التذكره العظيميه

مشخصات كتاب

سرشناسه : كلباسي، محمدابراهيم، 1261؟ - 1316

عنوان و نام پديدآور : التذكره العظيميه/ تاليف محمدباقر كلباسي؛ تصحيح و تحقيق علي رضا هزار

مشخصات نشر : قم: دارالحديث، 1382.

مشخصات ظاهري : ص 384

فروست : (مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام 8)

شابك : 18000ريال ؛ 18000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : عبدالعظيم بن عبدالله(ع)، - 250؟ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : هزار، عليرضا، 1353 - ، مصحح و محقق

رده بندي كنگره : BP53/5/ع 26ك 8 1382

رده بندي ديويي : 297/984

شماره كتابشناسي ملي : م 83-6202

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

بسم الله الرّحمن الرّحيم تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند. طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند. شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقة الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست. آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد. در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد. حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود. اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از: 1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛ 3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

.

ص: 6

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى _ كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند _ به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد. كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد: 1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله). 2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله. 3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره. 4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره. 5 . انتشار خبرنامه. با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد. دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد. همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد. گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت. اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد. در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد _ كه بار عمده بر دوش ايشان بود _ سپاسگزارى مى شود. مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1382

.

ص: 7

زيست نامه مؤلف

زيست نامه مؤلفدر تصفح كتب تراجم و حال نگارى ، چندين دانشمند را مى توان يافت كه به كلباسى/كرباسى نامبردارند . آنچه در كوته نوشتِ زير مى آيد ، اشاره اى است به خانواده كلباسى ها كه پى افزودِ آن ، زيست نويسىِ نگارنده كتاب حاضر خواهد بود . كرباسى ، ابراهيم/محمّد ابراهيم بن محمّد حسن كاخكى گنابادى . (م 1180/1186 _ وف 1260 _ 1262 ق) ، عالم دينى ، فقيه اصولى ، زاهد و عابد . اصل او از حوض كرباس هرات است . پدرش از هرات به كاخك خراسان منتقل شد و بدين جهت به كاخى يا كاخكى معروف شد . ابراهيم در اصفهان به دنيا آمد . پس از فراگرفتن مقدمات به عتبات رفت . او محضر وحيد بهبهانى را درك كرد و فقه و اصول و علوم دينى را از حوزه اساتيدى چون سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء و آقا سيد على طباطبايى ، صاحب «رياض» ، و سيد محسن مقدس كاظمى و ديگر علماى وقت فراگرفت . سپس به ايران بازگشت . در قم از محضر محقق قمى ، صاحب «القوانين» ، و در كاشان از محضر ملا محمّد مهدى نراقى بهره برد . آنگاه به اصفهان بازگشت و در مسجد حكيم آنجا حوزه درس تشكيل داد . كرباسى از ميرزاى قمى و شيخ جعفر نجفى و شيخ احمد احسائى و شيخ عبد على خطى بحرانى و شيخ حسين ماحوزى و شيخ سليمان بحرانى اجازه داشت و از آنان روايت مى كرد . ميرزا زين العابدين خوانسارى و آقا سيد حسن مدرس و سيد حسن مجتهد موسوى و

.

ص: 8

آقا ميرسيد محمّد شهشهانى از شاگردان وى بودند . او در اصفهان درگذشت و در جوار مسجد حكيم دفن شد . از آثار وى: «اشارات الاصول» ، در دو مجلد بزرگ؛ «الايقاضات» ، در اصول فقه؛ «شوارع الهداية» ، در شرح «الكفاية» محقق سبزوارى؛ «ارشاد المسترشدين»؛ «منهاج الهداية الى احكام الشريعة و فروع الفقه»؛ «مناسك الحج» ، به فارسى؛ «نقد الاصول»؛ «نخبة» ، رساله عمليه ، به فارسى . (1) كرباسى ، شيخ محمّد جعفر ، فرزند محمّد ابراهيم ، (1219 _ 1292 ق) ، عالم دينى و فقيه نزد پدر و ديگر علماء تلمذ نمود . در اصفهان درگذشت و در مقبره خانوادگى دفن شد . از آثارش: رساله مبسوطى در «ديات» ، كه به گفته «تذكرة القبور» نامش «تحفة الجعفرية» است؛ رساله اى در «حدود»؛ رساله اى در شرح حال پدرش؛ مقاله اى در پايان كتاب «منهاج الهداية» پدرش؛ «منهج الرشاد الى احكام الدين و الايمان» ، در شرح «ارشاد الاذهان» . (2) كرباسى ، شيخ محمّد حسين بن شيخ محمّد رضا . (1323 _ 1418 ق) ، فقيه عالم و زاهد . در اصفهان به دنيا آمد و در خاندان علم و فضيلت نشو و نما يافت . نيايى بزرگ او شيخ محمّد ابراهيم كرباسى ، مؤلف «اشارات الاصول» ، است . او مقدمات و ادبيات را نزد علماى اصفهان آموخت و آنگاه در 1340 ق در هفده سالگى به نجف مهاجرت كرد و فقه و اصول را در محضر آيت اللّه شيخ

.


1- .الاعلام ، 6/195 ؛ اعيان الشيعه ، 2/206 _ 207؛ ايضاح المكنون ، 1/64 ، 83 ، 2/58؛ تذكرة العلماء ، 216 _ 217؛ تذكرة القبور ، 46 ، 47 _ 48؛ الذريعه ،1/520 _ 521 /97 ، 2 _ 98 ، 507 ، 14/237 ، 22/253 ، 23/179 _ 180 ، 24/272؛ روضات الجنات ،1/44 _ 47 ؛ ريحانه ،5/42 _ 44 ؛ طبقات اعلام الشيعه ، قرن 13/14 _ 15 ؛ فوائد الرضويه ،10 _ 12 ؛ الكنى والالقاب ،3/109 ؛ لغت نامه ، ذيل ابراهيم كلباسى ؛ معجم المؤلفين ،1/91 ؛ مكارم الآثار ،5/1643 _ 1646 ؛ هدية العارفين ،1/42 .
2- .تذكرة القبور ،108 _ 109 ؛ الذريعه ، 23/180 _ 187 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 13/15 ، 240 _ 241 .

ص: 9

عبدالحسين رشتى و آيت اللّه شيخ ضياء الدين عراقى و آيت اللّه اصفهانى و آيت اللّه اصطهباناتى و آيت اللّه شيخ محمّد كاظم شيرازى فراگرفت و سپس به اصفهان مراجعت كرد و از محضر آيت اللّه سيد محمّد صادق خاتون آبادى استفاده نمود . پس از آن به نجف بازگشت و از خدمت آيت اللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى و آيت اللّه شيخ حسين حلّى بهره مند گشت و در سال 1360 ق به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف شد . مدتى در مكه و مدينه اقامت كرد . در 1377 ق براى معالجه به تهران آمد و پس از بهبود در قم سكنى گزيد و به تدريس و مطالعه و تأليف پرداخت . از آثارش: «تقريرات» دروس آيت اللّه عراقى ، يك دوره كامل در اصول؛ «تقريرات» آيت اللّه اصفهانى ، يك دوره كامل در اصول؛ كتاب «الطهارة» ، در فقه؛ «صلاة» ، در فقه . (1) كرباسى ، كمال الدين ميرزا ابوالهدى ، فرزند شيخ ابوالمعالى محمّد بن شيخ محمّد ابراهيم . (وف 1356 ق) ، عالم دينى ، فقيه اصولى ، مجتهد ، رجالى و زاهد . در اصفهان به دنيا آمد . تحصيلات خود را در محضر پدرش و عده اى ديگر از علما گذراند ، سپس براى تكميل تحصيلات در حدود 1320 ق به نجف مهاجرت كرد و در اصول و فقه از محضر آخوند ملاكاظم خراسانى و آقا سيد محمّد كاظم يزدى استفاده نمود . پس از رسيدن به مقامات عالى اجتهاد به اصفهان بازگشت و به درس و بحث و تدريس پرداخت و حوزه درس فقه و اصول و رجال تشكيل داد . وى از علماى روزگارش به دريافت اجازه نايل آمده بود و از سيد حسن صدر و ميرزا محمّد هاشم خوانسارى چهارسوقى و حاج ملا على محمّد نجف آبادى اجازه روايت داشت . وى خود نيز از مشايخ اجازه آيت اللّه سيد شهاب الدين نجفى و سيد حسن خراسانى و شيخ عبدالحسين گروسى بود . در اصفهان درگذشت و در مقبره خانوادگى در كنار پدرش در تخت فولاد دفن شد . از آثار وى: «البدر التمام و البحر الطمطام» ، در شرح حال پدر و جدّش؛

.


1- .طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/583 ؛ گنجينه دانشمندان ،2/243 _ 244 .

ص: 10

«التحفة الى سلالة النبوة» ، اجازه مبسوطى است براى آيت اللّه سيد شهاب الدين نجفى؛ حاشيه بر «كفاية الاصول» ، آخوند خراسانى؛ «الدر الثمين فى جملة من المصنفات والمصنفين»؛ «درة البيضاء» ، در اجازه روايت: «زلات الاقدام» ، در اشتباهات رجالى؛ «سماء المقال فى تحقيق علم الرجال»؛ «الصراط المستقيم فى التمييز بين الصحيح و السقيم»؛ «القواعد الرجالية» . (1) كرباسى ، محمّد مهدى بن محمّد ابراهيم . (وف 1292 ق) ، فقيه امامى . از پدرش ، علامه حاج محمّد ابراهيم كرباسى ، به دريافت اجازه اجتهاد نايل آمده بود و پس از پدر جانشين وى گشت . شيخ محمّد مهدى كرباسى داماد سيد حجة الاسلام بود . او كتاب «منهاج الهداية» پدرش ، در فقه ، را شرح كرد و آن را «معراج الشريعة» در شرح «منهاج الهداية الى احكام الشريعة» ناميد و در 1267 ق از نگارش آن فراغت يافت . از ديگر آثار وى: «الاجتهاد والتقليد»؛ «الاستصحاب» . (2) كرباسى ، ميرزا ابوالقاسم بن محمّد مهدى بن ابراهيم . (وف 1308 ق) ، فقيه ، اصولى و عالم دينى . معروف به شيخ العراقين . نوه دخترى سيد حجة الاسلام بود . در اصفهان به دنيا آمد . پس از فراگيرى مقدمات و استفاده از محضر پدرش به نجف مهاجرت كرد و از محضر علامه انصارى و پس از او از شيخ محمّد حسين كاظمى بهره برد . آنگاه خود به تدريس پرداخت . او در نهايت احترام در نجف باقى ماند . در آنجا درگذشت و همان جا دفن شد . از آثار وى:

.


1- .اعيان الشيعه ،2/453 ؛ تذكرة القبور ،106 _ 107 ؛ الذريعه ،3/67 ، 403 ، 8/63 ، _ 64 ، 12/229 ، 15/34 ، 16/337 ؛ ريحانه ،7/298 _ 300 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/81 ؛ گنجينه دانشمندان ، 2/244 ؛ معجم رجال الفكر والادب فى النجف ،3/1067 _ 1068 ؛ معجم المؤلفين ،13/146 ؛ مكارم الآثار ،4/1304 ؛ مؤلفين كتب چاپى ،1/307 _ 308 .
2- .الاعلام ،7/334 _ 335 ؛ الذريعه ،1/273 ، 2/25 ، 21/230 _ 231 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 13/15 ؛ فوائد الرضويه ،10 .

ص: 11

«الاصول الفقه» ، در دو مجلد بزرگ ، شرح كتاب «اصول» پدرش ، آقا شيخ محمّد مهدى كرباسى؛ «كتاب الصلاة» ، كه در آن از كتاب «الجواهر» و نيز از استادش شيخ انصارى بسيار نقل كرده است . (1) كرباسى ، ميرزا ابوالمعالى محمّد بن محمّد ابراهيم . (1247 _ 1315 ق) ، فقيه اصولى ، رجالى ، محقق و مجتهد . در اصفهان به دنيا آمد . از محضر سيد محمّد بن عبدالصمد شهشهانى و سيد حسن مدرس اصفهانى استفاده نمود . كرباسى عالمى متبحر و داراى تتبع بسيار بود . او استاد آيت اللّه بروجردى بود . در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد به خاك سپرده شد . از آثار وى: «الاستخارات»؛ «البشارات» ، در اصول فقه؛ «الجبر والتفويض»؛ «الاسرافية»؛ «الاستيجارية»؛ «الاستشفاء بالتربة الحسينية»؛ شرح «زيارة عاشوراء»؛ شرح «الكفاية» سبزوارى ، در فقه؛ «حجية المظنة»؛ «تعارض الاستحصاب و اصالة الصحة»؛ «تعارض الاستصحابين» . از ديگر آثار وى نگارش كتب مستقلى در شرح حال محدثين بزرگى چون: ابن الغضائرى ، ابوبكر حضرمى ، آقا حسين خوانسارى ، حفص بن غياث ، حماد بن عثمان ، سليمان بن داوود ، شيخ بهائى ، على بن سندى ، قاسم بن محمّد محمّد بن سنان ، محمّد بن فضل ، محمّد بن قيس ، نجاشى و جمعى ديگر مى باشد . (2) كرباسى ، ميرزا جمال الدين ، فرزند آقا ميرزا ابوالمعالى . (وف 1350 ق) ، فقيه ، هيوى و زاهد . در اصفهان ابتدا نزد پدر مقدمات را فراگرفت و پس از تلمذ در

.


1- .اعيان الشيعه ،2/416 _ 417 ؛ تذكرة القبور ،508 ؛ الذريعه ،2/202 _ 203 ، 15/54 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/76 _ 77 ؛ معجم الرجال الفكر والادب فى النجف ،3/1066 ؛ معجم المؤلفين ،8/124 ؛ مكارم الآثار ،6/2199 .
2- .آينه دانشوران ، 475 ؛ تذكرة القبور ،105 _ 106 ؛ الذريعه ، 2/18 _ 19 ، 23 ، 35 ، 57 ، 3/110 ، 5/83 ، 6/276 ، 13/308 ، 14/36 ؛ ريحانه ،7/269 _ 270 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/79 _ 80 ؛ الكنى والالقاب ،1/159 ؛ گنجينه دانشمندان ،2/243 .

ص: 12

خدمت بعضى از علماى شهر به نجف رفت و در محضر آخوند خراسانى حاضر گشت . او از پدرش روايت كرده است . وى در جنب مزار پدرش دفن شد . از آثارش «تلخيص الهيئة» ، در مهمات مسائل هيئت قديم و شناخت تقويم و اسطرلاب است . (1) كرباسى ، ميرزا رضا/محمّد رضا ، فرزند ميرزا عبدالرحيم بن ميرزا محمّد رضا شيخ الاسلام بن محمّد ابراهيم . (1295 _ 1383 ق) ، عالم دينى ، فقيه اصولى و مجتهد . در اصفهان به دنيا آمد . از محضر علماى آنجا استفاده نمود . سپس به تهران آمد و در درس علماى تهران شركت كرد . در 1323 ق به نجف مهاجرت كرد و از شيخ الشريعه اصفهانى و سيد محمّد كاظم يزدى به دريافت اجازه نايل شد . آنگاه به اصفهان بازگشت و سالها به ترويج دين و نشر احكام و احياى مساجد مخروبه پرداخت . وى سپس به مشهد مهاجرت نمود و در آنجا ساكن گرديد و به انجام وظايف دينى و تدريس پرداخت . او در همان جا درگذشت و به خاك سپرده شد . از آثار وى: «انيس الليل» ، در شرح «دعاى كميل»؛ «مكيال اليقين فى اصول الدين»؛ «ايقاظات الاصول»؛ «مقامات العارفين فى بيان منازل السالكين» ، به فارسى؛ «هداية السالكين لعموم المؤمنين» ، به فارسى؛ «دعوة الحسينية»؛ حواشى بر كتب مختلف فقهى و اصولى؛ «مرآت المصنف» . (2) محمّد ابراهيم بن عبدالرحيم بن محمّد رضا بن حاجى كلباسى . از زندگانى وى چيز زيادى نمى دانيم . او در سال (1362 ق) در شهر رى درگذشت و در مدرسه امين السلطان ، مقبره معماريان دفن شد . دو نگارش زير را از وى مى شناسيم : 1 . الفوائد السنية في الأحكام الفقهية . ا ين

.


1- .تذكرة القبور ،108 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/308 ؛ معجم المؤلفين ،13/379 .
2- .تذكرة القبور ،331 ؛ الذريعه ،2/464 ، 20/287 ، 22/12 ، 182 ، 25/176 ؛ طبقات اعلام الشيعه ،قرن 14/759 .

ص: 13

كتاب شامل شش رساله است كه در سال (1342 ق) در تهران به چاپ رسيد . رسالة صلح حق الرجوع؛ والصلح فوارا عن الدين؛ ضمان تعاقب الأيدي؛ الغصب؛ شرائط الإجتهاد؛ اجازات ، مجموعه رساله هاى اين كتابند . (1) 2 . التذكرة العظيمية (2) . اين كتاب در سال (1346 ق) تأليف شده و در دويست صفحه رقعى در همان سال در تهران به چاپ رسيده است . اين كتاب با آنكه عنوانى عربى دارد ولى به زبان پارسى است . التذكرة العظيمية شامل مقدمه ، دوازده تذكره و خاتمه است . گزارشواره اى از ساختار كتاب بدين قرار است . مقدمه: فضايل و خصائص سادات . تذكره اول: نسب و خاندان حضرت عبدالعظيم عليه السلام . تذكره دوم: برادر ، همسر و فرزندان حضرت عبدالعظيم عليه السلام . تذكره سوم: فضايل حضرت عبدالعظيم عليه السلام . تذكره چهارم: حديث عرض دين . تذكره پنجم: هجرت ايشان به رى و سخنى در هجرت و انواع آن . تذكره ششم: احاديث حضرت عبدالعظيم عليه السلام . تذكره هفتم: محل دفن ايشان . تذكره هشتم: شرح شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام . تذكره نهم: ثواب زيارت ايشان . تذكره دهم: آداب زيارت ، معنى آن و وظايف خادمان حرم ايشان . تذكره يازدهم: فضايل حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سخن عالمان . تذكره دوازدهم: در ذكر بانيان و خادمان حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام . خاتمه: شرح حال امامزاده حمزه؛ بيانى در احوال امام زادگان ديگر؛ شرح حال

.


1- .الذريعه ج16 ص342 .
2- .الذريعة ج4 ص 40 .

ص: 14

در تحقيق حاضر

شيخ صدوق؛ شرح حال حاجى كلباسى؛ نقد و ردّى بر فتاوى و خرافات وهابيان .

در تحقيق حاضر:كتاب التذكرة العظيمية در شمار نگارش هاى پُر ثمر درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . گمان مى رود كه هدف نگارنده در اين كتاب ، بدست دادن اثرى درباره آن حضرت بوده براى عموم مردمان ، و نه نگاريدن كتابى تخصصى و يا يك تك نگارىِ ويژه . نثر كتاب چندان روان و آسانْ خوان نيست و ناهموارى هاى بسيارى را واجد است . نگارنده در نقل ها و نيز ترجمه هايش از روايات چندان دقيق و حساس نبوده است . گاه رواياتى را با ذكر مصادرى نقل مى كند كه در آنها يافت نمى شود . به هر روى ، شايد با توجه به سخن پيشگفته كه عمومى بودن نوشتار را گمان برديم ، بتوان از پاره اى كاستى هاى كتاب كاست . بدين جهت در تحقيق حاضر ، كوشيديم تا اصلِ عربى بيشترِ منقولات پارسى شده را يافته و ثبت كنيم ، و نيز از مصادر گوناگون آدرس دهيم . خداوند لطيفِ لطفْ افشان را مى ستايم كه چراغ توفيق فرا راهم افراشت و ويراستن و آراستن اين اثر را روزيم كرد و توانستم عرض ارادتى به آستانِ آسمان ساى حضرت عبدالعظيم عليه السلام بنمايم . على رضا هَزار قم _ 10/12/81 .

.

ص: 15

الحمد للّه الذي خصّ من عباده مولانا عبدالعظيم ، فجعل زيارة قبره الشريف من شعائر دينه القويم ، وأجر زائره من حدائق جنّة النّعيم ، والصّلاة والسّلام على أفضل الأوّلين والآخرين ، والمبعوث رحمة للعالمين ، وعلى أهل بيته الأئمّة الميامين والسادات المطهّرين والهداة المهذّبين والشفعاء في يوم الدين ما دامت السماوات والأرضين . و بعد ؛ چنين گويد بنده محتاج به ربّ كريم ابن عبد الرحيم محمّد ابراهيم النجفى الكلباسى الاشترى _ غفر اللّه لهما بلطفه العميم _ : چون زيارت قبور فرزندان ائمّه دين و مقابر اهل ايمان و يقين از شعائر اسلام و سنّت سنيّه سيّد انام عليه الصلاة و السلام عبادتيست منصوص و طاعتيست مخصوص ، توسّل به آن موجب ثواب و تمسّك به آن منجى از عقاب روح اعمال است و فتوح آمال ، و برحسب حكم عقل و نقل اجر و جزاء هر عملى متفرّع بر معرفت است و الاّ مثل جسديست بى جان و تنيست ناتوان . و چون از تفضّلات الهيّه و عطاياى رحمانيّه مراقد قبور شريفه جمعى از امام زادگان محترمين در حدود و داخله طهران _ صانها اللّه عن الحدثان _ مقدور و معيّن شده خصوص قبر شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه الحق حجتى است بر اهالى طهران و توابع ، چه بلاها كه از اهالى آن بواسطه آن قبر شريف از ايشان رفع مى شود ، و چه نعمت ها كه بواسطه صاحب آن قبر به ايشان عطا مى شود ، و

.

ص: 16

چه حاجت ها كه توسط آن قبر مبارك از آنها روا مى شود ، و چه بركاتى كه بواسطه روح مقدس او بر اين خلق نازل مى شود ؛ پس به اين نعمت عظمى و اين موهبت كبرى خداوند منّان بر عموم بندگان و اهالى طهران منّتى بزرگ گذارده و بر عموم لازم است كه بواسطه مجاورت بابركت ايشان و توفيق زيارت قبور محترم آنان ، و درك فيوضات از حمد و شكر چنين نعمتى غفلت ننمايند ، و تحقق حمد و شكر بر هر نعمتى فرع معرفت آن است ، بلكه درك آن فيوضات كثيره منوط به معرفت است . از فرمايشات و منقولات از مقام رسالت است صلى الله عليه و آله وسلم : « المعروف بقدر المعرفة » 1 . يعنى احسان در حقّ هركس به قدر معرفت اوست . و فرمودند : « شمّة من المعرفة خير من كثير من العمل » 2 . يعنى قليلى از معرفت بهتر از بسيارى از اعمال بى معرفت . و عجب از بسيارى از اهالى طهران و توابع آن كه معرفتى به حالات امام زادگان ندارند و فقط به آثار ظاهريّه بقعه ها و ضرايح شريفه ايشان توجّه دارند ،

.

ص: 17

و برحسب عادت يا تقليد آباء و اجداد و غيرهم در اوقات شريفه زيارت ايشان در مزار و مراقدشان حاضر مى شوند ، البتّه شناسائى هر مزورى براى زائر لازم است ، و زيارت مجهول از رويه عقل دور است ، خاصّه آن فضيلت كه از براى زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام است از آنكه بهشت براى او واجب مى شود ، و مثل زيارت حضرت حسين عليه السلام است ، مسلّماً بدون معرفت به مقامات آن جناب و شناسائى فضائل و مناقب او و دوستى ايشان به آن ثواب و اجر نمى رسد ؛ فلذا جمعى از برادران ايمانى و اخلاّء روحانى خواهش نمودند ازاين بى بضاعت گناه كار كه مختصرى خالى از اطناب و اغلاق در احوالات حضرت عبدالعظيم عليه السلام و ساير امامزادگان به انضمام شرح حال و قبور جمله از علماء مدفونه در طهران و غيره بنويسم ، اگرچه مرحوم عالم محدّث ، صاحب كتاب « جنّة النّعيم » رحمة اللّه عليه 1 مفصّلاً زحمت كشيده و نوشته و لكن چون بمناسبت بسيارى از مطالب متفرّقه درج و مزج نموده و كتاب مفصّلى شده و مشتمل بر بسيارى از مطالب و اخبار از مطوّل و قصاراست ، و بسيارى از عوام و خواص بواسطه نداشتن نسخه آن يا نداشتن حوصله و وقت مطالعه آن از معرفت و مقامات ايشان محروم بودند ، پس به اين سبب اين كمترين بندگان از

.

ص: 18

جهت عبادت و بيشترى ايشان از جهت لغزش و معصيت در مقام اجابت مسئول ايشان برآمدم و بتوفيق اللّه مأمول ايشان را به جا آورم ، و مجموعه از مفاد اخبار و مجامع آثار از آنچه در كتب مفصله يافته و به مضمون « كم ترك الأوّل للآخر » آنچه را كه خاصّه احقر استقصاء نموده و اطلاع پيدا كرده بر وجه اختصار و محض تذكر اخوان نوشتم كه بواسطه اختصار و سهولت مطالعه آن _ انشاء اللّه تعالى _ عموم خلق از معرفت شاهزادگان حقيقى و امام زادگان لازم التعظيم بهرمند شوند ، و بكلّى از معارف ايشان محروم نباشند ، و ناميدم او را به «تذكرة العظيميّه» . اميد است كه خداوند جلّ شأنه بدين واسطه بر اين ضعيف افسرده و غريق بحر معاصى مهلكه ترحّم فرمايد ، چراكه خانواده رسالت كشتى نجاتند براى اهل عصيان ، خاصه خدّام آستانه ملك پاسبان و اللّه الموفّق المستعان وعليه الاعتماد والتكلان . و مشتمل است بر يك مقدمه و دوازده تذكره و خاتمه . در پايان تذكر اين نكته ضرورى است كه تذكره ششم در نسخه اصل تكرار شده لذا در كتاب حاضر هم مكرر آمده است.

.

ص: 19

امّا مقدّمه

امّا مقدّمه:در بيان فضائل و خصائص سادات و كليّه امام زادگان از ذرّيّه رسالت صلى الله عليه و آله وسلمبدان كه فضيلت و مزيّت ذرّيّه رسول صلى الله عليه و آله و لزوم محبّت ايشان مستفاد از آيات عديده و اخبارمتواتره است ، و دوستى ايشان از اعظم عبادات است . چراكه بعد از ايمان به خدا و رسول ، عبادتى افضل از دوستى آل محمّد نيست ، و بعد از كفر به خدا و رسول هيچ معصيتى بزرگتراز دشمنى آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلمنيست ، و لزوم دوستى ايشان متفق عليه فريقين است ، و مخالف آن مذموم و خارج از مذهب حق كه مرحوم ابن بابويه _ عليه الرّحمه _ فرموده : « إعتقادنا في العلويّين أنّهم آل محمّدٍ صلى الله عليه و آله وسلم وأنّ مودّتهم واجبة ، لأنّها أجر النبوّة ، قال اللّه عزّ وجلّ : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (1) والصدقة عليهم محرّمةٌ ، لأنّها أوساخ أيدي النّاس ، وطهارة لهم _ تا آنجا كه فرموده : إعتقادنا في المسيء منهم أنّ لهم ضعف العذاب ، وفيالمحسن منهم أنّ له ضعف الثواب » (2) . يعنى اعتقاد ما اماميّه درباره سادات و اولاد على عليه السلام آن است كه ايشان آل محمّدند و دوستى ايشان واجب است ؛ چراكه اجر رسالت است به مضمون آيه

.


1- .شورى/23 .
2- .الاعتقادات ص183.

ص: 20

شريفه كه : بگو اى پيغمبر من مزد رسالت از شما نمى خواهم مگر دوستى خويشانم را ، و صدقه واجب بر ايشان حرام است ، چراكه آن از اوساخ و آلودگى هاى دست هاى مردم است ، و پاكيزگى از براى ايشان است . و اعتقاد ما درباره بدهاى ايشان آن است كه از براى آنها دو برابر عذاب است و از براى خوبان ايشان دو برابر اجر است . و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم منقول است كه : من در روز قيامت شفاعت مى كنم از چهار صنف و اگرچه بيايند با گناه اهل دنيا : يكى آن مردى كه يارى كند ذرّيّه مرا ، و ديگر مردى كه بذل كند مال خود را براى ذرّيّه من وقتى كه در تنگى باشند ، و ديگر مردى كه دوست دارد ذرّيّه مرا به زبان و دل ، و ديگر مردى كه سعى كند در حوائج ذرّيّه من 1 . و حضرت صادق عليه السلام فرمود : چون روز قيامت مى شود منادى ندا مى كند: اى خلايق ! ساكت شويد كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم با شما حرف مى زند . پس خلايق ساكت مى شوند . پس مى ايستد پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و مى گويد : اى گروه خلايق ! كسى كه از براى او نزد من چيزى هست يا منّتى دارد يا احسانى به من كرده ، برخيزد تا جزا دهم او را . پس مى گويند : فداى تو باد پدران و مادران ما ! چه چيز از ما نزد شما هست ؟ و چه منّتى بر شما داريم ؟ و چه احسانى كرده ايم ؟ بلكه احسان از خدا

.

ص: 21

و رسول است بر جميع خلايق . پس فرمايد : بلى ، هركس يكى ازاهل بيت و ذرّيّه مرا مأوى داده يا به ايشان احسان كرده ، برهنه ايشان را پوشانيده يا گرسنه ايشان را طعام داده پس برخيزد تا جزا دهم او را . پس گروهى از خلق كه اين كار كرده اند برخيزند . پس از جانب حق تعالى ندا رسد : يا محمّد ! اى حبيب من ! قرار دادم جزاى آنها را با تو ، پس جاى ده ايشان را هر كجا از بهشت كه خواهى ، پس مسكن دهند ايشان را در مقام وسيله كه محجوب از پيغمبر و اهل بيت او نباشند و مجاور با ايشان باشند در بهشت 1 . و در كتاب « خصال » منقول است كه : هركس ذرّيّه مرا دوست ندارد يا ولدالزناست يا منافق 2 . و در كتاب « فضائل السادات » سبط مرحوم ميرداماد ، _ رحمة اللّه عليه _ از

.

ص: 22

تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام نقل فرموده كه : حضرت حسن بن على عليهماالسلامفرمود : مردى عيال او گرسنه بودند ، پس از خانه برآمد شايد چيزى بيابد كه قوتى براى ايشان تواند خريد ، پس يك درهم تحصيل نمود و به آن نان و خورش خريد . در اثناى راه رسيد به مردى و زنى از سادات و صاحبان قرابات حضرت محمّد وعلى عليهماالسلام و يافت ايشان را گرسنه ، پس گفت : ايشان كه خويشان پيغمبرند سزاوارترند بر اين درهم از خويشان من ، و آنچه خريده بود براى عيال خود به ايشان داد و نمى دانست كه به آن سختى حال كه واجب النفقه خود را مى دانست ، چون مراجعت كند چه جواب آنها را بگويد ؟ پس شروع به راه كرد و آهسته آهسته مى رفت و تفكّر مى نمود كه چه عذر و علّت گويد درباره آن ، چون چيز ديگر نداشت . پس در آن حال حيرت كه در عرض راه داشت ، ديد كه پيكى و قاصدى او را مى طلبد و خبر از او مى گيرد ، چون او را نشان دادند نزد او آمد و نامه به او داد كه از شهر مصر آورده بود با پانصد اشرفى در كيسه اى و به او گفت : اين بقيّه مال پسر عمّ تو است كه در مصر وفات كرده و از او صد هزار اشرفى مانده كه از تجار مكه و مدينه طلب دارد ، و عقار بسيارى ، يعنى مستقلاّت و اضعاف اين مال در مصر دارد ؛ پس آن پانصد اشرفى را از چاپار گرفت و توسعه بر عيال خود نمود . و در همان شب پيغمبر و اميرالمؤمنين را در خواب بديد به او گفتند : چگونه ديدى توانگر ساختن ما تو را ، چون ايثار كردى و اختيار نمودى قرابت ما را بر قرابت خود ؟! و بعد از آن نماند احدى در مدينه و نه در مكه از آن جماعتى كه پسر عم

.

ص: 23

متوفاى او قدرى از آنها طلب داشت از وجه صد هزار اشرفى مگر آنكه محمّد و على عليهماالسلام به خواب او آمدند و گفتند : اگر كه صبح زود حق فلان را كه از ميراث ابن عم او مانده به او مى رسانى فبها و الاّ در همان وقت تو را هلاك مى كنيم و مستأصل مى سازيم و ازاله مى نماييم نعمت هاى خدا را از تو . پس آن قرض داران ، تمام ، على الصباح آنچه بر ذمه ايشان بود برداشته به نزد او آوردند تا آنكه مجموع آن صد هزار اشرفى نزد او جمع شد و نماند احدى در مصر از آن جماعت كه نزد او مالى بود از آن مرد مگر آنكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم و اميرالمؤمنين را در خواب ديد و به تهديد او را امر نمودند كه به هر نحو تعجيل و سرعت مقدور باشد مال او را ادا نمايد . پس از آن ، آن دو بزرگوار به خواب آن مرد ايثار كننده در حق ذرّيّه آمدند و به او فرمودند كه : چگونه ديدى صنع خدا و معامله او را با خود ؟ به تحقيق كه ما امر كرديم كسانى كه در مصر مى باشند به زودى مال تو را به تو رسانند ، آيا مى خواهى امر كنيم حاكم آن شهر را كه عقار و مستقلاّت و املاك تو را در معرض بيع درآورده ، بفروشد و قيمت هاى آنها را از مال خود حواله كند كه در مدينه بگيرى و بَدل آن هرچه خواهى در اين موضع خريدارى كنى ؟ آن مرد عرض نمود : بلى . پس آن دو حضرت به خواب حاكم مصر آمدند و امر نمودند او را كه مستقلاّت او را بفروشد و قيمت آن را به طريق سابق به او برساند ، پس آوردند براى او از آن قيمت ها سيصد هزار اشرفى و چنان شد آن مرد در تموّل كه در مدينه با تموّل ترى از او نبود . پس از آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در خواب او آمده و فرمود : يا عبداللّه ! اى بنده خدا ! آنچه واقع شد جزاى دنياى تو بود بر اين عمل خيرى كه از تو واقع شد

.

ص: 24

نسبت به آن سيّد ، كه قرابت مرا بر قرابت خود اختيار كردى ، و بخدا قسم در آخرت به عوض هر حبّه از اين مال ، هزار قصر به تو خواهم داد در بهشت كه كوچك تر آن قصرها بزرگتر از تمام دنيا باشد ، و در شرافت به مثابه ايست كه مقدار سر سوزنى از آن بهتر است از دنيا و ما فيها (1) . راقم حروف گويد : مضمون اين حديث شريف مطابق است با دليل عقل و نقل و هيچ بعدى ندارد ؛ چراكه خداوند اگر عملى را از بنده قبول نمود خصوص ايثار كه مجاهده با نفس و جهاد اكبر است خداوند به قدر كرم خود عوض مى دهد يك بر ده ، يك بر صد ، و يك بر صد هزار عوض مى دهد در دنيا و آخرت ، و جزاى آخرت هم چون آن عالم اوسع از اين عالم است بلكه اين عالم نمونه از آن عالم است . سوى شهر از باغ شاخى آورند باغ بستان را كجا آنجا برند خاصه باغى كاين جهان يك برگ اوست بلكه او مغز است اين عالم چو پوست و مَثَل عالم دنيا و آخرت عالم رحم و شكم مادر و عالم دنياست كه عالم دنيا چقدر اوسع از عالم رحم است كه فضاى آن و فضاى اين و نعمت ها و غذاى عالم رحم خون متعفّن حيض را با نعمت هاى عالم دنيا و غذاهاى آن نمى توان قياس كرد ، و هيچ طرف نسبت نيست ، و البته جزئى نعمت هاى باقيه عالم بقا بهتر است از تمام نعم فانيه دنيا چنانچه در آخر حديث اشاره شد . و در كتاب « خصال » از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم منقول است : كسى كه دوست ندارد عترت مرا پس يكى از سه كس خواهد بود : يا منافق است ، يا

.


1- .تفسير الإمام العسكري عليه السلام ص338.

ص: 25

ولدالزناست ، يا شخصى است كه حامله شده است به او ، مادر او در حال حيض 1 . و ديگر از كتاب « امالى » ابن بابويه رحمه الله نقل شده از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمكه : چون در مقام محمود به مقام شفاعت گناهان بزرگ امّت خود برآيم ، حق تعالى مرا رخصت دهد براى شفاعت ايشان و به درجه قبول رسد ، و بخدا قسم شفاعت نكنم در حقّ كسى كه ذرّيه مرا اذيت رساند 2 . و شك نيست كه ذريّه عموم دارد تا قيامت . و علاّمه مجلسى اين حديث را در جلد بيست و يكم « بحار » نقل فرموده (1) . و در كتاب « درر المناقب » 4 و ساير كتب معتبره از تفسير « مجمع البيان » از عمرو بن خالد كه گفت : خبر داد مرا زيد بن على در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا امام زين العابدين عليه السلام در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا حضرت حسين عليه السلام در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت : خبر داد مرا اميرالمؤمنين در حالتى كه گرفته بود موى خود را گفت :

.


1- .در نسخه چنين آمده ولى روايت مذكور در «بحار الانوار» ج8 ص37 ح12 آمده است.

ص: 26

خبر داد مرا حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در حالتى كه گرفته بود موى خود را فرمود : كسى كه آزار كند يك موى از بدن تو را يا على ، پس به تحقيق كه آزار كرده است خدا را ، و كسى كه آزار كند خدا را ، لعنت كرده اند او را اهل آسمان ها و اهل زمين (1) . و در بعضى روايات وارد است : من آذى شعري فالجنّة حرام على (2) ؛ يعنى كسى كه اذيت كند يك موى مرا بهشت بر او حرام است . و بعضى از روايات وارد است : « من آذى شعرة منّي فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه » (3) . و در « امالى » طوسى _ رحمة اللّه عليه _ نقل شده كه حضرت اين آيه تلاوت فرمود : « إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً » (4)(5) . راقم حروف گويد : گرفتن هريك در وقت ذكر خبر موى مبارك را براى تشبّه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم بوده و از جهت نهايت ضبط ايشان در حديث و تأكيد و اهتمام در ترك اذيّت ذرّيّه آن حضرت است . و كلمه «من آذى شعرة منك» يعنى شعرة ناشئة منك . يعنى كسى كه اذيت كند يكى از ذرارى و منسوبان على عليه السلام را هرچند نسبت به واسطه ضعف و دورى

.


1- .مجمع البيان ج7 ص314.
2- .بحار الأنوار ج93 ص233 ح31.
3- .بحار الأنوار ج93 ص233 ح32.
4- .احزاب/57 .
5- .الأمالي للطوسي رحمه الله ص451 المجلس السادس عشر.

ص: 27

بقدر موئى باشد پيغمبر را اذيت كرده و ملعون است در دنيا و آخرت . و آنچه يافته ايم در آيات قرآنى و اخبار محمّد و آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و كلمات علماء حقّه از فضائل و مناقب و خصايص و امتيازات سادات و ذرّيّه پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم از سايرر طبقات مردم بسيار است و اكتفا مى شود به ذكر شصت فضيلت كه به طور اجمال محض تذكّر اخوان مؤمنين عرض مى شود : اوّل : كثرت اولاد و نسل سادات است كه شرق و غرب عالم را منوّر كرده ومنتشر شده اند وآن بمضمون وعده ايست كه خداوند درسوره كوثر به حبيب خود به كثرت اولاد و ذرّيّه داده كثّر اللّه امثالهم ؛ يك دختر از آن حضرت بيش نماند و خداوند آن همه اولاد و ذرّيّه به او مرحمت فرموده كه در مجالس شيعه كمتر مجلسى است كه منعقد شود و خالى از سادات بنى الزهرا عليهم السلام باشد . ولكن چنانچه اهل تاريخ نوشته اند در شام هفتاد علم از بنى اميّه بلند شد ، هر علمى نشانه هزار جمعيّت از بنى اميّه بود ، به مضمون « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرْ » (1) تمام نابود شدند چون دشمن آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم بودند و يك نفر از ايشان نمايان نيست . دوّم : اهل عالم و طبقت رعيّت مأمورند خمس را كه از حقوق فرضيّه ايشان است به كتف هاى خودشان و غيره بردارند و به اين سلسله جليله برسانند . در تفسير علىّ بن ابراهيم آيه شريفه « لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » (2) تفسير شده به خمس ، يعنى به ثواب نمى رسيد تا آنكه رد كنيد به آل محمّد

.


1- .كوثر/3 .
2- .بقره/92 .

ص: 28

خمس ايشان را از انفال و فى ء (1) . (3) صدقات واجبه از زكات و غيره كه از اوساخ يعنى آلودگى ها و اقذار مردم است ، بر ايشان حرام است براى علوّ و برترى مقام ايشان از ساير مردم . (4) احدى را نيست از زمان نزول آيه خمس تا روز قيامت بميرد مگر اينكه از حقوق ايشان اشتغال ذمّه دارد . (5) از سلاطين و بزرگان و رعايا تمنّاى انتساب به اين سلسله جليله را مى نمايند به واسطه عزّت و شرافت ايشان و آنان ، الى الابد داراى اين شرافت هستند . در كتاب « ذخاير » از عايشه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم منقول است كه فرمود : جبرئيل گفت : گرديدم زمين را از مشرق ها و مغرب ها نيافتم مردى افضل از محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، و گرديدم زمين را مشرق ها و مغرب ها و نيافتم قبيله اى افضل از بنى هاشم . (6) آنكه خداوند عالم فرمان داده به دوستى ايشان : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » 2 . (7) نمازها قبول نمى شود مگر به ذكر صلوات بر ايشان در تشهّد و تعقيب كه فرمود : عقّبوا صلاتكم بالصلوات . (8) در فضايل ايشان اختلافى نيست مگر در تقديم و تأخير از آنچه در صدر

.


1- .شورى/23 .

ص: 29

اسلام واقع شد . (9) آنكه احدى نتوانست از عموم اين سلسله هجوى كند كه در واقع عيبى باشد ، چنانچه كسى نتواند از بشر و طبقه رعيّت احاطه به فضايل ايشان نمايد . (10) دعوى خلافت از ايشان مطابق آيات قرآنى است . (11) محبّت ايشان محبّت رسول خداست و محبّت رسول صلى الله عليه و آله وسلم محبّت خداست . (12) دولت و سلطنت حقّه در آخر اين عالم متّصل به قيامت براى ايشان است كه فرمود : « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ » (1) الى آخره . (13) ايشان را طهارت مولد مرحمت فرموده ، چنانچه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمطهارت مولد داشت . (14) خداوند در قرآن ايشان را سلام فرستاده : « سَلاَمٌ عَلَى آلِ يَاسِين » (2) . (15) دشمن ايشان از زناست يا نطفه حيض يا منافق است . (16) علامت ولد الزنا بغض اهل بيت است و ميل داشتن به حرام و استخفاف به دين و بد سلوكى در محضر و مجلس با مردم . (17) ذكر بعضى از حيوانات لعن بر دشمنان ايشان از قبيل قبّره 3 و هدهد : لعن اللّه مبغضي آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم [ است ] .

.


1- .قصص/5 .
2- .صافات/130 .

ص: 30

(18) دعاى ذرّيّه و اطفال سادات را وعده اجابت داده اند و به تجربه رسيده در حكايات عديده . كسى كه منكر فضيلت و حقّ ايشان و ولايت ايشان شود عبادت او قبول نيست . (20) بعد از رتبه ايشان رتبه قرآن است و كسى نزديك تر از ايشان به قرآن نيست بلكه چهارده معصوم عليهم السلام افضل از قرآن هستند و به ده وجه در محل خود ثابت شده است . (21) بر تمام اوّلين و آخرين فضيلت دارند به مضمون آيات و اخبار : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ » (1) آل ابراهيم تفسير شده به آل محمّد مگر بر اشخاصى كه افضليّت آنها معلوم شد . (22) از براى خوب هاى ذريّه و سادات دو اجر است . (23) مسى ء و بدكار ايشان به خوب هاى ايشان بخشيده مى شوند و آنها را به حضرت رسول مى بخشند ، و در دعاى حضرت رسول است : اللّهمّ إنّهم عترة رسولك فهب مسيئهم لمحسنهم وهبهم لي . (24) سادات بعد از حضرت رسول و ائمّه طاهرين به بهشت مى روند و كسى نتواند تقدّم بر ايشان جويد چنانچه مضمون حديث است . (25) اختصاص لباس سبز است به ايشان چنانچه لباس سياه از بنى اميّه است ، اگرچه روايتى ديده نشده است از ائمّه طاهرين عليهم السلام در پوشيدن سادات ، جامه و عمّامه سبز ولكن منعى هم نيافته ايم بلكه از انتشار و شهرت در زمان

.


1- .آل عمران/33 .

ص: 31

مأمون و نرسيدن منع از امام رضا عليه السلا 1 . و در اين زمان ها هركه هاشميست و منتسب به حضرت رسول است ، از حسنى و حسينى و فاطمى و علوى و موسوى و رضوى سيّد خوانند ، و نيافته ايم از ائمّه اطهار كه ابناء و احفاد خود را يا ديگرى ائمّه دين را نسبت به هاشم و قريش سيّد خوانده باشند و اين جهت مرسوم و معمول به اين خصوصيّت معلوم نشده و گويا اين لقب براى ذرّيّه رسالت بعد از غيبت صغرى شايع شده ، خصوص از زمان مرحومين سيّد مرتضى و سيّد رضى _ عليهما الرّحمه _ كه به واسطه جلالت قدر و فخامت مقام ايشان با رياست و سياست كلّيّه و سيادت عامّه كه داشتند ساير اولاد فاطمه عليهم السلام بالتبع براى امتياز ايشان از ساير مردم موسوم به اين اسم شدند و تا به حال لقب سيّد بر ايشان بماند ، و سزاوار است كه بماند . (28) اختصاص شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله است در روز قيامت به كسانى كه به ذرّيّه فاطمه اعانت كرده اند ، به هر قسمى چنانچه در بعض اخبار وارد

.

ص: 32

است : فرحم اللّه امرء اعان ذرّيّة الزهراء . (29) جواز بوسيدن دست ايشان چنانچه بوسيدن دست علماء كه اولاد روحانى پيغمبرند جايز است . و مستفاد از اخبار است در كتاب « جامع الاخبار » است كه روا نيست بوسيدن سر و دست احدى مگر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و كسى كه اراده كرده باشى از آن پيغمبر را . از اين كلمه مى توان استفاده كرد كه بستگان به آن حضرت را از اولاد روحانى و جسمانى براى تعظيم آن حضرت جايز است بوسيد دست و سر ايشان كه وارد است در خبر : أيّها النّاس ! عظّموا أهل بيتي في حياتي ومن بعدي وأكرموهم وفضّلوه م (1) . يعنى مردم تعظيم و بزرگ شمريد اهل بيت مرا در زندگانى من و از بعد از وفات من و اكرام كنيد ايشان را و فضيلت و مزيّت دهيد ايشان را . و منقول است كه : زيد بن ثابت دست ابن عبّاس را بوسيد و گفت : ماها مأموريم كه به واسطه قرابت شما با پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين سلوك نماييم . و در كتاب مناقب است كه ابو حنيفه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد ، ديد كه حضرت به عصا تكيه داده ، عرض كرد : شما به آن سن نرسيده ايد كه عصا لازم باشد . فرمود : چون از رسول صلى الله عليه و آله وسلم است تيمّناً گرفته ام . پس آن عصا را خواست ببوسد ، حضرت آستين بالا زد و فرمود : اين را كه بخدا قسم از گوشت و موى پيغمبر95 است نمى بوسى و عصا را مى بوسى (2) ؟!

.


1- .الفضائل ص125 ؛ بحار الأنوار ج30 ص313.
2- .المناقب ج4 ص248.

ص: 33

و در حديث وارد است كه حضرت عيسى عليه السلام برخاست و پاى حواريين را بوسيد و فرمود : تواضع كنيد عالم را به اين نحو كه من تواضع كردم شما را . بعد فرمود : تواضع زياد مى كند حكمت را و به عكس است تكبّر ، و بدانيد گياه در زمين مى رويد نه در كوه 1 . و حديث ديگر نقل شده كه : اگر سجده براى غير خدا روا بود هرآينه مى گفتيم كه مردم علما را سجده كنند . راقم حروف گويد : اين دو طايفه كه تأكيد در تعظيم و تكريم ايشان شده از علماء و سادات براى آن ست كه احترام آنان احترام دين است : يك طايفه حامل علم و كتاب رسولند و يك طايفه حامل جسم و نسبت و نشانه هاى رسولند ؛ پس بر عموم مسلمانان لازم است احترام و تعظيم اين دو طايفه جليله را بنمايند ، چراكه احترام ايشان تعظيم دين و احترام رسول است ، و هتك احترام و اذيّت ايشان توهين و هتك اساس دين است ، اين است كه درباره هتك احترام فقهاء و علماء اسلام فرمودند حضرت باقر عليه السلام : فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنّما بحكم اللّه استخفّ وعلينا ردّ والرادّ علينا رادّ على اللّه وهو على حدّ الشرك باللّه (1) ؛ يعنى رد كننده بر علماء مثل رد كننده بر ما آل

.


1- .الكافي ج1 ص67 وج7 ص412 ؛ التهذيب ج6 ص218.

ص: 34

محمّد است ، و رد كننده بر ما مثل رد كننده بر خداست ، و در حدّ شرك به خداست . و در مقام هتك احترام سادات فرمودند : اذيّت ايشان اذيّت رسول است ، و اذيّت رسول اذيّت خداست . فيا معشر المسلمين ! هلمّوا فاسعوا في تعظيمهما وتوقيرهما وإيّاكم والإهانة بهما . (30) بقاى اين سلسله جليله تا قيامت قيامت و عدم انفصال نسل آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم . (31) تحسين و خوبى تقدّم و تقديم در مجالس و در كلّيّه امور مگر بر عالم كه اولاد روحانى است و مقدّم بر اولاد جسمانيست الاّ آنكه جامع هر دو جهت باشد . (32) نرسيدن به شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم دشمن ايشان و كسانى كه اذيّت ايشان كرده اند . (33) در بهشت درِ سفيديست و داراى هزار قصر است مخصوص آل محمّد . (34) من زار ذرّيّتهما كمن زارهما 1 ، يعنى كسى كه زيارت كند ذرّيّه محمّد و على عليهماالسلام را مثل آن است آن دو حضرت را زيارت كرده باشد .

.

ص: 35

(35) قبور ائمّه و ذرّيّه ايشان بقعه هاى بهشت است . (36) در قيامت شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم اوّل براى ذرّيّه طاهره است ، الأقرب فالأقرب ، بعد از براى انصار و اهل يمن از تابعين و مؤمنين و بعد از براى عرب و بعد از براى عجم . (37) گوشت بدن ذرّيه و بنى هاشم بر درنده و سباع حرام است . (38) دوستى سادات را ده خاصيّت است در دنيا و ده خاصيّت است در آخرت ، امّا در دنيا : زهد و حرص بر علم و ورع در دين و رغبت در عبادت و توبه قبل از مردن و نشاط و سرور در نماز شب و قيام در آن و يأس از آنچه در دست مردم است و حفظ در امر و نهى الهى و بغض دنيا و سخاوت ، و آنچه در آخرت است : حساب ندارد ، ميزان براى او نصب نمى شود ، نامه به دست راست او دهند ، و برات آزادى به او داده مى شود ، و صورت او سفيد و نورانى مى شود ، و از حلّه هاى بهشت به او پوشانند ، و شفاعت صد نفر از اهل خود را بنمايد ، و خداوند نظر رحمت به سوى او فرمايد ، و تاجى از تاج هاى بهشت بر سر او گذارند ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : طوبى لمحبّي ولدي وعترتي وأهل بيتي . (39) كراهت مخالطه و آميزش زياد با سادات كه باعث كدورت شود ، دورى و دوستى كلام معروفيست و شايد از اين جهت منع مجاورت اعتاب مقدّسه نقل شده و مذموم است . (40) بايد مؤمن اهل بيت و عترت رسول را از اهل بيت و عترت خود گرامى تر و محبوب تر و عزيزتر دارد ، چنانچه آن حضرت اولى تر و عزيزتر است از جان هاى ما ، و اخبار بر اين بيان عيان است ، بلكه فرمود : مؤمن نيست

.

ص: 36

كسى كه ذرّيّه مرا بهتر و محبوب تر از ذرّيّه خود نداند ، چنانچه منقول است . (41) منقول است از كتاب « صواعق » از حضرت رسول كه فرمود : هريك از اهل بيت من ايمان به خدا بياورد و اقرار به تبليغ رسالت من بنمايد خداوند وعده داده است او را عذاب نكند (1) . اگرچه اين حديث به ظاهر باقى نيست و معارض دارد من بعد ذكر خواهد شد . (42) در قيامت تمام مردم به اسم مادرشان خوانده [ مى شوند ] مگر على و ذرّيّه آن حضرت كه به واسطه صحّت ولادت و نسب به اسم پدران خوانده مى شوند 2 . (43) ابن عبّاس فرمود : خداوند به اولاد عبدالمطّلب هفت چيز داده : صباحت و فصاحت و سماحت و شجاعت و حلم و علم و دوستى زنان 3 . (44) معاويه _ عليه اللعنه _ گفت به عقيل رضى الله عنه : إنّ فيكم لشبقاً 4 يا بني هاشم . يعنى در شما بنى هاشم شهوت هست . عقيل فرمود : هو منّا في الرجال ومنكم في النّساء . يعنى راست است شهوت ما

.


1- .الصواعق المحرقة ص243.

ص: 37

بنى هاشم در مردان است و از شما در زن ها 1 . نظير اين كلام فرمايش امام حسن است به مروان چنانچه در مناقب است خلاصه آنكه مروان عرض كرد : در شما بنى هاشم صفت شهوت هست . فرمود حضرت حسن : بلى گرفته شده است شهوت از مردان شما و گذارده شده است در زن هاى شما ، پس دفع شهوت زنى از بنى اميّه نمى شود ، مگر به مردى از بنى هاش م 2 . (45) منقول از حضرت رسول است : هر سبب و نسبى منقطع مى شود روز قيامت ، مگر نسب و سبب من . يعنى به مضمون آيه « فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ » (1) در روز قيامت نسب كسى براى او نفعى نمى دهد ، لكن نسب حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نافع است 4 . چنانچه مضمون اين حديث است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : آيا راضى نيستى كه تو با من باشى در بهشت با حسنين و ذرّيّات ما پشت سر ما و زن هاى ما پشت ذرّيّات ما و شيعيان ما طرف راست و چپ ما باشند .

.


1- .مؤمنون/101 .

ص: 38

و ديگر اخبارى كه سادات و منتسبين به آن حضرت فرداى قيامت شفاعت خواهند نمود . (46) در مجلسى كه فضائل و مناقب اين سلسله جليله مذكور شود ملائكه آسمان ها نازل شوند و طلب مغفرت مى نمايند و بال هاى خودشان را مى سايند به پشت هاى ايشان واز تمام گناهان پاك مى شوند . (47) چون يك نفر از بنى هاشم وفات مى نمود پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چون او را دفن مى كردند و خاك بر او مى ريختند دست و انگشتان مباركش را بر خاك قبر او فرو مى برد بطوريكه جاى او باقى بود و اين از مختصّات بنى هاشم بود كه هركه از خارج مى آمد و آن اثر را مى ديد مى فهميد كه آن قبر يكى از بنى هاشم است كه تازه وفات كرده . (48) منع كردن ائمّه ، مردم را از مذمّت سادات و دُعاتى كه از اين سلسله خروج كرده اند ، چنانچه در اخبار وارد است . (49) از موسى بن جعفر عليهماالسلام منقول است كه نظر كردن به ذرّيّه ما عبادت است . يكى از اصحاب عرض كرد : مراد از ذرّيّه ائمّه طاهرين اند ؟ فرمود : مراد من تمام ذرّيّه است ، مالم يفارقوا منهاجه ولم يتلوّثوا بالمعاصي 1 . مادامى كه از طريقه حقّه بيرون نروند و آلوده به معصيت نشوند .

.

ص: 39

و منقول است كه : كسى كه نظر كند به صورت على عليه السلام هزار حسنه براى او بنويسند و هزار گناه از او محو نمايند و پانصد درجه در بهشت براى او بلند شود (1) . (50) اختصاص صلوات به پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و آل و ذرّيّه آن حضرت . ابن قدّاح روايت كرده از ابو عبداللّه عليه السلام كه مردى دست به در خانه كعبه زده بود و مى گفت : اللّهمّ صلّ على محمّد . آن حضرت فرمود : صلوات را منقطع و دنباله بريده مگردانيد و بر حق ما ظلم مكنيد و بگوييد : اللّهمّ صلّ على محمّد واهل بيته 2 . (51) اميرالمؤمنين و ذرّيّه آن حضرت سبيل اللّه و راه حق هستند . در كتاب معانى الاخبار است از جابر : سؤال نمودم از حضرت باقر عليه السلام از تفسير آيه كريمه : « لَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ » (2) . فرمود : آيا مى دانى كه كيست سبيل اللّه ؟ گفتم : نمى دانم بخدا قسم مگر آنكه بشنوم از تو . حضرت فرمود : سبيل اللّه عليّ بن ابى طالب عليه السلام و ذرّيّه او هستند (3) .

.


1- .بشارة المصطفى ص57 ؛ الأمالي للطوسي رحمه الله ص350 المجلس الثاني عشر ؛ بحار الأنوار ج38 ص195.
2- .آل عمران/157 .
3- .عن جابر عن ابي جعفر عليه السلام قال : سألته عن هذه الآية في قول اللّه عزّوجلّ « وَلَئِن قُتِلْتُم في سَبيلِ اللّه ِ أْوْ مِتُّم» . قال فقال : أتدري ما سبيل اللّه . قال قلت : لا واللّه إلاّ أن أسمعه منك . قال : سبيل اللّه هو علي عليه السلام وذريته وسبيل اللّه من قتل في ولايته قتل في سبيل اللّه ومن مات في ولايته مات في سبيل اللّه . معاني الأخبار ص167 ؛ بحار الأنوار ج53 ص40.

ص: 40

و اين حديث به ظاهر شامل جميع ذرّيّه آن حضرت است . (52) مَثَل ايشان مَثَل كشتى نوح است به روايت سنّى و شيعه . گفت ابن عبّاس كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتى نوح است در حين طوفان ؛ هركه به كشتى نوح نشست نجات يافت ، و هركه تخلّف كرد هلاك شد (1) . (53) ابواب اللّه اند . درها به سوى خدا هستند آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم . در كتاب « مجمع البيان » در تفسير « وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا » (2) حضرت باقر فرمود : آل محمّدٍ أبواب اللّه وسبيله والدعاة إلى الجنّة والقادة إليها والأدلاّء عليها إلى يوم القيامة (3) . در « معانى الاخبار » است محمّد بن سليمان ديلمى از پدرش روايت كرده از حضرت صادق پرسيدم : فدايت شوم ! كيست آل محمّد ؟ فرمود : ذرّيّه محمّد صلى الله عليه و آله وسلم . عرض كردم : پس كيست اهل او ؟ فرمود : ائمّه طاهرين عليهم السلام (4) .

.


1- .بشارة المصطفى ص33 ؛ بحار الانوار ج106 ص168.
2- .بقره/189 .
3- .تفسير العياشي ج1 ص86 ؛ وسائل الشيعة ج27 ص30.
4- .عن محمد بن سليمان الديلمي عن ابيه قال : قلت لأبي عبداللّه عليه السلام : جعلت فداك من الآل ؟ قال : ذرية محمّد صلى الله عليه و آله وسلم . قال فقلت ومن الأهل ؟ قال : الأئمة عليهم السلام . فقلت : قوله عزّوجلّ « ادْخِلُوا آلَ فرعونَ أشَدَّ العذاب» قال : واللّه ما عنى إلاّ ابنته . معاني الأخبار ص94.

ص: 41

در روايت ديگر حضرت صادق مى فرمايد: آل آن كسانى هستند كه نكاح آنها بر پيغمبر حرام است به سبب ولادت ، مثل ساداتى كه از اولاد فاطمه باشند تا قيامت . (54) عيادت بنى هاشم فريضه است و زيارت ايشان سنّت است ، چنانچه مفاد بعض روايات منقول آن على ابن بابويه است از حضرت رسول در كتاب « ثواب الاعمال » : كسى كه زيارت كند مرا يا زيارت كند يكى از ذرّيّه مرا زيارت خواهم نمود او را در روز قيامت ، پس او را خلاص خواهم نمود از هول هاى روز قيامت (1) پ . و در « جامع الاخبار » است : من زار واحداً من أولادي في الحياة وبعد الممات فكأنّما زارني ، ومن زارني غُفِر له البتّة 2 . يعنى كسى كه زيارت كند يكى از اولاد مرا در حيات و بعد از وفات ،

.


1- .قال الحسين عليه السلام : يا ابتاه ما لمن زارنا ؟ قال : يا بني من زارني حياً وميتاً ومن زار أباك حيّاً وميتاً ومن زارك حيّاً وميتاً ومن زار أخاك حيّاً وميتاً كان حقيق علي أن أزوره يوم القيامة وأخلصه من ذنوبه وأدخله الجنة . ثواب الأعمال ص82.

ص: 42

پس مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد ، و كسى كه مرا زيارت كند البته آمرزيده است . راقم حروف گويد : اين حديث شريف شامل تمام امامزادگان و سادات بنى فاطمه مى باشد از احيا و اموات آنها . (55) اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم امان اهل زمين هستند چنانچه در كتاب عمدة الطالبين نقل شده از پيغمبر : ستاره ها امانند از براى اهل آسمان ها ، اگر برطرف شوند اهل آسمان ها برطرف مى شوند ، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين ، يعنى وجودشان سبب بقاى اهل زمين است ، هرگاه اهل بيت من برطرف شوند اهل زمين برطرف مى شوند (1) . مؤيّد اين حديث است : لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها 2 ، يعنى اگر حجّت بالغه در روى زمين نباشد زمين اهلش را فرو برد .

.


1- .عن علي بن الحسين عليه السلام قال : « نحن ائمة المسلمين وحجج اللّه على العالمين وسادة المؤمنين وقادة الغرّ المحجلين وموالي المؤمنين ونحن أمان أهل الأرض كما أنّ النجوم أمان لأهل السماء ونحن الذين يمسك اللّه السماء أن تقع على الأرض إلاّ باذنه وبنا يمسك الأرض أن تميد بأهلها وبنا ينزل الغيث وبنا ينشر الرحمة ويخرج بركات الأرض ولولا ما في الأرض منا لساخت بأهلها ... . الأمالي للصدوق رحمه الله ص186 المجلس الرابع والثلاثون ؛ بحار الأنوار ج23 ص5.

ص: 43

راقم حروف گويد : قبر محترم حضرت عبدالعظيم امان است براى اهالى طهران و توابع آن و الاّ كثرت معصيت و الحاد و اعمال خلق برخلاف فرمان خدا و رسول صلى الله عليه و آله وسلم موجب نزول عذاب و خرابى زمين بود . چنانچه روايتى وارد است كه قبر موسى بن جعفر عليهماالسلام امان است براى اهل بغداد و الاّ بواسطه كثرت معصيت آن شهر خراب و ويران مى شد (1) . (56) خمس دادن به سادات حقى است كه از جانب رب الارباب مقرّر شده براى ايشان چنانچه زكات از براى فقراء از غير سادات معيّن شده ، به دليل آيه كريمه : « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَإِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » (2) ، كه خداوند خمس را براى خود و اين پنج قسم از بندگانش مقرّر فرموده ، تمام هرچه هست از اوست ، و شب روز از خوان نعمت احسان او مى خوريم و لكن براى امتحان و تقرّب ما بندگان ضعيف لئيم قرار داده چيزى از اموال را به مصارف مقرّره صرف بنماييم ، و از اين شش قسمت سه قسمت حقّ امام عليه السلام است كه سهم خدا و رسول و ذوى القربى بوده باشد و در زمان غيبت امام راجع به مجتهد جامع شرايط فتواست ، و سه قسم ديگر حق اين سه فرقه است : يتيم و مسكين و ابن السبيل از سادات منتسبين به هاشم از جهت پدر ، و احكام و مسائل ذكر شده ، و آيه مباركه « وَيْل

.


1- .قال الرضا عليه السلام لزكريا بن آدم بن عبداللّه بن سعد الأشعري : إن اللّه يدفع البلاء بك عن أهل قم كما يدفع البلاء عن أهل بغداد بقبر موسى بن جعفر عليه السلام . بحار الأنوار ج57 ص221 .
2- .انفال/41 .

ص: 44

لِلْمُطَفِّفِين » (1) تأويل شده به كسانى كه حق سادات را از خمس كم مى دهند . اما بدا به حال بسيارى از اهل اين زمان كه هيچ نمى دهند ، و توقيع شريف از امام زمان عليه السلام نقل شده در كتاب « وسائل الشيعه » : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، لعنة اللّه والملائكة والنّاس أجمعين على من أكل مالنا درهماً حراماً 2 . يعنى لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر كسى كه از راه حرام درهمى از مال ما را بخورد . فرمودند : كسى كه يك درهم از حقوق مقرّره الهيّه را ندهد خداوند كسى را بر او مسلّط كند كه دو برابر از او بگيرد 3 . (57) اگر جنازه اى حاضر شود و سيّد هاشمى حاضر باشد و شخص عامى ، به مضمون اخبار بايد ولىّ ميّت آن هاشمى را مقدّم بدارد ، و حديث « قدّموا قريشاً ولا تقدّموهم » 4 ، هم وارد است ، بلكه با اختلاف در امامت جماعت يك

.


1- .مطففين/1 .

ص: 45

سبب رجحان و تقدّم هاشمى بودن است . و شهيد ثانى رحمه الله نقل فرموده از حضرت صادق عليه السلام كه : « الصلاة خلف العالم بألف ركعة ، وخلف القرشي بمأة ، وخلف العربي خمسون ، وخلف المولى خمس وعشرون » (1) . يعنى نماز خواندن پشت عالم به دين و احكام اسلام برابر هزار ركعت است ، و با سيّد قرشى به صد ركعت است ، و با اعرابى پنجاه ركعت است ، و با بنده و غلام ثواب پانزده ركعت دارد . (58) تواضع كردن و برخاستن از براى سادات . در كتاب « جامع الاخبار » است : « من رأى أولادي ولا يقوم قياماً ابتلاه اللّه ببلاء لا دواء ل » (2) . يعنى هركس اولاد مرا ببيند و برنخيزد بر پاى ، خدا او را به بلايى مبتلا مى كند كه دوا نداشته باشد . و فرمود : « من رأى أولادي ولم يقم بين يديه فقد جفاني ومن جفاني فهو منافق » 3 . يعنى كسى كه اولاد مرا ببيند و برنخيزد برابر او ، پس به تحقيق كه جفا كرده است بر من و كسى كه جفا كند مرا ، منافق است . و از اين جهت بعضى از اجلّه علماء بر اين مطلب مداومت داشته اند من جمله مرحوم عموى حقير ، عالم كامل ، حاجى آقا محمّد _ طاب ثراه _ از پسرهاى مرحوم آية اللّه كلباسى _ اعلى اللّه مقامه الشريف _ كه صاحب تأليفات و تصنيفات بسيار بوده در فقه و اصول ، و مواظبت آداب و سنن شرعيّه داشته ، و در مجلسى كه نشسته بود هر سيّدى را مى ديده نظر به همين اخبار برمى خاسته

.


1- .النفلية ص81 ؛ مستدرك الوسائل ج6 ص473.
2- .اين دو سخن را در « جامع الاخبار » و نيز غير آن نيافتيم.

ص: 46

و مى نشسته اگرچه دور بوده و التفات نداشته ، نظر به اطلاق خبرى كه ذكر شد . و در امر به معروف و نهى از منكر ساعى بوده ، روزى در محضر شاه فرموده بود كه : شاه به اين خوبى چرا بايد با مادر خود زنا كند ؟! شاه وحشت كرده بود . كتاب خود را كه خيلى بزرگ بوده و هميشه همراه داشته باز كرده و آن حديث را خوانده كه : هركس شارب نزند مثل آن است كه با مادر خود زنا كند ، رحم اللّه معشر الماضين من العلماء . (59) اخراج تمام مردم است از مسجد ، مگر آل رسول و آل على عليهم السلام . زمخشرى در كتاب « درّ فائق » روايت كرده كه : سعد بن وقّاص گفت كه : چون ندا كرده شد كه بيرون رود هركس در مسجد است ، مگر آل رسول و آل على ، بيرون رفتيم در حالتى كه مى كشيديم ظروف و امتعه و اسباب خود را از جهت بيرون رفتن 1 . (60) كراهت دخول در خانه آل رسول است به حالت جنابت ، بلكه بعضى از فقهاء _ رضوان اللّه عليهم _ مشاهد مشرّفه و ضرايح مقدّسه ائمّه را ملحق به مسجد نموده اند و داخل شدن جنب را در آنها حرام دانسته اند ولكن به نظر قاصر ، اظهر عدم حرمت است و احوط الحاق آنهاست به مساجد . ابن شهر آشوب از مناقب خود از صدوق رحمه الله روايت كرده في دلائل الامامة و معجزاته كه : شخصى (1) وارد خانه حضرت صادق شد ، حضرت به طور اعجاز به

.


1- .أبو بصير رحمه الله.

ص: 47

تنبيه

او فرمود : « إنّ بيوت الأنبياء وأولاد الأنبياء لا يدخلها الجنب » (1) . يعنى خانه انبياء و اولاد انبياء جنب در آنها نبايد داخل شود . پس از اين جهت احوط آن است كه جنب داخل در مقابر و حرم امام زادگان و ذرّيّه رسول نشود ، چراكه به ظاهر خانه رفيع و بيوت شريفه ايشان است و از اين جهت اذن دخول مى گيرى و در حرم ايشان وارد مى شوى ، پس بيت آل محمّد و ذرّيّه آن حضرت بيت المقدس است و ناپاك نبايد در آن وارد شود .

تنبيهدر بيان آنكه سادات و امام زادگان هر قدر تقوى و عبادتشان و اطاعت آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمّه دين بيشتر باشد ، قربشان به ايشان و بستگيشان به آنها بيشتر است ، و ديگر آنكه به واسطه معصيت از ذرّيّه بودن بيرون نمى روند اگرچه سبب بعد و دورى آنان شود از ايشان ولكن به واسطه كفر و شرك و انكار امامت امام به حق و دعوى امامت به كذب از آل محمّد منقطع مى شوند و ديگر از اين خانواده نيستند ، و شاهد بر اين مطالب بعضى از آيات قرآنى و اخبار آل عصمت و ائمّه طاهرين است : من جمله در كتاب « من لا يحضره الفقيه » از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هركه مخالفت دين خدا كند و دوستى كند با دشمنان خدا و دشمنى كند با دوستان خدا بيزارى از ايشان واجب است هركه باشد و از هر قبيله بوده باشد . و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود به فرزند خود محمّد بن حنفيّه كه : تواضع و فروتنى

.


1- .مناقب آل أبي طالب عليه السلام ج4 ص226.

ص: 48

تو با شرافت تو اشرف است از بزرگى تو به سبب شرافت پدران تو . و حضرت امام جعفر صادق فرمود كه : محبّت و دوستى و اعتقاد و اخلاص من مر اميرالمؤمنين را نزد من خوش تر و بهتر است از ولادت من از آن حضرت (1) . و پرسيدند از آن حضرت كه : آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم كيستند ؟ فرمود : كسى است كه حرام باشد بر پيغمبر نكاح او ، و استشهاد فرمود به آيه : « وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ » . و شايد وجه استشهاد به آيه شريفه كه ذكر ذريه ابراهيم در آن شده است و سادات در آن داخل هستند آن باشد كه كسى توهم نكند بايد همه ذريه انبياء ممدوح باشند و فاسق نباشند ، بلكه مى شود بسيارى از ايشان فاسق باشند . يا اشاره به آن باشد كه فاسق بودن ايشان را از ذرّيّه بودن بيرون نمى برد مگر آنكه مثل پسر نوح كافر شوند . و در جواب سؤال از حضرت صادق عليه السلام از آيه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّه » (2) فرمود : ظالم به نفس از ما آن كسى است كه حق امام زمان خود را نشناسد و مقتصد ، عارف به حق امام است و سابق به خيرات به اذن خدا امام عليه السلام

.


