امامزادگان و زيارتگاههاي شهر ري

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : امامزادگان و زيارتگاههاي شهر ري/ محمد قنبري

مشخصات نشر : قم: دارالحديث، 1382.

مشخصات ظاهري : 335ص.

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1916857

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

مقدمه

مقدمهاهميّت دادن به علم نسب شناسى منحصر به عصر خاص و يا گروه خاص و يا شهر خاصى نيست ، بلكه مولود نياز انسان در دوره هاى مختلف است . در واقع ، نياز بشر او را وادار به برقرارى انس و ارتباط مى كرده و از طرفى مسأله تنازع بقا فضاى داغى به وجود مى آورده كه در آن انسان به پشتيبانى و نيرو نياز پيدا مى كرده ، و بستگان و فاميلش او را ارجمند و عزيز مى داشته اند . از اين رو ، بشر به خويشاوندى و پيوندهاى نسبى اهميّت داده ، و آنها را حفظ و نگهدارى كرده است . همچنين بستگان و خويشان اصلى وى نيز به او مهر ورزيده ، او را در آغوش محبّت گرفته ، در مقابل تجاوز بيگانگان حمايت كرده و از شر ستمگران حفظ مى كرده اند . قرآن كريم شرح حال دو تن از فرستادگان خداى متعال را نقل كرده كه يكى از آنها به دليل نداشتن خويشاوندان ، از ناتوانى خود خبر داده و گفته است: اى كاش مرا بر منع شما توانى بود ، يا آن كه چون قدرت ندارم از شرّ شما به ركن محكمى (اقتدار خدا) پناه خواهم برد . (1)

.


1- .سوره هود ، آيه 80 .

ص: 10

و در مورد دومى خبر مى دهد كه دفاع اقوام و خويشانش پشتوانه او شدند تا آنجا كه دشمنان او ترسيدند و به او گفتند: اگر ملاحظه طايفه تو نبود ، تو را سنگسار مى كرديم . (1) آنچه از شرح حال فرقه هاى قديم و اخبار پيشينيان به دست مى آيد آن است كه اهميّت دادن به اصل و نسب تنها از ويژگيهاى عرب نيست ، بلكه امّتهاى ديگر نيز نسب خود را حفظ كرده اند و نظر به عنايتى كه به نوزادان و مواليد خود داشته اند و نيز به خاطر بقاى عزّت و مجد خويش فرزندان خود را بر آن داشته اند كه اصل و نسب خويش را حفظ و حراست كنند . امير شكيب ارسلان نقل كرده است: ملت بزرگ چين ، بيش از همه ملّتها در حفظ نسبها مى كوشند ، تا آنجا كه نام پدران و نياكان خود را بر بدن خويش مى نويسند . به اين ترتيب يك نفر ، بستگان اصلى خود را تا هزار سال و بيشتر مى شناسد . و همچنين فرانسويها در قرون وسطا و قرون اخير توجه خاصى به فاميل داشته اند ، و اداره هاى ويژه اى كار ثبت و ضبط و ارتباط اوّل و آخر آنها را با يكديگر بر عهده دارند . (2) ابن طقطقى در كتاب خود درباره رجال قرن هفتم مى نويسد: و اما اهل كتاب از يهود و نصارا تا حدّى انساب خود را ضبط كرده اند . شنيدم كه نصاراى بغداد شجره نامه اى داشته اند كه مشتمل بر خانواده ها و فاميلهاى نصرانى بوده است ، و اين امتها هر چند كه به انساب خود تا حدّى توجّه كرده ، و در حدّ ممكن مفاخر خود را ضبط كرده اند ، با اين همه به درجه ملّت عرب كه اين فنّ در ميان آنها رواج كامل داشته و همگانى است ، نمى رسند . (3) اسلام از همان ابتدا ، بر حفظ نسبها و صله ارحام تأكيد ورزيد ، و بسيارى از احكام خود را بر آن مبتنى كرد ، تا يك فرد مسلمان در حدّ نياز شرعى خود به حفظ آنها

.


1- .همان ، آيه 91 .
2- .هزار و يك فاميل ، ص 443 .
3- .اصيلى ، ص 7 .

ص: 11

اهميّت دهد . اسلام ، شناخت خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى افراد هاشمى قرشى را لازم شمرده است ؛ زيرا شناخت اينان در درستى ايمان دخيل است ، همان طورى كه ابن حزم (1) و قلقشندى (2) و ديگران نيز به اين موضوع اشاره كرده اند . همان طورى كه اسلام در مورد امامت ، نسب را معتبر دانسته و قرشى بودن را لازم مى شمارد و اين خود يكى از شرايط درستى امامت در نزد توده مسلمانان است _ جز اندكى كه مخالفت آنها قابل توجّه نيست _ همان طورى كه شافعى ، ماوردى ، ابن فراء حنبلى (3) ، ابن حزم (4) ، قلقشندى (5) و ديگران نيز بر اين عقيده اند . همچنين اسلام ، شناختن خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر ضرورت دوستى آنها لازم دانسته و مطابق نصّ قرآن مجيد واجب شمرده شده ، و آن را مزد تبليغ رسالت قرار داده و فرموده است: امّت را بگو كه من مزد رسالت نمى خواهم جز محبّت به خويشاوندان . 6 اسلام ، احكام ديگرى را نيز بر شناخت نسب ايشان مترتّب كرده است ، مانند حرام بودن صدقه واجب بر ايشان ، و وجوب دادن خمس به آنها ، و اين علاوه بر آن چيزهايى است كه در ساير ابواب فقه مانند نكاح ، ميراث ، آزاد كردن برده ، ديات و وقف كه به شناخت نَسب ايشان مربوط مى شود آمده است . در بسيارى از كتابهاى فقهى اسلام ، يك محقق ، احكام مخصوصى را مى يابد كه پاره اى از آنها به هاشميان و يا فاطميان مربوط مى شود كه دليلى است بر اهميّت اصل و نسب . اين گونه است كه اهميّت نسب شناسى و لزوم شناخت انساب ، بويژه شناخت سلسله نسب نبوى ، به نظر ضرورى مى رسد؛ زيرا براى افراد سادات اين سلسله امتيازات ويژه اى است كه اسلام ايشان را به آن امتيازات آراسته و از ايشان پاسدارى

.


1- .الجمرة ، 2 .
2- .النهاية ، مقدمه .
3- .احكام سلطانية ، ص 4 .
4- .الجمهرة ، ص 2 .
5- .سوره شورى ، آيه 23 .

ص: 12

كرده است ، به حدّى كه هر كسى دوست مى دارد كاش يكى از آنان مى شد ، امّا آنان ، به خاطر شرافت زياد و مقام والايى كه دارند ، نمى خواهند منسوب به هيچ فرد ديگرى باشند . امتيازى كه خداوند به خاطر بزرگداشت پيامبر ش ، به هاشميان اختصاص داد ، عبارت است از بركنار داشتن ايشان از صدقات واجبى است كه به منزله چركهاى اموالى در دست مردم است . در قرآن مجيد براى ايشان سهمى را در كنار سهم خود ، به عنوان سهم پيامبر ش قرار داده است ، و اين خود بزرگداشتى از جانب خدا نسبت به آنهاست كه هيچ مخالف و معاندى ، هرقدر هم كه در منع از حق و مقام ايشان سرسخت باشد ، نمى تواند آن را انكار كند ، همان طورى كه خداوند درقرآن مجيد دوستى ايشان را بر تمام مسلمين واجب دانسته ، و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آنان را مشمول عنايت خاص خود قرار داده و با اين سخن جاودانه خود آنها را ستوده است: هر سبب و نسبى روز قيامت گسسته است جز سبب و نسب من . (1) مشايخ بزرگ در كتابهاى خود ، بعضى از چيزهايى را كه نسبت به هاشميان رعايت آن واجب است بيان كرده اند . شيخ ابو جعفر صدوق رئيس محدّثان (م 388 ق) در كتاب اعتقادات الاماميّه بخشى از حقوق ايشان را يادآورى كرده است و نيز شيخ بزرگوار آية اللّه علامه حلّى (م 721 ق) در اواخر كتاب القواعد ، وصيّت خود به فرزندش فخر المحققيّن را نقل كرده و در آن وصيّتنامه ، وى را به رعايت حق سادات و رابطه ايشان امر كرده و در آن جا بخشى از حقوق سادات و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را درباره فضيلت ايشان يادآورى كرده است . بنابراين دلايل و نظاير اينها ، هر علوى ، هر طالبى و حتى هر هاشمى حق دارد كه در رفعت مقام سر بر آسمان سايد و به مجد و شرف خود سرافراز باشد . چرا چنين نباشد ، در حالى كه آنان مفتخرند به فرزندى كسانى كه هر با شرافتى پيش مقامشان سرفرود آورده ، و هر سركش متكبّرى ، در خط اطاعت ايشان سرنهاده

.


1- .«كلّ سَبَبٍ و نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ القِيَمةِ الاّ سَبَبى و نَسَبى» (المبسوط ، ج 1 ، ص 156) .

ص: 13

است ، و هر گردنفرازى در مقابل فضل و كمال ايشان خاضع است . اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى به معاويه ، افتخارات خود را چنين بر مى شمرد: ... كه ما تربيت يافته پروردگارمان هستيم ، و مردم پس از آن تربيت يافتگان ما هستند . شرف و بزرگى ديرين ما نسبت به خويشاوندان تو منع نكرد ما را از اين كه شما را با خود بياميزيم و از (شما) زن گرفتيم و زن داديم ، چنان كه نظاير ما انجام مى دهند ، در حالى كه شما در آن پايه نبوديد و از كجا چنين شايستگى را داريد؟ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ماست ، و تكذيب كننده او (ابوجهل ) از شماست ، و اسداللّه (حضرت حمزه ) از ما ، و اسدالاحلاف (ابو سفيان يا عتبه و يا اسد بن عبدالعزّى ) از شماست ، دو سرور جوانان اهل بهشت (امام حسن و امام حسين عليهماالسلاماز ما ، و كودكان اهل دوزخ از شما ، و بهترين زنان جهانيان از ما ، و حمّالة الحطب (زن ابو لهب ) از شماست ، چه بسيارى از خوبيها كه به سود ما و بديها كه به زيان شماست! پس اسلام ما آن است كه همه شنيده اند ، و زمان جاهليّت (بزرگى) ما غيرقابل انكار است ، و كتاب خدا براى ما فراهم كرده است آنچه را كه از ما پراكنده شده است و همان است سخن پروردگار: «بعضى از خويشان پيامبر بر بعضى ديگر سزاوارترند در كتاب (يا حكم) خدا» (1) . (2) امام حسن مجتبى عليه السلام وقتى كه در مجلس معاويه ، عمرو بن عاص به آن حضرت گوشه اى زد ، فرزند پيامبر از پاسخ به ابن عاص ننگش آمد و پس از سخن وى ، رو به معاويه كرد و فرمود: اى معاويه ، آيا عبد سهم را وادار مى كنى تا مرا دشنام دهد؟ درحالى كه جمعى شاهد و ناظر ما هستند . هرگاه قريش ، انجمنها به پا كنند ، از قصد تو به درستى آگاه خواهند شد . تو از روى نادانى به خاطر كينه ديرينه و مستمرّى كه دارى قصد دشنام و سرزنش ما را كردى . تو نه پدرى همچون پدر من دارى تا بدان وسيله بر كسى كه مى خواهى فخر كنى و يا مكر نمايى ، فخر فروشى كنى ، و نه اى پسر هند ، جدّى چون جدّ من رسول خدا دارى _ اگر اجداد ما را نام ببرند _ و نه مادرى از قريش

.


1- .سوره انفال ، آيه 75 .
2- .نهج البلاغه ، نامه 28 .

ص: 14

چون مادر من _ وقتى كه شخصيّت و حسب قديم ريشه يابى شود _ پس چون منى را _ اى پسر هند _ ، نمى توانى مسخره كنى ، و نه بردگان با همچون منى مى توانند برابرى كنند . پس آرام باش! كارى نكن تا امورى را بازگو كنيم كه از ترس و هراس آنها كودكِ نوزاد پير گردد! (1) سيد الشهدا عليه السلام در روز عاشورا آنگاه كه شخصى فريب دنيا خورده و كسى را كه بهره و نصيب خود را به دنياى پست فروخته بود ، در برابر خود ديد ، گران آمد گفت: من پسر على بزرگوار ، از خاندان هاشمم . اين افتخار _ اگر بخواهم فخر كنم _ مرا بس است و جدّم رسول خدا گرامى ترين انسانهاست و ما چراغ فروزان خداييم كه روى زمين را روشن مى سازد . (2) امام زين العابدين عليه السلام مقابل همه مردم شام به صفات برجسته خود مباهات مى كند ، در صورتى كه به عنوان اسير او را با اهل بيتش نزد يزيد آورده اند: اى مردم ، شش خصلت به ما داده شده و به هفت فضيلت ما را برترى داده اند . به ما علم ، حلم ، بخشندگى ، شجاعت و محبت در دلهاى مؤمنان را داده اند و ما را برترى داده اند؛ زيرا كه پيامبر برگزيده ، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله از ماست ، و صدّيق [ على عليه السلام ] ، طيّار [جعفر ج] ، شيرخدا و رسول خدا جج [حمزه] ، دو نواده پيامبر [حسنين عليه السلام ] و مهدى اين امّت از ماست . هر كس كه مرا مى شناسد ، مى شناسد! و هر كس نمى شناسد ، حَسَب و نَسَبم را به اطلاع او مى رسانم: اى مردم ، منم فرزند مكه و منى ، منم فرزند زمزم و صفا ، منم پسر كسى كه ركن را با گوشه هاى عبايش حمل كرد ، من پسر بهترين كسى كه عبا و ردا بر تن داشت ، من پسر بهترين مردمى كه كفش به پا داشته و يا نداشته اند ، من پسر بهترين كسى هستم كه طواف و سعى بين صفا و مروه كرد ، منم فرزند بهترين كسى كه حج به جا آورد و تلبيه گفت ، منم پسر آن كسى كه بر بُراق سوار و به آسمان برده شد . منم پسر آن كه از مسجدالحرام به مسجدالاقصى سير داده شد ، من پسر آن كسى كه

.


1- .مواقف الشيعة ، ج 3 ، ص 224 .
2- .مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4 ، ص 100

ص: 15

جبرييل او را تا سدرة المنتهى رساند ، منم فرزند آن كسى كه نزديك شد و به حد قاب قوسين و يا نزديك تر رسيد ، منم پسر آن كه با فرشتگان آسمان نماز گذارد ، منم پسر كسى كه خداوند بزرگ آنچه را كه مى خواست بر او وحى كند ، وحى كرد . منم پسر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله ، منم فرزند على مرتضى منم پسر كسى كه واداشت مردم را تا بگويند: لا إله الااللّه (هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست) ، منم پسر آن كسى كه در حضور رسول خدا با دو شمشير و دو نيزه جنگيد ، و دوبار مهاجرت كرد ، و دوبار بيعت كرد ، و در بدر و حُنين پيكار كرد ، و به يك چشم برهم زدن به خدا كافر نشد ... . (1) و يا اين سخن شاعر خاندان پيامبر ، شريف حمانى زيدى كه: ما به وسيله نسب خود به آسمان رسيديم و اگر آسمان مانع نبود ، هر آينه از آسمان مى گذشتيم . بنابراين همين قدر در بزرگى و شرافت ما بس كه ما با امتحان خوبى كه داديم ، بلا را برطرف كرديم . مدح و ثنا بر پدران ما خوش و گواراست و ياد على عليه السلام خود ، مدح و ثنا را خوب و گوارا مى سازد . هرگاه مردم توجّه كنند ، ما پادشاهانيم و همه مردم غلامان و كنيزانند . و يا سخن ديگر او: هرگاه گروهى از قريش بر ما با تكبّر و بزرگ منشى و بلند كردن انگشتان ، مفاخره كنند و چون با ما در ستيزند ، به سود ما و زيان ايشان _ مطابق خواست ما _ صداى صومعه ها حكم كنند تو ما را خاموش مى بينى در حالى كه فرياد بلند هر انجمنى به فضيلت ما گواه است؛ زيرا كه رسول خدا _ احمد صلى الله عليه و آله _ جدّ ماست و ما كه همچون ستارگان درخشانيم فرزندان اوييم . سخن شريف رضى موسوى نيز نارساتر از آن نيست: ما به وسيله پيامبر و فاطمه عليهاالسلام ، جايگاههاى بلند _ جاى ايستادن و نشستن _ بالاتر از شما را گرفتيم و به وسيله دو نواده احمد صلى الله عليه و آله ، و وصىّ او سرفرازتر از همه مردم ، از اهل تهامه و نجد شديم و ما خانه خدا _ كه نهايت افتخار شما بوده است _ را در

.


1- .بحارالأنوار ، ج 45 ، ص 137 .

ص: 16

اختيار گرفتيم . جدّ من پيامبر ، و جد بعدى من جانشين پيامبر است . بالاتر از مقام دو نِياى من على و احمد مقامى نيست و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به ديگران افتخار ندارد آن دستى كه روز بيعت روى همه دستها بود . تمام اين بزرگان تاجهاى افتخار ، اركان فضيلت و معادن بخشش و فصاحت و شجاعت ، و سرچشمه علم ، حلم و بزرگوارى اند . مردم ، والاهمتى و بزرگ منشى و عزّت نفس را از ايشان آموخته اند و ايشان زيبايى شرافت نسب را با نهايت افتخار بر حسب و شخصيّت يكجا جمع كرده اند . و از ديگران با ملكات نفسانى پسنديده و خصلتهاى نيك خود ، ممتازند . پس آنان تنها به نسب _ هر چند كه والاست _ متكى نيستند . و نه آن كه پشتوانه آنها تنها حسب است ، هر چند كه حسب آنها نيز عظيم است ، بلكه فرزندان پيامبر ، به اهميّت شرف ، و بلندى مقام خود واقفند ، از اين رو براى حفظ و پاسدارى نسب خود مى كوشند كه مبادا آن را وسيله اى براى دست آوردن منافع مادّى قرار داده ، و يا آن را وسيله تجاوز بر ديگران سازند . از داستانهاى شگفتى كه در اين زمينه نقل شده ، داستانى است از شريف عبداللّه بن حسين بن عبداللّه ابيض . او _ كه شاعرى برجسته بود _ روزى نزد سيف الدّوله حمدانى رفت . به اطلاع او رساندند كه بعضى از مردم به سيف الدّوله گفته اند كه وى مرد شريفى است و لازم است سيف الدوله به خاطر شرف ، سابقه و نسبش به او عطا و بخششى كند . فرزند پيامبر و سلاله بزرگ منشى و عظمت با همه تنگدستى اش آن را بر خود نپسنديد و خود را بالاتر از آن ديد كه شرافت و نسب خود را به صورت كالايى درآورد ، كه سلاطين ، بدان وسيله تجارت كنند ، پس اشعارى سرود و براى سيف الدّوله خواند: گروهى گفتند كه به خاطر سابقه فاميلى به او عطا كن . آنان دروغ گفتند ، بلكه به دليل فضيلتم عطا كن . هرگز ، بزرگى و عظمت من ، ممكن نيست كه درخور آن باشد تا با دينار و درهم خريدارى كنند . پس من فرزند درك و فهم خود هستم ، پس به خاطر

.

ص: 17

آنكه فرزند مجد خود هستم ، و هم به خاطر شعرم _ نه به خاطر استخوانهاى نياكانم _ پذيراى عطا و بخشش هستم . هرگاه بخواهيم از تاريخ اين دودمان سخن گوييم ، و از جريان حال آنان در دورانهاى اوليه اسلام آگاه شويم ، با تاريخى درخشان و پر از بزرگى و بزرگواريها روبه رو خواهيم شد ، كه فرمانروا و فرمانبرشان در برابر حق و فداكارى _ همان طورى كه روش والاى اسلام است _ همسانند . و اگر بعضى اعمال ناروا در افرادى انگشت شمار ، مشاهده شد كه توجيه صحيحى براى آن اعمال پيدا نشده ، اين اعمال از بعضى از ايشان همانند رويدادى است كه به ندرت اتفاق افتد و نبايد درباره همه سادات بر آن اساس قضاوت كرد . و پس از همه اين حرفها ، آيا اين سخن تندروى و دور از حقيقت نيست كه گفته شود موضوع خويشاوندى پيامبر ، از چيزهايى است كه اسلام با آن مبارزه كرده است؟ و شاهدى هم بر آن مطلب از قرآن كريم آورده شود ، مثل قول خداى تعالى: گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزگارترين شماست . (1) و آيه ديگر: آن روز (قيامت) هيچ نسبى ميان مردم كارساز نيست و از نسب كسى نمى پرسند . (2) و نظاير اينها ، حال آنكه تمام اينها تفسيرهايى دارند كه با گفته ما منافاتى ندارد ، و هر كس طالب باشد ، مى تواند ، مطلب را در جاى خودش مطالعه كند . و گفتنى است كه به خاطر ارج و منزلت والاى آنها مردمانى علاقه مند به شرح حال ايشان با ضبط نسبهايشان عنايتى كرده و از ترس ورود افراد ديگر ، آن انساب را مرتّب كرده اند . علت ديگرى نيز براى تدوين انساب ايشان وجود دارد كه همان پراكندگى ايشان در اطراف دنياست ، به دلايلى كه اين جا گنجايش نقل آن نيست .

.


1- .سوره حجرات ، آيه 13 .
2- .سوره مؤمنون ، آيه 101 .

ص: 18

اين بود كه افراد هوشمند ، ترسيدند كه نسلهاى بعدى به خاطر ناآگاهى به اصول نسبها از بين بروند و تباه شوند ، از اين رو اصول انساب را براى ايشان حفظ كردند تا فرزندانشان نيز به آنها ملحق شوند . و اين تنها مسأله مهمّ هاشميان نبود ، بلكه تمام شخصيتهاى امّت و ديگر كسانى كه در اين رشته برازندگى داشتند ، راه ايشان را رفتند ، بنابراين انساب طالبيان و هاشميان ، سرمايه مهم فكريى شد كه تاريخ اسلام و عرب را بيش از هر چشمه سارى آبيارى ، و بيشترين كاستيها را ترميم كرد . در پى پايه ريزى علم انساب و معلوم ماندن سلسله نسب فرزند زائگان پيامبر اسلام ، مدفونين در بقاعى كه به ايشان منسوب است شناخته شده و صحيح از سقيم جدا گرديده است . لذا با توجه به آنچه در كتب انساب آمده شناخت فرزندان واقعى پيامبر اكرم از ديگران كار دشوارى به نظر نمى رسد . پس از اين سخنان بايد گفت كه در جاى جاى ايران اسلامى بقاعى وجود دارد كه هر كدام به يكى از فرزندان يا نوادگان امامان معصوم عليهم السلاممنسوب است و علاقه مندان بسيارى به زيارت آن مراقد شتافته ، گاه در رويارويى با شدايد و سختى ها دست نياز به سويشان دراز كرده ، استمداد طلبيده ، آنان را شفيع خود قرار مى دهند . كم نبوده اند سودجويانى كه با سوء استفاده از اعتقادات مردم پاك دل ، به امامزاده تراشى پرداخته ، هر زيد و بكرى را فرزند بلافصل يكى از امامان همام جلوه داده اند . بازشناسى بقاعى كه انتسابشان به فرزند يا فرزندزادگان ائمه عليهم السلاممعلوم نيست و يا مورد ترديد است ، وظيفه قطعى كسانى است كه با احاطه بر علم انساب ، سر رشته دار اين فن هستند . راقم اين سطور بر آن است تا با استفاده از نوشته هاى عالمان نسب شناس در شناسايى امامزادگان و زيارتگاه هاى شهر رى قدمى كوچك بر دارد . پيش از ورود به بحث ، تذكر مطالبى ضرورى به نظر مى رسد: در تحية الزائر و ديگر كتابهايى كه اشاره خواهد شد ، راههاى براى بازشناسى بقاعى

.

ص: 19

كه مدفن امامزاده است از ساير مزارات مورد اشاره قرار گرفته و آمده است: (1) مقام دوم در ذكر زيارت امام زادگان عظام ، و شاهزادگان والا مقام ، كه قبورشان محل فيوضات و بركات و موضع نزول رحمت و عنايات الهيه است ، و علماى اعلام تصريح نمودند به استحباب زيارت قبور ايشان كه بحمداللّه تعالى در غالب بلاد مؤمنين موجود ، بلكه در قرى و بريّه و اطراف كوهها و درّه ها ، و پيوسته ملاذ درماندگان و ملجأ واماندگان و پناه مظلومان و تسلّى دلهاى پژمردگان بوده و خواهند بود تا يوم قيام ، و از بسيارى از ايشان كرامات و خوارق عادات مشاهده شده . ولكن مخفى نماند كه امام زادگانى كه انسان به اطمينان خاطر ، محض درك فيوضات و كشف كُرُبات ، بار سفر ببند و شدّ رحال كند به سمت قبر شريفش ، بايد اوّل ، دو مطلب را درست كرده ، آنگاه قصد مقصد كند : اوّل ، جلالت قدر و عظمت شأن صاحب آن مرقد ، علاوه بر شرافت نسب و علاقه به نبوّت ، به حسب آنچه از كتب احاديث و انساب معلوم مى شود . دوم ، معلوم بودن قبر آن سيّد جليل ، و صحّت نسبت آن قبر به او . و جمع اين دو بسيار كم است ، چه بسيار از قبورى كه نسبت مى دهند به آن بزرگواران ، نه حال صاحبانش معلوم ، و نه مدفون بودن در آنجا ، و جمله اى دفن در آنجا معلوم ، و حال صاحبش مجهول ، و پاره اى جلالت قدر آن امامزاده معلوم ، ولكن مرقد شريفش مشتبه مثل سيد جليل على پسر امام جعفر صادق عليه السلام و تربيت كرده برادر بزرگوارش كه از بزرگان راويان ، و صاحب تصنيف (كه تاكنون در دست است بحمداللّه ) ، و چهار يا پنج امام را درك نموده و خدمت كرده ولكن قبر شريفش مشتبه و سه موضع است كه به او نسبت مى دهند : اول ، در بيرون قلعه سمنان در ميان باغچه[اى] با نضارت با قبّه عاليه و رفيعه و عمارت مختصر با نزاهتى . دوم ، در بلده قم در قبّه عاليه و صحنى وسيع و آثار قديمه ، كه سبب اطمينان تمام اهل آن بلد است در بودن قبر شريفش در آنجا .

.


1- .تحية الزائر ، تأليف حاجى نورى است و چون وى پيش از تكميل آن ، از دنيا رفته ، شاگردش محدث قمى آن را تكميل كرده است .

ص: 20

سوم ، يك فرسخى مدينه طيّبه در قريه «عريض » كه ملك آن جناب و محل سكناى خودش و ذرّيه اش بود و لهذا او را على عريضى [مى گفتند] و اولادش نيز به همين لقب در كتب انساب و غيرها معروفند و در آنجا نيز بر قبر شريفش قبه اى است عاليه ... . باقى مى ماند قليلى كه هر دو جهت آن مكشوف است . مقل قبر اسماعيل پسر امام جعفر صادق عليه السلام ، كه در بقيع نزديك ائمه بقيع عليهم السلاممعلوم است ... . و جمله اى از اولاد حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، مثل سيد جليل عظيم القدر و الشأن احمد معروف به شاه چراغ ، كه در داخل شهر شيراز مدفون است ... . و برادر ديگرش سيد جليل القدر صاحب فضل و صلاح محمّد ، كه با احمد از يك مادرند و در شهر شيراز معروف است به مير سيد محمّد ، و در نزديكى قبر برادرش است و داراى بقعه و ضريح و خدمه است ... . و برادر ديگرش قاسم كه در هشت فرسخى حلّه مدفون است ، و قبر شريفش زيارتگاه عامّه خلق است ، و پيوسته علما و اخيار به زيارت او روند ... . و مثل برادر ديگرش امامزاده حمزه كه با امامزاده احمد و محمّد از يك مادرند ، و قبر شريفش در رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است ، و مادامى كه عبدالعظيم در رى زنده بود ، پيوسته به زيارت او مى آمد و اين سيّد جليل القدر الآن در رى صاحب قبّه و بارگاه و ضريح و صحن و خدمه است ... . و مثل أبى حمزه امير على بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام كه قبر شريف در شيراز خارج باب اصطخر است ... . و مثل سيده جليله معظّمه فاطمه دختر امام موسى عليه السلام مدفونه به قم در نهايت جلالت و علو مقام است ... . و مثل معظمه نجيبه حضرت حكيمه خاتون ، دختر امام محمّد تقى عليه السلام كه چهار امام را درك نموده و به آنها خدمت كرده ... و قبر شريفش در قبّه ساميه عسكريين است . و مثل امامزاده لازم التعظيم جناب عبدالعظيم ... . (1)

.


1- .تحية الزائر ، حاجى نورى و محدث قمى ، ص 322 _ 332 .

ص: 21

مرحوم محدث قمى در كتاب هدية الزائرين پس از نقل مطلب بالا فرموده است: و مثل امامزاده محمّد ، فرزند امام جعفر صادق عليه السلام كه در شهر بسطام مدفون است . و مثل قبر سيد معظم جليل ، ابو جعفر محمّد بن على الهادى عليه السلام در نزديكى «بلد » كه اسم منزلى است معروف در طريق سامرّه ، و جلالت و نبالت شأن آن بزرگوار بسيار است ... . (1) علامه مجلسى در تحفة الزائر فرموده است: در هر بلده از بلاد ، قبور منسوبه به اولاد و احفاد ائمّه بسيار است ، امّا بعضى از ايشان مدفون بودنشان در آن مكان معلوم نيست ، و بعضى حالشان معلوم نيست ، و زيارت هر يك از ايشان كه بدى شان معلوم نباشد خوب است ، و تعظيم ايشان ، تعظيم ائمه است ، و از براى ايشان زيارتى بخصوص منقول نيست ، اگر به كيفيت زيارت ساير مؤمنان ايشان را زيارت كنند خوب است . و اگر ايشان را امتياز دهند به مخاطبه سلام ، مثل ائمه عليهم السلام به هر لفظى كه بر زبان جارى شود و متضمّن تعظيم ايشان باشد خوب است ، و اگر آنچه علما تأليف كرده اند و در كتب زيارات مذكور است بخوانند خوب است . و همچنين مستحب است زيارت مراقدى كه منسوب است به انبيا . و همچنين هر يك از اصحاب نبىّ صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام ، كه خوبى ايشان معلوم باشد ، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و حذيفه و جابر انصارى و ميثم تمّار و رشيد هجرى و قنبر و حجر بن عدى و ساير افاضل محدثين اصحاب ائمه عليهم السلام هر يك قبرشان معلوم باشد . و همچنين اكابر علماى شيعه مثل شيخ مفيد و سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى و علاّمه حلّى و هر كه از افاضل علماى شيعه كه قبرش معلوم باشد ، زيارت ايشان مرغوب است . (2) مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى مى فرمايد: امام زادگان عظام طبقات و اصنافى هستند: صنف اول امامزاده هايى كه علاوه بر شرافت نسبيه ، شأن و جلالت قدرشان معلوم

.


1- .هدية الزائرين ، ص 338 _ 344 .
2- .تحفة الزائر ، ص 546 _ 547 .

ص: 22

است ، و محلّ دفنشان هم معلوم است ، و استحباب زيارتشان هم بالخصوص از ائمه اطهار مأثور است ، و زيارت مخصوص هم جهت ايشان وارد شده . مثل حضرت اباالفضل العباس و حضرت على اكبر و حضرت معصومه (1) و حضرت حمزه سيّد الشهداء عليهم السلام . صنف دوم امامزاده هايى كه جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است ، و استحباب زيارتشان هم بالخصوص مأثور است ، لكن زيارت مخصوص از ائمه اطهار به جهت ايشان وارد نشده . مثل حضرت عبدالعظيم ، و مثل جناب قاسم بن موسى الكاظم عليه السلام كه در هشت فرسخى حلّه مدفون است . صنف سوم امامزاده هايى كه جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است ، لكن استحباب زيارتشان بالخصوص وارد نشده ، مثل جناب اسماعيل بن جعفر الصادق ، و احمد بن موسى الكاظم المعروف به شاه چراغ ، و برادرش محمّد بن موسى بن جعفر كه محل دفن هر دو در شيراز معلوم است ، و مثل سيّد محمّد بن الامام الهادى عليه السلام كه قبر شريفش در نزديكى « بلد» يك منزلى سامراء است و مثل حكيمه خاتون دختر امام جواد عليه السلام ... (دوازده نفر ديگر را در اين صنف ياد كرده است) . صنف چهارم امامزاده هايى كه جلالت قدرشان معلوم است ، امّا محلّ دفنشان معلوم نيست مثل على بن جعفر عليه السلام كه در سه موضع قبّه و بقعه اى است منسوب به ايشان ، و حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام ، كه در چهار موضع محتمل است قبر ايشان باشد ، و محمّد بن الامام جعفر الصادق عليه السلام ملقب به ديباج كه نيز در چهار مورد احتمال بودن قبر ايشان هست . (2) نيز نسب شناس عالى قدر و پژوهش گر امامزادگان غرب ايران اسلامى مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين عندليب زاده قدس سرهدر مقدمه كتاب امامزادگان

.


1- .علامه مجلسى در تحفة الزائر فرموده: ممكن است زيارت حضرت معصومه از تأليف و انشاى علما بوده باشد .
2- .منتخب التواريخ ، ص 219 _ 227 .

ص: 23

همدان تحرير نموده است : الف . بقعه ها و مزارهايى كه از آنها به «امامزاده» ياد مى شود به هفت دسته تقسيم مى شوند : 1 . مزارهايى چون بقعه فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در رى كه انتساب آنها به معصوم زاده اى با نام و مشخصاتِ معيّن قطعى و محرز است . 2 . بقعه هايى كه در انتساب آنها به آن امامزاده اطمينان كافى وجود دارد و اين اطمينان از طريق سخن يك يا چند مزارشناس موثق و يا راههاى ديگر حاصل شده است . 3 . بقعه هايى كه انتساب آنها به يكى از معصوم زادگان قطعى است ، امّا هويت مدفون در آن مجهول است . در اينجا مزارشناسان قرائنى را كنار يكديگر مى گذارد و احتمالى در نظر آنها قوى مى شود . 4 . بقعه هايى كه مزارشناسان در انتساب آنها به يكى از معصوم زادگان ترديدى ندارد ، امّا هويت فرد مدفون براى آنها مجهول است ؛ اگر چه به پيروى از مشهور مردم ، نام او را هم بدانند . 5 . مكانهايى كه در اثر ضعف قرينه ها ، مزارشناسان فقط در حد گمان مى توانند بقعه را منسوب به فلان فرد علوى بدانند . 6 . مكانهايى كه محقق پس از بررسى به اين نتيجه مى رسد كه اساسا مربوط بر علويان و امامزادگان نيست ، گرچه عامّه مردم از او به امامزاده تعبير كنند . مثل قبر منسوب به «مهدى علوى » در « ماسبذان» كه مربوط به مهدى خليفه عباسى است . 7 . بقعه هايى كه به امامزاده معروف هستند و با نامى هم در بين مردم ناميده مى شوند ، امّا مزارشناسان هيچ اطلاعى از آنها ندارند و حتى نمى توانند احتمالى در باره آنها بدهند . از اين مكانها به بقاع مجهول ياد مى شود . ب . گاهى دو يا چند بعقه در مكانهاى مختلف منتسب به يك نفر ديده مى شوند كه نمونه بارز آن زينبيه شام و مصر است . در اينجا گاهى مزارشناسان با تحقيقات خود به نتيجه مى رسند و تكليف هر دو بقعه را روشن مى كنند و گاهى مرددّ مى مانند كه امامزاده مورد نظر در كداميك از بقاع مدفون است . در چنين حالتى پسنديده است همه آن اماكن به اميد رسيدن به ثواب زيارت شوند . ج . در تعيين هويت فرد مدفون در يك مزار ، گاهى تنها رجوع به كتابهاى انساب و

.

ص: 24

تاريخ كافى نيست . بلكه بايد به اسناد و اوراق آن بقعه و سنگ نوشته هاى اطراف آن مراجعه كرد ، و نيز از گفتگو با افراد خبره درباره پيشينه ساختمان مزار و يا متوليان كه از نسل پيش از خود خاطراتى دارند غافل نماند . د . شهرت ديرينه بين مردم متدين به ضميمه عدم انكار مزارشناسان تا هنگامى كه نتوان قاطعانه سخنى بر خلاف آن گفت ، يكى از قراين شناخت مزارات و بقاع است . ه . از آنجا كه بسيار ديده مى شود كه شخص مدفون در يك بقعه به جدّ اعلاى خود _ كه از معصومان است _ نسبت داده مى شود ، ضرورى است كه به اين اسناد _ كه در همه جا به معناى بلافصل بودن انساب آن شخص به امام نيست _ اكتفا نكرده ، در اثبات بلافصل بودن يك فرد دقّت بيشترى به خرج داد . (1) از مطالب فصول بعدى كتاب كه به شناخت بقاع و مزارات رى اختصاص دارد _ هويدا مى گردد كه نمونه هايى از آنچه ياد شد در رى و زيارتگاه هاى آن به چشم مى خورد و چنين نيست كه در تمامى مزارات رى فرزندان يا منسوبان معصومان عليهم السلامآرميده باشند ، بلكه برخى از آنها از بقاعى است كه در صحت انتسابشان ترديد جدى وجود دارد . اميد كه آنچه در پى مى آيد رضايت خوانندگان عزيز را فراهم آرد . در پايان لازم است از مساعى برپاكنندگان كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قدردانى شود . محمّد قنبرى

.


1- .امامزادگان همدان ، ص 3 _ 5 .

بناى بقعه بى بى شهربانو عليه السلام

ص: 25

امامزاده حمزه عليه السلام

.

ص: 26

. .

ص: 27

امامزاده حمزه عليه السلام

اشاره

امامزاده حمزه عليه السلامدر زمينه زندگانى امام كاظم عليه السلام (128 _ 183 ق) پژوهشهاى بسيارى صورت گرفته است ، ولى باز نقاط مبهم در زندگى آن بزرگوار فراوان است . براى مثال ، تعداد همسران آن حضرت و نام و نشان آنان و تعداد فرزندان ايشان و اسامى آنها به صورت كامل روشن نيست و زندگى اكثر آنان بررسى نگرديده است . فرزندانى كه اكثر آنان از حيث تقوا و پرهيزگارى و فضايل انسانى از برگزيدگان زمانه خود محسوب مى شوند و هر يك در جهتى از جهات سياسى ، اجتماعى ، علمى و ... سرآمد روزگار خويش و تجسّم بارزى از ايمان به خدا و گذشت در راه حق و تلاش و كوشش براى خدمت به مردم و مبارزه با ظلم و ستم بودند . بعضى از فرزندان امام براى خوشبختى مردم در رهايى آنان از چنگال ظلم و ستم عليه دستگاه عباسى دست به قيام زدند ، برخى در راه نشر علوم اسلامى و احاديث اهل بيت عليهم السلاماز جان خويش مايه گذاشتند ، و عده اى در عبادت خداوند متعال ، گوى سبقت از ديگران ربوده ، با خُلق و خوى خويش آنان را مجذوب و شيفته مكتب تشيّع مى نمودند . علماى علم نسب در مقدار فرزندان امام كاظم عليه السلام اقوال مختلفى ابراز كرده اند . نويسندگان منابع تاريخ ، اسامى فرزندان امام را نيز مانند تعدادشان با اختلاف نقل

.

ص: 28

كرده اند ؛ لذا اسامى پسران به سى و چهار اسم و دختران به بيش از پنجاه اسم مى رسد . از طرفى كسانى كه اسامى كم ترى ارائه نموده اند ، ادّعاى انحصار نكرده اند و احتمال بيشتر بودن فرزندان را نفى ننموده اند ؛ اگر چه ظاهر قول كسانى كه اعداد و ارقام ارائه داده اند ، اختصار است . از سوى ديگر ، احتمال تكرار خطا در قول مدعيان تعداد بيش تر فرزندان منتفى نبوده ، قابل قبول است . بايد گفت كه تمامى تاريخ نگارانى كه درباره زندگانى امام هفتم ، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام قلم زده اند ، تصريح نموده اند كه نام يكى از پسران آن حضرت ، حمزه است . در كتاب إعلام الورى مى خوانيم : كان له عليه السلام سبعة و ثلاثون و لدا ذكرا و أنثى : على بن موسى الرضا عليه السلام و ابراهيم و العباس ، و القاسم ، لأُمهات أولاد . و احمد ، و محمّد ، و حَمزة لأم ولد . و اسماعيل ، و جعفر ، و هارون ، و الحسين ، لأم ولد . و عبد اللّه ، و اسحاق ، و عبيداللّه ، و زيد ، و الحسن ، و الفضل ، و سليمان ، لأمهات أولاد . و فاطمة الكبرى ، و فاطمة الصغرى ، و رقيّه ، و حكيمه ، و أم أبيها ، و رقيّة الصغرى ، و نريهة (أو نزيهة) ، و عائشة ، و أم السلمة ، و ميمونة ، و أم كلثوم [لأمهات أولاد] . (1) هرچند كه در عدد اولاد آن امام همام اختلاف بسيارى وجود دارد ، ولى يكى از نقاط مشترك تمامى آنها ثبت نام فرزند ذكورى به نام حمزه است . 2

.


1- .إعلام الورى بأعلام الهدى ، ج 2 ، ص 36 .

ص: 29

از تاريخ ولادت ووفات حمزة بن موسى عليه السلام اطلاعى در دست نيست و در هيچ يك از كتابهاى انساب و تاريخى ذكر رمزى از آن به ميان نيامده است ؛ اما در بعضى از كتب درباره او گفته اند : كان عالما فاضلاً كاملاً صينا ديّنا جليلاً ، رفيع المنزلة ، عالي الرتبة ، عظيم الحظّ و الجاه و العزّ و الابتهال ، محبوبا عند الخاص و العام . (1) شيخ عباس قمى قدس سره مى نويسد : همانا حمزة بن موسى سيدى جليل الشأن بوده ... . (2) نيز نوشته اند كه مادر جناب حمزه ام ولد بوده است . (3) و ام ولد را كنيزى دانسته اند كه از مولاى خود آبستن شود و به نطفه مالك خود ، دختر يا پسر بزايد . اين كنيز بعد از مرگ مالك ، آزاد مى شود و به كسى ارث نمى رسد . (4) در باره محل دفن اين امامزاده بزرگوار ميان عالمان انساب ، مورخان و تذكره نويسان اختلافات بسيارى رخ نموده است و بقاع مختلفى را به ايشان منتسب كرده اند . عبد الجليل قزوينى رازى مى نويسد : اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابو عبد اللّه الابيض و به

.


1- .تحفة الازهار ، ج 2 ، ص 322 .
2- .منتهى الآمال ، ج 3 ، ص 1567 .
3- .لباب الانساب ، ج 1 ، ص 594 ؛ الأصيلى ، ص 180 ؛ ارشاد مفيد ، ج ، ص ؛ تحفة الازهار ، ج 2 ، ص 123 و 322 ؛ سراج الانساب ، ص 72 ؛ انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 255 ؛ مسند الامام الكاظم ، ج 1 ، ص 186 ؛ حياة الامام موسى بن جعفر ، ج 2 ، ص 419 ؛ زندگانى حضرت امام موسى كاظم ، ج 2 ، ص 275و ... .
4- .لغت نامه دهخدا ، ج 18 ، ص 214 .

ص: 30

زيارت السيد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمالِ عفّت ايشان ظاهر است ... شوند . (1) علامه مجلسى مى گويد : قبر شريف امامزاده حمزه ، فرزند حضرت امام موسى عليه السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است . (2) ابى الحسن على بن زيد بيهقى گويد : و هو مدفون با لسيرجان من كرمان . (3) ابن طقطقى حسنى گويد : و قبره بمشهد الغربات و الصدرين ، رستاق من بلاد الحلة المزيدية . (4) ضامن بن شدقم حسينى مدنى گويد : سافر مع أخيه الإمام علي الرضا عليه السلام إلى الخراسان ، و كان واقعا فى خدمته ، ساعيا في مآريه ، طالبا لرضائه ، ممثلاً لأمره ، فلما وصل الى سوسعر ، احدى قرى ترتسبر ، خرج عليه قوم من رؤساء المأمون ، فقتلوه ، و قبره فى بستان بها . (5) اسكندر بيك منشى مى نگارد : ... ابو القاسم حمزه كه به قول اصح در سوسفيد تُرشيز مدفون و مرقد شريفش مطاف مردم آن ولايت است . (6) ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى اصفهانى مى نويسد : قبر الإمامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام المدفون بالرّى ، و هو هناك مزار إلى زماننا هذا . (7) ايرج افشار سيستانى مى نويسد : آرامگاه حمزة بن موسى الرضا عليه السلام سرشناس به حمزه رضا در شش كيلومترى

.


1- .تحفة الازهار ، ج 2 ، ص 322 .
2- .كتاب نقض ، ص 588 .
3- .تحفة الزائر ، ص 508 (چاپ سنگى) .
4- .لباب الأنساب ، ج 2 ، ص 594 .
5- .الأصيلى ، ص 180 .
6- .عالم آراى عباسى ، ج 1 ، ص 17 .
7- .روضات الجنات ، ج 4 ، ص 212 .

ص: 31

شمال باخترى شيروان قرار دارد . (1) نيز گويد : زيارتگاه و بارگاهى كه در باغمزار كاشمر بنا شده است ، به حضرت حمزه فرزند موسى بن جعفر عليه السلام منسوب است . (2) رضاقلى هدايت مى نويسد : بعد از مراجعت از قزوين ، همشيره شاه ... را به قم بردند و در جوار ... سيد حمزه موسوى به خاك سپردند . (3) ملا محمّد باقر كجورى مى نويسد : امامزاده حمزه مدفون در رى است . (4) شيخ محمّد على اردستانى قمى معتقد است : حمزة بن امام موسى بن جعفر عليه السلام در قم مدفون است . (5) عباس فيض مى نويسد : نسبت به مدفون بودن او در شيراز دلايل و مدارك متقنى وجود دارد . (6) وى ادامه مى دهد : حضرت حجة الاسلام آقاى آقا سيد شهاب الدين مرعشى نجفى نزيل قم هم كه امروزه سرور علماى انساب عصر شمرده مى شود ، همين عقيده را تأييد و بر صحت آن هم شواهد و دلايلى اقامه مى نمايد . (7) مؤلف تاريخ قم نيز معتقد است كه حمزة بن موسى بن جعفر در قم مدفون شده است . (8) اگر سرى به كتابهاى تاريخ شهرهايى كه نامشان به عنوان محل دفن حمزة بن

.


1- .استان خراسان ، ص 105 .
2- .همان ، ص 114 .
3- .روضة الصفاى ناصرى ، ج 11 ، ص 6340 .
4- .جنّة النعيم ، ص 486 .
5- .انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 261 .
6- .بدر فروزان ، ص 72 .
7- .همان ، ص 73 .
8- .تاريخ قم ، ص 116 .

ص: 32

الف . كاشمر (تُرشيز)

موسى عليه السلام ذكر شد بزنيم ، مى بينيم كه هر كدام از نويسندگان براى اثبات صحت ادعاى خود دلايلى اقامه كرده و درصدد پاسخ به ساير نظريات و ردّ آنها بوده اند . اكنون نظريات تحليلى هركدام از نويسندگان را نقل كرده ، از كنار هم قرار دادن استدلالها سعى مى نماييم تا به نظر درست تر برسيم .

الف . كاشمر ( تُرشيز)صاحب بدر فروزان مى نويسد : نسبت به مدفون بودن حمزة بن امام موسى الكاظم عليه السلام در ترشيز سند و مدرك و حتى قول صريحى هم از علماى انساب و رجال ديده نمى شود ، جز آنكه در طى حالات حمزه و تعيين مدفن آن جناب ضمن نقل اختلافاتى كه در محل دفن آن امامزاده بين علماى انساب راه يافته ، بدين قول هم اشاره گرديده ، مى نويسند : «و برخى مدفن آن جناب را در ترشيز دانسته اند» . ولى اين عده كيانند و مدركشان چيست ، معلوم نيست . و ما منكر نيستيم كه در ترشيز هم امامزاده اى به نام حمزه وجود دارد ؛ ولى اين حمزه كيست و نسبتش چيست ، جاى تأمل است . و به گفته و عقيده عوام هم كه ناشى از وجود يك بقعه منتسب به حمزه در ترشيز باشد و يا مثلاً مولود از اظهارات خدام آن بقعه دائر بر اينكه اين حمزه ، همان حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام است گردد ، نمى توان اعتماد و اتكا نمود . و على هذا ، اين عقيدت به كلى بى اصل و اصولاً بدان توجهى نشايد . (1) ملا هاشم خراسانى مى نويسد : بقعه و بارگاهى كه در باغمزار ترشيز بنا شده است ، به حضرت حمزه فرزند موسى بن جعفر عليه السلام منسوب است . (2) ايرج افشار سيستانى مى نويسد : زيارتگاه و بارگاهى كه در باغمزار كاشمر بنا شده است ، به حضرت حمزه ، فرزند موسى بن جعفر عليه السلام منسوب است .

.


1- .بدر فروزان ، ص 62 .
2- .منتخب التواريخ ، ص 707 .

ص: 33

به هنگام جستجو در احوال جناب حمزة بن موسى عليه السلام نكته قابل توجهى به چشم مى خورد و آن ، اينكه اكثر كسانى كه درباره ايشان قلم زده اند ، نقل كرده اند كه اسكندر بيك منشى در عالم آراى عباسى مى نويسد : نسب اين سلسله جليله به جناب حمزة بن موسى عليه السلام منتهى و مدفن وى در قريه اى از قراى شيراز است و سلاطين صفويه بر روى تربت او بقعه رفيعى بنا نهاده ، موقوفات بسيارى هم براى آن قرار داده اند . (1) با مراجعه به كتاب عالم آراى عباسى و جستجو در صفحات آن و حتى چاپهاى متعدد آن نشانى از آنچه ناقلان مطلب ياد شده آورده اند يافت نمى شود ، بلكه آنچه در ابتداى جلد اول كتاب آمده است ، چنين است : سلسله انتساب ... به اتفاق علماى انساب از اولاد نامدار حضرت كاظم عليه السلام نسب همايونى به امامزاده عالى مقام ، ابوالقاسم حمزه كه به قول اصح در سوسفيد تُرشيز مدفون و مرقد شريفش مطاف مردم آن ولايت است ، منتهى مى گردد . (2) ظاهرا سر اين خطاى فراگير آن است كه كتاب عالم آراى عباسى در اختيار نويسندگان كتب ياد شده در پانوشت اين صفحه نبوده ، آنها به نقل جنّة النعيم اعتماد كرده اين مطلب را از آنجا نقل كرده اند . افزودنى است كه صحت ادعاى اسكندر بيك منشى نيز بررسيدنى است ، كه در صفحات آتى بدان پرداخته خواهد شد . نكته قابل توجه آنكه ظاهرا در عبارت كتاب تحفة الازهار نيز تصحيفى صورت پذيرفته و بايد سوسفيد ترشيز مراد كتاب باشد ، نه سوسعر ترتسبر ، (3) به قرينه آنكه وى محل روستا را خراسان دانسته و در خراسان چنين محلى شناخته نشده ، بلكه

.


1- .بدر فروزان ، ص 59 ؛ منتهى الآمال ، ج 3 ، ص 1567 ؛ امامزادگان رى ، ج 1 ، ص 342 ؛ انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 255 ؛ اختران تابناك ، ص 213 ؛ جنّة النعيم ، ص 485 ؛ بدايع الانوار ، ص 186 (به نقل از امامزادگان رى) ؛ زندگانى امام موسى كاظم عليه السلام ، ج 2 ، ص 275 .
2- .عالم آراى عباسى ، ج 1 ، ص 17 .
3- .تحفة الازهار ، ج 2 ، ص 322 .

ص: 34

ترشيز را ترسيز ، ترتسيز ، ترسيس ، ترشيش ، ترشش و ... خوانده اند . (1) پس اين چنين احتمالى خالى از وجه نيست . نيز محل دفن جناب حمزه در باغى دانسته شده كه باز با بقعه موجود در كاشمر سازگار است ؛ زيرا بقعه در محلى است كه بدان باغمزار گفته مى شود . در تاريخ كاشمر آمده است . ... باغمزار سيد حمزه يكى از زيباترين باغات ايران است كه عنوانا باغمزار خوانده مى شود . باغمزار كاشمر در حالى كه در يكى از خيابانهاى شمالى شهر كاشمر بر سكويى بلندتر از قاعده شهر قرار گرفته است ، از زيبايى چشمگير سروهاى باستانى نيز برخوردار است ... . (2) هرچند نقل ضامن بن شدقم بر بقعه موجود در كاشمر قابل تطبيق است ، امّا در اصل مطلب مى توان ترديد نمود و آن اينكه نويسنده مدعى شده است كه : سافر مع أخيه الإمام علي الرضا عليه السلام ... خرج عليه قوم من رؤساء المأمون ، فقتلوه ... (3) صرف نظر از اينكه همراهى او با امام بايد ثابت شود ، و مورخى بدان تصريح نكرده است ، بايد گفت كه كشتن همراهان امام عليه السلام به دستور مأمون معقول به نظر نمى رسد ؛ چراكه امام رضا عليه السلام به دستور مأمون جهت پذيرفتن ولايتعهدى به خراسان مى رفت . مرحوم محمّد على عالمى مى نويسد : دليل عدم صحت اين داستان آن است كه اگر مهاجمين ، امام را شناختند و دشمنى شخصى يا دستورى از مأمون داشند ، مى بايد امام را شهيد كنند . و اگر نشناختند ، چه جهت مى تواند انگيزه اين عمل باشد ؛ مخصوصا طبق همين نقل ، حمزه غلام وار در خدمت امام بوده و مسلما هرگز نسبت به نوكر و غلامش دشمنى نمى ورزيد ؛ مضافا آنكه به همين سادگى ، امام برادرش را دفن كند و كمترين

.


1- .تاريخ كاشمر ، ص 14 .
2- .همان ، ص 119 .
3- .تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 322 .

ص: 35

ب . سيرجان

ج . شيراز

اعتراض يا گله اى از مأمون نكند و يا قاتل را تعقيب نكند ، بعيد است . (1) بنابراين دليل قابل قبولى بر مدفون بودن حضرت حمزة بن موسى عليه السلام كه فرزند بى واسطه حضرت امام كاظم عليه السلام باشد ، در ترشيز وجود ندارد . ممكن است مدفون در اين بقعه ، حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام باشد ؛ زيرا اختلافى ميان عالمان انساب و تاريخ نسبت به مدفون بودن حمزة بن حمزة در خراسان (2) وجود ندارد .

ب . سيرجانجز آنچه در لباب الأنساب آمده ، دليل ديگرى برمدفون بودن حمزة بن موسى عليه السلام در سيرجان كرمان وجود ندارد . در آنجا آمده است : أمّا حمزة بن موسى فاُمُّه أمّ ولد ، و هو مدفون بالسيرجان من كرمان . (3) اگر در سيرجان فرزند بلافصلى از امام هفتم وجود داشت ، قطعا مزار او در بين مردم آن سامان مشهور و معروف بود ، در حالى كه در سيرجان امامزاده اى با اين عنوان يافت نمى گردد . در منتقلة الطالبية آمده است : ... ذِكْرُ مَن ورد بسيرجان . . . منهم ولد موسى الكاظم عليه السلام بسيرجان ، ابوالحسن على بن ابراهيم بن محمّد بن موسى الكاظم عليه السلام . (4)

ج . شيرازدرباره مدفون بودن حمزة بن موسى در شيراز ادعاهايى شده است . برخى با نقل ناصحيح از عالم آراى عباسى _ همان گونه كه اشاره شد _ مدفن او را در شيراز مى دانند . مرحوم عباس فيض مى نويسد : صاحب كتاب بدايع الانوار به مدفون بودن حمزة بن امام موسى عليه السلام تصريح نموده و

.


1- .شاگردان مكتب ائمه عليهم السلامج 2 ، ص 106 .
2- .المجدى ، ص 117 ؛ عمدة الطالب ، ص 208 ؛ سراج الأنساب ، ص 76 ؛ الأصيلى ، ص 180 ؛ الفصول الفخريه ، ص 141 ؛ مسند الامام الكاظم ، ج 1 ، ص 186 ؛ منتهى الآمال ، ج 3 ، ص 1568 .
3- .لباب الأنساب ، ج 2 ، ص 594 .
4- .منتقلة الطالبية ، ص 179 .

ص: 36

بر طبق مدعاى خود هم دليلى ذكر كرده است و مى نگارد كه در مدفن حمزة بن امام موسى عليه السلام خلاف است . صاحب كتابمجدى _ كه سيد ابو الحسن على بن محمّد علوى است _ در كتاب خود آورده است كه حمزة بن امام موسى عليه السلام مكنى به ابى القاسم قبرش در اسطخر شيراز معروف و مشهور و زيارتگاه مردم نزديك و دور است . (1) هر چند راقم اين سطور بر كتاب بدايع الانوار دست نيافته است _ آن سان كه ديگران نيز كتاب وى را نيافته ، بر نقل مرحوم فيض اكتفا كرده اند (2) _ ، ولى در صورت رؤيت هم اين ادّعا گرهى از اين ماجرا باز نكرده ، راهى نمى گشايد ؛ زيرا با مراجعه به كتاب المجدى در مى يابيم كه مؤلف آن ، كلامى مغاير با مدعاى صاحب بدايع الانوار قلمى نموده است : و ولد حمزة بن موسى الكاظم و كان كوفيا و ينجل و هو لأم ولد ثلاثة ذكور و ثماني أناث فالذكور على و قبره بباب اسطخر من شيراز ... . (3) چنانكه ملاحظه مى شود نظر صاحب كتاب المجدى اين است كه فرزند حمزة بن موسى عليه السلام ، يعنى على بن حمزه در اسطخر شيراز مدفون است ، نه خود آن جناب ؛ آن گونه كه در ساير كتب انساب نيز آمده است ؛ حتى برخى على بن حمزة بن حمزة را در شيراز مدفون مى دانند : و كان له على بن حمزه مضى دارجا و هو المدفون بشيراز خارج باب اصطخر ، له مشهد يزار . (4) و نسل حمزة بن موسى الكاظم از دو پسرند : حمزة و القاسم و او را پسرى است ، على بن حمزه كه در باب اصطخر در خارج شيراز مدفون است . (5) عقب ابو القاسم حمزة بن امام موسى كاظم عليه السلام از دو پسرند : حمزه و ابو محمّد قاسم . و او را پسرى ديگر بود على نام ، در باب خارج شيراز مدفون است ؛ اما نسل ندارد . (6)

.


1- .بدر فروزان ، ص 61 .
2- .ر . ك : امامزادگان رى ، ج 1 ، ص 342 .
3- .المجدى ، ص 117 .
4- .عمدة الطالب ، ص 208 .
5- .الفصول الفخرية ، ص 141 .
6- .سراج الأنساب ، ص 76 .

ص: 37

از آنچه تا به حال قلمى شده ، دليلى بر دفن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام به دست نيامد ؛ امّا بايد ديد كه مرحوم عباس فيض ، مدافع مدفون بودن آن جناب در شيراز ، چه دلايلى اقامه مى نمايد . او پس از نقل كلام نويسنده بدايع الانوار و بيان بطلان آن مى گويد : چگونه مى توان مدفن حمزة بن امام موسى عليه السلام را در شيراز با اين كه بيش از پانصد سال است كه مزار تمام علما و دانشمندان است و در كتب متعددى هم تصريح دارد ، انكار كرد؟ (1) آنگاه دلايل خويش را برمى شمارد و مى گويد : چون خود سلاطين صفوى هم به مدفون بودن جدّ خود شاهزاده حمزه در شيراز معتقد بوده اند ، بدين جهت بر روى تربت او هم بقعه اى مجلل و قبّه اى مرتفع بنا نهاده ، موقوفات چندى هم براى آن قرار داده اند . (2) مرحوم فيض انتساب صفويه را به حمزة بن موسى عليه السلام را قطعى فرض كرده ، ساخت بقعه را مؤيد دفن ايشان در شيراز دانسته است . در اين مقام بايد گفت كه سيادت صفويه به اثبات نرسيده است و برخى از مورخان در صحت انتساب اين خاندان به اهل بيت عليهم السلامترديد روا داشته اند . يكى از مورّخان معاصر مى نويسد : شيخ صفى و تبارش سيد نبوده اند و اينكه در منابع صفوى آنان را سيد نوشته اند ، جعلى است . و اين امر نخستين بار در عهد شاه طهماسب صفوى و به دستور او مير ابو الفتح نامى كه مأمور تنقيح صفوة الصفاى ابن بزاز بود ، در آن كتاب دخل و تصرف كرده و اين شجره نامه جعلى را ساخته و پرداخته است . وى به نسخه قديمى از صفوة الصفا دست مى يابد كه قبل از تأسيس سلسله صفويه كتابت شده است و در آن نسخه نشانى از اين شجره نامه مشاهده نمى كند و از اين رو

.


1- .بدر فروزان ، ص 66 .
2- .همان ، ص 68 .

ص: 38

در صدد تحقيق برآمده ، مى نويسد : نخست ، اين تبارنامه در كتاب ابن بزاز نوشته شده ، سپس ديگر كتاب نويسان از ميرخواند در حبيب السير و مير يحيى قزوينى در لب التواريخ و اسكندر بيك در عالم آرا و شيخ گيلانى در سلسلة النسب از آن نقل كرده اند . همو مى افزايد : در برخى نسخه ها از جمله در نسخه كتابخانه مسجد سپهسالار جمله هايى كه پيش از شجره نسب است ، آورده نشده و شجره نيز به رويّه اى ديگر است . و باز مى افزايد : شيخ حسين كاتب اردبيلى (از پيروان خاندان صفوى) از كتاب ابن بزاز نسخه هايى نوشته و در همه آنها دست برده است . (1) ميرزا ابوالفتح حسينى شريفى _ كه از او به عنوان تحريف گر شده است _ شايد براى توجيه عمل خود است كه در ديباچه كتاب مى گويد : مشايخ صفويه تقيّه مى كرده و نسب خود را ابراز نمى كردند . (2) ديگر دليلى كه شايد صحت سيادت تبار صفوى را با ترديد مواجه سازد ، كتابه اى است كه در بالاى ايوان طلا در صحن عتيق حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در قم قرار دارد . در آن آمده است : ... السلطان بن السلطان بن السلطان ابو المظفر شاه اسمعيل بهاردرخان ... (3) چنان كه مشاهده مى شود در اين كتابه كه تاريخ رجب سال 925 قمرى در آن به چشم مى خورد و در عصر شاه اسماعيل نوشته شده ، اشاره اى به سيادت ايشان نگرديده است ، در حالى كه در ساير اماكنى كه از زمان شاه طهماسب به بعد بنا شده و حتى در كتابه ديگرى كه در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام با نام شاه طهماسب است ، او موسوى خوانده شده است . (4)

.


1- .مجموعه 78 مقاله و گفتار از احمد كسروى ، ص 55 _ 86 .
2- .فهرست كتابخانه سپهسالار ، ص 176 .
3- .كتابه هاى حرم مطهر حضرت معصومه و ... ، ص 40 .
4- .همان ، ص .

ص: 39

كلام مرحوم فيض حاكى از آن بود كه چون سلاطين صفوى مزار موجود در شيراز را جد خود مى دانسته اند ، براى آن بقعه و بارگاه ساخته اند . فارغ از آنكه از نسل حمزه بن موسى بودن و حتى سيد بودن تبار صفوى را مخدوش بدانيم ، بايد بگوييم كه خاندان صفوى هر جا كه بقعه اى يا مزارى را به حمزة بن موسى منسوب ديده اند ، در عمران آن كوشيده اند . از براى نمونه به موردى اشاره مى شود . وقتى سلطان حسين صفوى قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام را داشته ، در مسير خود از تهران مى گذرد و بنابر آنچه در وقف نامه نوشته شده ، اراضى دولاب تهران را وقف امامزاده حمزه مدفون در رى مى نمايد . در وقف نامه كه به مهر سلطان حسين مختوم است و به تأييد جمعى از علماى اصفهان از جمله خاتون آبادى رسيده نوشته شده : ... سلسله عليه صفويه از اصل اصيل آن امامزاده لازم التكريم و التجليل منشعب مى شود ... . (1) دليل ديگر كه مرحوم فيض اقامه مى كند ، قول نويسنده سراج الأنساب است . فيض مى نويسد : و ثالثا ، تصريح مؤلف كتاب سراج الأنساب بر مدفون بودن او در شيراز . (2) بايد در پاسخ مرحوم فيض گفته شود كه چرا مرتكب خطايى شده است كه قبلاً در ارتكاب آن بر صاحب بدايع الانوار خرده گرفته است . چنانكه قبلاً نقل شد ، نويسنده سراج الأنساب قبر على بن حمزه را در خارج شيراز مى داند نه قبر حمزة بن موسى عليه السلام . (3) دليل ديگر فيض نظر مرحوم آية اللّه مرعشى نجفى است ، آنجا كه مى گويد : و حضرت حجة الاسلام آقاى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى ، نزيل قم هم كه امروزه سرور علماى انساب عصر شمرده مى شود ، همين عقيده را تأييد و بر صحت آن همه شواهد و دلايلى اقامه مى نمايد . (4) بايد گفت كه گرچه نظريه اوليه آية اللّه مرعشى نجفى قدس سرهبر مدفون بودن جناب

.


1- .تاريخچه اوقاف اصفهان ، ص 266 _ 276 .
2- .بدر فروزان ، ص 72 .
3- .سراج الانساب ، ص 76 .
4- .بدر فرورزان ، ص 73 .

ص: 40

د . قم

حمزة بن موسى در شيراز بوده ، ولى احتمال مدفون بودن آن حضرت در رى يا قم را نيز نفى نفرموده است . (1)

د . قميكى از نقاطى كه گفته شده محل دفن امامزاده حمزه است ، شهر مقدس قم است . بقعه اى در يكى از محلات شهر وجود دارد كه به آن امامزاده منسوب است . برخى از نويسندگانى كه درباره امامزاده حمزه تحقيق نموده اند ، بر اين باورند كه بقعه مذكور قطعا از آنِ حمزة بن موسى عليه السلام است . يكى از قديمى ترين منابعى كه درباره قم به رشته تحرير درآمده است ، كتاب تاريخ قم نوشته حسن بن محمّد بن حسن شيبانى قمى است كه از قدماى علماى اصحاب بوده و در قرن چهارم مى زيسته است . او در كتاب خود مى نويسد : و بعد از آن ، بريهه زن موسى بن محمّد بن على بن موسى وفات يافت و به جنب مشهد او ، او را دفن كردند و پسران عم او يحيى و ابراهيم ، پسران جعفر بن على الكذاب ، از بريهه ميراث گرفتند . چون بريهه به قم وفات يافت ، ايشان به قم نبودند ، چون از آن آگاهى يافتند ، به قم آمدند و تركه او را برداشتند . ابراهيم ، ديگر باره از قم برفت و يحيى صوفى به قم اقامت كرد و به ميدان زكريا بن آدم ، به نزديك مشهد حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام وطن و مقام گرفت و ساكن بود . (2) گفته شده كه مراد از ميدان زكريا بن آدم ، همين ميدانى است كه امروزه به ميدان كهنه مشهور است . (3) نيز رضاقلى خان هدايت مى نويسد : بعد از مراجعت به قزوين ، همشيره شاه [طهماسب ج] كه خيرات و مبرّات بى شمار از

.


1- .ر . ك: زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى ، رازى ، ص 142 .
2- .تاريخ قم ، ص 216 .
3- .انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 259 .

ص: 41

او به ظهور آمده بود و شاه با وى كمال مؤانست داشت رحلت كرد . جنازه او را به قم بردند و در جوار حضرت معصومه عظمى و محبوبه كبرى عليهاالسلام و سيد حمزه موسوى كه از آبا و اجداد سادات امجاد صفويه بود به خاك سپردند . (1) نويسنده كتاب انوار المشعشعين پس از نقل عبارت كتاب تاريخ قم قلمى مى نمايد كه : عبارت كتاب تاريخ قم دلالت دارد بر آنكه حمزة بن امام موسى عليه السلام ، همين شاهزاده حمزه ايست كه در قم مى باشد ... صاحب تاريخ قم در قم بوده و از احوالات و اهل آن ، و احوالات امامزاده هايى كه در قم بوده اند ، با اطلاع و با بصيرت بوده ، و عصر او قريب به عصر آنها كه در قم مدفون بوده اند بوده است ... از چنين كتاب معتبرى (تاريخ قم ) مستفاد مى شود كه حمزة بن امام موسى بن جعفر در قم مدفون است و مدفن او در بقعه مباركه واقعه در محله اى است كه مشهور است آن محله به اسم شريف آن بزرگوار و چه بسيار كشف و كرامات از روح مقدس شريف آن بزرگوار در مقام بروز و ظهور رسيده كه قابل انكار نيست ؛ از قبيل شفا دادن كور و افليج و صاحبان امراض مزمنه . (2) جناب عباس فيض نظر مؤلف انوار المشعشعين را نپذيرفته ، با استفاده از ساير مطالبى كه در كتاب تاريخ قم آمده ، مدفون در شاهزاده حمزه را حمزة بن احمد بن اسحق بن ابراهيم بن موسى بن ابراهيم بن امام موسى كاظم عليه السلام مى داند و تعبير حمزة بن موسى عليه السلام را براى او نوعى مسامحه مى داند . استدلال او اين چنين است : بيان مؤلف تاريخ قم هم ... نسبت به مدفون حمزة بن موسى عليه السلام در قم صراحتى ندارد . و اگر حقيقتا حمزة بن امام موسى كاظم عليه السلام به قم آمده بود و در اين شهر هم وفات كرده بود ، با تمام جلالت قدر و منزلتى كه دارا بوده و با اينكه فرزند بلاواسطه امام هم مى باشد ، چگونه ممكن است كه در تاريخ قم از ورود و وفات او اثرى نباشد؟ و با اينكه مؤلف تاريخ ... تا سال 378 قمرى هم كه مشغول تأليف آن كتاب بوده است ، از تمام سادات حتى آنهايى كه تا امام چندين واسطه هم دارند ، از ممدوحين و يا كسانى كه درباره آنها مدح شده از مدفونين به قم و يا غير آنها به طور

.


1- .روضة الصفاى ناصرى ، ج 11 ، ص 6340 .
2- .انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 259 _ 261 .

ص: 42

كلى و بدون استثنا نام برده ، حالات هر يك را جداجدا ذكر كرده است ، چگونه تصور مى شود كه از حمزة بن امام موسى عليه السلام ... اسم نبرده باشد و از ورود و توقف و وفات او ... خبر نداده باشد ، ولى در موقعى كه منزل يحيى صوفى را مى خواهد تعيين كند ، از مشهد او بدون هيچ گونه سابقه اى اسم ببرد . ... شاهزاده حمزه ... به طور قطع فرزند مع الواسطه امام است ... در باب سوم از كتاب تاريخ مزبور در طى حالات ابراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام و احفاد او و اسحاق و فرزندان او مى نويسد كه ... حمزه بن حسين نيز در اين شهر داراى موقعيت بزرگى بوده و در همين شهر هم وفات يافته ... مؤلف تاريخ مزبور هم مرادش از حمزة بن امام موسى عليه السلام همين حمزه بن حسين است ... كه بديهى است اين معنا از روى مسامحه و موافق بيانات عرفى علماى انساب و رجال و مطابق با مكالمات معمولى مردم است كه براى معرفى اشخاص ، نام طرف را با اسم جد اعلاى او _ كه واجد مقام و موقعيت بزرگ بوده _ ... قرين ساخته و توأما ذكر نموده ، نام پدر و جد او را اسقاط مى نمايند . (1) محمّد حسين ناصر الشريعه نيز نظرى چون فيض داشته ، مى نگارد : [مؤلف تاريخ قم] حمزه را بى واسطه ، اولاد آن حضرت ذكر مى كند ، ولى در ذكر سادات حسينيه و موسويه _ كه به قم وارد شدند _ حمزه را ذكر نمى كند و در سادات صادقيه به چند واسطه حمزه نامى ذكر مى كند . (2) جناب فيض قول مؤلف روضة الصفاى ناصرى را نيز نپذيرفته ، معتقد است كه على رغم عدم تصريح وى ، چون رضاقلى هدايت در علم انساب و رجال بصيرتى ندارد ، بيان او در اين قسمت حجيت نخواهد داشت . (3) همچنين او مى نويسد كه حمزه اى كه در قم مدفون و مشهدش مزار مردم آن ديار است ، اهالى درباره او عقيدتى تام داشته ، متداعيين نام او را در حلف و اختلاف قاطع

.


1- .بدر فروزان ، ص 68 _ 70 .
2- .تاريخ قم ، ناصر الشريعه ، ص 116 .
3- .بدر فروزان ، ص 67 _ 68 .

ص: 43

ه . رى

دعوا شمرده ، معتقدند كه هر كس به اسم او سوگندى دروغ و بر خلاف حقيقت ياد كند ، بى شبهه ، به جزاى خود هر چه زودتر خواهد رسيد . (1)

ه . رىدر رى و در جوار مرقد سيد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز مزارى هست كه به حمزة بن موسى عليه السلام منسوب است . شايد شهرت اين مزار در انتساب به جناب حمزه بيشتر از ساير نقاط باشد ، چنانكه صاحب بدايع الانوار ، بر حسب نقل انوار المشعشعين نوشته است . (2) هرچند هيچ يك از علماى انساب تصريح بر دفن حمزة بن موسى عليه السلام در رى ننموده اند ، ولى قراينى كه بر دفن وى در آن مكان در دست است ، اين احتمال را تقويت مى نمايد . نجاشى در رجال خود مى نويسد : حدّثنا جعفر بن محمّد ابو القاسم ، قال : حدّثنا على بن الحسين سعد آبادى ، قال : حدّثنا احمد بن محمّد بن خالد البرقى ، قال : كان عبدالعظيم ورد الرّى هاربا من السلطان ، وسكن سربا فى دار رجلٍ من الشيعة فى سكة المولى ، وكان يعبد اللّه فى ذلك السرب ، ويصوم نهاره ، ويقوم ليله ، وكان يخرج مستترا فيزور القبر المقابل قبره وبينهما الطريق ويقول : «هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام » ؛ ... احمد بن خالد برقى مى گويد : عبدالعظيم در حال خوف و فرار از خليفه وارد شهر رى گردد ، و در سرداب منزل يكى از شيعيان در سكة المولى ساكن شد . وى در آن زير زمين خداى را عبادت مى كرد و روزها را روزه و شبها را به نماز مى پرداخت . وى گاهى مخفيانه از آن منزل خارج مى شد و قبرى را كه در مقابل قبر او واقع شده زيارت مى كرد . بين آن دو قبرراهى واقع شده بود . او (حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) مى فرمود : «اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر است » . (3)

.


1- .همان ، ص 16 .
2- .انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 256 .
3- .رجال النجاشى ، ص 248 ، ش 653 ؛ منتهى الآمال ، ج 3 ، ص 1567 .

ص: 44

علامه محمّد باقر مجلسى گويد : قبر شريف امامزاده حمزه فرزند حضرت امام موسى عليه السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم هست ، و ظاهرا همان امامزاده باشد كه عبدالعظيم زيارت او مى كرده اسست . (1) نيز همو مى نويسد : امّا حمزة بن موسى عليه السلام فهو مدفون فى الرى فى القرية المعروف بشاهزاده عبدالعظيم عليه السلام وله قبة وصحن وخدام ، وكان الشاهزاده عبدالعظيم عليه السلام على جلالة شأنه وعظم قدره ، يزوره أيّام اقامته في الرى كان يخفي ذلك على عامة الناس ، وقد أمر إلى بعض خواصه أنّه قبر رجل من أبناء موسى بن جعفر عليه السلام . (2) ملا محمّد باقر كجورى مازندارنى مى نويسد : آنچه مشهور و معروف است و جمعى از اهل تهران _ كه با فضل و اطلاعند _ بر اين نهج معتقدند و جز اين عقيده ندارند ، حضرت عبدالعظيم به زيارت امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام مشرف شده و فقره زيارت «يا نور المشرق المضى ء الأنوار و يا زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر» آن بزرگوار است . نيز همو از قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب مجالس المؤمنين نقل مى كند كه فرمود : رى مدفن سيد حمزه موسوى و سيد عبد اللّه ابيض وامامزاده لازم التعظيم سيد عبدالعظيم است . (3) صاحب بدايع الانوار در حالى كه مدفون بودن حمزة بن موسى عليه السلام را در رى نپذيرفته ، ايرادهاى خويش را بر اقوال ياد شده اين گونه بيان مى دارد : ... آنكه نجاشى اسم نبرده و حضرت عبدالعظيم اسمش را نفرموده ... آنكه قاضى نور اللّه شوشترى در كتاب مجالس المؤمنين نوشته ، كجا دلالت دارد كه اين امامزاده ، حمزة بن امام موسى عليه السلام است ؛ كه حضرت عبدالعظيم را حسنى گفته ، پس بايد آن جناب را نيز با امام واسطه اى در ميان نباشد ، و حال آنكه چهارپشت در

.


1- .تحفة الزائر ، ص 508 .
2- .بحار الأنوار ، ج 48 ، ص 312 .
3- .همان ، ص 486 .

