سرشناسه : كيانوري، نورالدين، 1294 - 1378.
عنوان و نام پديدآور : گفتگو با تاريخ/نورالدين كيانوري.
مشخصات نشر : تهران: موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1386.
مشخصات ظاهري : 837 ص.
شابك : 70000 ريال:978-964-5645-77-7
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
موضوع : كيانوري، نورالدين، 1294 - 1378 -- مصاحبه ها.
شناسه افزوده : موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي.
رده بندي كنگره : 51386 آ DSR1528/5/ك87
رده بندي ديويي : 955/08240452
شماره كتابشناسي ملي : 1026827
ص: 1
ص: 2
ص: 3
توضيح5
مقدمه7
تاريخ و تاريخ نويسي25
قضاياي حزب ايران125
نقش بريتانيا در روي كار آوردن رضاخان143
دوران پادشاهي محمد رضا149
تدارك كودتا261
غرب، غرب شناسي و آمريكا419
نفوذ فرهنگي، سياسي بيگانگان و جريان روشنفكري487
اتحاد جماهير شوروي، كمونيسم و سوسياليسم507
تاريخ و ضرورت مطالعه آن؛ تاريخ معاصر ايران533
فهرست اعلام797
عكسها823
ص: 4
ص: 5
كتاب «گفتگو با تاريخ» متن كامل مصاحبه با «نورالدين كيانوري»(1) دبيراول حزب توده است. نيمه اول اين كتاب، پيش از اين با همين عنوان در سال 1376 توسط انتشارات نگره چاپ شده بود و با درگذشت كيانوري در سال 1378 دست اندركاران مصاحبه موفق به اصلاح و رفع ابهام متن افزوده، نشدند.
اينك مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ضمن بازيابي نيمه دوم مصاحبه، آن را به همراه بخش پيشين در يك كتاب مستقل با همان عنوان تقديم مي دارد. در ويرايش كتاب حاضر تغيير و اصلاح اندكي به شرح زير به عمل آمده است:
1. در بخش پيشين تنها به اصلاح اغلاط چاپي بسنده شده است.
2. در بخش جديد توضيحات مختصري در پاي بعضي صفحه ها افزوده شده است.
ص: 6
ص: 7
آدمي در «حال» مي زيد و چشم به «آينده» دارد. تاريخ به «گذشته» مي نگرد. امّا انسان و جوامع انساني را از تاريخ گريزي نيست چرا كه شناخت هويت و آگاهي از موقعيت و شرايطي كه در آن زندگي مي كنيم و ساختن آينده، بدان سان كه از خطاها و اشتباهات گذشته پرهيز شود، بدون شناخت درست گذشته ناممكن است. هم از اين روي، از ديرباز و در تمامي تمدن هاي بشري، انسان ها و جوامع گوناگون براي شناخت و آگاهي بر هويت و درك موقعيت خويش و نيز براي تعيين مسير و راه آينده خود در تاريخ نگريسته اند تا از حكمتي كه در سينه تاريخ و تجربه هاي بشري نهفته است، در حد بصيرت خود، بهره گيرند. تاريخ، انباشت تجربه ها و آزمون هاي بشري بر عرصة گيتي و راوي تلاش آدمي در قلمرو فرهنگ و زندگي است و براي آنان كه چشم بينا و گوش شنوا و خرد و آگاهي و توانايي نقد و نقادي دارند، معلمي حكمت آموز است. حكمت آموزي تاريخ و روايت گذشتگان چندان است كه در كتب آسماني براي آموزش و تذكر و تربيت و تنبه صاحبان بصيرت از مثال ها و شواهد تاريخي بهره گرفته شده است. در قرآن مجيد اشارات بسياري به تاريخ گذشته اقوام وجود دارد و بر ويژگي حكمت آموزي تاريخ تأكيد شده است «و پيش از شما سنت ها و راه و رسم هايي بوده است. پس در زمين گردش كنيد و ببينيد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است». (آل عمران، 137)
ابوالفضل بيهقي، مؤلف تاريخ بيهقي در همين معنا مي نويسد« تاريخ خزائن اسرار امور است ... و هر كه از علائم تاريخ اعراض كند دست زمانه بر وي دراز شود. هر كه در تاريخ تأمل كند در هر واقعه كه او را پيش آيد نتيجة عقل جمله عقلاي عالم به وي رسيده باشد». مؤلف مفتاح السعاده و مصباح السياده هدف تاريخ را «آشنايي بر حالات گذشتگان» مي داند و
ص: 8
مي نويسد «عبرت گرفتن از اين حالات و پند پذيرفتن از آنها و دستيابي به ملكه تجربه اي كه انسان را بر دگرگوني هاي زمان آگاه كند و از زيان هائي كه گذشتگان بدان مبتلا گشته اند بركنار دارد بر سودهايي كه بر گذشتگان حاصل شده است به سوي انسان طيبه كند.»(1)
حافظة هر فرد بخش مهمي از هويت او و حاوي تجربه ها و دانسته هاي اوست و از اين رو حافظة هر كس بر خرد و آگاهي و بينش او و از اين رهگذر بر زندگي و آيندة او نقشي پررنگ برجاي مي گذارد. تاريخ، حافظة جمعي جوامع بشري است و هر جامعه با خودآگاهي و وقوف بر تاريخ خود _ كه حافظة جمعي و مشترك اوست _ هويت خويش باز مي شناسد و بر ابعاد و ويژگي هاي آن آگاهي مي يابد. جوامع بشري در پرتو بصيرت تاريخي كه راه بر تكرار خطاها و اشتباهات مي بندد، توان ها و قابليت هاي خويش را باز مي شناسد و اين روند به ويژه براي نسل جوان اهميتي مضاعف دارد. گذر زمان و زمانه، گذر نسل ها و تجربه ها است و با هر گردشي در تاريخ، نسل جوان تري پديد مي آيد كه در تجربه هاي نسل هاي پيش از خود حضور ندارد و تنها بانگريستن در تاريخ و خودآگاهي تاريخي است كه برگذشتة خود وقوف يافته و هويت خود را درمي يابد.
تاريخ، روايت كننده گذشتة مشترك و تجربه هاي واحد ملت ها است و آگاهي بر گذشتة مشترك، زمينه ساز وحدت ملي و فرهنگي است و از اين رو ست كه گذشتة مشترك و آگاهي بر تاريخ مشترك را يكي از مؤلفه هاي اصلي هويت و وحدت ملت ها و جوامع مي دانند. حذف تاريخ از آگاهي جمعي و فرهنگ ملي بدان مي ماند كه حافظة فردي انساني را از ميان برداريم كه در هر دو مورد كار به انحلال هويت و شخصيت مي انجامد. تحريف تاريخ يك ملت يا جامعه نيز آسيب پذيري آن ملت و جامعه را به دنبال دارد و چه بسا كه بي اعتنايي به تاريخ يا تحريف آن نتايج دردباري را بر ملت ها تحميل كرده است.
نگريستن در تاريخ، نگريستن در خويشتن جمعي است و آدمي از آغاز شكل گيري تمدن بشري ناگزير از نگريستن در خويشتن و حافظة جمعي خود بوده است. بر اين زمينه، تاريخ نويسي به شيوه هاي گوناگون و در قالب ها و سطوح مختلف از اساطير و قصه و روايت و خاطرة فردي تا متن هاي عمومي و تخصصي و آكادميك، در تمدن بشري پيشينه اي ديرينه دارد. امّا پيشينة «تاريخ» همچون علمي روش مند و استوار بر متدولوژي تعريف شدة تحقيق
ص: 9
و بررسي، همچون علمي كه فراتر از روايت ها و خاطرات و اسناد و مدارك، داده ها را گرد آورده، طبقه بندي كرده، در بوته نقد و بررسي علمي و روش مند، سنجيده و بر مبناي روش علمي، تصويري، منقّح و پيراسته و نزديك به اصل و تحليلي جامع و درست به دست دهد بيش از يك قرن و نيم نيست. سابقة «فلسفه تاريخ» را در آثار فلاسفه يونان باستان، رشد و ارتقاء آن را در آثار مورخان و فلاسفه اسلامي، شكل گيري آن را در دورة رنسانس و اوج گيري آن را در آثار فلاسفة خردگراي اروپا در قرون 17 و 18 مي توان ديد امّا تاريخ، همچون علم روش مند و عيني و مشخص در قرن نوزدهم به قلمرو علوم انساني پيوست و از اين دوران بود كه تاريخ نويسي علمي رو به تكامل نهاد.
تاريخ نويسي براي رسيدن به علم تاريخ موانع بسياري را در راه داشته است كه از مهم ترين آنها مي توان به تأثيرگذاري ذهنيت راوي در روايت و ذهنيت و ديدگاه مورخ در اثر او اشاره كرد. آدميان از ديرباز تاريخ نوشته اند و ادعاي آن را داشته اند كه تصويري عيني و واقعي و بي طرفانه از رويدادها و واقعيت ها به دست مي دهند. امّا جامعه شناسي تاريخي، كه خود محصول تكامل مرحله اي از تاريخ نويسي است، در اين ادعا به ترديد نگريست و نقد و بررسي ها نشان داد كه هر كس از ديدگاه خاص خود و از منظر خويش به جهان و به رويدادها و تاريخ مي نگرد و جهان و تاريخ را چنان كه با منظر ذهني او مي خواند، در مي يابد و تحليل و تفسير مي كند و ارائه مي دهد. شناخت آدمي به ويژه در قلمرو علوم انساني، حاصل و برآيند ذهن و عين است و به ذهنيت فاعل شناسايي كه آدمي است، مشروط است. ذهنيت،منظر و ديدگاه آدمي كه ديدگاه راوي تاريخ است، همواره محدود، مشروط و نسبي است. آدمي از ديدگاه خود و متناسب با شرايط و موقعيت اجتماعي و فرهنگي و روان شناختي و متناسب با منافع و علائق فردي و جمعي خود و در حد دانش خود به تاريخ مي نگرد و از منظر حال خود،گذشته را در مي يابد و از اين روست كه تحريف تاريخ، گرچه گاه آگاهانه و عامدانه و در پي مقاصد خاص است، امّا اغلب ريشه در تأثيرگذاري منظر و ديدگاه نگرنده، راوي و مورخ دارد. در اين ميان خاطرات شخصيت هايي كه در حوادث تاريخي يك دوران نقش داشته اند، گرچه براي مورخان و علاقمندان به تاريخ، اسنادي با ارزش بشمار مي روند امّا بيش از ديگر اسناد و داده ها و مدارك تاريخي از ديدگاه و منظر و ذهنيت و موقعيت و منافع و علائق فردي و اجتماعي راويان تأثير مي پذيرند و نقش ذهن و روان شناسي و ساختار شخصيتي راوي در آن چه روايت مي كند، بسيار پررنگ است. در چنين متوني راويان عامدانه يا ناآگاه تنها بخش ها و
ص: 10
ابعادي از رخدادها و واقعيت ها را، بدا ن سان كه خود دريافته اند و يا بدان سان كه به سود خود مي پندارند بيان مي كنند، چشم بر رويدادهايي مي بندند و واقعيت هايي را كتمان مي كنند. هم از اين روست كه در اين گونه متن ها، علاوه بر تاريخ، منظر و ديدگاه راويان را نيز مي توان ديد و به همين دليل بدون شناخت و نقد منظر و ديدگاه و نقش و موقعيت راويان نمي توان دربارة روايت آنان داوري درست و جامعي به دست داد.
اما به رغم موانعي كه در راه رشد و تعالي تاريخ نويسي وجود داشته است، همان گونه كه اشاره شد تاريخ نويسي در تمامي تمدن هاي بشري از دلمشغولي هاي اصلي آدميان بوده است و در تمدن اسلامي نيز پيشينه اي پربار و ديرينه دارد تا آنجا كه برخي برآنند كه در تمدن اسلامي «ظهور علم تاريخ با ظهور اسلام ملازمت تام داشته»(1) است و « اشاره به ماهيت و هدف و شيوة علم تاريخ در اسلام مسبوق به همان آغاز ظهور اسلام است و آن را مي توانيم در قرآن كريم و در ميان احاديث پيامبر بيابيم».(2)
تاريخ نويسي در تمدن اسلامي همپاي گسترش دين اسلام از شبه جزيرة عربستان به ديگر نقاط دنيا رشد و ارتقاء يافت. از «عبيدالله بن ابي راقع» كاتب امام علي (ع) و عوانة بن حكم (متوفا به سال 147 هجري)كه اثري به نام«كتاب التاريخ» را تأليف كرد و محمدبن اسحاق (متوفا به سال 151 هجري)، تا آثاري كه در سدة 14 هجري تأليف شد، مورخان مسلمان بر بستر تمدن اسلامي آثار پرباري در تاريخ نويسي پديد آورده اند كه از متون ارزشمند تمدن بشري بشمار مي روند. مسلمانان در رشته ها و شعب مختلف تاريخ نويسي از مغازي و سيره و رجال و مقاتل و تراجم و طبقات و فتوح و خراج و انساب گرفته تا تاريخ بلاد و شهرها و جنگ ها و حرفه ها و تاريخ فرقه ها و اديان و مذاهب و نيز در نگارش تاريخ عمومي و سياسي صدها اثر باارزش به زبان هاي فارسي و عربي تأليف كرده اند كه برخي از آنها به عنوان گنجينه هاي علوم انساني و فلسفه در جهان شناخته شده اند. تنوع و كثرت و كيفيت متعالي متون تاريخي مسلمانان نشانة اهميت و توجهي است كه در تمدن اسلامي براي تاريخ و تاريخ نگاري قائل بوده اند. آثار مسلمانان و به ويژه ايرانيان در زمينة تاريخ عمومي و تخصصي و فلسفة تاريخ در پيشرفت علوم انساني در تمدن بشري نقش و تأثير مهمي داشته
ص: 11
و تاريخ نويسي و تحقيق در ملل و نحل و فرق و مذاهب در تمدن اسلامي و ايران بعد از اسلام از شعبه هاي مهم دانش بشري به شمار مي رفته است.
در بستر تمدن اسلامي آثار برجسته اي چون تاريخ يعقوبي (احمدبن ابي يعقوب _ قرن سوم ﻫ) _ تاريخ طبري _ تاريخ الامم و الرسل (محمدبن جريربن كثير طبري، 224 _ 310 ﻫ) _ مروج الذهب، (علي بن الحسين مسعودي، 287 _ 345 ﻫ) _ مقدمه ابن خلدون، الملل و النحل (عبدالكريم شهرستاني _ 548 ﻫ) _ الكامل في التاريخ (ابن اثير، 630 ﻫ) _غرر اخبار ملوك (ثعلبي، 429 ﻫ) _ تاريخ بلعمي (ابوعلي بلعمي، 366 ﻫ) تاريخ بيهقي (ابوالفضل بيهقي، 470 ﻫ) _ تاريخ جهانگشا (عطا ملك جويني، 681 ﻫ) _ روضة الصفا (ميرخواند، 903 ﻫ) _ جامع التواريخ (رشيدالدين فضل الله، 718 ﻫ) _جهانگشاي نادري (مهدي خان استرآبادي) _ زبدة التواريخ (حافظ ابرو، 834 ﻫ) _ ناسخ التواريخ (محمدتقي سپهر) _ عالم آراي عباسي (اسكندر بيك منشي، 1043) _ عالم آراي اميني (فضل الله روزبهان، 927 ﻫ) و صدها اثر برجستة ديگر در رشته هاي گوناگون تاريخ تأليف شد. تنوع و كثرت آثار مورخان مسلمان و به ويژه آثار مسلمانان ايراني، به زبان فارسي و به نظم و نثر، دامنه اي چنان گسترده دارد كه حتي تدوين فهرست و محتواي اين آثار مي تواند موضوع رساله هاي تحقيقي باشد. در تمدن اسلامي ايران، تاريخ نويسي به شرح و توصيف و گزارش و تحليل تاريخ گذشته محدود نشده و كتب تاريخي اغلب علاوه بر تاريخ، حاوي حكمت و فلسفه و جامعه شناسي و آموزش هاي ديني واخلاقي بوده اند. بسياري از مورخان ايراني از زمان نگارش «تاريخ سيستان» در عصر ساماني و «تاريخ بيهقي» در عصر غزنوي به بعد همراه با نقل و روايت تاريخ، اعتقادات و باورهاي ديني و اخلاقي و فلسفي و خرد و حكمت اسلامي را در آثار پربار خود آورده اند و از اين زاويه است كه برخي متون تاريخي مسلمانان و به ويژه ايرانيان ارزشي چند جانبه دارد و حتي برخي از آنها در نظم و نثر فارسي از نظر ادبي آثاري برجسته اند و به عنوان مثال اثري چون تاريخ بيهقي از زمان نگارش خود در قرن پنجم هجري تاكنون بر قلّه ادبيات منثور فارسي مي درخشد.
اما به رغم اين در بسياري از آثار و به ويژه در آثاري كه مورخان درباري به دستور پادشاهان يا قدرتمندان محلي تأليف كرده اند، نقش مردمان و نهضت هاي مردمي در تاريخ يا ناديده گرفته شده و يا تحريف شده است. اين گونه مورخان در آثار خود هويت و سنت هاي مردمي و مذهبي مردم را ناديده گرفته و بر زندگي مردمان چشم بسته اند. سعدي گفته بود:
ص: 12
«اين كه در شه نامه ها آورده اند _ رستم رويين تن و اسفنديار _ تا بدانند اين خداوندان ملك _ كز بسي خلق است دنيا يادگار» امّا مورخاني كه به دستور «خداوندان ملك» تاريخ مي نوشتند و از منظر حاكمان به تاريخ مي نگريستند از خلق غفلت داشتند و هر جا كه به ناچار از مردم و حركت هاي مردمي مي نوشتند تصويري گژديسه و تحريف شده به دست مي دادند. تاريخ را شرح فتوحات شاهان مي دانستند و تذكره اربابان قدرت و نه بستر حركت مردمان و از اين روي بود كه در اين گونه آثار نشاني از مردم و هويت ملي و مذهبي آنان ديده نمي شود.
در عصر مشروطه در جهان نگري ايرانيان به دلايل گوناگون تحولاتي رخ داد و هم در اين زمان بود كه اولين تأثيرات خردگرايي، ليبراليسم و ناسيوناليسم از فرهنگ اروپاي غربي به ايران راه يافت و اين نگرش تأثير خود را بر تاريخ نويسي ايران نيز برجاي گذاشت. آشنايي با فرهنگ غربي توجه تاريخ نويسان ما را به مطالعة زندگي مردمان برانگيخت و آنان را با شيوه هاي علمي و عيني تحقيق و بررسي در تاريخ آشنا كرد، اما تقليد از الگوها و قالب ها انديشة غربي را نيز رواج داد و قوالبي را پديد آورد كه مورخان ما را از ديدن بسياري از واقعيت هاي جامعة ما بازداشت. برخي از غربيان به تاريخ معاصر ايران پرداختند و دراين زمينه آثاري نوشتند. اينان به دو گروه مأموران مستقيم استعمار و محققان مستقل تقسيم مي شوند، امّا هر دو گروه قالب ها ليبراليسم غربي را بر تاريخ ايران تحميل كردند و از آن منظر به تحليل و بررسي و داوري برخاستند. از ايرانياني كه به نگارش تاريخ معاصر در اين دوره پرداختند گروهي از اعضاء فراماسونري بودند و گروهي مستقل و داراي گرايشات ملي گرايانه. فراماسونرها ايران را در وابستگي به قدرت هاي سلطه گر غربي مي خواستند و هواخواه تقليد مطلق از الگوهاي غربي بودند. مورخان مستقل گرچه آرزوي استقلال كشور را در سر داشتند امّا از نظر فكري و فرهنگي از ليبراليسم و خردگرايي غربي متأثر بوده و در همان قالب ها و از همان منظر به جامعه خودي و تاريخ ما مي نگريستند. اينان را مي توان اسلاف مليوني دانست كه در دهه هاي بعدي در صحنة سياسي ايران فعال شدند. چند اثر مهم تاريخي اين دوره از آن جمله تاريخ مشروطه و تاريخ 18 ساله آذربايجان، تاريخ بيداري ايرانيان، تاريح احزاب سياسي، زندگي احمدشاه و تاريخ مشروطه و تاريخ 25 ساله ايران حسين مكّي را اين گروه نوشتند. در آثار اينان نيز نقش مردم و هويت مذهبي آنان اغلب ناديده گرفته مي شد.
با كودتاي 1299رضاخان و استقرار ديكتاتوري او از 1304 به بعد دستاوردهاي انقلاب مشروطه در عرصه آزادي هاي مدني و اجتماعي و سياسي بر باد رفت. ديكتاتوري رضاخاني با
ص: 13
تكيه بر انگلستان و در اواخر آلمان مي كوشيد تا با اعمال سركوب فيزيكي و خشونت و زور جامعة ايراني را به تقليد از جوامع غربي وادار كند. ديكتاتوري رضاخاني كه در قالب سلطاني مستبد جلوه مي كرد، توجيه ايدئولوژيك و فرهنگي خود را در وطن پرستي و ناسيوناليسم افراطي و شوونيسم مي جست و براي مشروعيت بخشيدن به نظام ستم شاهي و ديكتاتوري و برانگيختن احساسات شوونيستي، ايران قبل از اسلام و نظام شاهنشاهي را تبليغ كرده و به عنوان الگوي مطلوب و متناسب با جامعة ايراني معرفي مي كرد. بر بستر اين تفكر بود كه موجي تازه در تاريخ نويسي ايراني پديد آمد كه به تاريخ ايران قبل از اسلام مي پرداخت و آن را چون «عصر طلايي» و دوران عزت و اقتدار و پيشرفت ايرانيان در پرتو نظام شاهنشاهي معرفي مي كرد. توجه به تاريخ ايران قبل از اسلام در اين دوره زمينه اي براي ترجمه و تأليف كتابهايي دربارة ايران قبل از اسلام فراهم كرد كه از آن ميان مي توان به كتاب مشيرالدوله پيرنيا، آثار ابراهيم پورداود، ذبيح الله سپهري، دكتر محمد معيني، دكتر زرين كوب، رضا زاده شفق، پيرنيا و ... اشاره كرد.
جنگ جهاني دوم و ورود قواي متفقين به ايران در شهريور 1320 به ديكتاتوري رضاخاني پايان داد و از شهريور 20 تا كودتاي 28 مرداد 1332 فرصتي پديد آمد كه احزاب و سازمان هاي سياسي در عرصه جامعه ايراني فعال شوند. نهضت ملي براي ملي كردن صنعت نفت زمينه ساز رشد مليون و تفكر ملي شد و از اين رهگذر دو سازمان مهم سياسي ايران آن روزگار «جبهه ملي و احزاب آن» و «حزب توده» پا گرفتند. جبهه ملّي توسعة ايران را در نظامي مي جست كه با حفظ استقلال كشور و دموكراسي غربي از الگوهاي فكري و فرهنگي اروپايي تبعيت كند و حزب توده انديشه ها و برنامه هاي خود را از اتحاد شوروي آن زمان مي گرفت. اين دو ديدگاه در تاريخ نويسي و نگارش تاريخ نيز تأثير گذاشتند. گرايش اول، مورخان ملي گرا را پديد آورد و گرايش دوم به تأليف و انتشار آثاري منجر شد كه قالب ها و چارچوب هاي ماركسيسم روسي بر آن حاكم بود. ملي گرايان همچنان كه اسلافشان در عصر انقلاب مشروطه از منظر ليبراليسم و خردگرايي و ناسيوناليسم به تاريخ مي نگريستند و هويت ديني مردم و نقش مردم را در تاريخ ناديده مي گرفتند و گرايش چپ كه در آن زمان در حزب توده تجلي مي يافت، تاريخ را از منظر منافع حزب و شوروي و ماترياليسم تاريخي به روايت استالين، تحليل و بازسازي مي كرد. از ويژگي هاي مهم و برجستة ماركسيسم روسي در آن روزگار را دگماتيسم و تحميل مفاهيم و قالب ها از پيش تعيين شده بر واقعيت ها مي دانند. در
ص: 14
اين شيوه انديشه مفاهيم و قالب ها و نتايج از پيش تعيين شده است و كار مورخ تنها آن است كه واقعيت ها و داده هاي تاريخي را چنان تحريف كند كه به قالب آن مفاهيم و قالب هاي تنگ و خشك درآيند. الگوبرداري از اين شيوه از سويي و نگارش كتاب هايي كه در آنها منافع حزب، تبليغ اهداف حزبي و بزرگ كردن شخصيت هاي حزبي بر بيان واقعيت ها مرجح بود، را مي توان از سوي ديگر مهم ترين مشخصه آثاري دانست كه حزب توده درباره تاريخ معاصر ايران، تدوين و منتشر كرده است.
كودتاي 28 مرداد 1332 به آزادي هاي اجتماعي و سياسي پايان داد. حكومت شاه از سال 1341 به بعد پايگاه هاي قدرت و ديكتاتوري خود را استحكام بخشيد. در داخل كشور جز در يكي دو مورد، هيچ اثر با ارزشي از هيچ زاويه اي در زمينه تاريخ معاصر نوشته نشد. احزاب و سازما ن هاي سياسي به بن بست رسيدند و در اين ميان بودكه طليعه هاي انقلاب اسلامي شكل گرفت. در اين دوره بود كه در زمينة تاريخ نويسي انديشه هاي تازه اي مطرح شد. جلال آل احمد در كتاب غرب زدگي كوشيد تا نگاهي تازه را در تاريخ نويسي مطرح كند. هرچند كه كتاب او مسايل ديگري را دنبال مي كرد. تحقيقاتي نيز دربارة نهضت مشروطه مانند ايدئولوژي مشروطيت از فريدون آدميّت به چاپ رسيد كه دنباله همان تفكرات ليبراليستي بود.
از چند اثر كه بگذريم يكي از ويژگي هاي تاريخ نويسي ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي را مي توان در اين ديدگاه ديد كه مورخان ملي و درباري و چپي نقش مذهب و هويت مذهبي فرهنگ ايراني را ناديده مي گرفتند و از اين رو نمي توانستند حركت هاي مردم ما را در تاريخ بررسي كنند و چنين بود كه بخش مهمي از گرايش هاي عامل در تاريخ ايران از نظر اين مورخان پنهان مي ماند و قالب هاي ماركسيستي يا غربي آنان قادر به درك نقش مذهب و هويت ديني فرهنگ ما نبود.
از پيروزي انقلاب اسلامي تا امروز توجه و اقبال ايرانيان و به ويژه جوانان به مطالعه و شناخت و بررسي تاريخ معاصر به نحو چشمگيري رو به افزايش و گسترش داشته است تا حدي كه مي توان گفت توجه به تاريخ و تاريخ نويسي و به ويژه اقبال به مطالعه و شناخت تاريخ معاصر در ايران هرگز تا اين حد نبوده است. كساني كه در حوادث تاريخ معاصر نقش داشته اند، به نگارش و انتشار خاطرات خويش در داخل و خارج از كشور همت گماشتند. آثار بسياري از مورخان، گزارشگران و خاطره نويسان غربي دربارة تاريخ معاصر ترجمه و چاپ شده است. از ايرانيان و خارجيان بسياري به تأليف آثاري در زمينه تاريخ معاصر ايران به صورت
ص: 15
عمومي يا تخصصي برخاسته اند و آثارشان را در دسترس مشتاقان گذاشته اند. متون تاريخ معاصر با اقبال و استقبال وسيع و گستردة كتابخوانان روبه رو شده است. تيراژ بالا و تنوع چشمگير عناوين و منظر و ديدگاه ها، كثرت ديدگاه ها و بحث هائي كه دربارة كتاب هاي تاريخي در ميان مردم و در مطبوعات مطرح مي شود جملگي نشانه هايي هستند از اقبال و توجه مردم و كتابخوانان و به ويژه نسل جوان به شناخت تاريخ معاصر كه گستره و دامنه و كميت و كيفيت آن در ايران بي سابقه است.
اقبال گسترده به شناخت و مطالعه تاريخ معاصر در دوران انقلاب اسلامي و تا امروز را زمينه هاي گوناگوني است كه از آن جمله مي توان به دلايل زير اشاره كرد:
با پيروزي انقلاب اسلامي و شكل گيري جمهوري اسلامي، دوراني تازه در تاريخ معاصر ايران آغاز شد و دوراني كه از انقلاب مشروطه آغاز شده بود در بهمن ماه 1357 به پايان خود رسيد. نظام ستم شاهي و سلسلة پهلوي براي هميشه فروريخت و نظامي پديد آمد كه بر بسياري از ارزش هاي نظام پيشين خط بطلان كشيد و ارزش هاي جديدي را جايگزين آن كرد. انقلاب اسلامي، جامعة ايراني را در ابعاد گوناگون سياسي، اقتصادي و فرهنگي دگرگون كرد و در اين نقطة عطف بزرگ، دوراني تازه در سرنوشت ملي و ديني جامعة ما آغاز شد.
همواره گفته اند كه تاريخ واقعي يك دوران را نمي توان در همان دوران نوشت و آن كس كه به كنكاش تاريخ دوره اي در همان دوران برمي خيزد با موانعي عبورناپذير مواجه است. چنين كسي اسناد و مدارك لازم را در اختيار نخواهد داشت، بسياري از حقايق ناگفته و در پرده است و بسياري از حقايق را به دلايل و مصلحت هاي گوناگون نمي توان گفت. حكومت ها در جهت حفظ اقتدار خود بسياري از مدارك را از دسترس مورخ دور نگه مي دارند و از او مي خواهند كه تاريخ را چنان روايت كند كه آنان مي پسندند. شاهدان، راويان و مورخان هر دوره، خود در حوادث جاري و روزمره درگيرند و بناگزير از موضعگيري ها و درگيري هاي خويش تأثير مي پذيرند و... امّا هنگامي كه دوراني به پايان مي رسد فرصتي فراهم مي آيد كه راويان و مورخان از موضع گيري ها و منافع و درگيري ها رها شوند و به تاريخ فراتر از شرايط روز چون گذشتة سپري شده و نه چون حال نظر كنند، اسناد و مدارك بسياري در دسترس مورخان قرار مي گيرد، ناگفته هايي گفته مي شود، فشار حاكمان براي تحريف تاريخ از بين مي رود، شخصيت هايي كه درگير حوادث دوران سپري شده، بوده اند اغلب به پايان راه خود مي رسند و مجال و فرصت مي يابند تا فارغ از شرايط و مصلحت انديشي هاي روزمره و گذرا
ص: 16
خاطرات خويش را بيان كنند. مورخ نيز از درگيري و موضع گيري روزمره رها مي شود و امكان آن را مي يابد كه در دوران گذشته، چون دوراني سپري شده با بيطرفي بيشتري بنگرد و... اين همه فرصتي بود كه با انقلاب اسلامي فراهم شد. اسناد و مدارك بسياري در دسترس محققان قرار گرفت، بسياري از شخصيت هايي كه در حوادث دوران گذشته نقش داشتند، چه آنان كه در ايران ماندند و چه آنان كه به غرب پناه بردند، خاطرات خويش را نوشتند، آثار گوناگوني ترجمه و چاپ شد و جمهوري اسلامي بر پاية ارزش هاي ديني خود كه به طرح آراء و افكار و ديدگاههاي گوناگون معتقد است مجال آن را فراهم آورد كه كتاب هاي تاريخ معاصر با ديدگاههاي گوناگون و حتي معارض با انقلاب اسلامي مانند پاسخ به تاريخ، محمدرضا پهلوي، خاطرات سياسي ايرج اسكندري، خاطرات ثريا اسفندياري، تخت طاووس، فريدون هويدا و... درايران چاپ و منتشر شود و اين همه اشتياق شناخت تاريخ معاصر را افزايش داد.
انقلاب اسلامي تحولات عظيمي را در جامعه ما پديد آورد. حضور و مشاركت گسترده مردمان در عرصه هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي و در تعيين سرنوشت ملي از ابعاد مهم اين تحول عظيم بود. مشاركت مردمان زمينة عيني و مهم ترين انگيزة ارتقاء آگاهي و شعور اجتماعي است و شناخت تاريخي و كنكاش در تاريخ معاصر را مي توان از نتايج حضور وسيع و گسترده مردم در صحنه هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي تلقي كرد كه به نوبة خود يكي از دلايل اقبال وسيع به مطالعه تاريخ معاصر در ميان كتابخوانان ايراني است.
با انقلاب اسلامي توجه جهانيان به ايران و جمهوري اسلامي افزايش يافت. جمهوري اسلامي مدعي ارائة فرهنگي است كه گرچه در دين اسلام ريشه دارد امّا براي جهانيان تازه و ناشناخته است و در عصر ما كه مقابله فرهنگ هايي بزرگ يكي از روندهاي اصلي آن است، عرضة فرهنگي تازه و نو توجه افكار عمومي و جهانيان را برمي انگيزد. از سوي ديگر با انقلاب اسلامي ميهن ما از كشوري وابسته به آمريكا و غرب به كشوري مستقل و مقتدر تبديل شد كه سياست هاي آن بر جهان امروز تأثيري كارساز دارد. در رژيم ستم شاهي كشور ما به رغم موقعيت مهم استراتژيك و اقتصادي خود در سياست جهاني توجهي را برنمي انگيخت، چرا كه مواضع آن در سياست جهاني تابعي از سياست هاي آمريكا بود، امّا پس از انقلاب اسلامي آرزوي ديرينة ايرانيان تحقق يافت و ايران به كشوري مستقل تبديل شد كه با بزرگ ترين قدرت سلطه گر جهان يعني آمريكا به مبارزه برخاست و در سياست جهاني به
ص: 17
كشوري مطرح بدل شد.
از طليعه پيروزي انقلاب تاكنون، كشور ما حوادث بزرگي چون جنگ تحميلي را از سر گذرانده است. طرح فرهنگي نو، موضع گيري هاي مستقل و زيستن در حوادث و بحران ها كشور ما را به كشوري خبرساز در دنيا بدل كرد و توجه جهانيان را به ايران برانگيخت. شناختن ايران به عنوان يك ضرورت در جهان مطرح شد و از آنجا كه هيچ جامعه اي را بدون شناختن تاريخ آن نمي توان شناخت اين امر سبب شد كه محققان بسياري در جهان به مطالعه تاريخ معاصر و فرهنگ اسلامي ايران همت گماشتند و كتب تاريخي در مورد ايران با اقبال جهانيان روبه رو شد. در ايران نيز بسياري از نوشته هاي محققان و گزارشگران غربي حتي آنها كه با انقلاب اسلامي در تضاد بودند، ترجمه و چاپ شد.
سپري شدن يك دوره و آغاز دوراني نو، مشاركت مردم ايران در صحنه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و در تعيين سرنوشت ملي، توجه روزافزون جهانيان به شناخت فرهنگ و تاريخ ايران، سعة صدر جمهوري اسلامي در چاپ و ترجمه آثاري كه با ديدگاههاي گوناگون به تاريخ معاصر ايران مي پردازند را مي توان از دلايل و عوامل مهم گسترش روزافزون توجه و اقبال ايرانيان به مطالعة تاريخ معاصر دانست. نظام جمهوري اسلامي به دليل ارزش هاي اعتقادي خود زمينة برخورد آراء و طرح نظريات گوناگون را فراهم آورد. ديدگاههاي گوناگون از فراماسون ها و سلطنت طلبان و مدافعان رژيم ستم شاهي تا چپ ها و مليون، فرصت و مجال آن را يافتند كه خاطرات خود را منتشر كنند و يا به تأليف و انتشار كتاب هاي تاريخي بپردازند. دهها كتاب در اين زمينه ترجمه و چاپ شد و حتي آثار شاه و ديگر افراد خاندان پهلوي امكان انتشار يافت. امّا به رغم اين همه، در تاريخ نويسي و به ويژه در نگارش تاريخ معاصر ايران هنوز در آغاز راهيم و تا دستيابي به تاريخ نويسي مبتني بر ارزش هاي اسلامي راه درازي در پيش داريم.
بررسي كتاب هايي كه در زمينه تاريخ معاصر ايران در 18 سال گذشته منتشر شده است كاري گسترده است و مجالي ديگر مي طلبد. در يك نگاه اجمالي اين آثار را از چند زاويه مي توان طبقه بندي كرد:
1_ از نظر ارزش هاي كيفي و ساختاري و محتوايي _ از اين زاويه اين آثار را مي توان به آثاري بي ارزش يا كم ارزش و پاورقي گونه و آثار باارزش و تحقيقي تقسيم بندي كرد. در گروه اوّل ساختار پاورقي گونه داستاني بر روش علمي غالب است. از متدولوژي علمي و نقد و
ص: 18
سنجش و تحليل نشان چنداني نيست، حوادث چون روايتي قصه گونه و بدون معيارهاي تعريف شده بازسازي مي شوند و از اسناد و مدارك و نقد منابع و مأخذ و ديگر ويژگي هاي آثار علمي كم تر مي توان نشاني ديد. اين گونه آثار در قالب خاطره يا تأليف ارائه مي شوند امّا بيشتر گذران سادة اوقات فراغت را در نظر دارند. از اين دست آثار مي توان به آثار مسعود بهنود، ابراهيم صفايي، محمود طلوعي، احمد سميعي و.. اشاره كرد.
در گروه دوم يعني آثار تحقيقي يا خاطرات منقّح شده سعي مؤلفان بر آن بوده است كه از روش علمي، معيارهاي تعريف شده نقد و بررسي، سنجش و تحليل مدارك و اسناد و... بهره گرفته شده و در نگارش اثر روش هاي آكادميك را به كار ببرند. از اين دست آثار مي توان به تاريخ 25 ساله اثر غلامرضا نجاتي اشاره كرد.
2_ از نظر قالب _ از اين زاويه، اين آثار به دو گروه خاطرات و مصاحبه ها و تأليف ها تقسيم مي شوند كه ايرانيان يا خارجيان به انتشار آنها همت گماشته اند. در بخش اوّل يعني خاطرات ايرانيان و خارجياني كه در تاريخ معاصر ايران نقش داشته اند آثار بسياري تأليف و در داخل يا خارج از ايران به چاپ رسيده است و اين گروه در آثار منتشر شده در زمينة تاريخ معاصر ايران بيشترين سهم را دارد. دربارة خاطرات بايد به چند نكتة اساسي توجه داشت كه مهم ترين آن روند تأثيرگذاري ذهنيت و ديدگاهها و منظر راويان بر روايت آنان است. پيش از اين دربارة اين عامل سخن رفت و اشاره شد كه ذهنيت راويان همواره مشروط و محدود و نسبي است و هر راوي از ديدگاه خود و متناسب با موقعيت اجتماعي و فرهنگي و روان شناختي و متناسب با منافع و علائق فردي و جمعي خود به تاريخ مي نگرد و خاطرات شخصيت هايي كه در حوادث يك دوران نقش داشته اند از ديدگاه و منظر و موقعيت و منافع و علائق فردي و اجتماعي راويان به شدت رنگ مي پذيرد. علاوه بر اين، كساني كه خاطرات خودرا مي نويسند گاه عامدانه و گاه ناآگاه بخش هايي از تاريخ را آن سان كه دريافته اند يا آن سان كه به سود خود مي پندارند روايت مي كنند. در اين گونه خاطرات راويان به دلايل گوناگون _ ازجمله علائق سياسي و يا به قصد تبرئه خود_ بسياري از واقعيت ها را پوشيده مي دارند و گاه حتي انكار يا تحريف مي كنند. كتمان يا تحريف عامدانه واقعيت ها به قصد تبرئه خود را بيش تر مي توان در خاطرات عاملان و سردمداران رژيم ستم شاهي ديد و كتمان يا تحريف عامدانة واقعيت ها به قصد پوشيده نگه داشتن نقش دولت هاي خارجي در حوادث تاريخ معاصر بيش تر در آثار خارجياني ديده مي شود كه عاملان دولت خود بوده اند و در تاريخ معاصر ايران نقش داشته اند.
ص: 19
امّا به هر رو خاطرات ايرانيان و خارجياني كه نقشي در تاريخ معاصر داشته اند براي مورخان و علاقمندان به تاريخ، اسنادي باارزش به شمار مي روند و اگر با نقد و سنجش در آنها نگريسته شود گوشه هايي از گذشته را باز مي نمايند.
آثار تأليف شده از گزارش هاي ژورناليستي و گزارش هاي علمي و مستند تا متون آكادميك را دربرمي گيرند كه دربارة هر يك بايد نقد و بررسي جداگانه اي انجام داد.
3_ از نظر ديدگاه _ از اين زاويه خاطرات و تأليفاتي را كه در زمينة تاريخ معاصر ايران نوشته شده است مي توان به چند گروه تقسيم كرد:
1_ خاطرات و تأليفات مدافعان يا سردمداران رژيم گذشته.
2_ خاطرات و تأليفات مليون و ناسيوناليست ها و ليبرال ها.
3_ خاطرات و تأليفات چپ ها به ويژه فعالان و رهبران حزب توده.
4_ خاطرات و تأليفات طرفداران انقلاب اسلامي.
5_ خاطرات و تأليفات و گزارش هاي غيرايرانيان كه تنوع بسيار داشته و از زاويه هاي گوناگون و ديدگاههاي متنوع نگارش يافته اند.
در گروه اوّل يعني در طيف مدافعان يا سردمداران رژيم گذشته برخي از كتاب ها در داخل كشور به چاپ رسيده اند و برخي را كساني نوشته اند كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي به كشورهاي ديگر پناه برده اند. خاطرات اين گروه را بيش تر شخصيت هاي مؤثر و مهم رژيم گذشته نوشته اند و اغلب كوشيده اند تا با تحريف تاريخ و كتمان و پوشيده نگه داشتن بسياري از واقعيت ها، خود و رژيم ستم شاهي را تبرئه كنند. در اين گونه خاطرات گاه انتقادهايي نسبت به رژيم گذشته ديده مي شود امّا اين انتقادها بيشتر سطحي و متوجه رقباي سياسي راويان است. از اين دست آثار مي توان به پاسخ به تاريخ _ به قلم يا روايت شاه سابق، 5 سال در حضور شاه _ اشرف احمد، خاطرات علي اميني، اعترافات عباس قره باغي، از كاخ شاه تا زندان اوين _ احسان نراقي، اشاره كرد. البته در اين ميان چند كتاب از جمله خاطرات ارتشبد حسين فردوست، يادداشت هاي علم، خاطرات سليمان بهبودي و... از ويژگي هايي برخوردارند. در خاطرات فردوست كه پس از انقلاب اسلامي نوشته شده است گوشه هايي از وابستگي شاه و ويژگي هاي نظام ستم شاهي با صراحت بيشتري مطرح شده است. يادداشت هاي علم و خاطرات سليمان بهبودي در زمان حكومت شاه نگارش يافته اند و رنگ و بوي زمانة نگارش خود را دارند. گروهي نيز از همين زاويه در داخل كشور و يا خارج از كشور
ص: 20
آثاري تأليف كرده ا ند كه از آن ميان مي توان به آثار ابراهيم صفايي، محمود طلوعي، مصطفي الموتي و... اشاره كرد. در اين آثار نيز پوشيده نگه داشتن برخي از واقعيت ها به قصد تبرئه رژيم سابق يا چهره سازي و تبرئه بعضي از شخصيت هاي حكومت سابق به وفور ديده مي شود. در خاطرات و تأليفات اين گروه كوشش بر آن است كه «انقلاب» و آرمان گرايي از هر نوع محكوم شده و وابستگي به غرب به ويژه آمريكا به عنوان راه توسعه و صنعتي شدن كشور توجيه و تبليغ شود. در اين آثار از تسليم در برابر سلطه گران داخلي و خارجي به عنوان واقع گرايي در برابر آرمان گرايي دفاع مي شود و تلاش بر آن است كه شخصيت هاي وابسته اي چون سيدضياء، رضاخان، قوام السلطنه، زاهدي و... به عنوان سياستمداران واقع بين و ملي و مدافع توسعه و پيشرفت وانمود شوند و در مقابل، كساني چون مدرس و مصدق به عنوان آرمان گرايان ماجراجو و واقعيت گريز معرفي شوند. اين گونه الگوسازي ها در واقع برخي از مفاهيم اصلي انقلاب ازجمله استقلال را هدف گرفته اند.
2_ خاطرات و تأليفات مليون، ناسيوناليست ها و ليبرال ها و... برخي از رهبران و فعالان جبهه ملّي در داخل يا خارج از كشور خاطرات خود را منتشر كرده اند مانند شاپور بختيار،كريم سنجابي و ... در اين گونه آثار كه از ديدگاه ليبراليستي نگارش مي يابند سعي بر آن است كه نقش جبهه ملّي در مبارزات دوران ستم شاهي از آن چه در واقعيت بوده است پررنگ تر شده و نقش روحانيون و عامل مذهبي و مردم كم تر از آن چه در واقعيت بوده است تصوير شود. راويان از ديدگاه خويش تاريخ را روايت مي كنند و گاه واقعيت هايي را در راستاي مقاصد حزبي (دفاع از حزب و جبهه ملّي) و يا در راستاي منافع و علائق شخصي تحريف مي كنند. دشمني با چپ ها و شعار عدالت اجتماعي از سويي و مخالفت با نظام ديني و گرايش به ليبراليسم و ناسيوناليسم از ويژگي هاي منظر اين گونه راويان است كه بر روايت آنها تأثيري پررنگ برجاي مي گذارد. امّا با اين همه اين خاطرات در برابر خاطرات سران رژيم گذشته، بعدي ديگر از تاريخ معاصر ما را باز مي نمايند كه آگاهي بر آن براي درك تاريخ معاصر ايران ضروري است.
برخي از مليون با ديدگاه ناسيوناليستي و ليبرالي خود آثاري در زمينه تاريخ معاصر ايران تأليف كرده اند كه از آن ميان مي توان به كتاب تحقيقي و آكادميك و پرارزش غلامرضا نجاتي به نام تاريخ 25 ساله اشاره كرد كه گرچه مهر ديدگاههاي ملي گرايانه را بر پيشاني دارد امّا در گردآوري اسناد و مدارك و بهره گيري از روش علمي تحقيق و بررسي قابل توجه است.
ص: 21
3_ خاطرات و تأليفات چپ ها_ در طيف چپ و هواداران ماركسيسم از دوران مشروطه به بعد تلاش هايي را در زمينه نگارش تاريخ معاصر و به ويژه تاريخ فعاليت هاي چپ ايران شاهد بوده ايم كه از قديمي ترين اين اسناد مي توان به خاطرات حيدر عمواوغلي و كتاب عبدالصمد كامبخش در زمينة جنبش هاي كارگري ايران و ورق پاره هاي زندان و 53 نفر اثر بزرگ علوي اشاره كرد. در تاريخ نويسي چپ ايران دو گرايش اصلي را مي توان ديد: نخست خاطرات فعالان و رهبران حزب توده يا تأليفاتي كه اعضاي حزب توده با همان ديدگاه نوشته اند و دوم خاطرات و تأليفاتي كه به طيف هاي مختلف چپ غيرتوده اي ايران تعلق دارد. از گروه اوّل مي توان به خاطرات عبدالصمد كامبخش، اردشير آوانسيان، ايرج اسكندري، احسان طبري، انورخامه اي، مريم فيروز، فريدون كشاورز، احمد شفايي، كيانوري(كه كتاب حاضر نيز بخشي از آن است) و... اشاره كرد و از گروه دوم مي توان خاطرات و آثار كساني چون يوسف افتخاري، خان بابا تهراني، خليل ملكي و همايون كاتوزيان نام برد. از تأليفات چپ ها در زمينه تاريخ معاصر ايران نيز مي توان از انبوه كتابهايي كه در بازار كتاب موجود است ياد كرد.
در خاطرات و تأليفات فعالان و رهبران حزب توده، چه آناني كه در مقاطعي از حزب جدا شده اند مانند كشاورز، اسكندري و... و چه آنها كه تا آخر در حزب سمت و عنواني داشته اند مانند كيانوري و... به چند نكتة مهم مي توان اشاره كرد. حزب توده در فلسفه و تاريخ و علوم انساني، هم چنان كه در سياست ها، ديدگاههاي خود را از ماركسيسم به روايت شوروي آن روزگار يعني ماركسيسم روسي وام گرفته بود همان گونه كه پيش از اين اشاره شد... ماركسيسم روسي در تاريخ نويسي تابع مفاهيم و قالب هاي از پيش تعيين شده بوده و در اين ديدگاه تاريخ نويسي نه جست وجوي واقعيت ها كه تحريف واقعيت ها به نفع قالب هاي از پيش تعيين شده است.
ويژگي ديگر خاطرات و تأليفات فعالان و رهبران حزب توده روش توجيه گرانة اين آثار است. در اين آثار كوشش بر آن است كه با تحريف واقعيت ها و يا ارائه تحليل هاي قالبي، خطاها و اشتباهات حزب توده توجيه شده و حتي در موارد مهمي چون تبعيت از شوروي سابق، نقش حزب توده در مقابله با مصدق در نهضت ملي كردن نفت و... به نحوي توجيه و حزب تبرئه شود. رهبران و فعالان حزب توده در خاطرات خود تلاش دارند كه حزب را تا زماني كه عضو رهبري آن بوده اند مبرا از خطا و اشتباه نشان دهند و اگر به خطا و اشتباهي نيز اشاره مي كنند، يا درصدد توجيه آن برمي آيند و يا آن را به رقباي حزبي خود نسبت
ص: 22
مي دهند. اين ويژگي ها را به خوبي مي توان در خاطرات كيانوري و خاطرات رقباي او چون اسكندري و كشاورز ديد.
در طيف چپ كساني نيز از منظر غيرتوده اي خاطرات و تأليفاتي در زمينة تاريخ معاصر ايران در داخل و يا خارج از كشور منتشر كرده اند. خاطرات خليل ملكي، آثار همايون كاتوزيان، خاطرات مهدي خان بابا تهراني، انورخامه اي، دكتر جهانشاهلو از اين دست است. در خاطرات ملكي و تأليفات همايون كاتوزيان تلاش گسترده اي براي محكوم كردن حزب توده و ديگر نيروهاي سياسي به سود سوسياليست هاي طرفدار خليل ملكي ديده مي شود و چهره سازي از ملكي از مشخصه هاي اين آثار است و در آثار ديگري مانند خاطرات خان بابا تهراني، كاتوزيان، آشوري و... اين امر به وضوح ديده مي شود.
4_ خاطرات و تأليفات طرفداران انقلاب اسلامي _ تاريخ نويسي ما تا دستيابي به شيوه اي مبتني بر ارزش هاي فرهنگي انقلاب اسلامي راه درازي را در پيش دارد. امّا طرفداران انقلاب اسلامي و يا برخي از فعالان اين انقلاب تأليفات و خاطراتي نوشته اند كه گوشه هايي از تاريخ معاصر ايران را تصوير مي كند. در اين زمينه مي توان به تاريخ سياسي _ حسن آيت، نهضت امام خميني(ره) _ سيدحميد روحاني، نهضت روحانيت _ حجت الاسلام علي دواني و... اشاره كرد. در زمينة تأليفات و خاطرات مرحوم آيت الله سيدمرتضي پسنديده، شهيد حاج مهدي عراقي، حجت الاسلام هادي غفاري، شهيد حجت الاسلام محلاتي و ... و نيز هفت جلد خاطرات زندگي امام خميني (ره)، خاطرات 15 خرداد،خاطره هايي از شهيد رجايي، خاطره هايي از شهيد نواب صفوي و... در خاطره نويسي اشاره كرد.
5_ تأليفات و خاطرات و گزارش هاي غيرايرانيان دربارة تاريخ معاصر ايران از نظر قالب و ديدگاه، تنوع بسيار دارد. برخي از اين خاطرات را مأموران و ديپلمات هاي غربي مانند سفراي آمريكا و انگليس و... نوشته اند و برخي حاصل كار روزنامه نويسان و محققان غربي يا محققان مسلمان است. بررسي اين آثار به دليل تنوع قالب و ديدگاه، خود مي توانند موضوع يك تحقيق جداگانه باشد.
با آن چه آمد، جايگاه كتاب حاضر و انگيزة انتشار آن را مي توان دريافت. انتشار كتاب خاطرات كيانوري در سال 1370 با استقبال وسيع علاقمندان به شناخت تاريخ معاصر ايران روبه رو شد و بحث هاي بسياري را در محافل سياسي و فرهنگي و در مطبوعات برانگيخت و نقدها و انتقادهاي گوناگوني بر آن كتاب نوشته شد. كتاب حاضر در واقع ادامة همان خاطرات است
ص: 23
. كيانوري در اين كتاب كه جلد اوّل آن را در دست داريد، گوشه هايي از خاطرات ساليان فعاليت خود را با آزادي باز گفته و از ديدگاه خود نقش برخي از شخصيت هاي سياسي تاريخ معاصر ايران را بررسي و برخي از ديدگاههاي رايج در تاريخ نويسي ايران را نقد و تحليل كرده است. جلد دوم اين كتاب نيز به زودي منتشر خواهد شد.
پيش از اين دربارة تأثير ديدگاه و موقعيت و منافع و علائق اجتماعي و سياسي و فردي و جمعي راويان خاطرات بر روايت آنها مباحثي مطرح شد و نيز به برخي از ويژگي هاي خاطرات رهبران حزب توده از جمله توجيه گري، تبرئه حزب و خود، تبعيت از الگوهاي از پيش ساخته شدة ذهني اشاره شد. خاطرات كيانوري و روايت او نيز از اين ويژگي مبرا نيست. نظريات و برداشت ها در روايت كيانوري را بايد با توجه به ديدگاه و منظر و بينش او و نيز با توجه به موقعيت و جايگاه او در تاريخ معاصر ايران نقد و بررسي كرد.
كيانوري از دوران جواني كه با گروه 53 نفر به زندان افتاد تا زماني كه عنوان دبير اول حزب توده ايران را داشت از فعالان و رهبران برجسته حزب توده بوده است. كيانوري در سال 1322 به عضويت كميته مركزي انتخاب شد. در سال 1333 به شوروي گريخت و در سال 1357 به عنوان دبيراول حزب توده ايران برگزيده شد و در زندگي سياسي خود افت و خيزهاي بسياري را از سرگذارنده است امّا چنان كه از نظريات او پيدا است، فروپاشي شوروي و شكست حزب توده و نيز تحولات فكري و فرهنگي جهان در چند دهة اخير تأثير چنداني بر ديدگاههاي او نگذاشته است و كيانوري هنوز هم با همان نگرش از همان منظري به تاريخ مي نگرد كه مي توان از آن به عنوان نگرش سنتي _ روسي چپ ايران و حزب توده در چند دهة گذشته ياد كرد. امّا به هر حال از آن روي كه كيانوري در تاريخ چپ ايران يكي از برجسته ترين، ديرسال ترين و پرسابقه ترين رهبران فعال است، در خاطرات و نظريات او بسياري از حوادث و واقعيت ها بازگفته مي شود و بر خواننده است تا با ديدة انتقادي، طلا از مس بازشناسد. كيانوري تاريخ را از منظر خود روايت مي كند و روايت او را بايد با توجه به ديدگاه او نقد و بررسي كرد.
انتشار اين كتاب همچون كتاب خاطرات كيانوري، بحث ها و انتقادهايي را در پي خواهد داشت و در اين بحث ها بسياري از مسايل روشن خواهد شد. ناشر با بسياري از نظريان كيانوري و نيز با ديدگاه او مخالف است امّا با توجه به ارزش هاي مكتبي اسلام و انقلاب اسلامي كه برخورد آراء را زمينة مناسبي براي رشد و تعالي فرهنگي مي داند و با توجه به
ص: 24
نقش كيانوري در تاريخ معاصر و جايگاه او در حوادث سياسي و بحث هايي كه انتشار كتاب او به دنبال خواهد داشت و براي پاسخ گويي به نياز و اشتياق نسل جوان در شناخت تاريخ معاصر ايران به انتشار اين كتاب برخاسته است؛ چرا كه به عنوان ناشر اعتقاد دارد كه كيانوري نيز حق اظهارنظر دارد و حق دارد كه نظريات خود را در جامعه مطرح كند. ناشر اميدوار است كه صاحب نظران و كساني كه نامي از آنها در كتاب كيانوري آمده است و يا در حوادث نقش و سهمي داشته اند و محققان و علاقمندان به شناخت تاريخ معاصر به نقد و بررسي اين كتاب بپردازند تا با طرح ديدگاههاي گوناگون فضايي بوجود آيد كه همگان نظرات خويش بازگويند و خوانندة علاقمند امكان آن را بيابد كه با مقايسه و سنجش آراء گوناگون دريافت درست تر و جامع تري از تاريخ معاصر ايران به دست آورد. به گمان ما اين گونه بحث ها به نسل جوان ايران ياري مي رساند تا تاريخ معاصر كشور خود را بشناسد و از آن بياموزد. ناشر اميدوار است كه كتاب حاضر و جلد دوم آن كه به زودي منتشر خواهد شد سرآغازي باشد براي طرح بحث ها و ديدگاههاي گوناگون و به فضايي ياري رساند كه انقلاب اسلامي در زمينه برخورد آزاد آراء و افكار به آن اعتقاد دارد.
بهار 1376
ص: 25
س: تاريخ و تاريخ نويسي در دو دهه اخير، به مراتب بيشتر از دهه هاي گذشته، محلّ توجه بوده است و حاصل چنين توجهي، كثرت كتابهاي تاريخي است كه جريانها و شخصيت هاي مختلف، منتشر كرده اند. در آغاز اين بحث نظر شما در اين باره چيست؟
ج: قبل از هر چيز اجازه بدهيد عرض كنم كه شايد شما براي طرح اين سؤال، به نشاني درستي نيامده ايد. چون من، نه تاريخ نويس هستم و نه تاريخ شناس. فقط مي توانم با توجه به كتاب هايي كه در دورة معاصر نوشته شده، و من خوانده ام، استنباط خودم را بگويم.
به نظر من تاريخ نگاري، كار دشواري است و نويسنده راستين و بي غرض هم بسيار اندك، تحريف در تاريخ هم بسيار زياد. تحريف در تاريخ، بر 2 نوع است: دانسته و ندانسته. تحريف دانسته و آگاهانه، يعني جعل تاريخ و تاريخ سازي براي رسيدن به نتيجه گيري و هدف معين، كه نمونه هاي بسياري را سراغ دارم. به اعتقاد بنده، بيشتر نوشته هاي دوره هاي اخير، كه در داخل كشور و خارج، منتشر شده اند، تاريخ سازي است.
ابوالحسن بيهقي،(1)جمله زيبايي درباره تاريخ دارد، او مي نويسد: تاريخ، راه راست، رود، كه روا نيست در تاريخ، تبذير و تحريف كردن.
و در واقع هم، همين است. تحريف آگاهانه در تاريخ، مي شود همان تحريف دانسته. يك تحريف هم، تحريف نادانسته است كه ناشي از بي اطلاعي است و نه عمد و قصد. امّا تاريخ نويسان واقع گرا هم داريم كه به 2 شكل عمل مي كنند: يا تاريخ دوران معيني را
ص: 26
مي نويسند و به رويدادها مي پردازند كه همان وقايع نگاري است و مي تواند خيلي صادقانه هم باشد، مثل احمد كسروي كه تاريخ مشروطه را به همين روال نوشته است. و يا، نوعي تاريخ نگاري علمي.
تاريخ نگاري علمي عبارت است از مطالعه وضعيّت سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي يك دورة خاص، دقيقاً براساس رويداده هاي علمي.
در اين تاريخ ها، تاريخ نويس، دلايل رخدادها و حوادث سياسي را با توجه به شرايط ذكر شده بررسي مي كند.
اگر مبناي كار، اين باشد، بقيه تاريخ ها و تاريخ نگاري ها به شرح وقايع و رويدادها، آنهم بدون ريشه يابي علل و عوامل ايجابي آنها خلاصه مي شود. البته قصدم اين نيست كه بگويم تاريخ نگاري و يا شرح خالص رويدادها، كار خوبي نيست. نه،اگر واقع گرايانه و صادقانه باشد، خوب است. و ما، در كشورهاي اروپايي و پيشرفته هم، تاريخ نگاري داريم، مثل: تاريخ ويل دورانت و يا تاريخ آلبر ماله، كه در برگيرندة وقايع تاريخي تمام جهان است. امّا كتاب هايي هم هستند كه بر پايه تحليل هاي دقيق اجتماعي، نوشته شده اند. همين مطلب در مورد ايران هم مصداق دارد، دانشمنداني كه تاريخ ايران را نوشته اند، هم، دو گونه اند: آنها كه بي غرض، دربارة تاريخ ايران، اظهارنظر كرده اند، مثل تاريخ ماد نوشته دياكونوف، و يا مناسبات ارضي ايران در عهد مغول نوشته پطروشفسكي، و ناصر خسرو و اسماعيليان نوشته برتلس كه هر سه جالب هستند!
نوع ديگر، تاريخ نگاران يا مستشرقيني هستند كه مثل ماسينيون فرانسوي، در مورد دوران اسلام تاريخ نوشته و نظريات سياسي و مذهبي خود را هم در آن دخالت داده اند.
درباره نوع نگاه ادوارد براون هم، داوري هاي مختلفي وجود دارد. من كتاب او را نخوانده ام و قضاوت نمي كنم. امّا در ميان آثار منتشر شده از سوي نويسندگان كشورهاي امپرياليستي هم، تحقيقاتي ديده مي شود كه در عين وابستگي كامل به سازمان هاي امنيتي آنان، جالب توجه هستند. مثل تحقيق خانم لمبتون دربارة عشاير ايران به نام مالك و زارع در ايران.
س: به نظر شما قصد امثال ادوارد براون و مستشرقيني از اين دست بيشتر اطلاع از ايران و ايران شناسي بوده يا در نهايت به دنبال اهداف استعماري و منافع خاص كشورهاي خود بوده اند؟
ج: جواهر لعل نهرو، از ميان تاريخ نويسان انگليسي، تنها از 2 نفر به عنوان تاريخ نويس
ص: 27
مترقي انگليسي نام مي برد: يكي، جرج ولز و ديگري كارلايل. و اين بدان معنا است كه از نظر نهرو ديگر شرق شناسان، مترقي و بي نظر نيستند. ادوارد براون هم با اين تعريف، جزء مترقّي ها و بي نظرها نيست. نمي دانم نوشته هاي نهرو را خوانده ايد يا نه؟
كتاب كشف هندوستان او، بسيار جالب و حتي از نگاهي به تاريخ جهان، به مراتب پخته تر است. تمام وقايع چين و هندوستان و ايران را با توجه به تأثير هر يك، به طرز جالب توجهي تحليل كرده است.
از مسائل بسيار مهمي كه در تاريخ نگاري بايد به آن توجه كرد، نقش شخصيت در تاريخ است. درك درست از نقش شخصيت در تاريخ نويسي علمي، عبارت است از اين كه بدانيم يك شخصيت، يك مرتبه از زمين نمي رويد، شخصيت در زمين آماده، شخم زده و كاشته شده مي رويد، پلخانف، متفكر روسي، كتاب معروفي دارد به نام: نقش شخصيت در تاريخ و تحليل جالبي به دست مي دهد از اين كه چگونه، جريان هاي اجتماعي ريشه دار، شخصيت هاي برجسته خود را پديد مي آورند و آنها را برجسته مي كنند.
لنين، از آسمان نيامده است. او از جنبش انقلابي روسيه و از دل نارضايي مردم در عصر روسيه تزاري، بيرون آمد. اين، نارضايتي توده هاي محروم و فشار آنهاست كه شخصيت ها را مي روياند. ده پانزده شخصيت قبل از لنين بودند از پلخانف تا چرني چفسكي و بعد از آن،تا اين كه بالاخره لنين رشد مي كند. يا فرض كنيد در كشور خودمان، امام، محصول زمان خود بود و عكس العملي كه در جامعه، عليه فرهنگ پهلوي و جنايات و فساد آن، به وجود آمده بود زمينة مناسبي را براي گسترش نظريات امام، به وجود آورد.
به اين ترتيب، ما بايستي، به اين نكته توجه كافي داشته باشيم و بفهميم كه تاريخ نويس، برخورد علمي دارد و يا تنها به تاريخ نگاري روي آورده است؟
س: در دوران اخير شاهد نوع جديدي از تاريخ نويسي يعني تاريخ رجال سياسي، هستيم. به نظر شما، زندگي نامه رجال سياسي و يا خاطرات آنها، در رشد سياسي جامعه و ارائه تاريخ صحيح، چه نقشي مي تواند داشته باشد؟
ج: اگر واقع گرايانه باشد، تأثير خوبي دارد. ولي اگر غير از اين باشد، گمراه كننده است. به ويژه براي نسل جوان. چون جوانان، با توجه به سن و سالشان در متن حوادث نبوده اند و فقط با مطالعه و خواندن كتاب است كه از گذشته اطلاع مي يابند. يك تاريخ نويس مشهور اروپا در شوروي، نظري داده است كه بد نيست آن را در اينجا، مطرح كنم، او معتقد است كه تاريخ
ص: 28
هر دوران را بايد محققين 2 يا 3 نسل بعد بنگارند. چرا كه تاريخي كه مورخين همان دوران بنويسند، به دليل تأثير جريان هاي سياسي بر تاريخ نگار بيشتر غيرواقعي است. دو يا سه نسل بايد بگذرد تا كساني كه كم ترين وابستگي يا دغدغه را نسبت به آن دوران دارند، بي طرفانه و براساس مدارك مستند و صحيح موجود، تاريخ آن دوره را بنويسند.
شما به تاريخ انقلاب كبير فرانسه نگاه كنيد. تاريخ هايي كه در پنجاه سال اوّل نوشته شده، انقلابي را كه نظام اجتماعي اروپا را زير و رو كرد، به صورت يك آدمكشي وحشيانه، نشان داده اند. امّا بعد كه زمان سپري شد و تحقيقاتي صورت گرفت، روشن شد كه گرچه زياده روي هايي در دوران انقلاب، رخ داده، امّا اين نهضت، مردمي، ضدّاشرافي و ضدّارتجاع حاكم بوده و دستاوردهاي گران بهايي داشته است.
رومن رولان، نويسنده نامدار فرانسوي كه كتاب هاي جان شيفته و ژان كريستف از او به فارسي برگردانيده شده است، زندگي نامه بزرگاني مانند: بتهوون، تولستوي، ميكل آنژ، گاندي و روبسپير، بزرگ مرد انقلاب كبير فرانسه را نوشته و روبسپير را در رديف بزرگان فرهنگ و سياست و تاريخ جهان قرار داده است. در پي اين بررسي هاي بي غرضانه است كه قيافه هاي راستين شخصيّت هاي آن دوران، چهرة رهبران انقلابي و چهرة سازشكاران، براساس اسناد واقعي، نشان داده مي شود.
در اين صورت است كه مي شود برداشت صحيحي داشت.
س: با اين تعريف شما مشكلي به وجود مي آيد؛ ما درباره مقاطع بسياري، مانند دوران مشروطه و يا رضاخان، با كمبود منابع روبه رو هستيم دربارة بسياري از شخصيّت هايي كه در متن مبارزات بوده اند، نه تاريخي نوشته شده است و نه آنها خود خاطراتي نوشته اند. بخشي از آنچه كه موجود است، يا تخيّلات و اظهارات بي مبناست و يا آميخته به مسائل صنفي و جرياني و گروهي است و يا اساس استعماري دارد مثل آنچه كه براساس اسناد وزارت خارجه انگليس، كه هنوز بخشي از آن دربارة مشروطيت منتشر نشده، در دست است. با در نظر گرفتن اين واقعيت كه مطبوعات ما در گذشته، در قياس با مطبوعات امروز توجهي به تاريخ نداشتند. به نظر شما، آيا ننوشتن و نگفتن، باعث ابهام در تاريخ، نمي شود؟
ج: عيب كار همين است كه ما مي گوئيم: درباره دوران مشروطيّت و يا دوران پهلوي، ابهام زياد است. ما براساس معلوماتي كه داريم، مي نويسيم. پس اين نوشته ها را نمي توان
ص: 29
بي عيب دانست. ممكن است معلومات بعدي، معلومات فعلي را نفي كند. پس بايد اين نوشته ها را، بطور نسبي و واقع گرايانه، ارزيابي كرد. در كشور ما، نفوذ خارجي تأثير زيادي داشته است. ما بايد يك سنگ محك داشته باشيم. اين سنگ محك در موارد مختلف، فرق مي كند.
مثلاً دربارة جريانات نفت و مصدّق، بايد ببينيم كه نويسنده با آمريكا و انگليس، چگونه برخورد مي كند؟ چون دشمن اصلي ما در آن دوره، آمريكا و انگليس بوده اند. اگر نويسنده، عامل اصلي، يعني امپرياليسم را، اصل قرارداد، معلوم مي شود كه صادقانه برخورد كرده امّا اگر عوامل تعيين كننده را پشت پرده نگهداشت، معلوم مي شود كه كار او قلّابي است.
به همين دليل، من در تمام قضاوت هايم، اين سنگ محك را هميشه به كار مي برم. مي گويم: آقا، معين بكنيد اگر نوشته، دربارة رضاخان است، نقش انگليسي ها را در روي كار آوردن رضاخان معيّن كرده يا نه؟ اگر در اين باره چيزي نگفته، قلّابي است. ممكن است چهار تا واقعيّت هم در حرفهايش باشد. امّا اين رضاخان، چه سياستي را اجرا كرده است؟
يك مقاوله نامة بدون ارزش «دارسي» را به قرارداد 1933 تبديل كرد و دهها سال هم بر اعتبار آن افزود و آنرا به تصويب مجلس دست نشاندة خود هم رساند. بايد بررسي كرد كه چرا اين كار را كرده؟ بعضي ها اين خيانت را به حساب ميهن پرستي او مي گذارند و زياد هم بر آن اصرار مي كنند. در حالي كه اين اقدام، مأموريّتي بوده كه بايد انجام مي داده. همينطور دربارة تقي زاده، فروغي و امثال اينها، در همة اين موارد بايد آن سنگ محك را به كار برد.
س: روند تاريخ نگاري فعلي را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
ج: همانطور كه گفتم، اكنون نيز در تاريخ نگاري كشور ما و يا دربارة كشور ما، دو جريان، ديده مي شود: يكي تاريخ نگاري نسبتاً صادقانه، مثل يك عكاسي نسبتاً صادقانه از وقايع، و ديگر، تحريف واقعيّت ها. يعني موّرخ، از ميان واقعيّت هاي موجود، آنچه را كه به نفع خود و در راستاي هدف خود مي بيند، بزرگ مي كند و به آن شاخ و برگ مي دهد و آنچه را كه عليه نظريه خود مي بيند، مسكوت مي گذارد. اين پديده، به ويژه در آثار كساني كه در خارج از كشور و در دنياي امپرياليسم، براي كشور ما، تاريخ مي نويسند، به وضوح ديده مي شود.
به عنوان نمونه، دو نفر را مثال مي زنم: گازيوروسكي(1) و ريچارد كاتم.(2)
ص: 30
گازيوروسكي، تلاش مي كند تا با بهره گيري از اسناد معتبر، اقدامات خرابكارانه امپرياليسم آمريكا را نشان بدهد، و در اثر خود، اشاره دارد كه چگونه، امريكائي ها در روز 27 مرداد 1332، تظاهرات قلّابي با شعارهاي توده اي راه انداخته اند. چگونه با پرداخت پول، اوباش را اجير كرده اند و... امّا در نقطه مقابل، ريچارد كاتم، كه سال هاي زيادي به عنوان كارمند سفارت آمريكا در ايران كار مي كرده، در چاپ اوّل كتابش، از اساس، منكر دخالت آمريكا در كودتاي 28 مرداد مي شود و حتي اظهارات هموطنان آمريكايي خود را دربارة دخالت آمريكا، دروغ پردازي مي خواند. به هرحال، هر دو جريان در تاريخ نگاري فعلي ايران، وجود دارد.
س: به طور كلي تاريخ نگاري فعلي ايران، چه نقاط قوت و ضعفي دارد؟
ج: تقريباً همين مسائلي كه قبلاً گفتم. قوّت آن در طرح يك رشته واقعيّت هاي گذشته است. مثل تاريخ مشروطه و يا تاريخ 18 ساله آذربايجان، كه گرچه باز،همة واقعيّت ها در آن نيامده، امّا براي روشن شدن جنبه هايي از تاريخ، مفيد است. امّا ضعف تاريخ نويسي كنوني در اين است كه در بسياري از موارد، تمام واقعيّت ها نوشته نشده و يا پنهان نگه داشته شده و يا تحريف شده است.
جداي از آنچه كه گفتم با چيزي به نام «تاريخ سازي» هم، روبه رو هستيم كه به كلي، بي ارزش است. به اين معنا كه بعضي از نويسندگان، كوشيده اند از ميان مطالب روزنامه ها و يا نوشته هاي ديگران، سلسله مطالب طويلي دربارة حوادث و رويدادها گرد آورند. مثل: تاريخ بيست ساله حسين مكّي، و يا چندين كتاب پرحجم محمود طلوعي و نظاير اينها.
س: دو نكته منفي ديگر هم در تاريخ نگاري ما وجود دارد، يكي اينكه موّرخين ما ديد سياسي براي شناخت دشمن ندارند و ديگر آنكه برخي از آنها در پي تبرئه جريان يا موضوعي هستند، مثلاً مكّي، در پي تبرئه موضوعي است و ايرج افشار در پي تبرئه تقي زاده و امثال اينها، اين مسايل را هم مي شود از عوامل منفي تاريخ نويسي دانست.
ج: به نظر من، اين گونه افراد، تاريخ سازي مي كنند و هدف معيني هم دارند. به دنبال واقعيّت نيستند. در بسياري از نوشته هايي كه بعداً خواهيم ديد، هدف نويسنده، اين بوده است كه از فرد يا جريان سياسي خاص، دفاع كند و اشتباهات و حتي خيانت هاي فرد مورد نظرش
ص: 31
را كتمان كند و يا حتي در مواردي، جريان مهمي را تحريف كند تا نقش منفي خود را بپوشاند. نمونة مشخص اين گونه افراد، حسين مكّي است.
عده ديگري هم هستند كه حسن نيّت دارند امّا ديدشان محدود است. اين افراد، رويدادها را از «كل به جزء» مورد بررسي قرار نمي دهند، بلكه به دنبال اجزاي رويدادها مي روند. چهار يا پنج جزء را كنار يكديگر مي گذارند و نتيجه مي گيرند در حالي كه عامل اصلي، فراموش شده است. در ديالكتيك منطقي مي گوئيم: هميشه حوادث و رويدادها بايد از كل به جزء، تحليل شوند. چرا كه كل است كه تعيين كننده است و اجزاء، همه تابع كل هستند.
س: ويژگي هاي تاريخ معاصر ايران را در چه مي بينيد؟
ج: ويژگي هاي تاريخ معاصر ما، اين است كه، بعد از دوران مشروطه كشور ما چهار دوران مهم را از زمان رضاخان تا حال داشته است:
1_ 1300 تا 1320
2_ 1320 تا 1332
3_ 1332 تا 1357
4 _ 1357 تا زمان حال
تاريخ نويس معاصر بايستي بر اين چهار دوران اشراف داشته باشد كه ما، چنين اشرافي را نمي بينيم. كسي كه، تا اين حد وسعت آگاهي و ديد داشته باشد، نيست، مگر اين كه در آينده پيدا بشود كه باعث خوشحالي است. تازه دربارة هر يك از اين دوران ها هم، باز تاريخ كاملي در دست نداريم. مثلاً در دورة 1300 تا 1320، تاريخ ما تكه تكه است. كسي نيامده است بطور كامل آنرا تحليل كند. يكي از دلايل، شايد اين باشد كه، بسياري از اسناد مربوط به دخالت انگلستان در سياست ايران، هنوز بعد از گذشت اين همه سال، از بايگاني هاي سري انگليس، بيرون نيامده است. اما دربارة دوران 1320 تا 1332، نوشته، زياد داريم كه البته با تحريف هاي بسيار، همراه است. در مورد دورة 1332 تا 1357، يك نوشته جالب توجه داريم كه تاريخ «سرهنگ غلامرضا نجاتي» است. كه، در مجموع، ميهن پرستانه نوشته شده و با وجود كاستي هايي، قابل قبول است. دربارة دورة 1357 تا به حال هم، هنوز هيچ اثر جامع و فراگيري، تهيه نشده است.
البته خاطرات، برخي پاورقي ها و كتاب ها هم نوشته شده اند كه برخي از آنان حتي متكي به اسناد معتبرند. امّا بسياري از آنها، جهت دار و براي برآوردن منظور خاصي نوشته شده اند. در
ص: 32
كنار اين نوشته ها، يك رشته تحقيقات كارشناسان اروپايي و آمريكايي هم وجود دارد كه بعضاً مطالب جالبي در آن مي توان يافت، ازجمله:
_ خاطرات آنتوني ايدن، وزير خارجه انگليس در دوران كودتاي 28 مرداد 1332.
_ عمليّات چكمه، نوشته وودهاوس، مأمور سازمان امنيّت «ام _آي _6» انگليس در ايران و مأمور براندازي دكتر مصدّق.
_ خاطرات كرميت روزولت، مأمور سيا و رئيس عمليّات كودتاي 25 و 28 مرداد 1332 به رغم گزافه گوئيها و دروغهايش.
_ خاطرات لوئي هندرسن، سفير آمريكا در ايران در دوران دكتر مصدّق.
همچنين، در رابطه با انقلاب ايران، نوشته هاي زير كه به فارسي هم، ترجمه شده اند، مطالب جالبي دارند.
_ خاطرات جيمي كارتر، رئيس جمهور وقت آمريكا.
_ خاطرات ژنرال هايزر، مأمور آمريكا براي انجام كودتا.
_ خاطرات برژينسكي، مشاور امنيّت ملّي آمريكا.
_ خاطرات سايروس ونس، وزير خارجه وقت ايالات متّحده.
_ خاطرات سوليوان، سفير وقت آمريكا در تهران.
كه البته هر يك از نويسندگان، بسياري از مسائل را نگفته اند، و يا واقعيتي را وارونه جلوه داده اند.
علاوه بر اينها، عده اي هم هستند كه در غالب تاريخ نگاري، درصدد تبرئه اشخاص و يا جريانهائي هستند. از جمله تبرئه رژيم پهلوي.
س: به نظر شما، چرا عده اي در تلاش هستند تا رژيم پهلوي را تبرئه كنند؟
ج: به نظر من، دو گروه نيرومند ايراني، به شدّت، درصدد تبرئه رژيم پهلوي (پدر و پسر) هستند. دسته اول، بازماندگان رژيم پهلوي كه به 2 گروه داخلي و خارجي تقسيم مي شوند.
گروه اول، بازماندگان رژيم در داخل كشور، كه نيروي قابل توجهي هستند. اگر بخواهيم، نشانه هايي هم مي توان پيدا كرد. در اولين دورة انتخابات رياست جمهوري، در برابر آقاي خامنه اي، مصطفي كاشاني، پسر آيت الله كاشاني، عضو حزب زحمتكشان مظفر بقايي، يعني جرياني كه آنهمه خيانت كرد، كانديدا شد و رأي بالاي يك ميليون آورد كه كم هم نيست. كساني كه به او رأي دادند چه كساني بودند؟ گروهي از اينها همان بازماندگان رژيم
ص: 33
پهلوي اند. اينها به انحاء مختلف، علاقمندند كه هم خود را تبرئه كنند و هم رژيم پهلوي را و خريدار كتاب هايي هستند كه در تبرئه رژيم پهلوي نوشته مي شود و مدافع آمريكا و انگليس است.
گروه دوم، بازماندگان رژيم پهلوي در خارج از كشور هستند. شمار اين دسته هم بسيار زياد است. بسياري از آنها كه از كشور فرار كرده و به خارج رفته اند، از وابستگان سياسي رژيم پهلوي بوده اند.
نمونه دوم، سلسله كتاب هايي است با عنوان: نخست وزيران ايران، نوشته جعفر مهدي نيا.
جلد پنجم اين كتاب ها را كه نمي دانم تا چند جلد ديگر ادامه خواهد يافت، ديدم كه نامش زندگي سياسي محمدعلي فروغي است. در كل اين كتاب، تنها دو يا سه صفحه درباره محمدعلي فروغي است و بقيه كتاب پر است از تعريف رضاخان واقدامات و خدمات او. مثلاً اينكه رضاخان، ارتش شاهنشاهي را درست كرد. امّا به هدف ايجاد اين ارتش كه تقريباً تمام درآمد نفت، صرف خريد سازوبرگ آن شد، آنهم دراين منطقه مهم جهاني و در جنوب شوروي، اشاره اي نمي شود. قدرت اين ارتش در سوم شهريور 1320 برملا شد كه در ظرف دو سه روز، مثل برف، آب شد.
مثلاً يكي از شاهكارهاي رضاخان را كشيدن راه آهن از شمال تا جنوب مي دانند. درست است كه رضاخان، با بهره گيري از «قوت لايموت» توده هاي مردم از راه ماليات هاي غيرمستقيم، هزينه ساختن راه آهن را سرهم كرد ولي از اين مهم تر، اين است كه يكي از خواسته هاي درجه اوّل انگليس، به هنگام گرفتن امتياز نفت، امتياز احداث راه آهن از بحر خزر تا خليج فارس بوده است.
در سال 1874 ميلادي، 1253 هجري شمسي، انگليسي ها امتياز كشيدن «خط تلگراف» را از ايران گرفتند. در همان سال، رويتر، رئيس اين سازمان، امتياز احداث خط آهن از درياي خزر تا خليج فارس را با حق استفاده 70 ساله از همه ثروت هاي كاني ايران به دست آورد. اين امتياز در سال 1901 ميلادي، 1280 هجري شمسي، به امتياز جستجو و استخراج و بهره برداري از نفت در 6/5 قسمت خاك ايران تبديل شد كه به پيمان دارسي معروف است. بر پايه همين امتياز «شركت نفت ايران و انگليس»، تشكيل شد. محمّدرضا هم همان سياست را دنبال كرد و به صورت ژاندارم براي اجراي سياست آمريكا درآمد.
اين نويسنده و همقطارانش، اين واقعيّت را نمي گويند كه چه طور در دوران محمّدرضا هم
ص: 34
بخش اعظم درآمد نفت، صرف خريد جنگ افزار از آمريكا و انگليس شد و شاه از هر معامله اي براي خودش درصد معيني برمي داشت!
نمونه سوم كه از همه اين ها، گوياتراست، كتابي است باعنوان: تقي زاده و روشنفكري در مشروطيت ايران نوشته مجتهدي، كه در آستانه انقلاب، به چاپ رسيد. اين نمونه، از نمونه هاي ديگر جالب تر است. نويسنده براي اين كه ثابت كند، رضاخان و نوكر بي ارادة او، تقي زاده، آدم هاي خيلي وطن پرستي بوده اند، گفته ها و نوشته هاي چند نفر از همفكران خود را گواه مي آورد. اولين شاهدش، آقاي جمالزاده است. او مقدمه اي بر اين كتاب نوشته كه واقعاً جالب و خنده آور است از جمله اين كه: تقي زاده، «آدم وطن پرست بزرگي است و هر چه دربارة او نوشته شود، كم است.»
نويسنده بعد از جمالزاده، شاهد ديگري مي آورد: عبدالحسين بهنيا. اين يكي در كتاب خود به نام پرده هاي سياست، نفت، نهضت مصدق، ادعا كرده است كه: «در جريان تبديل عهدنامة دارسي به قرارداد نفت سال 1933، هيچگونه تباني از طرف رضاشاه كبير و تقي زاده وجود نداشته است! و آن دو مرد وطن پرست، قدمي بر ضد مملكت برنداشته اند. اگر پادشاه بزرگ به قرارداد رژي رضايت مي داد، پس از شهريور 1320 بيشتر مورد انتقاد قرار مي گرفت!»
نويسنده، دست به دامن گواه سومي مي شود كه اين شاهد بسيار معتبر، مصطفي فاتح، كارمند عاليرتبه شركت نفت و مشاور «كدمن» رئيس شركت نفت ايران و انگليس است كه به پاس خدماتش پادشاه انگلستان به او لقب «سر»، اعطاء كرد. او ادعا كرده است:
هنگام مذاكرات، اصلاً تباني قبلي دركار نبود. پنج سال مذاكره، به جايي نرسيده بود و نقصان عايدات، اعليحضرت فقيد را عصباني كرده بود، در مذاكرات تهران هم، صحبت از تمديد، اصلاً نبود. كدمن، به من گفت تا صحبت از تمديد كردم، اعليحضرت، بسيار ناراحت شدند...(1)
شاهد چهارم، ميرزا عبدالله مستوفي است كه در جلد سوم كتاب زندگي من نوشته است:
اگر قرارداد دارسي را لغو نمي كرديم و منتظر انقضاي آن مي نشستيم، از 90 ميليون ليره تفاوت 2 قرارداد، محروم مي مانديم. رضاشاه، قاطبة مردم ايران را در نظر داشت، ما كه هنوز
ص: 35
«تن شماري» نفت خود را بلد نبوديم چطور مي توانستيم در آن ايام، نفت را استخراج كنيم، بازاريابي كنيم و بفروشيم؟!...(1)
اينها، نمونه هايي بود از تلاش وابستگان و سرسپردگان رژيم براي تبرئه رضاخان كه در اشكال گوناگون، امّا با هدف واحد، همگي به «تاريخ سازي» روي آورده اند.
س: علاوه بر آنچه كه اشاره كرديد، با توجه با مطالعات خود در تاريخ معاصر، در آثار امثال مكّي، شجاع الدين شفا _ كه البته اين يكي ضدانقلاب است و حسابش جداست، محمود طلوعي، ابراهيم صفايي و نظاير اينها چه نشانه هايي وجود دارد كه نشان مي دهد اينها مدافع رژيم شاه هستند و يا فرهنگ شاهنشاهي را تقويت مي كنند؟
ج: ببينيد، برخي از كساني كه شما نام برديد، آدم هاي زرنگي هستند. ساده نيستند. حسين مكّي همه را فريب داده، با حزب قوام بوده، بعد به جبهه ملّي آمد و خودش را به عنوان يكي از گردانندگان جبهه ملّي مطرح كرد و با انگليس و آمريكا هم تماس گرفت، بعد با زاهدي در كودتا شركت كرد. اين آدم همه كاري كرده، بعد از كودتا هم چون كاري به او ندادند، به تاريخ روي آورد. با مطالعة دقيق نوشته هاي اين به اصطلاح تاريخ نويسان بايد مچ اين نويسنده ها را گرفت و بعد ديد كه سوابقشان در طي 25 سال حكومت بعد از كودتا، چه بوده؟ چطور زندگي كردند؟ چه ارتباطاتي داشته اند؟ و...
س: در آثارشان چطور؟ مثلاً در آثار طلوعي و يا صفايي چه نشانه هايي را مي توان يافت؟
ج: تكليف ابراهيم صفايي روشن است. از همان سال هاي 30 در رديف شاه پرستان و كودتاچيان بود و هنوز هم در همان خط است. او در مجلس هفدهم، نماينده مجلس بود و در صف شاه پرستان. به يك نمونه از اظهاراتش در مجلس شاه، توجه كنيد:
...دو عامل عمده، وسيله پيروزي ايرانيان در مبارزة با اجانب بوده است. يكي عامل مهم روحانيت و ديگري حسن تدبير و كارداني زمامداران سياسي اين مملكت. اين دو عامل، مانند _ روح و جسم _ وابسته به يكديگرند. همانطور كه براي سياست، يك مركز ثابت لازم است و آن، مقام سلطنت مي باشد و ما به آن احترام مي گذاريم، براي ديانت هم بايد يك مركز ثابت باشد و همه به آن احترام بگذارند و آن مقام، مرجعيّت شيعه است، مانند مقام
ص: 36
حضرت آيت الله العظمي بروجردي.(1)
از اين جناب صفايي، چندي پيش، جزوه اي ديدم به نام اشتباه بزرگ. در اين كتاب، او، ملي كردن صنعت نفت را، اشتباهي بزرگ دانسته و ادعا كرده كه اگر همان قرارداد 1933 با اصلاحاتي، ادامه مي يافت، آمريكايي ها كودتاي 28 مرداد را انجام نمي دادند و مدت 25 سال بر كشورمان، حكومت نمي كردند! بايد در اسناد پيدا كرد كه اين جناب ابراهيم صفايي، در دوران بيست و پنج ساله، چه مي كرده؟ بايد اسناد كافي به دست آورد و او را با اين اسناد، افشاء كرد.
دربارة محمود طلوعي هم، چند نكته جالب در پايان بحث، خواهم گفت كه در آثارش مطالب زيادي در تجليل از رضاخان، ديده مي شود ولي در كنار اين تجليل ها، يكي دو نكته منفي هم ديده مي شود كه روي خواننده ناآگاه، اثر خودش را مي گذارد.
س: ولي موارد منفي، خيلي پيش پا افتاده است!
ج: مي دانم. امّا بايد نوشته ها را با حوصله خواند و نكته هاي اساسي آنها را پيدا كرد و نشان داد كه نويسنده، هدف عمده اش چه بوده است؟ از چه كسي مي خواهد تعريف كند و چه جرياني را تبرئه كند.
س: در حال حاضر، كتاب هاي زيادي از طرف طيف راست، تحت عنوان «زندگي رجال پهلوي»، با هدف تبرئه و بازسازي شخصيت آنها منتشر مي شود. براي تقي زاده، رزم آرا، جلال عبده، متين دفتري، مهندس فروغي و امثالهم، با توجه به اينكه نسل جوان كنوني ما، در آن دوران حضور نداشته و اطلاعي از آن ندارد، براي اطلاع اين نسل، به نقد شخصيت اينها نياز داريم نقدي كه بدون غرض و بي طرفانه، عملكرد و جايگاه و موقعيّت اين افراد را، چه در رابطه با استعمار و چه در رابطه با استبداد، روشن كند، شما چه نظري در اين باره داريد؟
ج: براي معرفي اين شخصيت ها و افراد به نسل جوان كشورمان بايد يك روش منطقي و درست، به كار گرفته شود. به شكلي كه مدافعين رژيم پهلوي نتوانند آنرا ساختگي و تحريف واقعيت، معرفي كنند. ازجمله اين كه در ميان اسناد منتشر شده توسط خود امپرياليست ها، و كتاب هاي زيادي كه خودشان نوشته اند، اسناد وابستگي اين گروه به محافل امپرياليستي و
ص: 37
عواملي كه آنها را به قدرت رسانده و منافعي كه در سايه تبعيّت از رژيم داشته اند را پيدا كرد و در اختيار نسل جوان قرار داد. البته در اين راه بايد با انصاف عمل كرد و جنبه هاي مثبت شخصيّت ها را هم گفت. به نحوي كه در صداقت و سلامت اين تحقيق ها نتوان ترديد كرد.
س: در ميان كتب تاريخي كه اخيراً در اروپا و آمريكا توسط رجال سياسي عصر پهلوي نوشته شده، چه ويژگي هاي مثبت يا منفي مي بينيد؟ مثل خاطرات اسدالله علم، محمدرضا، مصطفي الموتي، متين دفتري، و ديگران كه نوعي نگرش شاهنشاهي دارند و زندگي سياسي آنها با سلطنت گره خورده است. اساساً چه تفاوتي بين آنها وجود دارد؟ مثلاً بين علي اكبر سياسي و اسدالله علم و يا متين دفتري؟ ويا مصطفي الموتي؟
ج: من در بين كتابهائي كه منتشر شده است بعضي آثار را ديده ام. مثل يادداشت هاي روزانه اسدالله علم و خاطرات ابوالحسن ابتهاج و يا دكتر سياسي. در همة اين آثار، دو خط قرمز، كاملاً پيداست. يكي تبرئه خود است. يعني بدون اشتباه قلمداد كردن عمكرد خود، و ديگري به طورمستقيم، تبرئه رژيم پهلوي و مآلاً تبرئه انگلستان و آمريكا.
اين نوشته ها را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: بعضي از آنها به اعتبار نويسنده شان، تكليفي معين دارند. مثل احمد آرامش، اميراسدالله علم، دكتر متين دفتري، دكتر سجادي و... دربارة اين افراد، مدارك مستند و محكمي دال بر وابستگي آنان به امپرياليستها وجود دارد. مثلاً در مورد احمد آرامش، گازيوروسكي، خيلي صريح نوشته است: «... صبح روز چهارشنبه، 19 اوت، 28 مرداد 1332، دو تن از مأمورين سيا، با آرامش ملاقات كردند و مبلغ ده هزار دلار، در اختيار او گذاشتند تا به كاشاني برساند و چنين به نظر مي رسد كه كاشاني بتواند از آن در جهت روانه كردن يك گروه ضد مصدّقي به ناحيه بازار تهران، استفاده كند...» آنچه كه مسلم است اين كه، آرامش، مأمور «سيا» بوده و ده هزار دلار از سيا پول گرفته است. در مورد وابستگي اسدالله علم به انگليس هم، نياز به توضيح نيست. در ميان آنها كه شما اسم برديد، به نظر من، دكتر سياسي با ديگران تفاوت هايي دارد و با ابوالحسن ابتهاج، دكتر غني، نصرالله انتظام و دكتر عبده، قابل مقايسه نيست.
دربارة نصرالله انتظام، كيم روزولت، نوشته است كه در بازگشت از ايران، به لندن رفته و با انتظام كه در آن زمان، سفير ايران در انگليس بوده صحبت كرده و او هم با نظر روزولت دربارة دكتر مصدّق، موافق بوده است.
اما ابوالحسن ابتهاج، يك تكنوكرات بسيار خودسر و متكبّر بود. در خاطراتش آنقدر «من»
ص: 38
«من» گفته، كه انگار، همه سياست هاي مالي اين مملكت را، او طراحي كرده است امّا برخي از اظهاراتش درست است. يعني بانك ملي ايران را، او سازمان داد و در آن نظمي، برقرار كرد. عده اي دانشجو را هم براي تحصيل امور بانكداري، به انگلستان فرستاد كه اتفاقاً اكثرشان وقتي برگشتند، توده اي بودند و اعتصاب كاركنان بانك را همين دانشجويان، به راه انداختند. دربارة وابستگي اش به انگليس هم، زياد گفته مي شود، ولي من، تاكنون به سندي برخورد نكرده ام. برادرش مهندس ابتهاج هم، از وابستگان نزديك محمدرضا پهلوي بود.
مي رسيم به متين دفتري كه در دوران رضاخان، وزير دادگستري و بعد هم نخست وزير بود و چهره اش مشخص است.
دوراني از چاكران هيتلر شد و پس از شهريور 1320، انگليسي ها او را بازداشت و پس از سرسپردنش آزاد كردند. دكتر جلال عبده هم، در دوران محمدرضا، چند دوره وكيل مجلس بود و بعد هم نماينده ايران در سازمان ملل شد. دكتر قاسم غني هم، همپالكي فروغي و تقي زاده است. او تا پايان عمر از نزديك ترين افراد مورد اعتماد محمدرضا پهلوي بود. او در زمان رضاخان، مأمور خواستگاري فوزيه، و پس از طلاق، مأمور برگردان فوزيه به مصر بود. يعني حلقه رابط انگليس بين مصر و ايران.
اما دكتر سياسي، به استثناي يك بار، كه چند ماهي وزير خارجه شد، بيشتر در زمينه هاي فرهنگي كار مي كرد. در دوران رضاخان مدت ها رئيس دانشگاه بود. در دوران محمدرضا هم اين پست را داشت. چندبار هم، وزير فرهنگ شد. به هرحال گرچه او يكي از مهره هاي رژيم پهلوي است امّا برخي ويژگي هائي كه داشت، او را از بقيه متمايز مي كرد. يك نمونه آن را من شاهد بودم: پس از 15 بهمن 1327 كه حزب توده ايران، غيرقانوني اعلام شد، شاه، با اصرار از او خواست كه اساتيد توده اي را از دانشگاه تهران اخراج بكند، ولي او مقاومت كرد و وزير فرهنگ، بدون موافقت او، مستقيماً دست به اين كار زد. به دليل همين مخالفت، مدتي بعد، از رياست دانشگاه، بركنار شد. ما در دانشگاه، شاهد برخورد متين او با توده اي ها بوديم. دربارة اينكه آيا او هم مانند متين دفتري، عبده و انتظام، رابطه مستقيمي با انگليس يا آمريكا داشته يا نه؟ تاكنون، سندي نديدم.
از رجال دوران رضاخان كه همراه ارباب، از انگليسي ها بريده و به خدمت آلمان هيتلري درآمدند، بجز متين دفتري از 160 شخصيت و چهرة لشكري و كشوري اعم از وزير و معاون و... مي توان نام برد كه مشهورترين آنها، دكتر سجادي، سرلشكر زاهدي، سرلشكر بقائي،
ص: 39
سپهبد آق اولي، سرلشكر كوپال، سپهبد باتمانقليچ، خسرو اقبال، جعفر شريف امامي و جواد بوشهري بوده اند كه ارتش انگلستان 160 نفر را به اتهام داشتن رابطه با عوامل آلمان نازي به دنبال كشف كودتايي كه قرار بود به رهبري سرلشكر زاهدي، فرمانده لشكر اصفهان، و حبيب الله نوبخت، عملي شود، بازداشت كرد.
اكثر اين افراد، بعدها و به ويژه، پس از شكست ارتش هيتلري در جنگ دوم، به خدمت انگليسي ها درآمدند و گردانندگان كودتاي 28 مرداد شدند. البته در ميان كسانيكه به آلمان گرايش نشان دادند، افرادي هم بودند كه عميقاً احساسات ضدانگليسي داشتند و تا پايان هم اين روحيه را حفظ كردند. مانند آيت الله كاشاني، احمد شاملو و معدود مهندسان جوان. احتمالاً آشنايي آيت الله كاشاني با سرلشكر زاهدي هم از همين دوران آغاز شد و احتمالاً آقاي كاشاني تا پايان عمر، زاهدي را فردي ضدانگليسي، تصور مي كرده است.
س: گروهي از تاريخ نگاران، تاريخ معاصر را با پيش داوري مي نويسند.يعني اوّل يك برداشت را اصل قرار مي دهند و بر آن مبنا،تاريخ مي نگارند.
دسته دوم نوع جهان بيني و نگرششان، محدود است. يعني نوع نگاهشان، منحصر به يك نكته و يا يك وجه است. دسته سوم نوعي خودسانسوري مي كنند مثلاً فرض كنيد، طرف، عضو جبهه ملّي است، براي تبرئه جبهه ملّي، عيوب جبهه را نمي گويد. مثل ابوالفضل قاسمي يا خليل الله مقدم.
عده اي هم براي اينكه حزب توده را تبرئه كنند بخشي از اشتباهاتش را نمي گويند و فقط به يكي دو نكته، بطور كمرنگ، بسنده مي كنند، هر كدام از اينها، به نوعي، خودسانسوري مي كنند و در اينجا، باز، تاريخ واقعي گفته نمي شود.
گروهي عكس العملي برخورد مي كنند. مثلاً آقاي كيانوري آمده يك چيزي گفته، طرف مي آيد عليه آن چيزي مي نويسد، بابك خسروي چيزي مي گويد، يكي ديگر عليه او جوابيه اي صادر مي كند و قس عليهذا. به نظر بنده، اين تاريخ نگاري نيست، درست نمي گويم؟
ج: همه تاريخ نويسان معاصر ما به نوعي وابستگي هاي سياسي، اجتماعي دارند. افرادي هستند مانند شجاع الدين شفا، كه موضعگيري كاملاً روشني دارند. دفاع از سلطنت پهلوي ها با همان ويژگيهايش. حتي نه به عنوان سلطنت مشروطه، بلكه با همه ديكتاتوري آن. از مدتي قبل شجاع الدين شفا هم، به جرگة مخالفين سرسخت رضا پهلوي پسر محمدرضا، پيوسته
ص: 40
است. انتقاد او به پسر محمدرضا اين است كه مي گويد او خيلي «دموكرات بازي»! درآورده و با چنين روشي، ناخواسته، رژيم پدر و پدربزرگش را زير سؤال مي برد!؟
تكليف چنين آدمي، روشن است و براي شناختن او، مشكلي وجود ندارد. امّا افرادي هستند كه وابستگي به دستگاه حاكم نداشته اند، امّا حامل يك فكرند. مثل خود من توده اي. با چنين ديدي، وقتي من نوعي مي خواهم به تشريح عملكرد حزب و نقش خودم بپردازم، اگر باانصاف باشم، به نوشتن نقاط مثبت، بيشتر تمايل نشان مي دهم و نقاط ضعف را، كمرنگ تر مي بينم و اگر بي انصاف باشم، مثل برخي ديگر از مورخين، تنها به نوشتن نقاط مثبت مي پردازم و روي نقاط ضعف، سرپوش مي گذارم. دو نمونه از اين باانصاف ها و بي انصاف ها، يكي سرهنگ نجاتي است. و نمونه دوم، رهبران جبهه ملّي. سرهنگ نجاتي دربارة آنان، چنين اظهارنظر كرده است:
... اكنون سي و نه سال از كودتاي 28 مرداد مي گذرد، طي اين مدت، از سوي رهبران جبهه ملّي، دربارة علل شكست نهضت، هيچگونه بررسي و تحقيق مناسبي صورت نگرفته و اين موضوع، همچنان مورد سؤال است كه آيا شكست نهضت، آنقدر اهميت نداشت كه رهبران جبهه ملّي، به بررسي آن بپردازند و نتيجه كار خود را به آگاهي مردم برسانند؟ حقيقت اين است كه در فرهنگ سياسي ما، انتقاد از خود، معمول نشده است، و از ميان نخبگان سياسي كشورمان، به ندرت كسي را مي شناسيم كه به اشتباهات خود در دوراني كه عهده دار مسئوليت بوده، اعتراف كرده باشد. به واسطه اين سياست است كه افراد، همواره سعي كرده اند موفقيّتهاي گذشته را به حساب خود بگذارند و اشتباهات و كج رويها را به گردن ديگران بيندازند.(1)
اكنون ببينيم كه خود اين با انصاف، وقتي تاريخ مي نويسد چقدر بي انصافي مي كند. او در مقاله اي به نام كودتاي 28 مرداد، چنين مي نويسد:(2)
بحث پيرامون اين موضوع كه آيا دستگاه رهبري نهضت، مي توانست در سياست خارجي خود، از اتحاد دولت هاي انگلستان و آمريكا و نيز تحريم خريد نفت جلوگيري كند و يا در برابر توطئه هاي دربار و مخالفين، مقابله كند، در حوصلة اين مقاله نيست. امّا بهرحال
ص: 41
جمع بندي ما حاكي از اين است كه دو عامل اساسي، يعني عملكرد دستگاه رهبري نهضت و جبهه ملّي و نيز اخلالگريهاي برنامه ريزي شده حزب توده ايران، براي ايجاد آشوب و نگران ساختن مردم، در راستاي سقوط دولت مصدّق، نقش تعيين كننده داشت. كرميت روزولت، كارگردان كودتا، از آشوبگري هاي حزب توده در روزهاي 26 و 27 مرداد، ابراز خرسندي مي كند و كوشش افراد حزب را در برپايي تظاهرات و ايجاد بي نظمي، مفيدترين اقدام براي اجراي كودتاي 28 مرداد مي داند و مي گويد:
... توده اي ها، با تشويق و حمايت شوروي ها، به خيابانها ريختند و با آنكه تعدادشان از چند هزار تن تجاوز نمي كرد، بدون اغراق، خيابانها را به تصرّف خود درآوردند...
_ آنچه را كه مي توانستند غارت كردند و به هر ساختماني كه ممكن بود، هجوم بردند...
_ اين بهترين واقعه اي بودكه بايد، انتظار آنرا مي كشيديم. هر چه بيشتر بر عليه شاه، فرياد مي زدند، ارتش و مردم، بهتر و بيشتر، متوجه دشمني آنها نسبت به خود مي شدند، و هر قدر بيشتر شهر را غارت مي كردند، گروههاي بيشتري عصباني مي شدند. هيچ عاملي بهتر و سريعتر ازاين اعمال نمي توانست، اوضاع را به سود ما برگرداند...
_ بايد به آنها فرصت مي داديم تا اهالي تهران، آمادة قيام گردند و آنها را سرجايشان بنشانند...»(1)
اين جناب نجاتي، كه اين دروغ هاي شاخدار را از قول كرميت روزولت، براي متهم كردن حزب تودة ايران، تكرار كرده است، خود، در پائين اين نقل قول، ماهيّت اهالي تهران را كه قيام كردند و توده اي ها را سرجايشان نشاندند! چنين توصيف مي كند:
... طي سه روز، پس از شكست كودتاي شب 25 مرداد، كودتاچيان، با استفاده از فرصت، بخش ديگري را در سازمان هاي انتظامي و ديگر نهادهاي دولتي و سياسي به سوي خود كشاندند. شماري نيز دودوزه بازي كردند و از بعدازظهر 28 مرداد، همراه با پيمان شكن هاي خائن، به دشمن پيوستند و شرافت و مردانگي را به زنجير كشيدند و بدين سان، شبكه اي وسيع به سركردگي جاسوسان انگليسي و امريكائي با شركت فاسدترين عناصر درباري، شماري از ژنرال ها و افسران بدنام ارتش و شهرباني كه بعلت فساد اخلاق به رأي اكثريت جامعه افسران ارتش رانده شده بودند هر ماه با گروهي از
ص: 42
چاقوكشان حرفه اي، قداره بندان حزب سومكا به رهبري دكتر منشي زاده، افراد حزب مظفر بقائي و دارو دسته حسن عرب، شعبان بي مخ و نيز گروهي روسپي به سردستگي ملكة اعتضادي و آژدان قزي، مزدوري دشمن را پذيرفتند تا جنبش ضداستعماري مردم ايران را سركوب كنند. و دولتي را كه طي دو قرن تاريخ سياسي ايران، به منزله اميد و آرزوهاي ملّي بود، از ميان بردارند و ساليان دراز، سلطة استبداد و ارتجاع را بر مردم ايران تحميل كنند...
سرهنگ نجاتي، دسته چاقوكشان گروه حسن عرب و شعبان بي مخ، و روسپي هاي دارودسته ملكه اعتضادي و آژدان قزي را از قول روزولت، قيام مردم تهران مي نامد!
حيرت آور اين است كه اين جناب سرهنگ نجاتي كه از قول كرميت روزولت، رذيلانه ترين اتهامات را به حزب توده ايران وارد مي كند. خودش، مترجم اثر گازيوروسكي محقّق آمريكايي است كه در آن، با صراحت كامل، نوشته است:
... در خلال اين رويدادها، نرن وسيلي(1) گروههاي متعددي را اجير كرده و 17 اوت (26 مرداد) با سردادن شعارهاي حزب توده و حمل آرمهايي كه در آنها، شاه، تقبيح و سرزنش شده بود، در خيابانهاي تهران به راهپيمايي پرداختند. اين جمعيت «توده اي قلابي» كه عصر روز قبل، 50 هزار دلار دستمزد آنها، بوسيله يكي از مأمورين سيا به نرن وسيلي پرداخت شده بود، وظيفه داشتند با ايجاد بيم و هراس از خطر به قدرت رسيدن توده اي ها موقعيت زاهدي را تقويت كنند...(2)
من، براي سرهنگ نجاتي، احترام قائل بودم. ولي با اين نوشته، اين احترام به ميزان زيادي از دست رفت. اميدوارم ايشان درفرصتي ديگر، اين اشتباه خود را تصحيح كنند. به هرحال، در گفتار پيشين گفتم كه تاريخ هر رويداد، معمولاً بايستي، صد يا صد و پنجاه سال بعد از آن، نوشته شود. يعني افرادي كه هيچ وابستگي به آن رويدادها نداشته و محقق واقعي باشند، بيايند از روي مجموعه اطلاعاتي كه در دست است، يك تحقيق واقعي انجام بدهند.
در تاريخ نويسي كنوني دنيا هم، همين مطرح است. البته شمار دانشمنداني هم كه نسبت به گذشته ها، تاريخ دقيق مي نويسند، مثل پتروشفسكي و دياكوف و هربرت ولز، بسيار كم است. بهرحال كساني كه در متن ماجرا بوده اند، تأثيرپذيرند و هر كس مطابق نظر خود، طرز
ص: 43
فكرش را در تحليل تاريخ، دخالت مي دهد.
س: هرقدر حجم تشتّت آرا در تاريخ وسيع بشود، پيدا كردن حقايق هم، به همان نسبت دشوارتر مي شود. مثلاً يكي «ماسون» است، ديگري طرفدار رضاخان، يكي تحت تأثير مستشرقين و نظاير اينها. مملكت ما هم بخاطر پائين بودن فرهنگ سياسي و ناآشنايي با تاريخ گذشته خود، مرتكب اشتباهات تاريخي مشابه مي شود. امّا با توجه به لزوم تاريخ نگاري درست و ضرورت توجه به آن، فكر نمي كنيد بايد كاري كرد؟ اگر ما بعد از مشروطه توانسته بوديم تاريخ را خوب بنويسيم، در انقلاب اسلامي، بهتر حركت نمي كرديم؟
ج: متأسفانه اين يك واقعيتي است كه مشكل عمده برداشت هاي تاريخي، يك جانبه بودن آنهاست. من نمي دانم در دانشگاههاي ما كه تاريخ تدريس مي شود، تا چه حد دانشجويان را در جهت همين بينش همه جانبه و واقع گرايانه به تاريخ، تربيت مي كنند. آيا در ميان اين نسل تازه، افرادي كه بتوانند مستقل فكر كنند و ديواري را كه بوجود آمده، بشكنند، پيدا خواهد شد؟ آينده نشان مي دهد. امّا من در حال حاضر، چنين پديده اي را نمي بينم. در ماهنامه هايي كه به دستم مي رسد، مقالاتي كه بي طرفانه نوشته شده باشد، خيلي كم است.
س: فكر نمي كنيد، براي گذار از اين وضعيت، اگر كسي پيدا بشود و به عنوان كسي كه خود شاهد و ناظر تاريخ بوده، به طرح موضوع، حتي اگر عليه خودش باشد، بپردازد، مؤثر باشد؟ در ميان روشنفكران، جلال تنها كسي بوده كه صادقانه حرف مي زد و بعضي از اين حرفها، حتي عليه خودش بود. يعني به تبرئه نسل و تيپ خودش، نمي پرداخت. حالا اگر سنت شكني شود و بجاي آنكه هر كس در قالب تاريخ، به تبرئه خود بپردازد، بي طرفانه حتي به نقد اشتباهات خودش يا حزبش بپردازد،به جايي نمي رسيم؟ به عنوان نمونه، خود شما، جداي تبرئه شوروي و يا حزب توده و يا ديگران، جداي تبرئه خود و طرز تفكّرشان، به مسائل نگاه كنند. مثلاً به جاي پاسخگويي به اين و آن، با جسارت به طرح مسئله بپردازند.
ج: به عقيده من، چنين چيزي وجود ندارد. يعني افراد نمي توانند مسخ شوند. هر اندازه هم كه تلاش كنند، باز نمي توانند. چرا، به علت اينكه طرف مقابل اينها نيرومند است. بطور مثال حزب توده ايران هيچگونه امكاناتي براي دفاع از خود ندارد. شوروي هم كه ديگر وجود ندارد تا در برابر اينهمه ناسزاگويي، واكنش نشان بدهد. پس نمي شود در برابر دشمنان سكوت كرد
ص: 44
و به نقد خود، پرداخت. چون نويسندگان گستره وسيعي دارند. و دشمنان هم امكانات فراواني دارند شما ببينيد كتاب هاي محسن طلوعي با چه كاغذي چاپ مي شود؟ و با چه كيفيت چاپي؟ هزينه اش از كجا مي رسد؟
مدافعين طرز فكر او زياد هستند و كساني كه بتوانند به آنها جواب بدهند، حتي انگشت شمار هم نيستند. شما اگر خاطرات كيانوري را حذف كنيد كسي را نمي بينيد كه آماده باشد و امكان داشته باشد از اتهامات دفاع كند. مثلاً دربارة موفقيت كمونيست ها در يكي دو سال اخير در كشورهايي كه قبلاً نظام سوسياليستي داشته اند و به دامان غرب افتاده اند و مردم مجدداً چيزهايي فهميده اند، چه چيزي چاپ مي شود؟ در هر موردي هم همين است. در اينجا يك عدم تعادل وسيعي ديده مي شود. در مورد رژيم گذشته هم مي بينيم كه چقدر كتاب مختلف، براي تبرئه رضاخان چاپ مي شود؟ و يا در جهت تبرئه رژيم شاه. از خاطرات خود شاه گرفته تا فرح و ثريا و فوزيه و ديگران. كاري به كتابهايي كه در خارج چاپ مي شوند ندارم. امّا چه كسي به همين كتبي كه در ايران بطور مرتب چاپ مي شوند جواب مناسب داده است؟ چه كسي تا به حال به اينها جواب داده؟ چه كسي ادعاي آنان را رد كرده؟ كدام نشريه به اينها جواب داده؟
من، هيچ نشريه اي را نمي بينم كه اين مسايل را مطرح كند. حتي از طرف جمهوري اسلامي هم نمي بينم.
اصلاً شما كوچك ترين فعاليتي عليه اين جريان، آنهم با اين وسعت، نمي كنيد. شما يك مجله نداريد كه اين نوشته هاي تبرئه كننده رژيم شاه را، با تحليل رد كند! شما مي آئيد با كيانوري كه دسترسي خيلي اندكي به اين انتشارات دارد و دامنه اظهارنظرش هم بالطبع، محدود است، مصاحبه مي كنيد.
بايستي يك گروه، معين بشوند كه با تحليل منطقي، جريان تبرئه مخفيانه امپرياليسم و ارتجاع پهلوي ها، را خنثي كنند.
من با آزادي مطبوعات، صددرصد موافق هستم و نمي گويم حالا اين ها كه در ايران آزادانه منتشر مي شوند، منتشر نشوند. امّا بايستي ميدان داده شود كه نظرات مخالف هم مطرح شود.
روزنامه هايي مثل اطلاعات و كيهان، كه هر كدام صدها هزار شماره، چاپ و منتشر مي شوند، مي توانند بخش معيني از صفحات خود را به اين كار اختصاص بدهند تا اين تبليغات وسيع دشمن، خنثي شود.
ص: 45
شما امكاناتي داريد كه اين امكانات را هيچكس ندارد مثلاً مجموعه اسناد ملّي كه بسيار غني است. شما بايد از اين گنج بزرگ استفاده كنيد. اگر اين كار را نكنيد، روند تبرئه رژيم ديكتاتوري 50 ساله پهلوي و تبرئه امپرياليسم، با شدت هر چه بيشتر، ادامه پيدا خواهد كرد. من نمي گويم مانع انتشار اين نوشته ها شويد. برعكس، اجازه بدهيد اينها همه نظرات خود را بنويسند و خود را بشناسانند. آنوقت با مدرك و سند و با پاسخ مستدل به مقابله با آنها برويد.
س: شايد در پاسخ اين دغدغه شما، عده اي بگويند اصلاً براي چه تاريخ بخوانيم؟ مگر تاريخ چه ارزشي دارد؟ جايگاه تاريخ در فرهنگ و حكومت كجاست؟ چه نفعي براي ما مي تواند داشته باشد؟ نوعي بدبيني نسبت به تاريخ در جامعه وجود دارد، عده اي به تاريخ به چشم دروغ نگاه مي كنند، عده اي مورخين را تحريف گرا و در خدمت اين و آن مي دانند، بهرحال اينها باعث كم عنايتي به تاريخ شده است و دانشجوي رشته تاريخ كه بخواهد از مسائل تاريخي صحبت كند، شنونده به او توجه كافي نشان نمي دهد.
ج: به نظر من اين كاملاً طبيعي است. اين نتيجة منطقي آن مصالح تاريخي است كه تاكنون از طرف تاريخ نويسان غيرواقع گرا، تحويل جامعه ايران داده شده است. از سوي ديگر، حتي عده زيادي از مسئولين كشور ما، ارزشي در خور شأن تاريخ، براي مطالعه تاريخ قائل نيستد!
حتي دانشگاهيان، چه استادان و چه دانشجويان، آنقدر در گرفتاري هاي شخصي خود، چه از لحاظ كار و چه از لحاظ وظايف اجتماعي كه دارند و چه از لحاظ زندگي شخصي، غرق شده اند كه احتمالاً، حتي به خواندن روزنامه هم نمي رسند، چه برسد به اين كه تاريخ بخوانند.
اگر هم كسي بخواهد تاريخ بخواند چه تاريخي را بخواند؟ نوشته هاي خامه اي و همايون كاتوزيان و محمود طلوعي را بخواند؟
شما كتاب هاي تاريخ كلاس هاي ابتدائي و متوسطه را برداريد، ورق بزنيد و ببينيد كه چه قدر تاريخ واقعيت ها در آن تحريف شده است. همين الان اين كتابهائي كه از طرف وزارت ارشاد و آموزش و پرورش منتشر مي شود، كتابهاي 15 سال اخير پهلوي را هم بگذاريد ببينيد از اولش چطور شروع مي شود؟ در دوران اوّل انقلاب، تاريخ نويسان ما چه كساني بودند؟ آقاي آيت و آقاي دكتر مدني بودند كه نظريات مظفر بقائي را به عنوان تاريخ تحويل مردم مي دادند! اينها، تاريخ را از واقعيتها منحرف كردند. همين مطالب، در كتاب هاي درسي بازتاب يافته است. آنوقت شما مي خواهيد كه افراد، علاقه مند بشوند؟! در جامعه ما، آن قشري كه تا
ص: 46
حدود ديپلم متوسطه درس خوانده است، ممكن است به خواندن تاريخ علاقه مند باشد. آيا اين افراد، كتابهاي بدردبخوري در كتابخانه ها دارند؟ برنامه هاي راديو و تلويزيون را نگاه كنيد! من در تمام اين دوران چند ساله، يك بار، فقط يك برنامه تلويزيوني دربارة نقش تاريخي دكتر مصدق و جريان 28 مرداد را كه واقعاً جالب و باارزش و درست بود، ديدم فقط همين يك برنامه را.
همين راديو تلويزيون، يك بار در روز ملي كردن صنعت نفت، از حسين مكي، همكار كودتاچيان، دعوت كرد كه درباره ملي كردن نفت اظهارنظر كند! به جاي اين كه از مهندس بازرگان يا دكتر اميرعلائي كه از ياران صديق دكتر مصدق بودند دعوت كند!
يك بار هم چند مقاله در روزنامة سلام درباره نقش دكتر مصدّق منتشر شد. سالروزهاي 28 مرداد مي آيند و مي گذرند و رسانه هاي گروهي دولتي و غيردولتي، دربارة اين مهم ترين رويداد تاريخي پيش از انقلاب 1357، سكوت مطلق اختيار مي كنند! من پيشنهادي مطرح مي كنم كه با اهميت است و براي ترويج واقعيات مي تواند مؤثر باشد و آن اين كه، يك ساعت معين و ثابت در هفته، نه در زماني كه اكثريت آن را نشنوند، بلكه مثلاً روز جمعه كه روز استراحت است و مردم مي توانند گوش بكنند، در ساعت معيني يعني ساعتي باشد كه راديو شنونده داشته باشد، يك رشته بهم پيوسته و درعين حال، در هر گفتار، يك موضوع خاص درمورد اسناد معتبر تاريخي پخش شود. چنين برنامه اي مي تواند به ميزان زيادي به ترويج و تربيت و علاقه مندي به تاريخ كمك كند.
كوتاه سخن اين كه: به نظر من، اولين كار ضروري، انتشار يك ماهنامة واقعاً علمي _ تاريخي، براي پاسخ دادن به تحريف هائي است كه به طور سازمان يافته و متشكل از جهات مختلف در زمينه تحريف تاريخ گذشته ايران انجام مي گيرد و اين كار، ضرورت فوري دارد. دوم، استفاده وسيع از رسانه هاي گروهي چه مطبوعات مثل اطلاعات و كيهان و چه صدا و سيما كه اهميت بيشتري دارد.
س: با توجه به انبوه كتب تاريخي كه در چند سال اخير، نوشته شده اند، چه تحليلي از روند تاريخ نگاري معاصر داريد؟ كتاب هاي اين دوره را به چند دسته مي توان تقسيم كرد؟
ج: به چهار دسته، يكي تاريخ ها، يكي خاطرات، يكي مقالات و يكي هم تحليل ها. هر كدام از اينها، دامنه وسيعي دارد.
دربارة اين كتاب ها هم، در مجلات داخلي و يا خارجي، به صورت مقاله و يا تحليل دربارة
ص: 47
هر كدام، اظهارنظرهاي فراواني صورت گرفته است.
بايد نقاط قوت و ضعف هر كدام را با منطق و انصاف، نشان داد. بايد با اسناد درست نشان داد كه كتابها چه نقاط ضعفي دارند و چه تقلب هايي در حوادث تاريخي صورت داده اند. نقد هم بايد منطقي باشد و پاسخ گويي ها، به هيچ وجه، ناشي از احساسات شخصي و عاطفي و اجتماعي نباشد. مسئله، جدي است. نسل حال و آينده، بايد از واقعيت هاي تاريخ گذشته، به درستي آگاه شوند.
س: اخيراً گروهي از غربيها و به خصوص آمريكائي ها هم، دست به كار تاريخ نويسي شده اند. قوت و ضعف اين گونه آثار را در چه مي بينيد؟
ج: به نظر من، اين گروه را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:
_ دسته اول، تاريخ نويسان حرفه اي. كه دربارة آنها صحبت كرديم.
_ دسته دوم، تاريخ نويسان سياستمدار. همانند برژينسكي، كارتر، كيسينجر، نيكسون و... كه خودشان دست اندركار بودند و به صورت صريح و روشن، جانبدار دخالت و تأمين سياست هاي امپرياليسم هستند.
_ دسته سوم، محقّقين. كه بعضي از آنها، واقع گرايانه برخورد مي كنند و بعضي ها هم گرايش هدفدار به سوي امپرياليسم دارند.
از نوشته هاي تحقيقي آنهايي كه نظر واقع گرايانه دارند، بايستي جنبه هاي مثبت و درست را استخراج كرد و تعميم وگسترش داد.
س: بر گرديم به بحث نقش شخصيت ها. در اسناد لانه جاسوسي، بخشي وجود دارد كه دربارة شخصيت هاست. حتي شخصيت هاي موجه مثل دكتر غلامحسين صديقي. اينها درمورد تك تك چهره ها، چه خوب و چه بد، بحث و صحبت كرده اند.
ج: بله، من يادم هست كه يكي از اسناد، دربارة شواردنادزه بود. اين سند را وزارت امور خارجه آمريكا به تمام سفارتخانه ها فرستاد. سند مربوط به وقتي است كه شواردنادزده، وزير كشاورزي گرجستان بود. آمريكائي ها دربارة او در آن تاريخ، نظر داده بودند كه آدم جالبي است و كارهاي جالب توجهي در كشاورزي كرده و نظاير اينها. شما ببينيد، در چه تاريخي در مورد يك نفر، نظر داده و چقدر اين دستگاه سياسي آمريكا، وسيع و پردامنه، عمل مي كرده كه به تمام سفارتخانه هاي خودش و از جمله ايران، بنويسد كه بايد او را تحت نظر داشت و دربارة او دقت كرد. و ما، در آينده مي بينيم كه عاقبت شواردنادزه چه مي شود و تا چه پله اي
ص: 48
بالا مي ورد و چه جور آدمي از كار درمي آيد و چگونه به امپرياليسم آمريكا خدمت مي كند. تا جايي كه گورباچف كه دست كمي از او نداشت، او را از وزارت خارجه، بركنار مي كند. اين نوع اسناد، بسيار با ارزش هستند و بيرون كشيدن و مرتب كردن اينها، تحليل مي خواهد و لازم است. براي اينكه نشان مي دهد سياست آمريكا دربارة اشخاص و اهدافي كه در توجه به چهره ها دارد، چيست.
س: در طي چند ساله اخير، جريان نهضت سوسياليست ها، گامهايي در جهت تبرئه و توجيه سابقه گذشته خود، برداشته اند. شايد هم قصدشان احياي شخصيت خليل ملكي باشد! باتوجه به گذشته اين جريان و همسوئي آنان با مظفر بقائي، و ارتباط با محافل اسرائيلي و آمريكايي، اين روند را چطور مي توان ارزيابي كرد؟ حتماً مي دانيد كه اخيراً عده اي از اعضاي نهضت سوسياليست ها، امثال داريوش آشوري، مهشيد اميرشاهي، همايون كاتوزيان و عبدالله برهان مصاحبه هايي داشته اند و كتابي را هم تحت عنوان «يادنامه خليل ملكي» منتشر كرده اند.
ج: متأسفانه اين يك واقعيت است كه اينها در برخي از مطبوعات داخلي ما حضور دارند. از ميان آنها كه اسم برديد، دربارة داريوش آشوري و يا مهشيد اميرشاهي، زياد نمي توانم اظهارنظر كنم. اما، همايون كاتوزيان در همان مقدمه اي كه بر كتاب خليل ملكي نوشته، نشان داده كه يك بت ساز است. همينطور هم عبدالله برهان و اخيراً هم، دكتر مصطفي رحيمي، كه از سوابقش اطلاعي ندارم.
س: مصطفي رحيمي، روند فكري متفاوتي داشت. ابتدا توده اي بود، البته در سطح پائين. بعد به نهضت سوسياليست ها پيوست. يك مدت هم به طرف اگزيستانسياليسم رفت و مدتي هم ايران قبل از اسلام (آناهيتا) و احياي فرهنگ زرتشتي گري و... به هرحال مقالاتي عليه ماركسيسم مي نويسد. بگذريم. در رابطه با دفاع از سوسياليستها اخيراً دو مجله در ايران فعّال هستند. يكي،«نگاه نو» و يكي هم «آدينه». نگاه نو، مي خواهد خود را بيطرف نشان بدهد امّا آدينه كاملاً جانبدار است و از خليل ملكي دفاع مي كند. فكر مي كنيد ريشه اين بت سازي از «خليل ملكي» چيست؟
ج: به نظر من، اين مدافعان ملكي، مي كوشند زير چتر بت سازي از ملكي، بسياري از واقعيّات را كتمان كنند. نمونه روشن آن، مظفر بقايي است كه ملكي با او همكاري داشته. خود خليل، سابقه سياسي و چهره مبارزي داشت. به حزب توده هم كه آمد، به قول آل احمد
ص: 49
نظريه پرداز حزب بود و معلم همة ما. امّا بعد از شكست نهضت آذربايجان و كردستان، از حزب انشعاب كرد و بعد از مدتي، از دانشگاه مظفر بقايي سردرآورد و به كمك او و گروهي از انشعابي ها، حزب زحمتكشان ملت ايران را تشكيل داد و اين درست در زماني بود كه بقايي، شديدترين موضع را عليه حزب توده داشت. قبل از آن هم، به شهادت نوشته احمد ملكي، از مؤسسين جبهه ملّي، با آمريكا رابطه برقرار كرد و از آنان كمك و پول گرفت براي تشكيل حزبش كه مأموريتش مبارزه با حزب توده ايران و اتحاد شوروي بود. اين گروهها تلاش دارند ثابت كنند مظفر بقايي تا واقعه سي ام تير 31، فردي ملّي و وطن پرست و طرفدار نهضت ملّي بوده و تنها پس از سي ام تير است كه شب مي خوابد و صبح كه بلند مي شود خائن از آب درمي آيد!
عبدالله برهان دريكي از مقالاتش، از مظفر بقايي تا مقطع 30 تير، يك قهرمان مي سازد! امّا حقيقت ماجرا اين است كه بقايي، از سال ها پيش از سي ام تير، با شاه رابطه نزديك داشته و از سال 1330، با سفارت آمريكا، تماس گرفته است. بد نيست كه دربارة مقالات انتقادي و دفاعي كه ماهنامه «نگاه نو» دربارة خليل ملكي، منتشر كرده، مطالبي را يادآور شوم:
يكي از اين مقالات، مقاله اي است به نام كشتگاه خشك ملكي. نويسنده مقاله، جواني است به نام آرمان تهچيري.
نويسنده نه فقط توده اي نيست، بلكه در موضع مقابل توده و شوروي قرار دارد. اين فرد، دربارة عملكرد خليل ملكي، تحليل دقيق و جالبي ارائه داده و ادعا كرده كه براي ملكي، غير از مبارزه با حزب توده، چيز ديگري مطرح نبوده است.
نويسنده، ضمن اينكه از فعّاليت هاي سياسي گذشته خليل ملكي تجليل مي كند، عاقبت كار او را هم برملا مي سازد.
مصطفي رحيمي، در شماره بعدي «نگاه نو»، مقاله اي فوق العاده تحقيرآميز، كه هدفش تمسخر و تحقير نويسنده مقاله قبلي است، نوشته و ضمن آن پاسخ هايي مي دهد كه همان حرف هاي قالبي اين گروه است. او حتي ادعا مي كند كه وقتي بقايي به خيانت كشيده مي شود، ملكي از او فاصله مي گيرد كه اين همه خود، نادرست و دروغ است.
باعث تعجب است كه رحيمي حتي قبول نمي كند كه ملكي، حتي با وجود روشن شدن خيانت بقايي در سي تير، و تشكيل جلسه محاكمه اي كه طي آن ارتباط بقايي با قوام السلطنه در روز 29 تير معلوم مي شود، و با وجود ادامه رابطه او با انگليسي ها و آمريكائيها پس از سي
ص: 50
تير، نه فقط از او جدا نمي شود، بلكه با خواهش و تمنا و التماس از بقايي مي خواهد كه به همكاري خود با انشعابي ها _ ملكي ويارانش _ ادامه بدهد.
جلال آل احمد، جريان محاكمه و قهر بقايي را مي نويسد. رحيمي حتي فراموش مي كند كه ملكي و يارانش، هيچگاه از بقايي جدا نشدند. بلكه اين بقايي بود كه سه ماه پس از ماجراي سي تير با كمك «چاقوكشانش» با اردنگي و پس گردني ملكي و يارانش را، از دفتر حزب بيرون مي اندازد.
عبدالله برهان مي نويسد:
وقتي پس از محاكمه، بقايي قهر كرد و رفت، حزب مال ما بود. معلوم بود كه ما برايش زحمت كشيده بوديم، حزب را نگه داشته بوديم. حزب كه مال چاقوكشها و خائنها نبود! آن روز كه خواستيم، خودمان كنار رفتيم.
اما آل احمد چيز ديگري مي گويد و مي نويسد: ما نمي خواستيم كناره گيري كنيم. امّا مظفر بقايي، چاقوكشان را فرستاد كه با پس گردني و كتك، آقايان را بيرون بريزند! عبدالله برهان در توجيه گريه و زاري ملكي براي نگهداشتن مظفر بقايي، آنهم بعد از ماجراي افشاي خيانت او در سي ام تير مي نويسد:
اگر هم ملكي شب استعفاي دكتر بقايي، گريه و زاري و تضرّع كرده، بخاطر حفظ تداوم و يكپارچگي نهضت ملّي ايران بود.
بايد از اين آقايان پرسيد: شما كه مي گوئيد بقايي از سي ام تير خيانت كرده، چگونه مي خواستيد خائن وحدت نهضت ملّي را نگهداريد؟!
اين گونه دليل تراشي، واقعاً نشانه ضعف در پاسخگويي به انتقادات كوبندة «آرمان تهچيري» است.
تمام تلاش آقايان هم اين است كه از ملكي، يك بت بسازند و در سايه اين «بت بزرگ» خودشان رابه عنوان نگهبانان اين بت، به جوانان ناآگاه قالب كنند وهمه آنها هم در اين بت تراشي سهيم هستند. مثلاً همايون كاتوزيان در مقدمه اي كه برخاطرات ملكي مي نويسد مي گويد:
او در تمام مسائل عمده سياسي، از روابط خارجي و داخلي حزب توده گرفته تا مسايل نهضت ملّي، از تراژدي دولت ملّي دكتر مصدّق گرفته تا كمدي جبهه ملّي دوم، يك بار هم به خطا نرفت و در يك مورد هم اشتباه نكرد. در تاريخ معاصر ايران، يك متفكر و مبارز
ص: 51
سياسي ديگري نمي توان يافت كه تا اين حد، پاية تشخيص هايش درست و پيش بيني هايش راست باشد!
ببينيد اين جناب، چه بتي از ملكي مي سازد. در حاليكه خود ملكي اذعان دارد كه بارها اشتباه كرده امّا كاتوزيان حتي اعتراف خود ملكي را قبول ندارد!
آرمان تهچيري، در مقالة خود نوشته است كه نسل جوان ايران، هيچ چيزي از ملكي ياد نگرفته است. امّا عبدالله برهان كه خود عضو حزب زحمتكشان ملكي _ بقايي است در پاسخ مي نويسد: «ما جواناني از اقشار مختلف دانشگاهي، كارگري و علمي را مي شناسيم كه در اثر مطالعه در تاريخ معاصر ايران، ملكي را به عنوان الگوي اصلي استقلال طلبي و آزاديخواهي و الگوي استقرار عدالت اجتماعي، برگزيده اند. عده اي از آنان بر اين باورند كه اگر در جبهه ملّي، دو نفر مثل ملكي وجود داشت كه دست كم، يكي از آنها در عالم سياست و قدرت، نفوذ داشت، نهضت مردم ايران دچار آن پايان غم انگيز نمي شد!...» با اين حساب، از ديد آقايان، خليل ملكي، رستمي بوده كه يك تنه آمريكا و انگليس و ارتجاع ايران را، با يك اشاره انگشت، از مرزهاي ايران به بيرون مي ريخت. من از اين آقايان مي پرسم كه اگر خليل ملكي تا اين حد در بين جوانان و دانشگاهيان اعتبار و محبوبّيت دارد، پس چرا كتاب بيراهه جناب برهان، كه در سال 68 چاپ شده، آنهم در 5 هزار نسخه، پنج سال تمام است كه در قفسه هاي كتابفروشيها خاك مي خورد!
آيا اين واقعيت، گوياي اين نيست كه شمار معتقدان به خليل ملكي بسيار كم است؟ آيا بهتر نيست بگوئيم اگر دو تا ملكي ديگر هم وجود داشت يكي به ملاقات آمريكا مي رفت و برادرش را هم به اسرائيل مي فرستاد تا از اين كشور به عنوان يك جامعة سوسياليستي دفاع كند؟!
اين نمونه ها نشان مي دهد كه اين «بت سازان» و «بت پرستان» با توجيه تمامي اشتباهات و كجروي هاي سياسي خليل ملكي چند هدف را با يك تير نشان مي كنند:
يكي تبرئه خليل ملكي از اشتباهات نابخشودني اش. دوم، تبرئه خود كه دست پروردة اين بت هستند. سوم، انداختن تمام گناه شكست نهضت ملّي ايران به گردن حزب توده، و چهارم كوچك جلوه دادن _ تا حد پنهان كردن _ دست اندكاران اصلي كودتا، امپرياليسم و ارتجاع ايران. چون وقتي اين آقايان، تقصير پيروزي كودتا را به گردن حسين و حسن و تقي و نقي و دست آخر گردن كيانوري بيندازند، ديگر جايي براي اعلام جرم عليه امپرياليسم آمريكا و شاه
ص: 52
باقي نمي ماند!
عبدالله برهان براي تبرئه ارتباط بقايي با سفارت آمريكا «كه از همان اوايل تشكيل جبهه ملّي اين ارتباط وجود داشته است»، مسئله را توضيح نمي دهد بلكه احمد ملكي را كه در اين باره مطالبي نوشته، آدم پستي معرفي مي كند و دو صفحه تمام پيرامون اين آدم، بدوبيراه مي گويد در حاليكه خود احمد ملكي، از افراد جبهه ملّي بود. عضو 19 نفر جبهه ملّي هم بود. گذشته از آن، تمام آنچه را كه او در مورد تاريخچه جبهه ملّي نوشته، آنقدر مستند هست كه كسي نمي تواند آن را رد كند. حتي خود بقايي هم اظهارات او را تكذيب نكرده است، حتي حسين مكي، عبدالقدير آزاد، ميراشرافي، بقايي نزديك به چهل سال پس از انتشار كتاب احمد ملكي، فرصت داشتند تا آنرا تكذيب كنند. براي شناخت بيشتر چهره اي مثل دكتر بقايي، توجه شما را به چند سند دربارة بقايي و ارتباطش با سفارت آمريكا، جلب مي كنم.
اولين سند «USMAVSI»، تاريخ 18 اكتبر 1951 را دارد كه مي شود 26 مهر 1330. براساس اين سند، آقاي آرتور ريچاردز از سفارت آمريكا گزارش داد كه بقايي با فينچ وابستة امور كارگري سفارت آمريكا، تماس داشته و مسايل حزب زحمتكشان را با او در ميان گذاشته است. دومين سند مربوط با 4 اكتبر 1952 است. هندرسون، سفير آمريكا، طي تلگرافي، وزارت خارجه آمريكا را مطلع مي كند كه هواداران ملكي با سفارت در تماس بوده اند و خود ملكي هم با يكي از مأمورين سفارت به نام برناردكمو تماس مي گيرد و انشعاب بقايي از حزب زحمتكشان را، توطئه اي براي سرنگوني دولت مصدّق، مي نامد.
از اين اسناد، برمي آيد كه مظفر بقايي، از مدّت ها قبل از سي تير 1331 با سفارت آمريكا تماس داشته و حتي گزارش عملكرد حزب آمريكايي خودش را به ارباب مي داده البته ارتباط بقايي و ملكي با محافل انگليسي و آمريكايي، به اينجا ختم نمي شود. سند U.SMA.788008-2325، وزارت امور خارجه آمريكا، حكايت دارد كه: «آقاي ملبورن، دبير اوّل سفارت در گزارشي مي آورد: كه وابستة امور كارگري سفارت بريتانيا، آقاي «دي _ آي _ توماس»، ترجمه دو مقاله را كه در روزنامه شهباز، منتشر شده، در اختيار ما گذاشته است. محتواي اين مقالات، دراصل درست است و انتشار اين مقاله و جزئيات ملاقات هاي ملكي با توماس كه به آنها اشاره شده است موجب آشفتگي خاطر و اسباب شرمندگي سفارت بريتانيا در تهران را فراهم آورده بود.»(1) در اين مقالات، به
ص: 53
ملاقات هايي اشاره شده بود كه يكي از اعضاي حزب زحمتكشان به نام ديوشلي در جلسه محاكمه اي كه مورد توجه آل احمد بود گفته است كه خليل ملكي و ناصر وثوقي، با توماس، جاسوس معروف، در تماس بوده اند.
ناصر وثوقي در آن جلسه محاكمه اعلام مي كند كه ملكي از او خواسته بود كه همراه او به ديدن توماس برود. وثوقي، اصل ملاقات را پذيرفت امّا گناه آن را به گردن دكتر بقايي انداخت. در همان جلسه، ديوشلي اعلام داشت كه قصد ملكي تأسيس حزب نبود، بلكه مبارزه با حزب توده بود زيرا ملكي گفته بود كه در جنگ گذشته، روسها با بريتانيا همكاري كردند، تا فاشيسم را شكست دهند، بنابراين چرا من همينطور فكر نكنم، يعني، براي شكست توده اي ها، با مأمورين سفارت بريتانيا، نظير توماس، همكاري نكنم. در جلسه دومي كه در گزارش تأييد شده توماس، از روزنامه شهباز آمده است، ملكي در جواب ديوشلي چنين گفت:
آنچه واقعاً روي داد اين بود كه تحت هدايت دكتر بقايي، من با حبيب نفيسي بودم. ناصر وثوقي يادداشتي به نفيسي داد، نفيسي گفت كه يادداشت از توماس است و شما و ملكي بايد او را ببينيد. بعد توماس وارد شد و وثوقي با او انگليسي صحبت كرد.
مي خواهم به شما بگويم كه تنها در ايران است كه برقراري تماس با خارجي ها، گناه به حساب مي آيد، اين در واقع گناه نيست. بلكه براي معرفي كشورمان به آنان، ضروري است. من نه فقط با خارجيها در تماس بوده ام، بلكه با آنها شام هم خورده ام... سپس در جواب ديوشلي، ملكي اعتراف كرد كه به توصيه بقايي با سرتيپ مزيّني تماس گرفت زيرا، اعليحضرت همايوني، به خصوص در آن اواخر، نهضت ملّي و آقاي دكتر مصدّق را تأييد مي كردند.(1)
جلال آل احمد دربارة اين ديدار خليل ملكي با شاه، چنين نوشته است: «ملكي، گاهي، به اجبار، گذشتهايي از ايده آل كرده است، به قصد قابل تحمل شدن براي آن قسمت از دستگاه حاكم كه ابدي تر مي نمود و حاصل اين كار، دست كم، رعايت شرم حضور و ناچار آلوده شدن به واقعيت حكومت. به بيان ديگر، ملكي به خاطر ترس از آن كينه توزيها كه گذشت، در آخرين روزهاي حكومت دكتر مصدّق و بخاطر ترس از آنچه همه را به ياد «دموكرات فرقه ملي» انداخته بود، مجبور شد به آن جناح بخصوص دستگاه حاكم، در مكالمه دري بگشايد كه ابتر ماند. و به اين علت
ص: 54
دهن آلوده شد كه يوسف ندريده بود.»(1)
در روزهاي پيش از كودتا، خليل ملكي چندبار با آمريكايي ها تماس گرفته بود. جلال آل احمد در اين باره مي گويد:
بله، من شنيده ام كه خنجي مدعي است ملكي از دربار پول مي گرفته يا وثوقي مدعي است هم او با آمريكايي ها ملاقات كرده و حال آنكه من نمي دانم خود او مترجم آن ملاقات هايي بود كه من هم يكي دوبار در آن شركت داشتم، آخر اگر سياستهاي ما اين حرفها نباشد، پس چيست؟
يارو حق داشت كه بداند آنهايي كه فردا محتملاً به قدرت خواهند رسيد چه كساني هستند و نكند همان توده اي هاي سابق باشند كه حالا پوست انداخته و كلك تازه اي سوار كرده اند.(2)
حالا ببينيد ملكي، حتي نسبت به رفقاي خود چطور خائنانه رفتار مي كند و قبل از 25 مرداد دو نفر از اعضاي هيئت اجرائيه نيروي سوم، يعني نزديكان صميمي خودش را كه در تمام دوران شاه با او بودند، به دست ساواك مي سپارد.
ملكي در دفاعيات خود، در سال 1344 چنين مي گويد:
دو هفته قبل از 25 مرداد، دو نفر از اعضاي هيئت اجرائيه نيروي سوم، مبارزه ما را كه در حدود قانون اساسي بود و دربار را در حدود گزارش هيئت هشت نفره، محدود مي كرد، غيركافي دانسته و مي گفتند: «دولت ملي، بايد، شاه و دربار را از ميان بردارد. براي هيئت اجرائيه، چنين چيزي قابل قبول نبود، اكثريت هيئت اجرائيه معتقد بودند كه با جلب نظر آمريكا از لحاظ سياست خارجي، و بدون اينكه نيازي به تغيير رژيم باشد، مي توان بر مشكلات غلبه كرد.»(3)
ملكي در اين باره در همان دفاع، پا را فراتر مي گذارد و مي گويد:
آن دو نفر ماجراجو، كه گويا مأمور مخفي حزب توده ايران در رهبري نيروي سوم بودند، به خصوص پس از عزيمت اعليحضرت، اختيارات را به دست گرفتند.
روز 27 مرداد، تلفن پشت تلفن، به من مي گفتند كه: چرا آقاي ملكي اجازه نمي دهد شعار
ص: 55
ضدّدربار بدهيم! بالاخره هم دادند. من شاهنشاه را مظهر استقلال كشور مي دانستم، به مصدّق هم توصيه مي كردم: ما هزاران كيلومتر سرحد داريم. مقام سلطنت حافظ تماميّت و استقلال ايران است. (1)احتمالاً اين دو نفر دكتر خنجي و دكتر حجازي بودند كه از آغاز انشعاب از مريدان خليل ملكي بودند و در آستانه 28 مرداد از او بريدند.
همانطور كه مي بينيد، ملكي براي توجيه دفاع از خود از سلطنت، مخالفين خود را به توده اي بودن متهم مي كند تا ساواك را فوراً به سراغ آقايان بفرستد، آنها كه از ملكي و ديگران بت مي سازند، كلمه اي دربارة اين سقوط اخلاقي و ناجوانمردي ملكي، نمي گويند. اين در حالي است كه براساس نوشته خود همايون كاتوزيان كه سرگروه «بت سازان» است، اكثريت رهبري سازماني نيروي سوم، در اين جريان دخالت داشته اند. او مي نويسد: «... روز 26 مرداد نيز، تظاهرات و ميتينگ ها، بي وقفه ادامه يافت و در روز 27 مرداد، تهران د ستخوش بي نظمي و آشوب بود. حزب توده با تمام نيرو به ميدان آمد و در صفوف تظاهركنندگان، همراه با مزدوران اجير شده، با پول آمريكائي ها، فعاليت خود را آغاز كردند. فعاليت عادي زندگي در شهر را، دستخوش نابساماني نمودند. در ميدانهاي عمومي شهر، به مجسمه هاي رضاشاه حمله بردند. وقتي جريان را به مصدّق گزارش دادند، از احزاب جبهه ملّي خواست تا خود، مجسمه هاي مزبور را از ميدانها بردارند.
غلامرضا تختي، كشتي گير نامي، در رأس افراد نيروي سوم، مجسمه رضاشاه را از ميدان توپخانه كند...»(2) اين اسناد نشان مي دهد كه ملكي، چه ارتباط وسيعي با آمريكا و انگلستان، از قبل از سي تير تا 28 مرداد، داشته است.
حال ببينيم عبدالله برهان در پاسخ آرمان تهچيري چه نوشته است؟ «برخلاف ادعاي نويسنده، در مقطع زماني اواخر 1329، كه حزب زحمتكشان تشكيل شد، كمترين نشانه اي از حركت علني، حتي شبه خيانت آميز بقايي، به دست نمي آمد.
بنده كه سهل است، حتي بزرگترهاي ما هرگز نمي توانستد گمان ببرند در آن لحظات روز سي تير، كه ما از پليس شاه و قوام، كتك مي خوريم، بقايي مسئول بندوبست مخفيانه است...»
درباره سابقه آدمكشي بقايي هم مي توانم بگويم كه او حداقل در 3 ترور، گرداننده اصلي
ص: 56
بوده است. قتل سپهبد رزم آرا، قتل سرتيپ افشار طوس و قتل سرهنگ سخايي رئيس پليس كرمان كه پس از انقلاب، نام او را بر خيابان سوم اسفند نهادند. درباره علاقه ملكي به انگلستان هم، سند ديگري موجود است كه مربوط مي شود به زمان حضور ملكي در حزب توده و زماني كه ملكي به دعوت مقامات انگليسي به اين كشور سفر كرد و با دبيركل حزب كارگر اين كشور، مورگان فيليپس، گفتگويي داشته است. روزنامه رهبر، در شماره 30/6/1324، اين گفت و گو را درج كرده است كه متن آن چنين است:
من، تصور مي كنم كه براي حفظ منافع بريتانيا در شرق، هيچ لزومي ندارد كه عمال و شاگردان مكاتب ديكتاتوري و ظالمان جباران را بر جان توده مردم انداخت، بريتانيا مي تواند منافع خود را بدون آنها هم حفظ كند و اجازه چنين بي آبرويي هائي را كه به نام او مرتكب مي شوند، ندهد، زيرا ملل مشرق زمين، حتي آزاديخواه ترين آنها (حتماً نهرو و گاندي هم جزو آنان به حساب مي آيند!) حاضرند براساس پيمانهاي موجود، منافع بريتانيا را ملحوظ داشته ولي از ثمره يك حكومت مستقل دموكراسي كه زيرنظر نفوذ مستقيم و غيرمسقيم بيگانگان نباشد، برخوردار گردند.
يعني ما حاضريم شركت نفت را قبول بكنيم. منافع بريتانيا را قبول بكنيم ولي به هيچوجه زير نفوذ بريتانيا نخواهيم رفت!
البته اين دعوت مقامات انگليسي از خليل ملكي، با وجود اين كه او عضو كميته مركزي حزب هم نبود و در فعاليت هاي سياسي و اظهارنظرها، شديداً از اتحاد شوروي دفاع مي كرد،(1) بسيار پرمعناست.
اين مصاحبه، مورد اعتراض شديد كميته مركزي و حتي اعضاي حزب قرار گرفت. واقعيت اين بود كه خليل ملكي، از همان زمان مسافرت به انگلستان، شيفتة تمدن و سطح زندگي و نيز دموكراسي انگلستان شده بود. گرچه در گفت وگو با وزير خارجه وقت انگلستان، سياست انگليس در ايران را، مورد انتقاد شديد قرار داده بود.
ص: 57
س: به نظر شما اين نبش قبر كردن ها، در اين شرايط كه آمريكا درصدد احياي دوباره فرهنگ و تفكر خود در ايران است، اتفاقي است يا حساب شده؟ آيا نقشه اين نيست، حال كه نسل جوان به دنبال الگو مي گردد و افرادي مثل عبدالله برهان، علي اصغر حاج سيّد جوادي، داريوش آشوري، مهشيد اميرشاهي و حسين ملك (كه با بختيار كار مي كردند) و همايون كاتوزيان (كه مرتب در انگليس است) كارآيي و جاذبه ندارند و در نهضت سيوسياليست ها هم چهرة برجسته اي باقي نمانده است، به فكر مطرح كردن خليل ملكي افتاده اند تا او را الگوي نسل جوان قرار دهند.
ج: بله، همين مسأله را مي خواهند. برهان ادعا كرده است كه كارگران، دانشگاهيان، اساتيد و متخصصان، ملكي را الگوي خودشان مي دانند. الگوي وطن پرستي، آزادي خواهي، عدالت اجتماعي و... مي خواهند او را براي جوانان الگو كنند. و در كنار آن به توجيه وضعيت خود بپردازند. آنها تلاش مي كنند از ملكي يك «بت» بسازند و در اطراف آن سينه بزنند و سرود: «من آنم كه رستم جوانمرد بود» بخوانند.
امپرياليسم آمريكا، و به پيروي از آن، امپرياليست هاي اروپا و ژاپن، به رغم رقابت ها و تضادهاي جدّي كه در ميدان غارتگري دنياي در حال رشد با هم دارند، در يك چيز با هم تفاهم دارند و آن، يافتن يك الگوي پاسخ دهنده به خواستهاي اردوگاه امپرياليستي و پياده كردن اين الگو و جاانداختن آن است.
اين الگو داراي 3 عنصر است: اقتصادي، سياسي و فرهنگي.
از لحاظ اقتصادي، خواست امپرياليسم، تحميل اقتصاد بازار آزاد سرمايه داري، بدون هر مانع است كه در سايه آن سرمايه هاي امپرياليستي بتوانند آزادانه به بهره برداري از ثروت هاي طبيعي و بهره كشي از نيروي كار ارزان كشورهاي در حال رشد بپردازند.
از لحاظ سياسي، برخلاف ادعاي پر سروصداي امپرياليست ها دربارة برقراري دموكراسي و حقوق بشر، امپرياليست ها خواهان وابستگي سياسي كشور به دنياي امپرياليستي و تبعيت كوركورانه از سياست هاي آن هستند. چه حكومت استبدادي ابن سعود در عربستان باشد يا ژنرال سوهارتو در اندونزي، و يا به اصطلاح شبه دموكراسي هايي كه در آمريكاي لاتين يا اسرائيل پياده شده است. از لحاظ فرهنگي هم، خواست امپرياليست ها، از بين بردن فرهنگ هاي اصيل ملّي و جانشين كردن فرهنگ مهاجم است كه هدف عمدة آن از بين بردن احساسات ميهن دوستانه و علاقه به فرهنگ خودي و ترويج روحيه جهان وطني و
ص: 58
شيفتگي به دنياي امپرياليستي است.
در چنين شرايطي، اين سؤال را بايد از اين آقايان «الگوساز» مطرح كرد كه آيا اين تلاش امپرياليسم از نگاه اين آقايان پنهان مانده است؟ مسلماً اينطور نيست، پس چرا كم ترين و كوچك ترين واكنشي در برابر آن نشان نمي دهند و مقاله اي دربارة آن نمي نويسند؟
مسلّم است كه در كشورهاي در حال رشد، كه به استقلال سياسي و اقتصادي و فرهنگي خود، پايبندند، كمبودهاي بسياري در زمينه هاي سياسي،اقتصادي و فرهنگي، وجود دارد كه بايد در جهت رفع آن، كوشش همه جانبه كرد امّا در روند اين كوشش، بايد با تمام نيرو، هوشيار بود كه راه بر نفوذ استعمار و خواست هايش، بسته بماند.
اين كار، تنها در صورتي ممكن است كه انديشمندان ترقي خواه جامعه، به توده هاي مردم، راههاي نفوذ امپرياليسم را به روشني نشان دهند درست همانطور كه راههاي برطرف كردن كمبودها را نشان مي دهند.
دربارة مظفر بقايي و ملكي، هنوز مطالب مهم ديگري وجود دارد.
يك نكتة بسيار جالب شركت بقايي در قتل رزم آراست كه سرسپردگي او به امپرياليسم آمريكا را نشان مي دهد. اين جريان در كتاب افول يك مبارز، نوشته ا _ ع _ محمدآقا و م _ صديقي نوشته شده. نكته جالب تر، ابهام در مورد نحوه قتل رزم آراست كه قاتل او چه كسي بوده؟ خليل طهماسبي يا اين كه او قاتل رزم آرا نبوده است.
اين داستان، داستان بسيار جالبي است. سرهنگ منصور رحماني، يكي از چهار نفر اعضاي ستاد فرماندهي افسران ناسيوناليست ايراني و طرفدار دكتر مصدّق بود و بعد از 28 مرداد، زنداني و سپس آزاد شد. او كتاب خاطراتي دارد به نام كهنه سرباز. در اين كتاب در مورد قتل رزم آرا مطالب جالبي وجود دارد كه آن را نقل مي كنم:
... وقتي شاه، از طريق امام جمعه تهران و يا فرد ديگري از اطرافيان آيت الله كاشاني شنيد كه خليل طهماسبي، خيال ترور رزم آرا را دارد، بسيار خشنود شد. چرا كه به خوبي مي ديد كه منظور دفع شر رزم آرا، به دست فرد ديگري، در شرف انجام است. آنهم بدون آنكه مشكلي براي او به وجود بياورد. شاه بهتر ديد فقط منتظر بماند، تا كار به خودي خود، صورت بگيرد.
اطرافيان شاه، او را متوجه اين مطلب كردند كه انتظار كشيدن و همه چيز را به طبيعت واگذار كردن، غلط است. چرا كه اگر خليل طهماسبي، صددرصد، در كار خود موفق نشود، و
ص: 59
رزم آرا، با وجود تيراندازي، زنده بماند، بهترين بهانه به دست او خواهد افتاد كه با توجيه حفظ انتظامات، به سرعت مخالفان خودش، حتي طرفداران شاه و حتي خود شاه را از بين ببرد.
شاه فهميد كه ترور رزم آرا، حكم شمشير دو لبه را دارد. اگر بر اثر آن رزم آرا از ميان برود، خودش مي ماند امّا اگر از بين نرود، خودش به خطر خواهد افتاد. بر همين اساس، درصدد برآمد تا مأموري بگمارد كه اگر خليل طهماسبي در كارش ناموفّق بود، او كارش را تمام كند. يكي از گروهبان هاي ارتش مأمور شد در لباس غيرنظامي، همراه با علم وزير دارائي، بي درنگ، از پشت سر رزم آرا را مورد اصابت قرار بدهد و اين طرح دقيقاً به مرحله اجرا درآمد.
آنها كه اثر گلوله را در بدن رزم آرا مورد معاينه قرار دادند، شك نداشتند كه او با گلوله كلت كشته شده، و نه با گلوله اسلحه خفيف خليل طهماسبي. طهماسبي، با قبول مسئوليت ترور رزم آرا، در واقع پردة ساتري شد بر نيت ديگران. البته آن مبارز، نمي دانست كه شاه از ترور رزم آرا، خوشحال مي شود و در پوستش نمي گنجد. وقتي اين ماجرا را در دژباني كل، آنهم با آب وتاب، شنيدم، ياد گفت وگويي افتادم كه به فاصله كوتاهي پس از تير خوردن رزم آرا، از ديهيمي، سرهنگ توپخانه، شنيده بودم. سرهنگ ديهيمي، در بيمارستان شماره يك بستري بود. او در دانشگاه جنگ سمت استادي و در ركن 2 ستاد ارتش و دادرسي ارتش، سمت رياست داشت و چون حالش نگران كننده بود همان موقع به ديدارش رفتم. او قبلاً، در دفتر نظامي كه در واقع ستاد شخص شاه، محسوب مي شد، رئيس بود و در آنجا با اقتدار كامل كار مي كرد امّا در وقت ترور، مصدر كار مهمي نبود و به همين علت كه كسي به سراغش نمي رفت، از ديدن من خوشحال شد. از حالش پرسيدم، او گفت: اساس بيماري من، فرسودگي عصبي است. گفتم: اين روزها كه شما هر فعاليت فكري و يا بدني شديد نداريد كه از فرسودگي عصبي صحبت مي كنيد؟ او، از داخل كيف دستي اش، دو سه برگ كاغذ كه روي آنها مطالبي نوشته شده بود، بيرون آورد و يكي از آنها را به دستم داد. نامه اي بود روي كاغذ مارك دار ادارة بيتوتات سلطنتي خطاب به سرهنگ ديهيمي، مضمون تقريبي آن نوشته، اين بود:
1_ به لحاظ رعايت خاطري كه اعليحضرت همايوني از خدمات شما دارند، اجازه فرمودند از روي عنايت به شما، ويلاي شماره ... در دربند، در فصل تابستان مورد استفاده شما قرار
ص: 60
گيرد.
نامه را خواندم. در آن مطلب فوق العاده اي كه باعث ناراحتي عصبي بشود نديدم. گفتم اين كه چيز مهمي نيست؟ گفت: كلمه عنايت را نمي بيني؟ حالا من در نظر اين بي همه چيز، واجب العنايه و واجب الرعايه شدم.
گفتم: مگر با امضا ءكننده نامه، خرده حسابي داشتي؟
و اشاره كردم به نام امضا ءكننده آن، يعني رئيس بيتوتات سلطنتي، گفت: او كه داخل آدم نيست، خودش را مي گويم كه با طنابش، هيچكس به هيچ چاهي نمي تواند برود.
گفتارش طوري بود كه جاي شك باقي نمي گذاشت. مقصودش از كلمة خودش، شخص شاه بود.
بعد ادامه داد: حالا، اين نامه را براي او نوشته ام، برايت مي خوانم تا خودت قبول كني اين اظهار عنايت آقا، اعصاب و روح آدم را مي خورد...
بعد شروع كرد به خواندن نامه كه قريب به دو صفحه بود. خطاب به شاه، در نامه به خدمات طولاني گذشته خود به كشور و ارتش و شخص شاه اشاره كرده و از جمله رفع غائله افسران توده اي كه در سال 1326 به فرماندهي سرگرد توپخانه، اسكندراني در خراسان، به مراغه تپه رفته بود، همچنين از چگونگي مسلح كردن هواداران شاه در اردبيل عليه حكومت پيشه وري، از مسلّح كردن ذوالفقاريها و... نكته جالب، مطلب انتهاي ليست بود، او در انتهاي ليست خدماتش، اشاره اي كرده بود به ترور رزم آرا كه مضمون آن اين بود:
چنانكه اعليحضرت به خوبي مي دانند، براي از بين بردن سپهبد رزم آرا، غير از آقاي علم، هيچكس به اندازة چاكر، سهم نداشته است.
س: به نظر شما، شاه چرا رزم آرا را كشت؟
ج: از او مي ترسيد.
س: مگر رزم آرا، خودش وابسته نبود؟
ج: از رزم آرا مي ترسيد چون كه رزم آرا محبوب ترين امير ارتش بود و مي ترسيد كه رزم آرا كودتا كند و او را بردارد و خودش رئيس جمهور شود.
س: حركت رزم آرا، يك حركت مستقل بود يا جرياني در پشت پرده داشت؟
ج: اين را خود رزم آرا مي داند.
س: رزم آرا با شناختي كه از تسلط انگلستان بر دربار داشت و وارد شدن آمريكا به
ص: 61
عنوان نيروي تازه نفس و رقيب انگلستان در جنگ قدرت، صحنه را هم مي ديد، چگونه مي توانست به فكر برداشتن شاه بيفتند؟
ج: اين امكان وجود دارد كه آمريكائي ها، در اين اواخر زياد از رزم آرا راضي نبودند. چون رزم آرا، مناسبات تجاري با شوروي را زنده كرد و به مناسبات با آنها بهبود بخشيد و طبيعي است كه آمريكا و انگليس با آن موافق نبودند. البته، اين يك حدس است امّا چيزي كه مسلم است اينكه شاه از رزم آرا مي ترسيد.
س: اين احتمال هم هست كه رزم آرا، از قدرت شوروي و انگلستان، استفاده مي كرده، البته انورخامه اي در كتابش به قرارداد رزم آرا با شوروي ها اشاره مي كند مقاله اي در «كراسنايازوزدا» يا روزنامه ستاره سرخ، سخنگوي ارتش سرخ شوروي نوشته شد كه رزم آرا را شخصيت مهمي معرفي مي كرد كه مناسباتش با شوروي خيلي خوب بود و از او تعريف هم كرده است. براساس نوشته خامه اي، در مقاله آمده بود كه رزم آرا آماده بود تا امتياز نفت شمال را به شورويها بدهد، حالا راست و دروغش معلوم نيست.
ج: خوب، رزم آرا، نخست وزير قدرتمندي بود. در ارتش هم نفوذ زيادي داشت. اكثريت مطلق افسران هوادار او بودند. سرهنگ نجاتي دربارة رزم آرا، شرح خيلي مثتبي مي نويسد و مي گويد: «تمام افسران جوان، او را قبول داشتند، چون آدم يگانه اي در ارتش ايران بود و او بود كه بعد از شهريور 1320، ارتش را ارتش كرد.»
س: فدائيان اسلام چه نقشي در قتل رزم آرا داشتند؟
ج: نويسندگان كتاب افول يك مبارز دربارة رابطه بقايي و فدائيان اسلام براي كشتن رزم آرا چنين نوشته اند: «آيت الله كاشاني به شهيد نواب صفوي مي گويد كه چند نفر از دوستان، در جبهه ملّي مي خواهند پيش شما بيايند؟ اين چند نفر پيش نواب صفوي مي روند و به او پيشنهاد ترور رزم آرا را مي دهند. يكي از اين افراد دكتر بقايي بود كه اصرار زيادي در اين كار داشت.»
نقل از كتاب شهيد نواب صفوي. فدائيان اسلام.
فدائيان اسلام كه رزم آرا را با تير زدند، او را يك عنصر انگليسي و وابسته به دربار مي شناختند. شاه، با توجه به خطر قدرت رقيبش، او را از بين مي برد و خودش هم از عواقب آن در امان مي ماند، چون ترور به اسم آيت الله كاشاني تمام مي شود، شركت شاه و اطرافيانش در قتل رزم آرا، پس از انقلاب با افشاگري سرهنگ مصور رحماني، علني شد. افرادي از همان آغاز، آن را مي دانستند امّا كسي جرأت علني كردن آن را نداشت. اين موضوع تا به حال،
ص: 62
جايي درز نكرده بود. در حقيقت، به حرف رحماني مي شود استناد كرد. چرا كه علم، صبح تا ظهر، به دنبال رزم آرا، اين در و آن در مي زده كه با او به مسجد برود. همان لحظه اي كه رزم آرا وارد مسجد مي شود، علم هم پشت سرش بوده، در يك لحظه، هم خليل طهماسبي و هم گروهبان 2 ارتش، تيرخالي مي كنند.
س: حال، تيپ هائي هستند مثل بهنود يا مهدي نيا، كه در نگارش زندگينامه رزم آرا تلاش مي كنند تا او را تبرئه كنند. شايد قصد دارند كه از او يك چهره بسازند.
ج: من، نوشته مهدي نيا و بهنود را نخوانده ام. ولي آنچه كه از رزم آرا مي دانم اين است كه او، از نظر نظامي و شخصي و اخلاقي، آدم منظمي بود. مثل ژنرال فرانكو، ديكتاتور اسپانيا، كه از لحاظ شخصي، انسان آراسته اي بود، طوري كه حتي مخالفينش نمي توانستند كوچكترين ايرادي به او بگيرند.
س: ولي رزم آرا، وابسته به انگليسي ها بود و مي خواست مسئله نفت را حل كند.اين كه مي خواست قدرت مسلط ايران شود و اين كه چه نقشه اي داشته و مي خواسته چه بكند، معلوم نيست. چون زنده نماند تا خاطراتش را بنويسد. به كسي هم اعتماد نكرد تا اسرارش را بگويد.
ج: حد و حدود ارتباط رزم آرا با انگليسي ها و آمريكائي ها معلوم نيست، امّا آنچه كه معلوم است اين كه، به شورويها نزديك شده بود، خودش هم، شوروي تحصيل كرده بود و روسي مي دانست. فرانسه هم مي دانست، آدم باسوادي بود. جغرافياي سياسي ايران را تنظيم كرده بود، نقشه بزرگ ايران را هم، او درست كرد. در مجله اطّلاعات سياسي، اقتصادي، نقشة جزيرة ابوموسي را ديدم كه زيرش نوشته بود: تهيه كننده: رزم آرا.
رزم آرا، باسوادترين و فعال ترين امير ارتش بود. از لحاظ نظامي هم، علاقه فراواني به انضباط داشت.
خود او مدتي رئيس دانشكده افسري بود. دوست ما، آقاي عمويي هم، آنجا افسر بود و مي گفت: ما تعّجب مي كرديم كه او كي مي خوابد؟ چون تا ساعت 11 كه در دانشكده بود، صبح هم از همه زودتر در آنجا حاضر بود. اين از خصوصيّات او بود.
اما اين كه چه سياستي داشته، چه نقشه اي در رسيدن به قدرت داشته و قصد اجراي چه نقشي را در سر مي پرورانده معلوم نيست. مسلم اين است كه دربارة نخست وزير شدن او، انگلستان و آمريكا، به يك اندازه اشتياق و اصرار داشته اند.
ص: 63
در كتاب بحران دموكراسي در ايران، مطلبي آمده كه بد نيست، عنوان كنم: «... وايلي، سفير آمريكا در ايران، قبل از آنكه در 28 مرداد 1329، ايران را ترك كند به شاه اطلاع داد كه رزم آرا، بايد بدون تأخير بيشتر، به نخست وزيري، منصوب گردد. شپرد(1)، نيز به شاه اظهار داشت كه دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان، خوشحال خواهد شد كه سپهبد رزم آرا را، در مسند نخست وزيري ببيند.
به موضوع اصلي برگرديم كه درباره بقايي و ملكي بود.
هماهنگي سياسي خليل ملكي با مظفر بقايي،پس از جدايي هم، جلب توجه مي كند. در اين باره، من دو اعلاميه كوتاه، از اين دو نفر و در آستانه كودتاي 28 مرداد در اختيار دارم كه درست در زماني منتشر مي شود كه مقامات انگليسي و كودتاچيان، تبليغات گسترده اي را درباره همكاري دكتر مصدّق با حزب توده و نيز خطر كمونيسم، به راه انداخته اند. خليل ملكي، در خرداد 32، در روزنامه خود مي نويسد: «مقامات بالاي حكومت مصدّق با حزب توده، در بند و بست هستند.» (2)
مظفر بقايي، در روزنامه شاهد، پانزدهم خرداد 1332 نوشته است: «جناب آقاي دكتر مصدّق، نخست وزير ملّي ايران، مجري تصميم هاي مركزي حزب توده بوده، اگر بلشويك ها مسلط شوند آنها كه امروز جاده صاف كن بلشويك ها هستند، به سرنوشت دكتر بنش، مازاريك و كرنسكي، خواهند پيوست.»
س: نظر شما در مورد طرح مسئله خطر حزب توده چيست؟ يك نظر اين است كه خطر حزب توده را بيشتر آمريكائي ها و انگليسي ها مطرح مي كردند. نظر ديگر هم اين است كه شيوه هاي حزب توده، خود مؤيّد اين خطر بوده است، خيلي ها هم مثل تيپ بازرگان از ترس حزب توده يا شوروي، در دامان آمريكا و انگليس مي افتند نظر خود شما در مورد اين خطر چيست؟
ج: اين افسانه را انگليسي ها مطرح مي كردند و آمريكايي ها هم با همين افسانة خطر كمونيسم، ديگران را مي ترساندند. راديوي انگلستان، پس از تظاهرات 30 تير گفته است كه: «اين نيروي عظيم هر لحظه كه بخواهد مي تواند قدرت را به دست بگيرد.» در اين باره اسناد زيادي
ص: 64
وجود دارد كه برخي از آنها، بسيار معتبر هستند. به عنوان مثال:
1_ فؤاد روحاني در كتاب خود، زندگي مصدّق در متن نهضت ملّي ايران، صفحات 418 تا 420 مي نويسد:
ترديدي نيست كه موفقيّت دولت انگليس در جلب موافقت دولت آمريكا، با برانداختن دكتر مصدق، مديون تلقين اين فكر به ذهن آمريكائي ها بود كه اگر او بركنار نشود، ايران، طعمه كمونيسم خواهد شد.
2_ ريچارد كاتم، نويسندة كتاب ناسيوناليسم در ايران كه در فيلم «پايان امپراطوري» هم بازي كرد، نظر خود را چنين بيان مي كند:
احساس من، در آن موقع اين بود و هنوز هم، همين است كه انگليسي ها مي دانستند كه آمريكايي ها تا چه حد در موضوع كمونيسم، دچار پارانويا (بيماري رواني) هستند. آن روزها زماني بود كه سناتور مك كارتي، كميته فعاليّتهاي ضدآمريكايي را زيرنظر داشت. انگليسي ها، به عمد، از حالات روحي آمريكائي ها استفاده كردند تا ما را به كودتا آلوده كنند...
وودهاوس، سرجاسوس انگلستان در ايران و طرّاح نقشه براندازي دكتر مصدّق، در خاطراتش چنين مي نويسد:
اين يك نمونه از طرز تفكّر پوچ ولي زيرك نماي مخصوص آمريكايي ها بود كه هنوز تصوّر مي كردند مي توان مصدّق را نگه داشت و اداره كرد.
آنها از عواقب سقوط او مي ترسيدند. من اواسط نوامبر 1952 (اواخر آبان 1332) وارد واشنگتن شدم. در آن موقع، متصديان سازمان سيا، پيش بيني مي كردند با به قدرت رسيدن حزب جمهوري خواه، وضع سازمان آنها بهتر خواهد شد، به همين جهت، به اظهاراتم با دقّت گوش فرا مي دادند. من نمي خواستم متهم شوم كه قصد دارم آمريكائي ها را وسيله بيرون كشيدن بلوط از آتش قرار دهم. و بنابراين تصميم گرفتم كه به جاي اينكه بگويم قصدم بازگرداندان تسلط بر نفت است، بر روي خطر كمونيسم در ايران، تكيه كنم. استدلالم اين بود كه اگر حتي مسئله نفت به وسيله مذاكره با مصدّق، حل مي شد (كه امكانش بعيد بود) باز هم مصدّق، نمي توانست در برابر يك كودتاي حزب توده و با حمايت شوروي، مقاومت كند. بنابراين لازم بود كه او بركنار شود.
من براي اين منظور، نقشه اي همراه داشتم كه محصول مذاكره با همة كارشناسان مورد
ص: 65
اعتماد امور سياست ايران در لندن بود...(1)
از دست اندركاران سياست در آن دوره هم، كساني هستند كه همين افسانه را تكرار كرده اند. نمونه روشن آن، نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي است. او در مقاله اي كه در روزنامه «ايران فردا» با عنوان كودتاي 28 مرداد 32، آيا پيروزي كودتا اجتناب ناپذير بود؟ بحث مفصّلي مطرح مي كند و در پايان، چنين نتيجه مي گيرد كه:
... بحث، پيرامون اين موضوع كه آيا دستگاه رهبري نهضت، مي توانست طوري عمل كند كه از اتحاد دولتهاي انگليس و آمريكا دربارة ايران و نيز از تحريم نفت ملّي شدة ايران از سوي كارتلها و تراستهاي نفتي، جلوگيري كند، در چهارچوب اين مقاله نمي گنجد، با اين حال، نتيجة بررسي و جمع بندي ما، حاكي از اين است كه دو عامل اساسي، يعني عملكرد دستگاه رهبري نهضت و جبهه ملّي و همچنين اخلالگريهاي برنامه ريزي شدة حزب تودة ايران كه عبارت از ايجاد آشوب و ناامني و نگران ساختن مردم بود و در راستاي اهداف تبليغاتي لندن و واشنگتن براي سقوط دولت مصدّق و شكست نهضت ملّي مردم صورت مي گرفت، در شكست نهضت، نقش تعيين كننده اي داشت...
اين نوشته سرهنگ نجاتي، گرچه نقل قول كرميت روزولت است امّا تأئيد آن توسط نجاتي، حيرت آور است، آنهم كسي كه خود، مترجم جزوة بسيار افشاگرانه مارك گازيوروسكي است كه در آن، جريان غارتگري هاي مأمورين كيم روزولت، در روز 26 و 27 مرداد را شرح داده است.
گازيوروسكي نوشته است: « تداركات 8 گانه آمريكا در ايران، بر عليه شوروي و حزب توده، در سال 1948 يعني از سال 1327، آغاز مي شود. كه يكي از مهم ّترين آنها، اجراي يك سلسله عمليّات با رمز «به دامن» بوده كه از سال 1327 آغاز شده و هدف اصلي آن هم مقابله با نفوذ شوروي و حزب توده در ايران بوده است. كه اين عمليات به سرپرستي واسيلي و گيزون انجام مي شده و ظاهراً، يك ميليون دلار هم، بودجه داشته اند. اين شبكه، مقالات و كاريكاتورهاي ضدكمونيستي تهيه كرده و در اختيار جرايد و روزنامه هاي ايران مي گذاشتند، چاپ و پخش كتب ضدكمونيستها و حزب توده، و شايعه پراكني عليه آنها هم از جمله ديگر اقدامات آنها بود.
بخش عمليات سياسي آنها، حمله مستقيم به هواداران و وابستگان شوروي در ايران بود. اين
ص: 66
عمليات كه به آن «عمليات سيا» مي گفتند، اجيركردن گروهها و عواملي براي تشكيل گروههاي مزدور خياباني و برهم زدن تظاهرات توده اي ها بود. اينها، همچنين به سازمانهاي راستگراي ضدكمونيست مثل احزاب سومكا و پان ايرانيسم كه پيوسته در خيابانها باگروههاي توده اي زد و خورد مي كردند، كمك هاي مالي مي كردند.
جداي آنچه كه گفته شد، از ديگر روشهاي اين شبكه، اعمال روشهاي خشن و خلاف اصول اخلاق، و پرداخت پول به چهره هاي سرشناس مذهبي براي متهّم ساختن حزب توده به ملحد بودن، ترتيب دادن حمله به مساجد و شخصيّت هاي مملكتي و خرابكاريهايي از اين دست بود كه همه را به اسم حزب توده و براي خراب كردن حزب توده، انجام مي دادند، كه اين تلاشها با اقدامات ديگري كه به وسيله اعضاي سفارت آمريكا و سازمان سيا، با شيوة ملايمتري ولي آشكارا در جهت اهداف مشترك انجام مي گرفت، تكميل مي شد.»
س: در محافل اوّل انقلاب بحثي مطرح بود در اين باره با دو تحليل، يكي اين كه، اين اتّهام، ساخته و پرداخته سازمان هايي مثل «سيا» است، و تحليل ديگر اين بود كه حزب توده خود به اين توّهم دامن مي زد، شايد به خاطر نمايش قدرت، البته غارت نبود، من هم مي دانم. امّا حزب هم از اين كه گروههايي مثل نهضت آزادي، جبهه ملّي، سازمان مجاهدين (منافقين) و جريان هاي راست، چنين القا مي كردند كه حكومت در دست كمونيست ها يا توده اي هاست. بدش نمي آمد.
ج: نه، اين طور نبود. واقعيت اين بود كه ما به همه جواب مي داديم. اگر بدمان نمي آمد،سكوت مي كرديم. ما به همه جواب مي داديم و مي گفتيم كه دروغ مي گوئيد. بگذاريد توضيح بدهم، اصل ماجرا اين است كه در حوادث روزهاي قبل از 28 مرداد و حركت حزب توده اصلاً مسأله غارت نبود. ماجرا را گازيوروسكي هم توضيح مي دهد كه بلوا را چه كساني ايجاد كردند. آنها كه در تظاهرات، بلوا ايجاد كردند، نفوذي بودند. نمونه اش را خدمت شما عرض مي كنم كه گزارش آيت الله طالقاني و آيت الله منتظري است كه با آيت الله بروجردي در اشنويه بودند. يك بخش از گزارش آقاي طالقاني را در خاطراتم نوشته ام. بخش ديگري از آنرا كه مربوط مي شود به منزل آقاي بهبهاني، ننوشتم ولي گزارش آيت الله منتظري، در مصاحبه با روزنامه اطلاعات(1) چنين است:
ص: 67
من يادم هست كه مرحوم آيت الله بروجردي، قبل از 28 مرداد، در اشنويه بودند، من هم بودم. آنجا يك مهره را فرستاده بودند كه آمده بود و ميتينگ مي دادند به عنوان اينكه، ما كمونيست هستيم. عين همين كار را در قم هم كردند و براي اينكه آقاي بروجردي را ناراحت كنند و بگويند حالاكه مصدّق دارد ايران را كمونيست مي كند، پس چه بهتر كه شاه را برگردانند. اينها، كمونيستهايي بودند كه خود سفارت آمريكا و آقاي لوئي هندرسون و دارودسته اش، درست كرده بودند، بعضي وقتها امپرياليستها و از جمله آمريكا، چپ نماهايي به همين منظور درست مي كنند.
در كتاب طالقاني و تاريخ از قول آيت الله طالقاني نوشته شده است: «در منزل آيت الله بهبهاني كه از علماي درباري بود، تني چند از نويسندگان نشسته بودند كه به آنها «محرّر» مي گفتند، عده ديگري هم نشسته بودند. زمان، قبل از 28 مرداد بود. نويسندگان با جوهر قرمز، به امضاي جعلي حزب تودة ايران، براي ائمه جماعات ايران نامه هايي نوشته و به آدرس آنان پست مي كردند. خلاصه محتواي نامه ها اين بود كه به زودي شما را با شالهاي سرتان، بالاي تيرهاي چراغهاي برق به دار خواهيم زد. آنها، اين مطالب را در منزل آقا، مي نوشتند و پست مي كردند. يكي از اين «محرّرها» كه با من، آشنايي داشت، بعد از 28 مرداد به من گفت: آن قدر نشستيم و نوشتيم كه تا مدتي بعد از 28 مرداد، دستهايمان درد مي كرد.»
گازيوروسكي نوسته است كه در همين روزها، از طرف سيا چه پولهايي به آقاي بهبهاني داده شد. در اين جريان، يك نقشه تمام عيار، از طرف امپرياليسم آمريكا، تدارك ديده شده بود. منتهي، متأسفانه آن روي سكه را نمي ديديدم كه بايد از اين دريچه هم به مسأله نگاه كرد. بعضي چيزها را مي ديديم مثلاً چاقوكشان مظفر بقايي را مي ديديم كه چماق و قمه داشتند. ولي به فكرمان نمي رسيد كه اين كار آمريكائي هاست.
من از برهان و ديگران گله اي ندارم، چرا كه آنها خودشان در جريان كارها، دخيل بودند،ولي از سرهنگ نجاتي واقعاً تعجب مي كنم كه چه طور در دام كرميت روزولت، افتاده است.
س: فكر نمي كنيد امثال نجاتي، ديد سياسي و اطلاعاتي لازم را درباره عملكرد امپرياليسم ندارند و اين موضعگيري ها از اين امر ناشي شده است؟ البته حساب امثال نجاتي، با حساب حسين مكي جدا است. آنها تاريخ نويس هستند و ديد لازم را در مورد شناخت سازمان هاي جاسوسي ندارند.
ص: 68
ج: درست است، اينها واقعاً ديد سياسي نداشته اند، شيوه هاي سازمان جاسوسي امپرياليستي، بسيار پيچيده است. و 8 شاخه اي كه گازيوروسكي، مطرح مي كند، در عين اينكه با هم، كار مي كردند هركدام بودجه و سازمان مستقلي داشتند. وودهاوس هم، در نوشته هاي خود، اقداماتي را كه در شهر تهران و ميان ارتشي ها، عشاير، سياستمداران و روحانيّون رخ مي داد، شرح داده است، امّا روزولت، حقه بازي كرده و فقط دروغ نوشته است. او به خيلي از مسايل، از جمله تداركات نظامي، اشاره اي نمي كند و مدعي مي شود كه اين حركات و اوباشگري در 28 مرداد، قيام مردمي بوده است. امّا بعدها تحقيقات ديگران، مسايل را آشكار كرده و روزولت هم از «سيا» كناره گيري كرد، و در مصاحبه هايي كه محققان بي طرفي مانند مصطفي علم با او كردند، بخشي از حقايق را بازگو كرده است.
س: فكر مي كنيد، خود آمريكائي ها، در تاريخ نويسي كه تحت عنوان «خاطرات»، يا «تحليل سياسي از تاريخ»مطرح مي كنند، چاله هايي در برابر مورّخين قرار مي دهند؟
ج: البته ما، تا مرز معيني مي توانيم به آنها اعتماد كنيم. حتي آنجا كه «سند» ارائه مي دهند، بايد ديد چند درصدش درست است؟ چون ما مي دانيم كه سيا و اينتليجنت سرويس، بخش قابل توجهي از اسنادشان را منتشر نمي كنند. مثلاً من نديدم كه انگليسي ها دربارة كودتاي سيدضياءالدّين و رضاخان، و نيز نقش خود در اين ماجراها، سندي منتشر كرده باشند.
هنوز اسناد مربوط به انقلاب مشروطه يا دوران رضاخان، با وجود گذشت چندين دهه از حوادث، منتشر نشده است. طبق گفته هاي خودشان، اسناد وزارت خارجه، هر 30 سال يك بار منتشر مي شود امّا با اين قانون و رويه بخشي از اسناد بايگاني سرّي انگليس، همچنان در بايگاني مي ماند و اصلاً منتشر نمي شود، و آنها كه به قول معروف گندش درآمده و نمي شود آنرا منتشر نكرد، به بيرون درز مي كند.
س: به نظر مي رسد يك اشكال ديگر كار اين باشد كه كساني كه به اسناد وزارت خارجه انگليس،استناد مي كنند، مثل دكتر شيخ الاسلامي، نمي توانند تحليل مناسبي از مجموعه اسناد ارائه بدهند يا اينكه به عمد، نمي خواهند كه تحليل درستي ارائه بدهند. به عنوان مثال مسئله تقي زاده را عرض مي كنم. آنها به عمد، جريان تقي زاده را يك امر عادي جلوه مي دهند تا او را تبرئه كنند. به همين دليل است كه گمان مي كنم بايد در مورد شيخ الاسلامي و مطالبش، دقت كرد، و فهميد، آنچه را كه تهيه مي كند چه ماهيّتي دارد. از كجا كه اين فرد هم مثل اسماعيل رائين نباشد؟ اوّل بايد ديد خود اينها
ص: 69
چه كاره اند!
ج: من، دكتر شيخ الاسلامي را نمي شناسم. فقط اخيراً، اسمش را شنيده ام و از نوشته هاي بابك اميرخسروي كه از او، در مورد فرمانفرما و ناصرالدوله، نقل قول كرده، مطالبي خوانده ام، نه كتابي از او خوانده ام و نه تحقيقي از او ديده ام. شايد شما بيشتر اطلاع داشته باشيد.
س: عرض كنم كه اين فرد، در طيف تقي زاده بود، در جشن هاي 2500ساله شاه هم، در مركز بررسي بوده و بيشتر هم دو دوزه بازي تاريخي،مي كند. اخيراً بچّه هاي كيهان(1)، مطلبي نوشته بودند كه: خود انگليسي ها، داد مي زنند كه رضاخان را ما در كار آورديم. چه طور اين آقا مي گويد، سندي در اين رابطه نديده است؟... و بعد خودش در مقدمة جلد دوم كتاب احمدشاه مي نويسد: تا به حال، من چنين اسنادي نديده و نشنيده بودم، لذا اگر اين اسناد درست باشد، بايد در نقطه نظرهاي خودم تجديدنظر كنم!
ج: حالا كه گندش درآمده، مي خواهد آبروي خودش را نگه دارد. خوب،يك مسئله، اين است، نكته ديگر آنكه بعضي از اسناد، صحت و سقم روشني ندارند. چرا كه فتوكپي تايپ شده سند، ارائه مي شود و اصل گزارش و سند، نشان داده نمي شود. همانطور كه گفتم، درباره تاريخ، بايستي تمام جوانب را ديد و از كل به جزء آمد. مثلاً شما به همين جريان 28 مرداد نگاه كنيد. آيزنهاور، رئيس جمهوري آمريكا، تلويحاً مي گويد كه از همة امكانات خود، براي نگهداشتن منابع گران بهاي آسيا و سرنگوني مصدق استفاده خواهيم كرد. گفتة صريح او چنين است: «مصاحبه مطبوعاتي آيزنهاور رئيس جمهور آمريكا منابع خام آسيا از جمله هند و چين و اندونزي و بيرماني و غيره براي حفظ دنياي آزاد ضرورت دارد و ايران از اين لحاظ با ساير كشورهاي آسيا در يك رديف و داراي همان وضعيت مي باشد. ما گمان مي كنيم و امروز صبح در روزنامه، خوانده ايد كه مصدق توانست بر پارلمان فائق آيد و خود را از آن خلاص كند. البته مصدق در اين اقدام از حزب كمونيست ايران استفاده برد تمام اوضاع آن صفحات براي امريكا شوم و نحس است زيرا اگر اين نقاط را از دست دهد چگونه مي تواند امپراطوري بزرگ اندونزي را نگاه دارد؟ در اين صورت ملاحظه مي كنيد كه اين راه در جائي بايد مسدود گردد و آنرا زود بايد مسدود كرد و ما مصمم به اين كار هستيم.» روزنامه هاي اطلاعات، كيهان، باختر امروز 15 مرداد 1332
لذا بايد تمام اطلاعاتي را كه دربارة رويدادها، وجود دارد جمع كرد و بعد ديد كه عامل
ص: 70
عمده و تعيين كننده، كدام است. تنها در آن صورت است كه در چنين چاله هايي كه غرب، بر سرراه مي گذارد، نخواهيم افتاد.
از بقايي و ملكي و امثال آنها انتظاري نيست، امّا امثال نجاتي، چرا بايد دراين چاله بيفتند؟
س: امروز با يكي از اعضاي جبهه ملّي بحثي داشتم، مطلبي را مطرح كرد كه هم خنده ام گرفت و هم در عين حال، افسوس خوردم. او مي گفت: چرا شما مرتب مرگ بر آمريكا مي گوئيد! اشتباه شما اين بود كه دشمن را گم كرديد، شما بايستي انگليس را مي كوبيديد. خطايتان اين بود كه آمريكا را كوبيديد.
حتي در رابطه با ماجراي كودتاي سال 32، خيلي جدي مطرح مي كرد كه در آن جريان، آمريكا، مسئله اي نساخته است و همه چيز زير سر انگليسي ها بود. حالا به فرض كه آدم صادقي باشد، گرچه خيلي خوش بين نيستم، با اين تفكّر موجود، فكر نمي كنيد تاريخ نويسان ما هم چنين تفكّري داشته باشند؟ بخصوص پيرمردها كه هميشه با اين تصوّر خو گرفته اند؟
ج: اين مسئله انگليس و ايران، خيلي پرسابقه است. چرا كه تا 28 مرداد، آمريكا هيچ اثر استعماري در ايران نداشت و به عكس، همه فكر مي كردند كشوري است كه اصلاً مستعمره اي ندارد. نتيجه اين تبليغات به نفع خود آمريكايي ها بود. پيرمردهايي كه مي نشستند و درباره سياست صحبت مي كردند چيزي جز انگليس نمي ديدند. حتي استالين را هم نوكر انگليس مي دانستند و مي گفتند: اين بابا خودش عامل انگليسي هاست و انگليسي ها او را سر كار آورده اند... اصلاً همه چيز را از جانب انگلستان مي ديدند. براي اين كه در تمام عمر، فقط سلطه انگلستان و سابقه استعماري و دخالت هاي او را ديده بودند. اين تفكّر، به نسلهاي بعد هم رسوخ كرد.
س: كسي كه شما با او مشورت مي كرديد، چه سني داشت؟
ج: 70 ساله بود. خوب، اين آقا از اوّل بچگي، از انگليس، شنيده، در دوران مصدّق هم دخالت انگليسي ها و شركت نفت انگليس را ديده، رضاخان را هم انگليسي ها آورده بودند. براي چنين كسي، شكست امپراتوري انگلستان، از نفس افتادن آن قدرت و تغيير سياست جهاني و نقش تعيين كننده آمريكا، غيرقابل هضم است. او نمي تواند بفهمد كه امروز، سياست آمريكا، تعيين كننده شده است. درست است كه اسرائيل را، انگليسي ها در كشور فلسطين به وجود آوردند، امّا بعد، آمريكايي ها جاي انگليس را گرفتند. حالا ديگر انگلستان نقشي در
ص: 71
اسرائيل ندارد و نمي تواند تأثير مهمي داشته باشد.اين اتفاق، تنها در اسرائيل نيفتاده است. در همه نقاط جهان، آمريكا، جاي انگليس را گرفته است. نه فقط انگليس، بلكه، جاي همه استعمارگران را گرفته است. اندونزي زماني، مستعمره هلند بود، عربستان، بخشي از امپراتوري عثماني بود و بعد، انگليسي ها جاي عثماني را گرفتند، امّا بعد از جنگ دوم، گام به گام، آمريكايي ها، جاي انگليس را گرفتند.
ما، امروز، شاهد اين هستيم كه آمريكا، ژاپن را با همه قدرت اقتصادي اش، تحت سلطه قرار داده است. آلمان، بزرگترين قدرت صنعتي اروپا، هنوز نتوانسته است خود را از نفوذ آمريكا آزاد كند و همينطور در خيلي مناطق ديگر...
س: حالا بگذاريد يك نكتة مهم را مطرح كنيم و آن تحليلي است كه بعضي ها درباره حاكميت آمريكا ارائه مي دهند كه آن را داراي 2 سمت و سو مي دانند، يك جريان فاشيست، كه اهل بزن و بكوب، غارتگري و استعمار است. و يك جريان دموكرات و آزاديخواه و معتقد به تعادل، اگر جدا از جنبه ابرقدرتي و استعماري سياست آمريكا كه كلي است و جاي ترديدي هم در آن نيست، بخواهيم بر تحليل اين دو جريان و اين تفكّر بپردازيم، چه نظري داريد؟
ج: به نظر من، اين سياست، ميراث سياست انگلستان است كه به آمريكا هم رسيده است. در وزارت امور خارجه آمريكا، كساني مأموريّت دارند كه خودشان را دموكرات نشان بدهند. سياست آنها، تماس با عناصر آزاديخواه و دموكرات، در كشورهاي در حال رشدي است كه زيرفشار رژيم هاي خودكامة مورد حمايت آمريكا، زندگي مي كنند. سياست اين عده، اين است كه وانمود بكنند پشتيبان مخالفين و آزاديخواهان هستند و همين سياست است كه براي بعضي ها، يك اميد واهي به وجود مي آورد كه فكر مي كنند اگر اين جناح، روزي سركار بيايد، كارها درست مي شود.
اما، واقعيت اين است كه سياست آمريكا را يك مركز، تعيين مي كند و آن مركز، جلسه «راكفلرها» و همانند آنهاست. اين مركزيت است كه حتي رئيس جمهور را تعيين مي كند و تمام سياست عمومي دولت آمريكا را مشخص مي كند و در سازمان سيا، بخش هاي پرشماري دارد كه هر كدام وظايف معيني دارند و براي هر كاري هم كارشناسان ورزيده در استخدام دارد.
شما به كشور خودمان نگاه بكنيد! من خودم، يك نمونه مشخص دارم. ناصرخان قشقايي
ص: 72
كه شاه، او را به اروپا تبعيد كرده بود، باافرادي از وزارت خارجه آمريكا، رابطه داشت و خيال مي كرد، آنها از او در برابر شاه، دفاع مي كنند. در حالي كه آمريكايي ها، شاه را صددرصد مورد حمايت قرار داده بودند.
س: تعجب اينجاست كه چرا تيپ روشنفكر ما، حتي افراد و رجال سياسي كه در فكر مبارزات ضداستعماري بودند، در اين چاله ها مي افتند؟ فرض كنيم در مورد توده مردم، سياست جنگ رواني و تبليغاتي امپرياليست ها مؤثّر باشد و آنها را به اشتباه بيندازد. امّا روشنفكر اهل مطالعه، كه زبان خارجي هم مي داند و از جنايات آمريكا در سومالي، ويتنام و مناطق ديگر هم، چيزهايي خوانده، چرا بايد در اين دام بيفتد؟
ج: به عقيده من، دليل اين امر، سطحي بودن اين گونه افراد است. اين عده، برخوردشان بامسايل سياسي جهاني، سطحي است. اينها، پديده ها را از كل به جزء ، مورد دقت و بررسي قرار نمي دهند و هميشه از جزء به كل مي روند.
همين كه مي بينند كه يك سياستمدار آمريكايي، در ظاهر، موضع مثبتي در قبال آنها مي گيرد، همين را به كل سياست هاي آمريكا تعميم مي دهند و كاري به تمام اين پنجاه سال اخير، يعني دوران پس از جنگ دوم تا به حال، ندارند.
از جريانات سياسي جهان، حتي محقّقين آگاه ما هم، كمتر خبر دارند. ما الآن نمي دانيم كه امثال گازيوروسكي و جيمز بيل چه مطالبي درباره ساير كشورها، از جمله چين، ويتنام، كوبا، عراق، عربستان يا اندونزي، تهيه و منتشر كرده اند؟ مثلاً درباره جريان سرنگون كردن دكتر سوكارنو به دست ژنرال سوهارتو در اندونزي، چه اسنادي منتشر شده است؟ ما هيچ سندي در اين موارد نداريم.
س: با اين حساب، اگر ما بيائيم و بر ماهيت حكومت آمريكا و شگردهايش و يا دستهاي پنهان استعمارگرانه آن در جهان، كار كنيم، روشنفكران ما قانع مي شوند؟
ج: بله، اگر ما با اسناد و مدارك كافي و به طور فراگير، به اين كار بپردازيم، بسياري قانع خواهند شد. اسناد لانه جاسوسي، با حسن نيّت نوشته شده، گرچه كم منتشر شده امّا خوب است، حدود 96 جلد از آن منتشر شده.
س: چه كساني، آنها را خوانده اند؟
ج: به هرحال بخشي از جامعه ما، چه در مطبوعات و چه در بين كتاب خوان ها، اهل مطالعه اند. شما مي گوئيد، اهل مطالعه، اين كتاب ها را دارند، ولي آيا مطالعه كرده اند؟
ص: 73
س: به هرحال، تيپ روشنفكر ما، دنبال كتاب است. عده اي هم اين اسناد را خوانده اند. امّا عده اي هم آنرا نفي مي كنند و اين اسناد را دليل نمي دانند.
ج: ببينيد، كساني هستند كه اصولاً منفي باف اند. هرچه دليل بياوريد باز دلايل را كافي نمي دانند. من نام اين افراد را «عقده اي» گذاشته ام. اينها بر منافع اقتصادي، سياسي يا فرهنگي شان، وضع مشخص گرفته اند، منطقي نيستند، با افراد منطقي مي شود بحث كرد، امّا بحث با اينها، فايده اي ندارد. به نظر من، براي ارزيابي روشنفكران كشورمان، بايد در نظر بگيريم كه در چه محيطي تربيت شده اند . تحصيلات روشنفكريشان در كجا بوده؟ چه موقعيّت اجتماعي دارند؟ كعبه آمالشان چيست؟ چه گرايش سياسي، اقتصادي و يا فرهنگي دارند؟ با بررسي اين عوامل است كه مي شود جهت فكري آنان را دانست.
در ميان روشنفكران ما، افراد كمي پيدا مي شوند كه منطقي باشند، روشنفكران ما، بيشتر به آنچه كه اعتقاد دارند پاي بندي نشان مي دهند. براي همين در مواجهه با آنها نبايد بي حوصلگي نشان داد. براي هدايت روشنفكران حال و آينده بايد با حوصله زياد و در يك دورة طولاني، دست به يك كار دراز مدت زد تا آنها با واقعيّات جهان آشنا شوند.
س: نظر شما در مورد نشريّاتي كه در ايران منتشر مي شوند و بعضي ها هم مخالف دولت هستند،چيست؟ چه گرايشي در آنها ديده مي شود؟
ج: درباره گرايش مطبوعات كنوني در ايران، سمت گيري هاي گوناگوني ديده مي شود. برخي از اين نشريات، كاملاً جنبه ادبي دارند و برخي ديگر، جنبه سياسي و اقتصادي و برخي هم، بي رنگ و بو هستند.
گروه اوّل و دوم، تا آنجا كه من ديده ام، نسبت به عملكرد سياسي، اقتصادي و فرهنگي دولت موضعگيري انتقادي جدّي، دارند و از فشارهاي گوناگوني كه به آنان وارد مي آيد، مي نالند. نشريّاتي مانند ايران فردا و آدينه هم كه در گذشته، به صورت ماهانه منتشر مي شدند، با حجم كمتر و گاهي دو سه ماه يك بار، منتشر مي شوند.
من از گردانندگان اين نشريّات، شخصاً كسي را نمي شناسم. غير از مهندس سحابي، مدير «ايران فردا»، او فرد شناخته شده اي است. مانند پدرش دكتر يدالله سحابي و آموزگارش، مهندس بازرگان كه در نظريّاتش، پابرجاست. نظريّات مايه دار و قرص و محكمي دارد كه برايش فوق العاده، احترام قائلم چون روراست و صادق است و هر چه را كه به آن معتقد است، با شهامت مي گويد.
ص: 74
در ماهنامه ايران فردا مطالب گوناگوني چاپ مي شود، اما خط معين و ثابتي در همه آنها، ديده مي شود. در شماره اخيري كه دست من رسيد، مقاله جالبي از عبدالله برهان چاپ شده است كه مقاله جالبي است.
اين نويسنده، كه مفصل درباره اش صحبت كرده ام، نامه ساختگي 27مرداد آيت الله كاشاني به دكتر مصدّق را كه با كمك مظفر بقايي و فرزند آيت الله كاشاني، در آستانه پيروزي انقلاب، ساخته و جعل شده است، بررسي كرده و جعلي بودن آن را ثابت كرده است.
س: امّا حسن سالمي، كتابي نوشته كه عكس اين نظريه را مطرح مي كند، او اشاره مي كند كه نامه چطور نوشته شده و چگونه به مصدّق رسيده، او از نزديكان آيت الله كاشاني است و اسنادي را هم در اين مورد مطرح كرده كه دال بر واقعي بودن نامه است.
ج: ولي آنچه مسلم است اين كه، اين نامه، در آستانه پيروزي انقلاب و از طرف دارودسته بقايي منتشر شد. تا پيش از پاييز 57، در هيچ جا، حرفي از چنين نامه اي در ميان نبود. اين نامه را انجمن اسلامي دانشجويان در اروپا و در پاييز 57، براي نخستين بار، چاپ كرد.
ساختگي بودن اين نامه در كتابي به نام قلم و سياست نوشته محمد سفري، خبرنگار پارلماني روزنامه باختر امروز بررسي شده است. سفري در اين نوشته، اشاره اي دارد به نمونه ديگري كه در زمان دولت دكتر مصدّق پيش آمده بود و آن عبارت از توصيه نامه هايي بود كه توسط محمدآقا، فرزند آيت الله كاشاني، با خط و امضاي پدر، براي افراد ناباب به وزارتخانه ها نوشته مي شد و پس از رسيدگي معلوم شد كه پسر آقاي كاشاني، مي توانسته استادانه، خط و امضاي پدر و يا هر كس ديگر را تقليد كند. سفري بر پايه همين سابقه، نتيجه گيري مي كند كه همين آقا، سازندة اين نامة قلّابي بوده است.
البته دلايل عبدالله برهان بسيار گويا و جالب است. او، ده دليل براي ساختگي بودن اين نامه آورده، و مهم ترين دليل اينكه دو نفري كه در نامه به آنها اشاره شده كه در صورت موافقت دكتر مصدّق، نماينده آيت الله كاشاني براي مذاكره باشند، اصلاً در تهران نبوده اند.
يكي از آنها، ناصر قشقايي است كه در ايل قشقايي بوده و اصلاً در تهران حضور نداشته و خيال آمدن به تهران را هم نداشته است و پسرش را هم كه نوشته، از چند روز قبل در زندان بوده است.
اصلاً خنده دار است كه چه طور، آقاي كاشاني كه يك هفته قبل از 27 مرداد، فتواي به دار آويختن دكتر مصدّق را داده است، حالا به دكتر مصدّق نامه مي نويسد كه سرلشكر
ص: 75
زاهدي، قصد كودتا دارد!؟
س: ممكن است، آيت الله كاشاني يك مرتبه احساس خطر كرده و فهميده كه دربار و آمريكا، در فكر كودتا هستند.
ج: چه طور ممكن است كه اين را باور كرد؟ دو روز بعد از كودتا، آقاي كاشاني از زاهدي، بقايي، مكي، شمس قنات آبادي، حائري زاده و نادعلي كريمي، در شميران پذيرايي مي كند. شرح اين ديدار و عكس ديداركنندگان در روزنامه شاهد، 31/5/1332 به چاپ رسيده است.
اصل خبر روزنامه شاهد، چنين است: «به قرار اطلاع، ديروز 31 مرداد، آقاي نخست وزير، از حضرت آيت الله كاشاني تقاضاي وقت ملاقات كردند كه پذيرفته شد و در شميران با حضور آقايان شمس قنات آبادي، دكتر بقايي، نادعلي كريمي، حائري زاده، حسين مكي، با حضرت آيت الله كاشاني ملاقات نمودند. در اين ملاقات، حضرت آيت الله، از نخست وزير دربارة نفت و غرامت سؤال كردند. نخست وزير در پاسخ گفتند: به هيچ وجه به انگلستان، نفت نخواهيم داد و به آنها چون هيچ حقي ندارند، غرامتي نخواهيم پرداخت.»(1)
چنان كه مي دانيم زاهدي؛ در قرارداد كنسرسيوم 54% از نفت را به انگليس داد (40 درصد به شركت نفت انگليس B.P.I و 14 درصد به شركت انگليسي «شل») كه سهام دار عمدة آن شركت نفت انگليس است و هم غرامت كلاني به انگليس پرداخت. روزنامه كيهان، در شماره 19 مهر 1332 هم، خبري از ديدار ديگر زاهدي و كاشاني، منتشر مي كند و مي نويسد كه پس از 28 مرداد، هر 15 روز يك بار، بين اين دو نفر، با حضور 2 تن از نمايندگان مجلس، ملاقات انجام مي شود. اصل خبر اين است: «...از ابتداي روي كار آمدن دولت جديد، آقاي سپهبد زاهدي، تصميم گرفته اند، هر 15 روز يكبار، با حضرت آيت الله كاشاني ملاقات كنند، ديروز ظهر اين ملاقات در منزل شخصي فرد ثالثي صورت گرفت و ناهار را نخست وزير، با آيت الله كاشاني صرف كردند. در اين جلسه، دو نفر از نمايندگان مجلس هم حضور داشتند و پيرامون امور جاري و كارهاي مملكتي، تبادل نظرهايي بين آنان، صورت گرفت...»(2)
به هر حال بگذريم و برگرديم به بحث اصلي كه درباره نشريات ايران بود، گفتم در اين مجلات، مقالات گوناگوني چاپ مي شوند امّا تحليل هاي تاريخي خيلي كم است، بيشتر آنها
ص: 76
مقالات ادبي و هنري چاپ مي كنند وگاهي مقالات جدي و بحث و بررسي، در آنها ديده مي شود. دربارة كتاب خاطرات من چند شماره در ماهنامه آدينه و دربارة خليل ملكي، دو يا سه شماره كه شرح آنرا دادم، مقالاتي موافق و مخالف در ماهنامه نگاه نو، چاپ شد.
همانطور كه قبلاً گفتم، نگاه نو مدتي تعطيل شد و آدينه هم، پس از جرياني كه براي مجله گردون پيش آمد، ماست ها را كيسه كرده و بسيار محتاط شده است و فقط گاهي، مقاله جالبي در آن ديده مي شود. در مقالات سياسي بيشتر اين ماهنامه ها در سال گذشته (آدينه، نگاه نو، دنياي سخن) كوشش مي شد كه گناه جريان 28 مرداد، به گردن حزب توده انداخته و در سايه چنين تلاشي عوامل اصلي كودتا، در سايه فراموشي قرار گيرند. اينها يا دانسته، دست به چنين كاري مي زنند و يا از روي كينه و عداوت. من نمي توانم حكم كنم كه واقعاً اينها، براي تبرئه انگليس و آمريكا، دست به چنين كاري مي زنند، اين اتهام بزرگ و ناجوانمردانه اي است، امّا حدس مي زنم كه كينه آشتي ناپذير اين «جوجه ملكي ها»، عامل اصلي چنين كاري باشد. بد نيست بگويم كه الآن حدود 50 يا 60 ماهنامه منتشر مي شود.
س: با توجه به مطالعات تاريخي، سياسي شما، نظرتان دربارة آثار نويسندگاني كه با مواضع مختلف به كار تاريخ نگاري دربارة ماركسيسم، كمونيسم، حزب توده و در يك كلمه جناح چپ ايران پرداخته اند، مثل كاتوزيان، فريدون كشاورز، حسن نظري، الموتي، انورخامه اي و دكتر جهانشاهلو چيست؟
انورخامه اي، اخيراً باتغييراتي كتاب خاطرات خود را به چاپ مجدد رسانيده است. محمود طلوعي هم كه در طي چهار پنج سال اخير، بيش از بيست يا سي كتاب، منتشر كرده، خان بابا تهراني، ايرج اسكندري، اردشير آوانسيان، بابك اميرخسروي و باقر مومني، هم نوشته هايي دارند. اخيراً هم دو كتاب خاطرات از اعتمادزاده (به آذين) ديديم، نظرتان دربارة اين آثار چيست!
ج: اينها را بايد به سه دسته تقسيم كرد، همه از يك سنخ نيستند.
همايون كاتوزيان، فردي بي همتاست، آدم بااطّلاعي است. او در زمينه تحليل مسايل سياسي براي جا انداختن زمينه هاي ذهني خود، از هيچ دروغ سازي و تهمت زني، روي گردان نيست.
فريدون كشاورز و انورخامه اي، بسيار نزديك به هم هستند و هر دو استاد دروغ سازي. حسن نظري و جهانشاهلو هم، كه هر دو ساواكي هستند. ايرج اسكندري، داراي ويژگي هاي
ص: 77
خاص خويش است و متمايز از ديگران، خان بابا تهراني هم تك است. اردشير آوانسيان، انسان بسيار شريفي بود ولي من درباره كمبودهاي كتاب خاطراتش، بعد صحبت خواهم كرد. فريدون كشاورز و انورخامه اي هم، براي مسابقه دروغ پردازي عليه من، با همديگر مسابقه گذاشته اند، آنها در گذشته نسبت به هم ارادت داشتند، خامه اي در خاطرات اوّل خود، از كشاورز دفاع مي كند و مي گويد كه او آدم باندبازي نيست و فرد مثبتي است. ولي بعد از اين كه كشاورز، عليه خاطرات خامه اي، با شاكري مصاحبه مي كند و به خامه اي نسبت دورغ گويي و حقّه بازي مي دهد، ادعاهاي كشاورز را باطل مي شمارد و نمونه اي از دروغ سازي او را دربارة متهم كردن كيانوري به دست داشتن در قتل احمد دهقان كه وقيحانه تر از همه دروغ هاي ديگرش است، با سند ارائه مي دهد. امّا در چاپ دوم كتابش، پشيمان شده و نه تنها، يادي از اين نوشته نمي كند بلكه آن بخش از خاطرات چاپ اوّل كتاب را كه به عدم دخالت من (كيانوري) در قتل احمد دهقان اشاره دارد، از كتاب خود، حذف مي كند كه نمي دانم اين دستور از جانب چه كسي به او داده شده است!
