دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاريخ جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان و نام پديدآور : دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ/ محمدي ري شهري؛ با همكاري محمود طباطبايي نژاد ، روح ا...سيدطبائي ؛ مترجم عبدالهادي مسعودي، مهدي مهريزي.

مشخصات نشر : قم: دارالحديث، 1388.

مشخصات ظاهري : 14ج.

فروست : پژوهشكده علوم و معارف حديث؛ 204.

شابك : 1200000 ريال: دوره 978-964-493-461-2 : ؛ ج.1، چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-462-9 ؛ ج.2،چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-463-6 ؛ ج.3،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-464-3 : ؛ ج.4،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-465-0 : ؛ ج.5،چاپ سوم وچهارم 978-964-493-466-7 : ؛ ج. 6، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-467-4 : ؛ ج.7، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-468-1 : ؛ ج.8،چاپ سوم و چهارم 978-964-493-469-8 : ؛ ج.9، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-470-4 : ؛ ج. 10، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-471-1 : ؛ ج.11، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-472-8 : ؛ ج. 12، چاپ سوم و چهارم 978-964-493-473-5 : ؛ ج.13، چاپ سوم و چهارم: 978-964-493-474-2 ؛ ج. 14، چاپ سوم 978-964-493-475-9 : ؛ ج.15978-964-493-806-1 ؛ ج.16978-964-493-805-4

يادداشت : در جلد ششم، دوازدهم، سيزدهم و چهاردهم كتاب حاضر مترجم عبدالهادي مسعودي و در جلد چهارم مترجم مهدي مهريزي است.

يادداشت : جلد 15 با عنوان دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ(مقتل ها) و جلد 16دانشنامه امام حسين عليه السلام ، بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ(مقتل ها و فهرست ها) است.

يادداشت : ج. 1 - 14(چاپ سوم: 1388) مكرر.

يادداشت : ج.1،ج.4،ج.7،ج.8، ( چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج.10 - 14( چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج1-13(چاپ چهارم:1389).

يادداشت : ج. 5 (چاپ پنجم : 1390).

يادداشت : ج.15-16(چاپ اول: 1393)(فيپا).

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

شناسه افزوده : طباطبائي نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده : سيدطبايي،سيدروح الله

شناسه افزوده : مسعودي، عبدالهادي، 1343 - ، مترجم

شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم

رده بندي كنگره : BP41/4/م3435د2 1388

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 2037945

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار

اشاره

بررسى جامع و همه جانبه زندگى پيشوايان دينى (پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ) ، از آن رو كه به فهم درست گفتار، رفتار و موضعگيرى آنان در شرايط گوناگون مى انجامد ، ضرورى است ؛ زيرا نگاه تجزيه اى و تك بعدى ، از آفتِ بدفهمى مصون نيست. در نگاه جامع مى توان رشته پيوند حلقه هاى به ظاهر گسسته را پيدا كرد ، چنان كه با همين نگاه مى توان تعارض ظاهرى برخى سخنان و رفتارها را برطرف ساخت. اين جامع نگرى ، تنها با پژوهش هاى علمى و روشمند در باره هر يك از اين پيشوايان ، تحقّق مى يابد كه لازمه آن ، حضور محقّقان با تخصّص هاى گوناگون در مراحل مختلف پژوهش است . به انجام رساندن چنين پژوهش هايى ، ساليان درازى است كه دغدغه اين جانب و همكارانم در پژوهشكده علوم و معارف حديث است. دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام كه در سال 1379 منتشر شد ، نخستين اثر از اين مجموعه بود كه پس از مدّت ها تلاش علمى ، به ثمر نشست و در جامعه علمى داخل و خارج كشور ، بازتاب هاى بسيار مثبت داشت. رسيدن متن عربى كتاب و ترجمه فارسى آن به چاپ هاى مكرّر و اقدام گروهى از مترجمان صاحب نام به ترجمه آن به زبان هاى اردو، تركى ، انگليسى و... در زمانى اندك ، نشان از توجّه مخاطبان به اين اثر دارد . (1)

.


1- .. گفتنى است كه جايزه دومين دوره انتخاب «كتاب سال ولايت» و برخى جوايز و نشان هاى علمى _ فرهنگى ديگر به اين دانش نامه تعلق گرفت . در اين باره ، ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج 1 ص 7 (پيش گفتار) .

ص: 8

و اينك شاهد به بار نشستن دومين تلاش در اين زمينه هستيم : دانش نامه امام حسين عليه السلام . امام حسين عليه السلام در ميان شيعيان، مسلمانان و حتّى ديگر جوامع ، بيشتر با حادثه عاشورا _ كه درخشان ترين بخش زندگى ايشان است _ ، شناخته شده است و اگر اين بخش از زندگى ايشان با ديگر دوره هاى آن همراه گردد، شناخت كامل ترى به دست مى دهد. از اين رو ، تلاش شد تا در اين دانش نامه ، تمام مقاطع زندگى امام حسين عليه السلام بازگو شود ، هر چند حساسيت و بزرگى حادثه عاشورا ايجاب مى كرد كه نسبت به آن مقطع ، بررسى علمى درخور انجام گيرد. مى توان تاريخ زندگى نورانى و افتخارآميز حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام را به پنج دوره تقسيم كرد: دوره اوّل، مقارن با حيات پيامبر صلى الله عليه و آله (4 _ 11ق) ؛ دوره دوم، از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان خلافت عثمان (11 _ 35ق) ؛ دوره سوم، مقارن با خلافت امام على عليه السلام (35 _ 40ق) ؛ دوره چهارم، از شهادت امام على عليه السلام تا هنگام مرگ معاويه و به قدرت رسيدن يزيد (40 _ 60 ق) ؛ و دوره پنجم، دوران قيام بر ضدّ حكومت يزيد (60 _ 61ق). بررسى ادوار پنجگانه زندگى امام حسين عليه السلام ، از حضور فعّال و تأثيرگذار ايشان در حوادث و رخدادهاى جامعه اسلامى خبر مى دهد ، چنان كه بررسى سيره و سخنان بر جاى مانده از ايشان _ كه از حجم نسبتا بالايى برخوردارند و ميراث علمى ايشان تلقّى مى گردند _ نيز توجّه به پرورش اخلاقى و معنوى انسان ها را به نمايش مى گذارد. هر يك از دوران هاى تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام ، ويژگى هاى قابل تأمّل و آموزنده اى دارد :

.

ص: 9

يكى از مهم ترين ويژگى هاى دوره نخست ، پرورش يافتن در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله و برخوردارى از تأثيرهاى عاطفى و معنوى پيامبر خداست . در دوره دوم ، انزواى سياسى امام عليه السلام و روابطشان با خُلفا و نقش ايشان در حوادث مهمّ دوران جوانى شان (مانند : فتوحات اِفريقيّه و طبرستان و پيشگيرى از قتل عثمان) ، ويژگى هايى هستند كه بايد مورد بررسى قرار گيرند . ويژگى دوره سوم ، حضور ايشان در جنگ هاى جمل، صفّين و نهروان و نيز حضور فعّال در كنار پدر است. ويژگى دوره چهارم ، همراهى امام حسين عليه السلام با تصميم گيرى هاى امام حسن عليه السلام در برخورد با معاويه و احترام گذاشتن كامل ايشان به برادر است . به علاوه ، اعتراض ها و موضع گيرى هايى در برابر حكومت معاويه از ايشان به چشم مى خورد كه زمينه ساز حادثه عاشورا شمرده مى شوند . و سرانجام به دوره پنجم زندگى امام عليه السلام مى رسيم كه هر چند از نظر زمانى ، نسبت به ديگر دوره ها، كوتاه تر است ؛ امّا مهم ترين، حسّاس ترين و افتخارآميزترين فصل تاريخ زندگانى امام حسين عليه السلام است. نهضت حسينى ، اواخر ماه رجب سال 60 هجرى ، با حركت امام حسين عليه السلام از مدينه به طرف مكّه ، آغاز شد و با بازگشت اهل بيت ايشان به مدينه ، پايان گرفت . اين دوره كوتاه _ كه كمتر از يك سال به طول انجاميد (1) _ ، از نظر كمّيت ، بسيار كوتاه و زودگذر بود ؛ امّا از نظر كيفيت و آثارى كه بر آن مترتّب شد ، بسيار مهم و جاويد و فراموش ناشدنى است . آنچه در اين دوره كوتاه اتّفاق افتاد ، نه تنها در تاريخ اسلام ، بلكه در تاريخِ بشر ، بى نظير است .

.


1- .تاريخ دقيق بازگشت اهل بيت امام عليه السلام به مدينه ، مشخّص نيست ؛ امّا با اطمينان مى توان گفت كه هنوز يك سال از خارج شدن آنها نگذشته بود كه به مدينه باز گشتند .

ص: 10

وظيفه الهى هر امام در دوران امامت

ما بر اين باوريم كه هر اقدامى كه امامان اهل بيت عليهم السلام در دوران امامت خود انجام داده اند ، وظيفه الهى آنها بوده است ، چنان كه محدّث بزرگوار ، شيخ كلينى ، در الكافى ، در حديثى با سند بسيار معتبر ، از ضَريس كُناسى نقل كرده كه حُمران بن اَعيَن شيبانى به امام باقر عليه السلام گفت : در باره حركت على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام و قيام و اقدامشان براى دين خداوند والا مرتبه ، در حالى كه سرانجامش كشته شدنشان به دست طاغوتيان و پيروزى طاغوت بر آنان بود ، تا جايى كه كُشته و مغلوب گرديدند ، چه مى فرمايى؟ امام باقر عليه السلام ، در پاسخ حُمران فرمود : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى قَد كانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيهِم و قَضاهُ و أمضاهُ و حَتَمَهُ عَلى سَبيلِ الاِختِيارِ ، ثُمَّ أجراهُ . فَبِتَقَدُّمِ عِلمٍ إلَيهِم مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قامَ عَلِىٌّ وَ الحَسَنُ وَ الحُسَينُ عليهم السلام ... . (1) خداوند _ تبارك وتعالى _ ، اين وقايع را براى آنان و به اختيارشان ، مقدّر كرد و حكم نمود و امضا كرد و قطعى نمود و به اجرا در آورد ، و على و حسن و حسين عليهم السلام ، با آگاهى اى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيش تر به آنان داده بود ، حركت و قيام كردند . بر پايه اين سخن ، پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه هر يك از امامان اهل بيت عليهم السلام را از طرف خداوند متعال ، قبلاً تعيين و به آنان ابلاغ نموده بود و هر يك از آنان ، در دوران امامت خود ، طبق تكليف الهى خويش عمل مى كردند . بنا بر اين ، هر يك از امامان ، اگر در فضاى سياسى دوران امام حسين عليه السلام قرار مى گرفتند ، همان كارى را انجام مى دادند كه او انجام داد ؛ ولى به هر حال ، موقعيت و آزمونى كه در دوران كوتاه امامت سيّد الشهدا عليه السلام براى ايشان پيش آمد ، براى هيچ يك از رهبران الهى در طول تاريخ ، پيش نيامد .

.


1- .الكافى : ج 1 ص 262 ح 4 .

ص: 11

به نمايش گذاشتن نسخه اى از انسان كامل و قرآن ناطق

امام حسين عليه السلام ، با بهره گيرى از اين فرصت استثنايى ، نسخه كاملى از قرآن ناطق و انسان كامل را در برابر چشم جهانيان ، به نمايش گذاشت و حماسه اى بى نظير ، پديد آورد . تعبير استاد شهيد مرتضى مطهرى رحمه الله ، در اين باره ، چنين است : حسين عليه السلام ، سرود انسانيت است . شما در دنيا ، حماسه اى مانند حماسه حسين بن على عليه السلام ، پيدا نخواهيد كرد ، چه از نظر قدرت و قوّت حماسه ، و چه از نظر عُلُو و ارتفاع و انسانى بودن آن . (1) در اين حماسه ، انواع خصلت هاى والاى انسانى ، همچون : صبر و استقامت ، ايثار و از خود گذشتگى ، كرامت و عزّت نفس ، آزادى خواهى ، صداقت و حفظ آرامش روانى در سخت ترين شرايط زندگى (در برابر انواع پستى ها ، جنايت ها، قساوت ها و بى رحمى ها) ، به گونه اى جلوه يافته كه فرشتگان الهى ، شگفت زده شده اند . (2) اين نمايش ، به قدرى صريح ، روشن ، آشكار و عمومى بود كه حتّى دشمنان امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام نيز نتوانستند آن را تحريف كنند و چهره درخشان ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و قيام الهى او را به گونه اى ديگر ، جلوه دهند . به گفته عبّاس محمود عَقّاد ، نويسنده مصرى : بنى اميّه ، پس از شهادت حسين عليه السلام ، به مدّت شصت سال ، به او و پدرش عليهماالسلامبر منابر ، ناسزا گفتند ؛ امّا هرگز هيچ يك از آنها جرئت نكردند كوچك ترين گناه و بى تقوايى و عمل نكردن به احكام دين را _ كه ممكن است كسى در پنهان يا آشكار انجام دهد _ ، به او نسبت بدهند ، و هيچ ايرادى از او نگرفتند ، جز قيام عليه حكومتشان! (3) كسانى كه فصلى از تاريخ را تحريف مى كنند يا شخصى را بر خلاف آنچه هست ، جلوه مى دهند ، در صورتى دست به چنين كارى مى زنند كه زمينه اجتماعى را براى

.


1- .حماسه حسينى : ج 1 ص 121.
2- .وقد عجَبَت من صبرك ملائكةُ السموات (المزار الكبير: ص 504، بحار الأنوار: ج 101 ص 240) .
3- .. المجموعة الكاملة، عباس محمود العقّاد: ج 2 ص 228.

ص: 12

اين اقدام ، مساعد ببينند و راهى براى مُشتبه ساختن امر بر مردم پيدا كنند ؛ ولى حماسه عاشورا ، آن چنان صريح و روشن و غير قابل پيش بينى بود كه چنين مجالى به دشمنان اهل بيت عليهم السلام نداد .

اهداف حماسه حسينى

اين حماسه مقدّس ، اهداف متعدّدى را تعقيب مى كرد كه سرآمد آنها ، جهل زُدايى عمومى ، پيشگيرى از محو ارزش هاى اسلامى ، و باز گرداندن جامعه اسلامى به مسير درست اسلام ناب بود ، (1) و چه زيبا سروده است سيّد جعفر حلّى : قد أصبح الدّين منه شاكيا سَقَماو ما إلى أحد غير الحسين شكى فما رأى السِّبط للدين الحنيف شفاإلّا إذا دمه فى نصره سفكا و ما سمعنا عليلاً لا علاج لهإلّا بنفس مداويه إذا هلكا بقتله فاح للإسلام طيب هدىفكلّما ذكرته المسلمون ذكا و صان ستر الهدى عن كلّ خائنةستر الفواطم يوم الطفّ إذ هتكا نفسى الفداء لفاد شرع والدهبنفسه و بأهليه و ما ملكا ... (2) دين ، از دست يزيد ، دردمند و بيمار گشتو به نزد كسى جز حسين عليه السلام ، شِكوه نبرد . نواده پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى درمان دين ، راهى نديدجز اين كه خونش در راه آن ، ريخته شود . تاكنون در باره هيچ بيمارى نشنيده ايم كه درمانى نداشته باشدمگر اين كه درمان كننده اش ، جان خويش بر سرِ درمان بگذارد . با كُشته شدنش ، عطر هدايت اسلام ، منتشر شد

.


1- .. ر . ك : ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى درباره اهداف قيام امام حسين عليه السلام ) .
2- .سحر بابل و سجع البلابل : ص 383 ، الدرّ النضيد : ص 241 .

ص: 13

و مسلمانان ، هر گاه از آن [واقعه] ياد كنند ، اين عطر ، بيشتر انتشار مى يابد . پرده هدايت ، از گزند هر ديده خيانتكارى مصون گرديدآن هنگام كه پوشش زنان خاندان فاطمه در كربلا هتك شد . جانم فداى آن كه فداى دين پدرش گشتبا جان خود و خانواده اش و هر آنچه داشت !

بزرگ ترين درس عاشورا

تاريخ عاشورا ، درس هاى اخلاقى ، سياسى و اجتماعى ارزنده و متنوّعى را به امّت اسلامى ، بلكه به همه آزادى خواهان راستين ، ارائه مى كند ؛ ليكن بزرگ ترين درس آن ، هشدار نسبت به استحاله فرهنگى و سياسى يك جامعه ارزش مدار است . اين درس ، خصوصا براى ملّت ايران كه با الهام گرفتن از فرهنگ عاشورا و رهبرى يكى از فرزندان راستين ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام ، امام خمينى رحمه الله، انقلابى را بر پايه ارزش هاى اسلامى پديد آوردند ، فوق العاده مهم ، بيدار كننده و عبرت آموز است .

عوامل استحاله فرهنگى و سياسى جامعه صدر اسلام

مسئله اساسى اين است كه : عوامل اصلى استحاله فرهنگى و سياسى مسلمانان صدر اسلام ، چه بود؟ چه شد كه جامعه اسلامى ، تنها به فاصله پنجاه سال پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، چنان به انحطاط گراييد كه فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگ ترين شخصيت علمى ، اخلاقى و سياسى آن دوران ، به دست مردمى كه خود را مسلمان و پيرو پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانستند ، اهل نماز و روزه بودند و بى واسطه يا با يك واسطه ، فضايل حسين بن على عليه السلام را از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده بودند ، به همراه شمارى از فرزندان و نزديكان و يارانش ، به فجيع ترين شكل ممكن، به شهادت رسيد و خاندان او _ كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده مى شدند _ ، به اسارت رفتند ؟!

.

ص: 14

نقش خواص در استحاله فرهنگى و سياسى

نقش خواص يا نخبگان ، در دگرگونى هاى جامعه ، نقشى بنيادين است . در طول تاريخ تا به امروز ، نخبگان ، مؤثّرترين نقش را در تحوّلات فرهنگى ، سياسى و اجتماعى داشته اند و همچنان نيز دارند ؛ امّا اسلام ، به مسلمانان اجازه نمى دهد كه چشم و گوشْ بسته ، از نخبگان جامعه پيروى كنند . از اين رو ، هر چند خواص در دگرگونى هاى فرهنگى و سياسى جامعه صدر اسلام ، نقش اساسى را داشتند ، ليكن توده مردم نيز كه چشم بسته از آنها پيروى مى كردند ، بى تقصير نبودند و بدين سان ، دنياطلبى و خيانت خواص و پيروى كوركورانه عوام از آنان ، (1) در طول نيم قرن پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زمينه ساز حادثه كربلا گرديد و از اين رو ، عوام در كنار خواص ، در «زيارت عاشورا» ، مورد نفرين قرار مى گيرند : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! لَقَد عَظُمَتِ المُصيبَةُ بِكَ عَلَينا وَ عَلى جَميعِ أهلِ السَّماواتِ ، فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً أسَّسَت أساسَ الظُّلمِ وَ الجَورِ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً دَفَعَتكُم عَن مَقامِكُم وَ أزالَتكُم عَن مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللّهُ فيها ، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتكُم ، وَ لَعَنَ اللّهُ المُمَهِّدينَ لَهُم بِالتَّمكينِ مِن قِتالِكُم ! (2) اى ابا عبد اللّه ! مصيبت تو ، بر ما و بر تمامى آسمانيان ، بسيار گران است . لعنت خدا بر امّتى كه بنياد ستم و بيداد بر شما اهل بيت را بنا گذاشت ! و لعنت خدا بر گروهى كه شما را از مقامتان ، محروم ساختند و از جايگاهى كه خدا برايتان مقرّر كرده بود ، دور كردند ! و لعنت خدا بر آنانى كه زمينه ساز و ياريگرِ جنگ آنها با شما شدند ! مقصود از بنيان گذاران ستم و بيداد بر اهل بيت عليهم السلام ، همان خواص و نخبگانى اند كه نقش اوّل را در دگرگونى فرهنگى و سياسى جامعه اسلامىِ نخستين ، ايفا كردند .

.


1- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 7 ص 206 _ 249 (دلايل تنهايى امام على عليه السلام ) .
2- .كامل الزيارات : ص 327 ح 556 . نيز، ر . ك : همين دانشنامه: ج 12 ص 37 (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در روز عاشورا ، به روايت كامل الزيارات ، از علقمه) . گفتنى است كه اين زيارت نامه ، به وسيله عَلقَمه ، از امام باقر عليه السلام روايت شده است .

ص: 15

آنان ، بيش از كسانى كه در فاجعه كربلا نقش مستقيم داشته اند ، مقصّرند و از اين رو ، پيش از آنها مورد نفرين قرار گرفته اند . بنا بر اين ، بزرگ ترين پيام عاشورا به نخبگانِ جوامع اسلامى ، هشدار نسبت به خطر دنياطلبى و به ملّت هاى مسلمان ، هشيارى در برابر انحراف خواص و نخبگان است و ملّت سرفراز ايران ، بويژه نخبگان ملّت ، كه با پيروى از مكتب عاشورا ، نظام اسلامى مبتنى بر آرمان هاى اهل بيت عليهم السلام را در اين كشور پديد آوردند و به خواست خداوند منّان ، زمينه ساز انقلاب جهانى اسلام به رهبرى امام مهدى عليه السلام خواهند بود ، بيش از هر ملّت ديگرى بايد به اين پيام مهم و اين درس سرنوشت ساز ، گوش فرا دهند.

ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا

تأمّل در آنچه بدان اشارت رفت ، نشان مى دهد كه تاريخ عاشورا ، از ظرفيت بى بديلى در هدايت انسان ها و سازندگى جامعه آرمانىِ انسانى و مبتنى بر ارزش هاى اسلامى ، برخوردار است و با توجّه به اين ظرفيت فرهنگى ، راز اين حديث نبوى گشوده مى گردد كه : در حسّاس ترين نقطه عرش الهى ، از حسين ، به عنوان «چراغ هدايت» و «كشتى نجات» ، ياد شده است . متن حديث ، چنين است : إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام فِي السَّماءِ أكبَرُ مِنهُ فِي الأَرضِ ؛ وإنَّهُ لَمَكتوبٌ عَن يَمينِ عَرشِ اللّهِ عز و جل : مِصباحُ هُدىً ، وسَفينَةُ نَجاةٍ . (1) حسين بن على عليه السلام ، در آسمان ، مقامى برتر از زمين دارد ؛ چرا كه در سمت راست عرش ، در باره او نوشته شده است : چراغ هدايت و كشتى نجات ! بى ترديد ، همه امامان اهل بيت عليهم السلام ، چراغ هدايت و كشتى نجات اند ؛ امّا ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا ، سبب شده است كه نام امام حسين عليه السلام بدين عنوان

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 72 ح428 .

ص: 16

به ثبت برسد . 1 آرى ! بهره گيرى صحيح از ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا ، مى تواند نه تنها ملّت هاى مسلمان ، بلكه جهان را از بن بست اجتماعى ، فرهنگى و سياسى اى كه امروز گرفتار آن است ، نجات دهد . اين است راز آن همه تأكيد اهل بيت عليهم السلام بر زنده نگه داشتن عاشورا ، (1) رفتن به كربلا و زيارت سيّد الشهدا . (2)

ضرورت بازنگرى تاريخ عاشورا

ظرفيت گسترده فرهنگى واقعه عاشورا و جايگاه ويژه آن در جهان اسلام ، بويژه نزد پيروان اهل بيت عليهم السلام ، ايجاب مى كرده است كه موضوع نهضت حسينى ، به عنوان

.


1- .ر . ك : ج 10 ص 136 (بخش يازدهم / سير تاريخى عزادارى امام حسين عليه السلام ).
2- .ر . ك : ج 10 ص 424 (بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام / درآمد).

ص: 17

يكى از اصلى ترين مسائل مطرح در مكتب تشيّع ، در حوزه هاى علميه ، توسط توانمندترين دانشمندان و كارشناسان ، مورد تحقيق و تدقيق قرار گيرد و نخبگان آشنا با قرآن و حديث و تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ضمن جمع آورى ، جمع بندى و ارزيابى گزارش هاى تاريخى ، ابعاد متنوّع و آموزنده اين حماسه سرشار از هدايت ، عزّت و سعادت را تبيين و تفسير نمايند . امّا با كمال تأسّف ، بايد گفت كه عدم توجّه لازم از جانب حوزه هاى علميه و شخصيت هاى بزرگ علمى شيعه به اين مسئله بسيار مهم ، از يك سو ، و گِرِه خوردن مراسم عزادارى سيّد الشهدا عليه السلام با معيشت شُمارى از مردم ، از سوى ديگر ، سبب شده است كه در بسيارى از مجالس عزادارى امام حسين عليه السلام ، تحريك عواطف مردم ، جايگزين تبيين اهداف بلند نهضت حسينى گردد و بدين سان ، نه تنها بازار گزارش هاى ضعيف و بى ريشه اى كه جنبه عاطفى آنها قوى است _ هر چند خلاف شأن و منزلت اهل بيت عليهم السلام باشند _ ، رونق يابد ، بلكه به تعبير استاد شهيد مطهّرى ، با اين استدلال ماكياولى كه «هدف ، وسيله را توجيه مى كند» ، راه براى جعل و دروغ در مرثيه سرايى ، هموار شود ؛ (1) گزارش هايى از اين قبيل كه : _ «هاشم بن عُتبه مِرقال ، با نيزه اى به طول هجده گَز ، به يارى امام حسين عليه السلام آمد» ، (2) در حالى كه او از ياران امام على عليه السلام بود و حدود بيست سال پيش از آن ، در جنگ صِفّين ، كشته شده بود! _ «عمر بن سعد ، يك ميليون و ششصد هزار نفر از مردم كوفه را به كربلا آورد» ، (3) در صورتى كه در آن زمان ، جمعيت كلّ كوفه ، حدود يكصد هزار نفر بوده است ! _ «امام حسين عليه السلام ، در روز عاشورا ، سيصد هزار نفر را به دست خود ، هلاك

.


1- .. ر. ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 48 .
2- .ر.ك : محرق القلوب : ص 152 ، روضة الشهدا : ص 301 و در آن آمده: «نيزه اى چون مار ارقم در دست گرفته» .
3- .اسرار الشهادات : ج 3 ص 39 .

ص: 18

گردانيد» ، (1) در صورتى كه اگر امام عليه السلام در هر ثانيه ، يك نفر را كُشته باشد ، براى كشتن سيصد هزار نفر ، 83 ساعت و بيست دقيقه ، وقت لازم است! _ «حضرت ابو الفضل عليه السلام ، روز عاشورا ، 25 هزار نفر را كُشت» ، (2) كه با محاسبه اى كه بدان اشاره شد ، كُشتن اين شمار از دشمن ، نزديك به هفت ساعت ، وقت مى خواهد ! نويسنده گزارش هاى ياد شده ، گويا با هدف ايجاد فرصت لازم براى عمليات مورد اشاره ، مدّعى مى شود كه روز عاشورا ، 72 ساعت به طول كشيده است! (3) از اين دست گزارش ها در كتاب هايى كه با عنوان «منابع ضعيف» معرّفى مى شوند ، (4) فراوان است . البته بايد مطالبى را هم كه به عنوان «زبانِ حال» از سوى روضه خوانان و مرثيه سرايان ، مطرح شده و به تدريج ، به «زبانِ قال» تبديل شده و مى شود ، به فهرست گزارش هاى ضعيف ، افزود ! بارى ! پاسخگو نبودن حوزه هاى علميه و كارشناسان خبره به نيازهاى جدّى جامعه در زمينه تاريخ صحيح و اهداف بلند نهضت حسينى ، سبب شده است كه شمار كتاب هايى كه خصوصا در عصر حاضر در باره امام حسين عليه السلام تأليف شده اند ، به صدها و بلكه هزاران جلد برسد ؛ امّا كتاب هاى مستند و قابل اعتماد در جهت تبيين صحيح تاريخ نهضت حسينى و اهداف و آرمان هاى آن ، بسيار اندك باشند . از اين رو ، در جامعه امروز ايران _ كه انقلاب اسلامى آن ، با الهام از نهضت عاشورا به ثمر رسيده است و سومين دهه خود را نيز پشت سر مى گذارد _ ، بازنگرى و بازنگارى تخصّصى تاريخ عاشورا و پاك سازى آن از مطالب بى اساس و موهن ، در جهت حفظ و صيانت از جان مايه انقلاب اسلامى ، بسيار ضرورى مى نمايد و اين ، بزرگ ترين

.


1- .. ر . ك : اسرار الشهادات (چاپ قديم) : ص 345 .
2- .. همان جا .
3- .ر . ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 29 ، لؤلؤ و مرجان : ص 251 ، اسرار الشهادات : ج 3 ص 35 _ 39 .
4- .ر . ك : ص 91 (منابع غيرقابل استناد) .

ص: 19

خدمتى است كه مراكز علمى و پژوهشى مى توانند به ساحت قدس ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام داشته باشند . دانش نامه امام حسين عليه السلام ، گامى است متواضعانه در اين راه ، كه پس از سال ها تحقيق و تلاش ، با همكارى شمارى از پژوهشگران توانمند «پژوهشكده علوم و معارف حديث» ، هم اكنون ، آماده بهره بردارى است ؛ امّا با همه برنامه ريزى ها و تلاش هايى كه براى هر چه كامل تر شدن اين دانش نامه صورت گرفت ، كار خود را خالى از خطا و كاستى نمى دانيم و از همه فضلا و فرهيختگانى كه آن را ملاحظه مى كنند ، مى خواهيم كه با ارسال پيشنهادها و نقدهاى خود ، در جهت تكميل اين مجموعه ، بر ما منّت نهند . در صفحات آينده ، براى آشنايى اجمالى با اين دانش نامه ، گزارش كوتاهى از محتواى دانش نامه امام حسين عليه السلام و ويژگى ها و روش تهيّه و تدوين آن ، و همچنين تحليل جامعى درباره كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى سيّد الشهدا (با عنوان «درآمد») ، تقديم خوانندگان مى شود . پيش از آن ، لازم مى دانم از همه فضلا و پژوهشگران و عزيزانى كه به گونه اى در تدوين اين اثر سهيم بوده اند ، (1) خصوصا گروه «سيره نگارى» پژوهشكده علوم و معارف حديث و بويژه آقايان سيّد محمود طباطبايى نژاد و سيّد روح اللّه سيّدطبايى _ كه معاونت اين پژوهش را به عهده داشته اند _ و استاد ارجمند ، حجّة الإسلام والمسلمين جناب آقاى مهدى مهريزى ،

.


1- .. گفتنى است نام انديشه ورانى كه در نگارش يا ساماندهى نهايى تحليل ها نقش مؤثّر داشته اند ، در پانوشت تحليل مربوط ، آمده است . انديشه وران ديگرى نيز در نگارش تحليل ها (گردآورى اطلاعات و متون ، نگارش اوليه تحليل ها و نقد آنها) و همچنين در نگارش زندگى نامه اعلام ، همكارى داشته اند كه عبارت اند از آقايان : سيّد محمّد كاظم طباطبايى ، محمّد اسفنديارى ، على رفيعى ، علامرودشتى حسين رفيعى ، جعفرطبسى ، نجم الدين طبسى ، محمّدامين پورامينى ، رضا بابايى ، محمّدرضا انصارى قمى ، ناصرالدين انصارى قمى ، احمد مبلّغى ، على ملكى ، محسن معينى ، محمّد حسين صالح آبادى ، عبّاس پسنديده ، سيّد عليرضا طباطبايى ، اميرحسين ملك پور ، مجتبى فرجى ، سيّد حسن فاطمى ، محمّدكاظم رحمان ستايش ، محمّدعلى اكبر نوذرى و رجب بخشى .

ص: 20

رئيس پژوهشكده علوم و معارف حديث _ كه علاوه بر تدوين برخى از تحليل ها ، در ساماندهى نهايىِ بخشى از آنها همكارى داشته اند و افزون بر اين ، ترجمه بخشى از اين دانش نامه نيز به قلم رساى ايشان است _ ، صميمانه سپاس گزارى نمايم . همچنين از فاضل گران قدر ، حجّة الإسلام والمسلمين جناب آقاى عبد الهادى مسعودى _ كه ترجمه اكثر مجلّدات اين دانش نامه و نيز نگارش برخى تحليل ها به قلم شيواى ايشان است _ و فاضل ارجمند ، جناب آقاى محمّد مرادى ، مسؤول واحد ترجمه پژوهشكده علوم و معارف حديث _ كه علاوه بر نظارت بر مجموع كار ، ترجمه بخشى از آن را نيز به عهده داشته اند _ تقدير و تشكر مى نمايم . اللّهم ارزُقنا شَفاعَةَ الحسينِ عليه السلام يَومَ الورودِ و ثَبِّت لَنا قَدَمَ صِدقٍ عندَك مَعَ الحسينِ و أصحابِ الحسينِ الّذينَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحسين عليه السلام . محمّد محمّدى رى شهرى 16 فروردين 1387 27 ربيع اوّل 1429

.

ص: 21

درآمد

اشاره

دانش نامه امام حسين عليه السلام كه حاصل تلاش ده ساله اين جانب و جمعى از پژوهشگران است ، با محور قرار دادن امام حسين عليه السلام و جستجو در بيش از پانصد مصدر تاريخى، حديثى، فقهى، تفسيرى و كلامى، آنچه را در باره زندگانى فردى و اجتماعى، سخنان و آرا و نظريات ديگران در باره امام عليه السلام يافت مى شده ، در حدّ توان و امكان ، گرد آورده است و پس از تجزيه و تحليل و ساماندهى منطقى مباحث ، اينك در اختيار پژوهشگران قرار مى گيرد. آنچه پرداختن به اين دانش نامه را با وجود آثار فراوان ديگر در اين باره ضرورى مى سازد ، عبارت است از: 1. جايگاه امام حسين عليه السلام و حادثه عاشورا در فرهنگ شيعه ؛ 2. ظرفيت گسترده حادثه عاشورا و امام حسين عليه السلام براى بهره برى در مسير كمال انسانى ؛ 3. گسترش خرافات و سوء استفاده ها از حادثه عاشورا ؛ 4. مغفول ماندن بخش هاى ديگر زندگانى امام حسين عليه السلام و غلبه نگاه تجزيه اى به زندگانى امام عليه السلام ؛ 5. عدم استفاده از منابع اصيل و كهن در بيشتر آثار و تأليفات منتشر شده ؛ 6. عدم بررسى زندگانى امام عليه السلام از زاويه هاى تاريخى، حديثى، تفسيرى ، كلامى ،

.

ص: 22

فقهى و... . اينها و برخى ديگر از اسباب و علل، زمينه ساز پرداختن به اين پژوهش شد و اينك مى توان ادّعا كرد با جستجوى گسترده در تمامى مصادر مربوط ، اعم از منابع كهن و جديد، و نيز منظور داشتن ابعاد قرآنى، حديثى، كلامى، فقهى، تاريخى و اجتماعى مسئله ، و نگاه تحليلى _ انتقادى به اطّلاعات و آگاهى هاى موجود، مجموعه اى نسبتا جامع در باره امام حسين عليه السلام سامان يافته است . اينك پيش از ارائه نتيجه اين پژوهش ، مباحثى را به عنوان درآمد و چشم انداز كلّى مطرح مى كنيم . اين مباحث ، در چهار محور ، تقديم مى گردد: 1. دانش نامه امام حسين عليه السلام در يك نگاه ؛ 2. ويژگى هاى اين دانش نامه ؛ 3. كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى ؛ 4. مراحل تحقيق و تدوين اين دانش نامه .

.

ص: 23

(1)دانش نامه امام حسين عليه السلام در يك نگاه

اشاره

اين دانش نامه ، از پانزده بخش و 138 فصل ، تشكيل شده است . گزارش اجمالى بخش ها و فصل هاى دانش نامه ، از اين قرار است :

بخش يكم : زندگى خانوادگى سيّد الشهدا عليه السلام

در بخش نخست اين دانش نامه ، چگونگى تولّد ، نام گذارى ، ويژگى هاى ظاهرى ، چگونگى پرورش ، ازدواج و شمارِ فرزندان امام حسين عليه السلام ، در شش فصل ، مورد بررسى قرار گرفته است . در فصل يكم از اين بخش ، مدّت باردارى فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام و تاريخ ولادت امام حسين عليه السلام و حوادث مربوط به آن ، ارائه شده و شمارى از مسائل مربوط به اين موضوع ، مانند حضور اسماء بنت عُمَيس به هنگام ولادت امام عليه السلام و رؤياى اُمّ فضل ، نقد گرديده است . فصل دوم ، در باره نام گذارى امام حسين عليه السلام است . در اين فصل آمده كه نام گذارى امام عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام ، از طريق وحى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صورت گرفته است و پس از اشاره به نام ها ، كنيه و لقب هاى ايشان ، ضمن تحليلى ، برخى از گزارش ها در مورد اين كه امام على عليه السلام در ابتدا نام «جعفر» ويا «حَرب» را براى ايشان انتخاب كرده بود ، نقد و رد شده است . در فصل سوم ، ويژگى هاى چهره ، اندام و هيئت ظاهرى امام حسين عليه السلام بيان شده

.

ص: 24

است و شباهت هاى ايشان به جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مادرش فاطمه عليهاالسلام و موساى پيامبر عليه السلام و نيز چگونگى رنگ كردن مو ، لباس پوشيدن ، عمامه گذاشتن و نقش انگشتر ايشان ، گزارش شده است . فصل چهارم ، در باره چگونگى پرورش ايشان در خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است. اظهار محبّت پيامبر خدا به او ، بازى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله با او و بازى كردن او با پيامبر صلى الله عليه و آله ، كُشتى گرفتن او با برادرش حسن عليه السلام در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله ، بازى كردن او با ديگر بچّه ها و نماز خواندن او با پيامبر صلى الله عليه و آله ، مى توانند آموزه هاى ارزشمندى براى تربيت فرزندان شايسته باشند كه در اين فصل ، گزارش شده اند . همچنين روايات مختلفى كه دلالت بر تغذيه امام حسين عليه السلام از انگشتان پيامبر صلى الله عليه و آله دارند ، مورد تبيين و تحليل قرار گرفته اند . فصل پنجم ، شرحى اجمالى درباره همسران امام حسين عليه السلام و تحقيقى در زمينه انتساب مادر امام زين العابدين عليه السلام به يزدگرد (شاه ايران) دارد و در آن ، به ضعف برخى گزارش ها كه همسرانى را به امام عليه السلام نسبت داده اند، اشاره گرديده است . فصل ششم ، شمارِ فرزندان امام حسين عليه السلام و شرح حال اجمالى آنان است و در پايان آن ، تحقيق مفصلى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين عليه السلام آمده است .

بخش دوم : فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

در اين بخش ، ابتدا به ملاك انتخاب گزارش هاى مربوط به فضايل امام حسين عليه السلام و مهم ترين كمالات مشترك ميان امامان عليهم السلام و بارزترين ويژگى هاى سيّد الشهدا اشاره شده است . سپس به تفصيل ، فضايل مشترك ميان ايشان و ساير اهل بيت عليهم السلام ، فضايل مشترك ميان ايشان و برادرش امام حسن عليه السلام ، فضايل ويژه امام حسين عليه السلام ، مكارم اخلاقى ايشان ، ويژگى هاى ايشان در عبادت و شمارى از كرامات ايشان ، در شش فصل ، ارائه مى شود :

.

ص: 25

فصل يكم ، در باره فضايلى است كه ميان امام حسين عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام ، مشترك است ، مانند : طهارت از انواع پليدى هاى ظاهرى و باطنى ، گستردگى دانش ، مرجعيت علمى ، وجوب مودّت ، وجوب اطاعت و تمسّك ، همراهى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مباهله با نصاراى نجران ، همتايى امام عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله در وجوب تسليم بودن در برابر ايشان و حرمتِ ستيز و مخالفت با ايشان ، و نزول سوره انسان (دهر) در باره آنان و نيز ساير فضايلى كه در باره اهل بيت عليهم السلام نقل شده است . فصل دوم ، درباره فضايلى است كه امام حسين عليه السلام با برادرش امام حسن عليه السلام در آنها مشترك اند ، مانند : فرزند پيامبر خدا بودن ، تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله به امامت آنان ، جايگاه رفيع خانوادگى و برترى آنان بر ساير جوانان امّت و اهل بهشت ، اهمّيت دوستى با آنان و خطر دشمنى با آنان . فصل سوم ، شامل فضايلى است كه تنها در باره امام حسين عليه السلام گزارش شده اند ، مانند : زيور آسمان و زمين بودن ، محبوب ترينِ مردم بودن در نزد اهل آسمان ، دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى علاقه مندان به حسين عليه السلام و بوسه زدن پيامبر صلى الله عليه و آله بر پيشانى و لب هاى وى . فصل چهارم ، به فضايل اخلاقى امام حسين عليه السلام اختصاص دارد ، مانند : عزّت نفس، حُسن خلق ، شجاعت ، ادب ، تواضع و سخاوت . همچنين داستان هاى مختلفى از سخاوت ايشان ، در اين فصل آمده است . در فصل پنجم ، علاقه امام حسين عليه السلام به عبادت ، كثرت نماز و روزه ايشان ، رفتن ايشان به حج با پاى پياده ، شب زنده دارى و انواع نيكى هاى امام عليه السلام گزارش شده است . در فصل ششم ، شمارى از كرامات امام حسين عليه السلام كه نشانه جايگاه رفيع ايشان در نزد خداوند متعال است و حكايت از ارتباط عميق آن امام با عالم غيب دارد ، آمده است ، مانند : اجابت دعاها ، سخن گفتن كودك به فرمان ايشان ، و شفا يافتن بيمار به بركت ايشان .

.

ص: 26

گفتنى است كه آنچه در باره جايگاه خانوادگى و فضايل و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام بدان اشارت رفت ، حاكى از كمالاتى است كه زمينه ساز امامت و رهبرى ايشان اند . بنا بر اين ، بخش اوّل و دوم اين دانش نامه ، مقدّمه بخش هاى بعدى آن ، محسوب مى گردد .

بخش سوم : دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش

در اين بخش ، ابتدا نكاتى در باره اين كه امامت از مناصب الهى و در ادامه منصب نبوّت است ، ارائه شده و سپس ، ره نمودهاى خداوند متعال ، رواياتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رواياتى از ساير امامان عليهم السلام در باره امامت امام حسين عليه السلام و استمرار امامت در نسل ايشان و نيز رواياتى در مورد وصيّت هاى ايشان ، در چهار فصل ، گزارش گرديده است . گفتنى است كه احاديث اين بخش ، به دليل آن كه اعتقادى شمرده مى شوند ، از نظر سند ، مورد ارزيابى قرار گرفته اند و احاديثى كه از اعتبار لازم برخوردار نبوده اند ، به عنوان مؤيِّد ، در كنار احاديث معتبر آمده اند . در فصل يكم اين بخش ، بر پايه روايات معتبر ، اثبات شده كه موضوع رهبرى پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از جانب خداوند ، مشخّص شده و خداوند متعال ، اهل بيت ايشان را به عنوان امامان امّت ، برگزيده و رهبرى را در نسل امام حسين عليه السلام قرار داده است . در فصل دوم ، تعبيرهاى گوناگون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره امامت سيّد الشهدا و استمرار امامت در نسل ايشان ، دسته بندى گرديده است ، بدين سان كه : اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان دين ، از فرزندان امام حسين عليه السلام هستند و امامت در نسل اوست . امام حسين عليه السلام ، پدر نُه امام است و آنان ، خلفاى خدا در زمين اند و از ملكه عصمت برخوردارند . آنان ، رُكن دين خدا هستند و هرگز از قرآن ، جدا نخواهند شد . بر پايه گزارش هاى فصل سوم ، امام على عليه السلام ، فاطمه زهرا عليهاالسلام و ساير اهل بيت عليهم السلام تا امام هادى عليه السلام ، با صراحت ، امامت سيّد الشهدا را تبيين كرده اند .

.

ص: 27

در فصل چهارم ، دو وصيت نامه مكتوب امام حسين عليه السلام ، آمده اند كه يكى را هنگام حركت از مدينه ، به اُمّ سَلَمه سپرد و ديگرى را در كربلا ، به دختر بزرگش فاطمه داد . همچنين به وصى قرار دادن خواهرش زينب عليهاالسلام اشاره شده است و ضمن تحليلى ، موضوع وصيّت هاى مختلف ايشان ، تبيين گرديده است .

بخش چهارم : امام حسين عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تا شهادت پدر

در آغاز اين بخش ، تحليلى از زندگى امام حسين عليه السلام در اين دوران ، يعنى از هفت سالگى تا 36 سالگى ايشان ، ارائه شده است . سپس به نكات قابل توجّهى از زندگى ايشان در اين مقطع از تاريخ اسلام ، در ضمن چهار فصل ، اشاره گرديده است : فصل يكم ، به زندگى امام حسين عليه السلام از هفت سالگى تا نُه سالگى ، مقارن ايّام خلافت ابو بكر (11 _ 13 ق) مى پردازد . تحقيقا اين دوران ، تلخ ترين ايّام زندگى امام عليه السلام بوده است . وفات جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، شهادت مادرش فاطمه عليه السلام و مظلوم واقع شدن پدرش على عليه السلام ، در اين دوران اتّفاق افتاد . همراهى با پدر در دفاع از حقّش و انتقاد به ابو بكر با زبان كودكانه ، از حوادث اين دوران از زندگى ايشان است . فصل دوم ، به زندگى امام عليه السلام از نُه سالگى تا نوزده سالگى ، مقارن با خلافت عمر (13 _ 24 ق) اختصاص دارد . در اين دوران ، خليفه دوم ، براى ايشان احترام ويژه اى قائل بود . حادثه قابل توجّهى در اين مقطع از تاريخ زندگى ايشان ، گزارش نشده است . فصل سوم ، ويژه زندگى امام عليه السلام از بيست سالگى تا 31 سالگى ، مقارن با خلافت عثمان (24 _ 35 ق) است . برخورد تند امام عليه السلام با ابو سفيان در آغاز خلافت عثمان ، بيمارى ايشان در راه مكّه ، تبعيد شدن ابو ذر به رَبَذه و كُشته شدن عثمان، حوادثى هستند كه در اين مقطع از تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام اتّفاق افتاده اند. مسئله شركت

.

ص: 28

امام عليه السلام در جنگ هاى اِفريقيّه (تونس) و طبرستان و در ماجراى دفاع از عثمان _ كه مربوط به اين دوره است _ نيز مورد نقد و بررسى قرار گرفته است . فصل چهارم ، به زندگى امام حسين عليه السلام از 31 سالگى تا 36 سالگى ، مقارن با خلافت پدرش امام على عليه السلام (35 _ 40 ق) مربوط است . در اين فصل ، حضور فعّال امام حسين عليه السلام در صحنه هاى سياسى و نظامى ، بويژه در جنگ هاى جمل ، صِفّين و نهروان ، و عنايت ويژه امام على عليه السلام به او و برادرش امام حسن عليه السلام ، به تفصيل ، گزارش شده است .

بخش پنجم : امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر تا قيام عاشورا

در تبيين اين مقطع از تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام (40 _ 61 ق) كه بخشى از آن، مقارن با امامت برادرش امام حسن عليه السلام بود ، (1) سه موضوع مهم ، يعنى : رفتارشناسى امام عليه السلام در دوران امامت برادر ، موضع گيرى هاى ايشان در برابر حكومت معاويه (2) و نيز ولايت عهدى يزيد ، در سه فصل ، گزارش مى گردد : فصل يكم در باره پيروى كامل امام حسين عليه السلام از امامِ زمان خود و احترام ويژه او نسبت به امام حسن عليه السلام بويژه در مورد صلح و بيعت با معاويه ، و وصيّت امام حسن عليه السلام به ايشان است . فصل دوم ، در باره سياست امام عليه السلام در برخورد با معاويه و سياست معاويه در برخورد با امام عليه السلام ، زمينه سازى امام عليه السلام براى قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه پس از مرگ معاويه ، و احساس خطر معاويه از ناحيه امام حسين عليه السلام است . فصل سوم ، در باره تلاش هاى معاويه براى ولايت عهدى فرزندش يزيد ، به قتل رساندن سران مخالفان اين اقدام و از جمله امام حسن عليه السلام و سعد بن ابى وقّاص ،

.


1- .. امام حسن عليه السلام در سال 50 هجرى به شهادت رسيد.
2- .. معاويه، در سال 60 هجرى مُرد.

ص: 29

بيعت گرفتن معاويه براى يزيد ، مخالفت جدّى امام حسين عليه السلام با اين بيعت ، و سفارش هاى معاويه به هنگام مرگ به يزيد در مورد چگونگى برخورد با امام حسين عليه السلام است .

بخش ششم : خبر دادنِ پيشاپيش، از شهادت امام حسين عليه السلام

در آغاز اين بخش ، پس از اشاره به قطعيّت صدور روايات پيشگويى شهادت امام حسين عليه السلام ، توضيح داده شده كه مقدَّر بودن شهادت ايشان و پيشگويى آن ، منافاتى با اراده و اختيار انسان ندارد . سپس پيشگويى هايى، در چهار فصل ، گزارش شده اند : در فصل يكم ، خبر دادنِ خداوند متعال از به شهادت رسيدنِ امام حسين عليه السلام و از اين كه: امام حسين عليه السلام سَرور همه شهيدان گذشته و آينده جهان است ، فرزندان و همراهانش شهيد مى شوند ، و شهادت، سرنوشت اوست . پيشگويى هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره شهادت امام حسين عليه السلام پيش از ولادت وى و در مقاطع مختلف كودكى اش ، بسيار قابل تأمّل است . در اين پيشگويى ها _ كه در فصل دومِ بخش ششم آمده _ ، حتّى تاريخ شهادت ، مكان شهادت ، نام و مشخّصات قاتل ، كيفيت قتل ، مزار و زائران امام عليه السلام نيز مشخّص شده است . بديهى است كه ساير پيشگويى هايى كه در اين بخش بدانها اشاره شده ، ريشه در پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله و الهام الهى دارند . پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام بيش از هر كس ديگر در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، سخن گفته است . گفتنى است كه امام على عليه السلام در ايّام خلافتش حدّاقل سه بار از سرزمين كربلا عبور كرده (1) و بسيارى از پيشگويى هاى ايشان ، در همين سرزمين انجام گرفته است . اين پيشگويى ها ، بسيار خواندنى و عبرت آموزند . در پيشگويى هاى امام على عليه السلام كه در فصل سوّم آمده اند ، مشخّصات شركت كنندگان در

.


1- .ر . ك : ج 3 ص 249 (بخش ششم / فصل سوم / پيشگويى درباره شهادت او هنگام عبور از كربلا) .

ص: 30

قتل سيّد الشهدا ، نام پرچمدار سپاه آنان و شمارى از شخصيت هاى معروفى كه در آن حضور دارند ، نام قاتلان امام عليه السلام ، نام برخى از كسانى كه امام عليه السلام را يارى نمى كنند ، و بسيارى از مسائل ديگر ، گزارش شده است . در فصل چهارم از بخش ششم ، به ساير پيشگويى ها در باره شهادت امام حسين عليه السلام اشاره شده ؛ مانند پيشگويى هاى : امام حسن عليه السلام ، خود امام حسين عليه السلام ، سلمان ، ابو ذر ، ميثم ، ابن عبّاس ، شمارى از اصحاب امام على عليه السلام و كعب الأحبار .

بخش هفتم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا رسيدن به كربلا

در آغاز اين بخش ، تحليل نسبتا جامعى در باره زمينه ها و علل قيام امام حسين عليه السلام آمده است و پس از آن ، مسائل مهمّى مانند : امتناع امام عليه السلام از بيعت با يزيد ، خروج امام عليه السلام از مدينه ، فعّاليت هاى ايشان در مكّه ، اعزام مسلم عليه السلام به عنوان نماينده خود به كوفه ، و شهادت مُسلم و جمعى ديگر از ياران امام عليه السلام و نيز زندانى شدن شمارى ديگر از آنان ، پيشنهادهاى مختلف به امام عليه السلام مبنى بر نرفتن به كوفه ، و حركت امام عليه السلام به سوى كربلا ، در هفت فصل ، گزارش گرديده است . معاويه ، در ماه رجب سال 60 هجرى به هلاكت رسيد و يزيد ، جانشين او شد . يكى از نخستين اقدامات او پس از رسيدن به قدرت ، بيعت گرفتن از كسانى بود كه در زمان حكومت پدرش ، از بيعت با يزيد ، سرپيچى كرده بودند كه شاخص ترين آنها امام حسين عليه السلام بود . لذا به وليد بن عُتبة بن ابى سفيان ، حاكم مدينه ، كتبا دستور داد كه از آنها بيعت بگيرد و هر كس مخالفت كرد ، گردنش را بزند . جريان مخالفت ورزيدن امام عليه السلام با يزيد و بيعت نكردن با او كه به خروج ايشان از مدينه انجاميد ، در فصل نخست اين بخش ، آمده است . در فصل دوم ، حوادثى كه از هنگام خروج امام عليه السلام از مدينه تا ورود ايشان به مكّه رخ داد ، گزارش شده و در فصل سوم ، رويدادهاى مهمّى كه در ايّام اقامت امام عليه السلام در

.

ص: 31

مكّه اتّفاق افتاد (از جمله دعوت كوفيان از ايشان براى آمدن به كوفه و قيام بر ضدّ حكومت يزيد و يارى خواستن امام عليه السلام از بزرگان بصره) آمده است . در فصل چهارم و پنجم ، داستان رفتن مسلم از مكّه به كوفه به عنوان نماينده ويژه امام حسين عليه السلام تا شهادت او و شهادت جمعى از ياران امام حسين عليه السلام در كوفه و زندانى شدن شمارى از آنان آمده است و مواردى مانند : استعفاى مسلم از نمايندگى امام در راه كوفه ، محل اقامت مسلم در كوفه ، تعداد بيعت كنندگان با او ، جريان ترور ابن زياد و... ، به عنوان گزارش هاى تاريخى ، ارزيابى و تحليل شده است . هنگامى كه روشن شد مقصد نهايى امام حسين عليه السلام كوفه است ، افراد مختلفى با انگيزه هاى گوناگون، ايشان را از اين سفر منع مى كردند . برخى از آنان به طور مستقيم، از يزيد دستور مى گرفتند و برخى غير مستقيم ، مجرى فرمان او بودند . برخى مى خواستند امام هم مانند آنان راه عافيت جويى را در پيش گيرد و برخى واقعا به امام عليه السلام علاقه داشتند و چون پيشگويى هاى مربوط به شهادت ايشان را شنيده بودند، به ايشان پيشنهاد مى كردند كه از اين سفر ، منصرف شود . متن اين پيشنهادها، در فصل ششم و شرح آنها، ضمن تحليل پايانى اين بخش، ارائه مى گردد . و در فصل هفتم ، ابتدا توضيحاتى در باره نقشه مسير امام حسين عليه السلام از مكّه به كربلا ارائه مى شود . سپس به تلاش هاى يزيد براى منصرف كردن امام عليه السلام از سفر به عراق، اشاره مى شود و به دنبال آن، حوادث مربوط به حركت ايشان از مكّه تا كربلا، به ترتيب، گزارش مى گردد و در پايان، تحليل مشروحى درباره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و انقلاب كوفه مى آيد .

بخش هشتم : از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ايشان

در اين بخش ، متون مربوط به حادثه جان گداز عاشورا از آغاز ورود امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ياران ، فرزندان ، برادران ، فرزندان برادر ، فرزندان خواهر ، فرزندان

.

ص: 32

عمو و سرانجام، شهادت خودِ ايشان ، در نُه فصل ، به تفصيل ، گزارش شده است : در فصل اوّل ، ابتدا توضيح داده مى شود كه امام حسين عليه السلام در روز پنجشنبه دوم محرّم سال 61 هجرى قمرى وارد كربلا شد و در روز دهم محرّم همان سال _ كه مُصادف با مهرماه سال 59 هجرى شمسى و اكتبر سال 680 ميلادى است _ به شهادت رسيد . در ادامه ، حوادثى كه در مدّت اقامت امام عليه السلام در كربلا تا تهاجم نظامى دشمن به اصحاب ايشان و استقبال آنان از شهادت ، به ترتيب ، تبيين مى گردد و در بخش پايانى ، موقعيت خيمه هاى امام و نقش آن در ميدان جنگ توضيح داده مى شود . در فصل دوم ، پس از گزارش چگونگى آرايش نظامى ياران امام حسين عليه السلام در برابر سپاه كوفه در روز عاشورا و ارائه تحقيقى درباره شمار دو سپاه ، صحنه مقاومت جنود رحمان در برابر سپاه شيطان ، ترسيم مى گردد . اين صحنه شورانگيز و عبرت آموز ، با نيايش روح بخش امام عليه السلام در پگاه عاشورا و سخنان زهَير و بُرَير (دو تن از اصحاب امام عليه السلام ) با سپاه كوفه و اتمام حجّت امام عليه السلام با عمر بن سعد ، آغاز مى شود . پس از پرتاب شدن نخستين تير ابن سعد و تيرباران شدن سپاه امام عليه السلام و دعوت امام عليه السلام از اصحاب خويش براى صبر و مقاومت ، جنگ آغاز شد در ادامه آنچه مطرح است كه در حمله اوّل ، تعداد بسيارى از ياران امام به شهادت رسيده اند ، مورد نقد قرار گرفته است . . ياران امام حسين عليه السلام با شعار «يا محمّد» ، خود را به انبوه صف دشمن مى زدند و براى شهادت ، از يكديگر سبقت مى جستند و با مقاومتى جانانه در صحنه نبرد ، پى در پى ، شگفتى مى آفريدند . نماز جماعت خواندنِ امام حسين عليه السلام با ياران خود در صحنه نبرد در روز عاشورا ، پيامى بس عميق و آموزنده براى حسينيان تاريخ بود و آرامش امام عليه السلام و شمارى از ياران خاصّ او در سخت ترين لحظات جنگ ، درسى عميق تر و آموزنده تر در بر داشت و ره نمودهاى امام در اين حال ، بهترين جان مايه براى مجاهدان راستين تاريخ اسلام است . شگفت انگيز ، آن كه شمارى از بزرگان كوفه كه ناظر صحنه بودند ، به جاى آن كه به

.

ص: 33

يارى امام عليه السلام بشتابند ، به بالاى بلندى اى رفته بودند و براى پيروزى او دعا مى كردند! پايان بخش اين فصل ، سلام وداع امام عليه السلام و آخرين دعاى ايشان است ، و بدين سان ، عاشورا با دعاى امام حسين عليه السلام آغاز شد و با دعاى او پايان يافت . در فصل سوم ، پس از تبيين مهم ترين ويژگى هاى اصحاب امام حسين عليه السلام ، چگونگى شهادت برجسته ترين ياران امام عليه السلام همراه با شرح حال اجمالى آنان و سپس شمار شهداى كربلا در چهار گروه ، ارائه مى گردد : دسته اوّل . شهداى كربلا از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله : دو نفر . دسته دوم . شهداى كربلا از اصحاب امام على عليه السلام : هشت نفر . دسته سوم . شهداى كربلا از اهل بيت امام حسين عليه السلام : هجده نفر (در ادامه اين گزارش ، به نام چهل و چهار نفر ديگر كه در روايات شاذ آمده نيز اشاره شده است) . دسته چهارم . شهداى كربلا از ياران امام حسين عليه السلام : هشتاد و پنج نفر . گفتنى است كه افزون بر افراد مورد اشاره ، نام اشخاص ديگرى نيز در شمار شهداى كربلا آمده كه به دليل معتبر نبودن گزارش هاى مربوط به آنها ، در اين دانش نامه به آنها اشاره اى نشده است . نكته ديگر ، اين كه جمع ميان گزارش مشهور _ كه شمار سپاه امام حسين عليه السلام را 72 نفر ذكر كرده اند _ و عدد 157 كه در مورد شهداى كربلا آمده ، موضوع مقاله اى تحليلى در فصل دوم است . در فصل هاى چهارم تا هشتم ، چگونگى شهادت جان گداز فرزندان ، برادران ، فرزندان برادر ، فرزندان خواهر و فرزندان عقيل (عموى امام حسين عليه السلام ) ، به تفصيل ، گزارش شده است . و در فصل پايانى اين بخش ، حوادث جانسوز آخرين لحظات زندگى افتخارآميز سَرور شهيدان ، گزارش شده است كه : امام عليه السلام لباس كهنه اى را زير لباس هاى خود

.

ص: 34

پوشيد ، با بانوانِ همراه ، خداحافظى كرد و فرزندش على (زين العابدين) عليه السلام را به سينه چسبانيد و در پيامى بسيار آموزنده و ارزنده، به وى فرمود : . يا بُنَىَّ ! اصبِر عَلَى الحَقِّ و إن كانَ مُرّا . (1) پسرم ! بر حق ، شكيبايى كن ، هر چند تلخ باشد . و بر پايه روايتى ديگر فرمود : يا بُنَىَّ ! إيّاكَ و ظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلَا اللّهَ . (2) پسرم ! از ستم كردن بر كسى كه در برابر تو كمك كننده اى جز خدا ندارد ، بر حذر باش . امام حسين عليه السلام دختر بزرگش فاطمه را خواست و نوشته اى را كه در هم بسته شده بود و نيز وصيّت نامه خود را تحويل او داد تا پس از واقعه كربلا به برادرش امام زين العابدين عليه السلام برساند . ايشان سپس براى آخرين بار و به قصد اتمام حجّت ، از مردم كوفه يارى طلبيد . آنها گريستند ؛ ولى يارى اش نكردند . پس يك تنه به ميدان رفت و على وار به صف دشمن زد . حميد بن مسلم مى گويد : به خدا ، هرگز در محاصره افتاده اى را نديدم كه فرزندان و دودمان و يارانش كشته شده باشند و دلى استوارتر و ضميرى پابرجاتر از او داشته باشد . هر گاه پياده نظامِ دشمن ، عرصه را بر او تنگ مى كرد ، او با شمشير بر آنان مى تاخت و آنان از چپ و راست او مى گريختند ، چنان كه گله بز ، آن گاه كه گرگ در ميان آنها افتاده ،

.


1- .. ر . ك : ج 7 ص 190 ح 1892 .
2- .. ر .ك : همان ح1891 .

ص: 35

مى گريزند. (1) در حالى كه امام عليه السلام به شدّت تشنه بود ، باران تير ، از هر سو ، او را فرا گرفت . تيرى بر پيشانى ، تيرى بر سينه ، تيرى بر گلو و تيرى بر دهان او فرو نشست . امام عليه السلام هنوز رمقى بر تن داشت كه دشمن بر خيمه هاى اهل بيت او حمله كرد . پس با صدايى نحيف ، فرياد زد : وَيلَكُم ! إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ ، و كُنتُم لا تَخافونَ يَومَ المَعادِ ، فَكونوا فى أمرِ دُنياكُم أحرارا ذَوى أحسابٍ ، اِمنَعوا رَحلى و أهلى مِن طُغامِكُم و جُهّالِكُم . (2) واى بر شما ! اگر دينى نداريد و از رستاخيز نمى هراسيد ، در دنيايتان آزاده و شرافتمند باشيد! نگذاريد فرومايگان و جاهلانتان ، به خانواده و خيمه گاهم حمله كنند . آخرين لحظات امام عليه السلام در زيارت ناحيه ، چنين ترسيم شده است : الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِكَ ، مُولِغٌ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ ، قابِضٌ عَلى شَيبَتِكَ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ ، قَد سَكَنَت حَواسُّكَ ، و خَفِيَت أنفاسُكَ ، و رُفِعَ عَلى القَنا رَأسُكَ . (3) شمر بر سينه تو نشسته و شمشيرش را بر گلوى تو فرو برده و محاسنت را در دستانش گرفته و سرت را با شمشيرى برّان مى بُريد . اعضايت از حركت ايستاد و نفس هايت باز ماند و سرت بر نيزه ها شد . در پايان اين فصل ، گزارش هايى درباره شمار زخم هاى بدن امام عليه السلام و رواياتى در باره قاتل ايشان آمده است .

بخش نهم : وقايع پس از شهادت امام حسين عليه السلام

در بخش نهم ، حوادثى كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا به وقوع پيوست ، پديده هاى خارق العاده اى كه در منابع معتبر گزارش شده ، چگونگى دفن شهدا ، سرنوشت سرهاى مقدّس شهدا و كراماتى كه از سر مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ديده شد ،

.


1- .. ر . ك : ج 7 ص 197 (بخش هشتم / فصل نهم / نبرد انفرادى امام عليه السلام با دشمنانش) .
2- .. ر . ك : ج 7 ص 236 ح 1946 .
3- .. ر . ك : ج 7 ص 260 ح 1967 .

ص: 36

چگونگى حركت خاندان ابا عبد اللّه عليه السلام از كربلا به كوفه و از كوفه تا شام و بازگشت آنها از شام به مدينه ، در هشت فصل ، ارائه مى شود . پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، سپاه كوفه نهايتِ قساوت و بى رحمى را در برخورد با بدن هاى مطهّر شهدا و اهل بيت سيّد الشهدا به نمايش گذاشت . گزارش هاى مربوط به مصائب جانكاه بازماندگان حسين عليه السلام ، غارت لباس هاى امام عليه السلام ، اسب دوانى بر جسد مطهّر ايشان ، غارت آنچه در خيمه ها بود و نيز غارت زيورآلات خاندان رسالت ، به آتش كشيده شدن خيمه ها ، و اظهار شادمانى يزيد و يزيديان از آنچه براى اهل بيت عليهم السلام پيش آمد ، در فصل نخست اين بخش است . و در فصل دوم ، پديده هاى خارق العاده مرتبط يا مقارن با واقعه كربلا گزارش شده است ، مانند : تحقّق پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد اُمّ سلمه و ابن عبّاس در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، خورشيدگرفتگى ، سرخ شدن آسمان ، گريه آسمان و زمين ، نوحه گرىِ جن ، فرياد جبرئيل و... . در فصل سوم ، حضور پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام دفن شهدا ، دفن كنندگان امام و يارانش ، جايگاه قبور شهدا ، و ديده شدن بدن سيّد الشهدا در قبر توسّط عامل متوكّل عبّاسى ، گزارش شده و در پايان ، پژوهشى در باره چگونگى دفن شهدا و روز دفن آنها ارائه گرديده است . در ادامه ، حوادث مربوط به سرهاى مقدّس شهدا ، فرستاده شدن آنها به كوفه و شام و گردانده شدن آنها در شهرها ، محلّ دفن سر منوّر سيّد الشهدا و كراماتى كه از آن مشاهده شد ، در فصل هاى چهارم و پنجم آمده است . فصل ششم ، با پژوهشى در باره شمار اسرا و باقى ماندگان از همراهان امام حسين عليه السلام در واقعه كربلا آغاز مى شود و در ادامه ، چگونگى بردن اهل بيتِ امام عليه السلام از كربلا و ورود آنها به كوفه و حوادثى كه در مدّت اقامت آنها در كوفه اتّفاق افتاد ، ارائه ،

.

ص: 37

و از جمله ، دفاع دليرانه عبد اللّه بن عفيف از اهل بيت امام در مسجد كوفه كه به شهادت او انجاميد ، گزارش مى گردد . مهم ترين و آموزنده ترين حوادث دوران كوتاه اقامت اهل بيت امام حسين عليه السلام در كوفه ، سخنرانى هاى حماسى و آتشين امام زين العابدين عليه السلام ، فاطمه صغرا ، اُمّ كلثوم و بويژه زينب كبرا بود ، چنان كه حَذلَم مى گويد : زينب ، دختر على عليه السلام را ديدم و زنِ باحيايى سخنورتر از او نديده بودم . گويى با زبان امير مؤمنان عليه السلام سخن مى گفت . (1) پايان بخش اين فصل ، گزارشى مربوط به شهادت دو كودك منسوب به مسلم بن عقيل است كه از زندان ابن زياد گريخته بودند ؛ امّا بيشتر منابع تاريخى ، آن دو را فرزندان عبد اللّه بن جعفر مى دانند . در فصل هفتم ، چگونگى فرستاده شدنِ اهل بيتِ سيّد الشهدا از كوفه به شام ، تبيين مى گردد . در آغاز اين فصل ، پژوهشى قابل دقّت در باره مسير اسرا از كوفه به شام ، ارائه مى شود كه آنان را از كدام راه به شام برده اند : از راه باديه (حدود 900 كيلومتر) يا از راه كنار فرات (حدود 1360 كيلومتر) و يا از راه موصل (حدود 1627 كيلومتر) . در ادامه ، رنج هايى كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در راه شام ديدند و حوادث و مصائب جان گدازى كه در دوران حضور آنان در دمشق به وقوع پيوست ، گزارش شده است . مهم ترين حادثه اين دوران ، سخنرانى زينب عليهاالسلام در مجلس يزيد و سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در مسجد دمشق بود كه آگاهسازى عامّه مردم و موضعگيرى خواص را در پى داشت . تأمّل در گزارش هاى فصل هشتم از بخش نهم ، نشان مى دهد كه حضور اهل بيتِ

.


1- .. ر . ك : ج 8 ص 119 (بخش نهم / فصل ششم / سخنرانى زينب عليهاالسلام ، در ميان كوفيان) .

ص: 38

سيّد الشهدا در شام ، از نظر سياسى و اجتماعى ، به زيان حكومت يزيد ، تمام شد و چيزى نگذشت كه يزيد ، مجبور به اظهار ندامت گرديد و ابن زياد را مورد طعن و لعن قرار داد و اعلام كرد كه : خدا پسر مرجانه را لعنت كند ! او بود كه حسين را آواره كرد و در فشار قرار داد... و او را كشت و با كشتن او ، مرا مبغوض مسلمانان كرد و دشمنى با مرا در دل آنها كاشت . آدم هاى بد و خوب ، كينه مرا به دل گرفته اند ، به خاطر اين كه كار مرا در كشتن حسين ، بسيار فاجعه آميز مى دانند . مرا به پسر مرجانه ، چه كار؟ خدا او را لعنت كند و بر او خشم گيرد! (1) او همچنين براى بى تقصير جلوه دادن خود در اين ماجرا ، به خاندان ابو سفيان دستور داد كه براى امام حسين عليه السلام سه روز عزادارى كنند! اهل بيتِ سيّد الشهدا نيز از اين فرصت ، در جهت عزادارى هدفمند ، بهره گرفتند . البتّه اين اقدام يزيد ، موجب تشديد فضاى سياسى و اجتماعى شام بر ضدّ او شد . از اين رو ، تصميم گرفت هر چه زودتر ، اهل بيت امام عليه السلام را به مدينه باز گرداند . پايان بخش اين فصل ، گزارش هاى مربوط به بازگشت خاندان رسالت به مدينه و نيز گزارش زيارت نخستين زائر قبر سيّد الشهدا (يعنى جابر بن عبد اللّه انصارى) است ، كه در اين باره ، سه مسئله تاريخى ، مورد بررسى قرار مى گيرد : يك . عبور اهل بيت امام عليه السلام از كربلا در بازگشت از شام ، دو . امكان حضور جابر در اربعين اوّل در كربلا ، و سه . ديدار جابر و اهل بيتِ سيّد الشهدا در كربلا .

.


1- .. ر . ك : ج 8 ص 361 ح 2420 .

ص: 39

بخش دهم : بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن او و يارانش نقش داشتند

در آغاز بخش دهم ، تحليلى در باره بازتاب هاى اجتماعى و آثار تكوينى واقعه عاشورا و نيز چهار جنبشى كه تحت تأثير مستقيم يا غير مستقيم امواج سياسى و اجتماعى اين واقعه تا ده سال پس از آن پديد آمد ، ارائه مى شود . پس از آن ، متن گزارش هاى مربوط به بازتاب شهادت سيّد الشهدا و يارانش در ميان شخصيت هاى برجسته آن روز جهان اسلام ، در ميان جنايتكاران و خانواده هاى آنها ، در جامعه عراق و حجاز و حتّى در ميان غير مسلمانان ، در پنج فصل ، مطرح مى گردد و در فصل ششم ، سرنوشت شوم كسانى كه در اين حادثه نقش داشتند و نيز مردمى كه از يارى كردن امام عليه السلام سر باز زدند ، تبيين مى شود .

بخش يازدهم : عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام

بخش يازدهم با تحليلى بسيار مهم و كاربردى در باره فلسفه تداوم عزادارى براى سيّد الشهدا عليه السلام و آثار و بركات آن ، ويژگى هاى مجالس عزادارى هدفمند ، و آسيب شناسى عزادارى براى امام حسين عليه السلام ، آغاز مى گردد . در فصل يكم ، پس از نقل احاديثى كه به عزادارى براى سيّد الشهدا (بخصوص در دهه اوّل محرّم) توصيه مى نمايند ، نخستين عزاداران امام عليه السلام پس از واقعه كربلا و نخستين كسانى كه در عزاى ايشان لباس سياه پوشيدند ، معرّفى مى شوند و در پايان ، سير تاريخى مراسم عزادارى حسينى از قرن اوّل هجرى تا عصر حاضر ، ضمن تحليلى خواندنى ، پيش روى پژوهشگران قرار مى گيرد . در فصل دوم ، تأكيد بر ذكر مصائب سيّد الشهدا عليه السلام ، سه بار درود گفتن بر ايشان با جمله «صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه » هنگام يادآورى ايشان ، به ياد آوردن تشنگى امام عليه السلام در هنگام نوشيدن آب ، و همچنين ذكر مصائب امام حسين عليه السلام نزد امام باقر و

.

ص: 40

امام صادق عليهماالسلام آمده است . در فصل سوم ، پس از نقل روايتى در باره علّت اهمّيت ويژه روز عاشورا ، به آداب اين روز ، اشاره شده است كه عبارت اند از : تعطيلى عمومى ، اجتناب از لذّت ها ، بر پا داشتن مجالس عزادارى در منزل يا شركت در مجالس عزادارى ، تسليت گفتن به يكديگر با اين جمله بسيار آموزنده : «عَظَّمَ اللّهُ اُجورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَينِ عليه السلام ، و جَعَلَنا و إيّاكُم مِنَ الطّالِبينَ بِثَأرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الإِمامِ المَهدِىِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ (1) خداوند ، پاداش ما را در مصيبتمان بر حسين عليه السلام بزرگ بدارد و ما و شما را از خونخواهان او به همراه ولىّ خونش ، امام مهدىِ آل محمّد ، قرار دهد!» ، و نيز خواندن نماز و دعا و زيارت ايشان . موضوع فصل چهارم ، گريستن و گرياندن در مصيبت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام است . در اين فصل ، پس از نقل احاديثى در باره تشويق به گريستن و اظهار حزن و جزع نمودن در مصيبت امام حسين عليه السلام ، توضيحى در باره حديثى از ايشان كه مى فرمايد : «أنا قتيل العَبَرة ؛ من كشته اشكم» (2) مى آيد و سپس ثواب گريه كردن بر سيّد الشهدا عليه السلام و پاداش سرودن شعر در مصيبت ايشان و گزارش هايى شورآفرين درباره گريستن آدم عليه السلام ، ابراهيم عليه السلام ، عيسى عليه السلام ، خاتم انبيا صلى الله عليه و آله و خاندان او و نيز گريه فرشتگان ، پريان ، انواع حيوانات ، آسمان ، زمين و بلكه همه چيز و حتّى دشمنان سيّد الشهدا عليه السلام بر ايشان ، ارائه مى گردد .

بخش دوازدهم : نمونه مرثيه هايى كه در سوگ امام حسين عليه السلام و يارانش سروده شده اند

در ابتداى بخش دوازدهم ، پس از دسته بندى محتوايى اشعارى كه در طول چهارده قرن در رثاى سيّد الشهدا عليه السلام و يارانش سروده شده اند ، ضمن مقاله اى تحليلى ،

.


1- .. كامل الزيارات : ص 326 ح 556 ، مصباح المتهجّد : ص 773 .
2- .. ر . ك : ج 10 ص 34 ح 2765 .

ص: 41

تحوّلات شعر عاشورايى و فراز و فرود آن ، بررسى مى گردد و در ادامه ، نمونه هايى از اشعارى كه در اين باره سروده شده اند ، به ترتيب تاريخى ، در هفت فصل ، گزارش مى شوند . (1)

بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام

درآمد بخش سيزدهم، نكاتى قابل توجّه در باره واژه شناسى «زيارت» ، ريشه يابى آن در فطرت ، زيارت زندگان و مردگان از نگاه اسلام ، تشويق احاديث اسلامى به زيارت قبور پيامبر خدا و اهل بيت عليهم السلام ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و مهم ترين آداب و آسيب شناسى آن را تقديم پژوهشگران مى نمايد . در پى آن ، احاديث مربوط به فضايل زيارت قبر سيّد الشهدا عليه السلام ، آثار و بركات آن ، هشدار نسبت به ترك آن ، حضور فرشتگان و ارواح انبيا و اولياى الهى در مزار ايشان ، آداب زيارت و زيارت نامه هاى مختلف ، و نايب گرفتن براى زيارت ايشان ، در شانزده فصل مى آيد .

بخش چهاردهم : مزار امام حسين عليه السلام

در بخش چهاردهم ، پس از تبيين تاريخچه حرم حسينى ، احاديثى در باره فضيلت مزار امام حسين عليه السلام و بركات تربت مزار ايشان ، در سه فصل ، گزارش مى گردد : در فصل نخست ، زيارتگاه امام حسين عليه السلام به عنوان باغى از باغ هاى بهشت ، معرّفى شده كه دعا در آن ، اجابت مى شود . همچنين مخيّر بودن مسافر در قصر و اتمام نمازهاى چهارركعتى ، از فضايل محدوده حرم سيّد الشهدا شمرده شده است . در اين فصل ، پژوهشى در باره محدوده تخيير مسافر در قصر و اتمام

.


1- .گفتنى است كه در ترجمه فارسى ، اشعارى كه تا قرن چهارم به عربى سروده شده اند ، ترجمه گرديده اند و پس از آن ، نمونه هايى از اشعار فارسى ارائه مى شوند .

ص: 42

نيز ارائه مى شود . فصل دوم در باره شفا خواستن از خداوند به واسطه تربت مزار امام حسين عليه السلام ، آداب آن و نيز موانع بهره مندى از بركات تربت مزار ايشان است و چند نمونه از كسانى كه بيمارىِ آنها به بركت استشفا به تربت سيّد الشهدا عليه السلام درمان شده است نيز معرّفى شده اند . همچنين محدوده تربت ايشان كه مى توان با آن استشفا نمود ، در ضمن مقاله اى تحليلى توضيح داده شده است . در فصل سوم اين بخش ، احاديث مربوط به ساير بركات تربت امام حسين عليه السلام گزارش شده است ، مانند : بهره گيرى از آن در موارد ترس و وحشت ، مضاعف شدن ثواب نماز با سجود بر آن ، فضيلتِ ساختن تسبيح يا كام برداشتن نوزاد با آن و ... .

بخش پانزدهم : حكمت هاى رسيده از امام حسين عليه السلام

اهل بيت عليهم السلام وارث علم و حكمت خاتم انبيا و بلكه همه انبياى الهى هستند ؛ ولى افسوس كه فضاى سياسى جامعه اسلامى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه نداد كه مردم از چشمه جوشان حكمت خاندان رسالت ، آن گونه كه شايسته بود ، بهره مند شوند . از اين رو ، ميراث علمىِ به جاى مانده از بيشتر آنان ، اندك است . امام حسين عليه السلام نيز يكى از امامانى است كه به دليل شرايط سياسى دوران امامتش ، ميراث علمى فراوانى ندارد ؛ امّا اين ، به معناى بسته بودن راه بهره گيرى از درياى علم و حكمت ايشان نيست . در بخش پايانى دانش نامه امام حسين عليه السلام ، پس از تبيين اين موضوع و تفسير معناى «حكمت» در لغت و در قرآن و حديث ، حكمت هاى منثور و منظومِ نقل شده از ايشان يا منسوب به ايشان، در زمينه هاى معرفتى ، سياسى ، عبادى ، اخلاقى و عملى ، در ده باب و پنجاه و پنج فصل ، در معرض ديد محقّقان و علاقه مندان قرار مى گيرد . گفتنى است كه شمارى از اين حكمت ها در بخش هاى مختلف اين دانش نامه آمده و در اين بخش ، به صورت دسته بندى شده ، با ترتيب زير ، ارائه مى گردد :

.

ص: 43

باب يكم . حكمت هاى نقل شده از امام حسين عليه السلام در باره عقل ، علم ، حكمت و يقين ، در سه فصل . باب دوم . حكمت هاى اعتقادى در باره خداشناسى ، ايمان ، اسلام ، قضا و قدر ، بازگشت مردگان به دنيا و زندگى پس از مرگ ، در پنج فصل . باب سوم . حكمت هاى اعتقادى ، سياسى و اخلاقى در باره : امامت ، امّت ، فضايل اهل بيت عليهم السلام و رهبرى آنان ، پيروان اهل بيت عليهم السلام و همچنين سخنان امام حسين عليه السلام در برخورد با معاويه ، سخنان ايشان در باره بيعت با يزيد و علل قيام ايشان بر ضدّ يزيد ، رد كردن پيشنهاد سكوت ، سخنان ايشان در كربلا و مطالبى كه در باره صبر و مقاومت فرموده ، سخنانى كه در باره وفاى اصحاب خود فرموده ، رؤياهاى ايشان در باره پيش بينى هاى آينده ، و اجابت دعاهاى امام عليه السلام و كرامات ايشان ، در پانزده فصل . باب چهارم . حكمت هايى در باره : عبادت خدا ، اذان ، وضو ، نماز ، روزه ، حج ، عمره ، طواف ، جهاد ، خمس ، زكات ، امر به معروف و نهى از منكر ، قرائت قرآن ، ذكر ، دعا ، صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، خانه خدا ، طلب حلال ، و انفاق در راه خدا ، در چهارده فصل . باب پنجم . حكمت هاى اخلاقى و عملى در باره : اخلاق و رفتار نيكو ، مكارم اخلاقى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مكارم اخلاقىِ امام حسين عليه السلام ، آداب همنشينى ، سلام كردن ، اخلاق و رفتار ناشايست ، و نيز ره نمودهايى طبّى ، در يازده فصل . باب ششم . حكمت هاى جامعى كه در قالب احاديث قدسى ، يا احاديث نبوى و علوى ، به وسيله امام حسين عليه السلام يا از خودِ ايشان روايت شده است . در باب هفتم ، حكمت هاى گوناگونى كه در زمينه هاى مختلف از امام حسين عليه السلام نقل شده اند و در ابواب و فصول پيشين جاى نگرفته اند ، ارائه مى شوند . در آغاز باب هشتم ، پژوهشى در باره اشعار امام حسين عليه السلام و ديوان منسوب به ايشان _ كه در باب دهم مى آيد _ ، ارائه مى شود و پس از بررسى مصادر تاريخى ، ادبى و حديثىِ اشعار ايشان و ارزيابى استناد آنها به امام عليه السلام و دسته بندى محتوايى آنها ،

.

ص: 44

شعرهايى كه در زمينه هاى مختلف از ايشان نقل شده ، گزارش مى گردند . در باب نهم ، تمثّل هاى امام حسين عليه السلام به اشعار ديگران ، جمع آورى شده است . و باب دهم ، به گزارش ديوان منسوب به ايشان ، اختصاص دارد . گفتنى است كه اشعار اين ديوان ، با ابيات منسوب به امام عليه السلام در ساير مصادر _ كه در باب هشتم آمده اند _ ، مشابهتى ندارند و اين خود ، دليل عمده براى ترديد در انتساب اين ديوان به امام عليه السلام محسوب مى شود .

.

ص: 45

(2)ويژگى هاى «دانش نامه امام حسين عليه السلام»

اشاره

اينك پس از گزارش كوتاهى از محتواى دانش نامه امام حسين عليه السلام و بدون نگاه تفصيلى به متن آن ، مى خواهيم شمارى از ويژگى هاى برجسته اين دانش نامه را برشماريم :

1 . بازنگرى تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام

در پيش گفتار آورديم كه بازنگرى تاريخ عاشورا و پاك سازى آن از مطالب سست و بى اساس ، بزرگ ترين خدمتى است كه امروز ، مراكز علمى و پژوهشى مى توانند به ساحت قدسى ابا عبد اللّه عليه السلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام داشته باشند . دانش نامه امام حسين عليه السلام ، گامى است متواضعانه در اين راه ، و بدين سان ، اصلى ترين ويژگى اين دانش نامه ، بازنگرى تخصّصى زندگى امام حسين عليه السلام و بخصوص ، تلاش براى تحريف زدايى از تاريخ عاشوراست . ساير ويژگى هاى اين پژوهش كه در پى خواهند آمد ، به گونه اى مرتبط با اين ويژگى اصلى هستند .

2 . استناد به منابع كهن و قابل استناد

نخستين اقدام اساسى در جهت بازنگرى زندگى امام حسين عليه السلام ، مستند ساختن متن گزارش ها به منابع كهن و قابل استناد است . از اين رو ، كوشيده ايم تا متن اين دانش نامه ، از منابع حديثى و تاريخى معتبر و قابل استناد ، گزينش گردد . بر اين پايه ، تكيه گاه اصلى تدوين آن ، در درجه نخست ، منابعى هستند كه تا قرن چهارم و پنجم هجرى نگارش يافته اند ، و در مراتب بعد ، منابع تأليف شده تا قرن هفتم هجرى و

.

ص: 46

پس از آن ، آثار تا قرن نهم . مقتل نگارى هاى قرن دهم هجرى به بعد ، به دلايلى كه در «كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى» بدانها اشاره مى شود ، (1) مورد استناد نيستند ، جز براى نقد و اهدافى مانند آن ، كه در اين صورت ، به معتبر نبودن گزارش ، اشاره خواهيم داشت . البته توجّه به اين نكته ضرورى است كه در پژوهش هاى تاريخى ، سختگيرى هاى معمول در روايات فقهى ، معمول نيست ؛ بلكه بيشتر ، چگونگى و استوارى يا نااستوارى متن ، مورد توجّه است و براى رسيدن به حقيقت ، بايد از قرائن مختلف ، بهره گرفت . بر اين اساس ، در جمع آورى گزارش ها و گزينش آنها ، افزون بر تلاش براى مستند كردن آنها به منابع معتبر ، اصلى ترين معيار را «نقد متن» قرار داده ايم و كوشيده ايم تا از راه تأييد مضمون گزارش ها با قرائن عقلى و نقلى ، براى پژوهشگر ، نوعى اطمينان به گزارش ، حاصل شود . از اين رو ، احاديث مُنكَر را نياورده ايم ، گر چه در منابع معتبر آمده باشند ، و اگر در موارد خاصّى ، گزارش غير معتبرى را عرضه كرده ايم ، چرايىِ آن را توضيح داده ايم . اين نكته نيز قابل توجّه است كه هر چند مبناى ما در نگارش اين دانش نامه ، بررسى اسناد روايات نيست ؛ ليكن در بخش امامت امام حسين عليه السلام ، به دليل اهمّيتِ اعتقادى موضوع ، افزون بر آنچه بدان اشارت رفت ، بررسى اسناد نيز مورد توجّه قرار گرفته است .

3 . بهره گيرى از منابع شيعه و اهل سنّت

امام حسين عليه السلام ، نه تنها پيشواى سوم پيروان اهل بيت عليهم السلام ، بلكه شخصيتى بزرگ در جهان اسلام است كه داراى وجهه بين المللى و فرا دينى و مورد احترام پيروان همه مذاهب اسلامى و آزاديخواهان جهان است . از اين رو ، استناد به منابع اهل سنّت

.


1- .. ر . ك : ص 91 (منابع غير قابل استناد) .

ص: 47

در كنار منابع پيروان اهل بيت عليهم السلام ، افزون بر تقويت مضمون گزارش ها ، بر اعتبار جهانىِ دانش نامه اى كه ابعاد گونه گون زندگى امام عليه السلام را گزارش مى كند ، مى افزايد و مخاطبان بيشترى را جذب خواهد كرد . گفتنى است كه منابع كهن و قابل استناد فراوانى از اهل سنّت ، مانند : تاريخ الطبرى ، أنساب الأشراف ، الفتوح ابن اعثم و... ، تاريخ عاشورا را گزارش كرده اند كه در كنار منابع شيعه ، در اين دانش نامه ، مورد بهره بردارى قرار گرفته اند .

4 . جامعيت همراه با گزيده نگارى

يكى از ويژگى هاى مهم اين دانش نامه ، اين است كه كوشيده ايم در حدّ توان ، با ارجاع گزارش هاى همگون به يكديگر ، جامعيت همراه با گزيده نگارى ، رعايت گردد . در اين شيوه از نگارش ، همه متون حديثى اى كه در منابع فريقين آمده اند، در معرض ديد پژوهشگر قرار مى گيرند ؛ امّا جز در مواردى خاص ، (1) تكرار نمى شوند ؛ بلكه برگزيده آنها در متن كتاب مى آيد و در پاورقى ، به متون مشابه ، اشاره مى گردد . بدين سان ، كوشيده ايم تا ضمن اجتناب از افزون نگارى و تكرار ملال انگيز ، پژوهشگر بتواند با منابع گسترده اى در باره موضوع مورد تحقيق خود ، آشنا گردد .

5 . نقد مطالب نادرستِ منابع معتبر

هر چند گزارش منابع معتبر ، براى دستيابى به واقعيت ، سودمند است ؛ امّا اعتبار منبع ، لزوما به معناى درستى گزارش نيست . چه بسا مطلبى در منابع معتبر آمده ، ولى صحيح نيست . يكى از ويژگى هاى اين دانش نامه ، اين است كه نه تنها گزارش هاى منابع غير معتبر را در صورت نياز ، مورد نقد قرار مى دهد ؛ بلكه در پاره اى از موارد ، گزارش هاى

.


1- .اين موارد، عبارت اند از : تعدّد ابواب و عناوين ، اختلاف اساسى گزارش ها ، وجود پيام و نكته ويژه اى در هر يك از گزارش ها .

ص: 48

منابع معتبر را نيز ارزيابى كرده ، نادرستى آنها را روشن مى سازد ، مانند گزارش هاى مربوط به حضور اسماء بنت عُمَيس در جريان ولادت امام حسين عليه السلام ، در صورتى كه وى در آن تاريخ ، همراه شوهرش جعفر بن ابى طالب ، در حبشه بوده است ، (1) يا مشاركت امام عليه السلام در جنگ هاى فتح اِفريقيّه(تونس) و طبرستان، (2) يا استعفاى مسلم بن عقيل از نمايندگى امام عليه السلام ، (3) يا مخفى شدن امام زين العابدين عليه السلام در دوران اسارت (4) و ... .

6 . تبيين و تفسير ، در كنار گزارش

كتاب هاى تاريخى ، معمولاً يا صرفا به نقل و گزارش حوادث تاريخى مى پردازند و يا از زاويه تحليل و تفسير ، به رويدادها مى نگرند ؛ امّا در دانش نامه امام حسين عليه السلام ، سعى بر اين بوده تا از هر دو شيوه نقل ، استفاده شود ، بدين سان كه پيش از نقل متن گزارش در باره مسائل مختلف و يا پس از آن ، در صورت نياز ، تفسير و تبيين نكات مهم تاريخى ، جمع بندى گزارش ها و تحليل رويدادها را پيش ديد خوانندگان جستجوگر ، قرار مى دهد .

7 . بررسى تفصيلىِ مسايل مرتبط با حادثه عاشورا

در اين كتاب ، افزون بر تبيين، تفسير و نقد گزارش هاى تاريخى ، مسائل و مباحث مهم و محورى مرتبط با حادثه عاشورا ، مانند : زمينه ها و فلسفه نهضت حسينى ، ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و انقلاب كوفه ، ارزيابى كارنامه مسلم بن عقيل در كوفه ، پيامدهاى واقعه عاشورا و نقش مستقيم و غير مستقيم آن در جنبش هاى پس

.


1- .ر. ك : ص 156 (سخنى درباره حضور اسماء بنت عُميس ، هنگام ولادت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام) .
2- .ر . ك : ج 2 ص 324 (بخش چهارم / درآمد) .
3- .ر . ك : ج 4 ص 70 (بخش هفتم / فصل چهارم / تأمّلى در گزارش هاى مربوط به استعفاى مسلم از نمايندگى امام حسين عليه السلام ) .
4- .ر . ك : ج 8 ص 171 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره گزارش هاى مربوط به پنهان شدن امام زين العابدين عليه السلام ) .

ص: 49

از آن ، مسائل مربوط به عزادارى سيّد الشهداء عليه السلام بويژه آسيب شناسى ، و سير تاريخى آن ، و تاريخچه عمارت حرم امام حسين عليه السلام ، به تفصيل مورد بررسى و تحليل قرار گرفته است .

8 . جمع بندى و تحليل روايات متعارض

شمارى از روايات رسيده از اهل بيت عليهم السلام بر حسب ظاهر ، در مورد برخى از مسائل مربوط به امام حسين عليه السلام ، تعارض دارند ، مانند : احاديثى كه درباره نام گذارى امام عليه السلام وارد شده اند يا احاديثى كه تغذيه امام حسين عليه السلام از انگشتان يا زبان پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كرده اند ، يا احاديثى كه ثواب زيارت سيّد الشهدا را با ثواب حج و عمره ، مقايسه نموده اند . جمع بندى و تحليل اين گونه روايات ، پژوهشگر را با «فقهُ الحديث» و فهم نقل هاى مختلف ، آشنا مى سازد .

9 . كاربردى بودنِ محتوا

دانش نامه امام حسين عليه السلام ، همچون دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام _ كه پيش از اين ، به عرصه پژوهش ، تقديم گرديد _ كتابى صرفا تاريخى نيست كه متون و اسناد تاريخى مرتبط با حسين بن على عليه السلام را گزارش و تحليل كند ؛ بلكه در گزينش متون و ارائه تحليل ها ، واقعيت ها و نيازهاى روز ، در نظر گرفته شده است . كوشيده ايم كه اين مجموعه ، مرجعى غنى و كارآمد براى پژوهشگران ، گويندگان ، نويسندگان ، هنرمندان ، فيلم نامه نويسان و همه كسانى باشد كه مى خواهند حسين بن على عليه السلام را به عنوان الگوى يك زندگى شرافتمندانه به جامعه معرّفى كنند ، و نيز براي همه آزاديخواهانى كه مى خواهند از روش آن پيشواى بزرگ ، سرمشق بگيرند .

10 . تنظيم منطقى و آسان ياب

گزارش ها و تحليل ها به گونه اى تنظيم شده اند كه پژوهشگر با نگاهى اجمالى و گذرا ، در جريان كلّى مطالب كتاب ، قرار گيرد و در اسرع وقت ، به سادگى بتواند مطلب

.

ص: 50

مورد نظر خود را بيابد . به سخن ديگر ، عناوين ، همچون نمودارى درختى تنظيم شده اند ، به گونه اى كه گوياى محتواى بخش ها و فصل ها باشند و همه محتواى كتاب را شامل شوند .

11 . فراهم ساختن نيازهاى پژوهشى فرعى

به منظور تسهيل كار پژوهشگرانى كه به اين دانش نامه مراجعه مى كنند ، نيازهاى فرعىِ پژوهشى آنان نيز فراهم شده تا براى دستيابى به مسائل جزئى ، نياز به مراجعه به منابع ديگر ، نداشته باشند . شرح حال اجمالى اشخاص و گزارش اختلاف نام هاى آنان در منابع مختلف ، تبيين الفاظ دشوارياب ، توضيح مكان ها و نكات مبهم گزارش ها ، تا جاى ممكن ، در متن كتاب يا در پانوشت ، انجام شده است . همچنين مكان هاى تاريخى ، با نقشه هاى گوياى طرّاحى شده توسّط متخصّصان (1) (با همكارى محقّقان پژوهشكده علوم و معارف حديث) ، به دقت، معرّفى گرديده اند.

12 . روش دانش نامه در تكريم

در گزارش متون حديثى و تاريخى ، در صورتى كه متن مورد استناد ، از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل شده باشد ، نام آن بزرگواران ، همواره همراه با تكريم آورده مى شود ، (2) هر چند در منبع ، چنين نيامده باشد ، و اگر متن از غير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل شده باشد ، فقط به ذكر نام ، بسنده مى گردد .

.


1- .. از جناب آقاى على بابا عسكرى و مهندس ابو الفضل خسروى و شركت مهندسان مشاور «گئوداد» كه پنج نقشه ابتكارى و بى نظير اين دانش نامه را سامان داده اند ، صميمانه تقدير مى گردد .
2- .نام پيامبر خدا همراه با جمله «صلّى اللّه عليه و آله» و نام اهل بيت و پيامبران و فرشتگان الهى با جمله «عليه السلام» مى آيد .

ص: 51

(3)كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى امام حسين عليه السلام

اشاره

در باره تاريخ نهضت امام حسين عليه السلام و بويژه عاشورا و نيز در موضوع عزادارى بر امام حسين عليه السلام و نقل مَقتل ايشان ، كتاب هاى بسيارى در طول تاريخ ، نگاشته شده است كه اين ، خود ، نشان از اهتمام عالمان و محقّقان مسلمان ، بدين مسئله دارد . (1) اين منابع از لحاظ اعتبار و دقّت در نقل و تحليل ، يكسان نيستند و مى توان آنها را به دو دسته كلّىِ : قابل استناد و ضعيف ، تقسيم كرد . البته اين تقسيم بندى فقط در كتاب هايى صادق است كه در دسترس اند ؛ زيرا دسته ديگرى از منابع _ كه «منابع مفقود» ناميده مى شوند _ ، تنها در فهرست نامه ها مورد اشاره قرار گرفته اند و اكنون دسترس مستقيم به آنها ممكن نيست ، هر چند برخى اخبارشان به كتاب هاى ديگر ، راه يافته است . بنا بر اين ، براى هر پژوهشى در باره تاريخ عاشورا و عزادارى، چهار دسته منبع وجود دارد : 1 . منابع قابل استناد،

.


1- .. جهت آگاهى بيشتر ، ر. ك : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ، محمد اسفنديارى؛ كتاب شناسى امام حسين عليه السلام ، نجفقلى حبيبى (كه در كتاب اوّل ، بيش از هزار اثر و در كتاب دوم ، 879 اثر ، معرّفى شده است) ؛ معرّفى و نقد منابع عاشورا ، سيّد عبد اللّه حسينى ؛ «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ، محسن رنجبر (چاپ شده در : تاريخ در آينه پژوهش ، ش 14 _ 16) ؛ پژوهشى در مقتل هاى فارسى، محمّدعلى مجاهدى ؛ كتاب شناسى امام حسين عليه السلام : كتاب نامه، حشمت اللّه صفرعلى پور و ديگران.

ص: 52

2. منابع غير قابل استناد ، 3 . منابع معاصر ، 4 . منابع مفقود . مقصود از منابع قابل استناد ، آن دسته منابع اند كه هويّت تاريخى دارند و نويسندگان آنها ، معيّن ، سرشناس و از عالمان روشمند بوده اند ، هر چند ديده نقد خود را بر يكايك روايات آنان ، باز نگاه مى داريم . منابع غير قابل استناد يا ضعيف ، منابعى داستانى ، بى سند و بدون پشتوانه تاريخى اند كه اخبار گزارش شده در آنها را تنها به شرط يافتن مؤيِّدهاى تاريخى و تقويت شدن به وسيله منابع قابل استناد ، مى پذيريم . در اين جا ، ابتدا منابع مهمّ قابل استناد (33 كتاب) و سپس منابع ضعيف ، امّا مشهور (ده كتاب) را معرّفى توصيفى و سپس اشاره اى اجمالى به منابع معاصر و آن گاه، منابع مفقود (44 كتاب) را به ترتيب اطّلاعات تاريخى موجود در باره مؤلّفان آنها ، گزارش مى كنيم (1) كه در مجموع ، 87 اثر خواهند شد .

الف _ منابع قابل استناد

اشاره

خوش بختانه منابع كهن متعدّد و قابل اتّكايى در دست اند كه به گزارش نهضت عاشورا پرداخته اند . اين منابع را مى توان به دو دسته : مستقل (منابعى كه ويژه گزارش دهى از نهضت عاشورا و حماسه سازان اين واقعه بى نظيرند) و مشتمل (منابعى كه تنها بخش ها يا فصل هايى از آنها ، در باره قيام امام حسين عليه السلام است) تقسيم نمود . ما در اين مقدّمه ، اهمّ اين منابع را به ترتيب تاريخى ، گزارش و به مستقل و يا

.


1- .. در اين معرّفى ها ، از چهار كتاب زير ، بيش از همه، استفاده كرده ايم : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ، محمد اسفندياري ؛ عاشوراپژوهى ، محمد صحتى سردرودى ؛ تأملى در نهضت عاشورا ، رسول جعفريان وعاشورا نامه : ج 4(كتاب شناسي ها) .

ص: 53

مشتمل بودن هر يك، اشاره مى كنيم . گفتنى است كه اين منابع ، از اعتبار يكسانى برخوردار نيستند ؛ امّا همه آنها قابليت ارجاع و استناد را دارند و به وسيله پژوهش هاى تاريخى روشمند ، قابل بررسى و پذيرش اند .

1. تَسميةُ مَن قُتلَ مع الحسين عليه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بيتِهِ و شيعتِهِ

اگر مقتل بي بديل ابو مِخنَف لوط بن يحيى (م 157 ق) را به دليل يافت نشدن نسخه اى از آن و دسترس مستقيم نداشتن به آن ، (1) كنار بگذاريم ، مى توانيم رساله كم برگ تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام من ولده و إخوته و أهل بيته و شيعته، اثر فضيل بن زبير بن عمر كوفى اسدى را با اطمينان ، نخستين منبع موجود مستقل در باره حماسه سازان عاشورا بدانيم . مؤلّف اين كتاب ، از عالمان شيعى قرن دوم و از ياران امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام است . (2) او در اين نوشته كوتاه ، صد و شش تن از شهيدان نهضت حسينى و قاتلان آنها را نام برده و اطّلاعات اندكى در باره نَسَب و قبيله آنها و گاه فرجام ناخوش قاتلان ، ارائه داده است . وى ابتدا ، نام شهيدان اهل بيت و سپس شهيدان هر قبيله را دسته بندى كرده و آورده است . او ماجراى اسارت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و وارد شدن آنها بر يزيد و سخنان امام زين العابدين عليه السلام را با يزيد ، گزارش كرده است .

.


1- .. گفتنى است مقتل ابو مخنف، در روزگار ما، بارها گردآورى و بازسازى شده است: يك بار توسّط محمّد باقر محمودى و با عنوانِ: مقتل الحسين عليه السلام برواية هشام الكلبى عن أبى مخنف (كه هم چاپ مستقل دارد و هم در عَبَرات المصطفَين آمده است) و بار ديگر، توسّط محمّد هادى يوسفى غروى و با عنوان: وقعة الطفّ و بار سوم، توسّط حَسَن غفّارى و با عنوان: مقتل الحسين عليه السلام و بار چهارم، توسّط سيّد الجميلى و با عنوان: استشهاد الحسين عليه السلام و... (ر. ك: كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 47 و 74).
2- .. رجال البرقى : ص 11 و 34 ، رجال الطوسى : ص 143 ش 1546 وص 269 ش 3875 ، رجال الكشّى : ج 2 ص 628 ش 621. نيز، ر. ك: تاريخ نگارى در اسلام: ص 59 _ 60 و 113.

ص: 54

اين رساله پيش تر ، همراه الأمالى الخميسيّ_ة، اثر يحيى بن حسين شجرى (م 479 ق) (1) و بار ديگر به همراه الحدائق الورديّة (2) و سپس به صورت مستقل، در دومين شماره مجلّه تُراثنا به چاپ رسيده است . محقق اثر ، سيّد محمّدرضا حسينى ، در مقدّمه رساله ، شرح حال و اعتبار مآخذ روايى مؤلّف را آورده است . (3)

2. كتاب الطبقات الكبير

كتاب الطبقات الكبير _ يا آن گونه كه اكنون نام مى برند : الطبقات الكبرى _ ، اثر بزرگ و پر مراجعه محمّد بن سعد بن منيع زُهْرى (م 230 ق) ، مشهور به «ابن سعد» و نيز «كاتب واقدى» است . او كه مورد اعتماد رجال شناسانى مانند ابو حاتم رازى و شمس الدين ذهبى است ، كتاب خود را با شرح حال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آغاز كرده و سپس شرح حال صحابه ايشان و تابعيان را نگاشته و در پايان كتابش ، به شرح حال برخى زنان مشهور صدر اسلام پرداخته است . او مردان صحابه را به پنج طبقه : اهل بدر ، مهاجران به حبشه و حاضران در غزوه اُحُد ، حاضران در غزوه هاى خندق تا فتح مكّه ، اسلام آورندگان در فتح مكّه و پس از آن ، و كسانى كه هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله خردسال بوده و در جنگ ها شركت نداشته اند ، تقسيم كرده است . ابن سعد، سپس به معرّفى تابعيان و افراد پس از ايشان بر طبق منطقه جغرافيايى پرداخته است . در اين كتاب ، شرح حال امام حسين عليه السلام ، در طبقه كسانى آمده كه هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله خردسال بوده و در جنگ ها شركت نداشته اند . ابن سعد بر خلاف شيوه خود در اين كتاب ، شرح حال امام حسين عليه السلام را در دو

.


1- .. الأمالى ، شجرى : ج1 ص 170 .
2- .. الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 .
3- .. تراثنا : ش 2 ص 127 ، كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 57 ش 1 .

ص: 55

بخش و به تفصيل آورده است . او در بخش نخست ، نسب و تولّد و ويژگى ها و فضايل و مناقب را گزارش كرده و در بخش دوم به مقتل نويسى و گزارش قيام امام حسين عليه السلام پرداخته است . او پيشگويى ها در باره شهادت امام عليه السلام ، فرستاده شدن مسلم به كوفه ، نام شهيدان كربلا ، انتقال سر مطهّر به كوفه و برده شدن آن به دربار يزيد و جريان هاى پس از عاشورا (مانند : حوادث شگفت انگيز و غير عادى ، فرجام ناخوش قاتلان ، قيام توّابين) و نيز اشعار و مرثيه هايى را در باره امام عليه السلام نقل كرده است ؛ امّا وقايع مهمّى (مانند : چگونگى شروع جنگ و شهادت ياران امام عليه السلام و سخنان آنان) را نيز نياورده است . ابن سعد به دليل معاشرت با محدّثان ، از روش آنان سود جسته و بسيارى از وقايع تاريخى را مستند و با سلسله سند نقل مى كند و همين ، به سنجش اعتبار متون آن و داورى در باره گزارش هايش كمك مى كند ، هر چند وى گاه سندى ارائه نمى دهد و برخى مطالب را فشرده ، مجمل و بدون ترتيب درست تاريخى ، گزارش مى كند . (1) وى همچنين برخى مآخذ و افراد مورد استفاده خود، مانند : واقدى (استادش و مؤلّف كتاب معروف المغازى) و ابو مِخنَف لوط بن يحيى (مقتل نويس مشهور) را نام برده است ؛ ولى اين نكته ، سؤال برانگيز است كه چرا على رغم در دست داشتن مقتل ابو مخنف ، از آن، كم نقل كرده است . (2) چاپ نخست اين كتاب ، در اروپا و بر اساس نسخه ناقصى صورت گرفت كه بخش مهمّي از شرح حال ها را در خود نداشت ، كه از آن ميان ، بخش مربوط به امام حسين عليه السلام ، بر اساس نسخه اى متعلّق به قرن هفتم _ كه در تركيه نگهدارى مى شد _، به همّت سيّد عبد العزيز طباطبايى ، تصحيح

.


1- .. ر. ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 109 .
2- .. ابن سعد ، خود ، نوشته است : «جز اينها ، ديگرانى هم در باره اين واقعه ، برايم مطالبى نقل كرده اند و من همه روايات آنها را در مقتل الحسين عليه السلام _ كه رحمت و رضوان و درودها و بركات خدا بر او باد _ نوشته ام» (ر. ك: الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 439) .

ص: 56

و به نام ترجمة الإمام الحسين عليه السلام و مقتله در يك جلد مستقل ، منتشر گرديد و بعدها ، همه افتادگي هاي چاپ اروپا ، با تحقيق محمّد بن صامل السُّلَمى تحت عنوان الطبقات الكبرى (الطبقه الخامسة من الصحابة)، در عربستان و در دو جلد به طبع رسيد . شرح حال و مقتل امام حسين عليه السلام ، در پايان جلد نخست اين مجموعه آمده است . (1) گفتنى است كه چگونگى چينش روايات در كتاب به وسيله ابن سعد و بويژه آوردن برخى گزارش ها در غير موضوع اصلى خود و نيز كم و زياد كردن نقل ها در موضوعات خاص ، مورد انتقاد برخى تاريخ پژوهان قرار گرفته است . (2)

3. الإمامة و السياسة

الإمامة و السياسة ، عنوان كتابى مشهور و منسوب به ابن قُتَيبه دينَوَرى است . ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه كوفى (213 _ 276 ق) ، از اديبان ، نويسندگان و محدّثان معروف اهل سنّت است . او از نوجوانى به بغداد آمد و نزد بزرگان علم ، مانند : ابن راهويه ، جاحظ ، احمد بن سعيد لحيانى ، ابو حاتم سِجِستانى و ابو الفضل ريّاشى ، دانش آموخت و سپس در كنار استادى اش براى افرادى مانند : ابن مرزبان ، احمد بن مروان مالكى ، ابو القاسم صائغ ، و در كنار مسئوليت قضايى اش در دينَوَر ، كتاب هايى متعدّد نگاشت كه نام 47 اثر از آنها موجود است ؛ امّا در انتساب كتاب الإمامة و السياسة به او ، ترديد شده است . فهرست نگاران كهن (مانند ابن نديم) ، آن را جزو كتاب هاى او نام نبرده اند و ابن قتيبه ، خود نيز به آن، اشاره نكرده است . به ديده برخى ، اسلوب نگارشى آن نيز با سبْك ابن قتيبه ، همنوا نيست . در اين ميان ، ابن شُبّاط و برخى فهرست نگاران ، اين كتاب را از آنِ ابن قتيبه دانسته اند ، در حالى كه بر پايه گفته

.


1- .. ر. ك : تأمّلى در نهضت عاشورا : ص 21 .
2- .. ر. ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 121 و 122 .

ص: 57

برخى محقّقان و از طريق بررسى محتواى كتاب ، در مى يابيم كه دست كم ، بخشى از آن را نمى توان نگاشته ابن قتيبه دانست . در هر حال ، كتاب به نقل رويدادهاى تاريخى پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا روزگار مأمون عبّاسى پرداخته و مطالب مختصرى را در باره واقعه عاشورا به يادگار نهاده است . گفتنى است همه اين مطالب، از نظر ترتيب و دقّت تاريخى ، صحيح نيستند ، مثلاً واقعه حَرّه مدينه پيش از شهادت امام حسين عليه السلام آمده و فرمانده سپاهيان ابن زياد ، عمرو بن سعيد و قاتل امام حسين عليه السلام ، شهر بن حوشب معرّفى شده است . (1)

4. أنساب الأشراف

احمد بن يحيى بَلاذُرى (م 279 ق) ، از مورّخان و نسب شناسان عصر عبّاسى است . او اديب نيز بوده و در كتاب بزرگ خود ، أنساب الأشراف ، تاريخ اندكى پيش از پيدايش اسلام تا عصر خود را از ره گذر شرح حال خاندان هاى برجسته عرب ، بيان كرده است . او در بخش شرح حال طالبيان ، به تفصيل در باره امام على عليه السلام و فرزندانش ، بويژه امام حسين عليه السلام سخن گفته و فصل مبسوطى را به ايشان اختصاص داده است . بلاذرى به مقتل نويسان نخستين ، نزديك بوده و به احتمال فراوان ، از نوشته هاى آنان بهره برده است . بلاذرى گاه سندهاى مستقلّ خود را نيز ارائه داده و تفاوت برخى گزارش هاى او با اخبار ديگران، نشان مى دهد كه او از مآخذ متنوّعى استفاده كرده است . او اين اخبار را از افرادى مانند : ابو مخنف، هيثم بن عدى ، هشام كلبى ، عوانة بن حكم، واقدى و مدائنى و در مواردى هم از عمر بن شُبّه (مؤلّف تاريخ المدينة المنوّرة) نقل كرده است . (2) هر چند برخى اخبار أنساب الأشراف داراى سند نيستند ،

.


1- .. ر . ك : الإمامة و السياسة (تحقيق : على الشيرى): مقدمه محقّق ؛ معرّفى و نقد منابع عاشورا :ص 87 _ 89 .
2- .. براى ديدن اين موارد ، ر.ك : أنساب الأشراف : ج 3 ص 213 و 401 و 412 _ 413 و 418 و 419 و422 .

ص: 58

امّا موارد متعدّدى از آنها با روايات مورّخان ديگر (مانند : ابن سعد و دينورى) توافق كلّى دارند و از اين طريق ، تأييد و تقويت مى شوند . بلاذرى ، گاه نكات ريز و جزئياتى را گزارش مى دهد كه جالب توجّه اند . گفتنى است چاپ اخير اين كتاب، با نام جُمَل أنساب الأشراف منتشر شده است كه كامل تر از چاپ هاى قبلى است . (1)

5. الأخبار الطِّوال

ابو حنيفه احمد بن داوود دينَوَرى (م 282 يا 290 ق) ، از مورّخان ، منجّمان و گياه شناسان دوره عبّاسى و معاصر بلاذرى است . او بيش از بيست تأليف داشته ؛ امّا تنها اثر باقى مانده از او ، كتاب مهمّ تاريخى و كهن الأخبار الطِّوال است كه مى توان آن را يك دوره تاريخ سياسىِ فشرده ايران و عراق از آغاز خلقت آدم عليه السلام تا عصر مؤلّف دانست . مهم ترين بخش اين كتاب ، به دوره پس از فتح ايران توسط سپاه اسلام تا سال 227 هجرى مربوط است . او به تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله ، كمتر پرداخته و به احتمال فراوان ، نوشته هاى ديگران را در اين باره كافى مى دانسته است . وى در عوض ، رخدادهاى عراق (بويژه اخبار امام حسين عليه السلام ) و عاشورا را با تفصيل بيشتر و بدون جانبدارى فرقه اى و مذهبى ، گزارش كرده است . او هر چند به دليل نزديكى به دربار عبّاسى ، برخى گزارش هاى مربوط به اهل بيت عليهم السلام را نياورده ، امّا وقايع پس از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام (مانند : بيعت گرفتن براى يزيد ، دعوت كوفيان از امام حسين عليه السلام ، حضور مسلم و شهادت او در كوفه ، حركت امام عليه السلام به سوى عراق و شهادت امام عليه السلام و يارانش) را شرح داده

.


1- .. ر. ك : تأملى در نهضت عاشورا : ص 23 .

ص: 59

است . دينورى همچنين سخنانِ رد و بدل شده در كربلا و از جمله خطبه هاى مهمّ امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا ، نقل نكرده و وقايع پس از شهادت را خلاصه و كوتاه آورده است . دينورى در تدوين كتاب خود ، از گفتار افرادى مانند : ابن كيِّس نَمِرى، ابن شريّه جُرهُمى ، ابن كلبى ، كسايى ، اَصمعى ، شَعبى و ابن عبّاس ، سود جسته ؛ امّا مانند عموم مورّخان ، گزارش ها را بدون سند آورده است . او در يك جا هم خبر خود را از حميد بن مسلم ، راوى مشهور و حاضر در كربلا ، نقل كرده است . (1) در اين كتاب ، هماهنگى كلّى و اجمالى اخبار دينورى با گزارش هاى ديگر مورّخان (بويژه ابو مخنف و طبرى) ، بسيارى از اخبار او را قابل پذيرش مى كند و تفاوت هاى جزئى و تعبيرهاى متفاوت در كنار قدمت آن تعابير ، نشان دهنده ارتباط مستقيم او با منابع دست اوّل است . از اين رو ، كتاب الأخبار الطِّوال را مى توان از كتاب هاى اصلى و دست اوّل تاريخ عاشورا دانست و آن را در دسته «منابع مشتمل» كه قابل استفاده و استنادند ، جاى داد . (2) گفتنى است الأخبار الطوال ، در الفهرست ابن نديم ، معجم الاُدباء ياقوت حَمَوى (م 626 ق) و ديگر كتاب ها ، به صراحت ، از آنِ دينورى دانسته شده و حتّى ابن ادريس (م 598 ق) برخى مطالب آن را نقل كرده است . (3) الأخبار الطوال ، چاپ هاى متعدّدى دارد .

6. تاريخ اليعقوبى

ابن واضح احمد بن ابى يعقوب اسحاق بن جعفر (م 292 ق) معروف به يعقوبى ، از مورّخان دوره عبّاسى و بر خلاف بيشتر مورّخان اين دوره ، شيعه است . يعقوبى ، يك

.


1- .. الأخبار الطوال : ص 260 .
2- .. ر . ك : تأمّلى در نهضت عاشورا : ص 24 .
3- .. براى آگاهى بيشتر ، ر. ك : نور علم : ش 38 («معرّفى الأخبار الطوال» ، سيّد على ميرشريفى) .

ص: 60

دوره تاريخ جهان را از آدم عليه السلام تا سال 259 قمرى نگاشت . او در تدوين اين تاريخ ، به ثبت رويدادهاى سياسى بيشتر توجّه كرده ؛ امّا با وجود شيعه بودن ، احتمالاً به خاطر تنگناها و خفقانِ حاكم بر آن عصر، به تاريخ كربلا كمتر پرداخته و تنها به بيعت خواستن يزيد از امام حسين عليه السلام ، ورود امام عليه السلام به كربلا ، شهادت امام حسين عليه السلام و اصحابش و نيز پيش بينى شهادت امام حسين عليه السلام اشاره كرده است . يعقوبى نيز مانند همكاران مورّخ خود ، وقايع را بدون ذكر سلسله سند ، گزارش كرده است . از اين رو، براى اطمينان از درستى داده هاى آن ، بايد آنها را با اطّلاعات ديگر (مانند مقتل ابو مخنف كه شباهت فراوانى به آن دارد) ، قرين ساخت . تاريخ اليعقوبى ، مورد توجّه عالمان بوده و چاپ هاى فراوانى دارد .

7. تاريخ الاُمم و الملوك (تاريخ الطبرى)

ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى (م 310 ق) ، از مورّخان ، مفسّران و محدّثان برجسته اهل سنّت است كه پرحجم ترين كتاب تاريخ را تا روزگار خود ، نگاشته است . اين كتاب، با گزارش تاريخ پيامبران و نيز ايرانِ پيش از اسلام ، آغاز مى شود و پس از ذكر حوادث تا هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ، به نقل رويدادهاى مهمّ سه قرن نخست اسلام ، به ترتيب تاريخ هجرى مى پردازد . اين كتاب ، چنان كه از نامش پيداست ، يك منبع تاريخ سياسى است و اگر چه گزارش هاى آن از اعتبار يكسانى برخوردار نيستند و بويژه در گزارش هاى برخى راويان (مانند سيف بن عَميره) كه طبرى به نقد آنها نپرداخته، با مشكلْ رو به رو هستيم ، امّا بسيارى از آنها با تكيه بر اسنادِ در دسترس مؤلّف و به سان كتاب هاى حديثى ، با زنجيره سند ، نقل شده و در نتيجه قابل نقد و بررسى اند . تاريخ طبرى ، بويژه در بخش مربوط به سال هاى 60 و 61 ق ، يكى از منابع ارزشمند تاريخ كربلاست ، خصوصا كه طريق اصلى و تقريبا كامل ما در دسترس به

.

ص: 61

مقتل مهمّ ابو مخنف و نيز مقتل هشام كلبى است . البتّه هشام كلبى از مقتل ابو مخنف استفاده كرده ؛ امّا به دليل اسناد ديگرى كه به دست وى رسيده ، وقايعى را افزون بر آنچه ابو مخنف نقل كرده ، در كتابش آورده است . همه اينها در كنار آنچه طبرى از واقدى ، مورّخ مشهور و كهن تاريخ صدر اسلام و نيز به وسيله عمّار دُهْنى از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، ما را با مجموعه بزرگى از اخبار مستند ، رو به رو مى سازند كه نه همه آنها ، امّا مقدار در خور اعتنايى از آنها ، به وسيله ديگر اسناد تاريخى ، تأييد و تقويت مى شود . گفتنى است تاريخ نامه طبرى، به دليل فراگيرى و گردآورى همه اخبار ضعيف و قوى در هر مسئله ، از آغاز تأليف ، با استقبال عالمان و مورّخان ، رو به رو شد و بَلعمى در قرن ششم ، آن را به پارسى ترجمه كرد . تاريخ الطبرى ، چاپ هاى متعدّدى دارد و بخش ويژه كربلا از اين تاريخ ، به كوشش سيّد الجميلى ، به طور مستقل و با عنوان استشهاد الحسين عليه السلام نيز نشر يافته است . (1) پاره اى از آنچه طبرى به آن پرداخته ، دعوت كوفيان از امام حسين عليه السلام ، قيام و شهادت مسلم بن عقيل در كوفه ، حركت امام حسين عليه السلام به سوى كوفه ، شهادت امام عليه السلام و يارانش و نيز وقايع مربوط به اسيران است .