ص: 45

ميان آن جناب و امام حسن عليه السلام فاصله مى باشد ... نوشته عبدالعظيم حسنى و سيد حمزه موسوى ، و از لفظ حسنى و موسوى فاصله آشكار است نه آنكه فاصله نباشد ... . (1) اردستانى قمى نيز پس از نقل گفتار صاحب بدايع الانوار ، سخنان وى را تأييد نموده ، ايرادها را وارد مى داند . (2) همچنين عباس فيض ايرادهاى نويسنده بدايع الانوار را به نقل از انوار المشعشعين نقل كرده و سخنى زايد بر آن ندارد . (3) در كتاب جنة المأوى فى ذكر من فاز بلقاء الحجة عليه السلام ميرزا حسين نورى طبرسى _ كه در انتهاى جلد 53 بحارالانوار به چاپ رسيده است _ رخدادى از قول سيد مهدى حسينى قزوينى نقل گرديده است كه برخى آن را مؤيد نظريه مدفون بودن جناب حمزة بن موسى عليه السلام در رى دانسته اند ، (4) و آن چنين است : قال (سيد مهدى حسينى قزوينى ) سلمه اللّه : وحدثنى الوالد (سيد احمد حسينى قزوينى ) _ اعلى اللّه مقامه _ قال: لازمت الخروج إلى الجزيرة مدة مديدة لأجل إرشاد عشائر بنى زبيد إلى مذهب الحق ، (و كانوا كلّهم على رأى أهل التسنن و ببركة هداية الوالد قدس سره و إرشاده ، رجعوا إلى مذهب الإمامية _ كما هم عليه الان _ و هم عدد كبير ، يزيدون على عشرة آلاف نفس) . و كان فى الجزيرة مزار معروف بقبر الحمزة بن الكاظم يزوره الناس و يذكرون له كرامات كثيرة ، و حوله قرية تحتوى على مائة دار تقريبا . قال قدس سره : فكنت استطرق الجزيرة وأمّرُ عليه ولا أزروه لما صحّ عندى أن الحمزة بن الكاظم مقبور فى الرّى مع عبدالعظيم الحسنى ، فخرجت مرّةً على عادتى و نزلت ضيفا عند أهل تلك القرية ، فتوقعوا منّى أن أزور المرقد المذكور ، فابيتُ و قلت لهم لا أزرو من لا أعرف ، و كان المزار المذكور قلّت رغبة الناس فيه لإعراضى عنه . ثم ركبت من عندهم و بتّ تلك الليلة في قرية المزيدية عند بعض ساداتها ، فلمّا كان

.


1- .انوار المشعشعين ، ج 2 ، ص 256 _ 257 .
2- .همان ، ص 258 .
3- .بدر فروزان ، ص 59 _ 66 .
4- .ر . ك : شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج 2 ، ص 103 ؛ اختران فروزان رى و طهران ، ص 58 ؛ امامزادگان رى ، ج 1 ، ص 361 .

ص: 46

وقت السحر جلست لنافلة الليل وتهيأت للصلاة ، فلّما صليت النافلة ، بقيت أرتقب طلوع الفجر ، و أنا على هيئت التعقيب ، إذ دخل علّى سيد أعرفه بالصلاح و التقوى من سادة تلك القرية فسلّم و جلس . ثم قال : يا مولانا ، بالأمس تضيفت أهل قرية الحمزة ، و ما زرته؟ قلت: نعم . قال : و لم ذلك؟ قلت : لأني لا أزور من لا أعرف ، و الحمزة بن الكاظم مدفون بالرى . فقال : ربّ مشهور لا أصل له ، ليس هذا قبر الحمزة بن موسى الكاظم و إن اشتهر أنه كذلك ، بل هو قبر أبى يعلى حمزة بن القاسم العلوى العباسى ، أحد علماء الإجازه و أهل حديث ، و قد ذكره أهل الرجال فى كتبهم ، و أثنوا عليه بالعلم و الورع . فقلت فى نفسى : هذا السيد من عوام السادة ، و ليس من أهل الإطلاع على الرجال و الحديث ، فلعلّه اخذ هذا الكلام عن بعض العلماء ، ثم قمت لأرتقب طلوع الفجر ، فقام ذلك السيد و خرج و أغفلت أن أسأله عمّن أخذ هذا ، الأن الفجر قد طلع وتشاغلت بالصلاة . فلّما صليت جلسة للتعقيب حتى طلع الشمس وكان معى جمله من كتب الرجال ، فنظرت فيها و إذا الحال كما ذكر ، فجادنى أهل القرية المسلمين علىّ و فى جملهتم ذلك السيد . فقلت : جئتنى قبل الفجر وأخبرتني عن قبر الحمزة ، أنه أبو يعلي حمزة بن القاسم العلوى . فمن أين لك هذا عمّن أخذته؟ فقال : واللّه ما جئتك قبل الفجر ولارأيتك قبل هذه الساعة ، و لقد كنت ليلة أمس بائتا خارج القرية _ فى مكان سمّاه _ و سمعنا بقدومك فجئنا فى هذا اليوم زائرين لك . فقلت لأهل القرية : الأن لزمنى الرجوع إلى زيارة الحمزة ، فانّي لا أشك فى أن الشخص الذى رأيته هو صاحب الأمر عليه السلام قال : فركبت أنا و جميع أهل تلك القرية لزيارته ، ومن ذلك الوقت ظهر هذا المزار ظهورا تامّا على وجه صار بحيث تشدّ الرجال إليه من الأما كن البعيدة . (1) از حكايت فوق دو نتيجه گرفته اند : اول آنكه ، عدم انكار مدفون بودن حمزة بن

.


1- .بحار الانوار ، ج 53 ، ص 286 _ 287 .

ص: 47

فرزندان حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام

موسى عليه السلام در رى از سوى حضرت مهدى (عج) تاييدى است بر صحت انتساب مزار به آن امامزاده لازم التكريم ، و ديگر آنكه ، مزارى كه در حلّه است و مؤلف كتاب الأصيلى به حمزة بن موسى منسوب مى داند ، قبر حمزة بن قاسم علوى عباسى است . از همه آنچه مسطور شد و نيز آنكه چنانچه مدفون در اين بقعه از فرزندان موسى كاظم عليه السلام باشد و عبدالعظيم حسنى عليه السلام به زيارت او مى رفته است ، و آنكه عبدالعظيم حسنى عليه السلام در عهد زندگانى آن امام همام زاده شده ، در دوران امامت امام هادى عليه السلام بدرود حيات گفته است ، بايد آن امامزاده ، فرزند بلافصل و يا فرزند فرزند امام كاظم عليه السلام باشد . با جستجو در كتب انساب و تاريخ به موردى بر نمى خوريم كه كسى قايل باشد كه فرزند يا فرزند فرزندى از موسى كاظم عليه السلام در رى مدفون است ، الاّ جناب حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام . در نتيجه مى توان يقين كرد كه مدفن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام همان مزارى باشد كه در شهر رى به وى منسوب است ؛ واللّه العالم .

فرزندان حمزة بن موسى الكاظم عليه السلامعالمان علم انساب در نوشتجات خود از سه فرزند حمزه سخن به ميان آورده اند . آنها حمزة بن حمزة ، قاسم بن حمزة ، و على بن حمزة را فرزندان حمزة بن موسى عليه السلام مى دانند و _ چنانكه اشاره شد _ از مدفن و اعقاب ايشان ياد كرده اند . (1) از آنجا كه در كتب مختلف نظرات متفاوتى ارائه شده است ، ذكر عبارات آنان خالى از فايده نيست . در لباب الانساب آمده است : والعقب من حمزة بن موسى عليه السلام حمزة بن حمزة ، و على بن حمزة ، و القاسم بن حمزة ، اُم القاسم اُمّ ولد .

.


1- .جمهرة انساب العرب ، ص 62 .

ص: 48

ومن اولاد حمزة ببلخ ، ابوالحسن على بن حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام . (1) ابن عنبه مى نويسد : و نسل حمزة بن موسى الكاظم از دو پسرند : حمزه و القاسم ، و او را پسرى ديگر است ؛ على بن حمزة ... اما نسل ندارد و بقيه حمزه از القاسم بن حمزه و او را اعرابى مى خوانند . (2) در الأصيلى آمده است : و اعقب حمزة هذا من ولديه : حمزة الثانى بخراسان و له أولاد ، و القاسم . و اُعقب القاسم بن حمزة من ولديه : محمّد الأعرابى و احمد . (3) نويسنده مسند الامام الكاظم عليه السلام نقل مى كند : و عقبه كثير ببلاد العجم . عقبه من رجلين : القاسم و حمزة . (4) نيز مى گويند : عقب ابو القاسم حمزة بن الامام موسى كاظم عليه السلام از دو پسرند : حمزه و ابو محمّد قاسم . و ا و را پسرى ديگر بود على نام ... اما نسل ندارد . و نسل حمزة بن حمزة به غايت اندك است . و حقيقت حال او چنان كه بايد معلوم نيست . (5) كجورى مازندرانى مى نويسد : در كتاب انساب صحيح _ كه موجود نزد داعى است _ ، نسل حمزة بن موسى عليه السلام را از دو پسر دانسته است : حمزه و قاسم و گفته است حمزه را پسرى است على حده موسوم به على ... و نسل ندارد . و نسل حمزة بن حمزة اندك است و او را اعرابى مى خوانند و بر همين طريق است صاحب كتاب عمدة الطالب ... و در تاريخ گلشن آراست از امامزاده حمزه ، غير از على و قاسم عقبى نماند . از اين قرار منافى است با اينكه پسرى حمزه نام داشته باشد . (6)

.


1- .لباب الانساب ، ج 2 ، ص 594 .
2- .الفصول الفخريه ، ص 141 .
3- .الاصيلى ، ص 180 .
4- .مسند الامام الكاظم ، ص 180 .
5- .سراج الانساب ، ص 76 .
6- .جنّة النعيم ، ص 486 .

ص: 49

زيارت حضرت امامزاده حمزه

زيارت حضرت امامزاده حمزهارواح مردگان ، پس از مرگ و خارج شدن جان از بدنشان ، ثابت و باقى اند و به نوعى _ كه مناسب آن جهان است _ زنده اند ، بدين تفضيل كه صاحبان ايمان خالص در آن عالم كه عالم برزخ و زمان فاصله مابين مرگ و روز قيامت است ، در عيش و رفاه ، و برخوردار از الطاف و نعم پروردگارند . در بعضى از روايات آمده كسانى كه اركان عقايدشان درست است ، جزء زنده هاى عالم برزخند . ياد كردن مردگان و آنانى كه رهسپار عالم ديگر شده اند ، بسيار مطلوب و جزء دستورات اكيد اسلامى است . (1) نيز گفته اند افرادى كه امكان زيارت معصومان و ائمه اطهار عليهم السلامرا ندارند ، مقابر و مزارهاى اوليا و دوستان آنان را زيارت كنند ، تا بدين وسيله هم براى ز ايران اجر و ثوابى منظور گردد و هم از اين راه ، دوستان و ياران مؤمن و پيرو پيشوايان اسلامى مورد تكريم و تجليل واقع شوند . امام رضا عليه السلام فرموده است : من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحى موالينا ، يكتب له ثواب زيارتنا . (2) جناب حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام علاوه بر آنكه از نسل خاندان رسالت است به شهادت آنچه ياد شد ، از مؤمنان و صالحان است ؛ لذا زيارت او يكى از مصاديق فرمايش امام رضا عليه السلام است . علامه مجلسى قدس سرهمى نويسد : در هر بلدى از بلاد ، قبور منسوبه به اولاد ائمه عليهم السلامبسيار است ... و زيارت هر يك از ايشان كه بديشان معلوم نباشد ، خوب است و تعظيم ايشان متضمن تعظيم ائمه عليهم السلاماست . (3) محدث قمى از آقا جمال الدين خوانسارى نقل مى كند كه در كتاب مزار خود نوشته است كه در زيارت امامزاده حمزه مى توان زيات امامزاده عبدالعظيم را خواند

.


1- .المصباح المنير ، ص 32 .
2- .كامل الزيارات ، ص 319 .
3- .تحفة الزائر ، ص 508 .

ص: 50

و فقره السلام عليك يا ابا القاسم و فقره بعد از آن (ابن السبط المنتجب المجتبى) را نبايد خواند . (1) مؤلف كتاب جنّة النعيم براى زيارت امامزاده حمزه زيارتى را بيان مى كند كه بدين شرح است : صلَواتُ اللّه وسَلامُهُ وَتحياتُهُ وَبَركاتُهُ عَلَيكَ يا سيِّدي ومولايَ وعَلى اَجدادك الهادين وآبائِكَ المَهدِيينَ بعددِ ما فى عِلمِهِ ، مِن بدوِ خَلقِهِ وعُودِهِ اِلَيهِ . السَّلامَ عَلَيكَ يا سيَّد السادات ، السَّلام عَلَيكَ يا خيرَ مَن فازَ بالسّعادات ، ثم الصّلاةُ والسَّلامُ عَلَيكَ مِمَّن زار مشهدك واستجار بمرقدك ، ومن قدم دارك ولزم جَوارَكَ ، فطوبى للزّائر والمزور ، ومن توسّل بهما لرفع كل محذور ، وَاشهد أنَّ زائرك . قام عندك حتى لحق بك ، و اَشْهدَ اَنّك عند جدك و بابك واشهد اَنَّ اللّه عَظُمَ بِكَ شعائِر دينِهِ بَعْدَ مُضّي قرون و سنينه . السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّها الولى الكَريم و عَلى زائِرك و مجاورك السيد عبدالعظيم ، السّلام عَلَيْكَ ايُّها العبدُ الصالح الناصح العالم ، السلام عليك يا ابالقاسم ، يا حمزَة بنَ موسى الكاظم ، فاستشفع لى عند ابيك خَلاصا من البلايا و الشرور ، مناصا حتى يستشفع عند ربّه و يستغفر لعبده المُقرِبا لرِّقِ عَنْ ذنْبِهِ ، و اَشْهد اَنَّ مَشهَدكَ خَيْر المَشاهِد ، و اِنّى مستجيرٌ ببابَكَ و قائد فلا تردنى يا مولاى خائبا ، فاجعل يا سيدى توسلى صائبا و تَوَسَّل بابيك المقتول المسموم لقضاءِ حاجتى و مهمّى المكتوم ، وَ اقسِمُ باللّه عليك و بحق آبائك و اجدادك اَنْ تَسمَع دعوتى و تستشفع بقضاءِ حاجتى . اللّهم صَلِّ عَلى مُحمّدَ و آلِه ، الذّين هم شُفَعائى و سادتى و ائمّتى و قادَتْى و اَرجوا بِهِم النَّجاةَ و التَبَرُء مِنْ اعدائِهِم فِى كُلِّ الحالات والسَّلام عَلَيكُم وَ رَحمةُ اللّه و بركاته .

.


1- .مفاتيح الجنان ، ص 1042 .

ص: 51

بقعه امامزاده حمزه عليه السلام

بقعه امامزاده حمزه عليه السلامدانسته شد كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در ايام اقامت خود در رى به زيارت قبر جناب حمزه عليه السلام _ كه از آن به قبر مردى از فرزندان امام موسى كاظم عليه السلام ياد مى كرد _ مى رفته است و آن را به شيعيان و دوستان خود شناسانده است ؛ امّا روشن نيست كه بارگاه آن جناب به دست چه كسى ساخته شده است و از كدام زمان اين حرم و حريم بنا شده است . هر چه هست اين بقعه مسلما سابقه اى آن دارد شايد بتوان گفت آنان كه بقعه عبدالعظيم حسنى عليه السلام را بر پا كرده اند ، از حرم حضرت حمزه عليه السلام نيز غافل نمانده ، بنايى براى آن احداث نموده اند . اين بقعه كه مشتمل بر حرمى به اندازه تقريبى و هيئت حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است و همانند آن مزين به آينه كارى و داراى ضريح نقره است ، در زمان صفويه _ كه خود را از اولاد اين حضرت معرفى كرده اند _ موقعيت والايى داشته است و گنبد آن در آن زمان ساخته شده است و به دستور ناصرالدين شاه قاجار و به وسيله فرّخ خان در سال 1272 ق ، بازسازى شده است . ايوان بزرگ شرقى حرم با ستونها و ازاره بندى هاى چوبى لب بام _ كه در بازسازى هاى اخير از بين رفته است _ به همراه مسجد بالاسر _ كه مسجد باريك و بى روزنى بود ، ولى اكنون با گشودن آن به حرم و تزيينات داخلى و تعبيه نور بيشتر ، به محل مناسبى براى عبادت و خواندن ادعيه و زيارتنامه تبديل و به رواق امامزاده حمزه موسوم گرديده است _ به نظر مى رسيد از ابنيه دوران شاه طهماسب صفوى باشد . (1) آينه كارى حرم مطهر و ايوان آن به دست محمّدخان سفير الممالك ، فرزند

.


1- .آثار تاريخى طهران ، ص 161 و 193 .

ص: 52

دوست عليخان در سال 1291 ساخته شده كه اشعار : سال هزار و دويست با نود و يكچون بشود از هجرت رسول مسدد كرد خجسته بناى آينه اش راخازون خسرو ، امير دوست محمّد و نيز : فخّر الامرا ، خازن شه دوست محمّد فرزند خجسته سير دوست عليخان چون سال هزارو نودويك شد و دوصدشدبانى آئينه و اين بقعه ايوان بر كتبيه هاى آن نقش شده است . گفته شده كه يكى از قديمى ترين آثارى كه در حرم امامزاده حمزه يافت شده است ، دَرِ آهنين ميخ كوبى است كه راهروى جنوبى صحن امامزاده حمزه را به خارج متصل مى كرده است . ا ين در آهنكوب دولنگه ، كه طول هر لنگه آن 82/2 متر و عرض هر لنگه آن 95 سانتيمتر است ، دو كتيبه به خط كوفى عصر سلجوقى داشته ، كه يكى بالاى لنگه راست و ديگرى در مقابل آن ، بالاى لنگه چپ نصب شده بود و متن آن چنين خوانده مى شد . امر العبد الضعيف المذنب المرجى إلى رحمة اللّه تعالى عبدالصمد بن فخرآور . (1) برخى از باستان شناسان بر اين باورند كه اين در ، با توجه به ناتمامى عبارت فوق الذكر و وضع نسبتا سالم آن ، به عصر سلجوقى تعلق نداشته ، بلكه كتيبه هاى فوق را از روى دَرِ قديمى ترى برداشته و در عصر صفوى بر روى اين در گذاشته اند . (2) به اين ترتيب بايد گفت كه درهاى ياد شده ساخت عهد صفويه است و سردر دالان سرگشوده گوشه جنوب غربى صحن امامزاده حمزه عليه السلام _ كه در تاريخ 945 ق ، ساخته شده _ قديمى ترين اثر ساختمانى موجود در آستانه است . (3)

.


1- .تاريخ آستانه رى ، ص 88 .
2- .آستانه حضرت عبدالعظيم ، ص 15 .
3- .تاريخ آستانه رى ، ص 78 .

ص: 53

صحن امامزاده حمزه عليه السلام

وقف نامه يكى از موقوفات امامزاده حمزه عليه السلام

صحن امامزاده حمزه عليه السلامكاشى كارى و طاقنما بندى هاى آن از يادگارهاى امين السلطان بود و در شرق حرم ساخته شده بوده در تغييرات اخير به كلى از بين رفته و به جاى آن صحن ديگرى در جنوب حرم ساخته شده است . روضه مطهره حضرت امامزاده حمزه عليه السلام 6 × 6 متر و كوچك تر از روضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . بالاى ديوارهاى مزين به آينه و كاشى كارى در كتيبه طلايى بسيار عالى با خط نستعليق مشكى روى آيينه نوشته شده است . در اطراف اين آينه كارى ، قصايد شيوايى در وصف شاهزاده حمزه عليه السلام ، درج گرديده و تذهيب شده است . در آخر بايد گفت شكوه امامزاده با واگذارى توليت آستان مبارك حضرت عبدالعظيم و امامزاده هاى همجوار آن به حجة الاسلام والمسلمين محمّدى رى شهرى ، حرم امامزاده حمزه فزون تر گرديده است .

وقف نامه يكى از موقوفات امامزاده حمزه عليه السلاميكى از موقوفات آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امامزاده حمزه عليه السلام اراضى دولاب تهران است . مؤلف تاريخ آستانه رى مى نويسد : در فرمان اشرف افغان با عبارات مبهمى آن را جزو موقوفات آستانه قلمداد كرده و در عبارت ديگر «قطعات واقعه در قريه دولاب » را «وقفى سركار امامزاده حمزه عليه السلام » به قلم آورده اند . واقف اين موقوفه معلوم نيست ، ولى مسلما از موقوفات عصر صفوى و شايد شاه طهماسب است كه خود را از اولاد امامزاده حمزه مى دانست . (1) از آنجا كه رونوشتى از وقف نامه در دسترس راقم اين سطور بوده و واقف آن را

.


1- .تاريخ آستانه رى ، ص 150 .

ص: 54

مى شناسد ، جهت استفاده خوانندگان و مزيد اطلاع دست اندركاران آستان مقدس آن امامزاده لازم التكريم آن را عينا درج مى نمايد : هو الواقف على النيات الله اله الهى بسم اللّه الرحمن الرحيم محمّد مصطفى على بن ابى طالب ابوابراهيم موسى بن جعفر امامزاده حمزه امامزاده عبدالعظيم حمد بى حد و قياس و سپاس افزون از حيطه ادراك احساس خداوندِ راز ، كريم واجب التعظيم كارساز را رواست كه روضات قلوب اهل ايمان و محافل دلهاى ارباب ايقان را به نور چراغ فهم و دانايى و فروغ شمع معرفت و بنيايى روشن و تابان و منور و درخشان گردانيد و در قطعات بسيط زمين و حدود معموره ارضين از بركات انفاس حافظان دين مبين نوايح عطرآميز و روش و نظام و تزيين به مشام صادرين و واردين رسانيد . و درود نامحدود و تسليمات غير معدود بر جناب مستطاب مخاطب به خطاب «انّك على الحق» ، مبين نصّ خاتم «ولكن رسول اللّه و خاتم النبيين» مشكوة ضياء فزاى مجامع رسل و مقربين ، مصباح نوربخش گنبد آسمان و بساط زمين ، اكرم انبيا و ائمه راشدين و اهل بيت طاهرين _ كه هر يك حاصل عمر عزيز را صرف اجراى مياه اوامر و نواهى ، و نقد حيات را خرج ترويج روضات شرايع حضرت رسالت پناهى نمودند _ خصوصا واقف اسرار «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» ، صاحب اطوار «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» ، اسد اللّه الغالب ، مظهر العجايب و الغرايب ، امير المؤمنين يعسوب الدين _ كه مال خود را در تحصيل قراى مرضيات ايزد بى مثال حلال و در دل شبها روضه بال صفا مآل را روشن از چراغ عبارت ذوالجلال مى فرمود _ و صلوات و سلامه عليهم اجمعين الى يوم الدين .

.

ص: 55

و بعد ، شمع شب افروز ، خامه مشك اندود و مصباح فروغ اندوز ، قلم عنبرآموز در ساحت بيان و فضاى وسيع الارجاى تبيان به نور اداى اين مدعاى صدق نما و بخور تسطير اين سطور خلوص اشماى روشن فزا و عطر سا مى گردد كه چون پيوسته همت والا نهمت فلك فرسا و نيّت صافى طويت سپهر پيماى بندگان نواب كامياب كروبى جناب عالم و عالميان مآب مقدس القاب شاهنشاه جهانيان پناه ، خديو فلك قدر ملا يك سپاه ، شهريار ديندار رعيت پرور ، پادشاه مملكت ستان عدل گستر ، ضياء بخشاى چراغ سلطنت روى زمين ، فروغ افزاى مصباح فرمانفرمايى بساط ارضين ، سرتاجداران عرصه عالم ، سرو بلند افسران اصناف بين آدم ، افخم خواقين گيتى مدار ، اعظم سلاطين صاحب اقتدار ، مدبر امور ملك و پادشاهى ، ممهد مصالح رعيت و سپاهى ، عامر مزارع دلهاى خلايقِ ، فرازنده عَلَم طاعت ، فروزنده شمع عبارت ، شاهنشاهى كه حاصل رقبات انام ، دعاى دوام دولت اوست ، پادشاهى كه قراى قلوب والسنه خواص و عوام وقف ذكر جميل جلالت و عدالت اوست ، حافظ امر رسول امين ، كمر بسته خدمت امامان دين ، بنده خاكِ درگاه سيّد انبيا ، تراب باب سرور اوليا و اصفيا ، خادم عتبات ائمه هدى ، چاكر روضات پيشوايان راهنما ، كلب آستان امير المؤمنين ، غلام با اخلاص ائمه معصومين ، مالك الرقاب الامم القاهره على الترك والديلم ، المظفر على الاعداء بعون خالق الارض و السماء ، المنصور فى الدين و الدنيا بعناية الذين يؤتى ملكه من يشاء ، السلطان المؤيد الجليل والخاقان المسدد النبيل ، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابو المظفر شاه سلطان حسين الصفوى الموسوى الحسينى ، بهادرخان _ اشرق تعالى مشارق الارض و مغاربها من ضياء مصباح دولته و جعله حافظا لروضة الدين ابد الدهر برأفته و رحمته _ متوجه و مصروف و متعلق و معطوف بر آن است كه مراقد شريفه برگزيدگان كردگار مبين در كمال رواج و تزيين و روضات منوره پيشوايان دين و اولاد امجاد آن مقربان درگاه رب العالمين از وفور زينت و نهايت

.

ص: 56

رونق ، رشك روضه بهشت برين باشد ، و در حينى كه رايات جاه و جلال و اَعلام نصرت و فيروزى و اجلال آن شاهنشاه سكندر گروهِ سليمان شكوه به دولت و اقبال متوجه مشهد مقدس معلى _ زاده تعالى شرفا _ بودندو در عرض راه از زيارت آستانه منسوبه به امامزاده لازم الاحترام ، سيد بزرگوار عالى مقام ، كوكب تابان ابراج ائمه معصومين ، دُرّ درخشان درياى مواج «و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين» ، سليل جليل دودمان ولايت ، خلف نبيل خاندان خلافت ، فرزند سعادتمند امام به حق ، هادى مطلق ، پيشواى كون و مكان ، مقتداى كافه اهل زمين و زمان ، خازن اسرار ، نور ديده حضرت رسالت پناهى ، وصى خير البشر ، فرزند امير المؤمنين حيدر ، زينت بخش مسند امامت ، زيب فزاى سرير وصايت ، بضعة الرسول و قرة عين البتول ، الامام الحليم العالم _ صلوات اللّه و سلامه عليه و على آبائه و اولاده المعصومين _ كه خدع برومند سلسله عليه صفيه صفويه _ جعل تعالى دولتهم ظليلاً على كافة البرية _ از اصل اصيل آن امزاده لازم التكريم ، و التجبيل منشعب و معتلى و نسب فاخر اين دوده ستوده نبيل به وساطت آن برگزيده درگاه رب جليل به خانواده اصطفا و ارتضا متصل و مرتقى مى شود ، شرفياب گشتند و به جهت آن آستانه ارم مماثل تعيين موقوفات و مداخل و روشنايى و خادم و ساير لوازم مناسب و لازم مى نمود ، لهذا به خاطر انور و ضمير مهر گستر آن خاقان عدالت پرور رسيد كه تحصيل قدرى املاك از ممر حلال و وقف بر آن آستانه فرودس مثال فرمايند كه در ضروريات آن سركار فيض مدار صرف شود و از آنكه مال حلال ، قليل و كمياب مى باشد ، على الحساب قطعات مفصله ذيل:

قطعهمحدود به مقبره مسلمين و به ملك نادعلى و به شارع از طرفين ، 13 جريب .

قطعهمحدود به ملك ورثه آقا مقصود على و به اراضى كربلايى صفى و به اراضى حاجى جعفر و به اراضى محمّد قاسم ، 18 جريب .

.

ص: 57

قطعهمحدود به قطعات حاجى جعفر و شركا و به ملك حيدر قلى خان و از دو طرف و به ملك ابن على ، 6 جريب .

قطعهمعينه مشهوره به نُه جريب ، محدود به اراضى كربلايى بندعلى و به اراضى ميرزاخان و به اراضى آقا على رضا و به اراضى محمّد باقر حصه مقرره 9 ، جريب ، 6 جريب .

قطعهمحدود به ملك نادعلى و به ملك حاجى جعفر به شارع از دو طرف ، 16 جريب .

قطعهدوازده جريب شهرة محدود به ملك محمّد زمان و به ملك محمّد زمان و به ملك محمّد تقى 12 جريب ، جريبان .

قطعهاز اراضى شهرة محدود به ملك ورثه آقا زمان و به شش جريب حاجى شاه حسين و زمين ناصر الدين و به شارع ، 12 جريب .

قطعهمحدود به اراضى رئيس خواجه احمد و به شارع خراسان به دوازده جريب حاجى شاه حسين و به لوار مبارك آباد ، 13 جريب .

قطعهاز اراضى غازان مكاشهرة محدود به اراضى حيدر قلى خان و به اراضى ابن على از طرفين و به شارع عام ، 12 جريب .

قطعهاز چهل جريب نووزعلى محدود به اراضى او و به ملك كربلايى قاسم از طرفين و به شارع ، 12 جريب .

.

ص: 58

قطعهمحدود به شارع و به ملك حاجى جعفر و به اراضى بايره و به نهر آب ، 20 جريب . قطعهمحدود به زمين ورثه حاجى باقر و به اراضى و به نهر و به اراضى مير شريف مشهور به علمدار ، 26 جريب .

قطعهمحدود به سى جريب محمّد تقى و به شارع و به اراضى بايره و به قافو شهرة ، 14 جريب . از جمله اراضى قريه دولاب بلده تهران را كه مجموع آنها به حسب مساحت موازى يكصدو هشتاد جريب است با مجارى شرب تابعه آن ، كه عبارت از سى دره از كل هشتاد دره مجموع قنات قريه مزبوره است و كاركنان دولت ابدى اعتصام در اين ايام خجسته فرجام به جهت سركار خاصه شريفه خريدارى نموده بودند با جمع توابع شرعيه و لواحق مليه و مضافات و منسوبات و متعلقات وقف صحيح شرعى لازم مؤيد و حبس صريح ملى جازم مخلد نمودند _ قربة الى تعالى و طلبا لمرضاته _ بر آستان مقدسه منسوبه به آن امامزاده واجب الاحترام كه در جنب روضه منوره متبركه لازم الاكرام امامزاده بزرگوار ، سيد رفيع نسب عالى مقدار ، لؤلؤ شاهوار صدف گرانمايه اصطفا و ارتضا ، گوهر با اعتبار دُرج بلند پايه كرامت و اهتدا ، فرع ارجمند دولت مباركه رسالت و وصايت ، غرض شرف پيوند شجره طيبه امامت و ولايت ، سزاوار تعظيم و تكريم _ عليه التحية و التسليم _ در الكاى رى واقع است . به اين نهج كه هر ساله از حمله حاصل و منافع آنها اولاً آنچه به جهت نفقة القنوة و بذر و ساير امورى كه دخل در آبادى املاك مزبوره و توفير وتنميه و منافع و حاصل آنها داشته باشد و تعمير عمارات آستانه مقدسه مزبوره ضرورت باشد _ كه امناى دولت و ارباب خيرت مصارف مذكوره را هر ساله بر سر هم مبلغ چهار تومان تبريزى

.

ص: 59

برآورد و تخمين نموده اند _ وضع و صرف مصارف مزبوره نمايند و چون معتمدان درگاه فلك پيشگاه خاقانى در اين وقف ، حاصل قطعات مزبوره را به مبلغ بيست و شش تومان تبريزى مشخص و قرار نموده اند . بنابراين هر ساله آنها را بعد از وضع چهار تومان مذكور فوق يك عُشر را به علت حق التوليه وضع و نُه عشر ديگر را در مصارف مذكور ذيل بدين موجب صرف نمايند: _ روشنايى و بخور و غيره ، نُه تومان و شش ريال . _ روشنايى نه عدد شمعدان ، چهار عدد پيه سوز _ كه در ايام سال در آن روضه مقدسه روشن مى شود _ ، هفت تومان . _ قيمت بخور به دستور ، يك تومان و سه ريال . _ حق السعى شخصى كه مباشر امور املاك مزبوره بوده باشد و سررشته داد و ستد و مداخل و مخارج املاك موقوفه را نگه دارد ، يك تومان و سه ريال . _ مقررى حافظ و غيره ، نه تومان . _ حافظ كه در طرفين هر روز در آن روضه مقدسه به تلاوت كلام حميد اشتغال نمايد ، سه نفر از قرار نفرى يك تومان و پنج هزار دينار ، چهار تومان و پنج ريال . _ خادم يك نفر ، 15 ريال . _ فراش يك نفر ، 15 ريال . _ كفشدار يك نفر ، 15 ريال . و آنچه از مصارف مزبوره زياد آيد ، در هر يك از ليالى ثلاث احياى ماه مبارك رمضان هر سال _ كه عبارت از شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سوم است _ سى نفر از صلحا و طالب علمان در آن آستانه مقدسه حاضر ساخته و در هر شب يك ختم يا بيشتر به عمل آورند و ثواب آن تلاوت را به روح مطهر آن امامزاده واجب الاحترام هديه نمايند ، و افطار و اطعام سى نفر مزبور را به نحو لايق از آن وجه سرانجام نموده ، آنچه از وجه مزبور باقى بماند ، نقدا در ليالى ثلاث مذكور بر سى نفر

.

ص: 60

مزبور قسمت نمايند و اعلى حضرت واقف _ آمنه تعالى من مخاوف يوم المواقف _ توليت وقف مزبور را در متن صحيفه وقف تفويض نمودند به نفس انفس و وجود مقدس خود ، مادامت الارض معمورة من فيض عدالته _ ابقاه تعالى ببقاء الدهور بفضله و كرامته _ و بعد از عمر طويل به هر كس كه پادشاه آن زمان و فرمانفرماى ممالك ايران باشد . و آن خاقان زمان شرط لازم شرعى فرمودند كه مادام كه خود متولى باشند ، مقرر دارند كه عُشرى كه به جهت حق التوليه وضع شده ، آن را نيز از سه شب احياى مذكور فوق صرف تاليان كلام مجيد نمايند با به اين نحو كه سى نفر ديگر از ارباب صلاح و طلبه علوم ، علاوه سى نفر مذكور سابق نموده ؛ به دستور از هر يك از سه شب مذبور اقلاً يك ختم مجيد ربانى و ثواب آن را هديه آن برگزيده درگاه سبحانى نموده ، افطار و اطعام ايشان را به طريق شايسته از وجه حق التوليه به عمل آورده آنچه بماند ، به دستور فوق در هر سه شب بر جماعت مذكوره تقسيم نمايند . و بر نهج مذكور صيغه وقف مسطور موافق شريعت غرا و ملت بيضا جريان يافت؛ وقفا صحيحا صريحا شرعيا لازما جازما مخلدا مؤبدا بحيث لايباع و لا يوهب و لايرهن و لا يورث الى ان يرث الارض و من عليها و هو خير الوارثين . و آن شاهنشاه عالميان پناه قطعات مذكوره را از ملكيت اخراج نموده ، به تصرف وقف دادند و الحال يد ايشان يد توليت است و به عنوان ملكيت ، احدى را بر آنها حقى و تسلطى نيست و ثواب اين وقف را قربة ا لى تعالى و طلبا لمرضاته به روح مقدس آن امامزاده لازم الاحترام هديه نمودند . تغيير دهنده وقف مزبور به غضب و نفرين حضرت رسالت پناهى و ائمه اطهار عليهم السلامالملك الجبار گرفتار گردد . و چون اعلى حضرت دين پناه ظل مالوجهات و خارج المال و ساير جهات ملاك مزبوره را به هر اسم و رسم كه بوده باشد ، به سيور غال ابدى سركار آستانه منوره مزبور مقرر فرموده اند ، توقع از سلاطين عظيم الشأن هر عصرى دارند كه به هيچ وجه

.

ص: 61

چند كرامت از امامزاده حمزه

1 . ماجراى تعزيه

من الوجوه توقعى از رعايا و حاصل املاك موقفه مذكوره ننمايند و گذارند كه بالتمام به مصارف مقرره صرف شود و در تنسيق و آبادانى موقوفات مزبوره و رواج و رونق آستانه مقدسه مسطوره كمال اهتمام فرمايند تا ايشان نيز از ثواب آن بهره مند و صاحب نصيب باشند . هذا ما عهدنا اليهم و العهدة فى الدارين و عليهم . و كان بتوفيق البارى ذلك الوقف و الخير الجارى و الاتيان بالصيغة و تحقق التخلية و تحرير تلك الوثيقة فى شهر الاصم رجب المرجب من شهور سنة عشرين و مائة بعد الالف 1120 من الهجرة المقدسة النبوية _ على مهاجرها الآف صلوة و سلام و تحية _ . بسم اللّه الرحمن الرحيم به موجبى كه در متن ، قلمى شده ، صيغه وقف جارى ساختم ، به تصرف وقف دادم . (1) بنده شاه ولايت سلطان حسين

چند كرامت از امامزاده حمزه1 . ماجراى تعزيهدر سالهاى گذشته ، موضوعى تا مدتها در شهر رى نقل محافل بود و امروز نيز پيرمردها آن را به ياد دارند ، و اگر از آنان بپرسيد چه كسى كاشى كارى مناره هاى حرم سيدالكريم عليه السلام را انجام داده ، پاسخ مى دهند: همان كه از ايوان امامزاده حمزه عليه السلام افتاد دنبه گوسفندش تركيد . حال ببينيم مجرا چه بوده است : در آن زمان ايام محرم كه فرا مى رسيد در صحن حمزة بن موسى عليه السلام هر روز مراسم تعزيه خوانى برقرار مى شد .

.


1- .تاريخچه اوقاف اصفهان ، ص 266 _ 273 .

ص: 62

آن روز موضوع تعزيه مربوط به قربانى كردن حضرت اسماعيل توسط حضرت ابراهيم عليه السلام بود . در اين تعزيه اين طور عمل مى شد كه وقتى تعزيه خوان به تلاش حضرت ابراهيم براى قربانى كردن حضرت اسماعيل مى رسيد و به اراده خداوند موفق به اين كار نمى شد ، در همين لحظه جعبه اى از بالاى ايوان به طرف پايين مى آمد كه درون آن فردى كه نقش جبرئيل را ايفا مى كرد به همراه گوسفند قرار داشت . گوسفند كه به زمين مى رسيد ، كسى كه نقش حضرت ابراهيم را داشت آن را مى گرفت و قربانى مى كرد . اين جعبه به وسيله طنابى از بالاى ايوان هدايت مى شد . آن روز در حالى كه جمعيت انبوهى به تماشاى تعزيه نشسته بودند كار به لحظه پايين آمدن جعبه رسيد . طبق معمول درون جعبه «استاد محمود كاشى كار » كه نقش جبرئيل را داشت به همراه يك گوسفند قرار گرفته بود . جعبه هنوز فاصله چندانى از ايوان نگرفته بود كه صداى جمعيت و شيپور و طبل موجب رم كردن گوسفند شد كه در اثر تكانهاى شديد بالاخره به واژگون شدن جعبه انجاميد . در اين لحضات حساس معين البكاء (مسؤول تعزيه) كه مراقب اين اوضاع بود در يك آن متوجه اين واقعه مى شود و در همان حال با ذكر «يا پسر موسى بن جعفر عليه السلام » متوسل به حضرت حمزة بن موسى عليه السلام مى گردد . در آنجا كه جمعيت در عين ناباورى مى بينند گوسفند به صورت چهار دست و پا در ميان جمعيت مى افتد و در پى آن استاد محمود كاشى كار نيز آن چنان دقيق بر روى دنبه گوسفند مى افتد كه دنبه گوسفند مى تركد . در ا ين واقعه با وجود آن جمعيت فشرده و ارتفاع زياد ، به هيچ يك از تماشا چيان و همچنين استاد محمود كاشى كار ، كوچك ترين آسيبى وارد نمى شود . استاد محمود كاشى كار همان كسى است كه كاشى كارى مناره هاى حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام يادگار اوست . (1)

.


1- .سرزمين كرامت ، ص 19 _ 20 .

ص: 63

2 . نامه اى براى آيندگان

2 . نامه اى براى آيندگان!در تاريخ ايران از ميان فهرست پادشاهانى كه بر عليه ديانت و مظاهر اسلام قد برافراشتند نام رضاخان قلدر ، فراموش ناشدنى است . به ويژه آنكه در اعمال كينه توزانه خود بر ضد حجاب و روحانيت ، خفقان دهشتناكى را حاكم نموده بود . اين ماجرا در اوج آن شقات آغاز شده است: صندوق منبتى براى قراردادن بر روى مرقد مطهر امامزاده حمزه عليه السلام ساخته و آماده نصب شده بود . در اين حين ، يكى از خادمين تصميم گرفت نامه اى بنويسد و در آن وضعيت و موقعيت زمان خود را تشريح كند . او در اين نامه ، ابتدا نام و مشخصات خود را نوشت و اينكه در چه تاريخى و در زمان حكومت چه كسى آن را نگاشته است . و سپس ظلم رضاخان و كينه ورزيهاى آن خبيث را بر عليه دين و پرده درى اعتقادات مذهبى مردم شرح داد . او در يك فرصت مناسب ، اين نامه را در آخرين مرحله نصب صندوق ، ميان صندوق و سنگ مرقد قرار داد ، تا شايد پس از گذشت قرنها ، اگر تعمير و يا تعويضى براى اين صندوق صورت گرفت ، آيندگان با خواندن اين نامه به يك سند تاريخى و شاهد عينى به سندى از ظلم دوران سلطنت رضاخان دست بيابند و از آن مطلع شوند ... . اما دست بر قضا ، اين مدت بيش از چهل سال طول نكشيد ، و در سال 1350 يكى از مؤمنين بانى ساخت صندوق خاتم شد تا به جاى صندوق منبت قبلى براى مرقد مطهر حضرت حمزة بن موسى عليه السلام نصب شود . خبر كه به گوش آن خادم _ يعنى نويسنده نامه چهل سال قبل _ رسيد ، وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرا گرفت ... خدايا چه خواهد شد ، برداشتن صندوق همان و عيان شدن نامه همان ، آن هم در اوج قدرت محمّد رضا پسر رضاخان قلدر! درصدد چاره برمى آيد ، اما راهى به جز توسل به جناب حمزة عليه السلام نمى يابد .

.

ص: 64

آن شب فكرى به ذهنش خطور مى كند . او براى خود كفنى تدارك ديده بود ، تا پس از مرگش از آن استفاده شود . به فكر افتاد براى حضور در مراسم تعويض صندوق ، همين كفن را بهانه كند . شب موعود فرا رسيد ، مسؤولين وقت آستانه به همراه نماينده دولت و تنى چند از مقامات ايستاده بودند تا شاهد تعويض صندوق باشند . در اين ميان خادم پير نيز خود را به كنار صندوق رساند و به حاضرين گفت: من كفنى دارم كه آرزو دارم آن را با غبار روى سنگ قبر متبرك كنم . منت بگذاريد و اجازه بدهيد به آرزوى خود برسم . مسؤولين آستانه كه براى اين خادم احترام خاصى قائل بودند با خواسته او موافقت مى كنند . و هنگامى كه صندوق برداشته مى شود ، او كفن را بر روى سنگ مى اندازد و غبارها را درون كفن جمع مى كند . آسوده خيال از اينكه «نامه» نيز در بين غبارهاست ، بلافاصله از حرم خارج شده و در گوشه امنى كفن را مى تكاند . به اندازه يك مشت غبار كه در اين مدت 40 سال زير صندوق جمع شده بر روى زمين مى ريزد ، اما از كاغذ خبرى نيست! بار ديگر تشويش و نگرانى به جانش مى افتد . خداى در اين چهل سال كه صندوق از جايش تكان نخورده است ، بنابراين فقط يك احتمال باقى مى ماند و آن هم سهل انگارى در جمع كردن غبار است ، حتما نامه درون حرم افتاده است! حرم هم قرق و درها بسته ، بهانه اى هم براى برگشتن به داخل نيست . در اين لحظه كه ديگر خود را براى عواقب بعدى آماده كرده بود ، رنگ پريده و مضطرب كنار حوض امامزاده عليه السلام مى نشيند تا آبى به صورت بريزد ، صدايى از پشت سر توجه اش را جلب مى كند . كسى مى پرسد: «نامه را پيدا نكردى؟» بر مى گردد . جوانى خوش رو و بلند قد را مى بيند كه متبسم بالاى سرش ايستاده است . پاسخ مى دهد: آقا ، كدام نامه؟ و بعد سكوت مى كند .

.

ص: 65

يك ريال بده ، دو ريال بگير

همان جوان اضافه مى كند: «نگران نباش آن نامه هيچ وقت پيدا نخواهد شد» . سخنان آن جوان بلند بالا ، كه اين گونه از ضمير و مكنونات او مطلع است ، خادم را به وحشت مى اندازد ، به طورى كه با عجله از صحن بيرون مى آيد . در كوچه قدمهايش را تندتر بر مى دارد ، اما چند لحظه بعد پيش خود مى انديشد اين جوان كه داخل حرم نبود ، و قبل از اين هم ايشان را نديده بودم ، پس از كجا راز مرا مى دانست؟ اين سؤالات او را دوباره به داخل صحن مى كشاند . اما از جوان خوش رو و بلند قامت هيچ اثرى نبود . خادم در حالى كه باران اشك صورتش را مى شست چشمان درخشانش را بر گنبد فيروزه اى حضرت حمزة بن موسى عليه السلام دوخت كه: السلام عليك يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ... (1)

يك ريال بده ، دو ريال بگيريكى از خادمين سادات نقل مى كرد: يك روز صبح عيالم رو به من كرد كه: امشب مهمان داريم ، برو چيزى تهيه كن . از منزل بيرون آمدم در حالى كه حتى يك شاهى هم نداشتم . آن روز نوبت كشيك من نبود . (2) در آن وضعيت كسى را نيافتم تا از او درخواست كمكى كنم . اگر هم مى يافتم ، از چنين درخواستى شرم مى كردم . بنابراين بى اختيار به سمت حرم رفتم . حرم خلوت بود و معدود زوار مشغول زيارت بودند . رو به ضريح به حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كردم: يابن رسول اللّه تفضلى فرما ، شرمنده عيال و مهمان نشوم .

.


1- .همان ، ص 39 _ 42 .
2- .سابق بر اين خادمين در شش كشيك در خدمت آستان بودند .

ص: 66

بعد از اينكه اين خواسته از قلبم گذشت ، گوشه اى از حرم ايستاده بودم كه زائرى جلو آمد و به من گفت: سيد ، يك ريال به من بده ، وقتى از زيارت امامزاده حمزه برگشتم ، دو ريال به تو مى دهم . اين موضوع زياد متعجبم نكرد . بسيارى بودند كه براى بيشتر شدن بركت مالشان اينكار را مى كردند ، و به همين رسم پولى به دست سيدى مى دادند و آن را پس مى گرفتند . خوشحال از اينكه بالاخره با اين يك ريال مابه التفاوت مى توانستم مهمانى آن شب را آبرومندانه برگزار كنم ، اما من همان يك ريال را هم نداشم . به زائر گفتم: آقا ، يك دقيقه صبر كنيد ، الان بر مى گردم . بيرون آمدم ، همين طور كه دور و برم را نگاه مى كردم ، يكى از آشنايان را ديدم . به او گفتم يك ريال به من قرض بده نيم ساعت ديگر پس مى دهم ، يك ريالى را گرفته ، به نزد آن زائررفتم . ايشان يك ريالى را گرفت و به زيارت امامزاده حمزه رفت . و همان طور كه گفته بود ، وقتى از زيارت بازگشت يك سكه كف دستم گذاشت . خادمين ديگر كه اين صحنه را زيرنظر داشتند ، پرسيدند قصه چيست؟ ماجرا را گفتم . اما آنان به حرف من اكتفا نكردند و از آن زائر هم پرسيدند . ايشان هم به آنان همان را گفته بود و از حرم بيرون رفته بود . من به خيال خودم رفتم ، تا يك ريالى كه قرض گرفته بودم ، پس بدهم ، اما وقتى چشمم به سكه افتاد ، ديدم اين دو ريالى زرد است و مى درخشد! با تعجب به بازار رفتم . سكه را به يكى از طلافروشان نشان دادم . عيار گرفت . گفت: «طلاست» و آن را سه تومان مى خرد .از آن سه تومان يك ريال قرض را پس دادم و 29 ريال بقيه را به خانه بردم . آن زائر غريب را هيچ گاه قبل از آن نديده بودم و بعدها نيز نديدم . (1)

.


1- .همان ، ص 58 _ 60 .

ص: 67

امامزاده طاهر عليه السلام .

ص: 68

. .

ص: 69

امامزاده طاهر عليه السلام

اشاره

امامزاده طاهر عليه السلاميكى ديگر از امامزادگانى كه در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، قسمت شرقى صحن حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام مدفون است ، امامزاده طاهر عليه السلام است . مؤلف كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام (1) در خصوص اين امامزاده مى نويسد: امامزاده طاهر از جمله علما و مصنّفين اوايل قرن چهارم هجرى بوده و در شهر رى وجه و شخصيّت تامى داشت و رتق و فتق امور اهالى رى به دست با كفايت او بود ، وى سيّدى بزرگوار و جليل القدر بوده و داراى كرامت مى باشد و در بزرگى مقام و جلالت قدر و عظمت شأن او همين بس كه پس از گذشت هزار سال در موقع بناى گنبدش قبرش نبش شد ، و بدن شريفش را كه ابدا تغييرى در آن صورت نگرفته بود سالم يافتند؛ گويا خوابيده است ، كه مشهور است و بسيارى آن را ديده اند . نسب شريف امامزاده طاهر عليه السلام با هشت واسطه به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد كه بدين كيفيّت است ، طاهر بن بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن

.


1- .زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى ، ص 13؛ اختران فروزان رى و تهران ، ص 1530؛ كرامات صالحين ، ص 321 .

ص: 70

حسين بن زيد بن امام زين العابدين عليهم السلام . (1) اجداد امامزاده طاهر ، همه از بزرگان و مجاهدان اسلام و شيعه بوده اند كه مفصّلاً از حالات آنان سخن به ميان خواهد آمد . درباره مدفون بودن اين امامزاده در شهر رى و ورودش به اين شهر ، مؤلف كتاب منتقلة الطالبيّه (2) مى نويسد : بالرى طاهر بن أبى طاهر محمّد المبرقع ابن محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد ، عقبه المطّهر أمه زينت بنت أبي عمارة ؛ از كسانى كه وارد رى شدند ، جناب امامزاده طاهر فرزند ابى طاهر محمّد برقع بن الحسن بن الحسين مبرقع بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد است و تداوم نسل او از شخصى به نامِ «مطهّر » است كه نام مادرش زينت دختر ابى عمارة بود . در كتاب جنّة النعيم (3) به نقل از ابو نصر بخارى مؤلف كتاب سرُّالأنساب مى نويسد: اين بزرگوار (امامزاده طاهر) از كسانى است كه به شهر رى وارد شد و او را پسرى به نام مطهّر بود و نَسَب او را به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام مى رسانند . أبى الحسن محمّد بن ابى جعفر شيخ الشرف العبيدلى در كتاب تهذيب الأنساب (4) مى نويسد: و أمّا الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد ، فعقبه من الحسن بن الحسين و منه في أبي عبداللّه محمّد الصالح بن الحسن ، و ولد أبي عبداللّه محمّد الناسك بن الحسن أبو طاهر محمّد بن محمّد المبرقع له ابن بالرى و ولده بمصر و له ولد . ما حصل گفتار عبيدلى چنين است كه از نسل حسين بن عيسى ، حسن به وجود آمد كه از او أبو عبداللّه محمّد بن صالح و از أبو عبداللّه محمّد هم ، ابو طاهر محمّد

.


1- .ر . ك: تهذيب الأنساب ، ص 196؛ منتقلة الطالبيه ، ص 163؛ جنّة النعيم ، ص 495؛ الفخرى ، ص 45؛ عمدة الطالب ، ص 260 _ 266؛ رى باستان ، ج 1 ، ص 397؛ اجساد جاويدان ، ص 109؛ كرامات صالحين ، ص 321؛ اختران فروزان رى و تهران ، ص 53؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى ، ص 13؛ اردستانى ، ص 135 .
2- .منتقلة الطالبية ، ص 163 .
3- .جنّة النعيم ، ص 495 .
4- .تهذيب الانساب ، ص 196 .

ص: 71

آيا امامزاده طاهر عليه السلام در كنار وى مدفون است؟

فرزند محمّد مبرقع به وجود آمد كه فرزند او طاهر در رى مى باشد . و همچنين سخنِ نسّابه قرن ششم ، اسماعيل بن احمد المروزى الازورقانى در كتاب الفخرى (1) درباره اين كه اعقابِ محمّد بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد عليهم السلامدر رى هستند ، دليلى است بر اينكه امامزاده طاهر از نسل محمّد است ؛ چرا كه تنها اين امامزاده از نسل محمّد بن محمّد در اين شهر مدفون است . مضافا مؤلّف كتاب عمدة الطالب (2) مدفون بودن امامزاده طاهر در رى را پذيرفته است . امام فخر رازى هم در كتاب الشجرة المباركه ر (3) براى محمّد بن محمّد فرزندى به نام طاهر قائل شده است . هرچند احتمالى مبنى بر مدفون بودن امامزاده طاهربن زيدبن حسن بن زيدبن حسن عليه السلام در شهر رى داده شده ، اما مداركى كه اين مهم را تأييد كند در دست نيست . (4)

آيا امامزاده طاهر عليه السلام در كنار وى مدفون است؟درباره زندگانى امامزاده طاهر ، هيچ گونه مدرك و مستندى كه بتواند شخصيّت والاى آن حضرت را كاملاً معرّفى كند در دست نيست ، و از كيفيت ورود و دلايل هجرت و اولاد و خصوصيّات ديگر وى در مدارك و مآخذ مربوط سخنى به ميان نيامده است . با قراين موجود ، احتمال داده مى شود كه وى ، در نيمه نخستِ قرن چهارم هجرى با پدر بزرگوارش محمّد ابو طاهر ، به شهر رى هجرت كرد و در آنجا ساكن شد . مسلّم اين است كه اجداد امامزاده طاهر ، همه از علما ، شهدا ، فقها ، نقبا و قضات بلاد اسلامى بوده اند . (5)

.


1- .الفخرى ، ص 45 .
2- .عمدة الطالب ، ص 26 _ 266 .
3- .الشجرة المباركه ، ص 133 .
4- .الفصول الفخريه ، ص 107 ؛ سرّ السلسلة العلويّه ، ص 23 .
5- .الشجرة المباركه ، ص 133؛ الأصيلى ، ص 269؛ الفخرى ، ص 44 .

ص: 72

اجداد امامزاده طاهر عليه السلام

تعداد فرزندان امام سجّاد عليه السلام

همچنين آن طورى كه از تاريخ به دست مى آيد ، امامزاده طاهر و پدر بزرگوارش ، از علما و عابدان زمان خود بود و رتق و فتق امور اهالى رى به دست با كفايت ايشان بوده است . (1) صاحب جنّة النعيم قائل شده است كه فرزند امامزاده طاهر در كنار پدرش مدفون است . (2) امّا نسّابه قرن پنجم ، علاّمه ابى اسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا ، در كتاب منتقلة الطالبيّة تنها به اين نكته اشاره مى كند كه ، از امامزاده طاهر ، يك پسر به نام «مطهّر» باقى مانده و مادرش زينب دختر ابى عماره است . (3) اين جمله دلالت بر مدفون بودن فرزند امامزاده طاهر در حرم كنونى ندارد ، بلكه با بودن بقعه اى در حوالى تهران به نام «امامزاده مطهّر » محتمل است كه وى در بقعه مذكور مدفون باشد نه در كنار پدر .

اجداد امامزاده طاهر عليه السلامتعداد فرزندان امام سجّاد عليه السلاماكثر مورّخان و علماى انساب برآنند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليهماالسلام از ذكور و اُناث ، پانزده تن هستند (4) : 1 . امام محمّد باقر عليه السلام كه مادر آن حضرت امّ عبداللّه ، فاطمه ، دختر امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشد .

.


1- .همان .
2- .جنّة النعيم ، ص 497 .
3- .منتقلة الطالبيّه ، ص 163 .
4- .مؤلف كتاب الشجرة المباركه در ص 74 ، تعداد فرزندان ذكور آن حضرت را فقط پانزده تن بر مى شمارد كه عبارتند از: امام محمّد باقر عليه السلام ، عبداللّه الباهر ، عمر الأشرف ، زيد ، حسين الأصغر ، على ، حسين الأكبر ، حسن ، عبدالرحمن ، محمّد الأصغر ، قاسم ، عيسى ، سليمان ، عبداللّه الأصغر و داود .

ص: 73

زيد بن على عليهماالسلام ، جدّ هفتم امامزاده طاهر عليه السلام

2 . عبداللّه الباهر ، 3 . حسن ، 4 . حسين الاكبر ، كه مادرشان ام ولد بود . (1) 5 . زيد الشهيد ، 6 . عمرالأشرف كه مادرشان ام ولدى ديگر بود . (2) 7 . حسين اصغر (3) ، 8 . عبدالرحمن ، 9 . سليمان ، كه مادر اين سه تن هم امّ ولد بوده است . 10 . محمّد الأصغر ، 11 . على ، 12 . خديجه (4) كه مادر اين سه تن هم امّ ولد بوده است . 13 . فاطمه ، 14 . امّ كلثوم ، 15 . عليّه كه مادر اين سه مخدّرات هم امّ ولد مى باشد . به هر حال ، تداوم نسل حضرت امام زين العابدين عليه السلام را از شش فرزند ذكور آن حضرت نوشته اند . كه در همين زمينه در كتاب عمدة الطالب آمده است: عقب امام سجّاد عليه السلام از شش فرزند او به اسامى زير است: 1 . محمّد باقر عليه السلام 2 . عبداللّه الباهر ، 3 . زيد الشهيد ، 4 . عمر الأشرف ، 5 . حسين الأصغر ، 6 . على . (5)

زيد بن على عليهماالسلام ، جدّ هفتم امامزاده طاهر عليه السلامنام پر افتخار زيد بن على عليهماالسلام ، با انقلاب خونين و قيام خداپسندانه اش همراه است

.


1- .عدّه اى از علماىِ انساب من جمله مؤلفان كتابهاى سراج الأنساب و الشجرة المباركه بر آنند كه عبداللّه الباهر و حسن با امام محمّد باقر عليه السلام برادر ابوينى بوده و مادر هر سه ، ام عبداللّه فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام بود .
2- .مادر زيد و عمر ، «جيداء» نام داشت كه جناب مختار ابى عبيده ثقفى به روايتى او را به صدهزار دينار خريدارى نمود ويا اينكه او را در جنگ اسير كرد و به امام سجاد عليه السلام در مدينه تحويل و اهدا نمود كه در جمال و زيبايى او مطالبى گفته شده است . ر . ك: سراج الأنساب ، ص 110؛ الشجرة المباركه ، ص 73 .
3- .مادر حسين اصغر را عدّه اى از علماى انساب جناب امّ عبداللّه فاطمه دختر امام حسن عليه السلام دانسته اند كه بنابراين قول ، حسين اصغر با امام محمّد باقر عليه السلام برادر ابوينى خواهد بود . عدّه اى ديگر از مورّخان نام مادر حسين اصغر را «سعاده» يا «ساعده» ذكر كرده اند . فخر رازى نام او را در كتابش امّ ولد رومى به نام «عنان» نوشته است . ر . ك: سراج الأنساب ، ص 110؛ الشجرة المباركة ، ص 73 .
4- .مرحوم شيخ عباس قمّى رحمه الله در منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 46 به نقل از شيخ مفيد رحمه الله مى نويسد كه على و خديجه از يك مادر ، آن هم امّ ولد به دنيا آمده اند .
5- .عمدة الطالب ، ص 172 .

ص: 74

نَسب شريف ، اَلقاب و سيماى حضرت زيد بن على عليهماالسلام

و هر كس نام زيد عليه السلام را شنيده باشد ، كم و بيش آوازه قيام و شهادت او را نيز شنيده است . با وجود اين كه مردى متّقى ، پارسا ، محدّث ، مفسّر ، جليل و شريف بود ، در ميدان نبرد هم مثل جدّ بزرگوارش حضرت سيّد الشهدا عليه السلام ، از مردان شجاع ، دلير و مجاهد به شمار مى رفت . زيد عليه السلام در زمانى سخت و دوره اى وحشت بار ، چشم به جهان گشود؛ در زمانى كه بنى اميّه در اوج قدرت و عمّالشان يكّه تاز ميدان كشور وسيع اسلامى آن روز بودند . زيد بن على عليه السلام در دوره اى پا به عرصه وجود نهاد كه مسلمانان به بند كشيده شده آرزوىِ فرمانده اى انقلابى ، مخصوصا از خاندان على عليه السلام را در دل مى پرورداند . او در زمانى متولّد شد كه كوچك ترين قيام مسلحانه علنى توسّط ائمه دين عليهم السلامسبب از هم پاشيدن تمام آمال شيعيان و انقلابيّون و در نتيجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم عليهم السلام خويش مى شد ، و حتّى كم ترين اثرى از اسلام واقعى باقى نمى ماند . در اين شرايط سخت ، احتياج به فرماندهى لايق و ارزنده از دودمان شريف ابوطالب در همه جا محسوس بود و بايد فرد بارزى از ايشان با صلاحديد امام به نحو سرّى و تاكتيكى ، فرماندهى رسمى نبرد مسلحانه را به عهده بگيرد .

نَسب شريف ، اَلقاب و سيماى حضرت زيد بن على عليهماالسلامپدر عالى قدر زيد عليه السلام ، امام على بن الحسين عليهماالسلام امام چهارم شيعيان است . او امامى معصوم و در زهد و تقوا مردى بى نظير بود: وَ كانَ قَد بَلَغَ الغايَةَ في العِبادَةِ وَ التَّديُّنِ؛ او به انتها درجه تقوا و تديّن نايل شده بود (1) . به طورى كه از كثرت عبادت ، بستگان و آشنايان ايشان وحشت هلاكت او را داشتند ، و آن حضرت را از عبادت طاقت فرسا و مشقّت آميز نهى مى كردند ، ولى او

.


1- .طبقات ابن سعد ، ج 5 ، ص 156؛ تاريخ طبرى ، ج 6 ، ص 263 .

ص: 75

ترتيب اثر نداد ، و يك لحظه از توجّه به خدا غافل نبود . امام سجّاد عليه السلام در علم ، فقه ، فضايل و ديگر سجايا همتايى نداشت: فَلَم يُرَ هاشِمِيَّا اَفضَلَ وَ لا اَفقَهَ مِنه؛ در بين خاندان بنى هاشم از او افضل و افقه ديده نشد . (1) وى در كرم ، احسان ، جود و سخاوت ضرب المثل و سرآمد عصر خويش بود : وَ كانَ يَخرُجُ في اللّيلِ حامِلَ الدَّنيانيرَ وَ الدَّراهِمَ فَيُوَزِّعُها عَلى الفُقَراء ... . ؛ در نيمه هاى شب از خانه خارج مى شد و با خود درهم و دينار مى برد و ميان فقرا تقسيم مى كرد (2) . پس از آنكه حضرت را مسموم ساختند و چشم از جهان بست ، فقرا فهميدند كه ، سرپرست و دلسوز آنان ، امام زين العابدين عليه السلام بوده است . امام سجاد عليه السلام در انقلاب كربلا دوش به دوش پدر بزرگوارش ، حضرت حسين بن على عليهماالسلام و ساير شهدا شركت داشت و خداوند او را به وسيله بيمارى از مرگ در آن موقعيّت حساس نجاد داد . او در سخت ترين دوره ها بار مسئوليّت امامت را به دوش كشيد و براى نجات توده ها از اسارت ، زنجير اسارت را بر تن خود حمل كرد و پس از واقعه كربلا در كوفه و شام و سپس در مدينه به رسالت انقلابى خويش ادامه داد . امام عليه السلام در عصرى قرار گرفته بود كه فشار و خفقان و رعب از ناحيه حكومت اموى همه جاى كشور وسيع اسلامى را احاطه كرده بود ، و ذكر فضايل آل على عليه السلام و نقل روايات رسول اللّه صلى الله عليه و آله بسيار مشكل و خطرناك بود . دستگاه ظلم اموى ، وجود امام سجاد عليه السلام را براى تاج و تخت خود مضرّ مى دانست و آن امام همام را در سال 94 يا 95 هجرى به شهادت رساند . حضرت سجاد عليه السلام در

.


1- .صفوة الصفوة ، ج 2 ، ص 56؛ وفيات الأعيان ، ج 2 ، ص 259؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 142 .
2- .حلية الاولياء ، ج 3 ، ص 136؛ صفوة الصفوة ، ج 3 ، ص 54 .

ص: 76

مادر زيد عليه السلام

قبرستان معروف بقيع در كنار قبر عمويش امام حسن مجتبى عليه السلام به خاك سپرده شد . (1)

مادر زيد عليه السلامدرباره نام مادر زيد عليه السلام اختلاف است؛ شمارى از مورّخان و علماى انساب نام او را غزاله (2) گفته اند . بعضى از او به نام جيّد يا جيدا (3) و بعضى ديگر به نام حيدان (4) ياد كرده اند ، امّا در روايتى آمد كه امام سجاد عليه السلام او را به نام حوراء مى خواند . (5) به هر حال ، او كنيزى شايسته و با نجابت بود ، كه مختار بن ابى عبيده ثقفى (6) او را به سى هزار درهم خريد . (7) اين بانو آن قدر در نظرش جلوه كرد و خوشايند او شد ، كه با خود گفت: نه ، من لياقت اين زن را ندارم ، او شايسته على بن الحسين عليهماالسلام است . لذا او را به عنوان هديه اى ارزنده به خدمت امام عليه السلام فرستاد . اين بانو از امام چهارم عليه السلام داراىِ سه پسر و يك دختر شد و فرزند اوّل او ، زيد عليه السلام بود كه جدّ هفتم حضرت شاهزاده

.


1- .ر . ك: ارشاد ، ج 2 ، ص 138؛ أعيان الشيعه ، ج 7 ، ص 146؛ سفينة البحار ، ص 201؛ وفيات الاعيان ، ج 5 ، ص 163؛ طبقات ابن سعد ، ج 7 ، ص 305؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 136؛ بحارالأنوار ، ج 41 ، ص 191؛ صفوة الصفوه ، ج 3 ، ص 38؛ روضة الصفا ، ج 4 ، ص 101؛ حلية الاولياء ، ج 1 ، ص 75؛ المجدى ، ص 108؛ الفخرى ، ص 149 .
2- .المجدى ، ص 156؛ زيد الشهيد ، ص 8 .
3- .غاية الإختصار ، ص 66؛ سرّالسلسله العلويّه ، ج 22 ، ص 56؛ الحدائق الورديه ، ج 1 ، ص 45 .
4- .بحارالانوار ، ج 46 ، ص 215؛ ثورة زيد بن على ، ص 26؛ فرحة الغرى ، 51 .
5- .كامل مبرد ، ج 3 ، ص 189؛ زيد الشهيد ، ص 9؛ أعيان الشيعه ، ج 7 ، ص 107 .
6- .علاّمه كبير امينى قدس سره در كتاب نفيس الغدير ، ج 2 ، ص 343 _ 348 ، قيام مختار را نهضتى شرعى و الهى و مورد رضاى امام توصيف مى فرمايد . در همين رابطه محقّق عالى مقام جناب سيد أبو فاضل رضوى اردكانى كتاب مستقلى به نام قيام مختار تأليف نموده اند كه در نوع خود كم نظير است . وى در اين كتاب قيام مختار ، انگيزه قيام ، كيفيّت جهاد ، اصحاب و ياران و اقوال علما درباره شخصيت او را به خوبى بررسى و تحليل كرده است .
7- .بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 186؛ أعيان الشيعه ، ج 7 ، ص 107 ، در اين دو كتاب شش هزار دينار ذكر شده است .

ص: 77

طاهر عليه السلام مى باشد و نام سه فرزند ديگر ، عمر ، على ، و خديجه بود . (1) نام مقدّس «زيد» را پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از ميلاد وى برايش انتخاب كرد . امّا لقبهاى زيد عليه السلام عبارت اند از: 1 . شهيد كه در بعضى روايات از او به اين لقب ياد كرده اند ، چنانكه علماىِ انساب زيد بن امام موسى كاظم عليه السلام را ملقب به نار نموده اند . 2 . حليف القرآن يعنى پيمانِ قرآن به دليل ممارست و ارتباط فراوان او با كتاب خدا ، اين لقب براى او به يادگار مانده است؛ چرا كه وى مؤلّف كتاب تفسير ، به نام غريب القرآن مى باشد . 3 . زيد الازياد كنايه از مقام والا و عظمت و شخصيّت بى نظير او نسبت به هم نامهاى او ، مانند زيد بن حارثه ، زيد بن ارقم ، زيد بن حسن ، ... مى باشد . (2) كنيه زيد بن على الشهيد عليهماالسلام ابوالحسن است؛ چون يكى از فرزندان رشيد او به نام حسين ذى الدمعه بود ، او را به اين كنيه مى خوانند . (3) آن گونه از كتب تاريخ و انساب برمى آيد ، زيد عليه السلام داراى قامتى رشيد و صورتى زيبا و با ابهّت داشت كه متانت و وقار از آن به خوبى آشكار بود . چشمان درشت و سياه و جذابِ او با ابروانى كشيده و نزديك به هم و محاسنى پرپشت و پيشانى برجسته و بلند و بينى برآمده و كشيده هر بيننده اى را به ياد صورت زيبا و نمكين جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آله مى انداخت . موى سر و صورتش سياه بود ، ولى در اواخر عمر گرانمايه اش با تارهاى سفيدى ، محاسن او جو و گندمى مى نمود . (4)

.


1- .مقاتل الطالبين ، ص 127؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 208؛ تاريخ الفرات ، ص 71؛ امالى صدوق ، ص 235 .
2- .نورالابصار ، شبلنجى ، ص 178؛ زيد الشهيد ، ص 11؛ زيد بن على عليه السلام ، ص 14 .
3- .تاريخ طبرى ، ج 8 ، ص 275؛ تاريخ ابن عساكر ، ج 6 ، ص 60؛ شرح ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 315؛ زيد الشهيد .
4- .خطط مقريزى ، ج 4 ، ص 307؛ مقاتل الطالبين ، ص 127؛ روض النضير ، ج 1 ، ص 307 .

ص: 78

مقام علمى زيد بن على عليه السلام

عالم آل محمّد صلى الله عليه و آله

فروغ معنوى و نور ايمان در صورت او بيننده را مجذوب مى ساخت ، به طورى كه خصيب وابشى مى گويد: كنت إذا رأيت زيد بن على عليهماالسلام رأيت أسارير النّور في وجهه؛ هرگاه زيد بن على عليهماالسلامرا مى ديدم ، فروغ نور را در صورتش مشاهده مى كردم . (1)

مقام علمى زيد بن على عليه السلام «يَرفَعِ اللّهُ الّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ الَّذينَ اوتُوا العِلمَ دَرَجاتٍ»؛ (2) خداوند كسانى را كه ايمان آوردند از شما ، و آنان كه به آنها علم داده شد به درجات عالى بالا مى برد . واللّه ما خرجت ولا قمت مقامى هذا ، حتى قرأت القران و اتقنت الفرائض ، و احكمت السُنة و الاداب ، و عرفت التأويل كما عرفت التنزيل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه ، والخاص والعام و ما يحتاج اليه الامّة فى دينها مما لابدُ لها منه ، و لا غنى عنه ، و انّى لعلى بيّنة من ربّى؛ (3) به خدا سوگند ، من قيام نكردم و در اين مقام قرار نگرفته ام ، تا آنكه قرآن را خوانده ام ، و واجبات و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تأويل قرآن را چون ظاهر آن شناختم ، ناسخ آن را از منسوخ و محكم را از متشابه فهميدم ، خاصه و عام آن را فرا گرفتم و آنچه امت اسلام به آن در دين خود لازم دارد و از آن بى نياز نيست ، آموختم و همانا من از ناحيه پروردگارم با دليل و بينه همراهم . از سخنان جاويد زيد بن على عليهماالسلام

عالم آل محمّد صلى الله عليه و آلهزيد بن على عليه السلام نه تنها در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگى معروف است ، بلكه در علم و دانش نيز او يكى از بارزترين چهره هاى درخشان اسلام است .

.


1- .مقاتل الطالبيين ، ص 127؛ زيد بن على عليهماالسلام ، ص 15 .
2- .سوره مجادله ، آيه 11 .
3- .الصفوه ، ص 8 .

ص: 79

زيد در احكام الهى ، فقيعى عميق و دانشمندى بس سترگ بود ، علم سرشار و دانش بى كران او زبانزد دوست و دشمن بود . او در موقع بيان احكام الهى و مسائل فقهى چنان ريزبين و دقيق بود كه هر گونه سؤالى از او مى شد ، با بيان روايات و احاديث كه از پدر و برادر و برادرزاده اش شنيده بود ، سؤال كننده را قانع مى ساخت . مقام علمى زيد آن قدر معروف و مسلم بود ، كه او را به «عالم آل محمّد» و يا «فقيه اهلبيت» ملقب ساخته بودند . امام صادق عليه السلام درباره اش مى فرمود: خدا ، زيد را رحمت كند او عالمى درست گفتار بود . (1) و امام هشتم عليه السلام در مقام تجليل و ستايش از او مى فرمود: انّه كان من علماء آل محمّد؛ او از علماى آل محمّد صلى الله عليه و آله بود . (2) باز امام صادق عليه السلام در جاى ديگر زيد را با عظمت ياد مى كند و مى فرمايد: انه كان مؤمنا و كان عارفا و كان عالما و كان صادقا؛ او مردى با ايمان و عارف و دانشمند و درست كار بود . (3) جابر جعفى گويد: بر امام باقر عليه السلام وارد شدم و جناب زيد هم در خدمت حضرتش نشسته بود . در اين هنگام شاعر نامى و اديب عرب ، معروف بن خربوذمكى وارد شد . امام به او فرمود: معروف از آن اشعار خوبت مقدارى برايم بخوان ، او هم اين اشعار را خواند . لعمرك ما ان ابو مالكبوان و لا بضعيف قواه ولا بالد لدى قولهيعادى الحكيم اذامانهاه ولكنه سيد بارعكريم الطبايع حلو ثناه اذا سدته سدت مطواعهو مهما و كلت اليه كفاه سوگند به جان تو ، ابو مالك اميرى نيست كه قواى او ضعيف باشد و در سخن و گفتار ستيزه جوى نيست ، موقعى كه دانايى او را از چيزى نهى كند وليكن او آقايى است بزرگوار و خوش اخلاق و مدح و ثناى او شيرين است و اگر چيزى را به عهده وى واگذرى ، از عهده برآيد . موقعى كه اشعار به اينجا رسيد ، امام باقر عليه السلام دستش را روى شانه زيد نهاد و فرمود: اى اباالحسين اين خوبيها همه صفات توست . (4)

.


1- .رحم اللّه زيدا انه العالم الصدوق . الغدير ، ج 2 ، ص 221 .
2- .سفينة البحار ، ج 1 ، كلمه زيد؛ تنقيح المقال ، حرف (ز) ، ص 468؛ الغدير ، ج 3 ، ص 71؛ به نقل از عيون أخبار الرضا عليه السلام .
3- .رجال كشى ، ص 184؛ الغدير ، ج 3 ، ص 70 .
4- .بحار ، ج 46 ، ص 169 ، ح 14؛ نقل از امالى صدوق ، ص 40؛ نفس المصدر ، ج 1 ، ص 251؛ الغدير ، ج 3 ، ص 70؛ الاغانى ، ج 2 ، ص 127؛ وقايع الايام ، ص 65 .

ص: 80

احترام فوق العاده امام صادق عليه السلام نسبت به زيد عليه السلام

بزرگان اهل سنت و شخصيت علمى زيد

احترام فوق العاده امام صادق عليه السلام نسبت به زيد عليه السلامعبداللّه بن جرير گويد: جعفر بن محمّد عليهماالسلام را ديدم براى عمويش زيد ركاب زين اسب را مى گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن ، لباس او را روى زين پهن مى كرد . (1) سعيد بن خيثم گويد: بين عبداللّه بن حسن عليه السلام و زيد بن على عليه السلام بر سر موقوفات على عليه السلام مناظره بود و آن دو به قاضى مراجعه كردند ، موقعى كه برخاستند بروند ، ديدم عبداللّه دويد و مركب زيد را جلو آورد و ركاب را گرفت تا وى بر مركب سوار شد . (2)

بزرگان اهل سنت و شخصيت علمى زيدعلما و پيشوايان بزرگ اهل سنت ، مانند: ابن حجر ، ذهبى ، ابن تيميه و

.


1- .مقاتل الطالبيين ، ص 129؛ عن عبداللّه بن جرير قال: رأيت جعفر بن محمّد عليه السلام يمسك لزيد بن على بالركاب و يسوّى ثيابه على السّرج .
2- .همان .