بعد مي رسيم به همايون كاتوزيان، اين فرد را من از خلال نوشته هايش، مي شناسم. او در مقدمه بسيار طولاني كه بر خاطرات خليل ملكي نوشته، از ابتدا تا انتها، تلاش كرده است تا از خليل ملكي، يك بت، بسازد و او را به عنوان كسي معرفي كند كه كوچك ترين اشتباهي در زندگي اش نداشته و تمام پيش بيني هايش درست بوده است كه من قبلاً در اين باره، صحبت كردم و عين جملات او را گفتم.
بد نيست كه دربارة زندگي گذشته اين جناب، كه از جواني، يعني از 18 يا 20 سالگي، در انگلستان زندگي مي كرده، مطالعه اي به عمل بيايد و در رابطه با نوشته هايش، به ويژه كتاب مصدق و نبرد قدرت بررسي و نقد كاملي صورت گيرد، من درباره نوشته هاي او، بعداً بيشتر صحبت خواهم كرد.
دربارة كتاب هاي انورخامه اي و فريدون كشاورز، بهترين ارزيابي را خود آنها، و بهتر از آنها، ايرج اسكندري، به دست داده است.
خاطرات انورخامه اي در 3 جلد، از سال 63 تا 64 توسط نشر هفته منتشر شد كه اين انتشاراتي بعد از آنكه مشخص شد آمريكايي ها در پشت سر آن قرار دارند، توسط مقامات جمهوري اسلامي تعطيل شد.
در اين كتابها، او، بيش از همه، كامبخش و من را مورد حملات ناجوانمردانه خود قرار داده
ص: 78
است و با اطمينان از اينكه هيچكدام از ما امكان پاسخگويي به او را نداريم يكه تازي كرده است.
من در سال 64، اين كتاب را ديدم و نقد مفصلي بر آن نوشتم كه متأسفانه همراه با بسياري از نوشته هاي ديگرم، از دست رفت.
او، در اين نوشته، خودش را به عنوان برجسته ترين فرد سياسي جا زده است. چه در دوراني كه عضو حزب تودة ايران بود و چه زمان پس از انشعاب تا 28 مرداد. امّا ايشان دربارة دوران پس از 28 مرداد، دچار فراموشي شده اند! در چاپ جديد، بعضي از نوشته هاي چاپ اوّل را حذف كرده و مطالبي را به آن افزوده است.
براي نقد كتاب او بايد كتابي با همان حجم نوشت. چرا كه تقريباً به بيشتر ادعاهاي او مي توان با تكيه بر اسناد، ايرادهاي جدّي گرفت. مثلاً او بيش از حد، بر نقش مهمي كه در حزب توده داشته تكيه مي كند. ديگراني هم دربارة كتاب او مطالبي نوشته و اين ادعاي او را تكرار كرده اند. در حالي كه او، هيچ مقامي در حزب نداشت. او، تا كنگره اوّل، اصلاً عضو حزب نبود و تنها چند ماهي پيش از انشعاب، در انتخابات كميته ايالتي به عنوان عضو اين كميته، انتخاب شد.
س: پس چرا مي گويند كه انورخامه اي در مسايل تئوري در حد طبري بود؟
ج: گردن آنهايي كه مي گويند.
خامه اي خودش را بزرگ ترين ماركسيست ايران و يكي از بزرگ ترين منتقدين ماركسيسم در جهان مي داند. براي اين كه نوشته است:
كسي كه مي خواهد از ماركس، انتقاد كند، بايد با ماركسيسم آشنايي كامل داشته باشد.
من، چون اطلاعاتم از ماركسيسم مختصر و محدود است، دربارة اين ادعا حرفي نمي زنم و مي گذارم ديگران پاسخ اين ادعاي او را بدهند!
دربارة مقام حزبي او هم گفتم كه تا سال 1323 اصلاً عضو حزب نشده بود. يعني خودش را بالاتر از اين مي ديد كه عضو حزب شود! البته ملكي، زودتر از او عضو حزب شد. همانطور كه در خاطراتم گفته ام، ملكي در زندان قسم خورده بود، در حزبي كه امثال ايرج اسكندري و يزدي در رهبري آن باشند، عضو نشود. امّا پس از انتخابات مجلس چهاردهم و آغاز دوران نمايندگي مجلس و وزارت، نه فقط عضو حزب شد بلكه تعزيه گردان واقعي حزب هم بود.
س: روزنامه راه نو آذربايجان، كه نيمي از آن فارسي و نيمي ديگر آذري بود، در
ص: 79
همان دوره پيشه وري، مطالبي نوشته است، از جمله اين كه خليل ملكي، مرتب به آذربايجان مي رفت و در تبريز سخنراني مي كرد. چون خود ملكي آذري بود، در سخنراني هايش هم از فرقه دموكرات آذربايجان و حزب توده، دفاع مي كرد.
ج: نه، ملكي، پس از تشكيل فرقه، اصلاً به آذربايجان نرفت. او را، پيش از آغاز فعّاليت فرقه دموكرات، همراه با جودت به آذربايجان فرستادند تا كارهاي حزب را در آن منطقه كه خيلي آشفته بود، رو به راه كند. تأئيد از فرقه را، ممكن است بعداً كرده باشد.
در آستانه تشكيل فرقه، او و جودت را به تهران فرستادند. چون ملكي، قصد داشت كساني را كه زمينه تشكيل فرقه را آماده مي كردند، كنار بگذارد. يعني به عنوان تصفيه، قصد كنار گذاشتن همانهايي را داشت كه آهسته آهسته درصدد تشكيل فرقه بودند. به همين علّت هم، شوروي ها، تبعيدش كردند. در آن زمان، هنوز پيشه وري در تبريز نبود.
س: وقتي خليل ملكي در آذربايجان بود، پيشه وري در آنجا نبود؟
ج: نه، پيشه وري، بعد از آمدن خليل ملكي و حسين جودت به تهران، به آذربايجان رفت. بگذريم، موضوع ملكي و رفتن او به آذربايجان، بحث اصلي ما را به جاي ديگري كشاند، داشتيم درباره انورخامه اي صحبت مي كرديم. اجازه بدهيد برگرديم به بحث اصلي.
بله، داشتم مي گفتم كه خامه اي خودش را بالاتر از همه مي داند، بارها گفته است كه ما در دستگاه رهبري، اين طوري با هم بحث مي كرديم و از اين صحبت ها، همه از موضع بالا، مثلاً يكي از ادعاهاي او اين است كه گويا پس از رد پيشنهاد شوروي براي تشكيل شركت مختلط بهره برداري از نفت شمال، و در مورد طرح پيشنهادي دكتر مصدّق، تنها او بوده كه مخالف حمله به دكتر مصدّق بوده است. اين ادّعا هم مثل بقيه ادّعاهاي او، يك دروغ بيشتر نيست. خامه اي، همچنين درباره اين كه در بازجويي، چه كساني را «لو» داد و چه مطالب مهمّي را به پليس گفت يك كلمه هم نمي نويسد. حالا ببينيم، ايرج اسكندري در گفت وگو با بابك امير خسروي، درباره او چه گفت است:
... اسكندري: ما مي دانستيم و تحقيق و بررسي كرده بوديم كه در آن موقع، پليس و شهرباني، اطلاعاتي در مورد ماركسيسم ندارد، مثلاً جوانشير و اسفندياري و ديگران، به اندازه يك مأمور دون پايه، اطلاعات سياسي نداشتند و لذا در مطالب مجلّه دنيا، چيزي كه توجهشان را به خود جلب كند، نمي ديدند. در اين شرايط اگر انورخامه اي، موضوع مطالب مجلّه دنيا را به پليس لو نمي داد، پليس هم متوجّه مطلب نمي شد.
ص: 80
خامه اي در بازجوئي ها توضيح داده بود كه اين مجلّه، محتوايش ماركسيستي است. بعد از آن بود كه تحقيقات درباره مجلّه، شروع شد و فهميدند كه اين مجلّه، ماركسيستي است و مطالب ماركسيستي به صورت مخفيانه در آن، مطرح مي شود.
بابك: اين، از شاهكارهاي خامه اي است كه حالا ميدان را خالي ديده و اين طور، جانماز آب مي كشد...
مي بينيد كه هم ايرج اسكندري و هم بابك، درباره خامه اي چه نظري دارند، البته ايرج اسكندري، در جاي ديگري از همين كتاب خاطراتش كه به صورت گفت وگو با بابك منتشر شده، در مورد كتاب انورخامه اي چنين نظر مي دهد:
اسكندري: راجع به كتاب خامه اي كه سنديّت دارد يا نه، معتقدم كه بايد مطالب آن را، تفكيك كرد.
قسمت اوّل آن تا حدودي، عيني است امّا قسمت دوّم آن، كه جنبه تبليغاتي ضدتوده اي دارد، داستان پردازي است. او ادّعا مي كند كه رهبر حزب توده بوده، در حاليكه طبق اعتراف خودش در همين كتاب، تا كنگره اوّل، عضو حزب نبوده و به عنوان تماشاچي، در كنگره حضور داشته است.
بر اساس همين اعتراف، ايشان از سال 1320 تا 1323 كه منتهي به تشكيل كنگره گرديد، عضو دستگاه رهبري نبود، در هيچ كجاي كتاب هم، جرأت نكرده بگويد عضو كدام ارگان رهبري حزب بوده؟
عضو هيئت اجرايي، كميته مركزي، عضو مشاور، عضو كجا؟ به همين خاطر، بايد توجه داشت كه اين خامه اي، آدم دروغ گويي است كه مي خواهد خود را قالب كند و ديگران هم به عنوان سكه نقد، مي گويند كه او از رهبران درجه اوّل حزب توده بوده است...
اين آدم، با آن سابقه و با آن خودپسندي بيمارگونه، در جلد دوّم كتابش، صرفنظر از خودمحوري ها، مقداري مطالب تبليغي به ويژه عليه حزب توده، رديف كرده و گويا كتاب خود را اصلاً به همين قصد نوشته است.
ولي اين كه، ايشان به عنوان يكي از اعضاي رهبري حزب قلمداد شود، واقعاً مضحك است. ما، براي اين كه زندگي او تأمين شود، با وجود آن كه عضو حزب نبود، با موافقت رفقا، او را به روزنامه رهبر آورديم تا در آنجا كار كند.
گويا ماهي يكصد تومان هم حقوق مي گرفت و كار مي كرد. حالا در كتابش، طوري حرف
ص: 81
مي زند كه انگار، همه روزنامه رهبر، زيرنظر او بوده! كه همه اش دروغي بيش نيست.(1)
ايرج اسكندري در جاي ديگري از همين كتاب خاطرات خودش، مطالب ديگري دربارۀ خامه اي دارد كه جالب توجه است، او مي گويد: «خامه اي كه اسم او جزء مؤسسان حزب نوشته شده، اطلاع ندارد، اصلاً خودش در جريان نبوده، كشكي نوشته، او اصلاً هيچي نبوده، بعد از كامبخش، كسي كه بيش از همه، اشخاص را «لو» داده، همين، خامه اي بود. حالا خودش را طوري نشان مي دهد كه انگار كاملاً منزه بوده است. او خودش، عده زيادي از اين جوانان و دانشجويان را لو داده. ازجمله طبري، جهانشاهلو و عده اي ديگر را، او لو داده است...»(2)
س: در تاسيس حزب توده، نماينده اي هم از طرف شوروي ها حضور داشت يا نه؟
ج: خامه اي ادعا كرده كه گويا من (كيانوري) هم، اين گفته خامه اي را تأييد كرده ام، در صورتي كه اين ادعا درست نيست، گفته من در كتاب خاطرات، چنين است.
س: مي گويندكه دعوت كنندۀ جلسه مؤسّسان حزب، علي اوف بوده است؟
ج: او، هيچ كس را دعوت نكرده بود. من نشنيده ام كه دعوت كننده، علي اوف باشد، تنها، كسي گفته است كه علي اوف در جلسه اوّل تأسيس حزب، شركت كرده است، او براي يك عده ناشناخته بود، نه اينكه دعوت كننده باشد.(3)
اميرخسروي، در پي اين ادعّا، مرا متهم به دروغ گويي كرده است، ولي حيرت آور است كه در گفت وگوي مفصّل خود با اسكندري در جريان تأسيس حزب، كه بعد از انتشار چاپ اوّل خاطرات خامه اي صورت گرفته است، و در آن خامه اي شركت رستم علي اوف را در جلسه مؤسسان حزب، نوشته است، آذرنور و اميرخسروي، هرگز از اسكندري سؤال نمي كنند كه آيا اين حرف خامه اي، درست است يا غلط؟ در اين باره مطلبي در كتاب خاطرات اسكندري نيامده است و من تعجب ميكنم كه چطور، دربارۀ مسئله اي به اين مهمي كه منتشر شده، هيچكدام سؤالي از اسكندري نكرده اند. آيا نمي شود احتمال داد كه آنها، سؤال كرده اند و اسكندري هم جواب داده، امّا اينها آنرا چاپ نكرده اند؟ امّا دربارۀ دروغهاي شاخدار انورخامه اي، بد نيست بگويم كه او هر چه را كه در ايران اتفاق افتاده، به كيانوري، كامبخش و شوروي مربوط كرده
ص: 82
است.
س: حساسيت خامه اي و كامبخش، بيشتر بر چه موضوعي بوده است؟
ج: خودش نوشته كه در تمام موارد از كامبخش حمايت كرده است. نوشته: من، بالا و پائين مي رفتم، مدتي هم به او علاقمند بودم و به او احترام ميگذاشتم... خامه اي حتي در صفحات اوليه، از خصوصيات كامبخش، شرحي مي نويسد و يك داستان هم نقل مي كند، امّا پس از جريان شكست آذربايجان، خصومت ضدشوروي آنها شروع مي شود. چون به نظر ملكي و خامه اي، كامبخش و اردشير آوانسيان، دو نفري بودند كه صددرصد به شوروي ها، اعتقاد داشتند و همه چيز شوروي، برايشان خوب بود. به اينجا كه مي رسند كينه توزي آنان شروع مي شود.
خامه اي در مورد كامبخش، باز يك دروغ شاخدار سرهم مي كند و مي نويسد: گويا در پلنوم چهارم، بحث بالا ميگيرد، نمايندۀ شوروي با يك بغل پرونده به جلسه مي آيد و مي گويد: ما همه پرونده هاي 53 نفر را در اختيار داريم و مأمورين ما اين پرونده ها را از ايران آورده اند و هيچ گونه ايرادي به كامبخش وارد نيست. يكي دو شاهد مثال هم مي آورد كه يكي از آنها، اسماعيل رائين است. نام افراد ديگر را در چاپ اوّل كتاب نمي آورد، امّا در چاپ دوم كتاب حسن نظري و عنايت الله رضا را معرفي مي كند. كه اين دو نفر آخري، هر دو به دستگاه محمدرضا و ساواك تن داده و به ايران آمده و شغل هم گرفتند. ناگفته پيداست كه اين ماجرا، از اساس، دروغ است.
اصل ماجرا اين است كه وقتي كامبخش، در سال 1321 به ايران برگشت، اسكندري و دوستانش، نمي خواستند او را به عضويت حزب، بپذيرند. تا اين كه روستا و اردشير آوانسيان از طرف كمينترن، به آنها اطلاع دادند كه كامبخش با كمينترن تماس گرفته و در آنجا تبرئه شده است. بعد از آن بود كه پذيرفته شد.
عين گفته اسكندري، چنين است: «... تقريباً يكسال بعد از تشكيل حزب، كامبخش به ايران برگشت و مدعي بود كه به كمينترن رفته و مطالب لازم را به آنها توضيح داده و تبرئه شده است. وقتي كانديداتوري او را براي عضويت در حزب، مطرح كردند، من، مخالفت كردم و همراه با دكتر محمد بهرامي فشار آورديم كه اين آدم، اوّل بايد محاكمه شود و بعد، امّا دو نفر از رفقا در مورد قبولاندن كامبخش به كميته مركزي، تأثير زياد داشتند كه آنها، رضا روستا و اردشير آوانسيان بودند كه مي گفتند او در كمينترن، تبرئه شده است. يادم مي آيد كه اردشير و روستا، به اين عنوان كه
ص: 83
كمينترن سفارش كرده، ديگر اعضاي كميته مركزي را راضي كردند تا عضويت او را بپذيرند...»(1)
و امّا در مورد دروغ هاي ديگر خامه اي مي توان به موضوع قتل محمد مسعود اشاره كرد.
به ادعاي خامه اي، درهر قتل سياسي كه در ايران روي داده، كيانوري حتماً دخالت داشته است و چون كيانوري، هيچ كاري را بدون نظر شوروي ها انجام نمي داده، پس حتماً با نظر شورويها كار كرده و آنها حتماً در مرگ مسعود دخالت داشتند. چرا كه احمد دهقان، در روزنامه اش نوشته بود كه در شماره آينده روزنامه _ كه فرداي روز قتل محمد مسعود قرار بود منتشر شود _ مسعود، يك مطلب جنجالي عليه شوروي ها مي نويسد...
اين حرف خامه اي خيلي خنده دار است. اگر شوروي ها به خاطر نوشتن يك مقاله ضدشوروي، مي خواستند آدم بكشند، مي بايستي در دوران جنگ سرد، حداقل روزي هشتاد و يا نود نفر را در دنيا مي كشتند.
س: بلكه بيشتر
ج: بله، چون كمتر روزنامه اي در كشورهاي دشمن شوروي وجود داشت كه مقالات عجيب و غريب دربارۀ شوروي ننويسد.
در بي پايه و اساس بودن اين اتهام، همين بس كه حتي اميرخسروي كه در كينه توزي نسبت به من دست كمي از ديگران ندارد، و كوشيده است از اينگونه تهمت زني ها خود را دور نگهدارد. او اين اتهام را نمي پذيرد و در اين مورد مي نويسد:
... من بر اين باورم كه گفته آقاي كيانوري در مورد بي اطلاعي او و حزب توده از ترور محمد مسعود، حقيقت دارد. كيانوري، واقعاً در اين ترور نقش نداشته و اين ترور، همان گونه كه خسرو روزبه، شرح داده است، توسط عبّاسي، در «كميته ترور» و تحت رهبري خسرو روزبه، آن هم در ايامي كه با حزب قطع رابطه كرده بود، صورت گرفت.
اعترافات عباسي، با وجود تناقض هايي كه دارد، در اساس، تأييد روايت خسرو روزبه است.
گواهي برخي از اشخاص «كميته ترور» كه در مهاجرت بودند و در پلنوم چهارم حضور داشتند هم، آن را تأييد مي كند. منتهي آنها نمي دانستند كه آيا روزبه، شخصاً با كسي يا جايي، تماس داشته يا نه؟
اين ابهام، با توضيحاتي كه بعداً، روزبه، در جريان بازجوئي هايش مي دهد، از بين مي رود.(2)
ص: 84
بي شرمانه ترين دروغ سازي انورخامه اي، متهم كردن حزب توده ايران به دخالت در ترور احمد دهقان است. او، در چاپ اوّل كتاب خاطراتش، اتهام كشاورز را دال بر دخالت كيانوري در قتل، با دلايل محكم، رد مي كند. امّا مجموعه حزب و شوروي را در اين مورد متهم مي كند.
او بار ديگر دركتاب پاسخ به مدّعي، آشكارا، كشاورز را به پرونده سازي، متّهم كرده است، عين عبارت خامه اي در كتابش اين است: «آقاي دكتر خليلي بايد بي باك باشد كه براي تكذيب چنين واقعيت آشكاري «حيثيت و شرافت» خود را گرو مي گذارد». امّا آقاي دكتر كشاورز كه اينگونه شرافت خود را براي واقعيت هاي مسلم گرو مي گذارد خود براي نسبت دادن قتل احمد دهقان به رقيبش دكتر كيانوري ماجرائي را از قول ستوان قبادي مرحوم نقل كرده است كه من دلائل مهم و انكارناپذير دروغ بودن آنرا ثابت كرده ام (از انشعاب تا كودتا ص 225 _ 227) ليكن بايد اعتراف كنم در هنگام نگارش اين كتاب هنوز حسن ظن بيجائي نسبت به آقاي دكتر كشاورز داشتم و تصور نمي كردم چنين داستاني را از قول افسر جوان تيرباران شده اي جعل كرده باشد، لذا مبنا را بر اين گذاشتم كه اين داستان را خود آن افسر جعل كرده باشد.
اما سال گذشته ملاقاتي با پروفسور احمد شفائي (سرگرد احمد شفائي سابق) دست داد و چون دكتر كشاورز ادعا كرده بود كه قبادي اين داستان را در حضور وي شرح داده است، كنجكاوي مرا وادار كرد كه از او نيز به عنوان شاهد در اين باره تحقيق كنم.
پروفسور شفائي به كلي از اين جريان اظهار بي اطلاعي كرد و گفت: به ياد ندارد در مسكو به منزل دكتر كشاورز رفته باشد.
آقاي پروفسور شفائي در خاطرات خود به نام قيام افسران خراسان و سي و هفت سال زندگي در شوروي (انتشارات كتاب سرا، 1366) نيز صريحاً نوشته است كه در تمام مدت اقامت خود در شوروي هميشه در جمهوري آذربايجان مي زيسته است.
بنابراين معلوم مي شود كه آقاي دكتر كشاورز اين داستان را از قول قبادي بيچاره و بيگناه جعل كرده است حال بايد از او پرسيد: شما اين دروغ را براي چه از قول آن افسر تيرباران
ص: 85
شده جعل كرديد؟ براي خوشايند رژيم پهلوي؟ يا به علت كينۀ ديرينه نسبت به دكتر كيانوري؟(1)
اما با اين وجود، در يك مقاله مفصل ده صفحه اي،(2) مي نويسد كه احمد دهقان را حزب توده كشته است. آنهم حتماً با دستور شوروي!
او مي گويد كه اين قتل به دسيسه شعبه اطّلاعات حزب كه دكتر فروتن، دست نشاندة كيانوري، مسئول آن بوده، صورت گرفته است! و فروتن هم چون با شوروي ها رابطه داشته، از او خواسته اند كه احمد دهقان را بكشد! ... حالا چرا؟ چون در مورد قتل احمد دهقان، مقاله اي در روزنامه مخفي حزب چاپ شد كه در آن آمده، رزم آرا در قتل احمد دهقان، دست داشته است!
خامه اي دچار گيجي شده و ادّعا مي كند كه حزب توده با رزم آرا، رابطه داشته و حلقه واسط ماجرا هم،كامبخش بوده است! ... البته بدون هيچگونه سند و مدركي اين حرف ها را مي زند و حتي مي گويدكه كيانوري با رزم آرا، رابطه داشته است! امّا نمي تواند اين مسئله را حلّ كند كه چطور حزب توده اي كه اين همه با رزم آرا رابطه داشته، رزم آرا را مسئول قتل احمد دهقان معرفي مي كند! پس مي گويد كه احتمالاً اين مقاله بايستي با موافقت خود رزم آرا نوشته شده باشد! به راستي، اين ادعا خنده آور نيست كه رزم آرا خودش موافقت بكند كه حزب توده، او را كه در آستانه نخست وزيري بوده، عامل عمدۀ قتل احمد دهقان معرفي بكند؟
شيوۀ استدلال خامه اي در تمام اتهام هايي كه وارد مي كند، همين است. مثلاً مي گويد: همين كه حزب توده، اين مقاله را نوشته، بهترين دليل براي آن است كه بگوئيم حزب توده احمد دهقان را كشته است!
البته دربارۀ قتل احمد دهقان، براساس سندي كه تاكنون كسي از آن خبر ندارد، اين چهره هاي «اتهام زن» يعني فريدون كشاورز و انورخامه اي را، رسوا خواهم كرد.
س: انورخامه اي، در دوران بعد از انقلاب، وارد حزب يا تشكيلاتي شد؟
ج: با چه كساني مي توانست حزب تشكيل بدهد؟ كسي به دنبال او نمي رفت. او خود را بالاتر از اين مي داند كه وارد حزب ديگري بشود. به همين دليل حاضر نشد پس از انقلاب،
ص: 86
زير چتر خليل ملكي هم برود.او، خود را خط دهندۀ سياست جهاني مي داند و در مسايل سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهان! در دنياي سخن مقاله مي نويسد، و هر وقت هم فرصتي پيدا كند، اتهامات هميشگي اش را به حزب توده ايران، تكرار مي كند.
س: حالا گذشته از خامه اي، خود ايرج اسكندري، چه تيپ آدمي است؟
ج: دربارۀ ايرج اسكندري، گفتني، خيلي زياد است، در خاطرات او، مطالب نادرست و تهمت هاي ناجوانمردانه، به ويژه به من [كيانوري]، فراوان ديده مي شود. ايرج به رغم اين كه در حزب، خودرأي، قدرت طلب و در عين حال ولنگار بود، امّا يك ويژگي مثبت داشت. او تا آخرين لحظات زندگي خودش، اعتقادش را به ماركسيسم و اهميت و نقش تاريخي اتحاد شوروي در لگام زدن بر امپرياليسم جهاني حفظ كرد.
از اين لحاظ اسكندري برايم قابل احترام است. با وجودي كه، ناراضي از پلنوم هجدهم _ كه اميدوار بود دبير اوّل حزب شود و نشد _ برگشت و احتمالاً مقامات شوروي، روي خوشي به او نشان ندادند و نتوانست موفقيتي در آنجا كسب كند، امّا اعتقادات خودش را حفظ كرد.
گذشته از اين ويژگي قابل تحسين، گاهي اوقات به علت فراموشي و بيشترش هم آگاهانه، دروغ هايي گفته كه واقعاً ناجوانمردانه است. امّا همانطور كه گفتم در اسكندري يك هسته شريف وجود داشت كه به رغم كينه توزي هايش كه ناشي از جاه طلبي بود، به صورت ناخودآگاه، بروز مي كرد كه يكي از آنها وفاداري اش به ماركسيسم وشوروي است و اين خصيصه در موارد ديگري هم بروز كرده است. با وجود تمام كينه اي كه نسبت به كيانوري، در تمام خاطراتش ديده مي شود، در يك جا واقعيتي را مي گويد و با وجود همۀ تلاش بابك اميرخسروي كه با او مصاحبه مي كرده تا يك دروغ را جا بيندازد، او واقعيت را مي گويد و آن در مورد پلنوم يازدهم است. پلنوم يازدهم، پلنومي بود كه قرار بود، فروتن، قاسمي و سقائي را بخاطر موضع گيري شان عليه شوروي، از كميته مركزي كنار بگذارند، در آنجا، دو جريان بروز كرد: يك جريان با كنار گذاشتن اين عده، مخالف بود و استدلال معيني هم داشت، يك جريان هم، به طور جدي خواستار بركناري اين 3 نفر بود.
ايرج اسكندري در اين پلنوم، در نظر داشت دكتر رادمنش را از دبيراولي حزب، بركناركند و خودش به اين منصب برسد و براي عملي كردن اين نقشه، با عده اي از طرفداران خود در فرقه دموكرات، نظير پيش نمازي، آذراوغلو، پرفسور آگاهي و نيز با بعضي از اطرافيانش در رهبري حزب، قرار گذاشته بود كه رادمنش را از دبيركلّي، بردارند. من هم گرچه در آن دوران
ص: 87
از كادر دبيرخانه كميته مركزي كناره گيري كرده بودم و در آكادمي ساختمان جمهوري دموكراتيك آلمان در برلين كار مي كردم با كنار گذاشتن دكتر رادمنش موافق بودم. حتي كامبخش هم به اسكندري روي خوش نشان داده بود. چرا كه در پلنوم دهم، موضوع جاسوسي حسين يزدي براي ساواك مطرح شد امّا به تصميم گيري نرسيد و من از ادامه مسئوليّت دكتر رادمنش به عنوان دبيركل و از بين رفتن هيئت اجرائيه، جداً وحشت داشتم كه نكند «يزدي» ديگري در كنار او سبز شود كه شد و اين يكي همان عباس شهرياري بود. بله، در پلنوم يازدهم نارضايتي از كاركرد دكتر رادمنش، زياد شده بود. چرا كه او بعد از پلنوم دهم به عراق رفته و سه سال در آنجا مانده بود و افرادي را كه در آنجا انتخاب كرده بود آدمهاي ناجوري بودند و گروه هاي بسياري در ايران، لو مي رفتند.
بد نيست اين را هم بگويم كه در پلنوم دهم كه همه چيز براي بركناري دكتر رادمنش بخاطر ماجراي حسين يزدي، آماده شده بود، به دليل موضع گيري احمد قاسمي عليه سياست شوروي، وضع عوض شد و بالاخره مسئله به اين شكل حل شد كه هيأت اجرائيه منحل شود و يك هيئت دبيران سه نفري انتخاب شد و قرار شد كه در ظرف يكسال، پلنوم تشكيل شود و دربارۀ رهبري حزب تصميم گيري شود. اين پيشنهاد را بعد از پايان گفت وگوها در كميته مركزي، طبري مطرح كرد كه مسلماً نظر مقامات مركزي شوروي بود.
اما در پلنوم يازدهم، وضع به كلي شكل ديگري داشت. دانشيان، پيشنهاد بركناري دكتر فروتن، قاسمي و سقائي را مطرح كرد. به اين پيشنهاد، تنها ده نفر از بيست و يك نفر اعضاي كميته مركزي، رأي مثبت دادند. و به اين ترتيب تصويب نشد. دانشيان و طرفدارانش در فرقه و جودت از جلسه خارج شده و تهديد به انشعاب كردند. در چنين اوضاعي، معلوم شد كه حزب كمونيست اتحاد شوروي، جداً خواستار بركناري اين سه نفر از كميته مركزي حزب است، در نتيجه در ميان گروهي كه اسكندري براي ايجاد تغيير در رهبري حزب، آماده كرده بود، ترديد پيدا شد و پيش از همه خود كامبخش، پشت تريبون رفت و مخالفتش را پس گرفت و بعد از او ديگران و ازجمله اسكندري، كيانوري آخرين نفر بود.
دربارۀ موضع گيري كيانوري، ايرج اسكندري، در كتاب خاطرات خودش چنين مي گويد:
فكر كردم، خب. ممكن است اينها همه ما را از حزب كنار بگذارند. لذا گفتم كه بايد رفته و با آنها صحبت كنم، چرا كه من، تنها، تصميم نگرفته بودم به همين خاطر، رفقا، يعني همان پيشنمازي و آذراوغلو را جمع كرده و با آنها صحبت كردم و گفتم:
ص: 88
چنين اوضاعي است، عقيده شما در اين مورد چيست؟
پيشنمازي، محكم ايستاد و گفت: رفيق ايرج، حرفتان را پس نگيريد و مقاومت كنيد. هرچه مي شود بشود. امّا ديگران كه چنين نظري نداشتند، شل شده بودند. من هم آمدم و همانطور كه گفتم رأي خودم را پس گرفتم، پشت سر من هم، كيانوري آمد و گفت: حالا كه زور در كار است، يك چنين عبارتي بود كه از كيانوري تعجب دارد، گفت، حالا كه اجباري است، من هم خيال مي كنم كه بايد آن نظر را پس گرفت.
كيانوري چنين حرفي زد و من گفتم: عجب بارك الله كه اينطور سخن گفت.(1)
اما در جاي ديگر، اسكندري، خيلي كوشش مي كند كه خودش را از اشتباهات، دور نگه دارد و بگويد نظراتش، هميشه صحيح بوده است.
س: به بيان ديگر، شايد مي خواهد بگويد تا آن وقتي كه من در حزب بودم، خوب بود، اين خصيصه را عموم رهبران دارند.
ج: اين گونه موضع گيري در اينجا هم هست، مثلاً او گفته است كه حزب توده، يك حزب دموكراتيك بوده كه ما درست كرديم و قرار بود كه دموكرات و ملّي باشد، امّا كامبخش و كيانوري آمدند و حزب را ماركسيستي و كمونيستي كردند. روي اين نكته، خيلي تأكيد كرده است. اميرخسروي و آذرنور، در يك زيرنويسي، صفحه 433 چاپ ايران، (2) چنين اظهارنظر كرده اند:
از خود توضيحات رفيق اسكندري و داده هاي متعدد و شهادتهاي زيادي كه مي توان به آن اضافه كرد، روشن مي گردد كه در واقع، گرايش حزب توده به كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم، صرفاً نقشه شيطاني و برنامه ريزي كامبخش يا عده اي ديگر نبوده است.
اوضاع و احوال جهاني و نقش اتحاد شوروي در جنگ عليه نازيسم و ديناميسم مبارزه توده هاي محروم و زحمتكش و روشنفكران انقلابي، به نوبه خود، نقش تعيين كننده اي داشته است. تحليل هاي منتشر شده رفيق ايرج از تاريخ حزب توده، دلايل ديگري را براي كمونيستي شدن حزب توده ارائه مي دهد كه به نوبه خود جانبدارانه به نظر مي رسد.
س: البته اسكندري بر اين نكته تأكيد مي كند كه ما مي خواستيم حزب را از سلطه
ص: 89
حزب كمونيست شوروي نجات دهيم امّا كامبخش و اطرافيانش، نمي گذاشتند. ما هميشه مي خواستيم، يك رابطه متقابل برادرانه بين ما و حزب كمونيست شوروي وجود داشته باشد و مي گويد انحراف حزب از اينجا شروع شده كه از ابتدا حالت اطاعت نسبت به شوروي داشته است.
ج: باز هم اميرخسروي و آذرنور، در جاي ديگري اين گفته ايرج را نفي مي كنند. نوشته آنان، چنين است:
اگر در نظر بگيريم كه در مشي و سياست حزب توده ايران، خطا و انحراف، فراوان است. اگر به خاطر داشته باشيم كه گروه گرائي، اختلافات خصوصي و دروني، به اشكال مختلف، در سراسر زندگي حزب توده ايران و رهبري آن تسلط داشته، و از دهه چهل به بعد، نوعي انحراف و انحطاط و زوال رهبري آن را فراگرفته بود و امر و نهي نمايندگان احزاب كشورهاي مهماندار در مهاجرت، شخصيت گردانندگان حزب را خرد مي كرده است و نوعي دوروئي و دوگانه گوئي در گفتار و كردار، به طبيعت ثانوي بعضي از آنان مبدل شده بود... در آن صورت روشن است، رفيق اسكندري كه، در پستهاي رهبري و اجرائي و سياسي حزب، قرار گرفته، عملاً نمي توانست خود را از تناقض گوئي و از خطا و انحراف مصون نگه دارد.
رفيق اسكندري، به رغم سلامت نفس و استقلال انديشه و عمل، كه ذاتي او بود، نمي توانست آلوده خطاها و گناهان و انحرافات متعدد رهبري حزب نبوده باشد.(1)
_ اسكندري، چندين بار گفته است كه من با سفارت شوروي، اصلاً رابطه اي نداشتم. در صورتي كه در آغاز خاطراتش اعتراف مي كند كه وقتي از زندان بيرون آمد، همان روزهاي اول، همراه با نوشين، با شوروي ها تماس مي گيرند. او گفته است:
ما نمي دانستيم چكار بكنيم. چون بچه ها، هنوز در زندان بودند. آزادشان نكرده بودند. مي خواستيم ببينيم شوروي ها، كمك مي كنند؟ نوشين، پيشنهاد كرد به نمايندگي ايشان مراجعه و صحبت كنم تا شايد آنها بتوانند كمك كنند. گفتم، خيلي خوب برويم.
محل مؤسسه تجارتي سفارت شوروي، در سرچشمه بود. با نوشين رفتيم آنجا و من خودم را معرفي كردم كه مي خواهم با آقاي رئيس نمايندگي ديدار نمايم. از ما پرسيدند: شما كي
ص: 90
هستيد؟ گفتم: ما تازه از زندان مرخص شده ايم و وضعمان اين است و مطالبي داريم كه مي خواهيم با رياست آنجا در ميان بگذاريم. بعد از مدتي كه معطل شديم، مارا خواستند. با فردي ملاقات كرديم كه من بعداً اسمش را فهميدم. بلاچا بكين. گفت: شما كي هستيد؟ و با دقت اطلاعاتي دربارۀ هويت ما و اينكه چه كاره هستيم و از كجا آمده ايم، خواست. از او سؤال كردم: شما دوستانتان را مي شناسيد؟
او سؤال كرد: شما روستا را مي شناسيد؟
گفتم: بله، او را مي شناسم.
پرسيد: حالا او كجاست؟
گفتم: او را تبعيد كرده اند و الآن در ساوه است.
گفت: اگر بگوييد به اينجا بيايد خوب مي شود.
فوري به روستا خبر داديم اگر آب دستت هست بگذار زمين و بيا تهران. و چون در آنجا تبعيد بود، قاچاقي آمد. وقتي آمد، جريان را براي او تعريف كردم و گفتم، بلاچا بكين تو را خواسته است و بايد تماس بگيري. رفت و تماس گرفت، بعد آنها مطمئن شدند كه ما جريان سالمي هستيم و دروغ نگفتيم. آنها اطمينانشان به روستا بيشتر بود...»(1)
س: يعني، سفارت، بيشتر به روستا اطمينان داشت؟
ج: بله، چون روستا را مي شناختند. در واقع به او اعتماد داشتند. آنها چهار نفر را مي شناختند: عبدالصمد كامبخش، رضا روستا، دكتر محمد بهرامي و اردشير آوانسيان.
اسكندري، در جاي ديگر درباره مراجعه اش به سفارت شوروي مي گويد:
_ در سفارت شوروي در تهران، شخصي بود به نام علي اوف، همان شخصي كه مي گويند در اولين جلسه حزب هم حضور داشته است. من با او بعد از وقايع آذربايجان ملاقات كردم و به او گفتم آقا، اين طور كه نمي شود كه ما جدا جدا بتوانيم انقلاب انجام بدهيم. اينكه معني ندارد. نه از لحاظ نظري و نه از نظر عملي، معني ندارد، اين چه كاري است؟
استدلال او اين بود كه براي ما مسئله آذربايجان مطرح نيست. مسئله تمام ايران مطرح است. اين حالت مي تواند زمينه براي اقدامات انقلابي ديگر باشد.
آنچه من تشخيص دادم اين بود كه بين سفارت شوروي در تهران و مقامات آذربايجان
ص: 91
شوروي در مورد خود اين قضيه، اختلاف نظر وجود داشت. و اين، خود، مسئله مهم و در عين حال، جالبي بود.(1)
او در جاي ديگر، وقتي از ديدارش با دكتر مصدّق صحبت مي كند و در مورد طرح پيشنهادي اش به دكتر مصدّق در مورد پيشنهاد كافتارادزه مبني بر تشكيل شركت نفت ايران و شوروي و طرح آن به مجلس توضيح مي دهد، باز هم در مورد رفتنش به سفارت شوروي سخن مي گويد:
دكتر مصدّق گفت كه وضع الآن اين است كه شوروي ها آمده اند و نفت مي خواهند و امتياز مي خواهند. مردم ايران، اصلاً از لغت امتياز، بدشان مي آيد. براي اينكه لغت امتياز با استعمار جوش خورده است. هر قدر هم كه بگوئيم شوروي ها منظور استعماري ندارند، نمي توانند قبول كنند. اگر اينها نفت مي خواهند، چرا نمي گذارند با آنها قرارداد فروش نفت ببنديم؟
گفت: من از تو مي خوام كه بروي و با شوروي ها صحبت كني و بگويي اگر موافق باشند، من فردا در مجلس نطق مي كنم و ضمن آن، پيشنهاد خواهم داد به جاي امتياز نفت شوروي، قرارداد فروش نفت با آنها ببنديم.
بعد كه رفت، من به سفارت شوروي تلفن كردم و گفتم: مطلب مهمي است كه بايد فوري با شما مطرح كنم، گفتند: خيلي خوب! بيا اينجا، رفتم تو قبلاً به علي اوف گفتم كه دكتر مصدّق با من صحبت كرده و مطلبي است راجع به او، بعد از مدتي سفير آمد و گفت: مطلب چه هست؟ گفتم: قضيه، اين است، مي خواهد فردا در مجلس چنين پيشنهادي بدهد.
گفت: همينجا بنشينيد، من نشستم، و او رفت و فهميدم كه حتماً مي خواهد از مسكو بپرسد. تقريباً نيم ساعت به طول كشيد و برگشت و گفت: «بگوئيد اين پيشنهاد را بكند.»
او مي گويد با شوروي ها رابطه نداشته امّا اين چند نمونه نشان مي دهد كه اين طور نبوده است.
س: احتمالاً، اين موارد از زبانش پريد، ولي با در نظر گرفتن اين مسايل، اينها چرا اينقدر به كامبخش حساس بودند و او را جاسوس K.G.B و مرتبط با شوروي معرفي
ص: 92
مي كردند؟
ج: اوّل به خاطر خصومتي كه اينها در زندان با او پيدا كردند و دوم بخاطر آنكه كامبخش، به شوروي ها فوق العاده نزديك بود و آنها به او اعتماد كامل داشتند، جهانشاهلو نوشته است: «نسبت اتحاد و احترام شوروي ها به كامبخش و دانشيان، برابر بود با نسبت احترام ژنرال با يك گروهبان.»
و سومين نكته اينكه كمينترن، مأموريت تشكيل حزب كمونيست را به كامبخش سپرد. اين عوامل خودخواهي اسكندري و دوستانش را تحريك مي كرد. حساسيت امثال خسروي و آذرنور هم كاملاً مهم است و برمي گردد به بي اعتقادي خودشان به شوروي و سرخوردگي شان بعد از پلنوم هيجدهم.
حالا درمورد اسكندري، يك مطلب را نيز اضافه كنم و آن عاقبت اسكندري است. اسكندري به جايي مي رسد كه به طرف همكاري با عناصري چون علي اميني هم كشيده مي شود. خان بابا تهراني، در خاطراتش، دربارۀ آخرين ديدارش با اسكندري مي گويد:
ايرج اسكندري را آخرين بار، در پائيز 1363 يعني اندكي قبل از مرگ، در هتلي در خيابان آگوست بلانكي شهر پاريس، ملاقات كردم.
پس از گفت و گوهاي معمولي، سخن از اوضاع و احوال سياسي كشور و وضع سياسي نيروهاي كشور شد. اسكندري، با حرارت از ائتلاف بزرگي صحبت مي كرد و معتقد بود كه راه نجات، جز از طريق يك ائتلاف وسيع از همه نيروهاي سياسي، وجود ندارد. و براي جلب مشاركت بيشتر نيروهاي سياسي به اين ائتلاف، نبايد صحبتي از شكل نظام بعد از پيروزي، كه سلطنتي باشد يا جمهوري، به ميان آورد. بلكه بايد اين امر را به مجلس مؤسسان سپرد.
وقتي به اينجا رسيد از او پرسيدم: رفيق اسكندري، آيا در چنين ائتلافي، افرادي نظير علي اميني هم جاي دارند؟
اسكندري در واكنش نسبت به سؤال من، به گمان اينكه قصد مجادله دارم، گفت: رفيق عزيز، شما ديگر لازم نيست آقاي علي اميني را به من معرفي كنيد. ايشان، قوم و خويش من هستند و من بهتر از شما ايشان را مي شناسم. منتهي اينجا بحث بر سر فرد معيني نيست. بلكه موضوع نجات مملكت و خلاص مردم از اين وضعيت رقّت انگيز، مطرح است.
ص: 93
س: البته من در يك نشريه سلطنت طلب ديدم كه ايرج، بعد از اين افشاگري ها، در سفر به آلمان شرقي فوت كرده، و احتمال دادند كه بخاطر حرفهايي كه زده، عوامل او را كشته باشند.
ج: نه، اين حرف درست نيست، چرا كه اسكندري، قبل از انتشار خاطراتش، فوت كرده و خاطراتش، پس از مرگ منتشر شده است. بد نيست توضيح روشن كننده اي را كه اميرخسروي و آذرنور، در مورد بيماري سرطان او داده اند، نقل كنم:
... دو سه ساعت بعد از پايان گفتگوي ما با ايرج (28 اسفند 64)، ايشان پاريس را به مقصد وين(1) ترك گفت تا سال نو را همراه دخترانش كه مقيم اتريش هستند، بگذراند. قرار بود از آنجا به آلمان شرقي برود و پس از معاينات پزشكي و اداي مراسم توديع، براي اقامت قطعي به پاريس مراجعت كند. بيماري سرطان او كه در پاريس رو به وخامت گذارده بود و خودش از آن بي خبر بود، باعث شد تا در آلمان، رفيق ايرج را از پاي درآورد و خلأ بزرگي برجاي بگذارد...
خوب، حالا بگذاريد در همين جا، در مورد ايرج اسكندري به طرح 2 قضيه ديگر هم بپردازم.
همانطور كه قبلاً گفتم، ويژگي اسكندري، نسبت به ديگران، اين بود كه تا پايان عمر، نسبت به اهميت اتحاد شوروي و نقش جهاني آن كشور، نظر قاطعي داشت. اين بخش از گفته هايش در كتاب خاطرات او، مؤيّد همين مطلب است:
بايد توجه داشت كه سياست خارجي دولت شوروي، مبتني بر همزيستي مسالمت آميز بين رژيم هاي مختلف است. اين در حقيقت، براي ايجاد همكاري وسيعي در بهبود روابط دوستي بين شوروي و ساير كشورها است. كما اينكه شوروي درمورد آمريكا، موافق با اتخاذ روش قوام با سازش است. اما هر حرف كمونيستي درداخل كشور، سياست درستش، عليه حكومت بوده و براي حكومت برتر تلاش مي كند و اين دو روش، اصلاً معارض يكديگر نيستند امّا بايد توجه داشت كه از نظر عيني، اتحاد شوروي، عامل مهم و اساسي در سياست بين المللي عليه امپرياليسم آمريكاست و در اين ترديدي نيست.(2)
ص: 94
اما چهرۀ ديگر ايرج اسكندري، در مورد برخوردش با سند «ساواك ساخته» عليه كيانوري و مريم فيروز و بستگانش، ديده مي شود. سندي كه در اختيار اميرخسروي و آذرنور گذاشت و آنها هم با علم به ساختگي بودن آن، درخاطراتش چاپ كردند. آن هم در زماني كه كيانوري، زير چوبۀ دار ايستاده بود و امكان پاسخ گويي نداشت. ايرج اسكندري اين كار زشت را در حالي انجام داد كه برداشت خودش در آغاز اين بود كه ساواك خواسته است از بعضي اختلافات داخلي رهبري حزب، سوء استفاده كند.
اسكندري: بله، خوب، در هر صورت، مثل اين است كه ساواك در اين جريانات، اطلاعاتي داشته است. چون همانطور كه شوروي ها خودشان در ساواك، مأمور داشته اند، ساواك هم همين طور مجراي اطلاعاتي داشته است. از آن نامه چنين استنباط مي كنم كه نامه، مال ساواك است. ترديدي ندارم. مسئله جرياني كه شوروي ها مي خواسته اند به تدريج، كيانوري را جلو بيندازند در اين باره لابد به آنها خبري رسيده و آنها آن را بزرگ كرده و نوشته اند.
اميرخسروي: من گفتم، همان سالها، كيانوري، صددرصد از ايرج پشتيباني مي كرد.
اسكندري: ممكن است اطلاعاتي، چيزي به ساواك رفته باشد، آن را بزرگش كرده اند و خواسته اند يك استفاده سياسي از آن به عمل بياورند.(1)
اسكندري، اين نامه را براي مقامات شوروي فرستاد و به رغم اصرار مكرر او كه مي گويد: آنها پاسخي به او نداده اند، امّا آذرنور و خسروي، با اينكه مي دانستند شهناز اعلامي از مدتها پيش عامل ساواك بوده (ساواكي بودن او را در صفحات آينده توضيح خواهم داد) به آن كار ناجوانمردانه در مورد نامه جعلي ساواك، دست زده اند.
«نامه فوق از جعليات ساواك براي تشديد اختلاف در رهبري حزب توده بوده است.»(2) درباره كساني از افراد نزديك به ايرج اسكندري، كه به ساواك در ساختن اين سند جعلي، كمك كرده اند، در بخش مربوط به جهانشاهلو، توضيح خواهم داد.
س: حالا اجازه بدهيد به چهرۀ ديگر اين گروه، يعني اردشير آوانسيان بپردازيم. به نظر شما، او چه جور آدمي بود؟
ص: 95
ج: به عقيدۀ من، و بدون ترديد، اردشير آوانسيان، يكي از چهره هاي بسيار مثبت جنبش توده اي كمونيستي بوده است.فردي پاك سرشت، بسيار علاقمند به كمونيسم و شوروي. او در دوران زندان، يك مبارز سرسخت بود، خليل ملكي، در روزنامه رهبر، مقاله اي دربارۀ او نوشته به نام «شكست ناپذير» كه چهره واقعي او را نشان مي دهد. تمام زندگي او در مبارزه با پليس، گذشت. او بعد از آزادي از زندان، انتظارش زياد بود و منتظر بود به رهبري حزب برسد امّا انتظاراتش، هرگز برآورده نشد. چون مخالف زياد داشت. بيشتر هم به اين خاطر كه حاضر نبود از نظريات كسي پيروي كند.
ملكي با وجودي كه آن شرح و بسط را دربارۀ آوانسيان مي دهد امّا به خاطر همين روحيه او، در مقاله اي بدون اينكه نامي از او ببرد، غيرمستقيم او را «شترمآب» خوانده است. و بعد هم درباره اش گفته است: كسي كه در سابق، آن جور مبارزه كرده بود، پس از آزادي و پيدا كردن يك زندگي مرفّه و اتومبيل، حالا سازشكار شده است كه كمال بي انصافي دربارۀ اردشير است.
واقعيّت اين است كه آوانسيان، از همان دوران اوليه، يك نارضايتي نسبت به حزب داشت. چرا كه انتظار داشت نقش مهمي در حزب داشته و به دبيري حزب برسد. امّا با اين وجود در تمام دوران، من هيچ جايي نديدم كه رأيي و يا اظهارنظري مخالف اعتقادش، گفته باشد. او تقريباً هميشه، ثابت قدم بود و در آن جهتي بود كه ما بوديم.
من، براي اردشير، احترام زيادي قائلم. ولي به نظر من، به علت دوري طولاني از كار حزبي، برخي ويژگي هاي خودبزرگ بيني در او پيدا شده بود، يك نمونه اش در مورد پذيرش كامبخش است. اسكندري مي گويدكه وقتي كامبخش برگشت، روستا و اردشير، سريعاً آمدند، گفتند كه از كمينترن به ما اطلاع داده شده كه كامبخش رفته و با كمينترن تماس گرفته و جريان 53 نفر را گفته و كمينترن هم او را تبرئه كرده است. اين مطلب را من قبلاً گفته ام. اما اردشير، در خاطراتش نوشته است: «كامبخش اصلاً رابطه اي با سفارت نداشت. او با يكي از آدمهاي رده پائين سفارت رابطه داشت. رابط كمينترن با من بود...»
اين خاطرات در گفت وگوئي با اميرخسروي و احتمالاً با يادداشت تهيه شده است. پاسخ اين پرسش باز مي ماند كه آيا اين جمله را به من گفته و نظر اردشير بوده است.(1)
ص: 96
هر چه پيرتر مي شد خودبزرگ بيني و كوچك كردن ديگران، بيشتر در او رشد مي كرد.
س: چرا اردشير، اين جريان را در زماني كه كامبخش، زنده بود نگفته؟ و فقط اين حرفها را دو سه ماه قبل از مرگش عنوان مي كند؟ البته نوشته ديگري هم از اردشير، در دست است، كه چند صفحه خاطرات ديگري از اوست. گويا فقط يادداشت هاي زندان اوست، ولي من شنيدم كه خاطرات خيلي قطوري هم نوشته است.
ج: يادداشت هايش را منتشر كرده اند، امّا من نديدم، در هر صورت، درباره اردشير در عين حالي كه برايش احترام قائلم، امّا بايد بگويم كه اين نقص را داشت. اصلاً چه كسي است كه نقص نداشته باشد؟ هركس كار مي كند اشتباه هم مي كند. آنهايي اصلاً اشتباه نكرده اند كه هيچ كاري نكرده اند.
س: نظرتان درباره خان بابا تهراني و تحليل هايش از جريانات چپ روشنفكري چيست؟
ج: اولاً اين را بگويم كه من در تهران، اصلاً خان بابا تهراني را نمي شناختم. چون عضو سازمان جوانان بوده است.
بعد در دوره مهاجرت، با او آشنا شدم. فردي شلوغ بود. امّا خاطراتي كه نوشته و به صورت گفت و گو و سؤال و جواب است، صرفنظر از كمبودها و تلاش هايي كه صورت داده تا در همه جا بدون نقص و محقّ، جلوه كند، از بسياري از ديگر خاطراتي كه نوشته شده، واقع گرايانه تر است.
تصاويري كه از چهره بعضي از زندانيان، به ويژه دكتر يزدي و مهندس گرمان، ارائه مي دهد، خيلي جالب است.
مهندس عباس گرمان با وجودي كه از مخالفين كيانوري (من) بود اين ويژگي مثبت را داشت كه در زندان، كوشش مي كرد به همه زندانيان، كمك بكند. امكاناتي را كه داشت در اختيار آنها قرار مي داد و بعد هم كه از زندان، بيرون آمد، به افراد ديگر، براي پيدا كردن كار، خيلي كمك مي كرد، در عين حالي كه مخالف حزب بود.
در مقابل، خان بابا تهراني، چهره مرتضي يزدي را خيلي خوب نشان مي دهد كه چقدر خودخواه بوده است. آنقدر كه همين مهندس گرمان، در يك جرياني به او مي گويد: شما شكم گنده ها، بچه ها را به اين روز انداختيد و حالا اينقدر خودخواه هستيد.
تهراني، انتقاداتي هم به من وارد كرده است كه منصفانه و درست است.
ص: 97
امّا دو مطلب از گفته هاي ديگران نقل كرده كه خيلي بي ربط است.
يكي اين كه گويا، مريم،(1) كه همه او را مي شناختند. با سرهنگ مبشّري كه لباس ارتشي به تن داشت، توي خيابان هاي تهران مي گشتند و از اين دكّان به آن دكّان براي اجاره خانه مي رفتند... و بعد گفته شده است كه خانم! شما را كه تمام تهران مي شناسند، چرا چنين كاري كردي!
او اين را از قول كي نقل مي كند؟ از قول سرهنگ نوائي در پكن.
بعد، اين قدر فكر نكرده است كه مريم، بعد از بهمن 1327، هميشه با چادر سياه و كفش ساده، در شهر رفت و آمد مي كرد. اگر او را مي شناختند، شصت دفعه گرفته بودنش! يك نمونه ديگر هم از همين مسايل دارد كه بسيار جالب است، مي گويد:
... يكي از افسران توده اي، در زندان به من گفت كه اصلاً احتياجي نبود كه روز 28مرداد، افسران توده اي به ميدان بيايند. تنها كافي بود، از پنجره خانه خودشان، اين ششصد، هفتصد افسر كه همه هم اسلحه كمري داشتند، همان ساعت، يعني ساعت 3 بعداز ظهر، فقط يك قرار حزبي مي گذاشتند و با اسلحه به بيرون تيراندازي مي كردند. همين كافي بود تا جلوي بلوا گرفته شود...
افسري كه چنين حرف بي ربطي زده، احتمالاً بيمار بوده، چرا كه اولاً 600 ، 700 نفر نبوده و كمتر از پانصد نفر بوده، و دوم آنكه از اين تعداد، تنها نزديك به 240 نفر در تهران بودند. سوم آنكه، من از خان بابا تهراني، واقعاً تعجب مي كنم كه چنين چيزي را مستند دانسته و برداشته آن را در كتاب خاطراتش آورده، بدون آنكه به بي ربط بودن آن، اشاره اي داشته باشد. مگر خانۀ همه افسران در مسير چاقوكشان قرار داشت؟ در حالي كه همه مي دانند كه همۀ افسران در آن روز يا سر خدمت بودند و يا به دعوت رئيس ستاد براي شنيدن سخنراني او در دانشكده افسري منتظر او بودند. ولي در مجموع، مطالب ديگري را كه نوشته، دربارۀ سازمان انقلابي و رفتن به چين و كنفدراسيون دانشجويان و نظاير آن، همه، با واقعيت تطبيق مي كند. مثلاً هنگام تهيه خاطراتم، از من سؤال شد كه آيا با خسرو قشقايي، كه در مونيخ روزنامه باختر امروز را منتشر مي كرد، رابطه اي داشتم يا خير؟
من، پاسخ منفي دادم، در نوشته هاي تهراني، اين پاسخ من، تأئيد شده است، بد نيست به
ص: 98
اصل نوشته او توجه كنيم.
او در پاسخ به اين سؤال كه آيا باختر امروز با نظر حزب اداره مي شد و چنين نوشته: نه، اينطور نيست.
حزب توده، ابتدا از ماجرا بي اطلاع بود و اين ايده، اصولاً ربطي به حزب نداشت. من چون نسبت به رهبري حزب، موضع انتقادي داشتم، اين ايده را با ابتكار خود با قشقائي، در ميان گذاشته و با همكاري محمد عاصمي و گودرزي، پيش برديم. حزب توده، باختر امروز را براي خود، رقيبي به شمار مي آورد. چرا كه اين نشريه، محبوبيت بسياري يافته بود و عملاً عرصه را بر حزب تنگ كرده بود. به همين دليل، حزب توده كوشش كرد تا باختر امروز را تحت كنترل بگيرد و وقتي موفق نشد، شروع به تخريب كرد.
من، در سفري به برلين شرقي، ضمن ملاقات با كيانوري، موضوع باختر امروز را پيش كشيدم و گفتم: قشقائي، در نظر دارد، با ادامه انتشار اين نشريه، فعّاليّت سياسي خود را گسترش دهد و من هم قصد دارم به او كمك كنم.
كيانوري مخالفت كرد و گفت: «آقا اين شلوغ بازي ها چيه؟ هر جا مي رسي فيل هوا مي كني. تو به عنوان آدم حزبي، اجازه نداري چنين كاري بكني. البته من با رفقا صحبت خواهم كرد، امّا بدان كه ما هيچ مسئوليتي راجع به اين كار نداريم. بابام از قديم گفته؛ دختري كه يك شب بيرون ماند، چه يك شب و چه صد شب. و اين محمّد عاصمي، از آنهايي است كه يك شب بيرون مانده است. ديگر به ما مربوط نيست. من و كيانوري، به دنبال اين گفت وگو، با اوقات تلخي از هم جدا شديم. قشقائي گفت:
مقالات باختر امروز، هنوز چاپ نشده و بيرون نيامده، روي ميز سازمان امنيّت است...
او در اين مورد به گودرزي مظنون بود، امّا تا آنجا كه من فهميدم عاصمي، طبق تماسي كه با ساواك داشت، قاعدتاً اطلاعات خود را منتقل مي كرد.
بعدها معلوم شد كه در دستگاه رهبري كنفدراسيون هم، ساواك، افرادي را براي همكاري، جلب كرده بود كه فولادي، يكي از آنها بود.»(1)
س: مصطفي الموتي چه طور، اين شخص چه سابقه اي دارد؟
ص: 99
ج: ايشان، سردبير روزنامه «داد» به مديريّت عميدي نوري، پدر همسرش بود.
عميدي نوري، يكي از 19 نفر مؤسّسين جبهه ملّي بود كه چون به نمايندگي مجلس هفدهم انتخاب نشد، از جبهه ملّي كنار رفت و به ضدانقلاب پيوست.
زاهدي، بلافاصله پس از كودتا، او را به عنوان معاون سياسي و پارلماني خود انتخاب كرد. حالا درباره نقش مصطفي الموتي، كافي است چند جمله از خاطرات عميدي نوري، كه در روزنامه اطلاعات چاپ شده، نقل شود:
ظهر 27 مرداد، آقاي مصطفي الموتي به من با تلفن اطلاع داد كه در ميان محتويّات صندوق مراسلات، يك كليشه با يادداشت رسيده است، گفتم: چيست؟ گفت: كليشه، متن فرمان اعليحضرت، داير بر عزل دكتر مصدّق و نصب سرلشكر زاهدي به نخست وزيري است. يادداشت هم به دستخط آقاي اردشير زاهدي است. كه من اين كليشه را به صندوق انداخته و دستور دادم متن فرمان را با كادر درشت، در وسط صفحه اوّل بگذارند.
درباره مصطفي الموتي، بد نيست كه به چند جمله هم از خاطرات كيم روزولت، طرّاح كودتاي 28 مرداد، درباره مصاحبه مطبوعاتي قلاّّبي سرلشگر زاهدي، توجه كنيم.
روزولت در كتاب كودتا ضد كودتا مي گويد:
بيل، مي رود به سراغ دو روزنامه نگار آمريكايي كه در تهران هستند و آنها را به منزل ديك مي آورد تا در آنجا مصاحبه مطبوعاتي كوتاهي با مصطفي الموتي انجام بدهند و او در مصاحبه مي گويد كه شاه، مصدّق را عزل كرده و زاهدي را به جاي او نشانده است، بعد مصطفي را به سفارت مي برد.
خبرنگاران آمريكايي كه معلوم هستند چه كساني هستند، ولي اردشير زاهدي، در كتاب خاطراتش، اين ماجرا را خيلي بزرگ مي كند و مي گويد: «ما مخبرين داخلي و خارجي، آنهايي را كه در دسترس بودند، در تپه هاي ولنجك جمع كرديم، تيمسار زاهدي در آنجا، فرمان نخست وزيري خودش را به آنها ارائه داد و بعد عكس آن فرمان را ميان طرفداران، تقسيم كرد.»(1) به اين ترتيب، تكليف مصطفي الموتي مشخص مي شود كه با روزولت هم مربوط بوده و اين كارها را مي كرده، چندين دوره وكيل مجلس بوده و از اعضاي فعّال حزب رستاخيز بود.
ص: 100
س: در ادامه بررسي شخصيّت ها، بد نيست نظرتان را درباره فريدون كشاورز بگوئيد؟
ج: از كشاورز بايد به عنوان دروغ سازترين فرد در تمام اين جريان ها نام برد. همطراز با شهناز اعلامي و انور خامه اي همان كشاورز است كه واقعاً وحشتناك است. گوياترين تعريف از ويژگي هاي كشاورز را، ايرج اسكندري در گفت وگوهايش با مجله تهران مصوّر در تهران داده است.
س: نظر شما درباره دكتر كشاورز و به اصطلاح كتاب او درباره حزب چيست؟
ج: چنان كه گفتم، كتاب دكتر كشاورز، قويّا آميخته به اغراض شخصي و دروغ و جعليّات و تحريف جدّي بسياري از واقعيّات است. برخي از مسايل تاريخي نيز در اين كتاب به صورت ناقص و تحريف شده، ذكر شده است و به طور كلي، اين به اصطلاح كتاب، به منظور لطمه وارد آوردن به حزب و بدنام كردن برخي از اعضاي رهبري آن، نوشته شده است. كشاورز مي خواهد خود را از تمام اشتباهات حزب تبرئه كند يا انحرافاتي را به ديگران نسبت دهد. او فرد بي غرضي نيست، جاه طلب و خودخواه است.
انور خامه اي هم در اين مورد، مطلبي دارد: «چون يكي از تهمت هائي كه كشاورز به كيانوري زده اين است كه، گفته، كيانوري احمد دهقان را كشته است براي اين تهمت زني، يك افسانه اي ساخته از قول ستوان قبادي، يكي از افسراني كه ما را از زندان فراري داد، ادعا كرده كه ستوان قبادي در مسكو به او گفته است: «وقتي كه قاتل دهقان را گرفتند و آوردند به زندان، كيانوري به من گفت: «برو با او صحبت كن و دلداري و اطمينان بده كه ما او را نجات مي دهيم تا چيزي درباره حزب نگويد.»
حقيقت اين است كه اوّلاً، هنگام قتل احمد دهقان من در زندان يزد بودم و ثانياً هنگام قتل دهقان، ستوان قبادي، مدّت ها بود كه در شوروي بود.
وقتي كه ما فرار كرديم، قبادي هم با ما فرار كرد. او افسر نگهبان در بيرون زندان قصر بود و ستوان محمدزاده افسر نگهبان بخش درون زندان و هر دو از اعضاي سازمان افسري حزب بودند. و بدون ياري آنان، فرار كردن از زندان غير ممكن بود.
تاريخ فرار ما از زندان، 24 آذر ماه 1329 بود و اين دو افسر را پيش از پايان سال 1329 از راه مرز شمال به اتّحاد شوروي فرستاديم. حسن جعفري قاتل احمد دهقان در دوران نخست وزيري دكتر مصدّق اعدام شد.
چطور ممكن است كه ستوان قبادي كه از 24 آذر ماه 1329 فراري و مخفي شده بود، به
ص: 101
عنوان افسر نگهبان پاي دار حسن جعفري حضور داشته باشد؟
فريدون كشاورز كه در دروغ سازي رذيلانه، هر مرزي را پشت سر گذاشته است، با همه زرنگي اش اين حماقت را كرده است كه چنين داستان بي سر و تهي را سر هم كند، انور خامه اي يك بار در خاطرات سه جلدي و بار دوّم در جزوه اي به نام «پاسخ به مدّعي»، اين دروغسازي فريدون كشاورز را همانگونه كه شايسته اش است، رسوا كرده است، كه قبلاً موضوع را بيان كردم.
س: ريشه اين دروغ ها در كجاست؟ در اين باره در جامعه ما سه نظر عموميّت دارد، يكي اين كه اين مشكل در خود حزب توده بوده و طرف تا خودش در حزب بود و در تشكيلات موقعيّتي داشت، بر همه چيز سرپوش مي گذاشته و موقعي كه بيرون مي آمده، شروع به افشاگري مي كرده. نظر دوّم اين است كه باندبازي و دسته بندي در درون حزب، زياد بوده و همين باعث مي شده كه به اين وادي ها بيفتند. نظر سوّم، همين غرورها، منيّت ها، چيزهاي كاذب و خودخواهي هايي است كه در ميان افراد حزب وجود داشت.
ج: اين شيوه عمومي در حزب نبود، تنها برخي از افراد از حزب، از روي كينه توزي، به اين شيوه متوسّل مي شدند. هستند كساني كه كتاب خاطرات نوشته اند و تهمتي به كسي نزدند و دروغ نگفتند. در خاطرات اردشير آوانسيان ما چنين نمونه اي نمي بينيم. كامبخش، كتاب تاريخ مبارزات سياسي كارگري را نوشته و در آنجا صادقانه مسائل را گفته، تاريخ حزب را نوشته و هيچ وقت هم نخواسته به كسي تهمتي بزند و دروغي ببافد. شايد مطلبي را براي تعريف از خود، تا اندازه اي از واقعيّت دور كرده باشد، امّا تهمت سنگيني به كسي نزده است.
امّا كشاورز، اين دروغ ها را، همانطور كه اسكندري گفته است، تنها براساس غرض و كينه نوشته است. اين عقده كه ما او را از حزب اخراج كرديم و پس از آن به هر دري زد كه براي خود مقامي دست و پا كند و نتوانست و افراد او را شناخته و دورش انداختند، عاملي شده است تا به صورت مخالف كيانوري كه هميشه او را به عنوان يك فرد بي اعتقاد ارزيابي كرده است، دربيايد.
واقعيّت اين است كه كشاورز پس از اخراج ،از حزب، به عراق رفت و در آن وقت، تيمور بختيار(1) در عراق بود و خبر اين بود كه مي خواهند شاه را بيندازند. او رفت آنجا و شد گوينده
ص: 102
صدام حسين به اميد اينكه رهبر «قيام» مردم ايران شود.
پس از اينكه بختيار را كشتند و اوضاع عوض شد. او ديد كه كارش نگرفت. بلند شد و رفت طرف چيني ها و شروع كرد به اعزام گروه هايي از اروپا به چين. چندين ماه در چين و در يك هتل درجه يك، زندگي مي كرد. چيني ها هم در آن موقع، مخالف شوروي ها بودند. وقتي ديدند كه يك عضو هيئت اجرائيه حزب توده ايران، به سوي آنها آمده است، خيال كردند، «علي آباد هم شهري است.» او عده اي از دانشجويان اروپاي غربي را كه از حزب جدا شده و به فكر جنگ پارتيزاني افتاده بودند، به چين برد تا در آنجا تعليمات نظامي فرا بگيرند. بعد هم به اروپا برگشت به اين اميد كه در كنگره «سازمان انقلابي حزب توده ايران»، به رهبري انتخاب شود. در آنجا هم، جوانان كه او را خوب مي شناختند، حتي اجازه شركت در كنگره را به او ندادند. به اين ترتيب، در آنجا هم كارش نگرفت. بعد به الجزاير رفت، چون گويا با بومدين، در فرانسه، همشاگردي بود. در الجزاير، شد استاد دانشگاه الجزيره، و بعد هم با ثروت هنگفتي كه داشت به گشت و گذار در دنيا مشغول شد.
س: چرا انورخامه اي، كه در دشمني با شما و كامبخش، با كشاورز همصدا بود، اين گونه به افشاي كشاورز و دروغ سازي هاي او، دست زده است؟
ج: در اين باره، قبلاً توضيح دادم. خامه اي در چاپ اوّل خاطراتش، نسبت به كشاورز، مثبت تر از همه صحبت كرده و گفته است كه دكتر كشاورز، در هيچ يك از دسته بندي ها، نبوده و شخصيّتي مستقل داشته و سوادش هم از ديگران كمتر نبوده است. خود كشاورز، در مصاحبه اش با خسرو شاكري، عين اين قسمت را نقل كرد. ولي ناراحتي كشاورز از چاپ اوّل خاطرات خامه اي، به خاطر افشاگري او در مسئله قتل احمد دهقان است كه آبروي او را برده بود. او از اين بابت فوق العاده ناراحت بود و حرص مي خورد و به همين خاطر هم در گفت وگوي خود با خسرو شاكري، خامه اي را به دروغگويي، متّهم كرد. مسلماً كشاورز، بعد از انتشار پاسخ خامه اي، كه در جزوه «پاسخ به مدّعي» نوشته شده، ديوانه شده و تاكنون نشنيده ام كه صدايش درآمده باشد.
دروغ پردازي هاي كشاورز، يكي و دو تا نيست، يك دروغ شاخدار ديگر اين است كه در كتابش ادعا كرده:
... يكي از عللي كه مرا برآشفته كرد و در حقيقت، قطره اي بود كه كاسه صبرم را لبريز كرد، توهين و دشنامهاي كيانوري و كامبخش، در راهروهاي پلنوم پنجم حزب، به رفيق روزبه بود،
ص: 103
آنهم وقتي خبر توقيف روزبه را دريافت كرديم. كامبخش، رفيق روزبه را متّهم كرد كه مي خواهد خود را قهرمان معرفي كند. و مي گفت: روزبه، قهرمان نمي شود.
كيانوري هم مي گفت كه در حقيقت، روزبه، ضعيف است و از بسياري از مسايل خبر دارد و ممكن است اعتراف كند. بعدها در مسكو مطلع شدم كه هنگام فرار دسته جمعي ده نفر از افراد كميته مركزي در سال 1950 از زندان قصر، كيانوري با اصرار، پيشنهاد كرده كه رفيق روزبه، به دليلي كه در بالا گفتم، بايد جاي رفيق تفرشيان، كه از افسران گروه اسكندراني بوده، گذاشته شود. و تفرشيان،(1) با اينكه حبس طولاني تري داشت، در زندان بماند...
در اين چند سطر، چند دروغ را به هم چسبانده است. اوّل آن كه، او از حزب استعفا نداد بلكه اخراج شد. چرا كه وقتي گفت مي خواهم به عراق بروم و حزب مخالفت كرد و او گفت مي روم و حزب او را اخراج كرد. اين مطلب در پلنوم ششم و در پرونده ها هم هست. در خاطرات من هم اين مطلب هست و حتي ويراستار كتاب خاطرات من هم، آنرا تأييد كرده است. و امّا در رابطه با جريان خسرو روزبه، احسان طبري اين طور مي نويسد:
... بعد از انتشار اعترافات روزبه، از جمله در مجلّه خواندنيها، دو نظر در پيرامون او در حزب پيدا شد.
اكثريت هيئت اجرائيه مانند رادمنش، اسكندري، قاسمي، فروتن و ديگران، او را خائن خواندند و دليل آن را اعترافات صريح خسرو روزبه دانستند و خواستار قطع مبارزه مطبوعاتي در جهان براي دفاع از روزبه شدند. امّا كامبخش، كيانوري و من (طبري)، با اين نظر، يعني قطع مبارزه دفاعي مخالف بوديم و در مجموع، دفاعيّات او را نوعي مبارزه عليه رژيم شاه مي دانستيم. وقتي روزبه تيرباران شد، رادمنش و اسكندري نظر خود را تغيير داده و لحن ستايشگري نسبت به روزبه گرفتند و هر كدام به نوبه خود، نطقها كردند و خود را از دوستان نزديك خسرو جا زدند...
طبري كه اين قدر عليه من مطلب نوشته، درباره اين مسئله مي نويسد كه من چقدر در تمام آن مدت، طرفدار روزبه بودم.
مي بينيد كه اين ادّعاي كشاورز هم در مورد نظر من درباره خسرو روزبه، چقدر دروغ از آب درآمده است.
ص: 104
كشاورز به هر دري زده بود تا براي خود كسي بشود، امّا موفق نشد. بعد از آنكه من، دبير اوّل حزب شدم، كينه اش به آسمان رفت. چون من از آغاز، شديداً مخالف او بودم و مي دانستم كه چه فرد نادرست، بي حيثيّت و بي اعتقادي است. از اينجاست كه او شروع مي كند به اين دروغ سازي ها، آنهم پشت سر هم، فقط 6 تا قتل به من نسبت داده!!
در كنار همه دروغ هاي ديگرش، اين دروغ را كه شرح مي دهم از همه بي شرمانه تر است. او گفته است كه كيانوري رسماً در پلنوم چهارم اعتراف كرد كه در كميته مركزي در مسكو گفته است كه به وسيله همان بهبودي كه براي ديدن او به زندان آمده بود (كه اصلاً خود اين مسئله، دروغ است) براي ساقط كردن دكتر مصدّق، با شاه در ارتباط بوده است. او به كميته مركزي گفت كه به وسيله بعضي از افراد جمعيّت ضد استعمار، با كاشاني و بقايي و جمال امامي، كه از مخالفين سرسخت مصدّق بودند، تماس گرفته بوده و حتي يك مقاله در روزنامه حزب، به نفع سيد ضياءالدّين نوشته است.
اگر من چنين چيزي را در جلسه كميته مركزي گفته بودم، اگر اعدام نمي شدم دست كم تا زمان جان دادن، جايم در يكي از بازداشت گاههاي سيبري بود.
جالب اين كه در همان گفته هايش با خسرو شاكري، به تفصيل از سياست حزب در قبال دولت دكتر مصدّق دفاع كرده و گفته كه حزب چه كارهايي كرده و اين اتهاماتي كه به حزب مي زنند وارد نيست.
س: حالا اختلاف دكتر كشاورز با خامه اي چه بوده كه كشاورز در گفت و گو با منتشر كننده «كتاب جمعه ها» شماره 8 و 9، بيش از چهل صفحه عليه خامه اي، حرف مي زند؟
ج: علّت اين «از جا در رفتن»، كشاورز را توضيح دادم. افشاگري خامه اي درباره نادرستي اتّهام كشاورز به كيانوري در مورد قتل احمد دهقان.
امّا تا يادم نرفته، بگذاريد مطلبي را كه كشاورز درباره مسئله فرار رهبران حزب از زندان قصر گفته و همين طور اين كه من گفته ام روزبه ضعيف است و بايد فكري برايش بكنيم، روشن كنم. درباره اين دروغ سوّم، خود روزبه اعتراف مي كند كه اصلاً پيشنهاد فرار او از جانب من نبوده است او در گفته هايش به بازپرس نظامي در اين باره چنين گفته است: «روز پيش از فرار، عبّاسي به زندان قصر آمد و به طور خصوصي به من گفت كه نقشه اي براي فرار اعضاي كميته مركزي تهيّه شده است. و همه، با فرار شما مخالف هستند. ولي چون نقش عمده فرار، به عهده
ص: 105
سازمان نظامي است، من و ساير اعضاي هيأت اجرائيه سازمان نظامي، پافشاري كرده ايم و گفته ايم، چون روزبه، عضو كميته مركزي سازمان نظامي است، بايد جزء اين عده منظور گردد.»(1) اين است عين گفته روزبه.
حالا يك سند ديگر از روزبه كه خيلي جالب است. او در اعترافاتش نوشته است: «وقتي در بهار 1332 مجدداً تقاضاي عضويت در حزب توده ايران را كردم، اين تقاضا در كميته مركزي، مورد بحث و گفت وگو قرار گرفت و در صورت جلسات كميته مركزي منعكس گرديد، هنگامي كه خود من كه آن وقت معاون شعبه اطّلاعات و معاون يزدي بودم، اسناد كميته مركزي را به بايگاني اطّلاعات بردم، تصادفاً چشمم به دفتر صورت جلسات افتاد و موضوع خودم را به اين نحو در آن خواندم، دكتر يزدي اظهار كرده بود: فلاني، اصولاً يك فرد حزبي نيست ولي چون از حزب استعفا داده است بايد تمام سوابق گذشته او ناديده گرفته شده و مثل يك عضو ساده در حزب قبول شود. ديگران نيز نظرياتي اظهار كرده بودند كه الان درست يادم نيست و لي نظر دكتر كيانوري را خوب به خاطر دارم كه موضوع قتل حسام لنكراني را مطرح كرده بود و گفته بود: اين شخص، درجه علاقه اش به حزب آنقدر زياد است كه حتي وقتي عضو حزب نبود حاضر به انجام اين عمل شد.»(2) يعني من، در همه جا از روزبه دفاع كرده ام. آن وقت اين آدم مي نويسد كه كيانوري گفته اين آدم ضعيف است و بايد فكري برايش بكنيم و من عصباني شدم. كشاورز، جزء همانهائي بود كه تصميم گرفته بودند كه دفاع از روزبه را قطع كنيم و تا مدتي پس از اعدامش هم قطع كردند. ما پيشنهاد كرديم كه دو مرتبه شروع كنيم به تجليل از او. اين هم يك دليل كه نشان مي دهد اين آدم چقدر آدم دروغگو و دروغ سازي است.
س: مي توان گفت كه حزبي بوده است با مشخصاتي امّا با اين گونه دروغ سازي ها، چه نفعي عايد كشاورز يا انور مي شود؟ اگر بيايند و عملكرد حزب را به صورت اصولي و زيربنايي، نقد كنند كه بهتر است؟
ج: اولاً بدنام كردن كسي كه داراي سوابق حزبي است و با آنها مخالف بوده راضي كردن عقده وازدگي است. البته همه، اينطور نيستند. خليل ملكي مانند آنها نبود. در خاطراتش نسبت به مجموعه حزب، خيلي چيزها گفته است. نسبت به كيانوري هم گفته است كه كيانوري جزء
ص: 106
اصلاح طلبان بود. ولي او هم رفت به طرف سازشكاران. ولي اين جور دروغ نساخته است. بهره گيري از اين شيوه ناجوانمردانه، شخصيّت خود اين افراد را نشان مي دهد كه چقدر فرومايه هستند. اين شيوه، فقط براي ارضاي كينه شخصي است و هيچ علّت ديگري ندارد آنها مخالف خود را بدنام مي كنند براي اين كه خودشان را بي تقصير نشان دهند.
س: نكته اي كه براي من جاي سؤال دارد اين است كه، اينها چرا تا خودشان در حزب بودند، چيزي نمي گفتند؟ الآن ما با 22 كتاب خاطرات كه درباره حزب نوشته شده، روبرو هستيم، هميشه هم تا زماني كه طرف در حزب بود، مسئله اي نبوده يعني وقتي درحزب بودند، آنقدر غرق شده بودند كه متوجّه نمي شدند؟ و وقتي پاي خودشان را بيرون مي گذاشتند متوجه وضعيت داخل مي شدند؟ يا چيزهاي ديگري مطرح است؟
ج: در مورد مسئله اي كه مطرح كرديد، بايد توجه كنيم كه چند نوع تهمت زني و دروغ سازي داريم.
اوّل، كساني كه در درون حزب، نقطه نظرها و مسايل فكري گوناگون و اختلافات كاري با يكديگر دارند و يا گرفتار جاه طلبي ها و خودمحوري ها مي شوند. در گروه اوّل، معمولاً رسم بر اين است كه با استدلال كوشش مي كنند ديدگاههاي خود را مطرح كرده و نادرستي نظريّات گروه ديگر را ثابت كنند. امّا جاه طلبان، بدون واقع بيني گروه دوّم، از شيوه هاي ناجوانمردانه تهمت زني بهره مي گيرند.
دوّم، كساني هستند كه يا در شرايط بحراني و يا بيشتر به دنبال شكست هاي سياسي، از حزب جدا مي شوند. اين افراد، دو راه در پيش مي گيرند. عده اي از آنها به كلّي راه خود را عوض مي كنند و به راهي مخالف اعتقادات خود گام مي گذارند. روش تلاش آنها براي توجيه اين رويكرد، حمله به كساني است كه پابرجا مانده اند. اين حملات، گاه آرام و منطقي و گاه رذيلانه و همراه با تهمت و دروغ سازي است.
افرادي هم در اين گروه دوّم وجود دارند كه حاضر نيستند در شرايط دشوار و خطرناك به مبارزه ادامه دهند، بعضي از آنها به دنبال زندگي خود مي روند و بدون سر وصدا كنار مي روند و عده اي هم اعتقادات خود را نگاه مي دارند و حتي گاهي بدون تظاهر، به جرياني كه ترك كرده اند، كمك هائي هم مي كنند.
سوّم، افراد و گروههائي هستند كه پس از عقب گرد از مواضع گذشته، به صورت دشمنان فعّال و آشتي ناپذير جرياني در مي آيند كه سال ها از عمر خود را در راه دفاع سرسخت از آن
ص: 107
گذرانده ا ند، افراد اين گروه، بسته به ميزان ويژگي هاي انساني و اخلاقي شان، از شيوه هاي گوناگوني براي مبارزه با جرياني كه تركش كرده اند، بهره گيري مي كنند.
خليل ملكي در يك سمت اين طيف و كساني مانند كشاورز، فريدون آذرنور و نصرت الله جهانشاهلو در سمت ديگر اين طيف قرار دارند و اميرخسروي و همانندان او هم در فاصله ميان اين دو طيف دست و پا مي زنند.
چهارم، آنهائي هستند كه از همه آنها كه در پيش گفته شد ناجوانمردترند و تنها هنگامي دست به تهمت زني و دروغ سازي رذيلانه مي زنند كه مطمئن مي شوند فرد يا افراد و يا گروهي كه هدف حملات آنها است، ديگر امكان پاسخ گفتن و افشا كردن دروغ هاي آنان را ندارد. انورخامه اي، چهره كاملاً مشخص اين گروه است. او دقيقاًًً، هنگامي خاطرات خود را منتشر كرد كه افرادي كه مي توانستند دروغ هاي او را برملا كنند يا از جهان رفته بودند و يا زير چوبه دار ايستاده بودند و هرگز امكان پاسخگوئي نداشته و ندارند.
در اين مجموعه، فريدون كشاورز ويژگي خاصي دارد. او در سال 1357، نوشته خود را منتشر كرد. يعني زماني كه من در سال 57 دبير اوّل حزب شدم. او ديد آن كساني كه مي توانستند هنوز دستي به سر و رويش بكشند و نگهش دارند در دور نيستند و دارند عقب مي روند و كيانوري ها، جلو مي آيند. در اينجا شروع كرده به نشان دادن كينه خودش به كيانوري. كسي كه در پلنوم چهارم، آبرويش را برد تا آنجا كه به رغم تمام گرد و خاكي كه به هوا كرد، در انتخاب هيئت اجرائيه آخر بود و كمترين رأي را آورد و براي هميشه از شركت در رهبري حزب طرد شد.
س: ما اين موضوع را درباره باقر مؤمني هم مي بينيم. تا قبل از اينكه حزب،به ايران بيايد.در هر جا، جزوه مي داد و عليه حزب توده چيزي مي گفت،حزب كه به ايران آمد، سكوت كرد تا اين كه در سال 1365، مجدداً حمله به حزب توده راشروع كرد. به نظر شما در درون حزب چه خبر بود؟ به قول معروف، در پشت پرده چه مي گذشت؟
ج: مطلب روشن است. وقتي حزب آمد ايران اگر چيزي مي نوشت، مي شد جواب داد. مي شد توضيح دادكه اين حرفي كه مي زني نادرست است. وقتي كه ما محكوم به اعدام شديم، تكليفمان معلوم بود و مي گفت: اينها كه رفته اند و مجدداً به همين خيال، يكه تاز ميدان شد.
س: باقر مؤمني منتظر نبود كه در حزب جائي يا چيزي به او بدهند؟ مدعي رهبري و
ص: 108
نوعي مقام در درون حزب نبود؟
ج: باقر مؤمني نيامد، مي خواست كه ما از او دعوت بكنيم و از او تجليل بكنيم. ولي چون از اوّلي كه او آمد اروپا، ما او را مي شناختيم كه چه كاره است، از او دعوت نكرديم. در حالي كه از افرادي مثل جواد معيني يا ژورژ كريم و صادق وزيري، بارها دعوت كرديم. چون به سلامت و ويژگي هاي انساني آنان اعتقاد داشتيم. بارها، از آنها خواستيم كه بيايند با هم صحبت بكنيم. افراد تميزي بودند، فوق العاده، بي آلايش. جواد معيني با ما در زندان يزد بود. يا مثلاً از صادق وزيري، خيلي خواهش كرديم كه بيايد با هم صحبت كنيم، امّا هيچ دشمني از آنان نديديم. اينها اصلاً نيامدند و حاضر به هيچ همكاري هم با ما نشدند و حتي حاضر به ملاقات با ما نشدند.
ولي عده اي بودند كه بعد از 28 مرداد به زندان افتادند و برخي هم با نشان دادن ضعف، آزاد شده بودند و درخواست عضويت حزب را كردند. آنهايي را كه افراد بي آلايشي بودند پذيرفتيم و حتي به آنها امكان فعّاليّت هم داديم. افرادي هم بودند كه آمادگي عضويت و يا فعّاليت در حزب را نداشتند امّا در كنار حزب، با ما تماس دوستانه داشتند.
پلنوم چهارم كميته مركزي، يعني، اوّلين پلنوم در دوران مهاجرت، نقطه عطفي در تاريخ حزب توده بود. در اين پلنوم 80 نفر شركت داشتند كه نزديك به 60 نفرشان، از كادرهاي فعّال حزبي بودند كه بيشتر آنها از سال 1323 و 1324 به حزب آمده و تا سال 1332 و 1334، در شرايط دشوار، فعّاليّت كرده بودند. وقتي در پايان همه بحث ها و دعواها، براي انتخاب هفت نفر اعضاي هيئت اجرائيه، رأي گيري شد، نتيجه آراي بعضي از رفقا، به كلّي غير منتظره بود. انتخاب شدگان، عبارت بودند از: دكتر رادمنش، ايرج اسكندري، عبدالصمد كامبخش، احسان طبري، احمد قاسمي، نورالدين كيانوري و دكتر فروتن.
بعد، اسكندري و رادمنش، استعفا دادند و گفتند ما با اين 5 نفر كار نمي كنيم. مقامات شوروي به آنها گفتند: شما قول داديد كه هر چه اكثريت كادرها گفتند، قبول كنيد. آنها مجبور شدند و قبول كردند، بعد كه آمديم لايپزيك، شروع كردند به بهانه گيري و با اصرار، شرايط همكاري خود را، منوط به پذيرش حسين جودت و بقراطي به عضويّت هيئت اجرايي كردند.
مي گفتند: تنها در اين صورت است كه تعادل برقرار مي شود و ما مي توانيم كار كنيم. بالاخره هم آنها را به اين شكل، مجدداً در پلنوم ديگري مطرح كردند.
س: اگر موافق باشيد، بپردازيم به يك چهره ديگر، نصرت الله جهانشاهلو!
ص: 109
ج: درباره جهانشاهلو، در آغاز يادآور شدم كه او پس از خروج از اتحاد شوروي، از آلمان فدرال، پناهندگي گرفت و در برلين غربي مستقر شد و از همان تاريخ با ساواك تماس گرفت و در سال 1355 يا 1356 به ايران برگشت و تلويزيون ايران، دوبار مصاحبه او را پخش كرد كه در آن، سرسپردگي خودش را به رژيم شاه اعلام داشته و از رضاشاه كبير! و محمد رضا شاه، شاهنشاه آريامهر! بهتر از هر متملّق ديگري، تعريف كرد.
او در سال 1367، دو جلد كتاب تحت عنوان ما و بيگانگان منتشر كرد. براي شناخت چهره او، به هيچ گواه ديگري جز همين نوشته هاي او، نيازي نيست. مسئله مهمّي كه بايد در ارتباط با سقوط او يادآور شوم، اين است كه، هم اسكندري و هم اميرخسروي، هنگام انتشار كتاب خاطرات اسكندري و پس از آن، هنگام چاپ مقاله رذيلانه آذرنور، در ماهنامه «راه آزادي» از سرسپردگي جهانشاهلو به ساواك شاه، اطلاع داشته اند. ايرج اسكندري هم در گفت وگو با اميرخسروي و آذرنور، درباره اين جريان مي گويد:
اسكندري: جهانشاهلو، كتابي نوشته است كه يك مقدار مطالب درستي دارد، از جمله نام تمام افراد 53 نفر را نوشته كه خيلي عالي است، براي اينكه من خودم يادم نبود.
بابك: اين كتاب كجاست؟
اسكندري: دربرلين چاپ شده، در آن مقداري هم به فرقه دموكرات آذربايجان فحش داده و تمام جريان فرقه را فاش كرده است. البته به اتحاد شوروي هم، بد گفته، البته جهانشاهلو، الآن با عوامل ديگري كار مي كند.(1)
البته او مي دانسته كه اين عوامل ديگر چه كساني هستند چون مي دانست او با ساواك كار مي كند. جالب است كه سالها پس از علني شدن وضع جهانشاهلو و همكاري اش با ساواك، اميرخسروي در نقدي بر خاطرات كيانوري، از اين آدم ساواكي، عليه نوشته هاي كيانوري گواه مي گيرد، كه البته من در پاسخ به اميرخسروي نوشتم كه:
اين شاهد را به شما بخشيديم.
س: جهانشاهلو، در حزب، نويسنده هم بود؟ چه موقعيّت و وضعيّتي داشت؟
ج: نه، نويسنده نبود. جز اين خاطرات، چيز ديگري از او نديدم. جهانشاهلو، اصلاً مدّتي به حزب نيامد. بعد هم كه آمد، رفت به زنجان و در آنجا، مسئول تشكيلات زنجان بود. او
ص: 110
مي گويد كه به امام جمعه زنجان، درس فلسفه ماركسيستي مي داده؟! بالأخره از ماركسيسم يك چيزهائي يادش بود و چيزهايي خوانده بود.
بعد هم رفت به فرقه. آدم متملق و چاپلوس و حقه بازي بود و بعد هم با پيشه وري به مهاجرت رفت و مدّتي در آذربايجان بود. بعد هم دانشيان، كنارش گذاشت. چون دانشيان با افراد غير آذري سازگار نبود. بعد آمد به مسكو و در مسكو بود و آنجا طبابت مي كرد و از مخلص ترين افراد به مقامات شوروي بود.
س: در جلسات مشترك حزب و فرقه شركت مي كرد؟
ج: بله، درآن پلنوم وسيع، او را به عنوان اين كه مدّتي يكي از معاونين فرقه بود، در پلنوم چهارم هم شركت دادند. اكنون براي معرفي جهانشاهلو، نوشته هاي خودش را گواه مي آورم و به چند نكته جالب اشاره مي كنم:
_ اوّل آنكه، او تاريخ كتاب خود را تاريخ شاهنشاهي 2547 عنوان كرده و تاريخ شمسي را ذكر نكرده است.
_ ديگر اين كه، در بخشي از كتاب، براي دفاع از رژيم محمّدرضا و ساواك، چنين نوشته است:
يكي ديگر از بازماندگان جبهه ملّي، آقاي دكتر شاپور بختيار است. او تنها در دوره يك ماه و چند روز نخست وزيري خود، برخلاف مصالح ملّت و كشور، كارهاي زير را انجام داد كه هر يك به تنهايي براي سركار آوردن حكومت آخوندها و اجراي نظريات بيگانگان، كافي بود.
1_ با اصرار از شاه خواست كه ايران را ترك كند. كيست كه باور كند كه او نمي دانست، ارتش، كه يگانه ضامن استقلال و حاكميت ايران و تنها اميد ايرانيان آگاه، در روزهاي بسيار تاريك و باريك بود، به حق يا به ناحق، وابستگي و پيوند ناگسستي به شخص شاه داشت؟ آيا مي توان باور كرد با آن سر و صدا كه از راديوي بي بي سي، آقاي هايزر و نماينده رسمي آقاي كارتر به گوش مي رسيد، او نمي دانست كه رفتن شاه از ايران نخستين و بزرگترين بخش نقشه و برنامه بيگانگان بود؟ او با اين كار خود، ارتش ايران را فلج كرد و همه اميدها و آرزوهاي ميهن پرستان ايران را بر باد داد و برومندترين افسران را دست بسته به دژخيمان سپرد.
(در نظر جهانشاهلو، برومندترين افسران ايران، سران ساواك، نصيري، پاك روان و مقدّم
ص: 111
هستند!)
2_ او با آنكه مي ديد و خوب مي دانست بيگانگان، آخوندها را گرداننده آشوب كرده اند تا به نقشه خود، رنگ مذهبي بزنند و همه جا در پيشاپيش فلسطيني ها، توده اي ها و گروههاي آواره افغاني، جوجه آخوندها هستند. سردمداران آخوندها، مثل آقاي طالقاني و آقاي منتظري و ديگران را از زندان آزاد كرد تا آخوندها، داراي رهبر رسمي باشند.
3_ او، سازمان امنيّت را منحل كرد. از اينكه سازمان امنيت در پاره اي جهات، نواقصي داشت و مي بايستي در نخستين فرصت سر وسامان ديگري به آن داده شود، جاي هيچ حرفي نيست و امّا آيا در آن تنگنا، انحلال سازمان امنيّت چك سفيدي نبود كه به دشمنان ملّت ايران و آدمكشان حرفه اي و بيگانه پرستان توده اي داده شد؟ آيا به دستاويز ندانم كاري چندين كارمند سازمان امنيّت، مي توان از آن، به يك جا چشم پوشيد؟
4_ او، با اينكه به خوبي از نقشه هاي بيگانگان در برانگيختن خميني، آگاه بود، واپسين نقش خود را در خدمت به بيگانگان و نيز روي كار آوردن حكومت آخوندها، ايفاء كرد و فرودگاههاي كشور و از همه مهمتر، فرودگاه مهرآباد را، براي هواپيماي (امام) خميني (ره) باز كرد و ...»(1)
فكر مي كنم نيازي به توضيح اين گفتارها، نباشد، امّا شاهكار آخر جهانشاهلو عبارت از اين است كه مي گويد چرا شوروي ها، كيانوري را رهبر اوّل حزب كردند؟
جهانشاهلو مي نويسد:
حزب توده، در سال هاي 1323 با پاره اي از آخوندهاي ناآرام، سر و سرّي داشت كه آقايان برقعي و سيد روح الله (امام) خميني (ره) از آن جمله بوده اند!
ابتدا رابط آنها، رضا روستا بود كه در اتحاديه هاي كارگري حزب توده بود. سپس، اين مأموريت، به آقاي محمدرضا قدوه، سپرده شد. چرا كه از يك سو، آخوندزاده بود و سواد آخوندي داشت و از سوي ديگر، پاسخگوي هواداران صلح در حزب، به شمار مي رفت. كوته سخن اينكه، چون از همان زمان، از ميان آخوندها (امام) سيد روح الله خميني (ره) بيش از ديگران كباده مخالفت با شاه و دولت را مي كشيد، دستگاه شوروي، به فكر بهره برداري از او افتاد!
ص: 112
گذشته از آقايان روستا و محمدرضا قدوه، آقاي كيانوري هم از آنجا كه فرصت طلب است، توانست به دستاويز خويشاوندي، با او در تماس باشد. چرا كه گويا شيخ فضل الله نوري، پدربزرگ آقاي نورالدين كيانوري، عمو يا دائي مادر آقاي خميني به شمار مي آيد! هنگامي كه (امام)خميني (ره)، از ايران تبعيد شدند، اين تماسها، بيشتر شد. طوريكه در زمان اقامت او در پاريس، و در نوفل لوشاتو، زير درخت سيب نشسته بودند و از بيگانگاني چون رمزي كلارك الهام مي گرفتند.
آقاي كيانوري و بانو مريم فيروز، آشكارا از برلين، براي زيارت و دست بوس او، به پاريس رفتند(!!!)
به همين خاطر، روسها، با شتاب تمام، دكتر ايرج اسكندري را كه مردي دانشمند و ميهن پرست بود، از دبير اولي حزب به اصطلاح «نوين توده»، برداشتند و آقاي كيانوري، قدوه نوكر بي چون و چراي پاچه ورماليده آدمكش را به جاي او منصوب كردند. در انتصاب كيانوري، چند چيز را مدنظر داشتند:
نخست آنكه، او مرد بي بند و باري است و به قول فرنگي ها، بي پرسنيپ. و هنگامي كه دم از بي خدايي و نفي واجب الوجود مي زند، باكي ندارد كه ختم «امّن يجيب» بگيرد و زير علم (امام) خميني (ره) نيز، بخزد، چنانكه گرفت و خزيد!
دوم اينكه، چون آقاي خميني، شوهر خاله او و به ديگر سخن، او، پسر خاله حجت الاسلام سيد احمد خميني است، بهتر مي توانست و مي تواند به اعتبار خويشاوندي با امام، زبان مشتركي به سود اربابان روسي خود پيدا كند، چنانكه كرد...(1)
البته، اين نوشته هاي جهانشاهلو، نشانه جنون او نيست. او كاملاً آگاهانه و در زماني كه كيانوري زير چوبه دار بود، اين ياوه گوئي را با دهها تهمت ديگر، از جمله جاسوس بودن من و همسرم، آن هم، هم جاسوس شوروي و هم جاسوس انگليس، سرهم كرد.
ضمناً او در همين كتاب، نامه اي كه ساواك براي اسكندري فرستاده بود را چاپ كرده است.
ظاهراً ساواكي ها، هر چه منتظر شدند كه اين نامه از سوي ايرج اسكندري منتشر شده و كيانوري از مسئوليت بركنار و اخراج شود، به جايي نرسيدند و لذا اين مأموريت را به مأمور
ص: 113
خودشان، جهانشاهلو، كه به احتمال نزديك به يقين، با شهناز اعلامي، در تهيه اين نامه همكاري داشته اند، دادند تا آن را منتشر كند.
لازم به يادآوري است كه اميرخسروي و آذرنور، يكسال پس از انتشار كتاب جهانشاهلو، در سال 1367 و پاييز 1368، اين نامه را چاپ كردند.
امّا نكته خنده آور، هذيان گويي اين دو نفر درباره خويشاوندي كيانوري (من) با امام خميني (ره) است.
او در ابتدا نوشته است كه شيخ فضل الله نوري، جدّ كيانوري، عمو يا دائي مادر امام خميني به شمار مي آيد. و كمي پس از آن نوشته است كه چون، آقاي خميني، شوهر خاله او و او خودش، پسر خاله حجة الاسلام سيداحمد خميني است، ...
يعني مادر كيانوري، خواهر همسر امام خميني بوده است! حالا جالب اينجاست كه مادر من اصلاً خواهري نداشته و من هم خاله اي نداشته و ندارم تا پسرخاله داشته باشم!!
س: محمود طلوعي چه طور؟ او چه نوع آدمي بود؟
ج: محمود طلوعي، از جمله كساني است كه كتاب هاي بسياري، با حجم زياد و با بهترين كاغذ و بهترين صحّافي، امّا در تيراژ محدود حداكثر 5000 نسخه، منتشر كرده است.
او در دوران شاه، مدّتي سردبير هفته نامه خواندنيها بود كه صاحب امتياز و مدير مسئول آن، اميراني، از وابستگان نزديك دستگاه حاكم بود، مدّتي هم به مقام مدير كلّي وزارت دارايي رسيد و در يكي از دوره هاي مجلس هم، از يكي از شهرهاي آذربايجان به نمايندگي مجلس رسيد. براي بررسي عملكرد او، بهتر است در يكي از گفتگوهاي آينده، صحبت كنيم.
س: پس چه طور است به بابك امير خسروي بپردازيم؟
ج: بله، او، گذشته اي پرفراز و نشيب دارد. براي تحصيل در دانشكده فني، از تبريز به تهران آمد و احتمالاً سال 1324، عضو حزب شد. با فرج الله ميرزايي كه از تبريز با هم بودند و همشاگردي هم بودند و با هم به تهران و به دانشكده فني آمدند، دوست بود. هر دوي آنها پس از پايان تحصيل در دانشكده، بجاي اينكه دنبال كار حرفه اي خود بروند، به صورت كادر حزبي درآمدند.
بعد از 28 مرداد، او را براي نمايندگي به سازمان بين المللي دانشجويان فرستاديم، (البته، من در خاطراتم، اشتباه كردم و فكر كردم قبل از 28 مرداد، او را فرستاديم كه بعد از 28 مرداد بود) او در آن سازمان، چندين سال به عنوان يكي از دبيران، در دبير خانه آن سازمان فعاليت
ص: 114
مي كرد. به عنوان دبير امور بين الملل، براي سركشي و شركت در كنگره هاي سازمان هاي ملّي وابسته به فدراسيون بين المللي و به ويژه به آمريكاي لاتين، مسافرت هاي بسياري كرده است. در جريان كار در دبيرخانه سازمان، در آن سالها كه ميان جمهوري خلق چين و اتحاد شوروي «شكرآب» بود. در بسياري از موارد، ميان دو هيئت نمايندگي، گفت وگوهائي در مي گرفت. اميرخسروي، چندبار در اين درگيري ها، طرف نمايندگان چيني را گرفته بود. از اين لحاظ، مقامات حزب كمونيست شوروي نسبت به او نظر خوبي نداشتند. پس از اين كه فعاليتش در آنجا پايان يافت، او را براي آموزش در مدرسه عالي حزب مسكو، نامزد كرديم. در آغاز، شوروي ها نمي خواستند او را بپذيرند ولي بالاخره با اصرار رهبري حزب، پذيرفتند. او، سه سال دوره كامل مدرسه عالي حزبي را در مسكو طي كرد و همسرش كه يك بانوي اهل ونزوئلا بود نيز با او در مسكو بود و در آنجا، در رشته معماري فارغ التحصيل شد. پس از پايان تحصيل، آنها به جمهوري دموكراتيك آلمان آمدند. او علاقمند بود كه براي فعاليت حزبي، به فرانسه برود و چون حزب، بودجه اي براي پرداخت مخارج او نداشت، قرار شد كه مدتي را در جمهوري دموكراتيك آلمان بماند و تحصيلات خود را كه در رشته مهندسي ساختمان بود، دوباره دنبال كند. اين جريان مربوط مي شد به همان دوره اي كه من از فعاليت در رهبري حزب كنار رفته بودم و در آكادمي ساختمان در برلين، كار مي كردم. رفقاي آلماني به او و همسرش، كمك زيادي مي كردند. به آنها خانه اي دادند و استاد مخصوصي را مأمور كردند تا به او در ادامه تحصيلاتش در رشته مهندسي ساختمان كمك كند. در اين دوران، همسرش هم، كه بانوي بسيار با استعدادي بود، در آكادمي ساختمان، كار دكترايش را در رشته شهرسازي آغاز كرد و پايان نامه اش را با درجه ممتاز (بالاترين درجه) به پايان رساند.
پس از پايان كار همسرش و آماده شدن خودش، به فرانسه رفتند. در آغاز، مدتي بيكار بود ولي بعداً با توصيه حزب و كمك حزب كمونيست فرانسه، در يك شركت ساختماني كه احتمالاً حزب كمونيست در آن نفوذ داشت، مشغول به كار شد. ظاهراً اين شركت در الجزاير، كارهاي ساختماني بزرگي داشته و او با هواپيما براي رسيدگي به آن طرح ها به الجزاير مي رفت. فعاليت حزبي ما در فرانسه به ويژه در پاريس درآن دوران بسيار محدود بود. در آن فعاليت محدود هم دو دستگي وجود داشت. رهبران اين دو دسته كوچك، يكي اميرخسروي بود و ديگري، مهندس حسين نظري، از افراد خيلي قديمي حزب كه او هم در دانشكده فني، در رشته ساختمان فارغ التحصيل شده بود و پس از 28 مرداد، مدتي زنداني بود و پس از
ص: 115
آزادي از زندان، به فرانسه رفته بود. اين دو نفر، يكديگر را قبول نداشتند. پس از اينكه من، دوباره در پلنوم چهاردهم، مسئول تشكيلات شدم، چندبار براي آشتي دادن اين دو به پاريس رفتم امّا موفق به آشتي دادن آنها نشدم.
س: حسين نظري در چه سطحي بود؟ بالاتر از بابك بود؟
ج: خير، او پائين تر از بابك بود و بابك عضو مشاور كميته مركزي بود. نظري خيلي زودتر از بابك به فرانسه رفته بود ولي فعال بود. كار مي كرد، چون واقعاً علاقمند به حزب بود. ازلحاظ گرايش حزبي، بابك در عين اينكه با اسكندري دوست بود ولي در جلسات پلنوم ها، مثلاً در آستانه آمدن به ايران، جداً از ديدگاه من در برابر اسكندري، پشتيباني مي كرد. اين مسئله در خاطرات اسكندري هم بازتاب يافته است. در گفت وگو با اسكندري، اسكندري مي گويد: «خب من اشتباهاتم را گفتم شما هم اشتباهاتان را بگوئيد.» بابك در پاسخ او مي گويد:
من راستش را بگويم. در موقع رفتن به ايران نظريه كيانوري را با آن تفكري كه در آن وقت نسبت به اوضاع ايران داشتم، انقلابي تر مي دانستم و نظريات تو را، رفرميستي تر. به همين خاطر، من نظر او را تأييد مي كردم و با اين نظريه به ايران رفتم.(1)
او نيز با علاقه به ايران آمد و در پاييز يا زمستان 59، براي معالجه به فرانسه رفت، _ دو سال پيش از بهمن 61، _ البته در مقاله اي كه در مجلّه آدينه نوشته، ادّعا كرده است كه خواستار اين بوده تا به ايران برگردد ولي من يادم هست كه هي امروز و فردا و اين ماه و آن ماه، مي كرد و نمي خواست ديگر به ايران برگردد. حالا خودش، اين طور بيان مي كند كه علّت آن اين بود كه چون به سياست حزب توده، اعتراض كرده بود، رهبري حزب با آمدن او مخالفت مي كرد. من، هيچ به خاطر ندارم كه او به سياست حزب، اعتراض داشته باشد. اگر اعتراض داشت، چرا اصرار داشت كه به ايران برگردد؟ به هر حال، رفيق مشترك ما، زنده ياد، ميزاني، زنده نيست تا درباره اين اختلاف نظرها داوري كند.
درباره تغيير سمت گيري سياسي اميرخسروي و آذرنور و ديگران، از موضع دو آتشه كمونيستي كه در اوّلين برنامه حزب دموكراتيك ايران، در ماهنامه «راه اراني» درج شده است، تا چپ دموكرات آماده براي همكاري با سلطنت طلبان دست نشانده امپرياليسم آمريكا و ائتلاف با مشروطه خواهان، بايد بگويم كه اين جريان عقب گرد، يك مرتبه اتفاق نمي افتد. اين
ص: 116
تغيير سمت گيري، يك عقب گرد گام به گام در سراشيبي است كه تقريباً همه كساني كه روزي به سوسياليسم علمي معتقد بودند و در شرايط دشوار اجتماعي و با نااميدي نسبت به كسب پيروزي نزديك، از آن بريدند و به آن پشت كردند، داخل آن مي غلتند. راه اميرخسروي و يارانش هم، بعد از پلنوم هجدهم حزب تا به امروز در آينده، همين است.او با اسكندري و ديگران، هنوز با اعتقاد به ماركسيسيم و سوسياليسم و لزوم مبارزه براي دگرگوني سوسياليستي در جامعه ايران، به پلنوم هجدهم حزب توده ايران به مسكو رفتند و نامه تملّق آميز اسكندري مرشد اين گروه به كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي، تلاشي بود براي به دست گرفتن رهبري حزب در مهاجرت.
به ديد من، سه عامل، مانع موفقيت آنان شد:
اول _ مصاحبه اسكندري با هفته نامه «تهران مصور»در ايران.
دوم _ ارزيابي اين گروه، درباره علل شكست حزب در ايران، كه با ارزيابي حزب كمونيست اتحاد شوروي، مسلماً تفاوت جدي داشت.
و سوم و شايد از همه مهم تر، اعتماد كامل مقامات شوروي به گروه دانشيان.(1)
با اين شكست، اميرخسروي و يارانش، اولين گام را در راه دور شدن از اعتقادات گذشته برداشتند. ولي در همين اولين گام، اختلاف نظر او و آذرنور و شايد، فرهاد فرجاد با اسكندري آغاز شد. در اين باره، اميرخسروي و آذرنور در پيش گفتار بخش دوم خاطرات اسكندري، چنين نوشته اند:
به دنبال هجوم جمهوري اسلامي به حزب و شكست مفتضحانه آن، و پس از مراجعت از پلنوم كذائي هجدهم كه خلافكاري ها و تخلفات گردانندگان معركه پلنوم، به اثبات رسيد، براي ما مسلم شد كه ديگر، حزب توده ايران به پايان تاريخي خود رسيده، و آن همه قهرمانيها و فداكاري ها، همه بر باد رفته است.
عكس العمل اوليه و منطقي، اين بود كه گذشته حزب را، به طور واقعي و عيني به نقد و بررسي كشيده و جمع بندي آن را در اختيار نسل جوان توده اي و كل جنبش كمونيستي ايران قرار دهيم. تا روشن شود چه عواملي موجب شد كه بزرگترين حزب سياسي ايران اين چنين، به فلاكت كشيده شده و به بن بست برسد. برخورد با ارزيابيهاي ما از حوادث و
ص: 117
شخصيت هاي حزبي با رفيق اسكندري يكسان نبود.
اين كه آيا اميرخسروي و يارانش، موضع گيري هاي كمونيستي دوران اول را از سر صداقت مطرح مي كردند و يا تنها از آن براي حفظ عناصر توده اي معتقد كه گرداگرد آنها بودند، استفاده مي كردند، برايم روشن نيست. تنها يك مسئله، جاي ابهام مي گذارد تا نسبت به صداقت موضع گيري هاي فوق ترديد داشته باشم و آن اين كه ميان اين شماره «راه اراني» _ آذر 1368 _ تا انتشار آخرين شماره، يعني 23 ارديبهشت 1369 تنها چهار ماه فاصله وجود دارد. چگونه مي توان پذيرفت كه بدون وجود مقدمات قبلي، چنين عقب گرد 180 درجه اي، در 4 ماه به وقوع بپيوندد؟
اگر بنا را بر صداقت اميرخسروي و يارانش تا زمان عقب گرد، بگذاريم، راهي كه آنان در سال هاي اخير، يعني از سال 69 تا به حال، پيموده اند، سراشيبي بسيار تند و لغزنده اي بوده است كه پايانش، باتلاقي است كه فعلاً تا گلو در آن فرو رفته اند.
شركت در سمينارهاي گوناگون با امثال داريوش همايون، دست نشاندگان رضا پهلوي و سر سپردگان به امپرياليسم آمريكا و اعلام آمادگي براي ائتلاف با مشروطه خواهان و همكاري با سلطنت طلبان، (مقاله مفصل اميرخسروي در روزنامه نيمروز) حاكي از يك سقوط چشمگير است.
س: علّت سرخوردگي اينها از حزب و انشعاب آنها و گرايش به سمت غرب را در چه مي بينيد؟ علتش سرخوردگي از شوروي نبوده؟ يا به بن بست رسيدن ماركسيسم روسي؟
ج: چرا، به همين علّت بود، اگر اينها در پلنوم هجدهم، به رهبري حزب انتخاب مي شدند، همه آنها مي رفتند و در لايپزيك مي نشستند. دست كم اسكندري چنين كاري مي كرد و بعد مي شد دبير حزب. همان كاري را كه مدتي كرد و بعد هم تا وقتي زنده بود، همان جريان را ادامه مي داد. حتماً هم راهي را انتخاب مي كرد كه شوروي ها در مورد ايران، انتخاب كرده بودند. امّا وقتي انتخاب نشدند، سرخورده و نااميد شدند. چرا كه ديگر تكيه گاهي نداشتند. منتهي، اسكندري، همانطور كه گفتم، اعتقادات خودش را حفظ كرد، هم به ماركسيسم وهم به شوروي.
درباره عملكرد اميرخسروي و آذرنور و يارانش در فاصله پلنوم هجدهم، آذر 1362 تا حزب دموكراتيك مردم ايران و انتشار ماهنامه «راه اراني» در سال 1367 يعني 5 سال، تنها از گفت وگو با اسكندري و تنظيم و چاپ خاطراتش، اطلاع دارم و درباره دوران پس از فروردين
ص: 118
67 و بعد از آن هم كه مفصل شرح دادم، امّا تنها چيزي كه مرا به فكر انداخت، اين است كه در تمام شماره هايي كه من از ماهنامه «راه اراني» ديده ام، حتي يك بار هم به ياد ندارم كه در آن، يك مقاله درباره جنايات آمريكا در سراسر جهان و به ويژه پس از فروپاشي شوروي و نيز درباره جنايات اسرائيل در فلسطين و لبنان، ديده باشم. امّا فرياد شادي آن عاليجنابان! از فروپاشي اتحاد شوروي، تا اينجا هم به گوش مي رسد!
س: اگر قبول كنم كه ايدئولوژي و عقيده اسكندري، همان بود كه اظهار كرده است، مثلاً در نشريه «راه اراني» چاپ شده است اين اظهارات با مصاحبه اي كه با تهران مصور انجام داد و يا با نزديك شدن به عناصري چون علي اميني، نمي خواند؟
مثلاً نوشته «خان بابا تهراني» با اسكندري درباره سازش با اميني، درست چند ماه قبل از مرگش بوده است، اين مسايل را چگونه مي توان ارزيابي كرد؟
ج: آن چه من گفتم، درباره اعتقادات اسكندري بود. اسكندري در ميدان سياست، يك سياست باز به تمام معني بود. عملكرد او در سالهاي 1320 تا 1325، و ديداري كه با شاه داشت و تدارك شركت در دولت قوام كه همه بدون اطلاع و تصويب كميته مركزي بود، نمونه بارزي از تك روي و سياست بازي او است.
من، نوشته بابا تهراني، درباره ديدارش با اسكندري را در پاييز 1363 و مطالبي را كه ايرج، درباره ائتلاف بزرگ و سپردن نوع رژيم آينده به نتيجه همه پرسي و درباره جمهوري يا سلطنت نوشته، خوانده ام. اين دقيقاً نظر جمهوري خواهاني نظير حسن نزيه و اميرخسروي و ياران اوست.
درباره مسافرت او به آمريكا، و تماس گرفتن با سلطنت طلبان، اولين باري است كه از شما مي شنوم. همينطور درباره تماس او با علي اميني هم، چيزي نخوانده و نشنيده ام. اگر واقعاً اسكندري به آمريكا رفته باشد و با سلطنت طلب ها تماس گرفته باشد، جاي بسي تأسف است.
س: در مرحله بعدي حزب دموكراتيك با اين روند به كجا مي رود؟
ج: همانطور كه گفتم سياست اين حزب، تشكيل يك جبهه فراگير از همه نيروهاي مخالف، براي سرنگون كردن نظام كنوني جمهوري اسلامي، شعار آزادي انتخابات و همه پرسي براي تعيين رژيم سياسي آينده ايران (سلطنت يا جمهوري) است.
_ در هفته دوم بهمن ماه 1373، همايشي از نمايندگان همه گروههاي مخالف مقيم خارج كشور، به دعوت گروه پژوهشگران ايراني مقيم اروپا و امريكا، در دانشكده شرق شناسي
ص: 119
دانشگاه لندن برگزار شد. عنوان همايش «ايران در سال 2000» بود. اين همايش، از 12 بهمن تا شنبه 15 بهمن طول كشيد. قرار بود در روز اول، 8 سخنران، در اين همايش شركت كنند امّا تنها دو نفر حاضر شدند. كساني هم از ايران دعوت شده بودند؛ ولي كسي نرفت. روز اول، دو نفر از استادان دانشگاه، يكي از فرانسه و ديگري از آلمان، درباره وضع بحراني اقتصاد ايران و دورنماي آينده آن، صحبت كردند.
در روز دوم، نمايندگان گروههاي چپ، به اين شرح صحبت كردند:
1_ از حزب توده ايران، دكتر محمد اميدوار صحبت كرد و پيشنهاد تشكيل جبهه فراگيري از همه گروههاي مخالف، به استثناي سلطنت طلبان و سازمان مجاهدين خلق را مطرح كرد.
2_ از حزب دموكراتيك مردم ايران، بابك اميرخسروي صحبت كرد. پيشنهادش تشكيل يك حزب واحد از جمهوري خواهان و تشكيل جبهه واحد، از همه نيروهاي مخالف رژيم ايران (اپوزيسيون) بود.
3_ فرخ نگهدار از سازمان فدائيان خلق (اكثريت) سخنران بعدي، پيشنهاد كرد كه جبهه اي از همه نيروهاي مخالف تشكيل شود و از راه سياسي و بدون توسل به زور، دولت ايران را مجبور كند كه آزادي انتخابات را تأمين نمايد و براي تعيين رژيم آينده: جمهوري يا سلطنت، يك همه پرسي، ترتيب بدهد.
4_ علي كشتگر از سوي ماهنامه ميهن، پيشنهاد تشكيل جبهه متّحدي از همه مخالفان را ارائه داد.
5_ يك نفر هم از جمهوري خواهان ملّي صحبت كرد.
در روز سوم، سلطنت طلبان، مهندس مجيدي وزير دوران شاه و يكي از رهبران حزب رستاخيز، و بانو عفت داداش پور و دكتر مهرداد خوانساري، صحبت كردند و ادعا كردند كه سلطنت مشروطه، بهترين رژيم مورد پذيرش مردم ايران است. در برابر پرسش ديگران كه: چه انتقادي به عملكرد رژيم پهلوي ها در 50 سال سلطنت دارند؟ مجيدي پاسخ داد كه داوري درباره عملكرد رژيم سلطنتي، وظيفه تاريخ آينده است.
در روز چهارم، دكتر حائري سمناني، دكتر عباس مهاجراني، عليرضا نوري زاده و دكتر خسرو خاور درباره دين اسلام، صحبت كردند.
گفتار هر چهار نفر در زمينه بي رنگ شدن بنيادگرائي اسلامي و حاكميت ولي فقيه در ايران و جان گرفتن انديشه هاي سازش دادن اسلام با ويژگي هاي جامعه مدني (دموكراسي
ص: 120
غربي) بود، آنها گفتند كه در ميان روحانيت حاكم، اختلاف نظر، هر روز جدي تر مي شود و اكثريت مطلق روحانيون حاضر به شركت در كارهاي دولتي رژيم نيستند.
اميرخسروي، در مقاله اي كه در روزنامه نيمروز به چاپ رسانده است، درباره ائتلاف با مشروطه خواهان، چنين نوشته است: من، آگاهانه و حساب شده، روي مناسبات با نيروهاي طرفدار سلطنت انگشت گذاشتم. زيرا، ما با مشروطه خواهان، به عنوان يك گرايش و سليقه سياسي حكومت مداري، براي همكاري و حتي ائتلاف سياسي، مشكل مهمي نداريم. هم اكنون نيز آماده همكاري با اين طيف از نيروهاي سياسي، در مسائلي چون مبارزه براي آزادي و دموكراسي و حقوق بشر و حقوق اقليت ها هستيم. سه سال پيش، در همين ايام، من با موافقت شوراي مركزي، با زنده ياد دكتر شاپور بختيار كه همچنان مشروطه خواه بود، و آقايان حسن نزيه و احمد مدني، براي تدوين منشور ائتلافي، گرد هم آمده و تبادل نظر كرديم. متأسفانه اين تلاش، با ترور ناجوانمردانه دكتر بختيار از سوي آدمكشان جمهوري اسلامي، ناكام ماند!
ما هم اكنون نيز، با نهضت مقاومت ملّي، كه در درون آن، مشروطه خواهان نيز فعاليت دارند، آماده همكاري هستيم و نشست هاي مشتركي داريم ...» اكنون بد نيست، درباره اين جناب «مؤتلف مشروطه خواه» دار و دسته اميرخسروي، يعني دكتر شاپور بختيار دو نكته را به ياد بياوريم.
1_ آقاي دكتر اميرعلائي، در كتابي كه در سال 1368 به نام مجاهدان و شهيدان راه آزادي، منتشر كرده است، درباره مسافرت شاپور بختيار و منوچهر آزمون (ساواكي شناخته شده) به اروپا، توضيحاتي مي دهد و از جمله اينكه شاپور بختيار و منوچهر آزمون به اروپا آمده و با دكتر امير علائي، تماس گرفتند و به او گفتند كه آمريكائي ها خواسته اند كه جبهه ملّي با حزب توده ايران، تماس بگيرد و سپهبد بختيار، رئيس ساواك هم قول داده است كه اين توطئه نيست و جدي است.
سرهنگ زيبايي، ساواكي مشهور هم، در اين هنگام در سفارت ايران در وين، مأموريت داشت و در اين كار وارد بود. من در كتاب خاطرات، درپاسخ به سؤالي در همين مورد چيزي نگفتم. چون اين جريان را به خاطر نداشتم. امّا پس از خواندن كتاب دكتر امير علائي، به خاطرم آمد كه چگونه بختيار با مأموريت از طرف آمريكايي ها، و با اطلاع و همكاري ساواك، براي به دام انداختن برخي از رهبران حزب توده، دام گسترده و كوشيده بود دكتر امير علايي را وسيله اين كار قرار دهد و پس از آنكه دكتر امير علائي، بازيچه او نشد، مستقيماً و بدون معرفي خود، با مركز حزب درلايپزيك تماس گرفت و به عنوان نماينده جبهه ملّي گفت كه
ص: 121
آقاي اللهيار صالح قرار است به ژنو بيايند و مي خواهند با رهبران حزب، براي تشكيل يك جبهه ائتلافي، گفت وگو كنند، ولي حزب كه در اين گونه موارد محتاط بود، به دام نيفتاد.
من، شرح مفصل اين جريان را كه خودم هم در آن مأموريت داشتم، در پاسخ به امير خسروي نوشته ام.
2_ پس از اشغال خرمشهر از سوي ارتش عراق، و نزديك شدن آنها به آبادان، صدام حسين، برادر خود را كه در آن زمان، رئيس سازمان امنيّت عراق بود، به پاريس فرستاد و از شاپور بختيار، دعوت كرد كه به عراق بيايد. او به بغداد آمد و در گفت وگو با صدام حسين به او پيشنهاد شد كه پس از فتح آبادان، او (بختيار)، با همه نيروهاي مسلح سلطنت طلبان كه در تركيه، عمان و پاكستان، در اردوگاههاي مختلف بودند، به آبادان بيايد و دولت ايران آزاد را تشكيل دهد.
صدام به او وعده داد كه بلافاصله، اين دولت را به رسميت خواهد شناخت. اين خبر مهم را در آن زمان، مقامات شوروي به دست آوردند و آن را در اختيار ما گذاشتند تا به اطلاع مقامات جمهوري اسلامي ايران برسانيم و من هم در نامه اي، اين خبر را به مسئولين اطلاع دادم، اين خبر در هيئت سياسي حزب هم، مطرح شد.
س: اخيراً نقدهايي درباره كتاب خاطرات شما، منتشر شده است، چه در نشريات داخل كشور و چه در نشريات خارج، كه انعكاس وسيعي هم داشته است. چه از سوي جريانات چپ و راست سلطنت طلب و حتي اعضاي سابق حزب توده و چه گروههاي به اصطلاح نزديك به حزب. اين نقدها را مي شود به چند دسته تقسيم كرد. نويسندگاني چون شهناز اعلامي، باقر مؤمني، بابك اميرخسروي، انورخامه اي و ديگران...
ج: همين ابتداي بحث، بگذاريد حساب شهناز اعلامي را از ديگران، به كلي جدا كنيم. تكليف شهناز اعلامي و امثال او كه با ساواك همكاري كردند، معلوم است. علّت كينه و دشمني او با كيانوري، اين است كه ساواكي بودنش را، از مدتها قبل از آن كه فهرست 2000 نفره عناصر ساواك منتشر شود، من در هيئت اجرائيه، مطرح كردم. او در يكي از مقالاتي كه در ماهنامه «روزگار نو» نوشته، ساواكي بودن خود را، تكذيب كرده است، ولي مهم ترين سند وابستگي او با ساواك را، ويراستار خاطرات من، مسلماً از پرونده او در اسناد ساواك، در زيرنويس صفحه 458 كتاب خاطرات، نوشته است، عين نوشته اين است:
طوبي (شهناز) اعلامي، از زنان فعّال توده اي سال هاي 1320 و از خويشاوندان دكتر حسين
ص: 122
فاطمي است. او با محمود زندي، مدير نشريه «به سوي آينده» ازدواج كرد. و در سال 1334، همراه دختر خود، به خارج رفت و در آلمان شرقي به تحصيل پرداخت و در آنجا، دكتراي ادبيات فارسي را زير نظر پروفسور بونكر، دريافت داشت و از سال 1341، در دانشگاه برلين شرقي، به تدريس پرداخت. شهناز اعلامي، از سال 1341 تمايل شديد به بازگشت به ايران پيدا كرد و تلاشهايي در اين زمينه به خرج داد. از اواخر دهه چهل، ساواك، با استفاده از اين نقطه ضعف او، به بهره گيري اطلاعاتي از او پرداخت. او در خرداد 1352، به عنوان همكار ساواك، استخدام شد.(ويراستار)
من، خيال مي كنم، اين سند، به اندازه كافي، از هر چيز ديگري روشن تر است.
تا آنجا كه من اطلاع دارم، در سال 1955، به وسيله شعبه روابط خارجي حزب سوسياليست متحد جمهوري دموكراتيك آلمان، به ما خبر دادند كه: «شهناز اعلامي، با ساواك رابطه دارد. او را از نمايندگي فدراسيون بين المللي زنان دموكرات، بركنار كنيد.» با طرح اين موضوع، ايرج اسكندري، به سختي برآشفت و به دفاع از او پرداخت و به مقامات آلماني گفت كه: «او مطمئن ترين فرد من است.» آلماني ها بعداً به ما گفتند: «ما، چه كار كنيم؟ دبير اوّل حزب مي گويد كه اين شخص، مطمئن ترين فرد من است! ما كه نمي توانيم او را بيرون كنيم.»
اما به محض اينكه نام او در فهرست 2000 نفره درآمد، 24 ساعت به او وقت دادند كه همراه دخترش آلمان شرقي را ترك كند.
س: اسم او توسط آلمان شرقي درآمد؟
ج: اسمش، توي آن فهرستي درآمد كه در ايران و در سال 57، منتشر شد، آن هم پس از اشغال مركز ساواك از سوي نيروهاي انقلاب.
س: يعني، او به ايران مي آمد و مي رفت؟
ج: نه، همانجا، استخدام شد. رابطش هم، احتمالاً فردي در برلين غربي و يا در سوئيس بود. همين ماجرا هم در مورد حسن نظري انجام گرفت. البته ما در آن جريان، دخالتي نداشتيم. نمي دانم مقامات آلماني از كجا اطلاع يافته بودند.
او را هم با دادن 24 ساعت مهلت، از جمهوري دموكراتيك آلمان، اخراج كردند. شهناز اعلامي در چند شماره از ماهنامه « روزگار نو» كه هوادار ساواكي ها شده است، درباره دكتر سيد حسين فاطمي، مطالبي نوشته است كه پر از خودستائي و دروغ و اتهام است. البته او نتوانسته است انكار كند كه دكتر فاطمي پس از فرار، از ما خواستار كمك شد و ما او را به
ص: 123
يك خانه مخفي كه من و مريم درآن زندگي مي كرديم، برديم. او يك هفته در خانه ما بود و بعد هم به كمك سازمان افسري، خانه مطمئني، براي او تهيه كرديم. حالا، شهناز نوشته است كه كيانوري كوشش مي كرده، دكتر فاطمي را وادار بكند كه اعلاميه مشتركي با حزب توده صادر كند ... اين مطلب، دروغ مطلق است. من آنچه را در ديدارم با دكتر فاطمي و گفت وگو با او، مطرح كردم، در خاطراتم گفته ام، او، خيلي ناراحت بود از اينكه در روزهاي آخر، دكتر مصدّق، دستور جلوگيري از تظاهرات را داد. غير از آنچه كه من در خاطراتم گفتم، هر چه را كه شهناز ساواكي، نوشته، دنباله همان رويه گذشته او است. گفته كه او تحت تعقيب پليس قرار گرفته، چون رابط دكتر فاطمي با خانواده اش بود.
وقتي كه دكتر فاطمي در خانه ما بود، كه ما شهناز را به خانه راه نمي داديم، بعد كه او را نزديك دكتر محسني فرستاديم، براي مدّت كوتاهي، رابط دكتر فاطمي بود و از ترس، داستاني ساخت كه مثلاً تحت تعقيب است، مي گويد:
يك روز ديدم كه مرا تعقيب مي كنند. از آنجا رفتم منزل يك سرتيپ كه قوم و خويش ما بود و بعد از اينكه از آنجا رفتم، فردايش خانم سرتيپ به من گفت: تو كه از اينجا رفتي، ريختند اينجا و همه جا را مورد بازديد قرار دادند. معلوم شد كه من تحت تعقيب بودم. بعد بلافاصله مخفي و بعد از مدّت كمي از ايران خارج شدم...
دروغ شاخ دار را در همين نوشته ببينيد، اگر او در رفت وآمد به منزل دكتر محسني، تحت تعقيب بود و بلافاصله پس از آن به خانه يك سرتيپ ارتش رفته و مأمورين فرمانداري نظامي هم به آنجا ريخته و همه جا را بازديد كردند، چرا به منزل دكتر محسني كه يك ستوان يكم ارتش بود و شهناز قبلاً در آنجا بود نرفتند كه دكتر فاطمي را بازداشت كنند؟
دروغ ديگر اين كه، در پرونده ساواكش كه نقل كردم، نوشته كه در سال 1344، از ايران، خارج شد، با توجه به اينكه دكتر فاطمي در 22 اسفند 1332 گرفتار شد. اگر او مدّتي قبل و يا حدّاكثر مدّتي بعد از دستگيري دكتر فاطمي از ايران خارج شده باشد، چه طور اين دو سال اختلاف را توجيه مي كند؟
_ 32 و 34، يعني اينكه حدّاقل يكي دو سال بعد هم در ايران بوده و نوشته او مبني بر اينكه تحت تعقيب بوده، همه اش دروغ سازي است.
س: موقعيّت او در سازمان زنان حزب توده، چه بود و چه مقامي داشت؟
ج: از سال 1325 كه به تهران آمد، هيچ مقامي در تشكيلات نداشت. او در پنج سال اوّل،
ص: 124
يعني تا سال 1325، اصلاً در اصفهان بود. سازمان زنان، زير نظر فداكار، كار مي كرد. او، شاعر بود و فقط، شعر مي گفت.
چندي قبل هم، در صداي اسرائيل، شعري از او خواندند كه شعري درباره ميهن و وطن بود.
س: علّت دفاع ايرج اسكندري از او چه بود؟
ج: ايرج، نسبت به كساني كه به او كرنش مي كردند و ارادت خاص داشتند، فوق العاده خوش بين و علاقمند بود. چون اين زن، خيلي حقّه باز و چاپلوس بود، رگ خواب اسكندري را پيدا كرده بود.
س: بعد از انقلاب، به ايران آمد يا نه؟
ج: نه، او ساواكي بود و اصلاً جرأت نمي كرد به ايران بيايد.
س: ابوالفضل قاسمي هم عليه خاطرات شما، نوشته اي داده بود كه چاپ نشد.
ج: معلوم مي شود كه ساواكي ها از همه طرف، به راه افتاده اند.
س: گويا ابوالفضل قاسمي، نوشته اي داده بود كه قرار بود به شما بدهند.
ج: نه، به من نداده اند. ابوالفضل قاسمي هم، ساواكي بودنش مسلّم است. آن وقت، همه كاره شاپور بختيار بوده، ابوالفضل قاسمي و خليل الله مقدم و دو سه نفر ديگر، كه با بختيار بوده اند.
دكتر سنجابي در خاطراتش نوشته است كه ما نمي دانيم چه طور تمام مذاكرات ما، عيناً به ساواك، منتقل مي شود!...
البته، من تعجّب مي كنم، چون وقتي كه او اين خاطرات را نوشته، مسئله ساواكي بودن قاسمي، علني شده بود. چه طور نام او را ننوشته، شايد نخواسته اعتباري به اين بدهد. مسلماً او بوده، اصلاً ماهي چهارصد تومان حقوق مي گرفته و استخدام رسمي بوده.
ص: 125
س: نظرتان درباره حزب ايران و گرايش آن به آمريكا چيست؟ گرچه ممكن است به عنوان نمونه و مثال آدم هاي سالمي هم در اين تشكيلات بتوان يافت. مثل زيرك زاده و يا حسيبي، امّا در كل چون شاپور بختيار و نظاير اين اشخاص هم در جريان حزب بوده اند كه خط گرايش به آمريكا را دنبال مي كردند الآن هم اشخاصي نظير خليل الله مقدّم يا خود ابوالفضل قاسمي هستند كه به ظاهر خود را طرفدار آزادي و ناسيوناليسم معرفي مي كنند، در هر حال با توجه به روند جريان حزب از 1320 تا 1357 و شناختي كه شما، چه در دهه بيست و چه در سال هاي بعد از اين جريان فكري داشته ايد نظرتان را بگوئيد.
ج: از رهبران حزب ايران، من دكتر سنجابي، مهندس حسيبي، مهندس زيرك زاده و مهندس حق شناس را مي شناختم. اين آشنايي از اعتصاب مهندسين و استادان دانشگاه، در اوايل سال 1322 پيش آمد.
سواي اين افراد، با مهندس رضوي، دكتر شايگان و مهندس فريور هم آشنايي داشتم. آشنايي من با دكتر شايگان بيشتر بود، چون او در دادگاه 1327 و 1328، وكيل شخصي من بود، امّا بختيار را هيچ وقت نديدم. در پيش، درباره نظر دكتر امير علائي درباره مأموريت مشكوك بختيار به اروپا صحبت كردم. دكتر امير علائي، در اين باره، اين طور مي نويسد:
... در تاريخ 25 فوريه 1960 (16 اسفند 1338)، شخصي تلفني با من تماس گرفت و با زبان فارسي گفت: من از طرف دكتر شاپور بختيار، كه به اروپا آمده است، تلفن مي كنم. آيا ايشان با شما تماس گرفته اند؟
گفتم: نه، شما كي هستيد؟
گفت: من منوچهر آزمون هستم.
ص: 126
گفتم: ايشان به من تلفن نكردند.
گفت: خواهد كرد.
پس از حدود يك ربع ساعت بعد، مجدداً زنگ تلفن به صدا درآمد و وقتي گوشي را برداشتم، ديدم كه اين بار، خود دكتر بختيار، پشت خط است. صداي او را مي شناختم.
ايشان گفتند: از طرف ماوراي بحار (مقصودشان آمريكائيها بودند) مي خواهند با توده اي ها مذاكره كنيم و ببينيم چه مي خواهند، عبدالكريم قاسم(1) هم شرط موافقت با تهران را، روي كار آمدن مليّون دانسته است و علّت تغيير گرايش آمريكائيها و تمايل به تماس با نيروهاي ملّي هم همين است. من گفتم: شما با آقاي اللهيّار صالح و ديگران، صحبت كرده ايد؟
گفت: با آقاي صالح نه، ولي با آقاي حق شناس مذاكره شده است. ضمناً با خود سرلشكر بختيار هم، حرف زده ام و او به من قول داد كه مقصود سوئي در بين نيست...
خود من به ياد دارم كه درست در همان تاريخ، از غرب به مركز حزب در لايپزيك، تلفن كردند كه جبهه ملّي مي خواهد با حزب توده ايران ديدار و درباره مسايل جاري كشور، گفت وگو كند. من درست به ياد ندارم كه اين پيشنهاد از طرف جبهه ملّي، چگونه به اطلاع رهبري حزب رسيد، در هر حال، رهبري به ديده ترديد و سوءظن، با اين خبر برخورد كرد و پس از چندبار تلفن، قرار شد كه ما در ژنو، يكديگر را ملاقات كنيم.
از سوي حزب، زنده ياد رحيم نامور به ژنو فرستاده شد و مرا هم براي برقراري ارتباط و راهنمايي به مأمور، به ژنو فرستادند، امّا قرار نبود من در گفت وگو شركت كنم. به هر حال گفت وگو و ديداري صورت نگرفت چرا كه چندبار مراجعه كنندگان، كه ما نشناختيم چه كساني بودند، امروز و فردا كردند و حتي يك بار گفتند: آقاي اللهيّار صالح شخصاً قرار است از تهران بيايد و لازم است كه با رهبران بالاي حزب ديدار و گفت وگو داشته باشد امّا بعد گفتند كه نمي آيند و موضوع ديدار، به كلي منتفي شد. اين جريان به خوبي نشان مي دهد كه شاپور بختيار، هم با ساواك و هم با آمريكائي ها كه گرداننده ساواك بودند، ارتباط داشته و درصدد بودند تا براي گرفتار كردن رهبران حزب توده دام بگذارند و بخاطر همين هم تلفن كنندگان، خود را معرفي نمي كردند.
ص: 127
به اعتقاد من، بختيار از همان ابتدا خرده شيشه داشت، من در كتاب خاطراتم(1) نيز به اين مطلب اشاره كرده ام.
س: يعني از همان سال 1320، او در مأموريت بوده است؟
ج: دقيقاً نمي دانم از چه وقت، ولي دلايلي هست كه نشان مي دهد، او از سال 1325، ارتباطاتي داشته است. همان زماني كه رئيس اداره كار خوزستان بود، به طوري كه از يكي از اسناد خانه سدان مشخص شده، رئيس شركت نفت خوزستان، با بختيار، مانند يك كارمند شركت برخورد مي كرد.
اين سند، كه دكتر مصدّق آنرا با خود به شوراي امنيّت برد، چنين است:
محرمانه _ 2 _ 21 نوامبر 1948 _
آقاي آي _ دي _ ئي _ ج _ ك، به طوريكه اطلاع داريد، يكي از نمايندگان شركت كننده در كنفرانس بين المللي كار در ژنو، نطق شديداللحني عليه شركت، ايراد نموده است. ممكن است نطق مزبور را، از اداره روزنامه مردم، متعلق به حزب توده، دريافت كرده باشيد. آقاي ليندن به من پيشنهاد كرد كه رئيس شركت نفت خوزستان و نيز رئيس اداره كار خوزستان، دكتر بختيار به اين نطق جواب بدهند.
چون مطمئن نيستم متن نطق مزبور، قبل از مصطفي فاتح و دكتر بختيار، به آبادان برسد، خواهشمندم متن نطقهاي لازم را هر چه سريعتر ارسال داريد. ممكن است متن آنها براي مطبوعات شما هم، مفيد قرار گيرد. استايكل
اكنون به سند ديگري درباره ارتباط شاپور بختيار با شركت نفت، دقت كنيد:
اين سند را دكتر لاجوردي در كتاب اتحاديه هاي كارگري و خودكامگي در ايران، آورده است:(2)
... شركت نفت ايران و انگليس براي اجراي رهنمود تازه وزارت خارجه انگلستان، گروهي از مشاوران روابط صنعتي را به گروه كارمندان خود افزوده كه ليندن، يكي از آنها بود.
شركت، همچنين از پيشنهاد مصطفي فاتح، كه توصيه كرده بود بهتر است، يك اتّحاديّه تازه به رهبري يوسف افتخاري، كه مخالف حزب توده باشد در شركت نفت، ايجاد شود تا از
ص: 128
نفوذ سرهنگ ... كاسته و روابط عمومي خود را تقويت كند، استقبال كرد.
در 30دي ماه 1325، يازده نفر، از جمله يوسف افتخاري، بنيانگذار اتحاديه كارگري مشهور به هيئت مركزي، كه جبهه كارگران شاغل يا پيشين شركت نفت بودند، پس از كسب اجازه رسمي، بيانيه اي خطاب به همكاران كارگر خود صادر كردند كه امضاءكنندگان آن بيانيه، تشكيل اتحاديه كارگران نفت را به اطلاع عموم رساندند و خواستار پيوستن تمام كارگران به اين اتّحاديه شدند. از آنجا كه شركت نفت ايران و انگليس براي تحكيم موقعيّت اتحاديه، مي دانست كه نبايد نسبت به اين اتحاديه، واكنش مثبت از خود نشان بدهد تا كارگران نفهمند كه اين تشكيلات را خود دولت و يا شركت به راه انداخته اند، همه تلاش خود را به كار برد تا حمايت از اتّحاديّه پنهان بماند. امّا، رهبران اتحاديّه، نتوانستند گرايش خود را به شركت و دولت، پنهان نگه دارند.
رهبران اتحاديه چندبار تلاش ويژه اي كردند تا از «شركت نفت ايران و انگليس» و مقامات دولتي دو استان حمايت كنند و حتي اعضاي اتّحاديّه را واداشتند تا روش آشتي جويانه اي با دولت و شركت در پيش بگيرند. از جمله، در گردهمايي بهمن 1325، به كارگران گوشزد شد كه: «اتحاديه را با سياست كاري نيست. و ضمناً توصيه كردند كه دشنام دادن به دولت و شركت كه همواره براي رفاه كارگران كار مي كنند، فايده اي ندارد و دولت حق دارد كساني را كه به آنان دشنام مي دهند، زنداني كند.»
با اين روش، معلوم بود كه بيشتر كارگران از پيوستن به اتّحاديه تازه، خودداري مي كردند. در اسفند همان سال، كنسول انگلستان در خرمشهر، گزارش داد كه با وجود نامه نويسي و ثبت نام اوّليه كارگران، شور و شوق مورد انتظار رهبران اتّحاديه، تا به حال پديدار نشده است. در بهار 1326، گزارش داده شد كه افتخاري، رفته رفته دلسرد مي شود، دو ماه بعد از اين تاريخ، او به تهران رفت و به فرمانداري نظامي آبادان اطلاع داد كه به خوزستان باز نمي گردد.
در حالي كه ابتكار شركت نفت براي تأسيس اتّحاديّه ضدتوده اي، آشكارا، با شكست روبرو مي شد، دولت براي رسيدن به هدف خود پيشقدم شد.
در خرداد 1326، دكتر شاپور بختيار، كه رئيس اداره كار خوزستان بود، دست به تشكيل اتحاديّه كارگران زد و در يازدهم شهريور با انتشار اعلاميّه اي، كارگران را به تشكيل اتحاديّه اي مستقل از احزاب سياسي، تشويق كرد.
در بهمن 1326، كاركنان شركت نفت ايران و انگليس، اتحاديّه كارگران خوزستان را
ص: 129
تشكيل دادند كه مركّب از چهار شاخه جداگانه بود: آبادان _ مسجد سليمان _ هفتگل _ لالي
اين اتحاديه در راستاي رهنمود دكتر بختيار و سياست شركت نفت ايران و انگليس، اعلام كرده بود كه صرفاً اتحاديه اي كارگري است و علاقه اي به سياست ندارد. بهرحال عملكرد اين شورا طوري بود كه همه كارگران، اين اتحاديّه را آلت دست شركت و دكتر بختيار مي دانستند. حتي مقامات شركت نفت ايران و انگليس هم، شوراي مركزي اتحاديه كارگران خوزستان را، اتحاديه دكتر بختيار مي ناميدند. تا جائي كه، رئيس اداره روابط صنعتي، از مقامات «شركت نفت» خواست از اين برنامه كه به گفته او، به سود حزب توده تمام مي شود، خودداري شود. تمام اين نوشته ها، از روي اسناد معتبر شخصي شركت نفت و يا اسناد وابسته به امور كارگري سفارت آمريكا در ايران، برداشته شده است.
اين، مجموعه اطلاعاتي است كه من از شاپور بختيار و سابقه او در ارتباط با حزب ايران داشته ام، امّا درباره افراد ديگري كه نام بردم، عقيده دارم كه افراد سالمي بودند، اينها در تشكيلات حزب ايران بودند و افراد ميهن پرستي هم بودند و در ابتدا، شناخت درستي از آمريكا و اهدافش نداشتند و واقعاً گمان داشتند كه آمريكا، به علّت اين كه خود، مستعمره اي ندارد، پشتيبان جنبش هاي ملّي است. افرادي چون دكتر مصدّق، دكتر فاطمي، اللهيّار صالح و مانند اينها، چنين تصوّري در مورد آمريكا داشتند، مثلاً مي گفتند، افسران مصري كه عليه ملك فاروق قيام كردند با همكاري آمريكا دست به اين كار زدند و بعد از آن هم، در مسئله ملّي كردن كانال سوئز، فرانسه و انگلستان عليه دولت انقلابي مصر، اقدام كردند و به مصر لشكر كشيدند، آمريكا مداخله كرد و به متجاوزين فشار آورد كه نيروهايشان را از مصر خارج كنند و تبليغات دنياي غرب، اينطور وانمود كرده بود كه آمريكا، براي دفاع از انقلاب مصر، به فرانسه و انگلستان فشار آورد، در حالي كه ماجرا، در كل، شكل ديگري داشت و اين اتّحاد شوروي بود كه بلافاصله ارتش نيرومندي را در قفقاز، به فرماندهي مارشال روكولوفسكي _ از فرماندهان برجسته جنگ دوّم جهاني _ آماده كرد و به انگلستان و فرانسه اخطار كرد كه در صورتي كه عقب نشيني نكنند و ارتش خود را فرا نخوانند به كمك مردم مصر خواهد شتافت. در چنين شرايطي بود كه آمريكائي ها به فرانسه و انگليس، كه صاحبان عمده سهام آبراه سوئز بودند، براي تخليه اين آبراه، فشار آوردند.
اين جريانات، براي بعضي از ايراني ها، بخصوص عده اي كه در كالج آمريكايي، تحصيل كرده بودند و اصولاً آمريكا را از لينكلن و مجسمه آزادي آن مي شناختند و با چهره ديگر
ص: 130
آمريكا كه در پشت اين امپرياليسم جهانخوار، پنهان شده بود، آشنا نبودند، روشن نبود و اين افراد هم تا پيش از كودتاي 28 مرداد، نوعي خوش بيني، نسبت به آمريكا داشتند و خود دكتر مصدّق هم، همين خوش بيني را داشت. خيلي ها، فكر مي كردند كه آمريكا، در برابر استعمارگران انگليسي و فرانسوي و هلندي و پرتقالي، كه هر كدام، مستعمره هاي گوناگوني داشتند، از جنبش هاي آزادي بخش ملّي اين مستعمره ها، پشتيباني و حمايت مي كند.
جنگ دوّم جهاني و نقش آمريكا در ايران هم، به تقويت اين فكر كمك كرد. دخالت آمريكا در جنگ عليه نازيسم، و حضور فردي چون فرانكلين روزولت رئيس جمهور آمريكا، كه شخصيّت برجسته اي بود و حتّي استالين، پس از درگذشت او، به او لقب آخرين دموكرات واقعي دنياي غرب را داد، باعث شد كه آمريكا، وجهه آزاديخواهي و ضد استعماري به خود بگيرد. اين ارزيابي، نسبت به آمريكا، تقريباً در ميان همه نيروهاي سياسي، در سال هاي 1324 تا 1332، تفكري عمومي بود. تنها حزب توده ايران بود كه چهره واقعي آمريكا را پس از جنگ افشا كرد.
بهترين تعريف درباره گرايش سياست جهاني و داخلي آمريكا در پايان جنگ دوّم جهاني را خود فرانكلين روزولت، چند روز پيش از درگذشتش داده است:
طبيعي است اگر كار بدين صورت پيش برود، بايد گفت كه تاريخ تكرار مي شود و بايد به روزهاي عادي خود مانند سال هاي 1920 برگرديم. چنين كاري موجب مي شود، ما كه دشمنان خود را در ميدانهاي جنگ خارج از كشورمان خرد كرده ايم، در كشور خودمان زير نگين فاشيست ها قرار بگيريم.(1)
واقعيّت اين بود كه پس از در گذشت فرانكلين روزولت و روي كار آمدن هاري ترومن هم در سياست خارجي و هم در سياست داخلي ايالات متحده، تغييرات بنيادي پيدا شد و نيروهايي كه در دوران روزولت با سياست او براي سركوب نازيها از راه همكاري با اتّحاد شوروي موافق نبودند، در ميدان سياسي آن كشور، قدرت واقعي را در دست گرفتند و با آغاز جنگ سرد عليه اتحاد شوروي، دوران نوين جهانگشايي امپرياليزم آمريكا را آغاز كردند.
هانري والاس كه از نزديك ترين همكاران و هواداران سياست دموكراتيك فرانكلين روزولت بود، درباره اين تغيير سياست، چنين نوشته است:
ص: 131
وقتي رئيس جمهور، از شكاف جهان ميان غرب و شرق سخن مي گويد، معنايش اين است كه اين حرف را به گوش رهبران شوروي مي خواند كه ما براي يك جنگ احتمالي آينده خود را آماده مي كنيم.(1)
پس از پيروزي انقلاب،(2) وقتي هنوز دفتر حزب توده در تهران، تعطيل نشده بود، يك خبرنگار آمريكايي، براي مصاحبه به دفتر آمد. او گفت: چرا شما به همه آمريكائي ها بد مي گوئيد؟
من گفتم: نه، ما دو آمريكا مي شناسيم، يكي، آمريكاي راكفلرها و فوردها و سرمايه داران بزرگ امپرياليستي و يكي هم، آمريكاي مارك تواين ها، اشتاين بك ها و هواردفاستها و جك لندن ها، و خلاصه ديگر نويسندگان و آزاديخواهان واقعاً مترقّي و انقلابي آمريكا، كه شخصيّت هاي برجسته اي بودند و ما برايشان احترام فراوان قائليم.
امّا واقعيّت آن روز ايران، قبل از كودتاي سال 32، اين بود كه بسياري از ملّيون ايران و حتي خود دكتر مصدّق، تنها در آستانه كودتاي 28 مرداد، چهره واقعي آمريكا را شناختند. به همين دليل است كه من، رهبران ميهن پرست حزب ايران را، به هيچ وجه، وابسته به آمريكا نمي دانم.
شاپور بختيار را، با ديگر رهبران حزب ايران، همانند نمي دانم. پس از كودتاي 28 مرداد، از حزب ايران، به عنوان يك حزب از هم پاشيده، تنها گروه كوچكي باقي ماندند كه فعّاليتي هم نداشتند. عده اي از آنها هم، مانند ابوالفضل قاسمي، به خدمت ساواك درآمدند.
بعد از جبهه ملي دوم، جبهه دوم در ايران به طور كلّي، از بين رفت و حزب ايران هم، در ظاهر، باقي ماند. امّا در واقع، اعضايي نداشت كه تشكيلاتي داشته و منحل شده باشد. فقط كالبدي به عنوان كميته مركزي وجود داشت.
س: درباره رهبران حزب ايران، ابهامي وجود دارد. همان طور كه گفتيد تفكرات اين ها، اين طور بوده است. امّا در مورد اللهيّار صالح ابهامهائي وجود دارد، او مدّتي سفير ايران در آمريكا بود و روابط خوبي هم با آمريكا داشت. از مدافعين سرسخت اصل چهار
ص: 132
ترومن بود.(1)
نكته ديگر اين كه، در جريان قضاياي آذربايجان درسال 1324،حزب ايران با حزب توده ائتلاف مي كند. قوام ا لسلطنه، يك آمريكايي بود. برادرش انگليسي بود و حالا برادر ديگر هم لطف كرده و طرف آمريكا رفته بود. و دو برادر، تقسيم كار كرده بودند. فكر نمي كنيد خود حركت حزب ايران و قوام، دامي براي گرفتار كردن حزب توده و حتي كلاه گذاشتن سر شوروي بود؟
ج: ببينيد، به اعتقاد من، حزب ايران دراين ماجرا، دخالت آگاهانه نداشت، چرا كه از جانب حزب ايران، تنها يك نفر، اللهيّار صالح، در دولت ائتلافي شركت داشت. حزب ايران با حزب توده و فرقه دموكرات آذربايجان و حزب دموكرات كردستان، ائتلاف كرد. به عقيده من در آن تاريخ، حزب ايران در جهت مترقّي بود و سمت و سوي آمريكايي نداشت.
نمايندگان حزب توده هم كه در دولت قوام شركت كردند، فريب قوام را خوردند. آنها مسلماً آمريكايي نبودند، امّا قوام آمريكايي بود، چرا كه او يك بار درسال 1300 و بار ديگر در 1302 كه نخست وزير شد، امتياز نفت پنج ايالت شمال ايران را به آمريكائي ها داد. او از همان زمان به سوي آمريكا رفت و به اعتقاد من، تمام اين بازي ها را در جهت سياست آمريكا انجام داد و البته خودش هم كاملاً موافق بود. چرا كه آدمي تيزهوش و زيرك بود و سياست «مدارا با شرق» را هم رعايت مي كرد.
در پاسخ نقد اميرخسروي نوشته ام كه او چگونه سفسطه كرده است. اميرخسروي به تبعيّت از گفته هاي ايرج اسكندري، مدّعي شده است كه قوام السلطنه، وقتي برسركار آمد كه روزولت، رئيس جمهور آمريكا بود و با شوروي ها، مناسبات بسيار خوبي داشت. من، نشان دادم كه اين ادّعا درست نيست.
روزولت، روز 13 فروردين 1324، تقريباً پيش از تسليم بدون قيد و شرط آلمان، فوت كرد. قوام، 6 بهمن 1324، تقريباً يك سال بعد از مرگ او، نخست وزير شد. درست زماني كه سياست ترومن، جا افتاده بود و پرتاب بمب اتمي بر شهرهاي ژاپن به دستور او، قدرت
ص: 133
منحصر به فرد نظامي آمريكا را به رخ دنيا كشانده بود.
ترومن، براي راهنمايي قوام در نقشه اي كه براي انجام آن، او را به نخست وزيري گماشته بودند، در فروردين 1325، ژرژآلن را به عنوان سفير، به ايران فرستاد.
درست، 6 هفته قبل از نخست وزيري قوام، وينستون چرچيل، در چهارده اسفند1324، سخنراني مشهورش را در دانشگاه «فولتن» آمريكا، ايراد كرد كه در آن، آشكارا، دنياي غرب را به آغاز يك جنگ صليبي عليه اتّحاد شوروي فراخواند.
چرچيل، اين سياست خصمانه عليه شوروي را از همان دوران جنگ، آغاز كرده بود. او در سال 1954، در صحبتي چنين مي گويد:
«... آن وقتي كه مردم انگلستان در خيابان ها، پيروزي در جنگ را جشن مي گرفتند، من به مونتگمري، دستور دادم سلاح هايي را كه از آلماني هاي اسير مي گيرند، انبار كرده و نگه دارند . براي اين كه اگر روسها قصد داشتند بيش از حد پيشروي كنند، آن سلاحها را به آلمانها بدهيم كه با آنها عليه روسها بجنگند...» يعني چرچيل، هنوز پيش از پايان جنگ، نقشه مربوط به حمله شوروي را در سر مي پروراند آنهم با ارتش هيتلري!
قوام، بعد از اين جريانات و روشن شدن مواضع و سياستهاست كه براي حلّ مسئله آذربايجان، به نخست وزيري مي رسد. مسلّم است كه در اين هنگام، ديگر هيچ اثري از سياست روزولت باقي نمانده بود.
تعجّب آور است كه اين مدّعيان علم سياست، حتي نگاهي هم به تاريخ دقيق اين رويدادها نينداخته اند.
حتي وزراي توده اي هم كه در دولت قوام شركت كردند، تا چند ماه پيش از وارد شدن ضربه نهايي به موجوديّت نهضت آذربايجان، مانند ديگر ملّيون، تصوّر مي كردند كه هنوز سياست دوستي آمريكا و شوروي كه در زمان روزولت وجود داشت، ادامه دارد. رهبري حزب هم با اين كه نسبت به مسائل سياست جهاني، آگاه تر از حزب ايران بود، تغيير سياست دوران روزولت به دوره ترومن را خيلي دير، يعني پس از سركوب جنبش آذربايجان، درك كرد. سليمان ميرزا، قوام را خوب مي شناخت، و در سال 1321، پس از دوره اوّل نخست وزيري قوام در سال 1320، وقتي پيشنهاد شد كه ايرج اسكندري را به معاونت وزارت راه انتخاب كند، سليمان ميرزا مخالفت كرد و گفته بود: «قوام پلنگي بيش نيست كه هر كس به او نزديك بشود زودتر به چنگش مي افتد.» (از خاطرات ايرج اسكندري)
ص: 134
اصل چهار ترومن، مربوط مي شود به مدتها قبل از 28 مرداد، گويا ما هنوز آزاد بوديم؛ چرا كه من يادم مي آيد يكي از همين كارشناساني كه آمده بود براي اجراي اصل چهار، پروفسوري بود با ريش بلند كه مرتب به ميان عشاير مي رفت، يك مهندس كه همشاگردي من بود، معاون او بود، او مي گفت: اين پروفسور، به اندازه گاو، از آبياري و كشاورزي، اطلاع ندارد. اين قدر، بي سواد است كه اصلاً هيچ چيز نمي فهمد. اصلاً پروفسور قلاّبي است. همشاگردي من، جوان تحصيلكرده اي بود كه در انگلستان درس خوانده بود ومهندس خيلي خوبي بود. تأئيد اصل چهار ترومن، براي مليّون ايران، خيلي طبيعي بود. مهندس زاهدي، پسر زاهدي، معاون اصل چهار ترومن بود و موضع مليّون ايران نسبت به آمريكا و اصل چهار، در آن زمان، موضع منفي نبود.
بلافاصله بعد از روي كار آمدن ترومن، يعني مرگ روزولت، اصل چهار ترومن شروع شد.
در ميان گروهي از مليّون ايران، بجز اين دوره، يك دورة ديگر اعتماد به آمريكا هم، در دوران جان اف كندي زنده مي شود.
هنگامي كه دولت كندي، بخاطر عدم رضايت از سياست شاه و مقاومت او در برابر اصلاحات و آزادي ها و اوجگيري نارضايي مردم، در ظاهر به اسم دموكراسي و توجه به خواست توده ها و در اصل براي پيشگيري از يك انفجار انقلابي، علي اميني را به عنوان نخست وزير، به شاه تحميل مي كند، شماري از مليّون ايران، به اين باور رسيدند كه دوران نويني در سياست آمريكا، آغاز شده است. افراد وابسته به جبهه ملّي، به ويژه خليل ملكي، وارد ميدان شده و معتقد شده بودند كه همه چيز براي به قدرت رسيدن دوبارة جبهه ملّي آماده شده است. ولي نه دكتر مصدّق كه در تبعيدگاه احمدآباد بود و نه گردانندگان اصلي جبهه ملّي، فريب اين بازي تازه را نخوردند. چهرة واقعي كندي هم وقتي آشكار شد كه شاه به آمريكا رفت و اعلام سرسپردگي كرد و آمريكا هم اميني را به دست شاه سپرد و شاه را يكّه تاز سياست ايران كرد. (1)
من نمي دانم در اين دوران، شاپور بختيار، چه نقشي داشته است؟!
دربارة مجموعة حزب ايران، رسول مهربان كه ظاهراً از همان آغاز تشكيل حزب، عضو
ص: 135
آن بوده و تا عضويّت در كميته مركزي هم، بالا رفته است، بعد از شناخت ماهيّت واقعي گردانندگان آن و كناره گيري از حزب، كتابي نگاشته و عملكردهاي غلط آنان را افشاء كرده است. ماهيّت ابوالفضل قاسمي هم بعد از انقلاب روشن شد كه به عنوان دبيركل حزب ايران و از نزديكان شاپور بختيار، حتّي پس از فرار او از ايران، از سالها پيش از انقلاب، از ساواك حقوق مي گرفته است. دربارة احمد خليل الله مقدم، كه او هم عضو رهبري و همكار نزديك ابوالفضل قاسمي و فرد رابط ميان شاپور بختيار در مهاجرت و گروه وابسته به او در ايران بوده، شناخت كافي ندارم و دليلي هم ندارم كه ساواكي بوده باشد و يا از وابستگي قاسمي به ساواك، اطلاع داشته باشد.
امّا دربارة ديگر رهبران حزب ايران و جبهه ملّي، يعني كساني مانند اللهيّار صالح، دكتر كريم سنجابي، مهندس حسيبي، مهندس زيرك زاده، مهندس خليلي و ديگر مليّون همكار دكتر مصدّق مثل دكتر فاطمي، دكتر شايگان، مهندس فريور، مهندس حق شناس، دكتر اميرعلايي و دكتر صديقي، نظرم اين است كه آنها افرادي ميهن دوست بودند و وابستگي به بيگانگان نداشتند.
در مورد شخص اللهيار صالح، آنچه كه من خودم مي توانم گواهي بدهم اين است كه پس از پيروزي انقلاب و بازگشت به ايران، به ديدن او رفتم و ساعتي با هم گفت وگو كرديم. خيلي جدي هوادار انقلاب بود و مي گفت ما از راديو پيك ايران همه بيانيه ها و خبرهاي مربوط به آيت الله خميني را مي شنيديم. و مي گفت كه ما، سه نفر بوديم. من، اميرعلايي و شهاب فردوس، و قرارمان اين بود كه هر كداممان نتوانستيم اخبار پيك ايران را بشنويم، آن يكي يادداشت كند و به ما برساند. به نظر من، اين نشانه سلامت او تا آخرين لحظات زندگيش بود.
س: نظر شما دربارة تروتسكيست ها و چهر ه هاي برجسته اين جريان، مثل بابك زهرايي و رضا براهني و ديگران چيست؟ با در نظر گرفتن اين مسئله كه تروتسكيست ها در فاصله سال هاي 45 تا 54 در تلويزيون و روزنامه ها و مجلاّت ايران، ميدان فعّاليت داشتند و يكي از آنها، هوشنگ وزيري در ايران بود و بابك زهرايي در خارج بود. به تعبير خودش، مبارزات داغي هم داشت. رضا براهني هم در سال 54، بعد از مصاحبه اي كه در تلويزيون ايران كرد به آمريكا مي رود و آمريكا هم براي افشاگري، يك سري امكانات به او مي دهد و بعد همه اينها به ايران برمي گردند. با جمع بندي اين مسايل، نمي توان اين طور
ص: 136
برداشت كرد كه اينها آمريكايي و مخالف شوروي بودند؟ يا اينكه آنها قائل به يك انقلاب جهاني بودند كه مثل انجمن حجّتيه معتقد است نبايد هيچ كاري كرد تا زمينه انقلاب جهاني به وجود آيد؟
ج: به نظر من، فردي مثل بابك زهرايي، آدم ساده و سالمي بود. پدرش، دكتر زهرايي، عضو حزب توده ايران و خيلي فعّال بود. ما، بابك را در زندان ديديم و شناختيم و مدّتي با هم بوديم، در زندان به نظرم جوان سالم و ساده اي آمد. و امّا خود تروتسكي، پس از آنكه توسط استالين از اتحاد شوروي تبعيد شد، نتوانست در هيچ يك از كشورهاي جهان اجازة اقامت بگيرد. تنها كشور مكزيك، به او اجازة پناهندگي داد.
تروتسكي، در جريان سال هاي جنگ داخلي، به عنوان وزير دفاع، نقش برجسته اي داشت. ولي او، پيش از انقلاب اكتبر، عضو حزب سوسيال دموكرات روسيه (بلشويك ها) نبود. بلكه خود، يك گروه مستقل سوسيال دموكرات داشت به نام بوند كه تنها يهوديان سوسيال دموكرات در آن عضويت داشتند. اين سازمان، پس از بازگشت تروتسكي از مهاجرت، به حزب بلشويك ها پيوست. او با نظرية امكان ساختمان سوسياليسم در يك كشور واحد (روسيه)، مخالف بود و معتقد بود كه بلشويك ها نبايد پيش از انقلاب سيوسياليستي در اروپا، به فكر ساختمان سوسياليسم در روسيه باشند. لنين، در نامه اي كه به كنگره حزب كمونيست، نوشت، (چون خود به دليل بيماري نمي توانست در آن شركت كند) ضمن اشاره به ويژگي هاي اعضاء مهمّ رهبري حزب بلشويك، دربارة تروتسكي مي نويسد: لئون تروتسكي، هيچ وقت ماركسيست نبود و هيچ وقت ماركسيست نخواهد شد.
تروتسكي، پس از استقرار در مكزيك، با كمك امپرياليسم جهاني و به ويژه امپرياليسم آمريكا، به ايجاد گروههاي ضدشوروي و ضداحزاب كمونيستي در كشورهاي جهان پرداخت. او تا آنجا سقوط كرد كه پس از تجاوز ارتش هاي نازي هيتلري به شوروي و اعلان جنگ از سوي آمريكا به آلمان پس از حملة ژاپن به بندر «مرواريد» (پرل هاربر) ضمن اعلاميّه اي، از آمريكا و اروپا خواست كه به جاي جنگ با آلمان هيتلري و كمك به شوروي، به آلمان هيتلري كمك كنند تا زودتر شوروي را در هم بشكند! تروتسكي، در اواسط جنگ دوم جهاني به وسيلة يكي از مريدان و نگهبانانش، در خانه خود، با ضربة تبر كشته شد.
گروههاي تروتسكيست، در همه كشورهائي كه سياست دشمنانه عليه شوروي داشتند، از آزادي عمل براي تبليغات ضدشوروي و ضدكمونيستي زير «پرچم هواداري از سوسياليسم
ص: 137
واقعي»، برخوردار بودند. من، از آزادي عمل اين گروه در سال هاي 1345 و 1355 در ايران، خبري ندارم و نمي توانم دربارة نقش و وابستگي افراد آن، داوري كنم.
بابك زهرايي، در زندان به من گفت كه: سازمان آنها، پس از مرگ استالين و افشاگري خروشچف، ديگر سياست ضدّشوروي را دنبال نمي كرد. من از انتشارات تروتسكيست هاي ايراني در سال هاي پيش و پس از انقلاب 1357 چيزي نخوانده ام. ولي تا آنجا كه از انتشارات احزاب كمونيست در اروپاي باختري مطلع شده ام، تروتسكيست ها در آن كشورها، همان روش سياسي ضدشوروي و ضداحزاب كمونيست هوادار حزب كمونيست اتحاد شوروي را ادامه مي دادند و با مرگ استالين، تغييري در روش آنان پيدا نشده بود.
البته، من بين افراد ساده تروتسكيست و گردانندگان آنها كه در آمريكا هستند و من نمي شناسم چه كساني هستند، اين تفاوت را قائل هستم كه اينها افراد ساده اي بودند كه واقعاً از آنچه كه دربارة اقدامات استالين در غرب، تبليغ مي شد و تا حدود زيادي هم درست بود، متأثر شده و تحت تأثير شديد قرار مي گرفتند. در حالي كه آنها، هدفشان نه شخص استالين، بلكه مجموعه نظام اتحاد شوروي بوده است و تقويت كنندة نيروهاي ضداتّحاد شوروي در جهان.
به اين ترتيب، احساس نمي كردند كه كدام جريان از اين ماجرا سود مي برد. وقتي به آنها اجازة سخنراني در تلويزيون مي دهند، و اجازة انتشارات در زمان شاه، خيال مي كنند كه «علي آباد هم شهري است!» در حالي كه تعداد افراد وابسته به تروتسكيستها در تمام كشورها، بسيار ناچيز و محدود بود.
س: در زمان محمدرضا شاه، كساني از آنان بدون نام گروهشان، اعترافاتي كردند، گروه شاه هم افكار تروتسكي را ترويج مي كردند.
ج: ولي ساواك مي دانست و اطلاع داشت،آنها مي خواستند در برابر موافقين شوروي، يك نيروي مخالف شوروي هم وجود داشته باشد،البته بابك زهرايي در زندان به من گفته بود كه بعد از استالين نظرشان عوض شده و ديگر مخالف شوروي نيستند.
س: به نظر من بجا است با توجه به موضوع هايي كه در گذشته گفتيم، تحليل منسجم و روشني از سيستم حكومت پهلوي ها، نقش انگليس، آمريكا و فراماسون ها در حكومت ترسيم كنيم.
ج: حكومت رضاخان و پسرش عبارت بود از يك حكومت ديكتاتوري زورگوي وابسته به
ص: 138
امپرياليسم جهاني.
كودتاي اسفندماه 1299 توسط امپرياليسم انگلستان براي مقابله با كشور شوراها كه با پيروزي انقلاب اكتبر برپا شد، به وجود آمد و نقش آن، ايجاد سدّي در برابر نفوذ انقلاب اكتبر به جنوب و به ويژه به هندوستان بود.
اين وضع، ظاهراً تا سال 1318 هم به همين شكل، تحت فرماندهي انگلستان ادامه پيدا كرد. در آن سالها، مسأله آلمان هيتلري مطرح شد كه خود، چنان كه اسناد بسياري گواهي مي دهند، دست پروردة امپرياليسم جهاني براي از بين بردن اتحاد شوروي بود. اكنون به اندازة كافي اسنادي وجود دارد كه ثابت مي كند، سرمايه داران آمريكا و انگلستان و فرانسه، با هم به پيشرفت و روي كار آمدن هيتلر كمك كردند. مأموريت هيتلر هم اين بود كه ابتدا در آلمان، كه در آن زمان بزرگترين حزب كمونيست جهان پس از حزب كمونيست اتحاد شوروي را داشت، و پس از آن، انقلاب تازه پيروز شده دموكراتيك اسپانيا را، سركوب كند و آلمان را براي حمله قطعي به اتحاد شوروي آماده سازد. پيشرفت هاي آلمان، بويژه در مرحله اي، ضعف دولت انگلستان را نشان داد. درست است كه امپراطوري انگلستان، هيتلر را پرورش داد، اما، آهسته، آهسته، اين بچّه ناخلف شروع كرد به جفتك انداختن عليه خود آنها و تصميم به جهانگشايي گرفت، به اين ترتيب، وابستگان به انگلستان در كشورهاي گوناگون، به اين فكر افتادند كه زير بيرق ارباب جديدي كه با قدرت در حال پيشروي و از بين بردن ارباب كهنه است، بروند.
رضاخان و كارگزارانش نيز، همگام با بخشي از افراد ميهن پرستي كه از سلطه انگلستان در ايران رنج مي بردند، به سوي آلمان نازي، متمايل شدند.
اين جريان تا شهريور 1320 طول كشيد. رضاخان تمايل شديدي به آلمان پيدا كرد و به پيروي از او، بسياري از سياستمداران جوان و بلندپايگان ارتش به سوي آلمانها روي آوردند و در ابراز بندگي، با هم مسابقه مي گذاشتند. در چنين دوره اي است كه حزب «نهضت ملّي» به وجود آمد كه داراي گرايش هاي شديد نازيستي بود و در رأس آن افرادي نظير سپهبد آق اولي و سرلشكر فضل الله زاهدي و ديگران قرار داشتند.
در كتابي با عنوان نخست وزير ايران، جريان تشكيل اين حزب و مرامنامه و وابستگي آن به آلمان، شرح داده شده است. اين حزب تصميم مي گيرد كودتايي را در اصفهان تدارك ببيند كه طرّاح و رهبر آن مايره نماينده و مأمور هيتلر در ايران بود. انگليسي ها از قضيه باخبر
ص: 139
مي شوند و قبل از اقدام به كودتا، همه را بازداشت مي كنند كه جريانش را قبلاً گفتم. حتي حبيب اله نوبخت كه حزب كبود را درست كرده و يك فاشيست دو آتشه بود، فرار مي كند و به قشقايي ها پناه مي برد و تمام قشقايي ها هم عهد بسته و سوگند ياد كرده بودند كه در صورت وقوع كودتا با كودتاچيان، همكاري كنند. در هر صورت، اين روند حوادث تا سال 1320 بوده است.
در سال 1320 انگليسي ها رضاخان را به دليل خوش خدمتي به رقيب، يعني آلمان از سلطنت بركنار مي كنند.
مسأله بركناري رضاخان از طرف انگليسي ها، در همان كتابي كه نام بردم نوشته شده است. برداشتن رضاخان هم با اصرار مستقيم انگليسي ها بود. امّا از آنجا كه آنها علاقمند به حفظ نظام سلطنتي بودند، براي حفظ اين نظام، پسر او را، با وجود علاقمندي شديد به آلمان، همانطور كه فردوست در كتابش نوشته، با ذلّت، بر تخت سلطنت مي نشانند و او را به عنوان يك عروسك، نگه مي دارند. اين جريان تا 28 مرداد 32، ادامه پيدا مي كند در اين تاريخ، آمريكايي ها به ياري انگليسي ها وارد عمل شده و نقش اصلي را در سرنگوني دولت مصدّق و نگهداري شاه بر عهده مي گيرند. و در اين مقطع عامل جديدي وارد سياست ايران مي شود كه همان سياست آمريكاست. به اين ترتيب، رژيم پهلوي دوّم، به صورت دوگانه، هم سرسپرده ارباب قديم و هم ارباب جديد مي شود. زيرا از يك سو از ارباب قديم يعني انگلستان مي ترسد، كه نكند در صورت مقاومت، بلاي پدرش را بر سر او هم بياورند، و از طرف ديگر از آمريكا حساب مي برد كه ديگر به صورت حاكم درجه اوّل دنيا درمي آمده و با قدرت نظامي، اقتصادي و مشاركت در منافع نفت ايران و به عنوان ارباب جديد دنيا حكومت مي كند.
از جنبه نظامي و جنگ افزار و مستشاران نظامي در ارتش... آمريكايي در صف اوّل قرار دارند و از لحاظ سياست داخلي، بيشتر عوامل انگليس بر سر كار هستند يا نظامي هايي كه مانند فردوست، اسداله علم، اميرعباس هويدا و... متمايل به انگلستان هستند.
به رغم اين همه اكنون گزافه گويي دربارة رضاخان و پسرش محمّدرضا به صورت سوداگري پرسودي درآمده است و هر از چندي، يكي از نويسندگان خودي يا بيگانه، پاي در اين مسابقه مي گذارد.
چندي پيش، كتابي به دستم رسيد كه در سال 1371، برگردان ترجمه آن به فارسي، چاپ و منتشر شده است با عنوان سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج. در
ص: 140
بخش پيش گفتار ناشر يا مترجم (عباس مخبر _ نشر طرح نو) چنين نوشته شده است:
آنچه پيش روي شماست، ترجمه فصول برگزيده اي از جلد هفتم «تاريخ ايران كمبريج» است اين مجلّه از تاريخ كمبريج، كه آخرين آنهاست، از نادرشاه تا جمهوري اسلامي را دربر مي گيرد و از بيست و چهار فصل تشكيل شده كه هيجده نفر در تأليف آن مشاركت داشته اند. در تدوين اين اثر، گروه كثيري از ايران شناسان برجسته انگليسي و شخصيّت هاي تاريخي و فرهنگي ايران همكاري داشته اند.
در بخشي كه مربوط به رضاخان و پسرش محمّدرضا است، نه تنها گزافه گويي فراواني در زمينه ويژگي هاي برجسته رضاخان و ميهن پرستي و مسايلي از اين قبيل وجود دارد، بلكه اشتباهات «لپي» چندي هم ديده مي شود كه بيانگر برخورد سطحي با تاريخ راستين رويدادها در ايران است. من به يكي از اينها اشاره مي كنم:
در اكتبر 1947(1326)، مجلس، به رهبري دكتر مصدّق، توافق ايران و شوروي را در مورد آذربايجان، به خصوص چون به مذاكرات واگذاري امتياز نفت، مربوط مي شد، رد كرد.
ايران شناس برجسته، آقاي امين سايكل، نويسنده بخش سوّم، تا آنجا از اوضاع ايران در آن زمان بي خبر بوده كه ندانسته در مجلس دورة پانزدهم كه قوام انتخابات آنرا سرهم بندي كرده بود، دكتر مصدّق در مجلس نبود، چون در اين دوره نماينده نبود.
اكنون بد نيست چند نمونه از گزافه گويي هاي نويسنده بخش اوّل و دوّم، اين كتاب را هم بياورم و به اين نكته هم اشاره كنم كه نويسنده براي رنگ و روغن زدن به آنچه دربارة شخصيّت برجسته رضاخان نوشته است، مجبور بوده، بخشي از حقايق انكارناپذيري را كه دربارة نقش انگلستان در روي كار آوردن رضاخان، وجود داشته، اعتراف كند گرچه در همين جا هم سعي كرده اين نقش آفريني را ابتكار يكي از مأموران انگليسي در ايران و نه دولت بريتانيا، قلمداد كند تا دولت انگلستان تبرئه شود.
نمونه اوّل مربوط است به قرارداد ننگين 1919
... در اين اوضاع و احوال بود كه قرارداد ايران و انگليس در سال 1919، (1298) در لندن به امضاء رسيد. به موجب اين قرارداد، افسران بريتانيائي، فرماندهي واحدهاي نظامي ايران را برعهده مي گرفتند و به بازسازي ارتش ايران، كمك مي كردند.
مشاوران بريتانيائي، تشكيلات كشوري ايران، به ويژه تشكيلات مالي را نوسازي
ص: 141
مي كردند، نظام ارتباطي را اصلاح مي كردند، نظام نوين ارتباطات را توسعه مي دادند و بريتانيا، دست كم، بخشي از هزينه هاي اين اقدامات را به صورت وام در اختيار دولت ايران، قرار مي داد...
وزارت خارجه بريتانيا كه لردكرزن در رأس آن قرار داشت، تا آنجا از دگرگوني ها در حال و هواي سياسي ايران، بعد از پيروزي انقلاب اكتبر در روسيّه، بي خبر و به نيروي تزلزل ناپذير خود در كشور، مطمئن بودند كه بلافاصله دست به كار شدند.
بريتانيائي ها به گونه اي عمل كردند كه گويي تصويب قرارداد، امري حتمي است. سيدني ارميتاژ اسميت و دستيارانش، تجديد تشكيلات مالي ايران را شروع كردند . ژنرال دكرمون و سرهنگ دوّم ويليام فريزر، به نوسازي نظامي كشور مشغول شدند. مسير راه آهن پيشنهادي تهران، بغداد، نقشه برداري شد. و وزير دارايي ايران، براي مذاكره در مورد شرايط وام بريتانيا به لندن دعوت شد. به نظر مي رسد در ميان مقامات بريتانيايي، كسي پيش بيني نمي كرد كه اعتراض عليه شرايط قرارداد در مطبوعات و در نزد عامة مردم و اعتراضهاي رسمي دولتهاي فرانسه، اتحاد شوروي و ايالات متحدة آمريكا را در پي داشته باشد...»
از اين نوشته، اين نكته را هم بايد به ياد سپرد كه ساختمان راه آهن سراسري ايران، درياري مازندران، خليج فارس،كه در پيمان دارسي پيشنهاد شده بود در قرارداد 1919 هم به صورت راه آهن تهران، بغداد، تكرار شده است.
ص: 142
ص: 143
پژوهندگان مسايل ايران، مدّتها درباره موفقيّت كودتاي 1921(1) در انديشه بوده اند. بسياري از ايرانيان، از همان آغاز بر اين عقيده بودند كه بريتانيايي ها، پشت اين كودتا بوده اند. بريتانيايي ها هم به نوبه خود، هرگونه مداخله اي را انكار كردند. امّا اخيراً انتشار خاطرات روزانه فيلد مارشال سرادموند آيرونسايد نشان داده است كه بريتانيايي ها، به نوعي با اين قضيه ارتباط داشته اند...
يكي از مورخان وطن هم در اين زمينه مي گويد:
وقتي به گذشته نگاه مي كنيم، آشكارا مي بينيم كه هدف كودتا، رسيدن به راه حلّ بديلي براي تحقّق روح قرارداد 1919 بود. يعني استقرار نوعي ثبات سياسي در ايران كه منافع عمدة محلّي و منطقه اي امپراتوري بريتانيا را به مخاطره نيندازد. به همين ترتيب آشكار است كه بريتانيا، به نوعي، در شكل گيري كودتا، دخيل بوده است. هرچند بعيد است كه وزارت خارجة بريتانيا، خود، اين فكر را پرورانده باشد. حقايق كامل مربوط به اين موضوع، هنوز مشخّص نيست. امّا به طور قطع، فرمانده نيروهاي محلّي بريتانيا، ژنرال آيرون سايد در شكل گيري كودتا، به طور مستقيم دخالت داشته است. براساس خاطرات مكتوب و شفاهي، در آغاز، افراد نظامي و غيرنظامي ديگري، غير از كساني كه در نهايت كودتا را رهبري كردند نامزد انجام اين كار بودند. گفته مي شود كه بسياري از آنها، اين پيشنهاد را رد كردند. به هرحال مسلّم است كه رضاخان به وسيله آيرون سايد، انتخاب شد، زيرا آيرون سايد، مجذوب شخصيّت و سياست نظامي او شده بود.(2)
ص: 144
به روشني ديده مي شود كه هم نويسنده مقاله، ايران شناسي برجسته! و هم كاتوزيان، كه مسلماً خاطرات ژنرال آيرون سايد را در دست داشته اند، از نقل بخش مربوطه، خودداري كرده و كوشيده اند وزارت خارجه انگلستان را تبرئه كنند.
آيا خنده آور نيست كه يك فرمانده نظامي، بدون دستور و تأئيد مقامات مافوق خود، در كشوري حساس مانند ايران، تدارك يك كودتاي نظامي را ببيند و سيّدضياءالدين طباطبائي را كه مستقيماً با وزارت خارجه انگلستان در ارتباط بوده است، از فلسطين به تهران بياورد؟
آيا خنده آور نيست كه ادّعا شود سرپرسي كاكس وزير مختار بريتانيا در تهران كه تنظيم كنندة قرارداد 1919 بود از اين جريانات بي خبر بوده است؟
اين كتاب در سال 1991 (1370) از سوي انتشارت دانشگاه كمبريج، منتشر شد و سال بعد (1371) ترجمه فارسي آن در ايران انتشار يافت. آيا اين سؤال مطرح نمي شود كه اين عجله در ترجمه و نشر و تعريف و تمجيد و تأكيد هاي فراواني كه ناشرين از اهميّت اين كتاب و نويسندگان آن، به عمل آورده اند، با چنين موضع گيري ها و نمونه هاي ديگري كه از اين پس آورده خواهد شد، در رابطه نيست؟
ستايش از رضاخان و دشمني او با نفوذ بريتانيا، نويسندگان بخش اوّل و سوّم كتاب را به آفريدن دروغ هاي شاخدار وادار كرده است. اكنون بد نيست كه به چند نمونه دقت كنيم:
او (رضاخان) در زمينه سياست خارجي، همان اهدافي را دنبال كرد كه پيشينيان مشروطه خواه او اتّخاذ كرده بودند.برقراري مناسبات حسنه با بريتانيا و روسيه، بي طرفي در سياست جهاني و برقراري روابط دوستانه و نزديك با يك قدرت ثالث تا به عنوان پارسنگي در مقابل بريتانيا و روسيّه مورد استفاده قرار گيرد. اولويّت در سياست او،كاستن از ميزان وابستگي ايران به دو قدرت و كم كردن و در نهايت از بين بردن نفوذ آنها در مسايل سياسي ايران بود. وي اين مقاصد را از طريق متعادل كردن مناسبات ايران با دو قدرت مزبور و قراردادن آنها مقابل يكديگر انجام مي داد...
گرچه همواره خطر روسيّه را بزرگتر از بريتانيا مي دانست امّا يكي از اقداماتش، تأييد پيمان دوستي ايران و شوروي (1921) بود.
ص: 145
سرانجام هم در سال 1301 و در پاسخ به تمايل گسترده افكار عمومي، مجلس را به رد قرارداد 1919 ايران و انگليس تشويق كرد.(1)
اين ادّعاي نويسنده، همان اندازه نادرست و بي پايه است كه ادّعاي رد شدن قرارداد ايران و شوروي در مجلس پانزدهم تحت رهبري دكتر مصدّق.
كودتاي 1299 را انگليسي ها براي جلوگيري از تصويب پيشنهاد دولت شوروي و به عنوان جانشين قرارداد 1919 ايران و انگليس به راه انداختند. افكار عمومي مردم و نمايندگان مجلس شوراي ملّي ايران، چنان هوادار پيشنهاد دولت شوروي و مخالف قرارداد 1919 بودكه هيچ نيرويي حتي قزّاق هاي خون آشام رضاخان، نمي توانست سدي در برابر تصويب اوّلي و رد كردن دوّمي به وجود آورد. اولي پيشنهاد دولت شوروي براي دوستي 1921 و دومي قرارداد ننگين 1919 وثوق الدوله. نه در سال 1300 و نه در سال 1301 رضاخان جاي پاي استواري در ميدان سياست ايران پيدا نكرده بود. هنوز احمدشاه قاجار، شاه ايران بود كه از امضاي قرارداد 1919 خودداري كرده بود.
كودتاي 1299 همان گونه كه همايون كاتوزيان نوشته است، جانشيني براي قرارداد 1919 بود كه ديگر قابل نگهداري نبود.
دليل روشن ديگر وابستگي رضاخان به انگليسي ها، فهرست نخست وزيران او پس از پادشاهي است. فروغي، جم، منصور... هم به استثناي آخرين آنها، دكتر متين دفتري، كه سرسپرده آلمان نازي بود، همه از سرشناس ترين سرسپردگان امپراتوري انگلستان در ايران بودند.
نويسنده براي ضدانگليسي نشان دادن رضاخان تا آنجا پيش رفته كه كاري را كه اصلاً ارتباطي به رضاخان نداشته است، در شمار اقدامات او قرار مي دهد و مي نويسد:
... به علاوه، او، مانند بسياري از هم ميهنانش، به اين عقيده بود كه ايجاد پيوندهاي نزديك با يك قدرت ثالث، اهرمي در اختيار ايران قرار خواهد داد كه براي دفاع از تماميّت ارضي و استقلال خود به آن نياز دارد. لذا پيوسته تلاش مي كرد كه با ايالات متحده، پيوندهاي نزديكي برقرار نمايد و اين كشور را نسبت به ارزش حرمتي با ايران، متقاعد كند.
و درست براساس همين سياست بود كه يك مشاور مالي آمريكايي به نام آ _ سي _ ميلسپو،
ص: 146
جهت تجديد سازمان امور اداري ايران، در سال 1301 به ايران مي آيد، رضاشاه اميدوار بود كه به اين ترتيب، مناسبات نزديكي با ايالات متحده برقرار كند.(1)
همان گونه كه در جاي ديگري هم اشاره كردم، دعوت از ميلسپو در سال 1301 و 1302 به هيچ وجه به رضاخان كه در آن زمان هنوز نخست وزير هم نشده بود، ارتباط نداشت. دعوت دكتر ميلسپو و نيز واگذاري امتياز نفت پنج ايالت شمالي ايران را يك بار، در سال 1300، احمد قوام «قوام السلطنه» مطرح كرد كه پس از بركناري سيدضياء، احمدشاه او رابه نخست وزيري منصوب كرده بود و بار ديگر خود او در سال 1302كه دوباره نخست وزير شد، اين موضوع را دنبال كرد، بار اول، امتياز نفت را به كمپاني «استاندارد اويل» و بار ديگر به شركت نفتي سينكلر، كه هر دو آمريكايي بودند واگذار كرد، هر دو قرارداد، در پي اعتراض دولت شوروي و انگليس، عملي نشد امّا ميلسپو، مدّتي در ايران ماند و چون موفقيّتي نيافت به خدمت اروپائيان درآمد. او، يك بار ديگر، در سال 1321 از سوي احمد قوام كه به نخست وزيري رسيده بود، با اختيارات گسترده تر استخدام شد و با اين استخدام كار واگذاري امتياز نفت شمال ايران به شركت هاي آمريكايي و دعوت از مستشاران نظامي آمريكا براي اداره ارتش و ژاندارمري و شهرباني دنبال شد.
رضاخان در سال 1304، شاه شد ولي تا آنجا تحت نفوذ اربابان انگليسي خود قرار داشت كه امتياز تحقيرآميز كاپيتولاسيون را كه روسيّه تزاري و بريتانيا از آن برخوردار بودند و اتّحاد شوروي با پيشنهاد قرارداد دوستي 1921 از اين امتياز صرفنظر كرده بود، تا سال 1928 لغو نكرد و در اين سال مجبور شد تحت فشار افكار عمومي آنرا ملغي كند.(2)
نويسندگان از هيچ گونه تلاشي براي وارونه جلوه دادن واقعيّات تاريخي و تبرئه امپرياليسم انگلستان، دست برنداشته اند. مثلاً انعقاد پيمان سعدآباد كه ساخته و پرداخته انگليس براي مقابله با شوروي بود و همچنين وابستگي با دربار فاروق در مصر، كه دست نشانده انگليس بود را نيز از ابتكارات سياسي مهم رضاخان دانسته و به توجيه آن پرداخته اند و نوشته اند:
رضاشاه، در برجسته كردن حضور ايران در خاورميانه نيز تا حدود زيادي موفق بود. در دوران رونق انعقاد پيمانهاي منطقه اي، دولت او نيز براي ايجاد يك شبكه ائتلافي با
ص: 147
همسايگان خود به سختي تلاش كرد كه سرانجام در سال 1316 به انعقاد پيمان سعدآباد ميان ايران، تركيه، عراق و افغانستان انجاميد.
ازدواج وليعهد، محمّدرضا، با شاهزاده خانم فوزيه، خواهر ملك فاروق، پادشاه مصر در سال 1317 نيز، تأثير مشابهي داشت و خاندان پهلوي در محفل كوچك خاندانهاي سلطنتي بين المللي، پذيرفته شد(!!)
نويسندگان، به اين نكته مهمّ عملكرد رضاخان، كمترين اشاره اي ندارند كه او تربيت وليعهد (محمّدرضا) را به انگليسي ها سپرد و آنها هم از همان روز اوّل ورودش به مدرسه اشرافي در سوئيس، جاسوس خود پرون را به عنوان راهنما، به او چسباندند. همه مي دانند كه پرون، تا پايان، نزديك ترين همدم و مشاور محمّدرضا بود. اين شخص هم در دربار رضاخان و هم پس از آن در دربار محمّدرضا، پس از شاه، مقام اوّل را داشت و خواهران و برادران شاه، هم از او حساب مي بردند.
در خاطرات ارتشبد فردوست، دربارة نقش اين جاسوس انگليسي، به اندازة كافي افشاگري شده است.
ص: 148
ص: 149
در اين بخش هم، در كنار بررسي انتقادي از بسياري از تصميمات محمّدرضا كه حاصل خود بزرگ بيني او تلقي شده است، باز هم دربارة وابستگي پيگير او به امپرياليسم انگلستان، يك كلمه ديده نمي شود حال آنكه شاه بازگشت خود را به تخت شاهي مديون انگليسي ها و آمريكايي ها مي دانست، در مسايل نظامي و سياست كلي از آمريكا حرف شنوي داشت، ولي پايگاه عمدة حكومت خود را انگلستان مي دانست. گوياترين نشانه براي اين ادّعا، برگزيدن نخست وزيران او، چه پيش از كودتاي 28 مرداد و چه پس از كودتا تا زمان پيروزي انقلاب است. در اين سي و هفت سال، غير از دوبار، احمد قوام و يك بار علي اميني، كه از سوي آمريكايي ها و هر بار براي مدّت كوتاهي، به او تحميل شدند و نيز دكتر مصدّق كه جايگاه ويژه اي در تاريخ سدة بيستم كشور ما دارد و به هيچ نيروي بيگانه، كوچك ترين وابستگي نداشت، همه نخست وزيران برگزيده شده از سوي محمّدرضا، از سرسپردگان شناخته شده و بي چون و چراي امپرياليسم انگليس بودند.
سهيلي، حكيمي، صدرالاشرف، ساعد مراغه اي، زاهدي، علاء، اسدالله علم، حسنعلي منصور، منوچهر اقبال، شريف امامي، اميرعباس هويدا و...
در اين بخش در كنار انتقاداتي كه از آن ياد شد،گزافه گويي هايي دربارة شخصيّت محمّدرضا و نقش او در سياست ايران، منطقه و جهان صورت گرفته كه بحث دربارة آنها، خود فصلي طولاني خواهد شد و مطالبي است همانند آنچه كه دربارة رضاخان نقل شد.
س: به اين ترتيب، مجموعه اي از سياست هاي امپرياليسم در تحوّلات ايران نقش داشته اند امّا با اين وجود بعضي ها مطرح مي كنند كه رضاخان ايران را از دورة عقب ماندگي زمان قاجار، نجات داده و تغييراتي را باعث شده، مثلاً كارخانجات احداث كرد
ص: 150
.ج: رشد اقتصادي و فرهنگي پديدة جهاني پس از جنگ اوّل، در كشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره بود. با پيدايش اتّحاد جماهير شوروي و پيشرفت مناطق عقب افتاده امپراتوري روسيّه مانند جمهوري هاي آسياي مركزي و جمهوري هاي سيبري غربي و قفقاز، ممكن نبود كه بتوان ايران را در عقب ماندگي دوران قاجار نگه داشت.
براي آنكه تأثير پيشرفت هاي فرهنگي و اجتماعي در كشورهاي آسياي مركزي اتّحاد شوروي را در دنياي مستعمرات و نيمه مستعمرات، ببينيم، پيام رابيندرانات تاگور، فيلسوف و شاعر و متفكّر نامدار هندي در سال 1320، (1941) كه براي مردم هند فرستاد جالب توجّه است. او در اين پيام مفصّل كه از بستر مرگ انتشار داد مي گويد: «روسيّه، با نيروهاي بي دريغ، كوشيده است با بي سوادي و بيماري، مبارزه كند و توانسته است جهل و فقر را يك سره، نابود و داغ تحقير از قاره اي پهناور را پاك كند.» تمدن شوروي، از تبعيض ميان يك طبقه با طبقه ديگر و ميان يك فرقه با فرقه ديگر آزاد است. پيشرفت هاي سريع و حيرت انگيزي كه نصيب روسيه شوروي شده، مرا از طرفي شادمان مي سازد و از طرفي به رشك مي آورد.
مي بينيم، در جاي ديگر، 200 مليت مختلف كه تا همين چند سال پيش در مراحل بسيار مقدماتي از تكامل بودند، با دوستي و ترقي خواهي صلح آميز به پيش مي روند در حاليكه وقتي به وطن خويش مي نگرم و مي بينم مردمي بسياري تكامل يافته و با معنويت، به بي نظمي و وحشيگري كشانده شده اند، نمي توانم از تضاد نماياني كه ميان دو سيستم حكومتي وجود دارد، خودداري كنم كه يكي براساس همكاري، متكي است و ديگري بر استثماري كه چنين شرائط متضاد و متفاوت را ممكن و مقدور ساخته است...(1)
جواهر لعل نهرو، نويسنده كتاب كشف هندوستان، در مقدّمه و پيش درآمدي كه درباره نقل قول تاگور دارد مي نويسد: ما وقتي به بعضي از كشورهاي شرقي مي انديشيديم كه به جلو مي تاختند، پيش از همه، سرمشق اتحاد شوروي در برابرمان بود كه در دوران بسيار كوتاه دو دهه، با وجود گرفتاري در جنگها و كشمكش ها، در مقابل مشكلات به پيشرفتهاي عظيم و شگرف نائل شده بود، بعضي ها مجذوب كمونيسم شده بودند، بعضي ديگر به كمونيسم توجهي نداشتند، اما پيشرفتهاي سريع اتحاد شوروي در آموزش و فرهنگ و واقعيت هاي
ص: 151
پزشكي و سلامتي جسمي و در حل مسئله مليت ها و كوشش فوق العاده اي كه براي بوجود آوردن دنيائي نو از بقاياي كهنه مبذول مي داشت، همه آنها را به تحسين و ستايش وامي داشت.
حتي رابيندرانات تاگور كه فوق العاده هواخواه آزادي فردي بود و بعضي جنبه هاي سيستم كمونيستي را نمي پسنديد، از ستايشگران اين تمدن جديد و تازه شده بود و تصادم آن را با اوضاع موجود در وطن خودش مقايسه مي كرد.(1)
نمونه ديگري كه در برابر چشم مردم و به ويژه قشر بالاي جامعه و روشنفكران ايران بود، كشور همسايه ما تركيه بود كه مسافرت به اروپا تنها از آنجا ممكن بود. در تركيه، پيش از كودتاي 1299 ايران، با تلاش افسران مترقي و ميهن دوست به رهبري كمال پاشا «آتاتورك»، رژيم نظامي ترقيخواه جانشين امپراطوري پوسيده و فاسد عثماني شد و با سرعتي به مراتب بيشتر از ايران،آن هم با امكانات كمتر، در راه توسعه و پيشرفت گام گذاشت.
آنچه مهم است اين نيست كه چه كارهائي انجام گرفته، بلكه مهم اين است كه چه امكاناتي در اختيار دولت رضاخان بوده و تا چه حد از اين امكانات به سود پيشرفت جامعه بهره گيري شده است. مهم ترين منبع درآمد ملي ما نفت بود، كه رضاخان آن را دو دستي به انگليسي ها تسليم كرد و تا آنجا كه من اطلاع دارم از درآمد نفت حتي يك ليره هم براي اصلاحات اجتماعي به مصرف نرسيد و تمام آن براي خريد جنگ افزار تسليم كشورهاي اروپائي شد.
دربارة ساختمان «كارخانه»، تا آنجا كه من مي دانم، تنها دو كارخانه، يكي پارچه بافي نخي در قائم شهر (شاهي) و يكي كارخانه ابريشم بافي در چالوس، با بودجه دولت و در املاك غارتي رضاخان احداث شد و ديگر كارخانه ها، كه مهم ترين آنها پارچه بافي هاي اصفهان بودند، مربوط به بخش خصوصي بود هزينه احداث كارخانه سيمان شهرري و كارخانه قند كهريزك نيز مانند راه آهن، از درآمد قند و شكر و دخانيات (با بالابردن قيمت محصولات آن) از كيسة خالي اكثريت مردم بيرون كشيده شد. اگر پيشرفت صنعتي ايران را با هندوستان مقايسه كنيم خواهيم ديد كه از هر جهت در دوران استعمار بريتانيا در هندوستان، مؤسسات صنعتي به
ص: 152
مراتب بيشتري، با سرمايه هاي انگليسي و مقداري با سرماية سرمايه داران هندي، ساخته شد كه به نسبت از ايران بسيار بيشتر است. از لحاظ فرهنگي هم اقدامات دوران رضاخان بسيار ناچيز بود. در زماني كه در جمهوري هاي آسياي مركزي شوروي، بيسوادي اكثريت مردم، كه به مراتب از اين لحاظ از ايران عقب افتاده تر بودند، در مدت كوتاهي ريشه كن شد، تلاش در ايران بسيار ناچيز بود.
مدافعان رژيم رضاخان، تأسيس دانشگاه و فرستادن 500 نفر دانشجو به اروپا را به رخ ما مي كشيدند. باز هم درست اين است كه در همين زمينه هم بين ايران و تركيه مقايسه شود، با توجه به آمار دقيق دربارة نفوذ امپرياليسم انگليس در دستگاه دولتي ايران، كافي است به فهرست سياستمداران و وكلاي مجلس نگاهي انداخته شود تا فراواني وابستگان به «فراماسونري» (فراموشخانه) را در فهرست هاي منتشر شده ببينيم.
فراماسون ها، (تقريباً همگي آنها) به دستگاه «ماسوني» انگلستان، كه در ظاهر اعليحضرت پادشاه انگلستان و در عمل، سازمان جاسوسي خارجي (ام.آي.6) در رأس آن قرار داشت، مربوط بودند.
در دوران ديكتاتوري محمدرضا، يعني از 1328 تا 1357، وضع به مراتب از دوران پدرش بدتر و غارت و چپاول ثروت ملي چه از سوي خود محمدرضا و برادران و خواهرانش و چه از سوي خارجي ها به مراتب شديدتر شد. در دوران محمدرضا بخش عمده اي از درآمد ملي، از بين رفت و نيست و نابود شد. آنهم يا براي خريد تسليحات و يا براي استخدام كارشناسان آمريكائي كه در اينجا بودند و با حقوق گزاف، زندگي شاهانه مي كردند. هيچ معلوم هست كه در آستانه انقلاب چه ثروت عظيمي از كشور خارج و به آمريكا و اروپاي غربي منتقل شد؟
مطلب ديگري كه دربارة اين پنجاه سالة رژيم پهلوي ها بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه اين رژيم، هيچ وقت يك پايگاه مردمي در درون كشور نداشت. نه در دوران رضاخان و نه در دوران محمدرضا.
پايگاه مردمي رژيم در تمام اين دوران، همان بود كه در 28 مرداد به ميدان آمد، يعني اوباش و چاقوكشان و فواحش، كه بخشي با پول و بخشي زير فشار مأموران شهرباني به خيابان ها كشيده مي شدند. تظاهراتي كه به تمامي، فرمايشي بود و طي آن، مردم را مجبور به بستن دكان ها و چراغاني كردن معابر و خيابان ها مي كردند.
كساني كه يك طرفه برخورد مي كنند و مرتب تكرار مي كنند كه ايران در طي اين دوران
ص: 153
چه پيشرفت هايي كرده است در حقيقت پوشش مناسبي مي سازند براي حقايق ديگري كه گفته نمي شود، مثل پايگاه اصلي سياست رژيم پهلوي ها، وابستگي او به امپرياليسم و اثرات آن كه چگونه باعث از بين رفتن و غارت امكانات بسيار بسيار بزرگ كشور شده است. غارت به وسيله غارتگران امپرياليستي و يا نوچه ها و وابستگان و عمّال داخلي آنان.
س: در كشورهائي كه پس از هم گسيختگي اتحاد شوروي پيدا شدند چه مي گذرد؟
ج: از زماني كه در 16 آذرماه 1370 (7 دسامبر 1991) رؤساي سه جمهوري روسيه (بوريس يلتسين) و اوكراين (لئونيد كرافچوك) بلاروس (استانيسلاو شوشكويچ) با كسب موافقت جورج بوش، رئيس جمهوري آمريكا، در نشستي در شهر «برست ليتوفسك» بدون اطلاع رئيس جمهور اتحاد شوروي (گورباچف) تصميم به انحلال اتحاد شوروي و تشكيل 12 جمهوري مستقل گرفتند تاكنون، نه تنها در اين كشورها، بلكه در كشورهاي سوسياليستي مشرق اروپا نيز، تغييرات پردامنه اي به وجود آمده است و اين تغييرات همواره در حال ژرف تر شدن است.
سمت گيري اين تغييرات كه پيامد آن، بد و بدتر شدن وضع اقتصادي كشور، پاره شدن بندهاي ارتباطات صنعتي كه اقتصاد كشورهاي سوسياليستي و جمهوري هاي اتحاد شوروي را به هم پيوند مي داد، پائين رفتن سطح توليد ناخالص ملّي، افزايش وحشتناك هزينه زندگي و افزايش قيمت هاي كالاهاي مورد نياز توده هاي زحمتكش، پيدا شدن يك قشر غارتگر و چپاولگر كه اولين محصول دردناك (براي مردم) اصلاحات اقتصادي به سوي بازار آزاد و خصوصي كردن صنايع دولتي و ديگر دارائي هاي ملي متمركز در بخش دولتي بود، رشد سريع بيكاري، پائين رفتن بسيار تند ارزش پول ملي و رشد شديد تورم در همه جا موجب ناخشنودي شديد توده هاي مردم از عملكرد رژيم هاي ليبرال هوادار نظام اقتصاد سرمايه داري شد.
به عنوان مثال، در روسيه «بوريس يلتسين» در 19 آبان 1370 (10 نوامبر 1991) در يك گفتار راديو و تلويزيوني رسماً اعلام كرد كه با اصلاحات اقتصادي در جهت خصوصي سازي و آزاد كردن بازار، وضع زندگي مردم تا يك سال، كمي بدتر خواهد شد ولي پس از يك سال دوران رشد توليد و شكوفائي اقتصاد و بهتر شدن زندگي مردم آغاز خواهد شد.
اكنون ببينيم سرنوشت اين وعدة يلتسين چه شد؟
در 18 آذر 1372، يعني دو سال بعد از وعده يلتسين، وزير كار روسيه، گنادي ميكيان، در گفت وگو با روزنامة ماسكوسكي كامولتس گفت:
ص: 154
در سال اخير قيمت انواع كالا تا 200 برابر افزايش يافته است. در حالي كه درآمد مردم حداكثر 67 برابر شده است.
او از رشد بيكاري در روسيه و پيامدهاي آن بر روند اصلاحات، ابراز نگراني كرد و گفت:
هم اكنون 35 درصد از مردم روسيه زير خط فقر زندگي مي كنند و خانواده هاي داراي دو فرزند و حقوق بگير، بيشتر از ديگران، در اعماق فقر فرورفته اند. كاهش توليد كه از 1988 شروع شده بود در دو سال اخير و پس از فروپاشي شوروي به شدت افزايش يافت. او با اشاره به 20 درصد كاهش توليد در سال گذشته هشدار داد كه كاهش توليدات در سال جاري نيز ادامه داشته و دولت، قادر به توقف آن در آينده اي نزديك نيست. اكنون بيش از 4 سال از اين وعده توخالي مي گذرد و زندگي مردم روزبه روز بدتر شده و هيچ دورنمائي هم براي تثبيت وضع اقتصادي ديده نمي شود، چه رسد به دورنماي رشد و بهتر شدن وضع مردم. مطابق آماري كه محافل اجتماعي روسيه گرد آورده اند بيش از 80 درصد مردم روسيه در زير خط فقر زندگي مي كنند. فساد و دزدي و غارت ثروت هاي ملي، دامنة غيرقابل تصوّري پيدا كرده است. دسته هاي مافيائي بر بخش عمده بانك هاي روسيه فرمانروائي مي كنند. بانك هايي كه مانند قارچ از زمين روييده اند. بر پايه آماري كه دولت روسيه داده است، در سه سال گذشته، بيش از 200 تا 250 ميليارد دلار پول، به وسيله سرمايه داراني كه آنها هم مانند قارچ از زمين بيرون آمده اند، به بانكهاي اروپاي غربي و امريكا فرستاده شده است. چيزي كه به بيرون آمدن اقتصاد آن كشورها از دوران ركود چند ساله، كمك شاياني كرده است.
پيامد ناخشنودي توده هاي زحمتكش، تقريباً در همه كشورهاي اروپاي شرقي، در اولين انتخابات عمومي كه پس از سال 1991 انجام شد نمايان گرديد.
اولين شكاف، در «مغولستان» پيدا شد. پس از فروپاشي اتحاد شوروي و به قدرت رسيدن هواداران سمت گيري سرمايه داري در مغولستان، كه با جنجال، كمونيست ها را از رهبري كشور كنار زده و خود قدرت را به دست گرفتند، اعلام شد كه به زودي اولين انتخابات آزاد در كشور انجام خواهد شد، اين انتخابات در تيرماه 1371 برابر ژوئن 1992 برگزار شد. در 7 تيرماه، نتيجه انتخابات اعلام شد و حيرت نه تنها راست گرايان مغولستان و روسيه، بلكه همه رسانه ها و سياستمداران غرب را برانگيخت. از 76 كرسي پارلمان مغولستان، 72 كرسي را كمونيست ها به دست آوردند. حزب انقلابي خلق مغولستان به پاس خدمات 70 ساله اش، مورد اعتماد اكثريت مطلق خلق آن كشور قرار گرفت.
ص: 155
دومين شكاف، در كشور ليتواني پيدا شد كه از خانواده كشورهاي مشتر ك المنافع (كه در واقع به جاي منافع مشترك تنها تضاد و برخورد منافع داشته اند) جدا شده بود. در انتخابات آزاد عمومي، باز هم در برابر چشم هاي حيرت زده اروپاي غربي و آمريكا، اكثريت رأي دهندگان، رهبر حزب كمونيست ليتواني را به رياست جمهوري برگزيدند. در 24 آبان 1371، با پايان شمارش بخش دوم آرا، اعلام شد كه حزب كمونيست آن كشور اكثريت مطلق كرسي هاي مجلس را به دست آورده است.
احزاب كمونيست، در همه جمهوري هاي مشترك المنافع (در روسيه و اوكراين و بلاروس به طور غيرقانوني و در ساير جمهوريها به طور قانوني) به فعاليت خود ادامه دادند و همان رهبران گذشته در قدرت باقي ماندند.