1- .قال الصادق عليه السلام : « ولايتي لعلي بن أبي طالب عليه السلام أحبُّ إلي من ولادتي منه ، لأنّ ولايتي لعلي بن أبي طالب فرض و ولادتي منه فضل » . بحار الأنوار ج39 ص299.
2- .فاطر/32 .

ص: 49

است (1) . و ديگر فرمود حضرت صادق در روايت طولانى كه : نيست بين خدا و بين احدى قرابت و خويشى ، گرامى ترين بندگان و محبوب ترين بندگان نزد خداوند پرهيزكارتر آنهاست و داناتر به طاعت خداوند ، و به خدا قسم تقرّب پيدا نكند به سوى خدا بنده اى مگر به طاعت ، و نيست با ما برات آزادى از آتش ، و نيست از براى احدى بر خدا حجّتى . كسى كه مطيع خدا باشد پس براى ما دوست است ، و كسى كه عاصى باشد براى خدا پس دشمن ماست ، و نمى رسد كسى به ولايت ما مگر به تقوى و پرهيزكارى و عمل صالح . پس از آن فرمود كه : نوح گفت _ چنانچه آيه قرآن است _ : « رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ * قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ » (2) يعنى حضرت نوح عرض كرد : به درستى كه پسر من از اهل بيت من است و وعده تو حق است و تو بهترين حكم كننده ها هستى . خطاب رسيد : به درستى كه پسرت از اهل تو نيست و ميان شما رابطه پدر و فرزندى نيست و نسبت پدرى از بين مرتفع است و از كثرت مخالفت با حق و موافقت با كفّار و مخالطه با آنان و اتصاف به صفت كفر و متابعت فجّار و اشتغال به عمل غير صالح ، كانّه نفس عمل غير صالح شده ، و اين بيان موافق قرائت عمل غير صالح است كه به رفع و تنوين عمل خوانده شود چنانچه از روايت حسن بن موسى نقل شده ، و خوب است آن روايت را به فارسى نقل كنيم ، عموم از آن

.


1- .الكافي ج1 ص214.
2- .هود/45 _ 46 .

ص: 50

مستفيض شوند . حسن بن موسى الوشاء البغدادى گفت : بودم در خراسان با حضرت رضا عليه السلام در مجلس آن حضرت ، و زيد بن موسى كه برادر آن حضرت بود حاضر بود و رو كرده بود در مجلس بر جماعتى ، افتخار مى كرد بر ايشان و مى گفت : ما و ما ، و از بزرگى خود سخن مى گفت ، و حضرت امام رضا عليه السلام رو كرده بود به قومى و با ايشان سخن مى گفت ، پس شنيد سخن زيد را ، و رو كرد به او فرمود : اى زيد ! آيا مغرور ساخته تو را سخن سبزى فروش هاى كوفه كه روايت كرده اند حديثى كه فاطمه عليهاالسلامنگاهداشت دامن عصمت خود را از شوب دنس معصيت و حرام ، پس حرام كرد خداوند ذرّيّه او را از آتش دوزخ ؟! بخدا قسم كه نيست مراد از آن مگر حسن و حسين عليهماالسلام و اولاد از بطن آن حضرت خاصّه ، پس آنكه بوده باشد موسى بن جعفر كه اطاعت كرده خدا را و روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت به سر آورد و معصيت كنى تو خدا را بعد از اين بياييد روز قيامت هر دو مساوى در درجه اجر ، اگر چنين باشد هرآينه تو عزيزتر خواهى بود نزد خدا از او ، به تحقيق كه امام زين العابدين فرمود : براى نيكوكاران ما دو اجر است و براى بدكاران ما دو عذاب . و گفت حسن بن وشا : بعد از آن رو كرد حضرت رضا عليه السلام به من و فرمود : يا حسن ! چگونه مى خوانى اين آيه را كه : « قَالَ نُوحٌ » الى آخره ؟ پس عرض كردم : بعض از مردم مى خوانند « إنّه عَمَلٌ غير صالح » كه عمل فعل باشد و غير صالح مفعول او ، پس آن كه به اين نحو قرائت كرده اند «عملٌ غير صالح» به رفع و تنوين نفى كرده است پس نوح را از پدرش . پس حضرت فرمود : حاشا ! به تحقيق كه او پسر نوح بود ولكن چون

.

ص: 51

عصيان خدا كرد نفى فرمود خدا او را از پدرش ، همچنين است هركه از ما بنى هاشم باشد و اطاعت الهى نكند پس نيست از ما ، و تو هرگاه اطاعت الهى كنى پس تو از ما اهل بيتى (1) . راقم حروف گويد : به واسطه آن اطاعت بود كه فرمودند : سلمان منّا أهل البيت (2) . و از حضرت امام على النقى منقول است كه : « تجنّبوا ابني جعفر فإنّه منّي بمنزلة كنعان من نوح » . يعنى دورى كنيد از پسرم جعفر كه او نسبت به من ، مثل كنعان است از نوح . و راقم حروف گويد : اختلافى كه در اخبار هست از جهت معذّب شدن سادات بنى الزهراء به عذاب آخرت ، ممكن است جمع نمودن به اين طور كه حرام شدن از آتش به نوعى از استحقاق مختص به اولاد بطنى حضرت صدّيقه _ عليها سلام اللّه _ باشد و بر غيرايشان حرام بودن به محض تفضّل باشد نظر به احاديث ديگر كه دلالت بر مغفرت جميع ذرّيّه دارد ، خصوصاً هرگاه به امامت ائمّه قائل باشند هرچند قبل از موت به زمان قليلى باشد و تبرّى و بيزارى لازم است چنانچه فرموده اند : اگر كسى اطاعت خدا نكند و مثل پسر نوح غرق معصيت شود بلكه كافر شود و بر سفينه نجات ولايت ائمّه هدى مستقر نباشد ، هرچند هاشمى و فاطمى باشد و ايشان فضيلتى كه دارند به سبب اطاعت خدا و قرب به حضرت رسول و ائمّه اطهار است . پس اگر كسى مطيع خدا نباشد ، ائمّه

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص231.
2- .تفسير فرات الكوفي ص170 ؛ دلائل الإمامة ص48.

ص: 52

هدى و جميع مؤمنين بلكه تمام ممكنات به يك نظر ملكوتى از او بيزار هستند و ائمّه دين او را از خود نخواهند دانست ، و العلم عند اللّه تعالى ، تمام شد مقدّمه .

.

ص: 53

تذكره اولى

تذكره اولىدر بيان نسب و أحوال أجداد و پدر حضرت عبدالعظيم است.چنانچه به روايات معتبره نقل شده ، آن حضرت به چهار پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد : عبدالعظيم بن عبداللّه بن حسن بن زيد بن الحسن المجتبى _ عليه الصّلاة والسّلام _ (1) . و شيخ مفيد _ عليه الرّحمه _ در كتاب ارشاد فرموده است : اولاد حضرت امام حسن عليه السلام پانزده تن از ذكور و اناث بوده اند (2) . و بعضى كمتر و ديگرى زياده نقل نموده است . ولكن آنچه مورد اطمينان است روايت مرحوم شيخ است و علاّمه مجلسى _ عليه الرّحمه _ اعتماد بر او فرموده . امّا پسرهاى آن حضرت ده تن مى باشند : زيد ، و حسن مثنّى ، و عمرو ، و قاسم عليه السلام ، و عبداللّه ، و حسين اثرم ، _ اثرم كسى را گويند كه دندان از جلو شكسته باشد _ و ديگر طلحه و عبدالرحمن و جعفر و ابوبكر _ كه نام او احمد بوده _ و على التحقيق سه نفر از ايشان در خدمت ابى عبداللّه عليه السلام كربلا شهيد

.


1- .رجال النجاشي ج1 ص247 ؛ تنقيح المقال ص188 ؛ منتقلة الطالبية ص156.
2- .الارشاد ج2 ص30.

ص: 54

شدند ، و ايشان بنا به روايت ابن شهرآشوب عبداللّه و قاسم و ابوبكر مى باشند (1) . چنانچه در زيارتى كه به توسط نوّاب عظام از ناحيه مقدّسه امام زمان عليه السلام رسيده چنين است : « السلام على أبي بكر بن الحسن بن العلي الولي المرمي بالسهم الردي ، لعن اللّه قاتله عبداللّه بن عقبة بن الغنوي . السلام على عبداللّه بن الحسن الولي ، لعن اللّه قاتله وراميه حرملة بن كاهل الأسدي . السلام على القاسم بن حسن بن علي المضروب على هامته ، المسلوب لامته » (2) . و امّا حسن مثنّى در كربلا بوده در خدمت عمّ اكرم خود ولكن بعد از زخم بسيار مراجعت فرموده . و دختران آن حضرت پنج نفر بوده اند : امّ عبداللّه و امّ سلمه و فاطمه و رقيّه و زينب . و زيد بن حسن بن علي بن ابى طالب عليهم السلام فرزند بلاواسطه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است و مادرش اُم بشر بنت ابى مسعود عقبة ابن عمرو انصارى بوده يا اُم طلحه ، و اسنّ اولاد حضرت مجتبى بوده ، و او را شريف بنى هاشم مى گفتند و جدّ سوم حضرت عبدالعظيم است ، و سنيان او را ايلج خوانده اند ، و از اين لقب معلوم مى شود كه صورت مباركش درخشنده بوده ، و عمر شريفش زياده از نود سال بوده ، و بعضى صد سال گفته اند . و در كتاب ارشاد مفيد است :

.


1- .مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج2 ص207.
2- .بحار الأنوار ج45 ص65.

ص: 55

« وأمّا زيد بن الحسن فكان يلي صدقات رسول اللّه وكان جليل القدر كريم الطبع ظريف النفس كثير البر ، ويمدحه الشعراء ، وقصده الناس من الآفاق لطلب فضله » (1) . و ديگر فرموده : « وزيد بن الحسن كان مسالماً عن بني اُميّة ومتقلّداً من قبلهم الأعمال ، وكان رأيه التقيّة لأعدائه والمداراة وهذا يضادّ ما عند الزيديّة » (2) . يعنى زيد با بنو اميّه در مقام تسليم بود و متصدّى اعمال راجعه از ايشان بوده و به غير تقيه رايى نداشت و مدارات با دشمن مى فرمود و اين بر ضدّ مسلك زيديّه است ، چراكه احتراز از تقيّه جزء ركين مذهب زيديّه است و دعات زيديّه خروج به سيف را از لوازم متقنه دين خود مى دانسته اند و از اين جهت خروج نمودند و كشته شدند . ولكن زيد بن حسن بر خلاف ايشان و بر طريقه امام زمان خود بود و از اينجا معلوم مى شود طايفه زيديّه منتسب به زيد بن حسن عليه السلام نيستند چنانچه بعضى متأخّرين گمان كرده اند ، بلكه تابع زيد بن على بن الحسين الشهيد بوده اند ، اگرچه اين طايفه برخلاف بوده اند ولكن زيد بن على بن الحسين عليهم السلام ممدوح است ، و عبارت شيخ مفيد در شأن او اين است : « وكان زيد بن علي عين إخوته بعد أبي جعفر الباقر عليه السلام وأفضلهم وكان ورعاً عابداً فقيهاً سخيّاً شجاعاً ، دعى بالسيف يأمر بالأمر وينهى عن المنكر ويطلب بثارات الحسين عليه السلام وهو جمّ الفضائل عظيم المناقب وحليف القرآن الاسطوانة » (3) .

.


1- .الارشاد ج2 ص20.
2- .همان ج2 ص22.
3- .الإرشاد ج2 ص170.

ص: 56

مردم را به رضاء آل محمّد دعوت مى كرد و مردم گمان كردند داعيه امامت دارد . و حضرت صادق عليه السلام در خبرى فرمود : « ويلٌ لمن سمع واعيته فلم يجبه » (1) . يعنى واى بر كسى كه ناله زيد را بشنود و اجابت و يارى او نكند . خلاصه زيد بن حسن عليه السلام از طبقه دوم تابعين است و با فرقه امويه خلطه و آميزش داشته و توليت صدقات حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در عهده كفالت او بوده و مدتى حاكم به امر سليمان بن عبدالملك او را عزل نمود . چنانچه مرحوم مجلسى _ عليه الرّحمة _ از بعضى اهل تاريخ نقل نموده : سليمان بن عبدالملك نوشت به حاكم مدينه : « أمّا بعد ، فإذا جائك كتابي هذا فاعزل زيداً عن صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلموادفعها إلى فلان ابن فلان رجل من قومه ، وأعنه على ما استعانك عليه ، والسلام » (2) . خلاصه آنكه چون نامه من به تو رسيد زيد را عزل كن از صدقات و بده آن را به شخص مخصوصى و او را اعانت كن . پس از وصول نامه ، زيد معزول گرديد ، تا زمان عمر بن عبدالعزيز ، عمر زيدرا نصب نمود و نامه نوشت به حاكم مدينه : « أمّا بعد ، فإنّ زيد بن الحسن شريف بني هاشم وذو سنّهم فإذا جائك كتابي فاردد إليه صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم وأعنه على ما استعانك عليه ، والسّلام » 3 . حاكم مدينه نيز بر حسب مأموريّت توليت را تفويض داشت .

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام ج1 ص248 ؛ بحار الأنوار ج46 ص174.
2- .بحار الأنوار ج44 ص163.

ص: 57

و محمّد بن بشير خارجى در مدح زيد اشعار خوبى گفته : إذا نزل ابن المصطفى بطن تلعة (1) كفى جدبها فاخضرّ بالنبت عودها وزيد ربيع النّاس في كلّ شتوة إذا خلّفت أنوائها ورعودها حمول لأشناق الديات كأنّه سراج الدجى إذ قارَنَتْهُ سعودها (2) خلاصه معنى آنكه اگر زيد زمين خشك سيل گاهى وارد شود آن زمين را از قدوم خود سبز و خرّم مى كند ، و زيد مانند بهار و بهار اين است كه در آخر سال قحط مردمان انتظار وى مى كشند به آن نحوى كه از ديدن باران مسرور مى شوند از ورود جناب زيد نيز مسرور مى شوند ، و اوست مثل چراغ در تاريكى فتنه ها ، روشنايى مى دهد و اداء ديات و متحمّل صلات مى شود . و امّا حسن بن زيد 3 كه او را حسن امير مى ناميدند و او جدّ دوّم حضرت عبدالعظيم است و آن بزرگوار از كبار و مشايخ سادات بنى الحسن مى باشد و از اين جهت زيد مكنّى به ابى الحسن شد و كنيه او ابو محمّد است و لقب او امير از آن جهت كه پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مصر و مكّه و مدينه امارت و حكومت داشت ، پس منصور بر وى غضب كرده و آنچه داشت گرفت و در حبس منصور بود تا آنكه منصور وفات كرد . مهدى خليفه او را از حبس برآورد و آنچه منصور گرفته بود به او رد نمود ، و با مهدى به حج رفت ، و زمان سه نفر از خلفاء بنى العبّاس را درك نمود : منصور و مهدى و هادى . بعد از اينكه به

.


1- .در نسخه « فلقة » آمده است.
2- .الإرشاد ج2 ص21 ؛ كشف الغمة ج1 ص577 ؛ بحار الأنوار ج44 ص164.

ص: 58

حاجر رسيد در سال يكصد و شصت و هشت هجرى رحلت فرمود و از سنّ وى هشتاد و پنج سال گذشته بود ، و على بن مهدى بر او نماز خواند و در حاجر مدفون گفت ، و حاجر پنج ميل يا چهار ميل است تا مدينه . و بعضى گفته اند در مقبرة الخيزران مدفون است . و در ميان علويّين و بنى الحسن به وفور عقل و بزرگوارى مشهور بوده ، و با بنى العبّاس كمال خلطه داشته بدون آنكه خيانتى به ايشان بنمايد بلكه به لباس ايشان ملبّس شد و جامه سياه پوشيد ، و رسم نبود علويّين جامه سياه بپوشند ، چنانچه جامه سبز شعار بنى هاشم بوده ، جامه سياه شعار بنى العبّاس و بنى اميّه بوده . و چنانچه احصاء نموده اند ، اولاد حسن بن زيد بن حسن شش نفر بوده اند : عبداللّه و زيد و ابراهيم و اسماعيل و قاسم و على شديد كه جدّ اوّل حضرت عبدالعظيم است (1) . [حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه از بزرگان عصر خود محسوب مى شد. وى فرزندان بسيارى داشت كه از جمله آنها نفيسه (2) بنت حسن است. نفيسه، بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبي طالب عليهم السلام ، در مصر مدفون است و مزارش زيارت گاه خاص و عام بوده و به طاهره و كريمة الدارين مشهور

.


1- .سر السلسلة العلوية ص70.
2- .شرح حال او را بنگريد در: أعلام النساء، ج 5، ص 187؛ اعيان الشيعة، ج 10، ص 227؛ أعيان النساء، ص 615؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 185؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 423؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 232؛ رياحين الشريعة، ج 5، ص 85؛ وفيات الاعيان، ج 5، ص 423؛ منتهى الآمال، ص 482 .

ص: 59

است. وى در سنه 145 هجرى در مكه معظمه متولد شده و در مدينه منوره با زهد و عبادت به سر برده با اسحق المؤتمن پسر حضرت صادق عليه السلام هم بالين بوده و از آن صلب پاك يك پسر و يك دختر آورده كه قاسم و ام كلثوم نام داشته اند پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و چون هفت سال در آنجا به سر برده در ماه رمضان سنه 208 به سراى قرب شتافته اهالى مصر را به او عقيدت و اعتقادى كامل حاصل است. پس از ارتحال شوهرش مى خواست آن جسد شريف را به مدينه منوره حمل دهد و در قبرستان بقيع او را دفن نمايد، مصرى ها درخواست كردند كه محض تبرك و كسب مبامن از نعش پاك او آن را به خاك مصر سپارد اسحق مؤتمن چون اصرار آنها را ديد قبول كرده بعد از انجام دفن اسحق با دو فرزند خود به مدينه طيبه كه وطن آنها بود مراجعت كردند. شكى نيست كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است، امّا عدّه اى از علماى انساب و مورخان وى را دختر زيد بن حسن عليه السلام دانسته اند كه على التحقيق اشتباه و تالى فاسد آن بيان خواهد شد. مؤلّف كتاب عمدة الطالب (1) به نقل از رياض الأنساب (2) مى نويسد: «و كان لزيد ابنة اسمها نفيسة خرجت إلى الوليد بن عبدالملك بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، و لها هناك قبر يزار و... قد قيل، إنّما خرجت على عبدالملك

.


1- .عمدة الطالب، 9 .
2- .رياض الأنساب، ج 1، ص 101 .

ص: 60

بن مروان وإنّها كانت حاملاً منه والأصح الأوّل، و كان زيد يفد على الوليد بن عبدالملك و يقعده على سريره و يكرمه لمكان ابنته، و وهب له ثلاثين ألف دينار دفعة واحدة». ما حصل گفتار صاحب كتاب عمده و رياض چنين است كه: زيد بن حسن عليه السلام با لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس ازدواج كرد و از او دو فرزند، يكى پسر كه او را حسن ناميد و ديگرى دختر و او را نفيسه نام نهاد، به دنيا آمد. نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد و از وى فرزندى آورد. چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعة واحدة به او عطا نمود. امّا جمعى ديگر از مورّخان نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر الصادق عليه السلام مى دانند، از اين گذشته، درباره تاريخ تولّد و وفات وى هم نزد علماء اتّفاق نظر است و معلوم مى گردد كه نفيسه دختر حسن بن زيد است نه زيد بن حسن عليه السلام . امّا گفتار عدّه اى از علماى انساب و مورّخان، در خصوص اين كه نفيسه دختر حسن بن زيد مى باشد، چنين است: مرحوم شيخ عبّاس قمى قدس سره در كتاب سفينة البحار (1) مى نويسد: «نفيسه هي السيدة الجليلة التي وردت روايات في مدحها، حكى الشيخ محمد الصبان في إسعاف الراغبين عن كتاب حسن المحاضر، إنّ السيدة النفيسة بنت الحسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام .

.


1- .سفينة البحار، ج 2، ص 604 .

ص: 61

نفيسه خانمى جليل القدر است كه روايت هايى در مدح او وارد شده است. محمد الصبان در كتاب اسعاف الراغبين از كتاب حسن المحاضر نقل مى كند كه، دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد. ياقوت حموى، جغرافى دان اسلامى در كتاب معجم البلدان (1) مى نويسد: «بمصر من المشاهد و المزارات، بين مصر و القاهرة، قبّة قيل إنّها قبر السيّدة نفيسه بنت الحسن بن زيد بن حسن عليه السلام » بين مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است كه مى گويند قبر سيّده نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد. عمر رضا كحّاله در كتاب ارزشمند خود به نام أعلام النساء (2) مى نويسد: «نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام، هي من ربّات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمكة سنة 145 ه.ق و نشأت بالمدينة و دخلت مصر مع زوجها إسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، و قيل مع أبيها الحسن الّذي عيّن واليا على مصر من قبل أبي جعفر المنصور». نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع بوده كه در مكه معظّمه در سال 145 هجرى به دنيا آمده و نشو و نماى او در مدينه مكرّمه بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق پسر امام جعفر صادق عليه السلام وارد مصر شد. و گفته شده است كه ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زيد بود؛ زيرا وى از طرف منصور دوانيقى حاكم مصر شد و لذا

.


1- .معجم البلدان، ج 5، ص 143 .
2- .أعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 5، ص 187 .

ص: 62

فرزندان خود را به آنجا انتقال داد. از اين رو، اكثر مورخان اتّفاق نظر دارند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد مى باشد، لذا مؤلف كتاب أعلام النساء (1) المؤمنات و مشاهد العترة الطاهرة (2) مى نويسند: «توفيّت بمصر نفيسه بنت الحسن بن زيد بن الإمام الحسن المجتبى عليه السلام ». و همچنين مؤلفان كتاب هاى وفيات الأعيان، (3) نور الأبصار، (4) و روح و ريحان، (5) سراج الأنساب، (6) رياحين الشريعة، 7 منتهى الآمال، 8 و تتمة المنتهى 9 تصريح نموده اند كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد. دلايلى كه در پايين مى آيد، ثابت مى كند كه نفيسه خاتون دختر زيد بن حسن عليه السلام نيست، بلكه دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام مى باشد كه عبارت اند از: 1 _ تمام مورّخان در تاريخ تولّد و وفات نفيسه خاتون اتّفاق نظر داشته و مى نويسند كه وى در سنه 145 ه.ق در مكّه معظمه به دنيا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات يافته است. از اين رو، قول كسانى كه اين سيّده جليله را

.


1- .أعلام النساء، 626 .
2- .مشاهد العترة الطاهرة، 239 .
3- .وفيات الأعيان، ج 5، ص 423 .
4- .نور الابصار، 244 .
5- .رياحين الشريعة، ج 5، ص 85 .
6- .منتهى الآمال، ج 2، ص 299.

ص: 63

همسر وليد بن عبدالملك بن مروان دانسته اند، اشتباه مى باشد؛ زيرا وليد در سنه 96 ه.ق از دار دنيا رفته است. مورّخان، نفيسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام و دختر زيد بن حسن دانسته اند، در حالى كه نفيسه خواهر زيد بن حسن عليه السلام بن زيد بن حسن و دختر حسن زيد بن حسن بوده است. لذا مى بينيم كه علاّمه سيّد محسن امين قدس سره در كتاب أعيان الشيعه (1) مى نويسد: و في هامش التهذيب على ترجمة زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن على عليهم السلام ... أنّه اخو السيّدة النفيسة. اگر قائل شويم كه نفيسه خاتون همسر وليد بن عبدالملك بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق عليه السلام درآمده است، همانطورى كه مؤلف كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام (2) اين مطلب را ادّعا نموده است، لازم مى آيد كه وى دختر زيد بن حسن عليه السلام باشد و حال آن كه اكثر مورّخان نفيسه خاتون را دختر حسن بن زيد نوشته اند. مضافا بر اين، چون در تاريخ وفات اين بانو در سال 208 هجرى اتّفاق است، پس نمى توان پذيرفت كه وى حدود 140 سال عمر كرده باشد. از سوى ديگر جمعى از مورّخان و محدّثين بزرگ تاريخ ولادت نفيسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشته اند كه ديگر هيچ شك و ترديدى باقى نمى ماند كه نفيسه خاتون همسر اسحاق پسر امام جعفر صادق عليه السلام و دختر حسن بن زيد بوده است. 2 _ چگونه مى توان پذيرفت كه نفيسه وليد بن عبدالملك باشد، حال آن كه بعد

.


1- .أعيان الشيعه، ج 7، ص 96 .
2- .زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رازى، 8 .

ص: 64

از وفات نفيسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق عليه السلام خواست آن جسد شريف را به مدينه منوّره حمل كند و در قبرستان بقيع او را دفن نمايد. مصريان درخواست كردند كه براى تبرك او را در مصر دفن نمايد، امّا اسحاق استنكاف مى نمود، تا اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب مى بيند و حضرتش به اسحاق امر مى نمايد كه سيّده نفيسه را در مصر دفن نمايد. اين ماجرا خود دليلى قوى است بر اين كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بود، زير اسحاق مؤتمن هم عصر با نفيسه خاتون بوده و چون هم كفو بودند، با هم ازدواج نمودند و ثمره اين وصلت دو فرزند بود كه به اتّفاق جميع مورّخان به همراه اسحاق به مدينه طيبه بازگشتند. (1) در همين رابطه محدّث كبير شيخ عبّاس قمى(ره) در كتاب منتهى الآمال در ذيل حالات فرزندان امام جعفر صادق عليه السلام مى نويسد: بدان كه زوجه اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام ، عُليا مخدّره نفيسه بنت حَسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است كه به جلالت شأن معروف است. وى در سنه دويست و هشت در مصر وفات كرد و در آنجا به خاك سپرده شد. مصريان اعتقادى كامل به او دارند و معروف است كه دعا در نزد قبر او مستجاب مى شود. شيخ ذبيح اللّه محلاّتى قدس سره هم در كتاب رياحين الشريعه (2) مى نويسد:

.


1- .منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ اعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 5، ص 187؛ مشاهد العترة الطاهرة، 240؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 85؛ خيرات حسان، ج 2، ص 194.
2- .رياحين الشريعه، ج 5، ص 85 .

ص: 65

سيّده نفيسه بنت حسن بن زيد بن الحسن بن على بن أبى طالب عليهم السلام كه در خاك مصر مدفون است، مزارش زيارتگاه خاص و عام مى باشد و به طاهره و كريمة الدارين مشهور است. وى در سنه 145 ه.ق در مكّه معظّمه متولّد شد و در مدينه منوّره با زهد و عبادت به سر برد. وى همسر اسحاق المؤتمن _ پسر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام _ بوده و از آن صلب پاك، يك پسر و يك دختر آورد، كه قاسم و ام كلثوم نام داشته اند. پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و چون هفت سال در آن جا به سر برده در ماه رمضان سنه 208 ه.ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود به مدينه طيّبه، كه وطن آنها بود، مراجعت كرد. پس با دلايل فوق ثابت شد كه نفيسه خاتون دختر حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بود و قول كسانى كه اين سيّده جليله را دختر زيد بن حسن عليه السلام دانسته اند، نشأت گرفته از قلّت تتبّع و عدم دقّت آنان بايد دانست. (1)

نفيسه خاتون و گفتار علما درباره شخصيت اوهمان طورى كه در مباحث قبل اشاره شد، نفيسه خاتون به زهد، و عبادت و صيام روزها و قيام شب ها مشهور روزگار خود بود. نفيسه خاتون صاحب مال زياد بود، لذا به درماندگان، مريضان و عموم مردم احسان مى كرد. وى سى مرتبه به حجّ مشرّف شد كه بيشتر آن پياده بود. در مسجدالحرام در حالى كه پرده هاى خانه خدا(كعبه) را مى گرفت اشك مى ريخت و ناله و فرياد مى كرد، و

.


1- .امام زادگان رى، ج 1 .

ص: 66

اين جملات را مى گفت: الهى و سيّدى و مولاى متّعني و فرّحني برضاك عنّي... زينب دختر يحيى متوّج درباره عبادت او مى گويد: «چهل سال در نزد عمّه ام نفيسه خاتون خدمت مى كردم و هرگز نديدم كه وى شب ها بخوابد و روزها افطار كند. به او گفتم: امّا ترفقين بنفسك؟! قالت: كيف أرفق بنفسي و قدّامي عقبات لا يقطعها إلاّ الفائزون». (1) آيا مراعات حال خود را نمى كنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات كنم در حالى كه پيش روى من عقباتى است كه جز فائزون و رستگاران نمى توانند آن را بپيمايند». تشريف فرمايى سيّده نفيسه به مصر در سال يكصد و نود و سه بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنيدند، و از آن جايى كه ارادتى خاص به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، از زن و مرد به استقبالش بيرون شتافتند و در ملازمت حضرتش كردند، تا اين كه در سراى «جمال الدين عبداللّه بن جصاص» كه از كبار تجّار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدّتى در آن جا سكونت كرد و پس از چندى در منصوصه خانه «اُم هانى» سكونت اختيار نمود. (2) نفيسه خاتون نزد عرب ها «سيّده» و «ست نفيسه» كه به معناى «خانم» است خوانده مى شود. همان طورى كه گفته شد تولّد وى را به سال صد و چهل و پنج هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمد و ابراهيم، پسران عبداللّه محض فرزند حسن مثنى نوشته اند و در حالات آن مخدّره چنين گفته اند: بسيار زاهد و

.


1- .أعلام النساء، محمد رضا كحّاله، ج 5، 188، 190؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299.
2- .رياحين الشريعه، ج 5، ص 90.

ص: 67

متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند كه روزه اش را افطار كند، در جواب گفت: سبحان اللّه سى سال است كه از خدا مسألت دارم صائم از دنيا بروم، چگونه از آرزوى سى ساله ام دست بكشم. وى در وقت احتضار اين اشعار را مترنّم بود: اِصْرَفُوا عَنّي طَبيبي وَدَعَوْني وَحَبيبي زادَنى شَوْقي اِلَيْهِ وَعَزامِي في لَهيبِ طابَ هَتْكي في هَواهُ بَيْنَ واشٍ وَرَقيب لا اُبالى بِفَواتٍ حينَ قَدْ صارَ نَصَيبي لَيْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ عَنْهُ فيهِ بِمُصيبِ جَسَدي راضٍ بِسُقْمي وَجَفَوْني بِتَحيبي طبيب را از من دور كنيد و مرا با دوست خود واگذاريد. كه شوق و محبّت و ناله من از براى لقاء او افزون گردد و به ملاقاتش بروم. هنگامى كه نفيسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساكن مصر شده و به زيارت نفيسه مى رفت و از پس پرده، طلب ادعيه خيريّه مى نمود. در كتاب أعلام النساء (1) و رياحين الشريعه (2) و منتخب التواريخ (3) آمده است: هنگامى كه احمد بن طولون در مصر حكومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفيسه شاكى شدند. ايشان فرمودند: چه روز احمد سوار مى شود و به بازار شهر مى آيد. عرض كردند: فلان روز. نفيسه خاتون در آن روز سر راه احمد ايستاد. چون مركب او رسيد، وى را صدا كرد. احمد او را به شناخت و براى رعايت حشمت و جلالتش از مركب خود به زير

.


1- .أعلام النساء، عمر رضا كحّاله، ج 5، 190؛ اعلام النساء، محمد الحسّون، 178.
2- .رياحين الشريعه، ج 5، ص 87 .
3- .منتخب التواريخ، 149.

ص: 68

آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحه اى به دست وى داد كه در آن نوشته شده بود: ملّكتم فأسرتم، و قدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت إليكم الأرزاق فقطعتم، هذا و قد علمت أن سهام الأسحار نافذة غير مخطئة لا سيّما من قلوب أو جعتموها، و أكباد جوّعتموها، و أجساد عريتموها، فحال أن يموت المظلوم و يبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنّا صابرون، وجوروا فإنا باللّه مستجيرون، و أظلموا فإنّا للّه متظلّمون، و سيعلم الذّين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، فعدل لوقته. احمد بن طولون كه اين كاغذ را خواند، استغفار كرد و دست از تعدّى و ظلم خود كشيد و بناى عدل و داد نهاد. در كتاب رياحين الشريعه نوشته شده كه اين خبر قابل تأمّل است، چون احمد بن طولون در سال 203 قمرى متولّد شد و در سال 270 ه.ق يافت و وفات سيّده نفيسه خاتون در سال 208 ه.ق بود، بنابراين حتما مكالمه نفيسه با غير احمد بن طولون بوده و مورخان اشتباها احمد بن طولون ذكر كرده اند. نوشته اند كه نفيسه خاتون به دست خود قبرش را حفر كرد و همه روزه در ميان آن مى رفت و نماز مى گزارد و قرائت قرآن مى نمود و شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار، كه بعد از هفت سال اقامت در مصر بيمار شد و در بستر مرگ افتاده بود، روزه دار و قرآن قرائت مى كرد و در هنگام سوره مباركه انعام چون به اين آيه شريفه رسيد «لَهُمّ دار السَّلامُ عِنْدَ رَبَّهِمْ» (1) در سنه 208 ه.ق دار دنيا را وداع گفت، و ماتمى بزرگ سر تا سر مصر را فراگرفت و آن روز از ايّام مشهور روزگار شد. از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشيع جنازه آن مخدره به مصر مى آمدند و دسته دسته بر وى نماز مى گذاشتند. در آن شب به احترام اين سيّده جليله، شمع ها برافروخته شد و از هر خانه كه در

.


1- .سوره انعام، آيه 6 .

ص: 69

مصر بود صداى گريه و شيون به گوش مى آمد و تأسفى عظيم بر مردم مصر هويدا گرديد. مرحوم شيخ عبّاس قمى قدس سره (1) به نقل از تاريخ طبرى (2) مى نويسد: هنگامى كه نفيسه خاتون رحلت نمود، اسحاق به جعفر الصادق عليه السلام خواست بدن همسرش را از مصر به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپارد. مردم نزد امير شهر رفتند تا وى اسحاق را از اين امر باز دارد، امّا اسحاق نپذيرفت. مصريان اموال بسيارى براى او جمع كردند تا از آن انديشه برگردد، اسحاق همچنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسيد، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون ديدند. سبب را سؤال كردند، گفت: ديشب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مرا فرمود: «اموال ايشان را رد كن و سيّده نفيسه را نزد ايشان دفن نما «لاِن الرَّحْمَة تَنزِلُ عَليْهِم بِبَرَكاتها»؛ رحمت خدا به بركت وجود اين خانم بر اهل مصر نازل مى شود». سرانجام سيّده را در مزار «درب السباع» دفن كردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدينه شد.

نفيسه خاتون و مصرقدوم سيده نفيسه به مصر در سال يكصد و نود و سوم بوده چون اهل مصر قدوم شريفش را بشنيدند چون نسبت به او عقيدتى خاص داشته اند زن و مرد به استقبالش بيرون شتافته اند و در حضرتش ملازمت داشته اند تا به مصر درآمد و در سراى جمال الدين عبداللّه بن جصاص كه از كبار تجار و مردم صلحاى روزگار بود منزل ساخت و مدتى در آنجا بزيست و مردمان از تمامت آفاق

.


1- .منتهى الآمال، ج 2، ص 300.
2- .تاريخ طبرى، ج 5، ص 174؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 93 .

ص: 70

بحضرتش تشرف و به زيارتش تبرك جسته اند و پس از چندى در منصوصه در دار ام هانى سكونت اختيار نمود. مناوى مى گويد سيده نفيسه در مصر وارد شد و بعضى كرامات از وى ظاهر شد كه هيچ كس در مصر بر جاى نماند مگر اين كه به زيارت آن خاتون با قدر و جلالت بيامد امرش عظيم و شأنش رفيع گشت و درگاه عفت پناهش ملجأ و مآب مردمان گرديد و در اين وقت خواستار شد كه به طرف حجاز كوچ كند و در نزد كسانى خود به سر برد اين حال بر مردم مصر دشوار گشت و در خدمتش مستدعى شدند كه در مصر اقامت فرمايد سيده نفيسه از قبول اين امر امتناع جست چون مردم مصر اين حال را مشاهده كردند اجتماع عظيم نمودند و به سراى امير مصر انجمن شدند و خبر عظيمت آن خاتون را به جانب حجاز معروض داشته اند اين خبر بر حاكم نيز بسى دشوار گشت و نامه و رسولى به حضرتش بفرستاد و خواستار شد كه از عزيمت خود باز شود سيده نفيسه نپذيرفت ناچار حاكم خود سوار شد و به درگاه آن خاتون روزگار آمد و با كمال خضوع و فروتنى مسئلت اقامت كرد. سيّده نفيسه فرمود من خود خيال داشتم در اين شهر اقامت كنم لكن من زنى ضعيفه هستم و مردمان در حضرت من ازدحام مى نمايند و اين مكان كه مسكن دارم احتمال جنجال را نكند و مرا از عبادت و اوراد و تحصيل توشه معادم باز مى دارد. عرض كرد جميع اين مسائل را اصلاح كنم و خاطر شريف شما را از هر رهگذر آسوده مى گردانم و به آن طور كه موجب رضاى طبع شريف است مرتب مى دارم و سرايى بس وسيع كه در درب الساع دارم به تو بخشيدم و خداى را بر اين حال گواه گرفتم و از تو خواستارم مى شوم كه از من پزيرفتار شوى و در

.

ص: 71

عدم قبول آن مرا شرمسار نفرمايى. سيده فرمود آن سراى را از تو قبول كردم ولى با اين مردم بسيار كه به حضرت من وفود مى دهند چه سازم. حاكم گفت ضمانت اين كار نيز به عهده من است هر آينه من امر مى كنم كه در هر هفته بيش از دو روز شما را مشغول ننمايند فقط روز يك شنبه و چهارشنبه مردم به زيارت شما تشرف حاصل بنمايند سيده قبول نمود و حاكم كاملاً مسرور گرديد و كار بر اين نهج استمرار پيدا كرد. حكايت كردند كه وقتى در زمان سيده نفيسه رود نيل بايستاد مردمان در خدمت سيده نفيسه انجمن شدند و خواستار دعا گرديدند سيده نفيسه قناع خود را به ايشان داد كه آن را به دريا افكنند چون بفرموده عمل كردند هنوز بازنگشته بودند كه از بركت آن قناع رود افزايش گرفت و روان گرديد. و ديگر حكايت كردند كه زنى سالخورده چهار دختر داشت و ايشان پنبه ريسى كردند از جمعه تا جمعه ديگر جمعه دوم آنچه رشته بودند آن عجوز مى گرفت و در بازار پرده مى فروخت و از يك نيمه بهايش كتان و از نيمى ديگر طعامى براى قوت ايشان مى خريد. روزى در آن اثنا كه از بازار عبور مى كرد و آن رشته را بر سر داشت ناگاه پرنده تيزچنگال از هوا به زير آمد آن رزمه رشته را بربود و به هوا بلند شد آن زن از حدوث اين حادثه مهيبه بى خود به روى زمين افتاد چون به هوش آمد گفت با دختران يتيم چه كنم كه اكنون زحمت گرسنگى دارند و همى بگفت و بگريست مردمان بر گردش انجمن شدند و از حالش بپرسيدند قصه خود را بازگفت و او را به حضرت سيده نفيسه دلالت كردند و گفته اند به خدمت وى شو و مسئلت

.

ص: 72

دعا كن همانا خداى تعالى از بركت دعايش مهم ترا كفايت فرمايد پيره زن بحضرتش شتافت و سرگذشت خود را به عرض رسانيد و خواستار دعا گرديد. سيده بر وى ترحم نموده دست به دعا برداشت عرض كرد(يا من علا فقدر و ملك فقهر جبر من امتك هذه ما انكسر فانها خلقك و عيالك) چون اين كلمات بگفت با آن زن فرمود به جاى بنشين كه خداى تعالى بر هر كار تواناست آن زن بر در سراى بنشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناك بود و ساعتى برنگذشت ناگاه جماعتى را بديد كه بر در سراى اجازه دخول مى طلبند چون داخل شدند سلام دادند سيده از حال ايشان پرسيد عرض كردند ما را حكايتى عجيب است ما مردمى سوداگر هستيم و به دريا سفر كرديم و خداى را بر عافيت سپاس مى گذاشتيم و چون نزديك به شهر شما رسيديم آن كشتى كه در او نشسته بوديم سوراخى در او به هم رسيد و آب در كشتى داخل گرديد چندان كه مشرف بر غرق شديم و همى آن مكان را كه آب از آن مى جوشيد مسدود مى كرديم فايدتى نمى كرد. آب طغيان كرد استغاثه به درگاه حضرت احديت نموديم و به حضرت شما توسل جستيم در اين اثنا مرغى را نگران شديم كه خرقه اى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند آن خرقه اى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند آن خرقه رشته را در شكاف كشتى جاى داديم آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم اينك به حضرت تو آمديم و به شكرانه خداوند يگانه پانصد درهم نقره بياورديم. سيده چون بشنيد بگريست و عرض كرد الهى ما ارأفك و الطفك بعبادك اين وقت پيرزن را ندا كرد تا بيامد سيده بفرمود رشته خود را در هر جمعه به چه مبلغ مى فروختى گفت بيست درهم فرمود بشارت باد تو را كه ايزد تعالى در

.

ص: 73

ازاى هر يك درهم بيست و پنج درهم به تو عوض مرحمت كرده است و قصه را براى او شرح داد پيرزن شاد شد عطا را گرفت و به سوى اولاد خود ره سپار شد. و نيز حكايت كردند كه زنى از اهل ذمه پسرش در شهر و ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از سوى مفارقت فرزند درون بيع كه معبد ايشان بود مى گرديد و مى ناليد تا يك روزى با شوهر خود گفت به من رسيده است كه در اين شهر و ديار زنى است كه او را نفيسه بنت الحسن گويند. به حضرتش بشتاب و از فرزند گمشده در نزد او تذكر بنما شايد در حق وى دعايى كند اگر فرزندم بيابد بدين و آيين او ايمان مى آورم. آن مرد به حضرت سيده نفيسه آمد و عرض حال خود كرد سيده دعا كرد تا خداوند فرزندش را بدو باز آورد چون شب بر سر دست آمد به ناگاه ديدند كسى در سراى را مى كوبد آن زن بيرون شتافت فرزند خود را حاضر ديد گفت اى پسرك من از چگونگى حال خود بازگوى گفت اى مادر در فلان وقت بر در ايستاده بودم و اين همان وقت بود كه سيده دعا فرموده بود و به خدمت خود اشتغال داشتم از همه جا بى خبر ناگاه دستى بر قيد افتاد و شنيدم كسى مى گفت او را رها كنيد چه سيده نفيسه بنت الحسن در حق او شفاعت كرده است. پس از بند و غل رها شدم و پس از آن بناگاه خود را در سر محله خودمان ديدم و به در سراى رسيدم مادرش بسى شادمان شد و اين كرامت به هر جا شايع گشت و زياده از هفتاد نفر از يهود مسلمانى گرفته اند و مادر آن پسر اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه گرديد). و نيز حكايت كردند كه دخترى با كودكان مشغول بازى بود و كلاهى بر سر داشت كه اطراف آن از درهم و دينار علاقه داشت يكى از آن كودكان در آن كلاه

.

ص: 74

طمع كرد دختر را برد در مقبره اى كه سيده نفيسه در آنجا مدفون بود در ميان دخمه اى سر آن كودك ببريد و كلاه را برداشت از پى كار خود رفت كسان آن دختر در طلب او برآمدند او را نيافته اند و از هر كس پرسش كردند چيزى به دست نياوردند بالاخره كودكانى كه با او هم بازى بودند مأخوذ داشته اند و آنها را به دار الحكومه برده تهديد كردند تا كودكى كه اين كار كرده بود اقرار كرد و آنها را دلالت بر آن دخمه نمود چون بر سر دخمه رسيدند اطراف او را مسدود يافته اند از كودك پرسش كردند گفت ميان همين دخمه است چون دخمه را شكافته اند دختر را زنده ديدند از او احوال پرسيدند گفت فلان كودك مرا در اينجا بياورد و ذبح كرد و برفت به ناگاه زنى پيدا شد و دست بر گلوى من گذارد خون باز ايستاد و گفت اى دخترك من بيمناك مباش و مرا آب داد پرسيدم تو كيستى گفت من سيده نفيسه ام. و گويند سيّده نفيسه در خانه اى منزل داشت با دست شريف خود قبرش را در آن خانه بكند و در آن قبر بسيار نماز مى گذاشت و يكصد و نود قرآن در آنجا قرائت كرد. و چنانچه در صدر ترجمه اشاره شد كه شوهرش خواست جنازه سيده نفيسه را جمل به مدينه بنمايد مردم نزد امير بلد فراهم شدند و او را به اسحاق برانگيخته اند تا از آنچه اراده كرده است روى برتابد اسحاق پزيرفتار نشد ايشان اموال بسيار براى او جمع كردند تا بگيرد و از آن انديشه برگردد. همچنان پزيرفتار نگشت مردم آن شهر و ديار آن شب را در مشقتى بزرگ به روز آوردند چون بامداد كردند در خدمت اسحاق فراهم شدند حال او را دگرگون ديدند سبب سؤال كردند گفت ديشب رسول خدا را در خواب ديدم كه مرا فرمود اموال ايشان را به ايشان رد كن و سيده را نزد ايشان دفن كن.

.

ص: 75

بالجمله سيّده را در مزار درب السباع دفن كردند و آن روز از ايام مشهوده روزگار بود از اطراف و بلاد و نواحى مردان بيامدند و بعد از اين كه دفن شده بود دسته دسته بر وى نماز مى گذاشته اند و در آن شب شمع ها برافروخته اند و از هر خانه كه در مصر بود صداى گريه مى شنيدند و تأسفى عظيم به روى پديد گرديد. جماعتى از اوليا و صلحا قبرش را زيارت مى كردند مثل ذوالنون مصرى و ابى الحسن دينورى و ابوعلى رودبارى و ابوبكر احمد بن نصر دقاق و حمال واسطى و شقران بن عبداللّه مغربى و ادريس بن يحيى خولانى و فضل بن فضاله و قاضى بكار ابن قتيبه و اسماعيل مزنى صاحب شافعى و خلقى كثير ديگر كه در نورالابصار نام برده و آداب و كلمات زيارت سيده نفيسه در نورالابصار مسطور است. و مقريزى در خطط مصر گويد چند موضع است در مصر كه به اجابت دعا معروف است يكى قبر سيده نفيسه است و اول كسى كه بر قبر سيده نفيسه بناى عمارت نهاد عبداللّه بن سرى بن حكم امير مصر بود و حافظ خليفه در سال پانصد و سى و دوم هجرى به تجديد قبه آن ضريح و به سنگ آراستن محراب فرمان كرد. گفتنى است كه شعرا در مدح سيده نفيسه اشعار فراوانى سروده اند. ما يكى از اشعار را از كتاب «رياحين الشريعه» (1) تقديم مى نماييم: يامَنْ لَهُ في الْكَونَ مِنْ حاجَةٍ عَلَيْكَ بِالسَّيِّدَةِ الطّاهِرَةِ نَفيسَةٌ وَالْمُصْطَفى جَدُّها اَسْرارُها بَيْنَ الْوَرى ظاهِرَة في الشَّرق و الْغَرْبِ لَهاشُهْرةٌ اَنْوارُها ساطِعَةٌ باهِرَة كَمْ مِن كِراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ وَكَمْ مَقاماتٍ لَها فاخِرَة يا حَبَّذا سَيِّدَةٌ شَرَفَت بِها اَراضِي مِصْرُها وَالْقاهِرَة بِنَفْسِها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها حَالُ حَياةٍ يا لَها حافِرَة تَتْلُوا كِتابَ اللّه في لَحْدِها وَهِىَ لِمَنْ قَدْ زارَها ناظِرَة حَجَّتْ ثَلاثينَ عَلى رِجْلها صائمَةً عَنْ اَكلِها قاصِرَة يَسْقى بِها الْغَيْثَ اِذامَ الْقُرى قَدْ اَجْدَبَتْ مِنْ سَجِّهَا سَعْىٌ إلى دارِبَها غامِرَة يَرْجُو بِأنْ تَدْعُو لَهُ دَعْوَةٌ فَيالَها مِنْ دَعْوةٍ وافِرَة صَلَّتْ عَلَيْهِ بَعْدَ مَوْتٍ وَقَدْ اَوْصي بِذا فَهِيَ لَهُ شاكِرَة سُبْحانَ مَنْ اَعْلى لَها قَدْرُها و امّا شوهر عاليمقدار اسحاق المؤتمن جليل القدر عظيم المنزله شيخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب امام صادق شمرده و شيخ مفيد در ارشاد او را از اهل فضل و صلاح و ورع و اجتهاد معرفى كرده و مردم احاديث و آثار از او نقل مى كردند و قائل به امامت برادرش امام موسى بن جعفر بود و طبرسى تقريبا همين قسم او را معرفى كرده و مامقانى او را توثيق كرده و از پدرش نص بر امامت برادرش موسى بن جعفر روايت كرده و در عصر خودش اشبه ناس به رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده چنانچه صاحب عمدة الطالب به آن تصريح كرده. و هرگاه ابن كاسب از اسحق مؤتمن نقل حديث مى كرد مى گفت حدثنى الثقة الرضا اسحاق بن جعفر و عقب او از فرزندش محمد و حسين و حسن است و به همين اسحاق منتهى مى شود نسب بنى زهره كه خانواده جليلى بودند در حلب و از جمله ايشان است ابوالمكارم بن زهره حمزة ابن على بن زهره حلبى عالم فاضل جليل صاحب تصنيفات كثيره در كلام و امامت و فقه و نحو آن كه از

.


1- .رياحين الشريعه، ج 5، ص 94 .

ص: 76

جمله غُنية النُزوع إلى علم الاصول والفروع است و او پدر و جدش و برادرش عبداللّه بن على و برادرزاده اش محمد بن عبداللّه از اكابر فقهاء اماميه مى باشند و نبود زهره كه آية اللّه علامه حلى اجازه كبيره معروفه را براى ايشان نوشته جماعت بسيارى باشند كه همه را به نام و نشان ذكر فرموده و صورت اجازه در مجلد آخر بحار مذكور است. نفيسه از اسحق مؤتمن دو فرزند آورد يكى قاسم و ديگرى ام كلثوم و از آنها عقبى نماند و بعضى چنان پندارند كه اين نفيسه را عبدالملك بن مروان تزويج كرد و حاملا در مصر از دنيا رفت و اين گفته ابوالحسن عمرى نسابه است و منشأ اشتباه اين است كه نفيسه مشاراليها را عمه اى بوده به نام نفيسه. بنابر نقل ابو نصر بخارى چنانچه گويد لبابه دختر عبيداللّه بن عباس بن عبدالمطلب را قمر بنى هاشم تزويج كرد چون آن حضرت در كربلا شهيد شد زيد بن الحسن او را تزويج كرد و از وى دو فرزند آورد يكى پسر و او را حسن ناميد و آن ديگر دختر و او را نفيسه ناميد و نفيسه را وليد بن عبدالملك تزويج كرد نه عبدالملك و از وى فرزند آورد و از اينجا است كه چون زيد بر وليد بن عبدالملك درآمد او را بر سرير خويش جاى داد و سى هزار دينار دفعة به او عطا كرد. پس معلوم شد كه اين نفيسه كه به نكاح عبدالملك يا وليد بن عبدالملك درآمد عمه نفيسه مشاراليها است دختر زيد است نه دختر حسن بن زيد و نفيسه كه صاحب مقامات مذكوره است دختر حسن بن زيد است. اما حسن بن زيد كنيه اش ابو محمد ، اول كس است از علويين كه به سنت بنى العباس جامه سياه پوشيد و هشتاد سال زندگانى يافت و از قبل منصور دوانيقى حكومت مدينه را داشت و زمان منصور و مهدى و هادى و رشيد را دريافت و با بنى اعمام خود فرزندان حسن مثنى خصومت داشت. در منتهى الامال گويد از جانب منصور به پنچ سال حكومت مدينه داشت پس از

.

ص: 77

آن منصور او را عزل كرده و اموال او را بگرفت و در بغداد وى را حبس كرد و پيوسته در حبس بود تا منصور وفات كرد و مهدى خليفه شد پسر مهدى او را از حبس درآورد و اموالى كه از او رفته بود به او برگردانيد و پيوسته با او بود تا آنكه در حاجز كه نام موضعى است در طريق حج وفات كرد و هفت پسر از او به جاى ماند كه نسلاً بعد نسل تا به امروز در مشرق و مغرب عالم بسيارند و سادات گلستانه كه در اصفهان غايت اشتهار دارند از نسل همين حسن بن زيد مى باشند.

.

ص: 78

ارادت و اعتقاد اهل سنت نسبت به نفيسه خاتوناهل سنّت ارادت شديدى به نفيسه خاتون دارند و كنار قبر مطهرش شمع روشن نموده و نذر مى كنند و به روح پاكش توسّل جسته و حاجات خويش را مى طلبند. اكنون در قاهره _ پايتخت كشور مصر _ بقعه اى بسيار مجلّل كه داراى صحن و حرم و آستان باشكوهى است در اين سرزمين نورافشانى مى نمايد و تمام مصرى ها از سنّى و شيعه به اين حرم ملكوتى او براى زيارت مى روند. گويند محمد بن ادريس شافعى، امام فرقه شافعيّه، كه يكى از رهبران چهار مذهب اهل سنّت است. در زمان حيات اين عليا مخدّره خدمتش مى رسيد و از او استماع حديث مى كرد. (1) مرحوم شيخ ذبيح اللّه محلاّتى در كتاب رياحين الشريعه (2) و محمد الحسّون در كتاب اعلام النساء (3) آورده اند كه: چون شافعى درگذشت، بر حسب وصيّت او

.


1- .اعلام النساء، ج 5، ص 195؛ اعلام النساء، محمد الحسّون، 627؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 299؛ وفيات الأعيان، ج 6، ص 149؛ أعيان الشيعه، ج 7، ص 96؛ سفينة البحار، ج 2، ص 604؛ خيرات حسان، ج 2، ص 192.
2- .رياحين الشريعه، ج 5، ص 86 .
3- .اعلام النساء، محمد الحسّون، 627 .

ص: 79

جنازه اش را بر گِرد خانه حضرت نفيسه خاتون طواف دادند، و وصيّت كرده بودند كه نفيسه بر جنازه وى نماز بخواند. ابو يعقوب، يكى از شاگردان امام شافعى، بر جنازه او نماز گزارد. و حضرت نفيسه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز گذاشت. نوشته اند كه محمد بن ادريس شافعى، هرگاه مريض مى شد از سيّده نفيسه طلب دعا مى كرد و از اثر دعاى او محمد بن ادريس صحّت و شفا مى يافت، تا اين كه يك مرتبه وى به مرض سختى مبتلا گشت و به عادت خود از عليا مخدّره نفيسه خواستار دعا گرديد. سيّده نفيسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت كه مولاى تو در اين مرض رحلت خواهد كرد و چنان شد كه او گفته بود. از اين روست كه اهالى مصر خصوصا اهل تسنّن به مقامات عاليه اين خاتون بزرگوار عقيدتى بس عظيم دارند و تاكنون از آن عقيده عدول ننموده و پيوسته به زيارت مرقد منوّرش مى شتابند و از آستانه ملكوتى او برآورده شدن حاجات خود را مى خواهند] . و از كتاب « عمدة الطالب » نقل شده كه على لقب او « شديد » است و مادرش ام ولد بوده و در حبس منصور دوانيقى وفات نمود (1) . و ابو نصر بخارى (2) گفته : در زمان پدرش حسن امير وفات نمود و بسيار عظيم الشأن بود و جليلة المرتبه بوده ، و علماء صالحين او را به خوبى وصف نموده اند ، و او غير از على عابد است كه فرزند حسن مثلّث است يعنى حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام . و ابو الحسن عمرى و ابو نصر بخارى نقل كرده اند كه على شديد پسرى داشت موسوم به عبدالعظيم و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه بوده

.


1- .عمدة الطالب ص91.
2- .ابو نصر سهل بن عبداللّه بن داوود البخارى (م قرن چهارم) صاحب كتاب مهم « سر السلسلة العلوية » است.

ص: 80

موسومه به تيمة ، و از آن عبدالعظيم به نسبت عموى حضرت عبدالعظيم است اولادى نمانده و نقل نشده (1) . و امّا پدر بزرگوار حضرت عبدالعظيم عبداللّه حسنى معروف به قافه است و مادرش اُم ولد بوده موسومه به هيفاء 2 ، در وقتى كه حامله بود به على شديد پدرش وفات كرد و اثر حمل ظاهر نبود ، او را فروختند به شخصى ، بعد از چندى معلوم شد حامله است ، جدّش به حسن بن زيد امير استرداد نمود هيفاء را ، پس عبداللّه از وى متولد گرديد . و ابو نصر گفته : بعد از وفات على شديد جدّش حسن او را در قافه حاكم نمود _ و قافه اسم مكانيست _ از اين جهت معروف به عبداللّه قافه شد .

.


1- .سر السلسلة العلوية ص71.

ص: 81

تذكره دوم

تذكره دومدر برادر و زوجه و اولاد حضرت عبدالعظيم است .در كتاب « عمدة الطالب » نقل شده كه : عمرى نسّابه ، براى عبداللّه بن على شديد پدر آن حضرت چهار پسر ذكر نموده است : اوّل عبدالعظيم عليه السلام ، و ديگر قاسم ، و حسن و احمد . و بعضى محمّد و ابراهيم و على اكبر و على اصغر ذكر نموده . پس بنابراين حضرت عبدالعظيم سه برادر يا چهار برادر داشته ، و از فرزندان عبداللّه شديد مذكور به قول عمرى نسّابه احمد عقب گذارد و اولادى از او بماند . و صاحب كتاب مسطور را عقيده آن است كه ابو محمّد قاسم بن حسين نقيب كوفه پسر قاسم بن احمد بن عبداللّه قافه است ، و سبعى كه قبيله از سادات مى باشند نسبت به او دارند (1) . و مادر قاسم هم اُم ولد بوده ، فرزند قاسم موسوم به يونس بوده و بسيار در نزد اهل كوفه مقبول القول بوده ، و از فرزندان او شريف فاضل ابوالفتح ناصر بن امير كه در حدود يمن است و اعقاب او بسيار است .

.


1- .منتقلة الطالبية ص157.

ص: 82

و ابو نصر بخارى نسّابه گفته است : در حجاز از اولاد احمد بن عبداللّه حسنى ، حسن بن على بن قاسم بن احمد بن عبداللّه مى باشد (1) . و هريك از برادرهاى حضرت عبدالعظيم را ذكر نموده اند هركه طالب باشد به اين كتب مبسوطه رجوع نمايد ، و اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد . امّا زوجه محترمه و حليله جليله حضرت عبدالعظيم موسومه به خديجه بوده ، دختر قاسم بن حسن امير بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب است (2) . و در كتب انساب قاسم بن حسن امير مكنّى به ابو محمّد است ، و حسن امير اكبر و ازهد و اورع از جناب قاسم فرزندى نداشت (3) . به عبارت اوضح : عيال حضرت عبدالعظيم دختر عموى آن جناب بوده ، و اين قاسم غير از قاسم پسر احمد بن عبداللّه قافه است ، و هميشه قاسم مذكور با بنى العباس مراوده و معاشرت داشته و از محل دفن او خبرى نرسيده ، و بعضى احتمال داده اند كه شايد امام زاده قاسم كه در طرف شمالى طهران در دامنه كوه شميران واقع است همان قاسم بن حسن مذكور است ، چنانچه اين وجه و احتمال در بيان شرح حال آن امام زاده انشاء اللّه ذكر خواهد شد . و از براى قاسم بن حسن امير شش فرزند گفته اند كه يكى از آنها خديجه است كه در حباله حضرت عبدالعظيم بوده ، و به مضمون « الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ » (4) معلوم است كه آن مخدّره هم در مقام عفّت و عصمت و عبادت ممتازه بوده ، چنانچه حضرت عبدالعظيم از تمام سادات بنى الزهراء و امام زاده ها امتياز و اختصاص داشت .

.


1- .سر السلسلة العلوية ص70.
2- .عمدة الطالب ص49.
3- .سر السلسلة العلوية ص24.
4- .نور/26 .

ص: 83

تذكره سوم

مقام اوّل : در تشيّع آن حضرت است

تذكره سومدر بيان شمه اى از فضائل و مناقب و جلالت حضرت عبدالعظيم و آنكه آن جناب از اصحاب و شيعيان خلّص بوده و مطيع و منقاد آل محمّد بوده ، بلكه فانى در اطاعت و انقياد ايشان بوده. و بيان اين مطالب را در طى سه مقام به عرض برادران ايمانى مى رساند .

مقام اوّل : در تشيّع آن حضرت است.بدان كه تشيّع مقام شامخيست كه به مضمون آيه شريفه « وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ » (1) خداوند آن مقام منيع را براى حضرت ابراهيم بيان فرموده . در حديث وارد است كه : مردى عرض كرد به على بن الحسين عليه السلام : يابن رسول اللّه ! من از شيعيان خلّص شما هستم . حضرت فرمود : اى بنده خدا ! پس تو مانند ابراهيم خليلى كه خدا مى فرمايد : « وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ » ، پس اگر قلب تو مثل قلب اوست پس تو از شيعيان مايى ، و اگر دل تو مثل دل او نيست و او طاهر از غلّ و غش بود پس نه ، و اگر دانستى كه تو به قول كاذبى ، مبتلا خواهى شد به

.


1- .صافات/83 .

ص: 84

فلجى كه مفارقت نكند از تو تا مرگ و آن كفّاره اين دروغت باشد (1) . و در ذيل روايت ديگر حضرت بر كسانى كه ادّعاى تشيّع نموده اند عتاب مى فرمايد كه : ويحكم ! يعنى واى بر شما ! شيعه على ، حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمّد بن ابى بكر مى باشند كه مخالفت نكردند چيزى از اوامر را و مرتكب نشدند چيزى از نواهى را (2) . و منقول است مردى زن خود را فرستاد خدمت صدّيقه طاهره كه سؤال كن فلانى شيعه شما هست يا خير ؟ پس آمد و پرسيد ، فرمود : به او بگو : اگر عمل مى كنى به آنچه ما به تو امر كرده ايم و باز مى ايستى از آنچه ما تو را نهى كرديم تو از شيعيان ما هستى والاّ فلا . زن برگشت و خبر داد به شوهر خود ، شوهر گفت : واى بر من ! كيست كه معصيت نكرده باشد ، پس من مخلّد در آتش خواهم بود ، چراكه هركس از شيعيان نيست مخلّد است . زن برگشت خدمت فاطمه عليهاالسلام و آنچه شوهر گفته بود عرض كرد . صدّيقه فرمود : بگو چنين نيست ، بگو شيعيان ما نيكان اهل بهشت مى باشند و دوستان ما و دوستان دوستان ما و دشمنان دشمنان ما و تسليم كنندگان به دل و زبان براى ما ، شيعه نيست اگر مخالفت كند امرها و نهى هاى ما را ، و ايشان با وجود اين در بهشت هستند ولكن بعد از اينكه طاهر شوند از گناهانشان به بلايا

.


1- .تفسير الإمام العسكري عليه السلام ص309 ؛ بحار الأنوار ج65 ص156.
2- .بحار الأنوار ج65 ص157.

ص: 85

و مصيبت ها در عرصات قيامت به انواع شدائد ، يا در طبقه اعلاى جهنّم به عذاب آن تا آنكه ايشان را نجات دهيم از آنجا و ببريم ايشان را به حضرت خودمان (1) . و منقول است مردى حضور مبارك ابى عبداللّه عليه السلام عرض كرد : من از شيعيان شما هستم . فرمود : بپرهيز از خدا و ادّعا مكن چيزى را كه خدا بگويد دروغ گفتى و فجور كردى در ادّعاى خود ، شيعه ما كسى است كه پاك شده باشد دل او از هر غشى و غلّى و مكرى ، ولكن بگو : من از موالين و محبّان شما هست م (2) . و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام منقول است از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمكه فرمود : بپرهيزيد اى گروه شيعه كه بهشت از شما فوت نشود اگرچه دور شود به واسطه قبايح اعمال شما ، پس تنافس كنيد در درجات بهشت . عرض كردند كه : آيا داخل مى شود احدى از دوستان تو و دوستان على عليه السلام به جهنّم ؟ فرمودند : هركس نجس كند نفس خود را به مخالفت محمّد و على عليهماالسلام و در محرّمات واقع شود و ظلم كند به مؤمنين و مؤمنات و مخالفت شرايع كند ، مى آيد در روز قيامت نجس ، مى گويند به او محمّد و على عليهماالسلام كه : اى فلان ! تو نجسى و صالح نيستى براى مرافقت آقايان نيك خود و معانقه حوران نيك و ملائكه مقربان ، نمى رسى به آنجا مگر آنكه از تو پاك شود آن گناهان كه بر

.


1- .تفسير الإمام العسكري عليه السلام ص308.
2- .بحار الأنوار ج65 ص159.

ص: 86

توست ؛ پس داخل شود به طبقه اعلاى جهنّم ، پس عذاب مى شود به بعض از گناهان خود ، و بعضى از ايشان مى رسد به او شدائد در محشر به بعض گناهان او ، پس بر مى چينند او را از اينجا و آنجا كسى كه مى فرستند او را از آقايان او ، از نيكان شيعه ، چنانچه مرغ دانه برمى چيند ، و بعضى از ايشان كسى است كه گناه او كمتر است و خفيف تر ، پس ظاهر مى شود از آن به شدائد و نوائب ، از سلاطين و غير ايشان و از آفات در بدن در دنيا تا چون در قبر گذارده شود طاهر شود ، و بعضى از ايشان كسى است كه مرگش نزديك مى شود و گناه بر او باقى مانده ، پس شديد مى شود بر او نزع روح و جان دادن او و كفاره مى شود از او ، و اگر باز مانده باشد بر او در وقت مردن براى او ناخوشى و اضطرابى دست مى دهد و مردم بر او كم حاضر شوند و ذلّتى بر او رسد پس كفّاره او شود ، و اگر باقى مانده باشد مى آورند او را و هنوز در لحد نگذارده پس او را مى گذارند و مردم متفرق مى شوند ، پس طاهر مى شود از آن به شدائد عرصات قيامت ، پس اگر اكثر و اعظم از آن است در طبقه اعلاى جهنّم و عذاب آن از همه محبّين ما بيشتر است و گناهش اعظم ، آنها را شيعه نگويند ولكن مى نامند ايشان را دوست و موالين اولياء ما و معادين اعداء ما ، به درستى كه شيعه ما كسى است كه مشايعت ما را كرده باشد و متابعت آثار ما نموده باشد و اقتدا به اعمال ما كرده باشد (1) . مؤلف گويد : از اين حديث شريف معلوم مى شود گناه به منزله چرك و كثافت است ، تا از آن چرك تطهير و تنزيف نشود پاك و پاكيزه نگردد قابل بهشت

.


1- .تفسير الإمام العسكري عليه السلام ص305.

ص: 87

نشود ؛ چراكه بهشت طيّب و پاك است و به غير از پاك در آن راه ندارد . بلى ، بعضى از نفوس و قلوب كه چندان كثافت شهوات بدنيّه و چرك تعلّقات دنيويّه به آن رسيده كه يكسره فاسد شده و ديگر قابل تنظيف و تطهير نيست كه در شأن آنها فرموده : « سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ » (1) اين گونه نفوس ، ابد الآباد از رحمت و فيض هاى الهى محروم و از مشاهده نعيم بهشت محجوب و در دركات دوزخ مخلّد مى باشند ، هرچند در دنيا در لباس اسلام زيست نماند . و بعضى نفوس اگرچه چرك گرفته ولكن به اين حد نرسيده و قابل صفا و تطهير است و چون از براى انهماك در معاصى عرض عريضى است و مجال وسيعى دارد ، لذا از براى اين قسم از نفوس درجات و مراتبى هست بى شمار و هريك به حسب حال خود و به اندازه كثافت محتاجند به تطهير و پاك نمودن تا قابل مقام قرب و استعداد بهشت حاصل نمايند كه تطهير از چرك ظاهرى بدنى به آب است ولكن تطهير از چرك گناه و كثافت باطنى روحى و قلبى به آتش است . « نَارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ » (2) يا بايد به آتش دنيا بسوزد يا به آتش عقبى ؛ آتش دنيا آتش جنگ و محاربه با نفس به مخالفت شهوت و غضب و سوزانيدن نفس است در اين آتش كه آن را خاتم انبياء جهاد اكبر فرمود : اگر بنده عاصى به اين آتش دنيوى خود را پاك نمود و چرك خود شست و نفس امّاره را در آن آتش مجاهده سوزانيد و هلاك كرد خود را قابل

.


1- .بقره/6 .
2- .همزه/6 و 7 .

ص: 88

بهشت و نعيم آن نموده و اوّل مرگ ، اوّل راحت او خواهد بود و حيات حقيقى و زندگانى جاويد براى خواهد بود . اُقتلوني اُقتلوني يا ثقاتي إنّ فيقتليحياتي فيحياتي (1) و اگر تحمّل اين آتش را بر خود شاق ديد و هموار نكرد ، مهيّا باشد آتش برزخ و دوزخ را كه تا سوخته آن آتش نگردد و به آن سوختن پاك نشود لائق بهشت نشود ، پس اول احتضار ، اول سوختن است ، چنان سوختنى كه در بيان نيايد ، اگر به اين سوختن در حال احتضار پاك شد ديگر بعد از آن او را آتشى نبود و بعد از مرگ در راحت است ، و اگر باز گناهش باقيست و باز كثيف است باز در آتش است ، در حالت غسل دادن آب ها آتش است ، كفن آتشين است ، و در قبر دو آتش است كه فرموده : حفرة من حُفَرِ النيران . اگر به اين آتش ها پاك شد مِن بعد راحت است و الاّ طول عالم بزرگ در آتش است و در عرصات قيامت در آتش خواهد بود ، با غلّ آتشين محشور مى شود و يا شكمش پر از آتش است ، در قرآن است : « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً » (2) . اگر به آن آتش ها پاك شد از عرصات قيامت بهشت مى رود و الاّ نعوذ باللّه تعالى عاقبت كارش آتش دوزخ است ، غذا آتش از زقّوم جهنّم ، آب از آتش و حميم جهنّمى، لباس از آتش و قطران جهنّمى ، نعلين از آتش ، بند نعلين از

.


1- .اين بيت ، منسوب به حسين بن منصور حلاج بوده و ضبط آن به شكل زير است : اقتلوني يا ثقاتي ، إنّ في قتلي حياتيومماتي في حياتي وحياتي في مماتي شرح الأسماء الحسني ، للسبزواري ج1 ص149 ؛ الذريعة ج20 ص306.
2- .نساء/10 .

ص: 89

آتش ، غل از آتش ، زنجير از آتش ، بدن غرق درياى آتش ، آتشى كه زبانه و شراره هاى آن مثل شتران زرد و سياهست ، آتشى كه انبياء و اولياء و ملائكه مقرّبين از خوف آن به زانو درآيند ، به اندازه گناه و كثافتش در جهنّم مى ماند تا پاك شود ، چنانچه جزاء و سياست و حبس مقصّر شرعاً و عرفاً در دنيا به قدر و اندازه تقصير و گناه اوست ، پس از آن رهايى و راحتى دارد ، همچنين بنده گناه كار هم ، به اندازه گناه و اعمال بد خود در آتش و نقمت و مجلس هاى جهنّمى است و همانا كه جزا داده و پاك شد وارد بهشت مى شود ، زيراكه ضرورت دين است كه مؤمن اثنى عشرى مخلّد در آتش نخواهد بود و خلود و دوام گرفتارى آتش عذاب مخصوص معاندين و منافقين خواهد بود ، فقره دعاء كميل است : « وأن تُخلّد فيها المعاندين » . و آنها كسانى هستند كه براى آنها حق معلوم و مكشوف شود و انكار نمايند . و كيفيّت تطهير و تنقيه آتش وجود انسان عاصى را و تأثير آن در چه مدّت و طول زمان ابتلاء آن در جهنّم به چه مثابت و اندازه است در دعاء كميل است : « وهو بلاءٌ تطول مدّته ويدوم مقامه ولا يُخفّف عن أهل لأنّه لا يكون إلاّ عن غضبك وانتقامك » (1) . به غير از علاّم الغيوب و راسخون در علم ، ندانند كه خداوند در كلام مبارك اشاره فرموده : « لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً » (2) . و از فرمايشات شاء اولياء عليه السلام منقول است كه فرموده : به شفاعت ما مغرور

.