ص: 81

نشو و نماى زيد عليه السلام

هيثمى و ابن شبه موقع تجليل از مقام شامخ علمى زيد بن على7 مى گويند: انّه من اكابر العلماء و افاضل اهل البيت فى العلم و الفقه؛ زيد بن على از شخصيتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترين عالم و فقيه آنان بود . (1) ابو حنيفه يكى از بزرگ ترين پيشوايان اهل سنت و امام فرقه حنفى ها درباره مقام علمى زيد عليه السلام با جمله اى رسا و شگرف او را ياد مى كند و مى گويد: شاهدت زيد بن على كما شاهدت اهله فما رأيت فى زمانه افقه منه و لا اسرع ، جوابا و لا ابين قولا لقد كان منقطع القرين؛ زيد را چون دودمانش ديدم (در عظمت و علم) ولى در عصر او كسى را داناتر و حاضرجواب تر و خوش بيان تر از او نديدم ، او در گفت وگو با قاطعيت سخن مى گفت . (2) سفيان ثورى ، درباره زيد گويد: او داناترين خلق خدا به كتاب خدا بود ، او جاى حسين بن على عليهماالسلام را پر كرد . ابو طالب يكى از علماى اسلام گويد: مقام و مرتبه زيد عليه السلام آن قدر روشن است كه اگر نام متكلمين را گويى زيد از آنها است و اگر زهاد را بگويى از آن دسته است و اگر شجاعان و دليران را شمارى او نيرومندترين آنهاست ، و اگر اهل معرفت و حفظ و سياست را بگويى او را شامل مى شود . (3) شعبى گويد: مردى چون زيد از مادر نزاييده است . (4)

نشو و نماى زيد عليه السلاممدينه ، پايگاه نشو و نماى زيد عليه السلام در آن عصر مركز حركت علمى وسيعى بود ، از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بنيان گذار بزرگ ترين و كامل ترين فرهنگ بشرى به بعد اين مكان توجه دانشمندان جهان را به خود جلب كرد و مسلمين و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله علوم

.


1- .زيد الشهيد ، ص 14 .
2- .الخطط المقريزى ، ج 4 ، ص 307؛ وقايع الايام ، ص 71؛ زيد الشهيد ، ص 14 .
3- .الحور العين ، ص 186 .
4- .خطط مقريزى ، ج 4 ، ص 307 .

ص: 82

مختلف: تفسير ، حديث ، فقه ، و ساير علوم اسلامى را فرا مى گرفتند . و مسلمين قرآن را به دقت مى خواندند و مى فهميدند و آن را برنامه روزمرّه زندگى خويش قرار داده بودند . (1) بعد از رحلت رهبر عالى قدر اسلام باز اين شهر مركز بزرگ ترين دانشگاه اسلامى بود و مسلمين مشكلات علمى خود را در آنجا حل مى كردند . (2) مخصوصا عصر زيد عصر علم بود و تجزيه و تحليل مسائل اسلامى . امام باقر عليه السلام (شكافنده علم) برادر عالى قدر زيد و سرآمد روزگار خويش در حل مشكلات و مسائل بُغرنج و پيچيده علمى بود ، لذا پيامبر او را قبلاً به (باقر العلوم) يعنى شكافنده علم ملقب ساخته بود . (3) خلاصه ، مدينه در عصر ائمه دين مخصوصا عصر امام باقر و امام صادق عليهماالسلامبزرگ ترين پايگاه علمى جهان محسوب مى شد و دانشجويان برجسته از مردان و زنان به عنوان نمونه هايى از شخصيتهاى فقهى و علمى از آنجا برخاستند . (4) لذا مى بينيم كه ، اين دو امام بزرگ به عنوان عالى ترين نمونه معلمان بشريت در صحنه فرهنگ علمى جلوه مى كنند ، و جامعه تشيع به كامل ترين و گرانبهاترين ذخاير علمى و فقهى خود دست مى يابد و اكثر روايات و اخبار و احاديث آل محمّد صلى الله عليه و آله در عصر اين دو پيشواى بزرگ اسلامى به دست مسلمين رسيده است . زيد بن على يكى از مشعلداران و شاگردان ممتاز مكتب اين دو امام بزرگ پس از استفاده هاى شايان علمى كه از پدر بزرگوارش امام سجاد عليه السلام نمود مى باشد . او در مكتب پدر علوم مختلفى را آموخت و پس از او از محضر پر فيض برادر عالى قدرش امام باقر و سپس مدت كوتاهى نزد برادرزاده اش امام بزرگوار صادق آل

.


1- .الاتقان فى علوم القرآن ، ج 2 ، ص 176 _ 177 .
2- .البداية والنهاية ، ج 9 ، ص 4؛ تهذيب ابن عساكر ، ج 3 ، ص 140؛ اغانى ، ج 1 ، ص 33؛ اعلام الموقعين ، ج 1 ، ص 28 .
3- .لواقح الانوار ، ج 1 ، ص 32 .
4- .طبقات ابن سعد ، ج 5 ، ص 89 .

ص: 83

احاطه علمى زيد عليه السلام

محمّد صلى الله عليه و آله آن را تكميل نمود . (1) و مقام علمى زيد بن على به جايى ترفيع يافت كه گاهى ائمه بزرگ اسلام دانشمندان مبرزى را براى استفاده علمى و تصديق آنان به محضر زيد بن على ارجاع مى دادند .

احاطه علمى زيد عليه السلامابو حمزه ثمالى و ابو خالد واسطى كه دو تن از شخصيتهاى بزرگ علمى اسلامند و خود فقيه و صاحب نظرند مى گويند: رساله اى را بر ردّ مخالفان نوشتيم ، و پس از اتمام آن را به مدينه برده تا از نظر مبارك معلم بزرگ ما امام باقر عليه السلام بگذرد كه احيانا اگر اشكالاتى داشته باشد با تذكر حضرت بر طرف نماييم ، موقعى كه به مدينه آمديم و خدمت امام مشرف شديم ، حضرت را از نوشتن كتاب مطلع ساختيم . امام در ضمن تشويق و ترغيب ما در اين كار فرمود: بسيار كار شايسته اى انجام داديد و سعى و كوشش شما ارزنده است . و بعد امام پرسيد: آيا اين كتاب را به زيد عليه السلام ارائه داده ايد؟ گفتيم: خير . فرمود: آن را در حضور او بخوانيد آنگه ببينيد نظر او چيست؟ ما طبق دستور امام ، به حضور زيد عليه السلام رفتيم و او را از جريان كتاب مطلّع ساختيم . به ما فرمود: آنچه نوشته ايد بخوانيد ببينم چيست؟ ما كتابچه را تا آخر خوانديم . گفت: بسيار خوب . زحمت كشيده ايد و كوشش فراوان كرده ايد ، اما اين نوشته مايه شكست شماست . آنگاه او يكى پس از ديگرى مطالب ما را رد كرد . به خدا قسم ما نمى دانيم از چه تعجّب كنيم ، آيا از اينكه او گويى كتاب را يك باره حفظ كرد ، و يا از ردّ مستدّل او متعجّب باشيم . آنگاه خود او ، راه استدلال و شيوه بحث و بيان مطالب متناسب و رويّه ردّ مخالفان را به نحو احسن به ما نشان داد . بعد از اين مجلس ، باز خدمت امام محمّد باقر عليه السلام مشرّف شديم و جريان را و وجوه

.


1- .طبقات ابن سعد ، ج 5 ، ص 240؛ تهذيب ابن عساكر ، ج 6 ، ص 19؛ تاريخ الاسلام ، ذهبى ، ج 5 ، ص 74 .

ص: 84

زيد بن على عليه السلام مفسر و همراز قرآن

استدلال زيد عليه السلام را براى حضرتش بازگو كرديم . امام عليه السلام فرمود: روزى پدرم ، زيد عليه السلام را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند ، او خواند . سپس پدرم آيات مشكلات قرآن را از او پرسيد ، و او يكى يكى جواب صحيح مى داد . پدرم آن قدر تحت تأثير استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت ، كه برخاست و بين دو چشم زيد عليه السلام را بوسيد . بعد ، امام باقر عليه السلام خود نيز ، مقام علمى و تبحّر فوق العاده زيد عليه السلام را به اصحابش گوشزد كرد و با جمله اى جالب و رسا فرمود: «اِنَّ زَيدا اُعطيَ مِنَ العِلمِ مِثلَ ما عَلَينا بَسطُهُ؛ به زيد عليه السلام همانند آنچه از علم بر ما بسط داده شد ، علم عطا شده است . (1)

زيد بن على عليه السلام مفسر و همراز قرآنزيد بن على مى گويد: خلوت بالقرآن ثلاث عشرة سنة اقرأه و اتدبّره ... ؛ (2) سيزده سال با قرآن خلوت كردم آيات آن را مى خواندم و درباره آن مى انديشيدم . يكى از القاب زيد بن على عليهماالسلام«حليف القرآن» يعنى همراه قرآن است . (3) او هميشه با قرآن سروكار داشت و آنى از ذكر خدا و كتاب او غافل نبود . ابو نصر بخارى از ابن جارود روايت مى كند كه مى گفت: قدمت المدينة فجعلت كلّما سئلت عن زيد بن علىّ ، قيل لى ذاك حليف القرآن ذاك الطوانة المسجد؛ به مدينه آمدم و از هر كه حال زيد بن على را پرسيدم ، در جوابم گفته مى شد ، همان «حليف القرآن» همان ستون مسجد . آرى او آن قدر با مسجد و عبادت انس گرفته بود كه وى اكثر اوقات خود را در مسجد مى گذراند ، به طورى كه چون ستونهاى مسجد جلوه مى كرد . (4)

.


1- .زيد شهيد ، مرحوم مقرم .
2- .المواعظ و الاعتبار بذكرالخطط والآثار ، ج 2 ، ص 436 ، تأليف مقريزى .
3- .رياض السالكين .
4- .مقاتل الطالبيين ، ص 130؛ وقايع الايام ، خيابانى ، ص 67 .

ص: 85

او در زندان تفسير قرآن مى گفت

عظمت قرآن از نظر زيد عليه السلام

او در تشخيص معانى قرآن و طرز قرائت آن ، صاحب نظر بود و در بحثهاى خود ، هميشه با الهام از اين كتاب ، خصم را مغلوب مى ساخت . درباره زيد گفته اند: «و كانت له فيه قرائة خاصه» يعنى او قرائت خاصى در قرآن داشت (1) و كتابى در اين زمينه تأليف نمود . و گفته اند: فقد علم القرآن و اوفى فهمه؛ او قرآن را آموخت و خوب آن را مى فهميد . (2) امام صادق عليه السلام در اين مقام از ممارست و مطالعه عميق وى سخن مى گويد و با جمله اى افتخارآميز از او ياد مى كند: كان واللّه اقرءنا للكتاب؛ به خدا سوگند ، او در ميان ما بيش از همه به قرائت قرآن اشتغال داشت . (3)

او در زندان تفسير قرآن مى گفتمردى به نام ابى غسان ازدى مى گويد: زيد بن على عليهماالسلام در مسافرت به شام در زمان حكومت جائر هشام پنج ماه به زندان افتاد ، هيچ مردى را داناتر از او به كتاب خدا نديدم . در اين مدت كوتاه كه با او هم زندان بودم . سوره حمد و بقره را به طور جالب و شيوا با بيانى رسا به نحو تفسير از او آموختم . آرى او از فرصت استفاده كرد و زندان را به شكل مدرسه اى عالى تبديل نمود و حتى در موقع گرفتارى تا آنجا كه برايش ممكن بود . به وظيفه روشنگرى خويش پرداخت و براى زندانيان تفسير قرآن مى گفت .

عظمت قرآن از نظر زيد عليه السلاماو زندانيان را از سرچشمه علوم و حكمتها و زهد و تقواى خود سيراب مى نمود و آنان را به كتاب حق و احكام خدا دعوت مى كرد ، مى گفت: رحمت خدا شامل حال شما گردد . بدانيد كه بهترين و روشن ترين راهها براى

.


1- .الكشاف عن حقائق التنزيل ، ج 1 ، ص 43؛ الحور العين ، ص 187 .
2- .الروض النضير ، ج 1 ، ص 52 .
3- .تهذيب ابن عساكر ، ج 6 ، ص 18 .

ص: 86

در مجلس حاكم كوفه

رسيدن به سعادت واقعى ، دانست . قرآن و عمل كردن به دستورها و قوانين آن است ؛ زيرا اين كتاب عزيز داراى شرافت و عظمت خاصى است كه خداوند به آن بخشيده است و نام آن را ، روح ، رحمت ، شفا ، هدايت و نور نهاده است . خداوند با فصاحت و بلاغت اعجازآميز آن نقشه هاى دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است . اين كتاب را چنان لطيف و ملايم روح قرار داده كه براى گوشها ، نامأنوس و ناهنجار نيست . و چنان محكم و تازه است كه با ردّ مخالفان خللى به آن نرسد و كهنه نگردد . عجايب و شگفتيهاى اين كتاب هميشه تازگى و حلاوت خاصى دارد . فوايد آن آن قدر زياد و بى كران است كه انتهايى براى آن تصور نمى شود . اين قرآن داراى چهار سيما و صورت است : اول ، سيماى حلال و حرام كه اكثر مردم اين احكام را مى داند . دوم ، سيماى دقيق تر كه جز علماء و متفكران به آن دست نيابند . سوم ، سيماى فصاحت و اسلوب الفاظ كه جز فصحاى عرب حلاوت آن را درك نكنند . چهارم ، سيماى باطنى يا تأويل قرآن كه جز خداوند متعال كسى آن را نداند (1) . (2) بدانيد كه قرآن داراى «ظاهر» و «باطن» و «حد» و «طلاق» ظاهرش همان تنزيل است (و الفاظى كه نازل شده و مردم مى فهمند) و باطنش تأويل (معانى خلاف ظاهر و دقيق) آن است و (حد) آن همان احكام و قوانين تشريعى آن است و (مطلق) عبارت از ثواب و عقاب آن مى باشد . (3)

در مجلس حاكم كوفهدر كتاب زينة المجالس نقل مى كند: رزوى حضرت زيد عليه السلام نزد خالد بن عبداللّه استاندار كوفه رفت ، خالد به پا

.


1- .البته ائمه دين كه راسخون فى العلم مى باشند به تأويل قرآن آگاهند .
2- .الحدائق الورديه ، ج 1 ، ص 147 .
3- .زيد الشهيد ، ص 13 _ 17 .

ص: 87

زيد بن على عليهماالسلام محدث و فقيه اهل بيت

س احترام آن جناب از جاى برخاست ، آنگاه به مردى يهودى كه در مجلس حاضر بود رو كرد و گفت: چرا يهود تو را بزرگ مى پندارند و بر خود مقدم مى دارند؟ يهودى گفت: چون من از نسل داوود پيغمبر هستم . خالد گفت: به چند واسطه؟ يهودى گفت: چهل واسطه . خالد: اشاره به زيد بن على عليهماالسلام كرد و گفت: اين زيد بن على فرزند پيغمبر ماست ، به سه واسطه . يهودى گفت: پس احترام كن و بزرگ دار اين مردى كه خداوند به واسطه او تو را بزرگ كرده است . خالد گفت: من احترام و اكرام او را بر خود واجب مى دانم . يهودى گفت: اگر راست مى گويى او را بر مسند خويش بنشان و جايت را به او بسپار . خالد گفت: من حرفى ندارم ؛ اما خليفه هشام بن عبدالملك به اين كار راضى نيست . يهودى گفت: هشام نمى تواند تو را از رضاى خدا منع كند. خالد گفت: ، ساكت باش ، اگر مى خواهى از اينجا به سلامت بروى . يهودى گفت: تا خدا نخواهد ، كسى نمى تواند كوچك ترين آسيبى به من برساند . سخن كه به اينجا كشيد ، زيد عليه السلام برخاست و اين كلمات را به زبان آورد: روشن باد چشم پيغمبرى كه يهوديان اعتقاد بيشتر به او دارند تا اين مردم (بنى اميه) . (1)

زيد بن على عليهماالسلام محدث و فقيه اهل بيتمهم ترين و معتبرترين كتب روايى ما كه در احكام و فروع به عنوان مدرك و سند از آن استفاده مى شود ، چهار كتاب است . در اين كتابها تمام مسائل و احكام اسلام به شكل روايت و حديث از پيشوايان معصوم ما پيامبر خدا و ائمه اطهار عليهم السلامرسيده است

.


1- .وقايع الايام ، به نقل از زينة المجالس ، ص 67 .

ص: 88

و فقها و بزرگان دين براى استنباط شرايع اسلام بعد از قرآن ، اين چهار كتاب را بيشتر از ساير آثار شيعه مورد استفاده و استناد قرار مى دهند ، اين چهار كتاب عبارت اند از: 1 . كتاب كافى قسمتى از آن در اصول اعتقادات است كه به نام اصول كافى معروف است و قسمت ديگر آن در فروع و احكام است و فروع كافى نام دارد . شيخ مفيد گويد: كافى در رديف جليل ترين كتب شيعه و سودمندترين آنهاست . تعداد احاديث آن (16199) حديث (1) و در غناى معارف و احكام همين قدر بس كه تعداد روايات كتاب كافى (اصول و فروع) بيش از تعداد روايات وارده در «صحاح ششگانه» اهل سنت است . مؤلف بزرگوار كتاب اصول كافى مرحوم ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى است (م 329 ق) او از مبرزترين علماى شيعه مى باشد. نجاشى درباره وى گفته: او در زمان خود شيخ و پيشواى شيعه بود و حديث را از همه بيشتر ضبط كرده و بيش از همه مورد اعتماد است . 2 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، تأليف شيخ اجل شيعه ، ابى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه قمى (معروف به صدوق) متوفاى 381 ق اين كتاب نيز از معتبرترين كتب روايى شيعه است ، تعداد احاديث آن به (5963) مى رسد . (2) 3 . كتاب تهذيب الأحكام سومين كتب روايى معتبر شيعه است و تعداد احاديث آن به (1359) خبر مى رسد . 4 . كتاب الاستبصار ، اين كتاب نيز از ارزنده ترين كتب روايى شيعه است . تعداد روايت آن به (4511) حديث مى رسد . مؤلف تهذيب و الاستبصار ، شيخ الطايفه و رئيس الشيعه ابو جعفر محمّد بن حسن (معروف به شيخ طوسى ) (م460 ق) است .

.


1- .مقدمه وسائل الشيعه ، ص 200 ، پاورقى .
2- .مقدمه وسائل الشيعه ، ص 200 .

ص: 89

جامع كتب اربعه

راويات زيد بن على در كتب اربعه

روايت زيد بن على عليه السلام در كتب اربعه

جامع كتب اربعهمحدث متبحر و محقق علامه ، شيخ محمّد بن حر عاملى (م1104 ق) همه روايات اين چهار كتاب را يك جا جمع كرد و رواياتى را از كتب ديگر به آن اضافه نمود و به نام جاويد وسائل الشيعة در دسترس عموم قرار داده است .

راويات زيد بن على در كتب اربعهروايات كتب اربعه از طريق اسناد و رجال اسلامى به ائمه دين عليهم السلام منتهى مى شود ويكى از بارزترين چهره هاى روات اين احاديث در كتب اربعه زيد بن على بن الحسين عليهم السلام مى باشد كه ما فهرست تعداد احاديث منقوله از حضرتش را نقل مى كنيم:

روايت زيد بن على عليه السلام در كتب اربعهM330_T1_File_3027847

.

ص: 90

M330_T1_File_3027848

.

ص: 91

طبقه زيد بن على عليه السلام در حديث

طريق صدوق به زيد بن على عليه السلام

طبقه زيد بن على عليه السلام در حديثزيد عليه السلام در اسناد حدود شصت و يك روايت واقع شده است و همه اين روايات را از پدران پاكش عليهم السلام نقل مى كند .

طريق صدوق به زيد بن على عليه السلاممرحوم شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه احاديثى را از معصومين نقل كرده است كه معاصر آنان نبوده و آنچه از ايشان روايت كرده به وسايط بوده است كه آن واسطه ها را نقل نكرده ، آنگاه در آخر كتابش طريق خود را به آنان يادآور شده است . مرحوم اردبيلى در جامع الروات ، آخر جلد دوم اين طريق را نقل كرده است : از جمله كسانى كه مرحوم صدوق به وسايط از او روايت دارد ، زيد بن على بن الحسين عليهم السلام مى باشد . (1) طريق صدوق به زيد عليه السلام به اين ترتيب است: شيخ صدوق از پدرش و محمّد بن حسن ، اين دو از سعد بن عبداللّه از ابى الجوزاء منبه بن عبيداللّه ، از حسين بن علوان ، از عمرو بن خالد ، از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام . در صحت اين طريق دو نظريه است ، مشهورا آن را طريق صحيح مى دانند و بعضى تضعيف كرده اند . آن كسانى كه اين طريق را ضعيف مى دانند ، به خاطر وجود «حسين بن علوان » و «عمرو بن خالد » در سلسله اين اسناد است ، چون علاوه بر اينكه اين دو را عامى (غير شيعه) مى دانند ، مى گويند وثاقت اين دو نفر ثابت نشده است . مرحوم اردبيلى از جمله كسانى است كه طريق را به خاطر اين دو ضعيف خوانده است . اما دسته ديگر از علماى بزرگ شيعه كه در علم رجال صاحب نظر و استادند ، اين طريق را صحيح مى دانند و مى فرمايند جميع افرادى كه در اين طريق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند ، اما «حسين بن علوان » گرچه به عامى بودن معروف است ، اما

.


1- .جامع الروات ، ج 2 ، ص 534 .

ص: 92

ثقه و مورد اعتماد است . البته برادرش «حسن بن علوان » از او اوثق است و به شيعه نزديك تر است و علماى رجال شيعه همه وى را توثيق كرده اند . و «علاّمه » در كتاب خلاصة الأقوال و « نجاشى» در كتاب رجال در باره اين مرد مى گويند: او كوفى و عامى است و از اصحاب امام صادق عليه السلام است . برادرش حسن ، كنيه او ابو محمّد است . اين دو برادر از امام صادق رواياتى نقل كرده اند: «والحسن اخص بنا و اولى» حسن به ما (اماميه) نزديك تر است . (1) ابن عقده گويد: ان الحسن كان اوثق من اخيه و احمد عند اصحابنا؛ نزد اصحاب ما (حسن) از برادرش (حسين) وثاقتش محكم تر و پسنديده تر است . كلمه (اوثق) در مقابل ثقه است ، يعنى حسين ثقه است و برادرش اوثق است و همين كلام ابن عقده در وثاقت حسين بن علوان كافى است. در رجال ( كشى) مى گويد: حسين بن علوان با چند تن ديگر از رجال عامه اند «الا ان لهم ميلا و محبة شديدة» اما در آنان ميل و محبت شديدى نسبت به اهل بيت عليهم السلامبود . (2) اما عمرو بن خالد ، او به ابوخالد واسطى معروف است و از زيد بن على روايت دارد و كتاب بزرگى تأليف كرده است . (3) او از اصحاب امام باقر عليه السلام است . و نيز از عامه است ، اما همانند حسين بن علوان علاقه و محبت شديدى نسبت به خاندان پيامبر داشت . (4) ابن فضال مى گويد: عمرو بن خالد در نقل حديث مورد وثوق و اعتماد است و بعضى او را (زيدى) از پيروان زيد و قائلين به امامت او مى دانند . (5) همان طور كه در مقدمه بحث گفته شد ، بيشتر بزرگان شيعه اين طريق را صحيح

.


1- .همان ، ج 1 ، ص 247 .
2- .جامع الروات ، ج 1 ، ص 247 .
3- .جامع الروات ، ج 1 ، ص 620 ، به نقل از رجال نجاشى و خلاصه علامه .
4- .رجال كشى؛ خلاصه علامه .
5- .وسائل الشيعه ، ج 20 ، ص 280 .

ص: 93

كاتب و راوى صحيفه سجاديه

مى دانند و حسين بن علوان و عمرو بن خالد را توثيق كردند . آيت اللّه حاج سيد ابوالقاسم خويى در كتاب معجم رجال الحديث مى فرمايد: والطريق صحيح و ان كان فيه حسين بن علوان و عمرو بن خالد ، و لقد سها الاردبيلى فى عد الطريق ضعيفا؛ اين طريق صحيح است ، اگر چه در آن حسين بن علوان و عمرو بن خالد مى باشد ، و اردبيلى دچار سهو شده كه اين طريق را ضعيف دانسته است . (1)

كاتب و راوى صحيفه سجاديهدر مقدمه صحيفه سجاديه چاپهاى جديد از اول كتاب تا صفحه 23 در ضمن دانستن سند صحيفه به داستان شيرينى از زبان يحيى بن زيد عليه السلام فرزند شهيد و انقلابى حضرت زيد عليه السلام مصاحبه او با مردى از اصحاب و نزديكان امام صادق عليه السلام به نام متوكل بن هارون و مطالبى كه بين آنان رد و بدل شد و سخنان امام صادق عليه السلام و قضاوت حضرتش درباره زيد و يحيى و بعضى ديگر از انقلابيون آل محمّد برخورد مى كنيم ، كه اينك ما ترجمه آن را در اينجا مى آوريم و چون داستان و سرگذشت مفصلى است از آوردن عين متن عربى آن خوددارى مى كنيم . خواننده عزيز مى تواند به مقدمه صحيفه سجاديه مراجعه فرمايد . و در اين مقدمه روشن مى شود كه راوى و كاتب صحيفه حضرت زيد عليه السلام مى باشد . البته ما براى اختصار در نقل اين مقدمه از ذكر سلسله سند حديث و ناقلين آن خوددارى مى كنيم . صحيفه اى كه يكى از دانشمندان مصر ى درباره اش مى گويد: كتاب صحيفه سجاديه گنجينه اى از علم و دانش و حكمت بود كه به روى ما گشوده شد . آرى اين صحيفه كاتب و حافظ آن عالم آل محمّد ، زيد بن على بن الحسين است .

.


1- .معجم الرجال الحديث ، ج 7 ، ص 358 .

ص: 94

داستانى شيرين و جالب

خبر ناگوار

داستانى شيرين و جالبمتوكل فرزندهارون گفت: يحيى بن زيد بن على را پس از كشته شدن پدرش هنگامى كه به خراسان مى رفت ملاقات كردم . به او سلام كردم ، جواب داد ، فرمود: از كجا مى آيى؟ گفتم: از حج . سپس از من احوال كسان و عموزادگان و بستگان خويش را در مدينه پرسيد ، مخصوصا از حال جعفر بن محمّد امام صادق عليه السلام بسيار پرسش كرد ، من او را از حال امام صادق عليه السلام و اندوه حضرتش به كشته شدن زيد بن على عليهماالسلام آگاه ساختم ، پس از آن فرمود: عمويم محمّد بن على «امام باقر » عليهماالسلام پدرم را به جنگ نكردن با بنى اميه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه نمود كه اگر قيام كند ، و از مدينه بيرون رود . پايان كارش به كجا مى انجامد . از بيان جناب يحيى چنين استفاده مى شود: عمل حضرت زيد نكوهيده و موافق امر امام نبوده است ، ولى آنچه از اخبار به دست مى آيد ستودن آن جناب است و خروج و جنگ او را با بنى اميه براى خونخواهى حضرت امام حسين عليه السلام مى دانند و اين با نهى حضرت امام باقر عليه السلام منافات ندارد ؛ زيرا نهى آن حضرت يا از روى تقيه و (تاكتيك) بود و يا از روى شفقت و مهربانى بر او بوده است .

خبر ناگوارسپس يحيى از متوكل پرسيد: _ آيا پسر عمويم جعفر بن محمّد عليه السلام را ديدار نمودى؟ متوكل: آرى . يحيى: درباره من چيزى از او شنيدى؟ متوكل: بلى . يحيى: چه فرمود؟ به من بگو . متوكل: قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنيده ام روبه رو با تو بگويم .

.

ص: 95

يحيى: مرا از مرگ مى ترسانى؟ هر چه شنيده اى بگو . متوكل: آن حضرت فرمود: تو كشته و به دار آويخته مى شوى چنان كه ، پدرت كشته و به دار آويخته شد . در اين هنگام رنگ يحيى عوض شد و اين آيه را خواند: «يَمحُوا اللّهُ مايَشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ» (1) ؛ خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مى كند و آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و اصل كتاب نزد او است . اى متوكل ، خداوند متعال اين امر (حكمت اسلامى) را به وسيله مبارزات پى گير ما محكم خواهد ساخت . خداوند به ما علم و شمشير داد و هر دو را در ما جمع نمود و به عمو زادگان ما علم تنها داد . متوكل: فدايت شوم ، من مى بينم مردم رغبتشان به پسر عمويت جعفر عليه السلام از تو و پدرت بيشتر است و دور آنها را بيشتر مى گيرند . يحيى: درست گفتى ، عمويم محمّد بن على عليهماالسلام و فرزندش مردم را به زندگى مى خوانند ، ولى ما آنان را به مرگ دعوت مى نماييم . متوكل: فرزند رسول خدا ، شما بهتر مى دانيد يا ايشان و كدام اعلم هستيد؟ ديدم يحيى ساكت شد و مدتى دراز چشمانش به زمين خيره شد . گويا يحيى فكر مى كرد كه مقصود متوكل چيست؟ آيا مى داند و مى پرسد تا عقيده يحيى را درباره امام صادق عليه السلام و پدرش امام باقر عليه السلام بداند ، يا چون نمى داند مى پرسد ، و يا استفهام و پرسش او از روى توبيخ و سرزنش است . (2) پس از آن يحيى سر را بلند كرد و گفت: همه ما داراى علم و دانشيم اما فرق ما و آنها «امام باقر و امام صادق عليهماالسلام» در اين است كه: هر چه ما مى دانيم ، آنان نيز مى دانند ، ولى هر چه آنان مى دانند ، ما نمى دانيم .

.


1- .سوره رعد ، آيه 39 .
2- .اين شرح از فيض الاسلام است .

ص: 96

صحيفه كامله

صحيفه كاملهيحيى: خوب ، چيزى از عمويم يادداشت و يا حفظ نكرده اى؟ متوكل: آرى ، يادداشت و نوشته هايى از او دارم . يحيى: ببينم . متوكل: پس من انواعى از علم كه از آن حضرت يادداشت نموده بودم به او نشان دادم و در آن ميان دعايى كه حضرت صادق عليه السلام شخصا آن را به من املا فرموده بود و حضرتش به من فرموده بود كه پدرش امام باقر عليه السلام آن را به املا كرده و آن دعا از دعاهاى پدرش امام على بن الحسين عليهماالسلام و از جمله دعاهاى صحيفه كامله است . آن دعا را به او دادم . يحيى آن را تا به آخر از نظر گذراند و به دقت مطالعه كرد ، و گفت: اجازه مى دهى آن را رونويسى كنم . متوكل: پسر رسول خدا ، در آنچه از خودتان است اجازه مى خواهيد؟ يحيى: الآن دعايى از صحيفه كامله از آنچه پدرم آن را از پدرش (على بن الحسين عليهماالسلام) نقل شده به تو نشان مى دهم ، پدرم براى حفظ آن و اينكه آن را به نااهل ندهم بسيار سفارش كرد . « عمير» فرزند متوكل مى گويد: پدرم (متوكل) برايم تعريف كرد كه موقعى گفت وگويم با يحيى به اينجا رسيد ، چنان محبت يحيى در دلم افتاد كه بى اختيار ، برخاستم و سر او را بوسيدم ، و گفتم: به خدا قسم من ، خداوند را با دوستى و پيروى شما پرستش مى كنم ، و اميدوارم كه ، مرا در زندگى و مرگ به وسيله ولايت و دوستى شما سعادت مند و نيك بخت فرمايد . سپس متوكل مى گويد: يحيى آن صحيفه اى كه به او داده بودم ، به جوانى كه همراهش بود ، داد و به او فرمود: اين دعا را با خط قشنگ براى من بنويس و بياور ، شايد موفق شوم آن را حفظ كنم ، چون من اين دعا را از پسر عمويم جعفر بن محمّد عليهماالسلام_ خدا او را حفظ كند _ مى خواستم ، اما نمى داد!!

.

ص: 97

صحيفه اى ديگر

ملاقات با امام

متوكل مى گويد: من يك مرتبه متوجه شدم كه چه اشتباهى كردم و از كار خود پشيمان شدم و نمى دانستم چه بكنم ، امام صادق عليه السلام هم امر نفرموده بود كه آن را به كسى ندهم .

صحيفه اى ديگراما بعد ديدم ، يحيى جامه دانى خواست و يك صحيفه اى قفل زده و مهر كرده را از آن بيرون آورد و تا چشمش به مهر آن افتاد آن را بوسيد و در اين حال قطرات اشك از چشمش سرازير شد . سپس مهر را شكست و قفل را گشود و صحيفه را باز كرده ، بر چشم نهاد و به صورتش ماليد و فرمود: به خدا قسم اى متوكل ، اگر جريان كشته شدن و به دار آويخته شدنم را كه از پسر عمويم نقل كردى نبود اين صحيفه را به تو نمى دادم . و از دادن آن به تو بخل داشتم . سپس يحيى اضافه كرد: ولى من مى دانم كه پيشگويى حضرت صادق عليه السلام حق و درست است و آن را پدرانش فرا گرفته ، و به زودى درستى آن آشكار خواهد شد ، پس ترسيدم كه چنين علمى به دست بنى اميه بيفتد و آن را پنهان دارند و در گنجينه ها براى خود نگهدارى كنند . پس آن را بگير و به جاى من نگهدار و منتظر باش . هرگاه خداوند كار من و اين گروه (بنى اميه ) را به پايان رسانيد و او پايان دهنده همه كارهاست و بدان كه ، اين صحيفه امانت و سپرده به من نزد تو باشد تا آن را به پسر عموهايم محمّد و ابراهيم فرزندان عبداللّه بن حسن بن على عليهم السلام برسانى ، زيرا هر دو در اين كار (قيام عليه حكومت غاصبان بنى اميه) جانشينان من هستند .

ملاقات با اماممتوكل گفت: من صحيفه را گرفتم و موقعى شنيدم كه يحيى بن زيد كشته شده ، به مدينه باز گشتم و خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شدم و سرگذشت يحيى و مذاكراتى

.

ص: 98

كه بين ما واقع شده بود براى حضرتش تعريف كردم . امام خيلى گريه كرد و سخت اندوهناك شد و فرمود: خدا پسر عمويم را بيامرزد ، و او را با پدران و اجدادش محشور فرمايد ، به خدا قسم اى متوكل علت آنكه صحيفه را به يحيى ندادم همان بود كه او بر صحيفه پدرش مى ترسيد (و آن افتادن به دست نااهل بود) اكنون آن صحيفه كجاست؟ گفتم: بفرماييد اين همان صحيفه است . امام آن را گشود و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم على بن الحسين عليهماالسلام است . سپس به فرزندش اسماعيل فرمود: اسماعيل ، برخيز و دعايى كه تو را به حفظ و نگهداريش امر نمودم ، بياور ، اسماعيل برخاست و صحيفه اى بيرون آورد كه گويا همان صحيفه اى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود . امام صادق عليه السلام ، آن را بوسيد و بر چشم خود نهاد و فرمود: اين نوشته پدرم و گفته جدم است كه در حضور خودم پدرم آن را نوشت . متوكل مى گويد: عرض كردم: فرزند رسول خدا ، اجازه مى دهيد آن را با صحيفه زيد و يحيى تطبيق و مقابله كنم . امام اجازده داد و فرمود: تو را براى اين كار سزاوار ديدم . موقعى كه من آن دو صحيفه را با هم تطبيق كردم ، ديدم هر دو مثل هم است و (از نظر عبارات و مطالب با هم فرقى نداشتند ، حتى صحيفه اى كه امام به من داده بود با صحيفه يحيى بن زيد يك حرف تفاوت نداشت) . سپس از امام صادق عليه السلام اجازه خواستم كه صحيفه يحيى را (بنا به وصيت او) به فرزندان عبداللّه بن حسن عليه السلام بدهم . امام در جوابم اين آيه را خواند: خداوند شما را امر مى كند كه امانتها را به صاحب آن برسانيد . (1) بله ، اى متوكل صحيفه را به آن دو (ابراهيم و محمّد) بده .

.


1- .سوره نساء ، آيه 58 .

ص: 99

رؤياى رسول خدا

من برخاستم كه به سراغ آن دو بروم ، امام فرمود: بنشين ، سپس كسى را به طلب محمّد و ابراهيم فرستاد و آن دو آمدند ، امام صحيفه را به آنها داد و فرمود: اين ارث پسر عموى شما يحيى است كه از پدرش زيد به او رسيده است و آن را به شما دو نفر اختصاص داده است و به برادرنش (1) نداده . و من در اين باره با شما پيمانى مى بندم . آن دو برادر ، گفتند: خدا تو را رحمت كند ، بفرماييد سخن شما پذيرفته است . امام فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون مبريد . محمّد و ابراهيم: چرا؟ امام: پسر عموى شما درباره آن ، از چيزى بيم داشت كه من درباره شما هم بيم آن را دارم . محمّد و ابراهيم: بله او موقعى از اين جريان بيم داشت كه مى دانست كشته مى شود . امام صادق عليه السلام : شما هم ، خاطر جمع نباشيد به خدا قسم مى دانم به زودى قيام خواهيد كرد . همان طورى كه او(يحيى) قيام كرد و كشته خواهيد شد . چنان كه او نيز كشته شد . در اين هنگام آن دو برادر برخاستند و اين جمله را زمزمه كردند: لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم؛ نيست جنبش و نيرويى جز به يارى خداى برتر و بزرگ . محمّد و ابراهيم برخاستند و رفتند ، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: متوكل ، چسان يحيى با تو گفت (عمويم محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد مردم را به زندگى مى خوانند و ما ايشان را به مرگ دعوت مى كنيم؟) متوكل: ، بله _ خداوند كار تو را اصلاح كند _ ، اين مطلب را پسر عمويت يحيى به من گفت . امام: يرحم اللّه يحيى؛ خدا يحيى را بيامرزد ، پدرم از پدرش از جدش از على عليه السلام ، مرا خبر داد:

رؤياى رسول خداروزى پيامبر روى منبر نشسته بود ، اتفاقا خواب سبكى به حضرتش دست داد ، در عالم خواب ديد مردمى چند مانند بوزينه گان به منبرش مى جهند و مردم را به قهقرا

.


1- .برادران يحيى بن زيد عبارت اند از: حسين ، عيسى و محمّد .

ص: 100

(عقب گرايى و ارتجا به عصر جاهليت) بر مى گردانند . پيامبر صلى الله عليه و آله بيدار شد و نشست در حالى كه چهره اش را اندوه و غم نمايانى فرا گرفته بود ، پس ناگاه جبرئيل نازل شد و اين آيه را براى آن حضرت آورد: و خوابى را كه به تو نمايانديم و درخت ملعونى كه در قرآن ياد شده است جز براى آزمايش مردم نبود ، و آنان را (از كيفر خدا) مى ترسانيم ، ولى آنها را جز طغيان و سركشى سخت نيفزايد . (1) سپس امام فرمود: مقصود از «شجره ملعون» يعنى درخت ملعون ، بنى اميه اند . پيامبر فرمود: اى جبرئيل ، آيا ايشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟ جبرئيل پاسخ داد: نه ، ولى آسياب اسلام از آغاز هجرت و بيرون آمدن تو «از مكه به مدينه» مى گردد ، و گردش آن ده سال است ، (در اين ده سال از حكومت تو بدعتى در اسلام رخ نمى دهد و بعد از ده سال در مدت بيست و پنج سال خلافت سه خليفه يعنى «دو سال و هفت ماه خلافت ابو بكر ، و ده سال و شش ماه ، عمر و يازده سال و يازده ماه عثمان » حكومت اسلام از گردش باز مى ماند ، سپس در پايان سال سى و پنجم بعد از هجرت تو باز تا مدت پنج سال به گردش مى افتد . پنج سال حكومت عدالت و حق و خلافت امير المؤمنين عليه السلام است) . آنگاه به ناچار آسياب گمراهى و ضلالت به گردش مى افتد و بر محور خود پابرجاست (اين جمله اشاره به حكومت ارتجاعى بنى اميه است كه چهارده نفر بودند اول آنان معاوية بن ابى سفيان و آخر آنان مروان حمار بود) . سپس نوبت حكومت سلطنتى ، و پادشاهى فراعنه (خودخواهان و گردن كشان) خواهد رسيد ، (اين جمله اشاره به حكومت كثيف بنى عباس است كه سى و هفت نفر بودند ، اولشان عبداللّه سفاح و آخرشان عبداللّه معتصم است و مجموعا پانصد و بيست و چهار سال زمام حكومت را به دست گرفتند و در سال ششصد و پنجاه و شش هجرى قمرى برچيده شدند) .

.


1- .سوره اسراء ، آيه 60 .

ص: 101

هزار ماه جنايت!!

هزار ماه جنايت!!سپس امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تعالى در اين باره (سلطنت آلوده بنى اميه و مدت آن) اين آيه ها را فرستاد: ما قرآن را در شب قدر فرستاديم ، و چه مى دانى كه شب قدر چيست ، شب قدر بهتر از هزار ماه است . (1) كه بنى اميه در آن پادشاهى مى كنند و در آن زمان شب قدر نيست . بعد امام فرمود: پس خداى عزوجل پيامبرش صلى الله عليه و آله را آگاه نمود ، كه بنى اميه پادشاهى و سلطنت اين امت را در اين مدت (هزارماه) به دست مى گيرند ، اگر كوهها با ايشان سركشى كنند بر آن كوهها چيره شوند ، تا اينكه خداوند متعال زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد و بنى اميه در اين مدت ، دشمنى و كينه ما اهل بيت را شعار و روش خويش قرار مى دهند ، خدا پيامب رش را به آنچه در ايام حكومت آنان با اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله و به دوستان و پيروان آنها مى رسد ، خبر داده است . آنگاه امام با اين آيه درباره بنى اميه استدلال مى كند: آيا نديدى كسانى ( بنى مغيره و بنى اميه) كه نعمت خدا را كفر و ناسپاسى تبديل نمودند و (خود و) قوم و پيروانشان را به ديار هلاكت و تباهى رهسپار كردند ، آنها به دوزخ كه بد جايگاهى است درآيند . (2) سپس امام در ضمن تأويل آيه فرمودند: «نعمت خدا» در اين آيه ، محمّد صلى الله عليه و آله و اهل بيت اوست ، دوستى آنان ، ايمان است كه انسان را داخل بهشت مى كند ، و دشمنى با آنان ، كفر و نفاق است كه انسان را به دوزخ مى برد . پس رسول خدا اين راز را در پنهانى با على عليه السلام و اهل بيت او عليهم السلامفرمود . متوكل مى گويد: سپس امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت تا روز قيامت قيام قائم ما (حجة بن الحسن العسكرى _ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف _ براى

.


1- .سوره قدر ، آيه 1 _ 3 .
2- .سوره ابراهيم ، آيه 28 .

ص: 102

تاريخ ولادت

جلوگيرى از ستمى و به پاداشتن حقى قيام نمى كند ، مگر آنكه بلا و آفتى او را از بيخ بركند ، و قيام او بر اندوه ما و شيعيانمان بيافزايد (لازم به توضيح است كه اين روايت و نظاير آن از جهاتى مورد تأمل است؛ زيرا ممكن است از باب تقيه باشد و يا مقصود حضرت قيام براى تشكيل حكومت جهانى باشد كه مختص امام زمان _ عجل اللّه تعالى فرجه _ است و بنابراين منافات با تشكيل حكومت اسلامى در كشورى يا منطقه محدودى ندارد؛ زيرا انكار حكومت اسلامى در زمان غيبت ، مخالف نص صريح كتاب و سنت و عقل است . لذا در زمان غيبت اكثر فقهاى شيعه قائل به ولايت فقيه مى باشند) . متوكل مى گويد: امام صادق عليه السلام دعاهاى صحيفه را به من املا فرمود ، و من نوشتم ، و آنها هفتاد و پنج باب بود . يازده باب آن از دست من رفت و شصت و چند (64) باب آن را حفظ كردم (در نسخه هاى صحيفه بيش از پنجاه و چهار دعا نيست ، شايد ده باب ديگر هم بعد از متوكل ساقط شده باشد). (1) شيخ اجل على بن محمّد الخزاز القمى در كتاب كفاية الاثر فى النصوص على الائمّة الاثنى عشر همين داستان را مفصلاً (با مختصر تغير و اضافه اى در بعضى از جملات) نقل كرده است .

تاريخ ولادتروز ولادت «زيد» به هيچ وجه مشخص نيست و بين مورخين در سال ولادتش نيز اختلاف است . ابن عساكر (م571ق) سال تولد او را 78 ق ، مى داند (2) و مورخ ديگر به نام محلى (م652 ق) سال ولادت او را 75 ق ياد مى كند . (3) و برخى سال ميلاد او را سنه 80 پنداشته اند . (4)

.


1- .مقدمه صحيفه سجاديه ، شرح فيض الاسلام ، ص 9 _23 .
2- .تهذيب ابن عساكر ، ج 6 ، ص 18 .
3- .الحدائق الوردية فى مناقب الائمة الزيديه ، ج 1 ، ص 143؛ روض النضير ، ج 1 ، ص 52.
4- .ثوره زيد بن على ، ص 25 .

ص: 103

گرچه دانشمند بزرگ شيعه ، شيخ مفيد (1) يادى از سال ولادت او نكرده ، اما نتيجه كلام وى مؤيد قول ابن عساكر در تهذيب است ؛ زيرا روايات متفق است كه عمر گرانمايه حضرت زيد عليه السلام در موقع شهادت 42 سال بود (2) و شيخ مفيد سنه شهادت او را 120 ق مى داند . بنابراين بايد سال ولادت او سنه 78 باشد . اما شيخ مفيد در كتاب ديگرش مسار الشيعه سال شهادت او را اول صفر سنه 121 اول صفر ذكر مى كند و ظاهرا اين تاريخ را اختيار كرده است . (3) در مقدمه كتاب مسند امام زيد (4) در شرح حال حضرت زيد بن على عليه السلام سال ولادت او را 76 هجرى و سال شهادت را 122 و مدت عمر حضرتش را 46 سال مى داند و شيعيان زيدى اكثرا اين تاريخ را معتبر مى دانند . و بعضى سال ولادت او را 66 يا 67 دانسته اند (5) و دليل مى آورند كه چون مختار در سال 67 به شهادت رسيد ، لذا معقول نيست او در سالهاى پس از 67 ، مادر زيد را به امام سجّاد عليه السلام هديه داده باشد . در تعيين سال ولادت حضرت زيد عليه السلام مى توان نظريه ديگرى را ارائه داد كه بيشتر مقرون به حقيقت است و تا اندازه اى اطمينان آور است و آن سال «79 ق» است . به اين بيان ، همان طورى كه اشاره شد اكثر علماى بزرگ و مورخين معتبر در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه ، عمر مبارك زيد 42 سال بوده و سنه شهادت او را 121 ق مى دانند ، مانند: شيخ طوسى ، (6) شيخ مفيد ، (7) مسعودى ، (8) ابوالفرج اصفهانى ، (9) طبرى (10) و نقد

.


1- .ارشاد ، ص 148 .
2- .ارشاد ، ص 148؛ تاريخ طبرى ، ج 8 ، ص 272؛ طبقات ابن سعد ، ج 5 ، ص 240؛ نقد الرجال تفرشى (كلمه زيد) ، ص 144 ، به نقل از رجال شيخ .
3- .قاموس الرجال ، ج 4 ، ص 471 (كلمه زيد) .
4- .مسند الامام زيد ، ص 10 ، چاپ بيروت .
5- .زيد الشهيد ، ص 5 .
6- .مصباح المتجهد ، در اعمال ماه صفر ، ص 551 .
7- .مسارالشيعه ، تأليف شيخ مفيد .
8- .مروج الذهب ، ج 3 ، طبع جديد ص 217 .
9- .مقاتل الطالبيين ، ص 144 .
10- .تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 482 .

ص: 104

نور اميد

الرجال (1) و جمع ديگرى از مورخين و محدثين . از اين اقوال مى توان اطمينان حاصل كرد كه سال شهادت زيد بن على (121 ق) بوده و اگر مقدار عمر حضرتش را _ كه 42 سال است _ از اين مدت كم كنيم ، سال ولادت (79) به دست مى آيد (واللّه اعلم) .

نور اميدزيد در زمانى سخت و دوره اى وحشت بار چشم به جهان گشود ، در زمانى كه بنى اميه در اوج قدرت و عمالشان يكه تاز ميدان كشور وسيع اسلامى آن روز بودند . در آن زمان ، آزاديخواهان و انقلابيون علوى بالأخص بزرگ آنان و تنها يادگار امام حسين عليه السلام يعنى امام على بن الحسين عليهماالسلام در فشار سخت سياسى بودند و تمام حركات و سكنات حضرتش در كنترل عُمّال كثيف حكومت بود ، نه تنها او از بيان احكام الهى ممنوع بود ، بلكه تماسهاى او با افراد هم در كنترل آنان بود . زيد بن على عليه السلام در دوره اى پا به عرصه وجود نهاد كه ملت در بند كشيده مسلمان آن روز آرزوى فرمانده اى انقلابى ، مخصوصا از خاندان على عليه السلام را در دل مى پروراند . او در زمانى متولد شد كه كوچك ترين قيام مسلحانه علنى توسط ائمه دين عليهم السلامسبب از هم پاشيدن تمام آمال شيعيان و انقلابيون و در نتيجه محروم ماندن مردم از وجود ائمه معصوم عليهم السلام و بى نظير خويش مى شد ، و حتى كم ترين اثرى از اسلام واقعى باقى نمى ماند . در اين شرايط سخت ، احتياج به فرماندهى لايق و ارزنده از دودمان نمونه ابو طالب در همه جا محسوس بود و بايد فرد بارزى از ايشان با صلاحديد امام به نحو سرى و تاكتيكى ، فرماندهى رسمى نبرد مسلحانه را به عهده بگيرد .

.


1- .نقد الرجال تفرشى ، حرف (ز) ، ص 143 ، به نقل از رجال شيخ .

ص: 105

رؤياى امام چهارم

آرى ، در يك چنين محيط حساس و پرخفقان و در سحرگاه يكى از روزها يعنى هنگام طلوع فجر نورى در خانه كوچك امام على بن الحسين عليهماالسلام در مدينه ، محله بنى هاشم درخشيد ، و ولادت نوزادى را بشارت داد (1) و اين نور بعدا نه تنها دلهاى تاريك و مأيوس و ياخانه ها و كوچه ها و قريه ها و شهرها و بازداشت گاه ها و زندانهارا روشن ساخت ، بلكه اين اشعه از فراز قرون و اعصار گذشت ، و براى هميشه چون مشعلى تابناك و جاويد در قلب انقلابيون مسلمان درخشيدن گرفت و به قوت روشنايى خود راه تاريك و پر پيچ و خم نهضت هاى اصيل اسلامى را منور ساخت .

رؤياى امام چهارم«ابو حمزه ثمالى » يكى از ياران وفادار و نزديك امام چهارم عليه السلام است و دعاى مفصل معروف ابى حمزه ثمالى را از امام آموخت ، او يكى از رجال برجسته علم و حديث و از فقهاى عاليقدر اسلام به شمار مى رود (2) و بسيار مورد علاقه امام چهارم عليه السلام بود . ابو حمزه ثمالى مى گويد: (3) سالى عازم زيارت خانه كعبه شدم و از آنجا به مدينه مشرف شدم تا خدمت مولايم امام سجاد عليه السلام برسم و تجديد عهد و عرض ارادتى كنم ، به همين منظور به خانه امام رفتم و در زدم ، پس از اِذانِ ورود در اطاقى نشستم ، امام نزد من آمد ، و پس از سلام و احوالپرسى و اندكى وقت ، حضرتش با حالتى صميمانه لب را به سخن گشود و فرمود: ابا حمزه ، خوابى ديده ام برايت تعريف كنم ، خواب ديدم مثل اينكه داخل بهشت هستم و در آن جا از همه نعمتهاى بهشتى برخوردار بودم ، از جمله حوريه اى زيبا

.


1- .تاريخ ابن عساكر ، ج 6 ، ص 15 .
2- .الكنى والألقاب ، ج 2 ، ص 132(ثمالى) .
3- .البته اين داستان با تغييراتى در عبارت قريب به همين مضمون به نام عمر الجعفرى نيز روايت شده است و روايت ابى حمزه نيز با تغييرات ديگرى درآمده است و اين اختلاف در روايات ضرر به اصل بحث نمى زند ، لذا ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم .

ص: 106

احاطه علمى ، بيانِ رسا و تأليفات زيد بن على عليهماالسلام

برايم آوردند ، كه هيچ گاه به زيبايى او احدى را نديده بودم ، در همين حال كه من بر جايگاه مخصوص خود تكيه زده بودم ، و لحظاتى از معاشرت من با آن حوريه گذشته بود ، كه ناگهان صدايى بگوشم رسيد كه مى گويد: اى على بن الحسين ، زيد براى تو مبارك باد و سه مرتبه اين بشارت غيبى را شنيدم . (1) روز بعد از آن خواب ، صداى در بلند شد و شخصى كنيزى زيبا را به خدمت امام آورد و گفت: اين را مولايم مختار براى شما فرستاده است . (2) مجلسى قدس سره همين خبر را با تفصيلى بيشتر و اضافاتى نقل مى كند) . (3) ( ابو حمزه در ضمن نقل رؤياى امام چهارم عليه السلام اضافه مى كند كه: سال بعد باز به حج رفتم و از آنجا عازم مدينه شدم و به خدمت مولايم رسيدم ، دقّ الباب كردم در را برايم گشودند ، ناگهان چشمم به امام افتاد در حالى كه نوزادى زيبا در آغوش داشت ، من از اين منظره خوشحال شدم و حضرت بلافاصله اين آيه را برايم تلاوت فرمود: «هذِهِ تَأويلُ رُؤياىَ قَد جَعَلَها رَبِّى حَقّا» ؛ اين تعبير خواب من است كه خداوند آن را حق قرار داد (4) و اضافه كرد: اين فرزند من زيد است . (5)

احاطه علمى ، بيانِ رسا و تأليفات زيد بن على عليهماالسلاماز الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان ، ياد دادن بيان به فرزند آدم است و قرآن در سوره الرحمن به اين موضوع اشاره كرد و مى فرمايد: عَلَّمهُ البيان؛ خداوند انسان را بيان آموخت . (6) يكى از كمالات ارزنده انسان ، طرز بيان و روش اداى صحيح كلمات و رعايت فن فصاحت و بلاغت است .

.


1- .امالى صدوق ، ص 335؛ بحارالانوار ، ج 46 ، طبع جديد ص 170 .
2- .تاريخ فرات الكوفى ، ص 71 .
3- .فرحة الغرى ، ص 51 .
4- .سوره يوسف ، آيه 100 .
5- .بحارالانوار ، ج 46 ، طبع جديد ، ص 170؛ امالى صدوق ، ص 335 .
6- .سوره الرحمن ، آيه 4 .

ص: 107

كسانى كه در مقام بحث و گفت وگو داراى اين صفت باشند ، هميشه به عنوان مرد هنر و دانش شناخته مى شوند . شخصيّت انسان زير زبان او پنهان است و اين معناى سخن امير المؤمنين على عليه السلام است كه مى فرمايد: المرَءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِه . تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد درباره زيد عليه السلام هم نوشته اند: إنّه حلّو اللسان ، شديد البيان خليق بتمويه الكلام؛ زيد عليه السلام زبانى شيرين و بيانى محكم داشت . و سازنده كلام روان بود . (1) حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن ، نشانه نبوغ و استعداد قوى و درك عالى انسان به شمار مى رود؛ زيد بن على عليهماالسلام ، اين مرد فوق العاده ، داراى حافظه اى قوى بود ، به طورى كه اگر كتابى را براى او فقط يك بار مى خواندند آن را از حفظ مى گفت و بدون كم و كاست تقرير مى نمود . (2) زيد بن على عليهماالسلام ، قهرمان گفتار و داراى بيان و فصاحت قوى بود و در مقام سخن ، به عنوان يكى از بهترين فصحاى عرب شناخته شده است . او در خانه وحى و در دامن ولايت ، همه فضايل و كمالات را به ارث برد . درباره فصاحت و بلاغت او گفته اند: و كان يشبه الامام علي بن ابى طالب عليه السلام فى فصاحته و بلاغته؛ (3) او در سخنورى و بلاغت و فصاحت به جدّش اميرالمؤمنين عليه السلام شباهت تام داشت . در همين رابطه ، خالد بن صفوان گويد: فصاحب و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنى هاشم به زيد عليه السلام منتهى مى شود . من او را در مجلس خليفه هشام بن عبدالملك ديدم . زيد عليه السلام چنان او را با بيان

.


1- .تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 225 .
2- .قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 69 .
3- .الحدائق الورديه ، ج 1 ، ص 953 .

ص: 108

محكمش كوبيد و مجلس را بر او تنگ كرد كه راه فرارى نداشت . (1) و نيز ابو اسحاق سبيعى گويد: رَأَيتذ زيد بن علىِّ بن الحُسَينِ عليهم السلام فَلَم ، اَرَ في اَهلِهِ مِثلُهُ اَفضَلَ وَ كانَ اَفصَحَهُم لِسانا وَ اَكثَرَهُم زُهدا وَ بَيانَا؛ (2) من كسى را همانند زيد بن على بن الحسين عليهم السلام در فضل و فصاحت لسان و كثرت زهد و خوبى بيان در عصر او نديدم . قيروانى در كتاب زهر الاداب مى گويد: زيد بن على عليه السلام مردى ديندار و شجاع و از بهترين نوادگان هاشم بود . او خوش كلام و نيكو رفتار بود . سران بنى اميّه به حكامشان در عراق مى نوشتند: نگذاريد مردم كوفه با زيد عليه السلام تماس بگيرند؛ چون او زبانى برنده تر از شمشير و تيزتر از نوك نيزه و مؤثرتر از سحر و كهانت كه در گرهها دميده شده ، دارد . (3) در ميان عرب ، چه در دوران جاهليّت و چه در عصر اسلام براى مسأله فصاحت و بلاغت اهميّت فوق العاده اى قائل بودند و بزرگ ترين شخصيت و هنرمندترين افراد را كسى مى دانستند كه خوش بيان تر باشد و او را به لقب افصح العرب مفتخر مى ساختند ، حتّى در عصر نزول قرآن اين مسأله به حدّى در اوج اهميّت بود ، كه خداوند بزرگ ، قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت اعجاز جاويد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قرار داد . قرآن در مواردى فصحاى عرب را به تحدّى دعوت كرده است . زيد بن على عليهماالسلام ، جدّ هفتم شاهزاده طاهر عليه السلام به قدرى در سخن گفتن و روش بحث و بيان مهارت داشت كه تاريخ درباره اش مى نويسد: زيد بن على عليهماالسلام در مقام سخنورى ممتاز بود: «حتّى غذا احد خطباء بنى هاشم؛ به طورى كه او يكى از بهترين خطباى بنى هاشم محسوب مى شد . (4) درباره ، تسلّط و احاطه علمى همراه با بيان و فصاحت و چيره دستى زيد عليه السلام ،

.


1- .وقايع الايّام ، خيابانى ، شهر صيام ، ص 71 .
2- .نامه دانشوران ناصرى ، ج 5 ، ص 169 .
3- .وقايت الايّام ، خيابانى ، شهر صيام ، ص 71 .
4- .البيان و التبين ، جاحظ ، ج 1 ، ص 953 .

ص: 109

ابو حمزه ثمالى و ابو خالد واسطى ، كه اين دو تن خود از شخصيتهاى بزرگ علمى اسلام و فقيه و صاحب نظرند ، مى گويند: رساله اى بر ردّ مخالفان نوشتيم ، و پس از اتمام آن را به مدينه برده تا از نظر مبارك معلم بزرگ ما ، امام محمّد باقر عليه السلام بگذرد ، كه احيانا اگر اشكالاتى داشته باشد باتذكّر حضرت برطرف سازيم . موقعى كه به مدينه آمديم و خدمت امام مشرّف شديم ، حضرت را از نوشتن كتاب مطلّع ساختيم . امام در ضمن تشويق و ترغيب ما در اين كار فرمود: بسيار كار شايسته اى انجام داديد و سعى و كوشش شما ارزنده است . و بعد امام پرسيد: آيا اين كتاب را به زيد عليه السلام ارائه داده ايد؟ گفتيم: خير . فرمود: آن را در حضور او بخوانيد آنگه ببينيد نظر او چيست؟ ما طبق دستور امام ، به حضور زيد عليه السلام رفتيم و او را از جريان كتاب مطلّع ساختيم . به ما فرمود: آنچه نوشته ايد بخوانيد ببينم چيست؟ ما كتاب را تا آخر خوانديم . گفت: بسيار خوب . زحمت كشيده ايد و كوشش فراوان كرده ايد ، اما اين نوشته مايه شكست شماست . آنگاه او يكى پس از ديگرى مطالب ما را رد كرد . به خدا قسم ما نمى دانيم از چه تعجّب كنيم ، آيا از اين كه او با يك بار خواندن كتاب به همه مطالب آن احاطه پيدا كرد ، و يا از ردّ مستدّل او متعجّب باشيم . آنگاه خود او ، راه استدلال و شيوه بحث و بيان مطالب متناسب و رويّه ردّ مخالفان را به نحو احسن به ما نشان داد . بعد از اين مجلس ، باز خدمت امام محمّد باقر عليه السلام مشرّف شديم و جريان را و وجوه استدلال زيد عليه السلام را براى حضرتش بازگو كرديم . امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پدرم ، زيد عليه السلام را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند ، او خواند . سپس پدرم آيات مشكلات قرآن را از او پرسيد ، و او يكى يكى جواب صحيح مى داد . پدرم آن قدر تحت تأثير استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت ، كه برخاست و بين دو چشم زيد عليه السلام را بوسيد . بعد امام باقر عليه السلام خود نيز ، مقام علمى و تبحّر فوق العاده زيد عليه السلام را به اصحابش

.

ص: 110

گوشزد كرد و با جمله اى جالب و رسا فرمود: «اِنَّ زَيدا اُعطيَ مِنَ العِلمِ مِثلَ ما عَلَينا بَسطُهُ؛ به زيد عليه السلام همانند آنچه از علم بر ما بسط داده شد ، علم عطا شده است . (1) به هر حال زيد بن على عليهماالسلام ، نه تنها در قرآن مفسّرى قوى و نمونه بود ، بلكه در علوم مختلف عصر خويش پس از برادرش امام باقر عليه السلام سرآمد روزگار خويش بود . او در علم كلام ، فقه ، حديث و ... كتابهايى تأليف نمود كه تعداد آن بيش از ده رساله است . كتاب الصفوة ، كه به معناى برگزيده و منتخب است ، مسأله امامت و خلافت برگزيدگان واقعى حق ائمه عليهم السلامرا مورد بحث و بررسى قرار داده است . زيد عليه السلام در كتاب ارزنده الصفوة ، مسأله امامت را به نحو جالب و مستدلى با كمك قرآن مورد بحث و بررسى قرار داده است . او در اين كتاب با الهام و استمداد از قرآن و استناد به بيش از 150 آيه ، مسأله مهم امامت و حقانيّت ائمه عليهم السلام را بررسى و اثبات كرده است . او خلافت و حكومت اسلامى را ، شايسته جنايت كارانى چون بنى اميّه ، كه به نام جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله و با ماسك حقانيّت بر ملّت اسلام مسلط شدند نمى داند ، و همين علم واقعى و عميق او به مسأله خلافت و حكومت سبب مى شود كه او با قيام مسلّحانه خويش عزم نابود خلافت غاصب مى كند تا خلافت را به مسير اصلى خويش برگرداند و حكومت را به دست امام واقعى و پيشواى معصوم امت ، امام صادق عليه السلام بسپارد . خلاصه ، شخصيّت علمى ، و مهارت كامل زيد عليه السلام در علوم مختلف اسلامى را ، علاوه بر اخبار و رواياتى كه درباره مقام علمى او رسيده است ، مى توان از كتابها و نوشته هاى او به دست آورد . او در علوم و فنون عصر خود تبّحر زيادى داشته و كتابهايى از خود به يادگار

.


1- .قيام زيد بن على عليهماالسلام ، 43 _ 44 .

ص: 111

شاگردان زيد بن على عليهماالسلام

گذاشته است؛ از جمله آنها مى توان به كتب زير اشاره نمود: 1 . مجموع الفقهى: اين كتاب مجموعه اى از فقه شيعه و احكام است كه بعدها با تنظيم خاصى از طرف بعضى علماى زيديّه به نام مسند الامام زيد جمع آورى و چاپ شده است . (1) 2 . القلّه و الجماعة: كتابى است استدلالى كه زيد بن على عليهماالسلامدر محاجه و بحث با مخالفانش از آن كمك مى گرفت و به آن استدلال مى كرد . (2) 3 . المجموع الحديث : در حديث و روايت . 4 . تفسير غريب القرآن : متضمن بحثهاى تفسيرىِ بعضى از آيات قرآن . 5 . اثبات الوصيّه : درباره وصاياى ائمه عليهم السلام . 6 . قرائة الخاصه : در علم الفاظ قرآن و قرائت خاصّه حضرت زيد عليه السلام . 7 . قرائة جدّه على بن ابى طالب عليه السلام : قرائت خاصّه حضرت امير المؤمنين عليه السلام . 8 . منسك الحج : بحثى است فقهى و در احكام حج . 9 . الصفوة: كلامى ، در مباحث امامت . 10 . اخبار زيد عليه السلام : بعضى از دانشمندان شيعه آن را جمع آورى كرده اند . اينها مجموع تأليفاتى است كه در لابه لاى قرون و اعصارِ گذشته از عالم آل محمّد صلى الله عليه و آله حضرت زيد بن على بن الحسين عليهم السلام به يادگار مانده است . (3)

شاگردان زيد بن على عليهماالسلامزيد عليه السلام يكى از برجسته ترين شاگردان مكتب پدر ، برادر و پسر برادر عالى قدرش بود و علوم مختلف اسلامى را مستقيما از اين سه امام معصوم عليهماالسلاماخذ مى كرد . زيد با تبحرى كه در علوم مختلف داشت و بهره هايى كه از اين سه ا مام معصوم مى برد ، خود

.


1- .الروض النضير ، ج 1 ، ص 58؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 66 .
2- .«كان يستعلمه فى محاجة خصومه و يلجأ اليه» ، همان .
3- .رجوع گردد به كتابهاى: الحدائق الورديه فى مناقب ائمة الزيديّه ، ص 141؛ زيد الشهيد ، ج 13 ، ص 17؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 66 .

ص: 112

نيز به تربيت شاگردانى چند پرداخت . او با همتى بلند و روحى عالى ، كرسى علوم مختلف را اشغال كرد و با بيانى رسا و مستدلّ و بى نظير افرادى را در اين علوم پرورش داد . شاگردان زيد عليه السلام خود مجتهدانى بزرگ و شخصيّت هايى كم نظير بودند كه افتخار دارند علوم خود را از عالم آل محمّد صلى الله عليه و آله و فرزند برومند و برادر و برادرزاده معصوم ، حضرت زيد بن على عليهماالسلام فراگرفته اند . اينك اسامى تعدادى از شاگردان برجسته وى را در اين جا مى آوريم: 1 . يحيى: فرزند فقيه و شهيد زيد بن على بن الحسين عليه السلام . 2 . محمّد بن مسلم : از شخصيّتهاى عالى قدر و فقهاى برازنده اسلام . 3 . ابى حمزه ثمالى : از ياران و اصحاب امام زين العابدين عليه السلام . 4 . محمّد بن بكير : از فقها و علما و راويان عالى قدر اسلام . 5 . ابن شهاب زهرى (1) : از روات جليل القدر . 6 . شعبة بن حجّاج (2) : از اصحاب و ياران زيد عليه السلام . 7 . أبو حنيفه : وى علاوه بر اين كه در مكتب علمى امام محمّد باقر عليه السلام و امام جعفر الصادق عليه السلام حاضر مى شد ، دو سال نيز در محضر زيد بن على عليهماالسلام شاگردى كرد و جز رهبران بنى اُميّه كسى ابو حنيفه را از اين كار باز نمى داشت . (3) 8 . سلمة بن كهيل : وى از محدّثين بزرگ شيعه است و رواياتى در كتاب شريف تهذيب و كافى دارد و مردى فاضل و از كبار شيعيان است . (4) 9 . يزيد بن ابى زياد: زيد وى را به نهضت و همكارى با خويش دعوت نمود . 10 . هارون بن سعد كجلى كوفى : او مرام زيديّه داشت و بعضى وى را از مرجئه مى دانند . وى از جمله بيعت كنندگان با زيد در نهضت بود . (5)

.


1- .تهذيب التهذيب ، ج 6 ، ص 15؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 67 .
2- .همان .
3- .روض النضير ، ج 1 ، ص 66 .
4- .جامع الروات ، ج 2 ، ص 34 .
5- .خلاصة الرجال ، ص 146؛ جامع الروات ، ج 2 ، ص 306 .

ص: 113

11 . ابو هاشم بن رمانى . 12 . حجّاج بن دينار . 13 . آدم بن عبداللّه خثعمى . 14 . اسحاق بن سالم . 15 . بسام بن صيرفى . 16 . راشد بن سعد . 17 . زياد بن علاقه . 18 . عبداللّه بن عمرو بن معاويه . اشخاص فوق ، از شاگردان ممتاز حضرت زيد عليه السلام بودند كه از كلاس علمى وى برخاسته اند . صدها نفر ديگر چون اين افراد از مكتب وى استفاده هاى شايان كرده اند و احاديث زيد عليه السلام را نوشته و حفظ مى كردند . امّا غير از شاگردان وى كه اشاره شد ، از دودمان بنى هاشم و فرزند ابو طالب عليه السلام هم در محضر زيد عليه السلام كسب فيض مى كردند كه تبرّكا نام چند نفر از آنها را ذكر مى كنيم . 19 . ابراهيم بن حسن مثنى . 20 . حسن مثلث . 21 . حسين بن على بن الحسين عليهماالسلام: وى از رجال برجسته اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بود و شيخ مفيد رحمه الله در كتاب ارشاد (1) مى فرمايد: انّه كان فاضلاً و رعا روى حديثا كثيرا عن أبيه علي بن الحسين عليهماالسلام و عمّه فاطمه بنت الحسين و أخيه أبي جعفر عليهم السلام؛ او مردى فاضل و پارسا بود . احاديث زيادى را از پدرش امام سجّاد عليه السلام و عمّه اش فاطمه دختر امام حسين عليهماالسلام و برادرش امام محمّد باقر عليه السلام نقل كرده است . وى در سنّ شصت و چهار يا هفتاد و چهارسالگى از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن شد . (2)

.


1- .ارشاد مفيد ، ج 1 ، ص 241 .
2- .جامع الروات ، ج 1 ، ص 248 .

ص: 114

مناظرات زيد عليه السلام با علماى شام و پاره اى از اشعار وى

22 . عبيداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام : وى از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود . (1) 23 . عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على عليه السلام : وى هم از اصحاب امام محمّد باقر عليه السلام بود و در كتابهاى استبصار ، تهذيب و من لايحضره الفقيه ، روايات زيادى از او نقل شده است . (2) اينها همه افراد بارزى از شاگردان مكتب حضرت زيد عليه السلام بودند كه علوم و اخبار و احاديث زيادى را از او فرا گرفته و هر يك خود ، فقيهى صاحب نظر بودند كه در ميان مسلمانان نورافشانى مى نمودند . (3)

مناظرات زيد عليه السلام با علماى شام و پاره اى از اشعار وىهمان طورى كه اشاره شد ، زيد عليه السلام در علوم مختلف سرآمد عصر خويش ، بعد از پدر و برادر و برادرزاده خود بود ، لذا علماى اهل تسنّن براى مباحثه و مناظره به خدمت آن جناب مى آمدند و مسائلى را مطرح و بحث مى نمودند . خالد بن صفوان گويد: هنگامى كه زيد عليه السلام در رصاف به سر مى برد ، چند تن از علماى شام كه در فصاحت و سخنورى و استدلال يد طولايى داشتند . به خدمت وى آمدند ، و بحثى را تحت عنوان «قلت و جماعت» كه منظور دو گروه شيعه و سنّى بود مطرح كردند . آنان با جمله معروف «إنّ اللّه مع الجماعة ، و انّ اهل القلّة هم اهل البدعة و الضلال؛ خداوند ، با جماعت است ، و اقليّتها اهل بدعت و گمراهى اند» بحث را شروع كردند و مقصود آنان از اقليّت ، شيعه بود . خالد مى گويد: در اين هنگام زيد بن على عليهماالسلام در مقام جواب شروع به سخن كرد . او پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پيامبر و خاندان او ، آن چنان عالى و رسا سخن گفت كه: «ما

.


1- .همان ، ص 248 .
2- .همان ، ص 506 .
3- .الحدائق الورديّه ، ج 1 ، ص 149؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 66 _ 69 .

ص: 115

سمع قرشي و لا عربي أبلغُ موعظة و لا أظهر حجة و لا افصح لهجة منه؛ شنيده نشد ، هيچ قريشى و يا عربى ، در موعظه از او رساتر ، و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد» و شاميان همه در قبال سخن او خاموش شدند . (1) در همين رابطه ، حضرت زيد بن على عليهماالسلام بحث شيرينى در كتاب الصفوة در مقام دفاع از خاندان وحى عليهماالسلامعنوان كرده است ، كه ما در اين جا تقديم به خوانندگان گرامى مى نماييم . (2) تأمل و دقّت در طرز بحث و استدلال حضرت زيد عليه السلام ما را به تسلط علمى و مطالعه و ممارست او در قرآن و احاطه تفسيرى وى رهنمون مى سازد . او چنين استدلال مى كند: قرآن مى فرمايد: «إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تطهيرا»؛ خداوند ، اراده كرده است كه هرگونه پليدى را از شما خاندان رسالت عليهم السلام دور نمايد ، و شما را پاك و پاكيزه گرداند . (3) جمعى از بى خردان گمان مى كنند اين آيه در شأن زنان پيامبر صلى الله عليه و آله است . اينها بى خود مى گويند ، زيرا اگر منظور زنهاى پيامبر بود (طبق اقتضاى ادبيّات عرب و رعايت صحّت كلام) مى بايست ضميرها را تأنيث مى آورد و مى فرمود: عنكن و يهطركن . به آيات قرآن دقّت كنيد ، و قرآن را به چشم قرآن تفسير كنيد! اگر اهل انبيا زنهايشان هستند ، پس سخن مخالف را تصديق كنيد و اگر در قرآن اهل پيامبر فقط به زنان آنان اطلاق نشده است ، پس آنان (مخالفين) ، از روى جهل و نادانى سخن ، مى گويند ، و گمان مى كنند كه كلمه اهل فقط به معناىِ زنان است . خداوند در قرآن ، خطاب به حضرت نوح مى فرمايد: «اِحْمِل فيها مِن كُلّ زَوجَينِِ اثنَينِ وَ اَهلَكَ إلاّ مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ»؛ از هر نر و

.


1- .الحدائق الورديّه ، ج 1 ، ص 150؛ الروض النضير ، ج 1 ، ص 52؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 74 .
2- .قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 75 _ 78 .
3- .سوره احزاب ، آيه 33 .

ص: 116

ماده اى دو جفت را سوار كشتى كن و همچنين اهل خودت مگر آن كسى كه قبلاً سخن از او گذشت (مقصود زنِ نوح عليه السلام است) . (1) در اين آيه و آيات بعد ، اهل منحصر به زن نيست و يا اصلاً كلمه اهل به زنان اطلاق نشده است . باز قرآن مى فرمايد: «إنَّ لَوطا لَمِنَ المُرسَلينَ اِذ نَجَّيناهُ وَ اَهلَهُ إلاّ عَجُوزا في الغابِرين»؛ لوط از فرستادگان ما است زمانى كه او و خاندانش را نجات داديم جز پير زنى (همسر لوط عليه السلام ) كه از بازماندگان بود . (2) و باز در قرآن است كه: «وَ كَذلِكَ يَجتَبيك رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأويلِ الاَحاديثِ وَ يُتُّمُ نِعمَتَهُ عَلَيكَ وَ عَلية آلِ يَعقوبَِ كَما اتَمَّها عَلى اَبَويكَ»؛ و اين گونه پروردگارت تو را بر مى گزيند و از تعبير خوابها به تو مى آموزد و نعمت خويش را بر تو و آل يعقوب عليه السلام تمام مى كند ، همان گونه كه بر پدران تو تمام كرد . (3) پس آل در اين آيه كريمه به معنى اهل آمده است و شامل زنها نمى شود . بنابراين «اهل» يعقوب عليه السلام ، زن او نيست ، بلكه در اين جا منظور فرزندان است . و همچنين خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: «وَ سَلامٌ عَلى آلِ ياسينَ»؛ سلام بر آل ياسين . (4) كه بنابراين تفسيرى مقصود آل پيغمبر صلى الله عليه و آله مى باشد ، و روشن است مقصود اين آيه غير از زنهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله است . باز در قرآن آمده است: «وَ كانَ يَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزكَّوةِ»؛ او (اسماعيل) همواره اهلش را به نماز و زكات فرمان مى داد . (5)

.


1- .سوره هود ، آيه 40 .
2- .سوره صافات ، آيه 132 .
3- .سوره يوسف ، آيه 6 .
4- .سوره صافات ، آيه 130 .
5- .سوره مريم ، آيه 55 .

