كوفه از پيدايش تا عاشورا

مشخصات كتاب

سرشناسه : صفري فروشاني ، نعمت الله ، ‫1346 -

عنوان و نام پديدآور : كوفه از پيدايش تا عاشورا/ نعمت الله صفري فروشاني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ‫٬ 1391.

مشخصات ظاهري : ‫618 ص. ؛ مصور.

شابك : ‫80000 ريال ‫ 978-964-540-362-9:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [537]- 547؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : ‫كوفه (عراق)

موضوع : ‫كوفه (عراق) -- تاريخ

رده بندي كنگره : ‫ DS79/9 /ك9 ‫ ‫ ص7 1391

رده بندي ديويي : ‫ 956/75

شماره كتابشناسي ملي : 2735296

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ديباچه

كوفه از زمان تأسيس (17ه. ق) تا زمان شهادت سبط رسول خدا (صلى الله عليه و آله) (61ه. ق) كه موضوع اين نوشتار است، آبستن حوادث بسيار مهمى بوده كه بخش عمده اين حوادث مربوط به شيعيان اين شهر است و هر يك از آن حوادث نقطه عطفى در تاريخ سياسى اسلام به شمار مى آيد.

از حوادث مهم اواخر نيمه نخست قرن اول، حكومت امير مؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) بر اين شهر است. آن حضرت چهار و اندى سال سكان دار امامت و خلافت جامعه اسلامى بود و بر احياى سنت هاى فراموش شده زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) همت گماشت و در اين راه ناملايمات فراوانى چشيد. پس از آن نيز صلح امام حسن مجتبى و شهادت امام حسين (عليهم السلام) از مهم ترين حوادث تاريخى اين شهر است كه خود، حوادث مهمى را در پى داشته است. شيعيان و دوست داران اهل بيت (عليهم السلام) همواره به اين حوادث توجه مى كردند و به جهت علاقه مندى به اين خاندان كتاب هاى فراوانى را پيرامون اين شهر و رويدادهاى آن نوشته اند.

كتاب حاضر كه به قلم محقق ارجمند، جناب آقاى دكتر نعمت الله صفرى نگاشته شده است، رويكردى جديد به اين شهر پرحادثه است كه در آن علاوه بر بررسى و تحليل حوادث به كاوش در جوانب مختلف بسترهاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى، قضايى، نظامى و فرهنگى اين شهر پرداخته و چهره منسجمى از حوادث تاريخى را ارائه كرده و افق هاى جديدى را پيش روى پژوهشگران قرار داده است.

ص: 12

از ويژگى هاى اين كتاب، پرداختن به مباحث تمدنى همچون علوم، ادبيات، تشكيلات معمارى و شهرسازى و استفاده از حفارى هاى باستان شناسان غربى و عربى است كه براى ترسيم وضعيت اجتماعى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى كوفه انجام داده اند و نتايج اين مطالعات در قسمت هاى مختلف اين تحقيق، همراه با نقشه ها و تصاوير، ارائه شده است.

پرواضح است كه با همه تلاش علمى محقق محترم، هر متنى ممكن است، داراى معايبى باشد كه جهت رفع آنها پنجره ديدگانمان را به سوى رهنمودهاى سودمند محققان و پژوهشگران مى گشاييم و اميدواريم كه با ارسال پيشنهاد و انتقادات خود ما را در تكميل و ارتقاى سطح علمى اين متن يارى كنيد.

در پايان لازم است از زحمات بى شائبه پژوهشگر ارجمند، جناب آقاى دكتر صفرى و تمام كسانى كه در به ثمر رساندن اين اثر تلاش كردند، سپاسگزارى نمايد.

انه ولى التوفيق

پژوهشكده حج و زيارت

ص: 13

تشكر

مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ

پس از حمد و ثناى الهى وساييدن جبين شكر بر درگاه آن يكتا، و فرستادن صلوات و درود بر محمد واهل بيت گرامى اش، يادآور مى شوم كه اثر حاضر را هر چند به اعتبار نويسنده اش ناچيز بدانيم، اما نمى توان همين ناچيز را تنها به يك فرد منتسب دانست، بلكه در فرآيند پديد آمدن آن، بزرگوارانى نقش داشته اند كه تقدير و تشكر از هم آنان را وظيف خود مى دانم.

از حجج اسلام سيدمجيد پورطباطبايى و عبدالله عرب زاده به جهت ارائه طرح اوليه اين اثر، جناب استاد محمد الله اكبرى به جهت ارزيابى علمى اثر و ارائه تذكرات سودمند، حجت الاسلام عليرضا شالباف به جهت زحمت طاقت فرساى وى در مسير بازبينى و ويراستارى دقيق اين نوشتارو نيز تذكرات علمى ايشان، جناب آقاى عسكرى به واسط تايپ دقيق آن و برادر بزرگوار حجت الاسلام رمضان محمدى، به جهت مطالعه و ارزيابى و پيگيرى مجدّانه براى چاپ اين اثر تقدير و تشكر فراوان دارم.

همچنين لازم مى دانم از جناب آقاى مهدى حيدرى در پژوهشكده حج به جهت پيگيرى هاى مداوم ايشان و فاضل ارجمند جناب آقاى سيد على علوى به جهت زحمات طاقت فرساى ايشان در تنظيم و تهيه تصاوير تشكر نمايم.

همچنين تشكر ويژه خود را از مسئولان و دست اندركاران بعث مقام معظم

ص: 14

رهبرى در امور روحانيون و به ويژه مسئولان پژوهشكده حج و زيارت و نيز مسئولان و كاركنان انتشارات مشعر ابراز مى دارم.

ناگفته پيدا است كه اين اثر بدون توجهات و تأكيدات شخصيت هاى همچون جناب حجت الاسلام والمسلمين سيدعلى قاضى عسكر نماينده محترم ولى فقيه در امور حج و زيارت، جناب آقاى دكتر اسحاقى مسئول سابق مركز تحقيقات حج و جناب حجت الاسلام والمسلمين بيات معاونت كنونى پژوهشكده امكان چاپ بدين صورت نمى يافت.

همچنين لازم مى دانم از جشنوار بين المللى فارابى و نيز بنياد ملى نخبگان كه طرح اين اثر را مورد حمايت قرار داده اند، تشكر كنم.

در پايان متذكر مى شوم كه نگارش اوليه اين اثر اوايل دهه هفتاد (1373ه. ش) و در راستاى كليد خوردن پروژه ناتمام سريال امام حسين انجام گرفت كه با تغييراتى نه چندان كلى و با حفظ همان حال و هواى آن دور اينجانب، هم اكنون با تلاش سروران سابق الذكر و به ويژه دست اندركاران پژوهشكده حج و زيارت پا به عرص انتشار مى گذارد.

و بالاخره لازم مى دانم از پدر و مادر گراميم كه مرا در اين مسير تشويق كردند، همسر گرامى ام كه با فداكارى اش امكان پديدارى اين اثر را فراهم كرد و فرزندانم كه با بردبارى مشكلات تحميل شده در طى نگارش اين اثر را تحمل نمودند، تشكر و قدردانى بنمايم.

نعمت الله صفرى فروشانى

ص: 15

مقدمه

شهر كوفه در طول حيات پرفراز و نشيب خود، بستر حوادث و جريانات فراوانى بوده است، برخى از اين حوادث، نقطه عطفى براى تاريخ سياسى و فرهنگى دنياى اسلام بوده است. فتح بخش عمده اى از كشور پهناور ايران به دست كوفه نشينان، نقش كوفيان در حوادث سه ده نخستين اسلامى به ويژه در ماجراى قتل عثمان، پديد آمدن جريانات مختلف سياسى، فقهى، حديثى و كلامى در اين شهر، مركزيت اين شهر براى قيام هاى عمده ضدّ اموى و بالاخره نقش كوفيان در برپايى دولت عباسى، تنها بخش كوچكى از مشاهدات اين شهر بوده است.

در اين ميان شايد بتوان گفت مهم ترين حوادث تأثيرگذار، در نيمه اول دوران حيات اين شهر بوده است كه اهميت اين نكته هنگامى هويدا مى شود كه دريابيم بخش عمده اى از اين حوادث مرتبط با شيعيان و به ويژه سه امام نخستين شيعه، مى باشد كه از آن جمله مى توان به جريانات و حوادث دوران حكومت چهار واندى ساله امام على (عليه السلام) در اين شهر، وقوع صلح امام حسن (عليه السلام) و بالاخره قيام امام حسين (عليه السلام) اشاره كرد.

گرچه در باره اين سه امام (عليهم السلام) (به ويژه امام اول و سوم) و حوادث عُمر آن بزرگواران، نوشته هاى زيادى عرضه شده است، اما نوشته اى جامع كه به بررسى جوانب مختلف بسترهاى سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى زمانه آنها بپردازد، كمتر مشاهده شده است؛ به ويژه آنكه اين بسترشناسى، خاص تر باشد و فقط يك شهر را، آن هم در دوره اى معين، مدنظر خود قرار دهد.

ص: 16

اين نكته را نبايد پنهان كرد كه به ويژه با رويكردهاى جديدى كه در مطالعات علمى تاريخى پديد آمده است، نمى توان تنها با نقل هاى تاريخى به بررسى و تحليل حوادث پرداخت و عمق آنها را دريافت؛ بلكه شرط لازم عرض تحليل هاى قوى و عميق، تسلّط نسبى بر جامعه شناسى تاريخى زمان وقوع حوادث از جوانب مختلف است؛ چرا كه با شناخت بسترهاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى جوامع مورد بحث، در مقطع تاريخى مورد نظر مى توان به لايه هاى زيرين حوادث تاريخى نفوذ كرده و تحليل عميق ترى را از اين آبشخور در معرض ديد قرار داد و حتى بدين وسيله برخى حلقه هاى مفقود شده نقل هاى تاريخى را كشف و چهره منسجمى از حوادث را عرضه كرد.

نوشت حاضر كه «كوفه از پيدايش تا عاشورا» نام گرفته، نه به سبك تاريخى و رعايت ترتيب زمانى حوادث، بلكه به شيو موضوعى، شهر كوفه را به عنوان موضوع مطالع خود برگزيده است و مقطع زمانى 44 ساله يعنى از سال 17ق (سال تأسيس كوفه) تا سال 61 ق (سال قيام عاشورا) را به عنوان قلمرو زمانى خود انتخاب كرده و جوانب مختلف جغرافيايى، عمرانى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى، قضايى را مد نظر خود قرار داده و حتى از آداب و رسوم مردمان اين شهر در اين مقطع زمانى غافل نمانده است.

باور نگارنده آن است كه تحليل عميق و شناخت دقيق زندگانى ائمه معصوم (عليهم السلام) به ويژه در بعد تاريخى بدون شناخت بسترهاى مختلف امكان پذير نمى باشد و ازاين رو معتقد به تجديد نظر كلّى در هم نوشته هاى فاقد اين گونه مطالعات مى باشد. علاوه بر اينكه گسترش اين نوع مطالعات افق هاى جديدى را پيش چشم پژوهشگر مى گشايد كه افزون بر تازگى، واقعگراتر است و بر نقاط مبهم و تاريك تاريخى كه نقل ها از گزارش آن ناتوانند، پرتو مى افكند.

با اين رويكرد مى توان به فهم دقيق تر خطبه هاى تاريخى نهج البلاغه، موضع گيرى هاى ائمه (عليهم السلام) ، در برابر كوفيان، به ويژه مواضع به ظاهر متناقض ائمه (عليهم السلام) در برابر آنها، صلح امام حسن (عليه السلام) و بالاخره قيام عاشورا دست يافت.

ص: 17

گرچه نويسنده معتقد است كه نهايت تلاش خود را در اين راه جديد به كار بسته است؛ اما نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه هر چه باشد، اين گام، از اولين گام هاست و طبيعتاً نقايص گام هاى نخستين پژوهش دامنگير آن مى شود. اين نقصان به ويژه در بخش هاى فرهنگى و اجتماعى بيشتر رخ مى نمايد و در همين جا از محققان و پژوهشگران حوز تاريخ اسلام انتظار دارد كه ضمن تذكر معايب كار، در گسترش اين نوع كارها، در كنار كارهاى نقلى، بكوشند.

گذر ى بر منابع

شايد به علّت جديد بودن اين نوع مطالعات، تصور شود كه در منابع كهن نتوان به مواد لازم براى استفاده دست يافت. درحالى كه عمده مواد خام اين نوشته از منابع كهن به دست آمده است. از لابلاى نقل هاى منابع تاريخى همچون تاريخ يعقوبى (م284ه. ق) ، تاريخ طبرى (م 310ه. ق) الاخبار الطوال، ابو حنيفه دينورى (م282ه. ق) ، الامامة و السياسة منسوب به ابن قتيبه، الغارات ثقفى، مروج الذهب مسعودى (346ه. ق) مى توان به ظرافت، بسيارى از مواد لازم را، به ويژه در بخش هاى نظامى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى به دست آورد.

كتاب هايى همچون انساب الاشراف بلاذرى (م 279ه. ق) و الطبقات الكبرى ابن سعد (م230ه. ق) علاوه بر آگاهى بخشى در جوانب ديگر، از بهترين منابع براى شناخت وضعيت فرهنگى است، همچنان كه ديگر كتب طبقات نگارى همچون طبقات خليفه - بن خياط (م 240ه. ق) نيز در اين راستا ياريگر پژوهشگر است. شايد بتوان گفت مهم ترين كتاب ها براى شناخت وضعيت فرهنگى كتاب هاى تاريخ محلى، همانند تاريخ بغداد خطيب بغدادى (م463ه. ق) و كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر (م 571ه. ق) است كه به ويژه در بخش شرح حال ائمه سه گانه نخستين شيعه، مطالب ارزشمندى را آورده اند. با مرورى بر كتب حديثى به ويژه منابع حديثى شيعه، نكاتى به دست آمد كه در نگاه اوليه چنين استفاده اى غير قابل باور بود.

ص: 18

همچنين در اين بخش نبايد از كتب مقاتل به ويژه مقتل نگارى هاى ويژه «امام حسين (عليه السلام) » همچون مقتل ابى مخنف (1)(90 - 157ه. ق) و مقتل خوارزمى غافل ماند، همچنان كه مقاتل عام تر همچون مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى نيز مطالب فراوانى براى عرضه در اين عرصه دارد.

در اين راستا از كتاب هاى بحارالانوارا علامه مجلسى (م1111ه. ق) وسائل الشيعه شيخ حر عاملى (م1104ه. ق) كه جامع كتب حديثى متقدم شيعه بودند، بسيار استفاده شد. اين استفاده ما نه به شيو رايانه اى و نرم افزارى، بلكه به شيو سنتى و دستى بوده همچنان كه در موارد ديگر نيز از همين شيوه - كه گرچه شيوه مشكلى است - بهره گرفته مى شد اما نظر بر آن بود كه از اتقان بيشترى برخوردار است و نويسنده را در راهيابى به افق هاى جديد موفق تر مى سازد.

كتب فتوح نگارى همچون فتوح البلدان بلاذرى (م 279ه. ق) و نيز كتب جغرافياى تاريخى همچون مختصر كتاب البلادان، ابن فقيه، معجم البلدان ياقوت حموى و مراصد الاطلاع بغدادى نيز از مهم ترين كتبى است كه به ويژه در بخش جغرافيا مورد بهره گيرى قرار گرفت. همچنان كه تك نگارى هايى همچون وقعة صفين نصربن مزاحم، و كتاب الجمل شيخ مفيد مى تواند در بخش هاى مختلف به ويژه بخش هاى نظامى مورد استفاده قرار گيرد.

در بررسى نظام قضايى و ادارى كتاب هايى همچون اخبار القضاة وكيع و الوزراء و الكتّاب جهشيارى (قرن چهارم) بسيار به كار آمد.

در شناخت وضعيت فرهنگى آن زمان به ويژه شعراى كوفه و مضامين شعر آنها كتاب الاغانى ابوالفرج اصفهانى (م 362ه. ق) از بهترين كتب در اين زمينه است؛ همچنان كه كتاب ديگر او با عنوان كتاب الديارات به همراه كتاب الديارات شابهشتى (م 290ه. ق) از مهم ترين كتب در شناخت وضعيت مسيحيان ديرنشين آن زمان است كه در اطراف كوفه مى زيستند.


1- تحقيقى كه اخيراً با عنوان وقعة الطف توسط شيخ محمد هادى يوسفى غروى از اين مقتل عرضه شده است، بسيار قابل استفاده است.

ص: 19

در شناخت وضعيت تمدنى و فرهنگى اين دوره نبايد از كتب جاحظ به ويژه كتاب البيان و التبيين و نيز الفهرست ابن نديم غافل بود» .

در بخش اقتصادى نبايد از كتاب هاى خراج مانند الخراج قاضى ابو يوسف (م182ه. ق) غافل ماند، همچنان كه در سكه شناسى اين دوره كتاب «شذور العقود فى ذكر النقود القديمة الاسلامية» مقريزى (845ه. ق) از بهترين كتب متقدم است.

سفرهاى سفرنامه نويسان مسلمان گرچه قرن ها پس از مقطع زمانى مورد بحث انجام شده، اما بسيارى از گزارش هاى اين گونه نوشته ها همچون سفرنامه ناصر خسرو، رحلة ابن جبير، و رحلة ابن بطوطه مى تواند نمايى هر چند مبهم از اين شهر را ارائه دهد كه با برخى از قرائن مى توان در برخى از جوانب، تصويرى از اين شهر در مقطع مورد نظر را به دست آورد.

مرور ى بر مطالعات جديد

شايد بتوان گفت كه از مهم ترين مطالعات جديد كه در اين نوشته از آنها استفاده شد، گزارش حفارى هاى باستان شناسان غربى و عربى در شهر كوفه بود كه نتايج مطالعات آنها در قسمت هاى مختلف به ويژه در مورد مسجد كوفه و دارالاماره همراه با نقشه ها و تصاوير در اين نوشته عرضه شده است. افزون بر استفاده از مقاله ها، از مجله هايى همچون: سومر و المورخ العربى و كتاب تخطيط مدين الكوفه عن المصادر التاريخيه و الاثريه كاظم جنابى بسيار مورد بهره بردارى قرار گرفت.

در دور معاصر مستشرقان و نويسندگان عرب تلاش فراوانى براى ترسيم وضعيت فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى كوفه و نيز ديگر شهرهاى عراق انجام داده اند و نوشته هاى فراوانى را به صورت اختصاصى براى كوفه پديد آورده اند كه از جمله متقدمان اين عرصه، مى توان به حسين براقى (م 1332ه. ق) اشاره كرد كه كتاب تاريخ الكوفه وى يكى از جامع ترين كتب در موضوع بحث است كه به صورت كلّى و بدون مقيد شدن به محدود زمانى جوانب مختلف

ص: 20

سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى اين شهر را هر چند در برخى از موارد به صورت اجمال بررسى كرده است.

كتاب خطط الكوفه لويى ماسينيون على رغم حجم اندك خود به خوبى به نقشه نگارى كوفه پرداخته و محل سكونت قبايل مختلف را نشان داده است كه براى مقطع زمانى مورد بحث نيز مفيد است؛ همچنان كه در زمينه نقشه نگارى، كتاب تخطيط مدينة الكوفة كاظم جنابى و از آن بهتر كتاب كوفه پيدايش شهر اسلامى نوشت «هشام بعيط» بسيار مفيد است كه به ويژه كتاب اخير همراه با نقشه نگارى، به حوادث مختلف سياسى و به ويژه قيام هايى همچون قيام مختار پرداخته و محل جغرافيايى مراحل مختلف قيام را برروى نقشه نشان داده است.

كتاب الحياة الاجتماعيه و الاقتصادية فى الكوفه فى القرن الاول الهجرى، نوشته محمد حسين زبيدى يكى از مناسب ترين نوشته ها براى شناخت وضعيت اجتماعى مردم و قبايل و نيز وضعيت اقتصادى آنها مى باشد. در اين كتاب طبقات مختلف اجتماعى كوفه در قرن اول شناسانده شده، و راه هاى درآمد مردم و حكومت و نيز هزينه هاى آنها معرفى شده است.

در ميان فارسى نويسان معاصر در اين عرصه مى توان به كتاب «كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامى» نوشت محمد حسين رجبى (دوانى) اشاره كرد. وى پس از پژوهش پيرامون تأسيس و گسترش اين شهر و نيز نقش سياسى نظامى آن در دوره هاى مختلف، به بررسى تأثير نقش فرهنگى كوفه به ويژه در نشر فرهنگ اسلام و تشيع و نيز نقش آن در جريانات فرقه اى پرداخته است. اين نوشته را از جهات مختلف مى توان به عنوان نوشته اى روشمند و تحقيقى و پيشگام در اين گونه موضوعات به زبان فارسى به حساب آورد.

از پژوهش هايى كه در مورد شهرهاى نزديك به كوفه همچون حيره، كربلا و نجف به عمل آمده نيز مى توان براى شناخت بيشتر كوفه بهره گرفت؛ به ويژه آنكه برخى از اين نوشته ها بخشى را نيز به كوفه اختصاص داده اند. شايد بتوان يكى از

ص: 21

بهترين اين نوشته ها را كتاب موسوعة العتبات المقدسه جعفر خليلى معرفى كرد كه به تفصيل به بررسى تاريخ و فرهنگ عتبات مقدسه يعنى مزارهاى ائمه شيعه پرداخته است كه در بخش نجف، درباره كوفه مطالب بسيارى نوشته است.

كتاب هاى تاريخ كربلاء مانند بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، نوشته سيد عبدالحسين كليددار آل طعمه، مدينة الحسين، محمد حسين مصطفى كليددار، سيماى كربلا نوشته محمد صحتى سردرودى، كتاب شهر حسين (عليه السلام) يا بزمگاه عشق، كربلاء نوشته سعيد عسيلى و كتاب كربلاء فى الذاكره نوشته سلمان هادى آل طعمه نيز به مناسبت، اشاراتى به شهر كوفه دارند.

همچنان كه كتاب موسوعة النجف الاشرف- نجف قديماً نوشته جعفر هادى دجيلى نيز بخش معتنابهى از كتاب خود را به كوفه اختصاص داده است.

كتاب الحيرة و مكه وصلتهما بالقبائل العربية نوشته، م. ج كستر (تعريب دكتر يحيى جبورى) نيز ازكتب مهمى است كه به علّت نزديكى حيره به كوفه مى تواند مورد توجه قرار گيرد.

در اين ميان نبايد از پژوهش جالب اصغر منتظر القائم با عنوان نقش قبايل يمنى در حمايت از اهل بيت (عليهم السلام) غافل شد كه به مناسبت موضوع تحقيق خود، به واشكافى عميق بافت قبايل يمنى ساكن در كوفه و ارتباط آنها با حوادث مربوط به تشيع در قرن اول هجرى اقدام كرده است.

در بخش جريان هاى مختلف سياسى، اجتماعى در كوفه و نقش آنها در شكل گيرى اين جامعه، تك نگارى پژوهش مفيدى با عنوان اتجاهات المعارضة فى الكوفة، دراسة فى التكوين الاجتماعى و السياسى، به وسيل ابراهيم بيضون ارائه شده است كه در اين زمينه سرنخ هاى خوبى را عرضه كرده است.

در مباحث تمدنى و مظاهر تمدن همچون علوم، تشكيلات، معمارى و شهرسازى علاوه بر برخى تك نگارى هاى پيش گفته، از برخى از نوشته هاى عمومى نيز مى توان بهره گرفت؛ نوشته هايى كه اين گونه مباحث را در سطحى فراتر از شهر كوفه بيان كرده اند.

ص: 22

در قسمت كليات تمدن، كتاب تاريخ التمدن الاسلامى جرجى زيدان، گرچه مباحث را معمولاً بدون استناد مطرح كرده اما از جهت محتوا و سبك بسيار قابل استفاده است.

در همين بخش از كتاب هايى همچون المدخل فى تاريخ الحضارة العربيه، نوشته ناجى معروف و دراسات فى تاريخ الحضارة الاسلامية العربية، نوشت سعيد عبدالفتاح عاشور و همكارانش نيز بهره گرفته شده است.

در بخش علوم و ادبيات از كتاب هايى همچون تاريخ الادب العربى، العصر الاسلامى نوشت شوقى ضيف، شعراء الدولتين الاموية و العباسيه، نوشت حسين عطوان، ادب الطف نوشت جواد شبر و جمهرة خطب العرب فى عصور العربية الزاهره نوشته احمد زكى صفوت و در بخش معمارى و شهرسازى علاوه بركتب خاص كوفه، از كتاب هايى همچون العماره فى صدر الاسلام نوشته سامح كمال الدين، تخطيط المدن العربية الاسلاميه، اثر طاهر مظفر عميد استفاده شده است؛ همچنان كه در اين بخش از كتاب هايى كه شهرسازى ديگر شهرها مانند بغداد را بررسى كرده اند، نيز استفاده شده است كه از آن جمله مى توان به خطط بغداد و انهار العراق القديمة نوشته مكسمليان اشاره كرد.

در بخش تشكيلات مختلف ادارى، سياسى، اقتصادى و نظامى، كتاب هاى فراوانى عرضه شده است كه از جمله آنها مى توان به الادارة الاسلامية فى عهد عمربن خطاب نوشته فارق محمد سعيد لاوى، العراق فى العصر الاموى من الناحية السياسية و الادارية و الاجتماعيه نوشته ثابت اسماعيل المرادى، النظم الاسلاميه نوشته منير حميد البياتى و فاضل شاكر النعيمى، دراسات فى النظم العربية الاسلامى، نوشته توفيق سلطان يوزبكى در بخش كليات نظام ادارى و الخراج فى العراق فى العهود الاسلاميه الاولى نوشته احمد الحلى النقود العربية و علم النميات نوشته انستاس مارى كرملى بغدادى و بررسى وضع مالى و مالى مسلمانان از آغاز تا پايان دوران اموى اثر ابوالقاسم اجتهادى در بخش اقتصادى و در بخش نظامى به

ص: 23

كتاب هاى تنظيمات الجيش العربى الاسلامى فى العصر الاموى نوشت خالد جاسم الجنابى الطريق الى المدائن نوشت احمد عادل كمال، فن الحرب فى عهود الخلفاء الراشدين و الامويين نوشته بسام العسيلى مى توان اشاره كرد.

درپايان مى توان به اين نكته اشاره كرد كه برخى از تحقيقات جديد پيرامون ائمه سه گانه نخستين (عليهم السلام) و نيز برخى از شخصيت هاى مرتبط با آنها به گونه اى به مباحث مرتبط با اين نوشته پرداخته اند كه از آن جمله مى توان به مقالات تحقيقى مندرج در دانشنام امام على (عليه السلام) به ويژه مجلّدات تاريخى آن و نيز موسوعة الامام على بن ابى طالب و دانشنامه امام حسين (عليه السلام) اشاره كرد. همچنان كه مى توان به تك نگارى هايى همچون صلح امام حسن (عليه السلام) نوشت شيخ مرتضى آل ياسين، شهيد جاويد نوشت نعمت الله صالحى نجف آبادى، ثورة الحسين ظروفها الاجتماعيه و آثارها الانسانيه نوشت محمد مهدى شمس الدين، حياة الامام الحسن بن على (عليه السلام) دارسة و تحليل و حياة الامام الحسين (عليه السلام) دراسة و تحليل هر دو نوشته باقر شريف قرشى، زندگانى سفير حسين (عليه السلام) مسلم بن عقيل، نوشته محمد على عابدين و كتاب ماهيت قيام مختار بن ابى عبيد ثقفى نوشت ابوفاضل اردكانى، اشاره كرد.

ص: 24

ص: 25

فصل اول: جغرافيا ى طبيعى كوفه

اشاره

ص: 26

ص: 27

به نظر مى رسد قبل از ورود در سايت جغرافيايى، مرورى به مباحث مقدماتى تر، همچون مفهوم شناسى واژه كوفه و نام هاى مختلف اين شهر و نيز تاريخچ بنيان آن داشته باشيم.

١. مفهوم شناسى

الف) دليل نامگذار ى كوفه

در باره نام كوفه نظرهاى مختلفى ارائه شده است؛ بعضى اين لغت را كلمه اى سريانى دانسته اند كه از لغت «عاقولا» يا «پاكيولا» كه به معناى حلقه و دايره است، گرفته شده است. اما اين نظر پذيرفته نيست؛ زيرا «عاقول» نام مكان ديگرى در كوفه بوده است. برخى آن را لغتى آرامى و اشتقاق يافته از «كوبا» دانسته، بدون آنكه براى آن معنايى ارائه دهند. (1)اما آنها كه اين لغت را كلمه اى عربى دانسته اند، وجوه و احتمالات زير را براى نامگذارى اين شهر ذكر كرده اند:

يك - كوفه از «تكوّف» به معناى تجمّع گرفته شده است و علت نامگذارى آن، اين است كه وقتى سعد بن ابى وقاص و لشكريانش براى اقامت به اين محل رسيدند، سعد به لشكريانش چنين گفت: « تكوّفوا فى هذا المكان » ؛ «در اين مكان


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 15.

ص: 28

اجتماع كنيد» . برخى نيز با توجه به همين معناى تجمع، علت نامگذارى آن را انباشته بودن ريگ در اين مكان دانسته اند. (1)

دو- كوفه به معناى ريگ قرمز رنگ است و اين سرزمين به سبب فراوانى اين نوع ريگ در آن، به اين نام ناميده شده است. (2)

سه -اين كلمه از لغت «كوفان» گرفته شده كه به معناى ريگ هاى دايره اى شكل است و اين سرزمين به علت فراوانى اين نوع ريگ ها در آن، به اين نام ناميده شده است. البته پيش از اسلام نيز به اين نام ناميده شده بود، اما عرب ها آن را تغيير شكل داده و «كوفه» ناميدند. (3)

همچنين برخى اصل لغت كوفان را به معناى «دايره اى شكل» گرفته اند (4)كه شايد به احتمال دايره اى شكل بودن شهر در آغاز تأسيس نظر داشته اند. بعضى نيز گفته اند كه كوفان نام كوه كوچكى يا تپه اى شنى بوده كه در وسط اين منطقه قرار داشته است و پس از بنا نهاده شدن كوفه، اين تپّه در مركز شهر قرار داشته و به همين سبب با نام اين تپه از آن ياد شده است. (5)

همين طور برخى كوفان را به معناى بلا و شر دانسته اند (6)كه احتمالاً ناظر به بلاهاى نازله بر اين شهر در دوران هاى بعدى بوده است.

چهار-در وجوه گذشته، حروف اصلى اين كلمه «ك، و، ف» بوده، اما بعضى اصل اين كلمه را از لغت «كُفّ» گرفته اند و گفته اند: كفاف به معناى حاشيه و پيرامون هر چيزى است و از آنجا كه در حاشيه و پيرامون اين شهر كوه «ساتيدَما» قرار دارد، كوفه ناميده شده است. (7)البته طبق اين اظهارنظر، بايد نام كوه را كوفه گذاشت نه نام شهر را كه به وسيله كوه احاطه شده است.


1- مختصر كتاب البلدان، ص 154.
2- لسان العرب، ج 12، ص 188.
3- لسان العرب، ج 12، ص 188.
4- معجم البلدان، ج 4، ص 490.
5- الروض المعطار فى خبر الأقطار، ص 501.
6- معجم البلدان، ج 4، ص491.
7- معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج 4، ص1142؛ معجم البلدان، ج 4، ص 491.

ص: 29

پنج - كوفه از لغت «كيفه» گرفته شده كه به معناى قطعه است و چون اين شهر قطعه اى از شهرهاى اسلام بود، به اين نام ناميده شده است. (1)

ب) نام ها ى كوفه

اشاره

اين نام ها را مى توانيم به دو بخش نام هاى كوفه قبل از بنيان گذارى آن به عنوان شهر و نام هاى بعد از شهرشدن آن تقسيم نماييم.

نام هاى كوفه قبل از بنيان گذارى آن به عنوان شهر، عبارت است از:

يك - كوفان:

چنان كه در بحث قبل يادآور شديم، بعضى يكى از علل نامگذارى كوفه را وجود منطقه اى به نام كوفان در اين محدوده دانسته اند. (2)

دو - سورستان:

اين لغت، عربى شده لغت فارسى «شورستان» است كه به معناى صحرا و شوره زار استعمال مى شود. از بعضى نوشته ها چنين برمى آيد كه «سورستان» شامل منطقه اى وسيع بوده كه كوفه جزئى از آن به حساب مى آمده است. (3)

سه -خَدّ العَذْراء:

سه -خَدّ العَذْراء (4):

اين عبارت به معناى «رخسار و چهره دوشيزه» است و احتمالاً به سبب بكربودن اين سرزمين قبل از شهر شدن، به اين نام ناميده شده بود.

اما نام هايى كه بعد از شهر شدن كوفه، به آن گفته مى شد، عبارت است از:

چهار - كوفة الجُند:

چهار - كوفة الجُند (5):

از آنجا كه اين شهر ابتدا محل زندگى لشكريان و جنگ جويان بود، آن را كوفة الجند مى گفتند.

پنج - كوفة الخُلد:

به اعتقاد بعضى «كوفة الخُلد» در حقيقت همان نام قبلى است كه به غلط چنين نگاشته شده است. (6)


1- معجم البلدان، ج 4، ص491.
2- لسان العرب، ج 12، ص 188؛ تاريخ الكوفه، ص 158.
3- خطط الكوفة و شرح خريطتها، ص 9؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 11.
4- معجم البلدان، ج 4، ص 490؛ فتوح البلدان، ص 277.
5- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
6- معجم ما استعجم، ج 4، ص 1142.

ص: 30

شش- منزل جهاد.
هفت- دارالهجرة.

هفت- دارالهجرة. (1)

ج) تاريخچه اجمالى كوفه

طبق رواياتى كه در كتاب هاى روايى شيعه و حتى غير شيعه آمده است، تاريخچه اين شهر به زمان سجده ملائكه بر آدم (عليه السلام) برمى گردد. (2)پس از آن، يكى از روستاهاى اين شهر واقع در غرب آن به عنوان محل زندگى حضرت نوح (عليه السلام) و ساختن كشتى مطرح شده است. (3)همچنين محل تنورى كه فوران آب از آن نشانه بروز طوفان نوح (عليه السلام) بوده، در مسجد كوفه تعيين شده است. (4)و براين اساس هنوز در مسجد كوفه محل هايى با عنوان هاى مكان كشتى نوح و نيز تنور، علامت گذارى شده و نيز محل نماز نوح را «مسجد» معرفى كرده اند. (5)همچنين محل به آب انداخته شدن كشتى نوح (عليه السلام) رودخانه فرات عنوان شده است. (6)

همين طور از اين شهر به عنوان محل زندگى حضرت ابراهيم (عليه السلام) نيز ياد شده است، چنان كه محل ساختن منجنيقى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) را به وسيله آن در آتش انداختند، اين شهر ذكر كرده اند. (7)

مدفن حضرت هود (عليه السلام) ، ناحيه نُخَيلَه كه در فاصله دو فرسخى شمال كوفه واقع است، معرفى شده است. و نيز در شمال شرقى كوفه روستايى به نام «قرية ذى الكِفْل» واقع شده كه محل زندگى و مدفن ذوالكفل پيامبر (عليه السلام) مى باشد. برخى نيز


1- سيماى كوفه، ص 29.
2- بحارالانوار، ج 11، ص 149و ج 100، ص 232.
3- بحارالانوار، ج 11، ص 332 و ج 100، ص 386.
4- بحارالانوار، ج 100، صص 386 و 387؛ معجم البلدان، ج4، ص 492.
5- معجم البلدان، ج4، ص 492.
6- بحارالانوار، ج 11، ص 333.
7- بحارالانوار، ج 12، ص 36.

ص: 31

مسجد كوفه را محل رويش بوته كدويى دانسته كه يونس پيامبر (عليه السلام) را پوشانيد. (1)و بالاخره مسجد كوفه به عنوان محل نماز 1070 پيامبر (عليهم السلام) معرفى شده است. (2)

به هرحال، اين روايات در صورت صحت، بر آباد بودن اين شهر در گذشته هاى دور دلالت مى كنند.

علاوه بر كتاب هاى روايى، در بعضى از نقل هاى كتاب هاى تاريخ فارسى نيز از اين شهر ياد شده، چنان كه بعضى از آنها بنيان گذارى اين شهر را به هوشنگ پيشدادى، يكى از پادشاهان قديم ايرانى نسبت داده اند. (3)

اما بعضى از نويسندگان معاصر به رغم آنكه كشف آثارى در ناحيه غربى كربلا (در فاصله چهل كيلومترى كوفه) از قبيل: تبرها و چاقوهاى سنگى را كه مربوط به اعصار ما قبل تاريخ بوده است، يادآور شده اند، با استناد به نتايج حفارى هاى باستان شناسان در دهه هاى اخير، منكر وجود اين شهر در پيش از اسلام شده اند. (4)

براى رفع تنافى بين روايات و حفارى هاى باستان شناسان بايد دو نكته را يادآور شد:

اولاً: كوفه قبل از اسلام در زبان روايات، شامل منطقه وسيعى مى شده كه از كوفه بعد از اسلام بسيار وسيع تر بوده است، چنان كه از ناحيه نجف كه در غرب كوفه واقع است نيز به عنوان كوفه ياد شده است (5)و بعيد نيست كه ناحيه كربلا نيز جزء كوفه قديم بوده باشد.

ثانياً: حفارى هاى باستان شناسان، هم از نظر محدوده جغرافيايى روى زمين و هم از جهت عمق، بسيار محدود بوده و ممكن است در صورت ادامه حفارى در مناطق هم جوار يا در عمق بيشتر، آثارى كه قدمت بيشتر كوفه را اثبات نمايد، به دست آيد.


1- بحارالانوار، ج 100، ص 394.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 389.
3- دائرة المعارف الاسلامية الشيعيه، ج 3، ص 365، به نقل از: نزهة القلوب مستوفى.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 44.
5- بحارالانوار، ج 11، ص 185.

ص: 32

٢. تأسيس شهر كوفه

سال هاى 14، 17، 18 و 19ه. ق در نقل هاى مختلف، سال تأسيس كوفه ذكر شده كه مشهورترين و صحيح ترين آنها سال 17ه. ق است. (1)

اما در خصوص ماجراى تأسيس آن آمده است:

مسلمانان پس از فتح مدائن، به سبب نزديكى اين شهر به شهرهاى ايران كه فتوحات در آنها ادامه داشت، در آنجا ساكن شدند. اما هواى اين شهر به مزاج مردم عرب صحرانشين خوش نيامد و رنگ وروى آنها را عوض نمود. به خصوص از دست پشه هاى فراوان اين شهر عذاب فراوان كشيدند. سعد بن ابى وقاص امير لشكر، از عمر بن خطاب در اين مورد كسب تكليف كرد. عمر طى نامه اى دستور داد كه منطقه اى را براى سكونت انتخاب نمايند كه:

اولاً: شرايط آن براى شترهاى جنگ جويان سازگار باشد و چنين استدلال نمود كه مكانى شرايطش براى عرب سازگار است كه براى شترهايشان سازگار باشد؛

ثانياً: آب و هواى آن، آب و هواى خشكى دريايى باشد؛

ثالثاً: بين آن منطقه و مدينه كه مركز حكومت اسلام بود، دريا يا پلى حايل نشود تا در صورت لزوم به راحتى امكان ارسال لشكر فراهم باشد.

سعد براى پيدا نمودن منطقه اى با اين خصوصيات، سلمان و حُذَيفَه را كه هميشه در پيشاپيش لشكريان حركت مى نمودند، به دستور عُمر انتخاب نمود. سلمان از مدائن به شهر انبار آمده و سپس در كناره غربى فرات ادامه مسير داده تا به منطقه كوفه رسيد. حذيفه نيز از سمت ناحيه شرقى فرات به همين ناحيه رسيد و هر دو با هم در اين ناحيه تلاقى كرده و اين سرزمين را كه پُر از ريگ هاى قرمز رنگ بود، پسنديدند و به شكرانه دست يابى به اين منطقه، دو ركعت نماز گزارده و از خداوند طلب خير و بركت نمودند و آن گاه به سعد نامه نوشته و او را از تصميم


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 145 به بعد.

ص: 33

خود آگاه نمودند. سعد نيز با لشكريان خود به آن سو روان شد و پس از تهيه نقشه شهرى جامع، به همراه لشكريان اقدام به ساختن آن كرد. (1)

٣. مباحث جغرافيايى

اشاره

قبل از شروع اين مباحث، خاطرنشان مى شود كه در اكثر قريب به اتفاق مباحث اين نوشتار، محدوده زمانى مورد نظر از سال 17 تا آغاز سال 61ه. ق مى باشد، گرچه در بعضى موارد براى استفاده بهتر از قراين، ناگزير از اين محدوده نيز فراتر رفته ايم.

الف) طول و عرض جغرافيايى و ارتفاع

در نجوم قديم كه جزاير خالدات در اقيانوس آرام مقياس سنجش طول جغرافيايى بود، طول اين شهر 5/69 درجه و عرض آن، يعنى فاصله آن تا خط استوا 31 درجه تعيين شده است. عرض 61 درجه نيز براى آن گفته شده است. (2)

ارتفاع آن از سطح دريا حدود 22 متر و ارتفاع عمودى آن از سطح رودخانه فرات كه در شرق آن قرار دارد حدود 5-6 متر مى باشد. البته اين ارتفاع در شرق، غرب و مركز كوفه متفاوت است. بدين ترتيب كه ارتفاع در شرق كوفه كه به فرات نزديك تر مى باشد، پايين ترين آن 5 متر و در غرب آن كه از رودخانه دورتر است ارتفاع تا 36 متر مى رسد. (3)

ب) مساحت

مساحت كوفه به طور دقيق در تاريخ ثبت نشده است. با اين حال، بعضى نويسندگان معاصر، قطر اين شهر را در ابتداى تأسيس، حدود دو كيلومتر تخمين زده اند كه با توجه به ميزان فراوان مهاجرت، اين مقدار به سرعت رو به افزايش بوده است. (4)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 145 به بعد.
2- معجم البلدان، ج 4، ص490؛ تاريخ الكوفه، ص 125، به نقل از نزهة القلوب.
3- تخطيط مدينة الكوفة، ص 32.
4- تخطيط مدينة الكوفة، ص 39.

ص: 34

يكى از راويان دوران بنى اميه، محدوده كوفه را در دوران بنى اميه حدود 16ميل ذكر مى كند كه حدود هشتاد هزار خانه را در خود جاى مى داده است. (1)اگر اين مقدار را مساحت فرض نماييم و هر ميل را 1482 متر بدانيم (2)مساحت آن برابر با 24700 مترمربع يا 7/24 كيلومتر مربع خواهد بود كه با توجه به اينكه اين مساحت حدود هشتاد هزار خانه را در خود جاى مى داده، بايد بگوييم هر خانه به طور متوسط حدود 31 سانتيمتر بوده كه رقم بسيار نامعقولى است. بنابراين، ناچاريم يا اصل روايت تاريخى را رد كنيم يا مقدار را مساحت فرض ننماييم، بلكه به معناى طول بگيريم و يا اينكه رقم هشتاد هزارخانه را قبول نكنيم و رقم بيست هزار خانه را كه در روايت تاريخى ديگر به نقل از شَعْبى است (3)، بپذيريم كه در اين صورت هر خانه حدود 2/2 متر مربع بوده كه البته باز هم نامعقول است.

برخى از نويسندگان معاصر، مساحت كوفه را هنگام تأسيس، حدود پنجاه كيلومتر مربع تخمين زده اند كه معقول به نظر مى رسد. (4)

مساحت اين شهر در قرن سوم هجرى قمرى حدود 135 كيلومتر مربع تعيين شده كه از طول پانزده و عرض نُه كيلومتر به دست مى آمده است. (5)

ج) حدود و ثغور

كوفه هنگام تأسيس در فاصله نيم فرسخى كناره غربى نهر فرات بنا شد (6)، بنابراين از طرف شرق، محدود به اين رودخانه بود و از طرف غرب به بيابانى كه به سمت شام و عمان امتداد داشت، محدود مى شد كه شهر نجف كنونى جزئى از اين بيابان بود و در ناحيه غربى كوفه قرارداشت. (7)


1- معجم البلدان، ج 4، ص 492.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 4، ص 4504.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 492.
4- موسوعة النجف الأشرف، ج 1، ص 148؛ دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج 3، ص 365.
5- تخطيط مدينة الكوفة، ص 41.
6- رحلة ابن بطوطه، ص 220.
7- دائرة المعارف الاسلامية الشيعيه، ج 3، ص 364.

ص: 35

در جنوب غربى كوفه و در فاصله يك فرسخى آن، شهر حيره كه در آن زمان، شهرى بسيار آباد و مركز حكومت آل مَنْذَر (مَناذِرَة) بود، قرار داشت. (1)

در طرف شمال آن، شهر يا منطقه آباد وسيعى وجود نداشت. در اين سمت مى توان از نخيله در فاصله دو فرسخى شمال كوفه (2)و از كربلا در هشت فرسخى شمال غربى آن نام برد. (3)(نقشه هاى شماره 1 - 4)

البته در بعضى از كتاب هاى تاريخ، حدود كوفه اين چنين ذكر شده است: حُلّوان (در شرق) ، مُوصِل و قَرْقيسياء (شمال غربى و شرقى) و ماسْبَذان. (4)(نقشه شماره 5) در اين صورت، كوفه منطقه بسيار وسيعى را شامل مى شد كه شهرهايى، همچون: انبار، مدائن، تكريت، بغداد امروزى و. . . را در برمى گرفت. به نظر مى رسد كه اين حدود مربوط به حدود جغرافيايى شهر كوفه نبوده، بلكه حدود فتوحات يا توابع ادارى اين شهر بوده است. هم اكنون شهر نجف در فاصله شانزده كيلومترى شرق كوفه، شهر بغداد در فاصله 156كيلومترى غرب آن و بصره در فاصله 175 كيلومترى جنوب آن قرار دارد. (5)

د) زمين

چنان كه گفته شد، يكى از علل نامگذارى كوفه آن بود كه اين لغت به معناى ريگ هاى دايره اى شكل قرمز رنگ است و از اينجا به دست مى آيد كه زمين اين منطقه، پوشيده از شن و ريگ و ماسه قرمز رنگ بوده است و نيز از اينكه يكى از نام هاى قبلى اين منطقه، سورستان (شورستان) بوده، چنين به دست مى آيد كه اين منطقه زمينى شوره زار و صحرايى داشته است. اما مصداق آن فقط قسمت غربى


1- استراتيجية الفتوحات الاسلامية، الطريق الى المدائن، ص 47؛ معجم البلدان، ج 2، ص 328.
2- كربلاء، ص 272
3- جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 81.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 152.
5- تخطيط مدينة الكوفة، ص 31.

ص: 36

كوفه (سمت نجف) است كه هم اكنون نيز پوشيده از شن و ماسه قرمز رنگ مى باشد و استعداد كمترى براى كشاورزى دارد و پيش از اين گفته شد كه ارتفاع آن از سطح فرات تا 36 متر مى رسد. (1)اما قسمت شرقى اين شهر كه نزديك فرات است، رسوبى و جلگه اى بوده و براى كشاورزى بسيار مناسب مى باشد و بيشتر مزارع و باغ هاى اين شهر را در خود جاى داده است (2)و چنان كه گفته شد، ارتفاع آن بين 5- 6 متر از سطح رودخانه است. (3)

زمين كوفه در بعضى از توصيفات به طور كلى اين چنين توصيف شده است: از بيابان پايين تر و از آب بالاتر است. (4)اين نشانه ارتفاع اين زمين از سطح رودخانه فرات و پايين بودن آن در مقايسه با بيابان هاى اطراف است.

همچنين در بعضى ديگر از توصيفات، زمين اين شهر پايين تر از زمين شهر شام دانسته شده و همين را علت عدم شيوع وبا در اين شهر دانسته اند. همين طور مرتفع تر از زمين بصره معرفى شده است و اين را علت عدم گرماى بيش از حد در كوفه دانسته اند. (5)

حضرت على (عليه السلام) هنگام ورود به كوفه در سال 36ه. ق زمين آن را اين چنين توصيف مى نمايد:

يا حَبَّذا مَقامُنا بِالْكُوفة

أرضٌ سَوادٌ سَهْلَةٌ مَعْرُوفَة

تَعْرِفُها جِمالُنا المَعْلُوفَة (6)چه نيكوست نزول ما در شهر كوفه؛ شهرى كه زمين دشت مانند آن شناخته شده است و شتران ما آن را مى شناسند.


1- تخطيط مدينة الكوفة، ص 32.
2- كوفه پيدايش شهراسلامى، ص 83.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 14.
4- تاريخ الكوفه، ص 114 به نقل از بلاذرى.
5- مختصر كتاب البلدان، ص 155.
6- تاريخ الكوفه، ص 188.

ص: 37

احنف بن قيس بصرى با حسرت به كوفيان مى گويد: «اى كوفيان! چه مكان نيكويى داريد و چه نزديك است بيابان شما به محل زندگيتان» . (1)

ه) آب و هوا

چنان كه گفته شد، در شرق كوفه، رودخانه فرات و در طرف غرب و نواحى ديگر، بيابان قرار داشته است و اين نكته باعث شده بود كه هواى كوفه تلفيقى از هواى مرطوب و خشك باشد كه اصطلاحاً به آن «برّى - بحرى؛ بيابانى - دريايى» مى گفتند. همين نوع هوا بود كه آن را در آن زمان به عنوان يكى از خوش آب و هواترين شهرها معرفى نموده بود. در آن هنگام باد شمال از طرف بيابان و باد جنوب از طرف كشت زارها در اين منطقه مى وزيد (2)وهواى نسبتاً متنوعى به آن مى داد.

آب اين شهر عمدتاً از نهر فرات تأمين مى شد كه آبى شيرين و سرد و گوارا بود. علت گوارايى اين آب در كوفه، نزديك تر بودن آن به سرچشمه بود، در حالى كه همين آب هنگامى كه پس از عبور از كنار كوفه به بصره مى رسد، گوارايى خود را از دست مى دهد. (3)

يكى از بهترين شواهد بر خوش آب و هوايى كوفه داستان تاريخى زير است:

دو مرد نزد عمر بن خطاب آمدند تا آنها را به لشكر فتوحات ملحق سازد. عمر از يكى از آنها پرسيد: قصد كجا دارى؟ جواب داد: بصره. پس عمر هفت صد درهم حقوق ساليانه براى او تعيين نمود. از ديگرى پرسيد: قصد كجا دارى؟ جواب داد: كوفه. عمر براى او پانصد درهم حقوق ساليانه تعيين نمود. وى علت دويست درهم مابه التفاوت را وجود فرات در كوفه دانست. (4)

روشن است كه تعيين حق مأموريت كمتر براى متقاضى كوفه، خوش آب و هوا بودن آن در مقايسه با بصره است.


1- فضل الكوفة و فضل اهلها، ص 67؛ معجم البلدان، ج 4، ص 439.
2- مختصر كتاب البلدان، ص 155.
3- تاريخ الكوفه، ص 131. احنف بن قيس به مطالب ذكر شده اشاره مى كند.
4- فضل الكوفة و فضل اهلها، ص 94.

ص: 38

و) جمعيت

در مورد جمعيت كوفه طى مقاطع مختلف از سال 17 - 61ه. ق منابع تاريخى اختلاف نظرهايى دارند. در اينجا مرورى اجمالى بر جمعيت كوفه در مقطع مورد بحث خواهيم داشت، ضمن اينكه به اختلافات منابع نيز اشاره خواهيم كرد.

يعقوبى جمعيت اوليه كوفه را ده هزار جنگ جو ذكر مى كند (1)كه اگر به اين رقم تعداد نفرات خانواده هاى آنان را كه همراه آنان بوده اند، اضافه نماييم، رقمى حدود سى هزار به دست مى آيد. علاوه بر اين، حدود چهار هزار ايرانى به همراه فرماندهشان كه دِيلَم نام داشت، قبل از فتح مدائن در سال 16ه. ق به لشكر اسلام پيوستند و پس از بنيان كوفه، در آن ساكن شدند. (2)پس تا اينجا رقم 34 هزار به دست مى آيد.

روايتى كه در مقابل اين قول قرار دارد، روايت مربوط به ساختن مسجد جامع كوفه است كه در آن زمان سعد بن ابى وقاص مأمور ساختن مسجدى شد كه بتواند تمام جمعيت جنگ جويان كوفه را در خود جاى دهد. مسجدى كه سعد طبق اين دستور بنا نمود، گنجايش چهل هزار نفر داشت. (3)حال اگر تعداد نفرات خانواده هاى اين چهل هزار نفر را شصت هزار نفر فرض نماييم به جمعيتى حدود صدهزار نفر دست پيدا مى كنيم. اين روايت با نقل قول طبرى از عمر بن خطاب در سال 22ه. ق تأييد مى شود كه هنگام گلايه از اعتراض كوفيان به امراى خود مى گويد: «چه مصيبتى بالاتر از صدهزارى كه نه آنها از اُمرايشان راضى اند ونه اُمرايشان از آنها» . (4)

البته در كلام عمر، مقصود از صد هزار ذكر نشده و به نظر مى رسد كه مقصود از آن، نفر باشد نه جنگ جو؛ يعنى صد هزار نفر، اعم از جنگ جو و غير آن. اما


1- البلدان، ص 75.
2- فتوح البلدان، ص 279.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 243.

ص: 39

طبرى پس از ذكر اين نقل چنين نتيجه گيرى مى كند: «شهر كوفه براى صد هزار جنگ جو پى ريزى شد» . (1)

به نظر مى رسد اين نتيجه گيرى طبرى درست نباشد، زيرا در اين صورت جمعيت كوفه با احتساب زنان و فرزندان بايد رقمى بيش از دويست هزار نفر باشد كه اين علاوه بر دور بودن آن از ذهن، با گنجايش مسجد در آن زمان نيز ناسازگار است.

به هرحال، پس از تأسيس كوفه به علت آب و هواى خوش اين منطقه و نيز نزديكى آن به مرزهاى ايران كه از اين راه لشكريان مى توانستند با فتوحات خود غنايم فراوانى به دست آورند و همچنين رونق كسب و كار در آن، سيل مهاجرت عرب ها و عجم ها به اين منطقه سرازير شد و نرخ رشد جمعيت رو به فزونى رفت. گفتنى است كه در اين دوره، هميشه مقدارى از جمعيت كوفه در شهرهاى ايران مشغول فتوحات بودند. (2)

مهاجرت به كوفه، به خصوص پس از سال (3)6ه. ق كه حضرت على (عليه السلام) اين شهر را پايتخت مملكت اسلام قرار داد، شدت گرفت، به گونه اى كه تاريخ نويسان تعداد سپاهيان حضرت على (عليه السلام) را در جنگ صفين كه بيشتر آنان كوفى بودند، با رقم هايى مانند 65 هزار نفر 3، 90 هزار نفر و 120 هزار نفر (4)ذكر كرده اند. البته براى احتساب جمعيت واقعى كوفه در آن زمان بايد تعداد احتمالى افراد حاضر در شهر و نيز زنان و فرزندان را به ارقام فوق اضافه نماييم. در سال 40ه. ق كه حضرت امام حسن (عليه السلام) ناگزير صلح با معاويه را پذيرفت، بعضى از ياران آن حضرت با اعتراض به اين عمل، جمعيت صد هزار نفرى جنگ جوى كوفه را كه اسامى آنان در ديوان عطاء ثبت شده بود، به رخ آن حضرت كشيدند. (5)در اين صورت با


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 243؛ «واختطت الكوفة حين اختطت على مأة الف مقاتل» .
2- تنظيمات الجيش العربى فى العصر الاموى، ص 24.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 54.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 385.
5- جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 15؛ الامامة و السياسة، ص 185.

ص: 40

احتساب زنان و فرزندان به رقمى بيش از دويست هزار نفر در سال 40ه. ق دست پيدا مى كنيم.

اما تاريخ نويسان تعداد جمعيت كوفه در زمان حكومت زياد بن ابيه را كه از سال 50 - 53ه. ق از طرف معاويه والى كوفه بود، شصت هزار جنگ جو و هشتاد هزار زن و فرزند ذكركرده اند (1)كه در مجموع، رقمى معادل 140 هزار نفر به دست مى آيد. اين رقم با وسعتى كه «زياد» به مسجد كوفه داد و آن را براى گنجايش جمعيتى معادل شصت هزار مهيا نمود، سازگار است. (2)

با توجه به اين نقل، شاهد كاهش نرخ جمعيت به نسبت معتنابهى در اين زمان مى باشيم كه علل آن را مى توان امور زير دانست:

يك- زياد به دستور معاويه بسيارى از مردم كوفه را به خراسان و شام منتقل كرد كه رقم انتقالى به خراسان را بعضى ده هزار و بعضى پنجاه هزار نفر دانسته اند. (3)اين اختلاف ناشى از اين است كه طبق روايات تاريخى، به طور كلى زياد پنجاه هزار نفر از مردم عراق، يعنى كوفه و بصره را به خراسان منتقل نمود. (4)اين نقل باعث شده است تا بعضى به اشتباه، همه آنها را به كوفه نسبت دهند و بعضى ديگر با توجه به نسبت جمعيت كوفه و بصره كه جمعيت بصره بيشتر بوده، چهل هزار نفر را مربوط به بصره و ده هزار نفر ديگر را به كوفه مربوط بدانند. (5)اما به اعتقاد نگارنده، صحيح تر آن است كه بگوييم با توجه به جمعيت صد هزار نفرى سرباز در سال 40ه. ق، يعنى بيش از ده سال پيش و نيز با عنايت به سياست شيعه زدايى شديد «زياد» و نيز با توجه به جمعيت شصت هزار نفرى سرباز در زمان زياد، بايد بيشتر اين جمعيت انتقالى را به كوفه مربوط بدانيم. گفتنى است كه


1- فتوح البلدان، ص 345.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 321.
4- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 178، به نقل از: تاريخ الشعوب الاسلامية، ص 147.
5- كوفه: پيدايش شهر اسلامى، ص 320.

ص: 41

جمعيت منتقل شده به شام را عمدتاً «موالى» ، يعنى عناصر عجم شهر كوفه كه با قبايل كوفه پيمان بسته بودند، تشكيل مى دادند. (1)

دو- با توجه به سياست شيعه زدايى «زياد» ، به نظر مى رسد كه عده فراوانى از جمعيت شيعه كوفه از اين شهر كوچ كرده باشند. با اين حال، جمعيت كوفه در سال 60ه. ق يعنى زمان شروع نهضت امام حسين (عليه السلام) را مى توان براساس نامه هايى كه كوفيان به آن حضرت (عليه السلام) نوشتند، تخمين زد. در برخى از اين نامه ها از سپاه صد هزار نفرى آماده به خدمت ياد شده (2)كه با احتساب عناصر مختلف امام در كوفه به رقمى بيش از اين مقدار خواهيم رسيد. همچنين معاويه قبل از مرگش ضمن سفارش اهل كوفه به يزيد، از صد هزار شمشير كشيده در كوفه نام مى برد. (3)بنابراين، اگر تعداد بيعت كنندگان با مسلم را طبق روايات مختلف تاريخى، دوازده هزار يا هجده هزار يا بيست هزار يا چهل هزار نفر بدانيم (4)باز از نصف جمعيت كمتر خواهد بود. و نيز اگر تعداد نفرات لشكر عمربن سعد را در كربلا طبق روايت منسوب به امام صادق (عليه السلام) سى هزار نفر بدانيم (5)، از ثلث جمعيت كمتر خواهد بود. همچنين از اينجا مى توانيم تعداد سپاهيان شصت هزار نفرى مختار (6)را در سال 66ه. ق توجيه نماييم، زيرا اغلب سپاهيان او را افرادى تشكيل مى دادند كه در كربلا شركت نكرده بودند.

يادآورى اين نكته لازم است كه ياقوت حموى دو روايت مختلف تاريخى نقل مى كند كه در يكى از آنها جمعيت عرب كوفه را هشتاد هزار خانوار و در ديگرى بيست هزار خانوار ذكر مى كند. (7)اما اشكال اين دو نقل آن است كه:

اولاً: با روايات و شواهد تاريخى كه ذكر نموديم، تعارض دارند؛

ثانياً: زمان مشخصى براى اين جمعيت، به جز زمان بنى اميه ارائه نمى دهند.


1- فتوح البلدان، ص 279.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص310؛ ترجمة الامام الحسين (عليه السلام) من طبقات ابن سعد، ص 65.
3- البيان و التبيين، ج 2، ص 89.
4- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 347؛ مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، صص 144 و 148
5- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، صص 144 و 148
6- الأخبار الطوال، ص 305.
7- معجم البلدان، ج 4، ص 492.

ص: 42

اما اشكال ديگرى كه در نقل هشتاد هزار وجود دارد، اين است كه - چنان كه گفته شد - اين نقل، مساحت كوفه را 3216 ميل ذكر مى كند كه بدين ترتيب، بهره هر خانواده از زمين كمتر از يك سوم متر بوده است.

ز) گياهان و درختان كوفه

يك - گياهان قبل از بنيان گذار ى كوفه
اشاره

گياهانى كه قبل از مسكونى شدن كوفه در آن منطقه مى روييدند، عبارت است از: اُقحُوان، حَلْفاء، خُزامى، شِيح، قِيصوم، شقائق (1)، نصى و حَلى (2)كه در ادامه به موارد مصرف آنها مى پردازيم:

اول - اُقحُوان:

نام ديگر اين گياه نزد عرب «قُرّاص» مى باشد و فارسيان آن را «بابونه» يا «بابونك» و «كركاش» مى نامند. اقحوان گياهى بهارى است كه برگ هاى جداجدا، گل سفيد رنگ، ساقه نازك و بوى خوشى دارد. از اين گياه براى درمان نيز استفاده مى شده است. (3)

دوم - حلفاء:

در فارسى به آن «پيزر» ، «لوخ» ، «رُخ» ، «فيلكون» و «پاپيروس» مى گويند. ظاهراً اين گياه، نوعى «نى» بوده كه نزديك فرات مى روييده است. (4)

سوم - خزامى:

نوعى گياه شب بوى دشتى است كه ساقه اى بلند، برگ هايى كوچك، شكوفه هاى قرمز رنگ و بوى خوشى دارد. (5)

چهارم - شقائق:

عرب ها به آن «شقائق النعمان» نيز مى گفتند؛ زيرا نعمان بن مُنْذَر، پادشاه حيره به حفظ و نگهدارى اين گياه دستور داده بود. اين گياه، لاله اى شكل است و گل هاى قرمز رنگ دارد. (6)


1- فتوح البلدان، ص 277.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 147.
3- لسان العرب، ج 11، ص 49؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 323.
4- لسان العرب، ج 3، ص 287؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 901.
5- لسان العرب، ج 4، ص 86.
6- لسان العرب، ج 7، ص 165.

ص: 43

پنجم - شيح:

گياهى است كه در دشت ها مى رويد و براى تهيه جارو از آن استفاده مى شود و در فارسى به آن «علف جاروب، وَرَك، دَرْمَته و خُنْجَك» مى گويند. همچنين لغات «شيح خراسانى» ، «قيصوم انثى» و «نبات اشنتوتين» در فارسى براى آن استعمال مى شود. از اين گياه نيز به عنوان علوفه اسب و ديگر چارپايان استفاده مى شده است. (1)

ششم - قِيْصوم:

گياهى است كه ساقه اى بلند و برگ هايى مانند برگ سرو، بوى خوش و گلى زرد رنگ دارد. نام فارسى آن «مشك چوپان» است. (2)

هفتم - نَصى: نوعى گياه ساقه دراز سفيد است كه در چراگاه، بسيار از آن استفاده مى شد. هرگاه ساقه اين گياه، ضخيم و خشك مى شد، به آن «حَلى» مى گفتند.

هفتم - نَصى: نوعى گياه ساقه دراز سفيد است كه در چراگاه، بسيار از آن استفاده مى شد. هرگاه ساقه اين گياه، ضخيم و خشك مى شد، به آن «حَلى» مى گفتند. (3)

دو - درختان و گياهان بعد از شهرشدن كوفه
اشاره

گرچه مى توان بسيارى از گياهان و درختان را طبق قراين مختلف در كوفه آن زمان (17 - 61ه. ق) موجود دانست، اما بناى ما در اين نوشتار برآن است كه تنها نام گياهان و درختانى را ذكر نماييم كه در احاديث يا نقل هاى تاريخى به آن اشاره شده است. اين بخش را در دو قسمت درختان و گياهان پى مى گيريم:

اول - درختان
اشاره

در اين بخش، درختانى را نام مى بريم كه ميوه هاى آنها در كوفه موجود بوده است، حال يا اصل درخت نيز در كوفه بوده و يا ميوه را از شهر ديگر وارد كرده بودند.

1. خرما: درخت خرما به سبب نوع آب و هواى كوفه و نيز استفاده فراوان عرب از آن، بيشترين حجم را به خود اختصاص داده بود، به طورى كه قسمت شرقى كوفه كه در كناره رود فرات قرار داشت، محل اصلى نخلستان هاى مردم كوفه به شمار مى رفت. (4)خرماى كوفه بسيار خوشمزه تر از خرماى بصره بود،


1- لسان العرب، ج 2، ص 254؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1514.
2- لسان العرب، ج 11، ص 198؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2768.
3- لسان العرب، ج 14، ص 171.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 141.

ص: 44

به طورى كه بعضى از كوفيان هنگام شمردن افتخارات خود بر بصريان، از اين مطلب ياد مى كردند. (1)گفتنى است كه نخلستان هاى كوفه از سمت غرب تا قادسيه و از سمت شمال تا شهر انبار و هيت امتداد داشته است. (2)(نقشه شماره 5)

بعضى از انواع خرماى موجود در مقطع زمانى مورد بحث از قرار زير بوده است:

رُطَب آزاد؛

رُطبِ مُشان:

رُطبِ مُشان: (3)

نوعى خرماى زرد رنگ كه از لغت «موشان» فارسى گرفته شده است. از آنجا كه موش ها از اين نوع خرما بسيار مى خوردند، ايرانيان آن را «موشان» ناميدند. (4)عرب هاى مدينه به آن «اُم جُرْذان» مى گويند. (5)

تمر بَرْني:

تمر بَرْني (6):

نوعى خرماى قرمز مايل به زرد كه بسيار خوشمزه بوده است. اصل اين خرما ايرانى بوده و اصولاً لغت «برنى» از «بارنيك» فارسى گرفته شده و «بار» به معناى تمر و ميوه است. (7)

تمر سابِري:

اين لغت نيز ممكن است از شاپور فارسى گرفته شده باشد. در مدينه به اين نوع خرما «بيض» مى گفتند. (8)

تمر صرفان:

تمر صرفان (9):

نوعى خرما مانند بَرْنى، اما سخت تر كه معمولاً آن را با جويدن مى خوردند و به اصطلاح مقدارى حالت آدامس مانند داشته است. (10)در مدينه به اين خرما «عَجْوَة» مى گفتند. (11)


1- مختصر كتاب البلدان، ص 164.
2- الحياة الاجتماعية، ص 141.
3- مختصر كتاب البلدان، صص 157 و 164.
4- لسان العرب، ج 13، ص 118.
5- وسائل الشيعه، ج 17، ص 106.
6- لسان العرب، ج 1، ص 391.
7- لسان العرب، ج 1، ص 391.
8- وسائل الشيعه، ج 17، ص 106.
9- لسان العرب، ج 7، ص 111.
10- لسان العرب، ج 7، ص 331.
11- وسائل الشيعة، ج 17، ص 106.

ص: 45

تمر هيروان:

خرماى هيروان كه «هيرور و هيرون» (1)نيز ناميده شده، بهترين خرماى مدينه بوده و گفته شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز آن را نشانده است. (2)

تمر نرسيان:

تمر نرسيان (3): اين خرما بهترين خرماى عراق بود، به گونه اى كه از شدت مرغوبيت، كَره خوب را به آن مثال مى زدند. (4)

فرق بين رطب و تمر آن است كه رطب به خرماى تازه رسيده و تمر به خرماى كاملا رسيده گفته مى شود. (5)

2. انگور (عنب) : درخت انگور در كوفه كشت مى شد و به خصوص، نوع «رازقى» آن (6)كه انگور سفيد دانه دراز بوده، اهميت فراوانى داشت. اصل اين نوع انگور به شهر طائف منسوب است. (7)

3. زيتون: اين درخت عمدتاً در ديرهاى اطراف كوفه كه از آنِ مسيحيان بود، كاشته مى شد. قسمت عمده روغن نباتى مردم از ميوه اين درخت بود. (8)

4. انار (رمان) : در روايت ها از نوعى انار در كوفه با عنوان «انار سورانى» (رمان سورانى) نام برده شده (9)كه ممكن است به سريانى هاى ساكن عراق منسوب باشد، زيرا «سورى» نام مكانى در بابل بوده است. (10)

5. سيب (تفاح) : حضرت على (عليه السلام) به خوردن آن توصيه فرموده و اين نشانه وجود آن در كوفه است. (11)


1- وسائل الشيعة، ج 17، ص 109؛ لسان العرب، ج 9، ص 75.
2- فتوح البلدان، ص 164؛ مختصر كتاب البلدان، ص 163.
3- مختصر كتاب البلدان، ص 163.
4- لسان العرب، ج 14، ص 103.
5- لسان العرب، ج 5، ص 237.
6- وسائل الشيعة، ج 17 ص 114.
7- لسان العرب، ج 5، ص 205.
8- الحياة الاجتماعيه، ص 142.
9- وسائل الشيعة، ج 17، ص 124.
10- لسان العرب، ج 6، ص 429.
11- وسائل الشيعة، ج 17، ص 125.

ص: 46

6. بِه (سَفَرْجَل) (1)

7. گردو (جوز) (2)

8. تُرَنج (3): عرب ها به آن «اُتْرَجّ، ترنجه، اُتْرُجَّه، تُرُنجه و تُرنج» مى گويند و آن درختى است كه ميوه اش شبيه ليمو مى باشد. (4)در بعضى از كتاب هاى لغت، آن را گياه بالنگ يا سيب آبى معرفى نموده اند. (5)

دوم - گياهان
اشاره

قبل از شمارش گياهان يادآورى چند نكته لازم است:

اولاً: گياهان در معنايى عام به كار برده شده است كه شامل غلات، حبوبات، گياهان بوته اى، مانند كدو و به طور كلى هر روييدنى غير از درختان مى شود.

ثانياً: فقط نام گياهانى آمده كه طبق احاديث يا روايات تاريخى در زمان مورد بحث موجود بوده است.

ثالثاً: بيشتر رواياتى كه به آنها استناد شده، مربوط به حضرت على (عليه السلام) است. البته اگرچه آن حضرت (عليه السلام) بيشتر عمر خود را خارج از كوفه سپرى نمود، اما احتمال ارتباط احاديث به دوران حضور ايشان در كوفه و نيز وجود قراين در بعضى از اين روايات، ما را بر آن داشت كه از اين احاديث استفاده نماييم.

رابعاً: از گياهانى ياد شده كه در كوفه وجود داشته است و البته بديهى است كه وجود يك گياه، اعم از كاشت آن در كوفه مى باشد، اما با توجه به سهولت كاشت بسيارى از اين گياهان و نيز سريع الفساد بودن بعضى ديگر از اين گياهان و همچنين استعداد زمين كوفه براى پرورش بسيارى از آنها، ما را برآن داشت كه به ذكر اين گياهان بپردازيم.


1- وسائل الشيعة، ج 17، ص 129.
2- بحارالانوار، ج 64، ص 198.
3- بحارالانوار، ج 64، ص 190؛ مختصر كتاب البلدان، ص 155.
4- لسان العرب، ج 2، ص 25.
5- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1072.

ص: 47

حال، پس از اين مقدمه، بررسى خود را در سه محور غلاّت و حبوبات، گل ها و گياهان بوته اى ادامه مى دهيم:

1. غلات و حبوبات: به طور كلى غلاّت و حبوبات متنوعى در كوفه كشت مى شد و ماليات و خراج آن را نيز حكومت تعيين مى كرد. انواع متعدد غلات و حبوبات كوفه عبارت بود از:

گندم (حِنْطَه) :

خراج اين محصول در زمان عمر چهار درهم براى هر جريب تعيين شده بود.

جو (شَعير) :

خراج آن دو درهم مشخص شده بود. (1)

برنج (اَرُّز) :

كشت اين محصول در زمين هاى هورى اطراف فرات صورت مى گرفت و بيشتر آب آن از نهرهاى سورا، مراة و نيل (نيل فرات) تأمين مى شد. (2)

كنجد (سِمْسِمْ) :

خراج آن در زمان عمر پنج درهم براى هر جريب مشخص شده بود. (3)

ذُرّت، ماش، عدس، ارزن (دُخْن) . (4)

2. گل ها: به نظر مى رسد گل هاى خوشبويى كه قبل از شهر شدن كوفه در اين منطقه بوده، بعد از آن نيز كوفيان به آنها توجه داشته اند. به برخى از اين گل ها، مانند اقحوان، خزامى، شيح، شقايق، قيصوم و. . . ، در اول اين بخش اشاره نموده و هم اكنون به ذكر بقيه گل ها مى پردازيم. شايان توجه است كه بيشتر اين گل ها در ديرهاى اطراف كوفه كه متعلق به مسيحيان بود، كشت مى شد و آبيارى اين گلستان ها به وسيله نهرهايى از فرات كه در اين ديرها جارى بود، صورت مى گرفت. (5)

اين گل ها عبارت بودند از:


1- حضارة العراق، ج 5، فصل 5؛ الزراعه، ص 262.
2- حضارة العراق، ج 5، فصل 5؛ الزراعه، ص 262.
3- ر. ك: پاورقى شماره 83.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 142.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 143.

ص: 48

گل بنفشه (بَنَفْسَج):

گل بنفشه (بَنَفْسَج) (1):

نام عربى اين گل از كلمه فارسى بنفشه گرفته شده است و به نظر مى رسد عرب ها يا ساكنان كوفه كِشت اين گل را از ايرانيان آموخته بودند.

گل نرگس (نرجس)

گل نرگس (نرجس) (2)

: به نظر مى رسد نام عربى اين گل (نَرْجِس يا نِرْجِس) از فارسى گرفته شده باشد. (3)

گل ياسمين

گل ياسمين (4)

: عرب ها به آن ياسِمين، ياسَمين و ياسِمُون گفتند. البته اصل اين كلمه از فارسى گرفته شده است. (5)

گل سوسن (الزَنْبَق، الزنبق الأبيض) .

گل سوسن (الزَنْبَق، الزنبق الأبيض) . (6)

گل خَيّري (خيرو، هيري)

گل خَيّري (خيرو، هيري) (7)

: اين نام در كتاب هاى لغت براى گل شب بو و گل هميشه بهار به كار رفته و لغتى است كه از فارسى گرفته شده است. (8)

3. گياهان بوته اي: منظور از اين نوع گياهان، هر گياهى غير از دو دسته اول مى باشد كه عبارت اند از:

نيشكر: عرب ها به آن «قصب السُكَّر» مى گفتند (9)و محل رويش آن، هورهاى اطراف فرات بوده است. به احتمال قوى مردم آن زمان از شكر اين بوته استفاده مى كردند.

قَسَب العنبر:

قَسَب العنبر (10):

قسب به معناى خشك شده هر گياهى، و عنبر به معناى زعفران يا وَرس است. ورس نوعى زعفران يمنى است كه در فارسى به آن «اسپرك» يا «اسپرنگ» گفته مى شود. از اين گياه در صنعت رنگ رزى بسيار استفاده مى شده است. (11)مشخصات كامل اين گياه در فرهنگ معين به همراه شكل آن آمده است.


1- الحياة الاجتماعيه، ص 143.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 143.
3- لسان العرب، ج 14، ص 102.
4- مختصر كتاب البلدان، ص 155.
5- لسان العرب، ج 15، ص 450.
6- الحياة الاجتماعية، ص 143.
7- مختصر كتاب البلدان، ص 255.
8- لسان العرب، ج 4، ص 259؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1469.
9- تخطيط مدينة الكوفة، ص 52.
10- مختصر الكتاب البلدان، ص 164.
11- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 232.

ص: 49

پنبه (قُطْن)

پنبه (قُطْن) (1)

: مقدار خراج براى هر جريب پنبه در زمان عمر بن خطاب، پنج درهم بوده است. (2)

بِطّيخَه:

اين كلمه در لغت براى سه بوته خيار، خربزه و كدو به كار رفته است. در حديثى كه از على (عليه السلام) نقل شده، اين كلمه به كار رفته است: «حضرت على (عليه السلام) قصد خوردن «بطيخه اى» را داشت و پس از خوردن مقدارى، آن را تلخ يافت. . .» . (3)

اين حديث نيز قرينه اى است براى تعيين كاربرد آن در يكى از اين سه ميوه. شايد بتوانيم با احاديث ديگر كه از كدو سخن مى گويند، قرينه اى احتمالى بر كاربرد اين لغت در آن زمان براى كدو به دست آوريم، به خصوص با توجه به اينكه كدو ظاهرترين معناى آن مى باشد. (4)البته از اين لغت براى خربزه نيز استفاده مى شود.

كاسني:

اين لغت را براى ترجمه «هندَباء» آورديم كه در روايت آمده است. (5)عرب علاوه بر اين لغت از «هِنْدَب» و «هِنْدِبا» استفاده مى كند. (6)

بادَروج (ريحان كوهي، تخم شربتي) :

اين لغت در روايات به صورت «باذروج» به كار رفته است و به عنوان سبزى خوراكى همراه غذاى حضرت على (عليه السلام) معرفى شده (7)و آن را ريحان كوهى و تخم شربتى ترجمه كرده اند. (8)بعضى نيز احتمال داده اند همان نعناع باشد. (9)

كَرّاث:

در روايت آمده است كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) «كرّاث» را همراه نمك نيم كوب شده ميل مى كرد. (10)در فرهنگ فارسى معين، معانى متعددى


1- تخطيط مدينة الكوفة، ص 52.
2- حضارة العراق، ج 5، ص 262.
3- وسائل الشيعه، ج 17، ص 140.
4- لسان العرب، ج 1، ص 429.
5- وسائل الشيعة، ج 17، ص 142.
6- لسان العرب، ج 15، ص 146.
7- وسائل الشيعة، ج 17، ص 146.
8- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 435.
9- وسائل الشيعة، ج 17، ص 146، پاورقى مصحح.
10- وسائل الشيعة، ج 17، ص 151.

ص: 50

براى آن آمده است: گونه اى تره وحشى كه بويى تند شبيه سير دارد و آن را به كوچوك، پراسه، موسير، پياز كوهى، تره فرهنگى و تره خاورى نيز ترجمه كرده اند. (1)

به هر حال از اين معانى چنين برمى آيد كه اين گياه، نوعى سبزى خوردنى بوده است.

قارچ خوراكى:

اين لغت، ترجمه لغت «كَمأة» است كه در روايتى به وجود آن در زمان حضرت على (عليه السلام) اشاره شده است. در آن روايت آمده است كه حضرت على (عليه السلام) اين گياه را دوست مى داشت. (2)

در فارسى به اين لغت، «سماروغ، سماروخ، سمارغ و زماروغ» نيز مى گويند كه اصولاً اين لغات در مورد نوعى قارچ خوراكى به كار مى روند. (3)

كدو:

دو لغت «دُبّاء» و «قَرْع - قَرَع» در روايت در مورد اين گياه به كار رفته است و حكايت دارد كه حضرت على (عليه السلام) از آن استفاده مى كرد. (4)

پونه (پودينه) :

اين گياه كه عنوان «صَعْتَر» براى آن به كار رفته، در روايات به عنوان دواى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) معرفى شده است. (5)

4. حيوانات

اشاره

حيوانات منطقه كوفه را مى توان به دو بخش حيوانات خشكى و آبى تقسيم كرد:

الف) حيوانات خشكى

اشاره

اين حيوانات را نيز مى توان به دو قسم حيوانات اهلى و حيوانات غير اهلى تقسيم كرد:


1- فرهنگ فارسى معين، ج 3، صص 2927 و 2928.
2- وسائل الشيعه، ج 17، ص 159.
3- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1916؛ ج 3، ص 3062.
4- وسائل الشيعة، ج 17، ص 161.
5- وسائل الشيعة، ج 17، ص 161.

ص: 51

يك - حيوانات اهلى
اشاره

اين حيوانات عبارت اند از:

اول - شتر و انواع آن

اين حيوان را عمدتاً عرب هاى حجاز همراه خود آورده بودند، علاوه بر اينكه عرب هاى ساكن در اين منطقه نيز از آن استفاده مى كردند.

اصولاً زندگى عرب در آن زمان بسيار وابسته به شتر بود و چنان به هم خو گرفته بودند كه طبايع آنها در بعض از موارد يكسان شده بود، به گونه اى كه وقتى از دست پشه ها و نيز آب و هواى مدائن به ستوه آمدند و شكايت نزد عُمر بردند، عمر در نامه خود خطاب به سعد نوشت: «عرب را تنها سرزمينى مناسب است كه به حال شترانش مناسب باشد» . سرانجام منطقه كوفه را كه با طبيعت و مزاج هر دو سازگار بود، براى سكونت برگزيدند. (1)گوشت، شير، پشم و كرك شتر موارد استفاده عرب ها از اين حيوان بوده است.

دوم - گاو

از شير و گوشت اين حيوان استفاده مى كردند. علاوه بر اين در كشاورزى نيز براى كشيدن گاوآهن از آن استفاده مى شد. البته در كشاورزى بيشتر از گاو نر كه به آن ثور مى گفتند، بهره مى بردند.

سوم - اسب
اشاره

اسب از گذشته هاى بسيار دور در ميان عرب اهميت داشت و از آن براى پيمودن مسافت هاى طولانى كه به سرعت نياز داشت، استفاده مى كردند. همچنين در جنگ و غارت و شبيخون ها بسيار به كار مى رفت.

اسب انواع فراوانى داشت كه به چند نوع آن كه در گزارش هاى زمان مورد بحث ما به كار رفته است، اشاره مى شود:


1- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 145 و 146.

ص: 52

*

بِرْذَوْن

اسبى غير عربى بوده كه در فارسى به آن «اسب تاتارى» مى گويند و سرعت زيادى داشته است. (1)از اين اسب بيشتر براى خودنمايى و تجمل استفاده مى شد. (2)

*

هِمْلاج

هِمْلاج (3)

اين اسب نوعى از برذون معرفى شده است. همچنين لغت هملاج را لغتى فارسى دانسته اند كه به معناى راهوار بودن و آرام رفتن است. (4)

*

فَرَس ذَنُوب

به اسبى كه دُمى دراز داشته و پرمو بوده است مى گفتند. از اسب زهير بن قين در ميدان جنگ كربلا با اين عنوان ياد شده است. (5)گفتنى است كه نظر به تربيت پذيرى فراوان اسب و نيز شدت علاقه عرب به اين حيوان، معمولاً براى آن، نام انتخاب كرده و آن را صدا مى زدند، براى مثال، نام اسب هاى امام حسين (عليه السلام) در ميدان كربلا «لاحق» و «يحْموم» بوده است. (6)يادآورى مى شود كه در منابع اوليه و معتبر به اسبى با نام «ذوالجناح» براى امام حسين (عليه السلام) برخورد نكرديم، البته در برخى از منابع روايى قرن دوم و سوم به اسبى با عنوان جناح كه از اسب هاى پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) بوده برخورد مى كنيم. (7)


1- لسان العرب، ج 1، ص 370؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 502.
2- الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 60.
3- حياة الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 378.
4- لسان العرب، ج 15، ص 136.
5- جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 54.
6- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 257.
7- كتاب الوصية، ص 69 «عبارت عربى چنين است: «والفرسين، الجناح الذى يوقف بباب مسجد رسول الله (صلى الله عليه و آله) لحوائج الناس (يبعث رسول الله (صلى الله عليه و آله) الرجل فى حاجة فيركبه» .

ص: 53

چهارم - الاغ

از اين حيوان براى انجام كارهاى روزمره و پيمودن مسافت هاى كوتاه استفاده مى شد. همچنين حمل و نقل و انتقال كالاهاى نه چندان سنگين نيز به وسيله اين حيوان انجام مى گرفت. (1)در روايات على (عليه السلام) ، از اين حيوان، گزارش شده است. (2)

پنجم - قاطر

از اين حيوان نيز به منظور سوارى و حمل و نقل كالاهاى نسبتاً سنگين استفاده مى شد. (3)در گزارش هاى جنگ جمل چنين آمده كه حضرت على (عليه السلام) بر قاطر پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) سوار بود. (4)

ششم - گوسفند

عرب ها از شير، پشم و گوشت اين حيوان استفاده مى كردند. طبق روايتى بعضى از موادى كه براى تغذيه اين حيوان استفاده مى شده، از قرار زير است:

نخاله و كنجاره روغن: كه عرب ها به آن «كُشْب» و «كُسَيح» مى گويند و از لغت فارسى «كُشْب» گرفته شده است. در روايت، لغت «كُسب» آمده است.

هسته خرما: ظاهراً آن را خرد مى كرده و به گوسفند مى داده اند.

جو.

نان: ظاهراً نان هايى را كه براى مصرف انسان مناسب نبود، به اين حيوان مى خوراندند. (5)


1- الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 60.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 202.
3- الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 60.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 390.
5- وسائل الشيعه، ج 16، ص 353.

ص: 54

هفتم - كبوتر

طبق بعضى گزارش ها، كبوتر بازى در آن زمان در كوفه ميان جوانان شايع بوده است. (1)

هشتم - مرغ

مرغ و طبعاً خروس يكى از مصارف غذايى مردم كوفه در آن زمان بوده است (2)، علاوه بر اينكه از تخم مرغ آن نيز مى توانستند به عنوان غذا بهره ببرند.

نهم - مرغابى (اردك)

به نظر مى رسد كه مردم كوفه اين پرنده آبى-دريايى را از رودخانه فرات گرفته و به خانه هاى خود آورده بودند. از سر و صدايى كه اين پرندگان در شب ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام) در خانه اُم كلثوم به راه انداختند (3)، چنين استفاده مى شود كه مردم كوفه اين پرنده را در خانه هاى خود پرورش مى داده و از آن نگهدارى و از تخم و گوشت آن استفاده مى كردند. لغت هايى كه عرب براى اين پرنده به كار مى برده اند، عبارت است از:

بَطّه (بَطَة) : لغتى عجمى و به احتمال زياد فارسى بوده است.

اِوَزّ.

وَزَّ. (4)

دهم - گربه

لغت عربى آن «سنّور» و «هرّة» است. در بعضى از روايات تاريخى سخن از فروش گربه در كوفه و نيز وجود بازارى در آن شهر با نام بازار گربه ها (سوق


1- فضل الكوفة و اهلها، ص 123.
2- وسائل الشيعة، ج 17، ص 30.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 294.
4- لسان العرب، ج 1، ص 289.

ص: 55

السنانير) در زمان شريح قاضى به ميان آمده است. (1)شايد به منظور ريشه كن كردن نسل موش ها اقدام به نگهدارى و خريد و فروش اين حيوان خانگى مى كردند.

يازدهم - سگ

سگ اگرچه از نظر مسلمانان نجس است، اما در مواردى، همچون نگهبانى منزل، باغ و گوسفندان و نيز صيد حيوانات از آن استفاده مى كردند.

دوازدهم - خوك

اين دو حيوان و به خصوص خوك نزد مسيحيان ساكن كوفه اهميت فراوان داشته است، زيرا از گوشت و شير خوك بهره فراوانى مى بردند. در روايات مربوط به واقعه عاشورا، از آب تنى اين دو حيوان در نهر فرات سخن به ميان آمده است. (2)(در حالى كه امام حسين (عليه السلام) و يارانش تشنه بودند) .

دو - حيوانات غيراهلى
اول - موش

در عربى به آن «فأره» مى گويند. از قديم الايام انسان اين حيوان كوچك را دشمن خود به شمار آورده؛ زيرا خسارات فراوانى به غلات و مواد غذايى انسان وارد مى كرده است. وجود اين حيوان كوچك در كوفه را مى توان از روايات ثابت نمود. (3)

دوم - كلاغ (غُراب)

در گزارش ها از اين پرنده در زمان حكومت «زياد» ياد شده است. (4)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 211.
2- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 237.
3- وسائل الشيعه، ج 17، ص 173؛ ج 16، ص 376.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 164.

ص: 56

سوم - روباه ( ثعلب)

سوم - روباه ( ثعلب) (1)

چهارم - شترمرغ (ظَليم \شترمرغ نر)
پنجم - آهو (ظبي)
ششم - سوسمار (ضبّ)

از اين سه حيوان، در منطقه كوفه در زمان پادشاهى نُعمان بن منذر، يعنى سال ها پيش از تأسيس كوفه ياد شده است. (2)به نظر مى رسد، در صورت صحت اين خبر، در زمان مورد بحث ما نيز اين سه حيوان در مناطق اطراف كوفه يافت مى شدند.

ب) حيوانات آبى

اشاره

اين حيوانات انواع مختلف ماهى را شامل مى شد كه زيستگاه آنان رودخانه فرات بود و از آنجا صيد شده و در محلى به نام «سوق حيتان؛ بازار ماهى» فروخته مى شد. (3)انواع مختلف ماهى كه در روايات و عبارات تاريخى از آن نام برده شده عبارت است از:

يك - ماهى بَنانى (سَمَك بَناني)

اين نوع ماهى در روايات ما به عنوان يكى از امتيازات كوفه شمرده شده است. (4)البته به رغم تتبعى كه در منابع صورت گرفت، مشخصات آن به دست نيامد.

دو - مارماهى

از اين نوع ماهى در روايات با عناوين «جِرّى» ، «جِرّيت» و «مار ماهى» ياد شده است. البته ظاهر روايات به گونه اى است كه بين جِرّى و جِريت و بين مار ماهى تفاوت قائل شده و آنها را دو نوع ماهى به شمار آورده اند. شايد جِرّى نوعى خاص از مار ماهى بوده است.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 183؛ اخبار القضاة، ج 2، ص 218.
2- مختصر كتاب البلدان، ص 164.
3- وسائل الشيعه، ج 16، صص 398و 403.
4- وسائل الشيعه، ج 17، ص 114.

ص: 57

به هر حال، اين ماهى از نظر شيعه از ماهى هاى حرام گوشت مى باشد؛ زيرا پوست آنها فلس ندارد. از اين رو، حضرت على (عليه السلام) بازاريان را در «سوق حيتان» ؛ «بازار ماهى» از خريد و فروش اين ماهى منع مى كرد. (1)

سه - زِمّير

در روايات گاهى از اين ماهى با عنوان «زمّار» ياد شده است، اما لغت زِمّار در كتاب هاى لغت به معناى ماهى نيامده است. به نظر مى رسد مصداق اين نوع ماهى همان خاردار استخوانى است كه در رودخانه ها و آب هاى شيرين زندگى مى كند و طولى بين 30 -40سانتيمتر و وزنى بين 1 - 2 كيلوگرم دارد.

باله پشتى اين حيوان، تيغه هاى استخوانى نوك تيز خار مانند دارد و به همين سبب به آن «ماهى خاردار استخوانى» گفته اند. رنگش سبز مايل به زرد يا قهوه اى قرمز رنگ با خطوط پهن تيره است. البته در فصل هاى مختلف تغيير رنگ مى دهد.

معمولاً اين ماهى در رودخانه هاى نيم كره شمالى زندگى مى كند و گوشتش خوشمزه است. (2)با توجه به ممنوعيت خوردن آن، كه در روايات ما از زبان حضرت على (عليه السلام) و ديگر ائمه (عليهم السلام) وارد شده است، معلوم مى شود كه پوست اين ماهى فلس نداشته است، گرچه تا زمان حضرت على (عليه السلام) و حتى در زمان آن حضرت خريد و فروش آن در كوفه رايج بود. (3)

5. نهرها ى كوفه

اشاره

نهر اصلى كوفه نهر فرات است كه سرچشمه آن رود «ارس» در ارمنستان تركيه مى باشد. اين رود پس از گذر از «قاليقَلا» در روم آن زمان و تركيه امروزى و نيز عبور از نقاط مختلف، از سمت شرقى كوفه و در فاصله نيم فرسخى آن عبوركرده


1- وسائل الشيعه، ج 16، ص 402 به بعد.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 3738.
3- وسائل الشيعه، ج 16، صص 399 و 400.

ص: 58

و سپس نزديك خليج فارس به دجله مى پيوندد. (1)مجموع اين دو رود، رود بزرگى به نام «شط العرب» را تشكيل مى دهند كه به خليج فارس مى ريزد. طول رود فرات در مجموع حدود 2900 كيلومتر مى باشد و بستر آن به خصوص در نقاط جلگه اى، عريض و پهن بوده است. (2)آب اين نهر، شيرين و گوارا بوده و علاوه بر كشاورزى براى آشاميدن نيز از آن بهره مى بردند. به نظر مى رسد در زمان مورد بحث ما، شبكه سَقّاها آب فرات را به وسيله مشك به كوفه حمل نموده و در آنجا به مردم مى فروختند. (3)اما اينكه آيا از اين رودخانه نهرهايى در شهر كوفه جارى بوده يا نه، محل اختلاف است.

بعضى بر اين عقيده اند كه به علت نزديكى شهر كوفه به فرات و امكان حمل ونقل آسان آب، مردم زحمت حفر نهر و كانال را به خود نداده و بنابراين در زمان مورد بحث، هيچ نهرى در داخل كوفه جريان نداشته است. (4)اين در حالى است كه احْنَف بن قيس يكى از بزرگان بصره كه در زمان بحث مى زيسته است، در مقام مدح و ذمّ بصره اشاره هايى به وجود نهرهاى جارى و آب هاى فراوان در كوفه دارد. (5)همچنين در بعضى از آثار، به وجود آبراه هايى در ديرهاى اطراف كوفه اشاره شده است كه مردم از آن آبراه ها بوستان ها و باغستان هاى خود را آبيارى مى كردند. (6)

اما در مورد آبيارى باغستان ها و نخلستان هاى كوفه قبلاً يادآور شديم كه بيشتر اين باغستان ها در شرق كوفه و در كنار فرات واقع شده بود و جارى كردن جوى هاى كوچكى از فرات به اين باغستان ها بسيار آسان بوده است.

با اين حال، در لابه لاى كتاب هايى كه در مورد كوفه نوشته شده است، نهرهاى فراوانى براى كوفه ذكر شده كه بيشتر آنها با يكى از دو مشكل زير يا هردو مواجه اند:


1- معجم البلدان، ج 4، ص 241؛ المسالك و الممالك، ابن خرداذ به، ص 149.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 6، ص 1316.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 288.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 286 به بعد.
5- مختصر كتاب البلدان، ص 156.
6- تخطيط مدينة الكوفة، ص 142.

ص: 59

الف) بسيارى از اين نهرها در محدوده جغرافيايى كوفه واقع نشده اند.

ب) زمان احداث بعضى از اين نهرها مربوط به زمان مورد بحث ما نيست.

در اينجا به برخى از نهرهايى كه به عنوان نهرهاى كوفه دانسته شده است، مى پردازيم (1):

الف) نهر عَلْقَمَه (نهر عَلْقَمي)

نهر فرات هنگام عبور از شهرهاى هيت و أنْبار در شمال كوفه (نقشه شماره 5) به چند شاخه فرعى تقسيم مى شود (2)كه شاخه اى از آن، از كنار كوفه عبور مى كند. به اين شاخه، نهر عَلْقَمى مى گويند. (3)بنابراين، نهر علقمه همان فرات كوفه است كه از فرات اصلى منشعب شده است و نهرى منشعب از فرات كوفه نيست. (4)به نظر مى رسد نهر علقمه اى كه در حوادث كربلا از آن ياد شده، نيز همين نهر فرات منشعب از فرات اصلى است كه از كنار سرزمين كربلا عبور مى كرده است نه اينكه كانالى منشعب از آن بوده است.

ب) نهر سُورا

شاخه ديگر فرات اصلى است كه از شهر سورا در شمال كوفه عبور كرده و به نهر سورا معروف بوده و بزرگ ترين نهر فرات به شمار مى آمده است. (5)بنابراين، اين نهر مربوط به كوفه نيست.

ج) نهر نيل

اين نهر، اولاً: خارج از كوفه بوده و ثانياً: در زمان حجاج بن يوسف ثقفى حفر شده است. (6)اين نهر در شرق كوفه قرار داشته است. (نقشه شماره 6)


1- اسامى اين نهرها را ابتدا از كتاب «تاريخ الكوفه» نوشته سيد حسين بُراقى به دست آورديم.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 241.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص31.
4- مدينة الحسين (عليه السلام) ، ص 12.
5- معجم البلدان، ج 3، ص 278؛ ج 4، ص 241.
6- معجم البلدان، ج 5، ص 434.

ص: 60

د) نهر تاجيه

اين نهر نيز خارج از كوفه قرار داشته است (1)، علاوه بر اينكه زمان احداث آن مشخص نيست. (2)

ه) نهر سَدير

اين نهر نيز خارج از كوفه و در كناره شهر حيره قرار داشته است. (3)

و) نهر سَيلحين (سيلحون)

منطقه سيليحين يا بين كوفه و قادسيه (4)و يا نزديك حيره بوده است. البته بعضى از نقشه ها (نقشه شماره 6) آن را نزديك انبار و در غرب نشان داده اند. (5)اما در هر دو حال، مربوط به كوفه نيست. از اين نهر در زمان مختار نام برده شده است. (6)(نقشه شماره 3)

ز) نهر صَراة

اين نهر نزديك بغداد بوده است و حفر آن را به ساسانيان نسبت داده اند. (7)

ح) نهر صَرصَر

اين نهر نزديك بغداد جريان داشته است. (8)اين نهر را نهر «مليك» نيز مى گويند. (9)

ط) نهر قَوْرا

به نظر مى رسد كه همان نهر سُورا باشد. (10)


1- معجم البلدان، ج 2، ص 5.
2- تاريخ الكوفة، ص 135.
3- معجم البلدان، ج 2، ص 201.
4- معجم البلدان، ج 2، ص 298.
5- استراتيجية الفتوحات الاسلاميه، ص 285.
6- تجارب الامم، ج 2، ص 169.
7- معجم البلدان، ج 3، ص 399.
8- معجم البلدان، ج 3، ص 401.
9- معجم البلدان، ج 4، ص 241.
10- معجم البلدان، ج 4، ص 323.

ص: 61

ي) نهر كوثي

اين نهر نيز منطقه كوثى را كه در مغرب كوفه قرار داشته (نقشه شماره 6) ، سيراب مى كرده است. (1)

ك) نهر خُرشيذ

اين نهر از فرات منشعب شده و بين كوفه و بصره قرار داشته است. مَصْعَب بن زُبَير هنگام حمله به مختار، از اين نهر به وسيله قايق عبور كرد و وارد فرات شد و از آنجا به كوفه حمله نمود. (2)

ل) نهر بَلْخ

از اين نهر در زمان شريح قاضى كه سال ها قضاوت كوفه را بر عهده داشت، نام برده شده است. (3)البته مكان آن مشخص نشده، شايد محل جريان آن در خود شهر كوفه يا دست كم حومه نزديك آن بوده است.

م) نهر بُوَيب

اين نهر كه پيش از تأسيس كوفه در اين منطقه جريان داشته (نقشه شماره3) ، هنگام مدّ آب فرات مقدارى از آن را در خود جاى مى داده است. در زمان ابوبكر بين مسلمانان و ايرانيان در محل اين نهر جنگى رخ داد. (4)

ن) نهر شيلي

اين نهر قبل از اسلام نزديك كوفه جارى بوده و به همين نام خوانده مى شده و بعدها به نام نهر زياد، منسوب به زياد بن ابيه، معروف شده است. (5)


1- معجم البلدان، ص 487.
2- تجارب الامم، ج 2، ص 169.
3- اخبار القضاة، ج 2، ص 232.
4- معجم البلدان، ج 1، ص 512.
5- معجم البلدان، ج 3، ص 386.

ص: 62

6. كوه هاي كوفه

اشاره

با توجه به اينكه منطقه كوفه منطقه اى جلگه اى و دشتى بوده، كوه بزرگى در آن وجود نداشته است. البته منابع تاريخى- جغرافيايى تنها از دو كوه نام مى برند كه به نظر مى رسد آنها تپه هاى بزرگ شنى ماسه اى بوده اند. اين دو كوه عبارت اند از:

الف) ساتيدَما

ياقوت حموى در معجم البلدان هنگام بيان وجوه نامگذارى كوفه، يكى از آن وجوه را احاطه كوه «ساتيدَما» بر اين منطقه ذكر مى كند كه در اين صورت كوفه از كفاف به معناى در برگرفته شدن، اشتقاق يافته است. (1)البته ياقوت هنگام ذكر كلمه «ساتيدما» از اين كوه ياد نكرده، بلكه محل آن را در كشور هند و روم و مكان هاى ديگر ذكر مى كند. (2)

به هر حال، وجود چنين كوهى در اطراف كوفه بعيد به نظر مى رسد.

ب) كوفان

اين كوه را كوه كوچكى در وسط منطقه كوفه دانسته اند، همچنان كه يكى از وجوه نامگذارى كوفه را اشتقاق آن از اين كوه دانسته اند. (3)

وجود چنين كوهى نيز در كوفه مشكوك به نظر مى رسد. بنابراين، ممكن است تپه شنى ماسه اى بوده كه به مرور ايام از ميان رفته است، به خصوص با توجه به اينكه كوفه در لغت به معناى شن و ماسه نيز آمده است.

شايان توجه است كه در بعضى از منابع از مكانى به نام «جَبَلُ الصِياغ؛ كوه صياغ» نام برده شده و مكان آن را بين مسجد كوفه و سهله تعيين كرده اند و گفته


1- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
2- معجم البلدان، ج 3، ص 169.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 491.

ص: 63

شده است كه ابن ملجم را در آنجا سوزاندند. دور نيست كه اين مكان هم تپه اى كوچك در كوفه بوده باشد. (1)

٧. چاه ها ى كوفه

اشاره

به نظرمى رسد به جز منطقه شرقى كوفه كه در كنار فرات قرار داشته است، مردم ديگر مناطق كوفه براى استفاده از آب، ناگزير به حفر چاه بودند. البته با توجه به نزديكى آب به سطح زمين، حفر چاه هاى عميق ضرورت نداشته و اصولاً حفر چاه، كار آسانى به شمار مى آمده است. (2)نكته ديگر اينكه بسيارى از اين چاه ها آب شيرين نداشته و بنابراين براى آشاميدن از آنها استفاده نمى شد، بلكه براى شست وشو و مصارف ديگر از آنها بهره بردارى مى شد. مردم آب آشاميدنى خود را از سقاهايى كه از فرات آب مى آوردند، تأمين مى كردند. (3)در منابع اشاره چندانى به چاه هاى كوفه نشده است. نام چاه هايى كه از لابه لاى منابع به دست آمده، عبارت است از:

الف) چاه حضرت على (عليه السلام) (بئر علي)

حضرت على (عليه السلام) هنگام منزل گرفتن در كوفه، اين چاه را در خانه خود كه به «رحبةعلى» معروف بوده، حفر نمود و - چنان كه گفته شده است - اين اولين و تنها چاهى بود كه در آن زمان آبش شيرين بود. (4)از اين رو، همسايگان آن حضرت (عليه السلام) و نيز ديگر مردم كوفه از آن استفاده مى كردند. هم اكنون نيز محل اين چاه در كوفه محفوظ است.

ب) چاه جُعد (بئر جعد)

اين چاه در زيستگاه قبيله همدان، در شرق كوفه قرار داشته است. (5)


1- تاريخ الكوفه، ص 87.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 34.
3- تاريخ الكوفه، ص 142.
4- تاريخ الكوفه، ص 25.
5- فتوح البلدان، ج 284؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 326.

ص: 64

ج) چاه قصر دارالاماره

از حوادث تاريخى مربوط به دوران مختار چنين استفاده مى شود كه در قصر دارالاماره چاهى وجود داشته كه آب آن شيرين نبوده است؛ زيرا هنگامى كه مختار در قصر به وسيله سپاهيان مصعب محاصره شد و تشنگى بر او و افرادش فشار وارد آورد، دستور داد كه آب از چاه بكشند و تلخى آن را به وسيله عسل جبران كنند و آن را بنوشند. (1)

د) چاه مُبارك

محل اين چاه «مقبره جَعْفر» مشخص شده است. (2)

در بعضى از منابع از چاه هاى داراى آب گوارا در كوفه نام برده شده است (3)كه به احتمال فراوان مربوط به زمان مورد بحث ما نمى باشد، ضمن آنكه محل اين چاه ها نيز مشخص نشده است.

٨. چشمه ها ى كوفه

نوشته اى كه بر وجود چشمه در داخل شهر كوفه دلالت كند، به دست نيامد، بلكه در كنار كوفه يا در فاصله هايى دورتر، چشمه هايى وجود داشته است كه به نام بعضى از آنها مانند «عين جَمْل» و «عين صيد» در بخش توابع اشاره خواهد شد. همچنين از چشمه اى به نام «عَين بنى الحَذّاد» در جنوب كوفه نام برده شده است (4)كه زمان تاريخى آن مشخص نيست.

٩. توابع شهر كوفه و روستاها ى آن

اشاره

در اينجا در باره توابعى بحث مى شود كه:

الف) در خارج از شهر واقع شده باشد. بنابراين، توابعى را كه برخى از نويسندگان ذكر كرده و از نقاط داخل شهر مى باشد، در فصل معمارى از آنها بحث خواهد شد.


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 291.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 288.
3- احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ص 105.
4- تاريخ الكوفه، ص 122.

ص: 65

ب) نزديك شهر باشد. بنابراين، توابع ادارى كوفه، مانند شهرهاى داخل ايران (آذربايجان، همدان و. . .) در اينجا بررسى نمى شود.

ج) در مسير امام حسين (عليه السلام) به كربلا واقع نشده باشند، زيرا در باره مكان هاى اين مسير، جداگانه بحث خواهد شد.

د) در زمان مورد بحث اگر چه به صورت احتمال، موجود بوده باشند. بنابراين، توابعى كه بعدها ساخته شده، بررسى نمى شوند.

حال پس از ذكر اين مقدمه به بررسى اجمالى توابع به ترتيب حروف الفبا مى پردازيم (1):

يك - إسْتينياء

يكى از روستاهاى اطراف كوفه بوده است. گفته شده است در زمان عثمان بن عفان كه اصحاب قصد مهاجرت به شهرهاى تازه تأسيس را داشتند، نزد او آمده و از او مى خواستند كه در عوض زمين هايى كه در حجاز ترك مى كنند، زمين هايى در كوفه و بصره به آنها واگذار كند. عثمان چنين مى كرد، از جمله اين روستا را به خبَّاب بن اَرت واگذار نمود. (2)اين نوع زمين ها را «اقطاعى» مى گفتند.

دو - اَقساس مالك

نام يكى از روستاهاى كوفه، منسوب به مالك بن عبد هند از قبيله اَياد بوده است. اقساس، جمع قَسّ مى باشد. قسّ در لغت به معناى طلب چيزى است. ممكن است به سبب آنكه مالك اين مكان را طلب كرد و آن را آباد نمود، به او نسبت داده اند. (3)


1- اسامى اين نقاط را عمدتاً در آغاز از تاريخ الكوفة استخراج نموديم.
2- معجم البلدان، ج 1، ص 176.
3- معجم البلدان، ج 1، ص 236 و نيز ر. ك: سومر، «منطقة الكوفة دراسة طوبو نمرانية مستنده الى المصادر الادبية» ، ج 21، ص236.

ص: 66

سه - اُكَيْراح

روستايى خوش آب و هوا با باغ ها و بوستان هاى فراوان كه در غرب كوفه واقع شده بود. با توجه به اينكه لغت «اُكيراح» به معناى اتاق هاى كوچكى مى باشد كه راهبان در آنجا ساكن مى شدند، به احتمال فراوان اين روستا محل سكونت راهبان و ديگر مسيحيان بوده است. (1)بعضى گفته اند كه «اُكيراح» در هفت فرسخى غرب حيره واقع شده بود و ديرهاى فراوانى را همراه با چشمه ها و چاه ها در خود داشت. دير مَرْ عبدا و دير حَنَّة در كنار «اُكيراح» قرار داشت. (2)

چهار - بانِقْيا

روستايى بزرگ قبل از تأسيس كوفه بوده كه در سال 12 - 13ه. ق پس از جنگ مختصرى، به وسيله عقد قرارداد صلح و با اين شرط كه در هر سال هزار درهم و يك طَيلَسان خراج بدهند، تسليم سپاهيان خالد بن وليد شد. از اين رو، چون اين روستا با قرارداد صلح گشوده شده و نه با جنگ، از زمين هاى مفتوح العنوه (سرزمين هاى فتح شده به وسيله جنگ) به شمار نيامده و جزء اقطاعات (زمين هاى بخششى حكومت به افراد مانند استينيا) قرار نگرفته است. (3)اين روستا بين كوفه و حيره، نزديك سرزمين نجف قرار داشت. (4)

پنج - بداة

محل آن مشخص نشد. (5)

شش - بَديق

يكى از روستاهاى كوفه كه دو ميل با «بَقيقا» فاصله داشته است. (6)


1- الديارات، ابوالفرج اصفهانى، ص 68.
2- معجم البلدان، ج 1، ص 242.
3- معجم البلدان، ج 1، صص 331 و 332.
4- مدينة الحسين (عليه السلام) ، ص 7.
5- البلدان، ص 73؛ تاريخ الكوفه، ص 161.
6- معجم البلدان، ج 1، ص 474.

ص: 67

هفت - بَرْثَه

اين مكان فقط به عنوان مكانى در نواحى كوفه معرفى شده است.

هشت - بَرَدان

فقط به عنوان ناحيه اى از كوفه ياد شده است بدون آنكه محل آن مشخص گردد. (1)

نه - بَقيقا

يكى از روستاهاى اطراف كوفه كه مصعب بن زبير در نزديكى آن با خوارج جنگيد. (2)

ده - تَلّبَوَنّا

يكى از روستاهاى كوفه است كه نام آن در بعضى از اشعار آورده شده است. (3)

يازده - جُبّه

يكى از نواحى اطراف كوفه كه به عنوان «طُسّوج الجبّه» از آن نام برده مى شد. (4)

دوازده - جُرْزَه

نام يكى از نواحى اطراف كوفه كه متعلق به «بَنى رَبيعَه» بود و نام آن در اشعار آمده است. (5)

سيزده - جَرَعه

زمين دشتى بوده در اطراف كوفه كه شن و ماسه سطح آن را فرا گرفته بود. خالد بن وليد هنگام فتح عراق در اين زمين فرود آمد. (6)


1- معجم البلدان، ج 1، ص 372.
2- معجم البلدان، ج 1، ص 474.
3- معجم البلدان، ج 2، ص 40.
4- معجم البلدان، ج 2، ص 108.
5- معجم البلدان، ج 2، ص 126.
6- معجم البلدان، ج 2، ص 128.

ص: 68

چهارده - جِسْر

نام پلى است كه در شمال شرقى كوفه روى فرات نصب شده بود. (نقشه شماره 7) بعضى احداث اين پل را به ساسانيان نسبت مى دهند و بعضى مى گويند كه ابوعبيد ثقفى، پدر مختار در سال 13ه. ق آن را احداث نمود تا از فرات عبور كرده و با ايرانيان بجنگد. (1)

پانزده - حَروراء

مكانى است در فاصله دو ميلى جنوب شرقى كوفه (نقشه شماره 2) كه خوارج در آنجا اجتماع نموده و بر ضد حضرت على (عليه السلام) به جنگ پرداختند. (2)

شانزده - جَصّاصه

يكى از نواحى اطراف كوفه و نزديك قصر ابن هُبَيره بوده است. البته اين قصر بعد از زمان مورد بحث بنا شده است. (3)

هفده - حيره

شهرى آباد و بزرگ، واقع در فاصله يك فرسخى جنوب غربى كوفه بوده است. (نقشه شماره 2)

زمان تأسيس اين شهر را بين سال 165 - 212م، يعنى تقريباً هم زمان با تأسيس دولت ساسانى در ايران دانسته اند. (4)

ياقوت حموى زمان تأسيس اين شهر را حدود 530 سال پيش از تأسيس كوفه مى داند. (5)اين شهر تا قبل از گشوده شدن به وسيله سپاه اسلام، محل حكومت پادشاهان عرب جاهلى، از قبيله لخم بوده است كه از پادشاه ايران فرمانبردارى


1- معجم البلدان، ص 140.
2- معجم البلدان، ص 245.
3- معجم البلدان، ص 263.
4- استراتيجية الفتوحات الاسلاميه، ص 47.
5- معجم البلدان، ج 2، ص 331.

ص: 69

مى كردند. هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در سال ششم هجرت براى پادشاهان دنيا نامه نوشت، نامه اى هم خطاب به حارث غَسّانى، پادشاه حيره نگاشت.

در باره علت نامگذارى اين شهر گفته شده است: هنگامى كه تُبَّع (پادشاه يمن) همراه با سپاهيان خود قبل از تأسيس اين شهر به آن رسيد، خود و سپاهيانش دچار حيرت و سرگردانى شدند. اين شهر را «حير البَيضاء» و «حير الرَوْحاء» مى نامند. (1)اين شهر، آبى گوارا و هوايى صاف و آب و هوايى معتدل داشته است. ارتفاع آن از سطح بيابان هاى اطراف آن، كمتر و از سطح كشتزارها و مزارع اطراف فرات بيشتر بوده است. مساحت اين شهر به حدى بوده كه قسمتى از شهر نجف كنونى را شامل مى شده است. قسمت زيادى از اين شهر در كنار رود فرات بنا شده بود، به گونه اى كه از بالاى قصرهاى آن، رود فرات و ماهى هاى آن مشاهده مى شد. گفته مى شود در زمان هاى دور در كنار حيره درياچه اى قرار داشته كه در آن كشتى هايى كه از چين و هند كالا به حيره مى آوردند، حركت مى كردند و بنابراين، حيره شهرى بندرى بوده است.

به هر حال، با بنيان نهاده شدن كوفه، حيره كه يكى از بزرگ ترين شهرهاى عراق بود، اهميت خود را از دست داد و سيل جمعيت آن به سوى كوفه روان شد. (2)البته از آنجا كه شهرى آباد بود و همه امور لازم براى يك شهر را داشت، در شهر كوفه از جهت ساختمانى، شهرسازى، حرفه ها، آداب و رسوم و. . . تأثير فراوانى گذاشت. (3)

هجده - خانِقَيْن

خانقين در اينجا يكى از نواحى اطراف كوفه مى باشد، نه شهرى كه در مرز عراق و ايران و نزديك قصر شيرين قرار دارد. (4)


1- معجم البلدان، ج 2، صص 328 - 331؛ مختصر كتاب البلدان، ص 164.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 14 به بعد.
3- موسوعة النجف الاشرف، «مدينة الكوفة و آثار الحيرة فيها» ، سيدحسين امين، ج 1، ص 144.
4- معجم البلدان، ج 2، ص 341.

ص: 70

نوزده - خَرّاره

اين مكان، نزديك سَيلَحون (سَيلَحين) كه يكى از نواحى اطراف كوفه و در جنوب شرقى آن است، واقع شده بود. (1)

بيست - خُصوص

مكانى نزديك كوفه بوده است. (2)

بيست و يك - خَفّان

مكانى بوده در جنوب كوفه كه در سر راه حاجيان كوفه قرار داشته است. (نقشه شماره2) اين مكان، بيشه شيران بوده است. (3)از اين مكان هنگام بستن راه هاى ورودى و خروجى در سال 60ه. ق به وسيله عبيدالله بن زياد، نام برده شده است. (4)

بيست و دو - خَفيّه

نيزارى بوده نزديك خَفّان. (5)

بيست و سه - خَنْدَق سابور (خندق شاپور)

خندقى بوده نزديك بيابان كوفه كه شاپور پادشاه ايرانى براى جلوگيرى از حملات اعراب باديه نشين قبل از اسلام حفر نموده بود. (6)

بيست و چهار - خَوَرْنَق

نام قصرى بزرگ و با شكوه بوده كه در ناحيه جنوب شرقى كوفه و حيره و در كنار فرات بنا شده بود به گونه اى كه يكى از نهرهاى فرات همچون خندقى آن را


1- معجم البلدان، ج 2، ص 350.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 375.
3- معجم البلدان، ج 2، ص 379.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 297.
5- معجم البلدان، ج 2، ص 379؛ منطقه الكوفه، ص 247.
6- منطقه الكوفه، ص 392.

ص: 71

در برمى گرفت. (نقشه هاى شماره 1 - 4) اين قصر به دستور نُعْمان بن اِمْرئ القيس كه حكومت حيره را در زمان پادشاهى بهرام گور ساسانى به عهده داشت، بنا شد. معمار اين قصر، معمارى رومى به نام سِنِمّار بود كه آن را در مدت شصت سال از حكومت هشتاد ساله نعمان، بنا نمود. وى در پايان كار اظهار داشت از مكان آجرى در اين قصر آگاه است كه اگر آن را بردارند، همه قصر در هم مى ريزد، به همين دليل به دستور نعمان از قصر پايين انداخته شد و از اين رو، مَثَل عربى «جزاء سنمّار» كه مرادف «جزاى نيكى، بدى است» ، پديد آمد. گفتنى است ساختمان قصر در مكانى بنا شده بود كه از بالاى آن، منظره رود فرات از روبه رو و منظره بيابان از پشت قصر به خوبى مشاهده مى شد.

احتمال مى رود كه نام اين قصر از لغت فارسى «خورَنگاه» به معناى محل خوردن، گرفته شده باشد. (1)صاحب مراصد الاطلاع (م 739ه. ق) مى گويد: «اين قصر تا هم اكنون در پشت حيره باقى است» . (2)از اين گفته مى توان نتيجه گرفت كه اين قصر تا اوايل قرن هشتم هجرى قمرى پا برجا بوده است.

بيست و پنج - دُوران

مكانى بوده است واقع در غرب جسر كوفه (پُل كوفه) . (3)

بيست و شش - دُوما (دُرمَه)

نام ناحيه اى بود نزديك كوفه كه نجف جزئى از آن به شمار مى رفت. (4)

بيست و هفت - زُرارَه

روستايى بين كوفه و فرات بوده و نزديك جسر كوفه قرار داشته است. اين روستا منسوب به زرارةبن يزيد، از تيره «بنى بكار» بوده كه در زمان


1- معجم البلدان، ج 2، صص 401 و 403. و نيز ر. ك: مختصر كتاب البلدان، ص 164؛ فتوح البلدان، ص22؛ استراتيجية الفتوحات الاسلاميه، ص 248.
2- مراصد الاطلاع، ج 1، ص 489.
3- معجم البلدان، ج 2 ص 214.
4- معجم البلدان، ج2 ، ص 486.

ص: 72

حكومت سعيد بن عاص كه از طرف عثمان فرمانرواى كوفه بود، رياست شرطه كوفه را برعهده داشت. گفته شده است در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) در اين روستا شراب خريد و فروش مى شد، از اين رو حضرت فرمان سوزاندن اين روستا را صادر كرد. (1)

بيست و هشت - زَُوْرَه

بعضى آن را مكانى در كوفه و بعضى ديگر ناحيه اى بين شام و كوفه دانسته اند. اين لغت به معناى دورى و بُعد مى باشد. (2)

بيست و نه - زَيْدان

اين لغت، تثنيه زَيد و به گفته بعضى نام مكانى در كوفه بوده است. (3)

سى - سَكِن

بعضى گفته اند كه نام مكانى در كوفه است، اما ياقوت مى گويد كه امكان دارد همان «مَسْكِن» باشد. (4)

سى و يك - سَنينِيا

يكى از روستاهاى اطراف كوفه بود كه عثمان آن را به عمّار ياسر بخشيد. (5)

سى و دو - سَواديّه

يكى از روستاهاى اطراف كوفه و منسوب به سواد بن زيد، از قبيله بنى تميم بوده است. (6)


1- معجم البلدان، ج 3، ص 135 و نيز ر. ك: منطقة الكوفه، ص 238.
2- معجم البلدان، ج 3، ص 157.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 163.
4- معجم البلدان، ج 3، ص 231.
5- معجم البلدان، ج 3، ص 270.
6- معجم البلدان، ج 3، ص 275.

ص: 73

سى و سه - سِيْب

دو دهستان به نام «سِيب الأعلى» و «سِيب الأسْفَل» در اطراف كوفه و نزديك مكان قصر ابن هبيره (كه بعدها بنا شد) وجود داشته است. البته اين دو سيب، جزء توابع شهر سورا بوده اند نه كوفه. (1)

سى و چهار - سَيْلَحون (سَيْلَحين)

مكانى بوده است واقع در جنوب شرقى كوفه و در كنار فرات (نقشه شماره2) كه گفته مى شود يكى از محل هاى نگهدارى اسلحه ايرانيان بوده است. (2)

سى و پنج - شانيا

نام يكى از روستاهاى «سِيب الأعلى» بوده است. (3)

سى و شش - شيلي

يكى از نواحى كوفه كه در آن نهرى به همين نام جارى بوده است كه بعدها به نام نهرزياد ناميده شد. (4)

سى و هفت - صَريفين

نام يكى از روستاهاى اطراف كوفه بوده است. (5)

سى و هشت - صِنّين

شهركى بوده در جنوب كوفه كه «مناذره» حيره قبل از اسلام گاهى در آن اقامت مى كردند و نهرها و كشتزارهاى فراوانى داشته است. گفته شده است كه اين شهرك


1- معجم البلدان، ج 3، ص 293.
2- معجم البلدان، ج 3، صص 298 و 299؛ منطقة الكوفه، ص 247.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 315.
4- معجم البلدان، ج 3، ص 386.
5- معجم البلدان، ج 3، ص 404.

ص: 74

در زمان اسلام، مدتى به ملك طلح بن عبيدالله از اصحاب پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) درآمد و پس از مدتى عثمان آن را از او خريد. (1)اين مكان بين خَوَرْنق و طيزناباذ قرار داشته است.

سى و نه - طِيَزناباذ (ضَيزَناباذ)

لغتى است فارسى به معناى «ضِيزن آباد» و چون ضيزن بن معاويه آن را بنا نمود به اين نام مشهور شد. به هر حال، اين منطقه، روستايى بوده در جنوب كوفه بين كوفه و قادسيه در سر راه كوفه - مكه كه تا قادسيه يك ميل راه فاصله داشته است. (نقشه شماره2) اين روستا را عمر بن خطاب به اَشْعِث بن قِيس بخشيد. اين مكان يكى از خوش آب و هواترين مكان هاى عراق بوده است كه در آن باغ هاى انگور و ديگر باغستان هاى فراوان وجود داشت و به همين سبب به يكى از مواضع شراب سازى و خريد و فروش شراب تبديل شده بود. بعدها اين مكان به يكى از مكان هاى خوش گذرانى افراد خوش گذران و فاسد تبديل شد و در آن فسادهاى فراوانى صورت مى گرفت. (2)هم اكنون خرابه هاى اين روستا به نام «طُعَير يزات» در نُه كيلومترى شمال شرقى نجف قرار دارد. (3)

چهل - عَقْر (عقر بابل)

از آنجا كه اين روستا در مسير حركت امام حسين (عليه السلام) واقع شده بود (4)، در بخش بررسى مسير امام حسين (عليه السلام) از مكه تا كربلا در باره آن بحث خواهد شد.

چهل و يك - عَين جَمَل

مكانى بود در ناحيه نجف، در اطراف كوفه و نزديك قُطْقُطانَه و در جاده كوفه-بصره كه تا بصره سى ميل راه فاصله داشته است. از آنجا كه در اين منطقه، چشمه هاى ديگرى نيز جارى بود، به آن «عيون» نيز مى گفتند.


1- معجم البلدان، ج 3، ص 431.
2- فتوح البلدان، ص 282؛ معجم البلدان، ج 4، صص 54 و 55.
3- الديارات، شابُشتى، پاورقى، ص 150.
4- الاخبار الطوال، ص 252 و نيز براى اطلاع بيشتر ر. ك: معجم البلدان، ج 4، ص 136؛ منطقة الكوفه، ص236.

ص: 75

دليل نامگذارى آن به جمل نيز اين بوده است كه در كنار اين چشمه، شتر ماده اى (جَمل) هلاك شده بود. بعضى نيز در باره دليل نامگذارى آن گفته اند كه جَمل نام شخصى بوده كه اين چشمه را استخراج كرده است. (1)

چهل و دو - عين صَيد

ناحيه اى بوده است در سر راه كوفه - بصره و در سى ميلى عين جمل به طرف كوفه. ظاهراً اين ناحيه در كنار فرات يا نهرى از آن واقع بوده است؛ زيرا در علت نامگذارى آن گفته اند كه به سبب فراوانى صيد ماهى به اين نام ناميده شده است. گفتنى است كه خَفّان در نزديكى اين مكان قرار داشته است. (2)

چهل و سه - عين ظَبْي

نام ناحيه اى بوده در بيابان سَماوه كه بين كوفه و شام واقع است. (3)

چهل و چهار - غاضِريَّه

روستايى بوده است نزديك كربلا و در شمال شرقى آن و منسوب به تيره غاضره از بنى اسد. (4)تفصيل بيشتر در باره اين روستا در بخش بررسى مسير امام حسين (عليه السلام) خواهد آمد.

چهل و پنج - غَرِيّان

اين لغت، تثنيه غرى است، به معناى هر چيز نيكو. غرّيان، دو مناره مستطيل شكل بلند واقع در نزديكى نجف و در غرب كوفه بودند (نقشه شماره1) كه به وسيله يكى از پادشاهان «آل منذر» حاكم بر حيره و به يادبود دو نديمى كه در حال مستى


1- معجم البلدان، ج 4، ص 177؛ مراصد الاطلاع، ج 2، ص 977.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 179.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 179 و براى اطلاع از سماوة، ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 245.
4- معجم البلدان، ج 4، ص 183؛ منطقة الكوفه، ص 236.

ص: 76

كشته بود، ساخته شده بود و وى پاسبانانى را در كنار آن قرار داده تا هر تازه واردى را مجبور به سجده كنند. پس از اتفاق افتادن داستان مشهور گازر و سجده نكردن او و شكستن گردن پادشاه، اين سنّت را باطل كرد. (1)

چهل و شش - غَطَط

يكى از روستاهاى كوفه كه جزء منطقه سيب اعلى و متصل به روستاى «شانيا» بوده است. (2)

چهل و هفت - قادسيه

نام شهرى بوده است در فاصله پانزده فرسخى جنوب غربى كوفه كه در جنوب آن «عذَيب» در فاصله چهار ميلى، در غرب آن روستاى «رُهَيمه» و در شمال شرقى آن و در فاصله يك ميلى روستاى «طيزناباذ» و در فاصله اى دور در شرق آن رودخانه فرات واقع بوده است. (نقشه شماره 2) طول جغرافيايى اين شهر 69 درجه و عرض آن3231 درجه تعيين شده است. گاهى از اين شهر با نام «قادسيه كوفه» ياد مى شود تا از قادسيه دجله كه در كنار اين رود واقع است، تمييز داده شود. اهميت تاريخى اين شهر نشئت گرفته از جنگ قادسيه است كه در سال 16ه. ق بين سعدبن وقاص و سپاه ايرانيان اتفاق افتاد و به شكست ايرانيان منجر شد. (3)از اين رو در حوادث سال 60ه. ق (در جريان بستن راه هاى ورودى كوفه به وسيله عبيدالله) نيز نام برده شده است. بدين گونه كه عبيدالله سواران خود را بين خفان، قادسيه، قطقطانه و لعلع جاى داده بود تا ورود و خروج افراد را كنترل كند.

در اين مكان، قيس بن مُسهَر صيداوى فرستاده امام حسين (عليه السلام) به سوى كوفيان توسط حُصَين بن نُمير دستگير شد. (4)


1- مختصر كتاب البلدان، ص 167؛ معجم البلدان، ج 4، ص 196.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 207.
3- المعجم البلدان، ج 4، ص 291؛ مراصد الاطلاع، ج 3، ص 1054.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 279.