8 . الفُتوح

ابو محمّد احمد بن اعثم كوفى (م حدود 314 ق) ، (2) مورّخى مشهور و در تراز ديگر مورّخان كهن ، يعنى : يعقوبى ، طبرى ، دينورى و بلاذرى است . او در كتاب الفتوح

.


1- .. ر.ك : تأمّلى در نهضت عاشورا : ص 26 .
2- .. برخى با استناد به سخن ياقوت حموى در إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب (ج 2 ص 230)، زنده بودن او را تا حدود سال 320 ق ، دانسته اند . حموى گفته است : «له كتاب التاريخ إلى آخر أيّام المقتدر» و مى دانيم كه المقتدر عبّاسى، تا سال 320 ق ، خليفه بوده است .

ص: 62

خود ، اخبار مسلمانان را پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تا دوران خلافت عبّاسى در نيمه قرن سوم هجرى آورده و در اين ميان ، بخش قابل توجّهى (در حدود يك نهم كتاب خود) را به گزارش نهضت حسينى ، اختصاص داده است . او اگرچه مانند شيوه متعارف مورّخان ، اسناد يكايك نقل ها را ذكر نكرده ، امّا فهرستى كوتاه از آنها را در آغاز كتاب و گاه به گاه در ميانه آن ، ارائه داده است . افزون بر اين ، تعدادى از نقل هاى ابن اعثم ، به وسيله مآخذ تاريخى و سيره نگارى ، تأييد و تقويت مى شوند _ كه به عنوان نمونه ، بسيارى از خطبه ها و نامه هاى امام حسين عليه السلام چنين اند _ ، هر چند خطاى برخى گزارش هاى ابن اعثم ، روشن است . (1) ابن اعثم در كنار منابع تاريخى ، از منابع داستانى نيز سود جسته و حتّى ممكن است خود ، آنها را به صورت داستان در آورده باشد . (2) اين كار وى ، هر چند از ارزش كلّى كتاب مى كاهد ، امّا موجب شده كه گاه ، گزارش هاى ريز و دقيقى به صورت منحصر به فرد ، در الفتوح بيايد (3) و يا در سنجش با ديگر متون ، گزارش كامل تر و مبسوط ترى را به دست دهد . نكته مهم در اين ميان ، برخى گزارش هاى ابن اعثم هستند كه در كتب تاريخى ، كمتر يافت مى شوند ؛ امّا گاه در منابع ديگرى همچون كتب حديث و سيره ، به همان شكل يا با تفاوت هايى و به اجمال آمده اند . (4) اين نكته ، رعايت احتياط و تتبّع بيشتر را

.


1- .. ر . ك : ج 4 ص 129 (بخش هفتم / فصل چهارم / سخنى در باره گزارش ورود ابن زياد به كوفه پس از حركت كردن امام حسين عليه السلام از مكّه).
2- .. ر.ك : الفتوح : ج 5 ص 12 - 19 و 115 (به نقل از تأمّلى در نهضت عاشورا: ص 30) .
3- .. مانند خطبه هاى برخى زنان در حماسه كربلا (ر . ك : الفتوح : ج 5 ص 121) .
4- .. براى نمونه ، رؤياى صادق امام حسين عليه السلام در شب خروج از مدينه كه پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت ايشان را متذكّر مى شود (ر.ك : الفتوح : ج 5 ص 19) و نيز سخن مشهور : «لم أخرج أشرا و لا بطرا ...» در الفتوح (ج 5 ص 21) و مقايسه آن با نقل ابن شهرآشوب در المناقب (ج 4 ص 89) .

ص: 63

در داورى نسبت به داده هاى تاريخى ، لازم مى كند تا مطالب منقول مورّخانى مانند ابن اعثم را _ كه در ديگر منابع در دسترس نمى يابيم _ ، نه به سرعت رد كنيم و نه شتاب زده بپذيريم ؛ بلكه روش تعاضد مضمونى و شرط همخوانى با ديگر اسناد را مبناى پذيرش اخبار قرار دهيم . الفتوح ، مورد استناد مورّخان شيعه و اهل سنّت بوده و بسيارى از مطالب آن در مقتل الحسين خوارزمى ، المناقب ابن شهرآشوب ، و بحار الأنوار و ديگر كتاب ها ، مورد استفاده قرار گرفته است . الفتوح در هند و بيروت، چاپ شده و ترجمه فارسى كهنى هم از آن (و نيز گزيده اين ترجمه) موجود است .

9. العِقد الفريد

ابو عمر احمد بن محمّد (246 _ 328 ق) مشهور به ابن عبدِ رَبّه ، از اديبان بزرگ اَندَلُس بوده است . او دانش هاى اصلى روزگار خود را آموخت ؛ امّا حوزه اصلى فعاليت خود را شعر و ادب قرار داد . (1) وى توانست به مدد مطالعات گسترده خود ، كتاب دائرة المعارف گونه العقد الفريد را بنيان بگذارد . او با تكيه به كتاب هاى تأليف شده در شرق عالم اسلامى و بيش از همه ، عيون الأخبار ابن قتيبه دينورى و نيز شاگردى در نزد برخى عالمانِ سفر كرده به اندلس (مانند : بقىّ بن مُخلّد ، خُشَنى و ابن وضّاع) ، توانست مجموعه اى پر جاذبه و جُنگ مانند را به يادگار نهد . او در بخشى از اين كتاب، به حكايات تاريخى پرداخته و گزارش كوتاه و ناقصى نيز از حماسه عاشورا آورده است . اهمّيت اين گزارش كوتاه، در بازتاب گزارش ابو عبيد قاسم بن سلّام (م 224 ق) ، مؤلّف نخستين كتاب غريب الحديثِ رسيده به دست ماست . گزارش قاسم بن سلّام از واقعه عاشورا، به صورت مستقل به دست ما نرسيده

.


1- .. براى آگاهى تفصيلى از زندگى او ، ر . ك : دائرة المعارف بزرگ اسلامى : ج 4 ص 188 - 193 .

ص: 64

است و ما تنها از طريق نقل كتاب هاى پس از او مانند الإمامة و السياسة به آن ، دسترس داريم . اين گزارش در برخى موارد ، تفاوت هايى با ديگر گزارش ها دارد . از اين رو، در پژوهش تاريخى بايد مورد توجّه قرار گيرد . (1)

10. مَقاتل الطالبيّين

ابو الفرج على بن حسين اُمَوى اصفهانى (284 تا 356 ق) ، از مورّخان پركار قرن چهارم است . او تأليفات فراوانى داشته ؛ امّا تنها سه كتابِ الأغانى _ كه بسيار بزرگ و مورد اقبال بوده _ ، أدب الغرباء و مقاتل الطالبيّين ، از او بر جاى مانده است . ابو الفرج ، كتاب مقاتل الطالبيّين را در سال 313 هجرى نوشته و در آن ، بيش از دويست كشته خاندان ابو طالب را در سه قرنِ نخست هجرى ، نام برده و احوالشان را شرح كرده است . ابو الفرج به كشتگان طالبى نهضت عاشورا _ كه بيش از بيست تن هستند _ نيز پرداخته و سپس با تفصيل ، به شرح حال سَرور شهيدان ، امام حسين عليه السلام و گوشه هايى از قيام ايشان و نيز اسارت خاندان ايشان روى آورده است . او در كتاب خود ، حكايات تاريخى را بيشتر به شيوه محدّثان و با سند ، نقل مى كند و امكان بررسى آنها را فراهم مى آورد . وى با اين كار ، بر اعتبار كتابش افزوده است . او طريق هاى خود را به مورّخان پيش از خود (مانند : مدائنى ، ابو مخنف و حتّى حميد بن مسلم ، گزارشگر حاضر در كربلا) ، ذكر كرده و جالب توجّه است كه به امام زين العابدين عليه السلام ، امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نيز طريق دارد . (2) او گاه ، گزارش هاى نصر بن مُزاحم ، مَدائنى و روايات عمّار دُهْنى و جابر جُعفى را تركيب مى كند و به شيوه مورّخان ، حاصل آن را مى آورد ؛ امّا كمتر به نقد و تحليل مى پردازد . ترتيب كتاب ابو الفرج ، بيشتر تاريخى است و در شرح حال افراد ، بزرگى

.


1- .. براى آگاهى بيشتر از اين گزارش ، ر . ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 89 _ 94 .
2- .. براى آگاهى از برخى طريق ها ، ر.ك : مقاتل الطالبيّين : ص 98 _ 99 .

ص: 65

و فضايل را مبنا قرار نداده است . نَسَب ابو الفرج اصفهانى ، به امويان مى رسد ؛ ولى خود وى ، گرايش هاى شيعى و زيدى داشته و از سوى ابن تيميّه مورد طعن قرار گرفته است ؛ امّا ذهبى ، شاگرد ابن تيميّه ، مى گويد : حرفى در بى اعتبارىِ او سراغ ندارم ، بجز گفته ابن ابى الفوارس كه گفته : «پيش از مرگش ، روان پريش شد» . تعدادى از اديبان ، كتاب الأغانى او را ستوده اند . (1)

11. المعجم الكبير

ابو القاسم سليمان بن احمد بن ايّوب شامى طَبَرانى (260 _ 360 ق) ، از محدّثان بزرگ اهل سنّت و مؤلّف چند كتاب حديثىِ گسترده مانند : المعجم الكبير ، المعجم الأوسط و المعجم الصغير است . او بسيار مسافرت كرد و در طول عمر دراز خود ، فراوان حديث شنيد و نوشت . او استادان فراوانى داشت و به محدّثان بسيارى ، مانند ابو نعيم اصفهانى (مؤلّف حلية الأولياء) حديث آموخت . طبرانى در المعجم الكبير خود ، نام ، شرح حال و روايات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را بر حسب حروف الفبا آورده و در باب «الحاء» ، به نام ، شمايل ، فضايل و احاديث امام حسين عليه السلام پرداخته است . پيشگويى شهادت امام حسين عليه السلام به وسيله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، وقايع مرتبط با تربت حسين عليه السلام ، كشته شدگان كربلا ، ذكر قاتلان امام حسين عليه السلام ، وقايع شگفت پس از قيام و نيز بخشى از احاديث امام حسين عليه السلام به روايت امام زين العابدين عليه السلام و برخى مطالب ديگر ، همه در اين بخش آمده اند . طبرانى در گزارش خود ، به شيوه محدّثان ، همه گزارش ها را با سلسله سند خود ، نقل مى كند . از اين رو آنها را قابل استناد و بررسى ساخته است . حجم گزارش هاى

.


1- .. ر.ك : تاريخ الإسلام : ج 26 ص 144 .

ص: 66

طبرانى در موضوع بحث ما ، چندان زياد نيست و تنها حدود صد و پنجاه روايت است . اين روايات ، در كتاب مستقلّى با نام نه چندان منطبق مقتل الحسين (به تحقيق محمّد شجاع ضيف اللّه ) و نيز در فصلي از كتابِ الحسين و السنّة (به وسيله سيّد عبد العزيز طباطبايى) به چاپ رسيده است .

12. شرح الأخبار

ابو حنيفه نعمان بن محمّد تميمى مغربى (م 363 ق) ، از قاضيان و عالمان كثير التأليف دوره فاطميان مصر است . وى از مقرّبان دربار فاطمى بوده و از اين رو، به كتاب خانه هاى متعدّدى دسترس داشته است . او بيش از چهل تأليف بزرگ و كوچك دارد . كتاب بزرگ شرح الأخبار فى فضائل الأئمّة الأطهار ، احاديث منقول او در باره شرح زندگى و مناقب ائمّه عليهم السلام است . اگرچه در اسماعيلى يا امامى بودن او اختلاف است ، امّا اين مسئله زيانى به آنچه نسبتا مبسوط در باره امام حسين عليه السلام نقل كرده ، وارد نمى آورد . قاضى نعمان ، بخشى از جزء يازدهم ، دوازدهم و سيزدهم از شانزده جزء شرح الأخبار را به مناقب و مقتل امام حسين عليه السلام اختصاص داده است . او گاه به سانِ محدّثان ، متون را يك به يك و همراه با سند ، هر چند اجمالى ، نقل مى كند و گاه مانند مورّخان ، حاصل مجموع اطّلاعات خود را مطابق با سير تاريخى و به صورت يك ماجرا ارائه مى نمايد . او گاه از مؤلّفانى مانند زبير بن بكّار (1) و ابو مخنف (2) نام مى برد ، كه نشان دهنده دسترس او به كتاب هاى ايشان و يا دست كم داشتن طريق به آنان است. وجود بيش از

.


1- .. ر. ك : شرح الأخبار : ج 3 ص 163 ، ش 1090 وص 164 ش1093 . زبير بن بكّار ، از مورّخان پر تأليف سده سوم هجرى است . الموفّقيات و أنساب قريش ، از تأليف هاى مشهور اويند .
2- .. ر.ك : شرح الأخبار : ج 3 ص 165 ش 1094 .

ص: 67

پنجاه روايت در باره شهادت امام حسين عليه السلام و وقايع پس از آن و نيز چهره علمى قاضى نعمان ، كتاب او را به يكى از منابع قابل توجّه تاريخ كربلا تبديل كرده است ، هر چند بسيارى از وقايع ( مانند بيعت خواستن از امام عليه السلام ، نامه كوفيان به امام عليه السلام و پاسخ هاى ايشان ) را گزارش نكرده و در آنچه نقل كرده است نيز اشتباهات آشكار يا تفاوت هايى در اخبار او (در مقايسه با ديگر نقل هاى تاريخى) به چشم مى خورد . (1)

13. كامل الزيارات

ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قوُلويِه قمى (م 368 ق) معروف به ابن قولَوَيه ، از فقيهان و محدّثان بزرگ و مورد اعتماد شيعه است . او شاگرد بسيارى از بزرگان شيعه ، از جمله پدرش و شيخ كلينى و استاد بزرگاني مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد بوده است . نجاشى ، فهرست نگار بزرگ شيعه ، او را از عالمان برجسته و مورد اطمينان در حديث و فقه شمرده و وى را برتر از هر وصف نيكويى كه در باره كسى گفته شود ، دانسته است . (2) سيّد ابن طاووس نيز امانتدارى او را مورد اتّفاق همگان دانسته است . (3) كامل الزيارات ، يكى از تأليفات متعدّد ابن قولويه است كه در آن ، مؤلّف به شيوه معمول محدّثان ، روايت ها را با سلسله سند آورده است . او ملتزم شده كه جز از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نقل نكند و تنها از استادان مورد وثوق خود، بهره ببرد و اين بر اعتبار كتاب او افزوده است . مؤلف كامل الزيارات ، مطابق با عنوان انتخابي خود ، به زيارت ها و بويژه زيارت امام حسين عليه السلام پرداخته و بيش از هشتاد باب از 108 باب كتاب را به فضايل و بركات امام

.


1- .. در باره تعداد اصحاب امام حسين عليه السلام ، قاتل ايشان و نيز قطع كننده سر ايشان ، ر . ك : شرح الأخبار : ج 3 ص 155 به بعد .
2- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 305 ش 316 .
3- .. الإقبال : ج 1 ص 34 .

ص: 68

حسين عليه السلام ، آگاهى پيامبران و فرشتگان از شهادت امام عليه السلام ، گريه مخلوقات بر امام عليه السلام ، خواصّ تربت امام عليه السلام و... اختصاص داده است . كامل الزيارات ، مورد استفاده بسيارى از عالمان سده هاى بعد قرار گرفته و بويژه مجلسى در بحار الأنوار از آن ، بهره برده است . كامل الزيارات مكرّرا نشر يافته و به فارسى نيز ترجمه شده است .

14. الأمالى (أمالى الصدوق)

محمّد بن على بن حسين بن بابويِه قمى (م 381 ق) مشهور به شيخ صدوق ، از محدّثان بزرگِ دو حوزه كهن حديثىِ قم و رى است . او با دعاى امام مهدى عليه السلام در حقّ پدرش به دنيا آمد و پس از پدر _ كه بزرگِ محدّثان قم بود _ ، هدايت شيعه را به عهده گرفت و تأليفات فراوانى نزديك به سيصد كتاب و رساله به يادگار نهاد . او افتخار شاگردىِ بسيارى از بزرگان ، مانند : پدرش على بن حسين بن موسى بن بابويِه و نيز محمّد بن حسن بن وليد را داشته و خود ، استاد بزرگانى چون : شيخ مفيد ، على بن محمّد بن على خزّاز و ابن غضائرى بوده است . كتاب هاى شيخ صدوق ، با همه تنوع و گستردگى اش ، هر يك در زمينه خود ، كم نظير و هنوز گنجينه اى قابل استفاده براى همگان است . كتاب الأمالى صدوق ، مانند ديگر امالى ها ، املاى مطالب اوست كه در جلسات متعدّد سه شنبه و جمعه هر هفته در سال هاى 367 و 368 هجرى در مشهد مقدّس ، عرضه شده است . (1) شيخ صدوق رحمه الله احاديث را با سلسله سند آنها از هر دو فرقه شيعه و اهل سنّت، نقل مى كرده و شاگردان او مى نوشته اند . ذكر اسناد ، موجب شده تا زمينه نقد اين روايات ، فراهم شود و به عنوان نمونه، بر آنچه صدوق از مقتل حسن بن

.


1- .. البته در دهه محرّم سال 368 هجرى ، شيخ صدوق ، افزون بر اين دو روز ، در روز شنبه و يكشنبه مصادف با تاسوعا و عاشورا نيز مجلس داشته است .

ص: 69

عثمان بن زياد تُسترى نقل كرده ، خرده بگيرند . (1) موضوع احاديث الأمالى مختلف است ؛ امّا بيشتر ، اخلاقى و تاريخى اند و مجلس 27 تا 31 نيز گزارش هاى مربوط به مقتل امام حسين عليه السلام را در بر دارند . اين احاديث ، چندان فراوان نيستند ؛ امّا به دليل قدمت و اعتبار كتاب ، از اهمّيت خاصّى برخوردارند .

15. المستدرك على الصحيحين

ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه شافعى (321 _ 405 ق) ، از محدّثان بزرگ و پر تأليف اهل سنّت در قرن چهارم هجرى است . او از كودكى به علم آموزى و فراگيرى حديث پرداخت و از حدود هزار استاد ، حديث شنيد و محدّثان بزرگى مانند : دارقُطْنى ، ابن ابى الفوارس ، ابو بكر بيهقى و ابو القاسم قشيرى ، از او حديث نقل كرده اند . عالمان رجال و حديث ، مانند : ابو بكر خطيب ، ابو حازم عبدويى و عبد الغافر ، او را ثقه و بزرگ عصر خود و عالم و صالح، اما متمايل به تشيّع، معرّفى كرده اند ، هر چند درست تر ، آن است كه بگوييم اين به دليل محبّت وى به اهل بيت عليهم السلام و دشمنى اش با معاويه و خاندان اُموى بوده است . كتاب مشهور حاكم نيشابورى ، المستدرك على الصحيحين است . او كوشيد كه احاديث صحيح (با معيار صحّت در نزد بخارى و مسلم) را در كتاب خود بياورد . اين تلاش حاكم ، از سوى عالمان اهل سنّت ، قبول عام و تام نيافت ؛ امّا عالمان متعدّدى ، بخش قابل توجّهى از احاديث مستدرك را هم وزن احاديث صحيحين خوانده اند . (2) البته ما به شيوه معمول خود ، احاديث مستدرك را با احاديث ، اسناد و قرينه هاى

.


1- .. ر. ك : الأمالى ، صدوق : ص 215 (مجلس سى اُم) ، معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 36 _ 37 و 150 _ 158 و 160 _ 162 .
2- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : سير أعلام النبلاء : ج 17 ص 162 _ 177 ش 100 ، كشف الظنون : ج 2 ص 550 .

ص: 70

متناسب، مى سنجيم و از رهگذر گردآورى همه متون و اسناد ، به درستى و يا نادرستى هر حديث ، حكم داده ، از آن استفاده مى كنيم . گفتنى است كه حاكم در دو بخش ، فضايل مشترك امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و نيز فضايل اختصاصى امام حسين عليه السلام را آورده و به ويژگى ها و خصوصيات ايشان پرداخته است .

16. الإرشاد

ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادى (336 _ 413 ق) مشهور به شيخ مفيد ، از درخشان ترين چهره هاى شيعه از آغاز تاكنون است . او با استعداد خدادادى و توفيق در تلاش شبانه روزى و بهره گيرى از حوزه شكوفاى بغداد توانست به عنوان متكلّم ، فقيه ، محدّث و مورّخ ، چهره نمايد و زعامت علمى شيعه را عهده دار گردد و در كشاكش غُلو و تقصير و كشمكش دو فرقه درگير به هوادارى از تشيّع و تسنّن ، بنيان گذار خطّ اعتدال در تشيّع امامى گردد . شيخ مفيد با آن كه كثير التأليف است و بيش از دويست كتاب كوچك و بزرگ دارد ، امّا نوشته هايش از استوارى ويژه اى برخوردارند و بسيارى از كتاب هاى او ، از مآخذ اصلى دانش هايى چون : كلام و عقايد ، فقه ، حديث ، تاريخ و سيره است . كتاب مهم و مشهور او ، الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، زندگى نامه همه امامان شيعه را در بر دارد . شيخ مفيد ، آن را در سال هاى پايانى عمرش و پس از حدود هفتاد سال علم آموزى ، به نگارش در آورده است . شيخ مفيد ، با اتّكا به منابعى مانند مقتل هاى ابى مخنف و هشام كلبى و نيز تاريخ هاى طبرى و مدائنى _ كه به آنها مستقيم يا غير مستقيم ، دسترس داشته _ و نيز از طريق سلسله اسنادش به مورّخان و محدّثان پيش از خود ، توانسته است تاريخ قابل استنادى را از زندگى امامان اهل بيت عليهم السلام فراهم آورد. شيوه تلفيقى شيخ مفيد رحمه الله در آوردن مجموع حوادث و اشاره اجمالى به اسناد

.

ص: 71

گزارش ها ، به همراه اعتبار و شهرت او موجب شد كتاب الإرشاد از همان اوان تأليف و نشر ، مورد استقبال قرار گيرد و مرجع بسيارى از ارجاعات دانشوران گردد و حتّى منابع پس از او ، از آن استفاده كنند . حدود يك هفتم از الإرشاد ، به زندگانى امام حسين عليه السلام و نهضت عاشورا اختصاص يافته است . الإرشاد بارها چاپ ، ترجمه و حتّى مختصر شده است .

17. فضل زيارة الحسين عليه السلام

ابو عبد اللّه محمّد بن على بن حسن بن عبد الرحمان علوى شجرى (367 _ 445 ق) ، از عالمان دوره آل بويه در عراق است . او در خاندانى علمى در كوفه به دنيا آمد و به بغداد ، سفر كرد و نزد نود تن از عالمان ، مانند : على بن عبد الرحمان بكايى ، ابو مفضّل شيبانى و ابو حفص كتانى ، علم آموخت . (1) وى سپس به كوفه باز گشت و عنوان افتخارآميز «مُسنِد كوفه» را در ميان حدود چهارصد استاد اين شهر ، به خود اختصاص داد . (2) او شاگردان فراوانى را تربيت كرد كه نام هجده تن از آنان ، در منابع، آمده است . (3) از جمله اين شاگردان ، محمّد بن احمد بن بحشل ، معروف به ابو عبد اللّه عطّار است كه كتاب فضل زيارة الحسين را نزد مؤلّف ، قرائت و از او روايت كرده است . شجرى چندين كتاب ديگر ، مانند : الأذان بحىّ على خير العمل و فضل الكوفة و أهلها و كتاب بزرگ فقهى الجامع الكافى را در پرونده علمى خود دارد . ابو عبد اللّه علوى شجرى ، بر مذهب زيدى بود و يكى از بزرگان اين فرقه شمرده مى شود ؛ امّا احاديث بسيارى را از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام نقل

.


1- .. سيّد عبد العزيز طباطبايى در مقدّمه كتاب ، نام اين نود تن را آورده است .
2- .. ر.ك : سير أعلام النبلاء : ج 17 ص 636 ، تاريخ الإسلام: ج 30 ص 118 ، التحف شرح الزلف : ص 272 .
3- .. ر. ك : فضل زيارة الحسين عليه السلام : مقدّمه محقّق (سيّد عبدالعزيز طباطبايى) .

ص: 72

مى كند . (1) او را به اوصافى همچون «المحدّث الثقة العالم الفقيه» ، «حافظ» و نيز «ما رأيتُ مَن كان يَفهم فقهَ الحديث مثلَه» ستوده اند . (2)

18. مصباح المتهجّد

شيخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى (385 _ 460 ق) معروف به شيخ الطائفه ، از عالمان بسيار بزرگ شيعه و از ستارگان فروزان اسلام است . او شاگرد بزرگانى مانند شيخ مفيد و سيّد مرتضى بود و سال ها مرجعيت و زعامت شيعه را بر عهده داشت . شيخ طوسى در بيشتر شاخه هاى علوم اسلامى مانند : تفسير قرآن ، فقه ، حديث و رجال، تأليف دارد و در همه اين رشته ها ، كتاب هاى وى ، جزو اصلى ترين ، كهن ترين و مهم ترين منابع آن رشته به شمار مى رود . از جمله كتاب هاى شيخ طوسى ، مصباح المتهجّد است كه به ادعيه و اعمال و زيارات ماه هاى سال اختصاص دارد . وى اين كتاب را پس از ورود به عراق و با استفاده از كتاب خانه هاى بزرگ آن روزگار ، يعنى : كتاب خانه ابو نصر شاپور بن اردشير وزير و نيز كتاب خانه استاد خود ، سيّدِ مرتضى ، نگاشت . اين كتاب ، مانند بسيارى ديگر از كتاب هاى شيخ طوسى ، بر عالمان بعدى تأثير نهاد و زمينه تصنيف كتاب هايى مانند : إقبال الأعمال ، مصباح الزائر ، فلاح السائل ، جمال الأسبوع و تلخيص و اقتباس هايى مانند : اختيار المصباح ابن باقى ، مختصر المصباح مُلّا حيدرعلى ، قبس المصباح صهرشتى و منهاج الصلاح علّامه حلّى و نيز ديگر كتاب هاى ادعيه و زيارات را فراهم آورد . شيخ طوسى ، برخى از احكام طهارت و نماز را در اوايل اين كتاب، جاى داده و در فصل مربوط به ماه محرّم ، به فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام و نقل زيارت عاشوراى

.


1- .. ر. ك : فضل زيارة الحسين عليه السلام : باب «ما روى عن أبى جعفر عليه السلام في زيارة الحسين عليه السلام » و باب «ما روى عن جعفر عليه السلام فى زيارة الحسين عليه السلام » و باب «ما روى عن على بن موسى الرضا عليه السلام فى زيارة الحسين عليه السلام » .
2- .. ر.ك : سير أعلام النبلاء : ج 17 ص 636 ، تاريخ الإسلام: ج 30 ص 118 ، التحف شرح الزلف : ص 227 .

ص: 73

معروف و ديگر زيارت ها و نيز برخى اعمال روز عاشورا پرداخته است . مصباح المتهجّد به دليل قدمت آن و نيز اعتبار و اتقان كار مؤلّف ، از آغاز تأليف ، با استقبال و استفاده گسترده عالمان ، رو به رو شد و همواره يكى از منابع اصلى و مرجع كار پژوهشيان بوده است .

19. الأمالى الخَميسيّة

ابو الحسين يحيى بن حسين بن اسماعيل شجرى (412 _ 479 يا 499 ق) ، (1) از محدّثان قرن پنجم هجرى و از سادات حسنى است . او را جانشين پدرش الموفّق حسين بن اسماعيل دانسته اند كه پيشواى زيديان در گرگان و ديلم بود و ابن حجر ، وى را نيز زيدى مذهب خوانده است ؛ (2) امّا درج نام او در فهرست شيخ منتجب الدين رازى _ كه ويژه شرح حال عالمان امامى مذهب پس از شيخ طوسى تا زمان مؤلّف است _ نشان مى دهد كه منتجب الدين ، او را امامى مذهب يا دست كم ، زيدىِ مستبصر مى داند . شيخ منتجب الدين در دو جا او را ثقه و حافظ خوانده و در يك جا وى را عالمى نسب شناس دانسته است . (3) او از استادان متعدّدى مانند : ابن غيلان ، ابن زيده ، عتيقى و صورى حديث شنيد و محدّثان بسيارى مانند : محمّد بن عبد الواحد دقّاق ، نصر بن مهدى و ابو سعيد يحيى بن طاهر سمّان ، از او روايت كرده اند . 4 يحيى بن حسين شجرى در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه براى عدّه اى ، روايتْ املا

.


1- .. در باره تاريخ وفات شجرى، اختلاف است؛ امّا تاريخ تولّدش را از تصريح خودش _ آن جا كه در باره مرگ استادش سخن مى گويد _ مى توان دانست: «و در روز جمعه، بيست و هشتم شعبان سال 390، بيست و دو سال قبل از تولّد من، دفن گرديد (الأمالى، شجرى: ج 1 ص 149).
2- .. لسان الميزان : ج 6 ص 247 .
3- .. فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 200 ش 539 و ص 202 ش 543 .

ص: 74

مى كرده كه مجالس پنجشنبه او را در كتابى به نام الأمالى الخميسيّة گرد آوردند و بعدها قاضى شمس الدين جعفر بن احمد و سپس قاضى محيى الدين محمّد بن احمد قُرَشى _ كه هر دو ، خود، از عالمان بودند _ امالىِ او را مرتّب كردند و ترتيب كنونى كتاب ، حاصل كار محيى الدين قرشى است . شجرى ، احاديث را با سلسله سند كامل مى آورد و حتّى گاه به زمان اخذ و تحمّل (دريافت) حديث هم اشاره مى كند و پس از او نيز اين كتاب با سلسله سند، به دست عالمان رسيد و اين در كنار شخصيت مؤلّف ، موجب استقبال عالمان از كتاب او شد و آن را به عنوان يكى از كتب مقبول حديث در آورد . در امالى كنونى ، در جلد نخست ، يك مجلس به فضايل كلّى اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد و فصلى نيز ويژه فضيلت امام حسين عليه السلام و مقتل و اخبار ايشان است (1) و در جلد دوم اين مجموعه نيز فصلى مربوط به عاشورا و روزه آن است . (2) گفتنى است فصل مربوط به مقتل و اخبار امام حسين عليه السلام ، از مفصّل ترين فصول كتاب الأمالى الخميسيّة است (3) و شجرى در آن جا افزون بر احاديث ، برخى گزارش ها ، حكايات و كرامت ها را نيز با همان شيوه معمول محدّثان، با ذكر اسناد ، آورده است .

20. روضة الواعظين و بصيرة المتّعظين

ابو على محمّد بن حسن بن على (م 508 ق) مشهور به ابن فتّال نيشابورى ، از شاگردان سيّدِ مرتضى ، شيخ طوسى و نيز پدرش حسن بن فتّال بود . ابن فتّال ، كتاب روضة الواعظين را بيشتر براى اندرز و تعاليم عقيدتى و اخلاقى با بهره گيرى از سخنان و زندگانى اهل بيت عليهم السلام نگاشت .

.


1- .. الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 148 و 159 .
2- .. الأ مالى ، شجرى : ج 2 ص 80 _ 88 .
3- .. الأمالى ، شجرى : ج 1 ص 159 _ 193 .

ص: 75

ابن فتّال، كتاب خود را به شيوه امالى ها در قالب چند مجلس ارائه داده و از آيات قرآنى و مباحث عقلى و تاريخى و نيز احاديث ، سود جسته ؛ ولى متأسّفانه اسناد روايات را به دليل شهرت آنها و وجودشان در منابع ديگر ، حذف كرده است ، هر چند بسيارى از مطالب كتاب را مى توان در كتب مشهور حديث و سيره يافت . در بخش مربوط به امام حسين عليه السلام ، گزارش او ، مشابه گزارش ابو مخنف است و دو كتاب الإرشاد شيخ مفيد و الأمالى صدوق ، دو منبع اصلى گزارش هاى اويند . (1)

21. إعلام الورى بِأعلام الهدى

امين الإسلام فضل بن حسن طَبْرِسى (م 548 ق) ، مؤلّف تفسير گران سنگ و مشهور مجمع البيان و حدود بيست كتاب ديگر ، از بزرگ ترين دانشمندان شيعه امامى در قرن ششم هجرى است . او مورد احترام معاصران خويش ، مانند على بن زيد بيهقى و استاد بزرگانى مانند : ابن شهرآشوب ، شادان بن جبرئيل قمى ، فضل اللّه راوندى ، قطب الدين راوندى ، شيخ منتجب الدين رازى (مؤلّف كتاب مشهور الفهرست) و نيز فرزند برومند خود ، رضى الدين حسن (مؤلّف مكارم الأخلاق) بوده است . طَبْرِسى ، مفسّر ، متكلّم ، اديب، شاعر و مورّخ بود و اين همه را از نزد اساتيد بزرگى مانند : مفيد ثانى (فرزند شيخ طوسى) ، عبد الجبّار مُقْرى (شاگرد شيخ طوسى) و شيخ جعفر دوريستى به خوبى آموخته بود . طَبْرِسى با تكيه بر اندوخته هاى كلامى و مطالعات تاريخى خود ، كتاب إعلام الورى بِأعلام الهدى را در شرح حال اهل بيت عليهم السلام نگاشت و بويژه در زندگى امام حسين عليه السلام با تفصيلى در خور تحسين ، به شرح نهضت عاشورا همّت گماشت .

.


1- .. ر. ك : تاريخ در آينه پژوهش : ش 15 ص 66 (مقاله «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ، محسن رنجبر) .

ص: 76

او، اگرچه كمتر سند خود را ذكر مى كند ، امّا اخبار و گزارش هاى خود را از كتب مشهور شيعه مانند : الكافى ، كمال الدين ، الإرشاد ، و كتب اهل سنّت مانند : صحيح البخارى و صحيح مسلم ، المغازى واقدى ، عيون الأخبار ابن قتيبه و دلائل النبوّةى بيهقى مى گيرد . او در بخش گزارش امام حسين عليه السلام ، بيشتر به الإرشاد شيخ مفيد ، متّكى است و گزارش هاى آن را با اختصار و اصلاحات اندك مى آورد . كتاب طبرسى ، پس از او ، از منابع اصلى و مهمّ سيره اهل بيت عليهم السلام گشت و تنظيم زيبا و منطقى ، قلم روان و شيوا و پرهيز از نقل اخبار نادرست ، موجب استقبال عالمان از آن شد . اين كتاب بارها نسخه بردارى شده و به دفعات به چاپ رسيده است .

22. مقتل الحسين عليه السلام

ابو المؤيّد موفّق بن احمد بن ابى سعيد خوارزمى مكّى (م 568 ق) مشهور به اَخطَب خوارزم ، از عالمان حنفى و معتزلى و جانشين زَمَخشرى در مَناصب شرعى خوارزم بوده است . خوارزمى ، سخنورى بليغ ، محدّثى شهير ، فقيهى خبير و در علوم گوناگونى از جمله : سيره ، تاريخ و ادب ، چيره دست بود . او تأليفات فراوانى دارد و به دليل علاقه اش به اهل بيت عليهم السلام چندين كتاب در فضايل امير مؤمنان عليه السلام و امام حسين عليه السلام نوشت . خوارزمى در مقتل الحسين عليه السلام ، ابتدا فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله ، خديجه ، امام على عليه السلام و مادرش فاطمه بنت اسد ، فاطمه زهرا عليهاالسلام و نيز امام حسن عليه السلام را آورده و سپس در فصلى جداگانه ، به فضايل امام حسين عليه السلام و پس از آن تا پايان كتاب به احوالات امام حسين عليه السلام از تولّد تا امامت و نيز نهضت ايشان و وقايع پس از شهادت امام عليه السلام پرداخته است . خوارزمى ، روايات بخش هاى اوّل را به صورت مستند و از مشايخ خود ، نقل

.

ص: 77

مى كند ؛ امّا از آغاز فصول مربوط به نهضت كربلا ، مطالب را از الفتوح ابن اعثم مى آورد و گاه آنها را تلخيص و تهذيب مى كند و گاه حديثى را بر آنها مى افزايد و دوباره به مطالب الفتوح باز مى گردد . اين افزوده ها در بسيارى موارد ، مستند و منقول از مشايخ خوارزمى (مانند : زمخشرى ، ابو منصور شهردار بن شيرويِه ديلمى و حسن بن احمد عطّار همدانى)اند . خوارزمى در بخش هاى انتهايى كتاب و فصل قيام مختار ، گاه از المعارف ابن قتيبه و مقتل ابو مخنف نيز مطالبى نقل كرده است . از ديگر منابع او ، تاريخ عبد الكريم بن حمدان است كه براى ما ناشناخته است . برخى احتمال داده اند كه خوارزمى به نسخه ديگرى از الفتوح ، دست يافته كه تفاوت هايى با نسخه كنونى آن داشته است يا ابن اعثم ، افزون بر الفتوح ، كتاب تاريخ هم داشته است و خوارزمى از هر دو كتاب ، نقل كرده است .

23. تاريخ مدينة دمشق

ابو القاسم على بن حسن شافعى دمشقى (م 571 ق) ، مشهور به ابن عساكر ، از محدّثان و مورّخان پركار است . او در كتاب بزرگش ، تاريخ مدينة دمشق ، به شيوه محدّثان ، روايات بسيارى را با اسناد و اشاره به ضعف و قوّت آنها ، امّا بدون تحليل تاريخى ، گردآورده است . او محور كتاب خود را شرح حال دمشق و بزرگان شام قرار داده ؛ امّا هر كس را كه به شام آمده ، بررسى كرده و از اين ره گذر ، به شرح حال امام حسين عليه السلام و مقتل ايشان هم پرداخته است . ابن عساكر، حدود چهارصد گزارش در باره امام حسين عليه السلام و نهضت كربلا ارائه نموده كه بيشتر آنها ، با اسناد خود او و برخى نيز از طبقات ابن سعدند و تعداد فراوانى از آنها، هم مضمون و بيشتر به احوالات شخصى و فضايل امام حسين عليه السلام مربوط اند .

.

ص: 78

ابن عساكر، بدون ترتيب و دسته بندى خاصّى ، (1) پيشگويى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام در باره شهادت امام حسين عليه السلام ، وقايع قيام ايشان ، خطبه هاى عاشورا و حوادث خارق العاده پس از آن و نيز فرجام شوم قاتلان امام عليه السلام را در دنيا ، گزارش كرده است ؛ امّا گزارش هاى ابو مخنف و حتّى ديگر گزارش هاى مرتبط با قيام را نياورده است . تاريخ دمشق، با تحقيق على شيرى، به صورت كامل به طبع رسيده و تلخيصى از آن نيز كه به وسيله ابن منظور ، مؤلّف لسان العرب ، انجام شده، منتشر گرديده است. خوش بختانه بخش امام حسين عليه السلام ، از اين كتاب ، به همّت محمّدباقر محمودى تصحيح و به صورت مستقل ، چاپ شده است .

24. الخرائج و الجرائح

ابو الحسين ، سعيد بن عبد اللّه بن حسين بن هبة اللّه (م 573 ق) مشهور به قطب الدين راوندى ، از مفسّران ، محدّثان و فقيهان قرن ششم هجرى است . او از خاندان علم بود و افزون بر پدر و جدّش ، فرزندان و نوادگانش نيز از فضلاى روزگار خود بوده اند . (2) او مورد ستايش همه عالمانى است كه از او ياد كرده اند ، بويژه كه فهرست نگار مشهور معاصر او ، منتجب الدين ، وى را «فقيه ، عين ، صالح و ثقه» دانسته و تصنيف هاى متعدّد او را برشمرده است . (3) قطب راوندى ، نزد استادان بزرگى مانند : امين الإسلام طَبْرِسى (مؤلّف تفسير مجمع البيان) ، عماد الدين طبرى (مؤلّف بشارة المصطفى لشيعة المرتضى) و نيز شهردار بن

.


1- .. گفتنى است تدوين شرح حال ها در اين كتاب ، به ترتيب الفبايى نام افراد ، انجام شده است .
2- .. ر.ك : رياض العلماء : ج 2 ص 419 و ج 5 ص 117 ، فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 56 ش 111 و ص 127 ش 275 و ص 172 ش 419 .
3- .. ر.ك : فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 87 ش 186 .

ص: 79

شيرويِه ديلمى (مؤلّف مسند الفردوس و از عالمان اهل سنّت) ، علم آموزى كرد و افتخار استادى عالمان متعدّدى مانند ابن شهرآشوب را دارد . تأليفات متعدّد راوندى مانند : تفسير القرآن ، خلاصة التفاسير ، الرابع فى الشرائع ، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة و... ، نشان از چيره دستى او در فقه ، حديث و تفسير دارد . راوندى با تكيه بر آگاهى هاى گسترده خود در حوزه شيعه و اهل سنّت ، توانست بسيارى از معجزات و كرامات پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را در كتاب الخرائج و الجرائح، يكجا گرد آورد و آنها را در بيست باب ، جاى دهد . وى سيزده باب را ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله و دوازده امام ، قرار داده و باب چهاردهم تا بيستم را به مباحث پيرامونى (مانند : نصوص و براهين اثبات امامت هر يك از ائمّه و نيز مقايسه آنها با كرامات پيامبران پيشين و گوشزد كردن تفاوت كرامت و شعبده بازى و معجزه و مكر و حيله) ، اختصاص داده است . متأسّفانه راوندى ، اسناد روايات خود را به صورت منقطع آورده است و در بيشتر موارد ، تنها راوى مستقيم امام و يك يا دو راوىِ پس از او را ذكر كرده است . اين شيوه در كنار عدم ذكر منبع ، موجب شده است كه روايات او براى حجّيت يافتن ، نيازمند قرينه هاى ديگر مانند وجود در كتب معتبر ديگر باشند . گفتنى است كه مؤلّفان متعدّدى پس از او بر احاديث وى اعتماد نموده و آنها را در كتاب هاى خود ، گزارش كرده اند . اِربِلى در كشف الغمّة ، زين الدين نُباطى در الصراط المستقيم ، شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعة ، و علّامه مجلسى در بحار الأنوار و ابن صبّاغ مالكى در الفصول المهمة ، از اين جمله اند .

25. مناقب آل أبى طالب

ابو جعفر رشيد الدين محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى (م 588 ق) ، از عالمان بزرگ شيعه در قرن ششم است . او به فقه ، كلام ، كتاب شناسى ، تفسير ، حديث و

.

ص: 80

تاريخ، آگاه بود و رجال شناسان ، او را رجال شناسى ثقه و شاعرى بليغ خوانده اند . (1) او شاگرد بزرگانى مانند : امين الإسلام طَبْرِسى (مؤلّف مجمع البيان) ، فتّال نيشابورى (مؤلّف روضة الواعظين) و عبد الجليل رازى (مؤلّف نقض) بوده است . ابن شهرآشوب، نزد برخى مشايخ اهل سنّت نيز احاديث و دانش هايى را فرا گرفته است كه احمد غزالى ، زَمَخشَرى، خطيب خوارزمى و عبد اللطيف بن ابى سعيد بغدادى ، از آن جمله اند . ابن شهرآشوب در عمر صد ساله خود، توانست به همه كتب اصلى حديث ، تفسير و تاريخ شيعه و اهل سنّت، طريق هايى متّصل بيابد و براى دفاع از كيان شيعه و اثبات فضايل اهل بيت عليهم السلام ، احاديث و منقولات تاريخى فراوانى را گرد آورد . (2) او شاگردان بزرگى مانند : ابن ادريس حِلّى ، ابن زُهره و ابن بِطْريق داشته است و از تأليفات متعدّد وى ، تنها متشابه القرآن ، معالم العلماء و المناقب، بر جاى مانده اند . به دليل انكار برخى كژروان نسبت به فضايل امير مؤمنان عليه السلام ، ابن شهرآشوب ، مناقب ايشان و همسر و فرزندان ايشان را با تكيه اصلى بر كتب اهل سنّت، گرد آورد و در آغاز كتاب خود نيز بخشى از مناقب پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كرد . وى در اين كتاب ، زندگى نامه و مناقب امام حسين عليه السلام را نيز با تفصيلى متناسب با حجم كتاب خود، آورده و تعدادى از سخنان گهربار امام عليه السلام را هم نقل كرده است . هر چند ابن شهرآشوب به مكارم اخلاقى امام عليه السلام نيز اشاره كرده ، امّا كتاب او ، نگاه مناقبى دارد و حتّى گاه با عنايت به كرامت هاى زندگى امام حسين عليه السلام و وقايعِ پس از شهادت

.


1- .. ر. ك : نقد الرجال : ص 323 ش 575 ، رياض العلماء : ج 5 ص 124 ، طبقات المفسّرين : ص 96 ش 110 ، لسان الميزان : ج 5 ص 310 .
2- .. ابن شهرآشوب، خود در مقدّمه المناقب ، براى آن كه حذف اسانيد روايات منقولش را توجيه كند و آنها را اعتبار ببخشد ، همه طريق هاى متّصل خود را به يك يك كتاب هاى حديث و تاريخ و تفسير، به تفصيل ، نام مى برد و در بسيارى جاها در آغاز گزارش ، به منبع خود ، تصريح مى كند (براى نمونه ، ر. ك : المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 3 ص 331 _ 338) .

ص: 81

ايشان، رنگ و روى داستانى پيدا كرده است و شايد وجود برخى مطالب ديرباور كتاب ، از همين ويژگى، سرچشمه گيرد ؛ مطالبى كه محدّث نورى ، برخى از آنها را ضعيف خوانده ؛ ولى موهوم ندانسته است . (1) در هر صورت ، ابن شهرآشوب ، گزارش هاى خود را گاه به شيوه محدّثان و با اشاره به برخى راويان حديث مى آورد و گاه به سبْك منابع تاريخى خود ، همانند : الفتوح ابن اعثم و أنساب الأشراف بلاذرى، گزارش ها را تلخيص ، نقل به معنا و يا در هم كرده و حاصل آنها را نقل مى كند . و از اين رو ، يافتن منبع كاملى براى همه منقولات مناقب آل أبى طالب ، دشوار است .

26. المَزار الكبير

ابو عبد اللّه محمّد بن جعفر مشهدى (م 610 ق) ، از عالمان و محدّثان و از مشايخ اجازه در قرن ششم هجرى است . شهيد اوّل (م 786 ق) به كتاب هاى او طريق داشته و شيخ حرّ عاملى (م 1107 ق) او را ستوده و وى را فاضل ، محدّث و صدوق ناميده است . (2) سيّد ابن طاووس نيز در كتب ادعيه و زيارات خود ، از او بهره گرفته و بر او اعتماد كرده است . مشهدى نزد شيخ محمّد بن ابى القاسم طبرى ، ابن شهرآشوب ، ابو المكارم ابن زهره حلبى ، شيخ نجم الدين دوريستى ، شادان بن جبرئيل قمى ، ورّام بن ابى فراس و ديگران ، علم آموزى كرد و شاگردان بزرگى مانند : فخّار بن مَعد موسوى ، نجم الدين محمّد بن جعفر بن نُماى حلّى و هبة اللّه بن سلمان ، تربيت نمود . كتاب المزار الكبير او به درخواست همين شاگرد (ابن سلمان) ، سامان يافته است . مشهدى در كتاب مشهور المزار الكبير ، زيارات پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را به ترتيب، ذكر كرده و در ميان آنها ، فضايل برخى مساجد و اعمال برخى ماه ها را آورده است . مشهدى به دليل نزديكى اش به عالمان پنج قرن نخست هجرى و دسترس به

.


1- .. ر .ك : لؤلؤ و مرجان : ص 287 .
2- .أمل الآمل ، ج 2 ص 253 ش 747.

ص: 82

كتاب ها و بزرگان حديث ، طريق هاى متعدّد و گاه معتبرى به روايات و زيارات منصوص (مأثور) دارد كه آنها را نقل مى كند و بدين وسيله راه را براى بررسى سندى بسيارى از منقولات خود ، باز گذاشته است . تصحيح و تحقيق اخير كتاب كه توسط جواد قيّومى انجام شده است ، نشان از سازوارى و هماهنگى متون و مضامين اين كتاب با بسيارى از كتب حديث دارد . (1)

27. الكامل فى التاريخ

ابو الحسن عزّ الدين على بن محمّد شيبانى (م 630 ق)، از مورّخان مشهور قرن ششم و هفتم هجرى است . او نيز مانند برادر بزرگ ترش مجد الدين (مؤلّف دو كتاب حديثى بزرگِ جامع الاُصول و النهاية فى غريب الحديث) و نيز برادر كوچك ترش ضياء الدين (اديب و مؤلّف المثل السائر فى أدب الكاتب و الشاعر) ، به ابن اثير جَزَرى شهرت دارد . عزّ الدين على بن محمّد ، در علم تاريخ و انساب ، خبره بود و سه كتاب مشهور او ، اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، خلاصه الأنساب سمعانى و الكامل فى التاريخ است . او با آن كه خود ، عراقى و متعلّق به شرق جهان اسلام بود ، با جمع آورى رويدادهاى غرب و شرق جهان اسلام و گزارش وقايع تاريخى از آغاز تا عصر خود ، توانست تاريخى جامع و كامل و خوشخوان پديد آورد . او در گزارش وقايع سه قرن نخست هجرى ، بر تاريخ الطبرى تكيه دارد و كتابش را به شيوه طبرى به ترتيب تاريخى و سال شمار پيش مى برد . وى وقايع اين سه قرن و از جمله وقايع سال 60 و 61 هجرى (نهضت كربلا) را بر اساس گفته هاى طبرى با پيرايش و گزينش نقل برتر و معقول تر و گاه با افزودن برخى مطالب ، آورده است و وقايع سه قرن بعد (تا روزگار معاصر خويش) را نيز با اعتماد بر كتب تاريخى و گزارش هاى ديگران ، شرح مى دهد . ابن اثير ، يك مورّخ اديب بوده و به سان ديگر مورّخان ، مجموع گزارش ها را

.


1- .. ر . ك : المزار الكبير ، تحقيق جواد قيومى : ص 13 (مقدّمه محقّق) .

ص: 83

بدون آوردن سند ، به شكل يك گزارش ساده و منظّم و خواندنى ارائه داده است . دقّت نظر و نقّادى در گزينش اخبار _ هر چند بدون تحليل آنهاست _ ، او را يك مورّخ منصف و قابل اعتماد ساخته و برخى (مانند : ابن خلّكان ، ذهبى ، ابن حجر و ...) را به ستايش او كشانده است . (1) گفتنى است برخى ضعف هاى طبرى ، مانند اعتماد به اخبار سيف بن عَميره ، به كتاب ابن اثير نيز راه يافته است . ابن اثير در كتاب اُسد الغابة نيز به شرح حال مختصر امام حسين عليه السلام و گزارش ولادت ، شهادت و برخى مناقب امام عليه السلام پرداخته است .

28. مُثير الأحزان و مُنير سُبل الأشجان

نجم الدين جعفر بن محمّد حِلّى (م 645 ق) مشهور به ابن نُما ، (2) در خاندانى بزرگ و در روزگار زرّين حوزه حلّه پرورش يافت . پدر او از مشايخ محقّق حلّى بود . ابن نما نزد اساتيد بزرگى مانند : ابن ادريس حلّى ، شيخ محمّد بن مشهدى و نيز پدر بزرگوارش ، علوم اهل بيت عليهم السلام را آموخت و خود ، استاد بزرگانى مانند : علّامه حلّى و على بن حسين بن حمّاد گشت . ابن نما با آن كه در مواردى ، از تاريخ هاى طبرى ، ابن اعثم و بَلاذُرى نام مى برد ، امّا مانند بسيارى از مورّخان ، كمتر سند ارائه مى دهد و شيوه گزارش دهى او ، تلفيقى از شيوه روايتگرى محدّثان و مورّخان است . او گاه مطالب را به صورت روايت مى آورد و گاه ، حاصل مجموع نقل ها را گزارش مى دهد . برخى نقل هاى او مشابهت فراوانى با نقل هاى الملهوف سيّد ابن طاووس ، الطبقات محمد بن سعد و نيز الفتوح ابن اعثم و مقتل الحسين ابو مخنف دارد . (3)

.


1- .. ر.ك : وفيات الأعيان : ج 4 ص 141 ، تذكرة الحفّاظ : ج 4 ص 1399 ش 1124 .
2- .. برخى ، تاريخ فوت او را متأخّرتر دانسته اند (ر. ك : الكنى و الألقاب : ج 1 ص 442 ، كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 83 ش 11) .
3- .. ر. ك : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 83 _ 84 ، معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 236 - 244، ? بررسى تاريخ عاشورا : ص 9 .

ص: 84

ابن نُما ، كتاب ديگرى با نام ذوب النُّضار دارد كه مربوط به وقايع پس از نهضت كربلا و قيام مختار است . برخى احتمال داده اند هر دو كتاب، از آنِ نوه ابن نما باشد . (1) دليل اين احتمال مى تواند گفته ابن طاووس در باره كتابش ، الملهوف ، باشد كه آن را بى سابقه خوانده ، در حالى كه ابن نما دو دهه پيش از او فوت كرده و در همان شهر ابن طاووس (حلّه) مى زيسته است .

29. تذكرة الخواصّ من الاُمّة بذكر خصائص الأئمّة عليهم السلام

ابو المظفّر يوسف بن قِزُغْلى بن عبد اللّه (581 _ 654 ق) ، سبط (نوه) ابو الفرج ابن جوزىِ مشهور است . او ابتدا حنبلى بود و سپس حنفى گشت ؛ امّا به دليل علاقه اش به اهل بيت عليهم السلام ، شرح حال بسيارى از آنان را به نگارش در آورد . سبطِ ابن جوزى ، واعظ ، خطيب و مورّخ بوده و به دليل دسترس داشتنش به منابع و مَقاتل كهنى مانند : مقتل كلبى ، مَ_غازى واقدى و تاريخ هاى مدائنى و ابن ابى الدنيا ، گاه گزارش هايى ارائه داده كه به دليل از ميان رفتن و يا دچار نقص شدن برخى منابع تاريخى پس از يورش مغولان ، قابل اعتناست . (2) سبط ابن جوزى ، افزون بر گزارش احوال و مناقب شخصىِ امام حسين عليه السلام ، به نهضت كربلا پرداخته و از آغاز تا انجام آن و حتّى وقايع پس از شهادت سيّد الشهدا (مانند : بردن سرها، اسارت خاندان امام حسين عليه السلام ، عقوبت كُشندگان امام حسين عليه السلام ، عاقبت ديگر جنايتكاران در جريان وقايع كربلا، قيام توّابين و قيام مختار ثقفى) را و همچنين برخى مراثى را در باره امام حسين عليه السلام _ هر چند به شيوه داستانى و بدون ذكر

.


1- .. ر.ك : روضات الجنّات : ج 2 ص 179 ، مرآة الكتب : ص 434 ، الذريعة : ج 19 ص 349 ش 1559 .
2- .. مانند گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين عليه السلام به نقل از هشام كلبى كه با گزارش برخى منابع ديگر ، تفاوت دارد (ر. ك : تذكرة الخواصّ : ص 252) و يا گزارش تفصيلى نامه يزيد به ابن عبّاس ، پيش از شروع قيام ، كه در كتاب هاى ديگر كوتاه است (ر. ك : تذكرة الخواصّ : ص 237 - 239) .

ص: 85

سند _ نيز نقل كرده است . سبط ابن جوزى ، از منابع متعدّد و راويان مشهورى مانند : سُدّى ، شَعبى ، عبد اللّه بن عمر بن ورّاق و... نقل كرده است ؛ امّا بيش از همه، از كتاب و شيوه داستانى ابن اعثم استفاده كرده است . سبطِ ابن جوزى در طول حيات خود ، مورد احترام و علاقه مردم و حاكمانِ محلّى وقت بود و از سوى كسانى مانند : ابن خَلِّكان ، ذهبى و صَفَدى ، ستوده شده است . (1)

30. المَلهوف على قَتلى الطُّفوف

سيّد رضى الدين على بن موسى بن جعفر حلّى (م 664 ق) مشهور به سيّد ابن طاووس ، از عالمان و عارفان مشهور شيعه و مؤلّفى پركار با حدود پنجاه كتاب كوچك و بزرگ است . نسب او از سويى به شيخ طوسى (شيخ الطائفه) و از سوى ديگر، به ورّام بن ابى فراس (دانشمند بزرگ شيعه و مؤلّف تنبيه الخواطر) مى رسد . وى پدر و برادر و برادرزاده هايى عالم داشته است . او شخصيتى علمى ، اجتماعى ، ادبى و نيز عارف و متّقى داشته و تأليفات اصلى او در زمينه احاديث اخلاقى ، دعا و زيارت بوده است . سيّد ابن طاووس ، كتاب خانه بزرگى را از اجدادش به ارث برده و خود بر آن افزوده بود . وى با وجود ردّ پيشنهادهاى مكرّر وزرات و نقابت و سفارت كه از سوى عبّاسيان به وى مى شد، پس از غلبه مغولان بر بغداد و در سال هاى آخر عمر خويش ، منصب نقابت علويان عراق را براى رسيدگى به يتيمان ، بيوگان و مستمندان اين خاندان پذيرفت . سيّد ابن طاووس در نزد افرادى مانند : جدّش ابن ابى فراس ، ابن نُما حلّى و

.


1- .. ر. ك : وفيات الأعيان : ج 3 ص 142 ش 370 ، تاريخ الإسلام : ج 48 ص 184 ش 176 ، الوافى بالوفيات : ج 29 ص 121 ش 139 .

ص: 86

فخّار بن مَعد موسوى ، شاگردى كرد و به بزرگانى مانند : علّامه حسن بن يوسف حلّى ، حسن بن داوود حلّى (مؤلّف كتاب مشهور الرجال) ، برادرزاده اش عبد الكريم ابن احمد حلّى (مؤلّف فرحة الغَرىّ) و على بن عيسى اِربِلى (مؤلّف كشف الغُمّة) درس آموخت . سيّد ابن طاووس، براى كمك به زائران ، مصباح الزائر و جناح المسافر را نوشت تا در اماكن زيارتى ، آن را به همراه داشته باشند و بخوانند و چون استقبال مردم را ديد ، كتابى هم در باره امام حسين عليه السلام و مقتل ايشان ، ويژه زائران امام حسين عليه السلام نوشت و داشته ها و آگاهى هاى تاريخى خود را نيز در اين زمينه به آن افزود . ابن طاووس، مورّخ نيست ؛ امّا در الملهوف، به شيوه مورّخان و حتّى گاه داستان سرايان ، چكيده و نتيجه اخبار را مى آورد و از ذكر سند ، خوددارى مى كند و تنها در موارد معدودى ، (1) منبع اصلى خود را گوشزد مى كند . هر چند منبع اصلى گزارش هاى ابن طاووس مشخّص نيست ، امّا مقايسه مطالب و نيز دسته بندى سه قسمتىِ او : امور پيش از جنگ ، شرح وقايع نبرد عاشورا و حوادث پس از شهادت ، اين حدس را تقويت مى كند كه او مطالب خويش را از مثير الأحزان ابن نما گرفته باشد ، هر چند احتمال عكس اين مطلب نيز مى رود ، بويژه اگر مثير الأحزان را نوشته نوه ابن نما بدانيم . ابن طاووس به دليل دسترس داشتن به كتاب هايى مانند : الرسائل كلينى ، الإرشاد شيخ مفيد و دلائل الإمامة ى طبرى ، (2) توانسته مطالب كتاب خود را غنى سازد و از طريق كتاب هايى چون مقتل الحسين خوارزمى ، با منابع قديم ترى مانند الفتوح ابن اعثم ، ارتباط برقرار كرده ، گزارش هاى آنها را با اندكى تغيير و تلخيص

.


1- .. ر.ك : الملهوف : ص 127 و 176 و 184 و 208 و 225.
2- .. ر.ك : الملهوف : ص 124 و پانوشت صفحه 129 كه در طبع انتشارات جهان در متن (ص 38) آمده است .

ص: 87

انتقال دهد . الملهوف به دليل شخصيت مؤلّف و قلم روان وى ، و نيز نقل تفصيلى خطبه ها و سخنان امام زين العابدين عليه السلام و زينب عليهاالسلام _ كه بيانگر اهداف نهضت عاشور هستند _ و همچنين شرح بدون تحريف وقايع كربلا ، از سوى عالمان شيعه مقبول واقع شده است ، هر چند در برخى گزارش هاى آن ، مانند : حضور اسيران در اوّلين اربعين در كربلا و نيز علم پيشين امام عليه السلام به شهادت خويش ، مورد نقد قرار گرفته و برخى گزارش هاى آن را نيز بدون سند و پشتوانه تاريخى معرّفى كرده اند . نقد كنندگان ، تأليف الملهوف را متعلّق به دوره جوانى ابن طاووس مى دانند و از اين رو ، آن را در سنجش با ديگر كتاب هاى او ، در درجه فروترى مى نهند . (1) گفتنى است به اين نقدها پاسخ هايى نيز داده شده است . (2) الملهوف بارها چاپ و به دفعات، به فارسى ، ترجمه شده است . كتاب ديگر ابن طاووس كه در بر دارنده مطالبى در باره امام حسين عليه السلام است ، الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة فى السّنة است . الإقبال ، جزء ششم و هشتم و نهم از سلسله تأليف هاى ابن طاووس ، در باره دعا و زيارت است كه مجموعه آنها را به منظور تكميل كتاب مصباح المتهجّد شيخ طوسى نگاشت . ابن طاووس ، اعمال و دعاهاى ماه هاى قمرى را به ترتيب آورده و به مناسبت ماه محرّم ، رساله كوچكى در توصيف وقايع عاشورا به نام اللطيف فى التصنيف فى شرح السعادة بشهادة صاحب المقام الشريف نگاشته و بر فصل ادعيه و زيارت مخصوص محرّم

.


1- .. ر. ك : لولؤ و مرجان : ص 230 ، معرّفى و نقد منابع تاريخ عاشورا : ص 206 - 208 و 220 ، حماسه حسينى : ج 1 ص 193 .
2- .. ر. ك : تحقيق در باره اوّل اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 7 ، ثار اللّه ، خون حسين عليه السلام در رگ هاى اسلام : ص 93 .

ص: 88

و امام حسين عليه السلام افزوده است . (1)

31. كشف الغُمّة فى معرفة الأئمّة

ابو الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اِربِلى (م 692 ق) ، از عالمان و اديبان عراق در قرن هفتم است . او نزد بزرگان شيعه مانند : ابن طاووس ، على بن فخّار و ديگر عالمان مانند ابو عبد اللّه گنجى شافعى ، علم آموخت و عالمان بزرگى مانند : علّامه حلّى و برادرش رضى الدين اِربِلى نيز نزد او شاگردى كردند . اربلى ، افزون بر كشف الغمّة ، كتاب ها و رساله هاى متعدّدى را مانند : المقامات و مناسك المزار نگاشت و ديوان اشعارى نيز از خود به يادگار گذاشت . او با احاطه فراوان به علوم گوناگون ، زندگى نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش را يك جا گرد آورد و در زندگى امام حسين عليه السلام ، افزون بر احوالات شخصى و سيره امام عليه السلام ، به قيام ايشان نيز پرداخت . اربلى از منابع كهن تاريخى مانند : نوشته هاى واقدى ، ابن سعد ، ابن اعثم ، حلية الأولياء ابو نعيم اصفهانى و بويژه الإرشاد شيخ مفيد و مطالب السَّؤول كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى و معالم العترة الطاهرة ى عبد العزيز بن اخضر جَنابَذى و نيز منابع حديثى شيعه و اهل سنّت ، بهره برد . تنوّع اين منابع در شيوه نقل اربلى اثرگذار بوده و موجب شده كه گاه مطالب با سند بيايند و سلسله راويان ، ذكر شود و گاه بدون سند باشند . اربلى ، گاه مطالب را تركيب مى كند و نتيجه آنها را با نثرى زيبا و اديبانه مى آورد ؛ امّا همين در هم كردن و عدم استناد به منبعى معيّن ، از اعتبار گزارش هاى او كاسته و كتاب او را به منبعى دست دوم تبديل كرده است ، هر چند وى مورد ستايش عالمان شيعه و اهل سنّت قرار گرفته و فضل بن روزبهان ، اربلى را در كار خويش ، موثّق و

.


1- .. الإقبال : ج 3 ص 57 .

ص: 89

قابل اعتماد دانسته است . (1) اربلى ، در اين كتاب ، در چند جا، اشعارى منسوب به امام حسين عليه السلام را از ديوان أبى مخنف نقل كرده كه نشان دهنده وجود ديوانى از اشعار امام حسين عليه السلام با گردآورى ابو مخنف در روزگار اربلى است . از اين رو ، كشف الغمّة ، افزون بر برقرارى اتّصال ميان منقولات قرون نخستين و قرون بعد ، ما را با برخى از آنچه در طول زمان مفقود شده است ، نيز آشنا مى سازد .

32. سِيَرُ أعلام النبلاء

شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى (م 748 ق) ، از عالمان بسيار مشهور و پركار اهل سنّت در قرن هشتم است . او رجال شناس ، مورّخ و محدّث بزرگ شام در دوره اقتدار مَماليك است . وى كتاب هاى فراوانى نگاشت ؛ امّا دو اثر بزرگ او ، يعنى تاريخ الإسلام و سير أعلام النبلاء ، از بقيّه آثارش مشهورتر است . ذهبى با پشتوانه علمى حاصل از مطالعات بسيار و پيگير خود ، از جمله تلخيص حدود پنجاه كتاب از پيشينيان ، توانست تاريخ الإسلام را _ كه يكى از بزرگ ترين كتاب ها در شرح حال بزرگان هفت قرن نخست اسلام است _ ، بنويسد . او محدّث عصر خود، لقب گرفت و در بسيارى از دار الحديث هاى دمشق و قاهره، مَنصب استادى يافت. ذهبى در شرح حال امام حسين عليه السلام با عنوان الحسين الشهيد ، به طور گسترده، به زندگى امام حسين عليه السلام پرداخته و افزون بر آنچه در شرح حال افراد مى آورند (مانند : نسب ، تاريخ ولادت و درگذشت) ، به مناقب و فضايل امام حسين عليه السلام نيز اشاره كرده و پيشگويى هايى را درباره شهادت ايشان آورده و به برخى مطالب مهمّ واقعه كربلا و حواشى آن و حتّى حوادث پس از شهادت پرداخته است . ذهبى از آن جا كه رجال شناس خبيرى نيز بوده ، كوشش نموده كه گزارش هاى

.


1- .. ر.ك : كشف الغمّة : ج 1 (مقدّمه) .

ص: 90

خود را مستند كند و آنها را با بهترين سندى كه در اختيار دارد ، ارائه دهد و گاه ، قضاوت و تحليل خود را نيز مى افزايد . او براى تأليف كتاب سترگ سير أعلام النبلاء ، بسيارى از كتب حديث ، تاريخ ، رجال و انساب را مطالعه كرده و مورد استفاده قرار داده است ، هر چند منبع اصلى او در باره حركت امام عليه السلام از مدينه تا مكّه ، گزارش ابن سعد است و پس از آن ، گزارش عمّار دهنى و نيز برخى گزارش هاى زبير بن بكّار ، دست مايه اصلى اوست . ذهبى در كتاب بزرگ ديگرش ، تاريخ الإسلام ، نيز در ضمن وقايع سال 61 هجرى ، به شرح حال امام حسين عليه السلام پرداخته ؛ امّا اين شرح حال، به تفصيلِ بحث او در سير أعلام النبلاء نيست . پس از ذهبى ، مورّخان اهل سنّت و شيعه، خود را از مراجعه به كتاب هاى او مستغنى نديده اند . گفتنى است لحن ذهبى ، نسبت به اُمويان ، در هر دو كتاب ، مانند لحن مِزّى در تهذيب الكمال ، ابن حجر در تهذيب التهذيب ، ابن كثير در البداية و النهاية و ديگر مورّخان شامى ، لحنى جانبدارانه يا دست كم، پرده پوشانه است .

33. البداية و النهاية

ابو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير (701 _ 774 ق) ، از مورّخان سده هشتم هجرى است . او افزون بر تاريخ ، در حديث و تفسير قرآن نيز علم آموزى كرد و اندوخته هاى خود را در شرح صحيح البخارى و تفسير القرآن الكريم و البداية و النهاية عرضه نمود . محلّ تولّد و زندگى او شام بود و با ابن تَيميّه (م 728 ق) نيز ارتباط داشت . از اين رو ، گزارش هاى او رنگى از جانبدارى از حاكمان اموى شام دارد . كتاب تاريخى ابن كثير ، البداية و النهاية ، با ارائه نگرش اسلام در باره آغاز و انجام خلقت (بويژه آفرينش انسان) ، آغاز مى شود و سپس وقايع صدر اسلام تا اواخر عمر خود را به ترتيب هر سال، گزارش مى دهد . او كتاب خود را در سه بخش اصلىِ : از آفرينش انسان تا پايان زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا عصر مؤلّف، و حوادث

.

ص: 91

آخر الزمان ، سامان داده است . ابن كثير با اتّكا به كتاب هاى سيره و تاريخ (مانند : سيرة النبى ابن اسحاق ، دلائل النبوّة ى ابو نعيم اصفهانى و بيهقى ، تاريخ الطبرى ، تاريخ بغداد و آثار ذهبى ، مِزّى و ابن عساكر و اُسْدُ الغابَة و الكامل ابن اثير) و نيز كتب حديث مانند : مَعاجم طَبَرانى و ابو نعيم اصفهانى ، يكى از مفصّل ترين كتاب هاى تاريخ اسلام را عرضه كرد . البداية و النهاية ، در بخش گزارش زندگى امام حسين عليه السلام ، بيشتر بر تاريخ الطبرى و از طريق او به مقتل أبى مخنف متّكى است ؛ (1) امّا به دليل گرايش هاى ضدّ شيعى اش ، گاه به انكار برخى حقايق تاريخى دست زده و گاه با حذف برخى گزارش ها (مانند خطبه هاى امام حسين عليه السلام در روز عاشورا) و يا جا به جايى برخى نقل ها مى كوشد تا از سياهى كارنامه امويان بكاهد . (2) او گاه برخى گزارش ها را بدون اتّكا و استناد به منابع متعدّد و معتبر ، نقل مى كند كه ماجراى حضور امام حسين عليه السلام در جنگ سال پنجاه و يكم هجرى در قُسطنطنيه با روميان، (3) از آن جمله است .

ب _ منابع غير قابل استناد

اشاره

حادثه عاشورا، از پيشامدهاى شگفت تاريخ است كه در آن ، قهرمانانى اندك شمار در برابر لشكرى بزرگ از جنگجويان سفّاك و بى رحم ، تا واپسين لحظه حيات و آخرين قطره خون ، مقاومت كردند و از همه چيز خود ، در راه محبوب خويش گذشتند. اين مقاومت شجاعانه و فداكارى قهرمانانه، از آغازين لحظه هاى پيدايش ، در درازناى تاريخ تا كنون، چشم ها را خيره كرده و زبان ها و قلم ها را به سوى خود

.


1- .. ابن كثير ، از برخى مقاتل مانند : مقتل ابن حنبل ، مقتل ابن ابى الدنيا و مقتل بَغَوى نيز سود جسته است .
2- .. ر. ك : معرّفى و نقد منابع عاشورا : ص 131 _ 136 . نيز ، ر . ك : تاريخ در آينه پژوهش : ش 15 ص 85 .
3- .. گفتنى است اين جنگ، از فتوحات روم است كه پس از شهادت امام حسن عليه السلام و در حكومت معاويه صورت گرفته است.

ص: 92

كشيده است. تاريخ نگاران و سيره نويسان، از نخستين كسانى بوده اند كه به گزارش اين واقعه با بسيارى از رخدادهاى پيرامونى و حادثه هاى جزئى آن پرداختند و حتّى آن مورّخان حكومتى اى كه نان امويان را مى خوردند ، نتوانستند آفتاب دلاورى ها، رشادت ها و حماسه هاى اين تعدادِ به ظاهر اندك و به باطن، با همه انسانيت انسان ها برابر، را ناديده بگيرند و يا آن را زير ابر تيره توجيه و تحريف، به تمامى پنهان كنند . كتاب هاى تاريخ و سيره ، چه در ميان شيعيان و چه اهل سنّت و حتّى غير مسلمانان ، واقعه عاشورا را به عنوان يك نقطه عطف و يك پيشامد مسلّم تاريخى ، گزارش كرده اند ، تا جايى كه اركان و وقايع اصلى آن ، از مشهورات، متواترات و قطعيات تاريخى است، هر چند تفصيل ها و جزئيات آن، مانند هر واقعه تاريخى ديگر ، با تفاوت هايى در نقل ها و يا كاستى ها و مبالغه هايى قابل انتظار ، همراه بوده است. اين ، در حالى است كه با گذشت زمان و دورتر شدن از اصل واقعه، انتظار تغيير و تحريف ، بيشتر مى شود و اين ، همان نكته اى است كه قاعده لزوم مراجعه به منابع كهن و نزديك تر به حادثه تاريخى را مدلّل مى سازد. خوش بختانه منابع كهن تاريخى و سيره نگارى ، چنان دقيق و با تفصيل به عاشورا و كربلا پرداخته اند كه غرض ورزى ها، اشتباهات و كم دقّتى هاى همزاد انسان را به آسانى نشان مى دهند. مبناى ما در سنجش اعتبار و سنديت كتاب هاى نوشته شده در دوره هاى بعد نيز همين منابع كهن و مشتركات تاريخى در كنار حفظ معيارهاى نقد متون و اسناد تاريخى است. همچنين از آن جا كه حادثه عاشورا، يكى از حماسى ترين جلوه هاى امامت شيعه است، گزارش ها و مآخذ را در باره عاشورا ، بايد با سنجه «عصمت امام» نيز سنجيد و

.

ص: 93

سيره رفتارى امامان شيعه را بر آنچه به آنان نسبت مى دهند ، حاكم كرد . بر اين اساس، كتاب ها و منابعى كه گزارش هاى خود را نقّادى نكرده و آنها را با منابع اصلىِ تاريخى برابر ننموده و يا به تعارض آنها با سيره و كرامت و شخصيت امام حسين عليه السلام و يارانش توجّه نكرده اند، از ديدگاه ما، دچار ضعف اند و از گردونه اعتبار و نقل و استناد، خارج مى شوند. هر اندازه تعداد گزارش هاى بدون اصل و سند و يا نامتجانس با شخصيت كرامت آميز و عزّتمند عاشورائيان در كتابى بيشتر باشد، بر ضعف آن كتاب، افزوده مى شود و هر اندازه كمتر باشد ، كتاب، اعتبار بيشترى دارد . اين ، بدان معناست كه نقد ما در اين عرصه، متوجّه كتاب و محتواى آن است و نه نويسنده و گردآورنده آن ؛ زيرا برخى از مؤلّفان اين گونه كتاب ها ، جزو كسانى هستند كه از سرِ شيفتگى به شخصيت اعجاب انگيز امام حسين عليه السلام و همراهان ايشان در حماسه سازى شان در كربلا و به پاس قدردانى از فداكارى هاى آنان، قلم به دست گرفته و بدون آن كه تخصّص اصلى آنها تاريخ و سيره باشد، در عرصه اى قلم زده اند كه تفاوت ماهيّتى با اندوخته هاى علمى آنها (مانند فقه و تفسير قرآن) داشته است . به عبارت ديگر ، احساس دَين به امام حسين عليه السلام با شورى كه از مطالعه نهضت عاشورا به هر انسانى دست مى دهد، آميخته شده و اين مؤلّفانِ شيفته را گاه به تساهل در رويارويى با گزارش هاى بى پايه كشانده و سبب شده كه آنان حتّى به گزارش هاى شفاهى اى كه از زبان اين و آن و يا برخى واعظان و مرثيه خوانان شنيده اند، اعتماد كنند و افزوده هايى را ناسازگار با واقعه اصلى عاشورا و در تعارض با اهداف آن ، در كتاب هاى خود بياورند ، و اين ، چه بسا هم پايه استفاده از كتاب هاى كم اعتبار، مجهول و يا حتّى مجعول است . البته زمينه ها و عامل هايى ، اين جريان را شدّت بخشيده است كه از جمله آنها، پيدايش سبْك داستان پردازى و ارائه قرائت جذّاب و مخاطب محور از واقعه

.

ص: 94

عاشوراست ؛ سبْكى كه بر پايه گرايش طبيعى انسان به حكايت و نقل هر چه زيباتر وقايع روى داده، شكل گرفت و ميل فطرى آدميان به بزرگ داشتن و بزرگ تر كردن قهرمانان خود، به آن، كمك نمود . در اين ميان ، كسانى آيات و روايات باز دارنده از دروغ پردازى را با به كار بردن اصطلاح «زبان حال» كنار زدند و حتّى در برخى نمونه هاى معدود، دروغ را تجويز كردند. راه يافتن اين زبان تخيّلى، احساسى و داستانى به منبر و مرثيه و تعزيه ، چرخه نقل شفاهى و نگارش كتبى را كامل كرد و پس از مدّتى ، آنچه به عنوان مرثيه يا مدّاحى و نقل حكايت به منظور برانگيختن احساسات، ساخته و خوانده شده بود، به كتاب ها راه يافت و از سوى برخى _ كه ميان منابع كهن و نزديك به واقعه عاشورا و كتاب هايى كه قرن ها پس از آن نگاشته شده اند ، تفاوت چندانى نمى نهادند _ ، به صورت يك سند تاريخى و قابل ذكر در آمد . همه اينها، افزون بر اشتباهات ناخواسته انسانى است كه در نقل هاى تاريخى پيش مى آيند، مانند : خطاى حافظه در نقل شفاهى ، يا خطاى باصره در هنگام نوشتن كه به گاهِ نگارش و قرائت نسخه ها پيش مى آيد ، بويژه اگر نسخه، مغلوط يا بدخط باشد . آنچه مايه اميدوارى پژوهشگران است، شكل هِرمى اين جريان ناخجسته است ، بدين معنا كه هر چند ممكن است تعداد كتاب هاى كنونى اى كه مطالب آميخته از درست و نادرست دارند، فراوان به نظر برسد، امّا پى يابى جريان نقل آنها، پژوهشگر را به تعداد انگشت شمارى از منابع مشخّص مى رساند كه سرچشمه ورود اين ادبيّات تخيّلى و بدون پشتوانه تاريخى ، به جريان گزارش دهنده حماسه كربلا هستند. محقّقان اين دانش نامه با بررسى صدها گزارش و مأخذيابى مرحله به مرحله هر يك از نقل ها، اين چند كتاب معدود را شناسايى و ساختار و ضعف هاى آنها را گوشزد كرده اند.

.

ص: 95

البتّه اين ، بدان معنا نيست كه همه مطالب اين كتاب ها ، نادرست و تحريف شده اند ؛ زيرا در اين كتاب ها، گزارش هاى معتبرى نيز از كتاب هاى كهن و اصلى تاريخ و سيره ، نقل شده است. مقصود ما ، آن است كه بسيارى گزارش هاى نادرست يا بدون منبع و پشتوانه تاريخى در اين كتاب ها يافت مى شوند كه با عملكرد و سيره رفتارى امام حسين عليه السلام و اهل بيت گرامى اش ناسازگارند ، هر چند برخى گزارش ها هم هستند كه احتمال وجودشان در منابعى كه به ما نرسيده اند، مى رود . بدين جهت هم هست كه مطالب اين گونه كتاب ها، بدون ارزيابى، قابل استناد نيستند. اين منابع، عبارت اند از:

1. مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مِخنَف

ابو مِخنَف لوط بن يحيى بن سعيد (م 158 ق) ، از مورّخان مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق عليه السلام است . او به احتمال فراوان ، شيعه و البته مقبول مورّخان فريقَين است و از اين رو ، تاريخ نگاران و سيره نويسان متعدّدى از كتاب او در باره قيام امام حسين عليه السلام نقل كرده اند . از اين ميان ، مى توان به : محمّد بن عمر واقدى (م 207 ق) ، ابن قتيبه (م 276 ق) در الإمامة و السياسة ، محمّد بن جرير طبرى (م 310 ق) در تاريخش ، ابن عبد ربّه (م 328 ق) در العقد الفريد ، على بن حسين مسعودى (م 345 ق) در مُروج الذهب و أخبار الزمان ، شيخ مفيد (م 413 ق) در الإرشاد و نيز النصرة فى حرب البصرة ، شهرستانى (م 548 ق) در الملل و النحل ، خوارزمى (م 568 ق) در مقتل الحسين عليه السلام و در آخرين حلقه ها به ابن عساكر (م 571 ق) (1) در تاريخ دمشق ، ابن اثير (630 ق) در الكامل ، سبطِ ابن جوزى (م 654 ق) در تذكرة الخواصّ و ابو الفدا (م 732 ق) در المختصر فى أخبار البشر اشاره كرد . (2)

.


1- .ابن عساكر ، بسيار كم از ابو مخنف نقل مى كند ؛ ولى در بخش معرّفى زينب دختر امام حسين عليه السلام ، تصريح مى كند كه كتاب ابو مخنف را خوانده است (ر . ك : تاريخ دمشق : ج 69 ص 168) .
2- .. ر. ك : وقعة الطفّ : ص 9 (مقدّمه) .

ص: 96

سوگمندانه بايد گفت كه اصل كتاب ابو مخنف ، مفقود است و ما تنها مى توانيم از جمع آورى گزارش هاى اين مورّخان ، به بخشى از كتاب او دست يابيم . در دوره معاصر ، افراد متعدّدى، از جمله آقايان: محمّدباقر محمودى، حسن غفارى و محمّدهادى يوسفى غروى ، به اين كار، همّت گماشته و بخش هايى از كتاب ابو مخنف را كه طبرى و ديگران در آثار خود ، گزارش كرده اند ، گرد آورده و با نام هاى: عَبَراتُ المصطفَين، مقتل الحسين عليه السلام و وقعة الطف منتشر ساخته اند . (1) پيش از اين گردآورى ها ، كتابى ناشناخته به نام مقتل أبى مخنف منتشر شده است كه نه تنها دليلى بر صحّت انتساب آن به ابو مخنف در دست نيست ، بلكه تفاوت فراوان و آشكار مطالب آن با نقل طبرى از ابو مخنف ، قرينه نادرستىِ اين انتساب است . دليل ديگر ، وجود برخى مطالب موهن نسبت به شخصيت بزرگوار امام حسين عليه السلام است كه تأليف آنها از نويسنده اى مشهور و موثّق، همچون ابو مخنف ، بسى بعيد است . جالب توجّه ، آن كه ميان اين كتاب چاپ شده ناشناخته ، با متن برخى نسخه هاى خطّىِ آن ، تفاوتِ بيش از حدّ متعارفى به چشم مى خورد و زمينه اعتماد به آن را از ميان مى برد . (2) متأسّفانه نياز به مقتل أبى مخنف ، موجب شده كه بسيارى، به همين نسخه رايج ،

.


1- .. گفتنى است: ابو على محمّد بن محمّد بَلعمى (م 363 ق)، وزير سامانيان، ترجمه اى آزاد (با افزوده هاى تاريخى) از تاريخ الطبرى انجام داده كه به تاريخ بلعمى مشهور است و بخشى از آن، با عنوان: قيام سيد الشهدا حسين بن على عليه السلام و خونخواهى مختار به روايت طبرى و انشاى ابو على بلعمى، به كوشش محمد سَرور مولايى، گزينش و منتشر شده است (ر. ك: كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 74).
2- .اين كتاب (مقتل أبى مخنف) در آخر بحار الأنوار به چاپ رسيده است؛ امّا نسخه اى خطّى از آن (به تاريخ كتابت 1130 ق) نيز در كتاب خانه دار الحديث نگاهدارى مى شود كه برخى اضافاتِ فاحش نسخه چاپى متداول، مانند : سند كتاب (ص 25) و روايت از كلينى (ص 12) _ كه موجب بى اعتبارى متن چاپى شده اند _ را ندارد (ر. ك: فهرست نسخه هاى خطّى كتاب خانه تخصّصى مركز تحقيقات دار الحديث: ج 1 ص 129؛ فهرستگان نسخه هاى خطّى حديث و علوم حديث شيعه: ج 5 ص 540).

ص: 97

روى آورند و بيشتر مطالب آن را نادانسته به ابو مخنف، نسبت دهند . گفتنى است كه در دو سده اخير ، بسيارى از محدّثان ، مورّخان و كتاب شناسان ، پس از تأييد شخصيّت ابو مخنف و كتاب اصلى او ، كتاب كنونى متداول و در دسترسِ مقتل أبى مخنف را بى اعتبار و غير قابل استناد دانسته اند . از اين ميان مى توان به محدّث نورى ، (1) ميرزا محمّد ارباب قمى ، (2) حاج شيخ عبّاس قمى ، (3) سيّد عبد الحسين شرف الدين ، (4) سيّد حسن امين (5) و شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى (6) اشاره كرد . (7)

2. نور العين فى مشهد الحسين عليه السلام

نور العين ، مقتلى منسوب به «ابو اسحاق اسفراينى» است و اين عنوان (كُنيه و نسبت) ، منحصر به ابراهيم بن محمّد بن ابراهيم اسفراينى (م 417 يا 418 ق) ، فقيه شافعى است ؛ امّا هيچ يك از منابع كهن ، تأليف چنين كتابى را در شرح حال او گزارش نكرده اند . (8) در ميان كتاب شناسان متأخّر ، ابتدا اسماعيل پاشا بغدادى (9) و پس از او ، شيخ آقا بزرگ تهرانى (10) و يوسف اِليان سَركيس (11) اين كتاب را به وى منسوب نموده اند . آنچه

.


1- .لولؤ و مرجان : ص 236 .
2- .أربعين حسينيّه : ص 9 .
3- .نفس المهموم : ص 9 ، الكنى و الألقاب : ج 1 ص 155 ، هدية الأحباب : ص 45 .
4- .مؤلّفو الشيعة فى صدر الإسلام : ص 41 .
5- .مستدركات أعيان الشيعه : ج 6 ص 255 .
6- .تحقيق در باره اوّلْ اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 60 و 76 و 219 و221 و 222 .
7- .. براى آگاهى بيشتر در باره اين كتاب و ديگر منابع مرتبط ، ر. ك : كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام : ص 70 ؛ عاشورا _ عزادارى _ تحريفات : ص 392 و 395 و 397.
8- .ر.ك : طبقات الشافعيّه: ج 4 ص 256، وفيات الأعيان: ج 1 ص 28، تبيين كذب المفترى: ص 243، سير أعلام النبلاء: ج 17 ص 353؛ البداية و النهاية: ج 12 ص 30.
9- .هدية العارفين: ج 1 ص 8 .
10- .الذريعة: ج 17 ص 72 _ 73 ش 380.
11- .معجم المطبوعات العربّية: ج 1 ص 436.

ص: 98

نظر اسماعيل پاشا را كم اعتبار مى كند ، اشاره وى به وفيات الأعيان به عنوان منبع است ، حال آن كه ما چنين مطلبى را در وفيات الأعيان نيافتيم و اسماعيل پاشا خود در كتاب ديگرش ، إيضاح المكنون ، كتاب را بدون ذكر مؤلّف آن ، معرّفى كرده است . (1) كتاب شناسان معاصر ، مانند سيّد عبد العزيز طباطبايى ، نيز بر اين اعتقادند كه اين كتاب را بر اسفراينى بسته اند ؛ زيرا اسلوب و سبْك آن، با كتاب هاى تأليف شده در قرن چهارم ، يعنى سال هاى تدريس و تأليف اسفراينى ، همسان نيست . (2) نكته آخر ، آن كه مطالب كتاب ، بدون سند و مأخذ است و گاه چنان غير معتبر و دور از عقل است (3) كه تأليف آن را از سوى يك فقيه دانشمند، بعيد مى سازد . از اين رو ، محقّقان خبره در سيره و تاريخ امام حسين عليه السلام ، به انكار آن پرداخته اند . (4)

3. روضة الشهدا

كمال الدين حسين بن على واعظ كاشفى (م 910 ق) مبتكر سبْك قصّه پردازى و پردازش پندگونه از وقايع تاريخى است . او كه سنّى يا شيعه بودنش معلوم نيست ، شيفته اهل بيت عليهم السلام بود و براى جذب عوام ، حوادث تاريخى و بويژه حادثه عاشورا را با نثرى دل پسند به داستان در آورد و در اين ميان ، مطالب معتبر و غير معتبر و مستند و بدون سند را با هم در آميخت . تازگى سبْك، فارسى بودن و نيز انگيزه مؤلّف براى خوانده شدن كتابش در مجالس عزا ، موجب شد كه كتاب كاشفى، نه يك اثر تاريخى،

.


1- .ءايضاح المكنون: ج 2 ص 685 .
2- .ر.ك : أهل البيت فى المكتبة العربيّة: ص 655.
3- .مانند آن كه اسب امام حسين عليه السلام به تنهايى 26 سواره و نُه اسب را كشت (نور العين: ص 51) و يا جنگ از روز سوم محرّم شروع شد و امام عليه السلام در همان روز سوم ، هزار نفر را كشت (ص 36) و موارد ديگر (ر. ك : ص 7 و 37 _ 38 و 41 و 44 و 48 و...) .
4- .مانند شهيد قاضى طباطبايى كه آن را در ضعف و جعل ، مانند مقتل منسوب به ابو مخنف و سراسر قصّه مى خواند (تحقيق در باره اوّلْ اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 60) و نيز ميرزا محمّد ارباب در اربعين حسينيّه (ص 272) و فضلعلى قزوينى در الإمام حسين عليه السلام و أصحابه (ج 1 ص 150) .

ص: 99

بلكه يك اثر تبليغى و حتّى تخيّلى ، شمرده شود . متأسّفانه عدم توجّه به اين مطلب و قرائت و استنساخ چندين باره آن _ تا آن جا كه سخنرانان مجالس سوگوارى امام حسين عليه السلام را ، «روضه خوان» ناميدند _ ، زمينه ورود بسيارى از اطّلاعات نادرست اين كتاب را به فرهنگ عاشورا فراهم ساخت و در موارد متعدّدى ، «زبان حال» ، جانشين «زبان قال» حماسه سرايان كربلا گشت . مصحّح و حاشيه نگار كتاب ، علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى ، نيز در مقدّمه اش بر كتاب ، به اين موضوع، اشاره كرده است : از نقل ضعيف در روضة الشهدا ، عجب نبايد داشت ؛ چون در اداى مقصود واعظ ، قوى است ، اگر چه براى مقصود مورّخ ، كافى نيست . (1) پيش از شعرانى نيز ، ميرزا عبد اللّه اَفَندى ، همكار عالم و كتاب شناس علّامه مجلسى ، اكثر روايات اين كتاب و بلكه همه آن را مأخوذ از كتب غير مشهور و غير قابل اعتماد دانسته است . (2) علّامه سيّد محسن امين عاملى نيز اين سخن را تأييد نموده است . (3) محدّث نورى ، برخى گزارش هاى كتاب را بدون پشتوانه تاريخى خوانده (4) و شهيد مطهّرى ، آن را پر از دروغ ، و تأليف و نشر اين كتاب را مانع مراجعه به منابع اصلى و مطالعه تاريخ واقعى امام حسين عليه السلام دانسته است . (5) شهيد سيّد محمّد على قاضى طباطبايى نيز مطالب آن را به جهت تعارض با مقاتل معتبر ، بى ارزش و از درجه اعتبار، ساقط مى داند . (6) نمونه هاى متعدّدى از اخبار غير قابل باور را مى توان در جاى جاى اين كتاب ديد . (7)

.


1- .روضة الشهدا : ص 6 (مقدّمه) .
2- .رياض العلماء : ج 2 ص 190 .
3- .أعيان الشيعة : ج 6 ص 122 .
4- .لؤلؤ و مرجان : ص 287 _ 288 .
5- .حماسه حسينى : ج 1 ص 54 .
6- .تحقيق در باره اوّلْ اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 66 .
7- .مانند : بيست و دو هزار زخم در پيكر امام حسين عليه السلام (روضة الشهدا: ص 60) ، چسبيدن سر به تنه فرزندان ? مسلم بن عقيل (ص 241) ، حضور هاشم مرقال (هاشم بن عتبة) در كربلا (ص 300) ، قصّه زعفر جنّى (ص 346) و عروسى قاسم (ص 321) .

ص: 100

4. المنتخب فى جمع المَراثى و الخُطب

فخر الدين بن محمّد على بن احمد طُرَيحى (م 1085 ق) ، مؤلّف مجمع البحرين ، مجموعه اى از احاديث و مراثى در باره امام حسين عليه السلام و برخى ديگر از امامان را گرد آورد و به قصد گرياندن مؤمنان و تشويق به سوگوارى، آنها را به صورت جُنگ ، سامان داد . المنتخب ، تاريخ نگارىِ علمىِ زندگى يا قيام امام حسين عليه السلام نيست و اكثر مطالب آن ، بدون ذكر مأخذ و احاديث آن نيز به صورت مُرسَل است و سَره و ناسَره در آن به هم در آميخته است . از اين رو ، آن را متناسب با هدف و شيوه مؤلّف ، المجالس الطُّريحيّة و يا المجالس الفخريّة نيز ناميده اند . ضعف ديگر كتاب ، اختلافات موجود در نسخه هاى متفاوت آن است كه مى تواند نشانگر تصرّفات بعدى در آن باشد . (1) محدّث نورى ، المنتخب طريحى را مشتمل بر مطالب موهون و غير موهون مى داند (2) و ميرزا محمّد ارباب قمى ، وجود مسامحات فراوان را در آن ، گوشزد كرده و روايات مختصّ آن را معتبر ندانسته است . (3) برخى مطالب ضعيف كتاب ، قابل ترديد و رد هستند كه خوانندگان را به ديدن آنها ارجاع مى دهيم . (4)

5. مُحْرِق القلوب

مُحْرِقُ القلوب ، نوشته ملّا مهدى نراقى (م 1209 ق) است. او با اقتباس از روضة الشهدا ،

.


1- .ر. ك : سخن شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة (ج 22 ص 420 ش 7696) .
2- .لؤلؤ و مرجان : ص 287 .
3- .اربعين حسينيّه : ص 64 .
4- .مانند : كشته شدن بيش از ده هزار سواره در عاشورا (المنتخب، طريحى: ص 450) ، مخلوط بودن سه جريان شهادت حضرت عبّاس عليه السلام و آب آوردن براى طفل ابا عبد اللّه عليه السلام و شهادت على اكبر (ص 431) و ... .

ص: 101

به عرضه مطالبى دست زد كه به گونه اى شورانگيز ، عواطف و احساسات مردم را به سوى واقعه كربلا سوق دهد ؛ امّا چون مأخذ نراقى (روضة الشهدا) ، كتابى ضعيف و مخلوط از مطالب درست و نادرست بود ، نوشته او نيز بر اخبار ضعيف و غير معتبر، مشتمل گشت . نراقى ، خود به ضعيف بودن برخى گزارش هاى كتابش تصريح كرده (1) و به همين جهت ، مورد انتقاد برخى از عالمان پس از خود ، قرار گرفته است . ميرزا محمّد تنكابنى ، برخى از اخبار آن را مظنون يا مقطوع الكذب دانسته (2) و محدّث نورى با ابراز شگفتى از تأليف چنين كتابى از چنان عالم بزرگى ، برخى مطالب آن را «منكَر» ناميده است . (3) شهيد مطهّرى نيز نراقى را فقيه بزرگى مى خواند ؛ ولى او را در تاريخ عاشورا ، صاحب اطّلاع نمى داند و برخى مطالب او را نقد مى كند . (4) گفتنى است انتساب اين كتاب به نراقى، مشهور است و ترديدى در آن نيست ؛ (5) امّا اين احتمال هست كه آن را در اوايل تحصيل و پيش از رسيدن به مراتب كمال علمى ، نوشته باشد .

6. إكسير العبادات فى أسرار الشهادات (أسرار الشهادة)

آقا بن عابد دربندى شيروانى (م 1285 يا 1286 ق) مشهور به فاضل دربندى و ملّا آقا دربندى ، از نويسندگانى است كه افزون بر رشته تخصّصى اش (فقه) ، در ديگر موضوعات ، مانند تاريخ عاشورا ، نيز كتاب نوشت . او با جمع آورى اخبار قوى و

.


1- .محرق القلوب : مقدّمه (نقل از: عاشوراپژوهى : ص 406) .
2- .قصص العلماء : ص 146 .
3- .لؤلؤ و مرجان : ص 245 .
4- .ر.ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 28 .
5- .ر. ك : الذريعة : ج 4 ص 461 ش 2056 و ج 20 ص 149 ش 2329 و ج 21 ص 359 ش 5452 ، إيضاح المكنون : ج 2 ص 443 ، هدية العارفين : ج 2 ص 352 .

ص: 102

ضعيف و به قصد حلّ اختلاف و تحليل آنها ، يكى از بزرگ ترين نگاشته ها را در باره واقعه عاشورا سامان داد . او شيفته امام حسين عليه السلام بود و انگيزه پاكى در نگارش اين كتاب داشت ؛ امّا به دليل استفاده از منابع ضعيف در كنار منابع اصلى و نقل برخى گزارش هاى بدون سند ، نتوانست مقتل معتبرى ارائه دهد . او همچنين مبناى نادرستى برگزيد و بر اساس آن ، از كتاب هايى كه مشتمل بر اخبار مظنون الكذب بودند نيز نقل كرد . مبناى او اين بود كه نشانه هاى كذب ، هر چند به درجه ظن برسند ، مانع نقل نيستند و نقل چنين اخبارى در بيان سيره و تاريخ ، بى اشكال است . محدّث نورى ، يكى از منابع ضعيف دربندى را نسخه بدون سر و ته ، مجهول و پر از دروغى مى داند كه سيّد عربِ روضه خوانى براى كسب تأييد ، نزد عالمان نجف آورد و سپس به دست دربندى رسيد ؛ نسخه اى كه به گفته محدّث نورى ، از كثرت اشتمال بر اكاذيب واضح و اخبار واهى ، احتمال نمى رود كه از مؤلّفات يك عالِم باشد . (1) او در جايى ديگر ، اين كتاب را دستاويز مخالفان براى دروغگو خواندن شيعه دانسته است . (2) سخن محدّث نورى را بسيارى از عالمان ديگر ، تأييد كرده اند و بسيارى از نقل هاى نادرست و غير قابل باور كتاب را به عنوان گواه، ارائه كرده اند . از اين ميان مى توان به ميرزا محمّد تنكابنى ، شاگرد فاضل دربندى ، (3) ، (4) شيخ ذبيح

.


1- .لؤلؤ و مرجان : ص 250 .
2- .«كار به آن جا رسيد كه [مخالفان] در كتب خود ، نوشته اند كه: شيعه ، بيت كذب است و اگر كسى منكِر شود، كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى، آوردن كتاب أسرار الشهادة را به ميدان» لؤلؤ و مرجان: ص 289.
3- .«اخبار غيرمعتبره در اين كتاب (أسرار الشهادة) بسيار[ند] و ضعاف ، بلكه اخبارى كه مظنون، كذب آنهاست ، بلكه گويا بعضى از آنها قطعى الكذب باشند [نيز بسيارند] و اين ، مايه كسر قدر آن كتاب گرديد» (ر . ك : قصص العلماء: ص 108) .
4- .«كار به آن جا رسيد كه [مخالفان] در كتب خود ، نوشته اند كه: شيعه ، بيت كذب است و اگر كسى منكِر شود، كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى، آوردن كتاب أسرار الشهادة را به ميدان» (لؤلؤ و مرجان: ص 289).

ص: 103

اللّه محلّاتى ، (1) سيّد محسن امين ، (2) ميرزا محمّدعلى مدرّس تبريزى ، (3) شيخ آقا بزرگ تهرانى (4) و استاد علامه شهيد مرتضى مطهّرى (5) اشاره نمود . گفتنى است بسيارى از تحليل هاى نويسنده كتاب ، براى قابل پذيرش كردن گزارش هايى است كه به سادگى قابل قبول نيستند . (6)

7. ناسخ التواريخ

ميرزا محمّدتقى سپهر (م 1297 ق) مشهور به لسان المُلك ، از مورّخان ، شاعران و مُنشيان دربار قاجار است . او در كنار كار ديوانى ، مأمور شد تا كتابى در باره تاريخ جهان از آدم عليه السلام تا آن زمان ، بنگارد ؛ (7) كتابى كه همه آنچه را كه گفته اند و امكان وقوع دارد و محال نيست ، در خود جاى دهد ، هر چند دور از ذهن باشد . او اين تفصيل را در بخش مربوط به امام حسين عليه السلام حفظ كرده و از اين رو ، «هر

.


1- .«فاضل دربندى در أسرار الشهادة ، خبر طولانى راجع به عطش سكينه و آب آوردن برير و پاره شدن مشك و ريختن آب ، نقل كرده است. حقير ، چون به كلّى اعتماد بر آن كتاب ندارم، فلذا عنان قلم از نقل آن باز كشيدم» (رياحين الشريعة : ج 3 ص 272).
2- .«و بالجملة قد أكثر فى مؤلّفاته النقليّة من الأخبار الواهية ، بل أورد ما لا تقبله العقول و لم تصدقه النقول» (أعيان الشيعة: ج 2 ص 88).
3- .«به حكم انصاف، اين كتاب او ، بلكه ديگر تأليفاتى كه در موضوع مقتل نگارش داده ، همانا در اثر آن همه محبّت مفرط كه داشته است ، حاوى غثّ و سمين بوده [است]» (ريحانة الأدب: ج 2 ص 217).
4- .«من شدّة خلوصه و صفاء نفسه نقل فى هذا الكتاب اُمورا لا توجد فى الكتب المعتبرة و إنّما أخذها عن بعض المجاميع المجهولة اتّكالاً على قاعدة التسامح فى أدلّة السنن» (الذريعة: ج 2 ص 279ش 1134).
5- .. «در شصت هفتاد سال پيش ، مرحوم ملّاآقاى دربندى پيدا شد . تمام حرف هاى روضة الشهدا را به ? اضافه چيزهاى ديگرى پيدا كرد و همه را يك جا جمع كرد و كتابى نوشت به نام أسرار الشهادة. واقعا مطالب اين كتاب ، انسان را وادار مى كند كه به اسلام بگريد» (حماسه حسينى: ج 1 ص 55 و ص 106) .
6- .گزارش هاى غير قابل باور ، مانند : كشته شدن بيست و پنج هزار نفر به دست عبّاس و 330 هزار نفر به دست امام حسين عليه السلام (چاپ قديم : ص 345) و يا قصّه پردازى در باره چگونگى بيرون آمدن امام حسين عليه السلام از مدينه كه به زىّ پادشاهان شبيه كرده است (ج 3 ص 509 )و يا ارائه رقم 000/600/1 نفرى براى سپاه عمر سعد (حماسه حسينى: ج 3 ص 39) .
7- .لغت نامه دهخدا : ج 8 ص 11848 (مَدخل «سپهر كاشان») .

ص: 104

قصّه را كه در كتب معارف مورّخان و محدّثان ديده» (1) آورده است . او هر چند، گاه به گاه به نقد پاره اى منقولات دست مى يازد ، امّا خود نيز اشتباهات تاريخى دارد و مطالب ضعيف به كتابش راه يافته است . از اين رو، با وجود استفاده اهل منبر و مرثيه از آن ، متفرّدات آن را نمى توان معتبر دانست . شهيد قاضى طباطبايى ، اشتباهات ناسخ التواريخ را فراوان دانسته و محتويات بدون مدرك آن را قابل اعتماد ندانسته است . (2) شهيد مطهّرى نيز ، هر چند مؤلّف را متديّن خوانده ، امّا تاريخش را چندان معتبر ندانسته است . (3)

8. عنوان الكلام

ملّا محمّدباقر فشاركى (م 1314ق) ، از فقيهان قرن سيزدهم و چهاردهم اصفهان است . رشته اصلى او فقه بوده ؛ امّا منبر وعظ و خطابه نيز داشته است . او بدون آن كه قصد بيان تاريخ عاشورا را داشته باشد ، در پايان سخنرانى هايش چند جمله اى ذكر مصيبت مى كرد . وى سپس بخشى از اين سخنرانى ها را كه در شرح دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان بود ، به نگارش در آورد و سپس دو عشريه را _ كه نوشته هاى ويژه مصائب امام حسين عليه السلام و در قالب مجالس دهگانه بود _ به آن افزود . فشاركى در مقام تاريخ نويسى نبوده و قصدش ذكر مصيبت و گرياندن مردم بوده است . از اين رو، در بسيارى از موارد ، سندى براى گفته هاى خود ارائه نداده و حتّى گاه با وجود تصريح به نبودن برخى مطالب در كتب معتبر و مشهور ، (4) تنها به گمان و احتمال ، آن را نقل كرده است . عنوان الكلام ، هيچ گاه مرجع و مستند كتاب هاى پژوهشى و تاريخى واقع نشده ؛ امّا به دليل ذكر برخى مواعظ حديثى و داستانى ، گاه مورد استناد اهل منبر

.


1- .ناسخ التواريخ : ج 1 ص 378 .
2- .تحقيق در باره اوّل اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 54 و ص 177 _ 178 (پانوشت) .
3- .فلسفه تاريخ : ص 14 .
4- .ر.ك : عنوان الكلام : ص 294 .

ص: 105

قرار مى گيرد . تأخّر زمانى مؤلّف ، نقص ارجاع علمى به كتب و منابع ، و گزارش هاى منفرد و بدون شاهد (1) را مى توان دليل عدم استفاده اهل تحقيق از اين كتاب دانست . (2)

9. تذكرة الشهداء

ملّا حبيب اللّه شريف كاشانى (م 1340 ق) ، از عالمان و فقيهان پُرنويس قرن چهاردهم هجرى است . او نزديك به دويست اثر تأليفى دارد كه از جمله آنها ، تذكرة الشهداء است . كار اصلى شريف كاشانى ، پژوهش در فقه و علوم وابسته به آن بود ؛ امّا به دليل شيفتگى به امام حسين عليه السلام ، تاريخ مفصّلى نيز در شرح حال شهيدان عاشورا نگاشت . شريف كاشانى در اين كتاب ، از همه گونه منابع قوى و ضعيف ، نقل كرده است و با وجود ردّ برخى اخبار از سوى وى ، تعدادى از روايت هاى ضعيف ، در كتاب ، باقى مانده است . اين اخبار ، پشتوانه تاريخى ندارند و قرائن ديگرى در كنار آنها وجود ندارد . از اين رو ، همه گزارش هاى اين كتاب ، قابل اعتماد نيستند . نمونه هايى از گزارش هاى متفرّد و تأييد ناشده اين كتاب را مى توان در صفحات متعدّدى مشاهده كرد . گفتنى است برخى از اين اخبار، مُحال و يا خارق العاده نيستند ؛ امّا سند و منبع قابل اتّكايى ندارند . (3)

.


1- .براى آگاهى از متفرّدات بدون پشتوانه تاريخى كتاب ، ر.ك : عنوان الكلام: ص 81 و 268 (مرثيه مادر على اصغر براى طفل شيرخوارش) ، ص 265 و 326 (بيرون كشيدن پيكر على اصغر از قبر و جدا كردن سر او از بدن) و مطالب ديگر در: ص 194 ، 280 ، 282 ، 320 و ... .
2- .. ر . ك : الذريعة : ج 15 ص 268 ش 1740 و ص 353 ش 2267 ، معجم المؤلّفين : ج 9 ص 91 ، أعيان الشيعة : ج 9 ص 332 .
3- .مانند : مسموم بودن و سه شعبه داشتن تير اصابت كرده به گلوى على اصغر (تذكرة الشهداء: ص 218 و 222) ، حركت نكردن اسب براى رسيدن به قتلگاه عبّاس (ص 270) ، شروع جنگ از روز سوم محرّم (ص 296 و 299) ، سوغات و يادگارى آوردن براى دختر امام حسين عليه السلام و امّ البنين (ص 325 و 443) ، آمدن صدا از حلقوم بريده (ص 365) . نيز ، ر . ك : ص 24 و 156 و 411 و ... .

ص: 106

10. مَعالى السِّبطَين

محمّدمهدى حائرى مازندرانى (م 1385 ق) ، از نويسندگان قرن چهاردهم ، بجز معالى السبطين ، دو كتاب ديگر نيز در باره اهل بيت عليهم السلام دارد : شجره طوبى و الكوكب الدرّى فى أحوال النبىّ و البتول و الوصىّ . حائرى مازندرانى در كتاب معالى السبطين ، اندكى به شرح حال امام حسن عليه السلام پرداخته و بقيّه كتاب را به امام حسين عليه السلام اختصاص داده است . او مطالب كتاب را با داستان و شعر ، در هم آميخته و آنها را به شكل مطالب مناسب مجالس سوگوارى عرضه كرده است . او مطالب تاريخى ، حديثى و... را نقل مى كند تا زمينه مناسبى براى گزارش مقتل و وقايع عاشورا ، فراهم آورد و در اين ميان ، از نقل مطالب ضعيف و استفاده از كتب و منابع غير قابل اعتماد (مانند : روضة الشهدا ، أسرار الشهادة ، المنتخب طريحى و ...) خوددارى نمى كند . (1) شهيد قاضى طباطبايى _ كه با مؤلّف ، آشنايى و مكاتبه داشته _ نيز نقل هاى كتاب را چندان قابل اعتماد نمى داند و آن را آميخته از صحيح و ضعيف دانسته است و از اين رو ، مطالعه كننده كتاب را به دقّت در آن ، فرا مى خواند (2) . (3)

ج _ منابع معاصر

منابع تاريخ عاشورا ، پس از قرن نهم و دهم ، آن قدر متعدّدند كه نمى توان به همه

.


1- .. براى ديدن برخى مطالب ضعيف اين كتاب و نقد آنها، ر. ك: عاشورا _ عزادارى _ تحريفات: ص 388 و 393 و 396 و 400.
2- .تحقيق در باره اوّل اربعين حضرت سيّد الشهدا عليه السلام : ص 382 .
3- .نمونه هايى از اخبار ضعيف و حتّى متفرّد اين كتاب ، عبارت اند از : اين كه امام حسين عليه السلام وقتى ديد على اكبر به ميدان مى رود ، سه بار مُشرف به مرگ شد ، يا عمّه ها و خوهران على اكبر ، از رفتن وى به ميدان ممانعت كردند ، يا زينب قبل از آمدن امام ، خودش را روى جنازه على اكبر انداخت ؛ چون مى دانست اگر او فرزندش را كشته ببيند ، روح از بدنش مفارقت مى كند (معالى السبطين: ج 1 ص 254 _ 255) ، خروج ليلى از خيمه با سر برهنه پس از شهادت على اكبر (ج 2 ص 24) و... .

ص: 107

آنها پرداخت ؛ امّا به طور كلّى مى توان گفت كه اعتبار اين كتب، تابع اعتبار منابع مورد استفاده مؤلّفان آنهاست. به سخن ديگر، هر اندازه گزارش كتب متأخّر و معاصر ، متّكى بر كتاب هاى كهن تر و معتبرتر باشد و در نقل ، امانتدارى و دقّت بيشترى رعايت شده باشد، قابل اعتمادتر خواهد بود. از اين رو ، كتاب هاى بزرگى مانند بحار الأنوار و كتاب هاى پر مراجعه اى مانند نفس المهموم و منتهى الآمال را نمى توان با يك نظر كلّى در يكى از دو دسته پيشين جاى داد، يا نمى توان كتابى مانند الكبريت الأحمر محمّدباقر بيرجندى (1276 _ 1352 ق) را با وجود عالم بودن نويسنده آن _ كه كتاب خود را با تتبّع فراوان ، گردآورده _ ، معتبر يا غير معتبر دانست ؛ زيرا برخى منابع آن ، قابل اعتماد و برخى از آنها ضعيف اند . البتّه مؤلّف ، گاه به نقد برخى گزارش ها پرداخته ؛ امّا نقل بدون داورىِ مطالب از كتاب هاى ضعيف نيز در آن، كم نيست . گفتنى است بر همين اساس ، اعتبار نفس المهموم و بحار الأنوار بيشتر است ؛ زيرا بسيارى از گزارش هاى آنها قابل قبول و مستند به كتب كهن و معتبرند. نتيجه سخن ، اين كه تنها به دليل وجود يك گزارش تاريخى در كتاب هاى معاصر، هر چند مشهور و مورد توجّه ، نمى توان آن را داراى سند قابل اتّكاى تاريخى دانست و به استناد آن، مطلبى را به اهل بيت عليهم السلام نسبت داد ؛ بلكه بايد منبع آن نيز معلوم و سنجيده گردد و اگر منبع آن ضعيف بود يا اساسا منبعى براى آن يافت نشد، از دايره اعتماد، خارج مى شود. همين نكته در باره نقل هاى شفاهى نيز جارى است؛ چرا كه حتى اگر گوينده سخنْ انسان بزرگى باشد _ با توجّه به فاصله زمانى بسيار زياد با روزگار اهل بيت عليهم السلام و تجربه راه يافتن خطاهاى بسيار به نقل هاى شفاهى _ ، اعتماد كردن به چنين نقل هايى، بر خلاف سيره عُقلاست.

.

ص: 108

د _ منابع مفقود

اشاره

فهرست نگاران و رجاليان ، مؤلّفان متعدّدى را نام برده اند كه دست كم ، يك كتاب در باره امام حسين عليه السلام و شهادت ايشان نگاشته اند . هر چند شمار كمى از اين كتاب ها به دست ما رسيده است ؛ امّا تنوّع و فراوانى آنها نشان از بازتاب گسترده حماسه كربلا در قرون اوّليه دارد و به تنهايى مى تواند اثبات كننده وجود تاريخ معتبر در باره حادثه عاشورا باشد . در يك نگاه تاريخى ، منابع تاريخى موجود _ كه پيش از اين نام برديم _ ، از جهت اتّصال روايت هايشان به شاهدان وقايع ، به وسيله كتاب هاى مفقودى كه هم اكنون گزارش مى كنيم ، كامل مى شوند . بيشتر آنچه در اين جا مى آوريم ، برگرفته از فهرست نامه هاى كهن شيعى ، يعنى : رجال النجاشى و رجال الطوسى و ديگر منابع كتاب شناسى و تاريخى است . از سوى ديگر ، تقريبا همه نويسندگان كتاب هاى مفقودِ مورد اشاره، شناخته شده و بيشتر آنها از دانشمندانِ به نام و مقبول فريقَين بوده اند و تعداد قابل اعتنايى از آنها ، در علوم ديگرى مانند : ادبيّات، لغت ، حديث ، فقه و تفسير ، مؤسّس و مبتكر و پرآوازه بوده اند و اين نكته از مراجعه به شرح حال آنان به دست مى آيد . گفتنى است بيشتر اين مؤلّفان ، در پنج قرن نخست و تنها معدودى از آنها در زمان هاى بعد، مى زيسته اند. اين ، بدان معناست كه دسترس ما به آنها ، از طريق منابع معاصر و نزديك به آنهاست ؛ منابعى كه خود از اعتبار نسبى برخوردارند و آن اندازه از مؤلّفان مورد بحث ما دور و فاصله دار نيستند كه صحّت نقل آنها را خدشه دار كند .

نگارش قرن اوّل

مقتل الحسين عليه السلام ، تأليف اصبغ بن نباته مُجاشعى حنظلى كوفى، تنها كتاب نگاشته شده در قرن نخست هجرى در موضوع عاشوراست كه از نامش آگاهى داريم. ابن نُباته، از

.

ص: 109

اصحاب سرشناس و نزديك امام على عليه السلام (1) بود كه در سال 64 هجرى و به قولى ديگر ، پس از سال صدم هجرى در گذشت .

نگارش هاى قرن دوم

1. مقتل ابى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، جابر بن يزيد جُعفى . جابر از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بود كه در سال 128 هجرى در گذشت . (2) 2. مقتل الحسين عليه السلام ، به روايت عمّار بن اسحاق دُهْنى (م 133 ق) . طبرى در تاريخ خود ، آن جا كه از وقايع سال 61 هجرى سخن مى گويد ، همه يا دست كم ، بخش هاى عمده اى از اين كتاب را آورده است . (3) 3. المراثى ، جعفر بن عفّان طايى (م ح 150 ق) . ابن عفّان ، از مرثيه سرايان و مادحان ناموَر امام على عليه السلام است كه توفيق مرثيه خوانى در محضر امام صادق عليه السلام را داشته است و گفته مى شود كه كتابش المراثى ، در دويست ورقه بوده است . (4) 4. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو مِخنَف لوط بن يحيى غامدى (م 158 ق) . (5) 5. مراثى الحسين عليه السلام ، ابن حمّاد بن كُلَيب (ق 2 ق) . وى، وابسته بنى عامر بود كه هر دو دولت بنى اميّه و بنى عبّاس را درك كرد . (6)

.


1- .. الفهرست ، طوسى : ص 85 ش 119 .
2- .. رجال النجاشى : ج1 ص 313 ش 330 .
3- .. عبرات المصطفين : ج 1 ص 6 (پانوشت) .
4- .. الفهرست ، ابن نديم : ص 275 .
5- .. ر . ك : ص 95 (مقتل منسوب به ابو مخنف) .
6- .. الذريعة : ج 20 ص 293 ش 3032 .

ص: 110

نگارش هاى قرن سوم

1. مقتل الحسين عليه السلام ، هشام بن محمّد بن سائب كلبى (م 206 ق) . (1) 2. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه محمّد بن عمر واقدى مدنى بغدادى (130 _ 207 ق) ، نويسنده كتاب المغازى . (2) 3. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو عبيده معمّر بن مُثَنّاى تميمى (110 _ 210 ق) . (3) 4. مقتل الحسين عليه السلام ، نصر بن مزاحم مِنقرى (م 212 ق) ، نويسنده وقعة صفّين . (4) 5. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو عبيد قاسم بن سلام هروى (م 224 ق) . (5) 6. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو الحسن على بن محمّد مدائنى (135 _ 225 ق) . (6) از اين كتاب ، با نام السيرة فى مقتل الحسين عليه السلام نيز ياد شده است . (7) 7. مراثى الحسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه محمّد بن زياد ، معروف به ابن اعرابى (8) (150 _ 230 ق) . شيخ آقا بزرگ تهرانى ، نسخه اى مخطوط از اين كتاب را در كتاب خانه دار الكتب المصريّة شناسايى كرده بود كه اخيرا توسّط يكى از پژوهشگران انگليسى تحقيق شده و گويا با حذف بخشى از آن ، منتشر شده است . (9)

.


1- .. رجال النجاشى : ج 2 ص 399 ش 1167 .
2- .. الفهرست ، ابن نديم : ص 165 .
3- .. الذريعة : ج 22 ص 28 ش 5873 .
4- .. رجال النجاشى : ج 2 ص 384 ش 1149 ، الفهرست،طوسى : ص 254 ش 773 ؛ الفهرست ، ابن نديم : ص 158 .
5- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 535 ش 694 .
6- .. الفهرست ، طوسى: ص 159 ش 405 .
7- .. معالم العلماء : ص 72 ش 486 .
8- .. الذريعة : ج 20 ص 293 ش 3033 .
9- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 463 ش 649 .

ص: 111

8. مقتل الحسين بن على عليه السلام ، ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق احمرى نهاوندى (زنده در 269 ق) . (1) 9. مقتل الحسين عليه السلام ، عبد اللّه بن محمّد بن ابى الدنيا اُمَوى (م 281 ق) ، از علماى اهل سنّت . (2) 10. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو الفضل سَلَمة بن خطّاب قمى بَراوستانى اَزدورقانى . ابن خطّاب ، از فقيهان و روايتگران شيعى در سده سوم و منسوب به براوستان (يكى از محلّات قديمى قم) است . شيخ طوسى و ابن شهرآشوب (3) از كتاب او با عنوان : مقتل الحسين عليه السلام و ابو العبّاس نجاشى با عنوان مولد الحسين بن على عليه السلام و مقتله (4) نام برده اند . 11. مقتل الحسين عليه السلام ، ابراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال ثقفى كوفى (م 283 ق) . (5) 12. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابن واضح ، احمد بن اسحاق يعقوبى . يعقوبى ، نويسنده كتاب هاى پرآوازه اى چون تاريخ اليعقوبى و البلدان است كه پس از سال 292 ق (6) و به قولى در سال 284 ق درگذشت . (7) 13. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه محمّد بن زكريّا بن دينار غلابى بصرى (م 298 ق) . (8)

.


1- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 94 ش 20 ، الفهرست ، طوسى : ص 39 ش 9 .
2- .. الفهرست ، طوسى : ص 170 ش 449 ، معالم العلماء : ص 76 ش 506 .
3- .. الفهرست ، طوسى : ص 140 ش 334 ، معالم العلماء : ص 57 ش 378 .
4- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 442 ش 496 .
5- .. رجال النجاشى : ج 1 ص 90 ش 18 ، الفهرست ، طوسى : ص 36 ش 7 .
6- .. الذريعة : ج 22 ص 23 ش 5833 .
7- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 537 ش 697 .
8- .. رجال النجاشى : ج2 ص 240 ش 937 ، الفهرست ، ابن نديم : ص 178 .