ص: 117

در اين آيه نيز غرض از اهل ، زنان اسماعيل عليه السلام نيست ، بلكه مقصود دومان و بستگان آن حضرت است . باز خداوند كريم مى فرمايد: «اِنَّ اللّه اصطَفى آدَمَ وَ نُوحا وَ آلَ إبراهيمَ و آلَ عِمران عَلى العالِمينَ»؛ پروردگار آدم و نوح و دودمان ابراهيم و عمران عليهم السلام را بر عالميان برگزيد . (1) و كه در اين آيه مقصود از آل ، كه همان اهل است ، اعم از همسران ابراهيم و عمران مى باشد وانگهى روشن تر از اين خداوند متعال در قرآن مجيد از قول حضرت موسى عليه السلام چنين نقل مى كند كه عرض كرد: «وَ اجعَل لي وَزيرا مِن أَهلي»؛ پروردگارا از اهل من وزيرى برايم قرار بده . (2) معلوم است منظور از اهل در اين جا همسران موسى عليه السلام نيست ، بلكه مقصود هارون عليه السلام برادر موسى عليه السلام است . و همچنين در قرآن كريم آمده است: «قالوُا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبيِّتَنَّهُ وَ اَهلَهُ ثُمَّ لَنَقولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدنا مَهلِكَ اَهلِهِ وَ اِنّا لَصادِقُونَ»؛ گفتند بياييد سوگند ياد كنيد به خدا كه بر صالح عليه السلام و اهل او شبيخون بزنيم و آنگاه به خونخواه و ولىّ او مى گوييم كه ما هرگز از قتل صالح عليه السلام و اهل او خبر نداشتيم و ما راست مى گوييم . (3) آيا نمى دانى كه صالح عليه السلام زن و فرزندى نداشت ، پس ناچارا ، اهل او پيروان او مى باشند . از مجموع اين آيات روشن مى شود كه اهل پيامبران عليهم السلام در لسان قرآن به همسران آنان گفته نشده و يا منحصر به زنهايشان نيست . آنگاه حضرت زيد عليه السلام براى تأييد سخنانش آيات ديگرى را از قرآن مى آورد ، از

.


1- .سوره آل عمران ، آيه 33 .
2- .سوره طه ، آيه 29 .
3- .سوره نمل ، آيه 49 .

ص: 118

جمله: در قرآن خطاب به زنان پيامبر صلى الله عليه و آله آمده: «عَسى رَبُّهُ إن طَلَّقَكُنَّ أن يُبدِلَهُ أَزواجا خَيرا مِنكُنَّ مُسلِماتٍ مُؤمِناتٍ قانتِاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ اَبكارا»؛ اميد است اگر پيامبر صلى الله عليه و آله شما را طلاق دهد ، خدايش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار بدهد ، همسرانى كه مسلمان مؤمن و متواضع ، توبه كار ، عابد ، هجرت كننده ، غير باكره و دوشيزه باشند . (1) اگر آيه تطهير ، در شأن زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده ، پس اين آيه كريمه و نظير آن چيست كه اين طهارت را به تمام معنا ، از آنها بر مى دارد . با دقّت در اين بحث و طرز استدلال زيد عليه السلام كه از كتاب الصفوة نقل شده است ، كاملاً اين مطلب روشن مى گردد ، كه زيد بن على عليهماالسلام يك رجل علمى فوق العاده و مُتِبَحِّر در بحث و استدلال و مسلّط در تفسير و درك معانى قرآن كريم بوده است . زيد عليه السلام علاوه بر آنكه رَجُلى ديندار ، پارسا ، عابد ، شجاع و مفسّرى كبير بود ، اشعار سازنده و حكمت آميزى از او به يادگار مانده كه نشانه قريحه لطيف و ذوق سرشار و طبع شعرى او است . اينك ما به عنوان نمونه چند بيتى از اشعار اين مردِ كم نظير خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله را نقل مى كنيم . شخصى به نام محمّد بن بكير از زيد عليه السلام پرسيد ، آيا تو امامى و امر ولايت به دست توست؟ او در جواب ، اين مطلب را رد مى كند و ضمنا مقام والاى فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز يادآور مى شود و در ضمن اشعار چنين مى فرمايد: نُحنُ ساداتُ قُرَيشٌوَ قِوامُ الحَقٍّ فينا نَحنُ الأنوارُالَّتي مِنقَبلِ خَلقِ الخَلقُ كُنّا نَحنُ مِنَّا المُصطَفىالمُختارُ والمَهدِىٌّ مِنّا فَبِنا قَد عَرَفَ اللّهُوَبِالحَقٍّ اَقَمنا سَوفَ يََصلاهُ سَعيرٌمَن تَوَلَّى اليَومَ مِنّا (2) _ ما از بزرگان قريشيم و قوام حق در ماست . _ ما انوارى هستيم كه قبل از خلقت مخلوقات بوده ايم . _ ما كسانى هستيم كه از ماست پيامبر صلى الله عليه و آله كه خداوند او را برگزيده و مهدى امّت از ماست . _ خدا به وسيله ما شناخته مى شود و ما حقيقت را استوار ساختيم . _ به زودى آنان كه امروز غاصبانه بر ما مسلّط شده اند ، به دوزخ خواهند رفت . باز چند بيتى ديگر كه منسوب به جناب زيد عليه السلام است و حاكى از سخنورى و روح با شهامت او است: السَّيفُ يَعرِفُ عَزمي عِندَ هيبَتِهِوَالرُّمحُ بي خَبَرٌ وَاللّه لي وزرٌ اَنَا لَنامِلٌ ما كانَت اوائِلُنامِن قَبلِ نامِلُهُ إن ساعَة القدَرُ (3) شمشير عزِم مرا هنگام جنگ مى شناسد ، و نيزه از حال من با خبر است و خداوند پشتيبان من است . ما آرزوى آن را داريم كه پيشينيان ما داشتند (پيروزى بر دشمن) اگر قضا و قدر با ما همراهى كند . مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى رحمه الله كه يكى از اعاظم برجسته عالم تشيّع است ، در كتاب مجالس المؤمنين (4) به نقل از شخصيت بزرگ شيعه مرحوم سيّد مرتضى علم الهدى در كتاب مشفى 5 كه او از يكى از أعيان شيعه نقل مى كند كه گفت: با زيد بن على عليهماالسلام در واسط ، كه نام يكى از شهرهاى مهم عراق در زمان حكومت بنى اميّه بود ، بودم و در مجلس جماعتى نشسته و بحث ابوبكر ، و عمر ، و

.


1- .سوره تحريم ، آيه 5 .
2- .وقايع الأيام ، خيابانى ، ص 87؛ كفاية الأثر ، ص 337؛ زيد بن على عليهماالسلام ، ص 80 .
3- .الحدائق الورديّة ، ص 142؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 81 .
4- .مجالس المؤمنين ، ذيل كلمه زيد ، ص 243 .

ص: 119

امير المؤمنين على عليه السلام به ميان آمد و جمعى ، آن دو را بر على عليه السلام تفضيل و ترجيح دادند . زيد عليه السلام در آن هنگام شايد از باب تقيّه چيزى به آنان نگفت ، و بعد كه آنان رفتند زيد عليه السلام به من فرمود: سخنان اين گروه را شنيدى؟ گفتم: بلى . گفت: هم اكنون من در برابر سخنان بى جاى آنان اشعارى گفته ام كه بايد اين اشعار را به آنان برسانى و آن اشعار اين است: وَ مَن شَرَّفَ الأقوامَ يَوما بِرايِهفَاِنَّ عليَّا شَرَّفتهُ المَناقِبُ وَ قَولُ رَسُولِ اللّهِ ، وَ القولُ قَولُهُوَ اِن زَعَمتَ مِنهُ انوفُ كواذِبُ بِأنَّك مِنّي يا عَلي مَعالَناكهرُونَ مِن مُوسى اَخٌ لي وَ صاحِبُ دَعاهُ بِبَدرٍ فَاستَجابَ لاَمرهِفَبادِر في ذاتِ الإلهِ بِضارِبِ فَما زالَ يَعلوهُم بِهِ وَكَانَهُشهابُ تَلقاهُ القَوابِسَ ثاقِبُ (1) _ كسى كه مردم به رأى خود شريف تر و برتر بدانند ، همانا كه على عليه السلام را فضايل و مناقبش بر ديگران برترى بخشيده است . _ سخن پيامبر خداست و سخن ، سخن اوست گرچه خلاف ميل منافقان و دروغ گويان باشد . _ تو اى على عليه السلام از منى و نسبت ما با هم ، مانند نسبت هارون به موسى عليه السلام است ، تو برادر و همراز من هستى . _ پيامبر در جنگ بدر او را خواند و على عليه السلام اجابت كرد ، و در راه خدا از ديگران براى نبرد و شمشير زدن سبقت جست . _ همواره مسلمانان به دست او سرافراز مى شدند . گويا او تير شهابى بود كه از كمان بيرون مى جست . اين اشعار به خوبى اعتقاد راسخ حضرت زيد بن على عليهماالسلام را به افضليّت امام

.


1- .فوات الوافيات ، ج 1 ، ص 336؛ مناقب ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 285 .

ص: 120

امير المؤمنين عليه السلام مى رساند . در عصرى كه يادِ نام على عليه السلام به عنوان مدح و طرفدارى با مرگ يكسان بود و خلفاى بنى اميّه و عمّال كثيف و آخوندهاى دربارى آنان با جعل احاديث ، در محو فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام مى كوشيدند ، زيد عليه السلام در اين موقعيت حساس در مدح و ثناى و حقانيّت جدّش مام على عليه السلام سخن مى گويد . باز از اشعار او است كه روح سخاوت و جوانمردى وى را بازگو مى كند: يَقولونَ زيدا لا يَزكي بِمالِهِوَ كَيفَ يزُكَيّ مَن هُوَ؟؟لُهُ اِذ حالَ حَولاً لَم يَكُن فى دِيارِنامِنَ المالِ إلاّ رَسمُهُ وَ فَضابِلهُ (1) _ گويند زيد ، زكات مالش را نمى دهد ، چگونه زكات بدهد كسى كه همه آن را مى بخشد . _ سالى بر ما گذشت و در ديار ما ، از مال جز نام و نشان چيزى يافت نمى شد . همچنين زيد عليه السلام اشعارى در سوگ برادر معصومش امام باقر عليه السلام سروده است ، كه چنين مى باشد: شَوى باقِرُ العِلمِ في مَلحَدِاِمامُ الورَى طيِّبُ المَولِدِ فَمَن لي سِوى جَعفَرٍ بَعدَهُاِمامُ الورَى الأَزهَرِ الأَمجَد أبا جَعفَر الخَيرِ أَنتَ الاِمامُوَ أَنتَ المُرجّى لِبَلوى غَدٌ (2) _ شكافنده علم ، امام محمّد باقر عليه السلام در قبر آرميد؛ امام تمام موجودات كه پاكزاد بود . _ پس از مرگ او ، كسى جز جعفر الصادق عليه السلام ندارم پيشواى جهانيان كه نورانى تر و از همه بزرگوارتر است . _ اى أبا جعفر نيكو خصال تو پيشوايى ، و در روز بلوا و محشر فقط اميد به تو است . در اين چند بيت ، عقيده زيد عليه السلام ، را در مسأله امامت مى توان به دست آورد ، كه او خود ، مدّعى امامت نبود و به وجود برادرش امام محمّد باقر عليه السلام و برادر زاده اش امام صادق عليه السلام افتخار مى كرد و آنان را امام و ولىّ و پيشواى خود مى دانست .

.


1- .زيد الشهيد ، ص 28 .
2- .مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 197؛ قيام زيد بن على عليه السلام ، ص 83 .

ص: 121

. .

ص: 122

فلسفه قيام زيد بن على عليهماالسلام و نتايج آن

فلسفه قيام زيد بن على عليهماالسلام و نتايج آنقيام مقدّس سيّد الشهدا عليه السلام ، و حادثه جانخراش كربلا و حماسه خونين شهيدان طف ، عليه دستگاه بيدادگر بنى اميّه ، ريشه اصلى بسيارى از قيامها و نهضتهاى انتقام جويانه بر ضدِ خيانتكاران و غاصبين اموى گرديد . قيام امام حسين عليه السلام و فاجعه عاشورا مشعلى بود كه خاموشى نداشت و حسين عليه السلام اين مشعل را به پرچمداران نهضتهاى آزاديبخش و مجاهدان راه خدا سپرد . پس از انقلاب امام حسين عليه السلام و شهادت وى ، قيامهاى مسلحانه و خونينى بر ضد دشمنان اسلام ، به عنوان خون خواهى حسين عليه السلام و شهيدان راه خدا ، به وجود آمد كه بالآخره منجر به هلاكت گروه هاى كثيرى از بنى اميّه و سقوط آنان گرديد . پس از كشته شدن حسين بن على عليهماالسلام و يارانش ، چنان موج نفرت و بغض و عداونت عليه دشمنان اهل بيت عليهم السلامبالاگرفت كه تاريخ به ندرت چنين انتقام جويى را به ياد دارد . در واقع مى توان گفت كه ، قيام شهيدان كربلا ، سرمشق بسيارى از مجاهدان در نبرد عليه ظلم و بيدادگرى شد . آرى ، چند صباحى از حادثه خونين عاشورا نگذشته بود ، كه روح انتقام جويى و خونخواهى براى حسين عليه السلام و يارانش ، در كالبد جمعى از شيعيان بيدار دميده شد . هنوز سران نى اميّه از پيروزى ظاهرى خود در كربلا لذّتى نبرده بودند كه فريادهاى اعتراض و انتقام از گوشه و كنار كشور پهناور اسلام ، مخصوصا در نواحى نزديك به سرزمين شهيدان بلند شد . اوّلين جرّقه نهضتى كه از دامن سرزمينهاىِ غاضريه و نينوا ، دلهاى انتقامگران مبارز را روشن كرد . قيام توّابين بود ، كه به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى برپا شد . وى مردى با سابقه و از شخصيّتهاى ممتاز در اسلام بود و رسول اللّه صلى الله عليه و آله را درك نمود و در زهد و تقوى او فضل بن شاذان مى گويد: سليمان از بزرگان تابعين و از رؤسا و زهاد آنان بود . (1)

.


1- .رجال كشى ، ص 188؛ جامع الروات ، ج 1 ، ص 381؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 109 .

ص: 123

شعار اين قيام «يا لثارات الحسين عليه السلام » بود و سليمان بن صرد ، اوّل كسى بود كه نداى او به اين شعار در كوفه و عراق بلند شد . اين جمله ، خون شيعيان را به جوش مى آورد و هر كدام با قلبى لبريز از كينه و خشم عليه بنى اميّه شمشيرها را به دست مى گرفتند . دومين قيام خونين و حماسىِ انتقام جويان خون امام حسين عليه السلام قيام مختار بود . (1) مختار فرزند ابو عبيده ثقفى يكى از شخصيّتهاى ممتاز در تاريخ درخشان تشيّع است . او قهرمانى دلير و مردى با ايمان بود . در ميان اين نهضتها و قيامهاى خونين كه به عنوان خونخواهى و انتقام شهيدان آزاده كربلا به وقع پيوست ، قيام زيد عليه السلام بيش از همه آنها مهم تر و حساب شده تر و در عين حال آموزنده تر و پرماجراتر است . ما براى روشن شدن موقعيّت زيد عليه السلام و دانستن شرايط اوضاع حكومت و افرادى كه در آن زمان قدرت را به دست داشتند و زيد عليه السلام عليه آنان قيام كرد . ناچاريم تا اندازه اى درباره حالات و جنايات خليفه معاصر زيد عليه السلام ، هشام بن عبدالملك اموى وارد بحث شويم . گرچه ما در ضمن بحثهاى گذشته ، وضعيّت حكمرانان غاصبى كه به نام خلفاى اسلام بر مردم مسلّط شده بودند و شرايط و اوضاع محيط آنان را به طور كلّى و به نحو خلاصه مورد بحث قرار داديم ، امّا بحث درباره بعضى از خصوصيّات روحى خليفه هم عصر زيد عليه السلام و پى بردن به شخصيّت كثيف اين مرد خبيث اموى بسيار لازم است . هشام ، فرزند عبدالملك مروان ، دهمين خليفه از دودمان منحوس اميّه است . او در سال 105 به خلافت رسيد و مدّت خلافت وى قريب بيست سال به طول انجاميد و روز چهارشنبه نه روز مانده به آخر ربيع الاوّل در سال 125 ق از دنيا رفت . (2) هشام در

.


1- .تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 258؛ الغدير ، ج 2 ، ص 343 .
2- .تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 316؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 100 .

ص: 124

شهر «رصافه » شام ، كه آب و هوايى خوش و عمارتهاى مجلّل و آثار باستانى داشت و پايتخت ييلاقى هشام بود ، از دنيا رفت و در همان جا دفن شد . هشام 53 سال عمر كرد . درباره اين خليفه اموى گفته اند: او مردى هتّاك و بى باك و خوشگذران و شهوت ران بود . او بر مسند خلافت تكيه داده بود و ملّت ستمديده و مسلمان را زير يوغ خود و حكام بنى اميّه درآورده بود . او به قوانين اسلام بى اعتنا و نسبت به شرايع و احكام قرآن بى تفاوت بود . گناه و فسق علنى او ، مورد اعتراف هم عصران اوست . او هر گناهى را كه مى خواست ، مرتكب مى شد و هميشه مشغول عيش و نوش ، و خوردن شراب بود و هيچ گاه از آن جدا نمى شد ، به طورى كه روزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود . (1) پيش از نبرد خونين زيد عليه السلام ، حوادثى ناگوار براى حضرتش به وجود آمد كه اين حوادث در تسريع قيام و شروع جنگ بى اثر نبود . اين حوادث سبب شد كه اين انقلاب آل محمّد صلى الله عليه و آله تصميم قطعى خويش را بگيرد و مقدمات نهضت و انقلاب را فراهم آورد . اين پيشامدهاى ناگوار در روح فرمانده دلير علوى اثر فوق العاده گذاشت و خونِ گرم و مقدّس حضرتش را به جوش آورد و كاسه صبر او را لبريز ساخت . تحمّل اين پيشامدهاى ناگوار و وضع نابسامان ملّت اسلام ، كه در زير چكمه هاى دژخيمان حكومت شام نيمه رمقى برايشان نمانده بود ، براى مرد بزرگ و با شهامتى چون زيد عليه السلام فرا رسيد . اينك چند نمونه از آن حوادث ذيلاً بيان مى گردد: زيد عليه السلام بارها به مناسبتهاى مختلف به دستور هشام بن عبدالملك ، حكمران اموى به دربار جلب و احضار مى شد و با خليفه غاصب ملاقاتهاى مختلفى داشت . زيد عليه السلام از اين فرصتها استفاده مى كرد و خليفه مستبد اموى را نصيحت مى نمود و اوضاع نابسامان ملّت اسلام و جناياتى كه نسبت به مردم بالأخص انقلابيّون علوى و سادات

.


1- .اغانى ، ج 6 ، ص 100؛ عقد الفريد ، ج 6 ، ص 450؛ ثورة زيد عليه السلام ، ص 78؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 328؛ تتمة المنتهى فى احوال الخلفاء ، ص 161؛ تاريخ الخلفاء ، ص 153؛ اخلاق الملوك ، ص 152 .

ص: 125

عالى مقام ، روا داشته مى شد و هشام شخصا در رأس همه اين ظلمها بود ، براى وى تشريح و گوشزد مى نمود . شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد (1) مى گويد: روزى زيد عليه السلام به بارگاه هشام وارد شد چاكران و نديمان اموى همه گرد خليفه مغرور نشسته بودند . هنگامى كه فرزند على بن الحسين عليهماالسلام بر آنان وارد شد ، اراده كرد نزديك هشام بنشيند . هشام به قصد اهانت و جسارت نسبت به ساحت مقدّس زيد عليه السلام ، به اطرافيانش اشاره كرد كه جايى براى نشستن زيد عليه السلام باز نكنند تا از اين رهگذر اهانتى نسبت به ساحت زيد عليه السلام شده باشد . زيد عليه السلام فرمود: هشام ، بترس از خدا و پرهيزكار باش . هشام گفت: همانند تو مرا به پرهيزكارى امر مى كند!؟ زيد عليه السلام : در ميان بندگان خدا ، هيچ كس برتر نيست كه ديگران را به تقوى و پاكى وصيّت كند ، و كسى از وصيّت شدن به تقوى پست نگردد ، پس از خدا بترس . آنگاه هشام تند شد و فرياد زد: تو آرزوى خلافت را در دل مى پرورانى و اميد آن را به دل بسته اى اما تو را با حكومت و خلافت چكار!؟ بى مادر ، تو فرزند كنيزى بيش نيستى! زيد عليه السلام با وقار و متانتى كه مخصوص خود او بود ، جواب دندان شكنى به خليفه بد زبان داد ، و فرمود: هشام ، من كسانى را والا مقام تر از پيامبران در نزد خدا نمى يابم ، و حال آنكه اسماعيل عليه السلام پيغمبر خدا كنيززاده بود ، اگر اين جهت حاكى از فرو مايگى بود ، وى به رسالت مبعوث نمى گرديد .يا در جاى ديگر آمده كه زيد عليه السلام فرمود: مادران مانع ترقّى فرزندان نيستند . اى هشام ! من از تو مى پرسم: آيا منصب نبوّت بالاتر است يا خلافت؟ پس اين نقص نمى شود ، آنگاه تو چگونه به خود جرأت مى دهى به كسى اهانت كنى ، كه او نبيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزند امير المؤمنين عليه السلام است .

.


1- .ارشاد مفيد ، ج 1 ، ص 88 ، به نقل از قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 139 .

ص: 126

هشام ، از اين سخنان مستدل و كوبنده زيد عليه السلام آن هم در مقابل اطرافيان چاپلوس سخت خشمگين شد و فرياد زد . دژخيم ، بيا ، مبادا اين مرد در ميان لشكريان و اطرافيان من بماند ، مواظب باش . زيد عليه السلام ديد ، ديگر سخن گفتن و نصيحت كردنِ نامردى چون هشام بى نتيجه است و در حالى كه اين جملات حماسه آفرين را با خود زمزمه مى كرد از مجلس هشام بيرون آمد: «إنّه لم يكره قوم حرّ السيوف اِلاّ ذَلوّ؛ همانا ملّتى كه از داغى شمشير هراسيدند ، پست و زبون شدند» . در كتاب عمدة الطالب آمده است: اين جمله به گوش هشام خورد و شنيد و با حالتى غضب آلود ، رو به اطرافيان كرد و گفت: شما خيال مى كنيد كه اين خاندان ، نابود مى شوند ، نه ، به جان خودم سوگند ، خانواده اى كه مثل اين مرد از خود به جاى گذاشته اند ، هرگز منقرض نخواهند شد . زيد عليه السلام در حالى كه از ملاقات با هشام خشمگين بود ، از شام خارج شد . (1) پس از اين جريان بار ديگر زيد عليه السلام آهنگ شام كرد و مى خواست با هشام خليفه اموى ملاقات كند . هشام از ورود زيد عليه السلام به پايتخت نگران شد و به زيد عليه السلام اجازه ملاقات نداد و جاسوسى گماشت تا مراقب زيد عليه السلام باشد و كلمات و حركات او را گزارش دهد . زيد عليه السلام به ناچار به وسيله نامه مطالب خود را براى هشام شرح داد . هشام ذيل نامه نوشت: إرجع إلى منزلك؛ به خانه خود برگرد» زيد عليه السلام از اين جواب ناراحت شد و تصميم گرفت در شام توقّف كند . بالاخره هشام ، اجازه داد كه زيد عليه السلام به بارگاه او بيايد و شخصا با او مذاكره كند .

.


1- .مجالس المؤمنين ، ج 2 ، ص 254؛ اعلام الورى ، ص 257؛ كشف الغمة ، ج 2 ، ص 326؛ وقايع الأيّام ، ص 90؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 35؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 325؛ ارشاد مفيد ، ج 2 ، ص 188؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 139 .

ص: 127

زيد عليه السلام موقعى از پلّه هاى كاخ بالا مى رفت كه به اطاق مخصوص هشام برود با خود اين جمله را زمزمه مى كرد: به خدا سوگند زندگانى توأم با مذلّت و خوارى را دوست ندارم . جاسوس خليفه كه سايه وار زيد عليه السلام را تعقيب مى كرد اين جمله را شنيد و قبل از ورود زيد عليه السلام به غرفه مخصوص هشام جريان را گزارش داد . هشام ، با آشنايى به روحيّات زيد عليه السلام و قراين ديگرى كه مى دانست ، فهميد زيد عليه السلام ، آرام نمى گيرد و بالاخره روزى قيام خواهد كرد ، به همين جهت موقعى كه چشمش به زيد عليه السلام افتاد . گفت: «أنت زيد المؤمّل للخلافة؛ تو همان زيدى هستى كه خلافت را در سر مى پرورانى» و به او پرخاش كرد ، زيد عليه السلام هم جوابهاى تند و دندان شكنى به خليفه سفّاك داد . (1) شيخ صدوق رحمه الله در عيون اخبار الرضا عليه السلام نقل مى كند: هشام بن عبدالملك خليفه اموى ، به برادر بزرگوار زيد ، حضرت محمّد بن على الباقر عليهماالسلامجسارت كرد و با جمله توهين آميز رو به زيد عليه السلام كرد و گفت: برادرت ، بقره ، چكار مى كند . زيد عليه السلام در جواب گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برادرم را باقر العلوم ، شكافنده دانش ، نام گذارى كرد ، ولى تو او را بقره مى خوانى!؟ مشاجرات لفظى سختى بين هشام ، اين خليفه مغرور و بدزبان اموى و زيد عليه السلام درگرفت (2) . هشام ، خليفه مرموز و نابكار اموى ، از اين برخوردها و ملاقاتهاى خويش با زيد عليه السلام كاملاً روحيه آزادمنشى و حرّيت او را درك كرده بود ، و او خوب مى دانست كه

.


1- .شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 3 ، ص 286؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 141 .
2- .إعلام الورى ، ص 257؛ رياض الأحزان قزوينى ، ص 183؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 3 ، ص 289؛ به نقل از قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 143 .

ص: 128

اين مرد آرام نخواهد نشست . او نبيره پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و نوه حسين عليه السلام و زاده امام سجّاد عليه السلام است؛ او تربيت شده مكتب قرآن و ولايت است . هشام از سخنان و حركات زيد عليه السلام كاملاً آگاه بود ، و از آن طرف شخصيّت و احترام او را در ميان مردم حجاز و عراق مى دانست ، و برازندگى و لياقت و دورانديشى زيد عليه السلام را هيچ گاه از نظر دور نمى داشت ، لذا او را در شام و با گزارشهاى مختلف از ناحيه جاسوسان خود تحت نظر گرفت و نگران آن بود كه زيد عليه السلام در پايتخت نيز دست به فعاليّت و روشنگرى و اقدام عليه او نزند . با اين مقدمات ، تصميم گرفت او را به زندان بياندازد ، تا تماس او با مردم كاملاً قطع گردد . (1) اين اهانتها و تهمتها و بدگوييها و بالاخره زندان و شكنجه هيچ كدام كوچك ترين اثرى در تصميم راسخ و اراده قوى قهرمان علم و تقوا و شجاعت ، يعنى زيد بن على عليهماالسلامنداشت . او پنج ماه به زندان افتاد ، ولى عالم آل محمد صلى الله عليه و آله زندان را تبديل به مدرسه كرد و حتّى در زندان دست از روشنگرى و تبليغ برنداشت . وى در زندان تفسير قرآن مى گفت و حقايق و معارف اسلام را براى زندانيان روشن مى ساخت كه آخرالامر او پس از پنج ماه از زندان آزاد شد ، اما كاملاً تحت نظر بود . هشام نتوانست وجود زيد عليه السلام و آزادى او را در شام تحمّل كند ، لذا با يك توطئه ساختگى او را از شام اخراج كرد . زيد عليه السلام متوجّه شد كه دستگاه و حكومت ظالم اموى كاملاً مراقب اوست و از هرگونه توطئه و اتهام عليه او خوددارى نمى كند . تصميم قطعى خود را گرفت و خويشتن را براى جهاد بزرگ مهيّا ساخت . زيد عليه السلام تصميم گرفته بود چند روز را در كوفه به سر برد تا زمينه قيام را مساعد

.


1- .الحدائق الورديّه فى مناقب ائمة الزيديّه ، ج 1 ، ص 147 .

ص: 129

كند ، ولى با مراقبت شديد و تحت نظر گرفتن وى از جانب عمال حكومت ، تماسهاى او با مردم بسيار سرّى و محرمانه و به نحو تقيّه بود . زيد عليه السلام به بهانه اينكه من كارى به حكومت ندارم و مى خواهم زندگى عادى داشته باشم ، چند روزى را به معامله و دادوستد كالا پرداخت و در ضمن اهداف عاليه خويش را تعقيب مى كند . جاسوسان ، مرتب رفتار و كارهاى زيد عليه السلام را به يوسف بن عمر ، استاندار كوفه گزارش مى دادند ، اما استاندار كه از زيد عليه السلام و شخصيت و نفوذ وى در ميان مردم سخت هراسان بود ، دستور داد ، عذر وى را بخواهند و از كوفه بيرونش كنند . زيد عليه السلام پيام داد: من اكنون چون كسالتى دارم ، نمى توانم از شهر خارج شوم و چند روز ديگر را در كوفه خواهم ماند . امّا يوسف دست بردار نبود ، به او پيام داد هر چه زودتر كوفه را ترك كند . زيد عليه السلام اين بار به بهانه اين كه با مردى از طايفه طلحة بن عبيداللّه بر سر ملكى گفت وگو دارد ، از كوفه خارج نشد . يوسف بن عمر به او پيام داد ، وكيلى معيّن كن و هرچه زودتر از اين جا برو . خلاصه ، اين نقشه ها نتوانست سوءظن حاكم كوفه را برطرف كند ، و بالاخره زيد عليه السلام به قصد مدينه از طريق قادسيّه از شهر خارج شد . موقعى كه استاندار عراق فهميد زيد عليه السلام از شهر خارج شده ، خيالش راحت شد و به عنوان تفريح عازم حيره گشت و « حكم بن صلت» را جانشين موقّت خويش ساخت تا او برگردد . زيد عليه السلام هم وارد قادسيه شد . مردم كوفه موقعى شنيدند زيد عليه السلام با اين وضع از كوفه خارج شده است ، منقلب شدند و تصميم گرفتند او را به كوفه برگردانند تا هدف خويش را عملى سازند . ظلمهايى كه مردم عراق ، بالأخص كوفه و نواحى اطراف آن از ناحيه عمّال

.

ص: 130

حكومت شام ديده بودند و جنايات حكومت اموى عليه علويان و خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و شيعيان ، مردم را به شدّت از بنى اميّه متنفّر كرده بود . لذا آنان زيد عليه السلام را رهبرى لايق و شخصيّتى كم نظير مى دانستند و نسبت به وى كمال احترام را قائل بودند ، از اين رو براى مردم ناگوار بود كه چنين رهبر برازنده و لايقى را از دست بدهند و نمى توانستند خود را به اين امر ، يعنى خروج زيد ازكوفه راضى نگه دارند ، لذا تصميم گرفتند به هر نحوى است مانع خروج زيد عليه السلام از عراق شوند و او را به كوفه باز گردانند . و بالاخره موفّق شدند در قادسيّه زيد عليه السلام را ملاقات كنند و او را به كوفه برگردانند . زيد بن على عليهماالسلام صلاح ديد به كوفه برگردد و آن جا را محل انقلاب و ميعادگاه مجاهدان قرار دهد . كوفه از چند جهت آمادگى چنين مطلبى را داشت: 1 . كوفه مركز شيعيان و طرفداران على عليه السلام و فرزندان او بود . 2 . آشنايى كامل زيد عليه السلام نسبت به كوفيان و آشنايى مردم نسبت به زيد عليه السلام . 3 . نامه هاى زيادى از طرف مردم كوفه در مدينه به دست زيد عليه السلام رسيده بود و او را دعوت به قيام و انقلاب و رهبرى خويش كرده بودند كه حاكى از آمادگى مردم براى جهاد بود . 4 . روح سلحشورى و غيرت در عراقى هاى و آمادگى آنان براى پيكار با بنى اميّه و دشمنان خاندان رسالت نيز علّت ديگرى بود كه زيد عليه السلام در آن جا نهضت خود را شروع كند . زيد بن على عليهماالسلام سالها در پى فرصت مناسب ود كه با قيامى عظيم و نهضتى مردانه ريشه ظلم را قطع كند و بوزينگان اموى را از مسند جدّش رسول اللّه صلى الله عليه و آله پايين بكشد . او احتياج به كمك و يارى مردم داشت؛ او به مردانى از خودگذشته و فداكار محتاج بود تا به وسيله آنان نيرويى عظيم و بنيان كن به وجود آورد و چون سيلى خروشان شجره خبيثه بنى اميّه و ستمكاران حاكم را از بُن بركند . با آن ناملايماتى كه زيد از دشمن ديده و اذيّتهايى كه به او و خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و شيعيان پاك رسيده ، اكنون هنگام آن بود كه زيد عليه السلام جهاد تاريخ خود را شروع كند و

.

ص: 131

وعده سول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام را جامه عمل بپوشاند . اكنون كه شيعيان و بزرگان عراق پشتيبانى بى دريغ خويش را نسبت به او اعلام داشته اند ، حال ديگر نوبت زيد عليه السلام است كه آرزوى ديرينه خود ، يعنى پيروزى بر دشمنان حقّ و يا شهادت در راه خدا را ، محقّق گرداند؛ يا مرگ با عزّت يا زندگى با شرافت اين تنها راه اوست . آرى ، زيد بن على عليهماالسلام تصميم نهايى و قطعى خود را گرفت و به پيروان خود صريحا فرمود: من آماده نبرد در راه خدا مى باشم . زيد بن على عليهماالسلام در ماه شوّال سنه 120 ه ق به قصد قيام و نهضت بر ضد دستگاه بنى اميّه وارد كوفه شد . او براى موفقيّت كار خويش و حفاظ جان خود و يارانش و خنثى كردن توطئه هاى عمال حكومت براى درهم شكستن نهضت ، مخفيانه و با احتياط و تدبير وارد كوفه شد. در اين ايّام ، يوسف بن عمر ، استاندار كوفه در حيره (1) به سر مى برد و مردى به نام حكم بن صلت را معاون و جانشين خود قرار داده بود . زيد عليه السلام مدّت پنج ماه در كوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت مى كرد ، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونت وى مى رفتند و با او بيعت مى كردند و دست وى را به عنوان كمك و پشتيبانى او مى فشردند (2) . او هنگام بيعت هدف خود را چنين بيان مى كرد: من شما را به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگان دفاع نماييم و حقوق از دست رفته خويش را باز يابيم و ثروت مسلمانان را با عدالت و تساوى بين آنان

.


1- .«حيره» شهركى زيبا در نزديكى كوفه است كه بين راه كوفه و نجف واقع است . خالد بن وليد آن را صلحا فتح نمود .
2- .تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 491؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 3016 .

ص: 132

تقسيم نماييم . از حريم مقدس خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله دفاع كنيم . آيا با اين شرايط با من بيعت مى كنيد؟ . (1) رؤساى قبايل و شخصيّتهاى عراق دست خود را به عنوان بيعت با زيد عليه السلام در دست او مى گذاشتند و او دست آنان را مى گرفت . چند نفر از طرف حضرت زيد عليه السلام مأمور بودند كه نام بيعت كنندگان و هم پيمانان را بنويسند و در مدّت كوتاهى تعداد اين گروه به پانزده هزار نفر _ فقط از كوفيان _ افزايش يافت . (2) زيد بن على عليه السلام علاوه بر كوفه ، كه در آن عصر مركز عراق بود ، به ديگر شهرها و بخشهاى مهم عراق و حتى مراكز دور دست ، فرستادگانى گسيل داشت تا براى او از مردم بيعت بگيرند ، و هدف او را براى ملّت روشن سازند . با اين نقشه قيام زيد بن على عليهماالسلام از مركز عراق به ساير بلاد مسلمانان توسعه يافت و جمع زيادى از مردم مسلمان به عنوان پشتيبانى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و اصلاح وضع حكومت و نابودىِ دودمان كثيف بنى اميّه و برگرداندن مسير خلافت و حكومت به مجراى اصلى خود ، به نهضت زيد عليه السلام پيوستند . جنب و جوش عظيمى كه شهر كوفه و نواحى آن را فرا گرفته بود ، كوفه را به مركز انقلاب مبدّل ساخته بود ، و مردم منتظر واقعه مهمّى بودند كه بالاخره پيش آمد . هشام ، خليفه وقت ، كه بيش از همه كس از اوضاع كوفه هراسان شده بود و از وقتى كه زيد عليه السلام از شام به كوفه آمده بود فكر راحتى نداشت ، نامه هاى متعدّدى را براى استاندار كوفه به حيره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطّلع كرد ، از اين رو زيد بن على عليهماالسلامزودتر از روز موعود (روز چهارشنبه اوّل صفر) ، براى آنكه دشمن فرصت غافلگير كردن و محاصره آنان را نيابد ، به ياران و اطرافيانش دستور داد ، از كوفه خارج شوند و بيرون از شهر در محلهاى مناسب سنگر بندى نمايند .

.


1- .همان .
2- .مقاتل الطالبيين ، ص 135 .

ص: 133

از طرفى روز به روز بر تعداد رزمندگان و بيعت كنندگان با زيد عليه السلام افزوده مى شد . اين افراد نه تنها از كوفه بودند ، بلكه مردم زيادى از بصره ، مدائن ،موصل ، خراسان و رى به نهضت مقدس زيد عليه السلام پيوستند . به طورى كه تعداد آنان بالغ بر چهل هزار مرد جنگى شد . همان طورى كه قبلاً اشاره شد ، زيد بن على عليهماالسلام تاريخ قيام را شب چهار شنبه اوّل صفر سال 121 ق قرار داده بود ، امّا شهادت دو تن از ياران زيد عليه السلام به دستور استاندار كوفه و احتمال حمله غافلگيرانه دشمن سبب شد كه زيد عليه السلام و يارانش زودتر دست به كار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحكم كنند و رسما آماده نبرد گردند . آنان هفت روز مانده به آخر محرّم ، روز چهارشنبه ، شب هنگام از شهر خارج شدند و خود را براى جنگ مهيا ساختند . (1) «حكم بن صلت » عامل «يوسف بن عمر » در كوفه يك روز قبل از خروج زيد عليه السلام و يارانش ، از جانب استاندار كوفه مأموريت يافت كه در كوفه اعلام حكومت نظامى كند و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه جمع نمايد و شهر را كاملاً در كنترل شرطه و مأموران خود قرار دهد . جارچى حكومت ، در بالاى مأذنه يا پشت بام مسجد فرياد مى زد: أيّما رجل من العرب و الموالي أدركناه في رحلة الليل فقد برئت ذمّه ، إئتوا المسجد الأعظم؛ هر كس از عرب و غير عرب را امشب در حركت و بيرون رفتن بيابيم ، ذمّه او برى مى شود (خون و مال او هدر است) به مسجد اعظم بياييد . (2) اهالى كوفه با اين كه در بيعت حضرت زيد بن على عليهماالسلام بودند ، امّا با ترس وحشت فوج فوج به طرف سجد اعظم رفتند و نمى دانستند چه خواهد شد و زيد عليه السلام كجاست . بعضى هم احتمال مى دادند ممكن است صحن مسجد و بازار ، ميدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند به يارى زيد عليه السلام بروند .

.


1- .تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 495؛ كامل ابن اثير ، ج 5 ، ص 96؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 182 .
2- .مقاتل الطالبيين ، ص 136 .

ص: 134

اما يوسف بن عمر براى حكم بن صلت پيام داد كه مردم را در مسجد محاصره كن و درهاى مسجد و بازار را ببند و از خانه هايشان براى آنان غذا ببر تا اينكه كسى نتواند از چنگ ما فرار كند و به زيد عليه السلام بپيوندد . از طرفى مأموران خانه به خانه به جستجوى زيد عليه السلام پرداختند ، اما اثرى از وى نيافتند . آنان گمان مى كردند زيد عليه السلام در خانه معاوية بن اسحاق فرزند زيد بن حارثه يكى از ياران وفادارش باشد ، اما اين خانه را هم گشتند و زيد عليه السلام را نيافتند . زيرا آن شب زيد عليه السلام و يارانش از شهر خارج شده بودند و در بيابان به سر مى بردند . آن شب ، شبى سرد و وحشتناكى بود ، شبى كه اهريمنان حكومت شام ، شهر را محاصره كرده و مردم را در مسجد زندانى نموده اند ، و قصدشان اين بود كه زيد عليه السلام و ياران فداكارش را دستگير نمايند . زيد عليه السلام وعدّه معدودى از رزمندگان باوفايش در بيابان آتش افروختند و در كنار آتش آن شب را تا به صبح بيدار ماندند . و اين آتش ، خود ، آمادگى براى نبرد بود . (1) امّا از آن چهل هزار نفرى كه با زيد عليه السلام بيعت كرده بودند ، تنها دويست و هجده نفر به زيد ملحق شدند و خود را برا فرداى ، فرداى روز جنگ ، روز سرنوشت و بالاخره ، روز شهادت آماده مى كردند . زيد گفت: پس كو آن كسانى كه با ما بيعت كردند؟! گفتند: فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله را مردم در مسجد زندانى كرده اند . زيد با حالت تأسف و ناراحتى فرمود: لا وَ اللّه ما هذا لِمَن بايَعنا بِعُذرٍ؛ نه ، به خدا سوگند اين براى آنان كه با ما بيعت كردند عذر نمى شود . (2) ياران زيد عليه السلام شب چهارشنبه را تا به صبح بيدار ماندند و خود را آماده كردند كه

.


1- .تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 486؛ مقاتل الطالبيين ، ص 131؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 86 .
2- .مقاتل الطالبيين ، ص 137؛ زيد الشهيد ، ص 143 .

ص: 135

شهر را محاصره كنند . هوا كم كم داشت روشن مى شد ، و سياهى دامن خود را از روى زمين جمع مى كرد . در اوّلين لحظات صبح ، زيد عليه السلام به قاسم بن كثير حضرمى و مردى ديگر به نام صدام ، دستور داد به طرف شهر بروند و فريادشان را به شعارِ «يا منصور امت» بلند كنند و مردم را به جهاد دعوت نمايند . اين دو ، اسب خود را به حركت درآوردند و فريادشان به شعار انقلاب بلند بود . در آن حال كه آنان مردم را به نبرد عليه دستگاه حكومت دعوت مى كردند ، به گروهى از دشمن به سركردگى جعفر بن عبّاس برخورد كردند . محلّ برخورد آنان بيابان عبدالقيس بود . زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت و در نتيجه آن مرد همراه قاسم (كه سعيد بن خيثم از وى به صدام ياد كرده است) كشته شد و قاسم دستگير گشت و او را نزد يوسف بن عمر بردند . در مقابل سؤالات يوسف ساكت بود . يوسف ، دستور داد گردن او را زدند ، و وى اوّلين شهيد روز نبرد بود . پس از رسيدن خبر تأسّف انگيز شهادت قاسم ، زيد عليه السلام فرمانده انقلاب آل محمّد صلى الله عليه و آله به ياران سلحشورش دستور داد ، آماده نبرد شوند و پرچم هاى خود را به اهتزاز درآورند . فرياد اللّه اكبر در خارج از شهر كوفه به گوش مى رسيد و مردانى مصمّم و با اراده در راه خدا به جنگ با دشمنان حق مى آمدند . زيد بن على عليهماالسلام پرچم خود را به اهتزاز درآورد و مردم را به كمك خويش دعوت مى كرد . پس از آنكه يوسف بن عمر والى عراق ، كاملاً از اوضاع كوفه با خبر گشت و دانست كه ياران زيد عليه السلام هر لحظه ممكن است با يك حمله برق آسا كوفه را تسخير كنند و عمّال اموى را در آن جا قتل عام نمايند ، تصميم گرفت همان صبح چهارشنبه كه انقلابيون در نزديك شهر سنگربندى كرده اند ، لشكريان خود را براى نبرد آماده سازد و به سوى كوفه حركت دهد .

.

ص: 136

زيد عليه السلام ، محلى را در كوفه به نام جبانه سالم (1) مقرّ فرماندهى خود قرار داد و از آنجا دسته دسته مردان مسلّح و شجاع خود را به ميدان جنگ گسيل مى داشت . رزمندگان اسلام در نزديكى شهر به جمعى از سپاه دشمن به سركردگى عمرو بن عبدالرحمن ، كه رئيس نيروى انتظامى شهر كوفه بود ، برخورد كردند . زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت . «نصر» اين افسر شجاع زيد عليه السلام و يارانش با حمله اى برق آسا ، فرمانده گروه دشمن ، عمرو بن عبدالرحمن را از پاى درآورند . با وجودى كه تعداد سربازان و افراد دشمن بيشتر بود ، با مرگ فرمانده ، لشگر آنان متلاشى شد ، و عدّه زيادى از آنان كشته شدند و عدّه اى فرار را بر قرار ترجيح دادند . (2) جنگ در شهر كوفه به شدّت ادامه داشت . زيد بن على عليهماالسلام مانند شيرى غُرّان و نهنگى خروشان از يمين و يسار به لشكر دشمن حمله ور شد ، و سوار و مركبش را چنان به خاك هلاكت مى كشاند كه ارتش شام دچار وحشت شده و مجبور به فرار شد . زيد عليه السلام فرمانده سلحشور هاشمى با كمك نصر بن خزيمه ، و معاوية بن اسحق ، اين دو افسر نمونه و فداكار ، تصميم گرفتند با عدّه اى از رزمندگان به هر قيمتى كه شد خود را به مسجد برسانند ، از اين رو فرمان حمله به مسجد از طرف زيد عليه السلام صادر شد ، تا بلكه سد محاصره دشمن شكسته شود . در اين موقعيّت عبيداللّه بن عباس كندى ، رئيس لشكر دشمن ، با عده زيادى از سربازان خود مأموريّت حفظ مسجد و محاصره مردم را به عهده داشتند و دشمن خوب به اين موضوع واقف بود و مى دانست كه اگر كوچك ترين كوتاهى و سستى اى در اين امر كنند ، ياران زيد عليه السلام با يك حمله برق آسا طرفداران خود را از مسجد خارج ساخته و وارد معركه مى نمايند . به همين منظور قسمت اعظم نيروى خود را در

.


1- .انساب الاشراف ، ج 3 ، ص 203 .
2- .تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 496؛ مقاتل الطالبيين ، ص 138 .

ص: 137

اطراف مسجد و بازار كوفه متمركز كرد . با وجود اين ، سپاه زيد عليه السلام حمله خود را به اطارف مسجد آغاز كرد ، به طورى كه فرمانده ارتش دشمن به عقب نشينى مجبور شد و مجاهدان توانستند خود را به مسجد برسانند . در اين هنگام زيد عليه السلام و يارانش به ديوار و در مسجد نزديك شده بودند و فرياد آنان كاملاً به گوش محاصره شدگان مى رسيد ، نصر فرياد زد: اى اهل مسجد از خوارى و ذلّت به عزّت درآييد؛ خارج شويد به سوى دين و دنيا ، همانا شما الآن نه دنيا داريد و نه دين . نداى اين قهرمان دلير به گوش مسجديان رسيد ، اما اكثر آن بزدلان ترسو و پست فطرتان بى حميّت به اين نداى آزادى و شرافت پاسخى ندادند . (1) در همين هنگام لشكرى تازه نفس از طرف يوسف به سوى مسجد آمد و آنان با جمعيّت ديگرى از سربازان كه اطراف مسجد را قرق كرده بود با هم به جنگ با زيد عليه السلام پرداختند . جنگ شديدى در اطراف مسجد و بازارى كه جلو مسجد قرار داشت ، درگرفت و آخر الامر سپاه زيد عليه السلام با وارد آوردن تلفاتى بر آنان توانست به قسمت ديگر شهر عقب نشينى كند و خزانه شهر كوفه را به تصرّف خود درآورند . به شهادت تمام مورّخان ، روز چهارشنبه ، روز اول نبرد ، نيروى آزاديبخش زيد عليه السلام پيروزيهاى چشمگيرى به دست آورده و تلفات سنگينى را بر دشمن وارد كردند كه شمار آن را بالغ بر دو هزار نفر نوشته اند . (2) سپيده روز پنج شنبه ، دوم صفر 121 ه ق از افق سر زد و ميدانها و كوچه هاى شهر كوفه براى نبردى سهمگين و وحشتناك مهيا مى شد . از طرفى جنگ در روز دوم به مراتب از روز اوّل سخت تر و بى رحمانه تر ادامه

.


1- .أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 202؛ مقاتل الطالبيين ، ص 138؛ ثورة زيد بن على عليهماالسلام ، ص 120؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 2؛ زيد الشهيد ، ص 189 .
2- .مقاتل الطالبيين ، ص 139؛ وقايع الأيام ، ص 101 _ 103؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 203 .

ص: 138

پيدا كرد . در اين برخورد شديد عدّه اى از لشكريانِ دشمن به هلاكت رسيدند ، اما در عوض ، انقلابيّون افسرى رشيد و لايق و شجاعى را چون نصر بن خزيمه از دست دادند . آرى در لحظات نخستين جنگ بود كه مردى از سپاهيان دشمن به نام نائل بن فروه با شمشير ضربه اى سخت بر ران اين مبارز دلير وارد كرد . نصر در همان حال به او حمله ور شد و آن مرد شامى را به دَرَك واصل كرد ، اما چند لحظه بعد اين پهلوان سلحشور چشمان مقدّس خود را از دنيا فروبست و به صف شهيدان راه حق و عدالت و آزادى پيوست . مرگ اين افسر فداكار در روحيّه فرمانده انقلاب ، زيد عليه السلام اثر گذاشت و او را در تصميم خويش مبنى بر ادامه نبرد جدى تر ساخت . در اين لحظات ، زيد عليه السلام چون طوفانى سهمگين خود را به قلب دشمن زد و چنان فرياد و ناله و ضجّه از آنان بلند شده بود كه گوش را به درد مى آورد . مردم شاهد نبرد دليرانه و جانبازى مردى بزرگ از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله بودند . در آن روززيد عليه السلام منتهاى سعى و كوشش خود را در نبرد با دشمن به كار برد و خود و ياران دليرش كوفه را به خاك و خون كشيدند ، و فرياد اللّه اكبر و «يا منصور امت» آنان گوش فلك را كر كرده بود . در اين گير و دار و حملات شديد زيد عليه السلام و يارانش ، به شهادت تاريخ ، فرمانده سپاه دشمن در مقابل ياران باوفاى زيد تاب نياورد و فرار كرد . سپاه شام در پيش از ظهر روز پنج شنبه با قهرمانى زيد عليه السلام و يارانش از هم متلاشى شد ، و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند . پيش از ظهر روز دوم نبرد دليران از خود گذشته با از دست دادن يك افسر رشيد ، خود را براى دفاع و تهاجم مهيّا مى ساختند و زيد بن على عليهماالسلام اين قهرمان نمونه ، افراد خود را براى مقابله با حملات دشمن در صفوف منظّم قرار مى داد و براى نبرد در بعد از ظهر پنج شنبه آماده مى كرد . از آن طرف يوسف بن عمر لشكرى مجهّز به رهبرى عباس بن سعيد مهيّا ساخت تا به سپاه انقلاب حمله ور شوند .

.

ص: 139

زيد بن على عليه السلام تصميم گرفت با ياران مبارزش جلوى حمله دشمن را بگيرد و قبل از آنكه به آنها فرصت حمله دهد ، خود به آنان هجوم برند . زيد عليه السلام فرمان حمله به سپاه دشمن را صادر كرد . پرچمدار نيروى انقلاب «عبدالصمد بن أبى مالك بن مسرح » بود او با رشادتى بى نظير لشكريان دشمن را متوارى ساخت و فرياد ناله و ضجّه آنان به آسمان برخاست . در اين جنگ هم مردانِ انقلاب پيروز شدند ، امّا دشمن گروهى از مردان تيرانداز را كه مهارت خاصى داشتند مأمور ساختند تا به زيد عليه السلام و ياران او تيراندازى كنند و آنان را قتل عام نمايند . با وجود اينكه عصر پنج شنبه ، رزمندگان خسته و مبارز حال عجيبى داشتند ، پى درپى رسيدن قواى تازه نفس دشمن و معدود بودن افراد آنان تا اندازه اى عرصه را بر آنان تنگ كرده بود . چون نيروى دشمن بر اوضاع مسلّط گشت ، ضربه ناگوار ديگرى بر پيكر نهضت وارد شد و آن ، شهادت افسرى رشيد و فداكار چون معاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثه انصارى بود . وى از مردان دلير و كاردان و فداكار جبهه انقلاب بود . با شهادت وى قلب فرمانده انقلاب و همرزمان او از اين حادثه ناگوار سخت متألم گرديد . زيد عليه السلام با وجود زخمهايى كه بر بدن مقدّسش وارد شده بود ، سرسختانه به نبرد ادامه مى داد و ياران وى هم با كمال رشادت مى جنگيدند . هر لحظه كه مى گذشت سوارانى از دشمن به هلاكت مى رسيدند ، اما آثار خستگى و كوفتگى در چهره همه نمايان بود و الحق آنان فداكارانى بى نظير در تاريخ بشريّت به حساب مى آيند . در عصر روز پنج شنبه ، دومين روز جنگ ، خورشيد شاهد دلاورى و رشادت و جهاد زيد عليه السلام و ياران فداكارش بود . جنگ به اوج شدّت خود رسيده بود . عدّه اى از ياران شجاع و افسران لايق زيد عليه السلام به شهادت رسيدند و نهضت ، سخت براى درهم كوبيدن دشمن تلاش مى كرد .

.

ص: 140

در آن ساعت از عصر بود كه ناگهان مردم ديدند زيد عليه السلام و يارانش به طرز عجيب و حيرت آورى خود را به قلب سپاه دشمن زدند . در اين ميان زيد عليه السلام چون تند باد شديد در صف مقدّم جبهه جلوتر از ياران پيش مى رفت و تيرهاى دشمن چون باران به سوى او مى باريد . درست هنگام غروب آفتاب بود كه ناگهان تيرى به طرف چپ پيشانى مقدّس زيد عليه السلام اصابت كرد و شدّت آن به حدّى بود كه تا انتها در جبهه نورانى او فرو رفت . (1) آرى ، با غروب آفتاب ، عمر اين قهرمان نمونه و بى نظير از فرزندان حسين عليه السلام هم غروب كرد و اين تير كار خود را كرد . ديگر قهرمان نتوانست به جنگ ادامه دهد و شايد آن تير تا مغز او كارگر شده بود . وعده حق فرا رسيد و آن همه پيشگويى هاى رسا در شهادت زيد عليه السلام از ناحيه جدّش پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام جامه عمل به خود پوشيد . توصيف اين لحظات جانگداز بسيار سخت است . اصحاب زيد عليه السلام كه شاهد اين صحنه جانخراش بودند ، ديدند كه بدن مقدّس قهرمان رشيد ناگهان از اسب به زمين افتاد . ياران زيد عليه السلام اطراف او را گرفتند و به هر نحوى بود او را از روى زمين بلند كردند و در حالى كه هنوز نيمه رمقى در پيكر اين پهلوان فضيلت بود ، او را به منزلى بردند . سرانجام حضرت زيد بن على عليهماالسلام در روز جمعه سنه 121 ق كه در آن وقت 42 سال داشت ، به شهادت رسيد . (2) علل شكست ظاهرى قيام زيد عليه السلام را مى توان موارد زير دانست: 1 . وجود ارتش عظيم شام در عراق . 2 . نقش جاسوسان و عوامل نفوذى . 3 . خيانت مردم كوفه .

.


1- .أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 203؛ مقاتل الطالبيين ، ص 141 _ 142؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 3 ، ص 287؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 110؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 211 .
2- .طبقات ابن سعد ، ج 5 ، ص 240 .

ص: 141

كرامات و اشعارى در مرثيّه حضرت زيد عليه السلام

اشاره

از طرفى با به شهادت رسيدن حضرت زيد عليه السلام . اركان دستگاه اموى به لرزه درآمد . حكومت اموى بعد از سوزاندن جسد مبارك زيد عليه السلام ، نتوانست بيش از هفت روز به حكومت غاصبانه خود ادامه دهد . (1) نتايج قيام زيد عليه السلام را مى توان چنين برشمرد: 1 . قيام زيد عليه السلام و شهادت آن حضرت اثر مهمّى در زوال ملك بنى اميّه داشت . 2 . قيام زيد عليه السلام با شهادت او تمام نشد ، و انقلابيون به رهبرى فرزند رشيدش يحيى ، پرچم شورش و قيام بر ضد حكومت اموى را به دست گرفتند . 3 . در ادامه قيام زيد عليه السلام و فرزند او ، قيامهاى ديگرى بر عليه دستگاه اموى و عباسى صورت گرفت كه همه نشأت از قيام زيد عليه السلام بودند و عبارت اند از: الف . قيام سياه جامگان خراسان به فرماندهى ابو مسلم خراسانى . ب . قيام نفس زكيّه . ج . قيام ابراهيم بن عبداللّه . د . قيام محمّد بن ابراهيم طباطبا . ه . نهضت ابوالسرايا . و . قيام در طالقان . ز . قيام يحيى بن عمر در كوفه . ح . قيام صاحب زنج . ت . تشكيل حكومت علوى در طبرستان .

كرامات و اشعارى در مرثيّه حضرت زيد عليه السلامعمال اموى كه پس از جنگ بر كوفه مسلّط شده بودند ، شديدا در جستجوى جسد زيد عليه السلام بودند . ياران وفادار زيد عليه السلام همراه فرزندش يحيى به اين نتيجه رسيدند كه بدن

.


1- .بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 191؛ تفسير عياشى ، ص 325؛ البرهان ، بحرانى ، ج 1 ، ص 478؛ اثبات الهداة ، ج 5 ، ص 436؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 276 .

ص: 142

را در كنار جوى آبى دفن نمايند و بعد از آن آب را از روى آن عبور دهند ، تا دشمن به هيچ وجه متوجّه بدن نگردد . (1) موقعى كه اصحاب زيد عليه السلام بدن را دفن مى كردند ، همراه آنان جاسوسى از دشمن ناظر جريان بود . وى به طمع جايزه صبح زود نزد حكم بن صلت رئيس شرطه شهر كوفه و معاون يوسف بن عمر رفت و دفن بدن را گزارش داد و دشمن را به محل قبر راهنمايى كرد . يوسف بن عمر ، دستور داد يكى از نزديكانش به نام خراش بن حوشب با ديگرى قبر را نبش كردند و جسد مقدّس را بيرون آوردند . حجّاج بن قاسم آن نازنين بدن را با طنابى روى شتر بسته به دارالعماره برد . آنگاه يوسف بن عمر دستور داد سر مقدّس زيد عليه السلام را از بدن جدا ساختند و آن را براى هشام بن عبدالملك به شام فرستاد . آنگاه بدن مقدّس قهرمان انقلاب آل محمّد صلى الله عليه و آله را با بدن چند تن ديگر از افسران رشيد سپاه زيد عليه السلام ، در كنار كوفه به دار آويختند . يوسف بن عمر ، چند نفر نگهبان را كنار دار گماشت تا شبانه روز مراقب بدن باشند ، مبادا كسى شبانه آن را بربايد و دفن كند . يكى از نگهبانان چوبه دار مى گويد: من پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در عالم خواب ديدم ، او كنار چوبه دار كه بدن زيد عليه السلام بالاى آن آويزان بود ، ايستاده بود ، و با حالت تعجّب مى فرمود: آيا بعد از من اين طور با فرزندم رفتار مى كنيد؟! آنگاه خطاب به جسد زيد عليه السلام كرد و گفت: اى زيد تو را كشتند . خداوند آنها را به دار زند . (2) جرير بن حازم گويد: در عالم خواب سول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم ، او به چوبه دار كه جسد مقدّس زيد عليه السلام

.


1- .مقاتل الطالبين ، ص 142؛ انساب الأشراف ، ج 3 ، ص 203 .
2- .مقاتل الطاليين ، ص 144 .

ص: 143

كرامت 1

كرامت 2

بالاى آن تكيه زده بود و به مردم مى گفت: «اَهكَذا تَفعَلونَ بِوَلَدي»؛ آيا اين طور با فرزند من عمل مى كنيد؟! اين قبيل خوابها و ديگر كراماتى كه از بدن مقدّس فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت زيد بن على عليهماالسلام ديده شد ، مردم را با مقام معنوى او آشنا كرد و لذا به او با اعتقاد خاصّى مى نگريستند . به طورى كه مأموران جرأت نمى كردند مردم را از زيارت جسد زيد عليه السلام منع كنند ، از اين رو مردم كوفه شبها كنار چوبه دار زيد عليه السلام مى رفتند و به عبادت و راز و نياز با خداوند عالميان مى پرداختند . (1) در مدّت چهار سالى كه بدن مقدّس زيد عليه السلام بر بالاى چوبه دار بود ، مردم از آن بدن مطهّر كراماتى را مشاهده نمودند كه ذيلاً به آن اشاره مى شود:

كرامت 1دشمنان موقعى كه بدن زيد عليه السلام را به دار زدند ، با كمال تعجّب متوجّه شدند ، بدن رو به قبله بر مى گردد و هر چه آن را برمى گردانند ، باز رو به قبله برمى گشت . آرى ، او در زمان حيات خويش هميشه رويش به درگاه حق بود ، بعد از شهادت هم جسد مقدّسش به سوى قبله بر مى گشت . (2)

كرامت 2حكم بن عبّاس كلبى شاعر اموى (حكيم الأعور) از دشمنان زيد عليه السلام بود . او هنگامى كه خبر شهادت زيد عليه السلام و به دار زدن او را شنيد ، بسيار خوشحال شد و چند بيت شعر كه حاكى از عداوت وى با خاندان رسالت و محبّتش به اجداد خبيث اموى خويش بود ، سرود . وى در مقام سرزنشِ اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و مفاخره ، اين شعر كفرآميز را مى گويد: صَلَبنا لَكُم زَيدا عَلى جِذعِ نخلَةٍوَلَم نَرَ مَهديِّا عَلَى الجِذعِ يُصلَبُ وَ قِستُم بِعُثمانَ عَلَيّا سَفاهَةٍوَ عُثمانُ خَيرٍ مِن عَلِىٍّ وَ اَطيَبُ ما زيد عليه السلام را بر شاخ درخت خرما به دار زديم ، و نديديم كه مهدى را بردار كشند . شما از روى نادانى على عليه السلام را با عثمان مقايسه كرديد ، و حال آنكه عثمان از على عليه السلام پاكتر و بهتر است . (3) موقعى كه امام صادق عليه السلام شنيد ، اين شاعر اموى اين طور گفته ، سخت منقلب گشت . امام در حالى كه دستهايش را در حالى كه از شدّت ناراحتى مى لرزيد ، به آسمان بلند كرد و عرض نمود: پروردگارا ، اگر گوينده اين دو شعر دروغگو است ، درندگان خود را بر وى مسلّط كن . دعاى امام مستجاب شد . موقعى كه اين شاعر بى ايمان عازم كوفه بود ، در بين راه شيرى به او حمله ور شد و وى را از پاى درآورد . هنگامى كه اين خبر را به امام صادق عليه السلام رساندند ، امام به سجده افتاد و گفت: الحَمدُللّه الَّذي اَنجزَ وَعدَهُ؛ سپاس خدايى را كه به وعده خود وفا كرد . (4)

.


1- .منهاج السنه ، ج 1 ، ص 8؛ تهذيب ، ابن عساكر ، ج 6 ، ص 23؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 221 .
2- .قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 226 .
3- .الغدير ، ج 3 ، ص 75 .
4- .مناقب ، ج 3 ، ص 360؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 192 .

ص: 144

كرامت 3

كرامت 3در كتاب امالى شيخ صدوق رحمه الله نقل شده است: مردى از « بلنجر» كه نام شهرى بود ، به كوفه آمد و موقعى بدن زيد عليه السلام را بالاى دار ديد ، با كمال بى شرمى گفت: اَلا تَرَونَ إلى هذا الفاسِقُ ابنِ الفاسِقُ كَيفَ قَتَلَهُ اللّهُ؛ آيا اين فاسق فرزند فاسق را نمى بينيد كه چگونه خداوند او را كشت _ نعوذا باللّه . اما طولى نكشيد كه در چشمهاى او آماسى پديدار شد كه از هر دو چشم نابينا گشت . در همين بين يكى از اهالى كوفه كه شاهد ماجرا بود گفت: إحذَرُوا أَن تَتَعَرَّضُوا لأِهلِ بَيتِ إلاّ بِخَيرٍ؛ بترسيد از اينكه به اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله

.

ص: 145

كرامت 4

كرامت 5

تعرض كنيد مگر به خير و خوبى . (1)

كرامت 4در كتاب الحدائق الورديّة آمده است: دو نفر از طايفه «صبّه» به كُناسه كوفه آمدند . آن دو دستِ همديگر را گرفته بودند و هنگامى كه مقابل چوبه دار رسيدند . ايستادند . يكى از آنان دست خود را به چوبه دار زد و اين آيه شريفه را خواند: «إنَّما جَزائُ الَّذينَ يُحارِبونَ اللّه وَ رَسُولَهُ وَ يَسعَونَ في الأرضِ فَسادا أَن يُقتلوا او يُصَلَّبوا اَو تَقَطَّعَ أيديِهم وَ اَرجُلُهُم مِن خِلافٍ»؛ كيفر كسانى كه با خدا و رسول او صلى الله عليه و آله مى جنگند و باعث فساد در روى زمين مى شوند ، اين است كه كشته شوند ، اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته شوند و يا دستها و پاهايشان برخلاف هم قطع گردد . (2) اين مرد همين كه خواست دست خود را از چوبه دار بردارد ، درد شديدى دست او را فراگرفت و گويند مرض آلكه ، خوره يا سرطان بود كه به تمام بدن او سرايت كرد و جابه جا مُرد . (3)

كرامت 5در كتاب زيد الشهيد آمده است: هنگامى كه بدن مطهّر زيد عليه السلام با وضع رقّت بارى روى چوبه دار برهنه آويزان بود ، عنكبوت ها با تارهاى خود روى عورت او را مى پوشاندند و هرگاه دشمنان آن تارها را بر طرف مى كردند مجددا عنكبوت ها روى آن تار مى تنيدند . (4)

.


1- .امالى ، ص 182؛ زيد الشهيد ، ص 160؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 227 .
2- .سوره مائده ، آيه 33 .
3- .الحدائق الورديه ، ج 1 ، ص 102؛ زيد الشهيد ، ص 161 .
4- .زيد الشهيد ، ص 160؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 228 .

ص: 146

كرامت 6

كرامت 7

كرامت 8

كرامت 9

كرامت 6موقعى كه بدن زيد عليه السلام برهنه بالاى دار بود ، قسمتى از پوست شكم او به نحو خاصى عورتين او را پوشانده بود . شايد اين پيشامد بعد از آن بود كه دشمن تارهاى عنكبوت را از موضع بدن جدا كرده بودند . (1)

كرامت 7در كتاب الحدائق الورديّة آمده است: شخصى به نام عزرمه ، كه از طايفه اسدى بود ، در كنار چوبه دار با چند تن از بستگان خود نشسته بود و با كمال بى شرمى و جسارت به بدن مقدّس زيد عليه السلام سنگ ريزه پرتاب مى كرد . وى هر روز اين كار را تكرار مى كرد . سماعيل بن يسع عامرى مى گويد: به خدا سوگند ، عزرمه را وقت مرگش ديدم؛ چشمهايش به طور وحشتناكى از حدقه بيرون آمده بود ، گويا دو شيشه سبز بودند . (2)

كرامت 8زنى از كنار چوبه دار رد شد . چون بدن حضرت زيد بن على عليه السلام را برهنه ديد ، قسمتى از روپوش خود را به طرف بدن او انداخت ، آن پارچه به اذن خدا به بدن زيد عليه السلام ملحق شد و آن را پوشاند . (3)

كرامت 9مردى به نام شبيب بن غرقد گويد: پس از مراجعت از سفر مكّه به كوفه آمدم . با هم سفران خود به كُناسه كوفه رسيديم . شب هنگام بود . به چوبه دار كه بدن زيد بن على عليهماالسلام بالاى آن بود نزديك

.


1- .قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 227؛ زيد الشهيد ، ص 160 .
2- .قيام زيد بن على عليه السلام ، 228؛ زيد الشهيد ، ص 161؛ الحدئق الورديه ، ج 1 ، ص 149 .
3- .قاموس الرجال ، ج 2 ، ص 274؛ زيد الشهيد ، ص 160 _ 161 .

ص: 147

كرامت 10

كرامت 11

شديم . بوى بسيار معطّرى به مشام مى رسيد . به دوستان گفتم: بوى دار آويختگان چنين است . ناگهان صدايى ، كه گوينده آن رانمى ديدم ، بلند شد كه مى گفت: «هكذا توجه رائحة اولاد الأنبياء الذين يقصون بالحق و به يعدلون؛ بلى ، بوى فرزندان پيامبران كه قدم به راه حق و عدالت نهادند ، اين چنين است . (1)

كرامت 10شخصى دست خود را روى چوبه دار زيد عليه السلام گذاشت و گفت: اين است كيفر فاسق فرزند فاسق «نعوذ باللّه » . براى اين جسارت خداوند تبارك و تعالى آنا انگشتهاى دست او را كه روى چوبه دار بود به كف دستش فروبرد . (2)

كرامت 11پس از آتش زدن بدن حضرت زيد بن على عليهماالسلام هنگامى كه خاكستر آن را روى آب فرات ريختند . ديدند كه خاكستر همانند هاله اى از نور مى درخشد . آرى ، اين است مقام مردان خدا؛ آنان كه مرگ و زندگى شان ، عظمت و حيات است . درود خدا به روان پاك آنان باد! . (3) زيد بن على عليهماالسلام در راه دفاع از مبادى اسلام و كيان دين و نجات مسلمانان قيام كرد و در اين راه مقدّس به شهادت رسيد . يكى از دوستان امام ششم به نام حمزة بن حمران مى گويد: روزى خدمت مولايم امام صادق عليه السلام شرفياب شدم . حضرت از من پرسيد: اى حمزه از كجا مى آيى؟

.


1- .زيد الشهيد ، ص 161؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 228 .
2- .الحدائق الوردية ، ج 1 ، ص 152؛ زيد الشهيد ، ص 161 .
3- .زيد الشهيد ، ص 161 .

ص: 148

عرض كردم: از كوفه . امام تا نام كوفه را شنيد به شدّت گريه كرد ، به طورى كه محاسن مباركش از اشكِ چشمش خيس شد . موقعى كه من اين حالتِ غير منتظره را از حضرت مشاهده كردم ، از روى تعجّب عرض كردم: يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله چه مطلبى شما را چنين به گريه انداخت؟ امام با حالتى حزن انگيز و چشمان پر از اشك فرمود: «ذَكَرتُ عَمّى زَيدا عليه السلام وَ ما صُنِعَ بِهِ فَتَكَيتُ؛ به ياد عمويم زيد عليه السلام ، و آنچه بر سر او آوردند افتادم ، گريه ام گرفت» . (1) هنگامى كه امام ششم شيعيان براى زيد عليه السلام چنين متأثر باشد ، ديگر ياد آن رادمرد و منتقم آل محمّد صلى الله عليه و آله از دل هيچ مسلمان آزاده و معتقدى بيرون نمى رود و بايد هم چنين باشد . «وَ كانَ اِستِشهادِهِ مَصدَرُ وَحىٍ لِلشُّعَراء؛ شهادت زيد عليه السلام ، الهام بخش سرايندگان آزاده بوده است» . لذا شعرا و سخن سرايان متعهّد ، ذوق سليم خود را در راه هدف و بيدارى مسلمانان و تجليل از رهبران فداكار و انقلابيّون آزاده به كار گرفتند . شعراىِ متعهد آن عصر اشعار و سخنانى محرّك ، جانسوز و انقلابى در رثاى زيد عليه السلام سرودند كه ما در اين مختصر بعضى از آنان را يادآور مى شويم . 1 . مرثيّه فضل بن عبّاس بن عبدالرحمن ، در عزاى زيد عليه السلام ؛ از جمله كسانى كه در مرثيّه زيد بن على عليهماالسلام اشعارى سروده ، جناب فضل بن عبّاس بن عبدالرّحمن بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است كه در اين باره چنين گفته است: ألا يا عينُ لا تَرقي وَجودىبِدَمعِكِ ليسَ ذا حينَ الجُمودِ غَداةَ ابنُ النَّبيِ أبو حُسَينٍصَلىٌ بِالكُناسَةِ فَوقَ عودِ يُظلُّ عَلى عَمودِهِم و يُمسيبِنَفسي أعظَمُ فَوقَ العَمُودِ تَعدَّى الكافِرُ الجَبارُ فيهِ فأخرَجَهُ مِنَ القَبرِ اللَّحيدِ فَظَلُّوا يَنبُشونَ أَبا حُسَينِخَضيبا بَينَهُم بِدَمٍ جَسيدِ فَطالَ بِهِ تَلَعُّبُهُم عُتُواوَما قَدَروا عَلى الرُّوحِ الصَّعيدِ فَكَم مِن والِدٍ لأبى حُسَينٍ مِنَ الشُهداءِ أو عَم شهيد وَمِن أبناءِ أعمامٍ سَيَلقىهُم أؤلى بثِ عندَ الوُروُدِ دَعاهُ مَعشَرٌ نَكَثوا أباهُحُسينا بعد تؤكيد العُهُودِ فَسار اليهِم حتى أتاهُمفَما أرعوا على تِلكَ العُقُودِ وَكَيف تَضُنُّ بِالعَبراتِ عَينىوَتَطمَعُ بَعدَ زَيدٍ فى الهُجودِ وَ كَيفَ لها الرُّقادُ وَ لَم تُرائيجِياد الخَيلِ تَعدوُ بِاللسُوُدِ تَجمَّعَ لِلقَبائِلِ مِن مَعَدّوَ مِن قَحطانَ فى خَلقِ الحَديدِ كَتائِبَ كُلَّما أردَت قَتيلاًتَنادَت أنَ إلى الأعداءِ عودي بِأَيديهِم صَفائحُ مُرهَفاتُصَوارِمُ اُخلِصَت مِن عهدِهُودِ بِها نَسقي النُّفوسَ إذا التَقيناو نَقتُلُ كُلَّ جَبّارٍ عَنيدِ و نَقضي حاجَةً مِن آلِ حَربٍوَ مَروانَ اللَّعينِ بَني العَنيدِ و تَحكُمُ في بَني الحَكَم العواليونَجعلَهُم بِها مِثلَ الحَصيدِ وَ نَنزِلُ بِالُمعيِطيَّن حَرباعُمارَةُ مِنهُم وَ بَنوُ الوَليدِ و إن تُمكنِ صُروف الدَّهرِمِنكُمو ما يأتى مِن الأَمرِ الجَديدِ نُجازيكُم بِما أَولَيتُوموُناقصاصا أو نَزيدُ عَلَى المَزيد وَ نترُكُكُم بِأرضِ الشّام صَرعىوَ شَتّى مِن قَتيلٍ أو طَريدِ تَنوءُ بِكُم خَوامِعُها وَ طَلسُوَ ضارِي الطَّيرِ مَن بُقعٍ وَ سودِ وَ لَستُ بِآيِسٍ مِن أن تَصيرواخَنازِيرا وَ أَشباهُ القُرودِ (2)

.


1- .امالى صدوق ، ص 392؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 172؛ امالى طوسى ، ص 277 .
2- .مقاتل الطالبيين ، ص 149 _ 152؛ أعيان الشيعه ، ج 3 ، ص 128؛ لروض النضير ، ج 1 ، ص 87؛ زيد الشهيد ، ص 204؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 252 _ 254 .

ص: 149

1 . اى ديده ، اشك ببار و آب ديده خود را هديه فرست ، و خشك مشو كه اينك وقت خشك شدن نيست . 2 . بامداد فرزند پيامبر ، أبوالحسين زيد عليه السلام ، در كُناسه كوفه به فراز چوبه دار رفت . 3 . بالاى دار صبح و شام بر او مى گذرد ، و به جانم قسم كه شخصيّت بزرگى بالاى دار است . 4 . كافر ستمگر درباره او كار از حد گذرانيد ، و او را از قبر بيرون آورد. 5 . قبرش را شكافتند و جسد مقدّس أبا حسين را ، كه به خون آغشته و رنگين بود برون آوردند . 6 . زمانى دراز از روى سركشى آن جسد نازنين بازيچه دست خويش قرار دادند ، ولى به روح مقدّس او دسترسى نداشتند . 7 . مقام شهادت براى زيد عليه السلام تازگى نداشت چه بسيار پدران ، و عموهايى كه از آن جناب به شهادت نايل گشته بودند . 8 . و چه عموزداگان محترمى داشت ، كه هنگام ورود او به بهشت از آن جناب ديدار كنند . 9 . همان مردمى كه با پدرش حسين عليه السلام پس از آن همه محكم كارى در عهد ، پيمان شكنى كردند او را دعوت نموده و با او بيعت نمودند . 10 . پس وى به سوى همان مردم رهسپار گرديد و آنها به عهد خويش وفا نكردند . 11 . چگونه ممكن است ديده از ريختن اشك خودددارى كند و بخل ورزد و چگونه پس از زيد عليه السلام طمع خفتن كند . 12 . چسان ممكن است به خواب رود با اين كه هنوز روز انتقام را نديده است ، كه اسبان تك رو و سبكخيز شيران را در افكنند؟ 13 . و هم صفوف فشرده قبيله مُعدِ و قحطان را در حلقه هاى زره هاى محكم ديدار نكرد؟ 14 . سپاهيانى كه هرگاه كشته اى بر زمين افكنند فرياد زنند: به سوى دشمنان باز خواهيم گشت . 15 . شمشيرهاى پهن و تيزى در دست دارند كه از عهد هود عليه السلام به دستشان رسيده است . 16 . بدان شمشيرها در روز جنگ جانها را سيراب مى كنيم و هر سركش معاندى را مى كشيم . 17 . و انتقام خويش را از خاندان ابو سفيان و مروان _ دشمن زادگان خود باز مى گيريم . 18 . و در فرزندان حكم (مروانيان) كه بر ما بزرگى گرفته اند ، حكم كنيم و آنها را با اين شمشيرها دور كرده ،

.