ص: 77

چهل و هشت - قَرْيَه اَبي صَلابَه

اين روستا كه نزديك فرات بوده، منتسب به صَلابَةبن مالك بن طارق بن عَبْدى است. (1)

چهل و نه - قريه ذي الكفل

يكى از روستاهاى نزديك كوفه كه در شمال شرقى آن واقع است. (2)(نقشه شماره 3)

پنجاه - قَسّين

يكى از نواحى اطراف كوفه بوده است. (3)

پنجاه و يك - قصرالعَدَسيّين

اين قصر در جنوب غربى كوفه و در سر راه كوفه - حيره واقع بوده و منسوب به بنى عمّار بن عبدالمسيح است كه به سبب نام مادرشان، عَدَسه به اين نام ناميده شد. اين قصر اولين نقطه آباد عراق بود كه به وسيله سپاهيان اسلام فتح شد. (4)

پنجاه و دو - قُطْقُطانه

نام مكانى بوده است واقع در شرق كوفه و نجف و در جنوب كربلا (نقشه شماره2) كه در سال 60 - 61ه. ق براى جلوگيرى از ورود امام حسين (عليه السلام) به كوفه به وسيله عبيدالله بن زياد كنترل مى شد. (5)گفته مى شود قبل از بنيان كوفه، زندان نُعْمان بن مَنْذَر، پادشاه حيره در اين مكان بوده است. (6)ناحيه «رُهَيمه» در فاصله بيست و چند ميلى شرق قُطْقُطانه قرار داشت. نام اين منطقه هم اكنون «حيافييه» مى باشد. (7)


1- فتوح البلدان، ص 282؛ مختصر كتاب البلدان، ص 169.
2- موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 119.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 350.
4- فتوح البلدان، ص 284؛ معجم البلدان، ج 4، ص 360؛ موسوعة العتبات المقدّسه، ج 1، ص 59.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 297.
6- معجم البلدان، ج 4، ص 374.
7- الرُهَيمَه، ص 75.

ص: 78

پنجاه و سه - قَوْرا

يكى از دهستان هاى اطراف كوفه بود كه نهر سورا در آن جريان داشت. (1)

پنجاه و چهار - كُوَيفه عمرو (كويفه ابن عُمَر)

اين لغت، تصغير كوفه و به معناى تپه كوچك رملى است كه نزديك كوفه واقع شده بود. بعضى آن را منسوب به عمرو بن قيس از قبيله اَزْد مى دانند كه خسرو پرويز آن را در مقابل پذيرايى به وى بخشيد. همچنين بعضى آن را منسوب به عبدالله بن عمربن خطاب مى دانند كه پس از كشتن دختر ابولؤلؤ وهرمزان به آن پناهنده شد. (2)

البته بدين ترتيب، صحيح آن است كه فرزند عمر را عبيدالله بدانيم نه عبدالله؛ زيرا عبيدالله بود كه در اثر خشمى كه از ضربت خوردن پدرش به او دست داده بود، اقدام به آن جنايات كرد.

پنجاه و پنج - لِسان

لسان به معناى زبان، نام عمومى بخش وسيعى از بيابان هاى بين النهرين (دجله و فرات) بوده كه همچون زبان، داخل در سبزه زارهاى اطراف فرات شده بود. سرزمين كوفه در بخشى از اين ناحيه بنا شد و پس از آن، بخش جنوبى كوفه را لسان ناميدند. (3)

پنجاه و شش - لَعْلَع

يكى از منازل بين كوفه و بصره و در جنوب كوفه كه تا بصره 160 ميل و تا كوفه 165 ميل راه فاصله داشته است. (4)از اين ناحيه در جريان بسته شدن راه هاى ورودى كوفه به وسيله عبيدالله بن زياد، نام برده شده است. (5)


1- معجم البلدان، ج 4، ص 411.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 496؛ لسان العرب، ج 12، ص 189؛ تاريخ الكوفه، ص 108.
3- معجم البلدان، ج 5، ص 16.
4- معجم البلدان، ج 5، ص 18.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 297.

ص: 79

پنجاه و هفت - مَلَح

يكى از نواحى اطراف كوفه بوده است. (1)

پنجاه و هشت - مِلْطاط

ملطاط در لغت به معناى راه كنار درياست. ملطاط كوفه بخشى از لسان بوده كه در جنوب كوفه واقع شده بود. (2)

پنجاه و نه - نَجَف

نجف در لغت به معناى مكانى بلند است كه آب به آن جارى نشود يا نرسد و اصطلاحاً به منطقه بيابانى واقع در غرب كوفه گفته مى شد (نقشه هاى شماره1 - 5) كه سطح آن بلندتر از سطح كوفه بوده و براى كوفه، نقش «بند آب» يا «سيل بند» را ايفا مى كرد. (3)فاصله آن از كوفه بر اساس اقوال مختلف، شش كيلومتر (يك فرسخ) (4)، ده كيلومتر (5)، دوازده كيلومتر (شش ميل) (6)، و شانزده كيلومتر (7)ذكر شده است. اهميت نجف در زمان هارون الرشيد و هنگام كشف قبر حضرت على (عليه السلام) آشكار شد و بعدها به شهرى تبديل شد و كوفه را تحت الشعاع خود قرار داد. (8)

شصت - نُخَيْلَه

مكانى بوده است در شمال غربى كوفه در فاصله دو فرسخى آن و در سر راه كوفه-كربلا (نقشه شماره2) كه در زمان حضرت على (عليه السلام) و بعد از


1- معجم البلدان، ج 5، ص 190.
2- معجم البلدان، ج 5، ص 192.
3- معجم البلدان، ج 5، ص 271.
4- رحلة ابن جبير، ص 189.
5- الموسوعة العربية الميسره، ص 1505.
6- الروض المعطار فى خير الاقطار، ص 501.
7- تخطيط مدينة الكوفة، ص 31.
8- براى اطلاع بيشتر از اين شهر، ر. ك: به موسوعة النجف الاشرف و موسوعة العتبات المقدّسه، قسم النجف.

ص: 80

آن به عنوان اردوگاه لشكر از آن استفاده مى شد. (1)هم اكنون به آن عباسيه مى گويند. (2)

شصت و يك - نَشاسْتَج

نام يكى از نواحى و كشت زارهاى بزرگ اطراف كوفه كه طلحة بن عبيدالله، صحابى معروف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و يكى از رؤساى ناكثين در جنگ جمل، مدتى مالكيت آن را داشت. او اين منطقه را از اهل كوفه در مقابل زمين هايى كه در خيبر داشت، خريده بود. طلحه از اين منطقه، درآمد فراوانى به دست مى آورد و به سبب بذل و بخشش تعدادى از آن، به جود و سخاوت معروف شده بود. (3)

شصت و دو - نُعْماباذ

همان فارسى نُعْمَ آباد است. نُعْمَ، نام كنيزك نعمان بوده است. همچنين اين نام، نام روستايى در اطراف كوفه بوده است. (4)

شصت و سه - وادِي السِّباع

سباع به معناى درندگان مى باشد. اين وادى دراطراف كوفه واقع بوده و دليل نامگذارى آن، اين بوده است كه زنى از «بنى تغلب» در آنجا زندگى مى كرد كه نام فرزندان پسر خود را به نام درندگانى، مانند گرگ، شير، ببر، روباه، كرگدن و. . . گذاشته بود. (5)

١٠. باغ ها ى كوفه

قبلاً يادآور شديم كه ناحيه شرقى كوفه به علت هم جوارى با رود فرات، باغ ها و نخلستان هاى فراوانى را در خود جاى داده بود و اين باغ ها از شرق تا شمال


1- معجم البلدان، ج 5، ص 278.
2- كربلاء، ص 272.
3- معجم البلدان، ج 5، ص 285.
4- معجم البلدان، ج 5، ص 293.
5- معجم البلدان، ج 5، صص 342 و 343.

ص: 81

شرقى كوفه را دربرگرفته بودند. (1)به اين منطقه ممتد از شرق تا شمال، اصطلاحاً «سَوادُ الكوفه» گفته مى شد (2)؛ زيرا به سبب فراوانى نخلستان ها، بوستان ها، باغ ها و كشت زارهاى اين منطقه، رنگ سبز اين منطقه از دور به شكل سياه به نظر مى آمد. البته بايد يادآور شد كه اصطلاح «سواد الكوفه» با «سواد العراق» بسيار متفاوت است؛ زيرا دومى محدوده بسيار وسيعى را كه كوفه و بصره جزئى از آن بود، شامل مى شد، چنان كه در بعضى از كتاب ها طول آن از موصل تا عَبّادان و عرض آن از عُذَيب در اطراف كوفه تا حُلوان كه مساحت 160 فرسخ را شامل مى شد، تعيين شده است. (3)اَحنف بن قيس بصرى يكى از ياران حضرت على (عليه السلام) ، كه در زمان مورد بحث ما مى زيسته است، هنگام ذكر فضايل كوفه از باغ هاى در هم پيچيده شده نام مى برد. (4)

در ديرهاى اطراف كوفه كه محل عبادت و زندگى راهبان مسيحى بود، باغ هاى فراوانى وجود داشت كه بعضى اوقات ميوه هاى آنها به كوفه صادر مى شد. همچنين گفته شده كه بوستان هايى براى پرورش انواع گل ها در اين ديرها ايجاد شده بود. (5)

گفتنى است كه كثرت و فراوانى باغ هاى كوفه به قدرى بود كه در زمان حكومت مغيرة بن شعبه بر كوفه (41 - 50ه. ق) ، مقدار محصولات كوفه از باغ هاى كوفه به مراتب بيشتر از غلات كوفه بود. (6)آبيارى همه باغ ها به وسيله نهرها و جوى هاى منشعب شده از فرات صورت مى گرفت.

اما با اين اوصاف، تاريخ به جز يك مورد، آن هم «بوستان زائده ثقفى» نام ديگر باغ هاى كوفه را در خود ضبط نكرده است. بوستان زائده، متعلق به زائدة بن قدامة ثقفى از قبيله ثَقيف بود كه در محدوده سهم اين قبيله و در منتهى اليه شمال شرقى


1- تاريخ الكوفه، ص 163؛ رحلة ابن جبير، ص 189؛ مختصر كتاب البلدان، ص 156.
2- تاريخ الكوفه، ص 163؛ معجم البلدان، ج 3، ص 273.
3- معجم البلدان، ج 3، صص 272 و 273.
4- مختصر كتاب البلدان، ص 156.
5- الحياة الاجتماعية و الاقتصاديه، صص 142 و 143.
6- الحياة الاجتماعية و الاقتصاديه، ص 141.

ص: 82

كوفه و در شمال غربى ناحيه سَبْخَه قرار داشت و با فرات فاصله چندانى نداشت. (نقشه شماره 7)

زائدة بن قدامه يكى از اشراف كوفه بود كه در سال 66ه. ق و در زمان نهضت مختار بدو پيوست. (1)

١١. دروازه ها ى كوفه

وجود دروازه در يك شهر، متفرّع بر وجود سور، قلعه و ديوار شهر است؛ بدين ترتيب كه هرگاه دور شهرى ديوار بنا كنند، ناگزير براى ورود و خروج، دروازه هايى تعبيه مى نمايند. اما از آنجا كه كوفه در آغاز به عنوان يك شهر پادگانى (مُعَسكر) و مركزى براى فرماندهى عمليات در ايران بنا شده بود و اصولاً دفاعى بودن شهر به مخيله طراحان اوليه شهر خطور نمى كرد، سور و ديوارى براى آن بنا ننمودند و بنابراين، دروازه اى نيز نداشت. خاطر نشان مى شود كه دروازه كوفه اولين بار در سال 155ه. ق و در زمان منصور خليفه عباسى ساخته شد.

١٢. ديرها ى كوفه (ديارات كوفه)

اشاره

اصل لغت «دير» از «دار» به معناى خانه گرفته شده است و اصطلاحاً به صومعه هايى گفته مى شود كه در كوه ها و صحراها و دور از مردم بنا شده و راهبان مسيحى در آن به عبادت مى پردازند. (2)لغات «ديرانى» يا «دَيار» براى راهبان مرد و «ديريه» و «ديرانيه» براى زن هاى راهبه به كار برده مى شد. (3)به سبب نفوذ مسيحيت در عراق قبل از اسلام در اين منطقه، ديرهاى فراوانى وجود داشت كه تعداد زيادى از آنها در اطراف شهر حيره بنا شده بود و بعدها كه شهر كوفه در كنار شهر حيره


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 305؛ الحياة الاجتماعيه، ص142.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 495؛ مراصد الاطلاع، ج 2، ص 459.
3- الديارات، ابو الفرج اصفهانى، مقدمه، ص 14.

ص: 83

بنا شد، اين ديرها در كنار آن واقع شد. بين دير و كليسا تفاوت هايى وجود دارد. براى مثال، دير در بيرون شهر بنا مى شود، اما كليسا معمولاً در داخل شهر ساخته مى شود. (1)همچنين كليسا محل برگزارى نيايش همه مسيحيان است، اما دير براى عبادت راهبان و عابدان مسيحى ساخته مى شود. (2)

اولين چيزى كه براى افراد بيرون از دير جلب توجه مى كند، قبّه و گنبد و بارگاهى است كه بر فراز دير بنا شده است. از اين رو، ديرهاى حيره به سبب گنبد و بارگاه هاى زيبايى كه براى آنها ساخته مى شد، مشهور بود و از مسافت دور، نظر ناظران را جلب مى كرد و هنگامى كه نزديك تر مى شدند و به كنار دير مى رسيدند، ديوارهاى بلند دير كه گاهى به صد ذراع (حدود پنجاه متر) مى رسيد، شگفتى آنها را بيشتر برمى انگيخت؛ ديوارهايى كه به منظور محفوظ ماندن دير از شر دزدها وغارت گران بنا شده بود و وسيله دفاعى مناسبى براى جلوگيرى از حمله بيگانگان به شمار مى رفت. معمولاً درهاى دير از آهن ساخته و به وسيله مأموران باز و بسته مى شد. در مواقع عادى، درِ دير براى همگان و به خصوص مسافران بيابان ها باز بود و مسافران احياناً به داخل دير رفته و از آنها پذيرايى مى شد. در بعضى ديرها مكانى خاص براى پذيرايى از ميهمانان و مسافران مهيا شده بود كه در آنجا با انواع ميوه ها، غذاها و شراب هاى مست كننده از آنان پذيرايى مى كردند. (3)

پس از تأسيس كوفه، مسيحيان از ديرهاى اطراف كوفه به عنوان وسيله اى مناسب براى تهاجم فرهنگى عليه مسلمانان استفاده مى نمودند؛ بدين ترتيب كه از جوانان عياش بى بندوبار و خوش گذران كوفه در اين ديرها به بهترين وجه پذيرايى مى نمودند و بدين وسيله افراد سست ايمان مسلمان را به سوى خود جذب


1- معجم البلدان، ج 2، ص 495.
2- الديارات، ابوالفرج اصفهانى، ص 13.
3- الديارات، ابوالفرج اصفهانى، ص 17 به بعد.

ص: 84

مى كردند. هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) وارد كوفه شد و از اين ماجرا آگاه گرديد، دستور به آتش كشيدن بعضى از اين مكان ها را داد. (1)

در قرن هاى بعدى بسيار اتفاق مى افتاد كه بعضى از مسلمانان سست عقيده كه از شهر و ديار خود به قصد انجام اعمال حج خارج شده بودند، در سر راه خود به يكى از ديرهاى خارج كوفه برخورد نموده و پس از پذيرايى مفصلى كه از آنها مى شد، از قصد خود منصرف شده و تا پايان مراسم حج و رجوع قافله در آنجا مانده و سپس با قافله باز گشته از حج، به ديار خود باز مى گشتند، حتى بعضى از آنها به اين عمل خود افتخار نموده و اشعارى در اين باره مى سرودند. (2)

ساختمان داخلى دير اتاق هايى مخصوص عبادت راهبان داشت كه به آن «فلايه» مى گفتند. نيز اتاق هاى غذاخورى، اتاق هاى حفظ امانات و هدايا و اتاق هايى كه به عنوان كتابخانه از آنها استفاده مى شد و در آن كتاب هاى مذهبى، فلسفى، زندگى نامه شهيدان مسيحيت و قديسين، ادبى، شعر و كتاب هايى در باره چگونگى سير و سلوك و. . . نگهدارى مى شد. همچنين در ديرها اتاق هايى براى شراب سازى پيش بينى شده بود كه در مقايسه با كوچكى و بزرگى اتاق هاى داخل آن از تعداد ده تا صد اتاق در نوسان بود.

ديرها معمولاً در جايى بنا مى شد كه دسترسى به آب آسان باشد. و اگر ديرى در بالاى كوه ها بنا مى كردند به وسيله ساختن حوض هاى بزرگ و نيز جارى ساختن چشمه ها، آب مورد نياز خود را تأمين مى نمودند. در ديرهاى صحرايى نيز معمولاً به وسيله حفر چاه به آب دسترسى پيدا مى كردند. (3)اما ديرهاى اطراف كوفه از آنجا كه به رودخانه فرات نزديك بوده آب مورد نياز آنها را به وسيله جارى ساختن نهرهايى از كوفه به داخل دير تأمين مى نمودند و در پرتو همين نهرها بود


1- معجم البلدان، ج 3، ص 135.
2- الديارات، شابُشْتى، ص 150.
3- الديارات، شابُشْتى، مقدمه، ص 31 به بعد.

ص: 85

كه باغ هاى انگور و بوستان ها و سبزه زارهايى در داخل دير به وجود آوردند كه ضمن بخشيدن منظره اى زيبا به دير، بخشى از مايحتاج دير را تأمين نموده و در مواردى كه ثمرات آن مازاد بر مصرف ساكنان دير بود براى تهيه بقيه مايحتاج خود از آن بهره مى بردند.

در كتاب هاى مختلف جغرافيايى و نيز منابعى كه در باره ديارات نوشته شده، از بسيارى از ديرهاى واقع در اطراف و اكناف عراق ياد شده است كه در اينجا فقط به برخى از آنها پرداخته مى شود كه نزديك كوفه واقع شده بود و از ذكر ديرهاى اطراف حيره كه ربطى به كوفه نداشته، خوددارى مى شود.

الف) ديارات الأساقف

اساقف جمع اُسْقف به معناى كشيش مسيحى است. بنابراين، ديارات الأساقف (1)مجموعه چند دير بوده كه در غرب كوفه در منطقه نجف و نزديك حيره قرار داشته و از قبّه ها و صخرهايى تشكيل شده بود. نهرى به نام نهر غدير از ميان اين ديرها عبور مى كرد. در طرف راست اين ديارات، قصر ابى الخصيب و در طرف چپ آن، منطقه سدير قرار داشت. (2)

ب) دير اَعْوَر

اين دير در غرب كوفه قرار داشته و منسوب به مردى از قبيله اياد به نام اعور از تيره «بنى حُذافَه» بوده است. (3)

ج) دير الجَماجِم

اين دير در فاصله هفت فرسخى غرب و جنوب غربى كوفه و در سر راه كوفه-بصره قرار داشته است. در باره وجه تسميه آن دلايل زير گفته شده است:


1- مسالك الابصار، ص 254.
2- الديارات، شابُشتى، ص 152؛ معجم البلدان، ج 2، ص 498.
3- مختصر كتاب البلدان، ص 169.

ص: 86

يك- جماجم جمع جُمْجَمه به معناى كاسه هاى چوبى است و چون در اين منطقه، كاسه هاى چوبى مى ساختند، به آن «دير جماجم» گفتند.

دو- جُمجمه به معناى چاهى است كه در شوره زار حفر مى شود و چون در اين مكان شوره زار، چاه هايى حفر شده بود، به اين اسم موصوف شد.

سه- جُمجمه به معناى جمجمه انسان است و چون در اين مكان، جمجمه انسان هايى نصب يا دفن شده بود، با اين نام خوانده شد.

بعضى اين جمجمه ها را از آن ايرانيانى مى دانند كه به وسيله گروهى از قبيله اياد كشته شده و سرهايشان در اين دير نصب شده بود. همچنين بعضى گفته اند كه شاه ايران بعد از ديدن سرهاى كشتگان ايرانى دستور بناى ديرى در اين مكان را صادر كرد. عده اى نيز گفته اند كه اين كشتگان مربوط به كسانى است كه در جنگ بين قبيله اياد و بنى فهد كشته شده و در اين مكان دفن شدند، آن گاه بعدها هرگاه مردم قطعه اى از زمين را در اين منطقه حفر مى كردند، جمجمه اى بيرون مى آمد. به همين دليل اين مكان را «دير جماجم» ناميدند.

در زمان حكومت امويان جنگ سختى در اين منطقه بين حجاج بن يوسف ثقفى و عبدالرحمان بن محمد بن اشعث در سال 8ه. ق درگرفت كه به شكست و فرار عبدالرحمان انجاميد. (1)

د) دير حُرْمه

د) دير حُرْمه (2)

ه) دير حِنَّه

اين دير كه در غرب كوفه، در ناحيه «اُكَيراح» و بين كوفه و حيره قرار داشت، در زمان پادشاهى «مناذره» در حيره به وسيله قومى به نام «بنو ساطع» ساخته شده


1- مختصر كتاب البلدان، ص 169؛ معجم البلدان، ج 2، ص 503؛ الديارات، شابُشتى، ص 64.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 21.

ص: 87

بود. ابوالفرج اصفهانى از دو دير با اين نام ياد مى كند و دومى را در حيره دانسته و ساختمان آن را به بنوساطع نسبت مى دهد. (1)

و) دير زُراره

ظاهراً اين دير نزديك روستاى زراره و بين جسر (پُل) كوفه و حمام اعين قرار داشت. اين دير مكانى خوش آب و هوا بود و شراب فراوانى در آن به عمل مى آمد، از اين رو، جوانان خوش گذران كوفه را به خود جذب مى نمود. شايد آتش زدن روستاى زراره به وسيله حضرت على (عليه السلام) به همين علت بوده است. (2)

ز) دير سِرجِس (سرجيس)

اين دير در طيزناباذ در مكانى خوش آب و هوا و در سر راه كوفه - مكه قرار داشته است. (نقشه شماره2) و نخلستان ها، باغ ها، انگورستان هاى فراوانى داشته و در آن مكان شراب نابى به عمل مى آمده است. همين نكته باعث جذب كوفيان و مردم ديگر به اين مكان بوده است. بعدها اين دير به معمرة بن نُواس مشهور شد. (3)

ح) دير سلسله

ح) دير سلسله (4)

ط) دير السَّوا

سوا نام زنى از «بنى حذيفه» بوده كه دير را بنا كرد. اين دير بين كوفه و حيره و در غرب كوفه قرار داشت. (5)


1- الديارات، ابو الفرج اصفهانى، ص 68؛ الديارات، شابُشتى، ص 73؛ معجم البلدان، ج 2، ص 507؛ مسالك الابصار، ص 319.
2- الديارات، اصفهانى، ص 94؛ الديارات، شابُشتى، ص 159؛ مسالك الابصار، ص 285؛ معجم البلدان، ج3، ص 135.
3- الديارات، اصفهانى، ص 23؛ الديارات، شابُشتى، ص 150؛ مسالك الابصار، ص 284.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 21.
5- مختصر كتاب البلدان، ص 169؛ معجم البلدان، ج 2، صص 517 و 518.

ص: 88

ي) دير الشّاء

اين دير در شمال كوفه و در فاصله چهار ميلى «نُخَيله» قرار داشته است. (1)

ك) دير قُرَّه

اين دير روبه روى ديرالجماجم و دورتر از كوفه قرار داشته است. در جنگى كه در سال 82ه. ق بين حجاج و عبدالرحمان بن محمد بن اشعث رخ داد، عبدالرحمان در ديرالجماجم موضع گرفته و حجاج سنگر خود را دير قُرَّه قرار داده بود. اين دير به وسيله شخصى به نام قُرّه از قبيله لَخم در زمان پادشاهى مُنْذَر بنا شده بود. دير جماجم بين اين دير و كوفه فاصله مى انداخت. (2)

ل) دير كعب

اين دير از آنِ كعب نامى از قبيله اياد بوده است. (3)

م) دير مَرْعَبْدا

اين دير در «اُكَيراح» قرار داشته و منسوب به يكى از نزديكان پادشاه حيره به نام مَرْ عَبدا بن حنيف بن وَضّاح لخيانى بوده است. نام ديگر اين دير، «دير ابن وَضّاح» است. (4)

ن) دير هند الصغري

اين دير بين كوفه و حيره در مكانى خوش آب و هوا قرار داشته و به وسيله هند صغرا، دختر نعمان بن منذر بنا شده است.

داستان بناى اين دير از اين قرار بود كه پادشاه ايران بر نعمان غضب كرد و او را زندانى نمود. هندصغرا، نذر نمود كه اگر اين غضب برطرف شود، ديرى بنا كند


1- معجم البلدان، ج 2، ص 518.
2- الديارات، ابوالفرج اصفهانى، ص 133؛ معجم البلدان، ج 2، ص 526.
3- مختصر كتاب البلدان، ص 169.
4- معجم البلدان، ج 2، ص 536.

ص: 89

و تا آخر عمر در آن به عبادت بپردازد. حاجت او بر آورده شد و او به نذر خود وفا كرد. خالد بن وليد هنگام فتح حيره در اين دير با هند صغرا ملاقات كرد. مغيرةبن شعبه در سال هاى آخر عمر خود از هند خواستگارى نمود تا به همسرى دختر نعمان افتخار نمايد، اما هند او را ردنمود.

بعضى از جوانان كوفه براى تفريح به اين دير رفته و به خوش گذرانى و نوشيدن شراب مى پرداختند. گفته شده است كه به دستور نُعمان بن مُنْذَر پدر هند، پانصد قنديل (چراغدان، شمعدان) طلا و نقره در سقف ساختمان اين دير آويخته بودند و هنگام اعياد مسيحى فضاى آن را به وسيله گل سوسن، عود هندى، عنبر، گل هاى خوشبو و خوشبوكننده هاى ديگر خوشبو مى نمودند. (1)اين دير بعدها در ناحيه شمال شرقى كوفه واقع شد. (نقشه شماره7)

س) دير هند الكبري

اين دير در غرب كوفه و نزديك نجف قرار داشت و آن را هند با كنيه اُم عمرو، دختر حارث بن عمرو كِندى بنا نموده بود. در بالاى سردر اين دير كتيبه اى نصب شده بود كه تاريخ ساخت و مشخصات ديگر دير در آن درج شده بود. تاريخ بناى اين دير زمان پادشاهى خسرو انوشيروان بوده است. (2)


1- الديارات، صص 18 - 165 و 167؛ معجم البلدان، ج 2، ص 541؛ مسالك الابصار، ص 323.
2- الديارات، ص 168؛ معجم البلدان، ج 2، ص 542؛ مسالك الابصار، ص 327.

ص: 90

ص: 91

فصل دوم: شهرساز ى و معمار ى كوفه

اشاره

ص: 92

ص: 93

مقدمه

كوفه دومين شهر اسلامى است كه پس از بنيان بصره در سال 14ه. ق شالوده آن پى ريزى شد. (1)نقشه كشى اين شهر پس از كوچ قبايل مختلف عربِ پيروز در جنگ و نيز ايرانيان پيوسته به آنها، از مدائن، در سال 17ه. ق انجام گرفت. (2)اين كوچ به سبب ناسازگارى آب و هواى مدائن با طبع اعراب صورت پذيرفت.

قبايل ساكن كوفه به دو گروه بزرگ قبايل قحطانى و عدنانى تقسيم مى شدند. قبايل قحطانى متشكل از قبايل ساكن در يمن بودند كه اصطلاحاً به آنها «يمنى ها» مى گفتند. قبايل عدنانى، قبايل مختلف سرزمين حجاز و نيز بعضى از قبايل، مانند تغلب را كه قبل از ظهور اسلام در سرزمين عراق مستقر شده بودند، شامل مى شد. (3)

ايرانيان ملحق شده به اعراب نيز گروه چهار هزار نفرى بودند كه در آستانه جنگ قادسيه سال 14ه. ق به سپاه سعد بن ابى وقاص پيوسته و همراه آن سپاه به نبرد با سپاه يزدگرد مشغول شده بودند و به آنها اصطلاحاً «حمراء» يا «حَمْراء ديلم» مى گفتند؛ زيرا نام رئيس آنان ديلم بود. (4)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 89 به بعد.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 147. طبرى اقوال ديگرى، همچون سال 18ه. ق را نيز نقل مى كند.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، صص 323 و 328؛ الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 42؛ استراتيجية الفتوحات الاسلاميه، ص 41 به بعد. در اين باره و نيز معرفى قبايل قحطانى و عرفانى به تقصيل در فصل سوم، ذيل عنوان «تقسيم بندى قبايل» بحث خواهيم كرد.
4- فتوح البلدان، ص 279.

ص: 94

پس از تأسيس كوفه و رشد آن، سيل مهاجرت از نقاط مختلف مملكت اسلامى به آن سرازير شد و در تركيب جمعيت و نيز سهم قبايل و گروه هاى مختلف از شهر كوفه، تغييراتى پديد آمد.

نقشه كشى و تقسيم شهر كوفه كه اصطلاحاً به آن «تخطيط» مى گويند، از مركز شهر آغاز و سپس شامل اطراف شد؛ بدين ترتيب كه ابتدا نقشه مسجد جامع در مركز شهر طرح گرديد و سپس ميدان شهر ترسيم شد كه قصر، مسجد، بازارها و مكان هاى ديگر در آن قرار داشت و پس از آن، زمين هاى اطراف، ميان قبايل و گروه هاى مختلف تقسيم شد. (1)

١. خانه ها

الف) سبك و سياق خانه ساز ى

يك - شكل ظاهر ى، تعداد اتاق ها و وضعيت داخلى خانه ها

شكل ظاهرى خانه هاى كوفه در زمان مورد بحث ما، يعنى از 17-61ه. ق مراحل مختلفى داشته است. در سال 17ه. ق و هنگام تخطيط، افراد قبايل مختلف كه عمدتاً از قبايل چادرنشين بودند، چادرهاى خود را كه هميشه همراه خود داشتند، در محل سهم خود برپا نمودند و بدين ترتيب، شهرى مملو از چادرها تشكيل شد. (2)

برپا كردن چادر در صحرا و بيابان وسيع با برپا نمودن آن در قطعه زمينى محدود كه در اثر تراكم جمعيت، چادرهاى متعددى را در خود جاى داده بود، بسيار متفاوت مى نمود، ازاين رو اعراب كه مرحله تازه اى از حيات اجتماعى خود را تجربه مى كردند و قصد داشتند از كوچ روى و صحراگردى، به


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 149 و نيز ر. ك: خطط الكوفه، ص 17 به بعد؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص106 به بعد.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 97.

ص: 95

شهرنشينى روى آورند، از عُمر بن خطّاب خواستند تا به آنها اجازه دهد براى خود خانه بنا كنند. (1)

عمر كه از يك سو شهرنشينى اعراب و دلبستگى آنها را به زمين، مخالف روحيه جنگى مى دانست و از سوى ديگر، قصد آماده نگه داشتن لشكر براى ادامه فتوحات داشت، ابتدا با اين امر مخالف بود، اما بالاخره با اكراه و بى ميلى و به سبب مخالفت نكردن با كوفيان، به آنها اجازه داد كه خانه هاى خود را با نى هاى اطراف فرات بنا كنند. بدين ترتيب، اولين خانه ها در كوفه بنا شد و به اين خانه هاى از نى ساخته شده، اصطلاحاً «عريش» مى گفتند.

پس از مدت كوتاهى، آتش سوزى مهيبى در كوفه رخ داد و به علت قابل اشتعال بودن نى ها، آتش خيلى زود منطقه وسيعى را فراگرفت و تعداد هشتاد خانه در اين آتش سوزى به كلى سوخت. پس از اين آتش سوزى، مردم كوفه از عمر خواستند تا اجازه دهد كه خانه هاى خود را با خشت بنا كنند. عمر به شرط آنكه هر خانه بيشتر از سه اتاق نداشته باشد و مردم خانه هاى خود را مرتفع و چند طبقه نسازند (2)، به آنها اجازه داد. بنابراين مى توانيم چنين تصور كنيم كه خانه هاى اوليه مردم كوفه، خانه هاى يك طبقه با سه اتاق بوده و اين گونه خانه سازى در طول مدت خلافت عمر، يعنى تا سال 23ه. ق رايج بوده است.

با آغاز زمامدارى عثمان و برداشته شدن تضييقات و محدوديت هاى زمان عمر و روى آوردن مردم به تجملات، شكل خانه ها مى بايست تفاوت فراوانى با خانه هاى زمان عمر مى كرد، به خصوص كه مردم كوفه ثروت هاى فراوانى از راه عطاء (3)و سهم خود در فتوحات به دست آورده بودند. البته شكل خانه ها در اين زمان، تغيير عمده اى نكرد؛ زيرا اين خانه ها در زمينى محدود بنا شده و امكان تغيير


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 147.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148؛ الروض العطار فى خبر الاقطار، ص 502.
3- دريافت ساليانه اى كه از سوى حكومت به آنها پرداخت مى شد.

ص: 96

كلى در آن نبود، مگر اينكه چنين تصور نماييم كه مردم طبقه هايى بر خانه هاى خود افزوده باشند.

اما در مورد خانه هاى تازه بنا شده در خارج از محدوده تخطيط، يعنى در اطراف شهر و در مركز و ميدان شهر كه جزء تخطيط اوليه به حساب ميدان آمده بود، مى توان چنين تصوّر كرد كه اين خانه ها، وسيع تر و زيباتر بنا شده بود. طبق روايتى تاريخى، فاصله بين دو خانه در زمان تخطيط، پنج ذراع (حدود5/2 متر) بود كه البته بعدها با بيشتر شدن تراكم جمعيت، ممكن بود، قسمتى از اين مقدار يا همه آن، جزء خانه شود. طبق همين روايت، خانه هاى عدنانى ها وسيع تر از خانه هاى قحطانى ها (يمنى ها) بود؛ زيرا -چنان كه گفته شده است - عدنانى هاى بداخلاق، حاضر نبودند خويشان خود را كه به كوفه مهاجرت مى كردند، در ميان خود و سهم خود و خانه خود جاى دهند، ازاين رو تقريباً همان سهمى را كه در تخطيط اوليه به دست آورده بودند، داشتند. اما يمنى ها خويشان مهاجر خود را در ميان خانه هاى خود جاى مى دادند، بلكه بخشى از خانه يا زمين خود را به آنها واگذار مى نمودند، ازاين رو خانه هاى آنان كوچك تر بود. (1)

در ميان روايات تاريخى و جغرافيايى، كمتر روايتى مى توان يافت كه خصوصيات خانه هاى كوفيان را در زمان مورد بحث ما بيان كرده باشد، با اين حال مى توان از لابه لاى روايات تاريخى مطالب زير را استنباط كرد:

1. در بيان حوادث شب نوزدهم رمضان 40، يعنى شب ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام) چنين آمده است كه تكه آهنى كه در ساخت درِ خانه به كار رفته بود، گوشه اى از پيراهن آن حضرت (عليه السلام) را هنگام خروج از خانه گرفت و باعث معطل شدن آن حضرت (عليه السلام) شد. (2)از اين روايت چند نكته به دست مى آيد:


1- فضل الكوفة و فضل اهلها، ص 62.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 238.

ص: 97

اولاً: اينكه خانه هاى كوفه در آن زمان در داشته است و مانند خانه هاى مكه در صدر اسلام و پس از آن تا زمان عمر نبوده كه بدون در بودند.

ثانياً: جنس درِ خانه ها از آهن نبوده است؛ زيرا تكه اى از آهن چنان برجسته بوده كه در روايت ذكر شده است و اگر همه در از آهن بود، ديگر اشاره به تكه آهن لزومى نداشت. علاوه بر اين، با توجه به معمول بودن استفاده از چوب در آن زمان كه در درهاى دارالاماره و مساجد به كار مى رفت، به نظر مى رسد كه جنس درِ خانه ها نيز از چوب بوده باشد. مسعودى در اين باره مى گويد: «جنس درها از تنه درخت خرما بود» . (1)

ثالثاً: اين تكه آهن در جايى از در واقع شده بود كه پيراهن خارج شونده به آن گير مى كرد. بنابراين چنين نتيجه گيرى مى شود كه محل وقوع آن، مانند دستگيره هاى امروزى در وسط و در كنار آن واقع شده بود. شايد هم بتوان چنين نتيجه گرفت كه اين تكه آهن يا خود به عنوان «كوبه» مورد استفاده قرار مى گرفته و يا در قسمتى از كوبه در واقع شده بود. بالاخره در روايت مسعودى چنين آمده است كه حضرت (عليه السلام) براى رها كردن پيراهن خود، در را كنده و در گوشه اى نهاد و آن گاه پيراهن خود را رها كرد. از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه درِ خانه ها به راحتى كنده مى شد. (2)

2. در بعضى از نقل هايى كه شرح حال شريح قاضى در آنها آمده، از ناودان خانه شريح (3)و كليدهاى درِ خانه او (4)ياد شده است. بنابراين مى توان نتيجه گيرى كرد كه:

اولاً: خانه هاى كوفه همگى ناودان داشته و آب ناودان آنها به كوچه مى ريخته است؛ زيرا اين نقل كه در صدد بيان يك استثناست مى گويد، شريح ناودان خانه اش را طورى ساخته بود كه آب آن به داخل خانه بريزد.


1- مروج الذهب، ج 2، ص 429.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 429.
3- اخبار القضاة، ج 2، ص 220.
4- اخبار القضاة، ج 2، ص 237.

ص: 98

ثانياً: درِ خانه هاى مردم كوفه قفل و كليد داشته است.

3. در يكى از روايات مربوط به زمان حضرت على (عليه السلام) در كوفه، در مورد ناودان چنين آمده است كه كودك خردسالى از راه پشت بام، خود را به ناودان رساند و روى آن نشست و مادرش بسيار بى تابى مى نمود و مردم در كوچه جمع شده و تماشا مى كردند و كارى از دست آنان برنمى آمد. بالاخره حضرت على (عليه السلام) با نشان دادن كودك خردسالى به او، او را از ناودان به پشت بام كشاند. (1)از اين روايت، مطالب زير به دست مى آيد:

اولاً: ناودان آن قدر عريض بوده كه كودك خردسالى روى آن جاى مى گرفت.

ثانياً: آب ناودان به كوچه مى ريخته است؛ زيرا مردم در كوچه تماشا مى كردند.

ثالثاً: پشت بام خانه متصل به كوچه بوده است، حال يا زير اين پشت بام اتاقى بنا شده بود و يا زير آن، دالان خانه واقع شده بود، چنان كه در بعضى از نقل هاى تاريخى سخن از دالان به ميان آمده است.

4. هنگام بيان اعمال قُطامه (زنى كه مشوق ابن ملجم براى قتل حضرت على (عليه السلام) بود) سخن از دهليز و دالان خانه او به ميان آمده است. (2)

5. در بعضى از كتاب هاى تاريخى آمده است كه هانى بن عُرْوَه خانه اى براى زنان خود داشت. (3)حال اين خانه، اندرونى و بيرونى بوده يا جداگانه ساخته شده بود، روشن نيست.

6. در بعضى از نقل هاى تاريخى چنين آمده است كه مسلم بن عقيل هنگام عيادت عبيدالله بن زياد از شَريك بن اَعْوَر در خانه هانى، در خزانه اتاق هانى مخفى شد. حال مى توان اين خزانه را چيزى شبيه صندوق خانه و پستو تصور كرد. (4)در گزارشى ديگر آمده است كه «شريك» تقاضاى آب نموده و كنيزكى كه


1- قضاء امير المؤمنين، ص 111.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 263.
3- الاخبار الطوال، ص 233.
4- الاخبار الطوال، ص 234.

ص: 99

قصد رساندن آب به او داشت، هنگام عبور، مسلم را مشاهده كرد كه مخفى شده است. (1)بنابراين، چنين نتيجه مى گيريم كه پستوى اين اتاق به اتاق ديگر راه داشته است.

7. هنگام ذكر حوادث مربوط به مسلم چنين آمده است كه مردم كوفه او را از روى پشت بام ها سنگ باران مى نمودند. (2)از اينجا چنين نتيجه گيرى مى شود كه خانه هاى كوفيان به اصطلاح امروزى، شمالى كه درِ آن به حياط باز مى شده نبوده است، بلكه اين پشت بام ها يا روى اتاق يا روى دالان خانه و يا روى هر دو بنا شده بود.

8. در مورد مستراح و محل وقوع آن، گزارشى كه چگونگى آن و محل وقوع آن را توضيح داده باشد (كه آيا داخل خانه بوده يا خارج آن) نيافتيم. البته قبايل عربِ چادرنشين به سبب زندگى در بيابان گسترده، نياز چندانى به تهيه مكانى به نام مستراح نمى ديدند، اما با شهرنشين شدن آنان و تراكم جمعيت، قطعاً بايد مكانى در داخل خانه يا خارج از آن براى قضاى حاجت تهيه شده باشد. در اين مورد، روايتى در وسائل الشيعه نقل شده است كه سيره حضرت على (عليه السلام) را هنگام رفتن به مستراح بيان مى كند كه به احتمال زياد دوران زندگى آن حضرت را در كوفه نيز دربرمى گيرد. اين روايت چنين است:

همانا اميرالمؤمنين (عليه السلام) هنگامى كه اراده قضاى حاجت داشت، بر درِ مَذْهَب (مستراح) مى ايستاد و به طرف راست و چپ خود، رو به دو فرشته مراقب مى كرد و مى فرمود: از من دور شويد، به شما قول مى دهم تا هنگام خروج از اين مكان، كارى كه احتياج به نوشتن شما داشته باشد، انجام ندهم. (3)

از اين روايت امور زير استفاده مى شود:

اولاً: يكى از الفاظ رايج براى مستراح، لفظ مَذْهَب (محل رفتن) بوده است.

ثانياً: ساختن مستراح در آن زمان رايج بوده است.

ثالثاً: مستراح، در داشته است.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 268.
2- تجارب الامم، ج 2، ص 51؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 280؛ بحارالانوار، ج 44، ص 352.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 217.

ص: 100

الفاظ ديگرى كه براى مستراح در روايات به كار رفته، عبارت است از:

1. غايط (زمين گودال پست وسيع) : اين لفظ در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به كار مى رفته (1)و در قرآن نيز به همين معنا استعمال شده است. (2)

2. مُتَوَضَّأ (محل وضو) : اين لفظ در مورد زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) استعمال شده است. (3)

3. خَلا (تخليه گاه) . (4)

4. حَشّ. (5)

5. مَخْرَج (محل خروج) . (6)

6. كَنيف (نهانخانه) . (7)

7. مِبْرَز. (8)

در حفارى هايى كه در نيمه اول قرن بيستم در قصر كوفه صورت گرفته، آبراه ها و چاه هاى فاضلابى مشاهده شده (9)كه اگر ساختمان قصر را الگويى براى خانه ها بگيريم، مى توان به وجود اين چاه ها در خانه ها نيز پى برد. همچنين به مكان هايى برخورد مى كنيم كه آنها را با نام «مرافق» ذكر كرده اند كه به معناى مستراح و دستشويى و به طور خلاصه سرويس خانه مى باشد.

اما وسيله شستن در آن زمان، ظرفى بوده كه از دو قطعه پوست روى هم دوخته شده تشكيل مى گرديد و به آن «إداوَه» مى گفتند. (10)حضرت على (عليه السلام) در جنگ نهروان از اين وسيله هنگام قضاى حاجت استفاده كرده است. (11)


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 215.
2- نساء: 43؛ مائده: 6.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 217.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 217.
5- وسائل الشيعه، ج 1، ص 236.
6- وسائل الشيعه، ج 1، صص 216 و 237.
7- وسائل الشيعه، ج 1، ص 214.
8- بحارالانوار، ج 76، ص 318.
9- جغرافية العراق و تاريخه القديم، ص 45.
10- لسان العرب، ج 1، ص 100.
11- وسائل الشيعه، ج 1، ص 215.

ص: 101

9. و بالاخره از بعضى از گزارش هاى تاريخى چنين برمى آيد كه خانه هاى دو طبقه در سال 61ه. ق در محله هاى كوفه وجود داشته است، چنان كه زيد بن ارقم كه در محله كِنْده واقع در جنوب كوفه مى زيسته است، مى گويد: «من در اتاق بالايى منزل خودم بودم كه اسيران كربلا را وارد كوفه كردند» . (1)

دو - نورگيرها

در مورد نورگيرها به روايتى دست يافتيم كه از وجود نورگير و پنجره در طبقه بالاى خانه هاى كوفه حكايت دارد. اين روايت كه از قول زيد بن ارقم نقل شده چنين است:

من در اتاق طبقه بالايى خانه خود بودم كه در آن، پنجره اى مشرف بر خيابان وجود داشت كه ناگاه اسراى كربلا را همراه با سرهاى شهدا مشاهده كردم و شنيدم كه سر امام حسين (عليه السلام) آيه قرآن تلاوت مى كرد. (2)

ب) مصالح ساختمانى

چنان كه در بخش قبل يادآور شديم، اولين مساكن كوفه خيمه ها و چادرهاى كوچك و بزرگ بود كه ساكنان كوفه در سهم خود برپا كردند. اين چادرها از مو، كرك و پشم حيوانات اهلى به دست مى آمد و در بعضى مواقع و در زمان هاى بعد ثروتمندان چادرهايى از پوست حيوانات تهيه مى كردند. بعضى از چادرها نيز از پنبه به عمل مى آمد. نام اين چادرها با توجه به ماده به كار رفته در آن و حجم آن تفاوت داشت. براى مثال به چادر تهيه شده از پشم، «خَبا» مى گفتند و چادر به عمل آمده از مو را «فُسطاط» مى ناميدند و نام «بَجاد» را براى چادرى كه از كرك (كرك شتر) درست مى شد، انتخاب كرده بودند و به چادر تهيه شده از پنبه، «سُرادِق» (3)


1- تاريخ من دفن فى العراق، ص 185.
2- تاريخ من دفن فى العراق، ص 185.
3- سرادق، عربى شده لغت سراپرده فارسى است.

ص: 102

مى گفتند و به چادرى كه از پوست حيوانات تهيه مى شد و فقط ثروتمندان قدرت تهيه آن را داشتند، «طَراف» مى گفتند. (1)

نوع ديگر مسكن در كوفه، خانه هايى بود كه از نى و حصير درست شده و پوشش سقف آنها از برگ خرما بود. در گزارشى كه از ابن عباس نقل شده، آمده است كه ساكنان كوفه در آغاز، خانه هاى خود را از نى مى ساختند و هرگاه قصد رفتن به جنگ مى نمودند، خانه هاى خود را تخريب كرده و صدقه مى دادند. (2)

به هرحال پس از آتش سوزى كوفه و سوختن خانه هايى كه از نى درست شده بود و اجازه عمر مبنى بر ساختن خانه ها از خشت خام، ساختن خانه هاى خشتى آغاز گرديد. (3)خشت اين خانه ها در خود شهر كوفه و در صحراها و جبانات (قبرستان ها) مختلف آن ساخته مى شد، چنان كه در باره جبانه «عَزْرَم» -منتسب به شخصى از تيره بنى فهد- چنين آمده است كه در آن خشت مى زد و خشت هايش نامرغوب بود؛ زيرا خاك آن مخلوط با نى و سفال بود و هرگاه آتش سوزى رخ مى داد، ديوارهاى خشتى اين چنينى در آتش مى سوخت. (4)همچنين نقل شده است كه بعضى از بزرگان كوفه وصيت كرده بودند كه خشت عَزْرَمى در قبر به كار نبرند. (5)از اين نقل تاريخى چنين نتيجه گرفته مى شود كه خشت هاى ديگر، مرغوب بوده و خشت عَزْرمى به دليل نامرغوبيت، در ميان آنها مشهور شده است.

پس از سپرى شدن دوران عمر و شروع دوران زمامدارى عثمان از سال 26ه. ق ساختن خانه هاى آجرى (خشت پخته) آغاز گرديد. گفته شده است اولين كسانى كه خانه هاى خود را با آجر بنا كردند، دو تن از صحابه مشهور، يعنى خَبّاب بن اَرت و عبدالله بن مسعود بودند كه خانه آنان در مركز شهر قرار داشت. (6)


1- الحياة الاجتماعية و الاقتصاديه، ص 199.
2- تاريخ الكوفه، ص 185.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 491؛ الروض المعطار، ص 502؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
4- فتوح البلدان، ص 280.
5- فتوح البلدان، ص 281.
6- فضل الكوفة و فضل اهلها، ص 65.

ص: 103

بنابراين مى توان چنين تصور كرد كه در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) (سال 36-40ه. ق) بيشتر خانه هاى كوفه از خشت و تعداد اندكى از آجر بنا شده بود. البته بعضى نيز از وجود كلبه هاى نى در زمان آن حضرت خبر داده اند. (1)

در زمان حكومت معاويه و در دوران امارت زياد بر كوفه (سال 50 - 53ه. ق) خانه هاى آجرى به سرعت افزايش يافت؛ چنان كه نقل شده است كه بيشترين خانه هاى آجرى را قبيله مُراد و خَزْرَجيان كوفه به خود اختصاص داده بودند. (2)درباره ساختمان مسجد در زمان زياد، گفته شده است كه وى در دوران امارت خود دست به بازسازى اساسى مسجد زد و آجر و ستون هاى آن را از اهواز آورد. (3)

بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه در آن زمان هنوز آجرپزى در كوفه صورت نمى گرفت و مردم ناچار بودند كه آجر خانه هاى خود را از نقاط ديگر، مانند حيره و اهواز تهيه كنند. همچنين با توجه به اهميت روز افزون كوفه و كاهش اهميت حيره و سيل مهاجرت از حيره به كوفه مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه بعضى از مردم حيره آجر خانه هاى متروك خود را از حيره به كوفه انتقال داده و از آنها براى ساختن خانه هاى خود در كوفه استفاده مى كردند يا آن را به كوفيان ديگر مى فروختند. در بعضى از كتاب هاى نيز از آجر بين النهرين سخن به ميان آمده است. (4)

در بخش مربوط به مسجد و دارالاماره كيفيت ساخت آجرهاى اين دو مكان را بيان خواهيم كرد كه از آن چنين نتيجه گيرى خواهد شد كه در سال 60 و 61ه. ق خانه هاى آجرى در كوفه بسيار فراوان بوده به حدى كه با خانه هاى خشتى رقابت مى نموده است.


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 122.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 491؛ تاريخ الكوفه، ص 185؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 255. كتاب اخير بر اين نكته تكيه دارد كه در اين زمان تنها درِ خانه ها از آجر بوده است.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 97.

ص: 104

ج) خانه ها ى افراد مشهور و معروف

اشاره

خانه هاى افراد مشهور را كه نام آنها در كتاب هاى تاريخ و جغرافيا آمده است، مى توان به دو بخش خانه هاى واقع در مركز شهر و خانه هاى واقع در محلات شهر تقسيم كرد.

يك - خانه ها ى واقع در مركز شهر
اشاره

هنگام تخطيط و نقشه كشى شهر، فضايى حدود 23 هكتار مربع در مركز شهر براى ساختن مسجد، دارالاماره، ميدان اصلى شهر و بازارها اختصاص يافت و دور آن خندقى كشيده شد و به دستور عمر هيچ كس حق نداشت در اين محدوده خانه اى بنا كند. (1)اما به مرور زمان و در دوره عمر بخش هايى از مركز كه هنوز ساخته نشده بود به افراد مختلف واگذار شد؛ افرادى كه عمدتاً از مهاجران تازه وارد و از شخصيت هاى بزرگ اسلامى در آن زمان بودند. به هر حال، در اين محدوده، حدود سى خانه بنا شد (2)كه در اينجا به ذكر بعضى از آنها پرداخته مى شود:

اول - خانه حضرت على (عليه السلام)

حضرت على (عليه السلام) روز دوشنبه، 12 رجب سال 36پس از فراغت از جنگ جمل وارد كوفه و با استقبال كوفيان روبه رو شد و از او خواستند كه در قصر دارالاماره سكونت گزيند، اما ايشان امتناع نموده و موقتاً در خانه خواهرزاده خود، يعنى جُعْدَه فرزند ام هانى سكونت گزيده و پس از آماده شدن خانه اش در رحبه به آن مكان منتقل شدند. (3)رحبه، شامل ميدان شهر مى شد و در سمت غربى قصر واقع شده بود. (4)


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 258.
2- كتاب البلدان، ص 74.
3- وقعة صفين، ص 3 و 5.
4- الحياة الاجتماعية و الاقتصاديه، ص 29.

ص: 105

خانه حضرت على (عليه السلام) در فاصله 85 مترى جنوب غربى مسجد جامع كوفه قرار داشت (1)، به همين دليل ابن جُبير و ابن بطوطه محل اين خانه را در آخر فضاى مسجد ذكر كرده اند. (2)پس از سكونت حضرت على (عليه السلام) در رحبه، اين مكان كه قبلاً با نام مطلق «رحبه» از آن ياد مى شد، به نام «رحب على (عليه السلام) » مشهور شد. (3)

طبق گزارش بعضى از كتاب هاى تاريخى، آن حضرت (عليه السلام) در خانه خود، مكانى با عنوان مسجد كه شايد يكى از اتاق هاى خانه بوده است، بنا نموده بود. (4)همچنين چاه حفر شده به وسيله آن حضرت كه با نام «بئر على (عليه السلام) » مشهور شد و هنوز نيز وجود دارد، در اين خانه واقع شده بود. (5)حضرت على (عليه السلام) در اين خانه از دنيا رفت و در همين خانه، مراسم تغسيل و تكفين آن حضرت انجام شد. (6)

در بعضى از احاديث چنين آمده است كه اين خانه، خانه عبدالله بن هُبَيره مخزومى پسر خواهر حضرت على (عليه السلام) بوده و ايشان به عنوان مهمان وارد آن خانه شده بود. (7)البته بعيد مى نمايد كه حضرت تمام مدت اقامت خود را در اين خانه به عنوان مهمان سپرى كرده باشد، مگر اينكه بگوييم كه عبدالله آن خانه را به حضرت على (عليه السلام) هديه كرده يا فروخته بود. در بعضى از توصيفات كه از وضعيت داخلى خانه حضرت شده است، فرش ايشان را حصيرى كوچك ذكر كرده اند. (8)از بعضى گزارش ها چنين برمى آيد كه در كنار درِ خانه آن حضرت سكويى ساخته شده بود. (9)


1- ارشاد اهل القبلة الى فضل الكوفة، ص 216؛ موسوعة النجف، ج 1، ص 122؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص122؛ تاريخ الكوفه، ص 20.
2- رحلة ابن جبير، ص 188؛ رحلة ابن بطوطه، ص 219.
3- الحياة الاجتماعية، ص 295.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 297.
5- تاريخ الكوفه، ص 25.
6- ارشاد اهل القبله، الى فضل الكوفه، ص 216.
7- ارشاد اهل القبله، الى فضل الكوفه، ص 216.
8- تاريخ من دفن فى العراق، ص 228.
9- بحارالانوار، ج 100، ص 416.

ص: 106

دوم - خانه جُعْدَه بن هبيره مخزومي

ظاهراً اين خانه نيز در رحبه واقع شده بود؛ زيرا حضرت در بدو ورود فرمود كه من در رحبه سكنا مى گزينم، و سپس به اين خانه آمد. (1)

سوم - خانه عبدالله بن مسعود

اين خانه نيز در رحبه واقع شده بود و - چنان كه گفتيم - يكى از اولين خانه هايى بود كه تمام آن يا بخشى از آن با آجر بنا شده بود. زمين اين خانه را عمر به ابن مسعود بخشيد. (2)در بعضى از منابع تاريخى چنين آمده است كه اين خانه در قسمت ديوار پشتى مسجد، يعنى در شمال آن واقع شده بود. (3)(نقش شماره 7)

چهارم - خانه وليد بن عُقْبه

وليد بن عقبه از سال 26 - 30ه. ق در زمان عثمان عهده دار حكومت كوفه بود (4)، خانه او كه خانه اى اشرافى بود، در سمت شرق مسجد و قصر، نزديك محل بازار قرار داشت. هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) وارد كوفه شد، از ايشان سؤال شد كه شما در كدام يك از دو قصر اقامت مى گزينيد؟ (5)حال با توجه به اينكه در منابع جز از يك قصر، آن هم قصر دارالاماره سخن به ميان نيامده است، به نظر مى رسد كه قصر دوم همين خانه وليد باشد.

پنجم - خانه عُماره بن عُقْبَه

عماره برادر وليد بود. خانه او نزديك قصر قرار داشت. در روايات تاريخى وارد شده است كه طرفداران مختار در سال 66ه. ق از ديوار قصر كه نزديك خانه عماره واقع شده بود، به وسيله طناب بالا رفتند. (6)(نقشه شماره 7)


1- وقعة صفين، ص 3 و 5.
2- البلدان، ص 74.
3- تاريخ الكوفه، ص 96.
4- البلدان، ص 75.
5- وقعة صفين، صص 3 و 5.
6- الاخبار الطوال، ص 291.

ص: 107

ششم - خانه ابوموسى اشعري

در بعضى از كتاب هاى جغرافيايى چنين آمده است كه عمر بن خطاب «نصف آرّى» را به ابوموسى اشعرى بخشيد. (1)آرى، محدوده اى وسيع در جنوب شرقى مسجد و دارالاماره در مركز شهر و قبل از شروع تخطيطها بوده (نقشه هاى شماره 3 - 5) كه در آن اسب هاى سپاه (حدود چهار هزار اسب) ، نگهدارى مى شد. (2)خانه ابوموسى نزديك «درب الروميين» قصر واقع شده بود. (3)(نقشه شماره 7)

از آنجا كه نصف آرّى، مكان وسيعى بود، عمر كسان ديگرى را نيز با او شريك كرد.

هفتم - خانه حُذَيفة بن يَمان

عمر نصف ديگر آرّى را به حذيفة بن يمان و افرادى از طايفه «عَبْس» بخشيد. (4)

هشتم و نهم - خانه سلمان بن ربيعه باهلي و مُسَيّب بن نَجْبَه فَزاريّ

اين دو خانه كه از اقطاعى هاى (بخشش هاى) عمر بود، در همسايگى خانه ابن مسعود قرار داشت. (5)

دهم - خانه عمرو بن حُرَيث

اين خانه در سمت شرق ديوار مسجد و در همسايگى خانه ابن مسعود قرار داشت. عمر زمين آن را به او بخشيده بود. (6)وى بين سال هاى 50 - 53ه. ق در حكومت زياد و بين سال هاى 60 -67ه. ق در حكومت عبيدالله بن زياد (كه هر دو


1- البلدان، ص 74.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 132.
3- تجارب الامم، ج 2، ص 137.
4- البلدان، ص 74.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 82.
6- البلدان، ص 74؛ تاريخ من دفن فى العراق، ص 401.

ص: 108

به طور هم زمان حكومت بصره و كوفه را در اختيار داشتند) از سوى آنها هر سال به مدت شش ماه حكومت كوفه را در اختيار داشت. ميثم تمّار يكى از باوفاترين ياران حضرت على (عليه السلام) ، نزديك اين خانه به دار آويخته شد. آن حضرت اين مطلب را پيش گويى كرده و به اوگفته بود. (1)(نقشه شماره 7)

يازدهم - خانه طَلْحة بن عبيدالله

اين خانه نزديك خانه عمرو بن حُرَيث و ابن مسعود و كنار مسجد بود كه عمر زمين آن را به طلحه بخشيده بود. (2)خاطر نشان مى شود طلحه همان كسى است كه يكى از سران اصلى لشكر بصره در جنگ جمل بود.

دوازدهم - خانه خالد بن عرفطه

عُمَر قطعه زمينى در مركز شهر و در شمال مسجد و قصر به خالد بخشيد و او خانه خود را در آن بنانمود. وى يكى از سرداران سپاه سعد بن ابى وقاص بود. (3)(نقشه شماره7)

سيزدهم - خانه سَعد بن قيس

خانه سعد كه زمين آن اقطاعى از سوى عمر بود، نزديك خانه سلمان بن ربيعه قرار داشت و كوچه كوچكى بين آنها فاصله انداخته بود. (4)(نقشه شماره8)

چهاردهم - خانه ابن حكيم

اين خانه در همسايگى خانه عمرو بن حريث قرار داشت. (5)


1- بحارالانوار، ج 42، ص 124؛ تاريخ الكوفه، ص 305.
2- البلدان، ص 74.
3- البلدان، ص 74.
4- البلدان، ص 74.
5- بحارالانوار، ج 42، ص 124.

ص: 109

پانزدهم - خانه مختار بن ابي عُبَيده ثَقَفي

اين خانه در شمال مسجد و نزديك ديوار شمالى آن قرار داشت. مسلم بن عقيل هنگام ورود به كوفه در اين منزل سكنا گزيد. اين خانه بعدها به خانه مُسَيب معروف شد. (1)(نقشه شماره 7)

دو - خانه ها ى واقع در محله ها ى شهر
اول - خانه خَبّاب بن اَرَت

اين خانه كه زمين آن از اقطاعى هاى عمر به شمار مى رفت، در «چهار سوق خُنَيس» (شهارسوج خنيس) قرار داشت (2)و -چنان كه گفته شد- يكى از اولين خانه هايى بود كه ورودى يا تمام آن با آجر بنا شده بود. (3)

دوم - خانه زيد بن ارْقَم انصاري

اين خانه در محله كِنْده، واقع در جنوب كوفه بود. خانه زيد دو طبقه بود و بالكن آن بر خيابان اشراف داشت. (4)

سوم - خانه جَرير بن عبدالله بجلي

خانه جرير در محله «بجيله» واقع در غرب كوفه بود. (5)

چهارم - خانه عدي بن حاتم طائي

خانه او در محله طى واقع در شمال كوفه بود. (6)


1- الاخبار الطوال، ص 231.
2- البلدان، ص 74؛ موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 425.
3- فضل الكوفه، ص 65.
4- تاريخ من دفن فى العراق، ص 185؛ موسوعة النجف الأشراف، ج 1، ص 426.
5- موسوعة النجف الأشراف، ج 1، ص 425.
6- موسوعة النجف الأشراف، ج 1، ص 427.

ص: 110

پنجم - خانه خُنَيْس بن سَعد

خانه او نزديك چهار سوق خنيس واقع شده بود و نامگذارى چهار سوق به خنيس به سبب خانه او بوده است. (1)

ششم - خانه هاني بن عُرْوه

او كه از شيوخ و بزرگان قبيله مِذْحَج بود خانه اى در ميان زمين هاى تيره اَسْلَم، در جنوب غربى كوفه بنا نمود. (2)در بخش شكل ظاهرى خانه ها يادآور شديم كه هانى خانه اى نيز براى زنانش داشت و نيز بعضى از خصوصيات خانه او را شمرديم. هانى از مسلم بن عقيل در اين خانه پذيرايى كرد.

هفتم - خانه اَشْعث بن قيس

او يكى از رؤساى قبيله كِنْده و يكى از ثروتمندترين افراد كوفه بود كه خانه اشرافى خود را در محله كنده، در جنوب كوفه بنا نموده بود. او در سال 42ه. ق از دنيا رفت و در خانه اش دفن شد. (3)

هشتم - خانه قُرظَة بن كَعْب انصاري

خانه او در محله انصار كوفه قرار داشت. (4)قرظه يكى از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود كه در جنگ احد و جنگ هاى ديگر شركت كرد. او يكى از ده نفرى بود كه عمر آنها را همراه عمّار ياسر به كوفه فرستاد. او فاتح رى در سال 23ه. ق بود. حضرت على (عليه السلام) هنگام حركت به سوى بصره براى جنگ جمل او را جانشين خود در كوفه قرار داد.


1- موسوعة النجف الأشراف، ج 1، ص 426.
2- تاريخ من دفن فى العراق، ص 466.
3- تاريخ من دفن فى العراق، صص 32 و 35.
4- تاريخ من دفن فى العراق، ص 419.

ص: 111

٢. بازارها

الف) موقعيت بازارها

هنگام تخطيط اوليه كوفه، در محدوده سه هكتارى مركز شهر كه دور آن خندق كشيده شد، محل بازارها نيز تعبيه شد. به نوشته يعقوبى اين محل كه نزديك قصر و مسجد جامع بود، تا خانه وليد و سپس بازار كباب پزها (قلاّنين) و آن گاه به سوى محله ثقيف و اشجع (در شمال كوفه) امتداد پيدا مى كرد. (1)بنابراين اگر بخواهيم آن را بر جهات جغرافيايى تطبيق نماييم بايد بگوييم كه اين محدوده از شرق مسجد جامع و قصر تا شمال اين دو مكان امتداد داشته است (2)؛ به عبارت دقيق تر، اسواق (بازارها) جبهه شمالى مسجد را احاطه مى كرده و به جبهه شرقى مسجد با فاصله كمى از گوشه شمالى قصر مى رسيده است. (3)در روايات تاريخى چنين آمده است كه سعد بن ابى وقاص در قصر از سر و صداى مردم اذيت مى شد. (4)البته آنچه گفته شد بازار بزرگ و اصلى شهر بود و بعدها بازارهاى ديگرى در گوشه و كنار كوفه به وجود آمد. يكى از مهم ترين بازارهايى كه در كنار شهر واقع شده بود، كُناسه نام داشت. از آنجا كه از اين بازار به عنوان محل عمومى نيز استفاده مى شد، در بخش اماكن عمومى مورد بحث قرار خواهد گرفت. محلى كه در مركز شهر به عنوان بازار ناميده مى شد، خود، بازارچه هاى كوچك تخصصى را در برمى گرفت كه پيشه وران هر شغل، در بازار مخصوص به خود مشغول كار مى شدند.

ب) وضعيت ظاهر ى دكان ها

هنگام تخطيط كوفه و پياده كردن نقشه بازارها، عمر بن خطاب فرمانى صادر كرد مبنى بر اينكه زمين بازار نيز مانند زمين مسجد در مالكيت هيچ كس قرار


1- البلدان، ص 75.
2- خطط الكوفه، صص 22 و 23؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 86.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 129.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 150.

ص: 112

نمى گيرد، بلكه هر كس زودتر مكانى را اشغال كرد، نسبت به آن مكان، اولويت دارد تا اينكه از خريد و فروش خود فارغ شده و به خانه خودبرود. (1)به نظر مى رسد اين سنت تا زمان امارت خالد بن عبدالله قَسْرى كه از طرف سليمان بن عبدالملك حكومت عراق را بر عهده داشت، ادامه يافته بود. در اين زمان خالد براى بازاريان دكان هايى ساخت و اهل هر حرفه را در بازارى مخصوص به خود جاى داد و درآمد بازار را براى سپاه ده هزار نفرى خود در نظر گرفت. (2)

در زمان تأسيس بازار (سال 17ه. ق) در كنار آن، مكانى مخصوص براى توقف شتران در نظر گرفته بودند كه به آن «مَناخ» مى گفتند. تاجران و مشتريان و بازاريان شتران خود را در اين مكان پارك مى نمودند! ! (3)

در زمان مورد بحث ما، يعنى از سال 17- 61ه. ق سقف بازار -بدون آنكه تقسيم به دكان هاى مختلف شود - يكپارچه به وسيله حصير و بوريا پوشيده شده بود و -چنان كه گفته شد- اين دكان ها در زمان خالد بن عبدالله و به دستور او ساخته شد. (4)در بعضى از گزارش هاى تاريخى از ستون ها و پايه هاى بازار (عُمُدالسوق) در زمان مورد بحث ما سخن به ميان آمده است. (5)

ج) بازارها ى تخصصى

اشاره

بعضى بر اين باورند كه بازارهاى تخصصى در زمان خالد بن عبدالله پديد آمد (6)، اما با مراجعه به روايات تاريخى در مى يابيم كه بسيارى از اين بازارها در زمان مورد بحث ما هرچند به صورت اجتماع چند نفر معدود، وجود داشته است. براى


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 149.
2- البلدان، ص 75.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 149.
4- البلدان، ص 75 و نيز ر. ك: كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 131؛ الحياة الاجتماعيه، ص 32؛ خطط الكوفه، ص23.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 191.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 132.

ص: 113

مثال در بعضى از روايات چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) در بازارها مى گشت و بازاريان را ارشاد مى كرد. برنامه يك روز آن حضرت (عليه السلام) اين گونه بوده است: هنگامى كه به بازار شتر فروشان رسيد، فرمود: بفروشيد و سوگند نخوريد، زيرا سوگند كالا را رواج مى دهد، اما بركت را از بين مى برد. سپس به بازار خرمافروشان رفت و فرمود: اى خرما فروشان، فقرا را غذا دهيد تا كسب و كارتان پيشرفت كند. آن گاه در حالى كه مسلمانان او را همراهى مى كردند، به بازار ماهى فروشان رفت و فرمود: نبايد در اين بازار، ماهى كه در آب مرده است، فروخته شود. سپس به بازار كرباسى فروشان رفت و پيراهنى به قيمت سه درهم خريدارى كرد. (1)

در اينجا بازارهاى تخصصى در زمان مورد بحث را با توجه به روايات تاريخى معرفى مى نماييم:

يك - بازار شترفروشان (سوق الابِلْ)

طبق گزارش هاى موجود، محل اين بازار نزديك خانه پسران ابى مُعيط بوده است (2)كه به نظر مى رسد منظور خانه وليد و برادرش عُماره پسران عقبة بن ابى معيط باشد. احتمالاً همين بازار بوده كه در زمان طبرى از آن با عنوان «سوق الجزارين؛ بازار شتركشانسلاّخان) ، ياد شده است و به عنوان محل قتل مسلم مشخص گرديده است. (3)با توجه به اينكه محل قتل مسلم نزديك قصر بوده (4)، مى توان نتيجه گرفت كه اين بازار نزديك قصر بوده است.

دو - بازار خرمافروشان (سوق التّمارين)

اين بازار در روايت تاريخى گذشته ذكر شد، و در روايت تاريخى ديگرى موقعيت آن نزديك مسجد تعيين شده است. در اين روايت چنين آمده است كه


1- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 192. همچنين ر. ك: اخبار القضاة، ج 2، ص 186.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 192.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 283.
4- تجارب الامم، ج 2، ص 53.

ص: 114

هنگام شعله ور شدن قيام مسلم در كوفه، ديده بانان عبيدالله از سمت بازار خرمافروشان وارد مسجد شده و فرياد بر آوردند كه «ابن عقيل» آمد. (1)

اين روايت نشان مى دهد كه بازار خرمافروشان چسبيده به مسجد و احتمالاً مكانى بين مسجد و قصر بوده است.

سه - بازار ماهى فروشان

از اين بازار در روايت پيشين و نيز در كتاب هاى روايى شيعه، در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده (2)و مكان آن احتمالاً در مركز شهر بوده است.

چهار - بازار كرباس فروشان

چنان كه از روايت فوق به دست آمد، در اين بازار انواع لباس خريد و فروش مى شده است. مكان آن نيز احتمالاً در مركز شهر بوده است.

پنج - بازار كفش فروشان (سوق الحَذّائين)

صاحب كتاب تجارب الامم اين بازار را با بازار شتركُشان (سوق الجذّارين) يكى مى داند و اين دو را به صورت ترديد، محل قتل مسلم ذكر مى كند. (3)احتمالاً اين دو عمل، يعنى فروش گوشت شتر و تهيه و فروش كفش در همين بازار صورت مى گرفته يا شايد بعدها بازار شتركُشان به بازار كفش فروشان تبديل شده است.

شش - بازار اسب فروشان (سوق البَراذين)

در اين بازار نوعى از اسب با عنوان «بِرذَوْن» خريد و فروش مى شده است. در يك روايت تاريخى چنين آمده است كه شخصى از تيره فَزار قبل از جنگ صفين به حضرت على (عليه السلام) اعتراض كرد و از ترس مردم فرار نمود. مردم در مكانى از بازار


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 275.
2- وسائل الشيعه، ج 16 صص 398و 403.
3- تجارب الامم، ج 2، ص 53.

ص: 115

كه در آن برذون خريد و فروش مى شد، به او رسيده و او را كشتند و حضرت (عليه السلام) ديه او را از بيت المال قرار داد. (1)از اين روايت چنين به دست مى آيد كه اين قسمت از بازار، نزديك مسجد واقع بوده است؛ زيرا به احتمال زياد، اعتراض در مسجد و هنگام سخنرانى حضرت بوده است.

هفت - بازار صيرفى ها (رَحْبَةُ الصيارف)

صيرفى ها كسانى بودند كه به كار تبديل پول هاى طلا و نقره (درهم و دينار) و شناسايى انواع نقود و تشخيص نقود تقلّبى از نقود سالم اشتغال داشتند. در روايت تاريخى چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) ميثم تمّار را به اين مكان آورده و موضع شهادت او را به وى نشان داده است. (2)با توجه به اينكه محل به دار آويخته شدن و سپس شهادت ميثم، در همسايگى خانه عمرو بن حُرَيث بوده است، مى توان محل تقريبى اين بازار را سمت شرق مسجد دانست.

هشت - بازار شمشيرفروشان (صَياقله)

از اين عنوان در يك روايت تاريخى در زمان امارت وليد بن عُقْبه (سال 23-30ه. ق) ياد شده است كه در آن، عبارت «بعض الصَياقله» آمده است. (3)صياقله جمع صيقلى و به معناى تيزكنندگان شمشير مى باشد كه احياناً به خريد و فروش شمشير نيز مشغول بوده اند. گرچه در اين روايت از عنوان «بازار» استفاده نشده است، اما عبارت «بعض الصياقله» از اجتماع چند صيقلى در يك مكان، حكايت مى كند.

نه - بازار روغن فروشان (سوق الزيّاتين)

در يك روايت تاريخى چنين آمده است كه مختار ثقفى در اين بازار به قتل رسيد. با توجه به اينكه محل قتل مختار نزديك قصر بوده (4)، درمى يابيم كه اين مكان


1- جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 315.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 124؛ تاريخ الكوفه، ص 305.
3- مروج الذهب، ج 2، ص 348.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 570؛ تاريخ الكوفه، ص 237.

ص: 116

نيز در كنار قصر بوده است. البته عبارت طبرى به گونه اى است كه دلالت دارد اين مكان در زمان خود او به اين نام معروف بوده است نه در زمان قتل مختار؛ يعنى در سال 67ه. ق.

بعضى از نويسندگان معاصر اين بازار را مكان فروختن روغن كنجد، غوز پنبه و كتان معرفى نموده و مكان آن را نزديك دارالاماره تعيين كرده اند. (1)

ده - بازار صابون سازان (اصحاب الصابون)

اين بازار كنار بازار خرما فروشان قرار داشته است (2)، اما مطمئناً نمى توان وجود آن را در زمان مورد بحث ثابت كرد. (3)

يازده - بازار گوسفند (سَوْق الغَنَم)

از اين بازار در ماجراى كشته شدن هانى بن عروه به دستور عبيدالله ياد شده است. (4)البته سينيون مكان آن را در منتهى اليه سهم مِذْحَج (در جنوب غربى كوفه) تعيين كرده است. (5)بنابراين، اين بازار از مركز شهر، دور بوده است.

دوازده - بازار گربه فروشان
سيزده - بازار خريد و فروش مرغ

از اين دو بازار در روايتى تاريخى ياد شده است كه در بخش بعد به آن پرداخته خواهد شد. (6)

در بسيارى از كتاب هاى تاريخى و جغرافيايى به نام بسيارى از بازارهاى تخصصى اشاره شده است كه به نظر مى رسد بيشتر يا تمام آنها در زمان خالد بن


1- الحياة الاجتماعيه، ص 163.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 130.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 284؛ تجارب الامم، ج 2، ص 53.
5- به نقل از كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329.
6- الحياة الاجتماعيه، ص211.

ص: 117

عبدالله قسرى و بعد از آن به وجود آمده باشد و در زمان مورد بحث ما وجود خارجى نداشته باشد، همچنان كه احتمال دارد بعضى از بازارهاى ياد شده نيز چنين باشد.

در اينجا براى تكميل بحث، به اين بازارها اشاره مى شود:

چهارده - بازار زين سازان يا زين فروشان (سوق السَرّاجين)

چهارده - بازار زين سازان يا زين فروشان (سوق السَرّاجين) (1)

پانزده - بازار رفوگرها (سوق الرفّاثين)

امام صادق (عليه السلام) در حديثى به نام اين دو بازار اشاره كرده و از حديث چنين ظاهر مى شود كه اين دو بازار نزديك مسجد جامع قرار داشته است. (2)

شانزده - بازار انواع گستردنى ها مانند فرش، گليم و. . . (اصحاب الأنماط)

اين بازار نزديك خانه وليد در مركز شهر قرار داشته است. (3)

هفده - بازار خَزّفروشان (اصحاب الخزّ)

اين بازار نيز نزديك مسجد بوده است. (4)

هيجده - بازار سويق فروشان (قاووت فروشان) (سوق السوّاقين)

در فصل هفتم (تغذيه) در باره سويق و معناى آن بحث خواهد شد. (5)

نوزده - بازار سركه فروش ها (سوق الخلاّلين)

نوزده - بازار سركه فروش ها (سوق الخلاّلين) (6)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 211.
2- تاريخ الكوفه، ص 34.
3- خطط الكوفة، ص 26؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329؛ الحياة الاجتماعيه، ص 162.
4- خطط الكوفه، ص 26؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329.
5- خطط الكوفه، ص 26. براى اطلاع بيشتر از معناى سويق، ر. ك: فصل هفتم، نوع تغذيه.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329.

ص: 118

بيست - بازار زرگرها (سوق الصاغه)

بيست - بازار زرگرها (سوق الصاغه) (1)

بيست و يك - بازار عطرفروشان (سوق الحَنّاطين)

بيست و يك - بازار عطرفروشان (سوق الحَنّاطين) (2)

بيست و دو- بازار آهنگران (سوق الحدّادين)

اين بازار در منتهى اليه غرب كوفه قرار داشته است. (3)

بيست و سه - بازار گل فروشان (باعَة الأزْهار)

بيست و سه - بازار گل فروشان (باعَة الأزْهار) (4)

بيست و چهار - بازار خياطها (سوق الخياطين)

اين بازار نزديك خانه وليد بوده است. (5)

بيست و پنج - بازار صحّاف ها ( سوق الورّاقين)

اين بازار در شمال مسجد جامع واقع بوده است. (6)

بيست و شش - بازار گازران يا رخت شويان (سوق القَصّارين)

اين بازار احتمالاً در جوار بازار خزفروشان يا درون آن قرار داشته است. (7)

د) نظارت بر بازار

نظارت بر بازار و دقت در رعايت حلال و حرام در بازار و مراقبت دائم از مقياس هاى توزين آن زمان كه احتمال كم يا زياد شدن در آن مى رفت و نيز مواظبت بر نقود و سكّه هاى رايج از جهت مغشوش بودن و خالص بودن، يكى از


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329. ؛ خطط الكوفه، ص 26.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 329؛ الحياة الاجتماعيه، ص 162.
4- خطط الكوفه، ص 26.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 130.
6- خطط الكوفه، ص 26.
7- الحياة الاجتماعية و الاقتصاديه، ص 162.

ص: 119

وظايف حكومت اسلامى از صدر اسلام به حساب مى آمده است. (1)گزارش هاى تاريخى چندى نيز اين نظارت را در دوران محل بحث ما اثبات مى نمايد كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:

يك- در بخش قبل، روايتى كه بيانگر نظارت حضرت على (عليه السلام) بر بازارهاى مختلف كوفه بود، ذكر شد.

دو- شخصى به نام ابوسعيد مى گويد:

حضرت على (عليه السلام) سوار بر قاطر پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) شد و در حالى كه من او را همراهى مى كردم به محل ماهى فروشان (در بازار) رسيديم. حضرت (عليه السلام) آنان را به دور خود جمع كرد و فرمود: «مى دانيد براى چه شما را جمع نمودم؟» گفتند: «خير» . فرمود: «[براى اين شما را جمع نمودم كه به شما بگويم]، از خريد و فروش جِرّيث (نوعى مارماهى) و مارماهى و ماهى كه در آب مرده باشد، خوددارى كنيد» . (2)

روايتى ديگر نزديك به اين مضمون، نقل شده است كه در آن همراهان آن حضرت، «شرطةالخميس؛ نيروهاى انتظامى» ذكر شده اند، در حالى كه در دست آن حضرت تازيانه اى بوده است. در اين روايت از تنبيه فروشندگان ماهى هاى حرام توسط على (عليه السلام) سخن به ميان آمده است. (3)

سه- طبق نقلى حضرت على (عليه السلام) در حالى كه والى بود، به تنهايى در ميان بازار راه مى رفت و اشياى پيدا شده را معرفى مى نمود (تا صاحبانش را بيايد) و هرگاه به فروشنده و بقال برخورد مى كرد، قرآن را باز نموده (و به عنوان نصيحت) اين آيه را تلاوت مى فرمود:

تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (قصص: 83)


1- الحياة الاجتماعية و الاقتصاديه، ص 163 و نيز براى اطلاع بيشتر، ر. ك: السوق فى ظل الدولة الاسلاميه.
2- وسائل الشيعه، ج 16، ص 403.
3- وسائل الشيعه، ج 16، ص 400.

ص: 120

سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى طلبى و فساد در روى زمين را نداشته باشند. (1)

چهار- بنابر نقلى ديگر، حضرت على (عليه السلام) در بازارها مى گشت و مردم را به تقواى الهى و نيكو معامله كردن سفارش مى فرمود و مى گفت: «[اى مردم!] پيمانه و ميزان را استيفا نماييد [و كم ندهيد]» . و نيز به قصابان مى فرمود: «درون گوشت ندميد [تا وزن آن زياد شود]» . (2)

پنج - از قول شريح، قاضى كوفه چنين نقل شده است:

من همراه حضرت على (عليه السلام) در حالى كه تازيانه اش را در دست داشت، در بازار مى گشتم و او مى گفت: «اى جماعت تاجران! به حق بگيريد و به حق بدهيد تا سالم بمانيد و از اينكه كالاى خود را به سود كم بفروشيد، ابا ننماييد تا از سود زياد نيز محروم نشويد» . (3)

شش- در مورد زياد بن ابيه، حاكم كوفه نيز نقل شده است كه گاه گاهى خود براى سركشى و نيز تفتيش قيمت ها و بررسى پيمانه ها (مكائيل) و ترازوها (موازين) به بازارها مى رفت و در مواقع ديگر از عاملانى كه براى اين منظورها در بازارها گذاشته بود، پرسش مى كرد. (4)

كم كم اين نظارت در دهه هاى بعد موجب تأسيس نهاد حسبه در بازار گرديد و وظيفه نظارت بر بازار به عهده محتسب گذاشته شد. همچنين در بعضى از گزارش هاى تاريخى كه احتمال دارد مربوط به زمان مورد بحث ما باشد، از شخصى به نام «عريف بازار» ياد شده است (5)كه وظيفه حلّ اختلافات بين فروشندگان يا بين فروشنده و خريدار را به عهده داشت و نصب اين مقام در بازار به عهده قاضى شهر بود. در يكى از اين روايات كه مربوط به دوران قضاوت شريح


1- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 202.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 163.
3- اخبار القضاة، ج 2، ص 196.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 164.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 211.

ص: 121

در كوفه مى باشد، آمده است:

ماجرايى در بازار گربه و ماجرايى در بازار مرغ اتفاق افتاد، در اين ميان، عريف هر دو بازار قضاوت كردند، اما فقط قضاوت عريف بازار گربه درست بود و بدين سبب، شريح قاضى، منصب عرافت هر دو بازار را بدو واگذار كرد. (1)

٣. مساجدكوفه

اشاره

به طور كلى مساجد كوفه همچون ساير مساجد بنا شده در صدر اسلام مانند مسجد مدينه و مسجد قبا بسيار ساده بنا شد و به مرور زمان، پيرايه ها و زينت ها به آنها ملحق شده، سادگى اوليه خود را از دست دادند.

شكل عمومى اوليه مساجد كوفه را مى توان به صورت يك چهار ديوارى تصور نمود كه قسمت قبله آن، به صورت مسقّف در آمده بود و با عنوان مُصَلّى يا «ظِلَّه؛ سايبان» براى تشكيل صفوف نمازگزاران آماده مى شد.

از آنجا كه مكه (قبله) در جنوب غربى كوفه قرار داشته، مى توان اين فضاى مسقف را در قسمت جنوبى مساجد كوفه تصوّر نمود و متقابلاً درِ ورودى مسجد را در سمت شمال يا شرق و غرب فرض كرد. سقف مساجد در آغاز از حصير و برگ خرما و تنه درختان پوشيده مى شد و بعدها به مرور زمان به خشت يا آجر تبديل مى گشت. محراب مسجد طبق سنّت اصلى، مقدارى پايين تر از سطح مسجد بنا مى شد.

مساجدى كه فضاى مسقف آنها وسيع بود به ستون هايى براى نگاه داشتن سقف نياز داشتند. براى اين ستون ها ابتدا از تنه درختان و سپس از ستون هاى سنگى استفاده مى كردند. تعداد اين ستون ها نسبت مستقيم با وسعت فضاى مسجد داشت. در پشت بام مسجد، مأذنه اى براى اذان گفتن و اعلام وقت نماز وجود داشت.

سنگ فرش قسمت غير مسقّف مسجد كه با عنوان صحن يا مؤخره از آن ياد مى شد، خاك يا ريگ و شن بود. (2)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 211.
2- العمارة فى صدر الاسلام، ص 10.

ص: 122

بعضى بر اين باورند كه چون قبله به سمت جنوب بود و نظام صفوف نماز اين اقتضا را داشته كه تعداد نفراتى در طرف راست و چب امام جماعت در پشت سر امام باشند، پس طول مصلّى، شرقى - غربى و عرض آن جنوبى - شمالى بوده است. (1)البته اثبات اين مطلب به تأمل بيشترى احتياج دارد. به هرحال، مى توان ساختمان مسجد جامع كوفه را الگويى براى ديگر مساجد آن، هرچند در ابعاد كوچك تر، تصور كرد و تحولاتى را كه در طول زمان بر اين مسجد جارى شده است به مساجد ديگر سرايت داد.

الف) مسجد جامع كوفه (تصويرهاي شماره 5 - ١)

يك- مسجد جامع كوفه در گذر تاريخ
اشاره

آنچه از تاريخچه مسجد جامع در محدوده كار ما قرار مى گيرد، به سه بخش مسجد قبل از اسلام، مسجد در زمان سعد بن ابى وقاص و مسجد در زمان زياد بن ابيه تقسيم مى شود.

اول - مسجد جامع كوفه قبل از اسلام

بسيارى از نويسندگان اهل سنت و نيز مستشرقان، پيشينه تاريخى براى مسجد قبل از اسلام تصور ننموده اند، زيرا به نظر آنان شهر كوفه و به تبع آن مسجد كوفه، قبل از اسلام وجود خارجى نداشته است. اما از نظر روايات شيعه، اين شهر و مسجد آن پيشينه و قدمت چند هزار ساله دارد و آثار اين قدمت به صورت نمادهايى در داخل مسجد مشخص شده است. از نظرگاه اين روايات، بنيان اين مسجد در زمان حضرت آدم (عليه السلام) پى ريزى شده و وسعت آن بسيار بيشتر از وسعت و گنجايش آن بعد از اسلام بوده است. (2)در زمان هاى بعد، خانه نوح و نمازگاه او،


1- المدخل فى تاريخ الحضارة العربيه، ص 225.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 386.

ص: 123

محل كشتى ساختن وى و بالاخره تنورى كه آب از آن فوران نمود و وقوع طوفان نوح را اعلان نمود، در اين مسجد قرار داشت كه هم اكنون نيز مكانى در مسجد با عنوان محل «تنور» ، مشخص است. (1)طوفان نوح اين مسجد را به كلى ويران كرد. (2)اما باز در روايات از اين مسجد به عنوان مصلاّى ابراهيم (عليه السلام) ياد شده است كه بر آباد بودن اين مسجد در زمان آن حضرت دلالت مى كند. (3)

در زمان هاى بعدى روييدن گاه بوته كدو كه حضرت يونس (عليه السلام) را پوشانيد و نيز جايگاه و مخفيگاه عصاى موسى (عليه السلام) و انگشتر سليمان (عليه السلام) در اين مسجد ذكر شده است. (4)همچنين مصلاّى حضرت خضر (عليه السلام) و خانه حضرت ادريس (عليه السلام) را در اين مسجد تعيين نموده اند. (5)و بالاخره در روايتى، اين مسجد به عنوان مصلاى1070 پيامبر معرفى شده است. (6)

بعضى از مطالب فوق در كتاب هاى اهل سنت نيز راه يافته است (7)كه به نظر مى رسد مستند آنها روايات شيعه در اين باب باشد.

دوم- مسجد در زمان سعد بن ابي وقاص

در سال 17ه. ق هنگامى كه سعد و مشاورانش قصد پى ريزى نقشه شهر كوفه را نمودند، اولين مكانى كه در اين نقشه كشى مشخص شد، مسجد جامع كوفه بود. (8)اين مكان به عنوان نقطه مركزى شهر به حساب آمد و فاصله آن تا فرات كه در شرق آن قرار داشت، حدود 5/1 كيلومتر بوده است. (9)مسجد جامع كوفه به شكل


1- بحارالانوار، ج 100، ص 387.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 386.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 388.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 389.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 390.
6- بحارالانوار، ج 100، ص 389.
7- مانند: معجم البلدان، ج 4، ص 492.
8- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
9- مانند: معجم البلدان، ج 4، ص 492.

ص: 124

مربع كه ابعاد هر ضلع آن 110 متر بود، ساخته شد. (1)(نقشه شماره 10)

بنابراين مساحت، رقمى معادل زير به دست مى آيد:110\ 12100 * 110 يعنى 12 كيلومتر و 100 متر مربع.

از اينجا مى توان به صحت اين سخن پى برد كه گفته شده است مسجد اوليه، گنجايش جمعيت چهل هزار نفرى جنگ جويان را داشته است (2)؛ زيرا اگر فرض شود هر چهار نفر در يك صف، يك متر فضا اشغال نمايند. بنابراين هر صف 110 مترى حدود 440 نفر را در خود جاى مى دهد و اگر فرض شود مقدار عرض هر صف يك متر بوده است. بنابراين، حدود 110 صف تشكيل مى شده است كه رقمى معادل ذيل را در خود جاى مى داده است: 440\ 48400 * 110؛ يعنى هنگام برپايى نماز جماعت، مسجد گنجايش اين جمعيت را داشته است كه البته هنگام برپايى اجتماعات ديگر كه معمولاً مردم با فاصله كمترى مى نشينند، مقدار گنجايش مسجد بيشتر بوده است.

قبل از آنكه خصوصيات مسجد بررسى شود، يادآورى اين نكته تاريخى ضرورى است كه پس از مدت كوتاهى كه از بنيان نهادن مسجد گذشت، به بيت المال كه در گوشه قصر قرار داشت، دستبردى زده شد. سعد براى آنكه اين گونه امور ديگر تكرار نشود، مسجد را كه در فاصله دورترى از قصر قرار داشت، به سرعت خراب كرده و مقدارى به سمت جنوب و به طرف قصر تغيير مكان داد. (3)اينكه فاصله مسجد تا قصر چه مقدار بوده، در بخش هاى بعدى بررسى خواهد شد. اما آنچه از اين گزارش تاريخى مشخص مى شود اين است كه بناى مسجد اوليه يا بسيار ساده بوده و يا هنوز بنايى آن چنان نداشته كه به اين سرعت جابه جا شده است. بنابراين، مسجدى كه هم اكنون توصيف مى شود، مسجد دوم


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 115 و 116.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 149 و 150؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 1141.

ص: 125

است نه مسجد اول. خصوصياتى كه براى اين مسجد ذكر مى شود، تا زمان زياد، يعنى سال 50ه. ق وجود داشته است. بنابراين، در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) در كوفه، يعنى از سال 36 - 40ه. ق نيز به همين گونه بوده است.

سازنده اين مسجد، معمارى ايرانى از اهل همدان به نام «روزبه» پسر بوذرجمهِر بود. (1)در قسمت جنوب مسجد و در سمت قبله، شبستان مسجد بنا شده بود كه به آن «ظِلّه» مى گفتند. (2)

طول اين شبستان حدود دويست ذراع (حدود 108متر) بود. (3)از مقدار عرض آن در كتاب ها نكته اى ذكر نشده است، اما بعضى از مستشرقان عرض آن را بيست متر در زمان سعد ذكر كرده اند. (4)اين شبستان داراى چهارچوبه در، و در بود كه گفته شده به منظور جلوگيرى از ازدحام مردم در آن تعبيه شده بود. (5)

سقف اين شبستان از خشت خام يا آجر بوده كه از حيره تأمين مى شد و طاق بندى حتى روى آن انجام نشده بود، بلكه طاقى مسطح داشت. (6)ستون هاى مسجد از گونه اى سنگ آهكى سفيد و نرم به نام «رُخام» تهيه شده بود كه منابع تاريخى اصل اين ستون ها را مربوط به ايرانيان مى دانند. (7)ظاهراً بايد اين سنگ ها از حيره به كوفه منتقل شده باشد. اندازه اين ستون ها به اندازه و تعداد ستون هاى كليساهاى رومى آن زمان دانسته شده است. (8)بنابراين، مى توان گفت كه مسجد سقفى بلند داشته است.

از آنجا كه تعيين شكل و اندازه و تعداد ستون ها در زمان معينى مشكل است، در بخش جداگانه اى بررسى خواهد شد. بعضى از مستشرقان تعداد طاق نماهاى


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 150.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 105.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 129 به نقل از: كريسول.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
6- دائرة المعارف الاسلاميه، ج 2، ص 365.
7- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
8- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.

ص: 126

مصلّى (بلاطها) را در زمان سعد 25 عدد ذكر كرده و عرض شبستان را بيست متر دانسته اند. (1)

محراب مسجد كه محل ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام) نيز بوده، در سمت راست قبله قرار داشت. (2)مسجد در زمان حضرت على (عليه السلام) مأذنه نيز داشت. طبق روايتى، حضرت على (عليه السلام) در طلوع فجر صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان، يعنى قبل از ضربت خوردن، طبق عادت هميشگى در آن مأذنه، اذان گفت. (3)

روشنايى مسجد در زمان حضرت على (عليه السلام) به وسيله قناديلى تأمين مى شد. (4)

اما قسمت غيرمسقّف مسجد كه به آن «صحن» مى گفتند (5)(تصوير شماره 5) نيز خصوصياتى داشته، از جمله اينكه ظاهراً كف صحن ابتدا پوشيده از خاك بوده است. همچنين طبق روايتى در زمان وليد بن عُقْبه صحن مسجد با شن و ريگ فرش شده بود كه مردم اين ريگ ها را به سمت فرماندار فاسق خود پرتاب مى نمودند. (6)ديوارهاى سمت راست، قبل از زمان «زياد» بسيار كوتاه بود، به گونه اى كه كسى كه در صحن مى نشست مى توانست از آنجا دير هند و پل كوفه را كه روى فرات نصب شده بود، مشاهده كند. (7)بر اين اساس بعضى احتمال داده اند كه ديوارها حداكثر پرچينى از نى يا ديوار كوتاهى از خشت خام بود. (8)اما خصوصيات درهاى اين قسمت از آنجا كه تعيين زمان آن مشكل است، در بخشى جداگانه، بررسى خواهد شد.


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 125 به نقل از: كريسول.
2- رحلة ابن جبير، ص 187؛ رحلة ابن بطوطه، ص 219.
3- بحارالانوار، ج 42، ص 263.
4- بحارالانوار، ج 42، ص 279.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 344.
7- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 151.
8- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 114.

ص: 127

سوم - مسجد در زمان زياد بن ابيه

بازسازى و گسترش مسجد كوفه به اُمراى ديگرى مانند مغيرة بن شعبه (1)كه از سال هاى 43 - 50ه. ق والى كوفه بود و نيز عبيدالله پسر زياد نسبت داده شده است. (2)اما مشهور آن است كه عمده تغييرات به وسيله زياد در فاصله سال هاى 50- 53ه. ق ايجاد شد. اين بازسازى مسجد براى زياد، هزينه هنگفتى دربر داشت به گونه اى كه از قول او نقل شده است كه در پاى هر ستون هجده هزار درهم خرج نمود. (3)(نقشه هاى شماره 11 و 12)

معمارهاى اين مسجد دو نفر معمار از زمان جاهليت ذكر شده اند كه طاق بندى و ستون بندى را مانند بناهاى رفيع ساسانى انجام مى دادند. (4)

در اينجا ابتدا با توجه به منابع تاريخى به تغييراتى كه زياد در مسجد ايجاد كرده بود، پرداخته مى شود و در بخش بعد گزارش باستان شناسى هاى اخير ذكر خواهد شد.

تغييراتى كه زياد بنا به نوشته منابع تاريخى در مسجد ايجاد كرد، از قرار ذيل است:

- مساحت مسجد را حدود 50 افزايش داد، زيرا مسجدى كه تا قبل از زياد گنجايش جمعيت چهل هزار نفرى را داشت، در زمان او وسعت آن به اندازه گنجايش شصت هزار نفر جمعيت رسيد. (5)

از آنجا كه جنوب مسجد متصل به دارالاماره و گسترش از دو طرف شرق و غرب صورت نگرفته است، نتيجه مى گيريم كه اين گسترش در طرف شمال مسجد، يعنى روبه روى قبله بوده است. (6)(نقشه شماره 9)


1- فتوح البلدان، ص 276.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 492.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 493.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 150.
5- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 269.

ص: 128

- ستون هاى مسجد از كوه هاى «اهواز» آورده شده و درون آنها سوراخ گرديده و با سرب و ميله هاى آهنى پر شده و در شبستان مسجد به كار رفته است. (1)(تصوير شماره18) ارتفاع ستون ها حدود سى ذراع (بيش از پانزده متر) بوده است. (2)

- طاق مسجد از سادگى در آمده و به طاق هاى برجسته ساختمان هاى مجلّل ايرانى مانند طاق مدائن شباهتى يافته است. (3)

در روايتى مربوط به زمان «مسلم» و «عبيدالله» ، از «تخاتخ مسجد» ؛ «تخته هاى مسجد» سخن به ميان آمده است كه بر وجود تخته در طاق دلالت مى كند. (4)

- در دو طرف شبستان، دهليزهاى جانبى (مُجَنَّبات) وجود داشت. (5)«ابن جبير» كه در سال 500ه. ق از مسجد ديدار كرده است، مى گويد: «مسجد هفت بِلاط (دهليز جانبى \طاق نما) دارد كه پنج تاى آن در جانب قبله (روبه روى آن) و دو مورد ديگر در دو طرف شرق و غرب مى باشد» . (6)

- «زياد» به جهت ترس از ترور و نيز به جهت رهايى از سنگ اندازى هاى مردم، براى خود در سمت قبله در جايگاه محراب، مقصوره اى بنا نمود كه او را از صفوف نمازگزاران جدا مى كرد و احتمال ترور را به حداقل مى رساند. (7)

- «زياد» ديوارهاى بلندى براى صحن مسجد بنا نمود. (8)

- كف صحن را تماماً از ريگ فرش نمود و توجيه او اين بود كه مردم هنگام برآمدن از سجود، براى زدودن خاك كف دست خود، آن را فوت مى كنند و به مرور زمان ممكن است، اين عمل به عنوان سنت در نماز محسوب شود. (9)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 150.
2- رحلة ابن جبير، ص 187.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249.
4- بحارالانوار، ج 44، ص 351.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 151.
6- رحلة ابن جبير، ص 177.
7- فتوح البلدان، ص 276.
8- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 151.
9- فتوح البلدان، ص 276.

ص: 129

- بنا به نوشته بلاذرى مصالح ساختمانى مسجد جامع از قصرهاى ويران شده حيره تأمين مى شد و قيمت آن را در مقابل جزيه اهل حيره به حساب مى آوردند. (1)

دو - درها ى مسجد جامع
اشاره

در بعضى از منابع چنين آمده است كه مسجد جامع كوفه درهاى فراوانى داشت، زيرا قبيله هاى اطراف براى ورود خود به مسجد، درى تعبيه مى نمودند. (2)(نقشه هاى شماره 10 - 12)

اما آنچه از اين درها در كتاب هاى تاريخى ذكر شده، چهار در است:

اول - باب السُدَّه

اين در، نمازخانه مسجد، يعنى شبستان آن را به قصر متصل مى كرد. بنابراين در قسمت جنوب و قبله مسجد واقع بوده است. حضرت على (عليه السلام) از اين در رفت وآمد مى كرد. (3)عبيدالله بن زياد در سال 60ه. ق پس از فروكش شدن قيام مسلم بن عقيل (عليه السلام) فرمان به گشودن اين در نمود و از آنجا وارد مسجد شد. (4)از اين گزارش، وجود اين در استفاده مى شود. (5)(نقشه هاى شماره 9 و 15)

دوم - باب الفيل

اين در، در جهت عكس قبله، يعنى روبه روى آن و در سمت شمال مسجد واقع بود. بعضى از كتاب هاى شيعى، نام قبلى اين در را «باب الثُعبان» ، يعنى درِ اژدها دانسته اند؛ زيرا در آنجا مارى بزرگ با حضرت على (عليه السلام) حرف زد و


1- فتوح البلدان، ص 284.
2- تاريخ الكوفه، ص 54.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 406؛ تاريخ الكوفه، ص 53؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249، لواعج الاشجان، ص57.
4- تجارب الامم، ج 2، ص 50.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249.

ص: 130

بنى اميه به منظور فراموش شدن اين كرامت، اصرار به نامگذارى آن به «باب الفيل» نمودند. (1)

اما در باره نامگذارى «باب الفيل» روايات مختلفى ذكر شده است. در بعضى از گزارش ها چنين آمده است كه فيلى در نزديكى اين در، در زمان حكومت «مغيرة بن شعبه» هلاك شد. در نقل ديگر چنين آمده است كه ساحرى براى مردم چنين وانمود كرد كه فيلى از اين در خارج شد در حالى كه سوار بر الاغى بود. در گزارشى ديگر چنين آمده است كه تغار بزرگى (اِجّانه) كه ظاهراً براى وضو گرفتن بوده به وسيله فيلى به اين مسجد حمل شده بود و از اين در وارد مسجد شد. (2)

گفته شده است كه اين در تنها درى بود كه در طول زمان باز ماند و بقيه درها در بسيارى از اوقات بسته يا از ميان رفته بود. (3)

سوم- باب الكنده

اين در، در طرف راست مسجد، يعنى غرب آن واقع بود. (4)البته بعضى وجود آن را در قسمت جنوبى مسجد احتمال مى دهند. (5)اين احتمال به خصوص با توجه به اينكه قبيله كنده در جنوب مسجد ساكن شده بودند (6)، نزديك به نظر مى رسد. در بعضى از گزارش هاى تاريخى به جاى «باب الكنده» از «ابواب الكنده؛ درهاى كنده» ياد شده است (7)كه ظاهر آن بر تعدّد اين درها دلالت مى كند. از مجموع روايات چنين برمى آيد كه اين در به شبستان باز مى شده نه به صحن.


1- تاريخ الكوفه، ص 53.
2- فتوح البلدان، ص 286.
3- تاريخ الكوفه، ص 54.
4- تاريخ الكوفه، ص 53.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 147.
7- بحارالانوار، ج 100، صص 359، 396 و 401.

ص: 131

چهارم- باب الأنماط

اين در به سمت بازار باز مى شد و در ضلع شرقى مسجد قرار داشت. (1)انماط جمع نَمَط و به معناى نوعى فرش گليم است (2)كه بر هودج مى افكندند. احتمالاً در اين قسمت از بازار، افراد اين شغل به كسب و كار خود مشغول بوده اند، لذا اين در به نام آنان ناميده شد. در بخش بازارهاى تخصصى به نام اين بازار اشاره كرديم و محل آن را نزديك خانه وليد دانستيم، بنابراين اين در نيز در همين حدود واقع بوده است. در بخش خانه هاى مشهورين گفته شد كه خانه وليد در شرق مسجد قرار داشته است.

سه - ستون ها ى مسجد جامع

در منابع تاريخى - جغرافيايى اهل سنت فقط در سفرنامه ابن جبير و سفرنامه ابن بطوطه در باره تعداد ستون هاى مسجد و جايگاه آنها مطالبى آمده است. اما منابع روايى شيعه، به دليل فضيلت بعضى از ستون ها و وقايعى كه در كنار آنها رخ داده است، در اين مورد گزارش هايى آورده اند. مطالبى كه از مجموع اين روايات به دست مى آيد، از قرار زير است:

اول - مسجد، هفت ستون داشته (3)؛ زيرا در اين روايات از ستون هشتم ياد نشده است.

دوم - بعضى از اين ستون ها در شبستان اصلى و بعضى ديگر در صحن مسجد واقع بود. در اين روايات، از سه ستون در صحن، سخن به ميان آمده است. (4)

سوم - ستون پنجم (اگر شمارش از شمال، يعنى باب الفيل آغاز شود) در شبستان واقع بوده و به عنوان محل نماز حضرت ابراهيم (عليه السلام) ذكر شده است. اين ستون در سمت چپ باب الفيل قرار داشته است. (5)


1- بحارالانوار، ج 100، ص 406؛ تاريخ الكوفه، ص 53؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249.
2- لسان العرب، ج 14، ص 293.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 401.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 402.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 402.

ص: 132

چهارم- محل نماز حضرت على (عليه السلام) ستون هفتم كه نزديك باب كنده قرار داشته، معرفى شده است. (1)البته ستون هاى ديگر اين مسجد نيز به عنوان مصلاى آن حضرت (عليه السلام) ذكر شده است. (2)

چهار - مكان ها ى تاريخى در مسجد جامع
اشاره

در بعضى از روايات شيعه، از آثارى تاريخى در ميان مسجد كوفه سخن به ميان آمده است كه به طور خلاصه به آنها اشاره مى شود:

اول - دكّة القضاء

اين دكّه، سكويى بود كه حضرت على (عليه السلام) روى آن مى نشست و به قضاوت مى پرداخت. (3)اين محل در صحن مسجد و در كنار بيت الطشت واقع شده بود. (4)در روايات شيعه نماز و دعاى ويژه اين محل وارد شده است. (5)

دوم - بيت الطشت

اين محل كه در صحن مسجد واقع شده يادآور يكى از شگفت آورترين قضاوت هاى حضرت على (عليه السلام) است كه در آن از شكم دخترى كه متهم به زنا شده بود، با تمهيداتى خاص زالويى بيرون آورد و به درون طشت انداخت. اين محل هم اكنون در صحن مسجد و در زيرزمين قرار دارد كه به وسيله دو پلّه به سطح مسجد مى رسد. وجود اين محل در زير زمين، در اين زمان، بر بازسازى سطح صحن مسجد در طول دوران هاى مختلف دلالت مى كند. (6)براى اين محل نيز نماز و دعايى در روايات شيعه وارد شده است.


1- بحارالانوار، ج 100، ص 401.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 407.
3- بحارالانوار، ج 40، ص 277؛ ج 62، ص 167؛ ج 57، ص 345؛ ج 83، ص 362؛ ارشاد اهل القبلة الى ما ورد فى الكوفه، ص 71.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 412.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 411.
6- بحارالانوار، ج 100، ص 412؛ موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 122.

ص: 133

سوم - سفينه نوح

اين مكان كه در زيرزمين صحن مسجد كوفه و در وسط آن قرار دارد (1)، بنا به نقل بعضى از روايات شيعه، محل ساخته شدن سفينه و كشتى نوح (عليه السلام) بوده است. (2)هم اكنون مردم به وسيله چند پله به داخل زيرزمين مى روند. در زيرزمين ايوان هاى چندى تعبيه شده است كه ارتفاع آنها به سطح مسجد كنونى مى رسد. (3)(تصوير شماره 15، 16، 17 و نقشه شماره13)

چهارم - تَنُّور

از اين محل در روايات شيعه به عنوان محلى ياد شده كه در آن تنور حضرت نوح (عليه السلام) قرار داشته (4)و فوران آب از آن به عنوان نشانه اعلام آغاز طوفان نوح (عليه السلام) در قرآن ياد شده است. (5)اين محل در كنار ابواب كنده و در طرف راست قبله مسجد واقع شده است. (6)ابن جبير كه در محرم سال 500ه. ق از كوفه ديدن كرده است، مى گويد: «در اين محل، مكانى همانند مسجدى كوچك ساخته شده و دور آن را با چوب هاى ساج محاصره كرده اند» . (7)

پنجم - محراب حضرت علي (عليه السلام)

ابن جبير و ابن بطوطه هر دو گزارش كرده اند كه اين محراب به صورت اتاقكى مرتفع و محاصره شده به وسيله چوب هاى ساج، در قسمت راست محراب اصلى مسجد كوفه قرار دارد و مورد احترام مردم و شيعيان است. (8)


1- رحلة ابن جبير، ص 188؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 118.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 396.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 119.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 396.
5- ر. ك: هود: 40؛ مؤمنون: 27.
6- بحارالانوار، ج 100، ص 396.
7- رحلة ابن جبير، ص 188.
8- رحلة ابن جبير، ص 188؛ رحلة ابن بطوطه، ص 219.

ص: 134

پنج - دستشويى و وضوخانه مسجد جامع كوفه

روايتى كه مستقيماً بيانگر وجود مستراح و دستشويى براى مسجد جامع باشد، مشاهده نشد، اما روايتى هست كه به طور غير مستقيم مى توان از آن وجود اين مكان را نزديك مسجد در زمان حضرت على (عليه السلام) اثبات كرد. اين روايت، پيشگويى حضرت على (عليه السلام) در باره شهادت ميثم تمّار است كه در آن، حضرت (عليه السلام) مى فرمايد: «دار تو نزديك ترين دارها به مِطْهَره است» . (1)

«مِطهَره» به معناى وسيله طهارت گرفتن و نيز به معناى اتاقك يا مكانى است كه در آن تطهير حاصل مى شود. (2)

معناى اول در اينجا كاربرد ندارد، پس اين لغت در معناى دوم به كار رفته است و با توجه به اينكه محل به دار آويخته شدن ميثم نزديك خانه عمرو بن حُرَيث در سمت شرقى ديوار مسجد جامع بوده (3)، مى توان چنين استنباط كرد كه از اين مكان به عنوان دستشويى و احياناً وضوخانه مسجد جامع استفاده مى شده و به همين سبب چنان معروف بوده كه حضرت (عليه السلام) آن را در كلام خود از آن ياد كرده است.

در گزارش ديگرى از حمل «اِجّانه» به وسيله فيل به داخل مسجد كوفه در زمان مغيرة بن شعبه سخن به ميان آمده است. (4)

اِجّانه در اينجا به معناى تغار بزرگ مى باشد و اين تغار، آن قدر بزرگ بوده كه به وسيله فيل حمل مى شده است و ظاهرترين مصرف آن براى وضوگرفتن مردم در داخل مسجد بوده است.

شش - فاصله مسجد تا دارالاماره

دارالاماره در قسمت جنوبى مسجد (سمت قبله) و با انحراف اندكى به سمت شرق بنا شده بود. (5)


1- بحارالانوار، ج 42، ص 142.
2- لسان العرب، ج 8، ص 211.
3- البلدان، ص 74؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360؛ تاريخ من دفن فى العراق، ص 401.
4- فتوح البلدان، ص 286.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 137؛ الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 28.

ص: 135

بنا به نوشته طبرى هنگام تخطيط اوليه مسجد و دارالاماره، به دستور سعد بن ابى وقاص بين آن دو، راهى زيرزمينى به اندازه دويست ذراع (حدود 108متر) ساخته شد كه به عنوان بيت المال از آن استفاده مى شد. (1)بنابراين، فاصله اوليه بين اين دو، 108متر بوده است. (2)اما پس از مدت اندكى از بيت المال سرقت شد و سعد در اين مورد از عمر كسب تكليف نمود. عمر در جواب نوشت:

مسجد را به سمت دارالاماره منتقل نَما به صورتى كه دارالاماره در طرف قبله مسجد قرار گيرد؛ زيرا مردم شب و روز در مسجد رفت و آمد مى كنند و بدين وسيله امكان دزدى كمتر مى شود.

سعد نيز مسجد را به دارالاماره متصل كرد و بدين ترتيب، فاصله بين آن دو از بين رفت. (3)

بعضى از روايات تاريخى، مانند ورود عبيدالله بن زياد از قصر به مسجد از طريق باب السُدَّه نيز مؤيد اين عدم فاصله است. (4)حفارى ها نيز مؤيد وجود درى بين مسجد و دارالاماره است. (5)

هفت - مسجد جامع كوفه از منظر باستان شناسي

در قرون اخير، حفارى هايى در شهر كوفه و در قسمتى از محل مسجد و دارالاماره صورت گرفته كه تا حدودى از اسرار نامكشوف اين دو اثر پرده برداشته است. (6)به اعتقاد بعضى مسجد كشف شده از لابه لاى حفارى ها همان مسجدى است كه در دوران زياد بر پا شده بود. (7)اگر چنين باشد كمك خوبى به ما در بازسازى اين مسجد در دوران مورد بحث خواهد كرد.


1- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 148 و 149.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 116.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 149 و 150.
4- تجارب الامم، ج 2، ص 50.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 127.
6- تخطيط مدينة الكوفه، ص 114.
7- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 248.

ص: 136

حال در اينجا نتايج تحقيقات باستان شناسان طى امور زير به طور خلاصه ذكر مى شود:

اول - شكل هندسى مسجد تقريباً مربع است و ابعاد هر كدام از اضلاع آن عبارت بود از: ديوار جنوبى كه در سمت قبله واقع شده 110 متر است. (1)البته بعضى آن را صد متر ذكركرده اند. (2)ديوار شمالى 109 متر و ديوارهاى غربى هركدام 116 متر. (3)

دوم - بناى اين ساختمان به مقدار هفده درجه از سمت جنوب بنا شده است (4)، اين، مقدار انحراف قبله مسجد است. (5)

سوم - در بالاى ديوارهاى چهارگانه، برج هايى به شكل نيم دايره تعبيه شده است.

چهارم - ارتفاع اين ديوارها به اضافه برج ها حدود بيست متر مى باشد. (6)

پنجم - مقدار پى اين ديوارها، يعنى مقدار رسوخ آنها در زمين حدود پنج متر و سى سانتى متر مى باشد و هنگامى كه پى به ارتفاع دو متر و شصت سانتى مى رسد، پى ديوار به سمت داخل مسجد مايل مى شود و فضايى به عرض شصت سانتى متر و ارتفاع سى متر و 76 سانتى متر باقى مى ماند كه روى آن برجى نيم استوانه اى بنا شده است و اين برج ها در فاصله هاى متفاوت، روى ديوار تكرار مى شوند. (7)

ششم - ابعاد آجرى كه در ساختن ديوارها به كار رفته، به شكل مكعب مربع و با طول و عرض 37سانتى متر و ارتفاع نُه سانتى متر مى باشد كه به نظر بعضى از


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 114.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 249. ؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 114.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 114.
5- براى اطلاع بيشتر از انحراف قبله مسجد كوفه و مقدار و كيفيت آن، ر. ك: بحارالانوار، ج 100، صص431-434 و تاريخ الكوفه، ص 41.
6- تخطيط مدينة الكوفه، ص 115.
7- تخطيط مدينة الكوفه، ص 115.

ص: 137

نويسندگان معاصر، اين آجر مخصوص ساختن مسجد تعبيه شده و از مكان ديگرى منتقل شده است. (1)

هفتم - ستونى در اين حفارى ها به دست آمده كه در وسط مسجد نصب شده است و در بالاى آن، شكل دو تاج بنا شده كه با برگ هاى گياه «اكانتس» زينت شده است. (2)(تصوير شماره 18)

هشتم - برخلاف نظر عده اى از مستشرقان كه چهار در، در طرف قبله تصور نموده بودند، تنها يك در، در اين طرف كشف شده كه مسجد را به دارالاماره متصل مى كرده كه همان «باب السده» است. بنابراين «باب كنده» در قسمت جنوب واقع نبوده، بلكه در ضلع غربى آن واقع بوده است. (3)

ب) ديگر مساجد

اشاره

به جز مسجد جامع كوفه، مساجد فراوان ديگرى در زمان مورد بحث ما در گوشه و كنار شهر پراكنده شده بود كه بيشتر آنها مساجد قبيله اى است و به قبايل خاص نزديك به آن مسجد متعلق بود. (4)در بعضى از گزارش هاى تاريخى، يكى از علل ازدياد مساجد، بداخلاقى (چشم و هم چشمى) ذكر شده است. (5)مى توان گفت، از نظر روايات شيعه، اين مساجد به سه قسم تقسيم مى شوند:

- مساجد مباركه كه به وسيله افراد نيك و با هدف هاى نيك بنا شده اند؛

- مساجد ملعونه كه به وسيله افراد پَست و با اهداف پست ساخته شده اند؛

- مساجد ديگر كه يا در روايات شيعه مطرح نشده و يا عنوانى به آن داده نشده است.


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 129.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 122.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 127.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 87.
5- فضل الكوفة و مساجدها، ص 63.

ص: 138

يك - مساجد مباركه
اشاره

اين مساجد عبارت است از (1):

اول - مسجد سَهْلَه

نام هاى ديگر اين مسجد، مسجد ظفر، مسجد سُهيل، مسجد الشَّرى، مسجد بنى ظفر مى باشد. (2)در روايات شيعه، فضايل بسيارى براى اين مسجد نقل شده است. (3)از جمله، اين مسجد را خانه ادريس دانسته اند كه در آن به خياطى مشغول بوده است. (4)(تصويرهاى شماره 19 - 22 و نقشه شماره 14)

نيز از آن به عنوان خانه حضرت ابراهيم (عليه السلام) (و مسكن حضرت خضر (عليه السلام) ) ياد شده است. (5)اين مسجد در فاصله حدود يك كيلومترى قصر و مسجد جامع و در ناحيه شمال غربى مسجد جامع قرار دارد. (6)

از آنجا كه اين مسجد در كلام حضرت على (عليه السلام) به عنوان مسجدى مبارك ياد شده است (7)، پس تاريخ احداث آن بايد قبل از سال 36ه. ق، يعنى پيش از تشريف فرمايى حضرت به كوفه باشد (8)يا دست كم اين نتيجه به دست مى آيد كه در زمان حكومت آن حضرت، يعنى از سال 36 -40ه. ق در كوفه وجود داشته است.

اين مسجد در زمينى خالى از سكنه و عمران بنا شده است و اطراف آن را رمل هاى قرمز رنگ فراگرفته است. (9)اين مسجد يكى از معدود مساجد تاريخى كوفه است كه هم اكنون نيز پابرجاست. از آنجا كه در روايات تاريخى به توصيف


1- تاريخ الكوفة، صص 67 و 69 و پس از آن.
2- بحارالانوار، ج 100، صص 436 و 437 و 439.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 434.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 434.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 436.
6- تخطيط مدينة الكوفه، صص 89 و 152؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 280.
7- بحارالانوار، ج 100، ص 439.
8- تخطيط مدينة الكوفه، ص 90.
9- تخطيط مدينة الكوفه، ص 89.

ص: 139

ساختمان اين مسجد پرداخته شده است، حالت كنونى مسجد كه ممكن است شباهت هايى با حالت آن در آن زمان داشته باشد، توصيف مى شود:

شكل هندسى مسجد، مستطيلى با طول 140 متر و عرض 125 متر مى باشد. بنابراين، مساحت آن 5/17 كيلومتر مربع است. ارتفاع ديوارهاى آن تا حدود 22 متر مى رسد كه در هر ضلع آن برج هاى نصف دايره اى وجود دارد. مسجد دو در ورودى داشته كه يكى در وسط ديوار شرقى و با عرض دو متر و ديگرى در وسط ضلع شمالى بوده است كه بعدها آن را با آجر مسدود نمودند.

در كنار مسجد، محلى براى نگهدارى اسب ها وجود داشته است. مصلى و شبستان مسجد در قسمت جنوب آن قرار دارد كه طول آن 120 متر و عرض آن 5/5 متر مى باشد. بنابراين، مساحتى معادل 660 متر مربع دارد. سقف آن از آجر و به شكل گنبدهاى كوچك بنا شده است. زمين شبستان از آجرهايى به شكل مكعب مربع و با طول و عرض 24 سانتى متر و ارتفاع چهار سانتى متر مفروش گرديده است. صحن مسجد بدون سقف مى باشد و در اطراف آن ايوان هايى وجود دارد. همچنين در وسط آن چاهى عميق حفر شده است كه پله هايى به طول شش متر زائران را به لبه اين چاه مى رساند. (1)

از آنجا كه حضرت صاحب زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در حال نماز در اين مسجد ديده شده، اين مسجد اهميت به سزايى نزد شيعيان پيدا نموده است. در بعضى روايات شيعه، اين مسجد به عنوان منزلگاه آن حضرت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و خاندانش معرفى شده است. (2)

دوم- مسجد بني كاهل

نام ديگر اين مسجد، مسجد اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى باشد. گزارش شده است كه حضرت على (عليه السلام) صبح ها در اين مسجد نماز مى خواند. (3)اين مسجد در سمت


1- تخطيط مدينة الكوفه، صص 90 و 91.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 436.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 452؛ تاريخ الكوفة، ص 69.

ص: 140

جنوب غربى كوفه، در محله بنى اسد واقع بود. (1)هم اكنون از اين مسجد اثرى باقى نمانده است. (نقشه شماره 7)

سوم - مسجد صَعْصَعَة بن صوحان

اين مسجد به نام صعصعه، يكى از ياران مخلص و خطيب حضرت على (عليه السلام) ناميده شده كه شايد بنيان گذار آن بوده است. (2)اين مسجد در محله قبيله عبدالقيس، در شمال غربى كوفه و نزديك مسجد سهله قرار داشته است. (3)از كلمات شيخ عباس قمى (رحمه الله) در مفاتيح الجنان چنين برمى آيد كه اين مسجد هم اكنون موجود است و در بعضى كتاب ها مساحت كنونى آن را 165 مترمربع ذكر كرده اند. (4)براى اين مسجد در كتاب هاى روايى شيعه، نماز مخصوص و دعا ذكر شده است. (5)

چهارم - مسجد زيد بن صوحان

زيد برادر صعصعه است. مسجد منسوب به او، به گفته شيخ عباس قمى (رحمه الله) (6)نزديك مسجد سهله و بنابراين در سمت شمال غربى كوفه و در محله عبدالقيس قرار دارد. (7)به نظر مى رسد تا هم اكنون نيز موجود است. بعضى كتاب ها مساحت آن را 165مترمربع ذكر كرده اند. (8)براى اين مسجد در كتاب هاى روايى شيعه، دعا و نماز ذكر شده است. (9)

پنجم - مسجد غَنّي

اين مسجد به عنوان يكى از مساجد مباركه در كلام حضرت على (عليه السلام) ذكر شده، بنايراين در زمان آن حضرت (عليه السلام) وجود داشته است. حضرت على (عليه السلام) بنيان گذار اين


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
2- ارشاد اهل القبله، ص 194.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 358 و 360.
4- سيماى كوفه، ص 280.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 445.
6- مفاتيح الجنان، آداب مسجد سهله.
7- تاريخ الكوفة، صص 72 و 73.
8- سيماى كوفه، ص 208.
9- بحارالانوار، ج 100، ص 445.

ص: 141

مسجد را مردى مؤمن دانسته است. (1)اين مسجد متعلق به «سليم» يا «انصار» بوده (2)و احتمالاً در شمال مسجد جامع قرار داشته است. هم اكنون اثرى از اين مسجد باقى نمانده است.

ششم - مسجد حَنّانه

اين مسجد در غرب كوفه (در راه كوفه به نجف) و نزديك قبرستان «شُويه» قرار داشته است. حنّانه به معناى بسيار ناله كننده است. در باره دليل نامگذارى اين مسجد گفته شده هنگامى كه بدن مطهر حضرت على (عليه السلام) را از كنار اين مكان به سمت نجف منتقل مى كردند، اين مكان ناله زياد داشته است. (3)در بعضى از روايات نيز اين مكان به عنوان جايى كه سر امام حسين (عليه السلام) از سوى كوفيان در آن گذاشته شد، معرفى گرديده است. شايد بعدها در اين مكان مسجدى بنا شده است. (4)هم اكنون آثارى از اين مسجد باقى است. (5)

هفتم - مسجد جُعْفي

اين مسجد نيز يكى از مساجدى است كه در كلام حضرت على (عليه السلام) به عنوان مسجدى مبارك از آن ياد شده است. (6)اين مسجد در محل قبيله «مِذْحَج» و در سمت جنوب مسجد جامع كوفه و مركز شهر قرار داشته است. (7)(نقشه شماره 7)

هشتم - مسجد الحمراء

اين مسجد نيز به عنوان مسجدى مبارك در روايت حضرت على (عليه السلام) ياد شده و به عنوان مسجد «يونس پيامبر (صلى الله عليه و آله) » معرفى گرديده است. (8)بعضى احتمال مى دهند


1- بحارالانوار، ج 100، ص 439؛ ارشاد اهل القبله الى فضل الكوفه، ص 204.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 357
3- بحارالانوار، ج 100، ص 455؛ تاريخ الكوفة، ص 76؛ ارشاد اهل القبلة، ص 207؛ خطط الكوفة، ص 6.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 454.
5- ارشاد اهل القبلة، ص 207.
6- بحارالانوار، ج 100، ص 439؛ تاريخ الكوفه، ص 67.
7- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
8- بحارالانوار، ج 100، ص 439.

ص: 142

كه در اين مكان حضرت يونس (عليه السلام) به وسيله ماهى به ساحل انداخته شد. (1)در روايتى چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) در اين مسجد نماز گزارده است. (2)(نقشه شماره 7)

اين مسجد متعلق به گروه «الحمراء» ، يعنى ايرانيان پيوسته به سپاه سعد بن ابى وقاص بوده كه با «بنو تميم» متّحد شده بودند. اين مسجد در شرق كوفه و نزديك فرات قرار داشته است. (3)به نوشته بعضى از معاصران هنوز آثارى از اين مسجد باقى است. (4)

دو - مساجد ملعونه
اشاره

اين مساجد عبارت است از: 1. مسجد اَشْعث بن قِيس كِندى، 2. مسجد جريربن عبدالله بجلى، 3. مسجد سماك بن مخرمه، 4. مسجد شَبَث بن رَبعى، 5. مسجد تيم، 6. مسجد ثقيف، 7. مسجدى در الحمراء.

در روايتى منسوب به حضرت على (عليه السلام) از نماز خواندن در پنج مسجد نهى شده است. (5)چنين به نظر مى رسد كه اين مساجد به منظور مقابله با حضرت (عليه السلام) و به صورت مسجد ضرار بنا شده بود. در روايتى منسوب به امام باقر (عليه السلام) چنين آمده است كه چهار مسجد اول، بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) به شكرانه پيروزى لشكر كوفه بر آن حضرت (عليه السلام) تجديد بنا شد. (6)از اين رو، اين مساجد، لعن مضاعف دارند.

اما موقعيت اين مساجد با يادآورى اين نكته كه هم اكنون اثرى از هيچ كدام باقى نمانده، از قرار زير است:


1- ارشاد اهل القبله، ص 205.
2- تاريخ الكوفه، ص 67.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
4- ارشاد اهل القبله، ص 207.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 438.
6- تاريخ الكوفه، ص 69.

ص: 143

اول - مسجد اَشعث

نام ديگر اين مسجد، «مسجد الجواشن» است. (1)اين مسجد در محلّه «كِنْده» و در جنوب مسجد جامع و نزديك آن قرار داشته است. (2)(نقشه شماره 7، رقم 7 و نقشه شماره 8)

دوم - مسجد جَرير

اين مسجد متعلق به قبيله «بَجيله» بوده و در شمال مسجد جامع كوفه و نزديك ميدان مركزى قرار داشته است. (3)البته بعضى محل آن را در بازار ذكر كرده اند. (4)(نقشه شماره 7، رقم 33)

سوم - مسجد سَمّاك

نام ديگر اين مسجد «مسجد الحَوافر» بوده (5)و با عنوان مسجد «بنوهالك» نيز از آن ياد شده است. اين مسجد، متعلق به قبيله «اسد» بوده و در جنوب غربى مسجد جامع كوفه قرار داشته است. (6)(نقشه شماره 7 رقم 14 و نقشه شماره 8)

چهارم - مسجد شَبَث

اين مسجد متعلق به قبيله «بنى تميم» بوده و در منتهى اليه جنوب غربى كوفه و نزديك «كُناسه» قرار داشته است. (7)(نقشه شماره 7، رقم 25)

پنجم - مسجد تَيم (مسجد بنوتَيِم)

اين مسجد در شمال مسجد شبث و در نزديكى آن قرار داشته است. (8)(نقشه شماره 7، رقم 24)


1- بحارالانوار، ج 100، ص 438؛ تاريخ الكوفه، ص 67؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 357.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
4- تاريخ الكوفه، ص 67.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 438؛ تاريخ الكوفه، ص 67.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 358 و 360.
7- بحارالانوار، ج 100، ص 438؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
8- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.