1- .مصباح الكفعمي ص557.
2- .نبأ/23 .

ص: 90

نشويد ، بسا هست يكى از شما هفتاد خريف و هر خريفى هزار سال در آتش مى سوزد تا آنكه به شفاعت ما برسد ، نعوذ باللّه من شرور انفسنا ومن سيّئات اعمالنا . الكلام يجرّ الكلام ، مقصود بيان رفعت مقام تشيّع بود و اخبار در فضيلت و مناعت آن به حدّ استفاضه است و مجال بيان بيش از آنچه ذكر شد در اين مختصر نيست . و پس از اينكه علوّ مقام تشيّع معلوم شد ، مسلّم است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام داراى مقام منيع تشيّع و شيعه حقيقى بوده به مضمون و مفاد دو خبر : يكى آن خبرى است كه واعظ و محدّث امين ، صاحب « جنّة النّعيم » (1) نقل نمود از خط شريف صاحب بن عباد شيعى 2 ، وزير فخر الدوله ديلمى رحمة اللّه عليهما ، و سوق خبر كاشف از صدق اوست : روى أبو تراب الروياني قال : سمعت أبا حمّاد الرازي يقول : دخلت على عليّ بن محمّد عليه السلام بسرّ من رأى فسألته عن أشياء عن الحلال والحرام فأجابني ، فلمّا ودّعته قال لي : « يا حمّاد ! ا ءذا أشكل عليك شيء من أمر دينك بناحيتك فاسأله عن عبدالعظيم

.


1- .جنة النعيم ص128.

ص: 91

ابن عبداللّه الحسني واقرأه منّي السّلام » (1) . يعنى : عبداللّه بن موسى رويانى گفت : ابا حمّاد رازى مى گفت : وارد شدم در سرّ من رأى بر حضرت امام على النقى عليه السلام و از مسائل حلال و حرام سؤال نمودم و جواب شنيدم ، چون خواستم وداع نمايم فرمود : اگر چيزى از امر دينت بر تو مشكل شود در آن حدود بلد ، تو پس سؤال كن از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى و سلام مرا به او برسان . راقم حروف گويد : سه مطلب از اين حديث شريف استفاده مى شود : اوّل : جلالت قدر و رفعت منزلت حضرت عبدالعظيم ، از جهت كمال دين و امانت در امر دنيا و دين كه آن ملاك و مناط در ارجاع احكام و معالم دين است از ناحيه مقدّسه ائمّه هدى عليهم السلام به مضمون روايت ابن قولويه از على بن مسيّب همدانى كه روايت نموده ، عرض كرد خدمت حضرت رضا : شقّتي بعيدة ولست أصل في كلّ وقت ، ممّن آخذ معالم ديني ؟ قال : « من زكريّا ابن آدم التقي المأمون على الدين والدنيا » (2) . يعنى على بن مسيب عرض كرد خدمت حضرت رضا : محل اقامت من دور است و نمى توانم همه وقت خدمت شما برسم ، احكام دينم را از كه تعليم بگيرم ؟ فرمود : بگير اززكريّا ابن آدم كه در امر دين و دنيا امانت دارد . راقم حروف گويد : قبر او در جوار حضرت معصومه در وسط مقبره بلده قم است و مضمون توقيع شريف : « وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة

.


1- .مستدرك الوسائل ج17 ص321.
2- .الإحتجاج ص87 ؛ بحار الأنوار ج2 ص251.

ص: 92

حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم » (1) ، كه نيابت عامّه از براى فقهاء ثابت مى كند ، مى توان از روايت ابا حمّاد نيابت خاصّه از براى حضرت عبدالعظيم ثابت نمود . امر دوّم : آنكه معلوم مى شود بعضى از زمان امامت امام على النقى [ را ]جناب عبدالعظيم در رى تشريف داشته . امر سوّم : ابلاغ سلام است از طرف ذى شرف امام عليه السلام به آن سيّد كريم ذوى الاكرام ، و آن كاشف از نهايت لطف و مرحمت امام است نسبت به آن جناب . حديث دوّم : در كتاب وسيط مرحوم ميرزا محمّد منقول است : زمانى كه موسى بن جعفر عليه السلام در حبس هارون ملعون بود براى على بن حبيب مرقوم فرمود : « لا تأخذ معالم دينك عن غير شيعتنا وإنّك إن تعدّيتهم أخذت دينك عن الخائنين الذين خانوا اللّه ورسوله وخانوا أماناتهم » (2) . يعنى احكام دينت را از غير شيعيان ما مگير ، كه اگر تجاوز از ايشان نمودى پس گرفته اى احكام دينت را از خيانت كنندگان . پس از اين حديث شريف معلوم مى شود كه اخذ احكام نبايد بشود مگر از شيعه و كسى كه اطمينان به امانت و ديانت او باشد ، و ائمه هدى ارجاع احكام حلال و حرام نمى كردند مگر به شيعه ، پس از جمع اين دو روايت مكشوف مى شود مقام تشيّع حضرت عبدالعظيم كه در اقوال و اعمال مشايعت و متابعت نمود ائمّه دين را چنانچه معنى شيعه در لغت هم اين است .

.


1- .كمال الدين ج2 ص483 ؛ بحار الأنوار ج75 ص380.
2- .رجال النجاشي ج1 ص31 ؛ بحار الأنوار ج2 ص82.

ص: 93

مقام دوّم : در بيان علم و عمل حضرت عبدالعظيم است

در كتاب « مجمع اللغه » فرمود : « الشيعة الأتباع والأعوان والأنصار مأخوذ من الشياع وهو الحطب الصغار التي تشتعل بالنّار وتعين حطب الكبار على إيقاد النّار وكلّ قوم اجتمعوا على أمر فهم شيعة ثمّ صارت الشيعة جماعة مخصوصة والجمع شِيَع مثل سدرة وسِدَر » (1) . وفي النهاية : « أصل الشيعة الفرقة من النّاس وتقع على الواحد والإثنين والجمع والمذكّر والمؤنّث بلفظ واحد و [ قد ] غلب هذا الإسم على ] كلّ ] من يزعم أنّه يوالي عليّاً وأهل بيته حتّى صار لهم إسماً خاصّاً فإذا قيل إنّ فلاناً من الشيعة عرف أنّه منهم . وفي مذهب الشيعة [ كذا : أي عندهم . وتجمع الشيعة على شيع ] : وأصلها من المشايعة والمتابعة والمطاوعة » (2) ، إنتهى كلامه . و بعضى گفته اند : شيعه از شعاع است [ كه ] بى مأخذ است و محض استحسان است . مقام دوّم : در بيان علم و عمل حضرت عبدالعظيم است بدان كه آدمى را دو قوّه است كه حكما از آن تعبير به دو عقل نموده اند : يكى عقل نظرى و ديگر عقل عملى و آن به منزله دو بال است براى روح انسان كه در اوّل همان دو قوّه است و اگر اصلاح شوند تواند با آنها به اوج ملكوت پرواز كند وگرنه مثل مرغ پر و بال شكسته زمين گير است و اصلاح اين دو به علم و عمل است . و چون اهل تأييد و مؤيّد من عند اللّه كم اند ، حكما از براى اصلاح عقل

.


1- .مجمع اللغة ص179.
2- .النهاية ج2 ص519 _ 520 ؛ كلمات داخل كروشه مطالبى است كه در نقل كلباسى افتاده بود و از مصدر اضافه كرده ايم.

ص: 94

علمى نيز حكمتهاى عمليّه مرقوم داشته اند : حكمت تهذيب اخلاق و حكمت سياست مدن و حكمت تدبير منزل . چراكه حكمت تعريف داشته به استكمال نفس انسانى به تخلّق اخلاق اللّه علماً و عملاً به قدر طاقت بشريّه و غايت حكمت نظريه گرديدن نفس ناطقه انسانى عالمى شبيه عالم عينى در صورت و فعليّت نه در ماده و ظلمت « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً » (1) . مقصد ، بيان علم و عمل حضرت عبدالعظيم است كه به اين دو بال به اوج ملكوت اعلى پرواز فرموده ، اگرچه قرب و خويشى با اين خاندان مقام شامخيست ولكن عمده نظر به مقام علم و عمل است و الاّ امام زاده و اقرباء ايشان بسيار بوده و هستند ، « فإنّ محبّ محمّدٍ من أطاع اللّه وإن بعد لحمته ، وإنّ عدوّ محمّد من عصى اللّه وإن قربت لحمته » . و عمده چيزى كه وسيله توجّه و انس ائمّه عليهم السلام شد به حضرت عبدالعظيم ، همانا مقام علم و عمل آن بزرگوار است . امّا مقام علمش كه بنا بر روايات منقوله درك صحبت و استفاضه از چهار امام نموده ، چنانچه من بعد ذكر خواهد شد : اوّل حضرت رضا عليه السلام ، و ديگر امام محمّد تقى و امام على النقى و امام حسن عسكرى را قبل از زمان امامت درك نموده و در ظل ولايت و انوار مقدّسه ايشان نشو و نما نموده و تربيت شده. مسلّم است كسى كه در آفتاب نشست ، نورانى مى شود و كسب نورانيّت مى كند ، بلكه از قبيل حديده محمات است . آهن سخت وقتى كه مدتى مجاور آتش شد ، كسب حرارت كرده ، كارهاى آتشى از او ظاهر شود . اين است كه در

.


1- .بقره/269 .

ص: 95

اخبار و آثار تأكيد شده به جهت منع از مجاورت و مجالست بدها و اشرار و حسن مجاورت و مجالست نيكان و اخيار از علماء عاملين كه فرمودند : كسى كه چهل روز بر او بگذرد و نزد عالمى نرود كه از كلام او بهرمند شود قلب او قسى مى شود ؛ چراكه قلب انسان لطيفه ايست لاهوتى و نوريست ملكوتى ، به واسطه مجاورت ومعاشرت دنيا واهل دنيا مكّدر و ظلمانى مى شود و به درك صحبت و وعظ عالم ، نورانى و صيقلى مى شود . خلاصه ، حضرت عبدالعظيم كه از شجره طيّبه و ذرّيّه طاهره و قلب شريفش پاك بود « يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ » (1) ، در ظل ولايت و مجاورت چند امام عليه السلام عقل نظرى و عقل عملى را تعلّم و عمل تكميل نموده ، حكمت علمى الهى و حكمت عملى اخلاقى را از سرچشمه كامله علم و حكمت ولايت مطلقه استفاده نموده و خانواده عصمت و طهارت به مضمون « وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ » (2) استفاده حكمت از حكيم على الاطلاق نمودند و ديگر فرمود : « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً » (3) . اجمالاً چون حضرت عبدالعظيم در مدينه طيّبه و بغداد و سرّ من رأى و غيره ، حضراً و سفراً به خدمات خاصّه و ادراكات فيوضات مخصوصه از حضرت جواد عليه السلام و حضرت هادى و غيرهما اشتغال داشت و ليلاً و نهاراً اكتساب مسائل دينيّه و مسائل شرعيّه مى نمود و مستفيض مى شد و به مجاهدات و رياضات مشروعه نفس قدّوسى خود را به اخلاق حميده و ملكات

.


1- .بقره/269 .
2- .نور/35 .
3- .آل عمران/81 .

ص: 96

ايشان بود و همان است فناء فى اللّه

حسنه آراسته تا آنكه لايق مقام منيع نيابت خاصّه و مرجعيّت احكام اسلام شد ، چنانچه ذكر شد مضمون روايت ابا حمّاد رازى كه حضرت امام على النقى الهادى فرمود : « يا حمّاد ! إذا أشكل عليك شيء من أمر دينك بناحيتك فاسأل عنه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني واقرأه منّي السّلام » (1) . و ترجمه آن قبلاً مرقوم شد . مقام سوّم : در بيان نهايت اطاعت و انقياد حضرت عبدالعظيم از اوامر و نواهى ائمه هدى عليهم السلام بلكه از خودى خود بى خود و فانى در اطاعت ايشان بود و همان است فناء فى اللّه . بدان كه يكى از منازل سائرين كه سفر به سوى خدا كنند منزل فناست . بعضى گفته اند : چهل و دو منزل است . و بعضى صد منزل دانسته اند . و بعضى گويند : از در دوست تا به خلوت دل عاشقان را هزار و يك منزل . و بعضى عقيده آن است كه يك منزل و يك قدم است كه آن قدم مجاهده با نفس امّاره است و حق اين است و ساير منازل و مراتب ، فروعات و توابع اين است چنانچه خداوند جلّت عظمته مى فرمايد : « قُلْ إِن0َّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للّهِ » (2) كه آن قيام للّه ، برخلاف نفس است و حضرت خاتم صلى الله عليه و آله وسلماو را جهاد اكبر فرموده (3) . اجمالاً منزل فناء از منازل سير الى اللّه است كه مى فرمايد : « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا

.


1- .مستدرك الوسائل ج17 ص321.
2- .سبأ/46 .
3- .عن أبي عبداللّه عليه السلام أنّ النبي صلى الله عليه و آله وسلم بعث بِسَرية فلمّا رجعوا قال : مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر وبقي الجهاد الأكبر . قيل يا رسول اللّه وما جهاد الأكبر ؟ قال : جهاد النفس . الكافي ج5 ص12 ح3.

ص: 97

فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ » (1) . صاحب « منازل السايرين » (2) در بيان آن فرموده : في هذا الباب اضمحلال ما دون الحق علماً ثمّ جحداً ثمّ حقّاً (3) . و شيخ عارف عبدالرزاق كاشانى (4) در شرح آن گفته : الاضمحلال التلاي والتفاني وهو أن يفنى ما سوى الحقّ في الحقّ علماً يعني أن يعلم أنّ الحقّ هو عين الوجود من حيث هو وجود فيكون ما عداه العدم المطلق ثمّ حداً أي ثمّ يعاين ذلك فيجحد ما دون الحقّ لشهود الحقّ عين الكلّ ثمّ حقّاً أي بالوجود يعني يجد حقيقة الحقّ بالحقّ عند فناء رسمه بالكلّيّة فيجد الحقّ بالحقّ عين الكلّ فلا يبقى لغير الحقّ رسم فلا موجود حقيقة لا هو وحده . شاعر گويد : ما عدم هائيم و هستى ها نما تو وجود مطلق و هستىّ ما راقم حروف گويد : چون نفس به حسب شئونات محسوسه حسيّه و خياليّه متصوّريّه و وهميّه موهوميّه جبل انانيتش اندك اندك مندك و محترق و فانى شود ، محو الموهوم و محو المعلوم گردد و به حلاوت محبّت حق از علائق و عوائق عالم ناسوت رسته و به عوالم ملكوت و جبروت پيوسته ، متصف به صفات اللّه و متخلّق بأخلاق اللّه گردد ، آن وقت بحر الانوار احديّت حق در

.


1- .الرحمن/26 _ 27 .
2- .ابو اسماعيل عبداللّه بن محمّد بن علي الهروي الحنبلي (م 481 ق) . الذريعة ج2 ص421.
3- .منازل السائرين ص84.
4- .كمال الدين عبدالرزاق ابن أبي الغنائم أحمد الكاشاني (م 735 ق) . الذريعة ج14 ص88.

ص: 98

تلاطم آيد و سالك را از خود مى ربايد و مستغرق مى نمايد و در آن تجلّى ، فناى هر دركات و طىّ مراتب هر درجات و اسقاط اضافات و نفى صفات است كه فرمود قطب ولايت و عرفان : « كمال التوحيد نفي الصفات عن » (1) . و در آن وقت پرده هاى زجاجيّه ملكوتيّه دريده و شكسته و حجب و سرادقات مرتفع خواهد شد . مناجات حضرت امير است : « إلهي ! هب لي كمال الانقطاع إليك وأنِرْ أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور » (2) ، إلى آخره . و به مضمون : « واطف السراج فقد طلع الصبح » 3 ، چون سراج هستى سالك الى اللّه در اشراق انوار جلال و جمال لا يزالش و در حقيقت الحقايق و نور الانوار و بحر الاسرار و احديّت واحديّتش منطفى و خاموش مستغرق و مستهلك گردد و منتهى به مقام فناء فى اللّه شود و به مصداق حديث : « من طلبني وجدني » (3) إلى آخره از فصل به وصل و از فرق به جمع و ا ز فرع به اصل رسد ، و به مفاد « وإنّه يتقرّب إليّ بالنّوافل حتّى اُحبّ فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به » (4) إلى آخر . شاعر گويد : در بحر عشق مائى ما شكست ما او شديم اوست كه مائيم ما نه ايم تا بحول اللّه و قوّته و عنايت اوليائه كشف حجاب و رفع نقاب شده و از عالم ناسوت و ظلمات طبيعت رسته ، مراتب عين اليقين آيد آن وقت ملهم به خطاب : « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً » 6 شود و به قرب ابدى و وصال سرمدى پيوسته آيد انشاء اللّه تعالى . محض تذكّر اخوان از اهل عرفان به مقام فناء اشاره اى شد . گر بگويم وصف آن بى حد شود مثنوى هفتاد من كاغذ شود اجمالاً من جمله از سالكين الى اللّه كه واصل به اين مقام شد ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه به كلى انانيت خود را محو و هستى خود را تسليم راه حق نمود و در مقام اطاعت و فرمانبرى و حقيقت بندگى لحظه اى تخطى ننمود و پروانه وار در اطراف موالى خود كه هياكل توحيد و اشباه تجريد بودند طيران نمود تا خود را فداى ايشان و راه حق نمود . شاعر گويد : اى مرغ سحر عشق زپروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد مدايح و محامد آن جناب بسيار است چراكه آن حضرت در نزد تابعين مقامى بلند و مكانتى ارجمند داشته و از طبقات تابعين كه معاصرين زمان هاى ائمّه دين عليهم السلام بوده اند ، كسى كه به جان و مال و اولاد و عيال تبعيّت نمود و از هيچ چيز خود در مقام امتثال و انقياد مضايقه نداشت و از خودى خود بى خود شد كه شاعر گويد : در دايره فرمان ما نقطه تسليميم رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى و مورد الطاف و افضال آل اطهار عليهم السلام در غياب و حضور سفر و حضر گرديد ، حضرت عبدالعظيم است . و جهت آنكه ائمّه اطهار ، نهايت مرحمت و مكرمت به آن جناب مى فرمودند براى آن بود كه خلفاء جور از بنى العبّاس ، گمان غلبه و استيلاء بر دوستان ايشان داشتند و خلفاء بنى العبّاس از آنچه بنى الحسن عليه السلام در زمان بنى اميّه و بنى مروان و در اوايل خلافت بنى العبّاس كردند ، خائف بودند ، لهذا راضى نمى شدند ائمّه طاهرين در مدينه طيّبه مجاور و ساكن باشند و مى ترسيدند به واسطه ايشان فتنه و فساد برپا شود . پس ايشان را به انواع ظلم و تعدّى كه عمده آن مباعدت از وطن مألوف و مجاورت از روضه نبويّه صلى الله عليه و آله وسلمبوده به بغداد و سامره حركت مى دادند و با خودشان نگاه مى داشتند ، و چون آن بزرگواران وضع زمان را مى دانستند و مأمور بر تحمل بلايا واذيت هاى مخالفين بودند وبرحسب حكمت ومصلحت ملاحظه عواقب امور را مى نمودند ، دوست داشتند فاطميين و علويين كه از آن خانواده اند ساكت باشند و كتمان سرّ ايشان را بنمايند . در حديث وارد است : « من أذاع سرّنا فقد قتلنا عمداً لا خطأ » 7 ؛ يعنى كسى كه سرّ ما را شايع نمايد ، پس به تحقيق كه عمداً ما را كشته است .

.


1- .التوحيد ص57 ؛ بحار الأنوار ج4 ص285.
2- .الإقبال ج2 ص299 ؛ بحار الأنوار ج91 ص99.
3- .عوالي اللئالي ج4 ص102 ؛ الجواهر السنية ص98.
4- .فجر/27 و28 .

ص: 99

و حضرت عبدالعظيم كاتم اسرار ، بلكه مخزن اسرار و ناشر اخبار آل رسول صلى الله عليه و آله وسلم بوده و از اين جهت مرضى و مطبوع و منظور نظر مهر انور ايشان گرديد و در مدينه مشرّفه و در بغداد و سرّ من رأى حضراً و سفراً به خدمت خاصّه ائمّه دين اشتغال داشت و چون آن جناب را ركن ركين اصحاب حضرت هادى عليه السلام دانستند در مقام اذيّت وى برآمدند ، پس امام عليه السلام ملازمت خدمت ايشان را بدل به هجرت فرمود ، از خوف سلطان جائر كه معتز باللّه بود به سوى رى توجه نمود و شد آنچه شد كه شرح آن ذكر خواهد شد . و ببينيد ثمره اطاعت امام و تشيّع و مقام علم و عمل را كه گذشته از درجات رفيعه غيبيّه و عالم روحانيّت اين آثار حقّه ايست كه از مزار كثير الانوارش ظاهر و هويداست و ثمرات آن يوماً فيوماً ، به اخيار و ابرار و مجاورين و زوّار قبر مباركش مى رسد ، و روز و شبى نيست كه آن روضه معظّمه از زائرين خالى باشد ، و ماه و سالى نيست كه از حدود ايران و بلاد بعيده ، شدّ رحال براى زيارت قبر شريفش در اوقات متبرّكه نشود ، اللّهمّ وفّقنا وجميع المؤمنين لزيارة قبره الشريف .

.

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

تذكره چهارم

اشاره

تذكره چهارمدر بيان حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم بر امام على النقى ابى الحسن الثالث الهادى عليه السلام و تصديق بر قبول آن. از كتاب توحيد صدوق _ عليه الرّحمه _ منقول است : عن الدقّاق والورّاق معاً ، عن الصوفي ، عن الروياني ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : دخلت على عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن علي ابن أبي طالب عليه السلام فلمّا بصر بي قال لي : مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً . قال : قلت له : يابن رسول اللّه ! إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني ، فإن كان مرضيّاً ثبتُّ عليه حتّى ألقى اللّه تعالى عزّ وجلّ . فقال : هاتها يا أباالقاسم . فقلت : إنّي أقول أنّ اللّه واحد ليس كمثله شيء ، خارج من الحدّين : حدّ الإبطال وحدّ التشبيه ، وأنّه ليس بجسم ولا صورة ولا عرض ولا جوهر ، بل هو مجسّم الأجسام ، ومصوّر الصور ، وخالق الأعراض والجواهر ، وربُّ كلّ شيء ومالكه وخالقه ، وجاعله ومحدثه . يعنى حضرت عبدالعظيم فرمود : بر حضرت ابى الحسن سوم ، امام على

.

ص: 104

النقى الهادى عليه السلام وارد شدم ، چون مرا ديد فرمود : مرحبا به تو اى ابوالقاسم ! تو دوست ما هستى از روى حقيقت . پس عرض كردم خدمت آن بزرگوار : اى فرزند رسول خدا ! من مى خواهم دين خود را بر شما عرضه دارم ، اگر مرضى و پسنديده هست در نزد خدا و رسول و شما ، بر آن ثابت باشم تا خدا را با همان دين ملاقات كنم . فرمود : اى ابوالقاسم ! بياور آن دين را . پس عرض كردم : من مى گويم : خداوند يكى است و مثلى براى او نيست ، و چيزى مثل او نيست ، و از حدّ ابطال و تشبيه خارج است ، و خداوند سبحان جسم و صورت و عرض نيست ، بلكه خداوند جسم كننده اجسام و صورت كننده صورت است و خلق كننده عرض و جوهر است و پروردگار هر چيزيست و هر چيز را حقّ احداث و جعل كرده و مالك هر چيزيست . راقم حروف گويد : براى توضيح ، دقّاق ، لقب على بن احمد بن محمّد است كه طريق روايت صدوق است ، و روّاق لقب على بن عبداللّه مشهور به رواق است ، يعنى پول دار بوده و درهم بسيار داشته ، و صوفى محمّد بن هارون است ، و رويانى عبيداللّه بن موسى است كه كنيه اش ابو تراب است ، و ايشان در كتب رجال به حسن حال ممدوح مى باشند (1) . و در ابتداء ورود بر امام عليه السلام آن حضرت از عبدالعظيم احترام فرمود و او را به كنيه ابوالقاسم خواند در مقام تعظيم و تجليل و فرمود : تو دوست ما هستى از روى حقيقت ، و آن مقام شامخيست كه بعد از ايمان به خدا و رسول عملى بالاتر

.


1- .رجال النجاشي ج1 ص247.

ص: 105

موعظةٌ حسنةٌ

از دوستى آن خانواده نيست . و ديگر فرمود : مرحبا و آن مشتق از « رحب » است به معنى توسعه ، كه عرب ها براى استيناس (1) به يكديگر مى گويند (2) . و در كتاب كافى منقول است كه دو برادر مؤمن به يكديگر مى رسند مرحبا گويند و آن دعايى است براى توسعه احوال 3 . و كلمه « هات » به معنى « اقبل » است [ و ] در مقام دوستى و تعظيم گفته مى شود . و مراد از عرض دين ، اظهار عقيده است از باطن به ظاهر ، تا آنكه امام تصديق بر حقّيّت عقيده و مافى الضمير او فرمايد ، پس عرض از عرض دين ، رفع غلط و اشتباه است . پس خوشا بر احوال آن كسى كه عقايد خود را در محضر مبارك امام زمان خود عرضه بدارد ، اگر اشتباه و غلطى دارد تصحيح شود و اگر صحيح و موافق با حق باشد ، تصديق شود .

موعظةٌ حسنةٌپس مسلمانان و دوستان آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت عبدالعظيم تعليم بگيرند و تأسّى نمايند و اگر امروز از محضر امام زمان خود محرومند به مضمون توقيع

.


1- .استيناس _ مص . (ع) استئناس : انس گرفتن ؛ الفت گرفتن ؛ خو كردن.
2- .وقولهم : مرحباً واهلاً أي أتيت سعةً وأتيتَ اهلاً ، فاستانِس ولا تستوحش . ورحَّب بالرجل ترحيباً : قال له مرحباً ؛ ورحّب به دعاه إلى الرحب والسَّعة . لسان العرب ج1 ص414 (ر ح ب).

ص: 106

شريف آن حضرت : « فارجعوا إلى روات حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم » (1) ، به خدمت علماء حقّه اماميّه كه طرف اطمينان آنها هستند بروند و عرض عقايد خود نمايند براى آنكه آخر الزمانست و شياطين ظاهريه و باطنيه بسيار ، و فتنه ها بى شمار است . اگر غلط و اشتباهى در عقايد باشد رفع شود ، و اگر حق است ثابت باشند . چراكه بسا هست به اشتباه و فساد عقيده از دنيا رحلت مى نمايند و به سوء عاقبت مبتلا مى شود . ملاحظه كن مقام تقوى و خوف حضرت عبدالعظيم را با آنكه از زمان ولادت تا اوخر عمر ، مجاور ائمّه دين عليهم السلام بوده و درك فرمايشات ايشان را حضوراً نموده ، باز از خوف اشتباه راه و فساد در عقيده ، در مقام عرض دين و اظهار عقايد خود برآمده . اجمالاً عرض دين و تصحيح و تكميل عقايد نمودن ، از اثر ايمان و خوف از ضلالت است و مسامحه در آن از بى مبالاتى در امر دين و ضعف عقيده است ، وفّقنا اللّه وايّاكم لما يحبّ ويرضى . پس از آن جناب عبدالعظيم عرض نمود حضور مبارك امام عليه السلام : وأنّ محمّداً عبده ورسوله وخاتم النبيّين ، ولا نبيّ بعده إلى يوم القيامة ، وأقول أنّ الإمام والخليفة ووليّ الأمر بعده أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام . يعنى : عقيده من بر آن است كه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله وسلم بنده خداست و از جانب حق بر خلق پيغمبر است و نبوّت به وى تمام شد كه تا روز قيامت بعد از او پيغمبرى نخواهد آمد و بعد از پيغمبر پيشوا و خليفه و متولّى امر نبوّت آن جناب ، شاه ولايت علىّ بن ابى طالب است . ثمّ الحسن ، ثمّ الحسين ، ثمّ عليّ بن الحسين ، ثمّ محمّد بن علي ، ثمّ جعفر بن محمّد ، ثم

.


1- .كمال الدين ج2 ص483 ؛ بحار الأنوار ج75 ص380.

ص: 107

موسى بن جعفر ، ثمّ عليّ بن موسى ، ثمّ محمّد بن علي ، ثمّ أنت يا مولاي . فقال عليه السلام : ومن بعدي الحسن ابني ، فكيف للنّاس بالخلف من بعده ؟ قال : فقلت : وكيف ذلك يا مولاي ؟ قال : لأنّه لا يُرى شخصه ، ولا يخل ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلئت ظلماً وجوراً . قال : فقلت : أقررت ، وأقول أنّ وليّهم وليّ اللّه ، وعدوّهم عدوّ اللّه ، وطاعتهم طاعة اللّه ، ومعصيتهم معصية اللّه . يعنى حضرت عبدالعظيم بعد از اقرار به نبوّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم و اعتراف به امامت حضرت اميرالمؤمنين يك يك از ائمه طاهرين را تا حضرت امام على النقى اذعان و اقرار نمود و تصريح به اسم هاى شريفه ايشان نمود و عرض كرد : اجداد كرام شما ائمه من هستند و الآن امام زمان من شما هستيد . پس آن حضرت به عبدالعظيم فرمود كه : بعد از من امام تو فرزندم حسن عسكرى است ، پس چگونه خواهد بود حال مردمان در آن زمان با فرزند خلفم كه بعد از حضرت عسكرى است و از صلب او خواهد بود ؟ عرض كردم : چگونه خواهد بود اى مولاى من ؟ فرمود : شخص وى ديده نمى شود و ذكر اسمش هم حلال نيست _ و بنا بر نسخه « لا يخل » به خاء معجمه ، يعنى اسم او از بين نمى رود _ ، تا وقتى كه ظاهر شود پس زمين را پر از قسط و عدل كند چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد . جناب عبدالعظيم عرض كرد : اقرار كردم و مى گويم : دوست ائمّه دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خداست ، و اطاعت امر ايشان اطاعت امر خدا و نافرمانى آنها نافرمانى خداست . وأقول أنّ المعراج حقّ ، والمسألة في القبر حقّ ، وأنّ الجنّة حقّ ، وأنّ النّار حقّ ،

.

ص: 108

والصراط حقّ ، والميزان حقّ ، وأنّ الساعة آتية لا ريب فيها ، وأنّ اللّه يبعث من في القبور . حضرت عبدالعظيم عرض مى كند به محضر امام عليه السلام : مى گويم به درستى كه معراج حق است و سؤال نكيرين حق است و بهشت حق است و آتش حق است و ميزان حق است و قيامت مى آيد و شكى نيست در آن و خداوند برانگيزاند كسانى را كه در قبرها هستند ، يعنى مردم ، زمان قيام قيامت سر از خاك برداشته زنده شوند . وأقول أنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة ، والزكاة ، والصوم ، والحج ، والجهاد ، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر . فقال علي بن محمّد عليه السلام : يا أباالقاسم ! هذا واللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده ، فاثبت عليه ، ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الآخرة 1 . يعنى جناب عبدالعظيم عرض كرد خدمت امام عليه السلام : مى گويم مقدّرات واجبه بعد از قبول ولايت اولياء اللّه ، نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر . پس فرمود امام على النقى عليه السلام به عبدالعظيم : اى اباالقاسم ! به خدا قسم اين همان دين است كه راضى شده خداوند از براى بندگانش پس ثابت باش بر آن و خدا ثابت بدارد تو را به آن اقرار و عقيده ثابته در دنيا و آخرت .

.

ص: 109

تذكره پنجم

اشاره

تذكره پنجمدر بيان هجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زمين رى.بدان كه آن حضرت به مضمون آيه شريفه : « وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً » (1) آن جناب در زمان معتزّ باللّه كه از خلفاء بنى العباس بود و معاصر زمان امام على النقى عليه السلام از سر من رأى نهضت و هجرت فرمود [ و ] به خطه رى نزول اجلال نمود و جهت حركت ايشان هم به امر وحكم امام عليه السلام بوده است وچون اخص اصحاب حضرت جواد عليه السلام واز خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليه السلام بود و معتز باللّه ملعون نهايت خوف از آن بزرگوار داشته از اين جهت در مقام اذيّت و قتل وى برآمد ناعلاج به امر امام آن سيّد بزرگوار از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نموده و از عيالات ووطن مألوف خود مفارقت كرد . و بعضى نقل نموده اند كه به عزم زيارت قبر منوّر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به طرف بلاد خراسان متوجه شد ، و چون به شهر رى وارد شد زمانى بجهت زيارت قبر شريف امام زاده حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام توقف نمود .

.


1- .نساء/100 .

ص: 110

راقم حروف گويد : احتمال قوى دارد كه در اين مسافرت ، هر دو مقصود منظور بوده و منافى با يكديگر نيست . اجمالاً امر آن حضرت در رى مخفى بود و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمت او رسيدند و از حالات حسنه آن حضرت اطلاع پيدا نمودند و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال كردند [ و چون ] كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود ، پس نگذاردند آن حضرت حركت فرمايد . و در حديث وارد است كه : سزاوار نيست عاقل از خانه اش حركت نمايد يعنى به اختيار خود مگر براى اصلاح امر معاش خود يا براى تحصيل زاد آخرت يا براى لذتى كه حرام نباشد . پس حضرت عبدالعظيم با حسن عقيده و كمال محبّتى كه به امام زمان خود داشت و انس به وطن مألوف و مجاورت قبور ائمّه هدى عليهم السلام و مصاحبت دوستان و فرزندان ، چه قدر امر بر آن جناب صعب و سخت شد كه مباعدت و مهاجرت را از خدمت ايشان اختيار نمود و به بلد غربت متحصّن گشته و از شهرى به شهرى با كمال خوف و ترس حركت فرموده و در محل خود آسايش نتوانست كند . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله وسلم منقول است : « من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق إبراهيم » 1 .

.

ص: 111

موعظةٌ حسنةٌ

يعنى هركس به واسطه حفظ دين خود فرار كند از زمينى به زمين ديگر اگرچه يك وجب باشد بهشت براى او واجب مى شود و در آن رفيق ابراهيم خليل خواهد بود .

موعظةٌ حسنةٌدر اين مقام عرض مى كنم : هجرت بر چند قسم است : حرام و واجب و مستحب و مكروه و مباح . [ 1 ] . امّا هجرت حرام رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و مثل خاطر ، و مراد از بلاد كفر آن شهريست كه مهاجر مسلمان به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيّه و مسلّمات ملّيّه از صوم و صلاة و خمس و زكات و حج و اذان و غير آن باز مانده و متمكن اداء از واجبات شريعت مقدّسه نباشد به واسطه استيلاء و تسلّط كفر . و همين طور است تعرّب بعد از هجرت . يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان باز به بلاد كفر عود نمايد . پس مسلم نبايد از بلاد اسلام به بلاد كفر هجرت كند مگر آنكه مضطر شود . پس امروز بعض مسلمانان كه مايل به بلاد كفر شده اند و مسافرت و مهاجرت مى كند و در آن بلاد عادى به اطوار و اعمال و اخلاق گفتار مى شوند بلكه خود را شبيه به آنها مى كنند بر خلاف اسلام و احكام آن است و به دست خود سر خود مى شكنند ، باز اگر صنايع آنها را تعليم مى گرفتند و مراجعت مى نمودند شايد مسلمانان به واسطه تعليم صنايع از ايشان منتفع مى شدند ، افسوس كه جاهل مى روند و بعضى از آنها كافر ، بلكه معاند باسلام مراجعت مى كند .

.

ص: 112

[ 2 ] . و امّا هجرت واجب مثل مهاجرت براى جهاد و مهاجرت براى حج ، و خداوند عالم چندين جاى از قرآن مدح مهاجرت و مذمّت ترك آن فرموده و من جمله فرموده : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » (1) و ديگر فرموده : « يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ » 2 و ايضاً فرموده : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ » 3 . و در روايات بسيار مدح مهاجرت فى سبيل اللّه وارد شده است من جمله صدوق رحمه الله در كتاب « زهد النبي » از حضرت ختمى مرتبت روايت كرده كه آن حضرت فرمودند : « آه ! شوقاً إلى إخواني من بعدي . فقال أبوذر : يا رسول اللّه ! ألسنا إخوانك ؟ قال صلى الله عليه و آله وسلم : لا وأنتم أصحابي وإخواني يجيئون من بعدي شأنهم شأن الأنبياء ، قومٌ يفرّون من الآباء والاُمّهات ومن الإخوة والأخوات ومن القربات كلّهم ابتغاء مرضات اللّه ، يتركون المال ويذلّون أنفسهم بالتواضع للّه لا يرغبون في الشهوات وفضول الدنيا ، يجتمعون في بيت من بيون اللّه كأنّهم غرباء ، تراهم محزونين لخوف النّار وحبّ الجنّة ، فمن يعلم قدرهم عند اللّه ؟ ليس بينهم قرابة ولا مال يعطون بها ، وبعضهم لبعض أشفق من الإبن على والده والوالد على ولده ومن الأخ ، آه شوقاً إليهم ، ويفرغون أنفسهم من كدّ الدنيا ونعيمها بنجات أنفسهم من عذاب الأبد

.


1- .نساء/100 .

ص: 113

ودخول الجنّة لمرضات اللّه . واعلم يا أباذر ! إنّ لواحد منهم أجر سبعين بدريّاً منهم أكرم على اللّه من كلّ شيء خلق اللّه عزّ وجلّ الأرض » (1) . معنى حديث آنكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم جمعى از بندگان خدا را برادر خود خوانده و اظهار شوق از ملاقات ايشان فرمود و آنها را به اوصاف حسنه وصف فرموده ، من جمله فرمود : برادران من كسانى هستند كه بيايند ، شأن ايشان شأن انبياء ، و فرار مى كنند از پدران و مادران و برادران و خواهران خود و به جهت رضاى خدا هجرت مى كنند و دست از مالشان بر مى دارند و نفس هاى خود را ذليل مى كنند براى تواضع براى خدا و آنها ميلى به شهوات و زيادتى مال دنيا ندارند و در خانه اى از خانه هاى خدا جمع مى شوند گويا آنها غريبند و از خوف آتش عذاب خدا محزونند ، تا آن جا كه فرمود اجر يكى از آنها برابر است با هفتاد شهيد از شهداى بدر و بعضى از آنها هستند كه در نزد خدا عزيزتر است از آن چه در روى زمين است. پس من جمله از مجاهدين و مهاجرين كه به ظاهر و باطن منعزل و منفرد از اهل و عيال شد كه به باعلى درجه صبر و شكر و تواضع به حد كمال خود را رسانيد حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده كه بر حسب آثار و علائم ظاهره ، عزات از جمله چيز و هجرت از همه كس نمود و مصداق فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلماست كه مشتاق لقاى وى بوده و اظهار شوق ملاقات او را فرموده و از دار غربت و هجرت رحلت به دار آخرت فرمود . يكى از منازل سالكين الى اللّه و عارفين

.


1- .التحصين ، لابن فهد ص23.

ص: 114

باللّه منزله غربت است و از براى او سه درجه است. اول غربت از وطن است كه فرمودند مرگ او شهادت است و حشر او با عيسى مى باشد ، چرا كه از سنت آن حضرت است. دوم غربت حال است و آن از براى طالب حق و سالك الى اللّه است كه پيغمبر فرمود « طوبى للغرباء » و طوبى محلى است در بهشت و آن پاكيزه ترين درجات بهشت است و حال غربت از براى صالحى است در زمان فاسدى يا عالمى در بين جمالى يا صديقى در بين منافقين. درجه سوم غربت درجه همه است براى عارف كه آنچه را به واسطه شهود درك مى كند ديگران درك نمى كنند پس آن چه را كه متعلق همت او است مردم درك نمى كنند و از اين جهت غريب است .

.

ص: 115

تذكره ششم

تذكره ششمدر بيان احاديثى كه حضرت عبدالعظيم بدون واسطه يا با واسطه از ائمه طاهرين يا اصحاب ايشان نقل فرموده اند و آن بسيار است. و نقل شده است كه مرحوم صدوق رحمه الله كتابى در اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم تاليف فرموده و لكن آن كتاب را نيافته ايم و چون كه در اخبار و احاديث _ به طريق سنى و شيعه _ رسيده است در فضيلت نقل چهل حديث و از طريق عامه است كه قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : « من قرأ على امتي اربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در كتب خاصه مرويست : « من حفظ اربعين حديثاً من السنة كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در جلد اول بحار تعداد چهل چيز فرموده از اصول و فروع در حديث ديگر وارد شده : « من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً » ، يعنى كسى كه چهل حديث حفظ كند خداوند روز قيامت او را عالم فقيه محشور فرمايد ، فلذا ابن عبد عاصى عازم شدم چهل حديث از اخبار مرويه حضرت عبدالعظيم از ائمه هدى عليهم السلام به مناسبت اين مختصر نقل بنمايم و به فارسى ترجمه شود كه براى عموم ان شاء اللّه تعالى نافع باشد.

حديث اول : در كتاب « دعوات » مرحوم سيد ابن طاوس مسطور است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر رى نقل فرموده است كه حضرت امام محمّد نقى در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان ديد ، بعد از فراغت از نماز مغرب قصد روزه

.

ص: 116

داشتن فرمودند و دست ها بلند نمود و اين دعاى مبارك را خواند : اللّهمّ مالك التدبير الى آخره 1 . چون دعا مفصل بود اين مختصر گنجايش نقل آن نداشت .

.

ص: 117

حديث دوم : در كتاب مذكور منقول است كه حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فرمود كه : حضرت امام على النقى عليه السلام نقل فرمود از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود : چون خداوند با حضرت موسى بن عمران تكلم مى فرمود عرض كرد : اله من ! چه چيز است جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت نمايد ؟ فرمود : اى موسى ! از براى دعوت كننده اذن شفاعت مى دهم روز قيامت از براى هركس بخواهد 1 .

حديث سوّم : در جلد اوّل « بحار الانوار » از حضرت عبدالعظيم حسنى روايت شده كه حضرت امام محمّد نقى از پدران بزرگواراش از اميرالمؤمنين روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : ما معاشر انبياء مأمور شديم با مردم به قدر عقل هاى ايشان تكلّم نماييم . باز فرمودند كه پيغمبر فرمود : پروردگار من مرا امر كرده است به مدارات با مردم ، چنانچه امر فرموده به برپا داشتن احكام واجب 2 .

حديث چهارم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه من

.

ص: 118

شنيدم از حضرت امام على النقى كه مى فرمود : اهل قم و اهل آبه آمرزيده شده اند بواسطه زيارت ايشان جدّم على بن موسى الرضا را به طوس . آگاه باشيد ! كسى كه او را زيارت كند و به وى در راه زيارت آن جناب قطره از باران برسد ، حرام مى كند خداوند بدن او را بر آتش جهنّ م 1 . آبه را بعضى به واو و آوه گفته اند و آن از قريه هاى ساوه مى باشد و غالباً شيعه در آن ساكن بوده اند .

حديث پنجم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : من شنيدم از حضرت امام محمّد تقى كه مى فرمودند : زيارت نمى كند پدرم را احدى پس به او اذيتى از باران يا سرما و گرما برسد مگر آنكه خداوند جسد او را بر آتش حرام مى كند (1) .

حديث ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه عرض كردم خدمت امام محمّد تقى : به تحقيق متحيّر هستم بين زيارت قبر جناب سيّدالشهداء و زيارت قبر پدرت به طوس ، پس چه مى بينى ؟ فرمود : بايست در اين مكان ، آنگاه داخل خانه شد و بيرون آمد و

.


1- .حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي رضى الله عنه قال : حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضى الله عنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت محمّد بن علي الرضا عليه السلام يقول : ما زار أبي عليه السلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ إلاّ حرّم اللّه جسده على النّار » . الامالي للصدوق ص752 .

ص: 119

اشك هايش بر صورت مباركش جارى بود و فرمود : زوّار قبر ابى عبداللّه بسيارند و زوّار پدرم به طوس كم است 1 .

راقم حروف گويد : افضليّت از اين حديث شريف معلوم نمى شود .

حديث هفتم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل فرموده از حضرت جواد شنيدم كه فرمود : ضامن شده ام بهشت را از براى كسى كه پدرم را زيارت كند و عارف به حق او باشد 2 .

راقم حروف گويد : مراد از معرفت ، اذعان و اعتقاد به ولايت و امامت آن حضرت است .

حديث هشتم : در جلد اوّل « بحار » منقول است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام حسنى رازى از ابى جعفر ثانى كه امام محمّد تقى عليه السلام است و آن حضرت از پدرانش از على عليه السلام اميرالمؤمنين كه فرمودند : من چهار چيز گفته ام و خداوند در كتاب خود تصديق من فرموده : گفته ام : « المرء مخبوء تحت لسان » . يعنى مرد پنهان است زير زبانش ، چون

.

ص: 120

تكلّم كرد ظاهر مى شود آنچه در اوست ، و خداوند فرمود : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ » (1) . يعنى مى شناسى ايشان را به قول و گفتار غير صوابشان . ومن گفته ام : « من جهل شيئاً عاداه » . يعنى كسى كه به چيزى جاهل باشد آن مجهول را دشمن مى دارد ، و خداوند فرمود در مذمّت كفّار كه تكذيب نمودند چيزى را كه علمشان احاطه به آن ندارد . ومن گفته ام : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را تحسين نموده و نيكو دانسته ، و خدا در قصه طالوت فرموده : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ » (2) ؛ يعنى خداوند او را برانگيخت و او را وسعت علم داد . ومن گفته ام : كشتن و خون ريختن كم مى كند كشتن را ، خداوند فرمود : در قصاص حيات و زندگانى است 3 .

حديث نهم : در « عيون » است حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : سؤال نمودم از

.


1- .محمّد صلى الله عليه و آله /30 .
2- .بقره/247 .

ص: 121

امام محمّد تقى عليه السلام از آيه « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » (1) فرمود : خداوند فرموده است : دور نمايد تو را از خير دنيا و دور نمايد تو را از خير آخرت 2 .

حديث دهم : مرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبدالعظيم على بن عبداللّه الحسنى روايت كرده است كه گفت : از حضرت امام على النقى عليه السلام شنيدم كه فرمود : رجيم لقب شيطان به معنى مرجوم و رانده شده است از مواضع خير ، و هيچ مؤمنى شيطان را ياد نمى كند مگر آنكه لعن مى نمايد او را ، و به درستى كه در علم سابق خداوند گذشته است چون امام منتظر و قائم بالحق ظاهر شود هيچ مؤمنى نمى باشد مگر آنكه در آن زمان او را مى راند به سنگ و او را دور مى سازد (2) .

حديث يازدهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق روايت شده از حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه فرمود : امام على النقى از پدر بزرگوارش حضرت جواد و آن جناب از حضرت رضا و آن جناب از موسى بن جعفر و آن جناب از پدر بزرگوارش عليهم السلامروايت كرده كه فرمودند : كراهت دارد از براى مرد اينكه در شب اول ماه و در وسط ماه و آخر آن مجامعت كند و اگر چنين كند و نطفه منعقد

.


1- .قيامت/34 و35 .
2- .حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضى الله عنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا سهل بن زياد ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت أبا الحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلاميقول : معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن ، مطرود من مواضع الخير ، لا يذكره مؤمن إلاّ لعنه ، وأنّ في علم اللّه السابق أنّه إذا خرج القائم عليه السلام لا يبقى مؤمن في زمانه إلاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوماً باللعن . معاني الاخبار ص139.

ص: 122

شود ديوانه خواهد شد ، آيا نمى بينى كه ديوانه در اول و آخر ماه بيشتر مصروع مى شود . و فرمودند : هركس زن گيرد و قمر در عقرب باشد نيكى نمى بيند . و فرمود كه آن جناب فرمود : كسى كه در محاق ماه تزويج نمايد از سقط ولد سالم نيست 1 . مترجم گويد : اين روايت از جهت اطلاق كراهت مجامعت در شب اول ماه مقيّد است به بعضى اخبار كه در شب اول ماه رمضان كراهت ندارد بلكه مستحب است .

حديث دوازدهم : در كتاب « تحفة الزائر » منقول است به سند معتبر از حضرت امام زاده عبدالعظيم عليه السلام كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام فرمود كه : هركه زيارت كند حضرت امام حسين عليه السلام را در شب بيست و سوّم ماه رمضان و آن شبى است كه اميد شب قدر در آن است و در آن شب هر امر محكمى جدا و مقدّر مى شود ، مصافحه كنند با او روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر كه رخصت طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب .

حديث سيزدهم : از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مرويست كه گفت :

.

ص: 123

من خدمت حضرت جواد عرض كردم : من اميدوارم قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله وسلمآن كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد شما ، باشيد . پس آن جناب فرمود : اى اباالقاسم ! نيست از ما ائمه كسى مگر آنكه قائم و ايستاده به امر خداست و هدايت كننده به سوى دين خدا وليكن قائمى كه خداوند ظاهر مى سازد در زمين و غلبه بر كفر و انكار مى دهد و از وى زمين را پر از عدل و داد مى كند آن كسى است كه ولادت او بر مردمان مخفى است و شخص او غائب و پنهان مى شود ، و حرام است بر مردم نام او را ببرند ، و آن بزرگوار به نام و كنيه پيغمبر است ، و آن جناب كسى است كه زمين از براى او پيچيده مى شود ، و هر صعبى براى او ذليل مى گردد ، و جمع مى شوند به سوى او از اصحابش به شماره اهل بدر كه سيصد و سيزده مردند از اقاصى زمين ، و اين قول خداوند است : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » (1) يعنى هر كجا باشيد خداوند شما را جمع مى كند و بر هر چيز قدرت دارد ، چون اين عدد از اهل اخلاص جمع شدند امرش ظاهر مى شود پس اگر كامل شود از براى او عقد كه آن ده هزار نفرند بيرون مى آيد به امر خدا ، پس هميشه دشمنان خدا را مى كشد تا خدا راضى شود . حضرت عبدالعظيم گفت : عرض كردم : اى سيّد من ! از كجا مى داند كه خدا راضى شده است ؟ فرمود : در دلش القاء رحمت مى شود و دست از قتل برمى دارد و داخل

.


1- .بقره/148 .

ص: 124

مدينه طيّبه مى شود لات و عزّى كه آن دو نفر باشند بيرون مى آورد ومى سوزاند 1 .

حديث چهاردهم : در كتاب « اكمال » از صدوق از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده كه فرمود : خدمت حضرت جواد مشرف شدم و مى خواستم سؤال كنم : آيا قائم كه مهدى موعود است اوست يا غير او ؟ پس آن بزرگوار ابتداء فرمود و گفت : اى ابوالقاسم ! به درستى كه قائم ما آن مهديست كه انتظار در زمان غيبت او واجب است ، و وقتى كه ظاهر مى شود مطاع است ، و سوم از فرزندان من است ، به حق آن كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله وسلم را به نبوّت فرستاده و مخصوص كرد ما را به امامت اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خداوند طولانى مى كند اين روز را تا آنكه بيرون آيد آن بزرگوار و پر كند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده باشد از ظلم و جور ، و خداوند تبارك و

.

ص: 125

تعالى هرآينه اصلاح مى كند امر او را در يك شب چنانچه اصلاح نمود امر كليم خود موسى را از وقتى كه رفت آتش براى عيالش بياورد پس مراجعت كرد در حالتى كه پيغمبر خدا بود . بعد از آن فرمود : افضل اعمال شيعه ما انتظار فرج است 1 .

حديث پانزدهم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم منقول است كه فرمود : خدمت حضرت جواد ابى جعفر عليه السلام عرض كردم : خبر دهيد مرا از حديثى كه از پدران بزرگوارت رسيده است . فرمود مرا خبر داد پدرم از جدّم از پدرانش كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : مردم مادامى كه بين ايشان تفاوتست در خيرند وقتى كه مساوى مى شوند به هلاكت مى افتند . پس تفاوت بين بندگان در هر جهتى خير و مصلحت ايشان است . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : اگر طلب

.

ص: 126

كشف مى كردند هرآينه آنچه مكشوف مى شد نمى توانستند پنهان نمايند . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم خبر داده از جدّم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : اگر نمى توانيد وسعت بدهيد مردم را به اموال خود پس وسعت دهيد به طلاقت وجه و نيكى ملاقات ايشان . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرموده : نشستن با اشرار مورث سوء ظن به اخيار و نيكان مى شود . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : بد توشه ايست از براى معاد قيامت ظلم و عدوان نمودن بر بندگان خدا . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم نقل نمود از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرمود : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را نيك مى شمارد ، يا آنكه به قدر احسان اوست . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم خبر داد از جدم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : مرد پنهان است زير زبانش . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد كه تدبير پيش از عمل ، تو را از ندامت ايمن مى كند . عرض كردم : زياده فرماييد .

.

ص: 127

فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد كه فرمود : كسى كه به زمان اطمينان پيدا كند مصروع مى شود . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم خبر داد از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود : هلاك مى شود كسى كه براى خود مستغنى شود . عرض كردم زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين نقل نمود كه : كمى عيال يكى از دو يسار است . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود : كسى كه به صفت عجب متّصف باشد هلاك مى شود . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود كسى كه يقين كند به آنچه عوض داده مى شود به انفاق كننده ، امساك در عطا نمى كند . عرض كردم : زياده فرما يابن رسول اللّه . فرمود : كسى كه راضى شد به عافيت مادون خود ، يعنى كسانى كه زيردست او و پست تر از او هستند از فوق خود سالم مى ماند . خلاصه معنى آنكه كسى كه سلامتى زيردست خود را خواست ازبالادست خود سالم مى ماند . پس حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كرد : بس است مرا ، و حديث شريف تمام

.

ص: 128

شد 1 .

.

ص: 129

حديث شانزدهم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرده كه حضرت ابى جعفر امام محمّد تقى فرمود : از پدرم حضرت رضا شنيدم او فرمود : از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود : عمرو بن عبيد داخل شد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام ، فرمود : چون سلام كرد و نشست آيه « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » (1) را قرائت نمود پس ساكت شد . حضرت فرمود : چه چيز تو را ساكت نمود ؟ عرض كرد : دوست دارم بشناسم كبائر را از كتاب خدا .

.


1- .شورى/37 .

ص: 130

فرمود : بلى اى عمرو ! بزرگترين كبيره ها يكى اول شك آوردن است به خدا ، خداوند مى فرمايد : « إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ » (1) و فرمود : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ومَأْوَاهُ النَّار » (2) . دوّم : يأس و نااميدى از رحمت خدا ، خداوند فرموده : « لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ » (3) . سوم : ايمنى از مكر خداست چراكه خدا مى فرمايد : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ » (4) . چهارم : عاق والدين چراكه خدا فرموده است عاق پدر و مادر را ، جبار شقى . پنجم : قتل نفس است كه خداوند حرام كرده و فرموده : « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا » (5) . ششم : قذف محصنه يعنى زن عفيفه را نسبت زنا دادن ، خدا فرموده : « لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ » (6) . هفتم : خوردن مال يتيم است و خورنده را خدا در قرآن فرموده : « إِنَّ الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً » 7 .

.


1- .نساء/48 و 116 .
2- .يوسف/87 .
3- .اعراف/99 .
4- .نساء/93 .
5- .نور/23 .
6- .نساء/10 .

ص: 131

هشتم : فرار از جهاد است كه خدا مى فرمايد : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » (1) . نهم : خوردن رباست چراكه خدا مى فرمايد : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ » (2) . دهم : سحر است زيرا خدا مى فرمايد : « وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ » (3) . يازدهم : زنا است ، خدا مى فرمايد : « وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً » (4) . دوازدهم : قسم دروغ است ، خدا مى فرمايد : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ » (5) . سيزدهم : كينه داشتن است ، خدا مى فرمايد : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » (6) . چهاردهم : منع زكات است ، خدا مى فرمايد : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ » (7) .

.


1- .أنفال/16 .
2- .بقره/275 .
3- .بقره/102 .
4- .فرقان/68 _ 69 .
5- .آل عمران/77 .
6- .آل عمران/161 .
7- .توبه/35 .

ص: 132

پانزدهم و شانزدهم : شهادت ناحق و كتمان شهادت حق ، خداوند مى فرمايد : « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ » (1) . « وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ » (2) . هفدهم : خوردن شراب است ، چراكه خدا مى فرمايد : « الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ » (3) الى آخر . هيجدهم : ترك صلاة عمداً ، پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه ترك كند نماز را از ذمّه خدا و رسول خدا بيرون رفته است . نوزدهم و بيستم : شكستن عهد و قطع رحم است چراكه خدا مى فرمايد : « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ » (4) . پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و گريه مى كرد و مى گفت : هركس براى خود چيزى گويد و با شما خانواده در فضل و علم منازعه كند هرآينه هلاك شده است 5 .

.


1- .بقره/283 .
2- .فرقان/72 .
3- .بقره/219 .
4- .رعد/25 .

ص: 133

حديث هفدهم : در كتاب « كافى » به حذف سند نقل شده از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : امام جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از جدّش عليهم السلام روايت كرده كه سلمان ، ابوذر را در منزل خودش دعوت نمود ، پس سلمان دو قرص نان از براى او آورد ، ابوذر

.

ص: 134

قرص نان را گرفت و برگردانيد كه نگاه به پشت و روى آن مى نمود . سلمان فرمود : اى اباذر ! از براى چه مى گردانى دو قرص را ، قسم به خداوند كه در اين نان آبى كه در زير عرش است كار كرده است و ملائكه چند مأمور شدند تا آن آب را به توسط باد در ابر قرار دهند پس به واسطه ابر به زمين باريد و در آن رعد و برق و ملائكه كار نمودند و در محل وى هر قطره آن را گذاردند و زمين و آهن و حيوانات و آتش و چوب و تر و خشك و نمك در آنها كار كردند كه نمى توان احصاى اكثر نمود ، پس چگونه مى توانى شكر آن را نمود ؟ پس ابوذر گفت : به سوى خدا توبه مى كنم و استغفار مى كنم از آنچه ظاهر كردم و معذرت مى خواهم از آنچه كراهت داشتى . و ايضاً روايت كرده است : سلمان روزى دعوت نمود ابوذر را ، پس از انبان نان خشكى بيرون آورد و به آب ركوه اش تر كرد . پس ابوذر گفت : چه قدر خوب بود اگر نمك بود . پس سلمان برخاست ركوه اش را گرو گذارد و قدرى نمك گرفت و آورد پس ابوذر نان را مى خورد و بر آن نمك مى ريخت و حمد مى كرد خدا را به واسطه قناعتى كه از خوردن نان و نمك اظهار نمود . سلمان فرمود : اگر قناعت مى بود هرآينه ركوه گرو نمى رفت 1 .

.

ص: 135

حديث هيجدهم : در كتاب « كافى » نقل نموده حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بر سه قسم مى نشست : قسم اوّل : ساقين مبارك را بلند مى كرد و زراع شريف را به دست مى گرفت . و قسم دوّم : به دو زانو مى نشست . قسم سوّم : يك پاى مبارك را روى پاى ديگر مى گذارد . و هرگز ديده نشد كه آن جناب چهار زانو بنشيند 1 .

حديث نوزدهم : در « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل نموده كه فرمود :

.

ص: 136

امام على النقى ابى الحسن الثالث از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه : روزى ابو حنيفه خدمت صادق مشرف بود چون بيرون آمد حضرت موسى بن جعفر را ملاقات نمود ، عرض كرد : اى جوان ! معصيت و گناهان از كيست ؟ حضرت فرمود : از سه قسم بيرون نيست : اول آنكه بگوييم معصيت از خداوند است و حال آنكه از خداوند نيست پس سزاوار نيست كريم عذاب كند بنده خودش را به چيزى كه خودش متصدى آن نشده است . دوم آنه بگوييم معصيت از خداوند و بنده است پس سزاوار نيست از براى شريك قوى ظلم كند به شريك ضعيف . قسم سوم آنست كه بگوييم از بنده است و حقيقتاً هم آن معصيت از بنده است اگر خداوند او را عقاب نمود به واسطه گناه اوست و اگر عفوش نمود به كرم وجود اوست 1 . و اين حديث شريف بهتر بيانيست براى ردّ جبر و تفويض ، فتدبّر واغتنم .

.

ص: 137

حديث بيستم : در كتاب « كافى » نقل نموده كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود: حضرت جواد عليه السلام از آباء مكرّمين خود روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : با فاطمه زهراء بر سول خدا وارد شديم پس يافتيم جناب ختمى مآب سخت گريه مى كند . عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما باد يا رسول اللّه ! چه چيز شما را بگريه درآورده ؟ فرمود : يا على ! در شبى كه مرا به معراج بردند زن هاى چند از امّت خود را ديدم به عذاب سخت معذّب بودند و الحال تفكر در حال ايشان نمودم و گريستم به واسطه آنچه را كه ديدم از عذاب ايشان . از آن جمله زنى ديدم گوشت بدن خود مى خورد و آتش از زيرش مشتعل بود . و ديدم زنى را به زبانش آويخته بود و حميم جهنّم به حلق وى مى ريختند . و زنى را ديدم كه پاهاى او را به دست هايش بسته بودند و مارها و عقرب ها بر وى مسلّط بودند . و زنى ديدم كور و كر و لال در تابوت از آتش دماغ سرش از منخر او بيرون آمده و بدن او از جذام و برص قطعه قطعه شده . و زنى را ديدم به پاهايش آويخته بودند در تنورى از آتش . و ديدم زنى كه گوشت بدنش را از جلو و عقب به مقراض هاى آتشين جدا مى كردند . و زنى را ديدم كه صورت و دست او را به آتش مى سوزانيدند و امعاء خودش را مى خورد .

.

ص: 138

و زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن خر و بر وى هزار قسم عذاب ديده مى شد . و زنى را ديدم به صورت سگ كه آتش از زيرش وارد مى شد و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه با عمودهاى آتشين بر سر و بدنش مى زدند . پس فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد كرد : اى حبيب من و نور چشم من ! بفرما كه اعمال آن زن ها در دار دنيا چه بوده است كه مستحق اين عذاب شدند ؟ فرمود : اى دختر من ! امّا زنى كه به موى سرش آويخته بود در دنيا موى سرش را از مردان نمى پوشانيد . امّا آنكه به زبانش آويخته بود شوهرش را اذيت مى كرد . امّا آنكه به پستانش آويخته بود شوهرش را از بستر خود منع مى نمود . امّا آنكه به پاهايش آويخته بود از خانه اش بدون اذن شوهر بيرون آمد . امّا آنكه گوشت بدنش را مى خورد بدنش را از براى مردم زينت مى نمود . امّا آنكه دست هايش را به پاهايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر وى مسلّط بودند از نجس شدن جامه و محل وضو و غير آن پرهيز نداشت و غسل جنابت و حيض و نظافت نداشت و به نماز اهانت مى نمود . امّا آنكه كور و كر و لال بود ، از زنا مى زاييد و گردن شوهر مى گذاشت . امّا آنكه گوشت بدنش را به مقراض مى چيد خودش را به مردهاى ديگر عرضه مى داشت . امّا آنكه امعاء و روده هاى خودش مى خورد و صورت و بدنش از آتش مى سوخت ، زن هايى براى مردها به حرام مى برد .

.

ص: 139

امّا آنكه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود سخن چين و دروغگو بود . و امّا آنكه به صورت سگ بود و آتش از دبرش خارج مى شد و از دهانش بيرون مى آمد جاريه نوحه گر و مسخره بود و اظهار حسد مى كرد . پس فرمود : واى بر آن زنى كه به غضب مى آورد شوهرش را و خوشا به حال آن زنى كه شوهرش از او راضى باشد 1 .

.

ص: 140

حديث بيست و يكم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام ابن عبداللّه الحسنى نقل شده كه فرمود : آقاى من حضرت امام على النقى فرمودند از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرانش از حضرت حسين عليه السلام كه فرمود : رسول خدا فرمود : ابابكر نسبت به من به منزله چشم و عثمان به منزله دل است .

.

ص: 141

چون فردا شد داخل شدم خدمت جدّم رسول خدا در وقتى كه اميرالمؤمنين در خدمتش مشرف بود ، آن سه نفر هم بودند ، عرض كردم : اى پدر ! شنيدم در حقّ اصحابت اين ها ، فرمايشى فرموده اى . فرمود : بلى ، پس اشاره كرد به ايشان و فرمود : اين ها گوش و چشم و دل اند و سؤال مى كنند از وصى من على ابن ابى طالب از ايشان . پس فرمود كه : خدا مى فرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (1) . پس فرمود كه : به عزّت پرودگارم كه جميع امّت من نگاه داشته مى شوند روز قيامت و سؤال كرده مى شوند از ولايت على ابن ابى طالب و اين است قول خداى تعالى : « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (2) . 3

راقم حروف گويد : وجه تعبير ابابكر به گوش و سمع شايد اين باشد كه

.


1- .اسراء/36 .
2- .صافات/24 .

ص: 142

مى گفت : در بيان احكام من از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم شنيدم ، و عمر مى گفت : من ديدم پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين نمود ، و عثمان مى گفت : من مى دانم پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين كرد و فرمود يعنى از آنچه شنيدند و ديدند و مى دانستند از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمدرباره خلافت و ولايت على ابن ابى طالب سؤال كرده مى شود ، و اين حديث شريف حجّتى است بر خلافت و ولايت شاه اوليا عليه السلام .

حديث بيست و دوم : از كتاب « كافى » منقول است از حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : از حضرت جواد شنيدم كه از پدرش روايت نمود از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود : حضرت رسول فرمودند : خداوند خلق فرمود اسلام را ، پس از براى آن عرصه و فضائى قرار داد و از براى آن نورى قرار داد و از براى آن حصارى قرار داد ، و از براى آن ناصرى قرار داد اما عرصه اسلام قرآن است ، و نور آن حكمت است ، و حصار آن معروف است ، و انصار اسلام من و اهل بيت من و شيعيان ما هستند پس دوست داريد اهل بيت و شيعيان و انصار ايشان را ، پس بدرستى كه در شب معراج به آسمان دنيا رسيدم ، جبرئيل مرا نگاه داشت از براى اهل آسمان و خداوند محبّت مرا وديعه گذارد با محبّت اهل بيت من و شيعيان ايشان در دل هاى مؤمنين از امّت من پس مؤمنين از امّت حفظ مى نمايند امانت و وديعت اهل بيت مرا تا روز قيامت پس آگاه باشيد هرگاه مردى از امّت من خدا را عبادت كند در تمام عمر دنيا و خدا را ملاقات نمايد با دشمنى اهل بيت من ، سينه او را خداوند عالم شرح نمى دهد مگر از نفاق 1 .

.

ص: 143

و راقم حروف گويد : به مضمون « أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ » (1) دشمن آل محمّد شرح صدر او از نفاق است و به آن خدا وعده داده « إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ » (2) . معروف اسم ، است از براى هر چيزى كه نيكى و خوبى آن در شريعت مقدسه شناخته شده باشد ، از طاعات و عبادات و احسان به خلق .

حديث بيست و سوّم : در كتاب « علل » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل شده كه فرمود از حضرت امام على النقى شنيدم كه فرمود : حضرت نوح دو هزار سال تعيّش و زندگانى نمود ، روزى در كشتى خوابيده بود كه باد جامه اش را حركت داد و عورت آن جناب نمودار شد ، حام و يافث دو فرزند او خنديدند ، هر قدر سام ايشان را منع نمود فايده نكرد ، و هر قدر عورت پدر را سِتر مى كرد ، باد كشف مى نمود تا آنكه نوح عليه السلام از خواب بيدار شد و ايشان را خندان يافت ، سام خبر داد پدر را از آنچه شده بود .

.


1- .سوره زمر/22 .
2- .نساء/145 .

ص: 144

پس آن حضرت دست به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد : خداوندا ! تغيير ده نسل و آب صلب حام را تا آنكه متولد نشود از او مگر سياه و خداوندا تغيير ده صلب يافث را پس خداوند تغيير داد آب صلب آن دو را ، پس جميع سياه ها هر كجا هستند از صلب حام مى باشند و تمام ترك و صقالبه و يأجوج ومأجوج و چين از يافث هستند ، و جميع سفيدها از سام . پس فرمود به حام و يافث : خداوند ذرّيّه شما را تغيير داد و خدّام ذرّيّه سام نمود تا روز قيامت از آنكه او نيكى كرد و شما عاق من هستيد و نشانه عقوق شما در ذرّيّه شما ظاهر است چنانچه نشانه ذرّيّه سام ظاهر است ، و مادامى كه دنيا باقيست اين دو نشانه هست 1 .

حديث بيست و چهارم : در كتاب « علل » سند به حضرت عبدالعظيم مى رساند به حذف اسناد از حضرت باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول در

.

ص: 145

مجمع مردم فرمود : خدا را براى نعمتى كه به شما مرحمت فرموده دوست داريد و مرا براى خداوند دوست داريد و خويشان و اهل بيت مرا براى من دوست بداريد (1) .

حديث بيست و پنجم : در كتاب « حياة القلوب » علاّمه مجلسى رحمة اللّه عليه به سند معتبر نقل فرموده كه حضرت عبدالعظيم عريضه نوشت خدمت حضرت امام محمّد تقى عليه السلام : چه علت دارد كه فضله آدمى بدبو مى باشد ؟ در جواب نوشت : حق تعالى آدم را خلق نمود ، جسد طيّب او چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند و مى گفتند : براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان وارد در دهانش مى شد و از جاى ديگر بيرون مى آمد و مى رفت . پس به اين سبب چنين است كه هرچه در جوف آدم باشد خبيث و بدبو مى باشد و غير طيّب است (2) .

حديث بيست و ششم : در كتاب « غيبت » از صدوق رحمة اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم منقول است از صفوان بن يحيى از ابراهيم بن ابى زياد از ابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى گفت : خدمت على ابن الحسين عليهماالسلامرسيدم و عرض كردم : يابن رسول اللّه ! آن كسانى كه خدا محبّت و مودّت و اقتداء به ايشان را واجب نمود كيانند ؟

.


1- .حدّثني أبي رحمه الله عن سعد بن عبد اللّه وعبد اللّه بن جعفر الحميري عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقي عن ابيه عن عبد العظيم ابن عبد اللّه بن الحسن عن سليمان بن عبد اللّه الهاشمي قال : سمعت محمّد بن علي يقول : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم للناس وهم مجتمعون عنده : أحبّوا اللّه لما يغدوكم به من نعمه ، وأحبّوني للّه تعالى ، وأحبّوا قرابتي لي . علل الشرايع ص81 .
2- .حياة القلوب ص126.

ص: 146

پس فرمود : اى كابلى ! بدرستى كه اولى الامرى كه خداوند ايشان را پيشوايان مردم قرار داده و طاعت ايشان را واجب كرده اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب است ، پس امر منتهى مى شود به ما . آنگاه آن جناب سكوت فرمود . ابو خالد گفت : عرض كردم : روايت شده از براى ما كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : زمين خالى از حجّت نمى ماند آيا امام و حجّت بعد از شما كيست ؟ فرمود : فرزندم محمّد است و در تورات به نام باقر موسوم است و علم را مى شكافد و وى حجّت و امام است بعد از من ، و بعد من و بعد از وى فرزندش حضرت جعفر است و اسم او نزد اهل آسمان ها صادقست . پس گفتم : اى مولاى من ! چگونه اسم او صادقست و حال آن كه همه شما صادق مى باشيد ؟ فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرش كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : در وقتى كه فرزندم حضرت محمّد الصادق متولد مى شود ، پنجمين از فرزندان او نيز به نام جعفر است و تجرّى مى نمايد و دروغ به خداى مى بندد و او در نزد خدا جعفر كذّابست و افترا بر خدا مى بندد و مخالفت امر پدر مى كند و حسد بر برادر مى ورزد و مى خواهد بداند و بطلبد شريعت امام و ولى خدا را . پس حضرت على بن الحسين گريه كرد ، گريه شديدى و فرمود : گويا مى بينم جعفر كذّاب را كه مى رود نزد خليفه طاغى و در مقام تفتيش امر ولى خدا ، كه در حفظ حق تعالى و موكّل است بر حرم پدرش برمى آيد در حالتى كه جاهل است به ولادت آن بزرگوار و حرص دارد خونش را بريزد ، در صورتى كه ظفر يابد براى طمعى كه در ميراث برادرش دارد و بدون حق مى خواهد اخذ كند .

.