ص: 150

پراكنده سازيم . 19 . و به جنگ دو دسته از فرزندان أبى معيط ، يعنى فرزندان عماره و وليد برويم . 20 . و چنانچه دگرگونيهاى روزگار ما را فرصت دهد ، و هر روز چيز تازه اى پيش نيايد . 21 . بلا درنگ ما كيفر اين سرگردانيها را به شما خواهيم داد و شما را قصاص خواهيم كرد و بلكه بيش از قصاص از شما انتقام خواهيم گرفت . 22 . لاشه كشته و اجساد بى جانِ تان را در سرزمين شام بر زمين خواهيم افكند . 23 . تا طعمه گرگان و كفتارانِ بيابان و پرندگانِ گوشتخوار و سياهرنگ گردد . 24 . و من نااميد نيستم از اين كه شما به صورت خوكها و ميمونها درآييد . 2 . مرثيّه ابو ثميله أبّار ، در رَثاى زيد عليه السلام ؛ أبا الحسين أعار فقدك لوعةمن يلق ما لقيت منها يكمد فغدا السهاد و لو سواك رمت بهو كذاك من يلق المنيّة يبعد و نقول لا تبعد و بعدك داؤناو كذاك من يلق المنيّة يبعد كنت المؤمل للعظائم و النّهىترجى لامر الامّة المتاوّد فقتلت حين رضيت كلّ مناضلوصعدت في العلياء كلّ مصعّد فطلبتَ غاية سابقين فنلتهاباللّه فى سير كريم المورد و أبى الهك أن تموت و لم تسرفيهم بسيرة صادق مستنجد والقتل فى ذات الاله سجيَّةمنكم و أحرى بالفعل الأمجد والنّاس قد أمنوا و آل محمّد من بين مقتول و بين مشرد نُضبٌ اذا ألقى الظّلام ستورهرقد الحمامُ و ليلهم لم يرقد يا ليت شعرى و الخُطوب كثيرةاسباب موردها و ليلهم لم يرقد يا ليت شعري و الخطوب كثيرةاسباب موردها و ما لم يورد ما حُجّة المستبشرين بقتلهبالأمس و أو ما عذر اهل المسجد 1 . اى أبا الحسين ، (كنيه زيد عليه السلام است) اندوه فقدان تو در دلم آتشى افروخته ، و هر كه مانند من به مصيبت فقدان تو دچار شود ، به سختى اندوهناك گردد .

.

ص: 151

2 . شب مِحنت و بيدارى فرا رسيد و اگر جز تو هدف تير اين بلاها بود هرگز سهاد و بيدارى فرا نمى رسد و حاصر نمى گشت . 3 . از ما دور مشو كه دورى تو درد ما است ، آرى چنان است ، هر كه با مرگ ملاقات كرد دور خواهد گشت. 4 . تو مايه اميد ما در كارهاى سخت و بزرگ بودى ، و به خصوص در كارهاى سنگين و دشوار امّت ، چشم اميد ما به تو بود . 5 . كشته گشتى هنگامى كه به مناضله و دفاع تن در دادى و به مرتبه والا قدم برداشتى و تمام مراحل بزرگى را طىّ كردى . 6 . تو هدف و سرانجام پيشينيان را خواستار بودى و به خدا قسم بدان رسيدى در روش و طريقى كه سرمنزلش گرامى بود . 7 . خدايت نخواست كه بميرى و در ميان مردم به سيره مردى راستگو و شجاع رفتار نكرده باشى . 8 . أسفا! كه مردم همگى در آسايش به سر مى برند ، ولى خاندان محمّد صلى الله عليه و آله يا كشته و يا آواره هستند . 9 . آن بزرگانى كه چون تاريكى شب پرده هاى خويش را برافكند مرغاب به خواب روند ، ولى شب اينان را خواب نباشد . 10 . اى كاشمن اسباب و علل اين همه پيش آمدهاى ناگوار را مى دانستم كه چگونه در مى رسد و چسان در نمى رسد . 11 . عذر اين مردمانى كه در قتل زيد عليه السلام به هم مژده مى دهند (در فرداى قيامت) چيست ، يا عذر اهل مسجد (كه در مسجد ماندند و به يارى او نشتافتند) چه خواهد بود . 3 . اشعار يحيى ، فرزند زيد ، در سوگ پدر؛ خَليلى عَنّي بالمدينة بلغابنى هاشم اهل النهى و التجارب فحتى متى مروان يقتل منكمخياركم والدّهر جم العجائب و حتّى متى ترضون بالخرق منهمو كُنتم اباة الخسف عند التّحارب لكلّ قتيل معشر يطلبونهو ليس لزيد بالعراقين طالب (1)

.


1- .قيام زيد بن على عليه السلام ، ص 255 .

ص: 152

1 . اى دوست من ، پيام مرا در مدينه به بنى هاشم آن مردان با خرد و تجربه ، برسان . 2 . [به بنى هاشم بگو] تا كى بنى مروان از خوبان شما را بكشند و روزگار پرشگفت است . 3 . تا كى با بدرفتارى و عهد شكنى آنان تن در دهيد و حال آنكه شما آزاد مردمان در كارزاريد . 4 . براى هر شهيدى خونخواهى است ، اما براى زيد عليه السلام در عراق و حجاز خونخواهى نيست . 4 . در تحفة الراغب (1) اين دو بيت در مرثيّه زيد عليه السلام آمده است: مصيبة زيد أنها لعظيمهإذا ذكرت يوما نسيت المصائبا قتيلا نيبشا بارزا فوق جذعهبوجنته يلقى الظبا و القواظبا 1 . مصيبت و اندوه از دست رفتن زيد عليه السلام بسيارى بزرگ است . موقعى كه به ياد آن افتى ، ديگر مصائب را فراموش كنى . 2 . آن كشته اى است كه قبرش را نبش كردند و دارش زدند و در پيشانى او اثر زخم تير بود .

.


1- .تحفة الراغب ، شافعى ، ص 31 .

ص: 153

ذكر چند روايت از حضرت زيد بن على عليهماالسلام

ذكر چند روايت از حضرت زيد بن على عليهماالسلاممهم ترين و معتبرترين كتب روايى ما كه در احكام و فروع به عنوان مدرك و سند از آن استفاده مى شود چهار كتاب است . در اين كتابها تمام مسائل و احكام اسلام به شكل روايت و حديث از پيشوايان معصوم ما ، پيامبر خدا و ائمه اطهار عليهماالسلامرسيده است و فقها و برزگان دين براى استنباط شرايع اسلام بعد از قرآن اين چهار كتاب را بيشتر از ساير آثار شيعه مورد استفاده و استناد قرار مى دهند . يكى از بارزترين چهره هاى درخشان در ميان روات اين احاديث در كتب اربعه ، حضرت زيد بن على بن الحسين عليهم السلام مى باشد كه ما ذيلاً تعدادى از احاديث منقوله از حضرتش را نقل نموده و تقديم شما خوانندگان گرامى مى نماييم .

حدّثنا على بن الحسين بن محمّد ، عن هرون بن موسى ، عن أحمد بن محمّد بن مخزوم ، عن عبداللّه بن محمّد البلوى ، عن محمّد بن بكر ، عن ابراهيم بن عبداللّه بن

.

ص: 154

العلا ، عن زيد بن على بن الحسين عليهم السلام ، فى حديث قال:منّا المصطفى و المرتضى ، و منّا يكون المهدي قائم هذه الأمّة ، قلت هل عهد إليكم نبيّكم ، متى يقوم قائمكم؟ قال: إنك لن تلحقه ، و إنّ الامر يليه ستة من الأوصياء بعد هذا ، ثم يعجل اللّه خروج قائمنا فيملئها قسطا و عدلاً كما ملئت جورا و ظلما ، قلت: يا ابن رسول اللّه ألست صاحب هذا الامر؟ قال: انا من العترة ، فعدت فعاد الي ، فقلت: هذا الذّي تقوله عنك أو عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ قال: و لو كنت اعلم الغيب لأستكثرت من الخير ، لا ولكن عهد عهده الينا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؛

عبداللّه بن العلاء حديثى از زيد عليه السلام فرزند بزرگوار حضرت على بن الحسين عليهماالسلامنقل كرده است كه فرمود:مصطفى و مرتضى از ما است ، و مهدى قائم اين امّت از ما است . عرض كردم: آيا پيغمبرتان به شما سفارش كرده كه در چه زمان قائم شما قيام مى كند؟ فرمود: تو به او نخواهى رسيد ، و اين امر امامت را شش نفر از اوصياىِ بعد از او عهده دار مى شوند ، و بعد از آن خداوند در خروج قائم ما شتاب مى كند ، و زمين را پر از عدل و داد مى نمايد ، چنانچه از ستم و بى دادگرى پر شده باشد . رواى گويد: به زيد عليه السلام عرض كردم اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله آيا تو صاحب اين امر نيستى؟ فرمود: من از عترتم ، دو مرتبه اين سؤال را كردم ، همين جواب را به من داد . عرض كردم: اين كه تو مى فرمايى از ناحيه خودت مى فرمايى يا از رسول خدا صلى الله عليه و آله است؟ فرمود: اگر غيب و نهان مى دانستم (براى خويش) خير زياد مى كردم ، ولى اين سفارشى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به ما فرموده است .

همين خبر با اسانيد ديگرى نيز روايت شده و احاديث ديگرى از زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده اند كه حاكى از آن است كه زيد عليه السلام خودش را امام نمى دانسته ، بلكه به امامت پدران و برادرش عليهم السلام اقرار داشته است . (1)

حدّثنا ابوالمفضّل ، عن محمّد بن على الأزدي ، عن الحسن بن محمّد العرني عن يحيى بن يعلي الأسلمي ، عن عمر بن موسى الوجيهي ، عن زيد بن علي عليهم السلام عن جابر بن عبداللّه الأنصاري في حديث أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال له يوما:يا جابر اذا

.


1- .اثبات الهداة ، ج 2 ، ص 563 _ 564 .

ص: 155

ادركت ولدي الباقر ، فاقرأه منّي السلام ، أمّا أنّه إسمى و أشبه النّاس بي ، علمه علمي و حكمه حكمي ، سبعة من ولده امناء معصومون أئمة أبرار و السابع مهديهم الذي يملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئت جورا و ظلما ثم تلا رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «وَ جَعَلناهُم أئمَّةً يهدُونَ بِأَمرنا و أوحينا اليهم فعلَ الخيراتِ و أقامَ الصَّلوةِ و إيتاءَ الزَّكوةِ» (1) .

زيد عليه السلام مى فرمايد كه براى ما حديث كرده اند از جابر بن عبداللّه انصارى در حديثى كه سول خدا صلى الله عليه و آله روزى به وى فرمود:اى جابر ، هنگامى كه فرزندم باقر را درك كردى از جانب من سلامش برسان؛ آگاه باش او همنام من و شبيه ترين مردم به من است . علم او علم من ، و حكم او حكم من است . هفت نفر از اولادش امينهاى معصوم ، و امامهاى نيكوكار مى باشند و هفتمى مهدى ايشان است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند چنانچه از ستم و بيدادگرى پر شده . آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله (اين آيه را) تلاوت فرمود: و ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما راهنمايى مى كنند و به ايشان انجام دادن كارهاى خير و به پاداشتن نماز و دادن زكوة را وحى كرديم . (2)

حدّثنى الحسين بن محمّد الخزاعي ، عن أحمد بن محمّد بن سعيد ، عن جعفر بن علي الكندي ، عن ابراهيم بن محمّد بن ميمون ، عن المسعودي ، عن أبى علي الفرازي ، عن ابى خالد الواسطي ، عن زيد بن علي ، عن أبيه الحسين عليهم السلام قال:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله يا حسين انت الإمام بن الإمام تسعة من ولدك اُمناء معصومون و التاسع مهديّهم ، فطوبى لمن أحبهم و الويل لمن أبغضهم .

روايت شده از زيد و او از پدرش امام زين العابدين عليه السلام و او از پدرش امام حسين عليه السلام كه فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى حسين ، تو امام و فرزند امامى . نُه نفر از اولاد تو امينهاى معصوم اند ، و نُهمى مهدىِ ايشان است . پس خوشا حال كسى كه ايشان را دوست بدارد و واى بر آنكه دشمنشان داشته باشد . (3)

.


1- .سوره انبياء ، آيه 73 .
2- .اثباة الهداة ، ج 2 ، ص 564 .
3- .اثبات الهداة ، ج 2 ، ص 565 .

ص: 156

حسين بن زيد عليه السلام ، جدّ ششم امامزاده طاهر عليه السلام

حدّثنا محمّد بن جعفر التميمي ، عن محمّد بن القاسم المحاربي ، عن هشام بن يونس ، عن القاسم بن خليفة ، عن يحيى بن زيد ، قال: سألت أبيّ عن الأئمّة فقال: الائمة اثنا عشر أربعة من الماضيين و ثمانية من الباقين ، قلت: فسمّهم يا أبه قال:أمّا الماضون فعلي بن أبي طالب و الحسن و الحسين و علي بن الحسين عليهم السلام ، و بعده عي ابنه و بعده محمّد ابنه ، و بعده علي ابنه ، و بعده الحسن ابنه ، و بعده الحجّة المهدي ، قلت: يا أبه فلست منهم؟ قال: لا ولكنّي من العترة ، قلت: فمن أين عرفت أساميهم؟ قال: عهد معهود إلينا من رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

براى ما حديث كرده اند از يحيى پسر حضرت زيد عليه السلام كه گفت:از پدرم پرسيدم كه امام ها چند نفرند؟ فرمود: امام ها دوازده نفرند . چهار نفر از گذشتگان و هشت نفر از باقى ماندگان . عرض كردم: اى پدر! نامشان را بيان فرما . فرمود: اما گذشتگان ، على بن ابى طالب و حسن و حسين و على بن الحسين عليهم السلام و از باقى ماندگان ، برادرم محمّد باقر و فرزندش جعفر صادق و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش حسن و پس از وى حجّت مهدى است . عرض كردم: اى پدر ، تو از ايشان نيستى؟ فرمود: نه ، ولى من از عترتم . عرض كردم از كجا اسامى شان را دانستى؟ فرمود: سفارشى است كه از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله به ما سپرده شده است . (1)

حسين بن زيد عليه السلام ، جدّ ششم امامزاده طاهر عليه السلامدومين فرزند حضرت زيد بن على عليهماالسلام ، حسين است . وى مكنّى به ابوعبداللّه و أبو عاتقه و ملقّب به ذوالدمعه يا ذو العبره مى باشد . حسين بن زيد عليهماالسلام شخصيّتى والا و دانشمندى بزرگوار بود كه علوم فراوانى را از امام صادق عليه السلام كسب كرد . او داراى كتابى است و در علم انساب نيز مهارت داشت: در زهد و عبادت كوشا و مردى ثقه و پرهيزكار و جليل القدر و بزرگ خاندان زيد

.


1- .اثبات الهداة ، ج 2 ، ص 565 _ 566 .

ص: 157

تاريخ ولادت و كنيه حسين بن زيد عليه السلام

شهيد عليه السلام بود . در ميان بنى هاشم نيز مردى زباندار و دانا و داراى موقعيّت خاص بوده است . اعقاب و اولاد حضرت زيد عليه السلام نوعا از مجاهدان و انقلابى ها بودند . حضرت حسين بن زيد بن على عليه السلام ، جدّ ششم امامزاده طاهر عليه السلام كه در شهر رى مدفون مى باشد نيز از اين امتياز برخوردار بوده و از كسانى بود كه با محمّد و ابراهيم پسران عبداللّه محض بن حسن بن حسن عليهم السلام خروج كرد و سپس براى مدّتى طولانى متوارى گشت و چون او را تعقيب نكردند و اطمينان يافت كه دستگير نخواهد شد ، خود را ظاهر ساخت . (1) نگارنده سعى دارد در اين مخصر شمّه اى از حالات اين سيّد جليل القدر كه جدّ ششم امامزاده طاهر عليه السلام شهر رى مى باشد ، تقديم خوانندگان عزيز نمايد تا بتواند چهره كامل ترى از امامزاده طاهر عليه السلام و اجداد انقلابى آن حضرت در اذهان عمومى ، ارائه دهد و مشمول شفاعت جدّش امام زين العابدين عليه السلام قرار گيرد .

تاريخ ولادت و كنيه حسين بن زيد عليه السلامدر مورد تاريخ تولّد حضرت حسين بن زيد عليه السلام اختلاف زيادى است ، ولى مشهور و اتّفاق اكثر علما اين است كه وى در شام و در سنه 114 يا 115 به دنيا آمده و در سنه 190 يا 191 در سن 76 سالگى در مدينه طيّبه درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد . (2) همچنان كه از گفتار صاحب كتاب عمدة الطالب (3) فهميده مى شود ، حسين بن

.


1- .مقاتل الطالبيين ، ص 358 .
2- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 23؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 123؛ زيد الشهيد عليه السلام ، ص 191؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 391؛ تاريخ الاسلام ، ج 9 ، ص 186؛ المنتظم ، ج 4 ، ص 141؛ شاگردان مكتب ائمه ، ج 2 ، ص 43 .
3- .عمدة الطالب ، ص 260؛ أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 23؛ طبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 325؛ سر السلسلة العلويّة ، ص 62؛ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 273؛ لباب الانساب ، ج 1 ، ص 410؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 123 .

ص: 158

چرا حسين بن زيد عليهماالسلام به ذوالدمعه ملقّب شد؟

زيد عليهماالسلام هنگامى كه پدر بزرگوارش به شهادت رسيد ، هفت سال بيشتر نداشت و كتب تاريخ مادرش را اُم ولد دانسته اند . مرحوم علاّمه سيد محسن امين رحمه الله در كتاب أعيان الشيعه (1) به نقل از ابن عنبه ، در باره كنيه حسين بن زيد عليهماالسلام مى نويسد كه آن حضرت مكنّى به ابو عبداللّه بود و پدر بزرگوارش حضرت زيد بن على عليهماالسلاممى نويسد كه آن حضرت مكنّى به ابو عبداللّه بود و پدر بزرگوارش حضرت زيد بن على عليهماالسلام به جهت دوست داشتن جدّ مظلومش ابا عبداللّه الحسين عليه السلام ، اين كنيه را براى فرزند دلبندش برگزيده است . عدّه ديگر از مورّخان و علماى انساب كنيه آن حضرت را «ابو عاتقه» ذكر كرده اند و علاّمه نورى رحمه الله در كتاب نجم الثاقب وى را به ابا عاتكه مكنّى دانسته است . (2)

چرا حسين بن زيد عليهماالسلام به ذوالدمعه ملقّب شد؟اكثر مورّخان دو لقب ، كه هر دو به يك معنا مى باشد ، براى حسين بن زيد عليه السلام جدّ ششم امامزاده طاهر عليه السلام نوشته اند كه «ذوالدمعه» و «ذوالعبرة» مى باشد . دو كلمه دمع و عبر ، هر دو به معناى اشك ريختن است و حسين را صاحب اشك مى گفتند . در اينكه چرا حسين را ذوالدمعه و يا ذوالعبره ملّقب ساخته اند ، مورّخان دلايلى ذكر كرده اند: 1 . حسين بن زيد عليهماالسلام را از آن جهت ملقّب به صاحب اشك شد كه براىِ پدرش زيد و برادرش يحيى بسيار مى گريست و آن قدر گريه كرد كه چشمانش آسيب ديد در اواخر عمر نابينا شد و در اين زمينه يحيى پسرش روايت مى كند كه: مادرم به پدرم گفت: «ما أكثر بكاءك؛ چرااين قدر گريه مى كنى؟» پدرم پاسخ داد: «و هل ترك السهمان والنّار سرورا؛ آيا دو تير و آتش ، شادى و

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 24؛ مقاتل الطالبيين ، ص 358؛ رجال نجاشى ، ص 52 .
2- .بحر الأنساب ، ص 162؛ عمدة الطالب ، ص 260؛ زيد الشهيد ، ص 191 .

ص: 159

حسين بن زيد عليهماالسلام از نظر علماى رجال

سرورى براى من باقى گذاشته است؟!» (1) صاحب كتاب أعيان الشيعه احتمال داده كه منظور از تير ، آن دو تيرى باشد كه به پيشانى پدر و برادرش يحيى اصابت كرده است . و منظور از آتش يا آتش جهنم ، يا آتشى كه پدرش را با آن سوازندند باشد . 2 . شايد علّت ملقّب شدن وى به ذوالدمعه به جهت گريه در تهجّد و نماز شب بود . 3 . برخى ديگر گفته اند كه علّت ملقلب شدن حسين بن زيد عليهماالسلام به ذوالدمعه به جهت كثرت گريه اش در هنگام تهجّد و نماز پنجگانه بود . (2) عقيده نگارنده اين است كه چون روايت پسر حسين بن زيد عليهماالسلام ، جناب يحيى بن حسين بن زيد عليهم السلام اشاره به سهم و نار دارد ، لذا مى توان احتمال اوّل را كه اكثر مورّخان پذيرفته اند ، ترجيح داد؛ گرچه بكا و گريه اش ، بيشتر هنگام نماز شب و نمازهاى واجب بود .

حسين بن زيد عليهماالسلام از نظر علماى رجالحسين بن زيد عليه السلام در سال 114 ق به دنيا آمد و در سن هفت سالگى پدر بزرگوارش را از دست داد . كنيه اش ابو عبداللّه و لقبش ذوالعبرة و ذوالدمعة بود . هنگامى كه پدرش ، زيد ، به شهادت رسيد غبار يتيمى بر سرش نشست ، امام صادق عليه السلام سرپرستى او را به عهده گرفت و به خوبى تربيت كرد ، و به او علم و دانش و حكمت آموخت . از اين رو ، اكثر علماىِ رجال ، حسين بن زيد عليهماالسلامرا جزء اصحاب امام صادق عليه السلام دانسته اند .

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 24؛ مقاتل الطالبيين ، ص 358 _ 359؛ عمدة الطالب،ص 260؛ زيد الشهيد عليه السلام ، ص 191؛ ربع الابرار ، ص 151؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 123؛ قاموس الرجال ، ج 3 ، ص 454؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 391 _ 392؛ بحارالانوار ، ج 46 ، پاورقى ص 157؛ مقدّمه صحيفه سجاديّه ، ص 17؛ سراج الانساب ، ص 102؛ الشجرة المباركة ، ص 127؛ المجدى ، ص 159؛ منتخب التواريخ ، ص 308؛ الكنى والألقاب ، ج 2 ، ص 250 .
2- .احتمال 2 و 3 از كتاب أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 24 نقل گرديده است .

ص: 160

شيخ الطائفه طوسى رحمه الله در كتاب رجال خود (1) در شماره 2198 ، حسين بن زيد عليهماالسلامرا از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است . علاّمه حلى رحمه الله هم در كتاب خلاصة الأقوال (2) مى نويسد: الحسين بن زيد بن على بن الحسين عليهم السلام، ابو عبداللّه ، يلقّب ذالدمعة ، كان أبو عبداللّه عليه السلام تبنّاه و ربّاه و زوّجه بنت الأرقط ، روى عن أبى عبداللّه عليه السلام و أبى الحسن عليه السلام ، و كتابه مختلف الرواية؛ حسين بن زيد عليهماالسلام ، مكنّى به ابو عبداللّه و ملقّب به ذوالدمعه شد . امام صادق عليه السلام وى را فرزند خود خواند و او را بزرگ كرده و ختر ارقط را به حباله نكاحش درآورده است حسين بن زيد عليهماالسلام از امام صادق عليه السلام روايت نقل كرده است . مطلب فوق را اكثر علماىِ رجال (3) نوشته و حسين را ثقه دانسته اند . شيخ عبّاس قمى رحمه الله مى نويسد: و كان ورعا و استفاد من أبي عبداللّه الصادق عليه السلام علما كثيرا و أدبا جما و نال بسببه خير شاملاً . نسّابه قرن هفتم هجرى ، مرحوم عزّالدين اسماعيل بن الحسين الديباجى المروزى در كتاب الفخرى (4) درباره حسين ذوالدمعه چنين مى گويد: الحسين بن زيد ، ذوالعبرة او الدمعة العالم المحدّث الناسك مات و له 76 سنة و كان رجل بنى هاشم لسانا و بيانا و نفسا و جمالاً . در كتاب المجدى (5) هم نوشته شده است: فأصاب الحسين بن زيد عن الصادق عليهم السلام علما كثيرا و كان الحسين ورعا .

.


1- .رجال طوسى ، ص 182 .
2- .خلاصة الاقوال ، ص 118 .
3- .الكنى والالقاب ، ج 2 ، ص 250؛ رجال نجاشى ، ص 115؛ منتهى المقال ، ج 3 ، ص 39؛ قاموس الرجال ، ج 3 ، ص 454؛ جامع الروات ، ج 1 ، ص 240؛ مستدرك الوسائل ، ج 4 ، ص 869 .
4- .الفخرى في أنساب الطالبيين ، ص 38؛ أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 25 .
5- .المجدى في أنساب الطالبيين ، ص 159 .

ص: 161

حسين ، تربيت شده امام صادق عليه السلام

و صاحب غاية الإختصار (1) درباره حسين ذوالدمعة مى گويد: من أعاظمهم و كان سيّدا جليلاً و شيخ اهله و كريم قومه و كان من رجال بني هاشم لسانا و بيانا و علما و فضلاً و زهدا و احاطة بالنسب؛ حسين بن زيد عليهماالسلام آقا و بزرگوار و محترم و داناىِ خاندانش و بخشنده قومش بود . وى از نظر زبان ، بيان ، علم پارسايى ، فضل و احاطه بر علم دودمان و انساب از رجال بنى هاشم به حساب مى آمد . مرحوم علاّمه سيد محسن امين رحمه الله در أعيان الشيعه در شرح حال جدّ خود كه به حسين بن زيد عليهماالسلام مى رسد ، مى نويسد: إنّه كان عالما ، ورث علما جمّا من ابن عمّه الإمام جعفر الصادق عليه السلام ، محدّثا ، مؤلّفا ، نسّابة ، زاهدا ، عابدا ، خاشعا ، ثقة ، ورعا ، جليلاً و شيخ أهله و كريم قومه و من رجال بنى هاشم لسانا و بيانا و علما و فضلاً و نفسا و جملاً و زهدا و إحاطة بالنسب؛ حسين ذوالدمعه ، مردى دانشمند بود كه علوم بسيارى را از پسر عمويش امام جعفر صادق عليه السلام به ارث برد . او شخصى محدّث ، مؤلّف ، نسّابه ، پارسا ، عابد ، خاشع ، مورد اطمينان ، خدا ترس ، بزرگوار ، داناىِ خاندان و بخشنده و سخى قوم بود . و در زبان ، بيان ، علم ، فضل ، سلامت نفس ، زيبايى ، پارسايى و احاطه بر علم انساب و از رجال بنى هاشم بود . (2)

حسين ، تربيت شده امام صادق عليه السلامهنوز هفت سال از عمر حسين بن زيد عليهماالسلام نگذشته بود كه غبار يتيمى بر سرش نشست ، و پدرش به شهادت رسيد . پس از شهادت زيد بن على عليهماالسلام ، امام صادق عليهماالسلام حسين را تحت تكفّل خود گرفت و او را فرزند خود خواند و بزرگش نمود و به خوبى تربيت كرد ، و به او علم و دانش و حكمت آموخت . او در سايه لطف امام زندگى مى كرد و تا اينكه بزرگ شد و حضرت امام صادق عليه السلام ، امّ كلثوم دختر محمّد الأرقط بن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين بن

.


1- .غاية الإختصار ، ص 12 .
2- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 24 .

ص: 162

حسين و قيام عليه ستمگران

على بن أبى طالب عليهم السلام را برايش تزويج كرد . حضور حسين بن زيد در محضر امام صادق عليه السلام باعث شد كه علوم بسيارى از امام صادق عليه السلام كسب نمايد . اصحاب تراجم نوشته اند: تبنّاه و ربّاه الصادق عليه السلام فأرثه علما جمّا و كان زاهدا؛ امام صادق عليه السلام ، حسين را فرزند خود خواند و او را پرورش داد و علم فراوانى به او آموخت و او مردى زاهد و ديندار بود . از آن جا كه حسين بن زيد عليهماالسلام ، در دامان ولايت و امامت بزرگ شد و از محضرش كسب علم و معرف نموده ، لذا از روات بزرگ و صاحب كتاب گرديد . نجاشى و شيخ طوسى رحمه الله اين مطلب را در كتبشان عنوان كرده و مى نويسند: انّ له كتابا سميّت بالاصُول . نظر صاحب أعيان الشيعه اين است كه موضوع كتاب ، مجموع احاديث منقول از ائمه معصومين عليهم السلام بود . (1)

حسين و قيام عليه ستمگرانهنگامى كه محمّد بن عبداللّه محض ، معروف به نفس زكيّه و برادرش ابراهيم ، عليه دستگاه و حكومت جائر و غاصب عبّاسى قيام نمودند ، جمعى از بنى هاشم و از جمله آنها حسين بن زيد عليهماالسلام و برادرش عيسى به حمايت از محمّد و ابراهيم ، عليه ستمگران و دولت غاصب عبّاسى در قيام شركت كردند و به جنگ با عمّال و سرسپردگان منصور دوانيقى ، اولين خليفه عباسى پرداختند . محمّد در سال 145 ق به كمك ياران خود ، مدينه طيّبه را از دست عمّال منصور

.


1- .ر . ك: أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 24؛ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 273؛ طبقات الكبرى ، ص 325؛ مقاتل الطالبيين ، ص 358؛ لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 410؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 123 _ 124؛ الكنى والألقاب ، ج 2 ، ص 250؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 157؛ المجدى ، ص 159؛ منتخب التواريخ ، ص 308؛ زيد الشهيد ، ص 191؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 391 _ 392؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج 2 ، ص 44؛ عمدة الطالب ، ص 260؛ قاموس الرجال ، ج 3 ، ص 455 .

ص: 163

خارج كرد و خود بر آن استيلا يافت . پس از استقرار ، برادران و فرزندان خود را به جهت تبليغ به اطراف و اكناف فرستاد ، و ابراهيم نيز بصره را متصرّف شد ، اما آخر الامر هر دو برادر در جنگ با دشمن به شهادت رسيدند و حسين ذوالدمعه خود را از معركه نجات داد و به خانه امام صادق عليه السلام پناهنده شد . بعضى مورخان نوشته اند: حسين بن زيد عليهماالسلام براى مدتى طولانى متوارى گشت و چون او را تعقيب نكردند و اطمينان يافت كه دستگير نخواهد شد ، خود را ظاهر ساخت . برادرش محمّد بن زيد عليهماالسلام مورد محبّت منصور عباسى قرار گرفته بود ، وى را نزد خويش برد ، لذا محمّد به وسيله نامه برادرش حسين ذوالدمعه را از جانب منصور تأمين مى داد . موقعى كه از طرف منصور آسوده خاطر شد ، علنا در مدينه آشكار شد ، ولى با كسى تماس نگرفت و تا از كسى كاملاً اطمينان پيدا نمى كرد ، او را به خانه خويش راه نمى داد . على مقانعى ، به سند خود از حسين بن زيد عليهماالسلام روايت كرده است كه گفت: در نهضت محمّد بن عبداللّه ، چهار تن از نوادگان امام حسين بن على عليه السلام خروج كردند كه من و برادرم عيسى از فرزندان زيد بن على عليهماالسلام و موسى و عبداللّه فرزندان امام جعفر بن محمّد عليهماالسلام وديم . (1) حسين بن زيد عليهماالسلام گويد: روزى گذار من به عبداللّه بن حسن ، كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز مى خواند ، افتاد و چون مرا ديد با دستش اشاره به من كرد . من به نزدش رفتم . همين كه نمازش تمام شد رو به من كرد و گفت: اى برادرزاده ، چون تو خود الآن صاحب اختيار و آزادى ، دلم خواست تا پندى به تو دهم شايد خداوند تو را بدان سود بخشد . فرزندم ، به راستى كه خداوند تو را در جايى و مقامى قرار داده كه كسى جز تو در آن مقام و جايگاه نيست و تو اينك در

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 25؛ قاموس الرجال ، ج 3 ، ص 455؛ زيد الشهيد عليه السلام ، ص 192؛ مقاتل الطالبيين ، ص 359؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 296؛ تاريخ طبرى ، ج 10 ، ص 258 .

ص: 164

اختلا در تاريخ وفات و محل دفن حسين بن زيد عليهماالسلام

سنين جوانى هستى و مردم ديده هاى خود را به تو دوخته اند؛ خوبى و بدى هم به سويت شتابانند ، پس اگر كارى كنى شباهت به رفتار گذشتگان داشته باشد . معلوم است كه خير و خوبى به تو روى آورده و اگر كارى مخالف آنها انجام دهى ، به خدا سوگند بدى و شرّى است كه به سويت شتافته است ، و همانا تو پدرانى پشت سرگذارده اى كه نظيرى در مقام و مرتبه نداشتند و نزديك ترين پدارنت زيد بن على عليهماالسلام است كه من نَه در ميان خودمان و نه در ميان ديگران ، همانندش را نديدم . و هرچه بالا روى به فضيلت و برترى بر خود كنى ، چون على بن الحسين و حسين بن على و على بن أبى طالب عليهم السلام . (1)

اختلا در تاريخ وفات و محل دفن حسين بن زيد عليهماالسلاممسلّم اين است كه وى در سال 114 يا 115 هجرى در شام متولّد شد و در سنه 190 يا 191 در سنّ 76 سالگى در مدينه وفات يافت . (2) امّا عدّه اى از مورّخان در اين مسأله اختلاف كرده اند كه ذيلاً به آن اشاره و مختار خود را بيان خواهيم نمود . 1 . ابن عنبه در كتاب عمدة الطالب مى نويسد: امّا الحسين ذى العبرة و يكنّى أبا عبداللّه و اُمه اُم ولد ، و عمى في آخر عمره ، فزوّج ابنته من المهدي محمّد بن منصور العبّاسي و مات سنة 135 هق و قيل سنة 140 ؛ حسين ملقّب به ذوالعبره و مكنّى به ابا عبداللّه . مادرش ام ولد بود و وى در آخر عمرش بر اثر گريه هاى زياد كور شد . يكى از دخترانش را به مهدى عباسى تزويج نمود تا اين كه در سال 135 يا 140 وفات يافت . (3) همين قول را جماعت ديگرى از مورّخين پذيرفته اند كه در پاورقى به آن اشاره مى شود . (4)

.


1- .مقاتل الطالبيين ، ص 359؛ قيام زيد بن على عليهماالسلام ، ص 393 .
2- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 26؛ زيد الشهيد عليه السلام ، ص 197 .
3- .عمدة الطالب ، ص 232 .
4- .سرّالسلسلة العلويّه ، ص 62؛ الأصيلى ، ص 248؛ الشجرة المباركه ، ج 128 .

ص: 165

2 . در كتاب تهذيب التهذيب مى نويسد: قرأت بخطّ الذهبي أنه توفّي في حدود 190 و له أكثر من 80 سنة؛ حسين بن زيد عليه السلام در حدود سال 190 هجرى وفات يافت و بالغ بر هشتاد سال عمر كرد . (1) بنابراين اگر حسين ذى الدمعه هنگام وفات خويش هشتاد ساله بود ، پس او در سنه 114 به دنيا آمده و در سال 194 ه ق يا بيشتر وفات يافته است . امّا از آن جايى كه اكثر مورّخان وفات وى را در سنّ 76 سالگى نوشته اند ، و شهادت پدر بزرگوارش حضرت زيد عليه السلام به اجماع همه مورّخان در سنه 121 ق بود ، و حسين هنگام شهادت پدر بزگوار خود ، هفت ساله بود ، لذا مى توان تولّد آن حضرت را در سنه 114 ق و وفات او را در سنه 190 ق دانست . براى اثبات قول فوق ، و ابطال اقوال ديگر ، مرحوم علاّمه سيّد محسن امين رحمه الله مى نويسد: در كتاب عمدة الطالب به نقل از بحر الأنساب آمده است كه وى در سنه 135 وفات يافته و سيّد تاج الدين بن زهره در كتاب غاية الإختصار نوشته كه حسين در سنه 134 و ابن عنبه گفته كه وى در سنه 140 وفات يافته است . ميرزا حسين نورى رحمه الله در كتاب نجم الثاقب مى نويسد: كه وى در سنه 125 وفات يافته ودر خاتمه مستدركات ، قائل شده كه وفات حسين در سنه 135 بوده كه اين خود دلالت بر بطلان اين اقوال دارد ، زيرا اگر وفات پدر حسين ، يعنى حضرت زيد عليه السلام را در حدود سنه 120 ق ، و وفات خود حسين را در سنه 135 يا 125 يا 145 بدانيم ، دچار مشكل مى شويم ، چون به اتّفاق جميع مورّخين وى هنگام شهادت پدر خود ، هفت سال داشته و اگر هنگام وفاتش را با يكى از تواريخ فوق محسوب كنيم ، وى حدود 20 يا 19 يا 10 يا 30 سال بيشتر نخواهد داشت ، و حال آنكه به اجماع مورّخان سنّ آن بزرگوار در حال وفات 76 سال بود و اين خود اقوال چهارگانه بالا را باطل مى نمايد . (2)

.


1- .تهذيب التهذيب ، ج 2 ، ص 205؛ تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 176؛ التحف شرح الزلف ، ص 139؛ أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 26 .
2- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 24 .

ص: 166

دلايل ديگرى كه مى توان براساس آنها وفات حسين ذوالدمعه را در سنه 190 ق دانست ، از قرار زير مى باشد: الف . اكثر مورّخان نوشته اند كه حسين ذوالدمعه ، دختر خود را به حباله نكاح مهدى عبّاسى درآورد و مهدى خود ، در سن 43 سالگى و در سال 169 ق وفات يافت و تولّد او در سنه 127 ق بود . پس اگر حسين در سال 135 ق وفات يافته باشد و ازدواج دخترش با مهدى هم در همان سال باشد ، مى بايست سنّ مهدى عبّاسى در حين ازدواج 9 يا 10 سال باشد كه اين بعيد است . ب . برادر حسين ذوالدمعه ، يحيى ، بزرگ ترين فرزندان زيد عليه السلام بوده و شهادت يحيى در سنه 125 ه ق و عمرش 18 سال بوده است . پس اگر مرگ حسين را در سال 135 ه ق در سن 76 سالگى بدانيم ، هر آينه سنّش در زمان شهادت برادر 66 سال مى شود ، پس چگونه مى توان ادّعا نمود كه حسين از يحيى كوچك تر است! لذا معلوم مى گردد كه وفات حسين در سنه 190 هجرى مى باشد . ج . وانگهى اگر قائل شويم كه سنّ حسين بن زيد 76 سال بود و در سال 153 وفات يافت ، لازم مى آيد كه وى نوزده سال از پدر خود بزرگ تر باشد ، زيرا حضرت زيد عليه السلام در سنه 121 ق و در سن 43 سالگى به شهادت نايل گشته است . د . حسين ذوالدمعه از امام كاظم عليه السلام روايت مى كند ، و امام عليه السلام در سنه 129 ق متولّد شده است ، اگر وفات حسين سنه 135 ق باشد ، در اين هنگام امام شش ساله بود كه حسين از آن حضرت روايت مى كرد و اين بعيد است . پس با دلايل فوق معلوم مى شود كه حسين در سنه 190 وفات يافته است . درباره مكانِ رحلت وى نيز ميان مورّخان اختلاف است و بعضى از مورّخان محل رحت ايشان را مدينه و پاره اى بصره نوشته اند .

.

ص: 167

تأليفات حسين بن زيد الشهيد عليه السلام

علاّمه سيّد محسن امين رحمه الله در أعيان الشيعه (1) مى نويسد: كانَ يسكن المدينة المنوّرة كما يدلّ عليه قول الشيخ (2) ، انّه مدني؛ وى در مدينه منوّره ساكن بود ، كما اين كه سخن شيخ طوسى رحمه الله بر اين دلالت مى كند كه او مدنى است . گفتار أبى فرج اصفهانى مبنى بر اينكه وى در منزل امام جعفر صادق عليه السلام در مدينه بزرگ شد و بعد از قتل محمّد بن ابراهيم از مخفى گاه خود بيرون آمد ، دلالت مى كند كه حسين بن زيد عليه السلام تا آخر عمر در مدينه بوده است . (3) ذهبى گفته است كه وى ساكن كوفه بود و قبرى كه در حوالى حلّه است ، ازآنِ حسين مى باشد . براى توجيه اين قول بايد گفت: هنگامى كه محمّد بن ابراهيم به قتل رسيد ، وى در كوفه مخفى شد و بعدها خود در مدينه ظاهر شد و عاقبت به كوفه مراجعت نمود و در همان جا وفات يافت . مرحوم ابوالفرج اصفهانى ورودش را به مدينه ثبت نموده ، امّا به خروجش از مدينه به كوفه اشاره ننموده است . 4

تأليفات حسين بن زيد الشهيد عليه السلامحسين بن زيد عليه السلام ، از علما ، محدّثين و زهّاد زمان خود بود و مى توان گفت كه توصيف علاّمه سيّد محمّد امين رحمه الله درباره او بهترين توصيف است: انّه كان عالما ، ورث علماجمّا من ابن عمّه الامام جعفر الصادق عليه السلام ، محدثا ، مؤلفا ، نسّابة ، زاهدا ، عابدا ، خاشعا ، ثقة ، ورعا ، جليلاً ، شيخ أهله و كريم قومه ، من رجال بني هاشم لسانا ، و بيانا و علما و فضلاً و نفسا و جمالاً و زهدا و إحاطة بالنسب؛ يعنى حسين ذولدمعه ، مردى دانشمند بود كه علوم بسيارى را از پسر عموى خود امام جعفر صادق عليه السلام به ارث برد . او شخصى محدّث ، مؤلف ، نسّابه ، پارسا ، عابد ، خاشع ، مورد اطمينان ، خدا ترس و بزرگوار داناى خاندان و بخشنده و سخى

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 25 .
2- .رجال شيخ طوسى رحمه الله ، ص 182 .
3- .مقاتل الطاليين ، ص 359 .

ص: 168

تعداد فرزندان حسين ذوالدمعه و اعقاب وى

قوم خود بود و در زبان ، بيان ، علم ، فضل ، سلامت نفس ، زيبايى ، پارسايى و احاطه بر علم انساب ، از رجال بنى هاشم بود . (1) تمايل او به فرقه زيديّه هيچ اصلى ندارد ، بلكه خود زيديّه به جهت قيام حسين بن زيد عليه السلام بر عليه دستگاه غاصب عبّاسى ، وى را به عنوان يكى از ائمه خود محسوب مى كنند . (2) اكثر علماى اماميّه قائلند كه حسين ذوالدمعه يكى از چهارصد مصنّفى هستند كه از امام جعفر الصادق عليه السلام روايت مى كردند و هركدام جداگانه كتابى نوشتند و نام آن را الاصول (3) نهادند . نجاشى در رجال (4) ، در همين زمينه مى نويسد: اِنّ له كتاب ، و كتابه مختلف الرواية . شيخ طوسى رحمه الله هم در كتاب الفهرست (5) خود مى نويسد: الحسين بن زيد عليه السلام ، له كتاب ، رواه حميد بن ابراهيم بن سليمان عن الحسين بن زيد عليه السلام . على الظاهر ، كتاب حسين ذوالدمعه بايد مجموعه احاديث مروى از امام جعفر صادق عليه السلام باشد . اما اينكه وى در علم انساب هم تأليفى داشته يا نه ، سندى وجود ندارد ، مگر عبارت «احاطة بالنسب» كه در توصيف او آمده است . لذا تنها تأليف وى ، همان كتاب الاصول در روايات منقول از امام جعفر صادق7 مى باشد .

تعداد فرزندان حسين ذوالدمعه و اعقاب وىدرباره فرزندان حسين بن زيد عليهماالسلام ميان علما اختلاف است كه ذيلاً به آن اشاره مى نماييم: أبو نصر بخارى در كتاب سر السلسلة العلوية (6) تعداد فرزندان حسين ذوالدمعه را

.


1- .همان ، ص 24 .
2- .التحف شرح الزلف ، ص 138 .
3- .همان ، ص 25 .
4- .رجال نجاشى ، ص 52 .
5- .فهرست ، شيخ طوسى رحمه الله ، ص 108 .
6- .سرّ السلسلة العلويّه ، ص 61؛ تهذيب الأنساب ، ص 190 .

ص: 169

هفت تن برشمرده كه نسّابه نيمه قرن چهارم ، مرحوم أبو جعفر شيخ الشريف العبيدلي هم از اين قول را پذيرفته است كه آن اسامى به شرح زير مى باشد . 1 . عبداللّه ، 2 . قاسم ، 3 . يحيى ، كه مادر اين سه تن خديجه بنت عمر الأشرف بن على بن الحسين السجاد عليه السلام بوده و هر سه هم نسل داشته اند . 4 . على الأصغر ، 5 . حسين ، 6 . اسحاق ، 7 . محمّد . نسّابه قرن پنجم هجرى ، ابوالحسن على بن محمّد بن على بن محمّد العلوى العمرى در كتاب المجدى (1) تعداد فرزندان حسين ذوالدمعه را 27 تن بر مى شمارد كه نُه تن آن مؤنّث و هجده تن آن ذكور مى باشد . اسامى دختران عبارت اند از: 1 . ميمونه ، 2 . على الأكبر ، 3 . على ، 4 . حسين ، 5 . زيد ، 6 . ابراهيم ، 7 . محمّد ، 8 . عقبه ، 9 . يحيى الأصغر ، 10 . احمد ، 11 . اسحاق ، 12 . قاسم ، 13 ، حسن ، 14 . محمّد الأصغر ، 15 . عبداللّه ، 16 . جعفر الاكبر ، 17 . عمر ، 18 . جعفر . مرحوم علاّمه سيد محسن امين رحمه الله هم اين قول را در كتاب أعيان الشيعه (2) ذكر كرده است ، اما اقوال مشهور ميان علماى انساب به شرح زير است: 1 . عبيدلى در تهذيب الانساب (3) هفت فرزند براى حسين بن زيد ذكر كرد ، كه قبلاً اشاره شد . 2 . عُمرى در المجدى (4) مى نويسد: فأما الجعفران و عمر و محمّد الأصغر و أحمد و يحيى الأصغر و زيد و ابراهيم و عقبه ، فهم تسعة لم نذكر لهم عقبا؛ اما از نُه تن از فرزندان حسين بن زيد كه نام دو تن از آنان جعفر و بقيّه عمر ، محمّد اصغر ، احمد ، يحيى اصغر ، زيد ، ابراهيم و عقبه مى باشند ، فرزندى ذكر نشده است .

.


1- .المجدى ، ص 160؛ أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 26؛ زيد الشهيد عليه السلام ، ص 196 .
2- .أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 26؛ زيد الشهيد عليه السلام ، ص 196 .
3- .تهذيب الأنساب ، ص 190 .
4- .المجدى ، ص 159 _ 160 .

ص: 170

ذكر سه روايت از حسين بن زيد بن على عليهماالسلام

نتيجه سخن فوق اين است كه ادامه نسل حسين از فرزندان ديگرش است . 3 . نسّابه قرن ششم ، مرحوم بيهقى در كتاب لباب الأنساب (1) تعداد فرزندان معقّب از حسين بن زيد عليه السلام را شش تن به اسامى يحيى ، على ، قاسم ، محمّد ، اسحاق و عبداللّه دانسته است . 4 . نسّابه قرن هفتم ، مروزى الأزورقانى در كتاب الفخرى (2) باقى مانده از نسل حسين ذوالدمعه را تنها از سه فرزند او به اسامى حسين و يحيى و على ، دانسته است . همين قول را امام فخر رازى در كتاب الشجرة المباركه (3) و ابن طقطقى در كتاب الأصيلى (4) و ابن عنبه در كتاب عمدة الطالب (5) و سيّد عبدالرحمن كياىِ گيلانى از علماى انساب قرن دهم هجرى در كتاب سراج الأنساب (6) برگزيده است . لذا براى تقريب و توجيه اين اختلافات ، بايد گفت: اعقاب حسين ذوالدمعه هفت تن بوده و تا قرن ششم هم ادامه داشته است ، اما از ابتداى قرن هفتم ، اعقاب و نسل حسين بن زيد عليه السلام فقط از سه تن آنها به اسامى حسين و يحيى و على ادامه پيدا كرده و مابقى منقرض گشته اند كه علما متعرض آن نشده اند ، لذا متفقا نسل آن حضرت را از سه فرزند مذكور بيان داشتند .

ذكر سه روايت از حسين بن زيد بن على عليهماالسلامبه عهده گرفتن سرپرستى حسين بن زيد از سوى امام صادق عليه السلام و حضور حسين در محضر امام صادق عليه السلام و كسب معرفت و استماع روايت از حضرتش ، سبب شد كه حسين بن زيد كتابى را كه مجموع روايات شنيده شده از پدر و جدّ و پسر عمويش امام جعفر صادق عليه السلام بود ، جمع آورى و تأليف نمايد ، لذا ما در اين كتاب سه روايت را

.


1- .لباب الأنساب ، ج 2 ، ص 542 _ 543 .
2- .الفخرى ، ص 39 .
3- .الشجرة المباركه ، ص 127 _ 128 .
4- .الأصيلى ، ص 248 .
5- .عمدة الطالب ، ص 232 .
6- .سراج الأنساب ، ص 102 .

ص: 171

از حسين ذوالدمعه به شما خوانندگان عزيز تقديم مى كنيم:

حدّثنا حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفر بن محمّد بن زيد بن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام قال:أخبرنا أحمد بن محمّد بن سعيد الكوفي مولى بني هاشم قال: أخبرني القاسم بن محمّد بن حمّاد ، قال: حدّثنا غياث بن ابراهيم ، قال: حدّثنا حسين بن زيد بن على ، عن جعفر بن محمّد ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن علي عليهم السلام قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله أبشروا _ ثلاث مرات _ إنّما مثل امتي كمثل غيث لا يدري أوّله خير أم آخره ، إنّما مثل امتي كمثل حديقة أطعم منها فوج عاما ، ثم أطعم منها فوج عاما ، لعل آخرها فوجا يكون أعرضها بحرا و أعمقها طولاً و ضرعا ، و أحسنها جنىً ، و كيف تهلك أُمّة أنا أوَّلها و اثنا عشر من بعدي من السعداء و أولي الألباب و المسيح عيسى بن مريم آخرها ، ولكن يهلك من بين ذلك نتج الهرج ليسوا منّي و لست منهم . (1)

حسين بن زيد عليهماالسلام از پدر و اجدادش از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:مژده باد شما را _ سه مرتبه حضرت تكرار نمود _ همانا مَثَل امّت من ، مَثَل بارانى است كه روشن نيست آغازش نيكوتر است يا انجامش . همانا مَثَل امّت من ، مَثَل باغى است كه به سالى گروهى از آن خوردند ، سپس گروهى ديگر در سالى ، شايد آخر آن گروهى پهناورتر و ژرف تر باشد از جهت طول و فرع و نيكوتر از حيث چيدن ، و چگونه نابود گردد امتى كه من پيشرو آن هستم و دوازده تن پس از من از نيكبختان صاحبان خرد و عيسى بن مريم آخر آن هستند ، اما ميان آن اوّل و آخر ، زادگان هرج و مرج نابود گردند و ايشان از من نيستند و من از ايشان نيستم .

محمّد بن على بن الحسين باسناده عن شعيب بن واقد ، عن الحسين بن زيد ، عن الصادق جعفر بن محمّد ، عن آبائه عليهم السلام قال:و نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن السواك فى الحمّام؛

حسين بن زيد عليهماالسلام از امام صادق و آن حضرت هم از آبا و اجدادش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسؤاك زدن در حمّام را نهى كرد . (2)

.


1- .خصال ، شيخ صدوق رحمه الله ، ج 2 ، ص 475 ، روايت 39؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 52 ، ح 18 .
2- .وسائل الشيعه ، ج 2 ، ب ، 11 ، ص 25 ، ح 1377 .

ص: 172

يحيى بن حسين ذوالدمعه ، جدّ پنجم امامزاده طاهر عليه السلام

محمّد بن علي بن الحسين بإسناده عن شعيب بن واقد ، عن الحسين بن زيد ، عن الصّادق ، عن آبائه عليهم السلام _ في حديث المناهي _ قال:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ما زال جبرئيل يوصيني بالسواك حتى ظننت أنّه سيجعله فريضة؛

حسين بن زيد عليه السلام از آباى گرامى اش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:هر موقع جبرئيل بر من وارد مى شد به مسواك كردن مرا وصيّت مى نمود ، تا جايى كه گمان بردم به زودى آن را از فرايض قرار خواهد داد . (1)

يحيى بن حسين ذوالدمعه ، جدّ پنجم امامزاده طاهر عليه السلاماز شرح حال يحيى بن حسين بن زيد عليه السلام اطّلاع دقيقى در منابع و مآخذ موجود نيست ، جز اين كه پاره اى از مورّخان و علماىِ رجال و انساب در عدد فرزندان و تاريخ وفات وى بحث نموده اند . مؤلف الأصيلى در باره يحيى بن حسين مى گويد: كان سيّدا جليلاً شيخ أهله (2) ، محدّثا (3) ، و كان له نباهة (4) ، حَسَن (5) ، و وجه آل ابي طالب عليه السلام . كنيه وى ابوالحسين (6) و از اصحاب امام كاظم عليه السلام مى باشد و در وثاقت و امانت وى همين بس كه يكى از شهود وصيّت امام موسى كاظم عليه السلام به پسرش امام على الرضا عليه السلام قرار گرفته است . (7)

.


1- .وسائل الشيعه ، ج 2 ، ب ، 1 ، ص 9 ، ح 1319 .
2- .الاصيلي فى أنساب الطالبيّين ، ص 249 .
3- .تاريخ بغداد ، ج 14 ، ص 189؛ أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289؛ دائرة المعارف الشيعة العامّة ، ج 18 ، ص 479؛ الشجرة المباركة ، ص 128؛ التحف شرح الزلف ، ص 139 .
4- .أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289؛ المجدى ، ص 166 .
5- .دائرة المعارف الشيعة العامه ، ج 18 ، ص 479 .
6- .الأصيلى ، ص 249؛ رياض الأنساب ، ج 2 ، ص 23؛ المجدى ، ص 166 .
7- .رجال شيخ طوسى رحمه الله ، ص 160؛ أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289 .

ص: 173

يحيى بن حسين از نظر علماى رجال

مادر وى ، خديجه دختر عمر بن امام زين العابدين عليه السلام (1) يا خديجه دختر امام محمّد باقر عليه السلام مى باشد (2) كه به احتمال قوى اوّلى صحيح باشد . در مورد مادر يحيى نوشته اند كه او خاتونى فاضله و محدّثه بود . علاّمه مجلسى رحمه الله در بحارالانوار (3) از وى حديثى را نقل مى نمايد كه خديجه گفت: من شنيدم از عمم امام محمّد باقر عليه السلام كه فرمود: إنّما تحتاج المرأة في المآتم إلى النوح لتسهيل دمعتها ، و لا ينبغي أن تقول هجوا ، فإذا جاء اليل فلا ينغي أن تؤذي الملائكة بالنوح . زن در مصيبت و مجلس ماتم ، نيازمند به نوحه گرى است ، تا اشكش فرو ريزد ، ولى البته بايد از سخن لغو و بيهوده خوددارى نمايد و چون شب فرار رسيد ، ديگر با نوحه و زارى باعث اذيّت ملائكه نشود . (4) خديجه همچنان از عبداللّه بن ابراهيم بن محمّد الجعفرى ، در مورد به اسارت بردنِ سادات حسنى از مدينه به بغداد روايت كرده است كه در منابع زير موجود مى باشد . (5)

يحيى بن حسين از نظر علماى رجاليحيى سيّدى جليل و راوى حديث بود و از پدر خود ، حسين ذوالدمعه ، و عموهاى خود ، عيسى و محمّد ، فرزندان زيد شهيد عليه السلام و از امام كاظم عليه السلام و از امام رضا عليه السلام و از اسماعيل و احمد بن كاظم عليهم السلام روايت مى كرد . جماعتى از جمله ، على بن حفص بن عمر العبسى ، على بن محمّد بن عيسى البزّاز ، از يحيى روايت كرده اند . 6

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289 .
2- .بحارالأنوار ، ج 11 ، ص 183؛ رياحين الشريعه ، ج 4 ، ص 196؛ أعلام النساء ، ص 326 .
3- .الكافي ، ج 1 ، ص 358 ، ح 17 .
4- .جامع الروات ، ج 2 ، ص 457؛ تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 77؛ أعيان الشيعه ، ج 6 ، ص 312؛ معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 189؛ أعلام النساء ، محمّد الحسّون ، ص 326؛ رياحين الشريعه ، ج 4 ، ص 196 .
5- .أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289؛ تاريخ بغداد ، ج 14 ، ص 189؛ دائرة المعارف الشيعه ، ج 18 ، ص 480 .

ص: 174

تاريخ وفات ، محل دفن و تعداد فرزندان يحيى بن حسين

در مورد مذهب يحيى بن حسين و اينكه آيا او مؤلف كتاب انساب آل ابى طالب است ، ميان علماى رجال اختلاف است . اكثر علماى رجال ، يحيى را از اصحاب امام كاظم عليه السلام برشمرده و قائل بر اين هستند كه وى مذهب «واقفيّه» داشته است . (1) امّا علاّمه سيّد محسن امين رحمه الله در كتاب أعيان الشيعه (2) ، شديدا با اين قول مقابله كرده و مى نويسد: بعيد است كه وى مذهب واقفيّه داشته باشد؛ زيرا مرحوم كلينى رحمه الله در باب نصّ بر امامت امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه امام كاظم عليه السلام به هنگام وصيّت يحيى را يكى از شهود خود قرار داد ، لذا بعيد است كه امام كاظم عليه السلام چنين شخصى را كه بر مذهب واقفيّه بوده ، از شهود وصيّت خود قرار دهد . در اينكه آيا يحيى بن حسين ، مؤلّف كتاب انساب آل ابى طالب عليه السلام بود هم ميان علما اختلاف است . مرحوم آية اللّه العظمى خويى قدس سرهمى فرمايد كه: به تحقيق يحيى بن حسن بن جعفر با يحيى بن حسين اشتباه شده ، و يحيى چنين تأليفى نداشته است . (3)

تاريخ وفات ، محل دفن و تعداد فرزندان يحيى بن حسينخطيب بغدادى در كتاب تاريخ بغداد مى نويسد: يحيى در بغداد ساكن بود ، و در روز چهارشنبه ، ربيع الآخر سال 207 وفات يافت ، و وى را در مقابر قريش در كاظمين دفن نمودند و مأمون عبّاسى بر جنازه وى نماز خواند . (4)

.


1- .رجال شيخ طوسى رحمه الله ، ص 347؛ خلاصة الاقوال ، علاّمه حلّى رحمه الله ، ص 416؛ منتهى المقال ، ج 7 ، ص 17؛ معجم الرجال الحديث ، ج 20 ، ص 44 _ 45 .
2- .أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289 .
3- .معجم الرجال الحديث ، ج 20 ، ص 43 _ 45 .
4- .تاريخ بغداد ، ج 14 ، ص 189؛ موسوعة العتبات المقدسة ، ج 10 ، ص 13؛ رياض الأنساب ، ج 2 ، ص 24 .

ص: 175

مرحوم سيّد محسن امين رحمه الله مى نويسد: توفّى ببغداد سنة 209 او 210 وصلى عليه المأمون ، و كان له نباهة ، و خرج المأمون في جنازته ماشيا . (1) بعضى از مورّخان وفات يحيى را در سنه 220 ق (2) و عدّه ديگر در سنه 237 ق (3) نوشته اند كه على التحقيق ، دو قول اخير خطا مى باشد ؛ زيرا به اجماع مورّخان مأمون بر جنازه يحيى بن حسين نماز خوانده و خود مأمون در سنه 218 وفات يافته است . معقول نيست كه قائل به وفات يحيى در سنه 220 يا 237 باشيم . بالجمله مى توان احتمال داد كه يحيى در سنه 209 ق در بغداد وفات يافته است؛ زيرا اكثر مورّخان اين قول را پذيرفتند . در پانزده فرسنگى مشهد مقدس ، و در يك كيلومترى از قريه ميامى ، آرامگاهى با صولت در دامنه كوهى نور افشانى مى كند كه به مزار يحيى بن حسين شهرت پيدا كرده است . جناب آقاى كاظم مدير شانه چى سنگ نبشته قبر را خود خوانده و در كتابش به نام مزارات خراسان مى نويسد كه بر روى قبر نوشته شده بود: امامزده بر حق يحيى بن حسين ذوالدمعة بن زيد الشهيد بن الامام زين العابدين بن الحسين الشهيد بن على بن أبي طالب كرم اللّه وجهه ... ذى العقده سنة سبع و ثلاثين و تسعمائة (937) به سعى و اهتمام الملك الحميد امير مبارز الدولة و الدنيا و الدين شيخ أبو سعيد مداللّه تعالى معاليه ... . (4) از آنجايى كه گزارشات خطبيب بغدادى ، و نقل سيّد محسن امين رحمه الله از واقعيات مسلّم تاريخ است و جمع كثيرى از مورّخان و علماى انساب آن را تأييد مى نمايند .

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 10 ، ص 289؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 123؛ عمدة الطالب ، ص 232 .
2- .الأصيلى ، ص 249؛ الفخرى ، ص 39؛ لباب الانساب ، ج 2 ، ص 543؛ المجدى ، ص 166 .
3- .دائرة المعارف ، ج 18 ، ص 479 .
4- .مزارات خراسان ، ص 22 .

ص: 176

تعداد فرزندان عيسى بن يحيى ، جدّ چهارم امامزاده طاهر عليه السلام

لذا موضوعى براى مزار يحيى بن حسين ذوالدمعه در خراسان باقى نخواهد ماند . بلكه نگارنده احتمال مى دهد كه ميامى مرقد يحيى بن يحيى بن حسين بن زيد عليه السلام يا يحيى الاصغر بن حسين بن زيد عليه السلام باشد . واللّه العالم . اما در مورد تعداد فرزندان يحيى بن حسين بن زيد عليه السلام اختلافى نيست ، و نسّابه قرن پنجم ، عُمرى تعداد فرزندان يحيى را 28 تن اعم از مذكّر و مؤنّث برشمرده است . (1) علماى انساب ، در اينكه از چند فرزند يحيى ، نسلى مانده است ، اختلاف كرده اند . شمارى از مورخان براى هفت و بعضى براى هشت فرزند ذكور يحيى بن حسين ، تداوم نسل ذكر كرده اند ، آن هم با اختلاف اسامى كه عبارت اند از: قاسم (2) ، حسن زاهد ، حمزه ، محمّد الأصغر ، عيسى ، يحيى ، عمر و احمد (3)

تعداد فرزندان عيسى بن يحيى ، جدّ چهارم امامزاده طاهر عليه السلاماز زندگانى و تاريخ تولّد و وفات عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد عليه السلام ، جدّ چهارم امامزاده طاهر عليه السلام ، اطّلاع دقيقى در دست نيست ، جز اينكه در كتاب سرّالسلسلة العلويه (4) آمده است كه مادر وى اُم ولد بود و همه علماى انساب متفق اند كه نسل اين سيّد جليل از هفت فرزند او به اسامى زير بوده است: 1 . ابوالعبّاس احمد ، 2 . ابوالحسن على ، كه مادر اين دو تن ام كلثوم ، دختر زيد بن عيسى بن زيد عليه السلام بوده است . (5)

.


1- .المجدى ، ص 166؛ سرالسلسلة العلوية ، ص 62؛ تهذيب الانساب ، ص 190؛ الشجرة المباركه ، ص 128؛ الفخرى ، ص 39 .
2- .بنا به قول ، رياض الأنساب ، ج 2 ، ص 24؛ الفصول الفخريّه ، ص 152؛ سراج الأنساب ، ص 102؛ الفخرى ، ص 39 .
3- .تهذيب الأنساب ، ص 190؛ لباب الأنساب ، ج 2 ، ص 543؛ الأصيلى ، ص 249 .
4- .سرّ السلسله العلويّه ، ص 64 .
5- .الفخرى ، ص 43 .

ص: 177

تعداد فرزندان حسين بن عيسى ، جدّ سوّم امامزاده طاهر عليه السلام

3 . احمد ، 4 . محمّد الأعلم ابو جعفر ، 5 . حسين الأحول ، 6 . يحيى ابن مريم ، 7 . وزيد ابوالطيّب . (1) لازم به ذكر است بعضى مورّخان ، فرزندان عيسى بن زيد عليه السلام را با عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد عليه السلام ، اشتباه گرفته و فرزندان عيسى بن زيد عليه السلام را به عيسى بن يحيى نسبت داده اند . يكى از نوادگان عيسى بن يحيى ، ابو زيد عيسى بن محمّد بن أحمد بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد عليه السلام ، از علماى بزرگ زيديّه و فقيه متكلّم ، ساكن در شهر رى بود كه در سنه 326 وفات يافت و فرزندى از خود به جاى نگذاشت؛ لذا پسر برادرش ، زيد بن الحسين بن احمد بن عيسى بن يحيى ، از وى ارث برده است . ديگر از احفاد عيسى بن يحيى ، ابو طاهر الوارث محمّد بن الحسن بن زيد بن الحسن بن أحمد بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد عليه السلام مى باشد ، كه مادرش فاطمه ، دختر أحمد بن جعفر بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن الحسن بن الحسين بن سجّاد عليه السلام بوده است . (2)

تعداد فرزندان حسين بن عيسى ، جدّ سوّم امامزاده طاهر عليه السلاماز حالات حسين بن عيسى ، اطّلاع دقيقى در دست نيست ، جز اينكه علماى انساب لقبِ او را «احول» دانسته و ادامه نسل حسين بن عيسى را تنها از يك پسر ، به نام «حسن مجتهد» ذكر كرده اند . بايد متذّكر شد كه اجداد امامزاده طاهر عليه السلام ، غالبا از علما ، فقها ، قضات و نقباىِ بلاد بوده اند . در اين ميان ، حسن مجتهد ، جدّ سوم امامزاده طاهر عليه السلام نيز از اين قاعده

.


1- .تهذيب الأنساب ، ص 193؛ سراج الأنساب ، ص 103؛ رياض الأنساب ، ج 2 ، ص 27؛ الفصول الفخريّه ، ص 154؛ الأصيلى ، ص 267؛ الفخرى ، ص 43؛ سرّالسلسله العلويّه ، ص 63 .
2- .سرّ السلسلة العلويّه ، ص 63 .

ص: 178

تعداد فرزندان حسن بن حسين ، جدّ دوم امامزاده طاهر عليه السلام

مستثنا نبود . علماى انساب درباره او گفته اند كه كنيه او ابو محمّد المطهّر و قاضى شهر حلب و دمشق بود . (1) در اينكه چرا حسن مجتهد را مكنّى به ابو محمّد المطهّر نموده اند ، فخر رازى در كتاب الشجرة المباركه مى نويسد: إنّما قيل مطهّرا لأنّه ولد مختونا؛ از آن جهت وى را مطهّر ملقّب ساخته اند كه ختنه شده ، متولّد شد . (2) متأسفانه از تاريخ تولّد و وفات و حالات اين سيّد جليل القدر ، حسن بن حسين بن عيسى ، اطّلاع دقيقى در دست نيست ، و نگارنده احتمال مى دهد كه وى در اوايل قرن چهارم مى زيسته است .

تعداد فرزندان حسن بن حسين ، جدّ دوم امامزاده طاهر عليه السلامحالات اين امامزادگان كمتر در كتب تاريخ و انساب ثبت شده است ، لذا نگارنده با اين كه تتبّع فراوان نوده است ، متأسفانه به مطلب زيادى دست نيافته و فقط در چند كتاب انساب از تعداد فرزندان حسن بن حسين ، جدّ دوم امامزاده طاهر عليه السلام سخن به ميان آمده ، كه نشانه علم و فقاهت و تقواير اين خاندان بوده است . امام فخر رازى در كتاب الشجرة المباركه (3) مى نويسد: اما الحسين الأحوال بن عيسى ، فعقبه من رجل واحد؛ الحسن المتهجد عقبه محمّد ، ابو عبداللّه الطالح الناسك العالم و أحمد ، ابو الحسن النقيب بمشهد الكوفة؛ نسل حسين بن عيسى از حسين مجتهد است و نسل حسن مجتهد از دو پسر او است: يكى محمّد ، مكنّى به ابو عبداللّه كه از علما و فقها بوده (وى جدّ اوّل ، امامزاده طاهر عليه السلام شهر رى مى باشد) و ديگرى احمد ، مكنّى به ابوالحسن كه نقيب

.


1- .الفخرى ، ص 44؛ الشجرة المباركه ، ص 133؛ الأصيلى ، ص 269 .
2- .الشجرة المباركه ، ص 133 .
3- .الشجرة المباركه ، ص 133؛ المجدى ، ص 180 .

ص: 179

پدر و جدّ اوّل امامزاده طاهر عليه السلام

ذكر سه كرامت از امامزاده طاهر عليه السلام

كرامت 1

شهركوفه بوده است . اما ابن طقطقى در كتاب خود (1) اضافه مى كند كه: لهم اعقاب بالري و دمشق و بغداد؛ اعقاب و فرزندان حسن بن حسين در شهرهاى رى و دمشق و بغداد پراكنده مى باشند .

پدر و جدّ اوّل امامزاده طاهر عليه السلامدر مورد جدّ اوّل امامزاده طاهر عليه السلام بايد گفت كه نام او محمّد و مكنّى به ابا عبداللّه و از علما ، فقها و عرفاى زمان خود بود . به ظن قوى ، وى از مهاجران به شهر رى مى باشد و فرزند و نوه اش امامزاده طاهر عليه السلام در همين شهر رى سكنا داشته و از نقبا و علماىِ زمان خود محسوب مى شدند . علماى انساب اعقابِ محمّد ابو عبداللّه ، جدّ اوّل امامزاده طاهر ، ملقّب به مبرقع بود و ظاهرا از جمال و زيبايى فراوانى برخوردار بود كه خدا به او ارزانى داده و بُرقع بر روى خود مى افكند ، كما اينكه به موسى فرزند بلافصل امام جواد عليه السلام نيز مبرقع مى گفته اند . از حالات محمّد بن محمّد بن حسن ، پدر امامزاده طاهر عليه السلام هم اطّلاع دقيقى در دست نيست ، جز اينكه نگارنده احتمال مى دهد ، وى در نيمه نخست قرن چهارم ، همراه با فرزند خود امامزاده طاهر عليه السلام در شهر رى مى زيست .

ذكر سه كرامت از امامزاده طاهر عليه السلامامامزاده طاهر عليه السلام با هشت واسطه به امام زين العابدين عليه السلام بر مى گردد . او سيّدى بزرگوار و جليل القدر و داراى كرامت مى باشد كه ما در اين جا سه كرامت از ايشان را نقل مى كنيم:

كرامت 1مسعود ميرزا معروف به ظلّ السّطان فرزند اصرالدّين شاه قاجار ، كه در اصفهان

.


1- .الأصيلى ، ص 269 .

ص: 180

حكومت مستقلّى داشت ، براى زيارت حضرت سلطان على فرزند حضرت امام باقر عليه السلام ، برادر امام صادق عليه السلام و معروف به امامزاده قالى شوران يا مشهد اردهال كه در هفت فرسنگى كاشان واقع است ، مى رود و از توليت آن درخواست مى كند كه راه و دَرِ سرداب را به او نشان دهد تا برود و بدن آن حضرت و يارانش را كه به دست دشمنان دين و اهل بيت عليهم السلام شهيد شدند ، زيارت كند . به ظلّ السّلطان مى گويند: ما مكرّر شنيديم كه هر كه به سرداب برود و بدنها را ببيند ، نابينا و كور مى شود . او اصرار مى كند و مى گويد اين حرفها خرافى است . چون با استبداد او روبه رو مى شوند ، راه سرداب را به او نشان مى دهند ، او متهوّرانه پايين رفته و مشاهده مى كند كه تابوتهايى روى هم قرار دارد . پس يكى از آنها را باز نموده و مى بيند كه ترو تازه است . ترس و وحشت بر او غالب مى شود و تصميم مى گيرد از سرداب بيرون بيايد . اما چشمش جايى را نمى بيند . به هر زحمتى است از آن مكان بيرون مى آيد و به اصفهان مى رودو اطبّا را جهت مداوا احضار مى نماى ، ولى همه آنها اظهار يأس مى نمايند . به ناچار به تهران آمده و در آن جا هم نتيجه اى عايدش نمى شود ، لذا به فرانسه مى رود . در فرانسه هم با وجود اطبّاىِ حاذق جواب ردّ مى شنود . پس شبى در خواب مى بيند كه به شهر رى آمده و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به زيارت امامزاده طاهر عليه السلام ، كه در آن وقت گنبد و حرم و ضريح اين چنين نداشت مشرّف شده ، و در گوشه اى محزون و غمگين مى نشيند . در آن موقع احساس مى كند كه آقايى با او سخن مى گويد: چرا كه در اين مكان با حال محزون نشسته اى؟ ظلّ السّلطان مى گويد: من كورم ، منتظرم نوكرها بيايند و مرا ببرند . پس آن شخص دستى به چشم او كشيده و فرمود: چشمت مى بيند و ديگر نياز به كسى ندارى ، برخيز و ما را هم فراموش مكن!

.

ص: 181

كرامت 2

در آن وقت قبر امامزاده طاهر عليه السلام در سردابى بود كه هيچ كس به زيارتش مشرّف نمى شد . چون ظلّ السلطان بيدار مى شود و مشاهده مى كند كه به كرامت آن بزرگوار بينايى اش برگشته است ، همان روز از فرانسه به تهران ، كه دارالخلافه بود ، تلگرام مى فرستد و به شهردار و فرماندار تهران ، رضاقليخان سراج الملك فرمان مى دهد . فورا مهندس و معمار برده و براى آن حضرت گنبد و حرم و ضريحى فولادين ترتيب دهد . (1)

كرامت 2هنگامى كه ظلّ السّلطان دستور ساخت گنبد و ضريحى براى امامزاده طاهر داد ، در هنگام تخريب بناى قديمى ، به قبر شريف رسيدند و آن را نبش كردند ، ديدند جسد شريف آن بزرگوار پس از صدها سال ترو تازه و سالم است ، گويى امروز به خاك سپرده شده است . قبر شريف تعمير و حرم ساخته شد و بر صندوق قبر ، ضريح فولادى بزرگى نهاده شد و گنبد كاشى بر آن بنيان گرديد . در فرازى از زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم: لَقَد اَظْهرَ اللّهُ جَسَدَك الطَّيِّبَ ، وَ بَدَنكَ الطاهِرَ ، بَعْدَ مُضِيِ قُرُونٍ مُتَطاوِلَةٍ وَ سِنينَ مُتكاثِرَةٍ ، بَعدَ اِرتِحالِكَ إلى جوارِاللّهِ؛ خداوند پيكر پاك و بدن پاكيزه ات را پس از گذشت قرنهاى متمادى و ساليان فراوان از ارتحالِ تو به جوار حق تعالى ، نمايان ساخت . (2) ممكن است برخى تصوّر كنند كه سالم ماندن جسد مربوط به خاك و هواى آن محلّ است و كرامتى براى صاحب جسد نيست . اين تصوّر از حقيقت به دور است؛ چراكه: اوّلاً ، در همه مواردى كه پيكر بنده صالحى پس از صدها سال تروتازه پديدار

.


1- .اختران فروزان رى و تهران ، ص 53 _ 55؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى ، ص 133؛ كرامات صالحين ، ص 321؛ اجساد جاويدان ، ص 108 _ 110 .
2- .همان .

ص: 182

شده ، در چند مترى آن صدها جسد در كمتر از يك سال متلاشى شده و در كمتر از ده سال به پورد مبدّل شده است . ثانيا ، اگر در موردى خاك و يا هوا مؤثّر باشد ، از موضوع بحث ما خارج است . اگر جسدى در يخبندان سيبرى ، ترو تازه بماند ، ربطى به كتاب ما ندارد ، ما از جسدى سخن مى گوييم كه در زير آفتاب پس از دهها و يا صدها سال ترو تازه مانده است . ثالثا ، قرآن كريم به موضوع تغيير نيافتن يك شى ء در طول زمان اشاره مى كند و آن را يكى از نشانه هاى قدرت خود مى شمارد ، چنانكه در مورد عُزير كه صد سال پس از مردنش خداوند او را زنده كرد تا به او نشان دهد كه مردگان را چگونه زنده مى كند ، مى فرمايد: وَ انظُر إلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَم يَتَسَنَّه ؛ به خوراك و نوشيدنى ات بنگر كه دگرگون نشده است . (1) خداوند در اين آيه شريفه با فاسد نشدن و تغيير نيافتن يك شى ء در مدّت صد سال ، به قدرت خود استشهاد مى كند . (2) رابعا ، در بعضى احاديث ، كه خواهد آمد ، نپوسيدن اجساد از كرامات انبيا و اوليا شمرده شده است . (3) در احاديث ديگر سلامت جسد از عنايات پروردگار بر جهادگران ، اذان گويان ، دانشمندان ، حاملان قرآن ، جاروب كشان مساجد ، دوستداران اهل علم و ديگر طبقات شايسته اجتماع ، به شمار آمده است . (4) تغيير نيافتن اجساد مطهّر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام جزء عقايد حتمى و مسلّم ما مى باشد و از برخى احاديث استفاده مى شود كه جسد هيچ پيامبرى نمى پوسد ، و اينك به دو نمونه از آن روايات بسنده مى كنيم:

.