ص: 112

نگارش هاى قرن چهارم

1. مقتل الحسين بن على عليه السلام ، ابو زيد عُمارة بن زيد خيوانى همدانى ، از راويان سده سوم و چهارم . از ديباچه كتاب مروج الذهب ، نوشته تاريخ نويس نامدار ، مسعودى (م 346 ق) ، فهميده مى شود كه عمارة بن زيد، مصاحب عبد اللّه بن محمّد بن محفوظ بَلَوى انصارى بوده است . (1) 2. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو جعفر محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى قمى . وى از محدّثان و فقيهان سده چهارم هجرى است و كتاب ما نزل من القرآن فى الحسين بن على عليه السلام ، نيز از اوست . (2) 3. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو جعفر ابن يحيى عطّار قمى . نجاشى ، رجالى بزرگ شيعه ، در باره او مى نويسد : «شيخ أصحابنا فى زمانه ، ثقةٌ ، عينٌ ، كثير الحديث» و اوّلين كتابى كه از كتاب هاى وى نام مى برد ، همين مقتل است . (3) 4. كتاب المقتل ، ابو الحسن محمّد بن ابراهيم بن يوسف كاتب (متولّد 281 ق) ، معروف به ابو الحسن شافعى . (4) 5. مقتل الحسين عليه السلام ، عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزيز بَغَوى (214 _ 317 ق) ، معروف به «حافظ بغوى» و «ابن بنت منيع» . (5) 6. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو احمد عبد العزيز بن يحيى بن احمد بن

.


1- .. مروج الذهب : ج 1 ص 13 .
2- .. الفهرست ، ابن نديم : ص 406 .
3- .. رجال النجاشى : ج 2 ص 250 ش 947 .
4- .. رجال النجاشى : ج2 ص 280 ش 1016 ، الفهرست ، طوسى : ص 208 ش 600 ، الفهرست ، ابن نديم : ص 364 .
5- .. كشف الظنون : ج 2 ص 640 أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 538 .

ص: 113

عيسى جَلودى . (1) ابو العبّاس نجاشى ، افزون بر مقتل الحسين عليه السلام ، كتاب ديگرى را نيز از ابو احمد جلودى با عنوان كتاب ذكر الحسين عليه السلام نام برده است . 7. مقتل الحسين بن على عليه السلام ، ابو حسين عمر بن حسن بن على بن مالك شيبانى (259 _ 339 ق) . (2) 8. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو سعيد حسن بن عثمان بن زياد تُسترى . وى از نظر تاريخى ، مقدّم بر شيخ صدوق يا هم عصر او بوده است . شيخ صدوق در الأمالى خود ، مجلس سى ام را _ كه سراسر در مقتل امام حسين عليه السلام است _ از كتاب او نقل مى كند . (3) 9. مزار أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، عبيد اللّه بن ابى زيد احمد بن يعقوب بن نصر انبارى (م 356 ق) . 10. مقتل الحسين عليه السلام ، سليمان بن احمد طَبَرانى (260 _ 360 ق) . گفتنى است كتابى كه امروز با نام مقتل الحسين عليه السلام و به اسم حافظ طبرانى منتشر شده است ، غير از كتاب مورد بحث است ؛ چرا كه اصل آن از گزند روزگاران ، در امان نمانده و از ميان رفته است . (4) 11. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويِه قمى ، معروف به شيخ صدوق (م 381 ق) . (5) با اين كه شيخ صدوق ، خود در ضمن بعضى از آثار منتشر شده اش ، به آن ارجاع

.


1- .. رجال النجاشى : ج2 ص 54 - 56 ش 638 ، الذريعة : ج 22 ص 25 ش 5851 .
2- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 539 ش 700 .
3- .. الأمالى ، صدوق : ص 215 ، الذريعة : ج 22 ص 25 ش 5846 .
4- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة: ص 539 ش 701 .
5- .. الفهرست ، طوسى : ص 237 ش 710 ، معالم العلماء : ص 111 ش 764 .

ص: 114

داده ، (1) امّا اينك اصل آن از ميان رفته و به دست ما نرسيده است . 12. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، محمّد بن على بن فضل بن تمام بن سِكّين . وى از محدّثان موثّق شيعى در سده چهارم هجرى است كه رجالى بزرگ ، ابو العبّاس نجاشى ، در باره او ، تعبير «ثقة و عين و صحيح الاعتقاد و جَيّد التصنيف» دارد . (2) وى هم طبقه شيخ صدوق و در روايت ، شيخِ ابن غضائرى ، رجالى سختگير و دقيق شيعه ، است . (3) 13. كتاب المراثى ، محمّد بن عمران مرزبانى خراسانى (م 385 ق) . مرزبانى ، خود در كتاب پرآوازه اش ، المُوَشَّح ، از اين كتاب خويش نام برده است . (4)

نگارش هاى قرن پنجم

1. مقتل أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، احمد بن عبد اللّه بن محمّد بكرى ، معروف به ابو الحسن بكرى . يكى از دانشوران سده پنجم هجرى است و گفته مى شود كه نسخه اى از اين كتاب وى ، در ضمن مجموعه اى در كشور مغرب پيدا شده است و با عنوانِ حديث وفاة سيّدنا الحسين عليه السلام در كتاب خانه جامعة القَرَويّين شهر فاس ، نگهدارى مى شود . (5) 2. مزار أبى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، ابو المفضّل محمّد بن عبد اللّه بن محمّد شيبانى كوفى ، هم عصر ابو العبّاس نجاشى . (6) 3. مقتل الحسين عليه السلام ، محمّد بن حسن بن على طوسى (385 _ 460 ق) ، معروف به

.


1- .. كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 598 ، الخصال : ص 68 ح 101 (توضيح صدوق) .
2- .رجال النجاشى : ج 2 ص 305 ش 1047 .
3- .. الذريعة : ج 22 ص 28 ش 5868 .
4- .. ر. ك: الموشّح: ص 5.
5- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 548 ش 706 .
6- .. الذريعة : ج 20 ص 321 ش 3211 .

ص: 115

شيخ الطائفه و شيخ طوسى . با اين كه شيخ طوسى ، خود از اين كتابش با عنوانِ كتاب مقتل الحسين عليه السلام نام برده است ، (1) امّا ابن شهرآشوب ، آن را مختصر فى مقتل الحسين عليه السلام ناميده است . (2) 4. مقتل الحسين عليه السلام ، سيّد نجم الدين محمّد بن اميركا بن ابى الفضل جعفرى قوسينى . تاريخ وفات وى معلوم نيست ؛ ولى نام او و كتابش در فهرست منتجب الدين (قرن ششم) آمده است . (3)

نگارش هاى قرن ششم

1. مقتل الحسين عليه السلام ، محمّد بن على بن شهرآشوب مازندرانى (م 588 ق) . (4) 2. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو القاسم محمود بن مبارك واسطى (517 _ 592 ق) ، معروف به مجير و مجير الدين . (5)

نگارش قرن هفتم

1. مقتل الشهيد الحسين عليه السلام ، عزّ الدين ابو محمّد عبد الرزّاق جَزَرى رسعنى (م 661 ق) . بعضى اين كتاب را مصرع الحسين عليه السلام نيز ناميده اند . (6)

نگارش هاى قرن هشتم

1. الدرّ النضيد فى تعازى الإمام الشهيد ، سيّد بهاء الدين على بن غياث الدين عبد

.


1- .. الفهرست ، طوسى : ص 240 ش 714 .
2- .. معالم العلماء : ص 115 ش 766 .
3- .. فهرست أسماء علماء الشيعة : ص 180 .
4- .. الذريعة : ج 22 ص 22 ش 5827 .
5- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 546 ش 704 .
6- .. أهل البيت فى المكتبة العربيّة : ص 547 ش 705 ، تذكرة الحفّاظ : ج 4 ص 1452 ش 1152 .

ص: 116

الكريم بن عبد الحميد حسينى نيلى نجفى نسّابه . وى از دانشوران ناموَر قرن هشتم و از شاگردان برجسته فخر المحقّقين حلّى (م 771 ق) است كه اين كتاب را در مقتل و مراثى امام حسين عليه السلام نوشته است . علّامه مجلسى ، آن را در اختيار داشته و از آن در باب «مقتل امام حسين عليه السلام » در بحار الأنوار ، فراوان نقل كرده است . (1) 2. مرثية الحسين عليه السلام ، جمال الدين حسن بن مطهّر حلّى ، معروف به علّامه حلّى (م 736 ق) . ظاهرا كتاب شناس بزرگ شيعه ، شيخ آقا بزرگ تهرانى ، نسخه اى از آن را در ضمن مجموعه اى، نزد ميرزا محمّد عسكرى تهرانى در شهر سامرّا، ديده است . (2)

نگارش هاى قرن دهم

1. مقتل ابى عبد اللّه الحسين عليه السلام ، محمّد بن محمّد بن مساعد بن عيّاش عاملى ، هم عصر شهيد ثانى (م 966 ق) . (3) 2. مقتل الإمام الحسين بن على بن أبى طالب _ رضى اللّه عنهما _ فى كربلا، محمود بن عثمان بن على حنفى رومى بُروسَوى (878 _ 938 ق)، معروف به لامعى. (4) 3. هطل العين فى مصرع الحسين عليه السلام ، شمس الدين محمّد بن طولون (م 953 ق) . ابن طولون ، خود از اين كتابش در ضمن يكى از آثار ديگر خويش نام برده و به آن ، ارجاع داده است . (5) ابن طولون ، كتاب ديگرى نيز با عنوانِ قيد الشريد من أخبار يزيد دارد كه خوش بختانه از گزند روزگار در امان مانده و منتشر نيز شده است.

.


1- .. الذريعة : ج 8 ص 81 ش 296 ، دانش نامه جهان اسلام : ج 4 ص 680 .
2- .. الذريعة : ج 20 ص 301 ش 3084 .
3- .. الذريعة : ج 22 ص 28 ش 5870 .
4- .. هديّة العارفين : ج 2 ص 412 .
5- .. در اين باره، ر. ك: الأئمّة الاثنا عشر : ص 72 .

ص: 117

(4)مراحل تحقيق و تدوين دانش نامه امام حسين عليه السلام

اشاره

بر پايه آخرين تجربيات پژوهشكده علوم و معارف حديث ، تدوين دانش نامه ها (از جمله ، دانش نامه امام حسين عليه السلام ) ، آيين نامه ويژه اى دارد كه مطرح كردن همه آن در اين جا ضرورى نيست ؛ ليكن براى اطّلاع علاقه مندان از تلاش هاى فراوانى كه براى تهيّه اين مجموعه صورت گرفته ، به سير مراحل جمع آورى ، تحقيق و تدوين آن ، از آغاز تا انجام ، اشاره كوتاهى داريم :

1. جمع آورى ابتدايى

در اين مرحله ، پژوهشگرِ همكار ، كتب اصلى حديثى و تاريخى مرتبط (در اين جا : مرتبط با امام حسين عليه السلام ) را مورد مطالعه و يادداشت بردارى قرار مى دهد و همچنين از طريق كليدواژه هاى اصلى و مرتبط ، و با كمك نرم افزارهاى رايانه اى ، بر حجم يافته ها مى افزايد.

2. تنظيم

تنظيم اطّلاعات گردآورى شده ، در دو مرحله صورت مى گيرد: نخست ، پژوهشگر همكار ، متون مربوط به هر موضوع را طبق سليقه خود ، دسته بندى و براى تنظيم اوّليه ، به اين جانب ، ارائه مى كند. اين جانب ، معمولاً پس از ساماندهى اين متون ، آنچه را براى تكميل كار ، لازم است ، تذكّر مى دهم و مجدّدا آنها را به پژوهشگر همكار ، باز مى گردانم.

.

ص: 118

پس از رفع نواقص _ كه گاه چند ماه طول مى كشد _ ، موضوعِ مورد تحقيق ، به اين جانب باز مى گردد و متناسب با يافته هاى جديد ، ساماندهى نهايى صورت مى پذيرد و تنظيم اوّليه ، گاه ، تقويت و تكميل مى گردد و گاه ، تغيير اصولى مى يابد.

3. نقد

در صورتى كه پس از تنظيم ثانوى ، نقصى مشاهده شود ، مجدّدا پژوهشگرِ همكار ، براى رفع آن ، اقدام خواهد كرد . (1) در غير اين صورت ، حاصلِ كار ، براى نقد و ارزشيابى به يك يا دو كارشناس ، ارائه و متن، طبق آيين نامه خاصّى ، نقد مى گردد و پس از نقد متن ، اگر ضرورت داشته باشد ، اصلاحاتى انجام مى گيرد.

4. مصدريابى (تخريج) و انتخاب متون

يكى از مراحل مهم تدوين دانش نامه ها در اين پژوهشكده ، تخريج يا مصدريابى (منبع يابى) متون آن است . در اين مرحله ، پژوهشگر ديگرى از طريق برنامه هاى نرم افزارى ، براى يافتن مصادر (منابع) ، جستجو مى كند . سپس ، جامع ترين ، استوارترين و كهن ترين مصدر را انتخاب مى نمايد و نشانى مصادر يافت شده را بر اساس ميزان اعتبار آنها ، تنظيم مى كند و اگر متن قوى ترى يافت شد ، جايگزين متن اصلى مى گردد و گزارش هاى مكرّر را ، جز در موارد ذيل ، حذف مى نمايد : الف _ وجود نكته مهمّى در متن جديد ؛ ب _ تفاوت لفظى در متونى (نصوصى) كه از طريق شيعه و اهل سنّت ، نقل شده اند ؛ ج _ تكرار در چند باب ، مشروط به اين كه نقل ، كوتاه باشد . در غير اين موارد ، روايات مكرّر ، حذف مى شوند و نشانى آنها ، طبق آيين نامه ، در پانوشت، افزوده مى شود.

.


1- .. اين اقدام ، ممكن است بارها تكرار شود .

ص: 119

5 . نگارش «درآمد»ها و «تحليل»هاى مورد نياز

مرحله ديگر در تدوين دانش نامه ها در اين پژوهشكده ، تهيّه درآمدها و تحليل هاى مورد نياز است كه پس از تشكيل پرونده علمى در گروه سيره نگاري ، توسّط مؤلّف و يا با همكارى شمارى از محقّقان ، (1) انجام مى شود. گفتنى است كه جمع بندى ها و تحليل ها نيز توسّط يك يا دو كارشناس ، نقد مى گردند و اگر نياز به اصلاحاتى داشته باشند ، انجام مى شود.

6. تدوين نهايى

اشاره

در تدوين نهايى، كار انتخاب و تدوين متن و تنظيم پاورقى ها ، طبق شيوه نامه پژوهشكده صورت مى گيرد كه به برخى از قواعد اين شيوه نامه ، اشاره مى گردد:

الف _ انتخاب و چينش متون

مهم ترين نكاتى كه در نگارش متون لحاظ مى گردند ، از اين قرارند : 1 . پس از ذكر آيات مربوط به هر موضوع ، احاديث منقول از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى ايشان تا امام مهدى _ عجل اللّه فرجه _ به ترتيب مى آيند ، مگر احاديثى كه عهده دارِ تفسير آيات قرآن اند كه بر ديگر احاديث ، مقدّم مى گردند . البته ، گاه هماهنگى چند روايت در مضمون ، موجب مى شود كه اين ترتيب ، رعايت نشود. گفتنى است كه اين بند ، اختصاص به موضوعات حديثى اى مانند فضائل و زيارات و نيز حكمت نامه ها دارد . 2 . در بخش احاديث ، اگر حديثى ، هم از پيامبر صلى الله عليه و آله و هم از يكى از اهل بيت عليهم السلام روايت شده باشد ، آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده ، در متن مى آيد و به روايت ديگر ، در پاورقى اشاره مى گردد.

.


1- .. گفتنى است نام كسانى كه در نگارش يا ساماندهى نهايى هر يك از تحليل ها نقش مؤثر داشته باشند، در پانوشت خواهد آمد . بديهى است كه در اين گونه موارد نيز در صورت لزوم، نظر مؤلف، اِعمال مى گردد .

ص: 120

3 . معيار گزينش يك گزارش (حديث يا روايت تاريخى) از ميان گزارش هاى متعدّد مرتبط ، رسا و فراگير بودن آن است ، هر چند از منبعى ضعيف تر باشد . در صورت تشابه گزارش ها، متنِ معتبرترين منبع ، مقدّم داشته مى شود. 4 . سعى ما بر آن است كه هيچ متنى را از كتاب هايى كه واسطه به شمار مى آيند ، نقل نكنيم ، مگر در موارد دست نيافتن به منبع اصلى ، كه در اين صورت ، متن را از كتاب واسطه مى آوريم و در كنار آن ، از منبع اصلى (كه كتاب واسطه از آن، نقل كرده است) نيز نام مى بريم . براى مثال ، مى نويسيم : «بحارالأنوار : ... به نقل از : الدُّرُّ الثمين» . البته ، از اين گونه كتاب ها ، تنها زمانى نقل شده است كه منابعِ موجود ، اندك باشند . 5 . در صورت لزوم ، در آغاز هر عنوان و گاه در پايان برخى ابواب ، به عناوين يا ابواب و يا كتاب هايى ارجاع شده است كه مراجعه به آنها ، اطّلاعات بيشترى در زمينه موضوع مورد نظر ، در اختيار پژوهشگر مى گذارد . 6 . معيارِ صدرنويسى احاديث، بدين گونه است : يك . ابتدا نام كتاب و سپس نام آخرين راوى و آن گاه نام پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام (اگر از آنان روايت شده باشد) آورده مى شود . دو . نام ائمّه اهل بيت عليهم السلام ، در متن عربى ، به همان صورتى كه در مصدر آمده ، نقل مى شود و در كروشه ، لقب يا نام مشهور ايشان ، ذكر مى گردد . سه . به جهت اختصار و اجتناب از اطاله كلام ، چنانچه نام اهل بيت عليهم السلام در سند ، مسلسلاً آمده باشد ، به جاى ذكر اسامى آنها يكى پس از ديگرى ، از عبارت : «بإسناده (با سندش)» در صدر و «عن آبائه (از پدرانش)» در پانوشت، استفاده مى كنيم كه بيانگر اين اتّصال است. چهار . هر گاه در مأخذ، از مروىٌّ عنه ، صراحتا نام برده نشده باشد ، بلكه فقط كُنيه يا لقب او ذكر شده باشد (مثل : ابو الحسن ، ابو محمّد، العبد الصالح و...) ، چنانچه مقصود از آن كنيه يا لقب را احراز كنيم ، نام مروىٌّ عنه را هم مى آوريم ، و اگر احراز نكنيم ، به همان نحو كه آمده ، يعنى با كنيه يا لقب ، ذكر مى نماييم و در

.

ص: 121

پانوشت ، احتمالات مطرح در مورد قائل حديث را مى آوريم . پنج . هر گاه در پانوشت ، بعد از منبع دوم يا منبع پس از آن ، نام قائل را ذكر كنيم ، اين ، بدان معناست كه حديث در اين منبع ، از هموست و نه از ديگرى كه در صدر حديث ، ياد شده است ؛ و هر گاه پس از نام قائل ياد شده ، عبارت «عنه صلى الله عليه و آله » يا «عنه عليه السلام » را بياوريم ، اين ، بدان معناست كه مروىٌّ عنه ، حديث را به كسى كه در صدر حديثْ نام برده شده ، اِسناد داده است. 7 . چنان كه آمد ، در تدوين و نگارش اين مجموعه دانش نامه ها ، از روش موضوعى پيروى مى كنيم كه اين ، خود ، بُرش متون معيّنى از گزارش هاى مربوط به باب مورد نظر را اقتضا مى كند . اين نكته ، يكى از اصولى است كه براى پرهيز از تكرار ، نمى توان از آن صرف نظر كرد ، مخصوصا در متن هاى طولانى . ما همواره مى كوشيم تا آن بُرش نقل شده ، كامل ، تام و خالى از ابهام باشد ، ولو با آوردن توضيحات لازم در آغاز ، و البته با رعايت زيبايىِ سياق و وارد نيامدن خدشه اى به نظم متن . بنا بر اين ، صدر حديث _ كه نوشته ماست _ ، در واقع ، مكمّل متن است ، به طورى كه بدون آن ، گاه فهم حديث ، ناممكن مى شود ، و گاهى اوقات هم اين صدر در فهم پاره اى شناسه ها و خصوصيات حديث _ كه به خواننده در فهم فضاى حديث ، كمك مى كنند _ ، مفيد است. 8 . قبلاً گفتيم كه معيار انتخاب هر متن از ميان متون ، قوّت و فراگير بودن آن است ؛ امّا با اين حال ، گاه متن برگزيده ، داراى پاره اى اغلاط ناشى از تصحيف يا سهو راويان است. در اين گونه موارد ، سعى كرده ايم كه آن اغلاط را به اقتضاى نوع غلط ، از طريق مراجعه به چاپ هاى مختلف مأخذ يا مراجعه به كتاب هاى واسطه (مثل بحار الأنوار) ، رفع و تصحيح كنيم ، البته در صورتى كه اين كتاب ها از مأخذ ما نقل كرده باشند ؛ چرا كه در اين صورت ، به منزله نسخه اى از نسخه هاى مأخذ به شمار مى آيند ، و اگر منبع واسطه اى موجود نبود ، با مراجعه به منابع ديگر و تأييد گرفتن از آنها ، رفع و اصلاح ، انجام مى گيرد .

.

ص: 122

در همه اين موارد ، امانتدارى علمى رعايت مى گردد و به جد ، سعى مى شود كه از بازى با متن ، پرهيز گردد و توضيحات لازم ، در پانوشت آورده شود ، مگر در موردى كه تصحيف ، قطعى باشد . در اين صورت ، آن را در متن ، تصحيح مى كنيم و به مورد اشتباه ، در پاورقى ، اشاره مى نماييم. 9 . در صورت وجود توضيحاتى در وسط متن برگزيده كه ربطى به موضوع نداشته باشند، از ذكر آنها خوددارى و به جاى آن ، سه نقطه گذاشته مى شود. البته ، در متن هاى كوتاه ، بنا بر آوردن تمامِ نقل است ، هرچند در لابه لاى آنها ، توضيحاتى آمده باشد كه ربطى به موضوع ندارد . اين كار ، براى اجتناب از تقطيع متنْ صورت مى گيرد ، مگر آن كه مجبور به تقطيع آن شده باشيم. 10 . افزوده هاى ميان دو قلّاب (كروشه) از ماست ، خواه اين افزوده ها براى بيان مرجع ضمير غايب (مستتر يا بارز) باشد يا هر توضيح ديگرى و افزوده هاى ميان دو هلال (پرانتز) ، در متن عربى ، از مأخذ است ، خواه نسخه بدل باشد يا جز آن . 11 . تا حدّ ممكن ، مى كوشيم تا واژگان پيچيده و دور از ذهن را شرح دهيم و براى اين كار ، به كتاب هاى اصلى لغت و غريب الحديث (مانند : النهاية ى ابن اثير ، الصحاح جوهرى ، القاموس المحيط فيروزآبادى ، المصباح المنير فيّومى ، مفردات ألفاظ القرآن راغب و ديگر منابع معتبر) ، تكيه مى كنيم. به هر روى، سعى داريم كه معناى مناسب را آشكار كنيم _ البته اگر چنين تعبيرى درست باشد _ و از ميان معانى متعدّدى كه گاه براى يك واژه ذكر مى شود ، معناى متناسب با سياق حديث را برگزينيم. در شرح پاره اى عبارات و تركيبات پيچيده ، از كتاب هايى كه متون حديثى را شرح كرده اند (مانند : مرآة العقول ، الوافى ، توضيحات مجلسى در بحار الأنوار ، شرح نهج البلاغة ، فتح البارى و جز اينها) نيز كمك مى گيريم. 12 . اَعلام اشخاص و اَعلام جغرافيايى ، دو مورد ديگرى است كه به شرح آنها اهتمام

.

ص: 123

داريم و از طريق كتب انساب و تَراجِم و منابع جغرافيايى و جغرافياى تاريخى (نظير معجم البلدان) و همچنين نقشه هاى جديد _ كه به سفارش ما ، توسط متخصصان تهيه مى شوند _ ، به توضيح اين موارد مى پردازيم.

ب _ تنظيم پاورقى ها

13 . تنظيم منابع (مصادر) در پانوشت ها، بر پايه ميزان اعتبار منابع ، صورت مى گيرد . بنا بر اين ، هيچ گاه منبع ضعيف بر قوى مقدّم آورده نمى شود ، (1) مگر در حالات خاصّى ، مانند وقتى كه بخواهيم از تكرار نام راوى يا تكرار اشاره به اختلاف ، با تعبير «نَحوُه (مشابه آن)» اجتناب بورزيم ، كه در چنين مواردى ، ترتيبِ يادشده ، رعايت نمى شود. 14 . منابع شيعى از منابع اهل سنّت ، جدا مى شوند و هر يك از اين دو مجموعه ، جداگانه ذكر مى گردند. اين دو مجموعه را در پاورقى با نشانه نقطه ويرگول ، از هم جدا مى كنيم. همچنين ، ارجاعات به يك مجموعه از منابع (مثلاً منابع شيعه) نيز با نشانه ويرگول ، از هم جدا مى شوند. 15 . بسيارى اوقات ، در يك منبع ، يك نقل ، دو شماره دارد : يكى شماره مسلسل كه از ابتداى كتاب ، شروع و در پايان آن ، تمام مى شود ، و ديگرى ، شماره مربوط به بابى كه حديث در آن آمده است ، و ما همواره ، شماره مسلسل را بر مى گزينيم. 16 . معيار براى ذكر شماره صفحات ، شروع شدن متن برگزيده ما در آن صفحه است. 17 . معيار عمده براى ذكر اختلافات در پانوشت ، تأثير اين اختلافات در معنا و يا مفيد بودن ذكر آنها براى خواننده است ، و اين اختلافات، در صورت ضرورت، دقيقا ذكر و با واژه «نحوه (مشابه آن)» نشان داده مى شود.

.


1- .. كتاب هاى حديثى موجود در پژوهشكده علوم و معارف حديث (اعم از منابع شيعه و اهل سنّت) ، بر پايه اصول و معيارهاى خاصّى مرتّب و طبقه بندى شده اند؛ معيارهايى چون : تقدّم تاريخى كتاب ، شخصيّت مؤلّف ، احراز انتساب كتاب به مؤلّف ، ارزش كتاب در محافل علمى ، و ديگر معيارها و اصول ارزش گذارى كتاب ها . همين ها، معيار ترتيب منابع در پانوشت ها نيز قرار گرفته اند.

ص: 124

18 . پس از ذكر منابع در پانوشت ، گاه با تعبير «ر . ك :» در متن فارسى و «راجع :» در متن عربى ، ارجاعاتى به برخى منابع ، داده مى شود . گفتنى است كه در اين گونه موارد ، متن مورد ارجاع ، با متن كتاب ، تفاوت بسيار دارد ؛ امّا در عين حال ، ملاحظه آن براى پژوهشگر ، سودمند است . 19 . پاره اى اختلافات ، با عبارات زير ، توضيح داده مى شوند: «و فيه كذا بدل كذا (در اين منبع ، فلان عبارت به جاى فلان عبارت آمده)» ، «ليس فيه كذا (در اين منبع ، فلان عبارت ، وجود ندارد)» ، «ليس فيه من كذا إلى كذا (در اين منبع ، از فلان كلمه تا فلان كلمه وجود ندارد)» ، «بزيادة كذا بعد كذا (با افزونى عبارت فلان ، بعد از فلان كلمه)» ، «بزيادة كذا فى آخره (با افزونى فلان عبارت در پايان آن)» . چنانچه در برخى منابع ، عبارت كاملى از ابتداى حديثى كه در متن آمده ، حذف شده باشد ، با عبارت «ليس فيه صدره (در اين منبع ، صدر حديث نيامده)» به اين اختلاف ، اشاره مى كنيم؛ امّا اگر عبارت محذوف ، كامل نباشد ، آن را با اين عبارت ، خاطرنشان مى سازيم: «وليس فيه صدره إلى كذا (در اين منبع ، از آغاز حديث تا فلان كلمه نيامده است)» . اگر اين كاستى در آخر حديث و يك جمله كامل باشد ، آن را با اين عبارت توضيح مى دهيم : «و ليس فيه ذيله (در اين منبع ، پايان حديث نيامده است)» ؛ ولى اگر يك جمله كامل نباشد يا چند جمله باشد ، آن را با اين عبارت ، خاطرنشان مى سازيم : «و ليس فيه من كذا إلى كذا (در اين منبع ، بخش پايانى حديث ، از فلان كلمه تا فلان كلمه ، نيامده است)» . 20 . هر كلمه يا عبارتى كه بعد از ذكر يك منبع بيايد _ خواه براى بيان نام راوى باشد ، يا براى بيان اختلاف و يا تعبير «نحوه» _ فقط به آن منبع مربوط مى شود ، مگر آن كه همراه با يكى از اين الفاظ ، آمده باشد : «كلاهما (هر دو منبع)» ، «كلّها (همه منابع)» ، «فيهما (در اين دو منبع)» و «فيها (در همه اين منابع)» كه در اين صورت ، به منابع پيش از آن نيز برمى گردد. گفتنى است كه هر گاه دو استخراج از يك منبع بيايد ، هر يك از آن دو ، استخراج مستقلى به شمار مى آيد و آنچه گفتيم ، درباره آن

.

ص: 125

نيز جارى است. نيز بايد دانست كه به كار بردن تعابير ياد شده ، گاه ما را وا مى دارد كه ترتيب منابع (بر حَسَب اعتبار آنها) را رعايت نكنيم . بنا بر اين ، اين فقره از توضيحات ، بر فقرات پيشين _ كه براى توضيح روش استخراج آورديم _ ، حاكم است. براى مثال ، اگر راوى يا مروىٌّ عنه در دو يا چند منبع ، يكى باشد ، در اين هنگام ، اين منابع را به صورت پياپى مى آوريم و در پى آن ، يكى از اين دو تعبير را به كار مى بريم : «كلاهما عن (در هر دو منبع از)» و «كلّها عن (همه آنها از)» ؛ و چنانچه مرجع ضمير ، موجب اشتباه گردد ، به جاى آن ، تعداد منابعِ هم سخن در اين باره را ذكر مى كنيم . براى مثال آورده ايم: «و الثلاثة الأخيرة عن الإمام الباقر عليه السلام (سه مورد آخر ، از امام باقر عليه السلام )». 21 . رمزهاى «ج» ، «ص» و «ح» را در پانوشت ، به ترتيب ، براى نشان دادن جلد و صفحه و شماره حديث به كار مى بريم. از اين اصل ، موارد زير ، استثنا محسوب مى شوند: سخنان صحابيان و تابعيان و راويان و محدّثان ، متون تاريخى و نيز هر آنچه اصطلاح «حديث» ، شامل آن نمى شود و همچنين آن دسته از احاديث كه در ضمن شرح حال راويان آمده اند يا شماره هايى كه نشانى شرح حال اند (و نه نشانى حديث) . در تمامى اين موارد ، به جاى رمز «ح» ، كلمه «الرقم» را در عربى و رمز «ش» را در فارسى به كار مى بريم . پس از آماده شدن متن هر دانش نامه ، ويرايش ، شرح لغات ، شرح اَعلام اشخاص و اَعلام جغرافيايى، مقابله و تصحيح ، اِعراب گذارى ، ترجمه «درآمد»ها و «تحليل»ها ، و نمايه سازى ، توسط كارشناسان خبره انجام مى گيرد و كتاب ، آماده طبع و نشر مى گردد . محمّد محمّدى رى شهرى

.

ص: 126

. .

ص: 127

بخش يكم : زندگى خانوادگى امام حسين عليه السلام

اشاره

فصل يكم : تولّد

فصل دوم : نام گذارى

فصل سوم : شمايل

فصل چهارم : پرورش

فصل پنجم : همسران

فصل ششم : فرزندان .

ص: 128

الفصل الأوّل : الوِلادَةُ1 / 1الأُسرةالأسرة هي أوّل ما يعكس شخصية أفراد المجتمع وأخلاقهم وثقافاتهم . وفي الغالب تمتد جذور الحكماء في الأجداد والأسر الحكيمة ، و الأنبياء وأوصياءهم الذين يتسنمون ذروة الحكمة ، ينحدرون من سلالة الأبرار والصالحين . ولا نجد أحداً من رجال العالم بإمكانه بلوغ شرف الإمام الحسين عليه السلام وأخيه الإمام الحسن عليه السلام وكرامة أسرتهما ، حيث إن جدّهما خاتم الأنبياء ووالدهما سيد الأوصياء وأمهما فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين. وقد وجدت هاتان الجوهرتان النفيستان اثر التقاء بحري العلم والحكمة العلوية والفاطمية . كما روى شيخ المحدثين الصدوق عن يحيى بن سعيد الذي قال إنه سمع الإمام الصادق عليه السلام يقول فى تأويل قول اللّه عزّوجلّ : «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ» . (1) قال : عَلِيُّ وفاطِمَةُ عَلَيهِمَاالسَّلام بَحرانِ مِنَ العِلمِ عَميقانِ ، لا يَبغي أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ . «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ» (2) الحَسَن والحُسَينُ عَلَيهِمَاالسَّلام . (3) وكما نقرأ في زيارة سيد الشهداء التي رويت عن الإمام الصادق عليه السلام : أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها . (4) وعلى العكس من ذاك الأشرار وأصحاب الخصال الذميمة فإنّهم يتربون عادة في الأحضان السقيمة والملوثة وتمتد جذورهم في الأصول غير الصالحة والأسر الخبيثة . وتفيد روايات المصادر المعتبرة بأن الإمام الحسين عليه السلام تحدث في يوم عاشوراء خلال خطبة ملحمية حول تأثير أسرة ابن زياد الملوثة في تخيير الإمام بين القتل و قبول ذلة مبايعة يزيد ، و دور طهارة أسرته عليه السلام في امتناعه عن قبول الذلة : ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ . (5) وهكذا فقد أسهمت أسرة سيد الشهداء الطاهرة الكريمة في تكوين شخصيته العظيمة والأبيّة للظيم . ولم يكن الإمام الحسين عليه السلام من سلالة الأنبياء العظام والقادة الكرام فحسب ، بل إن سلالة الأئمة من بعده تنحدر إليه أيضا ، وخاصة بقية اللّه الأعظم ، الإمام المهدي عليه السلام الذي يدور العالم اليوم حول محور وجوده ولا شك في أنه سوف يملأ الأرض قسطا وعدلاً . اللهم عجّل فرجه وسهّل مخرجه واجعلنا من خير أعوانه وأنصاره .

.


1- .الرحمن : 19 _ 22 .
2- .الرحمن : 22 .
3- .الخصال : ص 65 ح 96 ، تفسير القمي : ج 2 ص 344 ، تفسير فرات : ص 460 ح 600 عن علي بن عتاب و الحسين بن سعيد وجعفر بن محمّد الفزاري معنعنا ، روضة الواعظين : ص 165 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 318 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 636 ح 12 عن أبي سعيد الخدري من دون إسناد إلى أحد من اهل البيت عليهم السلام نحوه ، بحارالأنوار : ج 24 ص 98 ح 5 وراجع : مجمع البيان : ج 9 ص 305 و تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 635 - 637 و تفسير فرات : ص 459 ح 599 و كشف الغمّة : ج 1 ص 323 و العمدة : ص 399 ح 810 و شواهد التنزيل : ج 2 ص 285 ح 919 و الدر المنثور : ج 7 ص 697 .
4- .مصباح المتهجّد : ص 717 ،المزار للشهيد الأوّل : ص 117 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 197 ح 32 .
5- .راجع : ج 6 ص 112 ح 1628 .

ص: 129

فصل يكم : تولّد

1 / 1خانواده

خانواده ، نخستين نشانه شخصيت ، اخلاق و فرهنگ انسان هاست . فرزانگان ، غالبا ريشه در نياكان و خانواده هاى فرهيخته دارند . پيامبران و اوصياى آنان، در قلّه فرزانگى و همگى از تبار نيكان و صالحان اند ؛ امّا در ميان مردان جهان ، هيچ كس به پايه شرافت و كرامت خانوادگى امام حسين عليه السلام و برادرش امام حسن عليه السلام نمى رسد كه جدّشان خاتم انبيا و پدرشان سَرور اوصيا و مادرشان فاطمه زهرا ، سَرور زنان جهان ، باشد . بدين سان ، اين دو گوهر بى بديل آفرينش ، از تلاقى دو اقيانوس علم و حكمت علوى و فاطمى پديد آمدند ؛ چنان كه شيخ المحدّثين ، صدوق ، از يحيى بن سعيد ، روايت مى كند كه : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در تأويل سخن خداوند عز و جل : «دو دريا را [به گونه اى ]روان كرده است [كه] با هم برخورد كنند . ميان آن دو ، حدّ فاصلى است كه در هم تداخل نمى كنند» . فرمود : «على و فاطمه عليهماالسلام دو درياى ژرف دانش اند كه يكى وارد حدّ ديگرى نمى شود و [لؤلؤ و مرجان در آيه ] «از آن دو، مرواريد و مرجان برآيد» ، حسن و حسين هستند» . و در زيارت سيّد الشهدا عليه السلام كه از امام صادق عليه السلام روايت شده ، مى خوانيم : گواهى مى دهم كه تو نورى در پشت هاى والا و رَحِم هاى پاك بودى . جاهليت با پليدى هايش تو را نيالود و جامه هاى سياه و تيره آن ، تو را به خطا نينداخت . برعكس ، انسان هاى بدكردار و زشت خو ، معمولاً از دامن هاى ناسالم و آلوده بر مى آيند و ريشه در تبارهاى ناشايسته و خانواده هاى كج رفتار دارند . بر پايه گزارش منابع معتبر ، امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، ضمن يك خطابه حماسى ، در باره تأثير آلودگى خانوادگى ابن زياد در مخيّر كردن امام عليه السلام ميان كشته شدن يا پذيرفتن ذلّت بيعت با يزيد ، و ياد كردن از نقش پاكى خانوادگى خود در امتناع از ذلّت پذيرى ، مى فرمايد : بدانيد كه بى نسبِ پسر بى نسب ، مرا ميان دو چيز ، قرار داده است : شمشير و خوارى ؛ و دور است از ما كه تن به خوارى بدهيم . خدا و فرستاده اش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و دل هاى غيرتمند و جان هاى بزرگ منش ، اين را بر ما نمى پذيرند كه فرمان بُردارى از فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ، ترجيح دهيم . (1) و بدين سان ، خاندان مطهّر و باكرامت سيّد الشهدا عليه السلام در تكوين شخصيت باعظمت و حماسه آفرين آن بزرگوار ، سهيم بود . امام حسين عليه السلام ، نه تنها خود از تبارِ پيامبران بزرگ و پيشوايان سِتُرگ است ، بلكه تبار امامانِ پس از او نيز به ايشان مى رسد و بويژه ، بقيّة اللّه الأعظم امام مهدى عليه السلام كه هم اكنون ، جهان بر محور وجودش استوار است و بى ترديد ، روزى زمين را پُر از عدل و داد خواهد كرد ، از نسل پُربركت اوست . اللّهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه و اجعلنا من خير أعوانه و أنصاره !

.


1- .ر . ك : ج 6 ص 113 ح 1628 .

ص: 130

ص: 131

ص: 132

1 / 2عامُ الوِلادَةِاختلفت المصادر الحديثيّة والتاريخيّة في تحديد العام الذي ولد فيه الإمام الحسين عليه السلام ؛ هل هو السنة الثالثة للهجرة، أم الرابعة، أم السادسة، أم السابعة؟ وتبعا لذلك فقد وقع الاختلاف _ أيضا _ في مدّة عمره وسنيّ حياته. إلّا أنّ عام ولادته عليه السلام _ طبقا لأكثر المصادر وأشهر الروايات _ إنّما هو السنة الرابعة من الهجرة ، فيكون عمره الشريف سبعة وخمسين عاما .

مصباح المتهجّد عن الحسين بن زيد عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (1)

صحيح ابن حبّان عن أبي حاتم :كانَ الحُسَينُ عليه السلام حَيثُ قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ابنَ سَبعِ سِنينَ إلّا شَهرا (2) ، وذلِكَ أَنَّهُ وُلِدَ لِلَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ سَنَةَ أربَعٍ . (3)

.


1- .مصباح المتهجّد : ص 852 ، بحار الأنوار : ج 101 ص 101 ح 38 .
2- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب : «أشهرا» .
3- .صحيح ابن حبّان : ج 3 ص 190 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 117 الرقم 2852 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 398 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 25 ، الأنساب : ج 3 ص 476 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 كلّها عن الزبير بن بكّار و ص 122 عن أبي عبد اللّه بن مندة ، تاريخ بغداد : ج 1 ص 141 عن أبي بكر بن البرقي ، الاستيعاب : ج 1 ص 442 ، مقاتل الطالبيّين : ص 84 كلّها نحوه .

ص: 133

1/ 2سال تولّد

منابع حديثى و تاريخى، سال ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سال سوم، چهارم، ششم و هفتم هجرت. بر همين پايه، مدّت عمر ايشان نيز مورد اختلاف خواهد بود؛ ليكن بنا بر اكثر منابع و مشهورترين روايات، سال ولادت امام حسين عليه السلام سال چهارم هجرى است و عمر ايشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.

مصباح المتهجّد_ به نقل از حسين بن زيد ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، سال چهارم هجرى ، پنج شب از شعبان گذشته ، متولّد شد .

صحيح ابن حِبّان_ به نقل از ابو حاتم _: امام حسين عليه السلام هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، هفت سال ، يك ماه كم داشت ؛ زيرا او سال چهارم هجرى ، چند شب از شعبان گذشته ، متولّد شد .

.

ص: 134

الإرشاد :كُنيَتُهُ [ أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] أبو عَبدِ اللّهِ ، وُلِدَ بِالمَدينَةِ لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (1)

مطالب السّؤول :قَد تَقَدَّمَ القَولُ في وِلادَتِهِ [أيِ الحُسَينِ ] عليه السلام ، أنَّها كانَت سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ ، وكانَ انتِقالُهُ إلَى الدّارِ الآخِرَةِ ... في سَنَةِ إحدى وسِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ ، فَتَكونُ مُدَّةُ عُمُرِهِ سِتّا وخَمسينَ سَنَةً وأشهُرا . كانَ مِنها مَعَ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سِتَّ سِنينَ وشُهورا ، وكانَ مَعَ أبيهِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيٍّ عليه السلام ثَلاثينَ سَنَةً بَعدَ وَفاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وكانَ مَعَ أخيهِ الحَسَنِ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ أبيهِ عليه السلام عَشرَ سِنينَ ، وبَقِيَ بَعدَ وَفاةِ أخيهِ إلى مَقتَلِهِ عَشرَ سِنينَ . (2)

الإصابة :قالَ الزُّبَيرُ وغَيرُهُ : وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ] في شَعبانَ سَنَةَ أربَعٍ ، وقيلَ : سَنَةَ سِتٍّ ، وقيلَ : سَنَةَ سَبعٍ ، ولَيسَ بِشَيءٍ . (3)

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكريّ] عليه السلام :وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ]بِالمَدينَةِ يَومَ الثُّلاثاءِ ، لِخَمسٍ خَلَونَ مِن جُمادَى الاُولى ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ . (4)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 27 ، الملهوف : ص 91 ، مجموعة نفيسة : ص 104 (تاج المواليد) ، مثير الأحزان : ص 16 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 76 ، روضة الواعظين : ص 170 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 215 ، عمدة الطالب : ص 191 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 202 .
2- .مطالب السؤول : ص 73 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 252 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 19 .
3- .الإصابة : ج 2 ص 68 .
4- .دلائل الإمامة : ص 177 .

ص: 135

الإرشاد :كُنيه امام حسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه بوده است . او در مدينه ، سال چهارم هجرى ، پنج شب از شعبان سپرى شده ، متولّد شد .

مطالب السَّؤول :در باره ولادت امام حسين عليه السلام گذشت كه در سال چهارم هجرى و انتقالش به سراى آخرت ... در سال 61 هجرى بوده است و از اين رو ، عمر ايشان ، 56 سال و چند ماه بود . شش سال و چند ماه از اين مدّت را با جدّش پيامبر خدا بود و پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، سى سال با پدرش امير مؤمنان على عليه السلام زيست و پس از وفات پدرش ، ده سال با برادرش امام حسن عليه السلام بود و پس از وفات برادرش نيز ده سال تا هنگام شهادتش ماند .

الإصابة :زبير و غير او گفته اند : حسين عليه السلام در شعبان سال چهارم متولّد شد . سال ششم و هفتم نيز گفته شده كه اعتبارى ندارند .

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: حسين عليه السلام در مدينه ، روز سه شنبه ، پنجم جمادى اوّلِ سال سوم هجرى متولّد شد .

.

ص: 136

الكافي :وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام في سَنَةِ ثَلاثٍ ، وقُبِضَ عليه السلام في شَهرِ المُحَرَّمِ مِن سَنَةِ إحدى وسِتّينَ مِنَ الهِجرَةِ ، ولَهُ سَبعٌ وخَمسونَ سَنَةً وأشهُرٌ . (1)

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) عن حرب بإسناده عن أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام :_ اُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _مَضى أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً ، في عامِ إحدى وَالسِّتّينَ (2) مِنَ الهِجرَةِ ، في يَومِ عاشوراءَ . (3)

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قُبِضَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ ، وهُوَ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً . (4)

1 / 3شَهرُ الوِلادَةِاختلفت المصادر الحديثيّة والتاريخيّة حول الشهر الذي ولد فيه الإمام الحسين عليه السلام ، فقد ذكرت شهورا مختلفة هي : الثالث أو الخامس من شهر شعبان ، وآخر شهر ربيع الأوّل ، والثالث عشر من شهر رمضان ، والخامس من شهر جمادى الاُولى، والخامس عشر من شهر جمادى الثانية . ويعتبر العلّامة المجلسيّ أنّ الأشهَر في ولادته عليه السلام هو الثالث من شَهر شعبان ، بيد أنّ تتبّع المصادر التاريخيّة والحديثيّة ، يدلّنا على أنّ الخامس من شعبان هو التاريخ الذي يحظى بشهرة أكبر . 5

.


1- .الكافي : ج 1 ص 463 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 41 ، المقنعة : ص 467 وفيهما «ثمان وخمسون» بدل «سبع وخمسون» ، إعلام الورى : ج 1 ص 420 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 18 وراجع : الملهوف : ص 91 ومثيرالأحزان : ص 16 والاستيعاب : ج 1 ص 442 .
2- .ذكرت بعض النصوص أنّ شهادة الإمام عليه السلام كانت في 60 ه تسامحا ؛ وذلك لأنّ شهادته عليه السلام ، كانت في بداية سنه 61 ه (راجع : تاريخ دمشق : ج 14 ص 247) .
3- .مجموعة نفيسة : ص 175 (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم) ، كشف الغمّة : ج 2 ص 252 وفيه «الستّين» بدل «إحدى والستّين» ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201 ح 19 .
4- .الكافي : ج 1 ص 463 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 223 ح 239 عن عبداللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن الإمام زين العابدين عليهم السلام ، روضة الواعظين : ص 205 عن الضحّاك بن عبداللّه من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 44 ص 319 .

ص: 137

الكافى :امام حسين عليه السلام در سال سوم ، متولّد شد و در ماه محرّم سال 61 هجرى ، در حالى كه پنجاه و هفت سال و چند ماه داشت ، شهيد شد .

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم)_ به نقل از حرب ، به سندش ، از امام صادق عليه السلام _: ابو عبد اللّه حسين بن على عليه السلام ، كه مادرش فاطمه دختر پيامبر خدا بود ، در پنجاه و هفت سالگى و به سال شصت و يك هجرى (1) در روز عاشورا در گذشت .

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام روز عاشورا ، در پنجاه و هفت سالگى ، قبض روح شد .

1 / 3ماه تولّد

منابع حديثى و تاريخى ، ماه ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سوم ماه شعبان، پنجم ماه شعبان، آخر ماه ربيع اوّل، سيزدهم ماه رمضان، پنجم ماه جمادى اوّل و پانزدهم ماه جمادى ثانى. علّامه مجلسى ، سوم ماه شعبان را مشهورتر مى داند؛ ليكن تتبّع در منابع تاريخى و حديثى، نشان مى دهد كه پنجم ماه شعبان ، از شهرت بيشترى برخوردار است. 2

.


1- .اين كه برخى متون آورده اند كه شهادت امام عليه السلام به سال شصتم هجرى بوده ، ناشي از مسامحه است ؛ چرا كه شهادت ايشان در آغاز سال 61 هجرى بود .

ص: 138

. .

ص: 139

. .

ص: 140

مصباح المتهجّد_ بَعدَ ذِكرِ دُعاءِ اليَومِ الثّالِثِ مِن شَعبانَ _: قالَ ابنُ عَيّاشٍ : سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ سُفيانَ البَزَوفَرِيَّ يَقولُ : سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَدعو بِهِ في هذَا اليَومِ ، وقالَ : هُوَ مِن أدعِيَةِ اليَومِ الثّالِثِ مِن شَعبانَ ، وهُوَ مَولِدُ الحُسَينِ عليه السلام . (1)

مصباح المتهجّد عن الحسين بن زيد عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (2)

تهذيب الأحكام :وُلِدَ [ الحُسَينُ ] عليه السلام بِالمَدينَةِ ، آخِرَ شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ . (3)

الدروس_ في وِلادَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: قيلَ : يَومَ الخَميسِ ثالِثَ عَشَرَ شَهرِ رَمَضانَ . (4)

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكريّ] عليه السلام :وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ]بِالمَدينَةِ ، يَومَ الثُّلاثاءِ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن جُمادَى الاُولى ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ ، وعَلِقَت (5) بِهِ اُمُّهُ في سَنَةِ ثَلاثٍ ، بَعدَما وَلَدَتِ الحَسَنَ أخاهُ (6) بِخَمسينَ لَيلَةً ، وحَمَلَت بِهِ سِتَّةَ أشهُرٍ فَوَلَدَتهُ . (7)

.


1- .. مصباح المتهجّد : ص 828 ، الإقبال: ج 3 ص 305 ، المزار الكبير : ص 399 وليس فيه «يقول : سمعت أبا عبداللّه عليه السلام » ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201 .
2- .مصباح المتهجّد : ص 852 ، الإرشاد : ج 2 ص 27 ، الملهوف : ص 91 ، مجموعة نفيسة : ص 104 (تاج المواليد) ، مثير الأحزان : ص 16 ، روضة الواعظين : ص 170 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 215 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201؛ المعجم الكبير : ج 3 ص 117 ح 2852 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 25 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 والثلاثة الأخيرة عن الزبير بن بكّار ، الاستيعاب : ج 1 ص 442 ، مقاتل الطالبيّين : ص 84 كلّها من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 41 ، المقنعة : ص 467 ، الملهوف : ص 91 ، مثير الأحزان : ص 16 ، إعلام الورى : ج 1 ص 420 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 18 .
4- .الدروس : ج 2 ص 8 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 202 .
5- .عَلِقَت المَرأةُ بالوَلَد : حَبَلَت (المصباح المنير : ص 425 «علق») .
6- .في المصدر : «أخوه» ، والصواب ما أثبتناه .
7- .دلائل الإمامة : ص 177 وراجع : مثير الأحزان : ص 16 وبحار الأنوار : ج 44 ص 202 .

ص: 141

مصباح المتهجّد_ پس از ذكر دعاى روز سوم شعبان _: ابن عيّاش مى گويد : شنيدم حسين بن على بن سفيان بَزوفَرى مى گويد : شنيدم امام صادق عليه السلام اين دعا را در اين روز مى خوانْد و فرمود : «اين، از دعاهاى روز سوم شعبان ، روز تولّد حسين عليه السلام است» .

مصباح المتهجّد_ به نقل از حسين بن زيد ، از امام صادق عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، پنج شب از شعبانْ گذشته ، در سال چهارم هجرى متولّد شد .

تهذيب الأحكام :امام حسين عليه السلام در مدينه ، آخر ماه ربيع اوّلِ سال سوم هجرى متولّد شد .

الدُّروس_ در باره ولادت امام حسين عليه السلام _: گفته شده كه روز پنج شنبه ، سيزدهم ماه رمضان بوده است .

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: [حسين عليه السلام ] در مدينه ، روز سه شنبه ، پنج روزْ گذشته از جمادى اوّل سال سوم هجرت ، متولّد شد . مادرش پنجاه شب پس از آن كه برادرش حسن عليه السلام را در سال سوم به دنيا آورد ، به او باردار شد و پس از شش ماه باردارى ، وى را به دنيا آورد .

.

ص: 142

المستدرك على الصحيحين عن قتادة :وَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام حُسَينا عليه السلام بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام لِسَنَةٍ وعَشَرَةِ أشهُرٍ ، فَوَلَدَتهُ لِسِتِّ سِنينَ وخَمسَةِ أشهُرٍ ونِصفٍ مِنَ التّاريخِ . (1)

1 / 4يَومُ الوِلادَةِاختلفت المصادر الحديثيّة والتاريخيّة في تحديد يوم ولادته عليه السلام ما بين الثلاثاء والخميس. وتعيين أحد هذين اليومين أو ترجيحه هو من الصعوبة بمكان؛ ذلك أنّه لا يمكن تقديم شاهد على ذلك .

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكريّ] عليه السلام :وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ]بِالمَدينَةِ يَومَ الثُّلاثاءِ . (2)

مصباح المتهجّد :اليَومُ الثّالِثُ فيهِ [ أي شَهرِ شَعبانَ ] وُلِدَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . خَرَجَ إلَى القاسِمِ بنِ العَلاءِ الهَمدانِيِّ ، وَكيلِ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام : إنَّ مَولانَا الحُسَينَ عليه السلام وُلِدَ يَومَ الخَميسِ ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، فَصُمهُ وَادعُ فيهِ بِهذَا الدُّعاءِ : اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِحَقِّ المَولودِ في هذَا اليَومِ ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ (3) ووِلادَتِهِ... . (4)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 الرقم 4819 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 399 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 116 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 149 وفيه ذيله من «فولدته» .
2- .دلائل الإمامة : ص 177 .
3- .. استهلال الصبيّ : تصويته عند ولادته (النهاية : ج 5 ص 271 «هلل») .
4- .مصباح المتهجّد : ص 826 ، مجموعة نفيسة : ص 73 (مسارّ الشيعة) نحوه ، بحار الأنوار : ج 101 ص 101 ح 37 .

ص: 143

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از قَتاده _: فاطمه عليهاالسلام ، حسين عليه السلام را يك سال و ده ماه پس از [ امام ]حسن عليه السلام به دنيا آورد ؛ يعنى پس از شش سال و پنج ماه و نيم از مبدأ تاريخ هجرى .

1 / 4روز تولّد

منابع حديثى و تاريخى ، روز ولادت امام حسين عليه السلام را مختلف گزارش كرده اند: سه شنبه و پنج شنبه. تعيين و يا ترجيح يكى از اين دو نقل ، دشوار است؛ زيرا نمى توان شاهدى بر آن ، اقامه كرد.

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: [امام حسين عليه السلام ] روز سه شنبه ، در مدينه متولّد شد .

مصباح المتهجّد :حسين بن على عليه السلام روز سوم شعبان ، متولّد شد . توقيعى (1) به قاسم بن علاى همدانى ، وكيل امام عسكرى عليه السلام ، رسيد كه : مولاى ما ، امام حسين عليه السلام روز پنج شنبه ، سه روز از شعبانْ گذشته ، متولّد شد . پس ، آن روز را روزه بگير و اين دعا را بخوان : «خدايا ! تو را به حقّ مولود اين روز مى خوانم ؛ مولودى كه پيش از زاده شدن و به دنيا آمدنش ، وعده شهادتش داده شد ...» .

.


1- .توقيع: نامه اى كه از امامانْ رسيده باشد. م.

ص: 144

المناقب لابن شهرآشوب :وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام عامَ الخَندَقِ (1) فِي المَدينَةِ ، يَومَ الخَميسِ أو يَومَ الثُّلاثاءِ ، لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ، بَعدَ أخيهِ بِعَشَرَةِ أشهُرٍ وعِشرينَ يَوما. (2)

إعلام الورى :وُلِدَ [ الحُسَينُ ] عليه السلام بِالمَدينَةِ يَومَ الثُّلاثاءِ ، وقيلَ : يَومَ الخَميسِ ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، وقيلَ : لِخَمسٍ خَلَونَ مِنهُ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ ، وقيلَ : وُلِدَ آخِرَ شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ . (3)

1 / 5مُدَّةُ حَملِهِ وَالفاصِلَةُ بَينَ حَملِهِ ووِلادَةِ أخيهِوفقا للرواية المعتبرة، فقد حملت السيّدة فاطمة الزهراء عليهاالسلام بالإمام الحسين عليه السلام بعد عشرة أيّام من ولادة ولدها الأوّل الإمام الحسن عليه السلام ، كما تفيد النقول الكثيرة بأنّ حملها بالإمام الحسين عليه السلام استغرق ستّة أشهر . إلّا أنّ بعض المصادر يفيد أنّ حملها عليها السلام به كان بعد خمسين ليلة من ولادة أخيه، فيما تذهب طائفة ثالثة من المصادر إلى أنّ المدّة الفاصلة بين الولادة والحمل كانت قد بلغت شهرا واثنتين وعشرين ليلة. كما ورد في المصادر التاريخيّة أنّ المدّة الزمنيّة الفاصلة ما بين ولادة الإمام الحسن عليه السلام وأخيه الإمام الحسين عليه السلام بلغت سبعة أشهر وعشر ليالٍ ، أو عشرة أشهر واثنتين وعشرين ليلةً ، أو عاما واحدا ، أو عاما وعشرة أشهر .

الأمالي للطوسي عن هشام عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :حُمِلَ الحُسَينُ عليه السلام سِتَّةَ أشهُرٍ ، واُرضِعَ سَنَتَينِ ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَ_نَ بِوَ لِدَيْهِ إِحْسَ_نًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَ__لُهُ ثَلَ_ثُونَ شهْرًا» (4) . (5)

.


1- .أي السنة الخامسة للهجرة والتي وقعت فيها غزوه الخندق .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 76 ، روضة الواعظين : ص 170 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 الرقم 15 .
3- .إعلام الورى : ج 1 ص 420 .
4- .الأحقاف : 15 .
5- .الأمالي للطوسي : ص 661 ح 1370 ، كمال الدين : ج 2 ص 461 ، الاحتجاج : ج 2 ص 530 ، دلائل الإمامة : ص 514 ح 492 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 300 ح 1 كلّها عن سعد بن عبداللّه القمّي عن الإمام المهدي عليه السلام ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 85 عن الإمام المهدي عليه السلام وفيها «حمل الحسين عليه السلام ستّة أشهر» فقط ، بحار الأنوار : ج 43 ص 258 ح 45 .

ص: 145

المناقب ، ابن شهرآشوب :امام حسين عليه السلام ، سال خندق ، (1) روز پنج شنبه يا روز سه شنبه ، پنج روز از شعبان و چهار سال از هجرتْ گذشته و ده ماه و بيست روز پس از تولّد برادرش ( امام حسن عليه السلام ) در مدينه به دنيا آمد .

إعلام الورى :امام حسين عليه السلام در مدينه و روز سه شنبه (و گفته شده : پنج شنبه) ، سه روز يا پنج روز از شعبانْ گذشته ، در سال چهارم هجرى متولّد شد . آخر ماه ربيع اوّل سال سوم هجرى نيز گفته شده است .

1 / 5مدّت باردارى مادرش به او و فاصله ميان تولّد برادرش و باردارى به او

اشاره

بر اساس روايتى معتبر، فاطمه عليهاالسلام ده روز پس از تولّد امام حسن عليه السلام (اوّلين فرزند خود)، امام حسين عليه السلام را حامله شد و بر اساس نقل هاى بسيار ، مدّت حمل ايشان شش ماه بود؛ ليكن برخى منابع ديگر، زمان حمل امام حسين عليه السلام را پنجاه شب پس از تولّد برادرش و برخى ديگر ، يك ماه و بيست و دو شب پس از آن، ذكر كرده اند. در اين منابع ، همچنين فاصله ميان تولّد دو برادر ، هفت ماه و ده شب، ده ماه و بيست و دو شب، يك سال ، و يك سال و ده ماه ، گزارش شده است.

الأمالى ، طوسى_ به نقل از هشام ، از امام صادق عليه السلام _: باردارى فاطمه عليهاالسلام به امام حسين عليه السلام ، شش ماه شد و دو سال شير خورد و اين ، سخن خداى عز و جل است كه : «و انسان را به نيكى به پدر و مادرش سفارش كرده ايم . مادرش او را با سختى بار گرفته و به سختى زاده است و بار گرفتن و از شير گرفتن او سى ماه است» . (2)

.


1- .يعنى سال پنجم هجرى كه نبرد خندق ، اتّفاق افتاد .
2- .در مناقب ابن شهرآشوب و بعضى مصادر ديگر ، از امام مهدى عليه السلام روايت شده است : «باردارى به امام حسين عليه السلام شش ماه بود» .

ص: 146

تهذيب الأحكام عن زرارة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إذا سَقَطَ [أيِ الحَملُ ]لِسِتَّةِ أشهُرٍ فَهُوَ تامٌّ ؛ وذلِكَ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وُلِدَ وهُوَ ابنُ سِتَّةِ أشهُرٍ . (1)

المعجم الكبير عن حفص بن غياث عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :لَم يَكُن بَينَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام إلّا طُهرٌ . (2)

اُسد الغابة عن جعفر بن محمّد [الصّادق] عليه السلام :لَم يَكُن بَينَ الحَملِ بِالحُسَينِ عليه السلام بَعدَ وِلادَةِ الحَسَنِ عليه السلام إلّا طُهرٌ واحِدٌ . (3)

الكافي عن عبد الرحمن العرزمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ بَينَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامطُهرٌ ، وكانَ بَينَهُما فِي الميلادِ سِتَّةَ أشهُرٍ وعَشرا . (4)

مجموعة نفيسة (تاج المواليد) :كانَت والِدَتُهُ [ أيِ الحُسَينِ عليه السلام ] الطُّهرَ البَتولَ عليهاالسلام ، عَلِقَت بِهِ بَعدَ أن وَلَدَت أخاهُ الحَسَنَ عليه السلام بِخَمسينَ لَيلَةً ، هكَذا صَحَّ النَّقلُ ، فَلَم يَكُن بَينَهُ وبَينَ أخيهِ سِوى هذِهِ المُدَّةِ . (5)

.


1- .. تهذيب الأحكام : ج 1 ص 328 ح 959 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 258 ح 44 نقلاً عن الكافي وراجع : علل الشرائع : ص 206 ح 3 وكامل الزيارات : ص 125 ح 137 ودلائل الإمامة : ص 177 وتفسير القمّي : ج 2 ص 297 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 50 وإعلام الورى : ج 1 ص 420 وتأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 580 وذخائر العقبى : ص 206 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 95 ح 2766 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 8 ص 45 ح 40 ، التاريخ الكبير : ج 2 ص 286 ح 2491 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 398 كلاهما عن حفص بن غياث عن الإمام الصادق عليه السلام ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 280 عن الإمام الصادق عليه السلام والثلاثة الأخيرة نحوه .
3- .اُسد الغابة : ج 2 ص 25 ، الإصابة : ج 2 ص 68 ؛ تفسير القمّي : ج 2 ص 297 نحوه .
4- .الكافي : ج 1 ص 464 ح 2 ، مجموعة نفيسة : ص 7 (تاريخ الأئمّة عليهم السلام ) من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، وفيه «وحمل» بعد «طهر» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 258 ح 46 .
5- .مجموعة نفيسة : ص 104 (تاج المواليد) ، كشف الغمّة : ج 2 ص 215 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 200 الرقم 19؛ مطالب السؤول : ص 70 .

ص: 147

تهذيب الأحكام_ به نقل از زُراره ، از امام صادق عليه السلام _: جنين ، اگر پس از شش ماهگى سِقط شود ، تامُّ الخِلقه است ؛ زيرا حسين بن على عليه السلام ، شش ماهه به دنيا آمده است .

المعجم الكبير_ به نقل از حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام _: پدرم [باقر عليه السلام ] فرمود : «ميان حسن و حسين عليهماالسلام ، جز يك طُهر (پاك شدن) فاصله نبود» .

اُسد الغابة_ از امام صادق عليه السلام _: ميان باردارى [ فاطمه عليهاالسلام] به حسين عليه السلام و تولّد حسن عليه السلام فقط يك طُهر بود .

الكافى_ به نقل از عبد الرحمان عرزمى ، از امام صادق عليه السلام _: ميان حسن و حسين عليهماالسلام ، يك طُهر، فاصله بود و در تولّد ، شش ماه و ده روز با هم فاصله داشتند .

مجموعة نفيسة (تاج المواليد) :مادر پاك حسين عليه السلام ، زهراى بتول ، پس از گذشت پنجاه شب از به دنيا آوردن برادرش حسن عليه السلام ، به او باردار شد . اين نقل ، صحيح است و ميان او و برادرش، بيشتر از اين مدّت ، فاصله نيست .

.

ص: 148

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) عن حرب بإسناده عن أبي عبد اللّه الصادق عليه السلام :كانَ مُقامُهُ [ الحُسَينِ عليه السلام ] مَعَ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَبعَ سِنينَ ، إلّا ما كانَ بَينَهُ وبَينَ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وهُوَ سَبعَةُ أشهُرٍ وعَشَرَةُ أيّامٍ . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :عَلِقَت فاطِمَةُ عليهاالسلامبِالحُسَينِ عليه السلام لِخَمسِ لَيالٍ خَلَونَ مِن ذِي القَعدَةِ ، سَنَةَ ثَلاثٍ مِنَ الهِجرَةِ ، فَكانَ بَينَ ذلِكَ وبَينَ وِلادَةِ الحَسَنِ عليه السلام خَمسونَ لَيلَةً ، ووُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام في لَيالٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ ، سَنَةَ أربَعٍ مِنَ الهِجرَةِ . (2)

المعارف لابن قتيبة :أمَّا الحُسَينُ عليه السلام فَإِنَّهُ وُلِدَ بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام بِعَشَرَةِ أشهُرٍ وَاثنَينِ وعِشرينَ يَوما ، وكانَت فاطِمَةُ عليهاالسلام حَمَلَت بِهِ بَعدَ أن وَلَدَتِ الحَسَنَ عليه السلام بِشَهرٍ وَاثنَينِ وعِشرينَ يَوما (3) ، وأرضَعَتهُ وهِيَ حامِلٌ ، ثُمَّ أرضَعَتهُما جَميعا . (4)

المستدرك على الصحيحين عن قتادة :وَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام حُسَينا عليه السلام بَعدَ الحَسَنِ عليه السلام لِسَنَةٍ وعَشَرَةِ أشهُرٍ ، فَوَلَدَتهُ لِسِتِّ سِنينَ وخَمسَةِ أشهُرٍ ونِصفٍ مِنَ التّاريخِ ، وقُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ الجُمُعَةِ ، يَومَ عاشوراءَ ، لِعَشرٍ مَضَينَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، وهُوَ ابنُ أربَعٍ وخَمسينَ سَنَةً . (5)

.


1- .مجموعة نفيسة : ص 175 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) ، كشف الغمّة : ج 2 ص 252 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 201 ح 19 .
2- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 369 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 399 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 121 و ص 257 عن الواقدي نحوه وراجع : تاريخ الطبري : ج 2 ص 537 .
3- .وعليه تكون مدّة حمله عليه السلام تسعة أشهر .
4- .المعارف لابن قتيبة : ص 158 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 الرقم 4819 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 25 وليس فيه ذيله من «وقتل» .

ص: 149

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم)_ به نقل از حرب ، به سندش ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام هفت سال با جدّش پيامبر صلى الله عليه و آله زيست و از اين مدّت ، هفت ماه و ده روز ، يعنى فاصله سِنّى او با حسن عليه السلام را بايد كم كرد .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فاطمه عليهاالسلام ، سال سوم هجرى ، پنج شب از ذى قعده گذشته ، به حسين عليه السلام باردار شد و ميان آن و تولّد حسن عليه السلام ، پنجاه شب فاصله بود . حسين عليه السلام در سال چهارم هجرى ، چند شب از شعبان گذشته ، متولّد شد .

المعارف، ابن قتيبه :حسين عليه السلام ، ده ماه و بيست و دو روز پس از حسن عليه السلام متولّد شد و فاطمه عليهاالسلام ، يك ماه و بيست و دو روز پس از تولّد حسن عليه السلام به او باردار شد (1) و حسن عليه السلام را در حال باردارى شير مى داد و سپس ، هر دو را با هم شير مى داد .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از قَتاده _: فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را يك سال و ده ماه پس از حسن عليه السلام به دنيا آورد . از اين رو ، تاريخ تولّد او ، شش سال و پنج ماه و نيم پس از مبدأ تاريخ هجرت مى شود و روز عاشورا ، جمعه ، دهم محرّم سال 61 هجرى در پنجاه و چهار سالگى شهيد شد .

.


1- .بنا بر اين ، زمان حمل ايشان ، نُه ماه بوده است .

ص: 150

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :حَدَّثَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ ، قالَت : حَدَّثَتني فاطِمَةُ عليهاالسلام : لَمّا حَمَلتُ بِالحَسَنِ عليه السلام ووَلَدتُهُ ، جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ ... . قالَت أسماءُ : فَلَمّا كانَ بَعدَ حَولٍ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، وجاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ . (1)

الخرائج والجرائح عن المقداد بن الأسود عن فاطمة عليهاالسلام :لَمّا وَلَدتُ الحَسَنَ ، أمَرَني أبي ألّا ألبَسَ ثَوبا أجِدُ فيهِ اللَّذَّةَ حَتّى أفطِمَهُ ، فَأَتاني أبي زائِرا ، فَنَظَرَ إلَى الحَسَنِ وهُوَ يَمُصُّ النَّوى ، قالَ : فَطَمتِهِ؟ قُلتُ : نَعَم . قالَ : إذا أحَبَّ عَلِيٌّ الاِشتِمالَ فَلا تَمنَعيهِ؛ فَإِنّي أرى في مُقَدَّمِ وَجهِكِ ضَوءا ونورا ، وذلِكِ أنَّكِ سَتَلِدينَ حُجَّةً لِهذَا الخَلقِ ، وحُجَّةً عَلى ذَا الخَلقِ . فَلَمّا أن تَمَّ الشَّهرُ مِن حَملي ، وَجَدتُ في بَطني سُخنَةً ، فَقُلتُ لِأَبي ذلِكَ . فَدَعا بِتَورٍ (2) مِن ماءٍ ، فَتَكَلَّمَ عَلَيهِ وتَفَلَ فيهِ ، وقالَ : اِشرَبي ، فَشَرِبتُ ، فَطَرَدَ اللّهُ عَنّي ما كُنتُ أجِدُ . وصِرتُ فِي الأَربَعينَ مِنَ الأَيّامِ ، فَوَجَدتُ دَبيبا في ظَهري كَدَبيبِ النَّملِ بَينَ الجِلدَةِ وَالثَّوبِ ، فَلَم أزَل عَلى ذلِكَ حَتّى تَمَّ الشَّهرُ الثّاني ، فَوَجَدتُ الاِضطِرابَ وَالحَرَكَةَ ، فَوَاللّهِ لَقَد تَحَرَّكَ في بَطني وأنَا بَعيدَةٌ عَنِ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ ، فَعَصَمَنِي اللّهُ عَنهُما كَأَنّي شَرِبتُ مَنّا (3) لَبَنا ، حَتّى تَمَّ الثَّلاثَةُ وأنَا أجِدُ الخَيرَ وَالزِّيادَةَ في مَنزِلي . فَلَمّا صِرتُ فِي الأَربَعَةِ ، آنَسَ اللّهُ بِهِ وَحشَتي ، ولَزِمتُ المَسجِدَ لا أبرَحُ (4) مِنهُ إلّا لِحَاجَةٍ تَظهَرُ لي ، فَكُنتُ فِي الزِّيادَةِ وَالخِفَّةِ في ظاهِري وباطِني ، حَتّى أكمَلتُ الخَمسَةَ . فَلَمّا أن دَخَلَتِ السِّتَّةُ ، كُنتُ لا أحتاجُ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ إلى مِصباحٍ ، وجَعَلتُ أسمَعُ _ إذا خَلَوتُ بِنَفسي في مُصَلّايَ _ التَّسبيحَ وَالتَّقديسَ في بَطني . فَلَمّا مَضى مِنَ السِّتَّةِ تِسعٌ ازدَدتُ قُوَّةً ، وكُنتُ ضَعيفَةَ اللَّذّاتِ (5) ، فَذَكَرتُ ذلِكَ لِاُمِّ سَلَمَةَ (6) ، فَشَدَّ اللّهُ بِها أزري . (7) فَلَمّا زادَتِ العَشرُ مِنَ السِّتَّةِ ، وغَلَبَتني عَيني ، أتاني آتٍ في مَنامي ، فَمَسَحَ جَناحَهُ عَلى ظَهري فَفَزِعتُ ، وقُمتُ وأسبَغتُ الوُضوءَ فَصَلَّيتُ رَكعَتَينِ ، ثُمَّ غَلَبَتني عَيني ، فَأَتاني آتٍ في مَنامي ، وعَلَيهِ ثِيابٌ بيضٌ ، فَجَلَسَ عِندَ رَأسي ، فَنَفَخَ في وَجهي وفي قَفايَ ، فَقُمتُ وأنَا خائِفَةٌ ، فَأَسبَغتُ الوُضوءَ ، وأدَّيتُ أربَعا ، ثُمَّ غَلَبَتني عَيني ، فَأَتاني آتٍ في مَنامي ، فَأَقعَدَني ورَقاني (8) وعَوَّذَني . فَأَصبَحتُ _ وكانَ يَومَ اُمِّ سَلَمَةَ المُبارَكَةِ _ فَدَخَلتُ في ثَوبِ حَمامَةَ (9) ، ثُمَّ أتَيتُ اُمَّ سَلَمَةَ فَنَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى وَجهي ، ورَأَيتُ أثَرَ السُّرورِ في وَجهِهِ ، فَذَهَبَ عَنّي ما كُنتُ أجِدُ ، وحَكَيتُ ذلِكَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : أبشِري ، أمَّا الأَوَّلُ : فَخَليلي عَزرائيلُ عليه السلام ، المُوَكَّلُ بِأَرحامِ النِّساءِ يَفتَحُها . وأمَّا الثّاني : فَخَليلي ميكائيلُ عليه السلام ، المُوَكَّلُ بِأَرحامِ أهلِ بَيتي ، نَفَخَ فيكِ ؟ فَقُلتُ : نَعَم . قالَت : ثُمَّ ضَمَّني إلى نَفسِهِ ، فَقالَ : أمَّا الثّالِثُ فَأَخي جَبرَئيلُ عليه السلام ، يُقيمُهُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ بِوَلَدِكِ . فَرَجَعتُ ، فَأَنزَلتُهُ في تَمامِ السِّتَّةِ . (10)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 241 ح 146 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، إعلام الورى: ج 1 ص 427 عن الإمام زين العابدين عليه السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4 ؛ ذخائر العقبى : ص 207 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
2- .تَوْر : إناء من صُفر أو حِجارة كالإجّانة (النهاية : ج 1 ص 199 «تور») .
3- .المَنُّ : رطلان (لسان العرب : ج 13 ص 419 «منن») .
4- .برحَ مكانَه : زال عنه (القاموس المحيط : ج 1 ص 215 «برح») .
5- .كذا في المصدر ، ولا توجد هذه العبارة في بحار الأنوار .
6- .اُمّ سلمة ، هند بنت أبي اُميّة بن المغيرة القرشيّة المخزوميّة ، اشتهرت بكنيتها . كان أبوها من الأجواد . هاجرت مع زوجها أبي سلمة الى الحبشة ثمّ هاجرت إلى المدينة ، وكانت أوّل ظعينة دخلت إلى المدينة مهاجرة . لمّا مات زوجها من الجراحة التي أصابته في اُحد ، تزوّجها النبيّ صلى الله عليه و آله في سنة (4 ه) ، روت عن النبيّ صلى الله عليه و آله وكانت من الفقهاء الصحابيات ، وقصّة الكساء المعروفة وقعت في بيتها ، فقال لها النبي صلى الله عليه و آله : «انك على خير» ، وكانت ذات جمال بارع ورأي ثاقب .كانت من المعروفين بمحبة أهل البيت عليهم السلام و ولائهم استودعها الحسين عليه السلام صحيفة مختومة وسلاح النبيّ صلى الله عليه و آله وغيرهما من ميراث النبيّ صلى الله عليه و آله ، ثمّ قبضها بعد ذلك عليّ بن الحسين عليه السلام . توفّيت في خلافة يزيد بن معاوية سنة (61 ه) و دفنت بالبقيع (راجع : الطبقات الكبرى: ج 8 ص 86 _ 96 وسير أعلام النبلاء : ج 2 ص 201 _ 210 والإصابة : ج 8 ص 342 و 404 والكافي : ج 1 ص 235 ح7 و8 وص 287 ح 1 والأمالي للطوسي : ص 368 ح 783) .
7- .يقال : أزَّرَه وآزَرَهُ : إذا أعانه وأسعده ، من الأزْر : القوّة والشدّة (النهاية : ج 1 ص 46 «أزر») .
8- .الرُّقية : العوذة التى يرقى بها صاحب الآفة ، كالحمّى (مجمع البحرين : ج 2 ص 726 «رقى») .
9- .حمامة : امرأة كانت تخدم في بيت فاطمة الزّهراء عليهاالسلام كما يظهر من بعض الأخبار راجع : الخرائج والجرائح : ج2 ص842 . .
10- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 843 ح 60 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 272 ح 39 .

ص: 151

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عميس برايم حكايت كرد كه فاطمه عليهاالسلامفرمود : «چون به حسن عليه السلام باردار شدم و او را به دنيا آوردم ، پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : اى اسماء! پسرم را برايم بياور . پس او را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادم ...» . اسماء گفت : يك سال بعد ، هنگامى كه حسين عليه السلام متولّد شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «اى اسماء ! پسرم را برايم بياور» و من او را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادم .

الخرائج و الجرائح_ به نقل از مقداد بن اسود _: فاطمه عليهاالسلام فرمود : «هنگامى كه حسن عليه السلام را به دنيا آوردم ، پدرم به من فرمان داد تا هنگامى كه او را از شير نگرفته ام ، لباسى براى لذّت بردن نپوشم . پس روزى پدرم به ديدارم آمد و حسن عليه السلام را ديد كه هسته مى مكد . فرمود : «او را از شير گرفته اى؟» . گفتم : آرى . فرمود : «هر گاه على خواست تو را در بر بگيرد ، مانعش مشو كه من در جلوى صورتت ، درخشش و نورى مى بينم ؛ زيرا به زودى ، حجّتى را براى اين مردم و حجّتى را بر ضدّ آنان ، به دنيا مى آورى» . پس چون يك ماه از باردارى ام گذشت ، در درونم ، گرمايى احساس كردم و آن را به پدرم گفتم . او كاسه آبى خواست و بر آن ، وِردى خواند و در آن دميد و فرمود : «اين را بنوش» . من آن را نوشيدم و خداوند ، آن حالت را از من ، دور كرد . در روز چهلم باردارى ، جنبشى مانند جنبش مورچه در پشتم ، ميان پوست و لباسم احساس كردم و اين گونه بودم تا ماه دوم باردارى به پايان رسيد . سپس ناآرامى و تحرّكى را احساس كردم و به خدا سوگند ، در دلم مى جنبيد و من اشتهاى به خوراك و نوشيدنى نداشتم و خداوند ، چنان مرا از آنها بى نياز داشت كه گويى يك مَن شير نوشيده ام ، تا آن كه ماه سوم ، تمام شد و من خير و بركت را در خانه ام احساس مى كردم . چون به ماه چهارم در آمدم ، خدا مرا با او از تنهايى به در آورد و مقيم مسجد شدم و از آن ، جز براى نيازهايى كه برايم پديد مى آمد ، جدا نشدم و در همان ، بركت و سبكبارىِ برون و درونم بود تا ماه پنجم را نيز به پايان بردم . هنگامى كه وارد ماه ششم شدم ، در شبِ تاريك ، به چراغْ نياز نداشتم و چون در مُصلّايم خلوت مى كردم ، صداى تسبيح و تقديس را در درونم مى شنيدم . و چون نه روز از ماه ششم گذشت ، نيرويم افزون و ميل و لذّتم كم شد و اين را به اُمّ سَلَمه 1 گفتم ، و خداوند به وسيله او مرا پشت گرمى داد . روز دهم ، خواب ، چشمانم را رُبود . در خواب ، كسى نزدم آمد و بال خود را بر پشتم كشيد و از خواب پريدم . برخاستم و وضوى كاملى گرفتم و دو ركعت نماز خواندم و دوباره خوابم برد . در خواب ، مردى سفيدپوش نزدم آمد و بالاى سرم نشست و در صورت و پشتم دميد . من ، هراسان برخاستم و وضوى كاملى گرفتم و چهار ركعت نماز گزاردم و دوباره خواب ، مرا در رُبود . مردى به خوابم آمد و مرا نشاند و حِرز و تعويذى بر من آويخت . صبح آن روز كه نوبت آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه اُمّ سلمه بود ، لباس حَمامه (1) را پوشيدم و نزد اُمّ سلمه رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله به چهره ام نگريست و چون شادى را در چهره اش ديدم ، هراس رؤياهاى شب گذشته ام از ميان رفت و آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله حكايت كردم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مژده باد تو را ! فرد اوّل ، دوستم عزرائيل عليه السلام بوده كه فرشته مأمور به گشودن رحِم هاى زنان است و نفر دوم ، دوستم ميكائيل عليه السلام بوده كه فرشته مأمور به رحِم هاى زنان خاندان من است . آيا در تو دميد؟» . گفتم : آرى . سپس پدرم مرا به خود چسباند و فرمود : «و نفر سوم ، برادرم جبرئيل عليه السلام بوده كه خداوند ، او را پاسدار فرزندت كرده است» . من باز گشتم و در پايان شش ماه ، وضع حمل كردم .

.


1- .از برخى گزارش ها به دست مى آيد كه حَمامه ، خدمت گزار فاطمه زهرا عليهاالسلام بوده است .

ص: 152

. .

ص: 153

. .

ص: 154

. .

ص: 155

. .

ص: 156

سخنى در باره حضور اسماء بنت عميس ، هنگام ولادت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام

حضور اَسماء بنت عُمَيس در هنگام ولادت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام جاى ترديد است؛ زيرا اسماء _ كه همسر جعفر بن ابى طالب است _ ، در آن زمان ، به همراه وى در حبشه بوده و در سال هفتم هجرى از حبشه به مدينه باز گشت. همين ترديد در ماجراهاى ديگرى كه در سال هاى نخستين هجرت رُخ داده (مانند: عروسى فاطمه عليهاالسلام) و از حضور اسماء بنت عميس در آنها خبر داده شد نيز وجود دارد. در رفع اين ترديد، برخى احتمال داده اند كه شخص مورد اشاره ، اسماء بنت يزيد بن سكنِ انصارى است (1) كه به خاطر شهرت اسماء بنت عميس ، راويان يا ناسخان ، آن حوادث را به وى نسبت داده اند. نيز گفته شده : اين شخص ، سَلمى بنت عُمَيس (خواهر اسماء و همسر حمزه) بوده كه در نقل، تصحيف رخ داده است ، بدين گونه كه چون اسماء ، مشهورتر بوده ، به او نسبت داده شده يا يكى از روات، اشتباه كرده و ديگران از او پيروى

.


1- .ر . ك : كفاية الطالب : ص 307؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 372 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 182.

ص: 157

كرده اند . (1) امّا به نظر مى رسد بانويى كه در ولادت امام حسن وامام حسين عليهماالسلامحضور داشته ، سَلمى همسر ابو رافع است و اين زن و شوهر ، هر دو ، خدمت گزار پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند . او قابله (ماماى) فرزندان فاطمه دختر پيامبر خدا و قابله ابراهيم پسر پيامبر خدا و همان كسى است كه تا آخرين لحظات حيات فاطمه زهرا عليهاالسلام در كنارش بود و سپس به همراه امير مؤمنان عليه السلام و اسماء بنت عميس ، (2) در غسل دادن ايشان مشاركت داشته است . (3)

.


1- .ر .ك : كشف الغمّة : ج 1 ص 367 .
2- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 197 ، الاستيعاب : ج 4 ص 418 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 148 .
3- .الأمالى ، طوسى : ص 400 ح 893 ، المناقب ، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 364؛ مسند ابن حنبل: ج 10 ص 446 ح 27686 ، البداية والنهاية: ج 5 ص 329 .

ص: 158

1 / 6رُؤيا اُمِّ أيمَنَ قَبلَ وِلادَةِ الحُسَينِالأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :أقبَلَ جيرانُ اُمِّ أيمَنَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ اُمَّ أيمَنَ لَم تَنَمِ البارِحَةَ مِنَ البُكاءِ ، لَم تَزَل تَبكي حَتّى أصبَحَت ، قالَ : فَبَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى اُمِّ أيمَنَ فَجاءَتهُ . فَقالَ لَها : يا اُمَّ أيمَنَ ، لا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! إنَّ جيرانَكِ أتَوني وأخبَروني أنَّكِ لَم تَزالِي (1) اللَّيلَ تَبكينَ أجمَعَ ، فَلا أبكَى اللّهُ عَينَيكِ! مَا الَّذي أبكاكِ؟ قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ، رَأَيتُ رُؤيا عَظيمَةً شَديدَةً ، فَلَم أزَل أبكِي اللَّيلَ أجمَعَ . فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَقُصّيها عَلى رَسولِ اللّهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ ورَسولَهُ أعلَمُ . فَقالَت : تَعظُمُ عَلَيَّ أن أتَكَلَّمَ بِها . فَقالَ لَها : إنَّ الرُّؤيا لَيسَت عَلى ما تُرى ، فَقُصّيها عَلى رَسولِ اللّهِ . قالَت : رَأَيتُ في لَيلَتي هذِهِ ، كَأَنَّ بَعضَ أعضائِكَ مُلقىً في بَيتي . فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : نامَت عَينُكِ يا اُمَّ أيمَنَ ، تَلِدُ فاطِمَةُ الحُسَينَ ، فَتُرَبّينَهُ وتَلينَهُ ، فَيَكونُ بَعضُ أعضائي في بَيتِكِ . (2)

.


1- .في المصدر : «لم تزلي» ، والتصويب من روضة الواعظين .
2- .الأمالي للصدوق : ص 142 ح 144 ، روضة الواعظين : ص 171 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 70 عن الإمام الصادق عليه السلام وابن عبّاس نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 242 ح 15 .

ص: 159

1 / 6رؤياى اُمّ اَيمن ، پيش از ولادت او

اشاره

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبد اللّه بن سنان ، از امام صادق عليه السلام _: همسايگان اُمّ اَيمَن، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند : اى پيامبر خدا ! اُمّ ايمن ، ديشب از گريه نخوابيد و تا صبح ، پيوسته گريه مى كرد . پيامبر خدا به دنبال امّ ايمن فرستاد و او آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى امّ ايمن ! خداوند ، چشمانت را گريان نكند! همسايگانت نزد من آمده و خبر داده اند كه تو ، همه شب را گريسته اى . خداوند ، چشمانت را گريان نكند! چه چيزى تو را گريان كرده است؟» . امّ ايمن گفت : اى پيامبر خدا ! رؤياى وحشتناكى ديدم و همه شب را گريستم . پيامبر خدا به او فرمود : «آن را براى فرستاده خدا حكايت كن ، كه خدا و فرستاده اش داناترند» . امّ ايمن گفت : بر من گران مى آيد كه از آن ، سخن بگويم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «رؤيا ، [هميشه] آن گونه كه ديده مى شود ، نيست . آن را براى فرستاده خدا بازگو» . امّ ايمن گفت : در اين شب ديدم كه برخى از اعضايت در خانه ام افتاده است . پيامبر خدا به او گفت : «چشمانت آسوده باشد (آسوده بخواب) _ اى امّ ايمن _ كه فاطمه ، حسين را مى زايد و تو ، او را تربيت و سرپرستى مى كنى . پس اين چنين ، برخى از اعضاى من در خانه تو قرار مى گيرد» .

.

ص: 160

سخنى درباره رؤياى نسبت داده شده به اُمّ الفضل

برخى از منابع تاريخى ، شبيه رؤياى اُمّ اَيمن را به اُمّ فضل ، همسر عبّاس بن عبد المطّلب ، نسبت داده اند. ابن سعد ، در الطبقات الكبرى ، آورده است : إنَّ اُمَّ الفَضلِ _ امرَأَةَ العَبّاسِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ _ قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ! رَأَيتُ فيما يَرَى النّائِمُ كَأَنَّ عُضوا مِن أعضائِكَ فى بَيتى ! قالَ : خَيرا رَأَيتِ ، تَلِدُ فاطِمَةُ غُلاما، وتُرضِعينَهُ بِلبانِ ابنِكِ قَثَمٍ . قالَ : فَوَلَدَتِ الحُسَينَ عليه السلام فَكَفَلَتهُ اُمُّ الفَضلِ . (1) امّ فضل ، همسر عباس بن عبدالمطّلب گفت : اى پيامبر خدا! من در خواب ديدم كه گويى عضوى از اعضاى تو ، در خانه من است . فرمود : «خوابِ خيرى ديده اى! فاطمه ، پسرى به دنيا مى آورد ، و تو ، او را با شير پسرت قُثَم ، شير مى دهى» . فاطمه عليهاالسلام ، حسين عليه السلام را به دنيا آورد و امّ الفضل ، عهده دار شير دادن به او شد .

.


1- .الطبقات الكبرى: ج 8 ص 278، الإصابة : ج 8 ص 450 و ج 5 ص 320 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 23 ح2541 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 14 در اين سه ، «حسن» به جاى «حسين» است . نيز، ر .ك : مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى: ج 1 ص 144 .

ص: 161

اين نسبت ، به نظر ، نادرست است؛ زيرا اوّلاً، عبّاس و همسرش در اين ايّام ، در مكّه زندگى مى كردند و پس از فتح مكّه به مدينه آمدند. ثانياً برخى مورّخان بر اين عقيده اند كه قُثَم بن عبّاس ، پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرده است. بنا بر اين ، نمى تواند همسال امام حسين عليه السلام باشد. (1)

.


1- .ر .ك : الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم صلى الله عليه و آله : ج 6 ص 213 .

ص: 162

1 / 7قِصَّةُ وِلادَتِهِالكافي عن أبي خديجة عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا حَمَلَت فاطِمَةُ عليهاالسلامبِالحُسَينِ عليه السلام ، جاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : إنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلامسَتَلِدُ غُلاما تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَلَمّا حَمَلَت فاطِمَةُ بِالحُسَينِ عليه السلام كَرِهَت حَملَهُ ، وحينَ وَضَعَتهُ كَرِهَت وَضعَهُ . ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : لَم تُرَ فِي الدُّنيا اُمٌّ تَلِدُ غُلاما تَكرَهُهُ ، ولكِنَّها كَرِهَتهُ لِما عَلِمَت أنَّهُ سَيُقتَلُ ، قالَ : وفيهِ نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَ_نَ بِوَ لِدَيْهِ إِحْسَ_نًا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَ__لُهُ ثَلَ_ثُونَ شَهْرًا» (1) . (2)

الكافي عن محمّد بن عمرو الذريّات عن رجل من أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام نَزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِمَولودٍ يولَدُ مِن فاطِمَةَ ، تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا جَبرَئيلُ ، وعَلى رَبِّي السَّلامُ ، لا حاجَةَ لي في مَولودٍ يولَدُ مِن فاطِمَةَ تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَعَرَجَ ثُمَّ هَبَطَ عليه السلام فَقالَ لَهُ مِثلَ ذلِكَ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا جَبرَئيلُ ، وعَلى رَبِّي السَّلامُ ، لا حاجَةَ لي في مَولودٍ تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَعَرَجَ جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى السَّماءِ ثُمَّ هَبَطَ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ رَبَّكَ يُقرِئُكَ السَّلامَ ، ويُبَشِّرُكَ بِأَنَّهُ جاعِلٌ في ذُرِّيَّتِهِ الإِمامَةَ وَالوِلايَةَ وَالوَصِيَّةَ ، فَقالَ : قَد رَضيتُ . ثُمَّ أرسَلَ إلى فاطِمَةَ عليهاالسلام : إنَّ اللّهَ يُبَشِّرُني بِمَولودٍ يولَدُ لَكِ ، تَقتُلُهُ اُمَّتي مِن بَعدي ، فَأَرسَلَت إلَيهِ : لا حاجَةَ لي في مَولودٍ مِنّي ، تَقتُلُهُ اُمَّتُكَ مِن بَعدِكَ ، فَأَرسَلَ إلَيها : إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ في ذُرِّيَّتِهِ الإِمامَةَ وَالوِلايَةَ وَالوَصِيَّةَ ، فَأَرسَلَت إلَيهِ : إنّي قَد رَضيتُ . (3)

.


1- .الاحقاف : 15 .
2- .الكافي : ج 1 ص 464 ح 3 ، كامل الزيارات : ص 122 ح 135 عن أبي سلمة سالم بن مكرم ، تأويل الآيات الظاهرة : ج2 ص579 ح4 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 231 ح 16 .
3- .الكافي : ج 1 ص 464 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 123 ح 137 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 232 ح 17 وراجع : كمال الدين : ص 415 ح 6 وعلل الشرائع : ص 206 ح 3 وعيون المعجزات : ص 68 .

ص: 163

1 / 7چگونگى تولّد او

اشاره

الكافى_ به نقل از ابو خديجه ، از امام صادق عليه السلام _: چون فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام باردار شد ، جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا آمد و گفت : «بى گمان ، فاطمه عليهاالسلام به زودى ، پسرى را به دنيا مى آورد كه امّتت پس از تو ، او را خواهند كُشت» . فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه به حسين عليه السلام باردار شد ، از باردار شدن به او و وضعِ حمل او ناراحت بود . در دنيا ديده نشده كه مادرى از به دنيا آوردن پسرش ناراحت باشد ؛ امّا فاطمه عليهاالسلاماز اين رو ناخشنود بود كه مى دانست او به زودى ، كشته خواهد شد . براى [ امثال ] اين مورد ، اين آيه نازل شد : «و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان ، سفارش كرديم . مادرش با تحمّل رنج ، به او باردار شد و با تحمّل رنج ، او را به دنيا آورد ، و مدّت بار برداشتن و از شير گرفتنِ او ، سى ماه است» .

الكافى_ به نقل از محمّد بن عمرو ذريّات ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: جبرئيل عليه السلام بر محمّد صلى الله عليه و آله نازل شد و به ايشان گفت : اى محمّد! خداوند به تو مژده تولّد فرزندى از فاطمه را مى دهد كه امّتت پس از تو ، او را مى كُشند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! بر خدايم درود مى فرستم ؛ امّا من به فرزندى كه از فاطمه عليهاالسلاممتولّد شود و امّتم پس از من ، او را بكُشند ، نياز ندارم» . جبرئيل عليه السلام بالا رفت و سپس فرود آمد و [دوباره] مانند آنچه گفته بود ، گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى جبرئيل ! بر خدايم درود مى فرستم ؛ امّا من به فرزندى كه امّتم پس از من ، او را مى كُشند ، نيازى ندارم» . جبرئيل عليه السلام به سوى آسمان ، بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت : اى محمّد ! خدايت ، بر تو سلام مى رساند و تو را چنين مژده مى دهد كه امامت ، ولايت و وصايت را در نسل او قرار مى دهد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «راضى شدم» . سپس به فاطمه عليهاالسلام پيام داد كه : «خداوند ، مرا به فرزندى مژده داده كه از تو متولّد مى شود و امّتم پس از من ، او را مى كُشند» . فاطمه عليهاالسلام پيغام داد : من به فرزندى كه از من ، متولّد شود و امّتت پس از تو ، او را بكُشند ، نيازى ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او پيام داد كه خداوند ، امامت و ولايت و وصايت را در ذريّه او (آن فرزند) قرار داده است و فاطمه عليهاالسلامپيام داد : من ، راضى شدم .

.

ص: 164

الأمالي للصدوق عن صفيّة بنت عبدالمطّلب :_ وكُنتُ وَليتُها _لَمّا سَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام مِن بَطنِ اُمِّهِ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عَمَّةُ، هَلُمّي إلَيَّ ابني. فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ، إنّا لَم نُنَظِّفهُ بَعدُ . فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا عَمَّةُ ! أنتِ تُنَظِّفينَهُ ؟! إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَد نَظَّفَهُ وطَهَّرَهُ . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :حَدَّثَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ (2) ... قالَت أسماءُ : فَلَمّا كانَ بَعدَ حَولٍ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام . وجاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أسماءُ ، هَلُمِّي ابني ، فَدَفَعتُهُ إلَيهِ في خِرقَةٍ بَيضاءَ ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ اليُمنى ، وأقامَ فِي اليُسرى ، ووَضَعَهُ في حِجرِهِ فَبَكى ، فَقالَت أسماءُ : بِأَبي أنتَ واُمّي! مِمَّ بُكاؤُكَ؟ قالَ صلى الله عليه و آله : عَلَى ابني هذا ، قُلتُ : إنَّهُ وُلِدَ السّاعَةَ يا رَسولَ اللّهِ! فَقالَ : تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِيَةُ مِن بَعدي ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي! ثُمَّ قالَ : يا أسماءُ ، لا تُخبِري فاطِمَةَ بِهذا؛ فَإِنَّها قَريبَةُ عَهدٍ بِوِلادَتِهِ . (3)

دعائم الإسلام عن عليّ عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن وُلِدَ لَهُ مَولودٌ فَليُؤَذِّن في اُذُنِهِ اليُمنى ، وَليُقِم فِي اليُسرى؛ فَإِنَّ ذلِكَ عِصمَةٌ لَهُ مِنَ الشَّيطانِ ، وإنَّهُ صلى الله عليه و آله أمَرَني أن يُفعَلَ ذلِكَ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ . وأن يُقرَأَ مَعَ الأَذانِ وَالإِقامَةِ في آذانِهِما : فاتِحَةُ الكِتابِ ، وآيَةُ الكُرسِيِّ ، وآخِرُ سورَةِ الحَشرِ ، وسورَةُ الإِخلاصِ ، وَالمُعَوِّذَتَينِ (4) . (5)

.


1- .الأمالي للصدوق : ص 198 ح 211 ، روضة الواعظين : ص 172 ، عيون المعجزات : ص 63 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 243 ح 16 .
2- .تقدّم قريباً بيان حول حضور أسماء .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 241 ح 146 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للطوسي : ص 367 ح 781 عن عليّ بن علي بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام نحوه ، روضة الواعظين : ص 171 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 88 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام .
4- .أي : «سورَتَا المُعَوِّذَتَينِ» . وفي بحارالأنوار : «المعوّذتان» وهو الأنسب .
5- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 147 ، بحار الأنوار : ج 104 ص 126 ح 86 .

ص: 165

الأمالى ، صدوق_ به نقل از صفيّه دختر عبد المطّلب _: هنگامى كه حسين عليه السلام را از شكم مادرش به دنيا آوردم ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عمّه ! پسرم را به من بده» . گفتم : اى پيامبر خدا ! هنوز او را تميز نكرده ام . فرمود : «اى عمّه ! تو او را تميز كنى؟! خداوند _ تبارك و تعالى _ او را تميز و پاكيزه كرده است» .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عميس (1) برايم ... نقل كرد : پس از يك سال ، حسين عليه السلام متولّد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «اى اسماء ! پسرم را به من بده» . او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامنش نهاد و گريست . گفت_[م] : پدر و مادرم فدايت! چرا مى گِريى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بر اين پسرم مى گِريم» . گفتم : او الآن متولّد شده است ، اى پيامبر خدا! فرمود : «پس از من ، گروه ستمكار ، او را مى كُشند . خداوند ، شفاعتم را به آنان نرساند!» . سپس فرمود : «اى اسماء ! اين را به فاطمه مگو ، كه او را تازه به دنيا آورده است» .

دعائم الإسلام، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس فرزندى برايش متولّد شد ، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد ؛ زيرا اين ، سپر او در برابر شيطان است» . پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمان داد تا آن ، براى حسن و حسين عليهماالسلام به انجام رسد و افزون بر اذان و اقامه ، در گوش آنها ، سوره فاتحه و آية الكرسى و قسمت آخر سوره حشر و سوره اخلاص (توحيد) و معوّذتين هم خوانده شود .

.


1- .در صفحات پيشين ، درباره حضور اَسماء در اين گونه اسناد ، بحث شد .

ص: 166

المستدرك على الصحيحين عن أبي رافع :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أذَّنَ في اُذُنِ الحُسَينِ عليه السلام حينَ وَلَدَتهُ فاطِمَةُ عليهاالسلام . (1)

الأمالي للصدوق عن إبراهيم بن شعيب الميثمي عن الصّادق أبي عبد اللّه عليه السلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا وُلِدَ ، أمَرَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ جَبرَئيلَ عليه السلام أن يَهبِطَ في ألفٍ مِنَ المَلائِكَةِ ، فَيُهَنِّئَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ومِن جَبرَئيلَ عليه السلام . (2)

دلائل الإمامة عن محمّد بن علي الشلمغاني عمّن حدّثه عن أبي جعفر [الجواد] عليه السلام :لَمّا وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، هَبَطَ جَبرَئيلُ في ألفِ مَلَكٍ ، يُهَنِّئُونَ النَّبِيَّ بِوِلادَتِهِ . (3)

الملهوف :لَمّا وُلِدَ [ الحُسَينُ عليه السلام ] ، هَبَطَ جَبرائيلُ عليه السلام ومَعَهُ ألفُ مَلَكٍ يُهَنِّئونَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِوِلادَتِهِ ، وجاءَت بِهِ فاطِمَةُ عليهاالسلامإلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَسُرَّ بِهِ ، وسَمّاهُ حُسَينا . (4)

.


1- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 197 ح 4827 ، الأذكار للنووي : ص 251 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 31 ح 2579 نحوه ، كنزالعمّال : ج 16 ص 599 ح 46004؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 89 ح 1018 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 282 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 200 ح 215 ، كامل الزيارات : ص 140 ح 165 ، روضة الواعظين : ص 172 ، بشارة المصطفى : ص 219 عن عبداللّه بن هشام عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 252 ح 6 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 243 ح 18 .
3- .دلائل الإمامة : ص 190 ، عيون المعجزات : ص 68 .
4- .الملهوف (طبعة قم / مكتبة أنوار الهدى) : ص 12 ، مثير الأحزان : ص 16 .

ص: 167

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو رافع _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد ، ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش او اذان گفت .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابراهيم بن شعيب ميثمى ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام متولّد شد ، خداى عز و جل به جبرئيل عليه السلام فرمان داد كه با هزار فرشته ، فرود آيد و از طرف خداى عز و جل و خودش به او شاد باش بگويد .

دلائل الإمامة_ به نقل از محمّد بن على شلمغانى ، از كسى كه براى او حديث كرد ، از امام جواد عليه السلام _: هنگامى كه حسين عليه السلام متولّد شد ، جبرئيل عليه السلام با يكهزار فرشته ، فرود آمدند و تولّد او را به پيامبر صلى الله عليه و آله شاد باش گفتند» .

الملهوف :هنگامى كه امام حسين عليه السلام متولّد شد ، جبرئيل با هزار فرشته فرود آمدند و تولّدش را به پيامبر صلى الله عليه و آله شاد باش گفتند و فاطمه عليهاالسلام او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او شادمان شد و او را حسين ناميد .

.

ص: 168

الكافي عن الحسين بن خالد :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَنِ التَّهنِئَةِ بِالوَلَدِ ، مَتى؟ فَقالَ : إنَّهُ [الرِّضا عليه السلام ] قالَ : لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام هَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام بِالتَّهنِئَةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي اليَومِ السّابِعِ ، وأمَرَهُ أن يُسَمِّيَهُ ويُكَنِّيَهُ ، ويَحلِقَ رَأسَهُ ، ويَعُقَّ (1) عَنهُ ، ويَثقُبَ اُذُنَهُ ، وكَذلِكَ كانَ حينَ وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، أتاهُ فِي اليَومِ السّابِعِ ، فَأَمَرَهُ بِمِثلِ ذلِكَ . قالَ : وكانَ لَهُما ذُؤابَتانِ (2) فِي القَرنِ الأَيسَرِ ، وكانَ الثَّقبُ فِي الاُذُنِ اليُمنى في شَحمَةِ الاُذُنِ ، وفِي اليُسرى في أعلَى الاُذُنِ ، فَالقُرطُ فِي اليُمنى وَالشَّنفُ (3) فِي اليُسرى . وقَد رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله تَرَكَ لَهُما ذُؤابَتَينِ في وَسَطِ الرَّأسِ . وهُوَ أصَحُّ مِنَ القَرنِ . (4)

المستدرك على الصحيحين عن حسين بن زيد العلوي عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليهم السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَ فاطِمَةَ عليهاالسلامفَقالَ: زِني شَعرَ الحُسَينِ ، وتَصَدَّقي بِوَزنِهِ فِضَّةً ، وأعطِي القابِلَةَ رِجلَ العَقيقَةِ . (5)

المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه بن أبي بكر عن محمّد بن علي بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :عَقَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الحُسَينِ بِشاةٍ ، وقالَ : يا فاطِمَةُ ! احلِقي رَأسَهُ وتَصَدَّقي بِزِنَةِ شَعرِهِ . فَوَزَنّاهُ فَكانَ وَزنُهُ دِرهَما (6) . (7)

.


1- .العقيقة : الشاة التي تذبح عن المولود ويستحب أن تذبح في اليوم السابع .
2- .الذُؤابة : الشعر المظفور من شعر الرأس (النهاية : ج 2 ص 151 «ذأب») .
3- .الشَّنْف : الذي يلبس في أعلى الاُذن . والذي في أسفلها : القُرط (لسان العرب : ج 9 ص 183 «شنف») .
4- .. الكافي : ج 6 ص 33 ح 6 ، تهذيب الأحكام : ج 7 ص 444 ح 1776 وفيه «أبا عبداللّه عليه السلام » بدل «أبا الحسن الرضا عليه السلام » وليس فيه ذيله من «وقد روي» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 40 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 197 ح 4828 ، السنن الكبرى : ج 9 ص 511 ح 19298 ، كنزالعمّال : ج 16 ص 599 ح 46002 .
6- .الدِّرْهَمُ : سِتّة دوانق ، والدانق قيراطان (القاموس المحيط : ج 3 ص 320 «مَكَّه») .
7- .المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 265 ح 7589 ، سنن الترمذي : ج 4 ص 99 ح 1519 عن عبداللّه بن أبي بكر عن الإمام الباقر عن الإمام عليّ عليهماالسلام وفيه «الحسن» بدل «الحسين» وبزيادة «أو بعض درهم» في آخره ، كنزالعمّال : ج 16 ص 599 ح 46001؛ دلائل الإمامة : ص 159 ح 71 عن محمّد بن إسماعيل الحسني عن الإمام العسكري عليه السلام نحوه .

ص: 169

الكافى_ به نقل از حسين بن خالد _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم : شاد باش گفتن به خاطر فرزند ، چه هنگامى است؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «هنگامى كه حسن بن على عليه السلام متولّد شد ، جبرئيل عليه السلام روز هفتم براى شاد باش گفتن به پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و به او فرمان داد تا بر وى ، نام و كنيه بگذارد و سرش را بتراشد و برايش عقيقه (1) كند و گوشش را [ براى گوشواره ]سوراخ كند . براى تولّد حسين عليه السلام نيز همين گونه بود . [جبرئيل عليه السلام ] روز هفتم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و ايشان را به همين كارها فرمان داد . [حسن و حسين عليهماالسلام] هر دو ، در سمت چپ جلوى سرشان ، زُلف داشتند و سوراخ گوش راست در نرمه گوش و سوراخ گوش چپ ، در بالاى آن بود . پس گوشواره اى كه عربْ قُرْط مى نامند ، در گوش راست و گوشواره اى كه شَنْف مى نامند ، در گوش چپشان بود» . و روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله همه سرشان را نتراشيد و برايشان در وسط سر ، زلف گذاشت ، كه اين از روايت جلوى سر ، صحيح تر است .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از حسين بن زيد علوى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين ، از امام على عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمان داد و فرمود : «موى حسين را وزن كن و همسنگ آن ، نقره صدقه بده و يك ران از گوسفند عقيقه را به قابله او بده» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عبد اللّه بن ابى بكر ، از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله يك گوسفند براى حسين عليه السلام عقيقه كرد و فرمود : «اى فاطمه ! سرش را بتراش و هموزن آن ، صدقه بده» . ما آن را وزن كرديم . يك درهم (2) بود .

.


1- .عقيقه كردن ، يعنى قربانى كردن گوسفند براى سلامت فرزند ، كه بهتر و مستحب است در روز هفتم تولّدش باشد .
2- .يك درهم ، برابر دوازده قيراط و هر قيراط ، برابر با دو دهمِ گرم است (ر . ك : فرهنگ معين) .

ص: 170

الكافي عن عاصم الكوزي عن أبي عبد اللّه عن أبيه [الباقر] عليهما السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَقَّ عَنِ الحَسَنِ عليه السلام بِكَبشٍ ، وعَنِ الحُسَينِ عليه السلام بِكَبشٍ ، وأعطَى القابِلَةَ شَيئا ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما يَومَ سابِعِهِما ، ووَزَنَ شَعرَهُما فَتَصَدَّقَ بِوَزنِهِ فِضَّةً . (1)

الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ الحُسَينَ عليه السلام فَكانَ يَومُ السّابِعِ ، أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَحُلِقَ رَأسُهُ ، وتُصُدِّقَ بِوَزنِ شَعرِهِ فِضَّةٌ ، وعُقَّ عَنهُ . ثُمَّ هَيَّأَتهُ اُمُّ أيمَنَ ولَفَّتهُ في بُردِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أقبَلَت بِهِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : مَرحَبا بِالحامِلِ وَالمَحمولِ . (2)

الموطّأ عن مالك عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :وَزَنَت فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَعرَ حَسَنٍ وحُسَينٍ عليهماالسلام ، وزَينَبَ واُمِّ كُلثومٍ ، فَتَصَدَّقَت بِزِنَةِ ذلِكَ فِضَّةً . (3)

الكافي عن معاوية بن وهب عن أبي عبد اللّه [الصّادق] عليه السلام :عَقَّت فاطِمَةُ عليهاالسلامعَنِ ابنَيها ، وحَلَقَت رُؤوسَهُما فِي اليَومِ السّابِعِ ، وتَصَدَّقَت بِوَزنِ الشَّعرِ وَرِقا (4) . (5)

.


1- .الكافي : ج 6 ص 33 ح 3 ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 187 ح 678 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام نحوه وبزيادة «فوزنت شعر الحسين عليه السلام وكان فيه وزن درهم ونصف» في آخره ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 38 وراجع : روضة الواعظين : ص 171 وكشف الغمّة : ج 2 ص 140 والسنن الكبرى : ج 9 ص 503 و 504 والمعجم الكبير : ج 3 ص 30 ح 2576 .
2- .الأمالي للصدوق : ص 143 ح 144 ، روضة الواعظين : ص 172 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 243 ح 15 .
3- .الموطّأ : ج 2 ص 501 ح 2 وح 3 عن ربيعة بن أبي عبدالرحمن وليس فيه «زينب واُمّ كلثوم» ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 249 وليس فيه «زينب» .
4- .الوَرِقُ _ بكسر الراء وإسكانها للتخفيف _ النُّقرةُ المضروبة ، والمال من الدراهم (المصباح المنير : ص 655 «ورق») .
5- .الكافي : ج 6 ص 33 ح 2 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 37 .

ص: 171

الكافى_ به نقل از عاصم كوزى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى عقيقه حسن عليه السلام ، يك قوچ ذبح كرد و براى حسين عليه السلام نيز يك قوچ ، عقيقه كرد و مقدارى از آن را به قابله داد . سر هر دو را روز هفتم تولّدشان تراشيد و موى هر دو را وزن كرد و همسنگ آن ، نقره صدقه داد . (1)

الأمالى ، صدوق_ به نقل از عبداللّه بن سِنان ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد ، پيامبر صلى الله عليه و آله روز هفتم ، فرمان داد و سر حسين عليه السلام تراشيده شد و به وزن مويش ، نقره صدقه داده شد و برايش عقيقه كردند . سپس اُمّ اَيمَن ، او را آماده كرد و در بُردِ (جامه) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيچيد و او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد . ايشان فرمود : «مرحبا به آورنده و آورده شده!» .

الموطّأ_ به نقل از مالك ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ، موى حسن و حسين و زينب و امّ كلثوم عليهم السلام را [هنگام به دنيا آمدن ]وزن كرد و همسنگ آنها ، نقره صدقه داد .

الكافى_ به نقل از معاوية بن وَهْب ، از امام صادق عليه السلام _: فاطمه عليهاالسلام براى دو پسرش عقيقه كرد وسرشان را روز هفتم تراشيد و هموزن مويشان ، نقره مسكوك ، صدقه داد .

.


1- .در دعائم الإسلام آمده است : امام صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام ، مانند همين روايت را نقل كرده و در آخر آن ، اين افزوده آمده كه : «موى حسين عليه السلام وزن شد كه به مقدار يك درهم و نيم بود» .

ص: 172

الأمالي للطوسي بإسناده عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام :حَدَّثَتني أسماءُ بِنتُ عُمَيسٍ الخَثعَمِيَّةُ : ... فَلَمّا كانَ يَومُ سابِعِهِ [ الحُسَينِ عليه السلام ]جاءَنِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : هَلُمِّي ابني ، فَأَتَيتُهُ بِهِ ، فَفَعَلَ بِهِ كَما فَعَلَ بِالحَسَنِ عليه السلام ، وعَقَّ عَنهُ كَما عَقَّ عَنِ الحَسَنِ كَبشا أملَحَ (1) ، وأعطَى القابِلَةَ رِجلاً ، وحَلَقَ رَأسَهُ ، وتَصَدَّقَ بِوَزنِ الشَّعرِ وَرِقا ، وخَلَّقَ رَأسَهُ بِالخَلوقِ (2) ، وقالَ : إنَّ الدَّمَ مِن فِعلِ الجاهِلِيَّةِ . (3)

مكارم الأخلاق عن الباقر عليه السلام :خَتَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاملِسَبعَةِ أيّامٍ ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما ، وتَصَدَّقَ بِزِنَةِ الشَّعرِ فِضَّةً ، وعَقَّ عَنهُما ، وأعطَى القابِلَةَ طَرائِفَ (4) . (5)

.


1- .الأمْلَحُ : الذي بياضه أكثر من سواده ، وقيل : هو النقيّ البياض (النهاية : ج 4 ص 354 «ملح») .
2- .الخَلُوقُ : ضربٌ من الطّيب (الصحاح : ج 4 ص 1472 «خلق») .
3- .الأمالي للطوسي : ص 367 ح 781 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 عن داوود بن سليمان الفرا عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 26 عن هاني بن هاني عن الإمام عليّ عليه السلام وعن الإمام زين العابدين عليه السلام وعن أسماء بنت عميس ، روضة الواعظين : ص 171 من دون إسنادٍ الى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 43 ص 239 ح 4 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 88 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام وفيها «كبشين أملحين» بدل «كبشا أملح» ، وكلّها نحوه .
4- .الطَّرَفُ : اللّحم (لسان العرب : ج 9 ص 218 «طرف») .
5- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 138 ح 344 ، روضة الواعظين : ص 172 نحوه ، بحار الأنوار : ج 104 ص 120 ح 50 وراجع : المعجم الكبير : ج 3 ص 29 ح 2571 وذخائر العقبى : ص 207 و 208 .

ص: 173

الأمالى ، طوسى_ به سندش ، از امام زين العابدين عليه السلام _: اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى برايم گفت : ... روز هفتم تولّد حسين عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود : «پسرم را بياور » . او را آوردم و با او ، همان گونه كرد كه با حسن عليه السلام كرده بود و يك قوچ سپيد براى او عقيقه كرد ، (1) همان گونه كه براى حسن عليه السلام كرده بود و رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و هموزن مويش ، نقره مسكوك صدقه داد و بر سرش عطر ماليد و فرمود : «خون ماليدن بر سر ، سنّت جاهلى است» .

مكارم الأخلاق_ از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلام را روز هفتم تولّدشان ، ختنه كرد و سرشان را تراشيد و هموزن مويشان ، نقره صدقه داد و براى هر دو ، عقيقه كرد و مقدارى از گوشت عقيقه را به قابله داد .

.


1- .در منابع ديگر ، آمده است : دو قوچ سپيد .

ص: 174

قُرب الإسناد عن الحسين بن علوان عن جعفر عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :سَمّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلاملِسَبعَةِ أيّامٍ ، وعَقَّ عَنهُما لِسَبعٍ ، وخَتَنَهُما لِسَبعٍ ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما لِسَبعٍ ، وتَصَدَّقَ بِزِنَةِ شُعورِهِما فِضَّةً . (1)

.


1- .قرب الإسناد : ص 122 ح 430 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 272 ح 740 عن الحسين بن علوان عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج 104 ص 108 ح 5 .

ص: 175

قرب الإسناد_ به نقل از حسين بن عُلوان ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلامرا روز هفتم تولّدشان نام گذارى كرد و روز هفتم ، برايشان عقيقه كرد و همان روز هفتم ، ختنه شان كرد و سرشان را تراشيد و هم وزنِ مويشان ، نقره صدقه داد .

.

ص: 176

. .

ص: 177

سخنى در باره احاديث ختنه

در بيشتر نقل هاى گذشته ، سخنى از ختنه در ميان نبود . از سوى ديگر، در تعدادى از روايات مى خوانيم كه امامان اهل بيت عليهم السلام ، ختنه شده به دنيا آمده اند، مانند آنچه از امام كاظم عليه السلام در هنگام ولادت امام رضا عليه السلام روايت شده كه : إنَّ ابنى هذا وُلِدَ مَختونا طاهِرا مُطَهَّرا ، ولَيسَ مِنَ الأَئِمَّةِ أحَدٌ يولَدُ إلّا مَختونا طاهِرا مُطَهَّرا ، ولكِن سَنُمِرُّ الموسى عَلَيهِ ؛ لِاءِصابَةِ السُّنَّةِ ، وَاتِّباعِ الحَنيفِيَّةِ . (1) اين پسرم ، ختنه شده ، پاك و پاكيزه به دنيا آمد و يكايك امامان ، ختنه شده و پاك و پاكيزه به دنيا مى آيند ؛ ولى ما براى اجراى سنّت و دين حنيف ، تيغ بر آن مى كشيم . همچنين از امام حسن عسكرى عليه السلام در باره مختون به دنيا آمدن امام مهدى عليه السلام آمده است : هكَذا وُلِدَ ، وهكَذا وُلِدنا ، ولكِنّا سَنُمِرُّ الموسى عَلَيهِ ؛ لِاءِصابَةِ السُّنَّةِ . (2) اين چنين (ختنه شده) زاده شد و ما اين چنين ، زاده شديم ؛ ولى ما براى اجراى سنّت ، تيغ بر آن مى كِشيم . از اين رو ، مراد از ختنه در نقل اخير ، مى تواند همان «اِمرار موسى (كشيدن تيغ)» باشد.

.


1- .كمال الدين : ص 433 ح 15 ، روضة الواعظين: ص 285 .
2- .كمال الدين : ص 435 ح 1 ، الغيبة ، طوسى : ص 250 ح 219 ، الخرائج و الجرائح : ج 2 ص 957 ، إعلام الورى : ج 2 ص 220 ، بحار الأنوار : ج 52 ص 25 ح 18 .

ص: 178

الفَصْلُ الثِّاني : التَّسمِيَةُاستنادا إلى بعض الروايات، فقد تمّت تسمية الإمامين: الحسن والحسين عليهماالسلام من قبل النبيّ صلى الله عليه و آله ، و بوحي إلهي . وهذان الاسمان كانا اسمي ولَدَي هارون خليفة موسى عليه السلام ؛ أي شبّرا وشبيرا، والمترجَمان إلى العربيّة بالحسن والحسين . واستنادا إلى بعض النقول الاُخرى، فإنّ اسم الإمام الحسين عليه السلام كان في التوراة : شبيرا ، و في الإنجيل : طاب . والجدير ذكره ، أنّه لا وجود لاسم الحسن ولا الحسين في العهد الجاهليّ ، ولا بين أوساط العرب الجاهليّين . 1 وأمّا كنية الإمام الحسين عليه السلام فهي أبو عبداللّه ، ويقال : إنّ كنيته الخاصّة هي أبو عليّ . وأمّا ألقابه فكثيرة ، منها : الرشيد، الطيّب، الوفيّ، السيّد، الزكيّ، المبارك، المطهّر، الشاري بنفسه للّه ، النافع، الوليّ، أبو الأئمّة ، ثار اللّه ، السبط، السبط الثاني، سبط الأسباط، سبط رسول اللّه ، سيّد الشهداء، سيّد شباب أهل الجنّة، الشهيد السعيد، شهيد كربلاء، الإمام الشهيد، التابع لمرضاة اللّه ، الدليل على ذات اللّه ، الإمام المظلوم.

.