ص: 144

دو مسجد ديگر نيز در زمان امام باقر (عليه السلام) ، ملعونه معرفى شده اند (1)كه عبارتاند از:

ششم - مسجد ثَقيف

محل اين مسجد در محله «ثقيف» واقع در شمال مسجد كوفه بوده است. (2)(نقشه شماره 7، رقم 36)

هفتم - مسجدى در الحمراء

اين مسجد نيز در زمان امام باقر (عليه السلام) از مساجد ملعونه معرفى شده است. دليل ملعونه خواندن آن را بنا نهاده شدن آن بر قبرى از فراعنه ذكر كرده اند كه شايد كنايه از يكى از بزرگان نفاق باشد. محل اين مسجد در محله «نجّار» ذكر شده است (3)و احتمالاً در شرق كوفه و نزديك فرات قرار داشته است.

سه - مساجد ديگر
اشاره

نام مساجد فراوانى در منابع تاريخى ذكر شده كه احتمالاً بيشتر آنها در زمان مورد بحث ما وجود داشته است، گرچه هيچ يك از اين مساجد هم اكنون موجود نمى باشد. نام اين مساجد از قرارزيراست:

اول - مسجد جُهَيْنَه (مسجد بنودُهمان)

از اين مسجد در زمان مُصْعَب بن زبير، يعنى 67ه. ق نام برده شده است. (4)اين احتمال نيز وجود دارد كه اين مسجد، همان مسجد «بنو دهمان» كه متعلق به قبيله «جهينه» است، بوده باشد. (5)اين مسجد در محله جهينه، واقع در سمت جنوب غربى


1- بحارالانوار، ج 100، ص 438؛ تاريخ الكوفه، ص 67.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 438.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 293.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 357.

ص: 145

مسجد جامع و نزديك قصر واقع بوده است. (1)ماسينيون اين مسجد را در جنوب قصر و در نزديكى «باب الروميين» مى داند. (نقشه شماره 7، رقم 27 و نقشه شماره 8)

دوم - مسجد بني مَخْزوم

از اين مسجد نيز در زمان مصعب ياد شده است. (2)اين مسجد متعلق به طايفه «بنى مخزوم» از قبيله «عبس» و در كنار قصر در سمت غرب آن و در محدوده ميدان مركزى (صحن كوفه) واقع بوده است. (3)(نقشه شماره 7، رقم 6 و نقشه شماره8)

سوم - مسجد بني عبدالله بن دارِم
\رزام (مسجددارم)

اين مسجد متعلق به قبيله «تميم» بوده و در محدوده اين قبيله واقع در جنوب غربى كوفه بوده است. (4)(نقشه شماره 7، رقم 22)

چهارم - مسجد بني جَذيمه

اين مسجد به طايفه «بنى جذيمه» (5)از قبيله «اسد» تعلق داشته و در جنوب غربى كوفه واقع بوده است. (6)ماسينيون آن را نزديك ميدان و در جنوب غربى آن ترسيم مى كند. (نقشه شماره 7، رقم 18 و نقشه شماره 8)

پنجم - مسجد بني عَنْزَه (مسجد بنوعناز يا مسجد بني عنز)

اين مسجد به تيره «وائل بن قاسط» تعلق داشته و در جنوب شرقى مسجد جامع كوفه واقع بوده است. (7)(نقشه شماره 7، رقم 53)


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 293.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
4- تاريخ الكوفه، ص 68؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
5- فتوح البلدان، ص 283.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
7- فتوح البلدان، ص 283؛ تاريخ الكوفه، ص 78؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.

ص: 146

ششم - مسجد سَكون (مسجد بني سكون)

از اين مسجد در جريان حوادث قيام مختار در كوفه در سال 66ه. ق ياد شده است. (1)اين مسجد به «بنى سكون» از قبيله «كِنْده» تعلق داشته و در سهم اين قبيله، در جنوب مسجد جامع كوفه قرار داشته است. (2)(نقشه شماره7، رقم 10 و نقشه شماره 8)

هفتم - مسجد قُصّاص

از اين مسجد كه بعدها به نام مسجد ابوداود ناميده شد نيز در جريان قيام مختار در سال 66ه. ق ياد شده است. (3)اين مسجد كه متعلق به قبيله «وادعه» بود، در شمال مسجد جامع قرار داشت. (نقشه شماره 7، رقم 35)

هشتم - مسجد عبدالقيس

اين مسجد كه متعلق به «عبدالقيس» از شيعيان حضرت على (عليه السلام) بود، در سهم اين قبيله، در شمال غربى كوفه واقع شده بود. بعضى اين مسجد را همان مسجد سهله مى دانند. (4)(نقشه شماره 7، رقم 30 و نقشه شماره 8)

نهم - مسجد بني سُنْبُس (مسجد عدي بن حاتَم)

يك گزارش تاريخى مسجد بنى سنبس را تنها مسجد متعلق به قبيله «طى» مى داند. (5)با توجه به اينكه مسجد عدى نيز متعلق به اين قبيله بوده است (6)، مى توان اتحاد اين دو نام را نتيجه گرفت. اين مسجد در محله طى


1- تجارب الامم، ج 2، ص 128.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
3- تجارب الامم، ج 2، ص 135؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 357.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 358.
5- فضل الكوفه و مساجدها، ص 63.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 357.

ص: 147

در شرق مسجد جامع و نزديك بازار قرار داشته است. (1)(نقشه شماره 7، رقم50)

دهم - مسجد بني مُقاصف

«بنو مقاصف» تيره اى از قبيله «عبس» بودند و اين مسجد متعلق به بخشى از قبيله عبس ساكن در جنوب غربى كوفه بود، نه آن بخش كه در مركز كوفه سكونت داشتند. (2)(نقشه شماره 7، رقم 20)

يازدهم - مسجد بني بَهْدَلَه

اين مسجد متعلق به تيره «بنى بهدله» از قبيله «كنده» بود و در جنوب مسجد جامع قرار داشت. (3)

دوازدهم - مسجد اَنْصار

از اين مسجد در حوادث مربوط به قيام مسلم بن عقيل بر ضد عبيدالله بن زياد ياد شده است. (4)اين مسجد در محله انصار (اهل مدينه) واقع در جنوب شرقى مسجد جامع و نزديك به آن قرارداشت. (5)

سيزدهم - مسجد اَحْمَس (مسجد مُزَيْنه)

اين مسجد متعلق به «بنى مزينه» از قبيله «بَجيله» بود و در شمال مسجد جامع و نزديك آن قرارداشت. (6)ماسينيون آن را در شرق مسجد جامع ترسيم كرده است. (نقشه شماره 7، رقم 39 و نقشه شماره 8)


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
2- فتوح البلدان، ص 284؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 357 و 360.
3- فتوح البلدان، ص 284.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 296.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 360 و 361.

ص: 148

چهاردهم - مسجد بني اَوْد

اين مسجد متعلق به قبيله «مِذْحَجْ» بود و در جنوب غربى مسجد جامع قرار داشت. (1)(نقشه شماره 7، رقم 11)

پانزدهم - مسجد بني البَدّاء

اين مسجد متعلق به تيره «بنى البداء» از قبيله «كنده» بود و در سهم اين قبيله، واقع در جنوب كوفه بود. (نقشه شماره 7، رقم 9)

شانزدهم - مسجد بني ذُهَل

اين مسجد نيز متعلق به «بنى ذهل» از قبيله «كنده» بود و در جنوب كوفه قرار داشت.

هفدهم - مسجد بني هِلال

اين مسجد متعلق به «بنى عامر» بود و احتمالاً در شرق كوفه و نزديك فرات و صحراى بنى عامر قرار داشت.

هجدهم - مسجد بني الشيطان

اين مسجد متعلق به تيره «بنى الشيطان» از قبيله «تميم» بود و در جنوب غربى شهر كوفه قرار داشت. (نقشه شماره 7، رقم 23)

نوزدهم - مسجد نَخَعْ

اين مسجد متعلق به تيره «نخع» از قبيله «مذحج» بود و در جنوب مسجد جامع قرار داشت. (نقشه شماره 7، رقم 12 و نقشه شماره8)

بيستم - مسجد بني مُرّا

اين مسجد متعلق به قبيله «بكر» بود و در جنوب شرقى كوفه قرار داشت. (2)


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 360 و 361.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 360 و 361. با استفاده از نقشه.

ص: 149

4. قصر دارالاماره

اشاره

قصر كوفه را كه با نام هاى قصر دارالاماره (1)، دارالاماره، قصر سعد (2)، دار سعد (خانه سعد) (3)وقصر طَما (4)نيز معروف است، مى توان از دو منظر تاريخى و نتايج حفارى هاى باستان شناسى بررسى كرد.

الف) دارالاماره از ديدگاه منابع تاريخى

اشاره

مطالعه منابع تاريخى حاكى از آن است كه قصر كوفه در سه مقطع تاريخى، ساخته شده يا مورد بازسازى قرار گرفته است.

اين مقاطع عبارت اند از:

زمان سعد بن ابى وقاص در سال 17ه. ق؛

زمان زياد بن ابيه در سال هاى 50 - 53ه. ق؛

اوايل دوران عباسى در سال 136ه. ق. (5)

از اين سه مقطع آنچه مورد نظر نگارنده است، دو مقطع اول است و مقطع سوم علاوه بر آنكه از زمان مورد بحث ما خارج است، در آن، اساس اصلى قصر زياد حفظ شده و به جز چند مورد تجديد بنا در ساختمان قصر، بيشتر به تزئينات پرداخته شده است. (6)

يك - قصر در زمان سعد

سعد بن ابى وقاص اولين فرماندار كوفه در سال 17ه. ق پس از تعيين نقشه مسجد جامع، در فاصله 108 مترى (دويست ذراعى) جنوب شرقى آن براى خود


1- تاريخ الكوفه، ص 91.
2- فتوح البلدان، ص 277.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
4- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 307.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 153؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 250.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 250.

ص: 150

محلّى را به عنوان خانه، محل كار و نگهدارى اموال بيت المال در نظر گرفت. چنان كه پيش از اين گفته شد، پس از دستبرد به بيت المال، مسجد به سمت جنوب پيشروى كرده و قصر و مسجد به هم متصل شدند. بنابراين در اين هنگام قصر از جانب جنوب غربى به مسجد جامع و از ناحيه جنوب شرقى به بازارها و از سمت شرق به «آرى» و از ناحيه شمال به محلات كوفه و از طرف غرب به رحبه محدود مى شد. (1)

معمار اين خانه، «روزبه» ، پسر «بوذرجمهور» ، يعنى همان معمار مسجد جامع بود كه معمارى ايرانى و از شهر همدان بود. (2)ساختمان قصر از آجر بنا شده و آجر آن از ساختمان هاى بلند حكومتى و شخصى شهر حيره تأمين شده بود. (3)از منابع تاريخى چنين برمى آيد كه اين خانه از سطح عمومى خانه هاى كوفه بسيار فراتر بوده؛ زيرا مردم در همان زمان از آن با عنوان «قصر سعد» ياد مى كردند. (4)در بعضى از نوشته ها اين خانه، خانه اى كنگره دار معرفى شده است. اين قصر درِ چوبى مجللى داشته كه احتمالاً از مدائن به آنجا منتقل كرده بودند. (5)

عمر بن خطاب هنگام شنيدن اوصاف قصر كه در آن زمان نسبتاً مجلل بود، آن را «قصر خَبال» ناميد (6)؛ يعنى قصرى كه به سبب تجملاتى كه در آن به كار رفته بود، يا از روى ديوانگى ساخته شده است و يا انسان را به تباهى و نقصان مى كشاند. خبال در لغت به معناى ديوانگى و تباهى و نقصان است. (7)حضرت على (عليه السلام) نيز هنگام ورود به كوفه در سال 36ه. ق از اين قصر نيز با همين عنوان يادفرمود. (8)


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 120.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 149 و 150.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 149.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 150.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 118.
6- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 151.
7- لسان العرب، ج 4، صص 17 و 18.
8- وقعة صفين، ص 5.

ص: 151

به هر حال، آنچه از منابع تاريخى بر مى آيد اين است كه قصر در زمان سعد، بيش از يك واحد مسكونى - ادارى نبوده است، حال آنكه در زمان زياد به يك مجتمع تبديل شد. (1)

دو - قصر در زمان زياد

مطالبى كه مى توان از منابع تاريخى در باره قصر زياد استفاده كرد، عبارت است از:

1. ديوارهاى قصر بسيار بلند بوده است، چنان كه در جريان حوادث سال 66ه. ق و در بيان قيام مختار عليه عبدالله بن مطيع، فرماندار كوفه از طرف ابن زبير، چنين آمده است كه طرفداران مختار با نردبان هاى طنابى (طِبال) از ديوارهاى قصر بالا رفتند. (2)

2. قصر دست كم سه در داشته است:

الف) درِ اصلى قصر كه در سمت غرب آن در كنار «رحبة على (عليه السلام) » قرار داشته و اين همان درى است كه در زمان مسلم بن عقيل محاصره كنندگان قصر آن را احاطه كرده بودند. (3)

ب) درى كه در شمال قصر قرار داشته و قصر را به مسجد متصل مى كرده كه همان «باب السُدّه» مسجد است. «ابن زياد» از اين در بعد از خاموش شدن شعله قيام مسلم از آن استفاده كرده، وارد مسجد شد. (4)

ج) درى مخفى يا غير معمول كه جز در مواقع خاص و اضطرارى از آن استفاده نمى شد. از اين در با عنوان درى كه كنار «دار الروميين» قرار دارد، نام برده شده است.

گفته شده است هنگامى كه عبيدالله بن زياد در سال 60ه. ق به وسيله مسلم و اطرافيانش در قصر محاصره شد، اشراف كوفه را از اين در بيرون مى فرستاد تا مردم


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 251.
2- الاخبار الطوال، ص 37.
3- الاخبار الطوال، ص 239.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 288.

ص: 152

را از دور مسلم پراكنده كنند. (1)همچنين هنگامى كه عبدالله بن مطيع در سال 66ه. ق به وسيله طرفداران مختار در قصر محاصره شد، از اين در فرار كرد. نيز در تاريخ چنين آمده است كه عبدالله از اين در به خانه ابوموسى اشعرى رفت. (2)با توجه به اينكه خانه ابوموسى در سمت شرق قصر قرار داشته، درمى يابيم كه اين در در سمت شرق قصر قرار داشته است و اين با نقل تاريخى اول نيز سازگار است؛ زيرا طرفداران مسلم در كنار درِ اصلى قصر كه در سمت غرب آن قرار داشت، اجتماع كرده بودند. (3)

3. گنبد بزرگى در بالاى قصر وجود داشته است كه به آن «طَمار» مى گفتند. طمار به معناى مكان مرتفع است. عبيدالله بن زياد دستور داد تا مسلم را در اين مكان گردن زدند. اين گنبد نزديك درِ اصلى و در سمت «رحبة على (عليه السلام) » ، يعنى در سمت غرب قصر قرار داشته است. (4)

ب) دارالاماره از منظر حفارى هاى باستان شناسى

اشاره

اواخر نيمه اول قرن بيستم ميلادى و اوايل نيمه دوم اين قرن، در چند نوبت حفارى هايى در محل قصر صورت گرفت و نتايج جالبى به دست آمد. (5)بعضى بر اين عقيده اند كه مى توان نتايج اين حفارى ها را منطبق بر قصر زياد دانست؛ زيرا پس از زياد، بنى عباس، جز مرمّت و تزيين و تعمير قصر، كارى روى قصر انجام ندادند. (6)(نقشه شماره 15)

به هر حال، نتايج اين حفارى ها را مى توان در موارد زير خلاصه كرد:


1- تجارب الامم، ج 2، ص 48؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 276.
2- تجارب الامم، ج 2، ص 136.
3- الاخبار الطوال، ص 239.
4- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 307؛ حياة الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 378؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 147.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 114. نيز براى اطلاع از تفصيل اين حفارى ها ر. ك: طارق جواد جنابى، دار الامارة فى الكوفه، مجله سومر، «التمرى و النقيب و الصيانة، ج 39، صص 220 - 232.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 250.

ص: 153

يك - موقعيت قصر

قصر در سمت جنوب مسجد جامع با اندكى انحراف به سمت شرق قرار داشته است. (1)(نقشه شماره 9)

دو - شكل هندسى قصر و مساحت آن

شكل هندسى قصر تقريباً به صورت مربع و با اضلاعى به اندازه 24/110 و 36/110 متر بوده است. (2)بنابراين، مساحت آن عبارت است از:

متر مربع 0864/36\ 12166/110 * 24/110، يعنى بيش از 12 كيلومتر مربع.

در بعضى از منابع، شكل قصر به صورت مربع و با اضلاعى به اندازه 179 متر تعيين شده است (3)كه در اين صورت، مساحت قصر عبارت است از:

متر مربع 170\ 28900 * 170يعنى حدود 29 كيلومتر مربع.

و برخى ضلع شمالى وجنوبى ديوار قصر را 20/168 متر و ضلع شرقى - غربى آن را 68/169متر دانسته اند. (4)

به نظر مى رسد با توجه به اينكه قصر دو نوع حصار داخلى و خارجى داشته، بخشى از اين اختلاف ها مربوط به وجود اين دو حصار است؛ يعنى كسى كه طول ضلع قصر را 110 متر دانسته، حصار داخلى را مقياس قرار داده و آن كه آن را 170 متر دانسته، ملاك را حصار خارجى قرار داده است. (5)اگر اين نتيجه گيرى درست باشد، بايد مقدار فاصله بين انتهاى حصار داخلى و انتهاى حصار خارجى حدود شصت متر باشد.


1- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 28.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 142.
3- جغرافية العراق و تاريخه القديم، ص 44؛ تاريخ الكوفه، ص 92.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 280. در موسوعة النجف الأشرف، (ج 1، صص 122 و 177) مقدار هر ضلع 177 متر تعيين شده است.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 138؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 250؛ تاريخ الكوفه، ص 92.

ص: 154

سه - ديوارهاى قصر

چنان كه يادآور شديم، قصر به وسيله دو نوع ديوار داخلى (السور الداخلى) و ديوار خارجى (السور الخارجى) احاطه شده بود. (1)(نقشه هاى شماره 7- 10) ضخامت ديوار داخلى در بعضى از قسمت هاى آن 80/1 متر و در بعضى از قسمت هاى ديگر تا دو متر مى رسيد. (2)ضخامت ديوار خارجى چهار متر و ارتفاع آن هفت متر بود. (3)در بعضى از كتاب ها معدل ضخامت ديوار خارجى 60/3 متر ذكر شده است. (4)ارتفاع ديوار خارجى علاوه بر برج هايش به صورت احتمال حدود بيست متر ذكر شده است. (5)

چهار - برج هاى قصر

روى ديوار داخلى قصر بيست برج ساخته شده بود كه چهار برج در قسمت زواياى چهارگانه و شانزده برج ديگر در اضلاع اين ديوار قرار داشت. شكل برج هاى زوايا، دايره ناقص، يعنى 43 يك دايره بوده است. ضخامت ديوار در اين قسمت ها به 05/6 بوده و همين مقدار، قطر برج را تشكيل مى داده است. برج هاى اضلاع به شكل متناظر واقع شده بود؛ يعنى هر برج در يك ضلع، روبه روى برج ديگر در ضلع مقابل قرار داشت. مساحت بين دو برج 30/18 بوده است. شكل برج هاى اضلاع، نيم دايره و قطر آن سه متر بوده است. ضخامت ديوار قصر در زير اين برج ها كمتر شده و به حدود 5/1 متر مى رسيده است. (6)(تصوير شماره 38)

در ديوار خارجى قصر 23 برج قرار داشته است كه محل بيست برج آن، اين گونه بوده است: دو برج در ضلع شمالى و در محل اتصال قصر با مسجد جامع و در اضلاع


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 138؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 250؛ تاريخ الكوفه، ص 92.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 143.
3- تاريخ الكوفه، 92؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 250.
4- موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 122.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 139.
6- تخطيط مدينة الكوفه، صص 143 و 144.

ص: 155

سه گانه ديگر، هريك شش برج وجود داشته است، اما در زواياى شمال شرقى، جنوب شرقى و جنوب غربى كه به ديوار مسجد جامع متّصل مى شد، برجى وجود نداشته است. اندازه هر يك از اين برج ها حدود 60/3 متر و فاصله بين برج ها از 22 متر تا 60/24 متر در نوسان بوده كه اين فاصله در بيشتر موارد، حدود 24 متر باقى مانده است. (1)

پنج - درهاى ورودى قصر (مداخل)

در هر كدام از اضلاع چهارگانه ديوار داخلى قصر، در يا درهايى وجود داشته است. درِ اصلى قصر در وسط ضلع شمالى (ديوار داخلى) قصر و روبه روى درِ واقع در ديوار خارجى آن قصر قرارداشت. (2)در واقع، درِ ديوار خارجى از دو برج تشكيل شده كه نيم دايره اى از اين بُرج در طرف ضلع جنوبى مسجد جامع و نيمه ديگر روى ديوار خارجى قرار داشته است. (3)احتمالاً در اين قسمت از ديوار خارجى، درِ كوچكى بوده كه قصر را به مسجد جامع متّصل مى كرده است و امير و والى از اين در به مسجد رفت وآمد مى نموده اند و اين همان «باب السُدّه» بوده كه در قسمت هاى قبل عنوان شد. عرض درِ اصلى واقع در ديوار داخلى 70/2 متر بوده است. (4)در ضلع شرقى ديوار داخلى قصر، درى با عرض 13/1 متر وجود داشته و در ضلع غربى آن مدخلى با عرض 75سانتى متر كشف شده است. همچنين در همين ضلع، مدخلى ديگر با عرض 93سانتى متر وجود داشته و در قسمت جنوب غربى قصر نيز مدخلى وجود داشته است. (5)

شش - اطاق ها، ايوان ها، رواق ها، سالن ها و آشپزخانه هاى داخل قصر

در محل اتصال ضلع جنوبى مسجد جامع و انتهاى ضلع شمالى دارالاماره و در حقيقت، بين ديوار خارجى و ديوار داخلى در طرف غرب، سه اتاقك قرار داشت كه


1- تخطيط مدينة الكوفه، صص 138 و 139.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 144.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 139.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 143.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 144.

ص: 156

همگى در سمت قصر واقع شده بود و بزرگ ترين اين اتاقك ها سه روزنه كوچك داشت. در طرف مقابل اين ضلع، يعنى انتهاى ضلع شمالى در طرف شرق، سه اتاقك مستطيل شكل كشف شده كه دو عدد از آنها عمود بر ديوار دارالاماره و ستونى موازى با آن ساخته شده است. در ضلع شرقى تنها يك اتاق كشف شده است و در قسمت ضلع جنوبى، سه اتاقك قرار داشته كه هر سه يك در ورودى داشته است. (1)(نقشه شماره 15)

اما اگر بخواهيم از درِ اصلى دارالاماره واقع در وسط ديوار داخلى در قسمت شمالى (تصوير22) وارد دارالاماره شويم، در همان آستانه در، دو دهليز مشاهده مى كنيم كه از عرض 70/2 مترى در، منشعب شده و هر كدام 55 سانتى متر عرض را به خود اختصاصى مى دهند كه مجموعاً 10/1 متر مى شود و راه مستقيم در ورودى با عرض 60/1 متر باقى مى ماند. در دو طرف اين دهليزها ستونى دايره مانند ( دايره) قرار دارد كه هر چه به سمت درِ اصلى نزديك تر مى شود، ضخامت آن بيشتر مى گردد، به گونه اى كه ضخامت آن در آستانه در به 80/2 متر مى رسد. پس از عبور از اين مدخل به فضايى همانند يك حياط خلوت (مرفق) مى رسيم كه به سمت سالنى مستطيل شكل با طول 25 متر و عرض 17/14 متر و مساحت 25/354 متر مربع منتهى مى شود. البته از درِ غربى قصر كه 93 سانتى متر عرض داشته نيز مى توان به اين سالن رسيد. در قسمت جنوب غربى اين سالن، رواقى با طول 7/14 و عرض 65/4 متر وجود دارد. از درِ 13/1 متر ضلع شرقى قصر مى توان به غرفه اى مستطيل شكل وارد شد. از در 75 سانتى مترى ضلع غربى به رواقى كوچك و اتاقى مستطيل شكل و حمام قصر منتهى مى شويم. اين رواق از قسمت جنوب بر حياط اصلى قصر با طول 10/37 متر و عرض 37 متر و مساحت 7/1372 متر مربع كه تقريباً شكل مربع دارد، مسلط بوده است. در هر چهار ضلعى اين حياط بزرگ، ايوان ها و رواق هايى بوده است كه از جهات مختلف با هم تفاوت هايى داشته اند.


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 140.

ص: 157

ايوان واقع در ضلع شمالى حياط مستطيل شكل بوده و در دو طرف درگاه آن، دو ستون آجرى قرار داشته است. اين ايوان با مربع هاى كوچك گچى زينت شده بود. (1)

در پشت اين دو ستون، ساختمان درونى ايوان مشتمل بر يك مقدمه (قسمت جلويى) ، دو جناح در طرف راست و چب و يك قلب (وسط) و يك مؤخره (قسمت عقبى) مى باشد كه شكل ساختمان هاى مجلّل حيره را تداعى مى كند. در قسمت عقبى (مؤخره) اتاقك هايى وجود دارد كه به نظر مى رسد به عنوان پستو و صندوق خانه براى نگهدارى امانات و اشياى مهم از آنها استفاده مى شده است. همچنين در ديوار شمالى قلب، دو راهرو وجود داشته كه ساكنان قصر را به حياط خلوت ها (مرافق) (2)شمال شرقى قصر مى رسانده است. اين حياط خلوت ها به شكل مستطيل بوده كه در اطراف آن اتاقك هايى موازى يا عمود بر اتاقك هاى ضلع شرقى دارالاماره وجود داشته است. ساختمان ايوان شرقى حياط بزرگ قصر نيز مانند ايوان شمالى بوده است. در درگاه ايوان غربى حياط و در وسط آن نيز دو ستون بزرگ قرار داشته است. در دو طرف اين ايوان، راهروهايى وجود داشته است كه به (مرافق) در قسمت شمال غربى و جنوب منتهى مى شده است.

اما مهم ترين اين ايوان ها، ايوان جنوبى بوده است كه در هر يك از دو طرف آن، سه ستون بزرگ آجرى كه با گچ تزيين شده بود، قرار داشت و روى آنها زينت كارى هايى صورت گرفته بود.


1- نمونه هايى از گچ كارى هاى دارالأماره را مى توانيد در تصويرهاى شماره 24 - 27 ببينيد.
2- در لغت، معانى مختلفى براى مَرافق كه جمع مِرفق است ذكر شده كه آنچه در اينجا مناسب است عبارت است از: الف) محلّ ريختن آب باران و برف در خانه كه شايد حياط خلوت مانند بوده است؛ ب) مستراح خانه؛ ج) محل شست وشو در خانه كه به آن «مُغْتَسَل» مى گفتند؛ د) سرويس دستشويى، شامل مستراح و مُغْتَسَل. (لسان العرب، ج 5، ص 274) شايد معناى چهارم در اينجا بهترين معنا باشد.

ص: 158

در طرف جنوب اين ايوان، راهرويى بزرگ كه در دو طرف آن، دو برج كه با گچ كارى هاى مخصوص تزيين و به صورت نيم دايره ظاهر شده بودند، وجود داشت. اين راهرو به سالن بزرگى منتهى مى شد كه چهار طرف آن نگارين شده و در وسط سقف آن و بر روى آن گنبدى به شكل نيم دايره تعبيه شده بود.

اما در قسمت جنوب شرقى دارالاماره، حياطى با ابعاد پانزده و 5/12 متر و مساحت 5/187 متر مربع قرار داشته كه دور تا دور آن را اتاق هايى كه دو به دو با هم متناظر و در روبه روى هم قرار گرفته بودند، واقع شده بود.

در سمت شمال غربى مرافق، راهرويى طولانى قرار داشت كه به (مرافق) دارالاماره واقع در شمال شرقى قصر منتهى مى شد. در جنوب اين مرافق، دو اتاق وجود داشت كه با دو راهروى كوچك به هم متصل مى شدند.

در غرب اين مرافق، حياطى ديگر به شكل مستطيل با طول 22 متر و عرض 5/14 متر و مساحت 319 مترمربع قرار داشت. در ضلع شرقى آن نيز نردبانى وجود داشت كه از اتاق وسطى آن به عنوان آشپزخانه استفاده مى شد. در اين آشپزخانه، خاكسترهاى فراوان و كوزه هاى سفالين زيادى كشف شده كه احتمالاً به منظور جابه جا كردن آب هاى كثيف از آنها استفاده مى شده است. همچنين ظروف سفالين ديگر و شيشه هاى خرد شده در اين محل به دست آمده است.

در طرف جنوب مركزى ديوار داخلى قصر، مكان بازى با سه مِرْفق وجود داشته است. در جانب شرق اين مكان باز، ايوانى كوچك قرار داشته كه در جلوى آن، دو نيم برج ساخته شده بود. وسط آن، راهرويى قرار داشت كه به اتاقى مستطيل شكل در پشت ايوان منتهى مى شد. در شمال ايوان، راهرويى ديگر قرار داشت كه به مكان باز ديگرى منتهى مى شد و از آنجا به (مرافق) جنوب غربى دارالاماره مى رسيد. در جنوب اين ايوان، مكان باز ديگرى قرار داشت كه در وسط آن، ايوانى ساخته بودند و از آنجا به وسيله راهرويى كه بين دو ستون مستطيل شكل قرار گرفته بود، به درگاه دارالاماره منتهى مى شد.

ص: 159

در سمت جنوب غربى دارالاماره، حياطى مستطيل شكل با ابعاد نوزده و هجده متر و مساحت 342متر مربع قرار گرفته بود كه در شمال آن، گودال آبى مربع شكلى ساخته بودند كه به وسيله راه آبى طولانى كه در موازات ضلع غربى دارالاماره امتداد داشت، به مرافق شمالى و غربى قصر منتهى مى شد. در جنوب اين حياط مستطيل شكل، دو مرفق ديگر قرار داشت كه در مرفق شرقى آن، اتاقكى كوچك و در مرفق غربى آن، ايوانى قرار داشت كه به وسيله راهرويى به آستانه در دارالاماره منتهى مى شد. در ضلع شرقى دارالاماره گودالى كوچك قرار داشت كه به وسيله راه آبى به درگاه درجنوبى دارالاماره منتهى مى شد. (1)

هفت - حمام و مخزن و فاضلاب

حمام قصر در سمت غربى ديوار داخلى قصر و در كنار اتاقى مستطيل شكل قرار داشت. در كنار حمام و در حياطى مربع شكل (2)و با ابعاد 30/25 و 6/24 متر و با مساحت 38/622 متر مربع، محل فاضلاب قصر قرار گرفته بود. در اين محل كه مكانى مستطيل شكل و با ابعاد ده و 82/5 متر و مساحت 2/58 متر مربع بود، آب هاى مصرفى شده، به وسيله ساكنان قصر، سرازير مى شد. (نقشه هاى شماره 16 و 17)

نردبانى با عرض 95 سانتى متر براى رفت و آمد به درون اين محل، اختصاص يافته بود. درون اين محل، با لايه اى ضخيم از گچ پوشيده شده بود تا آب به ديوارهاى قصر سرايت نكند. فاضلاب حمام با لوله هاى سفالين كه قطر تقريبى آنها نصف قدم بود، به اين سرازير مى شد. (3)بعضى از نويسندگان معاصر، شماره هاى 55، 62، 69، 77، 99 و 100 در نقشه دارالاماره را مربوط به حمامى بزرگ در اين محل مى دانند كه در عصر اموى ايجاد شده بود. (4)


1- تخطيط مدينة الكوفه، صص 144 و 148.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 145.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 153.
4- جغرافية العراق و تاريخه القديم، ص 45.

ص: 160

همچنين در اطراف مختلف قصر، آبراه هايى كشف شده كه با گچ و آجر ساخته شده بود. اين احتمال وجود دارد كه اين آبراه ها به چاه هاى آب يا چاه هاى فاضلاب متصل بوده است. همچنين چاه هاى فاضلابى كه به وسيله سنگ گچ ساخته شده بود، كشف شده است. (1)

هشت - طِمار

طمار، ساختمانى گنبدى شكل بود كه روى بام قصر بنا شده بود. در زير اين گنبد، سالن اصلى قصر كه محل جلوس فرماندار و نيز پذيرايى از ميهمانان بوده، قرار داشت. در هر كدام از ديوارهاى اين سالن، راهروهايى براى ورود به حياط خلوت هاى واقع در جنوب شرقى و جنوب غربى وجودداشت. جناب مسلم را بالاى اين گنبد برده و به پايين پرتاب كردند. عبيدالله بن زياد در زير اين گنبد و در اين سالن بزرگ با اسراى كربلا ملاقات كرد و در همين سالن بود كه سر امام حسين (عليه السلام) به زمين گذاشته شد و در همين مكان، سر عبيدالله را براى مختار آوردند، همچنان كه در همين مكان، سر مختار را براى مصعب بن زبير آوردند و بالاخره در اين مكان سر مصعب را براى عبدالملك بن مروان آوردند كه عبدالملك با تذكر وقايع فوق، اين مكان را به فال بد گرفته و دستور تخريب آن را داد. پس آنچه به وسيله عبدالملك ويران شد، اين مكان بود نه همه قصر. (2)

به نظر مى رسد كه اين گنبد در طرف غربى قصر و نزديك درِ اصلى آن و مسلط بر رحبة على (عليه السلام) و ميدان كوفه واقع شده بود؛ زيرا در تاريخ چنين آمده است كه وقتى بدن مسلم را از بالاى طمار به پايين پرتاب نمودند، اين بدن در «رحبة على (عليه السلام) » و ميدان شهرافتاد. (3)


1- براى اطلاع بيشتر، ر. ك: مجله سومر، القديم، «الحمام العراقى الاسلامى فى ضوء التنقيبات الاثريه» ، زينب صادق على سكرى، ج38، صص 141 - 143.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 145.
3- الاخبار الطوال، ص 241.

ص: 161

نه - مصالح ساختماني دارالإماره

مصالح اصلى ساختمان دارالاماره آجر بوده است. بعضى بر اين عقيده اند كه آجر قصر از شهر حيره تأمين شده است (1)، اما برخى ديگر با توجه به تفاوت آجرهاى قصر با آجرهاى حيره و نيز سالم بودن آجرهاى آن، گفته اند كه آجرهاى قصر، مخصوص قصر و در شهر كوفه ساخته شده است. آنها چنين ادعا مى كنند كه با توجه به فاصله دوازده كيلومترى حيره تا كوفه، اگر بنا بود اين آجرها از حيره به كوفه منتقل شود، شكسته و خرد مى شد، در حالى كه چنين حالت هايى در آجرهاى كشف شده ديده نشده است. علاوه بر اين، اگر اين نكته در نظر گرفته شود كه ساخت آجر چندان مشكل نيست و هزينه انتقال بيشتر از هزينه ساخت در مى آيد و نيز با توجه به آنكه عراقى ها از زمان هاى بسيار دور با آجر آشنايى داشته و اقوام مختلف ساكن در عراق مانند سومرى ها، آشورى ها و بابلى ها براى ساختن خانه ها و قصرهاى خود از آجر استفاده مى كردند و حتى لغت «آجر» از لغت «آكِر» سومرى گرفته شده است (2)، حتى مى توان نظر دوم را به صواب نزديك تر دانست.

اما ابعاد آجرهاى به كار رفته در ساختمان قصر از قرار زير است:

1. آجر به كار رفته در كف زمين اتاق هاى واقع بين دو ديوار خارجى و داخلى، آجرى به شكل مكعب مربع و با اندازه هاى 24 * 24 و با ضخامت شش سانتى متر بوده است. (3)

2. آجر به كار رفته در ساختن ديوار خارجى قصر، آجرى از نوع ضخيم و به شكل مكعب مربع و با ابعاد 38 * 38 و ضخامت نُه سانتى متر بوده است. (4)

3. در ساختمان قسمت شمال غربى دارالاماره، آجرى با ابعادى 33 * 33 و ضخامت هفت سانتى متر به كار رفته است. (5)


1- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 28.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 149.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 140.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 142.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 149.

ص: 162

4. آجرهاى به كار رفته در ساختمان بعضى از طاق نماهاى حياطهاى دارالاماره و نيز بعضى از اتاق ها ابعاد مختلفى همانند (20 * 20 و ضخامت 5/3 سانتى متر) ، (21 * 21 و ضخامت چهار سانتى متر) و (5/21 * 5/21 و ضخامت چهار سانتى متر) داشته است. (1)

5. ابعاد آجرهاى به كار رفته در ساختن بعضى از ديوارها و طاق نماها35 * 35 و ضخامت هفت سانتى متر و33 * 33 و ضخامت هفت سانتى متر بوده است. (2)

6. آجرهاى به كار رفته در بعضى از قسمت هاى اوليه دارالاماره ابعاد 37 * 37 و ضخامت نُه سانتى متر داشته است. (3)

پس از آجر، مهم ترين مصالح ساختمانى قصر، گچ بوده است كه به عنوان ملاط و نيز به عنوان سفيدكارى و تزيين قسمت هاى مختلف ساختمان از آن استفاده مى شده است. (4)(تصويرهاى شماره40 - 42)

همچنين -همان گونه كه در توصيف ساختمان مخزن فاضلاب قصر گفته شد- از گچ براى نفوذناپذيرشدن اين مخزن و نيز سرايت نكردن فاضلاب به قسمت هاى ديگر دارالاماره استفاده شده بود. (5)در بعضى از نقاط قصر از ملاط گِل سبز مايل به زرد نيز استفاده شده است. (6)

5. زندان كوفه

در مقاطع مختلف تاريخى در زمان مورد بحث ما از محلى به نام زندان ياد شده است. بلاذرى از زندان كوفه در زمان حكومت مُغَيرة بن شعبه (41 - 51ه. ق) ياد مى كند و ساختمان آن را از نى مى داند. (7)


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 150.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 149.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 149.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 118 و 143 به بعد.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 153.
6- تخطيط مدينة الكوفه، ص 149.
7- فتوح البلدان، ص 449؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 189.

ص: 163

در بحارالانوار چنين آمده است كه پس از دستگيرى ابن ملجم، او را در قصر زندانى كردند. (1)از اين گزارش استفاده مى شود كه از قصر در زمان حضرت على (عليه السلام) به عنوان زندان نيز استفاده مى شده است، به خصوص با توجه به آنكه حضرت على (عليه السلام) خود ساكن در قصر نبوده است.

طبرى در بيان حوادث سال 51ه. ق (حوادث مربوط به حجر بن عدى) به زندان كوفه در زمان «زياد» ، اشاره كرده، اما محل آن را تعيين نمى كند. (2)

لوئى ماسينيون در نقشه شماره 1 خود كه از كوفه ارائه مى دهد، محل زندان را در جنوب غربى كوفه و نزديك «كناسه» تعيين كرده است. (3)(نقشه شماره 8) البته نگارنده به مستند آن دست نيافت. نگارنده احتمال فراوان مى دهد كه با توجه به ساختمان عريض و طويل قصر و نيز حراست هاى فراوانى كه از آن به عمل مى آمده است و به ويژه با عنايت به اتاق هاى متعددى كه در آن وجود داشته، زندان كوفه در زمان زياد و پس از او درون قصر بوده است. مؤيد اين مدعا آن است كه در روايات تاريخى چنين آمده كه عبيدالله بن زياد، هانى بن عروه را درون قصر زندانى كرد. (4)

6. ميدان اصلي شهر

اشاره

هنگام مطالعه بناهاى مركز شهر كوفه به دو واژه مختلف صحن و رحبه برخورد مى نماييم كه دو معناى متفاوت را ارائه مى كند.

صَحْن: در لغت به معناى حياط وسط خانه آمده است. (5)بنابراين، اين معنا را تداعى مى كند كه صحن مركزى از چهار طرف، محصور بوده است.


1- بحارالانوار، ج 42، ص 279.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 196.
3- خطط الكوفه، خريطة رقم 1.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، 274؛ مقتل ابى مخنف، ص 38.
5- لسان العرب، ج 7 ص 292.

ص: 164

رَحبه: در لغت به معناى وسعت آمده و بر حريم ساختمان كه معمولاً مكانى وسيع بوده نيز اطلاق شده است. (1)

الف) مركز شهر (صحن)

با مراجعه به متون تاريخى به اين نتيجه مى رسيم كه صحن كوفه دقيقاً معادل كلمه مركز كوفه مى باشد؛ زيرا در تاريخ چنين آمده است كه پس از تعيين شدن محل مسجد جامع، تيراندازى در وسط مسجد ايستاد و به چهار طرف تير پرتاب كرد و هر چهار طرف محل افتادن تيرها (غَلْوَه) مشخص و علامت گذارى شده و به عنوان صحن كوفه تعيين شد. (2)

در اين گزارش تاريخى، شكل هندسى صحن به صورت مربعى تصوير شده كه هر ضلع آن به اندازه دو پرتاب تير (دو غَلْوَه) تعيين شده است. اگر طبق نقل كتاب هاى لغت هر فرسخ را 25 غلوه بدانيم، هر غلوه معادل 251 فرسخ خواهد بود. (3)و اگر هر فرسخ را 5985 متر به حساب آوريم، هر غلوه 240 متر خواهد بود. بنابراين، هر ضلع مربع صحن 480 متر خواهد شد و مساحت صحن اين چنين محاسبه مى شود:

متر مربع 480\ 230400 * 480 و با توجه به اينكه هر هكتار ده هزار متر مربع است، صحن مساحتى معادل 04/23 هكتار را دربر داشته است. (4)

در اين فضاى وسيع، نهاد و بنيان هايى همچون مسجد جامع، قصر، بازارها، رحبه و آرّى، وجود داشته است 5كه بعضى از اين نهادها و بنيان ها در جاى خود بررسى شد.


1- لسان العرب، ج 5، ص 166.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
3- لسان العرب، ج 10، ص 113.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 108.

ص: 165

پس از علامت گذارى چهار طرف صحن، دور آن را خندقى كشيدند تا قبايل، خانه هاى خود را پشت آن بنا كنند و به مركز شهر تجاوز نكنند. (1)گرچه پس از مدت كوتاهى، عُمر قسمت هاى زيادى از اين مركز را به افراد مختلف براى خانه سازى بخشيد. از اين جاست كه منابع تاريخى با ريشه لغوى كلمه صحن هماهنگ مى شود؛ زيرا دور تا دور اين مركز را بنيان ها و ساختمان هاى مردم كوفه فراگرفته بود.

از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست مى آيد كه صحن را نمى توان به عنوان ميدان اصلى شهر به حساب آورد؛ زيرا ميدان به مكان گسترده باز اطلاق مى شود، در حالى كه در صحن ساختمان هاى فراوانى ساخته شده بود.

ب) رحبه (رحبة عليّ و رحبة الصَيارف)

در اين مبحث مى توان لغت «رَحبه» را معادل ميدان به كار برد. «رحبه» كه بعدها به مناسبت جاى دادن خانه ساده حضرت على (عليه السلام) در خود به نام «رحب على (عليه السلام) » نامگذارى شد، فضاى وسيعى بود كه در سمت جنوب غربى مسجد جامع و غرب قصر دارالاماره قرار داشت و در حقيقت، ديوار جنوبى مسجد و ديوار غربى قصر به آن شكل مى دادند. به عبارت ديگر، اين مكان باز، حريم اين دو بنيان اصلى شهر شمرده مى شد. (2)

به نظر مى رسد كه اجتماعات اصلى مردم شهر در اين مكان انجام مى گرفته است، به خصوص با توجه به اينكه درِ اصلى قصر و گنبد طمار، بر اين ميدان مسلط بوده است.

در بعضى از گزارش هاى تاريخى، سخن از رحبه اى ديگر به نام «رحبة الصيارف» به ميان آمده است كه با دقت در اين گزارش درمى يابيم كه اين


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 122.

ص: 166

مكان، محلى در مركز شهر (صحن) ، اما متفاوت با رحبه على (عليه السلام) بوده است و ظاهراً صيرفى ها (صرّافان) در آن به كار مشغول بوده اند؛ زيرا در اين گزارش چنين آمده كه حضرت على (عليه السلام) ، ميثم تمّار را به اين رحبه آورده و محل به دار آويخته شدنش را به او نشان داده است. (1)با توجه به اينكه محل شهادت ميثم تمّار نزديك خانه عمرو بن حُريث و در جانب شرق مسجد فعلى بوده (2)، درمى يابيم كه اين رحبه در نقطه مقابل رحبه على (عليه السلام) در جانب شرق صحن قرار داشته است.

ج) آريّ

اين كلمه از ريشه فارسى «آريت» گرفته شده كه به معناى طناب بلندى است كه چهارپايان را با آن مى بندند. (3)

در ابتداى بنيان گذارى شهر كوفه، چهل هزار اسب متعلق به بيت المال در اين مكان نگهدارى مى شده است. (4)اما مدتى بعد، عُمر آن را به ابوموسى اشعرى، حُذَيفة بن يمان و گروهى از قبيله «عَبس» بخشيد. (5)طبرى محل اين مكان را در ناحيه سمت چپ قبله قصر (جنوب شرقى قصر) تعيين مى كند. (6)اما بعضى از نويسندگان كوفه پژوه معاصر، اين مكان را به صورت دو نيمه از هم جدا، در جنوب غربى و جنوب شرقى صحن تصوير كرده اند. (7)


1- تاريخ الكوفه، ص 185.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 360 و 361 (نقشه)
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 132، پاورقى.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 155.
5- البلدان، ص 74.
6- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 155.
7- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 134.

ص: 167

٧. معابر (خيابان ها، چهارسوها و كوچه ها)

الف) خيابان ها

اشاره

پيش از توصيف خيابان هاى اصلى كوفه، بايد موقعيت اسكان قبايل و گروه هاى مختلف بررسى شود. گفتنى است پس از مشخص شدن مركز مربع شكل شهر كوفه و تعيين حدود آن به وسيله كندن خندق، قبايل مختلف، دور تا دور اضلاع اين مربع، به ترتيب زير اسكان داده شدند:

1. در ضلع شمالى به ترتيب از شرق به غرب، قبايل سليم، ثقيف، بُجَيله، تَيم اللات و تَغْلِب؛

2. در ضلع جنوبى از شرق به غرب، قبايل و طوايف اَزد، كِنْدَ، تيره نَخْع از مِذْحَج و اَسَد؛

3. در ضلع شرقى از شمال به جنوب، قبايل و طوايف اَسَد، عامر، تَميم و مُحارب، اَنْصار و مُزَينه؛

4. در ضلع غربى از شمال به جنوب، قبايل بَجاله و بَجْلَه، جُدَيله، جُهَينَه و اَخلاط (گرده هاى مختلف از قبايل مختلف) . (1)

5. چنان كه مشاهده مى شود، بعضى از قبايل، مانند اَسَد (نقشه شماره 8) در دو نقطه شهر اسكان داده شدند. قبايل و طوايف ذكر شده دور تا دور مركز را احاطه نموده و قبايل و طوايف ديگر، در پشت سر اين قبايل در قسمت هاى عقبى كوفه مستقر شدند.

البته طى سال ها به دليل مهاجرت افراد و قبايل از نقاط ديگر به كوفه و تنگى جا، تغيير و تبدّل فراوانى در محل اسكان اين قبايل صورت گرفت (2)كه فعلاً منظور نظر نگارنده نيست.


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 145. البته بعضى ديگر از نويسندگان مانند لوئى ماسينيون در خطط الكوفه موقعيت قبايل را ذكر كرده اند كه با آنچه در متن آمده است، تفاوت هايى دارد.
2- البلدان، ص 75.

ص: 168

پس از تعيين محل اسكان قبايل، خيابان هاى پانزده گانه اصلى شهر بر اساس آنچه در ادامه مى آيد، مشخص شد:

* در شمال مركز، پنج خيابان از قرار زير:

1. در سمت شرق قبيله «سليم» ، يك خيابان؛

2. بين قبيله «سليم» و «ثقيف» ، يك خيابان؛

3. بين «هَمْدان» و «بُجَيلَه» ، يك خيابان؛

4. بين «بُجيله» و «تَيم اللات» و «تَغْلب» ، يك خيابان؛

5. در سمت غرب «تَيم اللات» و «تَغْلب» ، يك خيابان.

* در شرق مركز و بين مركز و فرات، سه خيابان در نظر گرفته شد:

1. در سمت جنوبِ «انصار» و «مزينه» ، يك خيابان؛

2. بين «انصار» و «مزينه» و بين «تميم» و «محارب» ، يك خيابان؛

3. بين «تميم» و «محارب» و بين «اسد» و «عامر» ، يك خيابان.

* در سمت جنوب مركز، چهار خيابان تعيين شد:

1. در سمت غرب «اسد» ، يك خيابان؛

2. بين «اسد» و «نَخع» ، يك خيابان؛

3. بين «نخع» و «كنده» ، يك خيابان؛

4. بين «كنده» و «ازد» ، يك خيابان.

* در سمت غرب مركز، سه خيابان ترسيم شد:

1. در سمت شمال «بَجْلَه» و «بجاله» ، يك خيابان؛

2. بين «بَجْلَه» و «بجاله» و بين «جُدَيله» و «اخلاط» (عناصر مختلف از قبايل مختلف) ، يك خيابان؛

3. بين «جُدَيلَه» و «اخلاط» و بين «جُهَينه» و «اخلاط» ، يك خيابان. (1)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 149.

ص: 169

پس از اين خيابان كشى اصلى، خيابان هايى كوچك تر در قبايل و محلات، در موازات يا عمود بر اين خيابان ها ترسيم شد.

اندازه خيابان ها

در گزارش هاى تاريخى، چهار نوع اندازه براى خيابان هاى مختلف شهر كوفه ذكرشده است:

1. خيابان هاى شصت ذراعى. با توجه به اينكه هر ذراع 04/54 سانتى متر است، اندازه اين خيابان ها حدود 42/32 متر مى شود. اين خيابان ها مخصوص قطايع بود و كه ظاهراً منظور از آن، زمين هايى بوده كه در مركز شهر به افراد و قبايل مختلف واگذار شده بود. از اين نوع خيابان ها مى توان با عنوان خيابان هاى درجه اول يادكرد. بعضى از كوفه پژوهان معاصر، طول اين خيابان ها را با محاسبه، حدود 750 متر به دست آورده اند.

2. خيابان هاى چهل ذراعى؛ يعنى 61/21 متر. خيابان هاى اصلى اين شهر، يعنى خيابان هاى پانزده گانه، اين اندازه بوده اند. اين خيابان ها را مى توان خيابان هاى درجه دوم دانست.

3. خيابان هاى سى ذراعى؛ يعنى 21/16 متر. به نظر مى رسد كه اين، اندازه خيابان هايى است كه يا عمود بر خيابان هاى اصلى بوده و يا در امتداد آنها بوده است. از اين خيابان ها مى توان با عنوان درجه سوم ياد كرد.

4. خيابان هاى بيست ذراعى؛ يعنى 8/10 متر. به نظر مى رسد كه اين اندازه متعلق به خيابان هايى بوده كه به موازات خيابان هاى اصلى كشيده شده است. (1)اين خيابان ها را مى توان با عنوان خيابان درجه چهارم دانست.

البته در متون تاريخى از نوعى ديگر از خيابان با عنوان «سكّه» ياد شده كه به نظر مى رسد از آنها براى عبور و مرور از مركز شهر به سوى خارج شهر استفاده


1- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 148 و 149؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 149 و 150.

ص: 170

مى شده است. (1)احتمالاً اين واژه از «سَكّ» به معناى سد و بستن گرفته شده است (2)و دليل نامگذارى اين خيابان ها اين بوده است كه هرگاه دهانه اين سِكَك (جمع سكّه) گرفته مى شد، راه عبور و مرور به مركز شهر بسته مى شد.

در زمان مورد بحث ما، پس از خاموش شدن شعله قيام مسلم و مخفى شدن آن جناب، عبيدالله به منظور جلوگيرى از فرار مسلم، به رييس پليس خود، حُصَين بن نُمير دستور مى دهد كه نيروهايى را بر دهانه هاى سكّه ها بگمارد. (3)

واژه «افواه السكك؛ دهانه هاى سكّه ها» نيز اين معنا را تداعى مى كند كه اين سكه ها به عنوان دهانه هاى ورود و خروج به شهر محسوب مى شدند. در بعضى از منابع، عرض اين سكه ها پنجاه ذراع، يعنى 02/27 متر ذكر شده است. (4)همچنين در باره كيفيت روشنايى سكك در بعضى از كتاب ها چنين آمده است كه بعضى از سكك (يا تمام آنها) در شب به وسيله مشعل هايى روشن نگاه داشته مى شدند. (5)نام بعضى از اين سكّه ها از قرار زير است:

سكّه لحّام جرير

اين سكه از مركز شروع مى شد و در شرق مركز از بازار مى گذشته و پس از قطع راه هاى قبايل ساكن در شرق، به شمال شرقى كوفه، يعنى «سَبَْخه» منتهى و از آنجا از شهر خارج شده است. (6)

سكّه دار الروميين

دار الروميين مكانى در جنوب قصر بوده (نقشه شماره 8) كه در آغاز به عنوان زباله دان از آن بهره بردارى مى شد، اما بعدها يزيد آن را به عَنْبَس بن سعيد بن عاص بخشيد و او


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 295.
2- لسان العرب، ج 6، ص 309.
3- تجارب الامم، ج 2، ص 51.
4- البلدان، ص 75؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 80.
5- تاريخ الكوفه، ص 143؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 80.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 305.

ص: 171

تنها براى حمل خاك ها و زباله هاى آن به خارج شهر 150 هزار درهم هزينه كرد. (1)به نظر مى رسد اين سكه، مركز شهر را از سمت جنوب به خارج شهر متّصل مى كرده است.

سكّه شَبَث

اين سكه از ميان قبيله «تميم» در شرق كوفه مى گذشته است. (2)

سكّه عُمَيْرَه

اين جاده از جنوب كوفه و از ميان قبيله «كِنْده» مى گذشته است. (3)

سكّه بني جذيمه

احتمالاً اين جاده از ميان تيره «بنى جذيمه» ساكن در جنوب غربى كوفه عبور مى كرده است. (4)

سكّه علاء بن مِحْرز

اين جاده از ميان خانه هاى «قريش» عبور مى كرده است. (5)

سكّه الثَوْريين (سكّه الثَوْر)

اين جاده از ميان قبيله «هَمْدان» ساكن در شمال كوفه مى گذشته و كوفه را به خارج شهر متصل مى كرده است. (6)

سكّه الموالي

احتمالاً اين سكّه از ميان محل سكونت موالى در شرق كوفه و نزديك فرات مى گذشته و كوفه را به فرات متصل مى كرده است. (7)


1- تاريخ الكوفه، ص 143؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 83.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 143؛ خطط الكوفه، ص 17؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 83.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 83.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 83.
5- خطط الكوفه، ص 17.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 274.
7- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 76.

ص: 172

سكّه البَريد

اين نامگذارى در زمان عباسيان صورت گرفت؛ زيرا از اين جاده به عنوان جاده پستى كوفه - شام استفاده مى شد. (1)اين جاده به صورت مورّب از قصر شروع مى شده، از مسجدى گذشته و در شمال شرقى كوفه به «سبخه» مى پيوست. (2)ماسينيون اين جاده را بين قصر در مركز و پُل (جسر) و كناسه در جنوب شرقى كوفه دانسته است. (3)

در پايان اين بحث، خاطرنشان مى شود كه زمين همه اين جاده ها، خاكى بود و برخلاف جاده هاى درون شهرى، مانند خيابان هاى شهر «حِمْص» ، سنگ فرش نشده بود. (4)

ب) چهارسوها

اشاره

در منابع عربى به جاى اين واژه از واژه «شهار سوج» استفاده شده است كه همان لغت فارسى «چهار سوى» به معناى چهارراه مى باشد. (5)در كتاب هاى مربوطه از چهار «چهار سو» نام برده شده است:

يك - چهارسوى خُنَيْس

نزديك اين چهارراه، خانه خنيس بن سعد واقع شده بود، از اين رو، اين چهارراه به نام او معروف شد. (6)اين چهار سوى در سهم قبيله «تميم» در شرق كوفه واقع شده بود. (7)

دو - چهارسوى بَجيله

اين چهارراه در محله قبيله «بجليه» و در شمال كوفه قرار داشت. (8)


1- خطط الكوفه، ص 18.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 313.
3- خطط الكوفه، ص 18.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 364.
5- البلدان، ص 74؛ فتوح البلدان، ص 280.
6- موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 426.
7- البلدان، ص 74؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 348.
8- مختصر كتاب البلدان، ص 169؛ فتوح البلدان، ص 280.

ص: 173

سه - چهارسوى هَمْدان

اين چهار سو در ميان قبيله هَمْدان ساكن در شمال كوفه قرار داشت. (1)

چهار - چهارسوى كِنْده

اين چهار سو در ميان قبيله «كنده» ساكن در جنوب كوفه قرار داشت. (2)

ج) كوچه ها

در نقشه كشى اوليه كوفه، مقدار عرض كوچه ها كه در ميان محله هاى مختلف بنا شده بود، هفت ذراع، يعنى 78/3 متر تعيين شده بود. (3)

به علت كثرت كوچه هاى كوفه و كم اهميت بودن آنها در جريانات مختلف، در منابع كمتر از آنها ياد شده است. كوچه هايى كه در منابع از آنها ياد شده است، كوچه عمرو (زقاق عمرو) است كه فرزندان عمرو بن حريث در آن زندگى مى كردند. (4)به نظر مى رسد با توجه به اينكه خانه عمرو بن حريث در مركز شهر و در سمت شرق مسجد جامع واقع بوده است، اين كوچه نيز در همان حدود بوده باشد. (5)

علاوه بر كوچه هاى اصلى از كوچه هاى ديگرى نيز در كوفه ياد شده است، چنان كه در بعضى از كتاب ها چنين آمده كه هنگام خانه سازى در كوفه، بين هر دو خانه، پنج ذراع، يعنى 7/2 متر فاصله مى گذاشتند. (6)در بعضى از كتاب هاى كوفه پژوهى چنين آمده است كه تنها عرض كوچه ها بود كه در طول زمان ثابت ماند وگرنه عرض خيابان ها و معابر اصلى در طول تاريخ به وسيله افراد و قبايل مختلف، اشغال شده و بدين ترتيب، عرض آنها از عرض اوليه كوتاه تر مى شد. (7)


1- مختصر كتاب البلدان، ص 169؛ فتوح البلدان، ص 280.
2- فتوح البلدان، ص 280.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 148.
4- فتوح البلدان، ص 276.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
6- فضل الكوفه، ص 62.
7- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 159.

ص: 174

٨. كاروان سراها و مهمان خانه ها

در ميان متون تاريخى، تنها دو عبارت يافته شد كه بر وجود مهمان خانه هايى در زمان مورد بحث ما دلالت داشت. اين دو عبارت از قرار زير است:

1. عُمر بن خطاب دستور داده بود كه خانه اى در شهر كوفه براى مهمانانى كه به اين شهر وارد مى شوند، ساخته شود. اين خانه در محل خانه عبدالملك بن عُمَير قرار داشت (1)كه بعدها قاضى كوفه شد. (2)ظاهر اين عبارت آن است كه مهمانان، اعم از شخصيت ها و غير شخصيت ها در اين خانه پذيرايى مى شدند.

2. وليد بن عقُبه، حاكم كوفه در زمان عثمان، مهمان خانه اى با عنوان «دار الضيافه» بنا كرد كه در آن از شخصيت هاى بزرگ اسلامى پذيرايى مى نمود. (3)در همين زمان نيز از مكانى به نام «دار الضيفان؛ خانه مهمانان» در نصوص تاريخى ياد شده است. (4)نيز طبرى ضمن بيان حوادث سال 30ه. ق چنين مى گويد:

مكان خانه عقيل و خانه ابن هبار به عنوان مهمان سرا براى قوم «بنى كلب» و بعضى از گروه هاى ديگر انتخاب شد. نيز عبدالله بن مسعود، خانه خود را براى پذيرايى از مهمانان «هُذيل» واگذار كرد تا هرگاه مكان هاى تعبيه شده در اطراف مسجد گنجايش آنها را نداشت به خانه او روند. (5)

از اينجا مى توان استفاده كرد كه براى پذيرايى از مهمانان، خانه ها يا مكان هايى در اطراف مسجد اختصاص يافته بود.

٩. حمام ها

اشاره

از آنجا كه اسلام اهميت فراوانى به نظافت و شست وشو مى دهد و نيز با توجه به آنكه نظافت خاصى با عنوان غسل در مواقع مختلف، واجب يا


1- فتوح البلدان، ص 277.
2- تاريخ الكوفه، ص 235.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 84.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 327.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 326.

ص: 175

مستحب شمرده شده است، يكى از ضرورى ترين بنيان هاى يك شهر نو بنياد اسلامى، مكانى به نام حمام بوده است. در زمان مورد بحث ما «حمام دارى» شغلى اشرافى تلقى مى شد و تنها ثروتمندان از عهده تأسيس و اداره آن بر مى آمدند و درآمد فراوانى را كسب مى كردند. از درآمد حمام هاى كوفه در زمان مورد بحث، مطلبى در تاريخ نيامده است، اما در همين زمان، درآمد بعضى از حمام هاى بصره، حدود هزار درهم در روز گزارش شده است. (1)صاحبان اين حمام ها اصرار فراوانى در مكتوم نگه داشتن مقدار درآمد خود داشتند تا رقيب كمترى پيدا كنند. (2)

بعضى بر اين عقيده اند كه حمام هاى كوفه در زمان حكومت زياد (50-53ه. ق) ساخته شد. (3)البته در روايات شيعه (4)و نيز گزارش هاى تاريخى (5)، نصوصى وجود دارد كه از حمام رفتن حضرت على (عليه السلام) حكايت مى كند و اين بر وجود حمام در كوفه از مدت ها قبل از زمان زياد دلالت دارد. آب حمام هاى كوفه به وسيله نهرهايى كه از رود فرات منشعب شده بود، تأمين مى گشت. (6)

در باره كيفيت ساختمان حمام در زمان مورد بحث مطلبى به دست نيامد. (7)البته بعضى از كتاب ها به توصيف حمام در زمان عباسيان پرداخته اند كه به نظر مى رسد اين حمام بخش هاى مختلفى داشته كه هر بخش گرم تر از بخش پيشين بوده است. صحن حمام به واسطه روشن كردن آتش در زير كف آن، گرم نگاه داشته مى شد.


1- الحياة الاجماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 114.
2- فتوح البلدان، ص 348.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 337.
4- بحارالانوار، ج 42، صص 46 و 197.
5- الاخبار الطوال، ج 2، ص 298.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 337.
7- البته فرضيه هايى از روى حفارى هاى دارالاماره درباره ساختمان حمام اين مكان ارائه شده است، ر. ك: مجله سومر، «الحمام العراقى الاسلامى فى ضوء التنقيبات الاثريه، زينب صادق على سكرى، ج38، صص141 - 143.

ص: 176

آب گرم به وسيله لوله هاى سفالين از مخزن آب گرم به نقاط ديگر انتقال داده مى شد. (1)در روايات شيعه نيز از سه قسمت حمام سخن به ميان آمده و براى ورود به هر قسمت، دعاهايى خاصى وارد شده است. (2)

از بعضى روايات چنين به دست مى آيد كه در قسمت اول حمام، رخت كن قرار داشته است (3)، اما از بعضى ديگر چنين استفاده مى شود كه حمام غير از رخت كن، سه قسمت داشته است. (4)همين طور از بعضى روايات ديگر، چنين استفاده مى شود كه در همان قسمت اول، محل كشيدن نوره قرار داشته و قسمت سوم حمام هم محل حوض حمام (شايد خزينه) بوده است. (5)همچنين از روايات به دست مى آيد كه در زمان مورد بحث، از گل خطمى و سدر به عنوان دو ماده شوينده براى شست وشوى بدن استفاده مى شده است. (6)

حمام هاى كوفه در زمان مورد بحث را مى توان به دو قسم حمام هاى خصوصى و حمام هاى عمومى تقسيم كرد. منظور از حمام هاى خصوصى، حمام هايى بود كه در خانه ها يا عمارات مجلّل بنا شده و استفاده از آن اختصاص به عدّه خاصى داشت. از اين نوع حمام ها مى توان به حمام دارالاماره كه در حفارى هاى باستان شناسى كشف شده است، اشاره كرد كه در بخش هاى قبل بررسى شد. اخيراً نيز حمامى در كنار قبر هانى در شمال شرقى مسجد جامع كشف شده است. (7)با توجه به آنكه نام اين حمام در كتاب هاى تاريخى كه از حمام هاى معروف كوفه ياد كرده اند، نيامده است، مى توان آن را حمامى خصوصى و داخل يكى از خانه هاى اشراف ساكن در آن محل دانست، همچنان كه احتمال دارد متعلق به زمان هاى بعد از زمان مورد بحث ما باشد.


1- فنون الاسلام، ص 38. براى به دست آوردن تصويرى فرضى شبيه حمام هاى كوفه، ر. ك: نقشه شماره25.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 371.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 368.
4- بحارالانوار، ج 76، ص 70.
5- وسائل الشيعه، ج 1، ص 373.
6- وسائل الشيعه، ج 1، صص 383و 385.
7- ارشاد اهل القبلة الى فضل الكوفه، ص 231.

ص: 177

اما حمام هاى عمومى و قابل استفاده براى همگان در زمان مورد بحث ما شش حمام بوده است:

الف) حمام اَعْيَن

اين حمام ميان دو شعبه رود فرات در شرق كوفه قرار داشت. (1)اين حمام قبلاً از آنِ شخصى به نام جابر بوده كه اَعْين برده آزاد شده عمر بن سعد (يا هم پيمان با او \ مولا) از او خريدارى مى كند. (2)عمر بن سعد هنگام خروج از كوفه به سمت كربلا اين حمام را اردوگاه موقت خود قرار داد. (3)

ب) حمام عمر بن سعد

اين حمام نيز در شرق كوفه ميان دو شعبه رود فرات و نزديك حمام اعين (4)و خارج از شهر كوفه واقع شده بود.

ج) حمام مَهْبَذان

ظاهراً اين حمام متعلق به شخصى ايرانى الاصل با نام مهبذان بوده است. اين حمام در شمال شرقى كوفه و در ناحيه سبخه و نزديك فرات قرار داشته است. (5)(نقشه شماره 7، رقم 46)

د/ ه) حمام عمرو بن حريث و حمام قطان (قَطَن) بن عبدالله

اين دو حمام در شمال كوفه قرار داشتند. (6)حمام قطان در كنار جبّانه سبيع واقع شده بود. (7)آب اين دو حمام از نهر «بنو سليم» تأمين مى شد. (8)(نقشه شماره 7، رقم 37و38)


1- مقتل ابى مخنف، ص 92.
2- فتوح البلدان، ص 280.
3- فتوح البلدان، ص 280.
4- تحارب الامم، ج 2، ص 152؛ فتوح البلدان، ص 280؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 337.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 114؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 337 و 366؛ وقعة الطف، ص 91، پاورقى.
6- تجارب الامم، ج 2، ص 152؛ الحياة الاجتماعيه، ص 114.
7- تخطيط مدينة الكوفه، ص 92.
8- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 337.

ص: 178

و) حمام ابن بَرْدَه

اين حمام متعلّق به ابى برده، فرزند ابوموسى اشعرى بود. (1)البته مكان آن دقيقاً مشخص نشده است.

١٠. مكان هاى عمومى

اشاره

هنگام مطالعه جغرافياى كوفه با مكان هايى آشنا مى شويم كه اختصاص به شخص خاصى نداشته و مورد استفاده قبيله خاص يا همه مردم كوفه بوده است. اين مكان ها كه استفاده هاى مختلف نظامى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى از آنها مى شده عبارت اند از: جبّانات و گورستان ها، صحراها، كُناسه، سَبْخه، دارالرزق، جسرالكوفه (پُل كوفه) ، مُسَنّاة (سيل) و عاقول.

الف) جبّانات و گورستان ها

اشاره

جبّانه در لغت به معناى زمين مسطح و صاف و بى درخت و گياه مى باشد كه معادل لفظ صحراست (2)و سپس به معناى گورستان استعمال شده؛ زيرا زمين گورستان ها معمولاً اين مشخصات را دارد.

در شهر كوفه مكان هايى با عنوان جبّانه معرفى شده كه علاوه بر استفاده به عنوان گورستان براى اجتماعات نظامى و سياسى- اجتماعى نيز از آنها استفاده مى شد. (3)بعضى از نويسندگان معاصر، مساحت جبّانه را دست كم يك هكتار تعيين كرده اند كه اين مقدار، جمعيت فراوانى را در خود جاى مى داد. (4)

معمولاً جبّانات كوفه به صورت مكانى باز و بدون ديوار در وسط زمين هاى قبايل قرار گرفته و همچون ميدان، خانه هاى افراد قبايل را به دور


1- الحياة الاجتماعيه، ص 114.
2- لسان العرب، ج 2، ص 172.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 350.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 284.

ص: 179

خود داشت. (1)بنابراين، در حقيقت مى توان جبّانات را ميدان هاى فرعى شهر به شمار آورد.

راه اصلى كه قبيله را به مركز شهر پيوند مى داد از كنار جبّانه مى گذشت و همه كوچه ها و خيابان هاى قبيله به جبّانه ختم مى شد. (2)

استفاده نظامى از جبّانات براى اولين بار در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) رخ داد. هنگامى كه على (عليه السلام) در سال 37ه. ق به مردم دستور داد كه با سلاح هاى خود براى مقابله با خوارج آماده شوند، آنها با سلاح هاى خود داخل مسجد شدند. حضرت على (عليه السلام) فرمود: «كار بدى كرديد كه با سلاح به مسجد آمديد، برويد به سوى جبّانه مراد» و مردم را در آنجا جمع كرد. (3)همچنين به مواردى از استفاده نظامى از جبّانات در جريان قيام مختار، قيام اشراف كوفه و درگيرى بين سپاه مختار و سپاه مصعب گزارش شده است. (4)

جبّانات كوفه در زمان مورد بحث را مى توان به دو قسم جبّانه هاى يمنى ها (قحطانى ها) و جبّانه هاى غير يمنى ها (عدنانى ها) تقسيم كرد:

يك - جبّانه هاى يمنى ها (قحطانى ها)
اشاره

چنين گفته شده است كه جبّانه به شكلى كه در جغرافياى كوفه مشاهده مى شود، دستاورد مستقيم يمنى ها بوده است؛ زيرا پيش از اين دوره، چنين بنيادى در شهرهاى مكّه، مدينه و ديگر شهرهاى حجاز وجود نداشته (5)، ازاين رو بيشتر جبّانات كوفه متعلق به يمنى ها بوده است. اين جبّانات عبارت است از:


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 284.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 284.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 68.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 354.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 341 و 342.

ص: 180

اول - جبّانه سبيع (جبانة الحشاشين)

اين جبّانه متعلق به قبيله هَمْدان بوده و نام خود را از طايفه اى از اين قبيله گرفته است. (1)اين جبّانه در شمال كوفه و در كنار حمام قطان (قطن) بن عبدالله قرار داشته است. (2)(نقشه شماره 7، رقم 34 و نقشه شماره 8)

دوم - جبّانه كِنْده

اين جبّانه متعلق به قبيله كنده بوده و در جنوب كوفه در مركز زمين هاى آنان قرار داشت. قبيله ربيعه نيز از اين جبّانه استفاده مى كرد. (3)(نقشه شماره 7، رقم 8 و نقشه شماره 8)

سوم - جبّانه بِشْر

اين جبّانه به قبيله طى تعلق داشت و نام آن از بِشْر بن ربيع خَثْعمى يكى از رؤساى «خَثْعم» كه در جنگ قادسيه شركت داشته، گرفته شده بود. موقعيت آن در شمال كوفه بود. (4)(نقشه شماره 7، رقم 32 و نقشه شماره 8)

چهارم - جبّانه مراد

اين جبّانه كه در جنوب قرار داشت از آنِ قبيله مذحج بود و به نام يكى از تيره هاى آن قبيله نامگذارى شده بود. (5)(نقشه شماره 7، رقم 12 و نقشه شماره8)

پنجم - جبّانه مِخْنَف (جبّانه اَزْد)

اين جبّانه در خطّه بَجْلَه و بجاله واقع در غرب كوفه، يعنى مكانى كه بيشتر افراد قبيله «ازد» ساكن بودند، قرار داشت. (6)(نقشه شماره 7، رقم 28 و نقشه شماره 8)


1- فتوح البلدان، ص 28؛ تجارب الامم، ج 2، ص 142؛ خطط الكوفه، ص 19؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 342؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 94.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 94.
3- تخطيط مدينة الكوفه، ص 94؛ الحياة الاجماعية، ص 34؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 342.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 342؛ الحياة الاجتماعيه، ص 34.
5- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 342.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 342.

ص: 181

ششم - جبّانه الصائديين

اين جبّانه در جنوب شرقى كوفه واقع شده بود و به طايفه صائديين از قبيله هَمْدان تعلّق داشت. (1)ماسينيون نام ديگر اين جبّانه را جبّانه صيداويين كه تيره اى از قبيله بنى اسد بود، دانسته و آن را از «بنى كِلاب بن قيس» از عدنانى ها به شمار آورده است. (نقشه شماره 7، رقم 52 و نقشه شماره 8)

دو - جبّانه هاى عدنانى ها
اشاره

اين جبّانات شامل جبّانه هاى اهل مدينه و نيز ساير عدنانى ها مى شود.

اول - جبّانه (ثُوَيَّه)

«الجبّانه» بدون اضافه به لغتى به مكانى در غرب كوفه بين راه نجف - كوفه گفته مى شد (2)كه به عنوان آرامگاه اهل مدينه، اعم از انصار و قريش از آن استفاده مى شد. بعضى گفته اند از زمان هلاكت زياد به بعد (سال 53ه. ق) لغت ثُوَيه در مورد اين مكان به كار گرفته شد كه به معناى آرامگاه مى باشد. اما بعضى ديگر بر اين عقيده اند كه اين مكان قبل از اسلام و در زمان نعمان بن منذر، با همين نام به عنوان زندان از آن استفاده مى شد و اولين بار خَبّاب بن اَرَت در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) در سال 37ه. ق وصيت كرد تا او را در اين مكان دفن نمايند. قبل از آن مردمى كه او در ميان آنها زندگى مى كرد (قبيله بنى تميم) مردگان خود را در خانه هاى خود يا كنار آن دفن مى كردند. (3)(نقشه شماره 7، رقم 40 و نقشه شماره8)

در اين مكان، بسيارى از شخصيت هاى سياسى - مذهبى و نيز خواص ياران حضرت (عليه السلام) و همچنين بزرگان ديگر مدفون شده اند كه در اينجا به ذكر نام بعضى از آنها مى پردازيم:

1. سهل بن حُنَيف (م 38ه. ق) از ياران حضرت على (عليه السلام) .

2. جويريّة بن مُسَهَّر عبدى از ياران على (عليه السلام) كه به دستور زياد به شهادت رسيد.


1- البلدان، ص 75؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 342.
2- موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 429.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 348.

ص: 182

3. كميل بن زياد نخعى كه در سال 82ه. ق به دست حجاج شهيد شد.

4. اَحْنَف بن قيس كه در سال 67ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

5. عبدالله بن يقْطر برادر رضاعى امام حسين (عليه السلام) كه به دست ابن زياد به شهادت رسيد.

6. عبيدالله بن ابى رافع، كاتب و منشى حضرت على (عليه السلام) .

7. مغيرة بن شعبه، والى كوفه كه در سال 50ه. ق از دنيا رفت. (1)

8. زياد بن ابيه، والى كوفه كه در سال 53ه. ق از دنيا رفت. (2)

9. ابوموسى اشعرى كه در سال 50ه. ق از دنيا رفت. (3)

از ميان اين قبرها هم اكنون فقط آثارى از قبر كميل باقى مانده است.

دوم - جبّانه عَرْزَم

اين جبّانه در غرب كوفه و در زمين هاى قبيله «عَبْس» قرار داشت و منسوب به شخصى به نام عرزم خزارمى بود كه در آن به كار خشت زنى مشغول بود و خشت هاى او به خشت هاى بد شهرت داشت؛ زيرا در تركيب آن از نى هاى پوسيده زياد استفاده مى كرد، ازاين رو هنگام آتش سوزى، خطرآفرين بود. كاروان اسيران كربلا هنگام خروج از كوفه به سمت شام، از ميان اين جبّانه گذشتند. (4)(نقشه شماره 7، رقم 17 و نقشه شماره 8)

سوم - جبّانه سالم (جبّانه بنى سلول)

اين جبّانه چون با نام صحرا نيز شهرت يافته، در بخش صحراها آن را معرفى كرده ايم. (نقشه شماره 7، رقم 49 ونقشه شماره 8)


1- تاريخ الكوفه، ص 86 به بعد؛ ارشاد اهل القبله، ص 247؛ موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 424 به بعد.
2- الاخبار الطوال، ص 315.
3- معجم البلدان، ج 2، ص 87.
4- مختصر كتاب البلدان، ص 169؛ فتوح البلدان، ص 280؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 94؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 345.

ص: 183

چهارم - جبّانه اتبر

از اين جبّانه نيز در بخش صحراها سخن گفته ايم. (نقشه شماره 7، رقم 15 و نقشه شماره 8)

سه - آرامگاه هاى خارج از جبانات
اشاره

در شهر كوفه آرامگاه هايى وجود داشته كه خارج از جبّانات بوده است. برخى از آنها عبارت اند از:

يك - آرامگاه مسلم بن عقيل٧

قبر مسلم در جهت شرق مسجد جامع كوفه و در جنب ديوار شرقى مسجد قرار دارد كه هم اكنون گنبدى روى آن بنا شده است. (1)(تصويرهاى شماره 27 - 30)

دو - آرامگاه هانى بن عروه

اين آرامگاه در كنار آرامگاه مسلم و در غرب آن قرار دارد و روى آن نيز گنبدى بنا شده است. (2)(تصويرهاى شماره 31 و 32)

سه - آرامگاه مختار بن عبيد ثقفي

اين آرامگاه نيز نزديك آرامگاه مسلم و در سمت شرق مسجد جامع و در جنب ديوار جنوبى (قبلى) آن واقع شده است. (3)

چهار - قبر رُشَيد هَجري

آرامگاه اين يار مخلص حضرت على (عليه السلام) در نُخَيله و نزديك روستاى ذاالكفل واقع شده است. (4)


1- رحلة ابن جبير، ص 188؛ رحلة ابن بطوطه، ص 219؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 116؛ موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 122.
2- تاريخ الكوفه، ص 84؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 116.
3- ارشاد اهل القبلة الى فضل الكوفه، ص 231؛ تاريخ الكوفه، ص 85؛ تخطيط مدينة الكوفه، ج 1، ص122.
4- تاريخ الكوفه، ص 86؛ ارشاد اهل القبلة الى فضل الكوفه، ص 242.

ص: 184

پنج - قبر عبدالله بن عفيف اَزْدي

اين يار فداكار و روشندل حضرت على (عليه السلام) كه در اعتراض به عمل عبيدالله بن زياد در به شهادت رساندن امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد، در سبخه در شمال غربى كوفه نزديك مقام يونس مدفون شده است. (1)

شش - قبر ميثم تمّار

قبر اين يار بزرگوار حضرت على (عليه السلام) كه به دست عبيدالله بن زياد به شهادت رسيد، نزديك خانه امام على (عليه السلام) قرار دارد. (2)

ب) صحراها

اشاره

صحرا در لغت عرب به معناى زمين وسيعى است كه در آن نه روييدنى مانند درخت و گياه باشد و نه كوه. (3)هنگام بررسى جغرافيايى كوفه با نام صحراهايى آشنا مى شويم كه منتسب به اشخاص يا تيره هاى قبايل مى باشد. از اين صحراها گرچه معمولاً به عنوان گورستان استفاده مى شد، اما از آنجا كه در كتاب هاى تاريخى از آنها با عنوان صحرا ياد شده، آن را مستقل از بخش جبّانات ذكر كرده ايم. در اينجا فقط به ذكر صحراهايى مى پردازيم كه در زمان مورد نظر ما با نام صحرا معروف بوده اند.

بعضى از كوفه پژوهان تفاوت صحرا را با جبّانه در اين دانسته اند كه صحرا محل برگزارى جشن ها بوده در حالى كه از جبّانه براى تدفين و آرايش هاى نظامى استفاده مى شده است. (4)


1- تاريخ الكوفه، ص 86.
2- تاريخ الكوفه، ص 86؛ موسوعة النجف الاشرف، ج 1، ص 122.
3- لسان العرب، ج 7، ص 288.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 270.

ص: 185

يك - صحراى اُثَير (بني اُثَير)

گاهى از اين صحرا با عنوان جبّانه ياد مى شود. (1)اين صحرا متعلق به قبيله «اسد» بوده و در جنوب غربى كوفه (2)(در محدوده اين قبيله و در داخل شهر) قرار داشته است. (نقشه شماره 7، رقم 15 و نقشه شماره 8)

دو - صحراى بني عامر

اين صحرا متعلق به «بنى عامر» از قبيله «قيس» و در محدوده سهم آنها واقع در شرق كوفه بوده است. به اين صحرا صحراى بنى جعفر بن كلاب نيز گفته مى شد. (3)(نقشه شماره 7، رقم 47)

سه - صحراى بني يَشْكُر

سه - صحراى بني يَشْكُر (4)

چهار - صحراى بَرْدَخْت

اين صحرا كه به قبيله ضَبّه تعلق داشت و منسوب به على بن خالد شاعر منبّى، عروف به بَرْدَخت بود، در محدوده قبيله «ضَبّه» در جنوب غربى كوفه قرار داشت. (5)(نقشه شماره 7، رقم 19)

پنج - صحراى بني قَرار

اين صحرا نيز كه متعلق به قبيله ضَبّه بود، در جنوب غربى كوفه قرار داشت. (6)


1- معجم البلدان، ج 3، ص 394؛ مراصد الاطلاع، ج 2، ص 833.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 344.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 394؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 352، 360 و 361.
4- معجم البلدان، ج 3، ص 394.
5- فتوح البلدان، ص 283؛ معجم البلدان، ج 3، ص 394؛ كوفه پيداش شهر اسلامى، صص 352 و 360.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 352 و 360.

ص: 186

شش - صحراى شَبَث

اين صحرا منسوب به شَبَث بن رَبْعى يكى از رؤساى قبيله «تميم» بود و در محدوده اين قبيله، واقع در جنوب غربى كوفه قرار داشت. (1)(نقشه شماره 7، رقم 26)

هفت - صحراى سالم

از اين صحرا گاهى با عنوان جبّانه سالم و گاهى با تعبير جبّانه بنى سلول ياد مى شود.

اين جبّانه يا صحرا متعلّق به «بنى سلول» از قبيله «قيس» بود و در سمت مشرق كوفه قرار داشت. (2)(نقشه شماره 7، رقم 49 و نقشه شماره 8)

هشت - صحراى عَبْدالقِيْس

اين صحرا متعلق به قبيله «ربيعه» بود و در شمال غربى كوفه قرار داشت. (3)(نقشه شماره 7، رقم 29)

ج) كُناسَه

كناسه در لغت به معناى زباله مى باشد. (4)دليل نامگذارى اين محل به اين نام اين بود كه در ابتدا به عنوان زباله دانى قبيله بنى اسد از آن استفاده مى شد. (5)اين مكان كه به ناحيه اى وسيع و باز، در ناحيه غرب و شمال غربى و بين مسجد كوفه و مسجد سهله گفته مى شد (6)، در زمان زياد يكى از بازارهاى مهم كوفه بود (7)و به عنوان بارانداز كاروان هاى عربستان و نيز سر آغاز جادّه تجارتى كوفه - حيره - مكه اهميت به سزايى


1- معجم البلدان، ج 3، ص 394؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 352 و 360.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 343 و 360.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 352 و 360.
4- لسان العرب، ج 12، ص 166.
5- خطط الكوفه، ص 31.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 32.
7- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 330.

ص: 187

داشت. (1)همچنين به عنوان بازار اصلى خريد و فروش چهارپايان و به خصوص شتر از آن استفاده مى شد. (2)نيز در اين مكان، غنايم جنگى خريد و فروش مى شد. (3)ماسينيون معتقد است كه در اين محل، خريد و فروش بردگان نيز صورت مى گرفته است. (4)

به طور خلاصه مى توان اين مكان را محل باراندازى و بارگيرى واردات و صادرات كوفه معرفى كرد. (5)بعدها اين مكان در جريان قيام هاى مختار و نيز قيام زيد بن على نقش نظامى داشته است. در اين مكان زيد در سال 122ه. ق به دار آويخته شد. (6)دور نيست كه اين مكان، نقش ميدان اعدام را در آن زمان داشته است. (نقشه هاى شماره 7 و 8)

د) سَبْخَه

سبخه نيز يكى از مكان هاى كوفه بود كه محل تجمع و نيز آرايش ها و عمليات نظامى بود. (7)

اين كلمه در لغت به معناى زمين شوره زار و نيز به معناى جلبك ها و سبزه هاى جمع شده روى سطح آب مى باشد. (8)به نظر مى رسد كه در اينجا معناى دوم مناسب تر است؛ زيرا اين منطقه در منتهى اليه شمال شرقى كوفه و در مجاورت نهر فرات قرار داشته است (9)و طبيعى است آب در آنجا جمع شده و به صورت مرداب در مى آمده، بنابراين، تصور معناى شوره زار در كنار فرات بسيار بعيد است.

در اين ناحيه، بوستان زايده واقع شده بود. اين ناحيه خارج از كوفه و ميدانى بود كه به سوى كوفه آغوش گشوده بود و در محلى كه فرات از همه جا به شهر


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 271.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 331.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 32.
4- خطط الكوفه، ص 31.
5- خطط الكوفه، ص 31. ؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 331.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 332.
7- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 272.
8- لسان العرب، ج 6، ص 148.
9- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 272.

ص: 188

نزديك تر مى شد، قرار داشت. از اين ناحيه در مقاطع مختلف تاريخ كوفه، مانند قيام مختار و نيز درگيرى بين مصعب و مختار، استفاده نظامى مى شد. (1)(نقشه هاى شماره 7 و 8)

ه) دارالرزق

دارالرزق ساختمان وسيعى بود در منتهى اليه شمال شرقى، نزديك رود فرات و بالاتر از پل كوفه كه ابتدا به منظور انبار كردن غنايم جنگى و توزيع آن بنا شده بود، سپس به عنوان محلى براى تقسيم ارزاق مردم كوفه مورد استفاده قرار گرفت. (2)بعضى زمان تأسيس اين ساختمان را در زمان زياد مى دانند. (3)اين بنا و محل آن علاوه بر نقش اقتصادى عظيمى كه ايفا مى كرده، خاطره ها و جريان هاى مختلفى از مقاطع تاريخ كوفه را در خود جاى داده است. (4)

و) جسر كوفه (پُل كوفه)

از بحث هاى قبل چنين به دست آمد كه اين پل كه شايد پل اصلى فرات بوده است، در شمال شرقى كوفه و بين سبخه و دارالرزق قرار داشته است. بعضى منابع، قدمت اين پل را به دوران ساسانى ها مى رسانند و بازسازى آن را به زياد نسبت مى دهند. (5)

اين پل كه در زمان زياد، از قايق هايى كه در كنار هم قرار داشتند و مردم از روى آنها عبور مى كردند، تشكيل شده بود، از اين رو با نام «جسر الزوارق» ؛ «پل قايق ها» از آن ياد مى شود. (6)طبق روايتى كه طبرى نقل مى كند، باب (در) اين پل پيش از دوران حكومت زياد از درون مسجد ديده مى شد. (7)و اين نشانه آن است كه پل


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 272، 273، 290 و 291.
2- خطط الكوفه، ص 22؛ الحياة الاجتماعيه، ص 161؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 308 و 310.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 308.
4- خطط الكوفه، ص 22.
5- فتوح البلدان، ص 285.
6- تاريخ الكوفه، ص 300؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 335.
7- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 151.

ص: 189

در آن زمان در داشته و احتمالاً مأمورانى مراقب آن بوده اند. (1)اين پل محل عبور مردم به سوى سواد و باغستان هاى كوفه، واقع در سمت ديگر فرات و نيز راه ارتباطى كوفه با شهرهاى ايران، مانند تيسفون بود، (2)اين پل در سال هاى حكومت عُمَر بن هُبَيره بر كوفه (103 - 105ه. ق) با مصالحى محكم تجديد بنا شد. (3)(نقشه هاى شماره 7 و 8)

ز) سيل بند كوفه (مُسَنّاة جابر)

مسنّاة جابر به گودال بزرگى در سمت شمال شرقى كوفه و در محلّه مُزَينه گفته مى شد كه بعدها ديوار دروازه كوفه در زمان منصور در آن بنا شد. (4)جابر نام فردى بوده است كه قبل از اسلام در اين ناحيه زندگى مى كرد. (5)بنابراين، اين سيل بند قبل از اسلام در اين ناحيه وجود داشته و احتمالاً به صورت كانالى بوده كه در مواقع طغيان آب فرات، مقدار اضافى آن آب را در خود جاى مى داده است.

ح) عاقول (شاهجان)

عاقول مكانى در شمال كوفه و در سمت رود فرات و خارج از محدوده شهر و چراگاه تابستانى (ييلاق) اسب هاى حكومت بوده است. (6)طبرى لغت فارسى (شاهجان) را نيز در مورد اين مكان به كار برده و آن را به معناى چراگاه ايران ترجمه مى كند و ناظر بر اين مكان را شخصى به نام سلمان بن ربيعه باهلى معرفى مى نمايد. (7)


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 335.
2- خطط الكوفه، ص 6.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 335.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 35؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 360.
5- فتوح البلدان، ص 280.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 132.
7- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 155.

ص: 190

ص: 191

فصل سوم: مردم شناسى و روان شناسى مردم

كوفه

اشاره

ص: 192

ص: 193

١. خلقيات روحى و روانى

اشاره

هر ملت و امتى ممكن است تلفيقى از صفات و خلقيات مثبت و منفى را داشته باشد كه به تناسب زمان و در مقاطع مختلف تاريخ يك يا چند صفت او بروز نموده و صفات ديگر را تحت الشعاع قرار داده و باعث به وجود آمدن حوادثى شود. اين امر سبب خواهد شد كه تاريخ، مردم آن سامان را با آن صفت يا ويژگى ها بشناسد.

مردم شهر كوفه نيز در مقطع تاريخى مورد بحث، هر دو دسته صفات، فضايل و رذايل را داشتند، اما از آنجا كه صفات و خلقيات منفى آنها در برخورد با امامان شيعه همانند امام على (عليه السلام) ، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) و نيز اهل بيت عصمت (عليهم السلام) ، نقش ماندگار زشتى روى اين شهر به جاى گذاشت، لذا بيشتر نويسندگان و تحليل گران تاريخ اسلام، اين صفات را به عنوان ويژگى هاى كوفيان ذكر مى كنند و از صفات مثبت آنان غافل مى مانند. اما در اين ميان بعضى از نويسندگان، از ظلم تاريخى بر كوفه برآشفته و براى رفع ظلم، كتاب هايى در فضيلت كوفه و اهل آن نگاشته و از صفات و ويژگى هاى منفى اين مردم چشم پوشيده اند. (1)

به عقيده نگارنده، شناخت جامع خلقيات اهل كوفه، مبتنى بر آگاهى از صفات منفى و مثبت آنهاست و اين مهم جز با بررسى مقاطع مختلف تاريخى امكان نمى يابد؛ زيرا در برهه اى از تاريخ، صفات نيك آن مردم بروز نموده و در برهه اى


1- مانند كتاب هاى ارشاد اهل القبلة الى فضل الكوفة و فضل الكوفة و مساجدها.

ص: 194

ديگر، صفات زشت آنها تجلى پيدا كرده است. البته از آنجا كه صفات زشت كوفيان آثار دهشت بارى در قرن اول ه. ق پديد آورد، ازاين رو سهم بيشترى از اين تحقيق به بررسى اين صفات، اختصاص يافته است.

الف) ويژگى هاى مثبت كوفيان
يك - شجاعت

مى دانيم كه هسته اوليه جمعيت كوفه را مردمى تشكيل مى دادند كه براى جنگ با امپراطورى پر قدرت ايران از سراسر شبه جزيره عربستان به سمت مرزهاى ايران سرازير شده بودند. (1)اين مردم با سلاح هاى ابتدايى در مقابل سپاه تا دندان مسلح ايران با شجاعت تمام جنگيدند و در معركه هايى، همانند قادسيه، نهاوند، جلولاء و. . . سپاهيان ايرانى را شكست دادند و سرانجام موجبات سقوط اين پادشاهى را فراهم آوردند. حضرت على (عليه السلام) در مسير بصره وقتى سپاهيان كوفه در ذى قار به ايشان پيوستند، به آنها خوش آمد گفته و شجاعت آنان را در شكستن شوكت عجم يادآور شد. (2)

اين عنصر در جنگ هاى سه گانه حضرت على (عليه السلام) ، يعنى جنگ جمل، صفين (تا پيش از جريان بالا بردن قرآن بر سرنيزه توسط سپاهيان معاويه) و نهروان، به يارى آن حضرت (عليه السلام) آمده و باعث پيروزى سپاه ايشان شد. اما پس از واقع شدن اختلاف در ميان آنان در جنگ صفين، اين عنصر كم كم از دست رفت، به گونه اى كه ترس از سپاه شام در دل آنها جاى گرفت، ازاين رو در مقابل غارت هاى شاميان به شهرهاى تحت فرمان حضرت على (عليه السلام) در سال 39ه. ق، عكس العمل مناسبى از خود نشان نداد و همين امر باعث گلايه و شكايت حضرت على (عليه السلام) از آنها شد، به گونه اى كه خطاب به آنان مى فرمود:


1- براى اطّلاع از قبايل مختلف شركت كننده در جنگ قادسيه و تعداد آنها، ر. ك: كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص40 و 41.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 502.

ص: 195

اى اهل كوفه (شما را چه شده است كه) هرگاه حركت لشكرى از سپاه شام را مى شنويد، به خانه هاى خود پناه مى بريد و درِ خانه را به روى خود مى بنديد، چنان كه سوسمار و كفتار به خانه هاى خود مى خزند. (1)

اين عنصر در زمان حكومت عبيدالله بر كوفه، به علت دنياپرستى نيز كارآيى خود را از دست داد و باعث تنها گذاشتن مسلم در مقابل سپاه عبيدالله شد. (2)بعد از جريان كربلا، در قيام هايى همانند قيام توابين و قيام مختار مشاهده مى شود.

دو - ايمان و حميت دينى

ايمان اعراب، نقش عظيمى در پيروزى آنان بر سپاه ايران داشت. همين ايمان و حميت دينى آنان بود كه در سال 30ه. ق باعث عزل فرماندار شراب خوار و فاسق كوفه، يعنى وليد بن عُقْبَه شد، حتى عثمان، خليفه سوم را مجبور كردند تا در مدينه بر او حد شرب خمر جارى كند. (3)اين حميت و تعصب دينى آنان باعث شد تا كوفيان با ديدن خلاف كارى هاى عثمان، به صورت يكى از كارگردانان قيام عليه او در آيند و عاقبت، او را از خلافت عزل كنند. (4)

حضرت على (عليه السلام) پيش از جنگ جمل، علت كمك خواستن خود را از كوفيان، ايمان آنان، يعنى محبت و دوستى آنان با خدا و رسولش عنوان مى كند. (5)همچنين آن حضرت (عليه السلام) پيش از شروع جنگ صفين، كوفيان را براى معاويه اين گونه معرفى مى نمايد: «اهل شام نسبت به دنيا حريص تر از اهل كوفه نسبت به آخرت نيستند» . (6)

اما اين ايمان و حميت دينى با مسلط شدن بنى اميه و تبليغات آنان و نيز قبل از آن به وسيله اجتهادات و سستى هاى آنان در دفاع از حضرت على (عليه السلام) و بالاخره بر


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 103.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 69؛ تجارب الامم، ج 2، ص 50، الاخبار الطوال، ص 239.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 329 به بعد.
4- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 264.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 513.
6- مروج الذهب، ج 3، ص 23.

ص: 196

اثر تمايل آنان به دنيا هر چه كم رنگ تر شد، به گونه اى كه در سال 61ه. ق فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را تنها گذاشته و بلكه با او ستيز كردند. همچنين مى توان ايمان سخت بدون بينش صحيح را در پيدايش گروهى همانند خوارج كه نقش عظيمى در اضمحلال حكومت حق ايفا كردند، مؤثر دانست.

سه - علم

كوفه بر خلاف شام شهرى بود مملو از عالمان به قرآن و حديث؛ زيرا اين شهر نوبنياد به وسيله سپاهى ساخته شده بود كه بسيارى از آنان دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را درك كرده و به وسيله آن حضرت (عليه السلام) با معارف اسلامى آشنا شده بودند. شاهد اين مطلب آن است كه عمر، خليفه دوم هنگامى كه بعضى از انصار عازم به كوفه را مشايعت مى كرد، خطاب به آنان گفت: «شما به سمت گروهى مى رويد كه قرآن در سينه هاى آنان است و صداى قرآن خواندن آنان همانند همهمه زنبوران عسل به گوش مى رسد» . (1)

به هرحال، شهر كوفه در مقايسه با ديگر شهرهاى بزرگ اسلامى، رشد بيشترى يافت، به گونه اى كه تعداد اصحاب شركت كننده در جنگ صفين را 2080 نفر نوشته اند كه نهصد نفر آنان از شركت كنندگان در بيعت شجره و 78 نفر آنان از شركت كنندگان در جنگ بدر بودند. (2)در باره رشد علوم اسلامى تذكر همين نكته كافى است كه بدانيم بيشتر گروه دوازده هزار نفرى خوارج را كه بعد از جنگ صفين از حضرت على (عليه السلام) كنار گزيدند، قراء، يعنى قاريان قرآن تشكيل مى دادند. (3)

به نظر مى رسد مجموع صفات و ويژگى هاى سه گانه اى كه گفته شد باعث ورود رواياتى از زبان ائمه اطهار (عليهم السلام) در مدح كوفه شده است؛ رواياتى كه در آنها از كوفه


1- فضل الكوفه، ص 97.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 347.
3- مروج الذهب، ج 2، ص 405.

ص: 197

با عنوان هايى، همچون «جُمْجُمَة الاسلام» ، «كَنْزُ الايمان» ، شمشير و نيزه خدا كه آن را هرجا بخواهد قرار مى دهد، ياد شده است. (1)

ب) ويژگى ها و صفت هاى منفى كوفيان
اشاره

نويسندگان مختلف، ويژگى هاى منفى فراوانى براى مردمان كوفه در مقطع تاريخى مورد بحث يادآور شده اند كه به ذكر آنها پرداخته مى شود و پيش از آن، دو نكته يادآورى مى شود:

اولاً: اين صفت ها و ويژگى ها به همه اهل كوفه مربوط نيست.

ثانياً: اين صفات در مرحله خاصى بروز داده شده است و چه بسا در مراحل ديگر به ضد اين صفات در ميان كوفيان برخورد نماييم.

به هرحال، اين ويژگى ها عبارت اند از:

يك - دنياطلبى

از همان ابتداى شروع جنگ هاى ايران و مسلمانان، گروه هايى از قبايل مختلف اعراب به طمع گردآورى غنايم به دنبال سپاه راه افتادند. (2)اين عده پس از بنيان شدن شهر كوفه، در آن ساكن شده و بر اخلاقيات ديگر مردمان نيز تأثير گذاشتند. وجود اين خصيصه در كوفيان باعث شده بود تا روحيه «نان به نرخ روز خوردن» را به دست آورند و از هر جريان و حكومتى كه دنياى آنان را تأمين كند، طرف دارى نمايند. حوادث مختلف تاريخى مؤيد اين مدعاست.

در جنگ جمل كه احتمال پيروزى حضرت على (عليه السلام) بر سپاه دشمن كم بود، تعداد كمى به آن حضرت (عليه السلام) پيوستند؛ يعنى دوازده هزار نفر كه شايد حدود ده درصد جمعيت كوفه را تشكيل مى داد. (3)گرچه اين تعداد كم از ميان افراد شجاع و


1- فضل الكوفه، ص 71.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 129.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 513.

ص: 198

با ايمان كوفه بودند و توانستند سرنوشت جنگ را تغيير دهند، اما پس از پيروزى يكى از اعتراضات اصلى برخى از آنها به حضرت على (عليه السلام) در باره تقسيم غنايم بود. (1)

در جنگ صفين كه پايه هاى حكومت حضرت على (عليه السلام) محكم شده و احتمال پيروزى آن حضرت (عليه السلام) فراوان بود، كوفيان رغبت بيشترى به حضور در جنگ نشان دادند، به گونه اى كه تعداد سپاهيان آن حضرت (عليه السلام) را از 65هزار تا 120هزار نوشته اند كه تعداد افراد غير كوفى آن ناچيز بود. (2)

پس از حضرت على (عليه السلام) تعداد فراوانى از كوفيان به سپاه امام حسن (عليه السلام) پيوستند، اما هنگامى كه ضعف سپاه آن حضرت را مشاهده نمودند، دسته دسته خود را بيرون كشيدند. (3)تعداد فراوان بيعت كنندگان با حضرت مسلم را كه بين دوازده تا چهل هزار نوشته اند (4)نيز مى توان طبق همين اصل توجيه كرد؛ زيرا در آن هنگام، از سويى به علت مرگ معاويه و جوانى يزيد حكومت مركزى شام را در ضعف مى ديدند و از سوى ديگر به علت ضعف فرماندار كوفه، يعنى نعمان بن بشير، او را قادر به مقابله با يك قيام جدى نمى ديدند. البته اين به آن معنا نيست كه همه بيعت كنندگان را افرادى دنياطلب بدانيم، بلكه شروع كنندگان به بيعت، افرادى همانند سليمان بن صرد خزاعى بودند كه فردى مخلص و با ايمان و شجاع بود، اما پس از بالا گرفتن كار آنها بسيارى از دنياطلبان به آنها پيوستند. حتى مردم پس از ورود عبيدالله به كوفه هنوز اميد پيروزى داشتند. ازاين رو تعداد زيادى به همراه مسلم در محاصره قصر عبيدالله شركت جستند (5)، اما هنگامى كه احساس خطر نمودند، مسلم و هانى را تنها گذاشته و به خانه هاى خود گريختند. اين احساس خطر هنگامى شدت


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 545.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 59؛ مروج الذهب، ج 2، ص 385.
3- براى اطلاع بيشتر ر. ك: صلح امام حسن (عليه السلام) .
4- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 327.
5- الاخبار الطوال، ص 238.

ص: 199

گرفت كه شايعه حركت سپاه شام از سوى طرف داران سپاه عبيدالله ميان مردم پخش شد كه ترس از سپاه شام، خود يكى از نتايج دنياطلبى كوفيان مى باشد. (1)

امام حسين (عليه السلام) هنگام ورود در سرزمين كربلا اين چنين به دنياطلبى كوفيان تصريح مى نمايد:

مردم بندگان دنيايند و دين مانند امرى ليسيدنى بر زبان آنها افتاده است، تا هنگامى دنبال دين مى روند كه معيشت (و دنياى) آنان برقرار باشد، اما هنگامى كه در امتحان افتند، دين داران اندك خواهند بود. (2)

دو - نظام ناپذيرى

بيشتر ساكنان كوفه را مردمى تشكيل مى دادند كه قبل از شهرنشين شدن، در ميان قبايل خود و در صحراها و بيابان ها ساكن بودند (نقشه هاى 26- 29) و بدويت عربى بر آنها حاكم بود و اين اولين بار بود كه تجربه شهرنشينى را آزمايش مى كردند. (3)يكى از صفت هاى اين صحرانشينان، آزادى بى حدّ و حصرى بود كه در صحرا و بيابان داشتند. اين صفت باعث مى شد تا در مقابل قوانين يك نظام منسجم، تحمل كمترى داشته باشند. بر خلاف مردم شام كه قرن ها از شهرنشينى آنها مى گذشت، ازاين رو در مقابل حكومت، مردمى مطيع و آرام بودند. (4)

اين صفت كوفيان باعث مى شد تا آنان دائماً با اميران و واليان خود نزاع داشته باشند. به سبب همين ويژگى بود كه خليفه دوم، عمر بن خطاب را از دست خود به ستوه آوردند، به طورى كه در مقام گلايه و شكوه از آنان چنين گفت: «چه مصيبتى بالاتر از اينكه با صد هزار جمعيت روبه رو باشى كه نه آنها از اميران خود خشنودند و نه اميران از دست آنان رضايت دارند» . (5)


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 277.
2- موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام) ، ص 373.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 80.
4- تاريخ الدولة الاسلاميه، ص 58.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 243.

ص: 200

در اينجا نمونه هايى چند از برخورد كوفيان را با اميران خود، اعم از اينكه حق با آنان بوده يا نبوده است، يادآور مى شويم:

1. كوفيان به اولين امير خود، سعد بن ابى وقاص با اين بهانه كه او نماز را نيكو نمى خواند (1)و نيز بيت المال را به طور مساوات تقسيم نمى كند و در ميان رعيت به عدالت رفتار نمى نمايد و خود هنگام جنگ در صحنه نبرد حاضر نمى شود، اعتراض كردند و سعد در مقابل، كوفيان را اين چنين نفرين نمود: «خدايا هيچ اميرى را از آنان راضى نگردان و آنان را نيز از اميرانشان خشنود نفرما» . (2)

2. عُمر پس از شكايات مردم، سعد را عزل نمود و عمار ياسر، اين صحابى بزرگوار را جانشين او ساخت، اما مردم از او نيز با اين بهانه كه ضعيف است و سياست نمى داند، شكايت كردند، ازاين رو عمر پس از يك سال و نه ماه او را عزل كرد. (3)

3. بعد از عمار، ابوموسى اشعرى از سوى عُمر جانشين او شد و يك سال بر آنان حكومت راند، اما مردم كوفه پس از يك سال به بهانه اينكه غلام او در محل پل كوفه به خريد و فروش علف مشغول شده، از او نزد عمر شكايت كردند و عمر نيز او را بركنار و به سمت فرماندارى بصره منصوب كرد. (4)

4. كوفيان در حضور والى خود سعيد بن عاص و در مجلس او، رئيس شرطه او را چنان كتك زدند كه از هوش رفت. (5)

5. قبلاً نوشتيم كه به علت شراب خوارگى وليد بن عقبه، والى كوفه در زمان عثمان، به حق به عثمان شكايت كرده و زمينه عزل و حد خوردن او را فراهم كردند. (6)


1- فتوح البلدان، ص 277.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 208 و 209.
3- فتوح البلدان، ص 278.
4- تاريخ الكوفه، ص 262؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 240.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 262.
6- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 329.

ص: 201

با توجه به همين روحيه كوفيان بود كه تنها واليانى توانستند در كوفه دوام بياورند كه يا مانند مغيرة بن شعبه (1)و نعمان بن بشير (2)به گونه اى رفتار نمايند كه كمترين برخورد را با عقايد گروه هاى مختلف كوفه داشته باشند و يا مانند زياد و عبيدالله پسرش با شدت عمل و ديكتاتورى حكمرانى كنند.

سه - اجتهادات نابجا

اين خصيصه را در حقيقت مى توان از نتايج خصيصه قبل دانست، اما به اين دليل آن را جداگانه يادآور شديم كه در اين خصيصه، علم با نظام ناپذيرى مخلوط شده است. كوفيان كه در ميان آنها صحابه و قاريان فراوانى موجود بودند، خود را در بيشتر مسائل حكومتى و جنگى صاحب نظر دانسته و در مقابلِ حكومت بر نظر خود پافشارى مى كردند. نمونه بارز اين اجتهاد نابجا را مى توان در جنگ صفين كه باعث مخالفت با حضرت على (عليه السلام) و سپس تشكيل گروه خوارج شد، مشاهده كرد. (3)همچنين در جريان صلح امام حسن (عليه السلام) اظهارنظر گروه هاى مختلف در مقابل امام (عليه السلام) گزارش شده است. (4)

چهار - تابع احساسات بودن

اين خصيصه را مى توان با مطالعه مقاطع مختلف حيات كوفه مشاهده كرد. بررسى بسيارى از جريان ها نشان مى دهد كه احساسات كوفيان به وسيله سخنرانى سخنرانان يا هر عامل ديگرى تحريك شده و آنها را وادار به انجام كارى كرده، اما پس از فروكش نمودن احساسات، از عزم خود برگشته و از ادامه آن كار منصرف مى شدند. نمونه بارز آن را مى توان در بيعت با مسلم و حمله به قصر و تنها


1- تجارب الامم، ج 2، ص 15.
2- تجارب الامم، ج 2، ص 42.
3- الامامة و السياسه، ج 1، ص 127.
4- ر. ك: صلح امام حسن (عليه السلام) .

ص: 202

گذاشتن او مشاهده كرد. (1)همچنين محاصره قصر عبيدالله به وسيله قبيله مذحج در اعتراض به دست گيرى هانى را مى توان شاهد خوبى بر اين مدعا دانست. (2)و نيز گريه كردن كوفيان بعد از جريان كربلا به وسيله سخنرانى ام كلثوم و امام سجاد (عليه السلام) را مى توان نمونه ديگرى از اين ويژگى آنها به شمار آورد. (3)ابن كوّاء در باره اين صفت كوفيان مى گويد: «آنها در كارها با هم متفق شده و سپس دسته دسته خود را از آن بيرون مى كشند» . (4)

اين خصيصه در ميان كوفيان تا به آن حد رسيده بود كه فرماندهان و حكمرانان لايقى، همچون حضرت على (عليه السلام) و فرزندش امام حسن (عليه السلام) براى تشويق و ترغيب مردم به جنگ، چاره اى جز استفاده از ابزار تحريك كننده احساسات، يعنى سخنرانى و سخنرانان و خطبا نداشتند، همانند آنچه پيش از جنگ جمل انجام شد. (5)طبعاً هرگاه طرف مقابل نيز از ابزار تحريك كننده احساسات استفاده مى كرد، اين فرماندهان دچار مشكل مى شدند، چنان كه اين امر را مى توان در جنگ صفين هنگام برافراشتن قرآن ها بر سرنيزه ها مشاهده كرد. (6)

شايد يكى از علل اصلى اين خصيصه، رسوخ نكردن ايمان در قلب هاى آنان بوده است. به بيان ديگر، از افراد و قبايلى كه با ديدن شوكت اسلام به آن پيوستند و براى دنياى خود به جنگ رفتند، انتظارى جز اين نمى توان داشت.

پنج - غَدَر و فريب كارى

اين خصيصه به قدرى در ميان كوفيان مشهور بود كه عرب، ضرب المثل «اَغْدَرُ مِنَ الكوفى» ؛ «فريب كارتر از كوفى» را از آن ساخت. اين خصيصه را مى توان معلول


1- تاريخ الطبرى، ج 4، صص 275 و 276.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 274.
3- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، صص 316 و 317.
4- سيماى كوفه، ص 42.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 500.
6- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 34.

ص: 203

دنياطلبى و احساساتى بودن آنان دانست. در ميان عبارت هاى تاريخى، عبارت هايى مشاهده مى شود كه وجود اين صفت را در كوفيان يادآور شده است. در اينجا به ذكر چند نمونه از آنها مى پردازيم:

1. حضرت على (عليه السلام) خطاب به كوفيان مى فرمايد: «شما هنگام آرامش مانند شيريد و هنگام جنگ به روباه شبيه مى شويد» . (1)

2. نيز آن حضرت (عليه السلام) در مقام شكايت به خدواند از كوفيان مى فرمايد: «خدايا با هرچه براى آنان خيرخواهى كردم، جواب مرا با فريب دادند و هرگاه آنان را امين شمردم به من خيانت كردند» . (2)

3. همچنين از آن حضرت (عليه السلام) نقل شده است كه در باره كوفيان طى جريانى فرمود: «إنَّهُمْ قَوْمٌ خَدِع » (3)؛ «آنان مردمى فريب كارند» .

4. عبدالله بن عباس طى نصيحت هاى خود به امام حسين (عليه السلام) براى باز داشتن آن حضرت (عليه السلام) از حركت به سمت كوفه مى گويد: «إنَّ أْهلَ الْعَراقِ قَوْمٌ غُدَرٌ فَلا تَقْرِبَنَّهُمْ » (4)؛ «همانا اهل عراق (كوفه و بصره) قومى فريب كارند، پس مبادا كه نزديك آنان شوى» .

5. امام حسين (عليه السلام) در آخرين ساعت هاى حيات خود مى فرمايد: «اللّهُمَّ إنَّ أهْلَ الْعَراقِ غَرُّوني و خَدَعُوني» (5)؛ «خدايا همانا اهل عراق (كوفه) مرا فريب دادند و از راه خدعه و نيرنگ وارد شدند» .

6. جناب مسلم (عليه السلام) در آخرين لحظات حيات خود مى فرمايد: «خدايا تو خود ميان ما و گروهى كه ما را فريب داده و تكذيب نمودند و آن گاه ما را خوار كرده و كشتند، حكم فرما» . (6)


1- جمهرة خطب العرب، ج 1، صص 420 و 425.
2- مختصر كتاب البلدان، ص 171.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 199.
4- جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 43.
5- موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام) ، ص 500.
6- مروج الذهب، ج 3، ص 69.

ص: 204

7. امام سجاد (عليه السلام) در سخنرانى خود خطاب به كوفيان، هنگام ورود اسراى كربلا به كوفه، اين خصيصه آنان را يادآور مى شود. پس از سخنرانى، كوفيان كه احساساتشان به جوش آمده بود، از آن حضرت (عليه السلام) خواستند كه رهبرى آنان را بر عهده گيرد و خود را تسليم دستورات او دانستند، اما امام (عليه السلام) با عبارت : «اَيُّها الغَدَرَةُ المَكَرَة » ؛ «اى فريب كاران مكار» دست رد به سينه آنان زد. (1)

شش - بخل

اين صفت از سوى حُذَيفه به كوفيان نسبت داده شده و گفته است كه آن را از فارسيان گرفته اند. (2)

هفت - خيانت گرى

اين صفت نيز از سوى حذيفه به كوفيان نسبت داده شده و اكتساب آن را از نَبطيان دانسته است. (3)

٢. مناسبات انسانى

اشاره

از آنجا كه مناسبات انسانى شامل رفتارها و برخوردهاى معمولى و روزمره مردم با يكديگر مى شود، در ميان كتاب هاى تاريخى، كمتر از آن ياد شده است. براى اطلاع از گوشه اى از اين مناسبات، ناچار بايد از كتب روايى خود و رواياتى كه در ابواب مختلف معاشرت وارد شده است، استفاده نماييم. اما براى دقيق تر شدن بحث، خود را محدود به استفاده از رواياتى مى نماييم كه از زبان معصومان (عليهم السلام) در مقاطع تاريخى مورد بحث، يعنى از صدر اسلام تا ابتداى نيمه دوم قرن اول هجرى صادر شده است.


1- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 317.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 262.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 262.

ص: 205

الف) سلام كردن

سلام نمودن يكى از آداب اسلامى است كه در قرآن نيز به آن سفارش شده است. (1)در اسلام به قدرى بر اين سنت تأكيد شده كه از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه «هرگاه كسى قبل از سلام نمودن شروع به سخن گفتن كرد، جواب او را ندهيد» . (2)همچنين آن حضرت (صلى الله عليه و آله) بخيل ترين مردم را كسى دانسته است كه به سلام كردن بخل ورزد. (3)

يكى از آداب سلام نمودن، افشاى سلام، يعنى با صداى بلند سلام كردن مى باشد كه از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به آن سفارش شده است. (4)در مورد عبارت سلام، دو عبارت: « اَلسَّلامُ عَلَيكُم » (5)و «حَيّاكَ اللهُ بِالسَّلام » (6)وارد شده است. طبق بعضى روايات، زن بهتر است بگويد: « عَلَيكُمُ السَّلام » . (7)همچنين در مورد برخورد با اهل كتاب از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه «ابتدا به آنها سلام ننماييد و هرگاه آنان به شما سلام كردند، در جواب فقط بگوييد « عَلَيكُم » . (8)در بعضى روايات چنين وارد شده است كه اگر كسى داخل خانه اش شد و كسى در خانه نبود، بهتر است اين چنين بر خود سلام كند: « السَّلامُ عَلَيْنا مِنْ رَبِّنا» . (9)

گرچه سلام نمودن به هر مسلمانى در روايات به آن سفارش شده است (10)، اما در بعضى روايات چنين آمده است كه بهتر است: سواره به پياده (11)، و ايستاده به نشسته سلام كند. (12)


1- ر. ك: نور: 61.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 3.
3- بحارالانوار، ج 76، ص 4.
4- بحارالانوار، ج 76، صص 2 و 4.
5- بحارالانوار، ج 76، صص 6 و 7.
6- بحارالانوار، ج 76، ص 4.
7- بحارالانوار، ج 76، ص 7.
8- بحارالانوار، ج 76، ص 9.
9- بحارالانوار، ج 76، ص 4.
10- بحارالانوار، ج 76، ص 12.
11- بحارالانوار، ج 76، ص 7.
12- بحارالانوار، ج 76، ص 12.

ص: 206

ب) مصافحه

مصافحه و دست يكديگر را گرفتن هنگام ملاقات نيز يكى از سنت هايى است كه در اسلام به آن سفارش شده است. از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه «هنگام ملاقات، با سلام و مصافحه با يكديگر برخورد كنيد» . (1)همچنين از حضرت على (عليه السلام) در روايتى آمده است:

هنگامى كه برادران خود را ملاقات نموديد، با هم مصافحه كنيد و شادى خود را اظهار نماييد و با بشاشت برخورد كنيد و حتى در برخورد با دشمن خود نيز با او مصافحه كنيد، اگر چه او از اين كار خوشش نيايد. (2)

ج) معانقه

معانقه و در آغوش گرفتن مسلمان هنگام ملاقات، از سوى اسلام تأييد شده است و دليل آن را معانقه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با جعفر طيار هنگام رجوع از حبشه دانسته اند. (3)

د) خداحافظى كردن

در رواياتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه هنگام خداحافظى، به وسيله سَلام (لفظ سلام) از هم خداحافظى نماييد. (4)در روايات ديگرى از آن حضرت چنين آمده است كه به وسيله طلب غفران براى يكديگر (استغفار) از هم جدا شويد. (5)

ه) ايستادن براى احترام

در روايات از ايستادن براى احترام نيز ياد شده است. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه آن حضرت خطاب به انصار فرمود: «هرگاه رئيس و سيد شما بر شما وارد شد،


1- بحارالانوار، ج 76، ص 20.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 20.
3- بحارالانوار، ج 76، ص 43.
4- بحارالانوار، ج 76، ص 11.
5- بحارالانوار، ج 76، صص 5 و 28.

ص: 207

بايستيد» . نيز در سيره آن حضرت وارد شده است كه هنگام ورود حضرت فاطمه (عليها السلام) مى ايستاد و نيز هنگام قدوم جعفر از حبشه، و عكرم بن ابى جهل از يمن ايستاد. (1)

و) عطسه نمودن

در روايات سفارش شده است كه عطسه كننده بگويد: « اَلْحَمدُ لله رَبِّ الْعالَمينَ عَلى كُلِّ حال » و آنان كه همراه اويند به او بگويند: « يَرْحَمُكُمُ الله » و او در جواب بگويد: « يَغفِرُ اللهُ لَكُم وَ يَرحَمُكُم » . (2)به اين عمل در اصطلاح روايات، «تسميت عاطس» گفته مى شود و در بعضى روايات يكى از حقوق مؤمنان بر يكديگر شمرده شده است. (3)از حضرت على (عليه السلام) نقل شده است كه تا سه مرتبه در جواب عطسه كننده چنين بگويند و اگر عطسه چهارم را نمود، دليل بر مرض او مى باشد و در جواب او گفته شود: « شَفاكَ الله » . (4)

ز) مناسبات ديگر

در كتاب هاى روايى، احاديث فراوانى در باره مناسبات مختلف در جوامع اسلامى، همانند نيكى به پدر و مادر، رعايت حقوق همسايگان، حسن معاشرت با مسلمانان، عيادت مريضان مسلمان، تشييع جنازه مسلمانان، برقرارى مجالس اطعام و. . . وارد شده است كه به سبب وضوح آنها از ذكر آن روايات خوددارى مى شود. (5)

٣. دسته بندى طبقات مختلف اجتماعى

اشاره

در زمان مورد بحث، دسته بندى هاى مختلفى در ميان جامعه كوفه وجود داشته كه بحث و بررسى در باره همه آنها ضرورت دارد. اين دسته بندى ها عبارت است از:


1- بحارالانوار، ج 76، ص 38.
2- بحارالانوار، ج 76، صص 52 و 54.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 236.
4- بحارالانوار، ج 76، ص 54.
5- براى اطّلاع از تفصيل آن، ر. ك: بحارالانوار، ج 74.

ص: 208

الف) دسته بندى قبيله اى؛ ب) دسته بندى نژادى؛ ج) دسته بندى دينى؛ د) دسته بندى مذهبى - سياسى؛ ه) دسته بندى طبقاتى.

الف) دسته بندى قبيله اى

به طور كلى ساكنان عرب كوفه را دو گروه بزرگ قبايل قحطانى و عدنانى تشكيل مى دادند.

قبايل قحطانى قبايلى بودند كه نَسَب آنان به قحطان، فرزند حضرت اسماعيل (عليه السلام) مى رسيد. جايگاه اصلى اين قبايل در يمن بود و از يمن به كوفه كوچ كرده بودند، از اين رو اصطلاحاً به آنان قبايل يمنى نيز مى گفتند. (نقشه هاى شماره 20 و 21)

قبايل عدنانى به قبايلى گفته مى شد كه نَسَب آنان به عدنان، فرزند ديگر اسماعيل (عليه السلام) مى رسيد. قبايل مكه و اطراف آن، عموماً عدنانى بودند. (نقشه هاى شماره 19 و 20) گاهى از اين قبايل با عنوان قبايل مُضَرى ياد مى شود. (1)قبايل اَوْس و خَزْرَج، هَمْدان، اَزْد، خَثْعَم، بَجيلَه، مِذْحَج، مراد، زُبَيد، نَخَع، كِنْده، كَلب، طَى، جُهَينَه و. . . قحطانى شمرده شده اند. (جدول شماره 1) قبايل رَبيعه، بكر بن وائل، بنى تَميم، بنى رُباب، ثَقيف، اَسَد، كَنانه، قُرَيش، هَوازِن، غَطْفان، بنى ضَبَّ، بنى يرْبُوع، بنى ثَعْلَبَه، بنى جُشَم، خُزاعَه، هُذَيل، تَيم، تَغْلِب، حَنيفَه و. . . عدنانى به حساب آمده اند. (جدول شماره 2)

در بعضى از منابع چنين آمده است كه در اوايل تأسيس كوفه دوازده هزار خانه به قحطانى ها (يمانى ها) و هشت هزار خانه به عدنانى ها اختصاص داشته است. (2)

بعضى نويسندگان از دسته سومى از قبايل با عنوان قبايل تَنُوخيه ياد كرده و آنان را اتحاديه اى از عدنانى ها و قحطانى ها مى دانند. برخى از اين قبايل عبارت اند از:

1. خُزاعه، اَوْس، خَزْرج و غَساسَنَه از قبيله بزرگ اَزْد؛ 2. قُضاعَه؛ 3. عَنْزَه از قبيله ربيعه؛ 4. بَكر بن وائل؛ 5. تَغْلِب؛ 6. رَبيعه؛ 7. غَطْفان؛ 8. اَياد؛ 9. كِنْده؛


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 2، ص 338؛ ، ج 3، ص 323؛ الحياة الاجتماعيه، ص 42؛ استراتيجية الفتوحات الاسلامية، الطريق الى المداين، ص 41.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 492.

ص: 209

10. نَجّدَه؛ 11. بَنُو لِحْيان؛ 12. جُعْفى (زير قبيله اى است از مِذْحَج) ؛ 13. طَى؛ 14. كَلْب؛ 15. تَميم؛ 16. اَسَد؛ 17. كُنانَه؛ 18. ُرباب؛ 19. هُذَيل؛ 20. ضَباب. (1)

نكته مهم و قابل توجه اينكه هنگام مهاجرت اعراب به شهرهاى عراق و شام، تيره هاى مختلف اين قبايل به شهرهاى مختلف مهاجرت نمودند، ازاين رو جنگ هاى اين دوره، همانند جنگ هاى جمل، صفين و نهروان به جاى جنگ قبيله اى، جنگ شهرى بود و در اين جنگ ها ممكن بود، تيره هاى مختلف يك قبيله در مقابل هم قرار گيرند. (2)در مقاطعى از تاريخ، قبايلى همچون اَزْد (3)، هَمْدان (4)، بنى شاكر (5)و ربيعه (6)كه در ركاب حضرت على (عليه السلام) در جنگ هاى مختلف فداكارى فراوانى نمودند، مورد مدح آن حضرت (عليه السلام) قرار گرفتند و قبايل مُضَر و به خصوص بنى تميم مورد مذمت آن حضرت واقع شدند. (7)

ب) دسته بندى نژادى

به طور كلى مى توان جمعيت كوفه را از نظر نژادى به دو بخش عرب و غيرعرب كه عرب ها به آن عجم مى گويند، تقسيم كرد. عرب ها نيز به دو دسته تقسيم مى شدند كه بخش اعظم آنها را اعرابى تشكيل مى دادند كه از شبه جزيره عربستان به قصد شركت در جنگ با ايرانيان به سمت عراق كوچ كرده و سرانجام پس از پايان فتوحات، در كوفه و بصره مسكن گزيدند.

بخش ديگرى از عرب ها را قبايل و تيره هايى، همچون بنى تَغْلِب، اَنْمار، قُضاعه، جُهَينَه، طَى، بنى نَيهان، بنى سُنْبُس، جُدَيلَ، بنى تَميم، بنى بَكر بن وائل، رَبيعه، مِذْحَج،


1- عشاير العراق، ج 1، ص 95 به بعد. براى اطلاع بيشتر از قبايل تنوخيه، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، «تنوخ» ، ج 16، صص 246- 249.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ح 4، ص 347؛ جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 436.
3- جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 436.
4- مروج الذهب، ج 3، ص 93.
5- مقتل ابى مخنف، ص 153.
6- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 23.
7- جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 436.

ص: 210

زُبَيد، اَوْد و. . . تشكيل مى دادند كه قبل از اسلام از شبه جزيره عربستان كوچ كرده و در سرزمين هاى مختلف عراق ساكن شده بودند. (1)اين قبايل كه قبلاً درگيرى هاى مختلف و پراكنده اى با ايرانيان داشتند، با شروع جنگ اعراب و ايران، به يارى مسلمانان عرب شتافته و پس از پيروزى و ساخته شدن دو شهر بصره و كوفه در آنها ساكن شدند. (2)

عجم ها شامل ايرانيان، رومى ها، ترك ها، نبطى ها و سريانى ها مى شدند. بزرگ ترين گروه ايرانيان را يك گروه چهارهزار نفرى با عنوان «حمراء دِيلم» تشكيل مى دادند. حمراء به معناى قرمز رنگ، عنوان عامى بود كه عرب ها براى ايرانيان به كار مى بردند؛ زيرا رنگ پوست آنها را در مقايسه با خود قرمزتر و با آب و رنگ بيشترى حس مى نمودند.