ص: 147

ابو خالد گفت : عرض كردم : آيا اين امر مى شود ؟ فرمود : آرى به حق پروردگارم و آن نوشته شده است در صحيفه اى كه نزد ماست و در آن محنت هايى كه بعد از رسول خدا جارى مى شود ضبط است . ابو خالد گفت : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! بعد از آن چه خواهد شد ؟ فرمود : غيبت ولى خدا وصى دوازدهم از اوصياء رسول خدا و ائمه بعد از آن طول مى كشد . اى اباخالد ! اهل زمان غيبت او كسانى كه قائلند به امامت او و منتظرند از براى ظهور او ، افضل و بهترند از اهل هر زمانى ؛ چراكه خداوند تبارك و تعالى عطا كرده ايشان را و فهمانيده ، بطوريكه غيبت براى آنها مثل مشاهده و شهود است . يعنى گويا امام غايب خود را مى بينند و خداوند ايشان را به منزله مجاهدين در حضور پيغمبر قرار داده با شمشير ، و ايشان حقيقتاً از مخلصين و از شيعيان ما هستند از روى صدق و راستى ، دعوت مى كنند مردم را به سوى خداى عزّوجل در پنهان و آشكار . و فرمود على بن الحسين عليهماالسلام : انتظار فرج از بهترين اعمال است 1 .

.

ص: 148

حديث بيست و هفتم : در كتاب « علل الشرايع » است از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : على بن جعفر از براى پدر بزرگوارش موسى بن جعفر آن حضرت از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه على بن الحسين فرمود : « روا نيست متابعت و پيروى كردن هركس را كه بخواهى از آنجا كه خداوند سبحانه مى فرمايد به حضرت ختمى مرتبت : اگر ببينى كسانى را كه فرو مى روند در

.

ص: 149

آيات ما ، پس اعراض كن از ايشان تا فرو روند در حديثى ديگر و آنچه را كه شيطان از ياد تو ببرد ، پس ننشين بعد از ياد آوردن با گروه ستمكاران . و نيست از براى تو آنكه تكلم كنى به آنچه بخواهى ، چراكه خداى عزّوجل مى فرمايد : متابعت مكن به آنچه كه تو را علم نيست ، و هرآينه حضرت رسول فرمود كه : خدا رحمت كند بنده اى را كه بگويد پس غنيمت برد _ و در نسخه ديگر پس بداند ، يعنى بداند كه چه مى گويد _ و يا ساكت باشد پس سالم بماند » . و روا نيست كه بشنوى هرچه بخواهى زيراكه خداى تعالى مى فرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (1) ؛ يعنى بدرستى كه گوش و چشم و قلب تماماً از آن ، سؤال كرده خواهد شد .

حديث بيست و هشتم : صدوق رحمه الله در كتاب « امالى » روايت كرده از حضرت عبدالعظيم از پدر بزرگوارش تا منتهى مى شود به شريح قاضى كه گفت : خانه اى خريدم به هشتاد دينار ، پس به حضرت امير اين خبر رسيد ، او را طلبيد و فرمود : به من رسيده كه تو خريده اى خانه به هشتاد دينار . پس شريح عرض كرد : چنين است . پس حضرت به نظر غضب و خشم به او نگريست و فرمود : اى شريح ! زود باشد كه بيايد به سوى تو كسى كه نظر ننمايد بر قباله تو ، و سؤال ننمايد از گواه تو تا آنكه تو را بيرون كند از آن خانه در حالتى كه مجرد باشى از خانمان ، پس برحذر باش كه خانه را از غير مال حلال خريده باشى يا كم كرده باشى قيمت آن

.


1- .اسراء/36 .

ص: 150

را از غير حلال خود ، پس در آن حال گنهكار شوى در دنيا و آخرت ، پس اگر مى آمدى در موقع خريدن اين خانه ، هرآينه مى نوشتم قباله اى براى تو كه ديگر رغبت نكنى به خريد آن اگرچه به يك درهم باشد يا زياده ، و آن نسخه قباله چنين است : اين آن چيزى است كه خريده است بنده ذليلى از بنده مشرف به موتى كه برانگيخته شده براى رحلت از دنيا ، خريد مشترى از بايع سرايى را از خانه فريب ، از طرف فانى شوندگان و بقعه هلاك شوندگان و احاطه نموده به اين خانه چهار حد : حد اول به داعى ها و خواننده هاى آفت ها . و حد دوم به داعى ها و خواننده هاى مصيبت ها . حد سوم به هوا و آرزوى هلاك كننده . و حد چهارم به شيطان گمراه كننده . و باز مى شود در اين خانه به گمراه كردن شيطان ، خريد اين فريفته شده دنيا از آن بركنده شده به مرگ ، اين خانه را به سبب بيرون شدن از عزّت قناعت و وارد شدن در ذلّت طلب و فروتنى ، پس آنچه يافت اين مشترى خريد از اين بايع . پس بر ملك الموت كه شوريده كننده پادشاهان است و گيرنده جان گردن كشان و زائل كننده سلطنت فرعونى انست مثل كسرى و قيصر و تبّع و حمير و اندوخته مال را برهم ، پس بسيار نمود و آنكه بنا نهاد و سخت و محكم ساخت و زينت داد و بياراست و ذخيره كرد و بر آن گره بست به گمان آنكه خود براى فرزند خود گذارد و همه ايشان را عزرائيل به موقف عرض و حساب و موضع ثواب و عقاب فرستاد ، در آن وقتى كه دافع امر به حكم جدا كننده حق و باطل و زيانكاران زيانشان و بطلانشان ظاهر شود و عقل شاهد است بر اين مطالب

.

ص: 151

وقتى كه بيرون نرود از بندگى به واسطه هوا و سالم بماند از علائق دنيا 1 .

حديث بيست و نهم : كلينى از حضرت عبدالعظيم از مالك بن عامر از مفضل

.

ص: 152

بن عمر از حضرت صادق عليه السلام نقل فرمود : كسى كه اطاعت كند و متديّن شود به دينى به غير آنكه از عالم صادقى بشنود ، خداوند تعالى او را لازم مى كند در ضلالت و گمراهى با آنكه خود را بى نياز داند .

راقم حروف گويد : به گمان احقر مراد جهل مركّب است كه نداند و نداند كه نداند . و ديگر فرمود : كسى كه ادّعاى علم كند و شنيده باشد آن را از غير درى كه خداوند از براى بندگانش باز فرمود پس او مشرك است . پس اين باب يعنى باب اللّه اعظم و ولايت مطلقه آل محمّد عليهم السلام امين و مأمون است از آفات .

حديث سى ام : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه السلام از على بن اسباط و حسن بن محبوب از ابى ايوب از ابى خالد نقل فرموده گفت : سؤال نمودم از اباجعفر حضرت باقر عليه السلام از قول خداوند عزّوجل : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا » (1) كه مراد از نورى كه بايد بعد از خدا و رسول ايمان به وى آورد كيست ؟ فرمود : اى ابا خالد ! نور ائمه است در دل هاى مؤمنين كه از آفتاب تابنده روشن تر است در روز ، و ايشان كسانى هستند كه دل هاى مؤمنين را روشن مى كنند و خداوند نور ايشان را محجوب كرده از كسانى كه خواست و از اين

.


1- .تغابن/8 .

ص: 153

جهت دل هاى ايشان تاريك و مظلم است 1 .

حديث سى و يكم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از على بن اسباط از سلطان از هشام بن سالم جواليقى فرمود: از حضرت صادق سؤال كرد : آيه « سُبْحَانَ اللّهِ » (1) چه معنى دارد ؟ فرمودند : تنزيه است 3 . يعنى ذات خداوند منزّه است از هر نقص و عيبى . و به عبارت اخرى : منزّه است از صفات امكانيّه .

حديث سى ودوم : در كتاب « كافى » از احمد ابن مهران از حضرت عبدالعظيم به اسقاط وسائط از زيد شحّام نقل فرموده گفت : خدمت حضرت صادق بودم در شب جمعه اى و من در راه بودم ، آن جناب فرمود : شب جمعه

.


1- .يوسف/108 ، انبياء/22 ، مؤمنون/91 ، نمل/8 ، قصص/68 ، روم/17 ، صافات/159 ، طور/43 ، حشر/23 .

ص: 154

است قرآن بخوان ، پس اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كان مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » (1) يعنى وعده گاه بندگان فرداى قيامت است و آن روزى است كه احدى از ديگرى بى نياز نيست و يارى كرده نمى شود ، مگر آن كسانى كه خداوند رحم كند . پس آن حضرت فرمود : واللّه رحمت حق بى واسطه شامل احوال خلق نمى شود ، ماييم آن كسانى كه خداوند رحم مى فرمايد او را ، و ماييم آن كسانى كه خداوند استثناء فرموده ، امّا ماها از خلق بى نياز مى باشى م 2 .

راقم حروف گويد : از اين حديث شريف استفاده مى شود تأكيد و خصوصيّت و فضيلت تلاوت قرآن در شب جمعه .

حديث سى و سوم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم نقل شده تا مى رسد به مالك جهنى گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از معنى مباركه : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » (2) يعنى آيا نمى بيند انسان كه ما او را خلق كرديم و از پيش نبود چيزى ؟ گفت مالك جهنى كه فرمود امام عليه السلام : نه تقدير بوده است و نه تكوين ، يعنى

.


1- .دخان/40 _ 42 .
2- .مريم/67 .

ص: 155

زمانى بود كه تقدير نشده بود ايجاد ايشان در مقام قضا و قدر و اگرچه در علم الهى بود و نه ماده تكوين وجود او بود 1 .

حديث سى و چهارم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل شده تا آنكه مى رسد به يونس بن يعقوب : از حضرت باقر عليه السلام سؤال كردم از آيه مباركه « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » (1) مراد از آن چيست ؟ فرمود : اوصياء عليهم السلام اند كه ايشان را منافقين تكذيب نمودند 3 .

حديث سى و پنجم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم نقل كرد تا يونس بن يعقوب كه وى از حضرت باقر عليه السلام سؤال نمود در معنى آيه شريفه : « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (2) كه معنى ظاهر آيه اين است كه اگر مردم در طريقه مستقيم باشند هر آينه ايشان را سيراب مى كنم از آب بسيار بارنده ، كه اشاره است به كثرت رزق و نعمت . پس امام عليه السلام فرمود : يعنى اگر مردم استقامت داشته باشند بر ولايت

.


1- .قمر/42 .
2- .جنّ/16 .

ص: 156

اميرالمؤمنين على و اوصياء از فرزندان او و قبول كنند اطاعت ايشان را در امر و نهى از آن 1 .

حديث سى و ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم از يحيى بن سالم از ابى عبداللّه نقل شده كه فرمود : چون نازل شد آيه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (1) حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : يا اميرالمؤمنين آن گوش كه احكام الهى بشنود ظاهراً و باطناً گوش تو است يا على 3 . از اين جهت است كه منقول از فرمايشات آن حضرت مى باشد : « أنا اُذن اللّه الواعية » ومعنى وعى حفظ است چنانچه در ظرف ووعاء چيزى باقى مى ماند. حديثى اضافه شده است چون حديث اول ناقص است الخير فيما وقع (2) .

حديث سى و ششم : در كافى از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه از مالك جهنى فرموده : عرض كردم به حضرت صادق آيه « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (3) يعنى وحى كرده شد به من اين قرآن براى آنكه شما را بترسانم و كسى كه بالغ شد و رشيد شد از آل محمّد يعنى امام شد

.


1- .حاقّة/12 .
2- .در نسخه چنين آمده و شماره حديث سى وشش هم تكرار شده است.
3- .الأنعام/19 .

ص: 157

بايد آنهم بترساند چنانچه حضرت رسول نذير و ترسانيده بود 1 .

راقم حروف گويد : به گمان حقير مالك جهنى اين كلمات را در حضور امام عرض كرد و تقرير امام بر آن شده و خلاصه معنى آنكه ، من ابلغ يعنى كسى كه رسيده باشد به مقام امامت ، بايد انذار كند و نايب مناب رسول باشد ، چنانچه در ساير امور نيابت دارد .

حديث سى و هفتم : در « كافى » از احمد از حضرت عبدالعظيم از هشام ابن حكم نقل نموده كه حضرت صادق فرمود : « هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ » (1) با نام مبارك حضرت امير بوده يعنى «هذا صراط عليٍّ مستقيم» نازل شده ، يعنى اين راه كه طريق ولايت على ابن ابى طالب است راه استقامت و راستى است 3 .

حديث سى وهشتم : روايت شده از عبداللّه بن موسى از حضرت عبدالعظيم ازابراهيم ابن ابى محمود گفت كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : هشت چيز است كه نمى شود مگر به قضاء و قدر الهى : خواب و بيدارى ، قوّت و ضعف ، صحّت و مرض ، موت و حيات 4 .

.


1- .حجر/41 .

ص: 158

حديث سى و نهم : در كتاب « كافى » روايت نموده از حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود گفت : عرض كردم به حضرت رضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! چه مى فرماييد در حديثى كه مردم از رسول خدا روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود : خداوند تبارك و تعالى در هر شب جمعه نازل مى شود به آسمان دنيا ؟ پس حضرت رضا فرمود : خدا لعنت كند كسانى را كه تحريف مى كنند و مى گردانند كلام را از مواضع آن ، به خدا قسم پيغمبر اين را نفرموده بلكه فرموده : خداوند را ملكى است در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر و در هر شب در ثلث آخر آن پس امر مى فرمايد ندا كند آيا سؤال كننده اى هست تا او را عطا كنم ؟ آيا توبه كننده اى هست تا او را بيامرزم ؟ اى طلب كننده خير بياور ، اى طلب كننده شر كوتاه كن ، پس به همين طور ندا مى كند تا صبح طالع مى شود ، پس چون صبح طالع شد به محل خود مراجعت مى كند از ملكوت آسمان 1 .

حديث چهلم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى روايت نموده كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : مؤمن كسى است كه

.

ص: 159

وقتى كه عمل نيكى نمود خوشوقت شود ، و چون عمل بدى نمود طلب استغفار نمايد ، و مسلم آنچنان كسى كه از دست و زبان او مردم سالم باشند ، و از ما نيست كسى كه همسايه او از شر و دواهى او سالم و مأمون نباشند 1 .

راقم حروف _ عفى عنه _ گويد : سزاوار است از براى مؤمنين و خاصه زوّار قبر حضرت عبدالعظيم كه اين چهل حديث شريف را حفظ نمايند و به مضامين آن عمل نمايند كه خير دنيا و آخرت در آن هست و به ثواب جزيل مقام فقاهت در آخرت _ انشاء اللّه تعالى _ برسند .

.

ص: 160

. .

ص: 161

تذكره ششم

تذكره ششمدر بيان احاديثى كه حضرت عبدالعظيم بدون واسطه يا با واسطه از ائمه طاهرين يا اصحاب ايشان نقل فرموده اند و آن بسيار است.و نقل شده است كه مرحوم صدوق رحمه الله كتابى در اخبار مرويه از حضرت عبدالعظيم تاليف فرموده و لكن آن كتاب را نيافته ايم و چون كه در اخبار و احاديث _ به طريق سنى و شيعه _ رسيده است در فضيلت نقل چهل حديث و از طريق عامه است كه قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : « من قرأ على امتي اربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در كتب خاصه مرويست : « من حفظ اربعين حديثاً من السنة كنت له شفيعاً يوم القيامة » . و در جلد اول بحار تعداد چهل چيز فرموده از اصول و فروع در حديث ديگر وارد شده : « من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً » ، يعنى كسى كه چهل حديث حفظ كند خداوند روز قيامت او را عالم فقيه محشور فرمايد ، فلذا اين عبد عاصى عازم شدم چهل حديث از اخبار مرويه حضرت عبدالعظيم از ائمه هدى عليهم السلام به مناسبت اين مختصر نقل بنمايم و به فارسى ترجمه شود كه براى عموم ان شاء اللّه تعالى نافع باشد.

حديث اول : در كتاب « دعوات » مرحوم سيد ابن طاوس مسطور است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر رى نقل فرموده است كه حضرت امام محمّد نقى

.

ص: 162

در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان ديد ، بعد از فراغت از نماز مغرب قصد روزه داشتن فرمودند و دست ها بلند نمود و اين دعاى مبارك را خواند : اللّهمّ مالك التدبير الى آخره 1 . چون دعا مفصل بود اين مختصر گنجايش نقل آن نداشت .

.

ص: 163

حديث دوم : در كتاب مذكور منقول است كه حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فرمود كه : حضرت امام على النقى عليه السلام نقل فرمود از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود : چون خداوند با حضرت موسى بن عمران تكلم مى فرمود عرض كرد : اله من ! چه چيز است جزاء كسى كه كافرى را به اسلام دعوت نمايد ؟ فرمود : اى موسى ! از براى دعوت كننده اذن شفاعت مى دهم روز قيامت از براى هركس بخواهد 1 .

حديث سوّم : در جلد اوّل « بحار الانوار » از حضرت عبدالعظيم حسنى روايت شده كه حضرت امام محمّد نقى از پدران بزرگواراش از اميرالمؤمنين روايت كرده كه آن جناب فرمود : حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : ما معاشر انبياء مأمور شديم با مردم به قدر عقل هاى ايشان تكلّم نماييم . باز فرمودند كه پيغمبر فرمود : پروردگار من مرا امر كرده است به مدارات با مردم ، چنانچه امر فرموده به برپا داشتن احكام واجب 2 .

.

ص: 164

حديث چهارم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه من شنيدم از حضرت امام على النقى كه مى فرمود : اهل قم و اهل آبه آمرزيده شده اند بواسطه زيارت ايشان جدّم على بن موسى الرضا را به طوس . آگاه باشيد ! كسى كه او را زيارت كند و به وى در راه زيارت آن جناب قطره از باران برسد ، حرام مى كند خداوند بدن او را بر آتش جهنّ م 1 . آبه را بعضى به واو و آوه گفته اند و آن از قريه هاى ساوه مى باشد و غالباً شيعه در آن ساكن بوده اند .

حديث پنجم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمودند : من شنيدم از حضرت امام محمّد تقى كه مى فرمودند : زيارت نمى كند پدرم را احدى پس به او اذيتى از باران يا سرما و گرما برسد مگر آنكه خداوند جسد او را بر آتش حرام مى كند (1) .

حديث ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم نقل فرموده كه عرض كردم خدمت امام محمّد تقى : به تحقيق متحيّر هستم بين زيارت قبر جناب سيّدالشهداء و زيارت قبر پدرت به طوس ، پس چه مى بينى ؟

.


1- .حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي رضى الله عنه قال : حدّثنا علي بن أحمد بن موسى الدقّاق رضى الله عنه قال : حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدّثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال : حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني قال : سمعت محمّد بن علي الرضا عليه السلام يقول : ما زار أبي عليه السلام أحد فأصابه أذىً من مطر أو برد أو حرٍّ إلاّ حرّم اللّه جسده على النّار » . الامالي للصدوق ص752 .

ص: 165

فرمود : بايست در اين مكان ، آنگاه داخل خانه شد و بيرون آمد و اشك هايش بر صورت مباركش جارى بود و فرمود : زوّار قبر ابى عبداللّه بسيارند و زوّار پدرم به طوس كم است 1 .

راقم حروف گويد : افضليّت از اين حديث شريف معلوم نمى شود .

حديث هفتم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل فرموده از حضرت جواد شنيدم كه فرمود : ضامن شده ام بهشت را از براى كسى كه پدرم را زيارت كند و عارف به حق او باشد 2 .

راقم حروف گويد : مراد از معرفت ، اذعان و اعتقاد به ولايت و امامت آن حضرت است .

حديث هشتم : در جلد اوّل « بحار » منقول است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام حسنى رازى از ابى جعفر ثانى كه امام محمّد تقى عليه السلام است و آن حضرت از پدرانش از على عليه السلام اميرالمؤمنين كه فرمودند : من چهار چيز گفته ام و خداوند در كتاب خود تصديق من فرموده :

.

ص: 166

گفته ام : « المرء مخبوء تحت لسان » . يعنى مرد پنهان است زير زبانش ، چون تكلّم كرد ظاهر مى شود آنچه در اوست ، و خداوند فرمود : « وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ » (1) . يعنى مى شناسى ايشان را به قول و گفتار غير صوابشان . ومن گفته ام : « من جهل شيئاً عاداه » . يعنى كسى كه به چيزى جاهل باشد آن مجهول را دشمن مى دارد ، و خداوند فرمود در مذمّت كفّار كه تكذيب نمودند چيزى را كه علمشان احاطه به آن ندارد . ومن گفته ام : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را تحسين نموده و نيكو دانسته ، و خدا در قصه طالوت فرموده : « إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ » (2) ؛ يعنى خداوند او را برانگيخت و او را وسعت علم داد . ومن گفته ام : كشتن و خون ريختن كم مى كند كشتن را ، خداوند فرمود : در قصاص حيات و زندگانى است 3 .

.


1- .محمّد صلى الله عليه و آله /30 .
2- .بقره/247 .

ص: 167

حديث نهم : در « عيون » است حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : سؤال نمودم از امام محمّد تقى عليه السلام از آيه « أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى » (1) فرمود : خداوند فرموده است : دور نمايد تو را از خير دنيا و دور نمايد تو را از خير آخرت 2 .

حديث دهم : مرحوم صدوق در كتاب « معانى الاخبار » از حضرت عبدالعظيم على بن عبداللّه الحسنى روايت كرده است كه گفت : از حضرت امام على النقى عليه السلام شنيدم كه فرمود : رجيم لقب شيطان به معنى مرجوم و رانده شده است از مواضع خير ، و هيچ مؤمنى شيطان را ياد نمى كند مگر آنكه لعن مى نمايد او را ، و به درستى كه در علم سابق خداوند گذشته است چون امام منتظر و قائم بالحق ظاهر شود هيچ مؤمنى نمى باشد مگر آنكه در آن زمان او را مى راند به سنگ و او را دور مى سازد 3 .

حديث يازدهم : در كتاب « عيون اخبار الرضا » از صدوق روايت شده از حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه فرمود : امام على النقى از پدر بزرگوارش حضرت جواد و آن جناب از حضرت رضا و آن جناب از موسى بن جعفر و آن جناب از

.


1- .قيامت/34 و35 .

ص: 168

پدر بزرگوارش عليهم السلامروايت كرده كه فرمودند : كراهت دارد از براى مرد اينكه در شب اول ماه و در وسط ماه و آخر آن مجامعت كند و اگر چنين كند و نطفه منعقد شود ديوانه خواهد شد ، آيا نمى بينى كه ديوانه در اول و آخر ماه بيشتر مصروع مى شود . و فرمودند : هركس زن گيرد و قمر در عقرب باشد نيكى نمى بيند . و فرمود كه آن جناب فرمود : كسى كه در محاق ماه تزويج نمايد از سقط ولد سالم نيست 1 . مترجم گويد : اين روايت از جهت اطلاق كراهت مجامعت در شب اول ماه مقيّد است به بعضى اخبار كه در شب اول ماه رمضان كراهت ندارد بلكه مستحب است .

حديث دوازدهم : در كتاب « تحفة الزائر » منقول است به سند معتبر از حضرت امام زاده عبدالعظيم عليه السلام كه حضرت امام محمّد تقى عليه السلام فرمود كه : هركه زيارت كند حضرت امام حسين عليه السلام را در شب بيست و سوّم ماه رمضان و آن شبى است كه اميد شب قدر در آن است و در آن شب هر امر محكمى جدا و مقدّر مى شود ، مصافحه كنند با او روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر كه

.

ص: 169

رخصت طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب .

حديث سيزدهم : از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مرويست كه گفت : من خدمت حضرت جواد عرض كردم : من اميدوارم قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله وسلمآن كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد شما ، باشيد . پس آن جناب فرمود : اى اباالقاسم ! نيست از ما ائمه كسى مگر آنكه قائم و ايستاده به امر خداست و هدايت كننده به سوى دين خدا وليكن قائمى كه خداوند ظاهر مى سازد در زمين و غلبه بر كفر و انكار مى دهد و از وى زمين را پر از عدل و داد مى كند آن كسى است كه ولادت او بر مردمان مخفى است و شخص او غائب و پنهان مى شود ، و حرام است بر مردم نام او را ببرند ، و آن بزرگوار به نام و كنيه پيغمبر است ، و آن جناب كسى است كه زمين از براى او پيچيده مى شود ، و هر صعبى براى او ذليل مى گردد ، و جمع مى شوند به سوى او از اصحابش به شماره اهل بدر كه سيصد و سيزده مردند از اقاصى زمين ، و اين قول خداوند است : « أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍقَدِيرٌ » (1) يعنى هر كجا باشيد خداوند شما را جمع مى كند و بر هر چيز قدرت دارد ، چون اين عدد از اهل اخلاص جمع شدند امرش ظاهر مى شود پس اگر كامل شود از براى او عقد كه آن ده هزار نفرند بيرون مى آيد به امر خدا ، پس هميشه دشمنان خدا را مى كشد تا خدا راضى شود . حضرت عبدالعظيم گفت : عرض كردم : اى سيّد من ! از كجا مى داند كه خدا

.


1- .بقره/148 .

ص: 170

راضى شده است ؟ فرمود : در دلش القاء رحمت مى شود و دست از قتل برمى دارد و داخل مدينه طيّبه مى شود لات و عزّى كه آن دو نفر باشند بيرون مى آورد ومى سوزاند 1 .

حديث چهاردهم : در كتاب « اكمال » از صدوق از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده كه فرمود : خدمت حضرت جواد مشرف شدم و مى خواستم سؤال كنم : آيا قائم كه مهدى موعود است اوست يا غير او ؟ پس آن بزرگوار ابتداء فرمود و گفت : اى ابوالقاسم ! به درستى كه قائم ما آن مهديست كه انتظار در زمان غيبت او واجب است ، و وقتى كه ظاهر مى شود مطاع است ، و سوم از فرزندان من است ، به حق آن كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله وسلم را به نبوّت فرستاده و مخصوص كرد ما را به امامت اگر باقى نماند از دنيا مگر يك

.

ص: 171

روز خداوند طولانى مى كند اين روز را تا آنكه بيرون آيد آن بزرگوار و پر كند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده باشد از ظلم و جور ، و خداوند تبارك و تعالى هرآينه اصلاح مى كند امر او را در يك شب چنانچه اصلاح نمود امر كليم خود موسى را از وقتى كه رفت آتش براى عيالش بياورد پس مراجعت كرد در حالتى كه پيغمبر خدا بود . بعد از آن فرمود : افضل اعمال شيعه ما انتظار فرج است 1 .

حديث پانزدهم : در كتاب « عيون » از حضرت عبدالعظيم منقول است كه فرمود : خدمت حضرت جواد ابى جعفر عليه السلام عرض كردم : خبر دهيد مرا از حديثى كه از پدران بزرگوارت رسيده است . فرمود مرا خبر داد پدرم از جدّم از پدرانش كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : مردم مادامى كه بين ايشان تفاوتست در خيرند وقتى كه مساوى مى شوند به هلاكت مى افتند . پس تفاوت بين بندگان در هر جهتى خير و مصلحت ايشان است .

.

ص: 172

عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : اگر طلب كشف مى كردند هرآينه آنچه مكشوف مى شد نمى توانستند پنهان نمايند . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم خبر داده از جدّم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : اگر نمى توانيد وسعت بدهيد مردم را به اموال خود پس وسعت دهيد به طلاقت وجه و نيكى ملاقات ايشان . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرموده : نشستن با اشرار مورث سوء ظن به اخيار و نيكان مى شود . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم مرا خبر داد از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين كه فرمود : بد توشه ايست از براى معاد قيامت ظلم و عدوان نمودن بر بندگان خدا . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم نقل نمود از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرمود : قيمت هر مردى آن چيزى است كه او را نيك مى شمارد ، يا آنكه به قدر احسان اوست . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم خبر داد از جدم از پدرانش كه فرمود اميرالمؤمنين : مرد پنهان است زير زبانش . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم از جدم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد كه تدبير پيش از

.

ص: 173

عمل ، تو را از ندامت ايمن مى كند . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد كه فرمود : كسى كه به زمان اطمينان پيدا كند مصروع مى شود . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم خبر داد از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود : هلاك مى شود كسى كه براى خود مستغنى شود . عرض كردم زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين نقل نمود كه : كمى عيال يكى از دو يسار است . عرض كردم : زياده فرماييد يابن رسول اللّه . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود : كسى كه به صفت عجب متّصف باشد هلاك مى شود . عرض كردم : زياده فرماييد . فرمود : پدرم از جدّم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود كسى كه يقين كند به آنچه عوض داده مى شود به انفاق كننده ، امساك در عطا نمى كند . عرض كردم : زياده فرما يابن رسول اللّه . فرمود : كسى كه راضى شد به عافيت مادون خود ، يعنى كسانى كه زيردست او و پست تر از او هستند از فوق خود سالم مى ماند . خلاصه معنى آنكه كسى كه سلامتى زيردست خود را خواست ازبالادست خود سالم مى ماند . پس حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كرد : بس است مرا ، و حديث شريف تمام

.

ص: 174

شد 1 .

.

ص: 175

حديث شانزدهم : حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت كرده كه حضرت ابى جعفر امام محمّد تقى فرمود : از پدرم حضرت رضا شنيدم او فرمود : از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود : عمرو بن عبيد داخل شد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام ، فرمود : چون سلام كرد و نشست آيه « الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ » (1) را قرائت نمود پس ساكت شد . حضرت فرمود : چه چيز تو را ساكت نمود ؟ عرض كرد : دوست دارم بشناسم كبائر را از كتاب خدا .

.


1- .شورى/37 .

ص: 176

فرمود : بلى اى عمرو ! بزرگترين كبيره ها يكى اول شك آوردن است به خدا ، خداوند مى فرمايد : « إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ » (1) و فرمود : « مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ومَأْوَاهُ النَّار » (2) . دوّم : يأس و نااميدى از رحمت خدا ، خداوند فرموده : « لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ » (3) . سوم : ايمنى از مكر خداست چراكه خدا مى فرمايد : « فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ » (4) . چهارم : عاق والدين چراكه خدا فرموده است عاق پدر و مادر را ، جبار شقى . پنجم : قتل نفس است كه خداوند حرام كرده و فرموده : « فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا » (5) . ششم : قذف محصنه يعنى زن عفيفه را نسبت زنا دادن ، خدا فرموده : « لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ » (6) . هفتم : خوردن مال يتيم است و خورنده را خدا در قرآن فرموده : « إِنَّ الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً » 7 .

.


1- .نساء/48 و 116 .
2- .يوسف/87 .
3- .اعراف/99 .
4- .نساء/93 .
5- .نور/23 .
6- .نساء/10 .

ص: 177

هشتم : فرار از جهاد است كه خدا مى فرمايد : « وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » (1) . نهم : خوردن رباست چراكه خدا مى فرمايد : « الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ » (2) . دهم : سحر است زيرا خدا مى فرمايد : « وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ » (3) . يازدهم : زنا است ، خدا مى فرمايد : « وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً » (4) . دوازدهم : قسم دروغ است ، خدا مى فرمايد : « إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ » (5) . سيزدهم : كينه داشتن است ، خدا مى فرمايد : « وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » (6) . چهاردهم : منع زكات است ، خدا مى فرمايد : « فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ » (7) .

.


1- .أنفال/16 .
2- .بقره/275 .
3- .بقره/102 .
4- .فرقان/68 _ 69 .
5- .آل عمران/77 .
6- .آل عمران/161 .
7- .توبه/35 .

ص: 178

پانزدهم و شانزدهم : شهادت ناحق و كتمان شهادت حق ، خداوند مى فرمايد : « وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ » (1) . « وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ » (2) . هفدهم : خوردن شراب است ، چراكه خدا مى فرمايد : « الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ » (3) الى آخر . هيجدهم : ترك صلاة عمداً ، پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه ترك كند نماز را از ذمّه خدا و رسول خدا بيرون رفته است . نوزدهم و بيستم : شكستن عهد و قطع رحم است چراكه خدا مى فرمايد : « لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ » (4) . پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و گريه مى كرد و مى گفت : هركس براى خود چيزى گويد و با شما خانواده در فضل و علم منازعه كند هرآينه هلاك شده است 5 .

.


1- .بقره/283 .
2- .فرقان/72 .
3- .بقره/219 .
4- .رعد/25 .

ص: 179

حديث هفدهم : در كتاب « كافى » به حذف سند نقل شده از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : امام جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از جدّش عليهم السلام روايت كرده كه سلمان ، ابوذر را در منزل خودش دعوت نمود ، پس سلمان دو قرص نان از براى او آورد ، ابوذر

.

ص: 180

قرص نان را گرفت و برگردانيد كه نگاه به پشت و روى آن مى نمود . سلمان فرمود : اى اباذر ! از براى چه مى گردانى دو قرص را ، قسم به خداوند كه در اين نان آبى كه در زير عرش است كار كرده است و ملائكه چند مأمور شدند تا آن آب را به توسط باد در ابر قرار دهند پس به واسطه ابر به زمين باريد و در آن رعد و برق و ملائكه كار نمودند و در محل وى هر قطره آن را گذاردند و زمين و آهن و حيوانات و آتش و چوب و تر و خشك و نمك در آنها كار كردند كه نمى توان احصاى اكثر نمود ، پس چگونه مى توانى شكر آن را نمود ؟ پس ابوذر گفت : به سوى خدا توبه مى كنم و استغفار مى كنم از آنچه ظاهر كردم و معذرت مى خواهم از آنچه كراهت داشتى . و ايضاً روايت كرده است : سلمان روزى دعوت نمود ابوذر را ، پس از انبان نان خشكى بيرون آورد و به آب ركوه اش تر كرد . پس ابوذر گفت : چه قدر خوب بود اگر نمك بود . پس سلمان برخاست ركوه اش را گرو گذارد و قدرى نمك گرفت و آورد پس ابوذر نان را مى خورد و بر آن نمك مى ريخت و حمد مى كرد خدا را به واسطه قناعتى كه از خوردن نان و نمك اظهار نمود . سلمان فرمود : اگر قناعت مى بود هرآينه ركوه گرو نمى رفت 1 .

.

ص: 181

حديث هيجدهم : در كتاب « كافى » نقل نموده حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بر سه قسم مى نشست : قسم اوّل : ساقين مبارك را بلند مى كرد و زراع شريف را به دست مى گرفت . و قسم دوّم : به دو زانو مى نشست . قسم سوّم : يك پاى مبارك را روى پاى ديگر مى گذارد . و هرگز ديده نشد كه آن جناب چهار زانو بنشيند 1 .

حديث نوزدهم : در « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل نموده كه فرمود :

.

ص: 182

امام على النقى ابى الحسن الثالث از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه : روزى ابو حنيفه خدمت صادق مشرف بود چون بيرون آمد حضرت موسى بن جعفر را ملاقات نمود ، عرض كرد : اى جوان ! معصيت و گناهان از كيست ؟ حضرت فرمود : از سه قسم بيرون نيست : اول آنكه بگوييم معصيت از خداوند است و حال آنكه از خداوند نيست پس سزاوار نيست كريم عذاب كند بنده خودش را به چيزى كه خودش متصدى آن نشده است . دوم آنه بگوييم معصيت از خداوند و بنده است پس سزاوار نيست از براى شريك قوى ظلم كند به شريك ضعيف . قسم سوم آنست كه بگوييم از بنده است و حقيقتاً هم آن معصيت از بنده است اگر خداوند او را عقاب نمود به واسطه گناه اوست و اگر عفوش نمود به كرم وجود اوست 1 . و اين حديث شريف بهتر بيانيست براى ردّ جبر و تفويض ، فتدبّر واغتنم .

.

ص: 183

حديث بيستم : در كتاب « كافى » نقل نموده كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود: حضرت جواد عليه السلام از آباء مكرّمين خود روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : با فاطمه زهراء بر سول خدا وارد شديم پس يافتيم جناب ختمى مآب سخت گريه مى كند . عرض كردم : پدر و مادرم فداى شما باد يا رسول اللّه ! چه چيز شما را بگريه درآورده ؟ فرمود : يا على ! در شبى كه مرا به معراج بردند زن هاى چند از امّت خود را ديدم به عذاب سخت معذّب بودند و الحال تفكر در حال ايشان نمودم و گريستم به واسطه آنچه را كه ديدم از عذاب ايشان . از آن جمله زنى ديدم گوشت بدن خود مى خورد و آتش از زيرش مشتعل بود . و ديدم زنى را به زبانش آويخته بود و حميم جهنّم به حلق وى مى ريختند . و زنى را ديدم كه پاهاى او را به دست هايش بسته بودند و مارها و عقرب ها بر وى مسلّط بودند . و زنى ديدم كور و كر و لال در تابوت از آتش دماغ سرش از منخر او بيرون آمده و بدن او از جذام و برص قطعه قطعه شده . و زنى را ديدم به پاهايش آويخته بودند در تنورى از آتش . و ديدم زنى كه گوشت بدنش را از جلو و عقب به مقراض هاى آتشين جدا مى كردند . و زنى را ديدم كه صورت و دست او را به آتش مى سوزانيدند و امعاء خودش را مى خورد .

.

ص: 184

و زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن خر و بر وى هزار قسم عذاب ديده مى شد . و زنى را ديدم به صورت سگ كه آتش از زيرش وارد مى شد و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه با عمودهاى آتشين بر سر و بدنش مى زدند . پس فاطمه زهرا عليهاالسلام عرض كرد كرد : اى حبيب من و نور چشم من ! بفرما كه اعمال آن زن ها در دار دنيا چه بوده است كه مستحق اين عذاب شدند ؟ فرمود : اى دختر من ! امّا زنى كه به موى سرش آويخته بود در دنيا موى سرش را از مردان نمى پوشانيد . امّا آنكه به زبانش آويخته بود شوهرش را اذيت مى كرد . امّا آنكه به پستانش آويخته بود شوهرش را از بستر خود منع مى نمود . امّا آنكه به پاهايش آويخته بود از خانه اش بدون اذن شوهر بيرون آمد . امّا آنكه گوشت بدنش را مى خورد بدنش را از براى مردم زينت مى نمود . امّا آنكه دست هايش را به پاهايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر وى مسلّط بودند از نجس شدن جامه و محل وضو و غير آن پرهيز نداشت و غسل جنابت و حيض و نظافت نداشت و به نماز اهانت مى نمود . امّا آنكه كور و كر و لال بود ، از زنا مى زاييد و گردن شوهر مى گذاشت . امّا آنكه گوشت بدنش را به مقراض مى چيد خودش را به مردهاى ديگر عرضه مى داشت . امّا آنكه امعاء و روده هاى خودش مى خورد و صورت و بدنش از آتش مى سوخت ، زن هايى براى مردها به حرام مى برد . امّا آنكه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود سخن چين و

.

ص: 185

دروغگو بود . و امّا آنكه به صورت سگ بود و آتش از دبرش خارج مى شد و از دهانش بيرون مى آمد جاريه نوحه گر و مسخره بود و اظهار حسد مى كرد . پس فرمود : واى بر آن زنى كه به غضب مى آورد شوهرش را و خوشا به حال آن زنى كه شوهرش از او راضى باشد 1 .

.

ص: 186

حديث بيست و يكم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام ابن عبداللّه الحسنى نقل شده كه فرمود : آقاى من حضرت امام على النقى فرمودند از پدرش حضرت جواد از پدرش حضرت رضا از پدرش موسى بن جعفر از پدرانش از حضرت حسين عليه السلام كه فرمود : رسول خدا فرمود : ابابكر نسبت به من به منزله چشم و عثمان به منزله دل است . چون فردا شد داخل شدم خدمت جدّم رسول خدا در وقتى كه اميرالمؤمنين در خدمتش مشرف بود ، آن سه نفر هم بودند ، عرض كردم : اى پدر ! شنيدم در حقّ اصحابت اين ها ، فرمايشى فرموده اى .

.

ص: 187

فرمود : بلى ، پس اشاره كرد به ايشان و فرمود : اين ها گوش و چشم و دل اند و سؤال مى كنند از وصى من على ابن ابى طالب از ايشان . پس فرمود كه : خدا مى فرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (1) . پس فرمود كه : به عزّت پرودگارم كه جميع امّت من نگاه داشته مى شوند روز قيامت و سؤال كرده مى شوند از ولايت على ابن ابى طالب و اين است قول خداى تعالى : « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ » (2) . 3

راقم حروف گويد : وجه تعبير ابابكر به گوش و سمع شايد اين باشد كه مى گفت : در بيان احكام من از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم شنيدم ، و عمر مى گفت : من ديدم پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين نمود ، و عثمان مى گفت : من مى دانم پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين كرد و فرمود يعنى از آنچه شنيدند و ديدند و مى دانستند از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمدرباره خلافت

.


1- .اسراء/36 .
2- .صافات/24 .

ص: 188

و ولايت على ابن ابى طالب سؤال كرده مى شود ، و اين حديث شريف حجّتى است بر خلافت و ولايت شاه اوليا عليه السلام .

حديث بيست و دوم : از كتاب « كافى » منقول است از حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود : از حضرت جواد شنيدم كه از پدرش روايت نمود از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود : حضرت رسول فرمودند : خداوند خلق فرمود اسلام را ، پس از براى آن عرصه و فضائى قرار داد و از براى آن نورى قرار داد و از براى آن حصارى قرار داد ، و از براى آن ناصرى قرار داد اما عرصه اسلام قرآن است ، و نور آن حكمت است ، و حصار آن معروف است ، و انصار اسلام من و اهل بيت من و شيعيان ما هستند پس دوست داريد اهل بيت و شيعيان و انصار ايشان را ، پس بدرستى كه در شب معراج به آسمان دنيا رسيدم ، جبرئيل مرا نگاه داشت از براى اهل آسمان و خداوند محبّت مرا وديعه گذارد با محبّت اهل بيت من و شيعيان ايشان در دل هاى مؤمنين از امّت من پس مؤمنين از امّت حفظ مى نمايند امانت و وديعت اهل بيت مرا تا روز قيامت پس آگاه باشيد هرگاه مردى از امّت من خدا را عبادت كند در تمام عمر دنيا و خدا را ملاقات نمايد با دشمنى اهل بيت من ، سينه او را خداوند عالم شرح نمى دهد مگر از نفاق 1 .

.

ص: 189

و راقم حروف گويد : به مضمون « أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ » (1) دشمن آل محمّد شرح صدر او از نفاق است و به آن خدا وعده داده « إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ » (2) . معروف اسم ، است از براى هر چيزى كه نيكى و خوبى آن در شريعت مقدسه شناخته شده باشد ، از طاعات و عبادات و احسان به خلق .

حديث بيست و سوّم : در كتاب « علل » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل شده كه فرمود از حضرت امام على النقى شنيدم كه فرمود : حضرت نوح دو هزار سال تعيّش و زندگانى نمود ، روزى در كشتى خوابيده بود كه باد جامه اش را حركت داد و عورت آن جناب نمودار شد ، حام و يافث دو فرزند او خنديدند ، هر قدر سام ايشان را منع نمود فايده نكرد ، و هر قدر عورت پدر را سِتر مى كرد ، باد كشف مى نمود تا آنكه نوح عليه السلام از خواب بيدار شد و ايشان را خندان يافت ، سام خبر داد پدر را از آنچه شده بود . پس آن حضرت دست به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد : خداوندا ! تغيير ده نسل و آب صلب حام را تا آنكه متولد نشود از او مگر سياه و خداوندا

.


1- .سوره زمر/22 .
2- .نساء/145 .

ص: 190

تغيير ده صلب يافث را پس خداوند تغيير داد آب صلب آن دو را ، پس جميع سياه ها هر كجا هستند از صلب حام مى باشند و تمام ترك و صقالبه و يأجوج و مأجوج و چين از يافث هستند ، و جميع سفيدها از سام . پس فرمود به حام و يافث : خداوند ذرّيّه شما را تغيير داد و خدّام ذرّيّه سام نمود تا روز قيامت از آنكه او نيكى كرد و شما عاق من هستيد و نشانه عقوق شما در ذرّيّه شما ظاهر است چنانچه نشانه ذرّيّه سام ظاهر است ، و مادامى كه دنيا باقيست اين دو نشانه هست 1 .

حديث بيست و چهارم : در كتاب « علل » سند به حضرت عبدالعظيم مى رساند به حذف اسناد از حضرت باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول در مجمع مردم فرمود : خدا را براى نعمتى كه به شما مرحمت فرموده دوست داريد و مرا براى خداوند دوست داريد و خويشان و اهل بيت مرا براى من دوست

.

ص: 191

بداريد 1 .

حديث بيست و پنجم : در كتاب « حياة القلوب » علاّمه مجلسى رحمة اللّه عليه به سند معتبر نقل فرموده كه حضرت عبدالعظيم عريضه نوشت خدمت حضرت امام محمّد تقى عليه السلام : چه علت دارد كه فضله آدمى بدبو مى باشد ؟ در جواب نوشت : حق تعالى آدم را خلق نمود ، جسد طيّب او چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند و مى گفتند : براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان وارد در دهانش مى شد و از جاى ديگر بيرون مى آمد و مى رفت . پس به اين سبب چنين است كه هرچه در جوف آدم باشد خبيث و بدبو مى باشد و غير طيّب است (1) .

حديث بيست و ششم : در كتاب « غيبت » از صدوق رحمة اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم منقول است از صفوان بن يحيى از ابراهيم بن ابى زياد از ابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى گفت : خدمت على ابن الحسين عليهماالسلامرسيدم و عرض كردم : يابن رسول اللّه ! آن كسانى كه خدا محبّت و مودّت و اقتداء به ايشان را واجب نمود كيانند ؟ پس فرمود : اى كابلى ! بدرستى كه اولى الامرى كه خداوند ايشان را

.


1- .حياة القلوب ص126.

ص: 192

پيشوايان مردم قرار داده و طاعت ايشان را واجب كرده اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب است ، پس امر منتهى مى شود به ما . آنگاه آن جناب سكوت فرمود . ابو خالد گفت : عرض كردم : روايت شده از براى ما كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : زمين خالى از حجّت نمى ماند آيا امام و حجّت بعد از شما كيست ؟ فرمود : فرزندم محمّد است و در تورات به نام باقر موسوم است و علم را مى شكافد و وى حجّت و امام است بعد از من ، و بعد من و بعد از وى فرزندش حضرت جعفر است و اسم او نزد اهل آسمان ها صادقست . پس گفتم : اى مولاى من ! چگونه اسم او صادقست و حال آن كه همه شما صادق مى باشيد ؟ فرمود : پدرم مرا خبر داد از پدرش كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : در وقتى كه فرزندم حضرت محمّد الصادق متولد مى شود ، پنجمين از فرزندان او نيز به نام جعفر است و تجرّى مى نمايد و دروغ به خداى مى بندد و او در نزد خدا جعفر كذّابست و افترا بر خدا مى بندد و مخالفت امر پدر مى كند و حسد بر برادر مى ورزد و مى خواهد بداند و بطلبد شريعت امام و ولى خدا را . پس حضرت على بن الحسين گريه كرد ، گريه شديدى و فرمود : گويا مى بينم جعفر كذّاب را كه مى رود نزد خليفه طاغى و در مقام تفتيش امر ولى خدا ، كه در حفظ حق تعالى و موكّل است بر حرم پدرش برمى آيد در حالتى كه جاهل است به ولادت آن بزرگوار و حرص دارد خونش را بريزد ، در صورتى كه ظفر يابد براى طمعى كه در ميراث برادرش دارد و بدون حق مى خواهد اخذ كند . ابو خالد گفت : عرض كردم : آيا اين امر مى شود ؟

.

ص: 193

فرمود : آرى به حق پروردگارم و آن نوشته شده است در صحيفه اى كه نزد ماست و در آن محنت هايى كه بعد از رسول خدا جارى مى شود ضبط است . ابو خالد گفت : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! بعد از آن چه خواهد شد ؟ فرمود : غيبت ولى خدا وصى دوازدهم از اوصياء رسول خدا و ائمه بعد از آن طول مى كشد . اى اباخالد ! اهل زمان غيبت او كسانى كه قائلند به امامت او و منتظرند از براى ظهور او ، افضل و بهترند از اهل هر زمانى ؛ چراكه خداوند تبارك و تعالى عطا كرده ايشان را و فهمانيده ، بطوريكه غيبت براى آنها مثل مشاهده و شهود است . يعنى گويا امام غايب خود را مى بينند و خداوند ايشان را به منزله مجاهدين در حضور پيغمبر قرار داده با شمشير ، و ايشان حقيقتاً از مخلصين و از شيعيان ما هستند از روى صدق و راستى ، دعوت مى كنند مردم را به سوى خداى عزّوجل در پنهان و آشكار . و فرمود على بن الحسين عليهماالسلام : انتظار فرج از بهترين اعمال است 1 .

.

ص: 194

حديث بيست و هفتم : در كتاب « علل الشرايع » است از حضرت عبدالعظيم كه فرمود : على بن جعفر از براى پدر بزرگوارش موسى بن جعفر آن حضرت از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه على بن الحسين فرمود : « روا نيست متابعت و پيروى كردن هركس را كه بخواهى از آنجا كه خداوند سبحانه مى فرمايد به حضرت ختمى مرتبت : اگر ببينى كسانى را كه فرو مى روند در آيات ما ، پس اعراض كن از ايشان تا فرو روند در حديثى ديگر و آنچه را كه

.

ص: 195

شيطان از ياد تو ببرد ، پس ننشين بعد از ياد آوردن با گروه ستمكاران . و نيست از براى تو آنكه تكلم كنى به آنچه بخواهى ، چراكه خداى عزّوجل مى فرمايد : متابعت مكن به آنچه كه تو را علم نيست ، و هرآينه حضرت رسول فرمود كه : خدا رحمت كند بنده اى را كه بگويد پس غنيمت برد _ و در نسخه ديگر پس بداند ، يعنى بداند كه چه مى گويد _ و يا ساكت باشد پس سالم بماند » . و روا نيست كه بشنوى هرچه بخواهى زيراكه خداى تعالى مى فرمايد : « إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (1) ؛ يعنى بدرستى كه گوش و چشم و قلب تماماً از آن ، سؤال كرده خواهد شد .

حديث بيست و هشتم : صدوق رحمه الله در كتاب « امالى » روايت كرده از حضرت عبدالعظيم از پدر بزرگوارش تا منتهى مى شود به شريح قاضى كه گفت : خانه اى خريدم به هشتاد دينار ، پس به حضرت امير اين خبر رسيد ، او را طلبيد و فرمود : به من رسيده كه تو خريده اى خانه به هشتاد دينار . پس شريح عرض كرد : چنين است . پس حضرت به نظر غضب و خشم به او نگريست و فرمود : اى شريح ! زود باشد كه بيايد به سوى تو كسى كه نظر ننمايد بر قباله تو ، و سؤال ننمايد از گواه تو تا آنكه تو را بيرون كند از آن خانه در حالتى كه مجرد باشى از خانمان ، پس برحذر باش كه خانه را از غير مال حلال خريده باشى يا كم كرده باشى قيمت آن را از غير حلال خود ، پس در آن حال گنهكار شوى در دنيا و آخرت ، پس اگر

.


1- .اسراء/36 .

ص: 196

مى آمدى در موقع خريدن اين خانه ، هرآينه مى نوشتم قباله اى براى تو كه ديگر رغبت نكنى به خريد آن اگرچه به يك درهم باشد يا زياده ، و آن نسخه قباله چنين است : اين آن چيزى است كه خريده است بنده ذليلى از بنده مشرف به موتى كه برانگيخته شده براى رحلت از دنيا ، خريد مشترى از بايع سرايى را از خانه فريب ، از طرف فانى شوندگان و بقعه هلاك شوندگان و احاطه نموده به اين خانه چهار حد : حد اول به داعى ها و خواننده هاى آفت ها . و حد دوم به داعى ها و خواننده هاى مصيبت ها . حد سوم به هوا و آرزوى هلاك كننده . و حد چهارم به شيطان گمراه كننده . و باز مى شود در اين خانه به گمراه كردن شيطان ، خريد اين فريفته شده دنيا از آن بركنده شده به مرگ ، اين خانه را به سبب بيرون شدن از عزّت قناعت و وارد شدن در ذلّت طلب و فروتنى ، پس آنچه يافت اين مشترى خريد از اين بايع . پس بر ملك الموت كه شوريده كننده پادشاهان است و گيرنده جان گردن كشان و زائل كننده سلطنت فرعونى انست مثل كسرى و قيصر و تبّع و حمير و اندوخته مال را برهم ، پس بسيار نمود و آنكه بنا نهاد و سخت و محكم ساخت و زينت داد و بياراست و ذخيره كرد و بر آن گره بست به گمان آنكه خود براى فرزند خود گذارد و همه ايشان را عزرائيل به موقف عرض و حساب و موضع ثواب و عقاب فرستاد ، در آن وقتى كه دافع امر به حكم جدا كننده حق و باطل و زيانكاران زيانشان و بطلانشان ظاهر شود و عقل شاهد است بر اين مطالب

.

ص: 197

وقتى كه بيرون نرود از بندگى به واسطه هوا و سالم بماند از علائق دنيا 1 .

حديث بيست و نهم : كلينى از حضرت عبدالعظيم از مالك بن عامر از مفضل

.

ص: 198

بن عمر از حضرت صادق عليه السلام نقل فرمود : كسى كه اطاعت كند و متديّن شود به دينى به غير آنكه از عالم صادقى بشنود ، خداوند تعالى او را لازم مى كند در ضلالت و گمراهى با آنكه خود را بى نياز داند .

راقم حروف گويد : به گمان احقر مراد جهل مركّب است كه نداند و نداند كه نداند . و ديگر فرمود : كسى كه ادّعاى علم كند و شنيده باشد آن را از غير درى كه خداوند از براى بندگانش باز فرمود پس او مشرك است . پس اين باب يعنى باب اللّه اعظم و ولايت مطلقه آل محمّد عليهم السلام امين و مأمون است از آفات .

حديث سى ام : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى عليه السلام از على بن اسباط و حسن بن محبوب از ابى ايوب از ابى خالد نقل فرموده گفت : سؤال نمودم از اباجعفر حضرت باقر عليه السلام از قول خداوند عزّوجل : « فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا » (1) كه مراد از نورى كه بايد بعد از خدا و رسول ايمان به وى آورد كيست ؟ فرمود : اى ابا خالد ! نور ائمه است در دل هاى مؤمنين كه از آفتاب تابنده روشن تر است در روز ، و ايشان كسانى هستند كه دل هاى مؤمنين را روشن مى كنند و خداوند نور ايشان را محجوب كرده از كسانى كه خواست و از اين جهت دل هاى ايشان تاريك و مظلم است 2 .

.


1- .تغابن/8 .

ص: 199

حديث سى و يكم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از على بن اسباط از سلطان از هشام بن سالم جواليقى فرمود: از حضرت صادق سؤال كرد : آيه « سُبْحَانَ اللّهِ » (1) چه معنى دارد ؟ فرمودند : تنزيه است 2 . يعنى ذات خداوند منزّه است از هر نقص و عيبى . و به عبارت اخرى : منزّه است از صفات امكانيّه .

حديث سى ودوم : در كتاب « كافى » از احمد ابن مهران از حضرت عبدالعظيم به اسقاط وسائط از زيد شحّام نقل فرموده گفت : خدمت حضرت صادق بودم در شب جمعه اى و من در راه بودم ، آن جناب فرمود : شب جمعه است قرآن بخوان ، پس اين آيه را خواندم : « إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كان مِيقَاتُهُم

.


1- .يوسف/108 ، انبياء/22 ، مؤمنون/91 ، نمل/8 ، قصص/68 ، روم/17 ، صافات/159 ، طور/43 ، حشر/23 .

ص: 200

أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ » (1) يعنى وعده گاه بندگان فرداى قيامت است و آن روزى است كه احدى از ديگرى بى نياز نيست و يارى كرده نمى شود ، مگر آن كسانى كه خداوند رحم كند . پس آن حضرت فرمود : واللّه رحمت حق بى واسطه شامل احوال خلق نمى شود ، ماييم آن كسانى كه خداوند رحم مى فرمايد او را ، و ماييم آن كسانى كه خداوند استثناء فرموده ، امّا ماها از خلق بى نياز مى باشى م 2 .

راقم حروف گويد : از اين حديث شريف استفاده مى شود تأكيد و خصوصيّت و فضيلت تلاوت قرآن در شب جمعه .

حديث سى و سوم : در كتاب كافى از حضرت عبدالعظيم نقل شده تا مى رسد به مالك جهنى گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از معنى مباركه : « أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً » (2) يعنى آيا نمى بيند انسان كه ما او را خلق كرديم و از پيش نبود چيزى ؟ گفت مالك جهنى كه فرمود امام عليه السلام : نه تقدير بوده است و نه تكوين ، يعنى زمانى بود كه تقدير نشده بود ايجاد ايشان در مقام قضا و قدر و اگرچه در علم

.


1- .دخان/40 _ 42 .
2- .مريم/67 .

ص: 201

الهى بود و نه ماده تكوين وجود او بود 1 .

حديث سى و چهارم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل شده تا آنكه مى رسد به يونس بن يعقوب : از حضرت باقر عليه السلام سؤال كردم از آيه مباركه « كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا » (1) مراد از آن چيست ؟ فرمود : اوصياء عليهم السلام اند كه ايشان را منافقين تكذيب نمودند (2) .

حديث سى و پنجم : در كتاب « كافى » از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم نقل كرد تا يونس بن يعقوب كه وى از حضرت باقر عليه السلام سؤال نمود در معنى آيه شريفه : « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (3) كه معنى ظاهر آيه اين است كه اگر مردم در طريقه مستقيم باشند هر آينه ايشان را سيراب مى كنم از آب بسيار بارنده ، كه اشاره است به كثرت رزق و نعمت . پس امام عليه السلام فرمود : يعنى اگر مردم استقامت داشته باشند بر ولايت اميرالمؤمنين على و اوصياء از فرزندان او و قبول كنند اطاعت ايشان را در امر و

.


1- .قمر/42 .
2- .أحمد بن مهران ، عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني ، عن موسى بن محمّد العجلي ، عن يونس بن يعقوب رفعه ، عن أبي جعفر عليه السلام في قول اللّه عزّ وجلّ : «كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا» يعني الأوصياء كلّهم . الكافي ج1 ص207.
3- .جنّ/16 .

ص: 202

نهى از آن 1 .

حديث سى و ششم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم از يحيى بن سالم از ابى عبداللّه نقل شده كه فرمود : چون نازل شد آيه « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (1) حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : يا اميرالمؤمنين آن گوش كه احكام الهى بشنود ظاهراً و باطناً گوش تو است يا على 3 . از اين جهت است كه منقول از فرمايشات آن حضرت مى باشد : « أنا اُذن اللّه الواعية » ومعنى وعى حفظ است چنانچه در ظرف ووعاء چيزى باقى مى ماند. حديثى اضافه شده است چون حديث اول ناقص است الخير فيما وقع (2) .

حديث سى و ششم : در كافى از احمد بن مهران از حضرت عبدالعظيم از ابن اذينه از مالك جهنى فرموده : عرض كردم به حضرت صادق آيه « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (3) يعنى وحى كرده شد به من اين قرآن براى آنكه شما را بترسانم و كسى كه بالغ شد و رشيد شد از آل محمّد يعنى امام شد

.


1- .حاقّة/12 .
2- .در نسخه چنين آمده و شماره حديث سى وشش هم تكرار شده است.
3- .الأنعام/19 .

ص: 203

بايد آنهم بترساند چنانچه حضرت رسول نذير و ترسانيده بود 1 .

راقم حروف گويد : به گمان حقير مالك جهنى اين كلمات را در حضور امام عرض كرد و تقرير امام بر آن شده و خلاصه معنى آنكه ، من ابلغ يعنى كسى كه رسيده باشد به مقام امامت ، بايد انذار كند و نايب مناب رسول باشد ، چنانچه در ساير امور نيابت دارد .

حديث سى و هفتم : در « كافى » از احمد از حضرت عبدالعظيم از هشام ابن حكم نقل نموده كه حضرت صادق فرمود : « هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ » (1) با نام مبارك حضرت امير بوده يعنى «هذا صراط عليٍّ مستقيم» نازل شده ، يعنى اين راه كه طريق ولايت على ابن ابى طالب است راه استقامت و راستى است (2) .

حديث سى وهشتم : روايت شده از عبداللّه بن موسى از حضرت عبد العظيم از ابراهيم ابن ابى محمود گفت كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : هشت چيز است كه نمى شود مگر به قضاء و قدر الهى : خواب و بيدارى ، قوّت و ضعف ، صحّت و مرض ، موت و حيات 4 .

.


1- .حجر/41 .
2- .احمد بن مهران عن عبد العظيم عن هشام بن الحكم عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال : (هذا صراط عليٍّ مستقيم) . الكافي ج1 ص424 .

ص: 204

حديث سى و نهم : در كتاب « كافى » روايت نموده از حضرت عبدالعظيم از ابراهيم بن ابى محمود گفت : عرض كردم به حضرت رضا عليه السلام : يابن رسول اللّه ! چه مى فرماييد در حديثى كه مردم از رسول خدا روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود : خداوند تبارك و تعالى در هر شب جمعه نازل مى شود به آسمان دنيا ؟ پس حضرت رضا فرمود : خدا لعنت كند كسانى را كه تحريف مى كنند و مى گردانند كلام را از مواضع آن ، به خدا قسم پيغمبر اين را نفرموده بلكه فرموده : خداوند را ملكى است در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر و در هر شب در ثلث آخر آن پس امر مى فرمايد ندا كند آيا سؤال كننده اى هست تا او را عطا كنم ؟ آيا توبه كننده اى هست تا او را بيامرزم ؟ اى طلب كننده خير بياور ، اى طلب كننده شر كوتاه كن ، پس به همين طور ندا مى كند تا صبح طالع مى شود ، پس چون صبح طالع شد به محل خود مراجعت مى كند از ملكوت آسمان 1 .

حديث چهلم : در كتاب « كافى » از حضرت عبدالعظيم عليه السلام از ابراهيم بن ابى محمود خراسانى روايت نموده كه حضرت رضا عليه السلام فرمود : مؤمن كسى است كه وقتى كه عمل نيكى نمود خوشوقت شود ، و چون عمل بدى نمود طلب استغفار

.

ص: 205

نمايد ، و مسلم آنچنان كسى كه از دست و زبان او مردم سالم باشند ، و از ما نيست كسى كه همسايه او از شر و دواهى او سالم و مأمون نباشند 1 .

راقم حروف _ عفى عنه _ گويد : سزاوار است از براى مؤمنين و خاصه زوّار قبر حضرت عبدالعظيم كه اين چهل حديث شريف را حفظ نمايند و به مضامين آن عمل نمايند كه خير دنيا و آخرت در آن هست و به ثواب جزيل مقام فقاهت در آخرت _ انشاء اللّه تعالى _ برسند .

.

ص: 206

. .

ص: 207

تذكره هفتم

تذكره هفتمدر بيان مدفن حضرت عبدالعظيم و شرح فضيلتى از زمين رىدر بعضى اخبار رسيده كه چون خداوند خواست جسد آدم را خلق كندعزرائيل را امر فرمود تا كف خاكى از تمام رو به زمين بردارد و از آن گل آدم را بسرشتند . و مقتضاى اخبار و بعض آيات اين است كه طينت هر فردى از افراد انسان از خاك است ، چنانچه خدا مى فرمايد : « خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ » (1) . و مرحوم صدوق رحمه الله در علل الشرايع ذكر فرموده است روايتى كه خلاصه اين چنين است : هركس طينت او از هر قطعه زمينى برداشته شده ، وقتى كه از دنيا رحلت نمود در همان زمين مدفون مى شود . و در بعض كتب ديگر هم مضمون آن ديده شد . بنابراين خاك طينت حضرت عبدالعظيم عليه السلام از رى و مدفن آن حضرت را برداشته اند پس بايد آن تربت عظيمه ممدوح و محمود باشد ، چنانچه مدفن شدن و حامل بودن آن زمين جسد مطهّر آن حضرت را به واسطه شرافت و لياقت اوست ، چراكه قبر به مثابه ظرف است و بدن متوفى به منزله مظروف ، قبور ائمه عليهم السلام و ابناء كرام ايشان بايد لايق اجساد لطيفه آنها باشد ، چنانچه زمين

.


1- .حج/5 .

ص: 208

كعبه حامل بيت اللّه شد و زمين كربلا حامل اجساد ابى عبداللّه و ساير شهدا شد ، و هر مظروفى بايد سنخيّت و جنسيّت با ظرف خود داشته باشد،يك جواهر گرانبهايى را در يك ظرف نامناسبى نمى گذارند ، « الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ » (1) . ذره ذره كاندرين ارض و سماست [جنس خود را هر يكى چون كهرباست] (2) و مى توان گفت آن خاكى كه حضرت رسول آورده و به ام سلمه داد و مبدّل به خون شد از خاك طينت حضرت سيّدالشهداء بود كه شهادت آن حضرت موجب انقلاب آن خاك شد به واسطه سنخيّت و جنسيّت . و به عبارت حكميّه : آن طينت و خاك ملكوت اين خاك حسين بود ، « يا من أحار كلّ شيءٍ ملكوتاً » 3 . پس بنابراين بس است در فضيلت خاك رى ، همانا كه مدفن مثل جسد مطهّر حضرت عبدالعظيم و ساير امام زادگان و جمعى از علماء عاملين مى باشد كه در حدود و جوانب آن مدفون هستند . و ديگر معلوم مى شود بنى آدم را دو طينت است ، يكى ظاهره و ديگر باطنه امّا طينت ظاهره از خاك مدفن است ، چنانچه شنيديد و طينت باطنه يا از علّيّين است كه فرمود : « شيعتنا منّا » ، از فاضل طينت ما هستند « خُلِقوا من فاضل

.


1- .نور/26 .
2- .مثنوى معنوى ، تصحيح نيكلسون ، نشر امير كبير ، دفتر ششم ، ش 2900 . اين مصرع به غلط در نسخه چنين ضبط شده بود ، « جنس خود را همچه كاه كهرباست ».

ص: 209

طينتنا وعجنوا بماء ولايتنا » 1 و يا از سجّين است كه بدان از آن مخلوقند . و در بيان اخبار طينت وجوهى مى باشد : يك وجه معاينى طينت عليّين كه خوبان از آن مخلوقند ، عبارت از ماهيّت ملك و ملكست و ماهيّت انسان جبروتى و انسان لاهوتى و نبوى و ولوى و الهى و حكيم متألّه و الهى و انسان مؤمن و سعيد است . و يك وجه از معاينى طينت سجّينى كه بدان از آن مخلوقند ماهيّت شيطان و شيطانى و انسان دنيوى جاهل و فاجر و كافر و شقى و نحو اينهاست . و وجه ديگر آنكه مراد از طينت ملكات حميده و رذيله است . و وجه ديگر از براى طينت عليّين صاحبان امزجه معتدله و شايسته به عقل آراسته اند مقابل آن طينت سجّين صاحبان امزجه رديّه و آميخته به جهل است و نسبت به حق و علم حق كه جف القلم و تم الكلم اين تخميرات سبق دارد . امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه فرمود : « خُلِقوا من فاضل طينتنا وعُجِنوا بماء ولايتنا » ، « خلق الأرواح قبل الأجساد بألفي عام » 2 . يعنى خداوند خلق فرمود

.

ص: 210

ارواح را قبل از اجساد به دو هزار سال . اجمالاً مدفن و مزار حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اين جانب و مكان شهر رى شد ، از آنكه طينت ظاهريّه اشرار از آن محل برداشته اند ، پس در آن محل شرافتى سابقه و فضيلتى قديمه بوده است ، پس اصل اين خاك را كه محل اين طور فيوضات شده و زياده از هزار سال است كه مزار و معبد و مسجد عموم شيعيان و خواص و عوام از دوستان آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم گرديده . و بعضى اخبارى كه رسيده است در مذمّت رى (1) ، مثلاً آنكه در كتاب « خصال » از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند : « اهل رى اعداء خدا و اعداء رسول و اعداء ما هستند » 2 محمول است بر اهالى مخصوصه و ساكنين از زمان معيّنى . چنانچه صاحب كتاب « مجمع البلدان » گفته است كه : من در سال ششصد و هفده [ به ] شهر رى آمدم [ و ] آنجا را ويران يافتم ، جهت خرابى آن را سؤال كردم شخص دانا گفت : در اين شهر طايفه [ اى ] بودند شيعه و طايفه [ اى ] حنفى

.


1- .در نسخه « وى » آمده ولى ظاهر اين است كه « وى » تصحيف « رى » است.

ص: 211

و شافعى ، امّا شيعه آن بيشتر بودند و در سواد اعظم آن مسكن داشتند و حنفى بيشتر از شافعى بودند ، و اهالى قراى شهر رى هم شيعه بودند . زمانى شيعه و اين دو طايفه نزاع كردند ، آن دو طايفه بر شيعه غالب آمدند و آنها را كشتند . بعد از زمانى ، حنفى و شافعى نزاع كردند با آنكه شافعى اندك بودند بر حنفى غالب آمدند و حنفى ها مقتول شدند و اين خانه هاى خراب از شيعه و حنفيّه است ، و باقى نماند مگر محلّه كوچكى كه شافعيّه منزل داشتند (1) . و بعضى نقل نمودند بعد از خرابى رى اهل آن به طهران آمدند . و در بعضى تواريخ است كه نزديك رى دو ده بوده است طهران و مهران ، ناچار بقايايى از سكنه به طهران آمدند و در آن منزل نمودند . پس معلوم مى شود در هر زمانى يك طايفه و اهل مذهبى از خوب و بد در آن منزل داشتند . در آخر كتاب « عيون » نقل فرموده كه : دو نفر از رى به رسالت بعضى از سلاطين به سوى امير بخارا ، نصر بن احمد مى رفتند ، يكى از اهل قم بود و يكى از اهل رى ، و آن شخص قمى به مذهب قديم خودشان كه ناصبى بودند ناصبى بود ، و رازى يعنى اهل رى شيعه بود ، چون به نيشابور رسيدند رازى به قمى گفت : خوب است به زيارت حضرت رضا رويم . قمى ابا كرد و گفت : ما كار ديگر داريم . پس به بخارا رفتند و اداء رسالت نمودند و مراجعت نمودند ، چون به طوس رسيدند باز رازى اصرار كرد ، قمى گفت : من مرجئه از خانه ام بيرون آمدم روا نيست رافضى برگردم و مراجعت كنم پس رازى متاع هاى خود را به

.


1- .معجم البلدان ص214.

ص: 212

رفيق قمى خود سپرد و تسليم او كرد و به سوار الاغى شد و به روضه منوّره رضويّه عليه السلام مشرّف شد و از كليددار اذن خواست و كليد را گرفت و شب در جوار حضرت رضا عليه السلام در بالاى سر ايستاد نماز كرد و ابتداء از قرائت قرآن نمود . گفته است او : آواز قرائت قرآن شنيدم و هرچه گرديدم احدى را نديدم ، باز مشغول شدم ، معلوم شد از وسط قبر مطهّر است ، پس سوره مريم را خواند چون رسيدم به اين آيه : « يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْ_مُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » (1) . از قبر مطهّر شنيدم كه فرمود : « يَوْمَ يُحْشَرُ الْمُتَّقونَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَيُساقُ الْ_مُجْرِمونَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً » تا آخر سوره مباركه . چون صبح شد به نوقان آمدم ، اين قرائت را سؤال كردم ، گفتند : نمى دانيم . بعد به نيشابور آمدم سؤال كردم ندانستند ، چون به رى آمدم ، علماء رى گفتند : اين قرائت اهل بيت است (2) . پس از اين حكايت هم معلوم مى شود كه مذهب و طريقه اهالى رى و قم و ساير بلاد نسبت به زمان ها فرق داشته ، چنانچه مجلسى _ عليه الرّحمه _ در كتاب « بحار » پس از ذكر حديثى كه دلالت بر مذهب اهل اصفهان مى كند مى فرمايد : هر بلدى به مقتضاى فصل و سكنه آن مختلف مى شود ، پس اخبارى كه در ذمّ اصفهان و مدح قم وارد شده ، براى اختلاف ساكنين و متوطّنين در آنها است 3 .

.


1- .مريم/85 و 86 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص281.