رهبران خائن روسيه، بيلو روسي و اوكراين، حزب كمونيست را غيرقانوني اعلام كردند.
در روسيه، دادگاه رسيدگي به قانون اساسي در تاريخ 8 آذرماه 1371، تصميم يلتسين را در غيرقانوني اعلام كردن حزب كمونيست فدراسيون روسيه غيرقانوني اعلام كرد و به حزب كمونيست فدراسيون روسيه حق داد كه اموال منقول و غيرمنقول خود را بازپس بگيرد و فعاليت آزاد و قانوني خود را شروع كند.
حزب كمونيست روسيه در 11 فروردين 1372 آغاز نوين خود را با 000/600 عضو در وزارت دادگستري روسيه به ثبت رسانيد و كنگره اوّل خود را تشكيل داد.
در «بلاروس» هم، وزارت دادگستري تصميم «شوشكويچ»، خائن شماره دو را، در مورد غيرقانوني اعلام كردن حزب كمونيست، غيرقانوني اعلام كرد و فعاليت حزب كمونيست آغاز شد.
در 26 ژانويه 1993 (6 بهمن 1371) شوراي عالي بيلوروسي با 209 رأي برابر 29 رأي «الكساندر شوشكويج»، رئيس جمهور را به اتهام فساد از مقامش خلع و بركنار كرد. او اولين خائن از گروه سه نفري بود.
پس از بلاروس پارلمان اوكراين هم در 27 مهرماه 1373، فرمان لئونيد كرافچوك، خائن شماره دو را دربارة غيرقانوني دانستن حزب كمونيست، لغو كرد و حزب كمونيست اوكراين با 000/100 عضو به عنوان بزرگ ترين حزب اوكراين فعاليت علني خود را آغاز كرد.
در انتخابات رياست جمهوري، كرافچوك، شكست سختي خورد و در انتخابات پارلمان، حزب كمونيست، به عنوان نيرومندترين حزب، بيشترين كرسي را به دست آورد. به اين
ص: 156
ترتيب، دو نفر از سه نفر خائن منحل كننده اتحاد جماهير شوروي، به عاقبت [عملكرد] خود رسيدند. وضع يلتسين هم در روسيّه، به مرحله اي رسيد كه حتي نزديك ترين هوادارانش هم به انتخاب مجدّد او در سال 1996 ترديد دارند،(1) به رغم پشتيباني مادي و تبليغاتي كشورهاي اروپاي غربي، آمريكا و ژاپن از يلتسين هم او در برابر رهبر حزب كمونيست روسيه گنادي زوگانف بطور محسوس عقب مانده است.
در انتخابات دوم دوماي روسيه حزب كمونيست در روسيه با به دست آوردن 150 كرسي از 450 كرسي به بزرگترين حزب در دوما مبدل شد و توانست مقام رئيس مجلس و بيش از نيمي از مسئوليت هاي مهم مجلس را در دست گيرد. اكنون هيچ قانويي نمي تواند دردوماي روسيه بدون موافقت حزب كمونيست و احزاب و گروه هاي متحدش (مانند حزب كشاورزان...) به تصويب برسد.
در ديگر كشورهاي سوسياليستي هم وضع همينطور است. در دومين انتخابات مجلس در 15 سپتامبر 1993،احزاب راست و پشتيبان «لخ والسا» رئيس جمهور، با شكست سختي روبرو شدند و حزب دموكراتيك نيروهاي چپ، مقام دوّم و حزب دموكراتيك نخست وزير، هوادار لخ والسا، تنها ده درصد آراء را به دست آورد و رهبر حزب كمونيست، به رغم ناخشنودي عميق لخ والسا، مأمور تشكيل دولت شد.
همانطور كه مي دانيم در انتخابات رياست جمهوري لهستان كه در سال 1995 انجام گرفت «لخ والسا» به رغم دخالت آشكار و علني كليساي كاتوليك و رسانه هاي گروهي كشورهاي غربي شكست مفتضحانه اي خورد و رهبر حزب سوسياليست لهستان كه باني حزب كمونيست است (در گذشته هم حزب كمونيست با نام حزب سوسياليست كار مي كرد) به مقام رياست جمهوري دست يافت.
پس از لهستان، نوبت به مجارستان رسيد، در انتخابات ارديبهشت 1373 كه برابر با 17 مي 1994 بود، در برابر چشم هاي حيرت زده سياستمداران غرب، حزب سوسياليست مجارستان، مقام اوّل را به دست آورد و رهبر آن، مأمور تشكيل دولت شد.
پس از مجارستان، نوبت به بلغارستان رسيد كه در آخرين انتخابات، به رغم شديدترين تبليغات نيروهاي راست گرا، كه امكانات عظيم مالي در اختيار داشتند و نيز به رغم تبليغات
ص: 157
گسترده رسانه هاي گروهي غرب، حزب سوسياليست بلغارستان، يعني همان حزب جانشين حزب كمونيست بيشترين آراء را به دست آورد و رئيس جمهور مرتجع آن كشور مجبور شد رهبر آن حزب را مأمور تشكيل دولت جديد كند. در بلغارستان حزب سوسياليست در مجلس هم اكثريت مطلق را به دست آورد.
س: حالا اگر فرض كنيم كه حزب كمونيست موفق شود كه اكثريت مجلس روسيه را به دست آورد اوضاع برمي گردد به همان وضع اتحاد شوروي سابق؟
ج: نه، مسلماً به آن وضع برنمي گردد. زيرا، نخست اين كه روسيه، يك كشور چند حزبي است. دوم اين كه، شيوه هائي كه در دوران تك حزبي گذشته در اتحاد شوروي حكمفرما بود در جامعه كنوني روسيه و ديگر جمهوري هاي شوروي، سابقة مناسبي ندارند.
سوم اين كه، اگر هم، ديگر جمهوري هاي جامعه مشترك المنافع به هم آميختي وسيع با روسيه و يكديگر، كه تنها راه بيرون آمدن همه آنها از بحران مرگ آور كنوني است، رأي دهند، باز هم، دست كم در آينده نزديك، يكپارچگي مطلقي كه در دوران اتحاد جماهير شوروي وجود داشت قابل تجديد نيست و چهارم اين كه همانطور كه در جمهوري خلق چين و جمهوري دموكراتيك ويتنام و جمهوري سوسياليستي كوبا مي بينيم در مناسبات، روسيّه با كشور خودمان در زمينه ساختمان نيروگاه اتمي بوشهر و چندين نيروگاه اتمي ديگر، هر روز از طريق راديو و رسانه هاي ديگر مي خوانيم و مي شنويم كه مقامات آمريكايي با تمام نيرو، به روسيه فشار مي آورند كه دست از همكاري با ايران بردارد.
امّا روسيّه، هم به دليل سود اقتصادي اين معامله و هم تحت فشار افكار عمومي مردم كه خواهان ايستادگي در برابر زورگويي هاي آمريكا هستند، مجبور است در برابر فشار آمريكا، ايستادگي كند و به رغم آن، ايران را متحّد استراتژيك روسيّه بشناسد.
س: من اين را مي پذيرم ولي شما مسايلي چون سرخوردگي و يأس را به حساب نمي آوريد.
ج: سرخوردگي و يأس گذرا است و در تحوّلات اجتماعي، به سرعت زياد گسترش مي يابند. در سال هاي 1355 تا 1357 در ايران، چنين بوده است. اكنون هم باز، يك وضع بحراني نيرو مي گيرد كه محصول اشتباهات بزرگي است كه در سال هاي اخير صورت گرفته است و اگر براي رفع بحران، اقدام جدي نشود، بعيد نيست كه به يك انفجار تبديل شود و قطعاً چنين انفجاري يك انفجار كور خواهد بود. سركوب انفجار كور، براي مدّت زمان
ص: 158
كوتاهي، آرامش برقرار مي كند ولي ماده انفجاري را به مراتب، نيرومندتر و خطرناك تر خواهد كرد. از نظر من، نيروهاي ارتجاعي در كشور، چندان هم ضعيف نيستند. درست است كه تشكيلات ندارند ولي مي توانند در لحظات حساس، خطرناك شوند. در حدود يك و نيم ميليون نفري كه به كاشاني، رأي دادند آن هم در برابر جناب آقاي خامنه اي، بايد به طور جدّي مورد توجه قرار گيرد.
س: فكر مي كنيد سلطنت طلب ها رأي داد ه اند؟
ج: حتماً همه آنها رأي دادند، من ترديد ندارم. مظفّر بقايي كه شخصاً نيرويي نداشت. ملّي گرايان هم به احتمال بسيار زياد به او رأي ندادند. حال سلطنت طلب يا غيرسلطنت طلب، مسلماً مخالفين راست گراي رژيم به او رأي دادند.
سياست تعديل اقتصادي و حركت به سوي بازار آزاد، به سرمايه داران و دلالان امكان داد كه با غارت دار و ندار توده هاي ميليوني مردم، سرمايه هاي عظيمي به دست آورند. پي آمد منفي اين سياست، اثرات بسيار بدي بر اكثريت عظيمي از توده ها گذاشته است. اين ناخشنودي و نيز تبليغات رسانه هاي گروهي كشورهاي امپرياليستي و فعّاليت هاي زيرزميني همان مخالفين، مي تواند پيامدهاي خطرناكي به بار آورد.
جمهوري خلق چين در سال هاي اخير، با يك برنامه ريزي بسيار حساب شده، موفقيّت هاي چشمگيري در تمام جهان به دست آورد. باوجوديكه در پي نداشتن منابع مهم نفت و گاز، امكانات چين از لحاظ پشتوانه ارزي، براي توسعه، به مراتب كم تر از ايران است. بايد ديد كه چيني ها، برنامه خود را چگونه تحقق مي دهند.
هر 6 ماه كليه تصميمات گرفته شده و نتايج به دست آمده را مورد بررسي قرار مي دهند و با پيدا كردن نارسايي ها اشتباهات را تصحيح و اصلاح مي كنند.
س: ولي رسانه هاي گروهي جهان دربارة تحوّل در روسيّه، نسبت به سمت گيري مورد ادعاي شما، خيلي بدبين هستند.
ج: به نظرمن اگر ما هر پديده اي را در روند تحولاتش در نظر بگيريم، ديد روشن تري خواهيم يافت.
يكي از مجلّات چاپ خارج از كشور، دربارة تحوّلات شوروي، با افراد مختلفي، ايراني و خارجي، صحبت كرده است، يكي از اين مصاحبه شوندگان، كه گمان مي كنم پل سوئيزي، باشد، فرد سياسي و سياست شناس برجسته و كمونيست معتقدي است. تحليل جالبي ارائه
ص: 159
داده كه بد نيست به آن اشاره كنم، پل سوئيزي، گفته است: بسياري از حرف هائي كه درباره گذشته اتحاد شوروي مي زنند ناوارد است... و در ادامه، مطرح مي كند كه: با در نظر گرفتن شرايطي كه اتحاد شوروي پس از انقلاب اكتبر داشت و با در نظر گرفتن دشواري هائي كه جنگ جهاني دوم براي شوروي به وجود آورد، يعني، بيست و سه ميليون نفر كشته و بيست ميليون معلول از دويست ميليون جمعيت و خرابي تقريباً كامل بخشي از سرزمين اروپايي شوروي و محاصره اقتصادي پس از جنگ، بيشتر اشتباهات استالين قابل بخشيدن است. دولت شوروي، هيچ راه ديگري جز راهي كه رفته، نداشته است. هر راه ديگري به سقوط قطعي اتحاد شوروي مي انجاميد.
البته اين اظهارنظر شامل كشتار عظيم نه تنها انتقادكنندگان، بلكه گروه هاي عظيم بي گناه نمي شود. دولت شوروي در برابر تهديد آمريكا با بمب اتمي، مجبور بود در كوتاه ترين زمان، به اين بمب دست يابد. از خاطرات ساخاروف ديده مي شود كه گروه «كورچاتف» كار خود را با ابتدائي ترين وسائل آغاز كردند و هم خود او و بسياري از همكارانش به دليل نداشتن ابتدائي ترين وسايل ايمني، جان باختند. آمريكا عقيده داشت كه شورويها دست كم 10 سال وقت لازم دارند تا به ساخت بمب اتمي دست يابند. ولي دانشمندان ميهن دوست و انقلابي، در برابر چشم هاي حيرت زدة غرب، در چهار سال، اولين بمب اتمي شوروي را آزمايش كردند. پيروزي در جنگ و در هم شكستن ماشين هولناك جنگي آلمان نازي و اين موفقيت هاي علمي و موفقيت هاي ديگر در بازسازي خرابه هاي جنگ، دستاوردهاي فراموش نشدني مردم شوروي به رهبري حزب كمونيست آن كشور است.
شوروي بمب هيدروژني را يك سال پيش از آمريكايي ها ساختند. اوّلين ماهواره اسپوتينك را به فضا فرستادند. كشوري بود كه فضانورد به فضا فرستاد. اوّلين كارخانه برق اتمي را درست كردند و نيز اوّلين زيردريايي اتمي را ساختند. روسيه در 1917 چه داشت؟ بيشتر دانشمندانش به آمريكا و به غرب رفته بودند.
س: آيا اين نظر كه آلمان ها به دنبال اتّحاد با شوروي بودند، درست بود؟
ج: آلمان ها مي خواستند در مقابل آمريكا، با روسيّه كنار بيايند. ارتباطاتي هم در دوران بعد از انقلاب، بين آلمان و روسيّه وجود داشت، اين علاقه به همكاري، سابقة تاريخي دارد. .ولي اين تصوّر كه دانشمندان آلمان به پيشرفت ها و دستاوردهاي شوروي كمك كردند افسانه اي است ساخت بنگاه تبليغاتي «وال استريت».
ص: 160
س: آيا آلماني هايي هستند كه خواستار كنار آمدن با روسيّه باشند؟
ج: من خيال نمي كنم. آلما ني ها، الآن فقط با يلتسين، كه روسيّه را به ذلّت كشانده است، موافقند نه با كساني كه تفكّر چپ دارند. آنها نمي توانند با نيروهاي چپ و روسيّه بسازند. دشمني اصلي جبهه سرمايه داري جهاني، به رغم اختلافات دروني، افكار سوسياليستي است. آلمان امروز، خواستار يك روسيّه بي جان و بي خطر است.
س: تحوّلات مجارستان براي من، پديدة جالبي است، حزب حاكمي كه 61% آراء را در انتخابات اوّل داشت، در انتخابات سال گذشته، تنها 11% آراء را به دست آورد.
ج: همان طور كه گفتم، اين يكي از جالب ترين پديده هاي دوران اخير است. حزب سوسياليست مجارستان، در گذشته هم، همين نام را داشت ولي همان حزب كمونيست بود. نه تنها در مجارستان، بلكه حتي در ايتاليا هم كمونيست ها به پيروزي عظيمي دست يافتند.
تمام ارتجاع، فاشيست هاي نوپا و پاپ، دست به يكي كردند تا به موفقيّت برسند، امّا با اين همه، در انتخابات دو سال پيش توانستند 53 درصد آراء را به دست آورند و نيروهاي چپ مترقّي توانستند، 46 درصد آرا را به دست آورند. در انتخابات ماه مه 95 شهرداري ها، كمونيست ها موفّق شدند كه پيروزي عظيمي به دست آورند.
در بسياري از شهرهاي ايتاليا، شهرداري ها در دست كمونيست ها است. در انتخابات اوّل سال 1996 ايتاليا جبهة چپ ميانه كه بخش مهمي از كمونيست ها در آن شركت دارند به پيروزي رسيد و مأمور تشكيل دولت جديد شد. حزب مستقل كمونيست 10 درصد نمايندگان سنا را در دست دارد و از اين جبهه كه برنامة مترقي دارد پشتيباني مي كند. اين پشتيباني براي تأمين اكثريت در پارلمان صورت گرفته است. برنامة اين جبهه بسيار جالب و نشان دهندة مطالبات اكثريت مردم ايتاليا است، دربارة اين برنامه چنين مي خوانيم:
رم _ پيروزي چپ ها در انتخابات سه روز پيش ايتاليا اخبار رسانه ها را در سراسر جهان به خود اختصاص داده بود و از اين تغييرها چنين برمي آيد كه مردم ايتاليا با دادن آراء خود به چپگراها در حقيقت مخالفتشان را با سياست اقتصادي بازار آزاد كه از طرف آمريكا تشويق مي شود و در كشورهاي مختلف به وسيع تر شدن هرچه بيشتر شكاف ميان غني و فقير انجاميده است، نشان داده اند...
به موجب اين تغييرها چپ ها كه بيش از پنج دهه با زور و پول آمريكا از دستيابي به قدرت بازداشته شده بودند از فرصتي كه به دست آورده اند نهايت استفاده را خواهند برد تا
ص: 161
وحشت «خطر سرخ» را از ذهن مردم كه سال ها بوسيلة دستگاههاي تبليغاتي آمريكا و غرب در آن نقش بسته است بزدايند...
چپ هاي ايتاليا كه برندة انتخابات شدند اعلام كرده اند كه: دستمزدها را با درصد بالا رفتن هزينة زندگي تطبيق خواهند داد از حجم هزينه ها و دستگاههاي دولت خواهند كاست و براي تأمين هزينه هاي عمومي نرخ ماليات بر درآمد ثروتمندان رديف اوّل را بالا خواهند برد... برنامه هاي كمك رفاهي دولت را وسعت خواهند بخشيد.
«رويتر در ارزيابي، اين نخستين پيروزي كمونيست ها را در اروپاي غربي حادثه اي مهم براي تمامي اروپا خوانده است. ...» نقل از روزنامه همشهري
به اين ترتيب، من خيال مي كنم مجموعه اين جريان تأمّل برانگيز است. اگر به مجموعه رشد جريان چپ در آمريكاي لاتين هم نگاه كنيم درمي يابيم كه در همه جا، نيروهاي چپ، در حال پيش روي هستند.
س: به نظر شما، وضع كنوني كشورمان چه طور است؟
ج: مي دانيد كه من تماس زيادي با مردم ندارم، آنچه كه مي خوانم يا مي شنوم، دوگانه و متضّاد است، امّا از اظهارات مسئولين كشور، چنين فهميده مي شود كه همه چيز درست است و در روند پيشرفت، مردم هم با درك اين مطلب كه تحمّل اين سختي ها و محروميّت ها، براي تأمين آينده اي شكوفا و مرفه، ضروري است، دشواري ها را تحمل مي كنند. ولي آنچه از لابلاي نوشته هاي روزنامه ها و مجلّات و حتي در سخنراني هاي برخي از نمايندگان هوادار دولت در مجلس درمي يابم، اين است كه وضع چنين نيست.
به نظر من، واقعيّت اين است كه اقشار گوناگون مردم از كارگر گرفته تا روشنفكر و كشاورز و بخش وسيعي از اقشار متوسط و كارمندان و بدون ترديد ارتش چند ميليوني بيكاران، از وضع اقتصادي و سياسي موجود، به شدّت ناخشنود هستند و خواهان تغييرات جدّي در زمينه هاي گوناگون زندگي اجتماعي اند.
كارگران و به ويژه كارگران صنعتي، مصرّانه خواستار آزادي براي تشكيل اتّحاديه صنفي خود هستند همانطور كه بازرگانان و سرمايه داران از اين امكان برخوردارند. قشر وسيعي از روشنفكران و ديگر اقشار جامعه نيز، خواستار آزادي هاي سياسي پيش بيني شده در قانون اساسي هستند. تشكيل احزاب و جمعيت هاي صنفي كه در قانون اساسي پيش بيني شده است و همچنين تشكيل انجمن هاي استاني و شهرستاني و شهري از راه انتخابات واقعاً آزاد،
ص: 162
خواست بخش وسيعي از اقشار گوناگون مردم است. من نمي گويم كه به احزابي كه قانون اساسي جمهوري اسلامي را قبول ندارند، آزادي فعاليت داده شود. ولي دست كم، دادن آزادي فعّاليت، به گروههاي سياسي كه صادقانه، قانون اساسي را قبول دارند، ضروري به نظر مي رسد. امروز، سرمايه داري ايران، تا آن اندازه نيرومند شده است كه حتي از دولت كنوني، كه امكانات وسيعي را براي به دست آوردن سودهايي كلان در اختيار او گذاشته، راضي نيست و باز هم بر پايه قانون تغييرناپذير رژيم سرمايه داري كه در سراسر جهان، بدون تغيير، حاكم بازار است، يعني «سود حداكثر»، خواهد كوشيد كه در دورة آينده انتخابات با گمراه كردن مردم و با وعده هاي مردم فريبانه و در ظاهر انتقادي، نمايندگان مستقيم خود را در اكثريت كرسي هاي مجلس بنشاند.
اگر در زمان كوتاهي كه به انتخابات باقي مانده است،(1) آزاديهائي كه در بالا از آن نام برده شد تأمين نشود، پيروزي سرمايه داري بزرگ كشور، اجتناب ناپذير خواهد بود. و اين درست همان چيزي است كه بانك جهاني، كه نماينده و «كارگزار» سرمايه بين المللي است، خواهان آن است. در صورتي كه اين جريان رخ دهد، بايد فاتحه عدالت اجتماعي را براي آينده دور خواند.
س: درباره سياست خارجي ايران نظرتان چيست؟
ج: براي جمهوري اسلامي ايران، كه وضع كاملاً ويژه و منحصر به فردي در جهان دارد، سياست خارجي، يكي از پيچيده ترين مسائل است. با موضع گيري به شدت دشمنانه امپرياليسم آمريكا، به ويژه پس از بيرون رفتن اتحاد شوروي از ميدان سياست جهاني، و به تبعيت از او برخي ديگر از كشورهاي بزرگ و كوچك اردوگاه امپرياليستي، اين پيچيدگي چند برابر مي شود.
اين را هم بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت كه بيشتر كشورهاي در حال رشد جهان، يا مستقيماً به امپرياليسم غرب وابسته اند و يا در زير فشارهاي سنگين سياسي و اقتصادي امپرياليسم جهاني و به ويژه آمريكا قرار گرفته اند. مانند: سوريه، ليبي، جمهوري خلق كره و كوبا.
مسئله ديگري كه بر سمت گيري سياست خارجي ايران، اثر جدي مي گذارد نياز اقتصاد
ص: 163
ايران از جنبه هاي گوناگون به واردات كالا از كشورهاي اروپائي و ژاپن، و بهره گيري از بازار آنان براي فروش محصولات غيرنفتي كشور است. ايران، حتي در امر فروش نفت و گاز هم با دشواري هاي جدي از سوي امپرياليسم خارجي روبرو است. تحريم هرگونه تجارت و در درجه اوّل تحريم خريد نفت از ايران، تازه ترين يورش امپرياليسم آمريكا است.با در نظر گرفتن همه اين عوامل، به نظرمن سياست خارجي ايران بايد به موازات مناسبات «اجباري» با دنياي امپرياليستي، در درجه اوّل در گسترش مناسبات سياسي و اقتصادي اش با كشورهاي مستقل از سياست امپرياليست ها بكوشد. مثل جمهوري خلق چين، جمهوري سوسياليستي ويتنام، جمهوري دموكراتيك خلق كره، جمهوري سوسياليستي كوبا، جمهوري هاي آسياي ميانه و قفقاز، جمهوري هندوستان، جمهوري اوكراين و جمهوري فدراتيو روسيه، آن هم در چارچوبي كه اين كشورها، مستقل از فشار آمريكا، امكان عمل داشته باشند. همچنين ايران مي تواند با كشورهائي كه ضمن وابستگي جدي به دنياي امپرياليستي، دچار تضادهايي با اين زورگويان هستند، مانند برخي كشورهاي آمريكاي لاتين و كشورهايي از اروپاي شرقي و مركزي كه در دو سه سال گذشته نيروهاي چپ گرا در آنجا به قدرت رسيده اند، مناسبات سياسي و اقتصادي و فرهنگي خود را بيش از بيش گسترش دهد. اين است آنچه در مورد سمت گيري سياست خارجي ايران به نظرم آمد.
س: فكر نمي كنيد كه اگر دولت به نيروهاي مخالف در درون ايران روي بياورد، اين، به تبعيت از نظريات آنان خواهد انجاميد؟
ج: چندي پيش راديو بي بي سي، در مورد نتايج انتخابات آفريقاي جنوبي و موفقيت كنگره ملي آفريقاي جنوبي با مهندس بازرگان مصاحبه داشت و به نظر من، مهندس بازرگان خيلي خوب صحبت كرد. او گفت: ما مي توانيم از تحولات اخير در آفريقاي جنوبي دو درس عمده بگيريم درس اوّل، صبر و تحمّل است، قرآن كريم هم به ما گفته است كه در سخت ترين شرايط صبر كنيد. حوصله داشته باشيد. اوضاع تغيير پيدا مي كند و آنها هم همين كار را كردند. 27 الي 30 سال صبر كردند. 27 سالش را ماندلا و يارانش در زندان گذراندند. هيچ كس تصوّر نمي كرد كسي كه 27 سال، زنداني بوده، امروز رئيس جمهوري آفريقاي جنوبي باشد.
درس دوم انقلاب، سياست نلسون ماندلا در ايجاد رفاقت و دوستي با همه، حتي با دشمنان و زندانبانان گذشته خود او است. كاري كه ما در ايران عكس آن را عمل كرديم،
ص: 164
يعني از اوّل انقلاب تا به حال، نه تنها با دشمنان كنار نيامديم و سعي نكرديم رفاقتي با آنها داشته باشيم و از نيروهايشان استفاده كنيم، بلكه دوستان را هم گروه، گروه كنار زديم.
س: شما خودتان هم معتقد نيستيد كه با دشمنان اتّحاد برقرار كنيم.
ج: درست است كه برخي از روشنفكران كه در كشور ما هستند با دشمنان ميهن ما همراهند و بخش كوچكي از آنها كه به خارج رفته اند با بازماندگان رژيم گذشته همكاري مي كنند، امّا همه كه اينطوري نبودند. در اينجا و در اوّل انقلاب، بسياري از نيروهاي مختلف كه در جبهه واحدي عمل مي كردند و به قانون اساسي هم رأي دادند، طرد شدند.
كنگره ملّي آفريقا، با سفيدپوستان، يعني با همان هايي كه 30 سال با آنان جنگيدند آشتي كردند ولي چند گروه مسلمان هاي معتقد كه انتقاداتي داشته اند، مانند نهضت آزادي، آيت الله منتظري و هواداران ايشان، جمعيّت روحانيون مبارز، اكثريت نمايندگان دورة سوم مجلس و كساني مانند مهندس موسوي كه 8 سال تمام مورد تأييد كامل امام بود، كنار گذاشته شدند. شما نگاه كنيد. آيا در ميان امام جمعه هاي مساجد، بسياري از آنهائي كه در دوران شاه بودند، و به رژيم گذشته كرنش مي كردند و در انقلاب هم شركت نداشتند وجود ندارند؟
س: شما آنها را مي شناسيد؟
ج: نه! ولي ما شاهد دزدي هاي برخي از آنان بوديم. وقتي كه آزاد بوديم آنها را مي ديديم. حتي از يكي از آنها «رشوه» گرفتيم. يكي از رفقاي ما كه نفت فروش بود، ديد كه امام جمعه محل دارد پشت اتومبيل خودش را با جعبه هاي تخم مرغ كه بايد ميان مردم پخش شود، پر مي كند. پيش او رفت و گفت. حاجي آقا هم او را مي شناخت. از آن روز به بعد، مرتب براي دوستانمان تخم مرغ مي رسيد. اين مال آن وقت است. اكنون مسأله دزدي و رشوه گيري تا كجا رفته است؟ داستان بانك صادرات، داستان رئيس قسمت حفاري وزارت نفت با تمام همكارانش، دزدي كلان دار و دسته اي كه مسئوليت نوسازي آبادان را داشتند (رئيس كميته نوسازي و همكارانش). در روزنامه ها هم جسته و گريخته از گسترش فساد در ادارات، گزارش هاي نگران كننده اي ديده مي شود. امپرياليسم آمريكا با تمام نيرو از اين موقعيت استفاده مي كند. شاه فهد چگونه با ايران رفتار كرد؟ با تمام تملق هائي كه ما از او گفتيم مانند «ايران و عربستان دو بال اسلام جهاني هستند!» فقط اعلاميه صادر كردن و فحش دادن كار را پيش نمي برد. كشورهاي عربي، يكي پس از ديگري زيرفشار، يا وعده و وعيدهاي آمريكا در جريان برقراري مناسبات با اسرائيل هستند. تركيه، «كشور مسلمان و دوست و برادر»، هر
ص: 165
روز مناسباتش را با اسرائيل تنگ تر مي كند. و بدون رودربايستي از ايران پيمان نظامي امضا مي كند كه تنها مادة اعلام شده آن اجازه پرواز شكاري بمب افكن هاي ارتش اسرائيل در تمام فضاي هوائي تركيه و امكان فرود آمدن در فرودگاههاي نظامي آن كشور است و به اين ترتيب هواپيماهاي نظامي اسرائيل قادر خواهند بود تمام مرزهاي شمال شرقي ايران را زير پا بگيرند و در صورت تصميم به حمله به ايران معلوم نيست كه موشك هاي دوربردشان تا كجا خواهد رسيد؟ پاكستان، مسئله كشمير را كه در آينده بسيار دور هم راه حلي ندارد، پرچم سياست خارجي خود كرده است.
تنها نتيجه اين سياست، كشته شدن پي درپي مردم بي گناه است. در منطقه نزديك كشور ما، مسئله فلسطين به يك گره كور مبدل شده است. اكنون دهها سال است كه خلق فلسطين كه بافرهنگ ترين و بااستعدادترين خلق هاي عرب زبان هستند، در آوارگي و دربدري و محروميت از همه حقوق انساني به سر مي برند. فكر مي كنم شما هم مي پذيريد كه تا امپريالسيم در آمريكا و اروپا وجود دارد، از بين بردن كشور اسرائيل ممكن نيست، بلكه برعكس اسرائيل هر روز نيرومندتر و از لحاظ اقتصادي و فرهنگي پيشرفته تر مي شود، و حتي اگر روزي سوسياليسم در دنيا پيروز شود تنها به افسار گسيختگي اسرائيل لجام زده خواهد شد. ولي كشور اسرائيل از بين نخواهد رفت. واقع بيني، مهم ترين عامل در دست يافتن به سياست درست است.
من به مبارزان لبناني حق مي دهم كه تا روزي كه اسرائيل بخشي از كشورمان را اشغال كرده است با همه امكانات خود عليه اشغال گر بجنگند. ولي براي فلسطيني هاي ساكن بخش غربي رود اردن، كه از سال 1367 به اشغال اسرائيل درآمده است، هيچ اميدي حتي شايد براي چند نسل آينده نمي بينم. من، موضع گيري رهبري روسيه را بهتر مي دانم.
س: يعني شما فكر مي كنيد كه براي فلسطين، راه ديگري وجود ندارد؟
ج: هيچ راه ديگري وجود ندارد. راه ديگر، ادامه همان كشتار است. هي بكشند و ترور كنند. چقدر از اينها كشته شده؟ چقدر فلسطيني كشته و آواره شده و در آوارگي جان داده اند و به كشتن يكديگر دست زده اند؟ گذاشتن واقع بيني در مقابل آرمان گرائي نادرست است. آرمان گرائي بدون توجه به واقعيات موجود و در حال تحول و امكانات واقعي به خيال پردازي مبدل مي شود.
س: واقع گرائي كه مي آيد آرمان را كنار مي گذارد.
ص: 166
ج: اين جور نيست. ما دو جور واقع گرائي داريم. يكي، تسليم به واقعيت است. يكي اين است كه ما آرمان داريم ولي سعي مي كنيم آرمان هايمان را با واقعيت كه غيرقابل تغيير است همساز كنيم. ديگر اينكه با در نظر گرفتن اين واقعيت و به رغم مشكلات تلاش خود را براي تغيير واقعيت موجود دنبال نمائيم.
س: آيا واقع گرائي ما را از شجاعت، و شهادت و شهامت دور نمي كند؟
ج: نه دور نمي كند. ببينيد، مثلاً فرض كنيم ما كمونيست هستيم. ولي در كجا؟ در يك جامعه عميقاً اسلامي، آرمان ما اين است كه روزي، تكامل اجتماعي و تحول اقتصادي و صنايع، همگام با رشد كمّي و كيفي طبقه كارگر و روشنفكران پيشرو و ساير زحمتكشان، تحول جامعه كنوني را به يك جامعه سوسياليستي، ممكن كند. و ما به پيروزي آرمان خود برسيم. ولي در شرايط كنوني، واقع گرا هستيم. يعني چه كار مي كنيم؟ تا حدودي كه به ما امكان مي دهد تابتوانيم به فعاليت ايدئولوژيك خودمان ادامه دهيم با وضع موجود كنار مي آئيم تا جايي كه شرايط اجتماعي اجازه مي دهد، گام به گام به كارگران آگاهي و روشنگري بدهيم و آنان را آماده كنيم تا در آغاز، براي حقوق صنفي و در گام بعدي براي حقوق سياسي خود مبارزه كنند. اين مي شود آرمان گرائي واقع بينانه. امّا اگر آغاز كنيم به پخش شبنامه و تهديد رهبران دولت به اينكه: «اگر تسليم نظريات ما نشويد، و به برقراري نظام سوسياليستي تن در ندهيد، ما شما را خواهيم كشت.» و براي نمونه هم چند بمب بسازيم و نه تنها مردم بي گناه، بلكه برخي از مهم ترين افراد هيئت حاكمه كشور را بكشيم. آيا از اين راه نتيجه خواهيم گرفت؟
ما كه در كشور خودمان، تجربه مجاهدين خلق را با كشتار مركز حزب جمهوري اسلامي و آدم كشي هاي ديگر ديده ايم و پي آمدهاي دردناكش را براي جهان به اصطلاح «آرمان گرايان» شاهد هستيم! به نظر من، در همه مسائل مربوط به سياست خارجي، سياست داخلي، سياست اقتصادي و سياست فرهنگي، بايستي آرمان گرائي را با واقع بيني تركيب كرد تا به نتيجه عقلائي و درست رسيد.
س: شما فكر مي كنيد افرادي مثل فرخ نگهدار هم آرمان را كنار گذاشته اند؟
ج: آنچه من درباره شخص فرخ نگهدار مي دانم از مصاحبه اي است كه با راديو بي.بي.سي. انجام داده است و در آن گفته بود كه او اكنون هوادار رژيم اقتصادي و سياسي انگلستان است.
ص: 167
س: در آنجا ديگر از حزب سوسياليست طرفداري نمي كنند فقط حزب كارگرش هنوز مدنظر است.
ج: احتمالاً از سياست «حزب كار» انگلستان كه در ايران نادرست آن را حزب كارگر مي نامند، پشتيباني مي كند ولي واقعيت اين است كه ميان سياست حزب محافظه كار و حزب كارگر مانند ديگر كشورهاي اروپائي (در فرانسه حزب سوسياليست و احزاب گليست و در آلمان حزب سوسيال دموكرات و حزب دموكرات مسيحي) اختلاف زيادي وجود ندارد و يا اگر بخواهيم اصطلاحي را كه خليل ملكي براي موضع گيري دكتر مصدق در موضوع درخواست تشكيل شركت ملي نفت ايران و شوروي گفته بود، به كار ببرم بايد بگويم كه «اينها همه سر و ته يك كرباسند.»
س: شما به اينها هم اميد نداريد؟
ج: نه.
س: يعني آرمان را كنار گذاشته اند؟
ج: بله، آنها همه شان كنار گذاشته اند. تنها گروهي كه آنجا هنوز آرمان گرا است،همان گروه راه كارگر است كه گروه خيلي كوچكي است. همانطور كه گفتم، احتمالاً در كنفرانس چندي پيش در لندن، با گروههاي هم مسلك ديگر «اتحاديه چپ كارگريش را پايه گذاري كرده است.»(هفته آخر 1373)
س: سؤالات، همين بود، شما خودتان چيزي آماده نداريد؟
ج: من، چيزي آماده ندارم، ولي خواهش مي كنم باز هم همديگر را ببينيم. چون مي توانم چيزهاي جديدي را به اين مطالب، اضافه كنم. مثلاً ارتباط بقايي با شاه، برخلاف آنهايي كه مدعي هستند اين ارتباط از سي تير، شروع شده، من سند بسيار جالبي دارم كه اخيراً در اختيارم گذاشته شده، و نشان مي دهد كه بقايي از سال 1328، رابطه بسيار نزديك و صميمانه با شاه، داشته است.
س: شما هم مطلب را خوانده ايد؟
ج: بله، خوانده و يادداشت برداري كردم.
س: حالا نظرتان چيست؟
ج: نظر من اين است كه اين سند، خيلي افشاگرانه است. مظفر بقايي در اين سند، خيلي چيزها را نفي كرده، مثلاً گفته كه من در قتل افشار طوس دخالت نداشته ام و از اينكه خطيبي
ص: 168
كه دوست من بوده و از بچگي او را مي شناختم، در اين كار دخالت داشته، خيلي متأسفم. ولي من به هيچ وجه در اين جريان، دخالت نداشته ام.
من در كتاب خاطراتم گفته ام كه ارتباط بقايي با آمريكايي ها و انگليسي ها، برمي گردد به سال هاي قبل از سي تير.
س: بقايي و ملكي، چه طور همديگر را پيدا كرده اند؟ آيا آنها را به هم معرّفي كرده اند؟ يا نه؟
ج: اين طور به نظر مي رسد كه آل احمد، اين دو نفر را به هم معرّفي كرده است.
ولي قدر مسلّم، ملكي با آشنايي كه با موضع گيري سياسي بقايي داشته، آمادگي لازم را براي چنين آشنايي، داشته است. گرچه بقايي، چنين چيزي را نمي نويسد، خودش مي گويد:
«يك كسي مقالاتي را به يكي از پادوهايش مي داد تا براي چاپ بياورد، چون اين مقالات ضد توده اي بود، گفتم بالاخره اين آقا را بياور تا ما هم بشناسيم. او كه آمد ديديم خليل ملكي است. اين هم در همان اوان بود.»
س: پيشنهاد اسم حزب زحمتكشان از چه كسي بود؟
ج: بقايي مي گويد خليل ملكي، پيشنهاد داد كه اين حزب را «حزب زحمتكشان ملّت ايران» بناميم تا توده مردم را جذب كند، چون اين نام، هم جنبه توده اي دارد و هم جنبه ملّي.
س: خليل ملكي، چه نقطه قوّتي در مظفر بقايي مي بيند كه با او همكاري مي كند؟
ج: در درجه اوّل، جنبه ضدتوده اي و ضدشوروي بودن بقايي، و افزون بر اين، موقعيّت آن زمان بقايي كه از مجلس پانزدهم، شهرتي پيدا كرده بود و نيز امكانات وسيعي كه بقايي در آن موقع، با كمك مالي آمريكائي ها از آن برخوردار بود. مثل كلوپي وسيع و با آبرو، و امكانات مالي وسيعي براي چاپ و نشر و...
س: آيا اين مطلب، در جايي آمده است؟
ج: بله، در سندي كه از آن ياد كردم، اين مطلب وجود دارد و جالب اين است كه در اين خاطرات، بقايي، نوشته هاي احمد ملكي را تكذيب نمي كند. بلكه اسم او را مي آورد كه آدم مهمي بود. ولي نوشته هاي او را تكذيب نمي كند. برعكس، مي گويد كه من با آقاي دوهرو و آمريكائي هاي ديگر، چندين ملاقات داشتم. همه چيز را تأئيد مي كند فقط ذكري از پول گرفتن براي تشكيل حزب و اجير كردن چاقوكش ها، به ميان نمي آورد. ولي از ساير گفته هاي او به روشني ديده مي شود كه يك باره از وضع بسيار محقر و مالي به امكانات وسيعي دست مي يابد.
ص: 169
تنها دروغي كه مي گويد، اين است كه مي گويد يك روز دكتر فاطمي به من تلفن زد كه چند نفر از اين آمريكايي ها به منزل من مي آيند و خوب است كه شما هم بيائيد آنجا. اين مطلب، دروغ است. چنين چيزي در خاطرات احمد ملكي هم نيست. فاطمي، دعوتي از آمريكايي ها، نمي كرد.
س: حسين مكّي، رابطه اش با مظفر بقايي چه طور بود؟
ج: حسين مكّي با بقايي، هم رقيب بود و هم در تمام جريانات، همكار. اين دو نفر با هم، هم عقيده بودند.
س: ولي حسين مكّي، سعي مي كند بقايي را از خودش جدا كند!
ج: خوب، به اين خاطر كه او خودش را بالاتر از بقايي،مي دانست. او، هم مانند بقايي مي خواست، نخست وزير بشود. افزون بر اين، بقايي به مراتب بيش از مكي بي آبرو و رسوا شده است.
س: مكي مي گويد كه به دكتر مصدّق، نزديك تر بوده.
ج: اينها، از سي تير، شروع كردند به مخالفت با دكتر مصدّق. در تمام اسنادي كه در طرف آمريكايي ها منتشر شده، مكّي، بقايي، حائري زاده، كاشاني و آزاد از مدتي پيش از 30 تير به صورت غيرعلني و پس از 30 تير كم كم كاملاً آشكار مخالف مصدّق بودند و تا آخرش هم همين رويّه را داشتند. بهترين دليل آن عكسي است كه اين افراد با سپهبد زاهدي در روز 31 مرداد، يعني دو روز بعد از كودتا، برداشته اند و در روزنامه شاهد به چاپ رسيده است.
س: ولي بقايي، بازداشت هم بوده.
ج: اين ماجرا را خودش مي گويد، امّا درستي آن، از طرف هيچ مقامي و سندي تأييد نشده است، بايد روزنامه هاي آن ايّام را ديد.
س: بعضي ها مي گويند كه دكتر مصدّق قصد نداشته تا ديگر به مقاومت ادامه دهد، براي چه؟
ج: با چه چيزي مقاومت بكند؟ او امكاني براي مقاومت نداشته او تا لحظه آخر نمي دانسته كه همه فريبش مي دهند. همه به او خيانت كردند.
س: واقعاً به اين نتيجه رسيديد؟
ج: اين حتمي است، در اين ترديدي ندارم.
س: ولي حرف كودتا از دو ماه پيش از آن سر زبانها بود!
ص: 170
ج: بعد از شكست كودتا در 25 مرداد و فرار شاه هم، همه نزديكانش مانند دكتر فاطمي، دكتر شايگان و خود مصدق مطمئن بودند كه كودتا با شكست قطعي روبرو شده است اين شكست به مراتب سخت تر از شكست سي ام تير 1331 و كودتاي نافرجام شهريور، مهر 1331 و كودتاي نافرجام 9 اسفند 1331 بود.شاه در اين باره، دخالتش در تدارك كودتا علني شد و فرار كرد.
سرهنگ نجاتي نوشته است: «ظهر روز 28 مرداد، چند تن از افراد سازمان افسران ناسيوناليست متوجه توطئه مي شوند و درصدد بر مي آيند تا ديگران را جمع كنند. سرهنگ طاهرقنبر، با اتومبيل جيپ خود، به جمع آوري افسران طرفدار دكتر مصدّق مي پردازد. امّا هيچكدام نبوده اند. او تا ساعت 3 بعدازظهر، تنها موفّق مي شود چهار نفر ديگر را از خانه هايشان، جمع كند: سرهنگ علي تراب تركي، سرهنگ غلامرضا نجاتي، سرهنگ خلبان منصور به نگار، سروان خلبان حسين هاشمي. اين گروه پنج نفره، كه تنها سلاحشان، اسلحه كمري بوده، به در خانه دكتر مصدّق رفته و ازدحام جمعيّت كودتاچي را مشاهده مي كنند. ما قطره اي، در مقابل دريا بوديم و چون تاب مشاهده آن وضع شرم آور را نداشتيم، با اندوه و احساس سرشكستگي، محل را ترك كرديم.»(1)
س: به نظر شما اين مسايل كمي دور از ذهن، به نظر نمي آيد؟ يك سياستمدار كار كشته كه سنّي از او گذشته و روابط جهاني را مي شناخته، چه طور چنين جرياني را نمي ديد و در برابر آن دست روي دست گذاشت؟
ج: مي گويند، او به كساني اعتماد مي كرد كه با كودتاچيان رابطه داشتند.
س: علّت اعتمادش چه بود؟ مگر مشاور درست و حسابي نداشت؟
ج: گناه از مشاوران خوب او نبود، دكتر مصدّق، اعتقاد فراواني به نظرها و تصميم هاي خود داشت و در اكثر موارد، نظراتش را به نزديكان سياسي اش، تحميل مي كرد و مشاوران هم با احترام ژرفي كه برايش قائل بودند، گرفتار شرم مي شدند، تنها حزب توده ايران بود كه مسايل را بدون رو دربايستي مي گفت.
حزب توده هم، خود ناپختگي هاي زيادي داشت و جداي آن با مشكلات بسياري روبه رو بود. از جمله، به علّت مخفي بودن فعّاليت، تا خبري از طريق شبكه و يا چند ديدار خياباني به ما برسد، زمان زيادي طول مي كشيد. خود من با تلفن به او پيشنهاد كردم كه افسران مورد
ص: 171
اعتماد شما، مطمئن نيستند و ما افرادي را كه بتوانند از شما دفاع كنند، در اختيار داريم و شما مي توانيد واحدهاي نظامي را به دست آنها بسپاريد، او جواب داد كه همه اينها به من وفادار هستند.
س: اين مطلب را آقاي كاشاني هم، با او مطرح كرد و او به ايشان هم همين جواب را داد كه من به پشتيباني مردم مستظهرم.
ج: حيرت آور است كه شما باز هم به اين نامة ساختگي مظفر بقايي و حسن آيت و فرزندان كاشاني، استناد مي كنيد!
س: نه، منظورم نوع نگرشي است كه او نسبت به نزديكان خودداشته و بر اين باور بوده كه مردم، مانند 30 تير، از او حمايت خواهند كرد. امّا ديديم كه چنين نشد.
ج: خوب، شما بگوئيد قدرت شاه در سال هاي 1320 تا 1330 چه بود؟ قدرت شاه در آن سال ها، اكثريت مطلق فرماندهان ارتش، گروهبان ها و تمام مالكين و همه پولدارها و سرمايه داران بود. چون كادر هيئت حاكمه، قوي بود. امثال جمال امامي و همه وكلاي شهرستان ها، آنجا بودند. دهقانان كه قادر به انجام كاري نبودند. ارتش هم طرفدار شاه بود، مثلاً فرمانده لشكر تبريز، سرلشكر اسماعيل رياحي، پسرعموي سرتيپ رياحي، رئيس ستاد بود. راديو تبريز هم زودتر از تهران، شعار زنده باد شاه را سر داد.
دربارة نفوذ دكتر مصدّق، بدنيست به صحبت هاي دكتر فاطمي در گفت وگو با نمايندگان جمعيّت ملّي مبارزه با استعمار پس از 30 تير توجه كنيم. اخيراً نقدي بر كتاب خاطراتم نوشته بانو «فريده خلعت بري» به دستم رسيد كه در آن ضمن تكرار همان لاطائلات و اتّهامات فريدون كشاورز، انورخامه اي و نصرت الله جهانشاهلو، نقل قول هايي هم از فردي كه با نام مستعار «مكري» آورده كه بسيار جالب است.
از نوشته هاي آقاي مكري برمي آيد كه عضو هيئت مديره جمعيّت ملّي مبارزه با استعمار بوده است مطالب زير از بخش مربوط به تلاش هاي حزب براي نزديكي و گفت وگو با دكتر مصدّق و يارانش، نقل شده است:
جناح ديگر بر آن بود كه بايد از اوضاع مساعدي كه قيام مردم و بازگشت پيروزمندانه دكتر مصدّق به قدرت فراهم آورده است، بهره گرفت و تيشه را به ريشه زد و رژيم سلطنتي را برچيد. همين اعتقاد بود كه دكتر فاطمي و امثال او را با وجود آن كه تا قبل از سي تير، به شدت با حزب توده مبارزه مي كردند، بعد از سي ام تير ماه به نشست و برخاست هاي
ص: 172
پنهاني و قرار و مدارهاي سياسي با رهبران حزب توده، ترغيب مي كرد.
ملاقات هاي نمايندگان جمعيّت با مصدّق تكرار شد. خلاصة مذاكرات هر جلسه ملاقات را، نويسنده اين سطور، در همان روز، براي هيئت اجرائيه حزب، ارسال مي داشت.
به جز آقاي دكتر مصدّق، با ديگر سران جبهه ملّي، از جمله آقايان مهندس رضوي، دكتر شايگان، دكتر كريم سنجابي، دكتر عبدالله منظمي، خسرو قشقايي، مهندس حق شناس و مهندس حسيبي نيز ملاقات هايي داشتيم.
براي ملاقات با دكتر فاطمي، از سوابق آشنايي آقاي احمد لنكراني با ايشان، استفاده شد، براي اوّلين بار، سه نفر از اعضاي هيئت مديره، به اتّفاق آقاي رحيم نامور و احمد لنكراني به ساختمان وزارت خارجه رفتيم و ايشان را در اتاق كارشان، ملاقات كرديم. نويسندة اين سطور بايد صادقانه اعتراف كند كه تا قبل از اين ملاقات و آشنايي،قضاوت ذهني مثبتي در مورد دكتر فاطمي نداشت ولي پس از نخستين ديدار، علامت سؤال بسيار بزرگي در ذهنش نقش بست.
دكتر فاطمي خيلي خودماني، ما را پذيرفت و به دقّت به حرفهاي ما گوش داد. محور گفتگوهاي ما، توطئه هاي دربار و مخاطراتي بودكه از جانب امپرياليسم، كل جنبش و دستاوردهاي آن را تهديد مي كرد. و بهترين راه حلّ براي مقابله اين خطر، اتّحاد همه نيروهاي موجود در صحنه، اعم از نيروهاي چپ و هواداران دكتر مصدّق بود و ما براي تحقّق اين اتّحاد عمل تلاش مي كرديم.
دكتر فاطمي پس از آنكه به دقّت به حرف هاي ماگوش داد، بدون هيچ گونه سياست مآبي، باكمال خلوص نظرياتش را بيان كرد و ما دريافتيم كه او از مطرح كردن آنچه كه مي انديشد، ابايي ندارد.
خلاصة نظريات او اين بود كه دستگاه حاكم در اختيار دكتر مصدّق و همكارانش نيست و هر لحظه، اين خطر هست كه تكاني رخ دهد و آقايان به بيرون از هرم، پرت شوند. با شنيدن اين حرف ها و احساس جو يكرنگي در مذاكره، صحبتمان گل انداخت.
او آگاهانه و با واقع بيني، اوضاع سياسي و نيروهاي موجود در صحنه را ارزيابي مي كرد و نتيجه مي گرفت كه نقش نيروهاي چپ در برهم زدن توطئه هاي امپرياليسم، نقشي اساسي و تعيين كننده است و به همين جهت گاه با انواع و اقسام كنايه ها و استعاره ها و گاه با صراحت، ما را به هوشياري و آگاهي روزافزون براي مقابله با توطئه هاي دربار و امپرياليسم تشويق
ص: 173
مي كرد.
او ما را از اين توّهم برحذر مي داشت كه گويا نيروهاي عمده اي غير از نيروهاي متشكّل خود ما در اطراف مصدّق وجود دارد.
يك مورد ديگر از تحليل درباره شكست نهضت و كودتاي 28 مرداد اظهارنظر دكتر صديقي است. حداقل او كارآيي ساير هواداران را به طور منطقي، زير سؤال مي برد.
س: يعني شاه، متكّي به ارتش بود كه موفّق به انجام اين كار شد؟ مگر درطول اين 12 سال (20 تا 32) ارتش در جامعه منزوي نبود؟
ج: ببينيد، جامعه كه در مقابل نيرويي نداشت. در تمام ارتش گروه كوچكي از افسران رده هاي متوسط هوادار دكتر مصدق بودند. اين جريان افسران طرفدار مصدّق، بهترين توضيح براي اين هاست. در اسفند 1329 است كه مصدّق به اينها اعتماد پيدا مي كند و قبول مي كند كه به افراد شوراي فرماندهي، پست هاي مهمّ بدهد.
اين سازمان افسران ناسيوناليست هم، مدّتها پيش از 28 مرداد از هم پاشيده شد، علّت آنرا سرهنگ نجاتي توضيح داده است؛ سرهنگ نجاتي درباره اين گروه مي نويسد: «گروه افسران ناسيوناليست»
اين گروه همزمان با نخست وزيري مصدق بوجود آمد، يعني اواخر سال 1330 اهداف اين گروه عبارت بودند از:
1. ايجاد حكومت دموكراسي براساس قانون اساسي.
2. گرفتن اداره و فرماندهي نيروهاي مسلح كشور(ارتش، ژاندارمري، شهرباني) از شاه و واگذار كردن اداره و مسئوليت نيروهاي مزبور به دولت قانوني.
3. مبارزه با فساد در ارتش وسازمانهاي انتظامي از طريق تصفيه و پاك سازي عناصر ناصالح به خصوص در درجات سرتيپي به بالا، به وسيله كميسيون هائي كه اعضاء آن ها توسط افسران مختلف انتخاب شوند.
4. پشتيباني از نهضت ملّي و دولت دكتر مصدق.
متعاقب خنثي شدن توطئه 9 اسفند 1331، كه طراح اصلي آن محمدرضا شاه بود، تغييراتي دركادر فرماندهي ارتش و سازمان هاي انتظامي به عمل آمد، سرتيپ تقي رياحي به رياست ستاد ارتش، سرتيپ محمد اميني به فرماندهي ژاندارمري كل كشور و سرتيپ محمود افشار طوس به رياست كل شهرباني منصوب شدند.
ص: 174
اين سه تن، از اعضاي شوراي فرماندهي افسران ناسيوناليست بودند. فرماندهان پنج تيپ پادگان تهران را افسران قسم خورده سازمان، افسران ناسيوناليست ايران به عهده گرفتند.
انتخاب سرتيپ رياحي به رياست ستاد ارتش در سطح شوراي فرماندهي و نيز از سوي برخي از افسران عضو سازمان كه خود را براي مقامات فرماندهي و اداري نسبت به ديگران ارجح مي دانستند، مورد بحث و گفت وگو و اعتراض قرار گرفت. در دوراني كه حفظ اتحاد و همبستگي براي مقابله با دشمن بيش از هر زمان ديگري ضرورت داشت، رقابت همين افسران، به خصومت و دشمني انجاميد.
در اين ميان دشمن با استفاده از امكانات خود از طريق تبليغ و تطميع، به پراكندگي افسران و تضعيف سازمان دامن زد. از اول فروردين 1332 اختلافات بين اعضاي شوراي فرماندهي تا آنجا بالا گرفت كه عملاً فعاليت شورا متوقف شد. ربودن و قتل سرتيپ محمود افشار طوس رئيس شهرباني در ارديبهشت 1332، به اعتبار سازمان و روحية افسران لطمه وارد ساخت. از اواسط تيرماه، سازمان افسران ناسيوناليست در سراشيبي فروپاشي افتاد و در روزهاي بحراني نيمه مرداد و نزديك شدن كودتا، سازمان عملاً متلاشي شده بود و افسران در روزهاي 28 و 27 مرداد، نظاره گر سركوب نهضت ملّي ايران بودند.
يك نمونة ديگر اظهارنظر دكتر صديقي است كه تا آخرين دقيقة 28 مرداد با دكتر مصدق بود.
او در گفت وگو با سرهنگ نجاتي چنين گفته است:
به نظر من خميرماية حركت 28 مرداد (منظور كودتاي 28 مرداد است) در سي ام تيرماه 1331 آماده شده بود، زيرا همة مردم از كلية طبقات طرفدار دكتر مصدق بودند و از جان و دل او را مي ستودند ولي خليل ملكي و عده اي ديگر اصرار كردند كه عناصر وابسته به حزب توده در يك تظاهر ديگر شركت كنند و مليون در يك زماني ديگر، در نتيجه يك نيم روز چپ ها با نظم و ترتيب خاص و قدرت تشكيلاتي فراوان و يك نيم روز عناصري با صنف تشكيلاتي دست به تظاهر زدند.
اين تقسيم قوا نشانه اي به وجود آورد كه دولتهاي غربي در ارزيابي قدرت دكتر مصدّق به تضعيف پايگاه دولت معتقد شدند زيرا تظاهرات توده اي ظاهراً چند برابر طرفداران نهضت ملي بود. به اين ترتيب، دولت انگليس توانست نظر موافق دولت آمريكا را براي آغاز يك حركت ضد ملي در ايران آماده سازد.
ص: 175
به نظر من پيام «آيزنهاور» كه با آن شدت دكتر مصدق را مورد تهديد قرار داده بود، متأثر از همين برداشت رئيس جمهور آمريكا از تظاهرات در سي ام تير در ميدان بهارستان بود.
اين هم يك شاهكار ديگر «خليل ملكي»، پس از اين تظاهرات است كه «خليل ملكي» در ديدار با دكتر مصدق مي خواهد كه همه توده اي ها را به زندان بفرستد. در اين باره دكتر سنجابي نوشته است.
نقل از سرهنگ نجاتي: جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران
تهران 1364، ص 288 _ 289
به نظر من براي دست يابي به اطلاعات كافي دربارة كودتاي 28 مرداد 32 و حقايق مربوط به آن، پيشنهاد مي كنم كه نوشته هاي گازيوروسكي، جيمزبيل، دومولانس لورن، بخش هاي مربوط به تدارك كودتا از كتاب بحران دموكراسي در ايران، نوشته فخرالدين عظيمي، و كتاب نفت قدرت و اصول، نوشته مصطفي علم و نيز سرهنگ نجاتي و سرهنگ مصور رحماني با هم در يك مجموعه چاپ شود.
يكي از رفقاي ما كه اعدام شد، هوشنگ قربان نژاد، فرماندة چهار تانك از لشكر اقدسيه بود. او در خاطراتش نوشته كه لشكر اقدسيه، به طور كلي در دست كودتاچيان بود و چون به او اعتماد نداشتند بازي اش مي دادند و او را از اين طرف به آن طرف مي فرستادند تا اينكه بالاخره او را با دو تانك پيش رياحي مي فرستند. رياحي به او دستور مي دهد كه با تانكهايش به محوطه دژبان لشكر مركز كه كودتاچي هاي 28 مرداد در آنجا زنداني بودند، برود، در آنجا او به رياحي مي گويد: تيمسار، اگر تانكها را به محوطه در بسته دژبان بدهم، امكان اينكه مورد استفاده قرار گيرد، از بين مي رود. رياحي پاسخ مي دهد: دستور همين است، او هم دستور را اجرا مي كند. مدّتي نمي گذرد كه درب ديگر محوطه دژبان، با هجوم تانكهاي كودتاچيان در هم شكسته مي شود و آنها، زندانيان را كه سرلشكر باتمانقليچ و نصيري هم جزو آنان بودند، آزاد كرده و به طرف خانه دكتر مصدق، به راه مي افتند. سرهنگ امير رحيمي به قربان نژاد دستور مي دهد كه به طرف خانه مصدّق حركت كند و قربان نژاد مي گويد به دستور رئيس ستاد، حق خروج از محوطه دژبان را ندارد. خود رحيمي پشت تانك مي نشيند و به طرف خانه دكتر مصدّق حركت مي كند.(1)
ص: 176
به هرحال نكته مهم خواست آمريكاست، اعلاميه آيزنهاور نشان مي دهد كه آنها به هر قيمتي مي خواستند اين كار را بكنند.
س: من ترديد ندارم كه مي خواسته اند دست به اين كار بزنند، امّا چرا جلويشان را نگرفتند؟
ج: شما مرا مجبور مي كنيد تمام مدارك و اسناد مربوط به تدارك كودتا توسط آمريكا كه در پاسخ به ادّعاهاي فريدون آذرنور و بابك اميرخسروي نوشته و براي ماهنامه راه آزادي فرستادم و آنها جرأت نكردند اين اظهارات را كه پاسخي بود به اتهامات رذيلانه آنها به من و همسرم، چاپ كنند، براي شما بازگو كنم، حرفي نيست، بسيار خوب.
1. اعلاميه دولت آمريكا در مورد انحلال مجلس دوره هفدهم.
توسعه نفوذ كمونيسم در كشورهاي آسيا و از جمله ايران، عاقبت شومي براي آمريكا در برخواهد داشت.
دكتر مصدق توانست سرانجام با كمك كمونيست ها، مجلس ايران را منحل كند و آمريكا مصمم است از توسعه نفوذ كمونيسم در كشورهاي آسيا جلوگيري كند.(1)
2. مصاحبه مطبوعاتي «آيزنهاور» رئيس جمهور آمريكا فرداي همه پرسي دكتر مصدق براي انحلال مجلس هفدهم.
منابع خام آسيا از جمله هند و چين و اندونزي و بيرماني و غيره براي حفظ امنيت دنياي آزاد كمال ضرورت را دارد و ايران از اين لحاظ با ساير كشورهاي آسيا در يك رديف است و داراي همان وضعيت مي باشد.
ما گمان مي كنيم امروز صبح در روزنامه ها خوانده ايد كه مصدق توانست بر پارلمان فائق آيد و خود را از آن خلاص كند البته مصدق در اين اقدام از حزب كمونيست ايران استفاده برده است. تمام اوضاع آن مناطق براي آمريكا شوم و نحس است زيرا اگر اين نقاط را از دست دهد چگونه مي تواند امپراطوري ثروتمند اندونزي را نگاه دارد؟
در اين صورت ملاحظه مي كنيد كه اين راه، در جائي بايد مسدود گردد و آن را زود بايد مسدود كرد و ما مصمم به اين كار هستيم.(2)
ص: 177
اين تهديد دولت آمريكا و رئيس جمهور آن كشور تنها يك تهديد بي پشتوانه نبود.
براي مسدود كردن راهي كه دكتر مصدق در پيش گرفته بود، از ماهها پيش، تدارك پردامنه اي از سوي آمريكا و انگلستان صورت گرفته بود. چه از نظر تبليغاتي در داخل و خارج كشور، چه از نظر تدارك عملي آماده كردن نيروهاي نظامي و غيرنظامي براي كودتا. از لحاظ تدارك تبليغات داخلي كافي است كه تنها به يكي از چندين بيانية آيت الله كاشاني در جهت لزوم سرنگوني دكتر مصدق و حتي دار زدن او توجه كنيم:
من از پشت نقاب تزوير و آزاديخواهي و عوام فريبي شخص جاه طلب و مدعي خدمتگزاري، ناگهان دريافتم كه به زودي، فكر ناپاك و ديكتاتوري و سيل خودخواهي را از دامنه هوي و هوس خويش سرازير نموده و قصد دارد كه نهال آزادي و مشروطيت ايران را از بن بركند.
صياد آزادي ايران كه پنجاه سال شب و روز اين خيال شوم اسارت مردم را در مغز خويش پرورش داده بود و در سر راه خويش مانعي را ديد كه نه تنها به هيچ عنوان در مقابل افكار ماليخوليائي او تسليم نشد، بلكه او را تهديد و تقبيح نمود و يادآور گرديد كه اجراي اين فكر ناپسند «مشروطيت در حصار ديكتاتوري» كمك به استعمار بيگانگان است. بر احدي پوشيده نيست كه رئيس دولت با تمام وسايل ممكنه درصدد است كه برخلاف اصول مسلم، قانون اساسي ايران را به حال قبل از مشروطيت و حكومت استبدادي برگرداند و بالاخره دامنه كار به جايي كشيده شد كه از مجلس شوراي ملي سلب اختيار گرديد...
ولي من به شما مردم به خلاف آن ياغي طاغي كه در كشور مشروطة ايران به خيال خداوندگاري افتاده است مي گويم مشروطيت ايران هرگز نخواهد مرد و هر خودسر مطلق العناني كه پاي خود را در راه بدكاري و خيال ايجاد ديكتاتوري و اصول قانون اساسي بگذارد محكوم به شكست است و برطبق قوانين مملكتي مقدم بر عليه مشروطيت ايران بوده و تسليم چوبه دار خواهد شد. (1)
اكنون برگرديم به آخرين تصميمات دولت آمريكا براي اجراي كودتاي 28 مرداد .
4_ 1_ روز 25 ژوئن در جلسه اي با حضور جمعي از رهبران آمريكا در وزارت خارجه از جمله برادران «دالس»، چارلز ويلسون وزير دفاع، بيدل اسميت و كرميت روزولت، تصميم
ص: 178
گرفته شد كه عمليات آژاكس اجرا شود.
هندرسون و بايرود، كه در جلسه حضور داشتند، عليه اين تصميم موضعي اتخاذ نكردند، محرك اصلي در درجه اول در مورد اين تصميم جان فاستر دالس وزير خارجه بود كه عقيده داشت كه بي طرفي مصدق نشانة ضعف او در مقابل كمونيسم است به اين ترتيب آيزنهاور نيز كه عمدتاً بر قضاوت دالس و اسميت تكيه مي كرد با اجراي نقشه موافقت كرد.(1)
از مصاحبه جداگانه نويسنده كتاب با كرميت روزولت و لوئي هندرسون در تاريخ 26 آوريل 1984 و هانري بايرود در 30 سپتامبر 1985.
4_ 2_ در مقابل عكس العمل احتمالي شوروي ها در برابر كودتا، احساس عمومي در جلسه چنين بود كه چون استالين در ماه مارس فوت كرده و رهبري جديد در آن كشور هنوز مواضع خود را استحكام كافي نبخشيده و يكپارچگي لازم را به دست نياورده، اتحاد شوروي در آن شرائط از درگيري در ايران اجتناب خواهد كرد، با وجود اين به عنوان يك اقدام احتياطي و اضطراري قرار شد، ستاد مشترك آمريكا دربارة تمركز عمومي نيروهاي آمريكائي كه ممكن است آنها را در جنوب تركيه و در حوالي بصره در عراق تجهيز كرد، براي مقابله با يك كودتاي احتمالي از جانب حزب توده در ايران تدابير لازم را اتخاذ كنيد. 92 (CCS) ايراني (48_3_2 _4) بخش Aso نقل از اسناد وزارت خارجه آمريكا يادداشت از ژنرال اف _ اف آورست مديركل (USAP).(2)
4 _ 3 _ با توجه به تمام تداركات و تهيه مقدمات كه از جان سياو (ام.آي.6) «يعني سازمان جاسوسي انگلستان» به عمل آمده بود كرميت روزولت، تاريخ نهائي كودتاي دوم را روز 19 اوت 1953 (28 مرداد 1332) تعيين كرد. از آنجا كه نتايج كودتاي دوم غيرقابل پيش بيني بود و آمريكائي ها نمي دانستند آيا حزب توده در برابر اين كودتا دست به اجراي نقش مؤثري خواهد زد يا نه، در واشنگتن يك سلسله اقدامات احتياطي انجام گرفت، از جمله شوراي امنيت ملي از ستاد مشترك خواست چگونگي روند اوضاع را از نظر نظامي در ايران روشن نمايد. به اين ترتيب كه اگر شاه درخواست كند براي پشتيباني نظامي از يك دولت غيركمونيست وارد عمل شويم، اقدام عملي لازم خواهد بود، در نتيجه ستاد مشترك نيز، يك
ص: 179
اقدام نظامي اضطراري احتمالي در ايران را مورد مطالعه قرار داد كه قرار بود به پشتيباني از تقاضاي شاه به عمل آيد و شامل نقشه هاي اضطراري براي صف آرائي نيروهاي زميني، هوائي و دريائي در ايران مي گرديد.(1)
حتي آيزنهاور قبل از تصدي مقام رياست جمهوري رويدادهاي ايران را به دقت پيگيري مي كرد. در همان ژوئن 1951 درست پس از ملي شدن شركت نفت ايران و انگليس، آيزنهاور به يكي از دوستانش نوشت:
در مورد ايران به نظرم همه چيز تراژيك است عده اي حماقت غرب را نيز به اندازه تعصب ايراني و توطئه كمونيستي در بروز اين مشكلات، مقصر مي دانند. پس پرده مي گويم من به حالتي رسيده ام كه در درجه اول و به عنوان راه حل به طرح نقشه اي مي انديشم كه ادامه جريان نفت به طرف غرب را ممكن كند. اوضاع آنجا هنوز به وخامت اوضاع چنين نيست، اما گاهي فكر مي كنم، همان موقعيتي را دارد كه چين، چند سال قبل داشت. واقعاً اميدوارم اين مصيبت در مورد ايران تكرار نشود.(2)
در طرح سرنگوني مصدّق سه سازمان شركت داشتند: سيا، وزارت دفاع و وزارت خارجه. نقش وزارت دفاع حياتي بود. هرگونه شانس موفقيت منوط به اين بود كه ارتش ايران تحت كنترل باشد. براي اين منظور، كارشناس ويژه اي به تهران عازم شد. شخص مورد بحث، «يك متخصص شبه نظامي سيا با تجارب جديدي در كره»، خوانده مي شد.(3)
روزولت كسي به نام «جورج كارل» را به ياد مي آورد و در مصاحبه اي با واشنگتن دي سي، در آوريل 1988، از او اسم مي برد، اين شخص، همان كسي است كه در كتاب روزولت به نام ضدكودتا، با نام مستعار پيتر استونمن از آن ياد مي شود. از نقش خود يعني سازماندهي دارودسته هاي خياباني كه آنهمه در روز كودتا كارساز بودند كاملاً آگاهي داشته است.(4)
يك چهره مهم ديگر ژنرال مك كلور است كه در ورودش به ايران در اوائل بهار 1953 توجه وابسته نظامي فرانسه را در تهران جلب كرد. وابسته نظامي فرانسه او را چنين
ص: 180
توصيف كرد:
كارشناس جنگ رواني است و در جنگ جهاني دوم در همين شعبه ستاد آيزنهاور كار مي كرد و در كره نيز خدمت كرده است. «مك كلور» از لحاظ لياقت و هوش، بسيار برتر از پيشينيان خود است.(1)
نام مك كلور بيش از اين هيچ گاه در ارتباط با كودتا ذكر نشده است، در تمام شواهد باقيمانده همچنان از كارول (جورج) به عنوان متخصص مورد نظر «سيا» نام برده شده است.
اينكه هر دو نفر اين افراد در «كره» خدمت كرده بودند چندان هم تصادفي نيست.(2)
روز 26 مرداد ژنرال مك كلور رئيس هيئت مستشاري نظامي آمريكا در ايران به ملاقات سرتيپ رياحي رئيس ستاد ارتش رفت و گفت:
سفير ما مي گويد ما نمايندة دولت آمريكا نزد دربار يعني شاه هستيم. حالا كه او رفته است سمتي دربارة مصدق نداريم.(3)
خود «لوئي هندرسون» سفير كبير آمريكا هم كه با عجله پس از فرار شاه با يك هواپيماي اختصاصي به تهران فرستاده شد همين اظهارات را به دكتر مصدق كرده است و گفته است:
او گفت پيغام شما را مي رسانم. يك ربع بعد به من تلفن كرد كه آقاي سفير كبير در پاسخ پيغام شما گفتند:
اين ملاقات از آن ملاقات ها نبود، بلكه خودم از ايشان وقت گرفتم و صريحاً اعلان نمودم چون دولت آمريكا، ايران را در كام كمونيسم مي بيند و كشورش در اختيار توده اي ها است ديگر رابطه اي با شما نخواهد داشت.(4)
فرد ديگري كه در جريان كودتاي 28 مرداد از طرف آمريكا به ايران فرستاده شد و در كتاب ناسيوناليسم در ايران نوشته ريچارد كاتم از او نام برده شده ژنرال «شوارتسكف» رئيس سابق مستشاران آمريكائي در ايران است.
در اين كتاب از قول دو نويسنده به نام هاي «ريچارد و كلاديس هاوكنس» در مقاله اي
ص: 181
زير عنوان «عمليات اسرارآميز سيا» چنين مي خوانيم:
شوارتسكف در مرداد 1332 به ايران بازگشت و گفت: آمده است تا با دوستان قديمي اش ديدار كند.
آنچه از نوشتة «ناصر نجمي» كه در آن زمان رئيس تبليغات آذربايجان و در تبريز بوده برمي آيد، اين است كه، شوارتسكف به ديدن سرلشگر اسماعيل رياحي فرمانده لشگر تبريز رفته بود و او را براي شركت و پشتيباني از كودتا آماده كرده بود. به احتمال زياد شوارتسكف با ديگر دوستان خود كه بيشترشان فرماندهان لشگرهاي خارج از تهران بوده اند نيز ملاقات كرده و به آنها نيز نظر آمريكا _ ارباب بزرگ را ابلاغ كرده است.
خيال مي كنم با وجود اين همه سند و دليل ديگر نپرسيد كه چرا دكتر مصدق جلوي كودتاچيان را نگرفت؟
س: با توجه به سلطه ديرپاي انگلستان و آمريكا بر كشور و يا حتي تلاش آلمان براي كسب سلطه در ايران،آيا دليل اين سلطه را ايجاد سد آهنين در برابر شوروي دانستن ايجاد انحراف در ذهن تاريخ نويس نيست؟ استعمار، سلطه فرهنگي و اقتصادي و سياسي داشت و اين سلطه فقط در ايران كه با شوروي مرز مشترك داشت اعمال نمي شد، بلكه در بسياري از مناطق ديگر جهان هم وجود داشت، مثلاً در عربستان كه هيچ مرزي با شوروي ندارد. اگر ريشه همة اين مسايل را انقلاب اكتبر شوروي بدانيم، به نظر مي رسد كه تحليلي است ناقص، به ويژه آنكه در جنگ دوّم جهاني، سه قدرت بزرگ،در نگهداري محمّدرضا، توافق داشتند.
ج: من نمي گويم فقط مسأله شوروي مطرح بوده است، مي گويم از لحاظ سوق الجيشي و نظامي، مسأله انقلاب اكتبر و شوروي مطرح بوده و از لحاظ اقتصادي،مسئله نفت . چرا كه در آن زمان هنوز نفت عربستان كشف نشده بود ايران مهم ترين صادركننده نفت به حساب مي آمد. ما اگر سياست انگلستان را، مثلاً در مورد همين جنگ دوّم ببينيم، درمي ِيابيم كه وحشت آنها اين بود كه نكند آلمانها بتوانند در ايران به نفت دست بيندازند. چون در اين صورت، نه فقط منافع اقتصادي گذشته شان از بين مي رفت بلكه در دوران جنگ، همه چيز را مي باختند چرا كه در زمان جنگ حيات آنها به نفت وابسته بود.
اگر از منابع نفت ايران محروم مي شدند مجبور مي شدند از آمريكا نفت بگيرند، كه حمل آن از درياها، بسيار مشكل بود و تقريباً محال مي نمود. مي بينيد كه من هميشه تأكيد مي كنم
ص: 182
كه نظريه هاي امپرياليستي، سياسي، نظامي،اقتصادي و فرهنگي است.
امپرياليسم در همة اين زمينه ها مي كوشد كه سياست خود را به كشورهاي تحت نفوذ خود اعمال كند البته در دوره هاي مختلف، شدّت و ضعف اهميّت هر يك از اين مقوله ها،تفاوت مي كند. در شرايط خاص، عاملي، مهم ّترين مي شود و در شرايط ديگري، عاملي ديگر.
در حال حاضر شما به همين امارات نگاه كنيد! با اين كه مي دانند جمهوري اسلامي ايران، هيچ خطري براي امارات به وجود نمي آورد و در فكر حمله هم نيست، مرتب القاي خطر مي كنند و از ايران براي امارات يك غول مهاجم مي سازند. چرا؟ براي اينكه هم از نظر اقتصادي و هم از نظر سياسي و فرهنگي، آنها را تحت سلطة دائمي خود نگه دارند.
س: القاي وحشت؟
ج: بله، القاي وحشت، در مورد شوروي هم هميشه اين سياست، اعمال شده است، در كتابهايي كه در آمريكا چاپ شده، كتابي است كه يك نفر به دستور وزارت امور خارجه آمريكا، اقدام به تهيه و چاپ آن كرده است. كتاب بسيار جالبي است،(1) نويسنده در اين كتاب اين بحث را مطرح مي كند كه شوروي، بجز در مورد واقعه آذربايجان،كه معلوم نيست چه علّت و هدفي داشت، هيچ گاه خيال تجاوز و نظر ارضي به ايران نداشته و حتي خواهان نفت ايران هم نبوده است.
شوروي هميشه خواستار اين بود كه در ايران، يك دولتي كه روابط دوستانه و عادي با شوروي داشته باشد، برسر كار باشد. چرا كه منافعي كه از نظر نظامي مي توانست در ايران به دست آورد، در مقايسه با منابع عظيمي كه شوروي داشت آن قدر ناچيز بود كه، بود و نبود آن تأثيري بر اقتصاد شوروي نمي گذاشت.(2)
شوروي به خوبي مي دانست كه ايران، آن قدر براي امپرياليسم ارزش دارد كه تجاوز نظامي اش به ايران، جنگ جهاني ديگري را به دنبال خواهد آورد و شوروي توان آن را نداشت تا جنگ عالم گير ديگري را تحمّل كند. امّا امپرياليسم، از شوروي همان «لولو» را درست كرد
ص: 183
براي آنكه نه فقط دوست سرسپرده اش در ايران را به انقياد درآورد، بلكه حتي عناصر ملّي، مثل جبهه ملّي و نهضت آزادي را هم بترساند كه خطر، خطر كمونيسم است.
ما، يادمان است كه بني صدر مي گفت: آقا، آمريكا هزار فرسنگ دورتر از ماست، براي ما خطري ندارد، خطر اينجا، در بالاي سر ما است. اين خطر اساسي مي خواهد ايران را ببلعد، حالا ما مي دانيم بني صدر چه سياستي را دنبال مي كرد، چرا آمريكا را فراموش مي كند و به قول امام به نسيه مي سپارد و شوروي را به عنوان خطر بزرگ و فوري مطرح مي كند؟ براي اينكه نظر مردم را به سمت ديگري برگرداند تا خطر اصلي را فراموش كنند و به آن توجه نكنند. در همه جا، همين سياست دنبال مي شود. در شرق دور، خطر جمهوري خلق چين را مطرح مي كنند، براي چه؟ براي مطيع نگه داشتن كره جنوبي، تايوان، سنگاپور و... اينها شگردهاي آمريكا، در همه جاي دنيا است، هم از لحاظ فرهنگي و هم از لحاظ سياسي، اقتصادي و نظامي.
س: حالا بعد از اين توضيحات بهتر است به 28 مرداد برگرديم، به نظر شما،اهميّت همسايگي ايران با شوروي، براي آمريكا و اعمال سياست آن در ايران در همان سال هاي آغاز دهة 30، تا چه حد بود؟
ج: همانطور كه شما گفتيد و من هم مي پذيرم، سياست هاي استعماري، يك رشته شيوه هاي عمومي دارند كه در همه كشورها به كار گرفته مي شود و اصلي ترين آن، برقراري سلطه اقتصادي، سياسي و فرهنگي بر كشورهاي تحت سلطه است. امّا هر كشوري داراي ويژگيهاي خاص خويش است كه در شرايط زماني و مكاني معين، ظاهر مي شود و سياست استعماري مجبور مي شود شيوه ها و اهداف عمومي خود را با در نظر گرفتن اين ويژگي ها، تنظيم كند.
نسبت تأثير اين دو بخش، يعني ويژگي هاي زماني و مكاني يك كشور و هدف هاي عمومي استعمار باز در شرايط گوناگون متفاوت است. گاه تأثير اوّلي سنگين تر است و گاه تأثير دومّي. در كشور ما و در سال هاي 1320 تا 1332، رشد افكار چپ به ويژه پس از پيروزي تاريخي ارتش شوروي بر ماشين جنگي هيتلر و دست يابي سريع شوروي به بمب اتم كه تا آن زمان در انحصار آمريكا و انگليس بود، براي سياست آمريكا نگران كننده بود. با اين توضيح كه انقلاب كبير چين هم پيروز شده بود و درجنگ كره هم، آمريكا، جز ناكامي، نصيبي نبرد. تاحدي كه ريچارد كاتم اعتراف مي كند شكست كره، رهبران آمريكا را به بيماري
ص: 184
عصبي (پارانوئيد) وحشت از خطر كمونيسم مبتلا كرد و كميسيون مك كارتي در سناي آمريكا، مشغول«جن گيري» و يافتن و پاكسازي افراد متمايل به كمونيسم شده بود و حتي فيزيكدان نامدار آمريكا« اوپنهايمر» رهبر گروه خلاّقان بمب اتم را تنها به اين علّت كه از انداختن بمب اتمي در هيروشيما و ناكازاكي، ابراز ناخشنودي كرده بود، به اتّهام تمايلات كمونيستي، براي پاسخ گويي به كميسيون دعوت كردند. اين مجموعه عوامل موجب حساسيّت آمريكا نسبت به رشد جنبش چپ در ايران شده بود.
خاطرات«وودهاوس» مأمور براندازي دكتر مصدّق، نامه آيزنهاور به دوستش،كه در آن وضع ايران را با چين مقايسه كرده است، بيانيه دولت آمريكا و مصاحبه آيزنهاور بعد از همه پرسي درباره انحلال مجلس هفدهم و سرانجام نوشته ريچارد كاتم، اسنادي است كه نشان مي دهند براي آمريكا در آن زمان مقابله با خطر كمونيسم در ايران، و دست يابي به نفت ايران كه از ديرباز (از 1300 شمسي) آمريكا در پي آن بود دوشادوش هم قرار گرفتند. تمام اقدامات آمريكا و به صدا درآوردن پياپي زنگ خطر، براي اين بود كه ذهن مردم را از خطر اصلي به سمت خطر موهوم ديگري معطوف و منحرف كند. به همين خاطر هم وودهاوس، صريحاً در خاطراتش مي نويسد:
«من نمي خواستم متكي شوم به اينكه قصد دارم آمريكايي ها را وسيله بيرون كشيدن بلوط از آتش قرار دهم. بنابراين تصميم گرفتم به جاي اينكه بگويم قصدم بازگرداندن تسلط بر نفت است براين نكته تكيه كنم كه خطر كمونيسم، ايران را تهديد مي كند. استدلالم هم اين بود كه حتي اگر مسئله نفت از طريق مذاكره با مصدّق، ممكن مي شد، باز هم مصدّق نمي توانست در برابر كودتاي حزب توده با حمايت شوروي مقاومت كند و لذا بايد بركنار مي شد.»(1)
س: در تحليل هائي كه درباره عصر پهلوي و حكومت محمدرضا مي شود و كلاً در تحليل هايي كه درباره تاريخ 60 ساله اخير ارائه مي شود، اختلافات و نگرش هاي متضادي در بين قلم زن ها ديده مي شود و هر كدام از دريچه اي به موضوع نگاه مي كنند. دسته اي، رضاخان را ملّي، خادم و خدمتگزار مي دانند. جمعي، او را قلدر و ديكتاتور و ضدملّي مي دانند. گروهي او را بنيانگذار ايران نوين و زنده كننده تاريخ 2500 ساله و ناسيوناليسم
ص: 185
و از اين قبيل، تصوير مي كنند. بخشي او را گماشته انگليس مي دانند كه خودش نيز هنر و كارآيي هايي داشته است. آنچه كه از اسناد و مدارك، حال در همين حد مغشوش، بر ميآيد اين است كه در پشت سر رضاشاه، يك جريان ماسوني با قدرت استعماري وجود داشت كه سياست ها را به او ديكته مي كرد و در ظاهر هم رضاخان به آن عمل مي كرد. امّا پشت پرده، تيپ هائي مثل فروغي، نصرالله تقوي، تقي زاده، اصغر حكمت و صدرالاشرف علم و...، تيپهائي بودند كه مستقيم به امپرياليسم وصل بودند. حالا با توجه به اين تقسيم بندي هائي كه حتي در بين بعضي از تاريخ نگاران خارجي هم وجود دارد نظر شما چيست؟
ج: درباره جريان فراماسونري در ايران، اطلاعاتم خيلي محدود است. غير از همان چيزهائي كه به طور كلّي، بعضي ها را خوانده ام، امّا دراين كه جريان ماسوني، به طور كلّي، (مثل بهائي گري) يكي از شاخه هاي ويژه فعاليّت هاي امپرياليستي است، ترديد ندارم. عناصر ماسوني، تنها عمله ظلم بودند و خودشان كاره اي نبودند. شريف امامي، كاره اي نبود كه اثر مهمّي داشته باشد. او يك عامل مستقيم بود.
اخيراً، از دكتر فخرالدّين عظيمي، كتابي در تهران ترجمه شده با عنوان: بحران دموكراسي در ايران كه با استفاده از اسناد منتشر شده وزارت خارجه انگلستان، تحليل بسيار جالبي از جريان سال هاي 1320 تا 1332، ارائه داده است.
با بهره گيري از همين اسناد، كه از طرف وزارت خارجه انگليس و آمريكا، منتشر شده (البتّه با در نظر گرفتن اين نكته كه هم سيا و هم ام _ آي _ 6، مقدار معيّني از بهترين اسناد را در بخش غير قابل انتشار نگه مي دارند). و با توجه به اسناد ديگري كه مي توان از مجموعه اسناد ملّي و اسناد وزارت خارجه ايران، جمع آوري كرد، مي توان مجموعه بسيار جالبي درباره وقايع 60 سال گذشته ايران (از 1298 تا 1357) تهيه كرد كه براي تاريخ نويسان واقع گرا، منبع پر ارزشي خواهد بود. كار مهمّ ديگر، گردآوري و آماده كردن افراد لازم براي بهره گيري ازهمه اسناد و آموزش اين افراد كه بايد به زبان انگليسي هم تسلط داشته باشند و اضافه كردن مدارك جديد به مجموعه است.
وزارت خارجه آمريكا و انگليس، هر سال و يا هر چند سال يك بار، بخشي از اسنادي را كه سي سال از عمرشان گذشته، منتشر مي كنند و اين خود، كار بسيار با اهميّتي است. براي بهره گيري همه جانبه از اين اسناد، تأسيس يك پژوهشكده ويژه، با افراد علاقمند و داراي
ص: 186
توانايي كافي ضروري است. اين پژوهشكده با بهره گرفتن از اين اسناد كه بي اندازه غني است، مي تواند درباره تاريخ 60 ساله گذشته كشور، مطالب تازه اي را كه تا به حال منتشر نشده است، به جامعه تحويل بدهد.
س: البته در دو مورد، اقدام كوچكي صورت گرفته است كه فكر مي كنم، احتمالاً شما آنها را نديده ايد.
يك مورد انتشار اسناد وزارت امور خارجه ايران است. به صورت مقاله و كتاب، اسنادي چاپ شده است و بعضي از آنها مفصل هم هست. مثل اسناد روابط ايران و دولت عثماني كه 3 جلد را شامل مي شود. درباره قاجار و نيز درباره مشروطيت هم كتابهايي منتشر شده است، بعضي ها يك جلدي و برخي هم بيشتر.
مورد دوّم، مجلّه تاريخ معاصر ايران است كه بنياد مستضعفان انتشار آن را شروع كرده و تا به حال، چند شماره از آن منتشر شده است. كار شروع شده امّا هنوز در اوّل راه هستيم.
ج: همان طور كه شما گفتيد، اينها همه سند است امّا تحليل نيست. اين يك قدم موفّق است كه اسناد در دسترس باشد امّا پژوهشكده اي كه گفتم، كارش استفاده و تحليل اين اسناد است.
س: يك بحث هم اين است كه آيا ما بايد اسناد را با تحليل ارائه بدهيم و يا براي جلوگيري از پيش داوري محقّقين، بدون تحليل تا در رشد سياسي و جهت گيري اجتماعي مؤثر باشد؟
ج: نداريم چنين محقّقاني را، محقّقي كه اين كار را بكند نداريم، شما كدام محقّق را مي شناسيد؟
س: مثلاً الآن دو جلد كتاب درباره اسناد شهرباني در فاصله سال هاي 1324 تا 1329 درآمده كه فقط گزارش است.
ج: خوب، شما مي گوييد كه محققين بيايند و درباره اين ها تحليل بنويسند، كدام محققين؟
محقّقي كه زندگيش تأمين شده باشد و فقط دنبال اين مسائل برود، نداريم. الآن هر كسي را كه مي بينيد، به دنبال نان شب و روز خود است.
س: اين درست، امّا از طرف ديگر، ما عده اي دانشجو داريم و نيز اساتيدي كه شغل آنها تدريس همين تاريخ است و از همين راه، امرار معاش مي كنند، مراكز علمي و
ص: 187
تحقيقاتي ما هم در حال ورود به اين مرحله هستند، من فكر مي كنم طليعه هايي پيدا شده است.
ج: همين گروههايي را كه شما گفتيد اين قدر گرفتاري دارند كه حتي شايد به كار تحقيق و يا حتي تكميل معلومات خود هم نمي رسند. چندي پيش يك ميزگرد تحقيقاتي با شركت سه تن از دانشمندان با ارزش كشور، آقاي دكتر منصوري و خانم دكتر معظمي، از تلويزيون پخش شد، اين افراد به ترتيب استاد دانشگاه تهران، دانشگاه شريف و متخصصّ بيوتكنولوژي بودند، اين دانشمندان گفت و گوي بسيار بسيار ارزنده اي درباره وضع علم در ايران داشتند كه واقعاً دردآور بود و نشان مي دهد كه وضع تحقيقات علمي در ايران، چقدر عقب تر از دنيا است و امكانات ما تا چه حد محدود. در نتيجه امكانات موجود بخاطر نداشتن امكانات ديگر، كاملاً بلا استفاده مانده است.
بحث بسيار جالبي بود، در همين بحث مطرح مي شود كه عده زيادي از استادان دانشگاه، كارشان به يك كار تكراري تبديل شده است و نه كار تكميلي. مطرح شد كه در بعضي از رشته ها، معلومات يك استاد دانشگاه، فقط سه سال كاربردي است. در رشته هايي مثل مهندسي، سه سال و در بعضي رشته هاي ديگر، 5 سال. چرا كه بعد از اين مدّت، آن قدر مطلب نو و جديد در آن رشته مطرح شده و علم تكامل پيدا كرده كه دانسته هاي 3 يا 5 سال پيش كمبود جدي دارد. اكثر اساتيد ما امكانات همسويي با علم جديد را در اختيار ندارند.
س: ببينيد، من نمي خواهم اين مسايل را انكار كنم. امّا همه اشكال به كمبود امكانات برنمي گردد. بعضي ها روحيّه اين كار را ندارند. پزشكان ما هم همين طورند.
مثلاً يك پزشك، هم وضع مالي خوبي دارد و هم امكان آن را كه كتاب هاي جديد انگليسي تهيه بكند، حتي با دلار 400 توماني، امّا اين كار را نمي كند. با اين كه وقتش را هم دارد. به هر حال متأسفانه بسياري از افاضل ما تن به كار نمي دهند و فقط انتقاد دارند، اين، مسئله مهمي است.
ج: خوب، بسياري از مهم ترين، پزشكان و استادان ما حرفه اي شده اند، دانشي را كه دارند مي فروشند و تاجر شده اند. حالا به هر قيمتي كه شد. امّا عده اي هم هستند كه علاقمندند دانش خود را با دانش دنيا پيش ببرند. اين است كه من مي گويم امكانات محدود است.
امكانات اين گروه محدود است، ديگران در ميان همان امكاناتي كه دارند، غوطه مي خورند و زندگي شان ادامه دارد و دل به اين كارها نمي دهند. به اين ترتيب، علم و مدرك
ص: 188
حرفه اي شده است، مثل ورزشكاران حرفه اي. اينها كارشان اين است و زندگيشان هم تأمين مي شود. استادهائي هستند كه سه، چهار جا كار مي كنند كه درآمد بيشتري داشته باشند تا بهتر بتوانند زندگيشان را تأمين كنند. حقوق ماهيانه يك استاد دانشگاه شايد اكنون در حدود 50 تا 60 هزار تومان باشد، ولي با اين درآمد، تنها مي شود يك زندگي خيلي محدود داشت.
با در نظر گرفتن اين كه كرايه يك آپارتمان با دو اطاق خواب اكنون چند هزار تومان بيش از حقوق ماهيانه اي يك استاد دانشگاه است، اين استادان براي تأمين خوراك، پوشاك، سامان خانه، آموزش فرزند يا فرزندان و ... بايد چند كار آموزشي ديگر هم بكنند و چنين استاداني كجا مي توانند وقتي براي گسترش دانسته هاي خود پيدا كنند.
افراد استثنائي از استادان، پزشكان و مهندساني كه امكان مالي و يا درآمد كافي دارند مي توانند به خود اجازه دهند بخشي از سال را براي بالا بردن دانسته هاي خود به كار گيرند.
آن وقتي كه آزاد بودم، پزشكي را مي شناختم كه به طور منظم هر سال يك ماه مرخصي مي گرفت و پزشك درجه اول و جراح قلب بود. او در اين مدّت مرخصي، به استراحت نمي رفت، بلكه فقط براي مطالعه و آموختن شيوه هاي جديد در كارهاي جرّاحي قلب، به آمريكا مي رفت. در آنجا زير نظر استادان بزرگ، كار مي كرد. البته درآمدش هم به اندازه اي بود كه بتواند اين كار را انجام بدهد، حالا خودش هم، امكانش را داشت و هم علاقه اش را. ولي ما، عده اي استاد داريم، به خصوص آنهايي كه با تاريخ و ديگر علوم اجتماعي سر و كار دارند، كه علاقه دارند ولي امكانش را ندارند.
س: با توجه به جوّ موجود در جامعه ايران و نيز نياز جامعه و بافت فرهنگي و اجتماعي آن، عدّه اي معتقدند كه در شرايط حاضر، بهترين اقدام، شناساندن رجال معاصر به نسل جوان است و اگر اين كار را بكنيم، زودتر به نتيجه مي رسيم. چرا كه در تاريخ ايران، افراد و رجال مختلف بودند كه جريان خاص تاريخي ايجاد كرده اند، مثلاً ما وقتي انقلاب مشروطه را مطرح مي كنيم، تقي زاده را نماينده يك جناح مي دانيم و يا افرادي مثل شجاع الدين شفا، پورداود، علي اصغر حكمت، محمدعلي فروغي و نظاير اين افراد. استدلال اين عده اين است كه معرّفي اين رجال، مهم تر از وقايع نگاري تاريخي است. جامعه ما اگر رجال سياسي را خوب بشناسد و تفكّر و كارنامه سياسي و فرهنگي و عملكرد آنها را نقد و بررسي كند به ديد وسيعي دست پيدا خواهد كرد. در مقابل اين طرز تفكّر، عده اي هم اين استدلال را مطرح مي كنند كه معرّفي رجال، كافي نيست. بلكه
ص: 189
بايد وقايع نگاري كرد و وقايع تاريخي، خود، بيانگر موفّقيت و سير تحوّلات آن و يا قوت و ضعف هاي آن است.
دسته سوّم هم، كساني هستند كه مي گويند: بايد درباره موضوع تاريخ، به عنوان يك بحث تئوري و بحث كلاسيك كار كرد. يعني، بيائيم بگوئيم تاريخ چيست؟ وقايع تاريخي چه طور صورت گرفت و ... بعد هم بيائيم تاريخ را ارائه بدهيم و آن را تحليل كنيم. با توجه به مطالعه شما در كتب تاريخ و بررسي نظر سه جريان فوق، به نظرتان كدام درست است؟
ج: به نظر من، يك تركيب از اين سه جريان مفيد و سودمند است. يعني، اوضاع اجتماعي رويدادها و ارتباط شخصيت ها با اين رويدادها و خصوصيات اين شخصيت ها، همه و همه با هم مي تواند تاريخ باشد. هر كدام از اينها را كه جدا كنيم، مثل اين است كه گردن يكي را ببريم و دست و پايش را هم ببريم و بعد او را به عنوان انسان كامل به مردم نشان دهيم. اين سه جنبه است كه با هم تاريخ را نشان مي دهند، شما بايد تاريخ يك دوران را در مجموعه اين عوامل دريابيد، يعني، اوضاع اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اين دوران چه بوده و چه مسائلي مطرح مي كرده و اين بشود پايه كار شما. بعد، ببينيد روي اين پايه، چه جرياناتي بوجود آمد. و سوم اين كه، چه عناصري در اين جريانات نقش مؤثر داشته اند. اين تركيب مي شود يك تركيب علمي. هر كدام از اين عوامل را حذف كنيد، بدن، بدون سر يا بي دست و پا مي شود.
لئون تولستوي متفكر و نويسنده نامدار روس در كتاب بزرگ خود «جنگ و صلح» به كساني كه مي كوشند نقش شخصيت را در روند رويدادها نسبت به ديگر عوامل برجسته كنند چنين مي گويد:
سرايندگان كهن براي ما سروده هاي نمونه اي باقي گذارده اند كه در آن قهرمانان همه رويدادهاي تاريخ را به وجود مي آورند و ما هنوز توان آن را نداريم به اين واقعيت پي ببريم كه براي دوران ما، آن گونه تاريخ نويسي بي معنا است.(1)
س: حالا تفكيك آنها چه ضررهائي دارد؟
ج: ضررش اين است كه ناقص است. جريان را به طور كامل نشان نمي دهد. بخشي از
ص: 190
كل را نشان مي دهد. شما تقي زاده را معرفي كنيد كه اين آدم چه كاره بوده، اين معرفي، تعيين كننده چه چيزي از انقلاب مشروطه است؟ آيا نقش تقي زاده، در انقلاب مشروطيت تعيين كننده بود؟
س: تقي زاده نه، اما آنهايي كه تعيين كننده بوده اند چه؟ آنها كه نقش اصلي را داشته اند؟
ج: نه، باز هم اشكال باقي است. هيچ فردي در انقلاب مشروطيت نقش تعيين كننده نداشته است تا زماني كه از اهميّت انقلاب مشروطيّت در تاريخ معاصر، ارزيابي كلي نداشته باشيم، مشكل باقي است. اثر اين انقلاب نه تنها در ايران، بلكه در جهان و بر مردم و نيمه مستعمره، كم نبوده است. لنين، ارزش فوق العاده اي براي انقلاب مشروطيت ايران، قائل بود. اگر به جاي بررسي ريشه اي انقلاب، درباره شخصيّت و نقش آقاي بهبهاني صحبت كنيم و يا آقاي طباطبائي، راه به جايي نمي بريم. تركيب تمام جريانات نظام خودكامه پادشاهي، خواستهاي مردم آذربايجان، گيلان و تهران، گروهها و دسته ها و احزاب گوناگون، نقش امپرياليسم و خلاصه بررسي تمام اين عوامل است كه روشن كننده چهره انقلاب است. تحليل علمي مسأله بسيار مهم است، تأثير اوضاع اقتصادي، سياسي، فرهنگي جامعه ايران در بروز انقلاب، ارتباط آن با انقلاب 1905 در روسيه تزاري كه مدّتي قبل از حوادث مشروطه در روسيه به وقوع پيوست. تلاش انگلستان براي مهار و جلوگيري انقلاب، نقش تزاريسم روسيّه در تلاش براي تلاشي و شكست نهضت مشروطيت و نقش عناصر وابسته، همه و همه، مسايلي هستند كه اگر بيان نشوند، تاريخ حقيقي نهضت شكل نمي گيرد. من، به هيچ وجه، با تكه تكه كردن عوامل تاريخي موافق نيستم.
س: يكي از مشكلاتي كه ما در تاريخ معاصر داشته و هنوز هم داريم، فقدان موّرخ و يا تاريخ نويسان حرفه اي است.
به همين دليل، تاريخ نگاري ما يا تحت تأثير مستشرقين شرقي بوده يا غربي لذا كساني كه به عنوان تاريخ نويسان ما مطرح بودند، هيچ كدام جرأت و شهامت برخورد مستقل با تاريخ و حوادث تاريخي را نداشته اند. اكثر اين افراد در قالب هاي از پيش تعيين شده، به تاريخ نگاري دست زده اند و همين است كه موّرخان ما نتوانستند به موقعيّت هاي اجتماعي خودشان، اشراف داشته باشند. مثلاً عده اي تحت تأثير ادوارد براون بوده اند و برخي تحت تأثير ايوانف و امثال آن، نظر شما چيست؟
ص: 191
ج: واقعيّت اين است كه ما در طول 60 سال گذشته، غير از احمد كسروي، مورّخ واقعي نداشته ايم. بقيه، خوشه چينان تاريخ بوده اند و به جمع آوري اطلاعاتي از اين طرف و آن طرف دست زده اند و يا از مورّخان خارجي، مطالبي را گرفتند و جمع كردند. تنها كسي كه كار مستقل صورت داده، احمد كسروي است كه تاريخ مشروطه و تاريخ هيجده ساله آذربايجان را نوشته كه جداً آثار با ارزشي هستند، بقيه افراد خوشه چينان تاريخ كه يا از مستشرقين غربي و يا گاهي اوقات هم توده اي هاي ما از مورّخان شوروي گرفته اند. به عقيده من درباره تاريخ معاصر ايران، يعني دوران بعد از مشروطه و به ويژه از زمان كودتاي رضاخان تا انقلاب، تاريخ نويسان شوروي هم جهت گيري هايي دارند كه گاهي به كلّي نادرست است. برخي رژيم محمّدرضا را محكوم كرده اند، بعضي ها اصلاحات ارضي را محكوم كردند، بعضي ديگر هم از اصلاحات ارضي به عنوان اصلاحاتي دمكراتيك و انقلابي، حمايت كردند و مسايلي از اين قبيل، كه تحت تأثير مناسبات روز و روابط اقتصادي و سياسي دولت شوروي با ايران، قرار داشته است.
س: به خصوص اگر در نظر بگيريم كه اكثر تاريخ نويسان خارجي، از كشورهاي غربي هستند كه اغلب، گرچه مستشرق و ايرانشناس بودند امّا در كنار تحقيق در مورد ايران، مأموريت هاي جاسوسي و اطلاعاتي هم داشته اند. مثلاً ادوارد براون كه خودش فراماسون بود، در اينجا تشكيلاتي درست كرد. يا خانم لمبتون يا ژنرال سرپرسي سايكس، ريچارد كاتم و ... كه همه اين آدم ها، ضمن اينكه آثار باارزشي هم نوشته اند امّا، با سلاح آگاهي و احتمالاً يا پيش زمينه ذهني و انحراف و مسايلي از اين قبيل، چندان هم بي طرف نبوده اند. اين طور نيست؟
ج: اين مسئله را بايد به 2 شكل مورد بررسي قرار داد، يكي اينكه تاريخ نويس در متن، به انحراف و القاء پرداخته و ديگر اين كه نويسنده، آنچه را كه نوشته درست نوشته امّا در كنار بررسي تاريخي، يك مأموريت ديگري هم داشته كه نقشي در قلم او نداشته است.
مثلاً خانم لمبتون، كار تحقيقي بسيار جالبي درباره عشاير نوشته كه كار خوبي است. امّا اين خانم، در عين حال وظيفه ديگري هم داشته، يعني مأمور سازمان جاسوسي (ام _ آي _ 6) انگلستان هم بود. او آدم باسوادي هم هست.
بي جهت نيست كه استاد دانشگاه آكسفورد مي شود. در حال حاضر هم شايد اين بانو، يكي از مشاوران (ام _ آي _ 6) باشد.
ص: 192
س: مي گويند ايراني ها حافظه تاريخي ندارند و اشتباهات تاريخ را تكرار مي كنند، به زبان ديگر، ايراني ها محكوم به شكست مكرّر هستند و تاريخ برايشان آئينه و چراغ راه نيست. حتي در مورد خواص و روشنفكران ما هم اين مطلب مصداق دارد.
ج: آيا اين يك ويژگي است كه ما آنرا به ايرانيان نسبت بدهيم؟ به نظرمن، اين مطلب تعميم غير واقع بينانه اي است. مردم عادي، كارگران و زحمتكشان، به دليل پائين بودن ميزان تحصيلاتشان، خيلي كم با تاريخ سر و كار دارند و فقط از رويدادهايي كه خودشان در آن حضور داشتند مطلعند. امّا تحصيلكرده هاي ما هم كمي با تاريخ سر و كار دارند. علاقه اين قشر به تاريخ، بسيار ناچيز است. حتي در نظام آموزشي ما، اين علاقه به تاريخ و اهميّت درس تاريخ، ديده نمي شود در گذشته نبود و حالا هم نيست. من نمي دانم، آيا اين علاقمندي در نظام آموزشي ما هست يا نه؟
س: تصور نمي كنم. گرچه مسايلي در رسانه ها و يا در محافل مطرح مي شود، امّا قطعاً كافي نيست.
ج: وقتي چنين تربيتي نباشد، جامعه اي كه محدود است و امكانات وسيعي هم ندارد تا از همه چيز مطلع شود و از راديوهاي بيگانه هم تقلّب و تحريف مي شنود؛ هرگز شناخت درستي نسبت به تاريخ به دست نمي آورد. به خاطر همين نمي شود گفت كه ملّت ما فراموشي تاريخي دارد و يا به تاريخ بي علاقه است. همه مردم دنيا همين طوراند. شما خيال مي كنيد در اروپا، اكثريت مردم به اين مسائل اهميتي مي دهند؟ اكثريت مردم به زندگي روزمرّه خودشان مي انديشند. آن قشري كه بايستي با اين مسائل ارتباط داشته باشد علاقمند باشد، قشر معين تحصيل كرده ها است و يا افرادي كه در جريان هاي سياسي شركت دارند، و يا دست كم به آن علاقه دارند و به ويژه چپ گرايان. البته در كشورهاي پيش رفته ميزان تحصيل كرده به مراتب بيشتر از ايران است. تحصيلات متوسطه، در اغلب كشورها حداقل تحصيل است. يا شمار دانشگاه ديده ها در آن كشورها خيلي بيشتر از ايران است. بيشتر آنها هم همانطور كه گفتم حرفه اي هستند و دنبال زندگي عادي خود. تاريخ، برايشان يك مسئله است. كتابخواني در اروپاي غربي فوق العاده كم است. در شوروي و روسيه هنوز هم كتاب خواني به طور عجيبي وجود دارد. آقاي صابري، مدير گل آقا، اخيراً مسافرتي به روسيه كرده و خاطراتي از اين سفر نوشته است. او نوشته است كه در مترو مسكو كه مي نشستم، مي ديدم همه، مشغول خواندن روزنامه يا كتاب هستند. معلوم مي شود كه هنوز اين عادت ترك نشده است. هر كسي
ص: 193
كه از محل كارش يا هر جاي ديگري به جاي ديگري مي رود و نيم ساعت يا يك ساعت مجبور است در مترو بنشيند حتماً مشغول كتاب خواندن است. كتابهائي هم كه مي خواند كشكي نيست. معمولاً شما مي بينيد از نويسندگان خارجي مي خوانند. يك نمونه بسيار جالبي يادم هست كه نويسنده نامدار فرانسوي، «رومن رولان» نويسنده « ژان كريستف» و «روان شيفته»(1) و شرح زندگي «گاندي» و «بتهوون»، مي گويد كه من روزي، از كارگران كارخانه اي در سيبري نامه اي دريافت كردم كه نوشته بودند: «رفيق رومن رولان، از كتاب جان شيفته شما، فقط چهارده شماره در كتابخانه كارخانه ما بيشتر نيست. و چون همه، علاقمند به خواندن آن هستند، ماهها طول مي كشد كه نوبت به ما برسد. ما خواهش مي كنيم شما به دولت شوروي توصيه بكنيد كه 10 _ 15 جلد از اين كتاب را به كارخانه ما بفرستند.»
علاقه مندي به كتاب در شوروي تا اين حد زياد بود. در شوروي، كتاب ها معمولاً در دويست هزار تا چهارصد هزار نسخه چاپ مي شدند و آنهم نه يكبار بلكه چند بار. ترجمه هائي از نويسندگان بزرگ خارجي و نويسندگان روسي، مثلاً از آثار « لئون تولستوي»، شايد چند ميليون نسخه چاپ شده است. كتاب هائي مانند «گذاري از رنج ها» نوشته الكسي تولستوي و كتاب «دُن آرام» نوشته شولوخوف، از همين جمله اند. ولي ميزان كتابخواني در اروپاي غربي، فوق العاده پائين تر است و اين از شمار نسخه هاي چاپ شده ديده مي شود.
٭٭٭
س: بد نيست باز هم به مطالبي درباره مسائل سال هاي 24 و 25 بپردازيم، نظر شما درباره حزب ايران و حزب دموكرات قوام و اختلاف شان با حزب توده چيست؟
ج: بله، حزب ايران، جمعي بود از روشنفكران، مهندسين، اساتيد دانشگاه. جداي از اين حزب، دكتر سنجابي هم حزبي داشت به نام حزب ميهن، اين حزب هم به حزب ايران پيوست. اللهيّار صالح و دكتر سنجابي در رأس اين جريان قرار داشتند بعدها افراد ديگري به اين حزب پيوستند. حزب ايران فعّاليت حزبي ويژه اي نداشت، مجمعي بود از روشنفكران ملّي گرا و آزاديخواه و بهتر است بگويم كه حزب نبود و بيشتر به يك مجمع و انجمن شبيه بود.
امّا حزب قوام. حزب دموكرات قوام در 1325 تشكيل شد. مهندس رضوي و مظفر بقائي،
ص: 194
به عنوان كانديداهاي قوام از كرمان در انتخابات شركت كرده و انتخاب شدند امّا بعدها كه حزب قوام از هم پاشيد و با كودتاي خسرو هدايت، هواداران قوام اخراج شدند، مهندس رضوي و پس از آن بقايي، از فراكسيون حزب دموكرات، كناره گيري كردند. با بيرون رفتن آنها، حزب دموكرات، درباري شد. در اين زمان، قوام بركنار شده بود، امّا در دوران حضور قوام، حزب ايران با حزب توده ائتلاف كرد و به اتّفاق فرقه دموكرات آذربايجان و حزب دموكرات كردستان، جبهه اي درست كرديم كه حاصل آن، همان دولت ائتلافي قوام بود.
س: در مورد ائتلاف قوام و حزب توده، آيا مي توان تحليلي را كه عده اي ارائه مي دهند مبني بر نوعي ائتلاف آمريكا و شوروي در ايران، پذيرفت؟
ج: در اسنادي كه ما داريم، چنين چيزي نيست. قوام وقتي روي كار آمد كه روزولت زنده نبود. روزولت 2 ارديبهشت 1324 فوت كرد و قوام در بهمن همان سال يعني 10 ماه بعد، به قدرت رسيد. قوام در دوره ترومن روي كار آمد. يكماه بعد از نخست وزيري او، جرج آلن كه مجري سياست ضدشوروي بود، به عنوان سفير آمريكا به ايران آمد و سياست آلن عليه شوروي بود. سند معتبر در اين مورد، تلگراف آلن است كه قوام را بهترين عنصر براي كلاه گذاشتن بر سر روسها مي داند. ايالات متّحده آمريكا، شاه و ساير اعضاي هيئت حاكمه، همه و همه، طرفدار بازگشت قوام و زمامداري او بودند. به اعتراف آلن، قوام، فعّال ترين و قوي ترين مرد صحنه ايران و احتمالاً تنها شخصي بود كه مي توانست مانع سقوط كشور ديگري به دامن مسكو گردد.(1)
س: ماهيّت قوام از قديم، شناخته شده بود. يعني از سال 1300 كه نخست وزير بود، ماهيّتش روشن بود. اين قوام باقي مانده از عصر قاجار و برادر وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 و بعد جريان خراسان بود.
ج: همين جور است، قوام پيش از نخست وزيري رضاخان، يك بار در سال 1300 و يك بار در سال 1302 نخست وزير شد. در نوبت اوّل امتياز نفت ايالات شمال ايران را به كمپاني آمريكايي استاندارد اويل واگذار كرد. در همين دوره نخست وزيري اش، دكتر ميلسپو را براي سرپرستي سياست مالي و اقتصادي ايران، براي 5 سال به ايران دعوت كرد. ميلسپو به ايران آمد ولي امتياز نفت به خاطر اعتراض اتحاد شوروي و انگلستان، عملي نشد. بار دوّم، قوام، در
ص: 195
سال 1303 نخست وزير شد.
اين بار هم او امتياز نفت همان 5 ايالت شمال ايران را به كمپاني آمريكايي سينكلر واگذار كرد كه باز هم در پي اعتراض دولت هاي شوروي (كه نمي خواست در مرزهاي جنوبي اش يك لانه زنبور ساخته شود) و نيز انگلستان كه خود را صاحب اختيار مطلق منابع نفتي ايران مي دانست، اين اقدام قوام به جايي نرسيد. پس از سرنگوني رضاخان و دولت هاي كوتاه فروغي و سپس سهيلي كه وابسته به انگلستان بودند، قوام پس از بيست سال دوباره نخست وزير شد.
در اين دوره هم قوام مجدداً همان سياست هموار كردن راه نفوذ آمريكا در ايران را دنبال كرد و شركت هاي نفت آمريكايي را براي گرفتن امتياز نفت مناطق شمالي ايران دعوت كرد. مجدداً دكتر ميلسپو را براي مدّت 5 سال براي سرپرستي امور مالي و اقتصادي ايران دعوت كرد و علاوه بر آن، بدون تصويب مجلس، افسران آمريكايي را براي سرپرستي ارتش، ژاندارمري و شهرباني ايران دعوت به كار كرد.
دولت قوام، عمر كوتاهي داشت و زير فشار انگلستان و دربار بركنار شد ولي ساعد كه گوش به فرمان انگليسي ها بود به فرمان آنها هر سه موضوع را دنبال كرد يعني هم واگذاري نفت شمال و هم دعوت از دكتر ميلسپو و استخدام مستشاران نظامي آمريكا را پيگيري كرد. قوام در 6 بهمن 1324، ده ماه بعد از مرگ فرانكلين روزولت، و هم زمان با آغاز جنگ سرد عليه شوروي از سوي آمريكا و ديگر كشورهاي غربي به دنبال سخنراني چرچيل تحت عنوان « پرده آهنين» در دانشگاه آمريكا در 14 اسفند 1324، براي بار چهارم نخست وزير شد. اين بار مأموريت او سركوب جنبش خودمختاري در آذربايجان و كردستان و وادار كردن اتحاد شوروي به بيرون بردن ارتش خود از ايران بود كه با مهارت و تردستي آن را انجام داد.
حزب دموكرات را نيز با همين نيّت تشكيل داد و وزارت خارجه آمريكا به او چنين چيزي را ديكته كرده بود. سندش را برايتان مي آورم. اينورچيل، نماينده انگلستان در واشنگتن در گزارشي به وزارت خارجه بريتانيا مي نويسد:
در اوايل مرداد 1325، وزارت خارجه آمريكا به سفير اين كشور در ايران توصيه كرد كه با همتاي انگليسي خود همكاري كند و قوام را تشويق نمايد كه به كشور ديگري بجز اتحاد شوروي روي آورد و تلاش خود را روي اصلاحات متمركز كند همچنين به قوام توصيه كند كه از تشكيل احزاب مستقل در ايران در مقابل حزب توده پشتيباني نمايد، چنين اقدامي
ص: 196
مي تواند گامي در جهت ايجاد يك نظام سياسي دموكراتيك باشد.(1)
اينك يك سند ديگر از گزارش سفير بريتانيا در ايران، به وزارت خارجه بريتانيا:
قوام با تشكيل حزب خود كه به نحوي، حزب دموكراتيك ايران در مقابل حزب دموكرات آذربايجان ناميده شد، اميد داشت كه با داعيه حزب توده كه مدعي است: يگانه قهرمان طبقات پائين و مدافع آنان است و تنها حزبي است كه انديشه ها و برنامه هاي ترقي خواهانه دارد، مقابله كند و اعلام كند برنامه حزب او كمتر از برنامه حزب توده نيست.(2) يعني دستور تشكيل حزب دموكرات را آمريكائيان دادند. دستور همكاري با انگلستان را هم آمريكائيها دادند اين دستور كه از شوروي ها دور شود را هم آمريكائي ها دادند.
اكنون يك سند ديگر:
در همان زمان، وزارت خارجه انگلستان به سفير خود در تهران « سرجان لوروژتل» دستور داد كه به قوام اطلاع دهد كه ايران مانند سال 1907 با خطر تجزيه روبه رو خواهد شد، مگر آن كه وي در جهت ريشه كن كردن نفوذ حزب توده گامهائي بردارد. در ضمن به لوروژتل نوشت: شما مي دانيد كه مرد وطن پرستي چون قوام، آنچه كه در توان دارد، انجام خواهد داد تا از چنين جرياني پرهيز كند. بنابراين، مطمئناً مي تواند مجدّانه اقدام كند تا حزب توده را سر جاي خود بنشاند و از دست اندازي بيشتر به منافع انگلستان جلوگيري كند.(3)
به اين ترتيب مي بينيم كه قوام، كاملاً آمريكائي بود. عين همين ارتباط را هم در مورد حزب زحمتكشان خواهيم ديد.
س: خوب، بقائي هم آن موقع در حزب قوام بود؟
ج: او عضو حزب قوام و تشكيل دهنده شعبه حزب قوام در كرمان بود. قوام، نزديك ترين فرد او بود. اين كه كساني ادعا مي كنند، او از قوام دور شد، نادرست است. سندش را بعداً مطرح خواهم كرد. به اين ترتيب با اين اسناد روشن مي شود كه حزب قوام با توصيه آمريكا تشكيل شد و پايگاهش آمريكا بود و دستوراتش را هم از آمريكا مي گرفت.
س: با اينهمه وضعيّت قوام روشن بود. چرا حزب توده با او ائتلاف كرد؟ يعني او را
ص: 197
نمي شناخت؟ حزب توده اي كه بيشتر رهبران آن از 53 نفر و عضو حزب كمونيست بودند. چطور قوام را نمي شناختند؟ يا بايد بگوئيم ساده بودند، يا بايد بگوئيم كه از هول حليم توي ديگ افتادند، يا مسايلي پشت پرده بود؟
ج: پس از سرنگون شدن رضاخان، قوام فعاليت سياسي خود را در سال 1320 و 1321 آغاز كرد كه همزمان بود با دوران رياست جمهوري فرانكلين روزولت. روزولت يك سياست مدار واقعاً دموكرات و ضد فاشيست بود، او سياست دوستي با شوروي را دنبال مي كرد و در مقابل انگلستان مقاومت مي كرد. اين مسئله، خيلي مهم است. مرگ روزولت در اوايل سال 1324، اتّفاق افتاد، با مرگ روزولت، مناسبات كشورهاي غربي با شوروي تغيير يافت. نطق چرچيل در اسفند 1324، تشويق به اتّحاد كشورهاي غربي، عليه شوروي بود.
تشكيل كابينه قوام در همان دوران جبهه گيري عليه شوروي بود. شركت وزراي توده اي در مرداد 1325، سه ماه بعد، بيان گر اين نكته است كه با توجه به اسنادي كه بعدها به دست آمده است، دعوت از نمايندگان حزب توده، نقشه قوام با هماهنگي آمريكايي ها بوده است. چرا كه قوام خوب مي دانست كه شركت وزراي توده اي در كوتاه مدت، تنها براي رام كردن حزب توده ايران است تا او فرصت كافي براي انجام نقشه هايش و از جمله براندازي فرقه دموكرات آذربايجان و حزب دموكرات كردستان به دست آورد. همانطور كه مي دانيم شركت وزراي توده اي تا مهر 1325 دوام مي يابد و در همين مدّت است كه قوام، به كمك انگليسي ها، غائله عشاير جنوب را به وجود مي آورد.
س: سياست، عوض شده بود يا رئيس جمهور؟ بالاخره ماهيّت حكومت و سياست كه مشخص بود!
ج: سياست آمريكا در مورد شوروي و در نتيجه در مورد ايران، با مرگ روزولت تغيير يافت، در كنفرانس سه جانبه استالين، ترومن، چرچيل، كه در پايان جنگ اروپا برگزار شد، اين تغيير كاملاً محسوس بود. مارشال ژوكف هم در خاطراتش، اين تغيير را متذكّر شده است.
س: پس سياست آمريكا، با تغيير يك رئيس جمهور، عوض مي شود؟!
ج: ببينيد، همانطور كه گفتم روزولت، يك فرد استثنايي بود و تمام اظهار نظرهايي كه شوروي ها بعداً درباره روزولت نوشتند نشان دهنده اين نكته است كه خود شوروي ها او را يك رئيس جمهور استثنايي در تاريخ دوران اخير آمريكا مي شمردند. او كسي است كه در سال 1933، شوروي را به رسميّت شناخت و مناسباتش با شوروي هم بسيار دوستانه بود و با نازيها
ص: 198
دشمني آشتي ناپذير داشت و شخص دموكراتي بود. او در دوران جنگ جهاني دوّم، بارها و بارها در برابر وسوسه هاي چرچيل، كه مي خواست با هيتلر براي از بين بردن اتحاد شوروي، همدست شود، ايستادگي كرد. او با سياست هاي چرچيل موافق نبود. به همين دليل هم وقتي براي شركت در كنفرانس تهران به ايران آمد، به سفارت انگليس نرفت، بلكه در سفارت شوروي اقامت كرد تا دوستي اش را با شوروي نشان دهد. در سياست حزب دموكرات آمريكا، اين رسم بود و شايد هنوز هم هست كه اگر رئيس جمهور از نمايندگان جناح چپ حزب معرّفي شود، معاون او فردي از جناح راست است. در دوران كندي هم همين جريان را ديديم. امّا ترومن، به معني كامل نماينده جناح راست حزب دموكرات بود و بعد از آنكه در رأس حكومت قرار گرفت بلافاصله بمب اتمي را عليه ژاپن به كار برد. هيچ معلوم نيست كه اگر روزولت بر سر قدرت بود، اجازه چنين كاري را مي داد. از اسنادي كه در سال 1995 در كتاب «هيروشيما در آمريكا، 50 سال تكذيب»، منتشر شده برمي آيد كه روزولت در نظر داشت بمب اتمي را پس از يك «اخطار» به ژاپن درباره تسليم بلاشرط به كار برد. از سوي ديگر به رغم سياست دموكرات منشانه روزولت، پيروزي هاي چشم گير اتحاد شوروي در جنگ عليه نازي ها، محافل امپرياليستي آمريكا و انگلستان را به وحشت انداخته بود و گرايشات فاشيستي در آمريكا براي رشد در محافل حاكمه آمريكا زمينه مساعدي پيدا كرده بود.
خود روزولت هم اين گرايش را مي ديد و مردم آمريكا را از رشد اين گرايش برحذر مي داشت. دو سند بسيار گوياي زير اين واقعيت را روشن مي كند:
1_ پيشگوئي تاريخي «روزولت» چند روز پيش از درگذشتش:
طبيعي است اگر كار بدين صورت پيش برود بايد گفت كه تاريخ تكرار مي شود و بايد به روزهاي عادي خود مانند سال هاي جنگ برگرديم. چنين كاري موجب مي شود، ما كه دشمنان خود را در ميدان هاي جنگ خارج از كشورمان خرد كرده ايم، در كشور خودمان زير نگين فاشيست ها قرار بگيريم ...(1)
2_ «من مي خواهم به صراحت بگويم كه اگر دموكراسي آمريكا چون نيروي زنده به جلو حركت نكند و شب و روز به طرق مسالمت آميز در تلاش براي بهتر كردن سرنوشت
ص: 199
شهروندانمان نباشد فاشيزم در سرزمين مان قوت خواهد گرفت.»(1)
ديگر اسناد منتشر شده دراين مورد نشان مي دهد كه به كارگيري بمب اتمي براي وادار كردن ژاپن به تسليم، به هيچ وجه ضروري نبود.
دولت ژاپن به وسيله سفيرش در مسكو و دولت شوروي به آمريكا اطلاع داده بود كه آماده تسليم بي قيد و شرط است.
برخلاف ترومن، روزولت يك دموكرات واقعي بود. به همين خاطر، وقتي قوام روي كار آمد، شايد فكر مي كرد آمريكا و شوروي، نسبت به هم گرايش دارند. وقتي ديد كه روزولت در تهران به سفارت شوروي رفته، چون از آمريكايي ها حرف شنوي داشت، نسبت به شوروي گرايش پيدا كرد. سياست آمريكا كه عوض شد او هم سياستش را عوض كرد.
مأموريت جرج آلن هنگامي كه به ايران اعزام شد اين بود كه سياست ضد شوروي را در ايران اجرا كند.
دوران اقامت جرج آلن در ايران، كوتاه بود. او دو سال بيشتر در ايران نماند. پس از آنكه قضيه آذربايجان تمام شد و قرار داد قوام _ سادچيكف، به اتفاق آرا در مجلس رد شد، به آمريكا بازگشت.
امّا تمايلات دوستانه و اعتماد رهبران حزب ايران به آمريكا به عنوان يك كشور ضداستعماري مخالف سياست هاي امپرياليستي انگليس، با وابستگي قوام تفاوت داشت، رهبران حزب ايران وابسته نبودند، در وطن پرستي و استعمارستيزي دكتر مصدّق، هيچ كس، حتي دشمنانش ترديد ندارند او آمريكا را يك كشور ضداستعماري مي دانست. ديگر افراد ميهن پرست نهضت ملّي ايران، مثل دكتر حسين فاطمي، اللهيّار صالح، دكتر سنجابي و دكتر شايگان، و ديگر همرزمان دكتر مصدّق هم همينطور بودند. اينها فقط اختلاف ميان استعمار كهنه انگلستان و استعمار نو آمريكا را درك نمي كردند. نمي دانستند كه امپرياليسم، صدور سرمايه را جانشين صدور كالا كرده است. آنها نمي دانستند كه امپرياليسم، با صدور سرمايه و قبضه كردن بازار توليد و مصرف كشورهاي كم رشد، نيازي به فرستادن و نگاهداري ارتش ندارد و به دست مهره هاي خود، مانند پينوشه ها، محمّدرضاشاه ها و زاهدي ها، هرگونه جنبش
ص: 200
مردمي را مطابق خواست خود، سركوب مي كند.
مصدق و كساني كه نام بردم از آمريكاي مركزي و آمريكاي جنوبي كه جولانگاه امپرياليسم آمريكا بود، خبري نداشتند. در دور و بر خود، انگلستان و مستعمرات انگليس و تجاوزهاي انگليس را مي ديدند و روحيه ضدانگليسي داشتند. عربستان، امارات خليج فارس، مصر، عراق، و هند را مي ديدند كه همه تحت استعمار انگليس بودند و در ذهن آنان جا افتاده بود كه آمريكا دوست ملّت هاست و مي خواهند ملّت ها را از استعمار نجات بدهد. ما شاهد اين واقعيّت بوديم كه دكتر مصدّق و ياران باوفايش وقتي ديدند كه آمريكا با انگليس ساخته است، در مقابل آمريكا هم موضع گيري كردند.
خود مصدّق، در 25 مرداد، با يك پيام راديويي، اين واقعيّت را افشا كرده و گفت بعضي قدرتهاي خارجي تصميم به سرنگوني او گرفته اند تا طرفداران خود را روي كار بياورند، اينها كساني بودند كه وقتي ديدند آمريكا درنده اي مثل انگلستان است، در برابرش ايستادند و دكتر فاطمي در اين راه، جانش را از دست داد.
س: ولي اعضاي حزب ايران، عموماً تحصيلكرده مدرسه آمريكايي ايران و يا بيروت هستند، حتي افرادي مثل صالح، اينها، ايده آل خود را در آنجا مي بينيد.
ج: در اين مورد اطلاع كافي ندارم و عقيده هم ندارم كه اعضاي حزب ايران، عموماً تحصيلكرده مدرسه آمريكايي ايران يا بيروت بوده اند، امّا تا آنجايي كه من مي دانم، تعداد تحصيلكرده هاي كالج آمريكايي در ايران و بيروت، در ميان رهبران حزب ايران، بسيار كم بوده است.
دكتر سنجابي، مهندس زيرك زاده، مهندس حق شناس و حتي شاپور بختيار، يا در فرانسه و يا در آلمان تحصيل كرده بودند. ولي همه آنها به دموكرات بودن و آزاديخواه بودن آمريكا اعتقاد داشتند. البته در اين ميان، وضعيّت شاپور بختيار فرق مي كرد، درباره او و وابستگي اش به آمريكا و چهره وابسته او، قبلاً به تفصيل صحبت كردم.
س: حالا اگر موافقيد مجدداً به بحث ائتلاف حزب توده و حزب ايران برگرديم.
ج: خوب، حزب ايران در همان دوران پس از جنگ، تحت تأثير پيروزي هاي شگرف اتحاد شوروي در برابر فاشيسم، به حزب توده ايران خيلي نزديك شد. حزب توده هم در دوره رشد سريع خود بود. جريان آذربايجان هم پيش آمد و آنها نقاط مثبت جريان آذربايجان را مي ديدند و به همين دليل جريان ائتلاف پيش آمد و از اين ماجرا، قوام السلطنه (به اصطلاح) «بُل»
ص: 201
گرفت. هم براي فريب دادن حزب توده و شوروي ها و هم براي فريب دادن حزب ايران، و دولت ائتلافي را به وجود آورد.
س: چرا اينها فريب خوردند؟
ج: اين مسئله دو جنبه دارد. هم جاه طلبي افراد معيّني در حزب توده و هم غرور پيشرفت حزب و پيشرفت اتّحاد شوروي.
س: اين افراد معين چه كساني بودند؟
ج: همين كساني كه وزير شدند. در سال 1321قوام پيشنهاد كرده بود كه اسكندري به معاونت وزارت راه منصوب شود. چون روابط اسكندري و قوام، عميق بود. حالا از كجا شروع شده، نمي دانم. ولي اين را مي دانم كه در دولت 1321، خود قوام پيشنهادش را مطرح كرد و در قبل هم جريانش را گفتم.
س: چرا شوروي، با وجود آن همه سرويس اطلاعاتي و امنيّتي قوي، فريب خورد؟
ج: در پاسخي كه به اميرخسروي داده ام، نوشته ام. حتي اسكندري هم در خاطراتش گفته است كه در شوروي، دو نظر وجود داشت. وزارت خارجه يك نظر داشت و «باقراف» رئيس جمهور آذربايجان يك نظر ديگر. باقراف به استالين خيلي نزديك بود. اسكندري در خاطراتش مي گويد: «وقتي رفتم پيش علي اوف كه دبير اوّل سفارت شوروي بود، در ارتباط با اوضاع آذربايجان به او گفتم: اين چه معني دارد كه در اينجا هر كسي براي خودش شروع كند به حزب درست كردن! بايد دموكراسي را در سراسر ايران پياده كنيم. علي اوف در آن ملاقات گفته است كه اينها مقدّمه جرياني است كه بعدها سراسري مي شود...» امّا او اطلاع نداشت كه مدّت كمي بعد از اين تاريخ، ارتش شوروي آذربايجان را تخليه كرده و مي رود.
در اينجا مسئله اي پيش مي آيد و آن، اولتيماتوم ترومن به شوروي است. ترومن در سال 1331، يعني قبل از سقوط دكتر مصدّق، در يك مصاحبه مطبوعاتي ماجراي اين اولتيماتوم را بيان مي كند. حالا چرا در اين زمان يعني در 1331 اين مسئله را علني مي كند و بعداً در خاطراتش آن را مي نويسد؟ به نظر من اين گوشزدي بوده است به دكتر مصدق، چرا كه او با سرسختي، در برابر پيشنهادات رنگارنگ انگليس ها، كه به تدريج مورد تأييد آمريكائي ها قرار مي گرفت، مقاومت مي كرد. متن مصاحبه مطبوعاتي هاري ترومن چنين است:
در 1946 من مجبور شدم اولتيماتومي به نخست وزير اتحاد جماهير شوروي فرستاده و از او تقاضا كنم كه مقررات پيمان سه جانبه را مراعات نمايد و ارتش شوروي در آن وقت از ايران
ص: 202
خارج شود، زيرا دولت آمريكا در آن موقع در وضعي قرار گرفته بود كه مي توانست با چنين وضعي مقابله نمايد.
مخبر نيويورك تايمز فرداي روز مصاحبه يك مصاحبه اختصاصي با آقاي ترومن كرد و از او پرسيد: پيام شما به استالين چه بود؟
ترومن: من پيامي به استالين فرستاده و خاطرنشان كردم كه ارتش روس از ايران برود در غير اين صورت، ارتش آمريكا به ايران بازخواهد گشت.
در آن زمان، تعدادي از ناوگان ما در خليج فارس بود و عده زيادي سرباز نيز درهمان حوالي داشتيم.
ترومن در پاسخ به خبرنگار نيويورك تايمز كه تعبير اصطلاح اولتيماتوم را پرسيد، گفت: بلي، ما روزي را تعيين كرده بوديم كه مي بايست آنها تا آن روز از ايران خارج شوند (1)
اميرخسروي مي گويد، كسي آمده از اين و از آن تحقيقاتي كرده و به اين نتيجه رسيده است كه چنين اولتيماتومي داده شده است، حتي سفير آمريكا در شوروي در آن تاريخ گفته است كه من اطلاعي ندارم! ولي در هر صورت، در 1331، ترومن اين مسئله را گفته است. مسلماً رئيس جمهوري ايالات متحده نمي آيد يك همچنين چيزي را به دروغ بگويد. شوروي ها هم، نه آن زمان و نه بعدها، اين گفته ترومن را تكذيب نكردند. اين در تمام اسناد و مدارك تاريخي آن زمان ضبط شده است. اتفاقاً خليل ملكي هم، در خاطراتش به اين تكيه مي كند كه ما مدت ها بود نمي دانستيم چه شده كه شوروي، بدون مقدمه و به اين شكل، رفت. ولي بعد مي گويد، اين مصاحبه ترومن نشان مي دهد كه آمريكائي ها اولتيماتوم دادند.
اين گفته ترومن نشان مي دهد كه سياست آمريكا در آن زمان، داراي سمت گيري شديد ضدشوروي بود. حتي ترومن، در كنفرانس «پوتسدام» كه پس از پايان جنگ جهاني دوم در اروپا با شركت استالين، ترومن و چرچيل تشكيل شد، به طور تلويحي به استالين فهماند كه آمريكا بمب اتمي دارد.اين مطلب را مارشال «ژوكف» فرمانده ارتش شوروي در پيروزي جنگ استالينگراد و برلين در خاطراتش نوشته و يادآور شده است كه استالين اصلاًً اين مسئله را نشنيده گرفت ولي بلافاصله بعد از بازگشت، دستور ساختن بمب اتمي را داد كه جريان آن را در پيش يادآور شدم.
ص: 203
س: يعني مي شود احتمال سازش پشت پرده آمريكا و شوروي را بدهيم. اين احتمال كه شوروي هم سازش كرده است؟
ج: آخر سازش براي چه؟
س: بر سر جمع كردن فرقه دموكرات...، معامله بر سر يك امكان بيشتر... بالاخره همواره دو قدرت بزرگ اين طور بوده اند!
ج: آخر اين نمي تواند سازش باشد. شوروي در آنجا شكست خورد.
س: نمي دانم. در همان ابتدا كه 5 نفر از حزب را در كابينه آورد.
ج: آخر حزب توده را آوردند در دولت و بعد، وزيران توده اي را اخراج كردند و فرقه دموكرات آذربايجان را در هم شكستند و آن كشتار وحشت انگيز را به راه انداختند. بعد هم اتّحاديه كارگران متمايل به حزب را تعطيل كردند و حزب توده را در تمام شهرستان ها غارت كردند و در هم كوبيدند. شما اسم همه اينها را كه به دستور آمريكا انجام گرفته، سازش آمريكا و شوروي مي گذاريد؟ به راستي حيرت آور است!؟
س: رفتند آنجا و قرارداد نوشتند. قوام رفت شوروي (يكماه و نيم). و بالاخره حرفهائي و تعهداتي بوده است؟
ج: بله، يكماه و نيم رفت آنجا ماند، قرارداد نوشتند كه چي؟ قرارداد نوشتند كه نفت را بدهند. اين همان تقلبي است كه قوام براي اين كه كلاه سرشان بگذارد انجام داد. من در خاطراتم نوشتم كه عده اي بودند و باور نداشتند كه اين جريان سازش قوام با اتحاد شوروي، عاقبت خوبي داشته باشد. يعني معتقد بودند، اين يك بازي است. در وزارت خارجه هم يك چنين اعتقادي بود. منتهي كسي جرأت نمي كرد اين مطلب را به استالين بگويد.
س: به گفته خليل ملكي اگر حزب مستقل بود و وارد اين قضايا نمي شد، سالم تر نمي ماند؟ حالا ما بيائيم آن طرف قضيه را بررسي كنيم.
ج: عقيده من اين است كه اگر حزب، در كابينه قوام شركت نكرده بود، به طور كلي همين ضربه ها را مي خورد. چون بعد از سقوط آذربايجان، دستگاه حاكمه درصدد بود كه حزب را سركوب كند. در اسناد قبلي كه آوردم، ديديم كه پيش از شركت دادن وزراي توده اي در دولت و ماهها پيش از سركوب نهضت آذربايجان، انگلستان، چقدر به دولت ايران فشار مي آورد كه حزب توده را سركوب بكند. شاه هم كه دشمن خوني حزب توده بود. اسنادي است كه نشان مي دهد، شاه از 1320 مي كوشيده است كه اختيارات تام، مثل پدرش بگيرد و در اين مورد، با
ص: 204
آمريكائي ها و انگليسي ها هم صحبت مي كند، شاه با هريمن كه در 1321 به ايران آمده بود، صحبت مي كند و به او مي گويد كه: آقا، دموكراسي در ايران نمي تواند پا بگيرد. مردم، هنوز آگاهي ندارند و اينجا يك حكومت مقتدر مي خواهد. حزب توده كه نيروئي نداشت، نيرويش همان مردمي بودند كه دوروبرش بودند. اين نيرو، در مقابل سياست مهاجم امپرياليسم و به ويژه انگلستان، كه در قضيه نفت فوق العاده حساسيت داشت، به هيچ وجه نمي توانست مقاومت كند. ولي از لحاظ اعتبار سياسي اگر حزب توده در دولت قوام شركت نكرده بود، مسلماً وضع بهتري داشت. ولي دولت زير فشار انگلستان و دربار و ارتجاع ايران، مدت ها پيش از تيراندازي به شاه در 15 بهمن و همزمان با طرح سازش درباره قرارداد نفت، طرح غيرقانوني كردن حزب توده ايران را به مجلس برده بود. در اين باره، من در كتاب خاطراتم نوشته ام و به طور استثنائي، اميرخسروي هم دلايل و شواهد گوياتري در تأئيد آنچه كه من نوشته ام، آورده است.
س: اما اگر حزب وارد آن قضايا نشده بود شايد آن انشعاب را به دنبال نداشت؟ به هر صورت بايد دليل انشعاب روشن شود؟
ج: نه، انشعاب خليل ملكي حتماً انجام مي شد اين انشعاب هيچ ارتباطي با شركت نمايندگان حزب در دولت قوام نداشت. انشعاب در احزاب، هميشه محصول شكست است. درتمام احزاب كمونيستي و چپ دنيا چنين بوده است و در آينده هم چنين خواهد بود. هرگاه حزبي، دچار شكست جدي شود، عده قابل توجهي از حزب كنار مي روند و بيشتر اينها هم روشنفكرانند. كارگران، كنار مي روند، ولي در جهت دشمني با حزب قرار نمي گيرند. كناره گيري آنان، در درجه اول براي اين است كه زير فشار قرار نگيرند. ولي روشنفكران، در مبارزات سياسي دوگانگي دارند. در جريان انقلاب، هنگامي كه نهضت در جهت اوج است، روشنفكران زيادي به نهضت روي مي آورند ولي پس از شكست، بسياري از آنان از نهضت كنار مي روند.
انشعاب، به علت شركت حزب توده در دولت نبود. برعكس، انشعابيون، خيلي هم شاد بودند. ملكي، بلافاصله دعوت به مدير كل وزارت فرهنگ شدن را پذيرفت و اقدامات او در وزارت فرهنگ، اقداماتي موقتي نبود. او هرگز تصور نميكرد كه دو ماه و نيم بيشتر در آنجا نخواهد بود. حمايت حزب از فرقه دموكرات آذربايجان هم، علت انشعاب نبود. انشعاب، يك سال پس از شكست آذربايجان رخ داد.
ص: 205
س: در اينجا دو بحث، مطرح است، يك بحث اينكه چرا ما سرنوشتمان را به سياست شوروي گره زديم؟ بحث ديگر اين كه چرا ما مطيع شوروي بوديم؟ ما مي بايست مستقل عمل مي كردم و مستقل مي انديشيديم.
ج: بله، اين كه سياست حزب با سياست شوروي كاملاً منطبق بود و وابستگي وجود داشت را نمي شود انكار كرد. اين، درست است و يكي از نواقص جدي سياست و عملكرد حزب توده بود. ولي از عوامل پذيرفته شدن حزب هم، همان تأييد شوروي از حزب توده بود. علاوه بر اين، تنها حزب توده نبود كه در آن تاريخ از شوروي حمايت مي كرد، همه احزاب كمونيستي دنيا در دوران بعد از جنگ، به طور عجيبي از اتحاد شوروي پشتيباني مي كردند و حزب كمونيست اتحاد شوروي را رهبر جنبش كمونيستي و كارگران جهان مي دانستند. حتي حزب كمونيست چين تا سال ها پيش از پيروزي انقلاب و تا مدّتي پس از مرگ استالين، هنوز حزب كمونيست اتحاد شوروي را رهبر بلامنازع جنبش جهاني كمونيستي و كارگري مي دانست.
من، عميقاً معتقد هستم كه اگر آمريكا به ساختن بمب اتمي دست نيافته بود، اوضاع ايران سرنوشت ديگري داشت و آمريكا و انگليس نمي توانستند حاكميت مطلق خود را در ايران برقرار كنند. مالكيت انحصاري آمريكا و انگليس به بمب اتمي معادلات قدرت را در سطح جهاني تغيير داد.
س: و حالا ما يك شكل ديگري از همين وضع را در پي فروپاشي شوروي داريم.
ج: كشور ما در سال هاي 20 تا 25 داراي وضع ويژه اي بود. ما هم از شمال، و هم از ديگر مرزها، با كشورهاي نيرومند طرف بوديم كه هر كدام سياست ويژه اي داشتند و اين سياست هاي ويژه، به صورت عوامل مؤثري در سرنوشت سياسي كشور، تأثير مي گذاشتند. يكي از عوامل ويژه، وجود جمهوري آذربايجان شوروي در شمال ارس بود. با اين ويژگي كه در آذربايجان شوروي، شمار بسيار زيادي از مهاجرين ايران زندگي مي كردند و براي هميشه در آنجا ماندگار شده بودند. بسياري از آنان، به مقامات بالاي حزبي و دولتي راه يافته بودند. پدر همين آقاي حيدر علي اوف، رئيس جمهوري كنوني آذربايجان از مهاجرين ايراني بود.
اين را بايد يادآور شوم كه برگزيدن نام آذربايجان براي آذربايجان شوروي، كار حزب كمونيست و دولت شوروي نبود، اين نام را دولت بورژائي «مساواتيست ها» كه پس از انقلاب اكتبر مدتي در اين منطقه قدرت در دست داشتند، انتخاب كرد و بدون ترديد هدفشان از
ص: 206
برگزيدن اين نام، همان هدفي بود كه بعدها امثال «باقراوف» و بسياري ديگر از روشنفكران ملي گراي آذربايجان شمال ارس در دل و آرزو داشتند، يعني اتحاد آذربايجان ايران به جمهوري آذربايجان شمال رود ارس. فراموش نكنيم كه ايلچي بيگ، رئيس جمهور ملي گراي آذربايجان، پيش از بركناري به طور خيلي جدي خواستار انجام اين نقشه بود. او رسماً اعلام كرد كه پس از روبه راه كردن وضع جمهوري آذربايجان، خيال دارد كناره گيري كند و تمام تلاش خود را براي وحدت آذربايجان جنوبي و جمهوري آذربايجان، به كار برد.
س: پدر علي اوف از كجا به شوروي رفته بود؟ از ايران؟
ج: از آذربايجان رفته بود، از اهر... در تاريخ زندگيش هست كه پدرش كارگر مهاجر بوده و در باكو كار مي كرده، آرزوي اتصال آذربايجان ايران به جمهوري آذربايجان بالاي رود ارس، در دل بخش عمده اي از روشنفكران آن كشور بوده و هنوز هم هست. جمهوري تركيه هم كه از دوران صفويه، چشم چپش زير پرچم پان تركيسم، به سوي آذربايجان ايران خيره بوده و هنوزهم هست. در دوران تشكيل و فعاليت فرقه دموكرات هم، اين عوامل با هم مخلوط شده بود. اين را هم در نظر بگيريم كه در آن دوران، رهبري حزب توده ايران _ رهبري بسيار جوان و بي تجربه اي در سياست بود. درست است كه بيشتر اين رهبران در يك تشكيلات كوچولوي مخفي 40 _ 50 نفره چند سال كار كرده بودندولي كار سياسي نكرده بودند. هيچ كدام تجربه سياسي نداشتند. ما كه بچه بوديم و تازه وارد شده بوديم، اين كاره نبوديم. بزرگترهاي ما ايرج اسكندري، دكتر رادمنش و اردشير كامبخش بودند كه تجربه و دانش آنان نيز در اداره تشكيلات حزبي مخفي و مطالعه ماركسيسم بود و نه در كار سياست. اين يك عامل مهم مؤثر در رويدادهاي سال هاي 1320 _ 1332 و سياست حزب بود. و اما عامل مؤثر ديگر:
عامل بسيار مهم و مؤثر ديگر نفوذ بسيار نيرومند سياست انگلستان در ايران بود كه با داشتن پايگاه عظيمي مانند صنايع و معادن نفت جنوب و امتيازنامه 1312 (1933) حاكم واقعي سياست كشور بود و هيئت حاكمه ايران، از شاه گرفته تا گردانندگان ارتش و بزرگ مالكان و سرمايه داران، همه، نوكران حلقه به گوش اين حاكم نيرومند پشت پرده بودند. حزب جوان و بي تجربه توده ايران، از اولين روز موجوديتش، با اين نمونه بي شاخ و دم رو به رو و دست به گريبان شد. نيروهاي ملّي گرا، سالها بعد از 1320، وارد ميدان مبارزه جدي عليه اين دشمن تاريخي نيرومند شدند.
ص: 207
عامل سوم، كه تازه به صحنه سياسي ايران وارد شده بود و در تلاش بود جاي پاي خود را كم كم، محكم كند، امپرياليسم قدرقدرت آمريكا بود. امپرياليسم آمريكا كه گذشته اي تاريك و شناخته شده مانند انگلستان و روسيه تزاري نداشت، با چهره بزك كرده دوست و هوادار آزادي مردم رنج ديده و رنج كش و غارت شده وارد صحنه سياسي شد. آمريكا تا سال 1324، يعني تا پايان جنگ جهاني دوم، به عنوان متحد پر و پا قرص اتحاد شوروي، حتي مورد علاقه چپ ترين نيروهاي سياسي ايران، يعني حزب توده ايران بود. تغيير چهره امپرياليسم آمريكا تا آن اندازه آرام و دوستانه بود كه ديگر نيروهاي ملّي، تا كودتاي 28 مرداد، آن را نشناختند و حتي بخشي از آنان تا سال ها بعد از 28 مرداد، و تا پايان عمر نتوانستند چهره واقعي اين امپرياليسم جهانخوار را، بشناسند.
به اين ترتيب مي بينيد كه در چنين جوّ سياسي دشوار و پر پيچ و خم و فراز و نشيبي اشتباه نكردن يك حزب جوان، تا چه اندازه دشوار است.
س: به هر حال افرادي مثل ايرج اسكندري، خليل ملكي، پيشه وري و ... قوام را مي شناختند و يك شناخت كلي نسبت به رجال عصر خود داشتند. حداقل با تاريخ ايران در بعد از مشروطه آشنا بودند.
ج: آشنايي به كار سياسي، تنها شناخت افرادي مثل قوام و يا امثال او نيست. آشنايي ژرف به كار سياسي، يعني داشتن توان تجزيه و تحليل همه جريانات. آنها مي بايستي مي توانستند سياست آمريكا را با در نظر گرفتن تغييراتش، تشخيص بدهند. بازي هاي رنگارنگ و نيرنگ هاي سياست انگلستان را بشناسند و راه مقابله با آن را بيابند.
به طور كلّي مي دانستيم كه انگلستان در ايران حاكميّت دارد، دستگاه حاكم هم، نوكر آنها است.
سيدضياءالدين طباطبائي و ديگر وابستگان به انگلستان كه در مجلس بودند، مانند جمال امامي و دشتي را مي شناختند، ولي اين كه در سياست و درهر مسئله اي چه طور بايد تصميم گرفت، و چه بازي را بايد ارائه داد، تجربه سياسي در اين حد نداشتيم. حزب ما خيلي جوان بود. درست است كه حزب كمونيست ايران، از همان سال هاي اوّليه پيروزي انقلاب اكتبر فعاليّتش را شروع كرد، امّا دامنه عملكردش بسيار محدود و طول عمرش بسيار كوتاه و دانش سياسي رهبرانش، بسيار كم عمق بود.
حزب كمونيست هندوستان پردامنه تر بود و رهبراني به مراتب با تجربه تر از حزب ما
ص: 208
داشت. ولي به رغم اين برتري، اشتباهاتش به هيچ وجه، كمتر از حزب ما نبود. آن حزب، هنوز هم چوب اشتباهاتش را مي خورد. در حزب كمونيست هندوستان، از همان دوران لنين، شخصيّت هاي ممتازي بودند و در دوران فعّاليت مخفي تا دوران فعّاليت علني، فعّاليت گسترده اي داشتند.
در مورد حزب توده ايران، شناختن به موقع تغيير سياست آمريكا و فريب خوردن از نزديكي آمريكا و شوروي در زمان جنگ، عوامل مهمّي بود كه باعث فريب حزب در شناخت آمريكاي بعد از روزولت شد.
وقتي مي بينيم كه شوروي، با تمام آن اطّلاعات وسيعي كه از دنيا داشت فريب قوام را خورد، مي خواهيد حزب توده فريب نخورد؟
س: مجدداً برگرديم به حزب ايران، و بعد از جريان ائتلاف حزب توده با آن حزب، حزب ايران، بعد از 28 مرداد تا سال 42، و دوران 15 خرداد، چه روندي داشت؟
ج: حزب ايران بعد از 28 مرداد، مدّتي مديد، اصلاً فعّاليتي نداشت. مثل ساير سازمان هاي سياسي ضدرژيم، تعطيل بود. فعّاليت حزب ملّت و حزب ايران از سال 1338 يا 1339، دقيقاً نمي دانم، به هر حال در زماني شروع مي شود كه رژيم شاه دچار بحران جديد شده است. اين بحران، محصول سياست غارتگرانه شاه و درباريان و دار و دسته آنها و نتيجه مديريّت غلط اقتصادي كشور و حيف و ميل درآمد نفت بود، كه نارضايتي آمريكا نسبت به سياست و عملكرد شاه را در پي داشت. همه ملّيون، فريب اين بحران را خوردند و از همه بيشتر، خليل ملكي. مجدداً تصور كردند كه سياست آمريكا در مورد ايران، تغيير كرده و دوران جديدي براي جبهه ملّي، آغاز شده است. در صورتي كه، علّت اصلي نارضايي آمريكا، تنها مربوط به ايستادگي شاه در برابر خواست آمريكا و خودداري از انجام اصلاحات ارضي بود. چرا كه آمريكايي ها با توجّه به شدّت روزافزون ناخشنودي مردم، لزوم چنين اصلاحاتي را در ايران احساس كرده بودند. به همين دليل و براي جلوگيري از يك انفجار اجتماعي، از شاه خواستند كه در جهت اصلاحات اجتماعي و سياسي، قدم بردارد. در همين زمان، كندي به رياست جمهوري انتخاب مي شود و او مصرّانه از شاه مي خواهد كه طرح اصلاحات ارضي را اجرا كند. شاه از اين وحشت داشت كه با انجام اصلاحات ارضي، يك انقلاب، رخ دهد، چرا كه مي دانست تنها پايگاه اجتماعي اش، بزرگ مالكان هستند و آنها هم به هيچ وجه، حاضر نبودند تغييري در وضع مالكيّت شان به وجود بيايد. مالكيّت آنها، هم پايه قدرت اقتصادي و هم پايه
ص: 209
قدرت سياسي شان بود. از همين رو شاه، آمادگي نشان نداد و آمريكا هم علي اميني را به شاه تحميل كرد. شاه خود معترف بود كه اميني را آمريكايي ها به او تحميل كرده اند. همين تغيير باعث شد كه افرادي از جبهه ملّي و بيش از همه، خليل ملكي، تصور كنند كه آمريكا از شاه نااميد شده و تصميم گرفته تا يك دولت ملّي در ايران روي كار بيايد.
درباره موضع گيري خليل ملكي در اين دوران، و برخورد دوستانش با او، « ريچارد كاتم» در كتاب ناسيوناليسم در ايران، چنين مي نويسد: به وسيله يكي از مصدّقي هاي وفادار، درباره اين كه آيا بايد با دولت (اميني)، سياست مخالفت مطلق در پيش گرفت، اختلاف نظري بزرگ در جبهه ملّي، بروز كرد. خليل ملكي، رهبر حزب تيتوئيست (نيروي سوم) پس از آزاد شدن از زندان، رسماً در جهت قبول واقعيت هاي سياسي، استدلال كرد و گفت كه اگر پايه هاي اجتماعي حمايت مردم براي ناسيوناليسم در ايران وسيع تر بود، سرنگوني مصدّق هرگز اتفاق نمي افتاد. بنابراين، اعضاي جبهه ملّي بايد از سازش ناپذيري خود دست بردارند و به جاي آن، تا زماني كه دگرگوني اجتماعي بيشتري به وقوع نپيوسته است، با جناح آزاديخواه طبقه حاكمه همكاري نمايند. ملكي بر اين نكته پافشاري داشت كه نبايد همه طبقه حاكم را به صورت همگون، و همه از يكرنگ، به چشم خائن نگاه كرد. بلكه بايد آنها را به صورت افرادي ديد كه عقيده هايشان از ارتجاعي شروع مي شود و به آزاديخواهي ختم مي گردد. اگر بر اين روال، جبهه ملّي، نيروي خود را به جناح آزاديخواه طبقه حاكمه مي داد، يك گرايش تدريجي مي توانست جريان يابد كه قادر بود جبهه ملّي را در موقعيت بالائي قرار دهد. نظريه ملكي در مجله اي كه به نام «علم و زندگي» منتشر مي كرد چاپ شد و بسياري آن را خواندند. اما ملكي به جاي اينكه همكاران خود را متقاعد كرده باشد، متهم شد به اين كه خود را به قدرتهاي خارجي و دربار فروخته است. براي مردمي كه تمام هستي خود را پس از كودتا از دست داده و ماههاي متوالي را به خاطر وفاداري در راه جبهه ملّي در زندان گذرانده بود، اين كه بسياري از پيروانش، اينك وفاداري او را محل سؤال قرار دادند، بدون شك ضربه بزرگي به شمار مي آمد. معذالك در زماني كه نظارت بر مطبوعات بسيار سنگيني مي كرد، مجله «علم و زندگي» بدون اينكه توقيف شود منتشر مي گرديد. ملكي با افرادي اعلام همكاري نمود كه باعث سرنگوني مصدّق، بزرگترين رهبر ايراني شده بودند. براي بسياري از افراد، جرم ملكي، يك جرم روشن و آشكار بود. نيروي سوم، به دو جناح موافق و مخالف ملكي تقسيم شد. جناح طرفدار ملكي خشكيده و از بين رفت و انتشار مجله «علم و زندگي» متوقف گشت واز
ص: 210
ملكي مانند مكّي و بقائي ديگر نامي شنيده نشد.(1)
س: دليل نگرش خليل ملكي چه بود؟ آيا او مبارزه با فئوداليسم را اصل مي دانست؟ يا نوعي سوسياليسم اسرائيلي _ اروپايي مي خواست؟ يا واقعاً تشنه قدرت شده بود؟
ج: ملكي در ابتدا، تصور مي كرد كه با آمدن كندي، سياست آمريكا تغيير كرده و ديگر دوران شاه تمام شده است. در حالي كه كندي قصد ايجاد يك كشور دموكرات را در ايران نداشت. او ظاهراً به اين واقعيّت توجه نداشت كه « ژوزف كندي» رئيس جمهور ايالات متّحده آمريكاست، و همان كسي است كه در همان لحظه كه پيشنهاد اصلاحات ارضي را به ايران مي دهد، حمله به خليج خوك ها را در كوبا، تدارك مي بيند.
كندي، همان كسي است كه در دوران كوتاه رياست جمهوري اش، شمار مشاوران نظامي آمريكايي در ويتنام را كه پيش از روي كار آمدن او، فقط 700 نفر بود، به 15000 نفر رساند. مأموريّ_ت اين مشاوران هم، آموزش دادن به نيروهاي مزدور ويتنام جنوبي در جنگ عليه مردم انقلابي ويتنام بود.
س: در اين مورد دو نظريه مطرح است و آن اين كه خليل ملكي، ضرورت حل معضل فئوداليسم را مهم تر مي دانست تا مبارزه با بورژوازي و ليبراليسم را؟ چون مي گويند تحليل ملكي اين بود كه جامعه ما يك جامعه فئودالي است و فئودالها بر آن مسلّطند. اگر توان گرفتن قدرت از فئوداليسم را داشته باشيم، ممكن است به يك سرمايه داري ملّي برسيم. اعضاي دولت اميني هم، همين طور بودند. چون اگر بخواهيم اين را دليل گرايش او به دربار بگيريم، چندان درست نمي آيد.
ج: دراين دوران، ملكي به دربار گرايش نداشت. چيزي كه ريچارد كاتم نوشته، اتّهاماتي است كه به او زدند. او در اين زمان، به دعوت شاه كه با ميانجيگري اسدالله علم انجام گرفت، با شاه ملاقات مي كند و شاه كه در موقعيّت ضعيفي قرار داشت خود را به موش مردگي مي زند و اظهار مي كند حاضر است اللهيّار صالح و يا دكتر سنجابي را به نخست وزيري منصوب كند. ملكي باور مي كند. او گرچه گرايش به دربار نداشت امّا معتقد بود كه بايستي از جناح آزاديخواه هيئت حاكمه، كه اميني نماينده آن است، و آمريكا هم از آن حمايت مي كند به دليل انجام اصلاحات ارضي، جانبداري كرد. او اين مطلب را به رهبران جبهه ملّي هم
ص: 211
گفت. معتقد بود با حمايت از اميني، مي توان به تدريج جبهه ملّي را جانشين او كرد، خودش صريحاً مي گويد: «جبهه ملّي مي تواند مجدداً بيايد و حكومت را به دست بگيرد.»
اين ديگر ساده لوحي است. آنهم در زماني كه دكتر مصدّق هنوز زنده است و در زندان احمدآباد به سر مي برد. آمريكا چگونه موافقت مي كند كه دولت جبهه ملّي درايران شكل بگيرد. آيا مي شود گفت كه چنين تفكّري عاقلانه است؟ خليل ملكي اين طور فكر مي كرده. همايون كاتوزيان مي نويسد:
ملكي حتي تا آنجا پيش رفت كه رسماً به جبهه ملّي پيشنهاد برپايي جامعه سوسياليستهاي ايران را داد و يك رشته نظريّات و پيشنهادات را هم ارائه كرد كه اهم آن در دو مورد زير بود:
الف: گرايش عمده درسياست خارجي و داخلي جامعه سوسياليست ها.
ب: برنامه اصلاحات اقتصادي و اجتماعي.
در برنامه او آمده بود كه جامعه سوسياليست ها درسياست داخلي بايد مبارزه مرگ و زندگي عليه فساد را در پيش بگيرد و خواستار استقرار حاكميّت قانون باشد. در مورد رژيم هم معتقد بود كه براي سرنگوني رژيم نبايد به زور متوسّل شد، بلكه مي توان با وسايل و روش هاي مسالمت آميز و به صورت گام به گام، با در نظر گرفتن خصوصيّت و ماهيّت جامعه ايراني و سنتهاي ملّي و مذهبي آن، جامعه را به سوي سوسياليسم سوق داد. آيا عقل سالم مي تواند بپذيرد كه در شرايط سياسي، اجتماعي، تاريخي و جهاني آن زمان جامعه ايران به صورت مسالمت آميز و گام به گام به سوي برقراري سوسياليسم پيش برده شود؟
س: ايرج اسكندري هم در سال 54، چنين تحليلي داشت، مگر او نمي گفت كه حزب بايد با جناح مترقّي هيئت حاكم همكاري كند؟
ج: نه، من هرگز چنين تحليلي از ايرج اسكندري نديده ام. او نه در سال 54، بلكه در سال هاي اوج جنبش توده اي هم ساختمان سوسياليسم را ممكن نمي دانست.
س: چرا، مي گفت. حتي در مجله دنيا هم نوشت كه در هيئت حاكمه، يك تيپ روشنفكري هست كه به سوسياليسم گرايش دارند و ما مي توانيم به آنها نزديك شويم.
ج: اگر آنچه شما مي گوئيد، دقيقاً مربوط به سال 54 باشد، من اين مطلب را اين طور مي فهمم كه توده اي ها بايد به افراد ديگري كه گرايش به سوسياليسم دارند، نزديك شده و با آنها همكاري كنند. اين حرف به اين معنا نيست كه مي شود در آن شرايط، نظام سوسياليستي را در جامعه ايران مستقر كرد. در آمريكا هم عده زيادي از روشنفكران و دانشمندان به
ص: 212
سوسياليسم گرايش دارند. حتي هنوز هم اين گرايش هست. بگذاريد خبري را از روزنامه همشهري برايتان بخوانم.(1)
پيروان ماركس در آمريكا،
يك روزنامه پرتيراژ آمريكايي نوشت، علاقه به مكتب فكري ماركسيسم در آمريكا و به ويژه در محيطهاي دانشجويي آن كشور، روبه گسترش است.
وال استريت ژورنال، ديروز با چاپ عكسي از كارل ماركس نوشت: ماركسيستهاي آمريكايي مي كوشند عدالت اقتصادي و اجتماعي را در آن كشور برقرار كنند و اختلاف فقير و غني را به حدّاقل برسانند. به نوشته اين روزنامه، علاقه دانشگاهيان آمريكايي به اين مكتب، هنگامي آشكار شد كه 1500 اقتصاددان، در كنفرانس «ماركسيسم در نظم نوين جهاني» شركت كردند. در حالي كه در بزرگترين كنفرانسهاي اقتصادي انجمن اقتصاددانان، با همه تسهيلاتي كه در نظر گرفته مي شود، تعداد شركت كنندگان به 150 نفر هم نمي رسد...
البته، اين به اين معنا نيست كه دانشمندان عقيده دارند در شرايط كنوني جامعه آمريكا، امكان پيروزي نظام سوسياليستي وجود دارد.
همراه با اين خبر، خبر ديگري هم از آمريكا در روزنامه هاي تهران به چاپ رسيد كه در دانشگاه هاي آمريكا به موازات ديگر مكتب هاي اقتصادي، ماركسيسم را هم تدريس مي كنند. لذا فكر مي كنم منظور از اسكندري همان همكاري با سوسياليستها بوده و نه نزديكي به دربار.
س: چرا، ما مداركش را داريم. حتي بعد، صحبت شد كه شاه اعلام كرده كه حزب توده مي تواند فعاليّتش را آغاز كند.
ج: اسكندري اين نظريه را در مهاجرت پيدا كرد؟ من مطلقاً از چنين نظريه اي خبر ندارم. در آن زمان من به فعاليّت حزبي برگشته بودم و مستقيماً با اسكندري كار مي كردم هرگز چنين فكري در جلسات ما مطرح نشد.
س: عجيب است كه شما آن را نديده ايد، خود اسكندري در مجله دنيا اين مطلب را نوشت.
ج: در چه تاريخي؟ در چه شرايطي؟ چه چيزي نوشته است؟ تا همه اينها مشخص نشود
ص: 213
نمي توان داوري درست كرد.
س: عين همين مگر نيست؟
ج: اگر آنچه شما ادّعا مي كنيد درست باشد، اين هم يك تك روي اسكندري است كه بدون نظر دسته جمعي رهبري، چنين نظري را در مجلّه دنيا نوشته است. در هر حال ريشه اين نظر از يك اشتباه سرچشمه مي گيرد و آن عبارت است از ارزيابي نادرست اوضاع در حال تحوّل. خليل ملكي اين واقعيّت را فراموش كرده بود كه امپرياليسم هميشه در مورد كشورهاي زير سلطه خود، رژيم سلطنتي را بر رژيم جمهوري ترجيح مي داده است. سياست كندي دربركناري شاه و تضعيف موقعيّت او در جامعه، جدّي نبود و تحميل اميني هم در حقيقت يك گوشمالي براي شكستن ايستادگي شاه در برابر اصلاحات ارضي موردنظر آمريكا بود. يك فشار سياسي به شاه براي اين كه براي گنج يابي آماده شود. مطمئناً امپرياليسم براي كشورهايي مثل ايران هميشه حكومت هاي سلطنتي را به يك جمهوري ترجيح مي دهد. چون رژيم سلطنتي قابل كنترل است. در حالي كه جمهوري تكليفش معلوم نيست. در نظام جمهوري نسبتاً آزاد (نه جمهوري مانند اندونزي و يا شيلي در دوران پينوشه) اين امكان وجود دارد كه در يك انتخابات ديگر، مردم به يك فرد ضدامپرياليسم رأي دهند و سياست كشور عوض شود. همانطور كه در گواتمالا به دكتر آربنز رأي دادند و در شيلي به دكتر آلنده. به همين دليل، به محض اينكه شاه به آمريكا رفت، همان آقاي كندي، خيلي گرم او را پذيرفت و گفت: خوب، بسيار خوب، اگر شما حاضريد همان كاررا بكنيد، ما از شما پشتيباني مي كنيم. بلافاصله، علي اميني را كه مهره اي بيش نبود، مرخص كردند و او را براي روز مبادا ترشي انداختند.
نتيجه اي كه از اين دوران مي توان گرفت اين است كه ترفندهاي امپرياليسم براي نگاهداري سلطه اش در كشورهاي در حال رشد، در شرايط زماني و مكاني اشكال گوناگوني دارد و بايد بسيار احتياط كرد كه سراب را به جاي درياچه آب شيرين نگرفت.
س: بعضي ها اين طور تحليل مي كنند كه ايرج اسكندري، اين تحليل را به دليل روابط گسترده ايران و شوروي مطرح كرده بود.
ج: ببينيد. باز دو مرتبه يادآورشوم كه من نوشته اسكندري را كه شما از آن ياد مي كنيد، به ياد ندارم. به همين دليل، نمي توانم درباره اش اظهارنظر كنم. ولي اين طور مي توانم بگويم كه مطابق نوشته خان بابا تهراني ايرج قبل از مرگ به خان بابا تهراني گفته است كه ما براي
ص: 214
براندازي نظام جمهوري اسلامي بايد يك جبهه وسيع با شركت همه نيروها، حتي با مشروطه خواهان و سلطنت طلبان و امثال اميني، درست كنيم. اين مسئله، غير از چيزي است كه طبق گفته شما در 1354 نوشته و يا گفته است. جريان آخرين ملاقات خان بابا تهراني با ايرج اسكندري در پاريس را قبلاً در بخش مربوط به خليل ملكي، توضيح داده ام كه او راه حل مبارزه با نظام جمهوري اسلامي را ائتلاف همه نيروها، حتي سلطنت طلب ها، مي دانسته است.
اين همان موضعي است كه بابك اميرخسروي گرفته و از آن دفاع مي كند، بابك در مقاله اي كه در روزنامه نيمروز، وابسته به شاه پرستان نوشته و عين آن در ماهنامه راه آزادي به چاپ رسيده، به تفصيل از اين نظريه دفاع كرده است. به اين ترتيب، من اين فريب خوردن ها را به دليل عدم درك عميق از امپرياليسم و سياست بازي هاي امپرياليستي مي دانم و نه وابستگي. ملكي به هيچ وجه عامل سياست آمريكا نشده است. او با آمريكايي ها ارتباط داشته، خوش و بش هم كرده امّا وابسته به آنها نبوده است. او به اين اعتقاد رسيده بود كه مي شود با آمريكا كنار آمد و معتقد بود آمريكا حاضر شده است از سياست ملّي طرفداري از اصلاحات و دموكراسي جانبداري كند. امّا جبهه ملّي زير بار تقاضاهاي ملكي نرفت. صالح و ديگران نپذيرفتند. به نظر من، اللهيار صالح، سنجابي و صديقي، آگاهتر بودند و اين سياست را نوعي بازي سياسي مي دانستند.
البته ملكي و كاتوزيان، هميشه اين موضع گيري جبهه ملّي را دليل خواب ماندگي آنها گرفته اند و مي گويند كه آنها داشتند چرت مي زدند و حوصله اين كارها را نداشتند.
س: البته اللهيار صالح نماينده مجلس شده بود و به مجلس هم رفت، عده زيادي از رهبران جبهه ملّي خواهان رفتن به مجلس بودند.
ج: بله، در همان موقع در انتخابات كاشان شركت كرد و انتخاب هم شد و در مجلس هم موضع گيري مثبت و خوبي داشت.
س: البته خيلي ها شركت كردند. امّا انتخاب نشدند، فقط صالح انتخاب شد. چون آنها معتقد به مبارزه پارلماني بودند.
ج: درست است. ولي صالح، سازش نكرده بود. به نظر من همه اينها اتّهام است. در گفته هاي همايون كاتوزيان هم ديده مي شود. تمام تلاش او اين است كه از ملكي يك بت بسازد و ديگران را فوق العاده پست و كوتاه و بي اهميّت جلوه بدهد. اين برخورد با تاريخ و تحريف واقعيّت ها، نادرست و بسيار ناپسند است.
ص: 215
س: با چنين شيوه اي، آن درس آموزي و تأثيري كه مدنظر ماست به دست نمي آيد. اين كه شيوه تاريخ نگاري نيست!
ج: نمي تواند باشد و دليل آن هم اين كه اين گونه كتاب ها كه اين افراد با اين ذهنيّت ها نوشته اند دامنه گسترده اي پيدا نكرد.
س: حدّاقل سعي آقايان است كه براي خودشان يك خط خاص، ترسيم كنند. خطي كه نماينده جناح ملكي است.
ج: بله، نمونه اش كتاب بيراهه، نوشته عبدالله برهان است كه در آن به شدت از خليل ملكي دفاع شده است و حزب توده با دروغ هاي شاخدار، به شدت مورد حمله قرار گرفته است. ازاين كتاب 3 هزار نسخه در سال 1368 چاپ شده و هنوز هم دركتابفروشي ها هست.
و يا همايون كاتوزيان، طرفدار ديگر ملكي، كه نوشته است، ملكي هر لحظه بيشتر از قبل، در جامعه ايران مطرح مي شود. البتّه ميدان ادّعا و صدور حكم، بسيار باز است امّا واقعيّات اجتماعي را با صدور حكم، نمي توان تغيير داد. او چنين نوشته است:
خليل ملكي، هنوز هم در اجتماع ايران، از مردان ناموفّق است. اغلب مردم، نامي از او نشنيده اند و يا فقط نام او را شنيده اند. بيشتر دست اندركاران، حتي برخي از دوستان سابقش هنوز صلاح خود را در بلند كردن نام او نمي دانند و يا به دلايل روشن از سايه ملكي كه نمايانگر حقيقت گذشته هاي خودشان است، سخت مي ترسند و يا بر اثر بي خبري تاريخي، و يا ناپختگي ايدئولوژيك، محك و معيار درستي براي شناخت پديده اي به نام خليل ملكي ندارند.
با اين اوصاف، اگر به سير تاريخي توجهي داشته باشيم خواهيم ديد كه با گذشت زمان، هر لحظه، بيشتر از قبل به قدر و ارزش ملكي نزد همين دست اندركاران، افزوده شده است.
البته همايون كاتوزيان كه همه ويژگي هاي بد و ناشايسته را به كساني كه براي پديده خليل ملكي سر و دست نمي شكنند و جزو باند او نيستند، نسبت داده است، از مشخص كردن اين دست اندركاران خودداري مي كند.
در سال هاي 39 تا 43 كه امكانات محدودي براي فعّاليّت نيروهاي ملّي و آزاديخواه پيدا شد، خليل ملكي به اشتباه افتاد و پذيرش ديدار با شاه با ميانجي گري اسدالله علم و ارزيابي آنچناني نسبت به سياست آمريكا، همه و همه اشتباهات بزرگي است كه محصول همان دوران و همان امكان محدود فعّاليّت آزاد بوده است.
ص: 216
خليل ملكي همان طور كه قبل هم گفتم، در زندگي سياسي خود اشتباهات زيادي داشت كه البته همايون كاتوزيان به آن اشاره اي نمي كند. شايد به همين خاطر است كه اكثريت مطلق پيروان او، در پايان زندگي اش، از او دور شدند. اكنون اگر چند نفري براي مطرح كردن او دست و پا مي زنند، قطعاً فايده اي ندارد.
س: جداي اين بحث، به نظر مي رسد كه جبهه ملّي بعد از 28 مرداد، تا سال 1340، تقريباً تمام شده بود و در برابر سلطه وسيع آمريكا و آمدن مستشاران ديگر، تواني براي رهبري و مبارزه نداشت، به همين خاطر بود كه عناصر عافيت طلبي از جبهه ملّي، سياست صبر و انتظار را در پيش گرفتند و بعضي ها هم به كلّي پي كارشان رفتند. بعد از سال 40 هم ما سايه جبهه ملّي را داريم و اسمش را كه احياناً حكومت از آن وحشت داشت. امّا در داخل خود جبهه، هيچ خبري نبود.
ج: كاملاً درست است. يعني جبهه ملّي ديگر وجود خارجي نداشت. اين تشكيلات از سال 40 جنبش محدودي پيدا كرد. اين جنبش بيشتر از جانب دانشجويان و جوانان جبهه اي و توده اي بود. حزب ايران هم پس از چند سال مجدداً حركتي را شروع كرد كه به سال هاي 55 تا 57 مربوط مي شود و بعد از آن هم كه انقلاب پيروز شد. يعني در فاصله 14- 15 سال 1340 تا 55، هيچ فعّاليّت چشمگيري وجود نداشت. بعد از درگذشت دكتر مصدّق هم اظهار وجودي از جبهه ملّي ديده نشد و در اين مقطع هم جبهه ملّي سوم تشكيل شد كه آن هم در خارج از كشور بود. دكتر صديقي همان طور كه خودش گفته است در همان سال هاي 42 يا 43، براي هميشه از جبهه ملّي استعفا داد. بقيه افراد هم، محفلي داشتند ولي توانايي آن را نداشتند كه يك جريان مردمي به وجود بياورند. در آستانه انقلاب 1357 رهبران حزب ايران دست به، يك رشته فعّاليّت سياسي مي زدند كه با نقايص و كمبودها و كجروي هاي بسياري همراه بود.
س: ظاهراً علتش آن است كه در آستانه انقلاب، رهبري حزب به دست شاپور بختيار و طيف او بود.
ج: رهبري حزب ايران دست بختيار بود ولي دكتر سنجابي تحت عنوان جبهه ملّي وارد ميدان شد و تا آنجا كه من اطلاع دارم، اللهيّار صالح، دكتر امير علايي و مهندس بازرگان، در آن شركت نداشتند. حزب ايران به رهبري بختيار، در عين حالي كه رسماً عضو جبهه ملّي بود، سمت گيري مستقلي به سوي سازش با آمريكا و شاه در پيش گرفت، از افرادي مانند
ص: 217
آيت الله زنجاني و آقاي شمشيري هم خبري شنيده مي شد.
در حزب ايران در كنار دكتر سنجابي و دكتر بختيار، عناصر ساواكي مثل ابوالفضل قاسمي، كه سابقه ساواكي بودن او به چند سال پيش از آن برمي گشت، از گردانندگان بودند.
س: حالا اگر بخواهيم، كارنامه حزب ايران را به لحاظ نقاط مثبت و منفي، بررسي كنيم، به چه نتيجه اي مي رسيم؟ واقعا اگر بخواهيم همچون آئينه، عملكرد اين حزب را درتاريخ نشان دهيم، چه مي توانيم بگوئيم؟
ج: من معتقد هستم كه حزب ايران، در هرحال يك حزب ملي بود. يعني حزب وابسته به امپرياليست ها نبوده است. اين جنبه مثبت آن بود كه خواستار دموكراسي بود. البته نه خواستار تغييرات گسترده اجتماعي اقتصادي، بلكه خواستار دموكراسي سياسي و نه چيز ديگر، اگر در مورد اصلاحات اقتصادي و اجتماعي در برنامه حزب ايران چيزي بوده باشد، ما در عملكردش چيزي نمي بينيم. البته بعضي افراد در نوشته هاشان مسئله اصلاحات ارضي و غيره را مطرح مي كنند ولي از حزب ايران به طور رسمي، به عنوان يك موضع گيري اجتماعي، اقتصادي، من چيزي نديده ام. اما قدر مسلم حزب ايران، طرفدار جدي آزادي هاي سياسي و محدود كردن اختيارات شاه در چارچوب قانون اساسي بود. حزب ايران، ضدسلطنت نبود.
س: خود جبهه ملي هم نبود. حتي خود مهندس بازرگان هم كه يك آدم مذهبي بود معتقد بود شاه بماند و سلطنت كند ولي حكومت نكند. اين كه تز كلي جبهه ملي بود. چه نهضت آزادي چه حزب ملت ايران و...
ج: همة اين آقايان، اين تصور غلط را دارند كه در يك كشور عقب افتاده امكان آن هست كه چنان دموكراسي پا بگيرد كه شاه را محدود كند. اينان تصور مي كنند كه مي شود نمونه حكومت انگلستان، هلند، نروژ و يا سوئد را كه پادشاه با دوچرخه به خيابان مي آيد و خريد مي كند را، در ايران پياده كرد. يعني حكومتي كه در آن شاه فقط سلطنت كند و نه حكومت! به نظر من چنين چيزي، عين ساده انديشي و محال است.
س: اگر بخواهيم يك ارزيابي تاريخي داشته باشيم، به چه نتيجه اي مي رسيم؟ دو نسل از مملكت به دنبال فعّاليت سياسي بودند، به زندان هم افتادند و به نتيجه اي هم نرسيد، حزبي كه 40 سال فعّاليت كرد چه توشه اي براي مردم آورد؟
ج: نتيجه گيري مسئله اين طور مي شود كه اين حزب در دوران فعّاليت خود، نتوانست به اين واقعيّت مهم پي ببرد كه در كشورهائي نظير ايران و در شرايط وجود قدرت هاي جهانخوار
ص: 218
امپرياليستي، امكان برقراري دموكراسي با حفظ سلطنت وجود ندارد. مگر اين كه شاه يك انسان استتثنائي باشد. در آن صورت هم امپرياليست ها يا به كمك خانواده اش و يا به كمك قلدري مثل رضاخان، او را بركنار مي كنند و فرد ديگري را به جاي او مي نشانند.
س: آنها نه در خود عامه نفوذ داشتند و نه در دانشگاهها و به تعبير مرحوم جلال آل احمد، پاتوقي براي كارچاق كنها درست كرده بودند.
ج: آنها به نتيجه نرسيدند چرا كه انقلابيون نمي توانستند با سلطنت موافقت كنند آن هم بعد از تجربه هاي گذشته، به هيچ وجه نمي توانستند موافقت كنند. به همين دليل هم آنها نتوانستند پا بگيرند. در زمان شاه، توده مردم و به ويژه جوانان پرشور، در اثر فشارهاي طاقت فرساي زندگي و اقدامات وحشيانه ساواك، آنچنان جانشان به لب رسيده بود كه اصلاً حاضر به پذيرش وجود شاه نبودند. به همين دليل، وقتي بختيار آمد، با وجودي كه شاه را به عنوان مرخصي به خارج فرستاد نتوانست حتي در ميان روشنفكران جامعه جاي پايي پيدا كند. يعني هيچ گونه طرفداري نداشت. غير از ساواكي ها، كس ديگري حاضر نبود در پشتيباني از او تظاهرات كند. آنها نتوانستند، اين واقعيت را درك كنند كه مسئله جمهوري اسلامي، خواست اكثريت مطلق مردم، از همه قشرهاست. وضع ما هم در حزب، در آستانه انقلاب به همين شكل بود. اسكندري و شماري از همفكرانش معتقد بودند كه مي شود سلطنت را نگه داشت و قانون اساسي را اجرا كرد.
س: دليل اين نوع نگرش چه بود؟ منشأ آن را در كجا بايد جست؟
ج: سه علت داشت.
اول اينكه، آنها گستردگي ژرفاي انقلاب را نمي ديدند و دوم اين كه دچار همان وهم بودند كه گويا در كشوري مانند ايران و با اوضاع جهاني آن زمان مي توان آزادي هاي دموكراتيك را با نگاهداري نظام سلطنتي، تأمين كرد و پابرجا نگاه داشت. سوم اين كه آنها معتقد بودند كه آمريكا با آن همه نيرو كه در ايران دارد، مسلماً جلوي سقوط شاه را خواهد گرفت.
س: خوب، آنها به اصطلاح خودشان طرفدار كشورهاي كمونيستي بودند، ماركسيسم خوانده بودند و به قول خودشان با نهضت هاي آزاديبخش آشنا بودند، چه؟ اينها ديگر چرا راست روي كردند؟
ج: در اين باره دو چيز را بايد يادآور شوم يكي اين كه در كادر فعالان حزب تودۀ ايران كم
ص: 219
بودند افرادي كه ديدگاه اسكندري را درست بدانند و ديگر اينكه همۀ شناخت هاي پيشين براي اين كه مبارزان اشتباه نكنند كفايت نمي كند.
از اين دست اشتباهات را در مقياس هاي بسيار بسيار بزرگ تر و در جنبش جهاني كمونيستي هم ديده ايم.
نمونه مائوتسۀ تونگ مثال خوبي است. آيا مائو كه نقش عظيمي در پيروزي انقلاب چين داشت و در يك دورۀ 30 ساله در بطن انقلاب چين بود با وجود همكاران واقع بين چون، ليوشائوچي و چوئن لاي، در پي بي توجهّي به واقعيّت هاي اجتماعي، دچار اشتباهات عظيم نشد؟ مائو با سه اشتباه بزرگ تاريخي، يعني جهش بزرگ، كمون ها و انقلاب فرهنگي زيان هاي جبران ناپذيري به پيشرفت چين وارد آورد كه دقيقاً بيست سال تكامل چين را به عقب انداخت. ولي باز هم بر اشتباه خود اصرار داشت. پس مي بينيد كه حتي مبارزان بزرگ هم مرتكب اشتباهات بزرگ مي شوند.
س: خيلي ها اظهارنظر نكردند، امّا تعداد بسياري از همين كمونيستها را داريم كه حتي بعد از قضاياي چين، دچار اشتباه شدند، مثلاً فريدون كشاورز.
ج: من كشاورز را به عنوان يك سياستمدار قبول ندارم. او از جمله افرادي بود كه در شرايط معيّني به طور اتفّاقي وارد جريان هاي سياسي چپ ايرا ن شدند و پس از مدّتي به دنبال برآورده نشدن خواست هايشان، به دنبال زندگي خود رفتند و به جاي اينكه علّت اصلي فرار خود را بگويند سعي كردند گناه را به گردن اين و آن بيندازند.
كنار رفتن كشاورز با كنار رفتن دكتر فروتن، احمد قاسمي و سقايي تفاوت داشت، سه نفر اخير با حفظ كامل اعتقادات انقلابي و شرافت انساني خود بر پايه اختلاف نظر جدي با راهي كه اكثريت رهبري حزب دنبال مي كرد، از حزب كنار رفته و در سخت ترين شرائط، در راهي كه به آن معتقد شده بودند، به مبارزۀ خود ادامه دادند. به نظر من، حتي ميان ايرج اسكندري و كشاورز هم، تفاوت كيفي مهم وجود دارد.
س: اگر ما بخواهيم اينطور مطرح كنيم، آنوقت در جبهه ملي، دو، سه نفر بيشتر نمي مانند به يك تعبير، اگر بخواهيم بگوئيم، زندگي شان، زندگي سياسي بوده است، پس بقيه، به نوعي ابن الوقت و عافيت طلب بودند.
ج: زندگي مبارزي داشتند ولي مبارزۀ آنها براي برقراري دموكراسي بر پايه قانون اساسي بود. بدون آنچه بعداً به آن افزوده شده بود.
ص: 220
س: يعني هر موقع كه فشار بود مي رفتند مي خوابيدند. سياست صبر و انتظار، سياست سازشكارانه، و...؟
ج: اين خاصيت بخشي از نيروهاي اجتماعي آزاديخواه است. آنها، براي يك مبارزه سخت و دشوار آمادگي ندارند. امّا دربارۀ توده اي ها يك اظهارنظر بسيار جالبي هست كه بد نيست يادآوري كنم: وابسته امور كارگري سفارت آمريكا در ايران در سال هاي 1320 _ 1325، يك گزارش به وزارت خارجه آمريكا فرستاده كه بسيار جالب است. متن آن چنين است:
در دورۀ معاصر، نخستين بار حزب توده، وضع موجود را با خطري جدي روبرو كرد كه به وسيلۀ بازوي كارگري خود دست به نخستين كوشش موفق براي متشكل ساختن كارگران زد و تلاش واحدي را به جانبداري از تحول برانگيخت. رهبران كارگر راستيني كه اين كشور ارائه داده است و تنها نمايندگان كارگري كه آماده بودند خود را به سود كارگران در وضعيّت دشواري قرار دهند، متأسفانه اكثراً عضو حزب توده بودند.
شايد فلاكت اقتصادي و اجتماعي كه تنها با اوضاع انگلستان در يك قرن پيش، قابل مقايسه است، آنان را به آن زياده روي واداشته بود.(1)
س: اگر از نقطه نظر جامعه شناسي و روانشناسي به اين مسئله نگاه كنيم، به اين واقعيّت مي رسيم كه از صدر مشروطه به بعد، بسياري از رجال ما همين طوري بودند. يعني وارد مبارزه مي شدند و يكي دو ماهي فعاليّت مي كردند بعد هم انگار آمده اند يك ظرف آب را بگذارند، مي رفتند. دوام و استقامت در مبارزه نداشتند.
ج: در مورد بسياري از مردان سياسي آزاديخواه، واقعيّت همين است. به عنوان نمونه در انقلاب مشروطه، انقلاب مشروطه جرياني بود مربوط به دوران خاص خودش با ويژگيهاي خاص، كه با پيش زمينه و آمادگي قبل پيش آمد.
مردم از استبداد وحشتناك ناراضي بودند. بعدها چه كساني سوار اين موج شدند و در رأس آن قرار گرفتند؟ افرادي كاملآّ مختلف و متفاوت، يك عده از فرنگ رفته ها، يك عده روحانيون، يك عده بازاري، كه همۀ اين ها به شكل هاي مختلفي از استبداد، عصباني بودند. در ايران آن زمان دو سياست خارجي به طور جدي مؤثر بود. دو قدرت بزرگ خارجي هم در ايران نبرد قدرت داشتند. سياست انگلستان و سياست روسيه تزاري.
ص: 221
در نتيجه، در جريان انقلاب مشروطيت ايران، معجون فوق العاده عجيبي پيدا شد. گروهي كه هيچ تجربه سياسي نداشتند، ايدئولوژي مشتركي نداشتند، هيچ برنامه مشتركي نداشتند، در چنين وضع دشواري و بغرنجي قرار گرفتند. امپرياليسم روسيه كه در جنگ ژاپن شكست خورده بود، در داخل، با انقلاب مردمي دست به گريبان بود و پس از سركوب انقلاب 1905، يك جريان شبه دموكراسي با آزادي هاي محدود پيدا شد و دولت جديد دست به يك رشته اصلاحات اجتماعي به ويژه در مورد مسئله ارضي زد. آن هم براي كاستن از نارضائي دهقانان كه تا آن زمان مانند نيمه بردگان بودند.
از سوي ديگر، امپراطوري انگلستان، از ضعف روسيه، بهره گرفت و براي بيرون كشيدن حاكميّت ايران از زير نفوذ روسيه تزاري، با شعار مبارزه با استبداد، وارد ميدان شد.
در اين وضع بغرنج، از ميان سياستمداران آنروز، عده اي كه واقعاً ميهن پرست و آزاديخواه بودند تا پايان وفادار ماندند. ملك المتكلمين، صوراسرافيل و دهخدا، انسان هاي والائي بودند. واعظ اصفهاني، خياباني، ستارخان، باقرخان و از ميان روحانيون، آيت الله طباطبائي و آيت الله بهبهاني و بسياري از رهبران و فعّالان انقلاب مشروطيت، فداكاري هاي بسيار كردند و شماري از گردانندگان انقلاب مشروطيت، حتي جان خود را دادند.
اين كسان كه در زمينه مبارزات سياسي بي تجربه بودند و در شرائط بسيار بغرنج قرار گرفتند، نتوانستند انقلاب را با نتايجي بهتر از آنچه به دست آمد، به پايان برسانند. با فروكش كردن جنبش انقلابي، تقريباً همۀ مرتجعين و عمال استبداد، مانند عين الدوله، به اضافه آقاي تقي زاده و چند نفر ديگر سر كار آمدند. انقلاب مشروطيت در 1285 پايان يافت و در پي پيروزي انقلاب اكتبر در روسيه، وضع سياسي در ايران دوباره بسيار بغرنج شد. انگلستان، قرارداد 1919 را به كشور ما تحميل كرد، ولي با شكست نيروهاي ضدانقلابي و پيروزي انقلابيون در روسيه، امكان پابرجا نگاهداشتن آن قرارداد نبود. انگليسي ها توانستند با كودتاي سيدضياء و رضاخان در 1299، يعني در حدود 9 سال بعد از پيروزي انقلاب مشروطيت، قانون اساسي را به كلّي تعطيل و براي 20 سال، حكومت خودكامه اي را بر مردم كشور ما تحميل كنند.
انقلاب مشروطيت، واقعاً پايه مردمي و توده اي داشت. لنين، آنرا يك انقلاب بورژوا دموكراتيك، مي داند و براي انقلاب مشروطيت ايران، به عنوان اولين انقلاب مردمي در كشورهاي زير سلطۀ استعمارگران، ارزش زيادي قائل شده است. به رغم اين پايۀ مردمي،
ص: 222
رهبري انقلاب مشروطيت ايراني از يك گروه هم عقيده، بايك برنامه منسجم و روشن، تشكيل نمي شد و جنگ قدرت ميان گروههاي رنگارنگ درون رهبري درگرفت. جنگي كه بيش از همه، ارتجاع داخلي استعمارگران انگليس از آن بهره گيري كردند و انقلاب را به شكست كشانيدند. تنها دستاورد انقلاب مشروطيت كه در دوران هاي بعد چندبار مورد بهره گيري نيروهاي آزاديخواه قرار گرفت، همان قانون اساسي، با همه كمبودهايش بود.
وجود يك گروه و يا حزب منسجم و باتجربه با رهبري قاطع و بدون تزلزل، شرط اساسي پيروزي هر انقلاب مردمي است.
انقلاب اكتبر، براي اين پيروز شد كه رهبري آن در جريان انقلاب 1905 درس هاي بسيار باارزشي فراگرفته بود. تقريباً تمام گروه رهبري كننده انقلاب اكتبر در روسيه، در انقلاب 1905 شركت كرده بودند و پس از آن نيز يك دوران طولاني دوازده ساله آموزشي را در تركيب مبارزات منفي و علني تجربه كردند، مبارزه جدي در چهار جبهه به دست آنهائي كه در داخل روسيه مخفي بودند و آنهائي كه در سيبري و در زندان ها به سر مي بردند و چه آنها كه در مهاجرت بودند و آنها كه به عنوان نمايندگان مردمي در دوماي دولتي و سازمان هاي انتخاب شدۀ محلي كار مي كردند درگرفت. به اين ترتيب، در شرائط مساعد يعني ضعف رژيم تزاري و در پي شكست هاي آن در جنگ، يك گروه باتجربه، با ايدئولوژي روشن، و با برنامه مشخص و دقيق وجود داشت. با وجودي كه اين گروه اقليت بسيار كوچكي بودند امّا با طرح شعارهاي درست«صلح در جبهه» و «زمين به دهقانان»، توانستند نيروهاي عظيم دهقانان و كارگران و سربازان را تجهيز كنند و در جنگ دو ساله مقابل باقيمانده ارتش تزاري و مداخله جويان هفده كشور استعمارگر كه به بهترين جنگ افزارها مجهّز بودند، پيروزي تاريخي درخشاني، به دست آوردند.
نظير چنين وضعيّتي را در انقلاب چين شاهديم. انقلاب كبير چين در 1949 هم همين وضعيّت را داشت، انقلاب اسلامي 1357 در كشورمان هم، بخشي از اين ويژگي ها را داشت.
س: اعضاي جبهه ملّي در سال 1320 به ميدان مي آيند. حالا بگوئيم بعد از شهريور 20، مثلاً اللهيّار صالح، امير علائي وبرخي ديگر در دستگاه دولتي معاون وزير و وزير بودند. يعني خودشان در دولت هاي دست نشانده انگليس و بعضاً آمريكا تا قبل از كودتا به وزارت رسيدند. عجيب نيست!
ج: برخي از آنان در دوران رضاخان هم وزير بودند.
ص: 223
س: در كار اجرايي مدّعي توانايي بودند، خودشان را روشنفكر هم مي دانستند، از 1320 تا 1332 هم كه ميدان فعّاليت داشتند، عملكرد آنها با آن ادّعاها، چگونه با هم مي خواند؟
ج: باز هم بي تجربه بودند. براي اينكه هميشه در سطح بودند و نه در عمق جامعه. آنها در سطح بودند و از ژرفاي اجتماع ايران و دردهاي مردم بي خبر بودند همان خواست هاي مبارزان مشروطه را داشتند چرا كه از دردهاي مردم آگاهي نداشتند و براي رفت اين دردها هم، برنامه اي نداشتند. حزب سياسي منسجمي هم نداشتند، جبهه اي بودند با تناقضهاي دروني، يك طرف جبهه، افراد شريف ميهن پرست گرداگرد دكتر مصدق و طرف ديگر عناصر معلوم الحالي چون عباس خليلي، عميدي نوري، احمد ملكي و در ميان آن دو هم فرصت طلب هائي چون مظفر بقايي و حسين مكي و ابوالحسن حائري زاده، عبدالغدير آزاد و... با همۀ زد و خوردها و جنگ قدرت آشكار و پنهان درون جبهه، همان افراد ميهن پرست گرداگرد دكتر مصدق هم، چه قبل از كودتا و چه بعد از آن كه ديگر رهبري دكتر مصدق را هم نداشتند، نتوانستند به عمق جامعه ايران بروند و دردهاي توده مردم را درك كنند و به همين علّت هم هيچ گونه برنامه اي براي تحوّل عيني و فراگير اجتماعي نداشتند و تنها خواستار آزادي انتخابات و محدودّيت اختيارات شاه بودند.
س: حزب ايران خود به خود، آنقدر صبر كرد و آنقدر از عمرش گذشت تا نقشش تمام شد و عمرش به سر رسيد، اين هم تحليلي است!
ج: بله، درست همين طور است.
س: آقاي غلامرضا نجاتي دربارۀ جبهه ملّي، تعبيري دارد و مضمون آن اين است كه جبهه ملي چند مشكل داشت، يكي اينكه تشكل نداشت و مجموعه اي نامتجانس و متضّاد بودند. دوّم اينكه بسياري از كساني كه خود را طرفدار مصدّق مي دانستند يا به او معتقد نبودند يا بعضي از رده هاي پائين، فرصت طلب بودند، سوّم اينكه، خود مصدق هم مشكل داشت و طرفدار قوم و خويش بازي بود.
جبهه ملي از درون مشكل داشت، البته كمتر كسي توانست دوران نهضت نفت را بعد از دوران مصدّق، مورد بررسي همه جانبه قرار بدهد. تنها، فردي به نام «زادش» كتابي نوشته است و در آن كتاب فهرستي از اقوام دكتر مصدق ارائه داده مانند متين دفتري و حتي علي اميني كه ميدان دار صحنه بودند.
ص: 224
الآن بسياري از منتقدين، جبهه ملّي را در برابر شاه مطرح مي كنند. عادي است كه بايد از جبهه تجليل شود.
من مي پذيرم كه نبايد جبهه ملّي را طوري نقد كنيم كه دربار و شاه تبرئه شوند. نبايد جبهه ملّي را طوري نقد كنيم كه آمريكا و انگليس تبرئه شوند. برخي، جبهه ملّي را در برابر حزب توده و شوروي مطرح مي كنند. كمتر كسي بررسي جامعي از فعّاليت احزاب جبهه ملّي ارائه داده است. فقط من ديدم آقاي نجاتي و آقاي زادش، مطالب نسبتاً مناسبي نوشته اند و يا چند مقاله پراكنده ديگر، به هر حال جبهه ملّي تمام شد و اكنون زمان ارزيابي تاريخي آن است نه عيوب جبهه كسي را تطهير مي كند و نه اشتباهات اينها، جبهه ملّي را بدون عيب.
ج: به خاطر همين است كه مي گويم، جبهه ملّي اساساً يك مجموعه منسجم و يك شكل نبود. هيچوقت متّحد نبودند. از مدّتها پيش از سي تير وحدت آنها، از بين رفته بود. پس از سي تير هم كه با جدايي عيني مخالفان دكتر مصدّق، جبهه ملّي به يك گروه كوچك وفادار مصدّق، محدود شد كه تنها فعّاليتش، تصويب تصميمات دكتر مصدّق در مجلس و تأييد آن در چند روزنامه وابسته به آن گروه بود.
وضع واقعي جبهه ملّي چنين بود كه گرچه دكتر مصدّق شماري از اين افراد را در دولت خود شركت مي داد و گاهي با بعضي از آنها هم مشورت مي كرد، امّا به طور كلّي دكتر مصدّق، اعتقادي به آنها نداشت.
در مواردي اعتماد دكتر مصدّق به بستگانش، با اين تصوّر كه آنها به او خيانت نخواهند كرد، بيشتر بود. دكتر مصدّق، سرتيپ دفتري را روز 27 مرداد به رياست شهرباني كل و فرمانداري نظامي تهران برگماشت. با وجود اين كه ما به او گفته بوديم كه اين آقا جزو كودتاچيان است و به رغم اعتراف كودتاچيان 25 مرداد كه اعتراف به شركت متين دفتري در كودتا داشتند و خود سرتيپ رياحي هم به مصدّق تلفن كرد تا از او اجازه و دستور دستگيري سرتيپ دفتري را بگيرد، با وجود همۀ اين مسايل، فقط به اين خاطر كه دفتري به ديدن دكتر مصدّق رفته و خود را به موش مردگي زده بود همۀ اينها را ناديده گرفت. به محض اينكه دفتري مي گويد: دائي جان، مي خواهند مرا بگيرند. من مي خواهم به شما خدمت كنم و.. به او اعتماد مي كند و حتي پست رياست شهرباني و فرماندار نظامي را به او مي دهد و ديديم كه چه نقشي را در كودتا و در خدمت به كودتاچيان ايفا كرد. براي اين گونه برخورد دكتر مصدّق،
ص: 225
آنهم در حساسترين لحظات سرنوشت ساز، چه اسمي مي توان پيدا كرد؟
س: اما او قدرت داشت، اختيارات هم داشت. به دليل پشتيباني روحانيّت و مردم، دربار و غرب، از او حساب مي بردند.
ج: در ظاهر حساب مي بردند. مجلس هم وضعيّت ديگري داشت. نمايندگان وفادار به دكتر مصدّق در اقليّت بودند.
س: البته بايد بپذيريم كه تا به حال هيچ كنكاش مناسبي در اين باره انجام نشده، يا عده اي براي كوبيدن مصدّق جنجال درست كرده اند و يا عده اي در تأييد عملكرد او اغراق كرده اند.
ج: بايد به كلّي مسائل را جدا كرد. يكي اين كه جبهه چه نقص هايي در داخل خودش داشت و عوامل آن چه بوده است.
س: حالا چرا اين مطالب گفته نمي شود؟ البته آقاي سنجابي مطالبي را بيان كرده كه دكتر مصدّق خود رأي بوده و توجهّي به مشورت ها نداشته و نظرهاي ديگران را قبول نمي كرده، امّا اين كافي نيست.
ج: واقعّيت اين است كه از مجموعه آنچه به مارسيده بر مي آيد كه دكتر مصدّق در اين زمينه، زياده روي مي كرد. خود مظفر بقايي در اين باره مي گويد:
گاه دكتر مصدّق براي دادن سمت به يك فرد، مشورت مي كرده و مي گفت: نظر شما چيست؟ امّا در عمل آنقدر گفت و گو را طولاني مي كرد و بحث را به اين طرف و آن طرف مي چرخاند تا اينكه طرف مشورت همان چيزي را كه نظر خود دكتر مصدّق است، بيان كند. اگر هم چنين اتّفاقي نمي افتاد او عليرغم نظر مخالف طرف مقابل، همان تصميم خودش را عملي مي كرد.
اين اعتقاد به خود و اين كه به هيچ كس اعتماد نمي كرد از يك طرف، و اعتماد به كساني كه قابل اعتماد نبودند از طرف ديگر، زيان هاي زيادي به مجموعه جنبش وارد كرد. امّا اين حقيقت را هم بايد بگويم كه اين ويژگي ها هيچگونه نقش تعيين كننده با اهميّتي در سرنوشت نهضت و در هم كوبيدن آن از سوي نيروهاي ارتجاع و امپرياليست هاي آمريكايي و انگليسي نداشتند. اگر به جاي سرتيپ دفتري، سرلشكر افشار طوس، رئيس شهرباني بود،باز هم نيروهاي كودتاچي، ابتدا او را مي كشتند و بعد به خانه دكتر مصدّق حمله مي كردند. همان طور كه ديديم با چه مهارتي عمل كردند. اگر رياحي را سر جاي خود نگه داشتند به اين علّت بود
ص: 226
كه از بي لياقتي او اطمينان داشتند.
س: اما، حكومت در دست جبهه ملّي بود، اختيارات خوبي هم داشت.
ج: در ظاهر اينطور بود. ولي در مجلس وضعيّت ديگري حاكم بود. نمايندگان وفادار مصدّق در اقليّت بودند.
س: ولي كم نبودند، از سي نفر هم بيشتر بودند!
ج: در هر حال در اقليت بودند. از همين رو بود كه دكتر مصدّق به فكر منحل كردن مجلس دورۀ هفدهم از راه يك همه پرسي افتاد.
س: چرا كنكاشي در اين مورد انجام نشده است؟ كساني كه نوشته اند يا پيش داوري داشته اند يا خواسته اند مصدّق را بكوبند و يا قصد تبرئه مصدّق را داشته اند. اعتدال تحليلي وجود نداشته كه كسي بيايد و مشكلات نهضت و مشكلات اطرافيان دكتر مصدّق را بگويد، بدون آنكه دربار را و يا انگليس و آمريكا و شوروي و يا وابستگان دربار را تبرئه كند.
ج: بايد مسايل را به كلّي از هم جدا كنيم. اوّل آنكه ببينيم جبهه ملّي در داخل خود ودكتر مصدّق هم در عملكرد خود، چه اشتباهاتي داشته است. اين يك طرف معادله است. طرف ديگر و طرف تعيين كننده و اصلي اين است كه دربرابر پايداري دكتر مصدّق و يارانش، نقش امپرياليسم آمريكا و دربار و ديگر وابستگان امپرياليسم در ايران و ارتجاع ايران، چه بوده است؟ اين دو مقوله را بايد از هم جدا كرد. اگر بخواهيم اينها را با هم مخلوط كنيم، به هيچ جا نمي رسيم.
درست است كه جبهه ملّي داراي نواقصي بوده و اشتباهاتي داشته و دكتر مصدّق هم همينطور، خودرأي بوده واشتباه داشته، امّا همۀ اينها، عوامل كاملاً فرعي است. واصل، چيز ديگري است. اگر هيچ كدام از اين كمبودها هم نبود، كمترين تغييري در آنچه بر سر نهضت ملّي ايران آمد، پديدار نمي شد. تنها افرادي مثل اميرخسروي، مي توانند ادّعا كنند كه اگر دكتر مصدّق پيشنهاد بانك جهاني را مي پذيرفت،كودتا نمي شد.
س: بله، قطعاً همۀ آنها مشغول توطئه بودند و به هر صورت دشمني مي كردند و توقّعي هم از آنها نيست، امّا مصدّق و طيف جبهه ملّي چرا آن اشتباهات را مرتكب شدند؟
ج: آنها كار ديگري مي كردند و مصدّق هم كار خودش را كه دفاع بي چون و چرا و بدون قيد و شرط از منافع ملّي ايران بود. اين دو مقوله را بايد از هم جدا كرد. عناصري كه به
ص: 227
مصدّق وفادار بودند، در دفاع از منافع ملّي ايران، هيچ كوتاهي نكردند. شما مي پرسيد چرا دكتر مصدّق اشتباه كرد؟ آيا شما در تاريخ كشورمان و هر كشور ديگر سراغ داريد كه كساني مانند دكتر مصدق در آن گونه شرايط دشوار و پيچيده، دچار اشتباهات فرعي نشده باشند؟ دكتر مصدّق اين برجستگي را داشت كه دربارۀ مهم ترين مسئله اي كه در آن زمان مطرح بود، يعني تلاش آمريكا و انگلستان و ديگر كشورهاي امپرياليستي براي نگاهداري حاكميت دست نخوردۀ خود بر نفت ايران، اشتباه نكرد و همين شناخت درست وايستادگي او براي دفاع از منافع ملي كشورمان ريشۀ تدارك و تحقق كودتاي 28 مرداد بود.
س: مثلاً افرادي مثل دكتر سنجابي، صديقي، رضوي، زيرك زاده، شايگان، نريمان، دكتر فاطمي و امثال اينها كه هر كدام رجزخواني مي كردند و تا آخر عمر هم نان به نرخ روز مي خوردند و تنها نام آن را يدك مي كشيدند؟
ج: همگي تا آخرش ماندند و شماري از آنها هم به زندان افتادند، شايگان و رضوي، 3 سال در زندان بودند. اينها از عناصري بودند كه با تمام صداقت و استحكام، با مصدّق ماندند. دكتر فاطمي از همۀ آنها محكم تر بود. در مورد دكتر شايگان و مهندس رضوي كه به عنوان «شاهد» در دادگاه دكتر مصدّق دعوت شده بودند، سرهنگ جليل بزرگمهر، وكيل تسخيري محاكمه دكتر مصدّق، مطالبي را نوشته كه خوب است، در اينجا آورده شود:
مرحوم مهندس احمد رضوي كه در دو نوبت به پاي سؤال كشانده شد در نهايت صراحت و شجاعت با عباراتي فصيح و بدون هراس و ملاحظه از هيچ مرجعي، حقايق را عريان به زبان آورد.
او دكتر مصدّق را پيشواي بر حق و رهبر شايسته نهضت ملي خطاب كرد. او دكتر مصدّق را پدر روحاني و مايه افتخار ناميد. مهندس رضوي، تنها كسي بود كه نفت و ملي شدن صنعت نفت را در جمع گواهان به صحبت كشيد و گفت:
ما سرسپردگان به آزادي غافل نبوديم كه در دنيا بازي نفت، سرها به باد داده است و مي دهد و با وقوف به اين خطرات، به دكتر مصدق و اعتقاد در اين راه قدم نهاديم.
سرتيپ آزموده منتهاي هتاكي را نسبت به شخص مهندس رضوي كرد و رئيس دادگاه به مهندس رضوي اجازه نداد به ياوه هاي آزموده پاسخ گويد.
مهندس رضوي هنگام خروج از دادگاه با صداي بلند گفت: «تاريخ ايران جواب ايشان را خواهد داد.»
ص: 228
مرحوم دكتر سيّد علي شايگان نيز، از جمله شهودي بود كه مورد نفرت شديد سرتيپ آزموده بود. دكتر شايگان در تظاهرات روز 25 مرداد، با اشاره به فرار شاه گفته بود: متاع ايران به بغداد رسيد. عداوت خاص آزموده نسبت به او، بيشتر به مناسبت اين نطق بود. سرتيپ آزموده و رئيس دادگاه، نهايت تلاش خودرا به كار بردند بلكه چيزي از دكتر شايگان كشف كنند تا پرونده او را سنگين تر كنند امّا نتوانستند. صداقت و شجاعت دكتر شايگان، مثل همه شهود، بسيار قابل تحسين و احترام بود. عناد و عداوت رژيم شاه باعث شد كه بعدها مرحوم مهندس رضوي و دكتر شايگان را به محاكمه بكشند و به اتّفاق شهيد دكتر فاطمي،آنها را محكوم كنند.