ص: 179

فصل دوم : نام گذارى

اشاره

بر پايه شمارى از روايات ، نام گذارى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله و با وحى الهى صورت گرفت . اين نام ها ، نام فرزندان هارون (جانشين موسى عليه السلام ) است ؛ همان «شَبَّر» و «شَبير» كه در زبان عربى ، به «حسن» و «حسين» ترجمه مى شوند. بر اساس برخى نقل هاى ديگر، نام امام حسين عليه السلام در تورات ، «شَبير» و در انجيل ، «طاب» است. گفتنى است نام هاى «حسن» و «حسين»، در ميان اعراب جاهلى وجود نداشته است. 1 كنيه امام حسين عليه السلام ، ابو عبد اللّه و كنيه خاصّ او ابو على است. القاب ايشان ، بسيار است ، از قبيل: رشيد ، طيّب ، وفىّ ، سيّد ، زكىّ ، مبارك ، مطهّر ، الشارى نَفْسَه للّه ، نافع ، ولىّ ، ابو الأئمّه ، ثار اللّه ، سِبط ، سِبط ثانى ، سِبط الأسباط ، سِبط رسول اللّه ، سيّد الشهدا ، سيّد شباب أهل الجنّه ، شهيد سعيد ، شهيد كربلا ، امام شهيد ، التابع لِمَرضاة اللّه ، الدليل على ذات اللّه ، و امام مظلوم .

.

ص: 180

المناقب لابن شهرآشوب عن محمّد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليهماالسلامعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُمِرتُ أن اُسَمِّيَ ابنَيَّ هذَينِ حَسَنا وحُسَينا . (1)

الكافي عن السكوني عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الوَلَدُ الصّالِحُ رَيحانَةٌ مِنَ اللّهِ قَسَّمَها بَينَ عِبادِهِ ، وإنَّ رَيحانَتَيَّ مِنَ الدُّنيا الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، سَمَّيتُهُما بِاسمِ سِبطَينِ مِن بَني إسرائيلَ شَبَّرا وشَبيِّرا . (2)

المستدرك على الصحيحين عن هانئ بن هانئ عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي سَمَّيتُ بَنِيَّ هؤُلاءِ بِتَسمِيَةِ هارونَ بَنيهِ ، شَبَّرا وشَبيرا ومُشَبِّرا . (3)

تاريخ دمشق عن سلمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَمّى هارونُ ابنَيهِ شَبَّرا وشَبيرا ، وإنّي سَمَّيتُ ابنَيَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ بِما سَمّى بِهِ هارونُ ابنَيهِ ، شَبَّرا وشَبيرا (4) .

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 397 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 151 عنه صلى الله عليه و آله ، بحار الأنوار : ج 43 ص 251 ح 28 ؛ الفردوس : ج 1 ص 397 ح 1602 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .الكافي : ج 6 ص 2 ح 1 ، عدّة الداعي : ص 76 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 114 ح 1057 عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه «شبّرا وشبيرا» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 306 ح 68 .
3- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 183 ح 4783 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 101 ح 13390 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 117 ح 3409 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 118 ح 34276 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 119 ح 4313 ، الفردوس : ج 2 ص 339 ح 3533 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 117 ح 34271 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 151 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 397 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 252 ح 29 وراجع : علل الشرائع : ص 138 ح 8 والمسترشد : ص 580 ح 251 .

ص: 181

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهماالسلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرمان يافتم كه اين دو پسرم را حسن و حسين بنامم .

الكافى_ به نقل از سَكونى ، از امام صادق عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فرزند صالح ، دسته گلى از سوى خداست كه ميان بندگانش قسمت كرده است و دو دسته گل من از دنيا ، حسن و حسين اند . آنها را به نام دو سِبط بنى اسرائيل ، شَبَّر و شَبير ناميدم .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از هانى بن هانى ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من اين پسرانم را به همان نام هايى كه هارون ، پسرانش را ناميد ، شَبَّر و شَبير و مُشَبِّر ناميدم .

تاريخ دمشق_ به نقل از سلمان ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هارون ، دو پسرش را شَبَّر و شَبير ناميد و من ، دو پسرم حسن و حسين را به همان نام هايى مى نامم كه هارون ، دو پسرش را ناميد : شَبَّر و شَبير .

.

ص: 182

علل الشرائع عن عبد اللّه بن عبّاس عن النبيّ صلى الله عليه و آله_ لفاطمة عليهاالسلام_: يا فاطِمَةُ ، اسمُ الحَسَنِ وَالحُسَينِ فِي ابنَي هارونَ شَبَّرٍ وشَبيرٍ؛ لِكَرامَتِهِما عَلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ . (1)

معاني الأخبار عن ابن مسعود:قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : لَمّا خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وجَلَّ ذِكرُهُ _ آدَمَ ، ونَفَخَ فيهِ مِن روحِهِ ، وأسجَدَ لَهُ مَلائِكَتَهُ ، وأسكَنَهُ جَنَّتَهُ ، وزَوَّجَهُ حَوّاءَ أمَتَهُ ، فَرَفَعَ طَرفَهُ (2) نَحوَ العَرشِ فَإِذا هُوَ بِخَمسَةِ سُطورٍ مَكتوباتٍ . قالَ آدَمُ : يا رَبِّ مَن هؤُلاءِ؟ قالَ اللّهُ عَزَّوَجلَّ لَهُ : هؤُلاءِ الَّذينَ إذا تَشَفَّعَ بِهِم إلَيَّ خَلقي شَفَّعتُهُم . فَقالَ آدَمُ : يا رَبِّ! بِقَدرِهِم عِندَكَ مَا اسمُهُم؟ قالَ تَعالى : أمَّا الأَوَّلُ : فَأَنَا المَحمودُ وهُوَ مُحَمَّدٌ ، وَالثّاني : فَأَنَا العالي وهُوَ عَلِيٌّ ، وَالثّالِثُ : فَأَنَا الفاطِرُ وهِيَ فاطِمَةُ ، وَالرّابِعُ : فَأَنَا المُحسِنُ وهُوَ الحَسَنُ ، وَالخامِسُ : فَأَنَا ذُوالإِحسانِ وهُوَ الحُسَينُ ، كُلٌّ يَحمَدُ اللّهَ عز و جل . (3)

علل الشرائع عن زيد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام :لَمّا وُلِدَ الحُسَينُ عليه السلام ، أوحَى اللّهُ تَعالى إلى جَبرَئيلَ عليه السلام : أنَّهُ قَد وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابنٌ فَاهبِط إلَيه فَهَنِّئهُ ، وقُل لَهُ : إنَّ عَلِيّا مِنكَ بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، فَسَمِّهِ بِاسمِ ابنِ هارونَ . فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام ، فَهَنَّأَهُ مِنَ اللّهِ تَعالى ، ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل يَأمُرُكَ أن تُسَمِّيَهُ بِاسمِ ابنِ هارونَ . فَقالَ عليه السلام : وما كانَ اسمُهُ؟ قالَ : شَبيرا ، قالَ : لِساني عَرَبِيٌّ ، قالَ : سَمِّهِ الحُسَينَ . (4)

.


1- .علل الشرائع : ص 138 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 241 ح 10 .
2- .الطَّرْفُ : العَيْن (القاموس المحيط : ج 3 ص 166 «طرف») .
3- .معاني الأخبار : ص 56 ح 5، علل الشرائع : ص 135 ح 2 عن ابن عبّاس ، بحار الأنوار : ج 15 ص 14 ح 18 .
4- .علل الشرائع : ص 137 ح 5 ، الأمالي للصدوق : ص 198 ح 209 ، معاني الأخبار : ص 57 ح 6 عن جابر من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 242 ح 146 عن الإمام زين العابدين عليه السلام عن أسماء بنت عميس وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 238 ح 3 .

ص: 183

علل الشرائع_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «اى فاطمه ! [معادل] نام حسن و حسين ، در دو پسر هارون ، شَبَّر و شَبير است به دليل احترامشان نزد خداى عز و جل» .

معانى الأخبار_ به نقل از ابن مسعود _: پيامبر صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «هنگامى كه خداوند عز و جل آدم عليه السلام را آفريد و از روح خود در او دميد و فرشتگانش را براى او به سجده در آورد و در بهشت خود ، جايش داد و كنيز خود ، حوّا را به همسرى اش در آورد ، آدم به عرش چشم دوخت و در آن جا ، پنج سطر نوشته ديد پرسيد : پروردگارا! اينها چه كسانى اند؟ خداى عز و جل به او گفت : اينان كسانى اند كه چون آفريدگانم آنان را شفيع درگاهم كنند ، مى پذيرم . آدم گفت : پروردگارا! به حقّ منزلت آنان نزد تو ، نام هايشان چيست؟ خداى متعال گفت : نفر اوّل ، من ، محمودم و او ، محمّد است . دوم ، من ، عالى هستم و او ، على است . سوم ، من ، فاطر هستم و او ، فاطمه است . چهارم ، من ، محسن هستم و او ، حسن است . پنجم ، من ، داراى احسان هستم و او ، حسين است ، كه همگى ، خداى عز و جلرا مى ستايند » .

علل الشرائع_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام _: چون حسين عليه السلام متولّد شد ، خداى متعال به جبرئيل عليه السلام وحى كرد كه : «پسرى براى محمّد ، متولّد شده است . بر او فرود آى و شاد باش گو و به او بگو : على براى تو ، مانند هارون براى موسى است . پس ، او را به نام پسر هارون ، نام بگذار» . جبرئيل عليه السلام فرود آمد و از جانب خداى متعال به او شادباش گفت و سپس گفت : «خداى عز و جل به تو فرمان مى دهد كه او را به نام پسر هارون بنامى» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : نام او چه بوده است؟ جبرئيل گفت : «شَبير» . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : زبان من ، عربى است . جبرئيل گفت : «او را حسين بنام» .

.

ص: 184

تاريخ دمشق عن ابن جريج عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله اشتَقَّ مِنِ اسمِ الحَسَنِ عليه السلام الحُسَينَ عليه السلام . (1)

معاني الأخبار عن عبد اللّه بن عيسى عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :أهدى جَبرَئيلُ عليه السلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اسمَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام في خِرقَةٍ مِن حَريرٍ مِن ثِيابِ الجَنَّةِ ، وَاشتَقَّ اسمَ الحُسَينِ عليه السلام مِنَ الحَسَنِ عليه السلام . (2)

الكافي عن يحيى بن أبي العلاء عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :سَمّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام يَومَ سابِعِهِما ، وعَقَّ عَنهُما شاةً شاةً ، وبَعَثوا بِرِجلِ شاةٍ إلَى القابِلَةِ ، ونَظَروا ما غَيرُهُ فَأَكَلوا مِنهُ ، وأهدَوا إلَى الجيرانِ ، وحَلَقَت فاطِمَةُ عليهاالسلامرُؤوسَهُما ، وتَصَدَّقَت بِوَزنِ شَعرِهِما فِضَّةً . (3)

المصنّف لعبد الرزّاق عن ابن جريج عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سَمّى حُسَينا يَومَ سابِعِهِ ، وإنَّهُ اشتَقَّ مِن حَسَنٍ اسمَ حُسَينٍ ، وذَكَرَ أنَّهُ لَم يَكُن بَينَهُما إلَا الحَملُ . (4)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 119 ح 3414 ، ذخائر العقبى : ص 209 .
2- .معاني الأخبار : ص 58 ح 8 ، علل الشرائع : ص 139 ح 9 ، دلائل الإمامة : ص 159 ح 71 عن محمّد بن إسماعيل الحسني عن الإمام العسكري عليه السلام ، شرح الأخبار : ج 3 ص 110 ح 1045 وكلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 251 .
3- .الكافي : ج 6 ص 33 ح 5 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 272 ح 740 عن حسين بن علوان عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 257 ح 39؛ الذريّة الطاهرة : ص 122 ح 138 عن أنس بن عيّاض عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام نحوه .
4- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 4 ص 335 ح 7979 ، ذخائر العقبى : ص 209 نحوه .

ص: 185

تاريخ دمشق_ به نقل از ابن جَريج ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله نام حسين را از نام حسن بر گرفت .

معانى الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن عيسى ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: جبرئيل عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله ، نام حسن بن على عليه السلام را در پارچه اى ابريشمى از لباس هاى بهشتى ، هديه آورد و نام حسين را از نام حسن برگرفت .

الكافى_ به نقل از يحيى بن ابى العلاء ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلام را روز هفتم تولّدشان ، نام گذارى كرد و براى هر يك ، يك گوسفندْ عقيقه كرد و يك ران گوسفند براى قابله فرستاد . و بقيّه اش را نگاه داشتند [و پختند] و از آن خوردند و به همسايگان ، هديه دادند ، و فاطمه عليهاالسلام ، سر هر دو را تراشيد و هموزن مويشان ، نقره صدقه داد .

المصنّف ، عبد الرزّاق_ به نقل از ابن جَريج ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين را روز هفتم تولّدش ، نام گذارى كرد و نام حسين را از نام حسن گرفت . ميان حسن و حسين ، جز مدّت باردارى به حسين ، فاصله نبود .

.

ص: 186

تهذيب الأحكام عن صفوان بن مهران عن الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الأَربَعينَ _: السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ المَظلومِ ، الشَّهيدِ ، السَّلامُ عَلى أسيرِ الكُرُباتِ (1) ، وقَتيلِ العَبَراتِ . (2)

كامل الزيارات عن عبد الخالق بن عبد ربّه عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا» (3) _: الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، لَم يَكُن لَهُ مِن قَبلُ سَمِيّا ، ويَحيَى بنُ زَكَرِيّا عليه السلام ، لَم يَكُن لَهُ مِن قَبلُ سَمِيّا ، ولَم تَبكِ السَّماءُ إلّا عَلَيهِما أربَعينَ صَباحا . قالَ : قُلتُ : ما بُكاؤُها؟ قالَ : كانَتَ تَطلُعُ حَمراءَ ، وتَغرُبُ حَمراءَ . (4)

المناقب لابن شهرآشوب :اِسمُهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وفِي التَّوراةِ : شَبيرٌ ، وفِي الإِنجيلِ : طابٌ . (5)

كامل الزيارات عن حنّان بن سدير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام_ عِندَما سُئِلَ : ما تَقولُ في زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام ؟ _: زُرهُ ولا تَجفُهُ ، فَإِنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ ، وسَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وشَبيهُ يَحيى بنِ زَكَرِيّا ، وعَلَيهِما بَكَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ . (6)

دلائل الإمامة :ويُكَنّى أبا عَبدِ اللّهِ ، ولَقَبُهُ عليه السلام : السِّبطُ ، وهُوَ الشَّهيدُ ، وَالرَّشيدُ ، وَالطَّيِّبُ ، وَالوَفِيُّ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، وَالدَّليلُ عَلى ذاتِ اللّهِ ، وَالمُطَهَّرُ ، وَالسَّيِّدُ ، وَالمُبارَكُ ، وَالبَرُّ ، وسِبطُ رَسولِ اللّهِ ، وأحَدُ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأحَدُ الكاظِمَينِ . (7)

.


1- .الكَرْبُ : الحُزن يأخذ بالنفس (القاموس المحيط : ج 1 ص 123 «كرب») .
2- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 113 ح 201 ، مصباح المتهجّد : ص 788 ح 857 ، المزار الكبير : ص 514 ح 10 ، الإقبال : ج 3 ص 101 ، بحار الأنوار :ج 101 ص 331 ح 2 .
3- .مريم : 7 .
4- .كامل الزيارات : ص 182 ح 250 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 302 ح 3 ، مجمع البيان : ج 6 ص 779 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 22 .
5- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 237 الرقم 1 .
6- .كامل الزيارات : ص 486 ح 741 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 211 ح 27 .
7- .دلائل الإمامة : ص 180 .

ص: 187

تهذيب الأحكام_ به نقل از صفوان بن مهران _: امام صادق عليه السلام در زيارت اربعين فرمود : «سلام بر حسين مظلوم و شهيد ! سلام بر اسير غم ها و كشته اشك ها !» .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد الخالق بن عبد ربّه _: امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداى متعال : «پيش از وى ، همنام او را نيافريده بوديم» فرمود : «مقصود ، حسين بن على و يحيى بن زكريّا هستند كه هيچ كس پيش از آن دو ، اين نام ها را نداشتند و آسمان ، جز بر آن دو ، بر كسى چهل روز نگِريست» . گفتم : گريه آسمان ، چگونه بود؟ فرمود : «[ خورشيد ،] سرخْ طلوع مى كرد و سرخ غروب مى كرد» .

المناقب ، ابن شهرآشوب :نام او «حسين» و در تورات ، «شَبير» و در انجيل ، «طاب» بوده است .

كامل الزيارات_ به نقل از حنّان بن سَدير ، از امام صادق عليه السلام _: هنگامى كه از ايشان پرسيدند : در باره زيارت حسين عليه السلام چه مى فرمايى؟ _ : زيارتش كن و [در حقّ او ]جفا نكن كه او ، سالار شهيدان و سَرور جوانان بهشتى و همانند يحيى بن زكريّاست و آن دو هستند كه آسمان و زمين ، بر ايشان گريست .

دلائل الإمامة :كنيه اش ابو عبد اللّه و لقبش سِبط (1) است و اوست شهيد ، رشيد ، طيّب (پاكيزه) ، وفىّ (وفادار) ، در پى رضايت خدا ، راه نما به خود خدا ، پاك قرار داده شده ، سيّد (سَرور) ، مبارك ، نيك ، نوه پيامبر خدا ، يكى از دو سَرور جوانان بهشتى ، و يكى از دو نگه دارنده خشم خويش .

.


1- .سبط : نوه دخترى . مقصود ، نوه دخترى پيامبر صلى الله عليه و آله است .

ص: 188

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) :يُكَنّى بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، لَقَبُهُ : الرَّشيدُ ، وَالطَّيِّبُ ، وَالوَفِيُّ ، وَالسَّيِّدُ ، وَالمُبارَكُ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، وَالدَّليلُ عَلى ذاتِ اللّهِ عز و جل ، وَالسِّبطُ . (1)

مطالب السؤول :كُنيَتُهُ عليه السلام أبو عَبدِ اللّهِ ، لا غَيرَ . وأمّا ألقابُهُ عليه السلام فَكَثيرَةٌ : الرَّشيدُ ، وَالطَّيِّبُ ، وَالوَفِيُّ ، وَالسَّيِّدُ ، وَالزَّكِيُّ ، وَالمُبارَكُ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، وَالسِّبطُ . فَكُلُّ هذِهِ كانَت تُقالُ لَهُ وتُطلَقُ عَلَيهِ ، وأشهَرُهَا الزَّكِيُّ . لكِنَّ أعلاها رُتبَةً ، ما لَقَّبَهُ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في قَولِهِ عَنهُ وعَن أخيهِ : إنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ . فَيَكونُ السَّيِّدُ أشرَفَها ، وكَذلِكَ السِّبطُ؛ فَإِنَّهُ صَحَّ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قالَ : حُسَينٌ سِبطٌ مِن الأَسباطِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :اِسمُهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وفِي التَّوراةِ : شَبيرٌ ، وفِي الإِنجيلِ : طابٌ . وكُنيَتُهُ : أبو عَبدِ اللّهِ ، وَالخاصُّ : أبو عَلِيٍّ . وألقابُهُ : الشَّهيدُ السَّعيدُ ، وَالسِّبطُ الثّاني ، وَالإِمامُ الثّالِثُ ، وَالمُبارَكُ ، وَالتّابِعُ لِمَرضاةِ اللّهِ ، المُتَحَقِّقُ بِصِفاتِ اللّهِ ، وَالدَّليلُ عَلى ذاتِ اللّهِ ، أفضَلُ ثِقاتِ اللّهِ ، المَشغولُ لَيلاً ونَهارا بِطاعَةِ اللّهِ ، الثّاري بِنَفسِهِ لِلّهِ ، النّاصِرُ لِأَولِياءِ اللّهِ ، المُنتَقِمُ مِن أعداءِ اللّهِ ، الإِمامُ المَظلومُ ، الأَسيرُ المَحرومُ ، الشَّهيدُ المَرحومُ ، القَتيلُ المَرجومُ ، الإِمامُ الشَّهيدُ ، الوَلِيُّ الرَّشيدُ ، الوَصِيُّ السَّديدُ ، الطَّريدُ الفَريدُ ، البَطَلُ الشَّديدُ ، الطَّيِّبُ الوَفِيُّ ، الإِمامُ الرَّضِيُّ ، ذُو النَّسَبِ العَلِيِّ ، المُنفِقُ المَلِيُّ ، أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام . مَنبَعُ الأَئِمَّةِ ، شافِعُ الاُمَّةِ ، سَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وعَبرَةُ كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ ، صاحِبُ المِحنَةِ الكُبرى وَالواقِعَةِ العُظمى ، وعِبرَةُ المُؤمِنينَ في دارِ البَلوى ، ومَن كانَ بِالإِمامَةِ أحَقُّ وأولى ، المَقتولُ بِكَربلاءَ ، ثانِي السَّيِّدِ الحَصورِ يَحيَى ابنِ النَّبِيِّ الشَّهيدِ زَكَرِيّا . الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ المُرتضى ، زَينُ المُجتَهِدينَ ، وسِراجُ المُتَوَكِّلينَ ، مَفخَرُ أئِمَّةِ المُهتَدينَ ، وبَضعَةُ كَبِدِ سَيِّدِ المُرسَلينَ ، نورُ العِترَةِ الفاطِمِيَّةِ ، وسِراجُ الأَنسابِ العَلَوِيَّةِ ، وشَرَفُ غَرسِ الأَحسابِ الرَّضَوِيَّةِ ، المَقتولُ بِأَيدي شَرِّ البَرِيَّةِ ، سِبطُ الأَسباطِ ، وطالِبُ الثّارِ يَومَ الصِّراطِ ، أكرَمُ العِترِ ، وأجَلُّ الاُسَرِ ، وأثمَرُ الشَّجَرِ ، وأزهَرُ البَدرِ ، مُعَظَّمٌ ، مُكَرَّمٌ ، مُوَقَّرٌ ، مُنَظَّفٌ ، مُطَهَّرٌ ، أكبَرُ الخَلائِقِ في زَمانِهِ فِي النَّفسِ ، وأعَزُّهُم فِي الجِنسِ ، أذكاهُم فِي العَرفِ ، وأوفاهُم فِي العُرفِ ، أطيَبُ العِرقِ ، وأجمَلُ الخُلُقِ ، وأحسَنُ الخَلَقِ ، قِطعَةُ النّورِ ، ولِقَلبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله سُرورٌ ، المُنَزَّهُ عَنِ الإِفكِ وَالزّورِ ، وعَلى تَحَمُّلِ المِحَنِ وَالأَذى صَبورٌ ، مَعَ القَلبِ المَشروحِ حَسورٌ ، مُجتَبَى المَلِكِ الغالِبِ ، الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام (3) . (4)

.


1- .مجموعة نفيسة : ص 177 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) ، تذكرة الخواصّ : ص 232 وفيه «وكنيته : أبو عبداللّه ويلقّب : بالسيّد ، والوفي ، والولي ، والمبارك ، والسبط ، وشهيد كربلاء» فقط .
2- .مطالب السؤول : ص 70 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 216 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 237 .
3- .الظاهر أنّ الكثير من هذه الموارد هي أوصافه عليه السلام وليست ألقابه .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 78 .

ص: 189

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم) :كنيه ايشان (امام حسين عليه السلام ) ، ابو عبد اللّه و لقبش رشيد ، طيّب ، وفىّ (با وفا) ، سيّد ، مبارك ، در پىِ رضايت خدا ، راه نما به خدا و نوه[ى پيامبر خدا ]است . (1)

مطالب السَّؤول :كنيه حسين عليه السلام ابو عبد اللّه است ، نه چيز ديگر ؛ امّا لقب هايش فراوان است : رشيد (هدايت يافته) ، طيّب ، وَفىّ (باوفا) ، سيّد (سَرور) ، زكىّ (پاك) ، مبارك ، در پى رضايت خدا ، نوه پيامبر صلى الله عليه و آله . همه اينها به امام حسين عليه السلام گفته و بر او اطلاق مى شوند و مشهورترينِ آنها ، «زكىّ» است . امّا والاترينِ آنها ، لقبى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گفته اش در باره او و برادرش به او داد : «آن دو ، دو سَرور جوانان بهشتى اند» . پس لقب «سيّد» ، والاترين است و همين گونه است «سِبط (نوه)» ؛ زيرا در روايت صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود : «حسين ، سِبطى از اَسباط (نوه اى از نوادگان) (2) است» .

المناقب ، ابن شهرآشوب :نامش ، «حسين» و در تورات ، «شَبير» و در انجيل ، «طاب» است و كنيه اش ، ابو عبد اللّه و به طور ويژه ، «ابو على» بوده است . لقب هاى ايشان ، اينهاست : شهيدِ سعيد ، سِبط دوم ، امام سوم ، مبارك ، در پى رضايت خدا ، جلوه صفات خدا ، راه نما به خود خدا ، برترين فرد مورد اعتماد خدا ، شب و روز مشغول به اطاعت خدا ، جان فداى خدا ، ياور اولياى خدا ، انتقام گيرنده از دشمنان خدا ، امام مظلوم ، اسير محروم ، شهيد محروم ، كشته سنگباران شده ، امام شهيد ، ولىّ هدايتْ يافته ، وصىّ استوار ، رانده بى كس ، قهرمان قوى ، پاك وفادار ، امام پسنديده ، دارنده تبار والا ، بخشنده تمام عيار ، و ابو عبد اللّه حسين بن على . سرچشمه امامت ، شفيع امّت ، سَرور جوانان بهشتى ، مايه اشك ريختن هر مرد و زن مسلمان ، آزموده بزرگ ترين بلا و سِتُرگ ترين مصيبت ، عبرت مؤمنان در سراى آزمون ، آن كه به امامتْ سزاوارتر و مُحِق تر است ، كشته به كربلا ، دومين سَرور خودنگهدار پس از يحيى فرزند پيامبر شهيد (زكريّا) . حسين بن علىِ مرتضى ، زيور كوشندگان ، چراغ توكّل كنندگان ، افتخار امامان ره يافته ، جگرگوشه سَرور فرستادگان ، نور عترت فاطمه ، چراغ تبار علويان ، شرافت شجره خاندان رضوى ، كشته شده به دست بدترينِ مردمان ، سبطِ سبط ها ، خونخواه در روزِ گذر از صراط ، گرامى ترين خاندان ، بزرگ ترين خانواده ، پُرثمرترين درخت ، درخشنده ترين ماه ، تكريم شده ، گرامى داشته شده ، بزرگ داشته شده ، پاكيزه شده ، پاك شده ، باشخصيت ترينِ مردمان در روزگار خود و عزيزترينِ آنان ، تيزهوش ترينِ آنها در شناخت و فهم ، وفادارترينِ مردم در كار خير ، نژاده ترينِ مردم ، زيباترينِ مردمان ، خوش خوترينِ مردم ، پاره نور و شادىِ دل رسول ، دور از تهمت و دروغ ، صبور بر تحمّلِ سختى و آزار ، با قلب پاره پاره و شكافته ، برگزيده پادشاه مسلّط (خداوند) ، حسين فرزند على بن ابى طالب عليه السلام . (3)

.


1- .در تذكرة الخواص آمده : «و كُنيه اش ابو عبداللّه ، و لقبش : سيّد ، وفى ، ولى ، مبارك ، سبط و شهيد كربلا» .
2- .درباره «اَسباط» ، پس از اين ، ذيل عنوان «پژوهشى درباره واژه سبط» ، سخن خواهيم گفت .
3- .ظاهرا ، بسيارى از اينها ، اوصاف امام عليه السلام اند و لقب نيستند .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

سخنى در باره نام گذارى امام حسن و امام حسين:

در برخى منابع اهل سنّت ، آمده است كه امام على عليه السلام ، نام امام حسن عليه السلام را حمزه و نام امام حسين عليه السلام را جعفر نهاد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را تغيير داد ، چنان كه احمد در مسند خود ، به نقل از محمّد بن على، از امام على عليه السلام روايت كرده كه: لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ سَمّاهُ حَمزَةَ، فَلَمّا وُلِدَ الحُسَينُ سَمّاهُ بِعَمِّهِ جَعفَر، قالَ : فَدَعانى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: إنّى اُمِرتُ أن اُغَيِّرَ اسمَ هذَينِ، فَقُلتُ : اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ، فَسَمّاهُما حَسَنا وحُسَينا . (1) وقتى حسن ، زاده شد ، او را حمزه ناميد . وقتى كه حسين زاده شد ، [على عليه السلام ] او را به نام عمويش جعفر ، نام گذارى كرد . [على عليه السلام ]فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا فرا خواند و فرمود : «من مأموريت يافته ام كه نام اين دو را تغيير دهم» . گفتم : خدا و پيامبرش داناترند . پس آن دو را حسن و حسين ناميد . در برخى ديگر از همان نقل ها ، مى خوانيم كه امام على عليه السلام ، نام امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را حرب نهاد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تغيير داد ، چنان كه مسند ابن حنبل به امام

.


1- .مسند ابن حنبل: ج 1 ص 335 ح 1370 ، المستدرك على الصحيحين: ج 4 ص 308 ح 7734 عن محمّد بن عقيل ، المعجم الكبير : ج 3 ص 98 ح 2780 ، تهذيب الكمال: ج 6 ص 399 ، سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 247 ، تاريخ دمشق: ج 14 ص 117 ح 3407 ، كنز العمّال: ج 13 ص 660 ح 37677.

ص: 194

على عليه السلام نسبت داده كه فرمود: لَمّا وُلِدَ الحَسَنُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أرونِى ابنى، ما سَمَّيتُموهُ ؟ قالَ : قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ حَسَنٌ ، فَلَمّا وُلِدَ الحُسَينُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: أرونِى ابنى، ما سَمَّيتُموهُ ؟ قالَ : قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ حُسَينٌ ، فَلَمّا وُلِدَ الثّالِثُ سَمَّيتُهُ حَربا، فَجاءَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أرونِى ابنى ، ما سَمَّيتُموهُ ، قُلتُ : حَربا، قالَ : بَل هُوَ مُحسِنٌ ، ثُمَّ قالَ : سَمَّيتُهُم بِأَسماءِ وُلدِ هارونَ : شَبَّرُ ، وشَبيرٌ ، ومُشبِّرٌ . (1) وقتى حسن به دنيا آمد ، من او را حرب ناميدم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه ، او حسن است» . وقتى هم حسين به دنيا آمد ، او را حرب نام گذارى كردم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه او حسين است» . وقتى سومى به دنيا آمد ، او را حرب ناميدم . پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : «پسرم را نشانم دهيد . او را چه ناميده ايد؟» . گفتم : حرب . فرمود : «بلكه او مُحسن است» . آن گاه فرمود : «آنان را به نام پسران هارون ، نام گذارى كردم : شَبَّر و شَبير ومُشَبِّر» . اين دو نقل و مانند آنها ، به دلايل زير ، قابل پذيرش نيستند: 1 . با روايت هاى مشهور در نام گذارى ، معارض اند. 2 . اين نقل ها با يكديگر نيز تعارض دارند. 3 . مقتضاى ادب و نيز برخى نقل هاى تاريخى ، آن است كه امام على و فاطمه عليهماالسلامدر نام گذارى فرزندان خود ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله پيش دستى نكرده اند. (2)

.


1- .مسند ابن حنبل: ج 1 ص 211 ح 769 ، المعجم الكبير: ج 3 ص 96 ح 2774 ، تاريخ دمشق: ج 14 ص 117 ح 3409 .
2- .ر. ك: علل الشرائع: ص 137 ح 5 و ص 138 ح 6 و عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 25 ح 5 و الأمالى، صدوق: ص 197 ح 209.

ص: 195

4 . ظاهر نقل نخست ، آن است كه تا هنگام نام گذارى امام حسين عليه السلام ، نام امام حسن عليه السلام ، حمزه بود و چنين مطلبى را هيچ سند تاريخى و روايتى اى تأييد نمى كند. 5 . اگر امام على عليه السلام نام امام حسن عليه السلام را حرب نهاده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به حسن تغيير داد، چگونه ممكن است امام على عليه السلام نام فرزندان ديگرش را حرب گذاشته باشد؟! 6 . ولادت و نام گذارى فرزند سوم امام على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله با اسناد تاريخى ، ناسازگار است. بر پايه آنچه گفته شد، احتمال جعل اين نقل ها توسط دشمنان امام على عليه السلام و بنى اميّه ، بويژه در خصوص نام گذارى حرب، بسيارى قوى است و مراد جاعلان، القاى ناسازگارى روحيّه امام على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز خشونت طلب جلوه دادن امام على عليه السلام و تبليغ نام «حرب» (نام پدر ابوسفيان) بوده است .

.

ص: 196

الفصل الثالث : الشمائل3 / 1أشبَهُ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِالمعجم الكبير عن هبيرة بن يريم عن عليّ عليه السلام :مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلى أشبَهِ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما بَينَ عُنُقِهِ إلى وَجهِهِ ، فَليَنظُر إلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . ومَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلى أشبَهِ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما بَينَ عُنُقِهِ إلى كَعبِهِ ، خَلقا ولَونا ، فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

المعجم الكبير عن هبيرة بن يريم عن عليّ عليه السلام :مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن رَأسِهِ إلى عُنُقِهِ ، فَليَنظُر إلَى الحَسَنِ عليه السلام . ومَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى ما لَدُن عُنُقِهِ إلى رِجلِهِ صلى الله عليه و آله ، فَليَنظُر إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، اقتَسَماهُ . (2)

سنن الترمذي عن هانئ بن هانئ عن عليّ عليه السلام :الحَسَنُ عليه السلام أشبَهُ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما بَينَ الصَّدرِ إلَى الرَّأسِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام أشبَهُ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ما كانَ أسفَلَ مِن ذلِكَ . (3)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 95 ح 2768 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 125 وفيه «ثغره» بدل «وجهه» ، كنزالعمّال : ج 13 ص 659 ح 37673 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 95 ح 2769 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 659 ح 37674 .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 660 ح 3779 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 213 ح 774 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 430 ح 6974 ، موارد الظمآن : ص 553 ح 2235 ، مسند الطيالسي : ص 20 ح 130 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 225 وفيهما «من وجهه إلى سُرّته» بدل «الصدر إلى الرأس» ، كنزالعمّال : ج 13 ص 660 ح 37678؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 148 ، إعلام الورى : ج 1 ص 413 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 301 ح 64 .

ص: 197

فصل سوم : شمايل

3 / 1شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله

المعجم الكبير_ به نقل از هُبَيرة بن يَريم ، از امام على عليه السلام _: هر كس خوش دارد به كسى بنگرد كه شبيه ترين گردن تا صورت را به پيامبر صلى الله عليه و آله دارد ، به حسن بن على بنگرد ، و هر كس خوش دارد به كسى بنگرد كه شبيه ترين گردن تا روى پا را از نظر شكل و رنگ به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارد ، به حسين بن على بنگرد .

المعجم الكبير_ به نقل از هبيرة بن يريم ، از امام على عليه السلام _: هر كس مى خواهد به صورت پيامبر صلى الله عليه و آله از سر تا گردن بنگرد ، به حسن بنگرد ، و هر كس مى خواهد به گردن تا پاى او بنگرد ، به حسين بنگرد . آن دو ، شباهت به پيامبر صلى الله عليه و آله را تقسيم كرده اند .

سنن التِرمذى_ به نقل از هانى بن هانى ، از امام على عليه السلام _: حسن ، شبيه ترينْ سر تا سينه را به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و حسين ، از سينه به پايين ، بيشترين شباهت را به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت . (1)

.


1- .در مسند الطيالسى و تهذيب الكمال ، به جاى «سينه تا سر» آمده است : «صورت تا ناف» .

ص: 198

دلائل الإمامة :كانَ [ الحُسَينُ عليه السلام ] أشبَهَ النّاسِ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ما بَينَ الصَّدرِ إلَى الرِّجلَينِ . (1)

المعجم الكبير عن محمّد بن الضحّاك بن عثمان الحزامي :كانَ جَسَدُ الحُسَينِ عليه السلام شِبهَ جَسَدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (2)

الإصابة عن أنس :كانَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (3)

بحار الأنوار عن أبي هريرة :دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ مُعتَمٌّ ، فَظَنَنتُ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَد بُعِثَ! (4)

التاريخ الكبير عن كليب :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فِي المَنامِ ، فَذَكَرتُهُ لِابنِ عَبّاسٍ ، فَقالَ : أذَكَرتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ رَأَيتَهُ؟ قُلتُ : نَعَم وَاللّهِ ، ذَكَرتُ تَكَفِّيَهُ (5) حينَ رَأَيتُهُ يَمشي . قالَ : إنّا كُنّا نُشَبِّهُهُ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . (6)

.


1- .دلائل الإمامة : ص 178 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 الرقم 2845 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 127 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 150 .
3- .الإصابة : ج 2 ص 68 وراجع : فتح الباري : ج 7 ص 96 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 126 .
4- .بحار الأنوار : ج 43 ص 294 الرقم 54 نقلاً عن المناقب لابن شهر آشوب وفيه ج 4 ص 20 «الحسن» بدل «الحسين» .
5- .تكفّى تكفّيا : أي تمايل إلى قُدّام : هكذا رُوي غير مهموز ، والأصل الهمز (النهاية : ج 4 ص 183 «كفأ») .
6- .التاريخ الكبير : ج 2 ص 381 الرقم 2846 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 121 .

ص: 199

دلائل الإمامة :حسين عليه السلام از سينه تا پاها ، شبيه ترينِ مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن ضحّاك بن عثمان حزامى _: پيكر حسين عليه السلام ، شبيه پيكر پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

الإصابة_ به نقل از اَنَس _: حسن و حسين عليهماالسلام ، شبيه ترينِ آنان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .

بحار الأنوار_ به نقل از ابو هُرَيره _: حسين بن على عليه السلام با عمامه وارد شد . گمان بردم كه پيامبر صلى الله عليه و آله [زنده و ]برانگيخته شده است . (1)

التاريخ الكبير_ به نقل از كليب _: پيامبر صلى الله عليه و آله را در رؤيا ديدم . آن را به ابن عبّاس گفتم . گفت : آيا هنگام ديدنش ، حسين به يادت آمد؟ گفتم : آرى . به خدا ، راه رفتنش را كه با اندكى تمايل به جلو بود ، به ياد آوردم! ابن عبّاس گفت : ما او (حسين عليه السلام ) را به پيامبر صلى الله عليه و آله تشبيه مى كرديم .

.


1- .در المناقب، ابن شهرآشوب ، به جاى «حسين» ، «حسن» آمده است .

ص: 200

3 / 2أشبَهُ النّاسِ بِفاطِمَةَ3المناقب لابن شهرآشوب عن محمّد بن الحنفيّة عن الحسن بن علي عليه السلام :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام أشبَهَ النّاسِ بِفاطِمَةَ عليهاالسلام ، وكُنتُ أنَا أشبَهَ النّاسِ بِخَديجَةَ الكُبرى . (1)

3 / 3أشبَهُ النّاسِ بِموسىالكافي عن عبد الملك بن بشير عن أبي الحسن الأوّل [الكاظم] عليه السلام :كانَ الحَسَنُ عليه السلام أشبَهَ النّاسِ بِموسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام ما بَينَ رَأسِهِ إلى سُرَّتِهِ ، وإنَّ الحُسَينَ عليه السلام أشبَهُ النّاسِ بِموسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام ما بَينَ سُرَّتِهِ إلى قَدَمِهِ . (2)

3 / 4اِختِضابُهُالكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :دَخَلَ قَومٌ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ، فَرَأَوهُ مُختَضِبا بِالسَّوادِ ، فَسَأَلوهُ عَن ذلِكَ ، فَمَدَّ يَدَهُ إلى لِحيَتِهِ ، ثُمَّ قالَ : أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ في غَزاةٍ غَزاها _ أن يَختَضِبوا بِالسَّوادِ ؛ لِيَقوَوا بِهِ عَلَى المُشرِكينَ . (3)

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 2 ، بحار الأنوار : ج 24 ص 316 ح 21 .
2- .الكافي : ج 8 ص 233 ح 307 .
3- .الكافي : ج 6 ص 481 ح 4 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 185 ح 542 وفيه «عليّ بن الحسين عليه السلام» بدل «الحسين بن علي عليه السلام» .

ص: 201

3 / 2شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليها السلام

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از محمّد بن حنفيّه ، از امام حسن عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام ، شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليهاالسلاماست و من ، شبيه ترينِ مردم به خديجه كبرا هستم .

3 / 3شبيه ترينِ مردم به موسى عليه السلام

الكافى_ به نقل از عبد الملك بن بشير ، از امام كاظم عليه السلام _: امام حسن عليه السلام از سر تا ناف ، شبيه ترينِ مردم به موسى بن عمران عليه السلام بود و حسين عليه السلام از ناف تا پا ، شبيه ترينِ مردم به موسى بن عمران عليه السلام بود .

3 / 4مو رنگ كردنش

الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: گروهى بر حسين بن على (1) _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ در آمدند و ايشان را ديدند كه مويش را سياه رنگ كرده است . علّتش را پرسيدند . ايشان ، دستش را به محاسنش كشيد و فرمود : «پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ هايش فرمان داد كه مسلمانان ، مويشان را سياه رنگ كنند تا بِدان ، در برابر مشركان ، تقويت شوند» .

.


1- .در مكارم الأخلاق ، به جاى «حسين بن على عليه السلام» ، «على بن الحسين عليه السلام» آمده است .

ص: 202

الكافي عن يعقوب بن سالم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قُتِلَ الحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ، وهُوَ مُختَضِبٌ بِالوَسمَةِ (1) . (2)

مكارم الأخلاق عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ الحُسَينُ عليه السلام يَخضِبُ رَأسَهُ بِالوَسمَةِ . (3)

الكافي عن أبي شيبة الأسدي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :خَضَبَ الحُسَينُ وأبو جَعفَرٍ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ بِالحِنّاءِ وَالكَتَمِ (4) . (5)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن شعبة عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ يَخضِبُ بِالوَسمَةِ . (6)

المعجم الكبير عن العيزار بن حريث :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَخضِبُ بِالسَّوادِ . (7)

.


1- .الوَسِمة _ بكسر السين وقد تسكّن _ : شجر باليمن يُخضَبُ بورقه الشعر ، أسود (النهاية : ج 5 ص 185 «وسم») .
2- .الكافي : ج 6 ص 483 ح 5 وح 6 عن أبي بكر الحضرمي ، بحار الأنوار : ج 44 ص 204 ح 24 .
3- .مكارم الأخلاق : ج 1 ص 185 ح 540 ، بحار الأنوار : ج 76 ص 100 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 420 ح 400 عن العيزار وليس فيه «رأسه» .
4- .الكَتَم _ بالتحريك _ : نبت يُخلَط بالحنّاء ويُخضَب به الشعر فيبقى لونه . وأصله إذا طُبخَ بالماء كان منه مداد الكتابة (مجمع البحرين : ج 3 ص 1552 «كتم») .
5- .الكافي : ج 6 ص 481 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 203 ح 23؛ المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 3 ح 2 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 98 ح 2781 كلاهما عن العيزار بن حريث من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه .
6- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 420 ح 401 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 98 ح 2779 عن أنس ، الذرّية الطاهرة : ص 133 ح 165 عن الحسن ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 128 كلاهما عن عمر بن عطاء نحوه وكلّها من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام .
7- .المعجم الكبير : ج 3 ص 99 الرقم 2786 و الرقم 2788 عن الشعبي و الرقم 2790 عن سعيد المقبري ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 422 الرقم 409 عن سعيد بن أبي سعيد ، مسند ابن الجعد : ص 313 الرقم 2126 عن عامر ، ذخائر العقبى : ص 223 عن عبدالرحمن بن بزرج نحوه .

ص: 203

الكافى_ به نقل از يعقوب بن سالم ، از امام صادق عليه السلام _: حسين _ كه درودهاى خدا بر او باد _ در حالى شهيد شد كه مويش را با وَسْمه ، (1) سياه رنگ كرده بود .

مكارم الأخلاق_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام سرش را با وَسْمه ، سياه رنگ مى كرد . (2)

الكافى_ به نقل از ابو شيبه اسدى ، از امام صادق عليه السلام _: حسين و باقر _ كه درودهاى خدا بر آن دو باد _ موى خود را با حنا و كَتَم ، (3) رنگ مى كردند .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از شعبه ، از امام صادق عليه السلام ، از پدرش امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام [مويش را] با وَسْمه ، رنگ مى كرد .

المعجم الكبير_ به نقل از عَيزار بن حُرَيث _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه [مويش را ]سياه رنگ مى كرد .

.


1- .وَسمه (با كسر يا سكون سين) ، درختى در يمن است كه با برگ آن ، مو را سياه رنگ مى كنند .
2- .در الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، كلمه «سرش را» نيامده است .
3- .كَتَم ، گياهى است كه با حنا مخلوط و مو را با آن رنگ مى كنند و رنگش مى پايد . از جوشانده ريشه آن ، مُركّب براى نوشتن تهيّه مى كنند .

ص: 204

المصنّف لعبد الرزّاق عن الزُّهري :كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَخضِبُ بِالسَّوادِ . (1)

المعجم الكبير عن عبدالرحمن بن بزرج :رَأَيتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام ، ابنَي فاطِمَةَ عليهاالسلام ، يَخضِبانِ بِالسَّوادِ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَعُ العَنفَقَةَ (2) . (3)

المعجم الكبير عن سفيان بن عيينة :سَأَلتُ عُبَيدَ اللّهِ بنَ أبي يَزيدَ : رَأَيتَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، رَأَيتُهُ جالِسا في حَوضِ زَمزَمَ . قُلتُ : هَل رَأَيتَهُ صَبَغَ؟ قالَ : لا؛ إلّا أنّي رَأَيتُهُ ولِحيَتُهُ سَوداءُ إلى هذَا المَوضِعِ _ يَعني عَنفَقَتَهُ _ وأسفَلُ مِن ذلِكَ بَياضٌ ، وذَكَرَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله شابَ ذلِكَ المَوضِعُ مِنهُ ، وكانَ يَتَشَبَّهُ بِهِ . (4)

تهذيب الكمال عن سفيان بن عُيَينة :قُلتُ لِعُبَيدِ اللّهِ بنِ أبي يَزيدَ : رَأَيتَ حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ قالَ : نَعَم ، أسوَدَ الرَّأسِ وَاللِّحيَةِ ، إلّا شُعَيراتٍ هاهُنا في مُقَدَّمِ لِحيَتِهِ ، فَلا أدري أخَضَبَ وتَرَكَ ذلِكَ المَكانَ شَبَها بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أو لَم يَكُن شابَ مِنهُ غيرُ ذلِكَ . (5)

.


1- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 11 ص 155 الرقم 20184 ، التاريخ الكبير : ج 7 ص 151 الرقم 669 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 52 الرقم 1 كلاهما عن قيس مولى خباب ، المعجم الكبير : ج 3 ص 99 ح 2789 عن جعفر عن أبيه وح 2791 عن الزهري عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلّها نحوه .
2- .العَنفَقة : الشعر الذي في الشَّفَة السّفلى . وقيل : الشعر الذي بينها وبين الذَّقَن (النهاية : ج 3 ص 309 «عنفق») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 99 الرقم 2787 ، ذخائر العقبى : ص 223 نحوه .
4- .المعجم الكبير : ج 3 ص 132 الرقم 2900 .
5- .تهذيب الكمال : ج 6 ص 400 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 127 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 281 عن ابن عيينة عن عبيداللّه بن أبي يزيد وليس فيه ذيله من «فلا أدري» ، البداية والنهاية : ج 8 ص 150 .

ص: 205

المصنّف ، عبدالرزّاق_ به نقل از زُهْرى _: حسين بن على عليه السلام [مويش را] سياه رنگ مى كرد .

المعجم الكبير_ به نقل از عبد الرحمان بن بُزُرج _: حسن و حسين عليهماالسلام ، پسران فاطمه عليهاالسلامرا ديدم كه مويشان را سياه رنگ مى كنند و حسين عليه السلام ، موى ميان لب پايين و چانه را وا مى گذاشت [و رنگ نمى كرد] .

المعجم الكبير_ به نقل از سفيان بن عُيَينه _: از عبيد اللّه بن ابى يزيد پرسيدم : حسين بن على عليه السلام را ديده اى؟ گفت : آرى . او را نشسته در حوض زمزم ديدم . گفتم : آيا ديدى كه رنگ مى كند؟ گفت : نه . جز اين نديدم كه محاسنش تا اين جا (يعنى ميان لب پايين و چانه) ، سياه و زير آن ، سفيد بود . اين بخش از موى پيامبر صلى الله عليه و آله ، سفيد بود و حسين عليه السلام ، خود را به او شبيه مى كرد .

تهذيب الكمال_ به نقل از سفيان بن عُيَينه _: به عبيد اللّه بن ابى يزيد گفتم : حسين بن على عليه السلام را ديده اى؟ گفت : آرى . موى سر و صورتش سياه بود ، مگر چند موى اندك در اين جا (جلوى مَحاسنش) ؛ امّا نمى دانم آيا [محاسنش را] رنگ كرده بود و آن جا را براى شباهت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وا نهاده بود ، يا فقط آن چند مو از ميان موهايش سفيد شده بود .

.

ص: 206

3 / 5لِباسُهُالكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :قُتِلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ (1) دَكناءُ (2) . (3)

الكافي عن يوسف بن إبراهيم عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :اُصيبَ الحُسَينُ عليه السلام ، وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ . (4)

الكافي عن جعفر بن عيسى :كَتَبتُ إلى أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ، أسأَلُهُ عَنِ الدَّوابِّ الَّتي يُعمَلُ الخَزُّ مِن وَبَرِها ، أسِباعٌ هِيَ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : لَبِسَ الخَزَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ومِن بَعدِهِ جَدّي عليه السلام . (5)

المعجم الكبير عن محمّد بن الحسن :قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام يَومَ عاشوراءَ سَنَةَ إحدى وسِتّينَ ، بِالطَّفِّ بِكَربَلاءَ ، وعَلَيهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَكناءُ ، وهُوَ صابِغٌ بِالسَّوادِ ، وهُوَ ابنُ سِتٍّ وخَمسينَ . (6)

.


1- .الخَزّ : اسم دابَّةٍ ثُمّ اُطلِقَ عَلَى الثَّوبِ المُتَّخَذِ مِن وَبَرِها ، وَالجَمعُ : خُزُوزٌ (المصباح المنير : ص168 «خزز» وراجع : مجمع البحرين : ج1 ص508) .
2- .الدُكْنَة : لون يضرب إلى السواد (الصحاح : ج 5 ص 2113 «دكن») .
3- .الكافي : ج 6 ص 452 ح 9 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 94 ح 36 .
4- .الكافي : ج 6 ص 442 ح 7 ، تفسير العيّاشي : ج 2 ص 15 ح 32 ، مجمع البيان : ج 4 ص 639 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 237 ح 700 عن قتيبة بن محمّد وبزيادة «سداها إبريسم» في آخره ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 153 ح 544 ، بحار الأنوار : ج 65 ص 125 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 418 ح 397 عن معتّب مولى الإمام الصادق عليه السلام .
5- .الكافي : ج 6 ص 452 ح 8 .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 115 الرقم 2842 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 252 عن الزبير .

ص: 207

3 / 5لباسش

الكافى_ به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام _: حسين بن على عليه السلام كشته شد ، در حالى كه رَدايى سياه و بافته از خَز (1) بر او بود .

الكافى_ به نقل از يوسف بن ابراهيم ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام ، در حالى كشته شد كه رَدايى بافته از خز بر او بود .

الكافى_ به نقل از جعفر بن عيسى _: به امام رضا عليه السلام نامه نوشتم و پرسيدم : آيا جنبندگانى كه از موى آنها خَز تهيّه مى كنند ، درنده هستند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت : حسين بن على عليه السلام و پس از او جدّم [امام صادق] عليه السلام نيز خَز پوشيدند . (2)

المعجم الكبير_ به نقل از محمّد بن حسن _: حسين عليه السلام ، روز عاشوراى سال 61 هجرى در صحراى طفّ كربلا ، شهيد شد ، در حالى كه رَداى سياهِ بافته از خز به تن داشت ، پنجاه و شش ساله بود و مويش را سياه رنگ كرده بود .

.


1- .خز ، حيوانى شبيه سَمور است كه پوست آن ، لطيف و نرم است و از اين رو براى لباس ، مناسب است . به لباس حاصل از آن نيز خز مى گويند .
2- .استدلال امام عليه السلام مبتنى بر اين مسئله است كه نماز گزاردن با لباس بافته شده از اَجزاى حيوان درنده ، صحيح نيست و چون دو امام با خز نماز خوانده اند ، پس ، خز ، از اجزاى حيوان درنده نيست .م

ص: 208

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن العيزار بن حريث :رَأَيتُ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مِطرَفا (1) مِن خَزٍّ ، قَد خَضَبَ لِحيَتَهُ ورَأسَهُ بِالحِنّاءِ وَالكَتَمِ . (2)

المصنّف لابن أبي شيبة عن العيزار بن حريث :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ كِساءُ خَزٍّ ، وكانَ يَخضِبُ بِالحِنّاءِ وَالكَتَمِ . (3)

المعجم الكبير عن أبي عكاشة الهمداني :رَأَيتُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام _ يَومَ قُتِلَ _ يَلمَقَ (4) سُندُسٍ (5) . (6)

المعجم الكبير عن ليث :حَدَّثَنِي الخَيّاطُ الَّذي قَطَعَ لِلحُسَينِ (7) بنِ عَلِيٍّ عليه السلام قَميصا ، قالَ : قُلتُ : أجعَلُهُ عَلى ظَهرِ القَدَمِ؟ قالَ : لا ، قُلتُ : فَأَجعَلُهُ أسفَلَ مِنَ الكَعبَينِ؟ فَقالَ عليه السلام : ما أسفَلَ مِنَ الكَعبَينِ فِي النّارِ (8) . (9)

المعجم الكبير عن مستقيم بن عبدالملك :رَأَيتُ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامجَوارِبَ (10) خَزٍّ مَنصوبٍ ، ورَأَيتُهُما يَركَبانِ البَراذينَ (11) التِّجارِيَّةَ . (12)

.


1- .المِطْرَفُ _ بكسر الميم وضمّها _ : رداء من خزّ مربّع في طرفه عَلَمان (مجمع البحرين : ج 2 ص 1099 «طرف») .
2- .. الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 417 الرقم 394 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 291 ، مسند ابن الجعد : ص 313 الرقم 2127 عن عامر وفيه «جبّة» بدل «مطرفا» ، وليس فيهما ذيله .
3- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 3 الرقم 2 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2795 وفيه «خزّ أحمر» وليس فيه ذيله .
4- .اليَلْمَقُ : القَباء ، فارسي معرّب (الصحاح : ج 4 ص 1571 «يلمق») .
5- .السُّندُس : ما رقّ من الديباج ورَفُعَ (النهاية : ج 2 ص 409 «سندس») .
6- .المعجم الكبير : ج 3 ص 101 الرقم 2799 .
7- .في المصدر : «الحسين» ، والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد .
8- .يراد به اللباس الطويل الذي هو للتبختر والخيلاء ، بقرينة الأحاديث الاُخرى (راجع : روش فهم حديث : ص 167 _ 169) .
9- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2793 ، مجمع الزوائد : ج 5 ص 217 الرقم 8528 .
10- .الجورب : لِفافةُ الرِّجل ، معرّب ، قال ابن السكّيت : «وقد تجورب جوربين» يعني لبسهما (لسان العرب : ج 1 ص 263 «جرب») .
11- .البرذون : الدابّة وجمعه : براذين (لسان العرب : ج 13 ص 51 «برذن») .
12- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2794 .

ص: 209

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از عَيزار بن حُرَيث _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه رَدايى حاشيه دار از خَز داشت و موى سر و محاسنش را با حنا و كَتَم ، سياه رنگ كرده بود .

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از عيزار بن حريث _: حسين بن على عليه السلام را ديدم ، در حالى كه رَدايى از خز داشت (1) و مويش را با حنا و كَتَم ، سياه رنگ نموده بود .

المعجم الكبير_ به نقل از ابو عكاشه هَمْدانى _: حسين عليه السلام را در روز شهادتش ديدم ، در حالى كه قبايى از ديبا به تن داشت .

المعجم الكبير_ به نقل از ليث _: خيّاطى كه براى حسين بن على عليه السلام پيراهنى دوخته بود ، به من گفت : به حسين عليه السلام گفتم : آن را تا روى پا بياورم؟ فرمود : «نه» . گفتم : آيا آن را پايين تر از قوزك پا بياورم ؟ فرمود : «آنچه پايين تر از قوزك بيايد ، در آتش است» . (2)

المعجم الكبير_ به نقل از مستقيم بن عبد الملك _: حسن و حسين عليهماالسلام را ديدم كه جوراب هايى بافته از خز ، پوشيده بودند و آن دو را ديدم كه بر مَركب هاى تجارى سوار مى شوند .

.


1- .. در المعجم الكبير ، خز با صفت «سرخ رنگ» آمده ؛ امّا بقيه اين حديث ، نيامده است .
2- .به قرينه احاديث ديگر ، كنايه از پوشيدن لباس بلند براى تبختر و فخرفروشى است .

ص: 210

3 / 6عِمامَتُهُالمصنّف لابن أبي شيبة عن أبي رزين :خَطَبَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ الجُمُعَةِ ، وعَلَيهِ عِمامَةٌ سَوداءُ . (1)

المعجم الكبير عن السدّي :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وعَلَيهِ عِمامَةُ خَزٍّ ، قَد خَرَجَ شَعرُهُ مِن تَحتِ العِمامَةِ . (2)

المصنّف لابن أبي شيبة عن السدّي :رَأَيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، وجُمَّتُهُ (3) خارِجَةٌ مِن تَحتِ عِمامَتِهِ . (4)

3 / 7خاتَمُهُالأمالي للصدوق عن عليّ بن سالم عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :كانَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام خاتَمانِ ، نَقشُ أحَدِهِما : «لا إلهَ إلَا اللّهُ عُدَّةٌ لِلِقاءِ اللّهِ» ، ونَقشُ الآخَرِ : «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» (5) . (6)

الكافي عن الحسين بن خالد عن أبي الحسن الثاني [الرضا] عليه السلام :كانَ نَقشُ ... خاتَمِ الحُسَينِ عليه السلام : «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» (7) .

.


1- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 46 الرقم 21 .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 100 الرقم 2796 ، نصب الراية : ج 4 ص 228 .
3- .. الجُمّة من شعر الرأس : ما سقط على المنكبين (النهاية : ج 1 ص 300 «جمم») .
4- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 6 ص 57 الرقم 1 ، الطبقات الكبرى (الطبقه الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 416 الرقم 393 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 291 .
5- .الطلاق : 3 .
6- .الأمالي للصدوق : ص 193 ح 204 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 247 ح 22 .
7- .الكافي : ج 6 ص 474 ح 8 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 56 ح 206 ، الأمالي للصدوق : ص 543 ح 726 ، مكارم الأخلاق : ج 1 ص 206 ح 615 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 242 ح 13 .

ص: 211

3 / 6عمامه اش

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از ابو رَزين _: حسين بن على عليه السلام ، در حالى كه عمامه اى مشكى بر سر داشت ، روز جمعه براى ما خطبه خواند .

المعجم الكبير_ به نقل از سُدّى _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه عمامه اى از خَز به سر داشت و مويش از زير عمامه ، بيرون بود .

المصنّف ، ابن ابى شيبه_ به نقل از سُدّى _: حسين بن على عليه السلام را ديدم كه طُرّه مويش از عمامه اش بيرون آمده بود .

3 / 7انگشترش

الأمالى ، صدوق_ به نقل از على بن سالم ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: حسين بن على عليه السلام دو انگشتر داشت كه نقش يكى از آنها ، «ذكرِ لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» و نقش ديگرى ، اين بود : «خداوند ، به انجام رساننده فرمان خويش است» .

الكافى_ به نقل از حسين بن خالد ، از امام رضا عليه السلام _: نقش ... انگشتر حسين عليه السلام اين بود : «خداوند ، فرمانش را به انجام رساننده است» .

.

ص: 212

الكافي عن يونس بن ظبيان وحفص بن غياث عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :في خاتَمِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام : حَسبِيَ اللّهُ . (1)

الأمالي للصدوق عن محمّد بن مسلم :سَأَلتُ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام ، عَن خاتَمِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، إلى مَن صارَ؟ وذَكَرتُ لَهُ : أنّي سَمِعتُ أنَّهُ اُخِذَ مِن إصبَعِهِ فيما اُخِذَ . قالَ عليه السلام : لَيسَ كَما قالوا ، إنَّ الحُسَينَ عليه السلام أوصى إلَى ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام ، وجَعَلَ خاتَمَهُ في إصبَعِهِ ، وفَوَّضَ إلَيهِ أمرَهُ ، كَما فَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وفَعَلَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِالحَسَنِ عليه السلام ، وفَعَلَهُ الحَسَنُ عليه السلام بِالحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ ذلِكَ الخاتَمُ إلى أبي عليه السلام بَعدَ أبيهِ ، ومِنهُ صارَ إلَيَّ ، فَهُوَ عِندي ، وإنّي لَأَلبَسُهُ كُلَّ جُمُعَةٍ واُصَلّي فيهِ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ : فَدَخَلتُ إلَيهِ يَومَ الجُمُعَةِ وهُوَ يُصَلّي ، فَلَمّا فَرَغَ مِنَ الصَّلاةِ مَدَّ إلَيَّ يَدَهُ ، فَرَأَيتُ في إصبَعِهِ خاتَما نَقشُهُ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ عُدَّةٌ لِلِقاءِ اللّهِ» . فَقالَ : هذا خاتَمُ جَدّي أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام (2) . (3)

الغيبة للطوسي عن أبي جعفر السمّان عن أبي محمّد صاحب العسكر عليه السلام عن آبائه عليهم السلام :كانَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلامخاتَمٌ فَصُّهُ عَقيقٌ ، فَلَمّا حَضَرَتهَا الوَفاةُ دَفَعَتهُ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ دَفَعَهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَاشتَهَيتُ أن أنقُشَ عَلَيهِ شَيئا ، فَرَأَيتُ فِي النَّومِ المَسيحَ عيسَى بنَ مَريَمَ عَلى نَبِيِّنا وآلِهِ وعَلَيهِ السَّلامُ ، فَقُلتُ لَهُ : يا روحَ اللّهِ! ما أنقُشُ عَلى خاتَمي هذا؟ قالَ : اُنقُش عَلَيهِ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبينُ»؛ فَإِنَّهُ أوَّلُ التَّوراةِ وآخِرُ الإِنجيلِ . (4)

.


1- .الكافي : ج 6 ص 473 ح 2 .
2- .من الممكن أن يكون المراد من هذه الرواية نفي سلب الخاتم الذي هو من مواريث الإمامة، وأنّ النقول الّتي ذكرت قطع إصبع الحسين عليه السلام بعد قتله بسبب الخاتم _ عندما لم يتمكّنوا من سلبه إلاّ بقطع الإصبع ( راجع : ج 7 ص 294 «القسم التاسع / الفصل الأوّل / غاية القساوة / سلب الإمام عليه السلام ») ، تشير إلى خاتم آخر غير ذلك الخاتم .
3- .الأمالي للصدوق : ص 207 ح 229 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 247 ح 23 .
4- .الغيبة للطوسي : ص 297 ح 252 .

ص: 213

الكافى_ به نقل از يونس بن ظبيان و حفص بن غياث ، از امام صادق عليه السلام _: در انگشتر حسن و حسين عليهماالسلام ، اين نقش بود : «خدا ، مرا بس است» .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از محمّد بن مسلم _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : انگشتر حسين بن على عليه السلام به چه كسى رسيد؟ و نيز به ايشان گفتم : شنيده ام كه در واقعه عاشورا ، از انگشتش بيرون كشيده شده است . فرمود : «آن گونه كه گفته اند ، نيست . حسين عليه السلام به فرزندش على بن الحسين عليه السلام ، وصيّت كرد و انگشترش را در انگشت او نمود و كارش را به او واگذار كرد ، همان گونه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با امير مؤمنان على عليه السلام كرد و امير مؤمنان عليه السلام با حسن عليه السلام و حسن عليه السلام با حسين عليه السلام . سپس آن انگشتر ، پس از پدرش ، به پدرم و از او به من رسيد و اكنون ، نزد من است و من هر جمعه ، آن را به دست مى كنم و با آن ، نماز مى خوانم» . روز جمعه ، در حالى كه امام صادق عليه السلام نماز مى خواند ، بر او در آمدم . چون از نماز فارغ شد ، دستش را به سوى من دراز كرد و انگشترى در انگشتش ديدم كه نقشش چنين بود : «ذكرِ لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» . سپس [امام عليه السلام ] فرمود : «اين انگشتر جدّم ابو عبد اللّه حسين بن على عليه السلام است» . (1)

الغيبة ، طوسى_ به نقل از ابو جعفر سمّان ، از امام عسكرى، از پدرانش عليهم السلام _: فاطمه عليهاالسلامانگشترى داشت كه نگين آن ، عقيق بود و چون وفاتش در رسيد ، آن را به حسن عليه السلام داد و هنگامى كه وفات حسن عليه السلام در رسيد ، آن را به حسين عليه السلام سپرد . حسين عليه السلام فرمود : «دوست داشتم كه بر آن ، چيزى نقش كنم . در رؤيا ، مسيح عيسى بن مريم _ كه بر پيامبر ما و خاندانش و بر او درود باد _ را ديدم و به او گفتم : اى روح خدا! بر اين انگشترم ، چه چيزى نقش كنم؟ فرمود : بر آن ، نقش كن : خدايى جز خداى فرمان رواى حقّ آشكار نيست ، كه اين جمله ، سرآغاز تورات و انجام انجيل است» .

.


1- .ممكن است مراد روايت ، نفى رُبودن انگشترى باشد كه از مواريث امامت است . نقل هايى نيز كه حاكى اند كه انگشت مبارك امام عليه السلام را به خاطر انگشتر ، قطع كردند و آن را رُبودند (ر . ك : ج 7 ص 295 «بخش نهم / فصل يكم / تاراج كردن وسايل امام عليه السلام ») ، شايد منظورشان انگشتر ديگرى باشد .

ص: 214

دلائل الإمامة :وكانَ لَهُ [ أيِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ]خاتَمانِ ، فَصُّ أحَدِهِما عَقيقٌ نَقشُهُ : «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» . وعَلَى الخاتَمِ الَّذي اُخِذَ مِن يَدِهِ يَومَ قُتِلَ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ عُدَّةُ لِقاءِ اللّهِ» ، مَن تَخَتَّمَ بِمِثلِهِما ، كانا لَهُ حِرزا (1) مِنَ الشَّيطانِ . (2)

.


1- .الحِرْز : الموضع الحصين (القاموس المحيط : ج 2 ص 172 «حرز») .
2- .دلائل الإمامة : ص 181 .

ص: 215

دلائل الإمامة :امام حسين عليه السلام ، دو انگشتر داشت . نگين يكى عقيق بود با اين نقش : «خداوند ، كار خود را به انجام رساننده است» و بر انگشتر ديگرش _ كه روز شهادتش از دستش بيرون آوردند _ ، چنين نوشته بود : «ذكر لا إله إلّا اللّه ، ساز و برگِ ديدار با خداست» . هر كس انگشترهايى مانند آن دو به دست كند ، حِرزِ (نگه دارنده) او در برابر شيطان هستند .

.

ص: 216

الفصل الرابع : النشأةالوراثة والتربية عنصران أساسيّان في بلورة شخصيّة الطفل، وقد حظي الإمام الحسين عليه السلام بأقصى ما يمكن أن يحظى به إنسان من هذين العنصرين . فهو من الجانب الوراثي، ابن عليّ عليه السلام وفاطمة عليهاالسلام، وسبط رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ولا يتمتّع أحد بهذه الميزات سواه وأخيه وأخواته. أمّا فيما يخصّ الجانب التربويّ ، فقد سجّل التاريخ _ رغم المحاولات الحثيثة لمحو فضائل أهل البيت عليهم السلام _ اهتمام النبيّ صلى الله عليه و آله بتربية الإمامين الحسن والحسين عليهماالسلام . إنّ هذا الفصل هو _ في الحقيقة _ رصد خبريٌّ لعيّنات ممّا أثبته التاريخ في هذا المجال، مثل: إطعام النبيّ صلى الله عليه و آله لهما، ولعبه معهما، ووضعهما على كتفيه، وتصارعهما على مرأىً منه صلى الله عليه و آله ، إلى غير ذلك من النماذج والأحداث. وهذا كلّه مضافا إلى دلالته على محبّة النبيّ صلى الله عليه و آله العميقة لهما عليهماالسلام، يحوي دروسا وعبرا أخلاقيّة وتربويّة .

.

ص: 217

فصل چهارم : پرورش

اشاره

وراثت و تربيت ، دو عنصر اساسى در شكل گيرى شخصيت كودك اند. امام حسين عليه السلام از اين دو عنصر ، در حدّ عالى برخوردار بود. در بُعد وراثت، وى فرزند امام على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و نوه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه جز او و برادر و خواهرانش ، كسى از اين ويژگى برخوردار نيست. در بُعد تربيت نيز، گزارش هاى اهتمام پيامبر صلى الله عليه و آله به پرورش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، على رغم همه تلاش ها براى محو فضايل اهل بيت عليهم السلام ، در تاريخ ، ثبت است. اين فصل ، گزارشى از اين نمونه هاى ثبت شده در تاريخ است، مانند: غذا دادن پيامبر صلى الله عليه و آله به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، بازى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها ، بر دوش گرفتن آنها توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله ، كُشتى گرفتن آنها در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و موارد ديگر. اين همه ، به علاوه ابراز محبّت عميق پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان ، حاوى درس هاى آموزنده اخلاقى و تربيتى است .

.

ص: 218

4 / 1لَمْ يَرْتَضِعْ مِنْ اُنثىالكافي عن محمّد بن عمرو الزيّات عن رجل من أصحابنا عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :لَم يَرضَعِ الحُسَينُ عليه السلام مِن فاطِمَةَ عليهاالسلام ولا مِن اُنثى ، كانَ يُؤتى بِهِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَيَضَعُ إبهامَهُ في فيهِ ، فَيَمُصُّ مِنها ما يَكفيهِ (1) اليَومَينِ وَالثَّلاثَ ، فَنَبَتَ لَحمُ الحُسَينِ عليه السلام مِن لَحمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ودَمِهِ . (2)

علل الشرائع عن عبد الرحمن بن كثير الهاشمي عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأتيهِ في كُلِّ يَومٍ ، فَيَضَعُ لِسانَهُ في فَمِ الحُسَينِ عليه السلام فَيَمُصُّهُ حَتّى يَروِىَ ، فَأَنبَتَ اللّهُ تَعالى لَحمَهُ مِن لَحمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولَم يَرضَع مِن فاطِمَةَ عليهاالسلام ، ولا مِن غَيرِها لَبَنا قَطُّ . (3)

الكافي :وفي رِوايَةٍ اُخرى عَن أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُؤتى بِهِ الحُسَينُ عليه السلام (4) فَيُلقِمُهُ لِسانَهُ ، فَيَمُصُّهُ فَيَجتَزِئُ (5) بِهِ ، ولَم يَرتَضِع مِن اُنثى . (6)

تأويل الآيات الظاهرة عن الحسين بن زيد عن آبائه عليهم السلام :فَلَمّا وَضَعَتهُ (7) ، وَضَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِسانَهُ في فيهِ فَمَصَّهُ ، ولَم يَرضَعِ الحُسَينُ عليه السلام مِن اُنثى ، حَتّى نَبَتَ لَحمُهُ ودَمُهُ مِن ريقِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (8)

المناقب لابن شهرآشوب عن برّة بنت اُميّة الخزاعي :لَمّا حَمَلَت [ فاطِمَةُ عليهاالسلام ] بِالحُسَينِ عليه السلام ، قالَ لَها [ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] : يا فاطِمَةُ ، إنَّكِ سَتَلِدينَ غُلاما قَد هَنَّأَني بِهِ جَبرَئيلُ ، فَلا تُرضِعيهِ حَتّى أجيءَ إلَيكِ ، ولَو أقَمتِ شَهرا ، قالَت : أفعَلُ ذلِكَ . وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَعضِ وُجوهِهِ ، فَوَلَدَت فاطِمَةُ عليهاالسلام الحُسَينَ عليه السلام ، فَما أرضَعَتهُ حَتّى جاءَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ لَها : ماذا صَنَعتِ؟ قالَت : ما أرضَعتُهُ ، فَأَخَذَهُ فَجَعَلَ لِسانَهُ في فَمِهِ ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَمُصُّ ، حَتّى قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إيها (9) حُسَينُ ، إيها حُسَينُ . ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : أبَى اللّهُ إلّا ما يُريدُ ، هِيَ فيكَ وفي وُلدِكَ _ يَعنِي الإِمامَةَ _ . (10)

.


1- .في المصدر : «يكفيها» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .الكافي : ج 1 ص 465 ح 4 ، كامل الزيارات : ص 124 ح 137 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 580 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 ح 14 .
3- .علل الشرائع : ص 206 ح 3 ، الإمامة والتبصرة : ص 182 ح 37 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 245 ح 20 .
4- .كذا في المصدر ، والظاهر أنّ الصواب هو : «كان يؤتى بالحسين عليه السلام » .
5- .جَزَأَ بالشيء : قنع واكتفى به (لسان العرب : ج 1 ص 46 «جزأ») .
6- .الكافي : ج 1 ص 465 ذيل ح 4 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 198 ح 14 .
7- .أي : فلمّا وضَعَت فاطمةُ الحُسينَ عليهماالسلام ... .
8- .تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 579 ح 3 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 272 ح 23 .
9- .إيها : أي كفّ ، وقد تَرِد بمعنى التصديق والرّضى بالشيء (النهاية : ج 1 ص 87 «إيه») .
10- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 50 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 254 ح 32 .

ص: 219

4 / 1از هيچ زنى شير نخورد

اشاره

الكافى_ به نقل از محمّد بن عمرو زيّات ، از يكى از راويان شيعه ، از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام ، نه از فاطمه عليهاالسلام و نه از هيچ زن ديگرى شير نخورد ؛ بلكه او را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و ايشان انگشت شست خود را در دهان او مى گذارد و حسين عليه السلام به اندازه اى مى مكيد كه دو سه روزش را كفايت مى كرد . از اين رو ، گوشت حسين عليه السلام از گوشت و خون پيامبر صلى الله عليه و آله روييد .

علل الشرائع_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير هاشمى ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله هر روز نزد حسين عليه السلام مى آمد و زبانش را در دهان او مى نهاد و حسين عليه السلام آن را مى مكيد تا سير مى شد . خداى متعال ، گوشت حسين عليه السلام را از گوشت پيامبر صلى الله عليه و آله رويانْد و او هيچ گاه ، نه از فاطمه عليهاالسلام و نه از غير او ، شير نخورد .

الكافى :در نقل ديگرى از امام رضا عليه السلام آمده است : «حسين عليه السلام را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند و ايشان ، زبانش را در دهان حسين عليه السلام مى نهاد و او ، آن را مى مكيد و به همان ، اكتفا مى كرد و از هيچ زنى شير نخورد» .

تأويل الآيات الظاهرة_ به نقل از حسين بن زيد ، از پدرانش عليهم السلام _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلامحسين عليه السلام را به دنيا آورد ، پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را در دهانش نهاد و حسين عليه السلام آن را مكيد و از زنى شير ننوشيد تا آن كه گوشت و خونش ، از آب دهان پيامبر صلى الله عليه و آله روييد .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از بُرّه دختر اُميّه خُزاعى _: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام باردار شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى فاطمه ! تو به زودى ، پسرى به دنيا مى آورى كه جبرئيل عليه السلام ، مرا به او تهنيت داده است . او را شير نده تا من نزد تو بيايم ، حتّى اگر يك ماه ، منتظر بمانى» . فاطمه عليهاالسلام گفت : همين كار را مى كنم . و پيامبر صلى الله عليه و آله در پى برخى كارهايش رفت و فاطمه عليهاالسلام ، حسين عليه السلام را به دنيا آورد ؛ امّا به او شير نداد تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد . به او فرمود : «چه كردى؟» . فاطمه عليهاالسلام گفت : به او شير ندادم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين عليه السلام را گرفت و زبانش را در دهانش گذاشت و حسين عليه السلام آن را مكيد ، تا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «بس است ، حسين ! بس است ، حسين!» . سپس فرمود : «هر چه خدا بخواهد ، همان مى شود . امامت ، در تو و فرزندان توست» .

.

ص: 220

المناقب لابن شهرآشوب :اِعتَلَّت فاطِمَةُ عليهاالسلام لَمّا وَلَدَتِ الحُسَينَ عليه السلام وجَفَّ لَبَنُها ، فَطَلَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُرضِعا فَلَم يَجِد ، فَكانَ يَأتيهِ فَيُلقِمُهُ (1) إبهامَهُ فَيَمُصُّها ، ويَجعَلُ اللّهُ لَهُ في إبهامِ رَسولِ اللّهِ رِزقا يَغذوهُ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب عن الربيع بن خيثم :عَطِشَ المُسلِمونَ عَطَشا شَديدا ، فَجاءَت فاطِمَةُ بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ! إنَّهُما صَغيرانِ لا يَحتَمِلانِ العَطَشَ . فَدَعَا الحَسَنَ عليه السلام فَأَعطاهُ لِسانَهُ ، فَمَصَّهُ حَتَّى ارتَوى ، ثُمَّ دَعَا الحُسَينَ فَأَعطاهُ لِسانَهُ ، فَمَصَّهُ حَتَّى ارتَوى . (3)

.


1- .في المصدر : «فيلقموه» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 50 نقلاً عن غرر أبي الفضل بن خيرانة بإسناده ، بحار الأنوار : ج 43 ص 254 الرقم 31 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 384 نقلاً عن تفسير الثعلبي ، شرح الأخبار : ج 3 ص 529 الرقم 1010 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 283 الرقم 49 .

ص: 221

المناقب ، ابن شهرآشوب :فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه حسين عليه السلام را به دنيا آورد ، بيمار شد و شيرش خشك گرديد . پيامبر صلى الله عليه و آله زن شيردهى را جستجو كرد ؛ امّا نيافت . پس خود نزد حسين عليه السلام مى آمد و انگشت شَستش را در دهان او مى نهاد و حسين عليه السلام آن را مى مكيد . خداوند ، روزى اى در انگشت شست پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده بود كه حسين عليه السلام را با آن ، تغذيه مى كرد .

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ربيع بن خَيثَم _: مسلمانان ، دچار بى آبى شديدى شدند . فاطمه عليهاالسلام ، حسن و حسين عليهماالسلامرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و گفت : اى پيامبر خدا! اين دو ، كوچك اند و تاب تشنگى ندارند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را فرا خواند و زبانش را در اختيار او نهاد و حسن عليه السلام ، آن را مكيد تا سيراب شد . سپس حسين عليه السلام را خواند و زبانش را در اختيار او نهاد و حسين عليه السلام ، آن را مكيد تا سيراب شد .

.

ص: 222

توضيحى درباره تغذيه او در دوران شيرخوارگى

احاديث اين باب ، به چهار دسته تقسيم مى شوند : 1 . احاديثى كه بر تغذيه امام حسين عليه السلام از انگشت ابهام پيامبر صلى الله عليه و آله دلالت دارند . 2 . احاديثى كه دلالت دارند پيامبر صلى الله عليه و آله ، امام حسين عليه السلام را از زبان خود ، تغذيه كرده است . 3 . حديثى كه مى گويد استفاده امام حسين عليه السلام از انگشت پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دليل خشك شدن شير مادرش فاطمه عليهاالسلامبوده است . 4 . حديثى كه مى گويد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، در شرايطى كه مردم با كمبود آب مواجه بودند ، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله سيراب شدند . با تأمّل در مضمون اين احاديث، معلوم مى شود كه مدلول آنها ، قابل جمع است ، بدين سان كه اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله به دليل خشك شدن شير دخترش فاطمه عليهاالسلامبوده و ايشان ، گاه با انگشت ابهام خود و گاه با زبان مباركش ، فرزند دلبند خود را تغذيه كرده است . همچنين جدا از اين كار، در شرايطى كه مسلمانان با مشكل كم آبى مواجه بوده اند ،

.

ص: 223

نوادگان خود را از زبان خويش ، سيراب نموده است و اين گونه معجزات و كرامات ، از نظر ثبوتى ، از شخصى مانند خاتم انبيا صلى الله عليه و آله بعيد نيست ، هر چند از نظر اثباتى ، به دليلى قاطِع ، نياز است . اگر گفته شود: « چرا چنين حادثه مهم و خارق العاده اى كه طبعا براى نقل آن ، انگيزه فراوان است ، در منابع تاريخى و حديثىِ غير پيروان اهل بيت عليهم السلام نيامده؟»، خواهيم گفت : اوّلاً اين ، موضوعى خصوصى در خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و تنها اهل بيتِ پيامبر صلى الله عليه و آله از آن ، خبر داشته اند . ثانيا بسيارى از حوادث صدر اسلام، تنها از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است و نقل نشدن ، دليل عدم وقوع نيست .

.

ص: 224

4 / 2التَّغَذّي مِن يَدِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهكفاية الأثر عن سلمان الفارسي :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعِندَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَتَغَدَّيانِ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَضَعُ اللُّقمَةَ تارَةً في فَمِ الحَسَنِ عليه السلام ، وتارَةً في فَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا فَرَغَ مِنَ الطَّعامِ أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ ، وَالحُسَينَ عليه السلام عَلى فَخِذِهِ . ثُمَّ قالَ : يا سَلمانُ ، أتُحِبُّهُم؟ قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، كَيفَ لا اُحِبُّهُم ، ومَكانُهُم مِنكَ مَكانُهُم؟! قالَ : يا سَلمانُ ، مَن أحَبَّهُم فَقَد أحَبَّني ، ومَن أحَبَّني فَقَد أحَبَّ اللّهَ . ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى كَتِفِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : إنَّهُ الإِمامُ ابنُ الإِمامِ ، تِسعَةٌ مِن صُلبِهِ أئِمَّةٌ أبرارٌ ، اُمَناءُ مَعصومونَ ، وَالتّاسِعُ قائِمُهُم . (1)

4 / 3لَعِبُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله مَعَهُتاريخ دمشق عن أبي هريرة :سَمِعَت اُذُنايَ هاتانِ ، وأبصَرَت عَينايَ هاتانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ آخِذٌ بِكَفَّيهِ جَميعاً _ يَعني حَسَنا أو حُسَينا _ وقَدَماهُ عَلى قَدَمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهُوَ يَقولُ : «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» (2) ، فَيَرقَى الغُلامُ حَتّى يَضَعَ قَدَمَيهِ عَلى صَدرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ قالَ لَهُ : اِفتَح فاك ، ثُمَّ قَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ أحِبَّهُ فَإِنّي اُحِبُّهُ . (3)

.


1- .كفاية الأثر : ص 45 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 304 ح 143 .
2- .الحُزُقّة : الضعيف المُتقارب الخطو من ضعفه . . . ، ذكرها على سبيل المداعبة والتأنيس له . وتَرَقّ : بمعنى اصعد ، وعين بقّة : كناية عن صغر العين (النهاية : ج 1 ص 378 «حزق») .
3- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 194 ح 3160 ،الإصابة : ج 2 ص 62 ، المصنف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 19 ، ذخائر العقبى : ص 213 كلاهما نحوه ، كنزالعمّال : ج 13 ص 649 ح 37643 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 140 .

ص: 225

4 / 2غذا خوردن از دست پيامبر صلّي الله عليه و آله

كفاية الأثر_ به نقل از سلمان فارسى _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم . حسن و حسين عليهماالسلامغذا مى خوردند . پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار در دهان حسن عليه السلام لقمه مى نهاد و يك بار در دهان حسين عليه السلام . چون غذا خوردن تمام شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را بر گردن و حسين عليه السلام را بر روى ران خود نهاد و سپس فرمود : «اى سلمان ! آيا اينان را دوست دارى؟» . گفتم : اى پيامبر خدا ! چگونه آنها را دوست نداشته باشم ، در حالى كه نزد تو چنين جايگاهى دارند؟! فرمود : «اى سلمان ! هر كس اينان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است» . سپس دستش را بر شانه حسين عليه السلام نهاد و فرمود : «او ، امام پسر امام است . نُه تن از نسل او ، امامانى نيك و امين ومعصوم اند و نهمينِ آنان ، قائمِ (قيام كننده) ايشان است» .

4 / 3بازى پيامبر صلّي الله عليه و آله با او

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو هُرَيره _: با اين دو گوش خود شنيدم و با همين دو چشم خود ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسن يا حسين عليهماالسلام را با دو دست خود گرفته بود و در حالى كه پاهايش روى پاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود ، برايش مى خواند : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» و كودك بالا مى آمد تا آن كه پاهايش را روى سينه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نهاد . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : «دهانت را باز كن» و دهانِ او را بوسيد و گفت : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» .

.

ص: 226

معرفة علوم الحديث عن أبي هريرة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأخُذُ بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام فَيَرفَعُهُ عَلى باطِنِ قَدَمَيهِ ، فَيَقولُ : «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (1)

فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي هريرة :رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وقَد أخَذَ بِيَدَيِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وقَد وَضَعَ قَدَمَ الحُسَينِ عليه السلام عَلى ظَهرِ قَدَمَيهِ ، وهُوَ يَقولُ : «تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» . (2)

كفاية الأثر عن أبي هريرة :كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وأبو بَكرٍ وعُمَرُ وَالفَضلُ بنُ العَبّاسِ وزَيدُ بنُ حارِثَةَ وعَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ ، إذ دَخَلَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقَبَّلَهُ ، ثُمَّ قالَ : «حِبِقَّةٌ حِبِقَّةٌ (3) ، تَرَقَّ عَينَ بَقَّةَ» (4) ، ووَضَعَ فَمَهُ عَلى فَمِهِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ ، وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُ . (5)

.


1- .معرفة علوم الحديث : ص 89 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 388 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 286 .
2- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 787 ح 1405 ، الأدب المفرد : ص 90 ح 270 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 194 ح 3161 كلاهما نحوه .
3- .الحِبِقَّة _ بكسرتين مشدّدة القاف _ : القصير (القاموس المحيط : ج 3 ص 219 «الحبق») .
4- .في ن ، م : «خبقة خبقة» بالخاء المعجمة . وبهامش ن : «عذقة عذقة» بالعين . وبهامش ط : «والأصحّ : حذقة حذقة» ، أقول : بل الأصحّ : «حُزقَّة حُزقَّة» ، بضمّ الحاء وفتحها ، وضمّ الزاء وتشديد القاف المفتوحة (هامش المصدر) .
5- .كفاية الأثر : ص 81 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 148 وفيه «قال صلى الله عليه و آله للحسين عليه السلام : حِبِقّة حِبِقّة ، ترقّ عين بقّة» فقط .

ص: 227

معرفة علوم الحديث_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را مى گرفت و او را با كف پاهايش بالا مى آورد و مى فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو! خدايا! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار و دوستدار كسى باش كه او را دوست مى دارد» .

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه دستان حسين بن على عليه السلام را گرفته و پاى حسين عليه السلام را بر روى پاهاى خود نهاده و مى گويد : «بالا بيا ، چشم كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» .

كفاية الأثر_ به نقل از ابو هُرَيره _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و ابو بكر ، عمر ، فضل بن عبّاس ، زيد بن حارثه و عبد اللّه بن مسعود نيز حضور داشتند كه حسين بن على عليه السلام وارد شد . پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و بوسيد و سپس فرمود : «كوچولو ، اى كوچولو ! بالا بيا ، چشم كوچولو!» . سپس دهانش را بر دهان او نهاد و گفت : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو نيز او را دوست بدار و دوستدار كسى باش كه او را دوست مى دارد» .

.

ص: 228

صحيح ابن حبّان عن أبي هريرة :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَدلَعُ (1) لِسانَهُ لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَيَرَى الصَّبِيُّ حُمرَةَ لِسانِهِ ، فَيَهِشُّ (2) إلَيهِ . فَقالَ لَهُ عُيَينَةُ بنُ بَدرٍ : ألا أراهُ يَصنَعُ هذا بِهذا ، فَوَاللّهِ إنَّهُ لَيَكونُ لِيَ الوَلَدُ قَد خَرَجَ وَجهُهُ ، وما قَبَّلتُهُ قَطُّ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَن لا يَرحَم لا يُرحَم . (3)

المعجم الكبير عن جابر :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَمشي عَلى أربَعَةٍ ، وعَلى ظَهرِهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، وهُوَ يَقولُ : نِعمَ الجَمَلُ جَمَلُكُما ، ونِعمَ العِدلانِ (4) أنتُما . 5

4 / 4نِعمَ الرّاكِبُسنن الترمذي عن ابن عبّاس :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حامِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى عاتِقِهِ ، فَقالَ رَجُلٌ : نِعمَ المَركَبُ رَكِبتَ يا غُلامُ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ونِعمَ الرّاكِبُ هُوَ (5) . (6)

.


1- .يَدْلَعُ لِسانَهُ : أي يُخرجه (النهاية : ج 2 ص 130 «دلع») .
2- .هَشَّ لهذا الأمر يَهِشُّ : إذا فرِحَ به واستبشرَ ، وارتاح له وخَفّ (النهاية : ج 5 ، ص 264 «هشش») .
3- .صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 431 ح 6975 ، موارد الظمآن : ص 553 ح 2236 وفيه «للحسن» بدل «للحسين» ، ذخائر العقبى : ص 220؛ الأمالي للسيّد المرتضى : ج 2 ص 169 وفي صدره «روي ...» .
4- .. العِدْلُ : نِصف الحِمْل يكون على أحد جنبي البعير (تاج العروس : ج 15 ص 473 «عدل») .
5- .لا يُتوَهَّم أنّ مثل هذا التعبير «المركب» أو ما شاكله ممّا سيأتي في أحاديث لاحقة ، أنّ فيه توهينا لساحة رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، بل انّ عرف ذلك الزمان كان لا يرى في مثل هذه التعبيرات مساسا بمن يوصفُ بها .
6- .سنن الترمذي : ج 5 ص 661 ح 3784 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 186 ح 4794 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 16 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 217 ح 3216 وفيها «الحسن» بدل «الحسين» .

ص: 229

صحيح ابن حبّان_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را براى حسين عليه السلام بيرون مى آورد و او ، سرخىِ آن را مى ديد و از آن ، شاد مى شد . [ روزى ] عُيَينة بن بدر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : ببين كه با اين ، چه كار مى كند ! به خدا سوگند ، من فرزند دارم و تا به هنگام در آمدن موى صورتش او را نبوسيده ام . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آن كه رحم نكند ، به او رحم نمى شود!» . (1)

المعجم الكبير_ به نقل از جابر _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم ، در حالى كه چهار دست و پا مى رفت و حسن و حسين عليهماالسلامرا بر پشت خود ، سوار كرده بود و مى فرمود : «چه شتر خوبى داريد و چه بارهاى خوبى هستيد!» . 2

4 / 4بهترين سوار

سنن الترمذى_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسين بن على عليه السلام را روى گردنش نهاده بود . مردى گفت : چه مَركب خوبى سوار شده اى ، اى پسر ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و چه سوار خوبى است او!» (2) . (3)

.


1- .در موارد الظمآن ، اين ماجرا براى حسن عليه السلام ذكر شده است .
2- .گمان نرود كه اين گونه تعبيرها ، اهانت به حريم پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ زيرا عرف آن روزگار ، از اين تعبيرها ، معناى مَجازى و مقصود كنايى آن را مى فهميده و آنها را توهين نمى دانسته است .
3- .در المستدرك على الصحيحين و اُسد الغابة و تاريخ دمشق ، اين ماجرا را براى امام حسن عليه السلام ذكر كرده اند .

ص: 230

المصنّف لابن أبي شيبة عن جابر عن أبي جعفر :مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام_ وهُوَ حامِلُهُما _ عَلى مَجلِسٍ مِن مَجالِسِ الأَنصارِ . فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، نِعمَتِ المَطِيَّةُ ، قالَ : ونِعمَ الرّاكِبانِ . (1)

تاريخ دمشق عن عمر :رَأَيتُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام عَلى عاتِقَيِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقُلتُ : نِعمَ الفَرَسُ تَحتَكُما ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ونِعمَ الفارِسانِ هُما . (2)

المعجم الكبير عن سلمان :كُنّا حَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَجاءَت اُمُّ أيمَنَ ، فَقالَت : يا رَسولَ اللّهِ! لَقَد ضَلَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، قالَ : وذلِكَ رَأدُ (3) النَّهارِ _ يَقولُ : اِرتِفاعُ النَّهارِ _ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قُوموا فَاطلُبُوا ابنَيَّ . قالَ : وأخَذَ كُلُّ رَجُلٍ تِجاهَ وَجهِهِ ، وأخَذتُ نَحوَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَم يَزَل حَتّى أتى سَفحَ جَبَلٍ ، وإذَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام مُلتَزِقٌ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ ، وإذا شُجاعٌ (4) قائِمٌ عَلى ذَنَبِهِ ، يَخرُجُ مِن فيهِ شِبهُ النّارِ ، فَأَسرَعَ إلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَالتَفَتَ مُخاطِبا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ انسابَ فَدَخَلَ بَعضَ الأَحجِرَةِ ، ثُمَّ أتاهُما فَأَفرَقَ بَينَهُما ، ومَسَحَ وَجهَهُما . وقالَ : بِأَبي واُمّي أنتُما! ما أكرَمَكُما عَلَى اللّهِ! ثُمَّ حَمَلَ أحَدَهُما عَلى عاتِقِهِ (5) الأَيمَنِ ، وَالآخَرَ عَلى عاتِقِهِ الأَيسَرِ . فَقُلتُ : طوباكُما (6) ! نِعمَ المَطِيَّةُ مَطِيَّتُكُما! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ونِعمَ الرّاكِبانِ هُما ، وأبوهُما خَيرٌ مِنهُما . (7)

.


1- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 21 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 80 ح 1007 .
2- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 162 ح 3492 ، المطالب العالية : ج 4 ص 72 ح 3996 ، مسند البزّار : ج 1 ص 418 ح 293 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 658 ح 37670 نقلاً عن مسند أبي يعلى ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 107 ح 1043 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 285 .
3- .رَأدُ الضحى ؛ أي ارتفاعه حين يعلو النهار (لسان العرب : ج3 ص169 «رأد») .
4- .الشجاع _ كغراب وكتاب _ : الحيّة ، أو الذكر منها ، أو ضرب منها صغير (القاموس المحيط : ج 3 ص 43 «شجع») .
5- .. العَاتِقُ : المَنكِبُ (القاموس المحيط : ج 3 ص 261 «العتق») .
6- .في كنز العمّال : «طوبى لَكُما» وطُوبى : الخير وأقصى الاُمنيّة ، وقيل : اسم الجنّة ، وقيل : شجرة في الجنّة (مجمع البحرين : ج 2 ص 1128 «طيب») .
7- .المعجم الكبير : ج 3 ص 65 ح 2677 ، كنزالعمّال : ج 13 ص 662 ح 37685؛ الخرائج والجرائح : ج 1 ص 240 ح 5 نحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 308 ح 72 .

ص: 231

المصنّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از جابر ، از ابو جعفر _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلامرا در حالى كه [ بر دوش ]خود حمل مى كرد ، بر مجلسى از مجلس هاى انصار ، عبور داد . آنان گفتند : اى پيامبر خدا ! چه مَركب خوبى ! فرمود : «و چه سواران نيكويى !» .

تاريخ دمشق_ به نقل از عمر _: حسن و حسين عليهماالسلام را بر شانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ديدم و گفتم : چه اسب خوبى زير پاى خود داريد ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و آن دو ، چه سواران نيكويى اند !» .

المعجم الكبير_ به نقل از سلمان _: ما گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه اُمّ ايمن آمد و گفت : اى پيامبر خدا! حسن و حسين ، گم شده اند . هنگام بالا آمدن خورشيد بود . پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «برخيزيد و دو پسرم را بجوييد» . هر كس از سويى روان شد و من با پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و ايشان ، پيوسته مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه ناگهان ، حسن و حسين عليهماالسلام را ديد كه به همديگر چسبيده بودند و نيز مارى را ديد كه بر روى دُمش ايستاده بود و از دهانش آتش مى باريد . پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مار دويد . مار ، رويش را به طرف پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و سپس ، تند خزيد و زير سنگى رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد حسن و حسين عليهماالسلام آمد و آن دو را از هم جدا كرد و دستى به صورتشان كشيد و فرمود : «پدر و مادرم فدايتان! شما چه قدر نزد خدا گرامى هستيد!» . سپس يكى را بر دوش راست و ديگرى را بر دوش چپ خود ، سوار كرد . گفتم : خوشا به حالتان! چه مَركب خوبى است مَركب شما ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «و چه خوبْ سوارانى هستند اين دو تا! و پدرشان ، از اين دو هم بهتر است» .

.

ص: 232

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :كُنّا قُعودا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلامتَبكي ، فَقالَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ما يُبكيكِ يا فاطِمَةُ؟ قالَت : يا أبَه ! خَرَجَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، فَما أدري أينَ باتا؟ فَقالَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا فاطِمَةُ ، لا تَبكي ، فَاللّهُ الَّذي خَلَقَهُما ، هُوَ ألطَفُ بِهِما مِنكِ . ورَفَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَدَهُ إلَى السَّماءِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ إن كانا أخَذا بَرّا أو بَحرا فَاحفَظهُما وسَلِّمهُما . فَنَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام مِنَ السَّماءِ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ يُقرِئُكَ السَّلامَ ، وهُوَ يَقولُ : لا تَحزَن ، ولا تَغتَمَّ لَهُما ؛ فَإِنَّهُما فاضِلانِ فِي الدُّنيا ، فاضِلانِ فِي الآخِرَةِ ، وأبوهُما أفضَلُ مِنهُما ، هُما نائِمانِ في حَظيرَةِ (1) بَنِي النَّجّارِ ، وقَد وَكَّلَ اللّهُ بِهِما مَلَكا . قالَ : فَقامَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَرِحا ومَعَهُ أصحابُهُ ، حَتّى أتَوا حَظيرَةَ بَنِي النَّجّارِ ، فَإِذا هُم بِالحَسَنِ مُعانِقا لِلحُسَينِ عليهماالسلام ، وإذَا المَلَكُ المُوَكَّلُ بِهِما قَدِ افتَرَشَ أحَدَ جَناحَيهِ تَحتَهُما وغَطّاهُما بِالآخَرِ . قالَ : فَمَكَثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُقَبِّلُهُما حَتَّى انتَبَها ، فَلَمَّا استَيقَظا حَمَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ عليه السلام ، وحَمَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام الحُسَينَ عليه السلام ، فَخَرَجَ مِنَ الحَظيرَةِ وهُوَ يَقولُ : وَاللّهِ ، لَاُشَرِّفَنَّكُما كَما شَرَّفَكُمُ اللّهُ عز و جل . فَقالَ لَهُ أبو بَكرٍ : ناوِلني أحَدَ الصَّبِيَّينِ اُخَفِّف عَنكَ . فَقالَ : يا أبا بَكرٍ ! نِعمَ الحامِلانِ ، ونِعمَ الرّاكِبانِ ، وأبوهُما أفضَلُ مِنهُما . (2)

.


1- .الحَظيرَةُ : الموضع الذي يُحاط عليه لتأوي إليه الغنم والإبل يقيها البرد والريح (النهاية : ج 1 ص 404 «حظر») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 522 ح 709 ، بشارة المصطفى : ص 172 ، روضة الواعظين : ص 136 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 26 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 591 ح 1100 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 37 ص 89 ح 55 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 287 ، ذخائر العقبى : ص 226 كلاهما نحوه .

ص: 233

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه فاطمه عليهاالسلام ، گريان آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : «فاطمه ! چرا مى گريى؟» . گفت : اى پدر ! حسن و حسين ، بيرون رفته اند و نمى دانم كجا خوابيده اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود : «اى فاطمه ! گريه نكن ، كه خداى آفريدگار آن دو ، از تو نسبت به آنها مهربان تر است» . پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را به سوى آسمان بالا برد و گفت : «خدايا ! اگر به خشكى يا دريا رفته اند ، آن دو را حفظ كن و سالم بدار» . جبرئيل عليه السلام از آسمان فرود آمد و گفت : اى محمّد! خداوند ، به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : غم مخور و انديشناكِ آنان مباش كه آن دو ، در دنيا و آخرت ، فاضل اند و پدرشان از آن دو ، فاضل تر است . آن دو در پرچين بنى نجّار خوابيده اند و خداوند ، فرشته اى را به خدمت آنها گمارده است . پيامبر صلى الله عليه و آله شادمان برخاست و يارانش به پرچين بنى نجّار رفتند كه حسن و حسين عليهماالسلام را دست در گردن هم خوابيده ديدند و فرشته گمارده براى آنها ، يكى از دو بال خود را زير آنها گسترده بود و بال ديگرش را بر روى آنها كشيده بود . پيامبر صلى الله عليه و آله درنگ كرد و آن دو را بوسيد تا بيدار شدند . هنگامى كه بيدار شدند ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را و جبرئيل عليه السلام ، حسين عليه السلام را [ بر دوش خود ] حمل كردند و از پرچين ، بيرون آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «به خدا سوگند ، شما را گرامى مى دارم ، همان گونه كه خداى عز و جلشما را گرامى داشته است» . ابو بكر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : يكى از اين دو پسر را به من بده تا بارت سبُك شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى ابو بكر ! چه نيكو مَركب هايى و چه خوب سوارانى! و پدرشان از اين دو ، برتر است» .

.

ص: 234

سنن الترمذي عن بريدة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخطُبُنا إذ جاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، عَلَيهِما قَميصانِ أحمَرانِ ، يَمشِيانِ ويَعثِرانِ ، فَنَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ المِنبَرِ ، فَحَمَلَهُما ووَضَعَهُما بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قالَ : صَدَقَ اللّهُ «إِنَّمَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ أَوْلَ_دُكُمْ فِتْنَةٌ» (1) فَنَظَرتُ إلى هذَينِ الصَّبِيَّينِ يَمشِيانِ ويَعثِرانِ ، فَلَم أصبِر حَتّى قَطَعتُ حَديثي ورَفَعتُهُما . (2)

.


1- .التغابن : 15 .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 658 ح 3774 ، سنن النسائي : ج 3 ص 192 ، مسند ابن حنبل : ج 9 ص 19 ح 23056 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 513 ح 15 وفيه «ثمّ أخذ في خطبته» بدل «حتّى قطعت ...» ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 161 ح 3489؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 385 وليس فيه ذيله من «فنظرت» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 284 .

ص: 235

سنن الترمذى_ به نقل از بُرَيده _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايمان خطبه مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلامبا پيراهن هاى سرخ رنگ آمدند و گاه در حال راه رفتن ، مى افتادند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از منبر فرود آمد و آن دو را با خود برد و پيش رويش گذاشت و سپس فرمود : «خداوند ، راست گفت كه : «اموال شما و فرزندانتان ، تنها آزمايشى [ براى شما ]هستند» . من به اين دو پسر بچّه نگريستم و چون ديدم به هنگام راه رفتن ، مى افتند ، نتوانستم درنگ كنم و سخنم را قطع كردم و آن دو را بالا آوردم» . (1)

.


1- .در المصنّف ابن ابى شيبه ، پس از «نتوانستم درنگ كنم» ، آمده است : سپس سخن خويش را پى گرفت .

ص: 236

المناقب لابن شهرآشوب عن ابن مهاد (1) عن أبيه :إنَّ (2) النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بَرَكَ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلامفَحَمَلَهُما ، وخالَفَ بَينَ أيديهِما وأرجُلِهِما ، وقالَ : نِعمَ الجَمَلُ جَمَلُكُما . (3)

المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ حامِلُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ . (4)

المستدرك على الصحيحين عن أبي هريرة :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، هذا عَلى عاتِقِهِ ، وهذا عَلى عاتِقِهِ ، وهُوَ يَلثِمُ هذا مَرَّةً وهذا مَرَّةً ، حَتَّى انتَهى إلَينا ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ تُحِبُّهُما؟ فَقالَ : نَعَم ، مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني ، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني . (5)

كنزالعمّال عن سعد بن مالك :دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَلعَبانِ عَلى ظَهرِهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ [اللّهِ] (6) ! أتُحِبُّهُما؟ قالَ : وما لي لا اُحِبُّهُما ، وإنَّهُما رَيحانَتي مِنَ الدُّنيا (7) ؟

شرح الأخبار عن جعفر بن فروي بإسناده :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ جالِسا مَعَ أصحابِهِ ، إذ أقبَلَ إلَيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام وهُما صَغيرانِ ، فَجَعَلا يَنزُوانِ (8) عَلَيهِ ، فَمَرَّةً يَضَعُ لَهُما رَأسَهُ ، ومَرَّةً يَأخُذُهُما إلَيهِ ، فَقَبَّلَهُما ، ورَجُلٌ مِن جُلَسائِهِ يَنظُرُ إلَيهِ كَالمُتَعَجِّبِ مِن ذلِكَ . ثُمَّ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ! ما أعلَمُ أنّي قَبَّلتُ وَلَدا إلَيَّ قَطُّ . فَغَضِبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتَّى التُمِعَ لَونُهُ . فَقالَ لِلرَّجُلِ : إن كانَ اللّهُ عز و جل قَد نَزَعَ الرَّحمَةَ مِن قَلبِكَ ، فَما أصنَعُ بِكَ؟ مَن لَم يَرحَم صَغيرَنا ، ويُعَزِّز كَبيرَنا ، فَلَيسَ مِنّا . (9)

.


1- .في بعض النسخ : «ابن حماد» بدل «ابن مهاد» (هامش المصدر) .
2- .في المصدر : «عن» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 285 وفيه «ابن حماد» بدل«ابن مهاد».
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 195 ح 4821 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 187 ح 3144 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 416 ح 6962 ؛ الأمالي للطوسي : ص 249 ح 442 وفيهما «الحسن» بدل «الحسين» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 272 كلّها عن البراء بن عازب ، بحار الأنوار : ج 43 ص 264 ح 16 .
5- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 182 ح 4777 ، مسند ابن حنبل : ج 3 ص 441 ح 9679 ، الإصابة : ج 2 ص 62 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 281 .
6- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر .
7- .كنزالعمّال : ج 13 ص 671 ح 37712 نقلاً عن أبي نعيم .
8- .نَزَا : وَثَبَ (القاموس المحيط : ج 4 ص 395 «نزا») .
9- .شرح الأخبار : ج 3 ص 115 ح 1060 .

ص: 237

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابن مهاد ، از پدرش _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى حسن و حسين عليهماالسلامخم شد و آن دو را به صورتى كه پشتشان به يكديگر بود ، سوار كرد و فرمود : «چه شتر خوبى است شتر شما!» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسين بن على عليه السلام را حمل مى كرد و مى فرمود : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» . (1)

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ما در آمد و حسن و حسين عليهماالسلام با او بودند . يكى بر اين دوش و آن يكى بر دوش ديگر ايشان بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار اين را مى بوسيد و يك بار ، ديگرى را ، تا آن كه به ما رسيد . مردى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو را دوست مى دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است» .

كنز العمّال_ به نقل از سعد بن مالك _: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم و حسن و حسين عليهماالسلامسوار بر پشت ايشان ، بازى مى كردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا اين دو را دوست دارى؟ فرمود : «چرا دوستشان نداشته باشم ، در حالى كه دو دسته گل من از دنيايند؟!» .

شرح الاخبار_ به نقل از جعفر بن فروى ، به سندش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با يارانش نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام _ كه دو كودك بودند _ به طرفش دويدند و بر روى او پريدند . پيامبر صلى الله عليه و آله هم گاه سرش را برايشان فرود مى آورد و گاه هر دو را مى گرفت و مى بوسيد . مردى از همنشينان ايشان ، شگفت زده مى نگريست و سپس گفت : اى پيامبر خدا ! فكر نمى كنم تا كنون هيچ يك از فرزندانم را بوسيده باشم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنان خشمناك شد كه رنگش برگشت . پس به آن مرد فرمود : «اگر خداى عز و جل رحمت را از دل تو بر كَنْده ، من با تو چه كنم؟ هر كس بر كوچكمان رحم نكند و بزرگمان را احترام نكند ، از ما (مسلمانان) نيست» .

.


1- .در صحيح ابن حبّان و الأمالى طوسى ، اين ماجرا براى حسن عليه السلام ذكر شده است ، نه حسين عليه السلام .

ص: 238

المناقب للكوفي عن حذيفة بن اليمان_ لِرَبيعَةِ السَّعدِيِّ _: يا رَبيعَةُ ! اسمَع مِنّي وَاحفَظ وَاروِهِ ، وأبلِغِ النّاسَ عَنّي ، أنّي رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وسَمِعَتهُ اُذُنايَ ، وهُوَ آخِذُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى مَنكِبِهِ الأَيمَنِ ، وجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَغرِزُ (1) عَقِبَهُ في سُرَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَرَأَيتُ كَفَّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المُبارَكَةَ الزَّكِيَّةَ ، قَد وَضَعَها عَلى ظَهرِ قَدَمِ الحُسَينِ عليه السلام ، يَغمِزُها (2) في سُرَّةِ نَفسِهِ . (3)

روضة الواعظين :رُوِيَ أنَّ فاطِمَةَ عليهاالسلام لا زالَت بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأسِ ، ناحِلَةَ الجِسمِ ، مُنهَدَّةَ الرُّكنِ مِنَ المُصيبَةِ بِمَوتِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ... وتَنظُرُ مَرَّةً إلَى الحَسَنِ عليه السلام ومَرَّةً إلَى الحُسَينِ عليه السلام وهُما بَينَ يَدَيها عليهاالسلام فَتَقولُ : أينَ أبوكُمَا الَّذي كانَ يُكرِمُكُما ، ويَحمِلُكُما مَرَّةً بَعدَ مَرَّةٍ؟ أينَ أبوكُمَا الَّذي كانَ أشَدَّ النّاسِ شَفَقَةً عَلَيكُما ، فَلا يَدَعُكُما تَمشِيانِ عَلَى الأَرضِ؟ (4)

.


1- .غَرَزْتُ رجلي : إذا وضعتها (مجمع البحرين : ج 2 ص 1314 «غرز») .
2- .الغَمزُ : العَصْرُ باليد (لسان العرب : ج 5 ص 389 «غمز») .
3- .المناقب للكوفي : ج 2 ص 421 الرقم 904 ، الطرائف : ص 119 نحوه ، بحار الأنوار : ج 23 ص 111 الرقم 19 .
4- .روضة الواعظين : ص 167 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 362 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 181 .

ص: 239

المناقب ، كوفى_ به نقل از حذيفة بن يمان ، خطاب به ربيعه سعدى _: اى ربيعه ! از من بشنو و اين را حفظ و روايت كن و از طرف من به مردم برسان . من خود ديدم و با گوش هاى خود شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، حسين بن على عليه السلام را بر شانه راستش گرفته و حسين عليه السلام ، پشت پايش را روى ناف پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشته بود و ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كف دست مبارك و پاكيزه اش را بر روى پاى حسين عليه السلام نهاده و آن را بر روى ناف خود مى فشرد .

روضة الواعظين :روايت شده كه فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، از مصيبت وفات پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيوسته سرش را [ از درد ]بسته بود و پيكرش لاغر شده و ستون بدنش از بين رفته بود . . . و گاه به حسن عليه السلام و گاه به حسين عليه السلام كه پيش رويش بودند ، مى نگريست و مى فرمود: «كجاست پدرتان كه شما را گرامى مى داشت و بارها و بارها سوارتان مى كرد؟ كجاست پدرتان كه دلسوزترينِ مردم نسبت به شما بود و نمى گذاشت پياده بر زمين راه برويد؟» .

.

ص: 240

4 / 5عَلى مَنكِبِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي الصَّلاةِالمعجم الكبير عن أبي سعيد الخدري :جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَالتَزَمَ عُنُقَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقامَ بِهِ وأخَذَ بِيَدِهِ ، فَلَم يَزَل مُمسِكَها حَتّى رَكَعَ . (1)

السنن الكبرى عن زرّ بن حبيش :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ يُصَلّي بِالنّاسِ ، فَأَقبَلَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموهُما غُلامانِ ، فَجَعَلا يَتَوَثَّبانِ عَلى ظَهرِهِ إذا سَجَدَ ، فَأَقبَلَ النّاسُ عَلَيهِما يُنَحّونَهُما (2) عَن ذلِكَ . قالَ : دَعوهُما بِأَبي واُمّي ، مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ هذَينِ . (3)

البداية والنهاية عن عبداللّه :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَجاءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام ، فَجَعَلا يَتَوَثَّبانِ عَلى ظَهرِهِ إذا سَجَدَ ، فَأَرادَ النّاسُ زَجرَهُما . فَلَمّا سَلَّمَ قالَ صلى الله عليه و آله لِلنّاسِ : هذانِ ابنايَ ، مَن أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني . (4)

كشف الغمّة عن أبي هريرة :بِأَبي ، رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلّي ، فَسَجَدَ فَجاءَ الحَسَنُ عليه السلام فَرَكِبَ ظَهرَهُ وهُوَ ساجِدٌ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَرَكِبَ ظَهرَهُ مَعَ أخيهِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَثَقُلا عَلى ظَهرِهِ . فَجِئتُ فَأَخَذتُهُما عَن ظَهرِهِ _ وذَكَرَ كَلاما سَقَطَ عَلى أبي يَعلى _ ومَسَحَ عَلى رُؤوسِهِما ، وقالَ : مَن أحَبَّني فَليُحِبَّهُما _ ثَلاثا _ . (5)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 51 ح 2657 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 162 .
2- .في المصدر : «ينحيانهما» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصنّف لابن أبي شيبة .
3- .السنن الكبرى : ج 2 ص 373 ح 3424 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 202 ح 3177 ، السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 50 ح 8170 عن عبداللّه ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 511 ح 1 كلاهما نحوه .
4- .البداية والنهاية : ج 8 ص 35 .
5- .كشف الغمّة : ج 2 ص 153 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 304 .

ص: 241

4 / 5بر دوش پيامبر صلّي الله عليه و آله در نماز

المعجم الكبير_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . پس به گردن پيامبر صلى الله عليه و آله چسبيد و ايشان با همو بلند شد و او را با دستش گرفت و آن قدر نگاهش داشت تا به ركوع رفت .

السنن الكبرى_ به نقل از زرّ بن حبيش _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم نماز مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلام _ كه دو پسر بچّه بودند _ به سويش آمدند و وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، بر پشتش مى پريدند . مردم به سوى آنها آمدند تا دورشان كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «رهايشان كنيد . پدر و مادرم فدايشان ! هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» .

البداية و النهاية_ به نقل از عبد اللّه _: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى خواند كه حسن و حسين عليهماالسلامآمدند و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، بر پشت او مى پريدند و مردم خواستند كه آن دو را برانند . پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كه داد ، به مردم فرمود : «اين دو ، پسران من هستند . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است» .

كشف الغُمّة_ به نقل از ابو هريره _: به پدرم سوگند ، ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز مى خواند . سجده كرد و حسن عليه السلام آمد و در همان حال سجده ، بر پشت ايشان سوار شد . سپس حسين عليه السلام آمد و در همان حال سجده ، در كنار برادر ، بر پشت پيامبر صلى الله عليه و آله سوار شد و پشت پيامبر صلى الله عليه و آله سنگين شد . من آمدم و آن دو را از پشت پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتم _ و ابو هريره ، در اين جا سخنى گفته كه از ياد ابويعلى رفته است _ . پيامبر صلى الله عليه و آله دستى بر سرشان كشيد و سه بار فرمود : «هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» .

.

ص: 242

مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :كُنّا نُصَلّي مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله العِشاءَ ؛ فَإِذا سَجَدَ وَثَبَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام عَلى ظَهرِهِ ، فَإِذا رَفَعَ رَأسَهُ أخَذَهُما بِيَدِهِ مِن خَلفِهِ أخذاً رَفيقاً ، ويَضَعُهُما عَلَى الأَرضِ ، فَإِذا عادَ عادا ، حَتّى قَضى صَلاتَهُ ، أقعَدَهُما عَلى فَخِذَيهِ . قالَ : فَقُمتُ إلَيهِ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أرُدُّهُما ؟ فَبَرَقَتْ بَرقَةٌ، فَقالَ لَهُما : اِلحَقا بِاُمِّكُما . قالَ: فَمَكَثَ ضَوؤُها حَتّى دَخَلا . (1)

شرح الأخبار عن موسى بن مطير عن أبيه :كُنتُ جالِسا مَعَ أبي هُرَيرَةَ في مَسجدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ مَرَّ بِنَا الحُسَينُ عليه السلام ، فَقامَ إلَيهِ أبو هُرَيرَةَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ورَحَّبَ بِهِ ، وقالَ : بِأَبي أنت واُمّي يَابنَ رَسولِ اللّهِ! ثُمَّ عادَ إلَينا . فَقالَ : ألا اُحَدِّثُكُم عَن هذا وعَن أخيهِ؟ قُلنا : بَلى ، وذلِكَ مَسجِدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم يُغَيَّر . فَقالَ : إنّي جالِسٌ في أصلِ هذَا العَمودِ أنتَظِرُ الصَّلاةَ ، إذ خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَوَقَفَ ، فَصَلّى رَكعَتَينِ ، وإنَّهُ لَفِي السَّجدَةِ الثّانِيَةِ إذ خَرَجَ أخو هذا _ يَعنِي الحَسَنَ عليه السلام وهُوَ غُلامٌ _ يَشتَدُّ نَحوَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، حَتَّى انتَهى إلَيهِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَرَكِبَ عَلى ظَهرِهِ . ثُمَّ خَرَجَ هذا يَشتَدُّ خَلفَهُ حَتّى رَكِبَ خَلفَهُ . فَرَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُريدُ أن يَرفَعَ صُلبَهُ ، فَلَم يَمنَعهُ إلّا مَكانُهُما . فَقُمتُ وأخَذتُهُما أخذا رَفيقا عَن ظَهرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ووَضَعتُهُما عَلَى الأَرضِ ، وجَلَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَعَلَّقا بِعُنُقِهِ . فَلَمَّا انصَرَفَ مِنَ الصَّلاةِ ، أخَذَهُما فَوَضَعَهُما في حِجرِهِ ، وقَبَّلَ كُلَّ واحِدٍ مِنهُما . ثُمَّ قالَ لي : يا أبا هُرَيرَةَ! مَن أحَبَّني فَليُحِبَّهُما _ يَقولُها ثَلاثَ مَرّاتٍ _ . (2)

.


1- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 592 ح 10664 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 159 ح 3486 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 183 ح 4782 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 52 ح 2659 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 256 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 75 ح 996 ، الثاقب في المناقب : ص 99 ح 91 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 277 ح 745 والستّة الأخيرة نحوه .
2- .شرح الأخبار : ج 3 ص 102 ح 1034 .

ص: 243

مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هريره _: ما نماز عشا را با پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانديم و چون به سجده مى رفت ، حسن و حسين عليهماالسلامبر پشتش مى پريدند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را بلند مى كرد ، آنها را با دستش ، به نرمى از پشتش مى گرفت و بر زمين مى نهاد و چون دوباره به سجده مى رفت ، اين كارها تكرار مى شد تا آن كه نمازش را به پايان برد و آن دو را بر ران هايش نشاند . برخاستم و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و گفتم : اى پيامبر خدا! آنها را باز گردانم؟ آسمان ، برقى زد و پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو فرمود : «پيش مادرتان برويد» . نور آن برق ماند تا آن دو ، وارد [ خانه شان ] شدند .

شرح الأخبار_ به نقل از موسى بن مطير ، از پدرش _: با ابو هريره ، در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه حسين عليه السلام از كنار ما گذشت . ابو هريره ، برخاست و به سويش رفت و به او سلام داد و خوشامد گفت و به او گفت : پدر و مادرم فدايت ، اى فرزند پيامبر خدا! و سپس به سوى ما باز گشت . ابو هريره گفت : آيا برايتان از اين مرد و برادرش نگويم؟ گفتيم : چرا ، بگو ؛ و مسجد پيامبر خدا ، هنوز تغييرى نكرده بود . ابو هريره گفت : من در بُن اين ستون ، منتظر نماز بودم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و در سجده دوم بود كه برادر اين مرد _ يعنى حسن عليه السلام كه پسر بچّه اى بود _ ، به سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دويد و وقتى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد ، هنوز ايشان در سجده بود كه بر پشت ايشان ، سوار شد . سپس اين (حسين عليه السلام ) بيرون آمد و پشت سر حسن دويد و عقب حسن ، سوار شد و ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خواهد كمر خود را بلند كند ؛ امّا به خاطر موقعيت آنها بر نمى خيزد . من برخاستم و آن دو را به نرمى از پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برداشتم و بر زمين نهادم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشست و آن دو به گردن او آويختند . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز فارغ شد ، آن دو را گرفت و در دامنش نهاد و هر دو را بوسيد و سپس به من فرمود : «اى ابو هريره! هر كس مرا دوست دارد ، بايد اين دو را دوست داشته باشد» . اين جمله را سه بار فرمود .