ص: 213

و الاّ چگونه مى شود مذمّت اهل اصفهان را نمود با آنكه از زمان صفويّه _ رضيهم اللّه تعالى _ تا اين زمان چگونه اصفهان منبع تقوى و ايمان است و به چه قسم دين محمّدى صلى الله عليه و آله وسلم ومذهب جعفرى عليه السلام رواج دارد و محلّ اقامت علماء اكابر ، مثل علاّمه مجلسى _ عليه الرّحمه _ و مرحوم آية اللّه كلباسى _ رحمة اللّه عليه _ و مرحوم حجة الاسلام حاجى سيّد محمّد باقر و غيرهم الى الآن بوده و هست ، بلكه معروف است كه قبر يكى از انبياء ، يعنى يوشع بن نون كه در لسان الارض يعنى زبان زمين كه جنب قبرستان تخته فولاد اصفهان است گويند حضرت امام حسن عليه السلام كه به اصفهان آمده بودند ، اين زمين با او تكلّم كرده كه يهود جادو و سحر مى كنند ، پس آن حضرت تختى از فولاد ساخته ، در آن منزل كرده كه جادو در آن اثر نكند و به اين مناسبت اين قبرستان را تخته فولاد مى گويند . ولكن آمدن حضرت به شهر اصفهان از مأخذ درستى معلوم نشد اگرچه از بعضى علماء نقل شده ورود حضرت را به كهنك كه از دهات اصفهان است و غير آن را نقل ننموده اند ، به هر جهت در آن زمين لسان الارض ، عمارتى است كه ميان عمارت مى گويند قبر يوشع بن نون است.

.

ص: 214

اجمالاً اخبارى كه در مذمّت رى و بعضى بلاد ديگر رسيده است نمى توان گفت در هر زمان مذموم است بلكه نسبت به بعض زمانها دون بعضى است . ايضاً در بعض تواريخ مى نويسند كه چون معاويه امر نمود كه در بلاد سب و لعن شاه اولياء اميرالمؤمنين عليه السلام نمايند ساير بلاد سب كردند ولكن اهالى رى سالى مبلغى به دولت وقت مى دادند كه سب نكنند . راقم حروف عفى عنه گويد : آنچه بالوجدان يافته ام كسانى كه در طهران اصلاً آنها اهل رى هستند سليم النفس و كم آزار و خيرخواه هستند ، العلم عند اللّه تعالى . در مجمع البلدان است : رى _ بفتح الاوّل و تشديد الثاني _ شهرى است مشهور از اُمّهات بلاد . و مخفى نباشد كه مدفن حضرت عبدالعظيم در رى قديم است كه من بعد خراب و ويران شد و آثار آن قدرى باقيست و اصل رى را ، شيث هبة اللّه فرزند آدم ابوالبشر بنا گذارد و مهدى عبّاسى در تعمير آن مبالغه نمود . زمانى كه لشكر چنگيز به قتل عام مأمور شدند رى را هم خراب كردند و در زمان خلفاء بنى اميّه كمال آبادنى را داشته كه از تمنّاهاى عمر سعد _ عليه اللعنه _ بوده و در شعر خود گفت : أأترك ملك الرّي والرّيّ مُنيتي أم ارجع مأثوماً بقتل حسين (1)

.


1- .. فواللّه ما أدري وإنّي لواقفأفكّر في أمري على خطرينأ أترك ملك الريّ والريّ منيتيأم أرجع مذموماً بقتل حسينففي قتله النار التي ليس دونهاحجاب وملك الريّ قرّة عيني مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج4 ص98.

ص: 215

و فقره « يولّيك الري والجرجان » 1 مشهور است . و بعضى از عوام كه اين را دليل بر مذمّت آن تصوّر مى كنند بى اساس است چراكه تمنّاى عمر سعد او را دلالت بر معمور بودن و حسن ظاهرى رى مى كند نه بر مذمّت آن شهر ، چنانچه مذمّت علاقه مند بودن به آن است از براى دنيا و الاّ از اين جهت كه متجر و مزرعه آخرت است و مسجد انبياء و اولياء است ، بسيار ممدوح است و كجاست بهتر از دنيا كه مى توان تحصيل سعادت ابديه و تقرّب به مقام قرب حضرت ذوالجلال نمود ، و طهران و رى نيز از وفور نعمت و فراهم آمدن همه قسم نعمتى در آن [ برخوردار است ] ، افسوس كه شرور و مفاسد آن غلبه دارد و بين اهالى آن ، چون از بلاد بعيده و متفرقه هستند ، كمتر قوميّت و اتفاق و دوستى صميمى هست ، فلذا زودتر مبتلا به تحميلات و پيشرفت بعضى مقاصد ديگران مى شوند . و گمان حقير آن است كه اگر قرب جوار و ظلّ عنايت حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى عموم ايشان نبود ، با اين كثرت معاصى و شرور و عدم ترحّم اغنياء بر فقرا لصبّ عليهم العذاب صبّاً صبّاً ، هرآينه مثل امم سابقه گرفتار عذاب هاى شديد مى شدند و مسلّم است كه قبر مطهّر آن حضرت بر عموم اهالى اين شهر و توابع آن يك حجّتى است ورحمت واسعه اى است از حضرت ربّ العزّة جلّت عظمته، چه بلاها كه بواسطه آن حضرت از ايشان دور مى شود ، و چه مرض ها

.

ص: 216

كه به بركت صاحب آن قبر از آنها رفع مى شود ، و چه حاجت ها كه روا مى شود ، و چگونه نعمت ها كه به ايشان عطا مى شود و رحمت ها كه بر ايشان نازل مى شود . و نكته و سرّى در اين مقام به نظر آمد كه عمر سعد دشمن آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلمبه تمنّاى ملك رى ، آن خون هاى مقدّس را از آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ريخت و حضرت سيّدالشهدا او را نفرين كرد كه از گندم رى نخورى ، دشمن به حسرت آن هلاك شد و خداوند در عوض آن ملك را با آن موفور نعمت به دوستان و عزاداران سيّدالشهدا و آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم مرحمت فرمود كه انصافاً عزادارى اهالى رى و طهران امتياز دارد در بلاد ايران ، و قبر يك نفر از ذرّيّه آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم اين طور محلّ توجّه و شوكت و شعار مذهب تشيّع قرار داد در رى كه سال ها از دور و نزديك به اين ايران زمين شريف بيايند و دوستان آل محمّد در اين شهر پر نعمت و قبر شريف استفاده هاى روحانى و جسمانى نمايند ، و شايد اين نكته هم يك سرّى باشد از اسرار « من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا » 1 كه شرح آن انشاء اللّه تعالى عرض خواهد شد .

.

ص: 217

تذكره هشتم

تذكره هشتمدر بيان وفات و شهادت حضرت عبدالعظيم عليه السلاممسلّم است كه به مضمون آيه وافيه « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » (1) و به مفاد حديث نبوى صلى الله عليه و آله وسلم « موت الغريب شهادة » 2 يكى از مهاجرين الى اللّه كه در طريق مهاجرت و غربت شهيد شد و وفات نمود و بر خداوند است اجر عظيم او ، حضرت عبدالعظيم است پس آن حضرت تأسّى و اقتداء به اجداد گرام خود نمود از انبياء و اولياء عليهم السلام . و در كتب متعدّده معتبره از علم رجال و انساب ، چون « منهج المقال » و كتاب « نقد الرجال » شرح وفات آن حضرت را چنين ذكر نموده اند كه : احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرار كرد از سلطان جابر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى شد در خانه مردى از شيعيان ، در كوچه[اى] كه معروف به سكة الموالى بوده منزل گرفته و گويا سكة الموالى ناميدند آن كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه

.


1- .نساء/100 .

ص: 218

دوستان اهل بيت بودند در آن منزل داشتند و در كوچه هاى ديگر اهل مذهبين حنفى و شافعى خانه هاى عاليه بنا نموده بودند . و حضرت عبدالعظيم در همان سرداب روزها روزه مى گرفت و شب ها به عبادت مشغول بود ، وقتى كه از محل خود حركت مى كرد و بيرون مى آمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه الحال مقابل قبر اوست و سمت مرقد شريف آن حضرت است مى رفت ومى فرمود اين قبر مردى از اولادموسى بن جعفر است _ و در اين حديث ذكر نشده كه آن جناب فرموده باشد اين قبر حمزة بن جعفر است _ . پس به هريك از دوستان و شيعيان كه در آن محل بودند خبر او رسيد تا آنكه اكثرا آن بزرگوار را شناختند وخدمتش شرفياب مى شدند واخذ دين ومسائل واحكام مى نمودند . پس مردى از شيعيان در خواب ديد حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مى شود و در نزديك درخت سيبى كه در خانه عبدالجبار بن عبدالوهاب است دفن خواهد شد ، پس به دست مبارك خود اشاره به آن مكان فرمود . پس آن شيعه از خواب برخاست و رفت نزد صاحب باغ و درخت ، تا آنكه آن باغ و آن درخت را بخرد ، سؤال نمود از براى چه مى خرى اين باغ را ؟ پس خواب خود را نقل نمود . صاحب باغ گفت : من هم مثل اين خواب را ديدم ، پس صاحب باغ آن را وقف نمود بر حضرت عبدالعظيم و تمام شيعه كه در آن مدفون شوند . پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت نمود ، چون اين بزرگوار را برهنه نمودند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعه [اى ] يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين بيان : « أنا عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن حسن

.

ص: 219

بن زيد بن حسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام » (1) . در كتاب « فهرست » علاّمه « اعلى اللّه مقامه » است : « مات عبدالعظيم بالري وقبره هناك » (2) يعنى حضرت عبدالعظيم مُرد در زمين رى و قبر او در آنجاست . در كتاب « منتخب » كه در بيان مراثى و مصائب است و مؤلّف آن مرحوم شيخ فخرالدين طريحى نجفى « عليه الرّحمه » است فرموده به اين عبارت : « قيل دفن حيّاً عبدالعظيم الحسني بالري ومحمّد بن عبداللّه الحسن ولم يبق في بيضة الإسلام بمدّة إلاّ قُتِل فيها طالبي أو شيعي » (3) يعنى از اولاد ابى طالب كسى كه زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه و باقى نماند محلّى در بيضه اسلام در مدّت قليله مگر كشته شد در آن طالبى يعنى از اولاد ابى طالب و يا شيعه . و سواى اين روايت مجهولى كه مرحوم طريحى نقل نموده درباره شهادت حضرت عبداللّه يافت نشده ، و در اين موارد تسامح جايز است و به جهت توسّل و حزن بر مصائب اهل بيت عليهم السلام ذكر آنها مانعى ندارد . على اىّ حال بنا بر اين قول مى توان گفت يك جهت در علوّ رتبت حضرت عبدالعظيم شهادت اوست و به حكومت عقل و نقل هريك از اخيار كه به درجه شهادت فايز گردند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهم السلام را كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند و نظر به ظلم هاى بنى عباس و طول

.


1- .رسالة صاحب بن عباد.
2- .الفهرست ، للطوسي رحمه الله ص121.
3- .المنتخب ، للطريحى رحمه الله ص75.

ص: 220

مدت ظلم و سلطنت آنها و قتل و حبس اولاد رسول صلى الله عليه و آله وسلم به قدرى كه توانستند استبعاد ندارد كه حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضائل و مآثر شريفش بوده است خطّة با آنكه مخفى بوده و استتار را خوش داشته و از محل و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمى آمده ، بعيد نيست به طريقه سابقه از ابناء دين را كه شهيد نموده اند آن حضرت را هم شهيد كرده باشند و درجه شهادت را و درك اين فضيلت به تبعيّت ائمّه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد و براى حفظ دين و ترويج شعائر اسلام . اين آثار كثيره كه از مزار شريف آن حضرت ظاهر است در اوقات زيارت و غيره ، گمان آن است كه گذشته از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوى ، همانا از اثر اوست . اگرچه هركس در غربت بميرد شهيد است و هركس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است و هركس به طيق هدايت خلق وتعليم احكام اسلام بميرد شهيد است ولكن حقيقت شهادت كه اِزهاق (1) روح است از بدن ظلماً و جوراً ، ثواب معيّن و اجر معلومى دارد و اثرى ازآن و فيضى از ثواب عظيم او كه از مزار و قبر آن شهيد بر زائر و مجاوران خواهد رسيد و از اين جهت است محلّ استجابت دعاء و قضاء حوائج و شفاى امراض و مرض مى شود ، چنانچه اين مزار شريف و مرقد محترم . گر بخواهيم از آحاد مردمى كه در هر زمان از زمان شهادت حضرت عبدالعظيم الى زماننا هذا از روا شدن حاجت ها و اجابت دعوات و كفايت

.


1- .در نسخه « اذهان » آمده بود كه ظاهرا غلط است . واژه « ازهاق » كه در متن ثبت شده است به معنى : در گذرانيدن تيراز نشانه ؛ نيست ونا پيدا گردانيدن است.

ص: 221

مهمّات و شفاى امراض اگر شرح دهى از وضع اين رساله بيرون مى شود . مجملاً چون درحديث وارد است كه آن خليفه جابرى كه حضرت عبدالعظيم از ظلم وى هجرت و فرار ، نمود معتز باللّه بود و نام او زبير است و پسر متوكل عباسى است و مادرش قبيحه نام داشته و شانزده ساله بود كه به مسند خلافت نشست و چهار سال [ و ] شش ماه بعد از مستعين باللّه خلافت نمود و مدتى هم خود را از خلافت خلع نمود و به درك واصل شد و در سرّ من رأى به خاك رفت ، و شيخ طريحى فرموده : قاتل حضرت هادى عليه السلام معتزّ باللّه بوده است . و شهادت حضرت هادى به روايت « كافى » در سنه دويست و پنجاه و چهار بوده » . معتزّ باللّه يك سال بعد از شهادت امام على النقى عليه السلام وفات نموده كه دويست و پنجاه و پنج مى شود ، و حضرت عبدالعظيم بنا بر بعضى روايات درك فيض زمان چهار امام را نموده : حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام . اگرچه از روايت ابا حامد كه سابق نقل شد معلوم مى شود در زمان حضرت امام على النقى ، حضرت عبدالعظيم به رى آمده ولكن منافاتى نيست كه گفته شود درك خدمت حضرت عسكرى را در زمان امام على النقى در سامره نموده باشد . اجمالاً مقتضاى مجامع اخبار مرويه آن است كه وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام قبل از سنه دويست و پنجاه و چهار كه تاريخ وفات امام على النقى است واقع شده ، چنانچه محدّث عليم صاحب كتاب « نور الآفاق » _ شكّر اللّه سعيه _ نقل نموده از كتاب « نزهة الابرار فى نسب اولاد ائمّة الاطهار » كه از تأليفات عالم فاضل السيّد موسى الموسوى البرزنجى الشافعى المدنى است در

.

ص: 222

نسبت اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام از يكى دو پسر معقّبين از آن حضرت كه زيد است : ولد أبيالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني في مدينة الطيّبه في يوم الخميس الرابع من ربيع الثاني في سنة ثلاث و سبعين ، مات وتوفي في الخامس عشر من شوّال في سنة اثنين وخمسين ومأتين في مسجد شجرة الري وله مناقب كثيرة وفواضل جميلة تدلّ على حسن حاله ، وله باغ قرب البليد في وادي يدفع في ينبع لآل عليّ عليه السلام المعروف بباغ عبدالعظيم الحسني وعقبه من اثنين : محمّد والقاسم واُمّهما فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميدي ، وقد أدرك من الأئمّة الرضا والتقي والنقي عليهم السلام وكان من أصحابهم وروى عنهم والعسكري في صغره ، وروي زيارته كزيارت الحسين والرضا عليهماالسلام (1) . يعنى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى در مدينه طيّبه در سنه 173 متولد شد و در سنه 252 در مسجد شجره رى وفات فرمود ، و از براى او مناقب زياد و فضيلت هاى نيكوست كه دلالت مى كند بر نيكى حال او ، و از براى او باغى است نزديك بليد در وادى يدفع در محلى كه او را ينبع گويند كه تعلّق به آل على عليه السلام دارد و معروف است به باغ عبدالعظيم حسنى ، و عقب او از پسر محمّد و قاسم كه مادر ايشان فاطمه دختر عقبه ابن قيس حميدى است ، و درك نموده است از ائمّه حضرت امام رضا و حضرت امام محمّد تقى و حضرت امام على النقى عليهم السلام را و از اصحاب ايشان بوده و روايت از ايشان نموده ، و حضرت امام حسن عسكرى را در صغر درك حضور

.


1- .نور الآفاق ، شيخ جواد شاه عبدالعظيمى ص81.

ص: 223

نموده ، و روايت شده زيارت او مثل زيارت حضرت امام حسين و امام رضا عليهماالسلاماست . و در تاريخ ، محمّد السمهودى نورالدين المكى الحنفى قاضى القضاة فى المصر فى طبقات الاشراف مى نويسد : أبوالفتح عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني الحسيني ولد في مدينة النبي في بيت حسن الإمام في الرابع من ربيع الثاني من سنة ثلاث وسبعين ومائة واُمّه خيطة ، توفي في مسجد الشجرة الري في زمن علي النقي الإمام في خلافة أبي عبداللّه المعتزّ باللّه بن جعفر بن محمّد بن هارون الرشيد في يوم الجمعة الخامس عشر من الشوّال في سنة اثنين وخمسين ومأتين ، وكان جليلاً عالماً زاهداً ، يصوم النّهار ويقوم الليل ، وله كتاب يوم وليلة وشرح خطب علي ابن أبي طالب عليه السلام وهي كتاب كبير ، وأعقابه كثيرة في المدينة والبصرة ومصر العتيق ، وزيارته كزيارة الحسين عليه السلام (1) . يعنى نورالدين محمّد السمهودى كه يكى از علماء عامّه و قاضى القضاة در مصر بوده در تاريخ خود در طبقات اشراف مى نويسد كه : حضرت عبدالعظيم حسنى الحسينى كه مادر او خيطه است در مدينه طيّبه در خانه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در چهارم ربيع الثانى سنه 173 صد و هفتاد و سه متولد شده و در روز جمعه پانزدهم شهر شوال سنه 252 دويست و پنجاه و دو ، در زمان حضرت امام على النقى عليه السلام و خلافت معتزّ باللّه عباسى در مسجد شجره رى وفات فرموده ، شخص جليل و عالم زاهدى بوده ، روزها روزه و شب ها به عبادت مشغول ، و از تأليفات آن جناب كتاب « يوم و ليله » كه در اعمال شب و

.


1- .طبقات الأشراف ص108.

ص: 224

روز نوشته شده و « شرح خطبه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام » نوشته است كه آن كتاب بزرگى است ، و اعقاب آن حضرت در مدينه و بصره ومصر سابق بسيار است ، و زيارت او مثل زيارت حضرت حسين عليه السلام است . في « مناقب العترة » عن أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي في ترجمة الرواة : أبوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه القافة بن علي الشديد بن حسن الأمير بن زيد الجواد بن الحسن المجتبى عليه السلام كان كثير الحديث والرواية ويعدّ الحديث من طريقه صحيحاً وفي الدرجة العليا ، عبدٌ صالح مطيعٌ للّه الجبّار ، قائم الليل وصائم النّهار ، ذوالصدق والديانة ، وله مناقب كثيرة ذكرناها في كتابنا الكبير ، وقد نصّ على زيارته الإمام علي بن موسى الرضا عليهماالسلام قال : « من زار قبره وجبت له الجنّة » ، ولد يوم الرابع من ربيع الثاني في سنة ثلاث وسبعين ومائة في مدينة الطيّبة ، وتوفي في مسجد الشجر الري في الخامس عشر من شوّال في سنة اثنين وخمسين ومائتين ودفن عند شجرة التفّاح في باغ رجل من الشيعة في إمامة علي النقي الإمام وخلافة معتزّ باللّه وقبره معروف بالري يزار 1 . يعنى در كتاب مناقب العترة احمد بن فهد حلّى در ترجمه روات مى نويسد : ابوالقاسم عبدالعظيم عليه السلام حديث و روايات زياد دارد ، و حديث از طريق آن حضرت صحيح و در درجه عاليه عاليه است ، بنده صالح و مطيع خداوند بوده ، روزها روزه مى گرفته و شب ها بيدار بوده ، صاحب صدق و امانت و درستى است، و مناقب زيادى دارد كه ذكر نموديم او را در كتاب بزرگ خود و

.

ص: 225

تنصيص نموده است به زيارت آن حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد : « كسى كه زيارت كند او را بهشت بر او واجب مى شود » . روز چهارم ربيع الثانى در سنه صد و هفتاد و سه در مدينه طيّبه متولد شد و وفات فرمود در مسجد شجره رى در پانزدهم شوال در سنه دويست و پنجاه و دو [ و ] دفن شد نزد درخت سيب در باغ مردى از شيعه در زمان امامت حضرت امام على النقى و خلافت معتز باللّه ، و قبر او معروف است . راقم حروف گويد : بنابراين نقل سنّ شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام هفتاد و نه سال و نوزده روز مى شود و از وفات آن جناب تا به حال كه هزار و سيصد و چهل و شش است تقريباً هزار و نود و چهار سال است كه در اين مكان شريف مدفون است و درك فيض ملاقات و حضور چهار امام عليهم السلامنموده ، امام غريب حضرت رضا وحضرت امام محمّد تقى و حضرت امام على النقى و حضرت امام حسن عسكرى را در حال صغر سن و قبل از منصب امامت ادراك نموده . و آنچه را كه صاحب كتاب « جنّة النّعيم » (1) _ رحمة اللّه عليه _ در روح و ريحان هفتم يا به طور تحقيق بيان نموده كه خدمت حضرت على بن موسى الرضا شرفياب نشده محض استبعاد است و « عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود » ، و « كم ترك الأوّل للآخر ». چنانچه از سه كتاب نقل شد تاريخ ولادت جناب عبدالعظيم سنه صد و هفتاد و سه در زمان شهادت حضرت رضا عليه السلام كه در سنه دويست و سه هجرى نقل شده حضرت عبدالعظيم تقريباً سى سال از سنّ شريفش گذشته بوده ، العلم عند اللّه تعالى .

.


1- .جنة النعيم ص181.

ص: 226

. .

ص: 227

تذكره نهم

تذكره نهمدر بيان ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم به ذكر چند حديث به نحو خصوص و عمومحديث اوّل : روى الصدوق طاب ثراه في « ثواب الأعمال » مسنداً فقال : حدّثني علي بن أحمد قال : حدّثنا حمزة بن القاسم العلوي رحمة اللّه عليه قال : حدّثنا محمّد بن يحيى العطّار عمّن دخل على أبي الحسن علي بن محمّد الهادي من أهل الري ، قال : دخلت على أبي الحسن العسكري فقال : أين كنت ؟ قلت : زرت الحسين . فقال : أمّا إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبر الحسين عليه السلام (1) . يعنى : ابو جعفر محمّد ابن على ابن بابويه معروف به صدوق در كتاب ثواب الاعمال مسنداً روايت كرده است كه : مرا على ابن احمد خبر داد كه او گفت : حمزه ابن قاسم علوى خبر داد كه او گفت : محمّد ابن يحيى عطّار خبر داد از كسى كه بر حضرت امام على النقى عليه السلام وارد شد از اهل رى ، پس آن شخص گفت : وارد شدم بر آن حضرت ، فرمود : كجا بودى ؟

.


1- .ثواب الأعمال ص99.

ص: 228

عرض كردم : به زيارت حسين مشرّف شدم . فرمود : امّا تو اگر زيارت مى كردى قبر حضرت عبدالعظيم را كه نزد شماهاست هرآينه بودى مثل كسى كه زيارت كرده است قبر حسين عليه السلام را . پس از ترجمه حديث شريف چند مطلب سزاوار است در اين مقام بيان شود .

اوّل : بيان توثيق روايت و تصحيح آن :بدانكه طريق اين روايت صدوق رحمه اللهاز سه تن از روات است . يكى از على ابن احمد بن موسى است كه او را دقّاق مى نامند و مرحوم ميرزاى استرآبادى در « رجال وسيط » فرموده : كان علي بن أحمد مرضيّاً . و ديگر حمزه ابن قاسم علويست ، ثقه و جليل القدر بوده است چنانچه شهيد ثانى نيز فرموده ، و صاحب كتب و تأليفات چند بوده كه در كتب مبسوطه مذكور است . و ديگر محمّد ابن يحيى العطّار است و در كتب رجال مسطور است كه او شيخ اصحاب ماست و ثقه و كثير الحديث است و كلينى از آن حديث بسيار نقل فرموده . پس معلوم شد كه حديث موثّق است و آن حجّت است و در محلّ خود ثابت است .

مطلب دوّم ، در معنى زيارت :در كتاب « مجمع البحرين » مى فرمايد : والزيارة في العرف قصد المزور إكراماً له وتعظيماً واستيناساً (1) به معنى فارسى زيارت ديدن كردن است چنانچه در

.


1- .مجمع البحرين ج3 ص330.

ص: 229

حديث است : « زوروا إخوانكم » (1) يعنى ديدن كنيد برادران خود را ، و آنچه در عرف است شخص زائر قصد مى كند حضور شخص مزور را كه برادر مؤمن است ، براى تكريم و تعظيم و براى انس گرفتن با او . پس بنابراين لازمه زيارت حضور است و يا جزء متقوّم اوست و آنچه بعضى از علماء تعبير كرده اند كه زيارت حضور است والسلام ، خالى از مسامحه نيست ، و زيارت بر زنده و مرده هر دو اطلاق و استعمال مى شود چنانچه خدا مى فرمايد : « أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ » (2) . و در حديث وارد است : « غبّوا في زيارة المريض وفي زيارة القبور » (3) يعنى يك روز پس از يك روز زيارت مريض و قبرها برويد . و در حديث است : قال أميرالمؤمنين : « زوروا أمواتكم فإنّهم يفرحون بزيارتكم » (4) يعنى زيارت كنيد اموات خود را كه آنها خوشنود مى شوند به زيارت شما و بايد حاجت بخواهيد نزد قبر پدر و مادر ،بعد از دعاء به آنها . و تأكيد استحباب زيارت اهل قبور مسلّم است و مناسب است در اين مقام شمه اى از اخبارى كه دلالت دارد بر فضيلت و استحباب زيارت اهل قبور را ذكر نماييم : در حديث وارد است كه محمّد بن مسلم از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد از زيارت اهل قبور كه مى فهمند ؟

.


1- .مصدرى براى اين سخن نيافتيم.
2- .تكاثر/1 و 2 .
3- .اين سخن را در مصادر نيافتيم.
4- .الكافى ج3 ص229 ؛ وسائل الشيعة ج3 ص223.

ص: 230

فرمود : نعم ، يعنى بله . گفت : علم پيدا مى كنند وقتى كه مى رويم به زيارت قبر آنها ؟ امام عليه السلام فرمود : اى واللّه عالم مى شوند به شما و خوشنود مى شوند به شما و انس مى گيرند به سوى شما . و در حديثى وارد است : كسى كه زيارت كند قبر پدر و مادرش را شب پنج شنبه يا جمعه ، خداوند ثواب يك حج مقبول در نامه عملش بنويسد (1) . و زيارت اهل قبور در همه وقت مناسب است ، بلى در شب ها احتمال كراهت دارد به ملاحظه حديثى كه نقل شده بر آنكه ارواح آنها شب ها به وادى السلام جمع مى شوند و آمدنشان يا توجهشان بخصوصه به محل قبر ، به جهت زيارت مؤمنين ايشان را خوش نيست پس بهتر آن ست كه شبها را به طريق عبور از فاتحه و غيره هديه ايشان نمايند ، و امّا روزها به خصوص بعد از ظهر پنجشنبه تا مغرب بسيار مطلوب است . و در حديث وارد است كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمبا جماعتى از اصحاب زيارت اهل قبور را در بقيع مدينه در اين وقت مواظبت داشته اند ، و صبح شنبه نيز در حديث است كه فاطمه عليهاالسلاممخصوصاً به سر قبر شهداء در بقيع تشريف مى برد و سر قبر حمزه عليه السلام مى رفت ترحّم و استغفار مى نمود 2 . و در روز دوشنبه و جمعه هم خصوصيّت فضيلت نقل شده است . و در حديث است كه : فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر ، هفته[اى] دو روز دوشنبه و

.


1- .الكافي ج3 ص228.

ص: 231

پنجشنبه سر قبر شهداء مى رفتند 1 . و همچنين روز جمعه خصوصيّت دارد زيارت والدين و حاجت خواستن از خداوند . پس افضل اوقات براى زيارت اهل قبور به مضمون اخبار عصر روز پنجشنبه و قبل از طلوع آفتاب جمعه يعنى بين الطلوعين و صبح شنبه و روز دوشنبه است . اجمالاً خلاصه معنى زيارت همان توجّه و حضور به مدفن مزور منظور است . و ديدن كردن از وى و نيز زيارت كردن مراقد و مقابر متوفى از اهل ايمان و علماء و امامزادگان و غيره از جهاتى است : يكى از براى تكميل مراتب و تحصيل ملكاتى است كه در دنيا اين ابدان و هياكل وارواح آنها نموده اند و فيض هاى غيرمتناهى به ايشان رسيده ، پس از مبدأ فيّاض على الاطلاق انقطاع فيوضات بعد از ممات ايشان نشده ، بلكه بيشتر و زيادتر و در عالم برزخ و صفا به قدر حوصله اجساد برزخيّه ايشان افاضه فيض مى شود و هركجا باشند ، البته كمال توجه به مصرع و مدفن خودشان دارند و سلب توجه و علاقه از آن محل و مورد نمى نمايند ، چنانچه اخبار و احاديث بر آن شاهد است . پس هركسى كه به قصد زيارت و توجه نزديك قبر مزورش كه محترم و مقرّب است آمد و حاجت و مطلبى خواست از

.

ص: 232

آنكه آن قبر محلّ هبوط ملائكه است ، و محلّ نزول فيض الهى است لابد به زائر هم بهره اى مى دهند ، پس از توجه و حضور زائر صاحب آن قبر شريف از خداوند براى او فيضى و مددى مى طلبد و دعاء ميّت مقرّب به اجابت خواهد رسيد ، حال هر قدر توجّهات صورةً ومعنا بيشتر باشد و مزور نيز مقرّب تر باشد فيوضات آن و استفاضه از آن بيشتر است . مطلب سوّم : كه مناسب است در اين مقام بيان شود ، وجه تشبيه زيارت جناب عبدالعظيم است به زيارت حضرت حسين عليه السلام ، وجوهى مى توان گفت : وجه اوّل : آن است كه آنچه را به چيز ديگر تشبيه كنند ، بايد چيز ديگر يعنى مشبّه به ، اقوى و اشد باشد ، چون زيد كالاسد كه در مثل مى گويند زيد مثل شير است . پس تشبيه زيارات جناب عبدالعظيم به زيارت حضرت حسين ، براى آن است كه در اخبار و آثار ، ثواب زيارت هيچ يك از ائمّه به قدر ثواب و اجر زيارت آن حضرت نرسيده . وجه دوّم : آنكه چون حضرت حسين عليه السلام از وطن مألوف و مولد مأنوس و جوار فيض آثار جدّ بزرگوار خودش دور ماند و حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم در اين گونه ابتلائات ، حالات شريفش شباهت به آن حضرت داشت لذا زيارتش را مانند جدّ شهيدش دانستند و ثواب حضورش را معادل و مماثل حضور آن جناب قرار دادند و چون وحدت و غربت و شهادت آن حضرت اشدّ و اصعب بود ، لهذا تشبيه به آن حضرت نمودند . وجه سوّم : آن است كه چنانچه حضرت سيّدالشهداء براى حفظ دين ترك وطن فرمود ، بلكه فرمود « تركتُ الخلقَ طُرّاً في هواكا » 1 و شهيد شد به قتل صبر ،

.

ص: 233

جناب عبدالعظيم عليه السلام براى حفظ دين ، جلاء وطن نموده و براى نشر احكام دين در غربت ، بنا به روايت مرحوم طريحى كه « دُفِنَ حيّاً » به طور اصعب و سختى به درجه شهادت رسيد كه آن هم مثل قتل صبر است . وجه چهارم : كه به نظر قاصر راقم حروف رسيده ، آن است كه چنانچه حضرت حسين عليه السلام در مقام اطاعت و عبوديّت و سلوك و سفر الى اللّه فانى فى اللّه شد ، همچنين جناب عبدالعظيم عليه السلام هم در مقام اطاعت امر آل محمّد عليهم السلام و پيروى ايشان فانى شد كه آن هم فناء فى اللّه است و شرح اين مطلب را در ذيل بيان مقامات آن جناب به عرض رسانيدم و تكرار نمى شود . پس از اين جهت تشبيه فرمودند زيارت آن جناب را به زيارت حضرت حسين عليه السلام ، چراكه ارتباط و اتحاد معنوى و اتصال روحانى جناب عبدالعظيم داشت با آن حضرت ، البته در ارواح مجرده و انوار مقدسه تفكيك و جدايى بين ايشان نتوان قائل شد . وجه پنجم : آن است كه يكى از قتله سيّدالشهداء عليه السلام عمر بن سعد است و جهت اقدام آن لعين بر قتل سيّدالشهداء طمع به حكومت رى نموده بود ، چنانچه در كتب مقاتل مسطور است « وعده ابن زياد لعنة اللّه يولّيك الري و شعر عمر سعد أأترك ملك الرّيّ والرّيّ مُنيتي » (1) معروف است ، پس خدا خواست كه آن خبيث به مراد خود نرسد و مراد او كه حكومت رى باشد به دست دوستان سيّدالشهداء عليه السلام بيايد و منافع رى و گندمى را كه آن حضرت به عمر سعد فرمود :

.


1- .مناقب آل أبي طالب ج4 ص98.

ص: 234

از گندم رى نخورى و نفرين كرد و آن ظالم استهزاء كرد ، خدا خواست كه آن گندم و منافع آن زمين عاقبت به دوستان و عزاداران و اولاد حضرت حسين عليه السلام برسد و روزى ايشان باشد فاعتبروا يا اُولي الأبصار . و رشحه اى از رشحات و نورى از انوار وجود مسعود آن حضرت دراين خطّه تجلّى كند و تابنده گردد و مزار فيض آثارش ، محلّ افاضه انوار الهيّه شود و ثواب زيارت او به مثابه زيارت حضرت سيّدالشهداء باشد تا زوّار روضه عظيميّه و بقعه شريفه كريمه در اين زمين رى كه منتهى آرزو و آمال دشمن و قاتل آن حضرت بوده ، به طول دهور ياد آن تربت زكيّه حسينيّه نمايند و ساكنين رى و توابع آن در ظلّ عنايت پرتو اشعه جلالت و سلطه روحانيّه حسنيّه از اين موهبت كبرى ، حقيقت مظلوميّت آن حضرت را متذكّر شوند و بر ظالمين و غاصبين حقوق ايشان ، خصوص آل ابى سفيان و يزيد و ابن زياد و عمر بن سعد ليلاً و نهاراً لعن كنند و متنبّه شوند كه براى طمع زخارف دنياى فانى و حب رياست و جاه و حكومت و سلطنت چند روزه دنيا ، نبايد از آخرت گذشت و فرمان خدا و رسول را پشت سر انداخت ، چراكه عاقبت ، حق به من له الحق خواهد رسيد و حق پنهان نمى ماند ، چنانچه حقّيّت حضرت حسين ظاهر شد و روز به روز واضح و ظاهرتر مى شود .

حديث دوّم : در كتاب « روضات الجنّات » نقل نموده از شهيد ثانى در تعليقى كه بر « خلاصه » علاّمه _ رحمة اللّه عليهما _ نوشته و فرموده در فضائل حضرت عبدالعظيم : وقد نصّ على زيارته إمام علي بن موسى الرضا عليه السلام قال : من زار قبره وجبت له

.

ص: 235

على اللّه الجنّة » (1) يعنى به تحقيق حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرموده كسى كه زيارت كند او را ، واجب مى شود از براى او كه خداوند او را بهشت دهد . و مرحوم شهيد در آخر حديث فرموده : اين حديث را جمعى از علماء انساب ذكر كرده اند و روايت ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است كه حضرت فرمود : هركس قدرت ندارد به زيارت من در خراسان بيايد پس برادرم عبدالعظيم را در رى زيارت كند .

تنبيه : در معنى « وجبت له الجنّة » ، بعضى تأمّل نموده اند از آن جهت كه وجوب در علم لغت ، به معناى لزوم است و بعضى گفته اند به معنى حصول اثر است ، و در فقره دعاء است : « أسألك بموجبات رحمتك » ، يعنى امورى كه مورث و سبب رحمت خداوند است . پس معنى حديث « وجبت له الجنّة » ، چنين مى شود كه زيارت حضرت عبدالعظيم سبب دخول بهشت است ، يا اثر آن دخول بهشت است ، يا لازم مى شود براى او ورود بهشت . ولكن به نظر قاصر ، تحقيق در اين كلمه منوط به اين مسأله است كه آيا اعطاء ثواب و اجر بر خداوند واجب است ، نظر به لطف و فضل او يا نه ؟ و در اين مسأله اختلاف عظيمى است بين علماء اسلام و اكثر معتزله ثواب و عقاب را واجب گفته اند عقلاً و اشاعره قائلند به وجوب ثواب سمعاً و عدم وجوب عقاب اصلاً ، و موافقت نموده اند ايشان را معتزله بصره و بغداد ، و در بين علماء اماميّه _ انار اللّه برهانهم _ نيز اختلاف است . محقق طوسى _ رحمة اللّه عليه _ موافقت نموده است معتزله را و جمعى

.


1- .روضات الجنات ج3 ص101 ؛ مستدرك الوسائل ج10 ص367 نقلاً عن الخلاصة للشهيد الثاني رحمه الله.

ص: 236

اختيار كرده اند قول اشاعره را . علاّمه حلّى و جماعتى ثواب را عقلاً و عقاب را سمعاً واجب گويند . و بعضى ثواب را عقلاً و عقاب را عدلاً واجب دانند و يكى از فروعات اين مسأله اختلاف در مسأله قبول توبه است وتحقيق در اين مسأله مناسب اين مختصر نيست .

حديث سوّم : در كتاب « ثواب الاعمال » از حضرت رسول منقول است : « من زارني أو زار أحدا من ذرّيّتي زرته يوم القيامة فأنقذته من أهوالها » (1) يعنى سيّد انبياء صلى الله عليه و آله وسلمفرمود : هركس مرا يا يكى از ذرّيّه مرا زيارت كند ، من روز قيامت او را زيارت مى كنم و او را از هول هاى قيامت نجات مى دهم . كه اين حديث شريف به نحو عموم دلالت دارد بر فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم و به اين مضمون احاديث بسيار ، من جمله در « جامع الاخبار » نقل شده : « من زار واحداً من أولادي في الحياة وبعد الممات فكأنّما زارني ، ومن زارني غفر له البتّة » . يعنى هركس زيارت كند يكى از اولاد مرا در حيات و بعد از ممات ، چنان است كه مرا زيارت كرده و هركس مرا زيارت كرد ، البته خداوند او را مى آمرزد . و من جمله در كتاب مزار « هداية الاُمّه » كه از مرحوم شيخ حرّ عاملى _ عليه الرّحمه _ نقل شده : قال النبي صلى الله عليه و آله وسلم : « يا علي ! إنّ اللّه جعل قبرك وقبر أولادك

.


1- .اين روايت در « ثواب الأعمال » نيست . مصادر اين حديث چنينند : كامل الزيارات ص11 ؛ بحار الأنوار ج97 ص123 ؛ وسائل الشيعة ج14 ص331.

ص: 237

بقعة من بقاع الجنّة (1) وعرصة من عرصاتها » (2) يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلمفرمودند : يا على ! خداوند قبر تو را و قبر فرزندان تو را بقعه اى از بقعه هاى بهشت ، و عرصه اى از عرصات آن قرار داده .

راقم حروف گويد : حديث شريف دلالت دارد بر اتحاد مقام ايشان و مراقدشان در بهشت يعنى تمام قبور ايشان يك عرصه و يك بقعه بهشت است . و من جمله در حديث معتبر است كه امام عليه السلام فرمود : اگر ممكن نشود شما را به اينكه به زيارت ما آييد ، صالحين از دوستان و شيعيان ما را زيارت كنيد ، چنان است كه ما را زيارت كرده ايد . و معلوم است زيارت ذرّيّه طاهره خصوص اصحاب اتقيا و علماء اصفياء از ايشان ، اكثر ثواباً و اعظم اجراً خواهد بود .

.


1- .در مصادر چنين است : ... جعل قبرك وقبر ولدك بقاعا من بقاع الجنة ....
2- .التهذيب ج6 ص22 ؛ إرشاد القلوب ج2 ص441.

ص: 238

. .

ص: 239

تذكره دهم

تذكره دهمدر بيان آداب زائر و زيارت و خدّام آن آستانه مباركهبدان كه زيارت به معناى ديدن كردن است و زيارت مؤمن كه در اخبار رسيده همان ديدن و ملاقات اوست و زيارت حضرت عبدالعظيم ديدار قبر شريف اوست و زيارت نامه مخصوصه براى آن جناب نرسيده و هرچه نوشته و مى خوانند مجعول است ، اگر به قصد ورود بخوانند جايز نيست ، چراكه وارد نشده . اگر تلاوت قرآن ، از فاتحه و آية الكرسى و غيره بخوانند اجر آن بسيار است و حضرت عبدالعظيم خوشنودتر و توجه نظر آن بزرگوار به زائر بيشتر خواهد شد . گويا بعضى عوام گمان مى كنند اگر فاتحه و قرآن بخوانند براى آن حضرت خوب نباشد و بى ادبى بشود و حال آنكه بهترين هديه ها براى ايشان تلاوت قرآن است و از معنى زيارت غفلت دارند كه تحقق آن به حضور نزد مزور است ، اگر كسى به خانه بزرگى برود و او را ملاقات نكند نمى گويند او را ديدن و زيارت كرد ، پس ما گناه كاران كه گرفتار هزاران حجاب معاصى و اخلاق رذيله هستيم ، چگونه به فيض حضور و زيارت ائمه هدى و امام زادگان محترم ايشان توان رسيد . و حال آنكه زيارت ائمه هدى همان تجديد عهد ولايت ، بلكه محبّت

.

ص: 240

است . فلسفه زيارت همان تجديد عهد است ، چنانچه در اخبار رسيده و فرمودند : به زيارت ما دوستان ما بيايند براى آنكه تجديد عهد ولايت و محبّت نمايند از آنچه در روز نخست از ايشان اخذ شده و كسى را كه ممكن نيست به زيارت ايشان برود چنانچه فرمودند به زيارت صلحاء از دوستان ايشان رود ، مثل حضرت عبدالعظيم كه تجديد عهد خدمت صالحين از محبّين تجديد عهد خدمت ايشان است ، پس كسى كه خواهد به زيارت ذى بركات ايشان موفق شود و تجديد عهد كند ، اول وظيفه او توبه از اعمال قبيحه و اخلاق ناپسنديده است :

شستشويى كن و آنگه به خرابات درآىپس معنى زيارت چنانچه دانستى ديدن و حضور است و سلامى كه در زيارت نامه هاى وارده و غيره مى خوانند راجع به تحيّت و ثناخوانى و دعاء مى باشد و اصل معنى «سلام» كه مصدر مجرّد است به معنى سلامت است و معنى «على» و «عليك» به معناى شمول و احاطه است ، چنانچه در «رحمة اللّه عليه» ملاحظه مى شود ، پس معنى «سلام» اين است كه سلامتى و آسايش تو را فرا گرفته و احاطه كرده و از جانب من هيچ شرّى و ضررى به تو نخواهد رسيد و تو از ناحيه من امن و امان دارى . و البته شخص زائر بايد در حالى كه در حضور امامى و وليّى از اولياء خدا ايستاده و يا از دور ، امامى را ممثّل كرده به خاطر آورده خطاب و تكلّم به سلام مى نمايد ، در حالتى باشد كه هيچ آزارى و آسيبى و صدمه از او به آن امام و ولىّ خدا نرساند ، نه در آن وقت و نه بعد از آن ، معلوم است كه ايشان غرضشان به جز هدايت خلق و صلاح ايشان و اعلاء كلمه توحيد و ظهور آثار بندگى در

.

ص: 241

مردم و شيوع طاعت خداوند در عموم مردم نيست ، البته از معصيت كردن و تخلّف از اوامر و نواهى خداوند بلكه به دارايى اخلاق رذيله از قبيل حرص و كبر و ريا و عجب وبخل ومحبّت دنيا متأذّى خواهند شد و آن همه كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تظلّم و تشكّى فرمود ، به جهت اين بود كه مردم معصيت خدا مى كردند و اطاعت ائمّه هدى و اولياى خدا نداشتند ، و فرمود : « أعينوني بورعٍ واجتهادٍ وعفّةٍ وسدادٍ » (1) يعنى يارى كنيد مرا به تقوى و پرهيزكارى . و شايد اشاره به اين معنى باشد فرمايش خاتم انبياء صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود : « ما اُوذيَ نبيٌّ مَثْلَ ما اُوذيتُ » (2) يعنى هيچ پيغمبرى اذيت نشد چنانچه من اذيت شدم چراكه در هيچ امتى اين قدر گناه كار نبوده و به اين طور معاصى جرأت نكردند مثل غصب خلافت و اذيّت صدّيقه طاهره و قتل حضرت حسين در ميدان جنگ و اسيرى آل رسول و غيره كه در هيچ تاريخى از هيچ اُمّتى چنين خطاها واقع نشده . و حاصل مطلب آنكه بايد شخص زائر در وقت زيارت و حضور امام و مزور محترم مرضى او باشد كه رو از آن نگرداند نه آنكه مايه اذيّت ايشان باشد تا در كلمه سلام و تحيّه و ثناء راستگو باشد پس بايد دل را به آب توبه شستشو كند و اشك ندامت از ديده فرو ريزد و آنگاه عرض كند : « قلبي لقَلبكُم سِلْمٌ وأمري لأمركم مُتَّبِعٌ » (3) يعنى اى آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلمدل من تسليم دل شماست و كار من تابع امر شماست . غوطه در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز و الاّ در ابتداء سخن با امام و مزور محترم خود دروغ گفته و نفاق كرده و اين معنى بى تأدب به آداب زيارت و توفيق الهى محال است . حضرت اميرالمؤمنين فرمود : « فيا عباد اللّه ! عليكم بحسن الأدب » (4) يعنى اى بندگان خدا ! بر شما باد به نيكى ادب . حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه هركه را نيست ادب لايق صحبت نبود پس زوّار قبر حضرت عبدالعظيم بايد مراعات آداب ظاهرى و باطنى زيارت بنمايند تا به آن ثواب و اجر موعود بهره مند شوند . بعضى از آداب زيارت را فعلاً و تَركاً ، محض تذكّر اخوان مؤمنين معروض مى دارد : اوّل آنكه : در اوقات شريفه مثل شب جمعه و روز جمعه و پنجشنبه و اوّل هر ماه و اوقات شريفه رجب و شعبان و رمضان غنيمت دانند ، چراكه در اين اوقات مخصوصه زيارت سيّدالشهداء عليه السلام تأكيد شده از نزديك و دور ، مثل آنكه وارد شده كسى كه در هر جمعه آن حضرت را زيارت نكند براى كسى كه به يك روز راه دور باشد در حق او جفا كرده است كه هفته يك مرتبه اقلاًّ آن حضرت را زيارت كند . حضرت صادق عليه السلام به داود بن فرقد فرمود ثواب آن را : « يغفر له ألبتة ولم يبق في نفسه حسرة من الدّنيا ويكون مسكنه في الجنّة مع الحسين عليه السلام » 5 يعنى البته خداوند او را بيامرزد و در دنيا حسرتى براى او باقى نماند . كنايه از آنكه ناكام از

.


1- .نهج البلاغة ص416 ك45.
2- .مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج3 ص247 ؛ بحار الأنوار ج39 ص55.
3- .التهذيب ج6 ص113 ؛ بحار الأنوار ج98 ص331.
4- .مصدرى براى اين سخن نيافتيم.

ص: 242

دنيا نرود و منزل او در بهشت است با حضرت حسين عليه السلام . و ديگر فرمودند : كسى كه يك ماه بر او بگذرد و آن حضرت را زيارت نكند پس از خود آن حضرت نقل شده به روايت عقبه كه در حقّ من جفا كرده ، و اگر زيارت كند « فلهُ ثواب مأة ألف شهيد » 1 يعنى خداوند ثواب صد هزار شهيد به او عطا فرمايد براى كسى كه در ماه يك مرتبه آن حضرت را زيارت كند . پس كسانى كه دور هستند و قدرت رفتن به كربلا و زيارت نزديك آن حضرت ندارند و در طهران و توابع هستند زيارت جناب عبدالعظيم را در هر هر هفته و هر ماه غنيمت دانند چراكه بَدل زيارت حضرت حسين است و وعده همان ثواب را داده اند ، بلكه در هر وقت كه زيارت مخصوصه سيّدالشهداء تنصيص شده اگر دست رسى به آن مرقد شريف ندارند زيارت كنند حضرت عبدالعظيم را و اميد همان ثواب و اجر موعود را داشته باشند كه انشاء اللّه به آنها عطا شود . و گمان فقير آنست كه كسانى كه در طهران و توابع هستند با تمكّن اگر در هر هفته و ماه به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرّف نشوند در حقّ آن حضرت جفا كرده اند ، بلكه در حقّ خود جفا كرده اند . دوّم : از آداب زيارت آنكه با وضو باشد به جهت ذكر خدا و غيره از غايات مشروعه ، بلكه با غسل جمعه و غسل توبه و غسل حاجت و غسل زيارت سيّدالشهدا عليه السلام بروند و در آن بقعه شريفه زيارت وارث را بخواند ، و در زيارت اصحاب و انصار سيّدالشهداء و انصار دين ، حضرت عبدالعظيم را هم قصد كنند خوب است و مانعى شرعاً ندارد ، چراكه حقيقتاً آن جناب ناصر دين خداوند و

.

ص: 243

ناصر تمام ائمّه هدى بوده . سؤال : بعضى مؤمنين در صحن حضرت عبدالعظيم و امامزاده حمزه كه محلّ قبور مسلمانان است ، مى گويند در آنها نهر و حوض احداث نموده اند ، وضو ساختن و غسل كردن در آن چه صورت دارد ؟ جواب : اگر چنانچه صحن شريف از موقوفات بقعه شريفه بوده است كه معلوم نيست نهرى در آن جارى كردن و حوض ساختن در آن عيبى داشته باشد ، بلكه حُسن داشته و اگر معلوم و محقق است كه وقف بوده براى قبرستان ، حال كه چنين شده و به حسب ظاهر رفع آن مشكل است ، بعيد نيست كه نشستن در آنجا و وضو گرفتن ضرر نداشته باشد ، العلم عند اللّه تعالى . سوم آنكه : اگر زائر مرد باشد ، خود را معطر نمايد و با بوى خوش برود كه اگر با آن حال نماز بخواند ، ثواب آن هفتاد برابر است . چنانچه اگر تمكّن داشته باشد و صدقه به فقراء بدهد و بعد از آن نماز بخواند ، ثواب نماز او هفتاد برابر مى شود . وآنچه ترك آن مطلوب است در اطراف آن مرقد شريف ، يكى ترك نسوان و زن هاى مسلمان است لباس ها و چادرهاى حرير و غيره را ، از آن چه اسباب توجه مردهاى نامحرم شود به ايشان و آن در هرجا مطلوب است خاصه در جوار آن بزرگوار كه محل توجّه به عبادت و انوار مقدّسه ائمّه هدى و استفاضه از آن مرقد شريف است . سياه باد روى آن كسانى كه تعمّداً در چنين مقامى ، خود را زينت كرده ، به نظر نامحرمان جلوه دهند كه آنها دامهاى شيطان هستند ، نعوذ باللّه من شرور انفسنا . پس اگر زيارت مى روند خوب است با لباس متوسط يا كهنه و فقر بروند كه مهيّج شهوت و محرّك معصيت نباشند و در اوقات خلوت بروند كه اختلاط با

.

ص: 244

مردهاى اجنبى و جوان هاى نانجيب نكنند ، اگر براى معصيت مى روند بيش از اين تير به قلب شريف حضرت عبدالعظيم نزنند و آن گل بوستان احمدى را بيش از اين آزرده و اذيت نكنند . ديگر از آنچه ترك آن مطلوب است ، بوسيدن در و ضريح و عتبه و صورت به خاك ماليدن چراكه اگر به قصد ورود و عبادت باشد حرام است زيراكه وارد نشده . محمّد بن ادريس كه از اجلّه علماء شيعه است در كتاب « السرائر » فرموده : « ولا أرى التعفير على قبر أحد ولا التقبيل سوى قبور الأئمّة لأنّ ذلك حكم شرعي يحتاج في استحبابه وإثباته إلى دليل شرعي ولن يجده مطالبه ولولا إجماع طائفتنا على التقبيل والتعفير على قبور الأئمّة عند زيارتهم لما جاز ذلك لما قدّمناه » (1) . پس به همين بيان حق كه فرموده سواى قبور امام ها بوسيدن و صورت به خاك ماليدن آن جايز نيست ، خوب است كسانى كه اصرار دارند به اين امور دل هاى خود را خاضع كنند براى خداوند و آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و حقوق ايشان را از خمس و سهم امام عليه السلام و اطاعت اوامر ايشان را اداء نمايند ، نظير حكايت ابو حنيفه است كه در اوائل اين كتاب در فضائل سادات بيان نمودم كه عصاى پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم را ديد به دست حضرت صادق عليه السلام ، خواست عصا را ببوسد حضرت صادق عليه السلام فرمود قريب به اين مضمون : بيا دست مرا ببوس كه از گوشت و پوست پيغمبر روئيده شده ، چوب را مى بوسى و مرا اذيت مى كنى ؟! 2

.


1- .السرائر ص81.

ص: 245

كسانى كه اصرار دارند به بوسيدن در و ديوار و آستانه خوب است يك دادرسى از سادات فقراء گرسنه و ارحام بى چاره حضرت عبدالعظيم بنمايند و به معصيت ريش تراشى و تشبّه به كفّار رجالاً و نساءً و غيره دشمنى با اسلام و حضرت عبدالعظيم و جدّ امجد او نكنند . ديگر از آنچه ترك آن مطلوب است طواف در اطراف آن قبر شريف است كه در اخبار و احاديث اهل بيت عليهم السلام رسيده كه مطلقاً طواف دور قبر مكروه است و اسباب هم و غم است ، حتّى دور قبر امام مكروه است ، سواى اطراف خانه كعبه طواف نرسيده است . و آنچه عرض شد راجع به آداب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ظاهراً و باطناً ، البته نسبت به خدّام آستانه مباركه بايد بيشتر ملحوظ باشد ، چراكه سبباً و نسباً بستگى به آن آستانه شريفه دارند و احترامات ولى نعمت خود را بيشتر بايد ملاحظه نمايند و حقّ نمك خوارگى را مراعات نمايند تا اسباب تذكر زائرين شود و الاّ اگر در وظايف خود كوتاهى نمايند و از مقام تقوى و پرهيزكارى در اطراف آن مرقد شريف دست بردارند ، عذاب و نقمت ايشان شديدتر خواهد بود و كفران موجب سلب نعمت خواهد شد ، « ويلٌ لمن شفعاؤه خصماؤه » واى بحال كسى كه شفيع و آقاى او دشمن او باشد .

.

ص: 246

. .

ص: 247

تذكره يازدهم

تذكره يازدهمدر بيان بانى قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و احترام سلاطين عجم و شيعه از آن قبّه مباركه و عدم تعرّض پناهندگان به آن بقعه شريفه و بست و حصنى بودن براى مظلومان و لزوم آن در زمان كبرى و غايب بودن سلطان عادل معصومبدانكه بانى بناى قبّه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى براوستان قمى است ، و از كتاب « معجم البلدان » نقل شده كه براوستان 1 از دهات مدينه قم است ، و وى در ابتداء حال مستوفى مملكت سلطان بركيارق بن ملك شاه بن الب ارسلان بن طغرل بيك بن ميكائيل سلجوقى بود ، و اهل تاريخ گفته اند : سلجوق از تركمان و از تخم افراسياب بود و اولادش سنّى بودند در ايران و كرمان و رى سلطنت كردند ، اوائل دولتشان در سال چهارصد و بيست و نه از هجرت بود ، اواخر آن سنه پانصد و هشتاد و سه .

.

ص: 248

و مجدالملك در سنه چهارصد و نود و دو مقتول شد بدينگونه كه در آن سال لشكر و قشون كيارق خروج كردند بر مجدالملك كه مستوفى الممالك بود و رئيس الوزراء بود و كار مملكت با او بود و او كار را بر امراء به تنگ آورد و آنها با لشگر متفق شدند و قصد مجدالملك كردند ، مجدالملك گريخت و در حرم سلطان رفت ، اُمرا جرئت كردند و به درب حرم آمدند ، مجدالملك چون ديد كار از حد رفت سلطان را گفت : مرا به ايشان ده تا رفع فتنه بشود و زياده نگردد . و اهل تاريخ [ گفته اند كه ] : كيارق نداد و آنها حرمت سلطان نگاه نداشتند و مجدالملك را از پيش سلطان كشيدند و پاره پاره كردند و فتنه بالا گرفت و كيارق از آن فتنه كنارى گرفت و بگريخت و از راه رى به اصفهان رفت . و گفته اند : مجدالملك ، شيعِى صحيح الاعتقاد بوده و با عدل و داد بوده ، غالب توقف و حكمرانى وى در شهر رى بوده و در ترويج مذهب شيعه جدّيّت داشته كه نوشته اند شخصى را در رى به جرمى گرفتند به نزد مجدالملك آوردند ، از وى پرسيد : چه نام دارى ؟ گفت : ابوبكر . گفت : ببرند او را بياويزند . گفتند حاضرين : مؤمن شيعى است . گفت : كسى كه به اين اسم موسوم باشد ، البته كشتنى است . معلوم مى شود در مذهب متعصّب بوده . اجمالاً آثار خيريّه بسيار دارد از مكّه و مدينه و مشاهد ائمّه عليهم السلام تا ايران ، من جمله در بقيع بقعه مباركه حضرت امام حسن و امام زين العابدين و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق و عبّاس بن عبدالمطّلب را بنا كرد و همه در يك روضه اند و آن بناء و بقعه را اهل تاريخ منسوب به مجدالملك نموده اند و از آثار خيريه آن مرحوم است ، افسوس كه آن بقعه مباركه در اين اوان پرزيان به ظلم

.

ص: 249

كفار وهابى _ خذلهم اللّه _ خراب است . و يكى بناى عثمان مظعون است كه در بقيع است و آن از كبار اصحاب حضرت رسول است . و ديگر بناى مشهد و رواق مطهر امامين كاظمين امام موسى كاظم و امام محمّد جواد عليهماالسلام در مقابر قريش است و آن بنا از او دالّ بر تشيّع اوست ، و آن آثار تا زمان شاه عبّاس صفوى بوده كه آن مرحوم بناى اصل گنبد را كرد و طلاى دور آن را مرحوم آقا محمّد شاه شهيد كرده است _ رحمة اللّه عليهم _ ورزقنا اللّه وإيّاكم زيارتهما والعود إلى مشهدهما بالنبي وآله _. و در زمانى كه مجدالملك ابوالفضل متوقف در رى شد ، كمال استيلا و استيفاء و وزرات داشته ، امر به بناء قبّه عظيمه حضرت عبدالعظيم عليه السلام نمود و معلوم است آن زمان كه نزديك به زمان غيبت صغراى امام زمان عليه السلام بوده و علماء هم بسيار بوده اند از عامه و خاصه و مزار آن حضرت اشتهارى داشته ولكن بقعه و بارگاه درستى نداشته ، پس آن مرحوم همتى گماشته و منّتى بر اهالى عجم گذاشته و اين قبّه عاليه را بنا كرده . و از مرحوم سيّد قاضى نور اللّه نقل شده در كتاب « مجالس المؤمنين » فرموده : از آثار مجد الملك مشهد سيّد عبدالعظيم حسنى است در شهر رى و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى نيز از آثار اوست و از حسن خاتمه اوست كه بعد از فيض شهادت چنانكه ذكر شد جنازه او را به كربلا بردند و در جوار فيض انور امام حسين عليه السلام قرار يافت (1) . و از بيان آن مرحوم معلوم مى شود كه بعد از اينكه اُمراء سلطان او را شهيد

.


1- .مجالس المؤمنين ص248.

ص: 250

نمودند جنازه او را به هر كيفيّت بوده در تابوت گذارده و به آن تربت بابركت نقل داده اند پس بر كافه مسلمانان ذى حق است و بر هر فردى از افراد مسلمانان لازم است وى را ياد بخير نمايند ، خاصّه زوّار حضرت عبدالعظيم سزاوار است در شب هاى جمعه به تلاوت قرآنى و قرائت فاتحه ياد از بانى اين بناى مقدّس نمايند . و ديگر حفظ مقامات و حدود آن آستانه مباركه را بنمايند و حصن و بست او را براى مظلومين و ستم زدگان و صاحبان عسرت و مضيقه حفظ نمايند . چراكه در زمان غيبت كبرى كه سلطان عالم عادل معصوم از ظلم و خطاء مخفى است ، كه انشاء اللّه بيايد و « يملأ الارض قسطاً وعدلاً » و در ظاهر نيست و ظلم و جور و حكم ناحق و تعدى در ميان مردم بسيار هست _ ، پس بايد يك مقامى حصن حصينى باشد و پناه محكمى باشد براى مظلومين و متعسّرين از شرّ ظلام و اهل تعدّى از جهّال به حال و عواقب و بواطن مردم ، چراكه بسا هست مظلومى متّهم شده باشد و بدون جهت مؤاخذه گردد و چون خود را به آن آستانه رساند و متحصّن شود بعد از مدّت قليله خلاف آنچه منظور بوده معلوم شود و يك قسم از امهال و احياء نفوس همين است . و آنكه اموالش تمام شده و به آن آستان ملتجى شود شايد توقف چند روزى در آستانه ، اسباب آن شود كه غرما و طلب كارها بر صلاح امر وى مطلع شوند و براى امر آن اقدامى نمايند . يا آن كسى كه قتل خطايى نموده و به آن آستانه پناه آورده ، شايد اولياء مقتول به جهات و نيّات خيريه از وى بگذرند و عفو و اغماضى شود . اجمالاً به امثال اين خصوصيّات و مصالح بوده كه سلاطين با اقتدار اسلام و بزرگان دولت اسلاميه پاس احترامات اين مقامات مقدسه را داشته اند و حصن و بست آنها را حفظ نموده اند ، خاصه مرحوم ناصرالدين شاه قاجار شهيد

.

ص: 251

پادشاه اسلام پناه عاقل و دانا و با تدبير كه در ايران سه مقام را بست مقرر داشته بود : يكى روضه مقدسه حضرت رضا عليه السلام و ديگر بقعه شريفه فاطمه معصومه را در قم ، و ديگر جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام را ، و الحق اين مقامات متبركه ، سزاوار اين نحو حرمت ملوكانه بوده و هست ، انصافاً اسلاميّت و حسن عقيده آن شاه شهيد ، مقتضى اين احترامات خاصّه بوده و بس است در سعادت و حسن عاقبت آن مرحوم كه در جوار حضرت عبدالعظيم به درجه شهادت رسيد و بين الحرمين از حرم آن حضرت و حرم امام زاده حمزه عليهماالسلام مدفون شد . و واى بر كسانى كه در مقام هتك حرمت آن بقعه و مقام مقدّس برآيند و از اشخاصى كه در آن روضات مقدّسه متحصّن و بست باشند و خواهند به ظلم و زور بكشند و ببرند و علناً در مقام هتك احترام آستانه مقدّسه ايشان برآيند ، [ كه ] البته مورد مؤاخذه و سخط و قهر خداوند خواهند بود در دنيا و آخرت . آيا انقراض دولت و استقلال سلطنت روس را با آن اقتدار مشاهده نكردى كه چگونه به واسطه بى احترامى به حصن حصين حضرت رضا عليه السلام و روضه متبركه ، سلطنت و عزّت را از ايشان خدا سلب نمود ، فاعتبروا يا اولى الابصار . مناسب است نقل شود حكايتى كه در كتاب « دارالسلام » حاجى نورى _ رحمة اللّه عليه _ نقل فرموده از مرحوم ملاّ احمد گيلانى كه در سال هزار و صد و پانزده ، اصغر نامى از دست حاكم نجف ، التجا و پناه به حرم مقدس علوى عليه السلام آورده و خود را به ضريح مقدّس چسبانيده و عرض كرد : « انا ذليلك يا على » . گماشتگان حاكم آمدند او را به عنف در شب كشيدند و بردند و حبس نمودند ، تا فردا او را شكنجه و آزار نمايند . حاكم در خواب ديد حضرت امير عليه السلام حربه در دست دارد و اشاره بر وى مى كند و مى فرمايد كه چرا دخيل مرا به عنف كشيدى و آن شخص هم در خواب ديد شاه ولايت را فرمود : غم مخور فردا نجات

.

ص: 252

مى يابى . چون حاكم برخاست ، وى را طلبيد ، خلعت داده ، مرخص فرمود . اين حكايت راجع به حصن و بست دنيا بود ، راجع به آخرت هم حصن است . از كتاب « تحفة المجاور » نقل شده از مرحوم آقا محمّد باقر بهبهانى كه خواب ديده بودند ايشان در خواب خدمت حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مشرّف شده بودند و عرض كردند كه : هركس در جوار شما مدفون بشود آيا از وى سؤال مى نمايند ؟ در جواب فرمود : چگونه جرات مى كنند ملائكه سؤال كنند . پس اين مقامات مقدّسه حصن و بست است براى احياء و اموات ، پس خلاف احترام كردن خلاف رضاى ايشان و خداوند عالم است و وجدان هم بر آن شاهد است كه اگر كسى برود در خانه يكى از اين مردم پناهنده شود ، البته صاحب خانه به قدر وسع و قدرت خود در مقام دفع اذيّت و قضاء حاجت او برآيد و اگر يك نفر از خانه يكى از اجزاء دولت [ را ] بكشند و بى احترامى كنند اهل عقل و عرف گويند ، هتك احترام صاحب خانه را نموده اند پس چگونه آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم راضى شوند و هتك احترام نباشد كه مظلومى را و پناهنده اى را از حرم ايشان يا جوار حرم ايشان بكشند و به عنف برند . و حرم حضرت عبدالعظيم به مثابه حرم اميرالمؤمنين عليه السلام و حرم حضرت سيّدالشهدا عليه السلام است ، زيراكه تا كسى روح شريفش با روح مطهر آنها مرتبط و متصل نباشد ، وى را از خود ندانند و با خود نشمارند و در عالم تجرد محشور با خودشان ننمايند و در حق وى نمى فرمايند ، « زيارت او زيارت حسين است » . فلعنة اللّه على اعدائهم وغاصبي حقوقهم وهاتكي حرمتهم من الأوّلين والآخرين الى يوم الدين .

.

ص: 253

تذكره دوازدهم

تذكره دوازدهمدر بيان اقوال و كلمات علماء اعلام و مجتهدين فخام در جلالت قدر و شرافت حضرت عبدالعظيم عليه السلاماوّل : از ابو جعفر محمّد بن على ابن بابويه قمى است كه در حق حضرت عبدالعظيم فرموده : « كان عبدالعظيم عابداً ورعاً مرضيّاً » 1 يعنى بوده است عبدالعظيم عليه السلام عبادت كننده براى خدا و باتقوى و پرهيزكار و كسى كه خلق و خالق از او راضى باشند . اگر نبود در فضيلت آن حضرت مگر همان بيان مرحوم صدوق _ رحمة اللّه عليه _ كفايت مى كرد . و در زمره مصنّفات و كتب صدوق كتابى است مشهور به « اخبار عبدالعظيم » 2 معلوم مى شود آن مرحوم اخبار مرويه از آن حضرت را

.

ص: 254

جمع نموده و اين شاهد بر صحّت روايت منقوله از حضرت عبدالعظيم است . دويّم : از صاحب بن عباد طالقانى شيعى وزير فخرالدوله ديلمى و مرحوم آقا ميرزا محمّد باقر در كتاب « روضات الجنّات » نقل نموده كه اين بزرگوار فرموده : « كنيه حضرت عبدالعظيم ابوالفتح است و آن جناب صاحب ورع و دين و عابد و معروف به امانت و راست گويى و عالم به امور دين و قائل به توحيد و عدل [ بوده ] ، و حديث و روايت از ايشان مرويست ، و از حضرت امام محمّدتقى جواد عليه السلام و از امام على النقى صاحب العسكر روايت كرده است و اين دو امام رسائل و مكتوبات و رقعه ها از براى حضرت عبدالعظيم نوشته اند و ارسال داشته اند و كتاب « يوم و ليله » كه ظاهراً در اعمال شب و روز است از عبدالعظيم نوشته شده است و از براى او است ، و كتاب هاى ديگر دارد از نقل روايات كه من آنها را جمع كرده ام و نام گذارده ام و جمعى از رجال شيعه روايت از آن جناب نموده اند مثل احمد ابن ابى عبداللّه رقى و احمد ابن محمّد وابو تراب رويانى » (1) ، تمام شد كلام شريف صاحب بن عباد _ رحمة اللّه عليه _. و آن بزرگوار _ يعنى صاحب بن عباد _ كه نام او اسماعيل است و قبر او در

.


1- .روضات الجنات ، ج4 ص81.

ص: 255

اصفهان است قرب دروازه طوقچى ، قبر بلند كاشى دارد و گويند آنجا دالان خانه او بوده و در بيان حالات و مقامات او بعضى رساله نوشته اند و در احسان به فقراء به خصوص شيعيان و اجتماع شعراء به درگاه او و عطاء به آنها و مرجعيّت عامّه و خاصّه مراتبى از آن نقل مى كنند و عمده فضل اوست كه در علوم و معارف كامل بوده و چندين شتر كتابخانه او را مى كشيدند در سفرها ، و در ترويج فضائل اهل بيت عليهم السلام و احياء امر آنها كاملاً ساعى بوده و وفات او در سنه سيصد و هشتا و پنج بوده . سيّم : سيّد شريف احمد (1) نسّابه مجاور مدينه طيّبه در كتاب « عمدة الطالب و نسب آل ابى طالب » فرموده است : « عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه مكنى به ابوالقاسم است ، مردى بوده بزرگ كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر او زيارت مى شده . بخارى كه از علماء اهل تسنّن است گفت : ابو على محمّد بن همام گفت : خبر داد فرزند عبداللّه از فرزند على كه از امام حسن عسكرى سؤال شد از حال عبدالعظيم ، آن حضرت فرموده : اگر عبدالعظيم نبود هرآينه مى گفتم عقبى از براى جدّش على بن حسن بن زيد نبود » (2) . از اين حديث معلوم مى شود كه اهل تسنّن هم در جلالت و فضيلت حضرت عبدالعظيم تأمّلى ندارند و مقبول عند الفريقين است . چهارم : منقول از ذوالرياستين و صاحب فخرين سيّد مرتضى است كه در احوالات حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرموده است :

.


1- .جمال الدين احمد بن عنبه (م 828 ق).
2- .عمدة الطالب ص71.

ص: 256

اين حكايت معروفه دلالت بر رفعت مرتبت و جلالت عبدالعظيم مى كند كه در مسجد شجره و قبّه معموره رى مدفون است و خدمت سه نفر از ائمّه طاهرين عليهم السلامرا درك نموده است : حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السلام و جمعى از اماميه استفاده از احاديث و روايات ايشان نموده اند تا امروز . از اين بيان مرحوم سيّد معلوم مى شود كه عبدالعظيم درك صحبت حضرت امام حسن عسكرى را نموده است ، العلم عند اللّه . پنجم : مرحوم شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملى _ اعلى اللّه مقامه _ در اواخر كتاب « وسائل الشيعه » در باب عين فرموده است به ترجمه فارسى : عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ابوالقاسم بوده است عابد و پرهيزكار و از براى او حكايتى است كه دلالت مى كند بر حسن حال او . و فرموده است ابن بابويه اينكه او مرضى خلق و خالق بوده و گفته است نجاشى و مثل او علاّمه _ رحمه اللّه _ به همين بيان و روايت نموده است صدوق در « ثواب الاعمال » زيارت عبدالعظيم مثل زيارت حسين عليه السلام است (1) ، و پيشتر بيان شد. ششم : از سيّد الحكماء والمتألّهين ميرداماد _ رحمة اللّه عليه ورضوانه _ جدّ اُمّى حقير مؤلّف در كتاب « رواشح سماويّه » كه كتاب مختصر مفيدى است در تعريف بعضى از رجال اهل حق و كبار اهل علم فرموده به ترجمه فارسى .. در افواه و دهن ها شايع و مشهور است كه طريق روايت از حضرت

.