1- .سوره بقره ، آيه 259 .
2- .تفسير صافى ، ج 1 ، ص 269؛ مجمع البيان ، ج 1 ، ص 370؛ كشّاف ، ج 1 ، ص 307 .
3- .من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 121؛ علل الشرايع ، ج 1 ، ص 80 .
4- .مستدرك وسائل ، ج 2 ، 50؛ فضائل ابن شاذان ، ص 152 .

ص: 183

1 . رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: إنَّ اللّهَ حَرَّمَ لُحومَنا عَلى الارضِ ، فَلا يطعَمُ مِنها شَيئا؛ (1) خداوند گوشتهاى ما را بر زمين حرام كرده ، هرگز زمين چيزى از گوشت ما را نمى خورد . 2 . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: إنَّ اللّهَ عَزَّوجلَّ حَرَّم عِظامَنا عَلَى الارضِ وَ حَرَّمَ لُحُومَنا عَلى الدُّودِ اَن يطعَمَ مِنها شَيئا؛ (2) خداوند استخوانهاى ما را بر زمين و گوشتهاى مارا بر كرمها حرام كرده است . آنها هرگز چيزى از گوشت ما را نمى خورند . در حديث معراج نكات ظريفى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه قسمتى از آن با موضوع مورد بحث ارتباط دارد ، و لذا فرازى را در اين جا مى آوريم: بر فرازِ درِ ششم بهشت نوشته شده: هر كس بخواهد قبرش وسيع باشد ، مساجد را بنيان نهد . هر كس بخواهد جسدش را كرمها نخورند ، مساجد را جارو بزند و مستمندان را بپوشاند . هر كس بخواهد جسدش در قبرش تروتازه بماند و هرگز نپوسد ، مساجد را با فرش بپوشاند . هر كس بخواهد جايگاهش را در بهشت ببيند در مساجد مأوى گزيند . (3) سيّد بحرالعلوم از كتاب زهر الرّياض ابن شدقم ، نقل كرده است كه او پس از نقل داستان نبش قبرِ سيّد مرتضى علم الهدى به دست قضات روم ، و پديدار شدن پيكر پاكش پس از پانصد سال به صورت تروتازه ، فرمود: گفته شده: زمين پيكر صالحان را تغيير نمى دهد . (4) نتيجه آن است كه همه اين موارد ، علّت تامه سالم ماندن جسد نيست ، بلكه مُعِدّات هستند ، به اين معنا كه هر يك از اين موارد ده گانه مقتضى آن هست كه پيكر انسان در قبر نپوسد ، مگر اينكه شخص با اعمال ناشايست خود اين اقتضا را از بين ببرد . (5)

.


1- .بحارالانوار ، ج 22 ، ص 550 .
2- .من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 121 .
3- .فضائل ابن شاذان ، ص 153 .
4- .رجال ، سيّد بحر العلوم ، ج 3 ، ص 111 .
5- .اجساد جاويدان ، ص 15 _ 21 .

ص: 184

كرامت 3

كرامت 3شهر رى از ديرباز اقامتگاه علما و مشاهير بزرگ و تاريخ ساز بوده است . در سالهاى آغازين عصر منحوس پهلوى ، زمانى كه رضاخان براى پيچيدن نسخه غرب ، دستور العمل اشاعه بى حجابى را به اجرا گذاشته بود ، موجى از اعتراض و خشم از طرف علما و مردم مسلمان به وجود آمد كه منجر به سركوب ، شهادت يا تبعيد تنى چند از علماى بزرگ گرديد . مرحوم علاّمه حاج شيخ محمّد تقى بافقى رحمه الله ، از علما و مراجع بزرگوارى است كه در آن سالها به شهر رى تبعيد شده و در آنجا زندگى پربركت خود را سپرى مى كرد . مرحوم شيخ در سالهاى تبعيد همواره تحت نظر مأموران شهربانى بود ، امّا اين محدويّتها هيچ گاه نتوانست مردم را از فيوضات و كرامات ايشان محروم كند . آنچه مى خوانيد از جمله همين كرامتها است كه توسّط مرحوم محمّد اسماعيل ، خادم ايشان نقل شده است . او از اهالى ورامين بود كه سالهاى تبعيد در خدمت مرحوم شيخ محمّد تقى بافقى رحمه الله بود . مرحوم محمّد اسماعيل اين ماجرا را بنا به دستور شيخ پس از وفات ايشان نقل كرده است: در مدّتى كه در خدمت آقا بودم ، بر حسب يك عادت هميشگى نماز مغرب را در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به جا مى آوردم ، سپس زيارتى كرده و به منزل باز مى گشتم . يكى از همين شبها ، وقتى از حرم به منزل آمدم ، خدمت آقا رفتم تا اگر كارى دارند برايشان انجام بدهم ، ايشان پرسيدند: محمّد اسماعيل كجا بودى؟ گفتم آقا! حرم بودم ، براى نماز و زيارت . فرمود: وقتى به زيارت مى روى آيا امامزاده طاهر عليه السلام را هم زيارت مى كنى يا نه؟

.

ص: 185

عرض كردم: بله ، هميشه از جلوى ايوان ، سلامى عرض مى كنم و حمد و سوره اى تلاوت مى كنم . فرمود: چرا داخل نمى روى؟ عرض كردم: آقا از جلوى ايوان كه مسافتى نيست. فرمود: اين بار برو داخل حرم و امامزاده طاهر عليه السلام را زيارت كن . يادت نرود هنگام زيارت ، سلام مرا هم خدمتشان برسان . شب ديگر ، مطابق معمول به زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام رفتم . هنگام مراجعت ، جلوى ايوان امامزاده طاهر عليه السلام سفارش حاج شيخ به يادم آمد . كفشهايم را درآوردم و به داخل رفتم . به جز خانمى كه در گوشه حرم مشغول نماز بود ، كسى ديگرى نبود . جلوى ضريح ايستادم و حم و سوره اى قرائت كردم و زيارت نامه را خواندم . زيارتم كه تمام شد . كنار ضريح رفتم و در قبل خود نجوا كردم كه: يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، حاج شيخ هم سلام مى رساند . به محض انكه اين صحبت در قلبم گذشت ، شنيدم صدايى بلند و رسا از داخل ضريح فرمود: و عليك السلام ، و عليك السلام ، وعليك السلام . اين صدا به شدّت مرا متوّحش كرد . بى اختيار دور ضريح گرديدم ، اما ، از صاحب صدا خبرى نبود . با همان حالت اضطراب از حرم بيرون آمدم . وقتى به منزل رسيدم ، بلافاصله خدمت آقا رفتم . ايشان كه مرا ديد پرسيد: چه شده آقا اسماعيل؟ چرا رنگ پريده اى؟ جريان را براى ايشان نقل كردم . تبسّمى كرد و فرمود: يادت باشد هميشه امامزاده طاهر عليه السلام را در داخل حرم زيارت كن و مطلب را تا من زنده ام به كسى مگو . (1)

.


1- .سرزمين كرامت ، ص 35 _ 38 .

ص: 186

كيفيّت زيارت امامزاده طاهر عليه السلام

كيفيّت زيارت امامزاده طاهر عليه السلامنسَب شريف امامزاده طاهر با هشت واسطه به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد ، و سلسله نسب وى ، در صفحات قبل مفصّلاً بيان شد . مرحوم حاج ملا باقر نورى مازندرانى رحمه الله براى امامزاده طاهر ، زيارتى بيان كرده ، كه بدين شرح است: اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها النُّور الجَلىّ ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها العَبْدُ الزَّكِيّ ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها المُؤْتَمَنُ الصَّفِي ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها يابنَ محمّد وَ عَلِيّ ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها الدّاعيُ النّاصِحُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها الهادِيُ الصّالِح ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خَلَفَ السَّلَفُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا صاحِبَ الاَصلِ وَ الشَّرَف ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مُبَيَّنِ الحِكَم ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا نَيَرَ العَجَمَ ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ ايُّها الشَّمسُ الزّاهِر ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها القَمَرُ الباهِر ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها العَلاّمَةُ الباهِر ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها الطّاهِرُ ابنُ الطّاهِر ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها السَّيِّدُ الاَوحَد ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا طاهِرَ بنَ محمّد أَشهَدُ أنَّ دارَكَ دارُ قَرارٍ وَ اَنَّكَ لَنا خَيرُ جارٍ بِكَ وَ بِجَوارِكَ وَ صاحِبيكَ عَبدُ العَظيمُ بنِ عَبدِاللّهِ وَ حَمزَةَ بنَ موسى ، اَتَقَرَّبُ إلى الاَئِمَّةِ و اَتَوسَّلُ بِهِم لِكَشفِ الغُمَّةِ ثُمَّ الصَّلَوةُ وَ اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا طاهِرَ بنِ محمّد بنِ محمّد بنِ حَسَنَ بْنِ حُسَينِ بِنِ عيسى بن يحيى بنِ حُسينَ بنِ زَيدَ بنِ عَلِىّ بنِ الحُسَينِ ارواحُنا وَ ارواحُ العالمينَ لكُم الفِداءُ و رَحمَة اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

زيارتنامه ديگراَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها السَّيِّدُ الطّاهِرُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها السَّنَدُ الظّاهِرُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها التَّقِىُّ الرَّضِىُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها المُتَّقِىُّ المَّرضِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها العابِدُ الصّالِحُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّها الزّاهِدُ الفاتِحُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَليلَ الائِمَةِ المَعصُومينَ الهادينَ المَهدينَ المَهدِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خَلَفَ الاَوصِيآءِ المَرضِيّينَ اَشهَدُ اَنّ لَكَ عِندَ اللّهِ قَدرا عَظيما وَ شَانا رَفيعا لاَِنَّهُ تَعالى اَظهَرَ جَسَدَكَ الطَّيِّبُ وَ بَدَنكَ الطاهِرَ ، بَعْدَ مُضِيِ قُرُونٍ مُتَطاوِلَةٍ وَ سِنينَ مُتكاثِرَةٍ ، مِن حِينِ اِرتِحالِكَ إلى جوارِاللّهِ لِيُبَيِّنَ قَدرِكَ وَ مَنزِلَتَكَ وَ مَنزِلَةَ ابآئِكَ الطّاهِرينَ وَ اَجدادِكَ المَعصُومين عَلى مِنِ اتَّبَعَكُمْ مِنْ شيعَتِكُمُ المَعصُومينَ عَلى مَنِ اتَّبَعَكُمْ مِنْ شيعَتِكُمُ المُخلِصينَ اِرغاما لِلجاهِدينَ

.

ص: 187

بقعه امامزاده طاهر عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدى وَ مَولاىَ يا طاهرِ بنِ الاِمامِ زَينِ العابِدينَ وَ عَلى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ عَلَى الطّاهِرينَ مِن ابآئِكَ وَ اَجدادِكَ وَ رَحمَةُ اللّه وَ بَرَكاتُهُأ

بقعه امامزاده طاهر عليه السلامبناى بقعه امامزاده طاهر عليه السلام در زمان ناصر الدّين شاه قاجار و مظفر الدين شاه و به دستور ظلّ السلطان و به سعى رضاقلى خان ، معروف به سراج الملك در سال 1304 ق شروع و تا سال 1320 ق ادامه داشت . قبلاً اشاره شد بروز كرامتى از ناحيه اين امامزاده اجب التعظيم موجب شد كه اين بنا به صورت بسيار عالى معمارى و تزيين گرديد . طول و عرض روضه مطهّره 6×6 متر تقريبى مى باشد كه در وسط روضه مقدّسه هم ضريحى فولادى بر روى قبر امامزاده به چشم مى خورد . بر ديوار روضه مطهّر نقاشى و گچ برى وجود دارد و اشعارى نيز در مدح آن حضرت به چشم مى خورد كه بعضى از عبارتهاى آن خوانا نبوده ، لذا از ذكر آن خوددارى شده است . بر بلاى روضه منوّره ، گنبدى به ارتفاع پانزده متر به چشم مى خورد كه به دليل فرسوده شدن كاشيهاى آن ، آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، به تعمير آن اقدام نموده است .

.

ص: 188

. .

ص: 189

امامزاده ابو عبداللّه حسين ابيض عليه السلام .

ص: 190

. .

ص: 191

امامزاده عبداللّه عليه السلام

اشاره

امامزاده عبداللّه عليه السلامدر ابتداى خيابان سه راه ورامين ، بقعه و بارگاه باشكوهى وجود دارد كه به نام بقعه امامزاده عبداللّه شهرت يافته است . برخى مدفون اين بقعه را عبداللّه ابيض دانسته و برخى ديگر آن را به ابو عبداللّه حسين بن عبداللّه ابيض منسوب مى دانند . در كتاب تاريخ قم آمده است: ديگر ازامامزاده هايى كه به قم آمدند ، عبداللّه بن عباس بن عبداللّه الشهيد بن حسن افطس بن على الاصغر بن امام زين العابدين عليه السلام بود كه از بصره به قم آمد و او با على بن محمّد علوى صاحب زنج در بصره بود و چون صاحب زنج را در بصره به قتل رسانيدند ، عبداللّه با برادرش حسن بن عباس از بصره گريختند و به قم آمدند و متوطّن شدند . از عبداللّه بن عباس در قم دو پسر به نام ابوالفضل العباس و ابو عبداللّه حسين ، ملقب به ابيض و سه دختر به دنيا آمدند و ... از عباس بن عبداللّه بن عباس بن عبداللّه الشهيد ، ابو على احمد به وجود آمد و امّا ابو عبداللّه حسين ابيض بن عبداللّه بن عباس از قم به رى رفت و اعقاب او در رى هستند . (1) در كتاب النقض ، مذكور است: السيّد ابو عبداللّه الزاهد الحسين كه در جنب سيد عبدالعظيم مدفون است ... . (2)

.


1- .تاريخ قم ، ص 229 .
2- .كتاب النقض ، ص 185 ، س 1 .

ص: 192

محشّى محترم آقاى دكتر محدّث ارموى در ذيل «ابو عبداللّه » آورده اند: كذا فى النسخ؛ علامه فقيد ميرزا محمّد خان قزوينى رحمه الله در حاشيه اين مورد گفته: اين بايد همان امامزاده عبداللّه باشد به احتمال قوى . در جاى ديگر در كتاب النقض چنين آمده: ... اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم روند ، و به زيارت سيد ابو عبداللّه الابيض . (1) در جنّة النعيم از منتقلة الطالبية درج افتاده: ذكر من ورد الرى من اولاد الحسن الافطس بن على بن على بالرّى من نازلة الكوفة و هو الشاعر ابوعبداللّه الحسين بن عبداللّه الاصغر الابيض بن عباس بن عبداللّه ابن الحسن الافطس ... . (2) در حاشيه افزوده شده: از اين بيان معلوم مى شود ابو عبداللّه شاعر پسر عبداللّه ابيض كه معروف به امامزاده عبداللّه است در رى مدفون شد . (3) در جنّة النعيم در بيان احوال امامزاده عبداللّه چنين آمده: نسب شريف وى آنچه در كتب انساب صحيحه ديده شده است: عبداللّه ابيض بن عباس بن محمّد بن عبداللّه شهيد بن حسن افطس بن على بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ، بر اين قاعده پنج پشت نسب كريمه امامزاده عبداللّه منتهى مى شود به حضرت امام زين العابدين ... جماعتى از اهل تواريخ و ارباب سير احوال وى را شرح داده اند ، در ذيل كسانى كه در رى مدفون اند ... مرحوم قاضى نوراللّه اين بزرگوار را در كتاب مجالس المؤمنين ياد كرده است ، و بخارى نسابه گفته است: در رى مزار كثير الانوار ابو عبداللّه حسين بن عبداللّه ابيض است كه در سال سيصدو نوزده به رحمت ايزدى پيوست و پسرى نيز از حسين بن عبداللّه ابيض در كتاب

.


1- .همان ، ص 643 ، س 5 . در اين صفحه در متن سيد عبداللّه الابيض و نسخه بدل آن سيد ابو عبداللّه آمده ، لكن محشى در كتاب نقض ص 29 در فهرست نامها اشاره كرده كه «در اين صفحه به غلط عبداللّه براى متن اختيار شده» .
2- .جنّة النعيم ، ص 501 ، س 25 .
3- .همان . حاشيه كتاب .

ص: 193

انساب مذكور است موسوم به عبداللّه ... خود عبداللّه و فرزندش حسين و نواده اش عبداللّه عالم و فاضل و محدث و شاعر خوش بيان و شيرين زبان بوده اند . (1) در سبب ابيض ناميدن آن حضرت در همين كتاب درج است: اين بزرگوار (عبداللّه ) را ابيض خواندند ، براى سفيدى بدن و رخسارش . (2) گويا ظاهرا چون وى را ابيض مى خوانده اند ، اين لقب را بر پسرش حسين و حتى بر نواده اش نيز اطلاق مى كرده اند ، چنانكه در تاريخ قم آمده: ابو عبداللّه الابيض بن الحسين بن عبداللّه به رى رفت و اعقاب او به رى اند . (3) با توجه به مطالب مذكور در فوق اين سؤال پيش مى آيد كه آنكه در رى مدفون و مرقدش مزار است كيست؟ عبداللّه ابيض بن عباس است ، يا پسرش ابو عبداللّه حسين ، و يا چنانكه در تاريخ قم است نواده عبداللّه بن عبّاس؟ از عبارت منتقلية الطالبية چنين بر مى آيد كه از اولاد حسن افطس ، ابو عبداللّه حسين بن عبداللّه به رى آمد نه پدر وى ، و در متن كتاب النقض نيز چنانكه گذشت ، در دو مورد نام ابو عبداللّه مذكور افتاده است ، و محشّى آن كتاب در ذيل مورد نخستين آورده: ابن مهنا در عمدة الطالب ضمن بيان عقب عبداللّه شهيد بن الحسن الافطس گفته: امّا العباس بن عبداللّه الشهيد فعقبه قليل ، منهم الابيض الشاعر و هو ابو عبداللّه الحسين بن عبداللّه بن العباس المذكور ، و قال الشيخ ابوالحسن العمرى: الابيض هو عبداللّه بن العباس ، و امّا ابو نصر البخارى فقال: انه الحسين بن عبداللّه بن العباس و قال: مات بالرّى سنة تسع عشرة و ثلاثمائة و قبره ظاهر يزار . (4) اينكه صاحب جنّة النعيم اشاره به قول ارباب تايخ و سير كرده ، متأسفانه نام آنها و يا كتابشان را ذكر ننموده است ، و قاضى نوراللّه نيز ظاهرا به كتاب النقض نظر داشته و از آنجا نقل كرده است .

.


1- .همان ، ص 490 ، س 6 به بعد .
2- .همان ، ص 492 ، ص 11 .
3- .تاريخ قم ، ص 229 ، س 15 .
4- .ص 341 _ 342 ، چاپ نجف ، و ص 315 _ 316 ، چاپ بمبئى (از محشّى) .

ص: 194

پدران امامزاه ابو عبداللّه حسين عليه السلام

على بن امام زين العابدين عليه السلام

از جمع اين سخنان چنين استنباط مى شود كه مرقد مشهور موجود را بايد ازآنِ ابوعبداللّه حسين بن عبداللّه بن عباس متوفى به سال 319 دانست ، هر چند پسر يا پدر وى نيز در رى مدفون شده باشند .

پدران امامزاه ابو عبداللّه حسين عليه السلامعلى بن امام زين العابدين عليه السلامپدران حضرت امامزاده أبو عبداللّه حسين بن عبداللّه أبيض ، همه از بزرگان سادات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و مشاهير خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله مى باشند . جدّ اعلايش ، حضرت على بن الحسين عليهماالسلام معروف به زين العابدين ، چهارمين امام شيعيان و ثمال الباقين و خليفة الماضين آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله بوده و علوّ مقام و عظمت قدرش نزد خاصّه و عامّه و حتّى غير مسلمانان مشهور است و محتاج به شرح احوال نيست . جدّ چهارم امامزاده أبو عبداللّه حسين ، نامش على الأصغر بود كه كوچك ترين پسر امام چهارم حضرت سيّد الساجدين عليه السلام مى باشد . (1) از تاريخ تولّد و حالات على الأصغر در كتب تاريخى و رجال سخنى به ميان نيامده است و فقط به طور كلّى نوشته اند كه وى داراى قدر و منزلت ، فضايل و مقامات عاليه بود . پدر بزگوارش امام على بن الحسين عليهماالسلام از كثرت علاقه او را به نام برادر شهيدش على الأصغر موسوم نمود . (2) على أصغر مكنّى به أبو الحسن ، مادرش اُم ولدى بنام سنديّه بود . از تاريخ وفات آن حضرت اطّلاع دقيقى در دست نيست ، به جز اينكه اكثر مورّخان و علماى انساب

.


1- .ارشاد مفيد ، ج 2 ، ص 86؛ بحارالأنوار ، ج 46 ، ص 166؛ كشف الغمة في معرفد الأئمه ، ج 2 ، ص 284؛ تهذيب الأنساب ، ص 252؛ منتخب التواريخ ، ص 302؛ سراج الأنساب ، ص 68 .
2- .ناسخ امام سجاد عليه السلام ، ج 8 ، ص 395؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 157؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، اردستانى ، ص 140 .

ص: 195

حسن افطس

قائل شده اند كه آن حضرت در سن سى سالگى وفات يافت . (1) در همين رابطه مؤلف المشاهد العترة الطاهرة (2) به نقل از ابو نصر بخارى مى نويسد: ينبع؛ بالفتح ثم السكون والباء الموحده مضمومه و عين مهملة بلفظ ينبع الماء (3) ، توفّى بها أبو الحسن على الأصغر بن الامام على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام و قال أبى نصر بخارى في سرّ الأنساب توفى بينبع و له قريب من ثلاثين سنة؛ على بن على بن الحسين عليهماالسلام در ينبع وفات يافته و بنابه گفته أبى نصر بخارى وى قريب به سى سال داشته است . به هر حال اين مطلب را علماى انساب در كتبشان قيد نموده اند و اضافه كرده اند كه نسل على الاصغر بن امام زين العابدين عليه السلام فقط از يك فرزند او به نام حسن افطس باقى ماند . (4) اينكه چرا حسن را افطس ناميده اند ، مؤلف كتاب جنّة النعيم (5) مى نويسد: افطس كسى را گويند كه دماغش پهن باشد . پس معلوم گرديد كه على الأصغر ، جدّ چهارم امامزاده أبو عبداللّه حسين ، مادرش اُم ولد به نام سندّيه بوده ، و وى نزديك به سى سالگى در ينبع وفات يافت و نسل او از فرزندش حسن افطس مى باشد .

حسن افطسحسن أفطس ، فرزند على اصغر بن امام زين العابدين عليه السلام ، جدّ سوم امامزاده أبو عبداللّه

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 8 ، ص 291؛ سرّ السلسلة العلويّه ، ص 76؛ عمدة الطالب ، ص 172؛ الفخرى ، ص 80؛ المجدى ، ص 211؛ الشجرة المباركه ، ص 73؛ سراج الأنساب ، ص 159 .
2- .المشاهد العترة الطاهره ، ص 290؛ الشجرة المباركه ، ص 73 .
3- .معجم البلدان ، ج 5 ، ص 526 .
4- .سراج الأنساب ، ص 159؛ الشجرة المباركه ، ص 171؛ الفخرى ، ص 80؛ المجدى ، ص 211 _ 212؛ تهذيب الأنساب ، ص 252؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 157؛ عمدة الطالب ، ص 310؛ أعيان الشيعه ، ج 8 ، ص 191؛ سرّالسلسلة العلويّه ، ص 78 .
5- .جنّة النعيم ، ص 492 .

ص: 196

حسين است . مادرش اُمّ ولد بود . قبل از آنكه حسن به دنيا بيايد ، پدرش دار دنيا را وداع گفت . (1) درباره تاريخ تولد و وفات حسن افطس در كتب تاريخى و رجال و انساب و اسناد ديگر ، اطّلاع دقيقى ثبت نشده است و صرفا پاره اى از حالات وى اكتفا نموده اند كه ذيلاً به آن اشاره مى شود: حسن افطس هنگامى كه در شكم مادر بود ، پدر بزرگوارش را از دست داد و تحت قيموميّت عموهاى خود به رشد و بالندگى رسيد و جوانى رشيد و شجاع گشت . از آن جا كه وى نوه امام ثائر ، حضرت سيّد الشهدا عليه السلام بود ، ذلّت و خوارى را مثل جدّ مظلومش بر خود عار و ننگ مى دانست ، لذا با محمّد بن عبداللّه بن الحسن المثنى ، معروف به نفس زكيّه ، عليه دستگاه ظالم و غاصب اموى قيام نمود . گويند پرچمى سفيد در دست داشت و در سپاه نفس زكيّه از حيث شجاعت و بى باكى كسى مانند او پيدا نمى شد . وى به دليل بلندى قامت ، به رمح آل أبى طالب عليه السلام ناميده شد و حتّى در جريان جهاد ، هنگامى كه محمّد نفس زكيّه رشادت و بى باكى حسن افطس را مشاهده كرد ، وصيّت نمود كه اگر من در جبهه جنگ شهيد شدم ، حسن فرمانده ارتش گردد . هنگامى كه محمّد نفس زكيّه به شهادت رسيد ، افراد او منهزم گشتند . در اين ميان حسن نيز مانند بقيّه افراد شكست خورده متوارى شد . از آن پس به طور مخفيانه زندگى مى كرد ، تا اينكه امام جعفر صادق عليه السلام به دستور خليفه وقت منصور دوانيقى به عراق هجرت نمود و نزد خليفه رفت و به او فرمود: آيا مى خواهى به رسول خدا صلى الله عليه و آله احسانى كرده باشى؟ منصور در جواب گفت: بلى يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله .

.


1- .الفصول الفخريّه ، ص 187؛ انوار پراكنده ، ج 1 ، ص 502؛ المجدى ، ص 212 .

ص: 197

امام صادق عليه السلام فرمود: از سر تقصيرات حسن أفطس درگذر! منصور دوانيقى اين تقاضاى امام صادق عليه السلام را پذيرفت و حسن از مخفيگاه خود بيرون آمد . (1) در كتب تاريخى و بعضى از مدارك ديگر آمده است كه حسن أفطس با امام صادق عليه السلام برخوردى داشت ، اما امام از او گذشت كرد و فرمود كه: اختلاف نزديكان با ما همانند اختلاف برادران يوسف عليه السلام با آن حضرت است؛ يعنى ما آن مسائل را به حساب نمى آوريم . لذا نبايد جز از طريق احترام با سادات رفتار كرد ، خصوصا معلوم نيست اين خبر ، كه ذكر خواهد شد ، صحيح باشد ؛ زيرا درباره حسن افطس قدحى نرسيده است كه بر صحّت امر دلالت كند . امّا آن داستان چنين است: از كنيز امام جعفر صادق عليه السلام به نام « سالمه» روايت شده است: هنگامى كه امام عليه السلام مريض شد و خوف بر اتلاف نفس خويش داشت ، فرزند خود امام موسى كاظم عليه السلام را صدا زد و فرمود: كه هفتاد اشرفى و اجناس ديگر را به حسن أفطس بدهد . سالمه گويد: من نزديك شدم و گفتم آيا شما به أفطس چيزى مى دهيد؟! مگر او نبود كه در مسيرتان كمين نمود تا شما را بكشد! حضرت فرمود: اى سالمه ، مى خواهى من از آن اشخاصى باشم كه خداى تعالى فرمود: «وَ يَقطَعُونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُصَلَ» قطع مى كنند و مى برند چيزى را حق تعالى فرمان به پيوستن آن داده است . (2)

.


1- .أعيان الشيعه ، ج 5 ، ص 205 _ 206؛ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 267؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 157؛ ناسخ امام سجّاد عليه السلام ، ج 8 ، ص 385؛ مستدرك سفينة البحار ، ج 2 ، ص 356؛ الفصول الفخريّه ، ص 187؛ لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 230؛ جنّة النعيم ، ص 491؛ سراج الأنساب ، ص 160؛ عمدة الطالب ، ص 339؛ انوار پراكنده ، ج 1 ، ص 502 .
2- .عمدة الطالب ، ص 430؛ سرّ السلسلة العلويّه ، ص 77؛ الشجرة المباركه ، ص 171؛ أعيان الشيعه ، ج 5 ، ص 205؛ جنّة النعيم ، ص 491؛ انجم فروزان ، ص 177؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج 2 ، ص 405 _ 406 .

ص: 198

داستان شهادت عبداللّه الشهيد

درباره تعداد فرزندانِ حسن أفطس در كتب انساب سخن بسيار گفته شده است ؛ امّا خوشبختانه همه علماى انساب در اينكه نسل وى از پنج پسر او به اسامى زير مى باشند ، اتفاق نظر دارند: 1 . على الحَورِىّ ، منسوب به حورة و آن قريه اى در اطراف فرات است . 2 . حسن ابو محمّد المكفوف ، 3 . عبداللّه الشهيد ، 4 . حسين ، 5 . عمر . (1) چون بررّسى حالات فرزندان حسن افطس از موضوع بحث خارج است ، لذا به ذكر احوال عبداللّه الشهيد ، كه جدّ دوم امامزاده عبداللّه رى است . اكتفا مى نماييم .

داستان شهادت عبداللّه الشهيدكتابى كه مستقلاً در خصوص زندگانى امامزادگان نوشته شده باشد ، بسيار كم است ، لذا از شرح حال اين اختران فروزان و انوار پراكنده اطّلاع دقيقى در دست نيست . در جاى جاى كشور پهناور جمهورى اسلامى ايران ، بقاعى منسوب به اولاد و احفاد ائمه معصومين عليهم السلام و سادات عظام موجود است كه متأسفانه غالبا از تاريخ تولّد ، وفات علّت هجرت و شجره نامه مدفون آن بقعه و مدّت عمر و تعداد اولاد آنان اطلاعى در دست نيست ، لذا سعى مى نماييم اطّلاعات مفيد و حتّى المقدور شرح زندگانى آنان را از كتب معتبر جمع آورى و تقديم شما خوانندگان گرامى نماييم . درباره تاريخ تولّد امامزاده عبداللّه الشهيد در هيچ يك از كتب تاريخى و انساب سخن به ميان نيامده و به طور كلى بايد گفت: عبداللّه پسر حسن افطس با دو واسطه ، نسبِ شريفش به امام همام زين العابدين

.


1- .الشجرة المباركه ، ص 172؛ المجدى ، ص 213؛ سرّ السلسلة العلويّه ، ص 78؛ الفخرى ، ص 480؛ عمدة الطالب ، ص 441؛ أعيان الشيعه ، ج 5 ، ص 206؛ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 267؛ مستدرك سفينه ، ج 2 ، ص 356؛ الفصول الفخريه ، ص 187؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 158؛ جنّة النعيم ، ص 490؛ ناسخ امام سجّاد عليه السلام ، ج 8 ، ص 395 ، و ... .

ص: 199

حضرت سجاد عليه السلام مى رسد . افطسيون جماعت زيادى از سادات مى باشند كه شخصيت هاى بسيارى در ميان آنها بوده اند . كنيه عبداللّه ، ابو محمّد و مادرش امّ سعيد دختر سعيد بن محمّد بن جُبير بن مُطعم ابن عدى بن نوفل بن عبد مناف است . وى همان كسى است كه در ابتدا خروج حسين ، شهيد فخ به هنگام اذان صبح با شمشير كشيده ، بالاى مناره مسجد مدينه رفت و مؤذّن را وا داشت تا «حىّ على خير العمل» را در اذان بگويد . عبداللّه در واقعه فخ هم حضور داشته و با دو شمشير جنگ مى كرد . ابوالفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبيّين مى نويسد: بعضى از كسانى كه در فخّ حضور داشتند ، گفته اند: هيچ كس به اندازه عبداللّه بن اُفطس در اين جنگ رنج نكشيد و شجاعت به خرج نداد . حسين صاحب فخ او را به جانشينى خود معرّفى كرد و فرمود: اگر برايم حادثه اى رخ داد ، عبداللّه بن افطس جانشين من است . در مورد داستان قتل عبداللّه نوشته اند: هارون الرشيد از ناحيه آل ابو طالب رحمه الله مخصوصا آنهايى كه در جامعه موقعيّتى داشتند ، مشوّش و ناراحت بود . روزى از فضل بن يحيى پرسيد: آيا در خراسان نامى از فرزندان ابو طالب عليه السلام به گوش تو خورده است؟ گفت: نه به خدا! با كوششى كه در اين باره كرده ام ، نام كسى از آنها را نشنيده ام ، جز آنكه از مردى شنيدم كه نام جايى را مى برد و مى گفت: «عبداللّه بن حسن بن على بن الحسين عليهم السلام به آن جا وارد مى شود و بيش از اين هم چيزى نگفت» . هارون فورا كسى را به مدينه فرستاد تا او را دستگير ساخته به نزد وى آوردند . چون به دربار رسيد ، رو به او كرده گفت: شنيده ام تو زيديّه را جمع مى كنى و آنها را به خروج و به يارى خود دعوت مى كنى؟ عبداللّه گفت: اى امير المؤمنين ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه خون مرا به گردن

.

ص: 200

نگيرى؛ زيرا من از اين طبقه نيستم و اصلاً نامى هم از من در ميان آنها نيست ، و به طور كلّى آنان كه اين افكار را در سر دارند ، رفتارشان مخالف با رفتار من است . من از جوانى در مدينه و بيابانهاى آن نشو و نما كرده و روى پاى خودم راه رفته ام ، و كارم شكار مرغ قرقى است ، و جز اين فكر ديگرى در سر نداشته ام . هارون گفت: راست مى گويى ولى من تو را در خانه اى زندانى مى كنم و مردى را هم بر تو مى گمارم كه مراقب كار تو باشد و اگر كسى هم بخواهد نزد تو بيايد ، مانع نشود . عبداللّه گفت: اى امير المؤمنين ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه خون مرا به گردن نگيرى ؛ زيرا اگر مرا در خانه اى حبس كنى ، من اختلال حواس پيدا خواهم كرد . هارون الرشيد نپذيرفت و بالاخره او را در خانه اى زندانى كرد . عبداللّه در پى فرصتى مى گشت تا نامه اى بنويسد و كسى آن را به دست هارون برساند . بالآخره چنين فرصتى پيدا كرد و نامه اى سراسر فحش و دشنام نوشت و سر آن را مهر كرد و آن را براى هارون فرستاد . هارون وقتى نامه را قرائت كرد آن را به سويى افكند و گفت: سينه اين جوان تنگ شد ، كه حاضر شده خود را به كشتن بدهد ، ولى اين كارِ او موجب نمى شود كه او را به قتل برسانم . آنگاه جعفر برمكى را خواست و به او دستور داد تا عبداللّه را به خانه خود ببرد و در زندانش توسعه بيشترى بدهد . اما در كتاب عمدة الطالب جمله اضافه اى به اين مضمون آمده است: هارون يك روز در حضور جعفر برمكى گفته بود: «اللهم اكفنيه على يد ولى من اوليايى و اوليائك؛ خدايا به دست دوستى از دوستان من و اولياىِ خودت عبداللّه را كفايت كن» . از اين رو ، جعفر برمكى دستور داد تا در شب عيد نوروز ، سر عبداللّه را از بدن جدا نمايند و روز عيد ، سر مطهّر او را با تحفه هاى ديگر براى خليفه هديه فرستاد و سپس به تصوّر اينكه خليفه از اين عمل ظالمانه اش تحسين و تقدير خواهد كرد . شخصا به نزد هارون حاضر گشت و سرپوش را از روى طبق برچيده ، هدايا را به خليفه اظهار نمود .

.

ص: 201

چون چشم هارون به سر بريده عبداللّه افتاد ، چنان ناراحت شد كه نتوانست خود را نگه دارد ، و با تندى به جعفر گفت: واى بر تو چرا چنين كردى؟ جعفر برمكى براى خودنمايى اظهار داشت: براى اينكه در چنين روزى خليفه را مسرور و خوشحال سازم چيزى بهتر از اينكه سر دشمن تو و دشمن پدران تو را به هديه آورم نيافتم . لذا سر عبداللّه را كه بزرگ ترين دشمن شما بود ، تقديم مى نمايم . از طرفى چون عبداللّه آن نامه را به امير المؤمنين نوشته بود و دست و زبانش را به كارى كه نبايد بگشايد گشود ، لذا من چنين كردم . هارون از ديدن آن سر مطهّر و بيانات فريبنده و چاپلوسانه جعفر در غضب شد و با صداى بلند گفت: واى بر تو ، اين كارى كه تو انجام دادى (بدون دستور من به قتل رساند) بزرگ تر از كار او (نوشتن نامه فحش و ناسزا) بود! آنگاه دستور داد بدن عبداللّه را غسل و كفن كرده و به خاك سپارند . اين جريان گذشت تا وقتى كه هارون تصميم به نابودى برمكيان گرفت و مسرور (ياسر) را مأمور كشتن جعفر نمود و به او گفت: هنگامى كه خواستى او را بكشى ، به او بگو اين كشتن تو به جاى عبداللّه بن حسن عموزاده من است كه او را بى اجازه من به قتل رساندى ، و مسرور نيز هنگام كشتن جعفر اين جمله را به او گفت . (1) بارى ، عبداللّه بدين ترتيب شهيد شد ، و قبر وى هم در بغداد ، در سوق الطعام داراى بقعه و زيارتگاه مى باشد . (2)

.


1- .مقاتل الطالبيين ، ص 459 _ 461؛ بحارالأنوار ، ج 48 ، ص 162؛ أعيان الشيعه ، ج 8 ، ص 50؛ جنّة النعيم ، ص 491؛ تتمة المنتهى ، ص 239 _ 240؛ منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 168؛ عمدة الطالب ، ص 315؛ ناسخ امام سجّاد عليه السلام ، ص 396؛ الشجرة المباركه ، ص 176 _ 177؛ سراج الأنساب ، ص 163؛ المجدى ، ص 220؛ الفخرى ، ص 83؛ لباب الانساب ، ج 1 ، ص 230؛ انجم فروزان ، ص 146؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج 2 ، ص 403 _ 405؛ انوار پراكنده ، ج 1 ، ص 564 .
2- .عمدة الطالب ، ص 316؛ ناسخ امام سجاد عليه السلام ، ج 8 ، ص 396؛ مقاتل الطالبيين ، ص 461 .

ص: 202

دليل هجرت عبّاس بن عبداللّه

اما درباره اعقاب و نسل عبداللّه الشهيد در كتب انساب آمده كه نسل آن حضرت از دو پسر به اسامى محمّد و عبّاس بوده است . (1) مرحوم شيخ عباس قمّى در كتاب منتهى الآمال درباره محمّد بن عبداللّه الشهيد مى نويسد كه: محمّد ، اميرى جليل و شهير بود كه معتصم خليفه او را به زهر كشته است . داستان شهادت محمّد بن عبداللّه الشهيد را چنين نوشته اند: محمّد برادر عبّاس بن عبداللّه الشهيد ، اميرى جليل و مورد احترام معتصم عباسى بوده ، معتصم روزى با على بن عباس ، كه از اولاد حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السلام شهيد كربلا بود ، به ورزش وزنه بردارى مشغول بودند و عمودى را هر كدام هشت بار بالا انداخته و مى گرفتند . معتصم رو به محمّد بن عبداللّه الشهيد كرد و گفت: آيا شما از اين فن بهره اى داريد ، محمّد عمود را گرفته و شانزده مرتبه به بالا انداخت و گرفت . چون اين عمل از عهده پهلوانان ديگر آن روز خارج بود ، باعث خجالت معتصم شد و به روى خود نياورد ، اما او را خوش نيامد و تأكيد كرد كه محمّد هر چه زودتر به محل حكومت خارج بغداد برود و سپس آن جناب را با شربت زهرآلودى مسموم و شهيد نمود . (2)

دليل هجرت عبّاس بن عبداللّهأبو عبداللّه حسين بن عبداللّه بن عبّاس ، هم خود و هم پدرانش همواره با حاكمان ظالم و غاصبان حقوق اهل بيت عليهم السلام درگير بودند و پيوسته به اسارت و زندان دشمنان اسلام در مى آمدند و يا به شهادت مى رسيدند و در اثر ظلم و فشار و اختناق دستگاه مخوف بنى عبّاس متوارى شده ، و به ايران و شهر رى و قم و ... پناهنده مى شدند . در اين ميان ، عبّاس بن عبداللّه الشهيد ، جدّ اوّل امامزاده أبو عبداللّه حسين هم ، بعد

.


1- .الشجرة المباركه ، ص 177؛ سراج الأنساب ، ص 163؛ منتخب التواريخ ، ص 192 .
2- .منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 168 .

ص: 203

محل دفن عبداللّه الأبيض

از به شهادت رسيدن پدر بزرگوارش ، عبداللّه ، ماندن در عراق را بر خود دشوار ديد ، لذا عازم شهر قم كه عش آل محمّد صلى الله عليه و آله بود ، گشت . از تاريخ ورود و چگونگى زندگانى اين سيد جليل القدر اطلاع دقيقى در دست نيست . تنها مؤلّف تاريخ قم از احمد بن اسماعيل سمكه نحوى روايت كرده است: چون أبو مسلم محمّد بن بحر اصفهانى والى و عامل قم شد ، در هر روز جمعه سوار بر اسب خود مى شد و به زيارت رؤساى قم مى رفت و حقوق ايشان را به جاى مى آورد . اتفاقا در يك روز جمعه سوار بر اسب شد و من هم همراه او بودم كه به زيارت عبّاس بن عبداللّه الشهيد علوى رفت و چون به درِ خانه او رسيد ، ديد كه عباس در سراى خود نشسته و گرداگرد خود قفسهايى از قمريان و مرغان را نهاده است . ابومسلم چون اين بديد بر او سلام كرد و باز گرديد و در بين راه به من گفت: تشبيه نمى كنم عباس را مگر به مردمانى كه به در طاق بغداد مى باشند . (1) احتمالاً دليل گفتار والى اين بوده كه چون عباس بن عبداللّه الشهيد ، سرگرم تفريح با قمريان بوده و توجّهى به حاكم مبذول نداشت ، وى چنين گفتارى را ابراز نموده است . به اتّفاق جميع علماى انساب ، از يكى فرزند عبّاس بن عبداللّه الشهيد نسل باقى مانده است و آن هم عبداللّه ابو محمّد الأبيض است . (2) در همين رابطه شيخ عباس قمّى در كتاب خود (3) مى نويسد: امّا عبّاس بن عبداللّه الشهيد عقبش قليل است و ... .

محل دفن عبداللّه الأبيضدر تاريخ قم (4) مسطور است كه: يكى ديگر از امامزاده هايى كه به قم آمدند ، عبداللّه بن عبّاس بن عبداللّه الشهيد بن

.


1- .تاريخ قم ، ص 224 .
2- .الشجرة المباركه ، ص 177؛ تهذيب الأنساب ، ص 255؛ عمدة الطالب ، ص 315؛ انجم فروزان ، ص 165؛ سرّ السلسلة العلويّه ، ص 78؛ لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 230 .
3- .منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 168 .
4- .تاريخ قم ، ص 226؛ انجم فروزان ، ص 165 .

ص: 204

حسن أفطس بن على الأصغر بن امام زين العابدين عليه السلام بود كه از بصره به قم آمد . او با على بن محمّد علوى صاحب زنج در بصره بود و چون صاحب زنج را در بصره به قتل رسانيدند . عبداللّه با برادرش حسن بن عباس از بصره گريختند و به قم آمده و متوطّن شدند . از عبداللّه بن عباس در قم دو پسر به نامهاى ابو الفضل عباس و أبو عبداللّه حسين ملقّب به أبيض و سه دختر به وجود آمدند . مؤلف تاريخ قم اضافه مى كند كه: روزى از روزها عباس بن عمرو غنوى ، امير قم ، به صحبت عبداللّه درآمد و عبداللّه بن عباس براى او برنخواست و علاوه بر اين ، هر دو پاى خود را دراز كرده گفت: اى امير مرا معذور بداريد كه به نقرس دچار هستم . چون عباس امير قم از صحبت با عبداللّه بيرون آمد . گفت: هيچ سلطانى مرا اين چنين نترسانيد كه عبداللّه مرا ترسانيد . (1) شكّى نيست كه جناب عبداللّه أبيض در شهر قم رحل اقامت افكند و مؤيّد قول ما گفتار تاريخ قديم قم بود ، كه اشاره شد . صاحب كتاب انوار المشعشعين در اين خصوص مى نويسد: به احتمال بسيار قوى ، جناب امامزاده سيّد عبداللّه أبيض در قم مدفون مى باشد؛ زيرا مؤلّف تاريخ قديم قم فرمودند: «و امّا أبو عبداللّه حسين أبيض بن عبداللّه از قم به رى رفت و اعقاب او در رى هستند» . (2) از آن جا كه مؤلّف تاريخ مذبور در مورد هجرت خود عبداللّه ابيض صحبتى به ميان نياورده است و از طرفى هم بقعه اى در قم معروف به امامزاده عبداللّه موجود است . مى توان چنين استدلال نمود كه سكوت مؤلّف تاريخ قديم قم بر عدم هجرت عبداللّه أبيض به رى و دلايل ديگر كه اشاره شد ، خود اقوى دليل بر مدفون بودن وى در شهر قم است .

.


1- .انجم فروزان ، ص 165 .
2- .أنوار ا لمشعشعين ، ج 2 ، ص 117؛ انجم فروزان ، ص 166 .

ص: 205

زيارت نامه امامزاده ابوعبداللّه حسين

مؤلّف أنوار المشعشعين در مقام تضعيف قول كسانى كه مدفون در رى را عبداللّه ابيض دانسته اند ، مى نويسد: احتمال مى رود أبو عبداللّه حسين أبيض كنيه او تدريجا بر اسم او غلبه يافته باشد و به مرور ايّام در لفظ أبو عبداللّه هم تخفيفى به وجود آمده و به جاى أبو عبداللّه حسين ابيض ، عبداللّه ابيض گفته شده باشد . همان طورى كه بيان شد ، از يك فرزند عباس بن عبداللّه الشهيد نسل باقى مانده و آن هم عبداللّه أبو محمّد الأبيض مى باشد . اعقابِ عبداللّه هم از سه فرزند وى است كه يكى از آنها أبو عبداللّه حسين شاعر مى باشد كه در سنه 319 ق ، در رى وفات يافت و نسل وى منقرض گشت؛ (1) ولى عدّه اى از علماىِ انساب براى وى نسلى قايل شده اند و ديگرى عبّاس ابوالفضل و على هستند . (2)

زيارت نامه امامزاده ابوعبداللّه حسينكجورى مازندرانى در خصوص زيارت امامزاده أبو عبداللّه حسين شهر رى مى نويسد: خوب است مؤمنان آن حضرت را با الفاظ زير زيارت كنند كه آن زيارت نامه به شرح زير است: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنَ اللّه ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ رَسُولِ اللّه ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ اَميرِ المُؤمِنينَ وَلِيِ اللّهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ فاطِمَةِ الزَّهراءِ حَبيبَة اللّهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنَ الحَسَنِ الزَكِيِ المُمتَحَنِ في بَلادِ اللّه ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنَ الحُسَينِ الذَّبيحِ الدَّليلِ عَلى ذاتِ اللّه ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنْ جَدِّكَ المُخلِسِ في طاعَةِ اللّه ، ثُمَّ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ مِنْ اَبناءِ المَعصومينَ عَلَيكَ وَ عَلى اَجدادِكَ و آبائِكَ المُقتَفينَ بِآثارِهمْ كَما كُنتَ مُقتَفِيا بِهِم ، وَ اَشهَدُ اَنَّكَ ابنُ الاِمامِ وَ المَدفُون في هذا المَقامِ وَ المُحَدِّثُ العَلاّمُ وَ السَّيِّدُ الصَّمصام . اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدُ أبُو عَبدِاللّه حُسَينِ بنِ عَبدِ اللّهِ الاَبيَض ، فَجَزاكَ اللّهُ في الجَنَّةِ خَيرَ

.


1- .منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 169 .
2- .عمدة الطالب ، ص 315؛ الشجرة المباركه ، ص 177؛ تهذيب الأنساب ، ص 255 .

ص: 206

بقعه و بارگاه امامزاده أبو عبداللّه حسين

جَزاءٍ وَ عِوضٍ فَعَبَدتَ اللّه يا عَبدَاللّهِ حَتّى اَتَكَ اليَقينُ وَ الحَقَّكَ اللّهُ بآبائِكَ المُؤمِنينَ وَ اَنّي يا سَيَّدي لَجِئتُ بِكَ وَ رَجَوتُ مِنكَ وَ مِن مَصاحِبيكَ وَ مُجاوِريكَ اَن تَسئلوُا اللّه مَغفِرَتي وَ اِجابَةَ دَعوَتي وَ قَبوُلَ زيارَتي وَ اَشهَدُ اَنَّكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِاللّهِ حُسَينِ بنِ عَبدِاللّهِ بنِ عباس بنِ عَبدِاللّهِ بنِ حَسَنَ بنِ عَلِىِّ بنِ عَليِّ بنِ الحُسَينِ عليهم السلامشَفيعي وَ وَسيلَتي فيدُنيايَ وَ آخِرتي وَ اَنَّ هذِهِ التُّربَةَ نَعيمي وَ هذِهِ الرَّوضَةَ جَنَّتي فَلا تَرُدَّني مِن رَجائِكَ وَ لا تَطرُدَني عَن جَنابِكَ وَ اقبَل مَعذِرَتي وَ رَحمَةُ اللّه وَ بَرَكاتُهُ .

بقعه و بارگاه امامزاده أبو عبداللّه حسينبقعه امامزاده أبو عبداللّه كه به بقعه امامزاده عبداللّه مشهور است ، در جانب شمالى شهر رى واقع است كه به صورت زيبا و متناسبى ساخته شده است و به احتمال قوى تصوّر مى رود ساختمان آن متعلّق به قرون يازدهم هجرى باشد . تزيينات و ايوان اصلى آن (در جانب شرقى حرم) توأم با بعضى تغييرات و تصرّفات ، توسّط ميرزا كاظم خان نظام الملك در سال 1274 ق ، صورت گرفته است . در سالهاى اخير از سوى اداره اوقاف و امور خيريّه شهرستان رى و توليت بقعه مزبور ، تعميرات بسيار عالى و دقيق ، مخصوصا داخل حرم مطهّر انجام گرديده است كه مى توان آن را از بهترين نمونه هاى تعميرات صحيح ابنيه تاريخى به شمار آورد . امامزاده أبو عبداللّه حسين ، داراى بارگاه زيبا و حرم با صفايى كه روحانيت خاصّى دارد . نقاشى هاى جالب حرم مطهّر ، و گنبد كاشى و ايوان بلند ، صحن وسيع ، و باغ بزرگ آن براى تنبُّه غافلان و بيدارى به خواب رفتگان بهترين موعظه و نصيحت است . بقعه آبادى است كه در ابتداى شهر رى از طرف شمال واقع گرديده است و از جاده آسفالت به وسيله خيابانى مشجّر و با صفا به محوّطه وسيع و با نزهت آن مى رسند . در داخل محوّطه هم خيابان مشجّرى است كه از مدخل صحن تا جلو ايوان امتداد دارد و بر خلاف بقعه بى بى زبيده (كه ذكرش خواهد آمد) زوّار و توده مردم در سايه درختان نارون چترى و كنار نهر آب جارى مى توانند ساعاتى بياسايند ، چون از

.

ص: 207

چندين سال پيش هم طبقات متوسّط و خواص تهران ، خوابگاه ابدى كسان خود را بيشتر در اراضى دلباز محوّطه اين بقعه انتخاب مى كنند كه موجبات آبادانى و رونق آن جا را بيش از پيش فراهم آورده است و خوشبختانه تعميرات فوق العاده عالى و دل پسندى در سال 1329 در داخل حرم آن به عمل آمده كه در خور تحسين مى باشد . ازاره كاشى بقعه با نقاشى ديوار و مقرنس كاريها و رنگ آميزى تمام داخل حرم به حدّ اعتلا شيوا و صحيح و با سليقه انجام گرفته است و با جام هاى شيشه اى ضخيم روى قسمت دسترس ديوار نصب نموده اند تا لطمه نبيند . بر خلاف تعميراتى كه مثلاً در مسجد امام تهران توأم با سليقه و تفنّنهاى ناروا اجرا مى گردد ، در حرم امامزاده عبداللّه استادان نقّاش ، نهايت سليقه و دقّت را در انجام تعميرات با پيروى از نسب اصلى و قديمى بنا رعايت كرده اند كه تماشاى آن به راستى بيننده را خرسند مى سازد . بناى اصلى بقعه از آثار دوره صفوى است كه رواق بزرگى در مشرق حرم داشت و درى هم از رواق و در ديگرى از حرم هر دو رو به جنوب باز مى شد و مشرف به جاده اى بود كه در ازمنه قديم از رى به قزوين مى رفت . فرزند ميرزا آقا خان نورى صدراعظم ، ايوان شرقى و رواق فعلى را به جاى رواق قديم ساخت . و مدخل اصلى بقعه را رو به مشرق باز نمود و گنبدى بزرگ به ارتفاع تقريبى چهارده متر بر فراز آن و ايوانى هم در جانب شمال حرم مطهّر ترتيب داده است . در كتيبه كاشى خشتى ايوان بقعه ، 21 بيت شعر به خطّ نستعليق و به خط محمّد حسين شيرازى خوانده مى شود كه شامل مدح ناصرالدين شاه و بانى عمارت است و تاريخ آن 1274 ق ، و سراينده اشعار «نثار» ذكر شده است . دَرِ خاتم بنا هم ، به نام بانى فوق الذكر و داراى همان سال تاريخ است كه اطراف آن ابياتى از مرثيه هاى محتشم كاشانى با عاج به خط نستعليق چنين نوشته شده است . (1)

.


1- .آثار تاريخى تهران ، ص 162 .

ص: 208

بر روى لنگه راست در نوشته شده است: قبله ارباب حاجت مأمن اهل دعامدفن شهزاده عبداللّه سبط مصطفى پنجمين فرزند از نسل امام چارمينسيّد سجّاد فخر اولياء زين العباد بطن در بطنش همه از اُمّهات طاهرات پشت در پشتش همه از اتقيا و ازكيا زان ملقّب شد به عبداللّه أبيض در عرببس كه رخسار منيرش بوده پر نور و ضيا گمرهان جهل را خلق كريمش دستگيرسالكان راه را لطف عميمش رهنما بارگاهش مستمندان را بود باب الكرمآستانش در دمندان را بود دار الشفا خفتگان خاك كويش ايمن از رنج و عذابتشنگان جوى وصلش زنده از آب بقا باب رحمت خانه اميد هر كو نا اميدتهف حاجت ملجا و مأواى هر كو بى پنا سعى كن با جان كه اين جا مرده و اين جا صفا پيش حاصبان حرم كه مطلبى دارى بگونزد ارباب كرم كه حاجتى دارى بيا مشكلى گر باشدت رو حلقه اين درب گوتاكه بينى زاده حيدر بود مشكل گشاه

.

ص: 209

بر روى لنگه چپِ در ، اين اشعار منبّت كار و قلمزنى شده است: چون در اين جا پا بنهادى ره اخلاص گيركاندرين درگه جاى تزوير و ريا پاك شو تا راه يابى در حريم قدس ازجاى ناپاكان نباشد هرگز اين صحن و سرا شرمسار و منفعل باشد بروز رستخيزهركه را نبود ولاى اهلبيت مرتضى الغرض اين گنبد و ايوان و خرگاه رفيعوين رواق و غرفه و اين صفه هاى با صفا اين گلستان ارم وين بوستان پر نعماين هواى روح افزا وين فضاى غمزا اين همه اعمال نيك و اين همه آثار خيركز بزرگان نكوكاران بود باقى بجا سالها عباس دربان خادم اين آستانجان فشانى كرد و تا محفوظ ماند اين بنا مهدى دربان پس از فوت پدر در اين مكانخدمت انسان كرده يك مرحبا از پى تعمير ايوان و رواق و بارگاههمّت از وى بوده و توفيق انجام از خدا دارم اميد آنكه از لطف خداوندى شودهم پدر مشمول رحمت هم پسر حاجت روا از شما خوانندگان دارد فتوحى التماسكاندرين درگه نسازيدش فراموش از دعا

.

ص: 210

همچنين بر در راست نوشته شده است: عبداللّه ابيض بن عباس بن محمّد بن عبداللّه الشهيد بن حسن الأفطس ، و بر روى در چپ: ابن على بن الحسين عليه السلام : اين درى را كه هست كهف امانكرد تعمير مهدى دربان بر بالاى دَر نوشته شده: اين دَر خاتم را مرحوم ميرزا كاظم خان نظام الملك در سنه 1276 ق ، وقف آستان مبارك امامزاده عبداللّه نموده اند . داخل حرم و اطراف ضريح مطهّر و بالجمله تمام ديوارهاى حرم مطهّر امامزاده أبوعبداللّه حسين شهر رى ، با نقّاشى هاى بسيار زيبا در زمينه لاجوردى و نقش كامل گل و بوته اسليمى رنگارنگ . به دست آقاى عباس طاهر و اسداللّه آقا قاسم بهرنگى تحت نظارت رضا عباسى در سال 1367 ش ، به طرز باشكوهى نقاشى و تعمير گشت . در همين راستا در سال 1368 ش ، از سوى اوقاف و امور خيريّه شهر رى و مساعدت مردمى ، ضريحى بسيار زيبا و آبرومند از اصفهان ، كه ساخت و قلمزنى آن به دست آقاى سيّد مصطفى احدى و نجّارى آن توسّط حاج اكبر خبوشانى انجام شد ، نصب گرديد . امّا اشعار اطراف ضريح مطهّر به شرح زير است: خورشيد آسمان و زمين نور مشرقينپرورده كنار رسول خدا حسين كشتى شكست خورده طوفان كربلادر خاك خون طپيده به ميدان كربلا گر چشم روزگار برادر زار مى نگريستخون مى گذشت سر از ايوان كربلا باز اين چه شورش است كه در خلق عالمستباز اين چه نوحه و چه عزا و ماتم است باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمينبى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است اين صبح تيره باز دميد از كجا وكز اوكار جهان و خلق جهان درهم است گويا طلوع مى كند از مغرب آفتابكاشوب تمامى در ذرّات عالم است گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيستاين رستخيز عام كه نامش محرم است درگاه قدس كه جاى ملال نيستسرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است جن و ملك بر آدميان نوحه مى كنندگويا عزاى اشرف اولاد آدم است در پايان بايد اضافه نمود كه محوّطه اين بقعه به طور زيبا و باشكوهى مشجّر شده است و قطعات زمين براى استفاده جهت دفن امواتِ اهالى و مؤمنان واگذار مى شود ، كه خود باعث رونق و آبادانى بقعه و اطراف آن گشته است .

.

ص: 211

. .

ص: 212

. .

ص: 213

امامزاده هادى عليه السلام .

ص: 214

. .

ص: 215

امامزاده هادى عليه السلام

اشاره

امامزاده هادى عليه السلامكناره جاده قديم شهر رى تهران ، بالاتر از بقعه ابن بابويه ، بناى آجرى متناسبى از دوران صفوى وجود دارد كه داراى نوشته قديمى با كاشى معرّق روى مقبره درون حرم است و حكايت از بناى بقعه مزبور به فرمان شاه طهماسب صفوى مى نمايد و نوشته هاى ديگر مورّخ به 1286 ق ، در پايين مشتمل بر نام امامزاده هادى و خواهرش حضرت زينب ، نوادگانِ امام هفتم عليه السلام ، مرقوم رفته است . اين بقعه را به نام مسجد ماشاءاللّه هم مى خوانند و در محوّطه آن بسيارى از اهل ذوق و قريحه تهران مدفون هستند . بقعه معروف به امامزاده هادى يا مسجد ماشاءاللّه در كنار جاده قديم شهر رى به تهران كمى شامل تر از ابن بابويه و پايين تر از باغ صفائيّه واقع گرديده ، آرامگاه اشخاص زبده اى كه جنبه شاعرانه بيشتر به اين مكان مى دهد ، در زير درختان آن قرار دارد . بقعه اصلى به صورت چهارضلعى با آجر و به طرزى كاملاً ساده ساخته شده ، ابعاد داخلى حرم تقريبا شش متر در شش متر است و براى اطلاع از نوشته هاى تاريخى آن فقط مى توان در داخل ضريح چوبى از كاشيهاى مرقد استفاده نموده ؛ زيرا كتيبه هاى قديمى در جاى ديگر بقعه وجود ندارد . اطراف مرقد با خشتهاى كاشى زمينه زرد داراى گلهاى بوته جقّه ظريف عهد

.

ص: 216

قاجاريّه مزيّن گرديده ، سطح فوقانى مرقد كاشى معرّق قديمى است كه به خطّ ثلث سفيد رنگ بر زمينه لاجوردى مشتمل بر اين عبارت مى باشد: قد امر باحداث هذه العمارة الرّفيعة السّلطان ابن السّلطان المؤبّد من عنداللّه ساعة (؟) الخير والاحسان ابو المظفّر شاه طهماسب بهادرخان خلّد اللّه تعالى ملكه . كتيبه ديگرى هم به خطّ نستعليق ريز در بالاى ضلع شرقى مرقد (طرف پايين پا) روى خشتهاى كوچك كاشى مرقوم رفته است كه حاوى اين عبارات مى باشد: اين مرقد شريف حضرت امامزاده هادى ابن سراوين ابن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام با يك خواهرش حضرت زينب خاتون (كلمه خاتون را با واو معدوله اضافى نوشته است .) در اينجا مدفون و شهيد مى باشند و قاتل ايشان منصور دمشقى . 1286 . با مطالعه اين دو كتبه معلوم مى شود بناى موجود امامزاده طاهر از آثار زمان شاه طهماسب صفوى (930 تا 948 هجرى) است ، ولى سال تاريخ ندارد و در سال 1286 _ كه سال بيست و سوم پادشاهى اصرالدّين شاه قاجار بوده است _ مرقد را تعمير نموده ، بدنه هاى اطراف آن را با كاشيهاى خشت هفت رنگ پوشانيده اند و تصوّر مى رود مسجد بزرگ طرف مغرب بقعه _ كه به نام مسجد ماشاءاللّه خوانده مى شود _ نيز در همان سال متّصل به حرم بقعه مزبور ساخته شده ، بناى كوچك قديمى را از خارج وسيع و بزرگ نموده اند . (1) نسب امامزاده هادى همچنان كه اشاره شد ، هادى بن سرادين بن امام موسى كاظم عليه السلام نوشته شده ، مدركى جز كتاب بحر الأنساب فاضل دربندى ندارد؛ زيرا مؤلّف آن در كتاب مذكور بالغ بر سيصد فرزند با اسامى دروغ و مضحك براى امام موسى كاظم عليه السلام شمارش نموده كه بسيار قبيح است . (2)

.


1- .آثار تاريخ تهران ، ص 163 _ 165؛ بناهاى آرامگاهى ، ص 214؛ دائرة المعارف تشيّع: ج 1 ، ص 477 .
2- .بحرالأنساب ، ص 58 _ 59 .

ص: 217

خرافات و افسانه هايى كه دربندى در كتاب بحر الأنساب آورده است ، مورد انتقاد قرار گرفته است . مرحوم شيخ ذبيح اللّه محلاتى رحمه الله (1) ، مرحوم استاد حسين عمادزاده رحمه الله (2) ، شهيد استاد مرتضى مطهرى رحمه الله (3) ... از جمله ناقدان مطالب دربندى هستند . به هر حال ، از جمله دروغهاى دربندى در كتاب بحر الأنساب ، فرزند ساختن به نام سرادين براى امام موسى كاظم عليه السلام و دفن فرزند وى به نام هادى در شهر رى است كه به هيچ وجه اصلى ندارد؛ زيرا تاكنون هيچ يك از علماى انساب و مورّخين براى امام موسى كاظم عليه السلام فرزندى به نام سرادين ذكر ننموده اند . از اين رو شيخ ذبيح اللّه محلاتى رحمه الله فقط مى نويسد: قبر امامزاده هادى در شهر رى نزديك قبر ابن بابويه است . (4) مرحوم حجة الاسلام شريف رازى نيز تحت عنوان مدفونين در مسجد ماشاءاللّه فقط به عكس بقعه امامزاده هادى اكتفا مى كند و نامى از ايشان به جهت داشتن مشجّر كذايى نمى آورد . (5) نويسنده كتاب امامزادگان رى مى نويسد: امامزاده هادى ، هادى بن احمد (أبوالقاسم) بن محمّد (شهدانق أبوالقاسم) بن حمزة بن أحمد بن عبيداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الإمام حسن عليه السلام است . به چند دليل: اوّل؛ علاّمه نسّابه ابن طباطبا ، متوفّاى قرن پنجم مى نويسد: «بالري ، أبو القاسم محمّد شهدانق بن حمزة بن ... ، عقبه أبو عبداللّه جعفر الشعرانى درج و لا عقب له ، و أبو القاسم أحمد » . 6

.


1- .رياحين الشريعه ، ج 3 ، ص 12 .
2- .حماسه حسينى ، ج 3 ، ص 272 .
3- .اختران تابناك ، ج 1 ، ص 573 .
4- .اختران فروزان رى و تهران ، ص 393 .
5- .منتقلة الطالبيّة ، ص 156 .

ص: 218

يعنى ابو القاسم محمّد مشهور و ملقّب به شهدانق در شهر رى بوده و از او دو فرزند باقى مانده كه يكى جعفر شعرانى و ديگر ابوالقاسم احمد ، پدر همين امامزاده هادى شهر رى مى باشد . بنابراين معلوم گرديد كه پدر امامزاده هادى ، احمد در شهر رى بوده ، كما اينكه اين مطلب را برخى از علماى انساب تأييد مى نمايند من جمله ابن عنبه مى نويسد: «محمّد الرازى الملقب به شهدانق بن حمزة بن احمد بن عبيداللّه مذكور نسل در قزوين و رى دارد» . علاّمه نسّابه سيّد جعفر أعرجى (م 1332 ق) مى نويسد: «و أما حمزة بن أحمد بن عبيداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى ، فله عقب من إبنه السيّد أبي الحسن محمّد الرازي الملقّب «شهدانق» يقال له عقب بالرى ¨ و قزوين» . (1) ثانيا؛ همچنان كه اشاره شد ، علماى انساب تداوم نسل احمد بن عبيداللّه را در حمزه و او را ساكن شهر رى دانسته (2) و اضافه مى كند كه فرزند او محمّد الرازى در شهر رى بوده و از او احمد به وجود آمده و كلاً نسل او در رى و قزوين بوده اند . ثالثا؛ علاّمه نسّابه عبيدلى (م 435 ق) ، مى نويسد: «و أما محمّد بن حمزة بن أحمد ، فبقيّه ولده في أبي القاسم أحمد بن محمّد وهم ، علي المعروف به «ابن زيتونه» و هادي ، زيد ، حمزة ، مانكديم و أبو الحسن محمّد» . (3) يعنى محمّد بن حمزة ، بقيّه نسل او از فرزندش احمد است كه او داراى شش فرزند به اسامى على ، هادي ، زيد ، حمزة ، مانكديم ، أبو الحسن محمّد مى باشد . (4) بنابراين با توجّه به تصريح علماى انساب ، مبنى بر اينكه اعقاب أحمد در شهر رى بوده اند ، لذا به ظن قوى امامزاده هادى شهر رى از نسل همين احمد بن حمزة مى باشد و نگارنده جزما به اين مهم اعتراف و صحّت اين ادّعا را قبلاً ثابت نموده است . (5)

.


1- .مناهل الضرب ، ص 142 .
2- .لباب الأنساب ، ج 2 ، ص 594؛ الفخرى ، ص 151؛ الشجرة المباركة ، ص 56 .
3- .تهذيب الأنساب ، ص 131 .
4- .الفخرى ، ص 152 .
5- .امامزادگان رى ، ج 1 ، ص 555 _ 556 .

ص: 219

داستان عجيب از مسجد ماشاءاللّه

داستان عجيب از مسجد ماشاءاللّههمچنان كه اشاره شد ، در كنار امامزاده هادى ، مسجد ماشاءاللّه كه معروف به ( مسجد آدم كش) ، است ، وجود دارد . علاّمه نهاوندى در كتاب راحة الروح داستان مسجد آدم كش را نقل و اشاره كرده به گفتار مولوى كه گويد: يك حكايت گوش كن اى نيك پىمسجدى بود در كنار شهر رى هر كه در وى بى خبر چون كور رفتمسجدم چون اختران در گور رفت داستان آن مسجد به طور خلاصه اين است كه در نزديكى ابن بابويه كه امروز به مسجد ماشاءاللّه خوانند ، مسجدى بود كه معروف شده بود به (مسجد آدم كش ) يعنى هر كس چه غريب و چه شهرى ، چه خودى و چه بيگانه ، اگر شب در آن مسجد مى ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد بيرون مى آوردند . و به اين سبب كسى از مردم رى شب در آن بيتوته نمى كرد ، ولى غربا چون مطّلع از قصّه نبودند ، مى رفتند و شب در آن مى خوابيدند و صبح جنازه و مرده آنها را بر مى داشتند . بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند كه آن مسجد را خراب كنند ، ديگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسايش مسافرين و غرباست ، نبايد آن را خراب كرد ، بلكه بهتر اين است كه شب درش را بسته وقف كنيد و يك تابلو هم نوشته و اعلام كنيد كه اگر كسى غريب است و خبر ندارد ، شب در اين مسجد نخوابد ؛ زيرا هر كس شب در اين جا خوابيده صبح جنازه اش را بيرون آورده اند و اين چيزى است كه مكرّر به تجربه رسيده و از پدران خود هم شنيده ايم و بلكه خود ما هم ديده ايم . پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آويختند . اتفاقا دو نفر غريب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را ديده و خواندند . پس يكى از آنها _ كه ظاهرا نامش

.

ص: 220

ماشاءاللّه بود _ مى گويد: من امشب در اين مسجد مى خوابم تا ببينم چه خبر است ، مسجد آدم كش يعنى چه؟! رفيقش او را ممانعت مى كند و مى گويد: با وجود اين آگهى كه ديده اى ، باز در اين مسجد مى روى و خودكشى مى كنى . آن مرد قبول نكرد و گفت حتما من شب را در اين مسجد مى مانم . اگر مُردم كه تو خبر را به خانواده ام برسان و اگر زنده ماندم كه نعم المطلوب و سرّى را كشف كرده ام . پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزديك نصف شب توقّف كرد خبر نشد . و چون شب از نصف گذشت ، ناگاه صدايى مهيب و وحشت زايى بلند شد ، آهاى آمدم _ آهاى آمدم ، گوش داد تا ببيند صدا از كدام طرف است ، باز همان صدا بلند شد ، آمدم ، آمدم ، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهيب تر و هولناك تر بود . پس آن مرد برخاست و ايستاد و چوب دست خود را بلند كرد و گفت اگر مردى و راست مى گويى ، بيا ، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد كه به ديوار مسجد خورد و ناگهان ديوار شكافته شد و زر و طلاى بسيارى به زمين ريخت و معلوم شد دفينه و گنجى در آن ديوار گذارده و طلسم كرده بودند كه اين صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شكست . پس طلاها را جمع كرد و صبح از آن مسجد صحيح و سالم با پول زيادى بيرون آمد و از آن همه پول ، املاك خريده و از ثروتمندان گرديد و آن مسجد را تعمير و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گرديد . (1)

.


1- .اختران تابناك ، ج 2 ، ص 69 _ 70؛ اختران فروزان رى و تهران ، ص 394 _ 395 .

ص: 221

امامزاده ابوالحسن عليه السلام .

ص: 222

. .

ص: 223

امامزاده ابوالحسن عليه السلام

اشاره

امامزاده ابوالحسن عليه السلاماين امامزاده در يك كيلومترى جاده قم ، در قسمت غربى زاويه مقدسه واقع و داراى باغ و گنبدى است كه از دور نمايان است و آن در بيرون قلعه اندرمان از روستاهاى رى است . نسب شريف اين بزرگوار به سه واسطه به جناب امامزاده عظيم الشأن و سيد المحدّثين و الرواة حضرت على بن امام جعفر صادق مشهور به عريضى منتهى مى شود؛ به اين كيفيت: جناب ابوالحسن على بن الحسين بن عيسى بن محمّد بن على العريضى بن الامام ابى عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق عليهم السلام . گرچه تاريخ ورود اين بزگوار به رى و شرح احوالش كاملاً در دست نيست ، ولى به طور مسلم و مقطوع از اجلاّى سادات و معصوم زادگان است؛ زيرا كرامات بسيارى از مزار كثير البركاتش ظاهر شده است كه بزرگ ترين شاهد و معرف براى شخصيت و جلالتش است . از مرحوم ملا على كنى منقول است كه مى فرمود من به رياست و ثروت در تهران نرسيدم ، مگر به مداومت بر زيارت آن بزگوار . (1) نيز مشابه آن از آخوند ملا محمّد مجتهد اندرمانى _ كه از مشاهير علماى رى و مدرس مدرسه مروى و داراى مقام عظيم و صاحب نفوذ بود _ حكايت شده است كه

.


1- .گنجينه دانشمندان ، ج 4 ، ص 603 .

ص: 224

كرامتى از امامزاده ابوالحسن

به رياست دينى و دينوى نرسيدم ، مگر به واسطه مداومت بر زيارت امامزاده ابوالحسن اندرمان رى . (1) پدران اين امامزاده همه از بزرگان سادات و امامزادگانند ، بالاخص جد دوم آن حضرت جناب على بن جعفر عليه السلام ، صاحب كتاب مسائل على بن جعفر كه اكنون در دست فقهاست و آن هزار مسئله است كه او از برادرش امام هفتم ، موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كرده و آن حضرت جواب داده است . و جد دوم امامزاده ابوالحسن جناب على بن جعفر عريضى بسيار جليل القدر و عظيم الشأن است و بنابر عقيده جناب ملا محمّد تقى مجلسى اول ، پدر علامه محمّد باقر مجلسى صاحب بحارالانوار قبرش در قم معروف و مشهور اكنون در جوار گلزار شهداى قم است؛ ولى مشهور و حق اين است كه قبر على بن جعفر در عريض مدينه واقع است و اين قبر متعلق به يكى از احفاد اوست ، چنانكه در معجم القبور و وفيات الاعلام آمده است .

كرامتى از امامزاده ابوالحسنشيخ محمّد شريف رازى مى نويسد: در سال 1367 قمرى كه دولت سعودى پس از هفت سال تعطيلى حج براى شهادت حاج ابوطالب اردكانى يزدى حاضر شده بود كه جبران كند آن حادثه را و حجاج ايرانى مشرف شوند و طالبين هم بسيار بودند . شوق مفرطى براى تشرف به حج و زيارت كعبه معظمه داشتم ، در حالى كه هيچ گونه وسيله هم از هزينه حج و گذرنامه و غيرهم نداشتم . پس با چند تن از دوستان روحانى در شب پنجشنبه از اوايل ذى قعده 1367 ق ، به زيارت آن بزرگوار رفته و ملتجى به آن حضرت شده و تا به صبح در حرم در كنار قبر شريفش بيتوته نموده و چون آن شب ، آن محيط خالى از اغيار بود ، بعد از نيمه شب تا

.


1- .همان ، ص 619 .

ص: 225

طلوع فجر را توسل پيدا كرده ، گاهى به سينه زدن و گاهى به تضرع و گريستن از آن حضرت خواستار حاجت شديم . در آن شب حاجتى جز فراهم شدن وسيله حج و توفيق زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهم السلام و زيارت ساير مشاهد مشرف نداشتم و ضمنا درد پايى داشتم كه دكتر علوى ، جراح معروف بيمارستان فيروزآبادى ، مى خواست پايم را قطع كند و مى گفت جز بريدن چاره اى ندارد؛ زيرا پى پايت سياه شده ، پايت بايد جراحى شود و هفتاد درصد از ساق بريده مى شود و سى درصد اگر از ساق بريده نشود ، پايت كوتاه مى شود . پس من شبانه از بيمارستان فرار كردم ، و در آن شب با پاى لنگ دور ضريح اين بزرگوار گشته و گريه نموده و آن حضرت را شفيع قرار دادم . و صبح پنجشبنه مراجعت نموده و هر يك از رفقا دنبال كار خود رفت و من هم در آن موقع كه در شهر رى بودم به منزل خودم رفتم و انتظار فرج و نتيجه توسل را داشتم تا شب جمعه . بعد از آن شب در عالم خواب و رؤيا ديدم در مسجد وارد شدم كه در آن وجود اقدس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و جناب اميرالمؤمنين على عليه السلام تشريف داشتند . سلام عرض كرده و اظهار ادب نمودم . پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مفتخر به جوابم فرموده و به اميرالمؤمنين فرموند من دعا مى كنم براى موفقيت فلانى و شما آمين بگو . پس دست به دعا بلند نموده و دعا كردند و آن جناب هم آمين گفتند من از خوشحالى از خواب برخاسته و به دعا و توسل مشغول شدم و صبح روز جمعه هزينه و مخارج حج رسيد و نيز وسايل ديگر و مشرف شدم و سفرم بيش از سه ماه و نيم طول كشيد و پاى لنگ هم به بركت باب باب الحوائج ، موسى بن جعفر عليه السلام در كاظمين شفا يافت . (1)

.