.

ص: 244

سنن النسائي عن عبداللّه بن شدّاد عن أبيه :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في إحدى صَلاتَيِ العِشاءِ ، وهُوَ حامِلٌ حَسَنا أو حُسَينا عليهماالسلام ، فَتَقَدَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَوَضَعَهُ ، ثُمَّ كَبَّرَ لِلصَّلاةِ فَصَلّى ، فَسَجَدَ بَينَ ظَهرانَي صَلاتِهِ سَجدَةً أطالَها ، قالَ أبي : فَرَفَعتُ رَأسي وإذَا الصَّبِيُّ عَلى ظَهرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ ساجِدٌ ، فَرَجَعتُ إلى سُجودي . فَلَمّا قَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّلاةَ ، قالَ النّاسُ : يا رَسولَ اللّهِ ! إنَّكَ سَجَدتَ بَينَ ظَهرانَي صَلاتِكَ سَجدَةً أطَلتَها ، حَتّى ظَنَنّا أنَّهُ قَد حَدَثَ أمرٌ ، أو أنَّهُ يوُحى إلَيكَ . قالَ : كُلُّ ذلِكَ لَم يَكُن ، ولكِنَّ ابنِي ارتَحَلَني (1) ، فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ . (2)

شرح الأخبار عن عبداللّه بن شدّاد بن الهاد بإسناده :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يُصَلّي بِالنّاسِ ، فَأَتَى الحُسَينُ عليه السلام وهُوَ صَغيرٌ ، فَرَكِبَ عَلى ظَهرِهِ وهُوَ ساجِدٌ ، فَأَطالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله السُّجودَ حَتّى نَزَلَ ، فَرَفَعَ [ رَأسَهُ ] (3) وأتَمَّ الصَّلاةَ ، وَانصَرَفَ ، ولَم يَكُن عَلِمَ النّاسُ أمرَ الحُسَينِ عليه السلام . فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ! لَقَد أطَلتَ السُّجودَ حَتّى ظَنَنّا أنَّهُ حَدَثَ أمرٌ ! فَقالَ : إنَّ ابني هذَا ارتَحَلَني ، فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ . (4)

.


1- .ارتحل فلانٌ فلانا إذا علا ظهره وركبه (لسان العرب : ج 11 ص 276 «رحل») .
2- .سنن النسائي : ج 2 ص 229 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 453 ح 27718 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 726 ح 6631 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 372 ح 3423 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 514 ح 17 ، المعجم الكبير : ج 7 ص 270 ح 7107 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 160 ح 3488 والخمسة الأخيرة نحوه .
3- .ما بين المعقوفين زيادة منّا يقتضيها السياق .
4- .شرح الأخبار : ج 3 ص 117 ح 1062 .

ص: 245

سنن النسائى_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد ، از پدرش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى نماز مغرب يا عشا بر ما وارد شد و حسن عليه السلام يا حسين عليه السلام را با خود آورده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جلو آمد و او را بر زمين گذاشت و سپس براى نماز ، تكبير گفت و نماز خواند و يكى از سجده هاى ميان نمازش طول كشيد . من سرم را بلند كردم كه ديدم پسر بچه بر پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در همان حال سجده ، نشسته است . من به سجده ام باز گشتم و چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز را به پايان برد ، مردم گفتند : اى پيامبر خدا ! ميان نمازت ، سجده اى طولانى كردى ، تا آن جا كه گمان برديم حادثه اى اتّفاق افتاده ، يا به تو وحى مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ يك از اينها نبود ؛ بلكه پسرم بر پشتم سوار شده بود و خوش نداشتم كه او را وا دارم تا بازى اش را به شتاب ، به پايان بَرَد» .

شرح الأخبار_ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد بن هاد ، به سندش _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با مردم ، نماز مى خواند كه حسين عليه السلام _ كه كودكى بود _ آمد و در همان حال سجده ، بر پشت پيامبر صلى الله عليه و آله سوار شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سجده را طول داد تا حسين عليه السلام فرود آمد و آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را بلند و نماز را تمام كرد و [ به سوى مردم ] چرخيد . مردم از ماجراى حسين عليه السلام آگاه نشده بودند و پرسيدند : اى پيامبر خدا ! چندان سجده را طول دادى كه گمان برديم حادثه اى اتّفاق افتاده است ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين پسرم بر پشت من سوار شد و خوش نداشتم كه او را وا دارم ، تا به شتاب ، بازى اش را به پايان بَرَد» .

.

ص: 246

المناقب لابن شهرآشوب عن اللّيث بن سعد :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُصَلّي يَوما في فِئَةٍ وَالحُسَينُ عليه السلام صَغيرٌ بِالقُربِ مِنهُ ، وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا سَجَدَ جاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَرَكِبَ ظَهرَهُ ، ثُمَّ حَرَّكَ رِجلَيهِ ، وقالَ : «حَل حَل» . (1) وإذا أرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يَرفَعَ رَأسَهُ ، أخَذَهُ فَوَضَعَهُ إلى جانِبِهِ ، فَإِذا سَجَدَ عادَ عَلى ظَهرِهِ ، وقالَ : «حَل حَل» ، فَلَم يَزَل يَفعَلُ ذلِكَ حَتّى فَرَغَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِن صَلاتِهِ . فَقالَ يَهودِيٌّ : يا مُحَمَّدُ ! إنَّكُم لَتَفعَلونَ بِالصِّبيانِ شَيئا ما نَفعَلُهُ نَحنُ ! فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أما لَو كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ لَرَحِمتُمُ الصِّبيانَ . قالَ : فَإِنّي اُؤمِنُ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ ، فَأَسلَمَ لَمّا رَأى كَرَمَهُ مَعَ (2) عِظَمِ قَدرِهِ . (3)

4 / 6الصَّلاةُ مَعَ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهتهذيب الأحكام عن عيسى بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليه السلام :ما كانَ يُكَبِّرُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي العيدَينِ إلّا تَكبيرَةً واحِدَةً ، حَتّى أبطَأَ عَلَيهِ لِسانُ الحُسَينِ عليه السلام ، فَلَمّا كانَ ذاتُ يَومِ عيدٍ ، ألبَسَتهُ اُمُّهُ عليهاالسلاموأرسَلَتهُ مَعَ جَدِّهِ صلى الله عليه و آله ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام حينَ كَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله سَبعا ، ثُمَّ قامَ فِي الثّانِيَةِ فَكَبَّرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام حينَ كَبَّرَ خَمسا ، فَجَعَلَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سُنَّةً ، وثَبَتَتِ السُّنَّةُ إلَى اليَومِ . (4)

.


1- .حَلْ : زجر للناقة إذا حثثتها على السير (لسان العرب : ج 11 ص 174 «حلل») .
2- .في المصدر : «من عظم قدره» ، والتصويب من بحار الأنوار .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 71 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 86 ح 1013 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 296 ح 57 .
4- .تهذيب الأحكام : ج 3 ص 286 ح 855 .

ص: 247

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ليث بن سعد _: پيامبر صلى الله عليه و آله روزى با گروهى نماز مى خواند . حسين عليه السلام ، كودك و نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله بود . چون پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام مى آمد و بر پشتش سوار مى شد و سپس پاهايش را حركت مى داد و مى گفت : «هى ، هى!» . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست سرش را بلند كند ، او را بر مى گرفت و كنار خود مى نهاد و چون به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام دوباره سوار مى شد و مى گفت : «هى ، هى»! و اين كار را تكرار مى كرد تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله از نمازش فارغ شد . فردى يهودى گفت : اى محمّد ! شما رفتارى با كودكان مى كنيد كه ما نمى كنيم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هان كه اگر شما هم به خدا و پيامبرش ايمان داشتيد ، بر كودكان ، رحم مى كرديد» . يهودى گفت : من به خدا و پيامبرش ايمان مى آورم . بدين سان ، يهودى از ديدن خوى كريمانه پيامبر صلى الله عليه و آله با آن همه بزرگى منزلتش ، مسلمان شد .

4 / 6نماز گزاردن با پيامبر صلّي الله عليه و آله

تهذيب الأحكام_ به نقل از عيسى بن عبد اللّه ، از پدرش ، از جدّش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله در عيد فطر و قربان ، تنها يك تكبير مى گفت ، تا آن كه آن بر زبان حسين عليه السلام ، سنگين آمد . روز عيدى ، مادر حسين عليه السلام به او لباس پوشانْد و با جدّش صلى الله عليه و آله روانه اش كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هفت بار «تكبير» گفت تا حسين توانست تكبير بگويد . سپس براى ركعت دوم برخاست و پنج تكبير گفت تا حسين عليه السلام توانست تكبير بگويد . از اين رو ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را سنّت قرار داد و همان سنّت ، تا كنون برقرار است .

.

ص: 248

كتاب من لا يحضره الفقيه عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الصَّلاةِ وقَد كانَ الحُسَينُ عليه السلام أبطَأَ عَنِ الكَلامِ ، حَتّى تَخَوَّفوا أنَّهُ لا يَتَكَلَّمُ ، وأن يَكونَ بِهِ خَرَسٌ ، فَخَرَجَ صلى الله عليه و آله بِهِ حامِلاً عَلى عاتِقِهِ ، وصَفَّ النّاسُ خَلفَهُ ، فَأَقامَهُ عَلى يَمينِهِ . فَافتَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّلاةَ فَكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَمّا سَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَكبيرَهُ عادَ فَكَبَّرَ ، وكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام ، حَتّى كَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَبعَ تَكبيراتٍ وكَبَّرَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَجَرَتِ السُّنَّةُ بِذلِكَ . (1)

تهذيب الأحكام عن حفص عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ فِي الصَّلاةِ وإلى جانِبِهِ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَم يُحِرِ الحُسَينُ عليه السلام بِالتَّكبيرِ ، ثُمَّ كَبَّرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَم يُحِرِ الحُسَينُ عليه السلام التَّكبيرَ ، ولَم يَزَل رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُكَبِّرُ ، ويُعالِجُ الحُسَينُ عليه السلام التَّكبيرَ . فَلَم يُحِر حَتّى أكمَلَ سَبعَ تَكبيراتٍ ، فَأَحارَ الحُسَينُ عليه السلام التَّكبيرَ فِي السّابِعَةِ . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَصارَت سُنَّةً . (2)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 305 ح 917 ، علل الشرائع : ص 332 ح 2 ، فلاح السائل : ص 242 ح 143 وفيه «الحسن» بدل «الحسين» وكلاهما عن زرارة ، بحار الأنوار : ج 84 ص 356 ح 5 .
2- .تهذيب الأحكام : ج 2 ص 67 ح 243 ، علل الشرائع : ص 331 عن عبداللّه بن سنان ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 73 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 194 ح 7 .

ص: 249

كتاب من لا يحضره الفقيه_ از امام باقر عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله براى نماز ، بيرون آمد ، در حالى كه حسين عليه السلام را بر گردن خود ، سوار كرده بود و حسين عليه السلام هنوز زبان نگشوده بود ، به طورى كه مى ترسيدند كه گُنگ باشد و نتواند سخن بگويد . مردم ، پشت سرِ پيامبر صلى الله عليه و آله صف هاى نماز جماعت را درست كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را بر جانب راستش ايستاند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نماز را با تكبير ، آغاز كرد و حسين عليه السلام هم تكبير گفت . چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكبير او را شنيد ، دوباره تكبير گفت و حسين عليه السلام هم تكبير گفت ، تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هفت تكبير گفت و حسين عليه السلام هم هفت تكبير گفت و سنّت [ هفت بار تكبير گفتن در آغاز نماز ] ، بر اين اساس ، جارى شد . (1)

تهذيب الأحكام_ به نقل از حفص ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نماز و حسين بن على عليه السلام در كنارش بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكبير گفت ؛ امّا حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد . سپس [دوباره] پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت ؛ امّا حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيوسته تكبير مى گفت و حسين عليه السلام تلاش مى كرد ؛ ولى از عهده بر نمى آمد و نتوانست تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله هفت تكبير گفت و حسين عليه السلام توانست در هفتمين تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله ، از عهده تكبير گفتن بر آيد ؛ و اين ، سنّت شد .

.


1- .در فلاح السائل ، به جاى «حسين عليه السلام » ، «حسن عليه السلام » آمده است .

ص: 250

4 / 7لَعِبُهُ مَعَ الصِّبيانَربيع الأبرار عن أبي رافع مولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُنتُ اُلاعِبُ الحُسَينَ عليه السلام _ وهُوَ صَبِيٌّ _ بِالمَداحي (1) ، فَإِذا أصابَت مِدحاتي مِدحاتَهُ ، قُلتُ : اِحمِلني . فَيَقولُ : وَيحَكَ ، أتَركَبُ ظَهرا حَمَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَأَترُكُهُ . وإذا أصابَت مِدحاتُهُ مِدحاتي ، قُلتُ : لا أحمِلُكَ كَما لا تَحمِلُني . فَيَقولُ : أما تَرضى أن تَحمِلَ بَدَنا حَمَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَأَحمِلُهُ . (2)

المعجم الكبير عن أبي شدّاد :كُنتُ اُلاعِبُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام بِالمَداحي ، فَإِذا ما دَحاني رَكِباني ، وإذا ما دُحتُهُما قالا : تَركَبُ بَضعَةً مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟! (3)

تاريخ دمشق عن سلمان بن شدّاد :كُنتُ اُلاعِبُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامبِالمَداحي ، فَكُنتُ إذا أصَبتُ مِدحاتَهُ ، يَقولُ لي : يَحِلُّ لَكَ أن تَركَبَ بَضعَةً مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ واذا أصابَ مِدحاتي ، قالَ لي : أما تَحمَدُ اللّهَ عز و جلأن تَركَبَكَ بَضعَةٌ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (4)

المستدرك على الصحيحين عن يعلى العامري :أنَّهُ خَرَجَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى طَعامٍ دُعوا لَهُ ، قالَ : فَاستَقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمامَ القَومِ وحُسَينٌ عليه السلام مَعَ الغِلمانِ يَلعَبُ ، فَأَرادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يَأخُذَهُ ، فَطَفِقَ (5) الصَّبِيُّ يَفِرُّ هاهُنا مَرَّةً وهاهُنا مَرَّةً ، فَجَعَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُضاحِكُهُ حَتّى أخَذَهُ . قالَ : فَوَضَعَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ قَفاهُ ، وَالاُخرى تَحتَ ذَقَنِهِ ، فَوَضَعَ فاهُ عَلى فيهِ يُقَبِّلُهُ . فَقالَ : حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِن حُسَينٍ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ حُسَينا ، حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (6)

.


1- .المَداحي : هي أحجار أمثال القِرصَة ، كانوا يحفرون حفرة ويَدحون فيها بتلك الأحجار ، فإن وقع الحجر فيها غَلَبَ صاحبها ، وإن لم يقع الحجر فيها غُلِبَ صاحبها (لسان العرب : ج 14 ص 252 «دحا») .
2- .ربيع الأبرار : ج 4 ص 73 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 154؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 72 ، بشارة المصطفى : ص 140 وفيه «الحسن» بدل «الحسين» ، بحار الأنوار : ج 43 ص 297 ح 58 .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 28 ح 2565 .
4- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 239 .
5- .طَفِقَ يفعل كذا : جَعل يفعل وأخذ (لسان العرب : ج 10 ص 225 «طفق») .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 194 ح 4820 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 177 ح 17572 ، الأدب المفرد : ص 116 ح 364 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 515 ح 22 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 33 ح 2589 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 401؛ كامل الزيارات : ص 116 ح 127 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 273 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 271 ح 36 .

ص: 251

4 / 7بازى كردنش با كودكان

ربيع الأبرار_ به نقل از ابو رافع ، بنده آزاد شده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هنگامى كه حسين عليه السلام كودك بود ، با او سنگ بازى مى كردم و چون سنگ هاى من به سنگ هاى او مى خورد ، [ مطابق قاعده بازى ] مى گفتم : بايد به من سوارى بدهى . او مى گفت : «واى بر تو ! آيا بر پشت كسى سوار مى شوى كه پيامبر خدا ، او را بر دوش كشيده است؟» . پس رهايش مى كردم . و چون سنگ هاى او به سنگ هاى من مى خورد ، مى گفتم : من هم به تو سوارى نمى دهم ، همان گونه كه تو به من سوارى ندادى . او مى گفت : «آيا خشنود نمى شوى به پيكرى سوارى دهى كه پيامبر خدا به آن سوارى داده است؟» . پس من به او سوارى مى دادم . (1)

المعجم الكبير_ به نقل از ابو شدّاد _: من با حسن و حسين عليهماالسلام سنگ بازى مى كردم . هنگامى كه سنگ هايشان به سنگ هاى من مى خورد ، بر من سوار مى شدند و هنگامى كه سنگ هاى من به سنگ هايشان مى خورد ، مى گفتند : «آيا بر جگرگوشه پيامبر خدا ، سوار مى شوى؟» .

تاريخ دمشق_ به نقل از سلمان بن شدّاد _: با حسن و حسين عليهماالسلام سنگ بازى مى كردم و هنگامى كه سنگ هايم به سنگ هايشان مى خورد ، به من مى گفتند : «براى تو رواست كه بر جگرگوشه پيامبر خدا ، سوار شوى؟» . و هنگامى كه سنگ هاى آنان به سنگ هاى من مى خورد ، به من مى گفتند : «آيا خداى عز و جل را شكر نمى كنى كه جگرگوشه پيامبر خدا بر تو سوار شود؟» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از يَعلى عامرى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پى دعوتى ، به ميهمانى رفتند _: پيامبر صلى الله عليه و آله پيشاپيش ميهمانان مى رفت و حسين عليه السلام با پسر بچّگان ، بازى مى كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواست تا او را بگيرد ؛ امّا حسين عليه السلام به اين سو و آن سو مى گريخت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم او را مى خنداند تا آن كه او را گرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله يك دستش را پشت سر حسين عليه السلام و دست ديگرش را زير چانه او گذاشت و دهانش را بر دهان او نهاد و وى را بوسيد و فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خدا دوست بدارد هر كس را كه دوستدار حسين است! حسين ، سِبطى از اسباط (نَواده اى از نوادگان) (2) است» .

.


1- .در بشارة المصطفى ، به جاى «حسين عليه السلام » ، «حسن عليه السلام » آمده است .
2- .ر . ك : ص 474 (پژوهشى در معناى واژه «سبط») .

ص: 252

سنن ابن ماجة عن سعيد بن أبي راشد :إنَّ يَعلَى بنَ مُرَّةَ حَدَّثَهُم : أنَّهُم خَرَجوا مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلى طَعامٍ دُعوا لَهُ ، فَإِذا حُسَينٌ عليه السلام يَلعَبُ فِي السِّكَّةِ . (1) قالَ : فَتَقَدَّمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أمامَ القَومِ وبَسَطَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَ الغُلامُ يَفِرُّ هاهُنا وهاهُنا ، ويُضاحِكُهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَتّى أخَذَهُ ، فَجَعَلَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ ذَقَنِهِ ، وَالاُخرى في فَأسِ (2) رَأسِهِ فَقَبَّلَهُ ، وقالَ : حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِن حُسَينٍ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ حُسَينا ، حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (3)

.


1- .السِّكَّة : الطريقة المصطفّة من النخل . ومنها قيل للأزقّة : سِكَك؛ لاصطفاف الدور فيها (النهاية : ج 2 ص 384 «سكك») .
2- .فأْسُ رأسه : هي طرف مؤخِّره المُشرف على القَفا (النهاية : ج 3 ص 405 «فأس») .
3- .سنن ابن ماجة : ج 1 ص 51 ح 144 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 274 ح 702 ، تهذيب الكمال : ج 10 ص 426 ح 2267 وراجع : اُسد الغابة : ج 5 ص 488 وتاريخ دمشق : ج 14 ص 148 ح 3461 .

ص: 253

سنن ابن ماجة_ به نقل از سعيد بن ابى راشد _: يعلى بن مُرّه مى گويد : با پيامبر صلى الله عليه و آله در پى يك دعوت ، به ميهمانى مى رفتيم كه ديديم حسين عليه السلام در كوچه ، بازى مى كند . پيامبر صلى الله عليه و آله پيش تر از ميهمانان رفت و دستانش را باز كرد و حسين عليه السلام ، اين سو و آن سو مى گريخت و پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى خنداند تا وى را گرفت و يك دستش را زير چانه او و دست ديگرش را پشت سر او گذاشت و او را بوسيد و فرمود : «حسين ، از من است و من از حسينم . خدا ، دوستدار حسين را دوست بدارد ! حسين ، سِبطى از اَسباط است» .

.

ص: 254

4 / 8مُصارَعَتُهُ أخاهُالأمالي للصدوق عن زيد الشحّام عن أبي عبد اللّه الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه محمّد بن عليّ الباقر عن أبيه [زين العابدين] عليهم السلام :قالَ لَهما [ أي لِلحَسَنَينِ عليهماالسلام ]النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : قُومَا الآنَ فَاصطَرِعا ، فَقاما لِيَصطَرِعا ، وقَد خَرَجَت فاطِمَةُ عليهاالسلامفي بَعضِ حاجَتِها ، فَدَخَلَت فَسَمِعَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : إيهِ (1) يا حَسَنُ! شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ . فَقالَت لَهُ : يا أبَه ، واعَجَباه! أتُشَجِّعُ هذا عَلى هذا ، أتُشَجِّعُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟! فَقالَ لَها : يا بُنَيَّةُ ، أما تَرضَينَ أن أقولَ أنَا : يا حَسَنُ ، شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ ، وهذا حَبيبي جَبرَئيلُ يَقولُ : يا حُسَينُ ، شُدَّ عَلَى الحَسَنِ فَاصرَعهُ؟ (2)

سير أعلام النبلاء عن عليّ بن أبي عليّ اللهبيّ عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلام :قَعَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَوضِعَ الجَنائِزِ ، فَطَلَعَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَاعتَرَكا ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إيهاً حَسَنُ! فَقالَ عَلِيٌّ : يا رَسولَ اللّهِ! أعَلى حُسَينٍ تُواليهِ؟! فَقالَ : هذا جِبريلُ يَقولُ : إيها حُسَينُ . (3)

الإرشاد عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح عن جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام :اِصطَرَعَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ رَسولُ اللّهِ : إيها حَسَنُ! خُذ حُسَينا . فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يا رَسولَ اللّهِ ! أتَستَنهِضُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هذا جَبرَئيلُ عليه السلام يَقولُ لِلحُسَينِ : إيها يا حُسَينُ (4) ! خُذِ الحَسَنَ . (5)

.


1- .إيهِ : كلمة يراد بها الاستزادة (النهاية : ج 1 ص 87 «إيه») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 530 ح 717 ، بحار الأنوار : ج 43 ص 268 ح 25 .
3- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 284 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 165 ح 3498 عن عليّ بن أبي عليّ اللّهبي عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عن الإمام عليّ عليهم السلام ، كنزالعمّال : ج 13 ص 661 ح 37679 نقلاً عن ابن شاهين عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه .
4- .في المصدر: «يا حسينا» ، وما أثبتناه هو الصحيح كما في بعض النسخ .
5- .الإرشاد : ج 2 ص 128 ، إعلام الورى : ج 1 ص 425 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 393 عن أبي هريرة وابن عبّاس والحارث الهمداني وأبي ذرّ والإمام الصادق عليه السلام ، كشف الغمّة : ج 2 ص 219 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 231 ح 696 عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامنحوه ، بحار الأنوار : ج 43 ص 276 ح 45 .

ص: 255

4 / 8كُشتى گرفتنش با برادر

الأمالى ، صدوق_ به نقل از زيد شحّام ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از پدرش امام زين العابدين عليهم السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به حسن و حسين عليهماالسلامفرمود : «برخيزيد و كُشتى بگيريد» . برخاستند و كُشتى گرفتند . فاطمه عليهاالسلام براى برخى نيازهايش بيرون رفته بود و چون وارد شد ، شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن عليه السلام را تشويق مى كند و مى فرمايد : «هى ، حسن! بر حسين ، زور بيار و زمينش بزن» . فاطمه عليهاالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پدر ، شگفتا! آيا حسن را در برابر حسين ، بر مى انگيزى؟ آيا بزرگ را در برابر كوچك ، بر مى انگيزى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «دختر عزيزم ! آيا خشنود نيستى كه من بگويم : اى حسن ! بر حسين ، زور بيار و زمينش بزن و اين دوستم جبرئيل عليه السلام بگويد : اى حسين ! بر حسن ، زور بيار و زمينش بزن ؟» .

سير أعلام النبلاء_ به نقل از على بن ابى على لهبى ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام_: پيامبر صلى الله عليه و آله در جايگاه جنازه ها نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام پديدار شدند و با هم گلاويز شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هى ، حسن!» . على عليه السلام گفت : اى پيامبر خدا! آيا از پشت حسن و مقابل حسين ، در مى آيى؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين جبرئيل ، مى گويد : هى ، حسين!» .

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح ، از امام صادق عليه السلام _: حسن و حسين عليهماالسلامپيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله كُشتى گرفتند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هى حسن! حسين را بگير» . فاطمه عليهاالسلام گفت : اى پيامبر خدا ! آيا بزرگ را بر كوچك مى شورانى؟! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اين جبرئيل [هم ]به حسين مى گويد : هى ، اى حسين! حسن را بگير » .

.

ص: 256

تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :اِتَّخَذَ (1) الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَعَلَ يَقولُ : هَيِّ يا حَسَنُ! خُذ يا حَسَنُ . فَقالَت عائِشَةُ : تُعينُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟! فَقالَ صلى الله عليه و آله : إنَّ جِبريلَ يَقولُ : خُذ يا حُسَينُ . (2)

راجع : ج 2 ص 56 (القسم الثاني / الفصل الثاني / معالم شدّة حبّ النّبي صلى الله عليه و آله لهما) .

.


1- .اتّخذَ ، وأصله ائتخذ؛ يقال : ائتخذ القوم : إذا تصارعوا (لسان العرب : ج 3 ص 475 «أخذ») .
2- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 223 ح 3226 ، سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 266 وفيه «اتّحد» بدل «اتّخذ» ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 104 وفيه «انتجد» بدل «اتّخذ» .

ص: 257

تاريخ دمشق_ به نقل از ابن عبّاس _: حسن و حسين عليهماالسلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله به كشتى گرفتن پرداختند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : «هى ، اى حسن! بگير ، اى حسن !» . عايشه گفت : بزرگ را در برابر كوچك ، يارى مى دهى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل مى گويد : اى حسين ! بگير » .

ر . ك : ج 2 ص57 (بخش دوم / فصل دوم / نشانه هاى محبّت شديد پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو).

.

ص: 258

الفصل الخامس : الأزواجتفيد المصادر التاريخيّة أنّ الإمام الحسين عليه السلام تزوّج خلال حياته بخمس نساء ، ونورد هنا تراجم مختصرة لكل منهنّ.

5 / 1شَهرَبانوالمشهور أنّ شهربانو (1) _ ابنة يزدجرد، آخر الملوك الإيرانيّين (2) _ هي زوجة الإمام الحسين عليه السلام ، واُمّ الإمام السجّاد عليه السلام (3) ، وذكر ابن شهر آشوب أنّها اُمّ علي الأصغر أيضا . (4) وقيل أيضا : إنّها اُمٌّ لزينب واُمِّ كلثوم اللّتين ماتتا صغيرتين . (5) وقد اُدرجت في المصادر أسماء اُخرى غير شهربانو من قبيل: شهربانوا (6) ، شهربان (7) ، شهربانويه (8) ، شاه زنان (9) ، شه زنان (10) ، غزالة (11) ، سلامة (12) ، سلافة (13) ، جهان بانويه (14) ، جهان شاه (15) ، جيهان شاه (16) ، حلوة (17) ، خولة (18) ، برّة (19) ، حرار (20) ، سندية (21) ، جيدة (22) ، جيداء (23) ، سارة (24) ، فاطمة (25) ، مريم (26) ، سيدة النساء (27) . (28) ويمكن ذكر وجوه عدّة في تبرير كثرة هذه الأسماء وتبيينها: 1. إنّ بعض هذه الأسماء يرجع إلى اسم واحد، لكنّه يُلفظ بلهجات مختلفة. 2. إنّ بعضها قد جرى عليه التصحيف او التخفيف ، مثل: شاه زنان وشه زنان، جهان شاه وجيهان شاه، شهربان وشهربانو ، شهربانوا وشهربانويه، سلافة وسلامة، خلوة وخولة وحلوة. 3. إنّ بعض هذه الأسماء سمّاها بها الإمام عليّ عليه السلام ، أو الإمام الحسين عليه السلام بعد أسرها، وهو ما أشارت إليه بعض المصادر ، (29) ويمكن أيضا أن يَكون بعضها ألقابا . أمّا فيما يتعلّق بكيفيّة زواجها من الإمام الحسين عليه السلام ، فقد تحدّثوا عن أسرها بيد المسلمين بعد هزيمة الجيوش الإيرانيّة ، وأنّ الحسين عليه السلام قد تزوّجها بعد ذلك. وتضيف بعض المصادر _ كما سيأتي _ أنّ تاريخ أسرها وزواج الإمام الحسين عليه السلام بها كانا في خلافة عمر، فيما تذكر مصادر اُخرى أنّهما حدثا في عهد عثمان، وتعتبر طائفة ثالثة من المصادر أنّهما كانا في عهد ولاية الإمام عليّ عليه السلام . ولا تتوفّر لدينا معطيات عن تاريخ ولادتها، لكنّ بعض النقول تفيد أنّ وفاتها كانت في زمان ولادة الإمام السجاد عليه السلام (30) . وفي بعض النقول: خلف عليها بعد الحسين عليه السلام زبيد مولى الحسين عليه السلام ، فولدت له عبداللّه بن زبيد 31 . وبناءً على ما ذكرنا ؛ فلا تتوفّر لدينا أيّ معلومات عن مقدار عمرها. وفي مقابل الرأي المشهور، تذهب بعض المصادر إلى أنّ اُمّ الإمام السجّاد هي : شاه زنان بنت شيرويه بن كسرى أبرويز 32 ، وبعضها اعتبر أنّها برّة بنت النوشجان 33 ، فيما ذكر فريق آخر أنّها ابنة سبحان، أو صنجان، ابن أخ ماهويه مرزبان مرو 34 . إلّا أنّ بعض المحقّقين يشكّكون بشدّة في الرأي القائل بأنّ اُمّ الإمام السجّاد عليه السلام هي شهربانو بنت يزدجرد، نظرا لما في المصادر من اختلاف شديد وفقدان الانسجام الداخلي فيها، رغم أنّ هذا الفريق لم يبد أيّ رأي آخر في مقابل تشكيكه هذا 35 .

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 41 الرقم 1 ، مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) و ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) وفيهما «ويقال » ، عمدة الطالب : ص 192 وفيه « وقيل » .
2- .الكافي: ج 1 ص 446 ، الإرشاد: ج 2 ص 137 ، إثبات الوصية : ص 181 ؛ الكامل للمبرّد: ج 2 ص 645 ، ربيع الأبرار: ج 1 ص 402 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 386 .
3- .اعتبرت اُمّ الإمام السجّاد عليه السلام في بعض النقول اُمّ ولد، دون أن يشار إلى آبائها وأجدادها، بل اُكتفي بالإشارة إلى اسمها . (راجع : تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 ، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 211 ، صفة الصفوة: ج 2 ص 54 ، تذكرة الخواص : ص 324، نسب قريش : ص 58) . وأشارت بعض النقول إلى آبائها وأجدادها (راجع : التذكرة في الأنساب المطهرة : ص 266 ، الأصيليّ : ص 143 ؛ سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 386). واكتفت نقول اُخرى بالقول: إنّها اُمّ ولد، دون إشارة إلى اسمها ولا إلى أسماء آبائها وأجدادها (راجع : نسب قريش: ص 58 ، الثقات لابن حبّان: ج 5 ص 160 ، كتاب المعقّبين: ص 79 ، تاريخ دمشق: ج 41 ص 362 عن الزبير ) .
4- .راجع : ص 310 ح 185 .
5- .راجع: ص 278 ح 167.
6- .الإرشاد: ج 2 ص137 وفيه «يقال» .
7- .مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) .
8- .كمال الدين: ص 307 ، الاحتجاج: ج 2 ص 297 ، دلائل الإمامة: ص 195 ، رجال ابن داوود: ص 202 ، مجموعة نفيسة : ص 24 ( تاريخ الأئمة ) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 ، تاريخ قم : ص 496 ، الشجرة المباركة : ص 73 ، الفخريّ : ص 232 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 347 وفي الثلاثة الأخيرة « قيل » وراجع: هذه الموسوعة ص 268 ح 157 و ص 276 ح 165.
9- .تهذيب الأحكام: ج 6 ص 77 ، الإرشاد: ج 2 ص 137 ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 ، عمدة الطالب: ص 192 وفيه «فالمشهور» ، كشف الغمّة: ج 2 ص 286 ؛ تذكرة الخواصّ : ص 324 وفيهما «قيل» وراجع: هذه الموسوعة ص 272 ح 158 و ص 276 ح 164.
10- .مجموعة نفيسة : ص 24 ( تاريخ الأئمة ) عن الفريابي ، و ص 179 ( تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم ) وفيه «وسمّاها عليّ عليه السلام شه زنان» ؛ مطالب السؤول : ص 77 وفيه «قيل» .
11- .الطبقات الكبرى: ج 5 ص 211 ، صفة الصفوة: ج 2 ص 54 ، تذكرة الخواصّ: ص 324 ، مطالب السؤول: ص 77 وفيها «اُمّ ولد، واسمها غزالة» ، المعارف لابن قتيبة: ص 214 ، سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 386 وفيهما «قيل» ، سرّ السلسلة العلويّة: ص 31 ؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 347 ، تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 247 وص 303 وفيهما «وكان الحسين سمّاها غزالة» ، كشف الغمّة: ج 2 ص 286 وفيه «اُمّ ولد واسمها غزالة» .
12- .الكافي : ج 1 ص 466 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 348 عن إبراهيم الجندي ، شرح الأخبار : ج 3 ص 266 ؛ سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 386 وفيه «اُمّ ولد ، اسمها سلامة ، بنت ملك الفرس يزدجرد » ، حياة الحيوان : ج 1 ص 127 نقلاً عن ابن خلّكان ، الطبقات لخليفة بن خيّاط : ص417 وفيه «فتاة يقال لها سلامة» ، الأئمة الاثنا عشر لابن طولون : ص 75 وفيه «سلمة » ويحتمل إنّها نفس سلامة وكذلك في البداية والنهاية : ج 9 ص 104 نقلاً عن ابن خلّكان وتذكرة الخواصّ : ص 324 وقيل : «اُمّ سلمة» .
13- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 وفيه «اُمّ ولد، قال عليّ بن محمّد : كانت تدعى سلافة» ، وفيات الأعيان: ج 3 ص 267 ، ربيع الأبرار: ج 1 ص 402 ، الكامل للمبرّد: ج 2 ص 645 وفيهما «من ولد يزدجرد» ، المعارف لابن قتيبة: ص 214 ، تذكرة الخواص: ص 324 وفيه «قيل» ؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 347 عن العيني، وص 348 عن أبي عبيد .
14- .راجع: ص 276 ح 165.
15- .الكافي: ج 1 ص 467 ، إثبات الوصية: ص 181 ، بصائر الدرجات: ص 335 .
16- .راجع: ص 276 ح 163.
17- .لباب الأنساب: ج 1 ص 348 عن عبداللّه بن مصعب بن الزبير ، مجموعة نفيسة : ص 24 (تاريخ الأئمّة) وفيه «خلوة، وكان يقال... ابنة النوشجان» .
18- .مجموعة نفيسة : ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) وراجع: ص 276 ح 165.
19- .تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 247 وص 303.
20- .المعارف لابن قتيبة : ص 214 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 266 .
21- .شرح الأخبار : ج 3 ص 266.
22- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) وفيه «يقال» ص 520 .
23- .الإتحاف بحبّ الأشراف: ص 135.
24- .وهناك أسماء اُخرى ذكرتها بعض المصادر، مثل: شاه آفريد، كيهان بانويه ( راجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 347 ) .
25- .راجع : ص 272 ح 158 .
26- .مجموعة نفيسة: ص 24 (تاريخ الأئمة)، إثبات الوصيّة: ص 181 ، لباب الأنساب: ج 1 ص 351.
27- .الطبقات الكبرى: ج 5 ص 211 ، المعارف لابن قتيبة: ص 214 ، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 629 ، تذكرة الخواص : ص 324 ، الجوهرة: ص 50 ، البداية والنهاية : ج 9 ص 104 .
28- .تهذيب الأحكام: ج 6 ص 77 ، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 176.
29- .مجموعة نفيسة : ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 176 وفيهما «ويقال كان اسمها برّة بنت النوشجان» ، مجموعة نفيسة : ص 24 (تاريخ الأئمّة) وفيه «خلوة... يقال ابنة النوشحان» .
30- .راجع: چراغ روشن در دنياى تاريك يا زندگانى امام سجاد عليه السلام (حياة الإمام السجّاد عليه السلام ) للسيّد جعفر الشهيدي: ص 14.

ص: 259

فصل پنجم : همسران

اشاره

بر پايه گزارش منابع تاريخى ، امام حسين عليه السلام در طول زندگى ، با پنج زن ، ازدواج كرده است كه در اين جا به شرح كوتاهى در باره آنان مى پردازيم .

5 / 1شهرْبانو

طبق نظر مشهور ، شهربانو دختر يزدْگِرد (آخرين پادشاه ساسانى)، همسر امام حسين عليه السلام و مادر امام زين العابدين عليه السلام است. (1) ابن شهر آشوب ، وى را مادر على اصغر نيز معرفى مى كند . همچنين گفته شده است كه وى مادر زينب و اُمّ كلثوم ، بوده كه در كودكى از دنيا رفته اند . بجز شهربانو ، نام هاى ديگرى نيز براى مادر امام زين العابدين عليه السلام ، در منابع ، ثبت شده اند ، از قبيل: شهربانوا، شهربان، شهربانويِه (2) ، شاهْ زنان (3) ، شهْ زنان (4) ، غزاله (5) ، سَلامه (6) ، سُلافه (7) ، جهان بانويِه، جهان شاه، جيهان شاه، حُلوة (8) ، خوله، بَرّه، حرار، سِنديّه، جَيّده، جَيداء (9) ، ساره، فاطمه ، مريم ، و سيّدة النساء . (10) در توجيه و تبيين اسامى متعدّد، چند وجه مى توان بيان كرد: 1 . برخى از اين نام ها به يك نام بر مى گردد كه به لهجه هاى مختلف ، بيان شده است . 2 . برخى نام ها ، تصحيف يا مُخفَّف يا ترجمه شده اند ، مانند: شاه زنان و شه زنان، شاهْ زنان و سيّدة النساء ، جهان شاه و جيهان شاه، شهربان و شهربانو ، شهربانوا و شهربانويه، سُلافه و سَلامه، خَلوه و خَوله و حُلوه. 3 . برخى نام ها را امام على عليه السلام يا امام حسين عليه السلام پس از اسارت، بر وى نهاده اند و در برخى مصادر ، بدانها اشاره شده است ، كه برخى مى توانند لقب باشند ، نه اسم. در چگونگى ازدواج شهربانو با امام حسين عليه السلام ، گفته اند كه وى پس از شكست سپاه ايران ، به اسارت مسلمانان در آمد و امام حسين عليه السلام با وى ، ازدواج كرد. تاريخ اسارت و زمان ازدواج را برخى منابع ، دوران خلافت عمر ، برخى زمان خلافت عثمان و برخى عصر حكومت امام على عليه السلام دانسته اند. از زمان ولادت وى ، اطّلاعى در دست نيست و برخى نقل ها ، وفات وى را زمان ولادت امام زين العابدين عليه السلام دانسته اند. برخى نيز مى گويند كه آزاد شده (وابسته) امام حسين عليه السلام به نام زبيد ، پس از شهادت ايشان با او ازدواج كرد و فرزندى به نام عبد اللّه به دنيا آورد؛ ولى از مقدار عمر او اطّلاعى در دست نيست. در مقابل رأى مشهور، برخى مصادر، مادر امام زين العابدين عليه السلام را شاهْ زنان دختر شيرويِه پسر خسرو پرويز ، برخى بَرّه دختر نوشجان و برخى دختر سبحان يا صنجان ، برادرزاده ماهويِه (مرزبانِ مرو) ، دانسته اند. برخى محقّقان ، اين رأى را كه مادر امام زين العابدين عليه السلام شهربانو دختر يزدگرد باشد ، با توجّه به اختلاف شديد منابع و پاره اى ناسازگارى هاى درونى گزارش ها، به شدّت ، مورد ترديد قرار داده اند، گرچه در مقابل اين ترديد، هيچ نظريّه ديگرى را مطرح نساخته اند. 11

.


1- .بعضى نقل ها ، مادر امام زين العابدين عليه السلام را «امّ ولد (كنيزِ بچه دار شده از مولاى خود)» معرّفى مى كنند و به آبا و اجداد وى اشاره نمى كنند و فقط به اسم او اشاره دارند و بعضى نقل ها به آبا و اجداد او نيز اشاره مى كنند . بعضى نقل ها هم فقط او را امّ ولد دانسته اند و هيچ اشاره اى به اسم وى نكرده اند .
2- .در الكافى و بصائر الدرجات آمده است : «امام على عليه السلام نام جهان شاه را به شهربانويه تبديل كرد» . ر. ك: ص 269 ح 157.
3- .ابن عِنَبه در عمدة الطالب (ص 192) ، اين نام را مشهور دانسته است .
4- .در مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم) آمده است : و على عليه السلام او را شهْ زنان ناميد .
5- .در الطبقات الكبرى و صفة الصفوة و تذكرة الخواصّ و مطالب السؤول و كشف الغمّة آمده است : «او امّ ولد و نامش غزاله بود» و ابن فُندق بيهقى در لباب الأنساب و يعقوبى در تاريخش آورده اند : «حسين عليه السلام او را غزاله ناميد» .
6- .در سير أعلام النبلاء آمده : «او امّ ولد و نامش سلامه ، دختر پادشاه فارس ، يزدگرد بود» و در طبقات خليفة بن خيّاط آمده : «او دختر جوانى بود كه به او سلامه مى گفتند» ، و در تذكرة الخواصّ آمده است : «و گفته شده نامش امّ سلمه بود» .
7- .در تاريخ الطبرى آمده است : «او امّ ولد بوده است و على بن محمّد مى گويد : او را سلافه مى خواندند» ، و در ربيع الأبرار و الكامل مبرّد ، آمده است : «او از فرزندان يزدگرد بود» .
8- .در مجموعة نفيسة (تاريخ الأئمّة) آمده است : او حلوه نام داشت و گفته مى شود او دختر نوشجان بوده است .
9- .در تاريخ الطبرى ، اين نام با عبارت «گفته مى شود» آمده است .
10- .نام هاى ديگرى هم هست كه برخى منابع ، آنها را آورده اند ، مانند : شاه آفريد ، كيهان بانويه .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

الكافي عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام :لَمّا اُقدِمَت بِنتُ يَزدَجَردَ عَلى عُمَرَ ، أشرَفَ لَها عَذارَى المَدينَةِ ، وأشرَقَ المَسجِدُ بِضَوئِها لَمّا دَخَلَتهُ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيها عُمَرُ غَطَّت وَجهَها ، وقالَت : اُف بيروج بادا هُرمُز . (1) فَقالَ عُمَرُ : أتَشتُمُني هذِهِ؟ وهَمَّ بِها . فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : لَيسَ ذلِكَ لَكَ ، خَيِّرها رَجُلاً مِنَ المُسلِمينَ ، وَاحسُبها بِفَيئِهِ ، فَخَيَّرَها ، فَجاءَت حَتّى وَضَعَت يَدَها عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ لَها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَا اسمُكِ؟ فَقالَت : جَهان شاه ، فَقالَ لَها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : بَل شَهرَبانَوَيهِ . ثُمَّ قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللّهِ ! لَتَلِدَنَّ لَكَ مِنها خَيرَ أهلِ الأَرضِ ، فَوَلَدَت عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ يُقالُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : اِبنُ الخِيَرَتَينِ ، فَخِيَرَةُ اللّهِ مِنَ العَرَبِ هاشِمٌ ومِنَ العَجَمِ فارِسُ . ورُوِيَ أنَّ أبَا الأَسوَدِ الدُّؤَلِيَّ قالَ فيهِ : وإنَّ غُلاما بَينَ كِسرى وهاشِمٍلَأَكرَمُ مَن نيطَت (2) عَلَيهِ التَّمائِمُ (3) . (4)

.


1- .قال المجلسي قدس سره : اُفّ : كلمة تضجّر . وبيروج : معرَّب بيروز . أي اسودّ يوم هرمز [وهو جدّها] وأساء الدهر إليه وانقلب الزمان عليه حيث صارت أولاده اُسارى تحت حكم مثل هذا (بحار الأنوار : ج 46 ص 9) .
2- .نِيْطَ : أي عُلّقَ (النهاية : ج 5 ص 128 «نوط») .
3- .التميمة : عُوذة تُعلّق على الإنسان (الصحاح : ج 5 ص 1878 «تمم») .
4- .الكافي : ج 1 ص 467 ح 1 ، بصائر الدرجات : ص 335 ح 8 نحوه وليس فيه ذيله من «فولدت» ، بحار الأنوار : ج 46 ص 9 ح 20 وراجع : نثر الدرّ : ج 1 ص 339 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 167 وربيع الأبرار : ج 1 ص 402 .

ص: 267

الكافى_ به نقل از جابر _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه دختر يزدگِرد را بر عُمَر ، وارد كردند ، دوشيزگان مدينه براى تماشايش آمدند و مسجد [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] از نور ورودش روشن شد . چون عمر بر او نگريست ، [آن بانو ]صورت خود را پوشاند و گفت : اُف به روزگار هرمز باد ! عمر گفت : آيا به من دشنام مى دهد؟ و قصد [تنبيه] او را كرد . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، به او فرمود : تو چنين حقّى ندارى . او را در گزينش مردى از مسلمانان ، آزاد بگذار و او را سهم غنيمتىِ همان مردى قرار ده كه برگزيده است . آن دختر آمد تا دستش را بر سر حسين عليه السلام گذاشت . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، به او فرمود : نام تو چيست؟ . گفت : جهان شاه . امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : بلكه شهربانو . سپس به حسين عليه السلام فرمود : اى ابو عبد اللّه ! همانا او برايت بهترينِ زمينيان را به دنيا مى آورد . او على بن الحسين (امام زين العابدين عليه السلام ) را به دنيا آورد . از اين رو ، به على بن الحسين عليه السلام ، فرزند دو سلسله برگزيده مى گفتند : برگزيده عرب ، هاشم ، و برگزيده غير عرب ، فارْس» . و حكايت شده كه ابو الأسود دُئَلى در اين باره ، سروده است : و بى گمان ، پسرى ميان كسرا و هاشمگرامى ترين كسى است كه حِرزها را بر گردنش آويخته اند .

.

ص: 268

دلائل الإمامة عن المسيّب بن نجبة :لَمّا وَرَدَ سَبيُ الفُرسِ إلَى المَدينَةِ ، أرادَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بَيعَ النِّساءِ ، وأن يَجعَلَ الرِّجالَ عَبيدا لِلعَرَبِ ، وأن يَرسُمَ عَلَيهِم : أن يَحمِلُوا العَليلَ وَالضَّعيفَ وَالشَّيخَ الكَبيرَ فِي الطَّوافِ عَلى ظُهورِهِم حَولَ الكَعبَةِ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : أكرِموا كَريمَ كُلِّ قَومٍ . فَقالَ عُمَرُ : قَد سَمِعتُهُ يَقولُ : إذا أتاكُم كَريمُ قَومٍ فَأَكرِموهُ وإن خالَفَكُم . فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : فَمِن أينَ لَكَ أن تَفعَلَ بِقَومٍ كُرَماءَ ما ذَكَرتَ ؟ إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ قَد ألقَوا إلَيكُمُ السَّلَمَ ، ورَغِبوا فِي الإِسلامِ وَالسَّلامِ ، ولا بُدَّ مِن أن يَكونَ لي مِنهُم ذُرِّيَّةٌ ، وأنَا اُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكُم أنّي قَد أعتَقتُ نَصيبي مِنهُم لِوَجهِ اللّهِ . فَقالَ جَميعُ بَني هاشِمٍ : قَد وَهَبنا حَقَّنا أيضا لَكَ . فَقالَ : اللّهُمَّ اشهَد أنّي قَد أعتَقتُ جَميعَ ما وَهَبونيهِ مِن نَصيبِهِم لِوَجهِ اللّهِ . فَقالَ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ : قَد وَهَبنا حَقَّنا لَكَ يا أخا رَسولِ اللّهِ . فَقالَ : اللّهُمَّ اشهَد أنَّهُم قَد وَهَبوا حَقَّهُم وقَبِلتُهُ ، وَاشهَد لي بِأَنّي قَد أعتَقتُهُم لِوَجهِكَ . فَقالَ عُمَرُ : لِمَ نَقَضتَ عَلَيَّ عَزمي فِي الأَعاجِمِ؟ ومَا الَّذي رَغَّبَكَ عَن رَأيي فيهِم؟ فَأَعادَ عَلَيهِ ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في إكرامِ الكُرَماءِ ، وما هُم عَلَيهِ مِنَ الرَّغبَةِ فِي الإِسلامِ . فَقالَ عُمَرُ : قَد وَهَبتُ للّهِِ ولَكَ _ يا أبَا الحَسَنِ _ ما يَخُصُّني وسائِرَ ما لَم يوهَب لَكَ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : اللّهُمَّ اشهَد عَلى ما قالوهُ ، وعَلى عِتقي إيّاهُم . فَرَغِبَت جَماعَةٌ مِن قُرَيشٍ في أن يَستَنكِحُوا النِّساءَ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : هؤُلاءِ لا يُكرَهنَ عَلى ذلِكَ ، ولكِن يُخَيَّرنَ ؛ فَمَا اختَرنَهُ عُمِلَ بِهِ . فَأَشارَ جَماعَةُ النّاسِ إلى شَهرَبانَوَيهِ بِنتِ كِسرى ، فَخُيِّرَت وخوطِبَت مِن وَراءِ حِجابٍ ، وَالجَمعُ حُضورٌ ، فَقيلَ لَها : مَن تَختارينَ مِن خُطّابِكِ؟ وهَل أنتِ مِمَّن تُريدينَ بَعلاً؟ فَسَكَتَت . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : قَد أرادَت وبَقِيَ الاِختِيارُ . فَقالَ عُمَرُ : وما عِلمُكَ بِإِرادَتِهَا البَعلَ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : إنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ إذا أتَتهُ كَريمَةُ قَومٍ لا وَلِيَّ لَها وقَد خُطِبَت ، أمَرَ أن يُقالَ لَها : أنتِ راضِيَةٌ بِالبَعلِ ، فَإِنِ استَحيَت وسَكَتَت ، جَعَلَ إذنَها صُماتَها ، وأمَرَ بِتَزويجِها ، وإن قالَت : لا ، لَم تُكرَه عَلى ما لا تَختارُهُ . وإنَّ شَهرَبانَوَيهِ اُرِيَتِ الخُطّابَ وأومَأَت بِيَدِها ، وأشارَت إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَاُعيدَ القَولُ عَلَيها فِي التَّخييرِ ، فَأَشارَت بِيَدِها وقالَت بِلُغَتِها : هذا إن كُنتُ مُخَيَّرَةً . وجَعَلَت أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام وَلِيَّها . وتَكَلَّمَ حُذَيفَةُ بِالخِطبَةِ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَا اسمُكِ؟ قالَت : شاه زَنان . قالَ : نه ، شاه زَنان نيست مَگَر دُختَرِ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله (1) ، وهِيَ سَيِّدَةُ النِّساءِ (2) ، أنتِ شَهرَبانَوَيهِ ، واُختُكِ مُرواريدُ بِنتُ كِسرى . قالَت : آريه . (3) ورُوِيَ أنَّ شَهرَبانَوَيهِ واُختَها مُرواريدَ خُيِّرَتا ، فَاختارَت شَهرَبانَوَيه الحُسَينَ عليه السلام ، ومُرواريدُ الحَسَنَ عليه السلام . (4)

.


1- .تكلّم عليه السلام هنا بالفارسيّة ، والمعنى : «لا ، ليست سيّدة النساء إلّا بنت محمّد صلى الله عليه و آله » .
2- .في المصدر : «سيّدة نساء» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .
3- .كلمة فارسيّة تعني : «نعم» .
4- .دلائل الإمامة : ص 194 ح 111 ، العدد القوية : ص 56 ح 74 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 48 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج46 ص15 وراجع : إثبات الوصيّة : ص181 والخرائج والجرائح : ج2 ص750 ح67 .

ص: 269

دلائل الإمامة_ به نقل از مُسيَّب بن نَجَبه _: هنگامى كه اسيران ايران به مدينه وارد شدند ، عمر بن خطّاب ، خواست زنان را بفروشد و مردان را بردگان عرب قرار دهد و آنان را موظّف كند كه عليل و ناتوان و كهن سال را در طواف بر گِرد كعبه ، بر پشت خود بگيرند و بچرخانند . امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «بى گمان ، پيامبر خدا فرمود : بزرگ هر گروهى را بزرگ بداريد » . عمر گفت : من شنيدم كه مى فرمود : «هنگامى كه بزرگ گروهى نزد شما مى آيد ، بزرگش بداريد ، هر چند با شما مخالفت كند» . امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود : «پس چگونه با اين سخنى كه ياد كردى ، مى خواهى با اين بزرگان ، چنين كنى؟ اينان ، قومى اند كه با شما از درِ صلح و صفا در آمدند و به اسلام و مُسالمت ، رغبت نشان دادند و تقدير ، چنان است كه از آنها براى من نسلى باشد و من ، خدا و شما را گواه مى گيرم كه به اندازه سهم خود ، آنان را براى خدا ، آزاد كردم» . و همه بنى هاشم [ به امام على عليه السلام ] گفتند : ما نيز سهم خود را به تو بخشيديم . امام على عليه السلام گفت : «خدايا! گواه باش كه من همه آنچه را كه از سهم خود به من بخشيدند ، در راه تو آزاد كردم» . مهاجران و انصار نيز گفتند : اى برادر پيامبر خدا! ما نيز حقّمان را به تو بخشيديم . امام على عليه السلام گفت : «خدايا! گواه باش كه آنان ، حقّ خود را بخشيدند و من هم قبول كردم و گواه باش كه من ، سهم آنان را در راه تو آزاد كردم» . عمر گفت : چرا تصميم مرا در باره عجم ها نقض مى كنى؟ و چه چيزى تو را به رأى من در باره آنها بى ميل كرده است؟ امام على عليه السلام آنچه را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره بزرگداشتِ بزرگان فرموده بود ، و نيز رغبت داشتن ايرانيان را به اسلام ، تكرار كرد . عمر گفت : اى ابو الحسن ! من نيز سهم خود را و بقيّه آنچه را بخشيده نشده ، به خدا و تو بخشيدم . امير مؤمنان على عليه السلام گفت : «خدايا! بر آنچه گفتند و نيز آزادى آنان از سوى من ، گواه باش» . سپس گروهى از قريش به ازدواج با آن زنان ، رغبت نشان دادند و امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «اينان به اين كار ، واداشته نمى شوند ؛ بلكه به اختيار آنان ، گذاشته مى شود . هر چه برگزيدند ، به آن ، عمل مى شود» . برخى از مردم به شهربانو ، دختر كسرا ، اشاره كردند [ و خواستار او شدند ] . پس اختيار را به او وا نهادند و از پشت چادر و در ميان جمع به او گفتند : كدام يك از خواستگارانت را بر مى گزينى؟ و آيا از ميان آنان ، شوهرى مى خواهى؟ شهربانو سكوت كرد . امير مؤمنان على عليه السلام فرمود : «شوهرى مى خواهد ؛ امّا هنوز اختيار نكرده است» . عمر گفت : تو از كجا مى دانى كه او شوهر مى خواهد؟ امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه دختر بدون سرپرستى از قومى نزدش مى آمد و از او خواستگارى شده بود ، مى فرمود : به او گفته شود : تو به اين شوهر ، راضى هستى ؟ . پس اگر شرم مى كرد و چيزى نمى گفت ، همان سكوت را اذن او قرار مى داد و فرمان به ازدواج مى داد و اگر مى گفت : نه ، او را وادار به انتخاب نمى كرد» . خواستگاران را به شهربانو نشان دادند و او با دستش اشاره كرد و حسين بن على عليه السلام را نشان داد . پس دوباره او را آزاد گذاشتند . با دستش اشاره نمود و به زبان خودش گفت : «اين ! اگر اختيار با من است» و امير مؤمنان على عليه السلام را ولىّ خود قرار داد . حذيفه ، مراسم خواستگارى را اجرا كرد و امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «نامت چيست؟» . گفت : شاهْ زنان . امام على عليه السلام [ با زبان فارسى ] فرمود : «نه . شاهْ زنان نيست ، مگر دختر محمّد صلى الله عليه و آله ، و اوست كه سَرور زنان است . تو ، شهربانو هستى و خواهرت مرواريد ، دختر خسرو است» . شهربانو ، تصديق كرد و گفت : آرى . و حكايت شده كه شهربانو و خواهرش مرواريد ، آزاد گذاشته شدند . شهربانو ، حسين عليه السلام را و مرواريد ، حسن عليه السلام را برگزيد .

.

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

ربيع الأبرار عن أبي اليقظان :إنَّ عُمَرَ أتى بَناتِ يَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ بنِ كِسرى سَبِيّاتٍ ، فَأَرادَ بَيعَهُنَّ . فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : إنَّ بَناتِ المُلوكِ لا يُبَعنَ ، ولكِن قَوِّموهُنَّ ، فَأَعطاهُ أثمانَهُنَّ ، فَقَسَّمَهُنَّ بَينَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ الصِّدّيقِ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ ، فَوَلَدنَ الثَّلاثَةَ (1) . (2)

.


1- .أي : عليّ بن الحسين ، والقاسم بن محمّد بن أبي بكر ، وسالم بن عبد اللّه .
2- .ربيع الأبرار : ج 3 ص 19 ، البداية والنهاية : ج 9 ص 104 ، حياة الحيوان : ج 1 ص 127 كلاهما نحوه وراجع : الكامل للمبرّد : ج 2 ص 645 .

ص: 273

ربيع الأبرار_ به نقل از ابو يقظان _: عمر ، نزد دختران يزدگرد پسر شهريار پسر خسرو _ كه به اسارت در آمده بودند _ ، آمد و خواست آنها را بفروشد ؛ ولى على عليه السلام فرمود : «دخترانِ پادشاهان ، فروخته نمى شوند ؛ امّا آنها را قيمت گذارى كنيد» . پس امام عليه السلام قيمت آنها را پرداخت و آنها را ميان حسين بن على عليه السلام و محمّد بن ابى بكر و عبد اللّه بن عمر ، تقسيم نمود (آنها را به ازدواج اينان در آورد) و آنان ، سه نفر را به دنيا آوردند . (1)

.


1- .اين سه تن ، على بن الحسين (امام زين العابدين) عليه السلام ، قاسم بن محمّد بن ابى بكر و سالم بن عبد اللّه اند و هر سه از مشاهير صدر اسلام هستند .

ص: 274

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن سهل بن القاسم النوشجاني :قالَ لِيَ الرِّضا عليه السلام بِخُراسانَ : إنَّ بَينَنا وبَينَكُم نَسَبا ، قُلتُ : وما هُوَ أيُّهَا الأَميرُ؟ قالَ : إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عامِرِ بنِ كَريزٍ لَمَّا افتَتَحَ خُراسانَ ، أصابَ ابنَتَينِ لِيَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ مَلِكِ الأَعاجِمِ ، فَبَعَثَ بِهِما إلى عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، فَوَهَبَ إحداهُما لِلحَسَنِ عليه السلام ، وَالاُخرى لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَماتَتا عِندَهُما نُفَساوَينِ (1) ، وكانَت صاحِبَةُ الحُسَينِ عليه السلام نَفِسَت بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَكَفَلَ عَلِيّا عليه السلام بَعضُ اُمَّهاتِ وَلَدِ أبيهِ ... . (2)

الإرشاد :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام وَلّى حُرَيثَ بنَ جابِرٍ الحَنَفِيَّ جانِبا مِنَ المَشرِقِ ، فَبَعَثَ إلَيهِ بِنتَي يَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ بنِ كِسرى ، فَنَحَلَ ابنَهُ الحُسَينَ عليه السلام شاه زَنانَ مِنهُما ، فَأَولَدَها زَينَ العابِدينَ عليه السلام ، ونَحَلَ الاُخرى مُحَمَّدَ بنَ أبي بَكرٍ ، فَوَلَدَت لَهُ القاسِمَ بنَ مُحَمَّدِ ابنِ أبي بَكرٍ ، فَهُمَا ابنا خالَةٍ . (3)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن جابر بن عبداللّه :دَخَلتُ عَلى مَولاتي فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لِاُهَنِّئَها بِمَولودِ [ / بِمَولِدِ ] الحُسَينِ عليه السلام ، فَإِذا بِيَدَيها صَحيفَةٌ بَيضاءٌ مِن دُرَّةٍ ، فَقُلتُ لَها : يا سَيِّدَةَ النِّساءِ ! ما هذِهِ الصَّحيفَةُ الَّتي أراها مَعَكِ؟ قالَت : فيها أسماءُ الأَئِمَّةِ مِن وُلدي ، قُلتُ لَها : ناوِلِيني لِأَنظُرَ فيها ... فَإِذا ... أبو مُحَمَّدٍ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ العَدلُ ، اُمُّهُ شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (4)

.


1- .النِّفاسُ : ولادة المرأة إذا وضعت ، فهي نُفَساء (الصحاح : ج 3 ص 985 «نفس») .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 128 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 8 ح 19 وراجع : الوافي : ج 14 ص 1247 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 137 ، العدد القوية : ص 56 ح 73 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 266 وفيه «يزدجرد بن شهرياران بن كسرى» ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 48 ، روضة الواعظين : ص 222 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 295 ، عمدة الطالب : ص 192 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 330 الرقم 3 ؛ سرّ السلسلة العلويّة : ص 31 وراجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 348 ومجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) والصراط المستقيم : ج 3 ص 128 .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 40 ح 1 ، كمال الدين : ص 305 ح 1 وفيه «شهربانويه بنت يزدجرد بن شاهنشاه» ، الاحتجاج : ج 2 ص 297 ح 247 وفيه «شهربانويه بنت يزدجرد بن شهريار» ، بحار الأنوار : ج 36 ص 193 ح 2 وراجع : الصراط المستقيم : ج 2 ص 138 .

ص: 275

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از سهل بن قاسم نوشجانى _: امام رضا عليه السلام در خراسان به من فرمود : «ميان ما و شما ، نسبت خويشاوندى است» . گفتم : اى امير ! چه نسبتى؟ فرمود : «هنگامى كه عبد اللّه بن عامر بن كَريز ، خراسان را فتح كرد ، به دو دختر يزدگرد پسر شهريار ، پادشاه ايرانيان ، دست يافت و آن دو را براى عثمان بن عفّان فرستاد . عثمان ، يكى را به حسن عليه السلام و ديگرى را به حسين عليه السلام بخشيد و هر دو پس از وضع حمل ، مُردند . همسر حسين عليه السلام ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را به دنيا آورد و يكى از كنيزانِ فرزنددار از پدرش حسين عليه السلام ، عهده دار پرورش او شد [و برايش مادرى كرد] ...» .

الإرشاد :امير مؤمنان عليه السلام ، ولايت ناحيه اى از شرق را به حُرَيث بن جابر حنفى سپرد و او ، دو دختر يزدگرد پسر شهريار پسر خسرو (1) را به سوى امام عليه السلام فرستاد و او شاهْ زنان را از ميان آن دو به پسرش حسين عليه السلام بخشيد و زين العابدين عليه السلام از آن دو به دنيا آمد ، و دختر ديگر را به محمّد بن ابى بكر بخشيد و از آن دو هم قاسم بن محمّد بن ابى بكر به دنيا آمد . از اين رو ، اين دو ، با هم ، پسرخاله اند .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: بر مولايم فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آمدم تا تولّد حسين عليه السلام را به او تبريك بگويم . ديدم كه صفحه سفيدى از سنگِ دُر ، در دست دارد . به او گفتم : اى سَرور زنان ! اين صفحه اى كه در دستت مى بينيم ، چيست؟ فرمود : «نام هاى امامان از فرزندانم در آن است» . به ايشان گفتم : آن را به من بده تا در آن بنگرم . . . و . . . [در آن ، اين هم نوشته بود : ]«ابو محمّد ، على بن الحسين عادل ، كه مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد است» . (2)

.


1- .در شرح الأخبار ، چنين آمده است : «يزدگرد پسر شهرياران پسر خسرو» .
2- .در كمال الدين آمده است : «شهربانو دختر يزدگرد پسر شاهنشاه» و در الاحتجاج آمده است : «شهربانو ، دختر يزدگرد پسر شهريار» .

ص: 276

محاضرات الاُدباء :كانَت اُمُّ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام جيهان شاهَ بِنتَ يَزدَجَردَ ، أخَذَهَا الحُسَينُ عليه السلام مِن جُملَةِ الفَيءِ ، وقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : خُذها فَسَتَلِدُ لَكَ سَيِّدا فِي العَرَبِ ، سَيِّدا فِي العَجَمِ ، سَيِّدا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (1)

المجدي :اِختَلَفَ النّاسُ في اُمِّهِ [ أيِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام ] ، وَالَّذي نَعتَمِدُ عَلَيهِ ونَقولُ بِهِ : إنَّها شاه زَنانُ بِنتُ كِسرى يَزدَجَردَ ، نُهِبَت في فَتحِ المَدائِنِ ، ونَفَلَها عُمَرُ الحُسَينَ عليه السلام ، وكانَت ذاتَ فَضلٍ كَثيرٍ ، وكانَ ابنُها شَديدَ البِرِّ بِها . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :واُمُّهُ [أيِ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام ] شَهرَبانَوَيهِ بِنتُ يَزدَجَردَ بنِ شَهرِيارَ الكِسرى ، ويُسَمُّونَها أيضا : شاه زَنانَ ، وجَهان بانَوَيهِ ، وسُلافَةَ ، وخَولَةَ . وقالوا : شاه زَنانُ بِنتُ شيرَوَيهِ بنِ كِسرى أبَرويزَ ، ويُقالُ : هِيَ بَرَّةُ بِنتُ النّوشجانِ ، وَالصَّحيحُ هُوَ الأَوَّلُ . وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام سَمّاها مَريَمَ . ويُقالُ : سَمّاها فاطِمَةَ . وكانَت تُدعى سَيِّدَةَ النِّساءِ . (3)

.


1- .محاضرات الاُدباء : ج 1 ص 347 وراجع : عيون المعجزات : ص 67 .
2- .المجدي : ص 93 ، عمدة الطالب : ص 192 نحوه وفيه «فالمشهور شاه زنان» .
3- .المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 176 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 12 الرقم 24 .

ص: 277

محاضرات الاُدباء :مادر على بن الحسين عليه السلام ، جيهان شاه ، دختر يزدگرد است كه حسين عليه السلام ، او را از ميان غنيمت [جنگ با ايران] ، بر گرفت و امير مؤمنان على عليه السلام ، به او فرمود : «او را بگير كه به زودى ، سَرور عرب و عجم ، و سَرور دنيا و آخرت را برايت به دنيا مى آورد» .

المجدى :مردم ، در باره مادر او (يعنى امام زين العابدين عليه السلام ) اختلاف كرده اند و آنچه ما بر آن اعتماد مى كنيم و مى گوييم ، اين است كه : او شاهْ زنان ، دختر خسرو يزدْگِرد است كه در فتح مدائن (تيسفون) ، اسير شد و عمر ، او را به حسين عليه السلام بخشيد و بسيار بافضيلت بود و پسرش بسيار به او نيكى مى كرد .

المناقب ، ابن شهرآشوب :مادر او (يعنى امام زين العابدين عليه السلام ) ، شهربانو ، دختر يزدگرد پسر خسرو شهريار است كه او را شاهْ زنان ، جهان بانو ، سُلافه وخَوله نيز ناميده اند و گفته اند : شاهْ زنان ، دختر شيرويِه پسر خسرو پرويز است و گفته مى شود : او بَرّه دختر نوشجان بوده ؛ ولى گفته درست ، همان اوّلى است . و امير مؤمنان على عليه السلام ، او را مريم ناميد و گفته مى شود : او را فاطمه ناميد و سَرور زنانْ (سَيّدةُ النساء) خوانده مى شد .

.

ص: 278

رجال ابن داوود :يَحيَى بنُ اُمِّ الطَّويلِ ... اُمُّهُ وَشيكَةُ ، ظِئرُ (1) عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، كانَ يَدعوها اُمّا ، وهِيَ الَّتي زَوَّجَها فَعابَهُ عَبدُ المَلِكِ بنِ مَروانَ بِأَنَّهُ زَوَّجَ اُمَّهُ ، تَوَهُّما أنَّها والِدَتُهُ ، وكانَت والِدَتُهُ شَهرَبانَوَيهِ قَد تُوُفِّيَت وهُوَ طِفلٌ . (2)

لباب الأنساب_ في ذِكرِ أولادِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: زَينَبُ ، ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . اُمُّ كُلثومٍ ، ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها أيضا شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (3)

5 / 2لَيلىلَيلى اُمّ عليّ الأكبر، هي الزوجة الاُخرى للإمام الحسين عليه السلام ، وقد ذكر أيضا أنّ اسمها : آمنة (4) ، بَرّة (5) ، مُرّة . (6) والدها أبو مرّة من صحابة النبيّ صلى الله عليه و آله (7) ، واُمّها ميمونة بنت أبي سفيان (8) ، أمّا جدّها فعروة بن مسعود الثقفيّ (9) ، وكان من أكابر الصحابة (10) ، وهو الذي أقبل إلى النبيّ صلى الله عليه و آله ممثّلاً عن قريش في صلح الحديبية (11) ، وأرسله النبيّ بعد اعتناقه الإسلام إلى قبيلته ثقيف لدعوتهم إلى الدين، وقد استشهد إثر إصابته بسهم (12) ، فلمّا بلغ النبيّ صلى الله عليه و آله مقتله قال: مَثَلُ عُروَةَ مَثَلُ صاحِبِ يس؛ دَعا قَومَهُ إلَى اللّهِ فَقَتَلوهُ . (13) ولا تتوفّر معلومات معتبرة عن حياة هذه السيّدة الكريمة ؛ من قبيل تاريخ الولادة والوفاة ، ومدّة العمر ، وتاريخ الزواج و . . .. كما لا يوجد سند معتبر يدلّ على حضورها واقعة كربلاء (14) ، بل ذهب بعض المتأخّرين إلى القول بوفاتها قبل هذه الواقعة (15) . وقد أدّت العلاقة النسبية لليلى بأبي سفيان من طرف الاُمّ ، إلى اعتبار معاوية عليّا الأكبر _ طبقا لبعض النقول _ الأكثر استحقاقا لمنصب الخلافة (16) ، كما أنّ الاُمويّين منحوه الأمان يوم عاشوراء، الأمر الذي رفضه عليّ الأكبر نفسه . (17)

.


1- .الظِّئرُ : المرضعة غير ولدها (النهاية : ج 3 ص 154 «ظأر») .
2- .رجال ابن داوود : ص 202 وراجع : لباب الأنساب : ج 1 ص 351 .
3- .لباب الأنساب : ج1 ص350 .
4- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 369 و ص 470 ، نسب قريش: ص 57 وفيه «آمنة أو ليلى» ، تذكرة الخواص: ص 277 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 179 وفيه «ليلى أو لبنى » .
5- .المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 77 وفيه «برّة بنت عروة بن مسعود» وهو ما يحتمل كونه اشتباها .
6- .الجوهرة: ص 49 وفيه «مرّة بنت عروة بن مسعود» .
7- .اُسد الغابة: ج 6 ص 278 ، الإصابة : ج 7 ص 306 ، الاستيعاب: ج 4 ص 317 وفيه « قيل : ولد على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ولا صحبة له» ، تاريخ الطبري : ج 5 ص 468 ، مقاتل الطالبيّين : ص 86 وفيهما « بنت أبي مرّة بن عروة بن مسعود » فقط ، المعارف لابن قتيبة: ص 213 وفيه «بنت مرّة بن عروة بن مسعود » فقط .
8- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 468 ، مقاتل الطالبيّين: ص 86 ، تاريخ خليفة بن خيّاط: ص 179 ، نسب قريش: ص 57 ، سرّ السلسلة العلوية : ص 30 ، الشجرة المباركة : ص 72 .
9- .مقاتل الطالبيين : ص 86 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 30 .
10- .الاستيعاب: ج 4 ص 317 ، اُسد الغابة: ج 6 ص 278.
11- .اُسد الغابة: ج 4 ص 30 .
12- .اُسد الغابة: ج 4 ص 30 ، أنساب الأشراف: ج 2 ص 76 .
13- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 504 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 30 .
14- .جاء في نفس المهموم: ص 286: «أمّا اُمّه _ عليٍّ الأكبر _ هل كانت في كربلاء أم لا؟ لم أظفر بشيء من ذلك» . ويحتمل أنّ الحاضرة في كربلاء هي ليلى بنت مسعود الدارمي، زوجة أمير المؤمنين عليه السلام واُمّ أبي بكر وعبد اللّه (راجع : زندگانى امام حسين عليه السلام بالفارسية للمحلّاتي : ج 2 ص 207) .
15- .فرسان الهيجاء : ج 1 ص 287 .
16- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 .
17- .الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 470 ، نسب قريش : ص 57 ، سرّ السلسلة العلويّة : ص 30 ، الشجرة المباركة : ص 72 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 152 .

ص: 279

رجال ابن داوود :يحيى پسر اُمّ طَويل مادرش وشيكه ، دايه امام زين العابدين عليه السلام بود كه ايشان ، او را مادر صدا مى زد . اين بانو ، همان است كه امام زين العابدين عليه السلام او را شوهر داد و عبد الملك بن مروان ، بر ايشان عيب گرفت كه مادرش را شوهر داده است ، به اين توهّم كه او مادر ايشان است ، در حالى كه مادرش شهربانو ، در كودكىِ امام عليه السلام از دنيا رفته بود .

لباب الأنساب_ در بيان فرزندان امام حسين عليه السلام _: زينب كه در كودكى درگذشت و مادرش ، شهربانو دختر يزدگرد بود و اُمّ كلثوم كه در كودكى در گذشت و مادر او نيز شهربانو ، دختر يزدگرد بود .

5 / 2ليلى

ليلى ، مادر على اكبر، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. نام وى را آمنه (1) ، بَرّه (2) و مُرّه (3) نيز گفته اند. پدر او ، ابو مُرّه (4) ، صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و مادرش ميمونه ، دختر ابو سفيان است. جدّ ليلى، عروة بن مسعود ثقفى ، از بزرگان صحابه است كه در رُخداد صلح حديبيّه، به نمايندگى از قريش ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله وى را پس از اختيار كردن اسلام، جهت تبليغ دين ، به سوى قبيله اش ثقيف فرستاد و وى بر اثر اصابت تيرى به شهادت رسيد . چون خبر شهادت وى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود : مَثَل عروه ، مَثَل صاحب ياسين (5) است كه قومش را به سوى خدا دعوت كرد؛ ولى آنها او را كُشتند . در مورد زندگى اين بانو، از جمله تاريخ ولادت و وفات، مدّت عمر، زمان ازدواج و... ، آگاهى هاى معتبرى در دست نيست. سند معتبرى براى حضور او در واقعه كربلا وجود ندارد؛ (6) بلكه برخى متأخّران ، درگذشت او را قبل از واقعه كربلا دانسته اند . ارتباط نَسَبى ليلى با ابو سفيان از ناحيه مادر، سبب شد كه طبق نقلى، معاويه ، على اكبر عليه السلام را شايسته ترين فرد براى خلافت بداند و نيز در روز عاشورا ، اُمويان به وى امان دهند، كه وى با آن ، مخالفت ورزيد .

.


1- .در نسبُ قريش «آمنه» يا «ليلى» آمده است.
2- .احتمال اشتباه در ضبط ، وجود دارد.
3- .در الجوهرة نام وى مُرّة آمده است كه با توجّه به نام پدر وى ، احتمال اشتباه وجود دارد.
4- .در برخى نقل ها «مرّة» آمده است.
5- .مقصود از «صاحب ياسين» ، مؤمنى است كه خداوند ، داستان او را در سوره «يس» (آيه 20) آورده است .
6- .در نفس المهموم (ص 286) آمده است : «امّا مادر على اكبر ، در كربلا بوده يا نه ، چيزى در اين باره ، يافت نشد» . برخى نيز گفته اند : «احتمال دارد كه ليلى دختر مسعود دارِمى ، همسر امير مؤمنان ومادر ابو بكر و عبد اللّه ، در كربلا حاضر بوده است» .

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

5 / 3الرَّبابُأبوها امرؤ القيس بن عديّ ، 1 من مسيحيّي بلاد الشام ، وقد أسلم في خلافة عمر ، (1) أمّا اُمّها فهند الهنود بنت الربيع بن مسعود . (2) وُصفت الرّباب بأنّها امرأة جميلة عاقلة فاضلة شاعرة، وهي اُمّ سكينة وعبد اللّه ، 4 وقد حضرت مع أولادها في واقعة كربلاء، واُخذت مع بقية الأسرى إلى الشام . (3) وتدلّ الأبيات التي أنشدها الإمام الحسين عليه السلام في مدحها هي وسكينة (4) على مدى حبّه الشديد لهما . (5) لم تبق الرّباب على قيد الحياة بعد شهادة الإمام الحسين عليه السلام أكثر من سنة واحدة، كما أنّها لم تستظل طيلة هذه المدّة تحت سقف (6) ، وقال بعضهم : إنّها جلست إلى جانب مزاره عليه السلام للعزاء (7) ، ثمّ توفّيت بعد ذلك أسفا عليه (8) ، ونقلوا عنها أبياتا في رثائه عليه السلام ، تقول فيها : واحُسَينا فَلانَسيتُ حُسَيناأقصَدَتهُ أسنِّةُ الأعداءِ غادَروهُ بِكَربَلاء صَريعالا سَقَى اللّهُ جانِبَى كربلاءِ (9) خطبها بعد شهادة الإمام الحسين عليه السلام أشراف قريش، إلّا أنّها أبت الزواج (10) . وتذكر بعض المصادر أنّ وفاتها كانت في حياة الإمام الحسين عليه السلام (11) . هذا، ولا تتوفّر لدينا معلومات اُخرى عن ولادتها وحياتها .

.


1- .راجع : الإصابة : ج 1 ص 354 وتاريخ دمشق : ج 69 ص 119 والبداية والنهاية : ج 8 ص 210 .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 94 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479 ، البداية والنهاية: ج 8 ص 210، تذكرة الخواص : ص 265 وراجع هذه الموسوعة: ج1 ص 284 ح 168 و ص 290 و 292 ح 172 و 173 .
4- .راجع: ص 286 ح 168 و ص 290 ح 171 .
5- .نظم الإمام الحسين عليه السلام هذه الأبيات قبل ولادة عبد اللّه ، لذا فإنّ إظهار الإمام الحسين عليه السلام مودّته لهما لا يعني نفي مودّته لعبد اللّه .
6- .راجع: ص 288 ح 168.
7- .راجع: ص 290 ح 169 و ص 290 ح 172.
8- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 120 ، الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 ، تذكرة الخواص : ص 265 .
9- .راجع: ص 292 ح 173.
10- .راجع: ص 288 ح 168 و ص 290 ح 170 و 172.
11- .راجع: ص 288 ح 168 .

ص: 283

5 / 3رَباب

رَباب ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. پدرش ، امرؤ القيس بن عَدى، (1) از مسيحيان شام بود كه در روزگار خلافت عمر ، اسلام آورد و مادرش ، هند دختر ربيع بن مسعود است. وى را زنى زيبارو، خردمند، بافضيلت و شاعر ، توصيف كرده اند. رَباب ، مادر سَكينه و عبد اللّه است (2) كه به همراه فرزندانش در كربلا حضور داشت و به همراه اُسرا به شام رفت. (3) شعر امام حسين عليه السلام در مدح او و سَكينه، نشان دهنده علاقه فراوان امام عليه السلام به آنان است. (4) رَباب ، پس از شهادت همسرش امام حسين عليه السلام ، يك سالْ بيشتر زنده نماند و در تمام اين مدّت، به زير سايه نرفت و برخى گفته اند در كنار مزار امام حسين عليه السلام به سوگ نشست و سپس از غم فراق او از دنيا رفت. اين اشعار ، در رثاى امام حسين عليه السلام از او نقل شده است: وا حُسَينا ! [ هيچ گاه ] حسين را از ياد نخواهم بردكه نيزه هاى دشمنان ، بدن او را چاك چاك كرد . در كربلا به نيرنگ ، او را بر زمين زدندخداوند ، كران تا كرانِ كربلا را سيراب نكند ! پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، اشراف قريش از او خواستگارى كردند؛ ولى او تن به ازدواج نداد. برخى منابع ، مرگ او را در زمان حيات امام حسين عليه السلام دانسته اند. اطّلاعات ديگرى از ولادت و زندگى رَباب ، در دست نيست.

.


1- .اسامى اجداد وى ، با اختلاف بيان شده اند . در بعضى نقل ها ، رباب بنت انيف بن حارثة بن لام طايى و در بعضى ديگر ، رباب بنت القاسم بن اوس بن عدى نيز آمده است .
2- .مؤلّف الحدائق الورديّة ، در يك جا (ج 1 ص 177) ، مادر امام زين العابدين عليه السلام و عبداللّه را يكى مى داند ؛ امّا در جاى ديگر (ص 120) ، مادر عبد اللّه را رباب گرفته است .
3- .ر. ك: ج8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا).
4- .امام عليه السلام اين شعر را قبل از ولادت عبد اللّه سروده است و لذا ابراز محبّت نسبت به اين دو ، منافاتى با محبّت ايشان نسبت به عبد اللّه ندارد .

ص: 284

تاريخ دمشق :رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيِّ بنِ أوسِ بنِ جابِرِ بنِ كَعبِ بنِ عُلَيمِ بنِ هُبَلِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ كِنانَةَ الكَلبِيَّةُ ، زَوجُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام واُمُّ ابنَتِهِ سُكَينَةَ ، كانَت فيمَن قُدِمَ بِهِ مِن آلِ الحُسَينِ عليه السلام دِمَشقَ _ بَعدَ قَتلِهِ _ عَلى يَزيدَ ، وذَكَرَهَا الحُسَينُ عليه السلام في شِعرٍ لَهُ . قالَ عَوفُ بنُ خارِجَةَ : إنّي عِندَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ في خِلافَتِهِ ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ أصعَرُ (1) يَتَخَطّى رِقابَ النّاسِ ، حَتّى قامَ بَينَ يَدَي عُمَرَ ، فَحَيّاهُ تَحِيَّةَ الخِلافَةِ ، فَقالَ عُمَرُ : ما أنتَ؟ فَقالَ : اِمرُؤٌ نَصرانِيٌّ ، وأنَا امرُؤُ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ الكَلبِيُّ ، فَلَم يَعرِفهُ عُمَرُ ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ القَومِ : هذا صاحِبُ بَكرِ بنِ وائِلٍ ، الَّذي أغارَ عَلَيهِم فِي الجاهِلِيَّةِ يَومَ فَلَجٍ . [ قالَ عُمَرُ : ] (2) فَما تُريدُ؟ قالَ : اُريدُ الإِسلامَ ، فَعَرَضَ عَلَيهِ فَقَبِلَهُ ، ثُمَّ دَعا لَهُ بِرُمحٍ ، فَعَقَدَ لَهُ عَلى مَن أسلَمَ مِن قُضاعَةَ ، قالَ : فَأَدبَرَ الشَّيخُ وَاللِّواءُ يَهتَزُّ عَلى رَأسِهِ . قالَ عَوفُ بنُ خارِجَةَ : ما رَأَيتُ رَجُلاً لَم يُصَلِّ سَجدَةً ، اُمِّرَ عَلى جَماعَةٍ مِنَ المُسلِمينَ قَبلَهُ! قالَ : ونَهَضَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَعَهُ ابناهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام مِنَ المَجلِسِ حَتّى أدرَكَهُ ، فَأَخَذَ بِرَأسِهِ ، فَقالَ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِهرُهُ ، وهذانِ ابنايَ مِنِ ابنَتِهِ ، وقَد رَغِبنا في صِهرِكَ فَأَنكِحنا . قالَ : قَد أنكَحتُكَ يا عَلِيُّ المُحَيّاةَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حَسَنُ سَلمى بِنتَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حُسَينُ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ . وهِيَ الَّتي يَقولُ فيهَا الحُسَينُ عليه السلام : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتَحُلُّ بِها سُكَينَةُ وَالرَّبابُ اُحِبُّهُما وأبذُلُ بَعدُ ماليولَيس لِلائِمي فيها عِتابُ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطيعاحَياتي أو يُغَيِّبَنِي التُّرابُ وهِيَ الَّتي أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام حَولاً ، ثُمَّ قالَت : إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَيكُما (3)ومَن يَبكِ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعتَذَر وسُكَينَةُ اسمُها آمِنَةُ أو اُمَيمَةُ ، وإنَّما سُكَينَةُ لَقَبٌ لَقَّبَتها اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ . ولَمّا تُوُفِّيَ الحُسَينُ عليه السلام ، خُطِبَتِ الرَّبابُ واُلِحَّ عَلَيها ، فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا (4) بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَم تَزَوَّج ، وعاشَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا (5) ، وكانَت مِن أجمَلِ النِّساءِ وأعقَلِهِنَّ . وقيلَ : إنَّها ماتَت في زَمَنِ الحُسَينِ عليه السلام . (6)

.


1- .الصَّعَرُ : مَيل في العنق وانقلاب في الوجه إلى أحد الشّدقين (المصباح المنير : ص 340 «صعر») .
2- .ما بين المعقوفين إضافة منّا يقتضيها السياق .
3- .الظاهر أنّ مرادها الحسين عليه السلام وابنها عبد اللّه .
4- .حَمْوُ المرأة وحَمَاها : أبو زوجها ، وأخو زوجها ، وكذلك من كان قِبله (لسان العرب : ج 14 ص 197 «حما») .
5- .الكَمَدُ : الحزن المكتوم (الصحاح : ج 2 ص 531 «كمد») .
6- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 119 وراجع : الأغاني : ج 16 ص 147 والبداية والنهاية : ج 8 ص 210 وتذكرة الخواصّ : ص 265 .

ص: 285

تاريخ دمشق :رَباب كَلبى ، دختر اِمرؤ القيس بن عَدىّ بن اَوس بن جابر بن كعب بن عُلَيم بن هُبَل بن عبد اللّه بن كِنانه ، همسر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام و مادر دخترش سَكينه ، در ميان آن دسته از خاندان حسين عليه السلام است كه پس از شهادتش ، در دمشق ، بر يزيد ، وارد شدند و حسين عليه السلام در يكى از شعرهايش از او ياد كرده است . عوف بن خارجه مى گويد : در روزگار خلافت عمر بن خطّاب ، نزدش بودم كه مردى گردن كج ، از ميان مردم ، عبور كرد و به سوى عمر آمد و پيش رويش ايستاد و به او با عنوان خليفه ، سلام داد . عمر گفت : تو كيستى؟ گفت : مردى مسيحى! من ، امرؤ القيس پسر عَدىّ كلبى هستم . عمر ، او را نشناخت . مردى از ميان جماعت به او گفت كه اين ، از قبيله بكر بن وائل است كه در جنگ جاهلىِ فَلَج ، بر آنان هجوم آورده است . عمر گفت : چه مى خواهى؟ گفت : مى خواهم مسلمان شوم . عمر ، اسلام را بر او عرضه داشت و وى ، پذيرفت . سپس عمر ، نيزه اى خواست و پرچم امارت بر مسلمانانِ قبيله قُضاعه را بر آن بست و به او سپرد . اين پيرمرد ، باز گشت ، در حالى كه پرچم بر بالاى سرش به اهتزار در آمده بود و تا آن هنگام ، نديده بودم مردى كه يك سجده هم نكرده ، امير گروهى از مسلمانان شود . على بن ابى طالب عليه السلام به همراه دو پسرش ، حسن و حسين ، از آن مجلس برخاستند و خود را به او رساندند . على عليه السلام سرِ او را گرفت (او را به سوى خود ، متوجّه كرد ) و فرمود : «من ، على بن ابى طالب ، پسرعمو و داماد پيامبر خدايم و اين دو ، پسران من از دختر او هستند . ما مى خواهيم داماد تو شويم . به ما همسر بده» . امرؤ القيس گفت : اى على ! مُحَيّاه دختر امرؤ القيس را به عقد تو در آوردم ، و اى حسن ! سَلمى دختر امرؤ القيس را به عقد تو در آوردم ، و اى حسين ! رَباب دختر امرؤ القيس را به عقد تو در آوردم . و رَباب ، همان است كه حسين عليه السلام در حقّش چنين سروده است : به جانت سوگند ، من ، سرايى را دوست دارمكه سَكينه و رَباب در آن ، جاى دارند . دوستشان دارم و دارايى ام را مى دهمو سرزنشگرم را ياراى سرزنش نيست . و هر چند [ مرا ] سرزنش كنند ، مطيع سرزنشگران نيستمدر طول زندگى ام تا آن گاه كه خاك ، مرا پنهان كند . او كسى است كه يك سال بر مزار حسين عليه السلام ، اقامت [ و عزادارى ] كرد و سپس سرود : تا يك سال ، مى گِريم و سپس ، شما دو تن (1) را بدرود مى گويمو البته هر كس يك سال كامل بگريد ، عذر مقبولى [براى رفتن ]آورده است . و سَكينه [ كه نامش در شعر امام عليه السلام آمد] ، نامش آمنه يا اُمَيمه است و سكينه ، لقبى است كه مادرش رَباب دختر امرؤ القيس ، به او داده است . و چون حسين عليه السلام وفات كرد ، به خواستگارى رَباب آمدند و پافشارى كردند ؛ امّا او گفت : «پدرْشوهر ديگرى جز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر نمى گزينم» و ديگر ازدواج نكرد و پس از حسين عليه السلام ، يك سال بدون سقف و سايه بان ، زندگى كرد تا آن جا كه فرسوده شد و از افسردگى ، جان داد . او از زيباترين و عاقل ترينْ زنان بود . و گفته شده : او در روزگار حسين عليه السلام در گذشت .

.


1- .ظاهرا مقصودش از دو تن ، امام حسين عليه السلام و فرزندش عبداللّه باشند .

ص: 286

. .

ص: 287

. .

ص: 288

الإصابة عن عوف بن خارجة :إنّي وَاللّهِ لَعِندَ عُمَرَ في خِلافَتِهِ ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ أمعَرُ (1) يَتَخَطّى رِقابَ النّاسِ ، حَتّى قامَ بَينَ يَدَي عُمَرَ فَحَيّاهُ بِتَحِيَّةِ الخِلافَةِ ، فَقالَ : مَن أنتَ؟ قالَ : اِمرُؤٌ نَصرانِيٌّ ، وأنَا امرُؤُ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ الكَلبِيُّ ، فَلَم يَعرِفهُ عُمَرُ . فَقالَ لُهُ رَجُلٌ : هذا صاحِبُ بَكرِ بنِ وائِلٍ ، الَّذي أغارَ عَلَيهِم فِي الجاهِلِيَّةِ . قالَ : فَما تُريدُ؟ قالَ : اُريدُ الإِسلامَ ، فَعَرَضَهُ عَلَيهِ فَقَبِلَهُ ، ثُمَّ دَعا لَهُ بِرُمحٍ فَعَقَدَ لَهُ عَلى مَن أسلَمَ مِن قُضاعَةَ ، فَأَدبَرَ الشَّيخُ وَاللِّواءُ يَهتَزُّ عَلى رَأسِهِ . قالَ عَوفٌ : ما رَأَيتُ رَجُلاً لَم يُصَلِّ صَلاةً ، اُمِّرَ عَلى جَماعَةٍ مِنَ المُسلِمينَ قَبلَهُ! قالَ : ونَهَضَ عَلِيٌّ وَابناهُ حَتّى أدرَكَهُ ، فَقالَ لَهُ : أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ابنُ عَمِّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وهذانِ ابنايَ مِنِ ابنَتِهِ ، وقَد رَغِبنا في صِهرِكَ فَأَنكِحنا . قالَ : قَد أنكَحتُكَ يا عَلِيُّ المُحَيّاةَ ابنَةَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حَسَنُ سَلمى بِنتَ امرِئِ القَيسِ ، وأنكَحتُكَ يا حُسَينُ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ . قالَ : وهِيَ اُمُّ سُكَينَةَ ، وفيها يَقولُ الحُسَينُ : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتَحُلُّ بِها سُكَينَةُ وَالرَّبابُ وهِيَ الَّتي أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَينِ حَولاً ، ثُمَّ أنشَدَت : إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَيكماومَن يَبكِ حَولاً كامِلاً فَقَدِ اعتَذَر (2)

.


1- .أمعَرَ : ذهب شعره (لسان العرب : ج 5 ص 180 «معر») .
2- .الإصابة : ج 1 ص 355 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 415 عن عوف بن حارثة المري نحوه وفيه : «زينب» بدل «سلمى» .

ص: 289

الإصابة_ به نقل از عوف بن خارجه _: به خدا سوگند ، در روزگار خلافت عمر ، نزد او بودم كه مردى بى مو از ميان مردم گذشت و آمد و جلوى عمر ايستاد و او را با عنوان خليفه ، سلام داد . عمر پرسيد : تو كيستى؟ گفت : مردى مسيحى! من ، امرؤ القيس ، پسر عَدىّ كلبى ام . عمر ، او را نشناخت . مردى به او گفت : اين ، از قبيله بكر بن وائل است كه در جاهليت ، بر آنان ، حمله آورده است . عمر گفت : چه مى خواهى؟ گفت : مى خواهم مسلمان شوم . عمر ، اسلام را بر او عرضه كرد و او پذيرفت . سپس عمر ، نيزه اى خواست و پرچم امارت بر مسلمانانِ قبيله قُضاعه را براى او بست و پيرمرد ، باز گشت ، در حالى كه پرچم بر بالاى سرش به اهتزار در آمده بود . تا آن هنگام ، نديده بودم مردى كه يك نماز هم نخوانده ، اميرِ گروهى از مسلمانان شود . على و دو پسرش برخاستند و على عليه السلام خود را به او رساند و به او گفت : «من ، على بن ابى طالب ، پسرعموى پيامبر صلى الله عليه و آله هستم و اين دو ، پسران من از دختر اويند و ما مى خواهيم داماد تو شويم . به ما همسر بده» . امرؤ القيس گفت : اى على ! مُحَيّاه ، دختر امرؤ القيس را به همسرى تو در آوردم ، و اى حسن ! سَلمى دختر امرؤ القيس را به همسرى تو در آوردم ، و اى حسين ! رَباب دختر امرؤ القيس را به همسرى تو در آوردم . او (رَباب) ، مادر سَكينه است و حسين عليه السلام ، در باره او سروده است : به جانت سوگند ، من خانه اى را دوست دارمكه سَكينه و رَباب ، در آن ، جاى دارند و او همان زنى است كه يك سال بر مزار حسين عليه السلام اقامت كرد و سپس سرود : تا يك سال ماندم و سپس شما دو تن را بدرود مى گويمو هر كس يك سال كامل بگِريد ، عذر مقبولى [براى رفتن] آورده است .

.

ص: 290

الأغاني عن هشام بن الكلبيّ :كانَتِ الرَّبابُ مِن خِيارِ النِّساءِ وأفضَلِهِنَّ ، فَخُطِبَت بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَما بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :وفِي الرَّبابِ وسُكَينَةَ يَقولُ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : لَعَمرُكَ إنَّني لَاُحِبُّ داراتُضَيِّفُها سُكَينَةُ وَالرَّبابُ اُحِبُّهُما وأبذُلُ بَعدُ ماليولَيس لِلائِمي فيها عِتابُ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطيعاحَياتي أو يُغَيِّبَنِي التُّرابُ 2

الكامل في التاريخ :كانَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام امرَأَتُهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ ، وهِيَ اُمُّ ابنَتِهِ سُكَينَةَ ، وحُمِلَت إلَى الشّامِ فيمَن حُمِلَ مِن أهلِهِ ، ثُمَّ عادَت إلَى المَدينَةِ فَخَطَبَهَا الأَشرافُ مِن قُرَيشٍ ، فَقالَت : ما كُنتُ لِأَتَّخِذَ حَموا بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وبَقِيَت بَعدَهُ سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا ، وقيلَ : إنَّها أقامَت عَلى قَبرِهِ سَنَةً ، وعادَت إلَى المَدينَةِ فَماتَت أسَفا عَلَيهِ . (2)

.


1- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، المحبّر : ص 397 وليس فيه صدره .
2- .الكامل في التاريخ : ج 2 ص 579 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 295 وليس فيه ذيله من «وعادت» ، تذكرة الخواصّ : ص 265 ، بغية الطلب في تاريخ حلب : ج 6 ص 2594 كلاهما نحوه .

ص: 291

الأغانى_ به نقل از هشام بن كلبى _: رَباب ، از زنان برگزيده و برترينِ آنان بود . از اين رو ، پس از شهادت حسين عليه السلام از او خواستگارى شد و او گفت : پس از پيامبر خدا ، پدرْشوهرى براى خود بر نمى گيرم .

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :و حسين بن على عليه السلام در باره رَباب و سَكينه سروده است : به جانت سوگند ، من خانه اى را دوست دارمكه سَكينه و رَباب ، در آن ، پذيرايى كنند . من آن دو را دوست دارم و دارايى ام را مى دهمو سرزنشگرم را ياراى سرزنش نيست هر چند [ مرا ] سرزنش كنند ، مطيع سرزنشگران نخواهم بوددر طول زندگى ام ، تا آن گاه كه خاك ، مرا پنهان كند .

الكامل فى التاريخ :همراه حسين عليه السلام ، همسرش رَباب (دختر امرؤ القيس و مادر دخترش سَكينه) بود . او در ميان اسيران ، به شام برده شد و سپس به مدينه باز گشت و بزرگان قريش از او خواستگارى كردند و او گفت : نمى خواهم پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پدرْشوهرى برگزينم . او پس از [شهادت] امام عليه السلام ، يك سال زير هيچ سقفى نرفت تا فرسوده شد و از افسردگى در گذشت . نيز گفته شده كه او يك سال بر مزار حسين عليه السلام رحل اقامت افكند و به مدينه باز گشت و از غصّه حسين عليه السلام در گذشت .

.

ص: 292

تذكرة الخواصّ :إنَّ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَيسِ _ زَوجَةَ الحُسَينِ عليه السلام _ أخَذَتِ الرَّأسَ ووَضَعَتهُ في حِجرِها ، وقَبَّلَتهُ وقالَت : واحُسَينا فَلا نَسيتُ حُسَيناأقصَدَتهُ أسِنَّةُ الأَعداءِ غَادَروهُ بِكَربَلاءَ صَريعالا سَقَى اللّهُ جانِبَي كَربَلاءِ (1)

الأغاني عن عوانة :رَثَتِ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ _ اُمُّ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام _ ، زَوجَهَا الحُسَينَ عليه السلام حينَ قُتِلَ ، فَقالَت : إنَّ الَّذي كانَ نورا يُستَضاءُ بِهِبِكَربَلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفونِ سِبطَ النَّبِيِّ جَزاكَ اللّهُ صالِحَةًعَنّا ، وجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازينِ قَد كُنتَ لي جَبَلاً صَعبا ألوذُ بِهِوكُنتَ تَصحَبُنا بِالرُّحمِ وَالدّينِ مَن لِليَتامى ومَن لِلسّائِلينَ ومَنيُغني ويَأوي إلَيهِ كُلُّ مِسكينِ وَاللّهِ لا أبتَغي صِهراً بِصِهرِكُمحَتّى اُغَيَّبَ بَينَ الرَّملِ وَالطّينِ (2)

شرح الأخبار عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :اُصيبَ الحُسَينُ عليه السلام ، وعَلَيهِ دَينٌ بِضعٌ وسَبعونَ ألفَ دينارٍ . قالَ : وكَفَّ يَزيدُ عَن أموالِ الحُسَينِ عليه السلام ، غَيرَ أنَّ سَعيدَ بنَ العاصِ هَدَمَ دارَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ودارَ عَقيلٍ ، ودارَ الرَّبابِ بِنتِ امرِئِ القَيسِ _ وكانَت تَحتَ الحُسَينِ _ وهِيَ اُمُّ سُكَينَةَ . (3)

.


1- .تذكرة الخواصّ : ص 260 ، معجم البلدان : ج 4 ص 445 وفيه «عاتكة بنت زيد بن عمرو بن نفيل زوجة الحسين» بدل «الرباب بنت امرئ القيس» .
2- .الأغاني : ج 16 ص 149 ، الجوهرة : ص 47 وليس فيه البيت الأخير .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 269 ح 1173 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 351 وليس فيه صدره إلى «قال» .

ص: 293

تذكرة الخواصّ :رَباب ، دختر امرؤ القيس و همسر حسين عليه السلام ، سر ايشان را به دامن گرفت و آن را بوسيد و خواند : وا حُسَينا ! [ هيچ گاه ] حسين را از ياد نخواهم بردكه نيزه هاى دشمنان ، بدن او را چاك چاك كرده است . در كربلا به نيرنگ ، او را بر زمين زدندخداوند ، كران تا كرانِ كربلا را سيراب نكند ! (1)

الأغانى_ به نقل از عوانه _: رَباب ، دختر امرؤ القيس و مادر سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، بر شهادت همسرش حسين عليه السلام ، چنين مرثيه خواند : آن كه نورى پرتوافشان بوده استاكنون ، كشته دفن ناشده كربلاست نواده پيامبر ! خدا تو را از سوى ما جزاى نيكو دهد[تو] از زيان وزن اعمال [در قيامت] ، دور گشته اى . تو براى من كوهى سخت بودى كه به آن پناه مى بردمو تو با رحمت و ديندارى ، با ما مصاحبت مى كردى . [ پس از تو ] چه كسى براى يتيمان باشد و چه كسى براى درخواست كنندگانو چه كسى نياز را برطرف كند و مسكينان ، به او پناه برند؟ به خدا سوگند ، پس از تو با هيچ كس ديگرى ازدواج نخواهم كردتا آن كه ميان شن و گِل ، مدفون و ناپيدا شوم .

شرح الأخبار_ از امام صادق عليه السلام _: حسين عليه السلام در حالى به شهادت رسيد كه بيش از هفتاد هزار دينار ، بدهى داشت . يزيد به دارايى حسين عليه السلام دست نزد ؛ امّا سعيد بن عاص ، خانه على بن ابى طالب عليه السلام و عقيل و نيز خانه رَباب را _ كه دختر امرؤ القيس ، همسر حسين عليه السلام و مادر سَكينه بود _ ، خراب كرد .

.


1- .در معجم البلدان اين ماجرا به همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، عاتكه دختر زيد بن عمرو بن نفيل ، نسبت داده شده است .

ص: 294

الأعلام للزركلي :الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ : زَوجَةُ الحُسَينِ السِّبطِ الشَّهيدِ عليه السلام ، كانَت مَعَهُ في وَقعَةِ كَربَلاءَ ، ولَمّا قُتِلَ جيءَ بِها مَعَ السَّبايا إلَى الشّامِ ، ثُمَّ عادَت إلَى المَدينَةِ ، فَخَطَبَها بَعضُ الأَشرافِ مِن قُرَيشٍ ، فَأَبَت ، وبَقِيَت بَعدَ الحُسَينِ عليه السلام سَنَةً لَم يُظِلَّها سَقفُ بَيتٍ ، حَتّى بُلِيَت وماتَت كَمَدا. وكانَت شاعِرَةً ، لَها رِثاءٌ فِي الحُسَينِ عليه السلام . (1)

5 / 4اُمُّ إسحاقَ (2)اُمّ إسحاق التي نجهل اسمها هي إحدى زوجات الإمام الحسين عليه السلام ، والدها طلحة بن عبيد اللّه التيمي (3) ، واُمّها «جرباء» ابنة «قسامة» ، من قبيلة طيّ . (4) خطبها معاوية لولده يزيد، إلّا أنّها تزوّجت بالإمام المجتبى عليه السلام (5) ، وكانت ثمرة هذا الزواج ثلاثة أولاد ؛ ذكر أنّهما : الحسين (الملقّب بالأثرم)، وطلحة، إضافة إلى بنت اسمها فاطمة . (6) وفاطمة هذه، هي زوجة الإمام السجاد عليه السلام ، واُمّ الإمام الباقر عليه السلام ، وكانت حاضرة في واقعة كربلاء أيضا . وقد أوصى الإمام المجتبى عليه السلام عند شهادته أخاه الحسين عليه السلام بقوله : أخي ! لا تخرجنّ اُمّ إسحاق من دوركم. ولذلك تزوّجها الإمام الحسين عليه السلام بعد شهادة أخيه، وولدت له ابنته فاطمة . وقد تزوّجت اُمّ إسحاق بعد شهادة الإمام الحسين عليه السلام بعبداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن بن أبي بكر . (7) هذا ، ولم نعثر على معلومات أكثر عن اُمّ إسحاق وحياتها.

.


1- .الأعلام للزركلي : ج 3 ص 13 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 473 ، المحبّر : ص 404 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 362 ، نسب قريش : ص 50 و59 ، تاريخ الطبري : ج 11 ( المنتخب من ذيل المذيّل ) ص 520 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 17 ؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 350 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، إعلام الورى : ج 1 ص 416 و 478 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 ؛ اُسد الغابة : ج 7 ص 49 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 214 ، المحبّر : ص 66 وص 442 ، نسب قريش : ص 50 و 59 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 16 و 17 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 214 ، اُسد الغابة: ج 7 ص 49 ، تاريخ دمشق: ج 70 ص 15 ، مقاتل الطالبيّين : ص 166 ؛ الحدائق الوردية : ج 1 ص 117 .
5- .تاريخ دمشق : ج 8 ص 230 .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 20 ، إعلام الورى : ج 1 ص 416.
7- .المحبّر : ص 66 وص 442 وفيه «ويقال: تزوّجها قبل عبد اللّه بن محمّد، تمّام بن العبّاس بن عبدالمطّلب» .

ص: 295

الأعلام ، زِرِكلى :رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عَدىّ ، همسر حسين عليه السلام ، نواده شهيد [_ِ پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، است كه با وى در واقعه كربلا حضور داشت و هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، او را همراه اسيران ، به شام آوردند و سپس به مدينه باز گشت و برخى بزرگان قريش از او خواستگارى كردند ؛ امّا او امتناع ورزيد و پس از حسين عليه السلام ، يك سال در خانه بدون سقف ، زندگى كرد تا آن كه فرسوده شد و از افسردگى در گذشت . او شاعر بود و براى حسين عليه السلام مرثيه سروده است .

5 / 4اُمّ اسحاق

اُمّ اسحاق _ كه نامش دانسته نيست _ ، يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. پدرش طلحة بن عبيد اللّه تَيمى و مادرش جَربا ، دختر قَسامه ، از قبيله طَى است. معاويه ، از وى براى يزيد ، خواستگارى كرد؛ ولى او با امام حسن مجتبى عليه السلام ازدواج نمود و ثمره اين ازدواج، دو پسر به نام هاى حسين (با لقب اَثرَم) و طلحه ، و يك دختر به نام فاطمه بود. اين فاطمه ، همان همسر امام زين العابدين عليه السلام و مادر امام باقر عليه السلام است كه در كربلا نيز حضور داشت. (1) امام حسن مجتبى عليه السلام به هنگام شهادت، به امام حسين عليه السلام چنين وصيّت كرد: «اى برادر! اُمّ اسحاق را از خانه هايتان ، بيرون مكنيد» . از اين رو ، امام حسين عليه السلام پس از شهادت برادرش، با اُمّ اسحاق ازدواج كرد و از او صاحب دخترى به نام فاطمه شد. اُمّ اسحاق ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، با عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان بن ابى بكر ، ازدواج كرد. از زندگانى اُمّ اسحاق، اطّلاعات بيشترى در دست نيست.

.


1- .ر. ك: ج 8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا).

ص: 296

الإرشاد :الحُسَينُ بنُ الحَسَنِ المُلَقَّبُ بِالأَثرَمِ ، وأخوهُ طَلحَةُ بنُ الحَسَنِ ، واُختُهُما فاطِمَةُ بِنتُ الحَسَنِ ، اُمُّهُم اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ التَّيمِيِّ . (1)

تاريخ دمشق عن أحمد بن عبداللّه بن عبدالرحيم_ في تَسمِيَةِ وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام _:وفاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام ... واُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبيدِ اللّهِ التَّيمِيِّ ، وكانَت قَبلَهُ عِندَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ طَلحَةَ ، لا عَقِبَ لَهُ . فَلَمّا حَضَرَت حَسَنا عليه السلام الوَفاةُ ، قالَ لِأَخيهِ حُسَينٍ عليه السلام : يا أخي ، لا تُخرِجَنَّ اُمَّ إسحاقَ مِن دورِكُم ، فَخَلَفَ عَلى اُمِّ إسحاقَ الحُسَينُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام . (2)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 20 .
2- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 16 ، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 520 وفيه «أوصى حسيناً أن يتزوّجها» ، الأغاني : ج 21 ص 125 نحوه .

ص: 297

الإرشاد :حسين بن حسن ، مشهور به اَثرَم ، برادرش طلحة بن حسن و خواهر اين دو ، فاطمه دختر حسن و مادرشان امّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تَيمى بود .

تاريخ دمشق_ به نقل از احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحيم ، در بيان نام هاى فرزندان امام حسين عليه السلام _: و فاطمه ، دختر حسين عليه السلام . . . و مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تيمى ، بود و پيش از او ، همسر حسن عليه السلام بود و براى او ، طلحه را به دنيا آورد ؛ ولى طلحه ، پسردار نشد . و چون وفات حسن عليه السلام در رسيد ، به برادرش حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر ! اُمّ اسحاق را از خانه هايتان ، بيرون مكنيد» . از اين رو ، حسين عليه السلام پس از برادرش ، اُمّ اسحاق را به همسرى خود در آورد .

.

ص: 298

الطبقات الكبرى :واُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ ، تَزَوَّجَهَا الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ طَلحَةَ ، ثُمَّ تُوُفِّيَ عَنها فَخَلَفَ عَلَيهَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَوَلَدَت لَهُ فاطِمَةَ . واُمُّها [أي اُمُّ اُمِّ إسحاقَ] الجَرباءُ ، وهِيَ اُمُّ الحارِثِ ، بِنتُ قَسامَةَ . (1)

تاريخ دمشق عن أبي عبداللّه :تَزَوَّجَ طَلحَةُ الجَرباءَ بِنتَ قَسامَةَ ، وماتَ طَلحَةُ عَنِ الجَرباءِ وقَد وَلَدَت لَهُ اُمَّ إسحاقَ بِنتَ طَلحَةَ ، ولَم يَكُن لَهُ مِنَ الجَرباءِ غَيرُها . وتَزَوَّجَهَا الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وخَلَفَ عَلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام بَعدَهُ ، فَوَلَدَت لَهُ فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَينِ ... ثُمَّ خَلَفَ عَلَيهَا ابنُ أبي عَتيقٍ (2) البَكرِيُّ ، فَوَلَدَت لَهُ أمينَةَ . (3)

الأغاني :كانَت اُمُّ إسحاقَ مِن أجمَلِ نِساءِ قُرَيشٍ . (4)

المصنّف لابن أبي شيبة عن اُمّ إسحاق بنت طلحة :كانَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَأخُذُ نَصيبَهُ مِن قِيامِ اللَّيلِ مِن أوَّلِ اللَّيلِ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام يَأخُذُ نَصيبَهُ مِن آخِرِ اللَّيلِ . (5)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 3 ص 214 .
2- .أي : عبداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن بن أبي بكر .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 15 و 16 وراجع : الطبقات الكبرى : ج 5 ص 195 والمحبّر : ص 66 و 442 و جمهرة أنساب العرب : ص 138 .
4- .الأغاني : ج 21 ص 124 .
5- .المصنّف لابن أبي شيبة : ج 2 ص 174 الرقم 5 .

ص: 299

الطبقات الكبرى :اُمّ اسحاق ، دختر طلحه است . حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام با او ازدواج كرد و طلحه را براى حسن عليه السلام به دنيا آورد . سپس حسن عليه السلام در گذشت و حسين عليه السلام با او ازدواج كرد و وى ، فاطمه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . و مادر اُمّ اسحاق ، جَربا نام داشت و او همان اُمّ حارث ، دختر قَسامه است .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو عبد اللّه _: طلحه با جَربا ، دختر قَسامه ، ازدواج كرد و طلحه در گذشت ، در حالى كه جَربا ، اُمّ اسحاق را براى او به دنيا آورده بود و طلحه از جَربا ، فرزند ديگرى نداشت . حسن بن على عليه السلام با او (اُمّ اسحاق) ازدواج كرد و پس از وفات حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام با او ازدواج كرد و فاطمه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . . . . پس از حسين عليه السلام ، پسر ابو عتيق بكرى [ يعنى عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان بن ابى بكر ] ، او را به همسرى گرفت و وى برايش امينه را به دنيا آورد .

الأغانى :اُمّ اسحاق ، از زيباترينْ زنان قريش بود .

المصنّف ، ابن ابى شَيبه_ به نقل از اُمّ اسحاق ، دختر طلحه _: حسن بن على عليه السلام ، سهم شب زنده دارى اش را در اوّل شب و حسين عليه السلام در انتهاى شب قرار مى داد .

.

ص: 300

5 / 5اُمُّ جَعفَرٍ

اُمّ جعفر (1) هي إحدى زوجات الإمام الحسين عليه السلام ، وهي من قبيلة بليّ بن قضاعة (2) ، وذُكرت أحيانا باسم سلافة (3) . وهي والدة جعفر بن الحسين عليه السلام ، ولا نمتلك أيّ معلومات اُخرى عنها .

.


1- .ثمّة اختلاف في اسم والدة جعفر بن الحسين، وهو: سلافة وملوية وبلوية .
2- .بَلِيّ: قبيلة من قضاعة ، وهو بلي بن عمرو بن الحاف بن قضاعة ، والنسبة إليها: بَلَوِيّ (راجع : الأنساب للسمعاني : ج 1 ص 395).
3- .الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 370 ، تذكرة الخواص : ص 277 وفيه « السُّلافةُ ، قُضاعيّةٌ » ، نسب قريش : ص 59 وفيه « واُمّه من بليّ » ؛ الإرشاد : ج 2 ص 135 ، مجموعة نفيسة : ص 111 ( تاج المواليد ) ، لباب الأنساب: ج 1 ص 349 وفيه «ملومة بنت قضاعة» و ص 350 وفيه «قيل: هي اُمّ بشير»، إعلام الورى : ج 1 ص 478 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 117 وفيه « اُمّه بلويّة من بليّ بن قضاعة » ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 .

ص: 301

5 / 5اُمّ جعفراُمّ جعفر ، (1) يكى ديگر از همسران امام حسين عليه السلام است. وى را زنى از قبيله بلىّ بن قضاعه (2) دانسته اند و گاه به نام سُلافه ، (3) معرّفى شده است. وى ، مادر جعفر بن حسين است. از وى ، اطّلاعات بيشترى در دست نيست .

.


1- .در مورد اسم مادر جعفر بن حسين ، اختلاف است . سُلافه ، ملويه و بلويه گفته اند .
2- .بَلى ، نام قبيله اى از طائفه قُضاعة است كه جدّشان بَلىّ بن عمرو بن حاف بن قضاعه است و افراد منسوب به اين قبيله را «بَلَوى» مى گويند.
3- .در تذكرة الخواص آمده است : «سُلافه از طائفه قُضاعه» است و در نسبُ قريش ، مادرش از قبيله «بلى» دانسته شده است.

ص: 302

. .

ص: 303

پژوهشى در باره برخى زنان كه همسر امام حسين عليه السلام شمرده شده اند

اشاره

در برخى منابع تاريخى، از زنانى به عنوان همسر امام حسين عليه السلام ياد شده كه نمى توان سندى معتبر بر آن، اقامه كرد. اين افراد ، عبارت اند از:

1 . عاتكه دختر زيد بن عمرو بن نُفَيل

در الأغانى و معجم البلدان، از عاتكه به عنوان همسر امام حسين عليه السلام ياد شده و شعرى نيز از زبان او در رثاى امام عليه السلام ، نقل شده است . (1) بجز اين دو منبع، هيچ سند تاريخى ديگرى بر تأييد اين نسبت ، يافت نشد؛ بلكه ديگر منابع ، عاتكه را به ترتيب ، همسر عبد اللّه بن ابى بكر، عمر بن خطّاب و زبير بن عوام، معرّفى كرده اند (2) و شوهر ديگرى نيز برايش معرّفى نكرده اند . برخى مصادر هم پس از اينها ، امام حسن عليه السلام را به عنوان آخرين شوهرش برشمرده اند . (3)

.


1- .الأغانى : ج 18 ص 68 ، معجم البلدان : ج 4 ص 445 ، . نيز ، ر . ك : همين دانشنامه : ج1 ص 283 (رَباب) و ص 293 ح 173 .
2- .تاريخ الطبرى : ج 4 ص 199 ، الطبقات الكبرى : ج 3 ص 112 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 55 ، المحبّر : ص 437 ، البداية والنهاية : ج 8 ص 23 .
3- .الاستيعاب : ج 4 ص 434 ، الوافى بالوفيات : ج 16 ص 319 .

ص: 304

اين شعر نيز در منابع ديگر، به رباب دختر امرى ء القيس ، منسوب است. (1)

2 . عايشه دختر خليفة بن عبد اللّه جُعفى

تاريخ الطبرى و يك منبع ديگر، عايشه را همسر امام حسين عليه السلام معرّفى كرده اند؛ (2) ليكن ساير منابع، عايشه دختر خليفه خَثعَمى را همسر امام حسن عليه السلام مى دانند. (3) از اين رو ، احتمال تصحيف در نام امام عليه السلام و نيز اشتباه در نام عايشه بسيار است.

3 . حفصه دختر عبد الرحمن بن ابى بكر

برخى منابع تاريخى ، حفصه را همسر امام حسين عليه السلام دانسته اند؛ (4) ولى برخى ديگر ، او را همسر امام حسن عليه السلام مى دانند. برخى نيز وى را همسر هر دو امام دانسته اند (5) و از آن جا كه منابعى كه همسران امام حسين عليه السلام را يك جا آورده اند، از حفصه ياد نكرده اند، همسرى وى با امام حسن عليه السلام مى تواند به صواب، نزديك تر باشد .

4 . دختر ابو مسعود انصارى

ابن حبيب در كتاب المحَبَّر، دختر ابو مسعود انصارى را همسر امام حسين عليه السلام شمرده، (6) در حالى كه خودِ او در جاى ديگر و نيز ديگر منابع ، وى را همسر امام

.


1- .ر. ك: ص 293 ح 173.
2- .تاريخ الطبرى : ج 6 ص 52 ، نسب معد : ج 1 ص 306 .
3- .سنن الدارقطنى : ج 4 ص 30 ش 82 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 550 ش 14971 ،المعجم الكبير : ج 3 ص 91 .
4- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 469 ، المحبّر : ص 448 ، تاريخ دمشق : ج 60 ص 291 .
5- .ر . ك : الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابه) : ج 1 ص 305 ش 263 و أنساب الأشراف : ج 3 ص 274 و تاريخ دمشق : ج 60 ص 291 و تعجيل المنفعة : ص 411 و شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 16 ص 13 .
6- .المحبّر : ص 290 .

ص: 305

حسن عليه السلام معرّفى كرده اند. (1)

5 . عايشه دختر عثمان

ابن شهرآشوب ، عايشه دختر عثمان را همسر امام حسين عليه السلام معرّفى مى كند (2) ؛ ولى اين نسبت ، اشتباه است؛ زيرا كسى نگفته است كه امام حسين عليه السلام ، داماد عثمان بوده است؛ بلكه تنها گفته اند كه امام حسن عليه السلام ، دختر عثمان را از وى ، خواستگارى كرد . (3)

.


1- .المحبّر : ص 447 ، نسب قريش : ص 49 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 318 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 20 ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 228 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 4 ص 40 .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج1 ص415 ، الكامل ، مبرّد : ج3 ص1130 ، تاريخ دمشق : ج57 ص246 .