1- .وسائل الشيعة ج30 ص228.

ص: 257

عبدالعظيم كه در مسجد شجره مدفون است در شهر رى ، حسن است و آن بزرگوار با آنكه نصّى بر توثيق او نرسيده ممدوح است و آنچه در نزد من است و معتقدم آن است كه مردم بينا و آگاه ، تهجير و تقبيح مى كننده توثيق كنند حضرت عبدالعظيم را با حديث عرض دين و عرفان آن حضرت و فرمايش امام على النقى عليه السلام به آن بزرگوار كه تو دوست مايى با آنكه از براى اوست نسب ظاهر و شرف باهر ، و هرآينه كافى است او را ، چرا كه نسبيت سليل دودمان نبوّت مثل ساير مردم و در خدمت آباء طاهرين از ائمّه معصومين مرضى و مشكور بوده ، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه حكايت معروفه ، كه آمدن به رى است از او به نحوى كه نجاشى در ترجمه خود بيان نموده ناطق است بر جلالت قدرش ، و در فضيلت زيارتش روايات بسيار است . و به تحقيق مرويست هركس او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود ، و اين بيان مؤيّد است آنچه را از حضرت رضا عليه السلام نقل نموديم ، و ديگر بيان فرموده روايت ابن بابويه را در « ثواب الاعمال » تا به آخر آن چنانچه سابقاً ذكر شد ، و ديگر نقل فرموده كه از براى ابن بابويه كتابى است كه نقل اخبار عبدالعظيم را نموده و نجاشى نقل نموده در شماره كتاب هاى او ، چنانچه گذشت و بالاخره فرموده : و قول ابن بابويه و غير اين دو بزرگوار درباره آن حضرت كه بوده است عابد و پرهيزكار و مرضى نزد ائمّه اطهار كافى مى باشد در صحّت و تصحيح حديث آن حضرت ، زياده از آنچه ما بيان كرديم . پس آنچه صحيح تر و بهتر و به حق و ثواب نزديك تر و محكم تر است آن است كه بگوييم طريق روايت حضرت عبدالعظيم صحيح است و در درجه عليا از روات و روايت است و خداوند داناتر است (1) ، تمام شد كلام آن مرحوم .

.


1- .الرواشح السماوية ص50.

ص: 258

ودر اين مقام خوب است براى توضيح فرمايش جدّ اُمّى اجمالاً شرح اصول اسانيد احاديث و اخبار را در نزد محدّثين بيان نماييم ، پس مى گوييم : اصول اسانيد چهار است : اوّل صحيح . دوّم : حسن . سوّم : موثّق . چهارم : ضعيف . امّا روايت صحيح آن است كه همه سلسله سند او امامى و موثق باشند و آن روايت به توسط آنها متصل به معصوم باشد . و در كتاب « قوانين » عدالت و ضبط را هم قيد فرموده . و روايت حسن آن است كه همه سلسله سند او امامى باشند و ممدوح ، به نحوى كه موجب اعتماد شود اگرچه به حدّ وثوق نرسد . امّا روايت موثّق ، آن چنان است كه همه سند و روات آن موثّق باشند اگرچه همه آنها امامى نباشند . و بعضى اين قسم را قوى نام نهاده اند . و روايت ضعيف آن است كه بعض از سند رجال و روات آن متصف به اوصاف مذكوره در آن سه قسم نباشد . و معنى سند ، راه و طريق حديث است . و معنى اسناد نسبت دادن آن است به گوينده چه از نبى و چه از امام عليه السلام . و فرمايش مرحوم جدّ ، ميرداماد رحمه الله كه « مردم بينا و آگاه تهجير و تقبيح مى كنند توثيق كننده عبدالعظيم را » ، مقصود اين است كه آن حضرت اجلّ از آن است كه از طبقه رعيّت او را توثيق نمايند پس از اينكه امام او را توثيق فرموده و

.

ص: 259

اجمالاً چنانچه سابق نقل شد كه امام فرموده : معالم دين خود را از عبدالعظيم اخذ كنيد و ديگر حضرت جواد و حضرت هادى بلكه عسكرى عليهم السلام هم فرمودند عبدالعظيم را زيارت كنيد ، ديگر توثيق بالاتر از اين است و كه را جرأت آن است كه توثيق آن حضرت نكند كه تالى عصمت است و شهرت و استفاضه زهد و ورع آن حضرت كافى از توثيق زيد و عمرو است ، چنانچه درباره مرحوم صدوق _ اعلى اللّه مقامه _ گفته اند كه احدى را جرأت آن نيست كه او را توثيق نكند ، بلكه توثيق ا و خلاف احترام است ، مثل آن است كه كسى از طبقه رعيّت ، امام عليه السلام را تعديل نمايد يا يك طلبه غير معروفى امضاء حكم مجتهد و حجة الاسلامى را نمايد ، اين است كه گفته اند : معرّف و معدّل بايد اقوى باشد . پس آنچه مرحوم سيّد الحكماء والمحققين در اين مقام فرمود نيز حاجت به تحقيق و تصديق نداد . هفتم : از عالم فاضل سيّد حمدانى سيّد شدقم بن على الحسينى المدنى _ رحمة اللّه عليه _ نقل شده در كتاب « تحفة لباب الالباب فى ذكر نسب السادات الانجاب » در احوالات حضرت عبدالعظيم حديث مشهور را ذكر نموده بعد از آن فرموده به ترجمه فارسى : عبدالعظيم صالح و عابد و پرهيزكار و زاهد بوده ، روزها روزه مى داشته و شب ها به عبادت بيدار بوده ، بعد از آن نقل زيارت آن حضرت را فرموده و بعد از آن گفته : جمع كننده اين كتاب فقير به سوى خداى غنى ، ابن على الحسينى المدنى به تحقيق خداوند منّت بر من گذارد به فضل و كرم خود ، دو مرتبه به زيارت آن حضرت مشرّف شدم الى آخره (1) . هشتم : از قدماء نسّابه ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على

.


1- .تحفة لباب الألباب ص182.

ص: 260

صاحب كتاب « منتقلة الطالبيّه » نقل نموده: از جمله كسى كه از امامزاده ها وارد شهر رى شده ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام از ناقله طبرستان « و هو المحدّث الزاهد صاحب المشهد في مسجد الشجرة وقبره يزار و اُمّه اُم ولد » (1) . يعنى او حديث گوينده و زاهد بود و صاحب بقعه در مسجد شجره معروف به زمين رى دفن شده و قبر او را زيارت مى كنند و مادر او اُم ولد بوده يعنى جاريه بوده . نهم : از علماء كه حالات حضرت عبدالعظيم را در اين اواخر نوشته مرحوم عالم محقّق آقا ميرزا محمّد باقر اصفهانى در كتاب « روضات الجنّات » در باب عين نقل مى كند و از حالات آن حضرت شرحى فرموده من جمله از شهيد ثانى _ عليه الرحمه _ نقل فرموده در تعليقى كه بر « خلاصه » علاّمه _ اعلى اللّه مقامه نوشته است : « عبدالعظيم هذا هو عبدالعظيم المدفون بمسجد الشجرة وقبره يزار وقد نصّ على زيارته الإمام علي بن موسى الرضا عليه السلام قال : من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة » . يعنى آن بزرگوار كه موسوم به عبدالعظيم است و مدفون در مسجد شجره اس ت و قبرش را زيارت مى كنند به تحقيق به زيارت آن ، حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرموده ، يعنى فرموده كسى كه زيارت كند او را واجب مى شود از جانب حق از براى او بهشت . دهم : مرحوم علاّمه مجلسى _ عليه الرحمه _ در مزار « بحار » نقل فرموده و

.


1- .منتقلة الطالبية ص156.

ص: 261

ما آنچه در « تحفة الزائر » بيان فرموده تيمّناً و تبرّكاً در اين آخر منقول از علماء اعلام نقل مى كنيم ، لتكون ختامه بالمسك ، مى فرمايد : « بدانكه از مزارات مشهوره و معلومه ، مرقد منوّر امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام است ، به چهار پشت به حضرت امام حسن منتهى مى شود و از اكابر محدّثين و اعاظم علماء و روات و ازاصحاب امام محمّد تقى عليه السلام و امام على النقى عليه السلام بوده و نهايت توسل به خدمت ايشان داشته است و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده و قبر شريف او در رى مشهور و معروف است . و شيخ نجاشى به سند معتبر از احمد بن خالد برقى روايت كرده است كه حضرت عبدالعظيم از خليفه گريخته و به رى آمد و مخفى شد در سردابى در خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى بود و در آنجا عبادت خدا مى كرد و روزها روزه مى داشت و شب ها به نماز مى ايستاد و پنهان بيرون مى آمد و زيارت مى كرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راه در ميان بود و مى گفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليه السلام است و پيوسته در آنجا مى بود و يك و دو از شيعيان خبر مى شدند و در آنجا عبادت خدا مى كرد و روزها روزه مى داشت و شب ها به نماز مى ايستاد و پنهان بيرون مى آمد و زيارت مى كرد قبرى را كه در مقابل قبر اوست و راه در ميان بود و مى گفت : اين قبر مردى از فرزندان حضرت امام موسى عليه السلام است و پيوسته در آنجا مى بود و يك و دو از شيعيان خبر مى شدند از احوال او تا آنكه اكثر مردم رى او را شناختند ، پس شخصى از شيعه ، حضرت رسالت پناه را در خواب ديد كه آن حضرت فرمودند : مردى از فرزندان مرا از سكة الموالى برخواهند داشت و مدفون

.

ص: 262

خواهند نمود نزد درخت سيبى كه در باغ عبدالجبّار ابن عبدالوهّاب [ است ] و اشاره فرمود به همان مكان كه در آنجا مدفون است ، پس آن شخص رفت [ تا ]آن مكان را از صاحب باغ بخرد ، صاحب باغ گفت : از براى چه مى خرى اين درخت وجاى آن درخت را؟ آن شخص خواب خود را نقل كرد . صاحب باغ گفت : من نيز اين خواب را ديدم و موضع اين درخت را با جميع باغ وقف كردم بر آن سيّد و ساير شيعيان كه در آنجا مرده هاى خود را دفن كنند . پس عبدالعظيم بيمار شد و به رحمت ايزدى واصل گرديد ، چون او را برهنه كردند كه غسل دهند ، از جيبش رقعه [ اى ] يافتند كه در آنجا نسب خود را نوشته بود كه : منم ابوالقاسم عبدالعظيم پسر عبداللّه پسر على پسر حسن پسر زيد پسر امام حسن بن على ابن ابى طالب عليه السلام . و ابن بابويه و ابن قولويه به سند معتبر روايت كرده اند كه مردى از اهل رى به خدمت حضرت امام على النقى رفت ، حضرت امام على النقى پرسيد كه : كجا بودى ؟ گفت : به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام رفته بودم . فرمود : اگر زيارت مى كردى قبر عبدالعظيم عليه السلام را كه نزد شماست ، هرآينه مثل كسى بودى كه حسين عليه السلام را زيارت كرده باشى . تمام شد كلام مجلسى _ رحمة اللّه عليه _ در اين مقا م (1) . پس [ از ] بيان اين ده نفر از اجلّه علماء و مجتهدين اتقياء _ رضوان اللّه عليهم _ از فضائل و مناقب و شرافت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام « فتلك عشرة كاملة » (2) خوب است ختم كنيم بيان حالات و فضائل حضرت عبدالعظيم را به

.


1- .تحفة الزائر ص546.
2- .جنة النعيم ص483.

ص: 263

كرامتى از آن حضرت كه براى خواص و عوام نافع باشد و بعد از آن به ذكر حالات و مقامات بعضى امام زادگان ديگر در خاتمه مشغول شويم . در كتاب « جنّة النعيم » نقل نموده از جناب فاضل آقا جمال الدين خلف مرحوم حجّة الاسلام حاجى ملاّ اسداللّه بروجردى در سال هزار و دويست و نود و هفت غده هايى در طرف راست سر من ظاهر شده بود كه آنچه به اطباء حاذق نشان مى دادم ، مى گفتند چاره اى جز جراحى و عمل يدى و شكافتن ، علاجى ندارد كه بايد بيرون آورد ، پس با كمال يأس در اول ماه رجب برحسب عادتى كه داشتم به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشرّف شدم و محض استخلاص از آن غدد به آن قبر مطهر ملتجى شدم كه اى فرزند امام حسن عليه السلام چه مى شد اگر شفاعت مى كردى و اين غدد دفع مى شد و آسوده مى گذارد . پس هر آنچه توانستم عجز و لابه كردم و از غبار مرقد شريف به آن غدد ماليدم و به طرف شهر آمدم . دو روز كه گذشت صلابت و سختى آن غدد دفع شد و برآمدگى آن رفع گرديد و سوراخ كوچكى ظاهر شد و رطوبات رديّه و اخلاط فاسده كه در آن مجتمع بود ريخته شد و بكلى اثرى از آن باقى نماند (1) . و اين حكايت نظير حكايت كرامت امام زمان عليه السلام است درباره قرحه (2) اسماعيل هرقلى و شفاء آن و اين قبيل حكايات بسيار ديده و شنيده شده است ، محض تذكّر و تيمّن اين حكايت نقل شد مختصراً ، والسلام على من اتّبع الهدى .

.


1- .جنة النعيم ص483.
2- .قرحه : زخم ؛ ريش ؛ جراحت ؛ آبله.

ص: 264

. .

ص: 265

خاتمه

تبصره اولى : در بيان مقام و فضائل و نسب امامزاده حمزة بن كاظم الموسى عليه السلام

خاتمه: مشتمل بر چند تبصره استتبصره اولى : در بيان مقام و فضائل و نسب امامزاده حمزة بن كاظم الموسى عليه السلاممسلّم است نزد خاصّه و عامّه كه اولاد و احفاد موسى بن جعفر عليه السلام از تمام ائمّه عليهم السلام بيشتر است . به روايت شيعه ، آن حضرت سى و هشت اولاد داشته ، و صاحب كتاب « گلشن » از آن حضرت شصت نفر از بنات و بنين معيّن نموده ، بيست و سه پسر و سى و هفت دختر . و آنچه اهل مهارت در فن علم انساب گفته اند ، آن است كه امامزاده حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام مادرش ام ولد بوده و كنيه او ابوالقاسم و از آن بزرگوار دو پسر ماند : يكى قاسم و ديگر على (1) . و بعضى گفته اند كه آن حضرت با امام زاده احمد معروف به شاه چراغ درشيراز و امامزاده محمّد كه در بردون از قراء رودبار است از يك مادر بوده اند و نقباء سادات طوس و بنو حمزه در عجم از اعقاب آن بزرگوارند .

.


1- .انساب الطالبيين ، مجدى ، ص117.

ص: 266

و مرحوم سيّد مؤيّد حجّة الاسلام و المسلمين آقاى حاجى سيّد محمّد باقر رشتى شفتى مولداً والاصفهانى موطناً كه قبر مباركش در جوار مسجدى كه بنا فرموده در اصفهان معروف به مسجد سيّد مى باشد از اولاد امامزاده حمزه مى باشند و حقيقتاً قبر شريف او امامزاده حقيقى است و صحيح النسب است و فرزند روحانى و جسمانى پيغمبر است و در خدمت مرحوم سيّد بحرالعلوم و جمعى ديگر از كبار نجف تلمّذ و تحصيل علوم دينيّه فرموده بوده و در اصفهان نزول اجلال فرموده و با مرحوم آية اللّه علاّمه كلباسى ، جدّ امجد حقير كمال رفاقت و اتحاد را داشته اند و با آنكه در بعضى مسائل به حسب فتوا اختلاف نظر داشته اند در مقام ترويج و اجراء احكام يگانه بوده اند ظاهراً و باطناً به طورى اتحاد روحانى داشته اند كه حكايت اين خواب معروف است ، و حقير دراصفهان از مرحوم شيخ العلماء والد ماجد _ رحمة اللّه عليه _ بدون واسطه شنيدم كه: مرحوم كلباسى _ اعلى اللّه مقامه _ در مسأله اى از مسائل حج تأمّل داشتند و فكر مى كردند شب خواب مى بينند پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم را و در خواب آن مسأله را حضوراً سؤال مى كنند . آن حضرت مى فرمايند از فرزندم _ و اشاره مى فرمايند به يك طرفى _ آن بزرگوار نگاه مى كند مى بيند مرحوم حجة الاسلام است امتثالاً مى پرسند و سيّد حضوراً جواب مسأله را مى گويند . مرحوم كلباسى از خواب بيدار مى شوند و خيلى مشتاق ديدار سيّد مى شوند ، از منزل خود كه در محله مسجد حكيم بوده بين الطلوعين حركت مى كنند به طرف بيدآباد كه محلّ اقامت سيّد بوده در اصفهان براى زيارت

.

ص: 267

مرحوم سيّد ، چون مى آيند در بين راه مى بينند كه مرحوم سيّد هم تشريف مى آورد براى زيارت ايشان مى رسند و بعد از سلام و مصافحه و معانقه مى فرمايند كه آقا اين مسأله به نظر شما چه مى رسد و حكمش چيست ؟ سيّد _ عليه الرّحمه _ مى فرمايند : همان است كه ديشب گفتم . ديگر نظرم نيست كه بعد از آن كدام يك به منزل ديگرى رفتند . و از بعضى اولاد مرحوم سيّد شنيدم كه مرحوم سيّد با مرحوم جدّ _ رحمة اللّه عليه _ عهد كرده بودند كه تا من زنده ام اين حكايت را براى كسى نگوييد و چون يك سال قبل از مرحوم كلباسى _ رحمة اللّه عليه _ وفات فرموده بودند بعد از آن مرحوم جدّ _ اعلى اللّه مقامه _ مى آمدند به زيارت قبر سيّد بسيار گريه مى كردند و به مردم مى فرمودند كه شماها نمى دانيد اين مرد چه بزرگوارى بود ، واين حكايت را نقل فرمودند . و ديگر نقل مى كنند مرحوم فتحعلى شاه يا محمّد شاه به سيّد مرحوم عرض كرده بود كه : اينقدر پول از كجا فراهم فرمودى كه صرف اين مسجد نموديد ؟ فرموده بودند : دست من در خزانه خلاّق عالم است هرچه بخواهم فراهم مى شود ، و مكرّر اين كلمه را مى فرمود كه كليد خزانه خلاّق عالم بر كف كفايت ماست . در تنفيذ احكام اسلام و نفوذ كلمه دولت و ملّت احدى را مثل آن بزرگوار كسى خاطر ندارد و صورت و شمايل شريفش را سلاطين روى زمين به تبرّك و احترام مى بردند ، اجمالاً اين سخن پايان ندارد . ديگر از سادات جليله كه نسب ايشان را به امام زاده حمزة الموسوى الكاظم مى دهند ، سلاطين صفويه اند _ رضوان اللّه عليهم _ كه نسبت ايشان بنا بر مشهور به قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام مى رسد و آن طرف مادر شاه عباس رضى الله عنه

.

ص: 268

نسبت به حضرت على بن الحسين عليه السلام مى رساند به توسط امام زاده قاضى صابر ونكى . و نقل شده كه شاه طهماسب صفوى در دار السلطنه قزوين مقرّ سلطنتش بوده و گاهى براى زيارت جدّ بزرگوار امام زاده حمزه مى آمده و آن بقعه رفيعه هم از بناهاى او مى باشد و چون اطراف طهران شكارگاه خوبى بوده مدتى در آنجا رحل اقامت مى نمودند و امر به ساختن حصار شد و باروى براى طهران فرموده. پس مى توان گفت : آبادى و بناى شهر از بركات قبر امام زاده حمزه مى باشد . مقصود اصلى شاه طهماسب صفوى زيارت اين بزرگوار بوده و ساير از سادات و ملوك صفويه ، بر اين طريق مشى كرده اند و نمى توان گفت با وجود علما و محدّثين و اهل علم انساب كه در آن زمان بودند حالت اين مزار كثيرة الانوار مشتبه باشد و يكى از علماى آن زمان قاضى نوراللّه شوشترى است كه خبر مى دهد از نسبت اين سيّد جليل و احترامى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى آن مزار شريف مى فرموده همانا بر صحّت نسب و تعيين قبر وى شاهد است و كسى كه بدون فاصله منتسب است به امام عليه السلام با قدس و زهد فطرى از طبقات لاحقين محترم تر است . و علاّمه مجلسى _ عليه الرّحمه _ در كتاب « تحفة الزائر » فرموده : قبر شريف امام زاده حمزه فرزند موسى بن جعفر عليه السلام كه نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است ، ظاهراً همان باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت مى كرده است ، آن مرقد منوّر را هم بايد زيارت نمود (1) .

.


1- .تحفة الزائر ص546.

ص: 269

تبصره دوم : در اجمالى از حال ساير امام زادگان كلّيّتاً _ زاد اللّه عزّهم ورفعتهم وتقبّل شفاعتهم في رعيّتهم _

راقم حروف مى گويد : از براى امام زاده حمزه هم چون زيارت مخصوصه وارد نشده ، اگر مؤمنين فاتحه و سوره هاى ديگر و هفت مرتبه « انّا انزلناه في ليلة القدر» نزديك مرقد شريفش بخوانند روح مقدس آن حضرت شاد و مسرورتر خواهد شد چه آنكه بهتر هديه ها قرآن است و حاجات خود را نزد قبر آن حضرت بخواهند انشاء اللّه تعالى رواست .

تبصره دوم : در اجمالى از حال ساير امام زادگان كلّيّتاً _ زاد اللّه عزّهم ورفعتهم وتقبّل شفاعتهم في رعيّتهم _.پس از بيان و نقل اخبارى كه از بابت فضيلت و رفعت و شأن و رتبه سادات علويّين _ كثّر اللّه امثالهم _ شد و مضمون آن حديث نبوى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نقل شد : « من زار واحداً من ذرّيّتي كمن زارني » كه شامل حى و ميّت هر دو مى شود ، هريك از امام زادگان كه آثار جلالت و انتساب به اهل بيت عصمت از مرقد ايشان ظاهر باشد از آنكه بقعه و صحن و رواقى داشته باشد يا آنكه معروف به انتساب يكى از ائمّه هدى باشد به طورى كه قطع به انتساب يا ظن و گمان به انتساب يا احتمال عقلايى به نسبت به آن خانواده عصمت و طهارت داشته باشد و خلاف و سوء حال آن معلوم نشده باشد مى توان به اميد ثواب و اجر و رجاء به توسل به ذيل عنايت آل عصمت و تقرّب به انوار مقدّسه محمّد و آل محمّد _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ از آن قبر ديدن و زيارت نمايد و به هديه كردن فاتحه و سوره قرآن تمسّك و توسل پيدا كرد ، انشاء اللّه تعالى ضررى ندارد

.

ص: 270

بلكه مأجور و مثاب است . چنانچه علاّمه مجلسى _ عليه الرحمه _ فرموده: مذمّت هريك از امام زادگان كه معلوم نشده مى توان زيارت نمود . راقم حروف گويد : سادات و ذرّيّه طاهره شاخه گل هاى بستان آل محمّدند و ديگر نشان و علامتى و اثرى از نشان ها و علامت و آثار حضرت ختمى مرتبت هستند ، شاخ گل هرجا كه مى رود گل است ، سادات و ذرّيّه آن حضرت حى و ميّت ايشان امام زاده و شاهزادگان حقيقى هستند و وجود ايشان در هر مجلس و محفل از نعم الهى و بركات نامتناهى او است ، اگر مسلمانان قدر بدانند ، هر نعمت وقتى كه ميان مردم زياد شد قدر ندارند و عزّت و حرمت آن نزد ايشان كم مى شود ، چون سابق ايّام سادات و ذرّيّه ميان مردم كمتر بودند و عقايد و ايمان مردم محكم تر و اساسش بهتر بود به حسن عقيده احترام سادات و ذرارى را بهتر داشتند و قبور ايشان را به انواع احترامات از بناهاى عاليه و شمع و چراغ و غير ذلك با تجليل و تعظيم احترام مى كردند و زينت مى دادند خصوص اعيان و اشراف سابق افتخار و شرافت خود را به خدمت آن خانواده و صرف اموال نمودن در اين راه مى دانستند ، طوبى لهم و حسن مآب . ولكن در اين اوان چون غلبه كفر و رواج آثار كفر در مسلمانان ظاهر شده و ضعف بر اسلام و اسلاميان پديد آمده و عقايد حقّه را پيروى نمى كنند و راه خير را مسدود نموده اند و حقوق آل محمّد را نمى دهند و سادات و ذرّيّه پيغمبر هم برحسب وعده خداوند كه فرموده « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرْ » (1) زياد شده و مى شود

.


1- .كوثر/1 .

ص: 271

فلهذا قدر ندارند و به طورى كه بايد شكر وجود ايشان را نمايند نمى كنند مثل روز عيد جمعه كه سيّد ايّام است ، و اگر بخواهى يك ماه اخبار فضائل آن را كه از خانواده وحى رسيده بخوانى يا بنويسى هم تمام نمى شود ، چون هفته يك روز هست و او در دوره وجود او بسيار است قدر شأن او را ندانند و بركات وجود او را شكر نمى كنند و حق او را ادا نمى كنند ، و از غرايب است كه ملّت يهود و نصارى روز شنبه و يكشنبه را احترام مى كنند و به كلى شغل دنيوى و بازارى و دكاكين خود را تعطيل مى كنند و مسلمانان اين حميت دينى را ندارند و ملاحظه نمى كنند قوميت و ملّيّت خود را حفظ نمى كنند ، اللّهمّ وفّقنا لما تحبّ وترضى . اجمالاً سادات چون به وعده خداوند ميان مردم زياد شده اند مردم رعيّت قدر شاهزادگان حقيقى خود را ندانند و حقوق آنها را نمى رسانند ، خداوند ايشان را از اين غفلت آگاه نمايد و توفيق اداء حقوق ذرّيّه رسول را به ايشان بدهد و الاّ به واسطه اين غفلت و معصيت به خسران دنيا و آخرت و ذلّت دو عالم گرفتار خواهند شد ، ذلك الخسران المبين . الكلام يجرّ الكلام ، مقصود اين بود كه مسلمانان و عموم رعيّت هركجا بقعه و مرقدى كه منتسب باشد به يكى از امام زادگان عظام زيارت و احترام كنند و به قرائت فاتحه و سوره قل هو اللّه توسّل و تمسّك به آل عصمت پيدا كنند خوب است و انشاء اللّه تعالى مأجور خواهند بود ، و مناسب است در اين مقام بيان اين حكايت و روايت كه در اغلب كتب مقاتل مسطور و منقول است از امام زين العابدين عليه السلام كه : چون سر مقدّس حسين عليه السلام را يزيد به شام آورد و مجلس فراهم كرد ، روزى

.

ص: 272

رسول پادشاه روم در مجلس او حاضر شد و از اشراف روز بود ، سؤال كرد : اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟ يزيد گفت : تو را چه كار است ؟ به او گفت : من مراجعت به مملكت خود مى كنم و از من سؤال مى كنند از هر چيزى ، مى خواهم خبر دهم ايشان را از صاحب اين سر تا آنكه در سرور با تو شركت كنند . يزيد گفت : اين سر حسين بن على ابن ابى طالب است . گفت : مادر او كيست ؟ گفت : فاطمه بنت رسول اللّه . آن نصرانى گفت : واى بر تو ! دين من بهتر است از دين تو ، پدر من از نواده هاى داوود است و بين من و آن حضرت پدران بسيار است و نصارى تعظيم مى كنند مرا و به خاك قدم من تبرّك مى جويند چراكه من از نواده هاى داوودم ، و شما پسر دختر پيغمبر خود را مى كشيد و نيست بين او و پيغمبرتان مگر يك مادر ؟! پس بد دينى داريد شما . و گفت : يزيد ! آيا نشنيدى حديث كنيسه حافر را ؟ گفت : بگو بشنوم . گفت : بين عمان و يمن دريايى است كه يك سال راه است و در آن آبادى نيست مگر يك شهر در وسط دريا و آن شهر هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است ، و در روى زمين شهرى از آن بزرگ تر نيست ، كافور و ياقوت از آن شهر آورند و درخت آنها عود و عنبر است ، و آن در تصرّف نصارى است ، و در آن بلد كنيسه هاى بسيار است ، بزرگ ترين از آنها كنيسه حافر است كه در محراب

.

ص: 273

آن حقه (1) ايست از طلا آويخته و در آن سُميست گويند اين سُم الاغ عيسى است كه آن حضرت بر آن سوار مى شده پس او را به طلا و جواهرات زينت كرده اند و در هر سال نصارى مى آيند به زيارت و آن را طوال مى كنند و مى بوسند آن را و حوائج خود را در آن محل مى خواهند و اين است طريقه و رويه ايشان نسبت به آنچه كه مى گويند سُم الاغ عيسى است ، و شما مى كشيد پسر دختر پيغمبرتان را ، پس مبارك مباد بر شما و بر دين شما . يزيد گفت : بكشيد اين نصرانى را كه ما را رسوا نكند در شهرهاى خود . پس چون نصرانى شنيد كه يزيد حكم به قتل او كرد ، گفت : مى خواهى مرا بكشى ؟ گفت : آرى . نصرانى گفت : ديشب خواب ديدم پيغمبر شما را كه فرمود : اى نصرانى ! تو از اهل بهشتى . پس تعجب كردم از كلام او و شهادتين بر زبان جارى كرد و آمد سر مقدس حسين عليه السلام را دربرگرفت و بوسيد او را ، پس گريه كرد تا او را كشتند . راقم حروف گويد : پس بر عموم مسلمانان است كه تعصّباً و ديانتاً و تقرّباً هركجا آثار مرقد امامزاده و شاهزاده اى ببينند اگرچه به محض اين كه آثار بقعه و بارگاهى باشد يا به معروفيّت نزد جماعتى و اهل قريه اى يا نسبت و نوشته شدن در كتابى از اهل دانش و تاريخ از اهل علم انساب و غيره و اگرچه به نقل ضعيفى باشد توجه كنند و به ديدن و زيارت آن قبر بروند و به اميد ثواب و اجر خداوند حمد و سوره اى از قرآن هديه از براى صاحب اين قبر بخوانند ، انشاء

.


1- .حُقّه : قوطى ؛ ظرفى كوچك كه در آن جواهر يا چيز ديگر گذارند.

ص: 274

تنبيه

اللّه تعالى به اجر و ثواب عظيم خواهند رسيد . نظر به اين كه زيارت قبور سادات و اهل ايمان و تلاوت قرآن از براى ايشان و توسّل و تقرّب به ذرّيّه رسول صلى الله عليه و آله وسلم حيّاً و ميّتاً و اظهار دوستى به ايشان و تعظيم و توقير آنان از سنن سنيّه مسلّمه اسلام است و به مقتضاى قاعده فقهيّه « تسامح در ادلّه سنن » و « اخبار من بلغ » كه از كتب مبسوطه فقهيّه مبرهن و مسلّم است و به اين نحو توسّلات و تقرّبات و زيارات با نيّات حسنه به اميد ثواب مى توان گفت كه انشاء اللّه زوّار آن قبور شريفه به آن ثواب ها و اجرها كه اميدوار هستند خواهند رسيد « أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى » (1) . تنبيه : من جمله از امام زادگان محترم كه خصوصاً سزاوار است ذكرى و بيان حالى از ايشان بشود جناب امامزاده داوود عليه السلام است كه آن بزرگوار چنانچه منقول از كتاب « عمدة الطالب » شده نسبت به موسى بن جعفر عليه السلام مى رساند و به اين عبارت نقل شده : مَن وَرد الري من ولد حسين بن علي ثمّ من أولاد جعفر بن علي بن الحسين منهم من ولد موسى الكاظم بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب عليه السلام داود بن موسى بن إبراهيم بن الإمام موسى الكاظم عليه السلام (2) . بنابراين ، به دو پشت به موسى بن جعفر عليه السلام مى رسد و بعضى نسبت امام زاده داود را به حضرت امام زين العابدين نسبت داده اند ، چنانچه در لوح زيارت

.


1- .آل عمران/195 .
2- .عمدة الطالب ص182

ص: 275

نامه كه براى آنجناب نوشته شده است نيز ثبت است و آن به شش پشت و واسطه نقل شده است . و قبر شريف او از قديم زمان الى الآن ، محلّ توجّه و زيارت عموم مسلمانان و دوستان اهل بيت عليهم السلام بوده از طهران و توابع آن خاصة صلحا و مقدّسين توجّه كامل به بقعه شريفه آن جناب داشته و دارند كه اقلاًّ سالى يك مرتبه به زيارت او مشرّف شوند و اجلّه از علماء طهران و غيره تبرّك و توسّل پيدا مى كرده اند به قبر شريف آن جناب . من جمله بعضى از موثّقين نقل نمودند كه : مرحوم عالم ربّانى و محقّق صمدانى استاد الفقهاء و المجتهدين مرحوم حاج ميرزا حسن آشتيانى _ اعلى اللّه مقامه _ به زيارت آن مرقد شريف مى رفته اند و يكى از اجلّه سادات و اهل علم كه كمال وثوق را به ايشان دارم براى حقير مؤلف كتاب نقل نمود خوابى از مرحوم ميرزاى آشتيانى كه بلاواسطه از آن مرحوم شنيده بود و خلاصه آنكه مرحوم ميرزا با جماعتى از اهل علم به قصد زيارت امام زاده داوود عليه السلام از شهر بيرون آمده بودند و در قريه ونك كه از آبادى هاى شميران طهران است منزل كرده بودند و در آنجا استراحت مى كنند و در خواب مى بينند كه حركت نمودند براى رفتن به زيارت امام زاده داوود ناگاه مى بينند شخص جليلى آمد سر راه ايشان و پرسش نمود كه به كجا قصد داريد برويد ؟ و فرموده بود : به زيارت قبرحسين عليه السلام مى خواهيد برويد ؟ گفته بودند : قصد زيارت امام زاده داوود داريم ، باز مكرّر كرده بود كه : به زيارت حسين عليه السلام مى رويد ، تا سه مرتبه ، آخر الامر گفته بود كه بگوئيد به زيارت حسين عليه السلام مى رويم ، و اين كلمه اشاره به جلالت

.

ص: 276

آن جناب و كثرت ثواب زيارت آن جناب است . و مخصوصاً مرحوم شيخ العلماء والمجتهدين والد ماجد حقير _ رحمة اللّه عليه _ وقتى در اصفهان نقل فرمودند كه من حاجتى داشتم در مسافرت به طهران رفتم به زيارت امام زاده داوود و به او توسل پيدا كردم و گوسفندى در جوار آن جناب قربانى نمودم _ چنانچه اين مطلب رسم است بين اهالى طهران و توابع كه براى حاجت خود نذر مى كنند در جوار آن جناب قربانى كنند و يك طريق توسّل ايشان است به آن جناب _ و فرمود آن مرحوم كه آن مطلب و مقصود من روا شد به آن توسل به آن مرقد شريف ، و توصيه فرمودند به حقير كه چون به طهران رفتيد به زيارت آن امام زاده برويد . و احقر مكرّر موفق شده ام به زيارت آن مرقد و احساس نموده ام در آن بقعه مباركه يك جذابيتى كه مثل مغناطيس قلوب دوستان آل محمّد عليه السلام را از راه دور جذب مى كند كه در فصل تابستان با آنكه راه سختى دارد براى اياب و ذهاب و مسافت بعيده است از مرد و زن ، پير و جوان و اطفال با كمال شوق به زيارت آن بقعه و قبر محترم مى روند و تحمل مخارج و زحماتى مى نمايند و احيا و توسّلات به جا آورند و ادعيه مى خوانند و حاجت ها مى طلبند و نذورات كثيره مى كنند و به مقاصد مشروعه خود مى رسند . و سابق بر اين از عقايد حسنه اعيان و اشراف و صاحبان ثروت تعميرات حسنه در آن محل مى نمودند ولكن در اين چند سال اخير به واسطه سيل و غيره خرابى بسيار پيدا كرده و چون اغلب زوّار آن جناب از فقرا و اواسط مردم هستند ، كسى تحمل مخارج تعميرات آن را ننموده ، خيلى سزاوار است يكى از

.

ص: 277

تبصره سوم : در بيان احوال مرحوم شيخ صدوق _ اعلى اللّه مقامه _

بزرگان و صاحبان ثروت به نيّت صادقه اقدام در اين امر خير نمايند و تعميرات لازمه آن مرقد شريف را بنمايند ، و اين خير عظيم سال ها از او بماند و الباقيات الصالحات خير ، و الاّ طولى نمى كشد كه به كلى آثار معموره آن از بين مى رود .

تبصره سوم : در بيان احوال مرحوم شيخ صدوق _ اعلى اللّه مقامه _ 1نام نامى آن جناب محمّد بن على بن حسين ابن موسى بن بابويه قمى ، كنيه اش ابو جعفر ، ولادتش به بركت دعاء حضرت ولى اللّه امام زمان عليه السلام شده ، چنانچه نجاشى در ترجمه احوال پدر بزرگوارش على بن الحسين بيان فرموده كه در عراق خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رضى الله عنه كه از نواب اربعه امام زمان بوده رسيدم ، به توسط او عريضه خدمت آن حضرت نوشتم ، استدعا نمودم و التماس دعا كرده كه خداوند دو فرزند به او عنايت فرمايد ، پس حضرت حجّة اللّه عليه السلام در جواب مرقوم فرمود : « دعونا اللّه لك بذلك وستُرْزَق ولدَيْن ذكَرَينِ خيريْنِ فقيهين » (1) . يعنى از خدا خواستيم كه دو پسر تو را روزى كند كه از اهل خير و فقه باشند . ابن اسود گفته كه : هر وقت خدمت صدوق _ عليه الرحمه _ مشرّف مى شدم و رغبت وى را در علم مشاهده مى كردم مى گفتم : عجب نيست از اينكه به دعاى امام زمان عليه السلام متولد شده ، اين مقام علمى را دارا باشد .

.


1- .رجال النجاشي ص261 ؛ رجال ابن داوود ص242 ؛ بحار الأنوار ج51 ص306.

ص: 278

و هنوز سنّ شريف آن بزرگوار به بيست سال نرسيده بود كه مجلس درس وى از فحول اهل علم متروس بود، وحاضر مى شدند براى استفاضه از فيض علم او و از سرعت انتقال او و حاضر بودن در جواب مسائل حلال و حرام و احكام اللّه ، مردم از صغر سن وى تعجب مى كردند و غالباً صدوق _ عليه الرّحمه _ فخريه مى فرمود كه به دعاء امام عصر تولد يافته و كفى بذلك فخراً . و آن بزرگوار طرف توجّه شيعيان در خراسان بود و روى ايشان به آن جناب بود ، و بعد از وفات عثمان عمروى در اوائل سفارت حسين بن روح _ رحمة اللّه عليه _ متولّد شده ، وفات عثمان عمروى در سال سيصد و پنج بوده است ، و انقطاع غيبت صغرى در اواخر سال سيصد و سى گرديد ، و در خدمت پدرش و استادش ابى جعفر محمّد بن يعقوب كلينى رحمهماالله بيست سال و كسرى مشرّف بوده كه اين دو شيخ در سال وفات وكيل چهارم و آخرين سفير حجّت عليه السلام وفات كردند ، و از عمر شريف صدوق _ عليه الرحمه _ هفتاد سال تخميناً گذشت و در سال سيصد و هشتاد و يك در خطه رى وفات كرد و در همين محلى كه قريب بر مرقد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ]است ] مدفون استَّ اعلى اللّه مقامه الشريف _. و آن مرحوم را صدوق ناميدند به جهت آنكه آنچه از كتب خود از امامين همامين صادقين عليهماالسلام نقل و روايت نموده از روى صدق و راستى بوده و ذهن شريف مستقيم او از معانى و حقايق الفاظ و روايات خطا نرفت . و نقل نموده اند كه آن جناب سيصد كتاب تصنيف و تأليف نموده در كتب مفصّله نام آن كتاب ها ثبت است . و در سنه سيصد و پنج ، در عنفوان جوانى به بغداد تشريف برده و شيوخ طايفه از او استماع حديث نموده اند .

.

ص: 279

و من جمله از كتب معتبر او كتاب « من لا يحضره الفقيه » است و يكى از كتب اربعه علماء اسلام است كه در اصول و فروع اين مذهب حنيف رجوع و اعتمادشان به آن كتاب مستطاب است . و كتابى در « اخبار عبدالعظيم عليه السلام » (1) نوشته . و ديگر كتاب « اكمال الدين » است كه به امر و فرمان امام زمان عليه السلام كه در خواب به او فرموده بود تأليف نموده ، چنانچه در اول كتاب « اكمال الدين » فرموده : بعد از آن كه به نيشابور وارد شدم يافتم بسيارى از اهالى شيعه را كه در غيبت امام قائم مشهور به شبهه افتاده اند و عدول از طريق حق نموده اند و به آراء فاسده از جاده صواب خارج شده اند ، پس در ارشاد ايشان جدّ و جهد نمودم به اخبارى كه از نبى و ائمّه طاهرين _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ وارد شده بود تا آنكه به شهر قم آمدم ، شخصى از بخارا كه صاحب علم و فضل و نباهت بود وارد شد بر ما و آن شخص ابو سعيد محمّد بن حسن بن محمّد بن على بن احمد قمى است ، بسيار من مشتاق ملاقات وى بودم به جهت آنكه سديدالرى بود و استقامت طريق داشت ، و پدر من از جدّ وى محمّد بن احمد بن على رحمه الله بسيار وصف مى كرد و از فضل و علم و زهد و عبادت وى بيان مى فرمود . اجمالاً صدوق فرمود : بسيار تشكر از لقاء او نمودم ، روزى ابو سعيد نقل نمود كه در بخارا يكى از بزرگان فلاسفه و منطقيين در امر حضرت حجّت عليه السلام و طول غيبت و انقطاع خبر او ، قدرى مرا به حيرت انداخت پس اخبارى كه واقع

.


1- .ر . ك به : تذكره دوازدهم همين كتاب ، پانوشت شماره 2.

ص: 280

شك و شبهه بود از غيب آن حضرت ذكر نمودم از براى وى تسكين حاصل شد ، خواهش نمود در اين باب كتابى بنويسم ، براى اجابت وى با كمال اطاعت قبول كردم و وعده دادم اگر خداوند مرا روزى كرد مراجعت به وطن خود در رى نمودم خواهم نوشت . تا آنكه شبى فكر مى كردم در اينكه فرزندان من بعد از من چه خواهند كرد و بر ايشان چه خواهد شد ، خواب مرا ربود ، در عالم رؤيا ديدم در اطراف مكه طواف مى كنم و من در طواف هفتم حجر الاسود را استلام مى نمايم و مى گويم : أمانتي أدّيتها وميثاقي تعاهدته لتشهد لي . آنگاه مولاى خود صاحب الزمان را زيارت كردم كه به در كعبه ايستاده به نزديك آن بزرگوار آمدم و سلام كردم ، جواب داده فرمود : چرا كتابى در غيبت نمى نويسى تا كفايت كند خدا آنچه را قصد توست ؟ راقم حروف گويد : گويا مقصود حضرت كفايت امر اولاد آن جناب بوده . عرض كردم : يابن رسول اللّه ! كتابى در غيبت نوشته ام . فرمود : به اين قسم نمى گويم بلكه امر مى نمايم كتابى در غيبت انبيا بنويس . آنگاه بيدار شدم ، ابتداء به تأليف اين كتاب كه «اكمال الدين» است براى امتثال امر ولىّ اللّه مى نماى م (1) . و يكى از كرامات مرحوم صدوق رحمه الله آن است كه به مضمون حديث شريف كه فرموده اند : « بدن العالم لا يبلى » (2) . يعنى بدن عالم در قبر نمى پوسد ، بدن آن

.


1- .كمال الدين ص3.
2- .اين سخن را در مصادر نيافتيم.

ص: 281

مرحوم در قبر نپوسيده است چنانچه جماعتى از موثّقين نقل نموده اند كه در زمان مرحوم ناصرالدين شاه قاجار اطراف قبر آن مرحوم خرابى پيدا كرده بود ، براى تعمير آن اقدام نمودند و جسد شريف مرحوم صدوق نمايان شد و جماعتى از مشايخ و عدول اهل ايمان ديدند و زيارت نمودند آن بدن را كه در ميان قبر سالم بود سواى محاسن شريفش كه به روى سينه او ريخته بود باقى اعضا را سالم ديدند . دو نفر از اشخاص ظاهر الصلاح نقل نمودند براى حقير راقم الحروف كه خود آن بدن شريف را سالم ديدند و بر ناخن شريف او رنگ حنا ديدند و اين مطلب مشهور است . و از فتاوى مرحوم صدوق آن است كه تحت الحنك را براى كسى كه عمامه داشته واجب مى دانسته ، و اوّل وقت مغرب را استتار قرص آفتاب مى دانسته ، چنانچه مذهب مرحوم شيخ طوسى هم چنين است . و وفات آن مرحوم كه در سال سيصد و هشتاد و يك بود ماده تاريخش به حروف تهجى لفظ شفا شد . تولدش در بلده قم واقع شده وليكن توطّن او در رى بوده ، و خود را از ايشان مى خوانده ، و اهل رى را طالب بوده و اهالى رى هم از وجود شريف او استفاده و استفاضه ها نموده و در احوال آن بزرگوار نوشته اند : وهو نزيل الري ومات به . و از مضمون خوابى كه از آن مرحوم نقل شده در باب كتاب « اكمال الدين » معلوم شد كمال ميل به توقف رى داشته و وطن و مقر خود مى دانسته . و اهالى رى و طهران از قبر شريف آن جناب استفاده ها نموده اند چه در ظاهر و چه در باطن ، چرا كه عالم با عمل حيات و ممات آن سبب خير و هدايت است

.

ص: 282

تبصره چهارم : در احوال جدّ امجد اعلى مؤلّف اين اوراق و راقم حروف

براى مردم ، خصوص آن بزرگوار كه آنچه از احكام مذهب و دين هست در ميان مسلمانان اثنى عشرى از بركت علم و قلم و كتاب هاى آن جناب و امثال آن جناب است ، پس خيلى جاى تأسف است اگر اهالى به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف بشوند و زيارت قبر آن مرحوم كه در حقيقت پدر روحانى مسلمانان است نروند و به تلاوت قرآن و سوره حمد يادى از آن مرحوم نكنند ، و اگر توفيق شامل نشود يا مجال رفتن به ديدن و زيارت قبر آن بزرگوار را نداشته باشند ، اقلاً در وقت رفتن و مراجعت به زيارت عبدالعظيم از هديه حمد و سوره و آية الكرسى به جهت آن مرحوم و آن عالم جليل مضايقه نكنند و از روح مقدس او براى اصلاح امر دنيا و آخرت خود استمداد نمايند ، البتّه توجّه مى فرمايد و مسرور مى شود و در حقّ ايشان دعا مى كند و دعاى او مستجاب است .

تبصره چهارم : در احوال جدّ امجد اعلى مؤلّف اين اوراق و راقم حروفكشّاف سرائر شريعت غرّاء ، و مفتاح خزائن جواهر ملّت بيضاء ، امام المذهب والملّة ، مقتداى طايفه حقّه و رئيس فرقه ناجيه ، كامل در اوصاف برّ و تقوى ، استاد الفقهاء و المجتهدين ، آية اللّه فى الارضين ، محقّق مدقّق عالم عامل ربّانى ، علاّمه ثانى ، الحاج محمّد ابراهيم بن حاجى محمّد حسن الخراسانى اعلى اللّه مقامه الشريف . و بعضى از علماى عظام اوصاف آن جناب را نوشته اند در كتب معتبره خود ، مثل « روضات الجنّات » و رساله « بدرالتمام » ، ولكن چون به زبان عربى است و عموم از آن بى بهره اند فلهذا عزم نمودم كه اجمالى و مختصرى از حالات

.

ص: 283

شريفه آن مرحوم را از آنچه در آن دو كتاب است به اضافه از آنچه احقر از بعضى موثّقين شنيدم «كم ترك الأوّل للآخر» مختصرى ذكر نمايم تا آنكه انشاء اللّه سبب تنبّه و تذكّر خواصّ و عوام باشد . آن بزرگوار وقتى كه پدر ايشان مرحوم حاجى محمّد حسن وفات مى فرمايد صغير بوده اند ، و حاجى محمّد حسن سفارش و وصيّت ايشان را به مرحوم عالم ربّانى و فاضل صمدانى آقا محمّد بيدآبادى معروف كه از اولياء بوده نمودند ، پس آن جناب ايشان را در خانه خود مى برد و تربيت مى كند در كنار خود و چون بالغ مى شود و مستطيع بوده اند از ارث پدر ايشان را به حج روانه مى فرمايد و در مراجعت در نجف مشغول تحصيل علم مى شوند نزد اساتيدى كه شرح آن مى آيد . و نقل كرده اند كه ايشان گاهى در كاغذى كه به بعضى از اولادشان مرقوم مى فرمودند مى نوشتند : «بى رياضت نتوان شهره آفاق شدن» ، و گاه ديگر مى نوشتند : «كسب كمال كن كه عزيز جهان شوى» ، و ديگر وقتى مى نوشتند : هزار سال بود از تو تا مسلمانى هزار سال ديگر تا به شهر انسانى و چون از سفر حج مراجعت مى كنند و خبر وفات مرحوم آقا محمّد را ازاصفهان مى شنوند در عتبات عاليات براى تحصيل توقف مى كنند و مشغول تحصيل مراتب علميّه و عمليّه مى شوند ، پس ملاقات مى كنند مرحوم سيّد حجّة الاسلام حاجى سيّد محمّد باقر را كه ايشان در نجف مشغول بودند و با يكديگر رفاقت و برادرى مى كنند ، پس چند سالى در نجف اشرف مشغول بوده اند . استاد ايشان مى فرمايد كه : بايد به يكى از بلاد ايران براى ترويج برويد و

.

ص: 284

چند بلد را استخاره مى كنند اصفهان خوب مى آيد ، مراجعت به اصفهان مى فرمايند و در آنجا هم مشغول تكميل مى شوند ، و مقدم مى داشتند تحصيل و تكميل را بر امورات ديگر از امور مهمّه مثل قضاوت بين مردم و اقامه جماعت ، نظر به اينكه اشتغال به تحصيل و تكميل از مهمّات امور است حتى آنكه بعد از مراجعت از عتبات ديگر به سفر زيارت هم مشرف نشدند به واسطه منافات با تحصيل و تدريس و مباحثه علميّه ، بلى يك مرتبه به زيارت حضرت ثامن الائمّه عليه السلام مشرّف شدند در سنه هزار و دويست و نونزده . و نقل مى فرمودند از سيّد مرحوم صاحب رياض كه وقتى كه نزد او مشغول تحصيل بودم سيّد مى فرمود : سى سال است كه من از كربلا به نجف به زيارت مشرّف نشده ام با كمى مسافت ، مگر وقتى كه خواستم تزويج كنم فرزند محترم خود سيّد محمّد را پس به نجف مشرّف شدم و براى نماز احتياط جمع مى كردم بين قصر و اتمام را به واسطه آنكه احتمال حرمت مسافرت مى دادم به جهت احتمال وجوب اشتغال تحصيل . و ديگر از حالات مرحوم جدّ _ اعلى اللّه مقامه _ اين بوده كه از اوائل سنّ شريف از معاشرت با مردم كناره مى كرده به طورى كه در خانه احدى نمى رفته مگر يكى يا دو نفر ، بلكه سال ها گذشت كه ترك مراوده فرموده مگر در خانه مرحوم سيّد _ اعلى اللّه مقامه _ ، بلكه از اقامه جماعت هم تجافى مى نموده و كراهت داشته اند نظر به احتياط در مسأله عدالت و احراز شرايط جماعت و احتمال واجب عينى بودن تحصيل و تدريس ، با آنكه نقل مى كنند زمانى كه مرحوم شيخ اعظم صاحب كاشف الغطاء وارد اصفهان شده بودند مردم از اين مطلب حضور آن جناب عرض كردند ، آن بزرگوار فرموده بودند : اختيار خانه

.

ص: 285

او با من است ، برويد درِ خانه اش را بشكنيد و او را از خانه براى جماعت به مسجد بياوريد تا آنكه ايشان را با اصرار تمام به مسجد حكيم آورده بودند براى جماعت . ديگر ، كمال احتراز از گفتن فتوى داشته اند نظر به احتياط شديد و خوف از وعيد ، و مردم عوام را به رجوع به اساتيد عظام و مشايخ كرام خود مى فرمودند تا اينكه اساتيد ايشان وفات كردند و منحصر شد به مرحوم ميرزاى قمى _ رحمة اللّه عليه _ ، پس از آن باز اقدام در فتوى نمى كردند و مردم را ارجاع به ايشان مى فرمودند تا آنكه مرحوم ميرزا پيغام فرستادند براى آن بزرگوار كه سلام مرا به جناب حاجى برسان بگو كه چرا جواب استفتاء مردم را نمى دهى و جواب خدا را چه خواهى داد ؟ آيا در اين زمان ها وقتى است كه من با اين ضعف و پيرى جواب استفتاء بنويسم . و با اين مطلب باز تجافى مى فرمود تا آنكه منحصر شد به وجود مبارك او و مردم اصرار كردند براى نوشتن رساله ، پس از آن مشغول نوشتن شدند . و ديگر ، آن بزرگوار از امور دنيويه كمال احتراز را داشته و از جمع مال و املاك دنيا پرهيز داشته اند ، و به مرحوم فتحعلى شاه فرموده بودند : به حمد اللّه در مملكت شما يك وجب بذرافكن زمين ندارم و در مقام جمع كردن اموال دنيا نبوده و الاّ با نفوذ كلمه براى ايشان ميسّر بود . و هديه و تحفه از كسى قبول نمى كردند مگر قليلى از اشخاص مخصوص ، و در كمال قناعت و زهد زندگانى مى كردند ، و گاهى لباس هاى كهنه مى پوشيدند با استغناء طبع تأسّياً به مولاى متّقيان عليه السلام ، و چون قيمت بعضى ارزاق گران مى شد ترك مى فرمود خوردن آن را چون مشكل بود بر فقرا خريدن آن ، و

.

ص: 286

راضى نبود كه در خانه ايشان بيايد ، و اغنيا را منع مى فرمود و تهديد مى فرمود ايشان را به نفرين خود بر آنها و ايشان جرأت مخالفت نمى كردند و اين سياستى بود قهراً چون مردم نمى خريدند ارزان مى شد . و گاهى كه قيمت گندم گران مى شد خود و اهل خود نان جو ميل مى فرمودند براى شركت با فقراء ، و چون قيمت نان به واسطه ماليات ديوان از دكان هاى خبازى گران بود در اصفهان ، آن مرحوم از مرحوم فتحعلى شاه _ طاب ثراه _ استدعا نمودند كه ماليات خبازخانه اصفهان را بردارد ترحّماً بر فقرا ، آن شاه مغفور هم به واسطه حسن فقرت و اخلاص به آن مرحوم امتثال نموده . و ديگر از اخلاق جميله آن مرحوم _ اعلى اللّه مقامه _ كثرت اعانت به فقراء خاصّه به اهل علم و طلاّب كه مشغول به تحصيل بودند و ايشان را بر ساير فقرا مقدم مى داشت و ساعى بودند در تعليم مسائل حلال و حرام ، و بعضى از علماء را براى نشر مسائل و تعليم احكام مقرر داشته بودند در وقت صبح و طلوع آفتاب و خود هم مشغول تدريس بودند و مقرر فرموده بودند كه در هر ماهى يك روز غير معين وجهى براى متعلمين و طلاب بدهند كه هركس در آن روز غير معين حاضر بود مى گرفت و الاّ به او نمى رسيد از اين جهت مداومت و مواظبت داشتند براى حضور و اين سياستى بود براى اهتمام طلاّب و متعلّمين به جهت تفقّه و تحصيل علوم دينيّه و عذرخواهى مى فرمود از اين جهت كه اين قسم اقدامات براى تأكيد در امر تفقه است از ائمّه هدى عليهم السلام تا به آن حد رسيده بود كه فرمودند : « إضربوا رؤوس أصحابي بالسياط حتّى يتفقّهوا » 1 .

.

ص: 287

و ساعى بودند در امر صدقات جاريه و تعمير آنها خصوص مدارسى كه محلّ اقامت طلاب بود ، و از مال خود ، مدرسه بنا كرده اند در اصفهان نزديك منزل خود كه آن معروف به مدرسه مرحوم حاجى است . و ديگر مواظبت داشتند در استخاره نمودن ، در هر امرى از اكل و شرب و غيره و مى فرمودند كه از براى وحى دو طريق است يكى به توسط جبرئيل بود و منقطع شد و يكى باقى است تا قيامت و آن استخاره است . و ديگر از اعمال حسنه ايشان آن بود كه در اوقات شريفه و ليالى متبركه خصوص شب هاى جمعه مى آمدند مسجد و مردم را جمع مى كردند و پس از ذكر اخبار و مواعظ شافيه در منبر و ذكر مصائب ائمّه اطهار عليهم السلام مشغول به خواندن دعاها از قبيل دعاى كميل و مناجات ها و گريه ها مى نمودند و مخصوصاً ترويج سنّت سنيّه خواندن دعاء كميل در شب هاى جمعه در مجالس عمومى از بركات و اقدامات آن مرحوم است كه تا حال بر قرار است و دراصفهان كمتر مسجدى است كه شب هاى جمعه دعاى كميل در منبرها خوانده نشود . و چندى است كه در طهران هم پس از مسافرت احقر راقم حروف _ عفى عنه _ به اين خطه رى و بعضى آقايان ديگر كه از اصفهان آمدند قرائت دعاء كميل در مجالس براى عموم رواج دارد و انشاء اللّه تعالى موفق خواهند بود . و هم چنين آن مرحوم در آخر روز جمعه مى آمدند در مسجد و دعاى سمات مى خواندند و مردم را ترغيب و تحريص براى دعاء مى فرمودند و گاهى

.

ص: 288

مردم را با جمعيّت از ايشان به مصلّى مى بردند در جمعه و غيره آن براى مواعظه و دعا . و در بعضى از سنوات كه بليه اى از وباء و غيره پيش مى آمد مردم را سه روز امر به روزه مى فرمود و با جمعيّت و با غالبى از ائمّه جماعت با پاى برهنه و نهايت خضوع به صحرا مى رفتند و الحاح و تضرّع مى كردند به درگاه اللّه و خداوند دفع آن بلا را مى فرمود . و بعضى از ثقات نقل نموداند كه بعضى از سال ها كه وبا سخت در اصفهان آمد ، آن بزرگوار با جمعيّت از مردم براى دفع وبا به جهت دعاء به صحرا و مصلّى رفتند ، پس يكى از طلاّب و اهل علم در نهايت اضطراب بود از جهت خوف از ابتلاء به اين بلا و اراده داشته كه از اصفهان بيرون برود ، استخاره كرد از براى توقف يا حركت از قرآن ، اين آيه آمد : « إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً » (1) پس از استخاره مطمئن شد و ترس او زايل شد و دانست كه از دعاى جناب حاجى محمّد ابراهيم كلباسى رفع بلا شده بعد از آن كه مردم از وبا روزى صد نفر مى مردند رفع شد . و ديگر آنكه آن بزرگوار خيلى غيور بود در امر دين و دفع آنچه كه اسباب وهن و توهين بر اهل دين و مذهب وارد مى آمد چنانچه نقل مى كنند كه طايفه صوفيه در آن زمان اجتماعى و رواجى داشته اند و بعضى مردم گمان كردند كه سلطان محمّد شاه ميل به اين طايفه دارد و چون محمّد شاه يك سال بود كه به سرير سلطنت جلوس نموده بود و خيلى مايل بود و مكرّر اظهار شده بود كه آن

.


1- .ابراهيم/35 .

ص: 289

مرحوم براى تهنيت جلوس سلطنت به طهران بيايند و درك صحبت ايشان را كرده باشد و ايشان ابا داشتند . پس چون اين واقعه پيش آمد ايشان براى رفع اين قائله و خوف از آنكه مبادا اين مطلب قوّتى پيدا نمايد و زياده شود و اسباب وهنى در شريعت مقدّسه بشود ، عزم مسافرت به طهران فرمودند با جماعتى از اجلّه علماء و در بين راه مشغول تدريس و مباحثه بودند تا رسيدند به جوار حضرت عبدالعظيم و يك شب و روز در آن زاويه مقدّسه اقامه داشتند و ممكن نشد به زيارت بروند به واسطه كثرت و ازدحام جمعيّت مسلمانان در آن محل شريف ، پس چون صبح طالع شد و نماز صبح را به جماعت خواندند به زيارت حضرت عبدالعظيم آمدند از آنجا عزم رفتن به طهران و مقرّ سلطنت فرموده پس اوّل آفتاب به پايتخت روان كه در آن زمان مركب محترم بوده حركت فرموده پس تمام علماء و اعيان و رجال دولت و عموم مسلمان به استقبال آمده و بازارها و دكاكين را تعطيل نموده با جمعيّت فوق العاده به طهران آمدند و در بين راه چنانچه معمول بود بعضى قرآن مى خواندند و بسيارى از مردم براى شنيدن زيارت قرآنى گريه و زارى مى كردند ، و در طهران منزل يكى از علماء عاملين وارد شدند . پس از ازدحام مردم براى زيارت و ديدن شاه ، صدراعظم و صدر الممالك را فرستاد براى معذرت خواهى از عدم تمكّن از ديدن و ملاقات به واسطه كسالت و التماس دعا براى رفع كسالت و پس از تمكّن مبادرت كرده بود به ملاقات ايشان ، و پس از ملاقات و تعارفات ، آن جناب فرموده بودند : چرا بايد موسى بن جعفر عليه السلام از شما ملالت داشته باشد ؟ پس شاه ملتفت مقصود نشد و وحشت كرد از اين كلام و گفت : اخلاص من به ائمّه هدى به حدّ كمال است .

.

ص: 290

پس فرمود _ اعلى اللّه مقامه _ كه : جناب سيّد مثل او تا به حال نيامده و امروز او كأنّه جدّش موسى بن جعفر است الاّ آنكه او معصوم نيست كسى او را اذيّت كند جدّش را اذيّت كرده و كسى كه با او دشمنى كند با جدّش دشمنى كرده . پس از آن پادشاه اظهار مزيد اخلاص نمود ، تواضع و اظهار ارادت نمود. باز امر نمودند او را به احترام سلسله علماء دينيّه و ترويج و تأييد آثار ديانت و نشر احكام محمّديّه صلى الله عليه و آله وسلم و اعانت ضعفا و عدل بين رعيّت و يادآورى به مواعظ شافيه و ترغيب فرمودند به مواظبت بر استخاره در تمام امور و فرمود : رويه و عادت من به استخاره است در تمام امور حتى آنكه اولادهاى من هم تمام از استخاره اند . پس شاه تبسم نمود هم تعجب كرد از اين كلام و گفت : در اين كار هم استخاره مى كنيد ؟ فرمود : بلى . پس از آن مجلس منقضى شد و بعد از چند روز ديگر عازم شدند كه بروند منزل شاه و اين عزم در اواسط ماه ذى الحجّه بود ، پس چون شاه مطلع شد فرستاد بعضى رجال دولت را خدمت ايشان وتقاضا نمود كه روز ملاقات را در هيجدهم شهر ذى الحجّه قرار دهند كه مطابق شود با عيد غدير كه بهترين اوقات است ، پس قبول فرموده ، چون آفتاب روز عيد طالع شده اراده فرمود رفتن را و سوار شد و مردم جمعيّت كردند اطراف او و قارى قرآن تلاوت مى كرد در پيش و بسيار شد ازدحام و جمعيّت مردم ، خبر به شاه رسيد ، صد نفر را فرستاد براى رفع اذيّت و تفرّق مردم از عهده برنيامدند ، پس طول كشيد و از ظهر گذشت و وقت نهار شاه گذشت و انتظار قدوم مبارك ايشان را داشت ، وقت ظهر رسيد صداها بلند شد به اذان ، پس داخل در عمارت سلطنتى شد و رسيد تلاوت

.

ص: 291

قارى به اين آيه مباركه : « يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى» (1) پس داخل منزل سلطنت شد پس شاه استقبال كرد ايشان را و به جاى خود نشانيد و اكرام و احترام بسيار نمودند . پس از تعارفات رسميّه و ترغيب سلطان به عدل و ترويج امر دين و شريعت ، ذكر فرمود بعضى از مفاسد و طريقه صوفيّه را ، پس بيزارى جست از ايشان سلطان محمّد شاه و قسم ها ياد كرد كه يك قدم با آنها همراهى نكند و بعد از آن سعى كرد در خرابى ايشان و اهانت به اركان آنها . و آن بزرگوار صاحب مقام عاليه بود و مراتبه كامله ، به طورى كه تقوى و زهد آن مرحوم ضرب المثل شده چنانچه صاحب « روضات الجنّات » مى نويسد : « وفقد بلغ في الاحتياط والورع وفي المناهج والأعمال واُمور المعايش والأموال حيث يضرب باحتياطه المفرطة الأمثال دون مداقّاته الشديدة الباب الرجال ، بل وليس يمكن أن نقاس به في هذه السجيّة الباهرة أحد من الأبدال » (2) ، إنتهى . و اگر خواهى جمله اى از آنها را به عرض برادران ايمانى برسانم : من جمله نوشته اند و نقل نموده اند بعضى از موثّقين كه آقا ميرزا محمّد رضا طبيب اصفهانى كه از محترمين اطبّاء و فاضل بوده به ديدن جناب ايشان آمده بود ، در بين صحبت آب خوردن خواسته بود ، پس شخصى از حضّار قدرى يخ گفت و آورد و در آن حوضى كه مرحوم كلباسى وضو مى گرفتند زده و شسته ، ناگاه متغيّر شدند و فرمودند : يا حمار ! چه كردى ؟ پس حاضرين گمان كردند اين شدّت تغيّر به واسطه آنست كه از گل يخ و كثافات آن در حوض ريخته

.


1- .ص/26 .
2- .روضات الجنات ج3 ص171.

ص: 292

شده ، پس فوراً خارج نمود . بعد فرمود : من ديگر چگونه در حوض وضو بگيرم و حال آنكه يخ را در آن زدى . و فرمود : آسيد على مقدّس را كه از ملازمان ايشان بوده آب آن حوض را خالى نمايد و پارچه دستمالى آوردند و اطراف حوض را از آن آب خشك نمودند و دو مرتبه آن را آب نمودند و اين بواسطه احتياطاتى بود كه از يخ اصفهان مى نمودند چنانچه از توت اصفهان هم نمى خوردند و اين احتياط به واسطه آن بوده كه درختان توت و يخچال ها وقف بر فقراء بوده و يا آنكه در زمين ها و ملك هاى دولتى بوده و يا آنكه واضع و غارس متقى بوده يا سرّ باطنى داشته كه خدا مى داند ، معروف است كه مرحوم جدّ از توت و يخ اصفهان تا زنده بود ميل نفرمود . و ديگر از احتياطات شديده آن مرحوم آن بود كه يك نماز واجب را مكرّر اعاده مى نمود ، اگر چه به واسطه شبهه ضعيفه بود على هذا بنا گذارده بودند و وصيّت كرده بودند بعد از حيات تمام نمازهايشان را ازايشان قضا كنند . و بعضى ديگر آن بوده [ كه ] بعضى از ملازمان خود را مى فرستادند در عراق كه به قدر حاجت خود از آنجا گندم بخرد از كسى كه مطمئن باشد كه زكات آن گندم را داده باشد ، خريدارى كند ، پس امر مى فرمود اهل خانه را كه آن گندم را پاك كنند و در حوض او را شسته دستاس كنند و يا در آسيايى كه در دالان خانه مخصوص براى خود و در خانه خمير مى كردند و چون جزئى بود ناعلاج به دكان خبازى مى دادند و سفارش مى فرمود كه از آرد خودش خباز داخل نكند ، و مخصوصاً آن بزرگوار از سوخته نان پرهيز مى فرمودند و به خانه خود سفارش نموده كه سوخته نان را پاكيزه كنيد . و در اواخر عمر شريفش اطباء گفته بودند به ملاحظه خفّت از آب نهر

.

ص: 293

بياشامند ، پس خادم خود را امر مى فرمودند كه سبو را از چاه آب خانه پر كند و در آب بريزد و از نهر پر كند بياورد و اين احتياط نظر به شركت عموم بوده كه آب از صغير و كبير و برداشتن آب را از آن احتياط مى كردند . و ديگر آنكه از تصرّفات در وقت كمال احتياط را مى فرمودند به طورى كه نقل مى كنند جمعى آمدند و اذن خواستند كه در صحن مسجد حكيم كه محلّ نماز جماعت ايشان بوده در اصفهان كه مهتابى و تختى بنا كنند به جهت نماز تابستان ، پس اذن خواستند و ايشان به واسطه آنكه تصرّف در موقوفه مى شد و تغيير در وضع آن داده مى شد اذن ندادند و امر فرمودند رجوع كنيد به مرحوم سيّد حجّة الاسلام _ اعلى اللّه مقامه _ ، پس از ايشان اذن خواستند و اذن فرمود ، مع ذلك چون خبر رسيد به مرحوم جدّ فرمود : باز هم احتياط كنيد به اينكه وضع قديم آجرهاى سطح مسجد را تغيير ندهيد و اين بناى ثانى بر همان بناى اول گذاريد كه تغييرى در سطح زمين مسجد داده نشود . و نقل مى كنند در مسجد بودند كه صداى كوبيدن ميخ به ديوار مسجد بلند شد ، فرمود : براى چه اينطور مى كنى ؟ عرض كردند : براى پرده زن هاست كه بيايند مسجد . فرمود : « مسجد المرأة بيتها » . مسجد زن در شريعت مقدّسه خانه اوست ، ميخ به ديوار مسجد مى كوبى براى آمدن زن ها ، نيايند زن ها مسجد . راقم حروف گويد : بلى دستور شرع هم اين است كه تا بشود زن از خانه بيرون نيايد ، شوهر يا محرم ديگر براى ايشان مسأله گويد و الاّ ناعلاج هستند به آمدن مسجد چنانچه زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم هم زن ها مى آمدند مسجد . از وصاياى اميرالمؤمنين كه فرمود : اگر بتوانى كارى كنى كه زن تو غير تو را نبيند و عيال را غير تو نبيند پس بكن

.

ص: 294

آن كار را . و ديگر آنكه منع مى فرمود شديد از آنكه كسب دنيا در مسجد كنند و خريد و فروش نمايد و كسى را جرأت چنين عملى از خوف ايشان نبود و بسيار اهتمام فرمود در تنظيف و رفع زباله و قمامه از مسجد ، به طورى كه يك روز ديد خاك روبه را خادم در محلى از مسجد جمع نموده ، دستمال از جيب شريفش خارج فرموده و آنها را ضبط نموده خارج نمود با آنكه جمعيّت بسيار همراه ايشان بود . و ديگر جهات باطنيّه و آبرومندى و قرب به خداوند جلّت عظمته داشت به طورى كه مستجاب الدعوه بودن آن مرحوم مسلّم بوده كه اگر دعا مى كرد براى مطلبى اجابت مى شد و به انجام مى رسيد ، و اگر نفرين مى كرد بر شقيّى به هلاكت مى رسيد و اين مطلب قابل انكار نيست . و مثل نزد مسلمان ها است و قليلى از آن را محض تذكّر عرض مى كنم : از آن جمله ظاهر شد بر هركسى كه در سال هاى خشك و بى آبى از نيامدن باران در هيچ مورد نرفت به طلب باران و استسقا مگر آنكه باران آمد . و از آن جهت كه در هر عصرى عدّه اى از پست فطرت ها و دشمن هاى دين بر ضدّ اهل حق و علم هستند نقل كرده اند كه در همان زمان از آنجا كه مكرّر اتفاق افتاد و مرحوم جد به طلب باران رفتند و باران آمد بعضى از خبث باطن و بى عقيده بودن به مقامات اولياء و علماء گفتند كه حاجى در علم نجوم و افلاك مهارت دارد و مى داند به اقتضاء افلاك چه وقت باران مى آيد براى آن وقت دعاء باران مى رود و دعاء مى كند ، فلعنة اللّه على الكاذبين والمعاندين . من جمله از مواقعى كه به دعاء باران رفته بودند در اين اواخر سنّ شريف

.