1- .اختران ، ص 430 _ 404 .

ص: 226

بناى بقعه امامزاده ابوالحسن

بناى بقعه امامزاده ابوالحسننزديك شهر رى ، قريه آبادى به نام «آب اندرمان » وجود دارد و توده مردم تهران ، خصوصا بانوان ، معتقدند گل و لاى آبى كه در دو گودال كوچك اين محلّ وجود دارد ، درمان بسيار نافع و مؤثّرى جهت بيماريهاى جلدى مانند كهير و سودا و غيره است . اسم قريه هم تركيبى از همين معنا بوده ، مى رساند كه چنين خاصيتى از روزگاران دراز در آب دو گودال قريه مزبور سراغ داشته اند و همين امر موجب شده است كه قريه را به نام آب اندرمان بخوانند و بدين ترتيب سفارش ماندن ، اندر آب اين قريه بنمايند . براى رفتن به قريه آب اندرمان ، راه اتومبيل رويى از جادّه آسفالته تهران به قم وجود دارد . و از قريه آب اندرمان ، آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام با گنبد زرّين آن مخصوصا در ساعات بعد از ظهر و عصر منظره بسيار دلپسندى دارد . يكى از مصفّاترين و با روح ترين زيارتگاههاى اهالى تهران كه بقعه بسيار شيوا و زيبايى به نام امامزاده ابوالحسن باشد ، در اين قريه واقع شده است . هيئت خارجى بقعه و گنبد آن خيلى شباهت به بقعه امامزاده عبداللّه عليه السلام دارد و در اين مورد نيز تصوّر مى رود معمار تعمير هر دو بنا يك نفر بوده است ، با اين اختلاف كه بقعه امامزاده عبداللّه آباد و داير و تعميرات زياد در آن به عمل آمده است ، ولى بقعه امامزاده ابوالحسن عليه السلام ساده تر ساخته شده است و غير از تعميراتى كه اخيرا در داخل حرم آن انجام گرفته ، مدّت مديدى است تعمير اساسى در آن نكرده اند و كاشيهاى گنبد آن احتياج كامل به تعمير دارد . لانه لك لكى كه از ساليان دراز تاكنون در نوك گنبد آن قرار گرفته است ، گواه متروك ماندن گنبد فيروزه فام اين بقعه شيواست؛ امّا در عوض ، باغ و بستان اين بقعه مانند زمانهاى پيشين در كمال صفا و نزهت نگهدارى شده ، درختان نارون چترى و ارغوان و زبان گنجشك و غيره محوّطه اين زيارتگاه را بسيار فرحناك ساخته است . مدخل بقعه از طرف شمال است و ايوانى شبيه ايوان امامزاده عبداللّه عليه السلام دارد كه دو

.

ص: 227

جرز آجرى ساده در طرفين آن واقع است . بر بالاى ديوار ايوان كتيبه اى مشتمل بر هشت بيت اشعار مرثيه به خطّ نستعليق گچ برى نموده اند كه بيت اوّل آن بدين قرار است: گردون بسوخت زآتش غم جان فاطمه (يا اباعبداللّه ) شرمى نكرد از دل سوزان فاطمه (يا ابا عبداللّه ) ابيات ديگر دنباله همين شعر بوده ، بيت هشتم _ كه آخرين شعر كتيبه باشد _ به كلّى ريخته و محو گشته است . از ايوان به رواقى مى روند و از رواق داخل حرم بسيار نظيف و دلبازى مى شوند كه وسعت زيادى دارد (قريب هشت متر طول و هشت متر عرض) . بر روى درى كه رواق را به حرم مربوط مى سازد ، اين كتبيه به خطّ ثلث بسيار شيوا به طور برجسته مرقوم گرديده است: وقف هذا الباب على بقعة الشّريفة امامزاده ابوالحسن بن امام جعفر صادق عليه السلام خواجه گودرز بن خواجه جمشيد در زمان دولت سلطان عادل محمّد شاه غازى . ضريح چوبى بسيار قشنگى كه حقيقتا در ساختن آن كمال استادى و ظرافت را به خرج داده اند ، به سبك معروف به خانه مربع خرّاطى دارد و خانه بنديهاى مربّع جبهه شمالى آن درشت تر از سه طرف ديگر است . طول ضريح ، مختصرى كمتر از سه متر و عرض آن كمى بيش از دو متر و نيم مى باشد . بهترين ضريح چوبى دوره قاجاريّه در امامزاده هاى اطراف تهران همين ضريح است و مى توان گفت كه بعد از ضريح امامزاده اباذر _ در خارج شهر قزوين _ بهترين ضريح چوبى دوره قاجاريّه ، همين ضريح امامزاده ابوالحسن عليه السلام است . مرقد كاشى فيروزه رنگ جديد در وسط ضريح پديدار مى باشد . بر روى يكى از زيارت نامه هاى نسب صاحب مرقد چنين ذكر شده است: ... السّلام عليك يا ابا الحسن يا علىّ بن حسين بن عيسى بن محمّد بن علىّ المدفون بالعُرَيْض بن جعفر الصادق .

.

ص: 228

از روى يادگاريهايى كه بر ضريح نوشته اند و بستهاى آن معلوم مى شود ضريح مزبور در زمان ناصرالدّين شاه ساخته شده است و پلاكى در بالاى در ورودى ضريح ديده مى شود كه مهدى نام در 1316 شمسى آن را مانند اثرى از نياز و حاجت مندى خود در آنجا نصب كرده است . در نزديك ايوانِ بقعه ، مانند امامزاده عبداللّه عليه السلام آب انبارى است كه زوّار از آن استفاده كرده اند . بر روى بست آهنى زنجير در ورود به باغ بقعه از طرف خارج اين نوشته به خطّ ساده با اغلاطى كه عينا نقل مى نمايد خوانده مى شود: وقف امامزاده ابوالحسن نمود حاجى حسن زنجيرساز . هر كس تمع كند ، به لعنت خدا و رسول گرفتار شود 7521 . كلمه طمع با «ت» نوشته شده و سال تاريخ 1257 را نيز از راست به چپ نگاشته اند كه خالى از لطف نيست و اين سال تاريخ وارونه تنها تاريخى است كه در بقعه مزبور ديده مى شود . روزهاى جمعه و ايّام متبرّكه عدّه زيادى زوّار و مردم معتقد با زن و فرزند و كسان خود از صفا و سايه باغ و درختان اين بقعه استفاده مى كنند . (1)

.


1- .آثار تاريخى طهران ، ص 165 _ 167 .

ص: 229

بى بى شهربانو .

ص: 230

. .

ص: 231

بى بى شهربانو

اشاره

بى بى شهربانودر شمال امين آباد ، به فاصله يك كيلومتر و نيم ، در دامنه جنوبى كوه رى (= كوه بى بى شهربانو) بر فراز صخره اى كوهستانى كه از دامنه كوه پيش آمده ، بنايى با گنبد مينايى واقع است ، كه هنگام تابش آفتاب ، تلؤلؤ و درخشندگى جالب و زيبايى آن از فاصله هاى دور ، نظر هر بيننده را به سوى خود مى كشد . اين بنا را مردم محل ، آرامگاه بى بى شهربانو دختر يزدگرد سوم و زوجه حضرت امام حسين عليه السلام ، و مادر امام چهارم مى دانند . انتساب اين مكان به بى بى شهربانو و اصولاً داستان بى بى شهربانو يكى از غوامض مسائل تاريخى اسلامى است و صورت معمايى حل ناشدنى به خود گرفته است . گروهى مادر امام چهارم را دختر يزدگرد ندانسته اند . فرقه اى ديگر كه وى را دختر اين پادشاه مى دانند ، نام ديگرى جز شهربانو به او داده اند . دسته سوم معتقدند كه بى بى شهربانو در هنگام ولادت حضرت سجاد درگذشته است . شايد بهترين تحقيقى كه در اين باره صورت پذيرفته ، اثر محققانه استاد ارجمند و دكتر سيد جعفر شهيدى است كه ايشان در فصل اول از كتاب زندگانى على بن الحسين عليه السلام

.

ص: 232

سخنى مفصّل دارد كه بخشى از آن در اينجا آورده مى شود: (1) شهرت شهربانو ريشه اى هزار و يكصد ساله دارد ، و در قوت ، به درجه اى است كه بعضى از ترجمه نويسان معاصر نوشته اند: مشيّت پروردگار بر اين بود كه اين بانو در ميان مردمى مشرك پرورده شود و از عيب كفر و بى دينى بر كنار ماند ، چنانكه مشيّتِ الهى محمّد را از شرك و كفر بركنار داشت!! (2) مادر بودن شهربانو دختر يزدگرد براى امام چهارم ، در باور عموم ، چنان مسلم و بلكه بديهى است ، كه اگر كسى در پذيرفتن آن ترديد كند ، گويى اصلى ثابت و ضروريى از ضروريات را منگر گشته است و در اين جهان ، سزاوار لعن و در آن جهان جاودان در دوزخ خواهد بود . اما اگر پژوهشگرى اين شهرت دراز مدت را ناديده بگيرد و خوش باورى يا اعتماد محض را كنار نهد ، و آنچه را محدثان و تاريخ نويسان قرن سوم نوشته اند ، بى چون و چرا نپذيرد ، بلكه به سر وقت سندهاى آنان رود ، و با روش علمى به تحقيق در آن سندها بپردازد . سپس مضمون آن سندها را با قرينه هاى خارجى بسنجد ، براى او روشن خواهد شد كه داستان شهربانو مصداقى درست از اين مثل تازى است كه: «رُبَّ مشهُورٍ لا أصْلَ لَهُ» . آرى داستان شهربانو را نخست پندارها و افسانه ها پديد آورده ، سپس واقعيت خارجى در پوشش خيال از ديده ها پنهان مانده است . آنگاه تذكره نويسان و مورخان بعد ، بى هيچ جست وجو گفته هاى پيشينيان را پذيرفته اند ؛ شايد بدان جهت كه داستان را در خور نقد علمى نمى ديده اند .

.


1- .يكى از نويسندگان معاصر در كتاب الرحم الطيب سعى در اثبات همسرى شهربانو براى امام حسين عليه السلام نموده است و با آسمان و ريسمان بافى نه تنها صحت داستان شهربانو را ثابت نكرده ، بلكه با استدلالهاى سست خود راه را براى باور پذيرى آنچه دكتر شهيدى نوشته است ، سهل نموده است .
2- .سيد عبدالرزاق مُقرّم در كتاب الامام زين العابدين .

ص: 233

امروز هم بيشتر كسانى كه مى خواهند درباره امام على بن الحسين عليه السلام چيزى بنويسند و يا رويدادهاى عصر او را بررسى كنند ، ضرورتى نمى بينند كه در اين باره پژوهشى كنند . نيز روا نمى دارند كسى اين شهرت دراز مدت را نپذيرد . پندارى اگر داستان شهربانو درست نباشد ، منقصتى دامان خاندان امامت را خواهد گرفت ، يا به حشمت تيره اى بى حرمتى خواهد شد . در اسناد دست اول و نزديك به عصر اول ، نام مادر امام چهارم بدين صورتها ديده مى شود: شهربانو (1) ، شهربانويه (2) ، شاه زنان (3) ، جهان شاه (4) ، شهرناز (5) ، جهان بانويه (6) ، خَوْلَه (7) ، بَرَّه (8) ، سُلافه (9) ، غزاله (10) ، سلامه (11) ، حرار (12) ، مريم (13) و فاطمه (14) . از ميان اين چهارده نام كه نوشته شد ، شهربانو از همه مشهورتر است . شهرت

.


1- .كشف الغمة ، ج 2 ، ص 105 .
2- .ارشاد ، ج 2 ، ص 138؛ مناقب ، ج 4 ، ص 176؛ اعلام الورى ، ص 256 .
3- .ارشاد ، ج 2 ، ص 138؛ كشف الغمة ، ج 2 ، ص 74؛ مناقب ، ج 4 ، ص 176؛ اعلام الورى ، ص 256 . مجلسى در روايتى از در دروس شاه زنان را دختر شيرويه مى شناسد (بحار ، ج 46 ، ص 14) .
4- .اصول كافى ، ج 1 ، ص 467؛ خرايج به نقل از بحار ، ج 46 ، ص 1؛ ترجمه فرق الشيعة ، ص 31 .
5- .مجمل التواريخ والقصص ، 456 .
6- .مناقب ، ج 4 ، ص 176 .
7- .كشف الغمة ، ج 2 ، ص 105؛ مناقب ، ج 4 ، ص 176 .
8- .مناقب ، ج 4 ، ص 176؛ كشف الغمة ، ج 2 ، ص 105 .
9- .المعارف ، 214؛ عيون الاخبار ، ج 4 ، ص 8؛ مناقب ، ج 4 ، ص 176؛ انساب الاشراف ، ص 102 و 146؛ وفيات الاعيان ، ج 2 ، ص 429؛ مرآة الجنان ، ج 1 ، ص 190 .
10- .طبقات ، ج 5 ، ص 156؛ كشف الغمة ، ج 2 ، ص 72؛ صفة الصفوة ، ج 2 ، ص 52؛ المعارف ، ص 214؛ يعقوبى ، ص 219 ، ج 1 .
11- .اصول كافى ، ج 1 ، ص 466؛ كشف الغمة ، ج 2 ، ص 72 .
12- .تاريخ يعقوبى ، ج 4 ، ص 176 .
13- .مناقب ، ج 4 ، ص 176 . و نويسد كه: اين نام را امير المؤمنين عليه السلام بدو داد .
14- .همان.

ص: 234

شهربانو تا بدانجا است كه مزارى هم به نام بى بى شهربانو در نزديكى شهر رى در دل كوه براى او و به نام او برپاست . برپا دارندگان و زيارت كنندگان اين مزار گويند اين بانو پس از حادثه كربلا و شهادت امام حسين بر اسب او ذوالجناح نشتت و يكسره به ايران تاخت . در نزديكى رى ، بدين كوه رسيد و دشمن در پى او بود . شهربانو خواست بگويد اى (هو) ، مرا بگير! گفت اى كوه ، مرا بگير! كوه شكافته شد و او در دل كوه رفت . پدر او را يزدگرد ، آخرين پادشاه ساسانى ، نوشجان از مردم خراسان (1) و شيرويه (2) پسر پرويز ، نوشته اند و مشهورتر از همه نام يزدگرد است . اما شهربانو _ كه گويند در كربلا حاضر بود _ چگونه به ايران آمد؟ و يا اگر از عراق به حجاز رفت ، چرا از آنجا به ايران هجرت كرد و اين راههاى دراز را براى چه پيمود ، تا بدين سرزمين برسد و دشمن او را دنبال كند؟ و او از (هو) يارى بخواهد ، ليكن زبانش به خطا (هو) را (كوه) بگويد و كوه از هم باز شود و او را در شكم خود پنهان سازد؟! داستانى است كه افسانه پردازان بايد بدان پاسخ دهند و يا لااقل آن را روشن كنند . اما نام شهربانو دختر يزدگرد ساسانى ، تنها در زيارت نامه ها و قصه هايى كه براى توجه شنوندگان مى نويسند نيامده ، چنانكه نوشتيم اين نام شهرتى هزار و يكصد ساله دارد نه تنها در بين مردم ، بلكه در كتابهاى تذكره ، رجال ، و تاريخ ، نوشته شخصيتهايى بزرگ و مشهور در جهان تشيع . حال كه چنين است بايد ديد برابر اين اسناد ، دختر يزدگرد _ آخرين پادشاه ايران پيش از اسلام _ چگونه از ايران به حجاز و به مدينه رفته و زناشويى او با سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام چسان بوده است؟ و اسنادى كه اين داستان در آنها آمده ، قابل

.


1- .همان ، ج 2 ، ص 176 ، كشف الغمة ، ج 4 ، ص 105 .
2- .همان ، ج 4 ، ص 176 .

ص: 235

اعتماد است يا نه . و اگر محدثى ثقه آن را نوشته است ، نوشته او را در بست بايد پذيرفت؟ و يا بايد شيوه پژوهندگان عصر را در نقد علمىِ داستانها رعايت كرد؟ و يقين است كه صورت دوم مورد قبول همگان خواهد بود؛ زيرا آنچه در آن بحث مى شود ، حادثه اى تاريخى است ، نه حكمى الزام آور . ديرينه تر سند كه گويد شهربانو در جنگ مسلمانان با ايرانيان اسير گرديد و او را به مدينه ، نزد عمر بردند ، كتاب بصائر الدّرجات محمّد بن حسن صفار قمى(م 290 ق) است كه گويد: دختر يزدگرد را به اسيرى نزد عمر آوردند . (1) چون طريق او در نقل اين روايت ، طريق كلينى و نقل از عمروبن شمر است و روايت او و كلينى هر دو يكى است ، از نوشتن عبارت بصائر الدرجات خوددارى مى شود . پس از آن ، كتاب اصول كافى ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى است (2) . كلينى از طريق عمرو بن شمر از جابر بن عبداللّه چنين روايت كند: چون دختر يزدگرد را بر عمر درآوردند ، دوشيزگان مدينه به تماشاى او آمدند . چون به مسجد درآمد ، مسجد به نور او روشن شد . چون عمر بدو نگريست ، وى روى خود را پوشاند و گفت «اف بيروچ باد هرمز _ ابيروچ باد هرمز» عمر گفت مرا دشنام مى دهد ، و قصد كشتن او را كرد . امير المؤمنين عليه السلام او را فرمود: تو چنين حقى ندارى. او را بگذار تا يكى از مسلمانان را به شوهرى اختيار كند . و او را بهره آن مسلمان از مال فيى ء (3) قرار بده .

.


1- .بحارالانوار ، ج 46 ، ص 9 .
2- .در كتاب الفرق و المقالات ، نوبختى و فرق الشيعه سعد بن عبداللّه اشعرى نيز نام دختر يزدگرد آمده است ، ليكن نه با تفصيلى كه در كافى ديده مى شود .
3- .فيى ء بهره اى است كه مسلمانان از غنيمتهاى جنگى دريافت مى كردند سپس در طول تاريخ معنى ديگر نيز بدان داده اند .

ص: 236

عمر دختر را آزاد گذاشت . او بيامد و دست خود را بر سر حسين عليه السلام نهاد . امير المؤمنين پرسيد: _ نام تو چيست؟ گفت: _ جهان شاه . امام فرمود: _ نه . شهربانو! سپس به حسين گفت: يا أبا عبداللّه ، او بهترين روى زمين را براى تو خواهد زاد (1) . اما اين حديث با چنين سند و متن پذيرفتنى نيست ، يا لااقل در پذيرفتن آن مى توان ترديد كرد . نيز قرينه هاى خارجى _ چنانكه خواهيم نوشت _ با آن سازش ندارد . نخست از جهت سند در حديث بنگريم . راوى حديث عمرو بن شمر است كه نجاشى و ابن غضايرى او را بسيار ضعيف دانسته اند . و صاحب مرآة العقول و وجيزه بر ضعف او تصريح كرده اند . (2) حديث از جهت متن نيز درخور بررسى است . بار ديگر در اين عبارت بنگريد: «چون به مسجد درآمد ، مسجد به نور او روشن شد» . بايد پرسيد چرا مسجد روشن شد؟ مشعلى براى او افروختند؟ و يا او آفتابى يا ماهى بود ؟ مقام جاى مجازگويى نيست كه بگوييم اين عبارت چنان است كه بگويد «مجلس ما را به جمال خود نورانى كردى» . اين گونه تعبيرها مخصوص عبارتهاى مصنوع است نه روايت . امام صادق عليه السلام در بيان اين حديث ، قصد عبارت پردازى و مديحه سرايى ندارد . براى همين است كه مجلسى چون با چنين غرابتِ لفظ در حديث ، روبه رو شده ، عبارت را بدين گونه تفسير كرده است:

.


1- .اصول كافى ، ج 1 ، ص 476 .
2- .تنقيح المقال ، ج 2 ، ص 232 .

ص: 237

روشن شدن مجلس بدو ، يعنى مردمان ، به ديدن وى شادمان شدند . (1) اين تفسير مخالف ظاهر كلمه است . گذشته از روايت كافى و بصائر الدّرجات ، در روايت خرايج از جابر ، اين جمله چنين است «اَشرَقَ المَجلسُ بَضوء وَجهها» . (2) و باز در ذيل اين روايت به نقل جابر ، مى بينيم كه: عمر خواست او را به مزايده بگذارد . على عليه السلام گفت: دختران پادشاهان را ، هر چند هم كه كافر باشند . نمى توان فروخت . او را به اختيار خود بگذار تا يكى را انتخاب كند . عمر چنين كرد و دختر نزد حسين بن على عليه السلام رفت و دست خود را بر دوش او نهاد و اين گفتگو (البته به فارسى درى) ميان آنان روى داد: _ چه نام دارى اى كنيجك؟ _ جهان شاه . _ نه شهربانويه . _ آن خواهر من بود . _ راست گفتى . (3) فقره ديگر از عبارت حديث نيز شايسته تأمل است: «دختران پادشاهان را هر چند كافر باشند ، نمى توان فروخت» . دختران پادشاهان اين امتياز را از كجا يافته بودند؟ آيا در زمان رسول خدا چنين حكمى تشريع شد ، يا عموم روايتى از پيغمبر يا ظاهر لفظى از قرآن بر اين حكم دلات دارد؟ . جمله ديگر كه ساختگى بودن حديث را نشان مى دهد اين است كه گويد شهربانو گفت: آبيروج باد هرمز . هرمز چرا بايد نفرين شود؟ او كه به نامه پيغمبر بى حرمتى كرد _ اگر داستان بدان صورت باشد كه نوشته اند _ خسرو پرويز ، پسر هرمز است . اگر

.


1- .بحارالانوار ، ج 46 ، ص 9 .
2- .همان ، ص 10 .
3- .همان ، ص 11 .

ص: 238

دخترى به مسجد مدينه درآمده و اگر آن دختر ، شهربانو فرزند يزدگرد بوده است ؛ دليلى بر نفرين هرمز وجود ندارد. اين اندازه مسلم است كه پدر و جد خود را مى شناخته و از كردار آنان به خوبى آگاه بوده است . نيز در ذيل روايت مى خوانيم كه: على بن ا لحسين را إبْنُ الْخَيرتين مى گفتند؛ زيرا برگزيده خدا از عرب هاشم است و از عجم فارس (اين فقره از حديث به صورتهاى گوناگون ديده مى شود): خدا از بندگانش دو تيره برگزيده است ، از عرب قريش و از غير عرب فارس را . 1 خدا از آفريدگان خود دو صنف را برگزيد از عرب قريش و از عجم فارس را . (1) و در بعضى روايتها تيره برگزيده به جاى قريش ، بنى هاشم است . گويا دگرگون كردن كلمه قريش به بنى هاشم پس از برافتادن امويان و روى كار آمدن عباسيان بوده است . اين روايت به هر مضمون كه باشد ، با ظاهر قرآن و روح شريعت اسلامى سازگارى ندارد . قرآن سبب كرامت را تقوا دانسته است نه نژاد . (2) در چنين شريعت ، چگونه مى توان گفت قريش (به طور عموم) از ديگر طايفه ها برتر است؟ و ابو سفيان ، معاويه ، يزيد و سُهيل بن عمرو نزد خدا از قيس بن سعد بن عباده ، ابو ايوب انصارى ، سلمان فارسى و صدها تن ديگر از اين گونه مسلمانان حقيقى گرامى تر هستند؟ بلكه چگونه مى توان گفت همه فرزندان هاشم بن عبد مناف ، نزد خدا ، از ديگر

.


1- .إنْ اللّه َ خَيَّرَ مِنْ خَلقِهِ صِنْفَينِ . مِنَ العَرَبِ قُريشَ وَ مِنَ العَجَمِ فارِسَ (فارسنامه ابن بلخى ، ص 4) .
2- .سوره حجرات ، آيه 13 .

ص: 239

مردمان عزيزترند و با اين حكم ، رتبه ابولهب بن عبدالعُزَّى و پسران او و عباس بن عبدالمطلب و زيدالنار و جعفر كذاب را از محمّد بن يعقوب كلينى ، محمّد بن حسن طوسى ، و مفيد و شيخ انصارى و ديگران بالاتر دانست؟ آن روايت كه از احمد بن اسحاق اشعرى قمى نقل شده و امام عسكرى عليه السلام بر او خرده گرفته كه چرا به حسين بن حسن بى حرمتى كرده است (1) ، در مورد وظيفه غير هاشميان برابر هاشميان است ، و معناى آن اين نيست كه چون حسين از نژاد هاشم است ، هر چند بكند نزد خدا عزيز است و پروردگار از او مؤاخذات نخواهد كرد . در بحارالانوار روايتى ديگر به نقل از محمّد بن جرير رستم طبرى مى بينيم . در اين روايت ، داستانْ رنگ ديگرى گرفته و با آب و تاب بيشترى نقل شده است: عمر مى خواهد زنان اسير را بفروشد ، امير المؤمنين على عليه السلام مانع مى شود و بدو مى گويد از پيغمبر شنيديم كه بزرگان قوم را هر چند مخالف شما باشند گرامى بداريد . چنانكه مى بينيم اينجا ديگر داستان شهربانو تنها نيست . داستان همه زنان ايرانى است كه اسير شده اند . سپس مى فرمايد من سهم خود را از اين اسيران بخشيدم . بنى هاشم مى گويند ما هم سهم خود را بخشيديم ، مهاجر و انصار هم مى گويند ما هم سهم خود را بخشيديم . عمر به على عليه السلام پرخاش مى كند كه چرا به خاطر عجمان با من مخالفت مى كنى . (2) روايت طولانى است و آثار پرداخت شعوبيان به خوبى در آن نمايان است . مضمون روايتها با همه دستكارى كه در آن كرده اند ، چنان شگفت و ناپذيرفتنى است كه از صدها سال پيش محدثان و نسب دانان بر آن خرده گرفته و به انكار برخاسته اند . سيد احمد بن على داودى مؤلف عمدة الطّالب فى أنساب آل ابى طالب در اين باره نظرى جالب دارد كه براى تكميل اين قسمت از بحث و نيز آشنايى با شيوه بحثهاى

.


1- .منتهى الآمال ، ج 2 ، ص 267 .
2- .بحار ، ج 46 ، ص 15 .

ص: 240

ديرين ، نوشتن آن بى فايده نيست . وى گويد: خداوند ، على بن الحسين را به فرزند زادگى پيغمبر از پادشاه زادگى مجوس بى نياز فرموده است ، آن هم دخترى كه بر سنت اسلامى متولد نشده است . اگر پادشاهى موجب شرف بود ، بايست عجم بر عرب و نى قحطان (1) بر بنى عدنان فضيلت داشته باشند . گروهى از عوام و دسته اى از حسينيان بدين نسبت فخر كرده اند كه حسينيان نبوّت و پادشاهى را در خود جمع كرده اند . اين سخنى بى اساس است . نيز فاطمه دختر حسين بن على عليه السلام مادر فرزندان حسن مثنّى فرزند امام حسن عليه السلام است و چنانكه مى گويند مادر او مادر على بن الحسين است (2) . پس اگر ولادت از كسرا فضيلتى بود ، بنى حسن نيز از چنين فضيلت برخوردارند . نيز حسن بن على عليه السلام بر برادر خود امام و طاعت او بر حسين واجب بود . و اين فضيلتى است كه فرزندان امام حسن عليه السلام مى توانند به رُخ حسينيان بكشند . (3) مشكل ديگرى كه در صورت پذيرفتن اين روايت با آن روبه رو خواهد شد ، اين است كه شهربانو چه سال و در كجا اسير شده؟ اگر جزء اسيران خراسان است ، خراسان را در دوره عثمان گشودند نه در خلافت عمر . پس در نتيجه ، آوردن شهربانو به مسجد مدينه و گفت وگو او با عمر نادرست خواهد بود . و اگر در عهد خلافت عمر اسير شده باشد ، اسيرى او در يكى از نبردهاى قادسيّه ، مدائن يا نهاوند بوده است كه در اين صورت ، داستان از دو جهت پذيرفتنى نيست : نخست اينكه تاريخ نويسان هنگام شرح جنگهاى عرب و ايران ، داستان حركت و

.


1- .قحطانيان ، عربهاى ساكن جنوب عربستان هستند كه از دير زمان معينيان ، سبا و حميريان در آنجا پادشاهى داشته اند ، در حالى كه عدنانيان (عربهاى شمالى) بيابان نشين بودند .
2- .اين گفته بر اساسى نيست و چنانكه عموم نويسندگان سيره و انساب نوشته اند ، مادر فاطمه ام اسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه است .
3- .عمدة الطالب ، ص 159 _ 160 .

ص: 241

عقب نشينى يزدگرد را از نقطه اى به نقطه ديگر به تفصيل نوشته اند . به موجب اين گزارشها يزدگرد و خاندان او هيچ گاه در ميدان نبرد نبوده اند . هنگامى كه جنگ قادسيّه آغاز شد ، يزدگرد در مدائن بود ، و پيش از آنكه مسلمانان به مدائن برسند ، به حُلْوان رفت . سپس از حلوان به قم و كاشان و از آنجا به اصفهان و كرمان و مرو افتاد . در اين عقب نشينيها يزدگرد نه تنها زنان و خويشاوندان و خزانه خود را همراه داشته است ، بلكه آشپزان ، رامشگران ، يوزبانان او نيز همراه وى بوده اند . (1) پس دختر او چه وقت و در كجا و چگونه اسير مسلمانان شده است ؟ ديگر آنكه امام على بن الحسين بنابر مشهور در سال سى وهفتم هجرى متولد شده و بنابر قول صحيح تر ولادت او در سال چهل و ششم و يا چهل و هفتم از هجرت است . عمر _ چنانكه مى دانيم _ در سال بيست و سوم هجرى كشته شد . بر فرض كه بگوييم شهربانو را در آخرين روزهاى زندگانى عمر نزد او به مدينه آورده اند ، از آن سال (بيست و سوم) تا سال سى و هفتم _ كه سال ولادت امام على بن الحسين است _ چهارده سال گذشته ، چگونه شهربانو در اين مدت نازا مانده است؟ اين حادثه ، هر چند محال نيست ، اما بسيار بعيد مى نمايد . اين هر دو استبعاد را مجلسى دريافته و بدان اشارت كرده است . (2) بر نخستين سند كه از شهربانو و گرفتارى او نام مى برد ، چنين اشكالها وارد است و چنانكه مى بينيم نه تنها از يك جهت ، بلكه از چند جهت در خور مناقشه است . پس ، مى توان گفت چنين حديثى پذيرفتنى نيست . درست است كه اين حديث از محدثى بزرگوار چون كلينى روايت و در كتابى معروف چون الكافى نوشته شده ، اما مى دانيد كه حديثهاى گردآورده در كتاب شريف الكافى همه در يك درجه از درستى و صحت نيست .

.


1- .فتوح البلدان ، ص 322 .
2- .بحارالانوار ، ج 46 ، ص 10 .

ص: 242

ديگر اينكه از زمان حادثه تا عصر كلينى دويست و پنجاه سال يا بيشتر گذشته و خدا مى داند در اين مدت دراز پيروان نِحْله هاى گوناگون چه حديثها ساخته و چه روايتها كه دگرگون كرده اند . كلينى بسيارى از آن حديثها را كه خود مى شناخته و راويان آن را راستگو و قابل اعتماد مى دانسته در كتاب خود فراهم آورده است و چون معيار پذيرفتن حديث نزد ايشان اعتبار و يا وثاقت راوى بوده ، به جهات ديگر نمى پرداخته است . اما نبايد از نظر دور داشت ، آن كس كه حديثى مى سازد و بر زبانها مى اندازد ، مى كوشد تا گوينده آن را كسى يا كسانى معرفى كند كه نتوان بر آنها انگشت نهاد . داستان آن همه حديث را كه مخالفان و معاندان در دفترهاى اصحاب ائمه عليهم السلامداخل كردند ، و بر ساختن آن حديثها موجب تَنّبُّه اصحاب و دقت آنان در ضبط حديث گرديد ، شنيده ايد و مى دانيد كه امام عليه السلام مغيرة بن سعيد را نفرين كرد كه در كتابهاى اصحاب پدرش روايتها نوشته كه امام آن را نفرموده بود . (1) اين روايتها گواه اين جعل و تخليطهاست . پس اگر ما حديث نقل شده در كتاب الكافى را نپذيريم و يا در پذيرفتن آن ترديد كنيم ، گردى بر دامن وثاقت كلينى و عظمت كتاب او نخواهد نشست؛ چه آن بزرگوار در عصر خود كوششى را كه مقدور بود كرده است . گويا به خاطر همين ناسازواريهاى زمانى و مكانى است كه دسته اى ديگر از تاريخ نويسان اسيرى دختر يزدگرد را در عهد عثمان بن عَفان نوشته اند . شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا از سهل بن قاسم نوشجانى چنين آورده است: _ امير اين خويشاوندى از كجاست؟ فرمود: _ هنگامى كه عبداللّه بن عامر بن كُريزْ خراسان را گشود ، بر دو دختر يزدگرد دست

.


1- .سفينة البحار ، ج 2 ، ص 338 .

ص: 243

يافت و آن دو را نزد عثمان بن عفان فرستاد . عثمان يكى از دو دختر را به حسين عليه السلام و ديگرى را به حسن عليه السلام بخشيد و اين دو زن به هنگام وضع حمل درگذشتند ، و پرستارى على بن حسين را يكى از كنيزكان پدرش به عهده گرفت . اما على بن حسين عليه السلام او را مادر خود مى دانست . چون بر وى معلوم شد كه مادر او نيست و كنيز اوست وى را شوهر داد . مردم پنداشتند على بن حسين مادر خود را شوهر داده است . سهل بن قاسم گويد هيچ كس از خاندان ابى طالب نماند جز اينكه اين حديث را از زبان من نوشت . (1) گمان مى رود داستان شهربانو بر پايه همين نقل و براساس رفتن پسر عامر به خراسان پديد آمده است . طبرى در حادثه هاى سال سى و دوم هجرى نويسد: عبداللّه بن عامر بن كُريز با مردم اَبرشهر آشتى كرد _ جنگ نكرد _ و آنان دو دختر از خاندان كسرا به نامهاى بابونج و طهمينج (بابون ه و تهمينه ) بدو دادند . و در روايت ديگرى از صلت بن دينار نويسد: پسر عامر عبداللّه بن خازم را به سرخس فرستاد . او دو دختر از خاندان كسرا به دست آورد . يكى را به نوشجان داد و ديگرى كه بابونه نام داشت مرد . (2) چنانكه مى بينيم در ضمن داستان سهل بن قاسم آمده است كه عثمان يكى از دو دختر يزدگرد را به حسن عليه السلام داد . به نظر مى رسد كه هم چشمى حسنيان با حسينيان موجب پديد آمدن چنين روايتى شده باشد . بايد ديد چرا مؤلف عمدة الطالب بر اين حديث دست نيافته است تا بداند جاى گله نيست ، حسنيان و حسينيان هر دو از مفاخرت زناشويى با خاندان يزدگرد برخوردار بوده اند!

.


1- .عيون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 126 _ 27 . امّا عبارت مناقب چنين است: تزوج بامّه ، (ج 4 ، ص 162) .
2- .تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 2887 . ر . ك: مروج الذهب ، ج 1 ، ص 177؛ ايران در زمان ساسانيان ، ص 362 . بايد توجه داشت دخترانى كه تاريخ نويسان براى يزدگرد نوشته اند به نامهاى ادرك ، شاهين (شهين) و مرداوند بوده است و از اسير شدن آنان در اين سندها نامى نيست .

ص: 244

قسمت اخير روايت سهل بن قاسم «امام على بن الحسين كنيزى را كه پرستار او بود مادر خود مى دانست . و چون معلوم شد مادر او نيست ، او را شوهر داد» در خور توجه و دقت است . خيال پرداز ديگرى كه نمى خواسته است افتخار زناشويى با خاندان شهريار ايران ، تنها نصيب فرزندان على شود ، داستان را دستكارى كرده و بدين صورت درآورده است: قريش به فرزندانى كه از كنيز مى زادند اعتنايى نداشت ، تا آنكه از اين كنيزان سه تن كه بهترين مردم زمان خود بودند بودند زاييده شد: على بن الحسين ، قاسم بن محمّد بن ابى بكر ، و سالم بن عبداللّه بن عمر و داستان آنان چنين است كه: در خلافت عمر سه دختر يزدگرد را به اسيرى نزد او آوردند . عمر خواست آنان را بفروشد ، على عليه السلام فرمود دختران پادشاهان را نمى فروشند . سپس خود بهاى آنان را پرداخت؟ و ميان حسين بن على و محمّد بن ابى بكر و عبداللّه بن عمر قسمت كرد و آن سه تن از اين سه دختر متولد شدند . (1) از آنچه درباره يزدگرد و حضور نداشتن خاندان او در ميدانهاى نبرد و ناممكن بودن اسيرى دختر يزدگرد در عهد عمر نوشتيم ، بى اساس بودن اين گفتار نيز روشن مى شود و بطلان آن نيازى به توضيح بيشتر ندارد؛ اما در ارشاد ، روايتى بدين مضمون مى بينيم . على عليه السلام حريث بن جابر حنفى را به حكومت قسمتى از شرق فرستاد . حريث از آن سرزمين دو دختر يزدگرد را به اسيرى گرفت و نزد على عليه السلام روانه ساخت . على عليه السلام يكى را كه شاه زنان نام داشت به حسين داد و زين العابدين از او متولد شد . و ديگرى را به محمّد بن ابى بكر داد و قاسم از او متولد گرديد . (2) با اين روايت ، مشكل زمان كه در روايت الكافى ديده مى شد ، برطرف شده ، او

.


1- .ربيع الابرار ، نسخه خطى كتابخانه ملى ، ص 112 _ 113 .
2- .ارشاد ، ج 2 ، ص 138؛ اعلام الورى ، ص 256؛ ر . ك: كشف الغمة ، ج 2 ، ص 91 _ 92؛ روضة الواعظين ، ص 201 .

ص: 245

استبعاد فاصله ازدواج و تولد امام عليه السلام نيز از ميان رفته است؛ اما اين روايت نيز درست به نظر نمى رسد ؛ چه نام حريث بن جابر در شمار كارگزاران على عليه السلام ديده نمى شود . يعقوبى نويسد: على عليه السلام پس از فراغت از جنگ جمل ، جعدة بن هبيرة بن ابى وهب المخزومى را به حكومت خراسان فرستاد . ماهويه مرزبان مرو نزد او رفت ، جعده نامه اى براى او نوشت و شرطهاى او را انجام داد و به او گفت خراجى را كه بر عهده دارد بفرستد . ماهويه مالى ، برابر آنچه درگذشته عهده داشت ، نزد او فرستاد . (1) چنانكه مى بينيم در نوشته يعقوبى نشانى از اسير گرفتن كسى نيست تا به دختر يزدگرد رسد ؛ اما طبرى و ابن اثير نوشته اند: چون جعده نزد على عليه السلام بازگشت و او ، به جاى وى ، خليد بن قره يربوعى را فرستاد . خليد مردم نيشابور را محاصر كرد تا با او آشتى كردند . (2) و بلاذرى نويسد: ماهويه مرزبان مرو در خلافت على بن ابى طالب نزد او به كوفه آمد . على عليه السلام فرمانى براى او نوشت كه دهقانان و اسواران و ده سالاران جزيه را بدو بپردازند ، ليكن خراسانيان نپذيرفتند . على عليه السلام جعدة بن هبيره مخزومى را بدانجا فرستاد ، ولى جعده كارى از پيش نبرد و خراسان پيوسته شوريده بود تا على عليه السلام كشته شد . ابو عبيده گويد نخستين عامل على در خراسان ، عبدالرحمن بن ابزى مولاى خزاعه ، سپس جعدة بن هبيرة بن وهب بود . جعده متعرض كسانى كه از طاعت سرباز زده بودند نشد و خراج كسانى را كه در آشتى بودند گرفت و يك سال يا نزديك يك سال در خراسان بود . (3) چنانكه مى بينيم ، در اين سند نيز از اسارت دختر يزدگرد به دست جعده اشارتى

.


1- .تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 160 .
2- .تاريخ طبرى ، ج 6 ، ص 3389 _ 3390؛ كامل ، ج 3 ، ص 326 .
3- .فتوح البلدان ، ص 505 .

ص: 246

نيست و نيز معلوم نمى دارد كه جعده به مرو رسيده است يا آنكه مدت مأموريت خود را در نيشابور به سر برده است . اما طبرى در حواث سال سى و هفتم نويسد: على بن ابى طالب عليه السلام پس از آنكه از صفين بازگشت جعدة بن هبيره مخزومى را به خراسان فرستاد؛ چون وى به ابر شهر رسيد ، مردم آن شهر كافر شده بودند و جعده را نپذيرفت . جعده نزد على عليه السلام بازگشت و او خليد بن قره يربوعى را بدانجا فرستاد خليد چندان نيشابور را در محاصره نگاه داشت تا با او آشتى نامه نوشتند . مردم مرو نيز با او از در آشتى درآمدند . وى در آنجا بر دو دختر از پادشاهزادگان دست يافت . و آنان را امان داد و نزد على فرستاد . على از آنها خواست تا مسلمان شوند و آنان را شوهر دهد . گفتند ما را به دو پسر خود به زنى ده ، على عليه السلام نپذيرفت . يكى از دهقانان _ كه آنجا بود _ گفت آنها را به من بده و اين مكرمتى است درباره من ، على آن دو دختر را بدان دهقان داد . دختران نزد او به سر مى بردند و براى آنان گستردنى حرير مى افكند و در آونِدزر به آنان خوراك مى داد . سپس به خراسان بازگشتند . (1) اما حريث بن جابر حنفى ظاهرا هيچ گاه از جانب على عليه السلام به حكومت خراسان منصوب نشده است . وى در جنگ صفين در ركاب على عليه السلام بود گويند او بود كه عبيداللّه بن عمربن خطاب را كشت . (2) پس از شهادت على عليه السلام حريث از جانب زياد حكومت همدان را عهده دار شد . معاويه به زياد نوشت: حريث را از حكومت بردار؛ چه من نمى توانم كينه اى را كه در جنگ صفين از او به دل گرفته ام بزدايم . (3) بدين ترتيب حريث به حكومت خراسان نرفته و اگر هم نامزد چنين سمتى گرديده ، مجال رفتن بدان ايالت را نيافته است . گويا پردازندگان اين حديث ، چون با داستان اسير شدن دختران يزدگرد به دست عبداللّه بن عامر بن كريز روبرو شده اند ، جاى او را با حريث بن جابر عوض كرده اند؛

.


1- .طبرى ، ج 6 ، ص 3350 .
2- .شرح نهج البلاغه ، ج 5 ، ص 234 و 236 .
3- .شرح نهج البلاغه ، ص 241 و ج 16 ، ص 197؛ قاموس الرجال ، ج 3 ، ص 107 .

ص: 247

چه نمى خواسته اند شاهزاده اى ايرانى به دست اميرى عرب و عامل امويان اسير شودم . او را به اسارت عامل امير المؤمنين على عليه السلام درآورده اند تا از كرامت دختر كاسته نگردد . بارى در اين سندها كسانى كه با خاندان پادشاهى ايران پيوند دارند ، بنى هاشم و تيره تيم و عدى هستند (پسران ابوبكر و عمر )؛ اما با گذشت زمان ، برخوردارى عرب از وصلت با پادشاه ايران به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله ، ابو بكر و عمر منحصر نمى شود و داستان پرداز ديگر روايتى مى سازد كه ابن خلكان آن را چنين ضبط كرده است: مادر على بن الحسين عليه السلام عمه مادر يزد بن وليد اموى ، معروف به يزيد ناقص است؛ زيرا قتيبة بن مسلم باهلى امير خراسان ، چون شهرهاى ايران را يكى پس از ديگرى گشود و فيروز بن يزدجرد را كشت ، دو دختر او را براى حجاج بن يوسف فرستاد . حجاج در اين وقت امير عراق بود ، و قتيبه از جانب او حكومت خراسان را داشت . حجاج يكى از دو دختر را براى خود نگاه داشت و ديگرى را براى وليد بن عبدالملك فرستاد . و از او ، يزيد ناقص متولد شد . اين دختر _ كه مادر يزيد بود _ شاه فريده نام داشت . (1) مى بيند كه چگونه داستانى بر پايه داستانى ديگر ساخته مى شود . همين كه روايات شهربانو و زناشويى او با حسين بن على عليه السلام شهرت يافته است ، دوست داران دو شخصيت برجسته تيم و عَدِىّ نخواسته اند تنها بنى هاشم از افتخار زناشويى با خاندان شهرياران ايران برخوردار باشند ، ناچار دخترى از يزدگرد را به پسر ابوبكر و دختر ديگرى از او را به پسر عمر بخشيده اند . چون حكومت به امويان رسيده است ، هواداران اين تيره بر خود هموار نكرده اند كه فرزندان اُميّه از اين موهبت الهى بى نصيب بمانند ، بدين جهت دختر ديگرى براى يزدگرد ساخته ، او را به خانه خليفه زاده اموى فرستاده اند!

.


1- .وفيات الاعيان ، ج 2 ، ص 429؛ الكامل ، ج 4 ، ص 574 .

ص: 248

گذشته از اين استنباطهاى تاريخى ، سندى ديگر در دست داريم كه نشان مى دهد تا آغاز سده دوم هجرى شهربانو و يا شاهزاده و يا شاهزاده خانم ايرانى در خاندان هاشمى شناخته نبوده است . اين سند ، نامه اى است كه ابو جعفر ، منصور دوانيقى در پاسخ محمّد بن عبداللّه بن حسن ، نفس زكيه نوشته است . محمّد _ كه خود را مهدى امت مى خوانده و دعوى امامت و خلافت داشته است _ نامه اى به منصور مى نويسد . فضيلت خاندان خود را برمى شمارد و سرانجام ، منصور را به اطاعت خود مى خواند . منصور در پاسخ او نامه اى طولانى و تهديدآميز نوشته و در ضمن آن مى گويد: پس از مرگ رسول خدا فاضل تر از على بن حسين در خاندان شما نزاييد و مادر او ام ولد بود . (1) نوشتن ام ولد ، تحقيرى است كه منصور به محمّد بن عبداللّه روا مى دارد . اين نامه _ كه طبرى آن را در حوادث سال يكصد و چهل و پنج هجرى آورده _ نيم قرن پس از رحلت على بن الحسين عليه السلام نوشته شده است . بسيارى از هاشميان _ كه در طبقه دوم پس از سول اكرم اند _ زنده بوده اند . اگر داستان اسير شدن شهربانو و آوردن او به مسجد مدينه درست ، و اگر مادر على بن الحسين دختر يزد گرد پادشاه ايران بود ، منصور چنان عبارتى را نمى نوشت و اگر دروغ نوشته بود ، محمّد سخنش را در دهانش مى شكست و بدو پاسخ مى داد ، كه مادر على بن الحسين شاهزاده بوده است نه كنيز . اين نامه ، سندى رسمى است كه قرنها پيش از اسناد مورد بحث ، نوشت شده است . به هر حال چنانكه آمد ، داستان شهربانو بر اساس چنين روايتهاى شبهه ناك است . هيچ دور نيست كه در فتحهاى مدائن و نهاوند كنيزكانى به اسيرى رفته باشند ،

.


1- .طبرى ، بخش 3 ، ص 213؛ انساب الاشراف ، بلاذرى ، ج 3 ، ص 101 .

ص: 249

چنانكه مُجدلِدينِ سعيد از شعبى روايت كند: در روز مدائن مسلمانان از كنيزان كسى تنى چند به اسارت گرفتند كه مادر من يكى از آنان است . (1) اين داستان نيز با در نظر گرفتن تاريخ تولد و مرگ شعبى قابل توجه است . و باز هم بعيد نيست كه در فتحهاى خراسان و شرق ايران 2 ، زنانى اسير شده باشند . نيز دور نيست كه يكى از اين كنيزان ، به عادت مألوف خود را بزرگ زاده يا شاهزاده خوانده باشد ، و دور نيست كه امام حسين بن على عليه السلام يكى از اين دختران را به زنى گرفته و امام على بن الحسين از او متولد شده باشد . اما اگر چنين حادثه اى رخ داده باشد ، در خلافت عثمان بن عفان بوده است نه در خلافت عمر بن الخطاب ، و آن زن ، بزرگ زاده اى ايرانى بوده است نه دختر يزدگرد پادشاه 2ايران؛ چه شمار دختران يزدگرد معلوم است . ظاهر عبارت مسعودى نشان مى دهد كه آنان سالها در مرو به سر برده اند و فرزندانى از آنان به جاى مانده است . (2) در پايان اين بحث ، تذكر نكته اى ديگر نيز لازم مى نمايد . و آن اينكه در كتاب شريف اصول كافى پس از نوشتن جمله ياد شده «فَخيرةُ اللّهِ منَ العَرَبِ هاشم» آمده است: روايت كرده اند كه ابوالاسود در اين باره گفته است: وَانَّ غُلاما بَينَ كِسْرى وَ هاشِمِ لأَكْرَمُ مَنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمائم (3) ابوالاسود كه بود ، شخصيتى است حقيقى يا نه ، بدان كارى نداريم . اما خود استشهاد بدين بيت و اينكه مقصود از غلام ميان كسرى و هاشم ، امام على بن الحسين عليه السلام باشد ، كافى نيست ، چه رسد بدانكه چنين بيتى در ديوان فرزدق ديده

.


1- .فتوح البلدان ، ص 323 .
2- .مروج الذهب ، ج 1 ، ص 177 .
3- .اصول كافى ، ج 1 ، ص 467 .

ص: 250

نمى شود ؛ چنانكه محقق فاضل و مصحح ارجمند مجلد چهل و ششم بحار در حاشيه صفحه چهار كتاب نوشته اند ، اين بيت به تنهايى در بعضى از كتابها به ابوالاسود نسبت داده شده و گويا ديرينه ترين مآخذ انتساب ، همان كتاب اصول كافى باشد . سبك بيت و مضمون آن نيز با مولود خاندان امامت تناسبى ندارد . تعبير از تعويذبندى براى چنان مولود با خاندان پاى بند سنتهاى موروثى مناسب تر است تا با فرزند سومين امام . وَاللّهُ العالِم . مى دانيم كه در داستانها و تعزيه ها مى گويند ، شهربانو در كربلا حاضر بود و پس از شهادت حسين بن على عليه السلام بر اسب او _ كه ذوالجناح نام داشت _ نشست و به ايران آمد و درون همين كوه فرو رفت . اگر به بررسى در كتابهاى نسبتا معتبر بپردازيم ، به مطلبى روشن تر مى رسيم . ابن سعد نويسد: پس از شهادت حسين عليه السلام ، زُيَيْد مُوَلاّى آن حضرت ، مادر على بن الحسين را به زنى گرفت و از او عبداللّه بن زُيَيد متولد شد و عبداللّه برادر مادرى على بن الحسين است . (1) و صدوق مى نويسد: مادر على بن الحسين عليه السلام ، هنگام وضع حمل او درگذشت و كنيزى از كنيزان پدرش تربيت على را به عهده گرفت . على عليه السلام او را مادر خود مى دانست و چون دانست آن كنيز است و مادر او نيست ، او را شوهر داد . مردم مى گفتند على بن الحسين مادر خود را شوهر داده است . (2) شگفت است كه در صدر اين روايت _ كه سند آن به سهل بن قاسم نوشجانى مى رسد _ دو دختر يزدگرد به اسيرى عبداللّه بن عامر بن كريز در مى آيند و عبداللّه آن دو را نزد عثمان مى فرستد و عثمان يكى از دو دختر را به حسن عليه السلام و ديگرى را به

.


1- .طبقات ، ج 5 ، ص 162 .
2- .عيون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 127؛ بحار ، ج 46 ، ص 8 و 139 _ 140 .

ص: 251

بقعه بى بى شهربانو مدفن كيست؟

حسين عليه السلام مى بخشد ، هر دو دختر به هنگام اولين وضع حمل مى ميرند . تصور گروهى ديگر آن است كه شهربانو پس از حادثه روز دهم محرم خود را در آب انداخت و غرق شد . (1) با توجه به آنچه دكتر شهيدى نوشته اند ، داستان شهربانو افسانه است و واقعيت ندارد و بر فرض واقعيت ، مدفون بودن وى در فراز اين كوه توهّمى بيش نيست و آنانكه داستان شهربانو را واقعيت پنداشته اند ، مرگ او را به هنگام نفاس و يا به سبب غرق در آب دانسته اند .

بقعه بى بى شهربانو مدفن كيست؟پس مزارى كه بر فراز اين كوه است ، مدفن كيست؟ مرحوم دكتر حسين كريمان _ كه تحقيقات ارزشمندى درباره رى و تاريخ آن به عمل آورده است _ نتيجه پژوهش خويش اين گونه به رشته تحرير درآورده است: كوه بزرگ رى _ كه امروز به نام كوه بى بى شهربانو شناخته شده است _ در روزگار پيش از اسلام گورستان زردشتيان بوده است . در آيين زردشت دفن اموات در خاك روانيست . اين فرقه جسد مردگان را عرضه سگهاى گوشت خوار و پرندگان مى كردند تا طعمه آنها گردد ، سپس استخوان آن را در «استودان» _ كه از سنگ يا گل آهك يا گل مى ساخته اند _ قرار مى دادند . از نويسندگان باستانى اسلامى نخستين كسى كه در اين باب به تصريح سخن گفته است ، ابودلف مسعر بن مهلهل خزرجى ينبوعى است . ابودلف در رى با صاحب بن عباد ملاقات كرد و اين شهر را از نزديك بديد و قول وى را در باب رى حجت توان دانست ، و نويسندگان بزرگ اسلامى نيز همچون ياقوت ، مؤلف معجم البلدان از وى مطالب بسيار نقل كرده اند .

.


1- .زندگانى على بن الحسين عليه السلام ، ص 10 _ 26 .

ص: 252

در يتيمة الدهر (1) از او به بزرگى ياد شده ، و تفصيل بزرگداشت صاحب بن عباد از او درج آمده است . اين نويسنده در الرسالة الثانية ، در موضوع وجود استودانهاى زردشتيان در كوه رى نوشته است: و يشرف على المدينة جبل يعرف بطبرك ، فيه ابنية آثار الفرس و نواويس (2) ؛ بر مدينه يا شارستان رى كوهى به نام طبرك مشرف است ، و در آن ساختمانهاى پيش از سلام ايرانى و استودانهايى وجود دارد . به موجب گفته وى در قرون نخست اسلامى گورها و تابوتهاى زردشتى و آثار فرس در كوه شمال رى كم نبوده است . از شاهان قبل از اسلام ظاهرا استودان استخوان هرمز پسر يزدگرد دوم و سه تن از خاندان او در رى نهاده آمده است . ابن اثير داستان قتل اين افراد را در رى به دست فيروز ذكر كرده و ترجمه قول وى چنين است: او ( يزدگرد دوم) را دو پسر بود: يكى را هرمز و ديگرى را فيروز مى گفتند . هرمز سجستان را داشت ، و پس از پدرش يزدگرد بر كشور استيلا يافت ، و فيروز بگريخت و به سرزمين هياطله رسيد و از شاه ايشان مدد خواست ، و پس از آنكه طالقان را به وى داد ياريش كرد . فيروز با اين مدد ، متوجه برادر شد ، و او را در رى بكشت ، و هر دو برادر از يك مادر بودند . و بعضى گفته اند كه او را نكشت ، بلكه اسيرش كرد و شاهى را از او بگرفت . (3) مسعودى در مروج الذهب ، بدون ذكر محل قتل ، كشته شدن هرمز به دست فيروز را ذكر كرده و گفته: پس از او (يزد گرد ) هرمز بن يزدگرد (بن بهرام) شاهى يافت . برادرش فيروز به نزاع برخاست و او را بكشت و شاهى را به دست گرفت . (4)

.


1- .يتيمية الدهر ، ج 3 ، ص 321 .
2- .الرسالة الثانية ، ص 31 ، س 10 .
3- .الكامل ، ج 1 ، ص 237 .
4- .مروج الذهب ، ج 1 ، ص 126 .

ص: 253

در باب قتل افراد خاندان هرمز در كتاب ابن اثير در بيان پادشاهى فيروز اين عنوان درج افتاده است: ذكر ملك فيروز بن يزدجرد بن بهرام بعد أن قتل أخاه هرمز و ثلاثة من اهل بيته؛ (1) در ذكر پادشاهى فيروز بن يزدگردبن بهرام ، پس از كشتن برادرش هرمز و سه تن از خاندان او . ظاهرا مى توان چنين پنداشت كه استودان هرمز ، پسر يزدگرد دوم و سه تن افراد خاندان او را در كوهستان رى ، زردشتيان براى محفوظ ماندن از خرابى ، با استفاده از يكى بودن نام پدر ، آرامگاه بى بى شهربانو دختر يزدگرد سوم شناسانده اند ، و براى اثبات نظر خويش به جعل اكاذيب و داستانهاى غير معقول پرداخته اند . از همين نمونه هاست دخمه گبرها يا قلعه گبرها ، واقع در دامنه شمالى كوه رى ، در محاذات حدودى كه بقعه منسوب به بى بى شهربانو و كوه طبرك در دامنه آن قرار دارد . در اين محل ، زردشتيان اجساد مردگان خويش را به طيور شكارى و سگان گوشتخوار عرضه مى كردند ، تاريخ احداث اين دخمه ظاهرا به زمان ساسانيان و شايد جلوتر مى رسد . دكتر فووريه در كتاب سه سال در دربار ايران نوشته است: اين دخمه در روى تپه اى كه در مشرق مزار حضرت بدالعظيم به انتها مى رسد قرار دارد ، و در مجاورت شهر رى ، همان راگس تورات كه وطن طبيب شهير ابو بكر محمّد بن زكريا ست ، واقع شده است . (2) و نيز: قدرى به سمت مشرق در دامنه شمالى كوه كه خرابه هاى رى در دامنه جنوبى آن قرار گرفته ، دخمه است كه ديوارهاى سفيد آن از دور از ميان سياهى افق به خوبى نمايان است . در بالاى اين دخمه _ كه سر آن باز و مواجه با هواى آزاد است _ گبرها

.


1- .كامل ، ج 1 ، ص 238 .
2- .سه سال در دربار ايران ، ص 194 .

ص: 254

مرده هاى خود را مى گذارند تا در برابر آفتاب موميايى شود ، يا آنكه مرغان طعمه خوار _ كه هميشه در اطراف آن در پروازند _ آنها را بخورند ، و بنا به دستور زردشت از لاشه هاى آنها ، آب _ كه عنصر مقدسى است _ آلوده نگردد . (1) چنانكه گذشت ، گوشت اجساد مردگان در اينجا طعمه حيوانات مى شد ، و استخوان آنها به استودانهاى ساخته شده _ كه بر طبق دستور بند پنجاهم ونديداد از دسترس سگ و روباه و گرگ محفوظ و از آب باران در امان بود _ منتقل مى گرديد . قدمت رواج اين رفتار با مردگان در ميان مغان پيشينه اى ديرينه دارد . هردوت _ كه وى را پدر تاريخ لقب داده اند _ در مقام ذكر مردگان ايرانيان گفته است: جسد مردگان بايد قبل از دفن كردن به وسيله سگى يا پرنده اى شكارى قطعه قطعه شود . در مورد مغان من اطمينان دارم كه آنها با مردگان خود چنين مى كنند؛ زيرا اين عمل را در منظر عام انجام مى دهند . در هر حال ، پارسيها جسد مردگان خود را قبل از مدفون كردن در خاك با موم اندوده مى كنند . (2) از اين قول چنين بر مى آيد كه اين شيوه مغان بوده ، نه عامه مردم؛ چنانكه گيرشمن ، ايران شناس معروف ، نيز ذكر كرده است: درباره اصل دين آنان [مغان] _ كه با پارسايان فرق داشته _ اطلاعات اندكى در دست است ... در برابر پارسيان _ كه مردگان خود را دفن مى كردند _ ، مغان اجساد را در معرض سباع يا طيور طعمه خوار مى گذاشتند تا آنها را پاره كنند ... . (3) گويا تعميم اين عمل در ميان مردم ايران از عهد اشكانيان است ، و نيلسون دوبواز در كتاب تاريخ سياسى پارت نوشته است: در سال 2 ب . م فرا آتاسيس با موزا مادر خود مزاوجت كرد . اين عمل _ كه در نظر يونانيان و روميان بسيار ناپسند و وقيح بود _ نشان مى دهد كه در عقايد مذهبى

.


1- .همان .
2- .ترجمه تاريخ هردوت ، ج 1 ، ص 221 .
3- .ترجمه فارسى تاريخ ايران گيرشمن ، ص 148 .

ص: 255

زردشتى مردم ايران در آن زمان تغييرات عمده اى به ظهور پيوسته بود ... رسم دفن كالبد اموات در دخمه هاى سنگى نيز متروك شده و طريقه عرضه كردن اجساد به هوا و آفتاب و ريختن استخوانها در چاله هاى سنگى معمول شده است . (1) به هر حال در شهر رى تاريخ اين عمل به ميزان تاريخ پيدايى مغان قدمت دارد . از بررسيهاى باستان شناسى برمى آيد كه اشكانيان قبل از تاريخ مذكور در قول نيلسون دوبواز مرده ها را در تابوتهاى سفالى مى نهادند و در مدفنها دفن مى كردند و بدين سبب است كه اين تابوتها به دست ما رسيده است . (2) قبورى كه در كوه سرسره يا دزرشكان قديم (3) از قبل از اسلام به دست آمده و بر خلاف شيوه عرضه اجساد به جانوران _ كه روش زردشتيان است _ اموات در آنجا مدفون شده بوده اند ، بى گمان متعلق به همين عهد است . سياحان خارجى مانند فووريه و جاكسن و مارسل ديولافوا و امثال ايشان قلعه گبرها را _ چون معروف بود _ در سفرنامه خويش ذكر كرده اند؛ لكن برخى بناها _ چون براى ايشان شناخته نبود و مورد استفاده آن را نمى دانسته اند _ ذكر آنها در سفرنامه هاى ايشان به چشم نمى خورد . و نيز از اين قبيل است ، بناى واقع در دامنه جنوبى كوه رى ، بر فراز صخره اى كوهستانى كه از دامنه كوه پيش آمده ، و آن را در چند قرن اخير ، بدون هيچ سندى ، بقعه بى بى شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى و مادر حضرت سجاد عليه السلام دانسته ، و به وى نسبت داده اند . در هيچ يك از منابع باستانى ، از كتب تواريخ و رجال و مسالك و تراجم احوال ذكرى از مدفون بودن آن بانو در اين مكان نيست ، و حتى عالم شيعى بزرگوار ، شيخ

.


1- .تاريخ سياسى پارت ، تأليف نيلسون دوبواز ، ص 127 .
2- .ر . ك: تاريخ عمومى هنرهاى مصور قبل از تاريخ تا اسلام ، تأليف علينقى وزيرى ج 1 ، ص 129 .
3- .ر . ك: رى باستان ، ج 1 ، ص 283 .

ص: 256

صدوق ، كه به زمان صاحب بن عباد مى زيست ، و كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام را براى صاحب _ كه نيز در آن شهر مقيم بود _ فراهم آورد ، در اين كتاب صريحا گفته كه اين بانو در هنگام زادن امام سجاد عليه السلام درگذشت . بدين قرار: چون عبداللّه بن عامر كريز خراسان را فتح كرد ، دو دختر از يزد جرد بن شهريار پادشاه عجم به دست آورد ، و آنها را نزد عثمان بن عفان فرستاد ، او يكى را به حسن و يكى را به حسين عليهماالسلام بخشيد؛ اين دو دختر در نزد اين دو بزرگوار در حالت نفاس رحلت كردند و آن دخترى كه مصاحب حضرت حسين عليه السلام بود در حالت نفاس على بن الحسين عليه السلام وفات يافت . (1) ابودلف نيز ، چنانكه گذشت ، همه آثار اين كوه را آثار فرس و استودانهاى آنها دانسته است . معلوم نيست كه اين كوه را كه اختصاص به زردشتيان داشته ، در نقطه اى كه از اطراف به دخمه گبرها و استودانهاى ايشان مى كشد چه فضيلت بوده است تا مدفن عروس گرامى خاندان نبوت گردد؟! احتمال ضعيفى رفت كه ظاهرا گويا اينجا استودان هرمز پسر يزدگرد دوم و سه تن افراد خاندان او ، كه در رى به قتل رسيده اند ، بوده است و وجه اين احتمال اتحاد نام پدر آنهاست . اين حقيقت ، يعنى جعل سمت اسلامى براى اماكن زردشتى ، اختصاص به رى و اين مكان ندارد . از آن روزگار كه جمعى از فرزندان معصومان و امامزادگان عليه السلام از ستم و جور امويان و عباسيان و عمال و حكام جابر ايشان براى حفظ جان خويش به سرزمين ايران پناه آوردند ، و در اين خاك زيستند و درگذشتند و مدفون شدند ، جهت آنها مزارها و مطافها و گنبدها به وجود آمد ، زردشتيان _ كه از علاقه خاص مردم اين سرزمين به اهل بيت پيامبر اسلام _ صلوات اللّه عليه و عليهم _ آگاهى داشتند

.


1- .ترجمه فارسى عيون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 369 .

ص: 257

بسيارى از اماكن خويش را از استودآنهاو آتشكده ها و غيره براى محفوظ ماندن از خرابى به صورت امامزادها در آوردند ، و به نام بقعه هاى فرزندان امامان معروف و مشهور ساختند . استاد پورداود _ كه در اين زمينه ها توغلى داشت _ نوشته است: بسيارى از امامزاده هاى ايران _ كه در همه جاى اين كشور ، در كوه و دره و دشت ديده مى شود _ در پارينه ، آتشكده يا پرستشگاهى بود كه امروزه به نام و عنوان ديگرى ، زيارتگاه و طرف توجه مردم مى باشد . (1) نيز استاد كريمان معتقد است كه مقبره بى بى شهربانو معبد ناهيد است و يكى از پرستشگاههاى زردشتيان . همچنين بيان مى دارد كه چه بسا در قرون چهارم به بعد هجرى امواتى از مسلمين نيز در آن دفن كرده باشند . (2)

بناى بقعه بى بى شهربانواين بقعه بسيار قديمى از سنگ و گچ ساخته شده است . تاقهاى مهم تر آن را با آجر زده اند . آنچه از وضع ساختمان آن بر مى آيد ، هسته اصلى بناى مزبور در دوران ساسانى ساخته شده ، در قرن چهارم هجرى براى آرامگاه مورد استفاده واقع و قسمتى به آن افزوده شده است و در رديف مقابر كوهستانى ديگرى كه در خارج شهر باستانى رى مى ساخته اند بوده است . از لحاظ معمارى ، قسمت گوشه جنوب شرقى آن _ كه مشتمل بر بناى چهار گوش منظم و استوار سنگى با پوشش ضربى سنگ و آجر است _ از عهد آل بويه و قسمت حرم و اطاق طويل جنوبى آن از دوران ساسانى و ديوارهاى خارجى صحن هم زمان با بناى سنگى عهد آل بويه و عصر سلجوقيان مى باشد و در قرون بعدى به وسيله

.


1- .يسنا ، ج 2 ، ص 160؛ آثار بازمانده از رى قديم ، ص 178 _ 184 .
2- .تهران درگذشته و حال ، ص 23 به بعد .

ص: 258

احداث رواق و ديوارها و اطاقهاى مختلف ، بقعه را به صورت كنونى درآورده اند . صندوق منبّت روى قبر مطهّر ، احاديث نبوى و نام و القاب شهربانو را دربرداشته و تاريخ سال 888 هجرى و نام بانى آن استاد محمّد بن صفر شاه حدّاد قمى ذكر گشته است و سازندگان آن حسين و محمّد فرزندان استاد حسن نجّار لواسانى معرّفى شده اند . در منبّت زيبايى از دوران شاه طهماسب صفوى در جانب شرقى حرم _ كه مدخل اصلى و قديمى آن است قرار دارد _ علاوه بر نام شهريار مزبور ، نامِ بانىِ در ، محمّد فرزند احمد اراغ بيكا (؟) و سازنده آن هدايت اللّه فرزند فضل نجّار و تاريخ 962 بر آن ذكر گرديده است . گچ بريها و تزيينات دوره قاجاريّه هم در اين بقعه وجود دارد و از لحاظ پيوستگيهاى مختلف ظاهرى و معنوى اين بقعه و معتقدات مردم درباره آن با سنن و آداب پيش از اسلام مردم ايران اهميّت خاصى در ميان است . بقعه بى بى شهربانو مشتمل بر حرم كوچك چهارگوشى است كه هر ضلع آن در حدود سه متر و چارك طول دارد . مدخل اصلى حرم از جانب مشرق سردرى است كه در عهد صفويّه به صورت فعلى در آورده اند جلو سَردَر دهليزى قرار دارد كه پيش تر به صورت ايوانى بود و قسمتى از حياط اندرون بقعه محسوب مى شد و در سالهاى اخير پيش با نصب در و احداث ديوار آن را از صورت ايوان در آورده ، تبديل به دهليز يا رواق جلو مدخل اصلى بقعه نموده اند . در جنوب همين دهليز ، بنايى مرّبع سنگى استوارى از آثار قرن چهارم هجرى وجود دارد كه طول هر ضلع داخلى آن پنج متر و هشتاد سانتى متر بوده ، پوشش ضربى آن نيز همان طاق قديمى و اصلى بناست كه به حال خود باقى است . چون ساليان متمادى است كه اين بنا مورد استفاده واقع گرديده است ، داخل آن به كلّى دود زده و سياه است و ضمن تعميرات بقعه دوده ها و سياهى را بايد زدود . بنابر آنچه ذكر شد ، بناى مرّبع سنگى مزبور در جنوب شرقى حرم بى بى شهربانو

.

ص: 259

واقع گرديده است و وضع كلّى ساختمان مى رساند كه اطاق يا حرم بى بى شهربانو اگر با اين بناى سنگى در يك زمان ساخته نشده باشد ، ديرتر از آن ، بنا نگرديده است ، بلكه به جرأت مى توان گفت كه بنياد آن را پيش از بناى سنگى نامبرده گذارده اند و دلايل اين قدمت وضع جزئيات بقعه بى بى شهربانو از لحاظ ديوار و دو درگاه شمالى و جنوبى آن و قراين ساختمانى ديگر است . در جنوب حرم ، اطاق طويل مسدودى است كه طول آن در جهت شرقى و غربى بوده ، از مشرق به بناى مربّع سنگى سابق الذّكر منتهى مى گردد و معلوم مى دارد راه ورود به بناى سنگى مزبور در ابتدا از همين اطاق طويل _ كه دهليز آن محسوب مى شد _ بوده است . در شمال حرم ، مسجد يا رواقى از عهد قاجاريّه قرار دارد كه كتيبه و تاريخى ندارد ، ولى به نظر مى رسد متعلّق به حدود دو قرن پيش باشد . اين مسجد يا رواق به وسيله يك در به حرم مربوط مى شود ، ولى درِ مزبور عموما بسته است و مردانى كه در زمره سادات نيستند و به زيارت بقعه بى بى شهربانو مى روند ، به پيروى از معتقدات مردم داخل حرم بقعه نمى شوند ، عموما در اين مسجد يا رواق مراسم زيارت را به جاى مى آورند و صحن بزرگ تر بقعه _ كه حياط بيرونى آن حساب مى شود _ در شمال همين مسجد قرار دارد و در شمال صحن اطاقى است كه ميهمانان متولّى يا زوّار ديگر در آن سكونت مى نمايند و پشت اطاق از سمت شمال به صخره كوهستان متّصل مى شود . با كمى دقّت و تجسّس در ديوارهاى خارجى بنا معلوم مى شود صحن شمالى بقعه _ كه حياط بيرونى فعلى باشد _ در قديم يعنى موقع آبادى شهر رى مدخلى مناسب از سمت مغرب داشته كه هنوز آثار سر در آن باقى و مشهود است و استنباط مى شود آثار سر در مزبور مربوط به دوره سلجوقى است و اگر اين استنباط درست باشد ، صحن و بقعه بى بى شهربانو در قرون چهارم و پنجم هجرى وجود داشته ، با وضع آن زمان

.

ص: 260

شهر رى هم زيارتگاهى جهت مردم علاقه مند بوده است . قديمى ترين كتيبه موجود در بقعه عجالتا نوشته هاى روى صندوق مرقد است . صندوق مزبور به طول يك متر و هفتاد و هشت سانتى متر و به عرض 97 و ارتفاع 98 سانتى متر در گوشه جنوب غربى حرم متّصل به ديوار روى قبر قرار دارد و ديوار جنوبى حرم را از پايين تقريبا سى سانتى متر تراشيده اند كه صندوق را در گوشه حرم بگذارند . بر روى اضلاع شمالى و شرقى صندوق ، تزيينات منبّت كارى و كتيبه هاى مختلف وجود دارد و كتيبه هاى مزبور عموما به خطّ ثلث و برجسته بوده ، علاوه بر آيات قرآن كريم و احاديث ، مانند صندوقها و آثار نظير آن ، مشتمل بر اطّلاعات مفيدى است كه مورد توجّه و استفاده علاقه مندان قرار مى گيرد . بر روى حاشيه بالاى اضلاع شمالى و شرقى صندوق آيه شريفه كرسى از «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» تا «و هو العلىّ العظيم» نوشته شده است . بر ضلع شمالى صندوق دو كتيبه هم به طور قائم قرار دارد . كتيبه طرف راست حاوى اين جمله است: «قال النّبىّ عليه السلام: ان كنت صاعا لكنت نجارا فى سنة ثمان و ثمانين و ثمان مائه» . صندوق مزبور به سال 888 هجرى يعنى دو سال بعد از در عتيقه اى كه در بقعه سيد اسماعيل تهران وجود دارد و هفت سال پيش از تاريخ ساختمان صندوق متبرّك امامزاده يحيى عليه السلام تهران ساخته شده است . كتيبه قائم سمت چپ ضلع شمالى صندوق شامل عبارت ذيل است: «هذه المقبرة لامّ المؤمنين و خير الخواتين ستّى شهر بانوية قدّس اللّه سرّها» . هر ضلع شرقى صندوق (طرف پايين پا) نيز دو حاشيه قائم مشتمل بر دو كتيبه دارد كه روى آن دو اين عبارات مسطور است: بر حاشيه سمت راست: «هذه المقبرة المتبرّكة استاد محمّد بن صفر شاه حدّاد قمى » . كلمه دوم اين كتيبه شيبه «العام» است كه درست تشخيص داده نمى شود و محلّ

.

ص: 261

ذكر آن قاعدتا بايد قبل از كلمه هذه باشد و ممكن است صحيح اين كتيبه «العامر هذه المقبرة ...» باشد و به هر حال معلوم مى شود بانى صندوق استاد محمّد پسر صفر شاه آهنگر قمى بوده است و به شرحى كه سابقا ذكر نموديم بناى بقعه بسيار قديمى تر از تاريخ احداث صندوق است . بر حاشيه سمت چپ همان ضلع ، استادان سازنده صندوق بدين قرار معرّفى گرديده اند: «عمل حسين و اخوه محمّد اباهما استاد المحروم حسن نجّار اللواسانى » . اضلاع جنوبى و غربى صندوق به ديوار متّصل بوده ، چيزى از آن پيدا و مشهود نيست و يقينا كتيبه هم ندارد و آنچه مشخص است اين است كه دو طرف صندوق با تخته هاى صاف و محكم و آلت بندى نظير اضلاع شمالى و شرقى پوشيده شده ، منتها تزيينات منّبت كارى و كتيبه در آنها به كار نرفته است . غير از نوشته هاى روى صندوق ، كتيبه هايى هم روى در ورودى اصلى بقعه _ كه در مشرق حرم قرار دارد _ مسطور است كه آنها نيز عموما به خط ثلث و به طور برجسته مرقوم رفته است و ذيلاً ذكر مى گردد: بر روى دو لوحه بالايى دو لنگه در هر لوحه در دو سطر كوچك روى لنگه راست: «فى عصر سلطان الاعظم خاقان المعظم ابو المظفّر شاه طهماسب » . روى لنگه چپ: «بهادرخان الصّفوى خلّد اللّه تعالى ملكه و سلطانه» بر روى دو لوحه پايينى به همان ترتيب ، روى لنگه راست: «قد وقف هذه الباب محمّد بن المرحوم محمّد ...» كه پس از نام محمّد دو كلمه شبيه راع الكابة(؟) مرقوم است . روى لنگه چپ: «فى تاريخ سنة اثنى و ستّين و تسع مائه عمل هدايت اللّه بن فضل نجّار » . بر لوحه زيارت نامه بى بى شهربانو نامهاى متعدّد جهت مشاراليها ذكر شده است . جملاتى چند از زيارت نامه بدين قرار است: السّلام على التّقيّة النّقيّة شهربانو بنت الملك الكسرى . السّلام على الرّضيّة

.