ص: 306

الفصل السادس : الأولاداعتبر الشيخ المفيد _ في كتاب الإرشاد _ أولاد الإمام الحسين عليه السلام ستّة، وهم : عليّ بن الحسين الأكبر، عليّ بن الحسين الأصغر، جعفر، عبداللّه ، سكينة، وفاطمة. (1) وعدّهم ابن طلحة في كتابه مطالب السؤول تسعة وهم: عليّ الأكبر، عليّ الأوسط، عليّ الأصغر، محمّد، عبداللّه ، جعفر، زينب، سكينة، وفاطمة . (2) علماً أنّه صرّح في مستهلّ حديثه بأنّ أبناء الحسين عليه السلام عشرة؛ ستّة ذكور وأربع بنات، لكنّه لم يذكر سوى أسماء تسعة منهم . وعدّهم ابن شهرآشوب تسعة كما يلي: عليّ الأكبر الشهيد، عليّ الإمام ؛ وهو عليّ الأوسط، عليّ الأصغر ، محمّد ، عبد اللّه ، جعفر ، سكينة ، فاطمة ، وزينب . (3) واعتبرهم ابن فندق في لباب الأنساب عشرة كما يلي : الذكور: عليّ الأكبر، عليّ الأصغر، عبداللّه ، جعفر، إبراهيم ، و محمّد. الإناث: فاطمة، سكينة، زينب، و اُمّ كلثوم. (4) وقال أيضاً: لم يبق من أولاده إلّا زين العابدين عليه السلام وفاطمة وسكينة ورقيّة . (5) وقد نُسب للإمام الحسين عليه السلام أبناء آخرون في بعض النقول الشاذة ، من قبيل : عمرو (6) ، أبو بكر (7) ، زيد، وحمزة (8) . ومن المحتمل قويّا وقوع التصحيف والخلط بين أولاد الحسن والحسين عليهماالسلام ، وفي تعدّد أسماء بعض الأولاد أيضا .

.


1- .راجع: ص 308 ح 183.
2- .راجع: ص 310 ح 184.
3- .راجع: ص 310 ح 185.
4- .راجع: ص 312 ح 186.
5- .راجع: ص 312 ح 187.
6- .شرح الأخبار : ج 3 ص 197 ؛ الأخبار الطوال : ص 261 و ص 259 حيث ذكره ضمن الأسرى وقال : «إنّه قد كان بلغ أربع سنين» وفيهما «عمر» .
7- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 448 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 103 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 470 و 476 ، التنبيه والإشراف : ص 263 ، سرّ السلسلة العلوية : ص 30 وفيه «أبوبكر بن الحسين ، مات صغيرا قبل أبيه» ، تذكرة الخواص : ص 254 ؛ التذكرة في الأنساب المطهّرة : ص 266 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 178 وفيه تصريح بأنّه قد استُشهد .
8- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .

ص: 307

فصل ششم : فرزندان

اشاره

شيخ مفيد ، در كتاب الإرشاد ، فرزندان امام حسين عليه السلام را شش تن، نام مى بَرَد: على بن الحسين اكبر، على بن الحسين اصغر، جعفر، عبد اللّه ، سَكينه و فاطمه. ابن طلحه ، در كتاب مطالب السَّؤول ، از نُه فرزند، بدين ترتيب ، ياد مى كند: على اكبر، على اَوسَط، على اصغر، محمّد، عبد اللّه ، جعفر، زينب، سَكينه و فاطمه. البتّه وى در ابتداى سخن ، تصريح مى كند كه فرزندان امام حسين عليه السلام ده نفرند، شش پسر و چهار دختر؛ ولى تنها از نُه نفر نام مى بَرَد. ابن شهرآشوب نيز فرزندان امام حسين عليه السلام را نُه تن، بدين ترتيب مى شمارد: على اكبر شهيد، على امام (على اَوسط)، على اصغر، محمّد، عبد اللّه ، جعفر، سَكينه، فاطمه و زينب . ابن فُندُق در لباب الأنساب ، ده نفر را نام برده است: على اكبر ، على اصغر، عبد اللّه ، جعفر، ابراهيم ، محمّد، فاطمه، سَكينه ، زينب و اُمّ كلثوم . همچنين مى گويد : از فرزندانش ، جز زين العابدين عليه السلام و فاطمه و سَكينه و رُقَيّه ، باقى نماندند . بجز اين اسامى، فرزندان ديگرى در برخى نقل هاى شاذ ، به امام حسين عليه السلام منسوب اند، از قبيل: عمرو ، (1) ابو بكر ، (2) زيد و حمزه ، (3) كه احتمال تصحيف يا اشتباه با فرزندان امام حسن عليه السلام و نيز تعدّد نام برخى فرزندان، بسيار است.

.


1- .مؤلف الأخبار الطِّوال در ضمن نام اسرا ، از وى با نام «عمر» ، نام برده كه چهار ساله بوده است.
2- .در سرّ السلسلة العلوية آمده است كه وى در كودكى و قبل از شهادت پدر از دنيا رفته است.
3- .شرح الأخبار ، تصريح به شهادت وى دارد.

ص: 308

الإرشاد :كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام سِتَّةُ أولادٍ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَكبَرُ ، كُنيَتُهُ أبو مُحَمَّدٍ ، واُمُّهُ شاه زَنانُ بِنتُ كِسرى يَزدَجَردَ . وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ الأَصغَرُ (1) ، قُتِلَ مَعَ أبيهِ بِالطَّفِّ ، واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيَّةُ . وجَعفَرُ بنُ الحُسَينِ ، لا بَقِيَّةَ لَهُ ، واُمُّهُ قُضاعِيَّةٌ ، وكانَت وَفاتُهُ في حَياةِ الحُسَينِ عليه السلام . وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَينِ ، قُتِلَ مَعَ أبيهِ صَغيرا ؛ جاءَهُ سَهمٌ وهُوَ في حِجرِ أبيهِ فَذَبَحَهُ... . وسُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ ، واُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ ، كَلبِيَّةٌ ، وهِيَ اُمُّ عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَينِ . وفاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ ، واُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّهِ ، تَيمِيَّةٌ . (2)

.


1- .المراد من علي بن الحسين الأكبر في هذه العبارة هو الامام السجاد عليه السلام و المراد من علي بن الحسين الأصغر هو أخوه الشهيد بكربلا المعروف بعليّ الأكبر.
2- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، مجموعة نفيسة : ص 110 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 478 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 329 وراجع : المجدي : ص 91 والشجرة المباركة : ص 72 وسرّ السلسلة العلويّة : ص 30 .

ص: 309

الإرشاد :امام حسين عليه السلام ، شش فرزند داشت : على اكبر ، (1) كه كنيه اش ابو محمّد و مادرش شاه زنان ، دختر يزدگرد ، شاه ايران بود . على اصغر ، (2) كه با پدرش در كربلا كشته شد . . . و مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّة بن عروة بن مسعود ثقفى بود . جعفر بن حسين ، كه فرزندى از او نماند و مادرش از قبيله قُضاعه بود و در همان روزگارِ زندگانى امام حسين عليه السلام در گذشت . عبد اللّه بن حسين ، كه در كودكى با پدرش كشته شد . تيرى آمد و او را در دامان پدرش ذبح كرد... . سكينه دختر امام حسين عليه السلام ، كه مادرش رَباب ، دختر امرِؤ القيس بن عَدىّ كلبى است . رَباب ، مادر عبد اللّه بن حسين نيز بود . فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام ، كه مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبيد اللّه تَيمى است .

.


1- .مقصود شيخ مفيد از «على اكبر» در اين جا ، امام زين العابدين عليه السلام است .
2- .مقصود شيخ مفيد از «على اصغر» در اين جا ، على اكبر است .

ص: 310

مطالب السؤول_ في ذِكرِ أولادِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: كانَ لَهُ مِنَ الأَولادِ ذُكورٌ وإناثٌ عَشَرَةٌ ؛ سِتَّةُ ذُكورٍ وأربَعُ إناثٍ ، فَالذُّكورُ : عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، وعَلِيٌّ الأَوسَطُ ؛ وهُوَ سَيِّدُ العابِدينَ ، وسَيَأتي ذِكرُهُ في بابِهِ إن شاءَ اللّهُ ، وعَلِيٌّ الأَصغَرُ ، ومُحَمَّدٌ ، وعَبدُ اللّهِ ، وجَعفَرٌ . فَأَمّا عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، قاتَلَ بَينَ يَدَي أبيهِ حَتّى قُتِلَ شَهيدا . وأمّا عَلِيٌّ الأَصغَرُ جاءَهُ سَهمٌ وهُوَ طِفلٌ فَقَتَلَهُ ... وقيلَ : إنَّ عَبدَ اللّهِ أيضا قُتِلَ مَعَ أبيهِ شَهيدا . وأمَّا البَناتُ ، فَزَينَبُ وسُكَينَةُ وفاطِمَةُ ، هذا هُوَ المَشهورُ . وقيلَ : بَل كانَ لَهُ أربَعُ بَنينَ وبِنتانِ وَالأَوَّلُ أشهَرُ . (1) وكانَ الذِّكرُ المُخَلَّدُ ، وَالثَّناءُ المُنَضَّدُ ، مَخصوصا من بَينِ بَنيهِ بِعَلِيٍّ الأَوسَطِ ، زَينِ العابِدينَ ، دونَ بَقِيَّةِ الأَولادِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب :أبناؤُهُ : عَلِيٌّ الأَكبَرُ الشَّهيدُ ، اُمُّهُ بَرَّةُ بِنتُ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ، وعَلِيٌّ الإِمامُ ، وهُوَ عَلِيٌّ الأَوسَطُ ، وعَلِيٌّ الأَصغَرُ وهُما مِن شَهرَبانَوَيهِ ، ومُحَمَّدٌ وعَبدُ اللّهِ الشَّهيدُ مِن اُمٍّ (3) الرَّبابِ بِنتِ امرِئِ القَيسِ ، وجَعفَرٌ واُمُّهُ قُضاعِيَّةٌ . وبَناتُهُ : سُكَينَةُ ، اُمُّها رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ الكِندِيَّةُ ، وفاطِمَةُ ، اُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ ، وزَينَبُ . وأعقَبَ الحُسَينُ عليه السلام مِنِ ابنٍ واحِدٍ _ وهُوَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام _ وَابنَتَينِ . (4)

.


1- .في المصدر : «والأشهر» بدل «والأوّل أشهر» ، والتصويب من بحار الأنوار .
2- .مطالب السؤول : ص 73 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 250 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 331 الرقم 5 وراجع : ذخائر العقبى : ص 258 وتذكرة الخواصّ : ص 277 ومجموعة نفيسة : ص 177 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) وص 18 (تاريخ الأئمّة) ودلائل الإمامة : ص 181 .
3- .أيِ : من أمٍّ واحدة .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 330 الرقم 4 .

ص: 311

مطالب السَّؤول_ در يادكرد فرزندان امام حسين عليه السلام _: او را ده فرزند پسر و دختر بود : شش پسر و چهار دختر . پسرها : على اكبر ، على اوسط _ كه همان امام زين العابدين عليه السلام است و در باب مربوط به او ، ذكرش مى آيد _ ، على اصغر ، محمّد ، عبد اللّه و جعفر هستند . على اكبر ، كه پيشِ روى پدرش جنگيد تا به شهادت رسيد . على اصغر كه در حالى كه كودكى بيش نبود ، تيرى به او رسيد و كشته شد . . .و گفته شده كه عبد اللّه نيز با پدرش به شهادت رسيد . و امّا دخترها : زينب ، سكينه و فاطمه اند ، و اين سخن ، مشهور است ؛ امّا گفته شده كه امام حسين عليه السلام ، چهار پسر و دو دختر داشته است ؛ امّا قول اوّل ، مشهورتر است . و يادكرد جاودان و ستايش بى پايان از ميان فرزندان ، ويژه على اوسط ، زينت عابدان (زين العابدين) است ، نه ديگر فرزندان .

المناقب ، ابن شهرآشوب :پسران ايشان (امام حسين عليه السلام ) : على اكبر شهيد است كه مادرش بَرّه ، دختر عُروة بن مسعود ثقفى است . علىِ اَوسَط كه همان امام [ زين العابدين عليه السلام ] است و على اصغر كه اين دو ، فرزندان شهربانو هستند . محمّد و عبد اللّه شهيد كه مادرشان ، رَباب ، دختر امرؤ القيس است . جعفر كه مادرش از قبيله قُضاعه است . و دخترانش : سكينه كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس كِنْدى است . فاطمه كه مادرش امّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبد اللّه است ؛ و زينب . نسل امام حسين عليه السلام از يك پسر (امام زين العابدين عليه السلام ) و دو دختر ، باقى ماند .

.

ص: 312

لباب الأنساب_ في ذِكرِ أولادِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مِنَ البَنينَ وَالبَناتِ وزَوجاتِهِ _: الأَبناءُ [ و ] اُمَّهاتُهُم : عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، اُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ حافِدَةِ أبي سُفيانَ ؛ عَلِيٌّ الأَصغَرُ ، اُمُّهُ شَهرَبانَوَيهِ بِنتُ يَزدَجَردَ شَهرِيارَ ؛ عَبدُ اللّهِ ، اُمُّهُ شَهرَبانو أيضا ؛ جَعفَرٌ ، اُمُّهُ مَلومَةُ بِنتُ قُضاعَةَ ؛ إبراهيمُ ، فيهِمَا اختِلافٌ ، مُحَمَّدٌ . البَناتُ [ و ] اُمَّهاتُ بَناتِهِ : فاطِمَةُ ، اُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ ؛ سُكَينَةُ ، اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ بنِ عَدِيٍّ ؛ زَينَبُ ، ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ ؛ اُمُّ كُلثومٍ ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها _ أيضا _ شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (1)

لباب الأنساب_ في ذِكرِ أولادِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: ولَم يَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَينُ العابِدينَ عليه السلام ، وفاطِمَةُ وسُكَينَةُ ورُقَيَّةُ . (2)

الكافي عن عبدالرحمن بن محمّد العزرمي :اِستَعمَلَ مُعاوِيَةُ مَروانَ بنَ الحَكَمِ عَلَى المَدينَةِ ، وأمَرَهُ أن يَفرِضَ لِشَبابِ قُرَيشٍ ، فَفَرَضَ لَهُم . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَأَتَيتُهُ فَقالَ : مَا اسمُكَ؟ فَقُلتُ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، فَقالَ : مَا اسمُ أخيكَ؟ فَقُلتُ : عَلِيٌّ . قالَ : عَلِيٌّ وعَلِيٌّ؟! ما يُريدُ أبوكَ أن يَدَعَ أحَدا مِن وُلدِهِ إلّا سَمّاهُ عَلِيّا؟! ثُمَّ فَرَضَ لي فَرَجَعتُ إلى أبي فَأَخبَرتُهُ . فَقالَ : وَيلي عَلَى ابنِ الزَّرقاءِ (3) دَبّاغَةِ الاُدُمِ (4) ، لَو وُلِدَ لي مِئَةٌ لَأَحبَبتُ ألّا اُسَمِّيَ أحَدا مِنهُم إلّا عَلِيّا . (5)

.


1- .لباب الأنساب : ج1 ص 349 .
2- .لباب الأنساب : ج 1 ص 355 .
3- .الزُّرقَةُ في العين معروفة ، ولعلّ المراد بيان شؤمها ، فإنّ العرب تتشأّم بزرقة العين وهي أسوأ ألوان العين وأبغضها إلى العرب ، لأنّ الروم كانوا أعدى أعدائهم وهم زُرق (بحار الأنوار : ج1 ص153 وج75 ص178) .
4- .الأدِيمُ : الجلد المدبوغ ، والجمع اُدُم (مجمع البحرين : ج 1 ص 30 «أدم») .
5- .الكافي : ج 6 ص 19 ح 7 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 211 ح 8 .

ص: 313

لباب الأنساب_ در يادكرد فرزندان حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام از پسر و دختر و همسرانش _: پسران و مادران آنها : على اكبر كه مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّه ، نَوه ابوسفيان بود . على اصغر [زين العابدين عليه السلام ] كه مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد شهريار بود . عبد اللّه كه مادر او نيز شهربانو بود . جعفر كه مادرش مَلومَه ، دختر قُضاعه بود و ابراهيم _ كه در اين دو اختلاف است _ و محمّد . دختران و مادران آنها : فاطمه كه مادرش اُمّ اسحاق ، دختر طلحه بود . سَكينه كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عدى بود . زينب كه در كودكى در گذشت و مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد بود . اُمّ كلثوم كه در كودكى در گذشت و مادر او نيز شهربانو ، دختر يزدگرد بود .

لباب الأنساب_ در يادكرد فرزندان امام حسين عليه السلام _: و از فرزندان او ، جز امام زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقَيّه ، باقى نماند .

الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن محمّد عَزرَمى _: معاويه ، مروان بن حكم را بر مدينه گمارد و به او فرمان داد كه براى جوانان قريش ، عطايى مقرّر بدارد و او هم مقرّر كرد . امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : من نزد او رفتم . گفت : نامت چيست؟ گفتم : على بن الحسين . گفت : نام برادرت چيست؟ گفتم : على . گفت : على و على؟! پدرت چه مى خواهد بكند ؟ مى خواهد نام همه فرزندانش را على بگذارد؟! سپس ، سهم مرا معلوم كرد و من ، نزد پدرم باز گشتم و ماجرا را گفتم . [پدرم] فرمود : «واى بر پسر زن كبودْچشمِ (1) دبّاغ چرم ها . اگر صد فرزند برايم متولّد شود ، دوست دارم جز نام على ، بر آنها نگذارم» .

.


1- .كبودْچشمى ، صفتى رايج است و چه بسا مراد ، بد يُمنى آن باشد . عرب ، كبودچشمى را علامت شومى مى دانستند و كبودى ، بدترين نوع رنگ چشم و مبغوض ترينِ آن در نزد عرب بوده است ؛ زيرا روميان ، كه كبودچشم بودند ، سرسخت ترين دشمن آنان بودند .

ص: 314

المناقب لابن شهرآشوب عن يحيى بن الحسن :قالَ يَزيدُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام : واعَجَبا لِأَبيكَ ، سَمّى عَلِيّا وعَلِيّا! فَقالَ عليه السلام : إنَّ أبي أحَبَّ أباهُ ، فَسَمّى بِاسمِهِ مِرارا . (1)

6 / 1عَلِيٌّ الأَكبَرُهو أوّل الأولاد الذكور للإمام الحسين عليه السلام ، وسبب تسميته بعليٍّ الأكبر أن الإمام الحسين عليه السلام سمّى أولاده الذكور الثلاثة باسم أبيه عليّ عليه السلام بسبب حبّه الشديد له (2) ، ولذلك فقد عرف أوّل أولاده ب_ «عليّ الأكبر» والثاني «عليّ الأوسط» والثالث «عليّ الأصغر». قيل : ولد عليّ الأكبر فيالحادي عشر من شعبان سنة ثلاث وثلاثين من الهجرة ، (3) في خلافة عثمان ، (4) كنيته أبو الحسن (5) ، واُمّه ليلى بنت أبي مرّة بن عروة بن مسعود الثقفي (6) . وممّا يجدر ذكره أنّ اُمّ ليلى _ أي جدّة عليّ الأكبر _ هي ميمونة بنت أبي سفيان، ولذلك فقد كان معاوية _ كما تذكر إحدى الروايات _ يعتبره أحقّ شخص بالخلافة، ووصفه قائلاً: أولى النّاس بهذا الأمر عليّ بن الحسين بن عليّ! جدّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيه شجاعة بني هاشم، وسخاء بني اُميّة، وزهو ثقيف . (7) وبالطبع فإنّ قول معاوية هذا يمثّل موقفاً سياسياً يهدف إلى سلب الخلافة من أهل بيت الرسالة، لا أنّه كان يعتبر الخلافة من حقّ عليّ الأكبر . كما يمكن اعتبار عرض الأمان على عليّ الأكبر خلال حادثة عاشوراء بسبب انتسابه إلى أبي سفيان من جهة الاُمّ ، حركة سياسية يهدف من خلالها عزل عليّ الأكبر عن الإمام الحسين عليه السلام ، إلّا أنّه واجه موقفاً حازماً من عليّ الأكبر حيث قال : أما واللّه لقرابة رسول اللّه كانت أولى أن تُرعى . (8) وقد صرّح البعض بأنّه قد روى الحديث عن جدّه الإمام علي عليه السلام (9) ، وهو خطأ على مايبدو. وممّا يجدر ذكره أنّ عدداً من العلماء الكبار كالشيخ الطوسي والشيخ المفيد اعتبروا الإمام السجّاد عليه السلام أكبر أولاد الحسين عليه السلام (10) . إلّا أنّ هذا الرأي يتعارض مع الرأي المشهور لكتّاب السِيَر وأصحاب النسب . (11) يقول المحقّق الشوشتري في بيان ردّ هذا الرأي مشيراً إلى كلام الشيخ الطوسي في هذا المجال : قال المصنّف : سبق الشيخَ في الرجال (12) _ في وصف هذا بالأصغر _ المفيدُ في الإرشاد (13) ، وتبعه أحمد بن طاووس، والعلّامة (14) . قلت: وعليّ بن طاووس (15) ، وابن داوود . (16) قال: أنكر الحلّي على الإرشاد وصفَ هذا بالأصغر، بأنّ الزبير بن بكّار وابن قتيبة والطبري وابن أبي الأزهر والدينوري والبلاذري والمزني والعمري وأبا الفرج وصاحب الزواجر _ من العامة _ وابن همام صاحب الأنوار وأبا الفضل الصابوني صاحب الفاخر _ من الخاصّة _ وصفوه بالأكبر . (17) قلت: ومصعب الزبيري في نسب قريش (18) ، وأبو مخنف على نقل الطبري (19) ، والمسعودي (20) ، بل لا خلاف في السير في ذلك. ولم أقف على من قال به قبل المفيد، سوى عليّ بن أحمد الكوفي صاحب الاستغاثة، لكن لا عبرة بقوله؛ لكون كتابه تخليطاً، كما عرفت في محلّه. والظاهر: إنّ الداعي للشيخين إلى القول بذلك، ورود الخبر الصحيح بوجوب كون من يستخلفه الإمام الولد الأكبر، ولذا ضلّ جمع في عبد اللّه الأفطح؛ لكونه أكبر ولد الصادق عليه السلام ، لكنّ المراد بالخبر: ما إذا لم يكن الأكبر ذا عاهة، وقد كان عبد اللّه أفطحَ (21) ؛ كما أنّ المراد بالاشتراط حين الموت، ولم يكن أكبر من السجّاد عليه السلام حين شهادة أبيه، فلم يكن غيره عليه السلام . كما أنّ المراد: الأكبر من ولد الإمام عليه السلام ، فنقض الحلّي الخبر بكون أمير المؤمنين عليه السلام أصغر ولد أبيه في غير محلّه، فلم يكن أبوه إماماً ولا أبوه استخلفه. وأمّا ما في الإقبال، عن مختصر المنتخب في زيارات عاشوراء: «و [السَّلام] على ولدك عليّ الأصغر الذي فجعت به» (22) ففيه: أولاً: إنّ تلك الزيارة غير مسندة إلى معصوم عليه السلام ، ولعلّها من إنشاء بعض العلماء. وثانياً: الظاهر أنّ كلمة «الأصغر» كانت حاشيةً اجتهاديةً أخذاً من قول الشيخين وابن طاووس والعلّامة خُلِطت بالمتن. وقد روى أبو الفرج _ في مقاتله _ أنّ يزيد لمّا قال للسجاد عليه السلام : ما اسمك؟ وقال له: عليّ،فقال : أوَلم يَقتل اللّه عليّاً؟ قال عليه السلام : «قد كان لي أخ أكبر منّي يسمّى عليّاً، فقتلتموه» (23) ، ورواه في نسب قريش مصعبُ الزبيريّ ، إلّا أنّه بدّل «يزيد» بابن زياد. (24) ثم إنّه وإن اختلف فيه، إلّا أنّه لا خلاف أنّ «عليّا الأكبر» و«عليّاً الأصغر» منحصران فيه وفي السجّاد عليه السلام ، كما أنّه لا خلاف في أنّ الرضيع كان اسمه «عبد اللّه »، وأغرب كمال الدين بن طلحة من العامّة، فوصف هذا بالأكبر، والسجّاد عليه السلام بالأوسط، والرضيع بالأصغر (25) ، ومثله ابن شهرآشوب من الخاصّة، في جعل الرضيع [عليّاً] الأصغر، فقال: وبقي الحسين عليه السلام وحيداً، وفي حجره عليّ الأصغر . (26) كما أنّه من المشهور: أنّ هذا كان أوّل قتيل من أهل البيت ، صرّح به الطبري (27) وأبو الفرج (28) وفي الناحية (29) ، وجعله المناقب العشرين منهم 30 . 31 وقد اختُلف في سِنّ عليٍّ الأكبر عند شهادته في كربلاء ، حتّى ذكرت بعض الروايات أنّه كان يبلغ من العمر ثمان وعشرين سنة ، 32 ولكن بناءً على الرأي المشهور من أنّه أكبر من الإمام السجّاد عليه السلام ، ونظراً إلى أنّ الإمام السجّاد كان يبلغ من العمر ثلاثة وعشرين عاماً عند وقعة عاشوراء، فإنّ من المفترض أن يتجاوز عمر عليّ الأكبر ذلك ، ولذلك تبدو الروايات الدالّة على ولادته في خلافة عثمان وأنّ عمره كان يبلغ 25 سنة أقرب للواقع.

.


1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 173 ، بحار الأنوار : ج 45 ص 329 .
2- .راجع: ص312 ح 188 و ص 314 ح 189 .
3- .مقتل الحسين عليه السلام للمقرم : ص 255 ولم نجد هذا التاريخ في المصادر القديمة والمعتبرة.
4- .السرائر: ج 1 ص 655 ؛ مقاتل الطالبيّين : ص 87 وفيهما« ولد في خلافة عثمان».
5- .راجع : ص 322 ح 190 وكامل الزيارات : ص 416.
6- .راجع: ص 278 (الفصل الخامس : الأزواج / ليلى) .
7- .راجع: ص 324 ح 190 .
8- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1ص 470؛ شرح الأخبار : ج 3ص 152 وفيه «أحقّ» بدل« كانت أولى » وراجع :هذه الموسوعة : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع : مقتل أولاده / عليّ بن الحسين عليه السلام ) .
9- .السرائر : ج 1ص 655.
10- .الإرشاد : ج 2ص 135،رجال الطوسي: ص 102 ، تاريخ قم : ص 496 و 499 ؛ سرّ السلسلة العلويّة : ص 30 وفيه «أصحابنا ينكرون أن يكون( المقتول) هو الأكبر، وهو الصحيح».
11- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446 و ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1ص 477 ، حياة الحيوان : ج 1ص 127 ، نسب قريش : ص 57 ؛ الشجرة المباركة : ص 72 ، ترجمة الفتوح (بالفارسيّة) : ص 901 ؛ التذكرة في الأنساب المطهرة : ص 266 ، الأصيلي : ص 143 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 349 وفيه «اتّفق أكثر العلماء على أنّ المقتول بكربلاء عليّ الأكبر» ، وراجع : المصباح للكفعمي : ص 664 و البلد الأمين : ص 289 و هذه الموسوعة : ج 3 ص 444 ح 993 .
12- .رجال الطوسي : ص 102.
13- .الإرشاد : ج 2ص 135.
14- .خلاصة الأقوال في معرفة الرجال : ص 174 وفيه «عليّ بن الحسين الأصغر قتل معه عليه السلام بالطف».
15- .الإقبال : ج 3 ص 71.
16- .رجال ابن داوود : ص 136 وفيه «عليّ بن الحسين الأصغر أخوه عليه السلام قُتل بكربلاء».
17- .راجع: السرائر : ج 1ص 655.
18- .نسب قريش : ص 57.
19- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 446.
20- .مروج الذهب : ج 3 ص 71.
21- .يقال: رجل أفطح ؛ أي عريض الرأس (الصحاح : ج 1 ص 392 «فطح») .
22- .مقاتل الطالبيّين : ص 119، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1ص 480، نسب قريش : ص 58 ، الفتوح : ج 5 ص 123 . علماً بأنّ كلمة الأكبر لم ترد في بعض النصوص (راجع : الإرشاد : ج 2 ص 116 و إعلام الورى : ج 1 ص 472 و تاريخ الطبري : ج 5 ص 458).
23- .نسب قريش : ص 58.
24- .مطالب السؤول : ص 73 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 311 ح 184.
25- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4ص 109.
26- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 .
27- .الإقبال : ج 3 ص 73 .
28- .راجع: المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 109 .
29- .قاموس الرجال : ج 7 ص 419 وراجع: شرح الأخبار : ج 3 ص 250 وص 265 والمناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 174 .

ص: 315

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از يحيى بن الحسن _: يزيد به امام زين العابدين عليه السلام گفت : شگفتا از پدرت [كه ، فرزندانش را] على و على ناميده است! امام عليه السلام فرمود : «پدرم ، پدرش را دوست داشت و از اين رو ، چند بار [ فرزندانش را ]به نام او ناميد» .

6 / 1على اكبر

على اكبر ، نخستين فرزند پسر امام حسين عليه السلام بود . علّت ناميده شدن او به «علىِ بزرگ تر» ، اين بود كه امام حسين عليه السلام به دليل شدّت علاقه اى كه به نام پدر بزرگوارش داشت ، نام سه فرزند پسرِ خود را «على» گذاشت . از اين رو ، اوّلى به «علىِ بزرگ تر» و دومى به «علىِ ميانه» و سومى به «علىِ كوچك تر» معروف شدند . بنا به نقلى ، على اكبر ، در يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى ، (1) متولّد شد . (2) كنيه او ابو الحسن ، و مادرش ليلى دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفى است . گفتنى است كه مادر ليلى ، يعنى مادر بزرگ على اكبر ، ميمونه دختر ابو سفيان بوده است و به همين جهت ، بر پايه گزارشى ، معاويه ، او را شايسته ترين فرد براى خلافت مى دانست و او را چنين توصيف كرد : شايسته ترين فرد براى اين كار (خلافت) ، على بن الحسين بن على عليهماالسلام است . جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و دليرى بنى هاشم ، سخاوت بنى اميّه و فخر ثقيف را دارد . البتّه اين سخن معاويه ، در واقع ، يك موضعگيرى سياسى ، به منظور نفى خلافت از خاندان رسالت است ، نه اين كه واقعا او خلافت را حقّ على اكبر مى دانسته است . همچنين پيشنهاد امان به على اكبر در جريان عاشورا را به خاطر انتسابش به ابوسفيان از جهت مادر ، مى توان يك حركت سياسى با هدف جدا كردن على اكبر از امام حسين عليه السلام ارزيابى كرد كه با اين پاسخ قاطع وى ، رو به رو شد : به خدا سوگند ، خويشاوندى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، براى مراعات كردن ، سزامندتر است! (3) برخى گفته اند كه ايشان ، از جدّ بزرگوارش امام على عليه السلام ، حديث نقل كرده كه ظاهرا اشتباه است . گفتنى است كه شمارى از بزرگان ، مانند شيخ طوسى و شيخ مفيد ، امام زين العابدين عليه السلام را بزرگ ترين فرزند امام حسين عليه السلام دانسته اند ؛ (4) ولى اين نظريّه ، خلاف رأى مشهور سيره نويسان و نَسَب شناسان است (5) . محقّق شوشترى ، در ردّ اين نظريّه ، با اشاره به سخن شيخ طوسى در اين باره مى گويد : پيش از شيخ طوسى در الرجال ، شيخ مفيد در الإرشاد است كه اين على (شهيد كربلا) را به «اصغر» توصيف كرده است و احمد بن طاووس و علّامه حلّى هم از او پيروى كرده اند ؛ همچنين ، على بن طاووس و ابن داوود . مامقانى (6) مى گويد : علّامه حلّى ، منكر اين نظر الإرشاد در توصيف على به «اصغر» شده ؛ چرا كه زبير بن بكّار ، ابن قتيبه ، طبرى ، ابن ابى زهره ، دينورى و بَلاذُرى و مُزَنى و عمرى و ابو الفرج و مؤلّف الزواجر ، از اهل سنّت ، و ابن همّام ، مؤلّف الأنوار و ابو الفضل صابونى مؤلّف الفاخر ، از شيعيان ، او را به «اكبر» توصيف كرده اند . مى گويم : همين طور است نظر مُصعب بن زبير در كتاب نسب قريش و ابو مخنف بنا بر روايت طبرى و مسعودى ؛ بلكه سيره نويسان ، در اين ، اختلافى ندارند . من پيش از شيخ مفيد ، جز على بن احمد كوفى مؤلّف الاستغاثة ، كسى را نمى شناسم كه قائل به اين نظر باشد و نظر كوفى هم اعتبارى ندارد ؛ چون نوشته اش مخدوش است ، همان گونه كه در جاى خود ، آن را دانستى . ظاهر ، اين است كه آنچه باعث شده كه شيخ مفيد و شيخ طوسى ، اين نظر را انتخاب كنند ، وجود خبر صحيحى است كه در آن آمده كه واجب است امام ، پسر بزرگ تر را جانشين خود قرار دهد . به همين جهت هم بود كه جمعى در باره عبد اللّه اَفطَح ، به اشتباه افتاده اند ؛ زيرا او پسر بزرگِ امام صادق عليه السلام بود ؛ امّا مقصود خبر ياد شده ، اين است كه پسر بزرگ تر ، وقتى جانشين مى شود كه ناتوانى و مشكلى نداشته باشد ؛ ولى عبد اللّه افطَح مشكل داشت ، همان گونه كه شرط جانشينى پسر بزرگ تر ، مربوط به زمان مرگ پدر است ، و امام حسين عليه السلام در زمان شهادتش پسرى بزرگ تر از امام زين العابدين عليه السلام نداشت . بنا بر اين ، كسى جز او نبود و مراد حديث هم ، پسر بزرگ امام بودن است . پس اين كه علّامه حلّى ، خبر را با جانشين شدن امير مؤمنان ، نقض كرده و گفته كه ايشان ، پسر كوچك پدرش بوده ، نقض نابه جايى است ؛ چرا كه پدر ايشان ، امام نبوده و به علاوه ، پدرش هم او را جانشين قرار نداده بود . امّا آنچه در الإقبال ، به نقل از مختصر المنتخب در زيارت هاى عاشورا آمده كه : «و [سلام] بر پسر تو على اصغر كه مصيبت او ، بر تو وارد شد» ، اشكالش اين است كه اوّلاً اين زيارت ، منسوب به امام معصوم نيست و چه بسا كه برخى علما آن را گفته باشند . ثانيا ظاهرا كلمه «اصغر» ، حاشيه اى بوده كه از روى اجتهاد ، از نظر شيخ مفيد و شيخ طوسى و ابن طاووس و علّامه حلّى گرفته شده و به متن ، افزوده شده است . ابو الفرج ، در مقاتل الطالبيّين خود ، نقل كرده كه يزيد به امام زين العابدين عليه السلام گفت : نامت چيست؟ ايشان به او پاسخ داد : «على» . يزيد گفت : مگر على را خدا نكُشت؟ فرمود : «برادر بزرگ ترى به نام على داشتم كه شما او را كُشتيد» . اين خبر را نسبُ قريش هم نقل كرده ؛ امّا به جاى يزيد ، ابن زياد آورده است . اگر چه در اين كه چه كسى على اكبر است ، اختلاف هست ، امّا در اين ، اختلافى نيست كه على اكبر و على اصغر ، دو اسم براى على اكبر و امام زين العابدين عليه السلام هستند و همين طور ، اختلافى نيست كه نام كودك شيرخوار امام عليه السلام ، عبد اللّه بوده است . كمال الدين بن ابى طلحه ، از عالمان اهل سنّت ، حرف شگفتى زده كه اين على را «اكبر» ، امام زين العابدين عليه السلام را «على اوسط» و كودك شيرخوار را «على اصغر» معرّفى كرده است ، و همانند اوست ابن شهرآشوب شيعى در معرّفى كودك شيرخوار به «على اصغر» . او گفته است : «حسين عليه السلام يكّه و تنها ماند ، در حالى كه على اصغر ، در دامانش بود» . همين طور ، مشهور است كه : على اكبر ، اوّلين شهيد اهل بيت بوده و طبرى و ابو الفرج ، به اين مطلب ، تصريح كرده اند و در «زيارت ناحيه» هم آمده است . ابن شهرآشوب ، او را از بيستمين شهيد اهل بيت ، دانسته است . در باره سنّ على اكبر در هنگام شهادت در كربلا ، اختلاف نظر وجود دارد و تا بيست و هشت سال هم گزارش شده است ؛ (7) ليكن بنا بر نظريّه مشهور _ كه وى بزرگ تر از امام زين العابدين عليه السلام بوده است _ و با عنايت به اين كه امام زين العابدين عليه السلام هنگام واقعه عاشورا ، بيست و سه سال داشته ، بايد سنّ على اكبر ، بيش از اين باشد و لذا گزارش هاى مبنى بر «ولادت وى در زمان خلافت عثمان» و 25 ساله بودن وى در وقت شهادت» ، درباره سن ايشان ، واقع بينانه تر به نظر مى رسد .

.


1- .اين نقل ، مربوط به مقتل الحسينِ مُقَرَّم است و در منابع كهن و معتبر ، يافت نشد .
2- .در السرائر و مَقاتل الطالبيّين آمده است كه در زمان خلافت عثمان به دنيا آمده است.
3- .ر . ك : ج 7 ص 7 (بخش هشتم / فصل چهارم / على اكبر عليه السلام ) .
4- .در سرّ السلسلة العلوية آمده است كه : «اصحاب ما نمى پذيرند كه كشته شده ، علىِ بزرگ تر باشد و اين ، صحيح است» .
5- .در لباب الأنساب آمده: «بيشتر علما ، بر اين قول هستند كه كشته شده در كربلا ، علىِ بزرگ تر (على اكبر) است» .
6- .گفتنى است علّامه محمدتقى شوشترى ، كتاب خود قاموس الرجال را در نقد كتاب تنقيح المقال مامقانى ، نگاشته است .
7- .گزارش هاى ياد شده ، به ترتيب سنّ مورد اشاره ، عبارت اند از : الف _ «در زمان خلافت عثمان ، متولّد شد»؛ ب _ «دو سالْ مانده به پايان خلافت عثمان ، متولّد شد»؛ ج _ «در وقت شهادت ، 25 ساله بود»؛ د _ «در وقت شهادت ، دوازده ساله بود»؛ ه _ «در وقت شهادت ، بيش از ده سال داشت» .

ص: 316

. .

ص: 317

. .

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

مقاتل الطالبيّين_ في ذِكرِ مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام _: وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، وهُوَ عَلِيٌّ الأَكبَرُ ولا عَقِبَ لَهُ ، ويُكَنّى أبَا الحَسَنِ ، واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ، واُمُّها مَيمونَةُ بِنتُ أبي سُفيانَ بنِ حَربِ بنِ اُمَيَّةَ ، وتُكَنّى اُمَّ شَيبَةَ ، واُمُّها بِنتُ أبِي العاصِ ابنِ اُمَيَّةَ ، وهُوَ أوَّلُ مَن قُتِلَ فِي الواقِعَةِ . وإيّاهُ عَنى مُعاوِيَةُ فِي الخَبَرِ الَّذي حَدَّثَني بِهِ مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سُلَيمانَ ، قالَ : حَدَّثَنا يوسُفُ بنُ موسَى القَطّانُ ، قالَ : حَدَّثَنا جَريرٌ عَن مُغيرَةَ ، قالَ : قالَ مُعاوِيَةُ : مَن أحَقُّ النّاسِ بِهذَا الأَمرِ؟ قالوا : أنتَ . قالَ : لا ، أولَى النّاسِ بِهذَا الأَمرِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ! جَدُّهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وفيهِ شَجاعَةُ بَني هاشِمٍ ، وسَخاءُ بَني اُمَيَّةَ ، وزَهوُ (1) ثَقيفٍ . (2)

.


1- .الزهو : الكبر والتِّيه والفخر والعظمة (لسان العرب : ج 14 ص 360 «زها») .
2- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 ؛ بحار الأنوار : ج 45 ص 45 وراجع : سرّ السلسلة العلويّة : ص 30 .

ص: 323

مقاتل الطالبيّين_ در ذكر كشته شدگان با امام حسين عليه السلام _: على بن الحسين ، و او همان على اكبر است كه نسلى از او نماند و كنيه اش ابو الحسن بود و مادرش ليلا ، دختر ابو مُرّه ، فرزند عُروة بن مسعود ثقفى بود و مادر ليلا هم ميمونه ، دختر ابو سفيان ، فرزند حرب بن اميّه ، با كنيه امّ شيبه بود و مادر ميمونه هم دختر ابو العاص بن اميّه بود . على اكبر ، نخستين شهيد واقعه[ى عاشورا] است . و هم او مقصود معاويه در خبرى است كه محمّد بن محمّد بن سليمان ، از يوسف بن موسى قطّان ، از جرير ، از مغيره برايم نقل كرده است كه معاويه گفت : چه كسى به اين امر (حكومت) ، سزاوارتر است؟ گفتند : تو . گفت : نه . سزاوارترينِ مردم به اين امر ، على بن الحسين بن على است . جدّش پيامبر خداست و شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميّه و بزرگى ثقيف ، در اوست .

.

ص: 324

مقاتل الطالبيّين عن أبي عبيدة وخلف الأحمر :إنَّ هذِهِ الأَبياتِ قيلَت في عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ الأَكبَرِ : لَم تَرَ عَينٌ نَظَرَت مِثلَهُمِن مُحتَفٍ يَمشي ومِن ناعِلِ يُغلي نَئِيَّ اللَّحمِ حَتّى إذاأنضَجَ لَم يُغلِ عَلَى الآكِلِ كانَ إذا شُبَّت لَهُ نارُهُأوقَدَها بِالشَّرَفِ القابِلِ كَيما يَراها بائِسٌ مُرمِلٌ (1)أو فَردُ حَيٍّ لَيسَ بِالآهِلِ أعنِي ابنَ لَيلى ذَا السَّدى (2) وَالنَّدىأعنِي ابنَ بِنتِ الحَسَبِ الفاضِلِ لا يُؤثِرُ الدُّنيا عَلى دينِهِولا يَبيعُ الحَقَّ بِالباطِلِ (3)

مقاتل الطالبيّين عن أبي مخنف :دَعا يَزيدُ (4) _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ : مَا اسمُكَ؟ فَقالَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ . قالَ : أوَلَم يَقتُلِ اللّهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ؟ قالَ : قَد كانَ لي أخٌ أكبَرُ مِنّي يُسَمّى عَلِيّا فَقَتَلتُموهُ . (5)

.


1- .أرمَلَ القومَ : نفدزادهم (لسان العرب : ج 11 ص 296 «رمل») .
2- .في المصدر : «ذا الثدي» ، وهو تصحيف ظاهر ، والصواب ما أثبتناه كما في السرائر وبحار الأنوار . والسَّدى : المعروف (لسان العرب : ج 14 ص 375 «سدا») .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 86 ؛ السرائر : ج 1 ص 655 وراجع: بحار الأنوار : ج 101 ص 316 .
4- .الظاهر أنّ الصحيح «ابن زياد» كما في سائر المصادر .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 119 ، نسب قريش : ص 58 ، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 212 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 367 عن مصعب بن عبداللّه ، الفتوح : ج 5 ص 123 ؛ الحدائق الورديّة : ج 1 ص 124 وفيها «ابن زياد» بدل «يزيد» ، وراجع : تاريخ الطبري : ج 5 ص 458 والإرشاد : ج 2 ص 116 والملهوف : ص 202 وليس فيها لفظ «الأكبر» .

ص: 325

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو عبيده و خَلَف احمر _: اين شعرها در باره على اكبر ، فرزند امام حسين عليه السلام ، سروده شده است : هيچ چشمى مانند او را نديده استدر ميان همه روندگان پابرهنه يا با كفش به هنگام احسان ، گوشت را خوب مى پزدو به آسانى نزد خورندگان مى نهد هنگامى كه آتش را برايش مى افروزندآن را به گونه اى با كرامت ، روشن مى كند بينوايان و درماندگان ببينندو نيز هر فرد زنده غريبى كه اين خانه را نمى شناسد [و براى استفاده كردن بيايد] . مقصودم فرزند ليلاست ، نيكِ داراى سخاوت و بخششمقصودم فرزند دختر شرف و فضل است . دنيا را بر دينش مقدّم نمى داردو حق را به باطل نمى فروشد .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از ابو مِخنَف _: يزيد (1) _ كه خدايش لعنت كند _ ، امام زين العابدين عليه السلام را خواست و به او گفت : نامت چيست؟ فرمود : «على بن الحسين» . گفت : مگر خدا ، على بن الحسين را نكُشت؟ فرمود : «من برادر بزرگ ترى داشتم كه على ناميده مى شد و شما او را كُشتيد» .

.


1- .ظاهرا «ابن زياد» صحيح است ، چنان كه در مصادر ديگر آمده است .

ص: 326

الطبقات الكبرى :أمّا عَلِيٌّ الأَكبَرُ ابنُ حُسَينٍ عليه السلام ، فَقُتِلَ مَعَ أبيهِ بِنَهرِ كَربَلاءَ ، وَلَيسَ لَهُ عَقِبٌ . (1)

المَجديّ :أمّا عَلِيٌّ الأَكبَرُ ، فَشَهِدَ الطَّفَّ وقُتِلَ ولَم يُخلِف عَقِبا ، رَوى ذلِكَ غَيرُ واحِدٍ مِن شُيوخِنا . وزَعَمَ مَن لا بَصيرَةَ لَهُ أنَّ عَلِيّا الأَصغَرَ هُوَ المَقتولُ ، وهذا خَطَأٌ ووَهمٌ . (2)

السرائر :قَد ذَهَبَ شَيخُنَا المُفيدُ في كِتابِ الإرشاد (3) ، إلى أنَّ المَقتولَ بِالطَّفِّ هُوَ عَلِيٌّ الأَصغَرُ ، وهُوَ ابنُ الثَّقَفِيَّةِ ، وأنَّ عَلِيّا الأَكبَرَ هُوَ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ، اُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ ، وهِيَ شاه زَنانُ بِنتُ كَسرى يَزدَجِردَ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ إدريسَ : وَالأَولى الرُّجوعُ إلى أهلِ هذِهِ الصَّناعَةِ ، وهُمُ النَّسّابونَ ، وأصحابُ السِّيَرِ وَالأَخبارِ وَالتَّواريخِ ، مِثلُ الزُّبَيرِ بنِ بَكّارٍ في كِتابِ أنساب قريش (4) ، وأبِي الفَرَجِ الأَصفَهانِيِّ في مقاتل الطالبيين (5) ، وَالبَلاذُرِيِّ (6) ، وَالمُزَنِيِّ صاحِبِ كِتابِ لباب أخبار الخلفاء ، وَالعُمَرِيُّ النَّسّابَةُ حَقَّقَ ذلِكَ في كِتابِ المَجديّ؛ فَإِنَّهُ قالَ : وزَعَمَ مَن لا بَصيرَةَ لَهُ ، أنَّ عَلِيّا الأَصغَرَ هُوَ المَقتولُ بِالطَّفِّ ، وهذا خَطَأٌ ووَهمٌ (7) . وإلى هذا ذَهَبَ صاحِبُ كِتابِ الزواجر والمواعظ ، وَابنُ قُتَيبَةَ فِي المعارف (8) ، وَابنُ جَريرٍ الطَّبَرِيُّ المُحَقِّقُ لِهذَا الشَّأنِ ، وَابنُ أبِي الأَزهَرِ في تاريخِهِ ، وأبو حَنيفَةَ الدّينوَرِيُّ فِي الأخبار الطوال (9) ، وصاحِبُ كِتابِ الفاخر _ مُصَنِّفٌ مِن أصحابِنا الإِمامِيَّةِ _ ذَكَرَهُ شَيخُنا أبو جَعفَرٍ في فِهرِستِ المُصَنِّفينَ ، وأبو عَلِيِّ بنُ هَمّامٍ في كِتابِ الأنوار في تواريخ أهل البيت ومواليدهم ، وهُوَ مِن جُملَةِ أصحابِنَا المُصَنِّفينَ المُحَقِّقينَ . فَهؤُلاءِ جَميعا أطبَقوا عَلى هذَا القَولِ ، وهُم أبصَرُ بِهذَا النَّوعِ . . . وأيُّ غَضاضَةٍ (10) تَلحَقُنا ، وأيُّ نَقصٍ يَدخُلُ عَلى مَذهَبِنا ، إذا كانَ المَقتولُ عَلِيّا الأَكبَرَ؟ وكانَ عَلِيّا الأَصغَرَ الإِمامُ المَعصومُ بَعدَ أبيهِ الحُسَينِ عليهماالسلام؟ فَإِنَّهُ كانَ لِزَينِ العابِدينَ _ يَومَ الطَّفِّ _ ثَلاثٌ وعِشرونَ سَنَةً ، ومُحَمَّدٌ وَلَدُهُ الباقِرُ عليه السلام حَيٌّ ، لَهُ ثَلاثُ سِنينَ وأشهُرٌ . ثُمَّ بَعدَ ذلِكَ كُلِّهِ ، فَسَيِّدُنا ومَولانا أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، كانَ أصغَرَ وُلدِ أبيهِ سِنّا ، ولَم يَنقُصهُ ذلِكَ . (11)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 211 ، تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 629 .
2- .المجدي : ص 91 .
3- .الإرشاد : ج 2 ص 135 .
4- .نسب قريش : ص 58 .
5- .مقاتل الطالبيّين : ص 191 .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 411 .
7- .المجدي : ص 91 .
8- .المعارف : ص 214 .
9- .الأخبار الطوال : ص 256 و259 وفيه «علي الأصغر ، وكان قد راهق» .
10- .غضّ منه : نقص وقصّر به ، ووضع من قدره (تاج العروس : ج 10 ص 111 «غضض») .
11- .السرائر : ج 1 ص 655 _ 657 .

ص: 327

الطبقات الكبرى :امّا على اكبر ؛ فرزند امام حسين عليه السلام كه با پدرش در كنار رود كربلا كشته شد و فرزندى نداشت .

المَجدى :امّا على اكبر ؛ در واقعه عاشورا ، حضور داشت و كشته شد و نسلى از خود به جا ننهاد . اين را چندين نفر از استادان ما گزارش كرده اند . امّا يكى از بى بصيرتان ، ادّعا كرده كه فرزند كشته شده ، على اصغر است كه اين ، نادرست و توهّم است .

السرائر :شيخ ما ، مفيد ، در كتاب الإرشاد ، به اين قول گراييده كه مقتول در واقعه عاشورا ، على اصغر است كه فرزند [ ليلاى ] ثقفيّه است و على اكبر ، همان امام زين العابدين عليه السلام است كه مادرش كنيز فرزنددار (اُمّ وَلَد) ، يعنى همان شاهْ زنان ، دختر خسرو يزدگرد است . محمّد بن ادريس مى گويد : بهتر است به متخصّصان اين فن ، يعنى نسب شناسان و خبرگان در تاريخ و سيره و حكايت تاريخى ، مثل : زبير بن بكّار ، در كتاب أنساب قريش ، و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيّين ، و بلاذرى ، و مُزَنى ، مؤلّف كتاب لباب أخبار الخلفاء ، مراجعه كرد و عُمَرى نسب شناس ، اين موضوع را در كتابش المَجدى ، تحقيق كرده و چنين گفته است : «يكى از بى بصيرتان ، ادّعا كرده است كه فرزند كشته شده در واقعه كربلا ، على اصغر است كه اين ، نادرست و توهّم است» . و به همين قول گراييده اند : مؤلّف كتاب الزواجر و المواعظ ، ابن قُتَيبه در المعارف ، ابن جرير طبرى _ كه متخصّص اين موضوع است _ ، ابن ابى اَزْهر در تاريخش ، ابو حنفيه دينَوَرى در الأخبار الطِّوال ، و مؤلّف كتاب الفاخر _ كه از نويسندگان امامى مذهب است و شيخ طوسى ، او را در شمار مصنّفان شيعه ياد كرده است _ و نيز ابو على ابن هَمّام ، مصنّف و محقّق شيعى در كتاب الأنوار فى تواريخ أهل البيت و مواليدهم . پس اينها ، همه بر اين نظر ، اتّفاق كرده اند و به اين رشته علمى ، بيناتر هستند . . . و چه كوچكى و نقصى براى ما و مذهبمان پيش مى آيد اگر شخص كشته شده ، على اكبر باشد و على كوچك تر ، امام معصوم ، پس از پدرش حسين عليه السلام ؟ بى ترديد ، امام زين العابدين عليه السلام ، روز واقعه عاشورا ، بيست و سه سال داشته و فرزندش محمّد باقر عليه السلام به دنيا آمده بوده و سه سال و چند ماه داشته است . و افزون بر اينها ، سَرور و مولايمان امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام ، كم سن ترين فرزند پدرش بود و اين ، از منزلت او چيزى نكاست .

.

ص: 328

راجع : ج 7 ص 6 (القسم الثامن / الفصل الرابع : مقتل أولاده / عليّ بن الحسين عليه السلام ).

6 / 2عَلِيٌّ الأَوسَطُ زَينُ العابِدينَ عليه السلامكان ثاني الأولاد الذكور للإمام الحسين عليه السلام ، واسمه عليٌّ أيضاً (1) ، ويسمّى كذلك بعليٍّ الأوسط لأنّه كان بين عليّ الأكبر وعليّ الأصغر . (2) وهو الإمام الرابع من الأئمّة الاثني عشر ، تولّى منصب الإمامة بعد شهادة أبيه، وامتدّت الإمامة في ذرّيته. أشهر كناه : أبو الحسن 3 ، وأشهر ألقابه : زين العابدين (3) وسيّد العابدين (4) والسجّاد (5) . (6) اُمّه شهربانو بنت يزدجرد . (7) والمشهور أنّ ولادته عليه السلام كانت في عام 38 للهجرة (8) ، وعلى ضوء ذلك فقد كان عمره الشريف عند واقعة عاشوراء 23 عاماً (9) . وهناك أقوال اُخرى في تاريخ ولادته هي : 37 للهجرة (10) ،36 للهجرة (11) ، متزامنة مع معركة الجمل (12) ، و33 للهجرة . (13) كما ذكر بأنّ ولادته كانت في يوم الجمعة (14) ، الخامس من شهر شعبان . (15) تزوّج الإمام السجّاد عليه السلام من فاطمة اُم عبد اللّه بنت الإمام الحسن عليه السلام ، ورزق منها ثلاثة أولاد: الحسين، ومحمد (الإمام الباقر عليه السلام ) ، وعبد اللّه (16) . وقد استشهد الإمام عليه السلام عن عمر يناهز 57 (17) ، أو 58 عاماً (18) ، إثر سمّ دسّه له الوليد بن عبدالملك (19) ، وذلك في 12 (20) أو 25 (21) من محرّم عام 94 (22) أو 95 (23) للهجرة (24) . وقد دُفن الإمام السجّاد عليه السلام في البقيع، إلى جانب عمّه الإمام الحسن عليه السلام (25) .

.


1- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630، الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 480، نسب قريش : ص 58، تاريخ دمشق : ج 41 ص 367 ، مقاتل الطالبيّين: ص 119، الفتوح: ج 5 ص 123 .
2- .راجع : ص 306 (الأولاد) .
3- .تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77، مجموعة نفيسة : ص 180 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) و ص 112 (تاج المواليد) ، المجدي : ص 92 ، تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 ، إعلام الورى : ج 1 ص 480، تذكرة الخواص: ص 324، مطالب السؤول : ص 77 .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 160، تذكرة الخواص : ص 324 وفيه «سمّاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله سيّد العابدين»، مطالب السؤول : ص 73 و 77 ؛ مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) و ص 18 (تاريخ الأئمة) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 .
5- .مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480؛ تذكرة الخواص : ص 324 .
6- .وذُكرت له ألقاب اُخرى أيضا ؛ مثل : الزكيّ، الأمين، ذو الثفنات . راجع: دلائل الإمامة : ص 192 ومجموعة نفيسة : ص 180 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) و ص 112 (تاج المواليد)والمجدي : ص 92 ولباب الأنساب : ج 1 ص 348 وتاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 والمناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 175 وإعلام الورى : ج 1 ص 480 وتذكرة الخواص: ص 324 ومطالب السؤول : ص 77 والأصيلي : ص 143 .
7- .راجع: ص 258 (الأزواج / شهربانو).
8- .الكافي : ج 1 ص 466، الإرشاد : ج 2ص 137، إثبات الوصية : ص 181،مجموعة نفيسة : ص 178 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) و ص 9 (تاريخ الأئمة) ؛ وفيات الأعيان :ج 3ص 269 ،تذكرة الخواص : ص 324، مطالب السؤول : ص 79.
9- .تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 وفيه «ابن ثلاث أو أربع وعشرين سنة»، نسب قريش : ص 58، صفة الصفوة : ج 2 ص 54، سرّ السلسلة العلوية : ص 31 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 266، عمدة الطالب : ص 193 ، الأصيلي : ص 144 .
10- .مجموعة نفيسة : ص 178 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4ص 175 ،إعلام الورى : ج 1ص 480 ؛ تذكرة الخواص : ص 324 وفيها «وقيل».
11- .المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 175 ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 وفيهما «وقيل».
12- .سرّ السلسلة العلويّة : ص 31 عن ابن جرير.
13- .تاريخ دمشق : ج 41 ص 361 عن يعقوب بن سفيان، سرّ السلسلة العلوية : ص 31؛ عمدة الطالب: ص 193 كلاهما عن الواقدي، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 116 وفيه «ولد لسنتين بقيتا من خلافة عثمان» واستنادا إلى هذا يكون عمره 28 سنة تقريبا ، مع أنّ هذا قيل في حقّ عليٍّ الأكبر لا عليٍّ السجّاد عليه السلام !
14- .وفيات الأعيان : ج 3 ص 269 ، مطالب السؤول : ص 77 ، الفصول المهمّة : ص 198 وفيهما «يوم الخميس»؛ مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 480 وفيهما «الجمعة ويقال يوم الخميس»، المصباح للكفعمي : ص 691 وفيه «يوم الأحد» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175 وفيه «يوم الخميس» وقيل «يوم الأحد» ، بحار الأنوار : ج 46 ص 14 .
15- .مطالب السؤول : ص 77 . وفيه أقوال اُخرى مثل : 9 شعبان (المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175، إعلام الورى : ج 1 ص 480؛ وفيهما «قيل»)، 15 جمادى الآخر ( مجموعة نفيسة : ص 112 (تاج المواليد)، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175، إعلام الورى : ج 1 ص 480).
16- .نسب قريش : ص 59؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 379 بزيادة «والحسن ».
17- .الكافي : ج 1 ص 468، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77، الإرشاد : ج 2 ص 137؛مروج الذهب: ج 3 ص 169، تاريخ دمشق : ج 41 ص 411، مطالب السؤول : ص 79 ، تذكرة الخواصّ : ص 332 .
18- .الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221، أنساب الأشراف : ج 3 ص 362، نسب قريش : ص 58، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 400 عن الإمام الباقر عليه السلام ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 411 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام ، تذكرة الخواصّ : ص 332 وفيه «قيل»؛ تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 275.
19- .دلائل الإمامة : ص 192 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 176 .
20- .إعلام الورى : ج 1 ص 481 وفيه «يوم السبت».
21- .مجموعة نفيسة : ص 62 (مسارّ الشيعة) . وممّا قيل في ذلك: 10 محرّم (مجموعة نفيسة : ص 114 «تاج المواليد») ، 18 أو 19 محرّم (المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 175؛ مطالب السؤول : ص 79 وفيه 18) ، 24 ربيع الأوّل (سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 400) .
22- .تاريخ الطبري : ج 6 ص 491، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221، أنساب الأشراف : ج 3 ص 362، نسب قريش : ص 58 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 236 وفيه «ويقال»، تاريخ دمشق : ج 41 ص 362 عن الواقدي، تذكرة الخواص : ص 332 وفيه «هو الأصحّ لأنّها تسمّى سنة الفقهاء لكثرة من مات بها من العلماء»، مطالب السؤول: ص 79 ؛ مجموعة نفيسة : ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) ، شرح الأخبار : ج 3 ص 275.
23- .الكافي : ج 1ص 468، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 77، الإرشاد : ج2 ص 137، مجموعة نفيسة : ص 113 (تاج المواليد) و ص 8 (تاريخ الأئمّة) و ص 179 (تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم) وفيه «ويقال»؛مروج الذهب : ج 3 ص 169 ،تاريخ دمشق : ج 41 ص 416 ، تذكرة الخواص : ص 332 ، مطالب السؤول : ص 79 وفيه «قيل» .
24- .وقد ذكرت بعض المصادر أنّ سنة وفاته كانت سنة 92 أو 99 أو 100 للهجرة . راجع: الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 و أنساب الأشراف : ج 3 ص 362 والثقات لابن حبّان : ج 5 ص 160 و تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 236 و سير أعلام النبلاء: ج 4 ص 400 و تاريخ دمشق : ج 41 ص 414 - 416 ووفيات الأعيان : ج 2 ص 269 و تذكرة الخواص : ص 332 و تاريخ اليعقوبي : ج 2 ص 303 .
25- .الإرشاد : ج 2 ص 138، دلائل الإمامة : ص 192 ، مجموعة نفيسة : ص 114 (تاج المواليد) ؛ الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 ، أنساب الأشراف:ج 3 ص 362، مروج الذهب : ج 3 ص 169 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 269.

ص: 329

ر. ك: ج 7 ص 7 (بخش هشتم / فصل چهارم : كشته شدن فرزندان امام حسين عليه السلام / على اكبر).

6 / 2على اوسط ، زين العابدين عليه السلام

دومين فرزند پسر امام حسين عليه السلام نيز على نام داشت و به دليل اين كه او ميان علىِ اكبر و علىِ اصغر قرار داشت ، علىِ اوسط (وَسَطى) نيز ناميده شده است . ايشان چهارمين امام از امامان دوازده گانه اهل بيت عليهم السلام است كه پس از شهادت پدرش به مقام امامت ، نائل آمد و امامت در نسل او امتداد يافت . مشهورترين كنيه هاى ايشان ، ابو الحسن ، (1) و مشهورترين القاب ايشان ، زين العابدين ، سيّد العابدين (2) و سجّاد است . (3) مادر وى ، شهربانو دختر يزدگرد است . قول مشهور ، سال ولادت ايشان را سال 38 هجرى مى داند كه بر پايه آن در كربلا ، 23 ساله بوده است . (4) اقوال ديگر ، عبارت اند از : سال 37 هجرى ، (5) سال 36 هجرى ، (6) در زمان جنگ جمل (7) و سال 33 هجرى . (8) روز ولادت ايشان ، روز جمعه (9) ، پنجم شعبان (10) ، گزارش شده است . ايشان ، با فاطمه ، امّ عبد اللّه دختر امام حسن عليه السلام ، ازدواج كرد و داراى سه فرزند به نام هاى حسين ، محمّد (امام باقر عليه السلام ) و عبد اللّه شد . (11) ايشان ، در 57 يا 58 سالگى ، در روز دوازدهم (12) يا بيست و پنجم محرّم (13) سال 94 (14) يا 95 هجرى (15) به وسيله وليد بن عبدالملك ، مسموم شد و به شهادت رسيد . امام زين العابدين عليه السلام ، در قبرستان بقيع ، در كنار قبر عمويش امام حسن عليه السلام به خاك سپرده شد .

.


1- .كنيه وى را ابو محمّد هم گفته اند . در برخى مصادر ، كنيه هاى ديگرى ، مانند : ابو الحسين ، ابو بكر ، ابو القاسم و ابو عبد اللّه آمده است .
2- .در تذكرة الخواص آمده است : پيامبر صلى الله عليه و آله او را «سيّد العابدين» ناميد.
3- .براى ايشان لقب هاى ديگرى نيز آمده است ، مانند : زكى ، امين و ذو ثفنات .
4- .در الطبقات الكبرى ، وى 23 يا 24 ساله شمرده شده است .
5- .در برخى نقل ها با عبارت «گفته شده است» آمده.
6- .البته با تعبير «گفته شده است» آمده .
7- .اين قول : در سر سلسلة العلويّة ، از ابن جرير طبرى نقل شده است .
8- .در الحدائق الوردية آمده : «دو سال مانده به پايان خلافت عثمان به دنيا آمده است» كه با توجّه به اين ديدگاه ، عمر ايشان ، 28 سال مى شود ، در حالى كه چنين سنّى ، براى على اكبر گفته شده است .
9- .در المناقب ابن شهر آشوب آمده است : «روز پنج شنبه و گفته شده : روز يكشنبه».
10- .نقل هاى ديگرى هم آمده است مانند: نهم شعبان و پانزدهم جمادى آخر .
11- .در لباب الأنساب ، از فرزند ديگرى به نام حسن نيز نام برده شده است.
12- .در إعلام الورى روز وفات ايشان ، «شنبه» ذكر شده است .
13- .اقوال ديگرى هم آمده است: دهم محرم، هجدهم يا نوزدهم محرم، و 24 ربيع اوّل .
14- .در تذكرة الخواصّ آمده : صحيح ترين قول ، اين است ؛ زيرا اين سال ، به جهت درگذشت فقيهان بسيار در آن ، «سال فقيهان» نام گذارى شده است .
15- .در برخى كتاب ها ، سال وفات ايشان ، 92 ، 99 و 100 هجرى ذكر شده است .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

علل الشرائع عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ يُنادي مُنادٍ : أينَ زَينُ العابِدينَ؟ فَكَأَنّي أنظُرُ إلى وَلَدي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ يَخطو بَينَ الصُّفوفِ . (1)

إثبات الوصيّة :تَزَوَّجَ الحُسَينُ عليه السلام بِجَهانشاهَ ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لِلحُسَينِ عليه السلام : اِحتَفِظ بِها وأحسِن إلَيها ، فَسَتَلِدُ لَكَ خَيرَ أهلِ الأَرضِ بَعدَكَ ، فَوَلَدَت عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام . (2)

الملهوف عن زين العابدين عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ فِي الكوفَةِ _: أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، أنَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ ، مِن غَيرِ ذَحلٍ (3) ولا تِراتٍ (4) ، أنَا ابنُ مَنِ انتُهِكَ حَريمُهُ ، وسُلِبَ نَعيمُهُ ، وَانتُهِبَ مالُهُ ، وسُبِيَ عِيالُهُ ، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا ، وكَفى بِذلِكَ فَخرا . أيُّهَا النّاسُ! ناشَدتُكُمُ اللّهَ ، هَل تَعلَمونَ أنَّكُم كَتَبتُم إلى أبي وخَدَعتُموهُ ، وأعطَيتُموهُ مِن أنفُسِكُمُ العَهدَ وَالميثاقَ وَالبَيعَةَ ، وقاتَلتُموهُ وخَذَلتُموهُ؟ فَتَبّا (5) لِما قَدَّمتُم لِأَنفُسِكُم ، وسَوءا لِرَأيِكُم!! بِأَيَّةِ عَينٍ تَنظُرونَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ يَقولُ لَكُم : قَتَلتُم عِترَتي ، وَانتَهَكتُم حُرمَتي ، فَلَستُم مِن اُمَّتي ؟ (6)

.


1- .علل الشرائع : ص 230 ح 1 ، الأمالي للصدوق : ص 410 ح 532 عن عبداللّه بن الفضل الهاشمي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «يخطر» بدل «يخطو» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 167 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 3 ح 3 .
2- .إثبات الوصيّة : ص 181 . وراجع : هذه الموسوعة : ج1 ص 258 (الفصل الخامس : الأزواج / شهر بانو).
3- .الذَّحْلُ : الحِقْد والعداوة (الصحاح : ج 4 ص 1701 «ذحل») .
4- .وتره حقّه وماله : نقصه إيّاه . وترتُ الرجلَ : إذا قتلت له قتيلاً وأخذت له مالاً (لسان العرب : ج 5 ص 275 «وتر») .
5- .التَّبُّ : الاستمرار في الخسران (مفردات ألفاظ القرآن : ص 162 «تبّ») .
6- .الملهوف : ص 199 ، الاحتجاج : ج 2 ص 117 عن حذيم بن شريك الأسدي ، مثير الأحزان : ص 89 نحوه ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 115 وليس فيه ذيله من «أيّها الناس» ، بحارالأنوار : ج 45 ص 113 .

ص: 337

علل الشرائع_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: چون روز قيامت مى شود ، ندا دهنده اى ندا مى دهد : «كجاست زينت عابدان؟» و گويى فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را مى نگرم كه ميان صف ها گام مى نهد .

إثبات الوصيّة :حسين عليه السلام با جهانْ شاه ، ازدواج كرد و امير مؤمنان عليه السلام ، به حسين عليه السلام فرمود : «او را نگاه دار و به او نيكى كن ، كه بهترينِ ساكنان زمين پس از تو را برايت به دنيا مى آورد» ، و او على بن الحسين عليه السلام را به دنيا آورد . (1)

الملهوف_ از امام زين العابدين عليه السلام ، در بيان سخنرانى اش در كوفه _: من ، على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم . من ، فرزند كسى هستم كه در كنار رود فرات ، سر بُريده شد ، بى آن كه با كسى دشمنى كرده يا مالى را بُرده باشد . من ، فرزند كسى هستم كه حريمش شكسته شده ، آسايشش سلب شده ، دارايى اش به غارت رفته و خاندانش اسير شده است . من ، فرزند كسى هستم كه سرش را بُريدند و اين ، براى افتخار ما بس باشد . اى مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و به او نيرنگ زديد و از جانب خودتان با او پيمان بستيد و دستِ بيعت داديد ؛ امّا با او جنگيديد و او را وا نهاديد ؟ از آنچه براى خود پيش فرستاديد ، هميشه زيان ببينيد و انديشه تان هميشه پريشان باد! با كدامين چشم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواهيد نگريست ، هنگامى كه به شما بگويد : «خاندانم را كُشتيد و حرمتم را شكستيد . پس ، از امّت من نيستيد»؟

.


1- .ر. ك: ص 259 (فصل پنجم : همسران / شهربانو).

ص: 338

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه [الصادق] عليه السلام :قُبِضَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ ابنُ سَبعٍ وخَمسينَ سَنَةً ، في عامِ خَمسٍ وتِسعينَ ، عاشَ بَعدَ الحُسَينِ عليه السلام خَمسا وثَلاثينَ سَنَةً . (1)

الأمالي للطوسي عن الحسين بن زيد بن عليّ :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عليه السلام ، عَن سِنِّ جَدِّنا عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أخبَرَني أبي عَن أبيهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهم السلام ، قالَ : كُنتُ أمشي خَلفَ عَمِّيَ الحَسَنِ وأبِيَ الحُسَينِ عليهماالسلام في بَعضِ طُرُقاتِ المَدينَةِ ، فِي العامِ الَّذي قُبِضَ فيهِ عَمِّيَ الحَسَنُ عليه السلام ، وأنَا يَومَئِذٍ غُلامٌ لَم اُراهِق ، أو كِدتُ . (2)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 468 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 152 ح 14 .
2- .الأمالي للطوسي : ص 499 ح 1095 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 110 .

ص: 339

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: على بن الحسين عليه السلام ، در پنجاه و هفت سالگى ، در سال نود و پنج هجرى در گذشت . او سى و پنج سال پس از امام حسين عليه السلام زندگى كرد» .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از حسين بن زيد بن على _: از امام جعفر صادق عليه السلام ، عمر جدّمان على بن الحسين عليه السلام را جويا شدم . فرمود : «پدرم [امام باقر عليه السلام ] ، از پدرش على بن الحسين عليه السلام به من خبر داد كه ايشان فرمود : من ، پشت سر عمويم حسن عليه السلام و پدرم حسين عليه السلام ، در يكى از كوچه هاى مدينه ، در همان سالى كه عمويم حسن عليه السلام درگذشت ، راه مى رفتم و آن روزها ، پسرى بالغ نشده بودم يا نزديك به بلوغ ، نرسيده بودم » .

.

ص: 340

دلائل الإمامة عن أبي محمّد الحسن بن عليّ الثاني [العسكري] عليه السلام :وُلِدَ [ الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] فِي المَدينَةِ ، فِي المَسجِدِ ، في بَيتِ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، سَنَةَ ثَمانٍ وثَلاثينَ مِنَ الهِجرَةِ ، قَبلَ وَفاةِ جَدِّهِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَأَقامَ مَعَ جَدِّهِ سَنَتَينِ ، ومَعَ عَمِّهِ الحَسَنِ عَشرَ سِنينَ ، وبَعدَ وَفاةِ عَمِّهِ مَعَ أبيهِ عَشرَ سِنينَ ، وبَعدَمَا استُشهِدَ أبوهُ خَمسا وثَلاثينَ سَنَةً . فَكانَت أيّامَ إمامَتِهِ مُلكُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، ومُلكُ مُعاوِيَةَ بَنِ يَزيدَ ، ومُلكُ مَروانَ بنِ الحَكَمِ ، ومُلكُ عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ ، ومُلكُ الوَليدِ بنِ عَبدِ المَلِكِ . وقُبِضَ بِالمَدينَةِ فِي المُحَرَّمِ ، في عامِ خَمسٍ وتِسعينَ مِنَ الهِجرَةِ ، وقَد كَمَلَ عُمُرُهُ سَبعا وخَمسينَ سَنَةً . وكانَ سَبَبُ وَفاتِهِ أنَّ الوَليدَ بنَ عَبدِ المَلِكِ سَمَّهُ . ودُفِنَ بِالبَقيعِ مَعَ عَمِّهِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام . (1)

الإرشاد :ثُمَّ نادى [ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ] فِي النّاسِ بِالرَّحيلِ ، وتَوَجَّهَ إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَينِ عليه السلام وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فيهِم ، وهُوَ مَريضٌ بِالذَّرَبِ (2) وقَد أشفى (3) . (4)

شرح الأخبار :وكانَ [ الإِمامُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام ] مَعَ أبيهِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ الطَّفِّ ، وهُوَ وَصِيُّهُ . وقَد وُلِدَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَومَئِذٍ في جُملَةِ العِيالِ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَومَئِذٍ عَليلاً دَنِفا (5) ثَقيلَ العِلَّةِ ، شَديدَها ، فَلَم يَستَطِعِ القِتالَ . (6)

.


1- .دلائل الإمامة : ص 191 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 175 نحوه وراجع : الإرشاد : ج 2 ص 137 وإعلام الورى: ج 1ص 481 وكشف الغمّة : ج 2 ص 294 وروضة الواعظين : ص 222 .
2- .الذَّرَب _ هو بالتحريك _ : الداء الذي يَعرِض للمعدة فلا تَهضِمُ الطعام ويفسد فيها ولا تمسكه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
3- .أشفى على الشيء : أشرف عليه ، وأشفى المريض على الموت (الصحاح : ج 6 ص 2394 «شفا») .
4- .الإرشاد : ج 2 ص 114 ، إعلام الورى : ج 1 ص 470 ، السرائر :ج 1 ص 158 نحوه .
5- .قال الجوهري : الدَّنَفُ : المرض الملازم . وقد دَنِفَ المريضُ : أي ثقل (الصحاح : ج 4 ص 1360 «دنف») .
6- .شرح الأخبار : ج 3 ص 250 وص 196 وفيه «والذين اُسروا منهم بعد قتل منهم يومئذٍ ، عليّ بن الحسين عليه السلام ، وكان عليلاً دنفا» .

ص: 341

دلائل الإمامة_ از امام عسكرى عليه السلام _: امام زين العابدين عليه السلام در مدينه و در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ، در خانه فاطمه عليهاالسلام و به سال 38 هجرى ، پيش از وفات جدّش امير مؤمنان به دنيا آمد . او با جدّش دو سال ، با عمويش حسن عليه السلام [ به عنوان امام ] ، ده سال ، و پس از وفات عمويش ، با پدرش نيز [ به عنوان امام ] ده سال زندگى كرد و پس از شهادت پدرش ، سى و پنج سال زيست . روزگار دوره امامتش با پادشاهى يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد ، مروان بن حَكَم ، عبد الملك بن مروان و وليد بن عبد الملك ، مصادف بود . او در مدينه ، در محرّم سال نود و پنج هجرى ، در پنجاه و هفت سالگى ، درگذشت و سبب در گذشتش ، سمّى بود كه وليد بن عبد الملك به او خورانْد . امام زين العابدين عليه السلام ، در كنار عمويش حسن بن على عليه السلام در بقيع به خاك سپرده شد .

الإرشاد :سپس عمر بن سعد ، ميان مردم ، بانگِ حركت داد و به سوى كوفه ، رو كردند و دختران امام حسين عليه السلام . . . و امام زين العابدين عليه السلام همراه آنان بودند ، در حالى كه امام زين العابدين عليه السلام ، بيمارى گوارشى شديد داشت و نزديك به مرگ بود .

شرح الأخبار :امام زين العابدين عليه السلام ، روز واقعه عاشورا با پدرش امام حسين عليه السلام بود و او ، وصىّ امام حسين عليه السلام بود . در آن روزها ، امام محمّد باقر عليه السلام برايش به دنيا آمده و جزو خانواده بود . امام زين العابدين عليه السلام ، در آن ايّام ، به شدّتْ بيمار و سنگين و از جنگ ، ناتوان بود .

.

ص: 342

الأمالي للشجري :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام عَليلاً ، وَارتُثَّ (1) يَومَئِذٍ ، وقَد حَضَرَ بَعضَ القِتالِ ، فَدَفَعَ اللّهُ عَنهُ ، واُخِذَ مَعَ النِّساءِ . (2)

الطبقات الكبرى عن سفيان عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :ماتَ عَلِيُّ بنُ حُسَينٍ عليه السلام وهُوَ ابنُ ثَمانٍ وخَمسينَ سَنَةً . قالَ مُحَمَّدُ بنُ عُمَرَ : فَهذا يَدُلُّكَ عَلى أنَّ عَلِيَّ بنَ حُسَينٍ عليه السلام كانَ مَعَ أبيهِ ، وهُوَ ابنُ ثَلاثٍ أو أربَعٍ وعِشرينَ سَنَةً ، ولَيسَ قَولُ مَن قالَ : إنَّهُ كانَ صَغيرا ، ولَم يَكُن أنبَتَ بِشَيءٍ ، ولكِنَّهُ كانَ يَومَئِذٍ مَريضا فَلَم يُقاتِل ، وكَيفَ يَكونُ يَومَئِذٍ لَم يُنبِت ، وقَد وُلِدَ لَهُ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلا (3) ؟!

تنقيح المقال :إنَّ الفاضِلَ التَّفريشِيَّ قَد أرَّخَ وِلادَةَ مَولانَا السَّجّادِ عليه السلام بِسَنَةِ ثَلاثٍ وثَلاثينَ مِنَ الهِجرَةِ ، ووَقعَةُ الطَّفِّ بِسَنَةِ إحدى وسِتّينَ ، وفَرَّعَ عَلَيهِما كَونَ سِنِّهِ فِي الطَّفِّ ثَمانِيَةً وعِشرينَ سَنَةً . وهذا مِنَ الغَرائِبِ ، فَإِنّي لَم أجِد أحَدا أرَّخَ وِلادَتَهُ بِسَنَةِ ثَلاثٍ وثَلاثينَ ، (4) وإنَّما المُصَرَّحُ بِهِ فِي الإِرشادِ وَالكافي وكَشفِ الغُمَّةِ وَالمَناقِبِ ومِصباحِ الكَفعَمِيِّ ورَوضَةِ الواعِظينَ وَالتَّذكِرَةِ وَالدُّروسِ وَالفُصولِ المُهِمَّةِ وَالدُّرَرِ وَالذَّخيرَةِ وغَيرِها ، تاريخُها بِسَنَةِ ثَمانٍ وثَلاثينَ . بَل فِي الإِرشادِ وكَشفِ الغُمَّةِ وَالمَناقِبِ وغَيرِها ، تَأكيدُ ذلِكَ بِأَنَّهُ بِسَنَتَينِ قَبلَ وَفاةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . وفي رِوايَةٍ أَنَّها سَنَةُ سَبعٍ وثَلاثينَ ، وعَنِ المِصباحَينِ أنَّهُ سَنَةُ سِتٍّ وثَلاثينَ ، وأمَّا الثَّلاثُ وَالثَّلاثونَ فَلَم أقِف عَلى تَصريحِ أحَدٍ بِهِ ، وما أدري مِن أينَ أتى بِهِ! (5)

.


1- .ارتُثّ فلان : أي حُمل من المعركة رثيثا ؛ أي جريحا وبه رمق . ويمكن أن يكون المراد هنا أنّه قرب من الموت وضعف ؛ فهو بمنزلة من حمل من المعركة وقد أثبتته الجراح لضعفه (راجع: لسان العرب : ج2 ص151 _ 152 «رثث») .
2- .الأمالي للشجري : ج 1 ص 171 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 120 .
3- .م الطبقات الكبرى : ج 5 ص 221 ، تاريخ دمشق : ج 41 ص 415 وراجع : تاريخ الطبري : ج 11 (المنتخب من ذيل المذيّل) ص 630 .
4- .لقد أشرنا إلى هذا القول وناقليه من أصحاب التاريخ والنسب (راجع : ص 332) .
5- .تنقيح المقال : ج 2 ص 281 .

ص: 343

الأمالى ، شجرى :امام زين العابدين عليه السلام ، بيمار بود و اندكى در جنگ ، شركت جست ؛ امّا چنان ناتوان بود كه به سانِ زخم خوردگان ، از معركه بيرونش آوردند و خداوند ، مرگ را از او دور كرد و به همراه زنان ، اسير شد .

الطبقات الكبرى :سفيان ، از جعفر بن محمّد [صادق] عليه السلام نقل كرده است كه : «على بن الحسين عليه السلام ، در پنجاه و هشت سالگى در گذشت» . محمّد بن عمر مى گويد : اين اطّلاع تاريخى ، دليل بر آن است كه زين العابدين عليه السلام ، در بيست و سه _ چهار سالگى با پدرش [ در كربلا ] بوده است و بر اثر بيمارى نجنگيده است ، نه كمىِ سن ، آن گونه كه برخى گفته و او را بالغ هم ندانسته اند ؛ زيرا چگونه مى شود او در آن زمان ، بالغ نشده باشد ، در حالى كه ابوجعفر محمّد بن على [باقر] عليه السلام برايش به دنيا آمده بود ؟!

تنقيح المقال :فاضل تفرشى ، تاريخ ولادت مولايمان امام زين العابدين عليه السلام را سال 33 هجرى دانسته و چون واقعه عاشورا در سال 61 هجرى بوده ، عمر امام عليه السلام را در اين واقعه ، بيست و هشت سال ، اعلام كرده است . و اين از شگفتى هاست ؛ زيرا كسى را نديده ام كه ولادت امام زين العابدين عليه السلام رادر سال 33 بداند (1) و الإرشاد ، الكافى ، كشف الغمّة ، المناقب ابن شهرآشوب ، مصباح الكفعمى ، روضة الواعظين ، تذكرة الفقهاء ، الدروس الشرعيّة ، الفصول المهمّة ، الدُّرر ، الذخيرة و غير اينها تصريح كرده اند كه تولّد ايشان در سال 38 [هجرى ]بوده است ؛ بلكه در الإرشاد ، كشف الغمّة ، المناقب و غير اينها اين گونه تأكيد كرده اند كه تولّدش دو سال پيش از وفات امير مؤمنان على عليه السلام است . و روايتى آن را سال 37 [هجرى] دانسته و در المصباح طوسى و كفعمى ، قول سال 36 هم آمده ، امّا كسى را نيافته ام كه به سال 33 تصريح كرده باشد و نمى دانم فاضل تفرشى ، آن را از كجا آورده است !

.


1- .پيش از اين ، به مورّخان و نسب شناسانى كه اين تاريخ را آورده اند ، اشاره كرده ايم (ر . ك : ص 332) .

ص: 344

راجع : ج 2 ص 48 (القسم الثاني / الفصل الثاني / فضل حبّهما وخطر بغضهما / طوبى لمن أحبّهما) .

6 / 3عَلِيٌّ الأَصغَرُ (1)ذكرت بعض المصادر ولداً آخر للإمام الحسين عليه السلام يدعى عليّا الأصغر (2) استشهد في كربلاء. وممّا يجدر ذكره أنّ بعض المصادر الاُخرى ذكرت أنّ اسمه عبد اللّه (3) ، ولا يستبعد أن يكون للإمام ولدان آخران أحدهما يدعى عليّ الأصغر والآخر عبد اللّه _ بالإضافة إلى علي الأكبر _ قد استشهدا أيضا يوم عاشوراء ، (4) وسوف يأتي المزيد من التفصيل في هذا المجال في بيان مقتل أولاد الإمام الحسين عليه السلام .

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ؛ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 476 ، مطالب السؤول : ج 4 ص 73 ، مقاتل الطالبيّين : ص 94 ، نسب قريش : ص 59 .
2- .راجع: ص 310 ح 184 و 185.
3- .راجع: ص 308-310 ح 183-185 والطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 476 ونسب قريش : ص 59 والشجرة المباركة : ص 73 والتذكرة في الأنساب المطهرة : ص 266 وتاريخ قم : ص 497 .
4- .راجع: ص 310 ح 184 و 185 .

ص: 345

ر . ك : ج 2 ص 49 (بخش دوم / فصل دوم / فضيلت محبّت آنان و خطر دشمنى با آنان / خوشا به حال دوستدارشان!) .

6 / 3على اصغر

برخى منابع ، از فرزند ديگرى براى امام حسين عليه السلام به نام على اصغر ياد كرده اند كه در كربلا به شهادت رسيد . گفتنى است كه برخى مصادر نيز نام وى را عبد اللّه گزارش كرده اند و بعيد نيست علاوه بر على اكبر ، دو فرزند ديگر امام (يكى به نام على اصغر و ديگرى به نام عبد اللّه ) در عاشورا شهيد شده باشند .توضيح بيشتر در اين زمينه ، در بيان چگونگى كشته شدنِ فرزندان امام حسين عليه السلام خواهد آمد .

.

ص: 346

راجع : ص 306 (الأولاد) . و ج 7 ص 32 (القسم الثامن / الفصل الرابع / الطفل الصغير) .

6 / 4جَعفَرٌ (1)توفّي في أيّام حياة الإمام الحسين عليه السلام (2) ، (3) اُمّه القضاعية ، (4) ولا تتوفّر لدينا معلومات حوله أكثر من هذا المقدار .

الإرشاد :كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام سِتَّةُ أولادٍ وجَعفَرُ بنُ الحُسَينِ ، لا بَقِيَّةَ لَهُ ، واُمُّه قُضاعِيَّةٌ ، وكانَت وَفاتُهُ في حَياةِ الحُسَينِ عليه السلام . (5)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، دلائل الإمامة : ص 181 ، مجموعة نفيسة : ص 177 ( تاريخ مواليد الأئمة ووفياتهم ) و ص 18 (تاريخ الأئمّة) ، لباب الأنساب : ج 1 ص 349 ، المجدي : ص 91 ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 117 ؛ تاريخ الطبري : ج 11 ( المنتخب من ذيل المذيّل ) ص 520 ، نسب قريش : ص 59 ، مطالب السؤول : ص 73 ، ذخائر العقبى : ص 258 ، تذكرة الخواص : ص 277 .
2- .المجدي : ص 91 وفيه «وأمّا جعفر فدرج» ، إعلام الورى : ص 1 ح 478 ؛ الشجرة المباركة : ص 73 وفيه «ذكر أبو نصر _ البخاري _ في سرّ السلسلة العلوية [ص 30]: أنّ اسمه أبوبكر ، وغيره قال : اسمه جعفر ، مات قبل أبيه صغيرا» .
3- .عدّه في الطبقات الكبرى ( الطبقة الخامسة من الصحابة ) : ج 1 ص 476 في عداد الشهداء ، وقال : إنّ قاتله عبد اللّه بن عقبة الغنوي وراجع : المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 113 .
4- .راجع : ص 300 (الفصل الخامس : الأزواج / اُم جعفر).
5- .الإرشاد : ج 2 ص 135 ، مجموعة نفيسة : ص 111 (تاج المواليد) ، إعلام الورى : ج 1 ص 478 .

ص: 347

ر . ك : ص 307 (فرزندان) . و ج 7 ص 33 (بخش هشتم / فصل چهارم / كودك خردسال) .

6 / 4جعفر

وى در زمان حيات امام حسين عليه السلام از دنيا رفت . (1) مادرش از قبيله قُضاعه بود (2) و اطّلاع بيشترى از وى ، در دست نيست .

الإرشاد :امام حسين عليه السلام ، شش فرزند داشت : . . . و جعفر بن حسين ، نسلى ندارد . مادرش قُضاعى بود . وى در حيات امام حسين عليه السلام در گذشت .

.


1- .ابو نصر بخارى مى گويد : «نامش ابو بكر است و ديگرى گفته ، نامش جعفر است و در كودكى ، پيش از مرگ پدرش از دنيا رفته است» . وى در الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، جزء شهداء شمرده شده است .
2- .ر. ك: ص 301 (فصل پنجم : همسران / اُمّ جعفر).

ص: 348

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :فَوَلَدَ الحُسَينُ عليه السلام عَلِيّا الأَكبَرَ وجَعفَرا لا بَقِيَّةَ لَهُ ، واُمُّهُ السُّلافَةُ ، امرَأَةٌ مِن بَلِيِّ بنِ عَمرِو بنِ الحافِ بنِ قُضاعَةَ . (1)

6 / 5مُحَمَّدٌذُكر محمد في عداد ولد الإمام الحسين عليه السلام (2) ، وعدّته بعض المصادر ضمن الأسرى (3) في واقعة كربلاء ، وهناك قول دالّ على شهادته أيضا . (4)

مطالب السؤول :كانَ لَهُ عليه السلام مِنَ الأَولادِ ذُكورٌ وإناثٌ عَشَرَةٌ . . . ومُحَمَّدٌ . (5)

العقد الفريد_ في ذِكرِ الاُسارى _: واُسِرَ اثنا عَشَرَ غُلاما مِن بَني هاشِمٍ فيهِم : مُحَمَّدُ بنُ الحُسَينِ . (6)

تذكرة الخواصّ_ في ذِكرِ أولادِهِ عليه السلام _: . . . ومُحَمَّدٌ قُتِلَ مَعَ أبيهِ . (7)

.


1- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 369 الرقم 8 .
2- .راجع: ص 310 ح 184 _ 185 و الحدائق الوردية : ج 1 ص 117 وفيه «ذكر بعض أهل النسب إبراهيم ومحمّد ، وليس يعرفهما الطالبيّون» .
3- .راجع : ح 210.
4- .راجع: ح 211.
5- .مطالب السؤول : ص 73 وراجع : هذه الموسوعة : ص 310 ح 184 .
6- .العقد الفريد : ج 3 ص 370 ، الإمامة والسياسة : ج 2 ص 12 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 196 ، تاريخ قم : ص 499 .
7- .تذكرة الخواصّ : ص 277 ، المحن : ص 148 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 113.

ص: 349

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :و على اكبر ، براى امام حسين عليه السلام به دنيا آمد . . . و جعفر ، بدون نسل بود و مادرش سُلافه ، زنى از خانواده بَلىّ بن عمرو بن حاف بن قُضاعه بود .

6 / 5محمّد

از محمّد به عنوان يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام نام برده شده است (1) و در برخى منابع ، او را در زمره اسيران آورده اند . (2) البتّه قولى بر شهادت ايشان نيز وجود دارد . (3)

مطالب السؤول :امام حسين عليه السلام ، ده فرزند پسر و دختر داشت : . . . و محمّد .

العِقد الفريد_ در يادكردِ اسيران _: و دوازده نوجوان از بنى هاشم ، اسير شدند كه محمّد بن حسين هم در ميان آنان بود .

تذكرة الخواصّ_ در يادكردِ فرزندان امام حسين عليه السلام _: و محمّد ، كه همراه پدرش كشته شد .

.


1- .برخى نسب شناس ها ، از ابراهيم و محمّد ، ياد كرده اند ؛ ولى اين دو ، ناشناخته اند .
2- .ر. ك: ج 8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا).
3- .ر. ك: ج 7 ص 281 (بخش هشتم / فصل نهم / سخنى در باره تعداد شهداى كربلا).

ص: 350

6 / 6فاطِمَةُفاطمة هي أكبر بنات الإمام الحسين عليه السلام (1) ، واُمّها اُمّ إسحاق (2) . ورغم أنّ تاريخ ولادتها لم يذكر في الأسناد التاريخيّة، لكنّ من المحتمل قويّا كونه في حدود عام 51 للهجرة ، ذلك لأنّ اُمّها كانت زوجة للإمام الحسن عليه السلام ، وبعد استشهاده تزوّجت بالإمام الحسين عليه السلام . (3) كانت فاطمة زوجة الحسن المثنّى قبل واقعة كربلاء (4) ، وقد حضرا الواقعة معا، وجُرح هو ولم يستشهد ، وكانت هي ضمن الأسرى إلى الكوفة والشام . (5) نُقلت عنها جملة من أخبار الهجوم على المخيّم ، وما جرى على أهل البيت عليهم السلام خلال أسرهم (6) . (7) كانت فاطمة من رواة الحديث (8) ، وقد أودعها أبوها كتابا ملفوفا ووصيّةً ظاهرة (9) . أقامت فاطمة العزاء على قبر زوجها الحسن المثنى بعد وفاته عاما بأكمله ، صائمة نهارها، قائمة ليلها (10) . وكان لها منه أربعة أولاد ، وهم : عبد اللّه ، إبراهيم، الحسن ، وزينب . (11) تزوّجت فاطمة بعد الحسن المثنى من عبداللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان (12) ، ورزقت منه ثلاثة أولاد: محمد الديباج، القاسم ورقية . (13) توفّيت حوالي عام 117 14 للهجرة في المدينة المنوّرة . (14) وممّا يجدر ذكره هو أنّ أكثر أبناء وأحفاد فاطمة بنت الحسين قد تعرّضوا للسجن والقتل ؛ وذلك بسبب معارضتهم لحكومة بني العبّاس . (15)

.


1- .تاريخ الطبري : ج 5 ص 464 ؛ الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 .
2- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 473 ، المعارف لابن قتيبة : ص 200 و 213 ، نسب قريش : ص 59 ، مقاتل الطالبيّين: ص 166 ، تاريخ دمشق: ج 70 ص 15 .
3- .راجع: ص 294 (الفصل الخامس : الأزواج / اُمّ إسحاق).
4- .تاريخ دمشق: ج 70 ص 17 ، المعارف لابن قتيبة: ص 213 ، نسب قريش: ص 59 ؛ لباب الأنساب : ج 1 ص 385 وفيه «كان هذا التزوّج في السنة الّتي قُتل فيها الحسين عليه السلام » .
5- .راجع : الكامل في التاريخ : ج 2 ص 577 . و هذه الموسوعة: ج 8 ص 32 (القسم التاسع / الفصل الرابع : ماجرى على رؤوس الشهداء / رأس الإمام عليه السلام في مجلس يزيد) وص 270 (الفصل السابع / آل الرسول صلى الله عليه و آله في مجلس يزيد) .
6- .راجع : ج 7 ص 310 (القسم التاسع / الفصل الأوّل / نهب ما في الخيام وسلب بنات الرسول صلى الله عليه و آله ) و ج 8 ص 292 (الفصل السابع / المشاجرة بين زينب عليهاالسلام ويزيد) .
7- .خطبة فاطمة الصغرى في الكوفة مشهورة، ومن الممكن أن تكون فاطمة بنت الحسين عليه السلام ، أو فاطمة بنت عليّ عليه السلام أو راجع : ج 8 ص 130 (القسم التاسع / الفصل السادس / خطبة فاطمة الصغرى لأهل الكوفة) .
8- .راجع: ص 356 ح 216.
9- .راجع : ج 2 ص 316 (القسم الثالث / الفصل الرابع : وصايا الإمام عليه السلام / ما دفع لابنته الكبرى) .
10- .راجع : ص 356 ح 218 و ص 358 ح 219 .
11- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 256 ، لباب الأنساب: ج 1 ص 385 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 360 ح 222 .
12- .تهذيب الكمال : ج 35 ص 256 وراجع: ص 358 ح 220 و ص360 ح 222 .
13- .المجديّ : ص 91 ؛ تهذيب الكمال : ج 35 ص 256 ، المعارف لابن قتيبة : ص 199 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 358 ح 220 .
14- .تذكرة الخواص: ص 280 .
15- .راجع : تاريخ الطبري: ج 7 ص 536.

ص: 351

6 / 6فاطمه

فاطمه ، بزرگ ترين دختر امام حسين عليه السلام است و مادرش اُمّ اسحاق بود . گر چه زمان ولادت وى در اسناد تاريخى به ثبت نرسيده ، امّا مى توان احتمال قوى داد كه در حوالى سال 51 هجرى به دنيا آمده است ؛ زيرا مادرش اُمّ اسحاق، همسر امام حسن مجتبى عليه السلام بود و پس از شهادت وى ، به ازدواج امام حسين عليه السلام در آمد. (1) فاطمه ، پيش از واقعه كربلا ، با حسنِ مُثنّا ازدواج كرد (2) و در كربلا با وى ، حضور داشت . همسرش جزء مجروحان حادثه كربلا بود . (3) فاطمه در ميان اُسرا به كوفه و شام رفت . (4) برخى از ماجراهاى هجوم به خيمه ها و دوران اسارت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ، از او نقل شده است . (5) فاطمه ، از راويان حديث است و پدرش كتابى در هم پيچيده (مَلفوف) و نيز وصيّت نامه خود را به وى سپرد . (6) فاطمه ، پس از درگذشت همسرش حسن مُثنّا ، يك سال بر مزار او به سوگش نشست و روزها روزه مى گرفت و شب ها به عبادت مى پرداخت و از حسن مُثنّا ، چهار فرزند به نام هاى عبد اللّه ، ابراهيم، حسن و زينب داشت. فاطمه ، پس از حسن مُثنّا ، با عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عَفّان ، ازدواج كرد و از او داراى سه فرزند به نام هاى محمّدِ ديباج، قاسم و رُقَيّه شد . وفات وى ، حدود سال 117 هجرى بوده است . 7 وى در مدينه وفات يافت . بيشتر فرزندان و نوادگان وى ، در مبارزه با خلفاى بنى عبّاس به شهادت رسيدند و يا زندانى شدند .

.


1- .ر . ك : ص 295 (فصل پنجم : همسران / اُمّ اسحاق) .
2- .در لباب الأنساب آمده : اين ازدواج ، در سالى صورت گرفت كه حسين عليه السلام كشته شد .
3- .ر . ك : ج 8 ص 205 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا) .
4- .سخنرانى فاطمه صغرا در كوفه ، مشهور است امّا ممكن است مربوط به فاطمه بنت الحسين عليه السلام باشد ويا فاطمه بنت على عليه السلام و يا ... .
5- .ر . ك : ج 7 ص 311 (بخش نهم / فصل يكم / تاراج خيمه ها و غارت اموال دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ) و ج 8 ص 293 (فصل هفتم / مشاجره زينب عليهاالسلام و يزيد) .
6- .ر . ك : ج 2 ص 317 (بخش سوم / فصل چهارم : وصيّت هاى امام عليه السلام / آنچه به دختر بزرگش داد) .

ص: 352

. .

ص: 353

. .

ص: 354

الإرشاد :إنَّ الحَسَنَ بنَ الحَسَنِ خَطَبَ إلى عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السلام إحدَى ابنَتَيهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اِخترَ يا بُنَيَّ أحَبَّهُما إلَيكَ ، فَاستَحيَا الحَسَنُ ولَم يُحِر جَوابا . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِنّي قَدِ اختَرتُ لَكَ ابنَتي فاطِمَةَ ، وهِيَ أكثَرُهُما شَبَها بِاُمّي فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)

مقاتل الطالبييّن عن الزبير بن بكّار :إنَّ الحَسَنَ لَمّا خَيَّرَهُ عَمُّهُ اختارَ فاطِمَةَ . وكانوا يَقولونَ : إنَّ امرَأَةً مَردودَةً (2) بِها سُكَينَةُ ، لَمُنقَطِعَةُ القَرينِ فِي الجَمالِ . (3)

نَسَبُ قريش :كانَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ خَطَبَ إلى عَمِّهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ أخي ، لَقَدِ انتَظَرتُ هذا مِنكَ ، انطَلِق مَعي ، فَخَرَجَ بِهِ حَتّى أدخَلَهُ دارَهُ ، ثُمَّ أخرَجَ إلَيهِ بِنتَيهِ فاطِمَةَ وسُكَينَةَ ، فَقالَ : اِختَر . فَاختارَ فاطِمَةَ ، فَزَوَّجَهُ إيّاها ، فَكانَ يُقالُ : إنَّ امرَأَةً مَردودَتُها سُكَينَةُ ، لَمُنقَطِعَةُ القَرينِ فِي الحُسنِ . (4)

الإرشاد عن عبداللّه بن موسى عن أبيه عن جدّه :كانَت اُمّي فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام تَأمُرُني أن أجلِسَ إلى خالي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَما جَلَستُ إلَيهِ قَطُّ إلّا قُمتُ بِخَيرٍ قَد أفَدتُهُ (5) : إمّا خَشيَةٌ للّهِِ تَحدُثُ في قَلبي ، لِما أرى مِن خَشيَتِهِ للّهِِ تَعالى ، أوعِلمٌ قَدِ استَفَدتُهُ مِنهُ . (6)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 25 ، العدد القويّة : ص 355 ح 18 ، لباب الأنساب : ج 1 ص 385 نحوه وبزيادة «وكان هذا التزويج في السنّة التي قتل فيها الحسين عليه السلام » في آخره ، عمدة الطالب : ص 98 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 205 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 167 ؛ الأغاني : ج 21 ص 126 وفي هذه النسخة «سكينة» بدل «فاطمة» وهو غلط ، مقاتل الطالبيّين : ص 167 ، سرّالسلسلة العلويّة : ص 6 .
2- .أي أنّ اختيار الحسن المثنّى لفاطمة على سكينة ، مع شدّة جمال سكينة ، يدلّ على أنّها كانت منقطعة النظير في جمالها .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 167 ، الأغاني : ج 21 ص 126وليس فيه صدره .
4- .. نسب قريش : ص 51 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 17 .
5- .أي : أفَدتُ الخيرَ .
6- .الإرشاد : ج 2 ص 140 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 296 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 73 الرقم 59 . وراجع : شرح الأخبار : ج 3 ص 271 الرقم 1174 .

ص: 355

الإرشاد :حسن بن حسن ، يكى از دو دختر عمويش را از امام حسين عليه السلام خواستگارى كرد . امام حسين عليه السلام به او فرمود : «پسر عزيزم! هر كدام را بيشتر دوست مى دارى ، برگزين» . حسن ، شرم كرد و هيچ نگفت . امام حسين عليه السلام فرمود : «من خود ، فاطمه را برايت برگزيدم . او بيش از دختر ديگرم به مادرم فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبيه است» . (1)

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از زبير بن بكّار _: هنگامى كه حسين عليه السلام ، حسن [بن حسن عليه السلام ]را مخيّر كرد ، او فاطمه را برگزيد ، و مردم مى گفتند : زنى كه به خاطر او سَكينه را برنگزينند [ و بر او با آن همه زيبايى مقدّم شود ] ، در زيبايى ، بى نظير است . (2)

نَسَبُ قريش :حسن بن حسن ، يكى از دختران عمويش حسين بن على عليه السلام را خواستگارى كرد . حسين عليه السلام به او فرمود : «اى برادرزاده ! منتظر خواستگارى ات بودم . با من بيا» . او را تا درون خانه آورد و دو دخترش ، فاطمه و سَكينه را بيرون آورد و فرمود : «[يكى را] برگزين» . او فاطمه را برگزيد و حسين عليه السلام ، او را به همسرى فاطمه در آورد . از اين رو ، گفته مى شد : زنى كه به خاطرش سَكينه را برنگزينند ، در زيبايى ، بى نظير است .

الإرشاد_ به نقل از عبد اللّه بن موسى ، از پدرش ، از جدّش _: مادرم فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ، به من فرمان مى داد كه با دايى ام امام زين العابدين عليه السلام بنشينم ، و من با او ننشستم ، جز آن كه هنگام برخاستن ، استفاده اى از او بردم : بيم از خدا كه در دلم پديد آمده بود ، از آن رو كه بيم او را از خداى متعال مى ديدم ، يا دانشى كه از او بهره بردم .

.


1- .در الأغانى ، به جاى «فاطمه» ، «سكينه» آمده است و در لباب الأنساب ، اين افزوده آمده است : «و اين ازدواج ، در همان سال شهادت امام حسين عليه السلام صورت گرفت» .
2- .يعنى ، ترجيح دادن فاطمه بر سكينه از جانب حسن مثنّا ، با اين كه سكينه بسيار زيبا بوده ، نشان مى دهد كه فاطمه در زيبايى ، بى نظير بوده است .

ص: 356

تاريخ دمشق :فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمٍ ، رَوَت عَن : جَدَّتِها فاطِمَةَ عليهاالسلام مُرسَلاً ، وأبيها حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَمَّتِها زَينَبَ بِنتِ عَلِيٍّ ، وأخيها عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، وعائِشَةَ اُمِّ المُؤمِنينَ ، وأسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ ، وبِلالٍ المُؤَذِّنِ مُرسَلاً . رَوى عَنها : بَنوها عَبدُ اللّهِ وَالحَسَنُ وإبراهيمُ بَنُو الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو وشَيبَةُ بنُ نَعامَةَ ، ويَعلَى بنُ أبي يَحيى ، وعائِشَةُ بِنتُ طَلحَةَ ، وعُمارَةُ بنُ غَزَيَّةَ ، واُمُّ أبِي المِقدامِ هِشامِ بنِ زِيادٍ ، واُمُّ الحَسَنِ بِنتُ جَعفَرِ بنِ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، وكانَت فيمَن قُدِمَ بِها دِمَشقَ بَعدَ قَتلِ أبيها ، ثُمَّ خَرَجَت إلَى المَدينَةِ . (1)

صحيح البخاري :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، ضَرَبَتِ امرَأَتُهُ القُبَّةَ عَلى قَبرِهِ سَنَةً ثُمَّ رَفَعَت ، فَسَمِعوا صائِحا يَقولُ : ألا هَل وَجَدوا ما فَقَدوا؟ فَأَجابَهُ الآخَرُ : بَل يَئِسوا فَانقَلَبوا . (2)

تاريخ دمشق عن ابن خالد بن سلمة القرشيّ :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، اعتَكَفَت فاطِمَةُ بِنتُ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام عَلى قَبرِهِ سَنَةً _ وكانَتِ امرَأَتُهُ _ ضَرَبَت عَلى قَبرِهِ فُسطاطا فَكانَت فيهِ ، فَلَمّا مَضَتِ السَّنَةُ ، قَلَعُوا الفُسطاطَ ودَخَلَتِ المَدينَةَ ؛ فَسَمِعوا صَوتا مِن جانِبِ البَقيعِ : هَل وَجَدوا ما فَقَدوا؟ فَسُمِعَ مِنَ الجانِبِ الآخَرِ : بَل يَئِسوا وَانقَلَبوا . (3)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 10 ، تهذيب الكمال : ج 35 ص 254 ، تهذيب التهذيب : ج 6 ص 555 كلاهما نحوه .
2- .صحيح البخاري : ج 1 ص 446 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 95 ؛ بحارالأنوار : ج 44 ص 168 .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 19 ، الهواتف لابن أبي الدنيا : ص 105 الرقم 131 .

ص: 357

تاريخ دمشق :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب بن عبد المطّلب بن هاشم ، از مادربزرگش فاطمه عليهاالسلام به صورت مُرسَل (بدون ذكر روايان واسطه) ، روايت كرده است ، و نيز از پدرش حسين بن على عليه السلام و عمّه اش زينب دختر على عليه السلام و برادرش على بن الحسين عليه السلام و عبد اللّه بن عبّاس و عايشه اُمّ المؤمنين و اسماء بنت عُمَيس و بِلالِ اذان گو[ى پيامبر خدا] نيز به گونه مُرسَل ، روايت كرده است . و پسرانش عبد اللّه و حسن و ابراهيم ، پسران حسن بن حسن [ ، نوه هاى فاطمه ] ، محمّد بن عبد اللّه بن عمرو ، شيبة بن نَعامه ، يَعلى بن ابى يحيى ، عايشه دختر طلحه ، عُمارة بن غَزَيّه ، امّ ابى مِقدام هِشام بن زياد ، و امّ الحسن دختر جعفر بن حسن بن حسن ، از او روايت كرده اند . فاطمه ، در ميان كسانى بود كه پس از شهادت پدرش به شام آورده شدند و سپس به مدينه آمد .

صحيح البخارى :هنگامى كه حسن پسر حسن عليه السلام در گذشت ، همسرش گنبدى (خيمه اى) بر مزار او بر پا كرد و يك سال [ در آن جا عزادارى كرد ] . سپس برخاست و مردم ، فريادى شنيدند كه مى گفت : آيا آنچه را از دست دادند ، يافتند؟ و پاسخى آمد : نه ؛ بلكه نااميد شدند و باز گشتند .

تاريخ دمشق_ به نقل از پسر خالد بن سَلَمه قُرَشى _: هنگامى كه حسن بن حسن بن على عليه السلام در گذشت ، همسرش فاطمه ، دختر حسين بن على عليه السلام ، يك سال بر مزار او اعتكاف كرد و در خيمه اى كه بر سرِ قبرش زده بود ، مانْد . پس از يك سال ، خيمه را كَنْدند و او وارد مدينه شد . صدايى از سمت بقيع شنيدند كه مى گفت : آيا آنچه را از دست دادند ، يافتند ؟ و از سمت ديگر شنيده شد : نه ؛ بلكه نااميد شدند و باز گشتند .

.

ص: 358

الإرشاد :لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ، ضَرَبَت زَوجَتُهُ فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام عَلى قَبرِهِ فُسطاطا ، وكانَت تَقومُ اللَّيلَ وتَصومُ بِالنَّهارِ ، وكانَت تُشَبَّهُ بِالحورِ العينِ لِجَمالِها ، فَلَمّا كانَ رَأسُ السَّنَةِ ، قالَت لِمَواليها : إذا أظلَمَ اللَّيلُ فَقَوِّضوا هذَا الفُسطاطَ . فَلَمّا أظلَمَ اللَّيلُ ، سَمِعَت قائِلاً : يَقولُ: هَل وَجَدوا ما فَقَدوا؟ فَأَجابَهُ آخَرُ : بَل يَئِسوا فَانقَلَبوا . (1)

تاريخ دمشق :كانَت فاطِمَةُ عِندَ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، فَهِيَ اُمُّ عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ ، وَالحَسَنِ بنِ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ ، وإبراهيمِ بنِ الحَسَنِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، فَوَلَدَت لَهُ الدّيباجَ مُحَمَّدَ بنَ عَبدِ اللّهِ . (2)

مقاتل الطالبيّين عن الزبير بن بكّار :وقَد كانَت فاطِمَةُ تَزَوَّجَت بَعدَ الحَسَنِ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وهُوَ عَمُّ الشّاعِرِ الَّذي يُقالُ لَهُ العرجي ، فَوَلَدَت لَهُ أولادا مِنهُم : مُحَمَّدٌ المَقتولُ مَعَ أخيهِ عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ ، ويُقالُ لَهُ الدّيباجُ ، وَالقاسِمُ ، وَالرُّقَيَّةُ ، بَنو عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو . (3)

.


1- .الإرشاد : ج 2 ص 26 ، العدد القويّة : ص 355 الرقم 19 ، روضة الواعظين : ص 542 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 206 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 167 .
2- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 15 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 419 ، تاريخ بغداد : ج 5 ص 386 ، تهذيب الكمال : ج 25 ص 518 وليس فيهما «إبراهيم» وراجع : نسب قريش : ص 59 والمعارف لابن قتيبة : ص 213 ولباب الأنساب : ج 1 ص 384 .
3- .مقاتل الطالبيّين : ص 167 .

ص: 359

الإرشاد :هنگامى كه حسن بن حسن _ كه رحمت خدا بر او باد _ ، در گذشت ، همسرش فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام ، بر سرِ مزارش خيمه اى بر پا كرد و شب ها به شب زنده دارى و روزها را به روزه گرفتن مى پرداخت و از فرط زيبايى ، به حورالعين مى مانست . در پايان سال ، به وابستگانش گفت : چون شب تاريك شد ، اين خيمه را بر كَنيد . شب كه تاريك شد ، شنيد كه كسى مى گويد : آيا آنچه را از دست دادند ، يافتند؟ و كسى ديگر ، پاسخ داد : نه ؛ بلكه نااميد شدند و باز گشتند .

تاريخ دمشق :فاطمه ، همسر حسن بن حسن بود . او مادر عبد اللّه بن حسن ، حسن بن حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن بود . (1) پس از وفات شوهرش ، به همسرى عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آمد و محمّد بن عبداللّه ، مشهور به «ديباج» را براى او به دنيا آورد .

مقاتل الطالبيّين_ به نقل از زبير بن بكّار _: فاطمه پس از حسن ، به همسرى عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آمد ، و او عموى شاعرى به نام «عَرجىْ» است و فاطمه براى عبد اللّه ، محمّد ، مشهور به «ديباج» را به دنيا آورد _ كه با برادرش عبد اللّه بن حسن [ در درگيرى با بنى عبّاس] كشته شد _ ، و نيز قاسم و رُقيّه را .

.


1- .در تهذيب الكمال ، نام ابراهيم نيست .

ص: 360

الطبقات الكبرى :فاطِمَةُ بِنتُ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام واُمُّها اُمُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ تَزَوَّجَهَا ابنُ عَمِّها حَسَنُ بنُ حَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام ، فَوَلَدَت لَهُ عَبدَ اللّهِ وإبراهيمَ وحَسَنا وزَينَبَ ، ثُمَّ ماتَ عَنها . فَخَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، زَوَّجَها إيّاهُ ابنُها عَبدُ اللّهِ بنُ حَسَنٍ بِأَمرِها ، فَوَلَدَت لَهُ القاسِمَ ومُحَمَّدا وهُوَ الدّيباجُ ، سُمِّيَ بِذلِكَ لِجَمالِهِ . (1)

تاريخ دمشق عن سفيان عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :سَمِعتُ أبي يَقولُ لِعَمَّتِهِ فاطِمَةَ بِنتِ حُسَينٍ ، اُمِّ عَبدِ اللّهِ بنِ حَسَنٍ ، هذِهِ تُوفِي لي ثَمانِيا (2) وخَمسينَ ، فَماتَ [ الإِمامُ الباقِرُ عليه السلام ]فيها وبَقِيَت فاطِمَةُ إلى أن ماتَ . (3)

الثقات لابن حبّان :فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ماتَت وقَد قارَبَتِ التِّسعينَ سَنَةً . (4)

تاريخ دمشق عن أحمد بن عبد اللّه بن عبد الرحيم :ماتَت فاطِمَةُ بِنتُ حُسَينٍ عليه السلام في خِلافَةِ هِشامِ بنِ عَبدِ المَلِكِ . (5)

تقريب التهذيب :فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ الهاشِمِيَّةُ المَدَنِيَّةُ ، زَوجُ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، ثِقَةٌ مِنَ الرّابِعَةِ ، ماتَت بَعدَ المِئَةِ ، وقَد أسَنَّت . (6)

.


1- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 473 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 16 .
2- .في المصدر : «ثمان» ، وما أثبتناه هو الصحيح كما في سير أعلام النبلاء .
3- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 24 وج 54 ص 295 ، الطبقات الكبرى : ج5 ص324 ، سير أعلام النبلاء : ج 4 ص 407 وليس فيها ذيله .
4- .الثقات لابن حبّان : ج 5 ص 300 ، تهذيب التهذيب : ج 6 ص 555 .
5- .تاريخ دمشق : ج 70 ص 17 .
6- .تقريب التهذيب : ج 2 ص 654 .

ص: 361

الطبقات الكبرى :فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام است . . . و مادرش امّ اسحاق ، دختر طلحة بن عبد اللّه است . . . . وى به همسرى پسر عمويش حسن بن حسن بن على بن ابى طالب در آمد و براى او عبد اللّه ، ابراهيم ، حسن و زينب را به دنيا آورد . سپس حسن در گذشت و پسرش عبد اللّه بن حسن ، به فرمان خود او ، وى را به همسرى عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آورد و فاطمه ، قاسم و محمّد را _ كه به خاطر زيبايى اش «ديباج (ديبا / پرنيان)» ناميده مى شد _ ، به دنيا آورد .

تاريخ دمشق_ به نقل از سفيان ، از امام صادق عليه السلام _: شنيدم كه پدرم [امام باقر عليه السلام ] به عمّه اش فاطمه دختر حسين عليه السلام ، مادر عبد اللّه بن حسن ، مى فرمايد : «اين [دنيا] براى من ، پنجاه و هشت سال ، وفا مى كند» و در سال پنجاه و هشتم عمرش از دنيا رفت . . . و فاطمه ، پس از وفات امام باقر عليه السلام باقى ماند .

الثقات ، ابن حبّان :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام . . . در گذشت ، در حالى كه نزديك به نود سال داشت .

تاريخ دمشق_ به نقل از احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحيم _: فاطمه ، دختر حسين عليه السلام ، در روزگار خلافت هشام بن عبد الملك ، در گذشت .

تقريب التهذيب :فاطمه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، هاشمى ، مدنى ، همسر حسن بن حسن بن على ، ثِقه و از طبقه چهارم [ راويان ] است . او پس از سال يكصد هجرى و در كهن سالى در گذشت .

.

ص: 362

6 / 7سُكَينَةُاسمها آمنة، وقيل أمينة واُميمة . (1) أمّا سكينة فلقبٌ (2) أطلقته اُمّها عليها . (3) اُمّها رباب بنت امرئ القيس الكلبي (4) . ولدت بالمدينة ، لكن لم يذكر تاريخ ميلادها في المصادر التاريخيّة ، وقد خمّنه بعض الباحثين في عام 47 للهجرة (5) . لكنّ هناك معطيات اُخرى ترجّح أن يكون ميلادها في سنة 51 للهجرة ، وذلك لأنّ : أولاً _ كانت فاطمة أكبر من سكينة ، وقد صرّح بذلك بعض المؤرّخين (6) . ومن المحتمل أن يكون ذلك هو السبب في إيداع الإمام الحسين عليه السلام الكتاب الملفوف والوصيّة عند فاطمة . (7) ثانيا _ كلتاهما كانتا في سنّ الزواج ، لذا ورد في بعض المصادر أنّ الإمام الحسين عليه السلام قد خيّر الحسن المثنّى في الزواج بين فاطمة وسكينة . (8) ثالثا _ إنّ اُمّ إسحاق _ والدة فاطمة _ كانت زوجة الإمام المجتبى عليه السلام أولاً، وبعد استشهاده في سنة 50 للهجرة تزوّجت بالإمام الحسين عليه السلام . (9) كانت سكينة حسنة الخلق، جميلة، عفيفة (10) ، (11) من أهل الشعر والأدب، ومن رواة الحديث (12) . وكان يحضر مجلسها وجهاء قريش وكبار الشعراء والاُدباء . (13) تزوّجت سكينة أوّلاً بابن عمّها عبد اللّه بن الحسن (14) ، وقد استشهد عبد اللّه في واقعة كربلاء قبل أن تزفّ إليه ، (15) وقيل : بعد أن زُفّت إليه . (16) واعتبرت بعض النقول أنّ زوجها الأوّل هو مصعب بن الزبير (17) . وقد تزوّجت سكينة بعد مصعب برجال آخرين أيضا. أزواجها بعد عبد اللّه بن الحسن، هم حسب التسلسل : مصعب بن الزبير، عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه ، زيد بن عمرو بن عثمان، إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف، الأصبغ بن عبد اللّه بن مروان (18) . وهناك أقوال اُخرى في ذلك . (19) حضرت سكينة واقعة كربلاء، واُخذت مع الأسرى إلى الكوفة والشام، ومن ثمّ ذهبت إلى المدينة . (20) وقد ورد في المصادر التاريخيّة أنّ وفاتها كانت في ربيع الأوّل (21) سنة 117 للهجرة . (22) وذكر آخرون سنتي 92 و 94 للهجرة تاريخا لوفاتها . دفنت في المدينة المنوّرة (23) بناءً على الرأي المشهور، وذُكر أيضا أنّها دفنت في الشام (24) ، ومكّة (25) ، وأماكن اُخرى . (26)

.