ياد مرحوم الموتي، وزير دادگستري كابينه دكتر اميني به خير، كه به حقّ، سرتيپ آزموده را «آيشمن» ايران، لقب داده بود.
س: قبلاً هم عرض كردم كه نبايد تحليل ها به تبرئه امپرياليسم ختم شود. خوب معلوم است كه سفارت آمريكا و انگليس بي كار نبودند، تماس هاي پنهاني، وعده هاي آنچناني و...
ج: به همين دليل مي گويم هر جا از نقاط ضعف صحبت مي كنيم بلافاصله بايد از نقاط قوّت هم صحبت بكنيم.
س: يعني يك خط سوّمي در تحليل قضيه به وجود بياوريم. همه غمّ و همّ مصدّق در اين اواخر متوجه قضاياي انگليس و نفت بود و از ابتدا متوجه دربار و آمريكا نبود.
ج: دربارۀ آمريكا، من اينجور فكر نمي كنم.
س: اواخر را نمي گويم.
ج: مصدّق دربارۀ دربار نظري مخالف سلطنت نداشت و لي از تحريكات شاه، مدتها قبل از سي تير مطلع بوده.
س: مبارزه پارلماني چي؟
ج: دربارۀ شاه، نظر مصدّق اين بود كه مي دانست شاه از همان ابتداي فعّاليت مصدّق، عليه او اقدام كرده است. او، شاه را مي شناخت و مي دانست كه اين مار، بچّه همان اژدهاست! در مورد شاه او اشتباه نمي كرد. امّا خيلي دقيق، شرايط رسمي را مراعات مي كرد، چون معتقد بود كه شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت . از اين جهت من خيال مي كنم در اين باره بايد مسئله را خيلي روشن تفكيك كرد. ولي دربارۀ آمريكا، اين درست است.
ص: 229
به خصوص در دوران اوّلي كه آمريكا هنوز آمريكاي مهاجم نشده بود. مصدّق به همان دلايلي كه گفتم معتقد بود كه آمريكا كشور دشمن نيست و ممكن است براي حل مسئله نفت و قطع سلطه انگلستان، به كمك ايران بيايد. اسناد بسياري هم نشان مي دهد كه دولت ترومن و به ويژه وزير خارجه او «دين آچسن» و معاون او «مك گي» و «اورل هريمن» كه مشاور روزولت و ترومن بودند در يك دوره، از مصدّق در برابر انگليسي ها، حمايت كردند. دولت انگلستان بارها تصميم به اشغال نظامي آبادان گرفت و حتي به نيروهاي خود در خليج فارس و بصره، فرمان آماده باش داد. ولي بر اثر مخالفت جدّي ترومن و همكارانش، مجبور به عقب نشيني شد. در اين باره اسناد معتبري در كتاب پرارزش «نفت، مصدّق و اصول» نوشته دكتر مصطفي علم، آمده كه بسيار گويا است. در اين كتاب 1058 سند،گرد هم آمده كه مدرك بسيار گويايي برپايداري دكتر مصدّق در برابر ترفندهاي رنگارنگ دولت انگلستان و شركت نفت ايران و انگليس است.
س: اخيراً ابراهيم صفائي كه ساواكي هم بوده ،مطرح كرده است كه ملّي كردن صنعت نفت يك اشتباه بوده است، اين آقا از قلم زنان حرفه اي عصر پهلوي و كارمند وزارت خارجه است.
ج: پس، ساواكي هم بوده اين مرتيكه؟
س: بله، ساواكي بوده، به هر حال الآن دارد اين فكر قوّ ت مي گيرد كه اصلاً اين جنگ نفت، جنگ آمريكا و انگليس بوده و آمريكا براي آنكه، سلطه مطلق انگليس در ايران از بين برود، مسئله نفت را قبل از اين كه دكتر مصدّق مطرح بكند از طريق افرادي نظير مظفر بقايي، مطرح مي كند.
ج: اوّلين كسي كه طرح ملّي شدن نفت جنوب را داد، عباس اسكندري بود. اسكندري در سال 1328 در طرح استيفاي خود از ساعد مراغه اي، رسماً اين مسئله را اعلام مي كند. ماهيّت اين فرد هم روشن است، او براي به دست آوردن پول، آماده بود تا سر خود را در هر آخوري فرو ببرد. عباس اسكندري در سال 1330 كه قوام به شدت تلاش مي كرد كه با همكاري انگليسي ها، پست نخست وزيري را بگيرد، دلال و واسطه قوام با سفارت انگليس در تهران بود.
امّا اين را نمي دانم كه پيشنهاد ملّي شدن صنعت نفت را با كسب مأموريّت از كدام مرجع مطرح كرد آن هم با آن همه گزافه گويي دربارۀ نفوذش بر كارگران نفت، نفوذي كه جز يك
ص: 230
حباب صابون، چيز ديگري نبود .
عباس اسكندري نماينده مجلس دورۀ پانزدهم و عضو برجسته حزب دموكرات قوام و دوست نزديك او هنگام استيضاح از ساعد مراغه اي، در 30 دي ماه 1327، چنين گفت: «... دولت بايد امروز، صنعت نفت ملّي اعلام كند و خودش استخراج نفت را به دست بگيرد. البته بعد از اين كار، نفت را به انگليسي ها بفروشد آن هم به قيمت عادلانه اي كه در خليج مكزيك وجود دارد. طوري كه درياداري و كارخانجات آنها دچار مشكل نشوند. تمام اين كارها را بكند. ما به پول احتياج داريم و بايد بگويم كه اگر دولت اين كار را نكرد من با آن مخالفم و به شما بگويم كه بالاخره ما اين كار را خواهيم كرد و اگر آنها خواستند از قوّه و زور استفاده كنند . من اعلام مي كنم آن اندازه قدرت دارم كه به كارگران نفت جنوب بگويم كه آنها را در هم بكوبند تا آنها نتوانند از اين منابع استفاده كرده و بيش از اين حق ما را بخورند.»(1)
بين طرح پيشنهادي دكتر فاطمي براي ملّي كردن صنعت نفت و پيشنهاد عباس اسكندري همان قدر فاصله است كه بين زمين و خورشيد! يعني اين دو پيشنهاد به هيچ وجه، به هم مربوط نيستند. دكتر مصدّق و يارانش همچون دكتر فاطمي، واقعاً به اين نتيجه رسيده بودند كه ملّي كردن صنعت نفت در سراسر ايران، تنها راه بريدن چنگكهاي امپرياليسم انگليس در كشور است. البته بقايي با پيشنهاد دكتر فاطمي موافق نبود. آل احمد به روشني گفته است. مدّتي بعد از آن كه جبهه ملّي در مورد ملّي كردن صنعت نفت تصميم گرفت، خليل ملكي، طي جلساتي با بقايي صحبت كرد تا در مورد ملّي كردن صنعت نفت او را قانع كند. در اين باره دو يادآوري زير در نوشته هاي آل احمد ديده مي شود:
1- ملكي شروع كرد. اول بي امضا مقاله مي داد و بعد يك روز مقاله اش آمد دربارۀ «ملي كردن صنعت نفت» كه سيد و من داديم چيدند. اما ستونهاي چيده شدۀ مقاله يك هفته اي روي ميز چاپخانه موسوي (كوچه خدابنده لوها_ ناصريه) ماند. چرا كه قضيه جدي بود و مسائل جدي را خود دكتر آخر شب كه مي آمد مي ديد. درست يادم نيست گويا رزم آرا ترور شده بود يا سر كار بود، مقدمات روي كار آمدن دكتر مصدق فراهم مي شد. ولي ديدم شتر سواري كه دولا دولا نمي شود. اين بود كه به سيمين گفتم شبي لقمۀ ناني فراهم كرد و در خانۀ اجاره ايمان (اول حشمت الدوله) ملكي را با بقائي و زهري دعوت كرديم و بگو و مگو
ص: 231
خوش و بش و رسمي كردن ماجراي قلم زدن ملكي و فردايش «ملي كردن صنعت نفت» در «شاهد» درآمد.(1) احتمالاً اين گفت و گو تنها در يك نشست و با خوش و بش نبوده بلكه چندين نشست بوده است.
2_ آل احمد در نامۀ 22 مهرماه 1331_ پس از اخراج گروه ملكي از دفتر روزنامۀ شاهد به دست چاقوكشان _ به دكتر بقايي چنين نوشته است:
مي دانيد نمي خواهم اهانتي به شما كرده باشم. يادتان هست كه دوست عزيز من خليل ملكي در جلساتي كه من هم افتخار حضور در آن را داشتم چقدر كوشيد تا لزوم شعار ملي شدن صنعت نفت را به شما حالي كند؟
گويا آقاي علي زهري(كه من او را صاحب سعۀ صدر بيشتري از شما مي دانستم) و آقاي دكتر عيسي سپهبدي(كه گر چه با اشارۀ خود سركار و براي حفظ مصالحي كه ما از آن هميشه تبري جسته ايم به ديدار قوام رفت و امروز خوب مزد قدمي به او داده ايد) نيز شاهد اين مدعا باشند.
به هر حال جريان ملّي شدن صنعت نفت، يك واقعه جهاني بود و آنقدر اهمّيت دارد كه آن سرش ناپيداست، آن چه كه دكتر مصدق انجام داد جنبه تاريخي و جهاني دارد و هيچ كس، نه احمد صفايي ساواكي و نه ديگران و گنده تر از او، نمي توانند آن را از ذهن تاريخ، پاك كنند.
س: حالا به همايون كاتوزيان بپردازيم و نقطه نظرهاي او، به عنوان يكي از رهبران سوسياليست ها و به اصطلاح مدافع خليل ملكي.
ج: درباره همايون كاتوزيان، مسئله خيلي زياد است. همايون كاتوزيان،خودش در سال 1321 به دنيا آمد. در سال 1340، يعني در 19 سالگي، براي تحصيل عازم انگلستان شد. يعني در دوران 1321 تا 1340 دوران شيرخوارگي و دبستان و دبيرستان را طي كرده و بعد هم به انگلستان رفته. او در جريان كودتاي 28 مرداد سال 32،كودك ده، يازده ساله اي بيشتر نبود پس از رفتن به انگليس هم، يك دورۀ بسيار كوتاه به ايران آمد و تنها چند ماه در ايران ماند، حالا يا سال 45 يا سال 1346، كه پس از محاكمه خليل ملكي و احتمالاً خانه نشين شدن او بوده.
ص: 232
پس از پايان تحصيلاتش، كتاب ها و مقالات متعدّدي دربارۀ ايران نوشته كه بخشي از آن، مربوط به دوران مصدّق است و پر است از حمايت از خليل ملكي و بت سازي از او. نوشته هاي تاريخي اش مجموعه اطلاعاتي است كه از اين طرف و آن طرف، از روزنامه ها و مجلات و غيره، جمع كرده و بر اساس آنها تحليل كرده است. آن هم تحليل ها و تفسيرهايي كه انسان را به حيرت مي اندازد.
س: گرايش او ملّي است يا سوسياليستي؟ خمير مايۀ تفكّراتش چيست؟
ج: خودش را طرفدار سوسياليسم و ملكي معرّفي مي كند و احتمالاً عضو جامعه سوسياليست هاي ايراني در اروپا در بخش دانشجويان انگلستان بود ولي جزء هيئت مديره آن سازمان نبود. البته آن چنان كه از نوشته هايش برمي آيد سوسياليسمي كه او به آن معتقد بود، احتمالاً «سوسياليسم» حزب كارگر انگليس است.
س: يعني از نوع اروپايي آن؟ شكل انگليسي يا فرانسوي؟
ج: از نوع اروپائي، امّا خودش معتقد است كه با شرايط اقليمي ايران تناسب دارد. از نوشته هاي او، مصدّق و نبرد قدرت، مقدمه اي بر خاطرات ملكي، (كه اين مقدمه دو برابر خود كتاب خاطرات است!) و چند نوشته ديگر دربارۀ اقتصاد سياسي ايران ... را ديده ام.
كتاب مصدق و نبرد قدرت، بيشتر تجليل و بت سازي از ملكي است. در عين حالي كه در مورد مصدق، اشتباهاتي را قبول دارد و مي گويد كه فلان اشتباه را كرده است، بهمان اشتباه را كرده است، براي ملكي كم ترين اشتباهي را قبول ندارد. حالا ببينيد چه مي گويد:
تشكيل حزب زحمتكشان از نظر اصولي كار درستي بوده است، اولاً نهضت ملي نيازمند يك سازمان سياسي بود كه مشخصات تشكيلاتي و ايدئولوژي اين حزب را داشته باشد اصلاً اين حزب نياز جبهه ملّي بوده است.
ثانياً، ملكي كه هم يك متفكر عميق، و هم يك استراتژيست روشن بين سياسي و هم نوسنده و سازمان دهنده قابل بود اصلاً نه استعداد رهبري سياسي به معناي اعم آن را داشت و نه كمترين علاقه اي به اين داشت كه گروه هاي عظيمي در ميتينگهاي سياسي براي او هورا بكشند و يا در خيابانها پيش از بردن نامش، زنده باد و جاويد باد بگويند. در نتيجه هر نوع اقدام سياسي توسط او و رفقاي انشعابي او از حزب توده فقط مي توانست به يك جمعيت زبده روشنفكري بدل شود. چنانكه جامعه سوسياليستهاي نهضت ملي ايران در سال هاي 1939 تا 1943 اين چنين بود .
ص: 233
به اين ترتيب او معتقد است كه ملكي يك روشن بين سياسي و يك سازمان دهنده با استعداد و رهبري سياسي بود كه تنها مي توانست يك عده روشنفكر را به دور خود جمع كند نه تودۀ مردم زحمتكش را !! كاتوزيان دربارۀ بقايي مي گويد:
ثانياً بقايي با اينكه جذابيت فردي فوق العاده اي براي گروههاي بزرگ داشت امّا به تنهايي و با ياران خصوصي اش هرگز نمي تواست يك حزب منظم و متشكّل وسيع و با برنامه و محتواي سياسي بوجود آورد چنانكه پس از تقسيم شدن حزب زحمتكشان نيز هرگز نتوانست چنين كند.
اين پرسش را مي توان كرد كه جناب كاتوزيان، تو كه شايد اصلاً مظفر بقايي و احتمالاً ملكي را نديده اي اين ويژگيها را در خواب ديده اي؟
ببينيد به گفته كاتوزيان، ملكي تنها كاري كه مي توانست بكند تشكيل جمعيت زبدگان و روشنفكران است. بقايي هم نمي توانست به تنهائي يك حزب وسيع توده اي به وجود آورد.
س: با توجه به جذابيت و موقعيت؟
ج: ولي نمي توانست. حالا چطور يك حزبي تشكيل شد كه در توده هاي وسيع مردم نفوذ كرد؟ كي اين كار را كرد؟ حزب اصلاً نبوده است.
او ادامه مي دهد: «تلفيق اين دو نيرو و اين دو نوع استعداد، ثمراتي به بار آورد كه اگر بقايي راه خود را عوض نكرده بود مي توانست سير تاريخ ايران را از آنچه كه بر ما گذشته است و مي گذرد جدا سازد.» يعني نه كودتاي 28 مرداد مي شد، نه شاه حكومت مي كرد، نه دوران 30 ساله حكومت شاه بود نه انقلاب جمهوري اسلامي مي شد و...(خنده)
س: همه مشكلات حل بود!
ج: همه مشكلات حل بود. آنچه كه بر ما گذشته و مي گذرد نبود. خوب، دربارۀ اين آدم چه مي شود گفت؟ يك گزافه گو. گزافه گوئي او به اندازه اي است كه حتي يكي از نزديك ترين همفكرانش، اميرخسروي مي نويسدكه: «در اين حد نمي شود قبول كرد.» كاتوزيان ادامه مي دهد: «به اين ترتيب ملكي و ياران همراهش، ابوالقاسم قندهاريان، جلال آل احمد، وثيق، نادر نادرپور، هوشنگ ساعد لو و ديگران، امور تشكيلاتي و ايدئولوژيك حزب زحمتكشان را در دست گرفتند و فعاليت هاي صرفاًً سياسي و پارلماني را در اختيار بقايي و يارانش گذاشتند.»(1)
ص: 234
او در جاي ديگر به صورت زير از خليل ملكي بتي عظيم مي سازد:
خليل ملكي در تمام مسائل عمده سياسي از روابط داخلي و خارجي حزب توده گرفته تا مسائل نهضت ملي، از تراژدي دولت ملي مصدق گرفته تا كمدي جبهه ملي دوم، يكبار هم به خطا نرفت و در يك مورد اشتباه نكرده است. در تاريخ معاصر ايران ما، متفكر سياسي و مبارز ديگري را نمي توان يافت كه مطابق شواهد و مداركي كه از تاريخ آن روزها در دست است، تا اين اندازه، پيش بيني ها و تشخيص هايش، درست بوده باشد.
اگر اين بت سازي نيست، پس چيست؟ بعد خود اين آدم اندرز مي دهد كه نبايد بت سازي كرد و اين كار، خيلي بد و ناپسند است و...
ناشر همين كتاب كه درتهران چاپ و منتشر شده است، در مقدّمه مي نويسد:
نويسنده (همايون كاتوزيان)، در كنار اسطوره دكتر مصدّق، به چهره كم رنگ تر امّا استوار و پابرجاي خليل ملكي هم مي پردازد، يعني مي گويد وقتي پاي اسطوره اي به ميان آيد، برخورد موّرخ هم، رنگ تازه اي به خود مي گيرد. اگر قبول كنيم كه اسطوره ها را مردم جاري مي سازند و همانهايي هستند كه در مسير تاريخي خود، از آن پاسداري مي كنند برخورد با اسطوره ها نيز بايد توأم با احتياط باشد.»
و سپس در صفحه دوم مقدمه ادامه مي دهد: «نويسنده، خواسته يا ناخواسته، اين فكر را در خواننده تقويت مي كند كه اگر رهبري فرهمند و پرجاذبه مصدّق، با سازماندهي و نظريه پردازي خليل ملكي، همراه مي شد تاريخ نهضت ملّي و تاريخ معاصر ايران، به گونه اي ديگر رقم مي خورد.
تاريخ معاصر توده هاي مردم ايران وخاورميانه در آن زمان، مصدق را رهبري نامي، مي دانستند و خليل ملكي، نظريه پردازي چيره دست بود كه صادقانه به نهضت ملّي و رهبر آن مصدّق، وفادار بود. در كتاب مي خوانيم كه پاره اي از رهبران جبهه ملّي دوّم، ضمن سوءاستفاده از نام پرآوازۀ دكتر مصدق، و جلب حمايت توده ها به سوي خود، و ايجاد يك پايگاه مشخص، از محبوبيت دكتر مصدّق، سوءاستفاده مي كردند اما به نظرات او اعتنايي نداشتند و حتي پيشنهادات او را در مسير جبهه ملّي ناديده مي گرفتند...» جداي آنچه كه گفته شد، كاتوزيان، دربارۀ مسايل ديگري هم اظهارنظر مي كند كه جالب است، مثلا درباره رضاخان مدعي است كه انگليسي ها رضاخان را به قدرت رساندند اما در عين حال مي نويسد كه رضاخان ضدانگليسي بود!
س: چرا چنين نظري مي دهد؟
ج: كاتوزيان ادعا مي كند كه رضاخان در ظاهر از سياست انگلستان دفاع مي كرد، ولي
ص: 235
انگليسي ها در كار او دخالت نمي كردند(!!)، رضاخان، فردي ناسيوناليست و مستقل بوده است و...
س: يعني به اصطلاح نعل وارونه زدن، نان انگليسي ها را خوردن و تبرئه كردن استعمار؟
ج: قدر مسلم اين است كه نخستين طلوع رضاخان، مرهون كودتاي سوم اسفند 1299 و با نظارت و حمايت انگليسي ها بوده است اما از همان آغاز، براساس گزارشي كه آرميتاژ اسميت، در 1301 به وزارت خارجه بريتانيا ارائه مي دهد، از دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان متنفر بوده است. در 1302، رضاخان به مصدّق و دولت آبادي و ساير نمايندگان گفته بود كه انگليسي ها او را مصدر كار كرده اند و به اين امر باليده بود. اما احساسات ناسيوناليستي اش باعث مي شود كه از نفوذ بي حد و حصر انگليسي ها در ايران ناراضي باشد. اين نفوذ عظيم با روحيات او كه مي خواست فرمانرواي كشور باشد، سازگاري نداشت .
كاتوزيان، نظريات دكتر مصدق را در مورد رضاخان رد مي كند و مي گويد:
بسياري از ايرانيان، از جمله مصدق متعقد بودند و هنوز هم هستند كه قرار داد 1312 نفت، توطئه اي بود كه انگليسي ها سناريوي آن را به دقت به دست رضا شاه به انجام رسانيدند. برطبق اين نظريه، شركت نفت ايران و انگليس ابتدا به بهانۀ فني و تجاري، حق امتياز را نسبت به سال هاي پيش كاهش مي داد. مطبوعات فرمايشي و عمدتاً روزنامه اطلاعات، با سرو صداي زياد، خواهان احياي كامل حقوق حقه ايران از شركت نفت و امتياز نامه دارسي مي شدند و پاسخ شركت نفت مي بايستي نوميدكننده و تحقيرآميز باشد. شاه كه كاسۀ صبرش لبريز شد امتياز را لغو كند. واكنش بريتانيا هم درست مثل سال 1329 و ملي كردن نفت، ضمن احاله به سازمان ملل، ستيزه جويانه خواهد بود. همين نظر اجرا شد و بعد هم هيئت نمايندگي ايران در جامعه ملل به سرپرستي داور به توصيه جامعه در مورد حل و فصل مشاجره از طريق مذاكره دو جانبه تن در مي دهد و همچنان كه ديديم با انعقاد قرارداد 1312 سه سال بر طول امتياز افزوده مي گردد. اين قرار داد جديد اگر بدتر از امتيازنامه دارسي نباشد بهتر از آن نيست. البته اين سناريوئي است جالب. و با توجه به اوضاع عمومي مملكت و خاصه، نحوۀ آغاز شدن مشاجره و شيوه حل و فصل آن، چندان بي ربط هم به نظر نمي رسيد. اما دلايل قوي و شواهد، مغاير اين نظريه است. تلاش به منظور تجديدنظر در امتيازنامۀ 1901 تا 1919 «دارسي»، از سال 1325 آغاز گرديد. تيمور تاش از
ص: 236
سال 1307 وارد مذاكره اي همه جانبه شد. بعدها داور و فيروز نيز مذاكره را دنبال كردند. در سال 1310 «سرجان كدمن» رئيس شركت نفت ايران و انگليس، پيشنهادهاي 14 ماده اي تيمور تاش را رد كرد. در فاصله ميان آذر ماه 1310 و بهمن 1311 حل و فصل قريب الوقوع مسئله به تعويق افتاد زيرا كدمن پيشنهاهاي تيمور تاش را به دليل ادعاهاي بيش از حد آن نپذيرفت. در اسفند 1311 شاه و تيمورتاش هر دو به حل و فصل دوستانه اي رضايت دادند. خرداد همان سال، پيش نويس قرارداد به تهران فرستاده شد.
اما ناگهان در لندن اعلام شد كه حق امتياز دولت ايران از نفت در آن سال(1311) به يك چهارم حق امتياز سال قبل كاهش يافته است. هيچ توجيهي براي اعلام ناگهاني اين كاهش چشمگير ذكر نشد و تاكنون هم نشده است. به جز اينكه بگوئيم شركت نفت ايران و انگليس درصدد تحريك بوده است.
شاه در نهايت عصبانيت لغو امتيازنامه دارسي را امضاء كرد. سراسر كشور جشن گرفتند، چراغاني كردند، انگلستان ضمن حفظ حالت ستيزه جوئي شمشيركشي، مسئله را به سازمان ملل ارجاع داد. هيئت نمايندگي ايران به سرپرستي علي اكبر داور موضع سرسختانه اي نداشت. شايد به اين دليل از پشت تمامي قانون،«قدرت عريان بريتانيا» را احساس كرده بود . حاصل كار، قرار دارد 1312 بود كه شاه به دنبال ديدار با «كدمن» و قبل از موافقت كابينه و مجلس يا آگاهي مردم از متن توافق، آن را مورد قبول قرار داد. البته شاه شايد بازيچۀ شركت نفت باشد. ولي او عامل شركت نفت نبود. حتي تقي زاده وزير بي اقتدار دارائي، بعدها گفت كه رضاشاه قرارداد را برخلاف ميل خود امضاء كرده است. و در عين حال تأكيد مي كرد كه شاه هم به خاطر تسليم در برابر شركت، چيزي نمانده بود كه به گريه بيافتد.(1)
به روباه گفتند شاهدت كيه؟ گفت: دمم. كاتوزيان هم، براي تأئيد وطن پرستي رضاخان، تقي زاده را شاهد آورده است.
كاتوزيان چنين ادامه مي دهد:
اين قرارداد، همان سالي به امضاء رسيد كه نازي ها در آلمان به قدرت دست يافتند و شاه به طرف نازي ها رفت، چرا كه از انگلستان متنفّر بود...
ص: 237
اما دليل واقعي گرايش شاه به نازي ها، همان طور كه يك بار گفتم، تنفّر شاه از انگليسي ها نبود، بلكه او پس از اينكه تركتازي هاي نازيها در اروپا آغاز شد، بي خبر از اوضاع سياسي زمان و بازي انگليس و فرانسه كه به آلمان براي آماده كردن اين كشور به جنگ با شوروي امتياز مي دادند گمان مي برد كه قدرت جديد مسلّطي جاي قدرت امپراطوري انگلستان را مي گيرد. و براي اينكه جانب قوي تر را بگيرد به سمت نازيها گرايش پيدا كرد تا در صورت پيروزي آنان بر شوروي، انعامي دريافت كند!
به اين ترتيب، كاتوزيان شاه را تبرئه مي كند. او را ناسيوناليست مي داند. انگلستان هم در اين ماجرا اصلاً دخالتي نداشته بلكه اين شركت نفت بوده كه با زور خود قرارداد را تحميل كرده و اين نمونه اي از داوري كاتوزيان دربارۀ تاريخ است.
س: سؤالي مطرح مي شود، چرا اين ها براي مردم چهره سازي و تيپ سازي مي كنند؟ چرا محمود طلوعي، ابراهيم صفاتي و كاتوزيان سعي دارند كساني را به عنوان ناسيوناليست و ميهن پرست معرّفي كنند؟ شايد مي خواهند براي جامعه الگوسازي كنند و شايد در صدد تبرئه كردن وابستگي به خارج هستند. وقتي كسي از مظفر بقايي تعريف مي كند، يعني آمريكا هم خوب است و اگر فردي با خصوصيات مظفر بقايي به طرف آمريكا مي رود، كار بدي نكرده است. به اين ترتيب هدف اين است كه گرايش به غرب را توجيه كنند.
ج: به نظر من، عيناً همين است. تلاشي كه براي رضاخان و پسرش مي شود تلاش براي توجيه آنهاست. مثلاً كتاب طلوعي كه از آن صحبت شد اين فكر را به خوانندگان القا مي كند كه تنها در صورت وجود يك سلطنت خودكامه، اوضاع كشور رو به بهبود مي رود. اين جريان مورد توجه همه جانبه امپرياليست هاست. چندي پيش راديو بي بي سي، مصاحبه اي با رضا پهلوي كه سفري به لندن داشت، انجام داد. رضا پهلوي، درست مثل پدرش، از موضع خيلي بالا صحبت مي كرد و ادّعا داشت كه هواداران بسياري در ايران دارد و در پايان گفتارش به اين نتيجه رسيد كه اگر رژيم كنوني ايران، داوطلبانه كنار نرود، مسئله اعمال زور براي بركناري اش مطرح خواهد شد و در ايران، مردم بسياري هستندكه حاضرند براي براندازي رژيم كنوني، حتي جان خود را فدا كنند.
يعني تعداد شاه پرستان در ايران، اينقدر زياد است! همۀ اينها القاي اين انديشه است كه مي شود نوكر آمريكا هم بود در خدمت آمريكا هم بود و آن وقت به ايران آمد و در كشور هم
ص: 238
حكومت تشكيل داد و هيچ عيبي هم ندارد. در آن زمان انگلستان حاكم مطلق بود و حالا هم آمريكا، در مصاحبه اي كه نشريه «مشروطيت»، ارگان رسمي رضا پهلوي، با فرح ديبا، همسر شاه سابق، انجام داد، خبرنگار نشريه از فرح سؤال مي كند: شما فكر نمي كنيد كه آمريكا براي براندازي حكومت ايران، دست به اقدامي بزند؟ فرح جواب داده: البته لحن آمريكا، خيلي شديدتر شده، اما هنوز اقدامي از جانب آمريكا مشاهده نشده است...
يعني خيلي صريح اعتراف مي كنند كه منتظرند آمريكا اينها را به ايران آورده و بر سر قدرت بنشاند!
همان هفته نامه، عكس بزرگ رضا پهلوي را چاپ كرده و در زير آن متن سوگندنامه او به عنوان پادشاه ايران كه وفادار به قانون اساسي است، چاپ شده است. و در صفحه دوّم مصاحبه با «بانو فرح» چاپ شده است.
مدتهاست كه ديگر نيروهاي مخالف نظام جمهوري اسلامي، گفت و شنود با سلطنت طلبان را آغاز كرده اند. چندي پيش هم آقاي نزيه اظهار عقيده كرده بود كه بايد در رابطه با نوع رژيم آينده ايران، سلطنت يا جمهوري، يك همه پرسي برگزار شود و بالاخره احمد مدني و اميرخسروي هم خود را وارد اين دسته نوازندگان كرده اند. اين آخري نظر خود را به اين شرح اعلام داشته كه:
براي براندازي نظام كنوني جمهوري اسلامي ايران، ائتلاف با مشروطه خواهان از جمله طيف شاپور بختيار و همكاري با سلطنت طلبان لازم است.
س: اين آقايان سنشان بالا رفته و منتظرند كه به حكومت و يا رياستي برسند و در هر حال عمرشان دارد تمام مي شود، پس لابد به فكر اين هستند كه كاري بكنند اما اين سؤال هم مطرح است كه آيا پشت پرده هم با اينها تماسهايي برقرار مي شود تا اينها را هماهنگ كنند و يا اين كه اين كارها را خودشان به طور مستقل انجام مي دهند. در هر صورت طرف هم ادعا دارد كه من وقتي نان و آب شما را مي دهم حداقل يك خرده با هم كنار بيائيد.
ج: در ارتباط با وضع گروههاي مخالف و گرفتاري هاي آنها، فكر مي كنم اين اعتراف اميرخسروي كافي باشد.
... وزن و اعتبار بين المللي اپوزيسيون دموكرات و آزاديخواه، در برابر ساير بخش هاي اپوزيسيون ناچيز است و اينان از امكانات كمي براي طرح نظرات خود و اثرگذاري بر افكار
ص: 239
عمومي داخل و خارج كشور برخوردارند.
اين ضعف اساسي در كنار نوع عملكرد ديگر نيروهاي اپوزيسيون، اساسي ترين مشكلاتي هستند كه نيروهاي مخالف جمهوري اسلامي دچار آنند. اپوزيسيون دموكرات بايد بتواند نزد افكار عمومي جهان به طور فعّال مطرح شود، در اين راستا بايد از تجربه سال هاي گذشته پند گرفت. گروهها و احزاب به تنهائي قادر نيستند به اين مهم جامه عمل بپوشانند. بايد به سراغ اشكال متنوع تر و انعطاف پذيرتر و كاراتر رفت. براي مثال مجمعي از شخصيت هاي صاحب نفوذ و دموكرات مي توانند ابتكار عمل هماهنگي فعاليت هاي اپوزيسيون را به دست گيرند و در قالب هاي قابل قبول در سطح بين المللي، براي طرح نظريات خود بهره جويند. در راستاي فعاليت هاي اپوزيسيون دموكرات، ايجاد روزنامۀ واحد جبهه آزاديخواه و تمركز فعاليتهاي تبليغاتي حول آن، از اهميت محوري و كليدي برخوردار است. بايد با همه نيرو به تلاش هائي كه در اين زمينه آغاز شده اند ادامه داد و از آنها حمايت كرد. (1)و از قطعنامه كنگره دربارۀ تحولات سياسي ايران.
در جريان تدارك اين مبارزه به ويژه در عرصه نظري، شايد مهمترين دستاورد تجربه سال هاي گذشته مرزبندي آن تزلزلها، دودلي ها و ترديدهائي است كه برخي از نيروهاي اپوزيسيون را به امكان تحولات مثبتي در درون حكومت اسلامي دلخوش ساخته بود و از اين طريق به گسترش توهم در صفوف اپوزيسيون ياري مي رساند.
شناخت كليه عواملي كه رژيم جمهوري اسلامي را «اصلاح ناپذير» كرده اند و آن را در حل بحرانهاي مزمن و ادواري ناتوان ساخته اند مي تواند سكوي مناسبي براي طراحي استراتژي مبارزاتي عليه اين رژيم به قصد كنار زدن آن و برقراري يك جمهوري آزاد و مبتني بر حقوق بشر باشد.
از اين موضع گيري ها روشن مي شود كه همه گروهها فكر مي كنند به تنهايي قادر به انجام هيچ كاري نيستند و تنها اميدشان اين است كه با هم جمع شده و از مجموعه امكانات انساني و مالي و تبليغاتي و بين المللي و بالاتر از همه از كمك ايالات متّحده در جهت براندازي نظام، بهره برداري كنند. به هر حال آنچه كه مسلّم است اين كه در پشت جريان رضا پهلوي و مشروطه خواهان و سلطنت طلبان، آمريكا قرار دارد. در اين نكته ترديدي ندارم. امّا درباره اين
ص: 240
كه آيا امثال نزيه، مدني، حاج سيدجوادي و اميرخسروي هم از آمريكا دستور مي گيرند و آمريكاست كه آنها را در پنهان كوك مي كند، نمي توانم نظر بدهم چون سندي در اين مورد ندارم. در هر صورت، تاكتيك جمع كردن همه نيروها و ايجاد يك جبهه واحد، ابتكار سلطنت طلبان است كه به دنبال همه مي فرستند، آنها را به جلسات بحث خود دعوت مي كنند. داريوش همايون، رضا پهلوي، حسن شريعتمداري، بابك اميرخسروي و امثال اينها، همه، در جلسات مشترك شركت مي كنند. در هامبورگ مي نشينند و دربارۀ نهضت ملّي و مليّت و تماميّت ارضي ايران و مسايلي از اين قبيل، بحث مي كنند. مسلماً گردانندۀ اين جريان، داريوش همايون است. منتهي هر كدام ادّعا دارند كه: ما هستيم! كمتر مي توان ترديد داشت كه نيروي مهمّ بين المللي پشتيبان اين جريان، جز ايالات متحده آمريكا باشد. فرشته ميهن دوست، در ماهنامه ميهن، كه علي كشتگر بعد از انحلال گروه فدائيان خلق كه رهبري آن را برعهده داشت، منتشر مي كرد، مقاله اي نوشته كه جالب توجه است(1). او مي نويسد:
2_ پراكندگي _ دوّمين مشكل بزرگ و لاينحل چپ، صد پاره بودن آن است. و البته «چپ» نمي تواند نقش شايسته اي در تحوّلات آينده ايران داشته باشد. اگر چپ، استقلال آن را پيدا كند كه دست كم، در يك اتحاد وسيع طيف چپ، ضمن حفظ همه جناحها و گرايشهاي موجود، برخي فعّاليت هاي خود را دست كم در مبارزه براي تحقّق دموكراسي در ايران هماهنگ سازد، حتماً خواهد توانست نقشي بزرگ در آينده ايفا نمايد. مسلماً اختلافات ايدئولوژيك و سياسي و سازماني و تاريخي و حتي اختلافات و كينه ورزي هاي فردي، و شخصي در درون چپ، پيچيده تر از آن است كه بتوان به اين زوديها شاهد غلبۀ چپ بر همۀ اين موانع و تبديل آن به يك حزب بزرگ و واحد چپ بود. دنبال چنين هدفي بودن در حال حاضر، بيشتر شبيه به دنبال سراب رفتن است.»
از آنجا كه جلسات و مذاكرات ميان سلطنت طلبان و جمهوري خواهان و مشروطه خواهان و گروههاي چپ پس از چند سال گفت و گو به هيچ نتيجه اي نرسيده است، كار به جايي رسيده است كه روزنامۀ كيهان لندن هم دادش درآمده و نوشته است: آقا اين مذاكرات به اندازۀ كافي كشدار شده، ديگر بس است. اين آقاي داريوش همايون هم كه پيشنهاد مي كند گفت وگوها ادامه يابد بگويد كه مذاكره چه فايده اي دارد؟ تا به حال چه فايده اي كرده است؟
ص: 241
خوب، اين يك واقعيّت است. اينها نمي توانند با همديگر زير يك چادر بنشينند. سلطنت طلبان پيشنهاد مي كنند كه بايد جبهۀ نيروهاي مخالف رژيم جمهوري اسلامي با يك رهبري واحد و متمركز به وجود بيايد. زيرا هيچ جبهه اي بدون رهبري واحد نمي تواند هيچ عمل مؤثري انجام بدهد و براي آنان مسلم است كه تنها فردي كه شايستۀ مقام رهبري است، رضا پهلوي است كه از حمايت گستردۀ بين المللي (يعني امپرياليسم آمريكا) برخوردار است و هيچ يك از گردانندگان گروههاي ديگر كه هر كدام به تنهايي داعيه رهبري جبهه را دارند و به همين علّت هم نمي توانند با هم زير يك برنامۀ مشترك جمع شوند، حاضر به پذيرش رضا پهلوي به عنوان رهبر نمي شوند. اين، گوشه اي از مشكلات به اصطلاح، «اپوزيسيون» ايران در مهاجرت است.
س: درصدي از اين افراد، به هر حال مدّعي داشتن پايگاه در ايران هستند، به قول حضرت امام كه فرمودند: اگر مي خواهيد بيائيد براي چي رفتيد؟ حالا فرض كنيم عده اي قصد دارند برگردند. با توجه به اين كه مي دانند در داخل پايگاه مردمي ندارند بايد خودشان را به جايي وصل كنند. شايد يكي از دلايلي كه سازمان مجاهدين (منافقين) را وادار كرده تا راه بيفتند و با سناتورهاي آمريكايي و انگليسي، مجلس سنا، حتي بيل كلينتون، رئيس جمهوري آمريكا، مذاكره كند، اين است كه مي خواهند خودشان را به آن قدرت ها متصّل كنند.
ج: سازمان مجاهدين را همه گروههاي ديگر طرد مي كنند. هيچ كدام از اين سازمان ها، حتي سلطنت طلبان هم، مجاهدين را قبول ندارند. به دليل اينكه اينها، رئيس جمهور علم كردند. هم كيهان لندن و هم ماهنامه اميرخسروي، مقالاتي عليه اين سازمان مي نويسند، همه آنها را طرد كرده اند. ولي محافل مافوق ارتجاعي در ايالات متّحده آمريكا، با شدّت بي سابقه اي از آنها پشتيباني مي كنند و اين حمايت، اين واقعيّت را به روشني نشان مي دهد كه اين محافل، به هيچ يك از گروه هاي ديگر، اعتمادي ندارند.
برنامه فارسي صداي آمريكا (31 شهريور 73) خبري را منتشر كرد كه 97 نفر از سناتورهاي حزب جمهوريخواه طي نامه اي، از دولت كلينتون درخواست كردند كه بين آنان و مسعود و مريم رجوي، ديداري ترتيب داده شود. بعد هم در تفسير اين خبر، گفتاري را درباره جنبش مقاومت ملي، يعني همان سازمان مجاهدين پخش كرد كه مضمون آن اين بود كه اين سازمان، فعّال ترين گروه مخالف جمهوري اسلامي است. گرچه اقداماتي به اين سازمان
ص: 242
نسبت داده مي شود كه نمي تواند مورد توافق آمريكا باشد ولي اين تفكر در مقامات آمريكا مطرح است كه آيا نمي شود براي ايجاد تغييرات در ايران، از گروههايي كه آمريكا با همه شيوه هاي عمل آنها موافق نيست پشتيباني كرد؟
اين موضع گيري عجيب از طرف آمريكا عليه جمهوري اسلامي، كاملاً تازگي دارد و نشان دهنده آن است كه آمريكا از ديگر گروههاي مخالف، از سلطنت طلبان گرفته تا چپ دموكرات، نظير اميرخسروي، به كلي نااميد شده است. در حالي كه تا چندي پيش سياست رسمي دولت آمريكا اين بود كه اين سازمان را يك سازمان تروريستي به شمار مي آورد نه يك نيروي تعيين كننده. به هر حال هدف آمريكا، همان براندازي رژيم است. اين احتمال هم وجود دارد كه آمريكا همۀ اين سوسوها از جمله سلطنت طلبها، رضا پهلوي، سازمان مجاهدين و... را براي اين علم مي كند كه يك سيستم بختيار مانند در ايران جا بيفتد. اين هم يك فرض است.
جان كلام اين كه، تمام اين سياست ها و عملكردها، از تبرئه رضاخان و محمّدرضا گرفته تا تبرئه تمام كساني كه سازش كرده اند و نيز بت سازي از خليل ملكي به عنوان اسطوره جامعه و توجيه اعمال تمام اين سياستمداران ورشكسته، براي جا انداختن يك خط فكري سازش و توجيه و ايجاد مقبوليّت در بين مردم است. مسلماً ميان همۀ تلاش ها، ارتباط هايي وجود دارد. حالا اگر ارتباط جاسوسي نباشد ارتباط فكري حتماً هست.
س: خوب، وقتي به عنوان مثال مدني يك ميليون دلار از آمريكا براي مبارزه با ژريم، قرض الحسنه مي گيرد، مجبور است حداقل تا زمان بازپرداخت اين قرض،ارتباطات خود را حفظ كند. مطبوعات و راديوهاي امپرياليستي، با اين افراد مصاحبه مي كنند حتي به آنها امكانات مي دهند تا ميتينگ بدهند و سخنراني كنند به هر حال قصدشان اين است كه لطفي بكنند و يا روحيه بشردوستانه آنان گل كرده است!
ج: بله، قدر مسلّم اين هايي كه براي مبارزه با رژيم ايران، از آمريكا كمك مالي مي گيرند، مجبور به تبعيت هايي هستند،مسلّم است كه اين كمك ها بشردوستانه نيست. اين كمك براي اجراي سياست مورد نظر كمك دهنده است. ممكن است يك روز بختيار باشد و روز ديگر مدني، هيچ بعيد نيست كه بخواهند او را جلو بيندازند. به هر حال مدني در جبهه ملّي بوده، در زمان شاه، با رژيم درافتاده و در جمهوري اسلامي هم وزير و استاندار و كانديداي رياست جمهوري بوده و نزديك به دو ميليون هم رأي آورده، شايد وجود همۀ اين عوامل باعث شده
ص: 243
باشد كه به او نزديك شوند. از ميان آنهايي كه در خارج هستند، دريادار مدني، بيش تر از همه داراي ويژگيهايي است كه مي تواند مورد علاقه آمريكا قرار بگيرد ولي به همان علّت كه هيچ كس،كسي را قبول ندارد، مدني هم تنهاست. هيچ يك از ديگر نيروها حاضر نيستند زير چتر او بروند. هر كدام خود را بالاتر از ديگري مي داند.
س: اينها با اين گستردگي و طيف هاي گوناگون چه مي كنند؟
تشكيلاتشان چيست؟
ج: تا آنجا كه من اطلاع دارم همه اين گروهها در مهاجرت، هواداران بسيار كمي دارند.
س: ولي به هر حال اينها به يك حركت فكري سياسي رسيدند، چون همۀ آنها تلاش دارند كه به نوعي حركت مسلّحانه را نفي كنند. به جز سازمان مجاهدين خلق.
ج: نه ديگر، شاه! گفته كه ممكن است مجبور به حركت مسلحانه بشويم، مسئله مبارزه مسلحانه البته استراتژي همه نيست و به جز سازمان مجاهدين، همه شان معتقدند كه بايد با فشار سياسي به ايران، رهبري را وادار به برقراري دموكراسي و انجام انتخابات آزاد كرد آنها اعتقاد دارند كه در انتخابات آزاد، قادر به كسب اكثريت آرا و سرنگوني حكومت فعلي خواهند بود. حالا به قول معروف، چه كسي مي تواند اين زنگوله را به گردن گربه بيندازد، مسئله اي است كه خودشان هم نمي دانند.
واقعيت اين است كه تنها دو عامل ممكن است در اين مسير مؤثر واقع شود، يكي رشد و گسترش نارضايتي مردم و در نتيجه فشارهاي روز افزون اقتصادي و فقدان آزادي در كشور و ديگري فشار سياسي و اقتصادي آمريكا كه تلاش مي كند تا ساير كشورهاي بزرگ سرمايه داري را نيز به عرابه خود وصل كند اما تاكنون حتي در مورد انگلستان هم موفقيتي نداشته است. اگر در همسايگي ايران به جاي عربستان و ساير كشورهاي مينياتوري جنوب خليج فارس، يك «عراق» گوش به فرمان آمريكا، مانند تركيه وجود داشت كه حاضر بود جريان سال 61 را دوباره براه بيندازد، به نظر من بدون ترديد، آمريكا اين حربه را به كار مي انداخت ولي از كشورهاي موجود،كاري ساخته نيست. اسرائيل هم دور است و كاري از او ساخته نيست تنها مي ماند فشار اقتصادي و سياسي و تلاش براي همراه كردن ديگر كشورها. چنانكه مي دانيم حتي تركيه هم كه جيره خوار آمريكا است، زيربار فشار آمريكا نرفته است، چه رسد به كشورهاي قدرتمند اروپايي و آسيايي. نه آمريكا ديگر آن ابرقدرت سابق است و نه ايران هائيتي يا السالوادور.
ص: 244
س: در بين اين گروهها، البته چنين وازدگي ها و تشتّت ها، روزبه روز شدت بيشتري خواهد گرفت. حالا برگرديم به مسئله جبهه ملّي،كساني كه خود را به عنوان جبهه ملي و ملّي گرا معرفي مي كنند علناً به طرف غرب مي روند. اين وابستگي در ابتداي امر، وابستگي فكري و روحي و غرب زدگي و غرب گرايي است يا وابستگي به مفهوم كلّي و سياسي؟
ج: بعد از 28 مرداد و بعد از آن حوادث و آشكار شدن نقش آمريكا، براي من بسيار دشوار است بپذيريم كه يك ملّي گراي ميهن پرست و آزاديخواه، هنوز معتقد باشد كه آمريكا كشوري هوادار آزادي و استقلال ملّت هاي مظلوم دنياست. براي من ترديدي وجود ندارد كه گروههائي كه در مهاجرت هستند، همگي، آمريكاي امروزي را به خوبي مي شناسند ولي جالب اين است كه در نشريات خود، كمترين انتقادي از سياست آمريكا نمي كنند. تا آنجا كه نشرياتشان به دست من رسيده است، سكوت مطلق دربارۀ سياست دشمنانه آمريكا نسبت به ايران بر اين نشريات حكمفرماست.
س: اين سياست، نوعي دفاع غيرمستقيم است. مثلاً همين هايي كه طرفدار دموكراسي هستند، دربارۀ الجزاير سكوت مي كنند.
ج: آمريكا در همه جا در حال زورگويي است. مگر آنجايي كه زورش نرسد. اينها از فشار آمريكا به كوبا، كه بيش از چهل سال است در برابر غول ايالات متحده ايستادگي مي كند، نه تنها دچار عذاب وجدان نمي شود بلكه به عكس، آن را تأييد مي كنند. در صورتي كه نزديك ترين متحدان آمريكا مانند كشورهاي غرب اروپا، كشورهاي آمريكاي لاتين و حتي كانادا، سياست تحريم عليه كوبا را محكوم مي كنند. من در هيچ يك از نشريات گوناگون اين گروههاي به اصطلاح چپ دموكرات و يا جمهوريخواه ملّي، هرگز نديدم كه در برابر اين همه جنايات اسرائيل عليه خلق مظلوم فلسطين، حتي يك اعتراض و انتقاد ملايم مطرح كنند. آمريكا در همه جا مشغول زورگويي است، همه جا در حال آدمكشي است. اما مثلاً در مجله راه آزادي در شماره هائي كه به دست من رسيده است يك كلمه عليه آمريكا نوشته نمي شود.
از نظر اميرخسروي، آمريكا اصلاً امپرياليست نيست و گويا اصولاً اصطلاح امپرياليسم از قاموس اين حضرات حذف شده است. راه آزادي از توطئه آمريكا در فروپاشي شوروي دفاع مي كند. از يلتسين نوكر آمريكا دفاع مي كند و مي گويد كه شخصيت بارزي است! اين مسئله خيلي اهميت دارد.
ص: 245
س: بر گرديم به حوادث سال هاي سي، و جريان نهضت ملّي و كودتاي 28 مرداد، و نقش چهره هايي مثل ملكي و بقايي و نظاير اينها، و آن بحث بت سازي.
ج: بگذاريد قبل از آنكه به مظفر بقايي و خليل ملكي اشاره كنم، نكته اي را در مورد همايون كاتوزيان به يادم آمده، تا حضور ذهن دارم، مطرح كنم. دربارۀ همايون كاتوزيان در مباحث قبلي، به تفصيل صحبت كردم تنها چيزي كه مي خواهم به آن اضافه كنم اين است كه او در همه نوشته هايش سعي كرده كه از خليل ملكي يك بت بسازد و ادعا مي كند كه هرگز اشتباه نكرده است و از اين لحاظ در تاريخ ايران يك استثناء است.
ولي در مقاله اي كه اخيراً در روزنامه فارسي «ايران خبر» _ كه مدعي بي طرفي و عدم وابستگي به گروه ها و سازمان ها است _ نوشته، ضمن تجليل از ملكي كه رويه هميشگي اوست، يك تغيير موضع هم داده و مي نويسد: «آيا لازم است تأكيد كنم كه آراء و اعمال ملكي، از نظر من تماماً درست نبود، و اگر بخواهند از اين آدم يك بت بسازند، خود من تيشه بر خواهم داشت و...» يعني ايشان براي نخستين بار اعتقاد پيدا كرده كه ملكي هم اشتباهاتي داشته كه او با آن هم عقيده نيست. اين نكته، تازه و جديد است و تا به حال بيان نشده بود.
و امّا بحث ملكي و بقايي، همۀ اين گروهها و آدمها، براي توجيه همكاري ملكي و بقايي، خودشان را مجبور مي بينند كه مظفر بقايي را _ تا جايي كه ماهيّت واقعي اش كاملاً آشكار مي شود _ تبرئه كنند.
اين رويّه در همه اينها هست. همه معتقدند كه تا 30 تير 1331، مظفر بقايي، يك خدمتگزار و طرفدار دكتر مصدّق و طرفدار نهضت ملّي بوده است. و بعد از سي تير است كه يك مرتبه خائن و دشمن نهضت ملّي مي شود!
حيرت انگيز است كه خود اين بت سازان، به اين ادّعاي بامزه، نمي خندند! مگر ممكن است كه در دنياي سياست، بپذيريم كه كسي تا 30 تير، خادم، خدمتگذار، خيلي جسور و بااراده و مبارز باشد و يك مرتبه يك شبه مسخ شود!! اگر نگوئيم كه اين ادعا تحريف آگاهانه واقعيت تاريخ است حداقل بايد بگوئيم كه ساده لوحانه و احمقانه است.
همۀ اين حضرات ادعا مي كنند كه بقايي تا سي تير خيلي مبارز بوده و در روز 30 تير، تلاش بسياري كرده است تا مصدق مجدداً روي كاري بيايد. اقدامات بسياري هم انجام داد، اعلاميه داده، مردم را تجهيز كرده خوب، چه شد يك مرتبه بعد از 30 تير، خائن شد! در اينجا چاره اي نداريم جز آنكه شاهدي پيدا كنيم كه آقايان درباره شهادتش نتوانند كوچكترين
ص: 246
ايرادي بگيرند. اين شاهد اسمش، «جناب آقاي دكتر مظفر بقايي كرماني است» يعني متن مصاحبه خود مظفر بقايي در آمريكا و گفته خودش كه چه مناسباتي با شاه و آمريكا داشته است. آن هم قبل از سي تير! كه در جاي خود بحث مي كنيم. اين، نمونه اي از بت سازي است. ولي اميرخسروي كه 95 درصد ارزيابي هاي كاتوزيان را در نقدي كه بر خاطرات من در روزنامه اطلاعات مي نويسد، رونويسي كرد، درباره اين ادعا، با وجود اشاره مكرر به خدمات مظفر بقايي قبل از سي تير، مي نويسد:
در زماني كه ملكي و يارانش سخت مشغول سازماندهي حزب و پايه ريزي سياسي ايدئولوژيك نهضت ملّي ايران، بر پايه نيروي سوم بودند، بقايي در فكر و ذهن جاه طلبي ها و قدرت خواهيهاي خود بود. بقايي در كنار حزب مدرن زحمتكشان ملت ايران، حوزه اختصاصي داشت. حوزه اي كه از مشتي چاقوكش نظير احمد عشقي، حبيب سياه، امير موبور و امثال آنها تشكيل مي شد و كارشان حمله به تظاهرات و ميتينگهاي حزب توده، ضرب و جرح مردم و غارت بود. هيچ فرد منصف و آزاديخواه، نمي تواند بر چنين شيوه كاري و بر چنين اقدامات بقايي، صحه بگذارد.
اميرخسروي از ديگر بت سازان ملكي در ستايش از او، چند پله بالاتر مي رود و ادعا مي كند كه ملكي و يارانش سخت مشغول «پايه ريزي سياسي نهضت ملي ايران» و نه فقط حزب زحمتكشان بودند. اميرخسروي مي نويسد: بايد صادقانه پذيرفت كه مبارزه حزب زحمتكشان ملت ايران و هر نيروي ملّي ديگري عليه ما (يعني حزب توده ايران) اساساً ناشي از سياست و مشي غلط خود ما بود. منتهي خليل ملكي با قلم و منطق و شيوه و فرهنگ خود با سياست و مشي غلط حزب توده ايران به مقابله برمي خاست و بقايي با چوب و چماق و راه و روش خود. آن روزها، ما اين اعمال لومپني اوباش بقايي را در افكار عمومي به حساب دفاع خودمان از مصدّق و مقابله با حادثه آفريني هاي خود گذاشته و رفع و رجوع مي كرديم.
همان گونه كه قبلا تأكيد كردم، اقدام مظفر بقايي در جدا كردن صف خود از دكتر مصدّق بعد از سي تير، و سپس قرار گرفتن او در برابر نهضت و شركت در توطئه هاي ضد مصدّق، نابخشودني است اما در يك تحليل تاريخي منصفانه و بي غرض، آيا مي توان به اين خاطر، روي تمام خدمات شايان توجه او و مشاركت در نهضت تا مرحله 30 تير، آن هم در سال هاي سرنوشت ساز 1329 و 1330، خط بطلان كشيد! و اين واقعيت را فراموش كرد كه در مرحلۀ اول ملّي شدن نفت، بقايي از رهبران پرآوازه و محبوب ملّي و از ياران نزديك دكتر مصدّق
ص: 247
بود؟
بلافاصله هم بعد از اين تحليل، تجليل از او شروع مي شود. چرا؟ براي اينكه همكاري ملكي با بقايي با وجودي كه او را چاقوكش مي دانسته، و مي دانسته كه به كمك چاقوكشان خود چه جناياتي را مرتكب شده و با وجودي كه از ارتباط او با آمريكايي ها اطلاع داشته، يك سال و نيم ادامه مي يابد و هنگامي كه پس از سي تير، چهرۀ خائن بقايي آشكار مي شود، با التماس و گريه و زاري، سعي مي كند به همكاري خود با او ادامه دهد، تا روزي كه چاقوكشان بقايي، ملكي و دار و دسته اش را به زور پس گردني از دفتر حزب بيرون مي اندازند.
همان طور كه گفتم، اميرخسروي در بت سازي از خليل ملكي، چند پله از ساير بت سازان و حتي از «بت ساز بزرگ» همايون كاتوزيان، پا را فراتر مي گذارد و در پاورقي شماره 53 مي نويسد:
تئوري نيروي سوم كه ملكي خالق آن بود، تيشه به ريشه نظام فكري حاكم بر حزب توده مي زد.
اميرخسروي كه نوشته هاي كاتوزيان را دربارۀ خليل ملكي رونويسي كرده است، به احتمال زياد، و با اين تصور كه كسي نتواند براي بررسي اين ادّعا، نوشته هاي كاتوزيان را دربارۀ نيروي سوم موشكافي كند، اين جمله از نوشته هاي كاتوزيان را جا انداخته است:
حتي اصطلاح نيروي سوم نيز، اختراع خليل ملكي نبود. و در همان سالها در اروپا در رابطه با موقعيّت خاص كشورهايي چون چكسلواكي، قبل از كودتاي حزب كمونيست در آن كشور، پديد آمده بود.(1)
س: نقش و ميزان قدرت حزب زحمتكشان در چه حدي بود؟ همان طور كه مي دانيد در دوران نهضت نفت، چهار حزب وجود داشت، حزب ايران، حزب زحمتكشان، حزب توده و جبهه ملّي، در ميان اين چهار حزب، نقش حزب زحمتكشان در چه حدي بود؟
ج: حزب زحمتكشان، بيشتر از يك سال عمر نداشت. شايد يك سال و چند ماه، اين حزب در ارديبهشت 1330 تشكيل شد و در پايان تير 1331 هم از بين رفت. قدر مسلم در اين دوران كوتاه اين حزب نمي توانسته نقش زيادي داشته باشد. با توجه به نوشته هاي جلال آل احمد، بابك اميرخسروي، كار خليل ملكي و يارانش، خالي كردن كينه نسبت به حزب توده
ص: 248
بود و كار دار و دسته مظفر بقايي هم، حمله به تظاهرات و ميتينگ هاي حزب توده و غارت.
پس از بيرون كردن انشعابيون از دفتر حزب، تنها چاقوكشان مزدور با مظفر بقايي ماندند و بر پايه ادعاي بت سازان تمام نيروي مردمي «حزب زحمتكشان ملت ايران» به دنبال اخراج شدگان به «حزب زحمتكشان ملت ايران_ نيروي سوم» پيوستند. ميزان اين نيرو در تظاهرات سالروز قيام سي ام تير در روز 30 تير ماه 1331در بهارستان ديده شد. در آن تظاهرات كه بر اساس اصرار خليل ملكي قرار شد حزب توده ايران و نيروهاي ملي (حزب ملت ايران _ نيروي سوم_ حزب ايران و ديگر هواداران دكتر مصدق) جداگانه پيش از ظهر و بعد از ظهر در ميدان بهارستان تظاهرات كنند نشان داده شد، دكتر صديقي نوشته است كه تظاهرات «نيروهاي ملي» بسيار ضعيف و كم مايه بود.
س: بقايي با دكتر مصدق هم ارتباط داشت؟
ج: بله، با دكتر مصدق، ارتباط نزديك داشت. با او به شوراي امنيت رفت و پس از آن به ديوان داوري لاهه، بقايي از ديگر همكارانش به مصدّق نزديك تر بود. يكي از گله هاي اصلي حسين مكي از دكتر مصدّق اين بود كه چرا مصدّق او را مانند بقايي با خود به آمريكا نبرد.
س: از انشعابيون، چه كساني با ملكي در حزب زحمتكشان بودند؟
ج: در نوشته هاي كاتوزيان تنها نام اين افراد ديده مي شود،جلال آل احمد، حسين ملكي، فريدون توكلي، رسول پرويزي، مهندس قندهاري، ميرحسين سرشار، خبره زاده، لطفعلي خنجي، اسماعيل پوروالي، نادر نادرپور و عباس ديوشلي كه اين آخري در جلسات محاكمه پس از سي تير، عليه ملكي و بقايي، افشاگري كرد.
س: تعدادي هم در ذهن من هست، مثلاً رحيم عابدي.
ج: تعداد انشعابيون در حزب زحمتكشان با خليل ملكي 12 نفر بودند. زيرا بقايي پس از بازگشت به حزب، اعلان اخراج 12 نفر را از حزب داد. احتمالاً همانهايي است كه كاتوزيان نام برده است. از آنها هم چند نفر به خدمت ارتجاع درآمدند مانند رسول پرويزي، فريدون توكلي و اسماعيل پوروالي...
براي نشان دادن آماج واقعي همكاري خليل ملكي و ديگر يارانش با مظفر بقايي نامه اي كه - جلال آل احمد پس از آنكه چاقوكشان بقايي آنان را با پس گردني از دفتر حزب بيرون ريختند - به بقايي نوشته بسيار گويا است او چنين نوشته است:
ما از آغاز نيز در نظر شما مطرود بوديم ولي اجبار زمانه ما را دوشادوش شما پيش روي دشمنان
ص: 249
به يك صف كشيده بود و الزامي نبود تا ديگران بدانند كه در چيست... رفتار شما و نقشه اي كه به گمانتان براي طرد ما طرح كرديد _ گر چه به اندازۀ كافي در خور شأن خودتان بود _ ولي لابد مي دانيد كه مورد آرزوي دشمنان مشترك ما بود. ولي ما مي دانيم با آن دشمن مشترك حتي فارغ از وجود شما چگونه بايد مبارزه كرد...
آل احمد در كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» دربارۀ اين «دشمن مشترك» چنين نوشته است:
كسي كه اين تجربه ها را نكرده چه مي داند معني خبرسازي چيست؟ تاكينه توزي احتمالي ملكي را به عنوان يك عمل حياتي براي بقاي شخصيت خويش بپذيرد. من اگر از شر اين بيماري گريختم (كه تازه حتم ندارم) يكي به اين علت بود كه به اين قلم پناه بردم و ديگر به اين علت كه سر تا پاي «كندوكاو روزنامه ها» كه در شاهد يك سالي دوام داشت (1329 تا 1330) همۀ زهرهاي ناشي از اين بيماري را از اين متن گرفت و بي امضا بر ورق كاغذ گذاشت.(1)
اين راست گوئي آل احمد، برايم هميشه جالب بوده است و از همين رو داوري هاي او دربارۀ خليل ملكي برايم باارزش است. او تنها كسي است از ياران خليل ملكي كه پس از كناره گيري از سياست پس از يك روز زنداني شدن(پس از 28 مرداد) تا آخر رابطه اش را با ملكي نگاهداشت و تنها كسي بود كه در سال 1344 در محاكمات ملكي به عنوان تماشاچي شركت كرد.
س: در فكر تبرئه خودش نبود، مي خواست تاريخ را بگويد و من معتقدم اگر روش جلال سرمشق سياسيون و روشنفكران بود، تاريخ بهتر نوشته مي شد.
ج: آل احمد ساده و روشن گفته است كه دار و دستۀ ملكي بر مبناي نظر مشتركي كه در زمينۀ مبارزه با حزب توده داشتند، به رغم اينكه با بقايي هيچ گونه تجانسي نداشتند، اتحاد كردند.
در مورد خليل ملكي كينه اي كه جلال آل احمد از آن ياد كرده است تا آن جا شديد بود كه حاضر بود پيروزي رژيم كودتا و شكست دكتر مصدق را به بهر ه گيري او از پشتيباني حزب تودۀ ايران با ارزش تر بداند.
ص: 250
دكتر حجازي يكي از همرزمان ساليان دراز خليل ملكي كه پس از ديدار او با شاه و آمريكايي ها در آستانۀ كودتاي 28 مرداد با دكتر خنجي از او جدا شد در مجلۀ آدينه شماره 104 مهرماه 1374 در مقاله اي با جمله اي از مجلۀ نبرد زندگي اين موضعگيري او را نشان داده است.
دو نوشتۀ زير گواه روشني بر اين ادعا است:
1_ دكتر صديقي دربارۀ كودتاي 28 مرداد
به نظر من خميرمايه حركت 28 مرداد (منظور كودتاي 28 مرداد است) در سي ام تيرماه آماده شده بود زيرا همۀ مردم از كليۀ طبقات طرفدار دكتر مصدق بودند و از جان و دل او را مي ستودند ولي خليل ملكي و عده اي ديگر اصرار كردند كه عناصر وابسته به حزب توده در يك تظاهر ديگر شركت كنند و مليون در يك زمان ديگر. در نتيجه يك نيم روز چپ ها بانظم و ترتيب خاص و قدرت تشكيلاتي فراوان و يك نيم روز عناصر ملي با ضعف تشكيلاتي دست به تظاهر زدند.
اين تقسيم قوا نشانه اي به وجود آورد كه دولتهاي غربي اولاً در ارزيابي قدرت دكتر مصدق، به ضعف پايگاه دولت معتقد شوند، زيرا تظاهرات توده اي؛ ظاهراً چند برابر طرفداران نهضت ملي بود و به اين ترتيب دولت انگليس توانست نظر موافق دولت آمريكا را براي آغاز يك حركت ضد ملي در ايران آماده سازد.
به نظر من پيام آيزنهاور كه با آن شدت دكتر مصدق را مورد تهديد قرار داده بود متأثر از همين برداشت رئيس جمهور آمريكا از نمايشات سي ام تير در ميدان بهارستان بود.»
غلامرضا نجاتي جنبش ملي شدن نفت ايران ص 288_ 289
نقل از روزنامه دنيا 20 شهريور 1358،
مصاحبه با دكتر غلامحسين صديقي.
يكي از دو نفر از اعضاي هيئت اجرائيه سازمان «نيروي سوم» خليل ملكي پس از آگاهي ديدار او با شاه در آستانه كودتاي 28 مرداد و گرفتن پول از دربار(همايون كاتوزيان _ مقدمه بر خاطرات خليل ملكي ص112) از او جدا شدند، دكتر مسعود حجازي در شماره 104 ماهنامه آدينه (مهرماه 1374) در توضيحي بر نوشتۀ آقاي بهنود در شماره پيشين آن ماهنامه چنين نوشته است:
خليل ملكي نيز جناح چپ نهضت ملي ايران تلقي نمي شد. او پس از كودتاي 28 مرداد
ص: 251
به مرور به انتقاد علني از روش دكتر مصدق و ساير سران نهضت ملي پرداخت و خط مشي آنان را چه در برابر حزب توده و هيئت حاكمه و چه در برابر سياست خارجي و قضيه نفت و ساير مسائل غيرقابل قبول اعلام كرد.
مهمترين نوشتۀ ملكي در اين باره مقاله اي است كه در 35 صفحه در شماره 10 مجله نبرد زندگي سال 1335 نگاشته و تمامي وظيفه نهضت ملي را در دوران حكومت مصدق نابودي حزب توده تشخيص داده است.
او پس از توضيحات كوتاهي دربارۀ حزب توده و هيئت حاكمه با صراحت مي نويسد:
در آن روزها مي بايست به دست عناصر ديگر عنصر بيگانه پرست توده را بركنار ساخت نه بالعكس، براي اينكه حزب تودۀ پيروزمند براي نهضت ملي خطرناك تر از هيئت حاكمه و حتي رژيم فاسد و منحط پيروز است.
يادآور مي شويم كه كودتاچيان پس از آزاد كردن خليل ملكي پس از 28 مرداد به او اجازه دادند كه نشريۀ «نبرد زندگي» را منتشر كند و به شرط آنكه لبۀ تيز مقالاتش ضدحزب توده ايران و ضد دكتر مصدق كه در زندان به سر مي برد باشد.
دكتر كريم سنجابي در خاطرات خود يادآور مي شود كه پس از تظاهرات سالروز قيام سي ام تير خليل ملكي در ديدار با دكتر مصدق از او خواست كه همه توده اي ها را زنداني كند(تا نتوانند تظاهراتي به پشتيباني دولت دكتر مصدق ترتيب دهند.)
براي داوري در مورد آنچه دوستان خليل ملكي دربارۀ او و همكاري اش با مظفر بقايي نوشته اند و قضاوت در مورد اين كه كدام واقع گرايانه است و كدام تبرئه جويانه، قضاوت جلال آل احمد برايم ارزشمند است. با وجود آنكه با او، نظرات مختلف و مغايري داريم و يك دورۀ طولاني در مقابل هم قرار گرفته بوديم اما واقع بيني او در مورد كسي كه مورد احترامش بوده، برايم قابل احترام است.
اما همايون كاتوزيان، عبدالله برهان و مصطفي رحيمي و انورخامه اي، بت سازي كرده اند. در مورد مصطفي رحيمي نمي دانم كه او هم مانند برهان در حزب زحمتكشان بوده يا نه؟
س: گويا از اعضاي نيروي سوّم بوده امّا عضويّت او در حزب زحمتكشان، معلوم نيست.
ج: به هرحال، كاتوزيان و همقطارانش درباره خليل ملكي بت سازي كرده اند مثلاً كاتوزيان ادّعا مي كند كه مظفر بقايي و ديگران هيچ كدام با عمّال خارجي كوچك ترين رابطه اي
ص: 252
نداشته اند. او مي نويسد:
نه كاشاني و نه هيچ يك از گروههاي مخالف پيشين در مجلس پانزدهم (بقايي، ملكي، حائري زاده...) با قدرت هاي خارجي تماس مستقيم نداشتند، اما قرائن حاكي از آن است كه همگي شايد بجز مكّي، اجازه دادند همدستان آمريكا و انگليس در ايران، از وجود آنها براي سرنگوني دكتر مصدّق استفاده كنند.(1)
همه اينها، چون همگي از يك جريان سياسي جدا شدند و نظرات خود را به كلي عوض كردند، يعني همان تحولي را پيدا كردند كه بقايي پيدا كرد، از او دفاع مي كنند تا تحول منفي خود را توجيه كنند. بايد به اين مسئله توجه كنيم كه عقب گرد اميرخسروي و همانندان او خيلي از عقب گرد ملكي شديدتر است. زيرا ملكي به ايدئولوژي سوسياليسم اروپائي، وفادار باقي ماند ولي اميرخسروي و يارانش هنگامي كه در كنگره حزب دموكراتيك ايران تصميم به عقب گرد گرفتند به طور روشن در قطعنامه مربوط به «نكاتي درباره هويت نوين حزب» دو نكته را مطرح كردند:
1- شكست حصارهاي ايدئولوژيك و تحول برنامه سياسي حزب.
2- برقراري دموكراسي به عنوان هدف.
با اين تحول، سنگ بناي نظري و سياسي حزب دموكراتيك مردم ايران، فارغ از هرگونه ايدئولوژي و فلسفه و جهان بيني از پيش تعيين شده بر اساس پاي بندي و تعهد بي قيد و شرط به دموكراسي و حقوق بشر و باور عميق بر ضرورت مبارزه در راه عدالت اجتماعي و تأمين هر چه كاملتر آن مشخص مي گردد.(2)
اميرخسروي در مقاله اي كه درباره تصميمات كنگره دوم حزب خود نوشته است چنين اظهارنظر مي كند: «سوسياليسم، وسيله است، نه هدف. هدف، آزادي و دموكراسي و عدالت اجتماعي است. جامعه ايده آل من، جامعه اي است كه در آن، آرمان هاي بالا به طور همه جانبه تأمين شده باشد و يا در حركت به اين سمت و سو باشد. اسم آن براي من مهم نيست.»
ولي در تمام مطالبي كه من از ماهنامه راه آزادي خوانده ام هرگز اميرخسروي و ديگر نويسندگان مقالات آن ماهنامه، تعريفي درباره مفهوم مرزهاي «عدالت اجتماعي» و شيوه
ص: 253
برقراري آن ارائه نمي دهند. به اين ترتيب، براي اميرخسروي و همفكرانش،«عدالت اجتماعي» تنها، يك شعار توخالي است.
در مورد اميرخسروي، وضع از ديگران به مراتب بدتر است. او تا حد همكاري با سلطنت طلبان سقوط كرده است. تا آنجا كه من خبر دارم ديگران تا اين حد سقوط نكرده اند. او از ملكي و به ويژه از ديدارهاي ملكي با شاه، از اين جهت دفاع مي كند كه ديدارهاي خود را با سلطنت طلبان توجيه كند و نتيجه بگيرد پس كاري كه من مي كنم صحيح است. چون همكاري ملكي با بقايي صحيح بوده است همكاري ما هم با كسان ديگري چون بقايي و با همه كساني مانند داريوش همايون و ديگر سلطنت طلبان كه با اين وضع موجود در جمهوري اسلامي مخالف هستند كاملاً درست است. به اين ترتيب، اين دفاع از خود است. در مورد داريوش آشوري و ديگران، نمي توانم قضاوت كنم چون نوشته اي از آنان در سال هاي اخير نديده ام ولي درباره همايون كاتوزيان نظر من اين است كه او با تحريف زياد، بسياري از واقعيات تاريخي و گزافه گويي هاي بدون مرز در دفاع از خليل ملكي، خواسته است خود را به عنوان يك محقق بي طرف و با انعطاف جا بزند. كاتوزيان با علم و دانش و شناخت كافي و عاقلانه و آگاهانه به تحقيق هاي گوناگون محققين آمريكائي و ايراني كه از ارتباط اين افراد با سازمان جاسوسي آمريكا و انگليس پرده برمي دارند اصلاً اشاره نمي كند.
حتي عبدالله برهان در كتاب بيراهه نوشته است:
اسناد فراواني كه اخيراً منتشر شده است اعم از منابع داخلي و خارجي، هدف بقايي در نخست وزير شدن و ارتباط او با آمريكائيها را تأييد مي كنند. اين اسناد همچنين فاش ساخته اند كه دكتر بقايي، نخست وزيري بعد از دكتر مصدق را حق خود مي دانسته و براي دست يابي به آن، سخت تكاپو مي كرده است. در چندين سند، از اعتياد او به مواد مخدر و الكل سخناني رفته است. يكي از مأمورين سيا به نام بدامن (Bedamn) كه در ايران رهبران گروههاي مخالف را با پول مي خريد، در پائيز 1331 با بقايي تماس داشته است و در اين تماس او به جدايي از دكتر مصدّق تشويق مي كند، گويا بعدها پول هم از آمريكايي ها گرفت.(1)
ص: 254
كاتوزيان، دست و پا مي زند و سعي دارد كه اين موارد را توجيه كند. سند ديگر هم وجود دارد كه خيلي جالب است. اين سند اظهارنظر مقامات انگليسي درباره حسين مكي است كه كاتوزيان سعي دارد او را از گروه كساني كه از براي براندازي دكتر مصدّق مورد استفاده قرار گرفتند، جدا كند، اين سند را نويسنده كتاب بحران دموكراسي در ايران آورده است، حالا ببينيد مقامات انگليسي درباره مكّي چه گفته اند:
او مردي باهوش، بي رحم و جاه طلب است و استعداد عمدۀ او در سخنراني هاي آتشين است. او احتمالاً هيچ پرنسيپ محكمي ندارد. بارها گزارش شده است كه اگر به او پول بپردازيم، مايل به ترك جبهه ملّي است. او در گذشته با گروهي طرح اتّحاد ريخته كه گمان مي كرده قوي ترين جناح است. اما اكنون ترتيبي داده كه هم با مصدّق و هم با شاه رابطه داشته باشد! فقدان كامل پرنسيپ و اصول اخلاقي، مكّي را نامطلوب ترين رهبر ايران خواهد ساخت.
به اين ترتيب، بايد چنين نتيجه گيري كنيم كه دفاع دسته جمعي اين گروه از ملكي، نوعي دفاع از خود است. دفاع آنها از بقايي هم با همين استدلال، به دليل دفاع از ملكي و رابطه ملكي با بقايي است. كاتوزيان در يكي ديگر از دفاعيات خود از ملكي مي گويد: «ملكي خدا نبود، پيامبر نبود، امام نبود . فقط انسان كميابي بود كه در اين شوره زار با تسلط بر نفس اماره و باآگاهي كامل و در ضمن كار و زندگي در مدّت 68 سال اجاره نشيني، در خانه اين عروس، راههايي را براي بهتر شدن افراد و جماعات بشري، نشان داد. تا رهروي باقي است. راههاي ناگشوده اي نيز باقي خواهد بود. آن رهروان مي توانند در جستجوي اين راهها، حاصل زندگي رهروان پيشين را چراع راه خود سازند.»(1)
به اين ترتيب، به نظر كاتوزيان، خليل ملكي راهگشاي تمام بشريت بوده است! گزافه گويي تا اين حد، حيرت آور است.
س: در مورد ملكي، نكته ديگري هم مطرح است و آن اين كه آيا ملكي با بانيان طرح جهان سوّم، مثلاً جمال عبدالناصر، تيتو، دكتر سوكارنو و ديگران كه مستقل از دو بلوك بودند، ارتباط هايي داشته است؟
ج: اگر كسي چنين ادعائي كرده باشد، اين ادعا يك دروغ بيشتر نيست.
ص: 255
در سال هاي 1324 و 1325، جمعيّتي در تهران تأسيس شد به نام «جمعيت دوستي با جمهوري سوسياليستي يوگسلاوي»، اين جمعيّت را حزب توده تأسيس كرده بود. در همان سالها هم ملكي را كه هنوز عضو حزب بود و انشعاب نكرده بود به جمعيت دوستي با يوگسلاوي فرستاده بوديم. در هر كدام از اين جمعيت ها، چند تن از اعضاي برجسته حزب هم حضور داشتند. جمعيت دوستي ايران و اتحاد شوروي هم از جمله همين انجمن ها بود كه چند نفر عضو برجسته داشت. دكتر فروتن در آنجا عضو بود، همسرم مريم(فيروز)، دبير هيئت مديره آن بود، ما هم عضو بوديم. در جمعيت دوستي با يوگسلاوي هم، ملكي يكي از اعضا بود.
ملكي بعد از نگارش نامه مفصل خود به دكتر مصدّق، به اروپا رفت و در آنجا با بين الملل سوسياليست، كه گردآمده از احزاب سوسيال دموكرات غرب بود و گلداماير نخست وزير اسرائيل و رهبر حزب كار آن كشور هم يكي از اعضاي آن بود، به عنوان نماينده جامعه سوسياليستهاي ايران تماس گرفت. من نشنيده ام و خود ملكي هم در هيچ جا ادعا نكرده است كه در اين مسافرت با مارشال تيتو تماس گرفته است.
س: تا يادم نرفته، سؤالي را كه در ذهنم بود و در مبحث رابطه مصدق و دكتر بقايي مي خواستم مطرح كنم و نشد، مطرح مي كنم. خود مصدّق دربارۀ بقايي چه نظري داشت؟
ج: در هيچ جا، مطلب قابل توجهي درباره روابط مصدّق و بقايي نديدم جز همان مسافرت مشترك به سازمان ملل و ديوان داوري لاهه آنهم براساس گفتۀ بقايي در آمريكا. البته بقايي در مصاحبه اش مطالب گوناگوني درباره مصدّق گفته كه در جاي خود به آن خواهم پرداخت.
س: آيا دكتر مصدّق بقايي را نمي شناخت و فريبش را خورد يا به رغم شناخت او با او همكاري و كار مي كرد؟
ج: به نظر من بسيار دور از واقعيّت است كه تصور كنيم دكتر مصدّق اين افراد را نمي شناخته. او حتي سرلشكر زاهدي را كه در اولين دولت خود به عنوان وزير كشور انتخاب كرد، خوب مي شناخت و اطلاعاتي از گذشته زاهدي، رابطه او با آلما ن ها، اقدام به كودتا در 1321و بازداشت توسط انگليسي ها به خاطر ارتباط با آلمان ها داشت جالب اين كه بيشتر كساني كه در سال 1322 به علت داشتن ارتباط با آلمان ها توسط انگلستان بازداشت شدند بعداً از وابستگان به انگلستان از كار درآمدند، جرم اينها ارتباط با آلمان ها بود. دكتر محمد سجادي يكي از وزراي زمان رضاشاه و سناتور زمان محمدرضا شاه، در سالنامه 1325، اسامي
ص: 256
تعداد بازداشت شدگان را كه بعدها از وابستگان به انگلستان درآمدند، چاپ كرده است.
بله، دكتر مصدّق هم بقايي را مي شناخت. منتهي در ابتداي نخست وزيري خود، بنا به مصالحي، براي اين كه دولتش متهم به مخالفت يا موافقت با اين قدرت و آن قدرت نشود، افرادي از وابستگان به اين قدرت ها را به عنوان وزير دولت خود جاي داد اما همان طور كه مي دانيم او به حرف كسي گوش نمي كرد و كار خودش را انجام مي داد و در هر بزنگاهي اگر مي ديد رويه و عاقبت هر يك از آنان ايجاد مزاحمت براي او است، آنها را كنار مي گذاشت. وقتي برايش مسلم مي شد كه يكي از وزرايش دست به كاري زده كه با سياست او مغاير است، او را كنار مي گذاشت.
س: اما زاهدي، پيش از نخست وزيري دكتر مصدّق، رئيس شهرباني بود.
ج: بله، اما در انتخابات دوره شانزدهم عليه رزم آرا به جبهه ملي كمك كرد. مصدّق به اين دليل پست وزارت كشور را به او داد، شايد هم واقعاً فكر مي كرد كه زاهدي فرد قابل اعتمادي است، اما اين دوران خيلي طول نكشيد، مصدق ارديبهشت 1330 به نخست وزيري رسيد و 23 تير 1330 وقتي فهميد كه زاهدي با شاه و دربار رابطه دارد و جريان 23 تير را با هدف سرنگوني او به راه انداخته، او را بركنار كرد. در اين باره نمونه هاي ديگري هم وجود دارد كه مصدق به افرادي كه از جهت ارتباط با آمريكايي ها و يا انگليسي ها مشكوك بودند، مقامي واگذار مي كرد. مثلاً تا آنجا كه به ياد دارم، جواد بوشهري كه مانند زاهدي و دكتر متين دفتري از هواداران آلمان بود و انگليسي ها هم مدتي او را بازداشت كرده بودند، مدتي يكي از وزراي مصدق بود. در مورد، شاپور بختيار هم همين اتفاق افتاد در دوراني كه رئيس اداره كار خوزستان بود با شركت نفت روابط آشكاري داشت اما مصدق او را به معاونت وزارت كار انتخاب كرد. اما به رغم همۀ انتخاب ها، سياست خودش را تابع اين مسايل نمي كرد. او از بقايي و مكي و حائري زاده در مجلس پانزدهم، مجلسي كه خود مصدّق در آن عضويت نداشت، براي نشر نظريات خود كمك گرفت حتي سخنراني جالبي هم عليه شركت نفت تهيه كرد و آن را به حسين مكّي داد تا در مجلس بخواند. او در مبارزه عليه شركت نفت و دولت انگليس و شاه و همه مرتجعين، از چهار تفنگدار، يعني بقايي، مكّي، حائري زاده و عبدالقدير آزاد در مجلس پانزدهم بهره گرفت. اما بلافاصله پس از نخست وزيري، يكي از اين چهار نفر، يعني عبدالقدير آزاد، به دشمن مصدق تبديل شد و شروع به مخالفت با او كرد، اما بقايي و مكي و حائري زاده در كنارش ماندند، شايد هم به اين انگيزه كه بتوانند او را به راه مورد نظر
ص: 257
امپرياليسم بكشانند. ولي هنگامي كه موفّق به اين كار نشدند، هر سه نفر دشمني خود را علني كردند. بقايي در مصاحبه اش مي گويد كه حتي در زماني كه كاملاً با مصدّق مخالف بود، در ظاهر از او پشتيباني مي كرد. مخالفت بقايي با مصدّق از مدت ها قبل از سي تير شروع شده بود. روابط او با شاه نيز از سه چهار سال قبل از سي تير شروع شده بود. همه مي گويند كه او بعد از سي تير با دربار تماس داشت اما واقعيت اين است كه او چند سال قبل از آن هم روابط بسيار نزديكي با شاه داشت. اقدام بقايي در استيضاح دولت ساعد در مجلس، در اول سال 1328 در حقيقت اقدامي نه عليه ساعد كه عليه رزم آرا بود. او از شاه تعريف زيادي مي كند و به ساعد مي گويد: «اينكه حزب توده را غيرقانوني اعلام كرديد، خيلي كار درستي كرديد ولي آقاي ساعد برويد پيش اعليحضرت همايوني و از ايشان بپرسيد كه من چه وقت اين پيشنهاد را دادم.»
بقايي از دوران قوام با شاه رابطه داشت و اين رابطه ظاهراً خيلي نزديك بوده است. مثلاًً در زمان نخست وزيري «هژير» وقتي هژير مورخ الدوله سپهر را به استانداري كرمان منصوب مي كند و فرمانش را براي امضاء پيش شاه مي فرستد، بقايي كه با سپهر مخالف بود، پيش شاه مي رود و از او مي خواهد كه اين فرمان را امضاء نكند، شاه هم خواسته او را برآورده مي كند. شاه آن قدر به بقايي اهميّت مي دهد كه روي آدمي مثل هژير را كه مانند غلام خانه زاد، از او و خواهرش اشرف اطاعت مي كرد، به زمين انداخت.
س: به نظر مي رسد همايون كاتوزيان، در حال حاضر مدافع نوعي سوسياليسم است. براساس نوشته هاي خود او كاتوزيان خود را از پيروان نوعي سوسياليسم مي داند و هوادار سازماني كه آن را جامعه سوسياليستهاي ايران ناميده اند، اما نوشته هاي او نشان مي دهد كه صرفاً قصد تبرئه انگليس را دارد و گناه همه چيز را به گردن آمريكا مي اندازد و يا به نظر مي رسد تلاش دارد كه غرب را از زير ضربه خارج كند، شما چه فكر مي كنيد؟
ج: در پاسخ به اين پرسش، بد نيست قبل از هر صحبتي، به نقل قول خود كاتوزيان درباره «نيروي سوم» يا همان سوسياليسم ملّي، اشاره كنم، خود كاتوزيان مي گويد:
«در داخل اروپاي غربي يعني در داخل نيروي سوّم اروپايي به معناي اعم، تمايلاتي وجود دارد كه ملكي آن را نيروي سوّم اروپايي به معناي «اخص» مي نامد.»
اين شرح مختصري از وجود نيروي سوّم اروپايي به معناي اعم آن بود ولي نيروي سوّم اروپايي به معناي اخص، به آن دسته از راه حلهاي مشكلات اجتماعي گفته مي شود كه زاييده تناقضات و مشكلات اصولي سرمايه داري است.
ص: 258
نيروي سوّم به معناي اخص آن در اروپا، عبارت از يك راه حلّ سوسياليستي مطابق با موازين دموكراسي مترقّي اروپايي كه براي اجتناب از مضّرات سرمايه داري، جانشين آن مي شود. در مقابل كاپيتاليسم آمريكايي كه در اروپا همكاران زيادي دارد و نيز در مقابل كاپيتاليسم دولتي شوروي (كه خود را سوسياليست ناميده) كه هم آزادي اقتصادي و هم آزادي سياسي را از مردم روسيه سلب كرده و آزاديهاي فردي را هم مصدوم ساخته است، يك سوسياليسم اروپايي به معناي اخص آن، نيروي سوّم اروپا، در حال تكوين و رشد و تكامل است. احزاب سوسياليست و احزاب و افراد كمونيست جدا شده از مسكو، كه رفته رفته شكل مي گيرند و رشد مي كنند (و مخصوصاً جناح چپ آن) نيروي سوّم اروپايي به معناي اخص آن مي باشند. تناسب اين پيش بيني ها با واقعيات تاريخي بيست سال اخير و دورنماي حوادث سال هاي آينده در اروپا، نيازي به تفصيل و تفسير ندارد.
حال بايد ديد اين حكم كاتوزيان دربارۀ نوشته هاي ملكي و ادعاي او كه سوسياليسم اروپايي _ كه در راه از بين بردن مضرات سرمايه داري آمريكايي و اروپايي است _ در حال پيشروي است و پيروز است، تا چه حد با واقعيت اروپا و ژاپن قابل انطباق است؟
واقعياتي كه ما با آن روبرو هستيم تو خالي بودن و بي اساس بودن اين مطالب را نشان مي دهد. عنوان اين مطلب كه سوسياليسم اروپا همان نيروي سوّم است، اختراع ملكي نيست، بلكه نامگذاري تازه اي براي تئوري «سه جهان» مائوتسه دون، پس از جدايي از شوروي، است. مائوتسه دون در دوران دشمني شديد گروه خود با اتحاد شوروي، اين تئوري را اختراع كرد. به ادعاي او، مجموع كشورهاي روي زمين به سه اردوگاه، يا «سه جهان»، تقسيم مي شوند:
جهان اوّل: عبارتست از دو ابرقدرت يعني امپرياليسم آمريكا و سوسيال امپرياليسم شوروي كه كشورهاي روي زمين را بين خود تقسيم كرده و زير سلطه خود درآورده اند .
جهان دوّم: عبارت از ديگر كشورهاي پيشرفته اروپا و آمريكا (فرانسه، آلمان، انگلستان، ايتاليا، كانادا) و آسياي دور يعني ژاپن، استراليا و زلاندنو است. جهان دوم، تا حدودي زير سلطه دو قدرت امپرياليستي است (بخشي از آن يعني كشورهاي سوسياليستي اروپائي شرقي به طور كامل تحت سلطه است). اين جهان دوم نيروي بي نهايتي است كه براي استقلال خود از تسلط ابرقدرت ها، تلاش مي كند. يعني نيروئي ميان جهان اول و جهان سوم است.
جهان سوّم: از مجموعه كشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره و در حال رشد تشكيل
ص: 259
مي شود كه زير سلطه سياسي و اقتصادي و فرهنگي است. در درجه اول سلطه جهان اول و در درجه دوم سلطه جهان دوم .
اين تئوري من درآوردي مائو كه با حاكميت گروه هاي فرامليتي كشورهاي پيشرفته سرمايه داري، امريكا، اروپاي غربي و ژاپن كه در آن بزرگترين يگان هاي قدرتمند سرمايه داري جهان به يكديگر پيوسته و مانند اختاپوس سلطه خود را در سراسر جهان زميني برقرار كرده اند بي معنا شده است. اين نام گذاري ها و تقسيم بندي ها مدت ها است رنگ و رو باخته و كساني كه حتي آگاهي كمي از مسائل اقتصادي دارند ديگر اصطلاح جهان سوم را به كار نمي برند و به جاي آن اصطلاح كشورهاي در حال رشد و يا كشورهاي عقب افتاده را به كار مي برند.
اين بازي با كلمات كاپيتاليسم آمريكا و سرمايه داري اروپا، براي فريب كودكان خردسال، خوب است. بد نبود كه همايون كاتوزيان، دانشيار اقتصاد در دانشگاه آكسفورد، براي افراد بي سواد و كودني مانند من، درباره اختلاف بين نظام اقتصادي ايالات متحده و اروپا و يا ژاپن توضيحي مي داد و مي گفت كه چرا نام يكي كاپيتاليسم (لغت فرانسه) است و نام ديگري، برگردان فارسي همان واژه فرانسه، يعني «سرمايه داري»؟
درباره پيش بيني هاي ملكي، (كه به گفته كاتوزيان، روند حوادث بيست سال گذشته، درستي آنها را ثابت كرده و حتي نيازي به تفسير ندارد!) بايد پرسيد كه سوسياليسم اروپايي يعني نيروي سوّم به معناي اخص، در كجا نمودي از رشد نشان داده است؟ و اصولاً چه تفاوتي با سرمايه داري دارد؟ اگر منظور مدّعي اختلاف ميان، دولت هاي محافظه كار و يا حزب كار انگليس و يا دموكرات مسيحي و سوسيال دموكرات در آلمان و يا سوسياليست ها و گليست ها در فرانسه است كه به راستي مايه تأسف است! دهها سال است كه در اين كشورها و كشورهاي ديگر اروپا، آمد و رفت هاي اين احزاب، كه هر دو از نظام سرمايه داري كه تحت سيطره تراست ها و كارتلهاي قدرقدرت، وجود دارد و اگر خوب دقّت كنيم اين رفت و آمدها، عليرغم همه تبليغات و جنجال هاي انتخاباتي اش، در مرحله اوّل نياز بازار سرمايه داري است. چند ماه پيش، تحليل بسيار جالبي در هفته نامه فرانسوي لوموند ديپلماتيك چاپ شده بود كه خلاصه آن اين بود كه در كشورهاي غربي، دموكراسي ظاهري، هر روز بيشتر از روز قبل رنگ مي بازد و تنها بازار سرمايه است كه تمام روند سياسي و اجتماعي كشور را تعيين مي كند و مجلس نمايندگان و انتخابات و دولت و اكثريت و اقليّت، تنها پوششي براي حاكميّت مطلق سرمايه است.
ص: 260
ص: 261
همايون كاتوزيان درباره تدارك كودتا براي سرنگوني دكتر مصدّق در شهريور و مهر 31، كه از طرف لشكر گارد ترتيب داده شده بود و تنها با افشاگري حزب توده ايران، شكست خورد و متعاقب آن دكتر مصدّق تعداد زيادي از اميران ارتش را بازنشسته كرد، بي نهايت صرفه جويي كرده و حتي اشاره اي نمي كند! در حالي كه درباره علل دل چركيني بقايي و كاشاني و مكّي و ديگران از دكتر مصدّق، به تفصيل قلمفرسايي كرده و مي گويد كه مصدق خواست هاي آنان را برنياورده، در انتخاب افراد اشتباه كرده و خلاصه همه گناه ها را به گردن دكتر مصدق انداخته است. اگر تمام كتاب مصدّق و نبرد قدرت را، به طور دقيق بخوانيم خواهيم ديد كه در اين كتاب، به ملكي و نظريات او، بيش از دكتر مصدّق توجه شده است!
كتاب مصدّق و نبرد قدرت، به زبان انگليسي و براي مردم انگلستان نوشته شده و ترجمه فارسي آن در سال 1371 در تهران چاپ و منتشر شده است. حتّي با اين وجود، از اسناد و مدارك معتبر و گسترده اي كه محققين آمريكايي درباره نقش انگلستان و آمريكا به زبان انگليسي منتشر كرده اند و در جلسه تدارك يكي از آنها مصدّق، نفت و ناسيوناليسم ايراني، كاتوزيان به عنوان ناظر شركت داشت، در كتاب مصدّق و نبرد قدرت خبري نيست.
س: درباره سرانجام دكتر مصدّق چه طور؟
ج: در كتاب كاتوزيان درباره دكتر مصدّق بعد از گرفتاري و زندان و محاكمه، مختصري درباره دادگاه و مدافعات او آمده است كه برداشتي از نوشته هاي ديگران است. او پس از اين شرح مختصر به نهضت ملّي پس از كودتا پرداخته است كه باز هم قهرمان نامدار آن خليل ملكي است كه در همه جا مثل رستم دستان، وارد ميدان نبرد مي شود!
س: مي توان نتيجه گرفت كه كاتوزيان سعي مي كند علاوه بر ارائه الگويي مثل خليل
ص: 262
ملكي، انگلستان را در مسايل سياست خارجي تبرئه كند؟
ج: به توطئه هاي انگلستان در دوران مصدّق، كوچك ترين اشاره اي نمي كند و حتّي از كتاب افشاگرانه مصدّق، نفت و ناسيوناليسم، نامي نمي برد. اگر به كتاب بحران دموكراسي در ايران نوشته دكتر فخرالدين عظيمي و نفت، قدرت و اصول نوشته دكتر مصطفي علم، نگاه كنيم، مي بينيم كه سرتاسر اين كتاب ها را اسناد منتشر شده وزارت خارجه انگليس و آمريكا و نقش هر دو قدرت در سرنگوني دكتر مصدّق و ماجراي نفت تشكيل مي دهد و اين اسناد نشان مي دهند كه از همان فرداي نخست وزيري مصدق توطئه عليه او آغاز شده است در حالي كه در كتاب كاتوزيان، خبري از اين اسناد نيست حتي نامي هم از «جيمز بيل» تدارك كننده كتاب مصدق، نفت و ناسيوناليسم و نيز مارك گازيورووسكي، در كتاب كاتوزيان نمي بينيم.
س: چرا هيچ كدام از اين افراد، به مسايل مهمّي كه قابل گذشت نيست، اشاره اي نمي كنند؟
ج: چراي آن را نمي دانم، براي من جداً مبهم و سؤال برانگيز است. از چند سال پيش، ما اسنادي را در اختيار داريم كه نشان مي دهد آمريكا براي كودتا، متخصّصين چندي را به ايران فرستاده است. ما مي دانيم كه ارتش آمريكا در تركيه از شمال و جنوب با نيروي زميني، هوائي و دريائي، در آماده باش بود تا اگر حزب توده در برابر كودتا مقاومت كرد، با ارتش مستقر در تركيه، عراق و خليج فارس مقاومت را سركوب كند. كتاب مصدق، نفت و ناسيوناليسم ايراني كتابي است كه جيمز بيل آن را تنظيم كرده و مجموعه مقالاتي است كه بيل و يازده نفر ديگر، هر كدام درباره يكي از جنبه هاي سياست دوران دكتر مصدق نوشته اند و در يك همايش ارائه داده اند. يكي از مقالات ارائه شده را دكتر حبيب الله لاجوردي نوشته است. كاتوزيان در اين سمينار به عنوان ناظر شركت داشته و در عكس دسته جمعي شركت كنندگان در اين همايش عكس كاتوزيان هم ديده مي شود، در چاپ اول كتاب در فهرست اسامي شركت كنندگان سمينار نام او هم چاپ شده است. اما مسايلي كه در اين همايش مطرح شده از جمله دخالت آمريكا در كودتا و ... در نوشته هاي كاتوزيان ديده نمي شود!
س: برگرديم به بحث مظفر بقايي، به نظر من، بهتر است كه بقايي را در چهار بخش، بررسي كنيم.
1 . مظفر بقايي، به عنوان كسي كه پدرش در مشروطه نقش داشته و خانواده اش
ص: 263
خانواده اي سياسي بوده اند.
2 . به عنوان يك روشنفكر، استاد دانشگاه و فارغ التحصيل سوربن.
3 . به عنوان يك چهره سياسي كه فعّاليت هايش به 4 بخش تقسيم مي شود: 1320 تا 32، دوران بعد از كودتا يعني 32 تا 40، مجدداً دوران 40 تا 43 و تا 56، بعد از آن هم بالاخره دوران انقلاب و بعد از انقلاب .
4 . به عنوان يك رهبر سياسي يا صاحب يك حزب، يعني حزب زحمتكشان.
ج: بخش مهمي از آنچه را كه من از عملكرد بقايي اطلاع دارم، همان است كه خودش در مصاحبه گفته است. او پس از اين كه در فرانسه و در رشته حقوق تحصيل مي كند و قبل از آنكه از تز دكترايش دفاع كند، به دليل اختلاف بين رضاشاه و فرانسه همراه همه دانشجوياني كه در فرانسه تحصيل مي كردند، به ايران باز مي گردد و چون پايان نامه اش آماده بود وزارت فرهنگ آن را مي پذيرد و دكتراي فلسفه مي گيرد و در دانشگاه به او كه بويي از اخلاق نبرده بود، تدريس «اخلاق» را در دانشكده ادبيات واگذار مي كنند. حتي عبدالله برهان نوشته است كه بقايي از لحاظ اخلاقي فاسد بود. براستي گزينش بوده است!(خنده)
بقايي گفته است كه به صادق هدايت خيلي نزديك بوده . دوست او بوده و با او رفت و آمد داشته و زياد هم روي اين نكته تأكيد مي كند. ولي من كه از اوايل سال 1320، با صادق هدايت آشنايي خيلي نزديك داشتم و به اتفاق او و زنده ياد نوشين، به خانه فرهنگ شوروي مي رفتيم و به اتفاق چند رفيق ديگر، در كلاس درس روسي شركت مي كرديم و آن روابط ما آنقدر صميمانه بود كه هدايت هفته اي يك روز به خانه ما مي آمد و با هم نهار مي خورديم و چون گوشت نمي خورد، مريم برايش تخم مرغ درست مي كرد، قاعدتاً از نزديكي او با بقايي مطلع بودم. امّا من هرگز بقايي را در كنار او نديده و حتي نام بقايي را از او نشنيدم. در مصاحبه اش گفته كه در كافه نادري حضور مي يافته. چون هدايت و نوشين و ديگران عصرها در كافه نادري مي نشستند امّا من هيچ يادم نيست كه او را ديده باشم، شايد هم راست بگويد ولي من به او توجه نكردم به هر حال كساني كه بقايي از آنها نام مي برد زنده نيستند، و از دوستان ديگر هدايت هم كه با او بودند صحبت نمي كند و فقط مي گويد كه من با صادق هدايت نزديك بودم و شبها با هم مي رفتيم و عرق خوري مي كرديم ! بگذريم.
در خاطرات انورخامه اي آمده كه بقايي در يك حوزه حزب توده كه حوزه آزمايشي از اساتيد دانشگاه بود، شركت كرده است.
ص: 264
س: در چه سالي؟
ج: در 1320 يا 1322، خود بقايي نوشته كه فقط 2 جلسه شركت كرده، آن هم دكتر پرويز حكمت، اشتباهي او را به آنجا برده، بقايي نوشته كه دكتر حكمت به منزل او رفته و او را به حوزه حزبي برده است: «دوبار در جلسه شركت كردم. در حوزه، گوينده درباره تاريخ پيدايش انسان و تمدّن اوّليه و تكامل جامعه صحبت مي كرد. ديگر حوصله ام سر رفت و ديگر نرفتم!»
البته خامه اي نمي نويسد كه بقايي چه مدت در جلسات شركت كرده بود. خامه اي مي نويسد: در آنجا يك حوزه اي بود كه من گوينده اش بودم و استادان دانشگاه هم بودند و از آن جمله دكتر بقايي و عده اي ديگر هم در آن شركت مي كردند و بعد از آن هم به حزب دموكرات قوام رفتند.
به اين ترتيب، اين آغاز كار بقايي است. بعد از آن، در آغاز فعّاليت سياسي اش به حزب دموكرات قوام مي رود. حزب دموكرات قوام كه تشكيل مي شود، غير از رجالي مثل سردار فاخر حكمت و تمام افرادي كه معمولاً در احزاب دولتي شركت مي كنند و نيز شماري از افراد مترقّي مانند مهندس رضوي و ملك الشعراي بهار كه عضو حزب دموكرات شدند، آدمهاي قالتاقي مثل عباس شاهنده، يوسف افتخاري و خسرو هدايت هم در حزب «نخست وزير مقتدر!» براي وكيل شدن شركت كرده بودند، به هر حال حزب دولت، محلّ بسيار معتبري است. بقايي هم داوطلب تشكيل اين حزب و مؤسّس آن در كرمان مي شود، بعد هم از همان جا به عنوان نماينده حزب در مجلس پانزدهم انتخاب شده و به مجلس پانزدهم مي آيد. مناسباتش با قوام فوق العاده نزديك و دوستانه بود. من از مطالبي كه خودش گفته اين نتيجه را گرفتم. امّا آنچه كه از اينجا به بعد من از قول بقايي مي گويم گفته خود اوست و سند اين گفته اين است كه مظفّر بقايي در سال 1366، مسافرتي به آمريكا مي كند. در آمريكا و در دانشگاه هاروارد، آقاي دكتر حبيب لاجوردي كه مسئول بخش «طرح تاريخ شفاهي ايران» در دانشگاه هاروارد است و نويسنده كتاب «اتحاديه هاي كارگري و خودكامگي در ايران» _ كه كتاب بسيار جالبي هم هست و مدارك خيلي معتبري هم دارد _ مصاحبه اي با او ترتيب مي دهد.
دكتر لاجوردي كسي است كه در جريان تهيه كتاب مصدّق، نفت و ناسيوناليسم ايراني كه به سرپرستي جيمز بيل استاد حقوق اساسي و مدير مركز مطالعات بين المللي كالج و «ويليام و مري» نويسنده كتاب عقاب و شير و«راجر لوئيس» استاد دانشگاه و نويسنده كتاب
ص: 265
امپراتوري بريتانيا در خاورميانه، تهيه شده، تنظيم بخش اقتصاد در دوران دكتر مصدّق را بر عهده داشته و به اين ترتيب شخصيّت مصاحبه گيرنده شناخته شده است، به هر حال بقايي در آمريكا و در مصاحبه با لاجوردي به ارتباط بسيار نزديك خود با قوام اشاره مي كند كه بسيار جالب است.
س:لطفا درباره رأي عدم اعتماد به قوام السلطنه توضيحاتي بيان بفرمائيد.
ج: اشرف هم در خاطراتش نوشته است كه من يك عده از وكلاي مجلس را خواستم و به آنها گفتم كه قوام السلطنه مخالف خاندان ماست، بايستي به او رأي عدم اعتماد بدهيد. يك چيز ديگر هم يادم هست، موقعي كه قرارداد قوام _ سادچيكف در مجلس مطرح شد، يك روز پنجشنبه بود، ماه رمضان هم بود كه مقاوله نامه قوام _ سادچيكف، در مجلس رد شد.
س: نقش قوام در رد اين مقاوله نامه چه بود؟
ج: قوام مي خواست مقاوله نامه رد شود، اصلاً نقشه، نقشه خود قوام بود، مجلس كه تمام شد، من تلفن كردم، مرحوم قوام توي خانه شهاب خسرواني سكونت داشت. يك كاري داشتم در رابطه با كرمان، تلفن كردم وقتي خواستم صحبت كنم گفت همين حالا بيائيد اينجا نهار را با هم بخوريم. او هنوز جريان مجلس را نشنيده بود، در آنجا سر ميز نهار فروهر بود، نيك پي بود، سرتيپ صفاري بود، سر ميز نهار من موضوع مجلس را گفتم كه اينطور شد و اين صحبتها شد و رأي رد دادند، قوام خيلي خوشحال شد...
همين داستان كوتاه نشان دهنده نزديكي بقايي با قوام است، در پايان مصاحبه، وقتي سؤال كننده مي پرسد كه:
به نظر شما، بزرگترين رجل سياسي ايران معاصر شما كي بود؟ بقائي مي گويد: قوام السلطنه با اين كه با او مبارزه كردم (البته مقصودش از مبارزه مسخره بازي است كه بعد از 30 تير درآورده بود كه هم خود او و هم مردم مي دانستند كه مسخره است)، و دفعه آخر مبارزه، پاي اعدامش ايستاده بودم و واقعاً تصميم اين بود كه قوام السلطنه را بگيريم وبياوريم به بهارستان و دادگاه انقلابي تشكيل بدهيم و او را اعدام كنيم، ولي سياستمدار خيلي خوبي بود. البته نقاط ضعفي داشت كه دوست داشت تملق بشنود.» خلاصه بقايي، قوام را بزرگترين سياستمدار تاريخ سياسي معاصر ايران دانسته است.
س: حالا سؤالي مطرح بشود بد نيست، در مورد قوام السلطنه دو سه ديدگاه وجود دارد.يك عده معتقدند كه قوام آدم مستقلي بود و در سياست آدم پخته اي بود.از زمان
ص: 266
قاجار در متن كار سياسي بود و برادر وثوق الدوله و به هر حال سياست را مي فهميد عده اي ديگر مي گويند كه قوام مهره بي اراده اي بود،هر چه كه به او ديكته مي شد همان كار را مي كرد. امّا گروه سوّمي هم هستند كه معتقدند قوام در سياست آدم توانمندي بوده امّا با آمريكا هم رابطه داشته، نظر شما چيست؟
ج: به نظر من، اين نظر سوّم صحيح تر است. يعني قوام، سياستمدار كار كشته و پرسابقه اي بود و دوره هاي سختي را ديده بود. در اين مسأله ترديد نيست. امّا احتمالاً او و برادرش تقسيم كار كرده بودند. برادرش با انگليسي ها بود و او هم از ابتدا به آمريكايي ها نزديك شده بود و براي اين نزديكي، كارهايي هم كرده است.
از همان نخستين بار كه در زمان رضاشاه نخست وزير شد، هميشه طرف آمريكايي ها را داشت و از اسناد دوران حكومت سال 1325، مشخّص مي شود كه تا چه حد آمريكايي ها در او نفوذ داشتند. حتي به عنوان مثال وقتي به او دستور مي دادند كه حزب راه بيندازد، او بلافاصله حزب درست مي كرد. درباره اعتماد گردانندگان سياست آمريكا و انگلستان به او، مدارك و اسناد جالبي در بخش هاي گذشته مطرح شد. به هر حال از ديدگاه آمريكا و يا انگيس او كسي است كه عرضه كار داشت. مشورت هايي هم كه با مقامات خارجي مي كرد معمولاً مشورت نبود بلكه تصميم گيري خود او بود كه توسط آنها تأئيد مي شد، مثلاً وقتي مي گويد كه من تصميم گرفتم چند وزير توده اي در كابينه ام داشته باشم و يا تصميم گرفته ام كه توده اي ها را بركنار كنم و اين تصميمات را كه به مقامات انگليسي و يا آمريكايي مي گويد، احتمالاً نظر و تصميم خود اوست كه مورد تأئيد آن مقامات قرار مي گيرد چون به او اعتماد دارند. عملكرد او هم تطبيق خواست هاي آمريكا و در موارد زيادي انگلستان با نقطه نظرهاي خودش بود.
مثلاً اگر از او مي خواستند كه وزيران توده اي را كنار بگذارد او با مهارت استادانه اي اين كار را با نقشه ريزي هاي هنرمندانه، دو ماه ديرتر انجام مي داد تا نشان بدهد كه مستقل عمل مي كند يعني قوام مثل سهيلي و يا ساعد و نظاير آنها نبوده، آدمي بود كه خودش هم شخصيّت سياسي بود، مثلاً در مورد توصيه آمريكا به لزوم تشكيل يك حزب ضد توده اي، آنها به او نگفتند كه حزب دموكرات به رهبري خودت درست كن. بلكه به او توصيه كردند احزاب ديگري كه ضد توده اي باشد درست كن كه قيافه دموكراتيك بگيرند. او بلافاصله از اين حرف و از اين توصيه، بهره برداري كرد و حزب دموكرات به رهبري خودش را به راه انداخت.
ص: 267
س: چگونه در دو سه هفته، اين حزب و آن نيرو، دور هم جمع شدند؟
ج: حزب قوام، حزب مردمي و توده اي نبود و نيروهايش همه طيف ها را شامل مي شد. از تمام رجال سياسي گرفته تا همه آنهايي كه مي خواستند وزير و وكيل بشوند و يا به نوايي برسند به اضافه تمام فرصت طلب ها و همينطور چاقوكش ها و اوباش و تقريباً همه دشمنان حزب توده ايران در حزب دموكرات قوام شركت كردند. يوسف افتخاري عضو كميته ايالتي استان تهران شد.
س: گويا اسماعيل پوروالي كه اكنون در خارج كشور نشريه پخش مي كند هم در حزب دموكرات قوام بوده؟
ج: اسماعيل پوروالي، در يك دوره در حزب زحمتكشان بقايي بود و پس از جدايي، در نيروي سوّم با ملكي بود. بعد به خدمت سرلشكر زاهدي درآمد و پس از كودتاي 28 مرداد، طبق نوشته انورخامه اي، يك چك نقد ده هزار توماني از او جايزه گرفت!
اوّل در حزب دموكرات قوام بود و بعد آمد جزء حزب زحمتكشان ملّّت ايران، بعد هم سوسياليست شد، جزء نيروي سوّم شد و بعد رفت با زاهدي و با دربار ساخت و پس از كشته شدن احمد دهقان، مدير تهران مصّور شد. حالا هم شده آزاديخواه خيلي مشهور در فرانسه.
به اين ترتيب، حزب دموكرات قوام چون پايه مردمي نداشت و ملغمه اي از همه جور آدم بود، پس از بركناري رهبر حزب از قدرت، بلافاصله از هم پاشيد.
س: بعد از رفتنش پاشيد؟
ج: اوّلين ترك، همان بعد از انتخابات صورت گرفت و به تجزيه رهبري حزب انجاميد. انقلاب اوّل شروع شد. سي نفر از نمايندگان حزب قوام به رهبري سردار فاخر حكمت در حزب انشعاب كردند و رفتند. سردار فاخر حكمت با همه انشعابيّون كه اكثر آنها بزرگ مالكان و يا وابسته به دربار و يا انگليسي ها بودند انشعاب كردند و رفتند و درباري شدند و تازه عليه قوام هم موضع گيري كردند. بعد انشعاب ديگري شد كه اصلاً كميته مركزي را كه قوام تعيين كرده بود به دستور شاه كنار گذاشتند و خسرو هدايت كار را در دست گرفت، بقايي هم مي گويد كه من هم استعفا دادم و ديگر عضو حزب دموكرات نبودم. حزب دمكرات، مدّتي بعد از قوام ادامه يافت ولي صد در صد درباري بود.
س: بعد از حزب دمكرات، مظفر بقايي به كجا مي رود؟
ج: مظفر بقايي به صورت منفرد نماينده مجلس شد و ديگر در هيچ جرياني نبود تا مسئله
ص: 268
حزب زحمتكشان مطرح شد. او از مؤسّسين تشكيل حزب زحمتكشان و جبهه ملي بود. احمد ملكي تمام جريان حزب زحمتكشان و تشكيل آن را افشاء كرده است. او به عنوان اوّلين فعّاليت رسمي و سياسي مستقل خود روزنامه شاهد را در مي آورد، آن هم با چه بدبختي و بيچارگي چون در ابتدا هيچي نداشتند. بعد همه به عنوان نمايندگان جبهه ملّي با آمريكايي ها تماس مي گيرد. به عنوان كميسيون سياسي و تبليغاتي جبهه ملّي كه مركّب بود از بقايي، دكتر فاطمي، حسين مكّي، عبدالقدير آزاد، عباس خليلي و ابوالحسن حائري زاده، در اين ملاقات ها همه اين چند نفر شركت داشتند. جالب اين كه بقايي در همين مصاحبه از احمد ملكي به عنوان يك آدم مهمل كه همه فكر و ذكرش اين بود كه به جايي برسد، ياد مي كند امّا درباره كتاب او تاريخچه جبهه ملّي، يك كلمه نمي گويد و مطالب اين كتاب را نفي نمي كند.
س: تاريخچه جبهه ملّي؟
ج: بله، تاريخچه جبهه ملّي نوشته احمد ملكي، كه من در كتاب خاطرات، صفحات 229 تا 232 بخش مربوط به حزب زحمتكشان آن را عيناً نقل كرده ام.
س: مربوط به همان سال هاي 1330 مي شود؟
ج: بله، بعد از كودتا آن را چاپ كرد و بعدها به دست ما رسيد. همان طور كه گفتم اوّلين كار سياسي بقايي پس از تشكيل جبهه ملّي، انتشار روزنامه شاهد است. روزنامه باختر امروز هم به مسئوليت دكتر فاطمي همزمان با شاهد شروع به انتشار كرد. بقايي شاهد را با فلاكت منتشر مي كرد اما اين كه چگونه شد كه پيش از تشكيل حزب زحمتكشان آن دم و دستگاه را راه انداخت و آنهمه پول براي ايجاد دم و دستگاه حزب را از كجا آورد و آن چاقوكشان را اجير كرد؟ سؤال برانگيز است.
بت سازان ملكي همگي قائل به اين هستند كه بقايي مبارزي وطن پرست و ضدامپرياليست بوده و عليه انگلستان در قضيه ملّي كردن نفت مبارزه جدي داشته اما واقعيّت اين است كه گفته هاي خود بقايي شاهد اين مدعاست كه او از مدّتها قبل از تشكيل جبهه ملّي و حزب زحمتكشان روابط بسيار نزديكي با دربار داشته است. آن هم با آگاهي كامل از سرسپردگي دربار و درباريان به انگليسي ها.
اوّلين مطلبي كه او درباره ارتباطش با شاه و دربار گفته است به زمان دولت هژير مربوط است. در اين كه هژير سرسپرده انگليس و نوكر اشرف بود هيچ ترديدي نيست، حالا ببينيم
ص: 269
نزديكي هژير و بقايي تا چه حد بوده؟ او در صفحات 63 و 64 متن پياده شده مصاحبه اش مي گويد: «يك روز هژير زماني كه هنوز نخست وزير نبود تلفن كرد، در فاصله وزارت تا نخست وزيري، گفت من فردا ساعت 6 صبح مي آيم پهلوي تو، گفتم كه تشريف بياوريد.
بعد جريان را شرح مي دهد كه قبلاً قرار گذاشته بود ساعت 7 صبح مورّخ الدوله بيايد منزلش و قرار با مورّخ الدوله را بعد از آمدن هژير به او مي گويد هژير هم چون از مورّخ الدوله سپهر خيلي بدش مي آمد فوري مي رود، بقايي مي گويد: پس خداحافظ و زود بلند شد و رفت، پالتويش را پوشيد و رفت. اتفاقاً در آن روز، ساعت 8 شاه مرا احضار كرده بود و جالب اينكه جريان مربوط به استانداري مورّخ الدوله براي كرمان در كابينه هژير بود، هژير مورّخ الدوله را براي استانداري كرمان تعيين كرده بود فهميدم كه هژير موضوع را با خنده گفته بود تا مرا خام كند.
هژير چون از مورّخ الدوله بدش مي آمد، براي اينكه او را از تهران دور كند حكم استانداري كرمان براي او صادر كرده بود و چون اين را با شوخي به من گفته بود، فكر مي كردم كه شوخي است بعد فهميدم كه جدّي است، رفتم خدمت اعليحضرت و گفتم يك چنين جرياني شده است ما به هيچ وجه نمي توانيم قبول كنيم كه چنين كسي استاندار ما باشد _ سپهر فردي بود كه در مجّله خواندنيها مقاله مي نوشت، با ثابتي دوست بود، مأمور ساواك بود، به او پول مي دادند _ شاه خنديد و گفت: ميرزا كريم خان رشتي را مي شناختيد؟ گفتم: با پدرم ديده بودم، ولي آشنائي نداشتم. گفت كه مي دانيد درباره مورّخ الدوله سپهر چه مي گفت؟ گفتم كه نه، گفت: مي گفت اگر مورّخ الدوله سپهر يك روز نخست وزير بشود، با مخالفينش در مجلس ساخت و پاخت مي كند كه كابينه اش ساقط شود تا در كابينه بعدي بتواند وزير شود.
بقايي مي گويد: وقتي، من مي رفتم پيش شاه، تا آن وقت با هم ايستاده بوديم يا روبرو بوديم. صحبت مي كرديم و يا با همديگر راه مي رفتيم .
بعداً مي گويد با شاه كنار استخر كاخ سعدآباد مي نشستيم و با هم گپ مي زديم ...»
اين هم نمونه ديگر از ارتباط بقايي با شاه. در جاي ديگر بقايي درباره شاه مي گويد:
اوّلين دفعه كه شاه را شناختمش اين بود كه سر لشگر امان پور دزدي كرده بود و در معاملات غله دزدي كلاني كرده و در دادگاه محكوم شده بود به زندان و پرداخت مبالغ كلان. ولي شاه با دخترش كه خوشگل بوده رابطه داشته است شاه دستور داده بود اسم او را بگذاريد جزء ليست عفو، با وجودي كه من درباره اش سخت صحبت كرده بودم كه خيلي بدنام است و بايست حتماً مجازات شود و غيره... در همان روزها دولت حكيمي بود بعد
ص: 270
ازقوام شاه مرا خواسته بود يا من تقاضاي ملاقات كرده بودم. توي عمارت سعدآباد بوديم. من به شاه عرض كردم توي اين مجلس يك عده جوانها هستند كه طالب اصلاحات هستند. كه اين وضع تغيير كند، همه انتظار داريم كه اعليحضرت اين فكر را تقويت كند. شاه گفت: نه، من هيچ وقتي تقويت نمي كنم. من پرچم را به دوشم مي گيرم و شما به دنبال من بيائيد و مرا تقويت كنيد. محكم هم گفت. بعدها كه هر وقت ملاقات شاه مي رفتم، عمده صحبتمان دربارۀ اصلاحات بود، اين دفعه كه رفتم شاه ايستاده بود تا آن زمان هنوز با شاه با همديگر نمي نشستيم. يا قدم مي زديم يا روبروي همديگر مي ايستاديم و صحبت مي كرديم...
همين گفتار، نشان دهنده ارتباطات بسيار نزديك بقايي با شاه از دوران هژير به بعد است. در مورد روابطش پيش از آن تاريخ، چيزي نگفته است. ترديدي نيست كه پيش از آن هم با شاه رابطه داشته است. به اين ترتيب ادعاي اين آقايان كه او بعد از 30 تير با دربار رابطه داشت نه تنها دروغ است بلكه براي پياده كردن اين ادعا است كه بقايي تا سي ام تير وطن پرست بوده و با دربار رابطه اي نداشته است! پس همكاري ملكي با او همكاري با يك فرد وطن پرست آزاديخواه و هوادار نهضت ملّي و دكتر مصدّق بوده است.
س: شما كي بعد از 30 تير با شاه ملاقات كرديد؟
ج: همان غروب 30 تير يا روز 31 تير بوده است، بلافاصله شاه مرا احضار كرد.
من، بت سازان ملكي را به اين مناسبت كه از مناسبات بقايي با شاه از سال ها پيش از 30 تير خبر نداشته اند محكوم نمي كنم. چون اين اطّلاعات را هيچ كس نداشته است. او به هيچ كس اين مطلب را تا قبل از آن هم نگفته است. حتي در آن وصيّت نامه تاريخي كه كرده بود اين مسايل و ارتباطات با شاه را مطر ح نكرده است.
س: در اينجا دو سؤال پيش مي آيد. يكي اينكه آيا مصدّق مي دانسته كه بقايي داراي چنين شخصيّتي است و با وجود اين در برابرش موضع نمي گرفت؟ ديگر آنكه چه طور يك آدم با اين شارلاتاني، مدّت مديدي، به ويژه بين سال هاي 25تا 31، به عنوان آدم روز مطرح بود؟
ج: آدم هاي حقّه باز و شارلاتان همينطورند. شهرت بقايي از دوران مخالفت با قرارداد گس گلشائيان شروع شد. واقعيّت اين است كه اين چهار نفر در مجلس با پيشنهاد گلشائيان كه از طرف شركت نفت و انگليسي ها با كمك شاه ديكته شده بود، به طور جدي مخالفت كردند و
ص: 271
اين مخالفت آنان به حساب مخالفت با سياست انگلستان گذاشته شد و مردم هم از انگليس نفرت داشتند. آيت الله كاشاني در خارج مجلس اين كار را مي كرد و اين مخالفت در اعلاميه هاي او و در روزنامه پخش مي شد. در گفتارهاي پيشين يادآور شدم كه دكتر مصدّق از اينها بهره برداري مي كرد. حتي مهمّ ترين سخنراني مكي را دكتر مصدّق تهيه كرده بود. بت سازان مظفر بقايي دربارۀ مخالفت اقليّت چهار نفري بقايي، مكي، حائري زاده، عبدالقدير آزاد، در مجلس پانزدهم با لايحه الحاقي گس گلشائيان بسيار داد سخن داده اند و اين كار اين گروه را نشانۀ ميهن پرستي شان دانسته اند.
بد نيست كمي در اين باره گپ بزنيم: اين چهار نفر از اعضاء فعال حزب دموكرات قوام و از نزديكان شخص قوام بوده اند.
علاقه شركتهاي نفت ايالات متحده آمريكا را به نفت ايران در گفت وگوهاي پيش يادآور شدم و نشان دادم كه آمريكائي ها از سال 1300 شمسي براي دست يابي به امتياز نفت در ايران دست و پا مي زدند و بلافاصله پس از سرنگوني رضاخان هم اين تلاش را از نو آغاز كردند.
اكنون ببينيم نظر آمريكائي ها دربارۀ قانون ملي كردن صنعت نفت ايران چگونه بوده است؟
در كتاب جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران نوشتۀ سرهنگ غلامرضا نجاتي چنين مي خوانيم :
آمريكائي ها ترور رزم آرا را با خونسردي تلقي كردند. ولي تصويب طرح ملي شدن نفت به عنوان يك واقعۀ مهم در مطبوعات مهم آن كشور مورد بحث قرار گرفت و كمپاني هاي نفت آمريكائي را براي استفاده از نفت ايران افزون ساخت خبرگزاري يونايتد پرس از نيويورك چنين گزارش داد:
به مجردي كه خبر تصويب لايحۀ ملي شدن نفت ايران به آمريكا رسيد، سرو صداي زيادي در شركت هاي آمريكائي پديد آورد.» سخنگوي شركت نفت تگزاس گفت: اگر دولت ايران بهره برداري از منابع نفت خود را به مزايده بگذارد كليه شركت هاي نفت آمريكائي در مزايده شركت خواهند كرد و شركت نفت تگزاس در مزايدۀ احتمالي شصت درصد از سود به نفع دولت ايران پيشنهاد خواهد كرد.
يكي از كارشناسان شركت «اسو _ اويل» اظهار داشت كه در صورت گرفتن امتياز نفت ايران،
ص: 272
حاضر است 67 تا 70 درصد سود خالص را به ايران بدهد.
كتاب نامبرده در بالا ص 127، نقل از نويد آينده 128 اسفند 1329
در پيوند با اين جريان، اين پرسش پيش مي آيد كه اين چهار «تفنگدار» ضد شركت نفت انگليس آيا بلندگوي شركت هاي نفتي آمريكايي نبودند؟ اگر نبودند چرا پس از آنكه موضع گيري دكتر مصدق روشن كرد كه حاضر به دادن امتياز نفت نه به انگليس و نه به آمريكا نيست چرا هر چهار تفنگدار با هم براي سرنگوني دكتر مصدق به اردوي كودتاچيان پيوستند؟
بقايي، مكي، حائري زاده، عبدالقدير آزاد از همان موقع در جامعه مطرح شدند و اين وضع تا پايان مجلس پانزدهم ادامه يافت. بعدها مسئله انتخابات مجلس شانزدهم مطرح شد و بست نشستن در دربار و تشكيل جبهه ملّي كه در خدمت مؤسّسين جبهه ملّي نام اين ها هم بود و بقايي هم جزو مؤسّسين جبهه ملّي است.
جالب اينكه مصدّق اينها را مي دانسته، حتي مي دانسته كه قرار بود اگر در مجلس رأي نياورد سيدضياء براي نخست وزيري به مجلس معرّفي شود. در همان وقتي كه رأي تمايل مجلس به مصدّق در جريان بود. سيّدضياء بغل شاه نشسته بود و قرار بود اگر دكتر مصدّق نخست وزيري را نپذيرد، سيّدضياء به مجلس معرّفي شود كه به دربار تلفن مي شود كه دكتر مصدّق پيشنهاد جمال امامي، را پذيرفته است.
پيشنهاد كردن دكتر مصدّق توسط جمال امامي هم يك ترفند انگليسيها بود و مسلماً شاه هم در جريان بوده است. پيشنهاددهندگان چنين فكر مي كردند كه دكتر مصدق يا اين پيشنهاد را مي پذيرد يا نمي پذيرد، اگر نپذيرد كه مي گوئيم. مصدق يك آدم منفي باف، بيشتر نيست و مسئله ملّي شدن صنعت نفت هم ول مي شود، اگر هم بپذيرد كه در عرض سه يا چهار ماه چون انگلستان قدرت مسلّط است و مصدّق نمي تواند در برابرش كاري از پيش ببرد استعفا مي دهد و مسأله خود به خود حلّ مي شود، بگذريم.
س: حالا جبهه گيري و مخالف خواني بقايي عليه مصدّق را به بعد از سي تير نسبت مي دهند، آيا درست است؟
ج: مسلم اين است كه از مدتها قبل از سي تير، دشمني بقايي با مصدّق، به اوج رسيده بود و اقداماتي كه در روزهاي 27 تا 29 تير كرد يك بازي بيشتر نبود بعد هم در مراسم چهلم كشته شدگان سي تير، ماهيّت خود را مجدداً نشان مي دهد. ماهيت او ماهيّت درباري و ضد
ص: 273
مصدّق بود.
او همه چيزهايي را كه مصدّق مي خواست برعكس عمل مي كند وبلافاصله هم شمشير را از رو مي بندد، قبل از سي تير در رهبري حزب زحمتكشان تحت عنوان «اولتيماتوم عليه مصدّق» بيانيه اي تنظيم كرده و تلاش مي كند تا آن را در روزنامه شاهد چاپ كند. در اين بيانيه او كساني مثل دكتر فاطمي و دكتر شايگان را به عنوان جاسوس امپرياليسم انگلستان متهم مي كند و حتي قصد داشته تا آن را به تصويب رهبري حزب هم برساند.
او در هجدهم تير ماه دست به اين كار مي زند كه ده دوازده روز به سي تير مانده است. همايون كاتوزيان در اين باره چنين نوشته است: «اختلاف نظرها و كشمكش ها در رهبري جبهه ملّي از مدتها پيش وجود داشت. اما تا قبل از قيام 30 تير، هيچ كدام علني نشده بود. به گفته دكتر فاطمي، سنجابي و مكي تا آستانۀ نزاع و درگيري پيش رفتند.» در روز18 تير، بقايي نامۀ محرمانه اي براي رهبران حزب زحمتكشان فرستاد. در اين نامه از دار و دستۀ پرقدرت و خائني سخن رفته بود كه در اثر غفلت يا مصلحت جويي هاي عاليجناب دكتر مصدّق به داخل نهضت نفوذ كرده اند. از اين رو رهبري حزب تصميم گرفت مسأله را با عاليجناب دكتر مصدّق در ميان بگذارد و در ضمن اولتيماتومي به او داده باشد اما به زباني كه راه طفره رفتن را بر او ببندد. آن دار و دستۀ خائني كه بقايي مكرر از آن سخن مي گويد به احتمال زياد رهبران حزب ايران و شايگان بوده اند. دكتر فاطمي هم جزء اين عده بوده است زيرا بقايي او را عامل انگلستان مي دانست. دربارۀ اتهام بقايي به دكتر فاطمي بقايي در وصيّت نامۀ سياسي اش داستان سرايي كرده است و به طوري كه نويسندگان كتاب افول يك مبارز تذكر داده اند، حسين مكّي اين داستان را رد كرده است.
دربارۀ تشكيل جبهه ملّي، بقايي چنين گفته است:
... آن روزي كه از دربار آمديم، رفتيم خانه دكتر مصدّق و تصميم گرفته شد كه جبهه ملّي باشد. البته بعضي اشخاص خيلي ناباب هم بودند، مثل احمد ملكي مدير روزنامه ستاره، كه حسابش با كرام الكاتبين است، و عميدي نوري كه روزنامه اش ارگان جبهه ملّي بود و همين كه نامش از صندوق وكالت درنيامد، از جبهه خارج شد و دشمن جبهه ملّي، يا عباس خليلي كه خودش را كنار كشيد و همين طور ارسلان خلعتبري...
بقايي نام چهار تن از افراد ناجور را مي برد. من در خاطراتم گفته ام كه ده نفر از اعضاي جبهه ملّي، آدمهاي ناجور بودند. چهار نفري را كه بقايي اسم برده، عبارتند از حائري زاده،
ص: 274
عبدالقدير آزاد، مكّي و خود بقايي! اين شد هشت نفر، افشار هم كه با شاه رابطه داشته و تكليفش معلوم است. اين هم نه نفر، ما گفتيم كه ده نفر، آدمهاي مشكوكي هستند.
س: تفاوت احمد ملكي، عميدي نوري و مظفر بقايي، با توجه به غربزدگي و گرايش به دربار كه همگي داشتند، چه بود؟
ج: عميدي نوري كه درباري كامل بود و بعد از كودتا هم معاون سياسي و پارلماني زاهدي شد. احمد ملكي هم مثل عباس خليلي، پولكي بود. اينها از آن دسته آدمهايي بودند كه پول مي گرفتند تا از كسي خوب يا بد بنويسند. نام روزنامه عباس خليلي، اقدام و نام روزنامه احمد ملكي هم، ستاره بود، اينها جزو فهرستي بودند كه «استايكل» رئيس تبليغات شركت نفت دستور داده بود اعلانات شركت را به آنها بدهند و براساس اسناد خانه سدان نوعي حقوق بگير شركت نفت بودند.
برخلاف مكي و يا بقايي، اين دو نفر شخصيتي نداشتند و حتي بعيد نيست كه براي پيوستن به جبهه ملّي از همان آقاي استايكل دستور گرفته باشند! بقايي به هر حال، استاد دانشگاه بود و يا مكّي، تاريخ نويس بود و ادعايي داشت و يا حتي خود حائري زاده، بالاخره كمي سابقه آزاديخواهي داشته و سابقه روشني داشت و پدرش هم در مشروطيت نقش مثبتي داشت، اما اين دو نفر اين طور نبودند و از قماش جداگانه اي بودند. درست است كه شاه، يا آمريكائي ها و يا انگليسي ها، نوكر زياد داشتند و كساني كه حرف گوش كن آنها باشند زياد بودند اما همه از يك قماش نبودند همان طور كه قوام و سهيلي و ساعد و صدرالاشرف، از يك قماش نبودند. مثلاً شما نگاه كنيد هم حكيمي و هم منصور، گوش به فرمان بودند اما حكيمي آدم درستكار و پاكي بود در حالي كه منصور، تنها به فكر دزدي و گرفتن رشوه بود.
س: فروغي چه طور؟
ج: فروغي مثل حكيمي، آدم تميزي بود. به هيچ وجه دزد نبود، اما رئيس يك لژ ماسوني بود. ظاهراً همۀ وابستگان به انگلستان، از پير و جوان، از حكيمي تا شريف امامي و اقبال و... ماسون بودند. ساعد هم ماسون بود اما آدم دزدي نبود ولي امان از شريف امامي و اقبال.
س: ظاهراً ساعد بي عرضه و احمق بود.
ج: بله، بي عرضه و احمق بود، بقايي در وصيت نامه اش دربارۀ ساعد مي گويد كه او بچّه نوكر بود، پسر نوكر كنسولگري در قفقاز بود كه آن وقت شده ساعد. البته منظورم اين نيست كه پسر نوكر بودن عيب است. اميركبير هم از خانوادۀ خيلي پائيني بود اما والاترين شخصيت
ص: 275
دورۀ قاجار شد، به هر حال بگذريم، منظورم اين است كه اين شخصيت ها را نمي شود يك كاسه كرد. درباره به راه انداختن روزنامه شاهد و سختي و فلاكت آغاز كار انتشار اين روزنامه بقايي مي نويسد:
وقتي خواستيم روزنامه شاهد را منتشر كنيم، اصلاً بودجه اي نداشتيم. ما چهار نفر بوديم آقاي زهري بود، مرحوم باغچه بان بود، مرحوم دكتر سپهري و من. اول آمديم فكر كرديم كه بودجۀ يك ماهۀ روزنامه را تأمين كنيم. [ببينيد چقدر كار و بارشان خراب بوده است]. و اگر روزنامه توانست روي پاي خودش بايستد كه بايستد و الا حرفي نداشتيم. برآورد كرديم براي يك ماه روزنامه، يعني بيست و چند شماره از آن، در آن روزها هزينه كاغذ و چاپ و اينها دو هزار تومان مي شد. يك حسابي در بانك باز كرديم و هر كدام پانصد تومان در آن ريختيم. آقاي زهري يك خانه اي داشت توي كوچۀ شيباني ايشان ته اين كوچه بن بست يك خانۀ كوچكي داشت كه عبارت بود از يك زيرزمين و دو اطاق كه روي طبقه اين درطبقه اول و در واقع روي سقف زيرزمين، يك اطاق كوچكي هم بود كه اطاق خوابش بود. آن دو تا اطاق و زيرزمين را به ما واگذار كرد. براي سازمان نظارت انتخابات هم يكي از تجار به وسيلۀ آقاي حائري زاده، يك زمين خرابه اي را ته كوچۀ اميرتيمور كلالي، روبروي سفارت انگليس پيدا كرد، براي هر فصلي دويست تومان اجاره كرديم، سپس يكي از تجار يك چادر خيلي عالي، دو پوشه اي با يك اطاق داد كه آنجا ستاد مبارزه براي انتخابات شد.
با اين اعتراف بقايي روشن مي شود كه امكانات مالي آنها تا چه حد ناچيز بوده است ولي پس از مدّت كوتاهي كه حزب زحمتكشان را درست مي كند، خانه خيلي عالي تهيه مي كنند. همراه با تشريفات و وسايل و امكانات و اجرت چاقوكشان و غيره...
پول اين دم و دستگاه و چاپ دو نشريه ديگر غير از شاهد از كجا آمده است؟
اين بودجه از همان جايي آمد كه احمد ملكي نوشته است كه وقتي با آمريكائي ها ملاقات كرديم بالاخره قبول كردند كه بودجه اين كار را براي تشكيل حزب بدهند.
چه كسي مي توانست خرج چاقوكشها را بدهد؟ چاقوكشها كه مفت نمي آمدند كار بكنند! بودجه روزنامه شاهد را نه بقايي، نه زهري، نه باغچه بان و نه سپهبدي، هيچكدام نمي توانستند تأمين كنند. مسئله ديگر كه بسيار جالب است، مسئله قتل رزم آرا است خود بقايي مي گويد.
س: قتل رزم آرا توسط چه كساني صورت گرفت و ريشه اش چه بود؟
ص: 276
ج: به طور مسلّم دربار در جريان كار بوده است. چون من پرونده اش را ديدم و جداي آن استنباط خودم هم اين است كه رزم آرا دو گلوله خورده بود. يك گلوله به شانه اش خورد و يكي هم از پشت سرش رد شده بود و به مغزش خورده بود.
نكته ديگر اينكه پزشك قانوني، محرمانه به آقاي زهري گفته بود كه دو گلوله از دو كاليبر مختلف بود. مسئله ديگر وصيّت نامه سياسي مظفر بقايي است كه در كتاب افول يك مبارز چاپ شده است.
س: بله، شرح وصيّت نامه و نوشته نويسندگان آن جالب است.
ج: بله، آيت الله كاشاني به شهيد نواب صفوي مي گويد كه چند نفر از دوستان ما از جبهه ملّي مي خواهند پيش شما بيايند اين چند نفر پيش شهيد نواب صفوي مي روند و پيشنهاد ترور رزم آرا را با او در ميان مي گذارند يكي از اين افراد دكتر بقايي است كه اصرار زيادي بر اين كار داشته است.
يعني بقايي خودش نواب صفوي را براي كشتن رزم آرا آماده كرده و مستقيماً در قتل او دخالت داشته است. امّا او تنها به دخالت شاه اشاره مي كند كه البته كاملاً درست است.
س: دليل انكار مظفر بقايي چيست؟
ج: نمي خواهد خودش را به آدمكشي مشهور كند. اگر خودش بگويد كه در اين كار دخالت داشته ديگر مبارز سياسي نمي شود، مي شود تروريست، بگذريم حالا گفت و گو درباره قتل رزم آرا جالب مي شود كه در بخش مربوط به بقايي عين ماجرا نقل شده است.
س: بقايي در مورد قتل احمد دهقان هم چيزهاي گفته، اين طور نيست؟
ج: بله، صحبت هاي بقايي در مورد قتل احمد دهقان هم جالب است، دوباره برگرديم به مصاحبه بقايي، اكنون مي پردازيم به گفته هاي بقايي درباره قتل احمد دهقان.
س: جريان قتل دهقان چه بوده ؟
ج: جريان قتل دهقان، داستان طولاني دارد كه به داستان كودتاي رزم آرا هم مرتبط مي شود. يك روز من در مجلس نشسته بودم، پيش خدمت آمد پاكت كوچكي به دست من داد و گفت كه آن را يك نفر از بيرون مجلس داده. من پاكت را باز كردم ديدم يك كاغذ كوچكي است كه نوشته: «خواهش مي كنم امروز از در بزرگ مجلس بيرون تشريف نياوريد.»
همين، نه امضائي و نه چيزي، اتفاقاً آن روز ما شميران دعوت داشتيم. در آن موقع هم وكلا مي توانستند اتومبيل شان را ببرند توي حياط چاپخانه، من به طور طبيعي رفتم آنجا، سوار
ص: 277
ماشين شدم رفتم شميران چند روز بعد از اين واقعه دهقان كشته شد، اسم قاتلش هم «حسن جعفري» عضو حزب توده بود.
يك روز كسي آمد پيش من و گفت: من برادر حسن جعفري هستم، شما برويد به ملاقات جعفري. من رفتم و ديدمش و مقداري صحبت كرديم، گفت يك جريان مفصلي هست كه من بايد اينها را به شما اطلاع دهم و خواهش هم دارم كه وكالت مرا قبول كنيد، گفتم جريان چيست؟ گفت: اينها را مي نويسم و مي دهم به شما، بعد چندين صفحه نوشت و داد به من، او كارمند شركت نفت بود. توده اي هم بود، در جريان اعتصاب كارگران آبادان در سال 1325 زنداني شد، اينها خانواده اي بودند از ملاير، خانواده نسبتاً سرشناسي بودند، يك تيمساري كه الآن اسمش خاطرم نيست با اينها قرابتي داشت. مي آيد در زندان و با او صحبت مي كند و قانعش مي كند كه از زندان بياورندش بيرون، كارش را هم درست كنند، به شرط اينكه وابسته به دستگاه شود، او هم قبول مي كند و اين ابتداي ارتباطش با رزم آرا مي شود. وسيله ارتباط وسيله مستقيم مشخصي بود بنام نقشينه كه يك دفعه هم توي يك ميهماني من ديدمش خودش را معرفي كرد و احمد دهقان با او صحبت هائي مي كند، چند تا مأموريت انجام مي دهد و بالاخره مي خواهندش به تهران و مي گويند تو اين مأموريت آخري را كه انجام بدهي ما تو را فراري مي دهيم و پاسپورت و بليط حاضر است تو را مي فرستيم انگلستان، هم براي معالجه و هم براي ادامه تحصيلات، او هم قبول مي كند.
واسطه اين مذاكرات هم احمد دهقان بوده است، اينها چيزهائي است كه او نوشته بود، من نوشته اش را دارم، به هر حال نبش خيابان بهارستان خيابان سپهسالار يك آب ميوه فروشي است. نمي دانم پهلوي كوچه، اسم كوچه هم يادم نيست. توي آن كوچه روزنامه آتش بود، تصادفاً يكي از سؤالاتي كه من در روزنامه كرده بودم اين بود كه گزارش داده بودند كه يك اتومبيل خلاف جهت جلوي آبميوه فروشي رو به شمال پارك كرده بود، اين موضوع اتومبيل را نوشته بودم، يادم نيست شماره اتومبيل را هم نوشته بودم تو روزنامه شاهد يا نه، بايد به روزنامه شاهد مراجعه كرد. نوشته بودم كه اين اتومبيل آن روز آنجا چه مي كرد؟ اين پيش از جريانات بود، بعد كه جعفري نشاني ها را داد من ديدم تطبيق مي كند، يعني نقشه اش اين بوده كه وقتي مرا ترور كرد، اتومبيل را روشن كند و بزند وسط جمعيت. او بپرد توي ماشين و فرار كند، جعفري گفت اين را صد در صد نمي دانم من حدس زدم كه شايد مقصود كشتن تو باشد. اين را ممكن است براي تعارف گفته باشد ولي مطلب ديگر اين است كه
ص: 278
مي گويد براي من روشن شد كه اگر من اين كار را بكنم اينها به فرض اينكه مرا هم در ببرند، مرا سر به نيست خواهند كرد. مرا با آن سوابق ول نمي كنند توي لندن، كه يك وقتي زبانم باز شود و افشاگري كنم، او به اين نتيجه مي رسد كه محكوم به مرگ است و اينكه خودش را محكوم به مرگ مي بيند، فكر مي كند، حالا كه من مردني هستم آنكس كه باعث اين شد كه من به اين ورطه بيفتم، او را از ميان بردارم و دهقان را ترور مي كند، اين خلاصه مطالبي است كه جعفري نوشت.
من هم وكالتش را كردم اين قضيه گذشت و رزم آرا آمد سر كار، يك موضوع ديگر هم هست و آن اينكه تا وقتي رزم آرا زنده بود حسن جعفري اطمينان داشت كه كشته نمي شود.
س: علت پشتگرمي جعفري به رزم آرا چه بود؟ چون عملاً ايشان مأمور رزم آرا را ترور كرده بود؟
ج: بله، ولي او اين اطمينان را داشته و مطلبي كه هست اين است كه تا رزم آرا زنده بود حكم اعدام اجراء نشد.
س: يعني ممكن است دهقان هم با تمايل رزم آرا كشته شده باشد؟
ج: بعيد نيست.
س: خوب، حالا اگر موافقيد برگرديم به ماجراي سي تير.
ج: بله، ظاهراًً شما هم به آن علاقه منديد. جريان سي تير مقدمه اي دارد كه بايد به آن اشاره شود و آن اينكه تلاش براي سرنگوني دكتر مصدّق، از هفت ماه پيش از سي تير شروع مي شود، از همان زمان، يعني آذر 1330، انگليسي ها با تمام نيروهايشان در تلاش براي سرنگوني دكتر مصدّق و آوردن قوام السلطنه بودند.
در اين مورد كتاب فوق العاده با ارزش «بحران دموكراسي در ايران»، نوشته دكتر فخرالدين عظيمي، اشاره اي دارد كه جالب است، عبارت كتاب چنين است:(1)
انگليسي ها به رغم اطمينان هايي كه در مورد حسن نيت قوام از طريق عباس اسكندري و شخص قوام السلطنه به «زاينر»(2)داده شده بود، هنوز در مورد قوام ترديد داشتند. سيد
ص: 279
ضياءالدين قويّاً توصيه مي كرد كه قبل از نخست وزيري قوام، نوعي تعهد از او گرفته شود، چون احتمالاً مدت زيادي زنده نخواهد بود و همين كه زمام امور مملكت را به دست گرفت، ممكن است فكر قهرماني و بيگانه ستيزي به سرش بزند و حتي بزرگتر از مصدّق شود و اين به معني سياست ناسازگاري در مورد مسأله نفت خواهد بود، به اين جهت سفارت انگليس خواستار اطلاع از برنامه قوام شد.
قوام هم يك نامه امضاء شده حاوي جزئيات سياستهايش تسليم كرد كه شامل حل مسأله نهضت بر اساس تقسيم 25 به 75بود، يعني 25 درصد سهم ايران و 75 درصد سهم انگليس.(1)
انگليسي ها تعهّدي بهتر از اين نمي توانستند دريافت كنند و ميدلتون كارشناس ارشدشان، بلافاصله به وزارت خارجه انگليس اطلاع داد كه قوام، بهترين جانشين در دسترس براي دكتر مصدّق است.(2)
به اين ترتيب تدارك 30 تير از مدّت ها پيش در جريان بود و حادثه اي نيست كه به كناره گيري دكتر مصدّق مربوط بشود بلكه از هفت ماه پيش چنين توطئه اي در دست اقدام بوده است. بد نيست به دستور انگليسي ها به شاه در اين مورد توجه كنيم: انگليسي ها عقيده دارند كه دكتر مصدّق، به ويژه به خاطر ملايمت كه نسبت به حزب توده نشان مي دهد، مملكت را به سوي هرج و مرج سوق مي دهد، بنابراين، دولت پادشاهي انگلستان معتقد است كه تغيير وي ضروري است ولي اين تصميمي است كه خود شاه بايد بگيرد.
فعّاليت هاي قوام كه از سوي انگليس به لندن گزارش مي شد و شامل نقشه مفصّل براي سرنگون كردن دكتر مصدّق و همچنين تهيّه صورت اعضاي كابينه خودش بود، اميدهاي زيادي را برانگيخت ولي كار زيادي صورت نگرفت.
با اين وجود، مخالفان مصدّق، هيچ فرصتي را براي تضعيف دولت از دست ندادند. يكي از اين فرصت ها در 14 آذر پيش آمد. در اين روز دانشجويان دانشگاه تهران در اعتراض به
ص: 280
اخراج و بازداشت تعدادي از دانشجويان، به اخطار شهرباني داير بر منع تظاهرات اعتنا نكرده و صف پليس اطراف دانشگاه را شكستند و به سوي ميدان بهارستان راه پيمائي كردند. تعداد زيادي از افراد شهرباني و ارتش به مقابله پرداختند كه كار به خشونت و خونريزي كشيد. ساعاتي بعد در همان روز، يك تظاهرات دست راستي و مخالف دولت همراه با غارت و تاراج و سوزاندن دفتر روزنامه هاي توده اي مخالف دولت برگزار شد. اين اغتشاشات كه پليس چشم هايش را در برابر آن برهم گذاشته بود، از جانب گروهي از پيروان بقايي رهبري مي شد كه ادعا مي كردند پشتيبان دولت هستند. گروه مزبور شامل عده اي از چاقوكش هاي حرفه اي از جمله شعبان جعفري بودند كه بعدها براي فعّاليت عليه دولت اجير مي شدم. در سراسر اين رويدادها، امير تيمور كلالي وزير كشور و رئيس شهرباني، و نيز ظاهراً دكتر مصدّق، در جريان بودند. اين اسناد نشان دهنده آن است كه تلاش هاي زيادي قبلاً صورت گرفته بود تا به سرنگوني دكتر مصدّق بينجامد. گذشته از مقدّمات جريان سي تير1331، بقايي در مصاحبه خود درباره جريان 30 تير هم مطالبي گفته كه عيناً نقل مي كنم:
س: مقدّمات سي تير چه بود؟
ج: از لاهه كه برگشتيم و مجلس رسميّت پيدا كرد. مطابق قانون بايد نخست وزير استعفا بدهد تا يك نخست وزير جديد و يا خود نخست وزير قبلي، انتخاب شود. يك روز در مجلس بوديم، آمدند و گفتند كه دكتر مصدّق استعفا داده است. من در سرسراي مجلس بودم كه گفتند، مصدّق استعفا داده است. شايگان داشت مي رفت به طرف اتاق جلسه فراكسيون كه همان دور و بر بود، در حال رفتن گفت: راحت شديم (ببينيد براي اينكه بگويد از مصدّق راحت شديم، چه دروغي از زبان شايگان مي سازد)
اين، چيزي است كه به گوش خودم شنيدم.
س: آيا ايشان نگفته بودند كه مثلاً من مي روم اگر شاه وزارت جنگ را نداد استعفا مي دهم؟
ج: نخير، مصدّق رفته بود پيش شاه، و وقتي مشكل پيش آمد يك استعفا نوشت. ما رفتيم توي اتاق آقاي رئيس، آقاي رئيس نامه آقاي علاء، وزير دربار به مجلس را نشان داد، علاء نوشته بود كه چون آقاي دكتر مصدّق مي خواست وزير جنگ را خودش معرّفي كند و شاه قبول نفرموده بودند، استعفا داد و حسب الامر، مجلس به يك نخست وزير ديگر رأي تمايل بدهد.
ص: 281
اين نامه به نظر من، خيلي زننده و معني دار بود، چون مجلس را براي رأي تمايل احضار كرده بودند. من با اينكه از فراكسيون نهضت ملّي خارج شده بودم اما همفكر بوديم. ما آمديم درجلسه خصوصي، آنها چهل نفر بودند و ما تقريباً سي و چند نفر بوديم، ما حاضر نشديم. آنها از همان 40 نفر براي قوام السلطنه رأي تمايل گرفتند و همه هم به قوام رأي دادند. چون دستور شاه بود.
س: اسم قوام از كجا مطرح شد؟ باسابقه اي كه قوام داشت و مغضوب شاه بود و آن نامه نوشتن ها و ناسزا گفتن ها به مجلس مؤسسان.
ج: حتماً مذاكرات خارجي هم دخيل بوده است. شاه دستور داد كه لقب جناب اشرف را كه قبلاً از او گرفته شده بود، دوباره در فرمان نخست وزيري به او برگرداند.
س: آيا اينكه مي گويند او از مدتها قبل، در پشت پرده به دنبال اين بوده كه به نخست وزيري برسد و شركت نفت هم واسطه شده است صحت دارد؟
ج: در اين باره چيزي نمي دانم.
س: هيچ اطلاعي نداريد؟
ج: نه، هيچ اطلاعي ندارم، اما در اينكه زمينه اي فراهم شده بود، ترديدي نيست. با توجه به آن ناسزاهايي كه به آن اشاره كرده ايد، آوردن دوباره او، پيداست كه همراه با فشارهايي بوده است.
س: شما كه در آن جلسه در اتاق جداگانه اي نشسته بوديد، براي جانشيني دكتر مصدّق چه فكري داشتيد؟
ج: اصلاً بحث به جانشيني مصدّق نرسيد، فرمان قوام صادر شده بود. ظهر همان روزي كه اعلاميه قوام صادر شد من رفتم شميران، با يكي از رفقا، راديوي اتومبيل داشت اعلاميه را مي خواند كه كشتيبان را سياستي دگر آمد (اصطلاح قوام). از آن اعلاميه فهميدم كه قوام آمده تا موضوع ملي شدن و همه را به هم بزند. اعلاميه را خواند و صداي خودش هم بود. متن اعلاميه را يا مورخ الدوله سپهر نوشته يا ارسنجاني، هر دو برگردن هم مي انداختند. يادداشتهاي ارسنجاني هم خيلي دقيق و قيمتي است. آن اعلاميه كه خوانده شد، من ديدم چاره اي نيست جز اينكه قد علم كنم و مبارزه بكنم.
س: ظن اصلي شما اين بود كه مي خواستند ملي شدن نفت را باطل كنند؟
ج: بله، نمايندگان نهضت ملي و ما كه در حاشيه بوديم، همگي در مجلس متحصن
ص: 282
شديم. به عنوان اينكه اين رأي تمايل غيرقانوني بوده است، حالا توي شهر هم شلوغ است و تظاهرات است.
س: تظاهرات خودجوش بود؟
ج: خودجوش بود.
(فراموش نكنيم كه همايون كاتوزيان ادعا كرده است كه تظاهرات را بقايي ترتيب داده ولي خود بقايي مي گويد تمام تظاهرات خودجوش بوده است)
يك روز ساعت بين 8-7 فكر كردم پياده بيايم مجلس كه وضع شهر را ببينم، خوب، بعضي دكانها بسته بود، بعضي گروهها ايستاده بودند. آمدم توي مجلس ديدم سه، چهار تا از وكلا كله هايشان را كرده اند توي همديگر و صحبت مي كنند. پنج نفر در آنجا دارند پچ پچ مي كنند، من رفتم ببينم كه موضوع چيست؟ گفتند هيچي، راجع به نخست وزير آينده دارند، صحبت مي كنند. حالا اين حرفهائي كه مي زنند همه اش ساختگي است. ديدم آقاي دكتر معظمي چند نفر را جمع كرده كه براي او كار بكنند براي اينكه نخست وزير بشود. دكتر شايگان چند نفر را جمع كرده تا براي خودش كار بكند، خوب يكي دو تا گروه ديگر هم همين طور، يك حالت عجيبي به من دست داده خيلي عصبي شدم. در اين ضمن آقاي زهري هم كه مريض بود آمده بود. من رفتم آنجا پهلوي او نشستم و گفتم: آقا، يك چنين وضعي است. اين موضوع اگر به كشمكش برسد ديگر كار تمام است، چون نه شايگان حاضر است گذشت كند نه معظمي. اصولاً مصدق از دور خارج شده بود. با آقاي زهري صحبت كرديم، به اين نتيجه رسيديم كه بايد يك اسمي بياوريم كه اينها در برابر او نتوانند بگويند يكي او يكي من، اسمي پيدا نكرديم، بالاخره فكر كرديم و ديديم غير از اسم دكتر مصدق هيچ اسم ديگري وجود ندارد. چون خارج از نهضت كه كسي نمي توانست باشد، همانجا با زهري توافق كرديم، متني تهيه شد كه توي روزنامه هست:
ما امضاكنندگان متعهد مي شويم كه هيچ كس ديگر را جز دكتر مصدق به نخست وزيري نپذيريم.
اين موقعي بود كه صددرصد مخالف دكتر مصدّق شده بودم...
ببينيد، اين چه بازي است كه بقايي مي كند. آن وقت همين را كاتوزيان و اميرخسروي و ديگران علم كرده و ادعا مي كنند كه تنها بقايي اين بيانيۀ تاريخي را تهيه كرد!!!
نمي توانند ببينند كه آقاي بقايي يك آدم حقه باز بيشتر نيست، خودش اعتراف دارد كه
ص: 283
چون نام شخص ديگري را پيدا نكرديم با زهري به اين نتيجه رسيديم كه تنها نام دكتر مصدق مي تواند از تجزيه جلوگيري كند، معلوم هم نيست كه اصلاً ادعاي اينكه دكتر شايگان و دكتر معظمي درصدد جمع كردن آرائي براي نخست وزيري خودشان بودند. درست باشد. بگذريم، بقايي بعد اين طور ادامه مي دهد:
اين را نوشتم و رفتم پايين روي يكي از اين ميزهائي كه آنجا بود ايستادم و گفتم: آقايان توجه كنيد! اين وضعي كه پيش آمده اگر اختلاف بيفتد براي تعيين نخست وزير، نهضت شكست مي خورد. به اين جهت من پيشنهاد مي كنم كه غير از دكتر مصدق هيچ كس را براي كانديداي نخست وزيري نپذيريد پيشنهاد را خواندم.
همين امضاء اول را كرد و شايگان صدايش در نيامد، اين پيشنهاد نوشته شد، ديگران و همه وكلا امضاء كردند و از فردايش هم شعار يا مرگ يا مصدق را در تظاهرات دادند.
س: اين شعار را چه كسي پيشنهاد كرد؟
ج: يادم نيست اين از سوي مردم بود.
همه جا تظاهرات شد تا شب سي تير، رئيس شهرباني و فرمانداري نظامي سپهبد علوي مقدم بود، هم مردم و هم دولت مجهز بودند كه ايستادگي كنند و مردم مواجه مي شدند با سر نيزه نظاميان، اين نقش را چندين بار بازي كردند.
س: پس اينكه شاه گفته بود من دستور تيراندازي ندادم صحت ندارد؟
ج: مسلماً صحت ندارد، شاه فرمانده كل قوا بود، رئيس شهرباني، رئيس ژاندارمري كه از نخست وزير فرمان نمي گرفتند، دستور از بالا صادر مي شد، ترديدي در آن نيست كه شاه دستور تيراندازي داده است ...
حال توجه كنيم كه متن اعلاميه اي كه بقايي با دوستش سپهبد علوي مقدم در نيمه شب سي تير تهيه كرده و به امضاء همه نمايندگان جبهه ملّي رسانده چه بود؟ به هر حال او در خانه اش بود و حتماً كس ديگري توانسته امضاء همه نمايندگان را جمع كند. اين اعلاميه در طول شب چندين بار از راديو خوانده و پخش شد. متن اعلاميه چنين است:
اعلاميه نمايندگان جبهه ملّي در شب 30 تير 1331
ملت رشيد ايران! چون ممكن است در تعطيل عمومي فردا كه بنا به تقاضاي اينجانبان انجام مي گيرد، دشمنان ايران بخواهند از ابراز احساسات ملي هموطنان عزيز سوءاستفاده نمايند، تمنّا داريم با كمال متانت و آرامش بدون تجمع و تظاهر و اجتناب از هرگونه تصادم با
ص: 284
مأمورين انتظامي رشد ملّي خود را به جهانيان ثابت فرمائيد.
با توسل به خداوند متعال
دكتر مظفر بقايي، حسين مكي، حائري زاده، نريمان، افشار، مهندس رضوي، مهندس حسيبي، دكتر شايگان و 20 نفر ديگر اين اعلاميه را امضاء كرده بودند.
خوشبختانه مردم انقلابي به اين توصيه اعتنايي نكرده و مبارزه را به شدت ادامه دادند و با نظاميان و پليس درگير شدند، عده اي جان دادند و پيروزي افتخارآميزي به دست آورند، مسئله جالب اينجاست كه بقايي صريحاً مي گويد كه دستور تيراندازي را شاه داده بعد آن جنجال را راه مي اندازد كه قوام، مسئول بوده است و شاه مطابق قانون اساسي مسئوليت ندارد و نخست وزير مسئول است. خودش اينجا صريح مي گويد:
من با سپهبد علوي مقدم از فرنگ دوست بودم . سپهبد علوي مقدم به من تلفن كرد و گفت: فردا چه مي شود؟ گفتم: والله شما بايد بهتر بدانيد كه چه مي شود، مردم قيام كرده اند. گفت: دولت هم مي خواهد شديداً بايستد و قيام را بكوبد. با هم خيلي صحبت كرديم اين پيشنهاد از توي حرفهايمان درآمد، گفتم ممكن است من يك اعلاميه بدهم كه هم نظاميان و هم مردم را دعوت به ملايمت بكنيم، اتفاقاً در چاپخانه هم كاغذ اصلاً نداشتيم، به سپهبد مقدم گفتم كه يك چنين وضعيتي است، ما كاغذ نداريم، سپهبد مقدم گفت من كاغذ مي فرستم، سپهبد مقدم كاغذ فرستاد از آن كاغذهاي اعلا، مال كتاب هاي لوكس و گران قيمت، چند بند هم بود. متن اعلاميه به امضاء همه نمايندگان جبهه ملّي است.
اينجا حزب توده يك نقش بازي كرد، افراد حزب توده مشخص بودند، يك پيراهن سفيد پوشيده بودند و شلوار سفيد يا سياه، جلوي نظامي ها مردم را تحريك مي كردند به فحش دادن به نظامي ها، همين كه درگيري شروع شد اينها فرار مي كردند.
بقايي اين جريان را بعد از سي تير، تنها براي تضعيف دكتر مصدّق راه مي اندازد. حالا ببينيم مظفر بقايي، از چه زماني با شاه تماس داشته است.
س: در اين ضمن خود شما با شاه تماس داشتيد؟
ج: نه هيچ تماس نداشتم.
س: شاه هم دنبال شما فرستاد؟
ج: خير.
ص: 285
س: تاريخ ملاقاتتان با شاه كي بود؟
ج: عصر روز 30 تير يا سي و يكم تير، الآن خاطرم نيست. مصدّق رفته بود فرمان نخست وزيريش را بگيرد كه شاه هم مرا هم احضار كرده بود. اين جور مواقع شاه خيلي نرم و پائين بود.
(باز هم بسيار قابل ترديد است كه شاه پس از استعفاي دكتر مصدّق با آن نزديكي كه با بقايي داشته، او را پيش از 31 تير نخواسته باشد!)
مردم مسلط بودند بر شهر و پاسبانها و نظامي ها رفته بودند توي خانه هايشان.
توده اي ها هم خيلي دم درآورده بودند. چون مصدّق مدعي بود كه با آنها زيرزيركي در ارتباط بود .
س: فقط قوام مطرح بود يا خود شاه هم هدف بود؟
ج: هيچ تاريخش يادم نيست، خسرو قشقايي آمد توي حزب پيشنهادي داشت، گفت من خانه ام را فروخته ام 500 هزار تومان. آماده است كه در اختيار مي گذارم . حالا كه چنين شده شاه هم با قوام برود. من قبول نكردم. اين مطلب را تا الآن هم به كسي نگفتم به خود شاه هم نگفتم.
س: چرا شما قبول نكرديد؟
ج: من طرفدار رفتن شاه نبودم من مخالف شاه هم نبودم تا آن وقت هم شاه هيچ اقدامي عليه نهضت نكرده بود (!! عجب عجب)
عرض كنم كه جمعيت جمع شده بود توي حياط حزب، خيابان اكتابان و يك قسمتي از ميدان بهارستان كه من صحبت كنم آمدم توي بالكن حزب و شروع كردم به صحبت كه خوب قيام ملت به نتيجه رسيد و قوام استعفاء داد. يكدفعه از توي جمعيت چند نفر از جاهاي مختلف شعار دادند كه شاه بايد برود، من فوري دستور سكوت دادم و گفتم: اينجا ميتينگ عمومي نيست، اينجا حزب است و من دارم صحبت مي كنم. هيچ كس حق صحبت ندارد و اگر كسي بخواهد شعار بدهد آنهائي كه اطرافش هستند وظيفه دارند او را بزنند و بيرون كنند خلاصه حين سخنراني گفتم من به نمايندگي شما قسم خوردم مطابق قانون اساسي براي حفظ سلطنت وقتي اين جمله را گفتم يك دفعه مجلس به طور عجيبي يخ كرد بعد هم در ملاقات با شاه گفتم اشرف بايد از ايران برود.
س: اين جور مواقع يعني وقتي است كه موقعيت او ضعيف مي شد؟
ص: 286
ج: بله همين وقتي كه نقشه نخست و زيري قوام شكست خورده بود و مصدّق علي رغم آن آمده بود و وقتي رزم آرا كشته شده بود اينجور مواقع زود به زود شاه دلش براي من تنگ مي شد خوب مواقع تسليم بود.
س: شاه به شما پيشنهاد نخست وزيري نكرد؟
ج: در آن موقع خير.
س: اولين باري كه به شما پيشنها كرد كي بود؟
ج: اولين بار آخر مرداد يا اول شهريور.
س: تقريباً يك ماه بعد از 30 تير ؟
ج: بله من گرفتاري هاي زيادي در آن زمان داشتم، حزب بودم، روزنامه بودم، مجلس بودم، كميسيون تحقيق بودم، بيچاره شدم و ناخوش بودم. خلاصه، شب آقاي دكتر رضانور را آورده بودند. من در حال اغما بودم. معاينه ام كرد و من را بردند به بيمارستان. تاريخ آن يادم نيست. اجازه گرفته بودم كه از تخت بيايم پائين نيم ساعت كنار صندلي بنشينم. در چنين موقعي از دربار مرا احضار كردند. اتومبيل فرستادند و زير بلغم را گرفتند و با عصا رفتم كاخ سعدآباد. چون يادم هست كه اصلاً رمق بالا رفتن از پله ها را نداشتم و همين طور زير بغلم را گرفتند مرا بردند بالا. به اين ترتيب رفتم خدمت اعليحضرت، مقداري احوال پرسي و سپس شاه گفت براي اينكه اوضاع اصلاح بشود من فكر كردم كسي بهتر از تو نيست كه بيايد قبول مسئوليت بكند. (يك ماه بعد از سي تير) من گفتم قربان، من الان وضعم اينجور است و معلوم نيست كه چقدر در بيمارستان باشم و هيچ موقعيتي براي قبول مسئوليت ندارم.
اگر مريض نبودم با آن حالي كه نسبت به مصدّق داشتم حتماً اين پيشنهاد را قبول مي كردم.
س: زمان ملاقات شما با شاه خيلي عجيب است. درست يك ماه بعد از سي تير و نخست وزير بودن مصدّق و گرفتن اختيارات از مجلس ؟
ج: نه! هنوز اختيارات را يادم نيست گرفته بود يا نه، خاطرم نيست ولي همان موقع بود.
س: شاه چه جور ترتيب اين كار را مي داد؟ اگر شما موافقت كرده بوديد، اين كار چگونه عملي مي شد؟
ج: لابد مصدّق را ساقط مي كردند. من با شاه صحبت نكردم كه مي خواهد چه كاري بكند. شاه فقط اين پيشنهاد را داد. بعد آمدم و شبها درباره اين موضوع مطالعه كردم. در آن
ص: 287
حال و هوا و در آن شرايط و امكانات، ديدم كه اگر من به جاي مصدّق مي آمدم حتماً شكست مي خوردم. شكستي فاجعه آميز. دو ماه بعد از اين، وقتي حالم بهتر شد، شاه مجدداً مرا خواست و گفت: خوب، حالا كه خوب شدي ديگر مانعي نيست...
س: يعني دو مرتبه پيشنهاد نخست وزيري را مطرح كرد.
ج: من به خاطر حسابهايي كه كرده بودم عذر خواستم و گفتم: در اين شرايط نمي توانم...(1)
حالا ببينيد كه در آن زمان شاه به او چه اطميناني داشته كه چنين پيشنهادي را با او در ميان مي گذارد! باز مسئله جالبي كه در اين ميان مطرح مي شود اين است كه مي گويد: لابد يك كاري مي كردند !
دكتر فخرالدين عظيمي، از زبان انگليسي ها دربارۀ نقشه اي كه براي سرنگوني مصدق داشته اند مي نويسد: «رئيس مجلس به ما مي گويد كه پول بدهيد براي اينكه چاقوكش ها و اوباش را استخدام كنيم تا مصدّق سرنگون شود. امام جمعه تهران كه رئيس مجلس بوده، در همان زمان به انگليسي ها مراجعه مي كند كه به ما پول بدهيد تا بتوانيم براي سرنگوني دكتر مصدّق، چاقوكش ها را اجير كنيم».(2)
به اين ترتيب، نقشه سرنگوني دكتر مصدّق به دست چاقوكش هاي مزدور، از ماهها پيش از جهات مختلف، بررسي و زمينه سازي شده بود.
س: لابد شاه يك كارهايي مي كرده، مسلماً دربار و شاه هم بيكار نمي نشستند.
ج: بقايي كه اينها را راست نمي گويد. دروغ مي گويد. او وارد بوده و مي دانسته كه چه شيوه هايي براي اين كار وجود دارد. نقش چاقوكش هاي او را در روز 14 آذر به منظور براندازي مصدّق و روي كار آوردن قوام، در صحبت قبل مرور كرديم. اسناد گوياتري هم در اين باره وجود دارند. سردار فاخر حكمت، رئيس مجلس، به رغم موضع به ظاهر بي طرفش، ادعا مي كرد كه موجبات تحصن روزنامه نگاران را در مجلس فراهم ساخته است. او حتي به لزوم مقداري خونريزي معتقد بود. حتي پيشنهاد اجير كردن چند صد نفر آدمكش را براي ساقط كردن مصدّق داد.
با اين همه دشمنان كينه توز مصدّق، به خصوص امام جمعه كه نقشه هايش براي @@@
ص: 288
نخست وزيري قوام شكست خورده بود و علاوه بر تشديد فعاليت پارلماني عليه مصدّق، آماده بود تا از هر وسيله اي براي سرنگوني او استفاده كند، مصدّق هم در برابر انبوهي از مشكلات قرار داشت. سام فال،(1) گزارش مي دهد:
مخالفان، به خصوص امام جمعه، از ما مقداري پول مي خواهند تا دسته هايي از اوباش را به ضددولت، متشكل كند.
سفير انگليس به دنبال درخواست پول از سوي امام جمعه و سردار فاخر حكمت، به وزارت خارجه بريتانيا مي نويسد: اينها با همه ثروتي كه دارند براي يك چنين كاري از ما پول مي خواهند...
چنين موضع گيري چقدر تحقيرآميز است. انگار دارند دربارۀ نوكران خودشان صحبت مي كنند.
به اين ترتيب ما تاريخچه روابط بسيار نزديك بقايي با شاه، شركتش را با شاه در قتل رزم آرا، و عملكردش را در سي تير 1331 و در جريان آن و پس از آن، آنهم از روي گفته هاي خود او ديديم و مي بينيم كه واقعيت تا چه حد با ادعاهاي بت سازان در دفاع از او براي تبرئه همكاري خليل ملكي با او، حتي پس از سي تير، تضاد آشكار دارد.
س: ما بقايي را يك جريان فكري بدانيم يا شخصيتي كه در يك مقطع آمده و رفته؟
ج: به نظر من در مورد بقايي، هر دو مطلب صدق مي كند.
البته او در نوع خود، پديدۀ حيرت آوري است. بقايي يك ماجراجوي جاه طلب بود كه براي رسيدن به هدفش _ كه نخست وزيري ايران بود _ حاضر به انجام هر دسيسه و جنايتي بود و اگر كسي مانعي بر سر راه او و هدفش ايجاد مي كرد، براي از بين بردن او آمادگي كامل داشت. همان طور كه در مورد رزم آرا، افشار طوس و دكتر مصدّق ديديم كه حاضر بود به هر جنايتي دست بزند و با شيطان هم همكاري بكند.
او كوشش مي كرد كه با هر كسي و با هرگونه وابستگي همكاري بكند. او با همه دوستي داشت. با كساني كه از نوكران مستقيم انگليس بودند مثل هژير دوستي داشت، با زاهدي در كودتا همكاري كرد، از سازمان سيا پول مي گرفت و تا آخر عمر با آن رابطه داشت. پس از تشكيل ساواك، با ساواك همكاري كرد، در دوران بعد از 28 مرداد و دوران قبل از انقلاب و
ص: 289
به خصوص در سال 42 _ آن افشاگري حجت الاسلام هاشميان را حتماً خوانده ايد كه مي خواستند امام را به قتل برسانند _ با شريعتمداري و ساواك هم همكاري داشت. يعني به هر كاري دست مي زد براي آنكه به مقام برسد. او دربارۀ ارتباطش با آمريكائي ها، تقريباً همان چيزي را مي گويد كه احمد ملكي گفته است. منتهي به شكل ديگري. در اين باره بد نيست كه باز به گفته هاي خود او استناد كنيم.
ما به آمريكا كه رفتيم براي آنكه مبادا اسناد خانه سدان را كه برده بوديم براي شوراي امنيّت ندزدند، چه حقّه اي زديم. اينها را توي جعبه هايي گذاشتيم و مخفي كرديم و داديم دست هر يك از افراد هيئت نمايندگي، ولي در چمدانهايمان نبود، بعد كه ما رفتيم آنجا در فرودگاه، چمدان من روي باند نيامد و بعد در آنجا ديديم كه آقاي «دوهر» پيدايش شد، اين آقا وابسته ايالتي سفارت آمريكا در ايران بود و به اين ترتيب موضوع چمدان حل شد.
س: آقاي دوهر كيست؟
ج: ما با دوهر و چند آمريكائي ديگر تماس داشتيم . يعني جبهه ملّي تصميم گرفته بود كه ما با آنها تماس داشته باشيم چون آمريكائيها خيلي راجع به ملّي شدن نفت همراه بودند. جلساتي داشتيم . چند دفعه ديده بودمش. من اين آشنائي را داشتم. پيش از حكومت رزم آرا بود. يك روز عصر آقاي فاطمي گفت: امروز عصر چندتا از اين آمريكائيها مي آيند خانه من شما هم تشريف بياوريد. البته من و چند تا از جبهه ملّي [درست همين چيزهايي است كه احمد ملكي مي گويد] رفتيم منزل دكتر فاطمي. البته اين مال زمان پيش تر است زمان خيلي پيش تر. رفتيم آنجا، آقاي دوهر بود و يكي دو نفر ديگر، و صحبت آمدن رزم آرا شد. آقاي دوهر شروع كرد به تبليغ براي رزم آرا. دوهر دفاع كرد. خلاصه آخرش عصباني شدم و فردايش در مجلس پشت تريبون رفتم و گفتم به چه مناسبت وابسته ايالتي سفارت آمريكا براي آمدن رزم آرا كه مي خواهد بيايد ديكتاتور بشود فعاليت مي كند؟ پس فردايش آقاي دوهر از ايران رفت. اين واقعه مال سال 1329 است. هنوز رزم آرا سر كار نيامده بود.
حالا ملاحظه بكنيد! چيز تازه و جالب اين مسئله اين است كه او اين نكته ها را مي گويد كه ما و چند تا عضو جبهه ملّي با مأموريت با آمريكايي ها تماس مي گرفتيم و جلساتي هم داشتيم و او نمي گويد اين جلسات در كجا بود؟ و بعد نام يكي از آمريكايي ها را مي گويد بقيه اش را ديگر احمد ملكي عيناً شرح مي دهد كه كميسيون تبليغاتي و سياسي جبهه ملّي كه افرادش عبارت بوده از بقايي، حائري زاده، مكي و عبدالقدير آزاد و دكتر فاطمي و خود احمد
ص: 290
ملكي در كجاها ملاقات مي كردند. بله هفته اي يك بار، يك هفته در ميان در منزل مجلل امير اشرافي مدير روزنامه آتش و چند هفته هر بار در منزل يكي از آمريكايي ها و جلسه آخر هم در منزل ييلاقي احمد ملكي، هيچ يك از شركت كنندگان حتي خود بقايي هم، نوشته احمد ملكي را تكذيب نكرده اند.
اينكه مي گويد «دوهر» فرداي روزي كه او در مجلس درباره او صحبت كرده از ايران رفت نادرست است ويراستار خاطرات من در زيرنويس صفحه 229 درباره «دوهر» نوشته است:
دوهر از مأمورين برجسته اطلاعاتي آمريكا در ايران بود كه در تير ماه 1332 در پي ورود كرميت روزولت از ايران خارج شد، دوهر پس از خروج از ايران رياست بخش خاورميانه صداي آمريكا را به عهده گرفت و سپس مدتها در رأس انجمن طرفداران ملل آسيا و آفريقا قرار داشت.
اين را هم بايد توجه داشته باشيم كه اسنادي كه در آمريكا و انگلستان منتشر شده است تنها بخشي از اسناد است. اولاً اسنادي كه در آمريكا منتشر شده است اسناد وزارت خارجه است آن دو تا سندي هم كه در همان اسناد لانه جاسوسي داريم اسناد وزارت خارجه است، اسناد سيا نيست. اسناد سيا منتشر نشده و همينطور در انگلستان، اسناد (ام، اي، 6) سازمان جاسوسي خارجي بريتانيا منتشر نشده است. انگلستان خيلي كم چيزهاي اساسي را منتشر مي كند. تا به حال انگلستان منتشر نكرده كه اسدالله علم نوكر مستقيمش بوده است كه توي (ام، اي، 6) عضو بوده، وودهاوس از او به نام «ترون» نام مي برد، ولي در هيچ يك از اسناد منتشر شده از اين جريان خبري نيست.
اين سازمان هاي جاسوسي هيچ وقت عناصر اصلي را كه مهره هاي مهمّ سياسي بوده اند فاش نمي كنند. به اين ترتيب، اسناد «سيا» منتشر نشده است كه بدانيم بقيه ارتباط، چه بوده و فقط خود بقايي در پايان گفتگويش مي گويد كه يك نفر از «سيا» خواسته در تهران با او ملاقات كند و قرار گذاشتيم در فلان جا باهم ملاقات كنيم و رفتيم و در آنجا ملاقات كرديم. به اين ترتيب است كه برخلاف گفته همايون كاتوزيان كه هيچ كدام اينها با بيگانگان ارتباط نداشته اند، ارتباط بسيار زيادي از اين طرف و آن طرف داشته اند.
س: درباره بقايي مطلب ديگري هم هست؟ مثلاً عملكردش بعد از 28مرداد و حدود سال هاي 39 تا 43 و بعد هم سال 56، بقايي در اين سالها دوبار هم محاكمه و دستگير شده
ص: 291
حالا بد نيست به همين دستگيري او اشاره اي بشود.
ج: يك بار تبعيد شد، يك بار هم بازداشت و محاكمه شد، تبعيدش به زاهدان در نتيجه اختلاف نظرش با زاهدي بوده و زاهدي او را تبعيد كرده بود ولي در همان زمان تبعيد از سوي دربار هر هفته با هواپيما برايش گوشت، ميوه و ساير وسايل رفاهي فرستاده مي شد. در اسناد لانه جاسوسي و در كتاب افول يك مبارز هم اشاره اي به اين امر شده است. او زاهدي را قبول نداشته و خودش مي خواست نخست وزير بشود و زاهدي براي رام كردن او پيشنهادهائي به او مي كرد. از جمله به او دو جور پيشنهاد كرده يكي اينكه به او گفت به شرطي كه ساكت باشي 12 تا 16 نماينده مجلس از هر جائي كه تو بخواهي به تو مي دهيم هر كسي كه مي خواهي در هر جائي كه باشد. پيشنهاد دوّم اين بود كه به او مي گويد برو به خوزستان با يك بودجه بسيار بسيار زياد چند ميليون توماني و استاندار آنجا باش و اين قدر امكانات و چند تا هم نماينده از هر كجا كه بخواهي مال تو. به شرطي كه تا وقت انتخابات هيچ صحبتي نكني. بقايي حاضر نمي شود. بعد او را تبعيد مي كنند به زاهدان. اولش او را مي فرستند به يك جزيره اي كه با دوستانش در آنجا زنداني بوده است و بعد او را برمي گردانند و در زاهدان خانه اي براي او مي گيرند كه در آنجا زندگي مي كرد.
س: علت آن فقط مخالفت با زاهدي است؟ ظاهراً او با قرارداد كنسرسيوم كه 56% سهام آن در دست انگليسيها بود (40% سهم شركت نفت انگليس و 16% سهم كمپاني شِل كه سهامدار عمده آن هم همان شركت نفت انگليسي بود) علناً مخالفت كرده بود.
ج: شركت نفت انگليس، نقش تعيين كننده در كنسرسيوم داشت. تمام كارمندان و اداره نفت و همه اينها دست انگليسيها بود. به همين علت با كنسرسيوم مخالفت كرد.
زاهدي كه بلافاصله پس از 28 مرداد، هنوز وضعش تثبيت نشده بود، تلاش مي كرد تا مخالفين دكتر مصدّق را كه در انجام كودتا به او كمك كرده بودند با وعده و وعيد نگهدارد. به ويژه سعي داشت همان طور كه انگليسيها به او سفارش كرده بودند، خود را با سابقه اي كه از سال 1322 داشت با آيت الله كاشاني كه از سوي ارتش انگليس به اتهام همكاري با «نازيها» بازداشت شده بود، هماهنگ كرده و چهره ضدانگليسي به خود بگيرد. ديداري هم كه در روز 31 مرداد، يعني 3 روز پس از كودتا با آيت الله كاشاني و ديگران داشت و وعده هاي دروغيني كه در اين ديدار داد، گواه اين واقعيّت است. جريان اين ديدار را من به نقل از روزنامه شاهد، قبلاً شرح داده ام.
ص: 292
س: نمي توان اين تحليل را مطرح كرد كه زاهدي، چون اوّلين دولت كودتا بود و كودتا هم يك كودتاي آمريكايي، ارتباطي با انگليسي ها نداشت؟ نه اين كه زاهدي مخالف انگليسي ها بود بلكه به آنان وابستگي نداشت. چون زاهدي كه رجال سياسي نبود، در درجه اوّل يك ارتشي بود.
ج: زاهدي در درجه اوّل، وابسته مطلق به انگليسي ها بود و اصولاً او را انگليسي ها به آمريكايي ها معرّفي كردند. ابتدا آمريكايي ها كمي ترديد داشتند امّا بعد بر اساس اطمينان انگليسي ها پذيرفتند.
اسناد معتبر زير از كتاب بحران دموكراسي در ايران، اين گفته را تأئيد مي كند از سوي ديگر، انگليسي ها همچنان با تاكتيك هاي مؤثر خود به تحت تأثير گذاشتن آمريكا ادامه مي دادند. كه اگر مصدّق بر سر كار بماند، كمونيست ها احتمالاً قدرت را در دست خواهند گرفت. آنها طوري رفتار مي كردند كه گويي واقعاً به پيش گويي هراس انگيز تغيير ناگهاني اوضاع ايران كه مرتب تكرار مي كردند اعتقاد دارند.(1)
در دوران پس از 30 تير، انگليسي ها در وضعي نبودند كه شرايطشان را به مصدّق تحميل كنند و بيش از پيش به اين نتيجه رسيدند كه يك كودتاي نظامي، مؤثرترين وسيله سقوط او است يا چنانكه ميدلتون نوشت: تنها اقدامي است كه مي تواند جلو كمونيسم را بگيرد.(2)
ميدلتون و ديگر مقامات انگليسي در اين مورد دست كم از همدلي برخوردار بودند.
ردپاي كودتا عليه مصدّق را مي توان از اوائل زمامداري او دنبال كرد. در تير ماه 1330 اميركيوان يكي از فعالان اتحاديه هاي كارگري نخستين فرد ايراني بود كه طرح مفصلي در خصوص بركناري مصدّق به وسيله كودتا تقديم انگليسي ها كرد. نخستين افسري كه او براي اجراي چنين طرحي پيشنهاد كرد سرلشگر زاهدي بود ...
اميدبخش ترين كانديدا براي رهبري كودتا زاهدي بود كه نخست از وزارت كشور استعفا داد و در اواخر 1330 به مخالفان پيوست. حتي قبل از نخست وزيري نافرجام قوام، انگليسي ها زاهدي را به عنوان جانشيني تلقي مي كردند كه در صورتي كه شاه زير بار نخست وزيري قوام نرود، او را پيشنهاد كنند.(3)
ص: 293
اكنون چشم انداز موقعيت زاهدي تا حد زيادي افزايش يافته بود او با اغلب عناصر ناراضي جبهه ملّي، از قبيل: مكي، بقايي و حائري زاده در تماس نزديك بود و آنان بيشتر اوقات درباره ناخشنودي خود از مصدّق با او گفت و گو مي كردند.(1)
او همچنين با كاشاني ارتباط نزديك داشت و ادعا مي كرد موافقت آيت الله را با پيشنهاد «حق اظهار نظر» در تركيب كابينه اش جلب كرده است.(2)
تمام اين اسناد در كتاب بحران دموكراسي در ايران و نيز مدارك اشاره شده، آمده است، در همين كتاب، يعني بحران دموكراسي در ايران، صفحه 406 آمده است:
واكنش آمريكاييها متفاوت بود. چارلز بولن يكي از اعضاي بلندپايه وزارت خارجه آمريكا ... اطلاع يافته بود كه انگليسيها هنوز درباره امكان يك كودتاي نظامي مي انديشيدند و از اين بسيار نگران بود. اما هندرسون نظر ديگري داشت او در خوشبيني انگليسيها نسبت به زاهدي كاملاً شريك نبود ولي با ميدلتون موافق بود كه تنها راه ساقط كردن مصدّق كودتائي است كه به نام شاه، منتهي بدون اطلاع او صورت بگيرد.(3)
با اين همه همانطور كه در گزارش آنتوني ايرن، وزير مشاور آمريكا ديده مي شود، در يك مورد بين آمريكاييها و انگليسي ها توافق وجود داشت.
آقاي هلمز گفت كه دلش مي خواست يك ژنرال نجيب در اين كشور وجود داشته باشد. در هر صورت من عقيده نداشتم كه ما بايد اميد پيدا كردن يك ژنرال نجيب ايراني را از دست بدهيم.(4)
افزون بر اين درباره تشكيل كنسرسيوم و تقسيم سهام آن، پيش از كودتا ميان آمريكا و انگلستان تصميم گرفته شده بود.
س: عملكرد و يا موقعيت سياسي مظفر بقايي بين 1332 بعد از كودتاي 28 مرداد تا روي كار آمدن علي اميني و «جو به اصطلاح آزاد»، چه بود؟
ج: اگر موافق باشيد خوب است بخش آخر مصاحبه اش كه پرسش كننده درباره جلسه
ص: 294
محاكمه پس از 30 تير مطرح مي كند و پاسخ خنده آور بقايي و نظر خنده آورتر او درباره دكتر مصدّق و همچنين ماجراي قتل افشار طوس را پيش از پرداختن به دوران پس از كودتا بياورم كه مطالب بسيار جالبي دارد.
س: اظهار نظر درباره دكتر مصدّق در ارتباط با مخالفتش با او پيش از 30تير 1331.
ج: به هر حال من از مجموع اوضاع و احوال استنباط كردم كه آقاي مصدّق نمي خواهد مجلس باشد يعني شمائي كه در نظر من بود اين بود كه ايشان مي خواهد تغيير رژيم بدهد و شاه را بيرون كند و خودش همه كاره بشود اين البته اول استنباط من بود بعد كم كم به تحقق پيوست.
اين گفته در ارتباط با هماني است كه مي گويد: من صد در صد با مصدّق قبل از سي تير مخالف شده بودم! بعد در آخر، دو مرتبه سؤال كننده به اين گفتگو باز مي گردد و مي پرسد.
دكتر محمد سجادي وزير در زمان رضاشاه و سناتور در زمان محمد رضا شاه در سالنامه سال 1345 اسامي بازداشت شدگاني كه با نازيها سر و سري داشتند نوشته است.
اين عده شامل رجال سياسي، كارمندان عالي رتبه، روزنامه نگاران، مالكين و مهندسين است:
رجال سياسي كشوركارمندان عاليرتبهروزنامه نگاران مالكينروزنامه نگاران مالكين
دكتر احمد متين دفتري
دكتر ناصر منشي
دكتر محمود شروين
حسين گورگاني
دكتر محمد سجادي
عليرضا يحيائي
عباس حكيم مشكاتي
جواد فرجو
دكتر علي هيئت
هادي سپهر
دكتر آرداشس بابائيان
عباس سلجوقي
جواد بوشهري
حبيب الله خان خيلتاش
حسن نيوندي
ناصر مستوفي
علي اكبر موسي زاده
مصطفي مهتدي
جهانگير تفضلي
محمد الهي
عباس باستاني
منوچهر فرزين
محمدرضا خلعتبري
عباس سلجوقي
صالح عليزاده
عزيز زنگنه
منصور علم
مهندس هوشنگ سميعي
جوانشير نقيب زاده
عباس ريشارد
جواد علي آبادي
اسدالله فرزانه پور
مشايخ
زين العابدين منتظمي
حسين قلي كاتبي
محمود كاوياني
دكتر رضانور
نورالله لارودي
نصرت الله صوفي
اسماعيل اشرف
دكتر نامدار
شهاب الدوله بختياري
بيوك فتحي
ويلهيم شيمي
ص: 295
رجال سياسي كشوركارمندان عاليرتبهروزنامه نگاران، مالكين
دكتر محمود مشاور
احتشام الدوله قره گوزلو
نادعلي مشكل گشا
مهندس ميرهادي زاده
خسرو اقبال
جواد اميني
امير شوقي بدر
علي گل محمدي
حسين نوري
يحيي ويدا
موسي تيموري پور
سيدمحمد حسين دشتي
بني آجوري روياني
دكتر نراقي
حميدآقا هاشمي
خاچيك ملكوتيان
جعفر فيض بخش
شاويس قاسمي
حسين ابراهيم خاني
احمد شمسائي
سيف الله اردلان
عبدالوهاب اقبال
علي اكبر كميلي
حسين گلريز
سلطانقلي سيلاخوري
علي نقي فيض بخش
علي انتظام وزيري
عبدالله فقيه
عبدالرحيم صديقي
مهندس حسين هاشمي نژاد
مهدي قاسم زاده
محمد سپاهاني
دكتر رمضاني
مانويك مارتين
حسين زاهدي
مهندس داود رجبي
ابراهيم سپهر
دكتر رضي اسلامي
حسين مالكي
حميد مجتهدي
منوچهر عدل
فردريك تالبرگ
حسين مستشاري
موسي تيموري زاده
ابوالقاسم بهزادي
مهندسين و كارمندان راه اندازي
مهندس جعفر شريف امامي
عزت الله شهرابي
مهندس ناصح ناطق
مسعود مظفري
حسين سودكي
رجبعلي شاهوراني
مهندس علاءالدين وكيلي
اسماعيل شيردل
حبيب الله فتحي
ويكتور هاكوب
مهدي قلي بهروزي
منوچهر عدل
كارول دولوسي
حشمت الله حجازي
رضا زاهدي
حسين ماهوتچي
ص: 296
حسين اسكوئي
سرگرد صفاري
سيدعلي عالم پور
سروان گل محمدي
جواد اخوان
سروان متيني
حسين دهناد
سروان عباس فقيه
علينقي غفاري
دارا بزند
حيدرقلي بهروزي
سروان مهاجر
عزت الله سليمي
سرلشكر ولي انصاري از شهرباني
خليل وزيرنظامي
سرتيپ عبدالله اشرفي
از افسران ارشد حزبسرهنگ پليس ابراهيم فتحي
سپهبد فرج الله آق ولي
سروان نجومي
سرلشكر بقايي
سرهنگ سرتيپ پوركار گشا
سرلشكر فردزند
سرهنگ مهدي عامري
سرلشكر نادر باتمانقليچ
نصرت الله رفعت
سرلشكر دولو
غلامرضا نظيري پور
سرتيپ مهين
سرهنگ فرزد
سرتيپ افطسي
آيت الله كاشاني
سرتيپ مهديقلي بهرامي
حبيب الله نوبخت
سرتيپ علي انصاري
اكرمي
سرهنگ محمود جهانبيگلو
كاشفي
سرهنگ قائم مقامي
بني زاده
سرهنگ دكتر ابطحي
احمد شاملو
سرهنگ تقي منتظمي
بانو پيرايش
سرهنگ فريدون صوتي
بانو داراب
سرهنگ همايون
بانو گالوسكي
ابوالقاسم جهانبيگلو
بانو گريلند
سرهنگ مظاهري
بانو كدوك روجوني
ص: 297
س: شما دوبار در مصاحبه قبلي خودتان فرموديد كه مصدّق مي خواست شاه را بيرون بكند و خود همه كاره بشود. اين سؤال ممكن است پيش بيايد كه منظور از همه كاره چيست؟ به نظر شما مي خواست رئيس جمهور بشود يا مثلاً پادشاه ديكتاتور بشود؟
ج: استنباط من اين است كه ابتدا مثل اينكه قصد رياست جمهوري شدن داشت. ولي بعداً تغيير تصميم داد و مي خواست پادشاه بشود براي اينكه بعد از 9 اسفند قرآن مهر كرد و براي شاه فرستاد و پشت قرآن نوشت (توي روزنامه هم منتشر شده) كه به قرآن سوگند مي خورد كه اگر اين مملكت جمهوري بشود و بخواهند مرا رئيس جمهور بكنند، قبول نكنم، امضاء دكتر مصدّق.
س: گفته شد كه آقاي دكتر سپهبدي كه يكي از رهبران حزب زحمتكشان بود در روز 29 تير 1331 به منزل آقاي قوام السلطنه و ديدار ايشان رفتند آيا اين موضوع صحت دارد؟
ج: متأسفانه بله صحت دارد.
س: آيا ايشان از طرف سر كار يا حزب مأموريت داشتند؟
ج: خير خير خير
س: موضوع جلسه چه بوده است؟ (جلسه محاكمه)
ج: دكتر سپهبدي خيلي احساساتي و خيالاتي بود… به هرحال بقائي از پاسخ خودداري مي كند و سؤال كننده او را سؤال پيچ مي كند و مي پرسد كه اگر در سي ام تير شاه دستور تيراندازي داده بود شما چرا قوام را مسئول مي دانيد؟ و بقايي باز از پاسخ طفره مي رود و از اين شاخه به آن شاخه مي پرد كه شاه مطابق قانون اساسي مسئوليّت ندارد و آنها كه اجرا مي كنند مسئوليت دارند و از اين حرفها ... و بعد از اين سؤال و جواب ها و طفره رفتن ها مصاحبه به ماجراي قتل افشار طوس مي كشد.
س: يك سؤال درباره قتل افشار طوس هست و آن اينكه آيا درست است كه در منزل حسين خطيبي در خيابان صفي عليشاه بيهوش شد و از آنجا ربوده شد؟ اصلاً حسين خطيبي كيست؟
ج: حسين خطيبي با من دوست بود. اصلاً چنين تصوّري را در مورد او نداشتم. براي اينكه وقتي او را گرفتند من در روزنامه مقاله نوشتم و در مجلس صحبت كردم و هيچ برايم معلوم نشد كه ماجرا چه بوده. نمي توانم رويش قسم بخورم ...
ص: 298
بقايي درباره افشار طوس طوري صحبت مي كند كه انگار اصلاً دخالتي در قتل او نداشته است! در جواب اين سؤال همه مهملات را به هم مي بافد و بعد به شناسايي «دوفاكتو اسرائيل» مي پردازد:
اكنون ببينيم ربودن و كشتن افشار طوس به دستور كدام مقام سياسي و به دست چه جنايتكاراني انجام گرفته است:
درباره شركت مستقيم بقايي و سرلشگر زاهدي در قتل سرلشگر افشار طوس به دستور سازمان جاسوسي انگلستان سرهنگ نجاتي در كتاب خود به نام، جنبش ملّي شدن صنعت نفت ايران (تهران 1365) صفحه 293 چنين نوشته است:
«در تاريخ 27 مه 1985 (6 خرداد 1364) هنگامي كه كتاب زير چاپ بود، برنامه اي درباره نقش انگلستان در كودتاي مرداد ماه سال 1332 و قتل سرلشگر محمود افشار طوس در كانال 4 تلويزيون لندن پخش گرديد. در اين برنامه يكي از عوامل سازماني اينتليجنت سرويس [ام _ اي _ 6] انگلستان بي آنكه چهره اش نشان داده شود اظهار داشت:
افشار طوس به دستور اينتليجنت سرويس ربوده شد و به قتل رسيد ولي چند تن از امراي بازنشسته ارتش به رهبري سرلشگر فضل الله زاهدي و دكتر مظفر بقايي و برادران رشيديان(سيف الله _ اسدالله _ قدرت الله) را عامل اجراي اين جنايت معرفي كرد و هدف از قتل افشار طوس را بالا بردن روحيه مخالفان دولت مصدّق و تهديد طرفداران آن دانست.»
و در ادامه مصاحبه بقايي چنين است:
س: در مورد شناسايي دولت اشغالگر قدس كه در همان زمان بود و يا احتمالاً زمان رزم آرا يا ساعد، چه خاطره اي داريد؟ چه عاملي باعث شد دولت ايران رژيم اشغالگر قدس را به صورت دو فاكتو به رسميّت بشناسد ؟
ج: هيچ خاطرم نيست.
س: چه انگيزه اي باعث شد، در اين باره چه مي دانيد؟
ج: خوب، انگيزه شناسائي اسرائيل بود. حقيقتش را بخواهيد جايي از قول من نگوئيدها، من هم مخالف نبودم كه اسرائيل به رسميت شناخته شود، من هم با به رسميت شناخته شدن اسرائيل موافق بودم. چون اعراب هيچ وقت با ما خوب نبودند. اولاً ما را مسلمان نمي دانستند ثانياً با ايران مخالف بودند، به اين جهت من هيچ غصه دار نبودم از اينكه فلسطيني ها را بيرون كردند.
ص: 299
س: موضع گيري آيت الله كاشاني در اين زمينه چه بود؟
ج: او طرفدار فلسطيني ها بود و خيلي شديد به فلسطيني ها كمك مي كرد و براي كمك به آوارگان فلسطيني حسابي باز كرده بود...
اينها همه موضع گيريهاي بقايي است كه چهره اش را نشان مي دهد.
س: شايد واقعاً مشكل اين سه چهار نفر يعني بقايي، مكي و يا حائري زاده اين بود كه پستي به آنها ندادند. اگر مصدّق پستي مثل وزارت كشور يا خارجه و يا امثال آن به آنها مي داد آيا موضع بقايي باز همين بود؟
ج: اينها همه وكيل مجلس بودند _ اول اين كه وكالت مجلس براي آنان از وزارت مهم تر بود و به عنوان وكيل مجلس، بهتر مي توانستند عرض اندام كنند و مشهور شوند. دوم اين كه مخالفت اين ها با دكتر مصدّق، ريشه ديگري داشت. در مورد بقايي ديديم كه او از سال ها پيش از تشكيل جبهه ملّي با دربار رابطه نزديك داشت و همزمان با تشكيل جبهه ملّي با آمريكائي ها تماس گرفت و از آنان براي تشكيل حزب زحمتكشان پول گرفت. سوم اين كه بقايي آنقدر جاه طلب بود كه به كمتر از نخست وزيري، آنهم نخست وزيري چون قوام راضي نمي شد. چهارم اين كه اينها مي دانستند كه با وجود افرادي چون دكتر فاطمي، وزارت در اين دولت در خور شأن آنان نبود و بالاخره اين كه دكتر مصدق به تجربه دريافته بود كه اينها خرده شيشه دارند.
س: قبول نمي كردند يا مصدّق اصلاً به آنها پيشنهاد نداد؟
ج: مسئله اين است كه به عقيدۀ من دكتر مصدّق، به اينها عقيده اي نداشت. براي هيچ كاري به اينها اعتقاد نداشت، به همين دليل هم اين ها را به حساب نياورد اما در بعضي جاها كه كاري از آنان بر مي آمد دخالتشان داد. مثلاً حسين مكي را براي خلع يد از شركت نفت فرستاد. مكي هم خيلي هم خودنمايي كرد اما به محض اينكه مصدّق، سهام السلطان بيات را به عنوان رئيس شركت نفت برگزيد، مكي قهر كرد و به تهران آمد. اينها به اين چيزها راضي نبودند. همه آنها مي خواستند به جاي مصدّق نخست وزير بشوند.
س: يعني به وزارت هم راضي نمي شدند؟
ج: نه، وزارت مسئوليت داشت، نياز به كار پرزحمت داشت. دكتر مصدّق از آنها كار زياد مي خواست. هيچ كدام از اين افراد، باوجودي كه به زاهدي بسيار نزديك بودند، از او مقام وزارت نخواستند.
ص: 300
زاهدي به بقايي پست استانداري خوزستان را كه مهم ترين استان كشور بود، با بودجه بسيار فراوان پيشنهاد كرد آن هم با حق انتخاب 12 نماينده، اما بقايي اينطور پست ها را قبول نداشت. او آدم بسيار جاه طلبي بود. عبدالقدير آزاد كه بلافاصله بعد از نخست وزيري مصدق مخالفت را شروع كرد همان اول رفت، مانند سه نفر ديگر، مكي، حائري زاده و بقايي.
حائري زاده علاقه داشت به عنوان سفير كبير سيار به اروپا برود. پس از كودتا هم بلافاصله اين مأموريت خوشگذراني را از زاهدي گرفت و پس از بازگشت هم دوباره وكيل مجلس شد و آرزويش اين بود.
مكي هم همانطور كه مأمورين انگليس خصوصياتش را درست تشخيص دادند، تنها عرضۀ اين را داشت كه سخنراني هاي آتشين ايراد كند. مي ماند بقايي كه به كمتر از نخست وزيري راضي نبود. در هيچ جا هم چنين چيزي ديده نمي شود كه آنها تقاضاي وزارت از مصدق كرده باشند. تنها همايون كاتوزيان مي كوشد تا تمام تقصيرها را به گردن دكتر مصدّق بيندازند كه به خواست هاي آيت الله كاشاني و اين چهار نفر تن نداد و قوم و خويش بازي كرد. حالا بر فرض كه اين مطلب درست باشد. آنها با مصدّق مخالف بودند چرا به طرف سازش با آمريكا و انگليس رفتند؟
س: درباره بقايي و عملكردش بعد از 28 مرداد صحبت مي كرديم.
ج: بله، بعد از 28 مرداد، آنچه كه پيداست اين است كه با زاهدي ارتباط نزديك داشت و هفته اي يك بار با او نهار مي خورد اما بقايي در وصيت نامه سياسي اش نمي نويسد كه در مورد مسايلي ميانه اش با زاهدي به هم خورد! تنها به پيشنهاد زاهدي مبني بر سكوت در برابر اقدامات دولت و نپذيرفتن اين پيشنهاد و در نتيجه به زنداني شدن و تبعيد به زاهدان اشاره مي كند. بد نيست به يك نكته ديگر هم تا در خاطرم هست اشاره كنم، او ادعا مي كند كه دكتر مصدّق دستور كشتن او را داده بود و قرار بود كه حزب توده ايران اين دستور را اجرا كند او در وصيت نامه اش در اين باره نوشته است:
موقعي كه من در مسافرت آبادان بودم، از طرف آقاي دكتر مصدّق دستور كشتن من داده شد عامل اين مي بايستي توده اي ها باشند. قرار اين بود كه وقتي به استقبال من مي آمدند، با آن شور و هيجان مردم، در نزديكي پل بهمنشير، توده اي هايي كه دور و بر اتومبيل من بودند و ابراز احساسات مي كردند، مرا بلند كنند و در رودخانه بيندازند تا ضيافتي براي كوسه ها باشم!...
ص: 301
ببينيد بقايي ديوانه نبود، به معناي كامل كلمه، رذل بود.
س: خوب، خودش را خيلي برجسته مي دانست، احساس مي كرد كه همه توطئه ها عليه اوست.
ج: به نظر من او دروغ مي گويد. براي بدنام كردن مصدّق از خودش حرف مي سازد. او كاملاً آگاهانه اين دروغ را مي سازد. مانند دروغي كه در مورد ارتباط جاسوسي دكتر حسين فاطمي در وصيّت نامه اش ساخته است. اين دروغ سازي محصول رذالت و پستي او است.
س: نقش بقايي در فاصله سال هاي 1332 تا 1339 چه بود؟ در اين شش، هفت سال چه مي كرد؟
ج: در خاطرات او چيزي نيامد. او فقط در وصيّت نامه اش در اين باره صحبت مي كند و مي گويد كه بعد از اين كه با زاهدي اختلاف پيدا كرد او را تبعيد مي كنند. اوّل او را به يك جزيره مي فرستند كه در زندان چند روز اعتصاب غذا مي كند تا اين كه بالاخره او را براي تبعيد به زاهدان مي فرستند.
س: چرا شاه جلوي اين تبعيد را نمي گيرد؟
ج: زاهدي در آن وقت همه كاره بود. هنوز شاه قدرت را قبضه نكرده بود. در زاهدان هم تحت حمايت شاه بوده، خانه اي برايش مي گيرند و آزادي عمل هم داشت، هر هفته هم برايش از دربار با هواپيما گوشت و ميوه فرستاده مي شد. همان طور كه گفتم هم در اسناد لانه جاسوسي و هم در كتاب افول يك مبارز، به اين مطلب اشاره شده است. بعد هم مثل اينكه در پاره اي مسايل با شاه درگير مي شود و زنداني مي شود و مدّتي هم زنداني بود و محاكمه مي شود و بعد آزاد مي شود.
س: بله، در محاكمه اش به يك چيز اشاره مي كند. مثل منافع ملّي.
ج: بله، اشاره هايي مي كند كه از شاه و منافع ملّي دفاع كرده، گفته است كه آن روز كه توده اي ها شعار براندازي سلطنت دادند ما بوديم كه خفه شان كرديم و از اين حرف ها ... و همه اش از سلطنت و از شاه دفاع مي كند و گروهي از مورخان هم خلاصه مي كنند جزئيات اين مطالب را در هيچ جايي ديده نمي شود، فقط در كتاب «تاريخ بيست و پنجساله ايران»، نوشته سرهنگ نجاتي، در صفحات 21، 22، 140 و 157 و 159 از بقايي نام برده شده و آن هم مربوط به جلسه رسيدگي پس از سي تير است و نيز در گزارش دكتر امير پيشداد كه در زيرنويس صفحه 159 نوشته است:
ص: 302
براي آگاهي بيشتر درباره عمليّات مظفر بقايي در شكست نهضت ملّي ايران و وابستگي او به سازمان هاي جاسوسي انگليس و آمريكا رجوع كنيد به جنبش ملّي شدن صنعت نفت و كودتاي 28 مرداد، صفحات 271 تا 273 و صفحات 12 و 28 اسناد مربوط به كودتاي 28 مرداد.
س: نشانه هايي كه بقايي را يك جريان نشان مي دهد كدام است؟
ج: يك جريان؟ به نظر من بقايي تكرو بود. نزديكترين فرد به او همان زهري بود كه تا آخر هم با او بود، چون خود را با او همتراز هم مي دانست بقايي دوست نداشت.
س: نسبت به مكي، حائري زاده و عبدالقدير آزاد چه طور؟
ج: حائري زاده و ديگران را داخل نمي داشت با آنها در مبارزه عليه مصدّق همكاري داشت ولي آنها را به حساب نمي آورد. او جز شاه، هيچكس را قبول نداشت، آنهم با اين شرط كه شاه سلطنت كند و حكومت را بگذارد براي بقايي.
اين جاه طلبي بي اندازه اش بود كه بعداً موجب درگيري اش با زاهدي و شاه مي شود ولي در دوران آخر حكومت شاه دو مرتبه جزء مشاورين شاه مي شود و شاه از وي دعوت مي كند.
س: حزب زحمتكشان در فاصله سال هاي 39 تا 42 تحرّّكات تازه اي پيدا مي كند، اين طور نيست؟
ج: حزب زحمتكشان دوباره تشكيل مي شود و فعّاليت هايي را شروع مي كند از جمله اين كه از دولت اميني پشتيباني مي كند. ولي كار زياد ديگري انجام نمي دهد. اميني به او پيشنهاد مي كند كه براي تبليغات انتخاباتي به كرمان برود ولي البتّه انتخاباتي انجام نمي شود.
س: بعد از سال 43 چه طور؟
ج: بعد از سال 43 ديگر خبري نيست. سكوت مطلق است تا اين كه به زمان انقلاب مي رسيم، خود بقايي در مصاحبه خود درباره مقدّمات انقلاب مي گويد:
س: حالا جنابعالي مايل باشيد، برسيم به مقدّمات انقلاب اسلامي. از چه هنگامي شما متوجه بحران شديد؟ و چه به نظرتان رسيد و چه اقداماتي صورت داديد و چه ملاقاتهايي داشتيد، حالا با همفكران خود يا حتي با شاه و ...؟
ج: جريان مسجد جامع كرمان كه پيش آمد، ساواك يك عده از كوليها را با چماق و چوب كلفتي كه سرش را آهن كوبيده بودند، مجهّز كرده بود تا به مردمي كه مسجد اجتماع كرده بودند حمله كند. آنها مي ريزند و مردم را كتك مي زنند و دوچرخه و موتور سيكلت مردم را
ص: 303
آتش مي زنند و از دور و اطراف و پشت بام به طرف مردم سنگ پرتاب مي كنند، خيلي فاجعه آميز بود.