ديلم، نام رهبر اين گروه چهار هزار نفرى بود كه قبل از پايان فتوحات، لشكر خود را به سپاه اسلام تحت رهبرى سعد بن ابى وقاص ملحق كرد و در كنار مسلمانان به جنگ با ايرانيان پرداخت. (3)پس از پايان يافتن فتوحات و مسلمان شدن ايرانيان، گروه هاى ديگرى از ايرانيان در شهر كوفه ساكن شدند كه بعضى از آنان به صورت داوطلب به اين شهر مهاجرت نموده و بعضى از آنها نيز اسيرانى بودند كه در جنگ به اسارت در آمده و به صورت برده به اين شهر آورده شده بودند.

رومى ها معمولاً بردگانى بودند كه در جنگ هاى بين سپاه شام و روميان اسير شده و براى فروش به اين شهر آورده شده بودند.

ترك ها نيز ايرانيانى بودند كه معمولاً در جنگ هاى بين سپاه عراق و ايران اسير شده بودند بعضى منابع از رُشَيد تُركى نام برده كه به عنوان غلام عبيدالله بن زياد خدمت مى كرد و هانى بن عروه به دست او كشته شد. (4)


1- عشاير العراق، ج 1، ص 68 به بعد.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 42.
3- فتوح البلدان، ص 279.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 284.

ص: 211

نبطى ها كه بعضى آنها را نوعى از عرب مى دانند (1)، به كسانى گفته مى شد كه قبل از فتوحات در اطراف و اكناف عراق و در سرزمين هاى جلگه اى به كشاورزى مشغول بودند و پس از تأسيس كوفه به اين شهر آمده و شغل كشاورزى خود را در آن ادامه دادند. (2)

سريانى ها به قومى سامى نژاد گفته مى شد كه با اقوام آرامى خويشاوند بوده و در منطقه بين النهرين (شمال عراق) و شام سكونت داشتند. (3)بخش هايى از اين قوم نيز در ديرهاى اطراف حيره زندگى مى كردند و مذهب مسيحيت را پذيرفته بودند كه بعد از ساخته شدن كوفه به اين شهر كوچ كردند. (4)

عجم ها و به خصوص ايرانيان، ممكن بود كه به شكل گروهى يا شخصى با بعضى از قبايل عرب ساكن كوفه پيمان ببندند و تحت عنوان نام آنها و با بهره بردارى از بعضى از حقوق اجتماعى آنان زندگى كنند. به اين گروه، «مَوالى» گفته مى شد كه بحث بيشتر در باره آن در بخش طبقه بندى اجتماعى خواهدآمد.

ج) دسته بندى دينى

اديان موجود در كوفه را مى توان دين هاى اسلام، مسيحيت، يهوديت و مجوسيت دانست كه به سه دين اخير اصطلاحاً «اهل كتاب» مى گويند.

مسلمانان كه اكثريت قريب به اتفاق جمعيت اين شهر را تشكيل مى دادند، متشكل از اعراب و عجم هايى بودند كه تازه مسلمان شده و بيشتر اين عجم ها را ايرانيان تشكيل مى دادند.

مسيحيان كوفه را مى توان متشكل از سريانى ها، بنى تَغْلب از اعراب، و نصاراى نجران (كه در زمان عُمَر به كوفه كوچ نموده و در محله اى از كوفه ساكن شدند كه


1- لسان العرب، ج 14، ص 22.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 43؛ فرهنگ فارسى معين، ج 6، ص 2104.
3- فرهنگ فارسى معين، ج 5، ص 754.
4- تخطيط مدينة الكوفه، ص 26.

ص: 212

به مناسبت سكونت آنان، نجرانيه ناميده مى شد) دانست. (1)نصاراى كوفه به دو گروه مذهبى نَسْطورى و يعْقوبى تقسيم مى شدند. (2)

يهوديان كوفه عمدتاً گروهى بودند كه در سال 20ه. ق به دستور عُمَر مجبور به كوچ اجبارى از مدينه شده و در كوفه محله اى به نام خود بنا كردند. (3)

مجوسيان كوفه را ايرانيانى تشكيل مى دادند كه به اين شهر مهاجرت كرده و هنوز دين اسلام را نپذيرفته بودند. (4)

د) دسته بندى سياسى - مذهبى مسلمانان

گروه هاى مختلف سياسى- مذهبى مسلمان را كه در زمان مورد بحث در كوفه مطرح بودند، مى توان شامل سه گروه اصلى شيعه علوى، افراد حزب اموى و خوارج دانست.

شيعيان را مى توان به دو بخش بزرگان و شيعيان عادى تقسيم نمود. از بزرگان شيعه مى توان از افرادى، همچون ميثم تمّار، كميل بن زياد، رشيد هجرى، سليمان بن صُرَد خُزاعى، مُسَيب بن نَجْبه فَزارى، مسلم بن عَوْسَجَه اسدى، حبيب بن مظاهر اسدى، ابوثَمامه صايدى و. . . نام برد كه از ياران حضرت على (عليه السلام) در صفين و ديگر جنگ ها بودند. اين افراد عميقاً به خاندان اهل بيت نبوت عشق مى ورزيدند و بعضى از همين افراد بودند كه پس از مرگ معاويه، ابتدا باب نامه نگارى با امام حسين (عليه السلام) را گشودند. (5)

شيعيان عادى كه درصد قابل توجهى از مردم كوفه را تشكيل مى دادند، گرچه به خاندان اهل بيت عصمت علاقه وافرى داشتند، اما رفتار واليانى، همچون زياد و


1- تخطيط مدينة الكوفه، ص 26.
2- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 441 به بعد.
3- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 443.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 326.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 261.

ص: 213

پسرش با آنان و نيز سياست هاى كلى امويان در شيعه زدايى جامعه كوفه، از آنان زهر چشم سختى گرفته بود به گونه اى كه تا احتمال پيروزى نهضتى را نمى دادند، با آن همكارى نمى كردند. اينها همان هايى هستند كه فرزدق آنان را براى امام حسين (عليه السلام) اين چنين توصيف مى نمايد: «قلب هاى آنان با توست و شمشيرهايشان عليه تو كشيده شده است» . (1)

اما افراد حزب اموى را افرادى همانند عمرو بن حجاج زُبَيدى، يزيد بن حَرَث، عمرو بن حُرَيث، عبدالله بن مسلم، عُمارة بن عقبه، عُمَر بن سعد و مسلم بن عمرو باهلى تشكيل مى دادند. (2)اين حزب در زمان نهضت امام حسين (عليه السلام) درصد قابل توجهى از مردم كوفه را به خود اختصاص داده بود؛ زيرا تا آن زمان بيست سال از حكومت اموى ها در كوفه مى گذشت، علاوه بر اين، رؤسا و متنفذان بيشتر قبايل از اين حزب بودند، ازاين رو بسيارى از مردم به سمت آنان گرايش پيدا كرده بودند.

خوارج كوفه گروه متعصب مذهبى بودند كه در پايان جنگ صفين و پس از ماجراى حكميت به وجود آمدند و باعث پديد آمدن حوادث خون بار فراوانى در تاريخ صدر اسلام شدند. اين گروه پس از سركوب شدن در جنگ نهروان به دست حضرت على (عليه السلام) رو به نابودى مى رفتند، اما در دوران حكومت معاويه كه ناراضيان فراوانى فراهم آورده بود، قدرت گرفتند و در سال 43ه. ق در زمان فرماندارى مغير بن شعبه در كوفه، قيامى را به رهبرى مُسْتَوْرد بن عُلْفَه ترتيب دادند كه به شكست انجاميد. (3)

زياد بن ابيه پس از به عهده گرفتن فرماندارى كوفه در سال 50ه. ق نقش عظيمى در سركوب آنان ايفا كرد. (4)اما پنج سال پس از مرگ زياد و در سال 58ه. ق قيام ديگرى از آنان به رهبرى حَيان بن ظَبْيان صورت گرفت كه به وسيله عبيدالله سركوب شد. (5)


1- تجارب الامم، ج 2، ص 57.
2- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 149؛ حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 3، ص 441.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 138.
4- الحياة الاجتماعيه، صص 270 و 272.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، صص 229 و 231.

ص: 214

در اينجا شايد بتوان از گروه چهارمى نيز نام برد كه بيشتر جمعيت كوفه را تشكيل مى دادند، اين گروه همان بى تفاوتان و موج سوارانى بودند كه همتى جز پر كردن شكم خود و رسيدن به شهواتشان نداشتند و در راه رسيدن به ماديات، به دنبال جريانات حاكم قوى راه مى افتادند، چنان كه وقتى احتمال پيروزى لشكر مسلم را فراوان ديدند، به او پيوستند و با ظهور آثار شكست، به سرعت صحنه را ترك كردند. همچنين اينها بودند كه در پى وعده و وعيدهاى ابن زياد، به سپاه كوفه در كربلا پيوستند و با امام حسين (عليه السلام) كه قبلاً به واسطه غلبه جوّ نامه نگارى از او دعوت نموده بودند، جنگ كردند.

ه) دسته بندى طبقاتى

از بعضى از گزارش هاى تاريخى مى توان استفاده كرد كه مردم كوفه در زمان مورد بحث، به دو گروه اجتماعى اشراف و مردم عادى تقسيم مى شدند. يكى از اين عبارت هاى تاريخى از زبان يكى از ياران امام حسين (عليه السلام) نقل شده است كه وقتى در كربلا به امام پيوست و امام احوال كوفيان را از او پرسيد، در جواب عرض كرد: «اما اشراف مردم به وسيله رشوه هاى عظيم، محبت آنان به حكومت خريده شده است و اما ساير مردم دل هايشان با تو و شمشيرهايشان فردا عليه تو كشيده خواهد شد» . (1)

اشراف كوفه را بزرگان قبايل و نيز ثروتمندان كوفه تشكيل مى دادند كه به عنوان مثال مى توان از افرادى، همچون عمرو بن حُرَيث، اشعث بن قيس و شَبَث بن ربعى نام برد. (2)

در بعضى نصوص، از سه خانواده شريف با عنوان «بيوتات شرف» در قبايل مختلف كوفه از قرار زير نام برده شده است:


1- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 370.
2- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 261.

ص: 215

يك - بيت عَبْدالمَدان در بنى حارث؛

دو - بيت زُرارة بن عَدَس در بنى تميم؛

سه - بيت حُذَيفة بن بَدْر در خَراره. (1)

و اما مهم ترين طبقه اجتماعى موجود در كوفه طبقه موالى بودند كه يكى از ضعيف ترين طبقات اجتماعى كوفه به شمار مى رفتند و بعد از آنان طبقه بردگان (عَبيد) قرار داشتند. موالى جمع مَولا و در اصطلاح آن روز كوفه به عجم هايى گفته مى شد كه با قبايل عرب پيمان بسته و جزء آن قبيله شمرده مى شدند.

اين عجم ها، يا ايرانيانى همانند سپاه چهارهزار نفرى حمراء ديلم بودند كه به سپاه اسلام پيوسته و سپس با قبيله بنى تميم پيمان بسته و تحت ولاء آنها در آمدند و موالى آنها ناميده شدند (2)، يا ايرانيان و ديگر مليت هايى بودند كه داوطلبانه به كوفه هجرت كرده و در آن شهر ساكن شده و سپس براى بهره بردارى از حقوق اجتماعى، ولاء قبيله اى از قبايل عرب را پذيرفته بودند و يا بردگانى كه پس از مدتى به وسيله مالك خود آزاد مى شدند و پس از آزادى، ولاء او را قبول مى كردند كه به اين نوع موالى «موالى العتق» مى گفتند. (3)

با بنيان گذارى شهر كوفه، علاوه بر حمراء ديلم جمعيت زيادى از عجم ها كه عمدتاً ايرانى بودند، به شهر كوفه مهاجرت كرده و نظام ولاء با قبايل را پذيرفتند تا جايى كه گفته شده است در زمان حضرت على (عليه السلام) جمعيت آنان حدود جمعيت كوفه را تشكيل مى داد. (4)زمان حكومت معاويه جمعيت آنان حدود بيست هزار نفر شده بود. اين امر، معاويه را به وحشت انداخت، ازاين رو قصد كشتار آنان را نمود، اما سپس از قصد خود بازگشت 5و به زياد بن ابيه حاكم كوفه دستور داد آنان را از


1- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 151، پاورقى.
2- فتوح البلدان، ص 279؛ الحياة الاجتماعيه، ص 75.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 74.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 371.

ص: 216

كوفه كه مركز انقلاب عليه حكومت اموى بود، بيرون نموده و به بصره و شام منتقل كند. (1)

مهم ترين بهره اى كه موالى از پيمان بستن با قبايل اعراب مى بردند، آن بود كه هنگام ارتكاب جنايت و محكوم شدن به ديه، افراد قبيله به يارى او مى شتافتند (2)، همچنان كه در جنگ ها همراه قبيله هم پيمان خود مى جنگيدند. (3)

اما با آنكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرموده بود: «مَولَى القَومِ مِنهُم» ؛ «موالى هر قومى همانند افراد آن قوم هستند» ، عرب ها آنها را از بسيارى از حقوق اجتماعى، محروم مى كردند. (4)

يكى از مهم ترين حقوق اجتماعى كه موالى از آن محروم بودند، مساوات در بيت المال بود، ازاين رو هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) براى اولين بار موالى را با ديگر كوفيان در پرداخت «عطاء» يك سان قرار داد، با اعتراض شديد كوفيان عرب روبه رو شد كه در جواب آنها فرمود: «آيا مرا فرمان مى دهيد كه پيروزى خود را با جور و ظلم به دست آورم» . (5)

يكى ديگر از تبعيضاتى كه نسبت به موالى انجام مى شد، تبعيض در امر ازدواج بود؛ بدين ترتيب كه از آنها زن مى گرفتند، اما به آنها زن عرب نمى دادند.

اين دو تبعيض، در روايتى كه در جوامع روايى شيعه نقل شده است، به وضوح بيان شده است. در اين روايت كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است، آن حضرت مى فرمايد:

در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) موالى نزد آن حضرت (عليه السلام) آمده و عرض كردند: ما از اين عرب ها به تو شكايت مى كنيم؛ زيرا پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) به ما عطايى مساوى عرب مى داد و سلمان، بلال و صهيب را (كه غير عرب بودند) از ميان زنان عرب تزويج نمود، اما اينها با ما چنين نمى كنند.


1- فتوح البلدان، ص 279.
2- تاريخ الادب العربى، ج 2، ص 213.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 74.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 326.
5- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 126.

ص: 217

حضرت على (عليه السلام) نزد اعراب رفت و مشكل موالى را با آنها در ميان گذاشت، اما اعراب فرياد زدند كه ما زير بار چنين كارهايى نمى رويم. آن حضرت در حالى كه غضبناك بود، نزد موالى بازگشت و به آنها فرمود:

اى گروه موالى! اين عرب ها شما را به منزله يهود و نصارا قرار داده اند، از شما زن مى گيرند، اما به شما زن نمى دهند و شما را در گرفتن عطا از بيت المال مساوى خود قرار نمى دهند، پس شما تجارت كنيد كه خدا بركت به شما بدهد؛ زيرا من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مى فرمود: روزى، ده جزء است، نُه جزء آن در تجارت و يك جزء ديگر در كارهاى ديگر است. (1)

اين تبعيض ها در زمان تسلط بنى اميه بر حكومت اسلامى، بسيار بيشتر شد كه در اينجا به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

1. اجازه نمى دادند كه موالى با آنان در يك صف حركت كنند.

2. براى توهين به موالى مى گفتند: نماز را تنها سه چيز (ديدن سه چيز) قطع مى كند كه عبارت اند از: الاغ، سگ و مولا! (2)

3. با كُنيه كه نشانه احترام فرد بود، آنها را صدا نمى زدند.

4. هنگام حضور بر سفره ها، موالى را كنارى قرار مى دادند تا براى حاضران، مولا بودن آنها مشخص شود.

5. به موالى اجازه نماز خواندن بر مردگان را در صورت حضور يك عرب نمى دادند.

6. بعضى مواقع در محاكم قضايى، شهادت و گواهى موالى را معتبر نمى دانستند (3)؛ چنان كه در باره شريح قاضى چنين نقل شده (4)با اينكه گفته شده كه خود وى از موالى بوده است. (5)


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 46.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 341.
3- الحياة الاجتماعيه، صص 77 و 78.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 78.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 91.

ص: 218

7. در جنگ ها به آنها اجازه سوار شدن بر اسب نمى دادند و از آنها به عنوان پياده نظام استفاده مى كردند، ازاين رو، وقتى مختار به موالى اجازه سوار شدن بر اسب را داد، جمع زيادى از موالى را به طرف خود جذب كرد. (1)

8. اجازه به عهده گرفتن امورى، همچون فرماندهى لشكر را به آنها نمى دادند.

9. از آنها با عنوان «عَلوج» ، يعنى خر وحشى فربه ياد مى كردند. (2)

اين تبعيض ها باعث مى شد تا موالى به جريان ها و شورش هاى مخالف حكومت اموى، مانند خوارج و قيام هاى علوى بپيوندند (3)و حتى بعضى از آنها به كينه اى كه از بنى اميه داشتند، از اسلام رويگردان و مرتد مى شدند. (4)

اما از نظر اقتصادى، موالى وقتى خود را از دريافت عطاى مناسب محروم ديدند، تصميم گرفتند به فرمايش حضرت على (عليه السلام) عمل كنند. ابتدا به كارهايى، همچون نظافت جاده ها، كفش دوزى، لباس دوزى، حجامت گرى و. . . پرداختند (5)، اما طولى نكشيد كه به علت مهارت آنان در امر صنعت و تجارت و نيز سرباز زدن عرب از صنعت و حرفه، بيشتر كارهاى صنعتى و تجارتى كوفه به دست آنان افتاد. (6)

اما بردگان و كنيزكان با استفاده از راه هاى مختلفى به كوفه منتقل مى شدند:

1. در جنگ ها اسير مى شدند.

2. به عنوان خراج از سوى خراج گزاران به كوفه كه يكى از مراكز اصلى دنياى اسلام بود، منتقل مى شدند.

3. به عنوان جزيه پرداخت مى شدند.

4. به عنوان سهم خمس حكومت از غنايم، به كوفه آورده مى شدند.


1- الحياة الاجتماعيه، صص 77 و 78.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 2، ص 272.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 83.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 372.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 341.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 81.

ص: 219

5. و بالاخره برده فروشان كه بازار برده را داغ مى ديدند، برده ها را از راه هاى دور براى فروش به كوفه مى آوردند.

اين بردگان در كارهاى دولتى، همچون پاسدارى از شهر و مؤسسه هاى دولتى مانند زندان و بيت المال، حفر كانال ها و جوى هاى آب و قنات ها گمارده مى شدند، بدون آنكه مزدى به آنها پرداخت شود يا اينكه پايين ترين دستمزد به آنها داده مى شد.

برده ها به سبب مهارتشان در حرفه هاى مختلف، به حرفه هايى، همچون پارچه بافى، نجّارى، زيورسازى، آهنگرى، دباغى، سفال گرى، كفش دوزى و خياطى مشغول مى شدند. البته بيشتر درآمد آنها نصيب اربابانشان مى شد. همچنين بعضى از كارهاى پست اجتماعى، مانند حجامت گرى و نظافت جاده ها به آنها واگذار مى شد. علاوه بر اين، بسيارى از آنها در خانه هاى مالكان خود به كارهاى خانه، همچون آشپزى و نانوايى مشغول بودند. كنيزكان براى كارهايى، همچون كارهاى خانه و نيز آوازه خوانى و همچنين استفاده جنسى نگهدارى مى شدند. (1)

به هر حال، نگهدارى برده و كنيز در جامعه آن روز كوفه امرى شايع بود به طورى كه در باره جامعه آن روز كوفه گفته شده است كه بعضى مواقع هنگام خروج يك مرد كوفى از خانه، همراه او 10-20 برده و مولا بودند. (2)


1- الحياة الاجتماعيه، صص 96 و 101.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 75.

ص: 220

ص: 221

فصل چهارم: وضعيت اقتصادى كوفه

اشاره

ص: 222

ص: 223

١. چگونگى داد و ستد و معاملات

الف) نوع پول رايج

اشاره

معاملات مردم كوفه در زمان مورد بحث عمدتاً به صورت پرداخت پول در مقابل جنس صورت مى گرفت و كمتر به صورت پاياپاى يا كالا به كالا انجام مى شد. (1)پول رايج آن زمان، سكه هاى طلا و نقره بود كه اصطلاحاً به آنها دينار و درهم مى گفتند. در اينجا براى روشن شدن بحث، مطالبى براساس محورهاى زير آورده مى شود:

يك - كيفيت سكه زدن

سكه در لغت به قطعه آهنى گفته مى شد كه در آن، كلمات و نقوشى كه بايد روى قطعه هاى طلا و نقره نقش مى بست، به صورت وارونه، حك شده بود. (2)كيفيت سكه زدن از اين قرار بود كه قطعه هاى شمش طلا و نقره را به وزن دينار و درهم تقسيم نموده و آن گاه آن قطعه آهن را روى يكايك آنها قرار داده و با چكش بزرگى بر روى آن مى كوبيدند و بدين وسيله، نقش آن قطعه آهن روى طلا يا نقره حك مى شد، سپس به اثر آن قطعه آهن روى طلا و نقره، سكه گفتند و پس از آن


1- براى اطلاع از بعضى از معاملات پاياپاى در زمان مورد بحث مى توان به رواياتى كه درباره ربا در كتب روايى وارد شده و سند آن به حضرت على (عليه السلام) ختم مى شود، استناد كرد. براى نمونه، ر. ك: وسائل الشيعه، ج 12، ص434 به بعد.
2- لسان العرب، ج 6، ص 310.

ص: 224

سكه به خود پول هاى طلايى و نقره اى كه اصطلاحاً به آنها دينار و درهم گفته مى شد، اطلاق گرديد. (1)بنابراين، روشن مى شود كه سكه زدن در آن زمان، مكانيسم مشكل و دشوارى نداشته است و هر دولت يا حكومتى به راحتى مى توانست سكه ضرب كند.

دو - سكه در صدر اسلام

در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) معاملات مسلمانان با سكه هايى انجام مى گرفت كه از سوى دو امپراطورى بزرگ آن روز جهان، يعنى ايران و روم زده مى شد. هر دو امپراطورى، سكه هاى طلا را با عنوان «دينار» و سكه هاى نقره را با عنوان «درهم» مى ناميدند. مردم عرب سكه هاى ايرانى را سكه هاى «كسرويه» و سكه هاى رومى را سكه هاى «هِرَقْليه» يا «روميه» مى ناميدند. (2)گرچه هر چهار نوع سكه كم و بيش در ميان آنها معمول بود، اما بيشتر معاملات با دينار رومى و درهم ايرانى انجام مى گرفت. (3)(تصوير شماره 44) در زمان ابوبكر نيز وضع به همين منوال بود.

براى اولين بار ضرب سكه در اسلام به خالد بن وليد، فرمانده سپاه فتوحات در ايران نسبت داده شده كه گفته شده است در سال 15ه. ق در طبرستان اقدام به اين كار نمود. (4)(تصوير شماره 44) او اين كار را روى دينارهاى رومى انجام داد؛ بدين ترتيب كه يك طرف دينار را كه روى آن نقوش صليب، تاج و چوگان بود، به حال خود گذاشت و در طرف ديگر، نام خود را با حروف يونانى چنين نگاشت « Xa ved » و سپس سه حرف زير را حك كرد « IY Bou » كه بعضى گفته اند، علامت اختصارى ابوسليمان، كنيه اوست.


1- السكّة، ابن خلدون، مندرج در: النقود العربية و علم النميات، ص 105؛ تاريخ الكوفه، ص 262؛ تاريخ التمدن الاسلامى، صص 120-123.
2- النقود العربيه، بلاذرى، ص 11.
3- تاريخ الكوفه، ص 257.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 135.

ص: 225

پس از وى ضرب سكه به خليفه عُمر نسبت داده شده است كه در سال 18ه. ق روى درهم هاى فارسى اين كار را انجام داده (1)؛ بدين ترتيب كه نقوش درهم را كه سر تاج دار پادشاه ايران بود، به حال خود گذاشت و در بعضى از سكه ها عبارت «الحمد لله» و در بعضى ديگر، عبارت «محمد رسول الله» و در برخى عبارت «لااله الاَّالله» را اضافه كرد. (2)پس از وى عثمان نيز از او تقليد نمود و عبارت «الله اكبر» را روى بعضى درهم ها حك كرد. (3)در باره حضرت على (عليه السلام) نيز گفته شده است كه آن جناب سكه هايى نقره اى در سال 37ه. ق در بصره زد كه روى آنها عبارت «ولى الله» به خط كوفى حك شده بود. همچنين ضرب هايى در سال 40ه. ق (660 م) به آن حضرت (عليه السلام) نسبت داده شده است. (4)

پس از آن و در زمان حكومت زياد بر كوفه و بصره و به پيشنهاد او، معاويه سكه هاى نقره با وزنى كمتر از وزن معمول زد و نيز دينارهايى ضرب نمود كه روى آنها قيافه او در حالى كه شمشيرى به ميان بسته بود، حك شده بود. (5)(تصوير شماره 44)

به نظر مى رسد كه همه اين سكه ها غير مدور و بلكه چهارگوش بوده؛ زيرا گفته شده است كه براى اولين بار در اسلام سكه هاى دايره اى شكل در زمان عبدالله بن زبير (63 - 69ه. ق) زده شد. (6)وى روى يك طرف سكه «محمد رسول الله» و در طرف ديگر سكه «امرالله بالوفاء و العدل» را حك كرد.

نكته مهم و قابل توجه اينكه در تمام اين زمان ها با سكه هاى طلا و نقره با عنوان وزنشان معامله مى شد و نقش سكه تأثير چندانى در قيمت آن نداشت. (7)


1- لمحة فى تاريخ الفقود، مندرج در النقود العربية و علم النميات، ص 91؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج1، ص135.
2- شذور العقود فى ذكر النقود القديمة الاسلاميه، ص 5.
3- شذور العقود فى ذكر النقود القديمة الاسلاميه، ص 5.
4- شذور العقود فى ذكر النقود القديمة الاسلاميه، ص 5؛ تاريخ الكوفه، ص 257.
5- شذور العقود، صص 5و 6.
6- شذور العقود، ص 6.
7- النقود العربيه و علم النميات، ص 10.

ص: 226

اما اينكه مشهور است كه اولين سكه هاى اسلامى در سال 76ه. ق به وسيله عبدالملك بن مروان زده شد (1)، (تصوير شماره 44) بدين علت است كه:

اولاً: عبدالملك رسماً سكه هاى طلا و نقره ضرب كرد و در سرتاسر مملكت اسلامى اعلان نمود كه معاملات بايد فقط و فقط به وسيله سكه هاى اسلامى صورت گيرد و معامله با سكه هاى ديگر ممنوع است.

ثانياً: عبدالملك سكه هاى اسلامى را كاملاً مستقل نمود و چيزى از نقوش كسروى و رومى روى سكه ها باقى نگذاشت؛ به عبارت ديگر، او سكه را از شمش زد، نه اينكه روى سكه هاى رايج، نقشى اضافى بزند.

در اين زمان مردم طلاها و نقرهاى خود را به «دارالضرب» مى بردند و در آنجا در مقابل پرداخت از وزن طلا يا نقره مسكوكات طلا و نقره تحويل مى گرفتند. بنابراين، در اين زمان نقش سكه ارزشى معادل سكّه پيدا كرد. (2)به اجرت ضرب، «ثَمَن الخطَب» مى گفتند. اين درآمد نصيب حكومت مى شد. (3)

سه - انواع سكه ها و وزن آنها
اشاره

از بحث هاى گذشته روشن شد كه در مقطع مورد بحث ما كه عمدتاً تا سال 61ه. ق را شامل مى شود غير از دينارهاى معاويه كه فراگير نبوده، در دينار تغييرى ايجاد نشده بود. دينار در اين زمان كه شامل يك مثقال طلا بود، به گفته بيشتر نويسندگان، وزنى معادل 2/4 گرم داشت. (4)البته رقم دقيق تر آن را بعضى 65/4گرم (5)و بعضى 25/4 گرم (6)ذكر كرده اند.


1- شذور العقود، ص 6.
2- شذور العقود، صص 6 - 8؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 136.
3- تاريخ الكوفه، ص 264.
4- الخراج فى العراق فى العهود الاسلامية الاولى، ص 154؛ استراتيجية الفتوحات الاسلامية الطريق الى المداين، ص146؛ الدينار الاسلامى فى المتحف العراقى، ص 12.
5- الدينار الاسلامى فى المتحف العراقى، ص 12.
6- استراتيجية الفتوحات الاسلامية، ص 52.

ص: 227

قطر دينار اموى كه در زمان عبدالملك ضرب شد، حدود 19-20 ميلى متر بوده است (1)كه از اين قطر مى توان قطر تقريبى دينارهاى زمان مورد بحث را به دست آورد. اما درهم تا زمان عمر اوزان و انواع مختلفى داشت كه سه نوع آن از همه مشهورتر بود، اين سه نوع عبارت بود از:

اول - درهم هاى بَغْلي

اين درهم منسوب به شخصى به نام رأس البَغل بود كه براى عُمر سكه ضرب مى كرد. (2)روى اين درهم ها كه نقش كسروى خود را حفظ كرده بود، قيافه تاج دار پادشاه ايران در حالى كه روى تخت نشسته، حك شده بود و زير آن با كلمات فارسى نوشته بود: «نوش خُور» ؛ «گوارا بخور» . (3)وزن اين درهم ها حدود سى قيراط ذكر شده است، كه هر قيراط را گرم دانسته اند. (4)البته وزن قيراط در شهرهاى مختلف متفاوت بوده است. بنابراين، بيست قيراط معادل چهار گرم مى شود.

دوم - درهم هاى طبرى

اين درهم ها منسوب به طبرستان ايران بود. به نظر مى رسد كه وزن اين درهم ها حدود دوازده قيراط، يعنى 4/2 گرم بوده است.

سوم - درهم هاى جَوارقي

اين درهم ها منسوب به جورقان يكى از نواحى همدان بود. وزن اين درهم ها ظاهراً چهارده قيراط، يعنى 8/2 گرم بوده است. (5)


1- الدينار الاسلامى فى المتحف العراقى، ص 14.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 133؛ النقود العربيه، ص 15.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 135.
4- النقود العربية و علم النميات، ص 12، پاورقى.
5- شذور العقود، ص 3؛ النقود العربيه، بلاذرى، ص 15؛ النقود العربية و علم النميات، صص 23 - 24، پاورقى؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج1، ص 133.

ص: 228

در زمان عُمر يا بعد از آن از اين سه وزن معدل گرفتند كه معدل آنها چهارده شد، ازاين رو درهم هايى با وزن چهارده قيراط، يعنى 8/2 گرم زدند و آن را براى پرداخت زكات، ديات و. . . اعلام نمودند. (1)البته در اين ميان، اختلافات فراوانى در تعيين وزن اين دو مشاهده مى شود. براى مثال در بعضى نوشته ها وزن درهم 97/2گرم (2)و در بعضى 2/3گرم ذكر شده است. (3)همچنين در بسيارى از نوشته ها ذكر شده كه هر هفت دينار از نظر وزن، معادل ده درهم بوده است (4)كه بر اين اساس بايد وزن دينار چهار گرم باشد، نه 2/4 گرم.

در باره علت اين اختلاف نسبت چنين گفته شده است كه مقدار وزن هر ده دانه نقره به اندازه دانه گندم، معادل هفت دانه وزن حجم طلا مى باشد. (5)به هر حال، صرف نظر از اين اختلاف ها مى توان وزن تقريبى درهم و دينار را تصور كرد.

در باره زمان مورد بحث چنين گفته شده است كه زياد بن ابيه در زمان حكومت بر كوفه، درهم هايى با وزن حدود 150 قيراط ضرب كرد. (6)

اما مقايسه ارزش درهم و دينار، به نظر مى رسد اين ارزش، تابع مستقيم قيمت طلا و نقره بوده است. بر اين اساس، ارزش هر دينار معادل ده تا پانزده درهم يا بيشتر در نوسان بوده است. (7)

چهار - سكه هاى غيرخالص
اشاره

در موازات رواج معامله با سكه هاى طلا و نقره، عده اى سودجو دست به تغيير و تبدّل در سكه ها زده و باعث پديد آمدن سكه هاى غيرخالص شدند. يكى از


1- النقود العربيه، بلاذرى، ص 15؛ النقود العربية و علم النميات، ص 23، پاورقى.
2- الخراج فى العراق، ص 154.
3- النقود العربية و علم النميات، ص 26، پاورقى.
4- النقود العربية؛ بلاذرى، ص 15؛ شذور العقود، ص 9.
5- شذور العقود، ص 9.
6- شذور العقود، ص 5.
7- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 133.

ص: 229

اعمال اين گونه افراد آن بود كه دينار را سوراخ نموده و طلايش را خارج ساخته و سپس فلز ديگرى جايگزين آن مى نمودند، آن گاه روى آن را مى پوشاندند كه به اين عمل اصطلاحاً «فراغت» مى گفتند. (1)

سكه هاى غيرخالص كه معمولاً در درهم وجود داشت، عبارت بود از:

اول - درهم هاى بَهْرَجَه

اين عنوان بر درهم هايى اطلاق مى شد كه از نقره نامرغوب ساخته شده بود. لغت بَهْرَجَه اختصار يافته لغت نَبَهْرَجَه كه عربى شده لغت نَبَهْره فارسى به معناى بى بهره مى باشد. (2)اين نوع سكه ها را تجّار نمى پذيرفتند.

دوم - درهم هاى مُسْتَوِقَّه

اين اسم به درهم هايى اطلاق مى شد كه ناخالصى آنها، يعنى فلزات غير از نقره، بيشتر از نقره بود.

سوم - درهم هاى مُزَيَّفَه

اين عنوان به درهم هايى گفته مى شد كه در آنها نقره با مس مخلوط شده بود. (3)

با توجه به رواج سكه هاى غيرخالص و براى تشخيص آن، ضرورت ايجاد وظيفه و شغلى به نام نقد سكه پديد آمد كه سكه هاى خالص را از ناخالص تشخيص دهد. به شخص نقد كننده «ناقد» گفته مى شد كه در بازار مى نشست و پاسخ گوى مردم در اين خصوص بود. (4)همين طور شغلى به نام صرّافى يا صيرفى براى تبديل سكه هاى مختلف به يكديگر پديد آمد.


1- الدينار الاسلامى فى المتحف العراقى، ص 14.
2- لسان العرب، ج 1، ص 518.
3- الحياة الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 183.
4- الحياة الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 184.

ص: 230

ب) چك، سفته و حواله

علاوه بر معامله نقدى به وسيله سكه، در آن زمان سه عنوان چك، سفته و حواله نيز گاهى در معاملات به كار مى رفت.

چك: عرب به آن صَك مى گويد. چك عبارت از آن است كه به وسيله كاغذ نوشته، مقدارى از پول يا مواد غذايى به شخصى كه اسم او در آن كاغذ نوشته شده است، پرداخت گردد. گفته مى شود اولين كسى كه در اسلام از چك استفاده كرد، عمر بن خطاب بود كه زير چك را هم مهر مى كرد. (1)نيز گفته شده است سعيد بن عاص كه زمانى حاكم كوفه بود، مبلغ نود هزار دينار توسط چك هايى كه كشيده بود، به مردم بدهكار بود.

سفته: لغتى فارسى است و عرب به آن «سُفْتجه» مى گويد. سفته عبارت از آن بود كه شخص خريدار در مقابل مالى كه خريده بود، نوشته اى به شخص فروشنده مى داد كه به وسيله آن او مى توانست پول كالا را در شهرى ديگر از نماينده او تحويل گيرد. اين عمل به منظور جلوگيرى از نقل و انتقال پول از شهرى به شهر ديگر صورت مى گرفت. در باره ابن عباس گفته شده است كه او درهم را در مكه مى گرفت و نوشته اى به طرف مى داد تا معادل آن را در كوفه از نماينده او بگيرد. نيز در باره عبدالله بن زبير در دوران حكومتش چنين آمده است كه در مكه درهم مى گرفت و نوشته اى مى داد تا طرف مقابل در كوفه يا بصره معادل آن را بگيرد. (2)

حواله: از اين قرار بود كه شخص تاجر، پول يا اموال خود را نزد صرّاف به امانت مى گذاشت و هنگامى كه معامله اى مى نمود، به جاى پرداخت پول به فروشنده، نوشته اى به او مى داد تا پول خود را از آن صراف دريافت كند. عملى مشابه چك هاى بانكى امروزى بود كه در اينجا شخص صراف به عنوان بانك خصوصى عمل مى كرد. از اين روش، به جاى نقل و انتقال پول كه مشكلات فراوانى را دربرداشت، استفاده مى شد. (3)


1- الحياة الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 174.
2- الحياة الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 173.
3- الحياة الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 176.

ص: 231

٢. تجارت

الف) فضيلت تجارت

تجارت يكى از اعمالى است كه در اسلام به آن سفارش فراوان شده است. از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه بركت ده جزء دارد، نه جزء آن در تجارت و جزء آخر در گوسفند است. (1)همچنين در بعضى روايات، تجارت نمودن باعث ازدياد عقل و ترك آن باعث از بين رفتن عقل دانسته شده است. (2)همين طور در بعضى روايات، تجارت حافظ عزّت انسان معرفى شده است. (3)از زبان حضرت على (عليه السلام) در مورد سفارش به تجارت چنين نقل شده است: «به تجارت بپردازيد؛ زيرا به وسيله آن از اموال مردم بى نياز خواهيد شد و خداوند انسان شاغل امين را دوست دارد» . (4)

خاطرنشان مى شود كه لغت تجارت در روايات به معناى مطلق كار و كسب يا كسب هايى است كه در آنها بدون انجام گرفتن كار اضافى روى كالا، به خريد و فروش آن پرداخته مى شود.

ب) آداب تجارت

براى به دست آوردن آداب تجارت، نبايد سراغ تاريخ رفت؛ زيرا در علم تاريخ به اين امور پرداخته نشده است. آداب تجارت را بايد از كتاب هاى حديث به دست آورد. در اينجا سعى بر آن است كه گوشه اى از آداب تجارت را از احاديث، آن هم احاديث منقول از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) به دست آوريم؛ زيرا احاديث منقول از اين دو بزرگوار به گوش مردم زمان مورد بحث اين نوشته رسيده بود،


1- وسائل الشيعه، ج 12، صص 3 و 5.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 5.
4- وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

ص: 232

خواه عمل كرده يا عمل نكرده باشند. به هر حال، يادآورى اين آداب، نشانه توجه اسلام به ارزش هاى اسلامى - انسانى، هنگام تجارت و نيز يادآور اين نكته است كه اسلام ارزش ها را فداى اقتصاد نمى كند. بعضى از اين آداب عبارت است از:

1. لزوم دانستن مسائل حلال و حرام تجارت قبل از تجارت: حضرت على (عليه السلام) روى منبر خطاب به تجّار مى فرمود: «اى گروه تجّار! ابتدا فقه را ياد بگيريد و سپس تجارت نماييد (تا سه بار اين جمله را تكرار مى كرد) ، [زيرا] به خداوند سوگند كه ربا در اين امت از راه رفتن مورچه بر سنگ صاف پنهان تر است» . (1)

نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «تنها كسى بايد در بازار بنشيند كه خريد و فروش را بداند» . (2)

2. نهى از احتكار: احاديث فراوانى در نهى از احتكار از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) نقل شده است. در روايتى از پيامبر گرامى اسلام چنين نقل شده است: «كسى كه كالاى خود را عرضه مى كند، رزق او داده مى شود، اما محتكر مورد لعنت خداوند واقع مى شود» . (3)

همين طور حضرت على (عليه السلام) در عهدنامه خود به مالك اشتر به او دستور مى دهد از احتكار جلوگيرى كند. (4)

3. رعايت حق تقدّم در بازار: از آنجا كه در زمان مورد بحث، هنوز دكان هاى شخصى در بازار ساخته نشده بود، تجّار هر يك در گوشه اى از بازار به كسب و تجارت مى پرداختند. در اين باره حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «بازار مسلمانان مانند مسجد آنان است؛ كسى كه زودتر مكانى را اشغال كرد، تا شب حق تقدّم با اوست» . (5)


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 282.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 283.
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 313.
4- وسائل الشيعه، ج 12، ص 315.
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 300.

ص: 233

4. نهى از قسم خوردن در معامله: در اين مورد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است: «واى بر تجّار امت من از گفتن «لا والله» و «بلى والله» . (1)

همچنين حضرت على (عليه السلام) مى فرمود: «اى گروه دلال ها! سوگند خوردن را كم نماييد كه آن كالا را از بين مى برد و سود را نابود مى كند» . (2)

5. واگذارى قيمت گذارى به خداوند: در بعضى روايات از قيمت گذارى اجبارى از سوى حكومت بر كالا نهى شده است با اين استدلال كه قيمت گذارى به دست خداوند است. شايد اين مطلب اشاره به قانون عرضه و تقاضا باشد. در اين مورد چنين نقل شده است كه گروهى از مردم نزد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) رفته و از آن حضرت درخواست نمودند كه قيمت اجناس را تعيين كند. حضرت در جواب فرمود: «من نمى خواهم خداوند را با بدعتى ملاقات نمايم كه اختيار آن به من داده نشده است، پس بگذاريد بندگان خدا از همديگر سود ببرند» . (3)

همچنين در روايت ديگرى از آن حضرت نقل شده است: «قيمت گذارى به دست خداوند است، هرگاه بخواهد بالا مى برد و هر گاه بخواهد پايين مى آورد» . (4)

6. تقدّم نماز بر تجارت: در اين مورد، داستانى مفصّل در باره يكى از اصحاب پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در زمان آن حضرت نقل شده است كه خلاصه آن چنين است: شخصى به نام سعد بسيار فقير بود، اما هميشه سر وقت براى اداى نماز حاضر بود، حضرت از فقر او ناراحت بود، سرانجام دو درهم به او داد تا با آن به تجارت بپردازد. پس از چندى چنان وضع اقتصادى او نيكو شد كه بسيارى از اوقات در نماز جماعت حاضر نمى شد. حضرت از اين اشتغال او بيش از فقرش ناراحت شد و سرانجام دو درهم اصلى خود را كه باعث بركت شده بود، از او باز پس گرفت و او به حال اول برگشت. (5)


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 310.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 309.
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 318.
4- وسائل الشيعه، ج 12، ص 317.
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 297.

ص: 234

7. يكى از امورى كه براى خريد و فروش به آن سفارش شده آن است كه هنگام فروش، كالا را بيشتر از اندازه مورد توافق بدهد و هنگام خريد كمتر از مقدار مورد توافق تحويل بگيرد. (1)

8. پس گرفتن كالا از سوى فروشنده از مشترى پشيمان نيز يكى از امورى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به آن سفارش كرده است. (2)

9. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مردم را از داخل شدن در معامله خريدار و فروشنده كه در حال رسيدن به توافق مى باشند، نهى فرموده است. (3)

10. پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) (4)و حضرت على (عليه السلام) (5)زياد كردن قيمت در حراجى ها و مزايدات را بدون قصد خريد، نهى فرموده اند.

11. فروختن به شخص مضطر (با قيمت زيادتر) نيز از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) نهى شده است. (6)

12. نهى از دلالى هاى بيهوده: از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده كه «شهرى كالاى روستايى را نفروشد» . در تفسير اين سخن چنين گفته شده است كه بازاريان بگذارند، روستاييانى كه از روستا ميوه و حبوبات آورده اند، خود به مردم بفروشند. (7)

ج) اجمالى از تاريخ تجارت در كوفه

هنگام بنيان گذارى شهر كوفه در سال 17ه. ق در زمان خلافت عمر، تجارت نه تنها در كوفه، بلكه در همه مملكت اسلامى در ركود به سر مى برد؛ زيرا:

اولاً: مردم سرگرم فتوحات و كشورگشايى بودند.


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 290.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 286.
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 338.
4- وسائل الشيعه، ج 12، ص 338.
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 337.
6- وسائل الشيعه، ج 12، ص 330.
7- وسائل الشيعه، ج 12، ص 327.

ص: 235

ثانياً: غنايم و نيز برقرارى حقوق ساليانه عطا به وسيله دولت، نياز مادى آنان را بر طرف مى نمود.

ابوسفيان كه خود تاجر بزرگى بود، هنگام تصويب برقرارى عطاء به وسيله عُمر، به او چنين گفت: «اگر تو چنين مقررى براى مسلمانان برقرار كنى، آنها به اتكاى آن، تجارت را رها خواهند كرد» . (1)

عثمان پس از روى كار آمدن، مردم مدينه را به سرمايه گذارى در شهرهاى كوفه و ايران تشويق كرد. هدف اصلى او آن بود كه اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را در شهرهاى مختلف پراكنده كند تا هم از مزاحمت آنان براى خود در مدينه بكاهد و هم باعث تضعيف سياست مداران شهرهاى ايران شود تا مبادا به طمع حكومت افتند. (2)هم زمان با اين سياست، به علت كم شدن فتوحات و به تبع آن، غنايم (3)و نيز وجود پول نقد فراوان در كوفه و رشد جمعيت (4)و همچنين موقعيت استراتژيك كوفه (5)، موجبات رشد سريع تجارت در كوفه فراهم آمد. علاوه بر سياست هاى حكومت در تشويق تجارت، وجود تعداد فراوانى از ساكنان حيره در كوفه كه به امر تجارت آشنا بودند (6)، كثرت اموال فتوحات، وجود حقوق ثابت پرداختى از سوى حكومت به كوفيان و نبودن بانك در كوفه (7)نيز از جمله امورى بود كه به رونق تجارت مى افزود.

در فصل قبل گفته شد يكى از علل رشد سريع تجارت در كوفه، وجود موالى كه عمدتاً ايرانى بودند، در كوفه بود كه پس از نااميدى از جلوگيرى از تبعيضات اعراب نسبت به آنان و نيز در پى سفارش حضرت على (عليه السلام) به آنان مبنى بر روى


1- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، صص 251 - 252.
2- تاريخ كوفه، ص 274.
3- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، ص 252.
4- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 91.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 149.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 149.
7- حضارة العراق، ج 5، فصل 7، التجارة الداخلية و الخارجيه، صص 306 - 307.

ص: 236

آوردن به تجارت (1)به اين امر مهم پرداختند و پس از مدت كوتاهى نبض تجارى كوفه را در اختيار گرفتند.

د) كاروان هاى تجارى

كوفه بين راه تجارى مكه و مدينه و بين شام و مصر قرار داشت، ازاين رو كاروان هاى تجارى فراوانى از اين شهر يا از نزديكى آن عبور مى كردند. علاوه بر اين، چون كوفه بين راه كاروان هاى حج كه از مصر و شام و شمال افريقا به مكه مى رفتند و برمى گشتند، واقع شده بود، بر اهميت آن مى افزود. همچنين نزديكى اين شهر به شهرهاى ايران كه بسيارى از آنها تابع كوفه بودند و كالاهاى فراوانى در آنها توليد مى شد، اهميت آن را دو چندان كرده بود. نكته ديگر اينكه كوفه مى توانست از طريق ايران با كشورهاى هند، چين و كشورهاى آسياى ميانه ارتباط تجارى برقرار كند. وقوع اين شهر در كنار ساحل رود فرات، امكان بالقوه اى براى ارتباط آن با شهرهاى حلب و انطاكيه و درياى مديترانه و همچنين اقيانوس هند از راه خليج فارس فراهم آورده بود، گرچه در زمان مورد بحث، از اين مكان، كمتر استفاده مى شد. (2)كاروان هاى كوفه براى استفاده از تجارت دريايى ناچار بودند مسير كوفه - بصره را طى كنند تا از شهر بصره و به وسيله كشتى هاى بزرگ، كالاهاى خود را به نقاط ديگر حمل نمايند. (3)

به هرحال، شهر كوفه اهميت ترانزيتى فراوانى داشت و در بسيارى از مواقع، نقش واسطه اى ايفا مى كرد؛ بدين ترتيب كه كاروان ها از نقاط مختلف، كالاهاى خود را به اين شهر آورده و تجّار اين شهر پس از خريد آن كالاها آنها را به نقاط ديگر صادر مى كردند. (4)


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 146.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 149.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 151.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 157.

ص: 237

ه) مسيرهاى تجارى

اشاره

مسيرهاى اصلى و مهم تجارى كه در زمان مورد بحث و بعد از آن مورد استفاده كاروان هاى تجارى مرتبط با كوفه قرار مى گرفت، عبارت بود از:

يك - مسير شرق كوفه

اين مسير، كوفه را با ايران و به خصوص با خراسان و ماوراءالنهر كه از مناطق حياتى آن روز بودند، پيوند مى داد. اين مسير از شهرهاى همدان، قزوين، رى، نيشابور، مرو، بخارا و سمرقند مى گذشت و از آنجا به دو شاخه تقسيم مى شد؛ شاخه اى به طرف شمال و به سمت خوارزم مى رفت و شاخه ديگر، راه شرق را در پيش مى گرفت و به چين مى رسيد. كاروان هاى ايرانى كه به قصد حجاز تشكيل مى شد، از كوفه به عنوان يكى از مراكز ترانزيتى بهره مى بردند. كاروان هاى عازم به هند نيز از اين مسير مى گذشتند؛ به اين ترتيب كه از خراسان به سند و سپس به هند مى رفتند.

دو - مسير جنوب كوفه

اين مسير، كوفه را به الجزيره و شام پيوند مى داد و به خصوص در ايام حج بسيار پر رفت و آمد بود؛ زيرا كاروان حاجيان اين مناطق از راه كوفه به مكه مى رسيدند. راه تجارى كوفه با بصره نيز از جنوب كوفه شروع مى شد.

سه - مسير غرب كوفه

اين مسير، كوفه را به كشور مصر و شمال افريقا پيوند مى داد. (1)

٣. دام دارى

در فصل اول اين نوشتار (قسمت جغرافياى طبيعى) مطالبى در باره حيوانات اهلى نوشته شد. از آن قسمت چنين استفاده شد كه حيوانات اهلى كه مورد توجه


1- الحياة الاجتماعيه، صص 157- 159.

ص: 238

كوفيان بود و پرورش مى يافت، عبارت بود از: شتر، گاو، اسب، گوسفند، مرغ، مرغابى، كبوتر، الاغ و قاطر. همچنين مى توان از وجود سگ و خوك در آن منطقه چنين استنباط كرد كه اين حيوانات به وسيله اهل كتاب، پرورش مى يافتند.

4. مشاغل

اشاره

غير از مشاغل دام دارى و كشاورزى كه بخش هاى ويژه اى به آنها تخصيص يافت، بقيه مشاغل كوفه را به سه دسته بزرگ صناعات، مشاغل واسطه اى و مشاغل خدماتى مى توان تقسيم كرد.

منظور از صناعات، مشاغلى است كه صاحبان آنها با عمل، بر روى كالا و تغيير شكل آن به درآمدى مى رسيدند.

اما مشاغل واسطه اى، مشاغلى است كه صاحبان آن به خريد و فروش كالايى مشغول بوده و از راه واسطه گرى و تجارت به سود مى رسيدند.

در مشاغل خدماتى، اصولاً پاى كالا و نقل و انتقال آن در ميان نبود.

اما مشاغل مختلف دولتى در فصل هشتم، يعنى نظام قضايى و انتظامى بررسى خواهد شد.

الف) صناعات

اشاره

در اينجا صناعاتى ذكر مى شود كه با استفاده از قراين يا نصوص تاريخى وجود آنها در زمان مورد بحث يا نزديك آن، ثابت شده باشد. اين صناعات عبارت اند از:

يك - بنايى و معمارى

اين شغل به دليل نو بنياد بودن كوفه و نياز شديد مردم به خانه سازى، رايج شده بود. علاوه بر اين، ساختن خانه هاى اشرافى براى ثروتمندان و نيز ساختن كاخ دارالاماره، تخصص ويژه اى را در اين فن، طلب مى كرد. بنّاها و معمارهاى كوفه را عمدتاً افراد متخصص كه از حيره و ايران به اين شهر مهاجرت كرده بودند، تشكيل مى دادند.

ص: 239

دو - خشت زنى و قالب ريزى آجر

در فصل دوم، يعنى معمارى كوفه از وجود جبّانه اى به نام جبّانه عَرْزَم نام برده شد كه در آن شخصى به نام عَرْزَم به كار خشت زنى مشغول بود. شهرت اين شخص به سبب خشت هاى نامرغوب وى بود. (1)و از اينجا به دست مى آيد كه خشت زنان و قالب ريزان ديگرى نيز بوده اند كه به سبب خشت هاى مرغوب خود كه اصل هم بر آن بوده است، مشهور نشده اند. اين امر وقتى قوت مى گيرد كه به اين نكته توجه نماييم كه تنها در ساليان اول بنيان گذارى كوفه، حدود بيست هزار خانه در اين شهر ساخته شد. (2)

سه - گچ كارى

كشف گچ كارى ها در دارالاماره و مسجد جامع، وجود اين شغل را در آن زمان اثبات مى كند. علاوه بر اينكه در بعضى روايات تاريخى از شخصى به نام مسلم جَصّاص، يعنى گچ كار كه در زمان ورود اسراى كربلا به كوفه در قصر دارالاماره مشغول گچ كارى بوده، ياد شده است. (3)

چهار - كاشى سازى

كشف بعضى از انواع كاشى در خرابه هاى دارالاماره، وجود اين شغل را اثبات مى كند. علاوه بر اين، از كاشى در مصارفى، همچون سنگ هاى قبر استفاده مى شد. در كاوش هاى باستان شناسى، دو قبر كه يكى از آنها مربوط به سال 31ه. ق است، مشاهده شده كه با كاشى مفروش و روى آنها عبارتى نوشته شده است. روى قبر اول، اين عبارت با خط كوفى نگاشته شده است : «بسم الله الرحمن الرحيم هذا قبر عروة بن ثابت كوفي في شهر رمضان سنة تسع وعشرين للهجره » . روى قبر دوم، اين


1- مختصر كتاب البلدان، ص 169.
2- فتوح البلدان، ص 276.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 114.

ص: 240

عبارت آمده است: «بسم الله الرحمن الرحيم هذا القبر لعبد الرحمن بن خيرى الحجري، اللهم اغفر له وادخله في رحمة منك و آتِنا معه استغفر له اذا قرأت هذا الكتاب و قل آمين و كتب الكتاب في جمادي الآخر من سنة احدى و ثلثين» . (1)

پنج - شيشه گرى

كشف كاشى هايى كه روى آنها شيشه كارى شده بود، وجود اين شغل را اثبات مى كند. (2)

شش - سفال گرى

صاحبان اين شغل به ساختن انواع ظروف، از جمله كوزه هاى بزرگ و كوچك، ظرف هاى غذاخورى و زين هاى اسب مشغول بودند. اين شغل در عراق قديم نيز وجود داشت و متخصصان اين فن عموماً از حيره و ايران بودند. كوفى ها بعد از اقتباس سفال گرى ايرانى به تغييراتى در اين فن دست زدند. از جمله اين تغييرات مى توان به نوع نقوش و زينت هايى كه روى ظروف و سفال هاى ساخته شده به كار مى بردند، اشاره كرد. (3)

بعضى از انواع ظروف سفالى كه از خرابه هاى دارالاماره به دست آمده است، پيشرفت بسيارى را در اين فن نشان مى دهد. از جمله اينها ظروف سفالى است كه شيشه هاى رنگارنگ روى آن به كار رفته و در وسط آن شيشه ها، سوراخ هايى مانند پنجره تعبيه شده است. (4)(تصويرهاى شماره 45 و 47)

هفت - مس گرى

صاحبان اين صنعت به كار ساختن ظروف و ديگ هاى مسى مشغول بودند. كشف بعضى از ظروف مسى در حفارى هاى كوفه، وجود اين صناعت را در كوفه اثبات مى كند. (5)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 202.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 201.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 199.
4- تخطيط مدينة الكوفه.
5- تخطيط مدينة الكوفه. ، ص 53؛ الحياة الاجتماعيه، ص 197؛ حضارة العراق، ج 5، فصل 6؛ الصناعه، ص 291.

ص: 241

هشت - آهن گرى

از اين صناعت براى ساختن در، چاقو، شمشير، سپر، نيزه و. . . استفاده مى شد. (1)اهميت اين شغل وقتى آشكارتر مى شود كه دريابيم كوفه در آن زمان يكى از مراكز بزرگ نظامى جهان اسلام به شمار مى آمد و طبعاً نياز فراوانى به ساختن و تهيه اسلحه كه عمدتاً از آهن بود، داشت و به همين سبب، اسلحه سازى در كوفه رشد فراوانى نموده بود. ماده خام اين صناعت از مناطقى، همچون دمشق، يمن و هند وارد مى شد. آهنگران كوفى كه عمدتاً حيرى و ايرانى بودند، از آهن در موارد مختلف استفاده مى كردند. (2)در شهر كوفه بازارى خاص براى آهنگران به نام «سوق الحدادين» وجود داشت كه در كنار «سوق البزازين» واقع شده بود. (3)

نُه - نجّارى

نجاران كوفه به ساختن اثاث منزل، مانند چهارپايه، انواع كرسى، انواع در و پنجره و همچنين تهيه الوار براى سقف مشغول بودند. (4)همچنين ساختن كاسه هاى چوبى نيز از كارهاى نجاران بود كه بعضى از اين كاسه ها در ناحيه «ديرالجماجم» كشف شده است. همچنين بعضى از ادوات نظامى، مانند چوب نيزه، تير و كمان و. . . توسط نجاران ساخته مى شد. گفته مى شود كه حيره اى ها نقش فراوانى در پيشرفت اين شغل در كوفه داشتند. (5)از بعضى روايات تاريخى چنين برمى آيد كه مردم آن زمان با ارّه (منشار) آشنايى داشتند. (6)


1- حضارة العراق، ج 5، ص 290.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 197.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 197.
4- حضارة العراق، ج 5، ص 289.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 198.
6- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 54.

ص: 242

ده - زرگرى

با توجه به ثروت بالاى كوفيان و نيز وفور طلاجات غنيمتى در كوفه، اين شغل جايگاه ويژه اى در كوفه داشت. قبل از تأسيس كوفه، زرگرى شهر حيره مشهور بود و زرگران حيرى به ساختن انواع زينت آلات از طلا و نقره و جواهر مشغول بودند. پس از بنيان گذارى كوفه و رشد آن و با توجه به آنكه پول فراوانى در اين شهر بود و نيز زنان كوفه، گذر از مرحله سادگى به مرحله تجمل را تجربه مى كردند، زمينه مهاجرت زرگران حيرى به كوفه فراهم شد.

عمده كار زرگران كوفه ساختن زيور آلات براى زنان بود كه در اين مورد مى توان از النگو، خلخال پا، دست بند، گردن بند، تاج هاى كوچك، انگشتر و قلاده ياد كرد. همچنين بعضى از ثروتمندان مترف، سفارش ظرف هاى طلا و نقره مى دادند. بعضى از زرگران آن دوره، ابتكارات جالبى در فن خود به كار مى بردند، چنان كه گفته شده است، به مصعب بن زبير درخت خرمايى از طلا هديه شد كه بر آن، خرماهاى طلايى آويزان شده بود وآن را دو ميليون دينار قيمت كرده بودند. زرگرها بازار مخصوصى در كوفه داشتند به نام «سوق الصاغه» كه در سمت جنوب مسجد جامع واقع شده بود. (1)

يازده - صابون سازى

كوفيان صابون را از زيتونى كه در منطقه عراق فراوان كِشت مى شد، مى ساختند. بيشتر استعمال صابون در حمام هاى كوفه بود و به خصوص در اعياد و مناسبت هاى دينى كاربرد بيشترى داشت. (2)هنگام يادكرد از بازارها در فصل دوم، از محلى كه «اصحاب الصابون» در آن مشغول به كار بودند، نام برديم كه نزديك مسجد قرار داشت.


1- الحياة الاجتماعيه، ص 205.
2- حضارة العراق، ج 5، ص 289؛ الحياة الاجتماعيه، ص 206.

ص: 243

دوازده - عطرسازى

در فصل اول، يعنى جغرافياى طبيعى، يادآور شديم كه گل هاى فراوانى در نواحى مختلف كوفه و به خصوص در ديرها كاشته مى شد. بعضى از اين گل ها براى عطرسازى پرورش داده مى شد كه از آن ميان مى توان از گل بنفشه نام برد كه كوفه به عطرسازى از گل بنفشه مشهور بود. كوفيان از اين گل ها در صنعت عطرسازى بهره فراوان مى بردند. (1)در نصوص تاريخى از اين شغل در زمان حضور حبيب بن ظاهر در كوفه نام برده شده است. (2)

سيزده - آسيابانى

وجود آسياب در شهرى كه غلات فراوان، به خصوص گندم و جو در آن كشت يا وارد مى شود، از ضروريات آن شهر است. در بعضى از نصوص تاريخى از آسيابى به نام «رَحى عماره» ؛ «آسياب عماره» نام برده شده كه از آنِ عُمارة بن عُقْبةبن ابى معيط، برادر وليد بن عقبه بوده است. (3)

چهارده - روغن كشى

روغن كشى از دانه هاى روغنى، همانند زيتون، كنجد و پنبه، از صناعات قديم كوفه به شمار مى رفت و بازار مخصوصى به نام «سوق الزياتين» به اين صنعت يا فروش محصولات آن اختصاص يافته بود. (4)

پانزده - دباغى

دباغى كردن پوست حيوانات نيز در كوفه معمول بود. آنها براى دباغى از پوست انار استفاده مى نمودند. (5)


1- حضارة العراق، ج 5، ص 289؛ الحياة الاجتماعيه، ص 204؛ تخطيط مدينة الكوفه، ص 53.
2- كربلاء، ص 287.
3- فتوح البلدان، ص 283.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 204.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 204.

ص: 244

شانزده - كفش سازى

در اين صناعت، از پوست دباغى شده استفاده و از آن، انواع مختلف كفش و نعلين ساخته مى شد. (1)

هفده - رنگ رزى

در نصوص تاريخى از اين شغل با عنوان «صَبَّاغ» ياد شده است. نمونه هايى از اين نصوص، مربوط به زمان قضاوت شريح در كوفه است. (2)كاربرد اين صنعت در رنگ آميزى پارچه هاى بافته شده در كوفه بود. آنها انواع مختلف رنگ را از گياهان به دست مى آوردند. براى مثال، رنگ زرد را از زعفران، رنگ قرمز را از گياهى به نام روناس (فُوَّة) و رنگ آبى را از گياهى به نام فيله تهيه مى كردند. همچنين گاهى با تركيب رنگ هاى مختلف، رنگ هاى تازه و جالبى به دست مى آوردند. (3)

هجده - حصيربافى

حصير با دقت و ظرافت تمام از برگ هاى خرما، چوب نى شكر، گياه حلفاء (پيرز، پاپيروس) بافته مى شد و در مفروش كردن منازل و مساجد از آن استفاده مى شد. (4)همچنين گاهى براى تزيين، آن را به ديوار آويزان مى كردند. (5)

نوزده - پشم ريسى

اين كار به وسيله دستگاهى به نام مِغْزَل و بيشتر توسط زنان كوفى انجام مى گرفت. در بعضى روايات از گفت وگوى حضرت على (عليه السلام) با يكى از زنان پشم ريس كوفه ياد شده است. (6)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 204.
2- اخبار القضاة، ج 2، صص 304 و 310.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 194.
4- حضارة العراق، ج 5، ص 284.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 196.
6- وسائل الشيعه، ج 12، ص 174.

ص: 245

بيست - خيمه سازى

خيمه سازى يكى از صنعت هاى مهم كوفيان بود. خيمه هاى مختلف از مواد خام متفاوتى، همچون پشم، مو، كرك و پوست حيوانات يا پنبه ساخته مى شد و به نسبت ماده به كار رفته در آن و نيز حجم آن، نام هاى متفاوتى به خود مى گرفت. براى مثال، به خيمه به دست آمده از پشم «حناء» و به خيمه ساخته شده از مو «فَسْطاط» و به خيمه مصنوع از كرك «بَجاء» مى گفتند. همچنين خيمه هاى پنبه اى را كه معمولاً زينتى بود و ثروتمندان از آن استفاده مى كردند، «طَراف» مى ناميدند. (1)

بيست و يك - بافندگى

بافندگى يكى از مهم ترين صنعت هاى رايج در كوفه بود. قبل از كوفه، اين صناعت مراحل تطوّر و كمال خود را در شهر حيره طى كرده بود و با مهاجرت اهالى حيره به كوفه اين صنعت در كوفه به اوج كمال خود رسيد. حيرى ها خود، اين صنعت را از ساسانيان فرا گرفته بودند.

كوفيان به اين صناعت در كارگاه هاى كوچكى كه در واقع، دكان آنها به حساب مى آمد، اشتغال داشتند. كوفيان به وسيله اين صنعت، انواع مختلف پارچه را براى لباس، عمامه، دستمال (چفيه) ، گليم، روبنده زنان و. . . توليد مى كردند. آنها در تهيه لباس هاى خزّ و نيز لباس هاى نگارين، شهرت به سزايى يافته بودند. همچنين بعدها نوعى دستمال سر مخصوص از حرير يا مواد خام ديگر به عمل آوردند كه به اسم شهر كوفه مشهور شد و به آن «كوفيه» مى گفتند. در فارسى به اين دستمال «چفيه» مى گويند.

همچنين گفته شده است كه يمنى هاى كوفه، صنعت حلّه سازى را از يمن به كوفه منتقل نموده و حلّه هاى نجرانى خوبى در كوفه به عمل آوردند. مهم ترين مواد خام اين صنعت، پنبه، كتان، پشم، ابريشم و پوست بعضى حيوانات (خرگوش نر)


1- حضارة العراق، ج 5، ص 287؛ الحياة الاجتماعيه، ج 196.

ص: 246

بود. همچنين گليم هاى مشهور حيرى كه با شكل هاى مختلف حيواناتى، همانند اسب، شتر، پرندگان و نيز با شكل هاى هندسى مختلف تزيين مى شد، در كوفه نيز به عمل مى آمد. اين گليم ها انواع و مصارف و نام هاى مختلفى داشت. نوعى از آن، كه روى زمين پهن مى شد و به عنوان فرش از آن استفاده مى شد، با نام «بسيط» يا «بساط» مشهور بود. همچنين نوعى از آن، كه براى زينت و آويزان كردن براى تزيين از آن استفاده مى شد، «نمط» (انماط) نام داشت. همين طور نوعى از آن، كه براى نماز مورد استفاده قرار مى گرفت، «سجاده» نام داشت. گفتنى است كه پشم و كرك مواد اصلى گليم بافى بود. (1)

همچنين كوفيان با استفاده از صنعت بافندگى، پارچه هاى زيبايى را براى متكا توليد مى كردند؛ متكاهايى كه براى خواب، نشستن يا تكيه دادن از آن استفاده مى شد. (2)

بيست و دو - خياطى

در بعضى روايات تاريخى از وجود خياط در زمان حضرت على (عليه السلام) سخن به ميان آمده است. در روايتى چنين آمده است كه حضرت (عليه السلام) بالاى سر خياطى ايستاد و به او چنين دستور داد: «صَلِّبِ الخَيْطَ وَ دَقِّقِ الدَّرْزَ و قارِبِ الغَرْزَ» (3)؛ «رشته نخ را چرب گردان و شكاف هاى جامه را باريك كن و كوك ها را نزديك هم بزن» .

ب) مشاغل واسطه اى

اشاره

بسيارى از اين مشاغل كه در نصوص تاريخى از آنها ياد شده است، در بخش بازارها و در قسمت معمارى بررسى شد. در اينجا تنها آن دسته از اين نوع مشاغل ذكر مى شود كه در آنجا به آنها پرداخته نشد.


1- حضارة العراق، ج 5، صص 287 و 285؛ الحياة الاجتماعيه، صص 191 - 196.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 189.
3- قضاء امير المؤمنين (عليه السلام) ، ص 107.

ص: 247

يك - صرّافى

اين شغل در آن زمان «صيرفه» نام داشت و به صاحب آن «صيرفى» مى گفتند كه وظيفه تبديل سكه هاى مختلف را به يكديگر به عهده داشت. در ابتداى پيدايش شهر كوفه، متصديان اين شغل عمدتاً مسيحيان اهل ذمّه بودند كه در شهر حيره به اين عمل اشتغال داشته و سپس به واسطه رشد روز افزون كوفه به آنجا مهاجرت نموده بودند. صاحبان اين شغل، دكان هاى مخصوصى براى خود داشتند كه نزديكى مسجد «بنى جذيمه» در جنوب غربى كوفه واقع شده بود. بعدها مسلمانان نيز اندك اندك به اين شغل روى آوردند. گفتنى است كه در بعضى موارد صيرفى ها كار بانك هاى امروزى را نيز به عهده مى گرفتند و با عملياتى، همانند قرض، سَلَف خرى، مضاربه و. . . به كسب سود مى پرداختند. (1)

دو - قصابى

در سيره حكومتى حضرت على (عليه السلام) چنين وارد شده است كه آن حضرت، خود با تازيانه در بازارها مى گشت و مى فرمود: در گوشت ندميد (تا پر باد شده و وزن آن زيادتر گردد) . (2)اين خطاب را مى توان به قصابان بازار فرض نمود و سپس وجود شغل قصابى را اثبات كرد. نيز در روايت ديگرى چنين وارد شده است كه حضرت على (عليه السلام) نزد قصاب ها رفته و آنها را از فروختن هفت چيز از گوسفند نهى فرمود. (3)همچنين در روايت ديگرى از قصابى ها با عنوان «لَجّامين» ؛ «گوشت فروش ها» ياد شده است. (4)

سه - بقّالى

هنگامى كه ابن زياد، محمد بن اشعث را به سبب عدم دستگيرى مسلم بن عقيل مؤاخذه نمود، او در جواب گفت: تو خيال مى كنى مرا به سوى بقالى از بقالان كوفه فرستاده اى. (5)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 171.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 192.
3- وسائل الشيعه، ج 16، ص 360.
4- وسائل الشيعه، ج 16، ص 309.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 354.

ص: 248

چهار - علف فروشى

در نصوص تاريخى چنين وارد شده است كه علت برخورد كوفيان با ابوموسى اشعرى كه مدتى از سوى عُمر فرماندار كوفه بود، اين بود كه غلام او به علف فروشى مى پرداخت و بدين وسيله، رقيبى براى شاغلان اين حرفه به حساب مى آمد. (1)

پنج - پارچه فروشى

به صاحب اين شغل، «بزاز» مى گفتند. (2)

شش - سمسارى

اين، شغلِ كسى بود كه به كار ميانجى گرى و دلالى بين خريدار و فروشنده، اشتغال داشته باشد. در گفته هاى حضرت على (عليه السلام) مى خوانيم كه آن حضرت (عليه السلام) در بازار، خطابى با عنوان اى سمسارها داشته و آنها را از سوگند فراوان نهى فرموده است. (3)

ج) مشاغل خدماتى

اشاره

بعضى از اين مشاغل عبارت بودند از:

يك - حمّامى

در بخش معمارى به ذكر حمام هاى كوفه و صاحبان آنها پرداخته شد.

دو - حَجّامى

حجّام، شخصى بود كه در حمام يا مكان هاى ديگر به شغل حجامت گرى، يعنى بيرون كشيدن خون هاى كثيف از بدن اشخاص با وسايل خاص مى پرداخت. در


1- الكامل فى التاريخ، ج2، ص198.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 211.
3- وسائل الشيعه، ج 12، ص 309.

ص: 249

زمان مورد بحث، شخصى به نام عنتره به اين شغل مشهور بود كه به او «عنترة الحجّام» مى گفتند. (1)

سه - قَصّارى

قصّار كه در فارسى به آن «گازر» مى گويند، به شغل لباس شويى مردم اشتغال داشت. آنها لباس را با وسيله اى به نام «مِبْرز» ؛ «جامه كوب» مى كوبيدند تا چرك آن بيرون رود. از اين شغل در زمان شُريح قاضى كه در زمان مورد بحث، توليت قضاى كوفه را بر عهده داشت، ياد شده است. (2)

چهار - نظافت گرى شهر

اين شغل در آن زمان، پست ترين شغل كوفه به حساب مى آمد و صاحب اين شغل، وظايف نظافت راه ها، انتقال زباله ها، لاى روبى نهرها، حفر كانال ها و. . . را به عهده داشت. به علت موقعيت اجتماعى و سختى كار در اين شغل، معمولاً از مواليان با حقوق كم يا بردگان استفاده مى شد. (3)

پنج - پزشكى

پزشكى نيز يكى از مشاغلى است كه با توجه به روايات تاريخى مى توان وجود آن را در زمان مورد بحث اثبات كرد. يكى از مهم ترين كارهاى پزشكان در دوران فتوحات و نيز هنگام بروز جنگ، همراهى لشكر و مداواى مجروحان بود، چنان كه عمر در جنگ قادسيه تعدادى از پزشكان را همراه لشكر سعد فرستاد. (4)همچنين در جنگ توابين از گروه اَطبّاء، سخن به ميان آمده است. (5)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 211.
2- اخبار القضاة، ج 2، ص 304.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 210.
4- تنظيمات جيش العربى الاسلامى فى العصر الاموى، ص 133.
5- تجارب الامم، ج 2، ص 111.

ص: 250

در زمان مورد بحث بيشتر پزشكان را عناصر غير عرب، همانند ايرانى ها و مسيحى ها تشكيل مى دادند؛ زيرا علم طب در ميان آنها پيشرفت شايسته اى كرده بود، درحالى كه طب اعراب، طبى ابتدايى بود. در شهر كوفه بعضى از اسقف ها و كشيش هايى كه در ديرهاى اطراف كوفه و همچنين ديرهاى حيره ساكن بودند، به اين شغل نيز اشتغال داشتند. در باره نامگذارى دير كلب چنين گفته اند كه در اين دير افرادى كه سگ به آنها حمله كرده بود، معالجه مى شدند. (1)در جريان شهادت حضرت على (عليه السلام) در سال 40ه. ق چنين گفته شده است كه صعصعة بن صوحان پزشكان را بر بالين آن حضرت (عليه السلام) جمع آورى كرد و در آن زمان يكى از پزشكانى كه به خوبى نتيجه ضربه را پيش بينى كرد، شخصى به نام اثير بن عمرو بن هانى بود كه در كوفه به شغل پزشكى اشتغال داشت. (2)

5. واردات

به طور كلى واردات كوفه در ابتداى تأسيس آن و پس از گذشت چند دهه، از صادرات آن بيشتر بوده است؛ زيرا از طرفى اين شهر، شهرى نو بنياد بود كه احتياجات فراوانى را مى طلبيد و از سوى ديگر، كوفى هاى اوليه به سبب درگير بودن در جنگ، از حرفه ها و صناعات فراوانى اطلاع نداشتند.

از بخش قبل روشن شد كه يكى از اصلى ترين واردات كوفه، واردات نيروهاى متخصص و بالتبع واردات اصل صناعات مختلف به كوفه بود. البته اين نيروها و دستاوردهاى آنان، به خصوص با توجه به آغاز تجمل گرايى در كوفه، همه نياز اين شهر را برآورده نمى ساختند.

عامل ديگرى كه بر فراوانى واردات كوفه مى افزود، ترانزيتى بودن شهر كوفه بود؛ بدين معنا كه بسيارى از واردات در خود اين شهر به مصرف نمى رسيد، بلكه


1- الحياة الاجتماعيه، ص 105.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 234.

ص: 251

مردم اين شهر، نقش تاجران عمده را داشتند و از نقاط مختلف كالاهاى متفاوت وارد كوفه نموده و مازاد آن را به شهرهاى ديگر صادر مى كردند. (1)

به طور كلى بعضى نويسندگان كوفه پژوه، واردات كوفه در قرن اول ه. ق را كه بخش عمده اى از آن شامل زمان مورد بحث نيز مى شود، از قرار زير شمرده اند. (2)گفتنى است كه مبناى تقسيم بندى ايشان شهرهاى مختلف و كشورهاى گوناگون مى باشد:

1. از بصره: انواع خرما، خز، آب گل، گلاب، حنا و لباس هاى كتانى نازك.

2. از موصل: انواع پرده ها و گليم ها كه در مصارف مختلف آويزان كردن بر درها و فرش نمودن زمين از آن استفاده مى شد و نيز قماش موصلى، گندم، جو، عسل، پنير، سماق، انار، قير، آهن، انواع چاقوها و سرنيزه ها و زنجيرها و نمك. . . .

3. از الجزيره (واقع در بين النهرين و بين شام و عراق كه در سال 17ه. ق مردم آن با سپاه سعد صلح كردند) . (3)اسبان اصيل عربى، شتران نيك نژاد، پوست، گردو، بادام و روغن.

4. از ميسان: (شهرى واقع بين بصره و واسط و در فاصله چهار روزى بصره كه در زمان عمر فتح شد.) (4)انواع پرده ها و متكاها و نمطها (نوعى گليم) و نوعى كوزه مخصوص به نام كوزه هاى مذارى كه در يكى از دهات ميسان به نام «مَذار» ساخته مى شد و به اين صفت مشهور بود كه آب از آن تراوش مى كرد.

5. از واسط: (واسط كه بعد از زمان مورد بحث و در زمان فرماندارى حجاج بر عراق در سال 86ه. ق ساخته شد، شهرى بود بين كوفه و بصره كه با هر كدام پنجاه فرسخ فاصله داشت.) (5)انواع گليم ها و پرده ها و حصيرها.


1- الحياة الاجتماعيه، ص 165.
2- در اين مبحث، عمدتاً از كتاب الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه فى القرن الاول الهجرى (صص165-168) استفاده نموده ايم.
3- معجم البلدان، ج 2، ص 134.
4- معجم البلدان، ج 5، ص 242.
5- معجم البلدان، ج 5، ص 347.

ص: 252

6. از رقّه: (شهرى بود در جانب شرقى فرات كه مردم آن در سال 17ه. ق با سعد بن ابى وقاص صلح كردند.) (1)زيتون و روغن زيتون، صابون خوب و انواع قلم.

7. از حُلْوان: (يكى از شهرهاى مهم ايران كه بعدها بغداد نزديك آن بنا شد. اين شهر در سال 16 يا 19ه. ق به دست مسلمانان فتح گرديد.) (2)انار، نوعى ترشى با نام «كافح» و انجير كه انجير حلوانى مشهور بود.

8. از حَرّان: (شهرى در راه موصل و شام كه مركز محله مذهبى صابئين بود. اين شهر در زمان عمر فتح شده بود.) (3)انواع ترازو، عسل و پنبه.

9. از نصيبين (شهرى بود بر سر راه موصل به شام كه شش روز راه تا موصل فاصله داشت. اين شهر در سال 17ه. ق به تصرف مسلمانان درآمد.) (4)بلوط، سنگ شيشه و انواع ترازو.

10. از شام: انواع پارچه هاى حريرى، پنبه و پارچه هاى پنبه اى، روغن زيتون، شكر، سيب، زيتون، انجير، شيشه و وسايل شيشه اى، شمشيرهاى معروف به شمشيرهاى دمشقى و مشرفى كه نوع اخير در يكى از توابع شام به نام مشارف توليد مى شد.

11. از يمن: بُرد يمانى، حلّه يمانى و حلّه نجرانى و حلّه عَدَنى، پوست، زعفران، گياه اسپرگ براى مصرف رنگ سازى (گياه ورس) ، حنا، بخور، سپرهاى يمانى، شمشيرهاى يمانى، قاطر، الاغ و لباس هايى معروف به لباس هاى سعيديه.

12. از عُمّان: لؤلؤ.

13. از مصر: پارچه هاى پنبه اى و انواع مختلف لباس، به ويژه لباس هاى تابستانى و كتانى، قاطر، الاغ و روغن درخت بَلَسان كه درختى است كوچك، همانند حنا كه روغنش معطر است و گل هاى كوچك دارد.


1- معجم البلدان، ج 3، ص 159.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 290.
3- معجم البلدان، ج 2، ص 235.
4- معجم البلدان، ج 5، ص 288.

ص: 253

14. از مغرب: انواع نَمَد، لباس هاى پشمى، نوعى تغار كه از بيخ درخت خرما و غير آن مى ساختند و براى ريختن آب انگور در آن استفاده مى كردند و آن را «قَرْو» مى ناميدند، انواع جوراب، انواع شمشير، انواع بازهاى شكارى سياه رنگ و بنده (غلام و كنيز) .

15. از اندلس: بهترين انواع مس، پارچه هاى پنبه اى و پشمى، زنبق سيماب (ماده اى معدنى كه منجمد نمى شود) و كنيز.

16. از فارس (ايران) : لباس هاى كتانى و لباس هايى معروف به سابرى (شاپورى) ، انواع آينه، انواع قفل و زنجيرهاى معروف به جامعه، انواع شمشير و سپر، گلاب، روغن نيلوفر، روغن ياسمين و گِل سر شوى، معروف به گل سيرافى (طين سيرافى) .

17. از مرو: اسبان اصيل، لباس هاى مروى و بورياهاى مروى.

18 از هند: انواع ادويه، كافور، عطرهاى هندى، بادام هندى، قَرَنْفُل (ميوه درختى همانند ياسمين) ، قطيفه (جامه حاشيه دار و ريشه دار) ، چوب درخت آبنوس، ياقوت، الماس، پوست پلنگ و فيل و شمشيرهاى معروف به شمشيرهاى قلعيه (السيوف القلعيه) .

19. از چين: حرير و لباس هاى حريرى، پارچه ديباج، مشك، ظروف نقره اى و طلايى، مداد، كاغذ، طاووس، زين، طلا، كنيزكان، گياهان دارويى (عقاقير) و كاسه هاى بزرگ.

20. از تَبَّت: بهترين انواع مشك.

6. صادرات

در اينجا نيز صادراتى ذكر مى شود كه اولاً: حاصل خود شهر كوفه بوده و جنبه ترانزيتى نداشته است، ثانياً: زمان آن مربوط به قرن اول ه. ق است، اگر چه از زمان مورد بحث فراتر باشد.

ص: 254

اين صادرات عبارت بود از:

1. انواع مختلف خرما: همانند خرماى مُشان، پزيسان، هيروان، ازاد كه از بهترين انواع خرما به شمار مى رفته و كوفه به آن مشهور بوده است. (1)مشخصات اين نوع خرماها در فصل اول (جغرافياى طبيعى) ذكر شد.

2. وَرْس (اسپرك) خشك شده (قسب العَنْبَر) : اين گياه در رنگ رزى فراوان به كار مى رفت.

3. روسرى (خِمار) : اين روسرى ها معمولاً به حجاز صادر مى شد. (2)

4. دستمال هاى سر معروف به كوفيه (چفيه) (3): البته در زمان مورد بحث هنوز كوفيه معمول نشده بود.

5. جامه هاى نگارين (وَشى) : اين جامه ها در كوفه توليد مى شد و كوفه در قرن اول به صناعت آن مشهور بود. (4)

6. عمامه هاى خَز. (5)

7. روغن بنفشه. (6)

٧. كشاورزى

چگونگى آبيارى

با آنكه بخش عظيمى از زمين هاى كوفه و توابع آن به سبب نزديك بودن به فرات و نيز جلگه اى و حاصلخيز بودن زمين، محصول خوبى را به بار مى آورد، به گونه اى كه بخش مهمى از سواد عراق را كه از شدت سرسبزى به آن سواد


1- تاريخ الكوفه، ص 213.
2- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 193.
3- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 165.
4- الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفه، ص 165.
5- حضارة العراق، ج 5، فصل 7؛ التجارة الداخلية و الخارجيه، ص 316.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 165.

ص: 255

مى گفتند، در برداشت (1)، اما به علت مشغول بودن عرب ها به فتوحات در زمان عمر و عثمان و نيز ناآشنا بودن اعراب به فن آبيارى و زراعت و پست شمرده شدن اين فن از سوى آنان اين زمين ها عملاً از اختيار آنها خارج بوده و ايرانيان و ديگر مهاجران به بهره بردارى از اين زمين هاى حاصلخيز مى پرداختند. اما حضرت على (عليه السلام) با مستقر شدن در كوفه اهميت فراوانى به كشاورزى داد و مردم را به اين امر تشويق فراوان نمود و خود اقدام به حفر نهرها و كانال هاى مختلف كرد يا دستور آن را صادر نمود. (2)همچنين به منظور تشويق هر چه بيشتر مردم، زمين هاى موات را كه آباد مى نمودند، در اختيار آنها قرار مى داد. (3)آن حضرت در بعضى روايات كه مربوط به همين زمان است، استفاده از كود انسانى براى تقويت زمين را بلامانع دانسته اند. (4)

زياد بن ابيه نيز در دوران حكومت خود بر كوفه، به اصلاح وضع كشاورزى و آبيارى همت گماشت و با حفر نهرها، كانال ها، قنات ها و نيز بناى پل ها و سيل بندها، اين امر را پيشرفت داد. (5)در اين زمان ها، به علت كم شدن فتوحات، اعراب خود به كشاورزى مى پرداختند و فن آبيارى را كه عمدتاً از ايرانيان آموخته بودند، به اجرا مى گذاشتند. (6)

اما آبيارى در كوفه، به دو صورت ديمى و آبى صورت مى گرفت. در روش ديمى، مردم منتظر باران مى ماندند و بارش به موقع باران يا عدم بارش آن، موجب به بار نشستن محصولات آنان يا كاهش محصولات مى شد. (7)به نظر مى رسد، بيشتر مردم غرب كوفه كه از فرات دورتر بوده اند وابستگى بيشترى به اين روش آبيارى داشته اند.


1- الحياة الاجتماعيه، ص 140.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 136.
3- حضارة العراق، ج 5؛ الزراعة، ص 244.
4- وسائل الشيعه، ج 16، ص 435.
5- تخطيط مدينة الكوفه، ص 52.
6- جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 36.
7- الحياة الاجتماعيه، ص 141.

ص: 256

در روش آبى، آنها كه دسترسى به آب فرات داشتند، با حفر كانال و جوى، آب را به زمين هاى خود مى رساندند و آنها كه دورتر بودند، از چاه و قنات استفاده مى كردند. همچنين به علت نقصان آب فرات در تابستان حتى بعضى از نقاط نزديك به فرات ناچار بودند براى آبيارى از چاه استفاده كنند. (1)

كوفيان و مردم اطراف آن از وسايل پيشرفته آن روز، ناعور، دولاب و داليه نيز براى آبيارى استفاده مى كردند. (2)ناعور، نوعى چرخ چاه بود كه جريان آب، آن را به حركت در مى آورد. (3)به نظر مى رسد دلوهايى به آن متصل بوده كه اين دلوها با حركت متناوب چرخ، پُر از آب مى شد و به سمتى كه بايد ريخته مى شد، مى ريخت. منطقه نهروان از اين نوع آبيارى استفاده فراوان مى كردند. (4)دولاب، چرخ چاهى بود كه به وسيله اسب يا گاو ماده به حركت در مى آمد و آب را از چاه بيرون مى كشيد. داليه نيز به چرخ چاهى گفته مى شد كه معمولاً به وسيله گاوهاى ماده و نر به حركت درمى آمد. (5)

نكته اى كه در پايان اين بحث يادآورى آن لازم است اينكه در بعضى منابع چنين آمده كه زمين كوفه سخت تر از زمين هاى ديگر بوده است و به همين علت زمين هاى شهرهاى ديگر با دو گاو يا دو الاغ شخم زده مى شد، اما شخم زدن زمين كوفه احتياج به شش گاو داشت. (6)اين عبارت تاريخى، بيانگر چگونگى شخم زدن زمين است. البته بايد توجه داشت كه اين ويژگى زمين هاى قسمت غربى كوفه كه از فرات فاصله داشتند، بوده است؛ زيرا زمين هاى سمت شرق، بسيار حاصل خيز بوده و محصول به راحتى از آنها به دست مى آمد.


1- حضارة العراق، ج 5، ص 139.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 141.
3- لسان العرب، ج 14، ص 201.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 141.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 141.
6- مختصر كتاب البلدان، ص 171.

ص: 257

٨. راه هاى درآمد كوفه

اشاره

حكومت كوفه در آن زمان يكى از مراكز اصلى مملكت اسلامى بود و از راه هاى مختلفى، درآمدهاى هنگفتى كسب مى كرد كه بخشى از آن را به عنوان عطا و رزق به شهروندان كوفى مى پرداخت. مكانى كه در آن اموال حكومت جمع شده و سپس به مصارف خود مى رسيد، بيت المال نام داشت. در اينجا ابتدا به ذكر راه هاى درآمد حكومت كوفه پرداخته و سپس هزينه هاى آن بررسى شده و در پايان چگونگى پرداخت عطا و رزق به مردم كوفه بيان مى شود.

الف) راه هاى درآمد حكومت كوفه

يك - خَراج

خراج اصطلاحاً مقدار مالياتى بود كه از سوى مالكان زمين هاى كشاورزى فتح شده به وسيله جنگ، به حكومت پرداخت مى شد. توضيح آنكه سرزمين هايى كه در كشور گشايى مسلمانان به دست مى آمد بر دو قسم بود، قسمى از آن زمين هاى موات بود كه طبق قانون كلى، مالك آن كسى بود كه آن را آباد مى كرد و قسم ديگر، زمين هاى آباد بود. در زمان عمر، اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله) در باره اين زمين ها دو نظر مطرح كردند: بعضى مى گفتند اين زمين ها بايد بين جنگ جويان تقسيم شود، اما بعضى ديگر كه حضرت على (عليه السلام) با آنها هم نظر بود، چنين مى گفتند كه اين زمين ها در دست صاحبان آنها باقى بماند و آنها در مقابل، هر سال مقدارى به عنوان خراج به حكومت پرداخت كنند. (1)استدلال حضرت على (عليه السلام) آن بود كه اين زمين ها متعلق به تمام مسلمانان، چه در حال و چه در آينده است و اگر تو (يعنى عمر) امروز آنها را تقسيم نمايى، به آيندگان چيزى نخواهد رسيد و در حقيقت، حق آنها را پايمال كرده اى.


1- الحياة الاجتماعيه، ص 143.

ص: 258

سرانجام خليفه اين نظر را تأييد و اجرا كرد. (1)و بدين وسيله منبع درآمد مهمى براى حكومت به وجود آمد. البته اگر اين زمين ها به جنگ جويان واگذار مى شد، علاوه بر اينكه موجب محروم شدن حكومت از اين منبع درآمد مى شد، دو پيامد ديگر نيز داشت: يكى اينكه آنها را از ادامه جنگ باز مى داشت، ديگر اينكه ناآشنايى اعراب با كشاورزى، سبب افت محصولات كشاورزى مى شد.

زمين هاى خراجى زمان عُمر را مى توان به دو قسم تقسيم كرد:

قسم اول، زمين هاى عراق بود كه به آن «سواد عراق» گفته مى شد و بخش مهمى از آن را كوفه و اطراف آن تشكيل مى داد. عمر براى تعيين مساحت اين زمين ها، عثمان بن حنيف را كه در فن اندازه گيرى زمين متخصص بود، همراه عده اى براى اندازه گيرى اين زمين ها فرستاد. آنها به اندازه گيرى سواد عراق پرداخته و حدود آن را از شمال به موصل، از جنوب به عَبّادان (آبادان) ، از شرق به حُلوان و از غرب به قادسيه تعيين كردند. (2)در اين محدوده، حدود 36 ميليون جريب زمين خراجى قرار داشت كه با احتساب هر جريب 1593 متر (3)رقم 000/000/348/57 متر به دست مى آيد.

قسم دوم، زمين هاى داخل كشور ايران بود. در آن زمان، قرار بر اين بود كه هر يك از شهرهاى ايران كه به وسيله مردم يكى از شهرهاى كوفه و بصره گشوده شود، از توابع شهر فاتحان آن باشد و طبعاً خراج آن نيز براى حكومت آن شهر بود. بر اين اساس، شهرهاى رقّه، نصيبين، رامهرمز، شوش، شوشتر، رى، دستبى، قزوين، آذربايجان، طبرستان، ارمنستان، گرگان و شهرهاى اطراف درياى خزر، اردبيل و. . . كه به وسيله مردم كوفه فتح شده بود، تابع شهر كوفه شده و خراج خود را به حكومت كوفه مى پرداختند. (4)نيز يكى از توابع كوفه دينوَر بود كه به نام «ماه


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 86.
2- معجم البلدان، ج 3، ص 272.
3- حضارة العراق، ج 5، الرزاعه، ص 375.
4- الحياة الاجتماعيه، صص 258 - 259.

ص: 259

الكوفه» شهرت داشته و ساليانه پنج ميليون و هفت صد هزار درهم خراج به كوفه مى پرداخت. (1)

درآمد كل حكومت عراق در زمان عمر از زمين هاى خراجى، سالانه 100 يا 120 يا 128 ميليون درهم و در زمان زياد 125 ميليون درهم و در زمان عبيدالله بن زياد (60ه. ق) 125 ميليون درهم بود (2)كه تقريباً چهل درصد آن به كوفه تعلق داشت. (3)

براى هرچه منظم تر شدن امر خراج، عمر در سال 21ه. ق دستور تشكيل ديوان خراج را صادر كرد و مسئول آن را شخصى با عنوان «كاتب الخراج» قرار داد كه اين سِمت همچنان ادامه پيدا كرد و معمولاً متولى آن از سوى حكومت مركزى تعيين مى شد و در عرض والى كوفه يا عراق قرار داشت. (4)

در بعضى از كتاب ها مقدار خراج از هر جريب محصولات مختلف چنين تعيين شده است:

يونجه پنج درهم از هر جريب، نخل ده يا هشت درهم، نخل فارسى يك درهم، نخل آرامى نيم درهم، انگور پنج يا ده درهم، نيشكر شش درهم، پنبه و كنجد پنج درهم، زيتون دوازده درهم و سبزيجات سه درهم. (5)

در باره خراج بخشى از زمين هاى خراجى در زمان حضرت على (عليه السلام) چنين آمده است كه آن حضرت به نماينده خود در عراق دستور داد از زمين هايى كه از فرات مشروب مى شوند، بر هر جريب گندم عالى 5/1 درهم و يك صاع (حدود سه

كيلوگرم) و بر هر جريب گندم متوسط، يك درهم و بر گندم نامرغوب درهم قرار دهند و خراج هر جريب جو نصف خراج گندم باشد. همچنين بر هر جريب


1- البلدان، ص 40.
2- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، ص 239.
3- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 308.
4- حضارة العراق، ج 6، اداره، ص 139.
5- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، ص 233؛ حضارة العراق، ج 5، ص262.

ص: 260

نخلستان ده درهم و بر هر جريب تاكستان (باغ انگور) كه وارد چهار سال شده و به محصول نشسته است، ده درهم خراج وضع نمايند. آن حضرت تك درختان نخل و سبزيجات و ساير حبوبات و نيز پنبه را از پرداخت خراج معاف فرمود. (1)

مأموران جمع آورى خراج تا زمان عبيدالله بن زياد، اعراب بودند، اما عبيدالله عمدتاً عجم ها و به خصوص ايرانيان را مأمور اين كار كرد، با اين استدلال كه اعراب اولاً: آگاهى كامل به اين امر ندارند و ثانياً: روابط عشيره اى و خويشاوندى بر جمع آورى آن تأثير گذاشته و مقدار خراج را پايين مى آورد. اما در مقابل، دهقان هاى عجم به امر جمع آورى آشناتر و نيز امين تر مى باشند، علاوه بر آنكه مطالبه حساب و كتاب از آنها آسان تر از اعراب مى باشد. البته در عين حال بعضى از اعراب را به عنوان ناظران بر آنها قرار دارد. يادآورى مى شود كه مردم سرزمين هاى خراجى در زمان هاى مختلف، ظلم فراوانى را از سوى مأموران جمع آورى خراج متحمّل مى شدند. (2)

دو - صدقه

منظور از صدقه، موارد نه گانه زكات است كه از مردم دريافت مى شد. (3)در مقطعى از زمان حضرت على (عليه السلام) از اسب نيز زكات دريافت مى شد. (4)

سه - جزيه

جزيه مالياتى سرانه بود كه از اهل ذمّه كه در پناه اسلام زندگى مى كردند و كتاب آسمانى داشتند، گرفته مى شد. فرماندهان سپاه فتوحات هنگام گشودن يك شهر يا يك كشور، به دستور حكومت مركزى، مردم آن را بين قبول اسلام يا پرداخت جزيه مخير مى كردند.


1- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، ص 235.
2- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، ص 226.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 245.
4- وسائل الشيعه، ج 6، ص 51.

ص: 261

تعيين مقدار جزيه به عهده رئيس حكومت بود و در زمان هاى مختلف و متناسب با شرايط، تغيير مى كرد. ارقامى كه در زمان مورد بحث، ذكر شده از اين قرار است:

اول - خانواده ثروتمندان هر نفر 48 درهم در سال؛

دوم - خانواده هاى متوسط هر نفر 24 درهم در سال؛

سوم - خانواده هاى سطح پايين هر نفر دوازده درهم در سال.

گفتنى است كه اين مقدار در زمان عُمر و حضرت على (عليه السلام) معمول بود. (1)البته اين ارقام، ارقامى بسيار پايين بود، كه همگان توانايى پرداخت آن را داشتند، علاوه بر اينكه اطفال، زنان، مريضان و زمين گيران و پيران از پرداخت جزيه معاف بودند. همچنين هرگاه يكى از اهل ذمّه مسلمان مى شد، از پرداخت جزيه معاف مى گشت و بدين ترتيب با رشد روزافزورن اقبال به اسلام، در آمد حكومت از اين منبع رو به نقصان مى گذاشت. (2)

چهار - غنايم جنگى

در زمان مورد بحث، غنايم جنگى منقول به حكومت تعلق داشت (3)و تا هنگامى كه فتوحات رواج داشت، حكومت كوفه از اين منبع مالى استفاده مى كرد. (4)اهميت اين منبع چنان بود كه عمر خود فردى را براى نظارت بر غنايم قادسيه، مداين و نهاوند تعيين نمود.

پنج - ماليات بر تجارت

از ابتداى تأسيس كوفه و در زمان ولايت ابوموسى بر آن شهر، حكومت كوفه از تجّار كافر غيرذمّى كه اجناس خود را به كوفه آورده و مى فروختند، معادل ده


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 116.
2- تنظيمات الجيش العربى، ج 86؛ الحياة الاجتماعيه، ص 211؛ حضارة العراق، ج 5، واردات الدولة و نفقاتها، ص 372.
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 85.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 217.

ص: 262

درصد ارزش كالاها، ماليات مى گرفت كه به آن «عُشور» مى گفتند، و نصف اين مقدار را از تجّار كافر ذمّى اخذ مى كرد.

ابوموسى اشعرى هنگامى كه والى كوفه بود، به دستور عمر، بر تجارت مسلمانان نيز ماليات وضع كرد كه مقدار آن ارزش مال التجاره بود. عمر مأمور وصول اين ماليات را زياد بن جدير اسدى قرار داد. عُمر براى اين ماليات در طرف پايين، حدّى تعيين كرده بود؛ بدين ترتيب كه از كسانى كه ارزش مال التجاره آنها از دويست درهم كمتر بود، ماليات نمى گرفت. (1)البته مقدار اين ماليات ها طبق شرايط و مقتضيات زمان قابل تغيير بود. به اين نوع ماليات به طور كلى «مُكُوس» (جمع مَكْس به معناى باج) مى گفتند. (2)

شش - هداياى عيد نوروز و مهرگان

قبل از اسلام، ايرانيان را رسم چنان بود كه در دو عيد نوروز، يعنى اول بهار و مهرگان، يعنى اول پاييز، هدايايى به صورت اجبارى به حكومت خود مى پرداختند. عُمر اين رسم را منسوخ كرد و در چند دهه صدر اسلام اين رسم غير معمول بود. اما با رسيدن حكومت مملكت اسلامى به معاويه و نيز كم شدن منبع جزيه به علت مسلمان شدن اهل ذمّه، او به حاكم عراق، زياد بن ابيه دستور داد كه اين رسم را همانند قبل از اسلام به مرحله اجرا گذارد. بدين ترتيب، ساليانه ده ميليون درهم از اين منبع به نفع معاويه به دست مى آمد. اين رسم تا زمان عمر بن عبدالعزيز برقرار بود كه به وسيله او دوباره منسوخ شد. (3)

هفت - زمين هاى صوافى

زمين صوافى كه پس از فتح عراق و ايران به دست حكومت كوفه و بصره افتاد، شامل ده نوع بود كه به تبع منطقه اى كه در آن قرار داشت زير نظر حكومت كوفه يا بصره اداره مى شد. اين زمين ها عبارت بود از:


1- الحياة الاجتماعيه، ص 220.
2- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموى، ص 249؛ حضارة العراق، ج 5، ص371.
3- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 137؛ الحياة الاجتماعيه، ص 323.

ص: 263

1. زمين هاى متعلق به شخص پادشاه ساسانى؛ 2. زمين هاى متعلق به خانواده سلطنتى؛ 3. زمين هايى كه براى پُست (بريد) و اختصاص داده شده بود و نيز راه هاى پُستى؛ 4. زمين هايى كه وقف آتشكده ها شده بود؛ 5. نيزارها؛ 6. مرداب ها؛ 7. زمين هاى كسانى كه در جنگ در سپاه ايران كشته شده بودند؛ 8. زمين هاى ايرانيانى كه در جنگ فرار كرده بودند؛ 9. آسياب ها؛ 10. زمين هاى سلطنتى و دربارى كه حكومت ساسانى براى امور حكومتى يا غيره به خود اختصاص داده بود.

اين زمين ها تا زمان خلافت عثمان زير نظر حكومت مركزى اداره مى شد، گرچه عثمان بخشى از اين زمين ها را به عنوان اقطاع و بخشش به برخى از اشخاص واگذار كرد. معاويه نيز در زمان حكومت خود همه اين زمين ها را به خود اختصاص داد و درآمد آنها را به صندوق خود واريز كرد. (1)گفته مى شود كه درآمد اين زمين ها در سال حدود هفت ميليون درهم بوده است. (2)

ب) هزينه هاى حكومت كوفه

اشاره

بخش مهمى از درآمد حكومت كوفه به پرداخت عطا و رزق به شهروندان كوفى اختصاص داشت كه به صورت تفصيلى بررسى خواهد شد. مصارف ديگر بيت المال عبارت بود از:

يك - حقوق كارمندان

كارمندان حكومت به كسانى اطلاق مى شد كه در مشاغل مختلف مربوط به اداره حكومت، مشغول به كار بودند و شامل واليان، قاضيان، مسئولان بيت المال، شرطه ها، مأموران جمع آورى خراج، جزيه، صدقات و. . . مى شد.

حقوق بعضى از كارمندان عالى رتبه حكومت در زمان عمر از قرار زير بود:

- عَمّار به عنوان امير كوفه، ششصد درهم در ماه؛


1- حضارة العراق، ج 5، صص 234 و 380.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 142.

ص: 264

- عبدالله بن مسعود به عنوان قاضى كوفه، صد درهم در ماه و گوسفند در روز؛

- عثمان بن حنيف به عنوان مأمور خراج، پنج درهم و گوسفند در روز؛

همچنين در زمان حكومت زياد بعضى از دريافتى ها از قرار زير بود:

- زياد بن ابيه به عنوان حاكم عراق، 25 هزار درهم در سال؛

- كارمندان عالى رتبه او، هزار درهم در ماه؛

- كاتبان و منشيان عالى رتبه، سيصد درهم در ماه؛

- كاتبان و منشيان پايين بين بيست تا 40 درهم در ماه. (1)

دو - خدمات شهرى

اين خدمات به عمران شهر، مانند بناى مساجد و مكان هاى عمومى و نيز نظافت شهر و راه ها و همچنين مسائل مربوط به پيشبرد كشاورزى، همانند حفر قنات، نهر و. . . اختصاص داشت. در باره خدمات نظافتى شهر گفته شده است كه زياد والى عراق بردگانى را خريدارى و آنان را مأمور نظافت راه ها و جاده هاى شهرى كرده بود. (2)

سه - قرض به مردم

در صدر اسلام كه هنوز بيت المال تيول شخصى والى به حساب نمى آمد، واليان و ديگر سران حكومت در مواقع اضطرارى به قرض گرفتن از بيت المال مى پرداختند كه براى نمونه، سعد بن ابى وقاص در زمان حكومت خود از ابن مسعود، رئيس بيت المال مقدارى قرض گرفت و وليد بن عقبه فرماندار كوفه در زمان عثمان نيز چنين كرد. در آن زمان، رئيس بيت المال از جانب خليفه تعيين مى شد و مستقل از حكومت كوفه بود. (3)


1- الحياة الاجتماعيه، صص 243 - 245.
2- حضارة العراق، ج 5، ص 380.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 246.

ص: 265

چهار - نگهدارى مقدارى از اموال براى مواقع اضطرارى

هميشه در بيت المال كوفه مقدارى مال براى مصرف در مواقع اضطرارى، همانند سيل، شورش ها و. . . نگهدارى مى شد. (1)

پنج - رسيدگى به فقرا و يتيمان

مقدارى از اموال بيت المال براى رسيدگى به وضع يتيمان و نيز ازدواج افراد بى بضاعت اختصاص داشت. (2)

شش - پرداخت به حكومت مركزى

بيت المال كوفه پس از مصرف بيت المال در امور ياد شده، مازاد آن را به حكومت مركزى، حال چه در حجاز و چه در شام مى پرداخت. (3)

هفت - عطاء و رزق
اول - عطاء

عطاء مقدار پرداخت نقدى بود كه حكومت كوفه سالانه به صورت يك جا يا طى چند قسط به مردم پرداخت مى كرد. از آنجا كه اين نظام باعث وابستگى مالى مردم به حكومت شده و در مسائل سياسى كوفه نقش فراوانى داشت و به خصوص در زمان نهضت امام حسين (عليه السلام) يكى از اهرم هاى قوى در دست عبيدالله بن زياد بود، به بررسى تفصيلى آن مى پردازيم.

نظام عطاء در زمان خلافت عمر و به وسيله او به منظور جلوگيرى از اشتغال سربازان و داشتن لشكرى هميشه آماده ايجاد شد. خصوصيات اين نظام از قرار زير بود (4):


1- الحياة الاجتماعيه، ص 246.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 247.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 247؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 317.
4- خصوصيات نظام عطاء در زمان عمر عمدتاً از دو كتاب الحياة الاجتماعيه، (صص 231 - 239) ؛ بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، (صص 263 - 270) استفاده شده است.

ص: 266

1. به مقدار مساوى پرداخت نمى شد، بلكه در پرداخت آن ملاك هايى، همچون مقدار نزديكى به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و سابقه در جنگ هاى اسلامى لحاظ مى شد.

صرف نظر از كسانى مانند حضرت على (عليه السلام) و حسنين (عليهم السلام) و نيز اصحاب بدر و شركت كنندگان در جنگ هاى قبل از قادسيه كه عطاى آنان فوق العاده بود و تا شش هزار درهم در سال مى رسيد، عطاى ديگر افراد بين 200، 300-2500 درهم بود.

حداكثر اين عطاء، يعنى 2500 درهم، «شرف العطاء» ناميده مى شد و به كسانى اختصاص داشت كه شجاعت فراوانى در جنگ ها از خود نشان داده بودند. مقدار شرف العطاء تا زمان معاويه بر همين منوال بود، اما در اين زمان به علت بالا رفتن قيمت نقره، مقدار آن به دو هزار درهم كاهش يافت. بعضى از ارقام ديگر عطاء عبارت بود از:

- شركت كنندگان در جنگ هاى قبل از قادسيه سه هزار درهم؛

- شركت كنندگان در قادسيه و جنگ هاى شام دو هزار درهم؛

- شركت كنندگان بعد از قادسيه يك هزار درهم؛

- اشراف عجم، همانند فيروز بن يزدجرد دو هزار درهم.

2. عطاء به زنان نيز پرداخت مى شد؛ بدين ترتيب كه عطاء زنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه بالاترين عطاء را دريافت مى كردند، دوازده هزار درهم در سال بود؛ زنان اصحاب بدر پانصد درهم؛ زنان اصحاب حديبيه تا جنگ هاى قبل از قادسيه سيصد درهم و زنان قادسيه دويست درهم دريافت مى كردند. بعد از قادسيه ديگر مراتبى وجود نداشت.

3. كودكان نيز عطاء دريافت مى كردند؛ بدين ترتيب كه ابتداى تولد صد درهم، هنگام دندان درآوردن دويست درهم دريافت مى داشتند و هنگام بلوغ عطاى آنان افزايش مى يافت. (1)


1- فتوح البلدان، ص 438.

ص: 267

4. عطاء به ورثه مردگان نيز پرداخت مى شد. براى مثال به ورثه كسى كه هشت ماه از سال را زنده بوده، عطاء پرداخت مى شد. (1)اما شرف العطاء به ارث نمى رسيد.

5. عمر براى موالى حمراء كه به لشكر سعد پيوسته بودند نيز عطاء قرار داد و عطاى آنها مانند عطاى مسلمانان عرب بود. همچنين براى كسانى كه عشيره اى نداشتند و از موالى نيز نبودند، بين 250-300 درهم قرار داد.

6. عطاء در زمان عمر، اول محرم پرداخت مى شد و عمر به خليفه بعد از خود سفارش كرد كه عطاى آنان را در وقت خودش بدهد تا محتاج نشوند. در زمان زياد مردم تا قبل از عاشورا عطاى خود را دريافت نموده بودند. به نظر مى رسد، بعدها عطاء به صورت قسطى پرداخت مى شد و مردم عطاى خود را طى سه قسط دريافت مى كردند؛ زيرا يكى از اولين قول هايى كه يزيد به مردم داد، اين بود كه عطاى آنان را يك جا بدهد.

7. وظيفه مردم در مقابل دريافت عطاء آن بود كه هميشه مجهز به سلاح باشند و هنگام اعلان جهاد، به جهاد روند و در جهاد، خرج آنان از لحاظ سلاح، مركب و غذا با خودشان باشد. براين اساس، اگر شخصى هنگام اعلان جهاد، از رفتن به جهاد سرباز مى زد عطاى او قطع مى شد و از او با عنوان «مُلْحَق» ياد مى گرديد.

بعضى از تغييراتى كه در زمان خلافت عثمان در مورد پرداخت عطاء روى داد، از قرار زير بود:

1. او صد درهم به عطاء افراد اضافه كرد.

2. سعيد بن عاص كه از سال 30ه. ق فرماندار كوفه بود، عطاى زنان كوفه را از دويست درهم به صد درهم تقليل داد و زمينه اعتراض مردم را فراهم آورد.

3. به عطاى موالى بى توجهى شد، بلكه در بسيارى از موارد به آنان پرداخت نمى گرديد، از اين رو موالى ناگزير بودند كسب و كارى داشته باشند.


1- فتوح البلدان، ص 437.

ص: 268

در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) نيز تغييرات مهمى در عطاء رخ داد كه بعضى از آنان از قرار زير مى باشد:

1. آن حضرت (عليه السلام) ملاك هاى عمر را براى عدم مساوات در عطاء، ملغى نمود و عطاء را به همگان، حتى موالى به صورت يك سان پرداخت فرمود. اين امر زمينه اعتراض بسيارى از اشراف را فراهم آورد. (1)

2. ايشان حتى به غير مسلمانان كه در جنگ ها به اوكمك مى نمودند، نيز عطاء پرداخت مى كرد، چنان كه به مسيحيانى كه در جنگ جمل او را يارى نمودند، عطايى معادل مسلمانان پرداخت كرد. (2)

3. عطاى لشكريان در جنگ جمل را صد درهم افزايش داد. (3)

4. آن حضرت به محض وصول اموال به بيت المال به تقسيم آن اقدام مى نمود و نمى گذاشت، اموال در بيت المال انباشته شود. (4)بر اين اساس، نقل شده است كه پس از پرداخت سه نوبت عطاء در يك سال، مال فراوانى از اصفهان براى بيت المال رسيد و حضرت رؤساى كوفه را دعوت كرد تا عطاى چهارم افراد محدوده خود را دريافت دارند. (5)

5. ايشان حتى براى تازه مسلمانان عطاء قرار مى داد، چنان كه براى يهودى تازه مسلمان شده نهصد درهم در سال مقرّر فرمود. (6)

6. آن حضرت حتى به مخالفان عقيدتى خود، همانند خوارج - تا زمانى كه اقدام مسلحانه عليه حكومت او ننموده بودند - نيز عطاء پرداخت مى كرد. (7)


1- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 126؛ وسائل الشيعه، ج 11، صص 80 - 81.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 235.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 235.
4- وسائل الشيعه، ج 11، ص 83.
5- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 181؛ مروج الذهب، ج 2، ص 421؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 84.
6- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 197؛ اخبار القضاة، ج 2، ص 200، پاورقى.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 53.

ص: 269

7. نكته جالب توجه آنكه آن حضرت حتى براى نصرانى كورى كه از كار افتاده بود، مقررى معين كرد و فرمود: «تا هنگامى كه توان داشت از او كار گرفتيد و وقتى پير و عاجز شد، او را رها كرديد» . (1)

امام حسن (عليه السلام) پس از رسيدن به خلافت، در دوران شش ماهه حكومت خود صد درهم به عطاى مردم اضافه كرد. (2)

اما در زمان حكومت معاويه وضع عطاء به كلى دگرگون شد؛ زيرا در اين هنگام بيت المال به عنوان صندوق خانوادگى درآمده بود و حكومت از برقرارى عطاء به عنوان وسيله اى براى جلب بيعت و رضايت مردم استفاده مى كرد. همين طور تهديد به قطع عطاء يكى از راه هاى ارعاب مردم به شمار مى رفت (3)، چنان كه مغيرة بن شعبه عامل معاويه در كوفه در سال هاى 43-50ه. ق به همين وسيله توانست مردم را مطيع خود سازد. (4)بر اين اساس، دوباره نظام طبقاتى عطاء بر قرار شد، اما اين بار ملاك هاى فضيلت و سابقه در اسلام و شركت در جنگ ها به عنوان امتيازات ويژه مورد نظر قرار نگرفت، بلكه ملاك هاى اصلى، ميزان تقرب به دستگاه اموى و مقدار سر سپردگى به حكومت بود. (5)در چنين شرايطى عطاء موالى حذف شد و معاويه تنها در برهه اى از زمان دستور پرداخت فقط پانزده درهم ساليانه به موالى را براى حاكم صادر كرد كه البته اين هم به مرحله اجرا درنيامد (6)، از اين رو موالى ناگزير بودند كه كار و تلاش بيشترى داشته باشند.

در اين ميان مخالفان حكومت در كوفه عمدتاً شيعيان بودند كه تهديد به قطع عطاء مى شدند.


1- وسائل الشيعه ج 11، ص 49.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 235.
3- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 271.
4- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 271.
5- تنظيمات الجيش العربى، ص 92.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 87.

ص: 270

در گزارشى آمده است كه يكى از اولين اقدامات عبيدالله بن زياد پس از ورود به كوفه در سال 60ه. ق جمع آورى رؤساى كوفه و تهديد آنان به قطع عطاء در صورت بروز مخالفت با حكومت در محدوده مسئوليت آنها بود. (1)

در اين زمان مردم وابستگى شديدى به عطاء داشتند؛ زيرا مردم عرب ساكن كوفه، از طرفى همچون موالى آشنا به حرفه ها و صنايع نبودند و از سوى ديگر، اشتغال به اين كارها را كسر شأن خود مى دانستند و از سوى سوم، به فنون كشاورزى نيز آشنايى چندانى نداشتند. حكومت كوفه نيز از اين نقطه ضعف مهم مردم كوفه آگاه بود و به عنوان عاملى مهم از آن براى پيشبرد مقاصد خود استفاده مى كرد.

هنگامى كه مسلم بن عقيل به همراه سپاه خود قصر عبيدالله بن زياد را محاصره كرد و او را در فشار قرار داد و مى رفت كه حكومت او را سرنگون سازد، يكى از شگردهاى موفق عبيدالله و اطرافيانش براى پراكنده كردن اطرافيان حضرت مسلم تشويق به ازدياد عطاء در صورت پراكنده شدن و نيز تهديد به قطع عطاء در صورت ادامه شورش بود كه اطرافيان مسلم با شنيدن اين تشويق و تهديد، به سرعت از دور مسلم پراكنده شدند. (2)همچنين عبيدالله با همين شيوه توانست گروه عظيمى از مردم كوفه را كه دل هايشان با امام حسين (عليه السلام) بود، عليه آن حضرت وارد جنگ نمايد. (3)از اين رو، يكى از شكاياتى كه كوفيان در نامه هاى خود خطاب به امام حسين (عليه السلام) داشتند، اين بود كه يزيد عطاء را فقط به اطرافيان خود و ثروتمندان مى دهد. (4)امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا هنگامى كه كوفيان با ايجاد سر و صدا قصد بر هم زدن سخنرانى آن حضرت را داشتند، خطاب به آنها چنين فرمود:


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 267.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 277.
3- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 453.
4- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 271.

ص: 271

همه شما عصيان مرا مى ورزيد و به سخنان من گوش فرا نمى دهيد، و بايد چنين باشد؛ زيرا عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شكم هايتان از حرام انباشته شده است، پس باعث مهر خوردن قلب هايتان شده است. (1)

دوم - رزق

رزق عبارت بود از مقرّرى جنسى ماهيانه كه شامل غذاهاى محلى مردم، مانند گندم، روغن، خرما و سركه مى شد. (2)نظام رزق اولين بار به وسيله عمر برپا شد و تعيين مقدار پرداختى به مردم از اين راه به دست آمد كه او دستور داد گندم يك جريب زمين را 1593 متر آرد كرده و از آن نان پختند، سپس سى نفر از مردم را در دو وعده غذايى با آن نان سير كرد و از اينجا نتيجه گرفت كه مقدار يك جريب گندم براى غذاى ماهيانه يك شخص با دو وعده غذايى كافى است. ازاين رو مقدار گندم تحويلى به مردم يك جريب در نظر گرفته شد كه همراه دو جريب خورش، مانند سركه، روغن و خرما به هر نفر داده مى شد. (3)

رزق برخلاف عطاء، اولاً: به طور مساوى، ثانياً: به همه مردم، اعم از عرب و عجم و عبد و مولا و حتى مريضان و مسكينان داده مى شد. (4)به عبارت ديگر، اين پرداخت در مقابل آمادگى براى جهاد صورت نمى گرفت. (5)

پرداخت رزق هر ماه قبل از رؤيت هلال بود. (6)محل انبار و پرداخت اين مقررى جنسى در كوفه مكانى به نام «دارالرزق» بود كه در منتهى اليه شمال شرقى كوفه و در كنار پل كوفه قرار داشت. اين مكان، ابتدا محل جمع آورى غنايم بود. (7)حكومت


1- موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام) ، ص 422.
2- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 269؛ تنظيمات الجيش العربى الاسلامى، ص103.
3- فتوح البلدان، ص 446.
4- فتوح البلدان، ص 447.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 241.
6- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 269.
7- الحياة الاجتماعيه، ص 243؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 331.

ص: 272

كوفه در بعضى مواقع چك هايى به مردم مى داد كه در آن مقدار رزق آنان نوشته شده بود و مأمور تقسيم ارزاق در مقابل گرفتن اين چك ها، رزق آنان را تحويل مى داد. (1)

مردم كوفه در ابتدا رزق خود را به وسيله خادمان و بردگان خود تحويل مى گرفتند. اما بعضى از اين بردگان و خادمان كه كم سن و سال بودند، مقدارى از رزق را در راه بازگشت به خانه فروخته و به جاى آن كبوتر و پرندگان ديگر يا حلواء و شيرينى مى خريدند. از اين رو در زمان زياد مردم ناچار شدند كه خود، رزق را تحويل بگيرند. (2)

در زمان بنى اميه، رزق نيز همانند عطاء وسيله اى در دست حاكمان بود كه براى جلب رضايت و بيعت مردم و تهديد آنان در صورت مخالفت با حكومت از آن استفاده مى شد، چنان كه مغيرة بن شعبه در برهه اى از زمان، براى الزام مردم به پيروى از حكومت، رزق را پرداخت نكرد. (3)

ج) سطح زندگى مردم و قيمت بعضى از كالاها

مردم كوفه در ابتداى سكونت در اين شهر، وضع زندگى بسيار مناسبى داشتند؛ زيرا از طرفى اموال بسيارى از غنايم فتوحات به دست آورده بودند و از سوى ديگر، زمين خانه هاى آنان مفت بود و مصالح ساختمانى نيز ارزان به دست مى آمد (4)و از سوى سوم علاوه بر ارزاق، ساليانه مقدار زيادى پول نقد به آنها به عنوان عطاء پرداخت مى شد.

با در نظر گرفتن اينكه پايين ترين مقدار پرداختى عطاء در سال دويست درهم بود، مى توان نتيجه گرفت كه وضع زندگى مردم كوفه به گونه اى بود كه امكان


1- الحياة الاجتماعيه، ص 243؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 331.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 243.
3- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 271؛ الحياة الاجتماعيه، ص 242.
4- التنظيمات الاجتماعية و الاقتصادية فى البصرة فى القرن الاوّل الهجرى، ص 183.

ص: 273

زندگى با اين مقدار در سال وجود داشت؛ يعنى آنها براى هر ماه بيش از شانزده درهم و براى هر روز بيش از نيم درهم در اختيار داشتند. بر اين اساس، بعضى خط فقر در زمان عمر را در سرتاسر مملكت اسلامى، دويست درهم در سال دانسته اند. (1)

البته بايد توجه داشت كه تفاوت مقدار عطاء و نيز زمين هاى اقطاعى كه حكومت به بعضى از شخصيت ها واگذار مى كرد و نيز تجارت ثروتمندان و همچنين محروميت موالى از عطاء باعث اختلاف طبقاتى شديدى در كوفه شده بود. همچنين همين اختلاف طبقاتى و نيز معاشرت ثروتمندان كوفه با ايرانيان سبب رشد تجمل گرايى در طبقه ثروتمندان كوفه شده بود. (2)

در اينجا با توجه به نصوص تاريخى، قيمت بعضى از اجناس و كالاها در زمان هاى مختلف را يادآور مى شويم:

1. بر اساس گزارش هاى تاريخى، حضرت على (عليه السلام) در زمان حكومت خود لباسى را به قيمت سه درهم و دو لباس به قيمت هفت درهم خريدارى كرد و از خريد لباسى كه چهار درهم قيمت داشت، به علت گرانى آن صرف نظر كرد. (3)

2. حضرت على (عليه السلام) هنگام شهادتش تنها هفت صد درهم از خود باقى گذاشته بود كه با آن قصد خريد خادمى براى خود داشت. (4)

بنابراين مى توان چنين نتيجه گرفت كه قيمت يك برده متوسط در آن زمان، حدود هفت صد درهم بوده است. همچنين در باره شريح قاضى چنين نقل شده است كه او غلامى را با نه صد درهم خريدارى كرد. (5)

3. شريح قاضى در زمان حضور خود در كوفه شتر ماده اى (ناقه) با چهارصد درهم خريد. (6)


1- التنظيمات الاجتماعية و الاقتصادية فى البصرة فى القرن الاوّل الهجرى، ص 183.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 253.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 191.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 33؛ مروج الذهب، ج 2، ص 421.
5- اخبار القضاة، ج 2، ص 233.
6- خبار القضاة، ج 3، ص 225.

ص: 274

4. قيمت خانه با توجه به وسعت آن و جنس مصالح به كار رفته در آن و موقعيت آن متفاوت بود و در تاريخ چنين آمده است كه عبدالله بن عامر خانه اى از خالد بن عقبة بن ابى معيط كه نزديك بازار بود، به قيمت نه صد هزار درهم خريدارى كرد. (1)در زمان حضرت على (عليه السلام) شريح خانه اى مجلّل به قيمت هشتاد دينار خريدارى كرد و حضرت على (عليه السلام) او را به سبب اين عمل توبيخ نمود. (2)

5. قيمت بعضى از حيوانات را مى توان از اجناس ديه به دست آورد؛ زيرا در ديه تخيير بين هزار دينار يا ده هزار گوسفند يا صد شتر و يا دويست گاو بيان شده است.

از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه هر گوسفند حدوداً يك دينار و هر شتر حدوداً ده دينار و هر گاو حدوداً پنج دينار طلا ارزش داشته است. (3)

6. قيمت بعضى از لباس هاى تجمل گرايان بسيار گران بوده است، به طورى كه قيمت يك پيراهن طيلسان حدود صد درهم و بُرد يمانى نيز صد درهم ذكر شده است. (4)

در حوداث شب عاشورا چنين آمده است كه امام حسين (عليه السلام) قيمت پنج لباس برد يمانى را هزار دينار معين كرد. (5)

7. قيمت يك جفت كفش حدوداً نه درهم بيان شده است. (6)

8. قيمت سلاح بستگى به نوع آهن و مرغوبيت آن داشت و در تاريخ آمده است كه شخصى شمشيرى را از بازار با هزار درهم خريدارى كرد. (7)همچنين در حوادث شب عاشورا چنين آمده است كه نافع قيمت شمشير خود را هزار درهم معين كرد. (8)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 252.
2- نهج البلاغه، نامه 3.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 252.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 251.
5- مقتل ابى مخنف، ص 157.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 251.
7- الحياة الاجتماعيه، ص 252.
8- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 219.

ص: 275

9. و نيز در همين شب نافع قيمت اسب خود را نيز 1000 درهم ذكر كرد. (1)

10. در حديثى از حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است كه آن حضرت پايين تر از چهار هزار درهم را به عنوان نفقه و بالاتر از آن را به عنوان گنج مطرح كرد. (2)اين سخن بر اين مطلب دلالت دارد كه بالاترين حد زندگى با چهار هزار درهم تأمين مى شد و بالاتر از آن، مصداق «كنز» بود و شايد نظر آن حضرت به آيه كنز بوده كه در آن به جمع آورى كنندگان گنج كه آن را انفاق نمى كنند، وعده عذاب داده شده است. (3)


1- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 219.
2- تنظيمات الاجتماعيه، ص 183.
3- ر. ك: توبه: 34.

ص: 276

ص: 277

فصل پنجم: مسائل فرهنگى و تعليم و تربيت

اشاره

ص: 278

ص: 279

١. تعليم و تربيت

در زمان مورد بحث، يعنى نيمه اول قرن اول هجرى و بخشى از نيمه دوم اين قرن، علوم اسلامى در سرتاسر مملكت اسلامى به سرعت رو به رشد و تكامل بود؛ زيرا قرآن و سنت نبوى، دنيايى نو در برابر ديدگان مردم گشوده و مردم تازه مسلمان، مشتاق ورود به اين دنياى تازه بودند، از اين رو در سرتاسر مملكت همچون پروانه به دور شمع وجود اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى چرخيدند تا مطالب و اسرار قرآن و سنت را از آنها فراگيرند.

در كوفه كه شهرى اسلامى و نو بنياد بود، به سبب مهاجرت تعداد فراوانى از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به آن شهر، جلسات علمى فراوانى توسط اصحاب پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) برگزار مى شد و موضوع درس اين جلسه ها تدريس قرآن، تفسير حديث و فقه بود كه در آن زمان، اين علوم هنوز از هم تفكيك نشده و همگى علم واحدى به شمار مى آمدند (1)همچنان كه محل درس عمدتاً مسجد و در مواقعى بعضى از جبّانات بود. (2)

يكى از مشهورترين اساتيد اين جلسه ها عبدالله بن مسعود بود كه به عنوان يكى از قرّاء و قاريان قرآن مطرح بود و معمولاً جلسات خود را در جبّانه برگزار


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 7.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 346.