1- .راجع : ص 366 ح 227 _ 229 وتذكرة الخواص : ص 278 والحدائق الوردية : ج 1 ص 117 .
2- .راجع: ص 370 ح 237.
3- .تاريخ دمشق: ج 69 ص 120.
4- .راجع: ص 282 (الفصل الخامس : الأزواج / رباب).
5- .سكينة بنت الحسين للدكتورة بنت الشاطئ : ص 28.
6- .تاريخ الطبري: ج 5 ص 464 ، الكامل في التاريخ: ج 2 ص 577 .
7- .راجع : ج 2 ص 316 (القسم الثالث / الفصل الرابع / ما دفع لابنته الكبرى).
8- .الإرشاد : ج 2 ص 25 وراجع : هذه الموسوعة : ص 350 فاطمة .
9- .راجع : ص 350 فاطمة وص 294 (الفصل الخامس : الأزواج / اُم إسحاق) .
10- .راجع: ص 370 ح 233.
11- .تاريخ دمشق: ج 69 ص 206 وفيه «أجلّ نساء قريش» ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 394 وفيه «سيّدة نساء عصرها» .
12- .تاريخ دمشق: ج 69 ص 206 ، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 352 .
13- .راجع: ص 368 ح 231 و 232.
14- .راجع: ص 370 ح 235 و 237 و ص 372 ح 238 والأغاني: ج 16 ص 158 والمنتظم: ج 7 ص 175 . بما أنّ عبد اللّه قد استشهد صبيّاً، فمن الممكن أن يكون للإمام الحسن عليه السلام ولدان بهذا الاسم، كما ورد في سير أعلام النبلاء: ج 5 ص 262 أنّ عبد اللّه الأكبر هو زوج سكينة ، وفي المجدي: ص 19 إنّ كنية عبد اللّه هي أبو بكر ، وفي الأغاني: ج 16 ص 158 كنية عبد اللّه هي أبو جعفر، وأُمّه بنت سليل بن عبد اللّه .
15- .راجع: ص 370 ح 235 و 237.
16- .راجع: ص 372 ح 238 والأغاني : ج 16 ص 158 .
17- .الطبقات الكبرى: ج 8 ص 475 ، تاريخ دمشق: ج 69 ص 206 ، تذكرة الخواص: ص 278 وفيه «أوّل من تزوّجها مصعب بن الزبير قهرا» .
18- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 139؛ الطبقات الكبرى: ج 8 ص 475 وراجع: هذه الموسوعة : ص 370 ح 237 و ص 372 ح 239.
19- .راجع : المحبّر: ص 438 والأغاني : ج 16 ص 158 ووفيات الأعيان : ج 2 ص 394 والمعارف لابن قتيبة: ص 214 وتذكرة الخواص : ص 278 وسكينة بنت الحسين لعائشة بنت الشاطئ : ص 77 .
20- .راجع: ص 376 ح 244 و 247.
21- .وفيات الأعيان: ج 2 ص 396 ، سير أعلام النبلاء: ج 5 ص 263 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 376 ح 247 .
22- .تاريخ الطبري: ج 7 ص 107 ، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 352 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 274 ، سير أعلام النبلاء : ج 5 ص 263 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 397 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 374 ح 241 .
23- .الطبقات الكبرى : ج 8 ص 475 ، الثقات لابن حبّان : ج 4 ص 352 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 418 عن الواقدي ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 217 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص 274 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 376 ح243.
24- .راجع: ص 374 ح 242 _ 245 و ص 376 ح 247 .
25- .المنتظم: ج 7 ص 180 ، تذكرة الخواص : ص 280 وراجع: هذه الموسوعة : ج1 ص 376 ح 246.
26- .إسعاف الراغبين (بهامش نور الأبصار): ص 229.

ص: 363

6 / 7سَكينه

نام وى ، آمنه است و امينه و اُمَيمه نيز گفته اند . سَكينه ، لقب اوست كه مادرش به وى داد . مادرش رَباب دختر اِمرؤ القَيس است . (1) وى در مدينه به دنيا آمد . سال ولادت او در مصادر تاريخى به ثبت نرسيده است ؛ امّا برخى محقّقان ، بر پايه حدس و گمان ، سال ولادت وى را 47 هجرى دانسته اند ؛ ليكن بر پايه اطّلاعاتى ديگر، بايد سال ولادت وى ، حدود 51 هجرى باشد ؛ زيرا : 1 . فاطمه ، از سكينه بزرگ تر بود و برخى مورّخان ، بدان تصريح كرده اند و شايد سپردن كتابى در هم پيچيده (مَلفوف) و وصيّت نامه از سوى امام حسين عليه السلام به وى نيز بدين جهت باشد. (2) 2 . هر دو در سنّ ازدواج بوده اند . بدين جهت ، در برخى مصادر آمده كه امام حسين عليه السلام ، حسن مُثنّا را در برگزيدن فاطمه و سكينه ، مُخيَّر ساخت. (3) 3 . اُمّ اسحاق كه مادر فاطمه است، نخست ، همسر امام مجتبى عليه السلام بود و پس از شهادت ايشان در سال 50 ق ، با امام حسين عليه السلام ازدواج كرد. (4) سكينه، زنى خوش خو، ظريف، زيبارو ، عفيف ، (5) اهل شعر و ادب و از راويان حديث بود. بزرگان قريش و بزرگان شعر و ادب ، در مجلس وى حاضر مى شدند . سكينه ، نخست با پسرعمويش عبد اللّه بن حسن ، ازدواج كرد (6) و عبد اللّه ، پيش از عروسى يا پس از عروسى ، در كربلا به شهادت رسيد . برخى نقل ها همسر نخست وى را مُصعَب بن زبير دانسته اند . وى پس از مصعب ، با مردانى ديگر نيز ازدواج كرد . همسران وى ، به ترتيب پس از عبد اللّه بن حسن ، عبارت اند از: مصعب بن زبير، عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه ، زيد بن عمرو بن عثمان، ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف و اصبغ بن عبد اللّه بن مروان . اقوال ديگرى نيز در اين مسئله وجود دارد . سكينه ، در حادثه عاشورا حضور داشت و به همراه اسيران ، به كوفه و شام و از آن جا به مدينه رفت . درگذشت وى ، در منابع تاريخى ، در ربيع اوّل سال 117 هجرى ثبت شده است . البتّه برخى ، سال 92 و 94 ق ، را هم نوشته اند. مكان دفن وى ، بنا بر مشهور ، مدينه است ؛ (7) ولى شام ، مكّه و مكان هاى ديگر هم گفته شده است .

.


1- .ر. ك: ص 283 (فصل پنجم : همسران / رباب).
2- .ر. ك: ج 2 ص 317 (بخش سوم / فصل چهارم / آنچه به دختر بزرگش داد).
3- .ر. ك: ص 351 فاطمه.
4- .ر. ك: ص 351 ( فاطمه)و ص 295 (فصل پنجم : همسران / اُمّ اسحاق) .
5- .در تاريخ دمشق آمده: «ارجمندترين بانوى قريش بود» و در وفيات الأعيان آمده است: «سَرور زنانِ روزگار خويش بود» .
6- .با توجّه به اين كه عبد اللّه در سنين كودكى شهيد شده ، ممكن است كه امام حسن عليه السلام ، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته باشد ، چنان كه در سير أعلام النبلاء آمده كه عبد اللّه الأكبر ، همسر سَكينه بوده و در المجدى ، كنيه عبد اللّه ، ابو بكر آمده است . در الأغانى : نيز آمده كه كنيه عبد اللّه ، ابو جعفر و مادرش دختر سليل بن عبد اللّه بوده است .
7- .در معجم البلدان آمده است : «حق ، آن است كه قبر او در مدينه است» (ر . ك : ص 377 ح 243) .

ص: 364

. .

ص: 365

. .

ص: 366

تاريخ دمشق :سُكَينَةُ اسمُها آمِنَةُ أو اُمَيمَةُ ، وإنَّما سُكَينَةُ لَقَبٌ ، لَقَّبَتها اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ . (1)

الأغاني عن الكلبي :قالَ لي عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ الحَسَنِ : مَا اسمُ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ؟ فَقُلتُ : سُكَينَةُ ، فَقالَ : لَا ، اسمُها آمِنَةُ . (2)

.


1- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 120 وص 205 ، مقاتل الطالبييّن : ص 94 وفيه «أمينة وقيل : اُميمة» ، الأغاني : ج 16 ص 146 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 397 وفيهما «وقيل : اسمها آمنة وقيل : أمينة وقيل : اُميمة» .
2- .الأغاني : ج 16 ص 147 .

ص: 367

تاريخ دمشق :سَكينه ، نامش آمنه يا اُمَيمَه و لقبش سَكينه بود كه اين لقب را مادرش رَباب ، دختر اِمرَؤ القَيس به او داده بود . (1)

الأغانى_ به نقل از كلبى _: عبد اللّه بن حسن بن حسن به من گفت : نام سَكينه دختر حسين عليه السلام چيست؟ گفتم : سَكينه . گفت : نه . نام او آمنه است .

.


1- .در مقاتل الطالبيّين ، چنين آمده است : «اَمينه و گفته شده : اُميمه» و در وفيات الأعيان و الأغانى آمده است : «و گفته شده نامش آمنه بود و گفته شده اَمينه و يا اُمَيمه بوده است» .

ص: 368

الفهرست لابن النديم عن محمّد بن السّائب :سَأَلَني عَبدُ اللّهِ بنُ حَسَنٍ عَنِ اسمِ سُكَينَةَ ابنَةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقُلتُ : اُمَيمَةُ ، فَقالَ : أصَبتَ . (1)

الفائق :سُكَينَةُ _ رَضِيَ اللّهُ عَنها _ جاءَت إلى اُمِّهَا الرَّبابِ _ وهِيَ صَغيرَةٌ _ تَبكي ، فَقالَت : ما بِكِ؟ قالَت : «مَرَّت بي دُبَيرَةٌ فَلَسَعَتني بِاُبَيرَةٍ» . هِيَ تَصغيرُ دَبرَةَ ؛ (2) وهِيَ النَّحلَةُ ، سُمِّيَت بِذلِكَ لِتَدبيرِها ونيقَتِها (3) في عَمَلِ العَسَلِ . (4)

تذكرة الخواص :ولَها [ أي لِسُكَينَةَ ]السّيرَةُ الجَميلَةُ ، وَالكَرَمُ الوافِرُ ، وَالعَقلُ التّامُّ وكانَت مِنَ الجَمالِ وَالأَدَبِ ، وَالظَّرفِ (5) وَالسَّخاءِ ، بِمَنزِلَةٍ عَظيمَةٍ ، وكانَت تَأوي إلى مَنزِلِهَا الاُدَباءُ وَالشُّعَراءُ وَالفُضَلاءُ ، فَتُجيزُهُم عَلى مِقدارِهِم . (6)

الأغاني عن مصعب :كانَت سُكَينَةُ عَفيفَةً سَليمَةً ، بَرزَةً (7) مِنَ النِّساءِ ، تُجالِسُ الأَجِلَّةَ مِن قُرَيشٍ ، وتَجتَمِعُ إلَيهَا الشُّعَراءُ . (8)

.


1- .الفهرست لابن النديم : ص 153 ، وفيات الأعيان : ج 2 ص 397 .
2- .جدير بالذكر إنّ سكينة _ على صغر سنّها _ استعارت «الدبيرة» عن زنبور العسل واستخدمت في لدغته لفظ «الاُبيرة» بمعنى الابرة الصغيرة ، وبذلك فقد زيّنت كلامها بلطائف أدبية من السجع والجناس .
3- .النَّوْقة : الحذاقة في كلّ شيء (القاموس المحيط : ج 3 ص 287 «نوق») .
4- .الفائق (طبعة دار الكتب العلميّة) : ج 1 ص 355 ، الأغاني : ج 16 ص 152 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 207 ، النهاية : ج 2 ص 99 ، بحار الأنوار : ج 64 ص 318 .
5- .الظَّرْفُ في اللسان : البلاغة ، وفي الوجه : الحُسنُ ، وفي القلب : الذّكاء (النهاية : ج 3 ص 157 «ظرف») .
6- .تذكرة الخواصّ : ص 278 .
7- .البرزةُ من النساء : الجليلة التي تظهر للناس ويجلس إليها القوم ، موثوق برأيها وعفافها (لسان العرب : ج 5 ص 310 «برز») .
8- .الأغاني : ج 16 ص 151 .

ص: 369

الفهرست، ابن نديم_ به نقل از محمّد بن سائب _: عبد اللّه بن حسن ، از من ، نام سَكينه دختر حسين عليه السلام را پرسيد . گفتم : اُمَيمَه است . گفت : درست گفتى .

الفائق :_ كه خدا از او خشنود باد _سَكينه ، وقتى كودك بود ، گريان به نزد مادرش رَباب آمد . مادرش پرسيد : تو را چه شده است ؟ گفت : دُبَيره (زنبور عسل) ، از كنارم گذشت و مرا نيش زد . واژه «دُبَيره» با «تدبير» ، هم خانواده است و چون زنبور عسل ، در ساختن و پروردن عسل ، بسيار خوبْ تدبيرِ امور مى كند ، آن را بِدان مى نامند . (1)

تذكرة الخواصّ :سَكينه ، رفتار نيكو ، بخشندگىِ فراوان و خِرد كامل داشت . . . و از زيبايى و ادب و ظرافتِ رفتار و گفتار و سخاوت ، بهره اى فراوان داشت و اديبان و شاعران و فاضلان به خانه اش مى آمدند و او هر يك را به اندازه ، اِكرام مى كرد .

الأغانى_ به نقل از مُصعَب _: سَكينه ، عفيف ، سليم النفس و زنى متشخّص بود ، به گونه اى كه با بزرگان قريش ، نشست و برخاست مى كرد و شاعران در خانه اش گِرد هم مى آمدند .

.


1- .گفتنى است كه سَكينه ، با وجود كودكى اش ، نام استعارى زنبور عسل ، يعنى «دُبَيرة» را به كار برده و براى «نيش» هم از تعبير «اُبَيرة (سوزَنك)» بهره گرفته و بدين گونه ، پاسخ خود را آكنده از زيبايى هاى ادبى ، مانند جناس و سجع ، كرده است .

ص: 370

وفيات الأعيان :السَّيِّدَةُ سُكَينَةُ ابنَةُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، كانَت سَيِّدَةَ نِساءِ عَصرِها ، ومِن أجمَلِ النِّساءِ وأظرَفِهِنَّ ، وأحسَنِهِنَّ أخلاقا . (1)

البداية والنهاية :وقَد كانَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ مِن أحسَنِ النِّساءِ ، حَتّى كانَ يُضرَبُ بِحُسنِهَا المَثَلُ . (2)

إعلام الورى :كانَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ قَد زَوَّجَهُ الحُسَينُ عليه السلام ابنَتَهُ سُكَينَةَ ، فَقُتِلَ قَبلَ أن يَبنِيَ بِها . (3)

المجدي :قالَ المُوَضِّحُ : عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ هُوَ أبو بَكرٍ ، قُتِلَ بِالطَّفِّ ، وكانَ الحُسَينُ عليه السلام زَوَّجَهُ ابنَتَهُ سُكَينَةَ . (4)

تاريخ دمشق عن الزبير_ في تَسمِيَةِ وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام _: سُكَينَةُ ، وَاسمُها آمِنَةُ ، وإنَّما سُكَينَةُ لَقَبٌ لَقَّبَتها اُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَيسِ ، وتَزَوَّجَ سُكَينَةَ بِنتَ حُسَينٍ عليه السلام عَبدُ اللّهِ بنُ حَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، اُمُّهُ بِنتُ الشَّليلِ بنِ عَبدِ اللّهِ البَجَلِيِّ ، بِنتُ أخي جَريرِ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَقُتِلَ مَعَ عَمِّهِ الحُسَينِ عليه السلام بِالطَّفِّ قَبلَ أن يَبنِيَ بِها . ثُمَّ تَزَوَّجَها مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ ، فَوَلَدَت لَهُ جارِيَةً اسمُهَا الرَّبابُ ، كانَت عِندَ عُثمانَ بنِ عُروَةَ بنِ الزُّبَيرِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ حَكيمِ بنِ حِزامِ بنِ خُوَيلِدٍ ، فَوَلَدَت لَهُ حَكيما وعُثمانَ _ وهُوَ قُرَينٌ _ ورَبيحَةَ ، تَزَوَّجَ رَبيحَةَ العَبّاسُ بنُ الوَليدِ بنِ عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ . ثُمَّ خَلَفَ عَلى سُكَينَةَ زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها إبراهيمُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ، فَلَم يَنفُذ نِكاحُهُ . قالَ الزُّبَيرُ : قالَ عَمّي مُصعَبُ بنُ عَبدِ اللّهِ : فَرَّقَ بَينَهُما هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِكِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيهَا الأَصبَغُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ ، فَلَم يَنفُذ نِكاحُهُ . وقالَ عَمّي مُصعَبُ بنُ عَبدِ اللّهِ : حُمِلَت إلَيهِ بِمِصرَ ، فَوَجَدَتهُ قَد ماتَ . (5)

.


1- .وفيات الأعيان : ج 2 ص 394 وراجع : تاريخ دمشق : ج 69 ص 206 .
2- .البداية والنهاية : ج 9 ص 255 وراجع : ج 8 ص 210 .
3- .إعلام الورى : ج 1 ص 418 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 180 ؛ سير أعلام النبلاء : ج 5 ص 262 وفيه «عبداللّه بن الحسن الأكبر» ، الأغاني : ج 16 ص 158 نحوه ، المحبّر : ص 438 .
4- .المجدي : ص 19 .
5- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 205 وراجع : الأغاني : ج 14 ص 158 وتذكرة الخواصّ : ص 278 .

ص: 371

وفيات الأعيان :سيّده سَكينه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ، سروَر زنان هم عصر خود بود . او زيباترين ، با ظرافت ترين و نيك خوترينِ زنان بود .

البداية و النهاية :سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، از نيكوروى ترينِ زنان بود تا آن جا كه زيبايىِ چهره او را مَثَل مى زدند .

إعلام الورى :امام حسين عليه السلام ، دخترش سَكينه را به همسرى عبد اللّه بن حسن در آورد ؛ ولى او پيش از عروسى كشته شد .

المَجدىّ :موضِّح گفته است : عبد اللّه بن حسن ، همان ابو بكر است و در واقعه كربلا به شهادت رسيد ، و امام حسين عليه السلام دخترش سَكينه را به همسرى او در آورده بود .

تاريخ دمشق_ به نقل از زبير ، در نام گذارى فرزندان امام حسين عليه السلام _: سَكينه ، نامش آمنه بود و سَكينه ، لقبى بود كه مادرش رَباب ، دختر اِمرَؤ القَيس ، به او داده بود . سكينه ، دختر حسين عليه السلام ، با عبد اللّه بن حسن بن على ازدواج كرد . مادر عبد اللّه ، دختر شَليل بن عبد اللّه بَجَلى و برادرزاده جرير بن عبد اللّه بود و عبداللّه با عمويش حسين عليه السلام در واقعه كربلا و پيش از عروسى با سكينه ، شهيد شد . سَكينه ، سپس با مُصعَب بن زبير ، ازدواج كرد و دخترى به نام رَباب برايش به دنيا آورد كه با عثمان بن عروة بن زبير ، ازدواج كرد . سكينه پس از [ كشته شدن ]مُصعَب ، با عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكيم بن حِزام بن خُوَيلِد ، ازدواج كرد و براى او ، حكيم و عثمان _ كه همان قُرَين است _ و رَبيحه را به دنيا آورد كه ربيحه ، به همسرى عبّاس بن وليد بن عبد الملك بن مروان در آمد . سَكينه ، سپس با زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان ، و پس از او با ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف ، ازدواج كرد ؛ امّا عقدش با ابراهيم ، به عروسى نينجاميد . عمويم مُصعَب بن عبد اللّه گفت : هِشام بن عبد الملك ، آن دو را از هم جدا كرد . سپس به عقد اَصبغ بن عبد العزيز بن مروان در آمد ؛ امّا عقد او نيز سر نگرفت . عمويم مُصعَب بن عبد اللّه گفت : سكينه را براى اصبغ به مصر بردند ؛ امّا اصبغ را مُرده يافت .

.

ص: 372

أنساب الأشراف عن عوف بن حارثة المري :وَلَدَتِ الرَّبابُ لِلحُسَينِ عليه السلام سُكَينَةَ بِنتَ الحُسَينِ ، تَزَوَّجَها عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وكانَ أبا عُذرِها (1) ، فَماتَ عَنها ، ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ ، فَوَلَدَت لَهُ فاطِمَةَ _ ماتَت صَغيرَةً _ فَقُتِلَ عَنها ، وكانَت تَقولُ : لَعَنَكُمُ اللّهُ يا أهلَ الكوفَةِ! أيتَمتُموني صَغيرَةً ، وأرمَلتُموني كَبيرَةً . وخَطَبَها عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ فَأَبَتهُ ، فَتَزَوَّجَها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ حَكيمِ بن حِزامِ بنِ خُوَيلِدٍ ، ثُمَّ الأَصبَغُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ ، فَفارَقَها ولَم يَدخُل بِها ، وذلِكَ أنَّ عَبدَ المَلِكِ نَهاهُ عَنها . ويُقالُ : بَل حُمِلَت إلى مِصرَ ، فَلَمّا قَدِمَتها وَجَدَتهُ قَد ماتَ ، فَتَزَوَّجَها زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ ، ثُمَّ إبراهيمُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ، لَم يَدخُل عَلَيها ولَم تَرضَ بِهِ ، اختارَت نَفسَها . (2)

نسب قريش :كانَت سُكَينَةُ بِنتُ حُسَينٍ عليه السلام عِندَ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ حَكيمِ بنِ حِزامِ بنِ خُوَيلِدٍ ، فَوَلَدَت لَهُ حَكيما وعُثمانَ _ وهُوَ قُرَينٌ _ ورَبيحَةَ ثُمَّ خَلَفَ عَلى سُكَينَةَ زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيها إبراهيمُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ ، فَلَم يَتِمَّ نِكاحُهُ ، فَرَّقَ بَينَهُما هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِكِ . ثُمَّ خَلَفَ عَلَيهَا الأَصبَغُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ بنِ الحَكَمِ ، فَحُمِلَت إلَيهِ بِمِصرَ ، فَوَجَدَتهُ قَد ماتَ . (3)

.


1- .العُذرَة : البكارة ، والعَذراء : البِكر ، ويقال : فلان أبو عُذرِها ، إذا كان هو الذي افترعها وافتضّها (الصحاح : ج 2 ص 738 «عذر») .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 416 ، المحبّر : ص 438 .
3- .نسب قريش : ص 59 وراجع : وفيات الأعيان : ج 2 ص 394 .

ص: 373

أنساب الأشراف_ به نقل از عوف بن حارثه مُرّى _: رَباب ، سَكينه را براى حسين عليه السلام به دنيا آورد . عبد اللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ، نخستين بار او را به همسرى برگزيد و سپس در گذشت . سكينه ، پس از او با مُصعَب بن زبير ، ازدواج كرد و فاطمه را كه در كودكى در گذشت ، براى او به دنيا آورد . مُصعَب نيز كشته شد و سكينه مى گفت : اى اهل كوفه ! خدا شما را لعنت كند! در كودكى ، مرا يتيم كرديد و در بزرگى ، بيوه . عبد الملك بن مروان ، از او خواستگارى كرد ؛ امّا او امتناع ورزيد و عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكيم بن حِزام بن خُوَيلِد و سپس اصبغ بن عبد العزيز بن مروان ، با او ازدواج كردند ؛ امّا اصبغ پيش از عروسى ، از او جدا شد ؛ زيرا عبد الملك ، او را از اين ازدواج ، باز داشت . همچنين گفته مى شود كه او را براى اصبغ به مصر بردند ؛ امّا او را مُرده يافت . پس از آن ، زيد بن عمرو بن عثمان و سپس ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف ، با او ازدواج كردند ؛ امّا ابراهيم با او عروسى نكرد و سكينه هم به او خشنود نشد و خود را برگزيد (طلاق گرفت) .

نسبُ قريش :سكينه ، دختر حسين عليه السلام ، نزد مُصعَب بن زبير بود . سپس به همسرى عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه بن حكيم بن حِزام بن خُوَيلِد ، در آمد و حكيم ، عثمان _ كه همان قُرَين است _ و رَبيحه را برايش به دنيا آورد . سپس سكينه ، به همسرى زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان در آمد . پس از او ، ابراهيم بن عبد الرحمان بن عوف ، او را به عقد خود در آورد ؛ امّا ازدواجشان به سرانجام نرسيد و هشام بن عبد الملك ، ميان آن دو جدايى انداخت . سپس به همسرى اَصبغ بن عبد العزيز بن مروان در آمد و براى او به مصر برده شد ؛ امّا او را مُرده يافت .

.

ص: 374

عيون الأخبار لابن قتيبة :لَمّا قُتِلَ مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ خَرَجَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ عليه السلام تُريدُ المَدينَةَ ، فَأَطافَ بِها أهلُ الكوفَةِ ، فَقالوا : أحسَنَ اللّهُ صَحابَتَكِ يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَت : وَاللّهِ لَقَد قَتَلتُم جَدّي وأبي وعَمّي وزَوجي مُصعَبا ، أيتَمتُموني صَغيرَةً ، وأرمَلتُموني كَبيرَةً ، فَلا عافاكُمُ اللّهُ مِن أهلِ بَلَدٍ ، ولا أحسَنَ عَلَيكُمُ الخِلافَةَ ! (1)

أنساب الأشراف عن الواقدي عن أشياخه :تُوُفِّيَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ بِالمَدينَةِ سَنَةَ سَبعَ عَشرَةَ ومِئَةٍ ، وعَلَى المَدينَةِ مِن قِبَلِ هِشامٍ خالِدُ بنُ عَبدِ المَلِكِ بنِ الحارِثِ بنِ الحَكَمِ بنِ أبِي العاصِ . (2)

تاريخ دمشق :قَرَأتُ بِخَطِّ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ إبراهيمَ الحَنّائِيِّ ، حَدَّثونا (3) شُيوخُنا عَن أسلافِهِم ، أنَّ قَبرَ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام بِدِمَشقَ ، ولكِن يُضَعِّفُهُ أهلُ العِلمِ . (4)

.


1- .عيون الأخبار لابن قتيبة : ج 1 ص 212 ، الأغاني : ج 16 ص 158 وراجع : المجدي : ص 92 .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 418 ، تذكرة الخواص : ص 279 ، تاريخ دمشق : ج 69 ص 217 وليس فيه «سنة سبع عشرة ومئة» وراجع : الطبقات الكبرى : ج 8 ص 475 وجمهرة النسب : ص 41 .
3- .. هكذا في المصدر ، وهي لغة خاصّة تسمّى : «أكلوني البراغيث» ، والصواب : «حدّثنا شيوخنا» .
4- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 217 .

ص: 375

عيون الأخبار ، ابن قتيبه :هنگامى كه مُصعَب بن زبير كشته شد ، سكينه دختر امام حسين عليه السلام ، قصد مدينه كرد . كوفيان ، گِردش را گرفتند و گفتند : خدا ، همراهى ات را نيكو بدارد ، اى دختر پيامبر خدا! سكينه گفت : به خدا سوگند ، جدّم [ على عليه السلام ] و پدرم و عمويم و همسرم مُصعَب را كُشتيد ! مرا در كودكى ، يتيم كرديد و در بزرگى ، بيوه . خدا ، شما را از دست هيچ مردمى ، آسايش نبخشد و جانشين خوبى براى شما [ به جاى من يا مُصعَب ]نگذارد .

أنساب الأشراف_ به نقل از واقدى ، از استادانش _: سكينه ، دختر حسين عليه السلام در مدينه ، به سال 117 هجرى در گذشت و فرماندار مدينه از جانب هشام بن عبد الملك ، خالد بن عبد الملك بن حارث بن حكم بن ابى العاص بود .

تاريخ دمشق :به خطّ على بن محمّد بن ابراهيم حنّايى چنين خواندم : استادان ما ، به نقل از پيشينيان خود ، برايمان گفته اند كه قبر سكينه دختر حسين عليه السلام ، در دمشق است ؛ امّا عالمان ، آن را ضعيف دانسته اند .

.

ص: 376

معجم البلدان :في ظاهِرِ طَبَرِيَّةَ (1) قَبرٌ يَروونَ أنَّهُ قَبرُ سُكَينَةَ ، وَالحَقُّ أنَّ قَبرَها بِالمَدينَةِ . (2)

تاريخ دمشق :قَدِمَت [ سُكَينَةُ ] دِمَشقَ مَعَ أهلِ بَيتِها بَعدَ قَتلِ أبيها ، ثُمَّ خَرَجَت إلَى المَدينَةِ ، ويُقالُ : إنَّها عادَت إلى دِمَشقَ بَعدَ ذلِكَ ، وإنَّ قَبرَها بِها . (3)

تاريخ دمشق_ في ذِكرِ فَضلِ مَقابِرِ أهلِ دِمَشقَ _: أمّا قَبرُ سُكَينَةَ بِنتِ الحُسَينِ فَيَحتَمِلُ ؛ لِأَنَّها تَزَوَّجَت بِالأَصبَغِ بنِ عَبدِ العَزيزِ بنِ مَروانَ الَّذي كانَ بِمِصرَ ، ورَحَلَت إلَيهِ فَماتَ قَبلَ أن تَصِلَ إلَيهِ ، فَيَحتَمِلُ أنَّها قَدِمَت دِمَشقَ وماتَت بِها ، وَالصَّحيحُ أنَّها ماتَت بِالمَدينَةِ . (4)

شذرات الذهب :تُوُفِّيَت سُكَينَةُ بِالمَدينَةِ ، وَالعامَّةُ تَزعُمُ أنَّها بِمَكَّةَ في طَريقِ العُمرَةِ . (5)

تهذيب الأسماء واللغات :خَرَجَت [سُكَينَةُ] إلَى المَدينَةِ ، ويُقالُ : عادَت إلى دِمَشقَ ، وإنَّ قَبرَها بِها ، وَالصَّحيحُ قَولُ الأَكثَرينَ : إنَّها تُوُفِّيَت بِالمَدينَةِ يَومَ الخَميسِ ، لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ ، سَنَةَ سَبعَ عَشرَةَ ومِئَةٍ ، وكانَت مِن سَيِّداتِ النِّساءِ ، وأهلِ الجودِ وَالفَضلِ . (6)

.


1- .طَبَريّة : وهي بليدة مُطلّة على البحيرة المعروفة ببحيرة طَبَريّة ، وهي من أعمال الاُردن ، في طرف الغور (معجم البلدان : ج 4 ص 17) .
2- .معجم البلدان : ج 4 ص 19 .
3- .تاريخ دمشق : ج 69 ص 204 .
4- .تاريخ دمشق : ج 2 ص 421 .
5- .شذرات الذهب : ج 1 ص 154 .
6- .تهذيب الأسماء واللغات : ج 1 ص 163 . وفي إسعاف الراغبين (بهامش نور الأبصار): ص 229 في طبقات الشعراني الكبرى ، أنّها [سكينة ]مدفونة بالقرافة بقرب السيّدة نفيسة [ في مصر ] وقول الأكثرين ، أنّ سكينة بنت الحسين توفّيت بالمدينة واحتمال نقلها بعيد.

ص: 377

معجم البلدان :در پشت طبريّه ، (1) قبرى است كه گزارش مى كنند قبر سَكينه است ، و حق ، آن است كه قبر سكينه ، در مدينه است .

تاريخ دمشق :سَكينه ، پس از شهادت پدرش با خانواده اش به دمشق آمد و سپس به مدينه رفت ، و گفته مى شود كه پس از آن ، دوباره به دمشق آمد و قبرش در آن جاست .

تاريخ دمشق_ در يادكرد فضيلت مقبره هاى دمشقيان _: امّا قبر سَكينه ، دختر حسين عليه السلام ، محتمل است [ كه در دمشق باشد ] ؛ زيرا او به همسرى اصبغ بن عبد العزيز بن مروان _ كه در مصر بود _ در آمد و به سوى او سفر كرد ؛ امّا پيش از رسيدنش ، اصبغ درگذشت و محتمل است كه سَكينه به دمشق در آمده و در آن جا در گذشته باشد ؛ و صحيح ، آن است كه او در مدينه درگذشت .

شَذَرات الذَّهَب :سَكينه ، در مدينه در گذشت و عموم مردم مى پندارند كه او در مكّه ، در مسير عمره در گذشت .

تهذيب الأسماء واللغات :سَكينه ، به سوى مدينه رفت ، و گفته مى شود به دمشق ، باز گشت و قبرش در آن جاست ؛ امّا درست ، گفته اكثريت است كه مى گويند : او در مدينه ، روز پنج شنبه ، پنج روز از شروع ماه ربيع اوّلْ گذشته ، به سال 117 هجرى ، وفات كرد . او از زنان بزرگ و اهل بخشش و دانش بود . (2)

.


1- .شهر طبريّه ، در كنار درياچه طبريّه ، در غرب رود اردن، و در شرق عكّا (در فلسطين) قرار دارد .
2- .در برخى از منابع ، قبر او را در قُرافه مصر ، نزديك قبر سيّده نفيسه دانسته اند ؛ امّا قول بيشتر محقّقان ، آن است كه سكينه در مدينه در گذشته است و احتمال نقل مكان او بعيد است .

ص: 378

الأعلام للزركلي :سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهماالسلام : نَبيلَةٌ شاعِرَةٌ كَريمَةٌ ، مِن أجمَلِ النِّساءِ وأطيَبِهِنَّ نَفسا . كانَت سَيِّدَةَ نِساءِ عَصرِها ، تُجالِسُ الأَجِلَّةَ مِن قُرَيشٍ ، وتُجمَعُ إلَيهَا الشُّعَراءُ فَيَجلِسونَ بِحَيثُ تَراهُم ولا يَرَونَها ، وتَسمَعُ كَلامَهُم ، فَتُفاضِلُ بَينَهُم ، وتُناقِشُهُم وتُجيزُهُم . دَخَلَت عَلى هِشامٍ (الخَليفَةِ) وسَأَلَتهُ عِمامَتَهُ ومِطرَفَهُ (1) ومِنطَقَتَهُ (2) ، فَأَعطاها ذلِكَ . وقالَ أحَدُ مُعاصِريها : أتَيتُها وإذا بِبابِها جَريرٌ وَالفَرَزدَقُ وجَميلٌ وكَثيرٌ ، فَأَمَرَت لِكُلِّ واحِدٍ بِأَلفِ دِرهَمٍ . تَزَوَّجَها مُصعَبُ بنُ الزُّبَيرِ ، وقُتِلَ ، فَتَزَوَّجَها عَبدُ اللّهِ بنُ عُثمانَ بنِ عَبدِ اللّهِ ، فَمات عَنها ، وتَزَوَّجَها زَيدُ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، فَأَمَرَهُ سُلَيمانُ بنُ عَبدِ المَلِكِ بِطَلاقِها ، تَشاؤُما مِن مَوتِ أزواجِها ، فَفَعَلَ . أخبارُها كَثيرَةٌ . وكانَت إقامَتُها ووَفاتُها بِالمَدينَةِ . (3)

6 / 8زَينَبُذُكرت زينب في مصادر عديدة بوصفها إحدى بنات الإمام الحسين عليه السلام (4) ، وذكرت بعض المصادر أنّ اُمّها هي شهربانو، وقد توفّيت وهي صغيرة .

.


1- .المُطْرَف والمِطرف : واحد المطارف ؛ وهي أردية من خزّ مربّعة لها أعلام (الصحاح : ج 4 ص 1394 «طرف») .
2- .المِنطَق : ما يشدّ به الوسط (مجمع البحرين : ج 3 ص 1799 «نطق») .
3- .الأعلام للزركلي : ج 3 ص 106 .
4- .دلائل الإمامة: ص 181، مجموعة نفيسة : ص 177 ( تاريخ مواليد الأئمة و وفياتهم) وص 18 (تاريخ الأئمة) ، المناقب لابن شهرآشوب : ج 4 ص 77، كشف الغمّة: ج 2 ص 250 ؛ مطالب السؤول: ص 73 ، ذخائر العقبى: ص 258 .

ص: 379

الأعلام ، زِرِكلى :سَكينه ، دختر حسين بن على بن ابى طالب ، فهيم ، شاعر ، بزرگوار ، و از زيباترينِ زنان و نيكو سيرت ترينِ آنان بود . وى ، سروَر زنان روزگار خود و با بزرگان قريش ، همنشين بود . شاعران ، در خانه او گِرد مى آمدند ، به گونه اى كه او آنها را مى ديد و آنها او را نمى ديدند ، و او سخن آنان را مى شنيد و سبُك و سنگينشان مى كرد و با آنان ، بحث مى كرد و صِله مى داد . او بر هشام (خليفه اُمَوى) در آمد و عمامه ، رداى خز و كمربندش را از او خواست ، و او هم آنها را داد . يكى از معاصران او گفته است : نزد سَكينه آمدم و در درگاهش ، جرير و فَرَزدَق و جَميل و كثير را ديدم . پس او فرمان داد كه به هر يك ، هزار درهم بدهند . مُصعَب بن زبير ، با او ازدواج كرد و كشته شد . عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه نيز با او ازدواج كرد و در گذشت . زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان هم با او ازدواج كرد ؛ ولى سليمان بن عبد الملك به او فرمان داد تا طلاقش دهد ؛ زيرا از مرگ همسرانش فال بد زد . زيد نيز طلاقش داد . اخبار در باره سَكينه ، فراوان است و اقامت و در گذشت او در مدينه بوده است .

6 / 8زينب

در منابع متعدّد ، از زينب به عنوان يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام نام برده شده است . در برخى منابع ، آمده است كه مادرش شهربانو بوده ودر كودكى از دنيا رفته است .

.

ص: 380

مجموعة نفيسة (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) :وُلِدَ لَهُ عليه السلام سِتَّةُ بَنينَ وثَلاثُ بَناتٍ . . . زَينَبُ و سُكَينَةُ وفاطِمَةُ . (1)

لباب الأنساب :زَينَبُ ماتَت صَغيرَةً ، اُمُّها شَهرَبانو بِنتُ يَزدَجَردَ . (2)

.


1- .مجموعة نفيسة : ص 177 (تاريخ مواليد الأئمّة ووفياتهم) وص 18 (تاريخ الأئمّة) ، دلائل الإمامة : ص 181 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 77 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 250 ؛ مطالب السؤول : ص 73 ، ذخائر العقبى : ص 258 .
2- .لباب الأنساب : ج1 ص350 .

ص: 381

مجموعه نفيسة ( تاريخ مواليد الأئمّة و وفياتهم ) :براى امام حسين عليه السلام ، شش پسر و سه دختر به دنيا آمد : . . . زينب و سَكينه و فاطمه .

لباب الأنساب :زينب ، در كودكى در گذشت . مادر او ، شهربانو ، دختر يزدگرد بود .

.

ص: 382

پژوهشى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين

اشاره

در مورد انتساب دخترى به نام رقيّه به امام حسين عليه السلام و نيز چگونگى وفات او در شام، و همچنين مزار منسوب به وى، نكاتى وجود دارد كه شايسته است هر يك ، جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:

1 . انتساب دخترى به نام رُقَيّه به امام عليه السلام

منابع كهن و معتبرى كه فرزندان امام حسين عليه السلام را احصا كرده اند ، دخترى را به نام رُقيّه براى ايشان ، بيان نداشته و تنها دو دختر به نام هاى فاطمه و سَكينه و برخى دختر سومى به نام زينب (1) را نام برده اند . حتّى علّامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار (2) و محدّث بزرگ معاصر ، شيخ عبّاس قمى رحمه اللهدر نوشتارهاى خود ، به نام رقيّه به عنوان دختر امام عليه السلام اشاره نكرده اند . ابن طلحه (م 654 ق) در كتاب مطالب السَّؤول ، (3) فرزندان امام حسين عليه السلام را ده تن مى شمارد : شش پسر و چهار دختر . وى در معرّفى دختران ، تنها نام سه تن را بازگو

.


1- .ر .ك : ص 307 فرزندان .
2- .بحار الأنوار : ج 45 ص 329 .
3- .ر. ك.:ص 310 ح 184 .

ص: 383

كرده است: فاطمه ، سَكينه و زينب . همين مطلب را مؤلّف كشف الغُمّة (1) از مطالب السؤول ، نقل كرده است . تا آن جا كه بررسى هاى ما نشان مى دهد ، تنها كسى كه براى امام حسين عليه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها ياد مى كند ، نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بيهقى (م 565 ق) است كه در لباب الأنساب ، فرزندان دختر امام عليه السلام را بدين ترتيب آورده است : 1 . فاطمه ، كه مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود ؛ 2 . سَكينه ، كه مادرش رَباب ، دختر امرؤ القيس بن عدى بود ؛ 3 . زينب ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو ، دختر يزدگرد بود ؛ 4 . امّ كلثوم ، كه در كودكى درگذشت و مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود . (2) همان طور كه ملاحظه مى شود، وى نيز در تبيين فرزندان دختر امام حسين عليه السلام ، با اين كه تعداد آنها را چهار نفر ذكر مى كند، نامى از رقيّه نمى برد ؛ ليكن در بيان فرزندانى كه از نسل اين امام عليه السلام باقى مانده اند ، مى نويسد: از فرزندان امام حسين عليه السلام ، جز زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقيّه ، باقى نماند . (3) ممكن است گفته شود كه رقيّه ، همان اُمّ كلثوم است ؛ ليكن اين احتمال با جمله «ولم يَبقَ من أولاده» هماهنگ نيست ؛ زيرا اين جمله ، مُشعر به آن است كه رقيّه، مانند فاطمه و سَكينه ، بعد از جريان كربلا و شام ، ساليانى را زندگى كرده است ، مگر اين كه گفته شود مراد او ، باقى ماندگان از روز عاشورا بوده است .

.


1- .كشف الغمّة : ج 2 ص 250 .
2- .ر. ك.:ص 312 ح 186 .
3- .ر. ك.:ص 312 ح 187 .

ص: 384

گزارش ديگرى كه به نام رقيّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسين عليه السلام در وداع با اهل بيت خود ، فرمود : يا اُختاه! يا اُمَّ كُلثوم! وأنتِ يا زَينَبُ! وأنتِ يا رُقَيَّةُ ! وأنتِ يا فاطِمَةُ ! وأنتِ يا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَيباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً . (1) خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زينب ! و تو اى رُقَيّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنيد كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گريبان چاك مكنيد و صورت ، خراش ندهيد و حرف نامربوط مگوييد . در باره اين گزارش مى توان گفت : اوّلاً ، در بسيارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، اين متن وجود ندارد . ثانيا ، در اين گزارش ، به اين كه رقيّه دختر امام عليه السلام است ، اشاره اى نشده است . ثالثا ، احتمالاً آن كه در اين گزارش به اين نام خطاب شده، رقيّه دختر امام على عليه السلام و همسر مسلم بن عقيل است ؛ (2) زيرا فرزندان مُسلم ، همراه امام عليه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نيز در كاروان كربلا ، حضور داشته است .

2 . وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در خرابه شام
2/ 1. گزارش «كامل بهايى»

2 / 1 . گزارش «كامل بهايى»تا آن جا كه بررسى ها نشان مى دهند، نخستين كتابى كه ماجراى شهادت كودكى در شام را مطرح كرده است، كامل بهايى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدين طبرى (م ح 700 ق) است . متن نوشتار او ، اين است :


1- .الملهوف : ص 141 .
2- .. ر .ك : ج 4 ص 329 (بخش هفتم / فصل چهارم / شهادت مسلم بن عقيل) و ج 8 ص 204 (بخش نهم / فصل ششم / سخنى در باره اسيران و بازماندگان واقعه كربلا) .

ص: 385

در حاويه (1) آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسيرى ، حال مردان كه در كربلا شهيد شده بودند ، بر پسران و دختران ايشان ، پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آيد. تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله . شبى از خواب ، بيدار شد و گفت : «پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت ، او را به خواب ديدم سخت پريشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد ، خفته بود . از خواب ، بيدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنين است . آن لعين ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند . مَلاعين ، سر بياورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسيد : «اين چيست؟» . مَلاعين گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسليم كرد . (2) اين متن با آنچه در باره وفات رقيّه شهرت دارد ، تفاوت هايى دارد ؛ زيرا در اين متن ، نام دختر ، مشخّص نشده و او را چهارساله مى داند ، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانه يزيد مى داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از ديدن سر مبارك امام حسين عليه السلام مى داند، نه هم زمان با ديدن سر ايشان .

2 / 2 . گزارش «روضة الشهدا»

پس از عماد الدين طبرى، ملّا حسين واعظ كاشفى سبزوارى (م 910 ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصيل بيشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) يزيد مى داند و مى افزايد:

.


1- .ظاهرا مقصود ، كتاب الحاوية ، نوشته قاسم بن محمد بن احمد سُنّى است (ر . ك : فوائد رضويّه : ص 112) .
2- .كامل بهايى : ج 2 ص 179 .

ص: 386

چون مِنديل برگرفت ، (1) سرى ديد در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نيك در آن نگريست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سينه بركشيد و روى در روى پدر ماليد و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شيرين بداد . (2) گفتنى است كه بر پايه اين گزارش ، وفات كودك در همان شبى اتّفاق افتاده كه سر پدر را ديده است . در واقع ، تفاوت اصلى اين گزارش با گزارش عماد الدين طبرى ، تنها در اين مورد است كه به كتاب هاى بعدى نيز منتقل شده است.

2 / 3 . گزارش «المنتخب» طريحى

پس از ملّا حسين كاشفى، فخر الدين طُرَيحى (م 1085 ق) در كتاب المنتخب ، داستان را با تفاوت هايى تعريف مى كند . بخشى از متن المنتخب ، بدين شرح است : روايت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر يزيد ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقى (3) پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُريد؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، يتيم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببنديم؟ پدر جان! چه كسى از يتيم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بيوه هاى اسير است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر

.


1- .مِنديل برگرفت : دستمال را برداشت .
2- .روضة الشهدا : ص 389 .
3- .دَيبَق : ديبا ؛ حرير .

ص: 387

چشم هاى گريان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غريب كيست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پريشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غريبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پيش از اين ، نابينا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى ديدم» . آن گاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است . (1) قابل توجّه است كه اين متن، نخستين منبع شناخته شده اى است كه كودك را سه ساله معرّفى كرده است . همچنين ، نخستين منبعى است كه به تفصيل ، سخن گفتن وى را با امام عليه السلام مطرح كرده است ؛ امّا چيزى در باره نام او نمى گويد .

2 / 4 . گزارش «اَنوار المجالس»

اواخر قرن سيزدهم ، شخصى به نام محمّدحسين اَرجستانى در كتاب اَنوار المجالس ، (2) داستان را به گونه اى ديگر ، بيان مى كند . متن نوشته او ، اين است : اهل بيت رسول خدا در آن شب ها ، نه شمعى، نه چراغى، نه آب و نه طعامى ، و نه فرش و نه لباسى ، غمگين نشسته بودند و شغل ايشان ، تعزيه دارى بر شهيدان كربلا بود تا آن كه زُبيده خاتون ، دختر سه ساله سيّد الشهدا ، شبى از فراق پدر بزرگوار ، بسيار گريه كرد . (3) بررسى ها نشان مى دهند كه اين، نخستين گزارشى است كه نام كودك را مطرح و او را زُبيده و محلّ حادثه را خرابه شام ، معرّفى كرده است .

.


1- .المنتخب ، طريحى: ص136 .
2- .وى تأليف اين كتاب را در سال 1280 ق ، آغاز كرده است .
3- .اَنوار المجالس : ص 161 .

ص: 388

او در صفحه قبل كتاب خود ، در اشاره به خرابه شام ، مى گويد : از غريبان خرابه شام به خاطرم رسيد . مگر اهل بيت خير الأنام ، در خرابه شام غريب نبودند ؟! يا سَكينه و رُقَيّه ، طفل حسين نبودند ؟! باوجود آن كه داغ هاى متعدّد مانند بى پدرى و بى برادرى ديده بودند ، چرا كسى به تسلّى آن غريبان ، لب نگشود ؟! بدين ترتيب ، طبق يافته ما ، اَنوار المجالس ، اوّلين كتابى است كه از دخترى براى امام حسين عليه السلام در خرابه شام به نام رُقيّه نام مى بَرد ، هر چند از سرنوشت او سخنى نمى گويد و ماجراى شهادت كودكى به نام زبيده را باز مى گويد . اين نوشتار ، ممكن است زمينه ساز گزارش هاى آينده در مورد نام كودكى باشد كه در خرابه شام از دنيا رفته است .

2 / 5 . گزارش «شَعشعة الحسيني»

اوايل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدجواد يزدى ، در كتاب شعشعة الحسيني (1) آورده است : منقول است كه طفلى از حضرت امام حسين عليه السلام در خرابه شام ، از ديدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنيا رفت ؛ وليكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَيده يا رُقَيّه يا زينب يا سَكينه بوده باشد . (2) او همچنين در صفحات بعد ، به نقل از كتاب رياض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است . (3) در اين گزارش ، چندين نام و از جمله رُقَيّه براى كودكِ از دنيا رفته در شام ،

.


1- .وى ، تأليف اين كتاب را در سال 1319 ق ، آغاز كرده است .
2- .شعشعة الحسيني : ج 2 ص 171 .
3- .شعشعة الحسيني : ج 2 ص 173 .

ص: 389

مطرح گرديده است .

2 / 6 . گزارش «الإيقاد»

چند سال بعد، شخصى به نام سيّد محمّدعلىِ شاه عبد العظيمى (م 1334 ق) ، در كتاب الإيقاد ، براى نخستين بار ، با صراحت ، نام كودك را رقيّه و سنّ او را سه ساله آورد . متن نوشته او ، اين است : حسين عليه السلام ، دختر كوچكى داشت كه او را دوست مى داشت و او هم امام عليه السلام را دوست داشت . گفته شد كه نام وى ، رقيّه بود ، سه سال داشت و در شام ، در ميان اسيران بود . (1) اين بود سير گزارش هاى گوناگون در باره وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در شام .

3 . مزار منسوب به رقيّه
3 / 1 . گزارش «تسلية المجالس»

نخستين سندى كه در باره مزار كنونى منسوب به رُقيّه در دست است، به قرن دهم هجرى باز مى گردد و مربوط مى شود به محمّد بن ابى طالب حائرى كَرَكى (زنده در 955 ق) . وى در كتاب تسلية المجالس مى نويسد: در شهر دمشقِ شام ، در بخش شرقى مسجد اعظم شهر ، خرابه اى را ديدم كه در گذشته ، مسجد بوده و بر سنگْ نوشته درِ آن ، نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه ، نوشته شده بود و پس از آن ، چنين نوشته بود : «اين ، قبر خانم مَلَكه ، دختر حسين بن امير المؤمنين عليه السلام است» . (2)

.


1- .الإيقاد : ص 179 .
2- .تسلية المجالس : ج 2 ص 93 .

ص: 390

3 / 2 . گزارش «نور الأبصار»

در قرن سيزدهم، شِبلَنجى در كتاب نور الأبصار ، (1) در باره اين مزار مى نويسد : برخى شامى ها به من خبر دادند كه براى خانم رقيّه ، دختر امام على _ كرّم اللّه وجهه _ در دمشق شام ، آرامگاهى هست كه زمانى به ديوارهاى قبرش آسيب وارد شد . شامى ها قصد داشتند كه جنازه را از داخل قبر ، بيرون بياورند تا آن را بازسازى كنند ؛ امّا كسى به خاطر هيبت آن خانم ، جرئت نكرد وارد قبر شود ، تا اين كه شخصى از خاندان اهل بيت به نام سيّد فرزند مرتضى ، وارد قبر شد و پارچه اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پيچيد و آن را بيرون آورد و همگان ديدند كه دختر كوچك نابالغى است . اين مطلب را به يكى از بزرگان گفتم . او نيز به نقل از برخى مشايخ خود ، آن را برايم روايت كرد . (2) در اين گزارش ، نام صاحب مزار ، رقيّه بنت على عليه السلام آمده و نخستين گزارشى است كه به موضوع آسيب ديدن قبر ، اشاره كرده است .

3 / 3 . گزارش «منتخب التواريخ»

در نيمه اوّل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدهاشم خراسانى (م 1352 ق) در كتاب فارسى منتخب التواريخ ، (3) ضمن اين كه مزار را متعلّق به رقيّه بنت الحسين عليه السلام معرّفى نموده ، داستان آسيب ديدن قبر را با تفصيل بيشترى نقل مى كند . متن گزارش او ، چنين است: و عالم جليل ، شيخ محمّدعلى شامى _ كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است _ ، به حقير فرمود كه جدّ اُمّىِ بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سنّ شريفش علاوه بر نود بود و

.


1- .تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، 1290 قمرى است .
2- .نور الأبصار : ص 195 .
3- .تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، 1349 قمرى است .

ص: 391

بسيار شريف و محترم بود ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند . شبى دختر بزرگشان در خواب ديد جناب رقيّه بنت الحسين عليه السلام را كه فرمود : «به پدرت بگو به والى بگويد : آب افتاده ميان قبر و لحد من ، و بدن من ، در اذيّت است . بگو بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند» . دخترش به سيّد ، عرض كرد . سيّد ، از ترس حضرات اهل تسنّن ، به خواب ، اثرى مترتّب ننمود . شب دوم ، دختر وسطى سيّد ، همين خواب را ديد . باز به پدر گفت . ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر صغراى سيّد ، همين خواب را ديد و به پدر گفت . ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند كه : «چرا والى را خبردار نكردى؟» . سيّد ، بيدار شد . صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل كرد . والى ، امر كرد علما و صلحاى شام از سنّى و شيعه بروند و غسل كنند و لباس هاى نظيف در بر كنند . به دست هر كس قفل درب حرم مقدّسه باز شد ، همان كس برود و قبر مقدّسه او را نبش كند و جسد مطهّره را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كند . بزرگان و صلحا از شيعه و سنّى ، در كمال ادب غسل كردند و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد ، مگر به دست مرحوم سيّد . بعد كه مشرّف ميان حرم شدند ، مِعوَل (1) هيچ يك به زمين اثر نكرد ، مگر معول سيّد ابراهيم . بعد ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند . ديدند بدن نازنين مخدّره ، ميان لحد و كفن آن مخدّره مكرّمه ، صحيح و سالم است ؛ ليكن آب زيادى ميان لحد جمع شده . پس سيّد ، بدن شريف مخدّره را از ميان لحد ، بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قِسم ، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آن كه لحد مخدّره را از بنياد ، تعمير كردند . اوقات نماز كه مى شد ، سيّد ، بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت . بعد از فراغ ، باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آن كه از تعمير قبر و لحد ، فارغ شدند . سيّد ، بدن مخدّره را دفن كرد و از معجزه اين مخدّره در اين سه روز ، سيّد ، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و

.


1- .مِعوَل : كُلنگ .

ص: 392

نه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند ، سيّد دعا كرد خداوند ، پسرى به او مرحمت نمايد . دعاى سيّد ، مستجاب شد و در اين سنّ پيرى ، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود ، مسمّا به سيّد مصطفى . بعد ، والى ، تفصيل را به سلطان عبد الحميد نوشت . او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف اُمّ كلثوم و سَكينه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقاى حاجى سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر آقا سيّد ابراهيم سابق الذكر ، متصدّى توليت اين اماكن شريفه است . انتهى . و گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده است . (1) با توجّه به آنچه در اين گزارش آمده كه «بزرگان و علماى شيعه و سنّى ، شاهد ماجرا بوده اند»، نكته قابل تأمّل ، اين است كه با آن كه انگيزه براى نقل و ثبت اين گونه حوادث ، فراوان است ، هيچ كس جز متولّيان حرم، اين حادثه مهم را نقل نكرده (2) و شخصيتى مانند سيّد محسن امين ، با اين كه در منطقه حضور داشته، در گزارش خود ، اشاره اى به اين ماجرا ننموده و درباره اين بارگاه ، تنها نوشته است : رقيّه ، دختر حسين عليه السلام ، قبرى به او منسوب است و مشهدى كه در محلّه العماره دمشق ، زيارتگاه است . خدا به درستى آن ، آگاه تر است . ميرزا على اصغرخان [اتابك ، امين السلطان] ، وزير اعظم ايران ، به سال 1323 ق ، آن را بازسازى كرده و در بالاى در ، تاريخ بازسازى را حَك كرده اند كه در آن ، اين اشعار آمده است : مرتبه اى عالى است براى علىوزير اعظمِ ايران كه تجديد كننده است. و من ، تاريخ بازسازى آن را كه مى درخشد[به ابجد] سرودم : «بقبر رقيّة من آل أحمد» . (3)

.


1- .منتخب التواريخ : ص 388 .
2- .ضمنا در ميان سلاطين عثماني ، دو نفر به اين نام ، سلطنت داشته اند : عبد الحميد اوّل (1187-1203ق) و عبد الحميد دوم ( 1293-1327ق) كه هيچ كدام ، دوران حكومتشان ، با»حدود 1280»_ كه در متن منتخب التواريخ آمده تطبيق ندارد.
3- .أعيان الشيعة : ج 7 ص 34 .

ص: 393

بنا بر اين، بر پايه اسناد روايى و تاريخى نمى توان در باره موضوع اين پژوهش ، نظر قاطعى ارائه كرد ؛ ليكن كراماتى كه از اين مزار نورانى ديده شده و مى شود، مؤيّد اعتبار معنوى آن است و در هر حال ، بى ترديد ، گراميداشت اين مكان منتسب به اهل بيت عليهم السلام ، لازم است، هر چند با عنايت به اين كه جزئيات مربوط به وفات رقيّه ، در هيچ يك از منابع معتبر نيامده، ذكر مصائب او را بايد به مصادرى مستند نمود كه به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهده راوى نهاد .

.

ص: 394

. .

ص: 395

بخش دوم : فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

اشاره

درآمد

فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت

فصل دوم : فضيلت هاى مشترك با برادر

فصل سوم : فضيلت هاى ويژه امام حسين

فصل چهارم : شايستگى هاى اخلاقى امام حسين

فصل پنجم : ويژگى هاى عبادى امام حسين

فصل ششم : برخى كرامت هاى ديده شده از امام حسين .

ص: 396

. .

ص: 397

درآمد

اشاره

پيش از ملاحظه متونى كه در باره فضايل و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام در اين بخش آمده است ، اشاره به چند نكته ، بايسته است :

1 . معيار انتخاب متون در اين بخش

با عنايت به اين كه همه بخش هاى اين دانش نامه ، به گونه اى بيانگر فضايل و ويژگى هاى سالار شهيدان است، نخستين سؤال در زمينه عنوان اين بخش ، آن است كه معيار انتخاب متون اين بخش چيست؟ پاسخ ، اين است كه متون اين بخش، پايه و اساس شخصيت امام حسين عليه السلام را شكل مى دهند . به سخن ديگر، موقعيت خانوادگى، كمالات معنوى و ويژگى هاى اخلاقى و عملى امام عليه السلام ، زمينه ساز جايگاه سياسى _ اجتماعى و امامت و رهبرى اويند . از اين رو ، آگاهى از اين متون ، پيش از طرح ادلّه امامت ايشان و نيز گزارش زندگى نامه سياسى _ اجتماعى ايشان ، ضرورى است .

2 . مهم ترين كمالات مشترك امامان عليهم السلام

مهم ترين كمال معنوى امام حسين عليه السلام _ كه با ساير اهل بيت عليهم السلام مشترك است _ ، طهارت معنوى و مصونيت ايشان از گناه و اشتباه است . اين ويژگى ، مبدأ بسيارى از فضايل و ويژگى هاى ديگر و از جمله وجوب مودّت نسبت به امام عليه السلام و اطاعت از ايشان ، و نيز همتايى او با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دوستى و دشمنى ، و صلح و جنگ است .

.

ص: 398

3 . برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام

در ميان همه ويژگى هايى كه در اين بخش و ساير بخش هاى اين دانش نامه براى امام حسين عليه السلام آمده است، چهار ويژگى ، برجستگى بيشترى نسبت به ساير ويژگى ها دارند، كه عبارت اند از :

يك. پدر امامان است

يكى از ويژگى هاى برجسته امام حسين عليه السلام ، اين است كه امامان اهل بيت عليهم السلام ، از نسل اويند . اين ويژگى ، در احاديث معتبرى كه در بخش سوم اين دانش نامه آمده ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه در اين جا به يكى از آنها اشاره مى كنيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : إنَّ اللّهَ اختارَ مِنَ الحُسَينِ الأَوصِياءَ مِن وُلدِهِ، يَنفونَ عَنِ التَّنزيلِ تَحريفَ الغالينَ ، وَانتِحالَ المُبطِلينَ ، وتَأويلَ المُضِلّينَ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم . (1) خداوند ، از فرزندان حسين ، اوصيايى را برگزيد كه از قرآن ، تحريف غاليان و نسبت نادرست باطل گرايان و تأويل گم راهان را دور مى كنند ، كه نُهمين آنان ، قائم آنهاست .

دو . سَرور شهيدان است

يكى ديگر از برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام ، اين است كه او سَرور شهيدان در دنيا و آخرت است . در حديث قدسى آمده است : أما إنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ فِى الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2) بدانيد كه او سَرور شهيدان از اوّلين و آخرين ، در دنيا و آخرت است .

.


1- .ر . ك : ج 2 ص 215 ح 558 (بخش سوم / فصل دوم / اوصيا از نسل اويند) و ص 225 (پدر امامان نُه گانه) .
2- .ر . ك : ج 3 ص 167 ح 797(بخش ششم / فصل يكم / سَرور شهيدان از آغاز تاريخ تا پايان آن) .

ص: 399

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد : ما مِن شَهيدٍ إلّا ويُحِبُّ أن يَكونَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، حَتّى يَدخُلُوا الجَنَّةَ مَعَهُ . (1) هيچ شهيدى نيست ، مگر اين كه دوست دارد كه همراه حسين عليه السلام باشد و با او وارد بهشت شود .

سه . تربتش بركاتى دارد

ديگر ويژگى برجسته امام حسين عليه السلام ، بركات تربت پاك اوست، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده : إنَّ اللّهَ عَوَّضَ الحُسَينَ عليه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ ، وَالشِّفاءَ فى تُربَتِهِ . (2) خداوند ، در برابر كشته شدن حسين عليه السلام ، امامت را در نسل او قرار داد و شفا را در تربتش .

چهار . زيارتش بركاتى دارد

هر چند زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ساير اهل بيت عليهم السلام ، بركات فراوانى براى زائر دارد ؛ ولى در مورد زيارت هيچ يك از اهل بيت عليهم السلام ، به اندازه زيارت امام حسين عليه السلام تأكيد نشده و زيادتِ ثواب و بركاتى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام ذكر شده ، براى هيچ يك از آنان نيامده است . نگاهى اجمالى به فهرست بخش زيارات اين دانش نامه (3) و مقايسه آن با آنچه در باره زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام آمده ، براى اثبات اين مدّعا كافى است . بى ترديد ، تأكيد و تشويق احاديث اسلامى در مورد زيارت امام حسين عليه السلام ، به دليل آثار فوق العاده مثبتِ آن در سازندگى معنوى و بالندگى جامعه اسلامى است .

.


1- .كامل الزيارات : ص 220 ح 322 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 44 ص 299 ح 5 .
2- .ر . ك : ج 12 ص 381 ح 3352(بخش چهاردهم : مزار امام حسين عليه السلام / فصل يكم : مستجاب شدن دعا زير گنبدش) .
3- .ر . ك : ج 10 ص 423 (بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام ) .

ص: 400

الفَصْلُ الاَولُ : الفَضائِلُ الّتي يَشْتَرِكُ فيها مَعَ أهلِ البَيتِ1 / 1الطَّهارَةُ المَعنَوِيَّةُالكتاب«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (1)

الحديثكتاب من لا يحضره الفقيه عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ مَن كانَ لَهُ مِن أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ثَقَلٌ (2) وأهلُ بَيتٍ ، فَعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أهلُ بَيتي وثَقَلي ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ ، وطَهِّرهُم تَطهيرا . (3)

صحيح مسلم عن عائشة :خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله غَداةً وعَلَيهِ مِرطٌ مُرَحَّلٌ (4) مِن شَعرٍ أسوَدَ ، فَجاءَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ، فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ ، فَدَخَلَ مَعَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ ، فَأَدخَلَها ، ثُمَّ جاءَ عَلِيٌّ ، فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ قالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (5)

.


1- .الأحزاب : 33 .
2- .أصلُ الثَّقَل : أنّ العرب تقول لكلّ شيء نفيس خطير مصون ثَقَل ، وأصلُه في بيض النعام المصون (لسان العرب : ج 11 ص 88 «ثقل») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 179 ح 5404 و ص 420 ح 5920 ، الأمالي للصدوق : ص 112 ح 90 و ص 560 ح 748 ، بشارة المصطفى : ص 16 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 35 ح 2 .
4- .مِرْطٌ مُرَحَّل : إزار خزّ فيه عَلَم (لسان العرب : ج 11 ص 278 «رحل») .
5- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1883 ح 61 ، السنن الكبرى : ج 2 ص 213 ح 2858 ، ذخائر العقبى : ص 59؛ الإقبال : ج 2 ص 350 ، العمدة : ص 37 ح 18 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 234 وفيهما «مرجّل» بدل «مُرحّل» ، بحارالأنوار : ج 35 ص 259 .

ص: 401

فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت

اشاره

فصل يكم : فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت: (1)

1 / 1پاكى معنوى

قرآن

«همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» .

حديث

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا! هر يك از پيامبران و فرستادگان تو ، گنجينه و اهل بيتى داشته اند . على ، فاطمه ، حسن و حسين نيز اهل بيت و گنجينه من هستند . پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان .

صحيح مسلم_ به نقل از عايشه _: پيامبر صلى الله عليه و آله بامداد خارج شد ، در حالى كه پوشش نقشدارى از موى سياه خَز بر تن داشت . پس حسن بن على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را در زير آن جاى داد . به دنبال او حسين عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير آن جاى داد . در پى او فاطمه عليهاالسلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود ، جاى داد و سرانجام ، على عليه السلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود ، جا داد و سپس فرمود: «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» .

.


1- .تعدادى از احاديث اين باب ، در كتاب اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، موجود بود . از اين رو ، ترجمه آنها از آنِ حميدرضا شيخى (مترجم آن كتاب) است ، با اندكى اصلاحات .

ص: 402

سنن الترمذي عن شهر بن حوشب عن اُمّ سلمة :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله جَلَّلَ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهم السلام كِساءً ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وخاصَّتي ، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا . فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ : وأنَا مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قال : إنّكِ إلى خَيرٍ . (1)

تفسير الطبري عن حكيم بن سعد :ذَكَرنا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام عِندَ اُمِّ سَلَمَةَ ، قالَت : فيهِ نَزَلَت : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . قالَت اُمُّ سَلَمَةَ : جاءَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى بَيتي ، فَقالَ : لا تَأذَني لِأَحَدٍ ، فَجاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَلَم أستَطِع أن أحجُبَها عَن أبيها ، ثُمَّ جاءَ الحَسَنُ عليه السلام ، فَلَم أستَطِع أن أمنَعَهُ أن يَدخُلَ عَلى جَدِّهِ واُمِّهِ ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَلَم أستَطِع أن أحجُبَهُ ، فَاجتَمَعوا حَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَلى بِساطٍ ، فَجَلَّلَهُم نَبِيُّ اللّهِ بِكِساءٍ كانَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : هؤُلاءِ أهلُ بَيتي ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ . (2)

الفتوح عن الإمام الحسين عليه السلام_ فيمَا احتَجَّ بِهِ عَلى مَروانَ _: وَيلَكَ يا مَروانُ! إلَيكَ عَنّي ، فَإِنَّكَ رِجسٌ (3) ، وإنّا أهلُ بَيتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أنزَلَ اللّهُ عز و جلعَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» . (4)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 699 ح 3871 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 197 ح 26659 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 104 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 204 ح 3183 و ج 14 ص 140 ح 3447 ، مسند أبي يعلى : ج 6 ص 290 ح 6985 ، ذخائر العقبى : ص 55 وفي الثلاثة الأخيرة «حامّتي» بدل «خاصّتي» .
2- .تفسير الطبري : ج 12 الجزء 22 ص 8 ، تفسير ابن كثير : ج 6 ص 410 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 134 ح 765 كلاهما نحوه .
3- .الرِجْسُ : الشيء القذر ، يقال : رجل رِجْس (مفردات ألفاظ القرآن : ص 342 «رجس») .
4- .الفتوح : ج 5 ص 17 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 185 ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 16 ص 28 عن الإمام الحسن عليه السلام لعمرو بن العاص .

ص: 403

سنن الترمذى_ به نقل از شهر بن حَوشَب ، از اُمّ سلمه _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبايى بر على ، حسن ، حسين و فاطمه عليهم السلام افكند و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان ، اهل بيت و نزديكان من هستند . خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان» . امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! آيا من نيز از ايشانم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در راه درست هستى» .

تفسير الطبرى_ به نقل از حكيم بن سعد _: نزد اُمّ سَلَمه از على بن ابى طالب عليه السلام نام برديم . امّ سلمه گفت: آيه «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» ، در باره او نازل شده است . امّ سلمه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه من آمد و فرمود : «به هيچ كس اجازه ورود نده» . پس فاطمه عليهاالسلام آمد و من نتوانستم مانع از رفتن او نزد پدرش شوم . به دنبال او حسن عليه السلام آمد و نتوانستم از رفتن او نزد جدّ و مادرش جلوگيرى كنم . سپس حسين عليه السلام آمد و جلوى او را نيز نتوانستم بگيرم . همه آنها بر گليمى ، گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله حلقه زدند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، عبايى را كه بر دوش داشت ، بر آنها افكند و سپس فرمود: «خدايا! اينان ، اهل بيت من اند . پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان» . پس اين آيه (آيه تطهير) ، نازل شد .

الفتوح_ از امام حسين عليه السلام در ماجرايى ميان ايشان و مروان بن حكم _: واى بر تو ، اى مروان ! از من دور شو كه تو پليدى و من ، از خاندانِ پاكى و پاكيزگى ام كه خداوند ، اين آيه را [در حقّ ما] بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله ، نازل كرده است: «همانا خداوند ، اراده كرده كه آلودگى را از شما اهل بيت بزُدايد و نيك ، پاك و پاكيزه تان كند» .

.

ص: 404

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 111 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / الطهارة) .

1 / 2الرُّسوخُ فِي العِلمِالكتاب«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (1)

الحديثالكافي عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :الرّاسِخونَ فِي العِلمِ : أميرُ المُؤمِنينَ وَالأَئِمَّةُ مِن بَعدِهِ عليهم السلام . (2)

الكافي عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :نَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ ، وَنَحنُ نَعلَمُ تَأويلَهُ . (3)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 188 (القسم الرابع : علم أهل البيت / الفصل الأوّل / الراسخون في العلم) .

.


1- .آل عمران : 7 . والراسِخُ في العلم : المُتحقِّق به ، الذي لا يَعرِضه شُبهةٌ (مفردات ألفاظ القرآن : ص 352 «رسخ») .
2- .الكافي : ج 1 ص 213 ح 3 و ص 415 ح 14 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 421 .
3- .الكافي : ج 1 ص 213 ح 1 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 164 ح 8 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 100 ح 2 ، بصائر الدرجات : ص 204 ح 5 وح 7 عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحارالأنوار : ج 23 ص 199 ح 31 .

ص: 405

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 151 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / طهارت) .

1 / 2استوارى در دانش

قرآن

«و تأويل آن را هيچ كس نمى داند ، مگر خدا ؛ و راسخان در دانش مى گويند : «ما به آن ايمان آورديم . همه از نزد خداست» ، و جز خردمندان ، متذكّر نمى شوند» .

حديث

الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام _: راسخان (استواران) در دانش ، امير مؤمنان عليه السلام و امامانِ پس از او هستند .

الكافى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: ما ، راسخان در دانش هستيم و ما ، تأويل (تفسير) قرآن را مى دانيم .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 271 (بخش چهارم : علم اهل بيت / فصل يكم / راسخان در علم) .

.

ص: 406

1 / 3المَرجِعِيَّةُ العلميةالكتاب«فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» . (1)

الحديثالكافي عن عبداللّه بن عجلان عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» _: الذِّكرُ أنَا ، وَالأَئِمَّةُ أهلُ الذِّكرِ . (2)

المناقب لابن شهرآشوب عن أبي العبّاس الفلكي عن عليّ عليه السلام :ألا إنَّ الذِّكرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ونَحنُ أهلُهُ ، ونَحنُ الرّسِخونَ فِي العِلمِ ، ونَحنُ مَنارُ الهُدى، وأعلامُ التُّقى ، ولَنا ضُرِبَتِ الأَمثالُ . (3)

الطرائف عن ابن عبّاس : «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» يَعني أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام ، هُم أهلُ الذِّكرِ وَالعِلمِ وَالعَقلِ وَالبَيانِ ، وهُم أهلُ بَيتِ النُّبَوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، وَمُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وَاللّهِ ما سُمِّيَ المُؤمِنُ مُؤمِنا إلّا كَرامَةً لِأَميرِ المُؤمِنينَ . (4)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 144 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / أهل الذكر) .

.


1- .النحل : 43 .
2- .الكافي : ج 1 ص 210 ح 1 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 255 ح 7 ، بحارالأنوار : ج 16 ص 359 ح 55 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 98 نقلاً عن الإبانة ، بحارالأنوار : ج 23 ص 184 ح 50 .
4- .الطرائف : ص 94 الرقم 131 ، الصراط المستقيم : ج 1 ص 217 نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 186 الرقم 55 .

ص: 407

1 / 3مرجعيّت علمى

قرآن

«اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» .

حديث

الكافى_ به نقل از عبد اللّه بن عِجلان ، از امام باقر عليه السلام ، در باره اين سخن خداوند عز و جل : «اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مقصود از ذكر ، من هستم و مراد از اهل ذكر ، امامان هستند» .

المناقب ، ابن شهرآشوب _ به نقل از ابو عبّاس فلكى ، از امام على عليه السلام _ :بدانيد كه مقصود از «ذكر» ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و «اهل ذكر» ، ما هستيم و ماييم «راسخان در دانش» و نشان هاى هدايت و سرانِ پرهيز ، و براى ما [اين گونه] مَثَل ها زده مى شوند .

الطرائف_ به نقل از ابن عبّاس _: «از اهل ذكر بپرسيد» ، يعنى از اهل بيت محمّد ؛ على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام . آنان ، اهل ذكر و علم و عقل و بيان اند و هم ايشان ، اهل بيت نبوّت ، معدن رسالت ، و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان اند . به خدا سوگند ، مؤمن ، مؤمن ناميده نشد ، مگر براى بزرگداشت امير مؤمنان !

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 205 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / اهل ذكر) .

.

ص: 408

1 / 4وُجوبُ المَوَدَّةِالكتاب«قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» . (1)

الحديثفضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن عبّاس :لَمّا نَزَلَت : «قُل لاَّ أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، مَن قَرابَتُنا هؤُلاءِ الَّذينَ وَجَبَت عَلَينا مَوَدَّتُهُم؟ قالَ : عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَابناها عليهم السلام (2) . (3)

تاريخ دمشق عن أبي اُمامة الباهلي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُلِقَ الأَنِبياءُ مِن أشجارٍ شَتّى ، وخَلَقَني وعَلِيّا مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ ، فَأَنَا أصلُها ، وعَلِيٌّ فَرعُها ، وفاطِمَةُ لِقاحُها ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ثَمَرُها ، فَمَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصانِها نَجا ، ومَن زاغَ هَوى . ولَو أنَّ عَبدا عَبَدَ اللّهَ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ لَم يُدرِك مَحَبَّتَنا إلّا أكَبَّهُ اللّهُ عَلى مَنخِرَيهِ فِي النّارِ ، ثُمَّ تَلا : «قُل لاَّ أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» . (4)

.


1- .الشورى : 23 .
2- .في بعض المصادر : «وابناهما» ، وفي بعض آخر : «وولْدهما» ، وفي ثالثٍ : «وولدهم» .
3- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 669 ح 1141 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 47 ح 2641 ، ذخائر العقبى : ص 62؛ العمدة : ص 47 ح 34 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 172 ح 133 ، تفسير فرات : ص 389 ح 516 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 106 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 131 ح 72 وفيها : «قرابتك» بدل «قرابتنا» ، بحارالأنوار : ج 23 ص 252 ح 29 .
4- .تاريخ دمشق : ج 42 ص 65 ح 8412 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 554 ح 588 نحوه ، كفاية الطالب : ص 317 وفيه «صحبتنا» بدل «محبّتنا»؛ مجمع البيان : ج 9 ص 43 نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 230 وراجع : كمال الدين : ص 345 ح 30 والأمالي للطوسي : ص 611 ح 1264 .

ص: 409

1 / 4وجوب دوستى

قرآن

«بگو : «من به اِزاى اين (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم ، جز دوستى كردن با خويشاوندان»» .

حديث

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: چون آيه «بگو: من به ازاى اين ، از شما مزدى نمى خواهم ، جز دوستى كردن با خويشاوندان» نازل شد ، گفتند : اى پيامبر خدا! اين خويشاوندان تو كه دوستى آنان بر ما واجب گشته است ، چه كسانى هستند؟ فرمود: «على و فاطمه و دو پسر فاطمه» .

تاريخ دمشق_ به نقل از ابو اُمامه باهِلى _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «پيامبران ، از درختان متفاوت ، آفريده شده اند و خدا ، من و على را از يك درخت آفريد . من ، ريشه آنم و على ، شاخه و فاطمه ، گرده بارور كننده آن و حسن و حسين ، ميوه هاى آن هستند . پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن در آويزد ، نجات مى يابد و هر كس كج برود ، سقوط مى كند . اگر بنده اى خدا را ميان صفا و مروه ، هزاران سال عبادت كند ، امّا محبّت ما را در نيابد ، جز اين نيست كه خداوند ، او را به دو سوراخ بينى اش به آتش در مى اندازد» . آن گاه تلاوت كرد : « «بگو: من براى اين (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى با خويشاوندان» » .

.

ص: 410

كشف اليقين عن جابر بن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الجَنَّةَ تَشتاقُ إلى أربَعَةٍ مِن أهلي ، قَد أحَبَّهُمُ اللّهُ وأمَرَني بِحُبِّهِم : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وَالحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، وَالمَهدِيُّ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم _ الَّذي يُصَلّي خَلفَهُ عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام . (1)

الكافي عن إسماعيل بن عبد الخالق :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ لِأَبي جَعفَرٍ الأَحولِ وأنَا أسمَعُ : أتَيتَ البَصرَةَ؟ فَقالَ : نَعَم . قالَ : كَيفَ رَأَيتَ مُسارَعَةَ النّاسِ إلى هذَا الأَمرِ ودُخولَهُم فيهِ؟ قالَ : وَاللّهِ ، إنَّهُم لَقَليلٌ ، ولَقَد فَعَلوا ، وإنَّ ذلِكَ لَقَليلٌ . فَقالَ : عَلَيكَ بِالأَحداثِ (2) ، فَإِنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ ، ثُمَّ قالَ : ما يَقولُ أهلُ البَصرَةِ في هذِهِ الآيَةِ : «قُل لاَّ أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» ؟ قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّهُم يَقولونَ : إنَّها لِأَقارِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ : كَذَبوا! إنَّما نَزَلَت فينا خاصَّةً ، في أهلِ البَيتِ ، في عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ أصحابِ الكِساءِ عليهم السلام . (3)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 363 (القسم الثامن : حقوق أهل البيت / الفصل الثالث / المودّة) .

1 / 5وُجوبُ الإِطاعَةِالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (4)

.


1- .كشف اليقين : ص 345 ح 401 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 52 و ج 2 ص 152 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 304 .
2- .حَدَثٌ : أي شابّ (الصحاح : ج 1 ص 278 «حدث») .
3- .الكافي : ج 8 ص 93 ح 66 ، قرب الإسناد : ص 128 ح 450 وفيه «لقرابة رسول اللّه صلى الله عليه و آله ولأهل بيته» بدل «لأقارب رسول اللّه صلى الله عليه و آله » ، بحارالأنوار : ج 23 ص 236 ح 2 .
4- .النساء : 59 .

ص: 411

كشف اليقين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: بهشت ، مشتاق چهار نفر از خاندان من است . خدا ايشان را دوست دارد و مرا نيز به دوستى ايشان ، فرمان داده است: على بن ابى طالب ، حسن ، حسين و مهدى ؛ همان كه عيسى بن مريم ، پشت سرش نماز مى خواند . درود خدا بر آنان باد!

الكافى_ به نقل از اسماعيل بن عبد الخالق _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام به ابو جعفرِ اَحوَل مى فرمايد : «به بصره هم رفتى؟» . گفت : آرى . فرمود: «پذيرش مردم ، نسبت به اين قضيه (امامت و ولايت ما) را چگونه ديدى؟» . گفت : به خدا سوگند كه شمارِ چنين كسانى اندك است ! كارهايى كرده اند؛ امّا اندك است . فرمود: «بر تو باد [توجّه به] نوجوانان؛ زيرا اين گروه ، بيشتر به سوى كارهاى خوب مى شتابند!» . سپس فرمود: «مردم بصره ، در باره اين آيه: «بگو: من به ازاى اين ، از شما مزدى نمى خواهم، مگر دوستى خويشاوندانم» ، چه مى گويند؟» . گفتم : فدايت شوم! آنها مى گويند: اين آيه ، در باره نزديكان (خويشانِ) پيامبر خداست . فرمود: «دروغ مى گويند . اين آيه ، در خصوص ما اهل بيت ، نازل شده است ؛ در باره على و فاطمه و حسن و حسين ، يعنى اصحاب كِسا» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 2 ص 551 (بخش هشتم : حقوق اهل بيت / فصل سوم / دوستى) .

1 / 5وجوب پيروى

قرآن«اى مؤمنان! از خدا فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» .

.

ص: 412

الحديث

الكافي عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» فَقالَ : نَزَلَت في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام . (1)

كمال الدين عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :لَمّا أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَرَفنَا اللّهَ ورَسولَهُ ، فَمَن اُولُو الأَمرِ الَّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِكَ؟ فَقالَ عليه السلام : هُم خُلَفائي يا جابِرُ ، وأئِمَّةُ المُسلِمينَ مِن بَعدي ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ وَالحُسَينُ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ. (2)

الكافي عن عيسى بن السريّ عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن ماتَ ولا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، قالَ اللّهُ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» ، فَكانَ عَلِيٌّ عليه السلام ، ثُمَّ صارَ مِن بَعدِهِ حَسَنٌ ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ حُسَينٌ ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، ثُمَّ مِن بَعدِهِ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليهم السلام ، ثُمَّ هكَذا يَكونُ الأَمرُ ، إنَّ الأَرضَ لا تَصلُحُ إلّا بِإِمامٍ ، ومَن مَات لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، وأحوَجُ ما يَكونُ أحَدُكُم إلى مَعرِفَتِهِ إذا بَلَغَت نَفسُهُ هاهُنا _ قالَ : وأهوى بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ _ يَقولُ حينَئِذٍ : لَقَد كُنتُ عَلى أمرٍ حَسَنٍ . (3)

.


1- .الكافي : ج 1 ص 286 ح 1 ، تفسير العيّاشي : ج 1 ص 250 ح 169 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام ، تفسير فرات : ص 110 ح 112 عن الإمام الباقر عليه السلام ، بحارالأنوار : ج 35 ص 211 ح 12 .
2- .كمال الدين : ص 253 ح 3 ، كفاية الأثر : ص 53 ، قصص الأنبياء : ص 361 ح 436 ، كشف الغمّة : ج 3 ص 299 ، إعلام الورى : ج 2 ص 181 ، بحارالأنوار : ج 36 ص 250 ح 67 .
3- .الكافي : ج 2 ص 21 ح 9 ، رجال الكشّي : ج 2 ص 724 ح 799 عن أبي اليسع نحوه وراجع : تفسير العيّاشي : ج 1 ص 252 ح 175 .

ص: 413

حديثالكافى_ به نقل از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام معناى آيه «از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» را پرسيدم . فرمود: «[اين آيه] در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شد» .

كمال الدين_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: چون خداوند عز و جل بر پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله آيه «اى مؤمنان! از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان ، فرمان ببريد» را نازل فرمود ، گفتم : اى پيامبر خدا! ما خدا و پيامبر را شناخته ايم . اختيار دارانى كه خداوند ، فرمانبَرى از ايشان را در كنار فرمانبرى از شما آورده ، كيان اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى جابر! آنها پس از من ، جانشينان من و امامان مسلمانان هستند . نخستين ايشان ، على بن ابى طالب است وسپس حسن وحسين و پس از او على بن الحسين » .

الكافى_ به نقل از عيسى بن سَرى ، از امام صادق عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كه بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است . خداوند مى فرمايد: «از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» . پس على عليه السلام امام است و پس از او ، حسن و سپس حسين و در پى او ، على بن الحسين و پس از او ، محمّد بن على و به همين ترتيب . زمين ، سامان نمى يابد ، جز به وجود امام ، و هر كه بميرد ، در حالى كه امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است و هر يك از شما بيشترين نياز را به اين معرفت ، هنگامى دارد كه جانش به اين جايش مى رسد» و با دست به سينه اش اشاره كرد [و افزود :] «كه در اين هنگام مى گويد: بر عقيده نيكويى بودم» .

.

ص: 414

كمال الدين عن سليم بن قيس الهلالي عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أخبَرَني رَبّي جَلَّ جَلالُهُ أنَّهُ قَدِ استَجابَ لي فيكَ وفي شُرَكائِكَ الَّذينَ يَكونونَ مِن بَعدِكَ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَن شُرَكائي مِن بَعدي؟ قالَ : الَّذينَ قَرَنَهُمُ اللّهُ عز و جل بِنَفسِهِ وبي ، فَقالَ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» الآيَةَ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ومَن هُم؟ قالَ : الأَوصِياءُ مِنّي إلى أن يَرِدوا عَلَيَّ الحَوضَ ، كُلُّهُم هادٍ مُهتَدٍ ، لا يَضُرُّهُم مَن خَذَلَهُم ، هُم مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَهُم ، لا يُفارِقُهُم ولا يُفارِقونَهُ ، بِهِم تُنصَرُ اُمَّتي ، وبِهِم يُمطَرونَ ، وبِهِم يُدفَعُ عَنهُمُ البَلاءُ ، ويُستَجابُ دُعاؤُهُم . قُلتُ : يا رَسولَ اللّه ! سَمِّهِم لي . فَقالَ : اِبني هذا _ ووَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِ الحَسَنِ عليه السلام _ ثُمَّ ابني هذا _ وَوَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأسِ الحُسَينِ عليه السلام _ ثُمَّ ابنٌ لَهُ يُقالُ لَهُ عَلِيٌّ ، وسَيولَدُ في حَياتِكَ ، فَأَقرِئهُ مِنِّي السَّلامَ ، ثُمَّ تَكمِلَةُ اثنَي عَشَرَ . فَقُلتُ : بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ! سَمِّهِم لي رَجُلاً فَرَجُلاً ، فَسَمّاهُم رَجُلاً رَجُلاً ، فيهِم وَاللّهِ _ يا أخا بَني هِلالٍ (1) _ مَهدِيُّ اُمَّةِ (2) مُحَمّدٍ ، الَّذي يَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت ظُلما وجَورا ، وَاللّهِ إنّي لَأَعرِفُ مَن يُبايِعُهُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ ، وأعرِفُ أسماءَ آبائِهِم وقَبائِلِهِم . (3)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 141 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / اُولو الأمر) .

.


1- .يعني سليم بن قيس الهلالي .
2- .في المصدر : «اُمّتي» ، و التصويب من بحار الأنوار .
3- .كمال الدين : ص 284 ح 37 ، الاعتقادات : ص 121 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 127 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 36 ص 257 ح 75 .

ص: 415

كمال الدين_ به نقل از سليم بن قيس هلالى ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خدايم عز و جل به من خبر داد كه دعاى مرا در باره تو و شريكانت كه پس از تو خواهند بود ، اجابت كرده است» . پرسيدم : اى پيامبر خدا! شريكان پس از من ، چه كسانى هستند؟ فرمود : «آنان كه خداى عز و جل با خود و من همراهشان كرده و فرموده است : «از خداوند ، فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و اختياردارانتان فرمان ببريد» » تا آخر آيه . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان كيان اند؟ فرمود : «اوصياى من ، تا آن كه در حوض [كوثر] بر من در آيند ، همگى آنان ، هدايتگر و هدايت يافته اند . هر كه آنان را وا نهد ، به ايشان زيانى نمى زند . آنان با قرآن اند و قرآن با آنان است . نه از آنان جدا مى شود و نه آنان از او جدا مى شوند . امّتم با آنان ، يارى مى شوند و به خاطر آنان بر امّتم باران مى بارد و بلا از ايشان ، دور مى شود و دعاى آنان ، مستجاب مى شود» . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان را براى من نام ببر . فرمود : «اين پسرم» و دستش را روى سر حسن نهاد . «سپس اين پسرم» و دستش را روى سر حسين نهاد . «سپس پسر او كه به وى على گفته مى شود و در روزگار تو متولّد مى گردد . پس سلام مرا به او برسان . تا آخر كه دوازده نفر مى شوند» . گفتم : پدر و مادرم فدايت ، اى پيامبر خدا! آنان را يك به يك برايم نام ببر . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، آنان را يك به يك براى من نام برد و به خدا سوگند _ اى برادر هلالى _ مهدىِ اين امّت در ميان آنان است ؛ كسى كه زمين را از عدل و داد مى آكند ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است . به خدا سوگند ، من كسانى را كه با او ميان ركن و مقام [ابراهيم] با او بيعت مى كنند ، مى شناسم ونام پدران و قبيله شان را مى دانم» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 201 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل اوّل / اولو الأمر) .

.

ص: 416

1 / 6وُجوبُ التَّمَسُّكِسنن الترمذي عن زيد بن أرقم عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي تارِكٌ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدي ، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ ، وعِترَتي أهلُ بَيتي ، ولَن يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفُونّي فيهِما . (1)

كمال الدين بإسناده عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ، كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي؛ فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَهاتَينِ _ وضَمَّ بَينَ سَبّابَتَيهِ _ فَقامَ إلَيهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ ، وقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ! مَن عِترَتُكَ؟ قالَ : عَلِيٌّ ، وَالحَسَنُ ، وَالحُسَينُ ، وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

مسند زيد عن زيد بن عليّ عن أبيه عن جدّه عليّ عليهما السلام :لَمّا ثَقُلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ ، وَالبَيتُ غاصٌّ بِمَن فيهِ ، قالَ : اُدعوا لِيَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، فَدَعَوتُهُما ، فَجَعَلَ يَلثِمُهُما حَتّى اُغمِيَ عَلَيهِ ، قالَ: فَجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَرفَعُهُما عَن وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ : فَفَتَحَ عَينَيهِ ، فَقالَ : دَعهُما يَتَمَتَّعانِ مِنّي وأتَمَتَّعُ مِنهُما؛ فَإِنَّهُ سَيُصيبُهُما بَعدي أثَرَةٌ . (3) ثُمَّ قالَ : يا أيُّهَا النّاسُ! إنّي خَلَّفتُ فيكُم كِتابَ اللّهِ وسُنَّتي وعِترَتي أهلَ بَيتي ، فَالمُضَيِّعُ لِكِتابِ اللّهِ كَالمُضَيِّعُ لِسُنَّتي ، وَالمُضَيِّعُ لِسُنَّتي كَالمُضَيِّعُ لِعِترَتي ، أما إنَّ ذلِكَ لَن يَفتَرِقا حَتّى اللِّقاءِ (4) عَلَى الحَوضِ . (5)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 663 ح 3788 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 17 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 118 ح 4576 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 37 ح 11131 عن أبي سعيد الخدري ، عيون الأخبار في مناقب الأخيار : ص 27 و ثلاثة الأخيرة نحوه ، كنزالعمّال : ج 1 ص 173 ح 873؛ كمال الدين : ص 238 ح 56 ، العمدة : ص 72 ح 89 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 23 ص 118 ح 36 .
2- .كمال الدين : ص 244 ، معاني الأخبار : ص 91 ح 5 كلاهما عن محمّد بن عمارة عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 23 ص 147 ح 111 .
3- .الأَثَرَةُ : الاسم من أَثَر يُؤْثِرُ ، أراد أنّه يُستأثر عليهما ، فيُفضَّل غيرهما (النهاية : ج 1 ص 22 «أثر») .
4- .في المصدر : «ألقاه» ، والصحيح ما أثبتناه كما في مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي والحدائق الورديّة .
5- .مسند زيد : ص 404 ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 113 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 114 .

ص: 417

1 / 6وجوب تمسّك

سُنَن التِّرمِذى_ به نقل از زيد بن ارقم ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من در ميان شما چيزى به يادگار نهاده ام كه مادام كه بِدان چنگ در زنيد ، هرگز پس از من ، گم راه نمى شويد . يكى از آن دو ، بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است و عترتم ، [يعنى] اهل بيتم . اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند . پس بنگريد در نبودنِ من ، حقّم را در باره اين دو ، چگونه ادا مى كنيد .

كمال الدين_ به سندش ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم _ كه همان اهل بيت من اند _ . اين دو ، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض [كوثر ]بر من وارد شوند ، مِثلِ اين دو» و دو انگشت سبّابه خود را به يكديگر چسباند . جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! عترت تو چه كسانى هستند؟ فرمود: «على ، حسن ، حسين و امامانى كه از پشتِ حسين هستند تا روز قيامت» .

مسند زيد_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش ، از جدّش امام على عليهما السلام _: هنگامى كه بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله شدّت گرفت و خانه از مردم پُر شد ، فرمود: «حسن و حسين را برايم فرا بخوانيد» . من ، آن دو را فرا خواندم و پيامبر صلى الله عليه و آله لب هاى آن دو را بوسيد تا از هوش رفت . على عليه السلام خواست آن دو را از روى سينه پيامبر صلى الله عليه و آله بردارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چشمانش را گشود و فرمود: «آن دو را وا گذار تا آنان از من ، بهره مند شوند و من از آنان ، بهره ببرم ، كه پس از من ، آن دو ، محروميت مى بينند» . آن گاه فرمود: «اى مردم! من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار نهادم: كتاب خدا و سنّتم و عترتم _ كه همان اهل بيت من هستند _ . تباه كننده كتاب خدا ، مانند تباه كننده سنّت من است و تباه كننده سنّت من ، مانند تباه كننده عترت من ، و اين دو ، از هم جدا نمى شوند تا ديدار [با من ]در كنار حوض» .

.

ص: 418

كامل الزيارات عن جابر عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أرادَ أن يَتَمَسَّكَ بِعُروَةِ اللّهِ الوُثقَى الَّتي قالَ اللّهُ تَعالى في كِتابِهِ ، فَليُوالِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّهُما مِن فَوقِ عَرشِهِ . (1)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 115 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / عِدل القرآن) .

1 / 7مُرافَقَةُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي المُباهَلَةِالكتاب«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» . (2)

الحديثصحيح مسلم عن سعد بن أبي وقّاص :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام ، فَقالَ : اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي . (3)

.


1- .كامل الزيارات : ص 114 ح 121 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 270 ح 31 .
2- .آل عمران : 61 .
3- .صحيح مسلم : ج 4 ص 1871 ح 32 ، سنن الترمذي : ج 5 ص 638 ح 3724 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 391 ح 1608 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 163 ح 4719 ، السنن الكبرى : ج 7 ص 101 ح 13392 ، اُسد الغابة : ج 4 ص 99 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 16 ح 8355 ، المناقب للخوارزمي : ص 108 ح 115؛ الأمالي للطوسي : ص 307 ح 616 ، بشارة المصطفى : ص 203 ، بحارالأنوار : ج 39 ص 316 ح 12 .

ص: 419

كامل الزيارات، به نقل از جابر ، از امام باقر عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: هر كه مى خواهد به دستگيره محكم خداوند _ كه خداى متعال در كتاب خود فرموده است _ ، چنگ در زند ، على بن ابى طالب و حسن و حسين را دوست بدارد؛ چرا كه خداوند عرش نشين ، آنان را دوست مى دارد .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 161 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / همتاى قرآن) .

1 / 7همراهى با پيامبر صلّي الله عليه و آله در مُباهله

قرآن

«پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» .

حديث

صحيح مسلم_ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _: هنگامى كه اين آيه : «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را ... فرا بخوانيم» نازل شد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود: «خدايا ! اينان ، خاندان من اند» .

.

ص: 420

الخصال عن مكحول عن أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام :إنَّ النَّصارَى ادَّعَوا أمرا ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» ، فَكانَت نَفسي نَفسَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالنِّساءُ فاطِمَةَ ، وَالأَبناءُ الحَسَنَ وَالحُسَينَ . (1)

عيون أخبار الرضا عليه السلام عن هاني بن محمّد بن محمود العبدي عن أبيه قال :حَدَّثَني أبي بِإِسنادِهِ رَفَعَهُ إلى موسَى بنِ جَعفَرٍ [ الكاظِمِ ] عليه السلام _ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَ_ذِبِينَ» _ : ولَم يَدَّعِ أحَدٌ أنَّهُ أدخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَحتَ الكِساءِ عِندَ المُباهَلَةِ لِلنَّصارى إلّا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام ، فَكانَ تَأويلُ قَولِهِ تَعالى : «أَبْنَاءَنَا» الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام ، «وَنِسَاءَنَا» فاطِمَةَ عليهاالسلام ، «وَأَنفُسَنَا» عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام . (2)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 139 (القسم الثالث : خصائص أهل البيت / الفصل الأوّل / مباهلة النبيّ صلى الله عليه و آله بهم) . ميزان الحكمة : ج2 ص75 (المباهلة) .

.


1- .الخصال : ص 576 ح 1 ، بحارالأنوار : ج 31 ص 439 ح 2 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 84 ح 9 ، الاحتجاج : ج 2 ص 340 ح 271 ، الاختصاص : ص 56 عن محمّد بن الزبرقان ، كشف الغمّة : ج 3 ص 42 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 48 ص 128 ح 2 .

ص: 421

الخصال_ به نقل از مكحول ، از امام على عليه السلام _: مسيحيان ، ادّعاى امرى را كردند و خداى عز و جل نازل كرد : «پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» . پس جان من ، جان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و [مراد از] زنان ، فاطمه است و [مراد از] پسران ، حسن و حسين هستند .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از هانى بن محمّد بن محمود عبدى ، از پدرش ، در حديثى كه سند آن را به امام كاظم عليه السلام مى رساند ، در باره سخن خداى عز و جل : «پس هر كس با تو در باره او (عيسى) پس از آگاهى ات بستيزد، بگو : «بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم . آن گاه ، يكديگر را نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»» _: هيچ كس ادّعا نكرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را به هنگام مباهله با مسيحيان ، زير عبا بُرده باشد ، جز على بن ابى طالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام . پس تفسير «پسرانمان» ، حسن و حسين عليهماالسلام است و تفسير «زنانمان» ، فاطمه عليهاالسلاماست و تفسير «خودمان» ، على بن ابى طالب عليه السلام است .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 197 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل اوّل / مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله به همراهى اهل بيت عليهم السلام ) . ميزان الحكمة : ج2 ص75 (مباهله) .

.

ص: 422

1 / 8عِدلُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله فِي السِّلمِ وَالحَربِسنن الترمذي عن زيد بن أرقم عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام _: أنَا حَربٌ لِمَن حارَبتُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمتُم . (1)

كتاب من لا يحضره الفقيه عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ عَلِيّا وَصِيّي وخَليفَتي ، وزَوجَتَهُ فاطِمَةَ سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمينَ ابنَتي ، وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ وَلَدايَ ، مَن والاهُم فَقَد والاني ، ومَن عاداهُم فَقَد عاداني ، ومَن ناوَأَهُم (2) فَقَد ناوَأَني ، ومَن جَفاهُم فَقَد جَفاني ، ومَن بَرَّهُم فَقَد بَرَّني ، وَصَلَ اللّهُ مَن وَصَلَهُم ، وقَطَعَ اللّهُ مَن قَطَعَهُم ، ونَصَرَ اللّهُ مَن أعانَهُم ، وخَذَلَ اللّهُ مَن خَذَلَهُم . اللّهُمَّ مَن كانَ لَهُ مِن أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ثَقَلٌ وأهلُ بَيتٍ فَعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أهلُ بَيتي وثَقَلي ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا . (3)

مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :نَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَفاطِمَةَ عليهم السلام ، فَقالَ : أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمَكُم . (4)

.


1- .سنن الترمذي : ج 5 ص 699 ح 3870 ، سنن ابن ماجة : ج 1 ص 52 ح 145 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 161 ح 4714 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 40 ح 2619 و 2620 ، المعجم الأوسط : ج 5 ص 182 ح 5015 ، سير أعلام النبلاء : ج 10 ص 432 ، اُسد الغابة : ج 7 ص 220 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 158 ح 3482 ، المناقب للخوارزمي : ص 149 ح 177 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 59 ح 223 عن الحسن بن عبداللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للطوسي : ص 336 ح 680 كلاهما نحوه ، بشارة المصطفى : ص 61 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 54 ، بحارالأنوار : ج 23 ص 116 ح 28 .
2- .ناوأهم : أي ناهضهم وعاداهم (النهاية : ج 5 ص 123 «نوأ») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 179 ح 5404 و ص 420 ح 5920 ، الأمالي للصدوق : ص 111 ح 90 و ص 560 ح 748 ، بشارة المصطفى : ص 16 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 35 ح 2 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 446 ح 9704 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 161 ح 4713 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 40 ح 2621 ، تاريخ بغداد : ج 7 ص 137 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 218 ح 3218 ، المناقب لابن المغازلي : ص 64 ح 90 ؛ العمدة : ص 51 ح 45 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 13 ح 944 ، روضة الواعظين : ص 175 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 217 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 79 ح 48 .

ص: 423

1 / 8همسانى با پيامبر صلّي الله عليه و آله در جنگ و صلح

سنن الترمذى_ به نقل از زيد بن ارقم _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود : «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» .

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، وصى و جانشين من است ، همسرش فاطمه ، سَرور زنان جهانيان ، دختر من است ، و حسن و حسين ، سَروران جوانان بهشت ، پسران من اند . هر كس آنان را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس آنان را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و هر كس در برابر آنان بِايستد [و بستيزد] ، در برابر من ايستاده است و هر كس به آنان جفا كند ، به من جفا كرده است و هر كس به آنان نيكى كند ، به من نيكى كرده است . خداوند ، بپيوندد با كسى كه با آنان مى پيوندد ، و ببُرد از كسى كه از آنها مى بُرد ، و يارى دهد هر كه را يارى شان مى دهد و وا نهد هر كسى را كه آنان را وا مى نهد ! خدايا! هر يك از پيامبران تو ، گنجينه و اهل بيتى داشته اند و اهل بيت و گنجينه من ، على و فاطمه و حسن و حسين هستند . پس آلودگى را از آنان ، دور كن و پاكيزه شان بدار !

مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر صلى الله عليه و آله به على ، حسن ، حسين و فاطمه نگريست و فرمود: «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» .

.

ص: 424

المعجم الأوسط عن إبراهيم بن عبدالرحمن بن صبيحٍ مولى اُمّ سملة ، عن جدّه صبيح :كُنتُ بِبابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجاءَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَجَلَسوا ناحِيَةً ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَينا ، فَقالَ : إنَّكُم عَلى خَيرٍ ، وعَلَيهِ كِساءٌ خَيبَرِيٌّ ، فَجَلَّلَهُم بِهِ ، وقالَ : أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم ، سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم . (1)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن زيد بن أرقم :كُنّا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ فِي الحُجرَةِ يوحى إلَيهِ ، ونَحنُ نَنتَظِرُهُ حَتَّى اشتَدَّ الحَرُّ ، فَجاءَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَعَهُ فاطِمَةُ وحَسَنٌ وحُسَينٌ عليهم السلام ، فَقَعَدوا في ظِلِّ حائِطٍ يَنتَظِرونَهُ ، فَلَمّا خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَآهُم ، فَأَتاهُم ، ووَقَفنا نَحنُ مَكانَنا ، ثُمَّ جاءَ إلَينا وهُوَ يُظِلُّهُم بِثَوبِهِ ، مُمسِكا بِطَرَفِ الثَّوبِ ، وعَلِيٌّ مُمسِكٌ بِطَرَفِهِ الآخَرِ ، وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُم ، فَأَحِبَّهُم ، اللّهُمَّ إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَهُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم ، قالَ : فَقالَ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ . (2)

المناقب للخوارزمي عن زيد بن يثيع :سَمِعتُ أبا بَكرٍ الصِّدّيقَ يَقولُ : رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيَّمَ خَيمَةً ، وهُوَ مُتَّكِئٌ عَلى قَوسٍ عَرَبِيَّةٍ ، وفِي الخَيمَةِ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام . فَقالَ : يا مَعاشِرَ المُسلِمينَ! أنَا سِلمٌ لِمَن سالَمَ أهلَ الخَيمَةِ ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم ، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم ، لا يُحِبُّهُم إلّا سَعيدُ الجَدِّ (3) ، طَيِّبُ المَولِدِ ، ولا يُبغِضُهُم إلّا شَقِيُّ الجَدِّ ، رَدِيُّ الوِلادَةِ . فَقالَ رَجُلٌ : يا زَيدُ ، أأنتَ سَمِعتَ مِنهُ؟ قالَ : إي ورَبِّ الكَعبَةِ . (4)

.


1- .المعجم الأوسط : ج 3 ص 179 ح 2854 ، اُسد الغابة : ج 3 ص 7 ح 2481 .
2- .شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج 3 ص 207 ؛ بحارالأنوار : ج 37 ص 95 ح 58 وراجع : التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام : ص 376 ح 261 .
3- .الجَدّ : الحظّ (القاموس المحيط : ج 1 ص 281 «جدد») .
4- .المناقب للخوارزمي : ص 297 ح 291 ، جواهر المطالب : ج 1 ص 174 ، فرائد السمطين : ج 2 ص 40 ح 373 ، الرياض النضرة : ج 3 ص 154 ، وليس فيه ذيله من «فقال رجل ...» .

ص: 425

المعجم الأوسط_ به نقل از ابراهيم بن عبد الرحمان بن صبيح (غلام اُمّ سلمه) ، از جدّش صبيح _: بر در خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودم كه على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام آمدند و در گوشه اى نشستند . پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى ما آمد و فرمود: «شما بر راه درست هستيد» . كسايى خيبرى در برِ پيامبر صلى الله عليه و آله بود . ايشان با آن ، آنان را پوشاند و فرمود: «من با هر كه با شما سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و با هر كه با شما در صلح باشد ، در صلحم» .

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد_ به نقل از زيد بن ارقم _: در خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم . به ايشان در اتاقِ خود ، وحى مى شد و ما منتظر ايشان بوديم ، تا اين كه گرما شدّت گرفت . پس على بن ابى طالب به همراه فاطمه ، حسن و حسين آمدند و در سايه ديوارى نشستند و منتظر پيامبر صلى الله عليه و آله شدند . پيامبر صلى الله عليه و آله چون بيرون آمد ، آنها را ديد و به سوى آنها رفت و ما در جاى خود ، ايستاده بوديم . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى ما آمد ، در حالى كه با جامه اش بر سرِ آنها سايه انداخته بود . يك سرِ جامه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سرِ ديگر آن را على عليه السلام گرفته بود و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «خدايا! من آنها را دوست دارم . پس آنها را دوست بدار . خدايا! من با هر كه با آنها آشتى در پيش گيرد ، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با آنها سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم» . پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود .

المناقب ، خوارزمى_ به نقل از زيد بن يثيع _: شنيدم كه ابو بكر مى گويد: ديدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى زد و در حالى كه بر كمانى عربى تكيه داده بود و على و فاطمه و حسن و حسين در خيمه بودند ، فرمود : «اى گروه مسلمانان! من با هر كه با اهل [اين] خيمه آشتى در پيش گيرد ، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با ايشان سرِ جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و دوستدار كسى هستم كه دوستدار آنهاست . آنها را دوست ندارد ، مگر انسان نيك بخت حلال زاده ، و آنها را دشمن نمى دارد ، مگر نگون بختِ ناپاك زاده» . مردى گفت: اى زيد! خودت از ابو بكر شنيدى؟ گفت: به خداى كعبه سوگند ، آرى !

.

ص: 426

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ جالِسا ذاتَ يَومٍ وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وأكرَمُ النّاسِ عَلَيَّ ، فَأَحِبَّ مَن أحَبَّهُم ، وأبغِض مَن أبغَضَهُم ، ووالِ مَن والاهُم ، وعادِ مَن عاداهُم ، وأعِن مَن أعانَهُم ، وَاجعَلهُم مُطَهَّرينَ مِن كُلِّ رِجسٍ ، مَعصومينَ مِن كُلِّ ذَنبٍ ، وأيِّدهُم بِروحِ القُدُسِ (1) ... ثُمَّ رَفَعَ صلى الله عليه و آله يَدَهُ إلَى السَّماءِ فَقالَ : اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ إنّي مُحِبٌّ لِمَن أحَبَّهُم ومُبغِضٌ لِمَن أبغَضَهُم ، وسِلمٌ لِمَن سالَمَهُم ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم ، وعَدُوٌّ لِمَن عاداهُم ، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم . (2)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 156 ( القسم الثالث : خصائص أهل البيت عليهم السلام / الفصل الأوّل / سلمهم سلم النبيّ صلّي الله عليه و آله وحربهم حربه) .

1 / 9نُزولُ سورَةِ «الإِنسانِ» في شَأنِهِممجموعة نفيسة (مسارّ الشيعة) :وفِي الخامِسِ وَالعِشرينَ مِنهُ [أي مِن ذِي الحِجَّةِ ]نَزَلَ في أميرِ المُؤمِنينَ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ» . (3)

.


1- .رُوحُ القُدْسِ : يعني جبرئيل ، اُضيف إلى القُدْس وهو الطُهْر ، والمراد : الرُوحُ المقدّس (مجمع البحرين : ج 2 ص 743 «روح») .
2- .. الأمالي للصدوق : ص 574 ح 787 ، بشارة المصطفى : ص 177 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 24 ح 20 .
3- .مجموعة نفيسة : ص 59 (مسارّ الشيعة) ، العدد القويّة : ص 315 .

ص: 427

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزد او بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «خدايا! تو مى دانى كه اينان ، اهل بيت من و گرامى ترينِ مردمان نزد من اند . پس هر كس را كه آنان را دوست دارد ، دوست بدار و هر كس را كه آنان را دشمن مى دارد ، دشمن بدار و با دوستدارشان دوستى كن و با دشمنشان بستيز و ياورشان را يارى ده و آنان را از همه آلودگى ها پاك گردان و از هر گناهى ، نگاهشان دار و با روح القُدُس (1) ، تأييدشان كن . . .» . ايشان ، سپس دستانش را به سوى آسمان ، بالا برد و گفت : «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه دوستدار كسى هستم كه آنان را دوست داشته باشد و كينه كسى را در دل دارم كه كينه آنان را در دل دارد و با هر كس كه در صلح با آنان باشد ، در صلحم و با هر كه با آنان سر جنگ داشته باشد ، سرِ جنگ دارم و و دشمن كسى هستم كه دشمنِ آنهاست و دوست كسى هستم كه دوست آنهاست» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 225 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت / فصل يكم / آشتى با آنها ، آشتى با پيامبر و جنگ با آنها ، جنگ با پيامبر است) .

1 / 9نزول سوره «انسان» در شأن ايشان

مجموعة نفيسة (مسارّ الشيعة) :در بيست و پنجم ذى حجّه ، سوره «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ» در حقّ امير مؤمنان ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نازل شد .

.


1- .روح ، يعنى جبرئيل عليه السلام كه به «قُدُس» افزوده شده كه به معناى «پاكى» است . روح القُدُس يعنى «روح مقدّس» كه صفت جبرئيل عليه السلام است .

ص: 428

مجمع البيان_ حَولَ نُزولِ سورَةِ «هَل أتى» _: حَدَّثَنِي الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ أبو عَبدِ اللّهِ بنُ الحَسَنِ أنَّها مَدَنِيَّةٌ نَزَلَت في عَلِيٍّ و فاطِمَةَ عليهماالسلامالسّورَةُ كُلُّها . (1)

اُسد الغابة عن مجاهد عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ تَعالى : «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا» _: مَرِضَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامفَعادَهُما جَدُّهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وعادَهُما عامَّةُ العَرَبِ ، فَقالوا : يا أبَا الحَسَنِ لَو نَذَرتَ عَلى وُلدِكَ نَذرا . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : إن بَرَءا مِمّا بِهِما صُمتُ للّهِِ عز و جلثَلاثَةَ أيّامٍ شُكرا ، وقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلامكَذلِكَ ، وقالَت جارِيَةٌ يُقالُ لَها «فِضَّةُ» ، نوبِيَّةٌ : إن بَرَأَ سَيِّدايَ صُمتُ للّهِِ عز و جل شُكرا . فَاُلبِسَ الغُلامانِ العافِيَةَ ، ولَيسَ عِندَ آلِ مُحَمَّدٍ قَليلٌ ولا كَثيرٌ ، فَانطَلَقَ عَلِيٌّ عليه السلام إلى شَمعونَ الخَيبَرِيِّ فَاستَقرَضَ مِنهُ ثَلاثَةَ آصُعٍ مِن شَعيرٍ ، فَجاءَ بِها فَوَضَعَها ، فَقامَت فاطِمَةُ عليهاالسلامإلى صاعٍ فَطَحَنَتهُ وَاختَبَزَتهُ ، وصَلّى عَلِيٌّ عليه السلام مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أتَى المَنزِلَ فَوُضِعَ الطَّعامُ بَينَ يَدَيهِ ، إذ أتاهُم مِسكينٌ فَوَقَفَ بِالبابِ فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، مِسكينٌ مِن أولادِ المُسلِمينَ ، أطعِموني أطعَمَكُمُ اللّهُ عز و جلعَلى مَوائِدِ الجَنَّةِ ، فَسَمِعَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَأَمَرَهُم فَأَعطَوهُ الطَّعامَ ، ومَكَثوا يَومَهُم ولَيلَتَهُم لَم يَذوقوا إلَا الماءَ . فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّاني ، قامَت فاطِمَةُ عليهاالسلام إلى صاعٍ وخَبَزَتهُ ، وصَلّى عَلِيٌّ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ووُضِعَ الطَّعامُ بَينَ يَدَيهِ ، إذ أتاهُم يَتيمٌ فَوَقَفَ بِالبابِ ، وقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ ، يَتيمٌ بِالبابِ مِن أولادِ المُهاجِرينَ ، استُشهِدَ والِدي ، أطعِموني ، فَأَعطَوهُ الطَّعامَ ، فَمَكَثوا يَومَينِ لَم يَذوقوا إلَا الماءَ . فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّالِثُ قامَت فاطِمَةُ عليهاالسلام إلَى الصّاعِ الباقي فَطَحَنَتهُ وَاختَبَزَتهُ ، فَصَلّى عَلِيٌّ عليه السلام مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ووُضِعَ الطَّعامُ بَينَ يَدَيهِ إذ أتاهم أسيرٌ ، فَوَقَفَ بِالبابِ وقالَ : السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، تَأسِرونَنا وتَشُدّونَنا ولا تُطعِمونَنا ، أطعِموني فَإِنّي أسيرٌ ، فَأَعطَوهُ ، ومَكَثوا ثَلاثَةَ أيّامٍ و لَيالِيَها لَم يَذوقوا إلَا الماءَ . فَأَتاهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَرَأى ما بِهِم مِنَ الجوعِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى : «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ» إلى قَولِهِ «لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا» . (2)

.


1- .مجمع البيان : ج 10 ص 612 نقلاً عن تفسير أبي حمزة الثمالي .
2- .اُسد الغابة : ج 7 ص 230 ، تفسير القرطبي : ج 19 ص 130 ، شواهد التنزيل : ج 2 ص 394 ح 1042 ، البداية والنهاية : ج 5 ص 329 ؛ تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 750 وراجع : تفسير الثعلبي : ج 10 ص 99 والأمالي للصدوق : ص 574 ح 787 وبشارة المصطفى : ص 177 .

ص: 429

مجمع البيان_ در باره نزول سوره «هَلْ أَتَى» _: حسن بن حسن ، ابو عبد اللّه بن حسن ، برايم گفت كه [اين سوره] ، سوره اى مدنى است و همه اش در شأن على و فاطمه عليهماالسلامنازل شده است .

اُسد الغابة _ به نقل از مجاهد ، از ابن عبّاس ، در باره اين سخن خداى متعال :_ به نقل از مجاهد ، از ابن عبّاس ، در باره اين سخن خداى متعال : «آنان به نذر ، وفا مى كنند و از روزى مى هراسند كه شرّش بسى گسترده است و به [پاس ]دوستىِ خدا ، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دهند» _اُسد الغابة _ به نقل از مجاهد ، از ابن عبّاس ، در باره اين سخن خداى متعال : «آنان به نذر ، وفا مى كنند و از روزى مى هراسند كه شرّش بسى گسترده است و به [پاس ]دوستىِ خدا ، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دهند» _ : حسن و حسين عليهماالسلام بيمار شدند و جدّشان ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بيشتر مردم ، از آن دو عيادت كردند و گفتند : اى ابو الحسن ! كاش براى فرزندانت ، چيزى نذر مى كردى ! على عليه السلام فرمود : «اگر از اين بيمارى خوب شوند ، براى خدا سه روز ، روزه شُكر مى گيرم» و فاطمه عليهاالسلام نيز چنين گفت و كنيزى به نام فضّه نوبيّه گفت : اگر دو سَرور من خوب شوند ، براى خداى عز و جل روزه شكر مى گيرم . آن دو پسر ، خوب شدند و [غذايى] كم يا زياد ، نزد خاندان محمّد صلى الله عليه و آله نبود . على عليه السلام به سوى شمعونِ خيبرى رفت و سه مَن جو از او قرض گرفت و آن را آورد و [پيش فاطمه عليهاالسلام] نهاد و فاطمه عليهاالسلام برخاست و يك من از آن را آرد كرد و نان پخت . على عليه السلام پس از آن كه با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خواند ، به خانه آمد . غذا را كه جلويش نهادند ، بينوايى آمد و جلوى در ايستاد و گفت : سلام بر شما ، اى اهل بيت محمّد ! بينوايى از فرزندان مسلمانان هستم . به من غذا بدهيد . خداوند ، به شما بر سر سفره هاى بهشت ، غذا بدهد ! على عليه السلام صدا را شنيد و فرمان داد كه غذا را به او بدهند و خودشان همه روز و شب را چيزى جز آب نخوردند . روز دوم ، فاطمه عليهاالسلام به سوى [باقى مانده] گندم رفت و با آن ، نان پخت . على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خواند و [بعد از آمدن به خانه] غذا كه جلويش نهاده شد ، يتيمى آمد و جلوى در ايستاد و گفت : سلام بر شما ، اى اهل بيت محمّد ! يتيمى از فرزندان مهاجران ، جلوى در است . پدرم شهيد شده است . به من غذا بدهيد . غذا را به او دادند و روز دوم را نيز با آب ، سپرى كردند . روز سوم ، فاطمه عليهاالسلام به سوى گندم باقى مانده رفت و آن را آرد كرد و نان پخت . على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خواند و [بعد از آمدن به خانه] غذا كه پيش رويش نهاده شد ، اسيرى آمد و جلوى در ايستاد و گفت : سلام بر شما ، اى خاندان نبوّت ! ما را اسير مى كنيد و بند مى نهيد و به ما غذا نمى دهيد ؟ به من غذا بدهيد كه من ، اسير و در بندم . غذا را به او دادند و سه روز شد كه هيچ چيز جز آب نخوردند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد آنان آمد و گرسنگى را در آنها ديد . در اين هنگام ، خداوند متعال ، نازل فرمود : «آيا بر انسان زمانى گذشت كه» تا آن جا كه مى فرمايد : «ما از شما ، جزا و سپاسى نمى خواهيم» .

.

ص: 430

مجمع البيان :قَد رَوَى الخاصُّ وَالعامُّ : أنَّ الآياتِ مِن هذِهِ السّورَةِ [ يَعني سورَةَ هَل أتى ]وهِيَ قَولُهُ : «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ _ إلى قَولِهِ _ وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا» (1) نَزَلَت في عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام وجارِيَةٍ لَهُم تُسَمّى فِضَّةَ ، وهُوَ المَروِيُّ عَنِ ابنِ عَبّاسٍ ومُجاهِدٍ وأبي صالِحٍ . وَالقِصَّةُ طَويلَةٌ ... فَلَمّا كانَ اليَومُ الرّابِعُ وقَد قَضَوا نُذورَهُم ، أتى عَلِيٌّ عليه السلام ومَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامإلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وبِهِما ضُعفٌ ، فَبَكى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ونَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام بِسورَةِ هَل أتى . (2)

1 / 10أحَبُّ الخَلقِ إلَى اللّهِمعاني الأخبار عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين] عليهم السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسا وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ، فَقالَ : وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيرا ، ما عَلى وَجهِ الأَرضِ خَلقٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جلولا أكرَمُ عَلَيهِ مِنّا . (3)

.


1- .الإنسان : 5 _ 22 .
2- .. مجمع البيان : ج 10 ص 611 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 2 ص 748 ح 4 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 308 وراجع : المناقب للخوارزمي : ص 267 ح 250 وص 268 ح 251.
3- .معاني الأخبار : ص 55 ح 3 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 47 ح 23 وراجع : معاني الأخبار : ص 56 ح 5 .