ص: 262

المرضيّة شاه جهان بنت يزدجرد شهريار ام الأئمة الاطهار . السّلام على الزّكيّة المتحيرة شاه جهان زوجة شباب اهل الجنّة سيّد الشّهداء . السّلام على الكريمة الاصيلة المدهوشة فى عاشوراء شاه زمان المحبوبة عبنا اله . السّلام على الصّالحة المقدسة جهان بانو المرغوبة عند رسول اللّه ...» . روى الواح ديگرى كه در رواق يا مسجد شمالى حرم بر ديوار نصب گرديده ، رواياتى از مرحوم سيّد نعمت اللّه جزايرى و مرحوم حاج شيخ عبدالكريم قمى نقل و ضمن آنها چنين ذكر شده است كه پس از واقعه روز عاشورا چون بى بى شهربانو نسبت به اعراب بيگانه بود ، به دستور امام از همراه شدن با ساير اعضا و خانواده يعنى اهل بيت اطهار و عزيمت به شام خوددارى نموده ، و عازم سرزمين ايران كه موطن اصلى مشاراليها بود ، گرديد و در رى فوت نموده در كوهستان مجاور رى دفن گشت كه همين محلّ بقعه باشد . در سردر اصلى بقعه مانند ساير زيارتگاههاى مورد علاقه توده ملت ، تصاوير ائمّه و نقوش مذهبى متعدّد به ديوار نصب است و در ميان آنها پرده نقّاشى كوچكى ديده مى شود كه بانوان زوّار با چادر سياه و نقاب معمولى ايستاده و زيارت نامه به دست گرفته مشغول خواندن آن هستند و اين پرده يكى از تصاويرى است كه نظر بيننده را جلب مى نمايد و نمونه ساده اى از مظاهر روح بى آلايش و ذوق فطرى و ذاتى ملّت ايران را جلوه گر مى سازد . (1)

.


1- .آثار تاريخى طهران ، ص 130 _ 135 .

ص: 263

بى بى زبيده .

ص: 264

. .

ص: 265

بى بى زبيده

اشاره

بى بى زبيدهيكى ديگر از بقاع موجود در شهر رى ، بقعه زبيده خاتون ، در ابتداى سه راه ورامين است . مردم عامى آن را به بى بى زبيده منسوب مى دانند و معتقدند اين بانو دختر حضرت امام حسين از بى بى شهربانوست ، كه به اتفاق مادر خويش به رى آمده و پس از مرگ ، در اين محل مدفون گرديده است . در زيارت نامه ، صاحب مرقد «بنت الحسين الشهيد و زوجة قاسم بن الحسن ، يعنى فاطمة الملقب بزبيده خاتون» معرفى شده است . بر ديوار رواق اين بقعه لوحه اى نصب است ، كه در آن شرح سفر بى بى شهربانو و دخترش زبيده خاتون از كربلا به رى ، و حوادثى كه بر سرشان آمد ، تا آنجا كه قاسم ثانى فرزند قاسم بن حسن از زبيده خاتون ولادت يافت ، و بعدها به دست كسان حجاج بن يوسف در قلعه شميران مقتول ، و در درج عليا در جنب راس پدر مدفون شد آمده است . تحقيق در اين باب به مرحوم فاضل دربندى منسوب است . بر آن لوحه نوشته شده است: در بيان كيفيّت ورود قاسم ثانى كه پسر قاسم بن حسن عليه السلام است . امّا در اخبار چنين روايت كرده اند ، شهربانو و زبيده خاتون ، دختر امام حسين عليه السلام و قاسم ثانى در آن زمان كه جناب سيّد الشهداء _ عليه آلاف التحيّة و الثناء _ وارد زمين

.

ص: 266

كربلا شدند . بنا به وصيّت حضرت امام حسن عليه السلام دختر خود را عقد قاسم درآورد و اين عقد روز قبل از عاشورا اتّفاق افتاده و به قدرت خداى عزّوجلّ ، نطفه قاسم ثانى در رحم مبارك قرار گرفت ، تا آنكه در روز عاشورا جميع شهدا به فيض شهادت نايل شدند ، به حكم ابن سعد معلون و لشكر كوفى و شام به جهت غارت و اسيرى اهل بيت عليهم السلام به خيمه گاه ريختند . در آن ساعت شهربانو با دختر خود زبيده خاتون هر دو بر اسب سوارى جناب سيّدالشهدا عليه السلام سوار شده ، رو به فرار سمت شهر رى روانه شدند . لشكر ابن سعد ملعون آنها را تعاقب نمودند ، اسب به قدرت خداى تعالى در هوا پرواز كرد ، چون مخالفان عقب مى ماندند ، اسب به روى زمين راه مى رفت چون نزديك مى شدند در روى هوا راه مى رفت تا به شهر رى رسيدند و از آن جا به سمت غارى فرود آمدند . شهربانو بناليد كه پروردگارا ، كريما ، رحيما ، تو حال مرا مى دانى . بعد از شهادت جناب سيّدالشهدا زندگى نمى خواهم موت مرا برسان و در اين غار مرا ناپديد و مخفى نما تا چشم مخالفان بر من نيفتد . دَرِ غار به ساعت شكافته شد و شهربانو خواست در غار رود كه زبيده خاتون دامان وى را گرفت و گفت: اى مادر ، مى روى و مرا به كه مى سپارى؟ شهربانو گفت: اى جان مادر ، تو امانت از قاسم دارى ، رخصت نيست كه تو به اين غار درآيى . آنگاه شهربانو دختر خود را كنار گرفت و زارزار بگريست ، پس مادرر و دختر هر دو يكديگر را وداع نموده و شهربانو در غار غايب شد و زيبده خاتون تنها و بى مونس و بى كس بماند . امّا روايت رسيده در آن زمان در اين كه در رودبار زنى بود از نسل عمّار ياسر و اسم او «رابعه » ، چون بشنيد زبيده خاتون دختر جناب سيّدالشهدا با مادرش شهربانو بعد از شهادت جناب ابى عبداللّه به سمت رى آمده و شهربانو در رى وفات يافته و زبيده خاتون تنهاست ، به محض شنيدن به تعجيل تمام خود را نزد زبيده خاتون

.

ص: 267

رسانيد ، شب و روز مراقب احوال او بود تا وضع حمل نمود و آن طفل متولّد شد و بعد اسم او را اسم ثانى نهادند . ملكشاه قاضى ، پسر يزدجرد شهريار كه برادر شهربانو بود و در آن زمان پادشاه عجم بود ، فصل تموز در ييلاقات شميران به سر مى برد . شنيد كه از زبيده خاتون طفلى به وجود آمده و اسم او را قاسم ثانى نهاده اند . چند نفر را فرستاد تا آن طفل را آوردند و من جميع الجهات مراقب احوال او بود و بسيار معزّز و گرامى اش مى داشت تا آن كه حجاج بن يوسف _ عليه اللعنة و العذاب _ خروج كرده ، قطع نسل اولاد فاطمه _ عليها افضل الصلوات _ مى كرد و آن ملعون شقى حرامزاده ، زياد به اين جهت ساعى بود و شب و روز در تعقيب و تفحّص اولاد ائمه عليهم السلام مى گذراند و از هر ولايتى كه حكّام و عمّال او (شخصى از سادات را) گرفته ، نزد آن حرامزاده مى فرستادند ، فورا حكم به قتل او مى كرد و خود در ولايتها گردش مى نمود و وقتى كه به شهر رى رسيد ، تفحّص از اولاد فاطمه عليهاالسلام كرد . آنگاه سعد بن حريره ملعون روى به حجّاج كرد و گفت: در قلعه شميران جماعتى از ملوك زادگان هستند كه پسر قاسم بن حسن عليه السلام كه قاسم ثانى نام دارد نزد ايشان است . كيفيّت آنان را از آغاز تا انجام بيان كرد كه در همان ساعت با لشكر انبوهى رو به شميران نهاد ، چون به قلعه نزديك شدند ، مَلَك زادگان از آمدن حجّاج خبردار شده بيرون آمدند و مجادله بسيار كردند از طرفين مردان زياد به قتل رسيده ، و چند تن از مَلَك زادگان كشته شدند . حجّاجِ ولد زنا ، از كثرت لشكر غلبه كرد و اسم ثانى را گرفته نزد آن ملعون برده و شهيد كردند . چون حجاج مراجعت كرد ، باقى ملك زادگان نعش قاسم ثانى را به موضع «درج عليا » آوردند كه دفن نمايند ، محلى كه سر مبارك قاسم بن حسن عليه السلام بود . به طورى كه سابق ذكر شد ، آوازى برآمد كه محبوب را نزد حبيب بياوريد! بعد از آن قاسم ثانى را در محلى كه سر مبارك قاسم بن الحسن عليه السلام است ، دفن نمودند ، تا بر علماى عظام و فضلاى كرام معلوم شود كه اولاد قاسم بن الحسن عليه السلام است .

.

ص: 268

اين داستان ملا آقاى فاضل دربندى اشاره به توثيق و اعتبار روايت از كتب معتبر دارد . مطالب اين لوحه به هيچ روى ، با موازين علمى و منطقى و تاريخى مطابقتى ندارد ؛ چه: در هيچ يك از منابع معتمد ذكرى از اينكه دخترى به اين نام از امام در رى مدفون باشد نيست . ديگر آنكه درستى انتساب اين بقعه به بى بى زبيده ، فرع بر درستى داستان آمدن بى بى شهربانو با ذوالجناح امام به رى است ، و آن نيز خود فرع بر وجود شخصيتى به نام بى بى شهربانو است ، كه بطان آن در بخش قبل نمايان شد و در صفحات پيشين ، به تفصيل سخن رفت و اعادت را نيازى نيست . همچنين به فرض آنكه داستان شهربانو رويى در صواب داشته باشد ، باز هم واقعه زبيده درست نمى نمايد؛ زيرا حضرت سيدالشهدا را دخترى بدين نام و آن هم از اين بانو نبوده است . در لبّ التواريخ نام د ختران حضرت يدالشهدا بدين ترتيب ضبط افتاده است: سكينه مادر ايشان رباب بنت امرؤ القيس و فاطمه مادر او ام اسحاق بنت طلحه . (1) مؤلف جنّة النعيم نيز در مطاوى آن كتاب ، اشارت مفيدى در باب فرزندان حضرت امام حسين داشته است ، از جمله گويد: مرحوم شيخ مفيد دو دختر براى جناب سيدالشهدا در كتاب مستطاب ارشاد بيش ذكر نكرده است: اول ، سكينه بنت الحسين عليه السلام كه مادرش رباب ، دختر امرؤالقيس بن عدى كلبيه معدّيه است و مادر عبداللّه رضيع صريع . دوم ، فاطمه بنت الحسين عليه السلام مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللّه تميميّه است . و در كتاب مستطاب امالى ، زمان خروج جناب سيدالشهدا عليه السلام از مدينه طيبه فرموده است: وَ حَمَلَ اَخَواتِهِ عَلَى المَحامل و ابنَتُه و ابنَ اَخيه القاسم ابن الحسن ، و اين عبارت

.


1- .لب التواريخ ، نسخه مطبوع ، ص 20 .

ص: 269

صريح است يك دختر بيشتر نياوردند با خود به سوى عراق؛ و صاحب مناقب علاوه از اين دو دختر ، زينب نيز نقل كرده است ... آنچه صحيح و مشهور بين علما و اهل خبر و سير است دو دختر براى جناب سيدالشهدا _ ارواحنا له الفدا _ زيادتر نتوان تعيين نمود؛ و ابوالفرج اصفهانى گفت: إنَّ للحسين بنتيْنِ فاطمة و سكينة . (1) ظاهرا فاطمه ، دختر آن حضرت ، زوجه حسن مثنى بوده است . مرحومان علامه قزوينى و عباس اقبال در حاشيه شدّ الازار آورده اند: گويند حسن مثنّى از عمّ خود حضرت امام حسين ، يكى از دختران اورا خواستگارى نمود ، آن حضرت فاطمه و سكينه هر دو را به او نموده فرمود: از اين دو هر كدام را خواهى اختيار كن . حسن شرم زده شده هيچ جواب نداد ، آن حضرت فرمودند: من فاطمه را _ كه اشبه ناس است به مادرم فاطمه ، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله _ به تو تزويج نمودم ... . (2) اين قول _ كه در اينجا با ادات تمريض «گويند» ثبت افتاده _ در جنّة النعيم حديث صحيح تلقى گرديده است: در حديث صحيح است وقتى كه حسن مثنّى خطبه كرد ، دختر جناب امام حسين را ... الخ . (3) در جنة النعيم در جايى آمده است: اولاد جناب خامس آل عبا عليه السلام بر حسب قطع ، شش تن بودند: چهار پسر و دو دختر ... امّا دختران آن بزرگوار ، يكى فاطمه مزوّجه حسن مثنى است ، و ديگرى آمنه يا اميمه است كه معروف به لقب سكينه است ، و مادرش رباب دختر امرؤالقيس است ... . (4) در سرّالانساب ابو نصر بخارى ، نسابه معروف (5) و انساب احمد بن على بن مهنّا 6 نيز

.


1- .جنّة النعيم ، ص 58 .
2- .شدّ الازار ، ص 28 .
3- .جنّة النعيم ، ص 203 .
4- .سرالانساب ، نسخه خطى ، ص 14 .
5- .انساب ابن مهنا ، (شماره صفحه ندارد) .

ص: 270

تنها دو دختر به آن حضرت نسبت داده شده است . در دائرة المعارف الاسلامية آمده است: از اين بانو (بى بى شهربانو ) هم بجز زين العابدين متولد نشده است . (1) نتيجه اى كه از تمام مطالب مذكور در مبحث بقعه بى بى شهربانو و بى بى زبيده مى توان گرفت بدين تخليص است . 1 . به طور قطع ، مسلم است كه مادر حضرت سجاد دختر يزدگرد نيست . 2 . با تسليم به اينكه اين شاهزاده خانم ايرانى زوجه حضرت يدالشهدا و مادر امام چهارم است ، ثابت نيست كه نام وى شهربانوست . 3 . مادر امام چهارم ، بنابه روايات اسناد مورد اعتماد ، در نفاس آن حضرت درگذشته و در واقعه كربلا زنده نبوده است . 4 . بنا به آن دسته از اقوال كه اين بانو را در كربلا حاضر دانسته اند ، وى در پايان فاجعه خود را در فرات غرق كرده ، و در هيچ سند قديمى مذكور نيست كه از كربلا به رى آمده بوده است . 5 . نيز بى بى شهربانو را فرزندى جز امام چهارم ذكر نكرده اند . 6 . حضرت يدالشهدا را دخترى به نام زبيده نبوده ، و در منابع ، تنها دو دختر به نام سكينه و فاطمه از آن حضرت مذكور افتاده ، و مدفن هيچ يك از آن دو نيز در رى نبوده است . اينكه در زيارت نامه بى بى زبيده مذكور است: «فاطمة الملّقب به زبيدة خاتون » ادعايى است كه صحّت آن را سندى بايسته است . اگر در اين مكان بانويى به نام زبيده مدفون شده باشد ، بى ترديد وى زبيده خاتون دختر عمّ و زن ملكشاه ، مادر بركيارق دختر ياقوتى بن داود است ، كه در رى حالتى كما بيش مشابه سيّده زن فخرالدوله داشت؛ و وى را به دستور مؤيد الملك زندانى و سپس خفه كردند . اين دعوى را شرحى است بدين تلخيص: پس از مرگ ملكشاه تَركان خاتون ، زن وى خواست پسر خود محمود را ، كه هنوز

.


1- .دائرة المعارف الاسلاميه ، حرف ب ، ص 297 .

ص: 271

پنج سال تمام نداشت ، جانشين پدر كند . بركيارق وليعهد ملكشاه در اصفهان بود . غلامان نظام الملك او را _ كه سيزده سال داشت _ از اصفهان به رى بردند ، و بر تخت نشاندند . (1) زبيده ، زن ديگر ملكشاه را از سوى تَركان خاتون نسبت به پسر خويش بركيارق همواره وحشتى بود ، ابن اثير در اين معنا گفته است: و كانت والدة بركيارق زبيدة ابنة ياقوتى بن داود ، و هى ابنة عم ملكشاه ، خائفة على ولدها من خاتون ام محمود . (2) بركيارق ، مؤيدالملك ابو بكر بن نظام الملك را در ذى الحجه سال 487 وزارت داد ، لكن در صفر 488 وى را معزول كرد ، و فخرالملك ، برادر مهتر وى را به اين مهم برگزيد (3) . گفته اند كه زبيده خاتون و وزيرش مجدالملك را در عزل مؤيد الملك دستى بوده است . در تمام مدت وزارت فخرالملك ، وزير واقعى مجدالملك بود ، كه وزارت زبيده خاتون و رياست استيفاى سلطانى را داشت . سرانجام فخرالملك از وزارت معزول گرديد ، و مجدالملك سمت صدارت يافت ، و دو سال در اين كار روزگار برد . وى بر طريق تشيّع بود ، و به اتفاق زبيده خاتون بر جميع امور مملكت استيلا داشت . مؤيدالملك دشمن ديرين زبيده خاتون و مجدالملك ، كه به سال 488 از وزارت بركيارق بر كنار گرديده بود ، و عزل خود را به تحريك اين بانو و وزيرش مى دانست ، در دل كرده بوده كه انتقام خويش را از اين دو تن بگيرد . (4) مجدالملك را در آيين شيعه آثار خير بسيار است ، زبيده خاتون را به رى حسن ظنّى بوده است . و صاحب كتاب النقض در اين باب چنين آورده است: اما مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى البراوستانى _ قدس اللّه

.


1- .تاريخ آل سلجوق در آناطولى ، ص 18؛ روضة الصفا ، ج 4 (شماره صفحه ندارد)؛ سلجوقنامه ، ص 35؛ راحة الصدور ، ص 140؛ مجمل فصيحى ، بخش دوم ، ص 204 .
2- .كامل ابن اثير ، جزء 8 ، ص 165 .
3- .وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى ، ص 110 .
4- .همان ، ص 110 _ 111 .

ص: 272

روحه _ شيعى و معتقد و مستبصر و عالم و عادل بود ، اما چون در مشورت سلطنت و قوّت وزارت و فرماندهى و جهاندارى به جايى رسيد كه مادر سلطان بركيارق را به نكاح بخواست ، و گنجهاى عالم برداشت و بر لشكرهاى دنيا از حدّ روم تا بيوزكند و بلاد تركستان و چين و ماچين فرمانده شد ، و سلطان نشانى و تاج بخشى مى كرد ، امرا و خواجگان دولت بر وى حسد بردند . (1) مؤيد الملك به سال 492 ، به سبب وحشتى كه از مجدالملك و زبيده خاتون و بركيارق وى را عارض شد ، در خفا پناهى مى جست . از اين رو به گنجه نزد محمّد برادر بركيارق رفت ، و او را برخلاف برادر براغاليد ، و به عزم جنگ با بركيارق همدان را عازم شدند (2) ، و آوازه برآوردند كه خاتون [زبيده] و مجدالملك ميل به مردم الموت دارند ، و به ملحدان پيوسته اند (3) و مردم را بديشان بدگمان ساختند . بدين ترتيب ، مجدالملك در 18 شوال 492 مقتول گرديد (4) و زبيده خاتون را نيز در رى به دستور ؤيدالملك محبوس و خفه كردند . بركيارق كه تاب مقاومت سپاهيان محمّد و ؤيدالملك را نداشت ، پيش از اين واقعه رى را ترك گفته ، به اصفهان رفت . محمّد در رى به سلطنت نشست و ؤيدالملك باز وزارت يافت (5) . در نسايم الاسحار اين تفصيل چنين ملخّص شده است: [مؤيد الملك]به گنجه آمد به خدمت سرير سلطان محمّد بن ملكشاه ، و او را بر سلطنت و استخلاص ملك از بركيارق تحريض كرد ، و خروج نمودند ، و بعد از كرور مصافات و حروب ، غلبه سلطان محمّد را شد ، و مالك ممالك گشت ، و مؤيد الملك باز وزارت را استيناف نمود ، و مادر سلطان بركيارق را به قصد او خنق و خبه كردند ، و مجدالملك قمى را به سعى او بر تيغ قهر گذرانيدند . (6) در الكامل در اين باب ، كه زبيده خاتون در رى در غيبت پسر سرپرستى كارهاى

.


1- .النقض ، ص 87 .
2- .وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى ، ص 119 .
3- .تاريخ ال سلجوق در آناطولى ، ص 21 .
4- .همان ، ص 111 و 130 .
5- .همان ، ص 130 .
6- .نسائم الاسحار ، ص 53 .

ص: 273

شاهى را متقلّد بود ، و نيز داستان خفه كردن او چنين ذكر گرديده است: ... ورد السلطان محمّد الى الرّى ثانى ذى القعده (492) . فوجد زبيدة خاتون والدة اخيه السلطان بركيارق قد تخلفت بعد ابنها ، فاخذها مؤيد الملك و سجنها فى القلعة ، و اخذ خطها بخمسة آلاف دينار ، و اراد قتلها و اشار عليه ثقاته ان لايفعل ذلك ، فلم يقبل منهم ... و رفعها الى القلعة و خنقت؛ و كان عمرها اثنيتن و اربعين سنة . (1) در المختصر ابى الفد ا در اين مهم چنين اشارت رفته است: فى هذه السنة (492) قوى امر محمّد بن ملكشاه ، اخى الملك بركيارق؛ و هو اخو السلطان سنجر لاب و ام ، و امهما ام ولد؛ و اجتمع اليه العساكر و استوزر محمّد مؤيد الملك و اخذ خطها بمال ثمّ خنقها ... . (2) بركيارق را ، خط ستدن مؤيد الملك از زبيده خاتون و قتل وى سخت گران آمد ، از اين رو در نبرد كرّت بعد كه به سال 494 ميان بركيارق و محمّد رخ داد ، و بركيارق ظفر يافت ، و مؤيد الملك اسير گرديد ، سلطان وى را پس از مدتى ، نه بس دير ، به دست خويش گردن بزد؛ و عمده سبب ، همان داستان مادر بود . (3) ابن اثير در اين معنا چنين گفته است: فلما اسرالسلطان بركيارق مؤيد الملك راى خطّه فى تذكرته بخسمة الاف دينار فكان اعظم الاسباب فى قتله ... . (4) بركيارق جهت زنده نگاهداشتن نام مادر ، يكى از دختران خويش را _ كه بعدها به عقد مسعود سلجوقى درآورد _ زبيده ناميد ، كه به سال 532 درگذشت . در كامل ابن اثير در وقايع سال 532 چنين نقل گرديده است: فيها توفيّت زبيدة خاتون ابنة السلطان بركيارق زوج السلطان مسعود . (5)

.


1- .كامل ابن اثير ، جزء ه ، ص 191 .
2- .المختصر ، ج 2 ، ص 222 .
3- .وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى ، ص 131 _ 132؛ راحة الصدور ، ص 148؛ مجمل فصيحى ، بخش دوم ، ص 212 .
4- .كامل ابن اثير ، جزء 8 ، ص 191 .
5- .همان ، جزء 8 ، ص 363 .

ص: 274

حكايت اوّل

كرامات ديگر

حال اگر اين حدس مقبول تلقى گردد كه: بركيارق بر گور مادر خويش بقعتى مناسب پى افكند ، كه سالها به نام زبيده خاتون معروف بود ، و در قرون بعد نام زبيده همچنان در تداول بماند ، لكن شخصيت وى فراموش گرديد . پس از رسميت يافتن تشيع ، مردم عامى كه هر صاحب نامى را شيعه مى پنداشتند ، صاحب اين بقعت را نيز دختر امام گمان بردند ، در اين صورت مشكل بقعه بى بى زبيده نيز آسان مى شود . (1) دانسته شد كه چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام در كتب تاريخ و انساب ذكر نشده است و نيز بايد گفت كه مورخان ، مدفون در اين بقعه را ديگرى از خاندان پيامبر نيز ندانسته ا ند . با اين وجود ، حكايات و كرامات بسيارى درباره مدفون در اين بقعه نقل شده است كه بايد آنها را از مجعولات سوء استفاده چى ها يا از صفا و پاكى سرشت زائران دانست نه صاحب كرامت بودن مدفون در مزار . نمونه اى از اينها را اعتضاد السلطنه نقل كرده است:

حكايت اوّلآقا ميرزاى عطار تهرانى در حضور عالى جناب مجتهد العصرى حاجى الحرمين حاجى ملا محمّد كرمانشاهى ، امام جمعه تهران نقل كردند كه محمّد شفيع ، پسر حاجى آقا محمّد و جمعى ديگر از اهل سكنه حضرت عبدالعظيم نقل كردند كه در بيابان فيروز آباد جمعى ديدند كه نورى از سمت قبله آمد و به سر قبه مطهره محمّد ابن بابويه قمى رفت و از آن جا آمد و داخل روضه زبيده خاتون شد و بيرون نيامد و پسر ملا امين چراغچى سركار حضرت عبدالعظيم نيز اين نقل را كرد .

كرامات ديگرآنكه ، در وقتى كه پى بر مى داشتيم ، كربلايى صفر على تهرانى ، _ كه چند سال بود كه چشم او نابينا شده بود _ آمد و روزنه كه به سرداب منور شده بود زيارت مى كرد و مى گويد جمعى آمدند و مرا دور كردند دلم شكست ، عرض كردم خداوندا ، به بركت

.


1- .رى باستان ، ج 1 ، ص 416 _ 424 .

ص: 275

كرامات ديگر

كرامات ديگر

اين عروس قاسم ، هرگاه دختر حضرت امام حسين عليه السلام است چشم مرا شفا بده كه از اين ذلت كورى عاجز آمده ام! و گريه بسيار كردم . همين كه خود را به آن روزنه رسانيدم ، ديدم چشمم روشن شد و تابوت و سرداب آن حضرت را ديدم . از شعف ، سر از آن روزنه برنداشم كه ببينم بيرون را هم مى بينم ، ديدم آفتاب و زمين و خلق همه را مى بينم ، بسيار خوشوقت شدم از ترس آنكه مبادا رختم را خلق پاره پاره كنند ، هيچ نگفتم و شب را هم در آنجا ماندم ، در مهتاب دعاى كميل و قرآن را خواندم و حال چشمم بهتر از اول جوانيم شده [است] .

كرامات ديگرابراهيم نام ، نوكر جماعت شام بياتى بود مى گفت كه مدتى است كه چشم من كور شده و هر چه داشتم خرج كردم خوب نشد ، حالى كه شنيدم كه در روضه عروس قاسم حاجت خلق بر مى آيد ، آمدم و گريه بسيار كردم و به درگاه خدا ناليدم به بركت آن حضرت چشمم خوب شد .

كرامات ديگرآنكه ضعيفه اى با شوهرش آمد نزديك ظهر در روضه حضرت زبيده خاتون و كسى در ميان روضه نبود ، قدرى گريه كرد ، ديد آواز سه چهار زن مى آيد كه نوحه مى كنند به طريق لهجه عربى و از ميان قبر منور آواز برمى آيد ، دويد بيرون آمد نزد خادمها كه راه اندرون سرداب قبر حضرت را به من نماييد مى خواهم بروم با آن زنها با هم گريه كنيم ، ما گفتيم بياييد ببينيد گريه زنها را كه نوحه مى كنند! خادمها و عمله ها كه كار مى كردند مى گفتند رفتيم ديديم صداى زنها مى آيد به عربى به آواز بلند از ميان قبر نوحه مى كنند و قريب دو ساعت بيشتر آواز گريه و نوحه بود و بعد ساكت شدند . جامع اين كتاب [اعتضاد السلطنه ] ، خود به اتفاق مجتهد العصرى حاجى ملا محمّد كرمانشاهانى و شيخ الاسلام و گويا عالى جاه مقرب الحضرات السلطانى

.

ص: 276

كرامات ديگر

و ديگر

مهدى قلى خان قاجار نيز بود با جمعى ديگر كه در روضه مشرف شديم آمدند و اين نقل را كردند . شيخ الاسلام فرمودند: ما بايد آن زن و مرد را بشناسيم و از ايشان بشنويم . خدام گفتند: ما نشناختيم عصرى داعى و جناب ملا شريف على نايب متولى سركار حضرت در روضه نشسته بوديم كه ديديم شخصى آمد و نزد ما نشست و دعاى بسيار به من كرد و گفت: من مكرر آمدم در اين روضه و حوايج خود را از خدا خواسته ام و به زودى برآمده و دو روز پيشتر با زوجه خود آمدم آواز گريه زنها از ميان قبر مى آمد به طريق لهجه عربى نوحه مى كردند بسيار گريستم و شوق و يقين ما زياده شد . گفتيم: اين تو بودى ، گفت: بلى خادمها نيز آمدند و شناختند ، اسمش را پرسيديم ، گفت: من محمّد صادق برادر زن عبداللّه خان فران چاهى مى باشم او را گفتيم برو نزد جناب حاجى ملا محمّد و شيخ الاسلام مى خواهند از شما بپرسند .

كرامات ديگرنيز از شفا دادن بيماران و آوردن ساربانان شتر خود را كه مريض بوده ، دور حضرت گردانيدن و گوسفند قربانى كردن و خوب شدن بسيار اتفاق افتاده كه هرگاه آنچه مطلع شدند نوشته شود بسيار مى شود .

و ديگرخواب ، كه صلحا و مؤمنين در خواب ديده اند نيز بسيار است ، چند خواب را نقل مى كنيم ، چون خواب بين ها ظاهرا از صلحا بودند . از آن جمله كربلايى محمّد گفت خواب ديدم كه رفتم در زبيده خاتون ديدم باغ بسيار بزرگى در آنجا هست و درختهاى پرميوه غير ميوه هاى دنيا به نظرم آمد و خلق بلند قامتى مشاهده كردم ، از يكى پرسيدم: اين باغ چيست و شما چه كس هستيد؟! گفت: اين باغ بهشت است و ما خادمان حضرت و از شهر حضرت صاحب الامر عليه السلام مى باشيم . بعد ديدم يكى فرياد مى زند كه حاجى ميرزا آقايى تهرانى را حضرت مى خواهد . ديدم شما را بردند . بعد شما برگشتيد و به من گفتيد: برو خانه كتاب محرق را بياور كه

.

ص: 277

خواب ديگر

خواب ديگر

حضرت امام حسين عليه السلام فرموده است كه اين كتاب محرق نقل عروسى قاسم را بخوانم . من كتاب را آوردم و به شما دادم ، ديدم منبرى است و شما بالاى منبر رفتيد و خلق بسيار جمع شدند عروسى قاسم را خوانديد گريه بسيارى شد از خواب بيدار شدم .

خواب ديگرمؤمنى نزد عالى جناب مجتهد العصرى حاجى ملا محمّد كرمانشاهانى ، رفته خوابى ديده بود نقل كرد ايشان فرستادند او را نزد حقير نقل كرد كه؛ در مسجد جامع تهران خوابيده بودم ، ديدم چاوشى فرياد مى زند كه حضرت امام حسين عليه السلام به شهر رى آمده ، خلق روانه خدمت حضرت شدند من هم روانه شدم . رفتم ديدم خلق بسيار جمع شده اند حضرت فرمود تعزيه خواندند و بسيار گريستند بعد كه تعزيه تمام شد ، همان چاوش فرياد مى زد كه حضرت امام حسين عليه السلام به ديدن دخترش آمده مى فرمايد كه اين دختر من است هر كس انكار كند من از او بيزارم .

خواب ديگرخداداد دلاك گفت: من در مجلس عالمى بودم ، حرف زبيده خاتون برآمد ، آن عالم مى گفت كه بر من معلوم نيست و از جمعى ديگر از علما و غيره مى شنيدم كه هست ، رفتم به حضرت عبدالعظيم و از خدا سؤال كردم كه در خواب بر من معلوم شود ، شب جمعه در خواب ديدم كه پيرمردى ريش سفيد آمد و مرا گفت: برخيز برويم گفت به كجا؟! گفت: به آنجا كه خواستى معلومت شود . من با او رفتم ديدم مرا برد به روضه زبيده خاتون و خود ايستاد و مرا گفت: برو به در روضه من نزديك رفتم ديدم رخت خوابى در ميان روضه افتاده است و زنى به صورت عروسان در نهايت وقار در آنجاست . سلام كردم و بيرون ايستادم ، ديدم فرمود: برو كيفيت ما در بحر الأنساب هست . برو ببين بر تو معلوم مى شود . مى گويد من برگشتم كه بيايم ديدم جوانى نورانى دست و پا به حنا آمد . من سلام

.

ص: 278

خواب ديگر

بناى بقعه بى بى زبيده

كردم گفت: چه مى خواهى گفتم: مى خواستم بدانم حضرت زبيده خاتون در اين روضه مدفون است ، زنى به من فرمود برو كتاب بحر انساب را ببين ديدم . آن جوان هم فرمودند: بلى برو كتاب بحر انساب را ببين در تهران بر تو يقين مى شود كه در اين جا هست و از پيش من رد شدند و داخل حجره نزد آن زن رفتند . من به اين طرف آمدم ديدم آن پير مرد به من گفت: چرا دست حضرت قاسم داماد را نبوسيدى؟ گفتم: ندانستم ، خواستم برگردم گفت: رفت داخل حجله عروس خود شد من غصه خوردم و با تأسف از خواب بيدار شدم و آمدم پرسيدم در بحر انساب ، صريح در آمدن آن حضرت به رى و فوت شدن ايشان بود يقين من شد و از شك بيرون آمدم .

خواب ديگرحقير كربلايى محمّد دولابى را گفته بودم ده هزار بار سقط بياورد از براى سركار حضرت و وجه بگيرد ، كربلايى محمّد فراموش كرده بود ، دو سه روز گذشت ما معطل بوديم به جهت بنّايى و سقط نداشتيم ، مى گويد كربلايى محمّد كه من شب در خواب ديدم كه كسى به تندى به من گفت: كه چه شد نقل زبيده خاتون؟! از هول از خواب بيدار شدم ، گفتم: من روز گذشته رفتم به آنجا و زيارت نكردم . من بعد به زيارت مى روم؛ دو دفعه خوابيدم باز در خواب ديدم كه كسى به تندى به من مى گويد كه چرا سقط كه حاجى ميرزا آقايى به جهت زبيده خاتون گفته بود نياوردى؟! از هول از خواب بيدار شدم و صبح مال فرستادم سقط را بياورد؛ از اين قبيل خواب بسيار ديده اند . (1)

بناى بقعه بى بى زبيدهآنچه ضمن بررسى بنا و دقت در وضع داخل و خارج و بام آن مى توان اظهار نظر نمود ، اين است كه ، بناى اصلى شامل حرم كنونى ، در حدود قرن نهم هجرى ساخته

.


1- .تاريخ مخطوط اعتضاد السلطنه .

ص: 279

شده و در اوايل عهد قاجاريّه سرداب شرقى و غربى فعلى با دهليز ورودى و اطاق مجاور آن در شمال بقه اضافه گشته و رواق و ايوان هم به آن افزوده اند . بعدها هم در هر سه طرف ديگر حرم ، ايوانهايى ساده الحاق نموده و بقعه را به صورت كنونى درآورده اند . دور تا دور بقعه را ، حياط و صحن وسيعى به صورت (ال) بزرگ فراگرفته و بقعه بى بى زبيده خاتون نسبتا در طرف چپ إل (حياط) واقع شده است . صحن مملو از قبور مؤمنان است و اطراف صحن هم حُجراتى براى قبور خانوادگى ترتيب داده شده كه باعث رونق صحن و بقعه گشته است . ارتفاع تقريبى ايوان كه چند سال قبل هم (1371 ش) از طرف اوقاف شهر رى مرمّت و تعمير و نما سازى شده ، هشت متر مى باشد كه جانبين آن را ، راه پله اى جهت ورود به بقعه به طرز زيبا ساخته و سنگ فرش نموده اند . درازاى بقعه تقريبا 21 و عرض آن 15 متر است كه مساحت كلى بقعه را چيزى حدود 315 متر تشكيل مى دهد . بر فراز بقعه هم ، گنبدى عرقجينى بدون هرگونه تزيينى وجود دارد كه از بقاياى ساختمان دوره قاجاريّه است . بناى اصلى بقعه حدود قرن نهم هجرى ساخته شده و در اوايل عهد قاجاريّه تعميرات و اضافاتى به آن افزوده شده است . بر ديوار بقعه از داخل به طرز باشكوهى نقاشى شده و بر ديوار جنوبى هم محلّى جهت زيارت و افروختن شمع با نصب پنجره چوبى تعبيه نموده بودند . داخل حرم نيز به نقّاشى و مقرنس كارى عهد قاجار مزيّن شده است . ضريح چوبى به سبك جعفرى دارد و صندوق آلت و لقطى كه به نظر مى رسد مربوط به زمان فتحعلى شاه قاجار باشد ، در ميان آن قرار گرفته است . از رواق به حرم ، توسّط دَرِ خاتم بزرگى به عرض 5/1 متر و ارتفاع 5/2 متر داخل مى شوند كه طبق نوشته هاى نستعليق روى آن «به فرمايش جناب جلالت انتساب ميرزا محمّد صادق قائم مقام به اهتمام استادان كربلايى محمّد رفيع و مشهدى ابوالقاسم كربلايى حسن و آقا محمّد كريم در ماه شعبان 1271 قمرى» به اتمام رسيد .

.

ص: 280

كتيبه ها روى در را ميرزا محمّد حسين شيرازى نوشته است و اطراف دَر ابياتى از مرثيه هاى محتشم كاشانى قلم زنى و حكّاكى شده كه بر اثر استلام زياد از بين رفته است . بر ديوار رواق ، لوحه مفصّلى به خط نستعليق خوش توسّط عبدالحسين زرّين قلم به تاريخ ربيع الاوّل 1286 قمرى ، به دستور ميرزا نصراللّه گركانى ، سر رشته دار مستوفى الممالك ، نوشته و نصب شده است . (1) به جاى ضريح چوبى ، ضريحى از آهن بر روى قبر بى بى زبيده بنا و نصب شده است و براساس داستان مذكور ، زيارت نامه اى هم براى وى جعل كرده اند كه متن آن از قرار زير است: السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسُولَ اللّه ، السَّلامُ عَلَيكَ يا اَميرَ المُؤْمِنينَ ، السَّلامُ عَلَيكِ يا فاطِمَةَ الزَّهراءُ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمِينَ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أَبا محمّد حَسَنَ ابنِ عَلِىِّ الزَّكىِّ ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أَبا عَبدِاللّهِ الحُسَينِ الغَريبِ الشَّهِيدِ المَظْلُومِ فى اَرضِ كَربَلاءِ ، السَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلى الاَئِمَّةِ الطّاهِرينَ مِن ذِريَّةِ الحُسَينِ عليه السلام ، السَّلامُ عَلى جَمِيعِ الأنبِياءِ وَالمُرسَلِينَ وَ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ وَ عِبادِ اللّه الصّالِحينَ وَ جَمِيعِ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقينَ ، السَّلامُ عَلَيكِ يا بِنتَِ الحُسَينِ الشَّهِيد ، السَّلامُ عَلَيكِ يا زَوجَةَ قاسِمَ بنِ الحَسَنِ يا فاطِمَةَ المُلَقَّبَةُ بِزُبَيدَة خاتُون ، السَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلى مَن كانَ عَيشَ عِرسِهَا البُكاءَ ، وَ دَمُ زَوجِها لِزِفافِهَا الحَناءَ وَ حِجلَةَ عِرسِها بِدُموعِها غَرَقا ، السَّلامُ عَلى رَأسِ زَوُجِكِ قاسِمٍ وَ عَلى جارِكِ قاسِمَ الثّاني وَ عَلى فاطِمَةَ المَعصُومَةَ في اَرْضِ قُم وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُه ، جَعَلَها مِن زائِرِكَ وَ مُحِبِّيكَ وَ حَشَرَنا مَعَ اَجدادِكَ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُه . السَّلامُ عَلَى الحُسَينِ وَ اَخِيهِ وَ جَدِّهِ وَ اَبِيهِ وَ اُمِّهِ وَ بَنِيهِ وَ شيعَتِهِ وَ مَوالِيهِ نَجِّنا مِنَ الغَمِّ الَّذي فِيهِ بِرَحمَتِكَ يا اَرحَمَ الرّاحِمينَ وَ يا مُجِيبَ الدَّعواتِ وَ يا قاضِىَ الحاجاتِ .

.


1- .آثار تاريخى تهران ، ص 244 .

ص: 281

جوانمرد قصاب .

ص: 282

. .

ص: 283

جوانمرد قصّاب

حكايت اول

جوانمرد قصّابيكى از زيارتگاههاى شهر رى بقعه جوانمرد قصّاب است . درباره شخصيت جوانمرد قصّاب مطلب قابل توجهى در كتب تاريخى يافت نمى شود ، امّا در حكايات عاميانه ، جوانمرد قصّاب ، دو گونه معرفى شده است:

حكايت اولچنين گفته اند كه روزى سه نفر از قبرستانى _ كه امروز معروف به «جوانمرد قصّاب» است _ مى گذشتند . يك نفرشان به خيال بى عارى افتاده ، سنگى برداشت و سنگ قبرى را كوبيد . ناگاه صدايى شنيد كه مى پرسيد كيست؟ گفت: باز كن . در جواب شنيد كه مى گويد: عصر دوشنبه بيا . رفقاى اين شخص كه پيش رفته و چند قدمى از او دور بودند ، پرسيدند: چه مى كنى؟ گفت: من روز دوشنبه مى ميرم . گفتند: براى چه؟ گفت: ديگر مى ميرم و براى چه ندارد! هر چه رفقايش اصرار كردند كه علت اين حرف را بدانند ، فايده نبخشيد . مآلاً به منزل رفت و اهل و عيال خود را خواسته ، از چهارشنبه تا دوشنبه تمام را به وداع و عبادت و وصيت مشغول بود . روز موعود به محل و ميعادگاه رفته ، در قبر را كوبيد . صدا گفت: كيستى؟ جواب

.

ص: 284

حكايت دوم

داد با كسى كه روز دوشنبه وعده ملاقاتش داده ايد . غفلتا قبر باز شده ، به دخول دعوتش كردند . چون داخل شد و قدرى رفت ، به باغى رسيد بس مصفا كه جويهاى شير و عسل در آن جارى بود ، به عوض سنگ ، جواهرات در كف جويها و خيابانها ريخته و قصرهاى عالى از ياقوت و زمرد و فيروز ساخته بودند . حور و غلمان فراوانى در آنجا وجود داشت . داخل يكى از قصور شده ، شخصى را ديد كه بر روى تخت از الماس قرار گرفته است . سلام كرد ، جواب شنيد . از نام و كار او و نام اين محل سؤال كرد ، جواب داد: اگر اسم جوانمرد قصّاب را شنيده باشى من همانم . و اين محل قسمتى از بهشت است كه خدا براى مسكن من معين كرده است ، شخصى وارد پرسيد: در ازاى چه عبادتى داراى چنين مقامى شدى؟ گفت: در دنيا دو كار كردم كه مستوجب چنين مقامى شده ام . اول ، آنكه مشغول هر كارى بودم ، اذان نماز جماعت را كه مى شنيدم ، از كار خود دست كشيده ، براى نماز حاضر مى شدم . دوم ، آنكه در تمام مدت قصابى هر وقت گوشت مى فروختم ، گوشت را قدرى زيادتر از مقدارى كه مى خريدند مى كشيدم و مى دادم . همين بود و بس . شخص وارد تقاضا كرد كه پيش او بماند و براى اين مقصود اصرار زياد كرد ، ولى سودى نبخشيد . قصّاب به او اطلاع داد كه بيست سال ديگر بايد در دنيا زندگى كنى . آن شخص از قبر خارج شد و پس از بيست سال زندگى _ كه هيچ وقت نماز جماعتش ترك نشد و كمترين معصيتى هم از او سر نزد _ دعوت حق را اجابت نموده ، به دار باقى شتافت .

حكايت دوم(اين روايت عين تعزيه اى است كه تعزيه خوانهاى ايران به نام جوانمرد قصّاب مى خوانند و آن بدين نحو است): روزى خاتونى كنيز خود را براى خريد گوشت فرستاد . كنيز گوشت را از

.

ص: 285

جوانمرد قصّاب خريدارى كرده به منزل برد . چون گوشت بُز بود ، خاتون آن را نپسنديد ، امر به عوض كردن آن كرد . كنيز نزد قصّاب رفته ، گوشت را عوض نموده ، مراجعت كرده ، ولى باز خاتون نپسنديده كنيزك را امر به عوض كردن گوشت نمود . مجددا كنيز گوشت را نزد قصّاب برد و به همين طريق مرتبه سوم هم چون گوشت را خاتون نپسنديد و كنيز از قصّاب تقاضاى معاوضه كرد ، ولى در اين مرتبه قصّاب قسم خورد كه اگر گوشت را بياورى تو را خواهم كشت . از طرف ديگر ، خاتون گوشت را پسند نكرده ، به كنيز گفت اگر اين مرتبه گوشت بد بياورى تو را خواهم كشت . كنيزك مانند چوب هر دو سر طلايى در كوچه ايستاده مى گريست كه ناگاه به مولاى متقيان وحى نازل شد كه در رى چنين قضيه اى رخ داده ، خود را براى خلاص كنيزك از خشم خاتون و قصّاب برسان . حضرت به طى الارض خود را به رى رسانده قصّاب را ملاقات و تقاضاى عوض كردن گوشت كنيز را نمود . قصّاب قبول نكرده ، حضرت را تهديد كرد كه اگر ديگر بيايى آزارت مى كنم . حضرت كنيز را به منزل خاتونش برده ، از او تقاضاى عفوش را كرد . خاتون قبول نكرده ، حضرت را در صورت اعاده مطلب تهديد به قتل نمود . حضرت ناگزير مجددا نزد قصّاب رفت تا از او تقاضا را تجديد كند كه قصّاب برخاسته مشتى بر سينه اش زد . حضرت گريان و نالان مراجعت كرد . در اين اثنا شخصى قصّاب را گفت: آيا شناختى كسى را كه مشت زدى؟ جواب داد: خير . گفت: آن شخص ، شوهر بيوه زنان و پدر يتيمان ، مولاى متقيان ، امير مؤمنان بود . گفت: از كجا دانستى؟ جواب داد: من خود جبرئيلم و از آسمان براى آگاهى تو نازل شدم . قصّاب از حركت خود نادم شد و دست راست خود را با ساتور انداخته ، خدمت حضرت شتافت و تقاضاى عفو كرد . تمام اموال خود را هم به كنيز بخشيد . حضرت

.

ص: 286

از گناه او درگذشته ، نيمه دستش را به جاى خود گذارده ، با آب دهان مبارك روى زخم را تر نمودند ، بلافاصله از روز اول بهتر شد و به علاوه به مقاماتى كه در روايت اول ذكر شد نايل گرديد . (1) گذشته از اين حكايات عاميانه كه زمان حيات جوانمرد قصّاب را دوران خلافت امير مؤمنان مى داند ، در نزهة القلوب ، (مربوط به قرن هشتم) آمده است: و در رى اهل بيت بسيار مدفون اند و از اكابر و اوليا آسوده اند ، چون ابراهيم خواص و كسايى (سابع قراء سبعه) و محمّد بن الحسن الفقيه و هشام و شيخ جمال الدين ابوالفتوح و جوانمرد قصّاب . (2) معلوم مى شود كه در سنه 740 جوانمرد قصّاب را مى شناخته اند و از اكابر يا اوليا محسوب مى شده است . (3) همان گونه كه گفته شد ، در باب احوال جوانمرد قصّاب هيچ گونه ذكرى در منابعى كه نگارنده بدانها دسترسى داشت ، به نظر نرسيد . ظاهرا در آن حدود كه بقعه جوانمرد افتاده ، به عهد آبادانى رى سنيّان مقيم بوده اند ، و دروازه بليسان آنجا واقع بوده و بازار و محلت بليسان از آن حدود آغاز مى شده و آن نقطه را سرفليسان مى گفته اند . در كتاب النقض سرفليسان به سنيان و باقى آن به شيعيان نسبت داده شده است و در باب سرفليسان آمده است : مناقب خوانان در قطب روده و برشته نرمه و سرفليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه به دروازه مهران و مصلحگاه ... . (4) درباره بناى بقعه جوانمرد قصّاب بايد گفت كه در اراضى منصور آباد به فاصله تقريبى يك كيلومترى مغرب جادّه تهران به شهر رى و به مسافت كمى در شمال خطّ آهن فرعى _ كه كارخانه هاى سيمان و گليسرين را به خطّ آهن شمال متّصل مى سازد _ بقعه و زيارتگاهى به نام جوانمرد قصّاب وجود دارد .

.


1- .يادداشتهاى قزوينى ، ج 2 ، ص 187 _ 182 .
2- .نزهة القلوب ، ص 54 .
3- .يادداشتهاى قزوينى ، ج 2 ، ص 184 .
4- .النقض ، ص 41 .

ص: 287

در زمان سابق كه پياده روى و طىّ مسافت با چارپايان مى كردند ، براى زيارت جوانمرد قصّاب از دروازه غار تهران به على آباد رفته ، جادّه خاكى را _ كه به جنوب مى رفت _ مى پيمودند و پس از طىّ چند كيلومتر ، پيش از آنكه به اراضى بى بى زبيده برسند ، در كنار نهر آبى بزرگ از پلى گذشته ، به بقعه جوانمرد قصّاب داخل مى شدند . اكنون هم اين جاده به صورت فرعى موجود و برقرار است ، ولى راه عمومى و عملى براى رسيدن به جوانمرد قصّاب ، خواه با اتومبيل و خواه پياده ، به شرح بالا از جادّه اسفالته تهران به شهر رى است ، كه از ايستگاه منصورآباد يا ايستگاه مقابل خيابان كارخانه سيمان از جاده اسفالته خارج گشته ، به طرف مغرب بروند و پس از طىّ قريب يك كيلومتر در امتداد خط آهن مذكور در فوق كمى رو به شمال برگردند و در كنار نهر آب روان داخل بقعه جوانمرد قصّاب شوند . نهر آب مزبور دنباله نهرى است كه آب رودخانه فيروزآباد از مغرب شهر تهران در آن جارى است و در نزديك بقعه جوانمرد از اراضى على آباد به اراضى منصور آباد مى رسد . باغچه باصفا و دلنشينى كه بقعه جوانمرد در آن واقع است ، جزء اراضى منصور آباد حساب مى شود . بناى بقعه به صورت چهار ضلعى بوده ، طول و عرض داخل آن هر طرف قريب شش متر است و در وسط آن سكّوى مستطيلى به ارتفاع يك متر و طول دو متر و عرض يك متر قرار دارد كه نرده آهنى بر چهار طرف بالاى سكّو و لوحه سنگى در وسط آن نصب نموده اند . بر روى لوحه سنگى مزبور ، دو بيت به خطّ نستعليق برجسته نگاشته شده است كه تنها مصراع اوّل آن و برخى كلمات سه مصراع ديگر به زحمت تشخيص داده مى شود و بيش از اين قابل خواندن نيست لكن خوشبختانه در ضمن يادداشتهاى بسيار مفيد پراكنده آقاى دكتر حسين مفتاح دو بيت مزبور را درج افتاده است كه به خطّ نستعليق درشت به وسيله يكى از علاقه مندان در حدود پنجاه شصت سال پيش

.

ص: 288

استنساخ گرديده است . دو بيت مزبور بدين شرح است: جوانمرد قصّاب اين شيردلكمر بسته شير يزدان بود مزارش كه باشد بهشط نوينزيارتگه اهل ايمان بود كلمه بهشط با «ط» استنساخ گشته و هنوز هم روى سنگ همين گونه ديده مى شود . علاوه بر دو بيت مزبور نقوش شيرهاى برجسته و تزيينات ساده هم در حاشيه سنگ تعبيه نموده اند . هم بقعه و هم سنگ مزبور از آثار زمان تحعلى شاه به نظر مى رسد و چيزى قديم تر از آن زمان عجالتا پديدار نيست . نماى بيرونى بنا آجرى ساده بوده در مدخل بقعه _ كه سمت مغرب است _ اخيرا ايوان كوچكى با دو ستون افزوده نماى آجرى ساده آن طرف را بر خلاف قاعده تغيير داده اند و آن را با آجرهاى قرمز و سفيد درست كرده اند . بقعه هاى متعدّدى به نام جوانمرد قصّاب در نقاط مختلف ايران موجود است و مانند چهل تن ، هفت تن ، چهل دختران ، هفت دختران ، هفتاد دو تن ، دوازده امام و امثال آن ، جا دارد مورد بررسى و تحقيق جداگانه واقع شود . به مساحت كمى در شمال بقعه جوانمرد چشمه آب بزرگى است كه از زير تپه هاى انتهاى جنوبى خاك على آباد بيرون مى آيد و مانند چشمه على محلّ و مركز شستن فرش است كه چند نفر در آنجا مشتركا با چالاكى و مهارت كافى به اين كار اشتغال دارند . چشمه مزبور نيز مانند چشمه على از موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد . آب اين چشمه هم از جلو باغچه جوانمرد قصّاب مى گذرد و در روزهاى تعطيل خصوصا در موسم بهار كه آب فراوانى در نهر يروزآباد جارى است روزهاى تعطيل خصوصا در موسم بهار كه آب فراوانى در نهر فيروزآباد جارى است عدّه اى از مردم تهران كنار اين نهرهاى آب زير سايه درختان بيد در مجاورت بقعه جوانمرد به آسايش به سر مى برند . (1)

.


1- .آثار تاريخ طهران ، ص 168 _ 169 .

ص: 289

امامزادگانى كه به رى آمده اند .

ص: 290

. .

ص: 291

امامزادگانى كه به رى آمده اند

امامزادگانى كه به رى آمده اندصاحب كتاب منتقلة الطالبية اسامى برخى از امامزادگانى را كه به رى آمده اند را در كتاب خود بدين شرح درج نموده است: اسامى واردين به رى از اولاد حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از جمله برخى از فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام : ابوالحسن محمّد بن حسين بن حسن اعور بن محمّد كابلى فرزند عبداللّه اشتر بن محمّد نفس زكيه فرزند عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام كه در همان جا از دنيا رفت و كسى از او باقى نماند ، فرزندانش؛ احمد و جعفر _ اين دو قبل از پدر از دنيا رفتند _ رقيه و فاطمه بودند . *** اسامى واردين به رى از اولاد ابراهيم غمر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از جمله برخى از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام : 1 . ابو محمّد عبداللّه حجازى فرزند يحيى بن عبداللّه عالم فرزند حسين بن قاسم رسى ، پسر ابراهيم طباطبا . در روزگار بانو مادر فخرالدوله وارد رى شد و از جانب مانكديم نقيب غرباء

.

ص: 292

نقيب آنجا گرديد . بازماندگان وى منحصر به محمّد بن عبداللّه و مرتضى بوده اند كه از مرتضى نيز دو پسر به نامهاى: قاسم و اميركا باقى مانده است . من اين دو تن را در سال 459 در رى ديدم ، قاسم بن مرتضى كه دوست من است ، خداوند همواره او را توانا دارد . 2 . اولاد عبدالعظيم بن معيه ، حسين بن على بن حسن بن حسن بن اسماعيل ، استاد من ، كيا ، نسب شناس بزرگ ، مرشد باللّه ، زين الشّرف مى گويد: من از اولاد معيه كسى را در رى نديدم . *** اسامى واردين به رى از اولاد جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از جمله برخى از فرزندان حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن على عليه السلام : 1 . ابوالحسن على بن حسين بن ابى عبداللّه محمّد بن عبيداللّه امير پسر عبداللّه بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام . بازماندگانش عبارتند از ابوالقاسم عبيداللّه معروف به اميركا ملقب به باطيه ، ابو طالب ملقّب به طبره كه مادرشان غير علوى و از مردم رى بوده است . و در مشجره آمده است: احمد امير ، زيد ، ابو طالب محمّد ، ابو احمد محمّد و ابو هاشم محمّد . 2 . ابراهيم وردى فرزند عبداللّه محمّد بن عبيداللّه امير بن عبداللّه بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن ، بازماندگانش سه پسر به نامهاى: ابوالحسن محمّد ، احمد و ابو جعفر محمّد بودند . 3 . ابوالقاسم احول طبست بن ابو عبداللّه محمّد بن عبيداللّه امير فرزند عبداللّه بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن ، بازماندگانش عبارتند از: ابو عبداللّه محمّد كشكشه ، و ابو العباس محمّد اعرج كه به اهواز منتقل شد . *** اسامى واردين به رى از فرزندان محمّد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن:

.

ص: 293

ابو القاسم عيسى بن حسن سيلق فرزند على بن محمّد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن كه از سابق آنجا بوده اما فرزندانش در استرآباد بوده اند . *** اسامى واردين به رى از اولاد زيدبن حسن ، از جمله برخى از فرزندان قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن: 1 . از جمله ساكنين رويان كه به رى منتقل شده اند ، ابوالحسن على اصغر پسر محمّد ششديوبن حسين بن عيسى فرزند محمّد است ، بازماندگان وى عبارتند از: ابوالقاسم زيد معروف به حسينى ، ابو زيد حسن قارى كه در خراسان به قتل رسيد و بدون فرزند بوده است ، ابو هاشم حسين ، ابو طالب محمّد ، ابو العباس احمد معروف به مانكديم بن ششديو كه نسب شناس بوده است ، حمزه كه در زمان پدر از دنيا رفت ، ناصر عيسى و ابو طالب حسين كه در حيات پدر از دنيا رفت . 2 . محمّد سراهنگ مهدى پسر حسن بن محمّد بن سليمان بن محمّد ششديو فرزند حسن بن عيسى بن محمّد بطحانى فرزند قاسم بن حسن بن زيد بن حسن ، مطابق نقل صوفى . 3 . ابوالحسين هارون اقطع فرزند حسين بن محمّد بن هارون بن محمّد بطحانى ، سيد امام زين الشرف مى گويد: هارون نامها فرزندان اقطع بودند ، يعنى: هارون بن حسين بن محمّد بن ابى الحسين هارون بن محمّد بطحانى كه از ابوالحسين فرزندانى به نام ابو القاسم حسين و على داشته است كه اين على بدون فرزند بوده است . بخارى و ابو المنذر ، نام او را حسين بن هارون ذكر كرده اند . اما اهل طبرستان و ديگر نسب شناسان مى گويند: حسين بن محمّد بن هارون بن محمّد بطحانى . ابن طباطبا از بين حسين و هارون اوّل ، «محمّد» را حذف كرده است و آن را از قول بخارى و ديگران نقل كرده ، كه اشتباه است ، و صحيح همان است كه ما آن را عينا از روى خط كياى بزرگوار سيد نسب شناس مرشد باللّه زين الشّرف _ خداوند بزرگيش

.

ص: 294

را مستدام بدارد _ نقل كرديم . 4 . از واردين به قم كه به رى منتقل شده اند؛ طاهر بن قاسم بن احمد كركورة بن ابى جعفر محمّد بن جعفر بن عبدالرّحمن شجرى است كه مادرش امّ ولد بوده و بازماندگان وى دو پسر بوده اند به نامهاى: ابوالحسين محمّد كه مادرش خديجه دختر حسين بن حماد اشعرى است ، و ابوالحسن على _ بعضى گفته اند: كنيه اش ابوالقاسم بوده است _ كه مادر وى ام كلثوم دختر احمد رازى است . 5 . از منتقلان گرگان به رى؛ حسين بن اسماعيل بن زيد بن حسن بن جعفر بن حسن بن محمّد بن جعفر بن عبدالرّحمن شجرى است . و نيز امام موفق باللّه شمس الشّرف كه تنها بازمانده وى سيد امام مرشد باللّه زين الشّرف ابوالحسين يحيى بن حسين است . 6 . ابوالقاسم محمّد شهدانك پسر حمزة بن احمد بن عبيداللّه بن محمّد بن

.

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

. .

ص: 299

. .

ص: 300

. .

ص: 301

. .

ص: 302

. .

ص: 303

. .

ص: 304

. .

ص: 305

. .

ص: 306

. .

ص: 307

. .

ص: 308

. .

ص: 309

. .

ص: 310

. .

ص: 311

. .

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

. .

ص: 315

. .

ص: 316

. .

ص: 317

. .

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

. .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

فهرست منابع و مآخذ

فهرست منابع و مآخذ4 . آثار بازمانده از رى قديم ، دكتر حسين كريمان ، تهران: دانشگاه ملى ايران ، 1350 . 5 . آثار تاريخى طهران ؛ اماكن متبركه ، محمّد تقى مصطفوى ، تهران: انجمن آثار ملى ، 1361 . 6 . آستانه حضرت عبدالعظيم ، عقيلى ، تهران: دارالحديث ، 1380 . 7 . اجساد جاويدان ، على اكبر مهدى پور ، قم: اعتماد ، 1374 . 8 . احكام سلطانيه ، محمّد بن حسين فراء ، قم: دفتر تبليغات اسلامى ، 1364 . 9 . اختران تابناك ، شيخ ذبيح اللّه محلاتى ، تهران: بى نا ، 1406 ق . 10 . اختران فروزان رى و طهران ، شيخ محمّد شريف رازى ، قم: بى نا ، 1368 . 11 . ارشاد ، شيخ مفيد ، نجف: مطبعة الحيدرية ، 1962 م . 12 . استان خراسان ، ايرج افشار سيستانى ، تهران: هيرمند ، 1378 . 13 . اصول الكافى ، محمّد بن يعقوب كلينى ، بيروت: دارالاضواء ، 1413 ق 14 . اعلام النسا، محمّد الحسّون ، تهران: اسوه ، 1411 ق . 15 . اعلام الورى بأعلام الهدى ، ابو على الفضل بن الحسن الطبرسى ، قم: مؤسسة آل البيت ، 1417 ق . 16 . الاتقان فى علوم القرآن ، عبدالرحمن سيوطى ، بيروت: المكتبة الثقافيه ، 1973 م . 17 . الأصيلى فى انساب الطالبين ، ابن طقطقى الحسنى ، قم: كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، 1376 . 18 . الاغانى ، ابوالفرج اصفهانى ، بيروت: بى نا ، 1407 ق .

.

ص: 324

19 . الامام زين العابدين ، سيد عبدالرزاق مُقرّم ، نجف: مطبعة الغرى ، 1374 ق . 20 . البرهان ، هاشم بن سليمان بحرانى ، قم: مؤسسه بعثت ، 1373 . 21 . البيان و التبيين ، عمرو بن بحر جاحظ ، بيروت: دارالجيل ، 1990 م . 22 . التحف شرح الزلف ، مجدالدين بن محمّد بن منصور المؤيدى ، يمن: مكتبة بدرالعلمى ، 1417 ق . 23 . جمهرة اشعار العرب ، محمّد بن ابى الخطاب قرشى ، بيروت: دارالميسرة ، 1430 ق . 24 . الخرائج و الجرائح ، قطب راوندى ، قم: مصطفوى ، 1357 . 25 . الغدير ، علامه عبدالحسين امينى ، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، 1414 ق . 26 . الفخرى فى انساب الطالبين ، عزيزالدين المروزى الازورقانى ، قم: كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، 1409 ق . 27 . الكافى ، محمّد بن يعقوب كلينى ، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1363 . 28 . الكامل فى التاريخ ، على بن محمّد ابن اثير ، تهران: اساطير ، 1370 . 29 . الكشاف عن حقائق التنزيل ، محمود بن عمر زمخشرى ، تهران: آفتاب ، بى تا . 30 . الكنى والألقاب ، شيخ عباسى قمى ، صيدا: مطبعة الفرقان ، 1357 ق . 31 . المبسوط ، شمس الدين سرخسى ، بيروت: دراالكتب العلمية ، 1414 ق . 32 . المصباح المنير ، على مشكينى ، قم: الهادى ، 1370 . 33 . المنتظم فى التاريخ الملوك والامم ، عبدالرحمن بن على بن جوزى ، بيروت: دارالكتب العلمية ، 1412 ق . 34 . النقض ، عبدالجليل قزوينى ، تهران: 1358 . 35 . امالى ، شيخ صدوق ، تهران: كتابچى ، 1370 . 36 . امالى ، شيخ طوسى ، بغداد: المكتب الاهلية ، 1384 ق . 37 . امامزادگان رى ، محمّد مهدى فقيه بحرالعلوم ، قم: گرگان ، 1379 . 38 . انجم فروزان ، عباس فيض ، قم: بى نا ، 1322 .

.

ص: 325

39 . انساب الاشراف ، احمد بن يحيى بلاذرى ، نجف: دارالمعارف ، بى تا . 40 . انساب العرب ، سيد عبدالرزاق قطب ، بيروت: دارالمكتبة الحياة ، بى تا . 41 . انوار المشعشعين ، شيخ محمّد على نايينى اردستانى قمى ، قم: كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، 1381 ش . 42 . انوار پراكنده ، محمّد مهدى فقيه بحرالعلوم ، قم: اعتماد ، 1376 . 43 . اثبات الهداة بالنصوص فى الميزان ، محمّد بن حسن حرّ عاملى ، بى جا ، بى تا ، 1362 . 44 . أعلام الموقعين عن رب العالمين ، ابن قيم جوزيه ، بيروت: دارالاحياء ، 1412 ق . 45 . أعيان الشيعه ، محسن امين ، بيروت: دارالتعارف ، 1406 ق . 46 . بحارالأنوار ، محمّد باقر مجلسى ، بيروت: داراحياء التراث العربى ، 1412 ق . 47 . بحرالأنساب ، ملك الكتاب شيرازى ، بمبئى: بى نا ، 1322 ق . 48 . البداية والنهاية ، اسماعيل بن عمر بن كثير ، قاهره: دارالحديث ، 1413 ق . 49 . بدر فرورزان ، عباس فيض ، قم: بنگاه چاپ ، 1324 . 50 . تاريخ اعتضاد السلطنه ، مخطوط . 51 . تاريخ الاسلام، محمّد بن احمد ذهبى ، بيروت: درالكتاب العربى ، 1410 ق . 52 . تاريخ الامامة (مجموعؤ نفيسه) ، بيروت: دارالقارى ، 1422 ق . 53 . تاريخ الخلفا ، محمّد مطيع الحافظ ، بيروت: مؤسسه الرساله ، 1406 ق . 54 . تاريخ بغداد ، احمد بن على خطيب بغدادى ، بيروت: دارالكتب العلميه ، بى تا . 55 . تاريخچؤ اوقاف اصفهان ، عبدالحسين سپنتا ، اصفهان: اداره كل اوقاف استان اصفهان ، 1346 . 56 . تاريخ سياسى پارت ، نيلسون دوبواز . 57 . تاريخ طبرى ، محمّد بن جرير طبرى ، تهران: اساطير ، 1362 . 58 . تاريخ عمومى هنرهاى مصور قبل از تاريخ تا اسلام ، علينقى وزيرى . 59 . تاريخ قم ، حسن بن محمّد قمى ، تهران: توسن ، 1361 . 60 . تاريخ قم ، محمّد حسين ناصر الشريعه ، قم: دارالفكر ، 1350 .

.

ص: 326

61 . تاريخ كاشمر ، محمّد رضا خسروى ، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى ، 1372 . 62 . تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، بيروت: دارالفكر ، 1415 ق . 63 . تاريخ يعقوبى ، احمد بن ابى يعقوب ، تهران: علمى فرهنگى ، 1371 . 64 . تتمه المنتهى فى احوال الخلفا ، شيخ عباس قمى ، قم: داورى ، بى تا . 65 . تحفة الازهار ، ضامن بن شدقم الحسينى المدنى ، تهران: دفتر نشر ميراث مكتوب ، 1378 . 66 . تحفه الزائر ، علامه محمّد باقر مجلسى ، چاپ سنگى . 67 . تذكرة الخواص ، يوسف بن قزاوغلى ابن جوزى ، مشهد: آستان قدس رضوى ، 1379 . 68 . ترجمؤ تاريخ هردوت . 69 . ترجمؤ فارسى تاريخ ايران ، گيرشمن . 70 . تفسير العياشى ، محمّد بن مسعود عياشى ، قم: مؤسسه بعثت ، 1379 . 71 . تفسير صافى ، ملا محسن فيض كاشانى ، تهران: دارالكتب الاسلاميه ، 1419 ق. 72 . تقريب التهذيب ، ابن حجر عسقلانى ، حلب: دارالرشيد ، 1992 م . 73 . تنقيح المقال ، عبداللّه ماممقانى ، نجف: 1413 ق . 74 . تهذيب الأنساب و نهاية الاعقاب ، محمّد بن ابى جعفر عبيدلى ، قم: كتابخانه آية المرعشى نجفى ، 1413 ق . 75 . تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانى ، بيروت داراحياء التراث العربى ، 1993 م . 76 . تهذيب تاريخ دمشق الكبير ، ابن عساكر شافعى ، بيروت: داراحياء التراث العربى ، 1407 ق . 77 . جامع الروات ، محمّد بن على اردبيلى ، بيروت: دارالاضواء ، 1403 ق . 78 . جمهرة الانساب العرب ، ابى محمّد بن احمد بن سعيد بن حزم الاندلسى ، قاهره: المعارف ، 1977 م . 79 . جنّة النعيم ، ملا محمّد باقر كجورى مازندرانى ، تهران: سنگى ، 1298 .

.

ص: 327

80 . حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ، احمد ابو نعيم اصفهانى ، بيروت: 1409 ق . 81 . حماسؤ حسينى ، مرتضى مطهرى ، تهران: صدرا ، 1371 . 82 . حياة الامام موسى بن جعفر ، باقر شريف قريشى ، نجف: بى نا ، 1390 ق . 83 . خصال، شيخ صدوق ، قم: جامعه مدرسين ، 1372 . 84 . الخطط المقريزيه ، احمد بن على مقريزى ، بيروت: مكتبة احياء العلوم ، بى تا . 85 . خلاصة الاقوال ، علامه حلى ، قم: مؤسسة النشر الاسلامى ، 1417 ق . 86 . دائرة المعارف تشيّع ، احمد صدر حاج سيد جوادى ، تهران: شهيد سعيد محبى ، 1375 . 87 . دلائل الامام ، محمّد بن جرير طبرى ، نجف: مطبعة الحيدريه ، 1369 ق . 88 . راحة الارواح ، شيعى سبزوارى ، تهران: اهل قلم ، 1375 . 89 . ربيع الابرار، نسخؤ خطى كتابخانؤ ملى . 90 . رجال ، سيّد محمّد مهدى بحر العلوم ، تهران: مكتبة الصادق ، 1363 . 91 . رجال ، شيخ طوسى ، نجف: المطبعة الحيدريه ، 1381 ق . 92 . رجال الكشى ، شيخ طوسى ، قم: مؤسسة آل البيت ، 1404 ق . 93 . رجال النجاشى ، قم: جامعه مدرسين ، 1371 . 94 . روضات الجنات ، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى ، تهران: اسماعيليان ، 1391 ق . 95 . روض النضير ، حسين بن احمد صياغى ، بيروت: دارالجيل ، بى تا . 96 . روضة الصفاى ناصرى ، رضاقلى هدايت ، تهران: اساتير ، 1380 . 97 . روضة الواعظين ، فتال نيشابورى ، بيروت: الاعلمى ، 1406 ق . 98 . رياحين الشريعه ، شيخ ذبيح اللّه محلاتى ، تهران: بى نا ، 1406 ق . 99 . رى باستان ، دكتر حسين كريمان ، تهران: انتشارات دانشگاه تهران ، 1349 . 100 . زندگانى حضرت عبدالعظيم ، احمد صادقى اردستانى . 101 . زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى ، رازى .

.

ص: 328

102 . زندگانى على بن الحسين ، دكتر سيد جعفر شهيدى ، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1364 . 103 . سراج الانساب ، سيد احمد بن محمّد بن عبدالرحمن كيا گيلانى ، قم: كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، 1409 ق . 104 . سفينة البحار ، شيخ عباس قمى ، تهران: انتشارات سنايى ، بى تا . 105 . شاگردان مكتب ائمه ، محمّد على عالمى ، سمنان: انقلاب ، 1368 . 106 . الشجرة المباركة ، امام فخر رازى ، قم: سيدالشهداء ، 1409 ق . 107 . شدّ الازار فى حط الاوزار عن زوار المزار ، جنيد شيرازى ، تهران: چاپخانه مجلس ، 1328 . 108 . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، بيروت: داراحياء الكتب العربيه ، 1385 ق . 109 . صفة الصفوة ، ابوالفرج ابن الجوزى ، بيروت: دارالمعرفة ، بى تا . 110 . طبقات ابن سعد ، محمّد بن سعد كاتب واقدى ، بى جا ، لندن: 1322 ق . 111 . عالم آراى عباسى ، اسكندر بيك تركمان منشى ، تهران: دنياى كتاب ، 1377 . 112 . عقد الفريد ، احمد بن محمّد بن عبدربه . 113 . علل الشرائع ، محمّد بن على بن بابويه ، نجف: داراحياء التراث العربى ، 1385 ق . 114 . عمدة الطالب ، جمال الدين احمد بن على حسينى معروف به ابن عنبه ، قم: انصاريان ، 1417 ق . 115 . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه ، نجف: مطبعة الحيدريه ، 1390 ق . 116 . فتوح البلدان ، احمد بن يحيى بلاذرى ، قاهره: مكتبة النهضة ، بى تا . 117 . فرق الشيعة ، حسن بن موسى نوبختى ، نجف: المكتبة المرتضويه ، 1355 ق . 118 . الفصول الفخريّه ، جمال الدين احمد بن عنبه ، تهران: علمى فرهنگى ، 1363 . 119 . الفصول المهمة فى معرفة الائمة ، ابن صباغ مالكى ، قم: دارالحديث ، 1380 . 120 . فهرست كتابخانه سپهسالار ، محمّد تقى دانش پژوه و على نقى منزوى ، تهران: چاپخانه دانشگاه تهران ، 1356 .

.

ص: 329

121 . قاموس الرجال ، محمّد تقى شوشترى ، قم: بى نا ، 1410 ق . 122 . قيام و شخصيت زيد بن على ، ابو فاضل اردكانى ، قم: دفتر تبليغات اسلامى ، 1364 . 123 . كامل الزيارات ، ابن قولويه ، نجف: بى نا ، 1356 . 124 . كتابه هاى حرم مطهر حضرت معصومه و . . . ، منوچهر ستوده ، قم: كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، 1375 . 125 . كرامات صالحين ، محمّد شريف رازى . 126 . كشف الغمة فى معرفة الأئمه ، على بن عيسى اربلى ، تبريز ، بى نا ، بى تا . 127 . گنجينؤ دانشمندان ، شيخ محمّد شريف رازى ، تهران: بى نا ، 1352 . 128 . لباب الانساب ، ابوالحسن على بن زيد البيهقى ، قم: كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، 1410 ق . 129 . لغت نامؤ دهخدا ، على اكبر دهخدا ، تهران: دانشگاه تهران ، 1346 . 130 . مجالس المو?نين ، قاضى نوراللّه شوشترى ، تهران: بى نا ، بى تا . 131 . المجدى فى أنساب الطالبيين ، ابن صوفى ، قم: سيدالشهداء ، 1409 ق . 132 . مجمل التواريخ السلطانيه ، حافظ ابرو ، تهران: اطلاعات ، 1346 . 133 . مروج الذهب و معادن الجواهر ، على بن حسين مسعودى ، مصر: مطبعة البهية ، 1346 ق . 134 . مزارات اهل بيت ، محمّد حسين حسينى جلالى ، بيروت: 1415 . 135 . مسند الامام الكاظم عليه السلام ، عزيزاللّه عطاردى قوچانى ، مشهد: كنگره جهانى امام رضا عليه السلام ، 1409 ق . 136 . المعارف ، ابن قتيبه ، مصر: الهيئة المصرية العامة للكتاب ، 1992 م . 137 . معجم البلدان ، ياقوت حموى ، بيروت: دارصادر . 138 . معجم الرجال الحديث ، سيد ابوالقاسم خويى ، بيروت : 1403 . 139 . مفاتيح الجنان ، شيخ عباس قمى ، تهران: دفتر نشر فرهنگى اسلامى ، 1375 .

.

ص: 330

140 . مقاتل الطالبين ، ابوالفرج اصفهانى ، بيروت: دارالمعرفة ، بى تا . 141 . مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب ، نجف: المطبعة الحيدرية ، 1380 ق . 142 . منتخب التواريخ ، ملا هاشم خراسانى ، تهران: بى نا ، 1330 . 143 . منتقلة الطالبيه ، ابراهيم بن ناصر بن طباطبا ، نجف: 1388 ق . 144 . منتهى الامال ، شيخ عباس قمى ، قم: دليل ما ، 1379 . 145 . من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق ، بيروت: دارالصعب ، 1401 ق . 146 . المواعظ و الاعتبار بذكرالخطط والآثار ، احمد بن على مقريزى ، قاهره: مكتبة الثقافة الدينية ، بى تا . 147 . موسوعة العتبات المقدسة ، جعفر خليلى ، بيروت: 1407 ق . 148 . ناسخ التواريخ ، ميرزا محمّد تقى خان سپهر ، تهران: اسماعيليان . 149 . نزهة القلوب ، حمداللّه مستوفى ، تهران: بى نا ، بى تا . 150 . نقد الرجال ، سيد مصطفى تفرشى ، چاپ سنگى . 151 . نورالابصار ، سيد مؤمن شبلنجى ، بيروت: بى نا ، بى تا . 152 . النهاية فى الفتن والملاحم ، ابن كثير ، قاهره: المكتب الثقافى ، بى تا . 153 . نهج البلاغه ، سيد رضى موسوى ، تهران: نبوى ، 1368 . 154 . وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى . 155 . وسائل الشيعه ، شيخ حر عاملى ، بيروت: دارالفكر ، 1410 ق . 156 . وفيات الاعيان ، ابن خلكان ، بيروت: 1397 ق . 157 . وقايع المشهور و الايام ، محمّد باقر بيرجندى ، چاپ سنگى . 158 . هزار و يك فاميل ، امير شكيب ارسلان ، تهران: ميثم ، 1341 . 159 . يادداشتهاى قزوينى ، ايرج افشار ، تهران: علمى ، 1363 . 160 . يتيمية الدهر ، تعالبى نيشابورى ، بيروت: 1979 م .

.

ص: 331

فهرست مطالب

فهرست مطالب

.

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109