ص: 295

بوده كه از قرار مسموع و مكتوب از موثّقين خشك سال بوده و باران نيامده بود ، مردم آمدند كه براى استسقاء ايشان را به مصلّى برند ، فرموده بود : ضعف دارم و حالتى ندارم . حكومت اصفهان آمده بود اصرار نموده بود ، همان جواب داده بودند . عرض كرده بود : تخت روان براى شمامى فرستم . فرمود : با تخت روان غصبى به دعاء باران برويم ، دعا هم مستجاب مى شود . اين مطلب را بعضى از تجّار شنيدند و از وجه حلال خود تخت ترتيب دادند و با جمعيّت مسلمان ها درب منزل آقا آمدند و بر تخت نشستند و مردم تخت را سر دست حركت دادند ، با ازدحام از صغير و كبير از شهر رو به خارج شهر و مصلاّى اصفهان كه در تخت فولاد است توجه نمودند و در بين راه انقلاب حال براى آن جناب رخ داد و مشغول دعاء و مناجات شدند پس ابر ظاهر شد و چون به بازار سباغ ها رسيدند قطرات باران تقاطر نمود با آنچه قبلاً هيچ آثارى نداشت ، و پس از آن شدّت كرد باران ، چون به ميدان شاه رسيدند مرحوم جد فرمودند نگاه داريد به واسطه ترديد در رفتن به مصلّى با آمدن باران ، پس استخاره كرده بودند بد آمده بود فرموده بودند : پشت كردن به رحمت خدا خوب نيست ، بسم اللّه ، و و حركت نمودند . مرحوم والد _ رحمة اللّه عليه _ مى فرمودند : من طفل بودم به واسطه كثرت باران و گل شدن راه نمى توانستم راه بروم ، گماشته مرا دوش گرفت و محمّد ربيع ملازم مرحوم حاجى كلباسى به مزاح گفت : حالا پاشنه آسمان را كشيده اينطور باران مى آيد ، رفتند تا مصلّى آنجا نماز ظهر و عصر خواندند و مراجعت نمودند . مرتبه ديگر كه به دعاء باران رفتند و در بين راه باران شدّت كرد نقل نموده اند

.

ص: 296

كه در چهار سوق توقف نمودند و مرحوم حاجى ميرزا احمد و سيّد حسن روضه خوان ذكر مصيبت على اصغر و صدّيقه طاهره نمودند و آن بزرگوار و مردم گريه بسيار نمودند و مراجعت نمودند با كمال مسرّت . و من جمله آنكه زنى طفلى داشت مريض كه اطباء از معالجه آن عاجز شدند ، چاره نديد جز آنكه خدمت ايشان برسد و از دعاء ايشان استشفا كند ، آمد در موقعى كه ايشان راه مى رفتند به واسطه علّت مزاج ، آمد و التماس دعا كرد ، آن بزرگوار رو به قبله نمودند و دعا كردند ، چون آن زن مراجعت نمود ديد آن طفل عافيت و صحّت پيدا كرده . و ديگر آنكه عالم عامل حاجى مولى بابا _ طاب ثراه _ چندين سال گذشته بود و پس از عيال گرفتن اولادى براى او نشده بود كه مأيوس شده بود از آن نعمت ، روزى خدمت مرحوم جد مى رسد و ذكرى از اين مطلب مى شود و التماس دعاء مى كند ، پس آن مرحوم دعا نمودند و فرمودند : اين آيه را بسيار بخوانيد : « رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ » (1) پس زمانى طول نكشيد كه خداوند اولاد ذكور و اناث به ايشان داد . و من جمله مردى از كسبه آمد خدمت ايشان و اظهار نمود كه اولاد دارم ولكن آرزوى فرزند صالح از اهل علم و حافظ قرآن دارم و التماس دعا نمود ، پس ايشان دعا نمودند و فرمود : انشاء اللّه خداوند عطا مى كند . طولى نكشيد خداوند فرزند به او داد تا وقتى كه آن طفل مشغول تحصيل علم و حافظ قرآن و اهل تقوى شد با آنكه برادران او اهل زراعت بودند .

.


1- .انبياء/89 .

ص: 297

و من جمله آنچه عالم ربانى مرحوم آقاى ميرزا ابوالمعالى عموى حقير ذكر نموده اند در اواخر رساله [ اى ] كه در زيارت عاشورا نوشته اند آن بزرگوار يعنى جد _ عليه الرّحمه _ نفرين فرمود بر بعضى از اعيان بلد بعد از نماز ظهر و عصر ، پس آن شخص از خواب روز خود بيرون نشد مگر آنكه جنازه او را بيرون آوردند ، پس بعضى از سادات و بزرگان بر او وارد شدند و گفتند : اعتقاد ما آن است كه مقارن وقت نفرين حاجى _ اعلى اللّه مقامه _ او هلاك شده فورى اثر كرده ، پس اين طور تأثير دعاى آن مرحوم در آن زمان موجب وحشت مردم شد و به نهايت وحشت رسيد . و ديگر نقل مى كنند و معروف است كه شخصى مشغول لهو و لعب و معصيت بود ، يكى از ملازمان حاجى آمدند او را منع نمودند ، گفت : برويد به جناب حاجى بگوئيد غول به خايه ام بگذارد و اين از الفاظ نامربوط آن زمان بوده ، آمدند به آن بزرگوار عرض كردند ، جناب حاجى سر بسوى آسمان بلند كردند و گفتند : خدايا من كه غول ندارم تو بگذار ، فوراً بيضه اش ورم كرده و در آن شب به درك واصل شد و هلاك شد . و ديگر نقل شده از بعضى فضلا كه در مدرسه جده اصفهان بوده و از اصحاب حوزه مباركه مجلس درس حاجى مرحوم بوده كه روزى در مجلس درس ايرادى به آن جناب نمود و جواب فرمودند ، باز در ثانى تكرار نمود تا چند مرتبه تعقيب نمود و جسارت كرد كه آن مرحوم ملالت پيدا كرد و فرمود : انشاء اللّه جوان مرگ شوى ، پس مجلس منقضى شد و به مدرسه مرقومه آمد ، فى الفور تب به او عارض شد و بعد از چند ساعت به نهايت منقلب شد ، پس طلاب مطلع شدند و از آن جسارت و نفرين آن مرحوم مطلع شدند پس دانستند كه از

.

ص: 298

تير دعاى آن بزرگوار است ، به تعجيل طلاب آمدند حضور محترم آقا و استدعاى عفو نمودند و خواهش عيادت كردند ، نظر به آن عنايت مخصوص كه با طلاب داشتند با آنكه كمتر به منزل كسى مى رفتند فردا بعد از درست به عيادت او تشريف بردند و در حق او دعا كردند ولكن به همان حالت شدّت مرض بود تا بعد از ظهر آن روز در قبرستان تخت فولاد مدفونش كردند ، اين بود كه در مجلس درس كمتر كسى جرأت مى كرد تكرار كلام كند . و بر كرسى در مسجد مى نشستند و صد و بيست نفر تخميناً حاضر مى شدند ، و اگر بحثى داشتند به ترتيب عرض مى كردند و جواب مى شنيدند ، و تقريباً چهل نفر از حوزه مقدسه از مجتهدين بوده اند مثل مرحوم آقاى ميرسيّد حسن مدرّس _ اعلى اللّه مقامه _ ، و مرحوم آقاى ميرزا سيّد محمّد شهشهانى _ رحمة اللّه عليه _ ، و يا قريب الاجتهاد بودند _ رضوان اللّه عليهم اجمعين _. به هرجهت استجابت دعاى آن مرحوم محلّ كلام و شك نيست بلكه بسا بوده به محض خلاف ميل آن مرحوم يا ذكر آن به چيزى بدون دعا از او آثارى واقع مى شد چنانچه باز مرحوم عمو آميرزا ابوالمعالى _ اعلى اللّه مقامه _ نقل فرمودند يك نفر از طلاّب مشغول بعضى زحمات آن مرحوم جدّ امجد بوده ، پس او عزم مسافرت زيارت نمود و اين امر خلاف ميل ايشان بود ، پس در آن سفر وفات نمود ، و جناب ايشان ديگرى را به جاى او قرار دادند پس او هم بعد از مدتى قصد مسافرت زيارت نمود و آن هم برخلاف ميل ايشان بود ، پس چون خواست برود فرمود : دعاى ما را به او برسان و مقصود آن جناب خبر فوت آن شخص ثانوى بود ، پس آن هم مسافرت نمود و وفات كرد . و ديگر بعضى از علماء نقل نمودند كه در آن زمان يكى از حكام ظلم عازم

.

ص: 299

مسافرت و مراجعت به آن محل شد ، پس جناب ايشان فرمودند به يكى از حضار كه : بنويس مخبر صادق خبر داد كه ديگر او مراجعت و عود به اين محل نمى كند و همين طور شد ، رفت و ديگر نيامد . و در آن موقع اثرى از عدم معاودت او نبود . و نظير اين را نقل كرده اند از عالم با عمل مرحوم حاجى سيّد احمد مرندى كه از شاگردهاى آن مرحوم بوده نقل نموده اند كه عازم شدند به مسافرت به طهران پس به خدمت علاّمه كلباسى براى وداع مشرف شدند ، پس پرسش فرمود از مدّت زمان مسافرت ، عرض كردم : سه ماه يا چهار ماه . آن جناب فرمود : بيست و يك ماه طول خواهد كشيد . پس تعجب نمودم از فرمايش او و وداع نمودم ، رفتم منزل و نوشتم پشت قرآن خود زمان مسافرت را ، پس از اصفهان بيرون آمدم به طرف طهران و مدتى در طهران ماندم پس وقايعى در مرند پيش آمد و چاره نديدم جز آنكه به آن محل بروم و باز عود به طهران نمودم و ازطهران به اصفهان روانه شدم و چون در منزل رفتم و نظر به قرآن كردم و تاريخ مسافرت را ملاحظه كردم ديدم تا زمان ورود بيست و يك ماه طول كشيده ، بدون كم و زياد چنانچه آن جناب خبر داده بود . و از اين قسم وقايع و حكايات در مدت زمان عمر شريفش بسيار دارد كه تمام آنها از اثر تقوى و احتراز از شبهه ها به اضافه از اجتناب از محرّمات و اعراض از غير خدا و خلوص نيّت و تصفيه باطن و موافقت اعمال با گفتار ، ذلك فضلُ اللّه يؤتيه من يشاء . و امّا اساتيد و مشايخ عظام آن مرحوم كه نزد ايشان تحصيل و تكميل فرموده بودند :

.

ص: 300

اوّل از آنها مرحوم والد امجد ايشان كه در زمان صغر و قبل از تكليف خدمت پدر تحصيل نموده بودند چنانچه در بعضى مكتوبات خود اشاره فرموده اند : عالم و زاهد رباني الراغب في الساعي في القربات و مقتدى الناس في الجماعات الحاج محمّد حسن الخراساني الكلباسي . و بس است در مديحه آن مرحوم آنچه جدّ اعلى اللّه مقامه درباره ايشان فرموده : كان من أركان العباد وأوتاد البلاد . و محقّق قمّى _ أعلى اللّه مقامه _ در وصف ايشان در طى اجازه آن مرحوم جد فرموده : العالم العابد الباذل . و بعضى از علماء و بزرگان آن عصر فرموده بود چنانچه از مرحوم والد شنيدم درباره مرحوم جدّ _ اعلى اللّه مقامه _ كه حاجى محمّد ابراهيم حسنه اى بود از حسنات حاجى محمّد حسن _ رضوان اللّه عليهما _. و مجملى از حالات آن مرحوم آن است كه تولد ايشان در خراسان شده و مسكن ايشان در محله اى بوده كه معروف بوده به محله حوض كرباس ، و منتهى مى شود نسبت آن مرحوم به مالك اشتر نخعى ، و شنيده شده كه مرحوم جدّ _ اعلى اللّه مقامه _ به بعضى اولاد خود فرموده بودند كه اين نسبت را نقش مهر كاغذ خود نماييد براى ضبط اين نسبت و حق هم همين است كه افتخاراً اين نسبت را بايد ضبط نمود چراكه جلالت و رفعت منزلت مالك اشتر كه از اصحاب خاص حضرت شاه اولياء اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده محل كلام نيست ، بلكه امتياز از همه صحابه آن حضرت داشته كه منقول است از آن حضرت است فرموده قريب به اين بيان به مالك كه : نسبت منزلت تو به من مثل نسبت منزلت من است به رسول خدا صلى الله عليه و آله . حالات شريفه آن جناب در كتب مفصله مسطور

.

ص: 301

است . اجمالاً حاجى محمّد حسن _ رحمة اللّه عليه _ از جمله زاهدين در دنيا بوده و راغبين در آخرت ، و سعى در امر به معروف و نهى از منكر داشته و مروّج بوده آنچه را متعلّق به شريعت مقدّسه است ، و مقدّم در صدقات جاريه بوده اند ، چنانچه نقل كنند كه مدرسه اى در كاخ بنا فرموده كه از توابع خراسان است ، زمان توقف در آن محل و كاروانسرايى و دكانى وقف آن محل نموده ، و از قرار مذكور بعضى از متمرّدين از دين تغيير اوضاع آن داده و تصاحب نموده ، و ديگر كتبى را وقف آن مدرسه فرموده ، و ديگر مدرسه ايست در خراسان در خيابان معروف به مدرسه حاجى حسن ازآثار خيريّه و صدقات جاريه آن مرحوم است كه تصرّفات در آن از قديم الايام الى الآن با اولاد و احفاد آن مرحوم است ، و كاروانسرا و دكاكين بنا فرموده زمان توقف به خراسان و او را وقف مصارف آن مدرسه مذكوره فرموده و از آنجا مسافرت به بلده يزد فرموده و مسجدى معروف در آنجا بنا فرموده و شبستان وسيعى دارد ، و از آنجا مسافرت به اصفهان نموده و مصاحب با مرحوم عالم ربّانى و وحيد صمدانى آقا محمّد بيدآبادى _ اعلى اللّه مقامه _ فرموده و تعميراتى در اصفهان فرموده از مدرسه الماسيه و مدرسه مباركه و مدرسه شاهزاده ها . و بعضى گفته اند كه حجره اى كه بالاى سر در آن مدرسه هست از بناهاى آن مرحوم است و آن مدسه اصلاً منزل جمعى از و اراذل بوده پس ايشان اقدام فرموده آنها را اخراج فرموده زمان سلطنت كريم خان زند و طلاب را در آن منزل داده و يك حمامى را معروف به حمام على اكبر واقعه در محله مسجد حكيم اصفهان خريدارى نموده و آن را وقف براى مدارس مذكور نموده كه بعد از مخارج لازمه از براى روشنايى چراغ

.

ص: 302

طلاب صرف شود . و نقل شده كه روزى مرحوم حاجى مذكور در مدرسه شاه زاده ها مشغول آب كشيدن از چاه بود ناگاه ديدند سگى آمد نزديك چاه و چيزى از دهانش انداخت و چون تفحص و تجسس نمودند ديدند حاضرين يك كليدى آورده معلوم شد كليدى در راه از جيب مرحوم حاجى افتاده و آن را سگ آورده ، اين استبعادى ندارد بعد از حكايت سلمان و مأمورين و خدمت سگ ها به آن جناب _ اعلى اللّه مقامه _. و قبر مبارك حاج محمّد حسن مرقوم در قبرستان تخت فولاد اصفهان نزديك درب تكيه مرحوم ميرزا ابى المعالى تخميناً به دويست زرع فاصله و سنگ لوحى در بالاى قبر به اسم آن مرحوم نصب است ، و چون در خراسان محله اى بود معروف به محله حوض كرباس و چون مرحوم جدّ حاجى محمّد ساكن آن محلّه بوده معروف شدند به كرباسى . و مرحوم آميرزا محمّد _ رحمة اللّه عليه _ در كتاب روضات الجنّات مى نويسد : گفته شده كه زنى از بافتن ريسمان و كرباس حوضى بنا كرد در آن محل و آن را وقف نمود براى شيعه آن محل ، آن محله معروف شد به محله حوض كرباس ، به كثرت استعمال حوض ساقط شد و معروف شد به محله كرباسى ها. و چون بعضى تجار كرباس فروش هستند و معروف به كرباسى هستند ، فلذا در اين اواخر به حسن تدبير بعضى از آقايان محترم از اين سلسله را بدل به لام شد و كلباسى گفتند . در رجال مرحوم شيخ نقل فرموده يكى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام كرابيسى گفتند .

.

ص: 303

دوم از اساتيد آن مرحوم ، مرحوم عالم ربانى مقتدى العباد ملجأ اهل الاسرارآقا محمّد بيدآبادى اصفهانى مى باشد . چندين سال درك صحبت او نمودند ، بلكه در خانه او تربيت شده اند . سوم قدرت اهل علم و السعداء آميرزا محمّد على ابن ميرزا مظفر رحمهماالله . چهارم ملجأ الفقهاء الكاملين امير سيّد على طباطبائى _ اعلى اللّه مقامه _. پنجم قدوة المحققين آسيد مهدى طباطبائى _ رضوان اللّه عليه _. ششم از اساتيد آن مرحوم شيخ مشايخ الانام امام فقهاء الاسلام مرحوم شيخ محمّد جعفر صاحب كتاب كاشف الغطاء _ رضوان اللّه عليه _ مى باشد ، وفات او در سنه (1227) بوده است . و هفتم جامع المعقول و المنقول آخوند ملاّ على نورى _ نوّر اللّه مرقده الشريف _ كه در سنه 1247 وفات فرموده و حسب الوصيّه او را حمل به مشهد غروى نمودند . و هشتم از اساتيد آن مرحوم حاوى الفروع والاصول آخوند ملاّ مهدى نراقى بوده ، قبر او در عتبات است . نهم جامع فنون الفلاسفة آخوند ملاّ محراب _ رحمة اللّه عليه _ بوده در سنه (1217) وفات نموده . و آن مرحوم _ اعلى اللّه مقامه _ از جماعتى از علماء عظام اجازه و تصديق داشته اند ، چنانچه در مجلد دوم اشارات خود در خاتمه ادله شرعيه اشاره فرموده ، من جمله آن ، محقق قمى آقا ميرزا ابوالقاسم _ اعلى اللّه مقامه _ ، و ديگر از شيخ جعفر نجفى _ رحمة اللّه عليه _ ، و ديگر از مير سيّد على روّح اللّه روحه اجازه داشته اند ، و ديگر از شيخ الطريقة شيخ احمد احسائى و

.

ص: 304

مى فرمودند كه : اگر از سيّد بحر العلوم و آقا باقر بهبهانى _ اعلى اللّه مقامهما _ اجازه مى خواستم اجازه به من مى دادند ولكن استجازه نكردم ، و بين ايشان ومحقق قمى مكاتباتى بوده كه من جمله از آن مرحوم محقق قمى جواب نوشته اند تيمّناً نقل مى شود و در ذكر آن فوائد است براى كسى كه تدبّر كند ، صورت آن چنين است : « كَم گشته حيرت و سرگشته بودى ، بطالت و حسرت به اظهار حيات مصدع اوقات سعادت باب گرديده ، معروض مى دارد كه اگر جوياى احوال اين شكسته بال باشيد ، فالحمد للّه على كلّ حال آنچه از جانب رب اعلى جلّ و علا است بر نظام عالم و اساس آن اوفق و اولى است ، و آنچه از جانب اين قاصر خاسر و خائب از نيل مآثر است در نهايت قصور و ناتمامى و در غايت فطور و بى سرانجامى ، جواذب عروق قلب خسارت آيات از شدّت و كثرت به حدّ مزّقناهم كلّ ممزّق رسيده ، همين قلب لفظى شاهد قلب قلبى است ، نه دل را حضورى مانده و نه فؤاد را نورى و سرورى ، دمبدم اسباب بعد و انقطاع مهيّا است و لمحه لمحه اسباب يأس و نااميدى برپاست ، اگر نه اميدوارى به نويد «لا تقنطوا من رحمة اللّه و لا تيأسوا من روحه» بوده بالمرّة قانط و نااميد بود . بارى ، بارم گران و جسم و جانم ناتوان و الحكم للّه الملك المنّان ، حاجتم به دعاى فوق ، حد و احصاء است ، در باب استيذان سهم امام عليه السلام مستقلاًّ و منفرداً بر فرض قابليّت حقير و شما و عالى جناب فضايل مآب فرزندى سيّد محمّد باقر _ دام فضله _ هريك منفرداً مأذون هستيد . در باب نيّت فرمودند ملتزم نمى شوم بويى از وسواس مى دهد و اين بو از امثال شما ناخوش است » . و اين بيان منقول از خط ميرزاى قمى بود كه به صورت خط شكسته خيلى

.

ص: 305

خوش مى نوشتند و در كتاب خانه جدّ مرحوم موجود بوده است . چنانچه خط مرحوم جدّ به نسق خيلى خوش بوده و خط ايشان در رساله تقليد ميّت از تصنيفات ايشان نزد حقير موجود است . ملاحظه كنيد نهايت احتياط را كه مرحوم كلباسى و مرحوم سيّد _ عليه الرّحمه _ با آن مقامات عاليه براى تصرف كردن در سهم امام از محقّق قمى اجازه مى خواسته اند و ايشان هم با آن مقام شامخ به چه بيان اذن مى دهد كه در صورت لياقت من و شما مأذون مى باشيد ، اللّهمّ اجعلنا من المتقين واحشرنا فى زمرتهم اجمعين . بلى ، آن مرحوم به اين حد از احتياط در شريعت و دقت در امور دين و مواظبت در دقايق آداب شرح و بعيد صرف در احكام الهيّه چشم روزگار كمتر ديده ، و بالتى هى احسن حدود شرع را حفظ مى فرموده چنانچه نقل مى كند مرحوم حاجى ميرزا احمد روضه خوان ، اعوذ باللّه را در اول منبر خواست به آواز بخواند مرحوم حاجى كلباسى فرمودند حاجى ميرزا احمد اعوذُ مد ندارد و اين شايد از باب حمل بر صحّت بوده كه حمل بر غنا خواندن ننموده باشند ، و آن مرحوم در مسجد شعر نمى خواندند و اگر مى خواندند از شعريّت مى انداختند . معروف است كه مى فرموده : زعشق تا به صبورى يا كمتر يا زيادتر العهده على الراوى ، هزار فرسنگ است ، چنانچه در اخبار كراهت شعر خواندن در مسجد و ماه مبارك رمضان در روز جمعه رسيده و ايشان احتياط مى فرمودند . و به اهل دنيا بى اعتنا بوده اند كه قصص و حكايات ايشان از حدّ اين مختصر خارج است . و تأليفات و تصنيفات آن جناب بسيار است من جمله از آنچه به نظر رسيده

.

ص: 306

كتاب « شوارع الهداية » (1) در شرح كفايه سبزوارى كه مشتمل است بر فروع فقهيّه و دقايق اصوليّه با تحقيقات رشيقه . و ديگر كتاب « اشارات » (2) كه به واسطه قصور فهمها از درك دقايق آن قدرى متروك شده ولكن محقّقين از علماء به آن نظر دارند و از آن استفاده مى كنند و بايد هم اينطور باشد چراكه در آخر جلد دوّم اشارات مرقوم فرموده اند بعد از پنجاه سال كه از عمر من گذشته شروع به نوشتن آن كتاب نمودم پس از درك خدمت اساتيد عظام كه هريك اقطاب علم و زمان خود بودند و ختم آن كتاب شد پس از اينكه هشتاد سال از عمر من گذشته چنين كتابى را كجا نقل نموده اند كه نسخه آن را در بلاد عامه برده اند و علماء مهره آنها به متانت و تحقيقات علميّه آن نموده اند ، فجزاه اللّه عن العلم والاسلام خيراً ، فهمهاى قاصره و مردمان استاد نديده و زحمت نكشيده درك تحقيقات و مبتكرات آن مى كنند . و ديگر كتاب « منهاج الهدايه » (3) است در فروع فقهيّه تمام ابواب فقه را دارد مگر ديات و قصاص را و تخميناً سى هزار بيت است و اغلب مسائل آن محلّ حاجت است متعرّض است و در غير عبادات به وضع نيكو و مليحى اشاره به دليل فرموده . و كتاب « نقد الاصول » (4) كه تخميناً هشت هزار بيت است . و كتاب « سؤال و جواب » (5) در مسائل دينيّه .

.


1- .الذريعة ج14 ص237.
2- .الذريعة ج6 ص20.
3- .الذريعة ج16 ص214.
4- .الذريعة ج24 ص272.
5- .الذريعة ج6 ص81.

ص: 307

و كتاب « ايقاظ » (1) است با تحقيق . و كتاب رساله ايست در حرمت كشيدن غليان در روز رمضان (2) . و ديگر رساله ايست در صبح و اع م (3) . و رساله ديگر در عدم جواز تقليد ميّت و صحّت بقاء و استدامت آن (4) . و رساله ديگر در « مناسك حج » (5) . و ديگر رساله « ارشاد » (6) است در عبادات و شطرى از مكاسب . و ديگر رساله « نخبه فارسى » (7) كه بعضى عبارات از فهم آن مشكل است . مرحوم آخوند ملاّ محمّد كاشى _ رحمة اللّه عليه _ كه از اساتيد معقول حقير بود مى فرمود : عجب است مرحوم شيخ بهائى عرب بوده و رساله جامع عبّاسى نوشته به سهولت فهميده مى شود ، و مرحوم كلباسى عجم بوده رساله فارسى نوشته فهم آن مشكل است ولكن چون غالب فروع آن را از كتاب منهاج خود ترجمه فرموده به فارسى در موارد اشكال آن بايد رجوع به منهاج نمود . و ديگر نقل شده از آن مرحوم رسائل و تعليقاتى نفيسه بر كتب اصحاب . و تاريخ ولادت آن مرحوم _ اعلى اللّه مقامه _ چنانچه نقل از خط شريف والدشان شده در روز نوزدهم شهر ربيع الثانى از سنه 1180 هزار و صد و هشتاد بوده و وفات آن مرحوم در ساعت چهار از شب پنجشنبه هشتم جمادى الاُولى 1261 سنه هزار و دويست و شصت و يك بوده ، كه به فوت ايشان ،

.


1- .« الايقاضات » الذريعة ج2 ص507.
2- .الذريعة ج9 ص1223.
3- .الذريعة ج8 ص78.
4- .الذريعة ج22 ص262.
5- .الذريعة ج26 ص326.
6- .الذريعة ج1 ص520.
7- .الذريعة ج12 ص212.

ص: 308

تهدّمت اركان الاحكام و ثلم فى الاسلام ثلمة باقية إلى يوم القيام ، و روز وفات آن مرحوم در اصفهان و توابع آن مثل روز عاشورا بود از تأثّر مردم و عزادارى آنها در اغلب بلاد اسلام مجلس عزادارى و ترحيم فراهم شد و دراصفهان قريب شش صد نفر از علماء و طلاّب علم براى عزادارى عمامه ها برداشتند چنانچه رسم است در آن بلد، و در شب جمعه در مقبره اى كه خود آن مرحوم به فاصله يك سال قبل از فوت بنا فرموده بود دفن شدند در مقابل مسجد اقامه جماعت ايشان معروف به مسجد حكيم در اصفهان . و حكايت نموده اند كه بقعه و قبر آن مرحوم دكان نجارى بوده ، وقتى كه آن مرحوم خيال خريد آن محل را براى مقبره خود مى كنند و با بعضى مذاكره مى كند ديگرى به خيال آنكه مزيد نفعى از ايشان برد قبلاً آن محل را مى خرد ، چون ايشان مطلع مى شوند منصرف مى شوند ، پس از آن مرحوم حاجى سيّد محمّد باقر _ اعلى اللّه مقامه _ مى روند منزل ايشان [ و ] در بين صحبت آن مطلب را بيان مى كنند و مى فرمايند مقدّر نبوده مدفن من آن محل باشد . چون مرحوم سيّد از منزل ايشان بيرون مى روند و تشريف مى برند درب خانه آن شخص و مى فرمايد مطلبى از تو مى خواهم آيا روا مى كنى ؟ عرض مى كند : البته . به ملازم خود مى فرمايد مبلغ بسيارى بياورد ، مى فرمايد هر قدر از اين مبلغ خواهى بردار و آن دكان نجارى را به طيب نفس به من منتقل نما . آن شخص مبلغى اخذ مى كند و آن دكان را منتقل به جناب ايشان مى كند ، پس به فاصله كمى مرحوم سيّد مى آيند به منزل مرحوم جد و مى خواهند به ايشان هبه نمايند ، آن مرحوم قبول نمى كنند پس به همان مبلغ به ايشان منتقل مى نمايند و در آن مقبره جمعى از اولاد ايشان من بعده مدفون شدند . و آن جناب شش پسر داشتند و دو دختر . پنج پسر از يك عيال آنها عمدة الفقهاء و المجتهدين مرحوم آقا محمّد مهدى ، و مرحوم عالم ربّانى حاج آقا

.

ص: 309

محمّد ، و مرحوم عالم فقيه شيخ محمّد جعفر ، و مرحوم عالم ربّاني حاج آقا محمّد ، و مرحوم عالم كامل جامع خصال السنيّه حاج محمّد رضا جدّ حقير راقم حروف _ رحمة اللّه عليهم اجمعين _ ، و يك پسر و دو دختر از عيال ديگر داشته و آن عالم ربانى و زاهد سبحانى و نور شعشعانى مرحوم آميرزا ابى المعالى بوده اند _ رحمة اللّه عليه و رضوانه _. و از اولاد و احفاد ايشان از اهل علم و غيره بسيار مى باشد و اميد است اين خانواده محترم خالى از علم و عمل نشود چنانچه اليوم در تاريخ تأليف اين كتاب (1346) هجرى مى باشد جماعتى از اين سلسله مجتهد مسلّم و مجاز از اكابر علماء اعلام و مقتداى اهالى ايمان و مذهب جعفرى مى باشند . و مرحوم كلباسى را دو برادر بوده : مرحومين مولى محمّد قاسم و حاج محمّد جعفر ، و همچنين چند خواهر داشته اند يكى از آنها زوجه عالم كامل حاج مولى محمّد نائينى بوده ، و ديگر زوجه عالم آقا على رضا رحمهمااللهبوده ، و بعضى اهل علم و اطلاع تخميناً احصاء نموده اند اهل اين سلسله جليله و آل كلباسى را از صغير و كبير به سى صد نفر ، _ زادهم اللّه نسلاً و عزّاً و شرفاً _ ، كه جماعتى ازايشان در نجف مشرّف هستند و مشغول تحصيل علوم دينيّه و تكميل مراتب علميّه هستند و جماعت بسيار از ايشان در اصفهان و ديگر در رشت و قزوين و ديگر از قرار مذكور در كاخ و خراسان هستند و جمعى درطهران هستند چنانچه حقير راقم حروف پس از مراجعت از زيارت حضرت رضا عليه السلام مدتيست به تقدير الهى ساكن طهران مى باشم و به توفيق خداوند جلّت عظمته به قدر مقدرو به مباحثات علميّه و ترويجات دينيّه مشغول ، ربّ زدني علماً وعملاً وألحقني بالصالحين . و مرحوم والد شيخ العلماء و المجتهدين آقا ميرزا عبدالرحيم كلباسى ابن مرحوم حاج محمّد رضا ابن مرحوم حاج محمّد ابراهيم كلباسى _ اعلى اللّه

.

ص: 310

مقامهم _ كه از بسيارى از اكابر اساتيد مجاز بودند و تصديق اجتهاد ايشان نموده اند من جمله مرحوم شيخ العلماء المتبحّرين و استاد الفقهاء و المجتهدين حاج ميرزا حسين طهرانى، و مرحوم شيخ العلماء و المتعلّمين شيخ زين العابدين مازندرانى ، و مرحوم سيّد الفقهاء و المجتهدين آقا ميرزا محمّد هاشم اصفهانى ، و مرحوم قدوة المحقّقين و اسوة المدقّقين مولى محمّد ايروانى النجفى ، و مرحوم فخر العلماء العاملين مولى لطف اللّه مازندرانى الحايرى ، و مرحوم ابى المكارم و المفاخر زبدة الفقهاء المكرّمين حاج ميرزا ابوالقاسم كلباسى ابن عمّه المكرّم و مرحوم حجّة الاسلام ميرزا ابوالقاسم طباطبائى نجفى و غيرهم كه در رساله منفرده اجازات ايشان را جمع نموده اند ، تيّمناً و تبرّكاً بعضى از آنها رانقل مى كنم : من جمله صورت اجازه مرحوم آية اللّه حاج ميرزا حسين نجل حاج ميرزا خليل طهرانى نجفى اين است : بسم اللّه الرحمن الرحيم وبه نستعين ، الحمد للّه الذي أنشأ الأشياء من العدم وخلق اللوح والقلم وعلّم الإنسان مالم يعلم ، والصّلاة والسّلام على سيّد العرب والعجم وأشرف أولاد آدم خاتم النبيّين وأفضل المرسلين الذي كان نبيّاً وآدم بين الماء والطين محمّد وآله الطاهرين وخلفائه المعصومين واُمناء ربّ العالمين ، ولعنة اللّه على أعدائهم ومخالفيهم إلى يوم الدين . أمّا بعد ؛ فإنّه قد تطابق شاهد العقل وهو الذي لا يبدّل وشاهد الشرع وهو المزكّى المعدّل على أنّ أرجح المطالب و أربح المكاسب و أنجح المآرب هو العلم الذي به يمتاز الإنسان من ساير الحيوانات وبه يضاهي ملائكة السماوات ويستحقّ به رفيع الدرجات ، وكانت العلوم متعدّدة وأصنافها متبدّدة وأشرفها وأفضلهاالعلم باللّه تعالى

.

ص: 311

وصفاته والعلم بكتابه الكريم وشرعه القويم وصراطه المستقيم المأخوذ من خاتم النبيّين وأفضل الأوّلين والآخرين من أبواب علمه وأوعية حكمة الأئمّة الطاهرين واُمناء ربّ العالمين صلوات اللّه عليهم أجمعين ، وتلك العلوم هي العلوم الإسلاميّة والقواعد الشرعيّة التي نزل في شأن حامليها « هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ » (1) و « إِنَّمَا يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ » (2) وورد في حقّ عالميها أنّهم ورثة الأنبياء ومدادهم أفضل من دماء الشهداء وغيرها من الآيات والروايات ، ثمّ من جملتهم من أقبل على تحصيل الكمالات النفسانيّة وانقطع بالكلّيّة إلى طلب العالي ووصل إلى سلطنة الأيّام بإحياء الليالي حتّى نال المرتبة العليا والمنقبة العظمى والموهبة الكبرى وحاز من هذا القسم الحظّ الأوفر الأوفى وفاز من هذا السهم بالرقب وقدح المعلّى ، وبلغ من العلم الغاية القصوى ذوالنفس الطاهرة الزكيّة والهمّة الباهرة العليّة والأخلاق الزاهرة الإنسيّة وصاحب الملكة القدسيّة والمنحة الإلهيّة ، نور حدقة العلم والنهى ، ونور حديقة الزهد والتقى، وسلك مسالك التحقيق عارج معارج التدقيق صاعد مدارج الرشاد والإرشاد والمؤيّد بأنواع التأييدات والسداد مشيّد دفتر العلم والكمال ، شيرازة أوراق الفضل والإفضال إنسان العين وعين الإنسان الذي عجز عن عدّ مناقبه اللسان وضاق عن إحاطة مدائحه نطق البيان عمدة العلماء العالمين وقدوة الفضلاء الكاملين ونخبة الفقهاء الراسخين عضد الإسلام والمسلمين عزّ الدنيا والدين الحبر الكامل والبحر الذي ليس له ساحل والبرّ الواسع الذي تطوي فيه

.


1- .زمر/9 .
2- .فاطر/28 .

ص: 312

المراحل صاحب الطبع السليم والفهم المستقيم الكريم بن الكريم جناب المولى الميرزا عبدالرحيم نوّر اللّه بوجوده المجالس وأحيا بقدومه دوارس المدارس سبط شيخنا الأعظم والمولى المعظّم محيي معالم الدين وماحي مراسم المبدعين ومروّج شريعة سيّدالمرسلين محقّق حقايق الأوّلين حجّة الإسلام والمسلمين آية اللّه في العالمين فخر المحققين وبدر المدقّقين الأوّاه الحليم مولانا الحاج محمّد إبراهيم الكلباسي أعلى اللّه في الفردوس مقامه وزاد في جنّات الخلد إكرامه ، وحيث أنّه أراد إدراج نفسه في سلك رواة الأخبار واندراج شخصه في زمرة نقلة أحاديث الأئمّة الأطهار تيمّناً وتبرّكاً فاستجاز منّي أيّده اللّه وأبقاه وجاد بما يرضيه ويضاه وزاد في سؤدده وعلاه فوجدته لذلك أهلاً وإجابته رضاً لا نفلاً وكان ذلك باختباره كراراً واعتباره مراراً فوجدته بحراً زخّاراً صاحب نظر ثاقب ورأي صائب فأجبت مسئوله وأنجحت مأموله وأجزت له سلّمه اللّه تعالى وأبقاه وحرسه من كلّ مكروه ووقاه أن يروي منّي جميع ما صحّ لي روايته وأجزته من مسموعاتي ومحفوظاتي ومنقولاتي ومناولاتي عن مشايخي عن مشايخهم العظام رضوان اللّه عليه بأسانيدهم المذكورة وطرقهم المسطورة في الإجازات المطوّلة عن كتب النحو والصرف واللغة والكلام واُصول الفقه وفروعه واُصول الأحاديث والأخبار سيّما الاُصول الأربعة لمشايخنا المحمّدين الثلاث المتقدّمين الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار ، واُصول مشايخنا المتأخّرين الوافي والوسائل وبحارالأنوار وكتب الأدعية والأذكار ، وله التعرّض لاُمور الحسبيّة والمصالح العامّة التي هي وظيفة الفقيه وأخذ واشترط عليه بما أخذوا واشترطوا على مشايخي العظام رضوان اللّه عليهم من مكارم الأخلاق

.

ص: 313

وملازمة تقوى اللّه سبحانه ودوام المراقبة والأخذ بالاحتياط في جميع اُموره خصوصاً في الدنيا وبذل الوسع في تحصيله وتحقيقه والإخلاص للّه تعالى في طلبه وبذله ومواظبة الطاعات والعبادات من الواجبات والمسنونات وأسأله أن لا ينساني من الدعوات في مظانّ الإجابات في الخلوات سيّما عقيب الصلاة كما لا أنساه إنشاء اللّه تعالى وأسأل اللّه أن يعصمنا وإيّاه من العثرات والزلاّت إنّه قريب مجيب . حرّر بأمر من الأحقر الجاني نجل المرحوم ميرزا خليل النجفي الطهراني . محلّ مهر شريف صورت اجازه و تصديق مرحوم حجة الاسلام و المسلمين استاد الفقهاء و المجتهدين آقا شيخ زين العابدين المازندرانى _ اعلى اللّه مقامه _: بسم اللّه الرحمن الرحيم ، الحمد للّه الذي جعل العلماء ورثة الأنبياء وفضّل مدادهم على دماء الشهداء ، والصلاة والسلام على أشرف خلقه وأكرم بريّته سيّد البشر وآله الميامين الغرر . وبعد ؛ فأجلى التمائم وأسنى ملابس أولاد آدم هو الارتداء برداء العلوم الدينيّة وتحمّل أعباء استنباط الأحكام الفقهيّة فإنّها الحلّة التي توصّل إلى النهاية وتبلغ حاملها غاية الغاية ، والاشتغال به من أعظم القربات وأفضل العبادات ، فاللّه من عصابة نهضوا القيام به أيّاماً فأيّاماً وأعواماً فأعواماً فصرفوا أعمارهم في بلوغ هذه الدرجة الرفيعة وأتعبوا أبدانهم في الوصول إلى تلك المرتبة المنيعة فشكّر اللّه سعيهم وأرفع قدرهم وضاعف أجرهم ، ومن أعظم منن اللّه الجسيمة العميمة أنّه لم تزل بلاد الإسلام متبرّكة بالعلماء الكرام والفقهاء العظام الذين هم ولات الدين وحمات الإسلام ، وممّن منّ اللّه تعالى على العباد وارتقى من حضيض التقليد إلى ذروة الاجتهاد جناب العالم العامل

.

ص: 314

والفاضل الكامل عمدة العلماء وقدوة الفقهاء جامع شتات العلوم المحقّق الزكي والمدقّق الصفي الميرزا عبدالرحيم لا زال محروساً مؤيّداً سبط المولى المسدّد والفقيه المؤيّد وحيد عصره وفريد دهره صاحب المناقب والكرامات ومصنّف المنهاج والإشارات الحاج محمّد إبراهيم كلباسي أعلى اللّه في فراديس الجنان مقامه فإنّه كان ممّن يختلف لديّ وصرف برهة من عمره في تنقيح مبادي الأحكام وبذل جملة من دهره في تحصيل قواعد استنباط مسائل الحلال والحرام حتّى فاز بحمد اللّه بأقصى مراتب التحقيق وحاز قصبات السبق في مضمار التدقيق وحصلت له القوّة القدسيّة والملكة الاجتهاديّة وبعد ما نال من مراتب العلم والفقاهة وحاز من ملكة العدل والأمانة فله التصرّف في جميع ما يجوز التصرّف للفقهاء الكرام من استنباط الأحكام وفصل الخصام ونوصيه بمراقبة اللّه تعالى وملازمة الاحتياط والتقوى فليس يناكب عن الصراط من سلك سبيل الاحتياط ، وأن يذكرنا في خلواته ويشاركنا في صالح دعواته والحمد للّه أوّلاً وآخرناً وظاهراً وباطناً وصلّى اللّه على محمّد وآله أجمعين ، وأنا الجاني زين العابدين المازندراني . محلّ مهر مبارك آن مرحوم و ساير تصديقات و اجازات علماء عظام هم قريب به اين مضامين عاليه مى باشد كه اين مختصر محلّ نقل آنها نيست . و تصنيفات و تأليفات آن مرحوم بسيار است ، من جمله : تعليقات و حواشى بر رسايل مرحوم شيخ انصارى _ رحمة اللّه عليه _. و ديگر تفسير لغات قرآن به نحو حواشى بر قرآن مجيد . و ديگر رساله در تيمّم به نحو شرح بر مقصد تيمّم كتاب منهاج مرحوم جدّ _

.

ص: 315

اعلى اللّه مقامه _. و ديگر شرح فارسى به نحو ظريف و طرز خوش بر « خلاصة الحساب » مرحوم شيخ _ رحمة اللّه عليه _ وخط نسق را خيلى خوش مى نوشتند ، بعضى اجزاء قرآن به خط ايشان . و كتاب « الفيه نحو » با حواشى به خط شريف آن مرحوم موجود است. و كتابى در مواعظ و اخبار آل اطهار به خط شكسته تأليف از ايشان موجود است . و كتاب جنگ مشتمل بر مطالب متفرقه از تأليفات آن مرحوم است . و ترويجات ايشان به اقامه جماعت و مواعظ حسنه در مسجد تخت فولاداصفهان در خارج شهر و مسجد تكيه معروف در شهر و تدريس در خانه مى نمودند از براى اهل علم از طلاّب و اولاد خود ، و تا قريب به زمان فوت غالباً شب و روز به مطالعه كتب علميّه و تفسير و قرائت قرآن و عبادت و مناجات مشغول بودند ، و اولاد و احفاد خود را ترغيب به تحصيل علوم دينيّه مى نمودند و اغلب به مواعظ و نصايح و تربيت ايشان ساعى بودند ، و اخلاق حميده و صفات حسنه آن مرحوم مشهور و معروف است خاصّه در باب صله رحم فوق العاده ساعى بود از جهت مراوده و استفسار حالات ارحام خود و احسان به آنها مالاً و لساناً و قدماً ، و از اين جهت آن مرحوم از مشايخ و معمّرين اين سلسله جليله بودند كه عمر شريف آن مرحوم به هشتاد و پنج رسيد ، و ده سال قبل از فوت مايملك خود را بين اولاد خود قسمت نمودند و ترك دنيا نمود به طورى كه لباس ايشان از يك جامه و يك ثوب بيش نبود ، و نهار و شام به يك قرص نان يا نصف از آن اكتفا مى فرمود . تاريخ وفات آن مرحوم يوم پنجشنبه نهم شهر شعبان از سنه هزار و سيصد و سى و پنج هجرى واقع شده ، مرض موت از ظهر سه شنبه هفتم شعبان الى عصر

.

ص: 316

پنجشنبه نهم آن و شب جمعه را به جوار رحمت الهيّه نداء حق را لبيك گفت . و از عجائب و اسرار آنكه مطابق شد تاريخ ولادت ايشان كه در كتاب جنگ خود ثبت نموده اند با روز وفات كه روز ولادت هم نهم شعبان بوده همان روز كه به عالم دنيا قدم گذارد در چنان روزى هم از دنيا رحلت فرمود . و آن مرحوم را چهار پسر و دو دختر شد : يك پسر مسمّى به على [ كه ]در طفوليّت وفات نمود ، و يك پسر او بالمكارم والمفاخر حسام الشريعة والدين مسمّى به آقا ميرزا محمّد امام جماعت مسجد كوچه محلّه درب كوشك اصفهان در زمان حيات پدر وفات نمود و قبر آن مرحوم قرب جوار پدر است _ رحمة اللّه عليه _ ، و يك پسر زبدة الفقهاء و المجتهدين آقا حاج ميرزا محمّد رضا _ دامت افاضاته _ در اصفهان مشغول تدريس و ترويجات دينيّه هستند و صاحب تأليفات و تصنيفاتى مى باشند . و ديگر احقر عباد مؤلّف اين كتاب و راقم حروف _ عفى اللّه عن جرائمه _ مى باشد كه مطابق تاريخ ولادت كه به خط مرحوم والد _ رحمة اللّه عليه _ ثبت شده اين است : تولد نور چشم ذى الطبع المستقيم المسمّى بإبراهيم الملقّب بالصالح المكنّى بأبى الحسن فى المشهد الغروى دو ساعت تخميناً به ظهر مانده يوم الجمعه يازدهم شهر شوّال المكرّم سنه هزار و سيصد و دو واقع شده در تاريخ تأليف اين كتاب زياده از چهل سال از عمر گذشته و به مضمون آيه « وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (1) به توفيق الهى اكثر از عمر را تحصيل علوم دينيّه و افاده و استفاده مى نموده و به ترويج آثار اسلاميّه اشتغال داشته و اكثر از علماء عظام و مشايخ فخام و اساتيد عصر را در اصفهان و خراسان و طهران و قم و نجف اشرف و

.


1- .ضحى/11 .

ص: 317

كربلا درك صحبت و استفاضه و مباحثه نموده ، اللّهمّ ارحم الماضين منهم وسلّم الباقين وألحقنا بالصالحين بمحمّد وآله الطاهرين . و موفّق به تصنيفات و تأليفاتى شده كه بعضى از آنها مثل « فوائد السنيّه » در فقه و غيره به اجازات و تصديقات مشايخ عظام به طبع رسيده وتا اين تاريخ تأليف قريب دوازده سال است به تقدير الهى ساكن طهران و در مسجد جمعه ومسجد محموديّه به اقامت جماعت و نشر احكام اسلام و مواعظ و تدريس اشتغال هست ، اللّهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضى . و احفاد آن مرحوم در زمان حيات خود به سى و سه نفر رسيدند و مرقد شريف و قبر محترم ايشان در قبرستان تخت فولاد اصفهان در تكيه مرحوم آقا ميرزا ابوالمعالى چون وارد شوى طرف راست در حجره اول مى باشد ، و قبر زوجه محترمه ايشان و والده حقير علويّه عاليه _ رحمة اللّه عليها _ هم در آن حجره است ، و آن مرحومه زاهده و عابده بوده و قريب سى سال كه راقم حروف مجاور با آن مرحومه بوده ، نظر ندارم شبى نماز شب و مناجات او ترك شده باشد ، و اثر عجيب در دعاء و نفس و دست ايشان بود ، دعا براى هر مرض به هر صاحب عقيده مى دادند شفاء آن تخلّف نداشت ، _ رضوان اللّه عليها _. و آن مرحومه از سادات صحيح النسب و از اولاد مرحوم معلّم ثالث ميرداماد شاه عباس الموسوى الصفوى بوده _ رحمة اللّه عليهما _ ، و سلسله نسبت و شجره نامه معتبره آن مرحومه ثبت و ضبط است ، و راقم حروف تيمّناً و تبرّكاً و حفظاً از براى آن شجره طيّبه در اين مختصر ذكر مى نمايد : آن مرحومه علويّه عاليه بنت مرحوم سيّد ابوالقاسم از اولاد و احفاد ميرمحمّد على ابن ميرزا قياس ابن مير مصطفى ابن ثالث المعلّمين مير محمّد باقر ابن سيّد محمّد ابن ميرمحمود ابن سيّد عبدالكريم ابن سيّد عبداللّه ابن سيّد عبدالكريم ابن سيّد محمّد ابن سيّد مرتضى ابن سيّد على ابن سيّد كمال الدين ابن

.

ص: 318

سيّد قوام الدين ابن سيّد عبداللّه ابن سيّد صادق ابن سيّد محمّد ابن سيّد هادى ابن سيّد على ابن سيّد مرعش ابن سيّد عبداللّه ابن سيّد محمّد اكبر ابن امامزاده حسين اصغر ابن امام الساجدين و زين العابدين على ابن الحسين سيّدالشهداء ابن اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب عليهم السلام . و اين شجره نامه مطابق است با فرمان شريف شاه سليمان صفوى _ رحمة اللّه عليه _ و صورت آن چنين است : غب الحمد باعث بر تحرير اين كلمات واضحه الدلالات بنده درگاه خلايق اميدگاه امام الانس والجان سلطان اقليم ولايت وارتضى سليمان الموسوى الحسينى الصفوى حشرنى اللّه مع الائمّة الاطهار _ عليهم صلوات اللّه الملك الغفّار _ علم جزم دارم بر آنكه عالى حضرت سلالة السادات ميرسيّد على ساكن محلّه لنبانين اصفهان از سلسله سادات ذى درجات و از نواده هاى جناب مقدّس رضوان آرامگاه جامع جوامع اصول الإلهيّه و فروع عشريّه قدوة السالكين و العارفين وثالث المعلّمين مولانا مير محمّد باقر الشهير به داماد _ نوّر اللّه مرقده _ مى باشد و بطناً بعد بطن نسب او به موجب تفصيلى كه در حاشيه مرقوم گرديده به جناب ولايت مآب حضرت اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ منتهى مى گردد فى سنة 180 ثمانون بعد الألف . محلّ مهر سلطنتى در بالاى آن شجره نامه است . و حقير راقم حروف افتخار مى كنم به واسطه سيادت والده علويّه چراكه كسى كه از طرف مادر منتسب به صدّيقه طاهره است مسلّم عند الكل سيّد است و از ذرّيّه طاهره است ، كلامى و اختلافى كه هست در استحقاق حق خمس است ، و اعظم المجتهدين سيّد مرتضى _ رحمه اللّه تعالى _ و جمعى ديگر فتوى داده اند كه منتسب به بنى هاشم از جانب ام نيز مستحق خمس است اگرچه اين قول خلاف مشهور است و فتواى اكثر فقهاء بر آن است كه در استحقاق خمس

.

ص: 319

بايد از طرف پدر منتسب به هاشم باشد و به نظر قاصر مؤلّف نيز ، اقوى فتواى اكثر است ، مقصود بيان سيادت وذرّيّه بودن منتسب از جهت مادر است ، و به چند دليل ثابت است: اوّل : حديث شريف از خاتم انبياء كه فرمود در شأن امام حسن و امام حسين : « هذان ولداي إمامان قاما أو قعدا » (1) . يعنى اين دو معصوم دو فرزند منند و امامند ايستاده باشند يا نشسته ، با آنكه ايشان از جانب مادر منسوب به حضرت رسول بودند . دوّم : روايت معتبر منقوله از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود : « كلّ قوم فعصبتهم لأبيهم إلاّ أولاد فاطمة فإنّي (2) عصبتهم وأنا أبوهم » (3) . يعنى هر قومى را خويشان ذكوريست از جهت پدر مگر اولاد فاطمه عليهاالسلام پس خويشاوندى او از جهت من است و منم پدر آنها . پس ببين كه چگونه حكم فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم كه منم پدر اولاد فاطمه . سوّم : روايتيست كه صدوق _ عليه الرّحمه _ در خصوص مكالمه موسى بن جعفر عليه السلام با هارون نقل فرموده و حديث طولانيست و آنچه دليل مطلب مذكور است ، آن است كه هارون الرشيد ملعون گفت به آن حضرت كه : تجويز كرده ايد عامّه و خاصّه را بر اينكه نسبت دهند شما را به رسول خدا و بگويند مر شما را اى فرزندان رسول خدا و شما اولاد على هستيد و مرد نسبت داده مى شود به پدرش و فاطمه نبوده است ، مگر ظرف شما و پيغمبر جد شماست از جانب مادر شما . پس فرمود موسى بن جعفر عليه السلام كه : اگر رسول خدا حيات داشت و

.


1- .عوالي اللآلي ج2 ص219 ؛ الطرائف ج1 ص196.
2- .در مصدر + : أنا.
3- .كشف الغمة ج1 ص53.

ص: 320

خواستگارى مى نمود صبيه تو را به جهت خود آيا قبول مى كردى به دادن صبيه خود ؟ عرض كرد : چون قبول نمى كردم ؟ بلكه فخر مى كردم به اين وصلت . پس فرمود آن حضرت : ولكن پيغمبر نمى فرستد به سوى من به خواستگارى دختر من و من نمى توانم به او داد دختر خود را . گفت : چرا ؟ فرمود : به جهت آنكه متولد ساخته است مرا و متولد نساخته است تو را . پس مجاب شد آن ملعون ولكن باز تعقيب كرد و سؤال نمود كه چرا شما خود را ذرّيّه پيغمبر مى دانيد و حال آنكه نسل و ذرّيّه از عقب مرد مى ماند و پيغمبر عقب نداشت و عقب از پسر مى باشد نه از دختر و شما فرزندان دختر رسول خدائيد و بايد دليل از قرآن بياوريد . پس حضرت در جواب او فرمود : « أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم ، بسم اللّه الرحمن الرحيم « وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَ_انَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُ_حْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ ... » (1) . يعنى از ذرّيّه نوح يا ابراهيم است داود و سليمان و ايوب و موسى و هارون و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس . پس موسى بن جعفر از هارون رشيد ملعون سؤال كرد : كه بود پدر عيسى ؟ گفت : عيسى پدر نداشت . پس فرمود كه : خدا ملحق كرده است او را به ذرّيّات پيغمبرها از طرف مريم ، همچنين ملحق كرده است ما را به ذرّيّه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم از جهت مادر ما ،

.


1- .انعام/84 _ 85 .

ص: 321

تبصره پنجم : در احوال ردّ فتاوى و خرافات طايفه ضالّه كافره ظالمه وهّابى _ خذلهم اللّه _ نسبت به بقعه ها و قبور ائمّه هدى و ساير قبور از مؤمنين و علماء و شهداء صالحين _ رضوان اللّه عليهم اجمعين _ .

فاطمه (1) . چهارم : آيه مباهله است كه فرموده : « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ » (2) كه به اجماع اهل تفسير مراد حسن و حسين مى باشند و آنها را خداوند پسران پيغمبر خوانده است با آنكه از طرف مادر منتسب به آن حضرت مى باشند . پس به اين چهار دليل ثابت شد كه جميع سادات فاطمى چه از طرف پدر منتسب به آن حضرت باشند و چه از طرف مادر به سبب حرمت ازدواج صباياى ايشان بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم و صدق ذرّيّه از جمله اولاد رسول مى باشند تا قيامت و به اين افتخار مفتخرند و كسى كه انكار آن نمايد انكار فرمايش حضرت رسول نموده . محض خواهش بعض علويّات به اين چند كلمه در اين مختصر اشاره شد .

تبصره پنجم : در احوال ردّ فتاوى و خرافات طايفه ضالّه كافره ظالمه وهّابى _ خذلهم اللّه _ نسبت به بقعه ها و قبور ائمّه هدى و ساير قبور از مؤمنين و علماء و شهداء صالحين _ رضوان اللّه عليهم اجمعين _.محمّد ابن عبدالوهّاب ملعون كه نسبت طايفه وهّابيه به اوست چنانچه در كتاب خلاصه نقل شده كراهت داشته از صلوات فرستادن بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و خوش نداشته شنيدن او را و منع مى كرده از اينكه شب جمعه بر آن حضرت صلوات بفرستند و از اينكه به صداى بلند در مناره ها و مأذنه ها بر آن جناب صلوات بفرستند ، و هركس در محلّ سلطنه او چنين عمل خيرى مى كرد ، او را به اشدّ نقمت ها و صدمه ها اذيّت مى كرده حتّى آنكه مرد صالحى كه صورت

.


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام ج1 ص83 ؛ بحار الأنوار ج48 ص127.
2- .آل عمران/61 .

ص: 322

خوبى داشته و مؤذّن بوده او را منع مى كند كه در مناره اى صلوات بر آن حضرت بفرستد و او ممنوع نمى شود و رها نمى كرد ، امر به قتل او مى كند ، [ و ]او را مى كشند . و مى گفته : ربيبه زنا دهنده گناهش كمتر است از كسى كه در مناره صدا بلند كند به صلوات بر پيغمبر ، و امر را بر مريدها و اصحاب منحوس خود مشتبه مى كرده به تدليس كه اين اقدامات براى محافظت بر توحيد و يگانه پرستى خدا است ، كه لعنت خدا بر فعل و قول آن مطرود مردود باد . و منع مى كرده از دعا خواندن بعد از نماز و مى گفت بدعت است . و در روز جمعه در مسجد ذريعه خطبه مى خوانده و مى گفته در خطبه اش كه هركس توسل به پيغمبر پيدا كند كافر است . پس مردى به او گفت كه : توسل به رسول صلى الله عليه و آله وسلم اجماعى و اتفاقى تمام مسلمان ها است حتى رافضه و خوارج و اهل بدعت ، تمام قائلند به صحّت توسّل به رسول صلى الله عليه و آله وسلم پس چرا فتوى به كفر مى دهى ؟ پس محمّد ابن عبدالوهّاب _ لعنه اللّه _ گفت : براى آنكه عمر در استسقاء و طلب باران توسّل به عبّاس پيدا كرد و توسّل به پيغمبر پيدا نكرد و مقصودش اين بود كه پيامبر مرده بود. پس آن مرد جواب داد كه : اين حجّت بر ضرر تو دلالت دارد چراكه عمر خواسته اعلام كند جواز توسّل به غير پيغمبر را ، پس چگونه منع مى كند توسّل به خود پيغمبر را و حال آنكه عمر روايت كرده توسّل آدم را به پيغمبر صلى الله عليه و آله قبل از خلقت او در عالم دنيا ؟ پس آن جاهل عنود مبهوت و متحيّر ماند و بر كوردلى خود باقى بود ، فاعتبروا يا اولى الابصار .

.

ص: 323

كسى كه اين طور كج و معوج باشد رأى سخيف او ، چه استبعاد دارد فتوى دادن او به حرمت بناء بقعه و عمارت بر قبور حجج الهيّه و وجوب خراب كردن آنها و حرمت نماز خواندن در حرم هاى مقدّسه آنها و حرمت مسح و بوسيدن ضرايح منوّره آن بزرگواران و حرمت چراغ روشن كردن و نذر و ذبح براى آنها نمودن از اين قبيل فتاوى باطله و خرافات سخيفه به خيال فاسد آنكه مسلمان ها به اين اعمال مثل بت پرست ها سنگ و چوب را مى پرستند يا مثل بت پرست ها براى بت هاى خود قربانى مى كنند از اين قبيل وسوسه هاى شيطانى كه نزديك است از اثر اقوال و اعمال و نيّات فاسده آن مردود آسمان ها شكافته شود و كوه ها از جاى كنده شود . و اگر مى خواست استكشاف حقايق اين اعمال را از مسلمين و دوستان ائمّه هدى بنمايد به سهولت مى توانست بر خود كشف نمايد قبل از آنكه احكام مبدعه بر ضدّ سنن اسلام و شعائر دين جعل كند بلكه بر هر ذى شعورى مخفى نيست كه مقصود مسلمين از اين اعمال نيست مگر تقرّب به خداوند ورسيدن به ثواب موعود در آن ، و اگر ذبح و قربانى كنند مقصود آنها هديه نمودن ثواب اوست به سوى آن حجج الهيّه ، چنانچه از براى ساير اموات هم ثواب اعمال خيريّه راهديه مى كنند و مقصود از آن هديه نيست مگر تقرّب به خداوند اين است كه در وقت ذبح جز اسم خدا ذكر ديگرى نمى كنند . و مقصود آنها از بوسيدن و مسح و تقبيل نيست مگر اظهار دوستى و مودّت ، كه به مضمون آيات قرآن عظيم و سنّت نبى كريم مأمور مى باشند و رخصت داده

.

ص: 324

شده چنانچه فرموده : « قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (1) و اخبار درباره دوستى آنها به طرق عامّه و خاصّه به شماره درنيايد و در كتب مفصّله سنّى وشيعه مسطور است، وصاحب آن رأى سخيف نچشيده است حلاوت دوستى پيغمبر و آل او را بلكه بويى از آن محبّت به مشام او نرسيده و اگر رسيده بود مى فهميد كه مسلمين و دوستان آل محمّد كه به آب آن محبّت خمير شده اند و دوستى آن خاندان با شير اندرون شده و با جان به در شود در اين اعمال به واسطه دوستى معذورند و از آثار محبّت ايشان است به آن خانواده و آن محبّت به نصّ قرآن وسيله تقرّب به خدا است ، خوش گفته شاعر عرب : ذوقي اُميمة ما أذوق وبعدها ما شئت قولي يعنى از آنچه من چشيده ام بچش ، پس هرچه خواهى بگو . و آن گمان بدى را كه به مسلمين و دوستان خانواده طهارت برده است كه به اين اعمال نزد قبور ائمّه خود سنگ و چوب مى پرستند ، اين شعر شاعر عرب براى جواب او بس است : أمرّ على الدّيار ديار ليلى اُقبّل الجدار وذالجدار وما حبّ الدّيار شغفن قلبي ولكن حبّ من سكن الدّيار خلاصه معنى آنكه ، مرور كرد مجنون بر ديار و شهر ليلى و بوسيد ديوارهاى آن شهر را ، نه مقصودش بوسيدن ديوار بود بلكه مقصود بوسيدن ليلى بود كه در آن شهر و ديار منزل دارد . همچنين مقصود مسلمين از بوسيدن درب و ضريح ائمّه هدى عليهم السلام ، پرستش چوب و سنگ نيست ، بلكه مقصود آنها اظهار دوستى

.


1- .شورى/23 .

ص: 325

به ايشان است و آن دوستى وسيله تقرّب به خداست و گذشته از آن اخبارى كه دلالت دارد بر اباحه اين اعمال ، بلكه استحباب آن بسيار است ، امّا از طريق شيعه كه اخبار عديده نقل شده و در كتب مفصّله زيارات مسطور است ، و چون آنها مسلّم خصم نيست نقل نمى كنيم ولكن از براى به خاك ماليدن بينى آن دشمن هاى دين و معاندين ، چند خبرى از اخبار منقوله از كتاب هاى مسلّمه خودشان نقل مى شود . من جمله نقل نموده عبداللّه بن احمد ابن حنبل در كتاب « علل و سؤالات » كه گفت : سؤال كردم از پدرم از مردى كه مس مى كند منبر پيغمبر را براى تبرّك به آن و مى بوسد او را و همچنين قبر مطهّر آن حضرت را به اميد ثواب از خداوند ؟ پس گفت : باكى نيست به آن . و ديگر روايت شده از يحيى بن سعيد شيخ مالك آنكه وقتى كه خواست به طرف عراق برود ، آمد به سوى منبر پيغمبر و مسح كرد آن را و نقل كرد از مالك تبرّك به منبر را و نقل نمود از پسر عمر كه آن هم چنين مى كرد . و سبكى گفته كه منع از مسح نمودن اجماعى نيست و استدلال نموده به آنچه روايت كرده يحيى بن حسن از عمر بن خالد از پسر نباته از كثير بن زيد از مطلب ابن عبداللّه كه گفت : مروان بن حكم آمد ديد مردى به قبر پيغمبر چسبيده ، پس مروان گردن او را گرفت و گفت ؟ چه مى كنى ؟ پس او گفت : من با سنگ و گل كارى ندارم بلكه مقصود من توسّل به پيغمبر است ، و بيان كرد روايت احمد را و آن مرد ابو ايّوب انصارى بوده ، و خصم مى داند كه او از بزرگان اصحاب بوده .

.

ص: 326

و همچنين نقل شده از بلال مؤذّن پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم كه او صورت خود را بر قبر پيغمبر مى گذارد . و درباره رو كردن و توجه به قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نمودن در وقت دعاء روايت كرده وهب از امام مالك كه گفت ابو جعفر وانقى از براى امام مالك : يا اباعبداللّه ! آيا رو به قبله كنم و دعا كنم يا رو به قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم نمايم ؟ پس گفت امام مالك : يا اباعبداللّه ! رو مگردان از پيغمبر و حال آنكه آن حضرت وسيله توست و وسيله پدرت آدم بوده . و درباره بناء بقعه براى آن قبور محترمه وارد شده از طريق اهل تسنّن كه اوّل كسى كه بناء حجره نمود براى قبر مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم عمر بود بعد از اينكه اساس آن از جريده درخت خرما بود ، چنانچه تصريح نموده بر آن سمهودى در كتاب « وفا » ، پس از آن خلفاء به نوبت هريك تعمير كردند آن بقعه مباركه را تا امروز به اين مرتبه رسيده . پس آيا مقصود عمر از بناى آن بقعه آن بود كه تمثالى بسازد و او را بتى قرار دهد كه مردم او را به غير حق بپرستند ؟ يا آن كه مقصود تعظيم شعارى از شعائر اللّه بود چنانچه خدا مى فرمايد : « وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ » (1) و اگر تعظيم و تكريم مرقد مبارك او تعظيم شعائر اللّه نباشد پس چيست شعائر اللّه ؟ و منقول است از بنانى واعظ اهل حجاز كه فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله با على عليه السلام : بخدا قسم هرآينه كشته مى شوى به زمين عراق و دفن مى شوى در آن زمين . پس

.


1- .حج/32 .

ص: 327

على عليه السلام عرض كرد: چيست از اجر و ثواب از براى كسى كه زيارت كند قبرهاى ما را و تعمير كند آنها را و معاهده و تجديد عهد كند با آنها ؟ پس فرمود : اى اباالحسن ! خدا قرار داده قبر تو را و قبر دو فرزند تو را بقعه اى از بقعه هاى بهشت ، و خداوند قرارداده دل هاى نجيب هاى از خلق خود را و برگزيدگان از بندگان خود را كه ميل كنند به سوى شما و تعمير كنند قبور شما را و بسيار زيارت كنند قبرها را براى تقرّب به سوى خدا و براى دوستى رسول خدا . يا على ! كسى كه تعمير كند قبرهاى شما را و تجديد عهد به آنها نمايد پس مثل كسى است كه اعانت كرده باشد سليمان بن داود را بر بناء بيت المقدس و كسى كه زيارت كند قبور شما را ، معادل است با ثواب هفتاد حج بعد از حجة الاسلام و از گناهان خود بيرون مى رود مثل روزى كه از مادر متولد شده است (1) . و در حديث ديگر به اين بيان شريف از طرف عامه نقل شده و از طرف شيعه هم نقل شده كه سابقاً در بيان اجر و ثواب زيارت اولاد رسول صلى الله عليه و آله وسلمنقل نموديم . و صاحب كتاب « منهج » گفته كه اصل در بناء قبه ها و تعمير قبرهاى شريفه روايت بنانى واعظ اهل حجاز است ، پس از آن حديث مسطور را ذكر نموده و تصريح پيغمبر را در آن حديث شريف دانستى كه فرمود : كسى كه تعمير كند قبر ايشان را مثل كسى است كه اعانت كرده باشد سليمان را در بناء بيت المقدس . پس واضح شد كه بناى آن قبور مباركه و تعمير آنها نيست مگر تعظيم شعائر اللّه جلّ شأنه ، پس چگونه مى تواند خصم انكار كند

.


1- .التهذيب ج6 ص22 وص107 ؛ بحار الأنوار ج97 ص120.

ص: 328

مگر از راه جحود وعناد ، فلعنة اللّه على المعاندين وجعلهم من المخلّدين في النّار الجحيم. و چگونه مى توان انكار نمود و حال آنكه بالحس والعيان ببيند قبه هاى عاليه و بناهاى رفيعه را بر قبور پيغمبرها را در بيت المقدس و غيره و ائمه هدى و اولاد ايشان و صحابه كبار و مرقدهاى علماء و صالحين و شهداء كه در هر مملكت وبلدى از بلاد اسلامى ومملكت اسلام هست از مصر و حجاز و عراق وسوريه و فلسطين و بلاد ايران و غيره ، پس آيا آن بقعه هاى عاليه را مسلمين بنا كرده اند يا كفار يا خود به خود پيدا شده ؟ اگر مسلمين بنا نموده و حق هم اين است چراكه آن دو قسم ديگر معقول نيست و اين اجماع و اتفاق قولى وعملى مسلمين است در جميع بلاد اسلامى ، پس چگونه قاضى وهابى _ خذله اللّه _ گفته بناء قبور ممنوع است اجماعاً ؟ براى صحّت احاديث مى گوييم كدام حديث تصريح معنى دارد وبا آن فهم كجِ معوج چه فهميدى از احاديث؟ بلى ، نظر به آنكه بعضى اهل ضلالت و گمراهى و بعضى مذاهب مستحدثه ، قبور انبياء و اولياء خود را مسجد و سجده گاه خود قرار دادند بلكه عبادت خود قرار دادند كه از هر طرف رو به آن قبر بايستند ، اگرچه به كعبه و قبله عبادت باشد و مودّت او را مى كشيدند و در مقابل مى گذاردند و به طرف او سجده و عبادت مى كردند پس از آن منع نمودند ، چنانچه در روايت نموده مسلم در صحيح خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود : از طايفه اهل باطل كه چون مرد صالحى از ايشان بميرد بنا مى كنند بر قبر سجده گاهى و تصوير صورت او را در آن مى كنند ، آنها بدان خلق خدا هستند روز قيامت و فرمود :

.

ص: 329

خدا لعنت كند كرده آن كسانى را كه گرفتند قبرهاى پيغمبر خود را سجده گاه و منع بليغ نمود كه نبايد از اين امّت كسى چنين كارى بكند و فرمودند : نماز روبروى قبر مكروه است چراكه شبيه مى شوند به آن كسانى كه قبر انبياء را سجده گاه و بت خود قرار دادند ، و همچنين كراهت داشتن نماز خواندن روبروى صورت و آتش براى آنكه آن هم شبيه به بت پرستان و آتش پرست ها مى باشد . و نظر به همين بيان است حديثى كه مسلم نقل كرده از على عليه السلام كه فرمود به ابى الهياج : تو را مبعوث مى كنم بر آنچه پيغمبر مرا مبعوث گردانيد از آنكه مگذار صورتى را مگر آنكه او را محو كنى و مگذار قبر مشرّف بر خرابى را مگر آنكه او را مساوى زمين كنى 1 كه مراد همان قبوريست كه او را قبله و سجده گاه قرار داده اند بعضى اهل باطل ، نه آن قبرى كه از شعائر اللّه است و معبد مسلمان هاست كه خدا را در آن به يگانگى مى پرستند و به توسل به آن به سوى حق تقرّب مى جويند و مزيد اجر و ثواب را اميدوارند . قاضى مردود گمان كرده مسلمانها آن قبرها را بت خود قرار داده اند . « حفظت شيئاً وغابت عنك أشياءُ ». مطلبى را در نظر گرفته و مابقى مطالب را فراموش كرده ، اگر مقصود از قبورى كه على عليه السلام امر فرمود به تسويه آن ، تمام قبور بود ، پس چگونه شد كه زمانِ حكومت مطلقه خود ، امر نفرمود به هدم و

.