ص: 280

مى كرد. (1)جلسات درس نه تنها براى بزرگسالان، بلكه براى اطفال نيز برگزار مى شد، چنان كه از معلم اطفال در زمان شريح، سخن به ميان آمده است. (2)همين طور حضرت على (عليه السلام) در روايتى، فراگرفتن علم را در كودكى همانند نقشى كه بر سنگ كنده مى شود، ماندگار دانسته اند. (3)

با ورود حضرت على (عليه السلام) به كوفه، نقطه عطف علمى در اين شهر پديد آمد؛ زيرا آن حضرت نزديك ترين فرد به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، با سابقه ترين مسلمان و آگاه ترين اصحاب به قرآن و سنت پيامبر اكرم بود، از اين رو همه مجالس علمى تحت الشعاع وجود آن حضرت قرار گرفت و خود آن حضرت نيز مردم را تشويق به فراگيرى علوم از خود مى كرد، چنان كه خطاب به آنها فرمود: «قبل از آنكه مرا از دست بدهيد، از من سؤال كنيد كه من از راه هاى آسمان بيش از راه هاى زمين اطلاع دارم» . (4)

نكته قابل توجه در سيره حكومتى آن حضرت اين است كه اصولاً تعليم مردم را براى آنكه در جهل نمانند، يكى از حقوق مردم بر والى مى داند. (5)ايشان به فرماندار منصوب براى مكه توصيه مى كند كه به جاهلان علم بياموزد. (6)همچنين به مالك اشتر كه او را براى فرماندارى مصر انتخاب نمود، توصيه مى نمايد كه با علما ارتباط نزديك داشته باشد. (7)همچنين آن حضرت هنگام شمردن حقوق فرزند بر پدر، نيكو اسم گذاشتن بر او، نيكو تربيت كردن او و تعليم قرآن به او را سه حق مسلم فرزند بر پدر ذكر مى كند. (8)در روايتى ديگر خطاب به مردم مى فرمايد: «قرآن


1- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 346.
2- اخبار القضاة، ج 2، ص 207.
3- بحارالانوار، ج 1، ص 224.
4- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 189.
5- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 34.
6- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، نامه 67.
7- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، نامه 53.
8- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، حكمت 399 و 478.

ص: 281

را فرا گيريد كه آن بهترين سخن است» . (1)همچنين در فصل چهارم در بحث آداب تجارت بيان شد كه آن حضرت روى منبر، مردم را تشويق به فراگيرى فقه حلال و حرام قبل از ورود در تجارت مى كرد تا مبادا در دام ربا گرفتار شوند. (2)و مى فرمود: «تنها كسى مى تواند در بازار بنشيند كه خريد و فروش را بداند» . (3)

البته در اينجا نبايد از تأثير سخنان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در مورد تشويق به علم آموزى در ميان مردم غافل ماند؛ سخنانى كه به عنوان احاديث و سنت نبوى در مجالس علمى آن زمان نقل مى شد. احاديثى كه در آنها علم به عنوان فريضه براى هر زن و مرد مسلمان ذكر شده بود (4)و مردم را براى فراگيرى آن حتى به مهاجرت به كشور چين تشويق مى كرد (5)و حتى علم را برتر از عبادت مى شمرد (6)و يك فقيه را از هزار عابد، خطرناك تر براى ابليس معرفى مى نمود (7)و حتى تا آنجا بالا رفته كه مداد علما را بر خون هاى شهدا ترجيح مى داد. (8)همچنين در باره سيره عملى پيامبر گرامى گزارش شده كه وقتى وارد مسجد مى شد و مردم را در دو دسته مشاهده مى كرد كه دسته اى مشغول عبادت و دسته اى مشغول تعليم و تعلم مى باشند، عمل هر دو دسته را تأييد مى فرمود، اما خود با گفتن جمله «بِالتَّعليمِ اُرسِلتُ» ؛ «همانا من براى تعليم فرستاده شدم» ، داخل دسته علم آموزان مى شد. و بالاخره آن حضرت براى رشد هرچه بيشتر علم در ميان مسلمانان، علم آموزى را زكات علم معرفى مى فرمود. (9)

شايد بتوان گفت يكى از مهم ترين منابعى كه اجمالاً گوشه اى از وضعيت تعليم

و تعلم و تربيت را در سيره حضرت على (عليه السلام) و بالتبع در بخشى از جامعه اسلامى


1- نهج البلاغه، خطبه 110.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 282؛ نهج البلاغه، حكمت 447.
3- وسائل الشيعه، ج 12، صص 27 - 28.
4- بحارالانوار، ج 1، ص 171.
5- بحارالانوار، ج 1، ص 177.
6- بحارالانوار، ج 1، ص 167.
7- بحارالانوار، ج 1، ص 177.
8- بحارالانوار، ج 2، ص 16.
9- بحارالانوار، ج 2، ص 25.

ص: 282

روشن مى سازد، نامه و وصيت آن حضرت به فرزند دلبندش امام حسن (عليه السلام) است كه گرچه تمام اين نامه براى بحث تربيتى در زمان مورد بحث مناسب مى باشد، اما در اينجا فقط به ترجمه گوشه هايى از آن مى پردازيم:

اى فرزندم! . . . براى يارى حق هر جا و به هر سختى باشد، اقدام كن و در دين كسب دانش نما. . . اى پسر من! چون خود را سالخورده يافتم. . . به وصيت نمودن خويش براى تو شتافتم. . . قبل از آنكه بعضى از هواهاى نفس تو يا آشوب هاى دنيا از من (به تربيت تو) پيشى گيرد، پس تو مانند شتر سركش شو؛ زيرا دل جوان همانند زمين خالى است كه هر بذر در آن افشانده شود، بپذيرد. پس به ادب نمودن تو پرداختم پيش از آنكه دلت سخت گردد و عقل و خردت گرفتار گردد، و چنين ديدم كه تعليم تو را با تعليم كتاب خدا و تأويل آن و شرايع اسلام و احكام و حلال و حرام آن آغاز نمايم و از آن تجاوز ننمايم. پس، از آن ترسيدم كه آنچه مردم از روى هواهاى نفسانى و انديشه هايشان در آن اختلاف كرده اند، باعث اشتباه تو گردد، چنان كه باعث التباس و اشتباه امر بر آنان شده است، پس استوار ساختن آن - هر چند ميل به يادآورى آن نداشتم- اما آگاه شدن و استوار ماندن را ترجيح دادم تا تسليم هلاكت هاى اجتماعى نگردى. . . . (1)

در پايان اين بحث به ذكر گوشه هايى از حقوق استاد بر شاگرد از زبان حضرت على (عليه السلام) مى پردازيم. آن حضرت در حديثى چنين مى فرمايد:

از حقوق عالم آن است كه از او زياد سؤال نشود و در جواب دادن به آنچه بر او جواب دادن به آن مشكل است، اصرار نشود، و وقتى كسل شد، اصرار در علم آموزى نشود و وقتى ايستاد لباس او (جهت جواب دادن به سؤال ها) گرفته نشود، و با دست به او اشاره نگردد، و اسرار او فاش نشود، و نزد او غيبت هيچ شخصى نشود، و همچنان كه اوامر خدا را (به واسطه تعليم) حفظ نموده است، به او احترام

گذاشته شود، و متعلم و علم آموز در روبه روى او بنشيند و از طولانى شدن


1- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، نامه 31.

ص: 283

سخنان او خسته نگردد، و وقتى متعلم وارد مجلس استاد و عالم شد، ابتدا يك سلام همگانى به همه بدهد و آن گاه سلام مخصوصى به استاد نمايد، و در نهان و آشكار، حرمت او را حفظ نمايد و حق او را بشناسد؛ زيرا اجر و منزلت عالم از روزه دار شب زنده دار مجاهد در راه خدا بيشتر است. و هنگامى كه عالمى از دنيا مى رود، سوراخى در اسلام پديد مى آيد كه هيچ چيز به جز جانشين او آن را پر نمى كند. و ملائكه براى دانشجو استغفار و طلب رحمت مى نمايند و همه آنچه در زمين و آسمان است براى او دعا مى كنند. (1)

همچنين آن حضرت در احاديث ديگر در باره حقوق استاد بر شاگرد فرموده است:

با چشم به او اشاره نگردد و در مجلس او با ديگران مشورت و صحبت نشود، و وقتى او سخنى گفت، در حضور او نقل قول سخنان ديگران كه بر خلاف نظر اوست نشود، و اگر كارى دارد، متعلم قبل از ديگران حاجت او را بر آورده سازد. (2)

٢. شخصيت هاى فرهنگى

الف) شاعران

يك - كلياتى در باره شعر در صدر اسلام
اشاره

با مراجعه به تاريخ صدر اسلام در مى يابيم كه بسيارى از مردم عرب طبق قريحه ذاتى خود در اوقات مختلف، شعر مى سرودند كه نمونه بارز آن را مى توان در رجزهايى كه در جنگ هاى مختلف و به ويژه جنگ هايى، همانند جمل، صفين و نيز در روز عاشورا سروده شده، مشاهده كرد. البته آنچه باعث مى شد تا فردى در

جامعه، شاعر شناخته شود، ممارست بر سرودن شعر و نيز پختگى اشعار او بود.


1- بحارالانوار، ج 2، ص 43.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 43.

ص: 284

به طور كلى براى مقايسه اشعار جاهليت و اشعار صدر اسلام، به ويژه شعر كوفى، بايد به عواملى كه در شعر صدر اسلام تأثير گذاشته و آن را از شعر جاهلى متمايز ساخته است، توجه كرد كه در اين مورد مى توان از عوامل زير ياد نمود:

اول - اسلام

با ظهور اسلام، موضوعات مختلف اسلامى و همچنين استفاده از آيات در اشعار متداول شد. (1)

دوم - ارتباط اعراب با مليّت هاى مختلف

شعر جاهلى شعر عربى ناب بود، اما پس از فتوحات و ارتباط اعراب با عجم ها، در شعر عربى، هم از جهت لغات و هم از جهت محتوا تغييراتى پديد آمد و از فرهنگ بيگانه، همانند ايران و روم متأثر شد. (2)

سوم - تمدن و فرهنگ تازه

شاعران شهرهايى همانند كوفه و بصره، بر خلاف شعراى جاهلى كه بيشتر آنان بيابان گرد و بدوى بودند، شهرنشين شدند و طبعاً شهرنشينى و موضوعات مختلف آن باعث تغييراتى در شعر عربى گرديد. (3)

چهارم - سياست

اعراب در جاهليت حكومت مستقلى نداشتند و طبعاً اشعار آنان، اشعارى سياسى نبود، بلكه موضوعات مختلفى همچون موضوعات حماسى، عشقى، عاطفى و تعصبات قبيله اى را دربرداشت. اما با تشكيل حكومت اسلامى، اين موضوع به

تناسب موافقت يا مخالفت شاعر با حكومت زمان خود، در اشعار آنان تأثير


1- تاريخ الادب العربى، ج 2، ص 176.
2- تاريخ الادب العربى، ج 2، ص 169.
3- تاريخ الادب العربى، ج 2، صص 193 - 199.

ص: 285

گذاشت و در سرتاسر مملكت اسلامى و به خصوص كوفه، شعر عربى را به دو بخش سياسى و غير سياسى تقسيم كرد كه اين مرزبندى، به خصوص در زمان حكومت بنى اميه چهره خود را آشكارتر نمود. شاعران غير سياسى به سرودن اشعار عشقى، عاطفى، هجو و افتخار به قبيله و نسب مشغول بودند. (1)در دوران بنى اميه «تشبيب» جايگاه ويژه اى يافته بود. تشبيب، عبارت بود از اينكه شاعرى عشق خود را به زنى مشخص با ذكر نام او و ذكر جمال و زيبايى او يادآورى مى كرد. البته تشبيب در جاهليت نيز رواج فراوان داشت، اما در صدر اسلام هنگامى كه شاعرى از تشبيب استفاده كرد، عُمر او را شلاق زد. اما در زمان بنى اميه به علت كم رنگ تر شدن مسائل اسلامى و نيز رواج فراوان كنيزكان زيبا كه از فتوحات به دست آمده بودند، اين صنعت شعرى رواج كامل يافت كه گرچه در ابتدا مخصوص كنيزكان بود، اما بعدها به زنان آزاد و حتى زنان و دختران شخصيت هاى مختلف سياسى سرايت نمود و مناقشه هاى فراوانى را در پى داشت، به ويژه آنكه در بعضى مواقع شاعر از اين صناعت به قصد كينه توزى و براى بردن آبروى شوهر يا پسرِ زن توصيف شده، استفاده مى كرد. (2)

تعصبات قبيله اى كه با ظهور اسلام كم رنگ شده بود و در اشعار نيز كمتر به چشم مى خورد، در زمان بنى اميه و طبق سياست حساب شده معاويه و اخلاق او شدت گرفت و بخش مهمى از اشعار اموى را به خود اختصاص داد. (3)همچنين توصيفات مختلف و بديع از شراب در شعر به علت مى خوارگى بنى اميه رواج فراوانى يافت. (4)

شاعران سياسى دوران بنى اميه را مى توان به دو گروه طرف داران اموى ها و مخالفان آنها تقسيم كرد. بيشتر شاعران زمان مورد بحث را شاعران اموى مسلك

تشكيل مى دهند؛ زيرا معاويه و دستگاه اموى از شعر به عنوان مؤثرترين وسيله


1- تاريخ الادب العربى، ج 2، ص 183.
2- تاريخ آداب اللغة العربيه، صص 233 - 235.
3- تاريخ آداب اللغة العربيه، ص 229.
4- تاريخ آداب اللغة العربيه، ص 239.

ص: 286

تبليغاتى براى پيشبرد مقاصد سياسى خود بهره مى جستند و شاعرانى را كه براى تأمين زندگى خود به مدح بنى اميه و كارهاى آنان مى پرداختند، با انواع وسايل كه مهم ترين آنان تطميع بود، به سوى خود مى كشاندند. بنابراين، معمولاً موضوع اشعار اين شاعران مدح بنى اميه و هجو مخالفان آنان بود. (1)

شاعران سياسى زمان مورد بحث در كوفه به دو قسم شاعران خوارج و شاعران علوى تقسيم مى شدند. شعر خوارج خالى از هرگونه مدح و بيشتر در باره عقايد خشك آنان دور مى زد و به شعر بدوى جاهلى نزديك تر بود. (2)اما شعر شيعى و علوى، شعرى غير بدوى، عاطفى و دقيق بود كه دست مايه هايى از اعتقادات مذهب شيعه را در خود داشت و مصايب وارده بر على (عليه السلام) و اهل بيت او را با بهترين بيان به زبان مى آورد و با آنكه اين شاعران از نظر سياسى در فشار فراوانى به سر مى بردند، اما هر چه فشار بر آنان بيشتر مى شد، احساسات به كار رفته در شعر، لطيف تر مى شد و اشعار آنان را دلنشين تر مى ساخت. البته ناگفته پيداست كه بسيارى از اين شاعران، در تقيه به سر برده و در بسيارى از مواقع، زبان در كام فرو مى بستند. (3)

دو - شاعران
اشاره

در اينجا اسامى شاعرانى را يادآور مى شويم كه اولاً: در منابع مختلف به عنوان شاعر معرفى شده باشند نه اينكه گاه گاهى شعر سروده باشند، ثانياً: در زمان مورد بحث، در كوفه ساكن بوده يا رفت و آمد داشته اند. برخى از اين شاعران عبارت اند از:

اول - قيس بن عمرو حارثى، معروف به نجاشى

نجاشى كه به دليل شباهت قيافه اش به حبشى ها، به اين نام معروف شده بود، از

ياران حضرت على (عليه السلام) بود و در زمان آن حضرت در كوفه مى زيست. در يكى از


1- تاريخ آداب اللغة العربيه، ص 241؛ تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 370.
2- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 370.
3- تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 370 - 372.

ص: 287

روزهاى ماه مبارك رمضان كه اقدام به مى خوارگى نمود، از سوى على (عليه السلام) به صد ضربه تازيانه محكوم شد كه بيست ضربه آن به سبب مى خوارگى در ماه مبارك رمضان بود، اما اين حكم، نجاشى را از على (عليه السلام) دور ننمود، بلكه او در جنگ صفين شركت كرد و با شعرش به يارى حضرت شتافت. همچنين در دوران معاويه، اشعارى به نفع حضرت على (عليه السلام) و كنايه به معاويه مى سرود. بنابراين مى توان او را از شاعران سياسى علوى به شمار آورد. او بعد از واقعه عاشورا در يمن از دنيا رفت. (1)

دوم - رَبيعة بن مَقْرُوم قيسي

او از شاعرانى بود كه در فتح قادسيه شركت داشت و پس از مدتى از گذشت آن جنگ در صد سالگى از دنيا رفت. (2)

سوم - جَرْوَل بن اَوْس، معروف به حُطَيئه

او يكى از شاعرانى بود كه در زمان عثمان مدتى در كوفه بود. چون كوتاه قد بود به او «حطييه» مى گفتند. شعرهاى او در مايه هاى مدح، هجاء و غزل هاى عاشقانه بود. وى مردى پَست بود كه از شعر براى تأمين دنياى مادى خود بهره مى برد. او در سال 45ه. ق از دنيا رفت. (3)

چهارم - شويد بن ابي كاهل

يكى از شاعران جاهلى بود كه مدت زيادى نيز در اسلام زيست و در سال65ه. ق در كوفه از دنيا رفت. شعر او غير سياسى و در مايه هاى فخر، غزل و

هجو بود. (4)


1- تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 313 - 314.
2- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 320.
3- الاغانى، ج 2، صص 149 - 194.
4- الاغانى، ج 13، صص 114 - 121.

ص: 288

پنجم - نابغه جُعدي

او نيز از شاعران جاهلى بود كه در جاهليت از شراب و بت پرستى دورى مى كرد. او در سال 9ه. ق مسلمان شد و در محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شعرى خواند كه باعث خوشحالى آن حضرت شد. وى در جنگ صفين همراه حضرت على (عليه السلام) جنگيد و مدتى بعد از آن در كوفه سكونت داشت. و سرانجام در سال 65ه. ق در اصفهان از دنيا رفت. (1)گفتنى است كه شعر او بيشتر در قالب هاى مدح، هجو و توصيف بود و به خصوص در توصيف اسب، بسيار مهارت داشت. (2)

ششم - ظالم بن عمرو بن سفيان، معروف به ابوالاسود دئلي

او يكى از ياران حضرت على (عليه السلام) بود كه در جنگ هاى صفين و نهروان همراه آن حضرت شركت داشت. او در زمان معاويه در تقيه به سر مى برد و هيچ گونه شعرى در مدح يا ذم بنى اميه نسرود. (3)در كتاب هاى ادبى او را بنيان گذار علم نحو مى شناسند كه به اعتراف خودش، قواعد اوليه نحو را از حضرت على (عليه السلام) فراگرفته بود. (4)همچنين وى طريقه خاصى در اعراب گذارى قرآن ابداع كرد كه تا اوايل عهد بنى عباس دوام داشت. (5)سرانجام در سال 69ه. ق در 75 سالگى بر اثر طاعون در بصره از دنيا رفت. (6)

هفتم - متوكل بن عبدالله بن كُنانه، معروف به متوكل ليثي و متوكل كُناني

او اهل كوفه بود. در زمان معاويه و پسرش يزيد آن دو را مدح كرد. وى، در

مايه هاى مدح، هجاء، غزل، فخر نيز شعر مى سرود. سرانجام در سال 64ه. ق از دنيا رفت. (7)


1- الاغانى، ج 5، ص 38.
2- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 342.
3- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 348؛ الاغانى ج 12، صص 346 - 387.
4- تاريخ الاداب اللغة العربية، ج 1، ص 220.
5- اطلس خط، ص 138.
6- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 83؛ تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 384.
7- الاغانى، ج 12، صص 187- 197؛ تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 408.

ص: 289

هشتم - ابو مَعْرَض مُغَيرة بن عبدالله بن مُدْرَكَه، مشهور به اُقَيْشِر اَسَدي

اُقَيشِر به معناى پوست كنده مى باشد و ابو معرض به علت شدت سرخ رويى، به اين لقب معروف شد، گرچه خود از آن ناخشنود بود. او در جاهليت متولد شد و زمان عبدالملك بن مروان را نيز درك كرد. (1)او از اهالى كوفه و مردى شراب خوار و شوخ طبع و فاسد الاخلاق بود كه بيشتر در باره شراب شعر مى سرود. همچنين اشعارى در مايه هاى مدح، هجاء از او نقل شده است. (2)

نهم - عبدالله بن زبير اسدي

او در كوفه به دنيا آمد و در آنجا نيز زندگى كرد. در سال 57ه. ق با دربار معاويه و پس از آن يزيد ارتباط برقرار كرد و در مدح آنان شعر سرود. همچنين بعدها در مدح خلفاى اموى، همچون عبدالملك، و فرمانداران كوفه، مانند پسر برادر عبدالملك شعر سرود. او حدود سال 80ه. ق در خراسان از دنيا رفت. (3)مايه هاى شعر او مدح و ثنا، هجو، عاطفه، غزل و مرثيه است. (4)گفته شده است او پس از شهادت مسلم بن عقيل مرثيه اى براى او سرود. (5)

دهم - سُراقة بن مِرْداس بارقي

او در سال 66ه. ق در زمان حكومت مختار در كوفه بود و شايد اقامت او به سال ها قبل برگردد. وى مردى زيبارو و شاعرى ظريف بود كه حاكمان و واليان به

او توجه داشتند. شعر او در مايه هاى فخر، مدح، هجو، توصيف، به خصوص توصيف اسب، مرثيه و حكمت مى باشد. وى اشعار فراوانى در هجو فرزدق و جرير سروده است. او در سال 80ه. ق از دنيا رفت. (6)


1- الاغانى، ج 11، صص 252 - 279.
2- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 430.
3- الاغانى، ج 14، صص 215 - 254؛ تاريخ الكوفه، ص450.
4- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 461.
5- ترجمة الامام الحسين (عليه السلام) ، از طبقات ابن سعد، ص 67.
6- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 449.

ص: 290

يازدهم - اَيْمَن بن خُرَيم

او كه از بنى اسد بود همراه پدرش به كوفه مهاجرت كرده و در جنگ هاى جمل و صفين، حضرت على (عليه السلام) را يارى كردند. وى پس از دوره خلافت على (عليه السلام) روحيه محافظه كارى را پيشه كرد و قصد ارضاى همه احزاب را داشت. او با آنكه به بيمارى برص و پيسى مبتلا بود، اما خلفا ميل به مجالست او داشتند. (1)وى اشعارى در مدح بنى هاشم و نيز لعن قاتلان عثمان و مدح زمام دارانى همچون عبدالملك نيز سرود. البته مبالغه فراوان نمى نمود و معمولاً ممدوح را به شير، دريا و كوه تشبيه مى كرد. او در سال 80ه. ق در زمان عبدالملك از دنيا رفت. (2)

دوازدهم - ابوالمُصَبَّح عبدالرحمان بن عبدالله، معروف به اَعشي هَمْدان

او ابتدا از فقيهان و قاريان بود و بعدها رو به شعر آورد و در آن مشهور شد. وى از قبيله «همدان» بود و از شاعران اهل يمن در كوفه به شمار مى آمد. (3)مايه هاى شعر او مدح، حماسه، هجو، غزل، حكمت و زهد بود. او در سال 83ه. ق به دست حجاج ثقفى كشته شد. (4)

سيزدهم - كَعْب بن جُعَيْل

او در سال 30ه. ق از ملازمان سعيد بن عاص، والى كوفه بود و به مدح او اشتغال داشت. وى در جنگ صفين در سپاه معاويه شركت نموده و با شعرش مردم

شام را به انتقام گيرى خون عثمان تشويق مى كرد. او اشعارى در مذمت حضرت على (عليه السلام) نيز سرود. سال ها بين او و بين نجاشى، هجو شعرى بر قرار بود. مايه هاى شعر او مدح، هجو، مرثيه، غزل، وصف طبيعت و كاخ ها مى باشد. او در سال 86ه. ق در زمان وليد بن عبدالملك از دنيا رفت. (5)


1- الاغانى، ج 20، صص 321 - 329.
2- تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 473 - 475.
3- الاغانى، ج 6، صص 41 - 71.
4- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 482.
5- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 502.

ص: 291

چهاردهم - مالك بن اسماء بن خارجه فَزاري

جدش از بزرگان قبيله غطفان بود كه به كوفه مهاجرت نموده بود. او در سال 35ه. ق در كوفه به دنيا آمد. عبيدالله بن زياد شوهر خواهر او به شمار مى رفت، ازاين رو، به دربار عبيدالله رفت و آمد فراوانى داشت. (1)شعر او در مايه هاى غزل، توصيف شراب، عتاب و هجاء مى باشد. او بعد از سال 90ه. ق از دنيا رفت. (2)

پانزدهم - حَكَم بن عبدل اسدي

او يكى از شعراى «بنى اسد» بود كه در كوفه مى زيست و هوادار «بنى اميه» بود. بعد از غلبه ابن زبير بر كوفه به شام رفت. وى مردى لنگ و گوژپشت بود و از نظر اخلاقى نيز بسيار فاسد و بى بندوبار و لذت طلب به شمار مى رفت. از اشعار خود به عنوان وسيله اى براى كسب استفاده مى كرد. مايه هاى شعر او مدح، مرثيه، غزل و هجو بود. او بعد از سال 106ه. ق از دنيا رفت. (3)

شانزدهم - همّام بن غالب بن صعصعه، معروف به فَرَزْدَق

او شاعرى از تيره بنى مُجاشع از قبيله «بنى تميم» بود. فرزدق در لغت عربى به معناى تكه نان خشك شده مى باشد. از آنجا كه صورتش مانند تكه نان خشك شده

بود، اين لقب به او داده شد. جد او صعصعه در جاهليت بعضى از دختران را از زنده به گور شدن نجات داده و به «محيى المؤودات» ، معروف شده بود. پدرش غالب در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) مسلمان شد. هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) بعد از جنگ جمل وارد بصره شد، غالب پسرش هَمّام را نزد آن حضرت آورد و او را به عنوان شاعر، خدمت حضرت على (عليه السلام) معرفى كرد و حضرت به پدرش توصيه نمود


1- الاغانى، ج 16، صص 231 - 242.
2- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 547.
3- الاغانى، ج 2، صص 396 - 418؛ تاريخ العربى، ج 1، ص 613.

ص: 292

كه به او قرآن بيآموزد و فرزدق بنا به توصيه آن حضرت سوگند ياد نمود كه تمام قرآن را حفظ كند و چنين نيز كرد. (1)

همّام در زمان زياد بن ابيه از او فرارى بود و شش ماهى كه زياد در بصره اقامت داشت، او در كوفه ماند و هرگاه زياد وارد كوفه مى شد. او به بصره مى رفت. (2)اشعار او در مايه هاى عشق، مدح و هجا بود. وى با مشهورترين شاعران زمان خود، مانند جرير، مسكين دارمى و. . . به مقابله هجو مى پرداخت. گفته شده است 75 سال از عمر نود ساله خود را صرف اين كار كرد. (3)

ملاقات او با امام حسين (عليه السلام) هنگام خروج آن حضرت از مكه و حركت به سمت كوفه در كتاب هاى تاريخى ذكر شده است. (4)همچنين يكى از مشهورترين اشعار او، ميميه (5)است كه در حضور هشام بن عبدالملك در توصيف و مدح امام زين العابدين (عليه السلام) سروده است كه ترجمه بيت اول آن چنين است:

اين همان كسى است كه سرزمين مكه گام نهادن او را مى شناسد، و خانه كعبه و حل و حرم با او آشنا هستند. (6)

«ميميه» بيست بيت دارد كه به سبب آنها حبس و زندانى شد. (7)فرزدق در سال

110 يا 112 يا 114ه. ق در بصره از دنيا رفت. (8)

هفدهم - حَرمَلة بن مُنْذِر، معروف به ابوزُبَيْد طايي

او يكى از شاعران قبيله طى بود كه در زمان جاهليت نيز شعر مى سرود. او هنگام حكومت وليد بن عقبه در كوفه از نديمانش به شمار مى رفت. وى بر دين


1- الاغانى، ج 9، ص 367؛ ج 21، صص 278 و 407؛ تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 365 - 377.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 182.
3- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 365.
4- ر. ك: موسوعة كلمات امام الحسين (عليه السلام) ، صص 335 و 336 و 349 و 350.
5- ميميه، يعنى قصيدهاى كه ابيات آن با ميم ختم ميشود.
6- هذا الَّذى تَعْرِفُ البَطْحاءَ وَطْأَتَهُ وَالْبَيتُ يعْرِفُهُ وَالحِلُّ وَالْحَرَمُ
7- الاغاثى، ج 21، صص 378 - 380.
8- تاريخ الادب العربى، ج 4، ص 365.

ص: 293

مسيحى بود و بر همين دين نيز از دنيا رفت. او فردى شراب خوار بود و در زمينه هاى توصيف خمر وتوصيف حيواناتى مانند شير، و مرثيه شعر مى سرود. او يكى از معمّرين (بسيار عمر كنندگان) بود كه در زمان حكومت معاويه از دنيا رفت. (1)

هجدهم - سليمان بن صُرَد خُزاعي

او يكى از ياران حضرت على و امام حسن (عليهم السلام) و از رؤساى نامه نگار به امام حسين (عليه السلام) بود كه بعد از واقعه عاشورا رهبرى نهضت توابين را به عهده گرفت و سرانجام در سال 65ه. ق در نبرد با لشكر شام به شهادت رسيد. (2)

نوزدهم - عمرو بن ضابي بن حَرَث بَرْجَمي

او به همراه پدرش ساكن كوفه شد و در زمان عثمان به سبب هجو گروهى از انصار به دستور عثمان زندانى گرديد و در زندان از دنيا رفت. (3)

بيستم - عُمارة بن عقبة بن ابي معيط

او يكى از جوانان زيباى «بنى اميه» بود كه در فسق و فجور مشهور شده بود. او برادر وليد بن عقبه بود و در كوفه منزل داشت. بعد از درگذشت عثمان براى او مرثيه سرود. (4)

بيست و يكم و بيست و دوم و بيست و سوم - نضر، نعمان و نعيم پسران عجلان انصاري خزرجي

اين سه برادر از شاعران زمان حضرت على (عليه السلام) بوده و هر سه نفر در صفين حضور داشتند. همچنين نعيم در حادثه كربلا شركت كرد و به افتخار شهادت نايل آمد. (5)


1- الاغانى، ج 12، صص 150 - 170؛ طبقات فحول الشعراء، السفر الثانى، ص 603؛ تاريخ الادب العربى، ج 1، ص402.
2- تاريخ الكوفه، ص 450.
3- تاريخ الكوفه، ص 451.
4- الاغانى.
5- ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام) ، ص 94.

ص: 294

بيست و چهارم - فُضالة بن شريك بن سلمان

او يكى از شاعران طرف دار «بنى اميه» ساكن در كوفه بود كه بعد از هلاكت يزيد، شعرى در مرثيه او سرود. (1)

بيست و پنجم - عبدالله بن خليفه بولايي

طبرى از او با عنوان شاعر شيعى خطيب كه از قبيله «طى» بود، ضمن بيان حوادث جنگ صفين ياد مى كند. (2)

بيست و ششم - اَياس بن عَثَل طايي

از اين شخص با عنوان شاعر، ضمن حوادث مربوط به مسلم بن عقيل در كوفه ياد شده است كه پس از شهادت مسلم، اين شاعر از سوى محمد بن اشعث مأمور رساندن نامه محمد به امام حسين (عليه السلام) مى شود. (3)

بيست و هفتم - يزيد بن مُغْفَل مِذْحجي جُعْفي

او يكى از شاعران كوفه بود كه در جنگ هاى صفين و خوارج شركت داشت و در روز عاشورا همراه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد. (4)

بيست و هشتم - رَبيعة بن حُوط

اين شاعر كه كنيه اش به ابوالمَهْوش بود، در جاهليت به دنيا آمد و همراه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد. (5)

بيست و نهم - عبدالله بن هَمّام

از اين شاعر در زمان مختار ياد شده است. (6)


1- تاريخ الكوفه، ص 452.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 21.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 281؛ موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام) ، ص 349.
4- ابصار العين، ص 91؛ وسيلة الدارين، ص 137.
5- وسيلة الدارين، 137.
6- طبقات فحول الشعراء، السفر الثانى، ص633.

ص: 295

سي ام - عُمر بن يزيد بن هلال نَخَعي

از اين شاعر در سپاه ابراهيم اشتر كه يكى از سرداران مختار بود، ياد شده است. (1)

سي و يكم - عبدالله بن حُر جُعفي

او همان شخصى است كه امام حسين (عليه السلام) در قصر بنى مُقاتل با او ملاقات كرده و از او يارى خواست، اما او امتناع نمود. وى پس از واقعه عاشورا پشيمان شده و اشعارى در رثاى امام حسين (عليه السلام) سرود. (2)

سي و دوم - عَوْف بن عبدالله بن اَحْمَر اَزْدي

او در جنگ صفين همراه حضرت على (عليه السلام) حضور داشت. البته در حادثه كربلا شركت نكرد و بعد از آن، از توابين شد و اشعارى در رثاى امام حسين (عليه السلام) سرود. (3)

سي و سوم - وَهَب بن زَمْعَه جَمْحي، معروف به ابودَهْبَل

او شاعرى زيبا صورت و عفيف بود. هنگامى كه توابين از كوفه خارج شده و به سر قبر امام حسين (عليه السلام) رفتند، او همراه آنان بود و اشعارى در رثاى امام

حسين (عليه السلام) سرود. (4)

سي و چهارم - شُرَيح قاضي

از او كه با تفصيل بيشتر در فصل هشتم ياد خواهيم كرد، با عنوان شاعر نيز يادشده است. (5)


1- تاريخ الكوفه، ص 451.
2- ادب الطف، ج 1، ص 92.
3- ادب الطف، ج 1، ص 130.
4- ادب الطف، ج 1، ص 133.
5- تاريخ من دفن فى العراق من الصحابه، ص 239.

ص: 296

سي و پنجم - صعصعة بن صَوْحان

از او كه در بخش خُطَباء ياد خواهيم كرد، نيز با عنوان شاعر ياد شده است. او پس از شهادت حضرت على (عليه السلام) براى آن حضرت مرثيه هايى سرود. (1)

سي و ششم - لَبيد بن ربيعه عامري

او از شعراى جاهليت و اسلام بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز به شعر او استناد كرده است. وى در زمان عمر در كوفه اقامت گزيد. 145 سال عمر كرد و در زمان حكومت وليد بن عقبه از دنيا رفت و در صحراى «بنى جعفر بن كلاب» مدفون شد. دختر او نيز شاعر بود. (2)

ب) خطيبان

اشاره

بيان جمله هاى آهنگين و موزون يكى از خصوصيات عرب اصيل جاهلى بود كه به مناسبت هاى مختلف، مانند تشويق به جنگ، راندن شتر، آب كشيدن از چاه و. . . مانند فواره از درون آنان مى جوشيد و به بيرون فوران مى كرد، بدون آنكه نياز به تفكر و آماده نمودن قبلى داشته باشد. (3)اما با ظهور اسلام گروهى از شخصيت هاى

سياسى-فرهنگى كه در مواقع مختلف خطابه هاى مؤثرى براى مردم ايراد مى كردند، به عنوان خطيبان شناخته شدند. اصولاً يكى از وظايف رهبران جامعه در صدر اسلام ايراد سخنرانى بود كه در رأس اين رهبران كه عالى ترين خطبه ها را از خود به يادگار گذاشته اند مى توان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) ياد نمود. (4)

از خصوصيات خطابه هاى دوره اسلامى مى توان طولانى شدن آنها را نام برد؛ زيرا اين خطابه ها معمولاً سياسى و براى تبليغ اوامر دولت بود. همچنين استشهاد به


1- تاريخ من دفن فى العراق من الصحابه، ص 257.
2- تاريخ من دفن فى العراق من الصحابه، ص 425.
3- البيان و التبيين، ج 3، ص 20.
4- تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، صص 305 - 306.

ص: 297

قرآن، حديث، مَثَل و شعر فراوان از ديگر ويژگى هاى خطابه هاى اين دوره است. همين طور عنصر تهديد خصوصيات رايج خطابه هاى امويان است. (1)

در اينجا ما فقط به ذكر نام بعضى از خطيبان كه در دوران مورد بحث در كوفه مى زيستند، ياد مى شود. البته معصومان (عليهم السلام) از آنها استثنا شده است. گفتنى است كه نام بعضى از اين خطيبان در قسمت قبل، يعنى شاعران ذكر شد و الآن از حيث خطيب بودن آنان نامشان آورده مى شود:

يك - صعصعة بن صَوْحان

وى يكى از بزرگ ترين خطباى كوفه به شمار مى رفت كه خود او عنوان «خطيب صليب رئيس» ؛ «خطيب استوار قدم و سرور» را براى خود انتخاب كرده بود. (2)صعصعه از ياران مخلص حضرت على (عليه السلام) بود كه در جنگ هاى مختلف به همراه آن حضرت (عليه السلام) شركت داشت و با خطابه هاى خود به لشكريان روحيه مى داد. همچنين او پس از دفن حضرت على (عليه السلام) كنار قبر آن حضرت خطابه اى سوزناك ايراد كرد.

دو - نعمان بن بشير

او يكى از معدود انصارى هايى بود كه در زمان حضرت على (عليه السلام) به معاويه

پيوست. وى در سال دوم هجرت متولد شد و در سال 53ه. ق از سوى معاويه قضاوت دمشق را به عهده گرفت. او در سال 60ه. ق والى كوفه بود و در اين سمت، خطابه هايى براى مردم ايراد مى كرد. او را محدّث، خطيب و شاعر نيز دانسته اند. (3)

سه - زياد بن ابيه

زياد بن ابيه والى كوفه را يكى از مشهورترين خطباى عرب دانسته و از او با صفاتى، همچون زبان سليس ياد كرده اند كه هر چه خطبه هايش طولانى تر


1- تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 373 - 374.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 144.
3- تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 383 - 385.

ص: 298

مى گشت، به زيبايى آنها افزوده مى شد. او در خطبه هايش از عنصر تهديد بسيار استفاده مى كرد و بدين وسيله شنوندگان را تحت تأثير فراوان قرار مى داد. (1)

چهار - وليد بن عقبة بن ابي معيط

او برادر عثمان از طرف مادر بود و در دامن او تربيت شده بود. وى در سال 24ه. ق از سوى عثمان به حكومت كوفه منصوب شد. او علاوه بر ايراد خطبه، به شاعرى نيز مشغول بود و شعرهايى ماندگار سرود. (2)

پنج، شش و هفت - متوكل ليثي، اقيشر اسدي، عبدالله بن زبير اسدي

از اين سه تن در قسمت قبل، يعنى شاعران ياد شد.

هشت - عابس بن ابي شبيب شاكري همداني

او يكى از خطباى معروف كوفه و از ياران امام حسين (عليه السلام) بود كه در كربلا به شهادت رسيد. (3)

ج) صحابه، محدثان، فقها و ديگر انديشمندان

كوفه از همان ابتداى تأسيس شهرى فرهنگى و اسلامى، تلقى مى شد، زيرا

حضور تعداد فراوان صحابه، محدثان، فقها و قاريان در اين شهر به آن جلوه اى اسلامى - فرهنگى بخشيده بود. به همين دليل، اين شهر توانست در چند دهه از قرن اول در مقابل تأثيرگذارى فرهنگ هاى بيگانه و به خصوص فرهنگ ايرانى مقاومت كند و از آنان تأثير كمترى بپذيرد. (4)

هنگام ورود حضرت على (عليه السلام) به كوفه از استقبال فقهاى كوفه از آن حضرت سخن به ميان آمده است (5)كه بر حضور جمع كثيرى از فقها در اين شهر دلالت


1- تاريخ الادب العربى، ج 1، صص 387 - 388.
2- الاغانى، ج 5، صص 134- 168؛ تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 401.
3- ابصار العين، ص 74.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 292.
5- اخبار القضاة، ج 2، ص 198.

ص: 299

مى كند. نيز در جنگ صفين تعداد اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه همراه حضرت على (عليه السلام) در اين جنگ شركت كرده بودند، حدود 2080 نفر ذكر شده است. (1)به طور طبيعى اين جمعيت فراوان مى توانست نقش فرهنگى به سزايى در كوفه ايفا كند. با حضور حضرت على (عليه السلام) در كوفه فرهنگ اين شهر جلوه ديگرى به خود گرفت و آن حضرت با تعليم قرآن، احكام و مباحث مختلف كلامى، فقهى و ايراد خطابه هاى بلند رشد به سزايى در فرهنگ كوفه ايجاد كرد.

در اينجا ابتدا نام بعضى از اصحاب را كه در مقطع مورد نظر در كوفه مى زيستند، ذكر نموده و آن گاه نام ديگر انديشمندان كوفى را يادآور مى شويم. بديهى است كه بسيارى از اصحاب را مى توان به عنوان محدث به شمار آورد؛ زيرا آنها مصاحبت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را درك نموده و احاديثى از آن بزرگوار شنيده بودند كه طبعاً آنها را براى ديگران بيان مى كردند، چنان كه نام بسيارى از اين افراد در جوامع روايى اهل سنت ديده مى شود. (2)

يك - سعد بن ابى وقاص (متوفى 55ه. ق در مدينه) : سردار قادسيه و والى كوفه كه در مقاطعى از خلافت عمر و عثمان فرماندارى اين شهر را به عهده داشت.

دو - سعيد بن زيد بن عمرو بن نُفَيل (م 50ه. ق) : او از اصحاب بدر بود.

سه - عبدالله بن مسعود هُذَلى: از ياران ديرينه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه عمر او را امين

بيت المال قرار داد و به كوفه فرستاد. وى در اين شهر شروع به تدريس نمود.

چهار - عمار بن ياسر: از مهاجران كه در جنگ صفين به شهادت رسيد.

پنج - خبّاب بن اَرْت: از مهاجران و شركت كنندگان در جنگ بدر كه در سال 37ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

شش - سهل بن حُنيف: از بدريون كه در سال 38ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

هفت - حذيفة بن يمان: از شركت كنندگان در جنگ احد و جنگ هاى بعد كه در سال 36ه. ق در مداين رحلت كرد.


1- مروج الذهب، ج 2، ص 361.
2- اين اسامى را از كتاب تاريخ الكوفه، (صص 391 - 410) استخراج كرده ايم.

ص: 300

هشت - ابوقُتادة بن رَبْعى انصارى: از احديون كه در سال 54ه. ق در مدينه از دنيا رفت.

نُه - عُقْبَة بن عمرو، معروف به ابومسعود انصارى: در اواخر حكومت معاويه در مدينه از دنيا رفت.

ده - ابوموسى اشعرى: در سال 42ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

يازده - بُراء بن عازب بن حارث انصارى: او خانه اى در كوفه داشت و در سال 72ه. ق در مدينه از دنيا رفت.

دوازده - عُبيد بن عازب: او به همراه عمّار از سوى عمر به كوفه گسيل شد.

سيزده - قُرظَة بن كَعب انصارى: او در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) در كوفه از دنيا رفت و آن حضرت بر او نماز خواند.

چهارده - زيد بن اَرْقَم انصارى: او خانه اى در كوفه در محله كِنده داشت و در سال 68ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

پانزده - حارث بن زياد انصارى: او از بدريون بود و خانه اى در كوفه داشت.

شانزده - عبدالله بن يزيد بن زيد حطمى انصارى: او مدتى فرماندارى كوفه را از سوى ابن زبير به عهده داشت و در همين زمان در كوفه از دنيا رفت.

هفده - مَعْقل بن مُقَرَّن.

هجده - سَنان بن مُقَرَّن: او در جنگ خندق شركت داشت.

نوزده - سُوَيد بن مُقَرَّن.

بيست - عبدالرحمان بن مُقَرَّن.

بيست و يك - عقيل بن مُقَرَّن.

بيست و دو - عبدالرحمان بن عقيل بن مُقَرَّن: او در جنگ خندق شركت داشت.

بيست و سه - مغيرة بن شعبه: وى مدتى فرماندارى كوفه را در زمان معاويه به عهده داشت و در سال 50ه. ق در همين سمت در كوفه از دنيا رفت. او از صلح حديبيه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) پيوسته بود.

ص: 301

بيست و چهار - خالد بن عرفَطَه: يكى از سرداران سپاه سعد بن ابى وقاص و از رؤساى كوفه كه در سال 60 يا 61ه. ق در اين شهر از دنيا رفت.

بيست و پنج - عبدالله بن اَوْفى بن عَلْقَمه: او در سال 86ه. ق در كوفه از دنيا رفت و آخرين صحابى بود كه در اين شهر رحلت كرد.

بيست و شش - عَدى بن حاتم طايى: فرزند حاتم طايى و از ياران مخلص حضرت على (عليه السلام) كه در سال 68ه. ق در زمان مختار در كوفه از دنيا رفت. او در جنگ جمل نابينا شده بود.

بيست و هفت - جَرير بن عبدالله بَجَلى: او در سال 51 يا 54ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

بيست و هشت - اَشْعَث بن قيس بن مَعْدى كَرَب كِندى: او از ياران حضرت على (عليه السلام) در جنگ صفين و از گردانندگان اصلى جريان منتهى به حكميت بود و رياست قبيله كنده را به عهده داشت. جعده دختر او همسر امام حسن (عليه السلام) و قاتل آن حضرت بود. فرزندش محمد در دستگاه عبيدالله بود و از كارگردانان اصلى دستگيرى حضرت مسلم به شمار مى آمد. اشعث در زمان حكومت امام حسن (عليه السلام) در كوفه از دنيا رفت و آن حضرت بر او نماز خواند.

بيست و نه - سعيد بن حُرَيث بن عمرو: او در حالى كه پانزده سال داشت، در فتح مكه همراه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) شركت نمود. پس از فتوحات به كوفه هجرت كرد و

در اين شهر از دنيا رفت.

سى - عمرو بن حريث: او يكى از ثروتمندترين و نيز يكى از اشراف كوفه بود كه در سال 85ه. ق در اين شهر از دنيا رفت.

سى و يك - سَمَرَة بن جُنادة بن جُنْدَب: در سال 58 يا 59 يا 61ه. ق در اين شهر از دنيا رفت.

سى و دو - جابر بن سَمَره: خانه او در محله «بنى سَوَأه» قرار داشت و در سال 74ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

ص: 302

سى و سه - حُذَيفة بن اُسَيد غفارى: او از حديبيه موفق به همراهى با پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) شد و در سال 42ه. ق از دنيا رفت.

سى و چهار - وليد بن عقبة بن ابى معيط.

سى و پنج - عمرو بن حُمَق خُزاعى: يكى از ياران حضرت على (عليه السلام) بود كه در جنگ هاى آن حضرت شركت داشت و در سال 51ه. ق در زمان زياد و درحالى كه از او فرارى بود، از دنيا رفت. به دستور زياد سر او به شام حمل گرديد و اين اولين سرى بود كه در اسلام از شهرى به شهر ديگر منتقل شد.

سى و شش - سليمان بن صُرَد خُزاعى: او در 92 سالگى و در سال 65ه. ق درحالى كه رهبرى توابين را به عهده داشت به شهادت رسيد.

سى و هفت - هانى بن اَوْس اَسْلَمى: در زمان فرماندارى مُغيره از دنيا رفت.

سى و هشت - حارثة بن وَهَب خُزاعى.

سى و نه - وايل بن حُجَر حَضْرَمى: او در زمان حكومت معاويه از دنيا رفت.

چهل - صَفْوان بن عَسّال مُرادى: او در دوازده جنگ همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شركت كرد.

چهل و يك - اسامة بن شريك ثَعْلَبى: او را يكى از راويان حديث از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شناخته اند.

چهل و دو - مالك بن عَوْف بن نَضْلَة بن خَديج.

چهل و سه - عامر بن شَمْر هَمْدانى: او مدتى سِمت فرماندارى يمن را از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به عهده داشت.

چهل و چهار - سَلْمة بن يزيد بن مَشْجَمه مِذْحَجى: در صحيح مسلم از او نام برده شده است.

چهل و پنج - عَرْفَجَة بن شُرَيح اَشْجَعى: در كتاب هاى حديثى اهل سنت، مانند صحيح مسلم، سنن ابى داود و سنن نسايى از او حديث ذكر شده است.

چهل و شش - عُرْوة بن مُضَرَّ بن اَوْس: او يكى از سران قوم خود بود.

ص: 303

چهل و هفت - هَلَب بن يزيد بن عَدى طايى.

چهل و هشت - زاهر ابو مِجْزَأة بن زاهر اسلمى: او از كسانى بود كه در حديبيه زير درخت با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بيعت نمود (اصحاب الشجره) و از همراهان حكومت عمرو بن حمق به شمار مى رفت. وى در زمان حكومت معاويه از دنيا رفت.

چهل و نه - نافِع بن عُتْبَة بن ابى وقاص: او پسر برادر سعد بن ابى وقاص بود كه در فتح مكه مسلمان شد.

پنجاه - لُبَيد بن ربيعة بن مالك: او هنگام صلح امام حسن (عليه السلام) در كوفه از دنيا رفت.

پنجاه و يك و پنجاه و دو - جُبَّه و سواء: پسران خالد اسدى كه ابن ماجه از آنها حديث نقل مى كند.

پنجاه و سه - سلمة بن قيس اَشْجعى غَطْفانى: از او روايتى از قول پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده است.

پنجاه و چهار - ثَعْلَبة بن حَكَم بن عَرفَطه ليثى: او در جنگ حنين همراه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بود.

پنجاه و پنج - عُروة بن ابى جُعد بارقى: او مدتى قبل از شُريح از سوى عمر قاضى كوفه بود. حديث عروه بارقى در بحث مكاسب فقه شيعه بسيار مورد بحث و گفت وگو قرار مى گيرد.

پنجاه و شش - سَمَرَة بن جُنْدب: او از حديث سازان مشهور و قهرمان داستان حديث «لاضرر» مى باشد كه در مقابل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ايستادگى كرد. او براى معاويه احاديثى در مذمت حضرت على (عليه السلام) جعل مى كرد. وى سرانجام در سال 58 يا 59 يا 60ه. ق به هلاكت رسيد.

پنجاه و هفت - جُندب بن عبدالله بن سفيان بَجَلى.

پنجاه و هشت - مِخْنف بن سَليم بن حارث بن عَوّف اَزْدى: ابومِخْنف لوط بن يحيى يكى از راويان روايات تاريخى از نسل اوست.

ص: 304

پنجاه و نه - حارث بن حَسّان بكرى ذُهَلى: احمد بن حنبل، ترمذى، نسايى و ابن ماجه در كتاب هاى حديثى خود از او حديث نقل كرده اند.

شصت - جابر بن ابى طارق اَحْمَسى از بُجَيلَه: نسايى از او حديث نقل مى كند.

شصت و يك - عَوْف بن عَبدالحارث بن عَوْف: او در جنگ صفين به شهادت رسيد.

شصت و دو - قُطْبَة بن مالك: مسلم، صاحب صحيح مسلم از او روايت نقل مى كند.

شصت و سه - مَعْن بن يزيد بن اَخْنَس: او در سال 54ه. ق از دنيا رفت.

شصت و چهار - طارق بن اَشْيم اَشجعى.

شصت و پنج - مالك بن ربيعه، معروف به ابو مريم سِلّولى: او در بيعت شجره همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. وى در جريان شهادت دادن بر انتساب زياد به ابوسفيان حضور داشت و به زناى ابوسفيان با مادر زياد شهادت داد.

شصت و شش - حَبَشى بن جُناده: او در جنگ هاى حضرت على (عليه السلام) همراه او شركت داشت.

شصت و هفت - دَكين بن سَعيد خَثْعَمى: اوتنها يك روايت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده است.

شصت و هشت - برمة بن معاويه.

شصت و نه - خَرْيم بن اَخْرَم: او پدر خريم بن اَيمن شاعر بود و در زمان حكومت معاويه از دنيا رفت.

هفتاد - فُرات بن حَيان: او در جنگ خندق همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شركت داشت و در كوفه خانه اى براى خود ساخت.

هفتاد و يك - يعْلى بن مَرّة بن وَهَب: او در جنگ هاى خيبر، طايف، حنين و بيعت رضوان و فتح مكه همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود.

هفتاد و دو - عُمارة بن رُوَيمَه: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

ص: 305

هفتاد و سه - عبدالرحمان بن ابى عقيل ثَقفى: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده و تا زمان فرماندارى حجاج بر عراق زنده بود.

هفتاد و چهار - عُتْبَة بن فَرْقَد: او از سرداران سپاه عراق بود كه در سال 18ه. ق همراه عياض بن غنم موصل را فتح كرد.

هفتاد و پنج - عُبَيد بن خالد سِلمى: او در جنگ صفين همراه حضرت على (عليه السلام) شركت كرد و تا هنگام حكومت حجاج زنده بود.

هفتاد و شش - طارق بن عبدالله مُحارِبى: از او حديث نقل شده است.

هفتاد و هفت - ابن ابى شيخ مُحاربى.

هفتاد و هشت - سالم بن عُبَيد اشجعى: او از اهل صُفّه بود كه بعدها در كوفه خانه اى براى خود ساخت. در جوامع روايى اهل سنت از او دو روايت نقل شده است.

هفتاد و نه - نَوْفل بن خَرْوَه اشجعى: او پدر فروه، عبدالرحمان و سحيم بود كه پسران او به نقل از او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده اند.

هشتاد - سَلْمَة بن نَعيم بن مسعود اشجعى: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

هشتاد و يك - شَكَل بن حَميد عَبَسى: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) حديث نقل كرده است.

هشتاد و دو - اَسْوَد بن ثَعْلَبة يرْبُوعى: او سخنرانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را در حجةالوداع شنيده بود.

هشتاد و سه - رَُشيد بن مالك سَعْدى.

هشتاد و چهار - فَجيع بن عبدالله بن خَنْدزج.

هشتاد و پنج - عِتاب بن شُمَير (نُمَير) : او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

هشتاد و شش - غالب بن اَبْجَر مُزَنى: از او در سنن ابى داود حديثى نقل شده است.

ص: 306

هشتاد و هفت - عامر ابوهلال بن عمرو مُزَنى: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

هشتاد و هشت - اَغَرّ بن يسار مُزَنى (جُهَنى) : او از مهاجران بوده و از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

هشتاد و نه - هانى بن يزيد بن نُهيك: او پدر شُريح قاضى بود.

نود - يزيد بن مالك، معروف به ابوسَبْرة: او بعد از سال 100ه. ق از دنيا رفت.

نود و يك - مِسْوَر بن يزيد اسدى كاهلى.

نود و دو - زَحْم بن مَعْبد سُدوسى.

نود و سه - ابومالك نُمير خُزاعى: پسرش مالك به واسطه او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

نود و چهار - حبيب بن حَيان، معروف به ابورَمْثه تَيمى: بعضى از جوامع روايى اهل سنت از او حديث نقل كرده اند.

نود و پنج - ابو اُمَيّة فَزارى.

نود و شش - خُزَيْمَة بن ثابت، مُكنا به ابوعماره از انصار: او معروف به ذوالشهادتين بود و اين لقب را از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كسب كرده بود، ازاين رو گواهى او را به جاى دو گواهى قبول مى كردند. او همراه حضرت على (عليه السلام) به كوفه

آمد و در سال 37ه. ق در جنگ صفين به شهادت رسيد.

نود و هفت - مُجَمَّع بن جارية بن عامر بن مُجَمَّع: كوفيان در باره او چنين گفته اند كه او تمام قرآن به جز يك يا دو سوره آن را در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) جمع آورى كرد. پسرش عبدالله و نوه اش عايذ در كربلا همراه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند. او در حكومت معاويه از دنيا رفت.

نود و هشت - ثابت بن وَديعة بن جُذام: او در اواخر عمر خود در كوفه منزل گرفت.

ص: 307

نود و نه - سعد بن جبير بن معاويه: خُنيس بن سعد كه چهار سوى خنيس به نام او معروف شده بود، فرزند او بود. وى در جنگ احد همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شركت داشت.

صد - قيس بن سعد بن عُباده: او از «بنى ساعده» و فرزند سعد بن عباده يكى از رؤساى انصار بود. مدت ده سال به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خدمت نمود و با ورود حضرت على (عليه السلام) به كوفه او نيز به اين شهر مهاجرت كرد و به سِمت رياست «شرطة الخميس» در زمان آن حضرت نايل آمد. او در جنگ صفين شركت داشت و پس از آن، يكى از سرداران سپاه امام حسن (عليه السلام) شد. سرانجام وى در سال 85ه. ق در زمان حكومت عبدالملك از دنيا رفت.

صد و يك - نعمان بن بشير: از او در بخش خطيبان ياد شد. وى در سال 65ه. ق به دست اهل حمص كشته شد.

صد و دو - بلال بن بَليل بن اُحَيْحَه: او در جنگ احد و جنگ هاى بعد از آن شركت داشت. وى خانه اى در محله جهينه در كوفه داشت و همراه على (عليه السلام) در جنگ هاى آن حضرت (عليه السلام) شركت كرد. گفته شده است او در جنگ صفين به شهادت رسيد.

صد و سه - عمرو بن بَليل بن اُحَيْحَه.

صد و چهار - شِيبان: او از انصار بود.

صد و پنج - قيس بن ابى غَزْرَة بن عُمَير غفارى (جهينى) : او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و شش - حَنْظَلَة بن رَبيع: او از «بنى تميم» بود و به عنوان كاتب پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) شهرت داشت. او در جنگ قادسيه شركت كرد و پس از آن در كوفه ساكن شد. در جنگ جمل، از جنگ كناره گرفت و از كوفه بيرون رفت. وى در زمان حكومت معاويه، در قرقيساء از دنيا رفت.

ص: 308

صد و هفت - رياح بن ربيع بن صَيفى تَميمى، برادر حنظله فوق الذكر: او از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و هشت - مِعْقَل بن سنان اشجعى: او در سال 63ه. ق به دست سپاه يزيد در واقعه حره به قتل رسيد.

صد و نه - عَدى بن عُمَيْرة كِندى: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است. او در سال 40ه. ق در كوفه از دنيا رفت.

صد و ده - مِرْداس بن مالك اَسْلَمى: او در بيعت رضوان شركت داشته و از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و يازده - عبدالله بن مِعْرض بن عُمَر بن اَسَد بن خُزَيْمَه: او همان شاعر معروف به اُقَيشر بود كه در بخش شاعران از او ياد شد.

صد و دوازده - ابوشَهيم زيد (يايزيد) بن َيْبَه: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و سيزده - ابوالخَطّاب: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و چهارده - حَُريز (يا ابوحريز) : او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و پانزده - رَسيم: او را در زمره فقها نيز شمرده اند.

صد و شانزده - جابر يا (عبدربه) بن سَيلان.

صد و هفده - ابوطَيْبه (ابوظَبْيَه) : او احاديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را در كوفه براى مردم نقل مى كرد.

صد و هجده - طلحة بن مُصْرَف امامى.

صد و نوزده - ابومَرْحب سُوَيد بن قيس عبدى يا محمد بن صفوان انصارى.

صد و بيست - قيس بن حارث اَسدى.

صد و بيست و يك - فَلْتان بن عاصم جَرُمى: او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

ص: 309

صد و بيست و دو - عمرو بن اَحْوَص جُشَمى: او در حجةالوداع حضور داشت و پسرش سليمان و دخترش أم جُنْدب ازديه، به واسطه او از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل مى كردند.

صد و بيست و سه - نَفادة بن عبدالله بن خَلَف اسدى.

صد و بيست و چهار - مُسْتَوْرَد بن شَدّاد بن عمرو: او يكى از محدثان كوفه بود كه كوفيان به واسطه او حديث نقل مى كردند. او در سال 45ه. ق در اسكندريه از دنيا رفت.

صد و بيست و پنج - محمد بن صَيفى: از او تنها يك حديث از قول پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده است.

صد و بيست و شش - وَهَب بن خَنْبَش طايى.

صد و بيست و هفت - مالك بن عبدالله خُزاعى (خَثْعمى) : او در بعضى از جنگ هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حضور داشت.

صد و بيست و هشت - ابوكاهل اَحْمَسى: نام او قيس بن عايذ يا عبدالله بن مالك بود كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل مى كرد و در زمان مختار از دنيا رفت.

صد و بيست و نه - عمرو بن خارجه اسدى: او قبل از فتح مكه فرستاده ابوسفيان به سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود.

صد و سى - صَنابِح بن اَعْسَر اَحْمَسى: او از قبيله «بُجَيله» بود.

صد و سى و يك - عُمَير ذو مُرّان بن اَفْلح بن شَراحيل: او از قبيله هَمْدان بود. هنگامى كه همراه عده اى مسلمان شد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نامه اى براى او نگاشت.

صد و سى و دو - وَهَب بن عبدالله، معروف به ابوجُيْحَفَه سوايى: او در سال 74يا بعد از سال 80ه. ق از دنيا رفت.

صد و سى و سه - طارق بن زياد جُعْفى: او بعد از سال 100ه. ق از دنيا رفت.

صد و سى و چهار - عامر بن وايلة بن عبدالله: او در سال 110ه. ق از دنيا رفت. در آن هنگام او آخرين صحابى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بود.

ص: 310

صد و سى و پنج - جَحْدَمَه (جَهْدَمَه) : او روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده است.

صد و سى و شش - يزيد بن نُعامه، معروف به ابومَوّدود ضَبّى: او از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

صد و سى و هفت - ابوخَلاّد: وى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث نقل كرده است.

همچنين بعضى از شعرايى كه صحابه نبوده اند، مانند ايمن بن خريم، جزء محدثان زمان مورد بحث نيز ذكر شده اند. (1)اينها از تابعين، يعنى كسانى كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را درك نكرده، بلكه ياران او را درك كرده اند، به شمار مى روند. از ديگر تابعين محدث و فقيه مى توان از افرادى، همچون شريح قاضى، ابوعامر شعبى و سعيد بن جُبير ياد كرد كه همگى از شاگردان عبدالله بن مسعود بوده اند. (2)همين طور ابوالأسود دُئِلى، شاگرد حضرت على (عليه السلام) و واضع علم نحو را مى توان جزء انديشمندان كوفه به حساب آورد. اعشى همدان شاعر نيز قبل از شهرت به شعر، به فقاهت شهرت يافته بود. (3)

در ميان ياران امام حسين (عليه السلام) در كربلا نيز اسامى بعضى از محدثان و صحابه

وجود دارد:

يك - شَوْذَب بن عبدالله هَمْدانى شاكرى: او كه از حاملان حديث و از شاگردان حضرت على (عليه السلام) به شمار مى رفت، در كوفه مجلس حديث منعقد مى كرد و مردم از او استفاده مى نمودند. (4)

دو - نافع بن هلال جَمَلى: او را از حاملان حديث و قاريان قرآن شمرده اند. وى از اصحاب حضرت على (عليه السلام) بود و در سه جنگ او شركت داشت. (5)


1- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 473.
2- تخطيط مدينة الكوفه، ص 67.
3- تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 482.
4- مقتل ابى مخنف، ص 154، پاورقى؛ كربلاء، ص 385؛ ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام) ، ص 76.
5- كربلاء، ص 382؛ ابصار العين، ص 86.

ص: 311

سه - انس بن حارث بن نَبيه: او يكى از صحابه و محدثان بود كه در باره شهادت امام حسين (عليه السلام) حديثى از قول پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل مى كرد و در كربلا به شهادت رسيد. (1)

چهار - حبيب بن مظاهر اسدى: يكى ديگر از صحابه و از شاگردان حضرت على (عليه السلام) و از حاملان علوم آن حضرت بود كه در كربلا به شهادت رسيد. (2)

پنج - مسلم بن عَوسجه: يكى ديگر از ياران امام حسين (عليه السلام) مى باشد كه شعبى از او روايت نقل كرده است. (3)

شش - عبدالرحمان بن عَبْدرَبِّه انصارى: او از صحابه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و از ياران مخلص حضرت على (عليه السلام) بود. (4)

٣. افسانه ها و اسطوره ها

قصه هاى رايج در ميان عرب عمدتاً مربوط به ايام عرب قبل از اسلام، جنگ هاى اعراب، زندگى شخصيت هاى قبايل مختلف و حماسه هاى پديد آمده در

ميان اعراب بوده است. البته حوادث بعد از اسلام، همانند جنگ هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و جنگ هاى اعراب و ايرانيان و نيز قصه هاى مربوط به زندگى اقوام ديگر، مانند ايرانيان، روميان و حيريان نيز وجود داشته است.

گرچه اطلاعاتى از افسانه هاى رايج در ميان مردم كوفه به دست نيامد، اما از نصوص تاريخى مى توان وجود عده اى با عنوان «قَصّاص» ؛ «قصه گو» را در زمان مورد بحث، اثبات كرد. بعضى از اين قصه گويان در دربار خلفا و فرمانداران حضور داشته و با قصه هاى خود اسباب سرگرمى آنان را فراهم مى آوردند و احياناً به علم آنان مى افزودند. براى مثال، در باره معاويه


1- ابصار العين، ص 56.
2- ابصار العين، ص 56.
3- ابصار العين، ص 61.
4- ابصار العين، ص 93.

ص: 312

چنين گفته شده است كه در دربار او قصه گوهايى بودند كه او را از اخبار و احوال امت هاى ديگر آگاه مى كردند و بدين منظور عبيد بن شربه كتابى با عنوان كتاب الملوك و اخبار الماضين؛ (كتاب پادشاهان و خبرهاى گذشتگان) ، تأليف كرد. (1)و نيز در دارالاماره كوفه در زمان وليد بن عقبه، ابوزُبَيد طايى و ديگر قصه گوها مجالس شب نشينى او را كارگردانى مى كردند و با قصه هاى خود وليد را سرگرم مى نمودند. (2)

سرگرم نمودن مردم عادى يكى ديگر از كارهاى قصه گوهاى آن زمان بود. در اين مورد مى توان - طبق بعضى از نصوص تاريخى - برخورد حضرت على (عليه السلام) با يك قصه گو را كه در بازار كوفه براى مردم قصه مى گفت به عنوان شاهد ذكر كرد. (3)همين طور برخورد شديد آن حضرت با قصه گويى كه در مسجد قصه مى گفت، شاهد ديگرى بر مدعاست. (4)

سومين و مهم ترين كار قصاصان شركت در جنگ ها و تشويق جنگاوران به

مبارزه و شجاعت، به وسيله قصه هاى حماسى خود بود كه در اين مورد مى توان از كسانى، همانند قيس بن هبيره اسدى، عاصم بن عمرو تَميمى، ربعى بن عامر و ربيع بن بلال سعدى در جنگ قادسيه و از افرادى، همچون صُخير بن حذيفه مَرّى و ابوالجويريه عَبْدى در جنگ توابين نام برد كه معمولاً اين صنف قَصّاص را فرماندهان لشكر و قهرمانان جنگ تشكيل مى دادند. (5)

البته در بعضى مواقع، قاريان حاضر در جنگ نيز با ذكر آيات و توضيح آن، به تشويق و ترغيب جنگاوران مى پرداختند. (6)


1- تاريخ الادب اللغة العربيه، ج 1، ص 219.
2- تاريخ الكوفه، ص 271.
3- اخبار القضاة، ج 2، ص 196.
4- وسائل الشيعه، ج 12، ص 111.
5- تنظيمات الجيش العربى، صص 134 - 135.
6- تنظيمات الجيش العربى، صص 134 - 135.

ص: 313

4. آداب قرائت قرآن

اشاره

بعضى از آداب قرائت قرآن كه از آيات و روايات مختلف مى توان به دست آورد، عبارت است از:

الف) خواندن قرآن با صداى نيكو

از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه فرمود: «قرآن را با صداى خود زينت دهيد» . همچنين فرمود: «صداى نيكو، زينت قرآن است» . (1)و نيز فرمود: «قرآن را به صداى عرب ها و لغت آنها بخوانيد و با لحن فاسقان و نيز آن چنان كه مسيحيان و يهوديان كتاب هاى خود را مى خوانند، نخوانيد» . (2)

در ميان اصحاب و قاريان كوفه بعضى همانند ابوموسى اشعرى، علقمة بن قيس و عبدالرحمان بن سائب به داشتن صداى نيكو هنگام قرائت قرآن مشهور بوده و مورد تشويق ديگران واقع مى شدند. (3)

ب) پاكيزه كردن دهان

احاديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مبنى بر پاكيزه كردن دهان كه طريق [تلفظ] قرآن است به وسيله مسواك صادر شده است. (4)

ج) استعاذه

مراد از استعاذه، گفتن « اعوذ بالله من الشيطان الرجيم » يا عبارتى شبيه آن است كه بر پناه بردن به خدواند از شر شيطان دلالت كند. (5)اصل در اين ادب، آيه قرآن است كه مى فرمايد: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ ؛ «هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان رانده شده، به خداوند پناه ببر» . (نحل: 98)


1- بحارالانوار، ج 92، ص 190.
2- بحارالانوار، ج 92، ص 190.
3- بحارالانوار، ج 92، ص 190.
4- بحارالانوار، ج 92، ص 212.
5- بحارالانوار، ج 92، صص 210 و 215.

ص: 314

د) ترتيل

اصل در اين ادب، آيه قرآن است كه مى فرمايد: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً ؛ «قرآن را با ترتيل بخوان» . (مزمل: 4) پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در تفسير اين آيه چنين فرموده است:

آن را خوب بيان كن و همانند ريگ ها آن را پراكنده نكن و همچنان كه شعر را با شتاب مى خوانى، قرآن را باشتاب نخوان. وقتى كه به عجايب قرآن برخورد مى نماييد، توقف كنيد و قلب هاى خود را با قرآن تحريك نماييد، و مبادا در فكر اتمام سوره باشيد. (1)

ه) تدبّر

حضرت على (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: «بدانيد قرائتى كه در آن تدبّر نباشد، خير ندارد» . (2)

و) خشوع

در اين باره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرموده است: «هر چشمى كه هنگام خواندن قرآن گريان شود، در روز قيامت روشن خواهد بود» . همچنين فرموده است: «نيكوترين مردم از نظر قرائت قرآن آنانى هستند كه وقتى قرائت آنها را بشنوى خشيت آنان را از خداوند ببينى» . (3)

ز) كسانى كه بهتر است قرآن نخوانند

از حضرت على (عليه السلام) چنين روايت شده است كه فرمود: «هفت دسته قرآن نمى خوانند: 1. ركوع كننده در حال ركوع؛ 2. سجودكننده در حال سجده؛ 3. داخل مستراح؛ 4. در حَمّام؛ 5. جُنُب؛ 6. حايض؛ 7. نُفَساء» . البته بعضى از فقها و راويان حديث، اين را حمل بر كراهت نموده اند. (4)


1- بحارالانوار، ج 92، ص 215.
2- بحارالانوار، ج 92، ص 211.
3- ميزان الحكمة، ج 8، ص 89.
4- بحارالانوار، ج 92، ص 213.

ص: 315

قاريان قرآن

با بررسى تاريخ كوفه در مقطع مورد بحث درمى يابيم، كه اين شهر مملو از قاريان و حافظان قرآن بوده است. شاهد اين مطلب آن است كه تنها در جنگ صفين، جماعت قاريان، سه گروه به رهبرى عمار ياسر، قيس بن سعد و عبدالله بن بديل بودند كه تنها در گروه ابن بديل تعداد دويست يا سيصد نفر قارى وجود داشت. (1)سپاه دوازده هزار نفرى خوارج كه از حضرت على (عليه السلام) جدا شدند با عنوان سپاه قراء شهرت يافت (2)؛ زيرا بيشتر آنان را قاريان تشكيل مى دادند.

در اينجا تنها از كسانى ياد مى شود كه در كتاب هاى مختلف تاريخى از آنان به عنوان قارى ياد شده است.

1. حضرت على (عليه السلام) : قرآنى كه هم اكنون بين مسلمانان متداول است، به روايت حفص از عاصم از ابوعبدالرحمان از حضرت على (عليه السلام) است و از قرائت هاى

هفت گانه يا ده گانه يا چهارگانه، اين تنها قرائتى است كه سندش به آن حضرت مى رسد. (3)

2. ابوعبدالرحمان سُلمى: كسى است كه قرائت قرآن را از حضرت على (عليه السلام) فراگرفت و به عاصم تعليم داد. (4)

3. عبدالله بن مسعود هُذَلى: از او به عنوان قارى و فقيه ياد شده است (5)كه تعليم قرآن را در كوفه به عهده داشت. (6)او داراى مُصحفى خاص بود كه در ترتيب بعضى از سوره ها و نيز در بعضى از آيات با قرآن هاى ديگر اختلاف داشت. (7)عبدالله بن مسعود يكى از اصحاب بود كه با يكى كردن قرآن در زمان عثمان مخالفت ورزيد (8)،


1- تاريخ الطبرى، ج 4، صص 10 و 12.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 405.
3- البحث و الاستقراء فى تراجم القزاء، ص 4؛ تخليص التمهيد، صص 322 - 329.
4- البحث و الاستقراء، ص 39؛ تلخيص التمهيد، ص 329.
5- مروج الذهب، ج 2، ص 343.
6- تاريخ آداب اللغة العربية، ج 10، ص 195.
7- تلخيص التمهيد، صص 143 - 152.
8- تلخيص التمهيد، ص 163.

ص: 316

ازاين رو قرآن خود را تحويل نداد و قرآن او به نام او باقى ماند. (1)او در سال 32ه. ق در مدينه از دنيا رفت. (2)

4. زَرّ بن حُبَيش: او از شاگردان ابن مسعود بود و از سبك او در تلاوت قرآن پيروى مى كرد. عاصم قارى مشهور علاوه بر تلمّذ نزد ابوعبدالرحمان سلمى نزد زرّ نيز شاگردى مى كرد. (3)

5. عمار ياسر، عبدالله بن بديل، قيس بن سعد كه قبلاً يادآور شديم اين سه تن، فرماندهان گروه هاى قاريان در جنگ صفين بودند. (4)

6. كميل بن زياد، 7. مالك اشتر، 8. حُرقوص بن هبيره، 9. شريح بن اوفى، 10. يزيد بن مكفّف، 11. زيد بن صوحان، 12. صعصعة بن صوحان، 13. جندب بن

عبدالله: اين هشت نفر كسانى هستند كه صاحب الاغانى از آنان به عنوان قاريانى نام مى برد كه در سال 33ه. ق به سعيد بن عاص، والى كوفه از طرف عثمان، اعتراض كردند و به امر عثمان به شام تبعيد شدند. (5)

14. مَجَمَّع بن جاريه: قبلاً يادآور شديم كه درباره او گفته اند كه همه قرآن غير از يك يا دو سوره آن را در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) جمع آورى كرد. (6)

15. عبدالله بن وَهَب راسِبى: او يكى از سران خوارج بود كه در جنگ با حضرت على (عليه السلام) به هلاكت رسيد. حضرت (عليه السلام) پس از هلاكتش از او به عنوان قارى ياد كرد.

16. مُسَغَر بن فَدَكى تَميمى، 17. زيد بن حصين طايى سُنْبُسى: اين دو قارى نيز از قاريان خوارج و رهبران آنان بودند. (7)


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 67.
2- البحث و الاستقراء، ص 39.
3- البحث و الاستقراء، ص 4؛ تلخيص التمهيد، ص 329.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 10.
5- الاغانى، ج 12، ص 167.
6- تاريخ الكوفه، ص 407.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 24.

ص: 317

18. عاصم بن عبدالله اَزْدى، 19. عَياش بن خازم هَمْدانى ثورى، 20. اَحْمر بن هَديج هَمْدانى فاسيشى: سه تن از سران ياران مختار كه به عنوان حافظان قرآن معرفى شده اند. (1)

21. يزيد (زيد) بن اَنَس اَسَدى، 22. اَحْمر بن شُمَيط اَحْمسى، 23. عبدالله بن كامل، 24. مالك بن عَوْف نهدى، 25. سايب بن مالك اشعرى: پنج تن از سران سپاه مختار كه شعبى آنها را سروران قاريان و بزرگان شهر معرفى كرده است. (2)

26. عَبْد الاَعْلى بن يزيد كَلْبى: او از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و از شيعيان مخلص بود كه بعد از شكست نهضت حضرت مسلم، به دست عبيدالله به شهادت رسيد. (3)

27. هانى بن عُرْوَة مرادى مِذْحَجى: او نيز از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و از قاريان

قرآن بود كه به جرم پناه دادن به حضرت مسلم و مقاومت در برابر عبيدالله بن زياد به دست او به شهادت رسيد. (4)

28. حُجر بن عدى كندى: او نيز به عنوان قارى معرفى شده است. (5)

29. رَفاعة بن شَدّاد بَجَلى: يكى از سران سپاه توابين كه به عنوان سرور قاريان شهر كوفه معرفى شده است. (6)

30. عَلْقَمه، 31. اَسْوَء، 32. مسروق، 33. عُبَيْدَة بن شَرَحْبيل، 34. حارث بن قيس، 35. رَبيع بن خِيثَم، 36. عَمرو بن ميمون، 37. عبيدالله بن فُضَيْله، 38. ابوزَرْعة بن عمرو، 39. سعيد بن جُبير، 40. شَعْبى، 41. نَخَعى: اين افراد، قرآن را از اصحاب پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در كوفه فرا گرفتند (7)، ازاين رو به عنوان تابعين كوفه معرفى شدند.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 564.
2- تجارب الامم، ج 2، ص 125.
3- تاريخ الكوفه، ص 303؛ وسيلة الدارين، ص 218.
4- مقتل ابى مخنف، ص 118؛ جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 54.
5- جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 54.
6- تجارب الامم، ج 2، ص 145.
7- البحث و الاستقراء، ص 5.

ص: 318

42. لُبَيد بن رَبيعه عامرى: در بخش شاعران از او ياد شد. همچنين عنوان قارى را به او نسبت داده اند. (1)

همچنين تنى چند از اصحاب امام حسين (عليه السلام) و شهداى كربلا به عنوان قارى معرفى شده اند كه اسامى آنان در ادامه آورده مى شود.

43. بُرَير بن خُضَير هَمْدانى مشرفى: او از طايفه «بنى مشرق» از قبيله «همدان» بود و از اصحاب حضرت على (عليه السلام) به شمار مى رفت. در كوفه از او با عنوان شيخ القراء، و سيد القراء ياد شده است. (2)

44. يزيد بن حَصين قارى: از او در زيارت شهداى كربلا به عنوان قارى ياد شده است. (3)

45. حَنْظَلَة بن اَسْعَد شَبامى: حنظله از «بنى شبام» (طايفه اى از همدان) بود. وى فردى فصيح و قارى معرفى شده است. (4)

46. واضح تركى: او غلام آزاد شده حرث مِذْحجى بود. از او با صفات شجاع و قارى ياد شده است. (5)

47. كَنانة بن عتيق تَغلبى: از او به عنوان پهلوان و عابد و قارى ياد شده است. (6)

48. نافع بن هلال بن نافع جَمَلى مِذْحَجى: او از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و از حاملان حديث و قاريان قرآن بود كه در جنگ هاى حضرت على (عليه السلام) همراه او شركت داشت. (7)

49. حبيب بن مظاهر اَسدى: او از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) بود. در بعضى نوشته ها از او به عنوان قارى ياد شده است. (8)


1- تاريخ من دفن فى العراق، ص 425.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 328؛ ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام) ، ص 70.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 70.
4- ابصار العين، ص 77.
5- ابصار العين، ص 85.
6- ابصار العين، ص 114.
7- ابصار العين، ص 86.
8- كربلاء، ص 362.

ص: 319

5. موسيقى و اعمال خلاف شرع رايج

الف) موسيقى

موسيقى غنايى در دوران جاهليت و در نيمه اول قرن اول هجرت براى عرب ها ناشناخته بود. (1)به نظر مى رسد در دهه اول نيمه دوم قرن اول ه. ق به وسيله سائب خاثر ايرانى، غلام عبدالله بن جعفر در مدينه رواج يافت. (2)از آنجا كه عبدالله بن جعفر ملاقاتى با معاويه داشته و سائب خاثر را به او معرفى كرده است، مى توان رواج اين امر را در زمان حكومت معاويه، يعنى قبل از سال 60ه. ق دانست. البته در اين زمان اثرى از رواج اين نوع موسيقى در كوفه مشاهده نمى شود، بلكه مبدأ

آن مدينه بوده است. سائب خاثر در واقعه حره در سال 63ه. ق به دست سپاهيان يزيد كشته شد. (3)

چندى بعد طوَيس نيز در مدينه رواج بيشترى به اين امر داد. (4)اما در مكه گفته شده است كه موسيقى از زمان حكومت ابن زبير در اين شهر به وسيله يك ايرانى آغاز شد. (5)اما در شام، يزيد مغنيانى به دور خود جمع كرده بود. از اينجا مى توان رواج موسيقى غنايى را در شام كه احتمالاً متأثر از روم بود، اثبات كرد. (6)

البته اين بدان معنا نيست كه آلات موسيقى براى مردم ناشناخته بود، بلكه مردم آنها را در سرتاسر مملكت اسلامى مى شناخته و احياناً استفاده هايى مى كردند. در جريان كوچ اجبارى قبيله يهودى بنى نضير از مدينه در سال چهارم هجرت چنين آمده است كه آنها در حالى كه دف (دايره زنگى) مى زدند و در مزمار (نوعى بوق بانى) مى دميدند و كنيزكان آنان آوازه خوانى مى نمودند، اين شهر را ترك مى كردند. (7)


1- بحارالانوار، ج 92، ص 193، پاورقى.
2- الاغانى، ج 8، ص 333.
3- الاغانى، ج 8، ص 337؛ ج 4، ص 211.
4- الاغانى، ج 3، ص 28.
5- ابوالفرج الاصفهانى و كتابه الاغانى، ص 199.
6- ابوالفرج الاصفهانى و كتابه الاغانى، ص 216.
7- تاريخ الطبرى، ج 2، ص 226؛ الاغانى ج 3، ص 39.

ص: 320

همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در حديث مناهى (نهى ها) از استعمال آلات موسيقى، همانند كُوبَه (طبل) ، عَرْطَبه (طنبور) و عود (تار) نهى كرده است. اين نهى، بر شناخته شده بودن اين آلات و استعمال آن نزد عرب دلالت مى كند. (1)همچنين نهى از استعمال كوبه و عرطبه از زبان حضرت على (عليه السلام) وارد شده است. (2)اين نهى، شايد بر رواج و استعمال آنها نزد كوفيان دلالت كند.

در قضاوت هاى شريح چنين آمده است كه او در مورد شخصى كه بربط (نوعى تار) شخص ديگرى را شكسته بود، حكم به تاوان نكرد. (3)اين داستان بر استعمال

بربط از سوى كوفيان در زمان مورد بحث، دلالت مى كند. در جريان شهادت حضرت على (عليه السلام) نيز نقل شده است كه كنيزكان قطامه (زنى كه مشوق ابن ملجم بود) براى ابن ملجم با تار و مزمار و دايره زنگى و مِعْزَف (نوعى ساز) مى زدند و مى رقصيدند. (4)اين گزارش بر فرض صحت، بر استعمال اين آلات نزد بعضى از كوفيان دلالت مى كند.

نكته قابل تذكر در پايان اين بحث آن است كه در ميان اعراب جاهلى و نيز پس از اسلام، نوعى آوازخوانى بدون آلات موسيقى رايج بود كه آن را براى تأثيرگذارى بر سرعت سير شتران مى خواندند و به آن (حدى) مى گفتند. اين نوع آوازه خوانى از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) تأييد شد، چنان كه گفته شده است كه آن حضرت هنگام بازگشت از حجة الوداع، دو حادى (حدى خوان) داشت، يكى براء بن مالك كه براى مردان مى خواند و ديگرى انجشه اسود كه براى زنان مى خواند. (5)بنابراين مى توان رواج اين نوع آوازه خوانى مشروع را در دوران مورد بحث، احتمال داد.


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 242.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 135.
3- اخبار القضاة، ج 2، ص 289.
4- بحارالانوار، ج 42، ص 273.
5- بحارالانوار، ج 92، ص 193، پاورقى.

ص: 321

ب) مى خوارگى

به علت وجود نصارا در كوفه و ديرهاى اطراف آن، انواع شراب در اين شهر توليد مى شد كه در فصل اول هنگام ذكر ديرها از بعضى از آنها، مثل محله زاره نام برده شد كه محلى براى عياشى و مى خوارگى جوانان كوفه بود و حضرت على (عليه السلام) آن را سوزاند. (1)

به نظر مى رسد مى خوارگى در كوفه از زمان خلافت عثمان رواج عمومى يافته بود. در اين زمان در سال 30ه. ق وليد بن عقبه، فرماندار منصوب از سوى عثمان،

همراه ابوزبيد طائى، شاعر معروف، مجالس شراب خوارى تشكيل مى داد. (2)وليد روزى نماز صبح را براى مردم كوفه از فرط مستى چهار ركعت خواند و در محراب مسجد، شراب استفراغ كرد و در نماز براى مردم اشعارى عاشقانه خواند. (3)همين امر به عزل او و حدّ خوردنش در مدينه منجر شد و حضرت على (عليه السلام) بر او اجراى حدّ كرد. اما با ورود حضرت على (عليه السلام) به كوفه ايشان به منظور مبارزه با مى خوارگى، هشتاد تازيانه براى هر مى خواره اى، اعم از مسلمان، يهودى، نصرانى و مجوسى و نيز آزاده و برده در نظر گرفت. البته آن حضرت در صورتى كه غير مسلمان آشكارا در ميان مردم (نه در خانه هاى خود) مى خوارگى مى كردند حد بر آنها جارى مى كرد (4)، حتى بر نجاشى شاعر كه از ياران خود او بود و در ماه مبارك رمضان شراب خورده بود، صد ضربه تازيانه وارد كرد كه بيست ضربه آن به سبب شكستن حرمت ماه مبارك بود. (5)ايشان چنان با شدت عمل در اين مورد برخورد كرد كه حد قتل و كشتن را براى كسى كه در مرتبه سوم اقدام به شراب خوارى مى كرد، واجب نمود. (6)


1- معجم البلدان، ج 3، ص 135.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 327.
3- الاغانى، ج 5، ص 139.
4- وسائل الشيعه، ج 18، ص 471.
5- وسائل الشيعه، ج 18، ص 478.
6- وسائل الشيعه، ج 18، ص 478.

ص: 322

گفتنى است در آن زمان نوعى شراب رايج بود كه از خرما گرفته مى شد و به آن نبيذ مى گفتند. تصور مردم در آن زمان چنان بود كه اين شراب حلال است، اما حضرت على (عليه السلام) آن را حرام دانسته و بر نوشنده آن همچون نوشنده شراب انگور حد جارى مى كرد. (1)

اما با روى كار آمدن امويان مصرف شراب آن قدر رايج شد كه صناعتى به نام «صناعة النبيذ» - همان گونه كه در بخش صناعات از آن ياد شد - پديد آمد. (2)

6. كتابت و خط

الف) آداب نوشتن

با ظهور اسلام كتابت رشد چشم گيرى يافت و تعداد كاتبان و كسانى كه قدرت خواندن و نوشتن داشتند، روز افزون شد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با دستوراتى، همچون «قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتاب» (3)؛ «علم را به وسيله نوشتن در بند نماييد» . به فراگيرى نوشتن و استفاده از آن تشويق كرد و عوامل تسريع رشد كتابت را فراهم آورد. در ميان كلمات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) ، سفارش هايى از آن دو بزرگوار در باره چگونه نوشتن وجود دارد كه مى توان آنها را به عنوان «آداب كتابت» تلقى كرد. بعضى از اين دستورات عبارت اند از:

يك - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خطاب به بعضى از نويسندگان خود در باره نگارش «بسمله» چنين فرمود:

در دوات، ليقه بگذار و قلم را كج نگه دار و باء «بسم الله» را كشيده و بلند بنگار و دندانه هاى «سين» را مشخص بنويس و «ميم» را كور و تو پُر ننگار، و «الله» را نيكو و زيبا بنگار و «رحمن» را كشيده و «رحيم» را خوش بنگار. (پس از فراغت از


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 471.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 207.
3- بحارالانوار، ج 77، ص 139.

ص: 323

نگارش) قلم را روى گوش چپ خود قرار بده؛ زيرا اين كار بهتر مى تواند تو را به قلم دسترسى داده و بدان يادآورت گردد.

از زيد بن ثابت يكى از كاتبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه آن حضرت به او فرمود: «هرگاه «بسم الله الرحمن الرحيم» را مى نگارى «سين» را واضح و روشن بنويس» . نيز از ابن عباس چنين نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «دندانه هاى «سين» را بلند و برافراشته ننويس، «باء» بسم الله، را به «ميم» نپيوند و بدان نكشان» .

همچنين انس از پيامبر اكرم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «اگر كسى

« بسم الله الرحمن الرحيم » را مى نگارد، بايد «الرحمن » را كشيده بنويسد» . نيز از آن حضرت نقل مى كند كه: فرمود: «اگر كسى «بسم الله الرحمن الرحيم » را بنگارد و آن را به منظور تعظيم خداوند با خط خوش و زيبا بنويسد، خداى متعال او را مورد رحمت و مغفرت خويش قرار مى دهد» . (1)

دو - جابر بن عبدالله انصارى، از قول پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل مى كند:

آن گاه كه يكى از شما چيزى نوشته باشد، بايد بر آن خاك افشانى كند تا رطوبت مركب را بخشكاند؛ زيرا اين كار براى حفظ خط و نگاره، موفقيت آميزتر است. (2)

سه - حضرت على (عليه السلام) خطاب به كاتب خود عبيدالله بن ابى رافع چنين فرمود:

در دوات، ليقه قرار بده و زبانه قلمت را دراز گردان (تا مركب در آن روان و درست روى كاغذ آيد) و بين سطرها را گشادگير و حرف ها را نزديك هم بنويس كه اين روش براى زيبايى خط بسيار شايسته است. (3)

چهار - آن حضرت خطاب به فرمانداران و ديگر عمال خود اين دستورالعمل را صادر فرمود:


1- بحارالانوار، ج 92، ص 34؛ همچنين ر. ك: آداب تعليم و تعلّم در اسلام، ص 491.
2- آداب تعليم و تعلّم در اسلام، ص 501.
3- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، حكمت 305؛ تجارب الامم، ج 1، ص 383.

ص: 324

قلم هاى خود را تيز نماييد و سطرهاى نوشته هايتان را نزديك هم بنگاريد و هرگاه به من نامه مى نويسيد، حرف هاى اضافى را حذف نماييد و مقاصد اصلى را بنويسيد و از زياده نويسى بپرهيزيد؛ زيرا اموال مسلمانان تاب تحمل ضرر رساندن را ندارد. (1)

ب) وسايل نوشتن (ادوات كتابت)

اشاره

مردم عرب چه هنگام نزول قرآن و چه بعد از نزول قرآن براى نوشتن قرآن و نيز

علوم ديگر از وسايل و مواد مختلفى استفاده مى كردند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

يك - شاخه هاى پهن و محكم و بى برگ درخت خرما (عُسُب: جمع عسيب) : زيدبن ثابت يكى از كاتبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و از كسانى كه به فرمان عثمان قرآن را جمع آورى كرد، مى گويد: «من قرآن را از شاخه بن هاى خرما (كه پهن و بى برگ بود) جست وجو مى كردم» .

دو - شاخه هاى خرما (جَرائد النَخْل) .

سه - سنگ سفيد نازك (لِخاف) .

چهار - تكّه پوست يا كاغذ (رِقاع: جمع رُقْعه) : زيد بن ثابت مى گويد: «خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله) بوديم و قرآن را از قطعه هاى كاغذ (يا پوست) گرد مى آورديم» .

پنج - جهاز شتر (چوپ هايى كه بر كوهان شتر مى گذارند) (اَقْتاب) : اين مورد نيز از زبان زيد بن ثابت نقل شده است.

شش - تكه هاى چرم (قِطَع الاَديم) : اين تركيب نيز در عبارت زيد بن ثابت به كار رفته است.

هفت - پارچه ابريشمى (حرير) : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) قبل از رحلت خطاب به حضرت على (عليه السلام) فرمود: «اى على، همانا قرآن پشت بستر من در ميان صحيفه ها و حرير و كاغذهاست» .


1- بحارالانوار، ج 76، ص 44.

ص: 325

هشت - برگ ها و ورق هايى كه بر آن نوشته مى شود (صُحُف جمع صحيفه) : اين كلمه در روايت پيشين نيز آمده است.

نه - استخوان هاى صاف دنده، مخصوصاً استخوان هاى دنده شتر كه درشت و پهن است (اَضْلاع: جمع ضلع) : اين كلمه در عبارت زيد بن ثابت نيز به كار رفته است.

ده - كاغذ (قِرْطاس) : كاغذ در آن زمان وجود داشته، اما به علت وارداتى بودن و قيمت گران آن كمتر مورد استفاده قرار مى گرفته است. در سوره انعام آيه 7،

كلمه قرطاس و در آيه 91 جمع آن، يعنى قراطيس به كار رفته است.

يازده - پوست سفيد رنگ (قضيم \قَضْم) : از اين پوست كه گاهى جزء وسايل زينتى زنان بود، در نوشتن نامه هاى مهم يا عهدنامه ها و پيمان نامه ها استفاده شد.

دوازده - استخوان شاخه ها (اَكْتاف: جمع كتف) : از استخوان هاى شانه گوسفند، گاو و شتر براى نوشتن استفاده مى شد. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «همانا قرآنم در شاخه ها و بُن خرما و استخوان شانه هاى شتران بود» .

سيزده - بيخ شاخه خرما كه پس از بريدن بر درخت بماند (كَرانيف: جمع كرنافه) : كرانيف، اصل شاخه خرماست كه درشت و پهن است و هرگاه خشك شود، مانند استخوان شانه شتر گردد. در روايتى چنين آمده است كه هنگام رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، قرآن در بيخ شاخه نخل و شاخه بُن ها جاى داشت.

چهارده - صفحه پهن از چوب يا هر چه بر آن نويسند (لَوْح) : در روايتى چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «زيد بن ثابت را بگوييد بيايد لوح و دوات و كتف همراه بياورد» .

پانزده - خامه تراشيده شده (قلم) .

شانزده - مركب دان (دواة \دوات) . (1)


1- اين مطالب را تماماً از مقاله «نوشت افزار قرآن» ، هادى قابل، مندرج در مجله بينات، ش 9 (صص87-98) برگرفتيم.

ص: 326

ابن نديم در فهرست خود در باره وسايل نوشتن چنين مى گويد:

فارسيان بر پوست گاوميش، گاو و گوسفند، و عرب بر استخوان كتف شتر و لخاف (سنگ پهن سپيدى است) و شاخه درخت خرما كه برگ هاى آن را كنده باشند، مى نويسند. اما كاغذ خراسانى از كتان به دست مى آيد و گويند اين كار در زمان بنى اميه و به قولى بنى عباس رواج يافت. كتاب ها نيز بر پوست نوشته مى شد و چون پوست را با آهك دباغى مى كردند، خشكى زيادى پيدا مى كرد و بعد دباغى كوفى معمول شد كه پوست با خرما دباغى مى شد و نرم

مى ماند. (1)

جرجى زيدان در باره ادوات نوشتن در قرن اول مى گويد كه تا اواخر دولت بنى اميه روى پوست هاى نازك و ديگر پوست ها نوشته مى شد و دفاتر حكومتى عبارت از پوست هاى به هم پيچيده شده بود. (2)

وى در جاى ديگر مى نويسد:

قلم را از (نى) مى ساختند و مداد را از زغال ساييده شده به دست مى آوردند يا آن را از خاكه زغال كه در مايعى لزج همانند صمغ و شيره درختان قرار مى دادند، تهيه مى كردند. همچنين عرب ها بر بعضى از پارچه ها مى نوشتند، مانند پارچه اى مصرى كه به آن «قَباطى» مى گفتند كه معلقات سَبْع قبل از اسلام بر همين پارچه نوشته شده بود و آن را بر كعبه آويخته بودند. وقتى هيچ كدام از اينها در دسترس نبود، ناگزير بر چيزهايى همانند چوب، استخوان، قطعه هاى سفال و سنگ مى نگاشتند. اما هنگامى كه مصر فتح شد از بَرَدى (پاپيروس مصرى، گياهى كه در آب رويد و از آن كاغذ سازند) ، بسيار استفاده كردند، چنان كه اموى ها بيشتر مكاتبات و نامه هاى خود را روى قباطى يا بردى مى نگاشتند. (3)


1- الفهرست، ابن نديم، ص 36.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 63.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 250.

ص: 327

ج) خط كوفى

خط كوفى به خط زاويه دار و مسطحى مى گويند كه زاويه هاى آن مايل به تربيع (چهار گوش) و مسطحات آن، زواياى مستقيم دارد. اين خط، ده ها سال خط غالب عرب به شمار مى رفت و قرآن ها و نامه ها با آن نوشته مى شد و همچنين روى سكه هاى درهم و دينار ضرب مى شد. (1)در باره ريشه اين خط دو نظر عمده وجود دارد:

طبق نظر اول، جدّ اولى اين خط همان خط فينيقى است كه پس از چندى خط مُسْنَد از آن انشعاب يافت و چون اسناد آن به حضرت هود پيامبر (عليه السلام) مى رسيد، به آن مسند مى گفتند. پس از چندى اين خط از يمن به حيره و سپس به حجاز منتقل شد و از آنجا به كوفه آمد و به خط كوفى شهرت يافت. جدول اين انشعاب از قرار زير است (2): (جدول هاى 3- 6)

><نمايش تصوير طبق اين نظر، اهل خط با ايجاد اصلاحات و تغييراتى در خط مسند صفوى و نبطى، خطى جديد به دست آوردند كه به آن خط جَزْم (در اينجا به معناى قطع


1- اطلس خط، ص 113.
2- اطلس خط، ص 107.

ص: 328

است) مى گفتند؛ زيرا نسبت خود را از خط مسند قطع كرده بود و به صورت خطى جديد در آمده بود. (1)(جدول شماره 3) پس خط جزم همان پدر خط حيرى و انبارى است كه خود پدربزرگ خط كوفى به حساب مى آيد.

بعد از آن با اصلاحات ديگرى از قبيل وصل و فصل و مقايسه با حروف سريانى تغيير و تحول ديگرى در خط پديد آمد كه خط حيرى و انبارى ناميده شد؛

زيرا جايگاه اصلى آن در شهر حيره و انبار بود. با رفتن اين خط به مكه و مدينه (پيش از اسلام) به خط حجازى معروف شد كه به دو صورت مبسوط و مستدير از آن استفاده مى كردند. (نقشه شماره 22)

پس از بناى شهر كوفه، خط كوفه و خطّ مبسوط در اين شهر تكامل يافت و به مرتبه بلندى از زيبايى رسيد و شايسته نوشتن قرآن ها گرديد كه از آن با خط كوفى ياد مى كنند. (جدول 5 الفباى خط كوفى) اما خط ديگر، يعنى مستدير در همين زمان براى نوشتن نامه ها و مكاتبات رسمى و غير رسمى از آن استفاده شد. البته در آغاز، اين خط در مقابل خطوط معروف آن زمان، مانند سريانى، عبرى و خطوط ايرانى و رومى اهميت چندانى نداشت، اما به تدريج رشد كرد و هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) كوفه را مقر خلافت خود قرار داد، اين خط به اوج رشد خود نزديك تر شد و از حجازى فاصله پيدا كرد و در نيمه اول قرن اول هجرى به آخرين صورت مستقل و مشخص خود رسيد، به گونه اى كه قرآن، حديث و كتاب هاى علمى با خط كوفى نگارش مى شد. اين در حالى بود كه خط حجازى تقريباً به همان صورت ابتدايى خود باقى ماند. (2)

اما نظر دوم، اين خط را برگرفته از خط سريانى مى داند؛ بدين ترتيب كه سريانى هاى ساكن در عراق و به خصوص شهر حيره قبل از اسلام، خطوط مختلفى داشتند كه از آن جمله مى توان خط سَطْرَنْجيلى را نام برد (جدول شماره 4) كه


1- اطلس خط، صص 127 و 104.
2- اطلس خط، صص 125 - 126.

ص: 329

سريانى هاى مسيحى براى نوشتن كتاب هاى مقدس و مذهبى خود از اين خط استفاده مى كردند. قبل از اسلام يكى از اهالى انبار، خط سطرنجيلى را فرا گرفت و سپس به مكه مهاجرت نمود و در آنجا با زنى به نام صَهْباء كه دختر حرب بن اميه و خواهر ابوسفيان بود، ازدواج كرد. عده اى از مردم مكه، اين خط را از او فرا گرفتند و شروع به نگارش با آن نمودند. طبق اين نظر در آن زمان اعراب از دو

خط استفاده مى كردند، يكى خط نبطى كه از اهالى حَوْران، شهرى از توابع دمشق كه در حين رفت و آمد تجارشان به شام با آنها آشنا شده بودند و ديگر خط سطرنجيلى كه از حيره و انبار به مكه منتقل شده بود. آنها پس از اسلام از خط سطرنجيلى براى نگارش قرآن كريم استفاده كردند، همچنان كه قبل از آن، مسيحيان سريانى از آن براى نگارش كتاب هاى مقدس خود استفاده مى كردند و از خط نبطى براى نوشتن نامه ها و مكاتبات دولتى و غير دولتى استفاده مى نمودند كه بعدها خط نَسْخى از خط نبطى پديد آمد. در ايام خلفاى راشدين و نيز زمان بنى اميه خط سطرنجيلى كه با تغييراتى به خط كوفى تغيير نام داده بود، براى نگارش قرآن به كار گرفته شد و به اوج شهرت خود رسيد.

اين دسته براى ادعاى خود دلايلى اقامه كرده اند، از جمله اينكه اولاً: شكل حروف در اين دو بسيار به هم شبيه است، ثانياً: به عنوان مثال هنگامى كه الف حرف مدّ باشد (يعنى از حروف اصلى نباشد) و در وسط كلمه واقع شود در هر دو خط حذف مى شود. براى مثال، در قرآن هاى خط كوفى الفاظ «كتاب» و «ظالمين» را به صورت «كتب» و «ظلمين» مى نگارند. (1)

به هر حال هركدام از اين دو نظر كه پذيرفته شود، واقعيت اين است كه حروف خط كوفى در آغاز بدون نقطه و بدون حركت هاى اعرابى نگاشته مى شد و به سبب آنكه حافظان و قاريان قرآن فراوان بودند و آن را سينه به سينه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) گرفته


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، صص 59 - 60؛ تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، صص 196 - 198؛ تاريخ الكوفه، صص 214 - 220؛ تلخيص التمهيد، صص 186 - 188.

ص: 330

بودند، اشتباه و خطا كمتر در آن رخ مى داد. (1)اما پس از نيمه اول قرن اول كه ارتباط و استناد با فاصله شد و اعراب با اقليت هاى ديگر به شدت مختلط شده بودند، كم كم خطا و اشتباه در قرائت قرآن چهره خود را نمودار ساخت. در اين زمان زيادبن ابيه، والى عراق (50 - 53ه. ق) از ابوالأسود دُئلى خواست تا براى

جلوگيرى از وقوع اشتباه در قرائت قرآن چاره اى بينديشد. ابوالأسود پس از تفكر فراوان چاره اى انديشيد و بدين منظور كاتبى انتخاب كرد و قرائت قرآن را از ابتدا آغاز كرد و خطاب به كاتب خود گفت: «هرگاه ديدى من دهانم را گشاد كردم، نقطه اى بالاى حرف بگذار به جاى فتحه و هرگاه دهانم را به هم بستم نقطه اى در روبه روى حرف بِنِه به جاى ضمّه و چنان كه ديدى لب هاى خود را شكستم، نقطه اى پايين حرف بگذار به جاى كسره» . (2)بدين ترتيب، نگارش فتحه و ضمه و كسره به وسيله نقطه ها پديد آمد كه معمولاً به رنگى غير از رنگ اصلى حروف قرآن و عمدتاً به رنگ قرمز نوشته مى شد. اصولاً اين علائم (فتحه به معناى گشودن، ضمه به معناى به هم بستن و كسره به معناى شكستن) ، نام هاى خود را از همين عبارت ابوالأسود گرفتند. (3)در آن زمان اين گونه نقطه گذارى را «شكل» ناميدند. براى مثال، آيه سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (يس: 58) اين چنين نگارش مى يافت: «سْلام ه ه قْوْلاْ م-ن رب رحيم» . (4)

چنان كه مشاهده مى شود، هنوز براى نقطه و ساكن و تشديد، چاره اى نينديشيده بودند تا اينكه در زمان فرماندارى حجاج بر عراق (75 - 86ه. ق) دو تن از شاگردان بزرگ ابوالأسود به نام هاى نصر بن عاصم (م89 يا 90ه. ق) و يحيى بن يعْمُر (م 129ه. ق) اقدام به نقطه گذارى براى حروف كوفى به شكل كنونى نمودند و براى آنكه نقطه هاى حروف با نقطه هاى علامت حركت اشتباه نشود، نقطه هاى


1- تاريخ آداب اللغة العربيه، ص 221.
2- تلخيص التمهيد، صص 186 - 188.
3- تلخيص التمهيد، ص 187؛ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 219.
4- اطلس خط، ص 136.

ص: 331

حروف را به همان رنگ حروف و نقطه هاى حركت را به رنگ ديگر مى نوشتند كه معمولاً رنگ قرمز بود. (1)در پايان، خليل بن احمد فراهيدى اَزْدى (م 175ه. ق) ، نحوى بزرگ و استاد سيبويه، نقطه هاى علامت حركت را به علامات كنونى فتحه، ضمه و كسره تبديل كرد و نيز علامات تنوين را وضع نمود و همچنين علاماتى

براى تشديد، سكون و. . . تعيين نمود. (2)علامات او تقريباً تا هم اكنون رواج دارد.

در پايان اين فصل ياد مى شود كه از مباحث مهم در تاريخ فرهنگى كوفه، بررسى جريانات فقهى و حديثى رايج در اين شهر درمقطع زمانى مورد بحث است كه چون اين مباحث در كتاب ديگر نگارنده با عنوان نقش تقيه در استنباط آمده از تكرار آنها در اينجا خوددارى مى شود. (3)


1- تلخيص التمهيد، ص 185؛ اطلس خط، ص 1378
2- تلخيص التمهيد، ص 188.
3- براى اطلاع از اين مباحث و آدرس هاى آن ر. ك: نقش تقيه در استنباط، صص 484، 489 و 499 - 502.

ص: 332

ص: 333

فصل ششم: آداب و رسوم

اشاره

ص: 334

ص: 335

١. خواستگارى

در زبان عربى و در زمان مورد بحث، به عمل خواستگارى «خطبه» گفته مى شد و به خواستگار «خاطب» و به زن يا دختر خواستگارى شده «مخطوبه» مى گفتند. (1)

بعضى از آداب و رسوم خواستگارى كه مى توان از منابع مختلف روايى و تاريخى اسلامى به دست آورد، عبارت است از:

الف) با آنكه اسلام در مورد نگاه كردن به زنان محدوديت هايى قائل شده است، اما درباره مردى كه قصد ازدواج با زنى را دارد، بعضى از اين محدوديت ها برداشته شده است؛ چنان كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به مغيرة بن شعبه كه از زنى خواستگارى كرده بود، چنين فرمود: «اگر او را خوب مى ديدى براى دوام ازدواج شما بهتر بود» . (2)

ب) معمولاً خواستگارى از طرف مردان انجام مى گرفت و طبق گفته يكى از زنان كه خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سخن خود را عرض مى كرد، رسم چنان نبود كه زن به خواستگارى مرد برود. (3)حال، خواستگارى يا به وسيله داماد انجام مى پذيرفت، چنان كه حضرت على (عليه السلام) خود، فاطمه (عليها السلام) را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خواستگارى نمود (4)و نيز پيامبراكرم خود به خواستگارى أم سلمه رفت (5)و يا اينكه


1- بحارالانوار، ج 16، ص 59.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 61.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 27.
4- بحارالانوار، ج 42، ص 127.
5- بحارالانوار، ج 82، ص 140.

ص: 336

مردان بزرگ خاندان از طرف داماد به خواستگارى مى رفتند، چنان كه ابوطالب و ديگر بزرگان قريش براى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به خواستگارى خديجه (عليها السلام) رفتند. (1)

ج) معمولاً خواستگار به سراغ پدر عروس مى رفت و دخترش را خواستگارى مى كرد، چنان كه خديجه (عليها السلام) را از پدرش خواستگارى كردند. (2)خود خديجه نيز خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) عرض كرد كه خويشان خود را بفرست تا مرا از پدرم خواستگارى كنند. (3)همچنين حضرت على (عليه السلام) ، فاطمه (عليها السلام) را از پدرش، يعنى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) خواستگارى نمود. (4)البته در مواردى كه عروس رشيده و بيوه و احياناً بدون پدر بود، خواستگارى مستقيماً از خود او صورت مى گرفت، چنان كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) خود، از اُم سلمه خواستگارى نمود. (5)همچنين در بعضى از موارد، افراد يك خاندان امر دختران خود را به يكى از بزرگان خاندان واگذار مى كردند و خواستگاران مجبور بودند براى گرفتن رضايت به آن بزرگ مراجعه كنند، چنان كه وقتى معاويه دختر عبدالله بن جعفر را براى يزيد پسرش خواستگارى نمود، او گفت: امر زنان ما به عهده حسن بن على (عليه السلام) است و خواستگار بايد به او مراجعه كند. (6)البته در همه اين موارد در صورت بالغ بودن عروس، مسئله را با او نيز در ميان گذارده و نظر او را نيز جويا مى شدند.

د) هرگاه مسئله خواستگارى با دختر خواستگارى شده مطرح مى شد و او سكوت مى كرد، سكوت او دليل رضايت تلقى مى شد (7)؛ چنان كه وقتى حضرت على (عليه السلام) به خواستگارى حضرت فاطمه (عليها السلام) رفت، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «اى على! قبل از تو مردان ديگرى نيز از او خواستگارى نمودند و من ناخشنودى فاطمه


1- بحارالانوار، ج 16، ص 69.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 19.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 59.
4- بحارالانوار، ج 43، ص 127.
5- بحارالانوار، ج 82، ص 140.
6- بحارالانوار، ج 44، ص 120.
7- بحارالانوار، ج 103، ص 331.

ص: 337

را از چهره اش دريافتم، تو منتظر باش تا مسئله را با او مطرح كنم» . هنگامى كه مسئله را با فاطمه (عليها السلام) مطرح كرد و او سكوت نمود و چهره خود را برنگرداند، حضرت از چهره اش ناخشنودى او را استنباط نكرد، ازاين رو برخاست و فرمود: «الله اكبر، سكوت او اقرار و پذيرش اوست» . (1)

٢. ازدواج

اشاره

ازدواج در صدر اسلام و نيز در زمان مورد بحث، آداب و رسومى داشت كه در ادامه به مراحل آن پرداخته مى شود:

الف) تعيين مهريه

معمولاً تعيين مهريه پس از قبول خواستگارى و با توافق طرفين صورت مى پذيرفت. مقدار مهريه متفاوت بود و به رضايت طرفين بستگى داشت، چنان كه مقدار مهريه حضرت زهرا (عليها السلام) 400 يا 480 و يا 500 درهم بود (2)و نيز مهريه ام حبيبه يكى از زنان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) 400 درهم ذكر شده است. (3)همان طور كه ازدواج هايى با مهريه نيم ميليون درهم و بيشتر صورت مى گرفت (چنان كه مُصعب بن زبير مهريه همسر خود، سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) را نيم ميليون درهم قرار داد) ، ازدواج هايى نيز با مهريه يك درهم و دو درهم انجام مى شد. (4)اما گرفتن شيربها در اسلام غير شرعى است. گرچه از بعضى نصوص تاريخى چنين برمى آيد كه برخى از مردم كوفه مقدارى از مهريه دختران خود را دريافت مى كردند، چنان كه طبق گزارشى، شريح قاضى مردى را كه شش صد درهم از مهريه دخترش برداشته بود، به زندان محكوم كرد. (5)


1- بحارالانوار، ج 44، ص 93.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 112.
3- تاريخ الطبرى، ج 2، ص 415.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 59.
5- اخبار القضاة، ج 2، ص 252.

ص: 338

ب) جهيزيه

معمولاً مهريه زنان به آنها پرداخت مى شد، اما در مواردى كه احتياج به جهيزيه بود، اين مهريه صرف خريد جهيزيه مى شد، چنان كه در مورد ازدواج حضرت على (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليها السلام) چنين امرى صورت گرفت. (1)ليست جهيزيه حضرت فاطمه كه شايد بتوان آن را يك زندگى متوسط در زمان مورد بحث تلقى كرد، عبارت بود از:

1. عطر، 2. پيراهن، به هفت درهم، 3. چادر به چهار درهم، 4. قطيفه مشكى خيبرى، 5. تخت، 6. دو رختخواب كه از كتان مصرى بسيار ضخيم بود و يكى از آنها با پشم گوسفند و ديگرى با ليف خرما پر شده بود، 7. چهار عدد متكا كه از پوست هاى دباغى شده طايف فراهم گشته و درون آن از گياه «اِذْخِر» پر شده بود، 8. پرده نازك پشمى، 9. حصير كه بافته هَجَر از توابع بحرين بود، 10. آسياب دستى، 11. يك طشت مسى، 12. مَشك براى آب آوردن، 13. كاسه اى سفالين، 14. مشكى مخصوص خنك كردن آب، 15. آفتابه، 16. چند كوزه سفالين، 17. سبويى سبز. (2)

ج) خطبه نكاح

معمولاً خطبه عروس به وسيله شخصيتى اجتماعى يا دينى خوانده مى شد. در حديثى چنين آمده است كه گروهى از حضرت على (عليه السلام) تقاضا كردند تا خطبه عروس و داماد را بخواند. (3)در بعضى موارد نيز، خود داماد خطبه را مى خواند، چنان كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از حضرت على (عليه السلام) خواست كه خطبه ازدواج خود را بخواند. (4)

معمولاً خطبه هاى ازدواج مشتمل بر حمد و ثناى خداوند، وصيت به تقواى الهى، شمردن ويژگى هاى ازدواج، معرفى عروس و داماد و بيان مهريه بود. در


1- اخبار القضاة، ج 43، ص 94.
2- اخبار القضاة، ج 43، براى ترجمه از بيت الاحزان، (صص 56 - 57) استفاده شده است.
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 66.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 270.

ص: 339

بعضى از نوشته ها چنين آمده است كه عرب ها عادت داشتند هنگام قرائت خطبه هاى نكاح بنشينند. (1)

د) فاصله بين عقد و عروسى (زفاف)

فاصله مشخصى بين اين دو نبود، چنان كه در باره بعضى از ازدواج هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) چنين آمده است كه فرداى عقد، زفاف برقرار شده (2)همين طور در مورد ازدواج حضرت على (عليه السلام) ، گفته شده كه فاصله بين عقد و زفاف يك ماه بوده است. (3)

ه) مراسم عروسى (زفاف)

اشاره

به طور كلى مى توان از روايات تاريخى، مراسم زير را به عنوان مراسم زفاف به دست آورد:

يك - وقوع عروسى در شب

در بعضى روايات چنين وارد شده است كه «عروس هاى خود را در شب به زفاف ببريد» . (4)نيز در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين وارد شده است كه يكى از سه موردى كه شب بيدارى در آن روا و پسنديده است، شبى است كه عروس به خانه شوهر مى رود. (5)

دو - آرايش عروس

براى مثال، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به زنان خود دستور داد كه فاطمه (عليها السلام) را آرايش نمايند و آنها او را آرايش كرده و با عطر، خوشبوتر نمودند. (6)


1- البيان و التبيين، ج 3، ص 5.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 17.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 99.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 268.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 267.
6- بحارالانوار، ج 100، ص 114.

ص: 340

سه - بردن عروس از خانه پدر به خانه شوهر

حضرت فاطمه (عليها السلام) شب عروسى، با مراسم خاصى به خانه شوهر برده شد كه به آن پرداخته خواهد شد. (1)

چهار - همراهان عروس

معمولاً هنگام بردن عروس به خانه شوهر، زنان دور عروس را گرفته و با هلهله و شادى و خواندن اشعار مناسب او را همراهى مى كردند (2)و مردان جدا از زنان در اين مراسم شركت مى نمودند. در باره عروسى حضرت فاطمه (عليها السلام) چنين آمده است كه زنان در جلوى روى او و مردانى همانند پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، حمزه، عقيل و. . . در حالى كه شمشيرهاى خود را برهنه كرده بودند، به دنبال عروس حركت مى كردند. (3)

پنج - شعرخوانى و دف زدن و تكبير گفتن در شب عروسى

در جريان عروسى فاطمه زهرا (عليها السلام) حضرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به زنان مهاجر و انصار و دختران عبدالمطلب دستور داد كه ضمن حركت همراه عروس، شادى نمايند و رجز بخوانند و تكبير بگويند و خدا را حمد نمايند و آنچه باعث ناخشنودى خداوند است بر زبان نياورند. در جريان عروسى، زنانى همانند ام سلمه، حفصه، عايشه و. . . به نوبت، شعرهايى با وزن رجز مى خواندند و زنان ديگر هنگام خواندن هر بيت شعر، اول آن رجز را تكرار مى كردند، سپس فاطمه (عليها السلام) را با تكبير وارد خانه نمودند. (4)در روايت ديگرى نمونه اى از شعرى كه هنگام عروسى خوانده مى شد، از زبان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده است. (5)


1- بحارالانوار، ج 100، ص 115.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 115.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 115.
4- بحارالانوار، ج 100، صص 155 - 166.
5- اين شعر چنين است: اَتَيناكُمْ اَتَيناكُمْ فَحَيونا نُحَييكُمْ لَوْلا الذَّهبَةُ الْحَمراءُ ما حَلَّتْ فَتاتُنا بِواديكُمْ آمديم نزد شما! آمديم نزد شما! پس بر ما درود بفرستيد تا ما هم بر شما درود بفرستيم. اگر طلاى سرخ [احتمالاً مهريه] نبود، دخترانمان را به محلّ زندگى شما نمى آورديم.

ص: 341

اما دف زدن، يعنى استفاده از دايره زنگى در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مجاز شمرده شده و فرق بين نكاح شرعى و زنا، دف زدن دانسته شده است (1)؛ زيرا زنا مخفيانه انجام مى گيرد. در روايت ديگرى چنين نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از درِ خانه يكى از اصحاب رد مى شد كه صداى دف را شنيد و پرسيد: «اين چيست؟» عرض كردند: «فلانى عروسى كرده است» . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «اينكار در باره نكاح خوب است كه آن را از زنا (سفاح) متمايز مى سازد» . سپس فرمود: «نكاح را مستند نماييد و آن را بين خود اعلان كنيد و در هنگام آن، دف بزنيد» . از اين رو، سنت بر اين امور جارى شد. (2)

اما در خصوص تكبير در حديثى ديگر در باره عروسى حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) چنين نقل شده است كه در شب عروسى، جبرئيل و ميكائيل و ديگر ملائكه و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) تكبير گفتند و از آن شب به بعد، تكبير گفتن در عروس هاى اسلامى وضع شد. (3)

شش - نِثار عروسى

نثار به معناى پراكندنى است و در اصطلاح پول خرد، گلوله هاى شكر، بادام يا چيزهايى از اين قبيل بوده كه در شب عروسى به هوا پرتاب مى كردند و هركس هر چه به دست مى آورد، استفاده مى كرد. (4)در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ام ايمن در حالى كه تعدادى نثار به دست آورده بود، با آن حضرت ملاقات كرد و گفت وگويى بين آن دو واقع شد. (5)

هفت - وليمه عروسى

غذا دادن هنگام عروسى كه به آن «وليمه» گفته مى شود، يكى از سنّت هاى مورد تأييد اسلام مى باشد كه از صدر اسلام به آن عمل مى شده است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در


1- بحارالانوار، ج 100، ص 267.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 275.
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 63.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 279.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 279.

ص: 342

مراسم عروسى حضرت زهرا (عليها السلام) به حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: اى على! عروسى بايد وليمه داشته باشد، حضرت نيز دست به كار تهيه وليمه شد. (1)اما آنچه از روايات به دست مى آيد اين است كه بهتر است عروسى در شب واقع شود و وليمه در روز، هنگام ظهر داده شود. (2)اين مطلب از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز نقل شده است. (3)همچنين در باره تعداد روزهايى كه وليمه داده مى شود، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه روز اول، وليمه دادن حق است و روز دوم، كار نيكويى است و زيادتر از آن عملى ريايى مى باشد. (4)

هشت - ماندن زنى از خويشان عروس در شب زفاف

در شب عروسى حضرت على (عليه السلام) وقتى همه زنان رفتند، زنى به نام اسماء ماند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از او پرسيد: چرا تو نمى روى؟ كيستى؟ آن زن جواب داد: من آن كسى هستم كه دختر تو را پاسدارى مى كنم؛ زيرا دختر جوان هنگام زفاف احتياج به زنى دارد كه نزديك او باشد تا اگر حاجتى داشت يا چيزى خواست به او بدهد. پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز عمل او را تأييد فرمود. (5)

نُه - تبريك عروسى

در جريان عروسى حضرت فاطمه (عليها السلام) چنين نقل شده است كه مردم خطاب به پيامبر گرامى اسلام كلمات تبريك را كه در آن هنگام معمول بوده، بر زبان راندند و عرض كردند: «بالرفاء والبنين» ؛ «(ان شاءالله) با سازگارى با همديگر و با پسرانى كه متولد خواهند كرد، روزگار را به سر آورند» . البته پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به ايشان فرمود: نه،


1- بحارالانوار، ج 43، ص 137.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 62.
3- بحار الانوار، ج 103، ص 268.
4- بحار الانوار، ج 103، ص 277.
5- بحار الانوار، ج 43، ص 121.

ص: 343

چنين نگوييد، بلكه بگوييد: « عَلَى الْخَيْرِ وَالبَرَكَه » (1)؛ « (ان شاءالله) بر خير و بركت (روزگار را به سر آرند) » .

ده - شستن پاى عروس

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در شب عروسى به حضرت على (عليه السلام) در دستورالعملى كه مى توان گفت به عنوان يك سنت اسلامى مورد عمل قرار مى گرفته، فرمود:

اى على! هنگامى كه عروس وارد خانه تو شد، درحالى كه نشسته است كفش هايش را درآور و پاهايش را شست وشو ده و آب آن را از در خانه تا آخرين حد خانه ات بپاش كه اگر چنين كنى، خداوند هفتاد هزار شكل فقر را از خانه تو خارج مى كند و هفتاد هزار شكل بركت را در خانه ات داخل مى كند. . .» . (2)

٣. مراسم خاك سپارى مردگان

اشاره

منظور از مراسم خاك سپارى، مراسم اسلامى، همانند غسل دادن مرده، كفن كردن او، حنوط، تشييع جنازه، نماز بر ميت و تدفين اوست. به طور كلى مى توان اين مراسم را از لابه لاى كتاب هاى فقهى و رساله هاى عمليه به دست آورد. بنابراين در اينجا فقط به ذكر بعضى از روايات و نصوص تاريخى كه انجام اين مراسم را در زمان مورد بحث، گزارش مى كند، مى پردازيم:

الف) غسل ميت (تغسيل)

ميت سه غسل داده مى شود كه اولى با آب سدر، دومى با آب كافور و سومى با آب خالص است. در روايتى چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) ابتدا پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را با سدر و سپس با آبى كه به سه مثقال كافور و يك مثقال مشك


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 183.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 186.

ص: 344

مخلوط شده بود، غسل داد، آن گاه مشك آبى كه در آن بسته بود، طلب كرد و حضرت را با آب آن، غسل داد. (1)در روايت ديگر چنين آمده است كه اين سه غسل را در حالى انجام داد كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) پيراهن در بدن داشت. (2)همچنين در روايت ديگرى آمده است كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به حضرت على (عليه السلام) وصيت فرمود كه او را با هفت ظرف مشك آب غسل بدهد. از اين روايت، استحباب استفاده آب بيشتر در غسل را استنباط كرده اند. (3)

البته بايد توجه داشت كه همه مسلمانان به جز شهيد بايد غسل داده شوند، چنان كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) حنظله را كه در جنگ احد شهيد شد، غسل نداد. (4)نيز آن حضرت در مورد عمويش حمزه دستور داد كه او را با لباس هايش و بدون غسل دفن كنند. (5)همچنين حضرت على (عليه السلام) ، عمار ياسر و عتبه را كه در جنگ صفين به شهادت رسيده بودند، غسل نداد. (6)در روايتى از حضرت (عليه السلام) چنين نقل شده است كه فرمود: پوستين، كفش، كلاه، عمامه، كمربند و شلوار شهيد در صورتى كه خون آلود نشده باشد، بيرون آورده مى شود و اگر خونين باشد به حال خود گذاشته مى شود و هر چيزى كه شهيد در بر كرده باشد و گره داشته باشد گره هاى آن باز مى شود. (7)همچنين على (عليه السلام) در مورد كسى كه بناست به واسطه قصاص يا اجراى حد اعدام شود، فرمود: «زن و مردى كه بناست سنگسار شوند، خود غسل مى كنند و حنوط مى نمايند و خود كفن خود را مى پوشند و آن گاه سنگسار مى شوند» . (8)


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 684.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 186.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 719.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 698.
5- هوسائل الشيعه، ج 1، ص 700.
6- وسائل الشيعه، ج 1، ص 701.
7- وسائل الشيعه، ج 1، ص 701.
8- وسائل الشيعه، ج 1، ص 703.

ص: 345

ب) تكفين

در روايت چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را در سه لباس، كفن كردند كه يكى از آنها برد قرمز رنگ و دولباس ديگر، سفيد صحارى بود. (1)نيز در روايتى چنين آمده كه سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آن است كه ميت با عمامه دفن شود كه البته عمامه جزء آن سه لباس نمى باشد. (2)

اما در باره رنگ كفن، در دو حديث از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «مردگانتان را در پارچه سفيد رنگ كفن كنيد» . (3)

ج) حنوط

حنوط عبارت است از گياه خوشبويى كه به مرده مى زنند تا از هم متلاشى نشود و بر بوى خوش باقى باشد. (4)كيفيت آن چنان است كه آن را در حالى كه پودر شده است به تمام بدن مرده مى مالند. (5)در بعضى روايات چنين آمده است كه آن را به محل هاى سجده، مفاصل، سر و ريش و سينه مرده مى مالند. (6)البته در گوش ميت نمى مالند. (7)اما در باره نوع گياه، از حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود: «به جز كافور به مردگان خود نماليد» . (8)در روايات فراوانى از كافور به عنوان حنوط پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، حضرت على (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليها السلام) سخن به ميان آمده است. (9)

د) نماز بر ميت

نماز بر ميت در حقيقت نوعى دعاست. در روايتى امام صادق (عليه السلام) كيفيت نماز خواندن حضرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بر ميت را چنين نقل مى كند:


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 726. خصوصيات و ويژگى هاى اين لباس ها در بخش لباس خواهد آمد.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 1.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 750.
4- لسان العرب، ج 3، ص 360؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1376.
5- وسائل الشيعه، ج 2، ص 744.
6- وسائل الشيعه، ج 2، ص 743.
7- وسائل الشيعه، ج 2، ص 747.
8- وسائل الشيعه، ج 2، ص 734.
9- وسائل الشيعه، ج 2، ص 730.

ص: 346

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هرگاه بر مرده اى نماز مى خواند، ابتدا تكبير مى گفت و سپس شهادت به وحدانيت خداوند و شهادت به رسالت خود مى داد. سپس براى بار دوم، تكبير مى گفت و آن گاه درود بر پيامبران مى فرستاد و براى آنها دعا مى كرد، سپس براى بار سوم، تكبير مى گفت و براى مؤمنان دعا و براى آنان و نيز براى زنان مؤمن استغفار مى كرد، بعد سپس براى بار چهارم، تكبير مى گفت و براى مرده دعا مى نمود و آن گاه تكبير پنجم را مى گفت و نماز را به پايان مى رساند. (1)

در بعضى روايات چنين آمده است كه هرگاه پيامبر گرامى اسلام بر منافقان نماز مى خواند، نماز را با چهار تكبير به پايان مى رساند و ديگر براى ميت دعا نمى كرد. (2)

در روايتى چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) نماز ميت را براى سهل بن حنيف با 25 تكبير برگزار كرد. (3)در روايت ديگر اين چنين توجيه شده كه آن حضرت در حقيقت پنج نماز بر سهل خواند؛ زيرا هر بار مردمى كه در نماز حاضر نبودند از آن حضرت تقاضا مى كردند كه بار ديگر نماز را بخواند. (4)شايد بتوان روايتى را كه در آن آمده است پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نمازى با هفتاد تكبير بر حمزه خواند (5)نيز به همين منوال توجيه كرد.