س: بهانه اين كار چه بود؟
ج: بهانه اينكه مردمي كه در مسجد جمع شده اند شرارت مي كنند. عكسهاي اين جريان به دست من رسيد. يك جايي صحبت شد گفتم: اگر فرصتي مي شد كه من اين عكسها را به شاه نشان بدهم. خيلي خوب است.
چند روز بعد به دربار احضار شدم. رفتم كاخ صاحبقرانيه. عكسها را هم برده بودم كليات صحبتهايمان اين بود. اوّل موقعي كه مرا احضار كردند وقتي آمدم شاه تا دم درب دو سه قدمي فاصله داشت. و تا نزديك در آمده بود. توي يكي از تالارهاي كاخ صاحبقرانيه. با خنده از من استقبال كرد. عكسها را نشان دادم. شاه گفت: شريف امامي موضوع را تعقيب مي كند! گفتم: شريف امامي هيچ غلطي نمي تواند بكند. خودشان مي دانند كه كي كرده! تعقيبي نخواهند كرد. شاه خيلي بي حال بود. هيچ حرف هم نمي زد. گاهي وقتها يك جمله اي مي پراند. از مجموع صحبت هايش اينطور فهميدم كه مجال مي داد تا من پيشنهاد نخست وزيري بدهم. بعد از صحبتها شاه گفت: چه كسي مي تواند اوضاع را در دست بگيرد؟ گفتم: كسي كه قدرت قوام السلطنه را داشته باشد. موقعي كه ازهاري استعفا داده بود و آن ملاقات را مقدّم با شاه ترتيب داده بود. بعد ملاقات با دكتر صديقي كه برخلاف شايعات پيشنهاد نخست وزيري را پذيرفته بود امّا موفّق نشده بود وزرايش را تعيين بكند. هيچكس حاضر نشده بود عضويّت در كابينه دكتر صديقي را قبول كند. شاه گفت: اين صديقي بعد از ده روز كه ما را معطل كرد، هنوز نتوانسته است كابينه اش را معرّفي كند، او توانايي اين كار را ندارد.
س: پس اين ملاقات دوّم با شاه بود؟
ج: بله، آن اوّل كه مال كرمان بود. اين دفعه هم مال موقعي بود كه در بازار اعتصاب شده بود و همه جا شلوغ بود.
س: شاه صراحتاً به شما پيشنهاد نخست وزيري كرد؟
ج: نه، ولي صحبت ها به آنجا منتهي مي شد كه من پيشنها بكنم. يكي از نمايندگان مجلس به نام دكتر انوشيرواني كه با دربار در ارتباط بود، يك روز گفت كه شهبانو مي خواهد تو را ملاقات بكند. يكي دو روز بعد، وقتي تعيين كردند كه ساعت 10 صبح بود. رفتم دفتر
ص: 304
مخصوص ايشان، خيلي به اصطلاح با مهر و محبت برخورد كرد، تقريباً تمام حرفهاي مرا پذيرفت. بعد از ربع ساعت اشكش جاري شد، چشمهايش پر از اشك شده بود و گاهي مي چكيد روي صورتش.
س: اردشير زاهدي دخالتي توي اين ملاقاتها نداشت؟
ج: نه ولي زاهدي خودش يك ملاقات از من خواست.
س: آيا شاه علناً به شما پيشنهاد نخست وزيري نداد؟
ج: خودش مطرح كرد كه در اين موقع شما بايد بيائيد كارها را اصلاح كنيد. گفتم در صورتي كه اعليحضرت پيشنهادات من را بپذيرد حاضرم كه اين كار را بپذيرم. ديگر به كلي رژيم فرو ريخته بود. شاه در تلاش بود يك كابينه آشتي تشكيل بدهد. در دربار، آمد و رفتهاي زيادي بود و كميسيونهاي زيادي كه دكتر اميني در آن جلسات بود، عبدالله انتظام بود، احسان نراقي بود، اينها بودند.
س: مي گويند كه آمريكائي ها و انگليسي ها اصرار داشتند شاه برود.
ج: خير، برعكس، شاه خودش مي خواست برود اما سفراي انگلستان و آمريكا مايل نبودند كه شاه، ايران را ترك كند. شاه خودش را باخته بود. به كلي مأيوس شده بود. هر دو سفير در كتابهاي خود نوشته اند كه شاه از آنها كسب تكليف مي كرد. ولي مي گفت: اگر دست خودم بود در كمتر از يك ربع ساعت از ايران بيرون مي رفتم ...
اين صحبت هاي بقايي بود در رابطه با حوادث روزهاي انقلاب، امّا در ادامه مصاحبه درباره شخصيّت هاي ديگري مثل احمد آرامش و مدني و اميني هم صحبت مي كند كه بد نيست برايتان بگويم.
س: درباره آقاي احمد آرامش چه مي دانيد؟
ج: احمد آرامش را ساواك در پارك فرح كشت.
س: به چه علت.
ج: آرامش، چند سال در زندان بود. بعد از هفت سال او را از زندان آزاد كردند، آمده بود در هتل كومودور اقامت كرده بود كه يكي از پايگاههاي ساواك به حساب مي آمد. روزها هم به پارك لاله مي رفت. بعداً اعلام شد كه احمد آرامش به دست شخص ناشناسي كشته شد ...
س: اصولاً در آن چند ماه آخر، نقش اميني را چه طور ديديد؟
ج: او ديدارهايي با شاه داشت و شاه را راهنمايي مي كرد. حتي گفتند آن نطق شاه را كه
ص: 305
گفته بود صداي انقلاب شما را شنيدم، اميني تهيه كرده بود. در همان روزها، اميني به من گفت شما هم تشريف ببريد كرمان و براي انتخاب خودتان اقدام كنيد ...
س: با تمام صحبت هايي كه درباره فراماسونري در ايران شده، قضاوت شما درباره اين سازمان و عضويّت در آن چه بوده است؟
ج: فراماسونري، يك شعبه از شعبات انگليس است و براي اجراي كوركورانه دستورات انگليس.
س: درباره اسماعيل رائين چه مي دانيد؟ او را كشتند يا سكته كرد؟
ج: او را كتك زدند. زير كتك سكته كرد. در دعواي مالي با انتشارات اميركبير، كارگران مؤسسه او را كتك زدند و او سكته كرد ...
س: حالا جداي آنچه كه بقايي گفته به نظر شما با توجه به اينكه اسماعيل رائين از دوستان بقايي بود، چه طور شد كه رفته آنجا و چرا او را زدند، عبدالرحيم جعفري، صاحب انتشارات اميركبير هم با توجه به سوابقش، آيا منافع مادي داشته و يا چيز ديگري بوده؟ ظاهراً بقايي بعد از كشته شدن اسماعيل رائين به انتشارات اميركبير رفته بود.
ج: به هر حال آنجا او را زدند. حتماً همان ساواكي ها او را زدند.
س: همين، براي چه؟
ج: ظاهراً مي گويند كه رفته آنجا حق التأليف خودش را بگيرد كه به او ندادند، بحث ديگري هم مطرح است كه مي گويند رائين مي خواسته، فراماسونري را افشاء كند. خود بقايي در ادامه همين مصاحبه اشاراتي دارد، بقايي ادامه مي دهد:
رائين بر سر دعواي مالي با بنگاه اميركبير كتك مي خورد و سكته مي كند. ساواك دستور داده بود كه تمام كتاب هاي فراماسونري را در ايران جمع كنند. ساواك از رائين التزام گرفته بود كه جلد چهارم را چاپ نكند زيرا صد و بيست صفحه آن درباره شريف امامي است يك خاطره ديگر هم درباره فراماسونري دارم.
دانشجويان دانشگاه ملّي يك بار جلوي امام جمعه را مي گيرند و مي گويند: آقا، شما فراماسون هستيد؟ امام جمعه مي گويد: بله هستم، توي اين مملكت هر كس بايد يك تكيه گاهي داشته باشد، بله، منهم هستم. از تقي زاده هم درباره فراماسونري پرسيده بودند كه او هم جواب داده بود: اينها افسانه هاي عوامفريبانه است كه در ميان مردم شايع است و هيچ پايه و اساسي ندارد!! بعد معلوم شد كه تقي زاده كه چنين حرفي زده، خودش جزء لژ
ص: 306
فراماسونري بوده و به مناسبت خدمت در فراماسونري به استادي اعظم مادام العمر منصوب شده بودند! ...
بقايي، بعد درباره شريف امامي و دزديهايش مفصل صحبت مي كند و بعد از او به اسدالله علم مي پردازد:
س: اين كه مي گويند اسدالله علم درصدد بود افرادي را كه از شاه گله مند بودند دور خودش جمع كند، درست است؟
ج: بله، جمع كردن دكتر خانلري، رسول پرويزي و فريدون توللي در همين رابطه بود. رسول پرويزي در مجلّه خواندنيها مقاله اي نوشت كه من سيزده سال در اشتباه و گمراهي بودم و از آقاي علم ممنون هستم كه چشم مرا باز كرد! و مرا از اشتباه بيرون آورد (اين هم از دار و دسته خليل ملكي بود - كيانوري)
خيلي از چپي ها دور علم را گرفتند، مثل محمد باهري و ... فريدون توللي در يكي از كتابهاي شعرش به علم لقب ميربتان داده است!
علم به اين روشنفكران كه محتاج پول و مواد مخدّر بودند، پول و مواد مخدّر مي رساند. باهري عضو حزب توده بود و صندوقدار حزب در شيراز، بعد موجودي حزب را بالا كشيد و به اروپا رفت و درس خواند و دكتر شد (بد نيست بگويم كه صندوق حزب در شيراز پولي نداشت، شايد حدود 2000 تومان، با اين پول هم نمي شد به اروپا رفت و درس خواند، تازه مگر ما در شيراز چند عضو داشتيم؟ بيست الي سي نفر، (به هر حال پول نمي توانسته در آنجا باشد كه او بدزدد _ كيانوري)
س: شما شخصي به نام همايون صنعتي زاده را مي شناسيد؟
ج: بله خودش را هم ديده ام.
س: ايشان ارتباطش با آقاي علم و در ضمن واسطه اش با بعضي از مخالفين او چه بود؟
ج: در اين باره چيزي نمي دانم. ولي همايون صنعتي زاده را از لحاظ خانوادگي مي شناسم. او بچه يتيم بود در كرمان. يكي از دوستان مازندراني ما يك گرفتاري داشت. همايون صنعتي زاده 3 ميليون تومان براي والا حضرت اشرف از او گرفت و كارش را درست كرد. او در مؤسسه فرانكلين كار مي كرد و احتمالاً با آمريكائي ها ارتباط داشت.
س: ولي آقاي صنعتي زاده يك مأموريت سياسي داشته و با بعضي از آقايان از طرف آقاي علم و دربار صحبت مي كرده است.
ص: 307
ج: ممكن است.
س: همين طور از طرف والاحضرت اشرف؟
ج: ممكن است.
س: با هم تماسي داشتيد.
ج: او هيچ وقت با من تماس سياسي نداشت.
س: صنعتي زاده كه جزء دستگاه شما نبود.
ج: صنعتي زاده نه، من تنها يك چيزي يادم مي آيد. فكر مي كنم سال هاي 1970 _ 1971 بود كه من آمدم تهران. قرار شد كه يكي از مأمورين «سيا» در تهران مرا ببيند. مأمور سيا براي ملاقات، دو جا را پيشنهاد كرد. يكي انتشارات فرانكلين و ديگري كتابخانه فرانكلين. من كتابخانه فرانكلين را پذيرفتم. من در اينكه مؤسسه فرانكلين يك پايگاه سياسي بود و مربوط به «سيا»هيچ ترديدي ندارم. همايون صنعتي زاده هم در رأس آن بود. باز ترديدي ندارم كه همايون صنعتي زاده دلال والاحضرت اشرف بود.
س: چه طور با اين وضعيت بعد از انقلاب در ايران مانده بود؟
ج: نمي دانم.
س: وقتي شما به عقب نگاه مي كنيد آيا نسبت به مخالفتهايتان با دولت مصدق پشيمان نمي شويد؟
ج: خير، من نمي توانم گذشت بكنم كه ايشان عمّال انگليس را بياورد سركار. مريم فيروز دختر دائي مصدق بود. برادر مريم فيروز، سرلشگر محمدحسين فيروز خواهرزاده اش ابونصر عضد اينها رابط مصدق با حزب توده ايران بودند...
ببينيد! مظفر بقايي چه رابطه اي با حزب توده داشته!
س: شايد همان جريان به اصطلاح قوام و دولت ائتلاف و بعد هم فعاليت مظفر فيروز در رابطه با حزب و دولت قوام.
ج: به مصدق مربوط نيست. اصلاً در آن وقت دولت مصدّق نبود.
س: فيروز گويا سفير ايران در روسيه بود. حتي تا پس از روي كار آمدن دولت كودتا،مدتي در مأموريت بود.
ج: نه بابا، دو ماه بيشتر نبود، بعد از اينكه قوام سقوط كرد، شاه بلافاصله او را بركنار كرد. اصلاً به مصدّق مربوط نيست. آن هم سرلشكر فيروز كه رابط مصدق با حزب توده باشد!!
ص: 308
به هر حال حرفش مبنايي ندارد،حالا ببينيم بقايي در ادامه چه مي گويد:
وقتي فهميدم ايشان در حال ائتلاف با حزب توده است يك روز رفتم خدمت ايشان و بعد از مقداري صحبت به ايشان گفتم: امروز من آمدم يك سؤال از شما بكنم... گفت: بفرمائيد.
س: شما مي خواهيد دكتر «بنش» بشويد. شما با دكتر چند وجه مشترك داريد. يكي اينكه شما تحصيلاتتان در سوئيس بوده و او هم تحصيلاتش در سوئيس بوده، ديگر اينكه شما دكترا در حقوق هستيد، او هم دكتر در حقوق بود...
ج: بقايي پس از صحبت مفصلي دربارة مبارزات طولاني ملت چك براي آزادي، مي افزايد: ادوارد «بنش» بعد از مرگ مازاريك رئيس جمهور چكسلواكي شد و مازاريك، پسر مازاريك بزرگ وزير امور خارجه. بنش با حزب توده كمونيست چكسلواكي ائتلاف كرد. توده اي ها پس از مدتي كه فرصت يافتند به مراكز حساس دست يافته و بر آنها مسلط شدند و يك روز كودتا كردند و بنش را به احمدآباد پراگ، تبعيد كردند! مخصوصاً اين احمدآباد پراگ را گفتم _ بعد هم پسر مازاريك را كشتند و از پنجره طبقه پنجم وزارت خارجه به بيرون پرت كردند و گفتند خودكشي كرده است! و استقلالي كه اينها به خاطرش مبارزه كرده بودند، از بين رفت و چكسلواكي هم رفت پشت پرده آهنين.
گفتم جنابعالي الآن داريد همين كار را مي كنيد. ائتلاف مصدّق با توده اي ها همزمان بود با ائتلاف پنهاني او با انگليس و آمريكا كه به آنها نشان بدهد اگر من به مقصودم برسم به منافع شما لطمه اي نخواهد خورد! شما داريد همان راهي را مي رويد كه اين راه را دكتر بنش، در گذشته، طي كرد.
مصدّق گفت: شما مطمئن باشيد كه من متوجه هستم و در موقعش مي توانم جلوي اينها را بگيرم.
س: ائتلاف مصدق با توده اي ها، پنهاني بود يا آشكار؟
ج: پنهاني بود، آشكار نبود.
س: چه شد كه در روز 28 مرداد توده اي ها به كمك مصدّق نرفتند؟
ج: نمي دانم.
س: به نظر شما بزرگترين رجل سياسي ايران چه كسي بود؟
ج: قوام السلطنه. با اينكه با او مبارزه كرده بودم و دفعه آخر تا پاي اعدامش ايستاده بودم اما او سياستمدار خيلي خوبي بود. البته نقاط ضعفي داشت، از جمله اينكه خيلي دوست داشت
ص: 309
تملق بشنود. درست مثل شاه. البته شاه اين اواخر بيشتر تملّق را دوست داشت و در برابر تملّق، نرم مي شد...
اين بود مطالب مهمي كه از مصاحبه مظفر بقايي با دكتر حبيب لاجوردي در دانشگاه هاروارد آمريكا در سال 66،به نظرم رسيد كه مهم است و بيان كردم.
س: دو نظر وجود دارد،يكي اينكه بقايي بعد از انقلاب مي خواست جرياني به وجود بياورد تا به هدف خودش برسد و ديگر اينكه او محفلي داشت كه دربار و آمريكا هنوز اميدوار بودند كه او رابط خوبي است.
ج: به نظر من او تلاش زيادي به خرج داد تا به كمك دكتر حسن آيت،كه او هم عضو حزب زحمتكشان بوده است و دو تن از فرزندان آيت الله كاشاني با بهره گيري از احترام امام به پدرشان صاحب نفوذ بودند حزب خودش را دوباره راه بيندازد. من از سيدحسن آيت تعجب مي كنم كه چه طور به اين خيانت ها توجه نكرد، يا اينكه مي دانسته، به هر حال حسن آيت براي من يك سؤال است. و برايم معلوم نيست كه چه نقشي بازي مي كرد. او و دو پسر آيت الله كاشاني، عضو اين حزب بودند و مقامات حساسي هم گرفتند. يك پسر كاشاني كه نماينده مجلس شد و ديگري هم نماينده ايران در ديوان داوري لاهه. و بعد همان پسر بزرگتر كه نماينده ايران در لاهه بود، كانديد رياست جمهوري شد و نزديك دو ميليون رأي آورد كه رأي ارتجاع بود. تمام باقي مانده هاي سلطنت به كاشاني رأي دادند. از ديگر كارگزاران بقايي، جلال الدين مدني بودكه دو جلد تاريخ معاصر ايران را نوشته است. دكتر مدني كه عضو حقوقدانان شوراي نگهبان شده بود جاي خيلي حساسي را گرفته بود. بقايي با اين افراد و با كمك آيت در مقامات حساس ريشه ميدواند و خودش را براي رسيدن به هدفش آماده مي كرد. مسئله بسيار جالب كتاب هايي است كه البته نه به نام حزب زحمتكشان، بلكه به نام خود اين نويسندگان، چاپ و به طور وسيع، پخش مي شد. از جمله دو كتاب دكتر حسن آيت به نام زندگي سياسي دكتر مصدّق و 28 مرداد. آيت در اين كتاب ها، نه تنها همان سياست بقايي و ملكي را در حمله به حزب توده دنبال كرده بلكه پيكان تير حملاتش متوجه دكتر مصدّق است و حتي ادعا مي كند او از آغاز زندگي اش، جاسوس انگليسي ها بوده است! دكتر جلال الدين مدني هم كه استاد تاريخ دانشگاه نظامي بود در دو جلد كتاب خود به نام تاريخ معاصر ايران، در بخش مربوط به سال هاي 1320 تا 1332، از مظفر بقايي تجليل و به حزب توده و دكتر مصدّق حمله كرده است.
ص: 310
من در سال 1365، نقدهاي مفصلي به كتاب هاي انورخامه اي، آيت و مدني نوشتم و تحويلشان دادم، ولي معلوم نيست به چه سرنوشتي دچار شد. پس از بازگشت بقايي از سفر آمريكا، يكي از افراد مطلع به من گفت كه در آنجا خودش را به عنوان جايگزين نظام جمهوري اسلامي مطرح كرده كه اگر آمريكايي ها كمك بكنند، او دست به كار بشود.
س: براي چه به آمريكا رفت؟ چون در آنجا، ارفع زاده كه رئيس ساواك ايران در آمريكا بود، از مريدهاي خاص بقايي بود. او در آمريكا به دنبال چه بود؟ از او چه مي خواستند؟
ج: عكس اين ارفع زاده در كتاب خاطراتم هست. ظاهراً محافظ بقايي بوده، از همان دار و دسته چاقوكشان مزدبگير.
س: بقايي در آنجا با تيپ هايي هم ارتباط داشت. اين مسئله مطرح مي شود كه در اين تاريخ شفاهي احتمال هست كه دانشگاه هاروارد بخشي از اين مصاحبه را اصلاً منتشر نكند. چون به هر حال هاروارد هم با وجود همه ادعاها، چندان مستقل نيست. به هر حال ممكن است مصاحبه هاي ديگري هم انجام شده كه تاكنون منتشر نكرده اند.(1)
ج: من دربارة اين مصاحبه، از كسي كه متن پياده شده نوارها را در اختيار من گذاشت اينطور شنيدم كه قرار بود بقايي به هاروارد خبر بدهد كه اين مصاحبه در چه زماني منتشر بشود. چون مطلب زيادي در آن مصاحبه هست كه اگر منتشر مي شد، در ايران باعث ايجاد مزاحمت برايش مي شد. بنا بود زمان انتشار مصاحبه را او به هاروارد خبر بدهد. شايد هم خيالي داشته كه براي هميشه به آمريكا برود و در آنجا، دور از هر خطري،اين مصاحبه را منتشر كند ضمناً اين را هم گفته بود كه اگر من مردم، كساني كه از من اختيار تام كتبي و رسمي داشته باشند اگر اجازه دادند، اين مصاحبه منتشر شود. شايد چون تا به حال نه از بقايي و نه از بازماندگانش، چنين اجازه اي به آنها نرسيده است،از انتشار مصاحبه خودداري كرده اند.
س: يكسري افراد هم كه مصاحبه كرده اند، قيد كردند كه ده سال يا پنج سال آينده، و يا دو سال بعد از مرگ ما،مصاحبه را منتشر كنيد. به هر حال اين احتمال هست كه مثل اسناد پنهان سيا يك بخش هايي را نگه دارند. چون مشهور است كه يك كتاب سيا هم
ص: 311
سيد ضياء نوشته و در سوئيس به امانت گذاشته تحت عنوان خاطرات كودتا كه هنوز از صندوق اسرار آن ديار بيرون نيامده است.
ج: بله، احتمال زياد وجود دارد كه همين طور باشد. ولي در هر صورت از مجموعه نوشته هاي،اين آقاي حبيب الله لاجوردي كه اين مصاحبه را انجام داده، چنين برمي آيد كه شخص بسيار بااطلاعي است و محقّق بي طرفي است.
س: شخصاً شايد، اما بعيد است مستقل باشد. يعني استقلال عمل براي آدمهايي كه در آمريكا استاد دانشگاه هستند، حدودي دارد.
ج: دربارة وضع دانشمندان در آمريكا بايد تأمل كرد. ما آمريكا را بايد همان طوري كه هست بشناسيم. اينطوري نيست كه همة اينها عامل «سيا» باشند و «سيا» به آنها دستور بدهد. ما مي بينيم كه بسياري از نوشته ها و تحقيقات آنان شديداً به زيان سياست آمريكا و افشاگرانه است. اينها غير از جاسوساني مثل خانم لمبتون و زاينر هستند كه جيره خوار مستقيم سيا و (ام. آي _ 6)MI6 باشند.
س: به هر حال در دانشگاه كار مي كنند و احتمال دارد توسط استاد يا رئيس دانشگاه يا رئيس بخش مثلاً ايرانشناسي كنترلي روي آنها اعمال شود.
ج: نمي دانم. همان طور كه گفتم بايد با واقعيت زندگي فرهنگي در آمريكا دقيقاً آشنا بود تا بتوان در اين باره داوري كرد.
س: من منظورم شخص لاجوردي نيست. كلاً به اين حركت اشاره دارم. به اين روش غرب.
ج: من مي گويم بهتر است در جريان داوري و اظهارنظر در اين گونه مسايل، راه را بر احتمالات نبنديم. چون بايستي واقعاً اطلاع داشت و بحث كرد. زيرا اگر دقت كافي تا حد وسواس در داوري نداشته باشيم، ممكن است اتهاماتي مطرح شود كه خيلي سنگين است.
س: تا به حال با هزار و صد و پانزده نفر- البته فقط تا سال 65 – مصاحبه شده است و از اين همه مصاحبه،تا به حال فقط پنج يا شش مصاحبه منتشر شده است!
ج: همان مصاحبه كنندگان نخواستند. حتماً گذاشتند بعد از مرگشان، مثلاً بعد از ده سال.
س: ولي اين كار بودجه زيادي مي خواهد و امكانات فراواني، چون اينها براي مصاحبه به هر جا كه خواستند رفتند، به انگليس، آلمان و... البته نمي دانم به اينجا هم آمدند يا نه ولي به هر حال معلوم است كه بودجه زيادي براي اين كارها در اختيار دارند
ص: 312
و بعيد است كه پولش را خودشان بدهند، مثلاً يكي از همين دانشگاه هاي آمريكا، به احسان يار شاطر براي فراهم كردن يك دائرة المعارف ايرانيكا، 35 ميليون دلار پول داده است. آنها اين كارها را كه براي خدا نمي كنند!
ج: نه، به خاطر خدا نيست. ببينيد! آنها كه اين كارها را مي كنند، مؤسسات علمي در آنجا هستند كه اعتبارات زيادي دارند. آمريكا كشور ثروتمندي است و همه دنيا را مي چاپد، مؤسسات علمي دنيا هم از اين امكانات آمريكا براي تحقيقات بهره مي برند. البته در مجموع، سياست آمريكا، وزارت خارجه و «سيا» از اين كارها استفاده مي كنند ولي اين طور نيست كه همه جا دنبال كار باشند كه اينرا بنويس و آنرا ننويس. براي همين، خيلي مايلم كه اگر اين دائره المعارف ايرانيكا به ايران آمده آن را ببينم مسلمآً چيز بسيار جالبي خواهد بود.
س: آمده، هشت جلدش آمده و امكان دسترسي به آن هم وجود دارد.
ج: هشت جلدش آمده!؟ حتماً به انگليسي است؟ نمي خواهيد ترجمه اش كنيد؟
س: خودشان گفتند كه ترجمه مي كنند، چون متن اصلي آن فارسي است و اساتيدي در داخل و خارج مقاله مي نويسند و بعد متن فارسي فرستاده شده به طور يكنواخت به انگليسي ترجمه مي شود.
ج: خيلي جالب است. خيلي مايلم آن را ببينم... به هر حال بگذريم.
س: بله، بگذريم و برويم بر سر همان بحث بقايي. چرا با وجود داشتن يك سري نيرو، حزب زحمتكشان، بعد از بقايي نتوانست پا بگيرد؟
ج: نيروي زيادي نداشتند. بت سازان ملكي تبليغات زيادي راه مي اندازند. نيروهاي آنها چه كساني بودند؟ يك عده طرفداران ملكي بودند كه خودشان ادعا مي كنند كه بعداً نيروي سوم را تشكيل داده اند و همه در آن جهت قرار گرفتند.
س: نه، من بعد از همان سال 43 و يا دوران انقلاب را مي گويم.
ج: آن وقت هم بقايي نيرويي نداشت. چه كسي بيايد دنبال بقايي؟ بعد از انقلاب، آنها روي هواداران بدون ارتباط سازماني مخالفين نظام جمهوري اسلامي از يك سو و پشتيباني امپرياليسم آمريكا دشمن شمارة يكم جمهوري اسلامي، حساب مي كردند. روي بازماندگان رژيم شاه و ناراضيان در حال افزايش وگرنه كسي به دنبال بقايي نبود. اين بازماندگان در انتظار آنند كه آمريكا از چه كسي و يا چه گروهي پشتيباني مي كند تا همه به دنبالش راه بيفتند. بعد از 28 مرداد هم بقايي همان طور كه ريچارد كاتم نوشته، به عنوان يك رجال
ص: 313
سياسي فراموش شده بود. مانند حائري زاده، ملكي و ديگران.
س: يعني بقايي بعد از سال 1340 تمام شده بود و حرف و پيام و توان ديگري نداشت؟
ج: واقعيّت اين است كه او پس از 28 مرداد تمام شده بود. فراموش شدن خليل ملكي را هم كه از زبان «بزرگ بت سازش»، همايون كاتوزيان قبلاً يادآور شدم كه گفته است:
خليل ملكي در جامعه كنوني ايران، به كلي فراموش شده است.
بقايي پس از 28 مرداد، و اگر دقيق تر بگويم، پس از سي تير 1331،در ميان مردم حذف شد و تنها در زد و بندهاي بالايي ها، گاهي سرو كله او هم پيدا مي شد. به همين خاطر هم در مصاحبه خود دربارة اين دورة پس از سال 42 تا زمان انقلاب، چيزي نمي گويد. تنها نزديك پيروزي انقلاب كه شاه به بيچارگي افتاده بود افرادي را كه فكر مي كرد ممكن است به او كمك كنند، مثل دكتر اميني،عبدالله انتظام و مظفر بقايي را براي مشورت دعوت مي كرد.
س: بقايي زينت بود يا مشاوري مثل سيدضياء، كه مشاور روزهاي چهارشنبه شاه بود و تا زمان مرگ يعني دهة چهل، به اين كار ادامه مي داد، بعد از سال 48 هم كه مرد.
ج: بقايي از سيد ضياء خيلي پائين تر بود. چون سيدضياء هر چه كه باشد مورد اطمينان انگليس بود. مثل اسدالله علم كه تكليفش معلوم بود و رابط مستقيم شاه با انگليس بود. ولي آمريكائي ها عواملي به مراتب مهمتر از بقايي در اختيار داشتند. آنها با چند ده هزار مستشار نظامي و غيرنظامي و ارتباط مستقيم با خود شاه، نيازي به خرده پاهايي مانند بقايي نداشتند. بقايي پس از انقلاب كه بيشتر عمال آمريكا فراري شدند، مورد توجه مجدد قرار گرفت.
س: البته سيدضياء، خودش هم انكار نمي كند. او به نوعي افتخار مي كرد كه با دستگاه جاسوسي انگليسي مرتبط بود.
ج: بله، او رابط مستقيم بود. به اين ترتيب به عنوان مشاور مي توانست كار بكند و خودش هم بيشتر از حد مشاور چيزي نمي خواست و توقعي هم نداشت، نمي خواست نخست وزير بشود، تنها مأموريتش اين بوده كه سياست انگلستان را به شاه بگويد و نظرات و تصميمات او را به انگليسي ها گزارش كند. شايد خود انگليسي ها هم سيد ضياء را نه به عنوان پيام آ ور و رابط معمولي، بلكه به عنوان مشاور به حساب مي آوردند و همان طور كه ديديم توصيه او را دربارة گرفتن تعهد كتبي قوام السلطنه پذيرفتند. اما بقايي تا پايان عمر،خواب نخست وزيري مي ديد و به همين جهت بود كه از رقبايش كه قدرتي داشتند تو سري مي خورد. بقايي يك
ص: 314
جاه طلب بود.
اينكه در سال هاي 39 تا 43 جبهه ملّي توانست حركتي به وجود بياورد تا حد بسيار زيادي پيامد كوشش و ابتكار رهبرانش نبود، بلكه نام و گذشتة اين جبهه و ارتباطش با دكتر مصدّق، كه هنوز زنده بود، عامل تعيين كننده اين حركت بود. پس از 43 هم جبهه ملّي فراموش مي شود و در آستانه انقلاب هم جبهه ملّي نتوانست حركتي به وجود بياورد
س: بقايي هيچ جاذبه اي نداشت، به لحاظ فكري هم حرفي براي گفتن نداشت؟
ج: اصلاً چيزي نمي توانست بگويد. چه مي توانست بگويد؟ چه پيشنهادي بكند؟ بقايي داراي شخصيت سياسي مردم پسندي نبود كه بتواند مردم و يا قشري از روشنفكران و كارگران را گرد هم جمع كند. حتي نتوانست روزنامه شاهد را منتشر كند، چون امتياز شاهد مال زهري بود كه هم درگذشته بود. ولي در هر حال، بقايي به كمك آيت و فرزندان آيت الله كاشاني كه زير چتر پدرشان، كه در جمهوري اسلامي براي به فراموش سپردن دكتر مصدّق علم شده بود امكانات قابل توجهي داشتند و به جاهايي هم رسيده بودند، مي توانست روزنامه اي را منشتر كند. تا حد بسيار محدودي امكان اين را داشت. رهبران جبهه ملّي به خاطر آن كه چهرة سالم خودشان را حفظ كرده بودند، خيانت نكرده و با كودتاچيان سازش نكرده بودند وقتي كه امكان آن فراهم شد توانستند با همان گذشته سالم و نام خوب، دانشجويان را تجهيز بكنند.
س: اگر موافق باشيد بعد از صحبت هاي مفصل دربارة بقايي، به خليل ملكي بپردازيم در ادامه به دوران آشنايي او با دكتر اراني در آلمان و گروه 53 نفر و جريان شكل گيري اين گروه بپردازيم.
ج: در اين باره كاتوزيان مطالب زيادي را گفته كه من تنها آنچه را كه در خاطر دارم نقل مي كنم. بله خليل ملكي از جمله دانشجويان اعزامي دولت ايران به آلمان بود كه در رشته شيمي تحصيل مي كرد و در همانجا بود كه با دكتر اراني آشنا شد و تمايلات كمونيستي پيدا كرد و بعد به همين خاطر او را قبل از آنكه تحصيلات خود را تمام كند به ايران برگرداندند. او به ايران آمد و در اينجا معلم دبيرستان شد و با اراني تماس پيدا كرد و به گروه كساني پيوست كه با اراني همكاري مي كردند. از همين گروه، بعدها 53 نفر سربرآورد. البته گروه اراني 53 نفر نبودند. بعضي ها كه در ارتباط با جريان هاي ديگري گرفتار شده بودند به گروه اراني اضافه شده و 53 نفر را به وجود آوردند. مثل دكتر رادمنش كه در ارتباط با جريان
ص: 315
ديگري به نام جريان رشتي ها در همان دوران گرفتار شد و حزب كمونيست قديم و اينها هم به گروه اضافه شده و شدند گروه 53 نفر.
س: اخيراً كتابي به نام 53 نفر، نوشته باقر مؤمني به چاپ رسيده كه البته به اسم مستعار حسين فرزانه منتشر شده است.
ج: من آن كتاب را ديدم. اثر باقر مؤمني نيست.
س: چرا، گويا خود مؤمني آن را تنظيم كرده و اسم مستعار بر آن گذاشته است.
ج: اسم مستعار امر ديگري است. اما درباره آنچه كه نويسنده نوشته، فقط اسنادي كه از دادگستري در كتاب آمده اسناد جالبي هستند اما همه اثر ضدكامبخش است.
س: چرا؟ باقر مؤمني باكامبخش و جريان او چه مشكلي داشته است؟
ج: او به بيماري دشمني با كامبخش و كيانوري مبتلاست. گويا اسم بيماري او «شيزوفرني» است!
س: باقر مؤمني؟ او كه سن و سالش قد نمي دهد! در حزب هم كه موقعيتي نداشت، چرا ضد باشد؟
ج: بله، شديداً ضد است.
س: به هر حال، او تأكيد كرد كه اينها كه دستگير شدند همگي كمونيست نبودند. ارتباط هايي داشتند. به عنوان آدمهاي تئوريسين و يا آدمهاي فكري مطرح نبودند. البته بزرگ علوي هم همين تحليل را دارد.
ج: مسائلي كه باقر مؤمني نوشته، تقريباً همان مطالب انورخامه اي است.چيزي كه در اين كتاب هست و در نوشته هاي ديگر نيست يكي همان اعترافات و بعضي چيزهاي ديگر مثل ادعانامه دادستان و دفاعيات دكتر اراني است و موضوع ديگر فرضيه اي است كه او مطرح كرده و برحسب آن نظر مي دهد كه احتمالاً كامبخش با موافقت مقامات شوروي، آن اعترافات را بيان كرده است. بعد از اين كه گروه اراني گرفتار شدند، ملكي در زندان جزء افرادي بوده كه خيلي محكم و قرص در مقابل پليس ايستاده و هيچ گونه ضعفي از خود در زندان نشان نداد. البته ضياء الموتي كه جزء همين ها بود، ادعا كرده است كه ملكي يك دفعه زده تو گوش اراني! ولي ملكي در خاطراتش اين را تكذيب كرده است. او گفته است كه اين يك دروغ بيشرمانه بيشتر نيست چرا كه او به اراني احترام بسيار مي گذاشته است.
در زندان دو جريان وجود داشت، يك جريان،كمونيست هاي قديمي مثل اردشير، روستا و
ص: 316
پيشه وري بودند كه بينشان اختلاف زياد بود ولي هر سه نفر هوادار پروپا قرص اتحاد شوروي بودند و يك جريان ديگر متشكل از سه نفر، يوسف افتخاري، علي اميد و يك نفر ديگر كه هر سه از كارگران شركت نفت بودند و اولين اعتصاب كارگران نفت را راه انداخته بودند. يوسف افتخاري در دانشكده «كوتف»(1) درمسكو تحصيل كرده بود. بين اين دو جريان، اختلاف فوق العاده خصمانه و شديدي وجود داشت.
س: ريشه اختلاف چه بود؟ واقعاً اختلاف تئوريك و ايدئولوژيكي بود؟ سياسي بود؟ يا تشكيلاتي و شخصي؟
ج: اردشير و روستا، يوسف افتخاري و يارانش را به داشتن تمايلات تروتسكيستي و ضدشوروي بودن متهم مي كردند ولي ديگران كه در زندان بودند، همه به اتحاد شوروي و نظم موجود در آن كشور كه استالين در رأس آن قرار داشت، شديداً معتقد بودند. در ميان همين كمونيست هاي قديمي، فردي به نام داداش تقي زاده بود كه اهل مراغه بود او هم در شوروي تحصيل كرده بود و ملكي از او خيلي، خيلي تعريف مي كند.
داداش تقي زاده جزء آنهايي است كه در آذربايجان اعدام شد. من هم در كنگره اول حزب او را ديده بودم. واقعا انسان والائي بود و تعريف ملكي در حق او كاملاً درست است. ملكي در خاطراتش از يوسف افتخاري و علي اميد، به دليل اين كه رفتارشان با زندانيان عادي خيلي رفتار توده اي و واقعاً انساني بود، خيلي تجليل مي كند. حتي يك جا مي گويد: اگر جاي مقايسه باشد، بين اين 53 نفر از خود اراني اگر بگذريم «يوسف افتخاري» و «علي اميد» به همه ديگران رجحان داشتند.
انورخامه اي هم عين همين مسائل را مي گويد. منتهي به شكل ديگر. او مي گويد كه اينها تمايلات تروتسكيستي داشتند و حتي ادعا مي كند كه اگر دكتر اراني زنده مانده بود، تروتسكيست مي شد. البته اين ادعاي خامه اي بي ربط است. چون دكتر اراني، شخصاً با كمينترن ارتباط داشته است. البته اين يك ادعا است. هر كس مي تواند دربارة كساني كه زنده نيستند ادعائي بكند و خامه اي در اين زمينه استاد بي همتائي است.
در درگيريهائي كه در زندان ميان زندانيان و مأموران زندان رخ مي داد _ به طوري كه ملكي نوشته است _ ديگران و به ويژه اسكندري هارت و پورت مي كردند ولي به محض
ص: 317
اينكه مسئله درگيري مي شد فقط ملكي مي ماند و يكي دو نفر ديگر و ديگران خود را به خطر نمي انداختند.
ملكي چندبار اين مسئله را مطرح مي كند او درباره يك يك اينها مطالبي نوشته، مثل ايرج اسكندري، يزدي و… از جمله درباره وضع غذا خوردنشان، كه از خانه برايشان غذاي خوب مي فرستادند و خودشان تنهائي مي خوردند. درباره طبري مطالبي نوشته است كه ديگران هم تأئيد كرده اند. ملكي در زندان تحت تأثير همين برخوردها به اين نتيجه مي رسد كه پس از آزادي با اين افراد همكاري نمي كند. عين نوشته او در خاطراتش چنين است:
... مشاهدات مذكور و يك سلسله آزمايش هاي تلخ ديگري كه شايد در اين خاطرات به بعضي از آنها اشاره كنم مرا در اين تخيلات مصمم ساخت و تصميم خود را همان وقت در حضور همه اعلام كردم و كه در صورتي كه در آينده همين 53 نفر، هسته رهبري جرياني را در دست بگيرند،من در آن جريان شركت نخواهم كرد...(1)
اين مطلب را در چاپ بعدي كتاب هم تكرار مي كند و چيزي هم بر آن مي افزايد حادثه كوچكي برايش پيش مي آيد و مي گويد:
اين حادثه كه نسبت به حوادث تلخ گذشته، كوچك و بي اهميت بود، معذلك بعد از آن مقدمات در من تأثير زياد مي گذارد و مرا در تصميم عدم همكاري با سازماني در خارج از زندان كه هسته رهبري كننده اش همين گروه 53 نفر باشند، سخت تر و مصمم تر ساخت.
بنابراين مي بينيم كه آن تصميم اوليه، يك تصميم عجولانه و احساسي نبوده كه يكدفعه گرفته باشد. بعداً هم روي آن ايستاد و به همه هم اعلام كرد كه من نخواهم بود. بر همين اساس، پس از اينكه ديگران از زندان آزاد شدند او هم از تبعيدگاهش برگشت _ چرا كه مدت محكوميت و دوران تبعيدش، چهار سال بود _ بعد از اينكه در ده مهر 1320، حزب توده ايران تشكيل شد، حاضر نشد به عضويت حزب توده دربيايد. او ادعا مي كند كه نوشين وبعضي از امثال او، خيلي به او اصرار كردند كه ما براي اصلاح حزب به وجود تو احتياج داريم و وجود تو خيلي لازم است و حتماً بايد بيايي و به خاطر همين اصرارها بوده است كه او به رغم عهدي كه كرده بود در كنگرة اول حزب، عضويت حزب توده را مي پذيرد. ولي انورخامه اي _ البته مسلماً به اين دليل كه طبري به عنوان عضو كميته مركزي برگزيده شد و به او اعتنايي
ص: 318
نكرده بودند _ از عضويت حزب، سرباز زد.
بعضي از اين گروه 53 نفر اصلاً به حزب نيامدند و بعد از آزادي به دنبال زندگي خود رفتند. مثل لاله كه رفت عقب صرافي و بعد هم بانك درست كرد. چند تا سجادي هم بودند كه پزشك بودند و فقط اولين تماس آزمايشي با آنها گرفته شده بود تاببينند چه وضعي دارند. آنها هم دنبال زندگي حرفه اي خودشان رفتند. چند نفر را هم مصطفي فاتح براي تشكيل حزب همرهان (سوسياليست) وابسته به شركت نفت كه عباس نراقي همه جزوشان بود، قر زد و برد. به هر حال عده اي كه از گروه 53 نفر به حزب آمدند تعداد كمي بودند.
به اين ترتيب، استنباط ملكي به نظر من صادقانه نيست. واقعيت اين است كه ملكي وقتي ديد كه حزب نمو كرده و در انتخابات هم هشت نماينده به مجلس فرستاده، در فاصله انتخابات و كنگره اول به حزب پيوست. البته ديگران هم ميل داشتند ملكي هم بيايد و تفرقه نباشد.
دركنگره اول انتظار داشت كه به عضويت كميته مركزي انتخاب بشود،ولي نشد. در اين باره در خاطراتش نوشته كه در آنجا دسته بندي و حقه بازي بود، عين نوشته او چنين است:
_ باري، در نتيجه بند و بست هاي پشت پرده و ديگر توطئه هاي آب زيركاه كه روح ما از آن نوع كارهاي غيراجتماعي، بي خبر و بيزار بود، و همچنين در نتيجه جملات مستقيم و ايجاد محيط تشنج و عصبانيت، دكتر فريدون كشاورز توانست يك رأي بيشتر از من بياورد...
همان طور كه در اين نوشته ديده مي شود، ملكي تمام صفات منفي را دربارة دكتر كشاورز، مثل دسته بندي،دادن وعده به افراد براي اين كه به او رأي بدهند و... را به كار مي برند تا توجيه كنند كه چرا يك رأي بيشتر آورده است.
اين اولين ضربه اي بود كه ملكي نسبت به شخصيت خود احساس كرد. چون او انتظار داشت كه نه تنها در كميته مركزي انتخاب شود بلكه در مقام بالاتر، مثلاً جزو هيئت دبيران يا عضو هيئت رئيسه كميته مركزي، قرار بگيرد. او خودش را خيلي بالاتر از بقيه مي دانست و تنها براي اردشير آوانسيان احترام زيادي قائل بود.
زندگي مادي ملكي، برخلاف آنچه كه بزرگ بت ساز «همايون كاتوزيان» ادعا كرده است، نه تنها متوسط نبود، بلكه خوب بود و حقوق معلمي اش تنها پول توجيبي او بود. يكي از برادرانش داروخانه داشت و درآمد خيلي خوبي داشت و زندگي او را تأمين مي كرد.
س: خانواده اش، به ويژه دو برادرش، وضع خوبي داشتند.
ص: 319
ج: ملكي، در ماههاي اول، پيش از آنكه اردشير «شترمآب» بشود. تنها براي او احترام و ارزش قائل بود. به نوشين همه احترام مي گذاشت. بيشتر به اين دليل كه او از قبل هنرمند با ارزشي بود كه به حزب روي آورده بود. نوشين هم براي ملكي احترام قائل بود.
انتخاب نشدن به عضويت كميته مركزي، اولين ضربه اي بود كه به ملكي وارد آمد. او به عنوان عضو كميسيون تفتيش كل حزب انتخاب شد. چون رهبري حزب از دو مقام، يكي كميته مركزي و يكي كميسيون تفتيش كل تشكيل مي شد. البته كميسيون تفتيش كل در آن زمان، در حقيقت چرخ پنجم درشكه بود و تنها وظيفه اش تفتيش امور مالي و رسيدگي به شكايات بود. ولي واقعيت اين است كه اين ارگان، جائي بود كه براي عده اي اسم و رسم و مقامي در حزب ترتيب داده شود. اعضاي كميسيون تفتيش هم عبارت بودند از نوشين، ملكي، دكتر جودت، احمد قاسمي، ضياء الموتي، كيانوري، دكتر يزدي،مهندس علي علوي و رضا روستا. اعضاي كميته مركزي هم 11 نفر بودند كه عبارت بودند از: اردشير آوانسيان، ايرج اسكندري، دكتر رضا رادمنش، دكتر محمد بهرامي، نورالدين الموتي، احسان طبري، عبدالصمد كامبخش، علي اميرخيزي، محمود بقراطي، دكتر فريدون كشاورز و محمد پروين گنابادي.
اردشير، در آغاز چپ روي مي كرد و با حزب توده كه آن را يك حزب دموكرات مي دانست موافقتي نداشت. معتقد بود كه بايد حزب كمونيست ايران را دوباره زنده كرد. اما اين نظرش پيش نرفت و از سوي مقامات شوروي به او گفتند كه با معتبر بودن قانون 1310 كه هرگونه فعاليت كمونيستي را جرم مي شناخت و 10 سال حبس برايش پيش بيني كرده بود و با توجه به تمايلات شديد مذهبي در مردم ايران، بهتر است يك حزب دموكراتيك چپ كه نيروهاي ملي غيركمونيست را هم دربر بگيرد، به جاي حزب كمونيست فعاليت كند.
س: اين نتيجه فشار انگليس بود يا موقعيت ايران؟ بعضي ها مي گويند كه فشار انگليسي ها بود كه به شوروي هم گفته بودند چيزي به عنوان كمونيست ها نبايد فعاليت داشته باشد بعضي هم مي گويند شورويها جوّ مذهبي ايران را در نظر گرفته بودند.
ج: اين نظر شورويها بود. اميرخسروي خيلي اصرار دارد كه فكر تشكيل حزب توده به جاي حزب كمونيست، ابتكار ايرج اسكندري بوده است. انورخامه اي مي گويد كه اين توصيه شوروي هاست و حتي رستم علي اوف، كه دبير اول سفارت شوروي بود در جلسه تأسيس حزب هم شركت كرده است. البته ديگران اين ادعاي خامه اي را رد مي كنند و معلوم نيست
ص: 320
كه ريشه اين ادعا از كجاست؟
س: مي گويد كه رستم علي اوف حضور داشت ولي ساكت بود.
ج: بله، ساكت بود و حرف نمي زد. حالا اين درست است يا نه، من نمي دانم. من در خاطراتم گفتم كه بعضي ها چنين مطلبي را گفته اند. در آن زمان من سرباز بودم و هنوز عضو حزب نشده بودم و بعداً هم اين را از كسي نشنيدم. طبري هم چيزي نگفته است. چنين ادعايي را خامه اي مطرح مي كند كه در آن زمان هنوز هيچ رابطه اي با مؤسسين حزب نداشت.
بعد هم مخالفين حزب اين ادعا را علم كردند و گفتند كه حزب توده ايران، ساخته و پرداخته شوروي هاست.
تنها تعجب من اين است كه اميرخسروي با وجود آنهمه تلاش براي نشان دادن اينكه فكر تشكيل حزب توده از اسكندري بوده و باز با توجه به اينكه كتاب خامه اي همه در زمان گفتگوي او با اسكندري، منتشر شده بود، چرا در اين باره از اسكندري پرسشي نكرده است؟ شايد هم پرسيده و جواب ايرج را چاپ نكرده. به هر حال اميرخسروي شمشير مي كشد كه اسكندري گفته كه نام حزب بايد «توده» باشد و بعد هم شوروي ها، آن را تأئيد كردند. به هرحال، اردشير تصميم مي گيرد كه يك جريان كمونيستي در كنار حزب توده ولي به طور مخفي، به وجود آورد و افراد اين گروه در حزب توده غيركمونيست، كه عناصر غيركمونيست هم وارد آن مي شوند، شركت كنند و سعي كنند به مقامات رهبري حزب دست يابند.
چند نفري از روشنفكران، از جمله نوشين، احمد قاسمي و كيانوري و چند نفر ديگر هم شركت مي كردند و نشريه اي هم به صورت مخفي درباره اصول مرام كمونيستي چاپ مي كردند.
س: گويا خليل ملكي هم در اين جلسات شركت داشت و عضو فعال بود؟
ج: اين جلسات پيش از اين بود كه ملكي به عضويت حزب درآيد، وقتي هم عضو حزب شد، اين جريان با اشاره شوروي ها، تعطيل شده بود. ظاهراً مثل اينكه اسكندري متوجه جريان مي شود و به مقامات شوروي مي گويد و آنها هم به اردشير تذكر مي دهند كه جريان را تعطيل كند.
س: بله، چون شوروي ها، به شدت از جريانات موازي جلوگيري مي كردند.
ج: بله، اما درباره اصلاحات در رهبري حزب، كه خليل ملكي در خاطرات خود تأكيد زيادي بر آن دارد، بايد اين واقعيت را بگويم كه اسكندري در آغاز كار، چند نفر از
ص: 321
شخصيت هاي مسئله دار را به عنوان «عناصر ملّي» وارد رهبري حزب كرده بود. از جمله عباس اسكندري، محمد يزدي برادر دكتر يزدي و دو سه نفر از اين قبيل افراد كه هيچگونه وجهه ملّي و اجتماعي نداشتند. تنها سليمان محسن اسكندري (سليمان ميرزا)، شخصيت خوشنام و باسابقه اي بود كه در ميان عده اي از مردم، حتي بازاريان، محبوبيت داشت. شماري از قديمي ها، مانند اردشير آوانسيان و روشنفكراني كه تازه وارد حزب شده بودند، با اينگونه افراد جداً مخالف بودند. خليل ملكي هم يكي از سرسخت ترين مخالفين اين گونه افراد، حتي مخالف دكتر يزدي بود. اسكندري نزد دكتر مصدّق هم رفت و از او هم دعوت كرده بود ولي دكتر مصدّق قبول نكرد.
سياست مصدق اين بود كه با توجه به وجهه اي كه در ميان مردم داشت، خود را در هيچ حزب و سازماني، زنداني نكند. تا آخر هم بر همين تصميم باقي ماند.
به هر حال با فشار مخالفين، اينگونه افراد در كنفرانس اول حزب، كنار گذاشته شدند. مسئله ديگري كه در آغاز تشكيل حزب مطرح شد، مسئله پيشه وري بود.
اردشير و پيشه وري، دشمن خوني يكديگر بودند و اردشير به هيچ وجه نمي خواست كه پيشه وري وارد حزب شود. پيشه وري جزو مؤسسين حزب هم بود. يعني در جلسه مؤسسين حزب شركت كرده بود.
ايرج اسكندري مي گويد كه مرامنامه حزب را من و پيشه وري با هم تنظيم كرديم ولي بعد تحت فشار اردشير آوانسيان و روستا، پيشه وري را از رهبري حزب كنار مي گذارند و او هم قهر مي كند و مي رود. حتي بعدها در كنگره حزب هم، پيشه وري به عنوان نماينده اول تبريز انتخاب شد اما اعتبار نامه اش به دليل فشار اين دو نفر، تصويب نشد.
س: عده اي مي گويند كه به همين دليل به آن طرف رفته.
ج: به نظر من اين جريان با موضوع تشكيل فرقه دموكرات آذربايجان ارتباطي ندارد، ولي بدون ترديد موضع گيري خصمانه اش نسبت به حزب توده ايران از همين جا ريشه گرفت. اما خليل ملكي پس از پذيرش عضويت حزب، در بخش مطبوعات حزب نقش فعالي داشت و همانطور كه جلال آل احمد گفته به «نظريه پرداز» حزب توده ايران مبدل شد. درعين اينكه همان افرادي كه سوگند خورده بود با آنها همكاري نكند در رهبري حزب توده قرار داشتند. به ابتكار خليل ملكي در حزب يك جلسة بحث و انتقاد و يا پرسش و پاسخ ترتيب يافت كه افراد غيرحزبي آزادانه در آن شركت مي كردند و اگر انتقادات و يا پرسش هائي درباره سياست و
ص: 322
عملكرد حزب داشتند مطرح مي كردند و چند نفر از افراد جوان و فعال حزب و از آن جمله احمد قاسمي و كيانوري زيرنظر خليل ملكي به پرسش ها وانتقادها پاسخ مي دادند. اين جلسه به يك آب راه بسيار جالب براي جلب افراد تازه به عضويت حزب تبديل شد. بعضي از ميهمانان، در پايان جلسه درخواست عضويت را پر كرده و امضا مي كردند. در همين زمان نماينده شوروي «كافتارادزه» با پيشنهاد تشكيل شركت مختلط نفت ايران و شوروي، به ايران وارد شد. كمي پيش از آمدن كافتارادزه، وقتي كه «ساعد» نخست وزير بود، مخفيانه مقاوله نامه اي با آمريكائي ها براي واگذاري نفت شمال ايران امضاء كرده و يا در شرف امضاء آن بود و اين جريان فاش شد. دكتر رادمنش به نمايندگي از سوي فراكسيون حزب توده،در يك سخنراني اعلام كرده بود كه حزب توده ايران با دادن هرگونه امتياز نفت به كشورهاي خارجي مخالف است. پس از اين اظهارنظر رسمي، آمدن كافتارادزه و طرح پيشنهادي اتحاد شوروي، رهبري حزب را در وضع بسيار ناگواري قرار داد. بالاخره مصدق پيشنهاد خود را به مجلس برد. ايرج اسكندري، جريان را خيلي خوب چنين تعريف مي كند:
«قضيه آن است كه بعد از آمدن هيئت نمايندگي به رياست كافتارادزه براي موضوع نفت يك روز در منزل خودم بودم. تلفن كردند. رفتم پاي تلفن، ديدم دكتر مصدق است. گفت كه مي خواهد با من ديدن كند. گفتم: اختيار داريد، من خودم مي آيم خدمت تان. گفت: نه من مي خواهم خودم بيايم ديدن شما. گفتم: البته منزل خودتان است و من هيچ راضي به زحمت شما نيستم، ميل داريد امر بفرمائيد مي آيم منزل شما. من به او خيلي احترام مي كردم. او هميشه به من مي گفت: تو به منزلة پسر من هستي،يحيي ميرزا برادر من بود. تو پسر يحيي ميرزا هستي، اين مملكت وطن ما است، مال ما است مي بايد تو خدمت خودت را نسبت به آن بكني، از دست تو اگر كاري برمي آيد بايد انجام دهي. گفتم: بنده كه هر چه بفرمائيد حاضرم، چه كاري از من ساخته است؟ گفت: الآن وضعيت اين است كه شوروي ها آمده اند و نفت مي خواهند. امتياز مي خواهند. مردم، اصلاً از لغت امتياز بدشان مي آيد حق هم دارند. هر قدر هم بگوئيم شوروي ها نمي خواهند استعمار بكنند، نمي توانند قبول كنند. اين اسم امتياز بيخودي است و آن را بايد بردارند اگر اين ها نفت مي خواهند، خوب چرا نمي خواهند ما با آنها قرارداد فروش نفت ببنديم. ديگر چرا امتياز مي خواهند؟ امتياز را بيخود مي خواهند، ما حالا مي خواهيم امتيازات ديگر را لغو كنيم، تازه برويم و يك امتياز ديگر بدهيم به شوروي؟ گفتم: خوب! حالا نمي دانم منظور از اين صحبت ها چيست؟ گفت: من از تو مي خواهم رفته و به
ص: 323
اين ها بفهماني و بگوئي اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقي مي كنم و ضمن آن پيشنهاد خواهم داد كه امتياز نفت نباشد ولي قرارداد فروش نفت باشد.
گفتم: بنده ارتباطي ندارم،من كه مأمور سفارت شوروي نيستم. گفت: تو حالا برو به ايشان بگو چه كار داري؟ يعني مي خواست بگويد كه بله خودتي. خلاصه هر چه خواستم بگويم كه: آقا من ... آخر بنده نمي دانم اين مطلب را با چه كسي صحبت كنم. گفت برو با هر كسي كه دلت مي خواهد صحبت كن من منتظر جواب تو هستم. من فردا در منزل منتظر هستم. گفتم: بسيار خوب...
بعد كه رفت به سفارت شوروي تلفن كردم و گفتم: يك مطلب مهمي است كه من مي خواستم آمده و راجع به آن با شما درزي صحبت بكنم. گفتند: خيلي خوب بيائيد. رفتم آنجا قبلاً به علي اوف گفتم كه دكتر مصدق آمده با من صحبت كرده و مطلب راجع به او است. رفت به سفير گفت او هم آمد و گفت: چيه؟ گفتم: قضيه اين است كه ايشان آمده و همچون صحبتي مي كند. مي گويد... خلاصه همانطور كه گفته بود توضيح دادم و گفتم: مي گويد، با اين كه نفت به شوروي بفروشيم و يا قرارداد تجارتي منعقد كنيم مخالفتي نداريم و گفتند كه اگر شما موافق باشيد او در نظر دارد فردا پيشنهادي در اين زمينه به مجلس بدهد. عقيدة شما چيست؟ گفت بنشينيد و همين جا باشيد. من برمي گردم و او رفت. البته فهميدم كه مي خواهد از مسكو بپرسد. تقريباً نيم ساعت هم بيشتر طول كشيد كه برگشت و گفت: بگوئيد پيشنهادش را بكند: من خيلي خوشحال شدم...
بعد من فوراً آمدم و به منزل دكتر مصدق تلفن كردم خودش پاي تلفن بود گفت: چطور شد؟ گفتم: بنده بايد بيايم خدمتتان. گفت فوري بيا. من زود بلند شدم و رفتم منزل دكتر مصدّق توي اطاقش نشسته بود. بلند شد چفت در اتاق را از بالا بست و بعد گفت: خوب چي شد؛ گفتم: من رفتم و به من جواب دادند كه به شما بگويم كه شما پيشنهادتان را بكنيد. بلند شد و مرا بوسيد و گفت: نمي داني چه خدمت بزرگي به اين مملكت كردي و از اين حرف ها.
مصدق فردايش آن پيشنهاد سه ماده اي را در مجلس داد كه البته با حرفي كه به ما زده بود تطبيق نمي كرد. در آن اعطاي امتياز ممنوع شده و هيچ دولتي حق مذاكره راجع به آن نداشته... مثل اينكه صحبت فروش نفت هم بود.
من دربارة اين مذاكره با مصدق حرفي به رفقاي خودمان نزده بودم. رفقاي ما پس از اين پيشنهاد مصدق قدري به جنب و جوش درآمدند. بعد ديدم، وضع طوري است كه اگر ما با اين
ص: 324
پيشنهاد مخالفت نكنيم،در مجلس اين احتمال ممكن است به وجود آيد كه پيشنهاد مصدق به عنوان اينكه پيشنهاد حزب توده هم هست از طرف اكثريت رد شود...
اين جريان را مي بايستي در اينجا مي گفتم زيرا قبل از اينكه بعدها در روزنامة «مردم» از جرايد مطلبي عليه پيشنهاد مصدق درج شده بود.(1)
البته روشن نيست كه اگر اسكندري پيشنهاد دكتر مصدق را بطور دقيق و همه جانبه براي شوروي ها مطرح كرده است چرا آنها در آغاز با اين پيشنهاد موافقت كردند و پس از طرح و تصويب آن در مجلس شديداً با آن مخالفت كردند؟
در پي مخالفت شوروي ها با طرح تصويب شده در مجلس حملة مطبوعات حزب هم به دكتر مصدق آغاز شد گردانندة حملات در روزنامه و در جلسات بحث و انتقاد كه خيلي پرشور شده بود خليل ملكي بود كه به پاسخ دهندگان جوان خط مي داد و خودش سه مقالة مفصل عليه پيشنهاد دكتر مصدق در روزنامة «مردم» نوشت.
«سربت ساز» همايون كاتوزيان از نوشته هاي ملكي چند سطر زير را نقل كرده است:
ايمان قلبي ما اين است كه مقصود دولت شوروي نه كشورگشائي است و نه اينكه نفت هدف اصلي او است، بلكه هدف اصلي آن دولت مخالفت با سياست ضدشوروي است و چون اين عمل درعين حال استعمار است، با شعار مبارزه با هر گونه استعمار كشور ايران كاملاً موازي مي باشد.(2)
همانطور كه از اين نوشته برمي آيد، ملكي به طور همه جانبه از اتحاد شوروي دفاع مي كند. انورخامه اي مي نويسد:
نتيجه ديگر طرح فوق، يعني همان طرح دكتر مصدّق و تصويب آن، عصبانيت شديد رهبران حزب توده از دكتر مصدّق بود. و بعد از آن حمله به دكتر مصدّق آغاز شد و بيشتر اين حملات از جانب اصلاح طلباني چون قاسمي و ملكي صورت مي گرفت.
ملكي در مقالات متعددي چون: «توازن منفي»، «پس و پيش كردن عقربه ها ي ساعت» و به ويژه در مقاله «سرو ته يك كرباس»، دكتر مصدّق را به باد انتقاد گرفت و تا آنجا نوشت كه: «طرح آقاي دكتر مصدّق،مذاكرات را از محافل ايران و شوروي به محافلي منتقل مي كند كه
ص: 325
روزنامه تايمز منتشر كرده، يعني ميان سه كشور انگليس، آمريكا و شوروي تا مسئله را حل كنند.»
قاسمي نيز در مقاله «شيربرفي» و مقالات ديگري سخت به دكتر مصدّق مي تازد. در جلسات بحث و انتقادي كه ملكي گرداننده و خط دهنده اش بود و جمعي از جوانان آن موقع از جمله خود من با راهنمايي ملكي به انتقادات پاسخ مي داديم.
ملكي دقيقاً به ما خط مي داد كه در برابر پرسش هائي كه افراد مي كردند چه جور پاسخ بدهيم. بيشتر سؤالات درباره پيشنهاد شوروي درباره نفت بود. خوب، واقعيت هم اين است كه توضيحات ما تحت رهبري ملكي و مقالاتي كه ملكي و قاسمي مي نوشتند و اين كه پيشنهاد شوروي نسبت به قرارداد نفت جنوب به مراتب مناسب تر بود(حتي بعدها مظفر فيروز هم گفته بود كه پيشنهاد شوروي به مراتب از قرارداد شركت نفت مثبت تر بود) موجب شد كه در عده اي از روشنفكران تأثير مثبتي بگذارد،در همان دوران كه جلسات بحث و انتقاد برگزار مي شد شمار قابل ملاحظه اي از نيروهاي جديد، به حزب جلب شدند. به اين ترتيب ديده مي شود كه ملكي در اين دوران، مدافع سرسخت اتحاد شوروي بود و بطوري كه خامه اي نوشته، دفاع اوشديدتر و جدي تر از ديگران بوده است.
س: يعني حدود سال هاي 1322؟
ج: بله، در دورة چهاردهم مجلس، وقتي كه كافتارادزه به ايران آمد. موضع گيري سرسخت ملكي در دفاع از اتحاد شوروي ادامه پيدا مي كند تا مسئله آذربايجان حتي قبل از تشكيل فرقه دموكرات در آذربايجان، ملكي و جودت از طرف كميته مركزي براي سرو سامان دادن به تشكيلات حزبي در آذربايجان به آنجا فرستاده شدند.
س: من در روزنامه شرق نو سخنرانيهايش را ديدم.
ج: در آن موقع وضع حزب در آذربايجان به هيچ وجه رضايت بخش نبود، ارتش شوروي در آنجا بود و بيشتر افراد و افسران آن هم از آذربايجان شوروي بودند و سياست باقراف هم هدفش الحاق آذربايجان و ايران به آذربايجان شوروي بود. افرادي از كميته حزبي كه فرصت طلب و جاه طلب بودند مانند «بي ريا» به اين جريان ميدان مي دادند، نارضايتي زحمتكشان آذربايجان از فشار مالكين و سياست توهين آميز رضاخان نسبت به آذربايجان هم اين نارضايتي را شدت داده بود و زمينه را براي زياده روي هاي امثال بيريا آماده كرده بود، البته در ميان افراد مسئول در آذربايجان، افراد سالم و بافكر كم نبودند ولي در آن شرائط نقش اساسي را امثال «بيريا» ايفا مي كردند.
ص: 326
س: از بيريا اطلاعي داريد؟
ج: از وضع او خبري ندارم، او در آذربايجان مسئول اتحاديه كارگران بود و برو بيائي براي خود درست كرده بود. انسان خيلي بي ارزشي بود. آنچه خليل ملكي درخاطراتش دربارة او نوشته درست است.
پس از سقوط فرقه و مهاجرت به شوروي او را از هرگونه مسئوليتي بركنار كردند و شنيدم كه براي پول درآوردن فال گيري مي كرد و دعا مي نوشت. در شوروي از اين كارها مي كرد. حالا اگر مقالاتي مي نويسد نمي دانم.
س: الآن نه، ولي اوائل انقلاب مقاله و جزوه مي نوشت.
ج: من اطلاعي ندارم در هر صورت آن بيريا در شوروي ماند و نيامد به ايران كه جزوه بنويسد.
س: سال 57 و 58 نيامد به ايران؟
ج: من يادم نيست. در هر حال در آن زمان اين وضع پيش آمد كه ملكي پس از مشاهده اين وضع به عنوان مسئول در جهت محدود كردن اقدامات بي رويه امثال «بيريا» تصميمات درستي گرفت. مثلاً در خاطراتش نوشته است كه در اطاق «بيريا» چهار تا عكس «استالين» نصب كرده بودند، ملكي دستور مي دهد كه تنها يكي از آنها را باقي گذارند و پهلوي آن هم يك عكس از دكتر اراني آويزان كنند. اين كارهاي ملكي در جهت درست و دادن چهرة ملي به حزب در آنجا بود و نمي شود به آن ايراد گرفت ولي نتيجة اقدامات او اين مي شود كه «بيريا» در نزد مقامات شوروي او را به داشتن تمايلات ضدشوروي متهم مي كنند.
س: خليل ملكي خودش آذري بود؟
ج: بله، خودش هم آذري بود و لهجه غليظ آذري داشت و به آذربايجان علاقه زياد داشت اين جريان تا آنجا كه به ياد دارم مصادف مي شود با مقدمات تشكيل فرقه دموكرات آذربايجان. نكته دوم كه در شيوه عمل ملكي قابل توجه است، اينكه ملكي با اين اطمينان در كابينه قوام شركت كرد كه شركت نمايندگان حزب توده، موقتي نيست، بلكه ادامه خواهد يافت و موقعيت حزب، روز به روز بهتر خواهد شد و خواهد توانست در تمام كشور موقعيت خود را تثبيت كند. آنها نمي دانستند كه اين مسئله، يك سياست بازي پشت پرده قوام است. قبلاً هم گفتم كه دعوت نمايندگان حزب توده به شركت در دولت، پس از تشكيل حزب دموكرات ايران، يك بازي ماهرانه و مكارانه بود كه قوام انجام داد اما وزيران حزبي و خليل
ص: 327
ملكي اينطور فكر مي كردند كه اين جريان، جرياني است كه برگشت ندارد و به حاكميت حزب منجر خواهد شد. حتي يك جمله از دكتر يزدي نقل مي شود كه مثال معروف شتر و چادر است، او گفته كه شركت در دولت قوام، وارد كردن سر شتر در چادر است كه به تدريج منجر به ورود تمام بدن شتر مي شود و جايي براي بقيه ساكنان چادر باقي نمي گذارد. مي گويند كه قوام بعد از بركناري وزراي توده اي گفت: ما سر شتر را بريديم! به هر حال حساب هاي ملكي درست درنيامد.
نكته بااهميت سوم در ارتباط با موضع گيري خليل ملكي در ارتباط با فرقه دموكرات آذربايجان است.
ملكي در ارتباط با كارهاي مسئله دار حزب دموكرات، هيچ عصبانيتي نشان نمي داد. حزب دموكرات كج روي هاي زيادي داشت؛ مثلاً لباس نظاميان را تغيير داد و آن را با لباس متحدالشكل يا اونيفورم ارتش سرخ همانند كرد، نام افسران را عوض كرد سرگرد را به ماژور، ستوان را به ليتنانت، سروان را به كاپيتان، سرهنگ را به كلنل و سرتيپ را به ژنرال تغيير داد وبسياري كارهاي نادرست ديگر، خليل ملكي در مورد تمام اين جريان ها عصبانيتي نشان نداد و توجه به اين نكته براي بررسي موضع گيري ملكي و يارانش پس از شكست نهضت آذربايجان، داراي اهميت است. به هر حال، قوام، وزراي توده اي را بركنار كرد و مرحله دوم نقشه اش را كه آماده كردن شرايط براي سركوب نهضت آذربايجان بود به اجرا درآورد.
اسناد معتبر در دست است كه خود قوام جريان عشاير جنوب را راه انداخت و حتي همان وقت از زنجان به ذوالفقاري ها اسلحه مي داد و به آنها در مبارزه عليه فرقه، كمك مي كرد.
اين مطلب را خود ذوالفقاري در مصاحبه اي با دكتر فخرالدين عظيمي، عنوان كرده و گفته كه قوام در آن هنگام به ما كمك مي كرد. آن هم در شرايطي كه با آذربايجان قرارداد مي بست.(1)
دربارة نقش دو رويانة قوام در سال هاي اخير، در دو كتاب «بحران دموكراسي در ايران» نوشته دكتر فخرالدين عظيمي و «اتحاديه كارگري و خودكامگي در ايران» نوشته دكتر حبيب الله لاجوردي، اسناد بسيار جالب توجهي آورده شده است كه به نظر من براي آشنائي كساني كه اين كتاب را نخوانده اند، ذكر آنها داراي اهميت است.
ص: 328
در كتاب «بحران دموكراسي در ايران»، جريان قيام عشاير جنوب مورد بررسي قرار گرفته و در كتاب «اتحاديه هاي كارگري...» جريان اعتصاب عظيم كارگران نفت جنوب در 23 تير ماه 1325، در هر دو كتاب دربارة نقش ويژه مظفر فيروز توجه خاص شده است.
در كتاب «بحران دموكراسي در ايران» مطالب زير را مي خوانيم:
در مراحل نخستين زمامداري قوام كه به نظر مي آمد سپهر نيز همچون مظفر فيروز سرسختانه پشتيبان قوام است، «بولارد» چنين مي پنداشت كه آن دو نفر مانع همكاري بين دولت و سفارت انگليس هستند...(1)
... پس از تشكيل دولت ائتلافي، فعاليتهاي عشاير شدت يافت و در اوائل شهريور 1325 كنسول انگليس در اصفهان آگاه شد كه يك پيمان دفاعي بين سران ايلات قشقائي و بختياري عليه حزب توده به قصد تصرف شهرهاي اصفهان و شيراز منعقد شده است و رهبران مزبور از كنسول سؤال كرده بودند كه آيا سلاح در اختيار آنان قرار خواهد گرفت يا خير؟ دولت با آگاهي از اين تحولات، در شيراز حكومت نظامي اعلام كرد و فيروز، پس از ورود به اصفهان در اواسط شهريور، سران بختياري درگير در توطئه را توقيف كرد، ولي اعلام داشت كه براساس اعترافات به عمل آمده و ساير شواهد، «آلن ترات» كنسول انگليس در اهواز، در ماجرا دست داشته است.
ولي همانطور كه در اسناد ديگري فاش شده است، اين اقدام عشاير فارس با اشارة خود قوام و براي انجام نقشه اش در مورد كنار گذاشتن وزيران توده اي انجام گرفته بود.(2)
...سياستمداري كه از نزديك در تحولات سياسي آن دوره درگير بود، مدعي است كه حتي شورش قشقائيها با تأئيد حتمي قوام صورت گرفته است.(3)
به هر حال اين مطلب واقعيت دارد كه قوام با قشقائيها كه به حزب او پيوسته بودند روابط حسنه داشت.
و اما اعتصاب عظيم كارگران نفت جنوب و همكاري قوام با شركت نفت و نمايندگان سياسي بريتانيا براي سركوب نهضت كارگري خوزستان يكي از مهم ترين رويدادهاي مهم سال 1325 مي باشد. از اين رو به جا و سودمند خواهد بود كه كمي با تفصيل، اسنادي را كه
ص: 329
آقاي لاجوردي گرد آورده به اطلاع خواننده رسانده شود.
اين اعتصاب كه در 23 تير ماه 1325 آغاز شد، باتحريك شركت نفت و با نقشه سركوب جنبش كارگري تمام منابع نفت خيز و پالايشگاه آبادان بود. اكنون ببينيم اسناد چه مي گويند:
سفير آمريكا در تهران تنها چند روز پيش از درگيري خونين 23 تير گزارش داد نشانه ها حاكي از اين است كه انگليسيها نيروهاي خود را گرد مي آورند تا در لحظه مناسب ضربه سخت و در صورت امكان مرگباري بر حزب توده وارد آورند.(1)
در ضمن سرهنگ «آندروود» و دستيارش «چيكاك»، موفق شده بودند كه شيخ هاي عرب درون و پيرامون آبادان را وادارند تا «اتحاديه عرب» را مركب از پنج هزار مرد مسلح براي مبارزه با تحركات حزب توده سازماندهي كنند.
... به گزارش يكي از مقامات سفارت امريكا در تهران، سرهنگ آندروود با همكاري سرهنگ «ويلوني» كنسول انگلستان در خرمشهر، درصدد برآمد كه به دستاويز جشن گشايش دفتر مركزي اتحاديه عرب ولي در واقع به منظور از ميان برداشتن نفوذ حزب توده در آبادان، مردان مسلح عرب را در 24 تير به آبادان بياورد.
از آغاز بهار 1325 دولت مركزي آشكارا سياست سختگيري به حزب توده و اتحاديه كارگري جنبي آن را در پيش گرفته بود... بنابراين نخست وزير در حالي كه هنوز روابط دوستانه اي با شوراي مركزي و حزب توده در تهران داشت، موافقت كرد كه در آبادان نسبت به آنها سختگيري شود. هيئت وزيران به استاندار خوزستان اجازه داد كه به تشخيص خود، در هر بخشي از استان خوزستان حكومت نظامي اعلام كند و در تير ماه مصباح فاطمي با آمادگي براي پشتيباني از «شركت نفت» به اهواز بازگشت...(2)
... اعتصاب عمومي آبادان در ساعت 6 بامداد يكشنبه 26 تير 1325 آغاز گرديد. «ترات»، سركنسول انگلستان اقرار كرد كه اعتصاب، به طرز «شگفت انگيزي» خوب سازمان يافته و منظم بود. (3)
...هنگامي كه كارگران دست از كار كشيدند نزديك هزار تن از آنان به توزيع جزوه هائي
ص: 330
پرداختند كه علل اعتصاب را به اختصار توضيح مي داد...(1)
...به مثابة اقدام احتياطي در برابر دسيسه هاي احتمالي از سوي شركت نفت، ساير كارگران را براي پاسداري در مواضع سوق الجيشي سراسر جزيره آبادان گماردند. اين پاسداران دستور داشتند كه از وارد آمدن خسارت به اموال شركت نفت و غارت از سوي محركان كه بعد ممكن است شوراي متحدة خوزستان، عامل آن شناخته شود، جلوگيري به عمل آورند و اجازه ندهند كه شركت نفت به منزله وسيله اي براي شكستن اعتصاب، مواد غذائي را از جزيره خارج كند...
...همين كه اخبار اعتصاب آبادان به اهواز رسيد،«مصباح فاطمي»استاندار خوزستان به جاي اعزام ميانجي به محل، در آبادان حكومت نظامي اعلام كرد و با آنكه نشاني از خشونت در ميان نبود او به سركنسول انگلستان توصيه كرد كه شركت نفت، هيچگونه امتيازي براي صلح و آرامش ندهد و از انگليسيها خواست از هر گونه اقدامي كه ممكن است براي بازگرداندن نظم و آرامش به عمل آورد، پشتيباني اخلاقي كنند. به گفتة وابسته نظامي ايالات متحده در تهران، بلوا در اتحادية عرب آبادان آغاز شد. نخست، گروهي از اعراب براي تهييج شركت كنندگان در بلوا رقص محلي خود را كه «چارلي» نام داشت، آغاز كردند. ولي جرقه اي كه آتش را شعله ور كرد، تيري بود كه در ساعت هشت و نيم شب از عراق شليك گرديد. در پي آن، ميان چند صد تن اعراب مسلح به هفت تير و تفنگ و چندين هزار اعضاي شوراي متحده مركزي خوزستاني كه چوبدستي و چاقو داشتند، درون و بيرون اتحاديه عرب، جنگ درگرفت و به سرعت به ساير نقاط آبادان كشيده شد.
در گرماگرم بلوا، سرهنگ آندروود، دفتر كار خود را به محلي در كنار دفتر «احمد فاتح» فرماندار نظامي خوزستان منتقل ساخت تا كوششهاي خود را هماهنگ سازند.
سربازان به كمك دويست تن از اعراب عراقي كه از آن طرف مرز آورده بودند به انبوه مردم تيراندازي كردند. در ساعت ده و نيم شب پس از دو ساعت نبرد، نظم برقرار گرديد
هنگامي كه اين نبرد سخت به پايان رسيد، رهبران شوراي متحدة خوزستان، از جمله نجفي، متقي، وفائي زاده تربيت و كبيري، به عنوان اقدامي آشتي جويانه، تعدادي از سلاحهاي آتشين را كه طي ستيز از اعراب گرفته شده بود جمع آوري كرده به دفتر فرمانداري نظامي
ص: 331
بردند و تحويل دادند و رسيد دريافت كردند و سپس زنداني شدند. در همان روز هيئت وزيران اجازه داد، گردان نظامي ديگري از تهران به اهواز گسيل گردد و مأموران انتظامي حزب توده به محض مشاهده، دستگير شوند. به استاندار دستور داده شد كه نام محركان را به تهران تلگراف كند تا دولت بتواند براي بازداشت و اخراج آنان از خوزستان دستور صادر كند. در موارد استثنائي، استاندار اجازه داشت كه خود براي دستگيري آنان اقدام كند.
بار ديگر دولت مركزي، بي علاقگي كامل خود را به كارگران آشكار مي ساخت. اگر قرار بود اشخاص، بخاطر نقشي كه در بلوا داشتند دستگير شوند، نام «سرهنگ آندروود» و سرگرد فاتح مي بايست در رأس فهرست اسامي بازداشتيها مي بود. وابسته نظامي آمريكا درباره نقش آندروود ترديدي نداشت. خود «آندروود» نيز مي داند كه در سازمان دادن اعراب، با آتش، بازي مي كرده است.
سازمان دادن درست شايد پذيرفتني باشد ولي سازمان دادن رقيبي جنگي براي حزب توده،كه نشان داده است اگر لازم باشد آماده است، سلاح بردارد تا دشمن را منكوب كند، شايد در محافل سياسي بلندپايه به ديدة احترام نگريسته نشود.
اگر چه احمد قوام، نخست وزير، در برابر اعتصاب، دست به زورورزي زده بود با اين همه نمي توانست فرياد اعتراضي را كه مطبوعات حزب توده رهبري مي كردند، ناديده انگارد بنابراين، مظفر فيروز را كه مرد دست راستش بود در رأس هيأتي كه دكتر رضا رادمنش و دكتر حسين جودت، يعني رهبران حزب توده جزء آن بودند به خوزستان اعزام داشت تا دربارة اعتصاب تحقيق كند.
«مظفر» به عنوان اولين اقدام خويش، رهائي بي درنگ پنج تن از رهبران شوراي متحدة خوزستان را خواستار شد. و آتش بس اعلام كرد و جلساتي را با مقامات اتحاديه و رهبران اعراب و نمايندگان «شركت نفت» آغاز كرد. او مي كوشيد تا فاتح فرماندار نظامي و لعلي رئيس شهرباني را نيز بركنار كند ولي قوام در اين مورد توصيه او را نپذيرفت.
در شب 24 تير، از «ج.ن.س.گوبي» يكي از مديران شركت نفت و «س.پ.اسكوابن» كه سمت مشاور در سفارت انگلستان را برعهده داشت، دعوت به عمل آمد تا با شركت در جلسه اي با فيروز در دفتر استاندار در آبادان حضور به هم رسانند.
احمد آرامش از وزارت پيشه و هنر (كه ايرج اسكندري وزير آن بود) و مصباح فاطمي استاندار خوزستان نيز در آن جلسه حضور داشتند هنگامي كه «فيروز» اظهار داشت امتناع
ص: 332
«شركت نفت» از پرداخت دستمزد روز جمعه موجب اعتصاب شده است، «گوبي» پاسخ داد كه پرداخت دستمزد روز جمعه و حداقل دستمزد را نمي توان از هم جدا كرد و شركت نفت در انتظار نتيجة مذاكرات تهران نشسته بود.
فيروز پاسخ داد كه كميته دستمزد در تهران، پيش از اين دربارة تعيين حداقل دستمزد به توافق رسيده بود و قرار بود فهرست مواد ضروري معيشت خانواده اي را كه از حيث تعداد اعضاء متوسط است فراهم آورد، فيروز گفت كه دربارة مواد فهرست دسته دو آنها نيز توافق شده بود و مبلغ به دست آمده به 450 ريال حداقل دستمزد روزانه بالغ مي گرديد.
همين كه فيروز، رهبران حزب توده را از زندان خلاص كرد، اعتراضات عليه او و اقداماتش، مجاري ديپلماتيك انگلستان را به صدا درآورد. مثلاً «آلن ترات» به تهران مخابره كرد:
«بيم دارم كه انتظار كمك بيشتر از استاندار كه تاكنون به عقيدة من بي اندازه خوب انجام وظيفه كرده است، بيهوده باشد. مگر اينكه فيروز و چهار تن همراهانش بيدرنگ به تهران فراخوانده شوند تا قانون شكنان دوباره دستگير شوند. آزاد كردن رهبران شوراي متحدة خوزستان، قدرت او (مصباح فاطمي) را تضعيف و اجراي سياستش را نامطمئن كرده است...
فيروز روابط بسيار صميمانه اي با قوام داشت ولي تحمل فشار انگليسيها بيرون از توان قوام بود، فرداي آن روز نخست وزير معاونش را به تهران فراخواند و استاندار را در خوزستان آزاد گذاشت تا سياست انگلستان را در جهت ريشه كن كردن نفوذ حزب توده در خوزستان اجراء كند.
نخستين اقدام مصباح فاطمي اين بود كه آتش بس فيروز را ملغي كرد و به فرمانده لشگر اجازه داد تا در صورت لزوم تيراندازي كند...(1)
از اين گزارش مستند روشن مي شود كه شركت نفت، دست در دست كنسولگري انگلستان و استاندار خوزستان و با حمايت قوام نخست وزير تصميم به عدم پرداخت دستمزد روز جمعه كارگران كه مسبب اعتصاب كارگران شد مي گيرند و با تدارك اعراب مسلح از درون ايران و آوردن 200 عرب مسلح از عراق نقشه سركوب اتحاديه يكپارچه كارگران نفت جنوب را كامل مي كنند.
ص: 333
همان گونه كه از اين اسناد، استنباط مي شود و نيز با توجه به نوع عملكردهاي او درمي يابيم كه احمد قوام در دوران حكومتش در سال هاي 1325 و 1326، هم در مسئله آذربايجان و هم در مناسبات خود با اتحاد شوروي و هم در زمينه سركوب جنبش توده اي، سياستي مزّورانه و رياكارانه داشته است. به هر حال، شكست آذربايجان، عواقب بدي در داخل حزب برجاي گذاشت.
مجبور شديم چند نفر از افراد رهبري حزب را به خارج از كشور و به شوروي بفرستيم. اردشير روستا، كامبخش و دو سه نفر ديگر كه در كار اعزام افسران از تهران به آذربايجان، شركت داشتند به شوروي اعزام شدند. از سويي ديگر، ايرج اسكندري هم به دليل پرونده اي كه وزارت كشور در رابطه با ماجراي زيرآب و اقدام كارگران توده اي در مقابله با مخالفين و ژاندارمهايي كه از آنها پشتيباني مي كردند، برايش درست كرده بود (او و طبري مسئول سازمان در مازندران بودند به همين خاطر در وزارت كشور پرونده داشتند)، مجبور شد، مدتي مخفي شود و بعد هم تصميم گرفته شد كه به خارج از كشور برود.
اسكندري در خاطراتش، ماجراي گرفتن گذرنامه خدمت و نحوه خارج شدنش از ايران را نوشته است.
احسان طبري هم با همان هواپيماي شوروي كه ايرج را به شوروي برد، رفت ولي او دو سه ماه بعد از اين كه پرونده اي كه براساس اعترافات دروغين يكي از بازداشت شدگان به نام لنكراني ساخته شده بود دنبال نشد و آب ها از آسياب افتاد، به تهران بازگشت و تا بهمن 1327 در ايران باقي ماند.
همانطور كه گفتم، شكست آذربايجان موجب پيدايش بحراني در درون حزب شد، شماري از افراد بدون سروصدا از حزب كنار ه گيري كرده و به دنبال زندگي رفتند. كشتار وحشيانه ارتش شاه و ملاكين، وحشت زيادي در دل بسياري از افراد انداخته بود. هستة اصلي اعتراضات در درون حزب، بر دو مسئله بود كه چرا رهبري حزب سرنوشت خود را با سرنوشت نهضت آذربايجان گره زد و چرا دولت قوام شركت كرد؟ چرا دست قوام را نخواند و گول خورد؟ و چرا، چرا و چراهاي ديگر.
البته بخشي از اين اعتراضات، كاملاً درست بود. واقعاً رهبري حزب در آن دوران فريب قوام را خورده بود و اين فكر كه اين موفقيت يعني شركت در دولت ممكن است يك پيروزي موقتي باشد را به هيچ وجه در نظر نگرفته بود تا راه عقب نشيني را براي خودش باز نگهدارد.
ص: 334
در هر مبارزه، چه نظامي و چه سياسي، اين يك امر بسيار مهم است و آن اينكه فرماندهي عمليات كه طرح پيشروي را تنظيم مي كند بايد همراه با آن، نقشه عقب نشيني احتمالي را هم بكشد تا در صورتي كه يورش با موفقيت روبرو نشد بداند كه چه جور بايد خود را از زير ضربه خارج كند.
عدة زيادي از روشنفكران از حزب كنار رفتند و كارگران هم كناره گيري يا سكوت كردند. در جلسات حزبي شركت نمي كردند ولي علاقه شان را به حزب به هيچ وجه از دست ندادند. وقتي مدتي از اين جريان گذشت، دو مرتبه سيل بازگشت همان كارگران به حزب بعد از كنگره دوم شروع شد. حتي بعد از غيرقانوني شدن حزب، روزبروز تعداد افراد حزب بالا مي رفت و اين علي رغم سياست نادرستي بود كه ما دربارة دكتر مصدق داشتيم و اين يك پديده عجيب است. علت آنهم اين بود كه هيچ حزب ديگري برنامه مردمي نداشت غير از حزب توده كه به نفع كارگران و به نفع دهقانان برنامه داشت.
حزب زحمتكشان را هم كه به راه انداختند واقعاً نتوانستند نيروي قابل توجهي گردآورند. و به ويژه نفوذ آن حزب، علي رغم اينكه برنامه اش رونوشتي از روي برنامة حزب بود، در ميان كارگران، نفوذ بسيار ضعيفي بود.
س: حزب زحمتكشان بيشتر بين معلمان و دانشگاهي ها مطرح بود؟
ج: حزب زحمتكشان در آغاز سال 1330 تشكيل شد و توانست عده اي دانشجو و دانشگاهي و معلم را جمع كند. اما به رغم اينكه پس از آذر 1325 شماري از دانشجويان از حزب توده رفته بودند، اما باز هم اولين تظاهرات بزرگ دانشجويان دانشگاه تهران را دانشجويان وابسته به حزب و سازمان جوانان آن ترتيب دادند و جو اختناق پس از 15 خرداد را شكستند. در آن زمان اميرخسروي، مسئول سازمان جوانان دموكرات بود كه تشكل علني سازمان جوانان بود. به اين ترتيب در همة اين زمينه ها، حزب شروع به سربازگيري كرد و در مرحله اول، همان نيروهايي كه كنار رفته بودند به حزب بازگشتند همانطور كه گفتم پس از شكست آذربايجان، در داخل حزب وضع متشنجي پيش آمد، عده اي از شورش كنندگان به رهبري يكي از بچه هاي شلوغ در دانشكده حقوق بودند. ولي دانشكده علوم و دانشكده فني محكم مانده بودند.
بالاخره قبل از رفتن ايرج اسكندري، تصميم گرفته شد كه يك هيئت اجرائيه موقت براي جانشيني هيئت اجرائيه كه چند نفرشان به خارج رفته بودند، تشكيل بشود. دكتر رادمنش،
ص: 335
دكتر كشاورز و احسان طبري از كميته مركزي، نوشين و ملكي و دكتر يزدي از كميسيون تنفتيش و دكتر فروتن هم از كميته ايالتي در آن انتخاب شدند كه جمع آنها هفت نفر بود.
قرار شد دكتر بهرامي و دكتر محمود بقراطي هم از كميته مركزي و قاسمي و كيانوري هم از كميته تفتيش به عنوان اعضاي مشاور انتخاب شوند.
ما چهار نفر به عنوان عضو مشاور انتخاب شديم و حق رأي نداشتيم. به اين ترتيب هئيت اجرائيه موقت تشكيل شد و دبير اول هم نداشت. خليل ملكي ادعا مي كند كه به او پيشنهاد شد تا دبير اول بشود، اين ادعا نادرست است چرا كه در هيئت اجرائيه موقت، اصلاً هيئت دبيران وجود نداشت تا ملكي دبير اولش باشد. اما وضع نيروهاي هيئت اجرائيه موقت طوري بود كه نيروي ملكي مي چربيد. در جريان انتخاب هيئت اجرائيه، دو حادثه پيش آمد كه قابل توجه است. نخست اينكه در آغاز، دكتر كشاورز انتخاب نشد، بلند شد و اعلام كرد كه: پس خداحافظ، ما رفتيم. او مي خواست از حزب كناره گيري بكند، اما تا آنجا كه به ياد دارم، اسكندري پيشنهاد كرد كه دكتر كشاورز به جاي بقراطي انتخاب بشود، به اين ترتيب او ماند.
حادثه دوم اين بود كه نورالدين الموتي كه تا قبل از آذر 1325، دبير حزب بود، از اينكه انتخاب نشد، خيلي ناراحت شد و به كلي از حزب كناره گيري كرد، به همراه او پروين گنابادي هم از حزب كناره گرفت.
هيئت اجرائيه موقت، به اين ترتيب آغاز به كار كرد تا اينكه بالاخره پس از چند ماه به اعضاي مشاور گفته شد: اين طور نمي شود كه شما شركت كنيد و حق رأي نداشته باشيد! به اتفاق آراء، 7 نفر به 4 نفر اعضاء مشاور هم حق رأي دادند و به اين ترتيب هيئت اجرائيه شد 11 نفر.
اولين كار هيئت اجرائيه موقت انتشار يك اعلاميه انتقادي نسبت به گذشته حزب بود كه به راستي شرم آور است. در اين اعلاميه كه نويسنده آن ملكي بود و البته ديگر اعضاء هيئت اجرائيه با آن موافقت كردند، جملاتي از اين نوع ديده مي شود:
و اكنون هيئت اجرائيه موقت در نظر داد با توجه كامل به گذشته راه آينده را از روي شعور و تعقل طي كند...
در سياست داخلي ما سه هدف براي خود معين ساخته ايم: استقلال، آزادي، ترقي، مقصود ما از آزادي همان آزادي است كه در قانون اساسي، تصريح شده... اتهامات دشمنان ما در اينكه، مخالف رژيم مشروطه سلطنتي هستيم جداً مورد تكذيب ماست.
ص: 336
اعليحضرت شاه جوان ايران،همه گونه امكاني دارند كه با حمايت از آزادي و قانون اساسي مورد احترام كامل همه شيفتگان دموكراسي قرار گيرند و ما دليلي نمي بينيم كه ايشان از اين امكان استفاده نكنند. هدف ما در سياست داخلي، چه از لحاظ رژيم اقتصادي و چه از لحاظ رژيم سياسي، چيزي به مراتب كمتر از آنچه مثلاً امروز در سوئد و سوئيس و انگلستان و آمريكا وجود دارد نيست. ما نمي خواهيم در اينجا رژيم كارگري و دموكراسي رنجبري برقرار گردد، چنين مطالبه اي براي ايران ابلهانه و بي معني خواهد بود. ما براي دولت هاي بزرگ در ايران، منافع مشروعي قائليم و هرگز درصدد آن نيستيم كه اين منافع را انكار كرده و آنها را به خطر اندازيم، ولي جداً عقيده داريم كه بايد از هرگونه دخالت مضر و منافي با منافع ملت ايران در كشور، خودداري كرد.
اكثريت هيئت اجرائيه، در پي اعتراض بسياري از اعضاء و تذكري كه از سوي شوروي ها به نادرست بودن چنين موضع گيري داده شد، خيلي زود به اشتباه بزرگ خود پي برد و طي اعلاميه اي، ضعف هاي اعلاميه اول را ترميم كرد.
خامه اي به درستي نوشته است كه نكات اصلي اين اعلاميه، محصول نظر ملكي بود، اما همة اعضاي هيئت اجرائيه به آن رأي داده و پس از تصويب، طبري آن را نوشت و منتشر شد.
ملكي با پيگري خواستار اين بود كه از گذشته حزب انتقاد شود. نظر او اين بود كه تمام گذشته حزب را به لجن بكشد. او كه در 25 آذر 1325، سرسخت ترين هوادار اتحاد شوروي بود، در مدت كوتاهي مسخ شد.
ولي ديگر اعضاي هيئت اجرائيه، مطلقاً زيربار نرفتند و ملكي تنها ماند. از آن تاريخ، ملكي با كمك انورخامه اي _ كه چون به رهبري حزب راه نيافته بود، بسيار ناراحت بود _ شروع كرد به ترتيب دادن يك دسته بندي پنهاني جديد، آنها شروع به جمع آوري نيرو كردند و در انتخابات كميته ايالتي تهران، چون كارگران، همان عللي كه قبلاً گفتم كنار كشيده بودند و شركت نداشتند، به موفقيت هايي هم رسيده و اكثريت كميته ايالتي تهران را به دست آوردند. مهندس ناصحي دبير كميته ايالتي تهران شد و كارشان را ادامه دادند تا اينكه رفته رفته رهبري حزب، از جريان اين دسته بندي مطلع شد. من خوب به خاطر ندارم، چون مسئول تشكيلات در آن موقع، دكتر رادمنش بود و من معاون او بودم، اما خاطرم نيست كه از چه راهي، كشاورز صورت كامل انشعابيون را به دست آورد.
ص: 337
به هر حال ملكي و دار و دسته اش دسته بندي جديد راه انداختند و تمامي افرادي را كه احساس مي كردند از عملكرد حزب ناراضي هستند و يا روحيه جاه طلبانه دارند، به عنوان اصلاح طلبان زير نفوذ گرفتند. شعار پنهاني اين افراد، تسخير رهبري حزب و كنار گذاشتن همه افراد قديمي رهبري بود. همزمان با اين جريان، يك جريان ديگر هم در ميان روشنفكران جوان حزب پيدا شد كه مغز متفكر آن دكتر «اپريم» بود. دكتر «اپريم»، به طوري كه خامه اي نوشته، در گذشته دور از افراد 53 نفر اراني بود ولي پيش از گرفتاري 53 نفر او و چند نفر ديگر از طرف بانك ملي ايران براي تحصيل امور بانكي به انگلستان فرستاده شدند. «اپريم» بين آنان برجستگي خاصي داشت. چرا كه در همين فاصله توانست افزون بر تحصيلات امور بانكي، پايان نامه دكترايش را در رشتة اقتصاد بگذراند. او جواني از هر جهت بسيار برگزيده، باهوش و پركار و باسواد در ماركسيسم لنينيسم بود. پس از بازگشت از انگلستان، او و دو نفر از همتايانش، به عضويت حزب درآمدند. «اپريم» در انگلستان هم به عضويت حزب كمونيست انگلستان درآمده بود. آنها توانستند در مدت كوتاهي اتحاديه كارمندان بانك ملي را درست كنند و اعتصابي هم در بانك ملي به راه اندازند كه ابوالحسن ابتهاج در خاطراتش به تفصيل، هم درباره اعتصاب و هم دربارة شخصيت ممتاز دكتر اپريم، سخن گفته است. دكتر اپريم حاضر به پذيرش شروطي كه ابتهاج براي باقي ماندن او در بانك ملي گذاشته بود نشد و از بانك اخراج شد و در شرايط بسيار سختي زندگي مي كرد. «اپريم» با اين ويژگي هاي مثبت، يك نقص داشت كه خود را در كار حزبي بيش از آنچه بود ارزيابي مي كرد. و پس از شكست آذربايجان به نوشتن جزوه اي در زمينه تغيير شكل سازماني حزب به نام چه بايد كرد؟ اقدام كرد. اين نام برگرفته از نام يكي از آثار مشهور لنين بود.
اينها هم در حوزه هاي مخفي از رهبري حزب تعدادي را به نام آوانگارديست ها(پيش قراولان) جمع كردند كه بعداً همه در انشعاب شركت كردند ولي خود دكتر اپريم با انشعاب مخالف بود. دكتر «اپريم» بعدها هم نامه اي به سفارت شوروي نوشت و انشعاب را محكوم كرد. به هر حال آدم شريفي بود.
خليل ملكي در خاطراتش شرح مبسوطي از اهميت خودش مي دهد كه به او پيشنهاد رهبري حزب شد اما من كه خودم در آن جلسه شركت داشتم مي دانم كه اين گزافه گويي است هيئت اجرائيه موقت، نه رئيس داشت و نه دبير.
پس از آنكه آنان دسته بندي خود را تشكيل و بسط دادند، خبر اين دسته بندي به حزب
ص: 338
رسيد. مدتي بود كه خليل ملكي به عنوان اعتراض در جلسه شركت نمي كرد، چون ديگر اعضاي هيئت اجرايي، با اصرار او در اين مورد كه بايد طي يك بيانيه مفصل، اشتباهات گذشته حزب را بررسي كرده و در روابط خود با اتحاد شوروي، تجديدنظر كنيم، موافقت نكرده بودند.
س: اما جريان انشعاب چه بود؟ به عنوان مخالفت با حزب بود؟
ج: اينها مجبور به انشعاب شده بودند چرا كه ليست آنها فاش شده بود، خود مهندس ناصحي نصف شب شماري از بچه ها را خبر مي كند كه چه نشسته ايد كه كشاورز صورت كامل اسامي ما و تمام دسته بندي ها را به دست آورده و بايد كه هر چه زودتر قبل از اينكه اخراجمان كنند انشعاب كنيم. به اين ترتيب، جريان انشعاب شروع مي شود و اينها همان شب اعلاميه اي براي انشعاب از حزب مي نويسند. متن كامل اعلامية انشعاب، با تفصيل كامل در خاطرات خامه اي صفحات 657 تا 673 درج شده است و نكات جالب آن اعلاميه كه مشخصات جريان جديد انشعابيون، يعني «جمعيت سوسياليست توده ايران» در آن آمده، چنين است:
مشخصات كلي اين جمعيت تا حدودي كه فعلاً به طور مسلم و محقق مي توان اعلام داشت چنين است:
1. جمعيت سوسياليست تودة ايران خود را ادامه دهندة جريان حزب تودة ايران مي داند، بدين معني كه همان ايدئولوژي، همان اصول و همان هدفها را دارد و در راه محقق يافتن آنها فعاليت مي كند.
2. جمعيت سوسياليست تودة ايران، خود را ادامه دهنده جنبه هاي مترقي حزب تودة ايران مي داند. بدين معني كه از نقايص و اشتباهات تاكتيكي و تشكيلاتي دستگاه رهبري حزب تودة ايران در عمل دوري خواهد جست.
3. جمعيت سوسياليست تودة ايران، خود را مدافع حقيقي منافع كلية طبقات ستمكش در برابر ارتجاع و استبداد و پيش آهنگ مبارزة ملي در برابر نفوذ استعماري امپرياليستها مي داند، در عين حال به پيشروي و پيشاهنگي طبقه كارگر در مبارزات ضدارتجاع و ضداستعمار ايمان دارد و طرز تفكر او را بهترين راهنماي خود در اين مبارزات مي داند.
4. جمعيت سوسياليست تودة ايران براي احتراز از هر نوع تزلزل با ايجاد اشتباهات تاكتيكي منطق فلسفي و اجتماعي سوسياليسم علمي را به عنوان راهنماي خويش
ص: 339
مي پذيرد.
در ضمن به اين نكته بايد توجه داشت كه مطابق منطق سوسياليسم علمي، در مرحله كنوني اقتصادي اجتماعي و سياسي ايران، برنامة ما نمي تواند شبيه به برنامة سوسياليستي در كشورهاي مترقي باشد كه از لحاظ اجتماعي، اقتصادي وسياسي در مراحل مترقي تري به سر مي برند.
5. جمعيت سوسياليست تودة ايران، شوراي متحدة مركزي را به عنوان يگانه تشكيلات سنديكائي كارگران تقويت مي كند و انتظار دارد كه توصيه هاي العربي، نماينده سنديكاي جهاني دربارة اصلاح سازمان و روشهاي شوراي متحدة مركزي، هر چه زودتر از طرف شوراي متحده به مرحلة اجراء گذاشته شود.
در عين حال، امضاءكنندگان اين اعلاميه همواره اميدوارند كه درآيندة رهبري حزب توده ايران با اصلاح روشها و جبران نواقص، موجب شود كه وحدت تشكيلاتي دو جريان را هم چنانكه هم اكنون نيز وحدت هدف و اصول ميان ما برقرار است، دوباره امكان پذير سازد. ما تا آن هنگام، مبارزة خود را براي رسيدن به اين هدفها و اصول مشترك با تشكيلاتي نوين كه مشخصات كلي آن در بالا گذشت، ادامه خواهيم داد.
تزوير و رياكاري انشعاب كنندگان از مقايسه متن اين بيانيه با بيانيه اول، كاملاً مشخص است. اينها كه در اين بيانيه، نام جمعيت سوسياليست توده ايران را انتخاب مي كنند و به پذيرش ايدئولوژي طبقه كارگر، يعني سوسياليسم علمي و ماركسيسم لنينيسم و سركردگي (هژموني) طبقه كارگر در مبارزات اجتماعي اعتراف مي كنند، همانهايي هستند كه در اعلاميه اول هيئت اجرايي كه به پيشنهاد و طبق نظريات خليل ملكي تهيه شد و نكات مهم آن ذكر شد، بيانيه خود را با تملق از شاه آغاز و با شناسايي حقوق مشروع امپرياليستها پايان دادند. در اين اعلاميه آنها گفته بودند كه همان راه را مي رويم و به هيچ وجه راه ديگري نمي رويم و... طرفداري از شوروي و سوسياليست كمونيستي آنها به ظاهر خيلي چپ تر از حزب توده بود، اما در عين حال منظورشان اين بود كه طرفدار اصلاح كامل رهبري حزب از عناصر ناشايسته اند و چون موافقت نمي شود، مجبور به انشعاب هستند. اما انشعاب كنندگان انتظار نداشتند كه با انتشار چنين اعلاميه اي و اقدامشان به انشعاب، از طرف شوروي به شديدترين شكل ممكن محكوم شوند. وقتي كه انشعاب محكوم شد سرگيجه عجيبي در بين انشعابيون پيدا شد. اسامي 33 نفر گروهي كه اعلاميه اول انشعاب را امضاء كرده و عده اي كه پس از آن، آن را
ص: 340
تأئيد كرده اند، موجود است.
س: عكس العمل شوروي در چه حدي بود؟ روسها مستقيماً ايستادگي كردند؟ بعد از اين موضع گيري چه شد؟
ج: بلافاصله پس از انتشار اعلامية انشعاب راديو مسكو انشعاب را شديداً محكوم و آن را ترفندي امپرياليستي براي درهم شكستن جنبش مترقي ضدامپرياليستي در ايران ارزيابي كرد. پس از موضع گيري شوروي، حزب هم شروع كرد به كوبيدن انشعابيون. در نتيجه آنها مي نشينند بحث مي كنند و بالاخره پيشنهاد مي كنند كه بايد از تشكيل «جمعيت سوسياليست تودة ايران» منصرف شوند چون نام «جمعيت سوسياليست تودة ايران» را براي اين برگزيده بودند كه از حزب توده ايران سوسياليست تر باشد. بعد، اعلاميه انصراف را منتشر كردند. در اعلاميه انصراف و در بخش پاياني چنين نوشته شده است:
بنابراين در مقابل ما تنها يك راه منطقي و عاقلانه باقي مي ماند و آن اينكه با از خودگذشتگي و فدا نمودن شئون شخصي و سوابق و لواحق خود به منافع نهضت، از تشكيل جمعيت سوسياليست تودة ايران صرفنظر نمود. و به كلية آزاديخواهان و افرادي كه به ما پيوسته اند و يا در شرف پيوستن بودند، جداً و اكيداً توصيه نمائيم كه دور حزب توده حلقه بزنند و آن حزب را تقويت كنند و مطابق نظامات و دستورات حزبي جريان را به طرف ترقي و كمال سوق دهند.
در اينجا اين بحث پيش مي آيد كه واقعاً كساني كه اين اعلاميه انشعاب را نوشتند در موضع گيري هايشان تا چه اندازه صادق بوده اند؟
اميرخسروي در نوشته خود در دفاع از عمل انشعاب بر اين تكيه كرده كه انشعاب كنندگان در آن زمان با صداقت كامل و با اعتقاد به اتحاد شوروي و راه حزب تودة ايران، اعلاميه هاي خود را منتشر كردند.
من در خاطراتم نوشته ام كه به صداقت حداقل دو نفر از اينها اعتقاد ندارم يعني خليل ملكي و انورخامه اي. حالا بهترين شاهد عبارت است از شخص «انورخامه اي» كه از اين بهتر نمي شود كسي را پيدا كرد. انورخامه اي در خاطراتش در صفحه 638 و 639 چنين نوشته است:
در چنين شرائطي، ملكي و من و امثال من مجبور بوديم عقيده و انتقاد خود را نسبت به شوروي براي خودمان نگه داريم و با اين جوانان اصلاح طلب با زبان خودشان حرف بزنيم
ص: 341
و آنها را براي انشعاب و مبارزه با حزب تودة ايران آماده سازيم تا جانشين شايسته اي براي اين حزب بوجود آيد. ما اميدوار بوديم آنها خود بعدها به تدريج حقايق را دريابند همانطور كه دريافتند. اگر پيش از انشعاب آن چه را مي دانستيم بي پرده به آنها مي گفتيم يا اصلاً مأيوس شده مبارزه را كنار مي گذاشتند و يا در حزب توده مي ماندند و تبعيت مي كردند و به هر حال انشعابي پيش نمي آمد. خوب اين كه كساني مانند دكتر «اپريم» و «حسين ملك» نامه به سفير شوروي نوشتند و كوشيدند خود را از تمام انحرافات تبرئه كنند، از روي ترس نبود. بلكه ناشي از ايمان بود. شوروي حتي براي چنين شخصيت هائي به صورت بت درآمده بود تا چه برسد به كارگران و جوانان. شكستن اين بت كار آساني نبود. اين كار بايد در ساليان دراز و به تدريج انجام مي گرفت. انشعاب آغاز كار و گام مهمي در اين راه بود اما به همين مناسبت نمي توانست از جنبه هاي ضعف مبرا باشد. مهمترين جنبه ضعف آن اين بود كه فعالترين افراد آن به اين اميد انشعاب كردند كه شوروي به آنها حمله نخواهد كرد. به همين خاطر وقتي راديو مسكو به ما حمله كرد، حالت بحراني شديدي پيش آمد. اگر ما مي ايستاديم و به فعاليت ادامه مي داديم، ممكن بود عده اي از فعّالترين افراد انشعابي، به حزب بازگردند و انشعاب را بشكنند.
خوب، از اين «اعتراف نامه» بهتر نمي شود پيدا كرد تا معلوم شود آنها چه قدر دورويانه عمل كردند.
س: حالا فكر نمي كنيد تجديد چاپ كتاب انورخامه اي و برخي تجديدنظرها آن هم بعد از چاپ خاطرات شما و طبري و اسكندري، نوعي پاسخ به بعضي مطالب شما باشد؟
ج: چاپ اول كتاب در اختيار من نيست و من چند سال پيش (شايد 1365) در زندان آن را ديدم و نقد مفصلي بر آن نوشتم و تنها به بعضي مطالب كه در چاپ اول بود و اكنون حذف شده، توجه كرديم. در چاپ دوم مقداري مطلب افزوده شده است. اين را هم متوجه شدم كه يك مطلب را در چاپ اول كتابش درباره اتهام قتل احمد دهقان به كيانوري كه كشاورز مطرح كرده بود با دلائل درستي رد كرد. اميرخسروي هم در نقد خود به اين موضوع اشاره دارد و توجه نكرده كه در چاپ جديدش آن را حذف كرده است.
كشاورز در گفت وگويي كه با خسرو شاكري دربارة كتاب خامه اي انجام داده، به خامه اي حملات زيادي كرده و او را به دروغ سازي متهم كرده و خامه اي هم در يك جزوه كوچك تحت عنوان پاسخ به مدعي، عين گفت وگوي كشاورز را چاپ كرد و پاسخ داد و در اين پاسخ
ص: 342
يك بار ديگر مسئله اتّهام كشاورز به كيانوري را در مورد شركت در قتل احمد دهقان پيش كشيد و با دلايل و شهود تازه، كشاورز را به اختراع مزّورانه و دروغ ساختن از قول «ستوان قبادي» متهم كرده است.
اما ظاهراً پس از انتشار اين جزوه، ميان او و كشاورز «جلسه آشتي كنان» ترتيب يافت و نتيجه اين جلسه اين بود كه در چاپ دوم، از گنجاندن اين مطلب، به كلي صرف نظر كرده است!
خامه اي براي اين كه قتل احمد دهقان را به حزب توده بچسباند، گزارشي را كه حزب در روزنامه «به سوي آينده» دربارة اين قتل چاپ كرده و عين گفته مظفر بقايي وكيل مدافع حسن جعفري قاتل احمد دهقان بوده و بخشي از اين دفاعيات او را مورد استناد قرار داده و ادعا كرده است كه مقامات شوروي به رزم آرا گفته بودند كه تنها با موافقت با ترور احمد دهقان، با نخست وزيري او موافقت خواهند كرد. رزم آرا هم اين شرط را پذيرفت و حزب توده هم با موافقت رزم آرا، دهقان را كشته است.
به انورخامه اي بايد يك ديپلم دكترا در دروغ سازي عجيب و غريب داد. كار او همين دروغ سازي ها است.
در سراسر كتابش، هر جا دستش رسيده يك دروغ شاخدار، عليه اتحاد شوروي، حزب توده ايران و به ويژه عليه كيانوري، ساخته است.
به اين ترتيب از اعتراف خامه اي برمي آيد كه براي فريب جوانان انشعابي، ملكي و او و چند نفر ديگر به آنان دروغ گفته اند و به همين علت هم شماري از انشعابيون، پس از تكفير راديو مسكو، يكي پس از ديگري به حزب بازگشتند و تا پايان عمر هم در حزب باقي ماندند و اكثريت مطلق بقيه هم به تدريج از فعاليت سياسي كناره گيري كردند. از آن سي و سه نفري كه نامشان منتشر شد، تنها هفت يا هشت نفرشان در حزب زحمتكشان «بقايي و ملكي» شركت داشتند.
در حزب زحمتكشان، غير از خامه اي كه آبش با ملكي در يك جوي نمي رفت، نامي از مهندس زنجاني، مهندس زاوش، دكتر رحيم عابدي، مهندس ناصحي، حسن گوشه، اسماعيل زاهد، احمد آرام و بسياري ديگر ديده نمي شود.
س: احمد آرام برنگشت؟
ج: يادم نيست! از افرادي كه به حزب بازگشتند نام افراد زير را به خاطر دارم. محمدامين
ص: 343
محمدي، بانو ملكه محمدي، محمد سالك، جواهري، محمود نوائي، چند نفر ديگر به حزب بازگشتند. ده يا يازده نفر از 105 نفري كه اعلاميه انصراف را امضاء كردند، در حزب زحمتكشان شركت كردند كه نامشان را در پيش مرور كرديم.
س: اين مهندس زاوش همان الف زواش است كه تاريخ مي نويسد؟
البته نام اصلي اين «الف زاوش»، حسين ملكي است و تاريخ فراماسونري در ايران را نوشته است.
ج: نه، نمي شناسم، فكر نمي كنم آنها يك نفر باشند، آن مهندس زاوش مهندس معدن بود. خيال نمي كنم كه تاريخ نويس باشد.
س: نه، اين اسمش حسين ملكي است، توده اي هم بوده.
ج: نمي دانم! به هرحال، در جامعه سوسياليستهاي ايران كه آخرين دار و دسته ساخته خليل ملكي است، حتي نام بيشتر كساني كه در حزب زحمتكشان با ملكي بودند، ديده نمي شود، اسامي شوراي مركزي اين گروه را ملكي در نامه اي كه به دكتر مصدّق نوشته، آورده است و كاتوزيان هم عين آن را در پايان خاطرات ملكي چاپ كرده است. به هر حال تقريباً همة انشعابيون از ملكي كناره گيري كردند جز چند نفر، تنها حسين ملك برادر ناتني او و دو نفر ديگر با او ماندند، و او در عوض مريدان تازه اي از قماش همايون كاتوزيان، و عبدالله برهان و نظاير آن پيدا كرد.
س: بچه هاي هوادار و اعضاي پائيني چطور؟ در سطح دوّم و سوّم جريان چه كساني بودند؟
ج: نامه «انصراف» بر پايه نوشته انورخامه اي، به امضاي 105 نفر كه اكثرشان در تهران نبوده اند، رسيده است ولي هسته اساسي شان، غير از آن 33 نفر و هشت ده نفر ديگر كه در حزب زحمتكشان نامشان برده شد، در جاي ديگري منتشر نشده است. اين را هم بيفزايم كه پس از كودتاي 28 مرداد، ثروت شرميني هم از زندان، نامه تملّق آميزي به ملكي نوشت و او را ستود ولي پس از آزاد شدن، به دنبال زندگي خودش رفت.
واقعيت اين است كه شمار بسيار كمي از افراد حزب، به انشعابيون پيوستند و شماري از آنان هم به حزب برگشتند. چون اسامي آنان ديگر نيست.
س: حاج سيدجوادي هم بود؟ گويا جزو جوانان توده بوده؟
ج: شايد مثلاً در سازمان جوانان بوده ولي در بين اسامي امضاءكنندگان اعلاميه انصراف،
ص: 344
نامش نبود.
س: نه در آن سطح، آنها اصلاً پائين بودند، در سطح درجه دوّم و سوّم.
ج: خيلي پائين شايد، اما عباس ديوشلي بود، مجتبي ميرحسيني هم گويا بود، عبدالرسول پرويزي در ابتدا بود كه او هم مثل تولّلي فاسد شد و نوكر اسدالله علم شد، ميرحسين سرشار و پرويز قندهاريان هم بودند، حسين سرشار تا آخر با ملكي ماند و در دادگاه هم با او محاكمه شد.
س: شايان هم بود؟
ج: شايان در اين دسته نيست. عليرضا شانسي هم بين سي و چند نفر اول نيست، اما خبره زاده هست.
س: بله، علي اصغر خبره زاده و دكتر خنجي هم در همان هسته اصلي بودند كه بعدها از ملكي جدا شدند.
ج: خنجي هم با اينكه اسمش توي ليست نيست اما سابقه حزبي دارد. نادر نادرپور و اسماعيل پوروالي هم بوده است.
س: اسماعيل پوروالي؟ همان كه الآن در اروپا جزو باند ضدانقلاب است؟
ج: بله، اسماعيل پوروالي.
س: عضو حزب دموكرات قوام هم بود. پوروالي انگار در همه احزاب بوده، بعداً هم به خدمت دربار درآمد.
ج: نه او اصلاً عضو حزب توده نبود. در روزنامه «ايران ما» با تفضّلي همكاري مي كرد. در هر حال افراد سرشناس آنان همان ده يازده نفري هستند كه كاتوزيان از روي گفته هاي او و اميرخسروي نام مي برد.
چنانكه از جريان اخراج آنان از حزب زحمتكشان برمي آيد، مظفر بقايي پس از جلوس مجدد به مقام رهبري حزب، دوازده نفر را كه همين افراد هستند، از حزب اخراج كرده است.
س: يك سؤال مطرح مي شود و آن اين كه اگر حزب توده، اعتراضات خليل ملكي را پذيرفته بود و روش خود را تصحيح كرده بود، نتيجه كار بهتر نمي شد؟ هم اين ها انشعاب نمي كردند و هم عملكرد حزب تصحيح مي شد.
اينها مطرح مي كردند كه سرنوشتمان را از شوروي جدا كنيم، مستقل باشيم و قبول كنيم كه اشتباه كرديم، اگر به آنها توجه مي شد بهتر نبود؟
ص: 345
ج: نه، در اين صورت حزب به حزب ضدشوروي تبديل مي شد كه حقوق مشروع امپرياليست ها را در ايران به رسميت مي شناخت و از شاه جوان تملق مي گرفت. اعتراف انورخامه اي نشان مي دهد كه آنها چه نظري نسبت به شوروي داشتند. نظر فوق العاده منفي.
س: يعني قبول نداريد كه اگر شوروي ها انشعاب را قبول مي كردند و مي پذيرفتند كه در كنار حزب توده، يك جريان سوسياليستي ديگر هم باشد، اينها به طرف دربار و مظفر بقايي نمي رفتند؟
ج: نه، من به اين معتقد نيستم. هستة اصلي نظريات ملكي در همان اعلامية اول كه هيئت اجرائيه موقت منتشر كرد ديده مي شود. نرمش به امپرياليسم انگليس و پذيرش «حقوق» استعمار در ايران و تملق گويي به «شاه جوان بخت» شوروي ها غيرممكن بود كه از چنين جرياني با آن نظريات پشتيباني كنند. شوروي ها عاقبت چنين انشعاباتي را در احزاب ديگر ديده بودند. خودشان هم اين تجربه را داشتند و مي دانستند كه جريان انشعاب، اينطور كه شما فرض مي كنيد، نمي ماند. مگر كسي مثل اميرخسروي كه انشعاب كرد و ادعا داشت كه با همان ايدئولوژي انقلابي، راه را ادامه خواهد داد، در آن راه باقي ماند؟ او از «راه اراني» و لزوم انقلاب سوسياليستي به سركردگي طبقه كارگر آغاز كرد و گام به گام تا «ته» باتلاق همكاري با سلطنت طلبان و امپرياليسم آمريكا فرو رفت.
گذشته از آن در هيچ جاي دنيا، دو سازمان كمونيست موازي وجود نداشته است مگر يك بار و در دوره اي كوتاه. آن هم در هند كه در آنجا هم يكي طرفدار چين بود ويكي طرفدار شوروي كه حالا با همديگر دوست شده اند و احتمالاً متحدند. به هر حال شوروي ها با تجربه اي كه داشتند، مي دانستند كه اولاً اين جريان به كجا خواهد انجاميد و ديگر اينكه همانطور كه خود خامه اي اعتراف كرده انشعابيون به افراد خود دروغ مي گفتند و درنظر داشتند به تدريج آنها را به همان مسيري بكشانند كه مي خواهند.
س: آيا اين احتمال هست كه شورويها از درون اينها اطلاعاتي جمع كرده باشند؟
ج: ممكن است، من خبر ندارم.
س: به هر حال شوروي ها سريع موضع گرفتند. عجيب است.
ج: بله، خود خامه اي هم گفته كه انتظار چنين موضع گيري فوري وروشني را از جانب شوروي نداشته آنهم پيش از موضع گيري حزب توده.
س: حالا اگر رهبري حزب در دست خليل افتاده بود، در مقايسه با ديگران حزب از كارآيي
ص: 346
بهتري برخوردار نمي شد؟ يعني ملكي از نظر تئوري از ديگران قويتر نبود؟
ج: درباره اطلاعات تئوريك خليل ملكي من هيچ گونه اطلاعي ندارم. چون خودش مي گويد كه در زندان خواندن كاپيتال را شروع كرديم، ولي اينكه آيا همه كتابهاي لنين را خوانده و يا چقدر از سوسياليسم اطلاعات داشته، من خبر ندارم. اما قدر مسلم اطلاعات او از امثال رادمنش كمتر بود چرا كه خليل فقط جنبه هاي سياسي را مدنظر داشت اما خوب، از امثال روستا و يزدي و كشاورز، باسوادتر بود يعني اطلاعات بيشتري داشته است.
اما اطلاعات او از سوسياليسم علمي مثل اطلاعات كارشناسان قوي و بسيار مطلع دستگاههاي ارتجاعي است كه براي پاسخگويي به سوسياليسم و بر عليه آن رشد كرده اند و اطلاعات آنها بيشتر عليه ماركسيسم مورد استفاده است. مانند اطلاعات خامه اي از ماركسيسم كه آن را براي نوشتن يك كتاب ضدماركسيستي به كار برده است.
س: در رابطه با خليل، سه نقطه نظر مطرح است. عده اي كه خليل ملكي را مطرح مي كنند و مي گويند كه خليل يك تئوريسين قوي حتي در جهان كمونيسم و آدم بسيار برجسته اي بود، به ويژه آنكه با نشريّات كمونيستي و سوسياليستي آشنا بوده، عده اي ديگر مي گويند كه خليل روشنفكر آگاهي بود كه در كارهاي تئوري درنمي ماند و هر موقع به بن بست مي رسيد تلاش مي كرد كه راه چاره اي بيابد و در موضع گيريها موضع سالم تري را انتخاب مي كرد. و بالاخره عده اي هم مي گويند كه خليل به لحاظ رهبري سياسي و سازمان دهي تشكيلاتي همواره موفّق بود. چون هر كجا كه شكست مي خورد و انشعاب مي شد، دوباره قدرت راه اندازي تشكيلات را داشت، نظر شما در اين مورد سه نوع برخورد با ملكي چيست؟
ج: اين درست است كه بت سازان خليل ملكي از او بتي با اين ويژگي ها كه شما گفتيد ساخته اند. نمونه هايش را براي شما گفتم. ادعاهاي ديگرشان اين است كه ملكي هيچ وقت اشتباه نكرد بعد خودشان در يك جا مي گويند كه فلان جا اشتباه كرده است. از نوشته هاي خود كاتوزيان، چنين مواردي را آوردم كه از ملكي چه بتي ساخته است. بعد خودش يك جا گفته است:«ملكي در اينجا به پيش بيني مي پردازد كه نادرست درمي آيد و پيش بيني ملكي چنين است.هر چند رژيم به تهديد رهبران جبهه ملّي سوم و خاصه رفقاي جامعه سوسياليست ها و رهبري آن پرداخته و گفته است كه تشكيل جبهه ممنوع است واگر تشكيل شود اقدامات سختي عليه آن انجام خوهد داد ولي رژيم، كاري نمي تواند بكند. شايد رژيم بيش از اندازه به خود و موفقيت هاي
ص: 347
به دست آمده اش اعتماد و اطمينان دارد.»
ملكي اين را گفته و پس از سه هفته او و سه نفر ديگر از اعضاي رهبري جامعه سوسياليست ها، علي خان شانسي و رضا شايان و حسين سرشار به دستور مستقيم شاه بازداشت شدند و در دادگاه نظامي محاكمه و محكوم شدند. ملكي، كه كاتوزيان معتقد است هيچوقت اشتباه نكرد، به گفته همان كاتوزيان يك چنين اشتباه لپي مي كند كه همة جبهه ملّي را مي خواهد به دست شاه بدهد چگونه پاسخ مي دهد؟ اين بت سازي خيلي كار آساني است. من به هيچ وجه نمي توانم قبول كنم كه او از همه مثلاً از دكتر رادمنش و ايرج اسكندري باسوادتر بود. رادمنش عضو سابقه دار حزب كمونيست بود بعد هم در شوروي مدرسه عالي خارجي آكادمي علوم اجتماعي را طي كرد. رادمنش آدمي بود فوق العاده بي تظاهر و كاملاً مطلع. اصلاً نمي شود گفت كه ملكي از دكتر رادمنش اطلاعات بيشتري در مورد سوسياليزم علمي داشته، حتي اسكندري اطلاعاتش از ملكي به مراتب بيشتر بوده است.
قاسمي و من مانند شاگردان ملكي بوديم، قاسمي در آن زمان خط دهنده نبود و ما به خط ملكي عمل مي كرديم. چه در جلسات بحث و انتقاد و چه در نگارش مقاله، مسئول هر مطلب نادرستي كه ما نوشتيم، ملكي بود. بت سازان ملكي از او يك تئوريسين جهاني ماركسيسم ساخته اند، دنيا بايد صدها فرسنگ به زير خط صفر دانش اجتماعي پائين رفته باشد كه امثال ملكي در سطح جهان تئوريسين شوند! تئوريسين يعني تئوري ساز. كساني كه در زمينه ماركسيسم و فلسفه از آگاهي بسياري برخوردار بودند تنها يك تئوري دان بودند. ملكي هم در سطح ايران، تئوري هاي ماركسيستي را خوانده بود. كمي بلد بود. در مورد ملكي مسلماً دانش تئوريك او به مراتب كمتر از طبري بود. همة ما خودآموز بوديم، خودمان كتابهايي را كه از شوروي يا جاهاي ديگر مي آمد، با زحمت مي خوانديم. كار ترجمه آثار كلاسيك ماركسيسم خيلي دير در حزب شروع شد و بيشتر ترجمه ها مربوط به دوران مهاجرت است.
اميرخسروي ادعا مي كند كه اصطلاح نيروي سوم را در جهان، ملكي خلق كرده است. در صورتي كه نيروي سوم در همه دنيا يك جريان بود به معناي «نه شوروي و نه امپرياليسم غرب». اين جريان در همه جاي دنيا بود و بيشتر آنها سوسيال دموكرات بودند. حتي خود همايون كاتوزيان با همه ارادتي كه به ملكي داشته اين مطلب را اعتراف كرده است. او نوشته است:
حتي اصطلاح نيروي سوم نيز اختراع ملكي نبود و در همان سالها در اروپا، در رابطه با
ص: 348
موقعيت خاص كشورهايي چون چكسلواكي، پيش از كودتاي حزب كمونيست در آن كشور پديد آمده بود.(1)
همة آنهايي كه قبلاً سوسيال دموكرات بودند يا از احزاب كمونيست بريدند و كنار رفتند، يا در آن دوران به نيروي سوم تبديل شدند. آنها يك مرتبه هم به اردوگاه امپرياليسم روي نياوردند، حزب كار انگلستان تا مدت زيادي، همين شكل، نيروي سوم حساب مي شد، در آغاز خيلي هم چپ گرائي داشتند. هنوز هم جناح چپ حزب كار انگلستان كه ماهنامه ما ناشر افكارش هست خود را ماركسيست غيركمونيست مي داند.
س: مثلاً فردهاليدي!؟
ج: البته به ديد من «فردهاليدي» و پل سوئيزي كه احتمالاً سردبير همان مجله است و همانندانشان انسانهاي بسيار شريفي هستند.
س: با كمونيست هاي اينجا هم مرتبط بود، با مجاهدين خلق هم رابطه داشت. در جريان روزنامه آيندگان در دفتر آن روزنامه بود. در همان سال هاي 1358. درباره ايران هم كارهايي كرده و نوشته هايي دارد، به هرحال انگليسي است و از خانواده بي بي سي، در كار روزنامه نگاري هم هست، انگار ژورناليست هم هست.
ج: بله، اما شخص باسواد و بااطلاعي است، هميشه هم در مسايل خيلي دشوار از او سؤال مي كنند در بخش فارسي بي بي سي هم گويا هست در انگلستان هم استاد دانشگاه است.
بگذريم. داشتم دربارة نيروي سوم و سوسيال دموكرات ها صحبت مي كردم، فراموش نكنيم كه ايدئولوژي حزب سوسيال دموكرات آلمان تا زمان رياست ويلي برانت، ماركسيسم بود اما بعد در يكي از كنگره هايشان اين را حذف مي كنند. در هر صورت اين مسئله امر خيلي عمومي است و اين اصطلاح، اختراع ملكي نيست. حالا در جواب بت سازان ملكي بايد گفت ببينيد ملكي تا كجا رفته؟ نيروي سوم ملكي تا جايي رفته با شاه سازش كرد و براي مبارزه با شوروي و حزب توده از شاه پول گرفت، با آمريكايي ها ملاقات كرد و حمايت آنها را خواست و مواردي از اين قبيل كه مدارك آن را قبلاً ارائه دادم و تكرارش را لازم نمي دانم.
س: نمي شود اين را گفت كه خليل ملكي در فكر اين بود كه سوسياليزم و كمونيزم را به نوعي با وضع ايران، وفق دهد و به اصطلاح نوعي سوسياليزم ملّي به وجود آورد؟ يعني
ص: 349
با اين انديشه و هدف شروع كرده باشد و بعدها در عمل به اين دامها افتاده باشد؟ خوب، هميشه يكي از مشكلات ماركسيستها بيگانگي مطلق با فرهنگ و جامعه ايران بود، خليل خواست ابتكاري به خرج بدهد.
ج: ببينيد، هر ماركسيستي مي داند كه ماركسيزم، جزمي(دگم) نيست. اصولي نيست كه در همه جا بدون تغيير به طور جامد قابل انطباق باشد، ماركسيسم يك راهنماي كلي است كه طبق گفته لنين بايد در هر كشوري و در هر جامعه اي و در هر تاريخي آن را با شرايط مشخص تاريخي، اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي آن جامعه، انطباق داد. در ايران، سوسياليزم به كلي شكل ديگري مي گرفت. حتي سوسياليزم با پاية ماركسيستي، با آنچه كه در روسيه عملي شد فرق مي داشت. سوسياليسمي كه در روسيه پاي گرفت، در همه جا يكسان نبود. در لنينگراد يك جور بود و در تركمنستان جور ديگر. مگر كمونيست هاي فرانسه مي خواهند عيناً نظير آنچه را كه در تركمنستان انجام گرفت، در فرانسه پياده كنند؟سوسياليزم در هر كشوري بايد با توجه به ويژگي هاي ملّي آن كشور تحقق يابد اما سوسياليزم ملّي خليل ملكي و همانندان او، مقابله و دشمني با اتحاد جماهير شوروي بود.
مگر مي شد سوسياليسم را در چين و ويتنام و جمهوري خلق كره و كوبا و همانگونه پياده كرد كه در شوروي پياده شد؟ در اين مورد خوبست نظر جواهر لعل نهرو را دربارة همين مسئله برايتان بخوانم:
بزرگترين مظهر و نمايندة ماركسيسم، لنين بوده است. لنين نه فقط نمايندة كامل ماركسيسم بود و آن را بيان و تشريح كرد بلكه زندگي خود را براساس آن بنا نهاد.
معهذا خود لنين به ما هشدار داده است كه نبايد ماركسيسم را عنوان «قالب ها و دستوري هاي خشك و جامد و تغييرناپذير» تلقي كرد. لنين با وجود آن كه به حقيقت و روح ماركسيسم ايمان و اعتقاد داشت حاضر نبود جزئيات آن را چشم بسته و ناسنجيده در همه جا به كار بست خود او براي ما مي گويد:
ما به هيچ وجه به ماركسيسم به عنوان يك چيز كامل و انتقادناپذير نمي نگريم، بلكه برعكس، عقيده داريم كه اين نظريه سنگ بنا و بنيان علم تازه اي است كه سوسياليست ها اگر بخواهند از زندگي عقب نمانند، بايد آن را در جهات مختلف به پيش ببرند.
ما فكر مي كنيم و به ويژه براي سوسياليستهاي روسيه بسيار لازم و ضروري است كه نظريه ماركسيستي را بطور مستقل مورد مطالعه قرار دهند، زيرا اين نظريه پاية كلي فكري است كه
ص: 350
في المثل انطباق آن در مورد انگلستان ممكن است با فرانسه فرق پيدا كند. همچنين در مورد فرانسه و آلمان و...
اما درباره قدرت سازمان دهي ملكي كه بت سازان درباره اش داد سخن داده اند چه مدركي دارند. ملكي هربار كه سازمان ساخته و پرداخته اش با مسئله اي روبرو شد بخش مهمي از هواداران خود را از دست داد و با باقي مانده آن دستگاه كوچك تري برپا كرد. از حزب توده در ايران با 105 نفر انشعاب كرد «جمعيت سوسياليست توده ايران» را بنا نهاد پس از ورشكستگي آن سه سال هيچ كاري نكرد و يك باره مسخ شد و با ماجراجوئي مانند مظفر بقايي حزب زحمتكشان ملت ايران را تشكيل داد پس از يكسال و اندي آن هم دچار ورشكستگي شد و با باقي مانده آن حزب زحمتكشان ملت ايران نيروي سوم را كه به مراتب محدودتر از حزب زحمتكشان بقايي بود برپا كرد آنهم با 28 مرداد از هم پاشيد و سالها ديگر سازماني نداشت تا در سال 1340 جامعة سوسياليست هاي نهضت ملّي ايران را با شمار كمتري از نيروي سوم به وجود آورد و آن هم در سال 1344 براي هميشه تعطيل شد. اين زندگي چه تناسبي با آن گزافه گوئي هاي بت سازان دارد.
بالاخره در هرجائي وقتي در يك جريان سياسي انشعاب پيدا مي شود هر دو گروه اگر بخواهند ادامه بدهند، خوب شروع مي كنند به يك نوع فعاليتي. مگر حزب توده ايران، عين همين وضع را ادامه نداد؟ چند تا شكست خورد؟ تعداد شكست هاي حزب توده ايران از هر جريان سياسي ديگر، هم بيشتر و هم سنگين تر و هم پرتلفات تر بوده است. باز هم همانطور دو مرتبه آمد و سرش را بلند كرد و كاري را شروع كرد. باز هم شكست خورد. به نظر من اگر يك روزي دو مرتبه در ايران آزادي احزاب برقرار شود، باز هم «جنبش توده اي» بوجود مي آيد. جنبش توده اي با همان برنامه، يعني مدافع سرسخت كارگران و دهقانان و پيشه وران و روشنفكران آزاديخواه. البته با يك روش كار خيلي عاقلانه تر از آنچه كه در گذشته بوده است. يعني منطبق تر با شرايط مشخص تاريخي اجتماعي ايران.
س: خوب ملكي هم آمد اول باصطلاح همان «جمعيت سوسياليست تودة ايران» را درست كرد،بعد حزب زحمتكشان، بعد نيروي سوم و بعد جامعه سوسياليستها را.
ج: همه اين ساخته ها پس از مدت كوتاهي در هم شكسته شد. عمر هيچ كدام از اين سازمانها از يك سال و چند ماه بيشتر نبود. همين كه ملكي مي رود و يا زنداني مي شود، همه چيز از هم مي پاشد. سازمان نيروي سوم هم همين بود. از هم پاشيد. عين اين مطلب در
ص: 351
گفته هاي كاتوزيان هم هست.
من در اين ترديدي ندارم كه خليل ملكي آدم پيگيري بوده اما مخالفين او هم همينطور بودند. خنجي و حجازي و هفده نفر ديگر از حزب كناره گيري كردند، به جبهه ملّي رفتند و در آنجا همه كاره شدند و سازمان دهنده جبهه ملّي شدند. منتهي دستگاه ملكي كوچك تر مي شد و هر چه هم كوچك تر مي شد پرادّعاتر مي شد.
س: آيا قصد نوشته هايي كه اخيراً از طرف افراد مختلف براي مطرح كردن خليل منتشر مي شود، توجيه گرايش به غرب نيست؟ يعني طرح خليل بخاطر مشروعيّت بخشيدن به خط و تفكّر او كه گرايش به غرب است؟ احتمالاً داريوش آشوري، همايون كاتوزيان، بابك اميرخسروي و ديگران همان سياستي را دنبال مي كنند كه خليل در سال هاي 1326 تا 1348 دنبال مي كرد از جمله گرايش به غرب و دربار دنبال مي كرد؟
ج: عده اي اخيرا ً در مطبوعات شروع كرده اند به دفاع از خليل ملكي و بت سازي او. همايون كاتوزيان در رأس آنهاست و بعد هم عبدالله برهان كه عضو حزب زحمتكشان بوده و مصطفي رحيمي و به دنبال اين افراد، بابك اميرخسروي كه پرچمدار آنها شده است. مطرح كردن ملكي به عنوان يك مافوق انسان(سوپرمن) بيشتر به خاطر دفاع از خودشان است، يعني به عنوان مثال اميرخسروي درست همان راهي را رفته كه ملكي رفت، البته در گرايش به راست شديدتر از او بوده است چرا كه ملكي باز سوسياليست باقي مانده بود اما اميرخسروي با ايدئولوژي خداحافظي كرد و از طرفداري انقلاب سوسياليستي به سركردگي طبقه كارگر و دنباله روي از راه اراني، اكنون درصدد تشكيل جبهه واحدي با مشروطه خواهان و همكاري با سلطنت طلبهاست. يعني يك دموكراسي عادي سرمايه داري. عدالت اجتماعي و حقوق بشر را هم به عنوان «فلفل نمك» غذا به آن چسبانده است. به هرحال دفاع اين افراد از ملكي و در ارتباط با آن دفاع از بقايي تا 30 تير 1331، دفاع از عملكرد خودشان است، اينها دارند از عملكرد گذشته خودشان و يا وضعيت فعلي خود كه مطابق موضع ملكي است، دفاع مي كنند. اگر اينها به خوانندگان خود بقبولانند كه ملكي راه درست را رفته است نتيجه مي گيرند كه خودشان هم راه درستي طي كرده و مي كنند اما مسئله سوم وجود گرايشهاي جديدي در بين عده اي از اينهاست. يعني نزديكي با غرب به عنوان يك ضرورت براي تغيير نظام اجتماعي ايران. حالا بحث آنها اين است كه در انتخابات آزاد بايد مشخص شود كه رژيم آينده ايران، جمهوري يا سلطنتي باشد. البته آناني كه در ايران هستند، هنوز اين تمايلات را در نوشته هاي
ص: 352
خود علني نكرده اند. ولي اميرخسروي همانطور كه در مقاله اش در روزنامه سلطنت طلبان نوشته و عين آن را در شماره 34 و 35 ماهنامه آزادي منتشر كرده، چندين جلسه مشترك با سلطنت طلب ها و مشروطه خواهان و از جمله داريوش همايون كه نقش سخنگوي رضا پهلوي را دارد، تشكيل داده و با مشروطه خواهاني مثل بختيار هم مشغول مذاكره بوده است تا يك جبهه ائتلافي به وجود بياورند.
ناگفته پيداست كه دفاع از ملكي بخاطر ديدارش با شاه، دفاع از اتحادشان با سلطنت طلبهاست. آنها از او دفاع مي كنند تا خودشان را تبرئه كنند. اگر از ملاقات ملكي با آمريكايي ها براي جلب پشتيباني آنان دفاع كنند، پس جلب پشتيباني كلينتون، كه جانشين حزبي كندي است و همان ادعاها را دارد و پرچم دروغين حقوق بشر را بر دوش گرفته است هم درست است.
فكر مي كنم بجاست در همين مورد، بخشي از مقاله مفصل «اميرخسروي» را كه در روزنامه سلطنت طلب «نيمروز»، شماره 262، مورّخ جمعه 16 ارديبهشت 1373، چاپ شده و در رابطه با همين موضوع است نقل كنم. عنوان مقاله چنين است:
«دربارة مناسبات با سلطلنت طلب ها!»
چشم انداز و برنامه ائتلافي ما چيست؟
آنچه مردم ايران و مبارزان درون كشور انتظار دارند و آن حلقه گم گشته اي كه در پي آنند، ايجاد يك جانشيني دموكراتيك (آلترنايتو دموكراتيك) از همه مؤلفه هاي شناخته شده و آزمايش داده راه آزادي، دموكراسي و حقوق بشر، در برابر جمهوري اسلامي است.
مؤلفه هاي اين ائتلاف گسترده يا آنچه ما «جانشين دموكراتيك» مي ناميم، به نظر من عبارتند از: سازمان ها و نهضت هاي چپ دموكرات، گرايش هاي مختلف باقي مانده از جبهه ملّي (چه لائيك و چه اسلامي نظير نهضت آزادي) نهضت مقاومت ملي، حزب دموكرات كردستان ايران و جنبش هاي اصيل مشابه و جمهوريخواهان ملي.
بديهي است چنين ائتلاف گسترده اي با توجه به تركيب آن، جبهه جمهوري خواهان نيست و نبايد باشد تا بتواند درهاي خود را نه فقط به روي عناصر مشروطه خواه در درون نهضت مقاومت ملي و يا جريان هاي مشابه ديگري كه درباره نظام موضوع ندارند بازگذارد و آنها را دربربگيرد، بلكه قادر باشد ساير نهضت ها و افراد مشروطه خواهي را كه منشور ائتلاف را مي پذيرند، در داخل و خارج از كشور به سوي خود جلب نمايد. آن گاه كه اين نيروي
ص: 353
«جانشين دموكراتيك» به طور كامل يا نسبي به وجود آيد مي تواند با سازمان مشروطه خواهان بعد از انقلاب، اگر كه الزامات يك جريان دموكراتيك را آنگونه كه قبلاً به تفصيل بيان كرديم، رعايت كرده باشند، بدون اينكه درهم بياميزند، در موارد و مسايل مشخص، به ويژه در مبارزه براي آزادي و حقوق بشر و تحوّل ايران، به سوي دموكراسي و حكومت مردم، همه دست به اقدامات و ابتكارات مشترك بزند.
در هرحال ما به روال گذشته، براي گفتار با آنان و يا شركت در سمينارها و كنفرانسها در هر محوري كه مناسب تشخيص دهيم شركت نمائيم...
بله، خلاصة همه اين جمله پردازيها را مي توان در يك جمله چنين گفت: ائتلاف با دار و دست رضا پهلوي نه، ولي همكاري «آري» به نظر من همه اينها، اجراي يك كنسرت به هم پيوسته است كه در هر جايي با يك «نت» زده مي شود، اميرخسروي در روزنامه اطلاعات با يك «نت» مي زند و در نامه اش در روزنامه نيمروز، با «نتي» ديگر، به اين ترتيب من خيال مي كنم كه بايستي مسائل را درست از هم شكافت و تكّه تكّه هايش را پهلوي هم گذاشت و يك مجموعه درست از آن درست كرد.
س: نقش خليل ملكي در دوران نهضت ملّي شدن نفت، جداي آن بحث حزب زحمتكشان و بقايي كه قبلاً صحبت شد، چه بود؟
ج: بايد پذيرفت كه خليل ملكي، از همان آغاز مطرح شدن شعار ملّي كردن صنعت نفت در سراسر كشور، با جديّت از آن پشتيباني كرد. قبل از جدايي از مظفر بقايي و بعد از آن هم در سازمان نيروي سوّم از اين شعار دفاع كرده است. اما بقايي با اين شعار موافق نبود. همانطور كه گفته شد و سندش هم آمد، بقايي در آغاز با شعار ملّي كردن صنعت نفت موافق نبود. و طي چندين جلسه بحث، كه آل احمد هم در آن شركت داشته، ملكي توانست او را به پذيرش اين شعار و چاپ آن در روزنامه شاهد قانع كند.
در مورد خليل ملكي و مظفر بقايي و نوشته هاي كاتوزيان،يك پرسش پيش مي آيد كه چرا نه ملكي و نه كاتوزيان، از سي تير تا به حال، حتي يكبار هم كلمه «خيانت به نهضت ملّي» را براي عملكرد بقايي كودتاچي و عامل امپرياليسم آمريكا، به كار نبرده اند؟ آيا نمي شود گفت كه اين دفاع تا آنجا ننگين و زبونانه بوده است كه اين جنابان از انتشار آن شرم دارند وتنها ادعا مي كنند كه آنچه در روزنامه هاي اطلاعات و كيهان چاپ شده است، در مواردي با متن واقعي، تفاوت داشته است. در حالي كه متن كامل دفاع، هم در دست خود ملكي بود و هم در
ص: 354
دست آل احمد، براي دفاع از ملكي مي گويند كه او مدافع دكتر مصدّق بوده است، منتهي نمي توانند پاسخ دهند كه چرا ملكي از خيانت بقايي چيزي نمي گويد؟!
س: خليل ملكي، بعد از 28 مرداد تا سال 38، يك دوره سكوت داشت و در سال 1338 دوباره فعال شد.
ج: اينطور نيست، او مدتي پس از 28 مرداد زنداني شد ولي پس از 9 ماه از زندان آزاد شد و به او اجازه دادند كه مجله نبرد زندگي را منتشر كند و تنها از او خواستند نام مجله را به «علم و زندگي» تغيير دهد.
س: نبرد زندگي همان علم و زندگي بود؟ ملكي كي از زندان بيرون آمد؟
ج: 9 ماه بيشتر در زندان نبوده. در فلك الافلاك زنداني بود. كاتوزيان درباره جريان گرفتاري او و «مجله نبرد زندگي»، چنين نوشته است:
ملكي كه هر روز با جمع ديگري از سران نهضت ملّي از پشت راديو به فرمانداري نظامي دعوت مي شد در شانزدهم شهريور 1332 خود را معرفي كرد و پس از اندك مدتي بدون محاكمه به زندان فلك الافلاك اعزام شد.(1)
در ادعانامة دادستان نظامي در سال 1344 چنين نوشته شده است:
آقاي خليل ملكي كه عادت دارد هر روز ماسك جديدي بر چهره بزند، بعد از قيام ملّي 28 مرداد 1332 كه مدت 9 ماه در قلعه فلك الافلاك بازداشت شد علي الظاهر خود را نادم نشان داد و سعي نمود خود را به مقامات انتظامي نزديك نمايد تا با همكاري با دستگاههاي انتظامي تشكيلات حزب توده را ريشه كن نمايد. به اين ترتيب، آقاي خليل ملكي طي سال هاي 1334- 1329 ضمن اينكه مقالاتي عليه سران حزب توده مي نوشت كم كم به خود عنوان سوسياليست را داد و براي جمع آوري طرفداران به سوي خود شروع به يك سلسله تبليغات نمود و اصلاحات مختلف را نويد داد.(2)
البته ادعانامه دادستان نظامي در رژيم شاه، مسلماً پر از تحريف واقعيات است. اما يك نكته در اين ادعانامه جلب توجه مي كند و آن اين است كه ملكي پس از آزادي از زندان توانست مجله نبرد زندگي و بعداً علم و زندگي را چند سال منتشر كند. درباره اين مجله،
ص: 355
همايون كاتوزيان كه تعريف هايش از ملكي، كمتر از ادعانامة دادستان، افسانه وار و دور از حقيقت است، چنين نوشته است:
«ملكي، بدون اين كه هدف اصلي را مطرح كند جوان 30 ساله اي را كه در مجلس هجدهم، نماينده مجلس بود و ملكي او را از طريق ارتباطات خانوادگي مي شناخت تشويق كرد كه به نام خود امتيازي براي انتشار مجله علم و زندگي بگيرد. دستگاه نمي دانست كه چه كاسه اي زير اين نيم كاسه است و تقاضاي آن جوان را براي دادن امتياز مزبور پذيرفت. فقط به او گفتند كه علم و زندگي، پيش از اين، عنوان نشريه گروهي خائن از خدا بي خبر بوده است و بهتر است او عنوان ديگري براي مجله اش انتخاب كند.»
اين چنين بود كه مجله نبرد زندگي در تاريخ سياسي ايران معاصر شكل گرفت.
پس از يكي دو سال «او هم» مانند درخشش، بار ديگر به نمايندگي مجلس انتخاب شد و حضرات دانستند كه سرنخ در دست چه كساني است. به اين جهت، سازمان(ضد) امنيت به ملكي و يارانش فشار آورد كه دست از انتشار نبرد زندگي بردارند. اينان مقاومت مي كردند و دستگاه نيز هنوز تبديل به آن بساط نشده بود. كه در پانزده سال آخر حياتش حتي حق فكر كردن را از ملت ايران گرفت.
پس از كشمكش زياد امنيتي ها گفتند كه اولاً عنوان نبرد زندگي تحريك آميز است و به هيچ وجه قابل تحمل نيست ثانياً ملكي و يارانش مي توانند بدون در دست داشتن امتياز، مجله اي منتشر سازند و مسئوليت عواقب آن را نيز به گردن بگيرند. به اين ترتيب، اينان عنوان مجله را به «علم و زندگي» تبديل كردند كه بدون امتياز و فقط با درج عبارت «ناشر: رضا شايان» انتشار مي يافت.(1)
افسانه سازي كاتوزيان را مي توان ملاحظه كرد؛ سازمان امنيت آنقدر بي اطلاع بود كه پس از آزاد كردن ملكي و انتشار مجله نبرد زندگي كه در آغاز قرار بود به نام علم و زندگي يعني مجله «نيروي سوم» منتشر شود، تنها پس از مدتي كه البته كاتوزيان نمي نويسد كه چه وقت، فهميد كه سرنخ دست ملكي است ولي به جاي اينكه در مقابل كلاهي كه ملكي سر سازمان امنيت گذاشته از او بازخواست كنند و جلو انتشار مجله را بگيرند باز هم احمق شدند و به او اجازه دادند كه همان مجله «علم و زندگي» گذشته يعني ارگان «نيروي سوم» را كه در نظر
ص: 356
ساواك ارگان يك عده خائن از خدا بي خبر بود، چندين سال بدون امتياز منتشر كند! يعني درست در زماني كه افسران سازمان نظامي، گروه گروه اعدام مي شدند و هزاران توده اي در زندان شكنجه مي ديدند (زيبائي، شمار زندانيان توده اي پس از 28 مرداد را با نوشتن نامشان 3649 داده است و شمار افسران زنداني شده را 486 نفر كه 26 نفر آنان اعدام شدند و 144 نفر به حبس ابد با اعمال شاقه و بقيه از 15 سال به پائين محكوم شدند.)
س: خوب اگر ملكي با شاه ارتباط داشت، چرا زنداني اش كردند؟
ج: اول اينكه بلافاصله پس از 28 مرداد، هنوز شاه كارها را قبضه نكرده بود وغير از ملكي، فرمانداري نظامي، همه اعضاي جبهه ملّي و عده زيادي را گرفت. خود جلال آل احمد مي گويد: «غرضم همان گرفتاريهايي است كه ملك را به فلك الافلاك برد و براي من فقط يك روز زندان دادستان را پيش آورد كه نتيجه اش صادر كردن همان اعلامية بوسيدن سياست شد.»(1) در همان يك روز بود كه فهميدم پس از قضية وثوقي راستي با سياست وداع كرده بودم... آخر تو هم تصديق مي كني كه وقتي گرگ ها بر مسند چوپاني نشسته اند بسيار احمقانه است كه آدم اداي گرگ دهن آلوده و يوسف ندريده را دربياورد...(2)
فرمانداري نظامي، وزيران دولت دكتر مصدّق را احضار كرد، شماري را مدتي نگهداشت و شمار ديگري را مانند دكتر سنجابي و مهندس حسيبي،با گرفتن ضمانت آزاد كرد. دوم اينكه اين اقدامات، زيرنظر زاهدي انجام مي گرفت و بيرون از احتمال نيست كه مظفر بقايي كه بر پايه گفته خودش روابط بسيار نزديكي با زاهدي داشت و هفته اي يك روز با هم ناهار مي خوردند و دربارة مسايل سياسي مشورت مي كردند، دربارة خليل ملكي موش دوانده باشد كه او را گوشمالي داده باشد. به هر حال ملكي را هم پس از 9 ماه همانطور كه كاتوزيان نوشته آزاد مي كنند:
ملكي نه در آن زمان و نه در هيچ وقت ديگري براي رهايي از زندان كمترين اظهار پشيماني از فعاليت ها و عقايد سياسي خود نكرد و كوچك ترين تعهدنامه ي براي اجتناب از فعاليت سياسي ننوشت و به دست كسي نداد.(3)
راستي خيلي عجيب است! اگر فرمانداري نظامي ملكي را براي اين آزاد كرد كه فعاليت
ص: 357
قديم خود را دنبال كند پس چه نيازي به گرفتن تعهد براي عدم فعاليت سياسي داشت؟
مطلب ديگري كه كاتوزيان در ارتباط با نوشته بالا، در همان صفحه و صفحه پس از آن و در زيرنويس نوشته شده، روش ملايم فرمانداري نظامي در برخورد با دانشجويان وابسته به گروه ملكي را نشان مي دهد. نوشته او چنين است:
در نوروز 1340 پنجاه و هشت دانشجوي زنداني (كه در حدود يك ماه موقتاً در زندان قزل قلعه بودند) با امضا كردن تعهدنامه اي از زندان آزاد شدند. اين تعهدنامه، «فرماليته اي» بيش نبود و همه بي چون و چرا آن را امضا كردند. در اتوبوسي كه قرار بود آنان را دسته جمعي به مركز شهر ببرد نشسته بودند و يكي از اعضاء جامعه سوسياليستهاي ايران، در ميان اين دانشجويان بود، و فقط او پس از يك ساعت مقاومت، تقاضاي بازگردانده شدن به زندان كرد. كه به او مي گفتند ممكن نيست. التماس و التجاي يكي از دلالان سازمان امنيت نتيجه داد و بالاخره امضاء داده بود.
«وقتي او گزارش كامل اين واقعه را به جلسه مخالفين جامعه سوسياليست ها داد، ملكي چنان طوفاني از انتقاد برانگيخت كه اين نويسنده ]همايون كاتوزيان] را به حيرت انداخت. زيرا اولاً اين جانب هرگز چنان عصبانيتي از ملكي نديده بودم، ثانياً مسئله، مسئله پيش پا افتاده اي بود و ميزان حساسيت ملكي براي اينجانب قابل فهم نبوده و نيست...»
مي توان احتمال داد كه اين فرد خوب جناب همايون كاتوزيان بوده است كه «با التماس و التجاي دلال سازمان امنيت» تعهدنامه را كه متن آن را ننوشته است، امضاء كرده است.
به نظر من دفعه دوم كه او را بازداشت و محكوم كردند و اين باز به گفته كاتوزيان،به دستور شاه بود و مربوط به پس از دوران پرتلاطم سال هاي 40 تا 42 بوده و بدون ترديد گوشمالي بود كه شاه به ملكي داد. دليل آنهم برخوردي بود كه ملكي در دوران ضعف و درماندگي شاه، در ديداري كه اسدالله علم براي ميانجيگري بين شاه و جبهه ملّي ترتيب داده بود، با شاه داشت و شاه بعداً خواست به نوعي او را گوشمالي بدهد.
بت سازان ملكي، دربارة اين ديدار، بر پايه ادّعاي خود ملكي در نامه اي كه به دكتر مصدّق نوشته و مطمئن بوده كه هر دروغي در آن بنويسد، به دست شاه نخواهد افتاد تا قضيه لو برود، خيلي جار و جنجال به راه انداخته اند. دربارة اين ديدار، هيچ مدركي جز نوشته خود ملكي به دكتر مصدّق در دست نيست ولي لحن تملّق آميزي كه او در دفاعش در سال 1344 دارد، نشان دهنده روحيّه اوست. ملكي مي گويد:
ص: 358
اينجانب براي اولين بار به حضور شاهنشاه شرفياب شدم و اعليحضرت همايوني، بدواً از مبارزات مؤثّر و ميهن پرستانه نهضت ملّي و همينطور از مبارزه ما عليه كساني كه از بيگانه الهام مي گيرند(يعني حزب توده ايران) فصلي بيان فرمودند و از حزب ما كه به نام نيروي سوم، ناميده مي شد، قدرداني فرمودند. قرار بود براي اينكه بهانه اي به دست توده اي ها نيفتد، اين ملاقات علني نشود. اينجانب درصدد بودم تا جايي كه امكان دارد از شكاف بين دربار و دكتر مصدّق، جلوگيري كنم و مدتي جبهه داخلي نهضت ملّي را در برابر بيگانگان حفظ نمايم.
بنابر گفتة ملكي شاه به ويژه در آستانه كودتاي 28 مرداد:
اعليحضرت همايوني، به خصوص در آن اواخر، نسبت به نهضت خوشبين بودند و آقاي دكتر مصدق و نهضت ملّي را تأئيد مي كردند.(1)
جلال آل احمد كه بيش از هر كس ديگر با روحيّات ملكي آشنا بود، ديدارش را با شاه پيش از 28 مرداد، اينطور ارزيابي مي كند كه ملكي از ترس اينكه مبادا شاه مانند سال 1325 پشتيبانان دكتر مصدّق را قتل عام كند به حضور شاه رفت و در دفاعياتش در سال 1344، آنگونه تملّق آميز از شاه ياد مي كند و براي راضي نگهداشتن محاكمه كنندگانش، مبارزه اش را با حزب توده ايران، به رخ مي كشد.
جلال آل احمد با همان صداقت، دربارة اتهامات دكتر خنجي با ملكي صحبت مي كند اما دربارة ملاقات دومي كه در دوران ضعف شاه به دليل بحران اقتصادي رژيم بين ملكي و شاه صورت گرفت، صحبتي نمي كند. همانطور كه بقايي در چند مورد دربارة روحيه شاه گفته است:
شاه هر وقت در موقعيت ضعيفي قرار مي گرفت مثل موم نرم مي شد و حتي تملق مي گفت. در آن دوران هم كه آمريكا از عملكرد او بسيار ناراضي بود و او مي ترسيد كه او را كنار بگذارند، به دست و پا افتاد و اسدالله علم را واسطه كرد. علم هم چون مي دانست كه رهبران جبهه ملّي حاضر به چنين ملاقاتي نيستند و ظاهراً همانطور كه ملكي نوشته است، با ملكي دوست شده بوده و بدون ترديد روحيات ملكي را خوب دريافته بود به سراغ او آمد كه او را واسطه ميان شاه و رهبران جبهه ملّي نمايد.
ص: 359
ملكي هم ظاهراً روحيه اي مانند شاه داشت يعني هروقت احساس قدرت مي كرد و با طرفي كه در موقعيت ضعيفي قرار داشت برخورد مي كرد، به خود اجازه جسارت مي داد. با شاه هم طوري صحبت كرده است كه گوئي با او برابر است. او شاه را پس از آن همه رويدادها هنوز نشناخته بود و مانند دوران همكاري رهبران حزب توده ايران با دولت قوام، ملكي تصور مي كرد كه دوران سروري جبهه ملّي دوباره آغاز شده و عقب گردي در آن نيست به همين خاطر از «موضع قدرت» با شاه صحبت كرده است. شاه هم بعد از تثبيت مجدد موقعيتش و بركنار كردن دكتر اميني، همة رهبران جبهه ملّي را بازداشت كرد و ملكي را هم به خاطر همان برخورد جسارت آميزش در آن ديدار سه ساعته، گوشمالي مختصري داد و دستور داد او را به 3 سال زندان محكوم كنند بعد از يكسال و نيم هم او را مورد عفو قرار داد و به گوشه خانه فرستاد.
خليل ملكي در نامه اي كه پس از ديدار شاه و در آستانه مسافرتش براي معالجه به اروپا نوشته، پس از يك دنيا خودستائي از ديدارش با شاه چنين نتيجه گرفته است:(1)
مجموعه اين احوال سبب شد كه يك فرصت تاريخي براي نهضت ملي ايران بوجود آيد. در صورتي كه درست عمل مي شد به آساني ممكن بود نهضت ملي، ابتكار عمل را به دست گيرد و هيأت حاكمه فاسد را از صحنه سياست خارج كند. ولي متأسفانه به سبب فقدان يك رهبري آگاه و نيرومند و به علّت عدم تشخيص شرايط داخلي و خارجي از طرف سران جبهه ملّي، اين فرصت تاريخي از دست رفت.
او درباره مقدمات ديدار خود با شاه در نامه اي به دكتر مصدّق چنين نوشته است:
اينك به بعضي از وقايع سياسي دوران اخير اشاره مي كنم. پس از آنكه شاه، انتخابات اوليه را لغو كرد، آقاي علم سه جلسه دو ساعته با من ملاقات كرد و سعي كرد كه مرا متقاعد سازد كه با شاه ملاقات به عمل بياورم. مناسبات آقاي علم با من از آنجا بود كه در يكي از شماره هاي نبرد زندگي(همان مجله اي كه با اجازه سازمان امنيت ملكي منتشر مي كرد!) از برنامه اصلاحات ارضي كه آقاي علم بنام حزب مردم مطرح كرده بود، يك انتقاد كوبنده صورت گرفته بود و به دنبال آن آقاي علم چندبار از ما تقاضاي همكاري كرده بود ولي من به ايشان گفتم كه همكاري ما با ايشان در چهارچوب دستگاه حاكم فعلي عملي نخواهد
ص: 360
بود. به هر صورت ارتباط دوستانه با ايشان باقي ماند (ايشان دوست آقاي علم شدند!) و به سابقه آن آشنائي، ملاقات مزبور به عمل آمد. در آن روزها رژيم حاكم ضعيف بود و در مقابل اوضاع و احوال بين المللي و محلي خود را ضعيف مي دانست. سرانجام من پس از تصويب هيأت اجرائيه سازمان و مشورت مستقيم با آقايان دكتر غلامحسين صديقي و دكتر كريم سنجابي به ملاقات رفتم. اين ملاقات دو نفره در حدود 3 ساعت طول كشيد و در اين ملاقات مانند ملاقات اول كه با اطلاع و مشورت آن جناب در گذشته صورت گرفته بود، من با كسب اجازه از لحاظ محتواي بحث، مانند يك انسان با انسان صحبت كردم كه مطابق رسوم درباري، مذاكرات، لااقل از طرف من، صريح و رك و ساده بود و نه مطابق رسوم درباري. در طي مذاكرات، شاه تقريباً دوبار عصباني شد ولي من تسليم نشدم. مثلاً در يك مورد او تصور مي كرد، يا لااقل تظاهر به اين مي كرد، كه نهضتي كه آن پدر بزرگوار (دكتر مصدّق) در رأس آن هستند، پشتيبان زيادي بين توده مردم ندارد. در جواب گفتم: آنچه كه در اين مورد به عرض اعليحضرت رسانده اند صحيح نيست و آن چه كه من به عرض مي رسانم با واقعيت تطبيق مي كند. خوب، در مقاومت مجدد او در برابر اين حرف، گفتم: اگر اعليحضرت انتظار دارند من هم مانند درباريان، هر چه را فرمودند تأئيد بكنم مسئله ديگري است، اما اگر اعليحضرت مايل هستند از واقعيات موجود اجتماعي، آنطور كه هست، اطلاع حاصل كنند، آنچه كه من عرض مي كنم صحيح است. اين را انصاف مي دهم كه در تمام مواردي كه من مقاومت كردم و توضيح دادم، بالاخره اعليحضرت قانع شدند. او مي گفت: براي من چه فرق مي كند كه عمر باشد يا زيد باشد (مقصود نخست وزير است) من هر نوع اختيارات قانوني دارم و حال كه مردم، صالح ها و سنجابي ها را مي خواهند، من حرفي ندارم. او مي گفت: من فقط از آنها 2 تا اطمينان مي خواهم. اول، وضع خود را رسماً نسبت به احترام به قانون اساسي _ كه منظور ايشان احترام به مقام سلطنت بود _ اعلام كنند. ثانياً، وضع خود را نسبت به حزب توده مشخص سازند. بعد گفت: البته مطلب سومي هم هست كه اختلافي در آن نخواهد بود و آن رشد اقتصادي است كه لازمه استقلال كشور است. او تأئيد كرد در صورتي كه دو مطلب روشن شود، براي من صالح ها با ديگران فرقي ندارد...(1)
ص: 361
شاه در موقعي كه آمريكائيها مي خواهند اميني را به او تحميل كنند ادعا مي كند كه همه گونه اختيارات دارد و مي تواند صالح يا سنجابي را نخست وزير كند!
ملكي اين واقعيت را درك نكرد كه آمريكا و انگليس محال است كه شاه را حذف كنند. تنها چون او حاضر به اصلاحات ارضي _ كه آمريكا براي جلوگيري از يك انفجار انجام آن را ضروري مي دانست _ آمادگي نشان نمي داد، مي خواستند به وسيله دكتر اميني به شاه گوشمالي بدهند.
در برابر اين فشار آمريكا، شاه براي جلوگيري از نخست وزيري دكتر اميني به دست و پا مي افتد و به توصيه انگليسي ها، كه اسدالله علم نماينده آنان در كنار شاه بود، مي كوشيد تا شايد جبهه ملّي را به همكاري با خود جلب كند و اسدالله علم هم كه مي دانست رهبران جبهه ملّي گول اين مارمولك بازي شاه را نمي خورند، فرد ساده لوح و خوش باوري مانند ملكي را نامزد كرد. ملكي تصور كرد كه شاه به علت برجستگي شخصيتش او را براي اين واسطه گري دعوت كرده است! تنها يك نفر از بت سازان ملكي، به اين خوش باوري و ساده لوحي ملكي اعتراف كرده است، دكتر مصطفي رحيمي، كه در مقاله اش در دفاع از ملكي و بقايي و پاسخ به نوشته انتقادي آرمان تهچيري در مجله نگاه نو، اين خوش باوري ملكي را يادآور شده و آن را اشتباه او دانسته است.
ملكي، خوش باوري خود را دنبال مي كند و مي گويد:
در آن زمان كه هيأت حاكمه سخت متزلزل بود مي شد هر نوع امتيازي را به نفع نهضت ملّي از او گرفت. اعلام كردن دو كلمه دربارة قانون اساسي و حزب توده، مي توانست وضع نهضت را از جنبه داخلي و خارجي روشن و مشخص سازد...
(ببينيد، اصلاً دو كلمه كافي بود. آمريكائي ها هم واقعاً راضي مي شدند و آقاي صالح نخست وزير مي شد و آقاي ملكي هم مي شد معاون او!)
... به هر حال اگر درست عمل شده بود ممكن بود جبهه ملّي بجاي دكتر اميني روي كار بيايد ولي چنين نشد. در دورة حكومت دكتر اميني هم فرصت ديگري وجود داشت و ميان هيئت حاكمه شكاف افتاده بود و به آساني مي شد پس از اميني حكومت ملّي تشكيل داد اما رهبران جبهه با اشتباه كاريهاي حيرت انگيز، اين فرصت را از دست دادند...
به اين ترتيب مي بينيم كه خليل ملكي واقعاً ساده لوحي عجيبي نشان مي دهد و خيال مي كند كه آمريكا و انگلستان كه با آن همه زحمت و تجهيز تا مرز تدارك نظامي از خارج به
ص: 362
ايران، توانستند دولت دكتر مصدّق را سرنگون كنند، اكنون صاف و ساده اجازه مي دهند در زماني كه هنوز دكتر مصدّق زنده و در زندان احمدآباد است، به رهبران جبهه ملّي _ كه شخصيّت و نفوذشان در ميان مردم فقط و فقط بخاطر پيروي آنان از دكتر مصدّق است _ اين امكان داده مي شود كه دولت تشكيل بدهند و شاه را به دوران سال هاي 31 و 32 برگردانند. ظاهراًً علت زنداني و محكوم شدنش از سال 1344 هم، به مناسبت همين صحبتي است كه با شاه كرد و گفته كه: من صريح با شما صحبت مي كنم. يعني خودش را با شاه مساوي مي دانسته است.
س: سال 42 دستگير شد؟
ج: نه در پائيز 44 دستگير شد و محاكمه اش هم در اسفندماه انجام گرفت؛ و يكسال و يكي 2 ماه بيشتر زنداني نبود كه با عفو ملوكانه آزاد شد! و چوب اين را خورد كه خيال كرده علي آباد هم شهري است و حالا كه شاه از او تقاضاي ملاقات مي كند، فكر كرد كه: ببين ما چه قدر مهميم و شاه ديگر رفتني است و خيلي كارش خراب است. حالا ديگر حكومت جبهه ملّي مسلم شده و فقط كافي است دو كلمه دربارة احترام به مقام سلطنت و دو سه تا نفرين هم به حزب توده بگويند. هدف شاه اين بود كه به آمريكائيها كه مي خواستند اميني را به او تحميل كنند، بگويد كه جبهه ملي هم با من همراه است و من اينقدر پايه مردمي دارم!
در دوران اميني هم تحليل ملكي درباره جناح مرتجع و جناح آزاديخواه هيأت حاكمه و قضاوت ريچارد كاتم را برايتان خواندم كه گفته است: ملكي عقيده داشت اميني نماينده جناح آزاديخواه هيأت حاكم است و جبهه ملّي بايد از او پشتيباني كند و او را تقويت كند.
آقا، اميني يك مأمور بود براي اينكه با ترساندن شاه او را براي تسليم شدن در برابر دستور آمريكا آماده كند. من سابقه اصلاحات ارضي را برايتان گفتم كه اولش در زمان سهيلي در سال 1322، انگليسي ها روي اين مسئله فشار آوردند. چون مي ديدند كه كشاورزان تهيدست كه از فشار بزرگ مالكان به ستوه آمده اند و هر روز بر اثر تلاش حزب توده ايران آگاه تر مي شوند وضع موجود را تحمّل نخواهند كرد و خطر يك انفجار انقلابي هر روز بيشتر مي شود و اين وضع قابل دوام نيست. بايد حتماً يك اقدام جدي انجام شود. آنها اميني را آوردند فقط به عنوان يك مترسك براي شاه. براي همين هم شاه وقتي احساس كرد كه موضوع جدي است بعد از يك سال به پابوس پرزيدنت كندي رفت و پس از سپردن تعهد، با احترامات فراوان و با قدرت بيش از پيش، پيروزمندانه بازگشت. اميني را بركنار كرد و اول
ص: 363
تصميم گرفت كه او را به جرم دزدي محاكمه كند ولي با دخالت آمريكا او را به اروپا تبعيد كرد(1) و رهبران جبهه ملّي را هم به زندان انداخت و فعاليت جبهه ملّي به كلي تعطيل شد. ملكي هم كه به عنوان يك آدم برابر شاه با او صحبت كرده بود چوبش را خورد. اين جريان نشان مي دهد كه ملكي گاهي اوقات، كارش به ساده لوحي به معني كامل مي رسيد. كسي كه طبق ارزيابي همايون كاتوزيان يك تئوريسين عظيم الشأن در مقياس جهاني بود و يك استراتژي و تاكتيك دان و روشن بين بي نظير در مسائل سياسي كسي كه هرگز در پيش بيني هايش اشتباه نبود و در تاريخ معاصر ايران از اين جهت بي نظير است، در يك پرتگاه بسيار مهم، اين گونه خامي و ساده لوحي از خود نشان داد.
س: پس، دستگيري او به دليل همان دگرگوني اوضاع بود!؟
ج: بعد از اينكه شاه قدرت گرفت، هم اميني، و هم كساني را كه از او حمايت مي كردند و كساني كه در دوران ضعفش، عليه او تظاهرات به راه انداخته بودند (رهبران جبهه ملّي) همه را سر جايشان نشاند.
س: خليل ملكي برادري دارد به اسم حسين ملكي كه در اين اواخر هم با شاپور بختيار كار مي كرد، او به لحاظ فكري در چه حدي است؟ آيا شما از نزديك با او آشنا هستيد؟ در حزب توده چه موقعيتي داشت؟
ج: او را از دوران عضويّتش در حزب مي شناختم. آنچه از عملكرد او مي دانم اين است كه او چندين بار از اين شاخ به آن شاخ پريده است.
پس از انشعاب و اظهارات راديو مسكو، به طوري كه خامه اي نوشته، مانند دكتر اپريم، نامه اي به سفارت شوروي نوشته و خود را تبرئه كرد. بعداً به حزب زحمتكشان پيوست. بعد دوباره عليه بقايي و سياست ضدشوروي و حزب زحمتكشان نامه اي نوشت و مي خواست به سفارت شوروي بفرستد، ملكي از او خواهش كرد كه نامه را براي درج به خامه اي بدهد و خامه اي آن را در روزنامه خودش «حجّار» منتشر كرد. بعدها هم تا 28 مرداد با ملكي بود و نمي دانم در چه تاريخي به اروپا رفت و در جامعه سوسياليستهاي ايران در اروپا شركت كرد. جلال آل احمد در همان كتابش نامه اي از جواني كه در آلمان تحصيل مي كرد درج كرده كه
ص: 364
در آن اين جوان نوشته كه حسين ملكي آمده و مي خواهد ما را به گروه خود جلب كند، برويم يا نرويم؟ جلال آل احمد هم به او جواب مي دهد كه من سياست را بوسيدم و گذاشتم كنار، شما گول نخوريد و از اين چيزها. به دنبال اين چيزها نرويد.
س: از نظر فكري كارش در اروپا در چه سطحي بوده است؟
ج: هم از نظر فكر و هم از نظر معلومات تا آنجا كه من اطلاع دارم، در حد متوسطي بود ولي از دوستان شنيده بودم كه او خود را يك تئوريسين، آنهم بالاتر از ملكي بخصوص در مسائل اقتصادي مي دانست. همايون كاتوزيان هم ادعا كرده است كه در زمينه اطلاعات كشاورزي، ما نظير او را در ايران نداريم. او در دانشكده كشاورزي كرج تحصيل كرده بود. من از فعاليت او در اروپا اطلاعات قابل توجهي ندارم.
س: در فرانسه چكار مي كرد؟
ج: نمي دانم!
س: بعد از انشعاب، يعني دوران بعد از 32، هيچ ارتباطي با حزب توده نداشت؟
ج: خير، او جزو شديدترين دشمنان حزب توده ايران بود.
س: مي دانم. بعداً ديگر هيچ نيامد و تلاشي براي ارتباط با حزب انجام نداد؟
ج: نه، به هيچ وجه، هميشه با حزب دشمني داشت.
آقاي به آذين، در جلد دوم كتاب خاطراتش، تحت عنوان از هر دري، نوشته است كه در آستانه انقلاب 1957، عده زيادي اصرار داشتند كه به آذين را نيز به عنوان يكي از اعضاي هيئت مديره كانون نويسندگان ايران انتخاب كنند. حسين ملكي با تمام قوا مخالفت كرد و تهديد كرد كه اگر به آذين را انتخاب كنند او و گروهش استعفا مي دهند و گفته است:
من تمام زندگي ام را براي مبارزه با حزب توده ايران صرف كردم،حالا بيايم و با حزب توده همكاري كنم؟
س: چند سؤال در رابطه با افراد حزب برايم پيش آمده كه بد نيست قبل از ادامه بحث مطرح كنم، به هرحال براي شناسايي چهره هاي قديمي حزب هم بد نيست، مثلاً يكي در مورد پيشه وري، مي خواستم بدانم پيشه وري تنها به لحاظ تشكيلات يك نيروي قوي بود يا از لحاظ تئوري هم آدم باسوادي بود؟
ج: از نظر تئوري، آدم باسوادي بود، چون سابقه داشت. عضو كميته مركزي حزب كمونيست ايران بود و دورة آموزش حزبي «كونف» را هم در شوروي ديده بود. در سطح
ص: 365
متوسط ديگران بود.
س: در مقايسه با اردشير، پيشه وري از اردشير باسوادتر بود؟
ج: البته من با پيشه وري آشنايي چنداني نداشتم، از او نيز فقط يك جزوه كوچك، كه خاطرات زندان است و چيز مهمي هم ندارد، خوانده ام، اما فكر مي كنم در حد همان اردشير بود.
س: در مورد اردشير اين سؤال برايم پيش آمد، او بعد از پيروزي انقلاب به ايران نيامد؟
ج: او از جمله كساني بود كه پس از انقلاب، بخاطر سن بالا و وضع تندرستي اش، نمي توانست كاري انجام بدهد و ترجيح داد كه در همان خارج بماند، نمي دانم در چه سالي درگذشت!؟
س: ظاهراً تا سال 69 و 70 زنده بود.
ج: اما در دوران انقلاب نيامد و دخالتي هم در كارها نداشت. ما هم كه آنجا بوديم او در پلنوم شانزدهم، شركت كرد ولي چون در ايران زندگي مي كرد با افراد ديگر مهاجر، رابطه چنداني نداشت.
س: از حزب اخراج شده بود يا استعفا داد؟
ج: به هيچ وجه نه اخراج شده بود و نه استعفا كرده بود، فقط در جلسات پلنوم شركت مي كرد. من خيلي مايلم يكبار ديگر خاطرات او را بخوانم. يك بخشي را من خواندم كه پر از خودستايي بود. بيماري دوران پيري!
س: شما يك قسمت آن را ديديد، مثلاً حدود هفتاد يا هشتاد صفحه، اما كل خاطرات، سيصد و خرده اي صفحه است.
ج: تا همانجايي كه او وارد جريان حزبي بوده گفته، بعد از آن چيزي نداشته كه بگويد.
س: زن و بچه اش همانجا بودند؟
ج: خودش كه بچه نداشت. دختري از ايتام را به فرزندي قبول كرده بود كه عليرغم محبت كم نظيري كه همسر اردشير نسبت به او روا مي داشت، خيلي مادرخوانده اش را آزار داد و بالاخره هم دختر لوس و خودخواهي شده بود و آنقدر آزارشان مي داد كه گاه زجرش قابل تحمّل نبود.
س: رادمنش و روستا كتاب خاطراتي ندارند؟
ص: 366
ج: نه، رادمنش هيچ كتاب خاطراتي ندارد و جاي تأسف است. روستا هم همينطور.
س: در بين رهبران حزب، غير از ايرج و شما و طبري هيچكدام خاطراتي ننوشتند؟
ج: اردشير هم نوشته، از ديگران هيچ خبري ندارم.
س: تدوين تاريخ حزب چه مي شود؟ به هر صورت بايد يك آدم بي طرف باصداقت، تاريخ حزب را بنويسد.
ج: اصلاً نه، در مهاجرت در آن دوران همه اش دعوا بود. من كه خوب، 9 سال، نبودم.
س: دعواها بيشتر دعواهاي تئوريك بوده يا تشكيلاتي؟ يا براي مقام و موقعيت و استفاده از امكانات در بلوك شرق؟
ج: اصلاً در هيچ موردي اختلاف تئوريك وجود نداشت. دعوا بر سر مقام بود. حتي اختلاف دكتر فروتن و قاسمي كه به جدا شدن آنان از حزب انجاميد، پايه تئوريك نداشت بلكه پاية سياسي داشت. آنها هوادار موضع گيري حزب كمونيست چين عليه حزب كمونيست اتحاد شوروي پس از استالين بودند. دعوا عبارت بود از سمت گيري به طرف چين يا شوروي.
س: چه كساني از دعواها بركنار بودند؟ بين سال هاي 32 تا 57 را مي گويم.
ج: 2 گروه كه هميشه اين دو گروه مقابل هم بودند. گروه اول: دكتر رادمنش، اسكندري، روستا، دكتر جودت، بقراطي، دانشيان و گروهش بودند (صفري، لاهرودي، و ديگران) در گروه ديگر كامبخش، كيانوري، قدوه، ميزاني، اردشير، امير و نوشين و شماري از جوانها كه عضو مشاور بودند، از اين گروه دوم پشتيباني مي كردند. همين بابك اميرخسروي در تمام جنبه ها از موضع ما هواداري مي كرد، علي رغم اينكه با اسكندري مناسبات دوستانه جدي داشت.
اردشير هم هميشه با ما بود. دكتر فروتن هم، پيش از جدا شدن از حزب، طرف ما بود، قاسمي هم در اكثر موارد همينطور.
س: در جريانات عراق و قضاياي عباس شهرياري، هيچكدام اينها، مثلاً رادمنش، چيزي ننوشتند؟
ج: نه، هيچكدام. تنها من اين جريان را نوشتم.
س: آيا صحبت هاو جلسات خارج از كشور جايي ثبت و ضبط و مكتوب نمي شد؟
ج: از صورت جلسات پلنوم ها، منشي ها به صورت تندنويسي يادداشت برمي داشتند. نوار هم تهيه مي شد كه در مركز حزب در لايپزيك نگهداري مي شد. از صحبت هاي هيئت اجرائيه هم صورت جلسه كوتاه برداشته مي شد كه در جلسه بعد آن را مي خواندند و بايگاني مي شد.
ص: 367
طبري منشي جلسات بود.
س: اينها ارزش چاپ دارد يا نه؟ اين مطالب حالا كجاست؟
ج: معلوم نيست كه كجا هست و در اختيار كيست، تازه تنها گزيده اي از آنها به درد بخور هست.
س: در اختيار چه كساني است؟
ج: همة اينها در مركز حزب در لايپزيك و در اختيار علي خاوري بوده، حالا كجاست، نمي دانم!
س: خانه شما بوده و يا خانه صفري؟
ج: نه، در خانه ما نبود، در مركز حزب بود. دست صفري و علي خاوري، حالا با آن چه كرده اند؟ نمي دانم. تمام نوارهاي جلسات پلنومها آنجا بود.
س: خاطرات بزرگ علوي هم زير چاپ است.
ج: نمي تواند مثل خاطرات ايرج باشد. چرا كه علوي خيلي زود كنار رفت، و وقتي هم كه بود دخالتي نداشت.
س: تا 1343 بود. گويا ايشان در سال 1340 از حزب كناره گيري كرد و به دنبال كار ادبي رفت.
ج: بله، خيلي زود رفت. با بركناري رادمنش از مقام دبير اولي و بعد از جريان شهرياري، استعفا داد.
س: بعد هم رفت دنبال كارهاي ادبي، گويا از حزب توده سرخورده شد.
ج: رفت دنبال پول درآوردن از كتابهايي كه در خارج چاپ مي كرد.
س: در آلمان شرقي با اعضاي حزب ارتباطي نداشت!
ج: حتماً با دوستانش، ايرج اسكندري و يا رادمنش، رابطه داشته.
س: گويا بيشتر در طيف ايرج اسكندري بود، اينطور نيست؟
ج: بله، هميشه آنطرف بود.
س: حالا دوباره برگرديم به بحث شخصيّت ها، مثلاً رزم آرا، كه در مبحث ملكي دربارة او صحبت شد و چندان هم با بحث ما درباره ملكي و بقايي بي ارتباط نيست. به ويژه آنكه كاتوزيان از ارتباط شما با او در ترور شاه هم صحبت كرده است. درباره رزم آرا، اين سؤال مطرح است كه او وابسته به انگليس بود يا آمريكا؟ در جناح بندي قدرت هاي
ص: 368
خارجي به كدام طرف تمايل داشت؟
ج: به نظر من كاتوزيان دربارة او تحليل درستي مي دهد، يعني او نه عامل انگلستان بود و نه عامل آمريكا و نه عامل روسيه. عامل خودش بود، جاه طلب بود و حاضر به هر كاري براي كسب قدرت.
س: برخي عقيده دارند كه او وابسته به روسيّه بود حتي تلاش مي كنند تا نشان بدهند كه با حزب توده هم همدستي داشته و با حزب همكاري مي كرده، نظر شما چيست؟
ج: همة اين تحليل ها را دو نفر به راه انداخته اند. يكي انور خامه اي و يكي هم همايون كاتوزيان. بد نيست در آغاز اين بحث، بخشي از افسانه سازي هاي كاتوزيان را نقل كنيم:
... به نظر مي آيد كه رزم آرا با سران حزب توده قرار گذاشته بود كه حزب در انتخابات دوره شانزدهم شركت نكند. زيرا اگر چنين مي كرد اين خطر جدي وجود داشت كه حزب توده، با وجود عوامل شاه و ارتجاع، برخورد شديدي با دولت پيدا بكند چرا كه با وجود شاه و عوامل ارتجاع، ممكن نبود كه حزب توده پيروزي قابل توجهي در انتخابات كسب كند.
در اين صورت طبيعي است كه مطبوعات حزب توده، دولت، يعني رزم آرا را مقصّر بشناسند و سخت به او بتازند.
پس قرار شد كه حزب توده، انتخابات مجلس شانزدهم را تحريم كند، اما اين تحريم، صورت ظاهري بيش نبود، زيرا وقتي يك حزب سياسي، انتخابات پارلمان را تحريم كند، نيروي خود را براي افشاگري فسادي كه در انتخابات صورت گرفته يا مي گيرد به كار مي بندد. حال آنكه در آن زمان حزب توده، كم و بيش، دست روي دست گذاشته بود و طوري رفتار كرد كه انگار اصلاً انتخاباتي در حال تكوين و جريان نيست...(1)
همانطور كه از اين تحليل بسيار دانشمندانه! برمي آيد، همايون كاتوزيان در اينجا به غيب گوئي روي آورده است! و يا شايد از ما بهتران كنار رود تايمز لندن به ايشان «الهام» فرموده اند. به هرحال همانطور كه گفتم، اين طور به نظر مي رسد كه رزم آرا وابسته به هيچ يك از قدرتها نبود.
براي بررسي دقيق شخصيت و عملكرد رزم آرا، بد نيست كه در آغاز خود او را بشناسيم.
سرهنگ غلامرضا نجاتي كه از افسران ناسيوناليست هوادار سرسخت دكتر مصدّق بود،
ص: 369
دربارة شخصيت رزم آرا چنين نوشته است:
در اواخر سال 1326، سپهبد رزم آرا، مقبول ترين چهره نظامي در ارتش ايران بود، وي تنها شخصي شناخته مي شد كه پس از شكست شهريور 1320 براي ارتش ايران قدرت و اعتبار فراهم ساخت. رزم آرا نه تنها در ارتش نفوذ و قدرت زيادي كسب كرده بود، بلكه در ساير امور مملكت نيز مداخله مي كرد...
رزم آرا در تهيه و تنظيم برنامة دولت خود، كه اهم آن حل مسئله نفت بود، از حمايت واشنگتن سود برد و چون نخست وزيري او برخلاف تمايل شاه بود، شاه و اطرافيانش را نسبت به مقاصدش نگران ساخت. زيرا سپهبد جوان، باهوش و جاه طلب و آشنا به زد و بندهاي سياسي كه ارتش را نيز پشت سر خود داشت، اگر زنده مي ماند «طوفان نفت» را از سر مي گذارند و مسلماً محمدرضا شاه را از ميان برمي داشت، چه بسا تاريخ سياسي ايران در مسير ديگري قرار مي گرفت. ولي با قتل او در اسفند 1329 كه شاه قطعاً در آن دست داشت، يكي از چهره هاي مهم سياسي ايران از صحنه خارج گرديد و محمدرضا شاه از يك تهديد بالفعل عليه خود و سلطنش رهائي يافت.(1)
واقعيت اين است كه رزم آرا باسوادترين، پاك ترين و پركارترين فرد در ميان اميران ارتش ايران بود.
اكنون بپردازيم به افسانه سازي هاي «شركت سهامي دروغ سازان» يعني امثال انورخامه اي و همايون كاتوزيان.
همايون كاتوزيان در مقدمه اي كه بر خاطرات خليل ملكي نوشته است درباره مناسبات رزم آرا با حزب توده ايران، افسانة زير را فرض كرده است، درست توجه كنيد، او فرض كرده است:
تجزيه و تحليل شوروي و حزب توده از رزم آرا، اگر چه هرگز به هيچ صورتي افشاء نشده و حتي (گويا) دكتر كشاورز نيز از آن بي خبر باشد، قطعاً چيزي شبيه به اين بوده است:
1. رزم آرا جاسوس انگليس و آمريكا نيست.
2. او سرداري قابل و سياستمداري باعرضه است كه نيروي ارتش را در پشت سر خود دارد.
3. او علاقمند به تمركز قدرت در كشور و صنعتي كردن آن است.
ص: 370
4. به اين دلائل او با شاه «فئوداليسم» و ساير عوامل ارتجاع و امپرياليسم پشتيبان او، روبرو است.
5. بنابراين او نماينده بورژوازي ملي ايران است و در صورت توفيق، مرحله انقلاب بورژوا دموكراتيك را در ايران رهبري خواهد كرد.
راستي بايد به اين افسانه ساز گفت: «صدآفرين». نظر و تحليل خود را از رزم آرا به نام اتحاد شوروي و حزب تودة ايران، جا زده است.
اينها براي تمام چيزهائي كه به او نسبت مي دهند كوچكترين سندي ندارند. مثلاً مي گويند كه رزم آرا با حزب توده همكاري كرده اما كوچكترين دليل و سندي ندارند. تنها ادعاهاي بي پشتوانه است. رزم آرا ما را محاكمه كرد، محكوم كرد و به زندان انداخت. بعداً هم براي بريدن ارتباط ما با حزب، ما را به چند تكه تقسيم كرد و هر تكه را به يك زندان كثيف در يزد و كاشان و بندرعباس فرستاد. اين اسمش همكاري است؟
س: حتي در قضاياي فرار كردن اعضا؟ سياست غرب، كوبيدن حزب بود. سياست دربار هم، اما رزم آرا چرا؟
ج: مي گويند كه او كمك كرده ولي سفير انگليس در گزارش اين ادعا را گزافه گوئي دانسته و گفته است:
در اواخر آذر 1326 فرار اسرارآميز ده تن از سران حزب توده از زندان، موقعيت او (رزم آرا) را دشوارتر كرد و بسياري بعداً بر اين باور بودند كه زندانيان مزبور با موافقت ضمني رزم آرا گريخته اند.
اگر چه اظهار اين مطلب كه دولت، در فرار زندانيان توده اي دست داشته، خيلي زياده روي است ولي نشانه هائي وجود دارد كه دولت، اعضاي حزب توده را با شور و حرارتي كه زماني از خود نشان مي داد تعقيب نكرده است.(1)
در اظهارنظر سفير بريتانيا به درستي از «شور و حرارتي» ياد شده كه رزم آرا براي سركوب حزب توده ايران به كار مي برده است. ولي هنگامي كه حزب در پي غيرقانوني شدن مجبور شد به فعاليت پنهاني پناه برد، ديگر سركوب حزب به آساني دوران علني ممكن نبود و انتظار
ص: 371
نمايندگان انگلستان به سركوب بيشتر حزب تودة ايران، زياده خواهي بود.
اميرخسروي در نقد بر خاطرات من، جريان ترتيب دادن فرار ما را از قول دكتر فروتن كه با سرهنگ مشيري اين نقشه را طرح و با دقت به اجراء گذاشتند، با تفصيل شرح داده است.
افسانه سازي هاي انور خامه اي در مورد همكاري خيالي رزم آرا و حزب تو د ة ايران از اين افسانه سازي كاتوزيان هم خنده آورتر است. او دربارة قتل محمد مسعود، قتل احمد دهقان و تيراندازي به شاه در بهمن 1327، هربار بدون ارائه دادن هيچگونه سندي ادعاهاي مسخره خود را تكرار كرده است.
در مورد محمد مسعود، اظهارات زنده ياد خسرو روزبه آنقدر روشن است كه حتي اميرخسروي هم آن را مسلم و درست تشخيص داده است.
در مورد قتل احمد دهقان، مظفر بقايي كه وكيل مدافع او بود، يك كلمه دربارة شركت حزب توده نگفته است. در مورد تيراندازي به شاه هم در همة فر ض هايي كه مي كند، كم ترين دليل و سندي در اين باره ارائه نمي دهد.
اين افسانه ها را چه كساني ساخته اند؟ چون يك نيروي عظيمي مخالف رزم آرا بود. شاه، ارفع و زاهدي و بقايي و دار و دسته هاي آنها مخالف رزم آرا بودند و حزب توده هم كه در عين مخالفت با رزم آرا با همه اينها مخالف بود و آنها هم دشمن حزب توده، تنها چيزي را كه عليه رزم آرا درآوردند و كوشيدند به او بچسبانند اين بود كه او با حزب توده ايران بند و بست كرده است.
حالا همايون كاتوزيان گفته است كه بله! رزم آرا به وسيله كيانوري به حزب توده خبر مي داده. از او بايد پرسيد بر پايه كدام سند اين ادعا را مي كند؟ حتي استادان تو در سازمان «ام،آي،6» انگلستان هم چنين ادعائي نكرده اند.
ميان تمام اسنادي كه در انگلستان و آمريكا منتشر شد، حتي يك كلمه هم دربارة ادعاي اين خرده عمالشان نيست. كاتوزيان با وقاحت و بي شرمي كم نظيري ادعا كرده است:
اقدام به ترور شاه در پانزدهم بهمن 1327 نتيجة همكاري مستقيم رزم آرا رئيس ستاد ارتش و يك جناح از رهبري حزب توده به زعامت دكتر نورالدين كيانوري بود...
رزم آرا بي ترديد قول هائي به كيانوري و رفقايش دربارة سياست داخلي و خارجي خود(پس از تشكيل حكومت ديكتاتوري كه در نظر داشت) داده بود و گرنه دليلي نمي داشت كه اينان نيروي خود را مفت و مسلم در اختيار رزم آرا بگذارند. ضمناً اين نحوه عمل، بي سابقه
ص: 372
هم نبود پيش از اين، جناح كيانوري تصميم گرفته بود كه با اقدام به يك سلسله عمليات تروريستي در صحنه سياست ايران، محيط تشنج و اختناقي ايجاد كند كه بر اثر آن حزب توده، ناگزير به يك سازمان مخفي تبديل شود و به اين ترتيب جناح كيانوري بتواند قدرت را در داخل حزب در دست گيرد. به همين منظور هم بود كه جناح كيانوري، محمد مسعود، نويسنده و روزنامه نگار معروف و مدير روزنامه مرد امروز را (كه روزنامه اش مرتباً به دربار حمله مي كرد)... ترور كرد، دكتر فريدون كشاورز هم اين واقعيت را در كتاب خودش (من متهم مي كنم حزب توده ايران را) اما بدون شرح و تفصيلي كه ما در اين جزوه آورده ايم بيان كرده است. چون، پيش از انتشار كتاب دكتر كشاورز، از منابع ديگري اين امكانات را مي داشتيم، در صحت اطلاعات مزبور ترديد باقي نمي ماند.(1)
از اين نوشته بايد نتيجه گرفت كه همايون كاتوزيان، از منابع معتبري كه بدون ترديد سازمان جاسوسي برون مرزي انگلستان (ام، اي، 6) است، دستور گرفته است كه اين دروغ ها را سر هم كند، آنهم در زماني كه كيانوري در زندان است و از هرگونه امكاني براي پاسخ دادن بي بهره است. انورخامه اي هم كه بسيار مورد احترام همايون كاتوزيان است و دروغ هايش يكي از منابع مهم نوشته هاي اوست، در همين شرايط، 3 جلد كتابش را در سال 1363 يا 1364 به وسيله انتشارات هفته، كه معلوم شد مؤسسه اي وابسته به امپرياليسم آمريكا است، منتشر كرد. بد نبود اگر همايون كاتوزيان لااقل به نوشته هاي انورخامه اي درباره دروغ سازي هاي فريدون كشاورز، كه هم در همان چاپ اول كتابهايش و بدتر از آن در جزوة پاسخ به مدعي با دلائل و شواهد نوشته است و هم چنين به ارزيابي ايرج اسكندري از اين كتاب فريدون كشاورز، توجه مختصري مي كرد.
بي مناسبت نيست كه نظر ايرج اسكندري را هم در مورد كتاب «فريدون كشاورز» تحت عنوان من متهم مي كنم حزب توده ايران را، به نقل از گفتگوي تهران مصوّر با او بياورم.
س: نظر شما دربارة كشاورز و كتاب او و اتهاماتي كه به حزب وارد كرده، چيست؟
ج: چنانكه گفتم،كتابي كه از جانب دكتر كشاورز انتشار يافته، قويّاً آميخته به اغراض شخصي و دروغ و جعليّات و تحريف جدي بسياري از وقايع تاريخي است. برخي از فاكتهاي تاريخي نيز در اين كتاب، به صورت ناقص و تحريف شده ذكر شده و به طور كلّي، اين «به
ص: 373
اصطلاح كتاب» به منظور لطمه وارد آوردن به حزب و تخطئه كردن برخي از اعضاي رهبري حزب، نوشته شده است.
كشاورز مي خواهد خود را از تمام اشتباهات حزب تبرئه كند و انحرافات را به گردن ديگران بيندازد، او فرد بي غرضي نيست و جاه طلب و خودخواه است.
از همايون كاتوزيان بايد پرسيد: بگو دوستت كيست تا بگويم كه تو كيستي...
انورخامه اي در جزوه «پاسخ به مدّعي» تا آنجا پيش رفته كه شرافت فريدون كشاورز را مورد ترديد قرار داده است. امّا جالب تر از نوشته كاتوزيان و همانندان او، كه خواسته اند دست فريدون كشاورز و انورخامه اي را از پشت ببندند، كشف مهمّ محمود طلوعي است. اين جناب در آخرين اثر خود به نام بازيگران عصر پهلوي، كشف بي نظير زير را صورت داده است!(1)
رابطه رزم آرا و حزب توده ايران، كه با وجود ضربات وارده بر اين حزب در طول سال 1325، هنوز منسجم ترين تشكيلات سياسي در ايران به شمار مي رفت، چنان زيركانه و پنهاني بود كه خبرچينان شاه و مأموران اطّلاعاتي شهرباني از آن خبر نداشتند و در گزارشهاي محرمانه شهرباني در فاصله سال هاي 1324 تا 1328 كه اخيراً از طرف سازمان اسناد ملّي انتشار يافته و جزئيات مربوط به رفت وآمدها و ارتباطات رجال آن زمان و حتي افراد درجة دو و سه در آن ديده مي شود حتي يك مورد اشاره به روابط رزم آرا و توده اي ها، ولو به صورت شايعه، ديده نمي شود. رزم آرا در همين زمان با سفارتخانه هاي انگليس و شوروي هم ارتباطاتي داشت. رابط او با انگليسي ها ميس لمبتون معروف و خط ارتباطي او با آمريكايي ها جرالد دوهر مستشار سياسي سفارت آمريكا بود كه ريچارد كاتم نويسنده كتاب ناسيوناليسم در ايران و مأمور سيا در ايران در آن سالها، در كتاب خود صريحاً به آن اشاره كرده است...
به راستي كه دلايل اين جنابان براي ساختن اين تهمت بي شرمانه و رذيلانه، بسيار محكم است!!
در پايان اين داستان، از جناب محمود طلوعي، كه به خود زحمت داده و بدون ترديد، ساعتها از وقت «گرانبهاي» خود را براي جستجو در سرتاسر اسناد منتشر شده و نيز گزارش هاي محرمانه شهرباني گذاشته اند و كوچك ترين اثري از آن خبري كه با بي صبري و بي تابي در جستجويش بودند پيدا نكردند، سپاسگزارم.
ص: 374
به هرحال داستان قتل رزم آرا هنوز در پردة ابهام است. مسلّم است كه اسدالله علم با كمك مظفر بقايي عامل اصلي بودند. در اينكه اسدالله علم مأمور مستقيم ام، آي، 6 ، بوده و با نام مستعار «نرون» در ايران كار مي كرد، ترديدي نيست.
س: اگر ما فرض كنيم كه بقايي آمريكايي است و اسدالله علم يك انگليسي، اين محاسبه شما درست درنمي آيد. چطور رزم آرا امتياز پنجاه پنجاه نفت را از انگليسي ها مي گيرد و انگليس موافقت مي كند و تازه به هرحال چطور بقايي با آنهمه رابطه اي كه با رزم آرا داشت در قتل او شركت مي كند.
ج: يكم اينكه بقايي از هر «توبره اي» جو مي خورده است. همانگونه كه در پيش گفتم سرهنگ غلامرضا نجاتي در مورد ربودن و قتل سرلشگر افشار طوس نوشته است كه سازمان جاسوسي انگلستان اين تصميم را گرفته و مأموريت اجراي آن را به زاهدي و بقايي داده است. و دوم اين كه مخالفت ها و چشم و هم چشمي هاي مزدوران در بسياري موارد عامل تعيين كننده مي شود.
س: انتخاب رزم آرا به هرحال مورد تأئيد غرب بود يا نبود؟ اگر بود كه غرب سعي در حفظ او مي كرد مگر اينكه تحليل ديگري داشته باشيم، به هرحال يعني مخالفت شخصي تا حد قتل؟
ج: بله، تا حد قتل، چون بقايي بيش از اندازه جاه طلب و ماجراجو بود و براي رسيدن به نخست وزيري، رزم آرا را بزرگترين سد راه خود مي دانست. او در مورد دكتر مصدّق هم تا حد كشتن پيش رفت. هم در نهم اسفند و هم در 28 مرداد.
س: فدائيان اسلام فلسفه ديگري دارند و تحليل ديگري مطرح مي شود، ولي وقتي پاي بقايي به ميان كشيده مي شود يا دربار، در اينجا ما نقش قدرتها را نمي توانيم ناديده بگيريم، فدائيان اسلام به دربار و آمريكا و انگليس توجّهي نداشتند، ايدئولوژي و هدف آنها، دشمن ستيزي و دربار ستيزي و نهايتاً حكومت اسلامي بود.
ج: باز هم تكرار مي كنم. كم نيستند افرادي كه زير چتر قدرتهاي بزرگ هستند اما ميان خود مناسبات آشتي ناپذير و رقابتهاي تا دم مرگ دارند. يعني بقايي در راه نخست وزيري رزم آرا را مانع خود مي بيند و بعد از رزم آرا هم، مصدّق را. در نهم اسفند مي خواستند دكتر مصدق را بكشند. در هر دو مورد، هم نهم اسفند و 28 مرداد، احمد عشقي ها و شعبان بي مخ ها و دارودسته چاقوكشان بقايي نقش داشتند. شاه، در زمان مرگ رزم آرا، خبر داشت كه
ص: 375
رزم آرا، امتياز پنجاه پنجاه نفت را گرفته و شركت نفت انگليس كاملاً از او حمايت مي كند اما با اين وجود، رزم آرا را كشت. يعني با وجودي كه خود شاه هم مطلقاً تابع انگلستان بود و دستوراتش را از انگليس مي گرفت، معذلك رزم آرا را به قتل رساند.
اين رقابت پائين دست ها را نبايد ناديده گرفت. مصدّق را هم اگر موفّق به فرار نشده بود مي كشتند.
س: دربارة مصدّق مي توان تحليلي ملّي اجتماعي داشت. حساب ساعد و صدرالاشرف و رزم آرا با حساب مصدّق جداست. مصدّق در حول و حوش نهضت نفت و قيام عمومي طلوع كرد.
ج: ساعد، صدرالاشرف، حكيمي و منصور، چهره هايي بودند كه بتوانند در مقابل بقايي بايستند. اينها فقط عاملين درجه دوّم بودند كه مستقيماً سرسپردة انگليسي ها به حساب مي آمدند و از آنجا دستور مي گرفتند و هر چه شاه مي خواست انجام مي دادند. به همين دليل هم سفير انگلستان گفته است: شاه فقط به دنبال نخست وزير هاي بي عرضه است. شاه درعين حالي كه تابع انگلستان بود حاضر نبود كساني را كه از او حرف شنوي نداشتند، تحمّل كند. به همين دليل با قوام و رزم آرا و دكتر مصدّق با تمام نيرو مخالفت مي كرد. او هميشه به دنبال برقراري نظامي مانند دوران پدرش بود، همانطور كه بعد از 28 مرداد عمل كرد. او از سال 1322، با سفراي آمريكا و انگليس صحبت مي كرد كه دموكراسي در ايران بي معني است و قانون اساسي مشروطيت به آن شكل سودمند نيست و بايد يك ديكتاتوري مانند پدرم در ايران برقرار باشد.
س: حالا بد نيست كه كمي هم درباره دادگاه نظامي سال 1344 ملكي صحبت كنيم. ظاهراً جلال آل احمد هم در اين باره مطالبي دارد.
ج: محاكمه خليل ملكي، رضا شايان و حسين سرشار و علي جان شانسي، در 16 بهمن 1344 شروع و در 5 اسفند به پايان رسيد و طي آن ملكي به 3 سال زندان، شايان و شانسي هر كدام به 18 ماه و سرشار به 12 ماه زندان محكوم شدند كه البته يكسال و نيم بعد، ملكي مورد عفو قرار مي گيرد. جز جلال آل احمد هم هيچكس به دادگاه نمي رود، جلال مي گويد:
من از همة ايشان درس مي گرفتم. آخر، اين شتري است كه در خانه همه خوابيده است و بعد مدام در اين فكر بودم كه چرا از آن همه شاگرد و سوسياليسم شناسي كه ملكي در اين همه سال تربيت كرد، كسي پاي اين درس آخر نيست!...
ص: 376
اما اين درس آخر، عيناً همان درس هاي پيشين، يعني كينه توزي بي پايان عليه حزب توده ايران بود، تمام دفاع ملكي، عليه حزب توده ايران بود. به همين علّت هم همة «ملكي ستايان اين دفاعيه را چاپ نكردند و فقط گفتند آنچه كه در اطّلاعات چاپ شده، دستكاري شده است. اما هيچگاه نگفته اند كه در كجاي دفاعيّه دست برده اند! اما واقعيّت اين است كه دفاع ملكي دو پايه داشت، يكي تملّق از شاه و ديگري حملاتي كه به حزب توده كرد.»
جلال آل احمد در اين باره مي نويسد:
همان روزهاي محاكمه، گاهي دوستان مشترك تلفني خبر مي گرفتند. لابد دلشان شور مي زد يا از وجدانشان خجالت مي كشيدند اما حالش را نداشتند و يا وقتش را كه به پاي خود بيايند و شاهد آن ماجرا باشند كه چه تلخ بود و چه غم انگيز. عمري را بابت اصول، بزني و بخوري و آنوقت در دادگاه، حتي عرضه اين را نداشته باشي كه بازيگري در تماشاخانه اي باشي.
آيا براستي همه چيز اينقدر بي معني شده است؟
روز اوّل كه تنها تماشاچي مجلس بودم، سرشار درآمد كه، اگر تو هم نمي آمدي، مي شد محاكمه را سرّي اعلام كرد و آيا به راستي بهتر نبود؟ من بارها به خود سركوفت زدم كه پس چرا مي رفتي؟ آيا باز هم مي خواستي شهادت داده باشي امري را كه ديگران وحشت مي كردند حتي از شاهد بودنش؟ چندي پس از محاكمه، در يكي از محافل روشنفكري بودم. شبي بر لقمه ناني و گپي. يكي از حضّار كه روزگاري در جواني سري پرشور داشت و توده اي بود درآمد كه ملكي چرا آبروي خود را برد؟
پرسيدم: مگر چه كرد؟ گفت: چرا هنوز دست از سر حزب توده برنمي دارد؟ مگر نمي داند كه براي مردم عادي، مفهوم انقلاب و حزب توده مترادف هستند؟
گفتم: صحيح! پس تو هنوز در اوّل عشقي. ازقضا اين حزب توده است كه هنوز از ملكي دست برنمي دارد و اصلاً لعن و نفرين حزب توده بودكه از ملكي چنين شخصيّتي ساخت! و شرايط ذهني و فعّاليّت سياسي او را مشخص كرد... حرفم را بريد و گفت: پس چرا رضايت داد كه مدافعاتش منتشر شود؟ اصلاً حالا چه وقت تسويه حساب با حزب توده است؟ گفتم: اولاً متن، دستكاري شده است و ثانياً حكومت است ديگر.