ص: 330

خراب كردن قبور انبياء سلف با آن بنيان محكم در فلسطين و سوريه و عراق و ايران ؟ و اگر مى خواست چنين مطلبى را هرآينه در اسرع وقت حكم به آن مى فرمود و ابوالهياج و غيره اطاعت آن مى نمودند ؟ و اگر چنين مطلب مسلّمى بود چرا خاتم انبياء صلى الله عليه و آله وسلم چنانچه امر فرمود به شكستن بت ها ، امر نفرمود به خراب كردن قبور انبياء سلف و غيره كه به عقيده قاضى وهّابى به مثل بت ، آنها را پرستش مى كنند ؟ پس بداند و بفهمد با آن فهم كجِ معوج خود كه توجه مسلمانان به آن قبور شريفه نه به واسطه بت پرستى است بلكه براى توسل و طلب شفاعت و تقرّب به حق است و از اين جهت منع نفرمودند و امر به تخريب نكردند ، بلكه آثار قبور انبياء گذشته مثل قبر دانيال پيغمبر در شوشتر و قبر هود و صالح و يونس و ذى الكفل و يوشع در بابل و غرى نجف اشرف و قبور انبياء مدفون در بيت المقدس و بناء سنگ بر قبر اسماعيل و مادرش هاجر هرآينه بزرگترين دليل است بر آنكه اهتمام امم سابقه از يهود و نصارى و غيره در تعظيم مرقدهاى انبياء گذشته ، كمتر از اهتمام مسلمين نبوده در تعظيم مرقد پيغمبر و امام هاى خود و آنكه از صدر عالم تا امروز بناى ملل مختلفه بر اين اهتمام بوده و سيره مستمرّه قديمه و جديده بر اين است ، پس چگونه قاضى وهّابى و امثال او ، از دنياپرستان ، حكم كردند به حرمت بناء قبور بر قبور شريفه و آن علامت هاى هدايت دينيّه و وجوب خراب كردن آن بنيان هاى محكم ؟ و چقدر جرأت كردند آنها بر هتك حرمت پيغمبر و اهل بيت او ؟ آيا خداوند امر نكرده است به مودّت ايشان در كتاب آسمانى خود قرآن مجيد كه فرمود : « قُل لا

.

ص: 331

أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (1) . آيا به خراب كردن قبور آنها اظهار محبّت مى شود با ايشان ؟ يا به غارت نمودن اثاثيه آن قبور مطهّره از چراغ و غيره مى خواهند به اجر و ثواب حق ، تقرب پيدا كنند و اداء مزد رسالت آن حضرت نمايند ؟ آه آه واويل و واسفا ، بسوزد و خون شود دل هاى شيعه كه اينطور بى احترامى به قبور پيشوايان دين و مذهب ما شود و جلوگيرى و جبران نكنند يا بتوانند كنند . خدايا ! چه شده كه هشتصد كرور مسلمان هاى عالم تخميناً نتوانند دفع يك طايفه دشمن از خود كنند ، نيست مگر به واسطه ضعف اسلام و غلبه كفر و نداشتن عصبيّت دينى و نبودن اتفاق بين مسلمين . « اللّهمّ ! أرنيالطلعة الرشيدة والغرّة الحميدة » . و امان از فتنه هاى آخر الزمان و فتنه نجد . در كتاب « خلاصة الكلام » نقل شده حديثى كه : « سيظهر من نجد شيطان تزلزل جزيرة العرب من فتنته » . يعنى زود باشد كه ظاهر شود از نجد شيطانى كه متزلزل و مضطرب نمايد اهل جزيرة العرب را . پس از صدور آن فتواى ناحق برخلاف ضرورت دين و اجماع مسلمين حكم شد از سلطه كفر و عناد ، بر خراب كردن قبور شريفه قبرستان بقيع مدينه طيّبه از داخل و خارج از قبور اولاد پيغمبر و زوجات طاهرات و صحابه او و بزرگان دين از شهداء صالحين و از هشتم شهر شوّال سنه هزار و سيصد و چهل و

.


1- .شورى/23 .

ص: 332

چهار هجرى شروع نمودند در تخريب آنها و تنفيذ آن حكم ناحق و آنچه خبر داده اند هيجده بقعه و قبه مباركه را در مدينه و خارج مدينه خراب كرده اند : 1 . قبّه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه مشتمل بوده بر قبر صدّيقه طاهره فاطمه زهراء عليهاالسلام و قبر چهار امام حضرت حسن سبط اكبر و حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق _ عليهم الصلاة والسلام _ و قبر عبّاس ابن عبدالمطّلب ، و بعداز خراب كردن آن بقعه مباركه قبور شريفه را هم خراب و مساوى نموده اند . 1 . قبّه مولانا ابراهيم ، فرزند عزيز حضرت رسول است . 3 . بقعه زن هاى پيغمبر است صلى الله عليه و آله وسلم . 4 . قبه عمّه هاى آن حضرت است . 5 . حليمه سعديّه دايه و شيرده آن حضرت است . 6 . قبّه مولانا اسماعيل ، فرزند عزيز حضرت جعفر صادق عليه السلام است . 7 . قبّة فاطمه بنت اسد ، مادر اميرالمؤمنين است . 8 . ابو سعيد خدرى است . 9 . قبّه شريفه سيّدنا عبداللّه ، پدر حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم است . 10 . قبّه شريفه سيّدنا حمزه سيّدالشهداء ، عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم است در خارج مدينه . 11 . على عريضى ، پسر امام جعفر صادق عليه السلام است [ كه ] در خارج مدينه منوّره مى باشد . 12 . قبّه زكى الدين ، در خارج مدينه مى باشد . 13 . قبّه مالك ابو سعيد از شهداء احد است داخل مدينه منوّره .

.

ص: 333

14 . قبّه ثنايا و دندان مبارك پيغمبر در خارج مدينه . 15 . مضجع (1) و خوابگاه حمزه عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم خارج مدينه . 16 . قبّه مولانا عقيل برادر اميرالمؤمنين عليه السلام . 17 _ بيت الاحزان فاطمه عليهاالسلام . 18 _ قبّة عثمان بن عفّان در قبرستان بقيع (2) . فعلى مصائب الاسلام ومصائب آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم فليبك الباكون وليندب النّادبون ، پس اى مسلمان هاى عالم در مصيبت هاى اسلام و مصيبت هاى اهلبيت پيغمبر خود گريه كنيد و بر خرابى بقعه ها و مرقدهاى منوّره آنها ندبه و ضجّه كنيد . آه واويلا و وامصيبتا على اندراس قبور آل محمّد وتخريب معابد المسلمين وملجأ المؤمنين ، آل محمّد هم خودشان مظلوم بودند و هم قبورشان مظلوم شد ، أين بقيّة اللّه التي لا تخلو من العترة الطاهرة ؟ أين المعدّ لقطع دابر الظلمة ؟ أين المنتظر لإقامة الأمت والعوج ؟ أين المرتضى لإزالة الجور والعدوان؟ أين محيي معالم الدين وأهله؟ وأين قاصم شوكة المعتدين؟ أين مبيد أهل الفسوق والعصيان ؟ أين حاصد فروع الغيّ والشقاق ؟ أين مستأصل أهل العناد والتضليل ؟ كجاست حضرت بقيّة اللّه ؟ كجاست قطع كننده پشت ظلمه ؟ كجاست ميراننده پليدى و كجى ؟ كجاست زنده كننده نشانه هاى دين ؟ كجاست مستأصل كننده به اهل عناد و گمراهى ؟

.


1- .در نسخه « مصرع » آمده بود ، كه ظاهراً صحيح ، « مضجع » به معنى آرامگاه و خوابگاه است .
2- .باور بسيارى اين است كه ، قبر عثمانِ موجود در بقيعِ كنونى ، آرامگاه عثمان بن مظعون است و نه عثمان بن عفّان.

ص: 334

«اللّهمّ إنّا نشكو إليك فقد نبيّنا وغيبة وليّنا وقلّة عددنا وكثرة عدوّنا وشدّة الفتن بنا وتظاهر الزمان علينا» (1) . وهذه ليست أوّل قارورة كسرت في الإسلام، اين اوّل شكستى نيست كه به اسم طرفدارى اسلام بر عالم اسلاميّت وارد آورده اند ، بلكه اغلب مصائب و صدماتى كه از معاندين دين مبين و دشمن هاى اسلام بر اسلام وارد آمده به اسم طرفدارى اسلام بوده و به فرمايش شاه اولياء «كلمةُ حقٍّ يُراد بها الباطل» (2) بلكه اجانب و كفّار هم از صدر اسلام تا امروز اغلب صدمه و لطمه هايى كه به بلاد اسلام و مسلمين زده اند به اسم اسلام و [ به ] دست منافقين و دشمن هاى خانگى بوده ، چنانچه شريح قاضى منافق براى حبّ دنيا حكم به قتل فرزند رسول صلى الله عليه و آله وسلماباعبداللّه الحسين عليه السلام نمود با آن مقامات عاليه آن حضرت و وصاياى حضرت رسول نسبت به آن بزرگوار . قرآن كنند حفظ و به طه كِشند تيغ يس كنند حرز و امام مبين كُشند قاضى مردود وهابى به اسم محافظت بر توحيد و نگه دارى از بت پرستى بقعه هاى مقدّسه ائمّه دين و معابد مسلمين و نشانه هاى ايمان و يقين را فتوى به حرمت و وجوب تخريب مى دهد . آيا تا به امروز ندانسته است تمام مسلمان هاى عالم خدا را به يگانگى مى پرستند : الهاً واحداً أحداً صمداً لم يتّخذ صاحبة ولا ولداً ، و هيچ كس در الوهيّت و شئونات خدايى شريك براى خدا قرار نمى دهند : وحده لا شريك له ، سواى آنكه ايشان را عقيده هست به آنكه از

.


1- .مستدرك الوسائل ج4 ص404.
2- .نهج البلاغه ص45 ق198.

ص: 335

براى خدا دوستانى هست كه قبول مى فرمايد شفاعت آنها را و مستجاب مى كند دعاى آنها را ، پس به واسطه حوايج خود ايشان را پيشوا قرار دهند و توجه به سوى آنها نمايند و توسل بديشان پيدا كنند و آنها را واسطه بگيرند براى آنكه سفراء الهيّه هستند : الذين اجتباهم من خلقه واصطفاهم من عباده . خدا آنها را برگزيده از خلق خود و فضيلت داده بر بندگان خود ، پس از اين جهت مسلمان ها رو به اين قبور منوّره و ضرايح مقدّسه مى آورند و از راه هاى دور مى آيند كه توسل پيدا كنند و استشفاء نمايند و زيارت كنند و پناهنده شوند ، نه آنطور كه قاضى وهابى و اتباع او خيال كرده اند و به مذهب كج خود گمان بد برده اند كه مسلمان ها مى پرستند آن ضرايح شريفه را يا صاحبان آن قبور مطهّره را، نعوذ باللّه ونستجير به ممّا يقولون . و شايد ظاهر بعضى اعمال ايشان آنها را به اين وهم باطل و حكم ناحق كشانيده و ندانسته كه « إنّما الأعمال بالنيّات » (1) ، و تفحّص از نيّات خالصه مسلمين نكرده جرأت بر چنين حكم غير ما انزل اللّه نموده ، چگونه مى توان در اين مواقع اكتفا به ظاهر اعمال نمود و به ظاهر آن حكم نمود و الاّ چه مى كند قاضى وهابى با سجده ملائكه از براى آدم ابوالبشر و سجده يعقوب و اولاد يعقوب براى فرزند و برادر خود يوسف عليه السلام ؟ آيا مى توان گفت نعوذ باللّه آنها سجده براى غير خدا نمودند و كافر شدند ؟ يا آنكه مقصود و نيّت آنها خدا بود ، اگرچه به ظاهر عمل براى غير خدا بود و آن سجده به امر خدا بود چنانچه توسّل و استشفاء مسلمان ها هم به آن ارواح مقدّسه و قبور منوّره به امر خداوند و

.


1- .التهذيب ج1 ص82 ؛ عوالي اللآلي ج1 ص380.

ص: 336

اخبار متواتره است ؟ و اگر بگويى چه دليل هست بر جواز توسّل به غير خدا و استشفاء به غير او و چگونه توسّل به مرده پيدا مى كنند و حال آنكه نمى شنود و نمى فهمد ؟ و چگونه زيارت قبر مى كند و حال آنكه در قبر كسى نيست كه بداند ؟ مى گوييم : امّا استشفاء و طلب شفاعت و توسّل به محمّد و آل محمّد _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ به اضافه از اجماع و اتفاق مسلمان هاى عالم بر جواز آن ، روايات كثيره متواتره از طرق خاصّه و عامّه رسيده در باب شفاعت و استشفاء از آن خانواده رسالت عليهم السلام و از براى اتمام حجّت بر خصم چندين روايت از كتب عامّه نقل مى شود : من جمله روايت نموده حاكم و تصحيح نموده او را آنكه آدم عليه السلام چون خطا كرد گفت : « يا ربّ ! أسألك بحقّ محمّد صلى الله عليه و آله وسلم لما غفرت لي » . يعنى پروردگار من سؤال مى كنم تو را به حق محمّد براى آنكه بيامرزى مرا . پس خطاب شد : اى آدم ! چگونه شناختى محمّد را ؟ گفت : چون مرا خلق كردى نگاه كردم به عرش پس ديدم نوشته است : لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ، و اسم او را قرين اسم خود قرارداده اى ، پس شناختم او را كه محبوب ترين خلق است بسوى تو (1) . و از عثمان ابن حنيف نقل شده كه مردى درد چشم داشت ، خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمرسيد و عرض كرد : دعا كن خدا مرا عافيت دهد . پس حضرت فرمود : اگر خواهى صبر كن و آن از براى تو بهتر است ، و اگر خواهى دعا كنم .

.


1- .الأمالي اللصدوق رحمه الله ص287 المجلس التاسع والثلاثون.

ص: 337

عرض كرد : دعا كن . پس فرمود : وضو بگير و اين دعا بخوان : « اللّهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرّحمة يا محمّد إنّي توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي ليقضيها لي اللّهمّ شفّع » (1) . يعنى ، خدا سؤال مى كنم تو را و توجّه مى كنم به سوى تو به نبى تو محمّد ، پيغمبر رحمت ، اى محمّد ! من به واسطه تو به سوى پروردگار خود توجه مى كنم در حاجت خود براى آنكه روا كند آن را، خدايا او را شفيع من قرار ده . پس اين حديث دلالت دارد بر جواز شفاعت دو دنيا و جواز استغاثه از آن حضرت ، و ترمذى و نسائى از رواة عامّه باتصحيح بيهقى نقل نموده اند با زياده « فقامَ وأبصر » (2) . يعنى آن مرد از اثر آن دعا برخاست با چشم سالم بينا . و روايت نموده طبرانى از عثمان ابن حنيف ، اينكه مردى مكرّر آمد نزد عثمان ابن عفّان براى حاجتى ، پس او التفاتى به او ننمود ، پس او شكايت نمود نزد ابن حنيف ، ابن حنيف گفت به او : برو وضو بگير و اين دعا بخوان ، و همان مضمون دعا چشم درد را خواند ، پس آن مرد خواند ، ناگاه آمد دربان و او را بنزد عثمان بن عفّان برد و حاجت او را روا نمود (3) . و در « صحيح » از انس بن مالك نقل شده كه عمر ابن خطّاب وقتى كه باران نمى آمد وقحطى بود به توسط عبّاس عموى پيغمبر استسقاء مى كرد ، مى گفت: اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّك فتسقينا وإنّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّك فاسقنا (4) . يعنى

.


1- .الخرائج والجرائح ج1 ص55 ؛ بحار الأنوار ج91 ص5.
2- .الخصائص ص83.
3- .مجمع الزوائد ج5 ص98.
4- .صحيح البخارى ج9 ص16.

ص: 338

خدايا ما توسل پيدا مى كرديم به پيغمبر تو پس آب دادى ما را ، و ما باز توسل پيدا مى كنيم به عموى پيغمبر تو پس آب ده ما را ؛ پس آب داده شدند. و در روايت حافظ نقل شده كه عمر گفت : اللّهمّ إنّا نستسقيك بعمّ نبيّنا ونستشفع بشيبته ، فسقوا (1) . و اخبار درباره طلب شفاعت از آن حضرت در حيات و بعد از موت و به آل اطهار آن حضرت بسيار است و اين مختصر جاى نقل آن نيست . امّا شنيدن آن ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده محترمه بعد از موت ، اول اجماع و اتفاق خود اهل تسنن است بر آن ، چنانچه در كتاب اعتقادات بيهقى نقل شده بلكه اتفاق تمام مسلمان ها بر آن است و روايات كثيره بر آن دلالت دارد : من جمله ابو داود در سنن خود روايت نموده از ابو هريره مرفوعاً از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم[ كه ] فرمود : نيست احدى كه بر من سلام كند مگر آنكه خداوند روح مرا برگرداند تا جواب سلام او را به او رد نماى م (2) . و ديگر ابن قدامه از احمد روايت نموده و نسائى نيز روايت نموده ازپيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمكه فرمود : به درستى كه خدا را ملائكه اى هست سياحت كننده در زمين كه مى رسانند از امّت من سلام را (3) . و از ابوهريره نقل شده روايتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود :

.


1- .تاريخ مدينة دمشق ج26 ص361.
2- .سنن ابى داوود ج1 ص194.
3- .مسند احمد ج42 ص204.

ص: 339

كسى كه صلوات فرستد بر من نزد من ، مى شنوم آن را (1) . و ديگر از او نقل شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه صلوات فرستد بر من نزد قبر من ، خداوند موكّل گرداند به آن صلوات ملكى را كه صلوات را به من برساند (2) . و از ابن عبّاس نقل شده از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود : بسيار صلوات فرستيد بر من روز جمعه ، چراكه صلوات شما عرضه مى شود بر من . پس عرض كرد : چگونه عرضه مى شود بر شما و حال آنكه پوسيده شده اى ؟ فرمود : خدا حرام كرده است بر زمين گوشت پيغمبرها را (3) . از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود : علم من بعد از وفات مثل علم من است در حيات من (4) . و باز از آن حضرت نقل شده كه فرمود : خدا ملكى را موكّل نموده مى شنواند به من گفتار خلايق را و مى ايستد بر قبر من ، پس صلوات نفرستد بر من احدى مگر آنكه گويد : اى محمّد ! فلان پسر فلان ، صلوات مى فرستد بر تو ، صلوات فرستيد بر من هركجا كه هستيد ، چراكه صلوات شما مى رسد به من (5) . و به روايت ثقه نقل شده از انس از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم اينكه ، پيغمبرها زنده اند در

.


1- .مجمع الزوائد ج4 ص109.
2- .مستدرك الوسائل ج5 ص336.
3- .مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج3 ص245.
4- .مصدر اين سخن را نيافتم.
5- .الجعفريات ص216 ؛ مستدرك الوسائل ج10 ص189.

ص: 340

قبرهاى خود (1) . و از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم [ است ] كه فرمود : مرور كردم به قبر موسى بن عمران پس ديدم او را كه نماز مى خواند (2) . و خداوند در قرآن در حقّ شهداء فرمود : « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ » (3) . يعنى : گمان نكنيد آن كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده باشند ، بلكه زنده اند نزد پروردگار خود روزى داده مى شوند . و در روايت صحيحه وارد شده كه سؤال شد از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم كه يا رسول اللّه ! آيا مرده ها حرف مى زنند ؟ فرمود : بلى و [ به ] ديدن يكديگر مى روند 4 . و روايت نموده بخارى آنكه شهداء و ساير مؤمنين وقتى كه مسلمانى آنها را زيارت كند و بر آنها سلام نمايد مى شناسند او را و رد مى كنند بر او سلام را (4) . و از ابن عبّاس نقل شده : نيست كسى كه مرور كند بر قبر مردى كه او را بشناسد مگر آنكه آن ميّت او را مى شناسد و سلام او را جواب دهد (5) .

.


1- .سعد السعود ص151 ، باختلاف بسيار در نقل.
2- .قال صلى الله عليه و آله وسلم : أنبياء اللّه لا يموتون . بحار الانوار ج6 ص207.
3- .آل عمران/169 .
4- .صحيح البخاري ج4 ص204.
5- .كنز العمال ج14 ص405.

ص: 341

و شيخ تقى الدين سبكى شافعى گفته آنكه زندگانى انبياء و شهداء در قبرهاى آنها مثل زندگانى آنهاست در دنيا . و دلالت دارد نيز بر آن نماز خواندن موسى و ساير انبياء در شب معراج با پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم . و امّا شعور و فهم عالى آن عقول مجرّده و ذوات مقدّسه به زوّار قبور آنها ، پس دلالت دارد بر آن اخبار گذشته و ديگر اخبار كثيره متظافره مستفيضه بلكه متواتره به طرق عامّه و خاصّه به جهت ترغيب و تحريص به زيارت آن قبور شريفه از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمّه و مؤمنين و مسلمين ، و ما براى الزام خصم از كتب عامّه نقل مى كنيم : من جمله در كتب صحيحه ايشان از نافع بن عمر نقل شده كه گفت : فرمودپيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم : كسى كه زيارت كند مرا واجب شود براى او شفاعت من (1) . و فرمود : كسى كه بيايد براى زيارت من كه نباشد او را حاجتى جز زيارت من ، _ يعنى خالص باشد _ ، بر من سزاوار است كه در قيامت شفيع او باشم . و از ليث و مجاهد از عمر نقل شده كه گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه حج كند و زيارت كند قبر مرا بعد از وفات من ، مثل كسى [ است ] كه زيارت كرده باشد مرا در حيات و زندگانى من (2) .

.


1- .سبل الهدى والرشاد ج12 ص375.
2- .السنن الكبرى ج5 ص246.

ص: 342

و از ابن عمر نقل شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه حج كند و مرا زيارت نكند ، پس به تحقيق كه بر من جفا كرده (1) . از عايشه از ابن عمر نقل شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه زيارت كند مرا ، مى باشم من شاهد و شفيع او روز قيامت (2) . و از انس ابن مالك نقل شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : كسى كه زيارت كند قبر مرا واجب شود براى او شفاعت من روز قيامت (3) . و از ابن عمر نقل شده كه ايستاده بود نزد قبر مبارك پيغمبر و سلام مى كرد به آن حضرت و ابى بكر و عمر ، سؤال كرد از او عانف كه آيا عمر سلام مى كرد به قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم ؟ گفت : ديدم عمر را كه صد مرتبه يا زياده سلام كرد بر قبر پيغمبر و بر ابى بكر (4) . و نقل كرده دارقطنى از على عليه السلام كه داخل مسجد شد و سلام كرد بر قبر مطهّرپيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم . و صاحب كتاب منهج گفته : روايات درباره زيارت آن حضرت و شفاعت براى زوّار خود داخل در قسم تواتر است و عمل اصحاب و تابعين اهل بيت بر آن است ، و از اين جهت قاضى عياض گفته در كتاب شفا كه استحباب زيارت رسول خدا اجماع جميع مسلمين است . بلكه روايات درباره زيارت ساير قبور از مسلمين به حدّ تواتر است از سنّى

.


1- .كنز العمّال ج5 ص135.
2- .كنز العمّال ج15 ص652.
3- .مجمع الزوائد ج4 ص182.
4- .المعجم الكبير ج2 ص84.

ص: 343

و شيعه : من جمله روايت كرده بريدة از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود : كجا من منع كردم شما را از زيارت قبور پس زيارت كنيد آنها را 1 . و فرمود به ابى ذر : يا اباذر ! زيارت كن قبور را ولكن شب زيارت مكن (1) . و از ابى هريره نقل شده كه پيغمبر فرمود : زيارت كنيد قبرها را ، چراكه مرگ را بياد شما مى آورد 3 . و از بريدة نقل شده كه وقتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم به قبرستان تشريف مى برد مى فرمود :

.


1- .صحيح مسلم ج3 ص75.

ص: 344

« السّلام عليكم أهل ديار من المؤمنين والمسلمين » (1) . و در « صحيح مسلم » است از ابن عبّاس كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم آخر شب به قبرستان بقيع مى رفت و مى فرمود : « السلام عليكم » 2 . پس انكار وهّابى از استحباب زيارت قبور از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و مسلمين با اين تواتر اخبار و نصوص صريحه و فتاوى معتبره كه جمله [ اى ] از آن ذكر شد ، انكار چيزى است كه اجماع مسلمين بر آن است ، بلكه ضرورى دين است ، فاعتبروا يا اولى الابصار . و از غرايب و عجائب زمان است كه با اخبار و آثار متواتره كه از اول تا به اينجا جمله اى از آنها ذكر شد ، از كتب معتبره خودشان در باب بناء قبور و احترام آنها و زيارت آنها و غيره و غيره و اجماع عملى تمام مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز ، بلكه بناء تمام ملل عالم بر احترام قبور انبياء و قبور منتسبه به خودشان ، قاضى وهّابى مردود ادعاى اجماع كند بر حرمت بنا و حرمت چراغ روشن نمودن و وجوب خراب كردن آنها ، نمى دانم مرادش از اين اجماع چيست ؟ آيا مراد اتفاق چند نفر از علماى مدينه است كه دراين زمان به واسطه سلطه جائره آنها و براى حفظ جان و مال خود از وهّابيّين تقيّه نموده اند وبا قاضى القضاة وهابى در ظاهر حفظ موافقت نموده در اين فتواى ناحق ، چنانچه

.


1- .صحيح مسلم ج3 ص65 ؛ السنن الكبرى ج4 ص79 ؛ و در دو مصدر + : انا إن شاء اللّه بكم لاحقون نسأل اللّه لنا ولكم العافية.

ص: 345

ام القرى نقل نموده ؟ يا آنكه مراد او اجماع و اتفاق قضات وهّابيّين و اتفاق آن طايفه ضالّه مى باشد كه آن هم باطل است و نظير اجماعى است كه اوّلى ادعا نمود . از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه روزى ابوبكر در ايام خلافت خود در راه ، على عليه السلام را ملاقات كرد و بعد از سلام و اكرام گفت : يا اباالحسن ! در خاطر تو چيزى مى گذرد در باب خليفه گردانيدن مردم مرا در روز سقيفه و آيا مكروه طبع شما است بيعت من ؟ واللّه كه اين به اراده من نبوده و من در اين امر جرأت و رغبت ننموده ام الاّ آنكه مسلمانان اجماع كردند بر خلافت من و مرا امكان مخالفت مسلمانان نبود ، زيراكه از پيغمبر شنيدم كه فرمود : جمع نمى شوند امّت من بر خلاف و گمراهى . چون آن جناب اين سخنان را شنيد فرمود : امّت آن كسانى هستند كه اطاعت كنند او را و بعد از او فراگيرند او را و وفا كنند به عهدى كه بسته باشند با خداى تعالى و بدل نكنند و تغيير ندهند آن عهد را 1 . عجب جوابيست از معدن علم ، شاه ولايت . از اين جواب معلوم مى شود ضعف انكار جمعى از ما ورود اين حديث « لا تجتمع اُمّتي » 2 رااز رسول خدا ،

.

ص: 346

اگر چنين بود حضرت امير نيز آن حديث را انكار مى فرمود و چنين جواب شافى نمى داد كه مبهوت ماند . چراكه اگر مراد از امّت مطلق ، امّت بعد از بعثت باشد ، پس بايد اجماع يهود و نصارا و ملحدين و غلات و غيره هم بعد از رسول حجّت باشد و حال آنكه به اجماع اهل تسنّن هم چنين نيست پس بايد مراد امّت مطيعه باشد ، يعنى امّت حقيقى آن حضرت باشد و تشخيص امّت مطيعه از غيرمطيعه اگر به اجماع ايشان باشد دور لازم آيد . زيراكه حجيّت اجماع موقوف است بر شناختن امّت مطيعه بودن آنها و اگر امّت مطيعه بودن آنها هم به اجماع آنها ثابت شود دوريست واضح ، پس بايد اوّلاً از خارج فهميد كه آنها امّت مطيعه هستند و در اين امرى كه اتفاق نموده اند مخالفت رسول خدا ننموده اند و بعد از حكم به حجيّت آن اجماع نمود ، پس اگر يك فسق از يكى از ايشان ديده شده ، اجماع ايشان حجّت نيست و اين همان است كه ما مى گوييم ]كه ] بايد معصومى در بين آنها باشد كه اعتماد و مناط بر قول او باشد ، چه اگر معصوم در بين ايشان نباشد بايد از هيچ يك از آن امّت معصيتى ديده نشده باشد و اين فرضى است [ كه ]اگرچه امكان عقلى دارد ولكن عادت محال است و تا به حال ديده نشده . امّا مسأله چراغ روشن نمودن براى قبور و منع وهّابيّين از آن و تمسّك به حديث ابن عبّاس از روايات عامّه ، لعن رسول اللّه زائرات القبور و المتّخذين عليها المساجد والسراج مى گوييم :

.

ص: 347

بر فرض ورود چنين حديثى هركس شعورى داشته باشد و قلبش خالى از عناد و جحود باشد مى فهمد از سياق حديث كه مراد نه قبور پيشوايان دين از انبياء و اولياء بلكه علماء و صلحا از مؤمنين باشد بلكه مراد چراغ روشن نمودن بر قبور اهل باطل از آن كسانى كه قبور را سجده گاه و قبله خود قرار مى دهند ، چنانچه در پيش با شواهد آن ذكر شد يا آنچه اهل جهالت و بدعت مى كنند براى بعضى قبور در شب هاى مخصوصه از چراغ و طواف و نوحه ها و نغمه هاى باطل از آنچه علماء اسلام آن را مسلّماً حرام مى دانند و الاّ چراغى را كه براى قبور انبياء و اولياء و شهداء روشن نمايند كه تعظيم شعائر دين و علامت رفعت ايمان و روشن نمودن بقعه هاى مباركه براى زائرين و ذاكرين و قارئين قرآن به واسطه حاجت و ضرورت مثل بعضى اسباب زينت و شوكت در آن قبه هاى منوره براى ابّهت دينيّه و حميّت دنيويّه ، چنانچه در كعبه و مكّه معظّمه بوده و هست چه ضرر دارد و مخالف كدام حكم از احكام الهى است بلكه حسن دارد و لازم است و در مقابل كفّار و معاندين و مردمان ظاهربين لازم شوكت و عظمت دارد . و روايت شده كه بعض صحابه به عمر گفتند كه بگير اسباب زينت كعبه را و به مصارف قشون مسلمين و تقويت آنها برسان . پس على عليه السلام فرمود : پيغمبر اموال را تماماً قسمت فرمود بين فقراء و در آن وقت زينت كعبه به حال خود بود و آنها را قسمت نفرمود پس تو مخالفت رويه و وضع رسول خدا ننماى . پس گفت عمر : اگر تو نبودى يا على هرآينه ما به واسطه بردن زينت كعبه مفتضح و رسوا مى شديم ، و به حال خود گذارد 1 .

.

ص: 348

و معلوم است كه مقصود از زينت كعبه و چراغ گذاردن بر قبرها معمول بوده در زمان رسول صلى الله عليه و آله وسلم چنانچه چراغ گذاردن بر قبر خود پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلممعمول بوده در زمان خلفاء تا امروز . و اميدواريم كه آن چراغهاى هدايت و روشنايى هاى ايمانى تا قيامت روشن و برقرار باشد . چراغى را كه ايزد برفروزد هرآنكس پف كند ريشش بسوزد « يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ » (1) . تمام شد آنچه مراد بود در اين كتاب به اعانت و عنايت حضرت منعم وهّاب و مسبّب الاسباب ، اميد كه قارئين محترمين ، مؤلّف كتاب اين عبد عاصى را فراموش نكنند و به دعاء خير ياد نمايند ، إنّه مجيب الدعوات ، فهذا ما وجدته في كتب الأخبار والآثار وما اطلّعته في كلمات علماء الأبرار وما منح إلى خاطر الفاتر بتأييد الملهم الجبّار والحمد للّه أوّلاً وآخراً . وقد تمّت في ليلة الثامن عشر 18 من شهر ذي القعدة الحرام من شهور سنة

.


1- .ممتحنه/8 .

ص: 349

. .

ص: 350

. .

ص: 351

1 . فهرست آيات متن

1 . فهرست آيات متنإِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ......... 178 الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً ......... 177 انّا انزلناه في ليلة القدر ......... 268 إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرْ ......... 269 إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ ......... 130، 176 إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً ......... 88 إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ ......... 132، 178 إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً ......... 26 إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ......... 142 إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ......... 150، 188، 196 إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ......... 120، 166 إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ ......... 30 إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ ......... 144، 190

.

ص: 352

إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرْ ......... 27 أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ ......... 144، 190 أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ......... 229 أَوَلاَ يَذْكُرُ الإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً ......... 155، 202 أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى ......... 121 أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى ......... 167 أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ......... 131، 177 أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ......... 123 الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ ......... 132، 179 الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ......... 131 الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ ......... 130، 176 الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ ......... 82، 208 الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً ......... 132 اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ......... 177 خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ......... 207 رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ * قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ......... 49 رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ......... 295 سُبْحَانَ اللّهِ ......... 154، 200 سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ......... 340 سَلاَمٌ عَلَى آلِ يَاسِين ......... 29

.

ص: 353

سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ......... 87 شَيْءٍقَدِيرٌ ......... 170 فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ ......... 37 فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا ......... 153، 200 فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ......... 132 فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ......... 178 فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ......... 131 فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا ......... 177 فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ ......... 321 فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ......... 130، 177 فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ......... 112 قُلْ إِن0َّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للّه ......... 96 قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ......... 19 قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ......... 28، 324، 331 كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا ......... 156، 202 كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ......... 97 لَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ ......... 40 لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً ......... 89 لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ......... 130 لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ ......... 131

.

ص: 354

لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ ......... 177 لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ......... 27 لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ......... 133، 179 لَهُمّ دار السَّلامُ عِنْدَ رَبَّهِمْ ......... 68 مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى ......... 273 مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ ......... 112، 217 مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ومَأْوَاهُ النَّار ......... 130، 176 نَارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ ......... 87 نَّ الذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَال اليَتَامى ظُلْمَاً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً ......... 131 ن مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ* يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلىً عَن مَوْلىً شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ اللّهُ ......... 155، 201 وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ......... 48 وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ......... 95 وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ ......... 83 وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَءِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ......... 83 وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ ......... 157، 204 وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقا ......... 156، 203 وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ......... 316 وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَإِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى ......... 43

.

ص: 355

وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ ......... 132 وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ ......... 178 وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ ......... 203 وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ ......... 142، 188 وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ......... 120، 166 وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ ......... 131، 178 وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا ......... 40 وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ ......... 326 وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ......... 132، 178 وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً ......... 178 وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ ......... 132، 178 وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً ......... 109 وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ......... 94، 95 وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ ......... 29 وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِين ......... 44 وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُ_حْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ ... ......... 320 هذَا الْبَلَدَ آمِناً ......... 287 هَذا صِرَاطٌ عَلَيٍّ مُسْتَقِيمٌ ......... 158، 204 يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ......... 99 يا حمّاد ! ا ءذا أشكل عليك شيء من أمر دينك ......... 90

.

ص: 356

يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى ......... 289 يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ ......... 112 يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ......... 348 يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ......... 95 ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللّه ......... 48 يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً * وَنَسُوقُ الْ_مُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً ......... 212

.

ص: 357

فهرست احاديث متن

2 . فهرست احاديث متنآل محمّدٍ أبواب اللّه وسبيله والدعاة ......... 40 آه ! شوقاً إلى إخواني من بعدي ......... 112 إضربوا رؤوس أصحابي بالسياط حتّى يتفقّهوا ......... 285 الذين اجتباهم من خلقه واصطفاهم من عباده ......... 335 السلام على أبي بكر بن الحسن بن العلي الولي المرمي بالسهم الردي ......... 54 السلام عليكم ......... 344 السّلام عليكم أهل ديار من المؤمنين والمسلمين ......... 344 اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّك فتسقينا وإنّا نتوسّل ......... 338 اللّهمّ إنّا نستسقيك بعمّ نبيّنا ونستشفع بشيبته ، فسقوا ......... 338 اللّهمّ إنّا نشكو إليك فقد نبيّنا وغيبة وليّنا وقلّة عددنا ......... 334 اللّهمّ إنّهم عترة رسولك فهب مسيئهم لمحسنهم وهبهم لي ......... 30 اللّهمّ ! أرنيالطلعة الرشيدة والغرّة الحميدة ......... 331 اللّهمّ صلّ على محمّد واهل بيته ......... 39 اللّهمّ مالك التدبير ......... 116، 162 المرء مخبوء تحت لسانه ......... 120، 166

.

ص: 358

المعروف بقدر المعرفة ......... 16 إلهي ! هب لي كمال الانقطاع إليك ......... 98 إنّ بيوت الأنبياء وأولاد الأنبياء لا يدخلها الجنب ......... 47 إنّما الأعمال بالنيّات ......... 335 أسألك بموجبات رحمتك ......... 235 أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبيّ الرّحمة يا محمّد إنّي توجّهت بك إلى ربّي في حاجتي ليقضيها لي اللّهمّ شفّعه ......... 337 أعينوني بورعٍ واجتهادٍ وعفّةٍ وسدادٍ ......... 241 أمّا إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبر الحسين ......... 227 أنا اُذن اللّه الواعية ......... 157 أيّها النّاس ! عظّموا أهل بيتي في حياتي ومن بعدي وأكرموهم وفضّلوهم ......... 32 بدن العالم لا يبلى ......... 279 تجنّبوا ابني جعفر فإنّه منّي بمنزلة كنعان من نوح ......... 51 حفرة من حُفَرِ النيران ......... 88 خلق الأرواح قبل الأجساد بألفي عام ......... 209 خُلِقوا من فاضل طينتنا وعُجِنوا بماء ولايتنا ......... 209 دعونا اللّه لك بذلك وستُرْزَق ولدَيْن ذكَرَينِ خيريْنِ فقيهين ......... 276 زوروا إخوانكم ......... 229 سلمان منّا أهل البيت ......... 51 سيظهر من نجد شيطان تزلزل جزيرة العرب من فتنته ......... 331 شمّة من المعرفة خير من كثير من العمل ......... 16

.

ص: 359

شيعتنا منّا ......... 208 طوبى لمحبّي ولدي وعترتي وأهل بيتي ......... 35 طينتنا وعجنوا بماء ولايتنا ......... 209 عقّبوا صلاتكم بالصلوات ......... 28 على اللّه وهو على حدّ الشرك باللّه ......... 34 غبّوا في زيارة المريض وفي زيارة القبور ......... 229 فارجعوا إلى روات حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم ......... 106 فإنّ محبّ محمّدٍ من أطاع اللّه وإن بعد لحمته ......... 94 فرحم اللّه امرء اعان ذرّيّة الزهراء ......... 32 فلهُ ثواب مأة ألف شهيد ......... 243 فيا عباد اللّه ! عليكم بحسن الأدب ......... 242 قدّموا قريشاً ولا تقدّموهم ......... 45 قلبي لقَلبكُم سِلْمٌ وأمري لأمركم مُتَّبِعٌ ......... 241 كلّ قوم فعصبتهم لأبيهم إلاّ أولاد فاطمة فإنّي عصبتهم وأنا أبوهم ......... 319 كلمةُ حقٍّ يُراد بها الباطل ......... 334 كمال التوحيد نفي الصفات عنه ......... 98 لا تأخذ معالم دينك عن غير شيعتنا ......... 92 لا تجتمع اُمّتي ......... 346 لعن اللّه مبغضي آل محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ......... 30 لعنة اللّه والملائكة والنّاس أجمعين على من أكل مالنا درهماً حراماً ......... 44 لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها ......... 43

.

ص: 360

ما اُوذيَ نبيٌّ مَثْلَ ما اُوذيتُ ......... 241 مالم يفارقوا منهاجه ولم يتلوّثوا بالمعاصي ......... 39 مرحباً بك يا أباالقاسم ، أنت وليّنا حقّاً ......... 103 مسجد المرأة بيتها ......... 292 من آذى شعرة منّي فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه ......... 26 من آذى شعري فالجنّة حرام عليه ......... 26 من أذاع سرّنا فقد قتلنا عمداً لا خطأ ......... 100 من جهل شيئاً عاداه ......... 120، 166 من حفظ اربعين حديثاً بعثه اللّه عالماً فقيهاً ......... 115، 161 من حفظ اربعين حديثاً من السنة كنت له شفيعاً يوم القيامة ......... 115، 161 من رأى أولادي ولا يقوم قياماً ابتلاه اللّه ببلاء لا دواء له ......... 45 من رأى أولادي ولم يقم بين يديه فقد جفاني ومن جفاني فهو منافق ......... 45 من زار ذرّيّتهما كمن زارهما ......... 34 من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا ......... 216 من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة ......... 235 من زارني أو زار أحدا من ذرّيّتي زرته يوم القيامة فأنقذته من أهوالها ......... 236 من زار واحداً من أولادي في الحياة وبعد الممات فكأنّما زارني ، ومن زارني غفر له البتّة ......... 41 ، 236 من زار واحداً من ذرّيّتي كمن زارني ......... 268 من زكريّا ابن آدم التقي المأمون على الدين والدنيا ......... 91 من طلبني وجدنى ......... 98

.

ص: 361

من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض ......... 110 من قرأ على امتي اربعين حديثاً كنت له شفيعاً يوم القيامة، 115، 161 موت الغريب شهادة ......... 217 وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ ......... 157 واطف السراج فقد طلع الصبح ......... 98 وإنّه يتقرّب إليّ بالنّوافل حتّى اُحبّه ......... 98 وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم ......... 92 وأن تُخلّد فيها المعاندين ......... 89 وهو بلاءٌ تطول مدّته ويدوم مقامه ولا يُخفّف عن أهله ......... 89 ويلٌ لمن سمع واعيته فلم يجبه ......... 56 ويلٌ لمن شفعاؤه خصماؤه ......... 246 هذا صراط عليٍّ مستقيم ......... 158، 204 هذان ولداي إمامان قاما أو قعدا ......... 319 يا حمّاد ! إذا أشكل عليك شيء من أمر دينك ......... 96 يا ربّ ! أسألك بحقّ محمّد 6 لما غفرت لي ......... 336 يا علي ! إنّ اللّه جعل قبرك وقبر أولادك بقعة من بقاع الجنّة وعرصة من عرصاتها ......... 237 يا من أحار كلّ شيءٍ ملكوتاً ......... 208 يغفر له ألبتة ولم يبق في نفسه حسرة من الدّنيا ويكون مسكنه في الجنّة مع الحسين عليه السلام ......... 242 يملأ الارض قسطاً وعدلاً ......... 250

.

ص: 362

. .

ص: 363

3 . فهرست اعلام متن

3 . فهرست اعلام متنعبدالعظيم، 15، 17، 43، 53، 54، 57، 58، 80، 81، 82، 83، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 99، 100، 101، 103، 104، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 113، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 128، 130، 134، 136، 137، 141، 143، 144، 145، 146، 149، 150، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 161، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 172، 174، 176، 180، 182، 184، 187، 189، 190، 192، 196، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 210، 214، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 227، 228، 232، 233، 234، 235، 236، 239، 240، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 258، 259، 260، 261، 262، 263 رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم، 16، 20، 21، 25، 34، 36، 38، 42، 46، 55، 56، 57، 96، 103، 112، 115، 117، 124، 126، 127، 128، 133، 137، 140، 142، 143، 146، 148، 157، 158، 159، 161، 163، 170، 172، 173، 174، 179، 184، 186، 188، 189، 192، 193، 194، 203، 204، 205، 206، 210، 231، 245 آخوند ملاّ محراب، 302 آخوند ملاّ محمّد كاشى، 306 آدم ، 7 ، 192، 207، 214، 335، 336 آسيد مهدى طباطبائى، 302 آقا محمّد بيدآبادى، 282، 300، 301 آقا محمّد شاه، 249 اباالقاسم، 123، 169 ابابكر، 141، 142، 187، 188 اباجعفر، 153

.

ص: 364

ابا حمّاد، 92 ابا حمّاد رازى، 91 اباخالد، 148، 153 ، 194، 200 اباذر، 134، 181، 343 ابراهيم، 30، 48، 58، 81، 83، 111، 273، 281، 287، 299، 309، 311، 313، 320، 332 ابراهيم ابن ابى محمود، 158، 205 ابراهيم بن ابى زياد، 192 ابراهيم بن ابى محمود، 159، 205 ابراهيم بن ابى محمود خراسانى، 206 ابن اذينه، 157، 204 ابن بابويه، 19، 25، 41، 227، 253، 256، 257، 262 ابن زياد، 234 ابن شهر آشوب، 47 ابن عبّاس، 32، 36، 40، 339، 340، 344، 347 ابن عمر، 342 ابن قدّاح، 39 ابن قدامه، 338 ابن قولويه، 91، 262 ابن كاسب، 77 ابو اسماعيل ابراهيم بن عبداللّه ، 259 ابوالحسن عمرى، 77، 80 ابوالقاسم، 104، 125، 171 ابوالقاسم طباطبائى نجفى، 309 ابوالمعالى، 295، 297، 317 ابوالمكارم بن زهره، 77 ابوبكر، 53، 248 ابوبكر احمد بن نصر دقاق، 75 ابو تراب رويانى، 254 ابو جعفر محمّد بن على ابن بابويه قمى، 253 ابو حنيفه، 32، 136، 183، 245 ابو خالد، 147، 148، 193، 194 ابو داود، 338 ابوذر، 84، 112، 134، 135، 180، 181 ابو سعيد، 278، 332، 333 ابو سعيد محمّد بن حسن بن محمّد بن على بن احمد قمى، 278 ابو عبداللّه عليه السلام ، 39 ابوعلى رودبارى، 75 ابو على محمّد بن همام، 255 ابو محمّد، 57، 82 ابو نصر بخارى، 77، 80، 82 ابو هريره، 338، 339 ابو يعقوب، 79 ابى الحسن دينورى، 75 ابى الهياج، 329 ابى ايوب، 153، 199

.

ص: 365

ابى بكر، 342 ابى جعفر عليه السلام ، 125 ابى حمزه ثمالى، 146 ابى خالد، 153، 199 ابى خالد كابلى، 146، 193 ابى سفيان، 234 ابى عبداللّه عليه السلام ، 53، 208 ابى هريره، 343 احمد، 53، 81، 338 احمد ابن ابى عبداللّه رقى، 254 احمد ابن محمّد، 254 احمد ابن مهران، 154، 201 احمد احسائى، 302 احمد بن طولون، 67، 68 احمد بن عبداللّه قافه، 82 احمد بن فهد حلّى، 224 احمد بن محمّد بن خالد برقى، 217 احمد بن مهران، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 199، 200، 201، 202، 203، 204 احمد روضه خوان، 304 ادريس بن يحيى خولانى، 75 استرآبادى، 228 اسحاق، 62، 63، 64، 65، 69، 74، 75، 76 اسحاق المؤتمن، 59، 60، 65، 69، 64 ، 77 اسحق، 59 اسداللّه بروجردى، 263 اسماعيل، 58، 254، 332 اسماعيل بن ابراهيم، 80 اسماعيل مزنى، 75 افراسياب، 247 الباقر عليه السلام ، 55 الحسين عليه السلام ، 56 القاسم، 222 القاسم بن حسن بن علي، 54 النفيسة، 61 الوليد بن عبدالملك، 60 الياس، 320، 321 امام رضا عليه السلام ، 7 ، 31، 50 امام زاده احمد، 264 امامزاده داوود 7، 273 امام زمان عليه السلام ، 276، 278 امام شافعى، 67 اُم بشر بنت ابى مسعود، 54 امّ سلمه، 54 اُم طلحه، 54 امّ عبداللّه ، 54 ام كلثوم، 59، 65 ، 77 اُم هانى، 66، 70 اميرالمؤمنين، 7، 22، 23، 26، 38 ،

.

ص: 366

39، 48، 107، 117، 119، 126، 127، 137، 141، 143، 146، 147، 157، 163، 166، 172، 173، 174، 184، 188، 189، 193، 203، 214، 224، 241، 242، 252، 299 ، 332 امير سيّد على طباطبائى، 302 انس ابن مالك، 342، 337 ايلج، 54 ايوب، 320، 326 أباالقاسم، 108 أبي الحسن العسكري، 227 أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي، 224 باقر عليه السلام ، 33، 40، 145، 153، 156، 192، 200، 202، 203، 193 باقر بهبهانى، 302 بخارى، 255، 340 بركيارق بن ملك شاه بن الب ارسلان، 247 بريدة، 343، 344 بن زيد، 219 بيهقى، 337 پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم، 9 ، 20، 22، 27، 29، 31 ، 32 ، 33، 38، 39، 41 ، 42، 47، 132، 142 ، 163 ، 179، 189، 230، 245، 265، 268، 292، 319، 321، 323، 327، 336 ، 329، 332، 333، 336، 338، 339، 340، 341، 342، 343، 344، 348 ترمذى، 337 تقى الدين سبكى شافعى، 341 جبرئيل، 28، 286 جعفر، 51، 53 جعفر صادق عليه السلام ، 6، 7 ، 48 ، 61، 69، 64 ، 149 جعفر كذّاب، 147، 193 جمال الدين عبداللّه بن جصاص، 70 جواد عليه السلام ، 95، 109، 137، 165، 168، 169، 180 ، 184 چنگيز، 214 حاجر، 58 حافظ، 338 حام، 144، 145، 190، 191 حجّة اللّه عليه السلام ، 276 حرّ عاملى، 236 حرملة بن كاهل الأسدي، 54 حسن، 7 ، 37، 50، 53 ، 81، 84 ، 213 حسن امير، 57 حسن بن زيد، 57، 58، 59، 60، 61 ، 63، 64، 77، 78، 80 حسن بن زيد بن حسن عليه السلام ، 59 ، 60، 62، 63

.

ص: 367

حسن بن على عليهماالسلام، 22 حسن بن محبوب، 153، 199 حسن بن موسى، 50 حسن بن موسى الوشاء البغدادى، 50 حسن بن وشا، 50 حسن عسكرى، 22، 85، 94، 107، 222، 225، 255، 256 حسن مثلّث، 79 حسن مثنّى، 53، 54، 67، 78 حسن مجتبى عليه السلام ، 53، 54، 222، 223 حسنين، 38 حسين، 7 ، 17، 25، 50، 84 ، 123، 141، 169، 187، 224، 228، 232، 233، 234، 243، 249، 256، 262، 270، 272، 274 حسين اثرم، 53 حسين بن روح، 276، 277 حسين طهرانى، 309 حضرت باقر، 40 حضرت صادق عليه السلام ، 20، 41 حليمه، 332 حمال واسطى، 75 حمزه عليه السلام ، 230، 332 حمزه ابن قاسم علوى، 227 حمزه ثمالى، 193 حمزة بن القاسم العلوي، 227 حمزة بن جعفر، 218 حمزة بن كاظم الموسى عليه السلام ، 264 حمزة بن موسى، 109 حمزة بن موسى بن جعفر، 264 حواريين، 33 خدا، 179 خديجه، 82 خليل طهرانى، 309 خيطه، 223 خيطة، 223 دارقطنى، 342 دانيال، 330 داود، 273، 289، 320، 327، 271، 274، 275، 276، 338 دختر عقبه ابن قيس حميدى، 222 دقّاق، 228 ذبيح اللّه محلاّتى، 65، 79 ذوالرياستين، 255 ذوالنون، 75 ذى الكفل، 330 رسول صلى الله عليه و آله وسلم، 19، 23، 24، 25، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 36، 37، 46، 52 6، 20 ، 26، 34، 35، 38، 40، 43، 56، 85، 101، 107، 113، 117، 147، 157، 163، 193، 203،

.

ص: 368

218، 220، 237، 272، 319، 321، 322، 327، 332، 334، 348 رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم، 64، 69، 75، 76 ،136، 182 رشيد، 78 رضا عليه السلام ، 50، 94، 109، 136، 158، 159، 160، 168 ، 183، 205، 206، 212، 225، 235، 251، 257، 260 رقيّه، 54 زبير، 221 زكريّا، 320 زكريّا ابن آدم، 91 زكى الدين، 332 زمخشرى، 46 زيد، 50، 53، 55، 56، 57، 58، 60 زيد بن الحسن، 53، 55 زيد بن ثابت، 32 زيد بن حسن، 54، 55، 56، 59، 60، 63، 65 زيد بن على، 25 زيد بن على بن الحسين، 55 زيد بن موسى، 50 زيد شحّام، 154، 201 زين العابدين عليه السلام ، 25، 50 ، 270 زين العابدين مازندرانى، 309 زينب، 54، 66 سام، 144، 145، 190، 191 سعد بن وقّاص، 46 سلجوق، 247 سلمان، 51، 84، 134، 135، 180، 181، 301 سليمان، 318، 320، 327، 328 سليمان بن عبدالملك، 56 سيد ابن طاوس، 115، 161 سيّد احمد مرندى، 298 سيّدالشهدا عليه السلام ، 7 ، 232، 233، 234 ، 242 ، 243، 252 سيّد بحرالعلوم، 265، 302 سيّد حسن روضه خوان، 294 سيّد حسن مدرّس، 297 سيّد حمدانى، 259 سيّد رضى، 31 سيّد على روّح، 302 سيّد محمّد باقر رشتى شفتى، 264 سيّد محمّد شهشهانى، 297 سيّد مرتضى، 31، 255، 318، 319 شافعى، 79 شاه چراغ، 264 شاه سليمان صفوى، 318 شاه طهماسب صفوى، 267 شاه عباس، 317 شاه عبّاس صفوى، 249

.

ص: 369

شدقم بن على الحسينى المدنى، 259 شريح، 150، 152، 196، 197، 198 شريح قاضى، 334 شقران بن عبداللّه مغربى، 75 شهيد ثانى، 45، 228، 234، 260 شيث، 214 شيخ انصارى، 314 شيخ بهائى، 306 شيخ جعفر نجفى، 302 شيخ طوسى، 76 شيخ مفيد، 53، 55، 76 صاحب بن عباد، 90، 219، 254 صاحب بن عباد شيعى، 90 صاحب بن عباد طالقانى شيعى، 254 صادق عليه السلام ، 20، 32، 45 ، 47، 48، 49، 56، 59 ، 130، 153، 155، 176، 196، 199، 202، 210، 242، 245، 301، 332، صالح، 330 صدوق، 47، 115، 121، 122، 124، 146، 150، 161، 167، 168، 170، 192، 196، 207، 227، 228، 253، 259، 276، 277، 278، 279، 280، 319 صفوان بن يحيى، 146، 192 طبرانى، 337 طبرسى، 76 طريحى، 219، 221، 233 طغرل بيك بن ميكائيل سلجوقى، 247 طلحه، 53 طوسى، 26 عانف، 342 عايشه، 28، 342 عبّاس، 322، 337 عبّاس بن عبدالمطّلب، 248 عبّاس قمى، 60، 69 عبدالجبّار ابن عبدالوهّاب، 262، 218 عبدالرحمن، 53 عبد الرحيم محمّد ابراهيم النجفى الكلباسى الاشترى، 15 عبدالرزاق كاشانى، 97 عبدالعظيم حسنى، 7، 58، 267 ، 117، 222 عبداللّه ، 53، 54 ، 58 عبداللّه القافة، 224 عبداللّه بن احمد ابن حنبل، 325 عبداللّه بن الحسن، 54، 53 عبداللّه بن سرى، 75 عبداللّه بن عبّاس، 60 عبداللّه بن عقبة بن الغنوي، 54

.

ص: 370

عبداللّه بن علي، 218 عبداللّه بن موسى، 125، 158، 171، 205 عبداللّه بن موسى رويانى، 91 عبداللّه شديد، 81 عبداللّه قافه، 80، 81 عبداللّه محض، 67 عبدالمطّلب، 36 عبدالملك بن مروان، 60، 77 عبيداللّه بن عباس، 77 عبيداللّه بن موسى، 104 عثمان، 44، 142، 187، 188، 189 عثمان ابن حنيف، 336، 337 عثمان بن عفّان، 333، 337 عثمان عمروى، 277 عثمان مظعون، 249 عزرائيل، 151، 198، 207 عقيل 2، 37، 37، 333 علاّمه حلّى، 236 علاّمه مجلسى، 25، 53، 146، 192، 213، 260، 267، 269 علامه حلى، 77 على، 19، 22، 23، 26، 27، 36، 46، 58، 84، 85، 138، 184، 264 على عليه السلام ، 39، 85، 119، 166، 222، 299، 327، 329، 330، 342، 345، 348 على ابن ابى طالب، 40 ، 103، 141، 142، 158، 188، 189، 205، 262 على ابن الحسين عليهماالسلام، 146، 193 على ابن بابويه، 41 على اصغر، 81، 294 على اكبر، 81 علي الشديد، 224 على النقى عليه السلام ، 51، 91، 92، 94، 96، 103، 107، 108، 109 ، 117 ، 118، 121، ،122، 136، 141، 144، 163، 164، 167، 187، 190، 221، 222، 225، 254، 262 261 على بن احمد، 104، 125، 128، 135، 142، 145، 174، 181، 188، 191، 227، 228 على بن اسباط، 153، 154، 156، 199، 200، 202 على بن الحسين عليه السلام ، 83، 147، 148 ، 149، 193 ، 266، 194 على بن جعفر، 149 على بن حبيب، 92 على بن حسن بن زيد، 255 علي بن محمّد 7، 108 على بن مسيّب، 91 على بن موسى الرضا عليه السلام ، 118، 164،

.

ص: 371

224، 225، 260 على بن مهدى، 58 على رضا، 308 على شديد، 80 على عريضى، 332 عمار، 84 عمر، 189، 338، 342، 347 عمر ابن خطّاب، 337 عمر بن سعد، 233، 234 عمرو بن عبيد133 عمر بن عبدالعزيز، 56 عمر رضا كحّاله، 61 عمر زيد، 56 عمر سعد، 214، 215، 216، 233 عمرو، 53، 176 عمرو بن خالد، 25 عمرو بن عبيد، 130، 176، 179 عيسى، 33، 114، 271، 272، 320، 321 فاطمه عليهاالسلام، 31، 41، 50 ، 54، 230، 319 فاطمه زهرا عليهاالسلام، 138، 184 ، 185 فاطمه معصومه، 251 فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميدي، 222 فتحعلى شاه، 266، 284 ، 285 فخر الدوله ديلمى، 90، 254 فخرالدين طريحى نجفى، 219 فضل بن فضاله، 75 قاسم، 53، 54 ، 58، 59، 65، 77، 81، 82، 264 قاسم بن حسن امير، 82 قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام ، 266 قاضى بكار ابن قتيبه، 75 قاضى عياض، 342 قاضى نور اللّه ، 249 قاضى نوراللّه شوشترى، 267 قبيحه، 221 كاشف الغطاء، 283، 302 كثير بن زيد، 325 كريم خان زند، 300 كلباسى، 46، 93، 213، 265، 266، 290، 294، 298، 301، 304، 306، 308، 309، 313 كلينى، 153، 199، 228 لبابه، 60 لطف اللّه مازندرانى الحايرى، 309 ليث، 341 مالك اشتر، 299 مالك اشتر نخعى، 299 مالك بن عامر، 153، 199

.

ص: 372

مالك جهنى، 155، 157، 158، 202، 204 مامقانى، 76 مأجوج، 145، 191 متوكل عباسى، 221 مجاهد، 341 مجدالملك، 248، 249 مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى براوستان قمى، 247 مجلسى، 56، 212 محسن امين، 63 محقق طوسى، 236 محقّق قمّى، 299، 302، 303، 304 محمّد صلى الله عليه و آله وسلم، 19، 20 ، 21، 22، 23، 27، 28، 30، 34، 41 ، 81، 85، 222 محمّد ابراهيم، 299 محمّد ابراهيم بن حاجى محمّد حسن الخراسانى، 281 محمّد ابراهيم كلباسى، 287 محمّد ابن عبدالوهّاب، 321، 322 محمّد ابن يحيى العطّار، 227، 228 محمد الحسّون، 79 محمّد السمهودى، 223 محمد الصبان، 61 محمّد ايروانى النجفى، 309 محمّد باقر، 17، 213، 248، 254 محمّد باقر بهبهانى، 252 محمّد بن ابى بكر، 84 محمد بن ادريس، 79، 245 محمد بن ادريس شافعى، 78، 79 محمّد بن بشير خارجى، 57 محمّد بن حسن حرّ عاملى، 256 محمّد بن حنفيّه، 48 محمّد بن سليمان ديلمى، 41 محمّد بن عبداللّه ، 219 محمّد بن مسلم، 229 محمّد بن هارون، 104 محمّد بن يحيى العطّار، 227 محمّد بن يعقوب كلينى، 277 محمّد تقى، 94، 118، 119، 121، 122، 130، 146، 164، 165، 166، 167، 169، 176، 192، 222، 225، 261 محمّدتقى جواد عليه السلام ، 254 محمّد حسن، 299 محمّد حسن الخراساني الكلباسي، 299 محمّد رضا طبيب اصفهانى، 290 محمّد شاه، 266، 287، 290 محمّد على ابن ميرزا مظفر، 302 محمّد نقى، 117، 163

.

ص: 373

محمّد هاشم اصفهانى، 309 محمود خراسانى، 160 مروان، 37 مسلم، 328 معاويه، 37، 214 معصومه، 91 مفضل بن عمر، 153، 199 مقداد، 84 مقريزى، 75 مكّه، 63 ملاّ احمد گيلانى، 251 ملاّ على نورى، 302 ملاّ مهدى نراقى، 302 منصور، 57، 58، 78 منصور دوانيقى، 57، 78، 79 موسى، 163، 264، 266، 273، 276، 288، 319، 320، 321، 341 موسى الموسوى البرزنجى الشافعى المدنى، 221 موسى بن جعفر عليهماالسلام، 38، 43 ، 50، 76، 92، 103، 122، 125، 130، 133، 134، 135، 136، 137، 140، 141، 149، 168، 176، 179، 180، 181، 183، 186، 187، 196، 218، 264، 267، 273 ، 288 ، 320 موسى بن عمران، 117، 163، 340 مولى بابا، 295 مهدى، 58، 78 مهدى عبّاسى، 214 ميرداماد، 22، 256، 258، 317 ميرزا ابوالقاسم كلباسى، 309 ميرزا احمد، 294 ميرزا حسن آشتيانى، 274 ميرزاى آشتيانى، 274 ميرزاى قمى، 284، 303 ناصرالدين شاه قاجار، 250 ناصر بن امير، 81 نافع بن عمر، 341 نجاشى، 253، 256، 257، 261، 276 نسائى، 337، 338 نصر بن احمد، 211 نفيسه، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 77، 78، 79 نفيسه خاتون، 66 نوح، 40، 48، 49، 50 ، 51، 52، 144، 145، 190، 191، 320 نورالدين محمّد السمهودى، 223 وليد بن عبدالملك، 60، 64 وليد بن عبدالملك بن مروان، 63 هادى، 58، 78، 95، 221

.

ص: 374

هارون، 92، 125، 128، 135، 174، 181، 319، 320، 321 هارون الرشيد ملعون، 320 هشام بن سالم، 154، 200، 231 هود، 330 هيفاء، 80 يافث، 144، 145، 190، 191 ياقوت حموى، 61 يأجوج، 145، 191 يحيى، 320 يحيى بن سالم، 157، 203 يزيد، 234، 270، 271، 272 يوشع، 330 يوشع بن نون، 213 يونس، 81، 330 يونس بن يعقوب، 156، 157، 202، 203

.

ص: 375

4 . فهرست مكانها و زمانهاى متن

4 . فهرست مكانها و زمانهاى متنآبه، 118، 164 آخرت، 24، 27، 35، 51، 108، 110، 113، 121، 151، 160، 167، 197، 206، 215، 234، 251، 252 آسمان، 26، 38، 42، 143، 144، 159، 189، 191، 193، 205، 206 آوه، 118، 164 اصفهان، 78، 212، 213، 248، 255، 265، 274، 282، 283، 285، 286، 287، 291، 292، 294، 296، 298، 300، 301، 307، 308، 315، 316، 317، 318 البصرة، 223 الجرجان، 215 الجنّة، 40، 112، 235 الرّي، 214، 215، 223، 224، 227، 273، 280 القيامة، 40 المدينة، 223 ايران، 101، 216، 247، 248، 251، 282، 328، 330 بابل، 330 بخارا، 211، 278 براوستان، 247 برزخ، 231 بصره، 224، 235 بغداد، 43، 78، 95، 100، 101، 235، 277 بقيع، 59، 64، 69، 230، 248، 249، 333، 344 بهشت، 21، 30، 34، 35، 38، 39، 84، 85، 86، 87، 88، 89، 108،

.

ص: 376

111، 114، 119، 165، 225، 235، 237، 243، 257، 260 بيت الاحزان، 333 بيت المقدس، 47، 327، 328، 330 تخت فولاد، 213 ، 294، 297، 301، 315، 317 جهنّم، 85، 86، 88، 89، 118، 133، 138، 164، 177، 179، 184 حجاز، 70، 82 حمام على اكبر، 300 حوض كرباس، 299، 301 خراسان، 50، 109، 235، 277، 299، 300، 301، 308، 316 خريف، 90 درب الساع، 71 درب السباع، 69، 75 دنيا، 20، 24، 27، 35، 60، 61، 63، 67، 69، 77، 86، 87، 89، 91، 95، 106، 108، 113، 121، 125، 139، 143، 151، 152، 159، 160، 167، 171، 185، 189، 191، 197، 198، 205، 206، 207، 215، 218، 231، 234، 241، 242، 243، 251، 252 دوزخ، 50، 87، 88 رجب، 242 رشت، 308 رمضان، 59، 65، 115، 116، 122، 123، 162، 169، 242 رودبار، 264 روز، 43، 50، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 73، 75، 95، 101، 106، 115، 117، 125، 142، 143، 145، 153، 155، 161، 162، 163، 171، 188، 189، 190، 191، 200، 201، 218، 222، 223، 224، 225، 229، 230، 234، 236، 242، 250، 254، 259، 261، 263 روم، 270 رى، 92، 109، 110، 115، 161، 207، 208، 210، 211، 212، 214، 215، 216، 217، 219، 221، 222، 223 ، 225، 227، 233، 234، 247، 248، 249، 255، 256، 260، 261، 277، 279، 280 زمين، 26، 28، 33، 42، 43، 57، 72، 78، 93، 107، 113، 123، 125،

.

ص: 377

134، 147، 169، 171، 181، 193، 207، 213، 216، 217، 219، 234، 260 سامره، 100، 221 ساوه، 118، 164 سرّ من رأى، 95 سكة الموالى، 217، 218، 261 سوريه، 328، 330 شام، 27 شب، 43، 66، 69، 73، 75، 122، 123، 125، 143، 154، 155، 159، 168، 169، 171، 189، 201، 202، 205، 212، 218، 223، 224، 230، 242، 250، 251، 254، 259، 261 شرق، 27 شعبان، 242 شميران، 82 شميران طهران، 274 شوشتر، 330 شيراز، 264، 311 طبرستان، 260 طبقات اشراف، 223 طوس، 118، 119، 164، 165، 211، 264 طوقچى، 255 طهران، 15، 16، 17، 43، 82، 211، 214، 215، 216، 243، 267، 274، 275، 280، 286، 287، 288، 298، 309، 316، 317 عاشورا، 295، 307 عرش، 134 عمان، 271 عيد غدير، 289 غرب، 27 فلسطين، 328، 330 قافه، 80 قاهره، 61، 78 قزوين، 267، 308 قصر، 34 قم، 43، 91، 118، 164، 211، 212، 247، 251، 278، 280، 316 قيامت، 31، 34، 35، 36، 37، 38، 41، 50، 85، 86، 88، 106، 108، 115، 117، 121، 126، 142، 143، 145، 155، 161، 163، 167، 173، 188، 189، 191، 201، 236

.

ص: 378

كاظمين، 249 كربلا، 53، 54، 77، 208، 243، 249، 283، 301، 317 كرمان، 247 كعبه، 39، 66، 208، 246، 279، 328، 347، 348 كنيسه حافر، 271 كوفه، 50، 81 كهنك، 213 لنبانين، 318 مدرسه الماسيه، 300 مدرسه جده، 296 مدرسه شاهزاده ها، 300 مدرسه مباركه، 300 مدينه، 23، 56، 57، 58، 59، 62، 64، 65، 69، 74، 78، 95، 100، 101، 124، 170، 222، 223، 224، 225، 248، 255، 332، 333 مسجد، 46، 47، 66، 215، 260، 265، 292 مسجد تكيه، 315 مسجد جمعه، 317 مسجد حكيم، 300، 307 مسجد شجره، 255، 256، 257، 260 مسجد محموديّه، 317 مشرق، 28 مشهد، 302، 316 مصر، 22، 23، 57، 59، 60 ، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 67، 68، 69، 70، 75، 77، 78، 79، 122، 127، 168، 173، 223، 224، 231 مغرب، 28 مقبرة الخيزران، 58 مكّه، 23 ، 57، 59، 61، 65، 248، 347 منصوصه، 66، 70 مهران، 211 نجف، 251، 265، 282، 283، 308، 316، 330 نوقان، 212 نيشابور، 211، 212، 278 نيل، 71 ونك، 274 يمن، 81، 271

.

ص: 379

5 . فهرست كتابهاى متن

5 . فهرست كتابهاى متناخبار عبدالعظيم، 253، 278 ارشاد، 76، 306 إسعاف الراغبين، 60، 61 اشارات، 302، 305 اعلام النساء، 79 اكمال الدين ، 124، 170، 278، 279، 280 السرائر، 245 الفيه نحو، 314 النهاية، 93 امالى، 25، 26، 150، 196 ايقاظ، 306 أعلام النساء، 61، 62، 67 أعيان الشيعه، 63 بحار، 25، 119، 161، 166، 212، 260 ، 38، 84، 100، 117، 125، 135، 160، 163، 181، 206، 216، 236، 241، 242، 243، 245 بدرالتمام، 281 تاريخ طبرى، 69 تتمة المنتهى، 62 تحفة الزائر، 122، 169، 261، 262، 267 تحفة المجاور، 252 تحفة لباب الالباب فى ذكر نسب السادات الانجاب، 259 تذكرة العظيميّه، 18 تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام ، 22، 85 تفسير علىّ بن ابراهيم، 27 تفسير لغات قرآن، 314

.

ص: 380

توحيد صدوق، 103 ثواب الاعمال، 41، 227، 236، 257، 227، 256 جامع الاخبار، 32، 41، 45، 236 جامع عبّاسى، 306 جنگ، 315 جنّة النّعيم، 15، 17، 90، 225، 262، 263 حرمت كشيدن غليان در روز رمضان، 306 حسن المحاضر، 60، 61 حياة القلوب، 146، 192 خصال، 21، 24، 210 خلاصه، 234، 260 خلاصة الحساب، 314 خلاصة الكلام، 331 دارالسلام، 251 درر المناقب، 25 درّ فائق، 46 دعوات، 115، 161 ذخاير، 28 رجال وسيط، 228 رساله در تيمّم، 314 رواشح سماويّه، 256 روح و ريحان، 62 روضات الجنّات، 234، 235، 254، 260، 281، 290، 301 رياحين الشريعه، 65، 67، 68، 75، 79، 62 رياض، 283 زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، 63 زهد النبي، 112 سراج الأنساب، 62 سفينة البحار، 60 سنن، 338 سؤال و جواب، 305 شرح خطب علي ابن أبي طالب عليه السلام ، 223 شوارع الهداية، 304 صبح و اعم، 306 صحيح، 328، 337 صحيح مسلم، 344

.

ص: 381

صواعق، 36 طبقات الاشراف، 223 عدم جواز تقليد ميّت، 306 علل، 144 ، 145، 190، 192 علل الشرايع، 196، 207 علل و سؤالات، 325 عمدة الطالب، 59، 76، 79، 81، 273 عمدة الطالب و نسب آل ابى طالب، 255 عمدة الطالبين، 42 عيون، 118، 121 ، 125، 164، 167، 172، 211 عيون اخبار الرضا، 122، 168 غُنية النُزوع، 77 غيبت، 146، 192 فضائل السادات، 22 فوائد السنيّه، 317 فهرست، 219 قوانين، 258 كافى، 105، 118، 119، 134، 136، 137، 141، 143، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 165، 180، 182، 184، 187، 189، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 221، 257، 259 كتاب ارشاد، 53، 54 كتاب يوم و ليله، 223، 254، 223 كفايه، 304 گلشن، 264 مجالس المؤمنين، 249 مجمع البحرين، 228 مجمع البلدان، 210، 214 مجمع البيان، 25، 40 مجمع اللغه، 93 معانى الاخبار، 40، 41، 121، 167 معجم البلدان، 61، 247 منازل السايرين، 97 مناسك حج، 306 مناقب، 32، 37، 47 مناقب العترة، 224 منتخب، 219 منتخب التواريخ، 67

.

ص: 382

منتقلة الطالبيّه، 260 منتهى الآمال، 62، 64، 78 من لا يحضره الفقيه، 48، 277 منهاج، 305، 306، 314 منهاج الهدايه، 305 منهج، 327 منهج المقال، 217 مواعظ، 315 نخبه فارسى، 306 نزهة الابرار فى نسب اولاد ائمّة الاطهار، 221 نقد الاصول، 305 نقد الرجال، 217 نور الأبصار، 62، 75 نور الآفاق، 221 وسائل الشيعه، 44، 256 وفيات الأعيان، 62 هداية الاُمّه، 236

.

ص: 383

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109