از بعضى روايات چنين بر مى آيد كه زنان نيز در نماز ميت شركت مى كردند، براى مثال، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در روايتى فرمود: «بافضيلت ترين صف ها در نماز ميت -برخلاف نمازهاى يوميه - صف هاى آخر است تا زن ها از ديدگان افرادى كه در جلو جنازه ايستاده اند محفوظ بمانند» . (6)در بعضى روايات چنين آمده است كه حضرت فاطمه (عليها السلام) در نماز ميت خواهرش زينب كه همسر عثمان بود، حاضر شد. (7)


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 763.
2- وسائل الشيعه، ج 2، صص 763، 766و 775.
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 777.
4- وسائل الشيعه، ج 2، ص 778.
5- وسائل الشيعه، ج 2، صص 777 و 778.
6- وسائل الشيعه، ج 2، ص 806.
7- وسائل الشيعه، ج 2، صص 818 و 871.

ص: 347

در مورد زمان حركت امام بعد از نماز چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) تا جنازه را سر دست مردم نمى ديد، از مصلاى خود حركت نمى كرد. (1)

ه) تشييع جنازه

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) ثواب فوق العاده زيادى براى تشييع جنازه بيان فرموده است. (2)همچنين آن حضرت فرموده است كه هنگام تشييع، پشت جنازه حركت نماييد نه اينكه مانند اهل كتاب در جلوى جنازه راه برويد. (3)نيز فرموده است كه دنبال جنازه، سواره حركت نكنيد. (4)

اما در خصوص كيفيت تابوت از بعضى روايات چنين بر مى آيد كه مردگان را به وسيله تختى شبيه برانكارد حمل مى نمودند و اگر مرده زن بود، روى او پارچه اى مى انداختند. اولين بار اسماء بنت عميس تابوتى به شكل نيم دايره كه به وسيله چوب هاى تر و با پارچه و لباس پوشيده شده بود براى حضرت فاطمه (عليها السلام) تهيه نمود. (5)

و) تدفين

مسائلى كه در مورد تدفين مى توان از روايات و نصوص تاريخى استخراج كرد، عبارت است از:

يك - چنان كه در بخش اول در بحث جبّانات يادآور شديم، مردم در ابتدا مردگان خود را در منازل، حريم منازل و جبانات دفن مى نمودند. هنگامى كه در سال 32ه. ق خبّاب بن ارت وفات يافت، وصيت كرده بود كه او را در ظهر كوفه (سمت غرب كوفه) دفن كنند، از آن به بعد مردگان بيشترى در آن محل دفن شد. (6)


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 787.
2- وسائل الشيعه، ج 2، ص 821.
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 825.
4- وسائل الشيعه، ج 2، ص 827.
5- وسائل الشيعه، ج 2، ص 876.
6- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 348؛ الحياة الاجتماعيه، ص 72.

ص: 348

دو - يكى از آداب تدفين آن است كه قبل از قرار دادن ميت در قبر، دو شاخه تر درخت به اندازه نيم متر (يك ذراع) بين مچ دستان تا ترقوه ميت قرار داده شود. اولين بار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دستور آن را براى يكى از انصار صادر كرد. (1)

سه - عمق و ارتفاع قبر نبايد زياد باشد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مردم را از كندن قبر بيش از سه ذراع (حدود 5/1 متر) باز داشت. (2)

چهار - يكى از آداب كندن قبر آن است كه در ته آن به اندازه طول بدن ميت مقدارى شكاف ايجاد نمايند و ميت را در آن جاى دهند كه به اين شكاف اصطلاحاً «لحد» مى گويند. در روايات آمده است كه براى قبر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) لحد ايجاد كردند. (3)

پنج - در روايات چنين وارد شده است كه سنت پيامبر گرامى اسلام آن است كه شخصى كه ميت را در قبر مى گذارد، بايد دگمه هاى خود را بگشايد و كلاه و عمامه بر سر نداشته و كفش نپوشيده باشد و نيز لباس طيلسان در بر نكرده باشد. (4)

شش - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مردم را از پر كردن قبر با خاكى غير از خاك خود قبر، نهى فرمودند. (5)

هفت - در روايات ارتفاع قبر از سطح زمين نيز مشخص شده است. در روايتى چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به حضرت على (عليه السلام) دستور داد كه ارتفاع قبرش را از زمين به اندازه چهار انگشت قرار دهد. (6)در روايت ديگرى چنين آمده است كه ارتفاع قبر پيامبر گرامى اسلام از زمين به اندازه يك وجب بود. (7)

هشت - در خصوص چگونگى پوشاندن قبر، در بعضى روايات چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) قبر سعد بن معاذ را با خشت و سنگ بنا كرد و بين آنها را


1- وسائل الشيعه، ج 2، صص 736 و 738.
2- وسائل الشيعه، ج 2، ص 736.
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 836.
4- وسائل الشيعه، ج 2، ص 840.
5- وسائل الشيعه، ج 2، ص 864.
6- وسائل الشيعه، ج 2، ص 856.
7- وسائل الشيعه، ج 2، ص 857.

ص: 349

ملات گل قرار داد. (1)و در بعضى ديگر از روايات نيز چنين آمده است كه قبر پيامبر گرامى اسلام را با خشت بنا كردند. (2)در روايتى چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از گچ كارى قبرها نهى نمود. (3)

اما مردم كوفه قبرهاى مردگان خود را با آجر، خشت و سنگ بنا مى نمودند و احياناً روى آنها كتيبه هايى مى نوشتند و عبارت هايى كه بر توبه و استغفار دلالت مى كرد، روى آنها به چشم مى خورد. در بعضى موارد نيز اسم مرده، اسم پدرش و تاريخ وفاتش را روى قبر مى نگاشتند، چنان كه روى قبرى مربوط به سال 31ه. ق است نيز اين عبارت نگاشته شده است:

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم هذَا الْقَبْرُ لِعَبْدِ الرَّحْمنِ بنِ خَيْرِ الحِجْري، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَ اَدْخِلْهُ في رَحْمَةٍ مِنْكَ وَ آتِنا مَعَهُ. إسْتَغْفِرْ لَهُ إذا قَرَأتَ هذَا الْكِتابَ: وَ قُلْ آمينَ. هذَا الكِتابُ في جُمادَى الآخِرَة مِنْ سِنَةِ اِحْدى وَثَلثينَ. (4)

نُه - آب پاشيدن يكى ديگر از آداب اسلامى است كه از زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) معمول شده بود و به اين عمل اصطلاحاً «رَشّ» مى گفتند. (5)سنت در اين مورد چنان است كه انسان رو به قبله بايستد و از طرف سر مرده شروع كرده تا به طرف پاى او برسد، سپس دور زده و به طرف ديگر بريزد وآن گاه وسط قبر را آب پاشى كند. (6)

ز) مراسم بعد از تدفين

بعد از تدفين نيز آداب و رسومى برقرار بود كه بعضى از آنها عبارت است از:

يك - تسليت به بستگان مرده: در روايات بر تسليت گفتن به مصيبت زدگان و


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 884.
2- وسائل الشيعه، ج 2، ص 854.
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 870.
4- الحياة الاجتماعيه، ص 73.
5- وسائل الشيعه، ج 2، صص 859 و 860.
6- وسائل الشيعه، ج 2، ص 859.

ص: 350

نزديكان مرده، بسيار تأكيد شده است. بعضى از اين روايات از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) نقل شده است. (1)

دو - نوحه سرايى بر مرده: در روايت چنين آمده است كه حضرت فاطمه (عليها السلام) بر پدرش نوحه سرايى كرد و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خود دستور به نوحه سرايى بر حمزه عمويش داد. (2)البته هنگام نوحه سرايى، از گفتن سخنان دلالت كننده بر ناشكرى و نيز كندن صورت، پريشان كردن مو و. . . نهى شده است.

سه - تهيه غذا براى مصيبت زدگان: در روايت چنين آمده است كه وقتى جعفر بن ابى طالب (عليه السلام) در جنگ موته به شهادت رسيد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به حضرت فاطمه (عليها السلام) دستور داد كه به مدت سه شبانه روز براى اسماء، همسر جعفر غذا تهيه كند. (3)از آن پس اين عمل، يعنى تهيه سه روز غذا براى خانواده ميت، به صورت سنتى اسلامى درآمد. (4)البته در آن هنگام جعفر در مدينه دفن نشده بود. در روايتى ديگر چنين آمده است كه خوردن غذا نزد اهل مصيبت و از غذاى آنان، از اعمالى بود كه در جاهليت انجام مى شد. البته سنت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بر خلاف آن مى باشد. (5)

چهار - زيارت قبور: در باره زيارت مردگان نيز در روايات توصيه و سفارش شده است. حضرت على (عليه السلام) در روايتى چنين مى فرمايد:

مردگان خود را زيارت كنيد كه آنها با زيارت كردن شما خوشحال مى شوند. و هرگاه شخصى از شما حاجتى داشت، آن را نزد قبر پدر و مادرش از خداوند بطلبد. (6)


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 872.
2- وسائل الشيعه، ج 2، ص 892.
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 916.
4- وسائل الشيعه، ج 2، صص 888 و 889.
5- وسائل الشيعه، ج 2، ص 889.
6- وسائل الشيعه، ج 2، ص 878.

ص: 351

4. جنگ و صلح

الف) اعلان جنگ

معمولاً اعلان جنگ به وسيله منادى كه در شهر گردش مى كرد و با صداى بلند با كلماتى كه بر جنگ و اعلان آن دلالت مى كرد، مردم را به حضور در جنگ دعوت مى نمود. كلماتى، همانند «النَفيرَ، النَفيرَ» (1)؛ «كوچ كنيد، كوچ كنيد» كه به صراحت آمادگى مردم را طلب مى كرد.

در جريان جنگ صفين چنين وارد شده است كه حضرت على (عليه السلام) قبل از شروع جنگ از حارث اَعْوَر خواست تا اين چنين در كوفه ندا دهد: «اى مردم كوفه! از شهر خارج شده و به اردوگاه خود در نخيله برويد» . (2)

براى اعلام عقب نشينى نيز منادى از الفاظى، همانند «الرَّجْعَةَ الرَّجْعَةَ» ؛ «عقب نشينى كنيد، عقب نشينى كنيد» استفاده مى كرد. (3)همچنين از الفاظ «السَّلاحَ السَّلاحَ» براى آماده شدن افراد براى جنگ در معركه، «اَلْخَيْلَ اَلْخَيْلَ» براى آماده شدن سواركاران براى حمله و «الارضَ الارضَ» براى متفرق شدن سربازان در دشت استفاده مى شد. (4)

ب) سربازگيرى

از زمان جاهليت و در صدر اسلام و در زمان مورد بحث، هنوز سپاه منظمى با نيروهاى ثابت تشكيل نشده بود، ازاين رو هنگام جنگ، همه مردان بالغ و عاقل موظف به شركت در جنگ بودند، به خصوص هنگامى كه نظام عطاء برقرار شد، زيرا پرداخت عطاء تعهداتى براى مردم ايجاد مى كرد كه يكى از آنها شركت در


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 197.
2- بحارالانوار، ج 34، ص 408.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 197.
4- مجله الموردة، «نظم التعبية عند العرب» ، عبد الجبار محمود سامرائى، ج 14، ص 14.

ص: 352

جنگ، هنگام اعلام نياز حكومت بود و اگر كسى از فرمان حكومت در مورد رفتن به جنگ خوددارى مى كرد، به او «مُلْحَق» مى گفتند و عطاى او قطع مى شد. (1)براى مثال، عبيدالله با تهديد مردم به قطع عطاء توانست لشكر بزرگى براى مقابله با امام حسين (عليه السلام) فراهم آورد. (2)

نكته قابل توجه اينكه هر سرباز وظيفه داشت مركب، سلاح و غذاى خود را در جنگ تأمين كند. (3)نكته ديگر اينكه در بعضى موارد شخصى كه طبق قواعد عمومى عطاء، موظف به شركت در جهاد بود، مى توانست با استخدام فردى به جاى خود و تأمين غذا، سلاح و مركب او و نيز تعيين مزدى براى او، از خود رفع تكليف نمايد. طبق نقل برخى منابع، حضرت على (عليه السلام) در مواردى چنين اجازه اى صادر فرمودند. (4)البته اين عمل در مورد افراد عادى صورت مى گرفت نه كسانى كه داراى ويژگى هايى بودند و در جنگ، كارآيى فراوان داشتند.

ج) نظام جمع

منظور از نظام جمع، منظم ساختن صفوف سربازان براى آمادگى بيشتر جهت شروع جنگ يا سانديدن فرمانده مى باشد. در بعضى از روايات تاريخى چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از صفوف جنگ جويان در جنگ بدر، «سان» مى ديد. هيمن طور نقل شده است كه حضرت على (عليه السلام) افراد را همانند درختان در جاى خود مى گمارد و پيامبر اكرم احياناً به وسيله عصايش آنها را منظم مى ساخت. (5)

براى روشن تر شدن كيفيت منظم ساختن صفوف در جنگ، بايد با آرايش هاى مختلف جنگى آشنايى داشته باشيم، ازاين رو بحث بيشتر را در اين باره به بحث آرايش هاى نظامى واگذار نموده و در اينجا تنها به ذكر


1- فتوح البلدان، صص 447 - 448.
2- حياة الامام الحسين (عليه السلام) ، ج 2، ص 453.
3- فتوح البلدان، ص 447.
4- وسائل الشيعه، ج 11، ص 111.
5- نظم التعبية عند العرب، ص 9.

ص: 353

نمونه هايى از دستورالعمل هاى حضرت على (عليه السلام) در مورد كيفيت منظم نمودن صف ها مى پردازيم:

يك - حضرت على (عليه السلام) خطاب به سپاه خود در جنگ صفين چنين فرمود:

صفوف خود را همانند بنيانى محكم استوار و منظم كنيد، پس زره داران را در جلو و بى زره ها را در عقب قرار دهيد. دندان ها را برهم فشار دهيد كه اينكار (كه نتيجه اش استقامت بيشتر است) شمشيرها را از سرها بيشتر دور مى كند. در اطراف نيزه ها پيچ و خم داشته باشيد (در موقع فرود آوردن نيزه بر دشمن يا هنگامى كه دشمن بر شما نيزه وارد مى كند، خود را كوتاه و بلند يا دور و نزديك نماييد) ؛ زيرا اين كار براى نيزه زدن مؤثرتر است. چشم ها را پايين اندازيد؛ زيرا باعث قوت قلب و آرامى دل ها خواهد شد. صداها را (هنگامى كه جنگ سكوت نموده) خاموش كنيد؛ زيرا اينكار ترس را زودتر دور مى كند. (1)

دو - در روايتى ديگر حضرت على (عليه السلام) سفارش هايى، همچون لزوم آمادگى هر چه بيشتر براى مبارزه، جولان دادن و. . . نيز فراوان به ياد خدا بودن مى نمايد و از آنها مى خواهد كه در جنگ از همديگر حمايت كنند، اما هنگامى كه يكى از آنها قصد حمله دارد، خود را تنها فرض كند. (2)

سه - در روايت ديگرى جابه جا كردن شمشيرها در غلاف قبل از كشيدن آن و شمشير زدن با نوك آن از جمله سفارش هاى جنگى حضرت على (عليه السلام) در جنگ صفين ذكر شده است. (3)

چهار - در جريان جنگ نهروان چنين آمده است كه آن حضرت از قرار زير صف ها را منظم كرد:

ابتدا صفى از تيراندازان در جلو سپاه تشكيل داد، سپس صف اسب سواران را در پشت سر آنها منظم نمود و آن گاه دو صف از پيادگان در پشت صف اسب سواران تشكيل داد. (4)


1- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 124؛ وسائل الشيعه، ج 11، صص 45 و 72.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 73.
3- نهج البلاغه، خطبه 65.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 64.

ص: 354

در يكى از جنگ ها سعد بن ابى وقاص، طريقه منظم نمودن و حمله كردن سپاه خود را اين چنين به آنها گوشزد مى كند: «هنگامى كه تكبير اول مرا شنيديد، بند كفش هاى خود را محكم ببنديد و هنگامى كه براى دومين بار تكبير گفتم، كاملاً آماده باشيد. و هنگام تكبير سوم، دندان ها را برهم فشار داده و حمله نماييد» . (1)

د) ادوات و سلاح هاى جنگى

اشاره

براى سهولت هرچه بيشتر بحث سلاح هاى جنگى مورد استفاده در زمان مورد بحث را ابتدا به دو قسم سلاح هاى هجومى و سلاح هاى دفاعى تقسيم نموده (2)، آن گاه هر يك از آنان را در دو محور سلاح هاى سبك و سلاح هاى سنگين بررسى مى كنيم:

يك - سلاح هاى هجومى
اول - سلاح هاى هجومى سبك
اشاره

سلاح هاى هجومى سبك رايج در آن زمان عبارت بود از:

*

شمشير (سيف)

هيچ امتى مانند امت عرب از شمشير استفاده هاى متنوع و گوناگون نمى كرد. عرب ها كه به شجاعت و قهرمانى شناخته شده بودند، هميشه شمشير با خود داشتند و حتى كارهاى ادوات ديگر را نيز با آن انجام مى دادند، براى مثال، گاهى به وسيله آن همانند نيزه، طعنه وارد مى كردند و گاهى همانند عمود با آن ضربه مى زدند و احياناً همانند چاقو اشيا را قطع مى كردند و حتى گاهى به عنوان شلاق از آن بهره مى بردند و در خواب و بيدارى آن را از خود جدا نمى كردند. (3)(شكل 3)


1- تجارب الامم، ج 1، ص 200.
2- اين تقسيم بندى از كتاب تنظيمات الجيش العربى، (ص 143) به بعد اقتباس شده است.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 185؛ تنظيمات الجيش العربى الاسلام، ص 143؛ مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبد الجبار محمود سامرائى، ج 4، ص 6.

ص: 355

o

انواع شمشير

به طور كلى شمشيرهاى رايج در عرب به دو قسم شمشيرهاى قديمى (عتيقه) و شمشيرهاى جديد (مولده) تقسيم مى شد كه در زمان مورد بحث، بيشتر قسم اول وجود داشت. شمشيرهاى عتيقه خود اقسامى داشت:

1. شمشيرهاى يمانى (السيوف اليمانيه) : اين شمشيرها كه تيزترين و بهترين شمشيرهاى عرب بود، در يمن ساخته مى شد. ويژگى اين شمشيرها نازكى فوق العاده كناره آن بود. بنابراين، خيلى زود مى شكست. ويژگى ديگر اين شمشيرها وجود دو سوراخ در ته دستگيره (محل اتصال دستگيره و تيغه) بود كه بعضى مواقع، سوراخ ها در يكى از دو وجه دستگيره وسيع تر از وجه ديگر بود و در بعضى از اين شمشيرها سوراخ ها در هر دو طرف متساوى، اما در وسط تنگ تر بود. (1)

2. شمشيرهاى هندى (السيوف الهنديه) : اين شمشيرها در هند ساخته مى شد و از جهت تيزى و برندگى در رده بعد از شمشيرهاى يمانى قرار داشت.

3. شمشيرهاى قَلعى (السيوف القلعيه) : اين شمشيرها در يكى از قلعه هاى بيابان كه با نام «قلعه» معروف بود، ساخته مى شد. گفته شده است كه اين محل نزديك حُلْوان عراق قرار داشته است. (2)

4. شمشيرهاى مشرقى (السيوف المَشْرَقيه) : اين شمشيرها در محلى به نام «مشارف» كه از توابع شام بوده ساخته مى شد.

5. شمشيرهاى سريجى (السيوف السريجيه) : اين شمشيرها منسوب به مردى از بنى اسد به نام سريج بود كه به شغل آهنگرى اشتغال داشت و شمشيرهاى خوبى مى ساخت. گفتنى است كه آهن اين شمشيرها از خارج جزيره عرب و عموماً از هند وارد مى شد.


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 144؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 185؛ مجله اطورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 6.
2- محجم البلدان، ج 4، ص 388.

ص: 356

اما شمشيرهاى جديد كه با نام «السيوف المُوَلَّده» اشتهار داشت (1)، اقسام زير را دربر مى گرفت:

1. شمشيرهاى خراسانى (السيوف الخراسانيه) ؛

2. شمشيرهاى بصرى (السيوف البصريه يا البصرويه) ؛

3. شمشيرهاى دمشقى (السيوف الدمشقيه) ؛

4. شمشيرهاى مصرى (السيوف المصريه) ؛

5. شمشيرهاى بغدادى (السيوف البغداديه) ؛

6. شمشيرهاى كوفى يا شمشيرهاى زيدى (السيوف الكوفيه يا السيوف الزيديه) . (2)

o

اجزاى شمشير

اجزاى شمشير را خود شمشير و غلاف آن تشكيل مى دادند و هر يك از آن دو نيز اجزايى داشتند كه عبارت اند از:

1. شمشير: شمشير از دو قسمت اصلى تيغه و دستگيره تشكيل مى شد و هر يك از آنها نيز اجزايى داشتند:

الف) تيغه شمشير: تيغه شمشير ممكن بود به شكل مستقيم يا منحنى باشد. جنس تيغه يا از آهن نرم بود كه به آن شمشير «السيف الانيث» مى گفتند كه «انيث» به معناى آهن نرم مى باشد، و يا از آهن سخت و فولاد بود كه آن را «السيف الفولاذ» مى ناميدند. (3)(شكل 3)

تيغه شامل قسمت هايى از قرار زير مى شد:

1. صفحه: به پشت و روى شمشير صفحه گفته مى شد.

2. كناره: به آن ظُبَة حَدّ يا شفره يا عرار مى گفتند و به كناره شمشير كه معمولاً برندگى بيشتر داشت، گفته مى شد.


1- محجم البلدان، ج4، ص6؛ تنظيمات الجيش العربى، صص 143 و 144.
2- مجله المورد، همان، صص 6 - 7.
3- تنظيمات الجيش العربى، صص 144 و 145.

ص: 357

3. گل: به قسمت روبه روى كناره كه برندگى كمترى داشت گفته مى شد.

4. مَضْرَب: به قسمتى از شمشير گفته مى شد كه مى بريد كه حدوداً يك وجب تا نوك شمشير را شامل مى شد.

5. نوك شمشير (ذؤابَة) .

6. سِنْخ: به قسمتى از انتهاى تيغه در سمت بالا كه حد فاصل تيغه و دستگيره بود، گفته مى شد.

گفتنى است كه گاهى در صفحه رويى بعضى شمشيرها كه به آن متن مى گفتند، زينت هايى حكّاكى مى كردند كه در بعضى مواقع اين زينت ها با رنگى غير از رنگ اصيل شمشير رنگ آميزى مى شد كه در اين صورت به آنها «مجوهر» يا «جوهردار» مى گفتند. شمشيرهاى جوهردار و نقارين از شمشيرهاى ممتاز عرب به شمار مى رفت. (1)

ب) دستگيره شمشير: جنس آن از چوب، آهن، عاج يا آبنوس بود و شامل قسمت هاى زير مى شد:

1. قائم: به محلى گفته مى شد كه كف دست شمشير زن آن را احاطه مى كرد.

2. سِيلان: به دو بخشى گفته مى شد كه سنخ (2)را از بيرون دربر مى گرفتند.

3. شاربان: به دو كناره شمشير كه در انتهاى دستگيره قرار داشت و به سمت چپ و راست بود مى گفتند.

4. كَلبان: به دو ميخى كه روى قائم كوبيده شده بود مى گفتند.

5. قَبيعه: به تكه آهنى كه در سمت بالاى قائم قرار داشت مى گفتند. (3)

o

غلاف شمشير

غلاف شمشير از پارچه يا پوست و يا پوستى كه آستر آن مخمل و حرير بود، ساخته مى شد. غلاف، قسمت هاى زير را دربر مى گرفت:


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبد الجبار محمود سامرائى، ج4، ص7.
2- سنخ يا سنخ النصل در سه چهار صفحه بعد توضيح داده خواهد شد.
3- مجله المورد، ج4، ص7.

ص: 358

1. قَراب يا جَراب: به محل استقرار شمشير در داخل غلاف مى گفتند.

2. خِلّة يا خِلَل (آستر غلاف) : به پوست يا پارچه اى كه براى آستر غلاف از آن استفاده مى شد، مى گفتند.

3. نعل: به قسمت پايينى غلاف گفته مى شد.

4. حَماله يا نجاده: به تسمه شمشير گفته مى شد.

5. سارية: قطعه اى آهنى يا نقره اى كه در مدخل غلاف به منظور حفظ غلاف از برندگى شمشير هنگام فرو رفتن در غلاف نصب مى شد.

6. كَلْب: به حلقه هايى گفته مى شد كه گره هاى تسمه را به هم وصل مى كرد. (1)

ج) چگونگى حمايل كردن شمشير: معمولاً چنين تصور مى شود كه شمشير را به كمر مى بستند، اما از بعضى نصوص تاريخى چنين بر مى آيد كه حمايل كردن شمشير اين گونه بود كه بند آن را به گردن يا شانه آويزان مى كردند، چنان كه در باره مسلم بن عقيل چنين آمده است كه شمشير را از گردن او بازكردند. (2)

*

خنجر

سلاحى برنده و كوچك تر از شمشير و همانند آن بود كه به علت كوچكى آن، قابليت مخفى شدن داشت، ازاين رو در ترورها فراوان از آن استفاده مى شد. معمولاً اين سلاح در زير كمربند جنگ جو بسته مى شد يا اينكه آن را زير لباس هايش پنهان مى كرد. بعضى از زنان مسلمان در بعضى از جنگ ها نيز اين وسيله را زير لباس هاى خود پنهان مى كردند تا در مواقع دفاع شخصى از آن استفاده كنند. (3)(شكل 2)


1- مجله المورد، ج4، ص7.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 280.
3- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبد الجبار محمود سامرائى، ج4، ص13.

ص: 359

*

نيزه (رُمح)

o

كاربردى هاى نيزه

عرب ها از قديم الايام و در موارد مختلفى از نيزه استفاده مى كردند. گاهى براى مجروح كردن دشمن و گاهى نيز به عنوان سلاحى آتش زا از آن بهره مى بردند؛ بدين ترتيب كه روى سرنيزه مقدارى نمد همراه با مواد اشتعال زا مى بستند و سپس آن را آتش زده و به طرف مكانى كه قصد آتش زدن آن را داشتند پرتاب مى كردند. (1)همچنين سواره نظام و پياده نظام در جنگ ها از نيزه استفاده مى كردند. (2)(شكل3)

o

اجزاى نيزه

نيزه انواع مختلفى داشت كه كم و بيش اجزاى زير را دربر مى گرفت:

1. سرنيزه: از آهن يا چوب هاى قوى ساخته مى شد و عرب به آن «سَنان» مى گفت. به نوك سرنيزه «ظُبَة؛ نوك تيز» مى گفتند. در بعضى از عبارت ها چنين آمده است كه بعضى از سنان ها از شاخ گاو ساخته مى شد. (3)(شكل 3)

2. عامِلُ الرُّمح (مَتن) : به دسته نيزه كه در دست نيزه زن قرار مى گرفت گفته مى شد و داراى اجزاى زير بود:

الف) العاليه: به قسمت بالايى دسته گفته مى شد.

ب) السافِله: قسمت پايينى سرنيزه را مى گفتند.

ج) الثَعْلَبَه: به محل اتصال دسته نيزه به سرنيزه گفته مى شد.

د) اُنْبُوب: به ميان دو پيوند دسته نيزه گفته مى شد. از آنجا كه در بعضى مواقع چوب دسته از نى ساخته مى شد و به ميان پيوندهاى نى «اُنبوب» مى گفتند، اين لغت را در باره هر نوع دسته نيز به كار بردند.


1- مجله المورد، ج4، ص 7.
2- تنظيمات الجيش العربى، ص 145.
3- البيان و التبيين، ج 3، ص 12.

ص: 360

ه) كَعْب (عَقْد) : به هر بَند دسته نيزه «كعب» يا «عقد» مى گفتند كه به جمع آنها «كعُوب» يا «عُقَد» گفته مى شد.

3. زَجّ: در قسمت پايينى برخى از نيزه ها دسته آهنى نيز تعبيه مى كردند كه به نيزه زن قدرت مانور بيشترى مى داد. به اين قسمت «زَجّ» مى گفتند. همچنين نيزه هاى دو سر را «سِنَّه» مى ناميدند. (1)

o

انواع نيزه

عرب ها در جنگ هاى خود از انواع مختلف نيزه استفاده مى نمودند كه بعضى از آنها عبارت اند از:

1. خَطَل: اصل اين لغت به معناى اضطراب مى باشد و از آنجا كه اين نوع نيزه بسيار بلند بود و دست نيزه زن به سبب بلندى آن، اضطراب شديد داشت، به اين نام موسوم شد. از اين نوع نيزه فقط مردان قوى استفاده مى كردند. (2)داشتن نيزه خطل يكى از افتخارات براى مالك آن شمرده مى شد.

2. مَخْمُوس: نوعى نيزه كه طول آن پنج ذراع (حدود 5/2 متر) بود.

3. مَرْبُوع: نوعى نيزه كه طول آن چهار ذراع (حدود دو متر) بود. (3)

4. قَناة: نوعى نيزه كه طول آن مقدارى از خَطَل كمتر بوده و معمولاً از نوعى نى قوى ساخته مى شد و سواره و پياده از آن استفاده مى كردند.

5. صَبَرْبَر: نوعى نيزه با طول پنج ذراع (حدود 5/2 متر) كه سنانى (سرنيزه اى) عريض و طويل داشت به گونه اى كه طول آن از يك ذراع بيشتر و عرض آن از يك فِتْر (مقدار فاصله بين انگشت شصت و نشانه) زيادتر بود.

6. ضارى: نوعى نيزه كه سرنيزه آن بلند و دسته آن در مقايسه با نيزه هاى ديگر كوتاه تر بود. در اين نوع نيزه گاهى طول سرنيزه حدود طول دسته بود.


1- جمله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص8 و با توجه به شكل 3، اين مقاله در ص 17.
2- البيان و التبيين، ج 3، ص 17.
3- البيان و التبيين، ج 3، ص 17؛ و مجله المورد، عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص8.

ص: 361

7. قِنْطاريه: نوعى نيزه كه بيشتر سواركار از آن استفاده مى كرد؛ زيرا چندان بلند نبود و سرنيزه آن كوتاه و عريض بود. (1)

8. عَنْزَه: نوعى عصا (شبيه چوب دستى) كه بر سر آن آهنى همانند سرنيزه نصب كرده بودند. طول آن حدود نصف طول نيزه عادى بود و بيشتر سلاح زنان عرب بود. شايد «مِعْلَزَه» كه به معناى چوب دستى آهن دار مى باشد نيز همين «عنزه» باشد. (2)

9. نيزك: نيزه اى كه اندكى از عنزه بلندتر بود و سرنيزه برنده اى داشت و در مواقع جنگ تن به تن به كار مى رفت.

10. مِزْراق: نيزه اى كوچك كه طول آن از سه ذراع (حدود 5/1 متر) تجاوز نمى كرد و در بعضى مواقع سرنيزه اى مربع شكل و برنده داشت كه براى پاره كردن زره از آن استفاده مى شده. گاهى اين سلاح به عنوان سلاحى پرتابى نيز مورد استفاده قرار مى گرفت كه امكان پرتاب آن حدود پنج تا پانزده قدم امكان داشت. از اين سلاح فقط پياده نظام استفاده مى كرد.

11. حَرْبَه: نوعى نيزه كه مقدارى از مزراق بلندتر بود و همانند مزراق پرتاب مى شد. البته سرنيزه آن عريض بود و تأثير آن را بيشتر مى كرد.

12. آله: نوعى نيزه كه شبيه حربه بود.

13. خُرْص: نوعى نيزه كه كوتاه بود.

14. خَطّاف: خطاف در لغت به هر نوع آهن كج نوك تيز گفته مى شود و در اصطلاح جنگى به نوعى نيزه گفته مى شد كه در سر آن يك يا دو سرنيزه مستقيم و يك سرنيزه كج وجود داشت و براى وارد آوردن جراحت به دشمن يا سوراخ كردن ديوار قلعه ها از آن استفاده مى شد. (3)


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص8.
2- البيان و التبيين، ج 3، ص 17؛ مجله المورد، همان، ص 8؛ مقتل ابى مخنف، ص 30.
3- مجله المورد، همان، ج 4، ص 8 و 9.

ص: 362

*

تير وكمان (سهم و قوس)

o

كاربرد تير وكمان

توسط افراد عادى از تير و كمان براى شكار حيوانات و واحد تيراندازان براى هجوم يا دفاع استفاده مى كردند. (1)(شكل 1 و 2)

o

اجزاى تير و كمان

تير و كمان از سه قسمت اصلى كمان، تير و جعبه دان تشكيل مى شد:

1. كمان (شكل 1) : كمان از دو قسمت اصلى چوب كمان و زه كمان تشكيل مى شد. چوب كمان كه به آن «قوس» مى گفتند، معمولاً از چوبى نرم و محكم تهيه مى شد و آن را به شكل هلالى در مى آوردند. هر مقدار چوب كمان نرم تر بود، مسافتى كه تير طى مى كرد بيشتر و اصابت به هدف، دقيق تر صورت مى گرفت. مقدار نرمى چوب كمان بستگى به مقدار رطوبت و ترى آن داشت. (2)

چوب كمان كه به آن «بدن» نيز مى گفتند، از قسمت هاى زير تشكيل مى شد: (شكل:1)

الف) يدُالقوس (دست كمان) : به قسمت بالايى چوب گفته مى شد.

ب) رِجْل القوس (پاى كمان) : به قسمت پايينى كمان گفته مى شد.

ج) مِقْبَض (دستگيره) : به محل دست گرفتن تيرانداز كه معمولاً دست چپ خود را به آن مى گرفت، مى گفتند و گاهى نيز به آن «مِعْجَص» ؛ «پنجه گاه» مى گفتند.

د) سِيه: به دو سر برگشته كمان كه در دو طرف آن قرار داشت، مى گفتند. بنابراين، هر كمان دو سيه داشت. به قسمتى از سيه كه زه بسته مى شد «فَرَضه» و به قسمتى كه در دو طرف زه باقى مى ماند، «ظَفَر» مى گفتند.

ه) قاب: به فاصله بين سيه و مقبض گفته مى شد. هر كمان دو قاب داشت كه به قاب بالا «قاب العُلْوِّى» و به قاب پايين «قاب السُفْلِى» مى گفتند.


1- تنظيمات الجيش العربى، 123.
2- تنظيمات الجيش العربى،صص 146- 147؛ مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» ، عبدالجبار محمود سامرائى، ج4 ص9.

ص: 363

و) حَمالَه: (شكل 3) به تسمه اى كه كمان را به آن مى بستند و بدين وسيله آن را حمايل خود مى نمودند، حماله گفته مى شد. معمولاً تيرانداز در مواقع عادى اين تسمه را بر شانه راست خود قرار داده و دست چپ خود را از آن بيرون مى آورد كه در اين هنگام كمان در پشت او واقع مى شد. به اين عمل اصطلاحاً «تَاُتُّبْ» مى گفتند. كمان دار در بعضى مواقع، حماله را روى سينه خود قرار داده و هر دو دست خود را از آن بيرون مى آورد كه در اين هنگام كمان روى دو شانه وى قرار مى گرفت. به اين عمل اصطلاحاً «تَنَكُّبْ» مى گفتند. (1)

ز) زه كمان: عرب به آن «وَتْر» مى گفت و از پوست حيوانات، نخ تابيده شده يا از عصبى كه در گردن شتر مسن وجود داشت و يا از عصبى كه در قسمت ساق پاى شتر يا اسب بود، فراهم مى آمد. به وتر، «رَبَذى» نيز مى گفتند؛ زيرا ابتدا در «ربذه» به عمل مى آمد. گرماى شديد خورشيد و آب باران باعث از بين رفتن زه مى شد، ازاين رو معمولاً آن را در كيسه اى كه به همين منظور تهيه شده بود، نگهدارى مى كردند. (2)

2. تير: (شكل 3) معمولاً تير از چوب سخت تهيه مى شد و اندازه آن يك ذراع (حدود نيم متر) بود. عرب به آن «سهم» ، «نَبْل» و «نُشّاب» مى گفت. مراحل تهيه آن از قرار زير بود:

ابتدا چوبى از شاخه درخت مى بريدند كه در اين مرحله به آن «قطع» مى گفتند، آن گاه آن را صاف كرده و مى تراشيدند كه به آن «بَرى» (تراشيده) مى گفتند، سپس در قسمت پايين آن، بريدگى هاى دايره اى مانند ايجاد مى كردند تا در آن پرهاى تير (ريش) را جاى دهند، بعد قسمت فوقانى آن را براى قرار دادن نوك تير (پيكان) مهيا مى ساختند كه در اين مرحله به آن «قدح» مى گفتند. هرگاه پرهاى كمان و پيكان روى آن تعبيه مى شد، آن را «سهم» و «نبل» مى ناميدند. (3)


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، صص 10 - 11.
2- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ص 10؛ تنظيمات الجيش العربى، ص 147
3- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 11.

ص: 364

اجزاى تير عبارت بود از:

الف) قدح: به آن «حُظْوَه» ؛ «تير كوچك» نيز مى گفتند و آن عبارت بود از چوب تير بدون پيكان و پر كه طول آن يك ذراع (نيم متر) و عرض آن به اندازه عرض انگشت بود.

ب) نَصْل (پيكان) : عبارت بود از آهنى كه آهنگر آن را در آتش، گداخته مى نمود و سپس آن را با سوهان، سوهان كارى مى كرد و براى آن خارهايى در اطراف قرار مى داد تا هرگاه در جايى فرو رود، بيرون كشيدن آن مشكل شود.

نصل انواع مختلفى داشت، از جمله به صورت عريض و بلند، عريض و كوتاه، گرد درخشان (مُدَ مُلَك) بدون عرض، كوچك به اندازه يك هسته، كوچك به اندازه يك انگشت و. . . . بعضى پيكان ها به صورت چند شعبه اى ساخته مى شدند كه هر شعبه آنها نوك تيزى داشت و تا چهار شعبه نيز ساخته مى شد. (1)مراد از تير سه شعبه كه در جريان حوادث كربلا از آن ياد شده (2)، تيرى است كه با پيكانى سه شعبه داشته است.

به قسمت پايين «نَصل» كه مجوف و تو خالى بود و چوب تير در آن داخل مى شد، «سِنْخُ النَصل» و به مدخل ورودى «سنخ» «رُعْظ» مى گفتند.

ج) عَقِب: به قسمت عقبى تير كه در آن پر مى نهادند گفته مى شد. همچنين به اين قسمت، «رَصفه» ، «رَصافه» و «اطره» نيز گفته مى شد.

د) فوق: در فارسى به آن «سوخار» مى گويند و آن محلى از تير بود كه به صورت شكاف در ته تير ساخته مى شد تا هنگام تيراندازى و قبل از آن، تير در چلّه كمان بند شود.

ه) زَنْمَتان فوق: به دو طرف انتهايى تير كه شكاف (فوق) را دربر مى گرفتند، زنمتان مى گفتند.


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 11.
2- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 278.

ص: 365

و) شَريجهه: به ابتداى قسمتى از تير گفته مى شد كه پر روى آن چسبانده مى شد. البته به آن «طِنَبَه» نيز مى گفتند.

ز) ريش (پَر) : معمولاً دو يا سه پر از عقاب، كلاغ، كركس يا پرندگان ديگر به انتهاى تير به وسيله سريشم يا بند بسته مى شد تا توازن تير را هنگام پرتاب و نيز دقت اصابت به هدف، تأمين كند. همه پرها مى بايست از يك جنس باشد تا توازن به هم نخورد. (1)

ح) جعبه تير (كِنانَه) : عرب به تيردان، «كنانه» ، «جَفير» ، «جَعْبَه» و «وَفْضَه» مى گفت كه البته جفير ظرفيت بيشترى از «كنانه» داشت. چارچوب تيردان از چوب بود و پوست حيوانات و چرم روى آن مى كشيدند و در بعضى از تيردان ها اصلاً چوب به كار نمى رفت كه در اين هنگام چرم را پاره پاره كرده و سپس مى دوختند تا هوا به پرهاى تير برسد و فاسد نشود. معمولاً تيردان به وسيله تسمه اى بر شانه تيرانداز آويزان مى شد. (2)(شكل3)

o

انواع كمان

انواع مختلفى براى كمان شمرده اند كه بسيارى از آنها در زمان مورد بحث، وجود نداشته است و از آن انواع فقط كمان دستى (قوس يدوى) موجود بوده است كه به آن «قوس عربى» نيز مى گفتند. اين نوع كمان، ساده ترين انواع كمان به شمار مى رفت كه اجزاى آن توضيح داده شد. اين نوع كمان خود به اقسامى تقسيم مى شد:

1. قوس حجازى: اين نوع كمان كه قبل از اسلام نيز در جزيرة العرب وجود داشت، به صورت يك پارچه و از يك تكه چوب درختان نَبْع و شوحَطْ كه دو نوع درخت مخصوص كمان سازى بودند، ساخته مى شد و سِيه و دستگيره نداشت.


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، صص 11 - 12.
2- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 12؛ تنظيمات الجيش العربى، ص 147.

ص: 366

2. قوس شُرَيحى: اين كمان كاملاً شبيه قوس حجازى بود به جز آنكه با دو تكه چوب (نه به صورت يك پارچه) درست مى شد.

3. قوس منفصل (قوس واسطى) : اجزاى اين قوس ابتدا ساخته شده و سپس با سريشم به هم وصل مى شد. اين قوس، سيه و دستگيره نيز داشت. زمان ساخت آن به پيش از بنيان شهر واسط برمى گردد.

4. قوس دمشقى: اجزاى اين نوع كمان نيز جداگانه ساخته مى شد.

5. قوس ماسِخى: اين نوع كمان به سازنده آن، يعنى ماسخه كه مردى از اَزْد بوده، منسوب است.

6. قوس عُصْفورى: سازنده اين نوع كمان در ابتدا شخصى به نام عصفور بوده است. (1)

o

طريقه تيراندازى

در تيراندازى با كمان دستى، تيرانداز دستگيره كمان را با دست چپ مى گرفت و در حالى كه تير را در چله نهاده بود، زه را با تمام توان با دست راست به عقب مى كشيد تا آرنج راستش در راستاى شانه راست قرار مى گرفت (هرچه زه بيشتر به عقب كشيده مى شد، مسافتى كه تير طى مى كرد زيادتر مى شد) ، آن گاه زه را رها كرده و تير به شدت از كمان خارج مى شد و به سمت هدف پيش مى رفت. (2)(شكل 3)

*

عمود

در فارسى به آن گرز مى گويند و آن وسيله اى جنگى بود كه از آهن ساخته شده و در بالاى آن برآمدگى هايى وجود داشت. معمولاً سواران آن را زير زين اسب مى گذاشتند و بعد از جنگ كردن با شمشير و نيزه از آن استفاده مى كردند. (3)از اين


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 9.
2- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 9.
3- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 14.

ص: 367

سلاح، دشمن در روز عاشورا فراوان استفاده كرد، به خصوص در جريان به شهادت رساندن حضرت اباالفضل العباس (عليه السلام) . (1)امام حسن (عليه السلام) نيز در كلمات خود از اين سلاح نام برده است. (2)

دَبوس نيز نوعى گرز كه دسته آن همانند عصا كوتاه بود و به آن «مِطْرَقه» ؛ «وسيله كوبيدن» نيز مى گفتند. (3)(شكل 2)

*

فَلاخُن (مقلاع)

مقلاع كه به آن در فارسى فلاخن يا قلاب سنگ مى گويند، شامل يك صفحه چرمين يا پارچه اى به شكل دايره يا بيضى بود كه در صورت اول (دايره) سه تكه طناب و در صورت دوم (بيضى) دو تكه طناب به طول پنجاه تا شصت سانتى متر، اطراف آن بسته مى شد كه يك سر اين طناب ها به صفحه و سر ديگر آزاد بود و در سر ديگر يكى از طناب ها دستگيره اى به اندازه داخل شدن يك انگشت تعبيه شده بود. هنگام پرتاب سنگ، ابتدا سنگ مناسبى درون صفحه گذاشته شده و آن گاه سنگ انداز در حالى كه تمام طناب ها را به دست گرفته، فلاخن را به سرعت دور سر خود مى چرخاند و بعد از دو يا سه دور چرخاندن، غير از تكه طنابى كه داراى دستگيره بود، بقيه را رها مى كرد و بدين ترتيب سنگ به سمت هدف پيش مى رفت. (4)

دوم - سلاح هاى هجومى سنگين
منجنيق

منجنيق وسيله جنگى بزرگى بود كه عمدتاً در شكستن ديوارهاى مستحكم قلعه ها و نفوذ به داخل آنها مورد استفاده قرار مى گرفت. اساس ساختمان اين


1- بحارالانوار، ج 45، ص 41.
2- جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 18.
3- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 13.
4- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 14.

ص: 368

وسيله را چوب قوى و محكم عمودى تشكيل مى داد كه بر سر آن، فلاخن مانند بزرگى نصب شده بود كه در آن سنگ، نفت، آتش و هر چيزى كه قصد پرتاب آن را داشتند، مى نهادند و سپس چوب عمودى را به وسيله طناب هاى محكمى به عقب مى كشيدند و آن گاه آن را رها مى كردند، در اين هنگام سنگ يا آتش به سرعت و با قوت به حصار دشمن برخورد مى كرد. (1)(شكل 4)

مشهور آن است كه اين وسيله جنگى را اولين بار در تاريخ قديم، فينيقى ها اختراع كردند و سپس يونانى ها طريقه ساخت آن را از آنها فرا گرفتند و پس از آن، ساير كشورها و از جمله ايرانى ها طرز ساخت آن را از يونانى ها آموختند و سرانجام اين صنعت از ايران به عرب ها منتقل شد. (2)در اسلام براى اولين بار اين وسيله با پيشنهاد سلمان فارسى در جنگ طايف كه محاصره آن به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به طول انجاميد، ساخته و به كار گرفته شد. (3)همچنين گفته شده است هنگامى كه مسلمانان دژهاى خيبر را گشودند در آن با منجنيق هايى برخورد كردند. (4)نيز گفته شده است كه در سال 16ه. ق سعد بن ابى وقاص در محاصره شهر «بَهُرَ سير» كه شهرى نزديك بغداد امروزى و يكى از شهرهاى هفت گانه مداين بود (5)و ديوار محكمى داشت و محاصره آن به طول انجاميد، از متخصصان منجنيق سازى در لشكرش استفاده كرد و تعداد بيست عدد منجنيق ساخت و محاصره شهر را درهم شكست. (6)

همچنين اين وسيله در سال 34ه. ق براى فتح مصر به كار گرفته شد. (7)همين طور در سال 26ه. ق از منجنيق كشور مصر استفاده شد. (8)اين وسيله در


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 142؛ تنظيمات الجيش العربى، ص 148؛ فرهنگ فارسى معين، ج4، ص4384.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 142.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 141؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 333.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 141.
5- معجم البلدان، ج 2، ص 515. در اين كتاب، اين نام را معرّب «به اردشير» ، يعنى اردشير خوب يا «دِه اردشير» دانسته است.
6- تجارب الامم، ج 1، ص 216.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 280.
8- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 548.

ص: 369

جنگ هاى سه گانه حضرت على (عليه السلام) و نيز وقايع كربلا كه حصارى در ميان نبود، كاربردى نداشت، اما در جنگ هاى شام با كشورهاى ديگر در زمان مورد بحث، از آن استفاده مى شد. (1)

*

دبابه

دبابه وسيله اى متحرك بود كه روى چرخ هاى دايره اى شكل حركت مى كرد. روى چرخ ها چوب هاى ضخيم را به هم مى بستند و روى آن را با پوست حيوانات يا نمدى كه آن را براى جلوگيرى از آتش گرفتن در سركه خيسانده بودند، مى پوشاندند. (شكل4) طريقه كاربرد آن بدين صورت بود كه مردانى روى اين وسيله سوار مى شدند و سپس عده اى آن را به سمت ديوارهاى دشمن حركت مى دادند و وقتى به كنار ديوار مى رسيدند، آن را با چوب هاى محكمى سوراخ مى كردند يا به وسيله نردبان هاى بلندى به بالاى آن مى رفتند. (2)

قدمت اين وسيله از منجنيق بيشتر بود، ابتدا مصرى ها، سپس آشورى ها، بعد رومى ها و پس از آن ايرانى ها از آن استفاده مى كردند و سرانجام مسلمانان نيز فن ساختن آن را از ايرانى ها فرا گرفتند. گفته شده است كه مسلمانان براى اولين بار در قلعه خيبر با به اين وسيله برخورد نمودند. (3)سعد بن ابى وقاص از اين وسيله نيز در فتح «بهر سير» استفاده كرد. (4)

نوع خاصى از دبابه به نام «رأس الكبش» (شكل 4) بعدها مورد استفاده مسلمانان قرار گرفت و از آنجا كه وسيله اى به شكل سر قوچ (كبش) در جلوى آن به كار رفته بود، به اين نام موسوم شده بود. (5)


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 148.
2- تنظيمات الجيش العربى، ص 148. ؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، صص 143 و 144.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 144.
4- تجارب الامم، ج 1، ص 216.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 144؛ تنظيمات الجيش العربى، ص 151.

ص: 370

*

نردبان هاى بلند (سَلالِمُ الحِصار)

البته نردبان به خودى خود وسيله جنگى نبود، اما از آنجا كه هنگام هجوم به قلعه هاى دشمن مورد استفاده فراوان داشت، در اينجا از آن ياد شد. اين نردبان ها بسيار بلند و عريض ساخته مى شد و هنگام هجوم، روى ديوارها قرار مى گرفت و لشكريان از آن بالا رفته و به قلعه دشمن نفوذ مى كردند. اما نردبان هايى كه در زمان خلافت عمر در فتح شهرها و كشورها مورد استفاده قرار مى گرفت، عمدتاً از دو رشته طناب محكمى كه در عرض آن پله هايى با چنگال هاى آهنى در فواصل مختلف تعبيه كرده بودند، تشكيل مى شد. خالد بن وليد در سال 14ه. ق هنگام فتح دمشق و زُبَير بن عوام در سال 19ه. ق هنگام فتح يكى از شهرهاى مصر، از اين نوع نردبان ها استفاده كردند. (1)

دو - سلاح هاى دفاعى
اشاره

اين سلاح ها را نيز به دو قسم سبك و سنگين تقسيم مى نماييم:

اول - سلاح هاى دفاعى سبك
اشاره

اين سلاح ها عبارت بود از:

*

زره (درع)

زره عبارت بود از لباسى كه از حلقه هاى آهنى يا فولادى يا كتان و يا صفحه هايى از اين اجناس تهيه مى شد و سر و گردن و بدن جنگ جو را از انواع سلاح هاى دشمن محافظت مى كرد. به حلقه هاى زره، «زَرَد» مى گفتند. به زره هاى تهيه شده از صفحه هاى كتان يا پوست حيوانات «دِلاص» مى گفتند كه به معناى زره نرم مى باشد و به زره هاى تهيه شده از صفحه هاى فولاد «لَأمْه» مى گفتند و زره هاى


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 152.

ص: 371

آهنين را «زَرَد» مى ناميدند. همچنين به زره هايى كه از حلقه هاى اين اجناس تشكيل مى شد، «بَتراء» مى گفتند. (1)(شكل2)

زره در انواع مختلفى تهيه مى شد. غالب ترين نوع زره، زره اى بود كه از گردن تا زانوها از جلو و عقب و بلكه پايين تر از آن را محافظت مى كرد و بلكه قسمتى از آن پشت گردن را نيز مى پوشانيد. بعضى ديگر از انواع آن، قسمت پشتى را نداشت، چنان كه زره اى كه حضرت على (عليه السلام) استفاده مى كرد، از اين نوع بود و در توجيه آن مى فرمود: من هيچ گاه پشت به دشمن نمى نمايم. بعضى از زره ها آستين نداشت، چنان كه بعضى از انواع ديگر آن آستين هاى بلند و گشادى داشت كه حتى انگشتان دست را نيز مى پوشاند. به اين نوع زره ها «فَضْفاضه» مى گفتند كه به معناى زره فراخ مى باشد.

در ميان عرب ها بيشتر اوقات، سواران از زره استفاده مى كردند. معمولاً زره هاى رايج در ميان عرب ابتدا ساخت روم، ايران و يمن بود، آن گاه در زمان بنى اميه در ساير شهرهاى عربى، كارگاه هايى براى زره سازى ايجاد شد. معمولاً جنگ جويان براى جلوگيرى از آزار و اذيت حلقه هاى زره بر بدن، لباس هاى آستردار ضخيمى كه بيشتر شباهت به بالش داشت، زير آن مى پوشيدند. (2)

زره به اضافه ملحقات آن داراى اجزاى زير بود:

الف) جَوْشَن (زره سينه اى) : جوشن، قسمتى از زره بود كه سينه و كمر يا تنها سينه را مى پوشاند و معمولاً از صفحه كوچك آهنى يا از آهن مخلوط شده با پودر شاخ حيوانات و يا از پوست حيوانات تهيه مى شد.

ب) بيضَه (خوذه) (شكل 2) : در فارسى به آن «خُود» يا «كلاه خود» گفته مى شود و آن كلاه مانندى بود كه از آهن و يا فلزات ديگر به شكل دايره ساخته مى شد و سر جنگ جو را از شمشير، نيزه، سنگ و. . . حفظ مى كرد. از آنجا كه اين كلاه به تخم


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 154 و 187؛ مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص14.
2- تنظيمات الجيش العربى، ص 183؛ مجله المورد، همان، ج4، ص 14.

ص: 372

شترمرغ شباهت داشت به آن «بيضه» (به معناى تخم پرندگان) مى گفتند. به قسمت جلويى بيضه، «قَوْنَسْ» مى گفتند. قسمت عقبى آن گاهى تا پايين تر از گردن جنگ جو نيز ادامه داشت. قسمت بالاى كلاه خود به شكل منحنى و محدب ساخته مى شد تا جلوى ضربه شمشير را بگيرد. معمولاً عرب ها هنگام جنگ، عمامه خود را روى كلاه خود مى نهادند.

ج) مِغْفَر (زره كلاه خُود) : مغفر به زره اى گفته مى شد كه به منظور محافظت از سر جنگ جو هنگام شكاف يا شكستن كلاه خود، از آن استفاده مى شد و بخشى از آن نيز روى صورت جنگ جو قرار مى گرفت. گفته شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مغفرى آهنين داشت. مغفر در بعضى مواقع، پشت گردن جنگ جو را نيز مى پوشاند و به وسيله حلقه هايى به زره تنه متصل مى شد.

د) اَلاَْذرع، سيقان، اَكُفّ: اين سه نام به قسمت هايى از زره اطلاق مى شد كه دست ها (ذراع دست) ، ساق پاها (سيقان جمع ساق) و كف دست (اكف جمع كفّ) را مى پوشاند. اين سه قسمت ابتدا ميان عرب ها معمول نبود، بلكه بعد از مشاهده زره هاى رومى و ايرانى، اين قسمت ها را در زره هاى خود تعبيه كردند. (1)

در بعضى از نصوص تاريخى از نوعى زره با عنوان «درع حَطْيمه» ؛ «زره شكننده» ، ياد شده است كه به سبب آنكه نيزه و شمشيرهاى دشمن را مى شكست به اين عنوان موسوم شده بود. (2)

*

سپر (تُرس، مِجَنّ)

سپر وسيله اى دفاعى و عبارت از صفحه اى بود كه جنگ جو، اعم از سوار و پياده به وسيله دستگيره اى كه درون آن قرار داشت، آن را مقابل خود مى گرفت تا او را از شمشير، نيزه و تيرهاى دشمن حفظ كند. جنس آن ممكن بود از پوست


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 15.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 136.

ص: 373

حيوانات، چوب يا آهن باشد. عرب ها ابتدا سپرهاى خود را از پوست گاو تهيه مى كردند، اما از آنجا كه اين نوع سپرها در مقابل ضربه هاى شمشير و نيزه پاره مى شد، ناچار شدند كه آن را از چوبى كه روى آن پوست كشيده شده بود، تهيه نمايند. بعضى از اين نوع سپرها كه به آن «جُحْفه» مى گفتند، در جنگ قادسيه مورد استفاده قرار گرفت. اما پس از پيروزى بر ايران و نيز گرفتن بعضى از متصرفات روم، سپرهاى خود را از آهن تهيه كردند. گفتنى است كه سپر در مراحل مختلفِ جنگ، همانند حمله، دفاع و به خصوص جنگ تن به تن، كاربرد فراوانى داشت. (1)

سپر انواع مختلفى داشت كه بعضى از آنها عبارت اند از:

o

سپر مستطيل (الترس المستطيل)

از اين نوع سپر براى جلوگيرى از اصابت تيرها استفاده مى شد و معمولاً سواركاران از آن استفاده مى كردند؛ زيرا براى حمايت از نيمه بالايى تنه كفايت مى كرد. دو طرف اين نوع سپر به شكل خاصى به صورت مقعر ساخته مى شد. (شكل 2)

o

سپر دايره اى (الترس المستدير)

اين نوع سپر كه رايج ترين نوع سپر نزد عرب ها به شمار مى رفت، دايره اى شكل بود و در وسط آن به طرف بيرون، گنبد شكلى تعبيه شده بود كه باعث رد شدن نيزها از آن مى گشت.

نام يكى از سپرهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) «زَلوق» بود كه به احتمال زياد از همين نوع سپر بوده است؛ زيرا «زلوق» از ماده «زلق» به معناى لغزان گرفته شده است. بنابراين، از آنجا كه اين نوع سپر باعث لغزيدن نيزها و شمشيرها مى شد، مى توان حدس زد كه سپر پيامبر از اين نوع بوده است.


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 155، مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، صص 15 - 16.

ص: 374

o

سپر گنبدى (ترس المُقَبَّب)

اطراف اين نوع سپر، منحنى بوده و بيشتر براى دفع شمشير و سنگ، كارايى داشت و براى دفع نيزه به كار نمى رفت؛ زيرا شكل آن به گونه اى بود كه نيزه در آن نفوذ مى كرد. (شكل 2)

o

سپر مسطح (ترس المسطح)

اين نوع سپر مسطح و صاف بود و بيشتر براى دفع نيزه از آن استفاده مى شد. (1)

در بعضى از جنگ ها بعضى افراد با سپرهاى خاصى كه به كار مى بردند، مشهور مى شدند، چنان كه در جنگ صفين از يكى از سپاهيان معاويه با عنوان صاحب سپر طلاكارى شده (التُرس المُذَهَّب) ياد شده است. (2)

*

خارهاى سه پهلو (حَسَك الشايك)

اين سلاح دفاعى، كارى مانند مين هاى امروزى را انجام مى داد؛ بدين ترتيب كه طرز ساخت آن به گونه اى بود كه به هر گونه اى كه آن را روى زمين مى انداختند، خارهايى از آن به سمت بالا قرار مى گرفت و در سُم اسبان سواره نظام و پاى افراد پياده، فرو مى رفت. اين خارها را در اطراف پادگان ها، شهرها، راه ها و خندق ها مى ريختند تا از هجوم دشمن جلوگيرى كند. گفته شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از نوعى از اين وسيله كه عبارت از تخته هاى ميخ كارى شده بود، استفاده كرده است. اما آشنايى عرب با اين وسيله دفاعى كه به طور كلى از آهن ساخته شده بود، در سال 21ه. ق در جنگ نهاوند صورت گرفت كه ايرانى ها آن را به كار برده بودند، سپس عرب ها طريقه ساخت آن را از ايرانى ها آموختند و آن را در محل هايى كه احتمال عبور دشمن مى رفت، كار مى گذاشتند و خود از راه هاى سالمى كه دشمن از آنها اطلاع نداشت، رفت و آمد مى كردند. (3)


1- مجله المورد، «تقنية السلاح عند العرب» عبدالجبار محمود سامرائى، ج4، ص 16.
2- تاريخ الطبرى، ص 15.4.
3- تنظيمات الجيش العربى، صص 158 و 159.

ص: 375

*

تِجْفاف

تجفاف، نوعى وسيله دفاعى بود كه به منظور نگهدارى و حفظ اسبان و شتران از تير و نيزه دشمن به كار مى رفت و به اصطلاح، نقش زره را در مورد اسب و شتر ايفاد مى كرد. شيوه استفاده از آن، اين گونه بود كه مَرْكب را به وسيله مقدارى پوست يا آهن مى پوشانيدند و به اين اسب ها اصطلاحاً «خيول مُجَفَّفَه» مى گفتند و به اسب هايى كه اين نوع پوشش را نداشتند «خيول مُجَرَّدَه» ؛ «اسب هاى عريان» مى گفتند. اين اسب ها چون قدرت تحرّك كمترى داشتند، هنگام دفاع كه احتياج به سكون و عدم تحرك بيشترى بود، مورد استفاده قرار مى گرفتند. به واحدى كه از اسب سوارانى با اين خصوصيات تشكيل مى شد، واحد «مُجَفَّفَه» گفته مى شد. (1)در لشكركشى كوفيان مقابل امام حسين (عليه السلام) از اين واحد، سخن به ميان آمده است. (2)همچنين از شتر مجفّف در جريان جنگ جمل، در ميان لشكر بصره ياد شده است. (3)

دوم - سلاح هاى دفاعى سنگين

بعضى از وسايل دفاعى سنگين در آن زمان عبارت بودند از: موانع طبيعى، مانند كوه ها، رودخانه ها، درياها، باتلاق ها و جنگل ها كه امكان برخورد مسلمانان با انواع آن در جنگ هايى كه به منظور پيشبرد اسلام در سرزمين هاى ايران و روم انجام مى دادند، وجود داشت. برخى ديگر، موانع مصنوعى، همانند خندق ها، قلعه ها و ديوار شهرها بود. عرب ها در زمان مورد بحث، در شهرهاى خود قلعه و ديوار نمى ساختند؛ زيرا آنان در حال پيشرفت بودند و قلعه و ديوار آنها را در موضع دفاعى قرار مى داد، چنان كه در مورد شهرهايى، همانند بصره و كوفه كه در زمان مورد بحث ساخته شده است، به ديوار و قلعه برخورد نمى نماييم. همچنين از آنجا كه خندق در حالت دفاعى ساخته مى شود، در زمان مورد بحث كه نبردهاى اسلامى


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 127.
2- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 125.
3- الاخبار الطوال، ص 215.

ص: 376

نقش تهاجمى ايفا مى نمودند، به چشم نمى خورد، بلكه اولين خندق در اسلام در سال 5ه. ق در جنگ احزاب ساخته شد كه به همين سبب به جنگ خندق معروف شد. مسلمانان در اين جنگ به پيشنهاد سلمان فارسى براى محافظت مدينه در اطراف آن خندق حفر كردند. از ويژگى هاى خندق آن بود كه ساخت سريع آن ممكن بود. (1)

ه) تعليم جنگاوران

چنان كه بارها يادآور شديم، در زمان مورد بحث، نيروى اصلى جنگى را مردم عادى تشكيل مى دادند؛ يعنى همان مردمى كه در مواقع غير جنگى مشغول كسب و كار خود بودند و نيروى آماده اى به عنوان ارتش تشكيل نشده بود، حتى در جنگ ها، سربازان موظف به تهيه غذا، سلاح و مركب خود بودند. در چنين نظامى طبعاً ارگانى براى تعليم جنگاوران وجود نداشت، بلكه هر فردى از كودكى به وسيله پدر و يا ديگر افراد قبيله خود، فنون جنگى و اسب سوارى و. . . را مى آموخت. علاوه بر اين، اسلام نيز مردم را به تعليم فنون جنگى به فرزندانشان تشويق مى كرد، چنان كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در حديثى خطاب به مردم مى فرمايد: «به فرزندان خود تيراندازى و اسب سوارى را بياموزيد» . (2)همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به منظور تشويق مردم براى يادگيرى فنون جنگى، خود در تمرين هاى آنها شركت مى كرد، چنان كه نقل شده است آن حضرت در تمرين هاى تيراندازى انصار كه به صورت مسابقه برگزار شده بود، شركت نمود و همراه آنان تير انداخت. (3)عمر نيز در نامه اى خطاب به اهل فتوحات از آنان خواست كه به فرزندانشان شنا و اسب سوارى بياموزند. (4)


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 156 و 157.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 107؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 77.
3- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 79، ح 3.
4- البيان و التبيين. ج 1، ص 213؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 54.

ص: 377

در كتاب هاى روايى، شايد بتوان گفت كه يكى از مهم ترين تشويق هاى اسلام براى يادگيرى فنون جنگى از سوى مردم، تشويق به برقرارى مسابقه و حلال شمردن شرطبندى در موارد مسابقات فنون جنگى، مانند تيراندازى و اسب سوارى بود، چنان كه روايات فراوانى در باره تشويق مردم به مسابقه، مسابقه هاى شتر سوارى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، كشتى گرفتن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) با يك عرب قوى و مشروعيت شرطبندى در مسابقات وارد شده است. (1)

و) اسلحه سازى

چنان كه در فصل چهارم در بخش واردات كوفه آورديم، در كوفه سلاح ساخته نمى شد، بلكه عمده سلاح آن از شهرها و كشورهاى ديگر، مانند ايران، يمن، هند و شام وارد مى شد. سلاح هاى هر مكان به نام آن مكان معروف بود، مثلاً شمشيرهاى يمنى، هندى، مَشْرِفى، نام هايى بود كه در آن زمان بسيار رايج بود. (2)در بعضى از متون تاريخى، از جمله در مورد سلاح دفاعى مالك اشتر در جنگ صفين از «صَفيحه يمانيه» كه نوعى سپر يمنى بوده، سخن به ميان آمده است. (3)

ز) پيك

مراد از پيك در اينجا، پيك جنگى است، اما بحث را فراتر برده و به طور كلى پُست را در زمان مورد بحث، بررسى مى نماييم. در مورد نامه رسان در اين زمان دو لغت به كار برده مى شد:

1. لغت ضَيج كه عربى شده لغت پيك فارسى است. اين لغت در بعضى از كتاب هاى لغت عربى، به دونده اى كه اخبار را از شهرى به شهر ديگر منتقل مى كند، معنا شده است. (4)و اين، نشانه آن است كه معمولاً پيك مسير را پياده طى مى كرده است.


1- وسائل الشيعه، ج 12، صص 345 - 351؛ مستدرك الوسائل، ج 14، صص 77 - 84.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 185؛ تنظيمات الجيش العربى، ص 143.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 15.
4- لسان العرب، ج 10، ص 362.

ص: 378

2. لغت بَريد كه امروزه به معناى پُست است. بعضى گفته اند كه اشتقاق اين لغت از عبارت «بُريده دُم» فارسى است و چون در آن زمان از قاطرهاى دُم بُريده به عنوان مركب هاى پستى استفاده مى شد، به آن «بريده دُم» مى گفتند كه بعدها در عربى به «بَريد» تبديل شد. (1)بعضى نيز آن را از مصدر «بُردن» فارسى به معناى حمل و نقل مشتق مى دانند. (2)بعضى هم آن را از اصل رومى كلمه « veredus » (وِرِدوس) كه به معناى مركب پُستى است، مشتق دانسته و بالاخره عده اى آن را كلمه اصيل عربى مى دانند. (3)

اما در باره تاريخ آن در اسلام، گفتنى است كه در برخى روايات تاريخى اين لفظ به كار برده شده كه نشانه استعمال اين لفظ در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) است. مثلاً پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خطاب به سران قبايل مى فرمايد: «هرگاه «بريدى» به سوى من فرستاديد، سعى نماييد شخصى با اسم نيكو و صورتى زيبا باشد» . (4)و نيز به عبارتى در زمان آن حضرت برخورد مى نماييم كه در آن، لفظ «ضِيج» استعمال شده است. اين عبارت در مورد جنگ تبوك در سال 9ه. ق و بازگشت از آن و با خبر شدن آن حضرت از بعضى از اخبار مدينه بود. در اين ماجرا وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به وسيله وحى الهى از اخبار با خبر شد، منافقان تعجب كرده، گفتند: حتماً پيك سريع السيرى براى او خبر آورده است يا اينكه پرنده اى را از مدينه همراه با خبر براى او فرستاده اند. (5)از اين عبارت چنين استفاده مى شود كه عرب ها در آن زمان نيز با عمل كبوتران نامه بَر آشنا بوده اند. در سال 13ه. ق ابوبكر به وسيله «بريد» به خالد كه در عراق و ايران مشغول جنگ بود، دستور داد كه به روم برود. همچنين


1- لسان العرب، ج 1، ص 367.
2- الالفاظ الفارسية المعرّبه، ص 18. براى اطلاع بيشتر، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 12، صص64 -70، مدخل بريد.
3- تحقيق درباره اول اربعين، صص 138 - 139.
4- لسان العرب، ج 1، ص 367.
5- بحارالانوار، ج 21، ص 226.

ص: 379

در همين سال، خبر درگذشت ابوبكر به وسيله بريد كه نام او محميّة بن زَنيم بود به خالد رسيد. (1)

همين طور ابوذر هنگام وفات خود در سال 32ه. ق در رَبذه، (مكانى كه به وسيله عثمان به آنجا تبعيد شده بود) از «بريد» ياد مى كند و اكيداً سفارش مى نمايد شخصى كه به شغل بريد و. . . اشتغال داشته است، متكفل كفن و دفن او نشود. (2)از اينجا معلوم مى شود كه بريد در زمان عثمان وجهه خوبى نداشته است.

حضرت على (عليه السلام) نيز به يكى از ياران خود به نام نُوف سفارش مى كند كه به شغل بريد اشتغال نورزد. (3)اين سفارش بر حساسيت اين شغل و مظالمى كه از اين شغل از راه اخبار دروغ به رؤسا و ظلم به مردم ايجاد مى شود، دلالت مى كند.

پس تا اينجا دانستيم كه بريد قبل از حكومت معاويه نيز وجود داشته است و اينكه ايجاد آن را در اسلام به معاويه نسبت مى دهند (4)، سخن درستى نيست. البته ممكن است گفته شود كه معاويه نظم و ترتيب بهترى به اين امر داد و براى آن مثلاً در فواصل مختلف، منزل گاه و مركب هاى آماده اى تعبيه كرد. (5)به هر حال، به مواردى از استعمال بريد در زمان معاويه و بعد از آن اشاره مى شود.

در باره ورود زياد به كوفه در سال 49 يا 50ه. ق نقل شده است كه او با بريد وارد كوفه شد. (6)اين نشانه آن است كه بريد در آن زمان، تشكيلات منظمى داشت، به گونه اى كه فرماندار از آن استفاده مى كرد.

در جريان حوادث مربوط به امام حسين (عليه السلام) در كوفه، هنگامى كه يزيد، عبيدالله بن زياد را والى كوفه كرد، به او دستور داد كه هر روز اخبار كوفه را


1- تحقيق درباره اول اربعين، صص 143 - 145.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 426.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 343.
4- الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلاميه، ص 106.
5- التراتيب الاداريه، ج 1، ص 192.
6- الاخبار الطوال، ص 223.

ص: 380

براى او بنويسد. (1)اين مطلب نيز بر وجود تشكيلات بريد در آن زمان دلالت مى نمايد.

نكته قابل توجه اينكه در زمان معاويه گاهى از بريد براى رساندن نامه هاى مردم استفاده مى شد، چنان كه در باره فرماندار مدينه در زمان معاويه چنين آمده است كه او هرگاه قصد داشت بريدى روانه شام نمايد، به منادى دستور مى داد كه در شهر جار بزند كه هركس حاجتى و تقاضايى از معاويه دارد مى تواند آن را بنويسد تا با بريد روانه شود. (2)

اما مركبى كه بريد از آن استفاده مى كرد، طبق شرايط و امكانات آن روز بود؛ يعنى در اوايل، مسلمانان از شتر استفاده مى نمودند، بعد استفاده از قاطر نيز معمول شد و آن گاه از اسب نيز استفاده كردند. در اواخر عصر اموى گاهى قافله بريد، مركب از چهل يا پنجاه شتر و اسب و قاطر بود و در هر منزل، مركب ها را عوض مى كردند. (3)گفته شده است كه در اواخر عصر اموى هزينه بريد در سال، چهار ميليون درهم بود و در اين زمان زنگوله هايى به مركب ها مى بستند كه هنگام حركت صدا مى داد و به آن «قَعْقَعَة البريد» مى گفتند.

گفتنى است كه عنوان بريد بعدها از عنوان پستى به عنوان جاسوس تغيير كرد و بريدهاى خلفا و امرا را افراد قابل اطمينان آنها تشكيل مى دادند كه به نواحى مختلف فرستاده مى شدند تا اخبار آن مناطق را براى آنان ارسال كنند. (4)

ح) صلح

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در طول اقامت خود در مدينه، معاهده نامه ها و صلح نامه هاى فراوانى با اهل كتاب، قبايل اطراف و مشركان مكّه منعقد كرد كه شايد مشهورترين


1- الاخبار الطوال، ص 242.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 248.
3- تحقيق درباره اول اربعين، ص 146.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 230.

ص: 381

آنها صلح حُدَيبيه باشد. (1)همچنين صلح امام حسن (عليه السلام) در تاريخ اسلام به عنوان يك واقعه تاريخى سرنوشت ساز مطرح است. از بررسى اين صلح نامه ها مى توان كيفيت آنها را چنين ترسيم كرد:

1. در ابتدا نام خداوند ذكر مى شد.

2. سپس اسامى سران دو طرف صلح نامه نوشته مى شد. در جريان صلح حديبيه، در يك طرف ابتدا نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و در طرف ديگر، نام سهيل بن عمرو به عنوان نماينده مشركان ذكر شد. (2)در صلح امام حسن (عليه السلام) با معاويه نيز ابتدا نام امام حسن (عليه السلام) و سپس نام معاوية بن ابى سفيان نوشته شد. (3)

3. سپس موارد صلح نامه، يعنى آن چه طرفين بر آن توافق كرده و به عهده گرفته بودند، ذكر مى شد.

4. سرانجام در پايان صلح نامه، اسامى عده اى از شخصيت هاى معتبر به عنوان شهود ذكر مى گرديد. (4)

در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه در جنگ هايى كه در دوران خلفاى سه گانه به منظور پيشبرد اسلام صورت مى گرفت، هرگاه طرف جنگ، اهل كتاب، يعنى يهوديان، مسيحيان و مجوسيان بودند، مسلمانان آنان را بين سه امر مخير مى كردند: جنگ يا پذيرش اسلام و يا صلح و پرداخت جزيه. آنها كه مورد سوم را انتخاب مى كردند، اهل ذمّه ناميده مى شدند و در پناه اسلام با دين خود زندگى مى كردند و هر سال، مبلغى به عنوان جزيه پرداخت مى كردند.

يكى از مسائلى كه مناسب است ذيل بحث صلح مطرح شود، مسئله «امان دادن» است كه بر اساس آن، فردى از مسلمانان به فردى از طرف مقابل امان مى داد تا مثلاً با رئيس مسلمانان صحبت كند و نظرات او را دريابد. در اين صورت، طبق


1- تاريخ الطبرى، ج 2، ص 281.
2- تاريخ الطبرى، ج 2، ص 281.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 65.
4- تاريخ الطبرى، ج 2، ص 281؛ بحارالانوار، ج 44، ص 65.

ص: 382

دستورات اسلامى، خون آن فرد محترم شمرده مى شد، حتى اگر امان دهنده از پست ترين افراد لشكريان اسلام بود. (1)

ط) شعارهاى جنگى

از بررسى تاريخ اسلام به اين نتيجه مى رسيم كه مسلمانان در جنگ هاى مختلف، شعارهاى جنگى متفاوتى داشتند، مثلاً در جنگ بدر شعار «يا نصرالله اِقْتَرِبْ» ؛ «اى يارى خدا نزديك شو!» يا «يا مَنصور اَمِت » ؛ «اى يارى شونده از سوى خدا بميران» و در جنگ احد « يا نصرالله اِقْتَرب » بود. در جنگ احد، مهاجران شعار ديگرى با عنوان «يا بنى عبدالله » و «يا بنى عبد الرحمان » و قبيله اَوْس نيز شعار « يا بنى عبدالله » را برگزيده بودند. همچنين شعار جنگى لشكريان حضرت على (عليه السلام) در جنگ صفين «يا نصر الله » ؛ «اى يارى خدا» و شعار جنگى امام حسين (عليه السلام) در جنگ كربلا «يا محمد » بود. (2)نيز شعار جنگى مسلم هنگام خروج بر عبيدالله همانند شعار بدر «يا منصور اَمِت » بود. (3)همچنين قبايل مختلف شعارهاى مخصوص به خود داشتند، چنان كه گفته شده است شعار قبيله اَزْد « يامَبْرور » ؛ «اى نيكى شده» بود. (4)

ى) طريقه تقسيم غنايم جنگى

در جنگ هايى كه طرف مقابل، غير مسلمانان بودند، معمولاً غنايم براساس روش زير تقسيم مى شد (5):

يك - غنايم غير منقول، يعنى زمين هاى به دست آمده - بحث آن در فصل چهارم گذشت - تقسيم نمى شد، بلكه آن را متعلق به تمام مسلمانان مى دانستند و متولى آن حكومت بود كه آن را به مردم واگذار مى كرد و خراج آن را مى گرفت.


1- وسائل الشيعه، ج 11، صص 49 و50.
2- وسائل الشيعه، ج 11، صص 105 و 106.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 275.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 351.
5- مطالب اين قسمت عمدتاً از وسائل الشيعه (ج 11، ص 79) به بعد برداشت شده است.

ص: 383

دو - بخشى از غنايم منقول كه ويژگى هاى خاصى داشت، مانند كنيز زيبا، مركب تندرو و لباس ويژه با عنوان «متفّو المال» ؛ «برگزيده مال» ناميده شده و به رئيس حكومت تعلق مى گرفت تا جنگ جويان بر سر تقسيم آن با هم درگير نشوند. (1)

سه - آن گاه يك پنجم (خمس) كل غنايم برآورد شده، به حكومت پرداخت مى شد.

چهار - سپس بقيه اموال بين جنگ جويان تقسيم مى شد. البته در اين ميان، اسب سواران در مقايسه با پياده ها سهم بيشترى داشتند؛ زيرا اسب در آن زمان به وسيله افراد و نه حكومت به جنگ آورده مى شد. (2)

پنج - به زنان همراه لشكر سهمى از غنايم تعلق نمى گرفت، اما در بعضى مواقع مقدارى از غنايم را با عنوان «نَفل» ؛ «زياد آمده» به آنها مى دادند، چنان كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) چنين كرد. (3)

شش - حضرت على (عليه السلام) حتى براى فرزندانى كه در سرزمين دشمن و هنگام جنگ متولد مى شدند، سهمى قرار مى داد. (4)

هفت - اسيرانى كه در جنگ به اسارت مسلمانان در مى آمدند، رئيس حكومت اسلامى اختيار داشت كه با آنها يكى از سه عمل زير را انجام دهد: يا بر آنها منّت گذاشته و آزادشان نمايد يا در مقابل گرفتن مالى از خويشانشان كه به عنوان «فديه» مشهور بود، آنان را آزاد كند و يا آنكه آنها را به عنوان برده محسوب كند كه در اين هنگام جزء غنايم جنگى شمرده شده و در تقسيم لحاظ مى شدند. (5)اما در مواردى كه جنگ با مسلمانان بود، غير از سلاح هاى جنگى ميدان جنگ، بقيه اموال آنها


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 85.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 79.
3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 86.
4- وسائل الشيعه، ج 11، ص 87.
5- وسائل الشيعه، ج 11، ص 53.

ص: 384

غنايم جنگى تلقى نمى شد، چنان كه حضرت على (عليه السلام) غنايم جنگ جمل را تقسيم نكرد. (1)

ك) پرچم

معمولاً در جنگ هاى زمان مورد بحث، از دو گونه پرچم اصلى و پرچم هاى فرعى استفاده مى شد.

پرچم اصلى، پرچم بزرگى بود. دليل نامگذارى آن به اين نام اين بود كه معمولاً در مواقع عادى پيچيده مى شد. معمولاً اين پرچم به دست فرمانده لشكر يا كسى كه منصوب از طرف او بود، داده مى شد و غالباً افراد بسيار شجاع و متعهد براى گرفتن لواء، انتخاب مى شدند؛ زيرا برپايى لواء، نشانه صبر و استقامت لشكريان و سرنگونى آن، علامت شكست لشكر بود، ازاين رو هنگامى كه علمدار به شهادت مى رسيد، فوراً فرد ديگرى علم را بر دوش مى گرفت. رنگ لواء در زمان مورد بحث، همانند لواءهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سفيد و محل استقرار آن در قلب لشكر بود. در بعضى مواقع، روى لواء مكتوباتى بود، چنان كه روى يكى از لواءهاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) «لا اله الا الله، محمد رسول الله» نوشته شده بود.

پرچم هاى فرعى كه پرچم هاى كوچك ترى بود، براى شناسايى واحدها و قبايل مختلف در جنگ به كار مى رفت كه به آن «رايت» مى گفتند. هر قبيله، رايتى مخصوص به خود داشت، چنان كه نقل شده است كه تعداد اين گونه پرچم ها در جنگ هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به هفتاد عدد مى رسيد. رنگ اين گونه پرچم ها متفاوت بود و انتخاب رنگ در اختيار قبايل بود كه رنگ مخصوص يا تركيبى از رنگ ها را انتخاب مى كردند. البته بيشتر مواقع، رنگ سفيد را بر مى گزيدند. همچنين شكل اين گونه پرچم ها متفاوت بود؛ بعضى به شكل مربع و بعضى به اشكال ديگر و نيز در وسط بعضى از اين گونه پرچم ها، هلال هايى ديده مى شد. اين گونه پرچم ها زمينه


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 58.

ص: 385

شناسايى موقعيت قبايل مختلف، آگاهى از مقدار جديت قبايل مختلف در جنگ و. . . را براى فرمانده لشكر فراهم مى كرد. (1)

ل) واحدهاى تشكيل دهنده سپاه

اشاره

سپاه اسلام، به خصوص در دوران خلفاى راشدين و معاويه و نيز بعد از آن، كه مسلمانان با سپاه هاى ايرانى و روم آشنا شدند، معمولاً از واحدهاى زير تشكيل مى شد:

يك - پياده نظام (رجّاله)

اين واحد، قسمت اصلى سپاه را تشكيل مى داد و وظيفه جنگ تن به تن با دشمن و شكستن سد سپاه دشمن را به عهده داشت. همچنين در كمينِ سواران دشمن نشستن و قطع كردن پاى اسب هايشان يا فرارى دادن اسبان دشمن از وظايف ديگر پياده نظام بود. نگهبانى از مواضع سپاه نيز يكى ديگر از وظايف اين واحد بود. معمولاً فرمانده پياده نظام، سوار بر اسب بود تا بهتر بتواند بر افراد واحد خود نظارت داشته باشد. پياده نظام سپاه اسلام در فتوحات جرأت و شجاعت فوق العاده اى از خود نشان مى دادند، در حالى كه در همين زمان پياده نظام سپاه هاى روم و ايران دچار رعب و وحشت بودند و براى آنكه از صحنه نبرد نگريزند، دسته دسته آنها را با زنجيرهاى آهنين، محكم به هم بسته بودند. (2)شبيه اين روش در جنگ صفين هم اتفاق افتاد؛ زيرا سپاهيان شام قبل از پيش آمدن ماجراى حكميت، وقتى با شجاعت فراوان سپاه عراق روبه رو شدند، عده اى از پياده نظام سپاه شام را با عمامه ها به هم بسته بودند كه تعداد صف هاى با عمامه به هم بسته شده، پنج صف بود. (3)


1- ر. ك: مجله المؤرخ العربى، «اللواء و الراية فى التاريخ العربى الاسلامى» ، محمد جاسم حمارى مشهدانى، ش 39، صص 121 - 127.
2- تنظيمات الجيش العربى، صص 121 و 122.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 7.

ص: 386

معمولاً پياده نظام براى حفظ خود، از زره و كلاه خود استفاده مى كردند و در بعضى مواقع روى زره، قباهاى بلندى مى پوشيدند. (1)

دو - سواره نظام (خيّاله، فُرْسان)
اشاره

در زمان مورد بحث، معمولاً سواره نظام را اسب سواران تشكيل مى دادند و از آنجا كه اسلام سهم بيشترى از غنايم براى اسب سوار در نظر گرفته بود، مردم تمايل زيادى به نگهدارى اسب و ورود در سواره نظام داشتند. خلفاى راشدين نيز اهميت فراوانى به اسب مى دادند، به گونه اى كه بعضى از آنها در هر شهرى چهار هزار اسب را نگهدارى مى كردند كه در مواقع لزوم از آنها استفاده شود. وظايف سواره نظام عبارت بود از:

اول - حمله

مهم ترين وظيفه اسب سوار، حمله به سپاه دشمن بود. معمولاً در سپاه مسلمانان، سواره نظام در قسمت هاى جناح، يعنى طرف راست و چپ (ميمنه و ميسره) به كار گرفته مى شد كه اين عمل به آزادى بيشتر اسب سواران و قدرت مانور فراوان تر آنها منجر مى شد، در حالى كه در سپاه هاى ايران و روم از سواره نظام در صفوف جلويى استفاده مى كردند. اما سواره نظام سپاه اسلام هنگام حمله، به دو جناح سپاه دشمن حمله مى كرد و به پيش مى رفت و معطّل دفاع نمى شد و اين وظيفه را به پياده نظام كه در عقب او حركت مى كرد، مى سپرد.

دوم - تعقيب و گريز

معمولاً عده اى از سواره نظام را به عنوان واحد احتياط براى تعقيب و گريز دشمن نگهدارى مى كردند تا هنگامى كه سواره نظام حمله نمود و دشمن رو به فرار گذاشت، آن واحد به تعقيب آنها بپردازد؛ زيرا واحد قبلى معمولاً از نفس


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 123.

ص: 387

افتاده بود. معمولاً اين عده از سواره نظام، اسبانى عريان، يعنى بدون تِجْفاف و زره داشتند.

سوم - جمع آورى اطلاعات

معمولاً عده اى از اسب سواران در جلو سپاه حركت كرده و از وضعيت سپاه دشمن اطلاع كسب مى نمودند.

چهارم - پشتيبانى

عده اى از سواره نظام در نقاط استراتژيك مستقر شده و وظيفه حمايت و پشتيبانى از سپاه خودى و قطع كمك رسانى به سپاه دشمن را به عهده داشتند.

سواره نظام از انواع سلاح هاى سبك، مانند انواع شمشير، انواع نيزه و تير و كمان استفاده مى كردند. (1)همچنين شيوه سوار شدن آنها بر اسب بنابر عادت عرب، اين گونه بود كه از ركاب استفاده نمى نمودند؛ زيرا آن را باعث سستى سواركار مى دانستند، مثلاً در باره اسب سوارى عمر چنين نقل شده كه او با دست راستش گوش چپ اسب خود را مى گرفت و آن گاه با تمام بدن روى اسب مى پريد. (2)اما پس از چندى به علت درگيرى هاى سخت سپاه اسلام با ايران و روم و عدم كارآزمودگى بسيارى از سواران، ناچار ركاب هاى چوبى ساختند كه پس از مدتى اين ركاب ها به ركاب هاى آهنين تبديل شد؛ زيرا ركاب هاى چوبى معمولاً در جنگ ها قطع مى شد و پاى سواركار بدون تكيه گاه مى ماند. (3)

سه - تيراندازان (رُماة، نَشّابون)

عرب ها از قديم الايام به تيراندازى اهميت وافرى مى دادند و در فتوحات، عده اى از تيراندازان ماهر، واحدى به نام «رمات» را تشكيل مى دادند. تيراندازان در


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 114 - 120.
2- البيان و التبيين، ج 3، ص 17.
3- تنظيمات الجيش العربى، ص 121.

ص: 388

مواقع بسيارى براى هدف قرار دادن دشمن و نيز حفظ مناطق استراتژيك، از بالاى برج ها استفاده فراوان مى نمودند. (1)خالد بن وليد هنگام محاصره انبار به واحد تيراندازان دستور داد كه چشمان افراد را هدف بگيرند و چنان شد كه در يك نوبت تيراندازى، هزار چشم از افراد دشمن مورد اصابت قرار گرفت و ازاين رو آن واقعه به نام «ذات العيون؛ واقعه چشم ها» معروف شد.

معمولاً جنگ ها با تيراندازى شروع مى شد و عمده خسارت ها از اين راه ايجاد مى شد، چنان كه در جنگ كربلا، عده زيادى از سپاه امام حسين (عليه السلام) به وسيله تيراندازى سپاه كوفه به شهادت رسيدند.

چهار - كارگران (فَعَلَه)

كار اين واحد، باز نمودن راه ها، نصب پل ها، كندن چاه ها و. . . بود كه در مواقع لزوم به كار گرفته مى شدند. بيشتر افراد اين گروه را افراد رومى و ايرانى كه به اسارت در آمده بودند تشكيل مى دادند.

پنج - واحد خدمات (تداركات)

كارهايى همانند آماده نمودن غذا و آب، نقل و انتقال كالاها و مهمات جنگى، نصب خيمه ها، برپايى اردوگاه ها و حفاظت از آنها، انتقال مجروحان به عقب، دفن شهيدان و. . . به عهده اين گروه بود. معمولاً اين واحد براى نقل و انتقال، از شتر استفاده مى كردند و در مناطق كوهستانى قاطر را به كار مى گرفتند.

بريد نيز كه پيش از اين از آن ياد شد، در اين واحد مشغول به كار بود كه در بعضى مواقع براى رساندن كمك هاى سريع از آن استفاده مى كردند.

گروه پزشكان را نيز مى توان در اين واحد جاى داد. آنها همراه خود وسايل پزشكى، جراحى، خيمه هاى مخصوص و پرستاران را داشتند. برانكاردى كه در اين


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 124.

ص: 389

زمان مورد استفاده مى شد، معمولاً از يك قطعه پوست يا پارچه بود كه بين دو چوب بسته مى شد و دو مرد اطراف آن را گرفته و حمل مى كردند.

گروه قاريان قرآن و قُصّاص (قصه گوها) را كه با تلاوت آيات قرآن و يادآورى داستان هاى حماسى عرب، لشكريان را تهييج مى نمودند نيز مى توان جزء اين واحد دانست گرچه در آن زمان هنوز اين عده واحد منظمى را تشكيل نداده بودند. (1)

م) مراحل جنگ

اشاره

مراحل قبل از جنگ را مى توان به جمع نيرو، حركت به سوى دشمن، استقرار در لشكرگاه، آمادگى هاى قبل از جنگ، شروع جنگ و تدابير دفاعى تقسيم كرد:

يك - جمع نيرو

جمع نيرو به وسيله اعلان جنگ در شهر و نيز ارسال نامه به شهرهاى ديگر براى امدادرسانى صورت مى گرفت كه بحث مفصل آن در اعلان جنگ و سربازگيرى گذشت.

دو - حركت به سوى دشمن

يكى از مهم ترين اصولى كه هنگام حركت سپاه به سوى دشمن به آن توجه مى شد، فرستادن گروهى از لشكريان به عنوان طليعه سپاه براى جمع آورى اطلاعات و برداشتن موانع جزئى از سر راه سپاه اصلى بود كه اين واحد هميشه به وسيله پيك با عقبه، يعنى سپاه اصلى در ارتباط بود. واحد طليعه از افراد برگزيده و سواركاران شجاع و ماهر در جنگ تشكيل مى شد و فرمانده اين واحد، فردى شجاع، مورد اطمينان، جسور و محتاط بود.

اسبان اين واحد مى بايست اسب هايى زين كرده، سالم، با نعل هاى خوب و تندرو باشد؛ زيرا سرعت عمل در مورد اين واحد بسيار مهم بود. معمولاً در واحد


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 129 - 132.

ص: 390

طليعه از اسب هاى ماده استفاده مى شد؛ زيرا اين گونه اسب ها، سرعت بيشتر و استقامت فراوان ترى داشتند.

معمولاً اسلحه اين واحد، تير و كمان بود كه هر تيرانداز بين ده تا بيست تير با خود حمل مى كرد؛ زيرا اين واحد غالباً از نزديك با دشمن روبه رو نمى شد تا احتياج به شمشير و نيزه داشته باشد.

مهم ترين وظيفه طليعه به دست آوردن اطلاعات از دشمن، تحركات او و مقدار توان و نيروى او بود. همچنين كشف كمين هاى دشمن، اصلاح راه ها به وسيله بعضى از كارگران، قطع درختان، نصب پل و همواركردن راه ها از ديگر وظايف طليعه بود.

معمولاً اين واحد از درگيرى با طليعه دشمن اجتناب مى كرد، ازاين رو به گونه اى حركت مى كرد كه غبار ايجاد نكند تا طليعه دشمن از وجود او مطلع نشود. هنگامى كه صعود به ارتفاعى ضرورى بود، عده اى صعود كرده و عده اى از آنها مواظبت و حمايت مى نمودند. همچنين اين واحد بايد به مقدارى پيشروى مى كردند كه بيش از دو سوم راه بين عقبه و بين سپاه دشمن نباشند و نيز هنگام حركت بايد به طرف راست و چپ خود توجه مى كردند.

معمولاً علايمى به عنوان رمز بين پيك طليعه و بين فرمانده اصلى لشكر وجود داشت كه باعث سرعت انتقال خبر به فرمانده مى شد، مثل اينكه پايين آمدن پيك از اسب، نشانه استقرار دشمن و حركت پيك به سمتى، نشانه حركت دشمن به آن سمت بود. از اين علايم در حالات فوق العاده استفاده مى شد.

اما افراد واحدهاى ديگر سپاه معمولاً از همراه بردن اشياى غير ضرورى كه وزن سنگين و كارآيى كمى داشت، دورى مى گزيدند و سعى مى كردند وسايلى را همراه خود ببرند كه وزن سبك وكارآيى فراوانى داشته باشد. البته همراه بردن آب در همه حال واجب بود، حتى اگر در كنار نهر آب بودند. هنگام حركت، توان ضعيف ترين افراد لشكر در نظر گرفته مى شد و بر اساس آن برنامه ريزى صورت مى گرفت. اما

ص: 391

چگونگى حركت سپاه به اين شكل بود كه طليعه در مركز جاده و در جلو حركت مى كرد و در پشت آن ميمنه و ميسره در دو طرف جاده در سمت راست و چپ طليعه حركت مى كردند و آن گاه قسمت عقبى سپاه كه با نام «ساقه» ناميده مى شد، براى پشتيبانى سپاه در همه اطراف حركت مى كرد. البته به منظور غافل گير نشدن سپاه از پشت، واحد ساقه را با افراد شجاع و سواركاران ماهر تقويت مى نمودند. معمولاً فرماندهان سپاه و تشكيلات ادارى سپاه در وسط لشكر بودند، به گونه اى كه همه قسمت ها به آنها دسترسى داشتند. (1)

سه - استقرار در لشكرگاه

در مورد زمينى كه مى خواستند در آن فرود آيند، به چند نكته توجه داشتند:

اول - امنيت؛

دوم - فراوانى آب و دسترسى آسان به چراگاه براى چار پايان و وفور هيزم براى پخت وپز؛

سوم - وجود عوارض طبيعى زمين، مانند تپه ها، كوه ها و رودخانه ها كه به عنوان موانعى در مقابل هجوم دشمن از آن استفاده مى شد؛

چهارم - استقرار در كنار جاده به گونه اى كه رسيدن كمك و قواى كمكى آسان تر باشد؛

پنجم - زمين محل استقرار به صورت دشت بسيار گسترده نباشد تا از يك طرف نگهبانى و حفاظت از آن مشكل نباشد و از سوى ديگر، دشمن به آسانى نتواند به آن حمله ور شود.

پس از استقرار، نگهبانانى براى محافظت از لشكرگاه تعيين مى كردند و در صورتى كه لشكر از پشت نيز امنيت نداشت، نگهبانانى براى آن قسمت نيز مشخص مى كردند كه اين نگهبانان همگى به نوبت نگهبانى مى دادند.


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 171 و 172.

ص: 392

استقرار سپاهيان در لشكرگاه به گونه اى بود كه فرمانده كل و نيز فرماندهان پايين تر و نيز افراد سپاه به خوبى از محل استقرار گروه هاى مختلف آگاه بودند تا هم هماهنگى لازم از سوى فرماندهان صورت گيرد و هم نيروها به آسانى بتوانند واحد خود را پيدا نمايند و هم هنگام حمله دشمن وضعيت سپاه آشفته نشود.

يكى از اولين كارهايى كه هنگام استقرار سپاه صورت مى گرفت، حفاظت از لشكريان به منظور مقابله با هجوم ناگهانى دشمن بود كه بدين منظور، خندقى به دور سپاه حفر مى شد و در آن طرف خندق به سمت دشمن، خارهاى سه پهلو (حَسَك) ريخته مى شد تا سواران دشمن نتوانند به سپاه حمله آورند. (1)

چهار - آمادگى هاى قبل از جنگ

آمادگى هايى كه سپاه اسلام قبل از اقدام به حمله به آن مبادرت مى كرد، عبارت بود از:

اول - جمع آورى اطلاعات دقيق از مقدار نيرو و توان دشمن؛

دوم - بررسى زمين ميدان جنگ و برگزيدن بهترين مكان براى حمله؛

سوم - كشف كمين هاى دشمن و دور راندن آنها؛

چهارم - بررسى راه ها براى قطع كمك رسانى به دشمن؛

پنجم - تعيين محل قلب سپاه در مكانى بلند و در زمين سخت كه خالى از غبار باشد تا فرمانده كل آسان تر بر صحنه مسلط باشد؛

ششم - جايگزين كردن واحدهاى مختلف در مكان هاى مشخص؛

هفتم - استفاده بهينه از شرايط طبيعى، مانند قرار دادن خورشيد و حركت بادها در پشت؛

هشتم - استفاده از خطبا و قُصّاص (قصه گوها) و قاريان براى تشجيع سپاه؛

نهم - قرائت سوره انفال قبل از جنگ كه اين سنت را پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بعد از جنگ بدر بنيان نهاده بود.


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 172 - 181.

ص: 393

پنج - شروع جنگ

معمولاً جنگ به وسيله مبارزه طلبى پهلوانان دو طرف آغاز مى شد كه نمونه هايى از آن در جنگ هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، حضرت على (عليه السلام) و حتى امام حسين (عليه السلام) در كربلا گزارش شده است. اين سنت تا پايان عصر اموى ادامه داشت. هدف عمده از اين عمل، برانگيختن غيرت سپاه و تشويق آنان به جنگ بود. پس از آن، فرمان حمله از سوى يكى از دو طرف يا هر دو طرف صادر مى شد كه معمولاً در جنگ هاى اسلامى اين فرمان به وسيله تكبير يا تكان دادن پرچم همراه با تكبير صورت مى گرفت. (1)در جريان كربلا، فرمان حمله عمومى از سوى عمر بن سعد با گفتن جمله: « يا خَيْلَ الله اِرْكِبي و بِالجَنَّةِ اِبْشِري » (2)؛ «اى سواران خدا! سوار شويد و خود را به بهشت بشارت دهيد» صادر شد.

حمله عمومى در بسيارى از موارد با حمله تيراندازان آغاز مى شد كه تعداد فراوانى از دشمن را به خاك مى انداختند. پس از اين مرحله، سپاهيان همراه با سكوت و آرامش به دشمن حمله نموده و جنگ تن به تن را آغاز مى كردند. هنگامى كه آثار شكست و عقب نشينى در صفوف دشمن هويدا مى شد، مرحله ديگرى از حمله كه شدت بيشترى از مرحله قبل داشت و به آن حمله، «صولة و سَلّه» مى گفتند، آغاز مى شد؛ بدين ترتيب كه با تكبير بلندى همه افراد سپاه به سمت دشمن حمله مى كردند. در بعضى مواقع، همانند جنگ قادسيه، به صف هاى عقبى دشمن حمله مى كرد كه اين عمل، ترس فراوانى در صفوف دشمن ايجاد مى نمود. (3)

سپاهيان اسلام علاوه بر جنگيدن با دشمن در روز، شبانه نيز به آنها شبيخون مى زدند. معمولاً شب هاى ظلمانى كه در آن بادهاى شديدى مى وزيد، براى اين


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 183 و 184.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 391.
3- تنظيمات الجيش العربى، صص 184 - 186.

ص: 394

عمل انتخاب مى شد تا صداها و حركات نيروها پوشيده بماند. افرادى كه براى شركت در شبيخون برگزيده مى شدند معمولاً افرادى شجاع، ماهر و بااستقامت بودند. اين افراد به دو قسمت تقسيم مى شدند. بخشى از افراد، داخل اردوگاه دشمن شده و با بلندكردن تكبير و ايجاد صداهاى هول انگيز، رعب و هراس در دل لشكريان دشمن مى افكندند و در همين هنگام بخش دوم كه در بيرون اردوگاه كمين كرده بودند، افراد دشمن را كه سراسيمه به هر طرف مى دويدند، مورد هدف تيرهاى خود قرار مى دادند. در اين هنگام گروه اول براى اينكه شناسايى نشوند به اطراف اردوگاه پراكنده مى شدند و براى شناسايى همديگر رمزهايى بين خود قرار داده بودند. (1)

شش - تدابير دفاعى

هنگامى كه دشمن به سپاه حمله مى كرد، سپاهيان در مكان هاى خود مستقر شده و صفوف خود را به هم فشرده مى نمودند، آن گاه صفوف جلويى كه معمولاً پيادگان بودند، نيزه هاى خود را در جلو دشمن مى گرفتند، در حالى كه به حالت هجوم به سمت دشمن در آمده بودند. پشت سر آنان، تيراندازان مستقر مى شدند و هرگاه نيروهاى دشمن به تيررس آنها مى رسيدند، شروع به تيراندازى مى نمودند. هنگامى كه سپاه دشمن از تيرها جان سالم بدر برده و به صفوف سپاه نزديك مى شدند، نيزه داران با آنان به مبارزه تن به تن بر مى خاستند. هنگامى كه از شدت حمله دشمن كاسته مى شد، مرحله دوم دفاع شروع مى شد و آن اشاره به همه سپاهيان براى ضدحمله و وادار كردن دشمن به عقب نشينى بود. معمولاً در مواقع دفاع، لشكر را در تمام قسمت ها تقسيم مى كردند.

هرگاه واحدى از سپاه با حمله غافل گيرانه دشمن روبه رو مى شد، افراد آن واحد سه تكبير مى گفتند و در اين هنگام مواضع افراد مهاجمِ دشمن براى ديگر واحدها هويدا مى شد. (2)


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 187.
2- تنظيمات الجيش العربى، صص 195 - 199.

ص: 395

ن) درجات نظامى سپاه اسلام

اشاره

در اينجا ابتدا به درجات نظامى سپاه اسلام اشاره اى خواهيم داشت و از آنجا كه بيشتر جنگ هاى زمان مورد بحث ما با ايران و روم بود، به درجات نظامى ارتش اين دو كشور نيز اشاره خواهيم كرد.

يك - درجات نظامى سپاه اسلام
اشاره

درجات نظامى سپاه اسلام در زمان مورد بحث عبارت بود از:

اول - فرمانده كل سپاه (امير الجيش)

در بعضى از جنگ ها، مثل برخى از جنگ هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) و جنگ هاى سه گانه حضرت على (عليه السلام) فرمانده كل سپاه همان رئيس حكومت بود.

دوم - فرماندهان واحدهاى اصلى (اُمَراء التعبيه)

منظور از اين فرماندهان، فرماندهان بخش هاى اصلى سپاه، يعنى طليعه، قلب، ميمنه، ميسره و ساقه (قسمت عقبى سپاه) مى باشد.

سوم - فرمانده گردان (امير الكُرْدُوس)

در بعضى از آرايش هاى جنگى، گردان هايى در بخش هاى اصلى تشكيل مى شد كه به آن «كُرْدُوس» مى گفتند و تا هزار سرباز را در بر مى گرفت. به فرماندهان اين گردان ها «امير الكردوس» مى گفتند.

چهارم - قائد

معمولاً صد سرباز را در واحد خود داشت. به نظر مى رسد كه واحد قائد، زيرمجموعه «كُرْدوس» بود.

پنجم -خليفه

معمولاً پنجاه سرباز را در واحد خود داشت.

ص: 396

ششم - عريف

معمولاً ده سرباز را زير نظر خود داشت.

البته در بعضى مواقع وضعيت لشكر به گونه اى بود كه درجات را نيز تغيير مى داد. براى مثال، در فتوحاتى كه به وسيله سعد بن ابى وقاص صورت مى گرفت، از آنجا كه او تمام لشكر خود را بر حسب قبايل به ده قسمت با عنوان «اَعشار» تقسيم كرده بود، رتبه اى به نام فرماندهان اَعشار (امراء الاعشار) در لشكر او تشكيل شده بود كه هر كدام يك قسمت از ده قسمت را عهده دار بودند و از آنجا كه در هر «عُشْر» قبايل مختلفى وجود داشت، درجه بعدى «اصحاب الرايات» ؛ «پرچمداران» بودند كه فرماندهى قبيله هاى مختلف درون عُشر را بر عهده داشتند. (1)

نظام اعشار بعدها به نظام اَسباع تبديل شد؛ يعنى همه قبايل كوفه به هفت قسمت تقسيم شدند، لذا در جنگ هاى بعدى و همچنين جنگ هاى حضرت على (عليه السلام) از فرماندهان اَسباع، سخن به ميان آمده است. اين نظام در زمان زياد بن ابيه به نظام اَرباع تبديل شد؛ يعنى همه شهرنشينان كوفه به چهار قسمت تقسيم شدند، ازاين رو در زمان زياد و همچنين در جريان كربلا از فرماندهان اَرباع سخن به ميان آمده است كه تفصيل اين نظامات در فصل هشتم خواهد آمد.

دو - درجات نظامى ايرانيان

معمولاً ساختار سپاه ايران عبارت بود از: طبقه اول كه فرماندهان بزرگ سپاه آن را تشكيل مى دادند و به رئيس آنان «مير ميران» گفته مى شد. چهار فرمانده بزرگ تحت فرمان مير ميران انجام وظيفه مى كردند كه به هر كدام «سِپَهْبُد» (اِصْبَهْبُذ) مى گفتند. هر سپهبد، رهبرى چهار «مَرْزْبان» را به عهده داشت و تحت فرمان هر مرزبان چهار «سالار» انجام وظيفه مى كردند. همچنين هر سالار تعداد فراوانى از افراد سواره نظام و پياده نظام را رهبرى مى كرد. (شكل 5)


1- تنظيمات الجيش العربى، صص 221 و 222.

ص: 397

سه - درجات نظامى روم
اشاره

درجات نظامى روميان عبارت بود از:

اول - بِطْريق

معمولاً رياست كل لشكر را بر عهده داشت.

دوم - طُومْرُخ

معمولاً پنج هزار سرباز در واحد خود داشت.

سوم - طُرَنْجار

هر طرنجار، هزار سرباز در اختيار داشت. بنابراين هر «طومرخ» پنج «طرنجار» در واحد خود داشت.

چهارم - قُومِسْ

هر قومس دويست سرباز در اختيار خود داشت.

پنجم - قَمْطَرُخ

صاحب اين درجه تنها چهل سرباز را رهبرى مى كرد.

ششم - داقْرُخ

اين درجه كه پايين ترين درجه ارتش روم بود، به فرماندهى داده مى شد كه ده سرباز تحت فرمان داشت. (1)

س) آرايش جنگى

اشاره

در اين قسمت، آرايش هاى مختلف جنگى عرب را كه از آنها تعبير به نظام هاى جنگى مى شود، از جاهليت گرفته تا نظام هاى جنگى رايج در زمان مورد بحث، بررسى مى نماييم. اين نظام ها عبارت بود از:


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 222.

ص: 398

يك - نظام كَرّ و فَرّ (هجوم و فرار)

از اين نظام بيشتر در جنگ هاى محدود قبيله اى عرب در زمان جاهليت استفاده مى شد. در اين نظام، جنگ جويان با تمام قوا به دشمن حمله مى كردند و اگر دشمن شكست مى خورد و پا به فرار مى گذاشت با تمام قوا به تعقيب او مى پرداختند، اما اگر در مقابل آنها ايستادگى كرده و آنها احساس ضعف مى نمودند، به عقب نشينى پرداخته و پس از تجديد قوا دوباره حمله مى كردند. و اين حملات سلسله وار تا پيروزى يا شكست كامل ادامه داشت.

اين نوع نظام به نام هاى «الرجَعْة بعد الجَوْلَه» ؛ «عقب نشينى بعد از جولان دادن» و نيز «الكَرّة بعد الفَرّه» ؛ «حمله بعد از فرار» نيز ناميده مى شد.

در اين نوع آرايش، رئيس قبيله در مركز قرار داشت و تيره هاى مختلف با ترتيب معين در اطراف او مى جنگيدند و براى رئيس، امكان مشاهده مقدار شجاعت تيره هاى مختلف وجود داشت.

يكى از مهم ترين سياست هاى اعراب براى ايجاد انگيزه قوى براى جنگ جويان قبيله آن بود كه فرزندان، زنان، حيوانات و اموال خود را همراه خود برده و در پشت جبهه قرار مى دادند. از اين عمل با عنوان «مَجْبوذه» ؛ «چيزهايى كه كشش ايجاد مى كند» ، ياد مى شد، چرا كه جنگ جويان پس از هر حمله به عقب برگشته و با ديدن حيوانات، اموال، زن و فرزند خود، با انگيزه بيشترى به دشمن حمله مى كردند. از اين نظام نيز بعد از ظهور اسلام در موارد محدودى استفاده مى شد. (1)

دو - نظام صَفّ (نظام زَحْف)

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) در سال دوم ه. ق از اين نظام براى اولين بار در جنگ بدر استفاده كردند. اين نوع آرايش جنگى در حقيقت به وسيله تغييرى كه در نظام كرّ و فر داده شده بود، ايجاد گشت و آن از اين قرار بود كه مهاجمان فكر فرار را


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 164؛ نظم التعبئة عند العرب، صص 7 - 8؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 199.

ص: 399

از مخيله خود بيرون مى راندند و فقط به حمله مى انديشيدند. در اين آرايش، مهاجمان، صفوفى همانند صفوف نماز تشكيل داده و به سمت دشمن حمله مى كردند. در اين نوع نظام، جاى تك تك افراد مشخص مى شد و هيچ كس بدون اجازه فرمانده خود حق تغيير مكان نداشت.

در روايات تاريخى چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در جنگ بدر پس از مرتب شدن صفوف، از آنها «سان» مى ديد و احياناً آنها را با عصاى خود منظم تر مى كرد، در حالى كه پيش از اين، حضرت على (عليه السلام) آنها را بسان درخت، در محل هاى خود گمارده بود. معمولاً در اين نوع نظام، نيزه داران در صف اول قرار مى گرفتند و به وسيله نيزه هاى خود، حمله دشمن را دفع مى كردند. در صف دوم، تيراندازان قرار داشتند كه، با تيراندازى در مواقع ضرورى، نفرات دشمن را به خاك مى نشاندند. شمشيرزنان هم در صف سوم مستقر بودند. در سمت چپ و راست صفوف نيز سواران قرار داشتند. البته ممكن بود در جنگ هاى مختلف طبق صلاحديد فرماندهان نظامى، محل استقرار واحدها به گونه هاى ديگر نيز باشد. براى مثال، سعد بن ابى وقاص در جنگ قادسيه، سواران را در صف اول، نيزه داران و شمشيرداران پياده را در صف دوم و تيراندازان را در صف سوم قرار داد. همچنين ابوعبيده در جنگ با روم، سواران را در يك صف متشكل نكرد، بلكه آنها را بين صفوف ديگر پراكنده ساخت. در اين نظام نيز در بعضى مواقع از فرزندان و زنان و حيوانات و اموال به عنوان «مجبوذه» استفاده مى شد. از نظام صف تا سال 128ه. ق كه مروان بن محمد آن را الغا كرد، در بسيارى از جنگ ها استفاده مى شد. (1)اين نظام، انواعى داشت كه هنگام ذكر نظام خميس به آن اشاره خواهد شد.

سه - نظام خميس
اشاره

بعد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و در جنگ هاى فتوحات (14ه. ق) عرب ها با نظام خميس آشنا شدند و تشكيلات سپاه را براساس آن منظم كردند. معمولاً از اين نوع


1- تنظيمات الجيش العربى، ص 165؛ نظم التعبئة عند العرب، ص 8.

ص: 400

آرايش هنگام حركت سپاه يا مواقع دفاع و حتى گاهى هنگام هجوم استفاده مى شد. (شكل 6)

در اين نوع آرايش، لشكر از پنج واحد از قرار زير تشكيل مى شد:

*

اول - طليعه (مقدمه)

اين واحد هنگام راه پيمايى سپاه با كيلومترها فاصله، در پيشاپيش سپاه حركت مى كرد و اخبار دشمن را به سپاه اصلى مى رساند و همچنين در مواقع جنگ، جلوى سپاه مستقر مى شد. (1)به اين واحد «مَنْصِر» نيز مى گفتند كه در كلمات حضرت على (عليه السلام) به كار رفته است.

*

دوم - قلب

اين واحد، عمده نيروى سپاه را در خود داشت و محل استقرار آن در وسط سپاه بود. فرمانده كل سپاه و نيز لواء در اين قسمت قرار داشت. وظيفه قلب، كمك رسانى به دو طرف خود (ميمنه و ميسره) بود و به جز هنگام تعقيب دشمن، وقتى كه رو به فرار مى گذاشت، يا دفاع از خود، وقتى كه دشمن به آن حمله مى كرد، تحركى از خود نشان نمى داد. (2)

*

سوم - مَيْمَنه

اين واحد در سمت راست قلب قرار داشت و محافظت از قسمت راست سپاه را به عهده مى گرفت و هنگام حمله، به مَيسره (جناح چپ) دشمن حمله مى كرد.

*

چهارم - مَيْسَره

اين جناح در سمت چپ قلب واقع شده بود و محافظت از قسمت چپ سپاه را به عهده داشت. اين جناح تا مجبور نمى شد دست به حمله نمى زد.


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 197؛ نظم التعبئة عند العرب، صص11 - 13.
2- نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 68.

ص: 401

*

پنجم - ساقه (موَخره)
اشاره

اين واحد كه در پشت سپاه متمركز مى شد، علاوه بر عده اى جنگ جو، نيروهاى ادارى سپاه را نيز در خود جاى مى داد. (1)

با اين توضيحات مى توان رايج ترين آرايش نظام خميس را اين گونه تصوّر كرد:

><نمايش تصوير

لغت «شُرْط الخميس» كه در زمان حضرت على (عليه السلام) فراوان به كار مى رفت نيز از همين نوع نظام گرفته شده است. در تعريف آن در زمان حضرت على (عليه السلام) گفته اند كه آنها چهل هزار نفر بودند و با حضرت على (عليه السلام) بر مرگ بيعت نمودند. (2)حضرت على (عليه السلام) در جنگ نهروان از نوعى از اين نظام بهره برد. (3)ويژگى هاى اين نظام عبارت بود از:

1. تسلّط فرمانده بر نيروهاى خود را بيشتر مى كرد؛

2. هجوم به دشمن را راحت تر مى كرد؛

3. حمايت از نيروهاى حمله كننده در آن بيشتر بود. (4)

اين نوع آرايش را مى توان به مثابه آرايش اصلى سپاه عرب دانست كه در بعضى مواقع در آرايش هاى ديگر همانند نظام صَفّ و نظام كَراديس، نيروهاى سپاه با حفظ اين آرايش منظم مى شدند؛ بدين معنا كه معمولاً در يك زمان، هم نظام صف و هم نظام خميس در سپاه مورد استفاده قرار مى گرفت و نيروهاى سپاه در واحدهاى پنج گانه خميس، صفوف متراكمى را تشكيل مى دادند. بعضى از انواع نظام صَفّ كه در آن نيز از نوعى آرايش خميس استفاده شده بود، عبارت است از:


1- نظم التعبئة عند العرب، صص 11 و 12.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 121.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 64.
4- نظم التعبئة عند العرب، ص 13.

ص: 402

o

صفّ مُسْتَوي

در اين نوع آرايش كه رايج ترين نظام صف بود، قسمت مقدمه وجود نداشت و دو جناح ميمنه و ميسره و نيز قلب در يك خط افقى قرار مى گرفتند و واحد ساقه در قسمت عقب قرار داشت و به اصطلاح، شكل حرف T انگليسى را ايجاد مى كردند: (شكل 7)

><نمايش تصوير

صفّ هلالى

اين نوع آرايش، شكل هلال را ايجاد مى كرد؛ بدين ترتيب كه قلب عقب تر از دو جناح ميمنه و ميسره واقع مى شد. در اين نوع آرايش، قلب در موقعيت قوى ترى قرار مى گرفت، اما دو جناح موقعيت ضعيفى داشتند، از اين رو براى تقويت آنها واحدهايى از سواران در كنار آنها قرار مى گرفتند. (شكل 8)

صفّ مَعْطوف

در اين نوع آرايش بر عكس صف هلالى، قلب جلوتر از دو جناح قرار مى گرفت و مجموع آرايش، شكل پيكان را تداعى مى كرد:

><نمايش تصوير

معمولاً در اين نوع آرايش در دو طرف قلب از دو گردان سواره نظام براى تقويت قلب استفاده مى كردند. (1)


1- نظم التعبئة عند العرب، ص 10؛ تنظيمات الجيش العربى، ص 168.

ص: 403

گفتنى است آرايش هاى ديگرى نيز در تاريخ مضبوط است كه كاربرد آن در زمان مورد بحث معلوم نيست. (شكل9)

چهار - نظام كراديس

كراديس جمع كُردُوس است كه از كلمه يونانى koortis اشتقاق يافته و مى توان آن را معادل گردان فارسى و كُتلَة عربى دانست. در اين نوع آرايش كه عرب ها آن را از روميان فرا گرفتند، كل سپاه به گردان هاى متعدد تقسيم مى شد و هر گردان گنجايش هزار نفر را با فرمانده اى جداگانه داشت. به فرمانده گردان «امير الكُردوس» مى گفتند و بين گردان ها فاصله هاى مناسبى ايجاد مى كردند. هر گردان خود به ده قسمت كوچك تر تقسيم مى شد كه فرماندهى هر كدام از اين ده واحد را شخصى با عنوان «قائد» به عهده داشت. همچنين هر قائد، ده عريف (دسته هاى ده نفرى) را رهبرى مى كرد. اين نوع آرايش جنگى در اسلام براى اولين بار از سوى خالد بن وليد در جنگ هايش با روميان اجرا شد. خالد در اين جنگ ها سپاه چهل هزار نفرى خود را در قالب چهل كردوس نظم داده بود. پس از آن در جنگ هاى مختلف، از اين نوع آرايش نظامى استفاده شد تا آنكه در سال 128ه. ق رسماً نظام صف ملغى و نظام كراديس جايگزين آن شد. برخى از علل روى آوردن سپاهيان اسلام از صف به اين نوع نظام، عبارت است از:

يك - در اين نوع نظام از آنجا كه افراد در واحدهاى كوچك ترى قرار مى گرفتند، بهتر مى توانستند يكديگر را بشناسند؛

دو - نظم دادن به سپاه و كنترل آن در اين نوع نظام بهتر انجام مى گرفت؛

سه - ارتباط ميان واحدهاى مختلف با يكديگر و با فرماندهى كل آسان تر بود؛

چهار - اين نظام، به خصوص در جنگ هاى اسلام و روم، به سبب مشابهت با نظام دشمن كارآمدتر بود.

ص: 404

در بعضى از مواقع اين نظام با نظام خميس آميخته مى شد؛ بدين ترتيب كه پنج قسمت لشكر هر يك از چند گردان با عنوان كردوس تشكيل مى شد كه در اين هنگام هر جناح، خود فرماندهى جداگانه داشت كه رتبه آن از «امير الكردوس» بالاتر بود و با عنوان «امير التعبيه» از او ياد مى شد. (1)

گفته مى شود عمر بن سعد در جريان جنگ كربلا از اين نوع آرايش استفاده كرد، در حالى كه امام حسين (عليه السلام) آرايش جنگى خود را به علت كمى نفرات، از نوع صفّ انتخاب نمود. از آنجا كه معمولاً اين نوع نظام در جنگ هاى سنگين مورد استفاده قرار مى گرفت، انتخاب آن را از سوى عمر بن سعد در حادثه كربلا مى توان نشانه رعب و هراس لشكر كوفه دانست. (2)

ع) جاسوسى

جاسوسى يكى از امور مهم زمان مورد بحث، چه در هنگام جنگ، چه براى اداره مملكت و چه براى اطلاع از اخبار دشمن در زمان صلح بود. سابقه اين امر در اسلام به جنگ بدر برمى گشت كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى اطلاع از وضعيت دشمن، قبل از جنگ دو جاسوس به سمت آنها فرستاد. (3)در جنگ احد نيز از جاسوسان دشمن در ميان مسلمانان سخن به ميان آمده است. (4)در جنگ هاى فتوحات، عمر به سعد بن ابى وقاص دستور مى دهد كه جاسوسانى براى خبرگيرى از دشمن به سمت آنها بفرستد. (5)

حضرت على (عليه السلام) هنگام حكومت خود اهميت فراوانى به اين امر داد و جاسوسانى در سرتاسر مملكت براى خبرگيرى از اوضاع مملكت تعيين كرد،


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 197؛ تنظيمات الجيش العربى، صص 168و 169؛ نظم التعبئة عند العرب، صص 10 و 11؛ بطل العلقمى، ج 3، ص 106.
2- بطل العلقمى، ج 3، ص 107.
3- بحارالانوار ج 19، صص 246 و 328.
4- بحارالانوار، ج 20، ص 125.
5- تنظيمات الجيش العربى، ص 136.

ص: 405

چنان كه در موردى از اطلاعات رسيده از جاسوس خود در مغرب ياد مى كند. (1)علاوه بر آن به فرماندهان خود همانند مالك اشتر دستور مى داد كه جاسوسانى از افراد راست گو و با وفا انتخاب كنند تا خبرهاى نقاط مختلف تحت حكومتش را به او برسانند و او را از خيانت زير دستانش آگاه نمايند. (2)همچنين هنگامى كه عده اى از خوارج فرار نموده و در سرتاسر مملكت پراكنده شدند، آن حضرت طى نامه اى از تمام فرمانداران خود خواست تا به وسيله جاسوسان، اخبار آنها را به دست آورند. (3)متقابلاً دشمنان آن حضرت مانند معاويه نيز جاسوسانى به ميان سپاه حضرت على (عليه السلام) مى فرستادند. (4)در سال 60ه. ق نيز عبيدالله بن زياد به وسيله جاسوسان خود توانست نهضت مسلم بن عقيل را به شكست بكشاند. (5)

جاسوسان مى بايست شرايط زير را داشته باشند:

يك - مورد اطمينان و راست گو باشند، چنان كه حضرت على (عليه السلام) نيز به آن اشاره فرمود؛

دو - باوفا و متعهد باشند تا مبادا به دشمن بپيوندند، چنان كه حضرت على (عليه السلام) به اين شرايط نيز اشاره فرمود؛

سه - راز نگهدار باشند تا مبادا اسرار را براى غير اهلش بازگو كنند؛

چهار - از منطقه محل مأموريت خود شناخت كافى داشته باشند و نيز زبان آنها را به خوبى بدانند؛

پنج - هنگام شكنجه پايدار بمانند و اسرار را فاش نسازند. (6)


1- نهج البلاغه، نامه 33.
2- نهج البلاغه، نامه 53.
3- بحارالانوار، ج 33، ص 407.
4- بحارالانوار، ج 58، ص 231.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 359.
6- تنظيمات الجيش العربى، ص 138.

ص: 406

5. پخت وپز

الف) طريقه آتش روشن كردن

معمولاً براى روشن كردن آتش از سنگ چخماق كه با به هم زدن آن، جرقه از آن توليد مى شود، استفاده مى كردند. به اين آتش زنه ها «قَدّاح» ، «زِناد» و «زَنَد» مى گفتند. حضرت على (عليه السلام) در بعضى از خطبه هاى خود به اين موارد اشاره مى كند. (1)نيز در روايات تاريخى چنين آمده است كه زبير در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى آتش روشن كردن از «زندى» كه نزديك سينه اش پنهان مى كرد، استفاده مى نمود. (2)همچنين در بعضى از عبارات، كلمه سنگ كبريت به عنوان سنگى كه خيلى زود مشتعل مى شود، آمده است. (3)نيز در عبارتى طريقه آتش روشن كردن به وسيله مالش چوبى با سر عصا بيان شده است. (4)

اما مواردى كه در زمان مورد بحث به عنوان مواد قابل اشتعال كاربر داشته، عبارت است از:

يك - هيزم: عرب به آن حَطَب مى گويد. در بعضى از نصوص از «حَطّابون؛ هيزم كش ها» ياد شده است كه بر وجود شغلى با اين عنوان دلالت مى كند. (5)در روايات درباره حضرت على (عليه السلام) چنين وارد شده است كه خود به حمل هيزم مى پرداخت. (6)

دو - شاخه هاى درخت خرما: به آن «سَعَف» و «شِمْراخ» مى گفتند. (7)

سه - بوته نى: به آن قَصَب مى گفتند. (8)


1- نهج البلاغه، خطبه 35 و 107.
2- بحارالانوار، ج 21، ص 33.
3- بحارالانوار، ج 17، ص 217.
4- البيان و التبيين، ج 3، ص 32.
5- بحارالانوار، ج 20، ص 109؛ ج 22، ص 320.
6- بحارالانوار، ج 41، ص 131.
7- بحارالانوار، ج 42، ص 48.
8- بحارالانوار، ج 44، ص 351.

ص: 407

چهار - فضله حيوانات حلال گوشت.

پنج - كاه: عرب به آن «تِبن» مى گويد.

شش - سنگ كبريت. (1)

هفت - نفت (نفط) : در برخى از گزارش ها چنين آمده است كه براى سوزاندن عبدالرحمان بن ملجم، قاتل حضرت على (عليه السلام) از نفت استفاده شد. (2)

ب) پختن غذا

در بخش معمارى هنگام تشريح وضعيت دارالاماره از وجود مطبخ در آن ياد شد كه بر اختصاص محلى به آشپزخانه در ساختمان قصر دلالت مى كند. اما از وجود مطبخ در خانه هاى مردم نشانى به دست نيامد. در بعضى از روايات تاريخى به وجود «كانون» ؛ «آتشدان» مدت كمى پس از زمان مورد بحث اشاره شده است (3)، اما عبارتى كه بر وجود «مَوْقِد» به معناى اجاق يا «مِنْصَبّ» به معناى سه پايه اى كه ديگ غذا را روى آن مى گذارند، دلالت كند، مشاهده نشد. در باره چگونگى غذا پختن حضرت فاطمه (عليها السلام) در روايات چنين آمده است كه آن قدر آتش زير ديگ روشن نمود كه لباس هايش سياه شد. (4)شايد از اينجا و از موارد ديگر بتوان استفاده كرد كه معمولاً پايه هايى از سنگ يا فلزات براى گذاشتن ديگ روى آن استفاده مى كرده اند. اما ظروفى كه در آن غذا مى پختند در بخش ظروف به آنها اشاره خواهد شد.

ج) پختن نان

عرب به نان «خُبْز» مى گويد. مراحل پخت آن، همچون امروز عبارت از آسياب كردن گندم يا جو، خمير نمودن آن و سپس پختن آن بوده است. از


1- بحارالانوار، ج 17، ص 217.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 301.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 45، صص 301 و 311.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 43، ص 82.

ص: 408

داستان هاى مربوط به زندگى حضرت فاطمه (عليها السلام) چنين بر مى آيد كه در آن زمان، آسياب هاى دستى كوچك در خانه ها براى آرد نمودن گندم وجود داشته است. (1)در بعضى از موارد، نخاله هاى گندم غربال نمى شد و بر نانى كه از اين آرد به عمل مى آمد «اَلخُبْزُ السَّمراء» مى گفتند. (2)چنان كه اشاره شد، معمولاً نان از دو غله گندم و جو به عمل مى آمد. (3)غالباً نان به شكل دايره اى و گرد تهيه مى شد و به نان دايره اى شكل، «قرص» و «رغيف» مى گفتند. (4)در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين وارد شده است كه گرده نان (رغيف ها) را كوچك بگيريد تا بركت آن زيادتر شود. (5)

محل پختن نان «تَنُّور» بود كه در روايات تاريخى فراوانى وجود آن در زمان مورد بحث و حتى قبل از آن اثبات شده است. (6)به عصا يا تكه چوبى كه به وسيله آن آتش تنور را به هم مى زدند «مِفْأدْ» و «مُحِرْاك» مى گفتند. (7)

در بعضى از روايات از حكم پاره كردن نان به وسيله چاقو سخن به ميان آمده است كه بر ماندن نان و سفت شدن آن دلالت مى نمايد. (8)

حضرت على (عليه السلام) در يكى از عبارت هاى خود از «خَبّاز» ؛ «نانوا» و محل نان پختن او «مَخْبَز» سخن مى گويد 9كه بر وجود شغلى در آن زمان با اين عنوان دلالت مى نمايد؛ يعنى مى توان استفاده كرد كه همه مردم نان خود را در خانه نمى پختند يا دست كم بعضى از مواقع براى خريدن نان تازه به «خَبّاز» مراجعه مى كردند.


1- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 43، ص 151.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام)، ج 4، ص 326.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام)، ج 35، ص 239.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام)، ج 37، ص 102؛ ج 22، ص 398.
5- ترجمة الامام على (عليه السلام)، ج 66، ص 272.
6- ترجمة الامام على (عليه السلام)، ج 18، ص 36؛ ج 20، صص 221 و 213؛ ج 40، ص 312؛ ج 41، ص 52.
7- البيان و التبيين، ج 3، ص 46.
8- بحارالانوار، ج 66، ص 271.

ص: 409

6. سير و سفر و تفرّج

الف) آداب سفر

اشاره

بعضى از آداب سفر كه از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) بيان شده يا در روايات تاريخى آمده، عبارت است از:

يك - انتخاب همراه مناسب

در روايات، تنها سفر كردن مذموم شمرده شده است (1)و انتخاب رفيق مناسب يكى از مهم ترين كارهاى سفر بوده است. در اين مورد حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «سراغ رفيق را زودتر از طريق (راه) بگيريد» . (2)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خطاب به اصحابش مى فرمود: «هر كس بدخلق است ما را در سفرمان همراهى نكند» . (3)در بعضى روايات، تعداد مناسب افراد براى سفر كردن چهار نفر ذكر شده است. (4)

دو - برداشتن وسايل شخصى ضرورى

علاوه بر تهيه زاد و توشه سفر، همراه بردن وسايل شخصى ضرورى نيز سفارش شده است. طبق بعضى روايات، وسايلى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هميشه در سفرهاى خود، همراه مى برد، عبارت بود از: شيشه روغن كه براى ماليدن موهايش استفاده مى كرد و احياناً عطر نيز در آن ريخته مى شد، سرمه دان، قيچى، آينه، مسواك، شانه، نخ و سوزن، درفش كفش دوزى و تسمه (تازيانه) . (5)

سه - برداشتن عصا

همراه داشتن عصا در سفر، يكى ديگر از آداب سفر بود كه عرب ها به آن تقيد داشتند و در كارهاى فراوانى، همانند آويزان كردن زاد و توشه مختصر بر آن، استفاده به جاى تازيانه


1- بحارالانوار، ج 76، ص 227.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 229.
3- بحارالانوار، ج 76، ص 273.
4- بحارالانوار، ج 76، ص 228.
5- بحارالانوار، ج 76، ج 13، ص 232؛ ج 18، ص 235؛ ج 21، ص 239.

ص: 410

براى چارپايان، تكيه دادن و. . . از آن بهره مى بردند. (1)در روايات نيز به برداشتن عصا، به خصوص عصايى كه از چوب درخت بادام تهيه شده باشد، سفارش شده است. (2)

چهار - ياد خدا نمودن

خواندن دو ركعت نماز قبل از مسافرت (3)و خواندن يازده مرتبه سوره توحيد، از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سفارش شده است. (4)

پنج - صدقه دادن

معصومان (عليهم السلام) صدقه دادن قبل از سفر را براى رفع بلا توصيه فرموده اند. (5)

شش - بدرقه مسافر

روايات فراوانى در مورد بدرقه مسافر و كيفيت آن وارد شده است. (6)

هفت - مروّت و جوانمردى در سفر

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از سه چيز با عنوان مروت در سفر ياد مى كند:

1. بذل زاد و توشه به همسفران، 2. خوش اخلاقى در سفر، 3. شوخى نمودن در سفر در صورتى كه به گناه كشانده نشود. (7)

هشت - شعر و آواز خواندن در سفر

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «شعر و آواز خواندن در سفر (حُدى) مادامى كه در آن مسائل خلاف شرع نباشد، زاد و توشه مسافر است» . (8)بديهى است اين مسئله، طول سفر را بر او هموار كند.


1- البيان و التبيين، ج 3، ص 46.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 234 - 239.
3- بحارالانوار، ج 27، ص 244.
4- بحارالانوار، ج 22، ص 242.
5- بحارالانوار، ج 76، ص 231.
6- بحارالانوار، ج 76، ص 280.
7- بحارالانوار، ج 76، ص 266.
8- بحارالانوار، ج 76، صص 268 و 274.

ص: 411

نُه - مسئوليت به عهده گرفتن در سفر

در يكى از سفرها پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دستور كشتن گوسفندى را براى پختن غذا صادر فرمود: اصحاب، هر كدام به كارى مشغول شدند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هم فرمود: من هيزم جمع مى كنم. وقتى اصحاب اصرار كردند كه خود اين كار را انجام دهند، پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «خداوند ناخوش مى دارد بنده اش را وقتى با همراهانش باشد و تنهايى گزيند ( و كارى انجام ندهد) » . (1)

ده - سوغات آوردن از سفر

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «هرگاه از سفر برگشتيد، براى خانواده خود سوغات بياوريد، اگر چه يك سنگ باشد» . (2)

يازده - مصافحه و معانقه با مسافر

اين دو عمل در زمان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) بين اصحاب شايع بود و خود آن حضرت با جعفر بن ابى طالب (عليه السلام) كه از حبشه برگشته بود، معانقه نمود و او را به سينه اش چسبانيد و بين دو چشمش را بوسه زد. (3)

ب) وسايل حمل و نقل

حيواناتى كه در حمل و نقل از آنها استفاده مى شد، عبارت بود از: الاغ، قاطر، اسب و شتر.

معمولاً از الاغ در مسافت هاى كوتاه و درون شهرى استفاده مى شد و در بعضى از كاروان هاى بين شهرى نيز افراد كم بضاعت از آن استفاده مى كردند.

قاطر براى حمل بارهاى سنگين و نيز مسافرت هاى بين شهرى مورد استفاده فراوان قرار مى گرفت. حضرت على (عليه السلام) حتى در جنگ ها نيز از قاطر سفيد خود كه


1- بحارالانوار، ج 76، ص 273.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 283.
3- بحارالانوار، ج 76، ص 283.

ص: 412

«دُلْدُل» نام داشت، استفاده مى كرد و وقتى از او مى خواستند كه از اسب استفاده كند، مى فرمود:

اسب براى تعقيب دشمن و فرار مناسب است و من هيچ گاه دشمنى را كه پشت به جنگ كرده تعقيب نمى نمايم و هيچ گاه در جنگ از روبه روى دشمن فرار نمى كنم. (1)

و اما اسب - چنان كه از مباحث گذشته روشن شد - در پشت جبهه و نيز در سفرهاى جنگى و جنگ كاربرد فراوان داشت.

شتر وسيله اصلى حمل و نقل و مسافرت هاى بين شهرى به حساب مى آمد و معمولاً قافله ها و نيز مسافران تك رو از اين حيوان بردبار و پر تحمل در مسافرت هاى خود استفاده مى كردند.

خالد بن صفوان در عبارتى به طور كلى چگونگى استفاده از اين چهار نوع حيوان را اين چنين بيان مى كند:

شتر براى پيمودن مسافت هاى دور، قاطر براى بردن بارهاى سنگين، اسب برذَوْن (اسب تاتارى) براى تجمل و تن آسايى، الاغ براى كارهاى روزمره و اسب معمولى براى حمله و فرار در جنگ مورد استفاده قرار مى گيرد. (2)

معمولاً در مسافرت هاى راه دور، بر پشت شتر يا قاطر، كجاوه مى بستند كه عرب به آن مَحْمِل يا هودَج مى گفتند و آن عبارت بود از دو اطاقك چوبين روباز با سايبان كه آنها را در طرفين شتر يا استر مى بستند و در هر اطاقك، مسافرى مى نشست. (3)معمولاً شخصيت ها، ثروتمندان و زنان از كجاوه استفاده مى كردند. در باره كجاوه شتر عايشه در روز جنگ جمل چنين آمده است كه اطاقك آن از صفحه هاى آهنين تهيه شده بود. البته اين نوع طرز ساخت، مخصوص جنگ بوده است. (4)


1- بحارالانوار، ج 42، ص 59.
2- التنظيمات الاجتماعيه و الاقتصاديه فى البصره فى القرن الاول الهجرى، ص 20.
3- فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 2911.
4- الاخبار الطوال، ص 149.

ص: 413

معمولاً روى شتر، الاغ و قاطرى كه براى محل مسافر از آن استفاده مى شد، پالان مى انداختند كه به آن «رَحل» يا «وطاء» گفتند، اما روى اسب، زين مى نهادند كه به آن «سَرج» مى گفتند. (1)

در بعضى مواقع براى اذيت كردن مسافر، مانند مسافران تبعيدى و اسيران، از شتر بدون پالان استفاده مى كردند، چنان كه عثمان به منظور اذيت كردن ابوذر به معاويه چنين نگاشت كه او را با شتر بدون پالان روانه مدينه سازد. (2)همچنين اسيران كربلا را با چنين شترانى به شام منتقل كردند. (3)

گفتنى است كه از وسايل چرخ دار، مانند گارى و كالسكه در زمان مورد بحث، ياد نشده است.

٧. وسايل روشنايى

اشاره

بعضى از وسايل روشنايى كه مى توان وجود آنها را در زمان مورد بحث به وسيله روايات مختلف اثبات كرد، عبارت است از:

الف) سِراج (مصباح)

به نظر مى رسد اين دو لغت يك مصداق داشته اند كه به معناى چراغ مى باشد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) طى سفارش به مردم مى فرمايد: «شب، هنگام خواب چراغ هاى خود را خاموش كنيد (و بخوابيد) تا مبادا موش خانه را بر اهلش آتش زند» . (4)

چگونگى آتش زدن موش از اين قرار بوده است كه فتيله چراغ را مى كشيده و با خود مى برده و بدين ترتيب، آتش به همه جا سرايت مى كرده است. اين مطلب در روايتى ديگر مربوط به زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) وارد شده است. (5)


1- مروج الذهب، ج 2، ص 313؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 54.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 54.
3- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 316.
4- بحارالانوار، ج 76، ص 162.
5- بحارالانوار، ج 76، ص 162.

ص: 414

همچنين عمر نيز در دوران خلافت خود چنين سفارشى به مردم مى كند و دليل آن را برده شدن فتيله چراغ روى سقف خانه و آتش سوزى سقف ساخته شده از چوب و شاخه هاى خرما ذكر مى كند. (1)

از اين روايات به دست مى آيد كه معمولاً در چراغ ها فتيله اى بلند به كار مى رفت كه احتمالاً حفاظ مناسب نداشت، ازاين رو امكان دسترسى موش به آن فراهم بود. همچنين معمولاً ماده مشتعل در اين گونه چراغ ها روغن زيتون بود. اين مطلب را مى توان از آيه 35 سوره نور نيز به دست آورد. همچنين از اين آيه مى توان به شناخته شده بودن نوع پيشرفته اى از چراغ نزد اعراب پى برد كه براى روشن شدن مطلب، ترجمه آيه آورده مى شود:

خدا نور آسمان ها و زمين است، مَثَل نور خداوند همانند چراغ دانى است كه در آن چراغى پرفروغ باشد و آن چراغ در حبابى قرار گيرد؛ حبابى شفاف و درخشنده همچون ستاره اى درخشان. اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پربركت زيتون گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى (روغنش آنچنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با شعله آتش، شعله ور شود.

از اين آيه مى توان شناخته شده بودن چراغ دان و شيشه چراغ را براى اعراب آن زمان استفاده نمود.

ب) قنديل

قنديل نيز نوعى چراغ بود و احتمالاً لغتى لاتينى است و به نوع خاصى از چراغ كه معمولاً به سقف مى آويختند، گفته مى شد. (2)اين لغت در زمان حضرت خديجه (عليها السلام) همسر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به كار رفته است (3)و اين شناخته شده بودن آن


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 274.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2734.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 25.

ص: 415

را نزد عرب ها روشن مى سازد. سربازان عبيدالله بن زياد پس از پايان خيزش نهضت مسلم بن عقيل، به وسيله قنديل ها به جست وجوى زواياى مسجد پرداختند. (1)

ج) شمع

از اين وسيله روشنايى در جنگ صفين، آن هم در سپاه شام ياد شده است. (2)همچنين از استفاده ابن زياد از اين وسيله روشنايى، همراه قناديل ياد شده است. و از برخى عبارت ها چنين برمى آيد كه شمع ها شمعدان نيز داشته اند. (3)

د) حراديّ

حرادى جمع حُردى لغتى نبتى است و به پشته هاى نى گفته مى شود. (4)در بعضى عبارت ها به صورت «هرادى» آمده، اما غلط است. (5)

استفاده از اين وسيله چنان بود كه دسته هاى نى را به هم مى پيچدند و آن را به وسيله چوب حمل مى كردند كه حالتى شبيه مشعل داشت يا در بعضى موارد آنها را در ظرفى قرار داده و به وسيله طناب آويزان مى كردند، چنان كه سربازان عبيدالله بن زياد پس از خاموش شدن نهضت مسلم بن عقيل اين چنين از اين وسيله استفاده كردند. (6)به نظر مى رسد اين لغت با تركيب «اَطْنانُ القَصَب» كه به معناى پشته هاى نى مى باشد (7)، در مصداق يكى بوده اند.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 288.
2- بحارالانوار، ج 32، ص 458.
3- تجارب الامم، ج 3، ص 240.
4- لسان العرب، ج 3، ص 113.
5- تجارب الامم، ج 2، ص 128؛ بحارالانوار، ج 45، ص 367؛ كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 362.
6- تاريخ الطبرى، ج 4، صص 289 و 294.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 288.

ص: 416

٨. ظروف

اشاره

از بعضى ظروف، به خصوص ظروف سفالين، هنگام بررسى نتايج به دست آمده از باستان شناسى هاى قصر دارالاماره سخن رانديم، در اينجا ظروفى را كه در زمان تاريخى مورد بحث از آنها ياد شده، طبق حروف الفبا توضيح مى دهيم:

الف) ابريق

از اين لفظ در قرآن ياد شده (1)و به معناى «آبريز» است. ابريق، ظرفى بود كه دسته و لوله و گوشه داشت و براى شستن دست و صورت مورد استفاده قرار مى گرفت. (2)

ب) اِداوَه

ظرفى بود كه به عنوان آفتابه از آن استفاده مى شد. (3)گفتنى است ضمن وسايل ساده زندگى جناب سلمان فارسى از آن ياد شده است. (4)

ج) بُرْمَه

برمه به معناى ديگ سنگى مى باشد. (5)از اين ظرف در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ياد شده است. (6)

د) تَوْر

جمع آن اترار است. (7)تور، ظرف بزرگ روبازى بود كه از روى يا سنگ ساخته مى شد و براى وضو گرفتن يا آب دادن حيوانات مورد استفاده قرار مى گرفت. از


1- ر. ك: واقعه: 18.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 135.
3- لسان العرب، ج 1، ص 100؛ البيان و التبيين، ج 2، ص 315.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 315.
5- لسان العرب، ج 1، ص 392.
6- بحارالانوار، ج 66، ص 287.
7- لسان العرب، ج 2، ص 63.

ص: 417

اين ظرف هنگام ملاقات لشكر حرّ با امام حسين (عليه السلام) و يارانش ياد شده و گفته شده است كه اسب هاى لشكر حرّ از اين نوع ظرف آب مى نوشيدند. (1)

ه) جِراب

ظرفى بود كه از پوست گوسفند تهيه مى شد و در آن از چيزهاى خشك نگهدارى مى كردند. (2)درباره حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است كه غلاّت او را در جراب از مدينه به كوفه حمل مى كردند. (3)ترجمه فارسى جراب، «انبان» است.

و) جَرَّه

كوزه اى سفالين بود كه در فارسى به آن «سبو» مى گويند. در ليست جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) از «جَرَّ خضراء» ؛ «سبوى سبز» ياد شده است. (4)

ز) جَفْنَه

جفنه، كاسه بزرگى بود كه در آن غذا مى خوردند. (5)در برخى نوشته ها بزرگ ترين كاسه دانسته شده است. (6)امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا از اين نوع كاسه به عنوان ظرف مشك استفاده كرد. (7)

ح) دَلْو

ظرفى بود كه معمولاً براى كشيدن آب چاه از آن استفاده مى شد. (8)


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 302.
2- لسان العرب، ج 2، ص 228.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 188.
4- بحارالانوار، ج 43، ص 130.
5- لسان العرب، ج 2، ص 311.
6- بحارالانوار، ج 66، ص 87.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 321.
8- لسان العرب، ج 3، ص 397.

ص: 418

ط) زِكْوَه

ظرفى كوچك بود كه از پوست حيوانات ساخته مى شد و براى نوشيدن آب مورد استفاده قرار مى گرفت. (1)در فارسى معادل «جام آبخورى كوچك» مى باشد. از اين ظرف نيز در وسايل مختصر سلمان فارسى ياد شده است. (2)

ي) زِقّ

ظرفى بود از پوست حيوانات كه پس از زدودن مو و پشم آن تهيه مى شد و براى حمل و نقل مايعات، همانند شراب و عسل مورد استفاده قرار مى گرفت. (3)از اين ظرف در زمان حضرت على (عليه السلام) در حالى كه پر از عسل بوده، ياد شده است. (4)

ك) سطيحه

اين لفظ در مورد مشكى به كار مى رفت كه از دو قطعه پوست كه در مقابل هم قرار مى گرفتند، تهيه مى شد. اين ظرف در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) وجود داشته است. (5)

ل) شَنّ

شنّ كه همان مشك فارسى است، از پوست گوسفند تهيه و براى نگهدارى آب يا موادى، همچون ماست و دوغ از آن استفاده مى شد. (6)از اين ظرف نيز در جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) ياد شده و مصرف آن را براى آب معين كرده اند. (7)


1- لسان العرب، ج 5، ص 307.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 315.
3- لسان العرب، ج 6، ص 60.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 184.
5- لسان العرب، ج 6، ص 256.
6- لسان العرب، ج 7، ص 218.
7- بحارالانوار، ج 42، ص 130.

ص: 419

م) صَحْفَه

كاسه اى بزرگ بود كه غذاى داخل آن دست كم پنج نفر را سير مى كرد. (1)امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا از اين ظرف به عنوان ظرف محتوى مُشك و نوره، استفاده كرد. (2)همچنين اين ظرف در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كاربرد فراوان داشت. (3)

ن) طَست (طشت)

جمع آن طساس است. اين لغت كه معادل تشت و لگن فارسى است، معمولاً از روى ساخته مى شد. از اين ظرف در جريان آب دادن امام حسين (عليه السلام) به حرّ و همراهان و اسبانشان ياد شده است. (4)

س) ظَبْيَه

نوعى انبان كوچك بوده كه معمولاً از پوست آهو كه در عربى به آن ظَبْى مى گويند، تهيه مى شد. (5)از اين ظرف در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده است. (6)

ع) عُكَّه

معمولاً به مشكى كه از آن براى نگهدارى روغن استفاده مى كردند، عكّه گفته مى شد. (7)از اين ظرف در زمان عمر ياد شده است. (8)


1- لسان العرب ج 7، ص 291.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 321.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 355.
4- لسان العرب، ج 8، ص 161؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 302.
5- لسان العرب، ج8، ص 248.
6- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 198.
7- لسان العرب، ج 9، ص 343.
8- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 279.

ص: 420

ف) قارُورَه

جمع اين كلمه قوارير مى باشد كه در قرآن استعمال شده است. (1)قاروره به معناى ظرف شيشه اى كوچك مدوّر مى باشد. (2)معمولاً از اين نوع ظرف براى نگهدارى عطر در زمان مورد بحث استفاده مى شد. (3)

ص) قَدَح

كاسه اى بزرگ بود. از اين ظرف در جريان شهادت عمار ياسر (رحمه الله) در جنگ صفين با اين توصيف كه حلقه (دسته اى) قرمز داشته، ياد شده است. (4)

ق) قِدْر

به معناى ديگ است. قدر از سنگ يا فلز مس و روى ساخته مى شد. از اين ظرف در روايات تاريخى بسيار ياد شده است، از جمله در جريان خانه دارى حضرت زهرا (عليها السلام) و غذاپختن ايشان از آن ياد شده است. (5)

ر) قِرْبَه

مشكى بود كه معمولاً براى نگهدارى شير از آن استفاده مى كردند. در باره عمر چنين آمده است كه در دوران خلافتش خود «قربه اش» را بر دوش مى كشيد. (6)همچنين از اين ظرف در سپاه امام حسين (عليه السلام) ياد شده است. (7)


1- ر. ك: نمل: 44؛ انسان: 15 و 16.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2611.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 184.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 27.
5- بحارالانوار، ج 43، ص 82.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 314.
7- تجارب الامم، ج 2، ص 59.

ص: 421

ش) قَسْ (قَسّه)

قسه در لغت به معناى مشك كوچك آمده است. (1)از اين لغت در جريان شهادت عمار در جنگ صفين ياد شده است. (2)

ت) قَصْعَه

قصعه كه جمع آن قِصاع مى باشد، كاسه اى بزرگ بود كه غذاى آن دست كم ده نفر را سير مى كرد. (3)از اين ظرف در زمان امام على (عليه السلام) (4)و امام حسين (عليه السلام) ياد شده است. (5)

ث) قَعْب

كاسه اى كوچك و ساخته شده از چوب يا سفال بود كه براى سيراب كردن يك تا سه نفر كافى بود. (6)از اين كاسه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) (7)و نيز در جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) (8)ياد شده و در هر دو مورد، ظرف شير معرفى شده است.

خ) قُلَّه

به كوزه كوچك و بزرگ مى گفتند. (9)از اين واژه هنگام آب دادن مسلم در قصر عبيدالله استفاده شده (10)و با عنوان «قلّة بارِدَه» ؛ «كوزه سرد» از آن ياد شده است كه احتمالاً آب را سرد نگه مى داشت.


1- لسان العرب، ج 11، ص 158.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 391.
3- لسان العرب، ج 7، ص 291.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 187.
5- تجارب الامم، ج 2، ص 59؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 302.
6- لسان العرب، ج 11، ص 235.
7- بحارالانوار، ج 66، ص 355.
8- بحارالانوار، ج 43، ص 130.
9- لسان العرب، ج 11، ص 288.
10- مروج الذهب، ج 3، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص 355.

ص: 422

ذ) قَوْصَرَه

به معناى جوال خرما و به ظرفى گفته مى شد كه از برگ خرما مى ساختند. (1)در فارسى معادل لفظ «زنبيل خرما» مى باشد. (2)از اين لفظ در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده است. (3)

ض) كَأْس

اين لفظ به معناى كاسه، جام و پياله مى باشد و در قرآن نيز استعمال شده است. (4)

ظ) كُوب

به معناى كوزه بدون دسته است و در شرح حال جاهليت از آن ياد شده است. (5)در قرآن نيز اين لفظ به صورت جمع، «اكواب» به كار رفته است. (6)

غ) كَوْز

به معناى مطلق كوزه است كه معمولاً از سفال ساخته مى شد و براى خنك نگهداشتن آب مورد استفاده قرار مى گرفت. جمع آن «كيزان» مى باشد كه در مورد جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) ، لغت «كيزان خَزَف» ؛ «كوزه هاى سفالين» ، به كار رفته است. (7)در بخش معمارى تصوير بعضى از كوزه هاى به دست آمده از حفارى هاى دارالاماره آمده است.


1- لسان العرب، ج 11، ص 189.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2747.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 186.
4- ر. ك: صافات: 45؛ واقعه: 18؛ انسان: 5؛ طور: 23؛ انسان: 17؛ نباء: 34.
5- المفصل فى التاريخ قبل الاسلام، ج 7، ص 565.
6- ر. ك: زخرف: 71؛ واقعه: 18؛ انسان: 15؛ غاشيه: 14.
7- بحارالانوار، ج 43، ص 130.

ص: 423

اب) مِخْضَب

ظرف بزرگى همانند طشت و لگن بود كه زنان در رختشويى از آن استفاده مى كردند. (1)اين ظرف نيز در جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) وجود داشت. (2)

اج) مِزْوَد (مِزْوَدَه)

ظرفى بود كه مسافر، توشه و زاد خود را در آن مى نهاد. (3)از اين ظرف در زمان عمر ياد شده است. (4)

اد) مزاده

به معناى مشك آب كه معمولاً از دو و نيم يا سه قطعه پوست ساخته مى شد. در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز از آن استفاده مى شد. (5)

اه) مَسْك

اين لغت همان مشك فارسى است. لغت مسك ابتدا به معناى هر نوع پوست حيوانى بود، اما بعدها به ظرف هايى كه از پوست حيوانات مى ساختند گفته شد. (6)اين لغت در زمان مورد بحث بسيار به كار مى رفت.

او) مِطْهَرَه

مطهره در لغت به معناى ظرفى كه با آن وضو و طهارت مى گيرند، استعمال شده است كه همان معناى آفتابه فارسى را تداعى مى كند. (7)از اين لفظ در بيان اثاثيه


1- لسان العرب، ج 4، ص 118.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 130.
3- لسان العرب، ج 6، ص 110.
4- تاريخ تمدن الاسلامى، ج 2، ص 268.
5- لسان العرب، ج 6، ص 122.
6- لسان العرب، ج 13، ص 106.
7- لسان العرب، ج 8، ص 211.

ص: 424

مختصر سلمان فارسى ياد شده است. (1)همچنين هنگام ياد كرد از جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) عنوان «مِطْهَر مُزَفَّتَه» ؛ «آفتابه قيراندود شده» ، به كار رفته است. (2)

از) مِكْتَلْ

زنبيل بزرگى بود كه در آن خرما و انگور حمل مى شد. اين ظرف در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز كاربرد داشت. (3)

اح) مِهْراس

هَرْس به معناى كوبيدن مى باشد و مهراس ظرفى سنگى بود كه در آن گندم، جو و. . . را مى كوبيدند. در فارسى به آن «هاون» مى گويند. در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) در بعضى اوقات به عنوان ظرف آب وضو از آن استفاده مى كردند. (4)

٩. دوستي

قبل از ظهور اسلام مبناى اصلى دوستى بين عرب ها، از چارچوب دوستى هاى درون قبيله اى كمتر فراتر مى رفت و تعصب قبيله اى يگانه محورى بود كه افراد را به هم پيوند مى داد. اين تعصب به گونه اى قوى بود كه افراد يك قبيله تا پاى جان براى حفظ آن تلاش مى كردند و حتى اگر فردى از قبيله اى نسبت به فردى از قبيله ديگر جنايتى مى كرد، از او در مقابل قبيله ديگر حمايت مى كردند؛ بدين ترتيب كه ابتدا حاضر به پرداخت خون بهاى مقتول مى شدند و در صورت عدم رضايت قبيله ديگر، كار به جنگ و خون ريزى مى كشيد، چنان كه بسيارى از جنگ هاى جاهليت به همين سبب اتفاق افتاد. تعصبات قبيله اى براى فرد خارجى كه به قبيله ملحق مى شد و با نام «حليف» و «مولا» از او ياد مى شد نيز اجرا مى گشت.


1- مروج الذهب، ج 2، ص 315.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 130.
3- لسان العرب، ج 12، ص 30.
4- لسان العرب، ج 15، ص 75.

ص: 425

اسلام با ظهور خود چارچوب قبيله اى را در نورديد و با شعار إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ؛ «مؤمنان برادر يك ديگرند» (حجرات: 10) ، محورى عميق تر و بالاتر براى دوستى انتخاب كرد كه آن همانا ايمان به خدا و دين اسلام بود. بارزترين مصداق اين نوع دوستى را مى توان در عقد پيمان اخوّت بين مؤمنان در سال هاى اوليه استقرار پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در مدينه مشاهده كرد كه آن حضرت افراد مسلمان را از قبايل مختلف با يكديگر برادر نمود و بدين ترتيب، دوستى هاى والايى، همچون دوستى بين ابوذر و سلمان پديد آمد.

اما با وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دوباره دوستى ها و تعصبات قبيله اى مبناى روابط افراد شد و اين امر به خصوص با روى كار آمدن امويان در زمان عثمان و نيز در زمان معاويه شدت بيشترى به خود گرفت، گرچه دوستى ها بر مبناى محور اسلام و ايمان كاملاً از بين نرفت. بنابراين در زمان مورد بحث مى توان هر دو نوع دوستى را تصور كرد كه در زمان هاى مختلف شدت و ضعف در آنها پديد مى آمد.

براى مثال، اگر به تركيب سپاه امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا بنگريم، مشاهده خواهيم كرد كه رابطه افراد با يكديگر بر حول محور اسلام و دفاع از آن به رهبرى اهل بيت مى باشد و تنها چيزى كه به چشم نمى خورد، تعصبات قبيله اى است، اما در سپاه عمر بن سعد تشكّل افراد بر مبناى قبيله اى و دوستى آنها نيز بر همين مبناست.

به هر حال اسلام براى اصل مسئله دوستى و نيز مبناى دوستى (ايمان به خدا و اسلام) اهميت فراوانى قائل شده است. اين نكته را مى توان از فراوانى الفاظ به كار رفته در روايات براى انواع دوستى و آشنايى دريافت؛ الفاظى همانند «رفيق» ، «صَديق» ، «حَبيب» ، «جَليس» ، «صاحب» ، «أخ» ، «خليل» ، «اَنيس» ، «قَرين» ، «خَدين» و «وَديد» كه در مورد مراتب مختلف دوستى و رفاقت به كار رفته است. همچنين روايات فراوانى در مورد لزوم دوستى و اهميت آن، حقوق دوستان، كيفيت رفتار با دوستان، انواع دوست، كسانى كه نبايد با آنها دوست شد، دوستى در راه خدا و. . .

ص: 426

از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) وارد شده است (1)كه به طور مسلم بسيارى از اين روايات به گوش مردم زمان مورد بحث در كوفه رسيده است.

در اينجا از ميان آن همه روايات، تنها برخى از سفارش هاى حضرت على (عليه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن (عليه السلام) در باب دوستى كه بعد از بازگشت از جنگ صفين آنها را بيان فرمود، يادآور مى شويم:

اى پسركم! خود را بر آن وادار كه هرگاه برادرت با تو قطع رابطه نمود تو به او بپيوندى و هنگام دورى نمودن او با او مهربانى و دوستى نمايى و هنگام بخل او بخشش نمايى و هنگام دورى نمودن او، خود را به او نزديك كنى و هنگام درشتى نمودنش با او نرمى كنى و هنگام بدكارى او، او را معذور بدانى. و (طورى رفتار كنى) كه انگار تو او را بنده و او بر تو صاحب نعمت است. و بپرهيز از اينكه اين گونه رفتارها را در غير مكان خود و يا در مورد كسانى كه لياقت ندارند، به جا آورى.

با دشمنِ دوستت دوستى مكن كه در اين هنگام با دوست خود دشمنى كرده اى، و خيرخواهى خالص در باره برادرت داشته باش، خواه خيرخواهى و نصيحت تو (نزد او) خوب باشد يابد. . . و اگر خواستى با دوست خود (برادر خود) قطع رابطه نمايى، پس جاى مقدارى از دوستيت را باقى بگذار كه آن دوست بتواند به آن بازگردد. . . (2)

١٠. آرايش ظاهري زنان و مردان

اشاره

اسلام اهميت فراوانى به آرايش هاى مشروع زنان و مردان داده است و در احاديث فراوانى كه در آنها عنوان هاى «حليه» ، «زينت» ، «تجمّل» به كار رفته، انواع زينت ها و موارد مشروع آن بيان شده است. بنابراين، استفاده مسلمانان عموماً و


1- به عنوان مثال، ر. ك: بحارالانوار، ج 74، صص 157 - 282.
2- نهج البلاغه، نامه 31.

ص: 427

مسلمانان كوفه در زمان مورد بحث از انواع آرايش ها امرى طبيعى مى نمايد، گرچه در بعضى موارد از مقدار مشروع آن تجاوز مى كردند.

در اينجا ابتدا به ذكر آرايش هاى مشترك زنان و مردان پرداخته و آن گاه موارد اختصاصى هر يك ذكر خواهد شد:

الف) آرايش ها و زينت هاي مشترك زنان و مردان

اشاره

زينت هايى كه در زمان مورد بحث به عنوان مواد زينتى مشترك از آن استفاده مى شد، عبارت بود از:

يك - استعمال بوهاى خوش
اشاره

در زمان مورد بحث زنان و مردان براى خوشبو نمودن خود از موارد مختلفى استفاده مى كردند كه عبارت بود از:

اول - عطر

در فصل هاى گذشته، مانند فصل اول و فصل چهارم به اين ماده خوشبو كننده و نيز انواع گل هايى كه از آن عطر مى گرفتند، اشاره شد. در اينجا فقط از نوعى عطر با نام «بان» ياد مى شود كه در زمان مورد بحث به آن اشاره شده است. (1)اين عطر از گياهى به نام گياه «بان» گرفته مى شد. اين گياه برگ هايى مركب، همانند برگ افاقى و گل هايى سفيد و قرمز دارد و گل هاى آن به شكل خوشه در انتهاى ساقه قرار دارند. (2)

دوم - گياهان خوشبو

بعضى از اين گياهان خوشبو عبارت بودند از:


1- وسائل الشيعه، ج 1، صص 440 - 444؛ بحارالانوار، ج 4، ص 128.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 469.

ص: 428

1. سُنْبُل (1): گياهى است با جام و كاسه رنگين و گل هاى بنفش خوشه اى دارد و چون زود گل مى دهد وگلش زيبا و خوش رنگ و خوش بوست، مورد توجه بوده و جزء گياهان مرغوب زينتى است. (2)

2. قُرُتْفُل (3): گياهى است يك ساله با برگ هاى كشيده و گل هاى قرمز يا صورتى و گل هاى آن به صورت دسته اى در انتهاى ساقه قرار دارد. (4)

3. زعفران. (5)

4. مُشك (6): در روايت وارد شده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از مشك استفاده فراوان مى كرد. (7)

5. عَنْبَر. (8)

دو - استعمال روغن هاى مختلف
اشاره

ظاهراً استعمال روغن به منظور نرم نگهداشتن مو و پوست بوده است، گرچه در بعضى موارد به منظور استفاده از بوى خوش آن نيز استعمال مى شده است.

بعضى از اين روغن ها عبارت بودند از:

اول - روغن بنفشه

در روايت آمده است كه حضرت على (عليه السلام) از اين روغن استفاده مى كرد (9)و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به استعمال آن سفارش مى نمود. (10)


1- بحارالانوار، ج 43، ص 102.
2- فرهنگ فارسى معين ج 2، ص 1926.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 102.
4- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2667.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 67.
6- بحارالانوار، ج 16، ص 248.
7- وسائل الشيعه، ج 1، ص 445.
8- بحارالانوار، ج 16، ص 248؛ الحياة الاجتماعيه، ص 69.
9- وسائل الشيعه، ج 1، ص 451.
10- وسائل الشيعه، ج 1، ص 456.

ص: 429

دوم - روغن بان

حضرت على (عليه السلام) مردم را به استعمال اين روغن توصيه مى فرمود. (1)

سوم - روغن زَنْبَق (زنبه)

اين روغن از گياهى كه گل هاى رنگين معطر و به رنگ آبى و بنفش و زرد و ساقه اى ساده داشت، گرفته مى شد. (2)استعمال اين روغن از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) سفارش شده است. (3)

چهارم - روغن كُنجد

در روايت چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هر گاه دچار سر درد مى شد از اين روغن استفاده مى كرد. (4)البته اين روايت، استعمال دارويى آن را مشخص مى كند.

سه - استعمال رنگ ها
اشاره

بعضى از موادى كه براى رنگ كردن مو و پوست مورد استفاده قرار مى گرفت عبارت بود از:

اول - حناء

از اين ماده براى رنگ قرمز و خرمايى استفاده مى كردند. (5)

دوم - وَسْمَه (كَتْم)

وسمه گياهى است دو ساله كه ارتفاعش تا يك متر مى رسد و گل هاى زرد رنگى دارد. در برگ هاى اين گياه، ماده رنگ كننده اى وجود دارد كه رنگ سبز مايل


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 458.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1749.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 458.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 459.
5- وسائل الشيعه، ج 1، ص 406.

ص: 430

به آبى توليد مى كند. (1)استعمال اين ماده رنگ كننده در روايات، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و امام حسين (عليه السلام) نسبت داده شده است. (2)

در روايت چنين آمده است كه امام حسين (عليه السلام) هنگام شهادت، به وسيله وسمه خضاب كرده بود. (3)در بعضى روايات، خضاب نمودن با رنگ هاى مشكى و زرد نيز توصيه شده است (4)، گرچه ماده توليدكننده آن مشخص نشده است. البته در بعضى از نوشته ها از زعفران براى توليد رنگ زرد و از كبريت براى توليد رنگ سفيد ياد شده است. (5)در بعضى از كتاب هاى تاريخى در باره جرير بن عبدالله بَجَلى كه در زمان حضرت على (عليه السلام) و پس از آن مى زيسته، آمده است كه به وسيله زعفران خضاب مى كرد. (6)همچنين در باره عمر بن خطاب چنين وارد شده كه ريش خود را با رنگ زرد، و سر خود را با حناء خضاب مى كرد. (7)

چهار - سرمه كشيدن
اشاره

سرمه كشيدن به چشم ها اختصاص به زنان نداشته، بلكه مردان نيز چنين مى كردند، چنان كه در روايات آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هر شب سرمه مى كشيد و سرمه او نوعى سرمه با عنوان «اَثْمَد» بود. (8)

پنج - آرايش موها

شانه نمودن موها معمول ترين آرايش موها بود كه در روايتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مردم را به فراوان شانه نمودن موها سفارش مى كرد. (9)در روايات به بعضى از


1- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 5026.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 406.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 407.
4- وسائل الشيعه، ج 1، صص 404 - 405.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 610.
6- المعارف، ص 248.
7- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 268.
8- وسائل الشيعه، ج 1، صص 411 و 413.
9- وسائل الشيعه، ج 1، ص 425.

ص: 431

انواع شانه ها مانند شانه هايى كه از عاج يا استخوان فيل تهيه مى شد، اشاره شده است. (1)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در حديثى خطاب به مردم مى فرمايد: «هر كس از مردان مو دارد يا بايد به خوبى از آن مواظبت نمايد (و آن را زيبا نگه دارد) يا آنكه آن را بچيند» . (2)

زنان در بسيارى اوقات موهاى خود را مى بافتند كه به موهاى بافته شده «غَداير» مى گفتند. (3)مردها نيز گاهى چنين مى كردند، چنان كه در باره هانى بن عروه چنين وارد شده است كه موهاى بافته اى در دو طرف سر خود داشت كه عبيدالله بن زياد آنها را در دست گرفته و با چوب به صورتش مى زد. (4)گاهى نيز مردان و كودكان قسمتى از موى را كه نزديك پيشانى بود، باقى گذاشته و بقيه را مى تراشيدند كه به آن «قُصَص» مى گفتند. گاهى همچنين قسمتى را در وسط سر باقى گذاشته و بقيه را مى تراشيدند يا آنكه كوتاه مى كردند كه به آن «قُنْزُع» مى گفتند. حضرت على (عليه السلام) در دوران حكومت خود، از هر دو عمل منع فرمود. (5)

ب) زينت ها و آرايش هاى اختصاصي زنان

يكى از مهم ترين زينت هاى زنان پوشيدن لباس هاى حرير و ابريشم و لباس هاى زيبا بود. همچنين زنان از طلا و فلزهاى قيمتى مختلف در انواع و شكل هاى متفاوت استفاده مى كردند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

يك - گردن بند: به آن «قلاده» مى گفتند و جمع آن «قَلائد» مى باشد. همچنين گردن بندهايى از مهره ها مى ساختند كه به آن «عقود» مى گفتند.

دو - النگو: به آن «سِوار» مى گفتند و جمع آن «أسْوِرَه» مى باشد. همچنين لغت

«قُلْب» را نيز در اين مورد به كار مى بردند.


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 427.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 432.
3- التنظيمات الاجتماعيه و الاقتصاديه فى البصره، ص 199.
4- تجارب الامم، ج 2، ص 47.
5- وسائل الشيعه، ج 14، ص 134.

ص: 432

سه - دُمْلُج: به بازوبند و دست بند، هر دو گفته مى شود. (1)

در جريان كربلا چنين گفته شده است كه فاطمه (عليها السلام) دختر امام حسين (عليه السلام) ، دملج و النگو داشت كه از او گرفتند. (2)به دست بند «مِعْضَد» نيز مى گفتند.

چهار - گوشواره: به آن «قُرْط» و «رَعْثَه» مى گفتند. (3)در تاريخ چنين آمده است كه پسركى از لشكر امام حسين (عليه السلام) دو گوشواره نقره در گوشش بود (4)كه از اينجا مى توان استنباط كرد كه استفاده از گوشواره غير از جنس طلا براى پسران كوچك نيز مرسوم بود.

پنج - خلخال: حلقه اى بود كه زنان به مچ پاى خود آويزان مى كردند و در فارسى به آن «پاى برنجن» مى گويند. (5)

شش - همچنين النگوهايى از جنس عاج يا گوش ماهى يا شاخ حيوانات درست مى كردند كه به آن «مَسَكَه» مى گفتند. (6)

در بعضى نوشته ها از زبان حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است كه تمام زيبايى زن در كفش اوست (7)كه احتمالاً بر وجود كفش هاى زينتى زنان در زمان مورد بحث دلالت مى كند.

ج) زينت ها و آرايش هاى اختصاصي مردان

مهم ترين و رايج ترين زينت مردان انگشتر بود كه در تاريخ سخن از انگشترهاى مختلف مردم زمان مورد بحث به ميان آمده است. به انگشتر «خاتم» و به انگشتر

دست نمودن «تَخَتُّم» مى گفتند. مسلمانان طبق سنت اسلامى كه از زمان


1- الحياة الاجتماعيه، ص 69؛ جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 428؛ بحارالانوار، ج 104، ص 36.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 354.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 69؛ جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 428، بحارالانوار، ج 104، ص 36.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 343.
5- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1434.
6- لسان العرب، ج 13، ص 106.
7- البيان و التبيين، ج 3، ص 68.

ص: 433

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به جاى مانده بود، از انگشتان دست راست براى گذاشتن انگشتر استفاده مى كردند. (1)گفته شده است اولين كسى كه انگشتر به دست چپ گذاشت، معاويه بود. اين عمل تا زمان عباسيان در مملكت رواج داشت. (2)

در باره انگشتر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين گفته شده است كه حلقه آن از نقره و نگين آن به رنگ مشكى بود. (3)در باره حضرت على (عليه السلام) نيز چنين آمده است كه چهار انگشتر داشت كه نگين هاى سه عدد از ياقوت، فيروزه و عقيق ساخته شده بود و انگشتر چهارم از آهن چينى (كشور چين) به عمل آمده بود. (4)انگشتر ابن مسعود نيز از آهن بود. (5)در باره نقش نگين انگشتر شريح قاضى چنين گفته شده است كه روى آن شيرى بين دو درخت تصوير شده بود. (6)

گفتنى است در باره عثمان بن عفان چنين وارد شده كه دندان هاى خود را با طلا مى بست. (7)اين سخن در باره هيچ يك از زنان زمان مورد بحث يافت نشد. البته اين نوع زينت به ثروتمندانى، همچون عثمان اختصاص داشت.

سخن آخر در باره زينت هاى مردان آنكه از حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است: «تَمامُ جَمالِ الرَّجُلِ في كُمَّتِه » (8)؛ «تمام زيبايى مرد در كلاه گرد اوست» .

شايد از اين فرموده حضرت بتوان وجود كلاه هاى مخصوص زينتى را در زمان

مورد بحث استفاده كرد.


1- بحارالانوار، ج 16، ص 122؛ ج 42، ص 62.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 62.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 123.
4- بحارالانوار، ج 42، ص 61؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 35.
5- المعارف، ص 249.
6- اخبار القضاة، ج 2، ص 219.
7- المعارف، ص 19.
8- البيان و التبيين، ج 3، ص 68.

ص: 434

١١. مجالس عمومي و گردهمايي ها

از لابه لاى روايات تاريخى چنين بر مى آيد كه به مناسبت هاى مختلف در كوفه مجالسى در مكان هاى متفاوت تشكيل مى شد. ظاهراً غرب كوفه به عنوان محلى كه اشراف و مردم كوفه به آن محل مى رفتند و مجالسى تشكيل مى داده و به شعرخوانى و مفاخره و مناظره مى پرداختند، معرفى شده است. (1)همچنين از صحارى و جبّانات به عنوان محل هايى براى برگزارى جشن ها، ديدار آشنايان و استراحت افراد ياد شده است. (2)

از برخى گزارش ها مى توان چنين استفاده كرد كه مردم كوفه سر گذر بازارها اجتماع مى كردند، چنان كه گفته شده است كه حضرت على (عليه السلام) خطاب به يكى از ياران خود به نام حارث هَمْدانى نامه اى مى نگارد و از جمله از او مى خواهد كه از نشستن در سر گذر بازارها خوددارى كند؛ زيرا آن مكان ها محل هاى حضور شيطان و پيشامد فتنه و تباه كارى است. (3)

همچنين آن حضرت (عليه السلام) در خطبه هاى خود خطاب به كوفيان در چند مورد از مجالس آنان ياد مى كند. براى مثال، در مقام توبيخ آنان به علت سرباز زدنشان از جنگ مى فرمايد:

در مجالس (كه دور هم نشسته ايد) چنين و چنان مى گوييد (لاف زده و گزاف بسيار مى گوييد و اظهار دليرى و مردانگى مى نماييد) و چون وقت جنگيدن با دشمن پيش آيد، مى گوييد: «حيدى حَياد» (4)؛ «اى جنگ از ما دور شو!»

همچنين در همين مقام مى فرمايد:

و شما را بر جهاد تباه كاران (اهل شام) ترغيب مى كنم، [و درحالى كه] سخنم به آخر نرسيده، همه شما را مانند پراكندگى فرزندان سبا، پراكنده


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 344؛ تاريخ الآداب اللغة العربيه، ج 1، ص 206.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، صص 352 - 353.
3- نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 69.
4- نهج البلاغه، خطبه 29.

ص: 435

مى بينم، به محافل خود باز مى گرديد و يكديگر را به پندهاى خويش گول مى زنيد. (1)

از اين كلام مى توان استمرار مجالس كوفيان را استنباط كرد. همچنين در فرمايشى ديگر از حضرت على (عليه السلام) به مجالس كوفيان در حالى كه در آن چهارزانو و به صورت حلقه وار نشسته اند، اشاره شده است. (2)

در باره ابن ملجم چنين گفته شده است كه او پس از نماز صبح تا برآمدن روز در مجلس «تَيم الرّباب» مى نشست. (3)اين سخن بر وجود مجالس متعدد از سوى طوايف مختلف و نيز زمان آن دلالت دارد كه ظاهراً با برآمدن روز و گرم شدن هوا متفرق مى شدند.

عبيدالله بن زياد هنگامى كه دستور احضار هانى بن عروه را صادر مى كند، مى گويد: «شنيده ام كه او در تمام روز در خانه اش مى نشيند» (4)(و مردم دور او جمع مى شوند) . از اين سخن مى توان وجود مجالس متفرقه كنار خانه بعضى از شخصيت هاى بزرگ كوفه را اثبات كرد. همچنين با استفاده از سفارش پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) مبنى بر وليمه دادن در عروسى (عِرس) ، ختنه سوران (عِذار) ، خانه نو خريدن (وِكار) ، تولد فرزند (خُرس) و برگشت مسافر (رِكاز) از مكه (5)مى توان وجود چنين مجالسى را در اين زمان ها ثابت كرد. همچنين با توجه به اهميتى كه اسلام براى اعياد فطر و قربان در نظر گرفته است مى توان شادى ها و گردهمايى هاى مردم را در اين روزها تصور كرد. نكته ديگر اينكه با توجه به

اختلاط ايرانيان با كوفيان در آن زمان و رسوخ بعضى از رسوم ايرانيان بين اعراب، جشن هاى عيد نوروز و مهرگان نيز در بين كوفيان معمول شده بود. (6)


1- نهج البلاغه، خطبه 96.
2- بحارالانوار، ج 34، ص 135.
3- الاخبار الطوال، ص 214.
4- الاخبار الطوال، 236.
5- وسائل الشيعه، ج 16، ص 354؛ ج 14، ص 65.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 124.

ص: 436

١٢. سرگرمي و ورزش

در بخش تعليم جنگاوران، به مسابقات اسب سوارى و تيراندازى به عنوان يك تعليم اشاره شد كه در اينجا مى توان آن را نيز به عنوان يك سرگرمى و ورزش تصور كرد. همچنين در فصل اول هنگام شمردن حيوانات كوفه، به وجود ماهى هاى مختلف در بازار كوفه اشاره شد كه از اينجا مى توان به وجود صيد و صيادى در رودخانه فرات، چه به عنوان يك شغل و چه به عنوان يك سرگرمى، دست يافت. همچنين وجود رودخانه فرات در كنار كوفه، شنا را به عنوان يك سرگرمى و ورزش براى اهل اين شهر رايج كرده بود، چنان كه تاريخ قضاوت هاى حضرت على (عليه السلام) گوشه هايى از حوادث مربوط به شنا را براى ما بيان مى كند. (1)همچنين در بعضى از روايات تاريخى، از لعب و بازى با آلات موسيقى - در فصل پنجم در قسمت موسيقى به وجود بعضى از آلات موسيقى در كوفه اشاره شد - سخن به ميان آمده است كه البته مراد سرگرمى مى باشد. (2)

همچنين با بررسى روايات تاريخى در مى يابيم كه مردم آن زمان با وسيله اى به نام «كُرَّه» ؛ «جسمى گرد، همانند توپ» كه كودكان با آن بازى مى كردند، آشنا بودند. (3)همين طور در رواياتى به نقل از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، از بازى هاى شطرنج، نَرْد (نردشير) و اربع عشر نهى شده است كه مى توان از آنها شناخته شده بودن اين بازى ها را براى مردم زمان مورد بحث استفاده كرد. (4)توضيح آنكه به شطرنج، شاهين و

سترنگ نيز مى گفتند (5)و گاهى نيز در روايات از آن با عنوان «اِسْتَرْنَق» ياد شده است. (6)


1- بحارالانوار، ج 40، ص 265؛ ج 104، صص 394 و 395.
2- بحارالانوار، ج 42، ص 273.
3- بحارالانوار، ج 11، ص 288؛ ج 32، ص 208.
4- بحارالانوار، ج 76، ص 356؛ ج 79، صص 231، 236 و 238.
5- بحارالانوار، ج 79، ص 233.
6- بحارالانوار، ج 79، ص 237.

ص: 437

نَرْد يكى ديگر از بازى ها و سرگرمى هاى اين دوره بود كه اختراع آن را به بوذرجمهر يا اردشير بابكان نسبت مى دهند. در كتاب هاى لغت در باره تعريف نرد چنين آمده است:

نوعى بازى كه به وسيله دو طاس (كعبتين) و سى مهره (پانزده مهره سفيد و پانزده مهره سياه) روى تخته (تخته نَرد) يا صفحه اى مقوايى انجام مى شود؛ بدين طريق كه هر يك از طرفين بازى، مهره هاى خود را كه پانزده عدد است، (يك طرف سياه و طرف ديگر سفيد) روى تخته مى چينند و سپس به نوبت، طاس ها را مى اندازند و مجموع خانه هاى دو طاس را مأخذ قرار مى دهند و طبق همان شماره، مهره هاى خويش را به راست يا چپ (طبق چيدن مهره ها) حركت مى دهند. اين كار آن قدر ادامه مى يابد تا همه مهره ها در شش خانه متصل آخرى جمع شود. پس از آن، مهره ها را طبق شماره خال هاى طاس از تخته نَرد خارج مى كنند. هركدام از طرفين كه تمام مهره هاى خود را زودتر خارج كند، برنده يك دست شناخته مى شود و اگر همه مهره هاى يك حريف خارج شود و حريف حتى يك مهره هم خارج نكرده باشد، دو دست به نفع برنده حساب مى شود. معمولاً دور بازى پنج دست است. (1)

سرگرمى و بازى ديگر، اربعه عشر بود. اين لغت به معناى چهارده مى باشد و در فارسى به آن «سه در» و «سه پر» مى گويند كه در عربى به «سِدَّر» تبديل شده است. (2)به نظر مى رسد با توصيفاتى كه از آن شده، همان بازى «بيست و چهار خط» معروف در فارسى است كه آن را روى زمين يا تخته اى مانند شكل زير مى كشيدند:

><نمايش تصوير


1- فرهنگ فارسى معين، ج 4، ص 4700.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 8؛ ج 73، ص 231.

ص: 438

در اين بازى دو طرف با ريگ هايى به بازى مى پردازند و تعداد ريگ هاى هر طرف ممكن است سه يا هفت يا دوازده ريگ باشد.

و گاهى ممكن است به شكل زير نيز گفته شود (1):

><نمايش تصوير

در فارسى عاميانه به اين بازى ها «دوز بازى» مى گويند.

البته بايد توجه داشت كه از نهى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نمى توان رواج اين بازى ها را در كوفه استفاده كرد، چنان كه نگارنده به هيچ روايت تاريخى كه بر وجود بازى اخير در كوفه دلالت كند، برخورد ننموده است. البته طبق يك نقل تاريخى كه به قضاوت هاى حضرت على (عليه السلام) مربوط مى شود، بعضى در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) در كوفه، شطرنج بازى مى كردند. (2)همچنين در باره يزيد بن معاويه نقل شده كه هنگام حضور سر مبارك امام حسين (عليه السلام) در كاخ شام، شطرنج بازى مى كرد. (3)

بازى ديگرى كه شناخته شده بودن آن نزد مردم زمان مورد بحث ثابت شده

است، بازى «مَداحى» است كه درباره كودكى امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) چنين نقل شده است كه آنها با بچه ها اين بازى را انجام مى دادند. (4)اين لغت، جمع «مِدْحاه» به معناى ريگ است. طريقه اين بازى كه معمولاً كودكان انجام مى دادند،


1- القاموس المحيط، ج 3، ص 276.
2- قضاوت هاى حضرت على (عليه السلام) ، ص 184.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 176.
4- الطبقات الكبرى، ترجمة الامام الحسن (عليه السلام) ، ج 1، ص 294؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 83.

ص: 439

آن بود كه گودال هايى مى كندند و هر يك از كودكان سنگ هايى ريگ مانند بر مى گرفتند و به سمت گودال پرتاب مى نمودند و هر كس سنگش داخل گودال مى رفت، برنده مى شد و طرف مقابل بايد او را به پشت مى گرفت و سوارى مى داد. (1)

اما دو بازى كه مى توان رواج آن دو را به وسيله يك روايت تاريخى اثبات كرد، «جُلاهَق» و «كبوتربازى» است. در روايتى چنين نقل شده است كه امام حسين (عليه السلام) از يكى از كوفيان پرسيد: جوانان كوفه چه مى كنند؟ او جواب داد: جوانانِ موالى به رباخوارى مشغول اند و جوانان عرب به كبوتربازى و جلاهق بازى سرگرم اند. (2)

جلاهق، مترادف «كمان گرومه» ؛ «قلاب سنگ فارسى» است كه كودكان به وسيله طناب و حلقه اى، سنگ پرتاب مى كنند. (3)و شايد از اين وسيله براى شكار پرندگان كوچك نيز استفاده مى شد. در يك روايت تاريخى چنين آمده است كه اين دو بازى در سال 35ه. ق در زمان حكومت عثمان در ميان عرب رواج يافته بود. (4)حضرت على (عليه السلام) در روايتى جلاهق را مذموم شمرده و آن را از سنت هاى قوم لوط كه در ميان مسلمانان رواج يافته، معرفى كرده است. (5)

١٣. آداب و رسوم مجالس خلفا و امرا

اشاره

مجالس پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و پس از وى ابوبكر و عمر و حضرت على (عليه السلام) و نيز تا حدودى عثمان، بسيار ساده و بى آلايش بود، به گونه اى كه هركس مى توانست بر

آنها وارد شود و خواسته يا سؤال خود را مطرح كند.

در باره مجلس پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين وارد شده است كه ايشان به گونه اى در ميان اصحاب و ياران خود مى نشست كه تازه واردى كه آن حضرت (صلى الله عليه و آله) را نمى شناخت، نمى توانست او را از محل نشستن اش بشناسد. نيز در تاريخ مى خوانيم


1- لسان العرب، ج 4، ص 34.
2- فضل الكوفة و اهلها، ص 123.
3- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1236.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 427.
5- وسائل الشيعه، ج 3، ص 369.

ص: 440

كه وقتى هُرمزان، سردار ايرانى را به مدينه آوردند، عمر در مسجد به خواب رفته بود. (1)البته در بعضى از روايات تاريخى به وجود «آذن» ؛ «اذن دهنده» اشاره شده است (2)كه ظاهراً براى عدم مزاحمت در اوقات فراغت يا براى منع ازدحام از او استفاده مى كردند. گفتنى است كه از چنين شخصى براى حضرت على (عليه السلام) بعد از جنگ جمل نيز ياد شده است. (3)

در باره كيفيت ورود بر خليفه در عصر راشدين چنين گفته شده است كه هر كس قصد ديدار خليفه را داشت، دم در مى ايستاد و مى گفت: « اَلسَّلامُ عَلَيكُم ءَأدْخُلُ » ؛ «درود بر شما! آيا داخل شوم؟» و در صورت عدم اجازه، تا سه بار آن را تكرار مى كرد و اگر بعد از بار سوم جوابى به او داده نمى شد، بر مى گشت. اما در زمان پادشاهى معاويه در شام و زمان امارت زياد بن ابيه، سادگى مجالس سابق از بين رفت و آنها قوانين و مقرراتى براى ورود در مجالس خود وضع نمودند. (4)در اينجا به بعضى از اين آداب و رسوم و مقررات اشاره مى كنيم:

الف) دربان (حاجب)

مقام دربان و حاجب را مى توان مقامى همانند رئيس دفتر امروزى به حساب آورد. در زمان معاويه، دربان هنگام فراوانى تقاضا، اهل بيت ها و خانواده هاى معروف را مقدم مى داشت و پس از آن، ملاك برترى، سن و

سال متقاضى ديدار بود و در رتبه بعد، اهل علم و ادب را مقدم مى داشت. به اين قاعده در زمان هاى بعد نيز عمل مى شد. (5)اما بعضى از افراد هميشه و در همه حال مى توانستند بر خليفه و امير داخل شوند، چنان كه زياد بن ابيه خطاب به دربان خود مى گفت: «من حجابت و دربانى سراى خود را به


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 182.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 668.
3- مروج الذهب، ج 3، ص 47.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 251.
5- العقد الفريد، ج 1، ص 67؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 251؛ ج 5، ص 668.

ص: 441

تو سپردم، اما بايد به چهار دسته هر وقت خواستند اجازه دخول دهى: اول، مؤذن كه وقت نماز را اعلام مى كند. دوم، پاسبان شب، چه خبر خوب داشته باشد و چه خبر بد. سوم، فرستاده و رسول از سوى مرزها كه اگر لحظه اى خبر او ديرتر به من رسد، ممكن است باعث خرابى كار يك سال شود، پس او را نزد من بفرست اگر چه من در لحاف خود خوابيده باشم. چهارم، مسئول غذاست كه اگر ديرتر بر من وارد شود، بايد دوباره غذا را گرم كند و اين باعث فساد غذا خواهد شد» . (1)

ب) اذن دخول

پس از اجازه دربان، وارد شونده از صاحب مجلس، يعنى خليفه يا امير نيز اذن دخول مى گرفت، چنان كه محمد بن اشعث هنگامى كه خواست مسلم را بر عبيدالله وارد كند، اذن دخول خواست. (2)

ج) كيفيت ورود در مجلس

پس از دخول و ورود در مجلس، نوبت به آداب ورود در مجلس مى رسيد. در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و خلفاى راشدين وارد بر مجلس، بر صاحب مجلس سلام ساده اى با گفتن عبارت «السلام عليك» مى نمود و گاهى كنيه خليفه يا امير را به آن اضافه مى كرد. هنگام سلام بر خلفا عنوان

«اميرالمؤمنين» نيز به آن اضافه مى شد. در جواب، «عليك السلام» يا با اضافه «و رحم الله و بركاته» را مى شنيد. البته پس از آشنا شدن با آداب و رسوم ايرانيان و ديگر عجم ها، آداب سلام نمودن و ورود در مجلس تغيير يافت.

اولين بار مغيرة بن شعبه حاكم كوفه دستور داد كه بر او با عبارت «السلام عليك ايها الامير و رحمة الله و بركاته » سلام نمايند. پس از آن بوسيدن دست امير يا


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 251.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 280.

ص: 442

سلطان نيز به آداب مجلس افزوده شد و بعدها به جاى بوسيدن دست، آستين آنها را مى بوسيدند. (1)

نكته ديگر اينكه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و خلفاى راشدين، در مجلس خلفا و امرا ديگران با همديگر صحبت مى كردند و گاهى تازه وارد بر اطرافيان نيز سلام و با آنها احوال پرسى مى كرد. اما اولين بار، زياد دستور داد كه هيچ كس حق ندارد بر كسى كه روبه روى صاحب مجلس ايستاده، سلام كند و بعدها صحبت كردن در حضور خليفه را به طور كلى ممنوع كردند. (2)

د) تجمّلات مجلس

تجملات مجلس همانند نهادن كرسى (صندلى) و تخت و نشستن امير يا سلطان بر آن، آويختن پرده هاى رنگارنگ و زيبا، گذاشتن متكّاها با نقش هاى مختلف و انداختن فرش ها در مجلس، از زمان زياد و معاويه شروع شد. گفته شده است كه اولين بار معاويه تخت را در مجلس خود آورد، در حالى كه خلفا قبل از او روى زمين مى نشستند. (3)

ه) پاسبان در مجلس

حضور پاسبان و نگهبان در مجلس، همراه با سلاح هاى آماده نيز از زمان زياد و معاويه شروع شد. (4)

در باره زياد گفته شده است كه اولين بار در زمان حكومتش در بصره در سال

45ه. ق هنگامى كه در كوچه و خيابان راه مى رفت، پاسبانان در پيشاپيش او و همراهش با نيزه و تازيانه و عمود، او را اسكورت مى كردند. (5)همچنين او پانصد نگهبان شخصى داشت كه از خود و قصرش محافظت مى كردند. (6)احتمالاً همين رويه را در كوفه معمول مى داشت. معاويه نيز پس از ماجراى ترورش در سال


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 669.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 671.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، صص 641 و 667.
4- التنظيمات الاجتماعيه، ص 140.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 169.
6- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 169.

ص: 443

40ه. ق در مسجد شام، براى خود محل محفوظى در محراب با عنوان «مَقْصوره» تهيه كرد كه در آنجا به نماز مى ايستاد و پاسبانان از او محافظت مى كردند. (1)

و) مرخص شدن از مجلس

پس از مرسوم شدن مقررات در مجالس، پادشاهان اسلامى و امرا علامتى را وضع نمودند كه ابراز آن، نشانه تمايلشان براى بيرون رفتن حاضران از مجلس بود. براى مثال، هرگاه معاويه مى گفت: «اِذا شِئتُم» ؛ «اگر مى خواهيد» يا «العِزَّةُ لله» نشانه آن بود كه به حاضران دستور ترك مجلس را مى دهد. همين طور يزيد با عبارت «عَلى بركة الله» از حاضران مى خواست كه مجلس را ترك كنند. در اين زمان هر كس مى خواست از مجلس خارج شود، نبايستى پشت به صاحب مجلس مى كرد، بلكه بايد آن قدر عقب عقب مى رفت تا از ديد صاحب مجلس پنهان شود. (2)

١4. لباس پوشيدن و حجاب

اشاره

اين بخش را در دو قسمت پارچه ها و لباس ها بررسى مى كنيم:

الف) پارچه ها

يك - مواد پارچه ها

مواد پارچه ها عبارت بود از: 1. پوست حيوانات، 2. مو، پشم و كرك حيواناتى،

همچون گوسفند و شتر، 3. ابريشم، 4. پنبه، 5. كتان. هنگام ذكر پارچه ها و لباس ها به توضيح اين مواد خواهيم پرداخت.

دو - نام پارچه ها
اشاره

پارچه هاى مختلفى كه در آن زمان از آنها استفاده مى شد يا دست كم براى مردم آن زمان شناخته شده بود، عبارت است از:


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 667.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 674.

ص: 444

اول - اِسْتَبْرَق

از اين نوع پارچه در چند مورد در قرآن كريم ياد شده است. (1)طبق گفته لغويان اصل آن، لغت فارسى «اِسْتَقْرَه» يا لغت هاى «اِسْتَبْرَك» ، «سِتَبْرَك» و «سِتَبْر» مى باشد كه به معناى محكم و غليظ و ضخيم است. اين نوع پارچه ضخيم، از ابريشم و حرير به عمل مى آمد. (2)

دوم - بَزّ

بَزّ براى مطلق پارچه به كار مى رود، ازاين رو به پارچه فروش، بزاز مى گويند. البته گاهى به نوعى پارچه پنبه اى گران قيمت نيز گفته مى شد. (3)

سوم - حرير

از اين نوع پارچه نيز در قرآن كريم ياد شده است. (4)اين نوع پارچه از ابريشم به عمل مى آمده است. (5)در اسلام پوشيدن لباس هاى به عمل آمده از حرير براى مردان حرام و براى زنان مجاز شمرده شده است. (6)

چهارم - خَزّ

خز پارچه اى بود كه از ابريشم خالص يا از پشم و ابريشم و يا پنبه به عمل مى آمد و در لباس هاى مختلف، همچون جُبّه به كار مى رفت. (7)بعضى گفته اند كه خَزّ از كُرْك خَزّ، يعنى خرگوش نر نيز به عمل مى آمده است. (8)


1- ر. ك: كهف: 31؛ دخان: 53؛ الرحمن: 54؛ انسان: 21.
2- لسان العرب، ج 1، ص 139؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 241.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.
4- ر. ك: حج: 23؛ فاطر: 33؛ انسان: 12.
5- لسان العرب، ج 3، ص 119.
6- وسائل الشيعه، ج 3، ص 276.
7- لسان العرب، ج 4، ص 81؛ و نيز ر. ك: مجله سومر، «صور من البسة العرب فى العصر الجاهلى» ، عبدالعزيز حميد صالح، ج 38، ص 159.
8- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.

ص: 445

به نظر مى رسد با توجه به آنكه امام حسين (عليه السلام) از جُبّه خَزّ نيز استفاده مى كرد (1)، بعضى از انواع خَزّ از ابريشم خالص تهيه نمى شد تا حرام باشد. (2)نوعى خَزّ با عنوان خَزّ «اَدْكَنْ» يا خَزّ «دَكْناء» كه خز مايل به سياه رنگ بود (3)، بسيار كاربرد داشت و به خصوص بزرگان از آن استفاده مى كردند.

پنجم - ديباج

اين لغت كه از كلمه فارسى «ديبا» گرفته شده، نوعى پارچه ابريشمى رنگين است. (4)گفته شده است، زياد بن ابيه اولين كسى بود كه در اسلام قبايى با پارچه ديباج پوشيد. (5)در جوامع روايى شيعه به نقل از پيامبر گرامى اسلام، از پوشيدن لباسى كه از اين نوع پارچه تهيه شده، نهى شده است. (6)

ششم - رَفْرَفْ

اين لفظ نيز در قرآن كريم وارد شده است. (7)بعضى معناى آن را نوعى ديباى نازك دانسته اند. (8)گفته مى شود در احاديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) احاديثى

كه از بعضى از لباس هاى به عمل آمده از رفرف در آن سخن به ميان آمده باشد، وجود دارد. (9)

هفتم - سُنْدُس

نام اين پارچه نيز در قرآن وارد شده است. (10)سندس به پارچه اى گفته مى شد كه از ابريشم نازك به عمل آمده باشد. از اين نوع پارچه در زمان


1- تجارب الامم، ج 2، ص 72؛ مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 271.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609.
3- مقتل الحسين (عليه السلام) ، مقرّم، ص 271.
4- لسان العرب، ج 4، ص 278؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1589.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609.
6- وسائل الشيعه، ج 3، ص 276.
7- ر. ك: الرحمن: 76.
8- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1664.
9- التنظيمات الاجتماعيه، ص 188.
10- ر. ك: كهف: 31؛ دخان: 53؛ انسان: 21.

ص: 446

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز ياد شده است. (1)در فارسى آن را به حرير لطيف ترجمه كرده اند. (2)در باره زياد بن ابيه چنين آمده است كه قبايى مى پوشيد كه از پارچه سندس تهيه شده بود. (3)

هشتم - قِبْطيّه

به پارچه هاى نازك و سفيد تهيه شده از كتان، قبطيه مى گفتند كه معمولاً از مصر وارد مى شد. (4)كتان گياهى است با گل لاجوردى كه پوست آن را مانند پنبه مى ريسند و از آن جامه مى بافند.

نهم - قَزّ

اين لغت از فارسى «كژ» يا «كج» گرفته شده و به معناى ابريشم است. (5)پيش از اين نيز گفته شد كه پيامبر گرامى اسلام از پوشيدن لباسى كه از ابريشم تهيه شده، نهى فرموده است. (6)در عربى به ابريشم «دِمَقْس» و

«دِقَمْس» نيز مى گويند. (7)

دهم - كتان

از كتان گاهى نيز به عنوان پارچه ياد شده است كه به پارچه هاى براق و مرغوب تهيه شده از اين ماده، كتان مى گفتند. (8)


1- لسان العرب، ج 6، ص 390؛ الحياة الاجتماعيه، ص 188.
2- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1930.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 190.
4- صور من البسة العرب، ص 160.
5- لسان العرب، ج 11، ص 152؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2671.
6- وسائل الشيعه، ج 3، ص 276.
7- لسان العرب، ج 4، ص 406.
8- صور من البسة العرب، ص 160؛ فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 2902.

ص: 447

يازدهم - كَرْباس

كرباس نوعى پارچه بود كه از پنبه سفيد و ارزان قيمت به عمل مى آمد و با آن، لباس هاى ساده و ارزان قيمتى تهيه مى كردند. (1)عرب هاى ساده زيست در دوران جاهليت و نيز در صدر اسلام، بيشتر لباس هاى خود را از اين پارچه تهيه مى كردند. (2)در روايت چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) در لباس كرباس ضربت خورده، به شهادت رسيد. (3)

دوازدهم - مُعَلَّم

به پارچه اى گفته مى شد كه روى آن رسومى كشيده شده بود. (4)

سيزدهم - مُنَيّر

به پارچه اى كه از دو پود بافته شده بود، منير مى گفتند. همچنين به پارچه هاى حاشيه دار نيز گفته مى شد. (5)

چهاردهم - وَشي

به پارچه هايى گفته مى شد كه با نخ هايى غير از رنگ اصلى پارچه، منقش شده و نگاربندى مى شد. اين نخ ها در بعضى موارد در لباس ثروتمندان طلاكارى شده بود كه به اين نوع پارچه ها «زربفت» نيز مى گفتند. (6)با راه يافتن تجمّلات در بين عرب ها، پوشيدن لباس هاى به عمل آمده از اين نوع پارچه در ميان ثروتمندان و سياست مداران رايج شد. (7)


1- لسان العرب، ج 12، ص 60؛ فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 2932.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.
3- وسائل الشيعه، ج 3، ص 365.
4- لسان العرب، ج 9، ص 372؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.
5- لسان العرب ج 14، ص 347.
6- لسان العرب ج 15، ص 315؛ فرهنگ فارسى معين، ج 4، ص 5032؛ صور من البسة العرب، ص 159.
7- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609؛ التنظيمات الاجتماعيه، ص 196.

ص: 448

ب) لباس ها

اشاره

قبل از پرداختن به لباس هاى زمان مورد بحث، ابتدا در باره كيفيت پوشش در مقاطع مختلف اين دوره را ذكر نماييم.

به طور كلى لباس هاى عرب در دوران جاهليت و صدر اسلام، هم از نظر جنس پارچه و هم به لحاظ كيفيت تهيه، بسيار ساده بود، چنان كه آنها اصولاً از بعضى از انواع پوشش ها، مانند قبا و شلوار (سِرْوال) شناختى نداشتند و اين دو لباس بعد از فتوحات و به واسطه معاشرت با ايرانيان در بين آنان رواج يافت.

لباس معمولى اعراب در آن زمان عبارت بود از: عمامه، عبا، پيراهن (قميص) ، بُرد، حُلَّه، اِزار و شَمْلَه كه توضيحات آنها خواهد آمد، معمولاً پوشش آنها از پايين زانو تجاوز نمى كرد و همين مقدار پوشش يا به وسيله پيراهن (قميص) انجام مى گرفت و يا به وسيله اِزار. (1)آنان از وصله زدن مكرّر لباس هاى خود نيز ابايى نداشتند، چنان كه در باره عمر خليفه دوم چنين نقل شده است كه حتى در دوران حكومت خود با پيراهن وصله دار كه تا نيمه پاهاى او را پوشانده بود، در بازارها قدم مى زد و به امر و نهى مى پرداخت. (2)

تجمّل گرايى در پوشش به طور كلى و عمومى از دوره عثمان شروع شد، گرچه قبل از آن معاويه در شام به تجمّل گرايى در همه ابعاد زندگى خود و از جمله در لباس روى آورده بود.

با كم رنگ تر شدن فتوحات، مردم كوفه نيز در زمان بنى اميه به تجمّل گرايى روى آوردند و زنان و مردان آن، لباس هايى نگارين و از جنس هاى عالى، مانند حرير، ديباج و. . . پديد آورده و مى پوشيدند. همچنين لباس هايى به تقليد از ايرانيان و روميان مى پوشيدند كه تا قبل از آن نمى پوشيدند. (3)


1- المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 452؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 608؛ الحياة الاجتماعيه، ص 61.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 313؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609.

ص: 449

در بعضى از نوشته ها چنين آمده است كه در اين دوران، لباس اهل ذمّه، يعنى مسيحيان، يهوديان و مجوسيان با لباس مسلمانان تفاوت داشت؛ زيرا لباس آنان عموماً از پيراهن و شلوار تشكيل مى شد. و از گذاشتن عمامه و قَلَنْسُوَه بر سر خود باز داشته شده بودند، هم چنان كه به آنها اجازه پوشيدن لباس هاى تهيه شده از خزّ را نمى دادند. همين طور پوشيدن قبا براى آنها ممنوع بود؛ زيرا اين نوع لباس ها مخصوص طبقه اشراف كوفه بود. همچنين به آنها اجازه به پا كردن نعلين را نمى دادند. (1)

در اينجا براى شناساندن لباس هاى معمول در زمان مورد بحث كه اغلب از شواهد تاريخى به دست آمده است، آنها را در چهار قسمت پوشش سر، پوشش بدن، پوشش پايين بدن و پوشش كف پا بررسى مى كنيم، بدون آنكه بين لباس هاى مردان و زنان تفكيك ايجاد نماييم. البته در موردى كه لباسى مخصوص زنان باشد، يادآور خواهيم شد.

يك - پوشش سر
اشاره

لباس هايى كه در مورد پوشش سر به كار مى رفت عبارت بود از:

اول - عِمامَه
اشاره

عِمامه مهم ترين پوشش سر نزد اعراب بود كه اصولاً علامت عرب بودن شخص به حساب مى آمد، چنان كه احنف بن قيس مى گفت (2): «عرب مادامى كه عمامه بر سر گذارده عرب است» . (3)در كلام عُمر از عمامه به عنوان تاج عرب ياد شده است. (4)پيامبر گرامى اسلام نيز در سخنى، از نوعى عمامه بستن با عنوان «تاج فرشتگان» ياد مى كند. (5)


1- الحياة الاجتماعيه، ص 108.
2- براى اطلاع بيشتر، ر. ك: المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، صص 48 - 50.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609.
4- البيان و التبيين، ج 3، ص 67.
5- بحارالانوار، ج 42، ص 69؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 377.

ص: 450

معمولاً پارچه عمامه به صورت يك دست بود و بر حسب نوع عمامه، طول و عرض ثابتى داشت. (1)معمولاً جنس پارچه عمامه از پنبه بود كه بعدها از خزّ نيز تهيه مى شد. (2)

معمولاً عمامه نزد عرب رنگ مشخصى نداشت و به رنگ هاى مختلفى، همانند مشكى، سفيد، قرمز، زرد و حتى رنگارنگ تهيه مى شد (3)، چنان كه در جنگ جمل، هنگام توصيف عمامه هاى سپاهيان حضرت على (عليه السلام) از عمامه هايى با رنگ هاى مشكى و زرد ياد شده است. (4)همچنين گفته شده است كه سپاهيان معاويه در جنگ صفين، عمامه هايى با رنگ سبز و تهيه شده از حرير بر سر داشتند. (5)

كيفيت بستن عمامه

در روايات تاريخى انواع مختلفى براى بستن عمامه ذكر شده است. براى مثال، در روايات آمده است هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) عمامه براى حضرت على (عليه السلام) بست (انتهاى آن را به صورت حلقه اى) در جلوى سينه قرار داد و سپس آن را به پشت

او برده و به اندازه چهار انگشت در پشت سر او رها كرد و فرمود: «تاج هاى فرشتگان اين چنين است» . (6)نيز در باره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه عمامه خود را بر سر مى بست و انتهاى آن را از پشت سر بين دو شانه خود رها مى كرد. (7)

نوعى از عمامه بستن نيز به نام «تَحَنُّك» (تَحْتُ الْحَنَك بستن) معروف بود و آن بدين صورت بود كه پيچى از عمامه را از زير چانه گذرانده و به سر مى پيچيدند تا عمامه محكم تر شود. اصل اين عمل را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت مى دهند. (8)


1- صور من البسة العرب، ص 157.
2- ارشاد اهل القبلة، ص 73؛ التنظيمات الاجتماعيه، ص 190.
3- التنظيمات الاجتماعيه، ص 190.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 268.
5- مروج الذهب، ج 2، ص 390.
6- بحارالانوار، ج 42، ص 69؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 377.
7- صور من البسة العرب، ص 157.
8- صور من البسة العرب، ص 157.

ص: 451

«اِعْتِجار» طريقه ديگر عمامه بستن بود و آن بستن عمامه بدون تحنك و بدون رها كردن قسمتى از آن بود. (1)همچنين در بعضى عبارت ها از نوعى عمامه بستن با عنوان «قَفْداء» ياد شده است كه عمامه را در پشت سر، گره مى زدند، چنان كه در باره عمامه مُصْعَب بن زُبَير چنين نقل شده است. (2)

دورهاى عمامه نيز متفاوت بود (3)؛ چنان كه در باره شُرَيح قاضى چنين نقل شده است كه عمامه خود را با يك دور مى بست. (4)البته در اين هنگام به دستار شبيه تر بود تا به عمامه.

عرب ها از عمامه استفاده هاى ديگرى نيز مى كردند، چنان كه در بعضى از جنگ ها به عنوان «لِواء» از آن بهره مى بردند يا هنگام شدت معركه آن را به كمر خود مى بستند. (5)ابوالأسود دُئلى در كلام معروفى فايده هاى عمامه را اين چنين مى شمرد:

عمامه سپرى است در جنگ و پوششى است از آفتاب و گرم كننده اى است هنگام سرما، و باعث وقار است در مجلس ها، و موجب بلند قد نموده شدن انسان

مى گردد و بدن انسان را بزرگ جلوه مى دهد و در هر حال، عادتى از عادات عرب است. (6)

گفتنى است كه بعضى عمامه ها براى خود شهرتى به دست آورده و نام مخصوصى داشتند، چنان كه گفته اند كه نام عمامه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) «سَحاب» بود. (7)در بعضى از نوشته ها اسامى ديگرى، هم چون عصابه، مِغْطَعَه، مِعْجَر، مِشْوَد و كَوّارَه براى عمامه ذكر شده است. (8)


1- لسان العرب، ج 9، ص 56.
2- البيان و التبيين، ج 3، ص 71.
3- لسان العرب ج 9، ص 404.
4- اخبار القضاة، ج 2، ص 213.
5- البيان و التبيين ج 3، ص 72.
6- البيان و التبيين ج 3، ص 69.
7- وسائل الشيعه، ج 3، ص 380.
8- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 50.

ص: 452

نكته پايانى اينكه عرب ها در بسيارى از مواقع، زير عمامه از انواع كلاه ها و عرقچين ها استفاده مى كردند. (1)

دوم - بُرْنُس

در لغت به هر لباسى كه كلاه آن به آن متصل است (2)(لباس كلاه دار) برنس گفته مى شود. البته در بعضى مواقع تنها در باره كلاه به كار مى رود كه مى توان آن را به شب كلاه ترجمه كرد. كه كلاهى دراز و بزرگ تر از عرقچين بوده است. در باره عُمر چنين نقل شده است كه هنگام ملاقات با هرمزان، سردار ايرانى روى بُرنس خود خوابيده بود كه در اينجا بُرنس در معناى اول خود به كار رفته است. (3)همچنين در باره شُريح چنين آمده است كه عمامه خود را روى بُرنس مى بست (4)كه شايد مراد معناى دوم آن باشد. در مورد امام حسين (عليه السلام) چنين نقل شده است كه آن حضرت قبل از شهادت، بُرنسى از جنس خزّ بر سر داشت (5)كه احتمال هر دو معنا را مى دهد.

بعضى بُرنس را لفظى يونانى و گرفته شده از لغت ويروس ( virros( كه به معناى لباسى است با آستين هاى بلند و كلاه دار كه روى لباس ها مى پوشيدند، دانسته اند. (6)

سوم - قَلَنْسُوَه

اين لباس، شبيه بُرنس بود كه فقط در سر از آن استفاده مى شد. (7)مى توان قلنسوه را به شب كلاه يا كلاه دراز ترجمه كرد. بعضى آن را برگرفته از لغت لاتينى كالانتيكا ( calantica( كه نوعى پوشش سر بوده، دانسته اند. (8)


1- مروج الذهب، ج 2، ص 268؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 288.
2- لسان العرب، ج 1، ص 393؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 71.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 183.
4- اخبار القضاة، ج 2، ص 218.
5- الاخبار الطوال، ص 258؛ تجارب الامم، ج 2، ص 72.
6- المفصل فى تاريخ العرب، ج 5، ص 53.
7- لسان العرب، ج 11، ص 279؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 344.
8- المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 51.

ص: 453

به هرحال، اين پوشش در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حتى قبل از آن رواج داشت و بسيارى از مردم عمامه هاى خود را روى قَلَنْسُوَه مى بستند. (1)در بسيارى از روايت هاى تاريخى از قَلَنْسُوَه هايى به رنگ سفيد ياد شده است (2)كه شايد بتوان گفت بيشتر، از اين رنگ براى قَلَنْسُوَه استفاده مى كردند.

درباره امام حسين (عليه السلام) چنين نقل شده است كه وقتى ضربه اى به سر آن حضرت وارد شد و بُرنس او خونين شد، بُرنس را در آورده و قَلَنْسُوَه اى به جاى آن بر سر گذاشت. (3)همين طور در باره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه آن حضرت زير عمامه خود از قَلَنْسُوَه يمنى سفيد رنگ با آستر كه در زير آن، پنبه نهاده شده بود و دو گوش داشت، استفاده مى كرد. (4)

چهارم - كوفيه و عِقال

كوفيه همان چفيه امروزى است كه در كوفه توليد مى شد و به دور سر مى بستند

و عِقال بندى نيز روى آن مى بستند. (5)وجود اين دو در زمان مورد بحث معلوم نيست.

پنجم - بُرْقَعْ

پوشيه اى بود كه زنان عرب روى صورت خود مى زدند و فقط جاى دو چشم باز بود. (6)روايت تاريخى كه در آن، اين لفظ در زمان مورد بحث به كار رفته باشد، مشاهده نشد.

بعضى برقع را اين گونه تعريف كرده اند: برقع پرده اى است كه چهره را از نقطه مبدأ بينى مى پوشاند و از اطراف و روى پيشانى به سربند متصل مى شود. برقع از


1- صور من البسة العرب، ص 158.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 368.
3- تجارب الامم، ج 2، ص 72؛ الاخبار الطوال، ص 258.
4- وسائل الشيعه، ج 3، صص 378 - 380، حديث 2؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 367.
5- صور من البسة العرب، ص 158؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 286.
6- لسان العرب، ج 1، ص 386؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 62.

ص: 454

قطعه پارچه اى از جنسى مانند كتان درست شده و به شكل چهره انسان به عمل آمده و گاهى تا روى زانوها مى رسد. (1)البته معلوم نيست كه از اين نوع در چه زمانى استفاده مى شده است.

ششم - نِقاب

اين پوشش مانند بُرقع بود. (2)در داستان قُطامه و ابن ملجم از آن ياد شده است. (3)

هفتم - خِمار

از اين نوع پوشش سر كه مخصوص زنان بود در قرآن كريم ياد شده است. (4)در تعريف آن چنين آمده است: نوعى پوشش زنان بود كه قسمت جلو گردن، چانه و دهان را به هم مى پوشاند و روى فرق سر به هم متصل مى شد و گاهى دو انتهاى آن را پس از پوشاندن سر، روى سينه مى انداختند. (5)در فارسى مى توان آن را به

روبند و روسرى ترجمه كرد. (6)در ليست جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) خِمارى به قيمت چهار درهم ذكر شده است. (7)

هشتم - مِعْجَر

نوعى پوشش سر و بزرگ تر از مِقْنَعَه بود كه زنان دور سر خود مى پيچيدند. (8)در فارسى مى توان آن را به چارقد و روسرى ترجمه كرد. (9)گفتنى است اين لغت در يكى از اشعار عايشه كه در مراسم عروسى حضرت فاطمه (عليها السلام) مى خواند، به عنوان


1- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 63.
2- لسان العرب، ج 14، ص 251؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 368.
3- بحارالانوار، ج 14، ص 264.
4- ر. ك: نور: 31.
5- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 161.
6- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1439.
7- بحارالانوار، ج 43، ص 94.
8- لسان العرب، ج 9، ص 56؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 280.
9- فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 4222.

ص: 455

پوشش زن استعمال شده است. مصرع شعر چنين است: «يا نِسْوَة اُسْتُرْنَ بِالْمَعاجِر» (1)؛ «اى زنان با معجرها خود را بپوشانيد» . البته اين لغت به معناى نوعى لباس نيز آمده است. (2)

نُهم - قِناع و مِقْنَعَه

مقنعه نوعى پوشش سر و مخصوص زنان بود كه با آن سر و محاسن خود را مى پوشاندند. در لغت چنين آمده است كه قِناع از مقنعه بزرگ تر بوده است. (3)بعضى از مشتقات قِناع مانند منقنّع در باره مردان نيز به كار رفته است، چنان كه استفاده از آن به پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز نسبت داده شده است. (4)

در باره پوشش زنان در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) قبل از دستور حجاب، چنين آمده است كه زنان مقنعه هاى خود را پشت گوش خود مى انداختند. (5)در روايتى نيز از

قِناع حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) سخن به ميان آمده است. (6)

دهم - لِثام

لثام را قطعه پارچه اى معرفى كرده اند كه مرد عرب براى پوشاندن قسمت زيرين چهره خود از آن استفاده مى كرد تا شناخته نشود. (7)با استفاده از كتاب هاى لغت مى توان دريافت كه اين نوع پوشش، پوشش مستقلى نبوده است، بلكه مردان با عمامه و زنان با مقنعه خود، قسمت زيرين چهره خود تا بينى را مى پوشاندند و به اين عمل، لثام مى گفتند. (8)


1- بحارالانوار، ج 43، ص 115.
2- لسان العرب ج 9، ص 56.
3- لسان العرب، ج 11، ص 323؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 353.
4- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 353.
5- وسائل الشيعه، ج 14، ص 139.
6- وسائل الشيعه، ج 14، ص 164.
7- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 375.
8- لسان العرب، ج 12، ص 235.

ص: 456

دو - پوشش بدن
اشاره

عرب ها براى پوشش بدن از لباس هاى مختلفى استفاده مى كردند. گاهى براى پوشش قسمت پايين بدن (از كمر به پايين) نيز از پارچه هاى دوخته نشده استفاده مى كردند. به هرحال، لباس هايى كه براى پوشش بدن از آنها استفاده مى شد، به ترتيب حروف الفبا عبارت بود از:

يكم - بَتّ

نوعى لباس ضخيم و تنگ بود كه از كرك و پشم يا خزّ تهيه مى شد. (1)شكل آن مربّع و معمولاً رنگ آن سبز بود. (2)غالباً اعراب صحرانشين از اين نوع پوشش كه به صورت يك پارچه و ندوخته بود استفاده مى كردند و آن را به بدن خود مى پيچيدند. در شعرهاى قديم آنها از اين گونه پوشش ياد شده است. (3)

دوم - بِجاد

بِجاد نيز نوعى پوشش يك پارچه و ندوخته به صورت خط خط بود كه عرب ها، به خصوص در جاهليت و در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از آن استفاده مى كردند. (4)

سوم - بُرْجُد

نوعى پوشش يك دست و ندوخته و ضخيم و درشت و راه راه بود كه معمولاً از پشم قرمز رنگ تهيه مى شد. (5)

چهارم - بُرْد

در بعضى از نوشته ها اين چنين معرفى شده است: قطعه پارچه پشمى دراز و ضخيمى بود كه روزها براى پوشاندن بدن و شب ها به جاى جامه خواب مورد


1- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 52؛ صور من البسة العرب، صص 153 - 160.
2- لسان العرب، ج 1، ص 308.
3- صور من البسة العرب، ص 154 و 160.
4- لسان العرب، ج 1، ص 317؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 53.
5- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 56؛ صور من البسة العرب، صص 153 و 154.

ص: 457

استفاده قرار مى گرفت. معمولاً رنگ آن قهوه اى يا خاكسترى بود و ظاهراً در قديم هميشه راه راه بود. (1)گفتنى است از اين نوع پوشش نيز به صورت يك دست و ندوخته استفاده مى شد. (2)و هم براى پوشش قسمت بالاى بدن و هم پوشش قسمت پايين به كار مى رفت، چنان كه در باره عُمر چنين نقل شده است كه دو بُرْد داشت كه يكى را روى سر مى پيچيد و ديگرى را روى بدن مى انداخت. (3)و نيز در باره حضرت على (عليه السلام) نقل شده كه از دو بُرْد خود به عنوان لنگ و رِداء (پوشش بالاى بدن) استفاده مى كرد. (4)در ليست مهريه حضرت زهرا (عليها السلام) بُرْد نيز قرار داشت. (5)

بُرْد در نقاط مختلفى از شبه جزيره عربستان توليد مى شد و بُردهاى يمانى، قطرى و حضرمى مشهور بود و از همه مشهورتر، بُرد يمانى بود. بُرد در رنگ هاى مختلفى توليد مى شد، چنان كه گفته اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بردهايى به رنگ هاى سبز،

قرمز و مشكى داشت. (6)

پنجم - بُرْدَه

بُرْدَه غير از بُرد بوده؛ زيرا در كتاب هاى لغت، پوششى ريشه دار كه معمولاً از پشم به عمل مى آمده و عرب آن را به خود مى پيچيد، معرفى شده است. (7)در بعضى از تعريف ها شكل آن را مربع و رنگ آن را سفيد معين كرده اند. بُرده نيز گاهى براى پوشش قسمت پايين بدن و به عنوان لنگ مورد استفاده قرار مى گرفت. (8)در باره امام حسين (عليه السلام) چنين نقل شده است كه در روز عاشورا، بُرده پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را به خود پيچيده بود. (9)


1- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 57.
2- صور من البسة العرب، ص 153.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 271.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 193.
5- بحارالانوار، ج 43، ص 113.
6- صور من البسة العرب، ص 154.
7- لسان العرب، ج 1، ص 368؛ صور من البسة العرب، ص 154.
8- صور من البسة العرب، ص 154.
9- مقتل الحسين (عليه السلام) مقرّم، ص 271.

ص: 458

ششم - ثَوب قِطْري

ثوب به معناى مطلق لباس مى باشد، اما در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نوعى ثوب با عنوان ثوب قطرى بود (1)كه در قَطَر توليد مى شد و لباسى ضخيم و قرمز رنگ و با حاشيه بود. (2)

هفتم - جُبَّه

لباسى دوخته بود كه سرتاسر بدن را تا روى پاها دربر مى گرفت. اين لباس كه آستين هم داشت، جلوى آن باز بود و با دكمه هايى بسته مى شد. (3)اين لباس براى مردم جاهليت شناخته شده بود (4)و در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز ثروتمندان بسيار از آن استفاده مى كردند. در آن زمان، جُبّه هاى يمنى بسيار مشهور بود. همچنين نوعى جُبّ به نام جُبّه هاى شامى وجود داشت كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از آن استفاده مى كرد و

آستين هاى تنگى داشت. (5)

معمولاً جُبّه از پارچه هاى پشمى، پنبه اى، كتانى و بعدها از پارچه هاى خزّ و حرير توليد مى شد. معمولاً اين نوع لباس، روى لباس هاى ديگر پوشيده مى شد. (6)در باره امام حسين (عليه السلام) چنين آمده است كه آن حضرت در روز عاشورا جُبّه خزّ مايل به سياه دربرداشت. (7)

هشتم - جلْباب

اين لغت در قرآن كريم به صورت جمع، يعنى «جَلابيب» به كار رفته است. (8)و در تفاسير آن را به لباسى كه همه بدن زن را مى پوشاند يا خِمارى كه سر و صورت


1- بحارالانوار، ج 43، ص 141.
2- معجم البلدان، ج 4، ص 373.
3- صور من البسة العرب، ص 154.
4- المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 52.
5- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 103.
6- فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 1216.
7- وسائل الشيعه، ج 3، ص 264.
8- ر. ك: احزاب: 59.

ص: 459

او را مى پوشاند، تعريف كرده اند. (1)طبق معناى اول، پوششى شبيه چادر براى زنان بوده است. در لغت نيز علاوه بر دو معناى فوق، معانى ديگرى، همچون پيراهن و ملحفه براى آن ذكر شده است. (2)اين كلمه در بعضى از نوشته هاى مستشرقان، اين چنين معنا شده است: «چادر بزرگى كه زنان در شرق هنگام بيرون شدن از خانه سر تا پاى خود را در آن مى پوشانند» . (3)ابن عباس، مفسّر كبير قرآن اين لغت را به معناى پوششى كه از سر تا پاى زن را مى پوشاند، تفسير كرده است كه بر وجود نوعى چادر در آن زمان دلالت مى كند. (4)

نهم - حِبْرَه (حَبَرَه)

نوعى از بُردهاى يمنى بوده كه در آن خطوط سياه و سفيد فراوان يافت

مى شد. (5)در روايتى از طريق اهل سنت چنين آمده است كه محبوب ترين لباس نزد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بُرد حِبره بوده است. (6)بُرد حِبْرى از انواع فاخر بُرد به شمار مى رفت. در بعضى از نوشته ها تعريف ديگرى براى حِبره آمده است: حِبره، بُرد يمنى بافته شده از كتان يا پنبه بوده و معمولاً رنگ قرمز مايل به سياه داشته است. (7)

دهم - حُلّه

عرب اين لغت را فقط براى دو يا سه قطعه لباس، همانند پيراهن و رِداء و عمامه يا اِزار (پوشش پايين بدن) به كار مى برد. بعضى هم گفته اند كه در صورتى به كار مى برد


1- الكشاف، ج 3، ص 559؛ الميزان فى تفسير القرآن، ج 16، ص 339.
2- لسان العرب، ج 2، ص 316.
3- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 117.
4- الكشاف، ج 3، ص 559.
5- لسان العرب، ج 3، ص 16.
6- صور من البسة العرب، ص 154.
7- الحياة الاجتماعيه، ص 61.

ص: 460

كه لباس ها از يك جنس باشند. (1)بنابراين، هيچ گاه به يك لباس، حُلّه نمى گفتند. اين دو قطعه لباس ممكن بود، هركدام يك پارچه و ندوخته، مانند رِداء باشند يا دوخته، مانند پيراهن باشند. در روايات تاريخى چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) از حُلّه استفاده مى كرد. (2)حُلّه هاى نجرانى و يمنى مشهورترين حُلّه ها بود. (3)

يازدهم - خميصه

در لغت به معناى پوششى سياه رنگ و مربع شكل كه دو طرف آن حاشيه اى با رنگ غير از رنگ متن داشته، آمده است. (4)در باره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) گفته شده كه خميصه اى مشكى داشت. (5)در باره حضرت على (عليه السلام) نيز نقل شده است كه

خميصه اى دارابجردى (دارابجرد نام شهرى در ايران بود) داشت. (6)طبق بعضى از نوشته ها اين لباس براى مردم جاهليت نيز شناخته شده بود. (7)

دوازدهم - دِثار

به هر نوع لباس رويى كه روى لباس هاى زيرين مى پوشيدند گفته مى شد. معمولاً عرب ها براى گرم شدن از دثار استفاده مى كردند. لغت مُدَّثِّر كه در قرآن كريم به كار رفته، از همين ريشه است. در مقابل «دِثار» ، «شِعار» قرار دارد و به لباس زيرين كه روى پوست و موى بدن (شَعْر) پوشيده مى شد، مى گفتند. (8)

دو كلمه دثار و شعار در خطبه امام حسين (عليه السلام) در كوفه پيش از عاشورا به كار رفته است. (9)


1- لسان العرب، ج 3، ص 302.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 246.
3- التنظيمات الاجتماعيه، ص 188.
4- لسان العرب، ج 5، ص 219؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 162.
5- صور من البسة العرب قبل الاسلام، ص 155.
6- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 181.
7- المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 53.
8- لسان العرب ج 4، ص 290.
9- جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 301.

ص: 461

سيزدهم - دُرّاعَه و مِدْرَع

اين دو كلمه براى دو نوع جُبّه كه جلوى آن باز بود و از پشم تهيه مى شد، به كار مى رفت. (1)گفته شده است اولين كسى كه دُراعه هاى سياه رنگ پوشيد، مختار ثقفى بود. (2)نيز پوشيدن دُراعه مشكى به امام زين العابدين (عليه السلام) نيز نسبت داده شده است. (3)در بعضى از نوشته ها دُراعه به عنوان لباس اهل روم معرفى شده است كه بر وارداتى بودن اين نوع لباس دلالت مى كند. (4)

چهاردهم - رِداء

رِداء به هر نوع پوشش يك دست و ندوخته گفته مى شد كه براى پوشاندن

قسمت بالاى بدن از آن استفاده مى شد و معمولاً آن را روى شانه اى مى انداختند و يك طرف آن را از زير گردن رد كرده و به روى شانه ديگر مى افكندند. (5)اين پوشش در زمان جاهليت نيز كاربرد داشت. (6)اين لفظ در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز كاربرد فراوان داشت و آن را در مقابل اِزار، براى پوشش قسمت پايين بدن به كار مى بردند. (7)در روايتى چنين آمده است كه ردايى كه حضرت على (عليه السلام) استفاده مى كرد از جلو تا روى سينه و از پشت تا پايين كمر، امتداد داشت. (8)

پانزدهم - رَيْطَه

به لباس رويى كه به صورت يك پارچه و ندوخته بود، گفته مى شد. از اين نوع لباس در زمان مورد بحث استفاده مى شد. (9)


1- لسان العرب، ج 4، ص 331.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609.
3- وسائل الشيعه، ج 3، ص 361.
4- صور من البسة العرب، صص 152 و 156.
5- لسان العرب ج 5، ص 196.
6- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 53.
7- صور من البسة العرب، ص 153.
8- وسائل الشيعه، ج 3، ص 366.
9- لسان العرب، ج 5، ص 390؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 182.

ص: 462

شانزدهم - سابِريّ

به هر لباس نازك، سابرى گفته مى شد. پوشنده اين لباس حالتى بين عريان و شخص پوشيده داشت. اين نوع لباس يكى از بهترين انواع لباس بود و متقاضيان فراوانى داشت. در بعضى روايات تاريخى چنين آمده است كه ابن عباس را با اين لباس مشاهده كرده اند. (1)

هفدهم - ساج

نوعى جامه سبز رنگ يا به رنگ مشكى بود كه آن را به دوش مى انداختند. (2)بعضى گفته اند كه از اين نوع لباس هنگام خواب به عنوان لباس خواب استفاده

مى شد. (3)در روايات شيعه پوشيدن اين لباس به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است. (4)

هجدهم - سُدوس

به هر نوع لباس سبز رنگ گفته مى شد. (5)اين نوع لباس ها با شروع تجمّل گرايى در كوفه رواج يافت و به عنوان لباس خواب مورد استفاده قرار مى گرفت. (6)

نوزدهم - سِرْبال

اين لغت كه به صورت جمع، يعنى «سَرابيل» در قرآن به كار رفته (7)، به معناى پيراهن يا هر نوع لباس است. (8)عثمان در كلمات خود از اين لغت استفاده كرده


1- لسان العرب، ج 6، ص 151؛ الحياه الاجتماعيه، ص 61.
2- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 201.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 62.
4- وسائل الشيعه ج 3، ص 347.
5- لسان العرب، ج 6، ص 215؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 192.
6- الحياة الاجتماعيه، ص 62.
7- ر. ك: نحل: 81؛ ابراهيم: 50.
8- لسان العرب، ج 6، ص 228.

ص: 463

است، آنجا كه او از خلافت به عنوان «سِرْبالى» ياد مى كند كه خدا به او پوشانده است. (1)

بيستم - شِعار

به هر نوع لباس زيرين گفته مى شد. گفتنى است هنگام معرفى دِثار، در باره شعار نيز توضيحاتى داده شد.

بيست و يكم - شَمْلَة

نوعى پوشيدنى دوخته نشده بود كه آن را به خود مى پيچيدند. تفاوت آن با بُرده، اين بود كه در حاشيه بُرده، زينت هايى بافته مى شد، اما شَمله، ساده و

يك پارچه بود. اين نوع پوشش در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كاربرد فراوانى داشت. (2)

بيست و دوم - طاق

طاق را طَيلَسان سبز رنگ معنا كرده اند. (3)در روايات شيعه، پوشيدن اين لباس به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است. (4)همچنين در تاريخ چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) از اين نوع لباس استفاده مى كرد. (5)

بيست و سوم - طَيْلَسان

اين لغت، عربى شده لغت فارسى «تالشان» است. (6)طيلسان جامه گشاد و بلندى بود كه روى سر و شانه ها و روى عمامه و قلنسوه و در دو طرف صورت و سينه يا فقط روى شانه ها مى انداختند. (7)عرب هاى جاهلى نيز اين نوع لباس را لباسى فاخر


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 404.
2- لسان العرب، ج 7، ص 202؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 221؛ صور من البسة العرب، ص 154.
3- لسان العرب، ج 8، ص 226؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 264.
4- وسائل الشيعه، ج 3، ص 347، ح 1.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 451.
6- لسان العرب ج 8، ص 183؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2275.
7- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 264؛ صور من البسة العرب، ص 155.

ص: 464

مى شناختند و آن را در مناسبات مختلف، مانند مراسم حج و برپايى بازارها مى پوشيدند. در جلوى بعضى از طيلسان ها دگمه هايى نيز تعبيه شده بود. معمولاً اين نوع لباس يك پارچه و به صورت مستطيل شكل و با اندازه هاى متفاوت بود. (1)در بعضى از نوشته ها، طيلسان به عنوان لباس خواب معرفى شده است. (2)در روايات شيعه چنين آمده كه امام سجاد (عليه السلام) طيلسانى آبى رنگ داشته است. (3)

بيست و چهارم - عَباء (عَباءَه)

نوعى روپوش دوخته شده و جلوباز و بدون آستين يا با آستين هاى كوتاه

بود كه عرب ها از آن بسيار استفاده مى كردند. در نوع بدون آستين آن، دو سوراخ در دو طرف آن تعبيه شده بود كه دست ها را از آن مى گذراندند. معمولاً عَباء از پشم تهيه و روى همه لباس ها پوشيده مى شد. عرب ها از عَباء نيز استفاده هاى ديگرى، همچون رختخواب يا اِزار مى نمودند (4)، حتى در بعضى موارد از آن به عنوان پول رايج استفاده مى كردند. خالد بن وليد كه در زمان عُمر با اهل انبار مصالحه كرد، مورد مصالحه، پرداخت چهارصد هزار درهم و هزار عَباء در هر سال بود. (5)

بيست و پنجم - غِلالَه

در لغت به معناى لباس زير آمده است. (6)البته بعضى آن را به معناى پيراهن بسيار نازك زنانه كه معمولاً زرد رنگ و بدن نما بود، ترجمه كرده اند. (7)اين كلمه درباره قطامه به كار رفته (8)كه با هر دو معنا سازگار است.


1- صور من البسة العرب، ص 155.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 62.
3- وسائل الشيعه، ج 3، ص 261.
4- فرهنگ البسه مسلمانان، صص 271 - 275؛ صور من البسة العرب، ص 156.
5- صور من البسة العرب، ص 156.
6- لسان العرب، ج 10، ص 108.
7- فرهنگ البسه مسلمانان، صص 301 - 303.
8- بحارالانوار، ج 42، ص 273.

ص: 465

بيست و ششم - قَباء

قَباء را به لباس روى مردانه كه به طور مورب از زير بغل باز مى شد، معنا نموده اند. (1)اين نوع لباس، مخصوص ايرانيان بود و عرب ها استفاده از آن را از ايرانيان گرفتند. (2)طبق بعضى نوشته ها اعراب جاهلى از اين نوع لباس استفاده مى كردند. (3)نيز گفته شده است كه استفاده از اين لباس در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) معمول بوده است. حضرت على (عليه السلام) ضمن شمردن سنت هاى قوم لوط كه در ميان مسلمانان

رواج پيدا كرده، باز گذاشتن دگمه هاى قباء را از آن جمله مى داند (4)كه علاوه بر وجود دگمه براى قباء بر اصل استفاده از آن نيز دلالت مى كند. با راه يافتن تجمّلات در ميان عرب ها قباهايى از اجناس عالى تهيه مى شد، چنان كه گفته شده است كه قباى زياد، از جنس سُندس بود. (5)و همين طور او را اولين كسى دانسته اند كه قباى ديباج پوشيد. (6)

بيست و هفتم - قَسّي

نوعى لباس تهيه شده از كتان مخلوط با حرير بود كه در روستايى از مصر با عنوان «قَسّ» ساخته مى شد. (7)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) از پوشيدن اين لباس نهى فرمودند. (8)

بيست و هشتم - قَطيفَه

در لغت به معناى جامه رويى كُرك و ريشه دار يا هر پوششى كه كرك و ريشه داشته باشد، معنا شده است. (9)در ميان جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) نام قطيفه مشكى


1- فرهنگ البسة مسلمانان، ص 232.
2- البيان و التبيين، ج 3، ص 13؛ صور من البسة العرب، ص 152؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص608.
3- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 54.
4- وسائل الشيعه، ج 3، ص 369.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 190.
6- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 609.
7- لسان العرب، ج 11، ص 158.
8- بحارالانوار، ج 76، ص 289.
9- لسان العرب، ج 11، ص 229.

ص: 466

خيبرى (قطيفه سوداء خيبريه) ذكر شده است. (1)از اين گزارش مى توان محل تهيه بعضى از قطيفه ها را نيز دريافت. در باره حضرت على (عليه السلام) نيز نقل شده است كه قطيفه اى داشت. (2)در باره امام حسين (عليه السلام) نيز نقل شده است كه پس از شهادتش شخصى به نام قيس، قطيفه او را دزديد و به قيس قطيفه مشهور شد. (3)

بيست و نهم - قَميص
اشاره

به معناى پيراهن است و در قرآن چند مرتبه در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) به كار رفته است. (4)عرب ها از زمان هاى بسيار دور اين لباس را مى شناختند و از آن استفاده نموده و احياناً در اشعار خود از آن ياد مى كردند. (5)همچنين از اين لباس در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) فراوان استفاده مى شد و يكى از لباس هاى محبوب نزد آن حضرت بود. (6)

قَميص هاى عربى از چند تكه پارچه دوخته مى شد و در بالاى آن گريبانى تعبيه مى كردند كه به آن «جِيب» مى گفتند و در بعضى موارد در جلوى آن دگمه هايى نصب مى كردند كه به وسيله آنها قَميص باز و بسته مى شد. همچنين قميص دو آستين داشت كه گاهى كوتاه و گاهى بلند تهيه مى شد، اما معمولاً تا سر انگشتان مى رسيد. طريقه پوشيدن آن بدين گونه بود كه آن را روى اِزار مى پوشيدند نه آنكه قسمت پايين آن را در درون اِزار قرار دهند. (7)

در باره حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است كه هرگاه مى خواست قَميصى بخرد، آن را مى پوشيد و دستان خود را در آستين هايش قرار مى داد و مقدارى از


1- بحارالانوار، ج 43، ص 94.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 181.
3- الاخبار الطوال، ص 302.
4- يوسف: 18، 25 - 28 و 93.
5- المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 53؛ صور من البسة العرب، ص 155.
6- صور من البسة العرب، ص 155.
7- صور من البسة العرب، ص 156.

ص: 467

آستين را كه از سر انگشتان او بيرون مى زد، كوتاه مى كرد. همچنين در بعضى نقل ها آمده است كه مقدارى را كه از مچ دست بلندتر بود، كوتاه مى كرد. (1)

از اين روايات چنين بر مى آيد كه در آن زمان، قَميص هايى با آستين هاى دراز رواج داشته است. قَميص از اجناس مختلفى، همانند پنبه و كرباس يا خزّ تهيه مى شد (2)؛ چنان كه در روايتى وارد شده است كه قَميص حضرت على (عليه السلام) از كرباس

بود. (3)همچنين در نقلى تاريخى، جنس قَميص امام حسين (عليه السلام) را در روز عاشورا خزّ گفته اند. (4)گفتنى است كه اين نوع لباس به مردان اختصاص نداشت، چنان كه در ليست جهيزيه حضرت فاطمه (عليها السلام) از قَميصى با قيمت هفت درهم ياد شده است. (5)

اما در باره اندازه قميس در روايتى چنين آمده است كه پيراهن حضرت على (عليه السلام) بالاى قوزك پا بوده است. (6)در روايتى ديگرى نيز اندازه آن تا نصف زانو دانسته شده است. (7)اندازه قَميص عُمر را نيز همين طور ذكر كرده اند. (8)

در نقل هاى تاريخى انواع مختلفى براى قَميص ذكر شده است كه عبارت اند از:

*

قميص اَنْبِجاني

از اين نوع قَميص در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده است كه گفته اند آن حضرت دو قَميص اَنبجانى و سَنْبَلانى [سُنبُلانى] را هفت درهم خريد. (9)اين قميص را منسوب به شهر «مَنْبَج» يا مكانى با نام «اَنبجان» دانسته اند. (10)البته انبجانى (بدون


1- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، صص 190 - 191.
2- صور من البسة العرب، ص 156.
3- وسائل الشيعه، ج 3، ص 365.
4- تجارب الامم، ج 2، ص 72.
5- بحارالانوار، ج 43، ص 92.
6- وسائل الشيعه، ج 3، ص 366.
7- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 191.
8- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.
9- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 191.
10- لسان العرب، ج 1، ص 229.

ص: 468

مضاف) به نوعى پوشش كه از پشم تهيه شده و بدون حاشيه بود و ريشه و كرك داشت و بسيار درشت بافت و از ارزان ترين و پست ترين لباس ها بود نيز اطلاق مى شد. از اين نوع آن در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) استفاده مى شد و خود حضرت هم مى پوشيد. (1)

*

قَميص سُنْبُلاني

نام اين نوع قميص نيز در زمان حضرت على (عليه السلام) ذكر شده است. گفته شده است آن حضرت قَميص سنبلانى داشت كه تا نصف زانوهايش مى رسيد. (2)استفاده از اين نوع قَميص توسط سلمان نيز گزارش شده است. (3)خاطرنشان مى شود كه سُنبلان در كتاب هاى جغرافيايى نام يكى از دهات اصفهان و نيز يكى از شهرهاى روم ذكر شده است. (4)

*

قَميص سُحُولي

اين قَميص در روستايى در يمن كه سُحُول نام داشته، تهيه مى شده است. (5)پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از اين نوع قَميص استفاده مى كرد. (6)گفتنى است كه سُحولى به معناى هر نوع لباس يمنى تهيه شده از پنبه سفيد نيز آمده است (7)كه در اين صورت به قَميص اختصاص ندارد. با اين معنا در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز كاربرد داشته است. (8)

*


1- لسان العرب، ج 1، ص 229.
2- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 191.
3- لسان العرب، ج 6، ص 383.
4- معجم البلدان، ج 3، ص 261.
5- لسان العرب، ج 6، ص 196.
6- صور من البسة العرب، 155.
7- فرهنگ البسة مسلمانان، 349؛ الحياة الاجتماعيه، 61.
8- لسان العرب، ج 6، ص 196.

ص: 469

قَميص صُحاري

صُحار نام روستايى از روستاهاى عُمّان بود كه در آن قَميص و نيز انواع ديگر لباس به عمل مى آمد. (1)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) قَميص صُحارى نيز داشت. (2)

همچنين گفته شده است كه آن حضرت را در دو لباس صُحارى كفن كردند. (3)

*

قَميص زابي

از اين نوع قَميص در زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) در كوفه ياد شده است. (4)قميص زابى، به نظر مى رسد كه منسوب به محل تهيه آن باشد. در كتاب هاى جغرافيايى نام مناطق متعددى دانسته شده است. (5)

*

قَميص هَرَوي

اين نوع قَميص منسوب به شهر هرات بوده است. در باره ابراهيم اشتر، سردار لشكر سپاه مختار در سال 66ه. ق گفته شده است كه قَميص هِروى زرد رنگى پوشيده بود. (6)

سى ام - كِساء (كِسْوَه)

در معناى عام به هر لباسى گفته مى شد، اما در معناى خاص، به پارچه اى ضخيم و تهيه شده از پشم گفته مى شد كه به خود مى پيچيدند. (7)به همين معناى خاص در حديث شريف كساء به كار رفته است. (8)


1- لسان العرب، ج 7، ص 290.
2- صور من البسة العرب، ص 155.
3- لسان العرب، ج 7، ص 290.
4- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 192.
5- معجم البلدان، ج 2، صص 123 و 124.
6- الاخبار الطوال، ص 294.
7- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 360.
8- بحارالانوار، ج 25، صص 213 و 240.

ص: 470

سى و يكم - مُسْتَقَه

از لغت فارسى «مُشْتَه» گرفته شده و آن پوستين هايى با آستين هاى بلند بوده است. اين نوع لباس براى مردم جاهليت شناخته شده بود. (1)همچنين پوشيدن اين

نوع پوستين ها به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز نسبت داده شده است. (2)بعدها اين نوع لباس در ميان اعراب رواج يافت. (3)

سى و دوم - مِسْح

به معناى پوششى بود كه از مو تهيه مى شد و جمع آن «مُسُوح» مى باشد. (4)بعضى آن را لباس خشن سياه رنگى دانسته اند كه معمولاً از موى بز تهيه مى شد و راهبان و صوفيان مى پوشيدند. (5)در بعضى نوشته ها نيز آن را لباسى كه شكل و دوختى نامناسب داشته است، دانسته و گفته اند كه معمولاً غلامان آن را مى پوشيدند. (6)

سى و سوم - مِطْرَف (مُطْرَف)

مطرف به معناى لباسى ندوخته و مربع شكل و تهيه شده از خزّ گفته مى شد كه در دو طرف آن، دو نشان گذاشته بودند. (7)پوشيدن اين نوع لباس به امام حسن (عليه السلام) (8)و نيز زياد بن ابيه (9)نسبت داده شده است.


1- لسان العرب ج 13، ص 98؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 52.
2- لسان العرب، ج 13، ص 98.
3- التنظيمات الاجتماعيه، ص 189.
4- لسان العرب، ج 13، ص 101.
5- صور من البسة العرب، ص 159.
6- فرهنگ البسة مسلمانان، ص 381.
7- لسان العرب، ج 8، ص 149.
8- الاخبار الطوال، 217.
9- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 169.

ص: 471

سى و چهارم - مُقَطَّعَه

به بُردهاى نگارين و رنگارنگ گفته مى شد. (1)اين نوع لباس در زمان نفوذ

تجمّلات در ميان اعراب رواج يافت. (2)در باره عبيدالله بن زياد نقل شده است كه مقطعه اى از مقطعات يمن پوشيده بود. (3)

سى و پنجم - مُلاءَه

در لغت به همان معناى «رَيطَه» آمده است. (4)بعضى آن را اين چنين تعريف كرده اند: «يك نوع روپوش سفيد و آبى كه فقط مردان مى پوشند» . (5)البته اين تعريف با توجه به مصاديق آن در قرن هاى متأخر تهيه شده است.

سى و ششم - مِلحَفَه

به هر لباسى كه به عنوان «دِثار» روى همه لباس ها پوشيده مى شد و از بُرد يا از نوع ديگر بود، گفته مى شد. (6)درباره حضرت على (عليه السلام) نقل شده است كه خرماى خريدارى شده را در ملحفه خود حمل مى كرد. (7)«مِلْحَفَةٌ مُوَرَسّه» نوعى ملحفه بود كه پارچه آن را با گياه «اسپرگ» ؛ «ورس» به رنگ زرد يا قرمز ملوّن ساخته بودند. (8)

سى و هفتم - نَمِرَه

به بُرده اى گفته مى شد كه راه راه بود و از پشم به عمل مى آمد. (9)اين لباس در جاهليت نيز شناخته شده بود. (10)پوشيدن اين نوع لباس به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز نسبت داده شده است. (11)


1- لسان العرب، ج 11، ص 226.
2- التنظيمات الاجتماعيه، 189.
3- مقتل ابى مخنف، ص 28.
4- لسان العرب، ج 13، ص 267.
5- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 384.
6- لسان العرب، ج 12، ص 250.
7- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 200.
8- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 376.
9- لسان العرب، ج 14، ص 290.
10- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 54.
11- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 400.

ص: 472

سى و هشتم - يَلْمَق

كلمه اى فارسى و به معناى قَباست. (1)بعضى آن را به معناى قباى نَوپَر ترجمه كرده اند. (2)فَرزدق پس از ملاقات با امام حسين (عليه السلام) در شعرى كه در توصيف آن حضرت مى سرايد يكى از لباس هاى ايشان را يلْمَق ذكر مى كند. (3)

سه - پوشش پايين بدن
اشاره

منظور از پوشش پايين بدن لباس هايى است كه براى پوشاندن كمر تا روى پاها از آنها استفاده مى شد. بنابراين، كفش و جوراب را نيز در اين قسمت ذكر مى نماييم. گفتنى است كه بعضى از انواع ذكر شده در قسمت قبل در پوشش پايين بدن نيز استفاده مى شد. اما لباس هايى كه اختصاصاً در پوشش پايين بدن به كار مى رفت، عبارت بود از:

يكم - اِزار (مِئزَر)

به هر نوع پارچه ندوخته و يك دست كه در پوشش قسمت پايين بدن مورد استفاده قرار مى گرفت، گفته مى شد. در نقطه مقابل آن «رداء» قرار داشت كه بالاى بدن را مى پوشاند. عرب به اِزار و رِداء، «ثَوْبان» ؛ «دو لباس» مى گفت. ازار و رداء، حداقل پوشش معمولى عرب بود. در لغت «اِزار» و «مِئزَر» هر دو به يك معنا آمده است (4)، اما بعضى از مستشرقان اصرار بر تفاوت اين دو دارند. آنها مئزر را به نوعى زيرشلوارى كوتاه ترجمه كرده اند. (5)در فارسى اِزار را به معناى لُنگ ترجمه نموده اند. (6)


1- لسان العرب ج 15، ص 456.
2- البيان و التبيين، ج 3، ص 38، پاورقى.
3- الحسين فى طريقة الى الشهاده، ص 28.
4- لسان العرب، ج 1، ص 131؛ صور من البسة العرب، ص 153.
5- فرهنگ البسة مسلمانان، ص 37.
6- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 211.

ص: 473

از اِزار در عصر جاهليت و در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فراوان سخن به ميان آمده است. (1)زنان نيز از آن استفاده مى كردند. (2)از بعضى روايات منقول از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) (3)چنين استفاده مى شود كه بلند گرفتن اِزار به گونه اى كه هنگام راه رفتن به روى زمين كشيده شود، عملى رايج از سوى متكبران بود كه ايشان اين عمل را مذموم شمرده و از آن نهى نموده اند. به اين عمل اصطلاحاً «اِشْبال اِزار» يا «اِرخاء اِزار» ؛ «رها كردن اِزار» مى گفتند. (4)حد معمولى اِزار در روايات، بالاى قوزك پا (كعبين) تعيين شده است. (5)

در مقابل عمل اِشبال و اِرخاء، عمل «تَشْمير اِزار» بود كه به عمل بالا زدن اِزار تا نصف ساق پا مى گفتند. معمولاً از اين شيوه در جنگ ها براى راحت تر بودن كرّ و فرّ استفاده مى كردند. (6)از پوشيدن اِزار توسط حضرت على (عليه السلام) (7)و امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا (8)نيز در روايات تاريخى ياد شده است.

دوم - تُبّان

همان «تُنبان» فارسى است كه به عربى راه يافته و در كتاب هاى لغت عرب به شلوار كوچكى كه يك وجب اندازه داشت و عورت را مى پوشاند معنا شده است. (9)در اين صورت، معادل لغت «تُنُكه» مى باشد. (10)شاهد آن اين است كه گفته اند اين نوع پوشش معمولاً مورد استفاده ملوانان (ملاّحان) قرار مى گرفت (11)و به سبب احتياج به شنا از آن استفاده مى كردند. از اين نوع پوشش احياناً در زمان


1- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 54؛ صور من البسة العرب، ص 153.
2- لسان العرب، ج 1، ص 131؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 367؛ صور من البسة العرب، ص 154.
3- وسائل الشيعه، ج 3، صص 367 و 369.
4- وسائل الشيعه، ج 3، صص 367 و 369.
5- وسائل الشيعه، ج 3، ص 367.
6- صور من البسة العرب، ص 153.
7- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 451.
8- تجارب الامم، ج 2، ص 59.
9- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 90؛ صور من البسة العرب، ص 156.
10- فرهنگ فارسى معين، ج 1، صص 1147 و 1154 ذيل كلمه هاى مُتبّان و تُنُكه.
11- لسان العرب، ج 2، ص 19.

ص: 474

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) و عُمر استفاده مى شده است، چنان كه در روايتى از اهل سنت چنين آمده است كه عمار با تُبّان نماز خواند. در روايت ديگرى نيز چنين آمده است كه عُمر مردى را ديد كه با پيراهن و تُبّان نماز مى خواند. (1)

ذيل حوادث عاشورا چنين آمده است كه امام حسين (عليه السلام) پوششى خواست كه در زير همه لباس هايش بپوشد و به گونه اى باشد كه دشمن پس از شهادتش در آن ميلى پيدا نكند. بعضى از اصحاب تُبّان را به او پيشنهاد كردند، اما حضرت (عليه السلام) با بيان اينكه تُبّان لباس مذلّت و خوارى است و براى من سزاوار نيست كه آن را پپوشم، اين پيشنهاد را رد كرد. (2)

سوم - دِقْرارَه

به نظر مى رسد دقراره، معادل تُبّان در عربى است. اين لغت در شعرهاى عرب نيز به كار رفته است. در كتاب هاى لغت آن را به شلوارهاى كوچك بدون ساق و نيز تبّان ترجمه كرده اند. (3)

چهارم - سَراويل

جمع «سِرْوالَه» يا «سِرْوال» است كه هميشه در عربى به صورت جمع به كار رفته، اما معناى آن مفرد است. (4)اين كلمه، كلمه اى فارسى و به معناى شلوار است و در عربى به «سروال» تبديل شده است. (5)

در بعضى از نوشته ها سروال چنين توصيف شده است: سروال عبارت بود از پارچه هاى دوخته شده كه به جاى اِزار براى پوشش قسمت پايين بدن، از شكم به


1- لسان العرب، ج 2، ص 19.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 345.
3- لسان العرب، ج 4، ص 377؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 174؛ صور من البسة العرب، ص 156.
4- لسان العرب، ج 6، ص 247؛ فرهنگ البسه مسلمانان، صص 194 و 195.
5- البيان و التبيين، ج 3، ص 13؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 608؛ الحياة الاجتماعيه، ص 61.

ص: 475

پايين، مورد استفاده قرار مى گرفت و دو ساق «پاچه» داشت كه گاهى تا روى قوزك پا مى رسيد و با طنابى محكم مى شد. (1)

عرب ها قبل از برخورد با ايرانيان شناختى از آن نداشتند، اما هنگامى كه با ايرانيان برخورد نموده و ملاحظه كردند كه اين نوع لباس به خوبى عورت و پايين تر از آن را مى پوشاند، ميل فراوانى به استفاده از آن پيدا كردند و بالاخره اين لباس پس از آنكه لباس مخصوص ايرانيان و اهل ذمّه بود، در ميان اعراب رواج يافت. (2)

در گزارش هاى مربوط به حادثه كربلا چنين آمده است كه امام حسين (عليه السلام) سراويل (شلوار) رنگى يمنى پوشيد و قبل از پوشيدن، آن را پاره پاره كرد تا كسى به آن رغبت نكند، اما پس از شهادت آن حضرت، دشمن، حتى آن را نيز غارت كرد. (3)

پنجم - فُوطَه

در بعضى از كتاب هاى لغت عربى به نوعى مِئزر (لُنگ) كوتاه و درشت باف گفته شده كه از پشم بافته و از سِند (هند) آورده مى شد. (4)در بعضى نوشته ها نيز اين نوع پوشش به عنوان پوشش مخصوص هندى ها معرفى شده است. (5)در بعضى ديگر نيز آن را به نوعى پارچه هندى و لُنگ ترجمه كرده اند. (6)گفتنى است روايتى تاريخى كه مؤيد استفاده اين نوع پوشش در زمان مورد بحث باشد، يافت نشد.

ششم - مِرْط

قطعه پارچه اى ندوخته و يك دست بود كه از خزّ و پشم يا كتان به عمل مى آمد و زنان از آن به عنوان اِزار و پوشاندن پايين بدن خود استفاده مى كردند. از اين نوع پوشش در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فراوان سخن به ميان آمده است. (7)


1- صور من البسة العرب، ص 156.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 61.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 345؛ تجارب الامم، ج 2، ص 73.
4- لسان العرب، ج 10، ص 349.
5- صور من البسة العرب، ص 152.
6- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 320 و 321.
7- لسان العرب، ج 13، ص 83؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 379.

ص: 476

هفتم - مِنْطَق، مِنْطَقَه، نِطاق

به نظر مى رسد هر سه لغت به يك معنا باشد و آن چيزى بوده است كه به وسيله آن كمر خود را بستند. زنان نيز از اين نوع پوشش استفاده مى كردند، چنان كه به اسماء، خواهر عايشه لقب «ذاتالنِّطاقَين» ؛ «صاحب دو نطاق» داده بودند؛ زيرا دو نطاق مى بست. (1)

چهار - پوشش كف پا
يكم - جَوْرَب

همان جوراب فارسى است، اما به نظر مى رسد عرب ها به پارچه اى مى گفتند كه دور پاها مى پيچيدند. معمولاً جورب از قطعات بزرگ پارچه هاى پشمى تهيه مى شد. (2)در روايات تاريخى چنين آمده است كه در جنگ عبيدالله بن زياد با اهل بخارا كه در سال 54ه. ق رخ داد، مسلمانان يك لِنگه جوراب نفيس و قيمتى به دست آوردند كه دويست هزار درهم قيمت گذارى شد. (3)

گفتنى است كه از تعبير لِنگه جوراب مى توان به اين نتيجه رسيد كه ايرانيان در آن زمان همانند امروز، جوراب را مى پوشيدند نه آنكه مانند اعراب آن را به پاى خود بپيچند.