شايد گمان كرده كه چون دارد با روسها معامله گاز و ذوب آهن مي كند، بدنيست اگر در انتشار مدافعات ملكي، باز هم چوبي به حزب توده ايران بزند تا اينكه دنيايي جماعت
ص: 377
گمان نكنند كه حكومت ايران رفته زير بليط حضرات شوروي!...(1)
س: فكر نمي كنيد اين، تيزبيني سياسي است؟
ج: به ديد من معاملة شاه با شورويها با موافقت كامل آمريكائي ها بود و انتشار دفاعيات ملكي ترفندي از سوي رژيم نبود، براي همين اين را منتشر كردند. چرا كه ملكي براي دفاع از خودش، به حزب توده فحش داد و خود را قهرمان مبارزه با حزب توده قلمداد كرده است.
از ميان افرادي كه به انشعاب پيوستند تنها آخرين همكاران ملكي، 3 نفر بودند: جلال آل احمد، ميرحسين سرشار و علي اصغر خبره زاده، فقط همين. هيچكس نيست. بعداً خبره زاده به جلال گفته است كه بهتر است به خودت عذاب ندهي! آخر حضور در اين جلسات، چه فايده اي دارد و چه كاري از دست من و تو برمي آيد؟ حالا ببينيد همايون كاتوزيان دربارة دفاعيات ملكي چه مي گويد:
...پاره اي از دفاعيّات او به دليل فشار افكار عمومي (كدام افكار عمومي؟) در خارج ايران و البتّه با دستبرد و تحريف و سانسور سازمان امنيّت، در روزنامه هاي دولت خواه اطلاعات و كيهان، انتشار يافت و عده اي از دوستداران ملكي را متعجّب كرد كه چرا در آن روزگار وانفسا، در محكمه نظامي شاه، ملكي با آن تفصيل دربارة سوابق خود در حزب توده و حقّانيت خود نسبت به رهبري آن سخن مي گويد: ازجمله، نگارنده (كاتوزيان) توسط امير پيشداد و جلال آل احمد _ كه ملكي را در زندان ملاقات مي كردند _ براي ملكي پيغام فرستادم و از او در اين مورد انتقاد كردم...(2)
(ببينيد ملكي در دفاعيّاتش چقدر افتضاح بالا آورده كه بت سازانش هم به او انتقاد كردند) خلاصه پاسخ ملكي به اين اعتراضات اين بود كه من ناچار بايد در دفاع از خود، متن كيفرخواست دادستان را رد مي كردم، دفاع ملكي تا آنجا نفرت آور بود كه حتي نزديك ترين دوستان او هم به او اعتراض كرده اند و براي همين هم دفاعيّاتش را منتشر نكردند.
خيلي بجا خواهد بود اگر شما مطالب مربوط به ملكي را در روزنامه هاي اطّلاعات و كيهان آن زمان كه اقدام به چاپ اين دفاعيّه كرده اند پيدا كرده و يا از طريق برادر جلال، شمس آل احمد كه بايگاني برادرش و از جمله متن كامل بدون سانسور دفاع ملكي را داشته، آن را
ص: 378
يافته و همه را منتشر كنيد.
نكته ديگر همانطور كه قبلاً هم گفته، اين است كه در فروردين 1344، پيش از آنكه ملكي زنداني بشود نامه مفصّلي براي دكتر مصدّق نوشته و جالب اينكه دكتر مصدّق حتي يك كلمه به اين نامه جواب نداده است! و چنين چيزي از دكتر مصدّق نه تنها بعيد است، بلكه غيرممكن است، چرا كه او به هر نامه اي كه به او نوشته مي شد جواب مي داد، حتي بانو مريم فرمانفرمائيان به وسيله دكتر غلامحسين مصدّق، در زماني كه دكتر در احمدآباد بود، نامه اي براي مصدّق نوشت و مصدّق به اين نامه هم از همان طريق پاسخ داد و از اظهار همدردي او تشكر كرده بود. اما به نظر من علّت اينكه به نامه ملكي جواب نداد اين بود كه ديد ملكي از علم تعريف كرده و از مطالب نامه و از ساده لوحي ملكي كه حرفها ي توخالي و بدون پشتوانه شاه را باور كرده، خنده اش گرفته است.
س: مثل اينكه بعد از زنداني شدن حقوقش را قطع كردند و بعد از آنكه دست به دامن علم شد، درست شد.
ج: اينها مسائل جزئي است. شاه به كساني كه گوشمالي مي داد بعداً به نشانه مثلاً «بزرگواري خود» كمك مي كرد، ديديم كه با بقايي چه كرد؟ در دوراني كه زاهدي او را به زاهدان تبعيد كرد، شاه برايش با هواپيما غذا مي فرستاد. اختلاف بين زاهدي و شاه هم از همين شكاف شروع شد. زاهدي كه خود را قهرمان كودتا تصور مي كرد براي شاه فراري اعتبار و ارزش قائل نبود. شاه مي خواست زاهدي هم مانند ساعد و حكيمي در برابر او كرنش كند و زاهدي هم حاضر نبود. او خود را قهرمان مبارزه با دكتر مصدق مي دانست. زاهدي در دوران رضاخان، ارشد رزم آرا بود و خودش را بالاتر از رزم آرا مي دانست.
س: بعد هم شاه زاهدي را به سوئيس تبعيد كرد. جمال زاده در خاطرات خود به تبعيد زاهدي اشاراتي دارد.
ج: در آغاز به عنوان سفير كبير سيّار و بعد هم بي كارش كرد. ولي پسر زاهدي كه مسلماً عامل سازمان سيا بود، تا آخرين روز، عليرغم رفتار بسيار زننده اش با خانواده شاه و حتي با اشرف، در پست هاي مهم باقي ماند. به اين ترتيب، اين دعواهاي پائين را شما باز مي بينيد. زاهدي مورد حمايت كامل انگليسي ها و آمريكائيها بود ولي شاه بالاخره كلكش را كند. آمريكا و انگليس چه مي خواستند كه زاهدي برايشان انجام نداد؟ به قرارداد كنسرسيوم تسليم شد. به شركت نفت انگليس غرامتي را كه طلب مي كرد پرداخت و... همه اين كارها را كرد.
ص: 379
س: مخالفين قرارداد را هم كه قتل عام كرد.
ج: قتل عامش را هم كرد. باز چه كاري مي خواستند؟ ولي باز هم شاه نتوانست زاهدي را تحمل بكند. نمي توانست او را بكشد، فرستادش به سوئيس. اميني آمد. تا آمد با پشتيباني آمريكا شخصيتي در مقابل شاه درست بشود، بلافاصله شاه راهي آمريكا شد و تعهّد داد و آمريكا هم اجازه بركناري اميني را به او داد. يعني اين دعواهاي دست پائيني ها هميشه در اين دستگاه بوده و هميشه هم شاه برنده بوده است. براي امپرياليسم، سلطنت، مهمترين عامل ثبات در كشورهايي نظير ايران است. همين حالا هم در عربستان، شيخ نشين هاي خليج فارس،در اردن و جاهاي ديگر شاهديم كه امپرياليسم سلطنت را با همه ننگهايش، نگاه مي دارد.
حالا اجازه بدهيد يك سند ديگر را كه مورد پول گرفتن ملكي از دربار است، برايتان بخوانم سندي كه به نوعي حتي همايون كاتوزيان هم آن را مي پذيرد و مي نويسد:
... اما در مورد قبول كمك مالي از نايب التوليه حضرت معصومه(ع) بايد گفت كه چنين چيزي واقعيّت دارد. نايب التوليّه خود پيشنهاد كمك مالي به حزب سوم را داده بود و ملكي اين پيشنهاد را نيز در كميته مركزي مطرح كرد و با تصويب آن در كميته آنهم بدون قيد و شرط، كمك مزبور پذيرفته شد...(1)
بايد از همايون كاتوزيان پرسيد كه: نايب التوليّه، نام كيست؟ معلوم است كه نايب شاه است و مگر نايب التوليّه جرأت مي كرد بدون اجازه شاه، آن هم به يك گروه متهم به «كمونيست» كمك مالي بدهد!؟
س: حالا اگر براساس اعتقادش، مثلاً به يك هيئت مذهبي پول مي داد مي گفتيم كه هيئت مذهبي بوده، ولي كمك به يك جرياني كه تفكّر سوسياليستي و ماركسيستي داشته با عقل جور در نمي آيد.
ج: تازه آن هم بدون قيد و شرط پذيرفته باشد، جناب كاتوزيان از كجا مي داند كه ملكي براي گرفتن پول از دربار قيد و شرطي را نپذيرفته است؟ مگر اينكه بگوئيم اين مطلب را نيز دوستانش در (ام،آي،6) انگلستان به او خبر داده اند! يعني شاه بيايد و به كسي كه به قول خودش آن همه طرفدار مصدّق بوده، بدون قيد و شرط پول بدهد!
ص: 380
س: رقمش چقدر بوده؟ حتماً بيش از مقداري بوده كه بتوان 25 شماره با آن چاپ كرد!
ج: خيلي، بيشتر پنجاه هزار تومان بوده، پنجاه هزار تومان در آن زمان ثروتي بود. مثلاً پول ده اتومبيل خارجي شيك و نو، چون در آن زمان اتومبيل خارجي نو، پنج هزار تومان بود. در گفته هاي خود بقايي خوانديم كه هر شمارة روزنامة شاهد حدود پانصد تومان هزينه داشت. اين تازه يكي از مبالغي بوده كه گرفته است. بقيه اش را نمي دانيم.
س: بحثي هم هست و آن اين كه بعد از اين كه اينها به اسرائيل رفتند و از اسرائيل به عنوان يك حكومت سوسياليستي تجليل كردند اسرائيل هم يك مدّت مخارج نشريه شان را مي داد.
ج: من نمي دانم، اما برايم اين نكته جالب است كه هم همايون كاتوزيان و هم عبدالله برهان، دربارة حزب زحمتكشان و نيروي سوّم و استحكام تشكيلاتي و عقيدتي آن، تعريف و تمجيدها كرده اند اما مي بينيم وقتي كه با اعتراض دو نفر روبرو مي شوند، تشكيلات آنها از هم مي پاشد. اين دو نفر خنجي و حجازي بودند.
همايون كاتوزيان در اين باره مي نويسد:
اما خنجي و حجازي، بخصوص حجازي، گوششان به اين حرفها بدهكار نبود. آنها مي گفتند، در ابتدا بايد بخاطر تمامي اتهامات ملكي، با صدور اعلاميه اي او را خائن بشناسيد و از حزب اخراج كنيد تا ما حاضر به ادامه همكاري با حزب بشويم. نتيجه اين شد كه كار از اختلاف نظر به تصادم و خشونت كشيد.
عده زيادي از اعضاي حزب زحمتكشان ملّت ايران، نيروي سوّم، كه حاضر نبودند در آن شرايط سخت، براي اينگونه مناقشات بيهوده، در جلسات مخفي شركت كنند و خود را مفت و مسلّم بيندازند، خسته و دلسرد شدند و عطاي اين مبارزه سياسي را به لقاي خنجي و حجازي بخشيدند.
به اين ترتيب ظرف چند ماه، سازمان بزرگ و متشكّل حزب زحمتكشان ملّت ايران، نيروي سوم، كه بخصوص در ماههاي اول پس از كودتا، وقتي كه رژيم كودتا هنوز ضعيف و وحشتزده بود و مي توانستند به راحتي در برابر كودتاچيان بايستند، از هم پاشيد.
خنجي و حجازي به همراهي چند تن ديگر كه گويا تعدادشان 12 نفر بود، پي كار خود رفتند و فقط يك گروه كوچكي از فعّالين زبده، با زحمت زياد، چراغ آن محفل را روشن
ص: 381
نگهداشتند...(1)
يعني از تمام آن حزب «بزرگ» نيروي سوم! آن حزب متشكل! فقط يك عده كوچك ده بيست نفري باقي ماند.
و اين ماجرا نشان دهنده اين است كه اين افراد تا چه حد اعتقاد درست و حسابي داشتند و تا چه حد مي توانستند در اين جريانات ايستادگي بكنند و بمانند. ديديم كه همه فرار كردند و رفتند. ولي حزب توده ايران عليرغم ضربه هاي كمرشكني كه يك بار پس از آذرماه 1325 و بار ديگر در بهمن 1327 خورد، هربار بلافاصله پس از مدت كوتاهي سرپاي خود ايستاد و با سرعت بيش از پيش به حركت خود ادامه داد. مطلب بسيار جالب دربارة خليل ملكي، اظهارنظري است كه او در خاطراتش كه كمي پيش از درگذشتش آغاز كرد و نتوانسته است به پايان برساند _ دربارة سياست ضدتوده اي و ضدشوروي خود _ از 1330 تا 1344 نوشته است و مي توان آن را به عنوان «ندامت نامه اي» ارزيابي كرد.
در صفحه 304 خاطرات خليل ملكي چنين مي خوانيم:
در اين جا به مناسبت سوابق ضروري مي دانم اين توضيح را بدهم: رهبران حزب توده هر كه مي خواهند باشند! اشتباهات گذشتة خود را مي خواهند جبران كنند يا نكنند، حتي جريان رسمي حزب مي خواهد مانند ساير احزاب جهان، غيراستاليني كردن را اجرا بكند يا نكند، در هر حال من در يك دورنماي تاريخي وسيع، آب رفته را به جوي بازآمده مي دانم و اين سطور را به عنوان دوست صميمي و مبارز با ايمان نهضت توده اي مي نويسم.
مؤمن بودن به نهضت ملي ايران و نهضت سوسياليستي ايران را در دورنماي تاريخي وسيع، منافي با مؤمن بودن و نهضت توده اي نمي دانم.
شما خود مختاريد كه اين منافي نبودن را در يك دورنماي تاريخي دورتر در شكل «وحدت» و يا دورنماي تاريخي نزديكتر در شكل «وحدت عمل» تصور كنيد.
اگر من چنين قضاوت مي كنم، اين قضاوت يا تصميم به كلي يك طرفه نيست، زيرا رهبران رسمي حزب توده هر تصميمي در اين مورد گرفته باشند و يا اصلاً توجهي به آن نكرده باشند، من در عمل مي دانم كه ديگر در آن چاهي كه برادران مرا به خيال خود در آن انداخته بودند نيستم.
ص: 382
ديواري كه ميان من و رفقاي من از سوئي و نهضت توده اي از سوي ديگر (افراد و اعضا) بالا برده بودند ديگر وجود ندارد. اين ديوارها فروريخته است. دربارة من هر قضاوتي مي شود بشود، اما من دوستان كهنسال و جوانان نورسيده را كه امروز ديگر به ديوارها توجه نمي كنند مانند يوسف هاي گمگشته و يا برادران بازيافته تلقي مي كنم...
گذشت ايام، رنجش هاي مشخص را در چشم من بي اثر كرده است و اينك با فراموش كردن آزردگي هاي خاطر مي توانم بگويم كه قضاوت هاي مرا دراين مورد نبايد به عنوان انتقادكننده اي كه به آن نهضت ديگر اعتقاد ندارد، تلقي كرد. قضاوت انتقادي من در اين مورد نه از لحاظ سرزنش به گذشته و نسبت به رهبران مسئول است و نه طبعاً از لحاظ بزرگ كردن شكاف ها، بلكه از اين لحاظ است كه روشن شدن گذشته را براي ترسيم راه آينده ضروري مي دانم. بسياري از موضوع ها اگر امروز به آن شكل مطرح نباشد به شكل ديگري مطرح است. مطالعة گذشته، ما را بدون هيچ ترديدي براي اتخاذ راه صحيح در آينده كمك خواهد كرد.
البته در گذشته هم من كوشيدم كه راه ها به كلي بسته نشود. من همواره به دوستان فعال و رفقاي مبارز خود توصيه مي كردم كه مبارزان توده اي را دشمناني از اردوي مخالف تلقي نكنند و هرگز از ياد نبرند كه ما و آنها به يك طبقة اجتماعي و به يك اردوگاه تعلق داريم.
در آن روز با روشن كردن آنها و جلب آنان به صفوف خودمان بود، اما امروز اوضاع خيلي فرق كرده است.
هرچند در آن روزها نيز من در دورنماي تاريخي تحولاتي را پيوسته پيش بيني مي كردم، اما هرگز تصور نمي كردم كه استالينيسم به اين زودي و با اين شدت محكوم شود.
چندي پيش با عده اي از دوستان و رفقاي نزديك اين مسئله مطرح شد كه آيا در مبارزه اي كه ميان ما و حزب توده پيش آمد دچار اشتباهاتي بوديم يا نه؟
طرح كنندة اين بحث خود من بودم و نظرم از اين قرار بود: هر چند ما داراي نقاط مثبتي در اين مورد نسبت به رهبران حزب توده هستيم كه آنها اين وضع را به ما تحميل كردند. معذالك امروز كه من به گذشته نگاه مي كنم و قضايا را بي حقد و حسد و كينه از مدنظر مي گذرانم آرزو مي كنم كه كاش ما، هم دربارة رژيم شوروي و هم دربارة رهبري دنباله رو حزب توده، عيني بودن و واقع بيني بيشتري به كار مي برديم.
من براي نظر خود مثالي از خارج و از داخل زدم، مثال خارج يوگسلاوي بود.
ص: 383
آنها بخصوص در آغاز صبر و حوصله و خونسردي بيشتري از خود نسبت به رژيم شوروي نشان دادند. مثال من مربوط به دوران كوتاهي بودكه ما را خواهي نخواهي مي خواستند در برابر جبهه ملّي قرار دهند. عده اي از خيانتكاران كه به احتمال قوي، با دستگاه رهبري حزب توده ارتباط داشتند، به موازات عوامل توده اي مدتها ما را خواهي نخواهي مي خواستند در برابر جبهه ملّي قرار دهند، اما رفتار ما در اين دوران با جبهه ملّي بسيار بسيار واقع بينانه بود.
در اين نوشته كه نشانه هايي از اعتراف به اشتباه در موضع گيري اش هم نسبت به حزب تودة ايران و رهبري آن و هم نسبت به اتحاد شوروي ديده مي شود، متأسفانه در پايان باز همان اتهام دروغ را به كساني مانند دكتر خنجي كه در پي گرفتن پول از دربار و ضعف هاي ديگر او از او بريدند نسبت مي دهد. دكتر خنجي نه تنها كوچكترين ارتباط با حزب توده ايران نداشت بلكه تا آخرين لحظة عمرش با همان كينه توزي آموخته شده از خليل ملكي با ما دشمني مي كرد. من از ته دل دربارة آخرين جملة نوشته بالا تأسف مي خورم و آرزو داشتم كه ملكي اين جمله را نمي نوشت و به همان نمونة بردباري يوگسلاوي بسنده مي كرد. ملكي جريان مخالفت خنجي و حجازي را، آن طور كه كاتوزيان نوشته توطئه سرلشگر دادستان رئيس نيروهاي امنيتي مي دانست:
ملكي شخصاً معتقد بود كه تمام مسألة انشعاب، ناشي از اقدامات سرلشگر فرهاد دادستان، رئيس نيروهاي امنيتي رژيم در آن زمان بود و خواسته است بدين وسيله نيروي سوم را از درون تهي سازد. او بيانيه منتشر شده از فرهاد دادستان را نقل مي كرد كه بدون ذكر نام به چنان توطئه اي اذعان كرده بود.(1)
مطلب ديگري كه در مورد اين نوشته بايد يادآور شد اين است كه اولاً من تاكنون از هيچكدام از ياران آخرين ساعات زندگي ملكي چيزي دربارة اين گفت و گو نخوانده ام و افزون بر آن ديگر شاگردان خليل ملكي نه تنها به اين توصيه ها توجهي نكردند بلكه برعكس حتي برخلاف شيوة مراد و مرشدشان كه «دروغ سازي» نمي كرد به زشت ترين و رذيلانه ترين دروغ سازي ها متوسل شده اند. همايون كاتوزيان و عبدالله برهان نمونه هاي سرشناس اين
ص: 384
شاگردان هستند از شاگردان خليل ملكي تنها و تنها جلال آل احمد است كه من در نوشته هائي كه از او خوانده ام اثري از چنين شيوه ها نديده ام، به احتمال زياد اين هم ناشي از ويژگيهاي انساني شخص او بوده است.
س: حالا به بخش آخر صحبت مي رسيم كه شايد نتيجه گيري كار باشد. و آن نقش حزب و گروههاي سياسي و كاركرد آنهاست.
معمولاً كساني كه موقعيتي دارند و يا شخصيت مطرحي هستند، به دليل همان وجهه خود يك حزب يا گروه درست مي كنند. تعدادي هم مثل سيد ضياءالدين، با حذف شدن از صحنه سياست، خود را تا سطح يك مشاور بيگانه پائين مي آورند و سرگرم زندگي و به قول خودشان كار كشاورزي شان مي شوند. يكي را هم مثل مظفر بقايي، براي روز مبادا نگه مي دارند در حالي كه در جامعه، جايگاهي ندارند و ديگر تمام شده اند و همينطور الي آخر.
ج: امثال مظفر بقايي، پس از بازي كردن يك نقش در دوران خاص، از ميدان كنار زده مي شوند و براي احتمالات آينده نگهداري مي شوند. وقتي مسئله رياست جمهوري پسر آيت الله كاشاني مطرح مي شود، كساني كه به او رأي مي دهند از ناراضيان نظام موجود هستند. اين رأي دهندگان، نه مريد مظفر بقايي بودند و نه مريد كاشاني.
در دوران حكومت شاه، قشر معيّني، از عملكرد آن نظام به شكل گسترده اي بهره مند مي شدند. از آن قشر معين و وسيع، تنها آنها كه چاق و چلّه تر بودند توانستند از ايران فرار كنند. بيشتر وابستگان اين قشر، در ايران ماندند. وقتي دريادار مدني، كانديداي رياست جمهوري شد، بخش وسيعي از كساني كه به او رأي دادند، از همين قشر بودند. البته در انتخابات دوران اخير رياست جمهوري، وضع نيروها، طور ديگري بود. چون ديگر مخالفان رژيم نمي توانستند كانديدا شوند. بخش وسيعي از مردم به علت نارضايتي از فشارهاي اقتصادي، در انتخابات شركت نكردند. غير از اين گروه، گروههاي ديگري از ناراضيان كه انسانهاي شريفي هم هستند و با گروه اوّل تفاوت آشكار دارند، مانند بسياري از روشنفكران ناراضي از اوضاع، به علت محدوديت هايي كه از جانب نظام براي آنها، ايجاد شده، يا رأي نمي دهند و يا اگر فرصتي پيدا بكنند با اينكه مي دانند مثلاً فلان رقيب انتخاباتي چهره و كانديداي اصلي، ابداً شخصيت مورد قبولي ندارد و يا اينكه شانسي ندارد، براي نشان دادن مخالفت خود به او رأي مي دهند. گردانندگان سياست هم نيروي ذخيرة امپرياليسم هستند.
ص: 385
امپرياليسم از اين افراد در يك لحظه بحراني استفاده مي كند و آن وقتي است كه مردم عاصي و ناراضي شده ا ند و ديگر كسي كه رهبري مردم را به دست بگيرد، وجود ندارد. امپرياليسم، در چنين شرايطي، اين نيروهاي ذخيره را با امكانات تبليغاتي گسترده و وسيع به عنوان ناجي و رهبر به ميدان مي آورد؛ آن هم با شعارهاي جذابي كه موردنظر مردم است. اين شيو ه كار، مردمي و توده اي نيست. شيوه درست، آن است كه يك حزب آزاد باشد تا بتواند برنامه اي مشخص و تدوين شده و قابل پذيرش براي مردم و جامعه را تدوين و ارائه دهد، و اين امر هم وقتي صورت واقع به خود مي گيرد كه امكانات آزاد فعاليت مناسب سياسي وجود داشته باشد.
س: در اين بحث ها يك سؤال هم مطرح شد و آن اين كه چرا احزاب درايران به عنوان يك نهاد سياسي نتوانستند پا بگيرند؟ گرچه حزب در ايران به وجود آمد، اما از محتوا خالي بود، و ما هميشه شكل احزاب را در كشور داشته ايم.
ج: علتش اين است كه هيچ وقت فرصت نشد. تا حزبي آمد پاي بگيرد، ديكتاتوري شروع شد.
احزابي كه پيش از مشروطه به وجود آمدند و يا در دوران مشروطه تشكيل شدند، هيچكدام فرصت كافي براي پيدا كردن پايگاه توده اي نداشتنند و به همين خاطر و با وجودي كه با اتكاء به موج نيرومند نارضايتي مردم، توانستند در صحنه سياست روز عرض اندام كنند و استبداد حاكم را هم به عقب نشيني هاي محدودي وادارند، اما دوران فعاليت آنان، بسيار كوتاه بود.
س: ولي شانزده، هفده سال بود.
ج: مي دانم، اما شانزده، هفده سال براي پاگرفتن و ريشه دار شدن يك حزب سياسي در ميان توده مردم، به هيچ وجه فرصت كافي نيست. در ايران، فعاليت حزبي در اين چهارچوب، بي سابقه بوده است. مردم اصلاً چيزي دربارة حزب نمي دانستند. با امكانات محدودي كه احزاب داشتند، مثل چاپ شب نامه آنهم با چاپ سنگي و در شماره هاي بسيار محدود و تازه در برخي شهرهاي بزرگ، چگونه ممكن بود صداي آنان به اكثريت مردم برسد!
احزاب در كشورهاي پيشرفته اروپا، صد و پنجاه تا دويست سال سابقه دارند و به همين دليل است كه پا گرفته اند. اما در ايران، هيچگونه شناختي در مورد اهميت وجود احزاب سياسي وجود نداشته است.
ص: 386
اين، به اصطلاح احزاب، تنها، محافلي بودند كه توده مردم ناراضي در يك دورة بحراني به دنبال آنان مي رفتند.
اصلاً آقاي طباطبائي و آقاي بهبهاني كه حزب نداشتند، مردم به عنوان اينكه روحانيون محترمي بودند و به آنها اطمينان داشتند به دنبالشان رفتند.
نمونه ديگر، افرادي مانند پدر من، به هيچ سازماني كه بتوان نام حزب روي آن گذاشت، وابسته نبودند. تنها افراد مبارزي بودند كه آماده بودند تا عليه استبداد حاكم مبارزه و جانبازي كنند. يا صوراسرافيل، ملك المتكلمين و ديگران. هيچكدام از اينها، حزب سياسي نداشتند.
س: حزب اعتداليون و اجتماعيون كه وجود داشت،با نامگذاري هايي مشابه احزاب كشورهاي غربي. مثلاً اعتداليون يعني محافظه كاران و اجتماعيون يعني سوسياليست ها.
ج: همة اينها گروههاي بسيار كوچكي در تهران و برخي از شهرستان ها بودند و حيات آنان بسيار كوتاه بود.
س: اما اجتماعيون يا حزب دموكرات كه تقي زاده در رأس آن قرار داشت، پانزده سال سابقه داشت.
ج: آخر تقي زاده، جز شمار محدودي از روشنفكران، چه كساني را مي خواست جذب كند؟
س: ولي افرادي مثل حيدر عمواوغلي جذب شدند.
ج: ببينيد، تنها حزبي كه در آن وقت واقعاً حزب بود و برنامه و انسجام داشت، حزب كمونيست ايران بود كه بر الگوي حزب عدالت تشكيل شده بود. آخر تقي زاده و عمواوغلي كه هيچ گونه وجه مشتركي با هم نداشتند. اين را هم بيفزايم كه من از اينكه حيدر عمواوغلي در حزب تقي زاده شركت كرده باشد اطلاعي ندارم.
س: پس چطور مي آيند و با حزب مساوات همكاري مي كنند؟
ج: ببينيد، تمام اينها نوعي سازش موقتي براي يك هدف نزديك است. به همين دليل است كه ما مي بينيم عناصر كاملاً متضادي در يك گروه جمع مي شوند. اما به اعتقاد من، حزب به معناي واقعي آن، تنها در دورة بعد از 1320 در ايران به وجود آمد.
س: قبل از آن چه؟
ج: قبل از آن كه دورة رضاخان بود!
س: قبل از آن حزب سوسياليست را داشتيم. سيدمحمدصادق طباطبائي يا سليمان ميرزا اسكندري.
ص: 387
ج: بله، اينها حزب سوسياليست بودند ولي هيچ كدام از اينها پايه مردمي و توده اي نداشتند.
س: چرا نداشتند؟
ج: دليل آن را به تفصيل گفتم. جامعه ايران در آن زمان، يعني چند سال قبل از تحكيم ديكتاتوري رضاخان، در وضعي بود كه گروه هاي سياسي، زمان كافي و امكانات لازم را براي ارتباط با توده مردم نداشتند. آنها نمي توانستند با مردم كه نيروي عمده و تعيين كننده يك حزب سياسي هستند، تماس بگيرند. به همين دليل بود كه توده مردم هم شناختي از حزب نداشتند، مردم براي شركت در احزاب آمادگي نداشتند. يعني درك سياسي نداشتند. وقتي مردم درك سياسي ندارند، نمي توانند مسائل سياسي و اشكال مبارزه را تشخيص بدهند.
به همين امروز نگاه بكنيد! در شهرها شاهديم كه بسياري از مردم از اوضاع اقتصادي ناراضي اند و چپ و راست انتقاد مي كنند و بدوبيراه مي گويند. از وضع روستاها خبر ندارم اما احتمالاً نبايد بهتر از شهرها باشد. پاره اي از مردم آرزوي زمان شاه را مي كنند و اين مطلب را نه در خفا كه بلند بلند هم مي گويند. اين كه درك سياسي نيست! اين فقط عصيان و نارضايتي از وضع موجود است. عصيان كه درك سياسي درست نمي كند.
س: دوباره برگرديم به دوران بعد از مشروطه، در اين دوره، ما حزب عدالت و حزب همت را داشتيم و حزب كمونيست را؛ البته قبل از اينها مراكز «قيّمي» در قفقاز و ماوراء قفقاز هم بودند كه بعد حزب همت را تشكيل مي دهند، حزب عدالت را تشكيل مي دهند و بعد هم حزب كمونيست را. فاصله اينها چيزي نزديك به پانزده سال است، يعني تاريخچه تشكيل حزب عدالت و حزب كمونيست ايران.
ج: حزب عدالت براساس تصميم كميته حزب سوسيال دموكرات كارگران روسيّه، در باكو تشكيل شد. هدف اوليه اين حزب، فعاليت سياسي در ميان كارگران ايراني بود كه از آذربايجان ايران براي كار به باكو مهاجرت كرده و در آنجا كار مي كردند. از جمله مؤسّسين اين حزب، بهرام غفّارزاده، حاجي اوف، صادق زاده، يوسف زاده و ديگران بودند. حزب عدالت به عنوان يك سازمان منظم در ماه مه 1917 پس از انقلاب ماه فوريه در روسيه به وجود آمد. حزب عدالت جدا از كار در ميان كارگران در باكو و چند شهر آسياي ميانه در آذربايجان ايران، به ويژه در حاجي ترخان (استراخان) و مناطقي در قفقاز و ايران فعاليت بسيار محدودي داشت.
در ماه ژوئن 1917 روزنامه ارگان حزب عدالت به نام «پرچم عدالت» در باكو به زبان فارسي و آذري، چاپ و در ايران و روسيه منتشر شد. رهبران حزب عدالت در كميته منطقه اي
ص: 388
بلشويكها در قفقاز شركت كردند.
در سال 1299، حزب عدالت در شوروي، در سازمان هاي حزب سوسيال دموكرات روسيه «بلشويك» ادغام شد و سازمان هاي كمونيستي «گومت» به وجود آمد. در خاك ايران، به ويژه در تبريز، تهران، انزلي، و رشت سازمان حزب عدالت باقي ماند و يك واحد كشوري را بوجود آوردند كه در آن كارگران، پيشه وران و ديگر زحمتكشان شهري شركت داشتند. خواسته هاي بنيادين اين حزب عبارت بود از:
1. مبارزه با امپرياليسم انگليس و دولت شاه و بزرگ مالكان.
2. تقسيم زمينهاي قابل كشت ميان دهقانان بي زمين و كم زمين.
در فروردين و ارديبهشت سال 1299، جنبش رهائي بخش ملّي در ايران، سازمان هاي حزب عدالت در آذربايجان و گيلان علني شد. در اولين كنگرة حزب عدالت در ايران، اين حزب به حزب كمونيست ايران تغيير نام داد. در مهرماه 1299 حيدر عمواوغلي به رهبري حزب كمونيست ايران برگزيده شد. پس از كودتاي رضاخان، حزب كمونيست ايران زير فشار شديد قرار گرفت و مجبور شد به زندگي نيمه مخفي روي بياورد و در سال 1304 به كلي مخفي شد. پس همانطور كه گفتم عمر حزب كمونيست 15 سال نبود، بلكه تنها 5 ، 6 سال بود. در 1306 كنگرة حزب كمونيست به كلي در شرايط مخفي تشكيل شد. يعني امكان رابطه كمونيست ها با تودة مردم درمدت چند سال، به مرز صفر رسيد.
س: حتي پانزده سال هم كم نيست.
ج: مي گويم 15 سال نبود. حزب عدالت در 1296 بوجود آمد. آن هم در قفقاز نه در ايران. نمي دانم شما 15 سال را از كجا پيدا كرده ايد؟
دوران فعاليت آزاد حزب كمونيست 5 تا 6 سال بود. آن هم در شرايط بي اندازه نامساعد آن زمان ايران. من هر چه مي گويم نر است شما بگوئيد بدوش!
س: حالا مي رسيم به سال هاي 1320 تا 32 و احزابي كه در اين دوره داشتيم. ارادة ملّي، حزب توده، و حزب زحمتكشان، حزب عدالت و حزب ايران هم بودند. تا مي آئيم به جبهه ملّي. جبهه ملّي را جدا بحث مي كنيم كه به قول شما اصلاً حزب نبود. خوب، حزب توده خودش را وارث حزب همت و حزب عدالت و حزب كمونيست و 53 نفر مي دانست.
ج: يعني از گروههاي بسيار كوچكي كه هيچ وقت پاية توده اي پيدا نكرده بودند! ولي
ص: 389
برنامه اي كه حزب تودة ايران به مردم عرضه كرد موجب شد كه اين حزب، در عرض چند سال به بزرگ ترين حزب، نه تنها در ايران بلكه در تمام خاورميانه مبدل شود. چون امكان تماس گرفتن با تودة مردم وجود داشت. امروز هم، افرادي كه در درگيري هاي سال هاي 1320-1332 شريك نبودند وقتي از احزاب آن دوره صحبت مي كنند، تنها و تنها از حزب توده نام مي برند. حزب توده در ايران در آن دوران، به رغم اشتباهات بزرگي كه در ارزيابي هاي سياسي اش مرتكب شد توانست نفوذ قابل توجهي در ميان تودة واقعي مردم، يعني كارگران و كشاورزان و روشنفكران و ديگر زحمتكشان شهر و روستا به دست آورد. دربارة احزاب ديگري كه نام برديد، بد نيست ماهيت و سرنوشت يك يك آنها را كمي زير ذره بين بگذاريم:
حزب ارادة ملي سيّدضياءالدّين، حزب دموكرات قوام السلطنه، حزب عدالت، حزب زحمتكشان، حزب ايران و گروه منشعب شده از آن، حزب ملّت، جامعه سوسياليست هاي خليل ملكي، حزب پان ايرانيست (محسن پزشكپور و داريوش فروهر)، حزب سومكا (داريوش همايون و كيومرث منشي زاده)، حزب سوسياليست(مصطفي فاتح)، فرقه دموكرات آذربايجان(پيشه وري)، حزب دموكرات كردستان (قاضي) و... از بين تمام اين احزاب، تنها و تنها يك حزب، به رغم اشتباهات بزرگي كه داشت، توانست پايه مردمي پيدا كند و آن هم حزب توده بود كه اگر اين اشتباهات را مرتكب نشده بود به مراتب نفوذ بيشتري پيدا مي كرد. آنهم در شرايطي كه نه فقط شاه و ارتش و پليس و دادگستري، بلكه مالكان و سرمايه داران و همه مقامات دولتي و قدرت هاي امپرياليستي خارجي مثلاً انگلستان و آمريكا و همه احزاب ديگر هم دشمن او بودند و شركت قدرقدرت نفت جنوب هم دشمني تام و تمام با آن داشت.
س: يعني ساير احزاب چيزي نبودند؟ بالاخره زماني نيرو داشتند.
ج: خير، هرگز نيروي مردمي نداشتند. بسياري از اينها مثل حزب دموكرات قوام، حزبهاي من درآوردي بودند كه از عده اي عامل دستگاه حاكم به وجود آمده بودند. نيروي مردمي اينها هم مردمي نبودند. در درجه اول قشرهاي وازدة اجتماعي بودند كه با پول اجير مي شوند و كارشان برهم زدن تظاهرات مخالفين، چاقوكشي، غارت مراكز احزاب مخالف و از اينجور كارها بوده. يعني كاري كه عوامل اجير شدة سازمان سيا در ايران، مثل گروه «بدامن» مي كرد و محقّقين آمريكايي از آن پرده برداشتند.
حزب طباطبائي و امثال آن چه نيرويي داشتند؟ پشتوانه آنها شماري از بزرگ مالكان و
ص: 390
نمايندگان فرمايشي مجلس و برخي از كارمندان عاليرتبه ادارات دولتي و امثالهم بودند. از مردم كه كسي در آنجا نبود. تنها اسم حزب را روي خود گذاشته بودند. حزب ايران، همانطور كه ديديم، محفلي از عده اي از روشنفكران، مهندسين و دانشگاهيان بود. سومكا يا پان ايرانيست ها كه تا قبل از جدايي گروه فروهر از گروه پزشكپور، تنها گروهي چاقوكش و چماقدار بودند. در ميان همة اين احزاب، تنها گروهي كه توانست براي مدت كوتاهي، سازمان محدودي به وجود بياورد، حزب زحمتكشان بقايي و خليل ملكي بود كه اين تشكيلات و اين حزب هم از چارچوب روشنفكران و دانشجويان نتوانست پا به بيرون بگذارد و كوتاه و موسمي بود و بيش از يك سال و چند ماه عمر نكرد. من براي نشان دادن موقعيت حزب توده ايران در آن دوران، به ذكر چند اظهارنظر بسنده مي كنم كه از سوي كساني است كه با انصاف يا بي انصاف، مخالف و حتي دشمن سرسخت حزب توده ايران بوده اند.
اظهارنظر آقاي هاشمي رفسنجاني.
اظهارنظرآقاي مهندس عزت الله سحابي.
اظهارنظر آقاي جلال آل احمد.
اظهارنظر آقاي بابك اميرخسروي.
اظهارنظر وابسته نظامي آمريكا در ايران.
اظهارنظر سرتيپ هاشمي از افسران بالاي «ساواك».
اين اظهارنظرهاي كساني كه جملگي با حزب توده ايران مخالفت دارند، مؤيد ميزان نفوذ حزب در جامعه سياسي ايران است. از كدام حزب سياسي ديگر در تاريخ سياسي ايران، چنين اثري باقي مانده است؟
همة آن به اصطلاح احزاب، يا كمي پس از انحلال و يا حداكثر دو يا سه سال بعد از آن، به كلي در جامعه ايران فراموش شدند و علت آنهم اين است كه نتوانستند ريشه مردمي پيدا كنند. به هرحال مجله آدينه، در شماره آبان 1372، بحثي را تحت عنوان «آزادي احزاب» مطرح كرد كه مهندس عزت الله سحابي، يكي از شركت كنندگان در اين بحث بود، بخشي از اظهارنظر او را نقل مي كنم:
... فكر دموكراسي، ناشناخته بود و احزاب، ريشه در ساختار اجتماعي و فرهنگي ما نداشتند. بعدها هم اين بي ريشه گي ادامه يافت. در اين ميان و همانطور كه گفتم تنها استثناء، حزب توده بود. اما دليل ريشه دار بودن و تداوم حضور اين حزب در عرصه سياسي ايران را نيز
ص: 391
نه در ساختار دروني جامعه و تجربه اجتماعي مردم ما كه بايد در عوامل بيروني يافت. حزب توده در بدو تشكيل خود وارث فرهنگ و تجربه يك نهضت جهاني بود كه حداقل صد و پنجاه سال از عمر آن مي گذشت. ماركسيسم و ادبيات سياسي و فلسفي مربوط به آن، دستاورد يك جنبش جهاني بود كه در همان آغاز تشكيل حزب، پايه گذاران آن اين ميراث جهاني را به ارث بردند، و حزب تودة متكي به فرهنگ جهاني، رشد كرد. عضويت در حزب فقط يك تعلق سازماني نبود، وقتي كسي به عضويت حزب توده در مي آمد در واقع با يك جهان بيني نو آشنا مي شد و عضويت او صرفاً عضويت در يك سازمان نبود، بلكه چشم اندازهاي جديدي بر روي او گشوده مي شد. بر اين عوامل بايد پشتيباني مادي و معنوي و سياسي شوروي آنروز را هم افزود. هيچ يك از آثار فلسفي منتشر شده در حزب توده، حاصل تفكر رهبران آن نبود. بيشتر آثار نظري حزب توده، يا ترجمه آثار جهاني بود يا برگرفته و تقليد شده از آنها. در زمينة سياسي، شوروي سابق در مقاطع گوناگون از اين حزب پشتيباني كرد. البته حزب توده به دليل قدرتي كه در سال هاي 20 تا 32 به دست آورد توانست تحولاتي را در جامعة ما به وجود آورد. قانون كار ايران كه در سال 1325، زماني كه اعضاي حزب كابينه قرار داشتند به همت و پيشنهاد اين حزب به تصويب رسيد. آن قانون در آن شرايط شايد متناسب با سطح تكامل توليد صنعتي در جامعه نبود و مي توان گفت كه اين قانون خدمتي به صنعتي شدن و ترقي زيربنائي كشور نكرد، اما بهرحال بد نبود و طبقة كارگر ايران در خاطرة جمعي و تاريخي خود، اين نكته را همواره به ياد خواهد داشت. تحولاتي كه اين حزب در ايران بوجود آورده است، مانند نمونه هايي كه ذكر كردم نيز از دلايل دوام نفوذ حزب توده در ايران بود. مرادم از طرح اين مسئله اين است كه حزب سياسي علاوه بر دوام در جامعه و مقاومت رهبران و اعضاء و نيز كسب اعتماد مردم، بايد حرفي براي گفتن داشته باشد و چشم انداز ذهني و فكري اعضاء خود را دگرگون سازد.
حالا از گفتگوي صريح و صميمانه رئيس جمهوري با دانشجويان دربارة مسائل سياسي و اقتصادي كشور نمونه اي ديگر ذكر مي كنم:
...اصولاً در اين چهل پنجاه سال گذشته به شدت ادبيات سياسي و اجتماعي دنيا تحت تأثير تحرك ماركسيستي قرار داشت و كمتر واژه انقلابي جوان پسندي را پيدا مي كنيد كه از آن سرچشمه نگرفته باشد. اين حركت در ايران، دو بعد داشته، يكي بعد توده اي كه براي عامه مردم با شعارهاي سطحي و اميدواركننده براي قشر محروم و ضعيف كشور همراه بوده
ص: 392
است و يك بعد علمي و استدلالي براي نفوذ در دانشگاه و مراكز تحقيقي. آن موقع افكار تقي اراني واقعاً ميدان دار بوده و با پشتوانه مبارزاتي و سوابق زندان و پشتوانه تهاجم فرهنگي كمونيستها در سراسر دنيا، محيط فكري روشنفكرهاي ايراني را كاملاً قبضه كرده بودند و از اين جهت نيروهاي اسلامي سخت تحت فشار بودند.
تعبيراتي مانند: ماترياليسم تاريخي و امثال اينها را كافي بود كه جوانان ياد بگيرند و در استدلال، با گفتن اين كلمات طرف مقابل خود را كند كنند. لذا شما مي بينيد كه افكار جوانان و طبقه روشنفكر ما تحت فشار قرار داشت.
در محيط كارگري و كشاورزي و روستاها نيز شعارهاي مصادرة اموال خان ها كه در آن زمان مردم واقعاً به شدت از آنها ناراضي شده بودند، باعث شده بود كه در روستاهائي كه در آن موقع به سختي مي شد در آن رفت و آمد كرد، كميته حزب توده تشكيل شود. اگر كتابهاي آن زمان را بخوانيد شما، من چون خودم بعداً وارد ميدان شدم و مي دانستم چه مبحث هائي حساسيت خاص خودش را در چه محافلي دارد بعد سياسي قضيه هم كه بعد از 25 شهريور باز شد محيط باز سياسي هم كه به وجود آمد مذهبي ها ابتدا خيلي ميدان داري نمي كردند. جبهه ملّي هم پيش تازي مي كرد.
اما كمونيستها و توده اي ها در يك بخش انقلابي تر پيشتاز بودند، ملي گرايان در يك سطح كمتر با طرح مسائل ملي و ضداستعماري، آنها هم موقعيت حزبي كسب كرده بودند. بخصوص كه نفت آن زمان مسأله اول كشور بود.
جداي از اين اظهارنظرها، جلال آل احمد هم درباره حزب توده اظهارنظري دارد كه بر اهميت حزب توده در آن دوران، تأكيد مي كند:
...و اما حزب توده ايران كه چنين جمعيت ها و احزابي را به دنبال مي كشيد و خود به دنبال چنان جاذبة مغناطيسي كشيده مي شد، گرچه در يك دورة كوتاه از صورت پاتوق روشنفكران به درآمد و دستي به مردم يافت اما چون نتوانست صورت بومي و محلي به خود بدهد، به روي امواج مي ساخت نه در عمق اجتماع. با اين همه، چون اصولي داشت و طبقات را مي شناخت و دنيايي مي نمود و مطبوعات و تشكيلاتش وحدت نظري را در فكر و عمل اشاعه مي داد، اثري كه تنها اين حزب در بينش سياسي مردم مملكت گذارد در تمام دورة مشروطه سابقه نداشت گرچه به علت دنبال روي از جذبة مغناطيسي سياستهاي مسلّط زمان، قادر به حلّ هيچ يك از مشكلات مملكت نشد ولي خود طرح كنندة بسياري از
ص: 393
مشكلات بود...
حالا از مصاحبة اميرخسروي(1)،كينه توزترين دشمن حزب تودة ايران با فصل نامة كنكاش در نيويورك، اين مطالب را براي تكميل بحث، بشنويد:
س: دستاوردهاي تاريخي چپ ايران را چه مي بينيد، به عبارت ديگر هنگامي كه چنين جنبش چپ ايران را با ديگر جنبشهاي سياسي مقايسه كنيد كدام ميراث تاريخي قابل دفاع را با آن مربوط مي دانيد؟
ج: براي پاسخ دادن به اين سؤال ناچار بايد به حزب تودة ايران برگشت. زيرا جنبش چپ ايران 50 سال پيش با تشكيل اين حزب پا به عرصة سياسي مؤثر گذاشت. همين حزب، در طول دهه ها، تقريباً يكه تاز ميدان و نماد چپ در ايران بود. حزب توده، چون در 12 سال زندگي سياسي آغازين خود از امكانات علني و نيمه علني برخوردار بود، توانست به مثابه يك جريان سياسي مردمي در توده ها نفوذ كند و آنها را متشكل سازد و به ميدان مبارزه بكشاند و براساس يك برنامه مترقي براي زمان خود تأثيرات به سزائي در جامعه ايران بگذارد. حزب توده يا جريان اصلي چپ سنتي ايران، در فرداي سقوط رضاشاه و باز شدن در زندان ها، تحزّب را در جامعه ايران باب كرد. حزب سازي براساس برنامه و اساسنامه و تشكيلات منظم را جاري ساخت. تشكيل اتحاديه هاي كارگري، اتحاديه هاي صنفي براي دانشجويان، معلمان، كارمندان، جوانان، دانش آموزان، زنان، افسران ارتش و نويسندگان و غيره را با برنامه هاي مطالعاتي ويژه به راه انداخت. اردشير آوانسيان در خاطراتش براساس آمار آن روزها مي نويسد كه در سال 1324 بيش از يك ميليون نفر در حزب و سنديكاها و اتحاديه هاي مربوط به آن سازماندهي شده بودند. با توجه به جمعيت آن روز كشور و سطح آگاهي مردم، اين رقم شگفت آور است.
جنبه هاي مثبت آن كه عواقب آن هنوز پابرجاست و بخشي از فرهنگ و شيوة كار مبارزان ايران را تشكيل مي دهد، انكارناپذير است. چپ ايران، فرهنگ مترقي و انسان دوستانه و مبارزه با استبداد و ظلم و فساد و استعمار وحشيانه زحمتكشان و همه آرمانهاي بشردوستانه و عدالت خواهي را با تمام قوّت در جامعه مطرح ساخت.
فرهنگ لغات اجتماعي و سياسي و اصطلاحات نويسي را در سطح كشور مطرح ساخت كه
ص: 394
قبل از آن در ادبيات سياسي وجود نداشت.
در چنين مكتبي، شعرا و نويسندگان و روزنامه نگاران برجسته اي تربيت شدند و يا از آن متأثر گرديدند.
به جرأت مي توان گفت كه كم پيدا مي شوند شاعران و نويسندگان آزادانديش و مترقي حتي مردان سياسي برجستة تجددخواه كه سن آنها بالاي پنجاه باشد و روزي يا مدتي عضو حزب توده يا سازمان جوانان توده نبوده باشند و يا در انجمن ها و اتحاديه ها و جمعيت هاي وابسته به حزب توده فعال نبوده و يا در حول و حوش آن قرار نگرفته باشند: نوشين، بزرگ علوي، مهدي اخوان ثالث، احسان طبري، ايرج اسكندري، احمد شاملو، جلال آل احمد، فريدون توكلي، سيمين بهبهاني، محمد جعفري، دكتر اميرحسين آريان پور، نادر نادرپور، كريم كشاورز، ابراهيم گلستان، محمدجعفر محجوب، منوچهر محدبي، هوشنگ ابتهاج، سياوش كسرائي، فريدون تنكابني، صادق وزيري، محمد قاضي، شاهرخ مسكوب، محمود اعتمادزاده(به آذين)، دكتر حميد عنايت،دكتر غلامحسين ساعدي، بيژن جزني، پرويز داريوش، جهانگير افكاري، رحيم نامور، علي نقي منزوي، هوشنگ كشاورز، هوشنگ پزشك نيا، پرويز شهرياري، هوشنگ گلشيري، دكتر صدرالدين الهي، پروين گنابادي، احمد مدني و ... كه اگر ادامه بدهم سر به صدها مي زند.
اگر شخصيت هائي چون صادق هدايت، نيما يوشيج و ديگران را كه در اطراف حزب بودند و در جمعيت ها و كانونهاي مختلف كه به ابتكار حزب توده بر پا مي شد شركت مي كردند، به اينها اضافه كنيم، رقم بسيار بزرگي به دست مي آيد. و نيز جمعيت هائي نظير جمعيت هواداران صلح كه در آن شخصيت هائي چون ملك الشعراي بهار، آيت الله سيدعلي اكبر برقعي، و سرلشگر فيروز فعال بودند. بدين ترتيب يك جريان فكري و فرهنگي نو و گسترده اي در جامعه ايران راه مي افتد كه در طول دهه ها تحوّل مي يابد و عناصر ملي و آزاديخواه در آن زبانه مي كشد. اين فرهنگ نو با نهضت فكري سياسي بزرگ ديگري كه توسط دولت فناناپذير دكتر مصدّق پايه ريزي مي شود گره مي خورد و فرهنگ كنوني مترقي و آزاديخواهانه اي را تشكيل مي دهد...(1)
حالا به نقل چند گزارش سفارت آمريكا در تهران دربارة حزب توده ايران و اتحاديه هاي
ص: 395
كارگري مي پردازم:
1. در دوره معاصر، نخستين بار حزب توده وضع موجود را با خطري جدي روبرو كرد كه به وسيله شاخه كارگري اش دست به نخستين كوشش موفق براي متشكل ساختن كارگران زد و تلاش واحدي را به جانبداري از غول برانگيخت.(1)
2. راهبران راستين كارگري كه اين كشور تاكنون ارائه داده است و تنها رهبران كارگري را كه آماده بودند خود را به سود كارگران در وضع دشواري قرار دهند، متأسفانه بيشترشان عضو حزب توده بودند.
شايد فلاكت اقتصادي و اجتماعي كه تنها با اوضاع انگلستان يك قرن پيش قابل مقايسه است، آنان را به آن زياده رويها واداشته است.(2)
با آنكه شوراي متحده مركزي ديگر نمي توانست عهده دار نمايندگي كارگران باشد هيچ اتحاديه كارگري ديگري نمي توانست يا اجازه نداشت كه جاي آن را بگيرد.
بنابراين تعجبي نداشت كه شوراي متحده مركزي محبوبيت خود را در ميان شمار عظيمي از كارگران حفظ نمايد با آنكه سركوب شوراي متحده مركزي آن را ازبخش عمده اعضاي فعال خود محروم كرده بود، با وجود اين در سال 1334 برآورد شد گروهي از رهبران اصلي آن، كه شمارشان نزديك به پانصد تن مي رسيد سازماني از كارگران يعني اتحاديه را همچنان حفظ كرده اند تا هرگاه زمان مناسبي فرا رسد بتوان آن را با اندكي تلاش فعال كرد.(3)
اين اظهار نظرات را با نوشته سرتيپ منوچهر هاشمي معاون ساواك و مدير كل اداره ضدجاسوسي آن سازمان پايان مي دهم كه از كتاب او به نام سخني در كارنامه ساواك كه در سال 1373 از سوي انتشارات «اَرَس» در لندن چاپ شده نقل مي كنم:
در مناطقي كه مناسبات اجتماعي و روابط اقتصادي طبقات و گروه ها در چارچوب سنت ها، با معيارهاي روز بسيار ظالمانه بود و منطقه لرستان يكي از همين مناطق به حساب مي آمد، حزب توده توانسته بود با انگشت گذاشتن به مناسبات مالك و رسميت و مناسبات
ص: 396
تبعيض آلود ديگر نفوذ قابل توجهي در بين دهقانان و كشاورزان و گروههاي ديگر شخصي و اجتماعي از جمله كارگران كه به درستي هم تحت استثمار قرار داشتند و هيچ قانوني مدافع حقوق آنها نبود، و اگر هم بود اجرا نمي شد، اتحاد كند.
وي در ادامه مي نويسد:
شايد گرايش تعدادي از افسران و درجه داران ارتش به ايدئولوژي هاي باب روز و عمدتاً به ايدئولوژي حزب توده، از اين نابساماني و بهم ريختگي اوضاع كشور ناشي مي شد كه از اين رهگذر به دنبال چاره اي براي نجات مردم و ميهن خود بودند.
اين اظهارنظرها، نشان دهنده اهميّت و نفوذ حزب توده ايران است و اگر برخي محدوديّت ها و اشتباهات سنگين حزب كه محصول بي تجربگي رهبران آن بود، نبود، دامنه گسترش حزب به مراتب بيشتر بود. زماني هم كه حزب درصدد جبران اشتباهات گذشته برآمد، با كودتاي آمريكايي 28 مرداد روبرو شد، به هر حال، پايگاه مردمي حزب توده از هر حزب ديگري در تاريخ ايران بيشتر بود.
س: البته تنها حزب نبود، بعد جبهه ملّي هم بود.
ج: درست است كه جبهه ملّي توانست براي دوره كوتاهي نيروي بزرگي را به وجود بياورد ولي بي انصافي است اگر شرايط مساعدي را كه براي جبهه ملّي وجود داشت به حساب نياوريم. شعار ملّي كردن صنعت نفت در سراسر كشور، شعار بسيار تجهيز كننده اي بود و مخالفت حزب توده با اين شعار و محدود كردن آن به شعار ملّي كردن صنعت نفت جنوب، يكي از بزرگ ترين اشتباهات حزب توده بود كه برايش بسيار گران تمام شد.
اگر حزب توده، مرتكب اين اشتباه نشده بود و عليه شعار ملّي كردن صنعت نفت ايران در سراسر كشور و عليه شخصيّت هايي مثل دكتر مصدّق و آيت الله كاشاني كه نهضت ملّي را رهبري مي كردند و محبوبيت و نفوذ عظيمي در ميان مردم پيدا كرده بودند، آن تبليغات زننده و چندش آور را كه لكه سياهي بر كارنامه حزب توده ايران گذاشته است، در پيش نمي گرفت، بدون ترديد گسترش دامنه نفوذ حزب آن چند برابر مي شد. اين نكته بايد مورد توجه قرار گيرد كه حزب، به رغم شكست بزرگي كه در ارتباط با فرقه دموكرات آذربايجان خورد و به رغم انشعاب و شكست ديگري كه در ارتباط با تيراندازي به شاه در 15 بهمن تحمل كرد، در فاصله 15 بهمن تا 28 مرداد كه همان دوران بزرگ ترين اشتباهات سياسي حزب در مورد شعار ملّي كردن نفت در سراسر كشور بود، گسترده ترين رشد و نفوذ را پيدا كرد. اعتراف
ص: 397
انورخامه اي كه در دشمني كينه توزانه اش عليه حزب توده ايران، نمي توان ترديدي كرد، در اين باره گويا است. او در اين مورد، در كنار همه دروغ سازي ها كه خاصيّت اساسي تمام كتاب پر حجم اوست، مجبور شده است كه حقايقي را اعتراف كند. در زير بخشي از آن را نقل مي كنم:
شرايط سياسي و اجتماعي پس از 15 بهمن، با ويژگي هايي كه ذكر كرديم، ظاهراً حزب را محدود و مقيّد ساخت، روزنامه هاي آن را گرفت، كلوپهاي آن را بست، عده اي از رهبران آن را زنداني كرد و شمار ديگري را وادار به فرار كرد، ولي سودهايي براي اين حزب داشت كه به مراتب بيش از آن زيانها بود:
1. به حزب توده و رهبران آن اجاره داد كه مظلوم نمائي كنند. دولت و دستگاه حاكم نه تنها اين حزب را گرفته و بسته بودند، بلكه علت آن را ترور شاه ذكر مي كردند و اين اتهامي بود كه در آن زمان هيچ كس حتي خود وزيران كابينه نيز آنرا باور نداشتند.
ملت ايران طرفدار مظلوم است، به ويژه اگر او را بي گناه بداند.
رهبران حزب توده، هم مظلوم به نظر مي رسيدند و هم بي گناه.
2. اين شرايط به رهبران حزب توده كه محاكمه شدند اجازه داد كه قهرمان نمايي كنند. هنگامي كه مردم در روزنامه، جريان دادگاه را مي خواندند و مي ديدند كه متهمين با گردن افراشته در برابر قضات ايستاده و عليه هيئت حاكمه اعلام جرم مي كنند، طبيعتاً خوش بيني آنها به سوي ايشان جلب مي شد. بديهي است وقتي كيانوري ها و قاسمي ها مي ديدند كه 21نفر از سرشناس ترين و برجسته ترين وكلاي دادگستري را براي آنها معين كرده اند و هر چه بخواهند در اختيار آنها مي گذارند از اين موقعيت استفاده كرده و قهرمان نمايي مي كردند ...
به اين علل، سال 1328 سال گسترش و استحكام حزب توده بوده است. در اين سال عده نسبتاً زيادي به حزب پيوسته و عده اي از اعضاي سابق فعال تر شدند.(1)
س: البته يك اشتباه حزب هم مربوط به آذربايجان است كه آن انشعاب را به دنبال داشت. قضاياي پيشه وري، شكست آن موجب شد كه شماري از روشنفكران از حزب گريختند. بهر صورت وابستگي در جامعه ما از اهم گناهان است.
ص: 398
ج: دو جريان بوجود آمد كه هر يك ضربه خيلي زيادي به پيشرفت حزب زد. يكي جريان آذربايجان و دومي اشتباه حزب در مسئله ملّي شدن نفت. البته پيش از جريان آذربايجان، موضع گيري نادرست حزب درباره درخواست شوروي در مورد نفت شمال هم، صدمه قابل توجهي به حزب زده بود.
درباره پايگاه مردمي جبهه ملّي گفته اي كه در زير از دكتر حسين فاطمي مي آورم بسيار گويا است:
دكتر فاطمي خيلي خودماني ما را پذيرفت و به دقت به حرفهاي ما گوش داد. محور گفت و گوها، توطئه هاي دربار و مخاطراتي بود كه از جانب امپرياليسم، مجموعه جنبش و دستاوردهاي آن را تهديد مي كرد...
دكتر فاطمي پس از آنكه با دقت همه حرفهاي ما را شنيد، بدون هيچ گونه سياست مآبي با كمال خلوص به بيان نظرياتش پرداخت و در همين جا ما دريافتيم كه او هيچ گونه ابايي ندارد كه همه آن چه را كه مي انديشد با ما در ميان بگذارد. او در اين مذاكرات مطلبي را براي دومين بار عنوان كرد كه ما تا آن زمان در هيچ يك از سران جبهه ملّي و آقايان دكتر مصدق و آيت الله كاشاني نشنيده بوديم. خلاصه مطلب اين بود:
آقاي دكتر فاطمي قدرت حاكم و مديره مملكت را به يك هرم Heram تشبيه مي كرد كه دكتر مصدّق و دستياران نزديكش به زحمت به رأس هرم چسبيده اند و تلاششان اين است كه خود را همچنان در آن مكان حفظ كنند؛ بدون اينكه هيچگونه پيوند يا سنخيتي با ساختار هرم، يا مجموعه عوامل تشكيل دهنده آن داشته باشند. به نظر او كافي بود كه اين هرم دچار تكاني شود تا به قول او «همه ما با سر به زمين بخوريم».
خلاصه، توضيحات تفصيلي او اين بود كه:
دستگاه حاكم در اختيار دكتر مصدّق و همكارانش نيست و هر لحظه اين خطر هست كه اين تكان به وجود آيد و آقايان به بيرون از هرم پرتاب شوند...
او آگاهانه و واقع بينانه اوضاع سياسي و نيروهاي موجود در صحنه را ارزيابي مي كرد و نتيجه مي گرفت كه نقش نيروهاي چپ در بر هم زدن توطئه هاي امپرياليسم نقش اساسي و تعيين كننده دارد و به همين جهت به انواع و اقسام كنايات و استعارات و گاه با صراحت ما را به هوشياري و آمادگي روزافزون براي مقابله با توطئه هاي دربار و امپرياليسم تشويق مي كرد...
ص: 399
او ما را از اين توهم برحذر داشت كه گويا نيروهاي عمده اي غير از نيروهاي متشكل خود ما در اطراف مصدّق وجود دارد. حداقل او كارايي ساير هواداران را منطقاً زير سؤال مي برد.
اين نقل قول از صفحات 145 _ 148 كتاب انتقادي بانو فريده خلعت بري به خاطرات كيانوري به نام كيانوري و ادعاهايش گرفته شده است. نويسنده كتاب نامبرده آن را از نوشته يكي از اعضاء هيئت مديره «جمعيت ملي مبارزه با استعمار» كه با نام مستعار ا. مكري منتشر ساخته، گرفته است.
در هر صورت جبهه ملّي مدّت كوتاهي پس از گسترش وسيعي كه از آغاز تشكيل در سي تير 1331 كرد در اثر جدايي و خيانت تني چند از چهره هاي سرشناس آن و همچنين بر اثر شدت گرفتن مشكلات اقتصادي، به ميزان زيادي هواداران خود را از دست داد. مهم ترين نشانه آن تظاهرات سي تير 1332 به مناسبت سالگرد قيام ملّي 30 تير در يك سال پس از آن ماجراست كه در اين تظاهرات، عده كمي به دعوت جبهه ملّي براي شركت در تظاهرات پاسخ داده بودند، گر چه بعد از ضربه سنگين بعد از كودتا به حزب توده، جبهه ملّي، حياتي در مبارزه داشت. امّا پس از سال 43، تقريباً از بين رفت و گروههاي جوانان انقلابي به راههاي ديگري رفتند، و با وجود تمام محدوديّت هايي كه ساواك براي حزب توده به وجود آورده بود، حزب توده، تنها تشكيلاتي بود كه توانست در سال 1355 يك روزنامه مخفي مداوم به نام «نويد» در ايران درست كند كه ساواك با تمام تلاش و كوشش خود نتوانست محلّ چاپ و مسئولان آن را پيدا كند.
س: امّا جبهه ملّي حضور دارد. با توجه به انديشه هاي ماركسيستي حزب توده كه در بين مردم پايگاهي نداشت و نيز آن دو اشتباه بزرگ، جبهه ملّي سعي كرد كه حركت ضد مذهبي نداشته باشد.
ج: البته اين شاخص درست است. يكي از نقاط مثبت جبهه ملّي و نقاط منفي حزب توده، شايد همين بود و دشمنان داخلي و خارجي، از اين حربه به ميزان وسيعي عليه حزب بهره برداري كردند ولي اكثريت مطلق كارگران و كشاورزان كه در حزب جمع شده بودند، كاملاً مذهبي بودند.
عليرغم همه تبليغات دشمنان، برنامه تحوّلات اجتماعي حزب، آنان را جلب كرده بود. نداشتن چنين برنامه اي و نداشتن آمادگي براي به خطر انداختن خود براي تحقّّق آن، موجب شد كه جبهه ملّي پايگاه مردمي پيدا نكند.
ص: 400
س: يعني فقط به اين خاطر كه برنامه نداشت، موفّق نبود؟ يعني اگر برنامه داشت موفّق مي شد؟
ج: برنامه نداشت. به نظر من اگر برنامه داشت، همان وقتي كه آزادي وجود داشت، امكانات هم بود، مي توانست اتّحاديه كارگري درست كند، مي توانست اتحاديه هاي دهقاني درست بكند، مي توانست نيروهاي مردمي جدّي را دور خود جمع بكند.
س: ايدئولوژي اش ملّي و محدود بود. در جامعه مذهبي، ايدئولوژيهاي ضد مذهبي و يا غير مذهبي به جايي نمي رسند.
ج: درست است. جبهه ملّي فقط مي گفت مي خواهيم نفت را ملّي بكنيم. تنها اقدام دكتر مصدّق براي تغيير وضع، تصميم او درباره كم كردن بيست درصد از بهره مالكانه و تقسيم آن به ده درصد براي بالا بردن سهم كشاورزان و ده درصد براي آباد كردن روستاها بود كه آن هم به علّت دشواريهاي موجود، در هيچ روستايي عملي نشد.
س: خوب، احزاب حاشيه اي هم وجود داشت مثل حزب ملّت ايران، حزب ايران و ...
ج: بازهم مانند گذشته درباره حزب ايران به «بوكسوات» افتاده ايم! ببينيد، اينها هيچ كدام برنامه سياسي و اقتصادي نداشتند. آخر مردم را با چه مي شود جلب كرد؟ با آن چيزهايي كه به آن نياز دارند. اكثريت مردم ايران، كارگران و دهقانان هستند. هر حزبي كه نتواند به اينها جواب بدهد، نمي تواند ريشه پيدا كند. پس از 15بهمن، همه احزاب بي پايه مانند باقيمانده حزب دموكرات قوام، حزب اراده ملّي سيد ضياء، حزب عدالت علي دشتي و جمال امامي به كلي از بين رفتند و حتي اتحاديه به اصطلاح كارگري امّا بدون كارگر «اسكي» به رهبري خسرو هدايت و «امكا» به رهبري آشتياني زاده هم تعطيل شدند. حزب ايران و حزب عدالت ايران هم بسيار محدود شدند.
تنها حزبي كه در اين فاصله بوجود آمد و جاني گرفت، حزب زحمتكشان بقايي و ملكي بود كه در ارديبهشت 1330 تشكيل شد و در تير 31 بعد از آنكه چند ماهي چراغش روشن بود، به سوسو افتاد و تعطيل شد. در جناح بقايي تنها چند رهبر و چند چاقوكش مزدور باقي ماندند و در جناح ملكي هم نيروي بسيار محدودي باقي ماند كه به تدريج تحليل رفت و در تير ماه 32، نيروي قابل ذكري براي عرض اندام نداشت.
س: بعد از 28 مرداد، مجدداً احزاب تعطيل مي شوند و تنها دو حزب ناسيوناليست (ملّيون) و مردم را داريم كه به شاه مربوط است و ديگر هيچ. اما باز بين سال هاي 38 تا
ص: 401
39، اين جبهه ملي است كه با تمام احزابش به ميدان مي آيند و تا سال هاي 41 و 42، چند سالي فعاليت دارند.
ج: به نظر من در گفته هاي شما دو نقص وجود دارد، يكي در مورد «احزاب» جبهه ملّي و يكي هم در نظر نگرفتن بخش توده اي در تظاهرات جبهه ملّي.
جبهه ملّي بدون حزب مي آيد، حزبي نداشت. ببينيد باز شما مي گوئيد كه آنها چي بودند. آنها غير از نام چه نيروي توده اي داشته اند؟ نيروي عمده جبهه ملّي را در اين دوران، دانشجويان دانشگاه و بخشي از بازاريان و قشرهاي متوسط و شمار محدودي روشنفكران آزاديخواه تشكيل مي دادند. دانشجويان دانشگاه و بخشي از مبارزان انقلابي غير دانشجو مخلوطي بودند از هواداران جبهه ملّي و غير وابسته به احزاب و اعضاء غير متشكل حزب توده. رهبري حزب در خارج به هواداران حزب در ايران توصيه كرده بود كه از جبهه ملّي پشتيباني كنند. يكي از شكايات خليل ملكي از رهبران جبهه ملّي، دقيقاً مربوط به همين موضوع است كه شرح آن اينجا كاملاً لازم است. من آن را عيناً از گفته هاي ملكي نقل مي كنم:
خليل ملكي در نامه اسفند ماه 1341 خود به دكتر مصدّق كه در حقيقت يك شكوه نامه عليه رهبران جبهه ملّي و يك خودستائي غير قابل تصور است، درباره ديدار و مذاكراتش با شاه، كه اسدالله علم آن را ترتيب داده بود، چنين مي نويسد:
او (شاه) مي گفت، براي من چه فرق مي كند كه عمر باشد يا يزيد. من همه نوع اختيارات قانوني دارم و حال كه مردم اللهيار صالح ها و سنجابي ها را مي خواهند، من حرفي ندارم.» او مي گفت من فقط از آنها دو اطمينان ملّي مي خواهم: اولاً رسماً موضع خود را نسبت به قانون اساسي، كه منظور ايشان احترام به مقام سلطنتش بود، اعلام كنند. ثانياً موضع خود را نسبت به حزب توده مشخص سازند. من اين مطلب را به آقايان اطلاع دادم ولي آن روزها بازار منفي بافي مطلق رواج داشت. در آن زمان كه هيئت حاكمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتياز به نفع نهضت ملي مي شد گرفت، اعلان كردن دو كلمه درباره قانون اساسي و حزب توده مي توانست وضع نهضت را از جنبه داخلي و خارجي مشخص و روشن سازد. ولي رهبران اين دو موضوع را مسكوت نگه داشتند.(1)
ص: 402
از اين نوشته كاملاٌ روشن مي شود كه حضور نيروي بالفعل حزب توده در تظاهرات آن زمان به هواداراي از جبهه ملّي، هم براي شاه مسئله بود و هم براي رهبران جبهه ملّي. آنها به اين جهت حاضر به محكوم كردن حزب توده نبودند كه نمي خواستند حمايت اين نيروي بالفعل را از دست بدهند.
اين واقعيّت را بايد پذيرفت كه در اينجا حزبي كه موضع گيري علني ضدديني يعني ماركسيستي نداشته باشد ولي جداً طرفدار اصلاحات اجتماعي عميق باشد، مي تواند در ميان توده ها گسترش وسيع پيدا كند. نهضت آزادي هم برنامه اي براي اصلاحات عميق اجتماعي نداشت. تا آنجا كه من اطلاع دارم، در زمينه تحوّل اقتصادي جامعه هيچ برنامه روشني كه بتواند توده هاي زحمتكش و استثمار شونده، يعني اكثريت مطلق مردم ايران را جلب كند، نداشت.
س: جبهه ملّي چه طور؟
ج: هيچ، يعني ديگر در جامعه ايران ريشه اي نداشت.
س: خود آقاي نجاتي مي گويد كه سايه جبهه ملّي درايران حركت مي كرد، مثل شبح.
ج: بله شبح، عين همان ماركس گفته: شبحي در اروپا دارد مي گردد... شبح كمونيسم. ولي آن شبح، يك شبح واقعي بود كه كم كم رشد كرد و نظام سرمايه داري غارتگر جهان را به خطر انداخت، امّا درباره جبهه ملّي فقط شبح بود. چون بعد از دكتر مصدّق واقعاً چيزي از جبهه ملّي نماند. يك عده از شخصيّت هاي اسمي همانجا مانده بودند و بس. از جبهه ملّي تنها گروه بسيار كوچكي به نام حزب ايران مانده بود كه در اين حزب هم بختيار و دار و دسته اش، شديداً عليه دكتر سنجابي كه رهبر حزب بود، دسته بندي مي كرد. عده اي هم، مانند فرزند دكتر متين دفتري، به نام جبهه ملّي از مهاجرت آمده بودند. در تظاهرات عظيمي كه در احمد آباد براي بزرگداشت دكتر مصدّق برگزار شد، همه كساني كه به آن بزرگمرد احترام مي گذاشتند، شركت داشتند و اكثريت مطلق آنان به جبهه ملّي تعلّق نداشتند. افرادي هم كه از اعضاي كنفدراسيون، از مهاجرت آمده بودند، پنجاه تكه بودند. همه توي سر همديگر مي زدند و هيچ نقش مؤثري نداشتند.
به خاطر همين است كه مي گويم بايد حزبي انقلابي با يك برنامه اجتماعي روشن و دقيق و دراز مدّت باشد و بگويد اين كارها بايستي انجام بشود كه اين هم امروز و فردا حاصل نمي شود و پنجاه سال و يا شايد صد سال زمان مي خواهد. مثل حزب كمونيست در همه
ص: 403
كشورهاي جهان كنوني. مثل حزب كمونيست ايتاليا يا فرانسه يا هند. مگر اينكه يك دوره اي مصادف با يك بحران اجتماعي بشود و مردم عصيان كنند و به يك برنامه بخصوص گرايش پيدا كنند، مثل انقلاب اكتبر روسيه.
س: اينها هم آماده باشند و قدرت را به دست بگيرند.
ج: بله، اينها آماده باشند و قدرت را در دست بگيرند و توانايي نگهداري قدرت را هم داشته باشند. در كشوري عميقاً مذهبي مانند ايران بايد حزب ضد مذهبي نباشد و به معناي واقعي كلمه، كامل باشد و مردمي باشد و به اقشار مهم مردم، يعني كارگران، دهقانان و روشنفكران آزاديخواه جواب بدهد.
س: در توجيه اين مشكل، يك توضيح اين است كه در ايران روحيّه تحّزب و نظم گرايي وجود ندارد كه همه در يك تشكيلات قرار بگيرند و كارنامه احزاب هم نشان مي دهد كه مردم از حزب گريزانند، يعني روحيه تحزيب در مردم نيست.
ج: من چنين نظرهايي را درست نمي دانم. مگر ايران با پاكستان و يا هند چه تفاوتي دارد؟
س: شايد علتش اين باشد كه همه احزاب در ايران، به نوعي وابستگي هايي به خارج داشته اند. يعني يك سر يك حزب اينجا بود و سر ديگرش معلوم نبود كه در كجاست. لذا جامعه ما به جاي جاذبه، نسبت به احزاب دافعه داشت. چون مي ديد هر كسي كه داخل حزبي شد سرنوشتش به نوعي با بيرون مرزها گره مي خورد. مسئله ديگر احزاب در ايران، نردبان ترقي بودن آنها بود و يا اينكه وسيله رسيدن به حكومت و يا اهداف سياسي خاص ديگر.
حزب در ايران، به عنوان پايگاه مردمي و يا محل و مكاني براي رشد و گسترش فرهنگ سياسي و انديشه اجتماعي مطرح نبود و تنها به عنوان يك نردبان ترقي براي رسيدن به حكومت مطرح بود و فكر مي كنم اين مطلب به ساختار اجتماعي و سياسي ايران بر مي گردد، آنهم با تجربه هاي تلخ سياسي در صد سال اخير.
ج: من با اين برخورد و اين طرز تلقّي موافق نيستم. اصولاً هدف يك حزب سياسي اين است كه به حكومت برسد تا بتواند برنامه اي را كه به مردم ارائه داده است عملي كند. غير از اين نمي تواند باشد.
حزب سياسي كه جمعيّت فرهنگي نيست تا بخواهد فقط فرهنگ جامعه را بالا برد. يا
ص: 404
مثلاً مردم را باسواد كند. ماهيت يك حزب مردمي به طور كلّي عبارت است از: گروهي كه داراي يك برنامه مشخّص سياسي هستند و براساس آن برنامه براي تغيير ساختار جامعه و از بين بردن كمبودها و نواقص نظام موجود و دست يابي به رفاه و خوشبختي اكثريت مردم، فعّاليت مي كنند.
مسئله نردبان ترقي شدن، تنها در مورد احزاب وابسته به هيئت حاكمه و در مورد احزاب توده اي و مردمي پس از اينكه به قدرت مي رسند، صدق مي كند.
افراد زيادي از قبيل يلتسين و همانندان او به حزبي كه در قدرت بود روي آوردند براي اينكه به مقامي برسند. وقتي حزب دموكرات قوام السلطنه درست شد، حتي مخالفينش هم عضو حزب او شدند تا وكيل شوند و پس از وكيل شدن عليه او توطئه كردند. دربعضي احزاب، گروه بندي دروني به وجود مي آيد كه هم ممكن است بر پايه جاه طلبي باشد و هم ممكن است بر پايه اختلاف نظر در مسائل عمده سياست و شيوه عملكرد حزب (استراتژي و تاكتيك).
گاه ممكن است در درون يك حزب، گروههاي داراي منافع اقتصادي متضاد وجود داشته باشند. مثلاً اگر سرمايه داران صنعتي و زمين داران در يك حزب باشند، مسلماً ميانشان تناقض پيدا مي شود. سرمايه داران، مايلند كه قيمت زمين براي ساختن كارخانه هايشان ارزان باشد ولي زمين داران مايلند قيمت زمين هرچه بيشتر بالا رود. در كشورهاي سرمايه داري پيشرفته هم دو شكل وجود دارد. يا مانند آمريكا است كه در آن دو حزب كه هر دو به سرمايه داري بزرگ وابسته هستند و تنها درباره مسائلي كاملاً فرعي به جنگ زرگري با هم مي پردازند و قدرت را دست به دست مي كنند. و يا مانند كشورهاي اروپايي است كه در آنجا معمولاً دو حزب بزرگ يكي به نام محافظه كار و يا يك نام ديگر، رسماً نماينده سرمايه داران بزرگ است و ديگري زير نام «حزب كار» (انگلستان و كانادا) و حزب سوسياليست و سوسيال دموكرات (در فرانسه و آلمان و ديگر كشورها) فعاليت مي كند. اما هر دو حزب از نظام سرمايه داري كلان دفاع مي كنند و تنها اختلافشان درباره كم و زياد كردن بودجه براي مصارف اجتماعي است. در عمل هم كاملاً عيان است كه با جابه جا شدن اين احزاب، هيچ تغيير ريشه اي در سياست دولت پيدا نمي شود. اما در بسياري از كشورهاي اروپايي، در كنار دو حزب بزرگ، احزاب ديگري هم وجود دارند كه در شرايط تكامل عادي اجتماعات، از منافع توده هاي زحمتكش مردم دفاع مي كردند. اين احزاب مترقي و پيشرو در آغاز، گروههاي
ص: 405
كوچكي از روشنفكران و كارگران آگاه و پيشرو بودند و مدت بسيار طولاني مبارزه كردند تا به صورت يك حزب نيرومند تكامل يافتند.
شخصيّت هاي بزرگ اجتماعي مثل: ماركس و انگلس، پايه گذاران مكتب سوسياليسم علمي، تلاش بسياري كردند تا يك حزب به وجود آورند. حزب آنها تا مدت ها نتوانست در برابر احزاب وابسته به طبقه حاكم عرض اندام كند. تنها پس از سال هاي دراز تلاش و مبارزه بود كه اين احزاب توانستند جاي پاي محكمي در جامعه پيدا كنند. زيرا آمادگي لازم در جامعه وجود نداشت.
هر حزب، براي اينكه جا بيفتد، به برنامه درست و پاسخ دهنده به نيازهاي كوتاه مدّت و دراز مدّت توده هاي مردم و عمر كافي و بسيار دراز، نياز دارد. مگر اين كه بحران هاي اجتماعي موجب رشد سريع و يا به حاكميّت رسيدن يك حزب شود.
س: حالا با اين توصيف، فكر نمي كنيد با توجه به فرهنگ موجود در كشور ما، يا كشورهايي نظير ما، بايد دوران طولاني رشد انديشه سياسي طي شود تا جامعه آماده پذيرش فرهنگ حزبي بشود؟
ج: رشد انديشه سياسي در شرايط عادي _ و نه در شرايط بحراني _ تنها در جريان مبارزه آزاد و برخورد عقايد و روبرو شدن نظريه هاي مختلف سياسي در يك جامعه امكان پذير است. صاحبنظران سياست در درجه اوّل بايد آزادي داشته باشند تا نظريّات خود را به جامعه منتقل كنند. هيچ نظريه سياسي را نمي شود در جامعه اي كه در آن آزادي وجود ندارد، فراگير كرد.
در جامعه اي مثل جامعه ايران، اگر بدون يك آماده سازي حداقل چند ماهه، مسئله آزادي احزاب را مطرح كنيم و مثلاً شب بخوابيم و صبح اعلام كنيم كه مردم در ابراز عقيده آزادند و احزاب مي توانند بدون هيچ مانعي، فعّاليت كنند، نتيجه بلاواسطه بدون ترديد، هرج و مرج سياسي است. براي تحقّق آزادي فكر و انديشه در جامعه اي چون ايران، بايد گام به گام عمل كرد.
س: چه طور؟ چون اگر اين هرج و مرج سياسي ادامه يابد، اساس جامعه متزلزل مي شود.
ج: قدر مسلّم با برقراري آزادي فكر و انديشه و عمل، تغييراتي در نظام به وجود مي آيد. اين تصوّر كه ممكن است با وجود حفظ وضع كنوني و بدون كوچكترين تغييري در شرايط كنوني، امكان آزادي اظهار عقيده و فعّاليت آزاد سياسي به وجود آيد، تصور غلطي است.
ص: 406
چنين امري تنها در جايي ممكن است كه بخش عمده و تعيين كننده اي از نارضايي گسترده موجود، در سايه اصلاحات ريشه اي در زمينه هاي اقتصاد، فرهنگ و سياست، از بين رفته و اكثريت تعيين كننده جامعه، پس از داشتن آزادي اظهار عقيده و فعّاليت سياسي و اجتماعي، از نظام كنوني پشتيباني كنند.
س: چه تضميني وجود دارد كه كشور ما مثل لبنان نشود؟ به هر حال رهبران احزاب و اعضاي آن بايد به اصولي پايبند باشند. اصولي مثل قانون اساسي، منافع ملّي، تماميّت ارضي و ...
ج: بله، همانطور كه گفتم چنين كاري اگر بدون تدارك، انجام بشود، نتيجه اش هرج و مرج است. هيچ تضميني هم وجود ندارد كه در پي اين هرج و مرج، آرامشي منطقي برقرار شود. شايد هم از آنچه مي ترسيد، وضع بدتر بشود. در طول 12 سال گذشته، وضع طوري شده كه امكان تغيير ناگهاني از وضع موجود به جامعه مدني بسيار دشوار شده است. و چنين تغييري، همانطور كه گفتم، بايد گام به گام و بر پايه يك نقشه همه جانبه و فكر شده انجام گيرد.
پس از پيروزي انقلاب 1357 در كشورمان براي آنكه خرده ريزها غربال شده و به زمين ريخته شود و تنها دانه درشت ها باقي بمانند و شكل بگيرند، زمان مي خواست. براي اينكه احزاب جا بيفتند. زمان لازم بود كه حكومت بوجود آمده در پيامد انقلاب، بتواند از يك سو گروههايي را كه در چهار گوشه كشور تفنگ برداشته و با كمك تفنگ مي خواستند نظريات خود را به كرسي بنشانند، سر جايشان بنشاند و از سوي ديگر به آن گروهها و احزابي كه مي خواهند فعاليت سياسي منطقي بكنند، آزادي فعاليت و تبليغات بدهد.
در اين جريان، برگزيده شدن فرد ماجراجويي مانند بني صدر به رياست جمهوري و فرماندهي كل قوا، يك اشتباه بزرگ و سرنوشت ساز بود و نتيجه اش همان وضعي شد كه پس از بركناري او و انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي بر كشور حاكم شد و تا امروز، روز به روز شدّت يافته است. البته تجاوز عراق به ايران و جنگ هشت ساله و پيامدهاي آن، نظير محاصره اقتصادي و كمك هاي خارجي به عراق و غيره، در كنار اشتباهاتي كه در حكومت جمهوري اسلامي در دوران اين جنگ صورت گرفت _ كه خود بحث مفصل جداگانه اي دارد كه در گفتگوي ما نمي گنجد _ سهم بسيار سنگيني در پيدايش و تحكيم وضع كنوني دارد.
نداشتن سابقه مديريت سياست و اقتصاد كشور و لزوم ريشه كن كردن پايه هاي نظامي كه
ص: 407
سرنگون شده بود در زمينه هاي نظامي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي، اجتماعي و جانشين كردن آن با نظامي كه هنوز در هيچ جاي دنيا و در هيچ تاريخي تجربه نشده بود، باعث شد كه دولت جمهوري اسلامي نتواند از عهده اين تحول آرام و صلح آميز در درون كشور، يعني حفظ نظم و تأمين آزادي فعاليت سياسي برآيد.
س: چرا نتوانست؟
ج: دليلش را گفتم. نداشتن تجربه سياسي براي اداره كشور و نبودن الگوي تجربه شده در شرايطي نظير شرايط آن روز ايران.
س: اين يكي، فقط همين؟
ج: همين، عامل تعيين كننده همين بود. پيروزي انقلاب ايران، خيلي آسان به دست آمد، مانند انقلاب روسيه نبود كه در پي خرابي عجيب جنگ چهار ساله و پس از پيروزي انقلاب با دو سال جنگ داخلي و دخالت مستقيم ارتش هاي 18 كشور سرمايه داري از غرب و شرق و شمال و جنوب كشور همراه باشد.
اگر حزب كمونيست روسيه (بلشويكها) توانست بر اين مشكلات فائق آيد، براي اين بود كه علاوه بر چهل سال كار دشوار سازماني در سخت ترين شرايط اختناق رژيم تزاري، تجربه بسيار با ارزش شركت در يك انقلاب (انقلاب 1915) و بررسي همه جانبه علل شكست را در انبان تجربيات خود داشت.
ولي در ايران چه بود؟ البته امام بود. با يك اراده بسيار قوي و تيزبيني قابل ستايش. ولي همان امام، همانطور كه در گفته خودشان هم هست اشتباه كردند و به افرادي مانند بني صدر و قطب زاده اعتماد كردند و مهم ترين مسئوليت هاي اداره كشور را به آنان واگذار كردند.
س: ببينيد، ما اينجا به دو مشكل برخورديم. يكي اين كه حكومت تازه به قدرت رسيده بود و ابعاد توطئه از داخل، بسيار وسيع بود.
ما بعضي افراد را داشتيم كه مثلاً به ظاهر عضو كانون نويسندگان بود، امّا تئوريسين چريكهاي فدايي خلق (اقليّت) هم بود! يك بحث اين بود. دوّم اينكه روسيه به نسبت ايران، قبل از انقلابش، فرهنگ سياسي و فكري قوي تر داشت. در اينجا احزاب و گروههاي ما حتي به كليّت منافع ملّي و حاكميّت ملّي معتقد نبودند. آن يكي با صدام مي ساخت، ديگري با تركيه، آن يكي با پاكستان.
ج: اينها گروههاي كوچكي بودند و نقش تعيين كننده اي نداشتند. من به عنوان مثال،
ص: 408
فهرست احزابي را كه _ «درّه احزاب»(1)كردستان عراق _ مسلحانه عليه جمهوري اسلامي مي جنگيدند، ذكر مي كنم تا ببينيد تا چه اندازه ناچيز و كم اهميّت بوده اند. اين آمار را فردي كه از اتّحاديه كمونيست ها با ما زنداني بود و خود، در درّه احزاب بود و بعد تسليم شد، ارائه داده است.
1. حزب دموكرات كردستان ادّعا مي كرد دوازده هزار نفر پيشمرگ دارد كه مسلماً ادّعاي گزافي است.
2. سازمان مجاهدين 1500 نفر.
3. حزب كمونيست (كومله + سهند) 3000 نفر.
4. چريكهاي فدايي خلق، گروه اشرف دهقان 20 نفر.
5. چريكهاي فدايي خلق، گروه اقليت 60 تا 70 نفر.
6. چريكهاي فدايي خلق، گروه ارتش رهايي بخش خلق هاي ايران 150 نفر (1360).
7. چريكهاي فدايي خلقهاي ايران 63 نفر (1363) هيچ نفر (1364).
8. اتحاديه كمونيستهاي ايران 20 نفر.
9. گروه جلال حسيني (برادر عزالدين حسيني) 200 تا 300 پيشمرگ.
10. راه كارگر 20 نفر.
11. گروه شيخ عزّالدين حسيني در آغاز 63 ، 20 نفر، گروه شيخ عزّالدين حسيني در سال 64، 8 نفر.
12. گروه كومله ليسائي 10 نفر.
13. حزب رنجبران ايران به دبير كلي دكترصديقي 20 نفر.
14. سكائيان (منشعب از چريكها) 12 _ 17 نفر.
15. سازمان انقلابي دموكراتيك حسن ماسالي، يكنفر _ خود او _.
16. سازمان هرمزگان _ انشعابي از چريكها 10 _ 15 نفر.
17. سازمان چريكهاي فدايي پيرو برنامه وحدت علي كشتگر 10 _ 15 نفر.
و نيز چند نفري از سازمان پيكار و فرقان.
اين آمار نشان مي دهد كه تا چه اندازه اين گروه ها _ غير از حزب دموكرات كردستان
ص: 409
ايران و حزب كمونيست (كومله + سهند) و تا اندازه اي مجاهدين _ ناچيز و طبل توخالي بوده اند.
س: امّا بحث آزادي، همچنان باقي است. آيا آزادي بايد داراي حدودي باشد يا خير؟ مفهوم آزادي چيست؟ آيا آزادي دادني است و يا گرفتني؟ و يا رسيدني؟ عده اي از جامعه شناسان مي گويند كه اگر جامعه اي به آزادي رسيد، مي تواند رشد كند. خوب، در جامعه اي كه به قول شما يك فرهنگ صد در صد بسته داشته، اگر يك مرتبه درها باز شود براي اين كه جلوي انحراف ها و ارتباط هاي مسموم و توطئه ها گرفته شود و به آزادي لطمه نخورد، چه بايد كرد؟
ج: ببينيد. ما الآن دو نمونه ديگر، همين كنار خودمان داريم. پاكستان و هند اينها كشورهاي زير سلطه استعمار بودند و شرايطشان به مراتب بدتر از ايران بود.
س: خيلي بدتر نبود.
ج: چرا بود. استعمار انگلستان در آنجا وحشتناك بود. آنجا انقلابيون را به دهانه لوله توپ مي بستند و شليك مي كردند. شما تاريخ كشف هندوستان نوشته جواهر لعل نهرو را بخوانيد تا شرايط حاكم در دوران استعمار انگيس را دريابيد. شرايط سختي بود. هم از نظر سياسي و هم از نظر اقتصادي، و هم ازنظر فرهنگي.
س: امّا فرهنگ سياسي پاكستان جلوتر از ما بود. با اين كه مستعمره بود امّا فرهنگ سياسي قوي تري داشت. حزب مسلم ليگ در سال 1310، يك قدرت بزرگ بود كه در صحنه سياسي عليه استعمار مبارزه مي كرد و ما در آن دوران تازه در اوّل راه هم نبوديم.
ج: شما غلّو مي كنيد. در همان سال 1310، دولت، اوّلين گروه از بهترين دانش آموزان ديپلم ايران و از آن جمله مهندس بازرگان و دكتر اراني و عده اي ديگر را به اروپا فرستاد و دانشگاه تهران افتتاح شد. ميزان بي سوادي در هند و پاكستان به مراتب از ايران بيشتر بود. هندوستان قدرت بزرگي بود امّا نه در خدمت ملّت هند، بلكه در خدمت استعمار انگلستان.
س: شايد علّت اين بود كه در مستعمرات انگلستان، شايد هم تحت تأثير نوع حكومت انگليس، رشد سياسي بالاتر بود. حتي در مصر يك حزب سياسي به نام «وفد» به وجود آورند. درهند، رهبران كنگره هميشه در زندان بوده و حزب كنگره غير قانوني بود امّا در ايران، به علّت مجاورت با شوروي و نامرئي بودن استعمار، آزادي را سركوب كردند و توجيه شان هم اين بود كه نظام خودكامه مي تواند جلوي نفوذ شوروي را سد كند و يا
ص: 410
جلوي روحانيت و حركت هاي مستقل را بگيرد. حتي به بهانه مبارزه با كمونيسم، جلوي هر حركت مستقل را بگيرد.
ج: يعني اگر يك ذرّه آزادي بدهي، شوروي مي خوردت!
س: البته آمريكا و انگلستان، براي برقراري سلطه خود، از شوروي يك مترسك درست كرده بودند و شايد اشتباهات مكرّر چپ و يا وابستگي هاي خاص به شوروي هم به اين قضيه كمك كرد تا چنين شرايطي فراهم بيايد و رشد سياسي پيدا نشود.
ج: درست است كه جامعه ايران، مثل هندوستان رشد سياسي نداشت ولي اكنون ما مي بينيم كه در هندوستان، با وجودي كه صد، صد و پنجاه مذهب و فرقه وجود دارد اما، گروهها و احزاب گوناگون در آنجا فعّاليت دارند و اصلاً با ايران قابل مقايسه نيست. دموكراسي در آنجا ريشه گرفته است.
درباره گسترش فرهنگ و به ويژه سوادآموزي به مردم هند به دست فرمانروايان انگليس نبايد از واقعيات تاريخي دور افتاد.
واقعيت اين است كه سوادآموزي ابتدائي همگاني اجباري درخود انگلستان تنها از سال 1870 قانوني شد و توده مردم از آغاز سده بيستم به خواندن روزنامه رو آوردند. نوشته زير گواه اين گفته است:
تا سال 1890 در انگلستان تنها وابستگان به خانواده هاي مرفه و تحصيلكرده روزنامه مي خواندند. تنها از پايان سده نوزدهم توده مردم _ كه در پي «قانون آموزش ابتدائي همگاني» كه از سال 1870 در انگلستان به كار رفته شد _ به خواندن روزنامه رو آوردند. ولي از آنجا كه انشاي روزنامه ها در آن زمان براي تحصيلكرده ها بود فهم آنها براي توده مردم تازه سوادآموخته دشوار بود. در سال 1885 يك روزنامه عصر به نام «ستار» (ستاره) آغاز به انتشار كرد كه جرج برنارد شاو نمايشنامه نويس نامدار از نويسندگان آن بود. اما اين تنها آغاز كار روزنامه نويسي در انگلستان بود. در سال 1906 روزنامه بامدادي «ديلي ميل» آغاز به انتشار كرد با اين آماج كه روزنامه اي باشد كه توده مردم تازه سوادآموخته بتوانند آنرا بخرند و بخوانند.
به اين ترتيب چگونه فرمانروايان انگليسي كه دركشور خودشان تا پايان سده نوزدهم اكثريت مردم بي سواد بودند، در مستعمره خود هندوستان به گسترش فرهنگ عمومي دست يازند؟ به ديد من رشد افكار سياسي وتحمل ديگرانديشان در هندوستان پايه اعتقادات ديني
ص: 411
دارد. در اين كشور پيروان آيين هاي گوناگون در كنار يكديگر زندگي كرده و مي كنند و گذشته از برخي درگيري ها كه بيشتر در پي تحريكات نيروهاي امپرياليستي بيگانه و وابستگانشان در درون كشور و همچنين طبقات سودجوي حاكم در اقتصاد كشور به وجود مي آيد، مردم به طور كلي با بردباري به سر مي بردند و در نبرد با دشمن مشترك يعني امپرياليسم انگلستان در كنار هم قرار مي گرفتند. كارگزاران بريتانيا بسيار كوشيدند از اين چند گونگي آئيني براي جدائي انداختن ميان خلقهاي هندوستان و محكم كردن فرمانروائي خود بهره گيري كنند و در پايان هم با جدا كردن پاكستان از هندوستان تخم دشمني و كينه را در اين دنياي بزرگ كاشتند و اكنون امپرياليسم آمريكا از آن بهره برداري مي كند.
چيز ديگري كه در اين قاره بزرگ به چشم مي خورد شركت زنان در سياست و حكومت و فعاليت هاي اجتماعي است. اتفاقي نيست كه پس از آزادي اين قاره بزرگ نه تنها در هندوستان و سريلانكا كه آئين اسلام حاكم نيست، بلكه حتي در پاكستان و بنگلادش كه نزديك به 95 درصد مردم مسلمان هستند، نقش زنان در ميدان سياست چشمگير است. هم اكنون در پاكستان نخست وزير براي دور دوم يك بانو است. در بنگلادش رهبر دو جنبش بزرگ سياسي كشور دو بانوي مبارز بانو «ضيا» و بانو «حسينه» دختران ضياءالرحمان هستند و در سريلانكا هم رئيس جمهور و هم نخست وزير بانوان «باندرانايكه» دختر و همسر جناب «باندرانايكه» رئيس جمهور مقتول پيشين آن كشور مي باشند.
اين جريان را در كشورهاي ميانمار (برمه) و اندونزي هم مي توان ديد. در ميانمار، رهبري مبارزه با حكومت ديكتاتوري نظاميان را بانو «سان سوسي» برنده جايزه نوبل در دست دارد و در اندونزي اين مبارزه را بانو «سوكارنو» دختر دكتر سوكارنو اولين رئيس جمهور آن كشور كه به دست ژنرال «سوهارتو» سرنگون شد، رهبري مي كند.
س: ببينيد! موقعي كه در صدر مشروطه ما در اينجا نمي توانستيم روزنامه چاپ كنيم، در كلكته و بمبئي روزنامه چاپ مي كردند. به نوعي ارتباط و فعّاليت ها در آنجا بيشتر بود.
ج: مي دانم. به همين دليل است كه من مي گويم آنها زمان بيشتري براي رشد و نمو داشتند. ما چنين زماني را دراختيار نداشتيم.
س: آنها حتي زبان مي دانستند. خود دانستن زبان انگليسي بسيار مهم بود.
ج: من مي گويم زبان را هم توانستند به كار بگيرند. نهرو و گاندي رهبران بي اندازه فهميده اي بودند و نقش تاريخي مهمّي بازي كردند. ما گاندي و نهرو نداشتيم.گاندي و نهرو
ص: 412
افرادي نبودند كه در يك انفجار اجتماعي مانند حبابهائي روي موج خروشان مردم قرار گرفته باشند. آنها و ديگر رهبران جنبش استقلال طلبانه هند كه با جنبش آزادي خواهانه پيوند ناگسستني داشت، در يك جريان درازمدت مبارزه با دشمنان بيروني و دروني استقلال و آزادي رشد كرده و در پيشاپيش اين جنبش نيرومند جاي گرفتند.
كشور ما، در پي هزاران سال فرمانروايي با خودكامگي سياسي، اقتصادي و فرهنگي و بيش از صد سال حكومت سلسله قاجار كه با بي لياقتي اش راه را براي راهيابي سلطه گرانه امپرياليستهاي روس و انگليس هموار ساخت و دوش به دوش آن، فرمانروائي بدون رقيب آئين اسلام، كه مي توان آن را ريشه نبودن بردباري براي دگرانديشان دانست، در وضعي به كلي متفاوت با هندوستان قرار داشت. دوران هاي كوتاه انقلاب مشروطيت و سال هاي 1320 تا 1332 به دليل كوتاهي شان نتوانستند دگرگوني ريشه داري در وضع جامعه ما به وجود آورند. در پي حاكميت يك نظام خودكامه دست نشانده امپرياليسم بيگانه از 1332 تا 1357، انفجار اجتماعي عظيم انقلاب اسلامي سال 1357 پيش آمد.
كساني كه در كنار امام در رأس حكومت اسلامي قرار گرفتند، همانطور كه آقاي هاشمي در ديدار با دانشجويان گفته است تا پيش از اوج گيري جنبش نارضايتي، مردم در زمينه مبارزات سياسي شركت نداشته اند. امام يك استثنا بود.
امام، رهبر يك عصيان بزرگ مذهبي و اجتماعي است. امّا مگر امام براي تغيير ساختار جامعه چه امكاناتي داشت؟ آيا برنامه لازم براي اجراي شعارها و اهداف زيبايش را داشت؟ آيا نيروي آماده، چه به لحاظ اقتصادي و چه به لحاظ سياسي براي عملي ساختن شعارهاي زيبايي كه مطرح مي كرد، داشت؟ خيلي زود پس از پيروزي انقلاب با راهنمائي و پشتيباني امريكا به عراق جنگ هشت ساله به ميهن تحميل شد. هنگامي هم كه جنگ تمام شد و امكان اقتصادي و اجتماعي مناسبي براي عملي ساختن آن شعارها به دست آمد، امام ديگر نبود.
س: شايد آمادگي آن فراهم نشده بود.
ج: اين طور نيست، مسأله آمادگي نيست. همان دوران اوّلي كه امام زنده بود و انقلاب استمرار داشت كساني كه در كنار امام قرار گرفتند، همگي به گونه اي پيشينه مبارزاتي داشتند و طبعاً نوع اين مبارزه سياسي بوده است. برخي از آنها با ناخالصي ها و تندرويها كه داشتند از گردونه انقلاب بيرون انداخته شدند و از ميان آنها كه به انقلاب وفادار ماندند كمتر كسي را
ص: 413
مي توان سراغ گرفت كه پيشينه مبارزه سياسي نداشته باشد.ولي متأسفانه كم كم آن جنبه مردمي انقلاب استمرار پيدا نكرد. جنبه اي كه در قرآن مي گويد «مساوات». اين مطلب استمرار پيدا نكرد.
امام مي خواست آئين اسلام را در تمام جوانب آن پياده بكند ولي نشد. عمرش وفا نكرد. اينكه او همواره مي گفت انقلاب ما انقلاب پابرهنه هاست، همان مفهوم انقلابي اسلام است. هنگامي كه اين ويژگي از مذهب اسلام گرفته شود جنبه ايجاد محدوديّت آن باقي مي ماند. البته اين را ناگفته نگذاريم كه در طول تاريخ پشتيباني آئين اسلام از «پابرهنه ها» تنها در شعار باقي ماند و هرگز به سوي پرچم مبارزه براي رسيدن به اين آماج پرارزش گامي برنداشت، چرا؟ پاسخ به اين پرسش را اگر بيابيم مي توانيم به بسياري پرسش هاي ديگر پاسخ درست بدهيم.
به همين خاطر است كه من معتقد هستم بايد اين مسئله را بسيار عميق تر مورد بررسي قرار داد؛ چرا كه بحث خيلي عميق است. امّا آنچه كه در سال هاي اخير عليرغم تمامي شعارهاي زيبا و جذاب در رابطه با عدالت اجتماعي و مساوات ديده مي شود، برخلاف اين شعار است. تن دادن به نقشه هاي بانك جهاني و صندوق بين المللي پول تحت عنوان تعديل اقتصادي كه در اصل سياست امپرياليسم براي تسلط بر اقتصاد كشورهاي در حال توسعه است وايجاد محدوديّت براي مخالفين اين سياست ها، عكس آن شعار است، نزديكتر از موسوي خوئيني ها به امام چه كسي بود؟ اگر او به مجلس مي رفت چه اتفاقي مي افتاد ؟ امّا او و امثال او حذف شدند، چرا؟ او و همانندان او كنار زده شدند، چون با اين گرايش كه گردانندگان بازار ايران خواستارش بودند سازگاري نداشتند.
س: امّا الآن روزنامه دارد، روزنامه سلام.
ج: امّا روزنامه سلام هم به خود سانسوري مجبور شده است. جرأت انتقاد ندارد. از لابلاي نوشته هاي سلام آواي دردناك نداشتن آزادي براي نوشتن آنچه به آن ايمان دارند به گوش مي رسد.
س: چه جور خودسانسوري مي كند؟ من فكر مي كنم كه اينها همه به نوعي دچار يك نوع روشنفكرزدگي شده اند، به جاي اينكه بيايند فرهنگ سياسي جامعه را بالا ببرند و روي فرهنگ فكري جامعه كار كنند، آمدند روي برخورد سياسي با افراد كار كردند.
ج: راستش من نمي فهمم كه مقصود شما از بالا بردن فرهنگ سياسي جامعه چيست و
ص: 414
چه روشي را براي آن پيشنهاد مي كنيد؟ فرهنگ سياسي جامعه ما تنها از طريق برخورد عقايد و آراء درباره مسائل مهمّ سياست داخلي و خارجي و اقتصاد و فرهنگ و آموزش كشور، بالا مي رود و نه فقط از طريق انتشار يك روزنامه محدود با خوانندگاني محدود. بلكه بايد از راه بحث آزاد در راديو و تلويزيون، آنهم نه ساعت 2 بعد از نيمه شب بلكه در ساعات اوّليه شب و يا در روزنامه هاي كثيرالانتشار مثل اطلاعات و كيهان، فرهنگ سياسي را بالا برد. كار بسيار محدودي كه روزنامه سلام مي كرد اين بود كه سياست اقتصادي و سياسي دولت را مورد انتقاد قرار بدهد و عواقب اين سياست را پيش بيني و خطر آن را گوشزد كند.
س: يعني شما فكر مي كنيد بايد به جوّ سال هاي 59 و 60 و آن بلبشوي آزادي احزاب برگرديم؟ كارنامه احزاب و گروهها در آن سالها چه بود؟ آنارشيسم، ترويج فاشيسم، رشد اختلاف و تشتّت.
ج: به نظر من اگر مدّتي آزادي حزبي و آزادي تبليغ سياسي يك مرام و با سخت گيري همه جانبه عليه خرابكاران و آشوب طلبان، استمرار پيدا مي كرد، رفته رفته اوضاع به سمتي مي رفت كه هم اكنون در هندوستان و پاكستان شاهد آن هستيم.
س: اين اشكال در خود احزاب و جريانها بود و يا در نظام ؟ به نظر مي رسد صداقت انقلابي و روحيه انقلابي و صبر در خود احزاب وجود نداشت.
مثلاً حزب ايران، مدّعي ايران دوستي است و مي خواهد كار كند، امّا يك سرش در دست بختيار بود و يا جبهه ملّي، كه در اينجا به عنوان جريان ليبراليسمي كار مي كرد و سر ديگر آن در غرب بود.
ج: اينها را مي دانم. تا بختيار رفت كارش تمام شد، امّا نهضت آزادي كه بختيار نبود. اكثريت مجلس كه بختيار نبودند، امّا حذف شدند. اكنون سالهاست كه از فروپاشي اتّحاد شوروي مي گذرد و ديگر حزبي كه وابسته به كمونيسم حاكم در شوروي باشد و پايگاهي هم در خارج داشته باشد، نمي تواند به وجود آيد.
رهبري گروه مجاهدين كه ناسازگار بود خيلي زود با بني صدر از ايران خارج شد. همان حزب جمهوري اسلامي اگر بود و مانند دوران آيت الله بهشتي اداره مي شد، مي توانست با ادامه روش او كه وسعت مشرب داشت و براي جلسات بحث و گفتگوي آزاد از بسياري كارشناسان رشته هاي مختلف دعوت مي كرد، اثر قابل توجهي داشته باشد.
به نظر من حزب جمهوري اسلامي چون يك حزب بود آنهم با رهبري با ارزش، و با
ص: 415
بسياري از همكاران با ارزش از جمله شهيد محمد منتظري _ كه من برايش احترام بسيار قائلم و با او بارها به گفت وگو نشستيم و او با حوصله به حرف هاي ما گوش مي كرد و نظرات جالبي هم ارائه مي داد _ مي توانست موفّق شود. امّا پس از شهيد شدن دكتر بهشتي، آن حزب به نردبان ترقّي تبديل شد. ولي اگر حتي چند حزب اسلامي تشكيل مي شد و بين آنها يك برخورد عقايد و آراي آزاد انجام مي گرفت، حتي بدون احزاب غير اسلامي، چنين وضعي مي توانست در تربيت سياسي مردم نقش مؤثري بازي كند.
س: چون فرهنگش نيست همان حزب اسلامي هم تبديل به نردبان ترقّي شد و شايد هم ...
ج: اينطور نيست. بايد در اين زمينه صبر داشت، بايد گذاشت اين احزاب جان بگيرند، تجربه پيدا كنند. با هم در جلب هوادار رقابت كنند نه اينكه رقابت با فحش و توهين و دروغسازي و اتّهام. مانند دعواي احزاب دموكرات و جمهوري خواه در آمريكا.
س: به چه قيمتي؟
ج: به همان قيمتي كه در هندوستان به دست آمد. اگر از اين راه نرويم با پيشنهاد شما، تربيت سياسي جامعه كنوني ايراني، بدون وجود احزاب سياسي و برخورد عقايد و آراء آنان تا هزار سال ديگر هم نمي تواند بوجود بيايد.
س: مي دانم، نخير، بحث اينست كه نحوه كار را چگونه پيدا كنيم؟ ما با آدم هاي سياسي مواجه نيستيم، با سياسي كارها سر و كار داريم.
ج: نحوه كار اين است كه بايد بگذاريد اين كج رويها بشود تا فرهنگ سياسي پديد بيايد. و براي پيدا كردن آغاز اين تحوّل در شرايط كنوني، همانطور كه چند دقيقه پيش گفتم، بايد صاحب نظران با همه تفاوت ديدگاهها، با شركت در يك گفتگوي سازنده و آزاد بهترين راه را جستجو كنند.
س: يك مرتبه مورد خاصي است، فرد خاصي است، مي توان برخورد كرد. امّا جريان وابسته چي؟
ج: اينطور نيست. اگر همانطور كه گفتم نقشه دقيقي براي تحوّل پيدا شود، كاشاني ها راهي به اوج مديريت جامعه پيدا نمي كنند. ولي اگر اين وضع ادامه يابد، توكلي جاي كاشاني را مي گيرد كه به نظر من در بسياري از جنبه ها تفاوت زيادي با او ندارد. من معتقد هستم تنها در درون كساني كه مدعي هواداري از خط امام هستند، ممكن است چند حزب تشكيل شود.
ص: 416
يك حزب به اصطلاح خط ميانه از شماري از نمايندگان اكثريت دوره سوّم. يك جريان ديگر، نهضت آزادي است كه داراي نظريات ديگري است ولي در هر حال ميهن پرست است و علاقمند به پيشرفت واقعي كشور. جريان ديگر به اصطلاح راست است كه نماينده كامل بخش خصوصي است و اكنون فعّاليت دارد. يك حزب ديگر هم ممكن بود از مجموعه همكاران آقاي هاشمي يعني طيف متوسط و معتقد به سازندگي به وجود آيد كه به جاي واژه بازده ترجيح مي دهند (از كلمه «راندمان» استفاده كنند و به جاي طرح، پروژه _ يا پوروژه _ را به كار مي برند) و يك حزب هم از مدافعان خواست هاي طبقات زحمتكش در درجه اول كارگران و دهقانان.
س: امّا هندوستان فرهنگ قوي تري داشت.
ج: خير، تعداد باسوادهاي انگليس در صد و پنجاه سال پيش، از تعداد باسوادهاي ايران به مراتب كمتر بود. بد نيست كتاب هاي چارلز ديكنز را بخوانيد و با وضع انگلستان در قرن گذشته آشنا شويد و همينطور كتابهاي جواهر لعل نهر و را بخوانيد تا با وضع هند آشنا شويد. در صد و پنجاه و دويست سال قبل انگلستان، ايران و آفريقا را تحت سيطره مستقيم و غير مستقيم داشت.
س: مي دانم. ولي سطح سواد در آن وقت چه بود؟
ج: شما كتاب وضع طبقه كارگر در انگلستان، نوشته فردريك انگلس را كه يكصد و پنجاه سال پيش نوشته شده بخوانيد و ببينيد چقدر از وضع امروز ايران، عقب تر بودند.
در گزارش وابسته كارگري سفارت آمريكا، اوضاع ايران در سال هاي 1320 تا 22، با اوضاع 150 سال قبل انگلستان يكي دانسته شده است. يعني وضع انگليس آنقدر بد بود.
س: جنگ هاي داخلي و كشت و كشتار.
ج: يك وقتي بود كه اصلاً تمدن در اروپا نسبت به تمدن در ايران صفر بود. رفقاي آلماني به ما مي گفتند، آنوقتي كه شما بالاترين تمدن جهان را داشتيد ما بالاي درختها مثل ميمونها زندگي مي كرديم. و اين يك واقعيت است. اگر ما به جريان تاريخي نگاه بكنيم در زماني كه ما دانشمنداني مانند خوارزمي، ابوعلي سينا، رازي، بيروني و خيام نيشابوري را داشتيم، اروپا نيمه وحشي بود. دوران رستاخيز (رنسانس) در ايتاليا، در قرن پانزدهم ميلادي آغاز شد. كتاب شفاي ابن سينا تا قرن هيجدهم كتاب درسي دانشكده هاي پزشكي در اروپا بود. جبر و مقابله خوارزمي پايه علوم رياضي در غرب شد.
ص: 417
س: خوب، آزاد هم كه مي گذاشتيم، حوادث سي خرداد تكرار شده بود.
ج: چنين نيست، كارگران هرگز جريان سي خرداد را به وجود نمي آورند. باز هم تكرار مي كنم كه اگر جريان اقتصادي يا اجتماعي خط امام، يعني خط مردمي تكيه كردن به حقوق كارگران و زحمتكشان و دهقانان به صورت يك جريان سياسي حزبي در مي آمد، در جامعه حاكم مي شد و جلوي همه گونه هرج و مرج را هم مي گرفت.
يعني هم آزادي را تا مرز معيني تأمين مي كرد و هم جلوي هرج و مرج را مي گرفت. اين نظر قاطع من است، شما هر چه مي خواهيد بگوئيد.
به نظر من اگر بعد از امام، خط بهشتي، يعني خط توده اي مردمي و خط اقتصادي مبتني بر قانون اساسي كه بهشتي آن را تنظيم كرده بود، حاكم مي شد و همان روّيه ادامه مي يافت، هيچ ناامني و هرج و مرجي كه قابل ملاحظه باشد، ايران را تهديد نمي كرد.
ص: 418
ص: 419
س: در جامعة ما، نسبت به غرب حالت افراط و تفريطي هست؛ يا غرب زدگي محض است و يا غرب ستيزي محض. دكتر صاحب الزماني از منظر يك جامعه شناس، يك نوع تقسيم بندي كرده و مي گويد كه ما بايد غرب شناسي، غرب پژوهشي، غرب خواهي، غرب زدگي و غرب ستيزي را از هم تفكيك كرده و موضوعيت هر يك را شناسايي كنيم. تعبيري هم آقاي خاتمي دارند كه تعبير زيبايي است؛ غرب شيدايي و يا غرب ستيزي محض. بحث اين است كه آيا بايد در برخورد با غرب گزينش كنيم و يا روشي كه «تقي زاده» در صدر مشروطه مطرح مي كرد كه ما اگر بخواهيم موفق شويم بايد از ناخن پايمان تا موي سرِمان غربي شود، درست است؟ البته «ملكُم خان» هم در نامه اي كه به «سيدنصرالله سادات اخوي» و «شيخ ابراهيم زنجاني» مي نويسد به همين مطلب اشاره كرده و دواي درد جامعة ما را در اين مي داند كه تمام اختياراتش را به غرب بدهد تا بتواند موفق شود. به هر صورت، امروز در جامعة ما غرب شناسي به عنوان يك رشتة تخصصي به وجود نيامده است. اولين موضوع بحث اين است كه بدانيم غرب چيست؟ غرب گرايي چيست؟ چگونه جامعة ما از صدر مشروطيت به غرب زدگي روي آورده است؟ مناديان غرب گرايي چه كساني بوده اند؟ ما اين مناديان را هم در سلك «روشنفكرها» ديده ايم و هم در «سياسيون». دستاوردهاي غرب _ چه مثبت و چه منفي _ براي ايران چه بوده است؟
ج: يك جمله در سؤال شما بود كه به عقيدة من بايد در مورد آن فكر كرد. آن عبارتست از اين كه: چرا و چطور شده است كه جامعه از انقلاب مشروطيت، غرب زده شده است؟! من با چنين جمله اي جداً مخالفم! جامعة ما مطلقاً غرب زده نشده است. غرب زدگي به گروهي از
ص: 420
نخبگان سياسي مربوط بوده است؛ ميليونها دهقان، كارگر، زحمتكش و روشنفكر هستند كه هيچ كدامشان غرب زده نشده اند. اين عده در دوران مشروطيت، با تمام تعلقاتشان و با تمام هويتشان، ايراني باقي ماندند و خيلي هم مقاومت كردند. به اين ترتيب بايد بگوييم غرب زدگي، چطور از دوران مشروطيت و يا قبل از آن در ايران پيدا شد؟ ابتدا بايد گفت «غرب چيست؟» براي پاسخ دادن به اين سئوال، نخست بايد به دوران اولية غرب رجوع كنيم، و آن عبارتست از شناخت «اروپا». در آن موقع با «امريكا» ارتباطات زيادي نداشتيم. غرب اروپا هم از مدتها پيش، يعني از دوران «صفويه» كه «پرتغاليها» به خليج فارس آمدند و از آن تاريخ رابطة ما با غرب اروپا شروع شد كه اولش «پرتغاليها» بودند و بعدش هم «انگليسيها» آمده اند، و اينكه ما «روسيه» را هم مي بايست به عنوان بخشي از غرب بشناسيم، چون بالاخره يك كشور متمدن بزرگي با تمام فرهنگ خاص خودش بوده است و اين كه از دوران «فتحعلي شاه قاجار» با آن هم رابطه داشتيم؛ هم رابطة سياسي و تجاري و هم درگيري داشته ايم. حالا مي بايست بطور جداگانه يك يك اين موضوعات را بررسي كنيم. و هم اين كه «غرب» تنها يك تعريف منسجم ندارد. غرب تمدني با جنبه هاي بسيار پيشرفته و عالي از دوران پس از «رنسانس» دارد كه علوم در آنجا پيشرفت بسيار زيادي داشته است و صنايع و فن آوري رشد بالايي داشته اند. اين غربي است كه ما با آن رابطه داشته ايم و از آن بسيار چيزها گرفته ايم و بسيار مثبت است. همين طور هم جنبه هاي «كُلنياليسم» يعني «استعمار» داشته است كه اين جنبه هاي استعمار، نتايج ظالمانة بسياري براي ما داشته است كه ما بايد به اين جنبه ها بپردازيم و بدانيم كه بطور كلي كداميك از اينها خوب بوده و كداميك بد، و اين كه چگونه مي بايست با آن نبرد كرد. ما بايد دريابيم كه آنها چه چيزهايي را توانسته اند به ما تحميل كنند. اين مجموعه مسائلي است كه ما مي بايست براي شناخت به آنها بپردازيم. سپس در دورة معيني، رابطة ما با غرب [به معناي] امريكا شروع مي شود، كه همان بحث غرب شناسي است، زيرا اروپاييها هستند كه به امريكا رفته اند. در ابتدا با ما رابطة كمي داشته اند چون گرفتار خود امريكا بودند. تمام غارتگري امريكاي شمالي ]ايالات متحدة[ متوجه امريكاي جنوبي بوده است و بعدش هم به شرق دور رفته اند، مثلا «فيليپين» و «چين» و آنجا را استعمار كرده اند. با «ايران» خيلي دير ارتباط برقرار كرده اند، چون «انگلستان» در اينجا حاكم بود. تمام اين مطلب از نقطه نظر ما مي شود «شناخت غرب»، كه مي بايست به نكات مختلف آن يكي يكي بپردازيم.
ص: 421
س: به نظر شما جامعة ما در رابطه با غرب شناسي يا غرب پژوهشي، به چه چيزي احتياج دارد؟
ج: اين موضوع در ايران پس از انقلاب اسلامي يك بحث دارد و قبل از انقلاب اسلامي بحث ديگر. پيش از انقلاب اسلامي، «غرب زدگي» وحشتناكي در دستگاه حاكمة ايران وجود داشت، ولي نه در تودة مردم، چون اگر تودة مردم غرب زده بودند، انقلاب نمي كردند. منظور ما از تودة مردم كساني هستند كه بر ضد امپرياليسم امريكا در انقلاب شركت كردند. به اين ترتيب «غرب زدگي» در دوران «رضاخان» شروع شد و در دوران «محمدرضا» توسعة بسياري پيدا كرد. الان ما نمي دانيم كه در محافل مربوط به شناخت غرب شناخت جنبه هاي مثبت و منفي غرب _ چه پژوهشكده هايي در جمهوري اسلامي هست كه فعاليت مي كنند. من چيز منظمي كه در اين خصوص منتشر شود نديدم، فقط همان چيزهايي كه آقاي خاتمي در پيام خود بطور كوتاه و مختصر ارائه كرد. خيلي چيزهاي مثبت وجود دارد كه ما بايد از آن استفاده كنيم و مي كنيم. همة پيشرفتهايي كه كرده ايم، همچون صنايع توليدي، صنايع نفت، صنايع ماشين سازي و موتورسازي و فن آوري، همة اينها مربوط به غرب است و ما خودمان آن را خلق كرديم.
واقعاً من نمي دانم كه چه پژوهشكده اي در اين رابطه فعاليت مي كند. به عقيدة من متأسفانه وزارت امور خارجة ما در اين دو دهة گذشته در اين رابطه كار حسابي انجام نداده است. تنها چيز جالبي كه قابل ذكر است، كنفرانسي است كه پس از خاتمة جنگ تحميلي [ايران و عراق] تشكيل دادند كه در آن بيشتر، نمايندگان خارجي مطالب جالبي ارائه كردند. براي مثال نمايندة كشور «كانادا» گفت «شوروي» كمكهاي خود را بلافاصله به عراق قطع كرد و حتي كشتيهايي را كه جهت انتقال اسلحه فرستاده بود برگرداند و تا دو سال هم روي اين موضوع ايستاد تا زماني كه «خرمشهر» آزاد شد. پس از آزادي خرمشهر به قراردادشان برگشتند. وزارت خارجه در اين رابطه بسيار ضعيف عمل كرده است، عين ضعفي كه در شناخت «طالبان» از خود نشان داد. آن زمان كه امريكا عراق را آماده كرد، سفير عراق در اينجا مي گويد چطور است كه ما به ايرانيان بگوييم عراق، قصد حمله به ايران را ندارد و از سوي وزارت امور خارجه هم مي گويند بسيار پيشنهاد خوبي است! در صورتي كه براي حمله به ايران آماده مي شد. عين اين مطلب را مي آيند و به وزارت امور خارجه ايران مي گويند، «آقاي اميرانتظام» منتقل مي كند و قبول مي كنند.
ص: 422
يعني در اين بيست سال _ اگر ما همة آن را در نظر بگيريم _ تا اين حد وزارت خارجة ما از مسائل بي خبر بوده است و فقط به مناسبات يا مسافرتها و روابط پرداخته شده است.
س: يكي از بحثهايي كه عده اي از جامعه شناسان ما مطرح مي كنند، بحث تمدن و تجدد است. اين عده مي گويند آنچه بعد از مشروطه (البته آنها مشروطه را به عنوان يك مقطع در نظر مي گيرند) به وجود آمد، تمدن نبود بلكه ما را تحت عنوان تمدن، متجدد كردند.
ج: غير از اين مناسبات مدت اخير كه استفادة ما از «فن آوري» شروع شد، در دوران «رضاخان » از اين «فن آوري» استفاده نكرديم. كارخانجاتي كه در دروان رضاخان ساخته شد، كاملاً مشخص است، چند كارخانة پارچه بافي در اصفهان است كه شخصي است. يك كارخانة پارچه بافي در شاهي (قائم شهر) كه متعلق به «شاه» بود و يك ابريشم بافي كه در چالوس بود و تعطيل شد؛ آن هم متعلق به «شاه» بود. تعدادي هم «اسلحه سازي» كه در قسمت توپخانه بود. اين تمام چيزهايي هست كه بود. ما در دروان رضاخان، از «فن آوري» و «تمدن» به معني ِ واقعي استفاده نكرديم. برعكس از همان تجدد استفاده كرديم كه تنها شكل «فرنگي» به خود بگيريم و كلاه فرنگي بر سرِمان بگذاريم؛ آن هم به دستور اربابان انگليسي كه اسم «رضاخان» بشود «پهلوي» و او هم خودش را از فرزندان «خشايارشا» و «ساسانيان» اعلام كند. در دوران «محمدرضا»، قدري از فن آوري استفاده كرديم، آن هم به ميزان بسيار محدود. در دورة «محمدرضا» صنايع نفت كه متعلق به انگلستان و «كنسرسيوم» بود خوب پيشرفت كرد، ولي نه به عنوان يك پيشرفت همه جانبه تا بتوانيم محصولات نفتي توليد كنيم و صادر كنيم؛ چون «كنسرسيوم» به چنين چيزي تمايل نداشت. اما در بررسي كارخانجات ديگر، همة چيزهايي كه وارد شده است حاصل روابطي است كه ما با «شوروي» داشته ايم؛ مثل «ذوب آهن اصفهان»، «ماشين سازي اراك» و «تراكتورسازي تبريز». در واقع همة اينها در رابطه با كشورهاي شرقي است. در دوران محمدرضا هم از تمدن غرب و فن آوري غرب فوق العاده كم استفاده كرديم. البته بعضي از كارخانجات به صورت خصوصي و كوچك استفاده كرده اند. براي مثال همين كارخانة روغن پارس در تهران كه «فرمانفرمائيان» با كمك «شِل» درست كرد. تمام درآمد حاصله از فروش نفت كجا مي رفت؟ براي خريد اسلحه! حتي صنايع نظامي ِ ما هم در دورة «محمدرضا» رشد بالايي نداشت و همة نيازها خريداري مي شد. غير از تفنگ و فشنگ همه چيز خريداري مي شد. به اين ترتيب ما بعد از
ص: 423
دوران انقلاب به استفاده از فن آوري و تمدن روي آورديم. براي مثال كارخانة «كود شيميايي» براي «سوريه» ساختيم. اين را ما از غرب گرفتيم و فن آوري آن را تكميل كرديم، خودمان هم خودكفا شديم و هم صادر كرديم. چيزهاي بسيار ديگري مي توان مثال زد. مثلاً الآن براي «تركمنستان» دستگاه «تصفية نفت» مي سازيم. اين كار در دوران «محمدرضا» اصلاً امكان پذير نبود و مفهوم نداشت كه ما چنين كاري بكنيم. پس، اين فن آوري به دوران كنوني متعلق است كه ما توانستيم با موفقيت و البته به كندي پيشرفتهاي بسيار محسوس و مؤثري داشته باشيم. اگر ما بتوانيم اين روش را نهادينه كرده و براي تمام رشته ها گسترش دهيم، مي توانيم ادعا كنيم كه به خودكفايي رسيده ايم. در رشتة كامپيوتر توانايي صادركردن را بدست آورده ايم. البته معني خودكفايي اين نيست كه هيچگونه رابطه اي با غرب نداشته باشيم، چون هميشه نوآوري ِ جديدي به وقوع مي پيوندد و ما بايد از آنها ياد بگيريم. از اين بابت آنها خيلي از ما جلو هستند. ما هنوز خلق كننده نيستيم، ما هنوز كپي كننده هستيم و نه سازنده. بايد به دوران «خلق كنندگي» برسيم. در آن دوره است كه ما مي توانيم روابط ديگري هم داشته باشيم.
س: بحث ديگري تحت عنوان «مدرنيسم» و «تجدد» وجود دارد. البته شما فرموديد كه ماهيت حكومت پهلوي يك ماهيت وابسته به غرب بوده، لذا هم حافظ منافع غرب بود و هم روند كارَش در جهت منافع آنها. الآن مديريت مستقلي داريم و حكومت بر مبناي استقلال و با تكيه بر رشد علمي و فرهنگي جلو مي رود. بحث ديگر در مورد مسألة «خودباختگي» است. چون ما يك عقب ماندگي ِ مضاعف داشتيم و غرب پيشرفت نوين، لذا برخي كه چه عنوان «روشنفكر» بر آنها بگذاريم، چه «تحصيل كرده» و چه «غرب ديده»، شيفته و فريفتة آن تمدن و زرق و برق تمدن غرب شدند و تا حدي پيش رفتند كه هويت ايراني ملي _ و فرهنگي خودشان را از دست دادند و بعضاً در گردونة «لژهاي ماسوني» و تشكيلاتي قرار گرفته و مجري حركت فكري و سياسي ِ آنها شدند.
ج: گرايش به غرب در دوران رضاخان بطور نسبتاً وسيعي شروع شد؛ دانشجو به غرب فرستاده شد، بيشتر هم به «فرانسه» و «آلمان». براي مثال سالي صد نفر بورسيه به صورت حقوق بگير از سوي دولت به اروپا اعزام مي شدند و اين پنج سال ادامه داشت. بطور خصوصي هم عدة زيادي از ثروتمندان، فرزندانشان را به خارج مي فرستادند. بعد هم رفتن به امريكا شروع شد، ولي دوران اول، دوران اروپا بود. بخصوص بعد از كودتاي 28 مرداد توجه به امريكا
ص: 424
از اروپا بيشتر شد. افرادي كه رفتند خيلي متفاوت برگشتند. از اين ميان افرادي بودند كه با حفظ تمام ويژگيهاي ايراني بودن و وطن پرستي ِ خودشان و با برخورداري از آن دانش كه از پيشرفتهاي غرب به دست آورده بودند، بازگشتند. از اين افراد ما چهره هاي شناخته شده اي داريم. براي مثال مي توان دو تن از دانشمندان زيست شناس «دكتر فروتن» و «دكتر يدالله سحابي» را نام برد كه هيچ كدام از اينها غرب زده نشدند. وطن پرستي خودشان را با دانشي كه از آنجا كسب كرده بودند حفظ كردند. ما از اين افراد برجسته زياد داشته ايم. براي مثال «بازرگان» كه به هيچ وجه غرب زده نشد. با وجود اين كه بعد از انقلاب يك اشتباهي دربارة امريكاييها كرد كه آن مطلب جداگانه اي است، ولي غرب زده نشد. امثال او كم نيستند. عدة بسيار كمي از اينهايي كه رفتند و تحصيل كردند غرب زده شده اند، يعني شيفتگي پيدا كردند و معتقد شدند هر چه «خوب» است در آنجاست و هر چه «بد» است در كشور ماست! عدة كمي از اينها در آنجا ماندند، چون ديگر براي بازگشت آمادگي نداشتند و ميهن را فراموش كرده بودند. يعني اصلاً از قبل در اينها احساس وطن پرستي و ايرانيت وجود نداشت كه پايداري كند. اگر چنين وطن پرستي وجود داشت در همانجا «نمو» مي كردند و مي ديدند كه ديگران چطور وطن پرست هستند. مشاهده كردند كه اروپاييها، وطن پرستان بسيار نيرومند و متعصبي دارند؛ مانند فرانسوي ها و انگليسيها. اينها به جاي اين كه ياد بگيرند ميهن چقدر عزيز است، به كلي اين خصلت را از دست دادند، چون اين خصلت از ابتدا در آنها نبوده است! نگاه كنيم، خوشبختانه اكثر دانشجوياني كه در دوران رضاخان به اروپا رفتند، با همان احساسات وطن پرستانه برگشتند. تعداد كمي از آنها ماندند كه شيفتة غرب شده بودند. در رابطه با امريكا متأسفانه بايد گفت تعداد كمي از آنها كه رفتند برگشتند. اگر نگاه كنيم مي بينيم كه چه تعداد از دانشمندان ما در امريكا مانده اند. البته عده اي از آنها كه در امريكا تحصيل كرده اند به ايران بازگشتند و با كمال ميل هم شروع به كار كردند. تعدادي از اينها بعد از انقلاب نتوانستند به عللي در ايران بمانند كه من آنها را به هيچ وجه محكوم نمي كنم. تعداد آنهايي كه به امريكا رفتند نسبت به آنهايي كه به اروپا رفتند بسيار بيشتر است، چرا؟ به نظر من دليل آن اينست كه آن ميهن پرستي خيلي پرجوش و آموزنده كه در اروپا است، در امريكا وجود ندارد. «امريكا» به عنوان يك ملت، هويت ملي ندارد، از اقوام مختلفي تشكيل شده است؛ از جمله ايتاليايي، اسپانيايي و سياه پوست. يك هويت ملي مانند فرانسوي يا آلماني يا انگليسي ندارد؛ با اين كه زبان آنها انگليسي است. براي مثال فرانسوي ها در «كانادا»
ص: 425
هويت ملي شان را حفظ كرده اند، چون همان را با خود به آنجا برده اند. آنهايي كه به امريكا رفته اند، نتوانستند آن ملي گرايي را كه به صورت ميهن پرستي در اروپا وجود دارد و بطور قوي آموزنده است، جذب كنند و در خودشان تقويت كنند و به ايران بيايند! چون اين در امريكا نبوده است. به همين علت هم تعداد زيادي از آنهايي كه به امريكا رفته اند امريكايي شده اند.
تعدادشان هم كم نيست. الان ما در «كانادا» ششصد هزار نفر ايراني داريم، در امريكا دو ميليون؛ و در مجموع دو ميليون و ششصد هزار نفر فقط در اين دو كشور ايراني وجود دارد، البته در كشورهاي ديگر كمتر ايراني زندگي مي كند. مثلاً در مكزيك خيلي كم هستند. در اروپا ما اين قدر ايراني نداريم. به همين دليل است كه در اروپا به اين سادگي خارجيها را نمي پذيرند، ولي هر كس به امريكا برود امريكايي مي شود، به اين دليل كه هويت ملي ندارد. در حالي كه در فرانسه، ايتاليا و اتريش هويت ملي ِ بسيار قوي وجود دارد. حتي كشورهايي كه مهاجر زيادي پذيرفته اند، باز هم هويت ملي شان تغيير نكرده است. در بين ايرانياني كه در امريكا زندگي مي كنند، بسياري هستند كه به وطن شان علاقمندند، كساني كه حاضرند با علاقه به ايران برگردند، ولي انواع و اقسام گرفتاري ها دارند. يا زن امريكايي گرفته اند و يا بچه هايشان آنجا بزرگ شده اند و نمي آيند و نمي توانند فرهنگ اينجا را بپذيرند. اگر هم بيايند ايران، اصلاً در خانواده ها و در جامعه پذيرفته نمي شوند. من امروز شنيدم دكتري به نام «منصوري» كه دانشمند فيزيك در رده هاي بالاست در امريكا زندگي مي كند و امريكاييها با تمام امكانات سعي دارند او را در آنجا نگه دارند، ولي او با علاقة عجيبي به ايران آمده، ولي در كشور نه امكان پژوهشي دارد و نه چيز ديگري و برايش كارشكني هم مي كنند. اين نمونه هايي است كه ما داريم. نمونه اي كه حاضر است حقوق هاي گزاف آنجا را كنار بگذارد و به ايران بيايد. نمونة ديگر يكي از دوستان ما است كه پارسال به كانادا رفته بود، مي دانيد كه اسم او چيست؟ پرويز شهرياري. او در رياضيات و علوم شرق سر رشته دارد. در كانادا به او پيشنهاد كردند كه شما بياييد اينجا. حقوق فوق العاده بالايي هم به او مي دهند. گفته اند ما حاضريم تمام اسناد، كتاب ها و چيزهايي را كه در ايران داريد به سفارت كانادا تحويل دهند تا براي شما ارسال شود و در اينجا علوم شرق _ رازي و ابن سينا _ را تدريس كنيد. پيشنهاد عجيبي به او دادند اما در اينجا چي؟ بايد به زحمت مخارج خود را دربياورد، البته گاهي اوقات در راديو و تلويزيون از او تجليل هم مي كنند.
مي بينيم كه افراد بسيار برجسته اي داريم. براي مثال خانم دكتر معظمي زيست شناس كه
ص: 426
الآن در جنوب كار مي كند، فرد برجسته اي است. شناسايي بين المللي دارد، در كانادا تحصيل كرده و اين همه نشان گرفته است. در مصاحبه اي گفته اند كه شما چرا مي خواهيد به ايران برويد؟ با توجه به اين همه مزايا كه در اينجا داريد! او گفته است كه در اينجا هوا سرد است و من مي خواهم به كشور خودمان بروم كه گرم شوم! و گفته است به ميهنم علاقه دارم! اين جور آدم ها را ما داريم كه در آنجا هستند، ولي گرفتاري دارند و نمي توانند به ايران بيايند. همين مشكل را ما در «جهانگردي» داريم. مشتاقان ديدار ايران فوق العاده زياد هستند. ايران آنقدر جاذبة جهانگردي دارد كه دانشمندان، هنرمندان، روشنفكران و... فوق العاده به ديدار ايران علاقمند هستند و ما نمي توانيم آنها را جذب كنيم، چون آنها دلشان مي خواهد با همسر و دخترشان به ايران بيايند و ما نمي توانيم جذبشان كنيم. در مهمانسرا نمي توانند رفت و آمد كنند، چون چادر و روبند نمي توانند استفاده كنند. اين گرفتاري ها را ما با دانشمندان هم داريم. در اينجاست كه جمهوري اسلامي ايران بايد براي اين مسأله كه گيرِ اساسي جهانگردي است، فكري بكند.
«گيرِ اساسي» اين است، نه نبودن علاقه. مي دانيد آن وقت جهانگردي مي تواند چه ثروتي وارد كند. توجه كنيد همين «كوباي كوچك» چند ميليارد دلار درآمد ارزي دارد. از جهانگردي به اندازة درآمد نفتي ايران درآمد دارد. حالا توجه كنيد به «ويتنام» و «چين».
س: چون بحث وارد موضوع جهانگردي شد، به تحليلي كه «داريوش شايگان» كرده توجه كنيم. شايد شما آن كتاب را ديده باشيد، «آسيا در برابر غرب» كه در سال 55-54 تحرير شده است. دربارة خطراتي كه از جهانگردي متوجه ماست، مانند جاسوسي و دگرگوني فرهنگي، در اين باره چه مي گوييد؟
ج: به نظر من اگر ما در ايران تركيب ملي خودمان را نگاه داريم، مي توانيم همة اين بيماري ها را كاهش دهيم. براي مثال به كشور چين نگاه مي كنيم. از جهانگردي چقدر درآمد سالانه دارد؟ آيا توانسته اند در سياست آن كشور تأثيري بگذارند؟ فكر نمي كنم. سياست ملي خودشان قوي است. لازم نيست «جاسوس» را در شكل جهانگرد بفرستند، اينقدر انواع و اقسام وسيله براي جاسوسي دارند، كه اين يك طريق جزئي است. زيرا همة افرادي را كه به اينجا مي آيند مي شود شناخت و بعد هم مي شود كنترلشان كرد. دستگاه اطلاعات ما همة اينها را به اندازة كافي مي تواند كنترل كند. من فكر مي كنم ضررهاي آن كمتر است. البته ضرر دارد و مي تواند داشته باشد، ولي ضررش از ساير چيزها بي اندازه كمتر است. البته ما بايد براي
ص: 427
دانشمندان در غرب، فكر اساسي ِ ديگري بكنيم.
س: آن بخشي از افراد كه خودباختگي پيدا مي كنند و به نوعي مروج فرهنگ غرب هستند و به تعبير آقاي خاتمي - كه تعبير جديد و زيبايي است - به حد شيدايي مي رسند، با اينان چه بايد كرد؟
ج: ما هيچ كاري دربارة آنها نمي توانيم بكنيم؛ به نظر من آنها، در شرايط كنوني و در آيندة نزديك به هيچ وجه آمادگي آمدن به ايران و كاركردن در اينجا را ندارند. به عقيدة من از آنها نبايد خيلي ترسيد. مثل همان گردن كلفت هايي كه الان در «لوس آنجلس» ميلياردها پول دارند و زندگي مي كنند. آنها حاضر به زندگي در ايران، در شرايط كنوني و حتي در صورتي كه آزادي هاي دموكراتيك هم بيشتر نهادينه شود، نيستند؛ زندگي برايشان در آنجا فوق العاده مطلوب تر است.
س: ما در مقطع مشروطه - يك مقطع زماني ِ صدساله - دوگونه غرب زده داشتيم: يك گونه در تشكيلات «ماسوني» كه به غرب وابستگي فرهنگي داشتند و بدون توجه به هويت و ماهيت فرهنگ خودمان جزو مروجان فرهنگ غرب بودند، يك عده هم كه جزو رجال سياسي بودند. اين دو گونه ويژگي هايي مثبت نيز داشتند. مثلاً «محمدعلي فروغي» انساني دانشمند، تاريخ شناس، محقق و اديب بود و از سوي ديگر سياستمداري وابسته به تشكيلات «ماسوني» غرب به شمار مي رفت، يا فردي مثل «مصطفي مصباح زاده» و «مسعودي ها» كه مروج ابتذال غرب بودند.
ج: در دوران رضاخان، از گونة اول، مثلاً «فروغي» تعداد زيادي نداشتيم. كساني كه واقعاً دانشمند باشند و تحقيقاتي كرده باشند، تعدادشان خيلي زياد نيست، ولي از نوع امثال «شريف امامي» و «علم» و به اصطلاح «تئوكراتها» زياد داشتيم. اينها افرادي بودند كه هم با «فراماسونري» مربوط بودند و هم عامل غرب بودند. مثلاً خيلي روشن است كه «سيدضياء» عامل غرب و مشاور سياست انگلستان در ايران بود. آنها با امكاناتي كه داشتند - امكانات مالي، اداري و بوروكراتيك - افراد را جذب غرب مي كردند. براي مثال فكر كنيد «علم» چند نفر را به دنبال خود كشيد؟ او امثال «توكلي» را كه فرد وطن پرستي بود و يا «رسولي» را به دنبال خود كشيد و به عوامل غرب زده به معني ِ واقعي تبديل كرد، اينها خطرناك بودند. «فروغي» با امثال «قزويني» هم همكاري داشت كه انسان فوق العاده شريفي بود و «فراماسون» هم نبود. يا «دهخدا» انسان فوق العاده برجسته اي بود. از اين افراد زياد داريم كه
ص: 428
شايد روزي داخل «ماسونري» هم رفته باشند.
«فراماسونري» تاريخ مفصلي دارد. تاريخچة تأسيس آن، به اين صورت است كه ابتدا اين گروه فقط براي مقاومت در مقابل دشمن تشكيل شد و حمايت از كارگران و زحمتكشان و حمايت از مليت و مبارزه با استعمار را مدنظر داشت. در اروپا هم از اول اينطور نبوده كه «ماسونري» يك تشكيلات جاسوسي باشد. بنابراين «فراماسونري» را بايد در كليت ديد و شناخت. عدة زيادي در دوره اي از ايران عنصر آن شدند. من شنيده ام يكي از كساني هم كه در مشروطيت به عنوان ضد مشروطه اعدام شد، عنصر «ماسونري» بود. البته بعدها آنجا را شناخته و خارج شده بود و بعد هم ماسونها او را به انتقام گرفته و كشته اند. بايد نگاه كنيم و ببينيم چه كساني عامل جاسوسي شده اند، براي مثال «تقي زاده».
س: ماسونري در ابتدا به عنوان يك محفل روشنفكري مطرح بود. عده اي فكر كردند جاي خدمت است و عضو شدند، اما بعد ماهيتش را ديدند و خارج شدند.
ج: اما عده اي مانند «شريف امامي» كه ماندند عده شان هم كم نيست. خيلي هم جنايت كردند كه جا دارد هفت بار اعدام شوند. ماسونها در ميان نخبگان دستگاه «محمدرضا» بودند؛ خودِ محمدرضا هم جزو آنها بود. محمدرضا خود، «لژ» اصلي را تحت عنوان «پهلوي» يا «همايوني» انتخاب كرده بود و بقيه را هم دستچين شده، اطراف خود نگاه مي داشت. هرگاه هم مي خواستند فردي را از خارج به او تحميل كنند، مقاومت مي كرد. من نمي دانم «علي اميني» جزو «لژ» بوده يا نه؟
س: در مورد او چيزي به عنوان «ماسون» پيدا نكرده ايم، اما جزو مقامات «وثوق الدوله» بود. احتمالاً يك نفر از خانوادة فرمانفرما به نام «خداداد» بايد ماسون باشد.
ج: از خانوادة فرمانفرما، فقط يك نفر هست، پيرمردي به نام «حافظ» تنها كسي است كه اسمش بود. ولي او [خداداد] واقعاً جزو اينها نيست و انسان فوق العاده فرهيخته اي است. وي استادي است كه به اشتباه كشيده شد و نتوانست با «شاه» كنار بيايد و رفت. محمدرضا نمي توانست كساني را كه جزو «لژ» نبودند تحمل كند، اين واقعيت است. كساني هم عضو انجمن هاي ديگر بودند، مثل «عبدالله انتظام» - مشاور و مديرعامل شركت نفت - ماسون و جزو «انجمن اخوت» بود. من مبارزه با غرب زدگي را از كودكي در ميان مردم ايران مشاهده كردم. در آن زمان تأتري با عنوان «جعفرخان از فرنگ آمده» درست كرده بودند. اين تأتر را
ص: 429
گروهي از جوانان ايراني به رهبري ِ فردي به نام «محمود ظهيرالديني» نمايش دادند. اينها اولين گروه تأتر ايران بودند. «محمود ظهيرالديني» با برادر من دوست بود. اين نمايش در يك خانه اجرا شد. من رفتم و اين تأتر را ديدم. در اين تأتر غرب زدگي را مسخره كرده بودند. دفاع مردم ايران، مقاومتشان در مقابل آن فرهنگ فاسد، نيرومند بود و به همين علت هم در دوران «محمدرضا» نتوانستند در غير از همان قشر نخبگان بالا، در مردم نفوذ كنند. حتي در دانشمندان و استادان دانشگاهها و روشنفكران نتوانستند نفوذ كنند. به همين دليل است كه مسألة وطن پرستي در ايران فوق العاده نيرومند است. اين مقاومت قوي در مقابل تهاجم دشمن و اين وطن پرستي است كه ايران را در قبال اين همه تهاجم حفظ كرده است. هيچ كشوري تا اين حد مورد هجوم بيگانگان نبوده است. هيچ كس در حال حاضر زبان انگليسي ِ پانصد سال پيش را، نمي فهمد، در حالي كه زبان فارسي ِ دوران «سعدي» همان زبان ِ فارسي امروز ماست؛ اين امر وطن پرستي ايرانيان را به خوبي نشان مي دهد. من كتابي به نام «پِرشيا» دارم كه يك امريكايي دربارة تاريخ ايران نوشته است. نگارنده همچون وطن پرستي كه عاشق و شيفتة فرهنگ و تمدن ايران است مي گويد: ايرانيان آنقدر احساسات وطن پرستي شان نيرومند است كه در تمام تحولات تاريخ وسيع خود توانسته اند هويت شان را حفظ كنند، ولي ديگران تابع شدند. ايران هر هجوم آورنده اي را تابع خود كرده است. علت اين امر سير فوق العاده نيرومندي است كه ملت ما را در مقابل غرب زدگي نگاه داشته است. غرب زدگي نتوانسته است از گروه نخبگان ردة بالاي دستگاه پهلوي و حكومتهاي وابسته به امپرياليسم به پايين نفوذ كند.
س: اگر غرب زدگي را از قرن نوزدهم بررسي كنيم، مي بينيم هنگامي كه اين مسأله در كشورهاي جهان سوم، آسيا و خاورميانه شروع شد، با يك سري مقاومتهايي نيز همراه بوده است؛ مثلاً در ايران مقاومت افرادي چون «سيدجمال الدين اسدآبادي» و «جلال آل احمد»، در اروپا مقاومت «فانون» در برابر استعمار فرانسه و در دفاع از الجزاير با نگارش كتاب «دوزخيان زمين»، در افريقا «اميل سزه»، در شبه قاره «گاندي» و «نهرو» و در فلسطين «منير شفيق» به چشم مي خورند. اين مقاومت ها در دوجبهه بود: يكي در برابر حاكميت استعمار غرب - چه در شكل كلاسيك و چه در شكل «نو» _ و ديگري در برابر مروجان فرهنگ و كساني كه با هويت خودي مبارزه مي كردند.
ج: تا آنجايي كه من اطلاع دارم در ايران، قبل از افرادي چون «آل احمد»، معلم وي،
ص: 430
فردي به نام دكتر «فرديد» با غرب زدگي مبارزه مي كرد. «آل احمد» از او الهام گرفته است. وي تئوريسين و بسيار تحصيل كرده بود. ولي متأسفانه فرديد كتاب و نوشته اي ندارد و فعاليت او بر پاية سخنراني بود. اگر امكان داشته باشد كه همان سخنراني ها جمع شود، آموزنده تر از كتاب «غرب زدگي» آل احمد است.
س: مؤسسه اي با نام و عنوان «بنياد فرديد» درست شده است كه چهار، پنج نفر از كساني كه تفكرات او را دارند، سعي دارند سخنراني ها و درسهاي او را تدوين كنند.
ج: به اين ترتيب، ما بايد با جمع آوري و منتشر كردن اين مطالب، در مقابل غرب زدگي كه هنوز هم ممكن است رشد كند، سپري درست كنيم. چون در هر صورت مناسبات ما با كشورهاي غربي روز به روز زيادتر مي شود و نمي توانيم آن را كم كنيم. مجبوريم از فن آوري علمي استفاده كنيم. در حال حاضر دولت جمهوري اسلامي تعدادي را براي تحصيل به غرب فرستاده است. در هر صورت اثر غرب به كشور خواهد آمد و ما بايد سپرهاي مقاومت را با استفاده از فعاليت هاي قبل كه اثر هم داشته است، افزايش دهيم.
س: بحث ديگر در ماهيت فرهنگي غرب است. «آل احمد» و امثال وي مي گويند در غرب، بخصوص از «رنسانس»، چيزي كه به عنوان فرهنگ غرب وجود دارد، برخاسته از درون آن جامعه است. اين فرهنگ از درون آن به وجود آمده است. وقتي اين فرهنگ به كشورهايي چون ايران مي رسد، دو ضرر دارد: يكي اينكه اين فرهنگ توسط حكومتها به يك ابزار استعمار تبديل مي شود و ديگر اينكه در جهت انهدام فرهنگ انساني و يا هويت ملي اين كشورها گام برمي دارد و بر اين اساس بخشي از جوانان تحصيلكردة ما، تحت تأثير آن قرار مي گيرند.
ج: اين موضوع كاملاً طبيعي است. مسأله اين است كه در اروپا، «فرهنگ عمومي» و «تحصيلات عمومي» با جداشدن كليسا از دولت رشد كرد. اين موضوعي است كه سابقة طولاني دارد؛ از دورة «رنسانس» شروع شده و تلفات فوق العاده بزرگي هم داده است، مثل «جوردانو برنو» كه در آتش سوختند. اين ادامه دارد تا به دوران «نيوتن» مي رسيم و سپس كشفيات فوق العاده و پشت سرهم «لاپلاس» و همة اين بزرگان را داريم كه دو دوره اي است كه كليسا از دولت جدا شده است. نه فقط دولت استعمارگر، كه جدايي دين از سياست است. اين يك تحول تاريخي ِ جهاني است. در جمهوري اسلامي ايران مي شنويم كه جوانان و نسل جديد از نسل انقلاب جدا مي شوند. بايد راجع به اين مسأله فكر بكنيم. اين يك پديدة طبيعي
ص: 431
غيرقابل پيشگيري است. براي مدت كوتاهي مي شود ساكت كرد اما نمي شود آن را از بين برد.
در ايران بيش از حدود سي و هشت و نيم ميليون رأي دهنده داريم. سالي بيشتر از يك ميليون جوان كه داخل جمعيت مي شوند و از آن طرف حدود يك ميليون از آدم هايي كه پير هستند، خارج مي شوند. يعني كشور ما در ده سال آينده به كشوري فوق العاده جوان تبديل خواهد شد. جواناني كه تحصيل مي كنند، رشد فرهنگي دارند، به دانشگاه مي روند و روزنامه و كتاب مي خوانند و مي بينند كه در دنيا چه خبر است و چه تحولات عظيمي در دنيا پيدا شده است و علم چه چيزهايي را نشان مي دهد. ما بايد فكر كنيم، بايد جمع تيزهوشي تشكيل شود و به تحقيق و تفكر بدون پيشداوري بپردازد و بگويد به چه شكلي بايد با اين موضوع برخورد كنيم، چگونه بايد طي طريق كنيم، چه چيزها را بايد بدهيم، چه چيزها را بايد حفظ كنيم و چه چيزهايي را بايد بگيريم و چگونه بايد با تحول تاريخي بسازيم؟
س: ما بايد اين روند را در ساير كشورها نيز بررسي كنيم. براي مثال اين روند تقريباً همزمان با «ايران» در «تركيه»، و شايد چند سالي زودتر شروع شد، ولي تركيه هويت فرهنگي ِ خود را از دست داد، اما تعصب قوميتي خود را حفظ كرد. در ايران تلاش شد هويت فرهنگي مان حتي المقدور حفظ شود.
اين توانايي مي تواند به دليل قدرت مذهب و روحانيت و عظمت فرهنگ شيعي باشد. اكنون اين سئوال مطرح مي شود كه در مقايسه با كشورهاي منطقه، ايران تا چه حد توانسته است ايستادگي و پايداري كند؟
ج: انقلاب اسلامي كمك بسياري به ايران كرد تا جلوي اين جريان بايستد، ولي به عقيدة من اين تحول، تحول دنيايي است. تركيه هم كشور جواني است، كشوري كه در دوران «سلجوقيان» تشكيل شده است، به معني قديم «تركيه» وجود نداشت. در قديم «پارس» بود و «يونان» و تركيه به معناي ملت ترك، پديدة نويي است. به همين دليل هم، اين كشور فرهنگ قوي ندارد، آن چيزي هم كه دارد مربوط به همين دوران اخير است. در دوران «عثماني» زبان رسمي دربار عثماني، فارسي و عربي بود. اين مسأله در تركيه و ايران با هم متفاوت است. در تركيه زياده روي در سوي غرب رفتن، مقاومت «اسلام گرايانه» ايجاد كرده است، حالا ممكن است در ايران، زياده روي در «اسلاميت»، آن جهت مخالف را تقويت كند. اين موضوع را بايد مطالعه كرد. بايد هردو سمت ِ مسأله را درنظر گرفت و حد وسط را يافت.
ص: 432
زياده روي همه را خفه مي كند و هركس نفس مي كشد مي گويند اخراج و حبس. همچنين حذف اسلامي گرايي و بنيادگرايي در جامعه، در تركيه مقاومت ملي ايجاد كرده است. حالا اگر ما زياده روي كنيم، ممكن است با نتيجة معكوس روبه رو شويم. بنابراين آن گروه پژوهش كه گفتم بايد بي طرف و بدون پيشداوري، اين مسأله را بطور جدي بررسي كند؛ آن هم با توجه به تغيير و تحول دنياي كنوني. دو مقاله از آقاي «حداد عادل» دربارة تحولات اروپا مطالعه كردم. وي در اين مقالات، دوران سياه «انگيزاسيون» را تا زمان «لاپلاس» بررسي كرده و خيلي ساده توضيح داده بود كه علم با پيشرفت جاي مذهب را تنگ مي كند. وي مي نويسد زماني كه «نيوتن» قانون جاذبة عمومي را كشف كرد يك جاي خالي داشت، در آنجا «خداوند» را جاي داد. «لاپلاس» نظرية پيدايش آسمانها را تصحيح و كامل كرد و كتابش را براي «ناپلئون» فرستاد. ناپلئون او را خواست و گفت آقاي «لاپلاس» شما در اين تحليل خودتان جايي براي «خداوند» باز نكردي؟ و او هم بسيار ساده پاسخ داده بود كه نيازي به اين مسأله نبوده است.
اين مطلب را «حداد عادل» در روزنامة «ايران» مي نويسد و جوانان هم اين مطالب را مي خوانند. البته اگر او هم اين مطلب را ننويسد، اين همه اخبار خارجي و داخلي، راديو، شبكة اينترنت و ترجمه، همة اين مسائل را مطرح مي كنند. جلوي علم را كه نمي شود گرفت. مثلاً چند سال پيش يك تجربة عملي را براي نظرية «داروينيسم» دادند. چند حيوان جنوب «امريكاي مركزي» را به شمال _ كه شرايط اقليمي متفاوتي دارند _ انتقال دادند. اين حيوانات، بعد از مدتي، براي تطبيق خودشان، با وضع موجود، تغيير ماهيت دادند؛ اين تجربة فوق العاده اي است. پيشرفت علمي در دنيا سرعت گرفته است، هر روز شاهد يك انقلاب علمي و تكنيكي هستيم. مي گويند تحصيلات دانشجوياني كه طي مراحل علمي رشتة مهندسي را در دانشگاه طي مي كنند، تنها سه سال اعتبار دارد و اگر اينها بعد از سه سال دانش خود را تكميل نكنند، معلومات آنها در قبال رويدادهاي علمي نوين كهنه شده است. اين در حالي است كه دانشگاههاي ما هنوز كتابهاي سي سال پيش را به دانشجويان تدريس مي كنند.
س: در مسائل مربوط به «غرب» يك بحث علمي و تكنولوژيكي داريم كه بر مبناي آن قاعدتاً هر كشوري بايد براي رشد و ترقي ِ خود به اين علوم دست يازد. بحث ديگر دربارة مباني علوم انساني است كه بخشي از آن، با فرهنگ و علوم انساني ِ جوامع ديگر
ص: 433
تطبيق مي كند چون موضوع بحث، «انسان» و زندگي و شخصيت اوست؛ چه از ديد «روانشناس» و چه «جامعه شناس». دو بخش ديگر در اين مبحث وجود دارد: يكي «ابتذال غرب» است كه ره آورد غرب، بخصوص در دوران «رضاخان» و «محمدرضا» به شمار مي رود و ديگري ماهيت غرب زدگي و غرب پرستي در جوامعي همچون جامعة ما است. البته اين نمودها در كشورهاي «عربي» و كشورهاي «آسيايي» هم به چشم مي خورد. در قسمت اول و دوم، همه متفق القولند. اگر آثار «شهيد مطهري» را نگاه كرده باشيد، وي، هم نقل مي كند و هم نقد. آنچه كه قابل تطبيق است نقل مي شود و آنچه با اصول ما متعارض است، نقد مي شود. در بحث ايستادگي در برابر ابتذال، گاهي نگراني به وجود مي آيد و آن در رابطه با ماهيت استعماري ِ غرب است و اين كه ما چه بايد بكنيم تا گرايش به علوم غرب، باعث شيفتگي به استعمار و غوطه ور شدن در ابتذال نشود؟
ج: اكنون شيوة استعماري غرب به شكل ديگري است و استعمار قديم از بين رفته است. از اواخر قرن نوزدهم، عمر سرمايه داري دوران «كلنياليسم» به پايان رسيد و دوران امپرياليسم آغاز شد.
امپرياليسم نه به عنوان ايجاد امپراطوري «عثماني» و يا امپراطوري «روسيه»، امپرياليسم به عنوان يك غارتگري سرمايه داري جهاني. همانطور كه «لنين» مي گويد امپرياليسم دوران عالي ِ سرمايه داري است كه در اين دوران صدور كالا به صدور سرمايه تبديل مي شود. امروز امپرياليسم غرب در تمام دنيا، مشغول چپاول جهان با صدور سرمايه است. همانطور كه در ايران هم اين كار صورت مي گيرد؛ توسط كساني كه ما آنها را به سرمايه گذاري تشويق مي كنيم. البته به اقتصاد ما كمك مي شود، اما آنها هم به نوبة خود، اين چپاول را انجام مي دهند. «توتال» كه مجاني اينجا كار نمي كند، بايد بچاپد؛ اين يعني امپرياليسم امروز. بانك جهاني كه يك بانك امپرياليستي است و قرض مي دهد، دنيا را غارت مي كند. توجه كنيم كه چقدر از كشورهاي آسيايي و افريقايي به بانك جهاني مقروض هستند؛ هزاران ميليارد. خوب، ما بايد مسألة استعمار غرب را در چهارچوب خود بحث كنيم، بايد ببينيم به چه شكل هست و چگونه بايد در مقابل آن مقاومت كرد. اما در مورد ابتذال غرب، رفتاري كه در حال حاضر با «كلينتون» انجام مي دهند، ابتذال غرب است. ابتذال نه فقط در عمل خودِ كلينتون است، بلكه ابتذال در اعمالي هم كه كنگره انجام مي دهد و همزمان با نطق او در سازمان ملل متحد، اعترافات مربوط به ارتكاب عمل جنسي ِ او را در تمام تلويزيونهاي امريكا پخش مي كند، وجود
ص: 434
دارد. اين نوعي از ابتذال غرب است و نوع ديگر آن را در زندگي ِ برخي از جوانان مشاهده مي كنيم. اين دو شكل ابتذال به مناسبات كشورها با غرب بستگي دارد. ابتذال در يك كشور خيلي سريع نفوذ كرده و رشد مي كند، چون آن كشور ضعف فرهنگي داشته و مقاومت فرهنگي ِ خودي ندارد، اما در كشور ديگر كمتر نفوذ مي كند. در دوران «محمدرضا»، خيلي كوشش كردند تا اين ابتذال را وارد كنند، اما در تودة مردم نفوذ نكرد و مقاومت تودة مردم آنقدر قوي بود كه ابتذال توسعه نيافت. يك قشر بسيار كوچكي به سوي ابتذال رفت. در اطراف آن جشن دوهزار و پانصد ساله و آن كثافت كاري كه در «شيراز» انجام دادند، قشر بسيار كوچكي از مفت خورها و چپاولگران پيدا شدند. حتي در قشر بالايي ِ جامعه هم اين ابتذال نفوذ نكرد و تعداد زيادي با تمام حيثيت ايراني بودنشان ماندند و مقاومت كردند. اين مقاومت ملي ما را نشان مي دهد. كشور ما با يك كشور افريقايي كه اصلاً فرهنگ قبلي و زبان نداشته و عده اي به زبان فرانسه و عده اي هم به زبان انگليسي و غيره حرف مي زنند، متفاوت است. غرب همين اقدامات را نسبت به كشور «چين» انجام داده است. ژاپني ها «براي ايجاد فحشا» در چين چه كارهايي كه نكرده اند، اما آيا در چين ماند؟ خير. نمي ماند، چون مقاومت ملي وجود دارد. فرهنگ قوي ِ ملي در چين وجود دارد. مذهبي هم كه مي دانيد به آن صورت وجود ندارد. اينست كه ما نبايد از اين ابتذال زياد وحشت داشته باشيم، چون مقاومت ملي ِ كشور ما آنقدر قوي است كه ابتذال را نمي پسندد. به همين دليل هم در دوران «محمدرضا»، با تمام كوششي كه او و دستگاهش براي ورود ابتذال كردند، موفق نشدند. ما بايد از لحاظ فرهنگي توسعه يابيم و به پيشرفت هاي علمي نائل آييم.
س: بحثي دربارة ماهيت و گسترش فرهنگ غربي وجود دارد، چيزي كه اكنون به عنوان «ماهواره» مطرح شده و حتي در اروپا هم به ابتذالات امريكايي ِ آن اعتراضاتي وجود دارد. البته ماهيت اين موضوع در ارتباط با سلطة صهيونيسم بر رسانه هاي غربي بيشتر نمايان است؛ ما مي آييم به هويت فرهنگي ملي خودمان بپردازيم و در آن سمت و سو حركت كنيم كه يك قدرت بالاتر به نام «ماهواره» مي آيد و هم به كمك مكانيزمهاي رايانه اي و اينترنت همان ابتذال را گسترش مي دهد، به نظر شما در اين باره چه بايد كرد؟
ج: من هم همين را مي گويم. الآن در اروپا مقاومت جدي در مقابل فيلمهاي امريكايي و هم اينترنت شروع شده است. اينجا صرفاً مسألة صهيونيسم نيست، بلكه مسألة «سرمايه داري
ص: 435
جهاني» است.
سرمايه داري جهاني، براي حفظ منافع خودش، بخصوص در امريكا - امريكايي كه در حال حاضر كوس رهبري جهان را مي زند - فساد را به شكل وحشتناكي ايجاد كرده است. سينماها و تأترها همه در جهت فاسد كردن جوانها عمل مي كنند كه «رأي» ندهند و در سياست دخالت نكنند. اصلاً امريكاييها درسياست دخالت نمي كنند و بيشتر سياهپوستان اين كشور هستند كه در سياست دخالت مي كنند، براي مثال اكثريت سياهان حمايت خودشان را از «كلينتون» در مقابل همين ابتذال عمل «كنگره» اعلام كردند. اين ابتذال را جناحهاي قدرت در امريكا، به اين دليل باب كرده اند كه مردم را براي انتخابات سرمايه داري ِ بزرگ خام بكنند. سرمايه داري يك روز نمودش «راكفلر» بود، اما حالا آنقدر گردن كلفت هاي بالاتر از آنها پيدا شده اند كه ديگر «فورد» و «راكفلر» كوچكترين ها هستند. انحصارات سرمايه داري نفت و كامپيوتر بهترين نمودها هستند. براي مثال چهل ميليارد دلار سرماية شركت كامپيوتري است كه در عرض يك سال ده ميليارد سود داشته است. اينها هستند كه رئيس جمهور امريكا را تعيين مي كنند و دنيا را مي چرخانند. اينها هستند كه همة اين سياستها و حقه بازيها را درست مي كنند. در حال حاضر اين مسأله براي آنها مطرح است كه دنيا را به فساد بكشانند تا مردم گرايشي به سوي «سياست» نداشته باشند.
چند سال پيش دو مقاله در «لوموند ديپلماتيك» درج شده بود. در آن مقالات اين سؤال مطرح شده بود كه اصلاً دموكراسي ِ غربي چيست؟ در مقام پاسخ آمده است كه دموكراسي غربي فقط يك ظاهر ]پوشش[ و بدنة خالي براي ]عرصه هاي بازار[ است. نكتة جالب ديگر مطلبي است كه يك كشيش به عنوان «ده فرمان بازار» نوشته است.
س: نحوة مبارزه با اين سلطه چگونه است؟ مي بينيم كه گسترش فرهنگ ماهواره اي تفاوتهايي در دنيا به وجود آورده است. اين تفاوت در «هند» چگونه بوده است؟ مثلاً اين كشور آثار سينمايي اش را به سرعت در خاورميانه پخش مي كند. آيا اين نوعي مقاومت است؟
ج: توجه كنيد. الآن مسألة قاچاق ويديو در تمام مرزهاي كشور وجود دارد، مثل قاچاق مواد مخدر. اين حملة جهاني ِ فساد امريكايي است تا با فاسد كردن قشر جوان آنها را از سياست بركنار دارد. جمهوري اسلامي بايد در مقابل اين حمله فكر كند، بايد فكر كند چگونه مي توان جلوي آن را گرفت و در مقابل آن مقاومت كرد.
ص: 436
س: يك نوع برخورد، همانطور كه امام (ره)، فرمود: «امريكا ام الفساد قرن است» اينست كه روحية مقاومت در غرب ستيزي را به معناي واقعي ِ كلمه _ نه به صورت يك شعار كم محتوا _ در جامعه ايجاد كنيم و با آن روحية فرهنگي، انقلابي و ديني ايستادگي كنيم.
ج: اجازه بدهيد در اين ارتباط واقعه اي را به نقل از برادرم تعريف كنم. او مي گفت ما در دورة شاه در جنگي عليه كردها در كردستان شركت كرده بوديم. در اين جنگ فرماندهي داشتيم كه مسئول توپخانه بود. او با زحمت زيادي به بالاي تپه اي كه فرماندة تپة آنجا بود رسيده بود ولي توپها و قاطرها نتوانسته بودند به آنجا برسند و در پايين مانده بودند. فرمانده به او گفت: «سرگرد تو آن دو كرد را مي بيني؟ شليك كن آنجا. آن يك كرد را هم مي بيني كه آنجا در حال رفتن است، يك توپ هم شليك كن آنجا» او گفت: بله قربان. «بمب، بمب» و با دستهايش اين حركت را تقليد كرد و گفت: قربان توپ ها پاي دره است و ما بالاي تپه. نفست از جاي گرم بلند مي شود. حالا شما مي گوييد بياييم اين كار را بكنيم، اما با چه نيرويي؟ جلوي اين جريان به اين آساني ها گرفته نمي شود. ايجاد روحية مقاومت با كدام توپخانه؟ درحال حاضر تضادي در جمهوري اسلامي به وجود آمده كه دو طرف به ضرب كشت همديگر را مي زنند. شما در اين وضعيت با چه نيرويي مي توانيد روحية مقاومت را ايجاد كنيد؟ توپخانه اي نداريد. جوانهايي كه بايد نيروهاي اين توپخانه باشند، ناظر اين درگيري هستند و رنج مي برند. خيال نكنيد آنها رنج نمي برند. آنها بيشتر از ما پيرمردها رنج مي برند، چون مي بينند كه در اين درگيري آيندة خودشان از بين مي رود.
بنابراين همانطور كه گفتم، بايد يك فكر اساسي بكنيم تا در مقابل هجوم و ابتذال و هجوم پيشرفت علم كه باورها را خيلي ضعيف مي كند و روي نسل جوان مؤثر است، بايستيم و به آن جواب بدهيم. با اين وضع كنوني نمي توان جواب داد.
مسألة اساسي اين است كه در حال حاضر، جوانان ما مورد حملة چندجانبه قرار گرفته اند؛ هم علمي، هم ابتذال و هم مسائل اعتقادي و مذهبي. همة اينها برايشان نوعي فشار محسوب مي شود. آقاي «غلام عباس توسلي» در رابطه با اسلامي كردن دانشگاهها، در مجلة «ايران فردا» مقاله اي نوشته بود كه خيلي جالب بود. منظور اين است كه با اين روشها نمي شود جوانان را اسلامي كرد. بايد ديد جوانان چه نياز فرهنگي دارند و چه نياز علمي و شناختي دارند. كتاب نداريد بدهيد آنها بخوانند. با اين قيمت كه روي كتاب است كسي
ص: 437
نمي تواند بخرد. مگر چند هزار نسخه تيراژ چاپ و انتشار كتاب داريم؟ حد متوسط پنج هزار جلد. خوب اين وضع جوابگوي خواست جوانان است؟ شما اين روزنامه ها را بخوانيد. اين بدبختي كه در مسألة ازدواج، حقوق زن و نداشتن حق رابطه وجود دارد، اينها مسائلي است كه بطور وحشتناك در جامعة ما مطرح است. ما اگر براي اين مسائل جواب قانع كننده و عملي و نه جواب تبليغاتي، پيدا نكنيم، اين جوانان چگونه مي توانند براي خود همسر انتخاب كنند؟
اينها مسائلي است كه هر روز جامعة ايران، در تماس با دنيا، مي شنود و مي بيند. شما بايد براي اين مسائل، پاسخ قانع كنندة عملي و قابل قبول براي نسل جوان _ نسلي كه فرداي شماست _ پيدا كنيد، در غير اين صورت هجوم فرهنگي كلية اعتقادات مردم را از بين خواهد برد.
س: پيش از اين دربارة ماهيت غرب و مناديان غرب گرايي در كشور صحبتهايي داشتيم، اكنون مي خواهيم راجع به «امريكاشناسي» و ماهيت امريكا به بحث و گفت وگو بپردازيم. امريكا داراي چه ماهيتي است و چه ويژگي هاي مثبت و منفي دارد؟ آيا ويژگي هاي مثبت باعث شيفتگي ِ عده اي نسبت به آن شده و يا ويژگي هاي منفي؟ مشخصه هاي «امپرياليستي» بودن امريكا چيست؟
ج: به بحث قبل بايد چند كلمه اي اضافه كنم. پيش از اين ماهيت «غرب» را توضيح داديم و مناديان غربگرايي را كه در ايران فعاليت داشتند، ذكر كرديم. قبل از ناصرالدين شاه ما با روسيه ارتباط داشتيم، اما در رابطه با غرب، در زمان ناصرالدين شاه بيشترين ارتباط وجود داشته است. اولين كساني كه تحت تأثير غرب قرار گرفتند، افراد درخشاني بودند، مثل ضارب ناصرالدين شاه كه فرد برجسته اي بود. «ميرزارضاي كرماني» فرد باسوادي بود كه به استانبول رفته و با شخصيتهايي ملاقات كرده و از آنها رهنمودهايي نيز گرفته بود. هنگام بازپرسي از او مي پرسند تو كه وطن پرست هستي، چرا كشور را به اين روز انداختي و شاه را كشتي؟ او در پاسخ مي گويد: «اين كار هرچه زودتر انجام مي گرفت، ضررش كمتر بود و به اين جهت من زودتر انجام دادم». او با سيدجمال الدين اسدآبادي تماس داشت. چنين افرادي از تماس با غرب براي استفاده از تمدن آن بهره مي جستند. مثل ميرزاآقاخان كرماني و طالب اوف، اين افراد چه در ايران و چه در خارج، تأثير بسيار جالبي از غرب گرفتند. اين تأثير غرب زدگي نبود بلكه استفاده از تمدن واقعي ِ غرب بود، مثل «آزادي» و «مبارزه با استبداد». اما اين موضوع در مسير تكامل خود تحول مي يابد و فرآيند آن به سوي غرب زدگي مي رود و
ص: 438
به آن ختم مي شود. اين روند به تقليد كامل از غرب و اين مفهوم كه همة خصايل ملي را بايد فراموش كرد و تمام مراحل زندگي را بايد از غرب تقليد كرد، مي انجامد.
س: حالا كه اين نكات را مطرح كرديد، به نكته اي اشاره مي كنم. بحثي در ميان تحليلگران تاريخ مشروطه مطرح است كه ما مشروطه را از «استانبول» گرفتيم، چون ميعادگاه روشنفكران ما عموماً آنجا بوده است. البته «بمبئي»، «قاهره»، «كلكته» و «تفليس» هم بوده، ولي بيشتر مراكز سياسي و روشنفكري ِ ما در «استانبول» بود، براي مثال سيدجمال الدين اسدآبادي مدتي در آنجا اقامت داشت. اين عده معتقدند هرچند سيد جمال در فرانسه و لندن مدتي اقامت داشته و نشريه منتشر مي كرد، اما اين موضوع ارتباط مستقيمي با غرب ندارد. آيا مي شود در اين موضوع تفاوتي قائل شد؟
ج: مي توانيم از قدرت نظارت فوق العاده شديد مردم، به عنوان يكي از عوامل داخلي ِ انقلاب مشروطيت نام ببريم. از عوامل خارجي هم مي توان به «انقلاب 1905 روسيه» اشاره داشت، كه تأثير بسياري در انقلاب مشروطيت داشت. با نگاه به انقلاب روسيه مردم احساس كردند كه نظام استبدادي ِ وحشتناك در روسيه توسط ژاپن به آن كوچكي شكست خورد و در نتيجه شكست «روسيه» از «ژاپن»، انقلاب 1905 حاصل شد. «لنين» هم براي انقلاب مشروطيت ايران ارزش فوق العاده اي قائل است و مي گويد اين انقلاب عميقاً دموكراتيك و مردمي بوده است. لنين «ستارخان» را همچون يكي از مبارزان سرشناس دهقاني و تاريخي ِ روسيه قلمداد مي كند و ارزش مردمي بودن براي انقلاب مشروطيت ايران قائل است. اين اهميت تاريخي دارد، يعني نه تنها از استانبول و جاهاي ديگر، بلكه از مجموعه عوامل مختلفي سرچشمه گرفته و تأثير مي پذيرد. من فكر مي كنم در اين خصوص مي بايست مجموعه عوامل را در نظر گرفت و روي يكي تكيه نكرد. حالا به «امريكا» بپردازيم. من فكر مي كنم مي بايد اول بدانيم كه كشور «امريكا» چگونه پيدا شده است؟ پيدايش امريكا از همه مهمتر است. همانطور كه مي دانيد، پيدايش امريكا در ارتباط با مسافرت تصادفي «كريستف كلمب» براي يافتن راهي به سوي شرق دور انجام گرفت. كريستف كلمب در هزار و چهارصد و اند ميلادي آنجا را كشف كرد و بعد هم در نتيجة هجوم اسپانيائي ها و پرتغاليها به امريكاي وسطي و جنوبي، دويست سال بعد امريكاي شمالي در معرض مهاجرت اروپاييها قرار مي گيرد. مهاجرت به امريكاي شمالي ديرتر شروع مي شود. مهاجرين اوليه اسپانيايي ها و پرتغالي ها هستند. از زبانهايي كه الآن در كشورهاي امريكايي رواج دارد، مي شود فهميد كه كدام منطقه
ص: 439
را پرتغاليها تسخير كرده اند و كدام كشور را اسپانيايي ها. براي مثال «برزيل» و «كوبا» و اكثريت جزاير كارائيب به زبان اسپانيايي صحبت مي كنند ولي «آرژانتين» زبانشان «پرتغالي» است و مردم شيلي هم اسپانيايي تكلم مي كنند. اولين كار مهاجرين، غارت ثروتهايي چون طلا و سنگهاي قيمتي بود. جالب است كه «ولتر» كتابي دارد به نام «كانديد» و در آن غارتگري را تشريح كرده و نشان مي دهد كه اين غارت گران چگونه افرادي بوده اند و بعد هم نتيجه مي گيرد كه اين غارتگران به جايي نزديك «استانبول» در تركيه مي رسند. در مجموع مهاجران اوليه پرتغاليها و اسپانياييها جنايات بزرگي را در امريكاي جنوبي مرتكب شده اند، چون در آنجا چهار تمدن بزرگ پيشرفته وجود داشت. براي مثال مي توان به تمدن «مايا» - «آزتك» در اطراف كوههاي آند و كشور پرو اشاره داشت كه هنوز هم خرابه هاي اين تمدن وجود دارد. مثلا شكل شهرسازي ِ شهر باستاني «پمپئي» - كه بسيار زيبا بوده، بدست آمده است. در «كاستاريكا» سرخپوستان براي محكوميت كريستف كلمب به عنوان اولين جنايتكار بزرگ محاكمه اي ترتيب داده و محكومش كرده اند. اينان مدعي هستند كه اقدامات او سبب نابودي ِ پنجاه ميليون سرخپوست شده است. اين محاكمه در حال حاضر به صورت غيابي در جريان است. در دورة بعد، مهاجرت اروپاييها شروع مي شود. اولين گروه مهاجرين از انگلستان هستند، بعد فرانسوي ها. طرفداران پيوريتانها و پروتستانها كه مدتي موفق شده بودند حكومت سلطنتي را شكست بدهند، با پيروزي مجدد سلطنت، تحت فشار قرار مي گيرند. اين عده، اولين گروه مهاجرين از انگلستان را تشكيل مي دهند. آقاي خاتمي هم دربارة همين گروه كه به امريكا مهاجرت كرده و فوق العاده هم پيرو ديانت بودند، توضيح داده اند. اين عده انسانهاي شريفي بودند، اما بعد از آن بتدريج «دزدان دريايي» شروع به فعاليت مي كنند و پس از آن هر چه ماجراجو و حادثه جو در كشورهاي ديگر بود، مهاجرت به امريكا را شروع مي كنند. امريكاي شمالي بتدريج اشغال مي شود و قسمت اعظم سرخپوستان كه معلوم نيست چه تعدادي بودند، نابود مي شوند. در آخر هم يك قسمت بسيار كوچك را در شرق امريكا به سرخپوستان اختصاص مي دهند. البته وضعيت بهداشتي، تعليماتي، اجتماعي و زندگي سرخپوستان با ساير بخشهاي امريكا قابل مقايسه نيست. پيدايش امريكا در ابتدا با آدم كشي و نسل كشي شروع مي شود و به آدم دزدي مي انجامد، يعني «برده بردن از آفريقا». برده داري بخش دوم جنايت در امريكا است. گروههاي مختلفي براي دزديدن «برده ها» از آفريقا فعاليت مي كردند و با كشتارهاي وسيعي، آنها را حمل مي كردند. نيمي از آنها در مسير راه، در كشتي مي مردند. آنها
ص: 440
كه سالم رسيده بودند، در مكانهاي مختلف و بنابر قابليتهاي جسماني شان، به مزايده گذاشته مي شدند. دو كتاب جالب دربارة وضعيت برده ها نوشته شده است. «كلبة عموتُم» كه وضع برده ها را در خودِ امريكا تشريح مي كند و كتاب فوق العاده ديگري به نام «ريشه ها» كه نويسنده _ خود _ استاد دانشگاه و نسل هفتم برده اي است كه از «غنا» ربوده شده است. در اين كتاب جالبترين توضيح را دربارة رفتاري كه امريكاييان با بردگان مي كرده اند، مي خوانيم. اين كتاب اصلاً با «كلبة عموتم» قابل مقايسه نيست و بالاتر و مهم تر از آن است. در حال حاضر سي ميليون سياهپوست در امريكا زندگي مي كنند. اين رقم يعني، امريكا با كشتار و نسل كشي ِ بوميان آنجا به وجود آمده است. بعد هم ميليونها انسان افريقايي را دزديده و به عنوان برده به آنجا برده اند. اين وضعيت تا هنگام جنگهاي داخلي امريكا - جنگ شمال و جنوب - و پيروزي «لينكلن» ادامه داشت. البته مسألة بردگي هنوز هم در امريكا حل نشده است. درست است كه در ميان سياهان امريكا «سناتور» و «سرمايه دار» هم پيدا شده و حتي «دانشمند» هم در بين آنها هست، اما واقعاً سي ميليون سياهپوستي كه در محله هايي مثل «هارلم» زندگي مي كنند، بخصوص بخش جنوبي و نواحي «تگزاس» در تبعيض نژادي ِ بسيار شديدي به سر مي برند. اروپاييها هم در برده دزدي شركت مي كردند و برده ها را براي فروش به امريكا مي بردند، ولي در خودِ اروپا، برده داري گسترش نيافت؛ نه در انگلستان و نه در فرانسه. بسياري از بخشهاي آفريقا مستعمرة آنها بود، ولي اين شرايط تنها در امريكا پديد آمد. كم كم مهاجرت «مغزها» از اروپا به امريكا شروع شد. دليل اين امر آن بود كه امريكا فوق العاده ثروتمند بود و سرزمينهاي آباد، بكر و دست نخورده و امكانات فوق العاده وسيعي براي پيشرفت داشت. نتيجه اش هم اين شد كه در مدت نسبتاً كوتاهي _ دويست سال _ امريكا پيشرفت بسيار زيادي كرد و به آنجا رسيد كه با برخورداري از _ مغزهاي _ برتر دنيا، از لحاظ صنعتي، فن آوري و توليد در رأس جهان قرار گرفته و تمام خصوصيات ظالمانة خود را نيز حفظ كرد. از بهترين نمونه جناياتي كه امريكاي شمالي در امريكاي جنوبي انجام داده، مكزيك است. امريكا اين كشور را به زور تسخير كرد. اگر تاريخ جنگهاي استقلال كشورهاي امريكاي جنوبي را ملاحظه كنيم، در مي يابيم كه بتدريج و در طي جنگهاي انقلابي، رهايي يافته اند. در نظر بگيريد كه چگونه امريكاي شمالي، اين كشورها را يكي يكي تحت قيموميت خود قرار داد. امريكاي جنوبي دنياي نيمه مستعمرة ايالات متحدة امريكا بود. البته «كانادا» در اين ميان استثنأ است و در هيچ كدام از اين جنگها و درگيريها شركت نداشت. مسألة
ص: 441
برده داري در آنجا وجود نداشت، بعدها هم كه، فرانسويها به آنجا رفتند. در واقع كانادا «دوقومي» است و كبك مي خواهد مستقل شود. قطعاتي هم به عنوان وابستگان امپراطوري انگلستان، مثل «استراليا» و «نيوزلند» باقي مانده اند.
اين بود سير پيدايش امريكا و تبديل آن به يك ابرقدرت بزرگ از لحاظ صنعتي، فن آوري و نظامي. تنها جنبة انساني كه در امريكا پيشرفت كرد، «ادبيات» بود، ولي جنبه هاي ديگر فرهنگي كه در اروپا _ «فرانسه»، «آلمان» و «روسيه» _ رشد كرد، در امريكا نبود. در اين بخشها، امريكاييها فقط خريدار فرهنگي اروپاييها بودند و نمو داخلي نداشته اند، مانند «تركيه» كه فرهنگ منسجم ندارد.
در شمال ايالات متحدة بعضي نواحي وجود دارد كه در آن مهاجرين ايتاليايي و فرانسوي به تعداد زياد زندگي مي كنند و فرهنگ خودشان را هم به مقدار زيادي حفظ كرده اند. به همين دليل يك ماهيت فرهنگي و يك هويت ملي ِ واحدي در امريكا پيدا نشده است. مثلاً در مجلس، كنگره، سنا و زندگي اجتماعي شان خيلي مخلوط هستند. در عين حالي كه واحدهاي كوچكي از ملل مختلف به آنجا رفته و اصالت تاريخي ِ خودشان را حفظ كرده اند، ولي خودِ امريكا هويت ملي واحد ندارد.
س: با توجه به توضيحاتي كه آمد، شما هويت امريكا را در حال حاضر چگونه ارزيابي مي كنيد؟ «سرمايه داري» يا «وفاق ملي»؟
ج: دوران سرمايه داري كه طي شده و گذشته است. امريكا الان عبارتست از يك كشور امپرياليست. البته ما در مفهوم امپرياليست نبايد اشتباه كنيم؛ يك بار مي گوييم امپراطوري روسيه، امپراطوري عثماني و امپراطوري انگلستان، اين يعني كشوري، كشورهاي ديگر را تقسيم مي كند و خود بر آنها حكومت مطلق دارد. اين در «امپرياليسم قديمي» به مفهوم «امپريالها» بوده است. در قديم ابتدا امپراطوري روم بود و بعد در اروپا و سرانجام هم در عثماني، روسيه و انگلستان. اما امپرياليسم به مفهوم علمي ِ «امروزه اش» عبارتست از دوران تكامل سرمايه داري و دوران «كلنياليسم».
در كشورهاي پيشرفتة اروپايي، گروههايي را با عنوان تجارت به كشورهاي عقب افتاده، مي فرستند. اين تجارت سبب فرستادن گروههايي از ملتها مي شود كه در آنجا «كُلن» درست مي كنند و «كُلني» - يعني منطقه اي - را به خود اختصاص مي دهند. از لحاظ تاريخي، مرحلة اول استعمار، عبارت است از مبادلة كالا و استفاده بردن هردو طرف از اين تجارت، اين دوران
ص: 442
«كلنياليسم» است. اين شيوه از لحاظ علمي و تاريخي، يك جنبة مترقي داشته و يك جنبة عظيم سركوبگرانه، غارتگرانه و وحشيگرانه. جنبة مترقيانه اين بود كه آنهايي كه مي خواستند از كشورهاي عقب مانده بهره كشي كنند، مجبور بودند برخي از ويژگيهاي تمدن را هم با خود به آنجا ببرند. براي مثال مي توان به راه آهن اشاره داشت كه با تأسيس آن، بهتر مي توانستند بارها و كالاهاي خود را منتقل كنند. يا براي تسريع در كارهايشان مجبور بودند «برق» را به مناطق مستعمره منتقل كنند. كلمة استعمار كه از «عمران» ريشه مي گيرد، درست براي همين مفهوم بوده است. استعمار جنبة مترقيانه اي داشته كه كشورهاي عقب مانده را به سطح بالاتري مي رساند. اما جنبة عمدة آن غارت بود، يعني تعويض زورمدارانة كالاهاي ارزان خودشان با كالاهاي گران قيمت آنها و بردن آنها به كشور خودشان. در دوران «كلنياليسم» رقابتها و جنگهاي شديدي بين كشورهاي «كلني» دار اروپايي به وجود آمد كه مهم ترين شان، جنگهاي اسپانيا، پرتغال در امريكاي جنوبي و بعد هم انگلستان و فرانسه بود. آلمان ها خيلي دير به اين دوران وارد شدند و اين موضوع كاملاً مشهود است. علتش اينست كه در «آلمان» كشور واحدي وجود نداشت. تا دوران «بيسمارك»، حدود هزارونهصد ميلادي، كشور واحدي در آلمان وجود نداشت و فقط «پرنس»نشين هايي بود كه دائماً در حال جنگ با يكديگر بودند تا اين كه در دوران بيسمارك، آلمان شروع به رشد مي كند و از همان تاريخ برخي از «كلن»ها را در آفريقا مي گيرد. شرايط بتدريج تغيير مي كند و سردمداران كشورهاي استعمارگر در مي يابند كه به جاي اينكه كالاي توليد شده در كشور خودشان را منتقل كنند و متقبل زحمت شوند، كارخانجات را به كشورهاي عقب مانده منتقل كنند و با استفاده از نيروي كار ارزان و كارگر ارزان قيمت تر از كارگران خودشان، در همانجا توليد كنند و در همانجا هم به فروش برسانند. اين مي شود دوران «صدور سرمايه»، يعني «صدور سرمايه» جاي «صدور كالا» را مي گيرد. در اينجا دوران «امپرياليسم» آغاز مي شود؛ امپرياليسم به معني علمي جديد و اين جريان با تمام قوا ادامه مي يابد. صدور سرمايه در ابتدا به اين صورت بوده كه بطور مثال يك كارخانة پارچه بافي در «هندوستان» درست مي كردند و قسمت اعظم پارچه توليد آن را همانجا مي فروختند و قسمت ديگر را مي آوردند در كشورهاي ديگر و مي فروختند، هرچه هم براي خود احتياج داشتند، نگاه مي داشتند. به اين ترتيب صدور سرمايه شروع مي شود تا امروز كه به شديدترين شكل ادامه دارد. سرمايه گذاريهاي بزرگ در اين كشورها، در قالب بانك جهاني، نوع تكامل يافتة سرمايه داري محسوب مي شود. رقابت بين سرمايه دارها
ص: 443
در دوران اول به تشكيل انحصارات در دوران تحول يافتة سرمايه داري تبديل مي شود. براي مثال كارخانجات پارچه بافي در انگلستان، به جاي درگيري با يكديگر، تشكيل اتحاديه مي دهند و مشتركاً نرخ گذاري مي كنند. با اين كار قيمتها را هم بالاتر مي برند. همين موضوع هم در سرمايه داري ِ بزرگ اروپا به صورت تشكيل «كارتل ها» و «تراست ها» پيدا شد. هر تراست يك رشته را در دست خود مي گيرد، مثل «تراست نفت» و «تراست اتومبيل سازي». آنگاه نرخها را بين خودشان تعيين مي كنند كه به رقابتي نياز نباشد. البته در دنياي امروزي و با پيدايش گروههاي كوچك صنعتي و كشورهاي كوچك، يك نوع رقابت پايين وجود دارد، مثل رقابت اتومبيل سازي كره جنوبي با «اتومبيل سازي اروپا». اينها با هم رقابت مي كنند، در عين حال كه بين آنها قراردادهايي هم وجود دارد. البته اين رقابت حدودي دارد. اخيراً دعوايي بين شركتهاي هواپيمايي اروپا شروع شد كه قيمتها را ارزان مي كردند تا مسافر بيشتري داشته باشد، ولي كارشان به جايي رسيد كه متوجه شدند خيلي ضرر مي كنند. در حال حاضر پنج شركت عظيم هواپيمايي دنيا در امريكا، انگلستان و غيره با هم متحد شدند و ساير شركتهايي كه جزو اين اتحاديه نيستند، ضرر مي كنند. به اين ترتيب رقابت در سطح پايين، بين كشورهاي كوچك و جذب سرمايه هاي كوچك توسط سرمايه هاي بزرگ كه اصل سرمايه داري است انجام مي گيرد. همه احساس مي كنند كه بحران اقتصادي ِ فوق العاده شديدي كه اخيراً در تايلند، اندونزي، مالزي و بطور كلي آسياي شرقي به وجود آمد، كار سرمايه دارهاي بزرگ آمريكا است كه با قدرت مالي شان انجام داده اند. يكي از مقامهاي مالزي خيلي صريح گفته است كه يهوديها و اسرائيل بحران اقتصادي را در كشور ما به وجود آورده اند. خوب ما مشاهده مي كنيم كه دوران امپرياليسم، در عين حال كه رشد و نمو مي كند، در داخل خود نيز بحران بسيار بزرگ و شديدي دارد. نمودهاي داخلي ِ بحران امپرياليستي عبارتست از «بحران بيكاري». در حال حاضر در دنياي امپرياليستي ميليونها بيكار وجود دارد. انسانهايي كه توانايي كار دارند، اما بيكارند و روز به روز هم به تعدادشان افزوده مي گردد. آلمان، هيچ گاه تعداد بيكارانش در اين حد نبوده است، در حالي كه يكي از پيشرفته ترين كشورها از لحاظ صنعتي است. نمود ديگر بحران داخلي «بحران وحشتناك محيط زيست» است كه زندگي ِ تمام بشريت را به خطر انداخته است. اخيراً به مناسبت صد و پنجاهمين سال انتشار «مانيفيست كمونيست» ماركسيستها مقالات مختلفي نوشته اند. «پل سويزي» كه از ماركسيستهاي معروف و سردبير نشرية «مانتلي رويو» انگلستان است و آن را با همكاري
ص: 444
«فرد هاليدي» اداره مي كند، مقالة كوتاهي نوشته كه خيلي جالب است. اين مقاله در يكي از شماره هاي نشرية «آدينه» ترجمه شده است. وي نوشته است با وجودي كه من دوازده مرتبه مانيفيست را خوانده ام، ولي براي نوشتن همين مختصر تصميم گرفتم يك بار ديگر آن را بخوانم و هر بار كه خواندم مطلبي نو در آن يافتم. آن وقت به اين توضيح مانيفيست اشاره مي كند كه مي گويد سرمايه داري به جايي مي رسد كه ممكن است به نابودي تمام بشريت بيانجامد. اين مفهوم را ما داريم امروز مي بينيم. «نابودي محيط زيست» و «جنگ اتمي» به نابودي ِ تمام بشريت منتهي مي شود، نه فقط نابودي سرمايه داري، و همه از بين مي روند.
س: در اين ارتباط كتابي هم «راسل» به نام «آيا بشر آينده اي هم دارد؟» نوشته است. البته در اين كتاب به محيط زيست، بيشتر از جنبة قدرت سياسي نگاه شده است.
ج: خوب، «راسل» انسان بزرگي بوده است، اما اين خيلي برجسته تر از راسل است. امريكا داراي علوم و تكنولوژي ِ پيشرفتة تكامل يافته است. مشاهده مي كنيم كه اكثر جوايز «نوبل» را دانشمنداني دريافت مي كنند كه در امريكا زندگي مي كنند. البته از همه جا هستند، عده زيادي از ايراني هاي مقيم امريكا كه «آقاي خاتمي» با آنها صحبت كرده است دانشمند بودند. در دانشگاههاي امريكا عدة زيادي ايراني در مقامهاي بالايي مسئووليت دارند و تدريس مي كنند. ما در همين خانوادة همسرم، ده دوازده استاد دانشگاه در امريكا داريم. مسألة «فرار مغزها» در حال حاضر، به يك مسأله جهاني تبديل شده است. امريكا با ايجاد درآمد زياد و پول زيادي كه به اين دانشمندان مي دهد اين مغزها را مي خرد و مي برد. متأسفانه دانشمندان كشورهاي عقب افتاده كه امكانات تحقيقي، لابراتور و آزمايشگاههاي دقيق ندارند، به خاطر علايقي كه به كار خلاق شان دارند، به امريكا مي روند و در آنجا به كارمند دستگاه وسيع علمي و صنعتي ِ امريكا تبديل مي شوند. به اين وسيله امريكا پيشرفتهاي بسياري كرده است. البته علم و صنعت در اروپا هم رو به رشد است و خيلي از امريكا عقب نيست، ولي امكانات آن با امريكا قابل مقايسه نيست، مثلا فرض كنيد تنها روسيه بود كه توانست دستگاهي را كه امريكا براي تحقيقات اتمي درست كرد، بسازد؛ آن هم با هزينه نكردن براي رفاه زندگي ِ مردم. روسيه در رقابت مجبور بود اين دستگاه را بسازد و سرمايه گذاري ِ بسيار قوي نيز انجام داد و در نتيجه پيشرفتهاي علمي ِ زيادي كرد و از خيلي چيزها نيز از امريكا جلو افتاد، اولين ماهواره را ساخت، اولين انسان را به فضا فرستاد و اولين ايستگاه فضايي را در مدت بسيار كوتاهي درست كرد.
ص: 445
س: در اين ارتباط بحثي وجود دارد _ چه در ارتباط با روسيه و چه در ارتباط با امريكا _ مي گويند بعد از جنگ جهاني دوم، بخصوص امريكاييها توانستند بسياري از دانشمندان اروپا و بويژه آلمان را جذب كنند. اروپا در جنگ جهاني دوم ضربة شديدي خورد، چون ميدان جنگ اروپا بود و امريكا بيرون از اين درگيري ها ماند. از سوي ديگر «شوروي» بعد از جنگ به اروپاي شرقي بخصوص به بخشي از آلمان _ سلطه پيدا كرد. مي گويند اين وضعيت در پيشرفت تكنولوژي چه در شوروي و چه در امريكا، تعيين كننده بوده است.
ج: در مورد امريكا بيشتر از يكي دو اسم مطرح و مشهور نداريم: يكي «انيشتين» است كه رفته آنجا و يكي هم «فون براون» كه متخصص تكنولوژي راكتها و مسئوول «ناسا» بوده است. ولي در شوروي حتي يك اسم آلماني نداريم. البته كساني داريم كه از جمهوري دموكراتيك آلمان به روسيه آمدند و در آنجا آموزش ديدند و درس خواندند. اولين طرح «راكت» متعلق به صد سال پيش است. يك فيزيكدان كه معلم رياضي ِ يك دهكدة كوچك بود، قانون سرعت راكت را تشريح كرده است. وي گفته كه اگر ما وسيله اي بسازيم كه اينقدر سرعت داشته باشد، مي تواند از قوة جاذبة زمين خارج شود و بالا برود. مجسمة اين فرد در مسكو است. پس علم راكت اصلاً مربوط به روسيه است. و يا دانشمند كوچكي مثل «كخ» در آلمان كه ميكروب «سل» را پيدا كرده است. امريكا البته عده اي را جذب كرده و برده است، ولي فقط مغزهاي آلمان نيست، بلكه همه را برده است.
در ابتداي جنگ كه دانشمندان آلماني در امريكا نبودند، بلكه «انيشتين» بوده است و «اپنهايمر» كه امريكايي الاصل است، كه البته بعد هم به عنوان كمونيست محاكمه اش كردند.
به اين ترتيب به نظر مي رسد كه اين هم از همان افسانه هايي است كه درست مي كنند. ما اگر توجه كنيم، شورويها وقتي پژوهشهاي خود را دربارة انرژي اتمي شروع كردند، در جلسه اي كه «استالين»، «ترومن» و «چرچيل» حضور داشتند، «ترومن» با اشاره، ساخت بمب اتمي در امريكا را به استالين تفهيم كرد. «ژكوف» در خاطراتش مي نويسد كه استالين با بي اعتنايي به اين موضوع برخورد كرد، انگار كه اين مطلب را نشنيده است. ولي به محض اين كه برگشت، دستور داد تحقيق و پژوهش در اين باره شروع شود. فردي كه مسؤوليت رهبري ِ اين جريان را به عهده گرفت يكي از شاگردان «بر» - دانشمند بزرگ دانماركي در رشتة اتمي - بود. نام او «كورچاتف» بود و مسؤول اين جريان شد. دومين فيزيكدان معروف
ص: 446
هم كه در اين زمينه كار كرد، خالق بمب هيدروژني بود كه مدتها به عنوان ناراضي محسوب مي شد و مغضوب حكومت شوروي بود.
شما در كتاب خاطرات او، نام يك دانشمند آلماني را هم نمي يابيد. آنان در آغاز با وسايل كاملاً ابتدايي فعاليت خود را شروع كردند و خودِ «كورچاتف» هم در معرض اشعه قرار گرفت و مرد. من، خودِ او را اتفاقاً در يك كنگره كه شركت داشتم، ديدم. خوب، بمب هيدروژني را شورويها قبل از امريكا ساختند و اين نمونه اي است براي اين كه بدانيم پيشرفت در آنجا نتيجة فعاليت خودي است و نه آلمانيها. حالا اين واقعيتي است كه امريكا به يك ابرقدرت تبديل شده است. تا قبل از 1985، ابرقدرت ديگري هم كه از لحاظ نظامي كمتر از امريكا نبود و در جنگ جهاني هم نشان داد قدرتي دارد كه هيچ كشوري ندارد، شوروي است. شما به آمار تلفات شوروي در جنگ جهاني دوم توجه كنيد؛ نه فقط تلفات انساني بلكه خرابيهاي گوناگون. امريكا تقريباً كشته نداده است و كمتر از جنگ ويتنام كشته داده است. آنها دو سال با تأخير از طرف «غرب» حمله كردند تا در نهايت «استالين» تهديدشان كرد. به هرحال امريكا به يك ابرقدرت واحد جهاني تبديل شد. رهبران امريكا معمولاً افراد كاملاً سطحي هستند، امثال «بوش» و «ريگان» كه رهبران برجسته اي نيستند و با تبليغات انتخاب مي شوند. آن دستگاه پشت پرده است كه معين مي كند چه كسي بيايد. اينها بازيچه هايي بيش نيستند. دفعة پيش هم اشاره كردم به آن دو مقاله در «لوموند» كه توضيح داده اين بانكها هستند كه كشور را اداره مي كنند وگرنه دمكراسي اصلامعني ندارد. دمكراسي ِ غربي فقط ظاهري بر اين جريانها است. در امريكا بيش از آن كه واقعيت داشته باشد، تصور مي شود كه قدرت هست؛ ولي همين مردم باز محدود هستند. يعني با وجود تمام اين قدرت اقتصادي و نظامي كه در حال حاضر دارد باز شكننده است. همان دو بيماري ِ بزرگي كه الان تمام جهان سرمايه داري را مبتلا كرده است؛ بحران بيكاري - اقتصادي و محيط زيست. بحران اقتصادي اكنون تمام بانكهاي امريكا و اروپا را فرا گرفته و نرخ سهام يكسره پايين مي رود. اين يك بحران جهاني ِ سرمايه داري است. وضعيت جديدي در دنيا پيدا شده است. امريكا كوشش مي كند در مقابل كشورهايي كه خواهان استقلالند، به هرگونه كه مي تواند ايستادگي كند. البته در بين كشورهاي امپرياليستي دربارة غارت جهان رقابت جديدي هم وجود دارد. اين رقابت، مانع بزرگي در مقابل امريكا است. مثلاً در حال حاضر مشاهده مي كنيم كه امريكا نمي خواهد ايران كه موضع مستقل ضد امپرياليستي و ضد امريكايي دارد، رشد كند. امريكا
ص: 447
مي خواهد جلوي پيشرفت ما را بگيرد. بطور نمونه ايران به فن آوري نفت احتياج مبرم دارد، چون نفت بزرگترين منبع درآمد ارزي ِ ماست. ايران بدون نفت نمي تواند اقتصاد خود را پيش ببرد و بدون تكميل فن آوري نفت، «نوآوري» حاصل نمي شود. ايران امكانات نفتي را هم در داخل ندارد و مجبور است كه اين «فن آوري» را از خارج تهيه كند. از كجا بايد بخرد؟ از توليدكنندگان بزرگ كه خودِ امريكا مهمترين آنهاست و يا از شركتهاي بزرگ جهاني. ملاحظه مي كنيم كه امريكا با تمام قوا، قانوني با عنوان «داماتو» مي گذارد. قانوني كه مي گويد هر شركتي كه در اروپا با ايران همكاري داشته باشد تحريم مي شود. شركتهاي امريكايي هم كه حق معامله با ايران را ندارند. حتي روسيه را هم اجازه نمي دهند كه مثلاً در ايران تأسيسات اتمي برق و يا نفت و يا هر نوع تكنولوژي ِ جديد ديگري بسازد. اما در عين حال مي بينيم كه رقابت امپرياليستها، خود به خود مانع اهداف امريكا مي شود و او را محدود مي كند. فرانسه كشوري است كه همواره استقلال خود را حفظ كرده است. اما انگلستان از همان جنگ جهاني دوم دنباله رو امريكا بود. فرانسه اينگونه نبود و استقلال خود را حفظ مي كرد، مثل سياست «دوگل». علت اين امر هم ميهن پرستي است كه در بين فرانسويان وجود دارد. براي مثال شركت «توتال» فرانسه با وجود همة تهديدها و تحريم ها، كار خود را انجام مي دهد. مثلاً ببينيد امريكا براي همين موضوع انتقال نفت درياي خزر به غرب، چقدر اشكال تراشي مي كند تا اين انتقال از راه ايران انجام نگيرد. اين در حالي است كه ارزان ترين، ساده ترين و راحت ترين راه نه تنها از حيث توليد كه از حيث نگهداري هم، ايران است. چون اگر اتفاقي بيفتد آن خط لوله اي كه از زير درياي خزر كشيده مي شود، معلوم نيست چه خواهد شد. ممكن است تمام درياي خزر را كه مهم ترين درياي داخلي ماست به كلي نابود كند. همة اين اقدامات تنها براي فشار آوردن به اقتصاد ايران است كه رشد نكند. ولي اين اقدامات با موانعي روبه رو مي شود. حتي شركت هاي نفتي ِ امريكايي هم به مبارزان جدي عليه همين سياست كنگرة امريكا و سياست تحريم «داماتو» تبديل شده اند و فشار زيادي براي لغو تحريم مي آورند. اين يعني كه در دنياي امپرياليستي و در داخل امپرياليسم امريكا تناقضات داخلي وجود دارد؛ تناقضات بين همان گروههاي مختلف سرمايه داري. در رابطه با همين «طالبان» كه مسلم است دولت امريكا گردانندة اصلي اين گروه است، امريكاست كه به «پاكستان» و «عربستان» و «امارات متحدة عربي» دستور داده كه به طالبان كمك كنند. همين چند روز پيش بود كه فاش شد امريكا سه ميليارد دلار به طالبان كمك كرده است.
ص: 448
امريكاست كه در اين باره سرمايه گذاري كرده تا امكان انتقال نفت درياي خزر را از راه «افغانستان» بررسي كنند. شركت امريكايي كه مسؤول انجام اين كار شده، نقشه برداريهايش را هم كرده و اعلام نموده كه صلح در افغانستان امكان پذير نيست و درگيري ادامه پيدا خواهد كرد. چنين اقداماتي امنيت لازم را ندارد و فعلاً اقدامات خود را كنار گذاشته است. تمام اين كارها براي مسألة نفت انجام شده است؛ اما اين اقدامات تا چه حد مي تواند امكان پذير باشد؟ مي بينيم موانعي ايجاد شده است. هم تضاد بين كشورهاي امپرياليستي و هم بين مناسبات داخلي ِ اين كشورها وجود دارد. امريكا در داخل با دو تضاد روبه روست؛ يكي تضاد نابودي ِ محيط زيست و بيكاري و دوم تضاد بين منافع اقتصادي ِ گروههاي مختلف داخل كشور. بطور نمونه منافع گروه نفتي در تضاد با سياست رهبري ِ امريكاست، يا تضاد بيروني كه نمونه اش تضاد بين «فرانسه» و «امريكا» است.
من فكر مي كنم نمو نيروهاي ملي، اين تضاد را افزون خواهد ساخت و بتدريج به امريكا تحميل خواهد كرد. براي مثال كشورهاي اتمي تا حال همان پنج كشور بودند، بعلاوة اسرائيل كه خود، ايالت پنجاه و يكم امريكا محسوب مي شود. البته اگر بگوييم ايالت اول امريكا هم صحيح است؛ چون واقعاً همة سياست خارجي امريكا در دست اينهاست. اكنون «هند» و «پاكستان» كه دو كشور عقب افتاده بودند توانستند به قدرت اتمي دست يابند. كشورهاي ديگري هم مي توانند اينگونه باشند. الآن «كره» كه مي تواند تأسيسات اتمي بسازد، با تهديدات امريكا و غرب روبه روست. كشورهاي ديگر هم حق دارند تأسيسات اتمي داشته باشند و بالاخره به آن سطح مي رسند.