ص: 431

مجمع البيان :شيعه و سنّى روايت كرده اند كه آيات سوره «هَلْ أَتَى» از «نيكان مى نوشند» تا «و كوشش آنان ، مشكور خواهد بود» ، در شأن على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام و كنيز ايشان به نام فِضّه نازل شده است . اين ، از ابن عبّاس ، مجاهد و ابو صالح ، نقل شده است و داستان آن ، دراز است ... . چون روز چهارم شد ، على عليه السلام به همراه حسن و حسين عليهماالسلام ، با همان حالت ضعف و در حالى كه نذرشان را ادا كرده بودند ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گريست و جبرئيل عليه السلام با سوره «هَلْ أَتَى» فرود آمد .

1 / 10محبوب ترين بودن ، نزد خدا

معانى الأخبار_ از امام صادق ، از پدرش ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام _: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزدش بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده برانگيخت ، بر روى زمين ، هيچ كس نزد خدا ، محبوب تر و گرامى تر از ما نيست!» .

.

ص: 432

1 / 11حَقٌّ خاصٌّ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آلهالسنن الكبرى عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا لا يَحِلُّ هذَا المَسجِدُ لِجُنُبٍ ولا لِحائِضٍ (1) ، إلّا لِرَسولِ اللّهِ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ ، ألا قَد بَيَّنتُ لَكُمُ الأَسماءَ ألّا تَضِلّوا . (2)

السنن الكبرى عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ مَسجِدي حَرامٌ عَلى كُلِّ حائِضٍ مِنَ النِساءِ وكُلِّ جُنُبٍ مِنَ الرِّجالِ ، إلّا عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ : عَلِيٍّ وفاطِمَةَ والحَسَنِ وَالحُسَينِ . (3)

النوادر للراوندي بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى أوحى إلى موسى عليه السلام أنِ ابنِ مَسجِدا طاهِرا لا يَكونُ فيهِ غَيرُ موسى وهارونَ ، وَابنَي هارونَ شَبَّرَ وشَبيرٍ ، وإنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن أبنِيَ مَسجِدا طاهِرا لا يَكونُ فيهِ غَيري وغَيرُ أخي عَلِيٍّ ، وغَيرُ ابنَيَّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم . (4)

.


1- .نظرا للروايات الدالّة على أنّ فاطمة عليهاالسلام لم يكن يأتيها الحيض ، راجع : الكافي : ج 1 ص 458 ح 2 و ص 460 ح 6 وعلل الشرائع : ص 179 ح 4 ومختصر بصائر الدرجات : ص 172 وكشف الغمة : ج 2 ص 89 وبحارالأنوار : ج 43 ص 19 ح 20 . فإنّ المراد من هذه الروايات على ما يبدو هو أنّه كان يجوز لها المرور بالمسجد حتّى وإن كانت حائضا .
2- .السنن الكبرى : ج 7 ص 104 ح 13400 ، تاريخ أصبهان : ج 1 ص 344 الرقم 625 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 166 ح 3502 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 101 ح 34183 .
3- .السنن الكبرى : ج 7 ص 104 ح 13402 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 101 ح 34182 .
4- .النوادر للراوندي : ص 102 ح 65 ، الجعفريّات : ص 199 كلاهما عن إسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام ، العمدة : ص 177 ح 274 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 331 كلاهما عن عديّ بن ثابت ، إعلام الورى : ج 1 ص 320 عن أبي رافع ، والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحارالأنوار : ج 38 ص 190 ح 1 ؛ المناقب لابن المغازلي : ص 299 ح 343 عن إسماعيل عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله و ص 252 ح 301 عن عدّي بن ثابت نحوه وراجع : علل الشرائع : ص 201 ح 2 والإحتجاج : ج 2 ص 310 ح 258 وتفسير العيّاشي : ج 2 ص 127 ح 39 .

ص: 433

1 / 11دارا بودن حقّ ويژه در مسجد پيامبر صلّي الله عليه و آله

السنن الكبرى_ به نقل از امّ سلمه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هان كه اين مسجد براى جُنُب و حائض ، (1) حلال نيست ، جز براى پيامبر خدا ، على ، فاطمه ، حسن و حسين . هان! من ، برايتان نام ها را بيان كردم تا مبادا گم راه شويد!» .

السنن الكبرى_ به نقل از امّ سلمه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هان كه مسجد من ، بر هر زن حائض و مرد جُنُبى حرام است ، جز بر محمّد و اهل بيتش : على ، فاطمه ، حسن و حسين!

النوادر ، راوندى_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداى متعال به موسى عليه السلام وحى كرد كه مسجد پاكيزه اى بسازد كه جز موسى و هارون و دو پسر هارون (شَبَّر و شَبير) در آن نباشند و خداوند متعال ، به من فرمان داد كه مسجد پاكيزه اى بسازم كه جز من و برادرم على و دو فرزندم حسن و حسين _ كه درودهاى خدا بر ايشان باد _ در آن نباشيم .

.


1- .با توجه به رواياتى كه دلالت دارند حضرت فاطمه عليهاالسلامحيض نمى شده ، ظاهرا مقصود از اين روايات ، اين است كه ايشان بر فرض حائض شدن ، مى توانسته در مسجد ، تردّد كند .

ص: 434

راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : ج 5 (القسم العاشر : خصائص الإمام علي عليه السلام / الفصل الرابع / الخصائص السياسية والاجتماعية / مماثلة حقوقه حقوق النبي صلى الله عليه و آله في مسجده) .

1 / 12السِّبقَةُ إلَى الجَنَّةِفضائل الصحابة لابن حنبل عن محدوج بن زيد الذهلي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: أبشِر! أوَّلُ مَن يُدعى بِكَ ، لِقَرابَتِكَ مِنّي ومَنزِلَتِكَ عِندي ، ويُدفَعُ إلَيكَ لِوائي ، وهُوَ لِواءُ الحَمدِ ، فَتَسيرُ بِهِ بَينَ السِّماطَينِ . آدَمُ عليه السلام وجَميعُ خَلقِ اللّهِ يَستَظِلّونَ بِظِلِّ لِوائي يَومَ القِيامَةِ ، وطولُهُ مَسيرَةُ ألفِ سَنَةٍ ، سِنانُهُ ياقوتَةٌ حَمراءُ ، قُضُبُهُ (1) فِضَةٌ بَيضاءُ ، زُجُّهُ (2) دُرَّةٌ خَضراءُ ، لَهُ ثَلاثُ ذَوائِبَ (3) مِن نورٍ ، ذُؤابَةٌ فِي المَشرِقِ، وذُؤابَةٌ فِي المَغرِبِ ، وَالثّالِثَةُ وَسَطَ الدُّنيا ، مَكتوبٌ عَلَيهِ ثَلاثَةُ أسطُرٍ ، الأَوَّلُ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، وَالثّاني : الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمينَ ، وَالثّالِثُ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ . طولُ كُلِّ سَطرٍ ألفُ سَنَةٍ ، وعَرضُهُ مَسيرَةُ ألفِ سَنَةٍ ، فَتَسيرُ بِاللِّواءِ وَالحَسَنُ عَن يَمينِكَ ، وَالحُسَينُ عَن يَسارِكَ ، حَتّى تَقِفَ بَيني وبَينَ إبراهيمَ في ظِلِّ العَرشِ ، ثُمَّ تُكسى حُلَّةً خَضراءَ مِنَ الجَنَّةِ . (4)

.


1- .في المناقب لابن المغازلي ولابن شهر آشوب : «قضيبه» ، وفي الأمالي للصدوق : «قصبه» .
2- .الزجّ : الحديدة التي تركّب في أسفل الرمح ، والسنان يركّب عاليته ، والزجّ تركُزُ به الرمح في الأرض ، والسنان يطعن به (لسان العرب : ج 2 ص 285 «زجج») .
3- .الذؤابة : الضفيرة من الشعر إذا كانت مُرسلة ، والذؤابة أيضا طرف العمامة والجمع : ذؤابات وذوائب (المصباح المنير : ص 211 «ذاب») .
4- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 663 ح 1131 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 54 ح 8389 نحوه ، المناقب لابن المغازلي : ص 42 ح 65 عن أبي زيد الباهلي ، المناقب للخوارزمي : ص 140 ح 159 عن محدوج بن زيد الالهاني ؛ الأمالي للصدوق : ص 402 ح 520 عن مخدوج بن زيد الذهلي ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 228 وليس فيه صدره إلى «آدم وجميع ...» ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 302 ح 221 نحوه .

ص: 435

ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 10 (بخش دهم : ويژگى هاى امام علي عليه السلام / فصل چهارم / ويژگى هاى سياسى و اجتماعى / همسانى حقوق وى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد وى) .

1 / 12پيشتاز بودن به سوى بهشت

فضائل الصحابة، ابن حنبل_ به نقل از محدوج بن زيد ذهلى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! مژده كه تو ، نخستين كسى هستى كه [در روز قيامت] خوانده مى شوى ، به دليل نزديكى ات با من و منزلتت نزد من ! پرچم من را _ كه همان پرچم ستايش است _ ، را به دست تو مى سپارند و تو آن را ميان صف ها حركت مى دهى . روز قيامت ، آدم و همه آفريده هاى خدا ، در زير پرچم من ، سايه مى گيرند . طول آن ، راهى هزار ساله است و سرنيزه اش ، ياقوت سرخ ، تيرك آن ، نقره سپيد و دسته آن ، مرواريد سبز است و سه دنباله نور در مشرق ، و ميانه دنيا دارد كه سه سطر بر آنها نوشته شده است : سطر نخست : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ، سطر دوم : «الحمد للّه ربّ العالمين» ، سطر سوم : «لا إله إلّا اللّه ، محمّدٌ رسول اللّه » ، كه درازاى هر سطر ، هزار سال و پهناى آن نيز هزار سال راه است . تو [اى على] ، پرچم را مى برى و حسن ، در سمت راست تو و حسين ، در سمت چپ تو هستند ، تا اين كه ميان من و ابراهيم در سايه عرش ، مى ايستى و حرير سبز بهشتى بر تو مى پوشانند .

.

ص: 436

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن الحرث وسعيد بن بشير عن عليّ بن أبي طالب عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: أنَا وارِدُكُم عَلَى الحَوضِ ، وأنتَ يا عَلِيُّ السّاقي ، وَالحَسَنُ الذّائِدُ (1) ، وَالحُسَينُ الآمِرُ . (2)

الإرشاد عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ عليهم السلام :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَدَ النّاسِ إيّايَ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ ، إنَّ أوَّلَ أربَعَةٍ يَدخُلونَ الجَنَّةَ : أنَا وأنتَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ . (3)

1 / 13الدَّرَجاتُ العُلى فِي الجَنَّةِتاريخ دمشق عن عمر بن الخطّاب عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ فاطِمَةَ وعَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ في حَظيرَةِ القُدسِ (4) ، في قُبَّةٍ بَيضاءَ ، سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ . (5)

.


1- .الذائد : الحامي الدافِعُ (النهاية : ج 2 ص 172 «ذود») .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 94 ؛ الطرائف : ص 174 ح 271 عن أبي إسحاق بن الحارث و سعيد بن بشير ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 292 عن الحارث بن سعيد بن قيس عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وعن جابر الأنصاري عنه صلى الله عليه و آله ، بحارالأنوار : ج 36 ص 270 ح 91 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 43 ، سعد السعود : ص 140 ، بحارالأنوار : ج 27 ص 141 ح 145 ؛ تفسير القرطبي : ج 16 ص 22 وراجع : هذه الموسوعة : ج1 ص 444 (قيمة حبّهم والتعلّق بهم) .
4- .القُدْس والقُدُس : الطُّهر ، اسم ومصدر . ومنه قيل للجنّة : حظيرة القدس (الصحاح : ج 3 ص 960 «قدس») .
5- .تاريخ دمشق : ج 13 ص 229 ح 3239 ، المناقب للخوارزمي : ص 303 ح 298 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34167 ؛ بشارة المصطفى : ص 48 وفيه : «أنا وفاطمة» بدل «إنّ فاطمة» ، كشف الغمّة : ج 2 ص 152 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 235 ح 149 عن حبيب بن حبيب نحوه ، بحارالأنوار : ج 68 ص 128 ح 58 .

ص: 437

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حرث و سعيد بن بشير ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من بر شما نزد حوض [كوثر] وارد مى شوم و تو _ اى على _ ، ساقى هستى و حسن ، پشتيبان و حسين ، فرمان دهنده است» .

الإرشاد_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گِله كردم . فرمود : «اى على ! چهار تن نخستين وارد شونده به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم» .

1 / 13داشتن منزلت هاى والا در بهشت

تاريخ دمشق_ به نقل از عمر بن خطّاب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: فاطمه و (1) على و حسن و حسين ، [روز قيامت ، ]در پَرچينِ پاكى، زير گنبد سپيدند كه سقف آن، عرش [خداى] رحمان است .

.


1- .در بشارة المصطفى آمده: «من و فاطمه و، ...».

ص: 438

شرح الأخبار عن أبي موسى الأشعري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَا وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ يَومَ القِيامَةِ في قُبَّةٍ تَحتَ العَرشِ . (1)

الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّ الحَسَنَ فِي الجَنَّةِ ، وَالحُسَينَ فِي الجَنَّةِ ، وجَدَّهُما فِي الجَنَّةِ ، وجَدَّتَهُما فِي الجَنَّةِ ، وأباهُما فِي الجَنَّةِ ، واُمَّهُما فِي الجَنَّةِ . (2)

عيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ! إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ كُنتَ أنتَ ووُلدُكَ عَلى خَيلٍ بُلقٍ ، (3) مُتَوَّجينَ بِالدُّرِّ وَالياقوتِ ، فَيَأمُرُ اللّهُ بِكُم إلَى الجَنَّةِ وَالنّاسُ يَنظُرونَ . (4)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 4 ح 914 ؛ كفاية الطالب : ص 311 عن عبد بن قيس ، كنزالعمّال : ج 12 ص 100 ح 34177 كلاهما نقلاً عن الطبراني عن أبي موسى الأشعري .
2- .الأمالي للصدوق : ص 523 ح 709 ، بشارة المصطفى : ص 115 و ص 173 ، الفضائل : ص 101 ، كشف اليقين : ص 338 ح 395 نحوه ، بحارالأنوار : ج 37 ص 91 ح 55 ؛ المناقب للخوارزمي : ص 289 ح 279 ، المناقب لابن المغازلي : ص 150 ح 188 نحوه .
3- .البَلَق _ محرّكة _ : سواد وبياض . وارتفاع التحجيل [ أي البياض في قوائم الفرس ]إلى الفخذين (القاموس المحيط : ج 3 ص 214 «بلق») .
4- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 30 ح 37 ، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 121 ح 78 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن أبائه عليهم السلام ، الحدائق الورديّة : ج 1 ص 112 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بحارالأنوار : ج 40 ص 26 ح 51 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 106 عن أحمد بن عامر بن سليمان الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، ذخائر العقبى : ص 234 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كنزالعمّال : ج 13 ص 154 ح 36479 .

ص: 439

شرح الأخبار_ به نقل از ابو موسى اشعرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين ، روز قيامت ، زير گنبد عرشيم .

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خدايا ! تو مى دانى كه حسن ، در بهشت است ، حسين ، در بهشت است ، جدّشان ، در بهشت است ، جَدّه آنها در بهشت است ، پدرشان ، در بهشت است و مادرشان نيز در بهشت است .

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! روز قيامت كه مى شود ، تو و فرزندانت ، سوار بر اسبى اَبلَق (سياه و سپيد) و با تاج هايى از مرواريد و ياقوت هستيد . خداوند ، فرمان مى دهد كه به بهشت در آييد ، در حالى كه مردم ، [شما را ]مى نگرند .

.

ص: 440

المناقب لابن شهرآشوب عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رَأَيتُ فِي الجَنَّةِ قَصرا مِن دُرَّةٍ بَيضاءَ ، لا صَدعَ فيها ولا وَصلَ (1) ، فَقُلتُ : حَبيبي جَبرَئيلُ ، لِمَن هذَا القَصرُ؟ قالَ : لِلحُسَينِ ابنِكَ . ثُمَّ تَقَدَّمتُ أمامَهُ ، فَإِذا أنَا بِتُفّاحٍ ، فَأَخَذتُ تُفّاحَةً ، فَفَلَقتُها ، فَخَرَجَت مِنها حَوراءُ كَأَنَّ مَقاديمُ (2) النُّسورِ أشفارَ (3) عَينَيها ، فَقُلتُ : لِمَن أنتِ؟ فَبَكَت ، ثُمَّ قالَت : لاِبنِكَ الحُسَينِ . (4)

مسند أبي يعلى عن أبي فاختة عن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِفاطِمَةَ : إنّي وإيّاكِ وهذا _ يَعنيني _ وهذَينِ : الحَسَنِ وَالحُسَينِ يَومَ القِيامَةِ في مَكانٍ واحِدٍ . (5)

المستدرك على الصحيحين عن أبي سعيد الخدري :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَقالَ : إنّي وإيّاكِ وهذا النّائِمَ _ يَعني عَلِيّا عليه السلام _ وهُما _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ لَفي مَكانٍ واحِدٍ يَومَ القِيامَةِ . (6)

.


1- .كناية عن عدم كون القصر ذا أجزاء .
2- .قوادم الطير : مقاديم ريشه ، وهي عشرة في كلّ جناح (الصحاح : ج 5 ص 2007 «قدم») .
3- .الشُفْر : بالضم وقد يُفتح ، حرف جفن العين الذي ينبت عليه الشعر (النهاية : ج 2 ص 484 «شفر») .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 4 ص 75 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 298 ح 59 .
5- .مسند أبي يعلى : ج 1 ص 266 ح 506 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 228 ح 3235 ، مسند الطيالسي : ص 26 ح 190 ؛ كشف الغمّة : ج 2 ص 77 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 24 ح 960 والثلاثة الأخيرة نحوه .
6- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 147 ح 4664 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 406 ح 1016 ، كنزالعمّال : ج 11 ص 615 ح 32986 .

ص: 441

المناقب ، ابن شهرآشوب_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: در بهشت ، كاخى از مرواريدِ سپيد ديدم كه هيچ شكاف و وصلى نداشت (يك دست و يك پارچه بود) . گفتم : «دوست من ، جبرئيل ! اين كاخ ، از آنِ كيست ؟» . گفت : براى پسرت ، حسين . سپس جلوتر رفتم . سيبى ديدم . آن را گرفتم و دو نيم كردم . حوريّه اى از آن بيرون آمد كه پلك چشمانش گويى پَرِ باز شكارى [بلند و خميده] بود . گفتم : «تو براى چه كسى هستى ؟» . گريست و گفت : براى پسرت حسين .

مسند أبى يعلى_ به نقل از ابو فاخته ، از امام على عليه السلام _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلامفرمود : «من ، تو ، اين (يعنى منِ على) و اين دو (يعنى حسن و حسين) ، روز قيامت ، در يك جايگاه هستيم» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابو سعيد خُدرى _: پيامبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه عليهاالسلامدر آمد و فرمود : «من ، تو و اين خوابيده (يعنى على عليه السلام ) و آن دو (يعنى حسن و حسين) ، روز قيامت ، در يك جايگاه هستيم» .

.

ص: 442

الأمالي للطوسي عن ميمونة واُمّ سلمة :اِستَسقَى الحَسَنُ عليه السلام ، فَقامَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَجَدَحَ (1) لَهُ في غُمَرٍ كانَ لَهُم _ يَعني قَدَحا يُشرَبُ فيهِ _ ثُمَّ أتاهُ بِهِ ، فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ : اِسقِنيهِ يا أبَه ، فَأَعطاهُ الحَسَنَ عليه السلام ، ثُمَّ جَدَحَ لِلحُسَينِ عليه السلام فَسَقاهُ ، فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : كَأَنَّ الحَسَنَ أحَبُّهُما إلَيكَ؟ قالَ : إنَّهُ استَسقى قَبلَهُ ، وإنّي وإيّاكِ وهُما وهذَا الرّاقِدَ (2) في مَكانٍ واحِدٍ فِي الجَنَّةِ . (3)

تفسير القمّي عن أبي بصير عن أبي عبداللّه [الصادق] عليه السلام :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ يُدعى مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، ثُمَّ يُقامُ عَلى يَمينِ العَرشِ . ثُمَّ يُدعى بِإِبراهيمَ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً بَيضاءَ ، فَيُقامُ عَن يَسارِ العَرشِ . ثُمَّ يُدعى بِعَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، فَيُقامُ عَلى يَمينِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ يُدعى بِإِسماعيلَ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً بَيضاءَ ، فَيُقامُ عَلى يَسارِ إبراهيمَ عليه السلام . ثُمَّ يُدعى بِالحَسَنِ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، فَيُقامُ عَلى يَمينِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام . ثُمَّ يُدعى بِالحُسَينِ عليه السلام فَيُكسى حُلَّةً وَردِيَّةً ، فَيُقامُ عَلى يَمينِ الحَسَنِ عليه السلام . ثُمَّ يُدعى بِالأَئِمَّةِ عليهم السلام ، فَيُكسَونَ حُلَلاً وَردِيَّةً ، ويُقامُ كُلُّ واحِدٍ عَلى يَمينِ صاحِبِهِ . ثُمَّ يُدعى بِالشّيعَةِ ، فَيَقومونَ أمامَهُم . ثُمَّ يُدعى بِفاطِمَةَ عليهاالسلام ونِسائِها مِن ذُرِّيَّتِها وشيعَتِها ، فَيَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ . ثُمَّ يُنادي مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ مِن قَبِلَ رَبِّ العِزَّةِ وَالاُفُقِ الأَعلى : نِعمَ الأَبُ أبوكَ يا مُحَمَّدُ ، وهُوَ إبراهيمُ ، ونِعمَ الأَخُ أخوكَ ، وهُوَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، ونِعمَ السِّبطانِ سِبطاكَ (4) ، وهُمَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، ونِعمَ الجَنينُ جَنينُكَ ، وهُوَ مُحَسِّنٌ ، ونِعمَ الأَئِمَّةُ الرّاشِدونَ مِن ذُرِّيَّتِكَ ، وهُم فُلانٌ وفُلانٌ ، ونِعمَ الشّيعَةُ شيعَتُكَ ، ألا إنَّ مُحَمَّدا ووَصِيَّهُ وسِبطَيهِ وَالأَئِمَّةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ هُمُ الفائِزونَ . ثُمَّ يُؤمَرُ بِهِم إلَى الجَنَّةِ ، وذلِكَ قَولُهُ : «فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ» (5) . (6)

.


1- .الجَدْحُ : أن يحرَّك السويق بالماء ويُخوَّض حتّى يستوي ، وكذلك اللبن ونحوه (لسان العرب : ج 2 ص 421 «جدح») .
2- .المراد بالراقد أميرالمؤمنين عليه السلام ، وكان نائما .
3- .الأمالي للطوسي : ص 593 ح 1228 ، بحارالأنوار : ج 37 ص 77 ح 44 ؛ تاريخ دمشق : ج 14 ص 164 ح 3497 وفيه : «فخرج» بدل «فجدح» .
4- .راجع : ص 470 (أفضل الأسباط) .
5- .آل عمران : 185 .
6- .تفسير القمّي : ج 1 ص 128 ، بحارالأنوار : ج 23 ص 130 ح 63 .

ص: 443

الأمالى ، طوسى_ به نقل از ميمونه و اُمّ سلمه _: حسن عليه السلام آب خواست . پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و مشك آب را تكان داد و آن را براى او آورد كه حسين عليه السلام برخاست و گفت : «اى پدر ! آن آب را به من بده» ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به حسن عليه السلام داد و سپس براى حسين عليه السلام نيز همان كار را كرد و به او آب داد . فاطمه عليهاالسلامگفت : گويى حسن را بيشتر دوست دارى ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او پيش تر آب خواسته بود . من ، تو ، اين دو و اين خوابيده (يعنى امير مؤمنان عليه السلام ) در بهشت ، يك جايگاه داريم» .

تفسير القمّى_ به نقل از ابو بصير ، از امام صادق عليه السلام _: روز قيامت كه مى شود ، محمّد صلى الله عليه و آله را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و سپس در سمت راست عرش مى ايستد . سپس ابراهيم عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير سپيدى بر او مى پوشانند و در سمت چپ عرش مى ايستد . سپس على عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله مى ايستد . سپس اسماعيل را مى خوانند و جامه حرير سپيدى بر او مى پوشانند و در سمت چپ ابراهيم عليه السلام مى ايستد . سپس حسن عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و در سمت راست امير مؤمنان عليه السلام مى ايستد . سپس حسين عليه السلام را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر او مى پوشانند و در سمت راست حسن عليه السلام مى ايستد . سپس امامان را مى خوانند و جامه حرير خوش رنگى بر آنان مى پوشانند و هر يك در سمت راست ديگرى مى ايستد . سپس شيعيان را مى خوانند و پيش روى آنان مى ايستند . سپس فاطمه عليهاالسلام و زنان از نسل او و پيرو او را مى خوانند و بدون محاسبه ، به بهشت در مى آيند . آن گاه ، منادى از درون عرش و از سوى پروردگار عزّت و افق بالا ، ندا مى دهد : اى محمّد ! بهترين پدر ، پدر تو ، ابراهيم است و بهترين برادر ، برادر تو ، على بن ابى طالب است و بهترين نوه ها ، نوه هاى تو ، حسن و حسين هستند (1) و بهترين جنين ، جنين تو ، مُحَسِّن است و بهترين امامانِ راه يافته ، از نسل تو هستند و آنان ، فلان و فلان اند و بهترين پيروان ، پيروان تو هستند . هان! محمّد ، و وصىّ او و دو نوه او و امامان از نسل او ، رستگاران اند . سپس فرمان مى آيد كه به بهشت ، برده شوند و اين ، همان سخن خداى متعال است كه : «هر كس از آتش دور داشته و به بهشت برده شود ، رستگار گشته است» .

.


1- .ر. ك: ص 471 (برترين سبط).

ص: 444

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 105 (القسم الثاني : معرفة أهل البيت / الفصل الرابع / مكانتهم يوم القيامة) .

1 / 14قيمَةُ حُبِّهِم وَالتَّعَلُّقِ بِهِمعيون أخبار الرضا عليه السلام بإسناده عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُلِقتَ يا عَلِيُّ مِن شَجَرَةٍ خُلِقتُ مِنها ، أنَا أصلُها ، وأنتَ فَرعُها ، وَالحُسَينُ وَالحَسَنُ أغصانُها ، ومُحِبّونا وَرَقُها؛ فَمَن تَعَلَّقَ بِشَيءٍ مِنها أدخَلَهُ اللّهُ عز و جل الجَنَّةَ . (1)

المناقب للكوفي عن عبّاد بن صهيب عن جعفر بن محمّد عن أبيه [الباقر] عليهماالسلامعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :النّاسُ مِن أشجارٍ شَتّى ، وأنَا وعَلِيٌّ مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ ، أنَا أصلُها ، وعَلِيٌّ فَرعُها ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أثمارُها ، وفي قَلبِ كُلِّ مُؤمِنٍ غُصنٌ مِن أغصانِها . (2)

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 60 ح 233 عن الحسن بن عبداللّه الرازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام و ص 73 ح 340 عن دارم بن قبيصة عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بشارة المصطفى : ص 41 عن ابن عبّاس ، الفضائل : ص 113 عن أبي اُمامة الباهلي ، الأمالي للطوسي : ص 611 ح 1263 ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 242 ح 157 ؛ تاريخ دمشق : ج 42 ص 66 ح 8413 و ص 64 ، المناقب لابن المغازلي : ص 297 ح 340 ، الفردوس : ج 5 ص 331 ح 8345 ، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 108 ، كفاية الطالب : ص 318 والثمانية الأخيرة عن جابر و ص 317 عن أبي اُمامة الباهلي وكلّها نحوه وراجع: الأمالي للمفيد : ص 245 ح 5 وكمال الدين : ص 345 ح 30 .
2- .المناقب للكوفي : ج 1 ص 460 ح 362 و ج 2 ص 230 ح 694 ، خصائص الوحي المبين : ص 250 ح 193 عن ابن عبّاس عنه صلى الله عليه و آله نحوه .

ص: 445

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 1 ص 145 (بخش دوم : شناخت اهل بيت / فصل چهارم / منزلت اهل بيت در روز رستاخيز) .

1 / 14بهاى دوستى و ارتباط با ايشان

عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على ! تو از درختى آفريده شده اى كه من ، از آن آفريده شده ام . من ، ريشه آن هستم و تو ، تنه آنى و حسن و حسين ، شاخه هاى آن اند و دوستداران من ، برگ هاى آن هستند . پس هر كس به چيزى از آنها چنگ زند ، خداى عز و جل او را به بهشت در مى آورد .

المناقب ، كوفى_ به نقل از عبّاد بن صهيب ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: مردم ، از درختان متفاوت هستند و من و على ، از يك درخت هستيم . من ريشه آن ، على ، تنه آن ، و حسن و حسين ، ميوه هاى آن هستند و در دل هر مؤمنى ، شاخه اى از شاخه هاى آن است» .

.

ص: 446

فضائل الصحابة لابن حنبل عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَدَ النّاسِ إيّايَ ، فَقالَ : أما تَرضى أن تَكونَ رابِعَ أربَعَةٍ؟ أوَّلُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ أنَا وأنتَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وأزواجُنا عَن أيمانِنا وعَن شَمائِلِنا ، وذَرارِيُّنا خَلفَ أزواجِنا ، وشيعَتُنا مِن وَرائِنا . (1)

الإرشاد عن زيد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن عليّ :شَكَوتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَسَدَ النّاسِ إيّايَ ، فَقالَ : يا عَلِيُّ ! إنَّ أوَّلَ أربَعَةٍ يَدخُلونَ الجَنَّةَ : أنَا وأنتَ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ، وذُرِّيَّتُنا خَلفَ ظُهورِنا ، وأحِبّاؤُنا خَلفَ ذُرِّيَّتِنا ، وأشياعُنا عَن أيمانِنا وشَمائِلِنا . (2)

المستدرك على الصحيحين عن عاصم بن ضمرة عن عليّ عليه السلام :أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ أَوَّلَ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ أنَا وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ. قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، فَمُحِبّونا؟ قالَ : مِن وَرائِكُم . (3)

.


1- .فضائل الصحابة لابن حنبل : ج 2 ص 624 ح 1068 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 169 ح 3508 ، المعجم الكبير : ج 1 ص 319 ح 950 و ج 3 ص 41 ح 2624 كلاهما عن أبي رافع عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله للإمام عليّ عليه السلام ، ذخائر العقبى : ص 162 عن عبداللّه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله للإمام عليّ عليه السلام وكلّها نحوه ، كنزالعمّال : ج 12 ص 104 ح 34205 ؛ العمدة : ص 50 ح 43 وفيه «خلف ذريّتنا» بدل «ورائنا» ، المناقب للكوفي : ج 1 ص 332 ح 259 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 475 ح 833 ، روضة الواعظين : ص 175 والثلاثة الأخيرة نحوه وراجع: الأمالي للمفيد : ص 6 ح 3 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 43 ، الخصال : ص 254 ح 128 ، الأمالي للطوسي : ص 332 ح 666 عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله للإمام عليّ عليه السلام وكلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 68 ص 32 ح 67 .
3- .. المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 164 ح 4723 ، الصواعق المحرقة : ص 153 ، ذخائر العقبى : ص 214 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34166 ؛ بشارة المصطفى : ص 46 وفيه «أنا وأنت» بدل «أنا» ، بحارالأنوار : ج 68 ص 127 ح 56 .

ص: 447

فضائل الصحابة ، ابن حنبل_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شِكوه بردم . فرمود : «آيا خشنود نيستى كه چهارمينِ چهار تن باشى ؟ نخستين وارد شوندگان به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم و همسرانمان از راست و چپ ما ، فرزندانمان پشت سرِ همسرانمان ، و پيروان ما پشت سرِ ما به بهشت در مى آيند .

الإرشاد_ به نقل از زيد بن على بن الحسين ، از پدرش امام زين العابدين ، از جدّش امام حسين ، از امام على عليهم السلام _: از حسادت مردم به خودم ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شِكوه بردم . فرمود : «اى على! نخستين چهار تنِ در آينده به بهشت ، من و تو و حسن و حسين هستيم و سپس فرزندانمان پشت سر ما ، دوستدارانمان ، پشت سر فرزندانمان و پيروان ما ، از راست و چپ ما [وارد بهشت مى شوند]» .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از عاصم بن ضمره ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه نخستين وارد شوندگان به بهشت ، من و فاطمه و حسن و حسين هستيم . گفتم : اى پيامبر خدا ! پس دوستداران ما كجايند ؟ فرمود : «پشت سرِ شما مى آيند» .

.

ص: 448

المعجم الكبير عن عمر بن عليّ عن عليّ عليه السلام عن النبيّ صلى الله عليه و آله :أنَا وفاطِمَةُ وحَسَنٌ وحُسَينٌ مُجتَمِعونَ ومَن أحَبَّنا يَومَ القِيامَةِ ، نَأكُلُ ونَشرَبُ حَتّى يُفَرَّقَ بَينَ العِبادِ . فَبَلَغَ ذلِكَ رَجُلاً مِنَ النّاسِ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ : كَيفَ بِالعَرضِ وَالحِسابِ؟ فَقُلتُ لَهُ : كَيفَ كانَ لِصاحِبِ ياسينَ (1) بِذلِكَ حينَ اُدخِلَ الجَنَّةَ مِن ساعَتِهِ . (2)

الغيبة للطوسي بإسناده عن عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن سَرَّهُ أن يَلقَى اللّهَ عز و جلآمِنا مُطَهَّرا لا يَحزُنُهُ الفَزَعُ الأَكبَرُ فَليَتَوَلَّكَ ، وَليَتَوَلَّ بَنيكَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ، وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ ، وموسَى بنَ جَعفَرٍ ، وعَلِيَّ بنَ موسى ، ومُحَمَّدا ، وعَلِيّا ، وَالحَسَنَ ، ثُمَّ المَهدِيَّ ، وهُوَ خاتِمُهُم . (3)

كامل الزيارات عن عبد العزيز عن عليّ عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يا عَلِيُّ ، لَقَد أذهَلَني (4) هذانِ الغُلامانِ _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ أن اُحِبَّ بَعدَهُما أحَدا أبَدا ، إنَّ رَبّي أمَرَني أن اُحِبَّهُما واُحِبَّ مَن يُحِبُّهُما . (5)

.


1- .المراد من صاحب ياسين هو الشخص المذكور في سورة يس وهو حبيب بن اسرائيل النجار الذي جاء من أقصى المدينة بسرعة ، واستشهد على أيدي الكفّار بسب ذبه عن الأنبياء الذين جاؤوا إلى المدينة ، وقد نقل القرآن الكريم قولهم له «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ» (راجع : سورة يس : 14 _ 27) .
2- .المعجم الكبير : ج 3 ص 41 ح 2623 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 227 ح 3233 نحوه وليس فيه ذيله من «فبلغ» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34165 .
3- .الغيبة للطوسي : ص 136 ح 100 عن عيسى بن أحمد بن عيسى بن المنصور عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 293 عن المنصور عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام ، بحارالأنوار : ج 36 ص 258 ح 77 .
4- .الذَّهْل : السّلوُّ وطيبُ النفس عن الإلف ، وقد أذهله الأمر وأذهله عنه (لسان العرب : ج 11 ص 259 «ذهل») .
5- .كامل الزيارات : ص 112 ح 116 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 269 ح 26 .

ص: 449

المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن على ، از امام على عليه السلام _پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «روز قيامت ، من و فاطمه و حسن و حسين و نيز هر كس كه ما را دوست دارد ، گِرد هم هستيم ، مى خوريم و مى آشاميم تا خداوند ميان بندگان ، جدايى بيندازد» . اين حديث ، به مردى از مردم رسيد و در باره آن پرسيد و من هم به او گفتم . گفت : پس عرضه اعمال و محاسبه ، چه مى شود ؟ به او گفتم : صاحب ياسين را چه مى گويى كه همان موقع [ _ِ شهادت و بدون اين كارها] به بهشت در آمد ؟ (1)

الغيبة ، طوسى_ به سندش ، از امام على عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر كس را خوش آيد كه خداى عز و جل را ايمن و پاكيزه و بدون هراسِ بزرگ (قيامت) ديدار كند ، بايد تو را ولىّ خود بگيرد و نيز دو پسرت حسن و حسين را و على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن محمّد ، موسى بن جعفر ، على بن موسى ، محمّد ، على ، حسن و سپس مهدى را كه آخرينِ ايشان است .

كامل الزيارات_ به نقل از عبد العزيز ، از امام على عليه السلام _: پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «اى على ! اين دو جوان (يعنى حسن و حسين) ، دوست داشتن هر كس ديگر را براى هميشه از ياد من برده اند . خدايم فرمانم داده كه آن دو را دوست بدارم و دوستدارشان را نيز دوست بدارم» .

.


1- .مقصود از صاحب ياسين ، شخصِ ياد شده در سوره ياسين يا همان حبيب بن اسرائيل نجّار است كه از دورترين جاى شهر به شتاب آمد و چون به حمايت از پيامبرانِ وارد شده به شهر پرداخت ، به وسيله كافرانْ شهيد شد و قرآن ، نقل مى كند كه به او گفته شد : «به بهشت در آى» .

ص: 450

المحاضرات عن أبي هريرة :سَجَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَمسَ سَجَداتٍ بِلا رُكوعٍ ، فَقيلَ لَهُ ، قالَ : أتاني جِبريلُ ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ عَلِيّا ، فَسَجَدتُ ورَفَعتُ رَأسي ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ فاطِمَةَ ، فَسَجَدتُ ، ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ ، فَسَجَدتُ ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ يُحِبُّ مَن أحَبَّهُم ، فَسَجَدتُ . (1)

مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي عن حذيفة :رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ بِيَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ! جَدُّ الحُسَينِ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِن جَدِّ يوسُفَ بنِ يَعقوبَ ، وإنَّ الحُسَينَ فِي الجَنَّةِ ، وأباهُ فِي الجَنَّةِ ، واُمَّهُ فِي الجَنَّةِ ، وأخاهُ فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبَّهُم فِي الجَنَّةِ ، ومُحِبَّ مُحِبِّهِم فِي الجَنَّةِ . (2)

راجع : أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنّة: ص 435 (القسم التاسع : الفصل السادس / الحشر مع أهل البيت) و ص 440 (الجنّة) .

1 / 15هُم مِنَ النَّبِيِّ وَالنَّبِيُّ9 مِنهُمسنن الترمذي عن يعلى بن مرّة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِن حُسَينٍ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ حُسَينا ، حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (3)

.


1- .محاضرات الاُدباء : ج 4 ص 465 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 326 ، الدرّ النظيم : ص768 عن ابن عبّاس وفيهما «إنّ اللّه يحبّ الحسن ، فسجدت ، فرفعت رأسي ، فقال : إنّ اللّه يحبّ الحسين ، فسجدت ورفعت رأسي» بدل «إنّ اللّه يحبّ الحسن والحسين ، فسجدت» ، بحارالأنوار : ج 86 ص 219 ح 36 .
2- .مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 67 ؛ كشف اليقين : ص 328 ح 390 نحوه .
3- .سنن الترمذي : ج 5 ص 658 ح 3775 ، سنن ابن ماجة : ج 1 ص 51 ح 144 ، مسند ابن حنبل : ج 6 ص 178 ح 17572 ، الأدب المفرد : ص 116 ح 364 ، المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 195 ح 4820 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 428 ح 6971 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 33 ح 2589 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 515 ح 22 ، تهذيب الكمال : ج 10 ص 427 ، اُسدالغابة : ج 2 ص 26 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 149 ح 3461 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 359 ، كنزالعمّال : ج 12 ص 120 ح 34289 ؛ الإرشاد : ج 2 ص 127 ، كامل الزيارات : ص 116 ح 126 ، العمدة : ص 406 ح 839 ، إعلام الورى : ج 1 ص 425 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 271 ح 35 .

ص: 451

المحاضرات_ به نقل از ابو هُرَيره _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پنج سجده بدون ركوع كرد . علّت را پرسيدند . فرمود : «جبرئيل ، نزدم آمد و گفت : خداوند ، على را دوست دارد . سجده كردم و چون سر برداشتم ، گفت : خداوند ، فاطمه را دوست دارد . من نيز سجده كردم . سپس گفت : خداوند ، حسن و حسين را دوست دارد . پس [دو ]سجده كردم . آن گاه گفت : خداوند ، دوستدارشان را دوست دارد . پس سجده كردم» .

مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى_ به نقل از حُذَيفه _: ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دست حسين بن على عليه السلام را گرفته و مى فرمايد : «اى مردم! جدّ حسين ، نزد خداوند ، بزرگوارتر از جدّ يوسف بن يعقوب است . حسين ، در بهشت است ، پدرش ، در بهشت است ، مادرش ، در بهشت است ، برادرش ، در بهشت است ، دوستدارشان ، در بهشت است ، دوستدار دوستدارشان نيز در بهشت است» .

ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ج 2 ص 661 (بخش نهم : محبت اهل بيت / فصل ششم / محشور شدن با اهل بيت) و ص 669 (بهشت) .

1 / 15همه آنان از پيامبرند و پيامبر صلّي الله عليه و آله ، از ايشان است

سنن الترمذى_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، از من است و من ، از حسينم . خداوند ، دوستدار حسين را دوست دارد . حسين ، سِبْطى از اَسباط (نَواده اى از نوادگان) است .

.

ص: 452

التاريخ الكبير عن يعلى بن مرّة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسَينٌ مِنّي وأنَا مِنهُ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّ الحَسَنَينِ ، الحَسَنُ والحُسَينُ سِبطانِ مِنَ الأَسباطِ . (1)

بشارة المصطفى عن يعلى بن مرّة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَسَنٌ مِنّي وأنَا مِنهُ ، أحَبَّ اللّهُ مَن أحَبَّهُ ، الحَسَنُ [وَالحُسَينُ] (2) سِبطانِ مِنَ الأَسباطِ . (3)

خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن حبشي بن جنادة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيٌّ مِنّي وأنَا مِنهُ . (4)

سنن الترمذي عن حبشي بن جنادة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيٌّ مِنّي وأنَا مِن عَلِيٍّ ، ولا يُؤَدّي عَنّي إلّا أنَا أو عَلِيٌّ . (5)

.


1- .التاريخ الكبير : ج 8 ص 415 الرقم 3536 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 32 ح 2586 و ج 22 ص 274 ح 701 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 150 ح 3464 ، مسند الشاميّين : ج 3 ص 184 ح 2043 عن يعلى بن اُميّة وفيها «من أحبّه» بدل «من أحبّ» ، كنزالعمّال : ج 13 ص 662 ح 37684 ؛ شرح الأخبار : ج 3 ص 88 ح 1015 وفيه «من أحبّه» بدل «من أحبّ» ، بحارالأنوار : ج 37 ص 74 ح 40 .
2- .ما بين المعقوفين سقط من المصدر ، و أثبتناه من بحار الأنوار .
3- .بشارة المصطفى : ص156 ، بحار الأنوار : ج43 ص306 ح66 .
4- .خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص137 ح69 ، المناقب لابن المغازلي : ص223 ح268 ، تاريخ دمشق : ج42 ص63 ح8407 عن بريدة وح8408 عن أنس وص197 ح8662 ، الفردوس : ج3 ص61 ح4171 كلاهما عن عمران بن حصين ، البداية والنهاية : ج7 ص344 عن بريدة وفيه «إنّه منّي . . .» ؛ الخصال : ص496 ح5 ، بشارة المصطفى : ص20 كلاهما عن جابر ، الأمالي للصدوق : ص187 ح195 وص343 ح410 كلاهما عن ابن عبّاس وص65 ح30 عن ثابت بن أبي صفيّة عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «هو منّي . . .» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج3 ص212 .
5- .سنن الترمذي : ج5 ص636 ح3719 ، سنن ابن ماجة : ج1 ص44 ح119 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 495 ح 8 وفيهما «ولا يؤدّي عنّي إلّا عليّ» ، مسند ابن حنبل : ج6 ص162 ح17512 وص163 ح17518 _ 17520 ، فضائل الصحابة لابن حنبل : ج2 ص594 ح1010 وص599 ح1023 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص143 ح74 ، تاريخ دمشق : ج42 ص345 ح8922 _ 8925 ، المناقب لابن المغازلي : ص222 ح267 وص227 ح272 ؛ الأمالي للمفيد : ص56 ح2 عن سعد بن أبي وقّاص .

ص: 453

التاريخ الكبير_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، از من است و من ، از اويم . خداوند ، دوستدار حسن و حسين را دوست دارد . حسن و حسين، دو سِبط از اَسباط اند . (1)

بشارة المصطفى_ به نقل از يَعلَى بن مُرّه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن ، از من است و من ، از اويم . خداوند ، دوستدارِ دوستدار اوست . حسن و حسين ، دو سِبط از اَسباط اند .

خصائص أمير المؤمنين، نسايى_ به نقل از حبشى بن جناده ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، از من است و من ، از او هستم .

سنن الترمذى_ به نقل از حبشى بن جناده ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: على ، از من است و من ، از على هستم و پيام مرا، جز خودم يا على ، [كسى] ابلاغ نمى كند .

.


1- .درباره معناى «اسباط» ، ر . ك : ص 474 (پژوهشى در معناى واژه «سبط») .

ص: 454

الأمالي للصدوق عن ليث بن أبي سليم :أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام كُلُّهُم يَقولُ : أنَا أحَبُّ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَخَذَ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ عليهاالسلام مِمّا يَلي بَطنَهُ ، وعَلِيّا عليه السلا (1)

1 / 16التّحذير مِن بُغضِهِم ومُخالَفَتِهِمتاريخ بغداد عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَيلَةَ عُرِجَ بي إلَى السَّماءِ رَأَيتُ عَلى بابِ الجَنَّةِ مَكتوبا : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، عَلِيٌّ حِبُّ (2) اللّهِ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَةُ اللّهِ ، فاطِمَةُ خِيَرَةُ اللّهِ ، عَلى باغِضِهِم لَعنَةُ اللّهِ . (3)

صحيفة الإمام الرضا عليه السلام بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ وَغَضَبُ رَسولِهِ عَلى مَن أهرَقَ دَمَ ذُرِّيَّتي ، أو آذاني في عِترَتي . (4)

.


1- .ا يَلي ظَهرَهُ ، وَالحَسَنَ عليه السلام عَن يَمينِهِ ، وَالحُسَينَ عليه السلام عَن يَسارِهِ ، ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : أنتُم مِنّي وأنَا مِنكُم . الأمالي للصدوق : ص64 ح26 ، روضة الواعظين : ص174 ، شرح الأخبار : ج2 ص490 ح869 وص492 ح874 ، بشارة المصطفى : ص205 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه ، بحار الأنوار : ج37 ص35 ح1 .
2- .الحِبُّ : الحبيب (الصحاح : ج 1 ص 105 «حبب») .
3- .تاريخ بغداد : ج 1 ص 259 الرقم 88 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 170 ح 3511 ، المناقب للخوارزمي : ص 302 ح 297 ؛ الأمالي للطوسي : ص 355 ح 737 ، كشف اليقين : ص 449 ح 551 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 94 وفيها «أمة» بدل «خيرة» ، بحارالأنوار : ج 27 ص 4 ح 8 .
4- .صحيفة الإمام الرضا عليه السلام : ص 155 ح 99 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 27 ح 11 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، الأمالي للصدوق : ص 552 ح 739 عن إسماعيل عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيهما «دمي» بدل «دم ذرّيتي» ، بحارالأنوار : ج 43 ص 22 ح 15 ؛ ذخائر العقبى : ص 83 نحوه .

ص: 455

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ليث بن ابى سليم _: على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند ، در حالى كه هر يك از آنان مى گفت : من نزد پيامبر خدا محبوب ترينم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، فاطمه عليهاالسلام را در پيش رويش ، على عليه السلام را پشت سرش ، حسن عليه السلام را به سمت راستش و حسين عليه السلام را سمت چپش قرار داد و فرمود : «شما از من هستيد و من از شما هستم» .

1 / 16خطر دشمنى و مخالفت با ايشان

تاريخ بغداد_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: شبى كه مرا به آسمان بردند ، ديدم بر درِ بهشت ، نوشته است : «خدايى جز خداوند [يگانه ]نيست . محمّد ، پيامبر خداست . على ، دوست خداست . حسن و حسين ، برگزيدگان خدا هستند . فاطمه ، برگزيده خداست . لعنت خدا بر دشمن ايشان باد!» .

صحيفة الإمام الرضا عليه السلام_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خشم خدا و خشم پيامبرش بر كسى كه خون فرزندانم را بريزد يا عترتم (خانواده ام) را بيازارد ، شدّت مى گيرد .

.

ص: 456

الخصال بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُدخِلتُ الجَنَّةَ ، فَرَأَيتُ عَلى بابِها مَكتوبا بِالذَّهَبِ : لا إلهَ إلَا اللّهُ ، مُحَمَّدٌ حَبيبُ اللّهِ ، عَلِيٌّ وَلِيُّ اللّهِ ، فاطِمَةُ أمَةُ اللّهِ ، الحَسَنُ وَالحُسَينُ صَفوَةُ اللّهِ ، عَلى مُبغِضيهِم لَعنَةُ اللّهِ . (1)

بشارة المصطفى عن زيد بن عليّ عن أبيه [زين العابدين] عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا تُفارِقُ روحٌ جَسَدَ صاحِبِها حَتّى يَأكُلَ مِن ثِمارِ الجَنَّةِ أو مِن شَجَرَةِ الزَّقّومِ (2) ، وحينَ يَرى مَلَكَ المَوتِ يَراني ويَرى عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام ، فَإِن كانَ يُحِبُّنا قُلتُ : يا مَلَكَ المَوتِ ! ارفُق بِهِ؛ إنَّهُ كانَ يُحِبُّني ، ويُحِبُّ أهلَ بَيتي . وإن كانَ يُبغِضُنا قُلتُ : يا مَلَكَ المَوتِ ، شَدِّد عَلَيهِ؛ إنَّهُ كانَ يُبغِضُني ، ويُبغِضُ أهلَ بَيتي . (3)

راجع : ج 2 ص 40 (الفصل الثاني / فضل حبهما وخطر بغضهما) .

.


1- .الخصال : ص 324 ح 10 ، كنزالفوائد : ج 1 ص 149 وفيه «آية» بدل «أمة» ، مئة منقبة : ص 109 ح 54 ، بحارالأنوار : ج 27 ص 3 ح 6 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 108 كلّها عن إسماعيل بن موسى عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله .
2- .الزقّوم : ما وصفَ اللّه ُ في كتابه العزيز فقال : «إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِى أَصْلِ الْجَحِيمِ * طَ_لْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَ_طِينِ» وهي فعّول من الزَّقْم : اللَّقم الشديد ، والشُّرب المُفرِط (النهاية : ج 2 ص 306 «زقم») .
3- .بشارة المصطفى : ص 6 ، بحارالأنوار : ج 6 ص 194 ح 43 ؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج 1 ص 109 بزيادة «لا يحبّنا إلّا مؤمن ، ولا يبغضنا إلّا منافق شقيّ» في آخره .

ص: 457

الخصال_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: به بهشت ، در آورده شدم . ديدم بر درش با طلا نوشته است : «خدايى جز خداى [يگانه] نيست . محمّد ، دوست خداست . على ، ولىّ خداست . فاطمه ، كنيز خداست . حسن و حسين ، برگزيدگان خدايند . لعنت خدا بر دشمنان ايشان باد!» .

بشارة المصطفى_ به نقل از زيد بن على ، از پدرش امام زين العابدين عليه السلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، روح از بدن كسى جدا نمى شود تا آن گاه كه يا از ميوه هاى بهشت يا از درخت زَقّوم [در دوزخ ]بخورد و هنگامى كه فرشته مرگ را مى بيند ، من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين را مى بيند . اگر دوستدار ما باشد ، مى گويم : «اى فرشته مرگ ! با او مدارا كن . او مرا و اهل بيتم را دوست دارد» و اگر دشمن ما باشد ، مى گويم : «اى فرشته مرگ ! بر او سخت بگير . او با من و اهل بيتم ، دشمن است» . (1)

ر . ك : ج 2 ص 41 (فصل دوم / فضيلت دوست داشتن آنها و خطر دشمنى با آنان) .

.


1- .مقتل الحسين خوارزمى ، در آخر ، اين افزوده را دارد : «ما را دوست نمى دارد ، مگر مؤمن ، و دشمن نمى دارد ، مگر منافق بَدفرجام» .

ص: 458

الفَصْلُ الثِّاني : الفَضائِلُ الّتى يشترك فيها مَعَ أخيهِ2 / 1بُنُوَّةُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله2 / 1 _ 1سَمّاهُمَا القُرآنُ ابنَيهِدلائل النبوّة لأبي نعيم عن جابر_ في تَفسيرِ آيَةِ المُباهَلَةِ _: «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» (1) : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ ، «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» (2) : الحَسَنُ وَالحُسَينُ ، «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ» (3) : فاطِمَةُ عَلَيهِمُ السَّلامُ أجمَعينَ . (4)

مجمع البيان_ في قَولِهِ تَعالى : «نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» _: أجمَعَ المُفَسِّرونَ عَلى أنَّ المُرادَ بِأَبنائِنَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام 5 . 6

.


1- .آل عمران : 61 .
2- .دلائل النبوّة لأبي نعيم : ص 354 الرقم 244 ، المناقب لابن المغازلي : ص 263 الرقم 310 ، شواهد التنزيل : ج 1 ص 159 الرقم 170 ؛ العمدة : ص 191 كلّها عن الشعبي ، وفيها « أنفسنا عليّ بن أبي طالب عليه السلام» بدل « « وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ » رسول اللّه صلى الله عليه و آله وعليّ» وراجع : تفسير الطبري : ج 3 الجزء 3 ص 300 .
3- .مجمع البيان : ج 2 ص 763 ، بحارالأنوار : ج 21 ص 278 .
4- .راجع : ص 418 (الفصل الأول / مرافقة النبي صلى الله عليه و آله في المباهلة) .

ص: 459

فصل دوم : فضيلت هاى مشترك با برادر

2 / 1پسران پيامبر صلّي الله عليه و آله

2 / 11قرآن ، آن دو را پسران پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده است

دلائل النبوّة، ابو نعيم_ به نقل از جابر ، در تفسير آيه مباهله _: «و خودمان و خودتان را» ، [خود ما ]يعنى : پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام . «پسرانمان و پسرانتان را» ، [پسرانمان ، ]يعنى : حسن و حسين عليهماالسلام . «زنانمان و زنانتان را» ، [زنانمان]، يعنى : فاطمه . سلام خدا بر همه آنان باد!

مجمع البيان_ در باره اين سخن خداى متعال : «ما پسرانمان را فرا بخوانيم و شما نيز پسرانتان را فرا بخوانيد» _: مفسّران ، اتّفاق نظر دارند كه مقصود از «پسرانمان» ، حسن و حسين هستند . (1)

.


1- .ر . ك : ص 419 (فصل يكم / همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مباهله) .

ص: 460

الكافي عن أبي الجارود عن أبي جعفر [الباقر] عليه السلام ، قال :قالَ لي أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا أبَا الجارودِ ! ما يَقولونَ لَكُم فِي الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام؟ قُلتُ : يُنكِرونَ عَلَينا أنَّهُمَا ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ احتَجَجتُم عَلَيهِم؟ قُلتُ : اِحتَجَجنا عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل في عيسَى ابنِ مَريَمَ عليهماالسلام : «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَ_نَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَ_رُونَ وَكَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى» (1) ، فَجَعَلَ عيسَى ابنَ مَريَمَ مِن ذُرِّيَّةِ نوحٍ عليه السلام . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ قالوا لَكُم؟ قُلتُ : قالوا : قَد يَكونُ وَلَدُ الاِبنَةِ مِنَ الوَلَدِ ، ولا يَكونُ مِنَ الصُّلبِ . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ احتَجَجتُم عَلَيهِم؟ قُلتُ : اِحتَجَجنا عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ تَعالى لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله : «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» . قالَ : فَأَيَّ شَيءٍ قالوا ؟ قُلتُ : قالوا : قَد يَكونُ في كَلامِ العَرَبِ أبناءُ رَجُلٍ ، وآخَرُ يَقولُ : أبناؤُنا . قالَ : فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا أبَا الجارودِ ! لَاُعطِيَنَّكَها مِن كِتابِ اللّهِ جَلَّ وتَعالى أنَّهُما مِن صُلبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لا يَرُدُّها إلَا الكافِرُ . قُلتُ : وأينَ ذلِكَ جُعِلتُ فِداكَ؟ قالَ : مِن حَيثُ قالَ اللّهُ تَعالى : «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَ_تُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَ تُكُمْ» الآيَةَ ، إلى أنِ انتَهى إلى قَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى : «وَحَلَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَ_بِكُمْ» (2) ، فَسَلهُم يا أبَا الجارودِ : هَل كانَ يَحِلُّ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نِكاحُ حَليلَتَيهِما؟ فَإِن قالوا : نَعَم ، كَذَبوا وفَجَروا ، وإن قالوا : لا ، فَهُمَا ابناهُ لِصُلبِهِ . (3)

.


1- .الأنعام : 84 و 85 .
2- .النساء : 23 .
3- .الكافي : ج 8 ص 317 ح 501 ، العدد القوّية : ص 40 ح 55 ، تفسير القمّي : ج 1 ص 209 ، الاحتجاج : ج 2 ص 175 ح 204 نحوه وفيهما «ذرّيّة إبراهيم عليه السلام » بدل «ذرّيّة نوح عليه السلام » ، بحارالأنوار : ج 43 ص 232 ح 8 .

ص: 461

الكافى_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «اى ابو جارود ! در باره حسن و حسين عليهماالسلام به شما چه مى گويند؟» . گفتم : سخن ما را در باره اين كه فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند ، انكار مى كنند . فرمود : «شما چگونه بر آنان ، احتجاج كرديد؟» . گفتم : به اين سخن خدا در قرآن در باره عيسى بن مريم عليه السلام : «و از ذريّه او ، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون هستند ، و اين گونه ، نيكوكاران را پاداش مى دهيم ، و نيز زكريّا و يحيى و عيسى» كه عيسى بن مريم عليه السلام را از ذريّه نوح عليه السلام ، قرار داده است . (1) فرمود : «آنان به شما چه گفتند ؟» . گفتم : گفتند : گاه ، فرزندِ دختر ، جزو فرزندان هست ؛ امّا از پُشت پدر نيست . فرمود : «شما به آنان چه گفتيد ؟» . گفتم : به سخن خداى متعال خطاب به پيامبرش استدلال كرديم : «بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» . فرمود : «آنان چه گفتند ؟» . گفتم : گفتند : در زبان عرب ، گاه مردى به پسران مرد ديگرى مى گويد : پسران ما . امام باقر عليه السلام فرمود : «اى ابو جارود ! آيه اى از كتاب خداى جليلِ متعال را به تو نشان مى دهم كه دلالت مى كند آنها از پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند و جز كافر ، آن را رد نمى كند» . گفتم : اين آيه كجاست ، فدايت شوم ؟ فرمود : «آن جا كه خداوند متعال فرمود : «مادرانتان ، دخترانتان و خواهرانتان ، بر شما حرام شده اند» تا آن جا كه مى فرمايد : «و زنانِ حلال بر پسرانتان كه از پشت شما هستند» . اى ابو جارود! از آنان بپرس : آيا براى پيامبر صلى الله عليه و آله روا بود كه با زنان حسن و حسين عليهماالسلام ازدواج كند؟ اگر گفتند : آرى ، دروغ گفته و گناه كرده اند و اگر گفتند : نه ، پس ثابت مى شود كه حسن و حسين ، از پشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند» .

.


1- .در تفسير القمى و الاحتجاج ، به جاى «ذريّه نوح» ، «ذريّه ابراهيم» آمده است .

ص: 462

راجع : ص 418 (الفصل الأوّل / مرافقة النبيّ صلى الله عليه و آله في المباهلة) . و ج 2 ص 8 (الاحتجاج على الحجّاج) .

2 / 1 _ 2سَمّاهُمَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ابنَيهِأ _ ذُرِّيَّتي في صُلبِ عَلِيٍّالمعجم الكبير عن جابر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ في صُلبِهِ ، وإنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ ذُرِّيَّتي في صُلبِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . (1)

كتاب من لا يحضره الفقيه بإسناده عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، ما بَعَثَ اللّهُ عز و جل نَبِيّا إلّا وجَعَلَ ذُرِّيَّتَهُ مِن صُلبِهِ (2) ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي مِن صُلبِكَ ، ولَولاكَ ما كانَت لي ذُرِّيَّةٌ . (3)

.


1- .المعجم الكبير : ج 3 ص 44 ح 2630 ، الفردوس : ج 1 ص 172 ح 643 ، المناقب لابن المغازلي : ص 49 ح 72 ، المناقب للخوارزمي : ص 328 ح 339 عن ابن عبّاس ، كنز العمّال : ج 11 ص 600 ح 32892 ؛ الفضائل : ص 130 عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 387 و فيه «من صلبي ومن صلب عليّ بن أبي طالب» بدل «في صلب عليّ بن أبي طالب» ، كشف الغمّة : ج 1 ص 53 ، بحار الأنوار : ج 23 ص 144 ح 98 .
2- .الصُّلب : الظهرُ (لسان العرب : ج 1 ص 527 «صلب») .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 365 ح 5762 عن حمّاد بن عمرو وأنس بن محمّد عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، مكارم الأخلاق : ج 2 ص 329 ح 2656 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام ، تفسير القمّي : ج 2 ص 338 عن أبي بردة الأسلمي ، الأمالي للصدوق : ص 450 ح 609 ، بشارة المصطفى : ص 58 كلاهما عن عبداللّه بن عبّاس والثلاثة الأخيرة نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 101 ح 11 .

ص: 463

ر . ك : ص 419 (فصل يكم : همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مباهله) . و ج 2 ص 9 (احتجاج در برابر حَجّاج) .

2 / 21پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن دو را پسران خود ناميد

الف _ ذريّه من ، در پشت على هستند

المعجم الكبير_ به نقل از جابر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: خداى عز و جل ، ذريّه هر پيامبر را در پشتش قرار داد و [ليكن ]خداى متعال ، ذريّه مرا در پشت على بن ابى طالب ، قرار داده است . (1)

كتاب من لا يحضره الفقيه_ به سندش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: اى على! خداوند ، پيامبرى را برنينگيخت ، جز آن كه ذريّه اش را از پشتش قرار داد و ذريّه مرا از پُشت تو قرار داد و اگر تو نبودى ، من ذريّه اى نداشتم» .

.


1- .در المناقب ابن شهرآشوب ، چنين آمده است : «و از پشت من و پشت على بن ابى طالب» .

ص: 464

تاريخ بغداد عن عبداللّه بن عبّاس :كُنتُ أنَا وأبِيَ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ جالِسَينِ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إذ دَخَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، فَسَلَّمَ ، فَرَدَّ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وبَشَّ بِهِ ، وقامَ إلَيهِ وَاعتَنَقَهُ ، وقَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ ، وأجلَسَهُ عَن يَمينِهِ . فَقالَ العَبّاسُ : يا رَسولَ اللّهِ أتُحِبُّ هذا؟ فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عَمَّ رَسولِ اللّهِ ، وَاللّهِ ، لَلّهُ أشَدُّ حُبّا لَهُ مِنّي ، إنَّ اللّهَ جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ في صُلبِهِ ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي في صُلبِ هذا . (1)

ب _ أنَا أبو وُلدِ فاطِمَةَالمعجم الكبير عن عمر بن الخطّاب عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ بَني اُنثى فَإِنَّ عَصَبَتَهُم (2) لِأَبيهِم ، ما خَلا وُلدَ فاطِمَةَ ، فَإِنّي أنَا عَصَبَتُهُم ، وأنَا أبوهُم . (3)

المستدرك على الصحيحين عن يحيى بن العلاء عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليهما السلام عن جابر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ بَني اُمٍّ عَصَبَةٌ يَنتَمونَ إلَيهِم ، إلَا ابنَي فاطِمَةَ ، فَأَنَا وَلِيُّهُما وعَصَبَتُهُما . (4)

.


1- .تاريخ بغداد : ج 1 ص 316 ، تاريخ دمشق : ج 42 ص 259 ح 8789 ، ذخائر العقبى : ص 124 ؛ كشف الغمّة : ج 1 ص 94 ، بحارالأنوار : ج 38 ص 307 ح 9 .
2- .عَصَبَةُ الرجل : بنوه وقرابته لأبيه (الصحاح : ج 1 ص 182 «عصب») .
3- .المعجم الكبير : ج 3 ص 44 ح 2631 ، ذخائر العقبى : ص 211 وفيه «ولد أب» بدل «بني اُنثى» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 116 ح 34267 ؛ كنزالفوائد : ج 1 ص 357 ، الطرائف : ص 76 ح 99 نحوه ، بحارالأنوار : ج 42 ص 97 ح 29 .
4- .المستدرك على الصحيحين : ج 3 ص 179 ح 4770 ، المعجم الكبير : ج 3 ص 44 ح 2632 ، تاريخ بغداد : ج 11 ص 285 ح 6054 ، تاريخ دمشق : ج 70 ص 14 ح 13764 كلّها عن فاطمة بنت الحسين عن فاطمة عليهماالسلام عنه صلى الله عليه و آله وفيها «وُلد» بدل «ابنَي» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 114 ح 34254 .

ص: 465

تاريخ بغداد_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: من و پدرم عبّاس بن عبد المطّلب ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه على بن ابى طالب عليه السلام در آمد و سلام داد . پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ سلامش را داد و با او خوش رويى كرد و جلويش برخاست و دست در گردنش انداخت و ميان دو چشمش را بوسيد و او را در سمت راست خود نشاند . عبّاس گفت : اى پيامبر خدا! آيا اين مرد را دوست دارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عموى پيامبر خدا! به خدا سوگند ، خدا او را بيشتر از من دوست دارد . خداوند ، ذريّه هر پيامبر را در پشتش قرار مى دهد و ذريّه مرا در پشت اين ، قرار داده است» .

ب _ من ، پدر فرزندان فاطمه ام

المعجم الكبير_ به نقل از عمر بن خطّاب ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: عَصَبه (تَبار) (1) فرزندان هر زنى ، خويشاوندان پدرى اويند ، جز فرزندان فاطمه كه من ، عَصَبه و پدر آنان هستم .

المستدرك على الصحيحين_ به نقل از يحيى بن علاء ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر عليهماالسلام ، از جابر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: پسران هر مادرى را عَصَبه اى است كه به آنها مى رسند ، مگر دو پسر فاطمه كه من ، ولىّ و عَصَبه آنان هستم .

.


1- .عَصَبه ، همان خويشاوندان پدرى هستند كه نزد عرب ، خويشاوندان اصلى فرزند به شمار مى روند .

ص: 466

مسند أبي يعلى عن فاطمة بنت حسين عليه السلام عن فاطمة عليهاالسلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ بَني آدَمَ عَصَبَةٌ يَنتَمونَ إلَيهِ ، إلّا وُلدَ فاطِمَةَ ، فَأَنَا وَلِيُّهُم ، وأنَا عَصَبَتُهُم . (1)

ج _ اِبنايَ وَابنَا ابنَتيسنن الترمذي عن اُسامة بن زيد :طَرَقتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ذاتَ لَيلَةٍ في بَعضِ الحاجَةِ ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى شَيءٍ لا أدري ما هُوَ ، فَلَمّا فَرَغتُ مِن حاجَتي ، قُلتُ : ما هذَا الَّذي أنتَ مُشتَمِلٌ عَلَيهِ؟ فَكَشَفَهُ فَإِذا حَسَنٌ وحُسَينٌ عليهماالسلامعَلى وَرِكَيهِ . فَقالَ : هذانِ ابنايَ وَابنَا ابنَتي ، اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُما ، فَأَحِبَّهُما وأحِبَّ مَن يُحِبُّهُما . (2)

السنن الكبرى للنسائي عن اُسامة بن زيد :طَرَقتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيلَةً لِبَعضِ الحاجَةِ ، فَخَرَجَ وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى شَيءٍ لا أدري ما هُوَ ، فَلَمّا فَرَغتُ مِن حاجَتي ، قُلتُ : ما هذَا الَّذي أنتَ مُشتَمِلٌ عَلَيهِ؟ فَكَشَفَهُ ، فَإِذَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلامعَلى وَرِكَيهِ . فَقالَ : هذانِ أبنائي وأبناءُ (3) ابنَتي ، اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي اُحِبُّهُما ، فَأَحِبَّهُما ، اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي اُحِبُّهُما ، فَأَحِبَّهُما . (4)

.


1- .مسند أبي يعلى : ج 6 ص 162 ح 6709 ، المعجم الكبير : ج 22 ص 423 ح 1042 وفيه «اُنثى» بدل «آدم» ، تاريخ دمشق : ج 36 ص 313 ح 7351 عن جابر بن عبداللّه وفيه «أب» بدل «آدم» ، الفردوس : ج 3 ص 264 ح 4787 عن فاطمة عليهاالسلامعنه صلى الله عليه و آله وفيهما «أبوهم» بدل «وليّهم» ، كنزالعمّال : ج 12 ص 98 ح 34168 ؛ بشارة المصطفى : ص 40 عن جابر بن عبداللّه وفيه « نبيّ » بدل « بني آدم » ، بحارالأنوار : ج 37 ص 70 وراجع : دلائل الإمامة : ص 76 ح 16 .
2- .سنن الترمذي : ج 5 ص 656 ح 3769 ، اُسد الغابة : ج 2 ص 16 ح 1165 ، ذخائر العقبى : ص 211 ، المعجم الصغير : ج 1 ص 199 نحوه ، كنزالعمّال : ج 13 ص 671 ح 37711 ؛ العمدة : ص 406 ح 840 ، شرح الأخبار : ج 3 ص 106 ح 1042 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 382 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 147 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 280 ح 48 .
3- .كذا في المصدر والظاهر أنّه تصحيف ، وفي جميع المصادر الاُخرى : «هذان ابناي وابنا ابنتي» ، وهو الصواب .
4- .السنن الكبرى للنسائي : ج 5 ص 149 ح 8524 ، صحيح ابن حبّان : ج 15 ص 423 ح 6967 ، خصائص أميرالمؤمنين للنسائي : ص 254 ح 139 ، المصنّف لابن أبي شيبة : ج 7 ص 512 ح 8 ، تهذيب الكمال : ج 6 ص 55 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 25 ح 3032 و ج 14 ص 155 ح 3477 .

ص: 467

مسند ابى يعلى_ به نقل از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ، از فاطمه عليهاالسلام ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: هر بنى آدمى را عَصَبه اى است كه به او مى انجامند، مگر فرزندان فاطمه كه من ، ولى و عَصَبه آنانم .

ج _ دو پسرم و دو پسر دخترم

سنن الترمذى_ به نقل از اُسامة بن زيد _: شبى براى كارى به در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد ، در حالى كه چيزى را پوشانده بود ؛ ولى نفهميدم كه چيست ؟ هنگامى كه كارم تمام شد ، گفتم : اين چيست كه همراه شماست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گشود . ديدم حسن و حسين عليهماالسلام بر روى پاهاى ايشان قرار دارند . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو ، پسران من و پسران فاطمه هستند . خدايا! من ، اين دو را دوست دارم . تو نيز اين دو را دوست داشته باش و دوستدار اين دو را نيز دوست بدار» .

السنن الكبرى ، نسايى_ به نقل از اُسامة بن زيد _: شبى براى كارى به در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد ، در حالى كه چيزى را پوشانده بود ؛ ولى نفهميدم چيست ؟ هنگامى كه كارم تمام شد ، گفتم : اين چيست كه همراه شماست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله آن را گشود . ديدم حسن و حسين عليهماالسلام بر روى پاهاى ايشان قرار دارند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو ، پسران من و پسران فاطمه هستند . خدايا! تو مى دانى كه من اين دو را دوست دارم . پس تو نيز اين دو را دوست بدار . خدايا! تو مى دانى كه من اين دو را دوست دارم . پس تو نيز اين دو را دوست بدار» .

.

ص: 468

الأمالي للمفيد عن جابر بن عبداللّه الأنصاري :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقالَ : إنَّ ابنَيَّ هذَينِ رَبَّيتُهُما صَغيرَينِ ، ودَعَوتُ لَهُما كَبيرَينِ ، وسَأَلتُ اللّهَ تَعالى لَهُما ثَلاثا ، فَأَعطانِي اثنَتَينِ ومَنَعَني واحِدَةً . سَأَلتُ اللّهَ لَهُما أن يَجعَلَهُما طاهِرَينِ مُطَهَّرَينِ زَكِيَّينِ ، فَأَجابَني إلى ذلِكَ ، وسَأَلتُ اللّهَ أن يَقِيَهُما وذُرِّيَّتَهُما وشيعَتَهُمَا النّارَ ، فَأَعطاني ذلِكَ ، وسَأَلتُ اللّهَ أن يَجمَعَ الاُمَّةَ عَلى مَحَبَّتِهِما . فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إنّي قَضَيتُ قَضاءً ، وقَدَّرتُ قَدَرا ، وإنَّ طائِفَةً مِن اُمَّتِكَ سَتَفي لَكَ بِذِمَّتِكَ فِي اليَهودِ وَالنَّصارى وَالمَجوسِ ، وسَيُخفِرونَ (1) ذِمَّتَكَ في وُلدِكَ ، وإنّي أوجَبتُ عَلى نَفسي لِمَن فَعَلَ ذلِكَ ألّا اُحِلَّهُ مَحَلَّ كَرامَتي ، ولا اُسكِنَهُ جَنَّتي ، ولا أنظُرَ إلَيهِ بِعَينِ رَحمَتي إلى يَومِ القِيامَةِ . (2)

د _ اِبني وما وَلَدتُهُشرح الأخبار عن مخول بن إبراهيم بإسناده :إنَّ رَجُلاً جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَصابَ الحُسَينَ عليه السلام في حِجرِهِ وهُوَ صَغيرٌ ، فَقالَ الرَّجُلُ : اِبنُكَ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ : اِبني وما وَلَدتُهُ ، قالَ : أتُحِبُّهُ؟ قالَ : اللّهُ عز و جلأشَدُّ حُبّا مِنّي لَهُ . (3)

.


1- .أخفر الذمّة : لم يفِ بها (لسان العرب : ج 4 ص 254 «خفر») .
2- .الأمالي للمفيد : ص 78 ح 3 ، بحارالأنوار : ج 43 ص 276 ح 47 .
3- .شرح الأخبار : ج 3 ص 104 ح 1037 ، المناقب للكوفي : ج 2 ص 232 ح 697 عن واصل الأسدي نحوه .

ص: 469

الأمالى ، مفيد_ به نقل از جابر عبد اللّه انصارى _: پيامبر صلى الله عليه و آله ، در حالى كه دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته بود ، بر ما در آمد و فرمود : «بى گمان ، اين دو پسرم را از كودكى پرورش دادم و براى بزرگ سالى شان دعا كردم و از خداى متعال ، سه چيز برايشان خواستم و خداوند ، دو چيز را به من داد و يكى را نداد . از خداوند ، برايشان خواستم كه آن دو را پاك و پاكيزه و پاك شده قرار دهد ، و خدا اجابتم كرد . و از خداوند خواستم كه آن دو و نيز ذريّه و پيروانشان را از آتش دوزخ نگاه دارد ، و خدا اين را به من داد . و از خداوند ، خواستم كه امّت را بر محبّت آنان گرد آورد ؛ امّا خداوند فرمود : اى محمّد ! من ، قضا و قدرم را جارى كرده ام . گروهى از امّتت به پيمان و تعهّد تو در برابر يهوديان و مسيحيان و مَجوس ، وفا مى كنند ؛ امّا آن را در [ حقّ ]فرزندانت زير پا مى نهند و من بر خودم واجب كرده ام كه هر كس چنين كند ، او را در جايگاه كرامتم جاى ندهم و در بهشتم ننشانم و در روز قيامت با ديده رحمت به او ننگرم » .

د _ پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام

شرح الأخبار_ به نقل از مخول بن ابراهيم ، به سندش _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ديد كه حسينِ خردسال ، در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته است . مرد پرسيد : اى پيامبر خدا ! پسر توست ؟ فرمود : «پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام» . مرد گفت : آيا دوستش دارى ؟ فرمود : «خداى عز و جل او را بيشتر از من ، دوست دارد» .

.

ص: 470

ح _ أفضَلُ الأَسباطِكمال الدين عن سلمان الفارسي عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَسَنٌ وحُسَينٌ سِبطا اُمَّتي . (1)

سير أعلام النبلاء عن يعلى العامري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ ، مَن أحَبَّني فَليُحِبَّ حُسَينا . (2)

الأمالي للطوسي عن جابر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا أحَبَّ أن يَخلُقَني ، خَلَقَني نُطفَةً بَيضاءَ طَيِّبَةً ، فَأَودَعَها صُلبَ أبي آدَمَ عليه السلام ، فَلَم يَزَل يَنقُلُها مِن صُلبٍ طاهِرٍ إلى رَحِمٍ طاهِرٍ ، إلى نوحٍ وإبراهيمَ عليهماالسلام ، ثُمَّ كَذلِكَ إلى عَبدِ المُطَّلِبِ ، فَلَم يُصِبني مِن دَنَسِ الجاهِلِيَّةِ . ثُمَّ افتَرَقَت تِلكَ النُّطفَةُ شَطرَينِ : إلى عَبدِ اللّهِ وأبي طالِبٍ ، فَوَلَدَني أبي ، فَخَتَمَ اللّهُ بِيَ النُّبُوَّةَ ، ووُلِدَ عَلِيٌّ ، فَخُتِمَت بِهِ الوَصِيَّةُ (3) ، ثُمَّ اجتَمَعَتِ النُّطفَتانِ مِنّي ومِن عَلِيٍّ ، فَوَلَدنَا الجُهرَ وَالجَهيرَ (4) الحَسَنَينِ ، فَخَتَمَ اللّهُ بِهِما أسباطَ النُّبُوَّةِ ، وجَعَلَ ذُرِّيَّتي مِنهُما ، وَالَّذي يَفتَحُ مَدينَةَ _ أو قالَ : مَدائِنَ _ الكُفرِ ، فَمِن ذُرِّيَّةِ هذا _ وأشارَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام _ رَجُلٌ يَخرُجُ في آخِرِ الزَّمانِ ، يَملَأُ الأَرضَ عَدلاً كمَا مُلِئَت ظُلما وجَورا ، فَهُما طاهِرانِ مُطَهَّرانِ ، وهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، طوبى لِمَن أحَبَّهُما وأباهما واُمَّهُما ، ووَيلٌ لِمَن حارَبَهُم وأبغَضَهُم . (5)

.


1- .كمال الدين : ص 264 ح 10 ، الأمالي للصدوق : ص 285 ح 316 و ص 772 ح 1048 ، بشارة المصطفى : ص 210 كلّها عن الحكم بن الصلت عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله ، كامل الزيارات : ص 116 ح 125 عن زيد مولى ابن هبيرة عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله ، بصائر الدرجات : ص 53 ح 2 عن الحكم بن الصلت عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيها «سبطا اُمّتي الحسن والحسين عليهماالسلام» ، بحارالأنوار : ج 36 ص 229 ح 7 .
2- .سير أعلام النبلاء : ج 3 ص 283 ، تاريخ دمشق : ج 14 ص 149 ح 3462 .
3- .المراد هو الوصاية بلا واسطة ، فعندما تختم النبوّة فإن الوصاية المباشرة للنبي تختتم أيضا بأميرالمؤمنين . وأمّا الأئمّة الآخرون فهم بالنسبة إلى النبيّ أوصياء الوصي وأصحاب الوصاية بالواسطة .
4- .جَهِرٌ وجَهير : ذو منظر . والجُهر _ بالضمّ _ : هيئة الرجل وحسن منظره . والجَهير : الجميل . والخليق للمعروف (القاموس المحيط : ج 1 ص 395 «جهر») . وقال المجلسي رحمه الله : كأنّهما من ألقابهما أو أسمائهما في الكتب السالفة (بحارالأنوار : ج 22 ص 112) .
5- .الأمالي للطوسي : ص 500 ح 1095 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 380 ح 16 ، الصراط المستقيم : ج 2 ص 35 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 37 ص 45 ح 22 .

ص: 471

ح _ برترين سِبط

كمال الدين_ به نقل از سلمان فارسى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسن و حسين عليهماالسلام ، دو سِبط امّت من هستند .

سير أعلام النبلاء_ به نقل از يعلى عامرى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _: حسين ، سِبطى از سِبط هاست . هر كس مرا دوست دارد ، بايد حسين را دوست داشته باشد .

الأمالى ، طوسى_ به نقل از جابر _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خداى متعال ، هنگامى كه خواست مرا بيافريند ، مرا نطفه اى سفيد و پاك آفريد و آن را در پشت پدرم آدم عليه السلام قرار داد و پيوسته ، آن را از پشتى پاك به رحِمى پاكيزه منتقل كرد تا به نوح و ابراهيم و نيز عبد المطّلب رسيد . از اين رو ، از آلودگى جاهليت ، هيچ به من نرسيد . سپس آن نطفه ، دو پاره شد و [از عبد المطّلب] به عبد اللّه و ابو طالب رسيد و من از [عبد اللّه ] پدرم به دنيا آمدم و خدا نبوّت را به من ختم كرد و على [از ابو طالب ]متولّد شد و وصايت به او ختم شد . (1) سپس دو نطفه از من و على به هم آمدند و دو نيكوروى ، حسن و حسين ، از ما متولّد شدند و خداوند با آن دو ، دامنه نبوّت را به پايان رساند و ذريّه ام را از آنها قرار داد و آن كه شهر يا شهرهاى كفر را فتح مى كند ، از نسل اين است» . سپس به امام حسين عليه السلام اشاره كرد [و افزود :] «در آخرزمان ، مردى خروج مى كند و زمين را از عدل ، آكنده مى سازد ، همان گونه كه از بيداد و ستم ، پُر شده است . آن دو ، پاك و مطهّرند و سَروران جوانان بهشتى اند . خوشا به حال كسى كه اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد ، و واى بر ستيزه جوى و دشمن با آنان!» .

.


1- .مراد ، وصايت بلا واسطه است كه چون نبوّتْ ختم مى گردد ، وصايت بلا واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با امير مؤمنان عليه السلام به پايان مى رسد ؛ امّا ديگر امامان ، وصىّ وصى و صاحب وصايت با واسطه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله هستند .

ص: 472

شرح الأخبار عن جعفر بن محمّد [الصادق] عليه السلام :أنَّ رَجُلاً سَأَلَهُ ، فَقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، سَمِعتُ اليَومَ حَديثا سَنَّ بي وأعجَبَني ، وأرَدتُ أن أسمَعَهُ مِنكَ ، فَقالَ : وما هُوَ؟ قالَ : سَمِعتُ عَن بَعضِ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أنَّهُ سَمِعَهُ يَقولُ : أنَا أفضَلُ النَّبِيّينَ ، وعَلِيٌّ أفضَلُ الوَصِيّينَ ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أفضَلُ الأَسباطِ . قالَ : نَعَم ، قَد سَمِعوا ذلِكَ مِنهُ . (1)

.


1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 101 ح 1033 وراجع : كفاية الأثر : ص 80 .

ص: 473

شرح الأخبار :مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد : امروز ، حديثى را شنيدم كه برايم تازه و شگفت بود و دوست داشتم كه آن را از شما نيز بشنوم . امام عليه السلام فرمود : «آن چيست؟» . مرد گفت : از يكى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه او شنيده بود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «من ، برترينِ پيامبرانم و على ، برترينِ اوصياست و حسن و حسين ، برترينِ سِبط ها هستند» . امام عليه السلام فرمود : «آرى . اين را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اند» .

.

ص: 474

پژوهشى در معناى واژه «سِبْط»
اشاره

پژوهشى در معناى واژه «سِبْط»(1)واژه «سِبط» در لغت ، به معناى تيره و طايفه و جماعت فرزندزادگان است (2) كه در دوره اسلامى ، به صورت حقيقت شرعى در معناى «نقيب» و «امام» نيز به كار مى رود . بخشى از متون دينى به كار برنده اين واژه براى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، ناظر به همين معنا هستند . از همين ره گذر ، پس از صدر اوّل اسلام، كاربرد سِبط به معناى «پسرِ دختر» نيز رواج يافت. معناى اصلى و ريشه اى اين واژه، امتداد چيزى است. (3)

توضيحواژه «سِبط» ، به معناى نسل و فرزندزادگان (خواه دخترى يا پسرى) است ، همان طور كه به جماعت و طايفه اى از عرب ، «قبيله» گفته مى شود، به جماعت و طايفه اى از بنى اسرائيل نيز «سِبط» مى گفتند . (4) بنا بر اين ، «سِبْط» در اصل ، اسم جمع است به

.


1- .اين پژوهش ، توسّط فاضل گران مايه جناب آقاى محمّد احسانى فر انجام شده است .
2- .ر. ك : لسان العرب : ج 7 ص 310 ، تهذيب اللّغة : ج2 ص1615.
3- .ابن فارس: «السّين و الباء و الطاء ، أصل يدلّ على إمتداد شى ء و كأنّه مقارب لباب الباء و السّين و الطاء؛ يقال: أسبط الرجلُ إسباطا، إذا امتدّ و انبسط بعد ما يُضرَب» (معجم مقاييس اللّغة : ج 3 ص 128) ؛ راغب اصفهانى: «أصل السبط، إنبساط فى سهولة» (مفردات ألفاظ القرآن : ص 394).
4- .علاوه بر تصريح لغويان، طَبرِسى در تفسير: «شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ ... » (حجرات : آيه 13) مى گويد : «مقصود از شُعوب ، مردمان عجم و مقصود از قبائل ، گروه هاى عرب و مقصود از اَسباط ، شاخه هاى بنى اسرائيل است و اين ، از امام صادق عليه السلام روايت شده است» (مجمع البيان : ج 9 ص 207 ، بحار الأنوار: ج48 ص304).

ص: 475

معناى تيره ، طايفه و قبيله اى از بنى اسرائيل. معمولاً سِبط و قبيله را به نام فرزند يا نواده داراى برجستگى ويژه اى ، موسوم مى ساخته اند . با توجّه به معناى ريشه اى كلمه، وجه اين تسميه ، آن است كه تيره و فرزندزادگان ، مايه امتداد وجودى آن شخص است.

وجه اطلاق «سِبط» بر امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام

اشاره نموديم كه علاوه بر معناى لغوىِ ياد شده، سِبط در متون اسلامى ، در مواردى به كار رفته كه خود ، داراى ضمايم و ويژگى هايى بوده اند . از ره گذر اين كاربردها، توسّعاتى در معانى كاربردى اين واژه پديدار شد، از جمله: 1 . روشن شد كه «سِبْط» در اصل ، اسم جمع است و حتّى در احاديثى چون: «اللّهمّ هذانِ وَلَداىَ و سِبْطاىَ» ، (1) واژه «سِبط» به معناى «طايفه» (2) است ؛ يعنى : «اين دو، دو فرزند من و دو طايفه اند كه خداوند ، نسل من را با آنان تداوم مى بخشد» ؛ ليكن پس از شيوع آن دسته از احاديث نبوى صلى الله عليه و آله كه در آنها توسّعا و به اعتبار تبار و نسل امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، بر آن دو ، «سِبط» اطلاق شده بود ، رفته رفته، سِبْط به معناى «پسر دختر» يا «نوه دخترى» نيز به كار رفت و به حقيقت ثانوى در اين معنا ، بَدَل گرديد . 2 . علاوه بر اين ، «سِبط» در عرف مسلمانان ، حقيقت شرعى گرديد . خاستگاه اين اصطلاح ، كاربرد «سِبط» در قرآن و احاديث به معناى امام و نقيب است. طبق مفاد آيه 159 و 160 از سوره اعراف ، (3) «قوم موسى» به دوازده سِبط ، منشعب مى شدند (اين سبط به

.


1- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام : ص 658، بحار الأنوار: ج37 ص48 ح27.
2- .ازهرى مى گويد : «الحسن و الحسين سبطا النبىّ صلى الله عليه و آله ، أى هما طائفتان منه، قطعتان منه ؛ حسن و حسين ، دو سبط پيامبرند» ؛ يعنى آن دو ، دو طايفه او و پاره تن اويند (تهذيب اللغة : ج2 ص 1615) .
3- .«وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ وَقَطَّعْنَ_هُمُ اثْنَتَىْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ وَظَ_لَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَ_مَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَ_تِ مَارَزَقْنَ_كُمْ وَمَا ظَ_لَمُونَا وَلَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ ؛ و از قوم موسى ، امّتى هستند كه به سوى حق ، دعوت مى كنند و به حق ، داورى مى نمايند . و آنها را به دوازده عشيره كه هر يك امّتى بودند ، تقسيم كرديم و به موسى _ وقتى كه قومش از او آب خواستند _ ، وحى كرديم كه : «با عصايت ، بر آن تخته سنگ بزن» . پس ، از آن ، دوازده چشمه جوشيد . هر گروه ، آبشخورِ خود را شناخت و ابر را بر فراز آنان ، سايبان كرديم ، و گزانگبين و بِلدرچين ، برايشان فرو فرستاديم و از چيزهاى پاكيزه ، روزى شان كرديم كه بخوريد ، و بر ما ستم نكردند ؛ ليكن بر خودشان ستم مى كردند» .

ص: 476

همان معناى لغوى است) . در اين آيه ، از «اَسباط» به «اُمَم» نيز تعبير شده است . براى هر قومى ، امامى بوده كه برخى آيات و احاديث ، از آنان ، گاه به «اَسباط» ، (1) گاه به «ائمّه» (2) و گاه به «نقيب» (3) و «نُقَباء» تعبير كرده اند . البتّه اين نقيبان ، تماما از تيره و تبار انبيا عليهم السلام بوده اند . در اين دسته از آيات و احاديث، مراد از «سِبط» و «اَسباط» ، كسانى هستند كه علاوه بر اين كه از نسل پيامبران الهى اند ، خود از امامان و نقيبانى هستند كه براى كار پيشوايى خلق ، برگزيده شده اند و به نوعى با مبدأ وحى ، پيوند دارند. به اين نمونه ها توجّه كنيد : «وَمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَآ أُنزِلَ عَلَى إِبْرَ هِيمَ وَإِسْمَ_عِيلَ وَإِسْحَ_قَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَآ أُوتِىَ مُوسَى... . (4) آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اَسباط نازل شده و آنچه به موسى داده شد» .

.


1- .ر . ك : بقرة : آيه 136، آل عمران : آيه 84 ، نساء : آيه 163.
2- .«وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِ_ئايَ_تِنَا يُوقِنُونَ ؛ از آنان ، امامانى قرار داديم كه به امر ما راه نمايى مى كنند ، هنگامى كه شكيبايى كردند و به آيات ما يقين آوردند» (سجده : آيه 24)، نيز ر . ك : (انبيا : آيه 72 _ 73).
3- .«وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَىْ عَشَرَ نَقِيبًا ؛ و از آنها ، دوازده نقيب برانگيختيم» (مائده : آيه 12).
4- .آل عمران : آيه 84 . نيز ، ر . ك : بقره : آيه 136، نساء : آيه 163.

ص: 477

حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأَسباطِ . (1) حسين ، سِبطى از اسباط است الحَسَنُ وَالحُسَينُ سِبطانِ مِنَ الأَسباطِ . (2) حسن و حسين ، دو سِبط از اَسباط اند . ... قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ فَكَمِ الأَئِمَّةُ بَعدَكَ ؟ فَقالَ : عَدَدُ الأَسباطِ . (3) گفته شد : اى پيامبر خدا! امامان پس از تو ، چند نفرند؟ فرمود : «به تعداد اَسباط» . أنا خَيرُ النَّبِيّينَ ، ووَصِيّى خَيرُ الوَصِيّين، وإنَّ سِبَطَىَّ خَيرُ الأَسباطِ ... الحَسَنُ وَالحُسَينُ سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ ، وإنَّ الأَسباطَ كانوا مِن وُلدِ يَعقوبَ ، وكانُوا اثنَى عَشَرَ رَجُلاً، وإنَّ الأَئِمَّةَ بَعدِى اثنا عَشَرَ مِن أهلِ بَيتى . (4) من ، بهترينِ پيامبرانم ، و وصىّ من ، بهترين وصىّ است ، و سِبط من ، بهترين اَسباط است . ... حسن و حسين ، دو سِبط اين امّت هستند ، و اَسباط ، از فرزندان يعقوب ، دوازده مرد بودند ، و امامان پس از من ، دوازده تن از خاندانم هستند . إنَّ الأَئِمَّةَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله اثنا عَشَرَ عَدَدَ الأَسباطِ . (5) امامان پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دوازده نفر به تعداد اَسباط هستند .

.


1- .ر . ك : ص 451 ح 313 ، و ص 179 (بخش يكم / فصل دوم : نام گذارى) و ج 2 ص 215 (بخش سوم / فصل دوم / اوصيا از نسل اويند) .
2- .ر . ك : ص 453 ح 314.
3- .كفاية الأثر: ص 86 و114، بحار الأنوار : ج 36 ص 314 ح 159.
4- .كفاية الأثر: ص 80، بحار الأنوار : ج 36 ص 312 ح 157 ور . ك : كفاية الأثر: ص 25 و27 و35 و38 .
5- .كفاية الأثر: ص 237، بحار الأنوار : ج 36 ص 388 ح 2 وفيه «إماماً» بعد «عشر» و ر . ك: الأمالى ، صدوق : ص 691 ح 947 وبشارة المصطفى : ص 139 وبحار الأنوار : ج 37 ص 48 ح 27 و ج 40 ص 77 .

ص: 478

2 / 1 _ 3سَمّاهُما عَلِيٌّ عليه السلام ابنَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهالأمالي للصدوق عن ابن عبّاس_ في ذِكرِ مَرَضِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّذي تُوُفِّيَ فيهِ _: خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصَلّى بِالنّاسِ ، وخَفَّفَ الصَّلاةَ . ثُمَّ قالَ : اُدعوا لي عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ واُسامَةَ بنَ زَيدٍ ، فَجاءا ، فَوَضَعَ صلى الله عليه و آله يَدَهُ عَلى عاتِقِ (1) عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالاُخرى عَلى اُسامَةَ ، ثُمَّ قالَ : اِنطَلِقا بي إلى فاطِمَةَ ، فَجاءا بِهِ ، حَتّى وَضَعَ رَأسَهُ في حِجرِها ، فَإِذَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاميَبكِيانِ ويَصطَرِخانِ ، وهُما يَقولانِ : أنفُسُنا لِنَفسِكَ الفِداءُ ، ووُجوهُنا لِوَجهِكَ الوِقاءُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن هذانِ يا عَلِيُّ؟ قالَ : هذانِ ابناكَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ . فَعانَقَهُما وقَبَّلَهُما . (2)

نهج البلاغة عن الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ في بَعضِ أيّامِ صِفّينَ وقَد رَأَى الحَسَنَ عليه السلام ابنَهُ يَتَسَرَّعُ إلَى الحَربِ _: اِملِكوا عَنّي هذَا الغُلامَ لا يَهُدَّني (3) ، فَإِنَّني أنفَسُ (4) بِهذَينِ _ يَعنِي الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام _ عَلَى المَوتِ ، لِئَلّا يَنقَطِعَ بِهِما نَسلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (5)

.


1- .العاتِقُ : ما بين المَنْكِب والعُنُق (لسان العرب : ج 10 ص 237 «عنق») .
2- .الأمالي للصدوق : ص 735 ح 1004 ، روضة الواعظين : ص 85 وفيه «يضطربان» بدل «يصطرخان» ، بحارالأنوار : ج 22 ص 509 ح 9 .
3- .هدّ البناء يَهُدُّه هدّا : كسره وضعضعه . وهدّته المصيبة ، أي أوهنت ركنه (الصحاح : ج 2 ص 555 «هدد») .
4- .نافست في الشيء : إذا رغبت فيه ، ونَفِسْتُ به : أي بَخِلْتُ به (النهاية : ج 5 ص 95 «نفس») .
5- .نهج البلاغة : الخطبة 207 ، كشف الغمّة : ج 2 ص 237 ، عمدة الطالب : ص 66 نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 234 .

ص: 479

2 / 31على عليه السلام ، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد

الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس ، در يادكرد بيمارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه منجر به رحلت ايشان شد _: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [از خانه ]بيرون آمد و نمازى كوتاه با مردم خواند . سپس فرمود : «على بن ابى طالب و اُسامة بن زيد را برايم فرا بخوانيد» . آن دو آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك دستش را بر ميان گردن و شانه على عليه السلام و دست ديگرش را بر اسامه نهاد و فرمود : «مرا نزد فاطمه ببريد» . آن دو ، پيامبر صلى الله عليه و آله را نزد فاطمه عليهاالسلام بردند تا آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را در دامان او نهاد [و شنيد] حسن و حسين عليهماالسلام با گريه و ناله مى گفتند : جانمان فداى جان تو ، و صورتمان سپر روى تو ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! اينان چه كسانى اند؟» . على عليه السلام گفت : اين دو ، پسرانت حسن و حسين هستند . پيامبر صلى الله عليه و آله دست در گردن آنها انداخت و هر دو را بوسيد .

نهج البلاغة : امام على عليه السلام_ در بخشى از سخنش در جنگ صِفّين ، هنگامى كه پسرش حسن عليه السلام را ديد كه به سوى مبارزه مى شتابد _: اين پسر را برايم نگاه داريد تا خانه خرابم نكند ، كه به هيچ روى ، مرگ اين دو (يعنى حسن و حسين عليهماالسلام) را نمى توانم ببينم تا نسل پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق آنها دوام يابد.

.

ص: 480

2 / 1 _ 4سَمّاهُمَا ابنُ عَبّاسٍ ابنَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهالطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) عن مدرك أبي زياد :كُنّا في حيطانِ (1) ابنِ عَبّاسٍ ، فَجاءَ ابنُ عَبّاسٍ وحَسَنٌ وحُسَينٌ عليهماالسلام ، فَطافوا فِي البُستانِ ... ثُمَّ قاموا ، فَتَوَضَّؤوا ، ثُمَّ قُدِّمَت دابَّةُ الحَسَنِ عليه السلام ، فَأَمسَكَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ بِالرِّكابِ وسَوّى عَلَيهِ . ثُمَّ جيءَ بِدابَّةِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَمسَكَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ بِالرِّكابِ وسَوّى عَلَيهِ ، فَلَمّا مَضَيا قُلتُ : أنتَ أكبَرُ مِنهُما تُمسِكُ لَهُما وتُسَوّي عَلَيهِما؟! قالَ : يا لُكَعُ (2) ، أتَدري مَن هذانِ؟! هذانِ ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أوَلَيسَ هذا مِمّا أنعَمَ اللّهُ عَلَيَّ بِهِ أن اُمسِكَ لَهُما واُسَوِّيَ عَلَيهِما؟! (3)

تاريخ دمشق عن مدرك بن عمارة :رَأَيتُ ابنَ عَبّاسٍ آخِذا بِرِكابِ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام ، فَقيلَ لَهُ : أتَأخُذُ بِرِكابِهِما وأنتَ أسَنُّ مِنهُما؟ فَقالَ : إنَّ هذَينِ ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أوَلَيسَ مِن سَعادَتي أن آخُذَ بِرِكابِهِما؟! (4)

2 / 1 _ 5كانا يَقولانِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَتِمعرفة علوم الحديث عن عمر بن عليّ عن عليّ عليه السلام :ما سَمّانِيَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ «يا أبَتِ» حَتّى تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كانا يَقولانِ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبَتِ ! يا أبَتِ ! وكانَ الحَسَنُ يَقولُ لي : يا أبا حَسَنٍ ! وكانَ الحُسَينُ يَقولُ لي : يا أبا حُسَينٍ ! (5)

.


1- .الحائط : الجدار ، وجمعه حيطان ، والبستان (القاموس المحيط : ج 2 ص 355 «حوط») .
2- .اللُّكَعُ عند العرب : العبد ، ثمّ استُعمل في الحُمق والذمّ ، وأكثر ما يقع في النداء (النهاية : ج 4 ص 268 «لكع») .
3- .الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ج 1 ص 397 الرقم 368 ، تاريخ دمشق : ج 13 ص 238 .
4- .تاريخ دمشق : ج 14 ص 179 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 400 عن مدرك بن أبي زياد نحوه ، بحارالأنوار : ج 43 ص 319 الرقم 2 وراجع : البداية والنهاية : ج 8 ص 37 .
5- .معرفة علوم الحديث : ص 50 ، المناقب للخوارزمي : ص 40 ح 8 .

ص: 481

2 / 41ابن عبّاس ، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد

الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)_ به نقل از مدرك (ابو زياد) _: ما در بوستان ابن عبّاس بوديم كه ابن عبّاس و حسن و حسين عليهماالسلام كه در بوستان مى گشتند ، آمدند . . . و سپس برخاستند و وضو گرفتند و مَركب حسن عليه السلام را پيش آوردند و ابن عبّاس ، ركاب آن را نگاه داشت و حسن عليه السلام را بر آن ، سوار نمود . سپس مَركب حسين عليه السلام را آوردند و ابن عبّاس ، ركاب آن را نگاه داشت و حسين عليه السلام را بر آن ، سوار نمود . چون رفتند ، به ابن عبّاس گفتم : تو با اين كه بزرگ تر از آنان هستى ، ركاب برايشان مى گيرى و سوارشان مى كنى؟! ابن عبّاس گفت : اى كم خِرد ! مى دانى اين دو كيستند؟! اين دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند . آيا اين از نعمت هاى خدادادى به من نيست كه افتخار نگهدارى ركاب و سوار كردنشان را به من عطا كرده است؟!

تاريخ دمشق_ به نقل از مدرك بن عماره _: ديدم كه ابن عبّاس ، ركاب حسن و حسين عليهماالسلام را نگاه داشته است . به او گفته شد : تو با آن كه مسن ترى ، ركاب آن دو را نگاه مى دارى؟! ابن عبّاس گفت : اين دو ، پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند . آيا اين از خوش بختى من نيست كه ركاب آن دو را نگاه دارم؟!

2 / 51به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند : پدر جان!

معرفة علوم الحديث_ به نقل از عمر بن على ، از امام على عليه السلام _: حسن و حسين ، مرا پدر صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در گذشت . آنان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، «پدر جان ! پدر جان!» مى گفتند و حسن به من مى گفت : «اى پدر حسن!» و حسين به من مى گفت : «اى پدر حسين!» .

ص: 482

مقاتل الطالبيّين عن الإمام عليّ عليه السلام :كانَ الحَسَنُ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوني أبَا الحُسَينِ ، وكانَ الحُسَينُ يَدعوني أبَا الحَسَنِ، ويَدعُوانِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أباهُما ، فَلَمّا تُوُفِّيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعَواني بِأَبيهِما . (1)

.


1- .مقاتل الطالبيّين : ص 39 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 113 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 65 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : ج 35 ص 61 .

ص: 483

مقاتل الطالبيّين از امام على عليه السلام: حسن ، در زمان زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، مرا «پدر حسين» صدا مى زد و حسين ، مرا «پدر حسن» مى خواند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را «پدر» صدا مى زدند و هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد ، مرا پدر صدا زدند .

.

ص: 484

. .

ص: 485

فهرست تفصيلى

(1) پيش گفتار*** 7 (/ 1)

(2) وظيفه الهى هر امام در دوران امامت*** 10 (/ 2)

(2) به نمايش گذاشتن نسخه اى از انسان كامل و قرآن ناطق*** 11 (/ 2)

(2) اهداف حماسه حسينى*** 12 (/ 2)

(2) بزرگ ترين درس عاشورا*** 13 (/ 2)

(2) عوامل استحاله فرهنگى و سياسى جامعه صدر اسلام*** 13 (/ 2)

(2) نقش خواص در استحاله فرهنگى و سياسى*** 14 (/ 2)

(2) ظرفيت فرهنگى تاريخ عاشورا*** 15 (/ 2)

(2) ضرورت بازنگرى تاريخ عاشورا*** 16 (/ 2)

(1) درآمد*** 21 (/ 1)

(2) (1) دانش نامه امام حسين عليه السلام در يك نگاه*** 23 (/ 2)

(3) بخش يكم: زندگى خانوادگى سيّد الشهدا عليه السلام*** 23 (/ 3)

(3) بخش دوم: فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام*** 24 (/ 3)

(3) بخش سوم: دلايل امامت امام حسين عليه السلام و فرزندانش*** 26 (/ 3)

(3) بخش چهارم: امام حسين عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تا شهادت پدر*** 27 (/ 3)

(3) بخش پنجم: امام حسين عليه السلام پس از شهادت پدر تا قيام عاشورا*** 28 (/ 3)

ص: 486

(3) بخش ششم: خبر دادنِ پيشاپيش، از شهادت امام حسين عليه السلام*** 29 (/ 3)

(3) بخش هفتم: خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا رسيدن به كربلا*** 30 (/ 3)

(3) بخش هشتم: از رسيدن امام حسين عليه السلام به كربلا تا شهادت ايشان*** 31 (/ 3)

(3) بخش نهم: وقايع پس از شهادت امام حسين عليه السلام*** 35 (/ 3)

(3) بخش دهم: بازتاب شهادت امام حسين عليه السلام و فرجام كسانى كه در كشتن امام و يارانش نقش داشتند*** 39 (/ 3)

(3) بخش يازدهم: عزادارى و گريه براى امام حسين عليه السلام*** 39 (/ 3)

(3) بخش دوازدهم: نمونه مرثيه هايى كه در سوگ امام حسين عليه السلام و يارانش سروده شده اند*** 40 (/ 3)

(3) بخش سيزدهم: زيارت امام حسين عليه السلام*** 41 (/ 3)

(3) بخش چهاردهم: مزار امام حسين عليه السلام*** 41 (/ 3)

(3) بخش پانزدهم: حكمت هاى رسيده از امام حسين عليه السلام*** 42 (/ 3)

(2) (2) ويژگى هاى «دانش نامه امام حسين عليه السلام»*** 45 (/ 2)

(3) 1. بازنگرى تاريخ زندگى امام حسين عليه السلام*** 45 (/ 3)

(3) 2. استناد به منابع كهن و قابل استناد*** 45 (/ 3)

(3) 3. بهره گيرى از منابع شيعه و اهل سنّت*** 46 (/ 3)

(3) 4. جامعيت همراه با گزيده نگارى*** 47 (/ 3)

(3) 5. نقد مطالب نادرستِ منابع معتبر*** 47 (/ 3)

(3) 6. تبيين و تفسير، در كنار گزارش*** 48 (/ 3)

(3) 7. بررسى تفصيلىِ مسايل مرتبط با حادثه عاشورا*** 48 (/ 3)

(3) 8. جمع بندى و تحليل روايات متعارض*** 49 (/ 3)

(3) 9. كاربردى بودنِ محتوا*** 49 (/ 3)

(3) 10. تنظيم منطقى و آسان ياب*** 49 (/ 3)

ص: 487

(3) 11. فراهم ساختن نيازهاى پژوهشى فرعى*** 50 (/ 3)

(3) 12. روش دانش نامه در تكريم*** 50 (/ 3)

(2) (3) كتاب شناسى تاريخ عاشورا و عزادارى امام حسين عليه السلام*** 51 (/ 2)

(3) الف منابع قابل استناد*** 52 (/ 3)

(4) 1. تَسميةُ مَن قُتلَ مع الحسين عليه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بيتِهِ و شيعتِهِ*** 53 (/ 4)

(4) 2. كتاب الطبقات الكبير*** 54 (/ 4)

(4) 3. الإمامة و السياسة*** 56 (/ 4)

(4) 4. أنساب الأشراف*** 57 (/ 4)

(4) 5. الأخبار الطِّوال*** 58 (/ 4)

(4) 6. تاريخ اليعقوبى*** 59 (/ 4)

(4) 7. تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى)*** 60 (/ 4)

(4) 8. الفتوح*** 61 (/ 4)

(4) 9. العِقد الفريد*** 63 (/ 4)

(4) 10. مَقاتل الطالبيّين*** 64 (/ 4)

(4) 11. المعجم الكبير*** 65 (/ 4)

(4) 12. شرح الأخبار*** 66 (/ 4)

(4) 13. كامل الزيارات*** 67 (/ 4)

(4) 14. الأمالى، (أمالى الصدوق)*** 68 (/ 4)

(4) 15. المستدرك على الصحيحين*** 69 (/ 4)

(4) 16. الإرشاد*** 70 (/ 4)

(4) 17. فضل زيارة الحسين عليه السلام*** 71 (/ 4)

(4) 18. مصباح المتهجّد*** 72 (/ 4)

ص: 488

(4) 19. الأمالى الخَميسيّة*** 73 (/ 4)

(4) 20. روضة الواعظين و بصيرة المتّعظين*** 74 (/ 4)

(4) 21. إعلام الورى بِأعلام الهدى*** 75 (/ 4)

(4) 22. مقتل الحسين عليه السلام*** 76 (/ 4)

(4) 23. تاريخ مدينة دمشق*** 77 (/ 4)

(4) 24. الخرائج و الجرائح*** 78 (/ 4)

(4) 25. مناقب آل أبى طالب*** 79 (/ 4)

(4) 26. المَزار الكبير*** 81 (/ 4)

(4) 27. الكامل فى التاريخ*** 82 (/ 4)

(4) 28. مُثير الأحزان و مُنير سُبل الأشجان*** 83 (/ 4)

(4) 29. تذكرة الخواصّ من الامّة بذكر خصائص الأئمّة*** 84 (/ 4)

(4) 30. المَلهوف على قَتلى الطُّفوف*** 85 (/ 4)

(4) 31. كشف الغُمّة فى معرفة الأئمّة*** 88 (/ 4)

(4) 32. سِيَر أعلام النبلاء*** 89 (/ 4)

(4) 33. البداية و النهاية*** 90 (/ 4)

(3) ب منابع غير قابل استناد*** 91 (/ 3)

(4) 1. مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مِخنَف*** 95 (/ 4)

(4) 2. نور العين فى مشهد الحسين عليه السلام*** 97 (/ 4)

(4) 3. روضة الشهدا*** 98 (/ 4)

(4) 4. المنتخب فى جمع المَراثى و الخُطب*** 100 (/ 4)

(4) 5. مُحْرِق القلوب*** 100 (/ 4)

(4) 6. إكسير العبادات فى أسرار الشهادات (أسرار الشهادة)*** 101 (/ 4)

ص: 489

(4) 7. ناسخ التواريخ*** 103 (/ 4)

(4) 8. عنوان الكلام*** 104 (/ 4)

(4) 9. تذكرة الشهداء*** 105 (/ 4)

(4) 10. مَعالى السِّبطَين*** 106 (/ 4)

(3) ج منابع معاصر*** 106 (/ 3)

(3) د منابع مفقود*** 108 (/ 3)

(4) نگارش قرن اوّل*** 108 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن دوم*** 109 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن سوم*** 110 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن چهارم*** 112 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن پنجم*** 114 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن ششم*** 115 (/ 4)

(4) نگارش قرن هفتم*** 115 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن هشتم*** 115 (/ 4)

(4) نگارش هاى قرن دهم*** 116 (/ 4)

(2) (4) مراحل تحقيق و تدوين دانش نامه امام حسين عليه السلام*** 117 (/ 2)

(3) 1. جمع آورى ابتدايى*** 117 (/ 3)

(3) 2. تنظيم*** 117 (/ 3)

(3) 3. نقد*** 118 (/ 3)

(3) 4. مصدريابى (تخريج) و انتخاب متون*** 118 (/ 3)

(3) 5. نگارش «درآمد» ها و «تحليل» هاى مورد نياز*** 119 (/ 3)

(3) 6. تدوين نهايى*** 119 (/ 3)

ص: 490

(4) الف انتخاب و چينش متون*** 119 (/ 4)

(4) ب تنظيم پاورقى ها*** 123 (/ 4)

(1) بخش يكم: زندگى خانوادگى امام حسين عليه السلام*** 127 (/ 1)

(2) فصل يكم: تولّد*** 129 (/ 2)

(3) 1/ 1 خانواده*** 129 (/ 3)

(3) 1/ 2 سال تولّد*** 133 (/ 3)

(3) 1/ 3 ماه تولّد*** 137 (/ 3)

(3) 1/ 4 روز تولّد*** 143 (/ 3)

(3) 1/ 5 مدّت باردارى مادرش به او و فاصله ميان تولّد برادرش و باردارى به او*** 145 (/ 3)

(3) سخنى در باره حضور اسماء بنت عميس، هنگام ولادت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام*** 156 (/ 3)

(3) 1/ 6 رؤياى امّ ايمن، پيش از ولادت او*** 159 (/ 3)

(3) سخنى در باره رؤياى نسبت داده شده به امّ الفضل*** 160 (/ 3)

(3) 1/ 7 چگونگى تولّد او*** 163 (/ 3)

(3) سخنى در باره احاديث ختنه*** 177 (/ 3)

(2) فصل دوم: نام گذارى*** 179 (/ 2)

(3) سخنى در باره نام گذارى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام*** 193 (/ 3)

(2) فصل سوم: شمايل*** 197 (/ 2)

(3) 3/ 1 شبيه ترينِ مردم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله*** 197 (/ 3)

(3) 3/ 2 شبيه ترينِ مردم به فاطمه عليها السلام*** 201 (/ 3)

(3) 3/ 3 شبيه ترينِ مردم به موسى عليه السلام*** 201 (/ 3)

(3) 3/ 4 مو رنگ كردنش*** 201 (/ 3)

ص: 491

(3) 3/ 5 لباسش*** 207 (/ 3)

(3) 3/ 6 عمامه اش*** 211 (/ 3)

(3) 3/ 7 انگشترش*** 211 (/ 3)

(2) فصل چهارم: پرورش*** 217 (/ 2)

(3) 4/ 1 از هيچ زنى شير نخورد*** 219 (/ 3)

(3) توضيحى در باره تغذيه او در دوران شيرخوارگى*** 222 (/ 3)

(3) 4/ 2 غذا خوردن از دست پيامبر صلى الله عليه و آله*** 225 (/ 3)

(3) 4/ 3 بازى پيامبر صلى الله عليه و آله با او*** 225 (/ 3)

(3) 4/ 4 بهترين سوار*** 229 (/ 3)

(3) 4/ 5 بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله در نماز*** 241 (/ 3)

(3) 4/ 6 نماز گزاردن با پيامبر صلى الله عليه و آله*** 247 (/ 3)

(3) 4/ 7 بازى كردنش با كودكان*** 251 (/ 3)

(3) 4/ 8 كُشتى گرفتنش با برادر*** 255 (/ 3)

(2) فصل پنجم: همسران*** 259 (/ 2)

(3) 5/ 1 شهربانو*** 259 (/ 3)

(3) 5/ 2 ليلى*** 279 (/ 3)

(3) 5/ 3 رَباب*** 283 (/ 3)

(3) 5/ 4 امّ اسحاق*** 295 (/ 3)

(3) 5/ 5 امّ جعفر*** 301 (/ 3)

(3) پژوهشى در باره برخى زنان كه همسر امام حسين عليه السلام شمرده شده اند*** 303 (/ 3)

(4) 1. عاتكه دختر زيد بن عمرو بن نُفَيل*** 303 (/ 4)

(4) 2. عايشه دختر خليفة بن عبداللّه جُعفى*** 304 (/ 4)

ص: 492

(4) 3. حفصه دختر عبدالرحمن بن ابى بكر*** 304 (/ 4)

(4) 4. دختر ابو مسعود انصارى*** 304 (/ 4)

(4) 5. عايشه دختر عثمان*** 305 (/ 4)

(2) فصل ششم: فرزندان*** 307 (/ 2)

(3) 6/ 1 على اكبر*** 315 (/ 3)

(3) 6/ 2 على اوسط، زين العابدين عليه السلام*** 329 (/ 3)

(3) 6/ 3 على اصغر*** 345 (/ 3)

(3) 6/ 4 جعفر*** 347 (/ 3)

(3) 6/ 5 محمّد*** 349 (/ 3)

(3) 6/ 6 فاطمه*** 351 (/ 3)

(3) 6/ 7 سَكينه*** 363 (/ 3)

(3) 6/ 8 زينب*** 379 (/ 3)

(3) پژوهشى در باره انتساب رُقَيّه به امام حسين عليه السلام*** 382 (/ 3)

(4) 1. انتساب دخترى به نام رُقَيّه به امام عليه السلام*** 382 (/ 4)

(4) 2. وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در خرابه شام*** 384 (/ 4)

(5) 2/ 1. گزارش «كامل بهايى»*** 384 (/ 5)

(5) 2/ 2. گزارش «روضة الشهدا»*** 385 (/ 5)

(5) 2/ 3. گزارش «المنتخب» طريحى*** 386 (/ 5)

(5) 2/ 4. گزارش «انوار المجالس»*** 387 (/ 5)

(5) 2/ 5. گزارش «شَعشعة الحسينيه»*** 388 (/ 5)

(5) 2/ 6. گزارش «الإيقاد»*** 389 (/ 5)

(4) 3. مزار منسوب به رقيّه*** 389 (/ 4)

ص: 493

(5) 3/ 1. گزارش «تسلية المجالس»*** 389 (/ 5)

(5) 3/ 2. گزارش «نور الأبصار»*** 390 (/ 5)

(5) 3/ 3. گزارش «منتخب التواريخ»*** 390 (/ 5)

(1) بخش دوم: فضيلت ها و ويژگى هاى امام حسين عليه السلام*** 395 (/ 1)

(2) درآمد*** 397 (/ 2)

(3) 1. معيار انتخاب متون در اين بخش*** 397 (/ 3)

(3) 2. مهم ترين كمالات مشترك امامان عليهم السلام*** 397 (/ 3)

(3) 3. برجسته ترين ويژگى هاى امام حسين عليه السلام*** 398 (/ 3)

(4) يك. پدر امامان است*** 398 (/ 4)

(4) دو. سَرور شهيدان است*** 398 (/ 4)

(4) سه. تربتش بركاتى دارد*** 399 (/ 4)

(4) چهار. زيارتش بركاتى دارد*** 399 (/ 4)

(2) فصل يكم: فضيلت هاى مشترك ميان امام حسين و اهل بيت عليهم السلام*** 401 (/ 2)

(3) 1/ 1 پاكى معنوى*** 401 (/ 3)

(3) 1/ 2 استوارى در دانش*** 405 (/ 3)

(3) 1/ 3 مرجعيت علمى*** 407 (/ 3)

(3) 1/ 4 وجوب دوستى*** 409 (/ 3)

(3) 1/ 5 وجوب پيروى*** 411 (/ 3)

(3) 1/ 6 وجوب تمسّك*** 417 (/ 3)

(3) 1/ 7 همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مُباهله*** 419 (/ 3)

(3) 1/ 8 همسانى با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ و صلح*** 423 (/ 3)

ص: 494

(3) 1/ 9 نزول سوره «انسان» در شأن ايشان*** 427 (/ 3)

(3) 1/ 10 محبوب ترين بودن، نزد خدا*** 431 (/ 3)

(3) 1/ 11 دارا بودن حقّ ويژه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله*** 433 (/ 3)

(3) 1/ 12 پيشتاز بودن به سوى بهشت*** 435 (/ 3)

(3) 1/ 13 داشتن منزلت هاى والا در بهشت*** 437 (/ 3)

(3) 1/ 14 بهاى دوستى و ارتباط با ايشان*** 445 (/ 3)

(3) 1/ 15 همه آنان از پيامبرند و پيامبر صلى الله عليه و آله، از ايشان است*** 451 (/ 3)

(3) 1/ 16 خطر دشمنى و مخالفت با ايشان*** 455 (/ 3)

(2) فصل دوم: فضيلت هاى مشترك با برادر*** 459 (/ 2)

(3) 2/ 1 پسران پيامبر صلى الله عليه و آله*** 459 (/ 3)

(4) 2/ 1 1 قرآن، آن دو را پسران پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده است*** 459 (/ 4)

(4) 2/ 1 2 پيامبر صلى الله عليه و آله، آن دو را پسران خود ناميد*** 463 (/ 4)

(5) الف ذريّه من، در پشت على هستند*** 463 (/ 5)

(5) ب من، پدر فرزندان فاطمه ام*** 465 (/ 5)

(5) ج دو پسرم و دو پسر دخترم*** 467 (/ 5)

(5) د پسر من است؛ ولى من به وجودش نياورده ام*** 469 (/ 5)

(5) ح برترين سِبط*** 471 (/ 5)

(5) پژوهشى در معناى واژه «سِبْط»*** 474 (/ 5)

(5) توضيح*** 474 (/ 5)

(5) وجه اطلاق «سِبط» بر امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام*** 475 (/ 5)

(4) 2/ 1 3 على عليه السلام، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد*** 479 (/ 4)

(4) 2/ 1 4 ابن عبّاس، آن دو را پسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناميد*** 481 (/ 4)

(4) 2/ 1 5 به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند: پدر جان!*** 481 (/ 4)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109