دوم - حِذاء

همان نعل است كه به معناى نوعى كفش مى باشد (4)و حَذّاء به معناى كفّاش است.

سوم - خُفّ

در لغت به قسمتى از كف پا كه روى زمين قرار مى گيرد گفته مى شود. (5)اين لغت در عربى با لغت نعل تفاوت دارد؛ زيرا در حديثى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين مى فرمايد: «هر


1- لسان العرب، ج 14، ص 189؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 294.
2- لسان العرب، ج 20، ص 230؛ فرهنگ البسه مسلمانان، ص 126.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 221.
4- لسان العرب، ج 3، ص 98.
5- لسان العرب، ج 3، ص 98.

ص: 477

كس نعلين نيافت، خُفّ بپوشد» . (1)در باره حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است كه (تنها) در سفر، خُفّ مى پوشيد. (2)اين بدان معناست كه در غير سفر، نعل مى پوشيد.

طبق برخى گزارش ها گاهى اعراب در تابستان نيز خُفّ مى پوشيدند و در مجالس رسمى حاضر مى شدند. (3)اين عبارت مى رساند كه خُفّ به عنوان كفشى رسمى -برخلاف نعلين كه كفش غير رسمى بود - مورد استفاده قرار مى گرفت و پوشيدن آن در تابستان امرى غير معمول بود. در عبارتى ديگر چنين آمده است كه «ياران پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) زنان خود را از پوشيدن خُفّ هاى قرمز و زرد باز مى داشتند و مى گفتند كه اين نوع پوشش، زينت آل فرعون بوده است» . (4)در لغت چنين آمده است كه خف درازتر از نعل بود. (5)

از همه اين موارد مى توان نتيجه گرفت كه ترجمه فارسى «خُفّ» همان «موزه» است (6)و به معناى پاافزارى است كه تا ساق پا و زير زانو را فرا مى گيرد و به آن چكمه (پوتين) نيز مى گويند. (7)البته بعضى نويسندگان موزه (موزج) را نوعى خُفّ دانسته اند. (8)

چهارم - نَعل

بعضى نَعل را اين چنين تعريف كرده اند: «نعل همان كفش سندل (صندل) است كه از پوست خام شتر تهيه مى شد و به وسيله دوبند كه يكى از رو و وسط پا و ديگرى از وسط انگشت بزرگ و انگشت دوم مى گذرد، بسته مى شد» . (9)در روايات شيعه نعلين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين توصيف شده است: «نعلين پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) پاشنه دار


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 389.
2- وسائل الشيعه، ج 3، ص 389.
3- البيان و التبيين، ج 3، ص 77.
4- البيان و التبيين، ج 3، ص 72.
5- لسان العرب، ج 14، ص 207.
6- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 148.
7- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1430؛ ج 4، ص 4432، ذيل كلمه هاى خُفّ و موزه.
8- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 56.
9- فرهنگ البسه مسلمانان، ص 395.

ص: 478

و ميان دار بود و روى آن از دو تسمه چرمى تشكيل شده بود و سرهايى نيز داشت. (1)در بعضى ديگر از روايات، پوشيدن نوعى نعل با عنوان «سِبْتيه» كه بدون مو بوده به آن حضرت نسبت داده شده است. (2)در باره نعلين عُمر نيز چنين آمده است كه از پوست درخت خرما تهيه شده بود. (3)

به تسمه هاى چرمى يا غير چرمى كه روى نعل بسته مى شد، «شِسْع» مى گفتند. همچنين به حلقه هاى چرمى كه در اطراف نَعل تعبيه شده بود و شِسْع از آن مى گذشت، «زِمام» مى گفتند. (4)ظاهراً مراد از سرهاى نعل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) همين حلقه ها مى باشد. شِسْع نعل به راحتى باز و بسته مى شد و از بعضى روايات كه مربوط به زمان هاى بعد مى باشد، چنين استفاده مى شود كه مردم شِسْع هاى اضافى را در آستين هاى خود نگهدارى مى كردند تا هنگام پاره شدن شِسْع اصلى، از آنها استفاده كنند. (5)زنان نيز از نعل استفاده مى كردند. (6)گفتنى است كه اين لغت (شسع) و مصاديق آن براى مردم جاهليت نيز شناخته شده بود. (7)


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 383.
2- بحارالانوار، صص 252 و 256.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 639.
4- لسان العرب، ج 7، ص 110.
5- وسائل الشيعه، ج 3، ص 384.
6- البيان و التبيين، ج 3، ص 72.
7- المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 55.

ص: 479

فصل هفتم: نوع تغذيه

اشاره

ص: 480

ص: 481

١. غذاها

الف) تاريخچه اى از غذاى عرب

غذاهاى عرب قبل از ظهور اسلام در نهايت سادگى تهيه مى شد. در اين دوره، موادى همانند گوشت كه بيشتر از شتر تهيه مى شد، شير كه آن نيز بيشتر از شتر به دست مى آمد و مشتقاتى، همچون كره، پنير و روغن داشت، خرما و بعضى از غلات، مواد اصلى غذاهاى عرب را تشكيل مى داد و با تركيبات ساده اى بر سر سفره آنها گذاشته مى شد. معمولاً طبقه متوسط و ثروتمند از اين مواد غذايى استفاده مى كردند. اما طبقه فقير كه بيشتر بيابان گرد و صحرانشين بودند، از ملخ، سوسمار، پوست پاره بريده شده از بينى شتر (قُرامه) ، قورباغه (قُرَّه) ، و شاخ حيوانات به عنوان مواد غذايى استفاده مى نمودند. (1)

سادگى غذايى عرب با ظهور اسلام و در زمان هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ، ابوبكر و بخشى از دوران خلافت عمر نيز محفوظ ماند. در بخش هاى آينده قسمتى از اين سادگى را در غذاهاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) توضيح خواهيم داد. اما در زمان خلافت عُمر و طى كشورگشايى هاى اعراب كه به فتح امپراطورى بزرگ ايران و تصرف بخشى از امپراطورى بزرگ روم منجر شد، عرب ها با انواع غذاهاى تجمّلى و غير تجملى مردم سرزمين هاى فتح شده آشنا شدند. البته در آغاز برخورد با غذاهاى آنان و نيز


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 606.

ص: 482

مواد غذايى مختلف، نيمه اى از سادگى خود را به نمايش مى گذاشتند. براى مثال، در تاريخ چنين آمده است كه عرب ها در يكى از فتوحات خود، به مقدار فراوانى «كافور» دست يافتند و آن را نمك انگاشتند، پس غذايى پخته و مقدارى كافور در آن ريختند، اما غذا را بى نمك يافتند و تعجب كردند. مردى كه ناظر ماجرا بود و كافور و ارزش آن را به خوبى مى شناخت، پيش آمده و آن كافورها را با پيراهنى كهنه كه بيش از دو درهم ارزش نداشت، مبادله كرد. نيز در جايى ديگر مقدارى فراوان نان نازك يافتند و آن را كاغذى تصور كردند كه مى توان روى آن نوشت. همچنين در مكانى ديگر به برنج برخورد كردند و آن را غذايى مسموم انگاشتند. (1)

اما با استقرار عرب ها در دو شهر كوفه و بصره و نيز ديگر شهرهاى فتح شده و كم رنگ تر شدن فتوحات، تنوعات غذايى عجم ها به سرعت در ميان عرب ها رايج شد و تقليد از ايرانيان در كوفه شيوع پيدا كرد و از انواع چاشنى ها در غذاهاى خود استفاده كردند و در مراسمى، همچون مراسم اعياد، عروسى، ختنه سوران ها و. . . به سراغ ايرانيان مى رفتند تا طرز تهيه انواع غذاها و نيز آداب و رسوم مربوط به آنها را فرا گيرند. (2)

اين پديده، به خصوص با به خلافت رسيدن عثمان در اواخر سال 23ه. ق شدت گرفت؛ زيرا عثمان برخلاف عمر و ابوبكر ذاتاً فردى تجمل گرا بود و در زندگى و خورد و خوراك خود مانند افراد مرفه مى زيست. در باره سفره عثمان بعد از خلافت چنين آمده است كه هر شب نان تهيه شده از آرد سفيد، و بره هاى كوچك پخته شده بر سر سفره او مى نهادند، در حالى كه عُمر هيچ گاه از آرد سبوس گرفته شده نمى خورد و از گوشت گوسفندان پير استفاده مى كرد. همچنين عثمان اولين حاكم اسلامى معرفى شده است كه آرد بدون سبوس مصرف مى كرد. (3)


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 606.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 637.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 430.

ص: 483

پس از عثمان، حضرت على (عليه السلام) گرچه خود از غذاهاى ساده اى استفاده مى كرد كه به بخشى از آن اشاره خواهد شد، اما از نصوص تاريخى و روايى چنين برمى آيد كه تنوع غذايى در اين زمان رشد خود را كرده بود و مردم به غذاهاى غير ساده روى آورده بودند، به گونه اى كه رژيم غذايى حضرت على (عليه السلام) را به عنوان يك پديده خارق العاده به حساب مى آوردند و از آن تعجب مى كردند. (1)

با روى كار آمدن بنى اميه كه سرسلسله آنها فردى پُرخور و شكم باره هم چون معاويه بود كه به شدت از تنوع غذايى ايرانيان تقليد مى كرد (2)، تنوع طلبى غذايى نيز بين مردم رشد فراوانى نمود و آثار اين پديده، به خصوص در كوفه كه ايرانيان بسيارى را در خود جاى داده بود، پديدار شد، به گونه اى كه زياد بن ابيه، حاكم كوفه و بصره در سال هاى 49 يا 50-53ه. ق مردم كوفه را مردمى با انواع غذاها يا مردمى پرخور معرفى مى كند. (3)در اين زمان مردم، حتى از ايرانيان نيز در تنوع غذايى سبقت گرفتند. (4)گفتنى است كه عبيدالله بن زياد نيز در تاريخ به عنوان فرماندارى با سفره رنگارنگ كه در آن انواع مختلف غذاها موجود بوده معرفى شده است. (5)

ب) وعده هاى غذايى عرب

از روايات و نصوص تاريخى چنين بر مى آيد كه عرب ها در زمان مورد بحث بيش از دو وعده غذايى نداشتند كه به آن «غذاء» و «عشاء» مى گفتند. اين همان «صبحانه» و «شام» فارسى است. (6)از بعضى آيات قرآن (7)طبق بعضى از تفاسير (8)نيز مى توان تأييدى بر اين مطلب آورد.


1- ترجمة الامام على، ج 3، ص 198.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 64.
3- مختصر كتاب البلدان، 156.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 637.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 64.
6- بحارالانوار، ج 66، ص 340.
7- مريم: 62. در اين آيه درباره بهشتيان مى فرمايد: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِياً ؛ «در رزق بهشتيان در بهشت هر صبح و شام برايشان فراهم است» .
8- بحارالانوار، ج 66، ص 343، به نقل از: مجمع البيان.

ص: 484

در بعضى از روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) (1)و حضرت على (عليه السلام) (2)اهميت فراوانى به «عشاء» داده شده است و ترك آن را موجب وارد آمدن ضررهاى جسمانى دانسته اند. همچنين حضرت على (عليه السلام) در روايتى به زود صبحانه خوردن سفارش مى نمايد و آن را باعث باقى ماندن صحت جسم مى داند. (3)در روايتى ديگر، هنگام شام انبيا را بعد از گذشت ثلث اول شب كه عرب به آن «عَتَمه» مى گويد، مى داند (4)كه از آن سفارش به شام خوردن در اين زمان استفاده مى شود. همچنين از جريان تاريخى در باره عمر كه گفته شده است دستور مى دهد براى تعيين مقدار رزق، سى نفر را دو وعده از قرار صبح و شام غذا بدهند تا مقدار خوراك هر فرد در ماه تعيين شود و حكومت آن را به مردم تحويل دهد (5)، نيز مى توان شاهدى بر تأييد اين مطلب دانست.

ج) انواع غذاها

اشاره

انواع غذاهايى كه در زمان مورد بحث و بلكه قبل از آن در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از آنها استفاده مى شد، عبارت است از:

يك - غذاهاى بدون اسم خاص
اشاره

منظور از اين غذاها، غذاهايى است كه به محتواى آنها بدون آنكه اسمى خاص براى آن عنوان كرده باشند، اشاره شده است. اين غذاها كه عمدتاً از سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) استخراج شده عبارت است از:

اول - غذاهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله)
اشاره

غذاهايى كه طبق روايات مختلف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اوقات مختلف مصرف مى نمود يا آن حضرت به آن سفارش مى كرد، از قرار زير مى باشد:


1- بحارالانوار، ج 66، صص 343و 346.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 343.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 341.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 342.
5- فتوح البلدان، ص 446.

ص: 485

*

نان و گوشت

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) طبق روايتى مى فرمايد: «هرگاه نان و گوشت براى شما آوردند، ابتدا نان را بخوريد تا از گرسنگى تان كاسته شود و آن گاه گوشت را ميل كنيد» . (1)همچنين در روايت ديگرى چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) گاهى گوشت پخته شده و آب پز را با نان ميل مى فرمود و گاهى گوشت را به صورت كباب با نان تناول مى كرد. در همين روايت، دوست داشتن كتف و ذراع گوسفند به آن حضرت نسبت داده شده است. (2)

*

گوشت مرغ و پرندگان

تناول گوشت مرغ و پرندگانى كه صيد مى شوند، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است. (3)البته آن حضرت خود به صيد پرندگان نمى پرداخت، بلكه ديگران براى ايشان صيد مى كردند. (4)در حديثى ديگر، خوردن گوشت مرغ براى كمتر شدن غيظ و عصبانيت توصيه شده است. (5)

*

نان و سركه

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در روايتى سركه را خورشى خوب معرفى كرده است. (6)محتواى اين روايت از حضرت على (عليه السلام) نيز نقل شده است. (7)

*

نان و روغن زيتون

روغن زيتون نيز از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) خورشى خوب معرفى شده است. (8)


1- بحارالانوار، ج 66، ص 272.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 72.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 73.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 75.
5- بحارالانوار، ج 66، ص 75.
6- بحارالانوار، ج 66، صص 301 و 306.
7- بحارالانوار، ج 66، ص 305.
8- بحارالانوار، ج 66، ص 304.

ص: 486

*

كره (زَبَد)

خوردن كره همراه با شير و خرما به پيامبر گرامى اسلام نسبت داده شده است. (1)

*

برنج

گفته شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بعد از گوشت، برنج را بهترين غذا معرفى كرده است. (2)

دوم - غذاهاى حضرت على (عليه السلام)
اشاره

در اين قسمت از تكرار غذاهاى پيشين كه به وسيله پيامبر گرامى اسلام نيز مصرف مى شد، خوددارى مى نماييم. ديگر غذاها عبارت است از:

*

نان و شير

از ام كلثوم دختر آن حضرت (عليه السلام) نقل شده است كه در شب ضربت خوردن آن حضرت براى افطارش نان جو و شير و نمك نرم شده برد كه حضرت نمك و شير را دو خورش دانست. (3)

*

نان و خرما

تناول اين غذا به صورت مكرر به آن حضرت نسبت داده شده است. (4)

*

نان و انگور

نان و انگور (5)

نان و خربزه يا كدو

در روايات لغت بطيخ آمده (6)كه به معناى خربزه و كدو ترجمه شده است.


1- بحارالانوار، ج 66، ص 355.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 260.
3- بحارالانوار، ج 42، ص 276.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 139.
5- بحارالانوار، ج 66، ص 148.
6- بحارالانوار، ج 16، ص 244.

ص: 487

*

گوشت و ذرت

نكته اى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه به علت نزديكى كوفه به فرات، يكى از غذاهاى اصلى مردم اين شهر را ماهى تشكيل مى داد كه در فصل اول و دوم به وجود بازار ماهى در كوفه و نيز انواع ماهى اشاره اى داشتيم. (1)

دو - غذاهايى با اسم خاص
اشاره

غذاهاى مختلفى كه در زمان مورد بحث اسم خاص داشت و از منابع روايى و تاريخى مى توان به آنها دست يافت، طبق ترتيب حروف الفبا عبارت است از:

اول - بَكالَه (بَكيله)

نام غذايى بود كه از تركيب سَويق (قاووت) ، خرما، روغن و مقدارى كمى شير فراهم مى آمد بدون آنكه پخته شود. (2)اين غذا نزد اعراب قبل از اسلام نيز شناخته شده بود. (3)

دوم - تلبينَه (تَلبين)

غذايى بود كه از آرد با سبوس و عسل تهيه مى شد و به سبب شباهت آن به شير (لبن) از نظر سفيدى و لطافت، به آن تلبين يا تلبينه (شيرى) مى گفتند. (4)پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) اين غذا را بسيار دوست داشت و مى فرمود: «اگر بنا بود چيزى از مرگ جلوگيرى كند، همين غذا مى باشد» . (5)

سوم - ثَريد

هرگاه نان را در آب غذا خرد مى كردند به آن «ثريد» مى گفتند. (6)و در فارسى به آن «تَريد» مى گويند. ثريد ممكن بود از مواد مختلفى، همچون گوشت، روغن


1- بحارالانوار، ج 30، ص 20.
2- العقد الفريد، ج 6، ص 291؛ لسان العرب، ج 1، ص 474.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 606.
4- لسان العرب، ج 12، ص 230.
5- بحارالانوار، ج 66، ص 96.
6- لسان العرب، ج 2، ص 90.

ص: 488

زيتون، خرما و حبوبات تهيه شود و گاهى به آن «مَريس» (اشكنه) نيز مى گفتند. (1)اين غذا از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) غذاى عرب معرفى شده است. (2)شب عروسى فاطمه (عليها السلام) و حضرت على (عليه السلام) به وسيله ثريد از مردم پذيرايى كردند. (3)تناول ثريد تهيه شده از نان و خرما و روغن زيتون به حضرت على (عليه السلام) نسبت داده شده است. (4)

چهارم - حريره

حريره غذايى بود كه از آرد و شير و روغن تهيه مى شد. (5)اين غذا در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) معمول بود. (6)حضرت فاطمه (عليها السلام) در جريان حديث كساء با اين غذا از پيامبر (صلى الله عليه و آله) و حضرت على و حسن و حسين (عليهم السلام) پذيرايى كرد. (7)همچنين حضرت على (عليه السلام) در كوفه از بعضى از ميهمانان خود با اين غذا پذيرايى مى نمود. (8)

پنجم - حَساء

غذايى بود كه از آرد و آب و روغن به صورت پخته تهيه مى شد و رقيق بود و حالتى مانند شوربا داشت. (9)

ششم - حَيْس

غذايى بود مركب از خرماى بَرْنى، كشك و روغن كه هر سه را با هم مخلوط كرده و به شدت مى كوبيدند تا هسته هاى خرما يكى يكى بيرون افتد، آن گاه آن را صاف و هموار كرده و مى خوردند. در بعضى اوقات


1- لسان العرب، ج 13، ص 78.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 83.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 106.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 56؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 83.
5- لسان العرب، ج 3، ص 119.
6- بحارالانوار، ج 17، ص 330.
7- بحارالانوار، ج 17، ص 330؛ ج 35، ص 220.
8- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 187.
9- لسان العرب، ج 3، ص 180.

ص: 489

سويق (قاووت) را نيز با آن مخلوط مى نمودند. (1)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) هنگام ازدواج با بعضى از زنان خود، اين غذا را به عنوان وليمه به مردم داد. (2)همچنين خود آن حضرت بارها از اين غذا ميل مى فرمود. (3)در باره وليمه حضرت زهرا (عليها السلام) نيز نام اين غذا ذكر شده است.

هفتم - رَبيكَه

در باره اين غذا نظرات مختلفى نقل شده است. بعضى آن را مخلوطى از كشك و خرما و روغن مى دانند كه رقيق تر از حيس تهيه مى شد. بعضى شيره سفت را نيز از تركيبات آن مى دانند. (4)برخى آن را غذايى مى دانند كه پس از مخلوط شدن خرما و گندم پخته مى شد. (5)و برخى گفته اند كه گاهى بر اين طعام به عمل آمده، آب مى ريختند و به عنوان نوشيدنى از آن استفاده مى كردند. (6)ابوطالب در اشعار خود كه خطاب به پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) سروده، از اين غذا ياد كرده است. (7)

هشتم - رَغيده

براى تهيه اين غذا ابتدا شير را مى جوشانيدند، سپس روى آن آرد مى پاشيدند، آن گاه آن را به هم مى زدند و پس از آماده شدن با ليسيدن آن را مى خوردند. (8)اين نوع غذا در جاهليت نيز معمول بود. (9)


1- لسان العرب، ج 3، ص 417.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 190؛ ج 32، ص 347؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 65.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 244؛ ج 44، ص 18.
4- لسان العرب، ج 5، ص 124.
5- العقد الفريد، ج 6، ص 291.
6- لسان العرب، ج 5، ص 124.
7- بحارالانوار، ج 35، ص 64.
8- لسان العرب، ج 5، ص 256؛ العقد الفريد، ج 6، ص 292.
9- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 606.

ص: 490

نهم - رَهيده

تهيه اين نوع غذا عكس رغيده بود؛ بدين ترتيب كه شير را روى آرد گندم مى ريختند كه طبعاً آرد آن بيشتر بود. (1)از اين نوع غذا در جاهليت استفاده مى شد. (2)

دهم - سَخينَه

نوعى شورباى به عمل آمده از آرد و روغن يا آرد و خرما بود كه از حساء غليظتر و از عصيده، رقيق تر بود. (3)از اين غذا در جاهليت نيز استفاده مى شد. (4)در جنگ صفين نيز از اين غذا ياد شده است. (5)

يازدهم - سِكْبْاج

اين لغت از كلمه فارسى (سِكْبا) كه مركب از «سك» به معناى سركه و «باد \اَبا» به معناى آش است، گرفته شده و به اصطلاح «آش سركه» مى باشد. اين غذا آشى بود كه از سركه، گوشت، بلغور گندم و ميوه خشك تهيه مى شد. (6)در روايات اين غذا به عنوان غذاى محبوب حضرت على (عليه السلام) معرفى شده است كه احتمالاً ساده تر تهيه مى شد و شايد منحصر به همان سركه و آرد بود. (7)در بعضى از نوشته ها اين غذا، غذايى اشرافى معرفى شده است كه در آن آبگوشت و تكّه هاى پخته گوشت كبك مى ريختند و از آن به عنوان «سَيدُ المَرَق» ؛ «رئيس و سرور آبگوشت ها» ياد مى كردند. (8)


1- لسان العرب، ج 5، ص 340.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 606.
3- لسان العرب، ج 6، ص 207؛ بحارالانوار، ج 32، ص526، پاورقى.
4- العقد الفريد، ج 6، ص 292.
5- بحارالانوار، ج 32، ص 516.
6- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 1897.
7- بحارالانوار، ج 66، ص 309؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 21.
8- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 606.

ص: 491

دوازدهم - شِواء

شواء آن بود كه قطعه هاى گوشت را به وسيله آتش بريان كرده و مى خوردند و به اين گوشت «مَشْوّى» مى گفتند. خوردن اين نوع غذا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) (1)و حضرت على (عليه السلام) (2)نسبت داده شده است.

سيزدهم - شُورباجَه

همان شورباى فارسى است كه معمولاً از برنج يا حبوبات و غلات ديگر و انواع سبزى پخته تهيه شود. (3)در روايات چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شورباجه با همين نام دوست داشت. (4)

چهاردهم - صَحْناء (صحناه)

هر دو كلمه فارسى است. صَحْناء (صحنا) به خورشى گفته مى شد كه از ماهى هاى كوچك به عمل مى آمد. (5)و صحناه يا «صِير» كه آن هم لغتى است فارسى، از ماهى نمك زده تهيه مى شد. (6)از اين غذا در كوفه در دهه ششم هجرت ياد شده است. (7)

پانزدهم - طَفَيْشزل

نوعى شوربا بود كه يهوديان آن را تهيه مى كردند و براى مسلمانان ناشناخته بود. از اين غذا در جنگ صفين ياد شده است. (8)


1- بحارالانوار، ج 18، ص 30؛ ج 66، ص 72.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 78.
3- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2087.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 85.
5- لسان العرب، ج 7، ص 293؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2134.
6- لسان العرب، ج 7، ص 453؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2134.
7- تجارب الامم، ج 2، ص 131.
8- بحارالانوار، ج 32، ص 516.

ص: 492

شانزدهم - عَصيده

عصيده غذايى بود كه در آن آرد را با روغن مخلوط كرده و مى پختند. (1)تناول اين غذا كه معمولاً از آرد جو تهيه مى شد، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است. (2)همچنين در مواردى تهيه اين غذا به وسيله حضرت زهرا (عليها السلام) در روايات آمده است، از جمله هنگام وقوع ماجراى اصحاب كساء و نزول آيه تطهير (3)و نيز در جريان نزول سوره «هل اَتى» در شأن اهل بيت. (4)

هفدهم - فَريقَه

غذايى بود مخلوط از گندم، خرما و شير كه براى زن تازه زاييده (نُفَساء) تهيه مى كردند و از آن در احاديث ياد شده است. (5)

هجدهم - قَديد

در حقيقت، نام غذايى به خصوص نيست، بلكه به تكه گوشت هايى گفته مى شد كه عرب ها براى جلوگيرى از فاسد شدنشان آنها را نمك سود كرده و به وسيله آفتاب خشك نموده و در مواقع احتياج از آن استفاده مى كردند. (6)تناول اين نوع گوشت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نسبت داده شده است. (7)نيز نقل شده است كه گاهى آن را تنها و گاهى با نان ميل فرمود. (8)


1- لسان العرب، ج 9، ص 235.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 244؛ ج 66، ص 87.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 221.
4- بحارالانوار، ج 35، ص 244.
5- لسان العرب، ج 10، ص 247؛ العقد الفريد، ج 6، ص 291.
6- لسان العرب، ج 11، ص 52.
7- بحارالانوار، ج 66، ص 72.
8- بحارالانوار، ج 16، ص 245.

ص: 493

نوزدهم - مَرَق

به معناى «آبگوشت» است. (1)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در حديثى به حضرت على (عليه السلام) سفارش مى كند كه هرگاه غذايى پختى، مرق آن را زياد كن؛ زيرا آن خود نوعى گوشت است، و همسايه ها را پذيرايى كن كه اگر به گوشت آن نرسند، از آبگوشت نصيبى ببرند. (2)

بيستم - نارباجه

اين لغت از كلمه فارسى «ناريا» يا «اَناربا» (انار + با به معناى آش) گرفته شده و به معناى آش انار است. عرب اين غذا را با دانه هاى انار و كشمش تهيه مى كرد. (3)اين غذا دوست داشتنى ترين غذا نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) معرفى شده است. (4)

بيست و يكم - وَشيقَه

همانند قديد نام غذاى به خصوصى نيست، بلكه براى جلوگيرى از فاسد شدن گوشت، آن را روى آتش نيم پز كرده و براى سفرهاى خود نگه مى داشتند. از اين نوع گوشت در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز ياد شده است. (5)

بيست و دوم - هَريسَه

غذايى بود كه از گوشت و گندم كوبيده شده در هاون (مِهراس) تهيه مى شد (6)، و اين همان حليم فارسى است. (7)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از اين غذا بسيار ميل مى فرمود. (8)حضرت على (عليه السلام) نيز مردم را سفارش به خوردن آن مى كرد. (9)


1- لسان العرب، ج 13، ص 85.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 79.
3- فرهنگ فارسى معين، ج 4، ص 4559.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 16.
5- لسان العرب، ج 15، ص 309؛ العقد الفريد، ج 6، ص 290.
6- لسان العرب، ج 15، ص 75.
7- فرهنگ فارسى معين، ج 4، صص 5131 و 5165.
8- بحارالانوار، ج 66، ص 86.
9- وسائل الشيعه، ج 17، ص 49.

ص: 494

د) پيش غذا (دسر)

روايتى از حضرت على (عليه السلام) نقل شده است كه در آن مى فرمايد: «بيشارِجات» شكم انسان را بزرگ مى كند. (1)در بيان معناى اين لغت چنين گفته اند كه «بيشارجات» يا «قيشارجات» كه جات (علامت جمع فارسى) را همراه خود دارد، همان لغت فارسى «پيشپاره» است كه عبارت بود از خوانچه و طبقى كه قبل از غذا براى ميهمان مى آوردند و در آن، انواع شيرينى ها و ديگر مواد اشتهاآور در كاسه هاى كوچكى قرار داشت. لغت «شُفارج» را نيز در اين مورد به كار برده اند. بعدها عرب ها لغت الوان (رنگ هاى مختلف) را به سبب مشتمل بودن اين پيش غذاها بر رنگ هاى مختلف، براى آن به كار بردند. (2)

ه) سبزيجات همراه غذا

خوردن سبزيجات همراه غذا در كوفه امرى معمول بود، چنان كه در روايتى آمده است كه حضرت على (عليه السلام) معمولاً در سر سفره خود، سبزيجات تناول مى كرد. (3)

و) سفره غذا

اشاره

در باره سفره، يعنى ظرف يا پارچه اى كه غذا را روى آن مى خوردند، لغات زير به كار برده شده است:

يك - سُفْره

سفره در اصل به غذايى گفته مى شد كه مسافر آن را همراه خود براى صرف در سفر مى برد و آن را در پوستى دايره اى شكل قرار مى داد، آن گاه كم كم به جاى غذا به ظرف آن، يعنى همان پوست دايره اى شكل، سفره گفتند. (4)در روايات ما نيز اين لغت براى ظرف غذا در سفر به كار رفته است. (5)


1- بحارالانوار، ج 66، ص 81.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 81.
3- وسائل الشيعه، ج 16، ص 531.
4- لسان العرب، ج 6، ص 278.
5- بحارالانوار، ج 65، ص 140؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 307.

ص: 495

دو- خُوان (خِوان)

اين كلمه همان فارسى «خوان» (خان خوانده مى شود) است. احتمالاً به معناى طبق چوبى بزرگى مى باشد كه روى آن غذا مى گذاشتند و تناول مى كردند. (1)در روايت چنين آمده است كه براى حضرت على (عليه السلام) «فالودج» ؛ «فالوده» روى «خوان» آوردند. (2)شايد بتوان از آن استفاده كرد كه معمولاً تنقلات را روى آن مى گذاشتند. در روايت ديگرى تعبير «طَسْت خوان» آورده است كه شايد بتوان از آن چنين استفاده كرد كه «خوان» شكل طشت داشته است. (3)

سه - طَبَق

ظرف مدور و بزرگ چوبين بود كه روى آن غذا مى خوردند و تقريباً حالتى شبيه «سينى» را داشت. (4)اين لغت در زمان حضرت على (عليه السلام) نيز به كار رفته است. (5)

چهار - مائده

به سفره غذايى گفته مى شود كه در آن غذا آماده باشد. (6)سوره اى در قرآن به همين نام موجود است كه در آن داستان «مائده آسمانى» حضرت عيسى (عليه السلام) آمده شده است. (7)

پنج - نَطْع (نَطَعْ، نِطْع، نِطَع)

گستردنى اى بود كه از پوست حيوانات تهيه مى شد. (8)موارد كاربرد اين لفظ در روايات اين معنا را تداعى مى كند كه از آن در مواقع پرجمعيت استفاده مى كردند،


1- لسان العرب، ج 4، ص 254؛ فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1449.
2- بحارالانوار، ج 64، ص 323.
3- بحارالانوار، ج 64، ص 323.
4- لسان العرب، ج 8، ص 121؛ فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2210.
5- بحارالانوار، ج 66، ص 325؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 531.
6- لسان العرب، ج 13، ص 229.
7- ر. ك: مائده: 114.
8- لسان العرب، ج 14، ص 186.

ص: 496

مانند ميهمانى دادن جابر بن عبدالله انصارى (1)، وليمه عروسى فاطمه زهرا (عليها السلام) (2)و غذا خوردن اصحاب در صلح حديبيه. (3)البته در بعضى مواقع لغت جمع، مانند اَنْطاع و نُطُوع به كار رفته است كه بر تعدّد سفره ها در موارد ياد شده دلالت مى كند.

٢. نوشيدنى ها

اشاره

در اينجا فقط از نوشيدنى هايى ياد مى شود كه اصالتاً مايع يا رقيق بود و به همان شكل نوشيده مى شد. اما انواع مختلف تنقلات كه احياناً به صورت مخلوط شده با آب و نوشيدنى مورد استفاده قرار مى گرفت، در بخش تنقلات معرفى خواهد شد.

نوشيدنى ها را مى توان به دو بخش حلال و حرام تقسيم كرد:

الف) نوشيدنى هاى حلال

اشاره

بعضى از نوشيدنى هاى زمان مورد بحث، عبارت است از:

يك - شير

در اين باره در روايت چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از نوشيدنى ها به شير علاقه داشت (4)و شير را اندك اندك با خرما ميل مى كرد و آن دو را «اطيبان» ؛ «دو پاكيزه» نام نهاده بود. (5)

دو - عسل

در بعضى روايات چنين آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از عسل خوشش مى آمد. (6)در بعضى از نصوص تاريخى چنين آمده است كه مردم زمان مورد بحث در بعضى مواقع، عسل را با آب مخلوط كرده و مى نوشيدند. (7)


1- بحارالانوار، ج 17، ص 232.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 114.
3- بحارالانوار، ج 20، ص 357.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 100.
5- بحارالانوار، ج 66، صص 287 و 288.
6- بحارالانوار، ج 66، ص 100.
7- تجارب الامم، ج 2، ص 124.

ص: 497

سه - شيره

سه - شيره (1)

چهار - انواع عصير و فشرده

در روايتى تاريخى از نوشيدن نوعى عصير به نام «طَلاء» توسط شريح قاضى ياد شده است (2)كه در لغت به معناى عصير انگورى، ترجمه شده كه دو سوم آن به وسيله پختن كم شده باشد (3)و در فارسى به آن «مِى» پخته مى گويند. (4)

ب) نوشيدنى هاى حرام

اشاره

در فصل اول، اين نكته را يادآور شديم كه در بعضى مواقع، برخى از جوانان كوفه از نوشيدنى هاى حرام مانند خمر (شراب انگور) استفاده مى كردند. اجراى حدّ شرب خمر در زمان حضرت على (عليه السلام) نيز اين مطلب را تأييد مى كند. (5)همچنين وجود يهوديان و مسيحيان در كوفه نيز مى تواند به عنوان سازندگان شراب مطرح باشد. حرمت شراب انگور (خمر) مورد اتفاق شيعه و سنى است. اما انواع ديگرى از شراب وجود داشته كه شيعه قائل به حرمت آنها بوده، اما در ميان اهل سنت اختلاف است. بعضى از آنها از قرار زير است:

يك - نَبيذ

در لغت، نبيذ به معناى هر نوع شراب به عمل آمده از انگور، خرما، كشمش، عسل، گندم و جو آمده است. طريقه تهيه آن چنان بود كه مواد فوق را در ظرفى كه حاوى آب بود، مى ريختند تا پف كند و مست كننده شود. (6)اما معناى مشهور نبيذ،


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 5، ص 662.
2- اخبار القضاة، ج 2، ص 226.
3- لسان العرب، ج 8، ص 194.
4- فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 2229.
5- وسائل الشيعه، ج 18، ص 474.
6- لسان العرب، ج 14، ص 17.

ص: 498

شراب به عمل آمده از خرماست. (1)در روايات شيعه چنين آمده است كه حضرت على (عليه السلام) نوشنده نبيذ را نيز حدّ مى زد. (2)

دو - بِتْع (بِتَع)

به شراب تهيه شده از عسل گفته مى شد. در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين آمده است كه حضرت آن را تحريم نمود. (3)گفته مى شود، اين نوع شراب را اهل يمن مى ساختند. (4)

سه - فُقّاع

شرابى بود كه از «جو» تهيه مى شد. (5)در بعضى روايات چنين آمده است كه هنگام ورود سر امام حسين (عليه السلام) بر يزيد - لعن الله عليه- بر سر سفره او فقّاع بوده است. (6)

چهار - مِرْز

به گفته ابوموسى اشعرى، اين شراب از ذرت به عمل مى آمد. (7)البته به شراب هاى به عمل آمده از جو، گندم و غلات ديگر نيز «مرز» مى گفتند. (8)تحريم اين نوشيدنى نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده است. (9)

پنج - نقيع

به شراب به عمل آمده از كشمش (زَبيب) گفته مى شد. براى تهيه اين نوع شراب، كشمش در آب مى گذاشتند و بدون آنكه از آتش استفاده شود، تهيه


1- بحارالانوار، ج 66، ص 490.
2- وسائل الشيعه، ج 18، ص 471.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 490.
4- لسان العرب، ج 1، ص 310.
5- لسان العرب، ج 10، ص 304.
6- بحارالانوار، ج 66، ص 492.
7- لسان العرب، ج 13، ص 93.
8- لسان العرب، ج 13، ص 93. ؛ بحارالانوار، ج 66، ص 490.
9- بحارالانوار، ج 66، ص 490.

ص: 499

مى شد. (1)اين شراب نيز از مواردى است كه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) تحريم شده بود. (2)

٣. ميوه ها

انواع ميوه هاى مورد مصرف در شهر كوفه در زمان مورد بحث را در فصل اول، يادآور شديم، بنابراين، در اينجا نيازى به ذكر دوباره آنها نيست.

4. تنقلات

اشاره

در اينجا انواع شيرينى ها و ديگر خوردنى ها را كه به عنوان غذاى اصلى مصرف نمى شد تحت عنوان تنقلات ذكر مى نماييم. گرچه ممكن است اصل لغت تنقلات شامل آنها نشود. اين خوردنى ها عبارت است از:

الف) جَوْزينَق

«جوز» به معناى گردوست و ظاهراً جوزينق نوعى شيرينى بود كه گردو در آن سهم مهمى داشت. از اين خوردنى، در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده است. (3)

ب) حَلواء

در لغت به هر خوردنى شيرين گفته شده است. (4)در روايات چنين وارد شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از حلوا خوشش مى آمد. (5)البته احتمالاً نوعى شيرينى خاص بود، زيرا در مقابل عسل به كار رفته كه خود شيرين است.


1- لسان العرب، ج 14، ص 296.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 490.
3- بحارالانوار، ج 42، ص 239.
4- لسان العرب، ج 3، ص 309.
5- بحارالانوار، ج 66، ص 288.

ص: 500

ج) خَبيص

نوعى حلوا بود (1)كه بعضى طرز تهيه آن را چنين گفته اند: مقدارى معين، شيره جوشانده مى شود و در حال جوشش به همان مقدار آرد به آن افزوده مى گردد و آن قدر جوشش ادامه مى يابد تا بوى آن به مشام رسد. همچنين گاهى مقدارى مواد شيرين، همانند عسل يا شكر به آن افزوده مى شود و شعله آتش را آرام تر مى كنند و آن را هم مى زنند تا مواد روغنى آن برطرف گردد. (2)از اين نوع شيرينى در جريان وليمه حضرت زهرا (عليها السلام) ياد شده است. (3)

د) سَويق

در لغت به معناى چيزى آمده است كه از گندم و جو گرفته مى شود كه منظور آرد آنهاست. بنابراين، سويق معنايى مرادف (4)قاووت (قُويت) فارسى پيدا مى كند. اما با مراجعه به روايات در مى يابيم كه سويق معنايى عام دارد و آن را از روييدنى هايى، چون بادام (5)، جو (6)، عدس (7)و حتى سيب (8)گرفته اند. در حديثى از نوعى شكر خوب در سويق بادام سخن به ميان آمده است (9)كه يكى از تركيبات آن را مشخص مى نمايد. بعضى گفتنه اند كه سويق از هفت چيز گرفته مى شود: 1. گندم، 2. جو، 3. نَبق (آرد مانندى است كه از تنه درخت خرما مى گيرند) ، 4. سيب، 5. كدو، 6. دانه انار، 7. ارزن. 10البته عدس كه در روايات به كار رفته، از


1- لسان العرب، ج 4، ص 15.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 286.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 106.
4- لسان العرب، ج 6، ص 438.
5- بحارالانوار، ج 66، ص 287.
6- بحارالانوار، ج 66، ص 287.
7- بحارالانوار، ج 66، ص 282.
8- بحارالانوار، ج 66، ص 281.
9- بحارالانوار، ج 66، ص 281.

ص: 501

قلم افتاده است. نيز گفته اند كه سويق گندم و جو بيشتر مورد استفاده قرار مى گرفته است. (1)بعضى از سويق ها، مانند سويق سيب، مصرف دارويى داشته است، نه مصرف خوراكى. (2)

از روايات چنين بر مى آيد كه سويق به دو صورت مصرف مى شد: يكى به صورت خشك كه به آن «سويق جاف» مى گفتند و ديگرى به صورت خمير و مخلوط با آب كه به آن «سويق مَلْتوت» گفته مى شد و آن را مى نوشيدند. (3)گفتنى است كه سويق در روايات به وسيله امام رضا (عليه السلام) اين چنين تعريف شده است: «سويق خوب خوراكى است؛ زيرا اگر گرسنه باشم، گرسنگى ام را برطرف مى كند و اگر سير باشم، غذايم را هضم مى كند» . (4)از اين روايت، دو نوع كاربرد براى سويق روشن مى شود.

از آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه ترجمه سويق به قاووت صحيح نيست؛ زيرا به هيچ يك از انواع سويق قاووت گفته نمى شود، بنابراين بايد در پى معادلى براى آن در زبان فارسى بود.

ه) فالُوذَج (فالُوذ)

در كتاب هاى لغت گفته شده فالوذج لغتى است كه از فارسى گرفته شده و به معناى نوعى شيرينى معرفى شده است. (5)در فارسى به آن پالوده و در عربى به آن «سَرَطْراف» ، «مُزَعْفَر» و. . . نيز مى گويند. (6)در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) يكى از اصحاب طرز تهيه آن را اين چنين براى آن حضرت تشريح مى كند: مقدارى روغن و عسل در ظرف غذا مى ريزيم و آن را روى آتش مى گذاريم تا به جوش آيد، سپس مغز


1- بحارالانوار، ج 66، ص 283.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 284.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 278.
4- بحارالانوار، ج 66، ص 280.
5- لسان العرب، ج 10، ص 318.
6- فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 678.

ص: 502

گندم را روى آن مى ريزيم و آن را هم مى زنيم تا پخته شود. آن حضرت پس از خوردن آن، از آن خوشش آمد. (1)از اين شيرينى در زمان حضرت على (عليه السلام) نيز ياد شده است. (2)

و) لَوْزينَج

اين خوراكى نيز در كتاب هاى لغت به عنوان نوعى شيرينى معرفى شده است. (3)«لوز» به معناى بادام مى باشد و در اين شيرينى، بادام يا روغن آن نقشى به سزا داشت. شكر نيز يكى از مواد آن بوده است. در فارسى به آن «لوزينه» مى گويند. (4)از اين شيرينى در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده است. (5)


1- بحارالانوار، ج 66، ص 278؛ ج 16، ص 243.
2- بحارالانوار، ج 66، ص 323.
3- لسان العرب، ج 12، ص 356.
4- فرهنگ فارسى معين، ج 3، ص 3649.
5- بحارالانوار، ج 42، ص 239.

ص: 503

فصل هشتم: نظام قضايى و انتظامى

اشاره

ص: 504

ص: 505

١. قضا

الف) قاضيان كوفه تا سال 6١ ه. ق

اشاره

قاضيان كوفه پيش از تأسيس كوفه و زمان نقشه بردارى كوفه (سال 15ه. ق) عبارت بودند از:

يك - اولين قاضى
اشاره

در مورد اولين قاضى كوفه اختلاف نظر وجود دارد. اسامى زير به عنوان اولين قاضى كوفه در منابع مختلف ذكر شده است:

الف) ابو مَرّة كِنْدي

طبرى ذيل حوادث سال 15 (1)، 16 (2)و 17ه. ق (3)اين شخص را متولى قضاوت كوفه معرفى مى كند. (4)

ب) عُرْوَة بن جُعد (ابي الجُعد) بارقي

او همان است كه در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بدون اجازه از طرف آن حضرت معامله نمود (معامله فضولى) و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) آن را اجازه داد. اين معامله به «صفقه بارقى» مشهور شده است. (5)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 116.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 144.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 189.
4- اخبار القضاة، ج 2، صص 184 و 186 و 187.
5- اخبار القضاة، ج 2، ص 184؛ تاريخ الكوفه، ص 234.

ص: 506

ج) سَلْمان بن رَبيعه باهلي

گفته شده است او از سوى عُمر در جنگ قادسيه براى رسيدگى به اختلافات افراد سپاه تعيين شد و چهل روز يا پنجاه روز كسى براى قضاوت سراغ او نرفت. (1)

د) جَبْر بن قَشْعَمْ كِنْدي

از او نيز به عنوان قاضى لشكر در فتح قادسيه ياد شده است. (2)

ه) عبدالله بن مسعود

البته اگر بپذيريم كه ابن مسعود براى اولين بار همراه عمّار در سال 21ه. ق از سوى عُمر به كوفه گسيل شد. (3)بنابراين نمى توانيم او را اولين قاضى كوفه بدانيم. (4)

و) ابوموسى اشعري

از منابع اوليه دليلى بر قضاوت ابوموسى اشعرى در كوفه نيافتيم. (5)

دو - شُرَيْح بن حارث (حَرَث يا عبدالله يا شراحيل يا هاني) كِندي

او بيش از نيم قرن قضاوت كوفه را به عهده داشت (6)و ازاين رو عنوان قضاى كوفه با نام او عجين شده است. او اصالتاً از ايرانيانى بود كه پادشاه ايران آنها را براى جنگ با حبشيان به يمن فرستاد. پس از تأسيس كوفه، شريح به آن شهر نقل مكان نمود. (7)از او در منابع به عنوان فردى شاعر ياد شده است. (8)در باره علت


1- اخبار القضاة، ج 2، صص 184 و 186.
2- اخبار القضاة، ج 2، ص 194.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 228؛ مختصر كتاب البلدان، ص 155.
4- مختصر كتاب البلدان، صص 184 و 188.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 235.
6- اخبار القضاة، ج 2، صص 189 و 198؛ الاغانى، ج 17، صص 216 و 218. در اين كتاب روايتى به نقل از شريح، سال هاى قضاوت خود را شصت سال ذكر مى كند.
7- اخبار القضاة، ج 2، ص 198.
8- الاغانى، ج 17، ص 224.

ص: 507

نصب او چنين آمده است كه او در مدينه بين عُمر و شخصى ديگر قضاوتى نمود (1)و عمر از قضاوت او خوشش آمد و او را نامزد قضاى كوفه كرد. (2)

طبرى ابتداى قضاوت او را در كوفه سال 19ه. ق ذكر مى كند.(3)اما اگر بخواهيم او را بعد از ابن مسعود، قاضى بدانيم (4)بايد آن را در سال هاى پس از سال 21ه. ق بدانيم. او پس از نصب تا يك سال قبل از مرگ خود در سال 72 يا 78 يا 79 يا 80ه. ق (5)اين سِمت را به عهده داشت كه تنها در سال 66-69ه. ق، يعنى زمان تسلّط ابن زبير بر بخش هاى بسيارى از مملكت اسلامى (6)و نيز يك سال در زمان حكومت زياد در كوفه (7)متولى اين منصب نبود. همچنين او در تمام دوران خلافت آن حضرت در كوفه اين سمت را از سوى حضرت على (عليه السلام) به عهده داشت. در اين دوران، قضاوت او بين آن حضرت و بين يهودى اى كه زره آن حضرت را بعد از جنگ صفين برداشته بود، معروف است. (8)در اين مورد حضرت على (عليه السلام) اشتباهاتش را به او گوشزد مى نمايد. (9)او در زمان عبيدالله بن زياد در سال 60ه. ق نيز اين سمت را به عهده داشت كه داستان او در خاموش كردن شورش طرف داران هانى مشهور است. (10)او يكى از معمرين (بسيار عمر كنندگان) معروف است كه عُمر او را بين 108-120 سال ذكر كرده اند. (11)گفتنى است كه فتوايى از او در باره جواز جنگ با امام حسين (عليه السلام) و معرفى آن حضرت (عليه السلام) به عنوان خارجى در منابع اوليه وجود ندارد. (12)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 175.
2- اخبار القضاة، ج 2، ص 189؛ الاغانى، ج 17، ص 218.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 194.
4- اخبار القضاة، ج 2، ص 189.
5- اخبار القضاة، ج 2، ص 198؛ الاغانى، ج 17، صص 217 و 218.
6- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 175.
7- تاريخ من دفن فى العراق، ص 240.
8- اخبار القضاة، ج 2، ص 189؛ الاغانى، ج 17، ص 219.
9- وسائل الشيعه، ج 18، ص 194.
10- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 275.
11- اخبار القضاة، ج 2، ص 199.
12- ر. ك: تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) ، ص 61.

ص: 508

سه - مسروع بن اَجْدَع تميمي

زياد طى حكومت خود در عراق (سال 49 يا 50 - 53ه. ق) يك سال شريح را به عنوان قاضى بصره همراه خود به آن سامان برد و به جاى او مسروع را قاضى كوفه تعيين كرد. (1)

چهار - عبدالملك بن عُمَيْر لَخْمي

بعضى او را قاضى كوفه در زمان حكومتِ زياد معرفى كرده اند. (2)البته در منابع اوليه به چنين گزارشى نيافتيم. علاوه بر اين درگذشت او را در 103 سالگى (سال 136ه. ق) ذكر كرده اند (3)، بنابراين او متولد سال 33ه. ق بوده و در زمان حكومت زياد، كمتر از بيست سال داشته است و همين امر، تولّى قضاوت را از سوى او در اين زمان، بعيد مى نمايد.

ب) آيين دادرسى

اشاره

منظور از آيين دادرسى، مجموعه اى از مقررات و قوانين است كه به منظور رسيدگى به مرافعات يا درخواست هاى قضايى و مانند آنها وضع مى شود و به كار مى رود. آيين دادرسى انواعى دارد، مانند آيين دادرسى مدنى (اصول محاكمات حقوقى) و آيين دادرسى كيفرى. (4)

در اين بخش، قسمتى از آيين دادرسى مدنى مورد بحث قرار مى گيرد و به قسمتى از آيين دادرسى كيفرى نيز در بخش مجازات ها اشاره خواهد شد. در اينجا يادآورى چهار نكته لازم است:

اول، آنكه محدوده اختيارات قاضى در زمان مورد بحث، قضاياى مربوط به احوال شخصيه بود و قضاياى مربوط به حكومت و اداره آن به امير يا خليفه ارجاع داده مى شد. (5)


1- تاريخ من دفن فى العراق، ص 240.
2- تاريخ الكوفه، ص 235.
3- تاريخ الكوفه، ص 235. ؛ وقعة الطف، ص 163.
4- ترمينولوژى حقوق، ص 1.
5- حضارة العراق، ج 7، فصل 4، ص 165.

ص: 509

دوم، آنكه منابع و اصولى كه قاضى براى حكم كردن به آنها استناد مى كرد، عبارت بود از: كتاب، سنت، اجماع و بالاخره اجتهاد قاضى. (1)

سوم، قاضى (تا قبل از حكومت زياد و پسرش عبيدالله) از سوى خلافت و حكومت مركزى تعيين مى شد و بنابراين در مقابل امير كوفه استقلال داشت. (2)اما از برخوردى كه زياد با قاضى كوفه، شُريح كرد و او را براى يك سال به بصره منتقل نمود (3)، اين نكته به دست مى آيد كه در زمان او كه حاكم مطلق عراق بوده اختيار نصب و عزل و انتقال قاضى را نيز به عهده داشت.

چهارم، آنكه حقوق قاضى مستقيماً از بيت المال پرداخت مى شد (4)و قاضى حقى از طرفين دريافت نمى كرد (5)، چنان كه گفته شده است كه حضرت على (عليه السلام) هر ماه پانصد درهم از بيت المال به شريح پرداخت مى كرد. (6)همچنين آن حضرت در نامه خود خطاب به مالك اشتر، در باره مسائل مادى قاضيان خود، بسيار سفارش مى كنند. (7)

آيين دادرسى مدنى

اصول اين آيين در اسلام مبتنى بر بينه (شاهد) و يمين (سوگند خوردن) بود؛ بدين ترتيب كه شخصى كه ادعايى بر شخص ديگر داشت و اصطلاحاً مدعى (يا دادخواه) خوانده مى شد، بايد بر ادعاى خود شاهد مى آورد. اگر چنين مى كرد و شهود شرايط لازم را داشتند، قاضى به نفع او حكم مى كرد و اگر از شاهد آوردن عاجز و ناتوان بود، قاضى به سوگند خوردن منكر (يا خوانده) حكم مى داد و با


1- حضارة العراق، ج 7، ص 169.
2- حضارة العراق، ج 7، ص 159.
3- تاريخ من دفن فى القرآن، ص 240.
4- نهج البلاغه، نامه 53.
5- حضارة العراق، ج 7، فصل 4، ص 170.
6- اخبار القضاة، ج 2، ص 226.
7- نهج البلاغه، نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر) .

ص: 510

سوگند او، حكم را به نفع وى صادر مى كرد. (1)اصل آن بود كه در حقوق مالى، مدعى دو شاهد مرد بياورد. (2)اما اگر يك شاهد مى آورد و خود نيز سوگند مى خورد، حكم به نفع او صادر مى شد. (3)در اين گونه حقوق، طبق دستور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) دو شاهد زن مى توانستند به جاى يك شاهد مرد قرار داده شوند؛ بدين ترتيب كه مدعى دو شاهد زن و يك شاهد مرد بر ادعاى خود بياورد. (4)

همچنين اصل آن بود كه شاهدها با هم در مجلس قضاوت حاضر شده و گواهى بدهند، اما هرگاه قاضى تشخيص مى داد، مى توانست بين شهود تفرقه بيندازد و از آنان جداگانه گواهى بگيرد، چنان كه حضرت على (عليه السلام) در بعضى موارد چنين مى كرد و بدين وسيله دروغ گويى شاهدان را آشكار مى نمود. (5)

از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه قاضى نبايد حكمى به نفع اولى صادر كند مگر اينكه تمام دفاعيات دومى را شنيده باشد. (6)نيز از آن حضرت نقل شده است كه قاضى بايد از صاحب اليمين (يعنى منكر و خوانده) در مجلس حكم بخواهد كه سخن خود را بيان كند و بالاخره چنين نقل شده است كه حضرت على (عليه السلام) نصارا و يهود را در كليساها و كنيسه هايشان و مجوسيان را در آتشكده هايشان سوگند مى داد. (7)

ج) شرايط و صفات قاضى

در منابع روايى شيعه و سنى بابى در كتاب القضاء با عنوان «باب صفات القاضى» وجود دارد. در اينجا فقط ترجمه قسمتى از كلام حضرت على (عليه السلام) را كه


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 169.
2- وسائل الشيعه، ج 18، ص 147.
3- وسائل الشيعه، ج 18، ص 194.
4- وسائل الشيعه، ج 18، ص 198.
5- وسائل الشيعه، ج 18، صص 202 و 204.
6- وسائل الشيعه، ج 18، ص 158.
7- وسائل الشيعه، ج 18، ص 219.

ص: 511

خطاب به مالك اشتر در عهدنامه معروف در باره تعيين قاضى نگاشته، ذكر مى كنيم. آن حضرت مى فرمايد:

و اى مالك! براى حكم و قضاوت كردن بين مردم كسى را كه برتر از همه مى دانى برگزين؛ كسى كه كارها بر او سخت نيايد (از عهده هر حكمى برآيد) و طرفين دعوا رأى خود را بر او تحميل ننمايند، و در لغزش اصرار نورزد، و از بازگشت به حق هنگام شناخت آن سرباز نزند، و نفس او به طمع مايل نباشد، و در حكم كردن انديشه و تعمق نمايد، و در شبهات، تأمل و درنگش از همه بيشتر باشد، و حجت و دليل ها را بيش از همه فراگيرد، و از مراجعه دادخواهان دلتنگ نگردد و بر آشكار ساختن (حقيقت) امور از همه شكيباتر و هنگام روشن شدن حكم از همه برنده تر باشد. از ستودن ستايشگران به خودبينى نيفتد و گول نخورد. (و البته) افراد با اين صفات، كم مى باشند. (1)

د) مجلس قضاوت

در دوران مورد بحث، معمولاً مسجد براى مجلس قضاوت انتخاب مى شد كه گليم يا حصير ساده اى در گوشه اى پهن كرده و قاضى روى آن مى نشست و احياناً متكايى نيز براى او مى نهادند. (2)در فصل معمارى يادآور شديم كه در گوشه اى از مسجد كوفه مكانى به نام «دكة القضاء» ، محل قضاوت حضرت على (عليه السلام) بوده است.

در باره شريح چنين گفته شده است كه روزهاى بارانى در خانه خود به حكم مى نشست. معمولاً قاضى، مجلس قضا را با دو ركعت نماز افتتاح مى كرد و پس از آن، چهار زانو نشسته و به دعاوى رسيدگى مى نمود. اگر دادخواهان فراوان بودند، نوبت قرار داده مى شد كه احياناً زنان و غريبان كه از راه هاى دور آمده بودند، از اين نوبت استثنا مى شدند.


1- نهج البلاغه، نامه 53.
2- حضارة العراق، ج 7، ص 170.

ص: 512

همچنين در باره مجلس شريح چنين گفنه شده است كه او هرگاه براى قضاوت در مسجد مى نشست دو شمشيرزن بالاى سر او و در دو طرف آنها دو شرطى، در حالى كه شلاّق به دست داشتند، مى ايستادند. همين طور فردى به عنوان صاحب مجلس، حضور داشت كه خطاب به طرفين دعوا مى گفت: كدام يك از شما مدعى و كدام يك منكر هستيد. (1)به اين فرد، «جِلْواز» مى گفتند. يكى از جلوازان شريح، فردى به نام ابراهيم بود. (2)در باره لغت «جِلْواز» گفته شده است اين لغت از تركيب فارسى «جلو باز» گرفته شده است. وى سربازى بود كه در جلوى اميران حركت مى كرد و راه را باز مى كرد. (3)

معمولاً در مجلس شريح بزرگانى نشسته بودند كه شريح در مواقع لزوم با آنان مشورت مى كرد. (4)از يكى از اين افراد با نام مسروق (مسروع بن اجدع) ياد شده است. (5)

در مجلس قضاوت، دو طرف دعوا طورى مى نشستند كه نسبت آنها با قاضى همسان بود، چنان كه وقتى حضرت على (عليه السلام) دعواى خود را با نصرانى نزد شريح آورد، خود نزد شريح نشست در حالى كه نصرانى در پايين مجلس بود، سپس آن حضرت رو به شريح كرده و فرمود: اگر طرف دعواى من مسلمان بود، من كنار او مى نشستم، ولى [در اين مورد طرف من] نصرانى است. (6)در روايات از حضرت على (عليه السلام) چنين نقل شده است كه قاضى بايد در نشستن، نگاه كردن و (حتى) اشاره كردن بين طرفين دعوا مساوات برقرار كند. (7)

از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) چنين نقل شده است كه قاضى نبايد در حال گرسنگى در مجلس قضا بنشيند (8)، (زيرا ممكن است بخواهد با عجله مجلس را به پايان برساند) .


1- حضارة العراق، ج 7، ص 171.
2- اخبار القضاة، ج 2، ص 177.
3- اخبار القضاة، ج 2، ص 177.
4- اخبار القضاة، ج 2، ص 226.
5- اخبار القضاة، ج 2، ص 229.
6- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 30، ص 196؛ اخبار القضاة، ص 189؛ الاغانى، ج 17، ص 219.
7- وسائل الشيعه، ج 18، ص 157.
8- وسائل الشيعه، ج 18، ص 156.

ص: 513

نيز آن حضرت و همچنين حضرت على (عليه السلام) از قضاوت كردن قاضى در حال عصبانيت منع فرموده اند. (1)

نكته پايانى در اين باب آن است كه حضرت على (عليه السلام) طبق حكمى كلى، خطاهاى قاضيان را قابل جبران از بيت المال دانست. (2)

ه) مجازات ها

اشاره

بيان تفصيلى مجازات هاى اسلامى نياز به بيان يك دوره حقوق جزاء در اسلام يا كتاب الحدود و القصاص دارد، و بنابراين در اينجا سعى شده است كه عصاره و فشرده اين مجازات ها بيان شود. البته با يادآورى اين نكته كه معمولاً به اجراى اين مجازات ها در زمان مورد بحث يا زمان قبل از آن تا زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) توجه داريم. همچنين يادآورى مى شود كه مسائل مربوط به «كتاب القصاص» و نيز مجازات هاى غيرمشروع را كه عمدتاً در زمان امويان و به خصوص در زمان زياد و پسرش اجرا مى شد و مجرمان سياسى از نظر حكومت را دربر مى گرفت، از نظر دور داشته ايم. همچنين تعزيرات در اين بخش نيامده است.

انواع مجازات ها عبارت است از:

يك - قتل (كشتن)

افراد زير طبق احكام اسلامى بايد كشته شوند:

اول - زن شوهردار يا مرد همسردارى كه زنا نموده باشند كه كشتن آنها به وسيله سنگسار نمودن (رجم) است. (3)

دوم - كافر ذمّى هرگاه با زن مسلمان زنا نمايد. (4)


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 156.
2- وسائل الشيعه، ج 18، ص 165.
3- وسائل الشيعه، ج 18، ص 347.
4- وسائل الشيعه، ج 18، ص 350.

ص: 514

سوم - لواطكننده و لواطدهنده كه حكم وى طبق آنچه از على (عليه السلام) نقل شده، كشتن با شمشير يا پرت كردن از كوه (و مكانى بلند) در حالى كه دست و پاى او بسته است و يا سوزاندن مى باشد. (1)

چهارم - مُساحقه: حضرت على (عليه السلام) دو زن را كه اقدام به مساحقه نموده بودند، به وسيله آتش سوزاند. (2)

پنجم - مُرتد: فردى كه پدر و مادرش يا يكى از آن دو در حال انعقاد نطفه اش مسلمان بوده اند و خود از دين اسلام برمى گردد، «مرتد فطرى» ناميده مى شود و حكم او قتل است، چنان كه حضرت على (عليه السلام) اين حكم را در باره مسلمانى مسيحى شده اجرا كرد. (3)اما اگر پدر و مادر او هيچ كدام مسلمان نبودند و خود اسلام را قبول كرد و سپس از آن بازگشت «مرتد ملى» ناميده مى شود و حكم او اين است كه ابتدا از وى خواسته مى شود كه توبه نمايد، اگر توبه نكرد (بعد از سه روز) كشته مى شود. اين حكم نيز در زمان حضرت على (عليه السلام) اجرا شد. (4)

البته اين احكام در باب مرتد به مرد اختصاص دارد و زن مرتد حكم ديگرى دارد كه خواهد آمد.

دو - شلاق (جَلد)

افراد زير طبق احكام اسلامى حد شلاق بر آنها جارى مى شود:

اول - زن و مرد مجردى كه زنا مى كنند كه به هر يك صد ضربه شلاق زده مى شود. (5)

دوم - كسى كه به ديگرى تهمت زنا بزند كه به اين عمل «قَذْف» ؛ «نسبت ناروا دادن» مى گويند و حد آن، هشتاد ضربه شلاق است. (6)اين حد در مورد اتهام لواط نيز از زبان حضرت على (عليه السلام) بيان شده است. (7)


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 419.
2- وسائل الشيعه، ج 18، ص 425.
3- وسائل الشيعه، ج 18، ص 45.
4- وسائل الشيعه، ج 18، ص 548.
5- وسائل الشيعه، ج 18، ص 347.
6- وسائل الشيعه، ج 18، ص 432.
7- وسائل الشيعه، ج 18، ص 433.

ص: 515

سوم - شراب خوار كه حد او هشتاد ضربه شلاق است. اين حد در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز اجرا شده است. (1)حضرت على (عليه السلام) شراب خوارى را كه در ماه مبارك رمضان شراب خورده بود، صد ضربه شلاق زد كه بيست ضربه اضافى به سبب شكستن حرمت اين ماه مبارك بود. (2)

سه - بريدن دست يا پا (قطع)
اول - سرقت

دست راست سارق در مرتبه اول سرقت، بريده مى شد (البته با شرايط آن) . و در مرتبه دوم، پاى چپ او قطع مى شد، و در مرتبه سوم، زندانى مى شد و در مرتبه چهارم، كشته مى شد. حضرت على (عليه السلام) اين حكم را با مراتب ذكر شده اجرا مى كرد. (3)

دوم - محارب

كسى كه علناً در مملكت اسلامى شمشير كشيده و مردم را مى ترساند، به يكى از چهار حكم زير طبق شرايط مختلف محكوم مى شد:

قطع دست و پا به صورت برعكس (مثلاً دست راست و پاى چپ) ؛

تبعيد؛

كشته شدن؛

بر دار آويخته شدن. (4)

چهار - زندان (حبس)
اشاره

در روايات، حكم زندان براى اصناف فراوانى صادر شده است كه در اينجا به علت كثرت موارد آن، تنها به ذكر بعضى از اين موارد بسنده مى كنيم. موارد حبس را مى توان به دو قسم زندان ابد و زندان غير ابد تقسيم كرد:


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 466.
2- وسائل الشيعه، ج 18، ص 474.
3- وسائل الشيعه، ج 18، صص 484 و 492.
4- وسائل الشيعه، ج 18، ص 532 به بعد.

ص: 516

اول - زندان ابد

افراد زير طبق احكام اسلامى به حبس ابد محكوم مى شوند:

- زن مرتد؛

- كسى كه مقتول را گرفته تا قاتل او را بكشد؛

- كسى كه فرمان به كشتن شخص داده است؛

- كسى كه مقتولى را مُثْله كرده است. (1)

دوم - زندان غير ابد

افراد زير طبق حكم اسلامى تا زمانى مشخص به حبس محكوم مى شوند:

- مردى كه با زنش ايلاء نموده باشد؛ يعنى سوگند خورده باشد كه با او نزديكى نكند كه البته شرايط ويژه اى دارد؛

- شخصى متهم به قتل باشد؛

- شخصى كه قاتلى را فرارى داده باشد؛

- بدهكارى كه بدهى خود را پرداخت نمى كند؛

- كسى كه سر زنى را تراشيده يا بكارت او را از بين برده باشد؛

- كسى كه به دروغ شهادت داده باشد؛

- غاصب و خائن و خورنده مال يتيم؛

- كسانى كه عهده دار شغل اجتماعى مهمى شده اند، در حالى كه لياقت آن را ندارند، مثل طبيب و عالم دين. طبق روايتى كه از حضرت على (عليه السلام) نقل شده است، طبيب نادان و عالم فاسق به حبس محكوم مى شوند؛

- مولايى كه برده اش را كشته باشد؛

- كفيلى كه نزد حاكم، ضمانت شخصى را كرده و آن شخص سر موعد حاضر نشده باشد. (2)


1- براى اطلاع از تفصيل مطالب ياد شده، ر. ك: احكام المحبوسين فى الفقه الجعفرى، صص 25 - 73 و موارد السجن فى النصوص و الفتاوى.
2- احكام المحبوسين، صص 74 - 148؛ موراد السجن فى النصوص و الفتاوى.

ص: 517

پنج - تبعيد (نفي بلد)

افراد زير طبق احكام اسلامى، تبعيد مى شوند:

اول - كسى كه فرزند خود را كشته باشد؛

دوم - كسى كه برده خود را كشته باشد؛

سوم - كسى كه با حيوان نزديكى كرده باشد؛

چهارم - كسى كه واسطه فحشا مى باشد كه به آن «قوّاد» مى گويند؛

پنجم - جاسوس؛

ششم - محارب. (1)

٢. شرطه

چنين به نظر مى رسد كه لغت شرطه در زمان مورد بحث، به خصوص در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) دو نوع كاربرد متفاوت داشت:

1. به معناى افراد جاى گيرنده در نظام جنگى «خميس» (نظام جنگى متشكل از پنج قسمت بود: مقدّمه، ميمنه، ميسره، قلب و ساقه) كه در فصل آداب و رسوم به بررسى آن پرداختيم. تعداد اين افراد را كه معمولاً در پيشاپيش لشكر حركت مى كردند، در زمان آن حضرت چهل هزار (2)يا شصت هزار نفر (3)ذكر كرده اند. فرمانده اين شرطه در زمان حضرت على (عليه السلام) قيس بن عباده بود كه آن حضرت در ماجراى حكميت در صفين به او فرمود: «مسئوليت شرطه مرا به عهده گير تا از امر حكميت فارغ شويم» . (4)از شخصى به نام مالك بن حبيب يربوعى به عنوان صاحب شرطه حضرت على (عليه السلام) در جنگ صفين نام برده شده كه احتمالاً قبل از قيس اين سمت را به عهده داشته است. (5)


1- براى اطلاع از تفصيل مطالب ياد شده، ر. ك: النفى و التغريب فى مصادر التشريع الاسلامى.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 121.
3- الاختصاص، ص 2.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 71.
5- وقعة صفين، 4.

ص: 518

2. كاربرد شرطه براى واحدى شبيه نيروى انتظامى كنونى بود. تأسيس اين واحد را به عمر بن خطاب نسبت داده اند. اين واحد ابتدا وظيفه كمك به قاضى را در امورى، همچون اثبات اتهامات و اجراى احكام صادره از سوى قاضى به عهده داشت. (1)و بنابراين از توابع دستگاه قضا به شمار مى رفت. (2)همچنين مسئوليت اداره زندان ها و زندانيان نيز به عهده شرطه بود. (3)اين واحد در زمان حضرت على (عليه السلام) نظام بهترى به خود گرفت و براى آن مسئولى تعيين شد كه به آن «صاحب الليل» و «صاحب المدينه» گفته مى شد. (4)از اين دو اسم چنين بر مى آيد كه در اين زمان، وظيفه شرطه گسترده تر شده بود وظيفه انتظامات شهر را، به خصوص در شب نيز بر عهده داشت.

حضرت على (عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر از شرطه نام مى برد. (5)البته كاربرد اين لغت به همراه «احراس» ؛ «پاسداران» ، معناى دوم را تداعى مى كند، به خصوص آنكه در لغت احراس و شرطه ها به عنوان اعوان و كمك كاران حكومت مطرح شده اند. همچنين در روايتى سركشى آن حضرت به بازار در معيت شرطه خميس ذكر شده است. (6)همين طور در عبارتى آن حضرت «شرطى» را همراه عريف و جابى (جمع كننده ماليات) ذكر مى نمايد و او را مذمت مى كند (7)كه احتمالاً به علت موقعيت شغلى آنها بوده كه معمولاً ظلم به مردم يا رشوه خوارى را در برداشته است. اين كاربرد نيز وجود معناى دوم شرطه را تأييد مى كند.

در زمان بنى اميه و به خصوص هنگام حكومت زياد و پسرش در كوفه، وظيفه دوم شرطه، يعنى حفظ نظم و امنيت در داخل شهر، اهميت بيشترى داشت، چنان كه


1- الادارة الاسلاميه فى عهد عمر بن خطاب، ص 247.
2- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 243.
3- حضارة العراق، ج 6، ص 291.
4- الادارة الاسلاميه فى عهد عمر بن خطاب، ص 247.
5- نهج البلاغه، نامه 53.
6- وسائل الشيعه، ج 16، ص 400.
7- الحياة الاجتماعيه، ص 50.

ص: 519

حراست و حفاظت از دارالخلافه نيز به عهده اين واحد گذاشته شده بود. (1)در زمان زياد، متولى شرطه شخصى به نام شداد بن هيثم هلالى بود كه به او «امير شرطه» مى گفتند. (2)در زمان پسرش عبيدالله، امير شرطه عمرو بن حريث مخزومى بود (3)كه عبيدالله او را براى دستگيرى مسلم روانه كرد. افراد تشكيل دهنده اين واحد در زمان زياد ايرانيانى بودند كه از آنها با عنوان «حمراء» ياد مى شد. (4)گفتنى است كه از شرطه هاى ابن زياد به عنوان پاسداران شخصى او نيز ياد شده است. (5)

٣. مقامات ادار ى شهر كوفه

اشاره

به طور كلى مقامات ادارى شهر كوفه در زمان مورد بحث عبارت بود از:

الف) والى؛ ب) رئيسان اسباع و ارباع؛ ج) عرفا؛ د) مناكب؛ ه) سرپرست بيت المال؛ و) سرپرست ديوان خراج؛ ز) كاتبان.

الف) والى

به جز دوران پنج ساله حكومت حضرت على (عليه السلام) كه كوفه را مقر خلافت خود قرار داده بود و نيز دوران شش ماهه حكومت حضرت امام حسن (عليه السلام) بلندترين مقام ادارى كوفه را والى يا امير كوفه داشت كه از سوى خليفه تعيين مى شد و محدوده اختيارات والى، شهر كوفه و توابع آن بود. توابع كوفه شامل شهرهايى از كشور ايران مى شد كه به وسيله سپاهيان مستقر در كوفه فتح شده بود و از نظر ادارى، تابع كوفه به شمار مى رفت. اين شهرها عبارت بود از:

قزوين، زنجان، طبرستان (مازندران) ، آذربايجان، رى و دَسْتَبى (ناحيه اى وسيع بين رى و همدان) ، كابل، همدان، سيستان، انبار، قومس، نهاوند، اصفهان، قم،


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 274؛ حضارة العراق، ج 6، ص 300.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 191؛ تاريخ الكوفه، ص 287.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 260.
4- تاريخ الطبرى، ج 4 ص 210.
5- تاريخ الطبرى، ج 4، صص 274 و 275.

ص: 520

حلوان، ماسْبذان و موصل. (1)معمولاً اميران اين شهرها از سوى امير كوفه تعيين مى شدند، چنان كه عبيدالله بن زياد، عمر بن سعد را والى رى و دستبى انتخاب نمود و بهاى آن را شركت در جنگ عليه امام حسين (عليه السلام) قرار داد. (2)همچنين در تاريخ مى خوانيم هنگامى كه مختار بن ابى عبيده ثقفى بر كوفه مسلط شد، واليانى براى شهرهاى موصل، همدان، آذربايجان، اصفهان، قم، ماسبذان، رى، دستبى و حلوان انتخاب كرد. (3)

به طور كلى مى توان واليان كوفه را از نظر محدوده اختيارات به دو دسته تقسيم كرد:

دسته اول، واليانى كه اختيار اداره همه امور كوفه به آنها واگذار نشده بود و خليفه در كنار آنان مقاماتى همانند قاضى، متولى ديوان، خراج و. . . قرار مى داد. (4)بيشتر واليان كوفه و نيز همه واليان كوفه در دوران خلفاى راشدين از اين نوع بودند. براى مثال، عمار ياسر از سوى عمر به عنوان والى انتخاب شد كه وظيفه اصلى اش حفظ مرزها بود و در كنار او عثمان بن حنيف متولى خراج، و ابن مسعود متولى بيت المال معرفى شدند. (5)همچنين در همين زمان از شريح به عنوان قاضى كوفه نام برده شده است. (6)گفتنى است كه در اين زمان از والى گاهى به عنوان «امير الحرب و الصلات» ياد مى شد (7)كه وظايف مهم والى، يعنى اقامه نماز جماعت و جمعه و جنگ را تداعى مى كرد.

در بيان مقامات ادارى كوفه پس از مرگ عثمان چنين آمده است كه هنگام مرگ عثمان، متولى نماز كوفه ابوموسى اشعرى و متولى خراج جابر و متولى امور جنگ


1- الاخبار الطوال، 292؛ تاريخ العراق فى عصور الخلافة العربيه الاسلاميه، ص 21؛ الحياة الاجتماعيه، ص221.
2- الاخبار الطوال، 253.
3- الاخبار الطوال، 292.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، صص 147 - 150؛ تاريخ الكوفه، صص 242 - 245.
5- مروج الذهب، ج 2، ص 343.
6- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 228.
7- تاريخ العراق فى عصور الخلافة العربية الاسلاميه، ص 22.

ص: 521

قعقاع بود. (1)در اين زمان، محدوده اختيارات والى فقط اقامه نماز بود. معاويه نيز پس از انتصاب مغيرة بن شعبه در سال 41ه. ق شخصى به نام عبدالله بن درّاج را به عنوان متولى خراج در عرض او گماشت. (2)

دسته دوم، واليانى بودند كه پس از نصب به وسيله حكومت مركزى همه اختيارات اداره شهر را به عهده داشتند و عزل و نصب تمام مقامات شهر و توابع آن به عهده آنان بود. اينها در حقيقت حكومت خود مختارى به مركزيت كوفه داشتند كه تنها به وسيله نصب از سوى حكومت مركزى و نيز فرستادن مقدارى از بيت المال براى آن حكومت، با آن ارتباط مى يافتند. (3)

در زمان مورد بحث، مى توان حكومت زياد بن ابيه (50-53ه. ق) را كه از سوى معاويه منصوب شده بود و حكومت پسرش عبيدالله بن زياد را در سال 60ه. ق كه منصوب از طرف يزيد بود، از اين دسته دانست.

وظايف و محدوده اختيارات اين نوع واليان عبارت بود از:

يك - اداره لشكر و سپاه و جايگزينى آنها در نواحى مختلف و پرداخت حقوق و مزايا به آنها؛

دو - نصب قاضيان و واليان براى نواحى مختلف؛

سه - جمع آورى خراج و زكات و ديگر صدقات و نصب عُمّال و كاگزارانى براى آن؛

چهار - اقامه حدود شرعى؛

پنج - به عهده گرفتن امامت نماز؛

شش - نصب سرپرست حج؛

هفت - جهاد و جنگ و به عهده گرفتن تقسيم غنايم و نيز برداشتن خمس غنايم و واريز كردن آن به بيت المال. (4)


1- الحياه الاجتماعيه، ص 446.
2- تجارب الامم، ج 1، ص 298.
3- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 150؛ تاريخ الكوفه، صص 242 - 243.
4- تاريخ الكوفه، ص 243.

ص: 522

در بعضى از نوشته ها از اين نوع امارت با عنوان «امارة استكفاء» و «امارت تفويض» ياد شده است. (1)

در پايان اين بحث مناسب است اسامى واليان كوفه را از بدو تأسيس در سال 17ه. ق تا پايان زمان مورد بحث، يعنى سال 61ه. ق يادآور شويم:

يك - سعد بن ابى وقاص: او از سال 17ه. ق، يعنى ابتداى تأسيس كوفه تا سال 22ه. ق از طرف عُمر والى آنجا بود و چون گاهى براى شركت در جنگ ها از كوفه خارج مى شد، جانشينانى براى ولايت بر كوفه مى گماشت كه عبارت بودند از:

اول - محمد بن مُسْلِمه (سال 17 - 22ه. ق) ؛

دوم - زياد بن حنظلة (سال 18ه. ق) ؛

سوم - عبدالله بن غطفان (سال 19ه. ق) ؛

چهارم - عمّار بن ياسر (سال 21ه. ق) . (2)

دو- عمّار بن ياسر: سال 21 - 22ه. ق، در زمان خلافت عُمر. (3)

سه - ابوموسى اشعرى: سال 22ه. ق، در زمان خلافت عُمر. (4)

چهار - مُغَيْرَة بن شُعْبَة: سال 22-24ه. ق، در زمان خلافت عُمر.

پنج - سعد بن ابى وَقاص: سال 24-25ه. ق، در زمان خلافت عثمان.

شش - وليد بن عُقْبة بن ابى مُعيط: سال 25-30ه. ق، در زمان خلافت عثمان.

هفت - سعيد بن عاص بن سعيد اموى: سال 30-34ه. ق، در زمان خلافت عثمان.

هشت - ابوموسى اشعرى: سال 34ه. ق، در زمان خلافت عثمان. (5)

نه - عُمارة بن شهاب: سال 35ه. ق، در زمان خلافت على (عليه السلام) . او در اين سال از طرف حضرت على (عليه السلام) والى كوفه معرفى شد. البته وقتى وارد كوفه شد، عده اى


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 147؛ تاريخ الكوفه، ص 242.
2- معجم الانساب و الاسرات الحاكمة فى التاريخ الاسلامى، ص 97؛ مسجد الكوفة و تخطيطه و عمرانه، ص83.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 228.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 241.
5- معجم الانساب، 67؛ مسجد الكوفه، ص 83 به بعد؛ تاريخ الكوفه، صص 246 - 247.

ص: 523

از مردم كوفه وى را نپذيرفتند و او نزد آن حضرت بازگشت و ابوموسى اشعرى بر سمت خود باقى ماند. (1)

ده - قُرْظة بن كَعَب انصارى: وى در سال 36ه. ق، قبل از حركت حضرت على (عليه السلام) به سمت بصره براى جنگ جمل، از سوى حضرت على (عليه السلام) به جاى ابوموسى اشعرى منصوب شد. (2)

يازده - عُقْبَة بن عمرو (عامر) بن ثَعْلَبة انصارى مُكَنى به ابومسعود: اودر سال 37ه. ق و در زمان خروج حضرت على (عليه السلام) از كوفه براى شركت در جنگ صفين به جانشينى آن حضرت در كوفه منصوب شد. (3)

دوازده - مغيرة بن نوفل بن حارث: او در سال 40ه. ق در زمان خلافت امام حسن (عليه السلام) و هنگام خروج براى جنگ با معاويه از طرف آن حضرت به عنوان نايب انتخاب شد. (4)

سيزده - مغير بن شعبه: سال هاى 41 - 50يا 49ه. ق در زمان حكومت معاويه. (5)

چهارده - زياد بن ابيه: سال هاى 49 يا 50-53 ه. ق، در زمان حكومت معاويه. از آنجا كه زياد هم زمان حكومت بصره را نيز بر عهده داشت و نيمى از سال در كوفه و نيمى در بصره حكومت مى كرد، عمرو بن حريث را جانشين خود در كوفه منصوب نموده بود. (6)همچنين در سال آخر عمر خود عبدالله بن خالد بن اسيد را در كوفه جانشين خود قرار داده بود. (7)

پانزده - عبدالله بن خالد بن اسيد يا ضحاك بن قيس: در سال 54ه. ق و در زمان معاويه. (8)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 463.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 512؛ مروج الذهب، ج 2، ص 386.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 69؛ مروج الذهب، ج 2، ص 384.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 51.
5- معجم الانساب و الاسرات، ص 67.
6- تجارب الامم، ج 2، ص 31.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 220.
8- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 222.

ص: 524

شانزده - ضحاك بن قيس فَهَرى: سال 54 يا 55-58ه. ق در زمان معاويه. (1)

هفده - عبدالرحمان بن اُم حَكَم ثَقَفى: پسر خواهر معاويه، در سال 58ه. ق در زمان حكومت معاويه. (2)

هجده - نُعمان بن بشير انصارى: از سال 59 تا اواخر سال 60ه. ق در زمان حكومت معاويه و يزيد. (3)

نوزده - عبيدالله بن زياد: از سال 60-67ه. ق كه به دست ابراهيم بن مالك اشتر به هلاكت رسيد. از آنجا كه او حكومت بصره را نيز بر عهده داشت، هنگام رفتن به بصره، عمرو بن حريث را به جاى خود در كوفه نصب مى كرد. (4)

ب) رئيسان اسباع و ارباع

قبل از تأسيس شهر كوفه، قبايل مختلفى كه در فتوحات شركت داشتند، در جنگ با ايرانيان تحت نظام «اَعشار» اداره مى شدند؛ بدين ترتيب كه سعد بن ابى وقاص فرمانده كل سپاه اسلام كه از طرف عمر به جنگ با ايرانيان گسيل شده بود، سپاه خود را به ده قسمت تقسيم كرده و براى هر قسمت فرماندهى تعيين نموده بود. در هر قسمت كه با نام «عُشر» ؛ «يك دهم» خوانده مى شد، ممكن بود دو يا چند قبيله يا تيره هايى از قبايل مختلف فعاليت نمايند. (5)

پس از تأسيس شهر كوفه و شهرنشين شدن لشكريان، سعد به دستور عمر بن خطاب نظام اعشار را منحل نموده و نظام اسباع را جايگزين آن كرد؛ بدين ترتيب كه از نسب شناسان عرب، مانند سعيد بن نمران و مَشْعَلة بن نَعيم دعوت كرد تا قبايل و تيره هايى را كه به هم نزديك اند، در يك گروه قرار دهند. وى تمام جمعيت


1- تاريخ الطبرى، ج 4، صص 223 - 228.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 223.
3- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 223.
4- تاريخ الكوفه، ص 248.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 151.

ص: 525

عرب كوفه را به هفت قسمت تقسيم كرد كه هر قسمت به نام «سُبُع» ؛ «يك هفتم» خوانده مى شد و براى هر سبع، فرمانده و رهبرى منصوب كرد. قبايل و تيره هاى مختلف كه در آن زمان تحت نظام اسباع قرار گرفتند، عبارت بود از:

يك - كَنانه و هم پيمانان آنان و جُدَيلَه در يك سبع؛

دو - قُضاعه، بَجيله، خَثْعم، كِنْدِه، حَضْرَموت واَزْد در يك سبع؛

سه - مِذْحَج، حِمْير، هَمْدان در يك سبع؛

چهار - تَميم، رُباب و هوازن در يك سبع؛

پنج - اَسَد، غطفان، مُحارب، نَمْر، ضَبْعه و تَغْلِب در يك سبع؛

شش - اِياد، عك، عبدالقيس در يك سبع؛

حمراء، يعنى مواليان و ايرانيان ساكن كوفه و اهل هجر نيز در اين سبع قرار گرفتند. (1)

در اينجا يادآورى دو نكته ضرورى است:

اولاً: طبرى از سبع هفتم نام نمى برد، ثانياً: با مقايسه اين قبايل و تيره هايى كه در تخطيط كوفه از آنها نام برده شده به كاستى هايى برخورد مى نماييم.

به هر حال، نظام اسباع در زمان عُمر و عثمان و نيز حكومت حضرت على (عليه السلام) و پس از وى واليان اموى تا زمان فرماندارى زياد باقى بود، گرچه تغييراتى در طول زمان، به خصوص در نصب و عزل رؤسا در آن صورت مى گرفت، چنان كه از اين تغييرات در زمان حضرت على (عليه السلام) ياد شده است. (2)

طبرى قبل از جنگ جمل از سپاه دوازده هزار نفرى كوفه با عنوان اسباع ياد مى كند، البته تنها از پنج سبع و فرماندهان آنان نام مى برد كه عبارت اند از:

يك - سبع قريش، كنانه، اسد، تميم، رباب و مُزَينه به فرماندهى مَعْقل بن يسار رياحى.


1- تاريخ الطبرى، ج 3، صص 151 و 152.
2- كوفه پيدايش شهر اسلامى، ص 263.

ص: 526

دو - سبع قيس به فرماندهى سعد بن مسعود ثقفى.

سه - سبع بكر بن وائل و تغلب به فرماندهى وَعْلَة بن مخدوج ذُهَلى.

چهار - سبع مِذْحَج و اشعريين به فرماندهى حُجر بن عَدى.

پنج - سبع بَجيله، اَنْمار، خَثْعَم و اَزْد به فرماندهى مِخْنَف بن سَليم اَزْدى.

چنان كه مشاهده مى شود، تفاوت هايى در واحدهاى تشكيل دهنده اسباع با اين واحدها در ابتداى تأسيس نظام اسباع وجود داشت. (1)

معمولاً رؤساى اسباع از ميان افرادى كه نفوذ و موقعيت ويژه در ميان قبايل و تيره هاى تشكيل دهنده سبع داشتند، انتخاب مى شدند و نصب و عزل آنها به دست حكومت بود. وظيفه اصلى آنان هنگام جنگ، رهبرى واحدهاى تحت امر خود در جنگ بود و فرماندهان قسمت هاى مختلف، مانند ميمنه، ميسره و. . . به وسيله رؤساى اسباع با افراد قبايل ارتباط برقرار مى كردند. همچنين هنگام صلح، اداره امور قبيله و نيز داورى بين افراد قبيله هنگام پيش آمدن مرافعات اجتماعى، به عهده آنان بود. نيز ارتباط بين حكومت مركزى و افراد قبايل به وسيله آنها برقرار مى شد.(2)

يكى از مهم ترين وظايف آنان در اين زمان، تحويل گرفتن عطاء از بيت المال و تقسيم آن بين افراد قبايل خود بود، چنان كه در تاريخ چنين مى خوانيم كه در زمان حضرت على (عليه السلام) هنگامى كه مالى از اصفهان به كوفه رسيد، آن حضرت رؤساى اسباع را دعوت كرد تا سهم افرادشان را به آنان تحويل دهد.(3)

در زمان بروز بحران هاى سياسى در داخل شهر، وظيفه اصلى كنترل قبايل به عهده رؤساى اسباع بود و به طور كلى مسئوليت كليه فعاليت هاى سياسى افراد در مقابل حكومت را به عهده داشتند و از اين رو آنها سعى مى كردند كه حتى الامكان در محدوده مسئوليت خود آرامش را برقرار نمايند تا حكومت را از خود ناراحت نساخته و موجبات عزل خود را فراهم نياورند.


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 513.
2- الحياة الاجتماعيه، ص 48.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 180.

ص: 527

چنان كه گفتيم، نظام اسباع تا زمان حكومت زياد باقى بود، اما پس از اينكه زياد به منصب فرماندارى كوفه در سال 49 يا 50ه. ق رسيد، نظام ارباع را جايگزين نظام اسباع نمود؛ بدين ترتيب كه همه قبايل و مردم كوفه را در چهار قسمت و هر قسمت را با عنوان يك ربع، سازمان دهى كرد و براى هر ربع، رئيسى كه از هواداران حكومت اموى بود، منصوب نمود. (1)هدف عمده زياد از اين تغيير، تضعيف قبايل مختلف بود كه آن را از راه نصب رئيس ربع و نيز جاى دادن قبايل مختلف در يك ربع و نيز وسعت دادن به اختيارات عُرَفا تأمين مى كرد.(2)

طبرى ربع هاى كوفه و رؤساى آنها را در سال 51ه. ق چنين ذكر مى كند:

يك - ربع اهل مدينه به رياست عمرو بن حريث؛

دو - ربع تميم و همدان به رياست خالد بن عَرْفَطَه؛

سه - ربع ربيعه و كنده به رياست قيس بن وليد بن عبد شمس؛

چهار - ربع مذحج و اسد به رياست ابوبَرده پسر ابوموسى اشعرى.(3)

از اين نظام در سال 61ه. ق و در ميان لشكر عمر بن سعد نيز ياد شده و اسامى رؤساى آن چنين ذكر شده است:

يك - عبدالله بن زُهير بن سليم اَزْدى، رئيس ربع اهل مدينه؛

دو - عبدالرحمان بن ابى سَبره حَنَفى، رئيس ربع مذحج و اسد؛

سه - قيس بن اَشْعث بن قيس، رئيس ربع ربيعه و كنده؛

چهار - حرّ بن يزيد تميمى، رئيس ربع تميم و همدان كه همگى به جز حر در مقابل امام حسين (عليه السلام) به جنگ پرداختند.(4)


1- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 152.
2- تنظيمات الجيش العربى، ص 29.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 199.
4- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 320.

ص: 528

همچنين هنگامى كه جناب مسلم بن عقيل بر عبيدالله شورش مى كند و قصر را به محاصره در مى آورد، در ترتيب سپاه چهار هزار نفرى خود از نظام اَرباع استفاده مى كند و افراد زير را به عنوان رؤساى ارباع نصب مى نمايد:

يك - ابوثمامه صائدى، رئيس ربع تميم و همدان؛

دو - مسلم بن عَوْسجه اسدى، رئيس ربع مذحج و اسد؛

سه - عباس بن جعده جَدَلى، رئيس ربع اهل مدينه؛

چهار - عبيدالله بن عمرو كندى، رئيس ربع كنده و ربيعه. (1)

اگر بخواهيم تصويرى مبهم از جمعيت هر ربع در اين زمان داشته باشيم، كافى است بدانيم كه ربع كنده به عنوان بزرگ ترين ربع كوفه معرفى شده و تعداد سى هزار شمشيرزن براى آن ذكر كرده اند.(2)

ج) عرفا

عرفا جمع عريف مى باشد. عريف منصبى در قبيله بود كه صاحب آن، رياست تعدادى از افراد قبيله و سرپرستى امور آنان را بر عهده داشت و نسبت به اعمال آن افراد در مقابل رئيس قبيله يا حكومت پاسخ گو بود و مسئوليت آنان را بر عهده مى گرفت. عريف و نيز تعداد افراد تحت نظر او هر دو با نام «عرافه» خوانده مى شدند.(3)اين منصب در زمان جاهليت نيز در ميان قبايل عرب شناخته شده بود و دو درجه پايين تر از شيخ و رئيس قبيله قرار داشت.(4)پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در كلمات خود از عرافت و عريف ياد نموده است. همچنين دلايلى بر وجود اين منصب در زمان خلفاى راشدين وجود دارد.(5)البته به واسطه ظلم و جورهايى كه صاحبان اين منصب نمودند، در كلمات حضرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و حضرت على (عليه السلام) از آنان به


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص275؛ وسيلة الدارين، ص98؛ تاريخ الكوفه، صص302 - 304.
2- تاريخ الكوفه، ص 297.
3- لسان العرب، ج 9، ص 154.
4- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 176.
5- الحياة الاجتماعيه، ص 50.

ص: 529

بدى ياد شده است. همچنين در روايتى از ابوذر نقل شده است كه هنگام وفات خود وصيت مى نمايد كه مبادا عريفى متكفّل كفن و دفن او شود. (1)

در جنگ هاى فتوحات كه سعد بن ابى وقاص سپاه خود را تحت نظام اَعشار (ده دهى) اداره مى كرد، عريف به صاحب منصبى گفته مى شد كه مستقيماً تحت فرماندهى رئيس عشر خدمت مى كرد. در اين هنگام نظام عرافت به گونه اى پى ريزى شده بود كه هر عريفى مسئول توزيع عطايى به مقدار صد هزار درهم بود.(2)ازاين رو تعداد افراد تحت نظر عريف متفاوت مى شد، مثلاً عطاى 42 مرد و 42 زن و پنجاه عيال از اهل قادسيه به اين مقدار مى رسيد، در حالى كه عطاى بيست مرد و بيست زن از اهل جنگ هاى ايام اين مقدار مى شد.(3)

با شكل گيرى نظام اسباع و پس از آن نظام ارباع، عريف تحت نظر رئيس سبع و ربع به وظايف خود مى پرداخت.

وظايف عريف در اين دوره كه به سبب كم رنگ تر شدن فتوحات يا پايان يافتن آن، به وظايف درون شهرى و نه نظامى برون شهرى، منحصر شده بود، عبارت بود از:

يك - گرفتن عطاء از رؤساى اسباع و ارباع و تقسيم آنان بين افراد قبيله؛

دو - تنظيم اسامى افراد عطاء گيرنده، اعم از زن و مرد و فرزند، و مواظبت بر ثبت افراد تازه متولد شده و نيز محو نام مردگان؛

سه - مراقبت تام در برقرارى امنيت در عرافت خود؛

چهار - معرفى افراد مخالف با حكومت؛

پنج - تشويق و تشجيع مردم براى شركت در جنگ كه عمدتاً جنگ هاى اين دوره، جنگ هاى داخلى بين مسلمانان بود.(4)اين وظيفه، ذيل آداب و رسوم بررسى شد.


1- الحياة الاجتماعيه، صص 50 - 53.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 152.
3- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 152.
4- الحياة الاجتماعيه، صص 51 و 52.

ص: 530

درباره وظيفه اول، در تاريخ چنين آمده است كه در زمان حضرت على (عليه السلام) هر عريف سهم افراد عرافت خود را مى گرفت (1)كه اين تعبير طبيعتاً وظيفه دوم را نيز دربرداشته است. اما در باره وظيفه سوم و چهارم، ذكر اين نكته ضرورى است كه اهميت دادن به عرفا و گذاشتن اين دو وظيفه بر عهده آنان از زمان زياد و با تشكيل نظام ارباع آغاز شد و - چنان كه گفته شد - وى اهميت فراوانى به عرفا مى داد و خود مستقيماً آنها را نصب مى كرد.(2)به نظر مى رسد كه عرفا در اين زمان در مقابل او جواب گو (3)

همچنين اولين اقدام فرزند او عبيدالله هنگام ورود به كوفه، اين بود كه به وسيله عرفا و تهديد آنان بر اوضاع كوفه مسلط شد؛ بدين گونه كه عرفا را احضار كرد و از آنان خواست تا افراد غريب و بيگانه، عرافت هاى خود را كه خيال مى كرد، شورش به وسيله آنان صورت گيرد، معرفى كنند و نيز اسامى مخالفان و موافقان حكومت يزيد را براى او بنويسند، و به آنها گفت:

هر كس چنين كرد با او كارى ندارم، اما هر كس از عرفا كه اين كار را انجام نداد، بايد مسئوليت عرافت خود را به عهده بگيرد؛ بدين ترتيب كه (ضمانت دهد) هيچ مخالف و شورشى ضد ما در عرافت او نباشد و اگر چنين ضمانتى نداد خون و مال او بر ما حلال است. و اگر در ميان عرافتى، شخصى از مخالفان اميرالمؤمنين (يزيد) يافت شود كه عريف او نام وى را براى ما ننوشته باشد، آن عريف را درِ خانه اش به دار مى آويزيم و آن عرافت را از عطاء و حقوق محروم مى نماييم.(4)

اتفاقاً اين اقدام عبيدالله در استفاده از عرفا بسيار مؤثر افتاد و يكى از مهم ترين موجبات شكست نهضت مسلم را پديد آورد.


1- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 182.
2- تنظيمات الجيش العربى، ص 28.
3- حضارة العراق، ج 6، فصل 5، ص 239.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 267؛ تجارب الامم، ج 2، ص 43.

ص: 531

د) مناكب

مناكب جمع منكب و به عقيده بعضى سمتى بود كه در جاهليت نيز در ميان قبيله وجود داشت و فوق عريف و تحت نظر شيخ قبيله بود و وظيفه نظارت بر اعمال پنج عريف تحت نظر خود را به عهده مى گرفت. (1)

اما بعضى ديگر از نوشته ها، ايجاد اين منصب را به زياد بن ابيه و براى تسلط و نظارت بيشتر بر اعمال و كارهاى عرفا نسبت داده اند.(2)برخى نيز نظر بر اين عقيده اند كه گرچه اين منصب در زمان زياد ايجاد شد، اما سمتى پايين تر از عريف و معاون او به حساب مى آمد.(3)در كتاب لسان العرب چند قول در باره اين سمت ذكر شده است: 1. عريف، 2. رئيس عرفاء، 3. مرتبه اى پايين تر از عريف.(4)

در ميان نصوص تاريخى عبارتى وجود دارد كه عبيدالله بن زياد در سال 60ه. ق آن را بيان كرده و از منكب در رديف شرطه، عرفا و مقاتله (جنگ جويان) ياد كرده است.(5)

ه) سرپرست بيت المال

در ابتداى تأسيس شهر كوفه سرپرستى بيت المال به عهده شخص امينى بود كه مستقيماً از طرف خليفه تعيين مى شد و تنها در مقابل او جواب گو بود و جايگاهى در عرض والى كوفه داشت، چنان كه در تاريخ آمده است كه عُمر در سال 21ه. ق عمار را به عنوان امير كوفه و عبدالله بن مسعود را به عنوان متصدى بيت المال اين شهر نصب كرد.(6)ابن مسعود اين سمت را تا چند سال خلافت عثمان نيز بر عهده داشت، پس از آن اين سمت را افرادى، همچون اباجُبَيرة انصارى، قيس بن عَطارد و


1- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 176.
2- تنظيمات الجيش العربى، ص 223.
3- الحياة الاجتماعيه، ص 54.
4- لسان العرب، ج 14، ص 277.
5- تجارب الامم، ج 2، ص 50.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 343؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 228.

ص: 532

قَبيفة بن جابر اسدى بر عهده داشتند. (1)در سال 26ه. ق بين ابن مسعود، سرپرست بيت المال و سعد بن ابى وقاص، والى كوفه اختلافى بر سر قرضى كه سعد از بيت المال گرفته بود، رخ داد كه همين كشمكش بهانه اى شد تا عثمان سعد را عزل و به جاى او وليد را نصب كند.(2)اما در زمان امويان، صاحب اين منصب، استقلال خود را از دست داد؛ بدين ترتيب كه به وسيله امير كوفه منصوب مى شد نه رئيس حكومت مركزى.

يكى از سرپرستان بيت المال در زمان حضرت على (عليه السلام) شخصى به نام وهب بن عبدالله بود.(3)

و) سرپرست ديوان خراج

منظور از خراج، خراج منطقه سواد كه شامل كوفه و بصره هر دو مى شد، مى باشد كه در فصل چهارم به آن اشاره شد. از همان سال هاى آغاز تشكيل شهر كوفه، مسئول خراج، مقامى مستقل داشت و در عرض امير بود و به وسيله خليفه تعيين مى شد، چنان كه هم زمان با معرفى عمّار به عنوان والى و ابن مسعود به عنوان مسئول بيت المال از سوى عمر در سال 21ه. ق، عثمان بن حنيف به عنوان متولى خراج تعيين شد.(4)متولى اين سمت در سال هاى پايانى خلافت عثمان جابر مُزَنى بود. (5)گفتنى است افرادى، همچون قرظة بن كعب انصارى و عبدالله بن سلمه را متوليان اين سمت در زمان حضرت على (عليه السلام) دانسته اند.(6)

معاويه هنگام نصب مغيرة بن شعبه براى فرماندارى كوفه، عبدالله بن دراج را نيز به عنوان متولى خراج سواد تعيين كرد.(7)او درآمد سرشارى را از راه جمع آورى خراج نصيب معاويه نمود.(8)


1- الخراج فى العراق، ص 284.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 311.
3- الادارة الاسلامية فى عهد عمر، ص 284.
4- مروج الذهب، ج 1، ص 343؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 228.
5- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 446.
6- الخراج فى العراق، ص 284؛ الادارة الاسلامية فى عهد عمر، ص 476.
7- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 69.
8- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 120.

ص: 533

به هرحال آنچه از مطالب بالا به دست آمد اين است كه صاحب اين منصب در اوضاع كوفه دخالت مستقيمى نداشته است. نكته پايانى آنكه حضرت على (عليه السلام) طى نامه اى دستورالعملى براى عاملان خود بر خراج صادر كرد. (1)

ز) كاتبان و منشيان

از ابتداى تشكيل ديوان در زمان خلافت عمر، نياز به كاتبان و منشيان حكومتى احساس شد. شايد ابوجبيره انصارى را بتوان اولين منشى حكومتى كوفه دانست كه در زمان سعد بن ابى وقاص مسئوليت ديوان لشكر (ديوان الجند) را از طرف سعد به عهده داشت.(2)سعيد بن نمران هَمْدانى، عبدالله بن جعفر و عبدالله جبير و عبيدالله بن ابى رافع، به عنوان كاتبان و منشيان حكومتى در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) در كوفه معرفى شده اند.(3)و بالاخره از عبيدالله عمرو بن رافع به عنوان كاتب عبيدالله بن زياد ياد شده است.(4)

در زمان خلافت معاويه به علت گستردگى كارها، وظيفه منشى گرى نيز از تنوع خاصى برخوردار شد. در اين زمان معاويه در شام براى خود پنج نوع كاتب و منشى تعيين كرد:

يك - كاتب نامه ها (كاتب الرسائل) ؛

دو - كاتب امور خراج (كاتب الخراج) ؛

سه - كاتب امور مربوط به لشكر (كاتب الجند) ؛

چهار - كاتب مربوط به شرطه (كاتب الشرطه) ؛

پنج - كاتب امور قضايى (كاتب القاضى) كه منشى قاضى بود و احكام صادره از سوى او را ثبت مى كرد.(5)


1- نهج البلاغه، نامه 51.
2- البلدان، ص 75.
3- الوزراء و الكتّاب، ص 21.
4- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 256.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، صص 244 و 245.

ص: 534

در اين زمان ديوانى به نام ديوان خاتم به وجود آمد كه وظيفه مراقبت از مهرهاى حكومتى را بر عهده داشت. (1)گفتنى است كه مهر نمودن نامه ها، پيش از حكومت معاويه نيز رايج بود، چنان كه در باره عُمر آمده است كه او اولين كسى بود كه روى نامه هاى خود تاريخ نگاشت و آن را با گِل مهر نمود. (2)همچنين در باره حضرت على (عليه السلام) چنين گفته شده است كه هميشه نامه هاى خود را مهر مى كرد. (3)

اما در زمان حكومت معاويه شخصى به نام عمر بن زبير در نامه معاويه كه به زياد، حاكم عراق نوشته و حواله صد هزار درهمى براى او صادر كرده بود، دست برد و صد هزار درهم را تبديل به دويست هزار درهم كرد، بدون آنكه معاويه و زياد از اين امر مطلع شوند. پس از چندى كه ماجرا برملا شد، معاويه كيفيت خاصى براى مهر نمودن نامه ها انتخاب نمود؛ بدين ترتيب كه دستور داد نامه ها را بپيچند و با شمع روى آن مهر زنند تا اگر كسى نامه را باز نمود آشكار شود و اين علاوه بر مهر زدن بر اول يا آخر نامه بود.(4)

در باره زياد نيز نقل شده است كه ديوان خاتم را در زمان حكومت خود بر عراق ايجاد نمود كه عمل او را تقليدى از پادشاهان ايران دانسته اند.(5)

اسامى بعضى از كاتبان معاويه كه در تاريخ آمده، عبارت است از:

يك - عبيدالله بن اوس غسّانى، مسئول نوشتن ديوان رسائل؛

دو - سِرْحون بن منصور رومى، مسئول ديوان خراج؛

سه - عمرو بن سعيد بن عاص، مسئول ديوان لشگر؛

چهار - عبد الرحمان بن دُرّاج و عبيدالله بن نصر بن حجاج بن علاء سلمى.(6)


1- تجارب الامم، ج 2، ص 27؛ المعارف، ص 107؛ الوزراء و الكتّاب، ص 22.
2- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 277.
3- ترجمة الامام على (عليه السلام) ، ج 3، ص 288.
4- الوزراء و الكتاب، ص 22.
5- تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 130.
6- الوزراء و الكتاب، صص 22 و 23.

ص: 535

دو نفر اول، مسئوليت خود را در زمان يزيد نيز بر عهده داشتند. (1)گفتنى است كه هر كاتب ديوان، تعدادى كاتب را نيز در محدوده مسئوليت خود سرپرستى مى كرد.

ديوان هاى كوفه تا سال 81ه. ق به زبان فارسى بود كه عبدالملك بن مروان آنها را به عربى ترجمه كرد.(2)


1- الوزراء و الكتاب، ص 26.
2- بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره اموى، ص 169.

ص: 536

ص: 537

كتابنامه

1. اتجاهات المعارض فى الكوفه، دراس فى التكوين الاجتماعى و السياسى، ابراهيم بيضون، چاپ اول، بيروت، معهد الانماد العربى، 1986م.

2. احسن التقاسيم فى معرف الاقاليم، ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسى، ترجمه علينقى منزوى، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان، 1361.

3. احكام المحبوسين فى الفقه الجعفرى، محمدباقر خالصى، چاپ اول، قم، جامعه مدرسين، 1413ه. ق.

4. اخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشرنى، 1364.

5. اخبار القضا، محمد بن خلف بن حيان وكيع، بيروت، عالم الكتب.

6. اخبار عمر و اخبار عبدالله بن عمر، على طنطاوى و ناجى طنطاوى، چاپ هشتم، بيروت، المكتب الاسلامى، 1403ه. ق.

7. الاختصاص، شيخ مفيد [منسوب]، تحقيق على اكبر غفارى، چاپ اول، كنگره شيخ مفيد، 1413ه. ق.

8. الادار الاسلاميه فى عهد عمر بن خطاب، فارق محمد سعيد لاوى، مقدمه: احمد شلبى، چاپ اول، بيروت، دارالنهض العربيه و عمان، دار مجد لاوى، 1411ه. ق.

9. ادب الطف او شعراء الحسين (عليه السلام) (من القرن الاول الهجرى حتى القرن الرابع عشر) ، جواد شبّر، بيروت، دارالمرتضى، 1409ه. ق.

10. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، مصر، وزار الثقاف و الارشاد القومى، المؤسس المصرى العام، 1963م.

ص: 538

11. الالفاظ الفارسى العربيه، سعيد ادنى سير، بيروت، 1908م.

12. الامام على (عليه السلام) و الحرب (سياس الحرب و السوق العسكرى و التعبيه عند الامام) ، عقيد ركن احمد زيدى، چاپ اول، عراق، دارالكرام للطباع و النشر و التحقيق، 1414ه. ق.

13. الامام و السياسيه (المعروف بتاريخ الخلفاء) ، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى، تحقيق: على شيرى، چاپ اول، قم، منشورات الشريف رضى، 1371.

14. انساب الاشراف، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، تحقيق: محمدباقر محمودى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.

15. انساب الخيل فى الجاهليه و الاسلام و اخبارها، ابن كلبى، احمد زكى، قاهره، الدارالقوميه للطباع و النشر.

16. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، مؤسس الوفاء، 1403ه. ق.

17. بطل العلقمى، عبدالواحد مظفر، قم، انتشارات شريف رضى، نجف، منشورات مطبع الحيدريه.

18. بغى النبلاء فى تاريخ كربلاء، سيد عبدالحسين كليددار آل طعمه، تحقيق: عادل كليددار، بغداد مطبع الارشاد.

19. البيان و التبيين، عمرو بن بحر الجاحظ، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1948م.

20. تاريخ الادب العربى، شوقى ضيف، چاپ سوم، قاهره، دارالمعارف مصر، 1963م.

21. تاريخ الاماميه و اسلافهم من الشيعه، عبدالله فياض، چاپ سوم، بيروت، مؤسس الاعلمى للمطبوعات، 1406ه. ق.

22. تاريخ الامم و الملوك، محمد بن جرير طبرى، بيروت، مؤسس الاعلمى للمطبوعات.

23. تاريخ التمدن الاسلامى، جرجى زيدان، بيروت، منشورات دارالمكتب الحيا.

24. تاريخ الكوفه، سيدحسين براقى نجفى، تحقيق و تحرير: سيد محمدصادق بحرالعلوم، چاپ چهارم، بيروت، دارالاضواء، 1407ه. ق.

25.

ص: 539

تاريخ جغرافياى كربلاى معلّى - اماكن متبركه و عتبات عاليات و مشاهد مشرفه -، عمادالدين حسين اصفهانى، كتابخانه فرد، 1326ه. ش.

26. تاريخ من دفن فى العراق من الصحاب، على بن حسين هاشمى خطيب، چاپ اول، بيروت، دارالثقاقه، 1394ه. ق.

27. تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، انتشارات علمى و فرهنگى.

28. تخطيط مدين الكوفه، كاظم جنّابى، مقدمه احمد فكرى، مجمع العلمى العراق، 1386ه. ق.

29. تخليط المدن العربى الاسلاميه، طاهر مظفر عميد، مطبع جامع بغداد، 1986م.

30. ترجم الامام على بن ابى طالب من تاريخ مدين دمشق، ابوالقاسم على بن حسن بن هب الله شافعى معروف به ابن عساكر، تحقيق: محمدباقر محمودى، بيروت، دارالتعاريف للمطبوعات.

31. ترمينولوژى حقوق، محمد جعفر جعفرى لنگرودى، چاپ چهارم، مشهد، كتابخانه گنج دانش، 1368ه. ق.

32. تشيع در مسير تاريخ، سيدحسين محمد جعفرى، ترجمه محمدتقى آيت اللهى، چاپ هشتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374ه. ش.

33. تشيع و تصوف، كامل مصطفى شيبانى، ترجمه عليرضا ذكاوتى، تهران، انتشارات اميركبير، 1359ه. ش.

34. التنظيمات الاجتماعيه و الاقتصادى فى البصر فى القرن الاول الهجرى، چاپ دوم، بيروت، دارالطليعه للطباع و النشر، 1969م.

35. تنظيمات الجيش العربى الاسلامى فى العصر الاموى، بغداد، دار شؤون الثقاف العامه.

36. توضيح البيان فى تسهيل الاوزان، محمد حبيب الدين على مدد.

37. ثور الحسين ظروفها الاجتماعيه و آثارها الانسانيه، محمدمهدى شمس الدين، چاپ ششم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1401ه. ق.

38.

ص: 540

جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، گاى لسترنج، ترجمه: محمود عرفان، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364ه. ش.

39. جغرافياى تاريخى هجرت امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو، جليل عرفان منش، چاپ اول، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1374ه. ش.

40. جغرافى العراق و تاريخه القديم، عبدالرزاق سعيد بغدادى اسدى، چاپ اول، نجف، مطبع العلميه، 1358ه. ق.

41. جمهر انساب العرب، ابومحمد بن على بن احمد بن سعيد بن حزم اندلسى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1403ه. ق.

42. جمهر خطب العرب فى عصور العربى الزاهره، احمد زكى صفوت، چاپ دوم، مصر، مطبع الحلبى، 1385ه. ق.

43. الحجاز فى صدر الاسلام، دراسات فى احواله العمرانى و الاداريه، صالح احمدعلى، چاپ اول، بيروت، مؤسس الرساله، 1410ه. ق.

44. الحيا الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، محمد حسين زبيدى، نشر جامعه بغداد، 1970م.

45. حيا الامام الحسن بن على (عليه السلام) دراس و تحليل، باقر شريف قرشى، چاپ سوم، قم، دارالكتب العلميه، 1393ه. ق.

46. حيا الامام الحسين (عليه السلام) دراس و تحليل، باقر شريف قرشى، چاپ دوم، قم، دارالكتب العلميه، 1397ه. ق.

47. الحير و مك و صلتهما بالقبايل العربيه، م. ج. كستر، ترجمه يحيى جيورى، بغداد، جامعه بغداد، 1396ه. ق.

48. الخراج فى العراق فى العهود الاسلامى الاولى، احمد على، المجمع العلمى العراق، 1410ه. ق.

49. خطط بغداد و أنهار العراق القديمه، مكسمليان شتريك، تعريب خالد اسماعيل على، المجمع العلمى العراق، 1406ه. ق.

50. خطط كوفه، لويى ماسينيون، ترجمه تقى محمد مصعبى، نجف، جمعى. . . النشر، 1399ه. ق.

51.

ص: 541

الديارات، ابوالفرج اصفهانى، تحقيق: جليل عطيه، چاپ اول، لندن، قبرص- رياض، الريس الكتب و النشر، 1991م.

52. دائر المعارف الاسلامى الشيعه، سيد حسن امين، چاپ دوم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1401ه. ق.

53. دراسات فى التاريخ الحضار الاسلامى العربيه، سعيد عبدالفتاح عاشور، معوز غلول عبدالحميد و احمد مختارعباس، چاپ دوم، كويت، منشورات ذات السلاسل، 1406ه. ق.

54. دراسات فى النظم العربيه الاسلاميه، توفيق سلطان يوزبكى، چاپ دوم، جامع الموصل، 1399ه. ق.

55. دليل النجف الاشرف، عبدالهادى فضلى، منشورات مكتب التربى فى النجف الاشرف.

56. الدوافع الذاتيه لأنصار الحسين (عليه السلام) ، محمد على عابدين، چاپ دوم، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1982م.

57. الديارات، ابى الحسن على بن محمد معروف به شابشتى، تحقيق: كورتيس عواد، بغداد، مطبع المعارف، 1951م.

58. رحل ابن بطوطه، ابوعبدالله محمد بن ابراهيم، دار صادر، 1998م.

59. رحل ابن جبير، ابوالحسين محمد بن احمد بن جبير كنانى اندلسى شاطبى بلسى، بيروت، دار صادر، 1384ه. ق.

60. الرهيمه، عبدالرحيم محمد على، چاپ اول، نجف، مطبع الغرى الحديثه، 1385ه. ق.

61. زندگانى سفير حسين (عليه السلام) مسلم بن عقيل، محمد على عابدين، ترجمه: سيد حسن اسلامى، چاپ اول، دفتر انتشارات اسلامى، 1372ه. ش.

62. زينب قهرمان دختر على، احمد صادقى اردستانى، چاپ دوم، نشر مطهر، 1374ه. ش.

63. سيماى كربلاء، محمد صحتى سردرودى، چاپ دوم، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، 1373ه. ش.

ص: 542

64. شذور العقود فى ذكر النقود القديم الاسلاميه، تقى الدين ابى العباس احمد بن على بن المقريزى الشافعى، نجف، مكتب المرتضويه.

65. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1385ه. ق.

66. شعراء الدولتين الامويه و العباسيه، حسين عطوان، چاپ دوم، بيروت، دارالجبل، 1981م.

67. شهر حسين (عليه السلام) يا بزمگاه عشق، محمدباقر مدرس بستان آبادى، تهران، انتشارات جهان، 1353ه. ش.

68. شهيد جاويد، نعمت الله صالحى نجف آبادى، چاپ دوم، مشعل آزادى، 1351ه. ش.

69. الصل بين التصوف و التشيع، كامل مصطفى شيبى، چاپ سوم، بيروت، دارالاندلس، 1982م.

70. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد منيع زهرى، تحقيق: محمد بن صامل السلمى، چاپ اول، طايف، مكتب الصديق، 1414ه. ق.

71. طبقات فحول الشعراء، محمد بن سلاّم جمحى، شرح ابو فهر محمود محمدشاكر، قاهره، مؤسس السعودى.

72. الطريق الى المداين، احمد عادل كمال، بيروت، دارالنفايس، 1404ه. ق.

73. عجايب احكام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب، سيدمحسن امين حسين عاملى، بيروت، منشورات مكتب دارالبيان.

74. العراق فى العصر الاموى من الناحى السياسى و الاداريه و الاجتماعى، ثابت اسماعيل المرادى، چاپ دوم، بغداد و نجف، منشورات مكتب الاندلس و مطابع النعمان.

75. العقد الفريد، شهاب الدين احمد بن عبد ربه، بيروت، دارالكتاب العربى، 1384ه. ق.

76. العقد المنير فى تحقيق ما يتعلق بالدراهيم و الدنانير، سيد موسى مازندرانى، نجف،

ص: 543

مطبع العلميه، 1361ه. ق.

77. العمار فى صدر الاسلام، سامح كمال الدين، قاهره، مطبع جامع القاهر، 1971م.

78. الغارات، ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، تحقيق: مير جلال الدين حسينى، چاپ دوم، تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1355ه. ش.

79. الفتح الاسلامى فى العراق و الجزيره، عبدالحميد حسين، بغداد، وزار المعارف، 1961م.

80. فتوح البلدان، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، ترجمه محمد توكل، تهران، نشر نقره، 1337ه. ش.

81. الفتوح، احمد بن على بن اعثم كوفى، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى هروى، تصحيح: غلامرضا طباطبايى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372.

82. الفخرى فى الآداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، محمد بن على بن طباطبا معروف به ابن طقطقا، بيروت، دار صادر، 1368ه. ق.

83. فرهنگ البسه مسلمانان، رينهارت دوزى، ترجمه: حسينعلى هروى، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359.

84. فن الحرب فى عهود الخلفاء الراشدين و الامويين، بشام عسلى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1397ه. ق.

85. الفهرست، محمد بن اسحاق بن نديم، تحقيق: رضا تجدد، تهران، مكتب الاسلامى و مكتب الجعفرى تبريزى، [بى تا].

86. قاموس الامكن و البقاع التى يرد ذكرها فى كتب الفتوح، على بهجت، چاپ اول: مصر، مطبع التقدم، 1325ه. ق.

87. القاموس المحيط، مجدالدين فيروزآبادى، مصر، مؤسس فن الطباعه.

88. قضاء اميرالمؤمنين، جعفر تسترى، نجف، منشورات مطبع الحيدريه، 1369ه. ق.

89. قضاوت هاى حضرت اميرالمؤمنين، ذبيح الله محلاتى، چاپ چهارم، كتابخانه ارشاد.

90.

ص: 544

الكامل فى التاريخ، ابن اثير عزالدين ابى الحسن على بن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى، بيروت، دار صادر، دار بيروت، 1385ه. ق.

91. كتاب الوصيه من الاصول الروائى المعتبره، عيسى بن مستفاد، تحقيق: شيخ قيس بهجت العطّار، چاپ اول، مشهد، المكتب المختصّه باميرالمؤمنين على (عليه السلام) ، 1387.

92. كوفه و تحولات تاريخى دوران امام على و حسنين (عليهم السلام) ، فاطمه حبيبى، چاپ اول، تهران، برهان دانش، 1389.

93. كربلاء فى الذاكره، سلمان هادى آل طعمه، بغداد، مطبع العانى، 1988م.

94. كربلاء، سعيد عسيلى، چاپ اول، بيروت، دارالزهراء، 1406ه. ق.

95. الكشاف، ابوالقاسم جارالله بن محمود زمخشرى، بيروت، دارالمعرفه، [بى تا].

96. كوفه پيدايش شهر اسلامى، هشام جعيط، ترجمه: ابوالحسن سرو مقدم، چاپ اول، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372ه. ش.

97. الكوف و اهلها فى صدر الاسلام (دراس فى احوالها العمرانيه و سكانها و تنظيماتهم، صالح احمدعلى، چاپ اول، بيروت، شرك المطبوعات للتوزيع و النشر، 2003م.

98. كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامى، محمد حسين رجبى دوانى، تهران، نشر دانشگاه امام حسين (عليه السلام) .

99. اللهوف على قتلى الطفوف، رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، تحقيق: فارس تبريزى (حسّون) ، چاپ اول، دارالاسره للطباع والنشر، 1414ه. ق.

100. لوامع الاشجان فى مقتل الحسين (عليه السلام) ، سيد محسن امين عاملى، قم، انتشارات بصيرتى - صيدا، مطبع العرفان، 1331ه. ق.

101. ماهيت قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى، ابوفاضل رضوى دادكانى، چاپ دوم، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، 1373ه. ش.

102. مختصر كتاب البلدان، احمد بن محمد همدانى معروف به ابن فقيه، ليدن، مطبع بريل، 1302ه. ق.

ص: 545

103. مختصر نهض الحسين (عليه السلام) ، هب الدين حسينى، بغداد، دارالاسلام، 1345ه. ق.

104. المدخل فى تاريخ الحضار العربيه، ناجى معروف، چاپ دوم، بغداد، مطبع وزار المعارف، 1381ه. ق.

105. مدين الحسين او مختصر تاريخ كربلاء، محمد حسن مصطفى كليددار، چاپ اول، بغداد، مطبع النجاح، 1367ه. ق.

106. مراصد الاطلاع، بغدادى، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1373ه. ق.

107. مروج الذهب، ابوالحسن على بن حسين مسعودى، چاپ اول، بيروت، دارالاندلس، 1358ه. ق.

108. مسالك الابصار فى ممالك الامصار، ابن فضل الله عمرى، تحقيق: احمد زكى پاشا، قاهره، مطبع دارالكتب المصريه، 1342ه. ق.

109. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ميرزا حسين نورى طبرسى، تحقيق: مؤسس آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، قم، مؤسس آل البيت لاحياء التراث، 1407ه. ق.

110. مسجد الكوفه (تخطيطه و عمرانه خاص فى العصر الاموى) ، كاظم جنابى، بغداد، دارالجمهوريه، 1966م.

111. مع الحسين فى نهضته، اسد حيدر، چاپ سوم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1399ه. ق.

112. المعارف، ابن قتيبه ابى محمد عبدالله بن مسلم، تحقيق: ثروت عكاشه، چاپ دوم، مصر، دارالمعارف.

113. معجم الانساب و الاسرات الحاكمه فى التاريخ الاسلامى، زامباور، ترجمه: زكى محمدحسن و ديگران، بيروت، دار الراشد العربى، 1400ه. ق.

114. معجم البلدان، ياقوت بن عبدالله حموى بغدادى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

115. المعجم المفصل باسماء الملابس عندالعرب، رينهارت دوزى، ترجمه: اكرم فاضل، وزار الاعلام، مديرى الثقاف العامه.

116. معجم قبايل العرب، عمر رضا كحاله، دمشق، مطبع هاشميه، 1949م.

117. معجم معالم الحجاز، عاتق بن غيث بلادى، چاپ اول، مكه، دار مك للنشر و التوزيع، 1404ه. ق.

118.

ص: 546

المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، جواد على، چاپ دوم، بغداد - بيروت، دارالعلم للملايين - مكتب النهضه، 1987م.

119. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، مقدمه: كاظم مظفر، چاپ دوم، قم، دارالكتب للطباع و النشر، 1385ه. ق.

120. مقتل الحسين، خوارزمى أبوالمؤيد موفق بن احمد مكى اخطب خوارزم، تحقيق شيخ محمد سماوى، قم، مكتب المفيد.

121. مقتل الحسين، عبدالرزاق موسوى مقرم، مقدمه: محمد حسين مقرم، چاپ پنجم، دارالكتاب الاسلامى، 1399ه. ق.

122. مقتل الحسين، لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى غامدى، تعليق: حسن غفارى، قم، چاپخانه علميه.

123. موارد السجن فى النصوص و الفتاوى، نجم الدين طبسى، چاپ اول، دفتر تبليغات اسلامى، 1370ه. ش.

124. موسوع العتبات المقدسه قم - النجف، جعفر خليلى، چاپ دوم، بيروت، مؤسس الأعلمى، 1407ه. ق.

125. موسوع النجف الاشرف - النجف قديماً، به كوشش جعفر هادى دجيلى، چاپ اول، دارالاضواء، 1413ه. ق.

126. موسوع كلمات الامام الحسين (عليه السلام) ، معهد تحقيقات باقرالعلوم، چاپ اول، قم، دار المعروف، 1373ه. ش.

127. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، چاپ چهارم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1371ه. ش.

128. الميزان فى تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايى، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1397ه. ق.

129. نخب الذخاير فى احوال الجواهر، محمد بن ابراهيم بن ساعد انصارى سنجارى معروف به ابن اكفانى، تحقيق اب انستاس مارى كرملى بغدادى، قاهره، المطبع العصريه، 1939م.

130.

ص: 547

نزه اهل الحرمين فى عمار المشهدين، سيد حسن صدر كاظمى، ادار الرضوان، 1354ه. ق.

131. نشأ الشيع الاماميه، نبيله عبدالمنعم داود، بيروت، دارالمورخ العربى، 1415ه. ق.

132. النظم الاسلاميه، منير حميد بياتى و فاضل شاكر نعيمى، چاپ اول، جامع بغداد، 1987م.

133. النفى و التغريب فى مصادر التشريع الاسلامى، نجم الدين طبسى، چاپ اول، مجمع الفكر الاسلامى، 1416ه. ق.

134. النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح الروافض) ، عبدالجليل قزوينى رازى، تصحيح: مير جلال الدين محدث، تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ه. ش.

135. النقود العربيه و علم النميات، اب انستاس مارى كرملى بغدادى، قاهره، المطبع العصرى، 1939م.

136. نقش تقيه در استنباط، نعمت الله صفرى، چاپ اول، قم، بوستان كتاب، 1381.

137. نهضت كوفه از ديدگاه روانشناسى اجتماعى، ابراهيم پاشا، چاپ اول، تهران، آتيه، 1378.

138. هوى التشيع، احمد وايلى، چاپ سوم، بيروت، دارالصفوه، 1414ه. ق.

139. الوزراء و الكتّاب، ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشيارى، مقدمه: حسن زين، بيروت، دارالفكر الحديث للطباع و النشر، 1408ه. ق.

140. وسائل الشيع الى تحصيل مسائل الشريع، محمد بن حسن حر عاملى، چاپ چهارم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1391ه. ق.

141. وسيل الدارين فى انصار الحسين (عليه السلام) ، سيد ابراهيم موسوى زنجانى، چاپ اول، بيروت، مؤسس الاعلمى، 1395ه. ق.

142. وقع الطف، أبى مخنف، لوط بن يحيى ازدى غامدى كوفى، تحقيق شيخ محمد هادى يوسفى غروى، چاپ اول، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1367.

143. وقع صفين، نصر بن مزاحم منقرى، تحقيق و شرح: عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، قم، منشورات كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى نجفى،1382، قاهره، مؤسس العربى الحديثه، 1404ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109