به اين ترتيب آنچه كه الان در دنيا به عنوان تضاد اصلي محسوب مي شود، همان دو تضاد اصلي بين امپرياليسم امريكا و امپرياليستهاي ديگر مثل اروپاست. البته به غير از انگلستان كه آن هم در داخل خود تضاد دارد. در حال حاضر شركتهاي انگليسي خواستار حضور در ايران هستند. «كانادا» هم كه اساساً سياست امريكا را دربارة «كوبا» و جاهاي ديگر نپذيرفته است. كشورهاي مستقل و داراي هويت ملي مي توانند بتدريج و با اتخاذ سياست دقيق، بدون آن كه مرتكب اشتباهات سياسي شوند، از اين تضادها به نفع خود استفاده كنند. وظيفة دولت جمهوري اسلامي اين است كه اين مسئله را خيلي دقيق مورد مطالعه قرار دهد. ايران بايد بداند كه در هر لحظه چه كاري بايد انجام دهد تا بتواند اين تضادها را تشديد كند و از آن بهره بگيرد. اين موضوع براي ما اهميت فوق العاده اي دارد. اين بود آنچه كه دربارة امريكاي
ص: 449
امروزي مي توان طرح كرد.
س: اكنون به بحث شيفتگي و شيدايي نسبت به غرب و بويژه امريكا كه در بخشي از افراد - چه در نخبگان سياسي و چه در نخبگان حزبي و گروهي و نويسندگان - وجود دارد، بپردازيم. اين شيفتگي گاهي القاي يك مدينة فاضله و تنها پناهگاه بقاء است. عوامل اين شيفتگي و شيدايي چيست؟ و راه مقابله با آن كدام است؟
ج: يكي از عوامل شيدايي ولنگاري ِ زندگي در اروپاست. آن نوع زندگي ِ ولنگاري نمي تواند در اين كشور رشد كند. دليل آن محيط اجتماعي كشور ماست. در دوران «محمدرضا» خيلي تلاش كردند كه اين نوع شيدايي نسبت به امريكا را تشديد كنند. اعزام افسران به امريكا براي اين منظور بود كه همة آنها را امريكايي كنند ولي نتوانستند كمترين نفوذي در تودة مردم داشته باشند. حتي در داخل روشنفكران ِ سطح بالا هم نتوانستند آن شيفتگي را پيش برند. دليل آن وطن پرستي است كه در ايران وجود دارد. وطن پرستي مانع بزرگي براي رشد شيفتگي در مقابل غرب است. يكي از اين دو عامل را نمي توانيم حذف كنيم و آن گرايش به ولنگاري است. اما براي عامل ديگر كه شرايط مشخص موجود در ايران است، بايد چاره اي انديشيد. بايد در رابطه با جوانان فكر كرد. فرآيند شناخت علمي و جهاني نسبت به پديده هايي چون پيدايش انسان، مذهب و غيره كاملاً طبيعي است و نمي شود جلوي آن را گرفت. بايد فكر كرد كه چگونه مي شود با اين فرايند همزيستي پيدا كرد. نمي شود با آن مقابله كرد و يا آن را از بين برد. مي توان براي مدت كوتاهي سركوب كرد، اما دوام ندارد و منفجر خواهد شد. بايد آموخت كه همزيستي با اين فرايند چگونه است؟ شيدايي بايد بطور سالم پيدا شود. بايد فكر كنيم كه چطور مي بايست تحول و امكاناتي در داخل كشور بوجود آيد كه شيدايي ِ كاذب از بين برود و دانشمندان با علاقه در كشور بمانند. اگر ما نتوانيم اين امكانات را ايجاد بكنيم، نمي توانيم جلوي شيدايي به غرب و اروپا را بگيريم.
س: نقش رشد علمي و رشد سياسي در اين ارتباط چيست؟
ج: هر دوي اينها مهم است؛ اما «رشد سياسي» مهم تر از «رشد علمي» است. «رشد علمي» در يك وضعيت آزاد سازي به وجود مي آيد. محيطي كه انسان نگراني نداشته باشد كه مبادا كاري انجام دهد كه او را به عنوان «ضد كشور» و «خائن» دستگير كنند. ترس از نداشتن تأمين سياسي؛ سدّ عجيبي در مقابل رشد علمي است. پيشرفت و رشد علمي مي بايست كاملاً آزاد باشد. فرد بايد در بيان عقيده اش راحت باشد تا بتواند از لحاظ علمي
ص: 450
پيشرفت كند. علم كاري به مذهب ندارد، چون اين دو به كلي با هم متفاوت هستند. «فيزيك اتمي» چه كاري به «فقه» دارد؟ ما نمي توانيم اين دو را با هم تلفيق كنيم. شرط اين كه فردي بتواند در رشتة «فيزيك اتمي» رشد كند اين است كه حتماً فلان كار را انجام دهد؛ خودِ اين، براي او محدوديت ايجاد مي كند. اين محدوديت در مقابل او، هم از لحاظ روحي و هم از لحاظ عملي سدي مي شود. به آن فرد امكاناتي نمي دهند، چون مي بينند كه او مطابق آنچه كه مي خواهند فكر نمي كند. اين فرد از لحاظ روحي زجر مي كشد؛ آن وقت فرار مي كند.
به اين ترتيب ما مي بايست ريشة آن شيدايي را دقيقاً پيدا كرده و خشكش كنيم. راه همزيستي با اين فرآيند شناخت نسل جوان است و ديدگاه او نسبت به دنياي نو. راه اصلي همزيستي با دانشمندان برجسته اي است كه مي توانند سطح دانش ما را بالا ببرند.
س: امريكا از دوران قاجار در ايران زمينه هاي شناسايي براي نفوذ خود را شروع كرده بود. اين كار با اعزام افراد، تأسيس بيمارستانها و مدارس اقليت هاي مذهبي در «سلماس» و «تبريز» و بعد هم «كالج امريكاييها» براي تربيت يك گروه فكري ِ معين انجام شده بود. در مرحلة دوم هم كه به سلطة كامل بر ايران انجاميد. بعد از انقلاب اسلامي بود كه مجبور به قطع رابطه شد و اين عدم رابطه به عنوان يك مسألة اصلي درآمد. يك نگرش دربارة رابطه ايران و امريكا اين است كه به دليل سلطه و توطئة امريكا در ايران، رابطة دو كشور غير ممكن مي نمايد. از طرف ديگر، عده اي تلاش دارند كه اين رابطه برقرار شود. به نظر شما اين رابطه چگونه مي تواند برقرار شود كه ماهيت امپرياليستي ِ امريكا تعديل شده و يا حذف شود و تنها رابطة اقتصادي و تكنولوژي وجود داشته باشد؟
ج: اين مسأله موضوع فوق العاده حساسي است. همانطور كه گفتيد امريكا بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران پا گرفت و ادامة آن نتيجة وخيمي داشت كه سلطة امپرياليستي ِ مطلق در دوران «محمدرضا» بود. البته انگليسيها از لحاظ سياسي شريك امريكا بودند، اما همة امور را امريكاييها مي گرداندند. ارتش ايران و تمام اختيارات در دست امريكاييها بودند و در ايران يك كادر مشخص از عوامل خودشان ايجاد كرده بودند. بطور نمونه مي بينيم راديو اسرائيل در بخش خبري ِ ساعت شش و نيم خود، مقاله اي را كه در روزنامه كيهان ِ امروز چاپ شده قرائت مي كند. مسلم است كساني را در اينجا دارند كه با «فاكس» عيناً خبر را منتقل مي كنند. اين حداقل مطلب است و اين نشان مي دهد كه دستگاه جاسوسي ِ امريكا فعاليت خود
ص: 451
را دارد. البته گاهي آنقدر ابله است كه نمي فهمد ممكن است چه تحولي در ايران به وجود آيد، مانند انتخابات دوم خرداد. اين ديگر بلاهت دستگاه جاسوسي ِ اوست كه خودشان هم از آن انتقاد مي كنند. البته علت اين بلاهت سودپرستي ِ آنهاست؛ من كمتر در مورد سازمان «سيا» مسألة ميهن پرستي ِ امريكاييها را شنيده ام؛ بيشتر دنبال بند و بست هاي سياسي ِ حزبي براي كسب موقعيت خود هستند. در چنين شرايطي بايد ديد كه رابطه با امريكا چه محدوديتهايي برايمان ايجاد مي كند و اين محدوديتها تا چه حد به اقتصاد ما صدمه مي زند؟ در چه شرايطي مي توانيم تغييراتي در وضعيت اين محدوديتها ايجاد كنيم كه فايدة آن از خودش بيشتر شود؟ اگر ما بتوانيم در زمينة استفاده از تكنولوژي، با امريكا و كشورهاي ديگر كه تابع امريكا هستند ارتباط داشته باشيم، اين ارتباط چگونه شكل مي گيرد؟ امريكا سياست دشمنانه اي با ايران دارد كه اين اواخر نمونه هايي از آن ديده مي شود. امريكا، پس از روي كار آمدن آقاي خاتمي، در اين انديشه است كه چگونه مي تواند منافع خود را در ايران احيأ كند. فرض امريكا بر اين پايه است كه اوضاع تغييراتي كرده، آقاي خاتمي آمده و آزاديهاي بيشتري به وجود آمده است. امريكا علاقمند است كه تغييراتي در اينجا بوجود آيد. منافع امريكا در گرو حداقل امتياز دادن و حداكثر امتياز گرفتن است. اين سياست امريكاست و ترديدي در آن نيست. سياست ما كاملاً معكوس اين است؛ يعني حداقل دادن امتيازات و حداكثر گرفتن امتيازات. اين معامله به عقيدة من طولاني نيز هست. كلينتون در نطق خود اعلام مي كند كه ايران كشور قرباني «تروريسم» است. اين خيلي جالب است، چون تا به حال چنين چيزي گفته نمي شد. اين مطلب يعني چه؟ يعني يك درِ باغ سبزي به ما نشان مي دهد. آقاي خاتمي نيز در گفت وگويي كه هم با ايرانيان مقيم امريكا و هم با روزنامه نگاران داشت خيلي صريح همة مسائل را گفت. ولي گفت اول اين كه بايد پولهاي ما كه حدود ده ميليارد دلار بابت اسلحه است و مدتهاست كه بلوكه شده، پرداخت شود. سپس بايد اين تحريمها برداشته شود تا شرايط مذاكره فراهم شود. وي تاكيد كرد كه تا قبل از آن ما حاضر به بحث و گفت وگو هم نيستيم. اين حداقل شرايط است كه ما بتوانيم پس از دريافت طلب هايمان به عنوان دو كشور متساوي الحقوق مذاكره كنيم و ببينيم روابط اقتصادي و سياسي مان چگونه بايد باشد. من فكر مي كنم اين سياست، سياست درستي است و بايد آن را دنبال كرد. امريكا متوجه شده است كه سياست خصمانه اش نسبت به ايران، همة كشورها را ناراضي و عصبي كرده است، حتي نزديكترين دوستانش كه «عربستان سعودي» يا «كويت» و «امارات متحدة عربي» باشند،
ص: 452
همة اينها مخالف اين سياست هستند. همچنين سياست تقويت اسرائيل در فلسطين، امريكا را بيچاره كرده است. در حال حاضر اين امريكاست كه با تمام قوا مي خواهد راهي براي روابط پيدا كند. همانطور كه گفتم ما بايد در مقابل زياده خواهي ِ امريكا پايداري كنيم و بتدريج كه آنها يك قدم آمدند جلو، پنج سانتيمتر هم ما جلو برويم. ما بايد بتدريج شرايطي را ايجاد كنيم كه به عنوان دو كشور متساوي الحقوق بتوانيم گفت وگو و مذاكره كنيم. دربارة روابط آينده مان، اين تنها راه عاقلانه است.
س: در ابتداي انقلاب، چون فاصلة زماني كم بود و اسناد لانه جاسوسي به دست آمده بود، امريكا به عنوان كشور متجاوزي كه مكرراً توطئه مي كرد و در «كودتا» و «جنگ» شركت داشت، محسوب مي شد. طي اين ده سال اخير، تفكري پديد آمده و بتدريج در قشرهاي محققين و برخي از روزنامه نگاران پاگرفته است كه «توطئه اي» وجود ندارد. اين توهم است كه ما فكر مي كنيم امريكا در حال توطئه است. اين گروه بيشتر هم تلاش كردند كه مطرح كنند اگر مواردي هم وجود دارد نتايج اعمال ماست. اين توهم است كه هر كاري امريكا مي كند، ما آن را توطئه تلقي مي كنيم. اين نوع تلاش براي فراموش كردن چهرة امپرياليستي و استعمار است. اصلاً اصل استعمار و تجاوزگري فراموش شده است.
ج: من معتقدم كه ضربه اي كه امپرياليسم جهاني و امريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در ايران خورده فوق العاده شديد بود. كشوري مثل ايران كه لقمة چربي براي او بود و در واقع عامل امريكا به حساب مي آمد، يكباره از دستش رفت. اين ضربة مهلكي بود. بعد مسألة سفارت امريكا در ايران پديد آمد. امريكا اميد داشت كه سفارت خود را نگاه دارد. در ابتدا شروع كرد به توطئه؛ «كودتاي نوژه»، كودتاهاي مختلف كه امريكاييها مي خواستند انجام دهند، تحريك عراقيها براي جنگ با ايران و كمك كردن همه جانبه به او. تا آن حد به او كمك كردند كه غير از كمك نظامي، عمل نظامي هم انجام دادند. اگر جنگ ادامه مي يافت، بمبارانهاي بزرگ هم شروع مي شد؛ نمونه هاي آن زدن پايگاههاي نفتي ِ ما است. تمام اين اقدامات امريكا با شكست روبه رو شد. به اين ترتيب امريكا از جمهوري اسلامي ايران زخم شديدي خورده است. اين وضعيت فعلي امريكاست و مي داند كه با اين شرايط نمي تواند موقعيت گذشته را به وجود آورد؛ اين محال است. شناخت تودة مردم ايران از امريكا آنقدر كامل شده كه به وجود آمدن شرايط گذشته غير ممكن است. آيا ممكن است امريكا در
ص: 453
آينده هم براي توطئه براندازي اقدامي كند؟ من تصور مي كنم با توجه به تناقضي كه اكنون در دنياي امپرياليستي دربارة صدور سرمايه وجود دارد، اين كار مشكل است. آمريكا در حال حاضر براي وادار كردن ايران به تسليم و همكاري با خود اقداماتي مي كند؛ مثلاً راديويي مخصوص براي تبليغات عليه ايران درست مي كند، ولي مي بيند كه در مقابل اين راديوي مخصوص، مقاومتي وجود دارد. «چكها» حاضر نيستند كه هرچه آنها دلشان خواست در راديو بگويند و گفته اند كه بايد برنامه هاي راديويي كنترل شود. گفته اند كه مايل نيستيم هرچه امريكاييها خواستند ما بگوييم. بايد ديد آنها چه مي خواهند بگويند. با توجه به اين موضوع، نزديكترين دوستان امريكا حاضر نيستند آن اعمالي را كه اين كشور مي خواهد، انجام دهند، چه رسد به «فرانسه» و «ايتاليا» كه به امكانات اقتصادي ايران و توسعة روابط فعلي هم بسيار علاقمندند. زمينه هاي مختلفي براي سرمايه گذاري اروپاييها در ايران وجود دارد؛ از معادن مختلف گرفته تا «سنگ مرمر»، «اورانيم» و «طلا». كشورهاي اروپايي هيچ علاقه اي ندارند كه با امريكا در براندازي ايران همكاري كنند. به اين ترتيب من فكر مي كنم كه امريكا در سياست فشار، براي گرفتن امتيازات بيشتر در برخورداري از روابط عادي مثل روابط «اروپا» با «ايران» حركت خواهد كرد و نه در جهت تدارك زمينة براندازي ِ جمهوري اسلامي. البته همانطور كه گفتم، اين مطلب به فرآيند تحول وضع داخلي جمهوري اسلامي ايران بستگي دارد. اين تحول مي بايست در ارتباط با دو موضوعي باشد كه قبلاً صحبت كرديم، يكي در خصوص جوانان و يكي هم دربارة «شيدايي سالم»، يعني جلوگيري از فرار مغزها. دربارة مسائل زناشويي كه مسألة فوق العاده مهمي است بايد فكر كرد. الان با هر دختري كه صحبت كنيد مي گويد من چگونه شوهر پيدا كنم؟ سطح فكري ِ اين دخترها خيلي بالا رفته است؛ دخترهاي پنجاه سال پيش نيستند، دانشجو هستند، دانشمند مي شوند، دكتر مي شوند، ولي نمي توانند شوهر پيدا كنند. اگر زني شوهر دارد و بخواهد براي شركت در يك كنفرانس يا كنگره اي به اروپا برود، شوهرش حتماً بايد اجازه دهد. توجه كنيد كه احكامي هست و حضرت امير ]امام علي (ع)[ گفته است كه مسلمانان مي بايست مطابق دوران خودشان زندگي كنند؛ كار كنند. ما بايد اول، دوران خودمان را درك كنيم. دوران ما درست مانند دوران هزار و چهارصد سال پيش نيست. دوران صدسال پيش نيست، دوران پنجاه سال پيش نيست، سرعت تغيير در دنيا آنقدر زياد است كه هر دو سه سال كشفيات جديدي اعلام مي شود. ما بالاخره مي بايست در خصوص اين مسائل فكر كنيم. بايد از افتادن در يك تحجر سياسي و
ص: 454
اجتماعي پرهيز كنيم. اين تحجر چيزي است كه امام ]ره[ از بابت آن نگران بود و هميشه راجع به اين «تحجر» صحبت مي كرد. «تحجر» بالقوه وجود دارد وگرنه امام راجع به آن صحبت نمي كرد.
س: بحث ديگري كه مطرح است، بحث پيرامون «صهيونيسم» و «امريكا» است. اين بحث مطرح است كه صهيونيسم بر كنگرة امريكا مسلط است. اينكه در اين مسأله تا چه حد اغراق شده و تا چه حد واقعيت عيني دارد جاي بحث است. موضوع دوم وجود يك سازمان جهنمي و مرموزي مثل «سيا» است كه در همه جا حافظ منافع امريكاست. در سيستم حكومتي ِ امريكا اين دو مشخصه در كجا قرار مي گيرد و چگونه مي توانيم آنها را تعريف كنيم؟
ج: مسلم است كه سازمان نيرومند و قوي صهيونيستم در امريكا نفوذ بسيار دارد كه البته در ساير كشورهاي اروپايي چنين نفوذي ندارد. علتش هم اين است كه اولاً تعداد يهوديان در امريكا خيلي زياد و داراي امكانات مالي خيلي قوي هستند و وسائل ارتباط جمعي مثل رسانه هاي تلويزيوني، راديويي، نشريه و روزنامه هاي صهيونيستي نيز نفوذ فوق العاده اي در امريكا دارند. البته اين بخشي از ماجراست و اگر قرار است اين را به يك عامل تعيين كننده در سياست امريكا تبديل كنيم مي بايست كمي دربارة آن احتياط كنيم. عامل تعيين كننده در امريكا «سرمايه داري بزرگ» است. «سرمايه داري بزرگ» فقط شامل يهوديان نمي شود. ميلياردرهايي كه اقتصاد امريكا را در زمينه هاي مختلفي چون «اسلحه سازي»، «نفت»، رايانه و صنعت اداره مي كنند تعيين كنندة سياست كلي امريكا در تمام زمينه ها هستند. البته صهيونيستها مي توانند با پول دادن به نمايندگان كنگره براي انتخاباتشان نفوذ كنند، ولي تصميم اصلي را در سياست، همان سرمايه داري بزرگ امريكا مي گيرد. به همين دليل هم ما مي دانيم كه خيلي از تصميمات را كه «كنگره» تحت تأثير همين صهيونيستها مي گيرد، بعد رئيس جمهور نمي پذيرد. نمونه اش دربارة همين «مجاهدين خلق» است. چند بار تا كنون نمايندگان كنگره ]دويست نفر[گفتند كه اينها را بايد به رسميت شناخت؛! ولي كلينتون گفت، خير. وزارت خارجه مي گويد آنها «تروريست»اند و ما نمي توانيم آنان را به رسميت بشناسيم. يعني ما مي بينيم صهيونيستها تأثير دارند، ولي در محدوديت. مثلاً مي توانند بيايند و تصميمي مثل قانون «داماتو» در قبال ايران بگيرند. مسلم است كه اين اقدام مربوط به صهيونيستها است. در اينجاست كه بين سرمايه داري شركتهاي نفتي ِ امريكا با صهيونيستها تعارضي پيدا
ص: 455
مي شود و ما ملاحظه مي كنيم كه به همين دليل هر روز فشار بيشتري وارد مي كنند. اين فشار تا جايي مي رسد كه امريكا مجبور مي شود در مورد «توتال» چشم بر هم بگذارد. يا در مورد مناسبات با «روسيه» عليرغم اين كه يلتسين نوكر آنهاست، نمي توانند مقاصد خود را پيش ببرند. ما فعاليت صهيونيستها را مطلق العنان نكنيم، چرا كه در اين صورت اشتباه بزرگي مرتكب مي شويم. بايد حدود عمل صهيونيستها را تشخيص داد. بايد توجه كرد كه عمل آنها در كجا در تضاد با منافع سرمايه داري بزرگ امريكا قرار مي گيرد. ما بايد براي تشديد اين تضاد تلاش كنيم و از آن بهره ببريم. اين يك كار بزرگ سياسي است. وزارت خارجة ما بايد با يك گروه «پژوهشگر دانشمند» و نه «متعصب» و «متحجر»، زيروبم هاي سياست جهاني را با تمام تأثيرات، امكانات، توانايي ها، تناقضات و ضعف هايش مطالعه كند. با اين روش ما مي توانيم بهترين راه را پيدا كنيم، با اين روش مي توانيم بفهميم كه در كجا چه عملي را بايد انجام دهيم و چه تصميمي بايد بگيريم. اين نظر من است.
س: كنگرة امريكا يك بار «منافقين» را رد مي كند، از سوي ديگر سازمان «سيا» دنبال تقويت اينهاست. خلاصه حاكميت امريكا سياستهاي متضادي دارد. يك حركت دروني همانند فعاليت «سيا» و «مافيا» دارد.
ج: بله؛ اين يك واقعيت است، يعني در سياست امريكا نيروي بزرگ جاسوسي و خرابكاري نهفته است. اين نيرو در دنيا امكانات فراواني دارد، و از سوي ديگر خيلي از كشورها در مقابل امريكا صف آرايي كرده اند. براي مثال «مالزي» در مورد مسألة نفت ايران در مقابل آنها قرار گرفته است. سازمان «سيا» مي تواند خرابكاريهايي بكند ولي نمي تواند آنجا را از بين ببرد. امثال «مجاهدين خلق» را در هر كشوري به نوع ديگري مي توان يافت. اينها امكاناتشان محدود است و من تصور نمي كنم «مجاهدين خلق» در ايران زمينة اجتماعي داشته باشند. در بين سلطنت طلب ها و ملي گراها هم زمينه اي ندارند و اصلاً هيچ كس آنها را قبول ندارد. آنها آنقدر زياده خواه هستند و بي شعور، كه هيچ گروهي آنها را نمي پذيرد. همه بياييم اتحاد پيدا كنيم، غير از «مجاهدين» مي گويند بياييم اتحاد پيدا كنيم! آنها به كلي منزوي هستند. مسألة رابطة ما با «عراق» نيز مي تواند در رابطه با موضوع «مجاهدين خلق» هم تأثير داشته باشد. ما بايد سياست معيني اتخاذ كنيم. يعني روزنامه جمهوري اسلامي نبايد سياست ما را با «عراق» تعيين كند. سياست ما را بايد مقامات بلندپاية وزارت خارجه با كشور «عراق» تعيين كنند. وزارت خارجه بايد برنامه ريزي كند كه ما به چه شكل مي توانيم با عراق كنار بياييم كه
ص: 456
به وسيلة آن بتوانيم «مجاهدين خلق» را نيز از بين ببريم. كشور «عراق» به ايجاد مناسبات با ايران علاقمند است. ما نبايد با خرده گيري و نيش زدن، تنش ايجاد كنيم. بايد توجه كنيم كه به وسيلة عراق چه فشارهايي مي توانيم به آنها بياوريم. به عقيدة من سياست خارجي ِ ما مي تواند نقش فوق العاده تعيين كننده اي، حتي در خنثي كردن توطئه هاي سازمان «سيا» داشته باشد. ما اشتباه عظيمي دربارة افغانستان كرديم. ما مي بايست مي فهميديم كه «طالبان» يعني چه؟ از همان اول مي توانستيم جلويش را بگيريم. اگر از ابتدا به «هرات» اسلحه مي فرستاديم، آنها نمي توانستند آنجا را بگيرند، چون آن زمان راه باز بود. اصلاً تصور اين را نكرده بودند كه در آنجا يك برنامه ريزي ِ عظيم جهاني شده است. من معتقدم كه مي بايست پژوهشكده هاي مخصوصي در اين ارتباط ايجاد كرد.
س: با توجه به اين كه شما اسناد لانة جاسوسي را مطالعه كرده ايد، محتواي اسناد به لحاظ تاريخي تا چه حدي توانسته ماهيت تجاوزگري ِ امريكا را نشان دهد؟
ج: اسناد لانة جاسوسي در ايران شايد از مهم ترين اسنادي باشد كه امريكا داشته است. علت اين امر آنست كه ايران، در دورة «محمدرضا» يكي از مهم ترين پايگاههاي امريكا در جهان بوده است.
ايران ژاندارم منطقه شده بود و نه تنها داخل كشور، بلكه امريكا تمام اطراف را از ايران زير نظر داشت. يكي از مهم ترين مراكز سياسي خارجي در دنيا، ايران بوده است، البته بعد از «شوروي» و «چين» كه قوي تر هستند. «ايران» در بين كشورهاي هم رديف خود مهمتر از همه بوده است. امريكا در ايران، هم به حد كافي سربازگيري مي توانست بكند و هم به اندازة كافي آدم خود فروش در مملكت ِ سي و پنج ميليون نفري پيدا مي شد كه با امريكا همكاري كند. من نمي دانم آيا با اسناد لانة جاسوسي توانسته ايم عوامل امريكا را در ايران به اندازة كافي شناسايي كنيم يا خير؟ كساني كه در اينجا عامل بودند و خبرچيني مي كردند، تا چه حدي مانده اند و تا چه حد مسافرت كرده اند و رفته اند؟ بطور كلي تا چه ميزان شناسايي شده اند؟ از اين جهت روابطي كه ميان «امير انتظام» با آنها بوده، خيلي جالب است. افرادي كه براي ارتباط با «امير انتظام» معرفي مي كردند مأمور «سيا» بودند، ولي مي گفتند كه بگوييد اينها مأمور «سيا» نيستند، بلكه مأمور و كارمند سفارتند و روي اين نكته تكيه مي كردند. علتش اين بود كه فاش نشود كه رابطه با مأمورين سيا وجود دارد، اين در حالي است كه در همين اسناد آمده است كه آن دو سه نفر «مأمور سيا» بوده اند. من معتقدم كه
ص: 457
امير انتظام جاسوس نبوده است، جاسوس به معني خبرچيني كه اطلاعات مهمي را منتقل كند. ولي او نسبت به امريكا چنان شيفتگي داشته است كه هر دروغي كه آنها به او مي گفتند، مي پذيرفته است. اين تا حدي بود كه حتي دكتر ابراهيم يزدي نمي پذيرفته و مي گفته كه ديگر خيلي اشتباه به نظر مي رسد. براي مثال در مورد «عراق» امير انتظام مي گويد ما خبرهايي داريم كه شما _ امريكاييها _ به «عراق» كمك مي كنيد، ولي در همانجا نمايندة سفارت مي گويد «امير انتظام» نظر ما را تأييد مي كند كه «عراق» خطري ندارد؛ يعني او نسبت به امريكا شيفتگي داشته است. او اعتقاد داشته كه آنها واقعاً راست مي گويند. از اين نوع افراد ممكن است امريكاييها باز هم داشته باشند، ولي به عقيدة من اكثر افرادي كه سازمان «سيا» در ايران داشته، كساني بودند كه پول مي گرفتند و خبرچيني مي كردند. اين كه آيا در آينده نيز امريكا مي تواند چنين كاري بكند يا خير جاي بحث است. بايد توجه كرد كه در دوران «محمدرضا»، سازمان «سيا» در ايران نفوذ زيادي نه فقط در اين افراد بلكه در ميان ارتشيها داشت و ارتش ايران در دست او بود. كساني كه كودتاي نوژه را راه انداختند، از مقامات مهمي بودند كه اگر مستقيماً با سازمان «سيا» رابطه اي نداشته اند، با وزارت امور خارجة امريكا حتماً رابطه داشته اند. چه فرقي مي كند؛ فقط اسمش كارمند سيا نبود. براي مثال گردانندة كودتاي نوژه كه بالاخره ما آن را كشف و معرفي اش كرديم، پسرش در دورة «بختيار» وزير بوده است. آنها در ايران از نخبگان مقامات بالاگرفته تا سطوح مياني استفاده مي كردند؛ حتي عوامل انگلستان هم مانند شريف امامي با آنها همكاري داشتند. آنها ديگر نمي توانند آن نيرو را مجدداً سازماندهي كنند، حداكثر بتوانند «نيرويي» از همان عوامل قديمي دست و پا كنند تا به وسيلة آنها هم يك عده خودفروش جوانتر پيدا كنند و به واسطة آنها دوباره شروع به كار كنند. سازمان «سيا» ديگر نمي تواند در ايران زمينة قبلي را با توجه به شرايط كنوني بيابد؛ آن هم با بيداري كه در دوران جمهوري اسلامي وجود دارد و قدرت مقاومتش خيلي بيشتر از گذشته است. به اين دليل من فكر مي كنم كه ما نمي بايست وحشت داشته باشيم، در عين حال كه بايد با چشم و گوش باز مراقب جريان و افرادي باشيم كه براي كار به كشور مي آيند. در عين حال هم نبايد نگراني و وحشت زيادي داشته باشيم، بطوري كه اين نگراني به «وسواس» تبديل شود و مخارج زيادي را به ما تحميل كند.
س: حدود هشتاد و شش جلد از اسنادي كه در سفارت به دست آمده، چاپ شده و تعدادي هم هنوز چاپ نشده و موجود است. در اين اسناد سه موضوع به چشم مي خورد.
ص: 458
يك سري افرادي هستند مانند «امير انتظام» كه به گونه اي ارتباط دارند كه قبلاً گفتيم. يك سري افراد هم هستند كه يا خوش بينند و يا دل باخته كه ارتباط با سازمان «سيا» را در سرنوشت مملكت خود مؤثر مي دانند، مانند «ميناچي»، «دكتر يزدي» و يا «مظفر بقايي». اينها كساني هستند كه بر طبق اسناد وقتي مأمور با آنها صحبت كرده و نظرخواهي مي كند، عليرغم كودتاي 28 مرداد، مي گويند كه مثلاً اگر «امريكا» فلان سياست را اتخاذ كند به نفع مملكت ماست. اين اظهارنظر بدون شناخت ماهيت امپرياليستي امريكاست. سري سوم ارتباطي است كه سفارت امريكا و يا سازمان «سيا» با يك واسطه برقرار مي كند، افرادي چون «غلامحسين صديقي» در اين رديف قرار مي گيرند.
ج: من تمام اين مطالب را درست مي دانم. يعني واقعاً دستگاهي همچون «سيا» در ايران كه يكي از مهم ترين پايگاههايش بوده، مي بايست تا بالاترين سطح، يك راه نفوذي براي كسب خبر پيدا كند. مثلاً بايد يكي از نزديكترين كسان آقاي «دكتر صديقي» را پيدا كند؛ البته غير مستقيم، نه اين كه خودِ او هم عامل باشد. سه عامل و چهار و پنج عامل واسطه باشد تا بالاخره متوجه شوند كه «دكتر صديقي» چه اخباري دارد. كار يك دستگاه جاسوس جهاني حتماً همين طور است. سازمانهاي جاسوسي انگلستان هم طي دوران طولاني در ساير كشورها همين نقش را بازي مي كرده كه البته الان آن قدرت را ندارد و فعاليتش به آن وسعت نيست.
س: اگر نسل جديد بخواهد از اين اسناد استفاده كند و به دنبال يك مأخذ تاريخي باشد، چگونه مي تواند اين اسناد را ارزيابي كند؟
ج: تعداد بسيار كمي از نسل جديد ما به اين اسناد دسترسي دارند؛ خيلي كم. فقط آنهايي كه در رشتة تاريخ تحصيل مي كنند و يا پايان نامة دكترا مي خواهند بنويسند به اين اسناد دسترسي دارند. معمولاً كساني با اين اسناد سروكار دارند كه براي شناخت امريكا فعاليت مي كنند. آنها فقط مي بايست اسناد آن موضوع مطالعاتي را كه مي پذيرند استفاده كنند و بعد هم واقعاً يك كتاب بنويسند كه خوانندة بيشتري پيدا كند. من تا به حال چنين چيزي نديدم، يعني واقعاً تحقيقاتي كه در آن از اين اسناد استفاده شده باشد. مي شود تحقيقاتي در اين زمينه داشت، براي مثال توضيح سياست امريكا در فلان زمينه در ايران. در اين اسناد مي شد خيلي چيزها را كشف كرد، فرض كنيد در زمينة موضوع اقتصادي و يا موضوع مذهبي. مسلماً «سيا» تلاش مي كرده كه در روحانيت هم نفوذ داشته باشد و لازم هم داشته است. البته اگر
ص: 459
بتوانند اين مسائل را به عنوان موضوع تحقيقاتي از آن اسناد بيرون بكشند، اقدام بسيار مثبتي است. اسناد بسيار زياد است، هشتاد و شش جلد تاكنون چاپ شده و اين كم نيست. اين اسناد مي تواند بيش از صد و اندي جلد كتاب باشد كه يكي از منابع نادر در جهان است. ما تا به حال به اندازة كافي از اين منابع استفاده نكرده ايم. البته شايد امكانات هم نبوده و شايد هم علاقمند وجود نداشته است.
س: با نگاه به اين اسناد ديدگاههاي متفاوتي به وجود مي آيد. فرض كنيد فردي مي آيد و دوباره مي رود و اين اسناد را مي خواند و با موضوع «مظفر بقايي» و «حزب زحمتكشان» مواجه مي شود و آن را نوع ديگري مي بيند و يا «اللهيار صالح» را با يك ديدگاه خاص مي بيند و يا مثلاً «ميناچي» را هم يك نوع ديگر ارزيابي مي كند. براي تحليل و تفسير اسناد، به چند نوع تقسيم بندي مي توانيم برسيم؟
ج: به نظر من «مظفر بقايي» عامل مستقيم سازمان سيا بوده است؛ جزو اعترافاتش هم هست. حتي به خانه اي كه مي رود مي داند كه فرد مذكور عامل «سيا» است. فردي همچون «اللهيار صالح» به «امريكا» علاقه داشته است، تحصيلكردة امريكا و سفير ايران در امريكا بوده است. وي يك روشنفكر علاقمند به امريكا محسوب مي شود. از اين نوع افراد كم نداشتيم. من قبلاً هم گفتم، حتي كساني مثل «فاطمي» امريكا را مجسمة آزادي بشريت مي دانست كه حاضر است از خود هزينه اي براي آزاد كردن بشريت بپردازد. اين شناخت ِ نادرست را برخي مبارزان ما، داشته اند، «صالح» هم از اين نوع محسوب مي شود. البته من «ميناچي» را نمي شناختم، اما اينها گروههاي مختلفي هستند كه بعدها در ادامه چشمهايشان باز مي شود. خودِ «دكتر مصدق» نسبت به امريكا نظر بسيار مثبتي داشت. بعدها كه امريكا را بخوبي مي شناسد مي بيند كه آنطور نيست كه فكر مي كرده و «دكتر فاطمي» جانش را در مبارزه با امريكا فدا مي كند. در اين گروه افراد مختلفي هستند كه يك گروهشان از عدم شناخت برخوردار بودند. اصلاً امريكا تا 28 مرداد 1332 در ايران شناخته شده نبود. ما و «حزب توده» بوديم كه تنهاي تنها عليه امريكا مبارزه مي كرديم. در اين ميان آدمهاي وطن پرستي بودند كه جاسوس نبودند، عامل نبودند، ولي نسبت به امريكا نظر بسيار مساعدي داشتند؛ علتش هم اين بوده كه امريكا مستعمره اي در اين طرف دنيا نداشته است. اين افراد از وضعيت «امريكاي جنوبي» خبري نداشتند و اگر مسافرتي هم به امريكا مي كردند، تنها خودِ «امريكا» را مي ديدند و آن آزادي كه در زندگي ِ اجتماعي آنجا هست. امريكا براي يك
ص: 460
خارجي ظاهر آراسته اي داشت. ما اين افراد را بايد به اين شكل طبقه بندي كنيم؛ اول جاسوس شناخته شده اي چون «مظفر بقايي» و امثال او، در درجة دوم مريدان «مظفر بقايي» كه امريكا را نمي شناسند، مثل «دكتر آيت». ما اين طبقه بندي را مي بايست متناسب شخصيت هركدام از اين افراد داشته باشيم. براي مثال من «اللهيار صالح» را يك انسان وطن پرست مي دانم و به هيچ وجه اين موضوع را كه او عامل امريكا بوده و به ضرر ايران فعاليت كرده باشد، قبول ندارم. اما برادرهاي ديگر او را مثل «دكتر صالح» و برادر ديگرش كه اصلاً با او قابل مقايسه نيستند، خبر ندارم و نمي شناسم و تنها مي دانم كه در سفارت كار مي كرده است. به اين ترتيب ما بايد با شناخت يكايك اين افراد اين طبقه بندي را ترسيم كنيم؛ نبايد بي انصافي كنيم و نبايد افراط و تفريط باشد. بايد هر كدام در جاي خودشان بررسي شوند. من بين «مظفر بقايي» و «دكتر آيت» تفاوت قائلم. اشخاص ديگري تا همين اواخر هم بودند. به هريك از اينها مي بايست در قشر معيني نگاه كرد؛ نبايد يك «مهر» به هر كدام از اينها بزنيم.
س: در اسناد بدست آمده از لانة جاسوسي، اولين سندها به سالهاي 24-1323 مربوط است. اين سندها در مورد افرادي چون «شاپور بختيار» و چهره هاي برجستة سالهاي سي مثل «فروهر» و امثال اينهاست. ارتباط اين افراد در دهة چهل، با امريكاييها وجود داشته است. اين ارتباط دو شكل دارد، مثلاً «سنجابي» در «اميدها و نااميدي ها» مي گويد سفير امريكا وقتي مي آمد «نهضت آزادي» برايش دسته گل مي برد، در حالي كه دوازده سيزده سال از كودتاي 28 مرداد مي گذشت. يك گروه هم مثل «دكتر صديقي» و يا «سنجابي»، مي نشستند به صحبت كردن و وضعيت مملكت را مطرح كردن.
ج: ما مي بايست مجدداً دربارة همين مسأله تفاوت قائل شويم. براي مثال «نهضت آزادي»، آقاي «مهندس بازرگان» و يا «دكتر يدالله سحابي» را درنظر بگيريد، من براي اين افراد ارزش فوق العاده اي قائل هستم. اينها انسانهايي بسيار شريف، ارزشمند و وطن پرست بودند. از لحاظ شخصيتي بسيار پاك بودند. اين افراد با ديدگاهي به مسائل نگاه مي كنند كه به كلي با ديدگاه فردي كه يك درجه از آنها پايين تر است متفاوت است؛ مثل «دكتر يزدي» كه يك سروگردن با آنها تفاوت دارد و پايين تر است. اين افراد را بايد همچون يك كتابخانه طبقه بندي كنيم تا بتوانيم تاريخ واقعي را بنويسيم. تاريخ مي بايست بسيار با انصاف تحرير شود. تاريخ بايد حتي نسبت به شديدترين مخالفان نيز باانصاف باشد. آنوقت است كه اين تاريخ ارزش پيدا مي كند و خواننده مي تواند هم عبرت بگيرد و هم آموزش و هم بپذيرد كه
ص: 461
اين تاريخ درست است؛ اين برخورد صحيح است. بايد ياد بگيريم كه چنين برخوردي داشته باشيم، اين مهم است؛ برخورد منصفانه حتي نسبت به دشمن.
س: دستاوردهاي مبارزه ما با امريكا چه بوده است؟ به هرحال ما با انقلاب اسلامي پايگاه امريكا يا به اصطلاح جزيرة امن او و ژاندارمي او را در منطقه از بين برديم. بعد هم در طي اين بيست سال كشوري چون ايران با يك ابرقدرت درگير شده و دستاوردهايي نيز در درون خود و يك سري دستاوردها را در سطح جهان كسب كرده است.
ج: به عقيدة من مهم ترين دستاورد ما، شناخت واقعيت امپرياليسم امريكاست. با تمام جناياتي كه امريكا نه فقط در ايران، بلكه در تمام دنيا انجام مي دهد امروزه در كشور ما، بويژه از راه كشور ما، در بسياري از مناطق ديگر جهان، امريكا را همين طور كه هست شناخته اند. اما آيا ما توانسته ايم اين شناخت را به نسل جوان كه بعد از انقلاب بزرگ شده است، منتقل كنيم؟ من نمي دانم. همين شناختي كه من و شما از ماهيت امريكا به دست آورده ايم و عدة زيادي هم بعد از انقلاب اين شناخت را پيدا كرده اند، آيا جمهوري اسلامي توانسته اين شناخت را به نسل بعدي هم منتقل كند؟ من چون تماس با اين نسل ندارم نمي دانم؛ يعني شناخت يك كشور متجاوز، بي رحم نسبت به حقوق ملتها، خرابكار، و دائماً توطئه گر. آيا ما اين خصوصيات را كه بويژه بعد از انقلاب با افشاگريهاي حاصله از تصرف لانة جاسوسي شناختيم، توانسته ايم به نسل بعد از انقلاب منتقل كنيم؟ جوانان ما در دوران جنگ مي دانستند كه عليه امريكا مي جنگند، واقعيت هم اين بود. اين جنگ تنها با عراق نبود و با امريكا هم بود. مرگ بر امريكا را با اعتقاد و از ته دل مي گفتند. آيا اين احساس به نسل جديد منتقل شده است؟
اين مسأله اهميت بسيار زيادي دارد. زندگي در ايران متعلق به جوانان است، چون اكثريت جامعه، جوان است. بيش از سي ميليون متولد بعد از انقلاب هستند، بنابراين مي بايست از وضعيتي كه الآن داريم شناخت واقعي بدست آوريم. بايد اين مسأله در دانشجويان كه برگزيدگان ما هستند، بررسي شود. بايد به عنوان يك فرد بي طرف با آنها صحبت كرد تا نظرشان را ارائه كنند و اين اهميت فوق العاده زيادي دارد. اگر ما اين كار را نكرده ايم، بايد راهش را بيابيم. راه اين، راه فشار نيست كه اين اقدامات تأثير منفي دارد. تنها از راه آزاد گذاشتن فكر است كه جوان علاقمند مي شود و درك مي كند؛ اين مهم ترين شرط براي تربيت نسل جوان است. بنابراين دستاورد اول اين است، آگاهي نسلي كه توانست ماهيت امريكا را
ص: 462
بشناسد.
دستاورد دوم اينست كه اين آگاهي را به جاهاي ديگر منتقل كرديم. جمهوري اسلامي ايران شناخت را با انتشار نشريات مختلف و توزيع در كشورهاي ديگر و در ميان خلقهاي ديگر هم منتقل كرده است. فرض كنيم در نتيجة ارتباطاتي كه لبنان و فلسطين با ايران داشته اند شناختشان به كلي تغيير كرده است؛ اين هم دستاورد ماست. به عبارت ديگر تأثير در خارج از محيط جمهوري اسلامي ايران كه به مفهوم گسترش شناخت ماهيت سياست متجاوز امريكا در ساير مناطق است.
س: اين دستاوردها بر ادبيات، فرهنگ و علوم سياسي چه تأثيري گذاشته است؟
ج: من معتقدم متأسفانه ادبيات ما در اينجا خيلي محدوديت دارد. نويسندگان ما در ايران نمي توانند از ته دل بنويسند. براي نمونه آقاي «دولت آبادي» كه به روستاهاي كشور مي رود و مطالبي را مي نويسد كه مربوط به زندگي ِ دوران ما و زندگي ِ امروز ما نيست. چرا؟ براي اين كه تا به حال آزادي ِ نوشتن وجود نداشته است. من بارها اين را گفتم كه ما هنوز نويسنده اي مثل «جلال آل احمد» نداريم. ما در نسل جوان خودمان، چنين فردي را نداريم. چطور شده است كه با توجه به اين همه حماسه هايي كه حداقل در طول هشت سال جنگ ديده شده و اين همه سختي كه مردم ايران در راه مبارزه با امريكا متحمل شده اند، نويسندة برجسته اي پيدا نشده است. در همين مكانها و زمانهاست كه نويسندگان و هنرمندان در آن يافت مي شوند. در چنين موقعيت هايي هنرمندان و نويسندگان مهم جهان پيدا شده اند. ببينيد پس از «انقلاب كبير فرانسه» چه تحولي در ادبيات اين كشور رخ داده است. چه محدوديتهايي در ايران بوده كه به سان ِ ترمزي در مقابل اين جريان عمل كرده و نگذاشته است نويسندگان ما شكوفا شوند. اين عامل ترمزكننده، سياست جمهوري اسلامي ايران بوده است.
س: در اين خصوص دو نظر وجود دارد. در گفت وگوي كوتاهي كه با آقاي «شمس آل احمد» داشتيم او مي گفت كه ادبيات جنگ را نسل جنگ مي نويسد. در حالي كه نسل قبل ما، چه با گرايش چپ و چه با گرايش راست هيچ نوع خويشاوندي با اين جنگ و حماسه هاي ملي و جنبه هاي عقيدتي اش نداشت؛ نه در جبهه حضور داشت نه، به تعبير ايشان، بوي باروت به مشامش رسيده بود. نه آن صحنه ها و محيط را ديده و نه اعتقادي به آن داشت. مضافاً اين كه در درون و برون نيز تعارضي داشت. مطلب دوم اين كه در كشور ما ادبيات هميشه از رشد بالايي برخوردار نبود. «محمود دولت آبادي» نسل سوم
ص: 463
ادبيات است. اگر افرادي چون «جمالزاده» و «صادق هدايت» نسل اول باشند، و نسل دوم «جلال آل احمد» و امثال او باشند. نسل سوم «محمود دولت آبادي» است كه چند رمان بزرگ هم نوشته است. در ادبيات انقلاب، نسل انقلاب، نسل اول است. چيزهايي نوشته شده كه «سياه مشق» است. يك بخش روايت جنگ است و يك بخش خاطرات جنگ. البته يك بخش هم گزارش مستند مطبوعاتي است كه حدود هفتصد و اندي از آنها منتشر شده است. اكنون يك حركت «رمان نويسي» جنگ شروع شده كه مشابهت بسياري به كار «دولت آبادي» در سالهاي پنجاه دارد. براي نمونه مي توان به كتاب «گلاب خانم» اشاره داشت. اين كتاب ترسيمي از وضعيت ِ زندگي بچه هايي است كه در كردستان مي جنگيدند. دختراني كه در بيمارستانها پرستاري مي كردند. شايد بتوان به اين نوشته ها نمرة «دوازده» داد. آقاي «فراست» و «رهگذر» هم كه مطالبي دارند، نسل خودِ انقلاب به شمار مي روند؛ نسلي كه در جبهه بودند و جنگ را نوشته اند، دو رمان هم از آقاي «ناصر ايراني» درآمده است. او از نسل «شمس آل احمد» و «دولت آبادي» است. يكي از اين رمانها «راز جنگل» است و عنوان ديگري را به خاطر ندارم. به اين ترتيب ادبيات در جامعة ما درگير است. زمينة «ادبيات» در جامعة ما بسيار پايين است. آقاي «محمدعلي علومي» در اين باره چهار رمان تاريخي نوشته كه يكي مربوط به «شاه» است، ديگري مربوط به «مبارزات مردم كرمان» و ديگري «آذرستان» نام دارد كه جمع اينها در حدود دوازده عنوان است. در ادبيات، نويسنده بايد آزاد انديش باشد و آنچه در درونش مي جوشد، به قلم بياورد. اگر ما نتوانيم آگاهي ِ امروزي را به نسل جوان منتقل كنيم، اثر آن بر «هنر و ادبيات»، چه «فيلم و فيلمنامه» و چه تأتر و سينما و نمايشنامه و داستان و غيره نمايان مي شود. در اين زمينه ها هنوز مقداري عقب افتادگي مضاعف به چشم مي خورد. تأثير سانسور را هم رد نمي كنم ولي آنقدر زياد نيست، براي نمونه «اسماعيل فصيح» چهار پنج جلد رمان نوشته كه بيشتر در جايگاه راست قرار مي گيرد. چون خوزستان را بخوبي مي شناخت، چهار جلد از اين مجموعه را در رابطه با خوزستان نوشته است. اما هنگامي كه انسان مطالعه مي كند، محتواي آنچناني ندارد. بايد سرمايه گذاري در نسل جوان انجام گيرد. رمان نويسان ِ الان ما، حدود بيست نفر در ردة يك هستند. براي مثال قوي ترين شان «رضا براهني»، «محمود دولت آبادي» و يا «اميرحسين چهل تن» و غيره هستند كه به دلايلي كه مرزبندي دارند، هيچ كدامشان در متن مردم نبوده و نيستند،
ص: 464
چرا كه قبل از انقلاب به دليل رسوبات تفكر ماركسيستي و بعد از انقلاب به دليل نوعي دشمني با انقلاب با مردم فاصله دارند.
ج: فرض كنيم من مي خواهم در مورد جنگ بنويسم. اولين چيزي كه توجه مرا جلب مي كند اين سؤال پيش مي آيد، درست است كه در جنگ حماسه هاي بسياري بوده، ولي آيا اين درست بود كه آن را پس از فتح خرمشهر شش سال ادامه داديم؟ يك نويسندة متفكر به اين موضوع توجه مي كند.
س: من نمي خواهم وارد اين موضوع شوم، ولي آيا مقطع شروع جنگ تا فتح خرمشهر را نويسندگان ما نوشته اند؟ آيا از دوران مبارزه با رژيم ستمشاهي و آن همه حماسه اي كه مردم ما در شهرها آفريدند، چيزي تحرير شده است؟ بنابراين بايد گفت موضوع يك مقدار ريشه دارتر از اين است و به عوامل مختلفي بستگي دارد.
ج: بله؛ عوامل مختلفي وجود دارد. فردي كه استعداد نوشتن اين طرف وقايع را دارد، در اين مرحله ترمزش مي گيرد و نمي تواند يك طرفي اين مسائل را بنويسد. ترمز مي كند و گير مي كند. شما از يك نويسندة متفكر متوقع هستيد كه ادامة مطالب را هم بنويسد، اما او در اينجا گير مي كند.
در ادامة صحبت دربارة دستاوردها بايد گفت كه اين دستاوردها از حدود ايران هم خارج شده و در ساير نقاط جهان تأثير مهمي داشته است. نمونه هايش را حتي در كشورهاي عربي هم مي بينيم. مبارزه عليه امريكا در آنجا ابعاد بيشتري پيدا كرده است. بطور نمونه در «قاهره» و «لبنان» قابل قياس با قبل از انقلاب اسلامي نيست و اين نتيجة انتقال شناختي است كه ما از ماهيت امريكا ارائه كرديم و تأثير خودش را داشته است.
س: در مورد مسأله حضور امريكا در ايران، اگر خودتان موضوعاتي داريد، بفرماييد.
ج: در مورد امريكا در ايران، بايد بگويم كه سابقة فعاليتش فوق العاده كوتاه بوده است. از ابتدا بدون دخالت سياسي و براي شناسايي و دريافت اطلاعات وارد ايران شد و كساني را به كشور فرستاد.
اين مسأله در دهة بيست، كه امريكا به ايران علاقمند شد ادامه داشت. البته در دوران «روزولت» سياست ديگري وجود داشت. در «خاطرات روزولت» آمده كه مي خواستند با انجام يك سرمايه گذاري ِ مثبت، «ايران» را از وضعيت عقب ماندگي بيرون بياورند، كه البته مرد و آرزوي او انجام نشد.
ص: 465
س: به نظر شما اگر زنده مي ماند، اين كار را مي كرد و يا اينكه ماهيت امپرياليسم امريكا اين اجازه را به او نمي داد؟
ج: من قبلاً هم گفتم كه در كتاب «خيانت بزرگ» كه يك نويسندة امريكايي نوشته، از قول «روزولت» مي گويد(1)، كه وي معتقد بود در امريكا «فاشيسم» در حال نمو است. روزولت معتقد بود با توجه به اين كه ظهور فاشيسم در دنيا عامل اين همه تلفات انساني است و ما خود، آن را سركوب كرديم، دردناك است كه در داخل خودمان «فاشيسم» داشته باشيم. سؤال اين است كه اگر «روزولت» با آن شخصيت برجسته و نفوذي كه داشت مي ماند، چه سياستي را اتخاذ مي كرد؟ اين مطلب را نمي شود براساس حدس و گمان توضيح داد. من فقط مي گويم شورويها نظرشان در مورد «روزولت» فوق العاده مثبت بود.
شورويها مي گويند كه او بزرگترين و آخرين دموكرات واقعي ِ امريكا بود. اين گفتة «استالين» دربارة «روزولت» است. ماهيت «روزولت» ديگر نمي توانست عوض شود، چرا كه از سن و سال او گذشته بود. حدود چهارده سال در حكومت، سياست كاملاً مثبتي داشت. اگر در امريكا، «روزولت» در رأس قدرت نبود، محال بود كه اين كشور در مقابل فاشيسم هيتلري بايستد. تمام سرمايه داري امريكا «فاشيسم» را تقويت مي كردند. «فورد» بزرگترين نشان «الماس» هيتلر را دريافت كرده است. كتاب «خيانت بزرگ» در اين باره بسيار روشنگر است. اين در حالي است كه در زمان روي كار آمدن «روزولت» بحران اقتصادي ِ جهاني وجود داشته كه امريكا را هم دربر گرفته بود. او با يك برنامة مترقي روي كار آمد و مردم امريكا از او پشتيباني كردند. به نظر من اگر بعد از جنگ هم مدتي زنده مي ماند، عوض نمي شد، چون عمر خود را در سياست سپري كرده بود.
به نظر من «روزولت» با سياست كشتار مخالف بود. ممكن بود از قدرت اتمي براي صلح در جاهاي ديگر استفاده كند، اما جايي استفاده مي كرد كه تلفات ندهد. كارهايي كه انجام شد از فاشيستي چون «ترومن» بر مي آمد.
س: در ادامة بحث امريكاشناسي كه شما در جلسة قبل مقداري توضيح داديد، بحث امروز دربارة «اروپا» است. «اروپا» با «امريكا» تفاوت هايي دارد. اروپا يك ماهيت استعماري داشته و سوابق استعماري ِ آن در قارة آسيا، آفريقا و خاورميانه به دويست سال مي رسد. اگرچه در داخل خود از فرهنگ، ادبيات و تمدن خيلي برخوردار بود، اما از سوي ديگر باعث ذلت و عقب افتادگي «آفريقا» و «آسيا» شده است. در دو قرن 17 و
ص: 466
18 در ميان كشورهاي اروپايي، «فرانسه» و «انگليس» براي استعمار بيشتر، از هم سبقت مي گرفتند. فكر مي كنم اگر كليتي دربارة آفريقا و دوران رنسانس و تحول فكري و فرهنگي ِ اروپا مطرح شود جالب است. يك بخش تحول مثبت است و آن رشد فرهنگي و علمي است كه از قرن 14 و 15 آغاز مي شود. بخش ديگر هم بخش استعماري، تجاوز و وحشيگري است كه به قرن 18 و 19 مربوط است.
ج: من فكر مي كنم بحث در مورد «اروپا» را به سه قسمت تقسيم كنيم: يك شناخت تمدن اروپا و پايه هاي آن است، چون تمدن اروپا و فرآيند تغييراتش در جهان موضوع باارزشي است. دوم دربارة اروپاي استعمارگر و غارتگر و سوم دربارة «اروپا» و «ايران».
اولين پاية تمدن اروپايي يونان باستان است. «يونان باستان»، تمدني فوق العاده مترقي داشته است. تا آنجايي كه در تواريخ بررسي مي كنيم، از هفت قرن قبل از ميلاد نمونه هاي عالي هنر، از شعر گرفته تا مجسمه سازي و بناسازي و موسيقي را داشته و به عالي ترين جايي رسيد كه حتي در حال حاضر هم به آن حد نرسيده است. در فلسفه نيز به عالي ترين جائي رسيد كه حتي در حال حاضر هم به آن حد نرسيده است.
البته رژيم اقتصادي اش نظام برده داري بود كه از قسمتهاي مختلفي تشكيل مي شده و اغلب هم با هم در مبارزه بودند. براي نمونه حماسه سرايي چون «هومر» داشته اند كه در دنيا نظيري براي آن غير از «فردوسي» يافت نمي شود. «ايلياد» و «اديسه» ترجمة «سعيد نفيسي» متعلق به «هومر» است. و يا شاعرة بسيار زيبايي كه «ساخو» نام داشت و در حدود هفت قرن قبل از ميلاد، اشعار بسيار زيبايي دربارة عشق، هنر و زندگي سروده است. و يا مثلاً در تأتر، كه غول تأتر در آنجاست؛ يا «سوفولكس»، كه بالاترين حد تراژدي دنياست. «هلن» و «مدنا» و «آشيل» و غيره در حدود شش، هفت تراژدي دارد كه مافوق تراژديهاي «شكسپير» است و شكسپير شاگرد او محسوب مي شود. يا معماري يونان كه شاهكارش در «آتن» در تپة «اكرپل» است. من كه خودم معمار هستم، مي بينم كه با چه دقتي اين ساختمانها ساخته شده و الان كه تجزيه و تحليل مي كنم باوركردني نيست و نظير ندارد. در مورد مجسمه سازي يونان هم بايد گفت كه بي نظير بوده است. بعدها در «ايتاليا» نظايري پيدا شد، اما در يونان بي نظير بوده است. براي مثال «ونوس ميلو» كه در سالن اول موزة «لوور» قرار دارد كه البته يك دستش قطع شده است.
اكنون به فلسفة يونان بپردازيم. فيلسوفهاي بزرگي همچون «سقراط»، «گزنفون» و
ص: 467
«افلاطون» و يا «ارسطو» كه تمام سياست و فلسفة غرب از آن نشأت مي گيرد. بطور مثال علوم، «هندسه اقليدس» و يا فيزيك «ارشميدس» و يا فيلسوف و دانشمند بزرگي همچون «اپيكور» كه نظرية اتم را اولين بار مطرح كرده است. دومين پاية تمدن اروپايي، امپراطوري روم بوده است، البته در آن گرايشات مهمي كه نسبت به علوم و فلسفه در يونان وجود داشته است، زياد نبود؛ ولي در زمينه هاي ديگري چون «شهرسازي» و ساختن بناهايي بزرگ براي مبارزه با حيوانات، تأترهاي بسيار بزرگ، حمام هاي بسيار بزرگ كه هر كدامش بناهاي تاريخي ِ عظيمي محسوب مي شوند، رشد داشتند. «جاده سازي» و «انتقال آب» و ساختن پلهايي كه آب را از نقاط دور به آنجا مي رساندند، كه يكي از بهترين نمونه هاي آن در «فرانسه» است كه هنوز هم كامل است. در اين زمينه ها يعني در ساختن بناها و آثار ساختماني، تمدن روم بسيار پيشرو بوده است. امپراطوري توانست كلية اروپا را فتح كند و فرهنگ خود را به همه جا ببرد. امپراطوري داراي نويسندگان و كاتبان برجسته اي بود. ما هنوز آثار تمدن يوناني و رومي را در ساير نقاط جهان مشاهده مي كنيم. براي مثال در «سوريه» و «اردن» و «تركيه» كه توريستها براي ديدن آنها مي آيند. البته بعداً امپراطوري روم، به «روم غربي» و «روم شرقي» تقسيم شد. موضوع بسيار جالبي كه در روم وجود داشت و در اروپا تكامل يافت، «ميترائيسم» [ميتراپرستي] ايران و گسترش اين گرايش در «روم» بود. روميها خدايان متعددي را مي پرستيدند كه از همان تمدن «يونان» اقتباس كرده و فقط اسامي آنها را تغيير داده بودند، ولي «ميتراپرستي ِ» ايران در اثر جنگهاي «ايران و روم» به وسيلة سربازان وارد «روم» شد و معابدي كه هنوز هم آثارشان در روم غربي و شرقي وجود دارد، برگرفته از ميترائيسم است و به «ميترا» تعلق دارد. بسيار جالب است كه در ابتدا «مسيحيان» را كه تازه پس از ظهور مسيحيت به آن گرويده بودند، مي گرفتند و مي انداختند جلوي حيوانات درنده و از بين مي بردند، ولي «مسيحيت» شروع كرد به نموكردن و گسترش يافتن و بالاخره «كنستانتين» در سال 313 ميلادي به عنوان يك دين رسمي آن را پذيرفت. در آن زمان تاريخ معيني براي تعيين تولد «عيسي مسيح» نداشتند و از آنجا كه «ميترا» را مردم مي پرستيدند و به معابد مي رفتند، آنها تولد «عيسي مسيح» را عين تولد «ميترا» قرار دادند. پاپ معروفي اعلام مي كند كه روز تولد عيسي چه زماني است. اولين «انجيل» كه با متن كنوني مطابقت دارد، در سال 367 ميلادي تحرير شده است. پيش از اين، كليساها از چهار نسخه «انجيل» و «نامة سَن پل» كه تاريخ آن مربوط به دويست ميلادي است،
ص: 468
اطلاعاتي شفاهي داشتند. نوشته اي وجود نداشت و اين «انجيل ها» هم به زبان يوناني طرح شده بود. در قرن نوزدهم بسياري از پژوهندگان ِ به نام، بويژه در آلمان، به اين نتيجه رسيدند كه عيسي مسيح اصلاً وجود نداشته است و تاريخ هاي ايجاد شده دربارة او تخيلات يهوديان است كه از يهوديت بريده بودند. گفته هاي مسيح كه تا آن زمان نقل مي شده، به احتمال زياد، به زبان «آرامي» بوده و بعداً به زبان «يوناني» در قالب «انجيل» درآمده است. مسلم است كه طي چند سده رونويسيها، غلطهاي زياد و تغييرات بسيار زيادي در اصل آن راه يافته است.
اولين نسخه چاپ شدة انجيل پس از اختراع دستگاه چاپ توسط «گوتنبرگ» در سال 1417 ميلادي، منتشر شد، در آن هم نوشته شده كه عيسي مسيح در ابتداي زندگي ِ خودش و در جواني ادعاي پيامبري نداشت و آنطور كه گفته شده براي غسل تعميد به نزد «ژان مقدس»، يكي از پيامبران يهودي، رفته بود. بعدها ادعاي پيامبري مي نمايد. براي تاريخ زادروز عيسي هيچ روزي وجود ندارد. پس اين كه عيسويت دين رسمي امپراطوري شد، چون همه پرستش زادشب «ميترا» را گرامي مي داشتند و شب زنده داري مي كردند، رهبران مسيحي تصميم گرفتند زادروز «عيسي مسيح» را كه مانند «ميترا»، پيام آور پيروزي ِ روشنايي بر تاريكي و داد بر ستم بود، همان زادروز «ميترا» بنامند. پس از يكي دو سده، يكي از پاپهاي روم - «ليبره» - به اين تاريخ گذاري رسميت داد. اين دربارة مسيحيت بود و پاية دوم تمدن غربي. البته «مسيحيت» پس از يك دورة اولية انقلابي، و مبارزه عليه خرافات، به وسيله اي براي بدترين و شديدترين ارتجاع خفه كنندة جهان، به «انگيزاسيون» تبديل شد.
اكنون به پاية سوم تمدن اروپايي مي پردازيم. به نظر من اين پايه از تمدن «ايران» و «اسلام» است. در دوراني كه «روم» دچار عقب افتادگي ِ بسيار زيادي شده بود و در اروپا دانشمنداني چون «جوردانو برنو» در آتش مي سوختند و «گاليله» را به نقض نظريات خود وامي داشتند و «كوپرنيك» را قبول نداشتند، در «ايران» تمدن بسيار عالي و پيشرفته اي وجود داشت. براي مثال در رشتة «طب»، «ابن سينا» و «رازي» كه شخصيتهاي جهاني هستند و در زمينة علوم، «خوارزمي» را داشتيم. در رياضي دانشمند بزرگ «عمر خيام» و در شعر «فردوسي» حماسه سراي عالي دنيا و «سعدي» و «حافظ» را داشتيم. اين پيشرفت ها كم كم به اروپا سرايت كرد. براي مثال كتاب «الشفأ» «ابن سينا» تا قرن دهم، كتاب درسي دانشكده هاي پزشكي ِ اروپاييها بود. به عنوان نمونة ديگر، «ابوريحان بيروني» را داشته ايم كه رياضيدان، منجم، نويسنده و عالم بسيار بزرگي بود. به اين ترتيب دانشمندان «عربي» هم كه
ص: 469
در اينجا بوده اند _ مثل «ابن رشد» _ در انتقال اين تمدن از راه «اسپانيا» به «اروپا» تأثير داشته اند. همانطور كه گفتم در زمان «انگيزاسيون» كه وحشي ترين دوران ارتجاعي است، پاپ دادگاه جهنمي انگيزاسيون را رسمي مي كند و مأموريت برگزاري آن را به گروهي معين از فرقه هاي مسيحيت كه «ژزوئيت ها» بدترين ِ آنها بودند واگذار مي كند. آنها به نام مبارزه عليه جادوگران، چه فجايعي كه انجام ندادند. حتي آنهايي را كه موي قرمز و سرخ داشتند، مي گرفتند و به عنوان بچة شيطان و متولد شيطان مي سوزاندند. در كتاب معروف «نوتردام دوپاري» اثر «ويكتور هوگو» آمده كه چه فجايعي در آن دوران انجام شده است. نتيجة اين اعمال اين بود كه علوم و دانش مدتها راكد ماند و عالمان و دانشمنداني چون «جوردانو برنو» را كه خودش هم كشيش بوده و تحقيقات بسيار زيادي داشت، گرفتند و آتش زدند. يا براي مثال «دكارت» با اينكه ديانت خود را حفظ كرد، مجبور شد محل زندگي را ترك كرده و فرار كند. اين دوران ركود فوق العادة علم و دانش بود كه تا دوران «رنسانس» ادامه داشت. «رنسانس» عبارت است از دوران قيام؛ قيام اوليه اي كه اولين گامش در هنر است. تاريخ اين گام بسيار زودتر از تاريخ قيام در علوم اروپا است. براي مثال «ميكل آنژ» كه از سال 1475 تا 1564 در ايتاليا زندگي مي كرد و يا «رافائل» كه در 1483 تا 1520 زندگي مي كرد و در جواني مرد و يا «لئوناردو داوينچي» كه 1452 مي زيست، همة اينها، تقريباً در دورة اواخر قرن پانزده و شانزده آثاري را خلق كردند كه نمونه اش در دنيا نيست. آنها به دو كار پرداختند، يكي زنده كردن هنر يونان با مجسمه سازي و نقاشي و هنر و سوق دادن آنها به معنويت مسيحيت و وارد كردن روحانيت مسيح در آن. براي مثال سقف كليساي «سَن پل» را «ميكل آنژ» كشيد. اين نقاشي، پيدايش و خلقت حضرت آدم توسط خداوند است؛ يعني تلفيق هنر با مذهب. آنها شروع كردند به وارد كردن «زيبايي» در هنر. بعد از دكارت، بسياري از دانشمندان از دست دستگاه انگيزاسيون فرار مي كردند و به جايي مي رفتند كه آزادي بود تا بتوانند ادامة تحقيقاتشان را پيش ببرند و البته پيشرفتهاي بسيار عظيمي كردند. «نيوتن» با طرح نظريات خود تغييرات عظيمي در دنياي آن روز به وجود آورد و با كمك نظرية «گاليله» و با «داستان سيب» نظرية خود را كامل كرد. او از سال 1642 تا 1797 زندگي مي كرد. بعد از او علم و دانش نمو بيشتري كرد. البته «نيوتن» مذهب و ديانت خود را حفظ كرد، ولي به «لاپلاس» كه رسيد، با كتاب خود فقط به قوانين طبيعت پرداخت و به مذهب توجهي نداشت. البته در دوران «رنسانس»، يك دورة ادبي ِ برجسته اي بوجود آمد. اولين دوره هنر، دومين دورة
ص: 470
شكوفايي علم و دانش و سومين دوره «ادبيات». نويسندگان برجسته اي ظهور كردند كه اولين آنها «شكسپير» است كه در سال 1564-1616 زندگي مي كرد. دومين آنها «سروانتس» است كه در اسپانيا كتاب معروف «دن كيشوت» را نوشت و بين سالهاي 1547_1616 زندگي مي كرد. زندگي اين اشخاص در دوران «انگيزاسيون» است، ولي در نواحي كه آنها مي توانستند نفس بكشند، در نتيجة پيشرفت علم در قرن نوزدهم دانشمندي چون «داروين» پيدا شد كه در زيست شناسي، انقلاب بزرگي برپا كرد. اينها عوامل تكامل بخش تمدن اروپا هستند كه بتدريج به عالي ترين درجه آن در حال حاضر رسيد.
در بررسي «سياست» بايد به از بين رفتن نظام «فئوداليته» تا آغاز و پيدايش «نظام سرمايه داري» بپردازيم. براي مثال در فرانسه مناطق بسيار زيادي وجود داشت كه در تصرف و تملك فئودالها بود. در شهرها آزاديهايي داشته اند، اما در عين حال مقرراتي هم، بين آنها برقرار بوده است. هر فردي كه در روستا ثروتمند مي شد، به شهر مي گريخت؛ علت اين بود كه در شهر از غارت فئودال _ كه مالك همة زندگي او در ده بود _ در امان باشد. در شهر «كارگاههاي صنعتي» كوچك بتدريج آغاز به كار كردند كه به صورت «كاردستي» انجام مي دادند. اين كارگاهها بتدريج تكامل مي يابد و اولين تحول عظيم صنعتي اختراع «ماشين بخار» است كه كار دستي را به كار صنعتي تبديل كرد. اينجاست كه انقلاب صنعتي آغاز مي شود. اين انقلاب صنعتي با خود اقتصاد سرمايه داري را به همراه آورد، يعني آن افرادي كه داراييهايي داشتند و كارگاههايي كه با تعداد سي الي هشتاد كارگر براي توليد پارچه بافي و يا ابريشم بافي در فرانسه كار مي كردند، تبديل مي شوند به كارخانه هايي كه با ماشين آلات كار مي كردند و بتدريج به واحدهاي توليدي صنعتي با صد يا دويست كارگر تبديل مي شوند. اين است شروع انقلاب صنعتي.
س: قبل از انقلاب صنعتي حركت دانشگاهي و مراكز علمي و مطبوعاتي را چگونه بايد مطرح كنيم، زيرا توان فرهنگي و سياسي در آن دوران بيشتر از توان صنعتي بود.
ج: اين زمينه ها از قبل وجود داشته و پاية انقلاب صنعتي محسوب مي شود. به اين ترتيب ما تمدن «اروپا» را بر روي اين چهار پايه مطرح مي كنيم.
اكنون به بخش دوم يعني شناخت اروپاي استعمارگر مي پردازيم. شروع استعمار در اروپا از تسخير شهر «سوتيا» در «مراكش» توسط پرتغاليها در 1415 است و آخر آن تصرف «اتيوپي» به دست ارتش ايتاليا در سال 1936 است. دورة اول در 1830 در امريكا و با پياده
ص: 471
شدن كريستف كلمب در اين كشور پايان مي يابد. «اسپانيا» و «پرتغال» در امريكاي وسطي يعني از «مكزيك» گرفته تا امريكاي جنوبي را پشت سرهم تسخير مي كنند. به اين ترتيب «آرژانتين»، «السالوادور»، «اروگوئه»، «بوليوي» و «پرو»، «پاراگوئه»، «شيلي»، «كلمبيا» و «ونزوئلا» توسط اسپانيايي ها تصرف شد. «برزيل» توسط پرتغالي ها تصرف شد. بعد «امريكاي مركزي»، «السالوادور» و «دومينيكن» و «كوبا» هم بين پرتغاليها و اسپانياييها تقسيم شد و «مكزيك» را هم اسپانياييها گرفتند. در «اروپا» اين جريان با ورود اولين گروه فرانسويها و انگليسيها در قارة امريكاي شمالي بين مكزيكو تا كانادا تكميل مي شود. از اين دوره به بعد، جنگهاي مختلفي در امريكا براي استقلال آغاز مي شود. اين دو استعمار به وسيلة جنگهاي استقلال طلبانة اين جمهوري ها كه اولين و مهم ترين آن در «ونزوئلا» و توسط ژنرال «سيمون بوليوار» است كه طي آن ارتش اسپانيايي ها شكست مي خورد و در 1811 استقلال ونزوئلا آغاز مي شود. پس از آن و تحت تأثير اين استقلال، كشورهاي ديگري هم مبارزه براي اعلام استقلال را آغاز مي كنند. «برزيل» در نتيجة قيام مردم در 1822 و «مكزيك» هم در 1821 استقلال مي يابند. در امريكا جنگهاي استقلال از 1775 تا 1783 ادامه دارد. اين جنگ با كمك فرانسويها و فردي به نام «لافايت» با نيروي دريايي و نيروي زميني كه از سوي فرانسويها در مبارزه با انگليسيها براي استقلال امريكا اعزام مي شود، انگليسيها را شكست مي دهند و در «ورساي» در سال 1783 انگلستان استقلال ايالات متحدة امريكا را به رسميت مي شناسد و اولين رئيس جمهور آن «جورج واشنگتن» انتخاب مي گردد. «كانادا» در ارتباط با «انگلستان» و «فرانسه» به همان شكل مي ماند و بتدريج كه انگلستان آنجا را اداره مي كرد باز فرانسويهپا درگير مي شوند و بعد به يك كشور مشترك المنافع، مثل «استراليا» و «ونزوئلا» تبديل مي شود. اين دورة استعماري مربوط به امريكا است. اما مشاهده مي كنيم كه در درجة اول «انگلستان» و «فرانسه»، آفريقا را مابين خود تقسيم مي كنند. «مراكش» - فرانسه، «الجزاير» - فرانسه، «تونس» - فرانسه، «ليبي» - انگلستان، «مصر» - انگلستان، «سودان» - انگلستان، «سومالي» - فرانسه، «كنيا» _ انگلستان، «ماداگاسكار» _ فرانسه و «آنگولا» و «موزامبيك» هم پرتغالي باقي مي مانند. «افريقاي جنوبي»، انگلستان و «زامبيا» و «زيمبابوه» _ انگلستان. امروز مي بينيم برخي اسامي عوض شده و بقية مناطق همچون «كنگو» متعلق به بلژيك است. «سنگال»، فرانسه، «نيجريه» هم انگلستان و ساير كشورها غير از اتيوپي كه مستقل باقي مي ماند، تا زمان جنگ جهاني دوم مابين انگلستان و
ص: 472
فرانسه تقسيم مي شود اما در آسيا؛ اگر از شرق آسيا بررسي كنيم به سوريه و لبنان مي رسيم كه متعلق به امپراطوري عثماني بودند كه در جنگ اول جهاني، انگليسيها آنها را تقسيم مي كنند.
س: نقش استعمار اروپايي در شكست امپراطوري عثماني چه بود؟
ج: در جنگ اول جهاني، عثماني با آلمانها متحد بود و شكست امپراطوري آلمان با شكست امپراطوري عثماني توأمان بود. البته پيشرفتهاي زيادي داشتند و امكان اين هم بود كه آنها در جنگ پيروز شوند و اگر پيروز مي شدند، تقسيم استعماري جهان به كلي تغيير مي كرد. در جنگ دوم كه امريكا عليه آلمان وارد جنگ شد وضعيت را به كلي عوض كرد بطوري كه هر دوي اين امپراطوري ها بطور كلي شكست خوردند. مهمترين نتيجه شكست اول، انقلاب اكتبر در روسيه بود. با توجه به اين كه آلمانها نيمي از شوروي را در دست داشتند، ولي «لنين» صلح با آنها را قبول كرد، زيرا معتقد بود كه بزودي در آلمان انقلاب خواهد شد. واقعيت هم اين بود كه انقلاب در آلمان رشد كرده بود و در نهايت «قيصر آلمان» مجبور به استعفأ شد و به هلند رفت و آلمان به يك جمهوري تبديل شد كه در آن دوران كمونيستها هم موفقيت زيادي در آنجا داشتند. البته چون ارتش آلمان همچنان به وضعيت گذشته باقي مانده بود، توانست نيروهاي چپ را شكست دهد و رهبرانش را هم دستگير كرده و اعدام كند. «رزا لوگزامبورك» و «ليكپنشت» كه رهبران آن جنبش محسوب مي شدند، اعدام شدند. بعد مي رسيم به فلسطين، اردن، عراق و امارات كه انگليسيها از عثماني جدا مي كنند. بعد هم پاكستان، هندوستان و بنگلادش كه انگلستان از گذشته استعمار آنها را شروع كرده بود. در اينجا هم پرتغاليها اول در جنوب ايران و جزيرة هرمز و اطراف آن وارد مي شوند و مي گيرند و سپس انگليسيها اين اماكن را از تصرف آنها خارج كرده و بدست خود مي گيرند و به اين ترتيب تمام آسيا هم تا مالزي، مالايا، برونئي، ويتنام، كامبوج، اندونزي و فيليپين به مستعمرات فرانسه و انگلستان و هلند و مقدار بسيار كوچكي به مستعمرة پرتغاليها تبديل مي شوند. اما «چين بزرگ»، كه البته چين به مستعمره تبديل نشده است، اما تقريباً انگليسيها و فرانسويها و امريكاييها روابط استعماري را به آن تحميل كرده بودند. جنگ ترياك در چين نمونة بارزي است. امپراطوري چين بتدريج از بين رفت و قسمت هاي اصلي ِ درآمد ارزي آن در دست ارتشهاي انگلستان و فرانسه و بخصوص امريكا بود. در جنگ جهاني دوم هم «ژاپني ها» آن نواحي را اشغال كردند. در واقع آخرين پايگاه استعماري ِ انگلستان در چين
ص: 473
همان «هنگ كنگ» بود كه به عنوان اجاره نود و نه ساله آن را در دست داشتند و مدتي پيش تحويل كشور چين شد. اكنون توجه كنيد كه چه غارتي در اين كشورها كرده اند. چه جنگهاي مهمي كه براي تصرف اين مناطق بوجود نيامد. ابتدا هدف تسلط بر مناسبات تجاري ِ مبتني بر خريد و فروش كالا بود ولي سپس به يك حاكميت وحشتناك و ارتجاعي فرانسه و انگلستان در اين كشورها انجاميد. كشور بزرگي مثل «اندونزي» را كشور كوچكي چون هلند تحت حاكميت خود درآورده و سالها غارت مي كرد. عمدة غارتها هم متعلق به دزدان دريايي بود كه كشتيهاي كشورهاي ديگر را غارت مي كردند و محموله هاي آن را به انگلستان مي آوردند. دزدان دريايي انگلستان معروف بودند و آن دوران هم دورة غارت ناميده شده است. استعمار كشورها بعداً شروع شد و دوران طولاني تري بود و تا هنگام جنگ دوم جهاني كه در نتيجة پيشرفت و پيروزي ِ اتحاد جماهير شوروي بر آلمان، امكاناتي براي آزادي خلقهاي اين كشورها به وجود آمد. اولين و مهم ترين اين آزادي ها، استقلال و آزادي چين بود؛ آنچنان كه خود «مائوتسه دونگ» مي گويد: «چين از يك كشور نيمه مستعمره، به صورت يك كشور مستقل درآمد». بعد هم كره و هندوستان و غيره. پشت سر هم كشورهاي بسيار زيادي در آسيا و شمال آفريقا به واسطة انقلابهاي خلقي آزاد شدند و توانستند استقلال خود را بدست آورند. دوران غارتگري در كشورهاي مستعمره، ثروتهاي عظيمي را در اروپا متمركز كرد. در همين دوران هم «ايالت متحدة امريكا» در امريكاي جنوبي فعاليت استعماري ِ خود را داشت و تمام ثروتهاي امريكاي جنوبي را مي بلعيد. شركتهاي بزرگ امريكايي بودند كه همة منابع طبيعي و پرقيمت امريكاي جنوبي را در دست داشتند. براي مثال «مس شيلي» را كه بزرگترين واحد مس دنياست، يك شركت امريكايي اداره مي كرد و پس از آن كه «آلنده» آن را ملي اعلام كرد، پينوشه كودتا كرد.
هنگامي كه «نيكسون» در امريكا رئيس جمهور بود، مطلبي را گفته كه جالب است _ البته «نيكسون» اين مطلب را بعد از جنگ «ويتنام» گفته بود _ . هنگامي كه از ويتنام شكست خورد و ارتش امريكا با تلفات زياد برگشت و «ويتنام» را به رسميت شناخت، دكترين نيكسون اين بود كه «خائنين آسيايي را به خدمت بگيريد و به دست آنها ميهن پرستان آسيايي را نابود كنيد». اين گفتة معروف «نيكسون» است. البته او بعد از جنگ ويتنام اين را گفته، ولي تا قبل از اين جنگ هم، اروپا، امريكا، فرانسه و انگلستان سياستشان همين بود.
در مبارزات ملي كردن نفت ايران، امثال محمدرضا پهلوي و زاهدي را به خدمت گرفتند و
ص: 474
ديديم كه با وطن پرستان پس از كودتاي 28 مرداد چه كردند. بعد از اينجا در شيلي اين كار را كردند. بعد هم در «گواتمالا» اين كار را كردند؛ هر جايي كه وطن پرستها قدرت را به دست مي گرفتند، آنها همين كار را با آنان مي كردند. اين است سياست استعمار. البته اين سياست استعمار براي حفظ منافع كشوري كه آن را اشغال كرده بود، مي بايست حد كوچكي از «عمران» را در نقاط مستعمره ايجاد مي كرد، بخصوص بعد از آغاز قرن بيستم و در دوران امپرياليسم كه سياست صدور كالا به صدور سرمايه تبديل شد. صدور سرمايه منافع بيشتري داشت، چون به جاي اين كه در انگلستان آن پارچه تبديل شود و سپس به هندوستان منتقل شود، همان كارخانة پارچه بافي را در هندوستان با استفاده از منابع طبيعي و نيروي كار ارزان، تأسيس كردند. بدين طريق صنعت را وارد كشورهاي مشترك المنافع كردند و اين استعمار همان «عمران» محسوب مي شود. مثلاً در اين كشورها براي انتقال كالاها «راه آهن» ايجاد كردند و اين راه آهن تبديل شد به وسيلة غارت اين كشورها؛ يعني استعمار، در عين غارت و استثمار، خودش هم نوعي آباداني به عنوان «عمران» بوجود آورد. اين دوران تكامل يافته و اكنون مي بينيم كه اشكال جديد صدور سرمايه پيدا شده است، روشهايي چون «قرضه ها» كه شديدترين شكل غارت است. بانك جهاني كه بزرگترين سهامدارش امريكا است، با يك سود بسيار بالايي قرضه مي دهد و ساير كشورها نمي توانند در موعد مقرر بدهي ِ خود را بپردازند و اين باعث مي شود كه مرتباً به بدهي شان اضافه شود و هرچقدر هم مي پردازند باز هم بدهكار هستند. الان بزرگترين شيوة غارت همين سياست بانك جهاني است و مي بينيم كه روسية بزرگ را به چه وضعي انداخته؛ روسيه اي كه از ثروتمندترين كشورهاي دنيا بود.
س: غربي كه دوران جاهليت و عقب ماندگي را كنار گذاشت و شخصيتهاي بزرگي در قلمرو هنر، فرهنگ، ادبيات و سياست و علم براي سعادت و نيكبختي بشر تربيت كرد، چگونه همين علم و همين حركت به شكل عنان گسيخته اي وسيله اي براي استثمار و وحشيگري شد، در حالي كه آنها آمده بودند به وسيلة علم، آدم كشي و وحشيگري را در ميان خودشان از بين ببرند. در شكل ظاهري هم تا حدود زيادي موفق شدند، ولي همان انسانها وقتي به كشور ديگري رسيدند به نوعي بدتر از دوران قبل از «رنسانس» وحشيگري و آدم كشي راه انداختند؛ به گونه اي كه ما اكنون مي توانيم بين «نرون» _ با آن همه جناياتش _ و فردي چون «نيكسون» مقايسه كنيم.
ج: ملاحظه كنيد كه آنها همان آدمها نيستند. آن مردم دو بخش مي شدند: مردم آزاديخواه
ص: 475
و «اومانيست»؛ يعني انساندوست، چه مذهبي ها و چه غير مذهبي ها. ما امثال «مادرترزا»ها را در هندوستان داريم كه تمام زندگي ِ خودش را براي كمك وقف مي كند و امثال دانشمند بزرگ فرانسوي كه تمام عمرش را در آفريقا طبابت كرد، و نيز انقلابيوني داشته ايم مثل «ولتر»، «مونتسكيو» و «روسو» كه دانشمندان و نويسندگان و سياستمداران بزرگي بوده اند. زماني كه ما كلوپ حزبي داشتيم، يكي از اين خبرنگاران امريكايي آمد به كلوپ ما و گفت چرا شما اينقدر با امريكا بد هستيد؟ در پاسخ گفتم: ما به هيچ وجه با امريكا بد نيستيم. در واقع ما دوتا امريكا مي شناسيم: يكي امريكايي كه به وسيلة او اين همه بلايا به سرمان آمده و ديگري امريكاي «لينكلن» و «مارك تواين» و افراد انساندوست بزرگ و هنرمندان بزرگ؛ عين مطلبي كه آقاي خاتمي فرمودند. در اين كشورها دوتا جريان هست: يك جريان واقعاً دموكراتيك، آزاديخواه، انساندوست و مخالف آن سياست غارتگرانه به آن شكل مستعمراتي. اينها، آنهايي نيستند كه مرتكب آن اعمال شده اند.
س: چگونه ادبيات، مطبوعات و دانشگاههايي كه آن «سرباز» و آن «ژنرال» و آن «مستشار» را مي سازد، نمي تواند در ماهيت آنها تغييراتي بدهد؟
ج: ملاحظه كنيد؛ اين همان نيروي عظيم سرمايه داري است و امكانات وسيع براي تحميق مردم كه وارد سياست نشوند. نويسندگاني كه ما مي بينيم، يعني آن هنرمندان و نويسندگان بزرگ غرب، اقليت بسيار كوچكي هستند. براي چه ما الان آنها را مي شناسيم؟ براي اين كه محصولاتشان آنقدر ارزشمند است كه باقي مانده است. افرادي كه مزخرف و چرت و پرت به نفع نظام سرمايه داري بنويسند و آن را تأييد كنند، زياد است ولي چيزي از آنها باقي نمي ماند، چون كارشان بي ارزش است. شما تصور كنيد در روسيه چه كساني باقي مي مانند؟ امثال «تولستوي» مي ماند، امثال «گوركي» مي ماند، امثال «داستايوفسكي» و «چخوف» مي ماند. يعني آنهايي كه انساندوست «اومانيست» و مخالف آن جنايات هستند. تولستوي مخالف جناياتي است كه «ارتش روسيه» در «قفقاز» به وجود مي آورد و كتاب «فراري قفقاز» را مي نويسد. اين مخالف كار دولت خودش است. چون اين افراد، انسانهاي برجستة آن كشور هستند، آثارشان باقي مي ماند. ولي تبليغات كاذبي كه براي آدم كشي و امپراطوري صورت مي گيرد، باقي نمي ماند.
س: ما مي دانيم كه سطح علم در اروپا بالاست، مثلاً تيراژ كتاب در فرانسه، بطور متوسط هر هزار فرانسوي، حدود پنج هزار و هشتصد نسخه مجله مي خواند. با توجه به
ص: 476
امكانات علمي در آن كشور، با وجود مدنيت و فرهنگ اومانيستي، چگونه است كه نمي تواند در درون خود متحول شود؟
ج: علت آن، عدم تناسب نيروهاست. همة آثاري كه در آنجا منتشر مي شود، كتابهاي ارزشمندي چون آثار «ولتر» و غيره نيست، بلكه در مقابل آن بسيار كتابهاي بيهوده و فاسد كننده اي به همراه مجلات با تيراژهاي عظيم انتشار مي يابد. شما مي دانيد مجلات «پورنوگرافيك» و يا نمايش فيلم هاي پورنوگرافيك در آنجا چه ابتذالي را به وجود آورده است. يكي از شيوه هاي مهم امپرياليسم جهاني و سرمايه داري ِ بزرگ، خواب كردن مردم و حتي مردم كشور خودش به روش هاي گوناگون است. مثلاً سازمان «سيا» در امريكا با شبكة مواد مخدر و سازمان مافيا همدست هستند و همة اين كارها را انجام مي دهند. رسانه هاي تلويزيوني، ماهواره اي و شبكة اينترنت، همه در اختيار آنهاست.
س: يعني در ميان يازده هزار و هشتصد نشريه و مجلة امريكايي، حدود هشتاد درصد آن در دست صهيونيسم و سرمايه داران بزرگ است؟
ج: حدود نود و پنج درصد دست آنهاست و پنج درصد در دست افراد مستقل قرار دارد. به همين دليل است كه امكانات خراب كردن مردم در امريكا بسيار زياد است. براي چه در انتخابات امريكا بيش از سي و پنج درصد مردم شركت نمي كنند؟ چون اصلاً علاقه اي نداشته و بي تفاوتند. اين افراد طوري دچار روزمرگي هستند كه زندگي شان بگذرد. زندگي شان تماماً به اين موضوع اختصاص دارد كه شغلي داشته باشند. تمام زندگي شان هم «گرو» است. خانه را با قسط خريده اند و ماهيانه بايد قسط بپردازند. اگر كارشان را از دست بدهند، بلافاصله بانك منزلشان را تصرف مي كند، چون گرو بوده است، اتومبيل شان هم همين طور. اين زندگي در امريكا رايج است و به اين صورت مردم را خراب مي كنند. اما در حال حاضر شاهد تغييراتي هستيم. اگر توجه كنيد، مي بينيد كه در كشورهاي اروپايي «سوسياليستها» در حال پيروزيند؛ اول در انگلستان، بعد در فرانسه و الآن هم در آلمان.
س: چطور در دورة «رنسانس» و طي اين پنج قرن، يك سياست بيدارگرايانه و انسان گرايانه نتوانسته است به وجود بيايد و نمو كند؟
ج: به وجود آمده است، اما نتوانست همه گير شود، چون حاكميتها از انواع وسايل براي خراب كردن مردم استفاده كرده اند. «كليسا» نقش خودش را بازي مي كند. تبليغات عمومي و فوق العاده عظيمي كه در دست سرمايه داري است همه براي حفظ مناسبات خودش است.
ص: 477
س: پس جاي آن فرهنگ و انديشة مستقل كجاست؟ طي اين پنج قرن به چه نتايجي رسيده است؟ از استعماري كه براي منافع خود سرباز و نيروي نظامي مي فرستاد، به «استعمار نو» و دست نشانده ها رسيديم _ به قول شما _ . الان اين استعمار ابعاد وحشتناك تري به خود گرفته است كه تمامي ِ ابزارها و تكنولوژي را هم در دست دارد. دكتر علي شريعتي مي گفت زماني كه من درس مي خواندم، ديدم كه يك كارخانة بزرگ اعلام كرده كه به جامعه شناس احتياج دارد. از خودم پرسيدم يك كارخانة مثلاً ماشين سازي چه ربطي به «جامعه شناس» دارد. به آنجا رفتم. آنها گفتند شما بايد برويد روحية مردم «سودان» و «مصر» و يا مردم ايران را بررسي كنيد و توجه كنيد كه آنها به چه رنگها و چه اشكال و چه حالاتي علاقه دارند.
ج: ملاحظه كنيد، اين قدرت سرمايه داري در طول تاريخ است. هر نظامي مشخصاً براي خود يك عمري دارد. نظام سرمايه داري بطور قطع گور خود را به دست خود مي كند، چون الآن دچار دو نوع بحران عظيم جهاني شده است؛ «بحران بيكاري»، كه مي تواند يكباره به بحران 1923 تبديل شود و اقتصاد جهان را به هم بريزد و دوم بحران «محيط زيست» كه اين دو دارند دنيا را به نابودي مي كشانند. اين در دنيا به يك مقاومت عجيب منجر شده است. در مقالة «پل سويزي» كه قبلاً گفتم، آمده كه سرمايه داري دارد جهان را نابود مي كند و خودش را هم مي خواهد نابود كند و جلوي اين را نمي شود گرفت. به اين ترتيب دچار يك بحران عظيم شده است.
س: در گذشته راه نجات غرب را «علم» مي دانستند كه بوسيلة آن از جهل و استبداد كليسا و استبداد امپراطور نجات پيدا كنند. دوران علم گرايي دوران رشد و شكوفايي ِ بشريت محسوب مي شد، اين تعبير هم به نوعي به بن بست رسيده است. چون علم راه گشاي سعادت بشريت نگرديد.
ج: ملاحظه كنيد كه علم هم زماني پيشرفت خواهد كرد، اما در كدام رشته ها؟ در رشته هاي معيني. در تكنولوژي كه عالي بوده است. اما امپراطوري تبديل به سرمايه داري شده است. علم پيشرفت خودش را خواهد كرد؛ در فيزيك، زيست شناسي، جهان شناسي و شيمي. اما تمام اينها چون در حيطة قدرت سرمايه داري است به ابزار آن تبديل مي شود. آنها نمي توانند بحرانهايي را كه به آنها دچار مي شوند حل كنند. مي بايست منتظر شد و ديد چه حركتي در دنيا پيدا خواهد شد. هيچ كس تصور نمي كرد كه جنگ اول جهاني به پيدا شدن
ص: 478
اتحاد جماهير شوروي با آن همه عظمت بيانجامد. چه كسي مي توانست اين را پيش بيني بكند؟ هيچ كس.
در ابتداي جنگ جهاني دوم، سرمايه داران امريكايي كمكهاي بسياري به فاشيستها كردند. در كتاب «خيانت بزرگ» اين موضوع كاملاً توضيح داده شده است. شركتهاي مهم امريكايي به ارتش «آلمان نازي» در دوران جنگ كمكهاي بسياري كردند. «هوور» رئيس سازمان پليس اف.بي.آي همكاري نزديك بين انحصارات امريكايي و دولت آلمان نازي را طي جنگ جهاني دوم ناديده گرفت. برخي از اين همكاريها از اين قرار است: نمايندگي هاي «استاندارد اويل» بخشي از فرآورده هاي نفتي و شيميايي ِ مورد نياز قواي محور را در سراسر جنگ جهاني دوم تأمين مي كرد. نفتكش هاي اين شركت حتي در امر سوختگيري ناوهاي دريايي آلمان شركت داشتند. اين در حالي است كه تعداد زيادي از كشتيهاي «متفقين» با آتش همين ناوگان به قعر دريا فرستاده شدند. «شركت بين المللي تلگراف و تلفن» مجموعة عظيمي از تجهيزات پيشرفتة الكترونيك را در اختيار نيروهاي مسلح آلمان قرار داد. از جملة اين تجهيزات تحويل ماهانه سي هزار «فيوز» گلولة توپ آلماني است. اين شركت همچنين در ساخت بمب افكن هاي آلماني كه جان هزاران تن از سربازان متفقين را گرفت، شركت داشتند. شركت «جنرال موتورز» علاوه برساخت اتومبيل و كاميون براي ارتش آلمان، موتور بمب افكن «يونكر 88» را كه يكي از مرگبارترين سلاحهاي ارتش آلمان محسوب مي شد، توزيع كرد. اين نقل ها از كتاب «عوامل سركوب» نوشتة «وار چرچيل» و «جيم واندرآل» دو نويسندة امريكايي است كه از روي اسناد منتشر نشدة اف.بي.آي تهيه شده است. بخش عمدة اين كتاب در مورد جنايات «اف.بي.آي» عليه جنبش و رهبران سياهپوست امريكاست. اين كتاب نشان مي دهد كه چگونه شركتهاي امريكايي ِ «فورد» و «راكفلر» در به روي كار آمدن هيتلر كمك كرده اند. بزرگترين نشان آلمان هيتلري را سفير آلمان در امريكا به «فورد» داد.
س: نيروهاي فرانسوي كه مدعي آزادي بوده و فرهنگي باسابقه و قوي دارند، جنايات متعددي طي هشت سال جنگ خياباني در الجزاير مرتكب مي شوند و يا نيروهاي اين كشور وحشيانه ترين جنايات را در ويتنام انجام مي دهند. با وجود آن فرهنگ در فرانسه، در درون فرانسه باز هم سكوت محض است. اعتراض هاي كوچك وجود دارد، اما چطور يك كشور پنجاه ميليوني با آن فرهنگش نتوانسته ده ميليون آدم را كنترل كند؟
ج: به همين دليل من مي گويم كه حريف فوق العاده نيرومند است. حريف، يعني
ص: 479
سرمايه داري ِ بزرگ جهاني بي اندازه نيرومند است. وسايل عظيمي براي انجام اهدافش و تبليغات در اختيار دارد. شما فرض كنيد در خودِ انگلستان، «لُرد راسل» كه «لرد» هم هست و عليه جنگ ويتنام هم كتاب مي نويسد، چه مقدار مي تواند مردم را در اطراف خود جمع كند؟ وسايل ارتباط جمعي كه امروز در اختيار امپرياليسم جهاني است، نيرومند است و براي مشغول كردن و فريب دادن مردم فعاليت مي كند. با اين همه فريب، صداي دانشمندان و انسانهاي انساندوست به جايي نمي رسد و جز در يك محيط خيلي كوچك نمي توانند عمل كنند.
س: چه رابطه اي بين استبداد حكومتهاي شرقي با آن آزادي كه حكومتهاي غربي دارند، وجود دارد؟
ج: بخشي از مقاله اي از نشرية «لوموند ديپلماتيك» را كه «ريكارد دوتپرولا» _ اسقف كاتوليك _ نويسندة آن است مي خوانم: «شش فرمان عصر جديد، فرمان يك، منطق جنگ. نخستين فرمان دربارة جهاني شدن سرمايه، فعاليت مالي ِ بازارها و مؤسسات آن است. اين پديده در مقايسه با پديده هاي قديمي ِ بسيار آشناي بين المللي شدت و گسترش يافته است. دومين فرمان، خاص انقلابهاي علمي و تكنولوژي ِ اخير در عرصه هاي انرژي، زيست شناسي و فن شناسي است. سومين فرمان اعلام مي كند كه هر فرد، هر گروه اجتماعي و هر واحد و سرزميني بايد بهترين، قوي ترين و پيروزترين باشد و اگر رقابت پذير نباشي، ديگران تو را از ميدان بدر خواهند برد. هيچ كس از اين اجبار معاف نيست. اين اجبار به موسسات اقتصادي محدود نمي شود، كه بر ملتها، شهرها و منطقه ها عموميت دارد.
چهارمين فرمان زادة سه فرمان پيش است، بازارهاي ملي را بايد آزاد گذاشت تا در فضاي جهاني يگانه، حل شوند كه جايگاه گردش آزاد سرمايه ها و كالاها و خدمات و اشخاص است. از فرمان چهارم، به منطق پنجمين فرمان مي رسيم، به هم زدن ضروري مكانيسم هاي هدايت و ادارة اقتصاد شهروندان با دولت منتخب آنها، نبايد از طريق نهادهاي نمايندگي انتخابي و يا انتصابي، قواعد و اصول فعاليت اقتصادي را تعيين كنند. اين همه را بايد به توليدكنندگان و مصرف كنندگان و متخصصان امور مالي واگذار كرد. اقدامات دولت بايد براي ايجاد كردن مناسب ترين محيط براي فعاليت مؤسسات اقتصادي محدود شود كه آنها بتوانند قواعد بازي را تعيين كنند. آخرين فرمان كه تمام فرمانهاي پيشين را كامل مي كند، خصوصي كردن كامل بخشهاي اقتصادي است. حمل و نقل شهري، راه آهن، حمل و نقل هوايي، بهداشت و بيمارستانها _ تمام اينها _ بايد خصوصي شود. اجراي عام و فراگير فرمانهاي جديد پيامدهاي هولناكي در اروپا و جهان خواهد داشت.» اين
ص: 480
مطالب را يك كشيش كاتوليك مي نويسد؛ امپراطوري جديد امپرياليسم عبارتست از اين.
س: اكنون نظام اروپايي با توجه به سوابق قبل از مسيحيت و قرون وسطي و «رنسانس» به چنين تركيبي مي رسد. چگونه اين نظام در برابر امريكا حالت منفعل به خود مي گيرد و در برابر پيشروي امريكا يا سكوت مي كند و يا حالت انفعالي دارد؟
ج: من به اين موضوع اعتقاد ندارم. مي بينم كه «اروپا» در مقابل امريكا به تمام معنا مقاومت مي كند. روزبه روز هم پيشرفت مي كند. براي مثال «انگلستان» عليرغم تبعيتي كه از امريكا دارد، همين هفتة پيش تعداد ديپلماتهاي خود را در ايران افزايش داد و همكاري اقتصادي ِ خود را با ايران آغاز كرد. اين نشان مي دهد كه حتي انگلستان كه مطيع امريكا بود، سياستش را عوض كرده است. اين مفهومش اين است كه سياست تحكم امريكا، اينها را هم به ستوه آورده است. «كانادا» به كلي تحريم هاي امريكا را دربارة «كوبا» كنار گذاشته است. كانادا در كوبا سرمايه گذاري مي كند و هتل مي سازد و اين نتيجة رقابت شديدي است كه در امپرياليسم جهاني وجود دارد. «ژاپن» و «امريكا»، درگيري سختي دارند، در عين آنكه با هم ظاهراً روابط خوشي دارند. امروزه در داخل سرمايه داري ِ جهاني، سه قطب درست شده است: قطب اروپا _ كه اتحادشان هر روز بيشتر مي شود _ قطب اقتصادي ژاپن و قطب امريكا. اين سه قطب رقابت فوق العاده شديدي با هم دارند. الان، ژاپن و امريكا و اروپا براي بازار «چين» رقابت مي كنند. در اين رقابت، ملتها مي توانند استفاده كنند. نبايد فكر كنيم كه اروپا در مقابل امريكا منفعل است.
س: آيا اين حركت امريكا تحقير اروپا نبود؟ هم مردم، هم فرهنگ و هم تمدنش؟! مثل قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران؛ امريكاييها را تحقير مي كردند. الان همين تحقير توسط امريكاييها نسبت به اروپاييها اعمال نمي شود؟
ج: چرا، مثلاً در «ناتو»، فرانسويها و آلمانها گفته اند كه فرماندهي نيروهاي مديترانه را بايد به ما واگذار كنيد، اما امريكاييها قبول نمي كنند. خوب اين يك نوع تحقير است. اين رقابت به نحوي وجود دارد كه امريكاييها بي نهايت متفرعن، مستبد، مستكبر و پرادعا هستند و تصور مي كنند پس از محو شوروي، بزرگترين قدرت نظامي و مالي دنيا هستند و هر كاري كه دلشان بخواهد مي توانند بكنند. اما ما مشاهده مي كنيم كه امريكا در نقاط متفاوت دنيا در حال ضربه خوردن بوده و آسيب پذير شده است. همين اروپاييها هستند كه ضربه ها را وارد مي كنند.
س: آيا اين استعمار اروپا را دور نمي زند؟ احتمال اين دور زدن وجود دارد؟
ص: 481
ج: در اروپا موفقترين نيروها، نيروهاي چپ هستند. در فرانسه حتي كمونيستها با دولت همكاري مي كنند. در ايتاليا، كمونيستها و نيمه كمونيستها جزو دولت هستند. توجه كنيد كه ايتاليا در مقابل ايران چه سياستي داشته است. رئيس جمهور و نخست وزير اين كشور به ايران مي آيند، وزير خارجه اش چهار سفر به ايران داشته است. در حال حاضر يك هيأت تحت نظر وزير امور خارجة ايتاليا، شامل صدوپنجاه نفر از سرمايه داران آنجا براي همين قراردادها به ايران آمده اند. خيلي جالب است كه مقامات عالي رتبة ايتاليايي مي گويند براي ما افتخاري است كه رئيس جمهور ايران از اروپا ديدن كند؛ اين يعني تُف انداختن به صورت امريكا. ما اين چيزها را مشاهده مي كنيم و مفهومش مقاومت در مقابل تفرعن امريكاست كه روز به روز گسترش مي يابد. يك ميليارد و دويست ميليون دلار كمك به ايران داده اند و يك بانك ديگر هم حاضر شده يك ميليارد دلار به صنايع ِ در حال شكل گيري ايران كمك كند؛ كه پول كمي نيست!
س: آيا امريكا نمي تواند با توجه به اين زمينه، كاري را كه در مورد اندونزي و مالزي كرد در مورد ايران انجام دهد؟
ج: به نظر من توانايي ِ چنين كاري را ندارد. توانايي ِ امريكا خيلي زياد است، ولي محدود است. محدود است به همين موانعي كه ايجاد شده و مبارزات خلقهايي كه در مقابل او قد برافراشته اند و همه جاها مقاومت به چشم مي خورد. عامل ديگر عبارتست از كشورهاي در حال رشد كه به طرف استقلال واقعي ِ خود مي روند. اينها، عواملي است كه در قرن بيست و يكم تعيين كننده خواهند بود.
س: در اين دهه، تئوري جنگ تمدن ها از سوي امريكاييها مطرح شد، كه تئوري كاخ سفيد بود. از سوي ديگر در ايران تئوري گفت وگوي تمدن ها مطرح شد و اروپا هم به استقبال اين گفت وگوي تمدن ها آمد. آيا احتمال دارد ما در يك جبهه، جنگ تمدن ها را داشته باشيم و در جبهة ديگر، «گفت وگوي تمدن ها»؛ با توجه به آن تئوري كه «هانتينگتون» مي گويد؟
ج: من معتقد هستم كه اين تئوري، حكم، فرضيه و فرمان جنگ تمدن ها كه امريكاييها فقط براي تفرقه انداختن بين دنيا و حفظ حاكميت خودشان ابداع كرده اند، در حال شكست است. «يونسكو» كه تنها دو كشور عضو آن نيستند _ «اسرائيل» كه اخراجش كردند، و امريكا به علت اخراج اسرائيل در آن شركت نمي كند _ از «گفت وگوي تمدن ها» استقبال كرد و حتي
ص: 482
گفت كه يونسكو بايد خود به مركز گفت وگوي تمدن ها تبديل شود و از «آقاي خاتمي» هم دعوت كرد كه در اين باره سخنراني كند. «يونسكو» يك مركز فرهنگي جهاني است. مي بينيم كه اين نظريه در حال رشد است و آن نظريه ]جنگ تمدن ها[ در حال عقب نشيني. در حال حاضر كشورهاي در حال رشد با هم دعوايي ندارند. رقابت هاي كوچكي وجود دارد، ولي اين موضوع عادي است. حتي در داخل يك كشور هم رقابت بين دو شاخة صنعتي وجود دارد. يك عامل فوق العاده با اهميت و بزرگي هم در حال رشد است و روزبه روز نيرو مي گيرد و آن دنياي در حال گسترش است كه به غلط «دنياي سوم» مي نامند. اصطلاحي كه «چينيها» راه انداختند، و آن را تكرار مي كنند. اين عامل در قرن بيست و يكم، عاملي تعيين كننده است.
س: آيا نظرية «جنگ تمدن ها» كه امريكاييها مطرح كرده اند، ادامة همان سياست قبلي «نظم نوين جهاني» است؟
ج: بله؛ آنها منظورشان از «نظم نوين جهاني» خيلي ساده بود و آن عبارتست از تسلط امپرياليسم امريكا براي تعيين سرنوشت تمام ملتهاي جهان _ از اروپا و ژاپن گرفته تا آسيا و آفريقا _ «نظم نوين جهاني» يعني حاكميت انحصارات، تراستها و شركتهاي بين المللي. در اين نظم همة كساني كه قدرت دارند، به قدرت تعيين كننده تبديل مي شوند. به مقالة «دمكراسي هاي بدون رأي» كه در نشرية «لوموند ديپلماتيك» درج شده، توجه كنيد. دمكراسي ِ اين كشورها بدون رأي مردم است، اين بازار است كه تكليف را معين مي كند.
آيا حاكميت ملي هنوز در اختيار مردم، برگزيدگان آنها و دولت مي باشد؟ خير، چون آنها فقط اجراكنندگان الزامات بازار هستند. اين چيزي است كه من آن را به عنوان عامل تعيين كننده در قرن بيست و يكم مي دانم؛ اين كه امپرياليسم امريكا دوران افول خود را در قرن بيست و يكم خواهد گذراند، وجود كشور «چين»، با امكانات عظيم و قدرت جهاني، به لحاظ امكانات وسيع اقتصادي كه از آن برخوردار است و هم وجود كشورهاي مستقلي چون ايران و هندوستان كه نقش مهمي دارند. همان طور كه مي دانيد كلينتون مي خواسته به هندوستان برود، اما او را نپذيرفتند و اين باعث ناراحتي ِ او شده است. اين قدرتي است كه الان در همة دنيا در حال پيشرفت است، نه فقط در آسيا و اروپا، در امريكاي لاتين و آفريقا هم همين طور است. در سودان، كنگو و خودِ آنگولا هم حالاتي پيدا شده است. «آفريقاي جنوبي» هم به يك قدرت واقعي ِ منطقه اي تبديل شده است. «سودان» مقاومت ملي ِ بسياري از خود نشان مي دهد. «مصر» هم به يك قدرت واقعي ِ منطقه اي تبديل شده است. «مصر»
ص: 483
بسيار تغيير كرده و آقاي «مبارك» مجبور شده به آنچه كه مردمش فكر مي كنند، توجه كند. به اين ترتيب اين تحول همه جا را گرفته است. اينست كه من نسبت به قرن بيست و يكم خوش بين هستم. خيلي دلم مي خواهد زنده بمانم و اين هفت هشت سال آينده را ببينم.
در اروپا تغييرات بنيادي در چند سال اخير و در سياستهاي دولتها پيدا شده است. حكومتهاي دست راستي ِ ارتجاعي تر، جايشان را به ائتلافهاي سوسياليستها، سوسيال دموكراتها و حتي ائتلاف سوسيال دموكراتها و كمونيستها در بعضي از كشورها داده اند. اكنون پانزده كشور اروپاي غربي اين وضعيت را دارند. در آلمان، سوسيال دموكراتها پيروز شدند. در فرانسه سوسيال دموكراتها با ائتلاف كمونيستها پيروز شدند. در ايتاليا سوسياليستها و كمونيستهاي قاطع و كمونيستهاي دموكرات يك حكومت ائتلافي دارند. در انگلستان هم حزب كارگر پيروز شد كه خيلي جالب است. در پرتقال سوسياليستها هستند. در هلند سوسياليستها حكومت مي كنند. در يونان سوسياليستها حكومت مي كنند. در فنلاند حكومت دست سوسياليستها است. در اتريش سوسيال دموكراتها هستند. در سوئد سوسيال دموكراتها هستند. تنها در لوكزامبورگ كوچك و بلژيك هنوز سوسياليستهاي مسيحي حكومت مي كنند. در ايرلند و اسپانيا هم دو حزب مردمي كار مي كنند. اين خود يك پديدة جالب در مقابل امريكاست. چپها تسليم طلبي شان در مقابل امريكا خيلي كمتر از سوسيال دموكراتهاست كه ارتجاعي بودند.
س: سوسيال دموكراتها انگيزة بيشتري براي مبارزه با امريكاييها دارند يا سوسياليستها؟
ج: مقاومت سوسياليستها در مقابل امريكاييها بيشتر است.
س: با روي كار آمدن اينها، زمينة عقب نشيني ِ علني امريكا هم فراهم خواهد شد يا اينكه اتفاقي نمي افتد؟
ج: نمونة جالب آن انگلستان است. انگلستان تابع مطلق سياست امريكا هست.
س: بله؛ در اين بيست سال نشان داد.
ج: حتي آقاي بلر هم تا دو سال پيش در همين موضع بود اما يكدفعه با اين جريانهاي اخير، براي روابط با ايران قيام كردند. يعني شركتهاي نفتي آن مي خواهند به ايران بيايند. اين قيام روشني در مقابل امريكاست. اين از همه گوياتر است، چون همة كشورهاي ديگر قبلاً مقاومت مي كردند. ايتاليا قبلاً مقاومت مي كرد. فرانسه قبلاً مقاومت مي كرد. حتي در زمان قبل از سوسياليستها در فرانسه، فرانسه مقاومت مي كرد. توتال هم قبل از اين كه
ص: 484
سوسياليستها پيروز بشوند، حاضر شده بود با ايران همكاري كند. فرانسه هميشه در مقابل امريكا مقاومت مي كرد، ولي انگلستان ِ تابع مطلق، يكدفعه قيام كرد و اين خيلي مهم است. نتيجة آن هم اين است كه تمام اروپا به ايران نزديك شوند. الان انگلستان در رأس جامعة اروپاست، بعد هم كه رياست جامعة اروپا با اتريش خواهد بود كه از الان گفته سياستشان در قبال ايران تغيير خواهد كرد. اتريش اعلام كرده كه براي تحكيم رابطة اتحادية اروپا با ايران كوشش خواهد كرد. اين يك گروه بسيار نيرومندي است در مقابل سياست امريكا. سياست امريكا همه دربارة رابطه با ايران به التماس افتاده است.
چند وقت پيش آلبرايت(1) گفته بود كه ايران بايد تعهد دهد كه از تروريسم حمايت نكند. حالا ديگر اين حرف را هم نمي زند. گفته ما اصلاً حاضر هستيم هر دو طرف بنشينيم صحبت كنيم. هر كدام تقاضاها و ادعاهاي خود را مطرح كند و به بحث بگذارد. اين يعني دوباره يك قدم عقب نشيني. يعني امريكا مي بيند كه اينجا ديگر بازنده شده است، يعني ديگر به نزديكترين متحدين خود باخته است.
س: آيا ارسال سلاح از طرف امريكا به اسرائيل را نمي شود يك نقشة حساب شده از طرف امريكاييها دانست؟
ج: اسرائيل براي امريكا نه فقط يك پايگاه، بلكه ايالت پنجاه و يكم امريكاست. به عبارت ديگر امريكا خودش را تقويت مي كند. احساس مي كند اگر اسرائيل نباشد تمام كشورهاي عربي، نيروهاي ضد امريكايي اند.
اسرائيل يعني يك سرپوش بزرگ با بمب اتمي، براي اينكه اعراب را تا حدودي تابع امريكا نگه دارد. اما اكنون عليرغم قدرت اسرائيل، بويژه برخورداري از بمب اتمي، مثلاً مصر به كلي در مقابل اسرائيل ايستاده و مي گويد اسرائيل جنگ طلب است. مصر و عربستان سعودي در زمينة رابطه با ايران در مقابل امريكا مقاومت مي كنند و همة اينها عليه امريكاست. من خيال مي كنم سياست امريكا الان در منطقه بطور عمده در حال عقب نشيني است. اين اهميت خيلي زيادي دارد. مي بينيم كه اتحادية اروپا دسته جمعي پيشنهاد آقاي خاتمي را كه سال 2001 سال گفت وگوي تمدن ها بشود، پذيرفته است. اتحادية اروپا يعني همة اين كشورها، يعني يك بلوك بزرگ مهم جهاني. ايران يك محور تعيين روابط سياسي،
ص: 485
روابط انساني و روابط فرهنگي يا منطقه اي مثل اروپا شده است. تنها كشوري كه بيرون مانده كاناداست كه آن هم حتماً جزو همين ها خواهد شد. فقط مي ماند امريكا كه به كلي منزوي شده است. اين اهميت فوق العاده زيادي دارد.
س: گفت وگوي تمدن ها به كجا مي رسد؟
ج: اين خود شروعي است؛ شروعي است براي بهبود مناسبات از همه لحاظ. با هم بنشينيم و نظراتمان را بگوييم. اسلام ما، تمدن ما اين را مي گويد؛ اين است مسائل ما. مسائل شما اين است. ما اين جور برخورد مي كنيم. شما اين جور برخورد مي كنيد. با همديگر صحبت مي كنيم. جايي كه اختلاف داريم؛ اختلافمان را با شمشير حل نمي كنيم، بلكه با بحث حل مي كنيم. اين خيلي اهميت دارد.
س: هم حفظ هويت خودمان است و هم دربارة مشتركاتمان كنار مي آييم.
ج: مي توانيم بيابيم كه كجا بيشتر مي توانيم همكاري كنيم؛ و اين خيلي اهميت دارد.
س: روسيه، در اين حركت كجا مي رود؟ البته به غير از روابط سياسي اش.
ج: روسيه تكليفش معلوم نيست، الان بلاتكليف است. براي اينكه هردوتا متحدش خيلي تضعيف شدند. يكي امريكاست كه تضعيف شده و ديگر در آلمان كه كهل دوست نزديك يلتسين رفته و سوسيال دموكراتها جاي او را گرفته اند. درست است كه سوسيال دموكراتها گفتند سياست خارجي مان تغيير نخواهد كرد، ولي سياست خارجي ِ آنها ديگر به شكل سياست خارجي ِ كهل نخواهد بود، حتماً اشكال ديگري خواهد داشت. روسيه در داخل خودش تكليفش معلوم نيست. اين است كه دربارة روسيه بايد منتظر تحولات آينده بود.
س: انتخابات روسيه چه خواهد شد؟
ج: انتخابات دو سال ديگر است. يلتسين مطلقاً رفتني است. بايد ديد بعد از او چه نيرويي مي آيد. آنچه كه الآن ديده مي شود اينست كه كمونيستها در حال رشد هستند. هركاري هم كه الآن عليه كمونيستها مي كنند با شكست روبه رو مي شود. اعتصابات دوباره شروع شده است. اين اعتصابات، قبل از اعتصابات كلي است كه بناست در آينده انجام شود. روسيه بحران شديدي را مي گذراند.
ص: 486
ص: 487
س: روسيه بيشتر به درون خود مي پردازد.
ج: روابطش با ايران، روابط بسيار خوبي است. در حال تقويت هم است. او هم به همين روابط احتياج دارد. مسألة ساختن نيروگاه اتمي بوشهر، فروش تسليحات، ساختن دو كارخانة ديگر برق اتمي كه الان در حال مذاكره هستند، مسائل با اهميتي است. البته روسيه فقط در اين ارتباط براي ما مهم و مثبت است. به اين ترتيب من فكر مي كنم جمهوري اسلامي ايران موقعيت بين المللي ِ بسيار عالي پيدا كرده است. در اين موقعيت حساس، تضعيف كشور با مسائل فرعي و داخلي خيانت است. حال هر كه مي خواهد باشد. تضعيف چنين موقعيتي عبارتست از ضربه زدن به خود و عبارتست از جلوگيري از موفقيت عظيم تاريخي. مي دانيد چه مدت طول كشيده تا ايران چنين وضعي پيدا كند؟ از اول انقلاب تا حالا چنين وضعي را نداشته است. اين مورد را بايستي محافل مهم فكري در داخل، هرچه عميقتر كنكاش كرده و به مشاوره بگذارند. بايد از مردم به اشكال مختلف نظر خواست. به نظر من كاري كه مثلاً در مورد كانديداهاي انتخابات خبرگان كردند، ضربة اساسي بود كه به خودِ كشور خورد. عدة بسيار كمي هم در اين انتخابات شركت خواهند كرد. قابل مقايسه با سي و هشت ميليون نفر حائزين حق رأي در ايران نيست. الان مجمع روحانيون مبارز در تهران در فكر اين است كه انتخابات را تحريم كند. عمل شوراي نگهبان در رد صلاحيت خيلي از نامزدها، به عقيدة من اشتباه كامل است. به نظر من اشتباه بزرگي است. اين نظر كسي است كه علاقمند به رشد موقعيت كشور است.
اما دربارة روابط اروپا و ايران؛ به عقيدة من اين رابطه از زمان صفويه شروع شده است؛ هم از شمال و هم از جنوب. از شمال رابطه با روسيه كه بالاخره جزو همان اروپاست و از
ص: 488
جنوب توسط پرتغاليها و غيره. روابط در اين دوره با انگليسيها، پرتغاليها و روسها هست. در زمان صفويه اول پرتغاليها هستند كه به خليج فارس مي آيند و بندر گمبرون كه همان بندرعباس باشد و جزيرة هرمز را تسخير و به پايگاه خود تبديل مي كنند. ارتش شاه عباس با كمك گرفتن از كمپاني هند شرقي كه كشتي دارد، موفق مي شود كه اين دو را باز پس گيرد و اسم بندر هم مي شود بندرعباس كه منسوب به شاه عباس است، خوب؛ اين يك برخورد اوليه هست. از سوي ديگر رابطة روسيه با ايران شروع مي شود. در زمان شاه طهماسب اول، تزار ايوان چهارم كه همان ايوان مخوف مي باشد، آستراخان را فتح مي كند. بعد هم در زمان شاه عباس دوم كه مقارن سلطنت پدر پطر كبير بود، يك هيأت هشتصد نفري از روسيه براي تجارت به ايران مي آيند. اينها به قزوين مي آيند ولي شاه عباس دوم آنها را نمي پذيرد و به عنوان اين كه مسيحي هستند ردشان مي كند. پطر كبير به اين رابطه علاقة بسياري داشته و هيأت ديگري به ايران مي فرستد. اين هيأت به رهبري ِ يك ارمني به نام اوريني به اصفهان مي آيند. شاه به گرمي از اينها پذيرايي مي كند و امتيازاتي هم به تجار روس داده مي شود. بالاخره در بين كشمكشها و تعرضات روسيه به شمال قراردادهايي با پطر كبير بسته مي شود. بر اساس اين قراردادها كه در سال 1135 هجري است باكو و دربند و بخشي از سواحل درياي خزر _ دربند تا استراباد _ به روسيه داده مي شود. البته علت اين واگذاري گرفتاري ِ ايران با افغانها و ضعف وضع داخلي ِ خودش بوده است. در زمان صفويه، هم فرانسه، هم انگلستان، هم آلمان، هم اسپانيا، هم پرتغال و هم هلند همه براي برقراري ِ رابطة تجاري با ايران تلاش مي كنند. علت آن اين است كه ايران نزديكترين راه براي ارتباط با هند و چين است. همان راهي كه به جادة ابريشم معروف است. همة اينها كوشش مي كنند هيأتهاي نمايندگي به ايران بفرستند. حتي ناپلئون هم كه به فكر تسخير مصر بود، در زمان صفويه هيأتي به ايران فرستاد. مناسبات انگليس و ايران در زمان صفويه شروع مي شود. يكي از نمايندگان اليزابت را كه با روسيه رابطه داشته، از راه روسيه به ايران مي فرستند تا مناسبات بازرگاني بين انگليس و ايران را برقرار كند. او در قزوين به حضور شاه طهماسب مي رسد ولي شاه طهماسب رابطة بازرگاني را نمي پذيرد و او را رد مي كند. دوباره در سال 1568 هيأتي با يك نامه از اليزابت براي شاه به ايران مي آيد. دو نفر به نام رابرت شرلي و برادرش آنتوني شرلي از انگلستان اجازه مي گيرند كه روابطي با ايران برقرار كنند. اينها اول مي آيند به ايران و از طرف شاه عباس اين دو نفر پذيرفته مي شوند. آنها در اينجا مي مانند و نقشي هم بازي مي كنند؛ به
ص: 489
اين ترتيب، هم ارتش شاه عباس را با شيوه هاي جنگ جديد آشنا مي سازند و هم تجارت مي كنند. اين رابطه همين گونه ادامه پيدا مي كند تا به دوره هاي بعد كه انگليسيها تلاش خودشان را ادامه مي دهند، تا شاه عباس برادران شرلي را از ايران اخراج مي كند. البته در اين رابطه كشمكش مفصلي هست كه از بحث ما خارج است. از دوران ناصرالدين شاه انگلستان شروع به نفوذ جدي در دربار ايران مي كند و امتيازات بسياري از دربار مي گيرد. صدر اعظم ايران در زمان ناصرالدين شاه _ سپهسالار _ خيلي كوشش مي كند. سپهسالار خودش در تركيه بوده و كوشش مي كند ناصرالدين شاه كمي از ديكتاتوري ِ مطلق فاصله بگيرد. آدم خوبي هم بوده و به همين دليل هم آخر كار، او را مي كشند. او كوشش مي كند ناصرالدين شاه را به انگلستان و اروپا ببرد تا ببيند آنجا وضع چگونه است. اوست كه تلاش مي كند روابط بين ايران و انگلستان پا بگيرد. ولي قرارداد ايران با انگلستان به علت اعتراضات روسيه لغو مي شود. اين قرارداد فوق العاده وسيع بود. تمام معادن ايران، راهها و غيره، يكجا به رويتر واگذار مي شود. بعدها در سال 1889 قرارداد دوم با پسر رويتر منعقد مي شود كه محدودتر است. اين قرارداد به قرارداد دارسي تبديل مي شود كه در 28 مي بسته مي شود. زماني هم كه در مسجد سليمان نفت يافت مي شود، شركت نفت جنوب اهميت پيدا مي كند. در پيمان دوم رويتر توافق تشكيل يك بانك شاهنشاهي هم وجود داشت. بانك شاهنشاهي البته نه فقط يك بانك بلكه يك دولت دوم داخلي است. به تمام مالكين و تجار بزرگ قرض مي داده و آنها هم اغلب نمي توانستند قرض شان را پس بدهند و بدهكار مي شدند، و به دليل اين بدهكاري از اين بانك تبعيت مي كردند. در مقابل انگلستان و بانك شاهي، روسها هم تقاضاي امتياز مي كنند. آنها تقاضاي بانك استقراضي را دارند كه بدست مي آورند. بعد هم تقاضاي جاده سازي بين انزلي و تهران را دارند كه امتياز آن را نيز مي گيرند. امتيازات ديگري هم روسها مي گيرند. دولت ايران نمي تواند در مقابل روسها مقاومت كند و تسليم مي شود. يكي از اين برخوردهاي مهم در تاريخ معاصر مسألة امتياز رژي است كه به انگلستان داده مي شود. تجار ايراني فوق العاده از اين امتياز ناراضي بودند، براي اين كه تمام امكانات تجارت توتون و تنباكو كه از منابع درآمدزاي آنها بوده، به انگلستان داده مي شود. مردم به علماي ديني كه اصولاً با اين امتيازات و نفوذ انگليسيها به اين شكل مخالف بودند، رجوع مي كنند. علماي ديني هم شروع مي كنند به مبارزه با دادن اين امتيازات. وقتي اين مبارزه به بالاترين حدِ خود مي رسد كه آيت الله شيرازي در نجف اين امتياز را جنگ با امام زمان، جنگ با دين، جنگ با
ص: 490
مذهب تلقي مي كند. كار به جايي مي رسد كه در خودِ اندروني ناصرالدين شاه هم زنها تمام قليان ها را مي شكنند و خرد مي كنند و حاضر نيستند به هيچ وجه تنباكو استعمال كنند. بالاخره مجبور مي شوند اين قرارداد را لغو كنند. اين اولين مقاومت مردمي ِ ايران در مقابل استبداد سلطنتي قاجار است كه با موفقيت همراه مي شود. يكي از كارهاي مهمي كه انگليسيها كردند اين بود كه شاه را سه مرتبه به انگلستان بردند. ناصرالدين شاه براي سفر به انگلستان پول لازم داشته و اين پولها را معمولاً از بانك شاهي قرض گرفته است؛ پانصد ميليون ليره، فلان قدر ليره. اين قرض را بايد دولت از درآمدهاي خود بپردازد. دولت مجبور بود براي جبران قرض ها گمركات بندر جنوب را به انگلستان بدهد. از آن طرف روسها فشار مي آوردند كه بايستي از دولت روسيه هم قرض بگيرند. اين دعواها همين طور ادامه پيدا مي كند. امتياز ديگري كه در آن دوره مي گرفتند، حقوق برون مرزي بود. انگليسيها امتياز خط تلگراف بين خانقين و تهران را مي گيرند، براي اينكه بتوانند از آنجا خط تلگراف را به هندوستان وصل كنند كه مورد نياز خودشان بود. دعواي روسها و انگليسيها در رقابت دائمي شان به اين نتيجه رسيد كه با همديگر كنار بيايند. كنارآمدنشان با هم اين بود كه مخفيانه قرارداد 1907 را با ايران بستند. اين قرارداد عبارتست از اين كه ايران را به دو منطقة نفوذ ثابت بين روسيه و انگلستان تقسيم كردند، ايران سه منطقه شد، روسية تزاري، منطقة انگلستان و يك منطقة وسطي كه به ظاهر منطقة بي طرف بود. به اين ترتيب انگلستان كوشش مي كند راه هر گونه نفوذ روسها را به طرف هندوستان سد كند. پس براي جلوگيري از نفوذ روسيه دو كار انجام مي دهد: يكي تعيين همين قسمت بي طرف وسط ايران هست كه جزو منطقة نفوذ روسها نيست و يكي هم پليس جنوب است كه در منطقة نفوذ خود ايجاد مي كند. سرپرست پليس جنوب را هم تعيين مي كند. او يكي از گردانندگان سياست انگلستان است كه به هندوستان يعني نمايندة كل انگلستان وابسته بود. ساكس زير نظر نايب السلطنة انگلستان در هندوستان كار مي كرده است. بعد از شروع جنگ جهاني اول، وضع تازه اي در ايران پيدا مي شود؛ از يك طرف امپراطوري عثماني است كه با آلمان ارتباط داشته و جزو متحدين آلمان به حساب مي آمد. عثماني مي خواست به نفت جنوب ايران دسترسي داشته باشد. غير از آلمانها و عثمانيها، روسها و انگليسيها هم بودند كه با هم اتحاد داشتند. جنگ جهاني اول بدبختي ِ فوق العاده شديدي را در ايران ايجاد كرد و آن اشغال ايران به وسيلة ارتش انگليس و روس است. در اين حين تحول عظيمي در جبهة اروپا پيدا شد و آن انقلاب
ص: 491
اكتبر روسيه بود. انقلاب اكتبر در روسيه دو نتيجه داشت كه هر دوي آن در سياست ايران تغيير اساسي ايجاد كرد. اول اينكه پس از پيروزي انقلاب اكتبر، لنين براي اينكه جنگ تمام شود يك قرارداد با آلمان بست. بر اساس اين قرارداد مناطق بسيار وسيعي چون اوكراين تا بندر كريمه در اختيار آلمان قرار گرفت. لنين معتقد بود كه بزودي در آلمان انقلاب خواهد شد و خودِ آنها اين مناطق را تخليه خواهند كرد. بار اول تروتسكي مأمور امضاي اين قرارداد شد ولي گفت كه من اين قرارداد را امضأ نمي كنم. لنين او را بركنار كرده و وزير خارجة ديگري براي امضأ فرستاد. بعدها اين واقعيت خود را نشان داد. در آن موقع ديگر آلمانها خيلي امكان داشتن تصرفاتي در درياي سياه، سواحل ايران، عثماني و يا آذربايجان را نداشتند. انگليسيها براي اطمينان بيشتر، ارتش خود را تا شمال ايران فرستادند، چون ارتش انقلابي گرفتار جنگ داخلي شده بود. جنگ داخلي در قسمت جنوبي ِ آذربايجان يعني جنوب اتحاد شوروي در قفقاز جريان داشت. در نتيجة انقلاب، ارتش روسيه كه در ايران بود با مشكلاتي روبه رو مي شود. سربازان عليه افسران خود قيام كرده، آنها را مي كشند و مي خواهند براي گرفتن زمين به روسيه بازگردند. چون همة اينها دهقان بودند. ارتش روسيه به كلي ايران را ترك مي كند و ارتش انگلستان تمام ايران را مي گيرد. بلكه تا همين آذربايجان يعني اران آن وقت هم پيشروي مي كند. انگلستان در اين فكر است كه الان بهترين موقع براي تبديل ايران به يك كشور مستعمرة خود است، زيرا انگلستان اميدي به پيروزي ِ انقلاب كبير نداشت. انگلستان عقيده داشت كه اگر روسيه بتواند سرخها يعني انقلابيون را شكست دهد، ديگر روسية قبل نخواهد بود. بر اين اساس بلافاصله هم قرارداد 1919 را در ايران و به وسيلة كابينة وثوق الدوله منعقد مي كند كه از ننگين ترين قراردادهاست. يك ماده از اين قرارداد، كشيدن راه آهن بين درياي خزر و جنوب است كه براي نفت ارزش فوق العاده اي دارد. جالب اين است كه قرارداد كشيدن راه آهن جزو قرارداد رويتر هم بوده است. اين نشان مي دهد كه انگليسيها هميشه علاقمند به كشيده شدن خط آهن شمال به جنوب بودند. علت علاقة انگلستان اين بود كه مي خواست اين خط آهن به عراق وصل شود كه در دست او بوده. شايد مهمترين قرارداد راه آهن از لحاظ اقتصادي، خطي بود كه تهران را به اصفهان و بندرعباس وصل مي كرد. بعد هم رضاخان عين همين نقشة آنها را اجرا كرد. انگليسيها كارشان را ادامه مي دهند و با ارتش خود به آذربايجان رفته و آنجا را مي گيرند. در آنجا كمونيستها نيروي انقلابي، موفق شده بودند كه حكومت باكو را در قفقاز در دست بگيرند، ولي انگليسيها به
ص: 492
مرتجعين محلي و دو نفر از رؤساي عشايري كمك مي كنند. سرانجام انگلستان همة افراد دولت انقلابي را بازداشت كرده و با كشتي به تركمنستان مي برد و در صحراي تركمنستان اين افراد را تيرباران مي كند. اگر به باكو سفر كنيد، بناي يادبود اين افراد را مي بينيد. ماجراي جالبي در اين واقعه است. اين افراد از اقوام مختلف بودند؛ روس، گرجي، ارمني، آذري و ... وقتي كه اينها را براي تيرباران مي برند، فرماندة اعدام مي گويد، هركس از اين جمع خود اعدام ديگران را بر عهده بگيرد، آزاد خواهد شد. يكي از اين افراد كه نژاد روس داشته و گردن كلفت تر از بقيه بوده اعلام آمادگي مي كند. وقتي دستور تيرباران داده مي شود، وي به جاي اعدام همقطارانش، برمي گردد و فرماندة گروه اعدام را مي كشد. اين جريان ادامه دارد تا شوروي شروع به پيشروي مي كند. هفده كشور سرمايه داري ارتش خود را براي سركوبي ِ انقلاب فرستاده بودند. فقط ناحية مسكو و كمي از لنينگراد باقي مانده بود و بقيه در دست نيروهاي ژاپني بود كه از سيبري آمده بودند. چهار فرماندة بزرگ ارتش روسية تزاري در اين نواحي بودند و پشت سرشان هم ارتشهاي متفقين حضور داشتند. امريكاييها در شمال و در ارخانگلس و انگليسيها در جنوب قفقاز حضور داشتند. ژاپني ها در پانام بودند. اما نيروهاي انقلابي با تلفات عظيمي موفق شدند اينها را درهم بشكنند و پيروز شوند. بعد از اين پيروزي، مسألة شكست انگلستان در اروپا و بازگشت ارتش انگليس را داريم. اين ارتش مدتي در شمال خراسان و تركمنستان و افغانستان نيز حضور داشت كه بعدها قسمت هايي از اين نقاط را تخليه مي كند. بعد از خروج ارتش انگلستان، دوران جديدي شروع مي شود. دوران جديد، دورة انقلاب مشروطيت و شيوة جديد انگلستان براي ادامة نفوذ است. در اين دوره انگلستان به فكر تغيير رژيم در ايران مي افتد كه كودتاي 1299 ﻫ.ش رضاخان در پي اين انديشه صورت مي گيرد. همايون كاتوزيان در اين باره نكتة جالبي دارد. وي مي گويد واقعيت اين است كه كودتاي 1299 رضاخان بديلي براي قرارداد 1919 بود. يعني انجام كامل قرارداد 1919، فقط با اين كودتا شدني بود. انگليسيها دراين موقع به اين نتيجه مي رسند كه دوگانگي در كشور فايده اي ندارد و نمي تواند منافع آنها را تضمين كند، به همين دليل بين سيدضياء و رضاخان _ كه يك افسر گمنامي بوده _ يكي را انتخاب مي كنند. فرماندة معروف انگلستان در ايران، در خاطرات خود مي گويد كه او رضاخان را براي اين كار انتخاب كرده و برگزيده است. به اين ترتيب دوران جديدي در مناسبات ايران با كشورهاي انگلستان و اتحاد شوروي آغاز مي شود كه خود فصل جديدي است.
ص: 493
س: اروپاييان، بويژه انگلستان سه مرحله را در ايران گذرانده اند، دوران شناسايي در زمان صفويه و اوايل نادر، دوران نفوذ در اوايل قاجار با ملكم ها و غيره و دورة سلطه در اواخر سلطنت قاجار.
ج: مرحلة دوم تنها مرحلة نفوذ نبود. در اين مرحله، قراردادهايي بسته مي شد كه به تمام معنا استعماري بود. بطور نمونه قراردادهايي كه با شاهان قاجار بسته شد؛ از جمله قرارداد دارسي مستعمره كردن ايران را درپي داشت. بارها گفته ام كه بانك شاهي و شركت نفت جنوب حكام واقعي ايران بودند. به اين ترتيب دورة دوم يعني نفوذ، دورة نيمه سلطه اي نيز بوده است، منتهي با ظاهري آراسته. ابتدا شناسايي بوده و بعد نفوذ؛ نفوذي كه به نيمه سلطه و سپس به سلطة مطلق تبديل شده است. واقعيت اين است كه ايران در اين دوره يك كشور نيمه مستعمره بود. به همين دليل لنين براي انقلاب مشروطيت به عنوان يك انقلاب توده اي و نه انقلاب از بالاي ايران فوق العاده ارزش قائل بود. همانطور كه گفتم، لنين، ستارخان را با يكي از معروفترين رهبران مبارزات دهقاني ِ خود در روسيه مقايسه مي كند. به اين ترتيب اين دورة دوم را بايستي دوران آغاز و پايه گذاري ِ سلطة استعمار انگلستان دانست.
س: چرا انگلستان كشورهايي چون عراق، لبنان، سوريه و مصر را مثل هندوستان اشغال نكرد تا خودش حكومت تشكيل دهد؟
ج: علت آن تا 1917 وجود روسية تزاري و از 1919 تا 1921 پيروزي ِ انقلاب اكتبر بود. اين دو قدرت مهمي بودند كه انگلستان نمي توانست به تنهايي و برخلاف ميل آنها رفتار كند. مي بينيم كه در تمام اين دوران، انگلستان درضمن رقابت با آنها، مجبور است موافقتهايي هم داشته باشد. قرارداد 1907 كاملاً مشخص كننده است. در قرارداد 1907 ايران تقسيم شد. تقسيم ايران يعني چه؟ يعني اين كه ما نمي توانيم تمام ايران را بگيريم و به يك مستعمره تبديل كنيم. انگلستان نمي خواهد سرحد مستقيمي با رقيب شمالي ِ خود داشته باشد؛ اين سياست مهم انگلستان است كه حدفاصلي بين شان باشد كه نمونه اش منطقة بي طرف ايران در قرارداد 1907 است.
س: ويژگي هاي فرهنگ و وضعيت خاص ايران، چه مقدار مي تواند در اين مسأله دخيل باشد. بعضي ها ويژگيهاي فرهنگي و موقعيت اقليمي ِ ايران را عامل اين موضوع مي دانند.
ج: انگليسيها در ايران تجربة تلخي داشتند. اين تجربه مربوط به نبرد تنگستانيها با پليس
ص: 494
جنوب بود. در اين جنگ آنها ديدند كه در ايران احساسات ملي ِ فوق العاده قوي وجود دارد. درست است كه در انقلاب مشروطيت نبرد توده اي وسيع غير از گيلان و آذربايجان، تنها در تهران بود، ولي انگليسيها ملي گرايي را كه در تاريخ مبارزات هزار سالة ايران بود، بخوبي مي شناختند. آنها مي دانستند كه ايران وضعيت خاصي دارد. اين وضعيت خاص آنها را مجبور كرده بود تا روي آن حساب كنند. آنها حساب مي كردند كه اگر ايران را به مستعمره تبديل كنند، اولاً رقيب شمالي خواهند داشت و ثانياً نيروي ملي گرايي ِ داخلي وجود دارد كه در صورت پيوند با رقيب شمالي مي توانست نابودكنندة آنها باشد. به اين دليل آنها عاقلانه رفتار كردند و به همين شكل هم سود بردند. منابع نفت جنوب را كه مهمترين منابع درآمد براي ارتش انگلستان بود براي خود بردند. آن موقع نفت عربستان و كويت نبود؛ تنها نفت موجود، نفت ايران بود. به نظر من انگليسيها براي منافع خودشان، عاقلانه رفتار مي كردند.
س: دربارة نفوذ غرب در ايران، سه نوع راهكار مطرح است: نفوذ فرهنگي، نفوذ سياسي و نفوذ نظامي. نفوذ فرهنگي اشاعه و ترويج فرهنگ غربي است؛ چه به صورت ابتذال و چه به شكل استحمار. نفوذ سياسي، خريدن، كارگيري و يا تربيت سياستمدارها و حكومتگران ايران بود. نفوذ نظامي هم چه در شكل پليس يا سامان دادن ارتش و خريدن سران و امراي ارتش در دورة قاجار بود.
ج: بطور كلي در همة جاهايي كه استعمار است، اين سه شكل نفوذ هم هست. نفوذ سه پايه دارد. استعمار مي خواهد مردم را با نفوذ فرهنگي، از فرهنگ ملي ِ خودشان جدا كند. در فرهنگ ملي، ميهن پرستي يكي از عوامل عمده و مؤثر است. اگر مردم را از آن جدا كند، توانسته موقعيت خود را در داخل اين كشور تثبيت كرده و يك مانع بزرگ و يك نيروي مقاومت بزرگ را از بين ببرد. اين روش مي تواند كشوري را با حكومت تابع خود نگه دارد، بدون اين كه نيروهاي نظامي ِ خود را بياورد. در جاهاي ديگري كه مقاومت ملي زياد مي شود، نمي تواند مقابله كند و مجبور به استفاده از نيروهاي نظامي مي شود؛ مثل هندوستان. انگلستان نمي توانست بدون داشتن يك ارتش قوي ِ سركوبگر در هندوستان بماند. در ايران نتوانست اين كار را بكند. گفتيم كه علت آن وجود رقيب شمالي بود كه او را مجبور به سازش مي كرد، ولي در هندوستان چنين رقيبي نداشت. مستعمرات انگلستان را چه در افريقا، چه در آسيا و يا هرجاي ديگر كه مي بينيم، با ارتش اداره مي كرده است. البته در اين راه از نيروهاي خائن ملي هم _ همانطور كه نيكسون گفته است _ استفاده مي كرد. يك عده خائنين ملي را مي گرفتند و
ص: 495
حكومتي به شكل حكومت دست نشاندة هندوستان تشكيل مي دادند، ارتش انگليس هم حافظ آنها بود. زندگي نهرو و گاندي را كه مي خوانيم، مي بينيم كه چه رفتار خشني با مبارزان هندوستان داشتند.
س: در ايران دو دسته داشتيم كه مدافع، مروج و حافظ منافع اروپاييها در كشور بودند: يكي سياستمداران، شاه ها، شاهزاده ها، دوله ها، سلطنه ها و در دورة پهلوي درباريان و دوم يك عده به اصطلاح انديشمندان يا به تعبير امروزي روشنفكران بودند كه يا در تشكيلات فراماسونري بودند و يا در كسوت روزنامه نگاري. اينها را مي شود جاده صاف كن و زمينه ساز و مجري ِ اهداف غرب دانست.
ج: دربارة عوامل استعمار يا غرب در ايران، بايد تحقيق ريشه دار و قوي انجام داد. اين پديده هايي كه شما گفتيد، وجود داشت. مثلاً فرماندهان ارتش رضاخان، افراد دربار فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه مثل امين السلطان، آقاخان نوري، ميرزاآغاسي و ... عوامل غرب بودند. اينها سياستمداران ِ عامل بودند، يعني براي حفظ منافع خودشان با غرب كنار مي آمدند و مي چاپيدند و ثروت مي اندوختند. اينها يك دسته هستند. دستة ديگر آنهايي هستند كه اصولاً طرفدار فرهنگ غرب بودند، اين عده نكات مثبت غرب را ديده بودند مثل آزادي، دمكراسي و رشد فرهنگي مردم. اسمشان هم در ميان فراماسونها به چشم مي خورد. البته مي دانيد كه فراماسونري تاريخ فوق العاده طولاني و پر پيچ وخمي دارد. اين فرقه از يك پاية انقلابي در الجزاير شروع شد و واقعاً هم بناهاي انقلابي بودند. پاية دومش هم ضديت با خرافات ديني بود. اين دو پايه هم فريبنده بود. اما در دوران تكامل خود به عامل استعماري ِ انگلستان و كشورهاي غربي تبديل شد.
س: فراماسونري در فرانسه، در آلمان و اين اواخر در امريكا هم وجود داشت.
ج: فراماسونري به امريكا هم رفته بود. فراماسونري با شعارهاي فريبنده، يك عده افراد وطن پرست، علاقمند به ترقي و طرفدار ترقي ِ اجتماعي را جذب مي كرد. يك عده از اينها هم در مسير فعاليت به عوامل انگلستان و غرب تبديل مي شدند. تلاش فراماسونري، جلب افراد عادي ِ جامعه نبود، بلكه آنها در پي جلب سياستمداران و انديشمندان بودند. زيرا هردوي اين گروه مي توانستند تأثير بسياري در كشور داشته باشند. بعضي از انديشمندان در عين حال كه انديشمند بودند، در عين حال كه آدم باسوادي بودند و كارهاي تحقيقاتي و علمي مي كردند، مثل فروغي، عامل آنها نيز به شمار مي آمدند. مثلاً «سير حكمت در اروپا»ي فروغي كتاب
ص: 496
بسيار جالبي است و از كتابهاي جالب و خواندني است. فروغي يكي از شخصيتهاي تحقيقاتي ِ ردة بالاي ايران بود و در عين حال هم تابع سياست انگلستان. اين تابعيت هم به نظر من، براي پول نبود، يعني مثل امين السلطان نبود، بلكه اعتقاد كامل به انگلستان داشت.
س: آيا مي شود اين وابستگي را وابستگي ِ فكري يا شيفتگي نام گذاشت.
ج: بله؛ وابستگي فكري و شيفتگي به سياست انگلستان؛ اين فكر كه اگر سياست انگلستان مستقر شود، پيشرفت خواهيم كرد. در فراماسونها طيف خيلي خيلي متفاوتي وجود دارد؛ البته اكثريت مطلقش امثال شريف امامي هستند. مثلاً خودِ تقي زاده از يك انقلابي واقعي و مبارز كه در تبريز معمم بود، به عامل آنها تبديل مي شود. البته فروغي آن سوابق انقلابي ِ تقي زاده را ندارد. اين دو با هم متفاوت هستند؛ تقي زاده يك سير نزولي را طي كرده تا كه اعتقاد به انگلستان پيدا كرده، اما آن يكي براي تحصيل به اروپا سفر كرده و به شيفتة تمدن غربي تبديل شده است.
س: مطبوعات در شيفته كردن مردم نسبت به اروپا داراي يك نقش اساسي هستند. زرق و برق تمدن اروپايي، كه عده اي را به خودباختگي يا وابستگي كشاند. مثلاً سيدضياء در مصاحبه اي با صدرالدين الهي گفته بود، اين كه مي گويند من مدافع انگليس بودم، نه اين كه مزدور او بودم، بلكه سعادت ايران را در ارتباط با انگلستان مي دانستم. يا مثلاً عبدالله گله داري در خاطراتش نوشته و به چنين مواردي اشاره مي كند. افرادي مثل عبدالرحمن فرامرزي، علي دشتي، بعدها هم مسعودي ها و مصباح زاده ها از اين قماش هستند.
ج: بين اينها كه نام برديد دو گروه هستند، يك گروه همان كساني مثل دشتي هستند كه موقعيت فرهنگي هم دارند. دشتي آدم باسوادي بود، اديب بود. ولي مسعودي ها اصلاً سواد نداشتند. اصلاً اينكاره نبودند و آدم باسوادي نبودند. فقط يك دستگاه را به نام روزنامه اطلاعات درست كرده بودند. مثلاً فرض كنيد دكتر مصباح زاده آدم باسوادي بود. مثل دشتي تحصيلكرده نبود ولي باز هم با مسعودي ها تفاوت داشت. مسعودي ها واقعاً آدم هاي بي سوادي بودند و تحصيل كرده نبودند. نمي دانم حتي عباس مسعودي متوسطه را هم تمام كرده بود يا نه؟! مطبوعاتشان هم به دو يا سه جا وابسته بود. يعني تابع حكومت رضاخان بودند، مگر آن موقعي كه سياست او با ارباب خارجي شان در تعارض باشد، ارباب خارجي را ترجيح مي دادند چون مي دانستند كه در اين تناقض ارباب خارجي است كه پيروز مي شود. به اين ترتيب من
ص: 497
معتقدم در آن دوره مطبوعات مستقل نداشتيم. در دوران مشروطيت شب نامه هايي بود يا روزنامه هايي كه در خارج چاپ مي شد، اما در دورة رضاخان مطبوعات مستقل نداشتيم.
س: روزنامه هايي كه در لندن، قاهره، كلكته، بمبئي و استانبول چاپ مي شدند...
ج: بله؛ در آنجاها چاپ مي شدند و به ايران مي آمدند. اين مطبوعات مترقي طرفدار واقعي ِ تحول انقلابي در ايران بودند. ولي در دوران رضاخان ديگر مطبوعات مستقل وجود نداشت. آنقدر پليس قوي بود كه شب نامه هم نمي توانست توزيع شود. تنها در اواخر دوران رضاخان است كه نشرياتي مخفي مثل «نويد» پيدا مي شود. تا آنوقت هم كه ساواك حاكم بود مطبوعات مستقلي وجود نداشت. البته امروز رسانه هاي گروهي خيلي قوي تر از روزنامه هستند، اما در آن دوره تنها روزنامه و مجله بود، اينها هم قشر بسيار كمي از مردم را دربر مي گرفتند. امروز اگر روزنامه اطلاعات سيصد، چهارصد هزار نسخه هست، زمان رضاخان مثلاً بيش از پنجاه هزار نسخه نبود. افراد باسواد كم بودند. اكنون در دهات هم علاقمند هست كه روزنامه اي بخوانند. البته در دوران محمدرضا نقش تلويزيون هم وجود داشت، اما دوران رضاخان اينطور نبود. در دورة محمدرضا ارتباط با خارج با شنيدن راديو و غيره افزايش يافت، ولي در دوران رضاخان چنين چيزي نبود. به اين دليل نقش وسايل ارتباط جمعي ِ دورة محمدرضا با دوران ارتجاع رضاخاني بسيار متفاوت است. البته اينها همه تنها بلندگوي سياست اربابان داخلي و خارجي ِ خود بودند. نوكران ديگر دستگاه كه در جاهاي ديگر بستي داشتند، سياستشان را از مطبوعات وابسته مي گرفتند.
س: قبل از رضاخان، دو روزنامه قوي تر از همه بودند. يكي روزنامة «قانون» بود كه در لندن چاپ مي شد، يكي هم «كاوه» كه تقي زاده، جمالزاده و ميرزاحسين خان نواب در آلمان منتشر مي كردند.
ج: محيط پخش و تأثير اينها در ايران چقدر بود؟ فوق العاده ناچيز. چند شماره از اينها به ايران مي رسيد؟ چند شماره به نسبت جمعيت بيست ميليوني ِ آنوقت ايران اصلاً مي توانست نفوذ بكند؟ نفوذ اين مطبوعات بي اندازه محدود بود. نمي توانيم اينها را عامل مؤثر بدانيم.
س: شايد به دست بعضي از سياستمداران يا روشنفكران آن موقع مي رسيد.
ج: آنها خودشان سياستمداراني چون تقي زاده و كاوه بودند. آنها خودشان، به اندازة همان روزنامه اطلاع داشتند و از او خط نمي گرفتند. مثلاً علي دشتي از كاوه خط نمي گرفت، خودش بيشتر از كاوه اطلاع داشت. يا فروغي از قانون ياد نمي گرفت.
ص: 498
س: مسألة ديگري كه مي توانيم در بحث نفوذ غرب يا اروپا در ايران مطرح كنيم، نقش سازمانهاي جاسوسي ِ انگليس و اروپا در ايران است. اينها در دورة قاجار به فعاليتهاي جاسوسي توسط افرادي چون ادوارد براون يا ميس لمبتون و يا به شكلهاي متفاوتي در گسترش غرب زدگي و غربگرايي، سلطه و نفوذ مرئي و نامرئي غرب در ايران و بكارگيري ِ بخشي از روزنامه نگاران و سلطنه ها و دوله ها نقش اساسي داشتند.
ج: در اين مسأله اطلاعات كمي دارم. نقش سازمانهاي جاسوسي، بويژه انگلستان و امريكا در دوران پنجاه سال اخير كه ما با آن آشنا هستيم؛ بسيار اساسي است، اما از دوران قديم اطلاعي ندارم. فعاليت سازمان سيا از سال 1332 است. اما فعاليت جاسوسي ِ انگلستان هميشه در ايران بود. جاسوسي ِ انگلستان از همان اوايل شروع استعمار اين كشور در ايران وجود داشت. در آن دوره، محيط خيلي محدودتر از آن چيزي بود كه امروز هست. البته در دوران ادوارد براون و ميس لمبتون و غيره امكانات وسيع راديويي نيز هست. امكانات وسيعي كه هر لحظه مي توانند تماس داشته باشند. اينها دو نقش داشتند: يكي گرفتن اطلاعات، طبقه بندي كردن آن و ارسال به مركز بود. دوم نقش تخريبي داشتند؛ يعني خراب كردن نيروهاي مخالف خودشان در ايران. امريكاييها پس از ورود به ايران دستگاهي به نام بدِامن ِ درست كردند كه كار اين دستگاه بدنام كردن شوروي و حزب توده در كشور بود. مثلاً به نام حزب توده به مذهب ناسزا مي گفت. اين نقش را سيا تا امروز هم بازي مي كنند. اسنادي كه امروز مثلاً از باكو منتشر مي شود، نشان مي دهد كه اينها با اين روش چه جناياتي را مرتكب شده اند.
محيط و افرادي كه اينها دارند، افراد خودفروش هستند ... اين افراد خودفروش، مخصوصاً عوامل سيا در ايران، كساني نيستند كه با اعتقاد بجنگند. اينها فقط مي خواهند خبري بدهند و پولي بگيرند. به همين دليل هم گاهي اوقات به كلي بي خبر مي شوند. درست مثل جريان دوم خرداد كه هم حاكميت ايران به كلي بي خبر بود كه در مدت اين بيست سال در ايران چه تحولي پيدا شده و هيچ كدام از اين دستگاهها اصلاً حدس هم نمي توانستند بزنند.
س: يعني ارزيابي هم نداشتند؟
ج: اصلاً ارزيابي نداشتند. خودشان هم بعداً اعتراف كردند كه ما خواب بوديم. در مسألة دوران انقلاب هم اينها تصور نمي كردند كه چنين تحولي رخ دهد.
س: خاطرات افرادي كه تاكنون چاپ شده است، اين نكته را نشان مي دهد.
ص: 499
ج: بله، كاملاً مشخص است كه بي اطلاع بودند، اصلاً بي خبر بودند. يعني دستگاه خبرگيري ديد عميق اجتماعي نداشت. مي گويند جاسوس خودفروش، فكر پول هست نه اين كه فكر انقلابي داشته باشد. به همين علت حدود امكانات اينها، الان هم محدود است.
س: در دوران قاجار و حتي اوايل دوران رضاخان هم نقش كنسولگريهاي انگليس بسيار مشهود است، مثلاً، نقش كنسولگري ِ انگلستان را در شيراز و مشهد مي توان نام برد. نقش اينها هم در جمع آوري اطلاعات و هم در جاسوسي مهم بود. مسلماً خيلي از افرادي هم كه آمدند مركز و وابسته شدند، با يك برنامه ريزي ِ از قبل طراحي شده به اين دام افتاده بودند؛ مثل خانوادة عَلَم، قوام الملك، اميني و ...
ج: من معتقدم كنسولگريها مستقيماً با دستگاههاي جاسوسي مرتبطند و به عنوان نمايندة پليس آن كشورها هستند نه نماينده وزارت خارجه. كنسولها كارشان اين است كه شبكة جاسوسي ِ خودشان را وسيعتر كنند، منتهي با قيافة رسمي. مثل خانة فرهنگي ِ امريكا در ايران يا خانة فرهنگي آلمان در ايران و يا خانة گوته. اينها كارشان تماس گرفتن با فرهنگيان جامعه و جذب آنهاست. اين دو تا دسته مؤسسه، يعني خانه هاي فرهنگي و كنسولگري يك نقش را بازي مي كنند، منتهي خانه هاي فرهنگي ِ روشنفكران كشورها را تحت عنوان آشنا كردن با فرهنگ و ايجاد رابطة دولتي جذب خود مي كنند.
س: اين بحث اروپا بود، اگر مي خواهيد بحث روسيه را شروع كنيد.
ج: روسيه خيلي ديرتر از ساير كشورهاي اروپايي شكل گرفت. اسلاوها در قرون وسطي به ناحيه رود دِنبر آمدند و زمينگير شدند. در آنجا به تجارت با اقوام مختلف اطراف مثل كشورهاي بالتيك، لهستان و غيره پرداختند. روسها در اسكانديناوي هم بودند. بعد پرنس نشينها به كشور واحد تبديل شدند. «اسكولدو» كيف را فتح كرد و اوكراين را به پرنس نشين تبديل كرد.
س: در چه قرني؟
ج: قرن دهم و يازدهم ميلادي. در قرن سيزدهم مغولها به آنجا حمله كردند. آتيلا آمد و تا فنلاند و مجارستان رفت و بعد هم در ناحية ولگا خانه نشين شد. وقتي بزرگترين پرنس نشين در 1260 در مسكو پيدا شد، كم كم به ساير پرنس نشينها غلبه كرد.
س: يعني هستة اولية حكومت تشكيل شد.
ج: در سال 1328 ديمتري دانسكوي توانست ديگر پرنس نشينها را زير نفوذ خود دربياورد.
ص: 500
ايوان سوم كه ايوان كبير هم خوانده مي شود، پرنس ِ حاكم مسكو شد و توانست تاتارها را به كلي عقب بزند و به نام پرنس بزرگ مسكو، تمام روسيه را زير چتر خود دربياورد. ايوان چهارم كه ايوان مخوف است، براي اولين بار نام تزار را براي خود انتخاب كرد. يعني تمام روسيه از ايوان چهارم _ 1530 تا 1588 _ زيرنظر تزار قرار گرفت. پس از سقوط قسطنطنيه و از بين رفتن بيزانس كه سلطان محمد فاتح، قسطنطنيه را گرفت و روم شرقي درهم شكست، مركز مذهبي ِ روم شرقي هم به مسكو آمد و مسكو مركز ارتدكس ها شد. پيش از اين، روم شرقي مركز ارتدكس ها بود و الان هنوز يونانيها مذهب ارتدكس دارند. بعدها ميشل دوم، 1614 تا 1645، سلسلة رومانوفها را تشكيل داد كه اين سلسله تا آخر ماندند. برعكس ِ انگلستان كه سلسله ها همين طور تغيير پيدا مي كرد.
س: يعني حدود سيصد، چهارصد سال.
ج: بله؛ بعدها پطركبير آمد - 1682 تا 1725 - كه روسيه را به يك امپراطوري ِ بزرگ تبديل كرد. اين امپراطوري از طرف مشرق تا اقيانوس آرام گسترش يافت. بعد از آن هم كاترين دوم امپراطور شد و روسيه در دوران وي به يك قدرت بزرگ جهاني مبدل شد.
س: قدرت روسيه، تنها از نظر حكومتي و سياست بود يا قدرت فرهنگي و ادبي و علمي هم داشت؟
ج: الان كه نگاه مي كنيم، مي بينيم كه رشد همه جانبه بود. يعني روسيه تكامل سياسي، علمي، فرهنگي و ادبي يافت. امثال تولستوي كه يكدفعه بيرون نمي آيند.
س: بله، نيازمند مقدماتي است.
ج: ادبيات روس واقعاً از غني ترين ادبيات جهان است. همه قبول دارند كه عالي ترين رماني كه تاكنون نوشته شده «جنگ و صلح» است. ادبيات روس، موسيقي روس و تأتر روس، همه رشد كرد.
س: اين رشد از چه قرني شروع مي شود؟
ج: اينها از قرن هيجدهم شروع مي شود. قرن نوزدهم تكامل يافته و قرن بيستم هم اين رشد ادامه مي يابد. رشد قبل از تولستوي شروع مي شود، تا در قرن نوزدهم امثال تولستوي پيدا مي شود. بعد هم چخوف، تورگينف و غيره هستند. كتابهاي اينها كه ادبيات كلاسيك دنياست، دائماً در حال چاپ است. تقريباً همة آنها به فارسي هم ترجمه شده است. بعد از چخوف، گوركي مي آيد. اين تكامل در ادبيات و موسيقي ادامه دارد تا در قرن بيستم پيدا
ص: 501
مي شود. اين نشان مي دهد كه ملت روس به عنوان يك ملت نه به عنوان يك قوم مهاجر همين طور كه قوام مي گيرد، فرهنگش هم توسعه پيدا مي كند و به يك فرهنگ جهاني در تمام زمينه ها تبديل مي شود. اين چيزي است كه همه امروز قبول دارند كه فرهنگ روس يكي از پايه هاي بزرگ فرهنگ جهاني است.
س: در زمان تزارها با سه روسيه و يا سه شكل از روسيه مواجه هستيم: يكي صبغة اروپايي دارد كه به دليل نزديكي به اروپا و فرهنگ اروپايي است. دوم به دليل نزديك بودن اقوام شرق است كه كمي از فرهنگ شرق كسب كرده است. سوم سيستم حكومت فئودالي است كه هم به مردم ظلم و ستم مي كند و هم به كشورهاي اقماري مثل ايران تجاوزات متعددي دارد.
ج: اول اين كه روسيه كشوري است اروپايي. روسيه از اورال به غرب، يك كشور اروپايي با يك تمدن بسيار پيشرفته است. مثلاً شهري مثل لنينگراد، يا به قول معروف سن پطرزبورگ، يكي از مراكز بزرگ تمدن و موزة تمدن جهاني است. اما استبداد روسي، اينگونه نبود كه فقط قسمت روس نشين را غارت كنند. مردم آن منطقه عمدتاً سِرواز بودند. يعني دهقانهاي وابسته به زمين و مالك كه نمي توانستند از ده خودشان جدا شوند. مالك مي توانست هم زمينهايش را بفروشد و هم دهقانهايش را. سرواز يعني غارتگري فوق العاده شديد. اين پرنس نشين ها بر روي اين سروازهاي خودشان قدرت فوق العاده اي داشتند. مثلاً قدرت خريد هر دختري را داشتند. كتابهاي بسيار جالبي در اين زمينه وجود دارد. همانطور كه گفتم ادبيات روس غني است و افرادي مثل داستايوفسكي جهاني هستند. روسيه وقتي تمام قفقاز و آسياي ميانه را تسخير كرد، مناطقي به دستش افتاد كه همه ارتجاعي يا امرايي بودند؛ مثل اميربخارا و غيره حكومت استبداد مطلق آسيايي در اين مناطق وجود داشت. وقتي روسيه اين مناطق را گرفت، مقداري كار استعماري، مثل كار انگلستان در هندوستان انجام داد. مثلاً راه آهن ساخت. تمام ماهيت استعماري ِ انگلستان كه در كشورهاي ديگر صورت مي گرفت، در داخل كشور يكپارچه شده صورت گرفت. انگلستان به يك كشور پيشرفتة متمدن و خيلي خوش آب و رنگ تبديل شده بود ولي مستعمراتش به وسيلة ارتش او غارت مي شد. اين در حالي است كه موضوع استعمار در روسيه به صورت يك كشور درآمده بود. همه در خودِ روسيه بود. نكتة جالب در فرهنگ روسيه، اين است. هميشه فرهنگ آنها فرهنگ مترقي و طرفدار آزادي و دهقانان بود.
ص: 502
س: علت آن ظلم و ستم تزارها بود.
ج: فرهنگ ارتجاعي در آنجا يافت نمي شود. مثلاً تولستوي كه شخصاً املاكش را بين دهقانان تقسيم مي كند، كتابهايي هم كه نوشته، همه در اين زمينه است. يا مثلاً وقتي تولستوي از استعمار روس مي گويد، قفقاز را مثال مي زند. يعني مبارزة مردم قفقاز را عليه استعمار روس مي نويسد. اين فوق العاده جالب است. اين خاصيت فرهنگ روس است. روس، فرهنگ فوق العاده مترقي و مردمي دارد.
س: آيا رگه هايي از فرهنگ شرقي، مثل ايران، هند و پاكستان در متون ادبي و هنري آن تجلي داشته است؟
ج: اين را من كمتر ديده ام. تا آنجايي كه با فرهنگ روس آشنا هستم، كمتر چنين چيزي ديده ام. اما در شناخت شرق از همه جلوترند. مثلاً ايران شناسان روسيه در دنيا بهترينند. اگر مطالب شرق شناسان و بويژه ايران شناسان روسيه را بخوانيم، مي بينيم كه دربارة ايران بسيار تجليل كرده اند.
س: فرهنگ درون روسيه تزاري و يا سيستم حكومتي ِ آن را به چه شكل مي شود مطرح كرد؟ كشوري با صبغة استعماري ِ اروپايي و متجاوز.
ج: سيستم حكومتي ِ آن، سيستم استبدادي ِ مطلق است كه در آن تزار قدرت مطلق دارد. حتي با سيستم امپراطوري ِ انگلستان هم كه مجلسي داشته، متفاوت است. مجلسي هم كه در قرون نوزدهم، اولين تزار راه مي اندازد، اصلاً حقي نداشت و نصف نمايندگان را هم خودِ تزار معرفي مي كرد. حكومت استبدادي مطلق حاكم بود. همان استبدادي كه ماركس «استبداد آسيايي» مي نامد، مثل مستبدين ايران. اين از داخل. در خارج هم همانطور كه گفتيم، تمام مستعمراتش را به داخل خود وصل كرده بود.
س: مانند جنگها و تجاوزاتي كه نسبت به ايران يا ساير كشورهاي مجاور خود داشت.
ج: تنها برخوردي كه با كشور مجاورش داشته، ايران بود. دليل آن هم رقابتي بود كه با انگلستان داشت. ولي مثلاً با تركيه دو جنگ بيشتر نداشت. آن هم به تلافي ِ جنگ تركها در دورة ضعف روسيه بود. در كل، برخورد روسيه به سمت اروپا، لهستان و كشورهاي بالتيك بود. اينها را هم بي خود وصل كرده و جزو امپراطوري ِ خود ساخته بود.
س: يعني روسيه به اطراف خود مي پرداخت و به نقاط ديگر دنيا نمي رفت.
ج: نه، هيچ جا نرفته است. روسيه آنقدر وسيع بود و آنقدر امكانات داشت كه به جايي
ص: 503
محتاج نبود.
س: روابط روسيه با ايران در عصر قاجار چگونه بود؟
ج: روسيه اول در عصر قاجار به تسخير بخشهايي از ايران مي پردازد مانند قفقاز و گرجستان، ولي ارمنستان جزو ايران نبود. آذربايجان و غيره را نيز تسخير مي كند، اما تاجيكستان، تركمنستان و آسياي ميانه جزو ايران نبودند. در دورة فتحعلي شاه هم دو تا قرارداد تحميلي با ايران منعقد مي كند؛ گلستان و تركمانچاي. عباس ميرزا شخصيت بزرگ و ميهن دوستي بود و مبارزه مي كند ولي در نتيجة نرساندن كمك لازم به وسيله عمال روسيه كه در دربار فتحعلي شاه هستند، با شكست روبه رو مي شود. از آن طرف هم انگليسيها در جنگ هرات او را وادار مي كنند كه از هرات هم صرف نظر كند. داستان «واي به حال روس» را براي شما گفته ام يا خير؟
س: خير؛ نگفته ايد.
ج: خيلي جالب است. عباس ميرزا دائماً تلگراف و مسافر مي فرستد كه نيرو بدهيد، كمك بدهيد، فشار روسها زياد است. فتحعلي شاه بالاخره دستور مي دهد كه توپ مرواريد را بفرستيد. در اين حين جاسوسهاي روس كه در دربار فتحعلي شاه بودند، به زمين مي افتند و مي گويند: «واي به حال روس، واي به حال روس». يعني اگر توپ مرواريد برود آنجا پدر روسها درمي آيد. فتحعلي شاه از فرستادن توپ مرواريد جلوگيري مي كند.
س: روس ها در قضية انقلاب مشروطه هم آذربايجان را اشغال كرده و ثقة الاسلام و غيره را اعدام مي كنند. آن طرف هم به مشهد حمله مي كنند و حرم حضرت رضا (ع) را به توپ مي بندند.
ج: اينها تجاوزاتي است كه ارتش تزاري ِ روس مرتكب شده است. در انقلاب مشروطيت دو جريان روسي داريم: يكي جريان كمكي است كه انقلابيون قفقاز مي كردند. يك طرف هم ارتجاع يعني حكومت تزاري روسيه بود كه با تمام قوا كوشش مي كرد محمدعلي شاه را تقويت كرده و نگه دارد. محمدعلي شاه هم بالاخره به سفارت روس پناهنده مي شود.
س: بعد از روسية تزار، به روسية دوران انقلاب اكتبر مي رسيم. دوران جديدي كه در اين دوره تحولاتي در روسيه صورت مي گيرد. انقلابي كه لنين رهبري مي كند، بعد دوران استالين، بعد برژنف و در آخر هم گورباچف.
ج: آنچه كه در روابط روسيه با ايران در دوران بعد از انقلاب جالب است، به دورة اول
ص: 504
مربوط مي شود. دورة اول، دورة از بين بردن تمام آثار استعماري ِ روسيه در ايران است. لنين نه تنها ارتش روسيه را از ايران خارج مي كند، بلكه در دوران سخت جنگ داخلي هم كوشش مي كند كه نمايندگاني براي برقراري ِ روابط دوستانه با ايران بفرستد. البته اينها با مشكلاتي روبه رو مي شوند. اولين سفيري كه ايران مي فرستد، كشته مي شود ولي بعد كه به قرارداد 1921 يعني چهار سال پس از پيروزي انقلاب مي رسيم، روسيه تمام امتيازاتي را كه در ايران داشته، بطور يكطرفه مي بخشد. همة امتيازاتش را و نه فقط امتيازات سياسي را. خوب اين گذشت فوق العاده اي بود كه نمي شود آن را نفي كرد. اين مربوط به دوران لنين است. تنها شرطي كه در قرارداد 1921 مي گذارد اين است كه اگر نيروهاي خارجي به ايران بيايند و دوباره عليه دولت شوروي پايگاهي بسازند و دولت ايران نتواند آنها را از مرز شوروي دور كند، دولت شوروي حق دفاع خواهد داشت. منظور اين بند از قرارداد، روسهاي سفيد بود. آن روزها عقيده شان اين بود كه دنيكين و غيره به كمك انگليسيها قصد دارند بيايند ايران و عليه شوروي اقدام كنند. تا سال 1324 كه لنين بود، همين سياست ادامه پيدا مي كند. دوران بعد كه استالين در قدرت قرار مي گيرد، دوران ساختن روسيه است كه مشغول داخل است. روسيه در اين زمان در محاصرة اقتصادي قرار دارد. وضع داخلي ِ روسيه دشوار است و تلفات عظيمي داده و كاملاً نابود شده است. وضع روسية بعد از انقلاب و جنگ داخلي را من در نوشته اي تهيه كرده ام، ولي متأسفانه هنوز چاپ نشده است. اسم اين نوشته، «خيانت بزرگ» است. حدود دويست و بيست صفحه است، اگر بشود در همين كتاب جا داد، مناسب است. تمام دوران مشكلات بعد از انقلاب كبير را در اين نوشته آورده ام. اين كه چگونه توانستند آرام آرام پيشرفت كنند و از جنگ اول و دوم جهاني بگذرند، همة اين دوره را تا خيانت آقاي گورباچف آورده ام.
س: در دوران لنين مي توان به مسأله نهضت جنگل اشاره داشت. در دوران لنين ابتدا كمونيستها مي آيند و بعد لنين دستور عقب نشيني مي دهد. نامه اي كه روتشتين [روتشتاين] به ميرزا مي دهد و مي گويد ما براي حفظ منافع خودمان و موقعيت خودمان با دولت مركزي كنار آمديم و شما بهتر است كه حركت را تمام كنيد، اين ضربة شديدي به نهضتهاي مستقل در ايران است.
ج: بعد از انقلاب، لنين مجبور بود براي حفظ خود در مقابل مشكلات بسيار داخلي و محاصرة اقتصادي از سوي غرب تصميماتي بگيرد. بطور نمونه تمام لكوموتيوهاي دولت
ص: 505
انقلابي در زمان جنگ نابود شده و از بين رفته بود. اولين كارخانة خارجي كه حاضر شد با شوروي قرارداد ببندد يك كارخانة سوئدي است؛ آن هم به شرط اين كه پول اين قرارداد را از ثروتي كه روسيه در داخل سوئد دارد به دلار بپردازد. قرارداد بسته مي شود و كارخانه را روسهاي سفيد منفجر مي كنند. دوباره يك كارخانه حاضر مي شود براي لنين لوكوموتيو بسازد. اين دفعه مي گويند طلا مي خواهيم و اين طلا بايستي به استكهلم برسد، آن هم در شرايطي كه روسهاي سفيد در تمام راهها مزاحمت ايجاد مي كردند و ترنها منفجر مي كردند. شورويها حقه اي مي زنند. يك ترن كه به ظاهر بار طلا دارد راه مي اندازند و روسهاي سفيد آن را منفجر مي كنند، بعد طلاها را از درياچة لادوگا با يك كشتي به سوئد مي فرستند. در اين اوضاع و احوال تروتسكي معتقد بود كه بايستي انقلاب را تا اروپا گسترش دهيم و به انقلاب آنجا كمك كنيم. او معتقد بود كه بدون انقلاب اروپاييها، نمي توانيم سوسياليزم را در يك كشور واحد بسازيم. اين اختلاف بين لنين و تروتسكي بود. لنين در مقابل مي گفت ما نمي توانيم چنين كاري بكنيم. نيروي اين اقدام را نداريم و با اين كار، انقلاب مهمي هم كه در روسيه انجام داده ايم از بين خواهد رفت. يك بار گفتم كه لنين، تروتستكي را براي امضاي قرارداد صلح با آلمانها مي فرستد ولي وي حاضر به امضأ نمي شود. دليل اين اقدام لنين اين بود كه وي مي گويد ما در حال حاضر نمي توانيم انقلاب را به خارج از كشور ببريم. ما بايد اين هسته را نگه داريم. اين هسته در آينده مي تواند كمكهاي بسياري به ما بكند. مهمترين مسأله حفظ و تقويت اين هسته است. اين نظر، صحيح هم بود. اگر لنين مي خواست به همة كشورهايي كه امپرياليسم در آنجا حاضر بوده كمك كند، مقاومت نيروهايش از بين مي رفت. به همين دليل سياست انزوا را در پيش گرفت و اين سياست تا دوران استالين هم ادامه پيدا كرد. شما نگاه كنيد كه استالين حتي رضاخان را هم به عنوان يك حكومت ملي تأييد مي كند. اين يك اشتباه است، آنها تصور مي كردند كه رضاخان چون از تودة مردم بيرون آمده، دهاتي بوده، يك فرد ملي است. وزارت خارجه شوروي آنوقت به اين شكل رشديافته نبود و اشتباه كرد. خيلي زود هم فهميدند كه اشتباه كرده اند. ابتدا تصور مي كردند كه او مي تواند يك رهبر مردمي باشد.
س: در اينجا سؤالي وجود دارد كه آيا كمونيستهاي داخل ايران امثال سليمان ميرزا اسكندري كه وزير دولت رضاخان مي شود و يا پيشه وري كه روزنامة «حقيقت» وابسته به حزب كمونيست تهران را منتشر مي كند، تحليلشان همين بود؟
ص: 506
ج: وضعي كه من الآن دارم، كمونيستهاي ايران هم در آن موقع داشتند. البته سليمان ميرزا كمونيست نبود، تنها سوسياليست طرفدار شوروي بود. در آن موقع غير از حيدر عمواغلي بقية كمونيستها تحليل غلطي از اوضاع ايران داشتند. دوم آن كه كمونيستهاي قفقاز كه هر كدام سياستهاي مستقلي هم براي خود داشتند، مجموعاً اطلاعاتي را به وزارت خارجة مسكو مي دهند كه اشتباه بوده است. اينها نمي دانستند كه چه كسي رضاخان را آورده و براي او چه برنامه اي دارد. لنين هم چون معتقد بود كه نمي خواهد در كارهاي ساير كشورها دخالت كند _ زيرا هنوز ضدانقلاب در داخل روسيه فوق العاده نيرومند است _ به همين دليل اين اشتباه را مرتكب مي شود ولي خيلي زود مي فهمد كه اشتباه كرده است و رضاخان عامل انگلستان است.
س: در دورة بعد از لنين، استالين روي كار مي آيد. استالين يك چهرة خشن در بيرون دارد و يك چهرة خشن در داخل. بعضي ها معتقدند كه دليل ترس كشورهاي همجوار از كمونيسم، علاوه بر تبليغات غربيها به ويژه انگليسيها، عملكرد خودِ استالين بود. استالين بسياري از مبارزين ايراني، قفقازي و آسياي ميانه را از بين برد. بطور نمونه مي توان به مرتضي علوي اشاره كرد.
ج: اين قيافة استالين مربوط به سالهاي 38-1937 است.
ص: 507
س: يعني قبل از آن چنين نبوده است
ج: اصلاً نبوده است. استالين در اول تنها تروتسكي را در سال 1928 تبعيد مي كند؛ يعني بزرگترين مخالفش را. محاكمات مخالفين استالين امثال زينوويف و كايميف و ... از سالهاي 36-35 شروع مي شود. اتفاقاً دوران فوق العاده دشوار و موفقيت آميز استالين است كه حدود ده سال طول مي كشد. سالهاي 24 تا 35 و 36 اگر موفقيتهاي عظيم برنامة صنعتي ِ استالين در اين دوازده سال نبود، روسيه به كلي در جنگ دوم جهاني نابود شده بود. صنعتي كردن كشور، آن هم با نيروي داخلي و بدون كمترين كمك خارجي بسيار دشوار است. هيچ كس حاضر نبود كوچكترين معامله اي با شوروي بكند. اولين تراكتوري كه شوروي ساخت آنقدر برايشان مهم بود كه لنين خودش در كرملين افتتاح كرد. اين تلاشها يعني تبديل شوروي از يك كشور عقب افتادة سر تا پا خراب كه تمام شهرهاي آن خراب است به يك پيشرفته. خرابيهايي كه لنينگراد را نابود كرد و چيزي از آن نمانده بود. تبديل كردن اين كشور خرابه به كشوري كه در جنگ دوم جهاني چنين قدرت عظيم صنعتي دارد، آن هم بدون كمك ساير كشورها، بسيار مهم است. البته امريكا و ساير كشورها، كمكهاي بسيار كمي داشتند، اما اين كمكها در مقابل آنچه كه خودشان ساختند، بسيار ناچيز است. اين تحول عظيم كه مثلاً شوروي اولين كشوري است كه ماهواره به فضا مي فرستد، در نتيجة سياست سخت استالين است. خشونت استالين و محاكمات از 36-1935 شروع مي شود.
س: مي گويند اين خشونت دو دليل داشته است: يكي اين كه استالين كه ديكتاتوري خشن است به غرور و تكبر رسيده و ديگر اين كه استالين از ترس نفوذ انگليسيها اين محاكمات را راه انداخته است. استالين حتي نسبت به كمونيستهاي ايراني، قفقازي و يا
ص: 508
آسياي ميانة خودشان نيز بدبين بود و اينها را جاسوسهاي فرستاده شدة انگلستان مي پنداشت.
ج: دو نيروي مخالف در شوروي وجود داشته است: يكي امپرياليسم است كه نه فقط با محاصرة اقتصادي بلكه با گرفتن نيرو از مخالفين داخلي براي خرابكاري، به انقلاب صدمه مي زند. شاهد مثال منفجر كردن كارخانه هاي بسياري است. نيروي دوم اين بود كه استالين پس از پيروزيهايي كه پيدا كرد و توانست يك كشور عقب افتاده را با تمام دشواريها و با نقشة پنج سالة خود به يك قدرت صنعتي تبديل كند، فوق العاده مغرور شد. به اين ترتيب او ديگران را به عنوان افراد متوسط نگاه مي كرد و نه در سطح خودش.
س: حتي به قول خودش انقلابيون را؟
ج: بله حتي آنها را. استالين با دو نوع مخالف روبه رو بود: يكي همان مخالفين اساس سيستم سوسياليستي هستند، مانند مالكين و بچه مالكين كه نمونه هاي آن بسيار زياد است. اگر مطالعه كرده باشيد، خواهيد ديد كه جنايات اينها حتي تا جنگ جهاني دوم هم ادامه داشت و چه خيانتهايي كه مرتكب مي شدند.
س: مي گويند اين گونه عمل كردن، عكس العمل بخشي از مردم در برابر ديكتاتوري استالين بود.
ج: به هيچ وجه اين گونه نبود؛ برعكس مردم فداكاري مي كردند. مردم شوروي در جنگ بيست تا بيست وسه ميليون كشته دادند و بيست ميليون زخمي.
س: يعني يك نهم جمعيت خودشان.
ج: بيشتر از يك نهم كشته شدند و يك دهم زخمي. از چرچيل مي پرسند كه شما دربارة شوروي چه مي گوييد. مي گويد: «شوروي براي من رمزي است بسيار پيچيده و غير قابل تصور». غربيها اصلاً باورشان نمي شد كه مردم شوروي چنين مقاومت كنند. چه كسي مي توانست باور كند كه در استالينگراد، پدر صاحب ارتش آلمان را كه تمام صنايع اروپا مانند آلمان، فرانسه، اسپانيا، ايتاليا و چكسلواكي در اختيار اوست، درآورند. صنايع آلمان پيشرفته ترين صنعت كشورهاي اروپايي بود. چه كسي مي توانست تصور كند كه آلمانها تا استالينگراد پيشروي كنند و بعد مقاومت شروع شود، آن هم چه مقاومتي. ارتش سيصدهزار نفري را به همراه تمام تجهيزات آلمان بلعيدند. آلمان دويست هزار كشته داد و صدهزار نفر نيز اسير شدند و سه جناح آنها را قيچي كردند. مقاومت نكردند و گذاشتند آلمانها جلو بيايند. من استالينگراد را بعد
ص: 509
از جنگ ديدم؛ تنها يك خانه مانده بود، خانة شماره يك لنين. خانة شماره يك لنين مي دانيد چه بود؟ جايي كه بمب سوراخ كرده بود. در واقع گودالي كه روي آن را با تيركهاي مختلف ِ پله مانند پوشانده بودند و براي خود نردباني ساخته بودند و آن زير زندگي مي كردند. من به چشم خود ديدم كه هيچ چيز نمانده بود. لنينگراد هيچ چيز نبود. در عرض چند سال تبديل چنين كشوري به يك كشور صنعتي بسيار دشوار است. البته جنگ هم با يك اشتباه بزرگ شروع شد. استالين تصور نمي كرد كه آلمانها حمله كنند و براي مقاومت آمادگي نداشت. اين اشتباه را خروشچف در نامة معروفش نوشته است. اين اشتباه اول بود. اشتباه دوم از بين بردن فرماندهان نظامي ِ معروف شورويهاست. آلمانها يك سند تقلبي درست كردند و از راههاي مختلف به پليس مخفي چكسلواكي _ دكتر بِنِش _ رساندند. دكتر بِنِش هم اين سند را به عنوان يك كشف بزرگ به استالين داد. سند حاكي از اين بود كه رئيس ستاد و فرماندهان بزرگ ارتش روسيه با آلمانها در ارتباطند. اين سند باعث شد تا درست در آستانة جنگ، اين فرماندهان اعدام شدند؛ آن هم با سندي كه آلمانها ساخته بودند.
س: سند را آلمانها ساخته بودند؟
ج: بله از راه بنش. بنش، دوستشان بود. ببينيد چه حيله هايي براي تخريب به كار بستند. با اين حيله رئيس كل ستاد ارتش شوروي اعدام شد. با اين حيله مقداري از قهرمانان بزرگ جنگ دوم هم زنداني شدند. مانند يكي از مارشالها كه در سيبري در تبعيد بود و در جنگ تقاضا كرد كه به جبهه برود، بعد هم مأمور حفاظت از كانال سوئز شد. اينها به بزرگترين سرداران جنگ جهاني دوم تبديل شدند. به اين ترتيب آن ضربه هاي مهلك را به اين كشور زدند، اما عليرغم همة اينها، اين نيروي عظيم براي دفاع آماده شد.
س: خوب؛ استالين به عنوان يار نزديك لنين، كه آن خشونتها و كشتارها را انجام داد، يك طرف و امپرياليسم هم يك طرف ديگر.
ج: اين كار استالين بدترين بود. دليل آن هم سوءظن هايي بود كه بر اساس گزارشهاي همين افراد خائن به وجود آمده بود. گزارشهاي اينها باعث شد كه بزرگترين ضربه را شوروي از درون در سال 1936 بخورد. در اين سال سه چهارم نمايندگان كنگرة حزبي، يعني گل سرسبد حزب، بتدريج به عنوان تروتسكيسم انقلابي در محاكمات فرمايشي اعدام شدند.
س: اين علاوه بر زندان و تبعيد عدة بسياري است؟
ج: بله؛ سه چهارم آنها اعدام شدند و حزب كمونيست از بهترين عناصرش خالي شد. به
ص: 510
همين دليل امثال يلتسين بالا آمدند. اين ضربه اي اساسي است كه شوروي از درون خورد. عامل ديگرش خودپرستي ِ استالين بود. مي گويند بعد از جنگ، يك هيأت سياسي از حزب دور هم جمع شده بودند و يكي از اعضاي هيأت به نام پستيشه در مسأله اي كه استالين مطرح مي كند، نظر وي را اشتباه مي داند. استالين از او مي پرسد تو كي هستي؟ وي مي گويد: من يك كمونيست هستم رفيق استالين. جلسة بعد پستيشه ديگر نبود؛ اعدامش كرده بودند. يعني خودپرستي به معني واقعي ِ خودش، يعني ديگر هيچ كس در مقابل من نمي تواند نفس بكشد. استالين به يك مستبد وحشتناك تبديل شده بود.
س: در اينجا بحثي مطرح است. اين كه چرا كمونيستهاي ايران، جهان، خاورميانه و يا كشورهاي همجوار در افشاي اين روحية استالين كاري نكردند؟
ج: كمونيستهاي ايران فوق العاده ضعيف بودند. بعد هم اعتقاد داشتند كه با اين موفقيتهاي شوروي، استالين آنقدر نيرومند است كه نمي شود كاري كرد. به هرحال كمونيستهاي ايران و اروپا مجذوب پيشرفتهاي اتحاد شوروي شدند. كمونيستهاي امريكا، هندوستان، فرانسه و همة احزاب كمونيست، مسحور اين پيشرفتها و نقش استالين در اين پيشرفتها شدند. همة اينها چشمهايشان را با اعتقاد بسته بودند و با اعتقاد كامل، تمام اقدامات استالين را درست مي دانستند.
س: دستور حزبي نبود؟
ج: نه؛ اعتقاد كامل داشتند. من يادم هست ما در كميتة ايالتي كه وقتي استالين مرد، درشرايط مخفي زندگي مي كرديم، جمع شديم و همانجا بچه هاي ما زارزار گريه مي كردند.
س: براي مرگ استالين؟
ج: بله؛ به يك اعتقاد تبديل شده بود، به يك مذهب. يك پرستش بود. نقش شخصيت پرستي به بيماري ِ جهاني ِ نهضت كمونيستي تبديل شده بود.
س: آيا از جزئيات جريانها خبر داشتند؟
ج: نه باور نمي كردند، اعتقاد داشتند كه همة كارهاي استالين درست است و مخالفين، خائنين هستند كه نفوذ كرده اند.
س: حتي با اين همه تبعيد و اعدام؟
ج: بله؛ بطور نمونه، فرانسه را مثال مي زنم. مثلاً هوانوردهاي فرانسوي كه در روسيه و عليه آلمانها مي جنگيدند، همه شان مسحور ارتش شوروي و موفقيتهاي اين كشور شدند. اين
ص: 511
يك واقعيت تاريخي است كه فقط تاريخ مي تواند جواب آن را بدهد؛ اين يعني مسحور به معني كامل.
س: از سوي ديگر از همان موقع در اروپا يك جو ضد كمونيسم پيدا شد.
ج: جو ضد كمونيسم بطور كامل پيدا نشد؛ مگر بعدها. شوروي آنقدر نيرومند مي شود كه در آزادي ِ كشورهاي اروپايي تأثير مي گذارد. جو ضد كمونيسم، يك جو ارتجاعي بود و نه جو ضد كمونيسم و وقتي پيدا مي شود كه امپرياليسم انگلستان و امريكا مي بينند كه با پيشرفتهاي شوروي دارد زير پايشان خالي مي شود. اولين نقطه، انقلاب چين است. چين مستعمرة آنها بود. اتحاد جماهير شوروي با عقد قراردادي با امريكا و انگلستان، در جنگ عليه ژاپن شركت مي كند و بزرگترين ارتش ژاپن را در منچوري محاصره كرده و به تسليم وامي دارد. سپس تمام تسليحات ِ به دست آمده را به كمونيستهايي كه در شمال چين بودند تحويل مي دهند. جمله معروف مائوتسه دونگ كه «اگر اتحاد جماهير شوروي به وجود نيامده بود، در جنگ جهاني پيروز نشده بود و اگر كمونيسم در كشورهاي اروپاي شرقي پا نمي گرفت؛ غيرممكن بود كه انقلاب چين در آن شرايط و امكانات به پيروزي برسد»، يك واقعيت است. نتيجة پيروزي ِ اتحاد شوروي، آزادي ِ مستعمرات سراسر جهان است. مثلاً كره كه در جنگ به دو قسمت تقسيم مي شود؛ بعد هم جنگ كره را داريم. بعد از چين، انقلاب هندوستان است كه زير پاي انگلستان خالي مي شود. بعد هم انقلابهايي در مستعمرات افريقايي به چشم مي خورد.
س: اين در حالي است كه روسيه دارد از درون مي پوسد.
ج: بله؛ در درون خودش در حال تضعيف است. اما در خارج اين گونه نيست. در پرتغال، كمونيستها سرِكار مي آيند و بلافاصله به آنگولا و موزامبيك كه مستعمرة پرتغاليهاست، كمك مي كنند تا مستقل شوند. ببينيد كمونيسم چگونه وسعت مي يابد. در اسپانيا هم كمونيستها سرِ كار مي آيند و موفق مي شوند تمام مستعمرات ِ اسپانيا را آزاد كنند.
س: مسأله ديگر اين كه مي توان از عوامل پاشيده شدن شوروي علاوه بر عملكرد استالين در درون، گسترش اتحاد شوروي يا جمهوريهاي اقماري ِ آن را نام برد كه عموماً بيشترين سرمايه و انرژي ِ شورويها را به مصرف رساندند.
ج: من مي گويم اين ها عوامل فرعي هستند.
س: چقدر مي شود روي اين عوامل فرعي حساب كرد؟
ص: 512
ج: هيچ؛ به عقيدة من فروپاشي ِ شوروي عملي نمي شد، اگر حتي كسي مثل استالين، آندروپوف و يا مانند اينها در رأس قدرت بود. انور خامه اي هم به اين معتقد است.
س: اتفاقاً شروع تحولات و تغييرات از دورة آندروپوف است.
ج: نخير؛ بعد از آن، تحولات و تغييرات شروع مي شود.
س: مگر آندروپوف نبود كه وقتي از رياست ك.گ.ب در رأس حكومت قرار مي گيرد، به ايجاد تغييراتي دست مي زند؟
ج: آندروپوف آدم فوق العاده قوي و محكمي بود؛ محال بود كه مقاومت نكند. نكتة جالبي يادم آمد. يك امريكايي كه پانزده سال نمايندة مطبوعات امريكا در مسكو بود، كتابي نوشته و در آن آورده كه هيچ خانه به خودي ِ خود آتش نمي گيرد. بايد كسي نفت را در آنجا بريزد و كسي نيز كبريت بزند. در اين كتاب آمده كه امريكا براي از هم پاشي ِ شوروي چندصد ميليارد دلار خرج كرده است.
س: با برنامه؟
ج: با برنامه دقيق، با برنامة راديويي، خرابكاري و ...
س: اين موضوع را سياست شوروي متوجه نشده بود؟
ج: نه؛ همة مخالفين را كه مي ديدند مي گرفتند. ولي «راديوي امريكايي» آزادي را چه كار مي توانستند بكنند؟ نمي توانستند كه همه را تخليه كنند. هيتلر را چه كار مي توانستند بكنند؟ جنگ دوم جهاني را هم امريكا به وجود آورد. ما بايد همة عوامل را ببينيم. بايد از كل به جزء آمد؛ اين هميشه صادق است. ناراضي بودن عده اي، عامل تعيين كننده نيست. ملت شوروي، يعني آنهايي كه آن بيست و سه ميليون كشته و آن بيست ميليون زخمي را داده و پيروز شدند، تنها روسها نبودند. مي دانيد كه در زمان گورباچف براي ابقاي اتحاد شوروي رأي گرفتند. در فدراسيون روسيه هفتاد درصد رأي مثبت دادند. در ازبكستان، قزاقستان، تاجيكستان و آذربايجان حدود نود تا نودوپنج شش درصد رأي مثبت دادند. به همين دليل است كه الآن آرزوي شوروي ِ سابق را مي كشند. نكتة جالب اين كه زوگانف در كتاب خود نوشته، بزرگترين عاملي كه باعث فروپاشي شد وعده هاي دروغين گورباچف بود. وعدة گورباچف اين بود كه سوسياليسمي قوي تر از سابق ولي با قيافة دموكراتيك، درست خواهيم كرد. گورباچف در كتاب چقدر از لنين تعريف مي كند و چقدر از سوسياليزم. دائماً مي گويد كه ما سوسياليزم را خواهيم ساخت. اين مردم را دچار گيجي كرده بود.
ص: 513
س: البته مشكلاتي هم در درون بود كه مردم از فروپاشي استقبال كردند. اگر بحث مأمور بودن يا نبودن گورباچف را كنار بگذاريم؛ معضلاتي هم وجود داشت.
ج: بله؛ معضلات وجود داشت، اما با وجود آن وقتي از مردم در همه پرسي رأي مي گيرند كه با وجود اتحاد جماهير شوروي به همان شكل سابق موافقيد، نود و پنج درصد رأي مثبت مي دهند. يعني كل معضلات را مي پذيرند.
س: آيا نياز به يك تحول وجود داشت؟
ج: نياز به يك تحول وجود داشت. اين همان وعدة تحول بود. هم شوروي داريم، هم سوسياليسم داريم و هم آزادي بيشتر. اين مردم را گيج كرد، تصور فروپاشي براي مردم نبود.
س: تحليلي من ديدم كه مي گفت قبل از حركت گورباچف، درون شوروي نيازمند يك تحول بود. فقط اقتدار و قدرت چهرة كمونيستي مثل برژنف بود كه توانسته بود يك سكون و سكوت بيافريند.
ج: كاملاً درست است.
س: وقتي هم كه آن اقتدار برداشته شد، درون آماده تحول گشت.
ج: تحول؛ ولي اين تحول را مي شد مثلاً به شكل چين از درون و از بالا اجرا كرد. يعني اگر يك رهبر قوي مثل آندروپوف بود، مي شد چنين تحولي داشت. دربارة آندروپوف يكي از مأمورين ك.گ.ب كتابي نوشته است. او مي گويد آندروپوف فوق العاده آگاه و معتقد بود. اگر عمر آندروپوف كوتاه نبود چنين تحولي شدني بود. آندروپوف زود مرد و بعد گورباچف آمد(1). به عنوان دبير اول حزب كمونيست شعارهايش را شروع كرد و در هر مسألة اساسي كه كمونيستها مي گويند بايد مقاومت كرد، عملي انجام نمي دهد و هيچ كاري نمي كند. شايد يك بحث اين باشد كه واقعاً قبلاً خريده شده بود يا بتدريج خريده شده است.
س: شايد هم شروع كرد ولي نتوانست جمع كند.
ج: نتوانست جمع كند و بعد هم رفت و به يك طرفدار انگلستان و دموكراسي ِ آن تبديل شد. دفعة پيش صحبتهاي مختلفي در مورد فروپاشي ِ روسيه داشتيم. در اين ارتباط من دو سند بسيار جالب پيدا كرده ام كه آنها را مي خوانم. اين قسمتي از يك مقاله است كه در نشريه اي به چاپ رسيده است.
ص: 514
س: كدام نشريه؟
ج: نشرية «دنياي سخن»، شماره 18؛ گفت وگو با دكتر انور خامه اي. عين آن را مي خوانم. روي هم رفته در جريان تنش زدايي پيش از گورباچف هيچ گاه شوروي بازنده نبود، اما موضع امريكا هم در اين مذاكرات هميشه يكسان نبود. تا امريكا درگير جنگ ويتنام و عواقب آن بود، در اين مذاكرات سخت نمي گرفت و گاهي هم از خود نرمش نشان مي داد. در سالهاي بعد از دهة هفتاد هم گرفتار واترگيت، جنگ عراق و اسرائيل، انقلاب ايران، گروگانگيري و غيره بود. بنابراين با شوروي مماشات مي كرد. اما همزمان با پيروزي ِ ريگان بر كارتر، وضع موجود و دورنماي آينده تغيير كرد و سياست امريكا نيز دگرگون شد. از يك سو سالها بود كه جنگ ويتنام، يعني چاه ويلي كه سيل سرهاي امريكايي در آن فرو مي رفت پايان يافته و اثرات رواني ِ آن نيز زايل شده بود. از سوي ديگر دورنماي ركورد شديد اقتصادي در دهه هاي 1980-1990 ايجاب مي كرد كه صنايع تسليحاتي بويژه سلاحهاي استراتژيك گسترش يابند تا بتوانند سرمايه هاي اضافي را ببلعند، اما امريكا با محدوديت بازار مواجه بود و جنگ ايران و عراق به شدت جريان داشت ولي عراق بيشتر تسليحات خود را از شوروي، فرانسه، آلمان و انگليس مي خريد. امريكا به ايران نيز به علت تحريم مستقيم، نمي توانست اسلحه بفروشد. در جاهاي ديگر نيز امريكا با رقباي سرسختي روبه رو بود. از اين طرف امپرياليسم امريكا نياز داشت دوباره به جنگ سرد شدت بخشد تا بتواند بودجة نظامي ِ خود را افزايش دهد. كتاب «جنگ حقيقي» نيكسون در اوايل 1980 انتشار يافت. اين كتاب در حقيقت بيانية آغاز چنين جنگي بود. همان نيكسون كه خود را قهرمان تنش زدايي معرفي مي كرد، اينك لباس رزم پوشيده و سرمايه داران امريكايي را به نابود ساختن شوروي حتي در صورت لزوم با توسل به جنگ اتمي فرا مي خواند. نيكسون چنين اقرار مي كند: «دو دهة باقي مانده از پايان قرن حاضر براي ايالت متحدة امريكا و دنياي غرب دوران بسيار سخت و بحراني است. آنچنان بحراني كه سرنوشت جهان را براي چندين نسل آينده مشخص مي كند. خطري كه دنياي غرب دهة پايان قرن حاضر با آن روبه رو است، زوال و نابودي در مقابل تشعشعات مخرب بمب اتمي نيست، بلكه سقوط در ورطه اي است كه به ناچار ميان شكست و تسليم در برابر قدرت سرخ يا خودكشي بايد يكي را انتخاب كنيم (1). رهبران كرملين بايد به اين مسأله واقف باشند كه هرگاه مصالح و منافع مردم
ص: 515
امريكا و جهان غرب توسل به سلاح اتمي را ايجاب كند، از آن استفاده خواهد شد.(1) هرگاه ايالات متحدة امريكا به افزايش اعتبارات نظامي و تسليحاتي ِ خود بطور قابل توجهي اقدام نكند، بدون كوچكترين ترديد، روسية شوروي در سال 1985 از نظر قدرت اتمي و نيروهاي نظامي در خشكي نسبت به امريكا تفوق و برتري ِ قطعي بدست آورده و از لحاظ نيروي دريايي نيز تقريباً با آن برابر خواهد شد. براي پيروزي در جنگ تنها غلبه و شكست دشمن در خط جبهه كافي نيست، بلكه بايستي در خطوط پشت جبهة دشمن تزلزل ايجاد كرد و منابع و ذخاير او را منهدم ساخت.(2) به جملة آخر توجه كنيد. به همان ترتيب كه در سالهاي 1950 _ 1940 شاهد و ناظر پايان استعمار پوسيده و كهن بوديم، سالهاي بين 1980 تا 1990 نيز بايستي دوران نابودي ِ امپرياليسم تازة شوروي باشد.(3) يعني از سال 1980 نقشة نابودي ِ اتحاد شوروي را كشيدند.
س: در اين مورد سؤالي وجود دارد. آيا در شوروي ضعفهايي بود كه زمينة ورود اينها باشد؟
ج: آخر مقاله خيلي جالب است. اگر مجموعة شرايط عيني و ذهني ِ خارجي و داخلي (تمام نقطه ضعفها را مي نويسد)، من جمله روحية مردم شوروي و روش و رفتار رهبران آن را آن گونه كه بوده در نظر بياوريم و تغييرناپذير بدانيم، طبيعي است كه نتيجه اش اجتناب ناپذير مي شود. اما اگر فقط شرايط عيني، بويژه وضع اقتصادي و اجتماعي ِ شوروي را به حساب آوريم و آن گونه كه بعضي ها ادعا مي كنند تصور كنيم، با هيچ تلاش و كوشش و رهبري ِ درستي هم نمي شد از اين فروپاشي جلوگيري كرد، اين به نظر من درست نيست. اگر رهبران شوروي كسان ديگري بودند، يا به گونة ديگري رفتار مي كردند، اين فاجعه نه تنها اجتناب ناپذير بود، حتي مي شد آن را به فاجعه اي براي امپرياليسم امريكا مبدل ساخت. اين نظر دكتر انور خامه اي است كه شوروي ستيز بزرگ است. آخر مقاله هم كه به نظر من بهترين قسمت آن است، دربارة ماركسيسم و شوروي صحبت مي كند و مي گويد: «ماركسيسم ايدئولوژي است و چيز ديگري نيست. مي توان پرسيد كه اگر به جاي گورباچف و شوارد نادزه شخصي مانند لنين يا استالين زمامدار شوروي بود، آيا باز هم امپرياليسم پيروز مي شد. واقعيت اين است كه امپرياليسم بر شوروي ِ زمان گورباچف پيروز شد.» مقالة ديگري هم هست كه خيلي جالب
ص: 516
است و من عين آن را مي خوانم.
س: مقاله از كجاست؟
ج: مقاله از گلب پولكوفسكي است _ كه يك محقق ارشد علوم سياسي در روسيه است. وي با انتشار مقاله اي مدعي شده كه رونالد ريگان رئيس جمهور سابق امريكا با زيرپا گذاشتن اصول قرارداد يالتا در طول سالهاي دهة 80 و در يك برنامة فوق العاده سري كه تنها خود و چند مقام ارشد كاخ سفيد در جريان آن بودند، زمينة اجراي پروستريكا و فروپاشي ِ شوروي را فراهم كرد. وي نوشته كه ريگان در آن زمان از نظرية استراتژيك 75 N.E.O.D. كه بر اساس نظرية ريچارد پايپس _ مدرس دانشگاه هاروارد _ تنظيم شده بود و با كنار گذاشتن همزيستي ِ مسالمت آميز، به نابودي ِ اتحاد شوروي روي آورد. پولكوفسكي مي افزايد كه در اين برنامه ريگان از فشار خارجي بر شوروي، بزرگ كردن نقاط ضعف سيستم داخلي آن و ايجاد دو بحران بزرگ در لهستان و افغانستان به موفقيتي دست يافت. هدف اين برنامه شكست دادن شوروي از راه نظامي نبود، بلكه قرار بود مسكو زير فشار مالي ِ ناشي از مقابله با هجوم دشمن خارجي درمانده و ضعيف شود. اين محقق روس مي نويسد: «واشنگتن در آن سالها به مخالفان دولت لهستان كمكهاي شاياني كرد، حتي عكسهاي ماهواره اي از مواضع ارتش سرخ را به نيروهاي مسلح افغاني تحويل مي داد. كار به جايي رسيد كه تنها جنگ در افغانستان، ساليانه شش ميليارد دلار براي كاخ كرملين هزينه بار مي آورد. وي تأكيد مي كند ويليام كيسي _ رئيس وقت سازمان سيا _ به دنبال يافتن پاسخ اين سؤال بود كه مسكو از چه چيزهايي هراس دارد و چه مدتي بعد از دورة بحران، به حالت عادي باز مي گردد؟ آيا اصولاً اعتماد به نفس در دولت شوروي وجود دارد يا خير؟ امريكا در اين بازي ِ سياسي، از همترازي ِ استراتژيك دو ابرقدرت و نظارت مسكو بر ميزان قدرت و توان رقيب سوءاستفاده كرد. بالاخره هم وسواس روسها در لزوم برابري ِ قدرت با امريكا بلاي جانشان شد. پولكوفسكي تصريح كرده كه اتحاد شوروي هرگز كوههاي انباشته از سلاح خود را مورد استفاده قرار نداد و بالاخره هم بخشهاي بزرگي از آن به دست نيروهاي دودايف(1) در چچن افتاد و برايشان امكان مقاومت سه ساله را در برابر ارتش روسيه فراهم ساخت. وي افزوده كه ريگان در روز مرگ برژنف دستور سري 66 N.S.T.D. را براي آغاز جنگ سري مالي
ص: 517
با شوروي امضأ كرد كه هنري روشن _ دستيار وقت رئيس جمهور امريكا _ هدف آن را بالا نگاه داشتن سطح مسابقات تسليحاتي و جلب شوروي براي مقابله به مثل بود، كه قطع ارسال مواد اوليه ضروري به آن كشور را در پي خواهد داشت. در راستاي اين سياست، امريكا برنامة جلوگيري از فروش نفت و گاز شوروي به خارج را اجرا كرد و طي آن از عربستان سعودي خواست تا با افزايش توليد خود، زمينة كاسته شدن از بهاي جهاني ِ نفت را فراهم كند. پولكوفسكي در ادامه مي نويسد كه عربستان زمينة خسارتهاي مالي ِ فراوان به شوروي را فراهم كرد؛ آنچه هم كه از بودجة شوروي مانده بود، براي طرح مقابله با برنامة جنگ ستارگان مصرف شد. «قدرت بايكوف» _ يكي از ژنرالهاي ارشد سابق ك.گ.ب. مي گويد كه سازمان اطلاعاتي شوروي ِ سابق از تمام برنامه هاي امريكا براي مقابله با مسكو اطلاع داشت و در حقيقت شوروي فداي بي توجهي كساني در عدم انجام وظيفة خود شده است. پولكوفسكي تأكيد مي كرد كه فروپاشي ِ شوروي به آن دليل صورت گرفت كه همة افراد ردة بالاي كادر رهبري ِ آن معتقد بودند كه فروپاشي ِ شوروي از لحاظ تاريخي غيرممكن است.» اين مقاله بسيار جالب است.
س: مقالة كدام روزنامه بود؟
ج: در روزنامة اطلاعات چهارشنبه 30 آبان 1375 آمده است. ملاحظه مي كنيد كه چقدر زمينه سازي كردند تا بتوانند خائنين را هم بخرند. رئيس بخش ك.گ.ب در ايران، - شبارشين _ خاطرات خود را نوشته و در روزنامه كيهان لندن چاپ شده است.
س: چه زماني چاپ شده است؟
ج: دو سال پيش به فارسي ترجمه شده است.
س: خاطرات مفصلي است؟
ج: نه؛ خيلي كوتاه است. او نوشته، تنها كسي كه در كادر رهبري ِ شوروي واقعاً مي فهميد، آندروپوف بود. متأسفانه عمرش هم خيلي كوتاه بود.
س: يك سال و اندي.
ج: يك سال و هشت ماه. او به اصلاحاتي نظير چين دست زد؛ يعني برنامة تدريجي اصلاحات با نگهداري موقعيت. اگر آندروپوف مانده بود، مسلماً چنين وضعي پيش نمي آمد.
س: يك بحث دربارة كشورهاي اقماري شوروي مطرح مي شود. يكي از عوامل فروپاشي، كشورهاي اقماري بودند. اين كشورها مخارج زيادي داشتند، ولي توليد و سودي براي شوروي نداشتند.
ص: 518
ج: برعكس آن كه مي گويند شوروي اين كشورها را استعمار مي كرد، به همة آنها كمك مي كرد.
س: مي گويند يكي از عوامل عقب ماندگي ِ شوروي اينها بودند.
ج: از همه مهمتر مخارج نظامي ِ آنها بود. مسأله جنگ ستارگان را ريگان پيش كشيد. شوروي هم با آن مقابله مي كرد كه البته مخارج فوق العاده سنگيني هم داشت. از طرف ديگر شوروي تعهدات جهاني ِ بسياري داشت. سالي چهار ميليارد دلار به كوباي كوچك كمك مي كرد و شش ميليارد دلار در افغانستان خرج مي كرد. شوروي هنوز هم از ليبي، سوريه و عراق دوازده تا پانزده ميليارد دلار بابت كمكهاي هسته اي به آنها طلبكار است. واقعاً خون اتحاد شوروي در اينجاها براي دفاع در مقابل خطر بمب اتمي ِ امريكا و تهديدات نيكسون ريخته شده است.
س: چرا اين را خرج داخل كشور نكرده است؟
ج: نمي توانست؛ چون مجبور بود اينها را نگه دارد. اگر همة اينها را امريكا مي گرفت، شوروي نابود مي شد.
س: رهاكردن اين مناطق راحت تر نبود؟
ج: نه؛ نمي توانست.
س: البته خودِ اين كشورها هم انگيزة جدايي داشتند، آيا اينطور نبود؟
ج: انگيزة جدايي در اثر تبليغات وحشتناك امريكا بود. پيش از اين گفتم كه يك نويسنده نوشته كه چه مبالغي فقط براي راديو امريكا خرج مي كردند. به تمام زبانهاي ملي ِ اتحاد شوروي برنامه پخش مي كردند؛ به زبان قزاقي، چچني و آذري، و نقاط ضعف داخلي را بزرگ نشان مي دادند. زوگانف خيلي خوب مي نويسد. او مي نويسد كه مردم گول گورباچف را خوردند. گورباچف شعارش سوسياليسم و آزادي ِ بيشتر بود. وي در شعارهايش مي گفت كه ما گفته هاي لنين را با دموكراسي ِ بيشتر اجرا خواهيم كرد؛ اين يعني گول زدن مردم شوروي.
س: گورباچف مردم را گول زد يا كنترل مسائل از دستش در رفت؟
ج: نخير؛ گول زد.
س: يعني گورباچف از اول حساب شده كار كرد؟
ج: آنجاهايي كه مي بايست اقدام كند، نكرد. آنجايي كه بقية اعضاي كادر رهبري احساس خطر كردند و گفتند بايد مقابله كرد، او نكرد.
ص: 519
س: آيا عامل آن، اختلافات داخلي نبود؟
ج: اصلاً و ابداً؛ به عقيدة من او با يلتسين رقابت داشت كه شكست خورد. خيانت يلتسين و او مسلم است و هيچ ترديدي در آن نيست.
فيدل كاسترو گفته كه خيانت رهبران شوروي عامل مهم تعيين كننده اي در فروپاشي ِ شوروي بود.
س: نقش ك.گ.ب در اين قضيه چه بود؟
ج: همان جمله اي كه قبلاً به نقل از يكي از اعضاي ك.گ.ب گفتم. افسران ارشد ك.گ.ب از تمام سياست امريكا اطلاع داشتند و به رهبران شوروي خبر مي دادند. در مقابل برژنف و رهبران شوروي در خودپسندي غوطه ور بودند و با اين جمله كه ما از امريكا جلو افتاده ايم، به گزارشها اهميتي نمي دادند. به عقيدة من در اين جريان بطور قطع خيانت وجود دارد. افراد يكي دو تا هم نبودند؛ يلتسين، شواردنادزه، گورباچف، سوبچاك و ... سه نفر در روسيه و اوكراين با هم تصميم گرفتند اتحاد شوروي را از بين ببرند، بوش هم با آنها صحبت كرده و موافقتشان را گرفت. خيانت از اين بالاتر نمي تواند باشد.
س: ك.گ.ب در اين قضيه قدرتي نداشت؟
ج: علت قضيه هم همين است. در ك.گ.ب هم عوامل مختلفي نفوذ كرده بودند.
س: يعني در درون تشكيلات آن هم بودند؟
ج: در درون تشكيلات هم عناصر مختلفي بودند. به نظر من كساني بودند كه امريكاييها از مدتها قبل آنها را خريده بودند.
س: نمونه اش مسئول فرهنگي ِ روسيه در ايران است.
ج: از همه بالاتر همين شواردنادزه است. در اسناد لانه جاسوسي نامه اي است كه از وزارت خارجة امريكا به ايران نوشته شده است. در نامه آمده كه در گرجستان كسي به نام شواردنادزه وزير كشاورزي است و اقدامات بسيار مثبتي در زمينة كشاورزي انجام داده است. اين يعني معرفي ِ وي به سفارت ايران و شناسايي ِ نيروهاي طرفدار خودشان.
س: اين يعني فراهم ساختن زمينة ارتباط؟
ج: اينها قبلاً اين عناصر را دست چين كرده بودند. دستگاههاي جاسوسي ِ وسيعي داشتند و آدمهاي بدردبخور براي خودشان را انتخاب مي كردند.
س: چطور ك.گ.ب در داخل نتوانست چنين كاري بكند؟
ص: 520
ج: نمي توانست، چون دستگاه جاسوسي حريف هم، فوق العاده قوي بود. ما الان وزارت اطلاعاتمان قوي است؛ فوق العاده قوي. مردم كمك مي كنند. مثلاً امريكا و اسرائيل در ايران هم آدم دارند. مثلاً در قم آدم دارند كه بلافاصله برايشان اطلاع مي دهند كه در نماز جمعه چه گفته شد. اينها را كه وزارت اطلاعات نمي تواند گير بياورد. حتي با وجود اين كمك مردمي ِ عجيبي هم كه اينجا هست نمي شود اين افراد را گير آورد. يادتان هست كه دو يا سه سال پيش در آذربايجان يك گروه چهارده نفري پيدا كردند كه يك سرهنگ سپاه هم در بينشان بود. يعني تا سرهنگ سپاه هم جزو جاسوسها بود. اين نشان مي دهد كه دستگاههاي جاسوسي ِ بين المللي در داخل همديگر نيروهاي نفوذي ِ بسيار دارند. نگاه كنيد در افغانستان چه كار كردند. در افغانستان به يك آدم خودپسندي مثل تره كي، حفيظ الله _ را كه عاملشان بود _ جا زدند. حفيظ الله هم با نقشة بسيار دقيق و با پول عربستان، تره َكي را خفه كرد(1) و قدرت را به تمام معنا در دست خود گرفت. حفيظ الله همة افسران طرفدار شوروي را بركنار كرده بود. وزرايش به غير از دو يا سه نفر همه تحصيل كرده هاي امريكا بودند. به اين دليل شوروي مجبور به دخالت شد.
س: نتيجه اش هم اين شد كه در گِل ماند.
ج: در گِل ماند، بعد هم مجبور شد كه پول هنگفتي خرج كند.
س: حيثيتش هم برباد رفت.
ج: بله، حيثيتش را هم از بين برد. امريكا هم با ماهواره، موقعيت ارتش شوروي را به مبارزه مي طلبيد. امريكا همة كمكها را كرد تا شوروي اولاً بماند و حيثيتش برود و ثانياً خرج فوق العاده زيادي را متحمل شود. از طرفي جوانها كشته مي شدند و با عدم رضايت داخلي روبه رو بودند. بعد از جنگ بين المللي دوم، در ژوئيه 1950، توليد ناخالص ملي ِ امريكا پنجاه درصد توليد ناخالص ملي ِ جهان است، ببينيد كه امريكا چه قدرت اقتصادي دارد.
س: يعني يك كشور، نيمي از توان اقتصادي جهان را داراست.
ج: ذخاير طلاي امريكا پنجاه درصد ذخاير تمام جهان و ذخاير انرژي اش بيش از شصت درصد ذخاير ارزي ِ دنياست.
ص: 521
س: اين تازه در 1950 است.
ج: امريكا در دوران جنگ جهاني دوم سيصد هزار كشته داشت. در مقابل روسيه از دويست ميليون جمعيت، بيست و سه تا بيست و هفت ميليون كشته و بيست ميليون معلول داشت. آلمان هشت ميليون كشته، چهار ميليون معلول. لهستان از بيست و هشت ميليون نفر جمعيت، دو ميليون كشته. يوگسلاوي از پانزده ميليون جمعيت، دو ميليون كشته و انگلستان از پنجاه ميليون جمعيت، پانصدوشصت و شش هزار كشته. ايالات متحده هم از دويست ميليون جمعيت، سيصدهزار كشته داده كه حتي يك درصد هم نمي شود. اين در حالي است كه مطبوعات غرب دائماً تبليغ كمكهاي امريكا را به شوروي مي كنند. اين كمكها بسيار ناچيز بودند. صدوپنجاه هزار وسيلة نقليه _ كاميون استودي بيكر _ ، حدود سه هزار و پانصد هواپيما كه چهارصد بمب افكن بود. كمي بيش از چهار ميليون تن تجهيزات و كالاهاي گوناگون كه قسمت اعظم آن وسايل همين چرخ براي كاميون و الكل بود. اين در حالي است كه توليدات جنگ افزار شوروي بطور كلي در سه سال پاياني ِ بسيار بالا بوده است: تانك و خودروي زرهي، ساليانه سي هزار دستگاه، هواپيما ساليانه چهل هزار فروند، توپ با كاليبرهاي گوناگون ساليانه 120 هزار قبضه، خمپاره انداز ساليانه 100 هزار قبضه، مسلسل سبك و سنگين 450 هزار قبضه، تفنگ خودكار كلاشينكف 2 ميليون قبضه در سال. منابع اين اعداد و ارقام دائرة المعارف بزرگ شوروي، جلد پنجاهم است. حال ببينيد كمك امريكا حتي يك هزارم امكانات شوروي هم نمي شود. اين آمار واقعي است. اينها واقعياتي است كه مطبوعات كمتر به آن مي پردازند و دائماً يك سلسله دروغ هاي عجيب و غريب به هم مي بافند.
س: يعني بخشي از نواقص را مطرح مي كردند.
ج: بله؛ و واقعياتي را هم نمي گفتند. نكتة ديگري كه من از آن مدرك هم دارم و خيلي جالب است، اينست كه يكي از سياستهاي امريكا در حال حاضر بي ثبات كردن اقتصاد جهان است تا خودش را حاكم مطلق اقتصادي ِ جهان معرفي كند. الان ببينيد كه وضع شوروي در چه حالي است. در روزنامه سلام، در تاريخ 24/9/1375 آمده كه: اتباع شوروي پيشين نسبت به گذشتة تأسف مي خورند. پنج سال پس از فروپاشي ِ اتحاد شوروي، بخش اعظم سيصد ميليون تن از اتباع پيشين اين كشور كه موفق نشدند خود را با نظام جديد هماهنگ كنند، نسبت به گذشته تأسف مي خورند. به گزارش خبرگزاري فرانسه از مسكو در حالي كه يك اقليت كوچك با بهره گيري از آزادي ِ اقتصادي ثروتهاي هنگفت بدست آورده است، گروه
ص: 522
كثيري از اتباع پانزده جمهوري شوروي ِ پيشين فقيرتر شده اند. بنابراين گزارش، 65 درصد از مردم روسيه مي گويند فروپاشي اتحاد شوروي براي كشور، به جاي اين كه سودمند باشد، به مراتب زيانبارتر بوده است. در پي تقسيم شوروي و مرزهاي جديد، هزاران كارخانه با ظرفيتي كمتر از حد معمول كار مي كنند. تشريفات اداري كه در اين راستا پديدار شده، آنها را از ملزومات و مشتريهاي سنتي محروم كرده است. بسياري از روسها، همچنين دربارة كوچك شدن اين كشور كه اكنون به وضعيت زمان پطر كبير در قرن هيجدهم درآمده، شكايت دارند. آنها در حال حاضر مجبورند براي ديدار خويشاوندان خود كه در جمهوريهاي بالتيك زندگي مي كنند، درخواست رواديد كنند. اين در حالي است كه به نظر مي رسد ماركسيسم در روسيه، بويژه از زمان شكست حزب كمونيست در انتخابات اخير رياست جمهوري، بخوبي از جريان خارج نشده و اين نظريه كه فروپاشي ِ شوروي پيشين اجتناب ناپذير بود، همچنان مورد بحث است. همه مي گويند معلوم نيست چه خيانتي شده است. در اطلاعات، مورخة 20/2/1375 مقاله اي است كه خيلي جالب است. اين مقاله مي گويد: «كمونيسم هنوز در زادگاه لنين اعتبار دارد. شهر اوليانوفس _ زادگاه لنين _ بنيانگذار شوروي سابق همچون جزيرة كوچكي در دل فدراسيون روسيه راه و رسم كمونيستي را حفظ كرده و مبارزه بر ضد اصلاحات سياسي كه يلتسين مبتكر آن است، با شدت تمام ادامه دارد. به گزارش شبكة تلويزيوني بي.بي.سي، اگر زوگانف _ رهبر حزب كمونيست روسيه _ در انتخابات آيندة رياست جمهوري پيشرو شود، روسيه شكل و شمايل اوليانوفس را پيدا خواهد كرد. يوري گورباچف _ يكي از رهبران محلي سابق حزب كمونيست _ كه اكنون پست فرمانداري شهر اوليانوفس را برعهده دارد، در ظاهر از اصلاحات اقتصادي و سياست يلتسين حمايت مي كند، اما در عمل هيچ نشانه اي از اين گونه اصلاحات در اوليانوفس به چشم نمي خورد. فرماندار اوليانوفس مي گويد استراتژي كلي اصلاحات خوب است؛ اما در عمل اشتباهاتي انجام گرفته است. وي همچون رهبران شوروي ِ سابق از مصاحبه با نمايندگان رسانه هاي خبري خودداري كرده و از تجليل علني و آشكارا از لنين دوري مي كند. در شهر اوليانوفس از اتومبيلهاي لوكس خارجي و آگهي هاي تجاري به شكل غربي ِ آن، خبري نيست. ساكنان اوليانوفس هنوز هم براي خريد كالاهاي اساسي، كوپن ارايه مي دهند و قيمت كالاهاي ديگر نيز به شدت كنترل مي شود. در زادگاه لنين، نشانه اي از مشقتهاي ناشي از اصلاحات اقتصادي به چشم نمي خورد و مردم از كنترل دولت محلي بر فعاليتهاي اقتصادي راضي هستند. هنوز هم هر ساله در سالروز تولد لنين، مراسم باشكوهي با شركت مردم و مسؤولان محلي برپا مي شود و مردم
ص: 523
بر اساس يك سنت قديمي، در روز تولد لنين بطور مجاني كار مي كنند و از دريافت دستمزد خودداري مي ورزند. الگويي كه اكنون در اوليانوفس حاكم است براي بسياري از مردم روسيه كه بيشتر امتيازهاي دوران حكومت كمونيستي، _ همچون حق تعليم و تربيت، حق برخورداري از خدمات پزشكي، تعطيلات و مزاياي ديگر _ را از دست داده اند نمونة موفقي محسوب مي شود كه مردم در آن به اندازة كافي غذا در اختيار دارند. از بيكاري و ديگر مشكلات اجتماعي اثر چنداني در زادگاه لنين مشاهده نمي شود.» اين خيلي جالب است. نگاه كنيد همان امكانات محلي است و هيچ كس هم به آنها كمك نمي كند. از بين بردن شوروي و نابود كردن آن، تمام نقشة دقيق امريكا بود.
س: يك بحث مطرح است: اين كه ماركسيسم ديگر پاسخگوي نياز بشر نيست و جامعه به يك تحول ايدئولوژيكي نياز دارد، ولي شوروي سيستم راكد و ساكن و تحجر گرفته بود. اين امر، خود بايستي مقداري زمينة غربگرايي را در طيف تحصيلكرده يا روشنفكر اين كشور به وجود آورده باشد.
ج: نبايد نقصهاي سيستم اقتصادي ِ شوروي را با ماركسيسم درآميزيم. ماركسيسم يك ايدئولوژي است و بايد زمينه اش در دنيا بررسي شود. دوسال پيش در امريكا يك كنفرانس علمي در يكي از دانشگاهها پيرامون ماركسيسم برگزار شده بود. تقريباً هزار نفر در اين كنفرانس شركت كرده بودند. ما تعجب مي كنيم وقتي براي مسائل ديگر اقتصادي، برنامه مي گذاريم و براي شركت كنندگان امتيازاتي قائل مي شويم بيشتر از پنجاه نفر شركت نمي كنند، در حالي كه براي اين كنفرانس حدود هزار نفر شركت مي كنند. اين يعني اينكه ماركسيسم ايدئولوژي اي است كه الان جاي آن در دنياست. متن اعلامية كنفرانس سراسري ِ احزاب كمونيست و كارگري قارة امريكا كه ده تا دوازده مارس 1994 در مكزيكوسيتي برگزار شد _ و شركت كنندگان آن، حزب كمونيست كانادا، حزب كمونيست كبِك، حزب پيشاهنگ مردمي كاستاريكا، حزب كمونيست هندوراس، حزب سوسياليست مكزيك، حزب كمونيست ايالات متحدة امريكا، حزب كمونيست پرو، حزب كمونيست شيلي، اتحادية انقلابي ِ نيروهاي مسلح انقلابي كلمبيا و حزب كار گواتمالا بودند _ چنين است:
اميد زنده مي شود و آرمان رهايي جان مي بخشد. ما نمايندگان شركت كننده در اجلاس سراسري ِ احزاب كمونيستي و كارگري قارة امريكا، در ميان ميخكهاي سرخ و در حضور تصاوير ماركس و انگلس و لنين، با توافق دموكراتيك و يكپارچه و با روحي سرشار از حس
ص: 524
اعتماد و انتقاد از خود در رابطه با مسائل مربوط به مبارزة ايدئولوژيك حال حاضر در مردم امريكا در آستانة سدة بيست و يكم به نظريات مشترك زير دست يافتيم:
سوسياليسم علمي و مجموعة تئوريها و مفاهيم آفريده شده توسط ماركس، انگلس و لنين و ديگر انقلابيون بزرگ قرن حاضر، همواره مفاهيم پايه اي ِ روند رهايي كارگران و ديگر مردم تحت ستم سرمايه را تشكيل داده، مي دهند و خواهند داد. اين بينش و نيروي خلاق كه هم شعور انساني، هم پيشرفت علمي و تكنولوژي ِ جامعة بشري را مورد تأكيد قرار داده است، همچنان همة اعتبار خود را در اين مبارزة پايان نيافته براي رهايي بشر، حفظ كرده است. در مرحلة پاياني ِ قرن حاضر، جامعة بشري با معضلات عظيمي دست به گريبان است. معضلات در تحولات عظيم ناشي از انقلاب علمي _ تكنولوژيكي، راهگشايي خارق العاده در عرصة ارتباط جمعي، تراژدي استثمار و بي سرپرست شدن كودكان جهان و نيازهاي سالمندان و خواست فزايندة مجموعة بشريت براي شركت در حل مشكلات جهان حاضر تبلور يافته است. دوران پاياني ِ قرن حاضر، با همة غليانهاي تحول آفرينش از كمونيستها مي طلبد كه كوششهاي خلاق خود را هم در عرصة نظري و هم در پراتيك بطور بنيادي تشديد و تعميق كنند. ماركسيسم _ لنينيسم را بايد همانطور كه هست درك كرد؛ مجموعه اي از تئوريهاي زنده كه دائماً در حال نوشتن و فنا يافتن است و از هر داده و يا هر واقعيت تازه و يا از هر حركت انساني در جهت دستيابي به جامعة مبتني بر عدالت جهاني سعادتمند، استقبال مي كند. مكزيكوسيتي 10/12/1994
س: آن چيزي كه الان به نام سوسياليسم اروپايي در حال رشد است، با ماركسيسم روسي كه قابل مقايسه نيست.
ج: نخير؛ اول كمونيسم نبوده، اول سوسياليسم بود. حزب كمونيست فرانسه، اول سوسياليست بود. حزب كمونيست روسيه هم اول حزب سوسيال دموكرات بود. تحولي كه مي بينيم، تحول پله اي و تدريجي است. يعني چه؟ يعني الان سوسيال دموكراتها آنجا حكومت مي كنند. پديدة بسيار جالبش نيز همكاري ِ كمونيستها با آنها است كه ايدئولوژي ِ سابقشان را كاملاً حفظ كرده اند.
س: يعني با سوسياليستها همكاري مي كنند؟
ج: بله؛ با سوسياليستها. نمونة آن را هم در ايتاليا و هم در فرانسه مي بينيم. نكتة ديگر اين كه برنامه هايي كه اينها دارند، از برنامة سوسيال دموكراتهاي قبلي قوي تر است. اين در مقابل
ص: 525
تمام مشكلاتي است كه الآن در تمام اروپا و دنيا وجود دارد. همانطور كه گفتم اين مشكلات، جهانگير است و به اين آسانيها قابل حل نيست. نشرية آدينه در صفحة 15 همين چند هفته پيش خود، مقاله اي از پل سوئيزي آورده است. مي دانيد او يكي از سردبيران مانتلي ريويو است. وي به مناسبت صدوپنجاهمين سال مانيفيست حزب كمونيست ماركس و انگلس، مي گويد من مانيفيست كمونيست را دوازده بار خوانده ام، هرگز بر من اثري كهنه و از مد افتاده جلوه نكرده است و هميشه ارزش آن را داشته كه دوباره بخوانم؛ بنابراين فكر كردم براي نوشتن اين مقاله بايد يك بار ديگر آن را بخوانم، اما اين بار با توجه ويژه به آن دسته از مفاهيم و راه كارهايي كه در ارتباط با مشكلات و معضلات جهان در آستانة قرن بيست و يكم قرار دارد، موضوعاتي را كه به آنها پرداختم در سه عنوان خلاصه مي كنم: يك؛ بحران سرمايه داري. دو؛ به كجا مي رويم؟ سه؛ بايد درصدد تحقيق چه چيزي باشيم؟ مانيفيست در سال 1848 يعني در سال بحران سرمايه داري به رشتة تحرير درآمده است. سال 1998 نيز براي اقتصاد جهاني ِ سرمايه داري، سال بحراني است. ماركس و انگلس گفته بودند بحرانهاي تجاري به صورت ادواري از راه مي رسند و هربار به شكل تهديدكننده تري وجود جامعة بورژوازي را به محك و آزمون مي گذراد. اين گفته در عصر ما نيز كاملاً از اعتبار برخوردار است. به نظر من تشخيص علت اساسي نيز در همين بحرانها نهفته است. اين بحرانها به گفتة آنها نوعي بيماري است كه به ناگهان شيوع پيدا مي كند. گونه اي از بيماري كه در اعصار پيشين معنا و مفهومي نداشت؛ «بيماري ِ اضافه توليد». امروز به شكل بهتري مي توان اين عبارت را فرمول بندي كرده، عصر اضافه توليد، توليدِ ابزار توليد؛ و اين چيزي است كه اقتصاد بورژوازي تاكنون نتوانسته و نخواهد توانست بر آن فائق آيد. نه اضافه توليد كالا، بلكه اضافه توليد ابزار توليد، به كجا مي رويم؟ ماركس و انگلس به انقلابيون قوت قلب داده و مصراً باور داشتند كه تضادهاي اجتناب ناپذير و نهادينه شده در سرمايه داري، به رشد و موفقيت مبارزة انقلابي براي سرنگوني ِ نظام و جايگزين شدن نظامي عقلاني تر و انساني تر منجر خواهد شد. اما آيا امكان دارد تحليلهاي آنها به نتيجة تاريخي ِ ديگري بيانجامد، يا حداقل چنين چيزي در آنها مستتر بود. من فكر مي كنم پاسخ مثبت باشد؛ همانطور كه در صفحة اول مانيفيست، قسمت بورژوازي و پرولتاريا آمده است؛ برده داران و بردگان، اعيان و عوام، لردها و سِرها و كوتاه سخن استثمارگران و استثمارشوندگان به شكل دائمي به بازسازي انقلابي ِ جامعه در سطح وسيع يا به نابودي تمام طبقات درگير در منازعه بيانجامد. دربارة نابودي ِ طبقه هاي
ص: 526
درگير در منازعه، چيز بيشتري از آنچه كه درمانيفيست آمده نمي توان گفت؛ يعني دربارة از بين رفتن طبقات درگير؛ يعني دو طرف ، چرا كه ماركس و انگلس آن را نتيجة كاري ِ مبارزة طبقاتي ِ جامعة سرمايه داري تلقي نمي كردند. اما اگر در جهان امروز به اطرافمان بنگريم و گستره اي كه در سرمايه داري مانع طبيعي براي يك اقتصاد متعادل را نابود كرده و از ميان مي برد، درنظر بگيريم، بايد مطمئناً نابودي ِ مشترك طبقات درگير در منازعه را به مثابة يك چشم انداز بسيار واقعي در آيندة نزديك تاريخي قبول كنيم. اكنون مي گويد بايد درصدد تحقق چه چيزي باشيم؟ ما بايد سعي كنيم كه مردم را با افشاي حقيقت سرمايه داري در سراسر جهان تحت تأثير قرار دهيم كه بي شك با حقايق ايدئولوژيهاي بورژوازي كه مي خواهند پايان تاريخ را باور كنيم، متفاوت است. ما معتقديم اين دور مداوم هست كه مي تواند واقعاً پايان تاريخ را به ارمغان بياورد. آيا مانيفيست در اين مورد به ما راهي عرضه مي كند؟ شايد اگر آن را با دقت بخوانيم و با قوة تخيل به تفسير آن بپردازيم، در صفحه اي از مانيفيست كه اغلب ناديده گرفته شده، ماركس و انگلس مضمون جديدي را در تحقيقات خويش وارد مي كنند. مانيفيست مي گويد: در زماني كه مبارزة طبقاتي به ساعات تعيين كننده خود مي رسد، فرايند اضمحلال در درون طبقة حاكم، پيوندهاي خويش را با نظام مادي قطع كرده و به طبقة انقلابي كه آينده را در دستان خويش دارد، مي پيوندد. بنابراين درست مانند دورة پيشين كه بعضي از اعيان و اشراف به گردِ بورژوازي درآمدند، اكنون نيز بخشي از بورژوازي به گردِ پرولتاريا درمي آيند. اين مسأله بويژه در مورد بخشي از ايدئولوگهاي مهم بورژوازي كه خود را به سطح درك نظري ِ جنبش تاريخي رسانده اند، صادق هست. از مدتها پيش بخش عمدة جامعة جهاني دانشمندان، از يك فاجعة اكولوژيك كه جهان را تهديد مي كند كاملاً آگاهي داشته اند، اما آنچه كه تاكنون به رسميت شناخته شده اين است كه مسبب اين فاجعه، خودِ سرمايه داري است. اين كه اقتصاد بورژوازي در حال پنهان كردن يا انكار اين حقيقت است جاي شگفتي نيست؛ اگر اين معضل توسط عموم مردم درك شود، سرمايه داري بزودي با چهرة خود - دشمن خونخوار نوع بشر و ديگر اشكال حيات در كرة زمين - شناخته خواهد شد. در چنين شرايطي تعهد و مسئوليت ما نه تنها كمك به اكولوژيستها براي رساندن پيامشان به گوش مردم سراسر جهان است، بلكه متقاعد كردن خودِ اكولوژيستها در مقياس وسيع است تا درك كنند كه سرمايه داري بايد جاي خود را به نظام اجتماعي ِ ديگري بدهد كه دادن ظرفيت ادامة حيات را به زمين، نخستين اولويت خود قرار مي دهد. با آشكار كردن
ص: 527
طبقات مرگبار سرمايه داري كه در پيش است، گروهها و قشرهاي وسيعتري از مردم از جمله ايدئولوگهاي نظام بورژوازي كه خود را به سطح درك جنبش تاريخي رسانده اند، آنچه بر سرِ زمين خواهد آمد را مشاهده خواهند كرد و در اين ميانه وظيفة ما كمك به رسيدن به اين آگاهي در كوتاهترين زمان ممكن است.
س: آنچه كه در زمان مائو در چين به عنوان كمونيسم بود با شوروي تفاوت داشت، و روند كنوني هم با آن فاصله مي گيرد. در اروپا آن چيزي كه به عنوان سوسياليسم وجود داشت بعضاً تفاوتهاي بنيادي با ماركسيسم شوروي داشت و الان روند ديگري دارد. ممكن است بتوانيم اينها را چپ به معناي كلي بناميم ولي اينها همه چپ ماركسيستي نيستند.
ج: آنچه كه ما الآن با آن روبه رو هستيم اين است كه ماركسيسم يك ايدئولوژي ِ زنده و در حال تكامل است.
س: آيا آن چيزي كه در شوروي داشتيم، يك ماركسيسم راكد، ساكن و بيروح نبود؟ بخصوص كه نسل اول ماركسيستها در شوروي، در دهه هاي بعد توان پاسخگويي به جامعه را نداشتند و همين باعث شد كه جامعة شوروي يك نوع جامعة بسته تلقي شود.
ج: من اينجا از خودِ لنين مي گويم. لنين مي گويد كه ماركسيسم مجموعة تئوريهاي جامد و كامل نيست، بلكه دائماً در حال تكامل است و با تغييراتي كه در جامعه پيدا مي شود، تكامل پيدا مي كند. از نهرو دربارة ماركسيسم تحليلي است كه بسيار جالب است. وي مي گويد: «آنچه از ماركسيسم در روسيه بوده، با آنچه كه در هندوستان مي تواند باشد، اصلاً قابل مقايسه نيست».
س: اگر اين را بپذيريم، حرف مائو نيز درست است.
ج: نه؛ خودِ لنين اين را مي گويد. لنين مي گويد شما نبايد اين را هيچ جاي ديگري كپي كنيد. براي هرجايي، براي بخشهاي مختلف شوروي نمي تواند يكسان باشد.
س: شوروي به اين عمل كرد يا نه؟
ج: در دوران استالين براي انجام نقشه هاي دفاعي، يك صورت خشك ِ به تمام معنا و بدون انعطافي از بخش اقتصادي ِ ماركسيسم تهيه كردند. ماركسيسم يك بخش تئوريك فلسفي دارد و يك بخش اقتصادي. بخش اقتصادي ِ آن، يك جامعة سوسياليستي است، يعني هر كس به اندازة توانايي و كارش. كمونيسم يك تئوري ِ دوري است كه هر كس به اندازة توانايي و احتياجش از آن سود مي برد. با بالارفتن فوق العادة زياد امكانات توليدي، هركس
ص: 528
مي تواند سه يا چهار ساعت در روز كار كند و بقية روز را هم به كار فرهنگي و كار مورد علاقة خود بپردازد. اين يك ايده آل و دورنماست. اين بخش از سوسياليسم در شوروي شروع شد، آن هم به اين شيوه كه هركس به اندازه كارش و هر كس به اندازه توانايي اش سود ببرد، اما از آن سهمي كه بايستي به او بدهند، بخش بزرگي را گرفتند و براي دفاع در مقابل از بين رفتن اتحاد شوروي هزينه كردند. سرمايه داري از همان روز اول نقشه اش را مي كشيد. بطور نمونه در نوشته اي كه بتازگي منتشر شده، آمده كه چرچيل در نظر داشت بلافاصله پس از كنفرانس يالتا، ارتش آلمان را مجهز كرده و به شوروي حمله كند. اين نقشه را كشيد اما تئوريسينهاي شان به اين نتيجه رسيدند كه اگر ارتش آلمان را مجهز كنند، شايد خودشان هم نتوانند كنترلش كنند و به همين جهت با نطق فولتون دوران جنگ سرد شروع شد. چرچيل به اين نتيجه رسيد كه بايد شوروي را از داخل از بين برد. جنگ سرد يعني چه؟ يعني اتحاد شوروي با آن تلفاتي كه در دوران جنگ ديده، مجبور شد سياست اقتصادي را نه به صورتي كه ماركس پيش بيني كرده - يعني هركس به اندازه امكان خودش - بلكه به صورتي كه يك پنجم آن كاري را كه هركس كرده به او بپردازند، در پيش گرفت. چهار پنجم اين درآمد بايستي براي دفاع عمومي و حفظ اتحاد شوروي صرف شود. نبايد هيچ وقت اين شرايط استثنايي تاريخ را فراموش كرد.
س: استثنايي در يك دهه، دو دهه، پنج دهه، شش دهه و نه براي هميشه.
ج: اين شيوه دائماً ادامه داشت.
س: به لحاظ ايدئولوژيك هم دچار نوعي تحجر و خشكي شده بودند.
ج: چه كار كنند؟ ماركسيسم را بگيرند و عوض كنند؟
س: اما ماركسيسم شوروي با سوسياليسمي كه در اروپا مي گفتند يكي نبود.
ج: سوسياليسم اروپا اصلاً ماركسيسم نبود.
س: درست؛ با اين تعبير، آنچه كه اكنون در اروپا هست ماركسيسم نيست.
ج: درست است كه ماركسيسم نيست. اروپا اكنون دارد به چپ حركت مي كند. من نگفتم اينها ماركسيست شده اند، بلكه به طرف چپ حركت مي كنند. يعني احزاب راست در اروپا ورشكست شده اند؛ اين يك حركت است. پيروزي ِ ماركسيسم در دنيا هم اول اين جوري نبود.
ماركس اول انترناسيونال را منحل كرد. آنقدر اختلاف در درون آن افتاد كه ديگر نتوانست كاري كند. ماركسيسم موفقيتي در انقلابهاي 1948 پيدا كرد. بعد از جنگ جهاني اول هم
ص: 529
موفقيتهايي پيدا كرد، ولي ديگر در جاي خود ماند. ماركسيسم يك سلسله تئوري است. ديالكتيك ماترياليسم و تاريخ آنها تغييري نكرده است. مطالب نويي هم به آن اضافه شده است. ساختمان سوسياليسم يك كار سياسي است نه كار فلسفي. ساختمان سوسياليسم اين است كه ما بياييم سرمايه داري، را از بين ببريم و به جاي سرمايه داري اقتصاد ديگري بگذاريم كه بر پايه عدالت اجتماعي باشد. منتهي اين در چه شرايطي مي تواند تحقق يابد؟ در شرايطي كه آزاد باشد؛ مثلاً در انگلستان بايد شرايط آزاد باشد، كسي هم عليه آن بجنگد و كسي هم آن را محاصره اقتصادي نكند. كسي هم فاشيسم را براي حمله به آنجا تقويت نكند. در چنين شرايطي است كه مي تواند چنين حالتي پيدا شود. در شرايط استثنايي نمي تواند پيدا شود و اشكال خاص خودش را خواهد گرفت. مثلاً در چين با تجربة بدي كه از شوروي داشتند، اصلاحاتي را آغاز كردند. اگر چين امكانات صنعتي ِ شوروي را داشت، اين كار را به شكل ديگري انجام مي داد؛ به همان شكلي كه ظاهراً آندروپوف قصد داشت انجام دهد. آندروپوف قصد داشت به شكل تدريجي بخشي را خصوصي كند؛ بخشي را كه احتياجي نبوده در دست دولت باشد. بخشهايي را مي شود خصوصي كرد. رستوران را مي شود خصوصي كرد. توليد فلان را مي شود خصوصي كرد. شما نگاه كنيد، حتي در آلمان دموكراتيك نيز اين شكلي را كه در شوروي بود، عمل نكردند. در آلمان دموكراتيك بخش خصوصي وجود داشت. چون نمي توانستند در آلمان كاري را بكنند كه در شوروي كرده اند. بخش خصوصي ِ كاملي وجود داشت؛ يعني شركتهاي خصوصي، شركت هاي ساختماني، دكانهاي خصوصي، شركتهاي ساختماني و كارخانجاتي كه تا 150 نفر كارگر داشتند. انجام اين برنامة اقتصادي و تحول سرمايه داري به سوسياليسم، يك كار اقتصادي است، نه كار فلسفي. نبايد اين دوتا را با هم درآميخت. هر فلسفه اي هم كه مثل ماركوزه در امريكاي لاتين و يا سارتر درست كردند همه اش را نگرفتند و تكامل هم پيدا نكرد. آنچه كه از شوروي بازمانده، حزب كمونيست روسيه است و بزرگترين شانش را در انتخابات آينده دوباره خواهد داشت. بيشترين نمايندگان دوما از حزب كمونيست هستند. در چنين شرايطي كمونيسم حيات خود را حفظ كرده است. در عين حال هم همين حزب كمونيست نوگرايي را شروع كرده است. حزب معتقد است كه سياست اقتصادي ِ سابق عيناً قابل اجرا نيست و بايد اصلاح شود.
س: در پيام امام به گورباچف دو نكته جالب توجه است: يكي؛ اين كه امام تكيه مي كرد كه مشكل شما، مشكل اقتصادي نيست، مواظب باشيد در دام غرب نيفتيد. دوم؛
ص: 530
اينكه جامعه نياز به فرهنگ معنوي و بازگشت به دين دارد. بعد از فروپاشي، احياي كليساها، مساجد و مراكز ديني و كلاً روي آوردن به ادبياتي كه زمينة ديني داشت، مقداري بيشتر احساس مي شود.
ج: من تصور نمي كنم تحولي پيدا شده باشد. فقط چيزهايي كه زير سرپوش وجود داشته است، تظاهر خارجي يافته است.
س: يعني اول اجازة ميدان داري نداشت.
ج: مفهوم آن، اين نيست كه آنها بي دين بودند و همه الان دين دار شده اند.
س: من خود به اشميازين و ايروان و اطراف رفتم؛ روآوردن به كليسا در جوانها زياد شده بود. اين در حالي است كه خودشان مي گفتند قبل از انقلاب و قبل از همين فروپاشي ِ شوروي و اين تحول، ارتباط جوانها با كليسا وجود نداشت. اتفاقاً در اشميازين با چند تن از جوانها صحبتهايي هم داشتيم. باكو هم كه رفتيم با تعدادي از آنها صحبت هايي داشتيم. بايد ديد آيا مديريت آنجا مي تواند پاسخ اين بازگشت به دين را بدهد يا نه؟ آيا نويسنده هايي دارند كه بتوانند حقيقت و گوهر دين را ارائه كنند؟
ج: باز پديده هاي كوچك را خيلي بزرگ نكنيم. به نظر من واقعيت در همة اينجاها غربي شدن آنهاست. همان آذربايجان كه مي گوييد، پديدة دين داري را تضعيف خواهد كرد.
س: مسلم است. به قول امام غرب مادي تر از شوروي است. اتفاقاً امام هم همين را مي گويد كه مواظب باشيد در دام و حيلة آنها نيفتيد. اصلاحات لازم است، ولي مردم بيش از اين كه اصلاحات اقتصادي لازم داشته باشند، اصلاحات معنوي لازم دارند. والا اين امر عادي است كه غرب دنبال اين باشد كه ريشه و اساس دين را بزند.
ج: در اين مسأله كه براي مذاهب بطور كلي محدوديتهايي بوده، ترديدي نيست، ولي اين كه تصور كنيم بازگشت به مذهب در مقياس بزرگ خواهد بود؛ به عقيدة من چنين چيزي نيست.
س: البته اين به بحث مفصلي نياز دارد و جلسة مستقلي را مي طلبد، چرا كه وضعيت كشورها در اين مورد متفاوت است. مثلاً تاجيكستان و ارمنستان كه ريشه هاي مذهبي دارند، چه اسلام و چه مسيحيت، با اوكراين تفاوتهايي دارند. يا مثلاً مردم آذربايجان روحية مذهبي دارند و با بعضي نقاط ديگر متفاوت هستند.
ج: اين مسأله در كشورهاي مختلف و حتي نواحي ِ مختلف روسيه با هم متفاوت است.
ص: 531
مثلاً در لنينگراد اين مسأله با تاتارستان متفاوت است. به نظر من بازگشت به دين در مقياس وسيع ممكن نيست. همين كه خودِ شما مي گوييد غرب ِ بي دين؛ يعني مسأله دين در غرب روز به روز ضعيف تر مي شود.
س: اصلاً خودِ سرمايه داري ضد دين است.
ج: سرمايه داري و ماسونري ضد دين هستند. در غرب مسألة دين و كليسا دائماً در حال تضعيف است . به شكلهاي گوناگون هم در حال تضعيف است. روسيه هم نمي تواند از اين امر مستثني باشد. در چين هم اصولاً مذهب وجود ندارد.
س: بله؛ چين فرهنگ خاص ِ خود را دارد.
ج: اصلاً مذهب به عنوان مذهب وجود ندارد. در هندوستان، بودائيسم مذهب نيست. بودا كه مذهب نيست، قدرت است.
س: به عنوان يك فرهنگ معنوي كه هست.
ج: ولي به كلي دنيايي است. بودا تمام دستوراتش دنيايي است. اصلاً يك مطلب آسماني در درونش ندارد. چين هم كه فرهنگ و تمدنش غربي است.
س: بله؛ فرهنگ و تمدنش غربي است.
ج: قضية باران در چين را برايتان گفته ام؟
س: خير؛ نگفته ايد.
ج: در چين وقتي كه باران نمي آيد، مردم به معابد بودايي شمع مي برند، دهقانان يك هفته، دوهفته به معابد مي روند، بعد هم باران نمي آيد. بعد كه باران نيامد، مجسمة بودا را مي آورند و مي گذارند در آفتاب و مي گويند حالا آفتاب بخور تا باران بيايد. ببين بر ما چه مي گذرد. داستان بسيار جالبي است. يعني آنجا مذهب بودائيسم موضع مذهبي ندارد، پاية مذهبي ندارد. اين مسأله را بگذاريم كنار و نامة نهرو را دربارة نظر لنين برايتان بخوانم. نهرو در نگاهي به تاريخ جهان در جلد دوم، نامه اي از زندان به اينديرا چنين مي نويسد: «بطوري كه برايت گفتم سوسياليسم انواع متعدد و مختلف دارد، معذالك قدر مشترك كلي و مورد قبول عمومي در انواع مختلف سوسياليسم اين است كه دولت بايد بر وسايل توليد؛ يعني زمين، معادن، كارخانه ها و نظاير آنها، همچنين مسائل توزيع مانند راههاي آهن و امثال آنها و بر مؤسسات اقتصادي كه به اين امور مربوط هستند، مانند بانكها و غيره نظارت داشته باشد». _ يعني قانون اساسي ما _ اساس اين فكر همه اين است كه افراد نبايد اجازه داشته باشند و بتوانند اين وسايل و اين
ص: 532
تأسيسات و كارهاي ديگران را براي منافع و سود شخصي، مورد استثمار و بهره كشي قرار دهند. بزرگترين مظهر و نمايندة ماركسيسم لنين بوده است. لنين نه تنها نمايندة كامل ماركسيسم بود و آن را بيان و تشريح كرد، بلكه زندگي ِ خود را براساس آن بنا نهاد. معهذا خودِ لنين به ما هشدار داده است كه نبايد ماركسيسم را به عنوان قالبها و دستورهاي خشك و جامد و تغييرناپذير تلقي كرد. لنين با وجود آن كه به حقيقت و روح ماركسيسم ايمان و اعتقاد داشت، حاضر نبود جزييات آن را چشم بسته و ناسنجيده در همة امور به كار ببندد. خودِ او مي گويد ما به هيچ وجه به ماركسيسم به عنوان يك تئوري ِ كامل و انتقادناپذير نمي نگريم، بلكه برعكس عقيده داريم اين نظريه سنگ بنا و بنيان علم تازه اي است كه سوسياليستها اگر بخواهند در زندگي عقب نمانند، بايد آن را در جهات مختلف به پيش برند. ما فكر مي كنيم كه مخصوصاً براي سوسياليستهاي روسيه، بسيار لازم است كه نظرية ماركسيستي را بطور مستقل مورد مطالعه قرار دهند؛ زيرا اين نظريه نه تنها يك راهنماي كلي ِ فكري است كه انطباق آن مثلاً در انگلستان ممكن است با فرانسه تفاوت داشته باشد. همچنين ممكن است فرانسه با آلمان يا روسيه متفاوت باشد. اين ديگر نظرية لنين است. يعني ماركسيسم را بايستي بر تاريخهاي مختلف و شرايط مختلف منطبق كرد. بايد پژوهش كرد كه در شرايط مشخص، چه جور مي توانيم از اين استفاده كنيم. بطور مثال در كوبا به يك شكل و در چين به يك شكل از آن استفاده مي كنند. ويتنام با چين متفاوت است. كمونيستها هستند كه جامعة خود را به سمت پيشرفت سوق مي دهند. بايد امكانات اقتصادي و شرايط جهاني را در نظر بگيريم. بايد ديد مثلاً سوسياليسم در هندوستان چگونه مي تواند باشد؟ در ايران چگونه مي تواند باشد. خلاصه در اين مسأله بايستي تمام عوامل را محاسبه كرد.
ص: 533
س: باتوجه به مطالعاتي كه شما در زمينة تاريخ معاصر از دورة انقلاب مشروطيت تا زمان رضاخان انجام داده ايد و نيز باتوجه مشاهدات و مطالعات و حضورتان در صحنة سياسي ِ ايران از دورة رضاخان تا پايان دورة پهلوي، دو بحث را مطرح مي كنيم: اول جايگاه و ضرورت مطالعة تاريخ ايران را بحث مي كنيم.
ج: بطور كلي همانطور كه در اول بحث هم گفتم، ارتباط ما با غرب از زمان صفويه شروع شد. ابتدا مي خواهيم دربارة نقش انگليسيها صحبت كنيم، بعد نقش امريكاييها و بعد هم مشروطيت. انگليسيها دخالت مستقيم در ايران را از زمان تشكيل پليس جنوب شروع كردند. البته اقدامات امريكا خيلي ديرتر از انگلستان شروع شد، ولي تا امروز هنوز بشدت ادامه دارد. اولين اقدامات امريكا با فعاليت هاي فرهنگي و تأسيس مدرسه در سلماس و اروميه و ساختن كالج امريكايي در تهران و تربيت كادر دوست و وابسته به امريكا شروع شد. ولي از دوران جنگ دوم جهاني اين قضيه وسيع شد. بويژه در مورد آذربايجان اين مسأله بارز بود. در كتاب «ايران در جنگ سرد» نقش امريكا در اين مورد خيلي خوب توضيح داده شده است. خيلي جالب است. روزولت مي گويد خيلي علاقه دارم كه ايران را به عنوان نمونه اي از اين كه امريكا چطوري مي تواند براي پيشرفت يك كشور عقب افتاده كمك كند، آزمايش كنيم. براي اين كار بايد كادري كه دزد و پولَكي نباشد آماده كرده و يك بودجة معين قرار دهيم. البته آن شرايطي كه روزولت مي گذارد در مورد خودِ امريكاييها در ايران تطبيق نداشت. همة امريكاييها در ايران قاچاقچي و دزد بودند. بعد از آن به دخالت مستقيم در اوضاع ايران و عقب زدن انگلستان دست مي زنند؛ بويژه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332. عليرغم اين تلاش، همة مقامات دوران محمدرضا انگليسي بودند، حتي يك نفر را هم كه مثل اميني امريكايي
ص: 534
بود بيرون كردند. كساني مثل شريف امامي و ازهاري هم با انگليسيها در ارتباط بودند؛ البته از امريكا هم فرمان مي بردند.
س: امريكا، بالاخره گروه مترقي را روي كار آورد.
ج: اين كار امريكاييها بود. البته امريكاييها با پيروزي ِ انقلاب شكست عظيمي خوردند. امريكا ايران را به پايگاه بسيار مهمي براي ادب كردن تمام اقدامات مسلمانان اطراف، عليه سياست امريكا تبديل كرده بود. مثلاً در جنگ ظفار سربازان ايراني براي مقابله با مبارزان ظفار به عمان رفتند. يعني ايران را به ژاندارم خليج فارس تبديل كرده بود. ولي با انقلاب، ايران از دستش رفت و از لحاظ سياسي هم، سفارت خود در ايران را از دست داد.
س: امريكا در سال 1352، پنج هزار و چهارصد جاسوس در ايران داشت. همة جاسوسها را از قبرس و آسياي دور آورده بودند. البته در دهة بيست خيلي تبليغ كردند كه امريكا مهد دموكراسي و مدافع حقوق بشر است.
ج: اين مسأله را قبلاً هم گفتم كه حتي بزرگان ملّيون ايران نيز چنين اعتقادي داشتند؛ حتي بزرگاني چون دكتر فاطمي.
س: خودِ دكتر مصدق هم همين طور. آخرين ملاقاتش با سفير امريكا روز 27 مرداد 1332 بود.
ج: البته بعد از كودتاي 28 مرداد ديگر ماهيت امريكا به گونه اي نبود كه ايرانيها گول بخورند. امريكا با انقلاب، دو پايگاه نظامي و سياسي ِ خود را از دست داد و به بزرگترين دشمن جمهوري اسلامي ايران تبديل شد. اول محاصرة اقتصادي و جلوگيري از فروش نفت را در دستور كار خود قرار داد.
س: واقعة طبس و كودتاي نوژه هم هست.
ج: [امريكائيها] هر دفعه كه موفق نشدند، كينه و عصبانيت آنها نسبت به ايران بيشتر شد. تا به آنجا رسيدند كه قانون داماتو را تصويب كردند. در چنين شرايطي نقش امام خميني در رهبري انقلاب ايران، در موضعگيري عليه امريكا، در ايستادگي عليه آن و ضربه اي كه با تصرف لانة جاسوسي به آن زد، بسيار مهم است. البته عكس العملهاي بسيار نيرومندي از طرف ايران در مقابل امريكا انجام شده، ولي ما آن نيرويي را كه بتوانيم به اندازة كافي تمام نقشه هاي امريكا را خنثي كنيم، نداريم. اكنون با سياست ديگري به كمك اروپا _ كه خود با امريكا درگير است _ داريم اقدام مي كنيم. امريكا اصرار دارد كه گفت وگو با ايران را بطور
ص: 535
رسمي شروع كند. حتي آن شرايطي را هم كه يك ماه پيش مطرح مي كرد، ديگر مطرح نمي كند. ديگر مي گويد بدون هيچ گونه پيش شرطي بنشينيم صحبت كنيم. اين نشانة آنست كه امريكا خود را در وضع نامساعدي مي بيند و روزبروز ضعيف تر مي شود.
خوب حالا برويم به دوران مشروطيت و نقش گروههاي مختلفي كه در آنجا بود. از گروههايي كه در مشروطيت ايران شركت داشت، روحانيت بود. گروههايي از مردم هم بودند؛ بخصوص در آذربايجان و گيلان. انقلابي ِ برجستة آذربايجان ايران و قهرمان ملي ايران - ستارخان - چند سال مانند كارگر ساده در قفقاز و در ساختمان راه آهن كار مي كرد. بعداً به عنوان استاد كار در كارخانة آجرپزي و بعد هم به عنوان استاد كار در صنايع نفتي كار كرده است. او در جنبشن كارگري ِ قفقاز شركت داشت و عضو سازمان سوسيال دموكرات همت بود. در اوائل انقلاب مشروطيت، 1911 ، در رأس يك گروه پارتيزاني، مبارزه عليه نيروهاي دولت ارتجاعي ِ ايران را آغاز كرده و در 1908 و 1909 در رأس قيام مردمي ِ شهر تبريز عليه نيروهاي دولتي و گروههاي مسلح بزرگ مالكان آذربايجان، براي برقراري قانون اساسي مشروطيت قرار گرفت. با اين قيام، جنبش انقلابي ِ ايران كه دچار ركود شده بود، دوباره اوج گرفت. او در اين مبارزات، برجستگي ِ شايان تقدير، رشادت استثنايي و وفاداري ِ بسياري به آرمانهاي انقلاب نشان داد و شايستگي ِ يك رهبر انقلابي مردمي را از خود نشان داد و محبوبيت عظيمي در ميان خلق آذربايجان و تمام مردم ايران به دست آورد. نيروهاي انقلابي تحت فرمان ستارخان از كارگران و دهقانان و پيشه وران خرده بورژوازي شهري بودند. لنين رهبر انقلاب كبير روسيه، ستارخان را پوواچيف ايران ناميده است. پوواچيف امليان رهبر بزرگترين قيام دهقانان در قرن هيجدهم در ناحيه دُن در روسيه بوده است و با تزارهاي روسيه مبارزة طولاني كرد.
س: من به زندگي نامه اش كه در سه كتاب نگاه كردم، در مورد قفقاز چيزي نديدم.
ج: چنين مطلب نادرستي نمي شود.
س: نقش ثقة الاسلام چه بود؟
ج: ثقة الاسلام آنوقت هنوز معمم بود و نقش بزرگي در رشت و گيلان بازي كرد. البته در تهران جريانهاي مختلفي بودند. عدم رضايت از دوران ناصرالدين شاه شروع شد. يكي از كساني كه فكر دهندة به ميرزارضا كرماني بود، سيدجمال الدين اسدآبادي است و يكي هم طالبوف بود كه در قفقاز زندگي مي كرد. اينها دربارة انقلاب نظريات مترقي و نزديك به
ص: 536
سوسياليسم داشتند. اينها بر روي عده اي از انقلابيون ايران تأثير گذاشته بودند. البته خودِ ميرزاآقا[خان] كرماني را در زمان ناصرالدين شاه تركها تحويل دادند و گردن او زده شد و سرش را به تهران فرستادند. در اول در ميان تقاضاي مشروطيت خواهان ايران اولين كسي كه مسألة مشروطه را مطرح كرد، تقي زاده بود. او از تبريز گفت كه ما خواهان سلطنت مشروطه هستيم. در اين مرحله بين روحانيوني كه در تهران بودند، اختلاف افتاد. شيخ فضل الله نوري _ جد من _ معتقد به مشروطة مشروعه بود. وي مي گفت حتماً بايد علماي ديني حضور داشته باشند. بهبهاني و طباطبايي نيز مشروطه را به همان شكلي كه يك گروه از علمأ در مجلس باشند و جلوي تصويب قوانين غير شرعي را بگيرند، قبول داشتند. البته اين اختلاف نظر باعث مي شود كه دو قدرت از آن استفاده كنند. روسها با تمام قوا مخالف مشروطيت بودند و از محمدعلي شاه و نيروهاي ارتجاعي در ايران استفاده مي كردند. انگليسيها از اين مسأله بُل گرفتند و ديدند كه مي توانند يك جريان ضدروسية تزاري كه دشمن و رقيب دائمي شان است راه بياندازند. بر اين اساس بلافاصله سفارت انگلستان كساني را كه مورد تعقيب دولت قرار داشتند، به سفارت خود راه داده و به عنوان پناهنده پذيرفتند. در ابتدا تعداد اينها كم بود و كم كم به بيست هزار نفر رسيد كه البته غذا را از بازار برايشان مي آوردند. اينها آنجا چادر زده و زندگي مي كردند. كم كم انگليس خود را به عنوان مدافع نيروهاي مشروطه خواه جا زد. بالاخره فرمان مشروطيت از طرف مظفرالدين شاه صادر شد، ولي البته آن فرماني كه صادر شد، كمي مطلب داشت. كشمكش ها ادامه داشت تا استبداد صغير شروع شد. باز مشروطه خواهان مبارزه را شديد كردند و نيروهايي از رشت و گيلان و غيره نيز به كمك آمدند. انگليسيها بختياري ها را هم با سردار اسعد به تهران فرستادند. اين نيروها مجموعاً محمدعلي ميرزا را كه هنوز رسماً شاه نشده بود، شكست دادند.
س: مظفرالدين شاه تازه مرده بود؟
ج: محمدعلي شاه هنوز تاج گذاري نكرده بود. بالاخره او را مجبور كردند فرار كرده و به سفارت روس برود. مطلب جالبي دربارة محمدعلي ميرزا گفته مي شود كه از لحاظ تاريخي هم درست است. محمدعلي ميرزا جواهرات را در چمدان گذاشته و قصد داشت با خودش ببرد. رجال ايران كه در ايران بودند، باخبر مي شوند. بلافاصله گروهي از فرمانفرما و مجدالدوله و صاحب اختيار مي روند و مي گويند اين جواهرات سلطنتي ملك شخصي ِ سلطان نيست، بلكه متعلق به كشور است. اگر هم باشد، متعلق به احمدشاه است كه جانشين توست. بالاخره
ص: 537
نمي گذارند طلاها از ايران برود. ماسونها در اين باره چهار اصل دارند. اعتقادات فراماسونها از بين بردن هويت ملي است. در جنبش مشروطيت هم اين اصول چهارگانه را داشتند. تمدن غرب جهان شمول است. شرقيان بايد از گذشتة خود جدا شوند. شرقيان بايد تمدن غرب را مورد اقتباس قرار دهند. در اقتباس تمدن غرب بايد از ابداع خودداري كنيم. به اين ترتيب آنچه كه آنها مي خواهند، از دست دادن تمام هويت ملي است. از آنجايي كه در شرق، بويژه در ايران، مذهب جزو هويت ملي است، آنها اصولاً به مذهب اعتقادي ندارند. آيا واقعاً كساني كه در دوران مشروطيت به ماسونها پيوستند، همة اين اصول را قبول داشتند؟ به نظر من نه؛ آنها گول شعار برادري و برابري ِ ماسونها را خوردند.
س: يعني همان اومانيسم؟
ج: اومانيسم به معني كامل خودش؛ بسياري از كساني كه به ماسونها پيوستند، گول اين حرفها را خوردند. بعد هم به كلي از اين جريان شدند. البته عده اي هم در اين گروه ماندند، بخصوص در دوران رضاخان _ كه خودِ او هم جزو ماسونها بود _ به مبلغين مؤثر لژهاي فراماسونري تبديل شدند.
س: مثل لژ همايون و پهلوي.
ج: لژ پهلوي و لژ همايون كه استاد بزرگشان هم شريف امامي بود.
س: شريف، حكيم الملك و فروغي، استاد اعظم بودند.
ج: به اين ترتيب فراماسونرها نقش مؤثري در تحكيم سياست انگلستان در ايران داشتند. اين گروه با پايان دادن به مشروطيت و از بين بردن تمام موفقيتهاي مردم ايران و با آوردن رضاخان كه دست نشاندة سياست انگلستان بود به اين كشور خدمت كردند. انگليسيها گردانندگان اصلي ِ سياست رضاخان هم بودند. رضاخاني كه آدم بي سوادي بود و حتي امضاء هم نمي توانست بكند، چه برسد به اينكه از تاريخ ايران اطلاع داشته باشد، از پهلوي و خط پهلوي اطلاع داشته باشد. قبول نام پهلوي هم توسط ماسونها به او ديكته شد. چه كسي به رضاخان بي سواد فهمانده است كه اسم پهلوي روي خودت بگذار و خودت را به كوروش كبير وصل كن. اين زمينه اي براي رضاخان بود تا به دستور همان ماسونها هويت ملي را از بين ببرد. البته رضاخان چنين كاري را فقط مي توانست براي عده اي از بخشهاي بالايي ِ جامعه انجام دهد و براي تودة عظيم ميليوني ِ مردمي، دهقانان، كارگران، طبقة متوسط و بازاريان چنين كاري شدني نبود. رضاخان نمي توانست هويت ملي ِ اينها را از بين ببرد. البته به او
ص: 538
مأموريت دادند كه وطن پرستي ِ مخصوصي هم راه بياندازد كه ميهن پرستي ِ ايران از همه چيز بالاتر است.
س: اين يعني ناسيوناليسم.
ج: ناسيوناليسم براي ماسونها. البته بعضي ها اشتباه مي كنند و تصور مي كنند كه شايد يك ميهن پرستي در عين تبعيت از انگلستان در دورة رضاخان بوده است. به نظر من اين ميهن پرستي يعني من پرستي، در واقع ايران، يعني من.
س: يعني خانوادة رضاخان.
ج: من هستم؛ بقية ايران، ديگر معني خارجي ندارد. اين بايستي هرچه نيرومندتر شود، هرچه قوي تر بشود.
س: اين يعني همان شاه پرستي.
ج: شاه پرستي اش مي شود من پرستي. به اين جهت ميهن پرستي ِ او يعني من پرستي. اقداماتي هم كه او كرده و پيشرفت اجتماعي ِ ايران در دوران رضاخان محدود است، خيلي محدود. تنها كار مثبتي كه او انجام داد فرستادن دانشجويان ايراني به اروپا بود. در درجة اول فرانسه و آلمان و عدة كمي هم به انگلستان. مسابقه مي گذاشتند تا بهترين دانشجويان بتوانند به اروپا بروند، پنج دوره و در هر دوره صد نفر فرستادند. اينها كه برگشتند، نقش جالبي در پيشرفت رشته هاي مختلف اجتماعي داشتند. نمونه هايي از آنها هنوز هم زنده هستند.
س: رحيم عابدي هنوز هست.
ج: رحيم عابدي متعلق به آلمانيها بود.
س: مهندس بازرگان و دكتر سحابي.
ج: مهندس بازرگان و دكتر سحابي كه هنوز هم زنده است، جزو گروه اول بودند. انسانهاي بسيار شريف و وطن پرستي بودند، به هيچ وجه هم هويت ملي ِ خودشان را از هيچ حيث از دست ندادند. البته نمونه هاي ناجور هم بودند.
س: امثال رياضي و ...
ج: امثال مهندس رياضي و شريف امامي كه كثيف ترين نمونه اش بودند. رضاخان دو خيانت بزرگ انجام داد: يكي تبديل قرارداد بي ارزش دارسي به يك قرارداد نفتي با مدت اعتبار شصت سال و دوم تبديل اين موضوع به يك پيروزي ِ ملي و جشن عمومي.
س: عاقدش هم تقي زاده بود.
ص: 539
ج: امضاء كننده اش بود. واقعيت اين است كه تقي زاده نقش تعيين كننده اي در آن جريان نداشت و تيمورتاش مشغول مذاكره با كدمن بودند.
كدمن خواستار ديدار با رضاخان مي شود و اين ديدار انجام مي شود. كسي نمي داند در اين جلسه چه گذشته است. پس از اين جلسه، رضاخان هيأت را در كاخ خود جمع كرده و مي گويد پروندة نفت را بياوريد. پروندة نفت شامل تمام مذاكرات تيمورتاش با كدمن و كل مذاكرات بود. رضاخان اين پرونده را مي اندازد در بخاري و مي سوزاند و مي گويد كه قرارداد جديد ببنديد. متن قرارداد جديد را انگليسيها تهيه مي كنند و به او مي دهند، او هم به تقي زاده مي گويد امضاء كن. تقي زاده «بنده اي» در مقابل اين گردن كلفت بوده و مي دانسته كه اگر امضاء نكند، چه بر سرَش خواهد آمد. ابتدا تقي زاده سفير رضاخان در انگلستان و بعد در آلمان مي شود.
س: حوالي 1919 و 1920، تقي زاده سفير كبير ايران در انگلستان بود و فريدون آدميت هم زير نظر او كار مي كرد.
ج: اين بزرگترين خيانتي است كه رضاخان به دستور ارباب خود به منافع ملي ايران يعني نفت كرده است. انگليسيها موفقيت بزرگي پيدا مي كنند. واقعيت هم اين بود كه دستور دهندة كامل بودند. محمدرضا را هم از اول به سوييس مي فرستند. يك انگليسي هم براي هميشه در كنار اوست. بعد هم كه به ايران مي آيد، همه كارة دربار سلطنتي است. خلاصه رضاخان از انگلستان دستور مي گرفت و با ظاهري ملي و سازندة ايران نوين، آن را اجرا مي كرد.
س: دو موضوع در مورد رضاخان مطرح مي كنند: يكي اين كه رضاخان جامعه را از آن حالت تشتت، اختلافات قبيله اي و شورشهاي منطقه اي به يك وحدت ملي رساند. دوم اين كه دست به فعاليت عمراني و سازندگي زد، مثل راه سازي و راه آهن.
ج: به نظر من مهمترين علاقة انگليسيها وجود يك دولت ثابت مقتدر و ژاندارم منافع آنها بود. همان كاري كه امريكاييها با محمدرضا كردند. چنين حكومتي اولاً بايد يك ارتش داشته باشد. براي اين كار هم لازم بود كه همة قدرتهاي محلي از بين بروند و دولت مركزي تقويت شود. منتهي نه مجلس وجود داشت و نه چيز ديگري، فقط شخص رضاخان بود كه دستور مي داد. همانطور كه گفتم رضاخان يك آدم عامي بود و نمي توانست يك سري مسائل را بفهمد. مسأله راه آهن هم خيلي ساده است؛ راه آهن هم جزو قرارداد رويتر بود، هم دارسي و هم قرارداد 1919 وثوق الدوله با انگلستان. يعني انگلستان علاقمند بود كه راه آهن درياي خزر
ص: 540
به خليج فارس و به راه آهن خانقين مربوط شود. اين سياست انگلستان بود و كاري كه شده، غير از اين نيست. در صورتي كه بهترين مسير براي راه آهن، گذشته از جايي مثل اصفهان، وصل شدن به بندرعباس است تا بتواند با دنيا ارتباط داشته باشد.
س: يا حداقل شرق كشور را به غرب وصل كند يعني از خراسان به كردستان.
ج: به اين ترتيب اين راه آهن همان سياستي است كه انگلستان مي خواست. نكتة دوم اين كه پول نفت چه شد؟ حتي يك شاهي از درآمد نفت در دوران رضاخان به بودجة دولت نيامد. تمام بودجه از مردم توسط ماليات قند، چاي، سيگار و مالياتهاي غير مستقيم گرفته شده است. مخارج راه و راه آهن ِ كشيده شده هم از جيب ملت بود. جالب اين است كه انگليسيها آنقدر مطمئن بودند كه بلافاصله بعد از عقد قرارداد 1919، مقدمات خط راه آهن را فراهم كردند. خط را هم آنها تعيين كردند.
س: پس بودجة نفت رفت؟
ج: بودجة نفت براي خريد اسلحه خرج شد. حتي يك شاهي از پولي كه در دورة رضاخان از نفت مي گرفتند، جزو بودجة دولتي نيامد و همه، صرف خريد اسلحه شد.
س: اسلحه را هم از انگلستان مي خريدند؟
ج: نه از سوئد مي خريدند. رضاخان، توپ را از سوئد و اسلحه را از آلمان مي خريد. انگلستان آنقدر اصرار نداشت كه از كجا بخرند. من يادم هست كه برادرم محمود را كه افسر توپخانه بود، براي كنترل خريد توپهاي معروف بوفورس به سوئد فرستادند. البته رضاخان از اين بندگي نسبت به انگلستان درد مي كشيد و تحقير مي شد؛ يعني خودش را ديگر آنقدر بزرگ مي ديد كه از اين بابت تحقير مي شد. به همين دليل در عين حالي كه مي دانست انگلستان او را آورده، يك احساس ضد انگليسي پيدا كرده بود. بعداً هم اعلام كردند كه خودشان او را مي برند. در اين اوضاع و احوال دورنمايي براي او پيدا شد كه فكر مي كرد مي توانست غير از اين حالت باشد و آن پيشرفت نازيسم در اروپا بود.
س: حركت رضاخان به طرف نازيسم به ارادة خودش بود، يا عامل آن قدرت نازيسم و نفوذش در ايران بود؟
ج: هر دوي آن؛ دكتر متين دفتري در خاطراتش مي نويسد كه رضاخان به وزرايش گفت نظرياتتان را با دلايل و به صورت كتبي دربارة آلمان بنويسيد. دفتري كه وزير دادگستري بود، مي گويد من با دلايل بسيار زيادي كه از موفقيتهاي نازيها، ارتش آن و پيروزيهايش
ص: 541
مي دانستم گفته و با دلايل زيادي ثابت كردم كه در جنگ عليه شوروي، پيروزي با آلمان است و ترديدي در اين نيست. افرادي ديگر هم، هر كدام نظريات ديگري نوشتند. من هفتة ديگر نخست وزير شدم. شاه نخست وزير قبلي را عزل كرد و من نخست وزير شدم. آلمانها كمكهاي صنعتي و غيرة خود را به ايران شروع كردند. مثلاً ساختمان بيمارستان هزار تخت خوابي (بيمارستان امام خميني) را يك شركت آلماني ساخت و من خود در آن شركت در آلمان كار كرده ام. البته ايران هم كه آمدم، چند ماه اول كار كردم ولي بعد مرا به سربازي بردند. كاركنان اين شركت در ايران مأموريت جاسوسي هم داشتند. كاركناني كه به ايران مي آمدند، تربيت شدة سازمان جاسوسي آلمان بودند. آنها در اينجا دو نقش داشتند، يك نقش اجراي پروژه هاي صنعتي و يكي هم نقش جاسوسي و نفوذ. نقشة آنها اين بود كه به كمك تركيه بتوانند به نفت جنوب برسند. وضع آلمان از لحاظ نفت نامساعد بود. من ظاهراً چندي پيش تعدادي از كمكهاي امريكاييها را به نازيها ذكر كردم. نازيها موفقيتهايي كسب كردند و شاه به آنها متمايل شد؛ بويژه پس از طرح مسألة آرياييها و نژاد ايران آريايي او تصور كرد كه ديگر كار تمام است و هفده شهر قفقاز و غير متعلق به ايران شده و ايران كبير ساخته خواهد شد. گفته شده كه رضاخان در اين دوران ستاد نظامي ِ خود را جمع كرده و مي گويد ارتش آلمان بزودي به قفقاز خواهد رسيد و قسمتهايي از ايران كه روسها از ما گرفته بودند، به ما پس خواهند داد؛ چون ما متحد هستيم.
س: در بين مردم ما هم گرايش به آلمان ها بود، آيا اين امر تبليغات خودِ دستگاه و آلمانيها بود؟
ج: ملاحظه كنيد در بين مردم بودند كساني كه طرفدار آلمان بودند. مثل سيف آزاد. انگليسيها اينها را گرفتند. فهرست مفصلي از اينهاست كه من دارم. مثلاً در اين فهرست اسم دكتر متين دفتري و دكتر سجادي هم هست. همچنين يكي از شاعران كه الان در امريكاست.
س: سياوش؟
ج: نه؛ شاعري كه هنوز زنده است، منظورم شاملو است.
س: شاملو ايران است و در امريكا نيست. از اول هم در ايران بود.
ج: بله؛ همين شاملو هم جزو آنهاست. مردم در ايران نفرت عجيبي نسبت به انگليسيها داشتند؛ به اين دليل كه انگليسيها رضاخان را آوردند. در عدة زيادي از روشنفكران جوان،
ص: 542
گرايش به آلمان بود و خوشحال بودند از اين كه آلمانها، انگليسيها را كوبيدند، ولي نمي دانستند يعني چه؟ نمي دانستند اگر آلمان پيروز شود يعني چه؛ اين را نمي فهميدند. تبليغات آلمانها هم فوق العاده بود.
س: تبليغاتشان در ايران هم قوي بود؟
ج: راديو آلمان، راديو برلين كه به زبان فارسي برنامه داشت، از قويترين راديوها بود.
س: از B.B.C هم قوي تر بود؟
ج: اصلاً قابل مقايسه نبود. گويندگان اين راديو از همان بچه فاشيستهايي بودند كه در ايران هم تبليغ مي كردند. تبليغات دروغيني كه داشتند، مانند برتري ِ نژاد آريايي، اعلام اخبار بد از انگليسيها و غيره بسيار مؤثر بود.
س: جاسوسهاي آلماني هم در ايران فعال بودند؟
ج: كاملاً فعال بودند. آنها براي از بين بردن روحية طرفداري از انگلستان و تقويت روحية ضدانگليسي فعاليت كردند. البته فعاليت دوجانبه هم داشتند، يعني هم عليه رضاخان حرف مي زدند و مي گفتند كه چون نوكر انگليس است بايد از بين برود و هم عليه انگلستان و به نفع رضاخان. به اين ترتيب پايگاههايي براي خود پيدا كردند. فردوست نوشته كه محمدرضا در اتاق خودش نقشة شوروي و افريقا را داشت و با پرچم، تمام پيشرفتهاي آلمان را نقطه گذاري مي كرد. نازيها در خودِ آلمان هم همين حقة عجيب را زدند. اول آمدند اسم حزبشان را ناسيونال ملي گذاشتند و اين تأثير بسياري داشت. براي چه؟ يعني اين كه ما طرفدار ملت آلمان هستيم؛ ملت آلماني كه در جنگ بين الملل اول، بعد از قرارداد ورساي تحقير شده و توسري خورده بود. ما ناسيونال سوسياليست و طرفدار كارگران هستيم. يعني ما ملي هستيم. كارگري هستيم. پرچممان هم پرچم سرخ است و تنها به جاي داس و چكش، يك علامت قديمي آلماني ِ قديمي - صليب شكسته - را مي زنيم. هيتلر بسيار عاقلانه رفتار كرد. با همين حرفها، عدة زيادي از مردم آلمان را فريب دادند. اين واقعيت است، من آنجا بودم.
س: اين كه مي گويند نظريه نيچه - ابرمرد و مرد برتر - در گسترش تفكر نازيسم مؤثر بود، درست است يا خير؟
ج: خير؛ به عقيدة من اينها كه در رأس آلمان بودند، نه به نيچه عقيده داشتند، نه به كانت و نه به هيچ مذهب ديگري. اصلاً همه شان ضد مذهبي بودند. جناح كارگري ِ قوي هم داشتند. اما وقتي نازيها همكاري با كروپ و سرمايه داران بزرگ را شروع كردند، اين جناح
ص: 543
كارگري به مخالفت برخاست، آنها هم همة اينها را قلع و قمع كردند. تمام بخش كارگري ِ حزب نازي از بين رفت. در واقع هيتلر كودتايي كرد و تمام آنها را اعدام كرد. بدتر از اعدام دسته جمعي يهوديها، اعدام بخش كارگري خودِ حزب نازي بود. اتفاقاً «برشت» نيز نمايشنامه اي در همين موضوع دارد.
س: در مورد يهوديها و حزب نازي دو بحث وجود دارد: يكي اين كه مي گويند يهوديها به دليل روحية دنياپرستي شان، كارشكني ِ زيادي در كارِ آلمانها مي كردند. دوم اين كه، كشتارهايي بود، اما نه به اين شكلي كه مظلوم نمايي مي كنند و آمار شش ميليوني مي دهند. يك نكتة ديگر اين كه در آلماني كه فلسفة سياسي و رشد فرهنگي در آن حد بود، چطور چنين آدم سوزي ِ وحشتناكي، حتي در مقياس مثلاً هزار نفر، صورت مي گيرد؟
ج: اولاً اين را بايد بدانيم كه يهوديها در آلمان نيروي مالي و اقتصادي ِ فوق العاده نيرومندي بودند؛ مثل همه جا، در انگلستان هم بودند. مثلاً مي دانيد كه بانك معروف انگلستان كه در تمام اروپا هم شعبه داشت، متعلق به يهوديها است. اصولاً يهوديها در هيچ جا كارگر نداشتند. از نظر فرهنگي و علمي هم قوي بودند. افرادي مثل انيشتين داشتند. در خودِ روسيه هم عدة زيادي از دانشمندان يهودي بودند. اين نشان مي دهد كه گروه برجسته اي بودند. نكتة عجيبي كه انسان در تاريخ مي بيند اينست كه سرمايه داران بزرگ يهودي به نازيسم كمك مي كنند. بعدها بين نازيها و سرمايه داران يهودي معامله اي هم وجود داشت؛ معاملة فروش شخصيتهاي مخصوصي از يهوديها كه علاقمند به رفتن اسرائيل بودند.
س: در اين تاريخ كه هنوز اسرائيلي شكل نگرفته و تازه داشتند زمين مي خريدند؟
ج: از همان وقت مي خواستند شخصيتهاي مهم را به اسرائيل ببرند. چنين معاملاتي هم بود. از سوي ديگر آلمانها وعدة پاكسازي ِ نژادي و يكدست كردن ملت آلمان را داده بودند و اين كه بعضي ها يهوديها را نژاد كثيفي مي دانستند.
س: اين مسأله، واقعاً در تبليغات علني ِ آنها وجود داشت؟
ج: عميقاً؛ من خودم آنجا بودم. اينها در يك شب ريختند و دكانهاي يهوديها را شكسته و غارت كردند. من به چشم خودم ديدم. خلاصه تبليغات ضديهودي آنها، خيلي وسيع بود.
س: جامعه هم آن را مي پذيرفت؟
ج: جامعه هم مي پذيرفت. براي اين كه جامعه مي ديد اينها هيچ كدام، كارگر نيستند. اكثريت جامعه كارگر بودند و مي ديدند كه حتي يك نفر كارگر يهودي نيست. همه پولدارند و
ص: 544
زندگي شان خوب است. تقريباً عامة مردم اين را مي پذيرفتند. تنها كساني كه مقاومت مي كردند چپها يعني سوسياليستهاي چپ و كمونيستها بودند. من آنجا مي ديدم كه اينها چقدر با جريان تبعيض نژادي مخالف هستند. بعدها به اسم جمع آوري ِ يهوديها از داخل جامعة آريايي ِ آلمان، شروع به جمع كردن آنها كردند؛ آن هم نه به اسم كشتن و سوزاندن. آشويتس در اصل ديواري بود بين قسمتي كه يهوديها در آن گُل كاري مي كردند و به خارجيها مي فروختند و كوره هاي آدم سوزي. اين كوره ها را هم من خودم ديده ام.
س: كوره ها را فقط براي همين درست كرده بودند يا كوره هاي آجرپزي و غيره بود؟
ج: نه، همه اش براي همين درست شده بود. اتاق هاي گاز هم بود. اتاقهايي كه در آن، اينها را به عنوان حمام لخت مي كردند، البته از هر نژادي در اين آدم سوزيها يافت مي شد؛ كمونيستها و غيره. در آشويتس نهصد و شصت و اندي هزار نفر سوختند.
س: يعني مجموع سوزانده شده ها نزديك يك ميليون نفر است.
ج: نهصدوشصت هزار نفر از اين تعداد، قريب سيصدوبيست تا سيصدوسي هزار نفر غير يهودي بودند. مثل روسها و مجموع مليتهايي كه به آنها آدم هاي پست مي گفتند.
س: ايراني هم در آنجا بود؟
ج: من كسي را نمي شناسم. تاكنون چنين موضوعي مطرح نشده است. البته غير از آشويتس، زندانهاي ديگري هم بودند. اين زندانها، هم در آلمان بودند و هم در نقاط ديگر جهان. يكي از آنها در نزديكي ِ ورشو در لهستان بود. اينها تقريباً تمام اسيران شوروي ِ كمونيست را كنار هم در اتاقهايي كه به شكل حمام بودند لخت مي كردند.
س: اين زندانها دست ارتش آلمان هم بود؟
ج: تمام اين دستگاه جزو اِس. اِس بود. اِس.اِس نيروي ضربتي خودِ حزب بود. ارتش اصلاً در اين جريان نبود. اتفاقاً درون ارتش، مخالفان جدي وجود داشت، تا حدي كه كودتايي براي كشتن هيتلر ترتيب دادند، اما موفق نشدند. حتي رومل هم با كودتاگران همكاري مي كرد كه مجبور به خودكشي شد. كتاب «گارد جوان» را بخوانيد، خيلي جالب است. اين كتاب قيافة اِس.اِس را نشان مي دهد.
س: آيا در مجامع مطبوعاتي، سياسي و يا فرهنگي ِ آلمان، اعتراضي به اين اقدامات نبود؟
ج: به دليل همان استبداد وحشتناك چيزي يافت نمي شد. بچه ها هم تربيت شده بودند كه
ص: 545
پدرانشان را لو دهند. تبليغات از همان نوع ملي گرايي كه گفتم خيلي شديد و محصول حقارت و توهيني بود كه بعد از جنگ بين المللي به آلمانيها شده بود.
س: آيا يهوديها در اين تحقير شريك بودند كه هدف اولية نازيها قرار گرفتند؟
ج: براي اين كه اموال يهوديها كه خيلي هم ثروتمند بودند مصادره شود، اول اين گروه مورد نظر قرار گرفتند، آن هم نه به عنوان از بين بردن اينها، بلكه به عنوان جداسازي ِ اينها از جامعة آلمان.
س: آيا تشكيلات صهيونيسم در آلمان نيز مانند انگليس قوي بود؟
ج: من اطلاعي ندارم. من در آلمان يك يهودي مي شناختم كه خياط بود، اتفاقاً براي من لباس هم دوخته بود. او دائماً تقاضا مي كرد كه اگر مي شود كاري بكنيد كه من ويزا بگيرم و به ايران بروم. يا مثلاً يك معمار بزرگ يهودي بود كه من او را در سفارت ايران ديدم. او گفت شما اينجا چه مي خوانيد؟ گفتم من معماري مي خوانم. مرا به ناهاري كنار درياچة معروف آلمان دعوت كرد. در بين ناهار گفت كوشش مي كنم كه ويزايي براي ايران بگيرم و بروم. وضع يهوديها اينگونه بود و به فكر فرار از آلمان بودند.
س: يعني پيش از آدم سوزي، سرمايه داران اصلي متوجه شده بودند؟
ج: همة سرمايه داران بزرگ فرار كردند و رفتند.
س: پس مي شود گفت بخشي از يهوديها مهاجرت كردند؟
ج: خيلي زياد؛ افرادي مثل انيشتين و غيره فرار كردند و رفتند. عدة زيادي را هم سوزاندند و عده اي را هم براي آزمايشهاي پزشكي و بررسي اثر سم هاي مختلف به كار گرفتند. يكي از بزرگترين جنايات را كارخانة داروسازي ِ مونشن كه آسپيرين مي سازد مرتكب شد. اين كارخانه كه در باير لوركوزن است، آثار داروها را بر روي يهوديان امتحان كرد. دو كارخانة بزرگ ديگر هم در آلمان، براي آزمايش داروها، سموم و تأثير آنها در انسانها، از يهوديها استفاده كردند. اينها را در اتاقهايي لخت كرده و آزمايش مي كردند. صحنه هاي دردناكي بود. من به چشم خود كفشهاي بچه ها را ديدم كه بلاصاحب رها شده بود. بعد از اين كه گاز اينها را خفه مي كرد، جسدها را به كوره هاي آدم سوزي مي بردند، آدمها را در آن كوره ها مي سوزاندند و خاكسترشان را در بقية مواد شيميايي، طبي و غيره به كار مي بردند. آلمان شش بازداشتگاه از اين نوع داشت: يكي از آنها در آلمان شرقي، يكي در اتريش، يكي در لهستان و دو بازداشتگاه هم در شهرهاي آلمان بودند.
ص: 546
س: از اروپاييها مثل انگليسيها، فرانسويها و غيره هم جزو اينها بودند؟
ج: بله؛ از اروپاييها و فرانسويها در بين آنها بودند. در بين اينها خائنين فرانسوي هم بودند كه معروفترينشان پتن _ نخست وزير فرانسه _ بود كه فاشيسم آلمان را به رسميت شناخت. ولي فرانسويها انقلابي هاشان را زنداني مي كردند. در فرانسه نهضت مقاومت فوق العاده نيرومندي بود كه تا آخر هم نتوانستند كشف كنند.
س: با اين همه چرا اينها در كشورهاي شرقي مثل ايران، عراق و لبنان محبوبيت داشتند؟
ج: به همان علت كه مبارزه ضد انگليسي بود. در عراق انگليسيها حاكم و فرمانرواي مطلق بودند و رفتارشان هم با مردم فوق العاده تحقيرآميز بود. مثلاً در همين آبادان ِ خودمان، نوشته بودند كه ورود ايرانيها و سگها به كلوپ امريكاييها قدغن است. همان چيزي كه در چين بود. در پكن هنوز هم تابلويي در كلوپ انگليسيهاست كه نوشته ورود چينيها و سگها ممنوع است. من خودم در پكن اين تابلو را ديدم؛ مي دانيد چقدر كينه ايجاد مي كند. هركس كه با اينها بجنگد، موافق او هستند و تأييدش مي كنند. در جوانها هم چنين حسي وجود داشت كه كاملاً طبيعي است. به هرحال در نهايت به دليل عدم موفقيت ارتش آلمان، كار به آنجا رسيد كه از سوي شوروي و انگلستان، به رضاخان اولتيماتوم دادند.
س: آيا براي آلمان امكان نداشت كه براي حمايت از حكومت ايران، سرباز بفرستند؟
ج: نمي توانست؛ جنگ سختي در شوروي داشت و لِه شده بود.
س: فكر مي كنيد اگر سربازهايش را در ايران پياده مي كرد، كاري مي توانست در برابر انگلستان و شوروي بكند؟
ج: كاري نمي توانست بكند، چون انگلستان به اندازة كافي نيرو در ايران داشت. البته امريكا هم بود.
س: امريكا، روس و انگليس.
ج: سه نيرويي كه در ايران بودند، به رضاخان اولتيماتوم دادند كه جاسوسان آلماني را توقيف كند و تحويل بدهد. رضاخان نپذيرفت و آنها هم يك روزه وارد شدند. ارتش شوروي از خراسان و ارتش انگلستان هم از جنوب وارد شدند. امريكاييها هم وسط تهران پياده شدند. البته بدون هيچگونه قراردادي، بعد هم فروغي قراردادي مي بندد و استعفانامة رضاخان را مي گيرد.
ص: 547
س: استعفانامه را از رضاخان مي گيرند و وليعهد را معرفي مي كنند.
ج: البته در ابتدا انگلستان مايل بود كه دوباره قاجاريه را احيأ كند.
س: صحبت آن بود. صحبت سيدضياء هم بود. دو سه نامزد داشتند.
ج: مي گويند ظاهراً شورويها اصرار داشتند كه همين محمدرضا، شاه بشود.
س: در جلسة قبل، دربارة فراماسونري در دورة مشروطه و رضاخان بحث داشتيم؛ اگر موافقيد بحث را ادامه دهيم.
ج: اوايل ورود فراماسونري در ايران، در دورة مشروطيت بود. اگر به بازيكنان اصلي انقلاب مشروطيت نگاه كنيم، البته غير از ملكم خان كه نقش عمده اي در مشروطيت نداشت، فراماسونري در آن نقشي نداشت. حتي كساني كه بعدها به فراماسونري و انگلستان وابسته شدند، در دوران مشروطيت نه فراماسون بودند و نه وابستگي مستقيمي به انگلستان داشتند؛ از اين عده مي توان به تقي زاده اشاره كرد. انقلاب مشروطيت مگر چقدر طول مي كشيد تا از بين برود؟ 6 سال از 1905 تا 1911. آن هم هميشه شاهد كشمكش داخلي بود. در اين دوره فراماسونري هنوز نقشي در مشروطيت ايران ندارد. هيچ كدام از گردانندگان نيست كه اسمشان در فهرست فراماسونري و وابستگي به انگلستان باشد. رجال مشروطيت يك عده امثال انقلابيون آذربايجان و ... بودند. به هيچ كدام از اينها نمي توان نام فراماسون داد. انقلابيون، ستارخان و باقرخان و ... بودند و يا كمكهايي هم از طرف قفقاز مي رسيد. در تهران هم علمايي مثل طباطبايي و بهبهاني در رأس اين جريان بودند و گردانندگان آن به حساب مي آمدند. نمي شود گفت كه اينها اسمشان جزو فراماسونري بوده؛ فراماسونري جرأت نمي كرد سراغ چنين كساني بيايد. يا مثلاً بازاريهاي تهران، هيچ كدامشان فراماسونر نبودند. هيچ كدام از آنهايي كه در تحصن سفارت انگليس شركت داشتند، فراماسون نبودند. اصلاً بازاريهاي ما عادي بودند. فقط در دورة رضاخان است كه فراماسونري شروع مي شود. يعني در دورة رضاخان است كه انگلستان حاكم مطلق مي شود. وقتي كه انگلستان حاكم مي شود، فراماسونري هم شروع مي شود. انگلستان مي خواهد به همة گردانندگان دور و بر رضاخان يك بند ناگسستني ببندد. همانطور كه در تاريخ فراماسونري ِ ايران هست، تمام افرادِ بعد از دوران مشروطيت هستند كه وارد تشكيلات فراماسونري و سياست ايران مي شوند. از آن به بعد فراماسونري به يك عامل مهم سياسي در ايران تبديل مي شود. نقش آن اينقدر مهم بود كه حتي اگر، داور يا تيمورتاش كه اسمشان در فراماسونري نيست، از بين مي روند؛ ولي _ مثلاً
ص: 548
_ تقي زاده و فروغي مي مانند. اينها تا آخر مي مانند و نسل جديد جوانها مثل شريف امامي و ... را جذب مي كنند. فراماسونري نسل به نسل نيرو مي گرفت. البته در اين دوران، كساني هم به اشتباه در فراماسونري عضو مي شوند، چرا كه فراماسونري ِ اروپا به عنوان عامل مثبت، عامل دوستي و كمك به مردم معرفي شده بود. اما تعداد آنها زياد نيست. به همين دليل فراماسونري ِ ايران در دورة رضاخاني، يعني حاكميت كامل انگلستان در سياست، قبضه كردن، به بند كشيدن و زنجير زدن فراماسونري به گردانندگان قشرهاي مختلف جامعه؛ از پادشاه گرفته تا سطوح متوسط.
س: در مورد شخصيت رضاخان، بخصوص در 15_ 10 سال اخير _ كه توجه به تاريخ معاصر و تحليل و بررسي حكومت پهلوي بسيار است _ مطالبي گفته مي شود. مثلاً بسياري معتقدند كه انگلستان ديكتاتوري را به قدرت رساند كه مجري دستورات باشد؛ نه به اصطلاح خاص انگليسيها، به عنوان يك ديكتاتور. يك ارتشي را آوردند كه مجري ِ كارشان باشد، نه شعور سياسي داشت، نه فهم سياسي و نه يك رجل سياسي بود. به همين دليل هرچه ديكته مي كردند، مثل آتاتورك، عمل مي كرد. مي گويند انگليسيها اين دو را با هم سرِكار آوردند. دسته اي هم رضاخان را به عنوان يك عنصر ملي مي دانند. يك عنصر ارتشي كه ديكتاتور بوده، موارد منفي هم داشته ولي در او وطن پرستي هم ديده مي شود. عده اي ديگر نيز معتقدند كه تشكيلات فراماسونري باعث شد تا ابتدا رضاخان چهرة ملي و حتي ضدانگليسي بگيرد و بعد به قدرت برسد.
ج: من فكر مي كنم رضاخان را همانطور كه خودِ آيرون سايد نيز مي گويد، وي انتخاب كرده است؛ منتهي با مشورت عامل اصلي شان سيدضياء. سيدضياء يك روزنامه نگار و سياستمدار باشعوري بود و مي دانست كه چه كار بايد بكند. انگلستان حساب كرده بود كه چقدر مي تواند به رضاخان در مقابل اتحاد شوروي كه تثبيت شده، اطمينان داشته باشد و قدرت را تحويل او بدهد. بايستي خيلي اطمينان داشته باشند. بدين ترتيب بايستي قبلاً با رضاخان شرط شده باشد كه تو بايد نقش مجري را بازي كني. مسألة قرارداد نفت كه دربارة آن پيش از اين صحبت كرديم، نشان دهندة دقيق اين موضوع است كه رضاخان دستور كدمن را اجرا كرده است. از بين بردن امثال داور و تيمورتاش كه واقعاً ملي بودند و سوزاندن كل پروندة نفت در آتش، كار كوچكي نيست.
س: ولي اين ديكتاتوري نبود، مأموريتش بود.
ص: 549
ج: اينها را كاملاً آگاهانه از بين برد. تيمورتاش در مذاكراتش امتيازات بسيار جالبي گرفته بود، بدون آن كه امتيازاتي بدهد. براي اين كه در تاريخ كسي نداند كه عناصر ملي چه كار كردند و چه امتيازاتي از انگلستان گرفته بودند، پرونده را سوزاند بلكه امثال آنها را نيز كشت. اولي را در زندان و دومي را هم با خوردن اجباري ِ سم كشتند. بعد هم نقشة كشيدن خط راه آهن ايران مطرح شد. چه كسي به رضاخان گفت كه اين خط آهن بايد كشيده شود؟ غير از اينست كه پيش از عقد قرارداد انگلستان، كار آن شروع شده بود؟ كدام مهندس فني و متخصصي به رضاخان گفت كه راه آهن ايران بايد از كجا برود؟ مسير تهران - اصفهان مهم تر است يا جاهايي كه نفت دارد و تنها منافع شركت نفت را تأمين مي كند؟ تنها نكته اي كه من دربارة رضاخان مي گويم، اين است كه تحقيرهايي كه انگليسيها بارها نسبت به او داشتند، در او نفرتي مثل نفرت يك برده نسبت به اربابش ايجاد كرد. به همين دليل به سمت آلمانها رفت، بدان اميد كه موفقيتهاي بزرگتري پيدا كند. موفقيتهايي بيش از آنچه كه انگليسيها به او داده بودند. رضاخان به اميد گرفتن منطقه قفقاز و مثلاً لغو فلان قرارداد و همسويي با نژاد آريا و غيره به سمت آلمانها رفت وگرنه رضاخان اصلاً چه مي فهميد كه مثلاً پهلوي و داريوش چه كساني بودند تا اسم پهلوي را براي خودش برگزيند. وقتي او بر سرِكار آمد، گاهي اوقات مشاورينش حرفهاي درستي مي زدند. مثلاً فرستادن دانشجو به اروپا، كار بسيار مثبتي بود. تأسيس دانشگاه تهران، كار مثبتي است. اينها را چه كساني كردند؟ همين روبه روييهاي رضاخان، چرا كه انگليسيها مي گويند كه بدون يك مقدار پيشرفت اجتماعي، نمي شود اين جامعه را در مقابل شوروي واكسينه كرد. نمي شود از آن سوي در مقابل شوري ساخت. پيشرفت اجتماعي در ايران هم فقط در مسألة فرهنگ بود. مي بينيم كه يك سلسله پيشرفت فرهنگي را هم، امثال فروغي باعث مي شوند. انگليسيها مي ديدند كه بدون پيشرفت نمي توانند در مقابل شوروي كه در آن سوي ارس در حال تحول است، بايستند. نمي دانم مواردي را كه نهرو دربارة تاجيكستان نوشته، خوانده ايد يا نه؟ نهرو اشاره دارد كه تاجيكستان در طول ده سال، از لحاظ فرهنگي چقدر پيشرفت كرده است. انگليسيها اينها را مي ديدند. در تركيه هم وضع به همين صورت بود. مي ديدند كه بدون مقداري بسط فرهنگي نمي توانند جلوي شوروي را بگيرند. البته از لحاظ صنعتي كاري نكردند. مهمترين كاري كه شد چند كارخانه بود كه در املاك خودِ شاه در مازندران ساخته شد؛ مثل ريسندگي قائم شهر، ابريشم بافي چالوس و كارخانة چاي خشك كني. خارج از املاك شاه، از لحاظ صنعتي چه
ص: 550
اقدامي شده است؟ فقط صنايع پارچه بافي در اصفهان است، آن هم كارخانجات خصوصي بوده و تجار راه انداخته بودند. ديگر در دورة رضاخان از صنعت چيزي نمي بينيم.
س: چند تا جاده سازي هم داشت.
ج: همة اينها را كه نگاه كنيم، مي بينيم كه جزو احتياجات استفاده از نفت است. شركت نفت تعيين كننده بود. بدين ترتيب من معتقدم كه او خودش را از سوي انگلستان تحقيرشده مي ديد. خيال مي كرد آدم بزرگي شده كه همه اطاعتش را مي كنند. فكر مي كرد اعليحضرت قدر قدرت و قوي شوكت است. آخرش مي ديد كه همة اينها دروغ بود. رضاخان واقعاً از لحاظ فهم، آدم پاييني بوده، حتي متوسط هم نبود. در اين شرايط، برگشتن از انگليسيها، يعني درست همان احساسي كه يك برده نسبت به برده دار دارد. احساسي كه هيچ وقت راضي نبوده، ولي مجبور به تبعيت بود. اين يعني ايجاد نفرت نسبت به ارباب. عين همين وضع را در تاريخ روسيه هم مي بينيم كه سرخ ها نسبت به صاحبانشان نفرت عجيبي داشتند؛ ولي اطاعت مطلق مي كردند و هيچ كار ديگري نمي توانستند بكنند. ولي اگر فرصتي دست مي داد انتقام مي گرفتند. اين دليل اصلي ِ گرايش او به آلمانهاست. دليل ديگر هم اميد به بزرگي ِ بيشتر بود. او تصور مي كرد كه آلمان ابرقدرت است. اينست كه او وطن پرست نبود. وطن يعني مردم، وطن يعني تودهاي ميليوني. وطن كه فقط خاك و زمين و معدن نيست، اينها وسايلي است براي بالابردن سطح وطن. وطن يعني علاقة به مردم. رضاخان اصلاً چنين علاقه اي داشت؟ ببينيد در املاك خودش با مردم چه مي كرد. ببينيد چه جنايتي نسبت به دهقانان انجام مي داد. جناياتي كه اصلاً قابل تصور نيست. داستانهايي كه دربارة رفتار با دهقانهاي زمينهايش نقل مي كنند، واقعاً قابل تصور نيست.
س: بيش از 2500 دِه داشت.
ج: اصلاً ديگر چيزي در ايران نمانده بود. تمام غرب ايران و بهترين نواحي ِ آن را گرفته بود. عمرش وفا نكرد والاّ بقيه را هم مي گرفت.
س: مي گويند دربارة جريان باستان شناسي يا باستان گرايي هم در ايران دو جريان فعاليت داشتند كه حكومت را به آن سمت، سوق دادند و هر دو منشأ انگليسي يا غربي داشتند: يكي عده اي از مأمورين استعمار، تحت عنوان شرق شناس يا ايران شناس بودند. علت اين هم كه در مملكت ما نسبت به شرق شناسي با ديدة ترديد نگاه مي كنند همين است. يكي هم ماسونها، كه عموماً در زمان رضاخان فعاليت مي كردند. از گروه اول افرادي چون
ص: 551
سرپرسي سايكس و ادوارد براون و از گروه دوم افرادي چون پيرنيا، پورداوود و محمد مقدم را مي توان نام برد.
ج: به نظر من دو جريان وجود داشت: يكي جريان واقعاً سالم ايران شناسي و علاقمندان به ايران، كه ممكن است اسلامي هم نبوده باشد. من شنيدم كه پورداوود ماسون بوده است.
س: ماسون نبوده، ولي تحت تأثير مستشرقين بود.
ج: مستشرقي غير از فراماسونري است. مستشرقين شوروي هيچ كدامشان ماسون نبودند و بهترين مطالب را توانسته اند در مورد تاريخ بيابند. همين تاريخ مفصل ايران كه تحت عنوان «ايران باستان» نوشته اند، كتاب جالبي است. اينها نه ماسون بودند، نه استعمارگر و نه اشغالگر. ما نبايد شرق شناسي را با جاسوسي هاي افرادي چون ميس لمبتون يكي بدانيم. مثلاً فرض كنيد كه در تبديل اسامي ِ عربي و فرنگي به فارسي كساني مثل مرحوم مهندس بازرگان در دانشكدة فني فعاليت مي كردند. اين يعني يك گرايش ايراني، هم از لحاظ زبان و هم از لحاظ باستان شناسي. يعني زنده كردن ايران باستان؛ اين يك گرايش است. گرايش ديگر كوششي بود كه انگليسيها به وسيلة فراماسونها در ايران مي كردند. تلاش آنها، اين بود كه براي مسألة ايرانيت شخصيتي ايجاد كرده و زنده اش كنند اما واقعاً اين كار تا چه حدي توانست در قشر وسيع توده هاي مردم نفوذ كند؟ مسلماً مقدار نفوذ بسيار كم بود. به عقيدة من، تنها چيزي كه نفوذ كرد و خوب هم جا گرفت؛ لغات فارسي بود. مثلاً نظميه، شهرباني شد و عدليه، دادگستري و همه آن كلمات عربي يادشان رفت، چرا كه خودِ مردم به زبانشان علاقمند بودند. ما مي بينيم كه اشعار فردوسي در همة قهوه خانه ها و تمام زورخانه هاي ايران هست. يعني علاقه به زبان فارسي عميقاً در مردم ايران وجود دارد. همان مقاومتي كه از فردوسي شروع شد و بعد از آن هم سعدي و حافظ و همة نويسندگان بزرگ ايران داشتند. علاقه به زبان، يك علاقة عميق ملي و مردمي است. نه فقط دانشمندان و سوادداران، بلكه مردم عادي هم چنين علاقه اي داشتند. ما نبايد اين دوجريان را با هم اشتباه كنيم. هر دوي اين جريانها در دورة رضاخان بود. يك جريان واقعاً ملي براي كشوري كه روزي در دنيا نقش عظيمي داشت. كشوري كه روم و يونان را شكست داده بود. اين احساسي است كه در هر وطن پرستي به معني عمومي وجود دارد، نمي شود آن را از بين برد. همين جا هم بعد از انقلاب، كساني آمدند و اسم خيابان سعدي و حافظ را حذف كردند ولي بعد از مدتي دوباره بازگرداندند. چقدر زشت است كه وزير فرهنگ و آموزش عالي بيايد بگويد كه اگر الان سعدي
ص: 552
و حافظ و فردوسي بودند، دونفر اول را به عنوان استاد قبول مي كردم، ولي فردوسي را چون طرفدار شاه بود نمي پذيرفتم. اين زياده رويها، از طرف ديگر عكس العمل ايجاد مي كند. در دورة رضاخان اين دو جريان با همديگر بوده اند. يك جريان تقي زاده ها، فروغي ها و دشتي ها بودند كه در فكر زنده كردن ايران باستان بودند. يك جريان هم، جريان ملي بوده كه بدون ترديد ارزش بسياري دارد.
س: با اندك تفاوتي، حركت ايران و تركيه همسان و همنوع بود. در رأس هر دو كشور، دو نظامي روي كار آمدند. با توجه به حضور فعال بريتانيا در آن دوران، بخصوص در كشورهاي خاورميانة امروز _ چرا كه در آن روز چيزي به نام خاورميانه نداشتيم_ و اقدامات مشابه، آيا مي توان اين دو را همسان دانست؟ بخصوص كه از هم الهام مي گرفتند.
ج: من دربارة تركيه و آتاترك، همچنين افسراني كه با او همكاري كردند، اطلاعات زيادي ندارم. تنها اين را مي دانم كه بين آتاتورك يا مصطفي كمال پاشا و رضاخان تفاوت بسيار است. رضاخان خيلي نفهم تر بود. آتاتورك يك افسر ارشد امپراطوري عثماني بود كه تحصيلاتي هم داشت، مثل رضاخان نبود كه يك افسر قزاق بي سواد باشد و امضاء هم بلد نباشد. اين دو به كلي با هم تفاوت دارند. اين كه تركية جوان، چه مقدار تحت تأثير انگليسيها بود، چون انگليسيها در تركيه منافع نفت داشتند، جاي بحث است. آنها رضاخان را به عنوان يك مجري ِ بدون مقاومت مي دانستند و به همين علت هم، مطمئن ترين عامل خود - سيدضياء _ را برداشته و بردند. گفتند برو فعلاً آب خنك بخور تا روزي كه دوباره به تو احتياج داشته باشيم. در تركيه چنين شكلي نبود. بايستي تاريخ تركيه و گروه افسران جوان را ديد. بايد جريان فراماسونري را در اين كشور ديد. كتابي درآمده كه واقعاً احمقانه است. كتاب «فراماسونري يهود»، تمام دنيا را ماسون مي داند. اين كتاب كار يك گروه پژوهشي است. در اين كتاب مثلاً قهرمانهاي آزادي كشورهاي لاتين در جنگ عليه اسپانيا هم جزو فراماسونري هستند. خيلي جالب است كه در جايي نوشته كه خانة پوشكين _ شاعر فراماسون كمونيست _ علامت فراماسونري دارد. اينقدر اين كتاب احمقانه است. طبق اين كتاب، هيچ كس و هيچ سياستمداري در دنيا نيست كه فراماسون نباشد.
س: يعني با ديد افراطي نگاه كرده است.
ج: افراطي ِ مطلق؛ ظاهراً مسلمانهاي تركيه اين را تهيه كرده اند. ما جريانها را به اين شكل
ص: 553
نگاه مي كنيم. جريان تركيه را بايد دقيق مطالعه كرد. نبايد تركيه را مثل ايران شبيه سازي كنيم. در دوران عثماني وضع روشنفكران ترك فوق العاده دردناك بود. دوران عثماني براي روشنفكران، حتي از دوران مظفرالدين شاه ايران نيز بدتر است؛ به همين دليل من يكي كردن ايران و تركيه را با احتياط بحث مي كنم.
س: آيا وثوق الدولة انگليسي، مانع ورود امريكاييها به ايران بود؟ بعضي ها مي گويند كه اولين دعواي منافع انگليس و امريكا در دوران وثوق الدوله شروع شد. در آن دوران امريكاييها تلاش مي كردند تحت عنوان ساماندهي ِ وضعيت اداري و وضعيت فرهنگي ِ ايران فعاليت كنند و انگليسيها ممانعت مي كردند. آيا قرارداد وثوق الدوله محدودكردن قدرت جديدي مثل امريكا نبود كه تازه به ميدان آمده بود؟
ج: من در مورد اين دو برادر نمي توانم سندي بياورم؛ يعني بين وثوق الدوله و قوام السلطنه. ولي فكر مي كنم كه اينها با هم تقسيم كار كردند. هردفعه قوام السلطنه به قدرت رسيده، راه را براي ورود امريكاييها به ايران باز كرده است. او دوبار قبل از حكومت رضاخان - 1301 يا 1302 _ نخست وزير شده و هر دو دفعه، نفت ِ پنج ايالت شمال ايران را به شركتهاي امريكايي داده است. دفعة سوم هم كه در سال 1321 نخست وزير شد، عين همين جريان تكرار شد و شركتهاي امريكايي را دعوت كرد كه بيايند و نفت شمال را بگيرند و نه نفت جاي ديگر را. نويسندة كتاب «ايران در جنگ سرد» خيلي صريح در صفحة 48 مي نويسد: «بحران نفت شمال در تمايل دولت ايران مبني بر اعطاي امتياز نفت شمال به ايالت متحدة ريشه داشت. مذاكراتي كه در اين زمينه با امريكا باز شده بود، نخست انگليسيها و پس از چندي روسها را به طرح خواسته هاي مشابه تشويق كرد.» اين دو برادر با هم بودند، رقيب كه نبودند هيچ، مناسباتشان هم با هم بسيار خوب بود. آن يكي هم وقتي آمد، قرارداد 1919 را به ايران تحميل كرد.
س: فقط اين كه او از هستي ساقط شد و رفت دنبال شعر و شاعري و اين يكي ماند.
ج: بعد هم كه در 30 تير، تسليم امريكا و انگليس شد. به نظر من واقعاً اين را حساب كردند كه انگلستان حاكم است، اما امريكا از راه رسيده و دارد قوي مي شود. اين مسأله از آمدن شوستر به ايران شروع شد. اينها به اندازة كافي دنياديده بودند و مي دانستند كه چه خبر است. امريكا دارد مي آيد، پس بايد هردو با هم كنار بياييم. تو كار خودت را بكن، من هم كار خودم را. حتي فرزندانشان هم با هم خيلي نزديك هستند.
س: قوام يك بچه بيشتر نداشت.
ص: 554
ج: يك پسر داشت.
س: يك پسر داشت ولي وثوق الدوله فرزندان زيادي داشت. علي اميني داماد اوست.
ج: بدين ترتيب من فكر مي كنم كه اين دو با هم تقسيم ِ كاري كرده بودند. وقتي رضاخان آمد، ديگر احتياجي به وثوق الدوله نبود، و رفت كه رفت. قوام هم تا سال 1321 رفت. بعد از آن ديگر به هيچ كدام از اين دو احتياجي نبود. انگليسيها به قوام، به دليل امريكايي بودنش اطمينان نداشتند و وقتي كه در 30 تير قوام مي خواست به قدرت برسد، سيدضياء به سفارت انگليس نامه مي نويسد كه قوام آدم مطمئني نيست و اگر به قدرت برسد به قولهايش عمل نخواهد كرد. سيدضياء مي نويسد كه من مي خواهم منافع انگلستان در ايران و شركت نفت را حفظ كنم.
س: اين بي اعتمادي به دليل همان قرارداد روسيه و استالين بود يا دلايل ديگري داشت؟
ج: نخير؛ مهمتر از همه تمايل او به امريكا بود.
س: در مورد قرارداد دوران استالين، بعضي از تاريخ نويسان تحليل شان اينست كه اين قوام نبود كه كار را انجام داد، بلكه اين برنامة حساب شدة امريكاييها براي فريب شوروي بود. يعني در حقيقت شوروي فريب ديپلماسي ِ امريكاييها را خورد.
ج: اين نظري است كه من در مورد هر دو جريان و هر دو برادر داشتم و هميشه نيز به آن معتقدم.
س: آيا مي شود قضية ايران و استالين و قرارداد مسكو را اين گونه تحليل كرد كه در حقيقت ديپلماسي ِ شوروي از ديپلماسي ِ امريكا فريب خورد نه از قوام؟
ج: به نظر من چنين است. قوام شخصاً بازيگر نمايشنامه اي بود كه امريكاييها تنظيم كردند. امريكاييها به نفت ايران علاقة زيادي داشتند. بعد از مرگ روزولت و آمدن ترومن هم، اين مسأله بطور جدي پي گيري شد و به اتخاذ سياست ضدشوروي از سوي امريكا انجاميد. تا وقتي روزولت زنده بود، سياست ضد شوروي ِ انگليسيها كه چرچيل فوق العاده روي آن تكيه مي كرد، زمينه اي نيافت. اخيراً هم سندي از اسناد جنگ دوم جهاني منتشر كردند كه چرچيل تصميم گرفته بود پس از قرارداد يالتا، بلافاصله ارتش آلمان را تجهيز كند. به مونتگمري هم گفته بود كه اسلحه ها را نگه دارند تا به كمك او به شوروي حمله كنند. اين سند همين سه روز پيش در روزنامه ها منتشر شده است. يعني زماني كه شوروي در نتيجة خسارات جنگي در
ص: 555
ضعيف ترين وضعيت خود بوده است. بعد از اين كه اين طرح عملي نمي شود، چرچيل نطق كذايي ِ خود و عبارت پردة آهنين را در امريكا مطرح مي كند و اين يعني آغاز جنگ سرد عليه شوروي. امريكاييها از اين بابت، زمان ترومن فوق العاده ناراضي بودند و بعد از اين هم كه در شمال موفقيتي كسب نكردند، به سمت بلوچستان كشيده شدند. انگليسيها هم به هيچ وجه نمي خواستند پاي امريكاييها در نفت ايران باز شود. اين برخورد شديدي بين انگليسيها و امريكاييها بود. امريكاييها براي تلافي كردن اقدام انگلستان، وقتي كه شورويها مسأله نفت شمال را _ كه اصلاً وجود خارجي ندارد و هنوز هم چنين چيزي نيست _ مطرح كردند، بازي ِ خود را شروع كردند. واقعيت اينست كه شوروي از اين كه امريكا در اينجا حضور داشته باشد، مي ترسيد. بلافاصله سفير امريكا در ايران عوض شد و سفيري كه سياستمدار برجسته اي بود به ايران آمد تا به قوام ياد دهد چه بايد بكند. اين كه شورويها فريب خوردند، من تصور نمي كنم. من در مسألة آذربايجان، نوشته ام كه شورويها يك اشتباه خيلي بزرگ كردند. شوروي در شرايط بعد از جنگ، با آن خسارات بسيار و وضع مالي ِ نامساعدش، نمي توانست سياست حضور در ايران را پيش ببرد. بين سياست دار و دستة باقراُف و وزارت خارجه - مولوتف _ اختلاف نظر جدي وجود داشت. آنها موافق اين جريان نبودند. باقراُف اين جريان را با نفوذ عجيبي كه در بريا داشت، به استالين تحميل كرد. بعدها استالين به پيشه وري نامه اي مي نويسد و صريحاً مي گويد كه ما منافع مان در جاهاي ديگر در خطر است و نمي توانيم اينجا را حفظ كنيم. اين را مي بايستي از قبل پيش بيني مي كردند. اين اشتباه عظيمي است كه اينها كردند. امريكاييها هم با اطمينان به اين كه در جاهاي ديگر مي توانند به شوروي فشار بياورند، در اينجا بازي را آغاز كردند. بازي شان هم به اين شكل بود كه خيلي ساده به قوام گفتند برو و بگو قراردادي مي بنديم. شورويها هم به اين راضي شدند و قوام آنقدر مطمئن بود كه وقتي در مجلس به بحث دربارة اين قرارداد پرداختند، اصلاً در آن جلسه شركت نكرد و در جايي ناهار مهمان بود. دست نشانده اش مظفر بقايي به او تلفن مي زند و قوام نيز او را به ناهار دعوت مي كند. قوام از مظفر بقايي مي پرسد چه شد. مظفر مي گويد تصويب نشد. قوام هم خيلي عادي مي گويد، چه خوب شد. كار خوبي كرديد. يعني اين ماجرا يك بازي بيش نبود. بعد هم خروج ارتش شوروي از شمال ايران صورت گرفت. در ارديبهشت، ارتش شوروي شمال را خالي كرد. شش ماه بعد مسألة آذربايجان پيش آمد. بله، معامله شد و قوام هم بازي ِ كامل خود را انجام داد. مظفر فيروز هم فريب خورد و شاه هم او را بلافاصله دك كرد و به
ص: 556
عنوان سفير به شوروي فرستاد. او دوماه آنجا بود و از سفارت هم كنارش گذاشتند و بطور دائم به پاريس مهاجرت كرد. به نظر من نمايشنامه را امريكاييها نوشتند و دقيقاً هم به وسيلة سفيرشان كه معاون وزارت خارجه شان بود، اجرا كردند. بعد از اجرا هم او به امريكا بازگشت. بعد از يك سال و نيم كارها را انجام داد و رفت. اين سناريوي امريكا بود. قوام هم بازيگر كامل آن بود. بگذريم كه حالا يهود مي گويد قوام وطن پرست عظيمي بوده است و ايران را از زير چكمه هاي سرخ ها كرده است.
س: تعدادي از نويسنده ها مانند مسعود بهنود و امثال آن تلاش مي كنند يك سري از رجال و شخصيتهاي وابسته به غرب را از رضاخان گرفته تا طلوعي و امثال آنها تطهير كنند.
ج: به نظر من عده اي از روشنفكران ايران تلاش مي كنند كه اولاً رضاخان را تبرئه كنند و بگويند كه او فردي ملي بود. آنها مي خواهند القأ كنند كه تمام تلاش رضاخان براي بزرگي ِ ايران بود. عده اي هم تلاش مي كنند كه امثال قوام السلطنه را احيأ كنند. البته دربارة وثوق الدوله تاكنون كسي كوشش نكرده است، چرا كه او با قرارداد 1919 آنقدر شناخته شده است كه قابل تطهير نيست. به عقيدة من نكتة با اهميت اينست كه تلاش اينها در دفاع از قوام، ملكي و غيره به اين دليل است كه بگويند هم مي شود يك فرد ملي بود و هم با امريكا همكاري داشت. مثلاً ملكي در يكي از نوشته هايش مي گويد كه در سياست خارجي، منطبق با امريكا و در سياست داخلي با حمايت از سلطنت، با خطر روسها مقابله مي كند. بهنود در نقدي به كتاب «گفت وگو با تاريخ» نوشته كه ما ايرانيهاي وطن پرست، در تمام اين دوران در وحشت بوديم كه حزب توده چكمه پوشان استالين را به ايران بياورد. اكنون خودِ بهنود _ در مجلة آدينه شماره 86 و 87 آذرماه 1372 در صفحه 74 _ مي نويسد، مردم روسيه و مردماني از امپراطوري سابق از ياد نمي برند كه در روزگاري دراز آرامش مردم جهان مديون مقاومت آنها در مقابل زياده خواهيهاي امريكاييان بود و اين كه به تاريخ گذشته كه به همين شش سال پيش بر مي گردد، كه متفكري مانند ريچارد نيكسون نيز در كتاب 1991 پيروزي ِ بدون جنگ، باز كمونيسم و پايتختش مسكو را بزرگترين مانع در راه رسيدن امريكا به اهداف خود ياد مي كند. كتاب او در سال 1987 نوشته شد كه دوسالي از حضور گورباچف در كاخ كرملين مي گذشت، اما هنوز خرس سرخ حتي وقتي سخنگويي مانند گورباچف داشت، نيكسون را مي ترساند. چنين عضو بلندقامت، از كلاس درس جهاني است كه هيچ گاه امريكا را به
ص: 557
مبصري ِ كلاس قبول نكرده است. حتي اگر با سكوت گريه هايش به مبصر امكان بلندخواهي داده باشد. در اولين هفتة آذرماه 1372 بين رهبران پانزده كشوري كه به بهانة اجلاس اَپك همكاري ِ اقتصادي آسيا - پاسيفيك در سياتل امريكا گردآمده بودند، هيچ كدام به اندازة جيانگ زمين زير نگاهها نبودند؛ نه نخست وزيران استراليا و كانادا، نه رهبر قدرتمند اندونزي و نه نخست وزير جوان ژاپن، اوسوكارا. هيچ يك به اندازه اين چهرة هميشه خندان و محكم، اهميت نداشته است. كلينتون كه فقط قامتش از رئيس كشور مهمان بلندتر بود و بلندتر مي خنديد، چهار بار اعتراف كرد كه همة اجلاس يك طرف و بيست دقيقه گفت وگوي او با جيانگ زمين يك طرف. در اينجا مي نويسد كه چقدر شوروي براي لجام زدن به امريكا اهميت داشته، در جاي ديگر هم مي نويسد، تمام مردم ايران مي لرزيدند از اين كه حزب توده چكمه پوشان استالين را به ايران بياورند. اين جاي تعجب است!
س: البته منظورم دفاع از بهنود نيست، اما نسبت به عملكرد و كارنامة شوروي بيم وجود داشت.
ج: خودِ امريكاييها به نقل از فردي كه براي وزارت خارجة امريكا مطلب تهيه مي كرد، به اين نتيجه مي رسند كه شوروي به هيچ وجه قصد ندارد ناحيه اي را در ايران اشغال كند؛ او فقط خواستار يك حكومت غير دشمن با شوروي است. من در كتابي كه دربارة آذربايجان نوشته ام، مشخصات او را آورده ام. اين فرد براي سيا و وزارت خارجه گزارش تهيه مي كرد. مسألة آذربايجان استثنايي بود. شورويها تنها مي خواستند در ايران حكومتي نباشد. كه مستقيماً دشمن او باشد، من چنين ترسي را كه شورويها خيلي ساده مي توانستند بعد از جنگ جهاني دوم، بخشي از ايران را اشغال كنند، قبول ندارم.
س: پس چگونه مي توانيم مسألة آذربايجان را ارزيابي كنيم؟ فقط يك اشتباه بود؟
ج: بله؛ يك اشتباه بزرگ بود. علت آن هم گرفتن امتياز نفت شمال بود.
س: به چه قيمتي؟
ج: همين؛ من معتقدم اختلاف بين سياست وزارت خارجه و حزب كمونيست و باقراُف بريا و استالين، باعث اين اشتباه بزرگ شد. مي بايست از ابتدا مي دانستند. بريا و استالين باعث اين اشتباه بزرگ شدند. مي بايست از ابتدا مي دانستند كه امريكا در شرايط بعد از جنگ، بمب اتمي دارد و حداقل ده سال طول مي كشد تا شوروي از خرابيهاي جنگ خلاص شود و جان بگيرد، پس محال است در چنين اقدامي موفق شود. به همين دليل هم مولوتوف با اين جريان
ص: 558
مخالف بود. من اين را يك اشتباه بزرگ مي دانم كه در نتيجة حماقت و خودپسندي افرادي امثال باقراُف صورت گرفت؛ آن هم با ادعاي تشكيل آذربايجان واحد.
س: گويا بعد از قضية باقراُف، علي اُف هم در سال 1970 كتابي نوشته و دوباره همان حرفها را زده است.
ج: دربارة آذربايجان واحد بايد بگويم كه در داخل، اصلاً دولت شوروي آذربايجان به وجود نياورده، بلكه اسم آذربايجان را ملي گرايان بعد از انقلاب انتخاب كردند.
س: يعني محمدامين رسول زاده؟
ج: بله؛ رسول زاده. آنها اسم آذربايجان را به اين دليل انتخاب كردند كه در فكر تشكيل يك آذربايجان واحد بودند.
س: يعني همان پان تركيسم.
ج: پان تركيسمي كه با تركيه مخالف بود. اين بيماري در آذربايجان و بين روشنفكران آن وجود داشت؛ حالا هم هست. اخيراً هم جواني آمده و گفته آذريها دو پايتخت دارند: يكي تبريز و يكي باكو. يكي از شعرايشان هم آمده و با گردانندگي ِ ابراهيم اُف كه وزير فرهنگ هم بود كتاب «آن روز باز خواهد آمد» را نوشته است؛ يعني ما بالاخره آذربايجان را به هم ملحق خواهيم كرد. علي اُف هم با اين بيماري در سال 1970 كتاب مي نويسد. او تابع همين نظريات ملي گرايانه و زياده طلبانه است. همين آقاي علي اُف كه اين را مي نويسد، امروز نوكر امريكاييها شده است. در حالي كه شايد آن روز اعتقاد شديدي به ماركسيسم داشت.
س: آيا علي اُف به كميتة مركزي هم رفته بود؟
ج: عضو هيأت سياسي بود. معاون اول نخست وزير هم بود.
س: اولين غير روسي بود كه به اين سطح رسيده بود.
ج: واقعيت اين است كه او در آن موقع عليه فساد در آذربايجان بسيار مبارزه كرد. پيشرفتهايش هم به علت همين موفقيتهايي بود كه در آنجا داشت. اينها حتماً مثل گورباچف اول ماركسيست بودند، اما بسيار سست. بالاخره هم مثل گورباچف مي شوند كه صريحاً مي گويد من طرفدار حزب كارگر انگلستان هستم. گورباچف تاكنون اعلام نكرده كه من نوكر امريكا هستم. اكنون به طرف اين معنا رفته؛ يعني سازش با امريكا و اسرائيل. الان با اسرائيل رابطه برقرار مي كند. پس به نظر من اين فكر كه اتحاد شوروي مي خواست در ايران پايگاهي را اشغال كند، از لحاظ استراتژيك نادرست است. براي اين كه شوروي مي دانست كه در اين
ص: 559
صورت امريكا از بمب اتمي استفاده خواهد كرد. مگر نيكسون نگفته بود كه اگر منافع ما در خطر باشد، از بمب اتم هم استفاده خواهيم كرد؟ چه منافعي بالاتر از ايران؟ ايران براي امريكا، هم پايگاه اقتصادي بود، هم سياسي و هم نظامي و فرهنگي.
س: اكنون روشنفكران ما با فراموشي ِ اين دوره، به طرف غرب مي روند و بعضي رجال وابسته به غرب را احياء مي كنند. به اصطلاح به نوعي به ادامة همان بازيهاي پيشين مي پردازند.
ج: من ترديد دارم كه فراموش كرده اند. نويسندگاني كه در اين باره مي نويسند، هم باهوشند و هم باسواد، آگاهانه اين كار را مي كنند و به دنبال همان جريان هستند. من نمي توانم اسم ببرم، براي اين كه مطالب زيادي از آنها نخوانده ام.
س: پيش از انقلاب، از يك طرف امريكا بود كه مي خواست پايگاه خود را حفظ كند، يك قدرت هم شوروي بود. دليل حضور اين قدرت هم شايد حفظ مرزهايش بود. به هرحال ايران هميشه قرباني ِ درگيري ِ اين سه قدرت مي شد.
ج: اتحاد شوروي بعد از كودتاي 1332 كه امريكا از نظر نظامي و اقتصادي در ايران مسلط شد، بسيار ناراضي بود. انگلستان با امريكا قرارداد همكاري بست. هر شركت امريكايي پنج درصد از نفت را از آن ِ خود كرد كه در مجموع چهل درصد مي شد؛ چهل درصد به انگلستان دادند و شش درصد هم به فرانسه. البته چهارده درصد هم به شركت شل دادند كه متعلق به انگليسيها بود. به اين ترتيب 54 درصد از نفت در دست انگلستان قرار گرفت. امريكاييها در صنعت نفت كار نمي كردند. در هر صورت با يكديگر قراردادي بر سرِ نفت بستند. از لحاظ نظامي هم قراردادي با هم بستند، چون انگليسيها به دليل ضعف نظامي مجبور شدند، حتي تمام خليج فارس را نيز تخليه كنند و تمام پايگاههايشان را به امريكاييها بدهند. امريكا از لحاظ نظامي و تسليحاتي حاكم مطلق ايران شد. يعني با يكديگر قرارداد ترك مخاصمه نوشته و مثل يك كنسرسيوم بزرگ عمل كردند. اما اتحاد شوروي، از تبديل ايران به پايگاه امريكا بخصوص از زمان استقرار موشكهاي دوربرد، فوق العاده ناراضي بود. اگر ايران پايگاه موشكهاي امريكايي مي شد، حساس ترين نقاط شوروي با همان موشكها مورد اصابت قرار مي گرفت. اين قضيه ادامه دارد تا دولت ايران تعهد مي كند كه به هيچ كشوري اجازه نخواهد داد در ايران پايگاه نظامي موشكي تأسيس كند. در اين تاريخ روابط بين شوروي و ايران بهبود مي يابد و شورويها در مقابل دريافت گاز ايران، پيشنهاد تأسيس كارخانة
ص: 560
ذوب آهن را مي دهند و ساخت آن شروع مي شود. يعني مناسبات ايران و شوروي دراين دوره، عادي، با حسن همجواري و بدون خشونت است. امريكاييها اين تعهد را هنگامي مي دهند كه از پيشرفتهاي بزرگ شوروي در ساخت بمب اتم و قدرت موشكي ِ آن در هراسند. شوروي هم اينجا به حاكميت آنها در ايران كاري نداشت و هيچ دخالتي در آن نمي كرد. شوروي تنها به دنبال منافع اقتصادي ِ خود بود. رقابت علني و تشنج آفرين نبود، ولي در پشت صحنة سياسي، رقابت وجود داشت.
س: آيا ارتباط يا قطع ارتباط شوروي با حكومت شاه در مواضع حزب هم مؤثر بود؟ به نظر مي رسد از سال 39 به بعد ديگر از تبليغات ضدشوروي در ايران كاسته مي شود. تعبير حزب هم اين است كه يك جريان سوسياليستي و آزادمنشي در حكومت به وجود آمده است. بعضي ها مي نويسند كه يكي از مشكلات حزب، اين بود كه تابع سياست خارجي ِ شوروي بود. اين را به دبير كل حزب نسبت داده بوديد.
ج: در داخل حزب نسبت به سياست اصلاحات ارضي و غيره، دو نظر كاملاً مخالف وجود داشت: يك نظر، اصلاحات و دادن حق رأي به زنان را درست مي دانست، در عين حالي كه مي دانستيم مجلس بايد چنين قانوني را وضع كند. دربارة تقسيم زمين دو نظر كاملاً متفاوت وجود داشت: يكي اين كه، اين اصلاحات بورژوا دموكراتيك مترقي است و بايستي از آن پشتيباني كرد. ديگر اين كه اصلاحات انجام گرفته به نفع مالكين بوده و امكانات وسيعي به آنها مي دهد. اين عده مي گفتند كه مالكين مي توانند بدترين زمينها را حفظ كنند و بهترين زمينها را به كشاورزان بدهند. از طرف ديگر هم، تعاونيهايي درست كردند كه رياست آن با رئيس ساواك محل بود و به غارت مردم مشغول شد. اين دو نظر در مقابل هم و در مقالات مجلة «دنيا» و روزنامة «مردم» ديده مي شد. ايرج اسكندري در اين جريانها هميشه طرفدار نظر شوروي بود. در شوروي هم يك نظر نبود. مثلاً در همان دوران نويسنده اي از شوروي، از اصلاحات تجليل مي كند.
س: مثل ايوانف.
ج: نه؛ غير از ايوانف و حتي از آن بدتر، نويسندگاني هم بودند كه اين اصلاحات را قبول نداشتند. چون اين اتفاق و چنين تحول و تغييراتي غير عادي بودند و نكات مثبتي هم در آن به نظر مي رسيد. تزلزل در آراي نويسندگان در اين باره هم بسيار يافت مي شد. مثلاً سپاه دانش و سپاه بهداشت كه يك هستة مثبت در آن ديده مي شود. البته وقتي درون اين هسته را
ص: 561
مي ديديد، متوجه مي شديد كه پوسيده است؛ بيشتر شكل بوده تا محتوي. مثلاً فرض كنيد از بين بردن بي سوادي در كوبا، در چه مدت كوتاه و با چه قدرت عظيمي، آن هم با امكانات محدود انجام شد. اين در حالي است كه مبارزه با بي سوادي در دوران شاه، فوق العاده كم تأثير داشته است. به عقيدة من بين اين سه قدرت در ايران موازنه اي وجود داشت و هر كس دقيقاً مي دانست كه تا چه حد مي تواند پيش برود تا به منافع استراتژيك ديگري برخورد نكند.
س: آيا هنگام بستن قراردادهايي مثل كارخانة ذوب آهن، ماشين سازي اراك و يا ماشين سازي تبريز، مواضع سياسي ِ حزب هم نسبت به حكومت تغيير مي كرد؟
ج: ما با اين قراردادها كاملاً موافق بوديم، چون اول اين كه يك طبقة كارگر نيرومند ايجاد مي شد، چرا كه اين كارخانجات، كارگر عادي نمي پذيرفتند. ما مي دانستيم كه امريكاييها خودشان مايل به دادن چنين كمكهايي نيستند؛ حاضر نبودند كارخانة ذوب آهن در ايران بسازند. بارها هم اين مسأله را در ايران مطرح كردند ولي هيچ وقت حاضر نشدند چنين كاري بكنند. چرا؟ آن هم ظاهراً مربوط به سياست خودشان بود؛ ولي آنچه كه هست اين است كه اين كارها شايد به تثبيت شاه كمك مي كرد ولي به نفع كشور نيز بود و عملاً قراردادهاي مثبتي به حساب مي آمد.
س: حتي در درون حكومت شوروي هم بخشي به سوسياليسم گرايش دارند؟ به عنوان مثال مقالة ايرج اسكندري در سال 52 تا 53 را مي توان ذكر كرد.
ج: همانطور كه گفتم در نوشته هاي آن وقت، ما تحليلي از اصلاحات ارضي داريم كه فوق العاده منفي است. در اين باره كتابي هم چاپ شده كه تز دكتراي يكي از بچه هاي ما بود. در آن موقع تناقض در نظرات رهبري ِ حزب توده وجود داشت.
س: يعني افرادي با نگاههاي متفاوت وجود داشتند.
ج: تشتت آرأ كاملاً محسوس بود؛ بويژه در دوراني كه من در رهبري نبودم.
س: علاوه بر قضية فرقه دموكرات آذربايجان، در انقلاب جنگل، فعاليت حزب سوسياليست در ايران و يا حزب كمونيست در دوران رضاخان، هم عملكرد چپ وهم سياست جاري ِ شوروي مورد نقادي قرار مي گيرد.
ج: به عقيدة ما، در دوران جنگل، هم چپ ايران فوق العاده نوپا و بي تجربه بود و هم سياست اتحاد شوروي كه تازه به وجود آمده بود. مگر زمان جنگلي ها چه تاريخي است؟
س: 1299.
ص: 562
ج: 1300. انقلاب اكتبر هم در 1917 شكل گرفت، يعني سياست شوروي فوق العاده جوان بود. كساني كه روي كار آمدند، قدرت و ديد انقلابي ِ فوق العاده قوي داشتند، ولي همانگونه كه گفتم، در دوران 20 تا 32، رهبران حزب توده سابقة سياسي نداشتند. انقلاب اسلامي را هم كه نگاه كنيد، اول نيروهايي سرِكار آمدند كه سابقة كار سياسي نداشتند. نمي دانستند كار سياسي چيست و كشور چگونه اداره مي شود. چقدر هم اشتباهات شده است. شورويها هم دربارة رضاخان اين اشتباه را كردند. افراد سياست شوروي تصور مي كردند چون رضاخان از اشرافيت نيست و از مردم عادي است، او را مثل گوگاچوي خودشان و يا مثل ستارخان مي دانستند. نمي دانستند كه اين را انگليسيها آورده اند، چرا كه اطلاعاتشان نسبت به ايران فوق العاده ضعيف بود. شوروي آن وقت سياستمداري در ايران نداشت. اولين سفيرشان در سال 1921 به ايران وارد شد. سياست شوروي نسبت به ايران، بطور كلي جوان بود و كورمال، كورمال پيش مي رفت. سياست كمونيستهاي آن وقت ِ ايران هم همين بود. مقداري هم بيماري چپ روي كه بيماري ِ تمام احزاب هست كه وقتي امكان فعاليت وسيع ِ دولتي مي يابند، اين وضع را تشديد مي كرد. در داخل حزب كمونيست ايران هم اختلاف نظر شديدي بين حيدرعمواُغلي كه فهميده تر و تحصيلكرده بود با ديگران وجود داشت.
س: با دكتر حشمت؟
ج: بله؛ با دكتر حشمت و امثال آن. ما معتقديم كه هم سياست شوروي داراي اشتباهاتي بوده، هم حزب كمونيست ايران و هم انقلابيون ايران.
س: مثل اردشير آوانسيان و پيشه وري.
ج: نه؛ انقلابيون جنگلي ها، آنها هم كم اشتباه نكردند. يك ناپختگي ِ اوليه اي كه باعث شد اين ميوه، زمان كافي براي رشد پيدا نكند. اين مجموعه را نبايستي يكطرفه قضاوت كرد و همة تقصيرها را به گردن طرف مقابل انداخت. تاريخ را بايستي خيلي دقيق و بي طرفانه و با تمام اقداماتي كه انجام گرفته، نگاه كرد. من گاهي اوقات چيزهايي را كه مي خوانم، مي بينم بسيار يكطرفه و بي انصافي است. چون اين طرف دين بوده و مسلمان، همة حق را به اين طرف دادن، بي انصافي است. مثلاً در حال حاضر آيت الله كاشاني را چقدر تجليل مي كنند، ولي تمام اشتباهات بزرگي كه در دوران كودتا داشته و فريب آنها را خورده، به فراموشي سپرده شده است. اين تاريخ نويسي و برخورد بي طرفانه نيست، اين فريب خوانندگان است. اگر مي خواهيم تاريخي بنويسيم كه دقت داشته باشد، بايستي اشتباهات هرطرف را بگوييم. دولت
ص: 563
شوروي خيلي زود، اشتباهش را نسبت به رضاخان تصحيح كرد و فهميد كه رضاخان آن طور كه تصور مي كردند، نظير ستارخان نيست، بلكه يك عامل دست نشاندة انتخاب شدة انگلستان است.
س: موضوع بعدي، بحث تاريخ نگاري است. ما سه مرحلة تاريخ نگاري در ايران داشتيم: عصر مشروطه، عصر رضاخان و عصر محمدرضا. در اين سه مرحله، طيفهاي مختلف با نگرشهاي مختلف، وارد صحنه شده اند، چه در بيرون مرزها شامل شرق شناسان و ايران شناسان و بعضاً دستگاههاي خاص و چه در داخل، نويسندگان مختلف با طيفهاي مختلف.
ج: اين كاملاً درست است. ما يك تاريخ فرمايشي داريم؛ يعني كساني تاريخ را نوشته اند كه دستوري بوده اند. از طرف شاه و قدرت به آنها دستور داده اند كه چه بنويسند. يك تاريخ نگاري ِ مقاوم هم داريم؛ يعني واقعيت نويسي. يك تاريخ نويس با احتياط هم داريم، مثلاً مشيرالدوله تاريخ ايران باستان را مي نويسد ولي در آن هيچ موضع گيري به چشم نمي خورد، بلكه عين وقايع نگاري ِ ايران باستان است. تاريخ علمي نيست. اين تاريخ فقط وقايع نگاري است. كساني هم هستند كه تاريخ مي نويسند و به باستان نمي روند. مثل عباس اقبال آشتياني و كسروي. كسروي تلاش مي كند كه تاريخ را آن گونه كه هست بنويسد. تاريخ مشروطيت كسروي، وقايع نگاري است، ولي خيلي دقيق است. كسروي كوشش مي كند عين واقعيت را بدون هيچ جهت گيري در آن شرايط بنويسد و به نظر من هم بهترين كتاب تاريخ مشروطيت تاكنون، تاريخ كسروي است. تاريخ عباس اقبال هم مي خواهد چيزي به نفع دستگاه ننويسد و كوشش مي كند علمي بنويسد، ولي به جريان روز، كاري ندارد. مي خواهد خودش را از جريان روز كنار بكشد. مطالبي هم كه نوشته، مفيد و بدردبخور است؛ من اين سه گونه تاريخ نويسي را در اين دوران مي بينم.
س: كتاب «تاريخ بررسي اجتماعي ايران» نوشتة سعيد نفيسي با كتاب دوجلدي ِ «تاريخ عصر رضاشاه» در تضاد است.
ج: اولي با احتياط است ولي درست تر نوشته است. دومي خيلي احتياط كرده است. اينها در شرايط فوق العاده دشواري زندگي مي كردند و تلاش مي كنند كه كار مثبتي انجام دهند.
س: تاريخ نويسي ما در عصر رضاخان و محمدرضا و هم در اين دوران بيست ساله بعد از انقلاب چگونه بود؟
ص: 564
ج: غير از همان آثار عباس اقبال، كسروي و تحقيقات مختصري كه دربارة ايران باستان چاپ شده، همه تابع شرايط محيط بوده اند.
س: «تاريخ بيست ساله» مكي را كه هشت جلد است، چگونه ارزيابي مي كنيد؟
ج: من آن را بطور كامل نخوانده ام، اما مواردي را هم كه خواندم، هم جنبه هاي مثبت و واقع بينانه دارد و هم جنبه هايي دارد كه نشان مي دهد بر روي بعضي مسائل روپوش گذاشته است. مثل كسروي نيست و سطحش خيلي پايين تر از آن است. من آن را كامل نخوانده ام، ولي از روي قضاوت كساني كه آن را مطالعه كرده اند و من به قضاوتشان اعتقاد دارم، مي توانم بگويم كه هم جهات مثبت دارد و هم جهات منفي. مثلاً بهنود هم يك تاريخ نوشته است.
س: «از سيدضياء تا بختيار».
ج: خيلي به او ايراد مي گيرند. در همين كتاب، مجيد فياض هم نقدي بر آن نوشته و مي گويد مطالب نادرستي در آن است.
س: تاريخ كمبريج چطور؟
ج: من فقط يك كتابش را خوانده ام. اين يك جلد مربوط به دورة رضاخان است. كمبريج مثل همة غربيها به رضاخان جنبة ملي مي دهد و او را ميهن پرست مي داند. بايد هم اين كار را بكند، رضاخان مهرة غرب است، ولي دربارة مسائل ديگر، نكات مثبتي هم دارد. يكي از كتابهاي خوبي كه ديده ام، «ايران قرن بيستم» است كه سه نويسندة فرانسوي آن را نوشته اند كه هر سه هم ايران شناسند. با وجود اين، بعضي از نقصها در آن به چشم مي خورد. مثلاً به ادعاي ميهن پرستي ِ رضاخان كمي بها مي دهد. در اين كتاب نكات واقع گرايانه اي نسبت به ديگر كتابها هست. تا شب قبل از انتخابات دوم خرداد را نوشته است، حيف كه شش ماه بعد از آن را ننوشته است.
س: عموماً سه منبع مهم در تدوين تاريخ مؤثر است: وقايع نگاري كه يا از ديد خودشان، يا از ديد مكتبشان و يا در حد توان و دركشان مطلب مي نويسند؛ اسناد تاريخي و خاطره نگاري. بعد از انقلاب وقايع نگاري و اسناد تاريخي درحد معمول بود، ولي خاطره نگاري بسيار وسيع شده است؛ چه خاطرات خارجيها و چه خودِ ايرانيان از طيف سلطنت طلب گرفته تا چپ و راست و رجال و غيره. مسلم است افرادي كه شرح حال زندگي ِ خودشان را مي نويسند، همه در دفاع از خود و عملكرد خودشان و محكوميت
ص: 565
مخالفينشان خواهند نوشت، مثل شرح حال دكتر متين دفتري، ابتهاج و غيره. اينها مطلقاً از تمام كارهايي كه كرده اند، چه درست و چه نادرست، دفاع كرده اند. البته خاطرات ابتهاج نكات مثبتي دارد. در آنجا اشاره شده كه دو امريكايي آمدند و با من مذاكره كردند كه تو براي نخست وزيري آماده اي، ولي من نپذيرفتم.
ج: بعيد نيست كه درست باشد، چون آدمي بود قرص و محكم كه امريكاييها چنين آدمي به دردشان مي خورد. سفرا و نمايندگان دولتهاي خارجي هم معلوم است كه وقتي خاطره بنويسند از سياست دولت خودشان در آن دوره اي كه بودند؛ دفاع خواهند كرد. آن چيزي كه در تمام اينها به چشم مي خورد، تحليل اوضاع اجتماعي ِ هر دوره است. مثلاً درباره اوضاع اجتماعي تاريخ مشروطيت دقت علمي داشته باشيم و بگوييم چه شد كه يكدفعه مشروطيت اوج گرفت. يا مثلاً چرا در انقلاب كبير اكتبر نظاميان ناراضي بودند، چرا دهقانان ناراضي بودند، چرا حتي تجار ناراضي بودند؟ چه عواملي باعث شد كه اين عدم رضايت، به صورت يك انفجار درآيد؟ چگونه يك گروه كوچك از زندان بيرون مي آيند و موفقيت پيدا مي كنند؟ بدون تحليل شرايط واقعي ِ تاريخ، تاريخ درستي از آب در نمي آيد. ما اگر بخواهيم تاريخ انقلاب اسلامي را هم دقيق بنويسيم، بايد اوضاع و احوال دوران اخير شاه را به همراه عدم رضايت قشرهاي مختلف جامعه و خواستهاي آنها درنظر بگيريم. بايد سياست داخلي، خارجي و همة عوامل را مدنظر بگيريم. تاريخهايي كه براي انقلاب اسلامي نوشته اند، فوق العاده ضعيف است. البته ممكن است من چيزهايي را نديده باشم.
س: خاطراتي كه عموماً منتشر مي شود در جهت مخدوش كردن و تشتت در تاريخ معاصر پيش مي رود يا در كليت، مي تواند دستمايه و مأخذ مناسبي براي نسلهاي آينده باشد؟
ج: اين بسته به نويسنده است. همانطور كه گفتم دكتر متين دفتري خاطراتش را در دفاع از خودش نوشته است. ولي همين قسمت آن كه نشان مي دهد چگونه رضاخان تمايلات آلماني پيدا كرد، جالب است. در نوشته هايي كه به عنوان خاطرات افراد چاپ مي شود، در عين حالي كه دفاع از خودشان است، نكات قابل استفاده اي هم يافت مي شود. اينهايي هم كه جهت گيري ِ خاص سياسي دارند، مثل طلوعي يا ديگران كه به دفاع از رضاخان و پسرش مي پردازند، از اول تكليف خودشان را معلوم كرده اند. اينها مي خواهند معايب و نواقص را بپوشانند و موفقيتهايشان را بزرگ جلوه دهند. به اين دليل اين تاريخ نويسيها كوچكترين
ص: 566
ارزش تاريخي ندارند و چيزي هم به تاريخ اضافه نمي كنند. مثلاً طلوعي تمام گزارشهاي شهرباني را دربارة رزم آرا مي خواند و حتي يك نمونه پيدا نمي كند كه رزم آرا با حزب توده ارتباط داشته باشد، ولي در آخر نتيجه مي گيرد كه رزم آرا با حزب توده تماس داشته است! اين ديگر ارزش تاريخي ندارد و يك مطلب پيش پا افتاده است.
س: خاطره نويسهاي معاصر، يك گروه مثل طلوعي و بهنود هستند كه تحليل ندارند. يك گروه سلطنت طلبهايي مثل فريدون هويدا، محمدرضا، اشرف و غيره هستند. يك گروه هم چپيها هستند، مثل ايرج اسكندري، خان بابا تهراني و غيره؛ بين اين سه گروه، خاطرات كداميك قوي تر است.
ج: آن يكي كه از سلطنت طلبها مي نويسد مثل اشرف، اصلاً ارزش تاريخي ندارد. دربارة دوران رضاخان هم، نوشتة فردوست از همه قوي تر است. در خاطرات اشرف واقعاً مطلب نويي نيست كه در ساير منابع نباشد؛ غير از اين كه مي خواهد از نقاط ضعف خودشان دفاع كند. يا فريدون هويدا وقتي مي نويسد، تنها مي خواهد از برادرش دفاع كند. اما دربارة خاطرات نيروهاي چپ _ به قول شما _ قضاوتهاي كاملاً متفاوتي وجود دارد.
خيلي از آنها واقعاً ارزش تاريخي ندارند. همانطور كه دربارة ايرج اسكندري گفتم، او با يك جهت گيري ِ خاص در دفاع از خود و محكوميت مخالفينش مي نويسد. خاطرات امثال خان بابا تهراني نيز وقايع نگاري ِ يك دوره است و در آن تحليل اجتماعي از اوضاع ايران يا نقاط ديگر يافت نمي شود. از تمام تاريخهايي كه دربارة مسائل حزب توده نوشته شده، مطلب خان بابا تهراني بي طرفانه تر است. گاهي اوقات هم قضاوت كرده و عليه من رأي مي دهد و نكات تندي دارد، ولي از اين دست آدم ها تعداد زيادي داريم. كار امثال جهانشاهلو و حسن نظري هم كه به طرف سازش با دستگاه ساواك رفتند و در خدمت آن قرار گرفتند، كوچكترين ارزش تاريخي ندارد. مثلاً جهانشاهلو مزخرفاتي نوشته است، از جمله مي گويد من از قوم و خويشان آيت الله خميني هستم!
س: كتاب خليل ملكي را هم مي شود اينگونه دانست؟
ج: نه؛ ماهيت آن با ديگران متفاوت است. او اصلاً با اينها تفاوت دارد. در هيچ جا، به كسي اتهام بيخودي نزده است. در بعضي جاها حتي خطاهاي خودش را هم ذكر كرده است. جايي هم گفته بود كه بهتر بود سياستمان نسبت به حزب توده و شوروي به گونة ديگري بود و به آن شكل ادامه نمي داديم. «خاطرات ملكي» در عين حال كه دفاع كامل از خودش است،
ص: 567
با ديگران تفاوت دارد. او مثل انور خامه اي از خود دروغ نساخته است. خامه اي چيزي را كه اصلاً نبوده، ساخته و افراد را متهم كرده است؛ كساني را هم متهم كرده كه نمي توانند از خودشان دفاع كنند. يا مثلاً چيزهايي را كه عبدالله برهان و غيره مي نويسند و حالا هم خودشان پشيمانند. مقداري از نوشتة بابك امير خسروي هم كه خاطرات خودش هست، در آن تلاش كرده خود را بيطرف نشان دهد. مثلاً در بعضي جاها كه خواسته مرا متهم به دروغ گويي كند، اتهاماتي به حزب توده زده و حتي مطالبي را كه خودش در مجلة خودش به قلم دوستش نوشته، تكذيب مي كند و مي گويد اينها نادرست است. بايد از او بپرسيد چطور تا يك سال قبل از اين كه كيانوري زنداني شود، تمام نظريات تو در تأييد كيانوري است، اما يكدفعه به اين جا مي رسد كه كيانوري آدم متقلبي است و همه اش دروغ مي گويد. چه چيزي باعث اين تغيير نظر شده است؟
س: شايد تحولي در او به وجود آمده است؟
ج: اين مسخره است. علت آن فقط اين است كه من در خاطراتم انتقادي به ايرج اسكندري كه بُت ِ او بود، داشته ام. اين از روي كينه است. حتي موقعي كه با اسكندري اختلاف نظر داشتم، صريحاً مي گفت من نظر كيانوري را قبول دارم. يكدفعه چطور شد كه به اينجا مي رسد؟
س: خاطرات اردشير آوانسيان هم منتشر شده است، شما ديده ايد؟
ج: بله؛ ديدم. مطالب بسيار جالبي دربارة فرقه و پيشه وري دارد. ولي اين يك پرسش و پاسخي بوده كه بابك آن را ضبط كرده و بعد از مرگ او منتشر كرده است. ولي هنوز همان قضاوتهايي را كه در «گفت وگو با تاريخ» كرده ام، دارم. اردشير در آخر عمرش با دوران جواني و مبارزه جويي تفاوت عمده اي دارد و يك خودبيني شديدي پيدا كرده بود.
س: به آذين خاطرات ننوشته، اما سه جلد كتاب كوچك دارد، ديده ايد؟
ج: البته خاطرات نيست، از هر دري سخني است. من جلد سوم آن را نديده ام، دو جلد آن هم بد نبود.
س: كتاب بزرگ علوي را نديده ايد؟
ج: نخير.
س: يكي در آلمان چاپ شده و يكي را هم داده در ايران چاپ كنند.
ج: من مي توانم حدس بزنم كه چه نوشته است. به يقين در دفاع مطلق از خودش،
ص: 568
رادمنش و ايرج اسكندري و محكوم كردن بقيه.
س: در بخش اعظم آن سعي كرده خوش را به عنوان يك هنرمند و اديب معرفي كند تا وابسته به حزب توده.
ج: بالاخره او نويسندة نسبتاً خوبي بود ولي درجه يك نبود. او كه بيشتركارش معلمي دانشگاه است، در اروپا بود.
س: غير از خاطرات اين افراد، چه كسان ديگري را مي توان نام برد؟ مثلاً خاطرات ضياء الموتي را ديده ايد يا خير؟
ج: كتاب ضياء الموتي را ديده ام. خاطرات نيست، رونويس نوشته هاي ديگران است. از كتاب جهانشاهلو هم بدتر است؛ آنقدر دروغ گفته كه آدم شاخ درمي آورد. جواب اينها را نوشته ام، اما تاكنون چاپ نشده است. مثلاً يك جا گفته كه قاسمي و فروتن مي خواستند از آلمان شرقي به خارج بروند، كيانوري هم داشت، با آنها مي رفت ولي اختر او را منصرف كرده است. كتاب ضياء الموتي هم خاطرات خودش نيست.
س: كنار منابع كتابخانه اي، مطبوعاتي و احياناً اسنادي كه منتشر مي شود، خاطرات چقدر مي تواند در نگارش تاريخ مفيد باشد.
ج: به نظر من كمك بسياري است. مثلاً در بسياري از نوشته ها، خاطرات و تاريخهايي كه دربارة چپ نوشته شده، مسائلي از پيدايش چپ ايران پس از انقلاب اكتبر و حتي قبل از آن، وقايع كشورهاي اروپايي و ايران و افكار چپ در آنها هست كه مي تواند پايه اي براي تاريخ نويسي و تحليل تاريخي باشد.
س: در بعضي موارد با هم تناقض و تضاد دارند.
ج: مي تواند وجود داشته باشد. مي شود همه اش را كنار هم گذاشت و قضاوت درستي كرد.
س: دربارة موارد تناقض چه بايد كرد؟
ج: دربارة موارد تناقض بايد ديد كدام درست است. در دورة پهلوي يك تاريخ نگاري اصيل داريم كه جنبه هاي مثبتي داشته و كوشش هم مي كردند تاريخ نگاران خوب، وارد مسائل روز نشوند.
س: يعني در فضاهاي ميانه بمانند.
ج: بله؛ يعني نه چوبي بخورند و نه بدنام شوند. كسان ديگري هم چيزهايي نوشتند. تاريخهايي به نفع دوران رضاخان نوشتند و تلاش كردند تا حكومت را به پيش از اسلام
ص: 569
برسانند، اما بين اين دوره ها، حدود هزاروچهارصد سال كم آوردند. البته در اين جريان كساني هم در جايگزيني ِ كلمه هاي فارسي به جاي كلمه هاي خارجي تلاش كردند كه كار مثبتي بود. كساني هم بدون آن كه وابسته باشند، از اين محيط حسن استفاده را كردند، مثل مرحوم مهندس بازرگان كه واژه هاي زيبايي انتخاب كرد. در دوران رضاخان هنوز انگليسي باب نشده بود و واژه ها بيشتر از زبان فرانسه به فارسي راه مي يافت. بيشتر تحصيلكرده هاي ما در فرانسه درس خوانده اند. آنهايي هم كه از آلمان آمده بودند، به همان واژه هاي فرانسه عادت مي كردند. بندرت واژة آلماني در زبان فارسي وارد شده بود. يا دربارة تاريخ باستان كساني مثل پورداوود مطالبي نوشتند كه خوب بود. البته همانطور كه گفتم، مشيرالدوله هم تاريخ ايران باستان نوشته است، ولي به هيچ وجه تحليلي نيست؛ فقط وقايع است. ما از ايران باستان، بيش از همه از هرودوت داريم. خودِ ما از ايران باستان چيزي نداريم؛ غير از متن كتيبه هايي كه بعدها موفق شدند، بخوانند. البته آن هم به كمك كارشناسان خارجي توانستند. هردودت، تاريخ نگار درجه يك بود. او با تمام دقت اصرار داشته كه بنويسد و توانسته هم بنويسد. اگر هرودوت نبود تقريباً تاريخ ايران باستان از بين رفته بود؛ شايد همة تاريخ از بين رفته بود. البته اين عده در دورة رضاخان به ايران باستان پرداختند تا بتوانند زمينة فرهنگ غرب را در ايران باز كنند. رضاخان در ابتداي فعاليتش، تظاهر به دين داري مي كرد، پا برهنه به مسجد مي رفت. پا برهنه به قم مي رفت، ولي بعد كه مسلط شد، بطور كامل مبارزه با مذهب را شروع كرد. در دورة رضاخان و محمدرضا، حتي در كودتاي 28 مرداد 1332، روحانيت مقاومت زيادي از خود نشان نداد.
س: البته اينها عكس العمل تظاهراتي بود كه توده ايها انجام دادند، يا ماجرايي كه به نام توده ايها در مدرسة قم و در جريان آقاي برقعي صورت گرفت. مرحوم آيت الله طالقاني مي گويد كه از دربار، نامه هايي با جوهر قرمز به روحانيت نوشته مي شد و آنها را تهديد مي كرد.
ج: از دربار نبود، بلكه از منزل آيت الله بهبهاني بود.
س: يك بخش از آنها بود. تشكيلات سيدضياء و ميس لمبتون هم بود.
ج: همة اينها بودند. حتي به نام توده ايها عليه مذهب كتاب چاپ مي كردند.
س: در خاطرات شهيد محلاتي كه اخيراً چاپ شده، دربارة ماجراي آقاي برقعي مطالب جالبي دارد. وقتي كه از كنفرانس باز مي گردد، با تظاهراتي كه يا توده ايها بودند
ص: 570
و يا به نام آنها انجام مي شد روبه رو مي شود. در اين تظاهرات عليه آقاي بروجردي شعار مي دهند و مثلاً مي گويند كه بايد او كشته شود. وي مي گويد من كه آن موقع طلبه بودم، رفتم بالاي ديوار مدرسه و گفتم دشمنان دارند تحريكتان مي كنند. مقداري از اين استقبال روحانيت از شاه به اين ماجراها باز مي گردد. يعني روحانيت احساس مي كرد كه اگر اين شاه از بين برود، مثلاً استالين جاي او را خواهد گرفت.
ج: خوب توده در تمام آن دوران، يك كلمه ضد مذهب و ضد روحانيت ننوشته است. تمام تظاهرات و نوشته ها به دست همان عواملي است كه ذكر كردم. به نام حزب توده نشريه و كتابهاي ضد مذهب نوشتند و در آن تهديد كردند كه مثلاً سر همه شان را خواهيم بريد. نمونه اش آقاي بهبهاني همان كسي است كه روز 9 اسفند هم با گروه شاه و امريكاييها همكاري داشت. يكي از منشي هايي كه نزد بهبهاني بود، نوشته كه ما آن قدر با جوهر قرمز نوشتيم كه تا مدتها هنوز انگشتهايمان درد مي كرد. تا نيمه هاي شب نامه به افراد مختلف نوشتيم. به نظر من مركز اين جريان در منزل بهبهاني بود. اصل كار هم دست انگليسيها، امريكاييها، دربار و دارودستة سيا بود. برگشتن آقاي برقعي هم در اين قسمت قابل تفسير است. ما در قم كسي را نداشتيم كه تظاهرات بكند. اگر چنين تظاهراتي هم شده، كار توده ايها نبود.
س: به عنوان تبعيت از آقاي برقعي اين كار را كردند و همين هم باعث شد برقعي تا آخر عمر منزوي باشد.
ج: حتماً كاري هم كه آنجا شد، توسط همين افراد بود تا برقعي را در مقابل آقاي بروجردي بگذارند و حتي به طرف خانة آقاي بروجردي بروند. اين مجموعة جرياني است كه بلافاصله بعد از شروع جنگ و با وظايف مختلفي راه انداختند. عمده ترين فعاليت اين جريان انتشار مطالب ضد روحانيت، به نام حزب تودة ايران در روزنامه ها بود. اينها مقالاتي تهيه مي كردند كه در آنها مطالبي عليه شوروي و خطر حزب توده و اين كه دشمن بسيار قوي است، مي آمد.
س: آيت الله بروجردي قابل مقايسه با امام خميني نيست كه بتوان به عنوان يك رهبر مبارزاتي از وي نام برد. البته او در زمان رضاخان دستگير و تبعيد شده بود. حتي آقا سيدنورالدين حسيني كه در شيراز رهبري ِ «حزب برادران» را داشت، در دورة رضاخان دستگير شده و به زندان افتاده بود؛ بعد هم او را تبعيد كرده بودند. ولي در دورة
ص: 571
محمدرضا، بخصوص بين سالهاي 20 تا 32، اينها بيمي از شبحي به نام استالين، حزب توده و كمونيستها داشتند.
ج: فكر انگليسيها و امريكاييها اين بود كه بعد از ورود شوروي به جنگ، او را از بين رفته مي دانستند، اما بعد از استالين و پيروزيهاي او ديدند كه شوروي نيرومند باقي مانده است و فكر آنها برعكس شده بود.
س: آيا مسألة فرقه به اين موضوع كمك نكرد. يا حتي از آن به عنوان دستاويزي استفاده نشد؟
ج: بله؛ همة اينها عواملي بود كه به اين ترس كمك كرده است؛ ترديدي در آن نيست. مسأله فرقه را بعداً بحث خواهيم كرد كه نقش امريكاييها و انگليسيها در ماجراي فرقه چه بود. البته در زمان رضاخان هم، جنگ سختي عليه روحانيت در جريان بود و رضاخان همه جا را قبضه كرده بود.
س: بله؛ مي گفت براي مملكت پنجاه آخوند ما را بس است. اين را جدي هم گفته بود.
ج: بله؛ مقرر كرده بود كه براي عمامه گذاشتن بايد امتحان بدهند.
س: برخي از تاريخ نگاريهاي ما تحت تأثير مستشرقين بود. در اينجا بحثي است كه اندك مستشرقي را مي بينيم كه به ايران علاقه داشته باشد. وراي عمدة فعاليت شرق شناسي، يك حركت استعماري به چشم مي خورد. حركتي كه يا درپي از بين بردن هويت فرهنگي ِ ملت است و يا در پي تشديد اختلافات قومي و مذاهب و فرق. به هرحال بخش عمده اي از تاريخ نويسي ِ دورة رضاشاه، تحت تأثير شرق شناسها بود.
ج: شرق شناسها چند گروهند: انگليسي، فرانسوي، آلماني و اهل شوروي. اين اواخر هم امريكاييها آمدند. اتفاقاً من از چند نويسندة امريكايي دو كتاب دربارة ايران ِ قديم خواندم كه نويسندگانش عاشق و دلباختة ايران و تمدن ايران هستند. يكي «پهلوي افسانه» است و ديگري هم كه به انگليسي است، «پرشيا» است. اينها چقدر از تمدن قديم، بخصوص پارسها به عنوان قومي شكست ناپذير تجليل كرده اند. اما از شرق شناسان انگلستان، يكي ادوارد براون است و ديگري ميس لمبتون. ميس لمبتون تكليفش كاملاً معلوم است. شخصي است كه مأموريت سياسي ِ خاص براي وزارت خارجه، سازمان اينتليجنت سرويس و بخش MI6 داشته است. آدم باسوادي هم بود. در واقع دو ميس لمبتون داريم، يكي ميس لمبتون محقق و باسواد كه نوشته هايش هنوز هم محل اعتنأ است و ديگري ميس لمبتوني كه جاسوس و
ص: 572
عامل انگلستان در ايران بود. البته ادوارد براون شغل جاسوسي نداشت.
س: البته؛ مستقيماً نداشت.
ج: بله؛ مستقيماً مأموريت نداشت.
س: از خانوادة لردها بود و بابيگري را در ايران افزايش داد. بعد هم كه انگليس مدافع اين بازيها شد. بابيگري و بهاييگري را انگليسيها راه انداختند.
ج: دست خارجيها در بابيگري به وضوح ديده مي شود؛ مركز عمدة آنها هم انگلستان است. اما بهائيت كه از مازندران شروع شد، هسته هاي دروني هم داشت.
س: بله؛ اما افراد گروه يك بحث است و رأس و تشكيلات آن بحث مهمتر.
ج: بله؛ بايد ديد كه اين فرقه از اول خودساخته بوده، يا آن را از خارج آوردند و ساختند. خودش يك چيز خودساخته اي درآمده يا اينكه از...
س: يا در جامعه اي كه در آن اعتراضات و انتقاداتي بود، به دنبال محمل و محفلي مي گشتند. بله محفلي درست شد. بعد باب از شيراز درآمد. به نظر من ديدند كه ساختة جالبي است و مخالفين و ناراضيها را دور خود جمع مي كند. مركز آن هم در اسرائيل و فلسطين بود. البته لرد براون هم حتماً نقش مشاور را براي سياست خارجي ِ انگلستان بازي مي كرد و امثال زانير را تربيت مي كرد. تقي زاده و امثال او هم، از شاگردان ايشان بودند.
ج: همه با هم بودند. فروغي هم با اينها رابطه داشت؛ همة اينها و همة تاريخ نويسان مشابه آنها. البته فروغي «فلسفة غرب» را در ايران منتشر كرد كه اثر جالبي هست.
س: مي گويند كه غربي ها يا سياستشان اين است و يا اين كه از موقعيت استفاده مي كنند كه مثلاً وقتي لمبتون ِ جاسوس، به ايران مي آيد، براي اين كه وجهة عادي و سياسي هم داشته باشند تا نفوذ كلام بيايد، او را به عنوان ايران شناس مي آورند. مثلاً سرپرسي سايكس را نگاه كنيد كه رئيس پليس جنوب بود و جاسوس متجاوز هم بود كه نمونه اش قضاياي افغانستان، كرمان و ... است. اما اين هم مي رود تاريخ شناس مي شود. الان اگر يك دانشجو و يا يك استاد بخواهد تحقيقات تاريخي داشته باشد، به سراغ خاطرات سرپرسي سايكس مي رود. شايد بتوان گفت كه آنها آدمهاي مستعدي را كه به ايران شناسي، شرق شناسي و تاريخ شناسي عشق و علاقه دارند استخدام كرده و تربيت مي كنند. با اين شيوه، اين فرد، يك شخصيت دروني به نام جاسوس و يك شخصيت بيروني موجهي كه همه تحت تأثير آن هستند، دارد. من ديدم آقاي بزرگ علوي هم در
ص: 573
خاطراتش - چه چاپ ايران و چه چاپ آلمان _ تجليل بسياري از ميس لمبتون كرده و به كساني كه ايشان را جاسوس مي دانند، مي توپد. بعد هم مي گويد كه در ايران مرضي است كه اگر كار كسي خوب باشد، او را جاسوس مي دانند. در بخش ديگري هم اشاره مي كند كه او، احسان طبري و بخشي از اعضاي حزب توده، دو سال زير نظر ميس لمبتون كار كرده اند. مي گويد كه ما از طرف حزب توده مأمور بوديم.
ج: به عقيدة من علوي از خودش دفاع مي كند. واقعيت اين است كه اكثريت حزب با كار كردن علوي و طبري در سفارت انگلستان به عنوان مترجم موافق نبودند و طبري را خيلي زود بيرون كشيديم و به روزنامة «رهبر» آورديم. چون كار آنها در سفارت، براي حزب بدنامي ايجاد كرده بود. علوي هميشه آدم تكرو و مستقلي بود. كاري به اين چيزها نداشت. بعد هم در «خانة فرهنگ شوروي» شروع به كار كرد. او از خود و كارش در آنجا، دفاع مي كند. من اين نكته را قبول دارم كه افرادي از كشورهاي غربي به ايران علاقمند هستند؛ چرا كه ايران داراي فرهنگي قوي و نيرومند است. ايران جزو استثناهاي دنياست و ترديدي در آن نيست. مثلاً در يكي از گفتارهاي راديو آلمان شنيدم كه يك نويسندة آلماني، «گلستان» را به زبان آلماني ترجمه كرده است. او مقدمه اي براي آن نوشته و گفته كه اين كتاب يك سرودة زميني نيست؛ سروده اي است كه از آسمان به زمين آمده است. اينها عشاق فرهنگ فوق العاده غني ِ ايران بودند و هستند. اينها پيش خود فكر مي كنند كه آن وقت كه سعدي «گلستان» را مي نوشت، اينها بالاي درختها و مثل ميمونها زندگي مي كردند و هنوز تمدني نداشتند. سازمانهاي جاسوسي هم كوشش مي كنند كه از اين عناصر بهره گيرند. اينها را به ايران مي فرستند و بعد هم مي گويند كه به نفع كشور خودتان كار كنيد. اينها هم واقعاً به نفع كشورشان كار مي كردند. يعني ميس لمبتون يك وطن پرست واقعي است.
س: بله؛ مسلماً اينها براي منافع و وطن خود جاسوسي و توطئه مي كردند، الان هم مشغول هستند. اما اين نوع وطن پرستي به قيمت نابودي ِ جهان اسلام، آسيا و آفريقا تمام مي شود.
ج: اينها چنين افرادي را پيدا مي كردند كه در عين حالي كه تحصيلكرده هستند، به تمدن ايران هم علاقمند باشند. ميس لمبتون تحصيلكرده بود؛ زبان فارسي را هم خوب مي دانست. زبان فارسي را به آن خوبي در ايران ياد نگرفته بود، چون همه را در انگلستان ياد گرفته بود. بعد از اين به چنين آدمهايي ياد مي دهند كه اگر به ايران مي روي برو و به وطن خودت
ص: 574
خدمت كن. اينها با تمام علاقه اي كه به وطن خود داشتند به اينجا مي آمدند و اين همه خيانتها به ايران مي شد.
س: همين ريچارد كاتم، مسلماً از جاسوسهاي «سيا» بود، البته در لباس سياستمدار و تحليلگر تاريخ. كتاب «ناسيوناليسم در ايران» حاكي از دسترسيهاي بالاي نويسنده و القاي برخي انديشه هاي تاريخي ِ استعماري مي باشد.
ج: افرادي را كه به ايران مي فرستادند، دو وظيفه داشتند: يكي پيگيري علاقة خودشان و تحقيق دربارة فرهنگ ايران و ديگري خدمت به وطن خودشان؛ يعني جاسوسي. اين افراد آدمهايي نيستند كه قبلاً براي اين كار بخصوص، تربيت شده باشند، بلكه آنهايي كه برجسته مي شوند و مي خواهند به ايران بيايند، مثل ميس لمبتون را با برنامه به ايران مي فرستند.
س: با اين بحث وارد سالهاي 20 تا 32 مي شويم. در اين برهه سه موضوع داريم: يكم؛ وقايع، حوادث و رخدادهاي اين دوازده سال. دوم؛ احزاب، گروهها و جريانهاي فكري _ سياسي كه در اين دوره به وجود آمد. سوم؛ حوادثي كه دربار با سياست خارجي انگليس، امريكا و شوروي در منطقه داشتند.
ج: اين دوره يكي از دوره هاي فوق العاده پرتحرك تاريخ معاصر است. يكي پس از ديگري وقايع مهمي در تاريخ ايران پيدا شده است. علت هم، يكي از بزرگترين وقايع تاريخ جهان، يعني جنگ دوم جهاني است. ايران راه ارتباطي ِ جنگ دوم جهاني و يكي از مراكز مهم مورد توجه دوطرف بود. تركيب اينها، اين دوره را به پرحادثه ترين دوران تاريخ صدسال اخير ايران تبديل كرد.
البته ايران از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بيستم هم شاهد حوادث زيادي بود. اولين حادثه سقوط دولت رضاخان و مسأله جانشيني ِ اوست. در اين جريان، براساس آن قدر اطلاعات كه وجود دارد، انگليسيها در ابتدا قصد داشتند، حكومت قاجار را با پسر احمدشاه، دوباره به ايران برگردانند. بعد ديدند كه او زبان فارسي نمي داند چرا كه در انگلستان زندگي مي كرد. ديدند نمي توانند شاهي را كه اصلاً زبان فارسي نمي داند، روي كار بياورند. در اين مورد گفته شده كه شورويها نظر ديگري داشتند، البته منبع اين حرف را به خاطر ندارم. يعني شورويها مي خواستند پسر رضاخان به قدرت برسد و كس ديگري نباشد تا حالت طبيعي حفظ شود.
محمدرضا هم كه يك فاشيست عاشق آلمان بود و همانطور كه فردوست نوشته با
ص: 575
خواركردن خود، بالاخره سلطنت را به او دادند. به اين ترتيب محمدرضا از اول خود را نوكر يعني غلام حلقه به گوش انگلستان مي دانست. او مي دانست همانطور كه پدرش را مثل آب خوردن برداشتند، او را نيز مي توانند بردارند. كساني هم كه از دورة رضاخان در بين هيأت حاكمة ايران ماندند، شروع كردند به فحش دادن به رضاخان. به اين ترتيب اين اولين تغيير اساسي است كه در نتيجة اين سقوط به وجود آمد.
س: چرا محمدعلي فروغي و امثال او اجازه ندادند كه مردم از رضاخان انتقام بگيرند؟ اين واقعاً كار فروغي بود يا سياست متفقين به او اين گونه ديكته شده بود؟ اگر مردم را رها كرده بودند از رضاخان انتقام مي گرفتند.
ج: اين سياست انگلستان بود. سياست شوروي هم كه در اوايل جنگ هنوز نقشي در ايران نداشت و بسيار ضعيف بود. انگلستان نمي خواست در اين جريان، مردم را وارد ميدان كند. مي ترسيد كار از دستش درآيد. اگر مردم وارد مي شدند، معلوم نبود كه مجلس آنها باقي بماند. اگر مردم مي خواستند از رضاخان انتقام بگيرند، بايستي از تمام ارتش رضاخان، تمام وكلاي رضاخان و از تمام نوكران رضاخان انتقام مي گرفتند. تنها شخص رضاخان نبود. به عبارت ديگر اين انتقام به يك قيام ملي بزرگي تبديل مي شد كه ممكن بود كنترلش از دست انگلستان به درآيد. به اين ترتيب رضاخان را به سرعت از تهران بيرون كردند و به اصفهان بردند و از آنجا هم او را سريعاً به خارج از كشور فرستادند. علت اين بود كه اين اعتراضات جنبة مردمي و توده اي پيدا نكند. بر اساس منافع خودشان، كار درستي هم كردند.
در نتيجة سقوط رضاخان و مسأله ضعف قدرت انگلستان، امريكاييها هم به ايران آمدند، البته بدون اجازه و بدون قرارداد. اكنون فكر مي كردند كه در مقابل رژيم رضاخان كه خودكامه بود، بايد چيز ديگري به مردم بدهند، آن هم يك دموكراسي ابتدايي بود. اين دومين تغيير اساسي است. به اين ترتيب كساني كه تا حال از نفس كشيدن محروم بودند، اجازه يافتند تا كمي نفس بكشند، كه به آن دريچة اطمينان مي گويند. ولي البته با تمام قوا هم تلاش در اين برهه براي پيدايش احزاب مختلف به چشم مي خورد.
س: كتاب «تاريخ احزاب» چاپ سازمان اسناد ملي را ديده ايد.
ج: نه؛ نديده ام. يك حزب در آن موقع «حزب تودة ايران» بود. شايد اولين حزبي است كه تشكيل شد. بعد از تشكيل اين حزب، احزاب ديگر پيدا شدند. «حزب ارادة ملي» سيدضياء بعد از بازگشت وي به كشور پيدا شد. بعد هم «حزب سوسياليست» فاتح پيدا شد. بعد هم
ص: 576
محمدصادق طباطبايي و علي دشتي «حزب سوسياليست» و «حزب عدالت» را آوردند كه اينها ديگر حزب نبودند، بلكه گروهكهايي بودند. هرچند اين حزب «حزب ميهن پرستان» هم بود. حزب «استقلال ِ» ابوالحسن حائري زاده هم بود. «حزب دموكرات» قوام السلطنه هم بود. اينها بعداً پيدا شدند. اولين احزابي كه پيدا شد همانهايي است كه اسم بردم. بعد هم «حزب فروهر» تشكيل شد. «پان ايرانيسم» محسن پزشكپور هم بود كه نوعي شوونيسم بود و گرايش تند ايران گرايي ِ بيمارگونه داشت. البته بايد پشت قضيه دستهاي پنهاني وجود داشته باشد.
س: البته بعد از سي تير تقسيم شد. يكي هم «حزب ملت ايران» بر پاية «پان ايرانيسم» و به رهبري ِ داريوش فروهر بود.
ج: بايد ببينيم ماهيت اين احزاب چيست. تنها سازماني كه در اين دوره به صورت يك حزب مردمي درآمد و اين موضوع را همه قبول دارند، «حزب توده» بود. در كتاب «گفت وگو با تاريخ» هم اين را مفصل نوشته ايم. حتي آقاي رفسنجاني، سحابي و آل احمد هم معتقد بودند كه تنها حزب واقعي «حزب توده» بود و ساير احزاب در واقع گروههاي همفكري بودند كه بعضي از آنها بزرگ و بعضي ديگر كوچك بودند. در بين اينها «حزب ايران» كه بيشترشان روشنفكران، مهندسين و تحصيلكرده ها بودند، واقعاً طرفدار ملي گرايي به معني ِ واقعي بود.
س: ناسيوناليسم - سوسياليسم. يا به تعبير بختيار «سوسيال دموكرات»؟!
ج: بله؛ ولي اينها به هيچ وجه سوسياليست نبودند.
س: علي نقي بياني جزواتي در زمينة سوسياليسم داشت.
ج: فقط اسمش سوسياليسم بود، مثل تمام سوسيال دموكراتهاي اروپا. «حزب ارادة ملي» سيدضياء را هم در اين دوره داريم كه سروصدايي كرد. به عقيدة من اين سروصدا را مظفر فيروز راه انداخت. مظفر فيروز با شاه پدركشتگي داشت. پدرش را پدرِ شاه كشته بود. با آمدن سيدضياء كه رضاخان او را تبعيد كرده بود، تصور مي كرد كه جريان ضد پسر شاه بوسيلة سيدضياء بوجود خواهد آمد. اين واقعاً تصور احمقانه اي بود. با همين ايده هم، روزنامة «رعد امروز» را گرفت و ارگان اين حزب كرد. «حزب ارادة ملي» سيدضياء با حماقتهايي كه كرد، با كلاه پوستي گذاشتن، چاي نعناع خوردن و ... به يك موضوع مسخره اي تبديل شد. «حزب تودة ايران» هم در روزنامه اش كارهاي او را به مسخره گرفت.
ص: 577
س: ولي مدتي نشريات متعددي داشت و تبليغاتش گسترده بود.
ج: پول زيادي خرج مي كردند، چرا كه بودجة وسيعي در اختيارش بود. تبليغات زيادي مي كردند و عده اي را هم جلب كرد. شعارش ساختن ايران مترقي اسلامي بود و عده اي از همان نخبگان دوران رضاخان هم دوروبرش جمع شده بودند و به يك جريان تبديل شده بود. منتهي خيلي زود نقش خود را بازي كرد و مظفر فيروز هم از او جدا شد.
س: صحبت مصدق كه در مجلس و عليه سيدضياء انجام شد، چقدر در پايان دادن به اين نقش تأثير داشت؟
ج: پديدة ديگري كه در اينجا و در نتيجة تحول به وجود آمد، به ميدان آمدن دكتر مصدق بود. گذشتة دكتر مصدق، گذشته اي با وجهة ملي و فوق العاده باارزش بود. او كسي بود كه در دوران رضاخان مقاومت كرده و به تبعيد رفته بود و در دورة محمدرضا هم باز او را تبعيد كرده بودند. مصدق وارد ميدان سياست شد و تا آخر هم نقش برجسته و بزرگي ايفأ كرد. مصدق در مفتضح كردن تقي زاده و سيدضياء نقش بسيار بزرگي داشت. حرفش نشان داد كه هر دوي اينها عامل سياست انگلستان هستند، نقش بازي مي كنند و فعاليتشان جنبة ملي ندارد. مصدق در تمام فعاليتش، سياست خوبي را دنبال كرد. سياست پيگير، بدون تزلزل و واقعاً ملي كه باعث شد اسم او در تاريخ جهان به عنوان يك شخصيت برجسته باقي بماند.
س: در اين دوره قوام را داريم. قوام چهرة برجسته، اما مرموز بود.
ج: هر وقت قوام روي كار آمد، نقش بسيار مهمي در سياست ايران بازي كرد. اولين باري كه در دوران احمدشاه و پس از كودتاي سيدضياء به نخست وزيري رسيد، دو كار كرد: يكي اين كه ميلسپو را براي پنج سال با اختيارات وسيع براي ادارة اقتصاد ايران آورد. يكي هم اين كه نفت هر پنج ولايت را به استاندارد اويل داد. در سال 1301 و در پي اعتراض شوروي و انگلستان، قرارداد استاندارد اويل از بين رفت و قوام صحنه را ترك كرد. در سال 1302 قوام دوباره نخست وزير شد. اين بار هم امتياز استخراج نفت را در پنج ولايت شمال ايران به شركت امريكايي سينكلر داد. اين قرارداد هم در نتيجة اعتراض شوروي دوباره از بين رفت و عملي نشد. در اين دوره رضاخان، قوام را به كلي از سياست ايران بيرون كرد و به خارج رفت. در 1320 برگشت و 1321 نخست و زير شد. يك سال هم بيشتر نخست وزير نبود و در اين دوره مستشاران امريكايي را براي ژاندارمري و پليس دعوت كرد. از اين دوره براي واگذاري ِ نفت شمال به امريكاييها، مذاكره آغاز شد. اين جريان به جنجال آذربايجان در سال 1325
ص: 578
انجاميد. و قوام در جريان سي تير 1331 دوباره به قدرت رسيد.
س: به نظر مي آيد اين قسمت مهم باشد، كمي در اين باره بحث كنيد.
ج: قوام دوباره قرارداد مستشاران نظامي امريكا را تجديد كرد. ميلسپو را باز با همان اختيارات دعوت كرد. اولين كاري هم كه مي كند بازكردن پاي امريكاييها به ايران است.
س: قوام موقعي كه به ميدان مي آيد حزبي درست مي كند كه از دو جهت مهم است، غير از اين كه قدرت دولتي داشت، فراگير بود و چهره هاي موجه هم جزو مؤسسين آن بودند.
ج: به موازات «حزب تودة ايران»، انگليسيها به ساختن حزب ديگري مشغول شدند، حزبي كه شكل سوسياليسم داشته باشد. تعدادي هم از نيروهايي كه داراي تمايلات ضد شوروي بودند را جمع كردند. فاتح را هم كه از بهترين و مطمئن ترين افرادشان در ايران بود، براي اين كار انتخاب كردند. فاتح مدير بخش داخلي شركت نفت بود.
س: اگر فاتح انگليسي بود و قبلاً در شركت نفت ايران و انگليس كار مي كرد، چرا توده ايها حاضر شدند با او متحد شوند؟ آيا حزب مي دانست ولي به دستور شورويها! يا براي وحدت متفقين اين كار را كرد؟ با اين كار به خودشان خدشه وارد مي شد.
ج: توده ايها با او متحد نشدند. فاتح به ديدن توده ايهايي كه از زندان بيرون آمده بودند، آمد. اين قسمت را عيناً از «خاطرات اسكندري» مي خوانم: ما وقتي از زندان خارج شديم، در اولين ملاقات، فاتح رئيس شركت نفت جنوب كه براي ديدن من آمده بود، نخستين سؤالي كه از ما كرد اين بود: راستي آدمي بود به نام يوسف، كسي كه اعتصاب نفت جنوب را راه انداخت و ماجراي اعتصاب دست او بود. اين شخص چه شد؟ گفتم يوسف افتخاري را مي گويي، او هنوز در زندان هست و مرخص نگرديده است. در واقع افتخاري مورد توجه انگليسيها قرار گرفته بود. بعد هم با او اتحاديه هايي درست كردند كه همة اينها را بعداً خواهم گفت. يعني فاتح به طرف «حزب توده» آمد. در آنوقت ما روزنامه اي نداشتيم، تنها روزنامه اي كه وجود داشت روزنامة عباس اسكندري بود.
س: پسرعموي ايرج بود؟
ج: پسردايي ِ ايرج است، پسرعموي او نيست. عباس اسكندري آدم بسيار بي ربطي بود. درست است كه مدير روزنامة «سياست» بود ولي نقش خود را بازي مي كرد.
س: انگليسي بود؟
ص: 579
ج: نه؛ او همه جايي بود. هم امريكايي بود، هم انگليسي. با همه مردم زدوبند مي كرد.
س: كاسب بود؟
ج: بله؛ كاسب بود. ما خيلي علاقه داشتيم روزنامه اي درست كنيم كه ضد فاشيسم باشد. مي خواستيم اين روزنامه، سياست فاشيسم را كه در اوايل دورة رضاخان، نفوذي در افكار عمومي و بخشي از جوانها پيدا كرده بود، رو كند. مي خواستيم واقعيت آلمان را بشناساند و در مقابل تبليغات راديو برلين كه فوق العاده هم قوي بود، مقاومت كنيم، ولي امتياز روزنامه نداشتيم. در اينجا از فاتح استفاده كرديم. به اين ترتيب كه فاتح آمد و گفت ما هم ضدفاشيسم هستيم. بياييد با هم روزنامه اي درست كنيم. مجوز اين روزنامه را دوستان ما به نام همين صفرنوعي كه يك كارگر توده اي و خيلي مطمئن بود گرفتند. روزنامة «مردم» در ميدان بهارستان و در بالاخانه اي شروع به كار كرد. دكتر رادمنش هم كه مدير روزنامة «مردم» بود، آنجا كار مي كرد. فاتح هم عباس نراقي را كه جزء پنجاه و سه نفر بود و از همان اول به خود جلب كرده بود، آنجا فرستاد. پنجاه و سه نفر يكجا نبودند، چند گروه بودند. يك گروه كمونيستهاي قديمي مثل اردشير و روستا بودند، يك گروه هم مثل پيشه وري بودند، دستة ديگر هم يوسف افتخاري و امثال او بودند.
س: نراقي هم جزو آنها بود؟
ج: نه؛ يوسف افتخاري و علي امير خيزي بودند كه در نفت جنوب اعتصاب به راه انداخته بودند. يوسف افتخاري در مسكو تحصيل كرده بود. دانشگاه كوتو را هم ديده بود.
س: يعني دانشگاه حزبي.
ج: يك دانشگاه حزبي براي شرق. چند نفري هم اينها بودند. علي امير بعدها به طرف حزب آمد و از او جدا شد. يك عده هم «گروه اراني» بودند. «گروه اراني» همان دستة سازماني بود كه كامبخش و اراني سازماندهي كرده بودند.
س: مجلة «دنيا» متعلق به اينها بود؟
ج: بله؛ مجلة «دنيا» متعلق به اراني و كامبخش بود.
س: انور خامه اي هم جزو آنها بود؟
ج: انور خامه اي در سطح پايين تري از اينها بود. اينها همان رأس سه نفري بودند كه از سوي كمينترن براي «حزب كمونيست ايران» معرفي شدند.
س: سه نفر چه كساني بودند؟
ص: 580
ج: دكتر اراني، كامبخش و سيامك.
س: نام فاميل سيامك چه بود؟
ج: نام فاميلش سيامك بود، سرهنگ سيامك. منتهي چون او ارتشي بود و نمي توانست علني شود، بطور موقت نفر سوم را دكتر بهرامي معرفي كردند.
س: دكتر محمد بهرامي كه بعداً دبير كل شد و با ساواك كنار آمد؟
ج: بله؛ محمد بهرامي در آلمان تحصيل كرده و با اراني آشنا بود، از همانجا هم جزو گروه كمونيستها شد.
س: خليل ملكي و بزرگ علوي بعدها اضافه شدند؟
ج: همة اينها، بعدها آمدند. خليل و بقيه، كساني هستند كه جذب اين گروه شدند.
س: احسان طبري چه؟
ج: احسان طبري و بقيه آرام آرام دوروبر اينها جمع شدند، مانند عباس نراقي.
س: الموتي ها چه، هر سه نفرشان؟
ج: الموتي ها را كامبخش جذب كرد. اينها هم مثل كامبخش، هر كسي دسته اي را جمع كرده و افراد خودش داشت. غير از دستة قزويني ها، دستة رشتي ها نيز بودند كه جزو اين پنجاه و سه نفر محسوب نمي شدند و اصلاً به گروه اراني مربوط نبودند، مثل رادمنش و دونفر ديگر. رادمنش جزو جوانان «حزب كمونيست» سابق در لاهيجان بود و او را به اين دليل گرفته بودند. وقتي آنهارا به زندان آوردند، به اين گروه ملحق كردند. به اين ترتيب پنجاه و سه نفر، يك گروه متجانس و يكدست نبود. اين كه رضاخان پينه دوزي را آورده باشد، اين درست نيست. اگر پينه دوزي هم در اين گروه بوده، حتماً كارگر معتقد و توده اي بود. اگر اسامي پنجاه و سه نفر باشد، مي گويم كه هر كدام بعدها به چه روزي افتادند. به هر حال اين گروه پنجاه و سه نفر تشكيل شد و همة اينها را براي محاكمه بردند. در زندان هر كس تمايلاتي داشت؛ بعضي ها انقلابي دوآتشه ماندند، بعضي ها آرام آرام ملايم شدند و بعضي ها هم به كلي از جريان كنار كشيدند، مثل عباس نراقي و شهيدزاده. مثلاً يكي رفت بانك ساخت و يا كسي مثل دكتر يزدي را كه اصلاً عوضي گرفته بودند.
س: دكتر مرتضي يزدي؟
ج: بله؛ دكتر مرتضي يزدي اصلاً جزو اينها نبود.
س: آيا در آلمان با چپي ها نبود؟
ص: 581
ج: اصلاً؛ فقط با اراني آشنايي داشته است. علت آشنايي هم اين بود كه در آلمان تحصيل مي كرد و اصلاً جزو چپي ها نبود.
س: سواد ماركسيسم هم نداشت؟
ج: اصلاً؛ قبل از محاكمات گفته بود بناست آزاد شود. او فكر مي كرد آزاد خواهد شد. گفته بود: «بچه ها اگر من آزاد شدم كه رفتم ولي اگر آزاد نشدم و ماندم، بايد به من بفهمانيد كه ماركسيسم يعني چه؟ بايد يادم بدهيد. تازه مي خواهم ماركسيسم را ياد بگيرم». البته هيچ وقت هم ياد نگرفت. افراد به كلي اتفاقي در اينجا گرد آمدند و اين پنجاه و سه نفر به اين شكل تشكيل شد. بعد از اينكه «حزب توده» تشكيل شد، اولين همكاري ِ اينها با حزب در قالب همين «روزنامة مردم» بود كه امتيازش را فاتح گرفت. او قدرتي داشت و مي توانست هر كاري بكند. امتيازش را هم به اسم يك كارگر توده اي گرفت. بعد از مدت بسيار كوتاهي اين رابطه به هم خورد، براي اينكه آنها مي خواستند مقالاتي در دفاع از انگلستان بنويسند و «حزب توده» اين مقالات را خط مي زد. در «خاطرات اسكندري» هم هست. انگليسيها فاتح را خواستند و گفتند ما به تو روزنامه داديم تا به نفع ما بنويسي، در حالي كه اينها همه به ما انگليسيها فحش مي دهند. بالاخره هم اين رابطه به هم خورد. صفر نوعي، اسم همان كارگري است كه روزنامه فاتح به نام او بود. آنهايي را هم كه طرفدار فاتح بودند، مثل عباس نراقي، از هيأت تحريريه بيرون كردند. بعدها گروه فاتح آمدند و به صفر نوعي پيشنهاد كردند كه اينقدر به تو پول مي دهيم و تو اين امتياز را به ما بده. صفر نوعي كه يك كارگر بسيار ساده ولي دقيقي بود، گفت من چنين خيانتي به طبقة خودم نمي كنم و حاضر نشد امتياز روزنامه را بفروشد. به اين ترتيب اين ارتباط بطور كلي قطع شد.
س: از دوستان فاتح كسي در حزب ماند؟ مي گويند فاتح ريشه ها را در حزب گذاشت و رفت.
ج: هيچ كس، عباس نراقي و شهيدزاده كه اصلاً به حزب نيامدند. عدة زيادي از اينها فقط هوادارهايشان بودند. فاتح تصميم گرفت كه حزب و اتحادية ديگري درست كند. حالا چه سابقه اي با يوسف افتخاري داشت كه اولين سوالش از ايرج دربارة او بوده، نمي دانم. افتخاري از كساني بود كه مثل اردشير، محكوميتش ده ساله بود و او كوشش كرد تا او را آزاد كند. چه سابقه اي با او داشت كه به درد كارش مي خورد، اين را بايستي تحقيق كرد و دانست.
س: سندي در اين باره نيست؟
ص: 582
ج: نه؛ سندي پيدا نشده است. فاتح او را در دورة رضاخان به زندان مي اندازد و بلافاصله علاقمند مي شود كه او را پيدا كرده و مسئول بخش كارگري ِ خودش قرار دهد. من تاريخچة مفصل اين را نوشته ام كه بد نيست در اين مجموعه آورده شود. به اين ترتيب فاتح ساختن حزب را شروع مي كند. حزب با عنوان سوسياليسم فعاليت مي كند؛ به اسم «همرهان» و شهيدزاده هم رهبر آن مي شود. اين حزب مثل يك اتحاديه بود و كارش هم نگرفت. غير از عباس نراقي و چند نفري مثل شهيدزاده نتوانست كسي را جذب كند. البته دربارة آن نامه اي كه نوشتم، شهيدزاده شكايت كرده كه چرا ما را يك حزب انگليسي مي ناميد، ما حزب مستقلي بوديم. اين تاريخچة حزب فاتح؛ حالا به سراغ ساير احزاب برويم.
س: در اينجا بد نيست به دو نكته اشاره شود: يكي اين كه هميشه - يا به شوخي و يا به جدي - گفته مي شد كه در درون «حزب توده» يك جريان انگليسي وجود دارد. محمدرضا هم در «مأموريت براي وطنم» مي نويسد كه من به انگليسيها گفتم بزرگترين دشمن من «حزب توده» است، انگليسيها گفتند تو ناراحت نباش، ما داخل حزب آدم داريم و به موقع مشكل آن را حل مي كنيم. يك نكته هم مسألة نفت و تودة نفتي است كه افرادي مثل «جبهة ملي» مطرح مي كنند. به هرحال گاهي ممكن است جاسوساني در احزاب و جريانها نفوذ كنند و هيچ وقت هم مشخص نشوند، ولي آخرين اطلاعات را داشته باشند تا ضربه بزنند. در همين كتاب احسان طبري؛ «چشم قهرمان باز است» كه البته رمان است، چنين نكاتي آمده است.
ج: من معتقدم كه همة اينها تلاش براي بدنام كردن حزب تودة ايران است. البته ما يك سياست بسيار غلطي در مورد نفت داشتيم، ترديدي در آن نيست. در «گفت وگو با تاريخ» هم گفتم كه در رهبري ِ حزب، نسبت به دكتر مصدق اختلاف نظر جدي وجود داشت. آمديم بيرون و بچه هاي حزب صادقانه معتقد بودند كه آدمهاي قلابي به «جبهة ملي» وارد شده اند.
س: منظور مؤسسين آن، عباس خليلي، احمد ملكي، ارسلان خلعتبري، نائيني، عبدالقدير آزاد و ابوالحسن حائري زاده است.
ج: همة اينها آدمهاي مشكوكي بودند. اشتباه ما هم همين بود كه «جبهة ملي» را با مصدق يكي دانستيم. در حالي كه آدم هاي شريفي مثل مهندس رضوي، مهندس زيرك زاده، دكتر فاطمي و حق شناس در آن بودند. از اينجا بود كه در داخل حزب اختلاف نظر جدي پيدا شد.
ص: 583
س: از چه سالهايي؟
ج: بلافاصله بعد از بيرون آمدن ما از زندان.
س: يعني از سال 1321.
ج: «جبهة ملي» كه در سال 21 نبود. «جبهة ملي» كي تشكيل شد؟
س: سال 1328.
ج: اتفاقاً ما اول با مصدق روابط بسيار مساعدي داشتيم. در «خاطرات اسكندري» هم جريان نفت و آمدن كافتارادزه آمده است. مصدق مي آيد از اسكندري خواهش مي كند، اجازه بدهيد بيايم خانة شما. هرچه اسكندري مي گويد من خدمت شما خواهم رسيد، مي گويد من خودم مي خواهم به ديدن شما بيايم. مي آيد و مي گويد من مي خواهم از تو خواهشي بكنم. بايد ميهن پرستانه كاري بكنيد. من مي خواهم پيشنهادي بكنم كه منفي نيست و پيشنهاد خوبي است. تو بايد اين پيغام را به دوستانت برساني. اسكندري مي گويد قربان شما مي دانيد كه من هيچ ارتباطي با اينها ندارم. ولي مصدق مي گويد كه خلاصه بايد به سفارت شوروي خبر بدهي. اسكندري مي گويد من رفتم سفارت و تقاضاي ملاقات كردم. اول علي اُف آمد، وقتي ماجرا را گفتم، گفت من نمي توانم تصميم بگيرم. بعد سفير آمد و گفت، شما نيم ساعت بنشينيد، من جواب مي دهم. يعني اين كه مي خواست از مسكو جواب بگيرد. البته اصل پيشنهاد را نگفته، فقط موضوع را مطرح كرده است. موضوع را به آنها گفته و آنها هم موافقت كرده اند.
س: اين واقعه در چه سالي است؟
ج: شروع ماجراي نفت، يعني 1324؛ به هرحال دكتر مصدق پيشنهاد خودش را مطرح مي كند. پيشنهاد اين است كه دادن امتياز به هر دولتي ممنوع باشد. ما حاضريم نفت شمال را اول به شورويها بفروشيم يعني نفت را به كمك شورويها در شمال استخراج كنيم و اول هم به شورويها بفروشيم، چنين پيشنهادي مي كند. پيشنهادي كه مطابق با نظر شورويهاست كه مي خواستند پاي امريكا در اين منطقه باز نشود. البته نفتي در ميان نبود، كسي هم نمي دانست كه نفتي موجود نيست. هنوز هم در اين پنج ايالت شمالي نفت پيدا نشده است؛ نه نفتي و نه گازي. در اين پنج ايالات شمال ايران از آذربايجان گرفته تا خراسان نفتي يافت نشده است. آنها از اين ماجرا ناراضي شدند، چرا كه اين مسأله پاي امريكاييها را باز مي كرد. آنها مي دانستند كه امريكا بعد از پايان جنگ خواهد كوشيد تا عليه شورويها پايگاهي درست كند.
ص: 584
آنها مي دانستند كه دشمن آينده شان امريكاست. اين انتقال شفاهي ِ پيام، سوءتفاهمي ايجاد كرد و بعد هم توده ايها مبارزة خود را در روزنامه ها شروع كردند. بخصوص ملكي كه آن سرمقالة جنجالي را عليه دكتر مصدق نوشت كه واقعاً وحشت آور بود.
س:اين تحليل در خودِ «حزب توده» بود يا در شوروي؟
ج: همان طور كه در مسألة آذربايجان و تشكيل فرقه گفتم، دو نظر در آنجا وجود داشت: يكي نظر وزارت امور خارجه و مولوتوف بود و يكي هم كه نظير همين ملي گرايان آذربايجان مثل باقراُف كه فوق العاده به بريا نزديك بود. بريا را باقراُف به عنوان يك آدم مطمئن به استالين معرفي كرده بود. باقراُف با بريا خيلي نزديك بود. ظاهراً بلافاصله بعد از همين آذربايجان است كه از بين بردن مولوتوف از سوي بريا مطرح مي شود. خروشچف هم در كنگرة بيستم، همين مطلب را مي گويد كه اگر استالين چند ماه ديگر باقي مانده بود، مولوتوف و بولگانين الان در ميان ما نبودند. در آذربايجان، دارودستة باقراُف كارهايي كردند، مثلاً لباس هاي نظامي شان به شكل شورويها درآمد و حتي اسم هايشان را هم عوض كردند. اين يك خريت و ناداني ِ كامل است. اين از اشتباهات عظيمي است كه صورت گرفته است. حزب ما هم از اين ماجرا كه بدون اطلاع هم بوده، ناراحت بودند.
س: واقعاً بدون اطلاع بود، يا بخشي از حزب مطلع بودند؟
ج: بدون ترديد هيچ كس اطلاع نداشت.
س: قبل از ماجراي آذربايجان، سفر پيشه وري به باكو و ملاقاتهايي وجود داشت.
ج: ما اطلاع نداشتيم.
س: از مطالبي كه اردشير مي نويسد، مشخص مي شود كه زمينه اي از پيشه وري وجود داشت.
ج: پيشه وري جريان مستقلي براي خودش درست كرد؛ «حزب دموكرات آذربايجان». او با «حزب توده» موافق نبود. مخالفت شديد اردشير باعث مي شود كه او به عنوان نمايندة اول تبريز به كنگره اول «حزب توده» راه يابد، ولي تحت فشار اردشير...
س: فشار يا افشاگري؟
ج: افشاگري نبود. چه اشكالي داشت اگر پيشه وري را قبول مي كردند؟
س: در «خاطرات اردشير» آمده كه پيشه وري در زندان با مأمورين ساخته بود.
ج: همة اينها نادرست است. به هيچ وجه چنين چيزي نبود، بلكه او حاضر نبود اينها را
ص: 585
رهبران خودش بداند. سابقة عضويت او در «حزب كمونيست ايران»، خيلي جلوتر از بقيه است. او وزير بود.
س: هم وزير بود و هم در باكو مدرسة حزب را ديده بود. سابقه اش از اردشير بيشتر بود.
ج: بله؛ به همين دليل است كه حاضر نبود، زير بار اينها برود. اسكندري مي دانست كه مرامنامة «حزب تودة ايران» را با كمك پيشه وري تهيه كرده است. به پيشه وري توهين فوق العاده بزرگي مي شود و او را از كنگره اخراج مي كنند. پيشه وري هم اول روزنامه «آژير» را بطور مستقل در تهران منتشر مي كند. اين جريانها به كلي از حزب مخفي بود و هيچ كس اطلاع نداشت. تنها كسي كه مي توانست اطلاع داشته باشد، كامبخش است كه من اطمينان دارم او هم از اين جريان اطلاع نداشت.
س: اين كه عده اي مثل خليل را از آذربايجان اخراج مي كنند و به آنجا راه نمي دهند، اين نمي تواند خود مقدمة جريانهاي بعدي باشد.
ج: او را پيشه وري اخراج نمي كند، اخراج خليل ملكي قبل از تشكيل فرقه است.
س: نه؛ ظاهراً در دوران فرقه است.
ج: جريان اخراج او، پيش از تشكيل فرقه است. ما خليل ملكي را براي فعاليت و سروسامان دادن به حزب به آذربايجان فرستاديم. اولين كار فرقه اين است كه «حزب تودة ايران» را به خود ملحق مي كند، پس مسافرت خليل ملكي وجودت مربوط به قبل از تشكيل فرقه است. خليل كه به آذربايجان مي رود، كاري انجام مي دهد كه توهين قلمداد مي شود. دو عكس استالين بالاسرِ بريا در دفتر كارش بود. خليل ملكي يكي از اين عكسها را برمي دارد و عكس اراني را به جاي آن مي گذارد. اين را توهين به استالين قلمداد كرده و همان دارودستة بريا و باقراف از حزب مي خواهند كه او را احضار كنيد و احضارش مي كنند. البته ملكي تا مدتها هنوز به نفع فرقه مي نويسد.
س: آيا ملكي، خودش تبريزي است؟
ج: بله؛ خليل تبريزي است. پس اين جريان مربوط به قبل از پلنوم است. بعد هم جريان فرقه شروع مي شود، يعني بعد از اين كه دكتر مصدق آن پيشنهاد را مي كند. با اين قضيه، حملة ما هم به مصدق شروع مي شود؛ مقالاتي كه قاسمي مي نوشته و يك مقاله هم كه طبري دربارة قائل شدن حريم امنيت براي شورويها نوشته است. يكي هم همان سه مقالة
ص: 586
«سروته يك كرباس» ملكي كه بدترين آنهاست. در اين مقاله ملكي به دكتر مصدق مي گويد كه شما تصميمي را كه در تايمز گرفته شده، عمل مي كنيد.
س: آيا از اينها مي شود پي برد كه در درون حزب يك جريان مخفي وجود داشت كه اينها را تحريك به نوشتن مي كرد؟ جرياني كه انگليسي است: چه مخفي، چه القايي و يا به هر صورت ديگر.
ج: نه؛ دربارة ملكي صدق نمي كند.
س: من شخص را نمي گويم، بايد جريان مخفي ارزيابي شده و مطرح شود.
ج: جريان مخفي بين چه كساني بود؟ رهبري ِ آن موقع، چه كساني بودند؟ اسكندري، رادمنش، الموتي ها يعني نورالدين الموتي، بهرامي و اردشير. اينها تصميم گيرنده بودند و كس ديگري آنجا نبود كه به اينها القاء كند. ما هم كه جزو بچه ها بوديم و نمي توانستيم به اينها چيزي القاء كنيم. در اين دوران نمي شود چنين چيزي يافت. اگر كسي را در داخل حزب، حتي در داخل يك كميتة ايالتي ِ ايران داشتند، مي توانستند در حساسترين نقطه، «حزب توده» را درهم بكوبند، مثل جريان افسران. چرا كه مثلاً اعضاي كميتة ايالتي ِ ما از سازمان افسري اطلاع كامل داشتند.
س: حتي بعد از كودتاي 28 مرداد 1332؟
ج: بله. لو دادن سازمان بعد از كودتاي 28 مرداد، مثل آب خوردن بود.
س: آيا اين كه مي گويند سازمان در 28 مرداد بي خاصيت ماند و هيچ كاري نكرد و سال 34 ضربه خورد و از بين رفت، ناظر به اين قضيه نيست؟
ج: ضربه اي كه خورد بر اثر اشتباه عظيم خودِ حزب بود والا اگر اشتباه رهبري ِ حزب نبود، چنين ضربه اي نمي خورد، يعني ضربه را آنها تدارك نديدند. ساختن اين گونه افسانه ها كار بسيار آساني است. حتي در 28 مرداد هم اگر از وجود اين سازمان اطلاع داشتند، آن را درهم كوبيده بودند. يك سال و نيم بعد از 28 مرداد است كه سازمان افسري لو مي رفت. اما چرا لو رفت؟ علتش مشخص است. تمام نوشته هاي روزبه كه خودش گردانندة اينها بود مشخص است. دكتر جودت كه مسئول سازمان افسري بود، كار اشتباهي كرده و دفتر رمز را كه اسامي ِ سازمان در آن بود، به دستور كميتة مركزي، به هيأت اجراييه مي آورد. محقق زاده و مبشري مي گويند كه ما براي كارهاي جاري ِ خودمان به فهرست اينها احتياج داريم، جودت هم موافقت مي كند كه اين فهرست را به همان خانة مشكوك ببرند. جودت جاسوس نبود، فقط
ص: 587
ندانم كار به معني ِ كامل. طبيعي است كه حزب جوان بي تجربه، در يك جريان فوق العاده دشوار بين المللي قرار گيرد.
س: به همين دليل مي گوييم «نفوذ». در دوران حساس 20 تا 32 كه ميدان تلاش سازمانهاي جاسوسي ِ آن موقع يعني شوروي، امريكا و انگليس بود، آيا نمي شود اين احتمال را داد كه مجموعه، توسط عناصري لو داده شود. مثلاً ممكن است هنوز هم شمارة رمزي از ساواك باقي مانده باشد كه تاكنون كشف نشده باشد.
ج: بعد از اين جريان عناصري از ساواك را پيدا كرديم كه در حزب نفوذ كرده بودند، اما همه در سطوح پايين بودند.
س: مي توانستند خبر نقل كنند.
ج: مي توانستند، ولي نمي توانستند خبر را به بالا بياورند. چون در سازمان ما، هيچ «پاييني» آدرس «بالايي» را نداشت. هيچ يك از افراد يك حوزه، آدرس مسئول حوزه شان را نداشتند. ارتباط تنها از بالا به پايين بود. هيچ وقت پاييني نمي توانست آن بالايي را لو دهد، مگر آن كه دستگاه، مراقبت و تعقيب كند. همة اين اصول را رعايت مي كرديم.
س: مثلاً فروهر مي گويد كه ما در «جبهة ملي» گاهي تصميم مي گرفتيم، ولي اجرا در جاهايي قطع مي شد. بعد فهميديم عامل، مسعود حجازي است، پسر سيدمحمدباقر حجازي كه همه كارة سيدضياء بود.
ج: اين مسأله در حزب ايران خيلي ساده بود.
س: شاپور بختيار هم بود.
ج: شاپور بختيار هم عضو ساواك بود.
س: ابوالفضل قاسمي، دبير كل هم بود.
ج: اما مأمور ساواك بود. «حزب ايران» و «حزب توده» در و بست نداشت. در «حزب ايران» يك عده دور هم نشسته بودند كه نه سابقة خوبي داشتند و نه آشنايي با احزاب ديگر. ما از شوروي و ساير احزاب كمونيست جهان الگو گرفته بوديم؛ الگوي دقيق سازماني. اگر رژيم نفوذي داشت، بايد در چند نقطة حساس «حزب تودة ايران» را مي گرفت. يكي روزنامة «نويد» است كه دوران شاه منتشر مي شد. مسلم است كه شاه با تمام قوا مي خواست روزنامة «نويد» را بگيرد. «نويد» را دونفر منتشر مي كردند. هاتفي يكي شان بود.
س: نفر ديگر هوشنگ اسدي نبود؟
ص: 588
ج: نه هوشنگ اسدي نبود. مهدي پرتوي بود. مهدي پرتوي اتاقي داشته كه با يك پلي كپي اوليه، اولين شماره هاي روزنامة «نويد» را منتشر مي كرد. ما وسايلي براي اينها فرستاديم، دستگاه چاپ فرستاديم، دستگاه فتوكپي فرستاديم؛ چند دفعه قضيه لو رفت و ما دوباره وسايل فرستاديم. شاه دستور داده بود كه به هر قيمتي كه هست اين روزنامه را ببنديد، اما نتوانستند. همان قدر كه من خودم قسم مي خورم كه جاسوس نبوده ام، براي مهدي پرتوي هم قسم مي خورم. «حزب ايران» ولنگ و باز بود و اصلاً حزب نبود. خودشان هم مي گويند كه پاتوقي بيش نبود. پاتوقي كه دور هم جمع شوند و با هم گپ بزنند. اين ها افسانه اي است كه مي خواهند به «حزب توده» بچسبانند و من قبول ندارم.
س: اكنون دربارة احزاب كوچك بفرماييد.
ج: اينها را نمي شود حزب ناميد. تنها حزبي كه تشكيل شد، همان «حزب اراده» سيدضياء بود كه تا حدودي توانست عده اي را دور خود جمع كند. او هم در نتيجة نطق دكتر مصدق و در نتيجة افشاگريهاي حزب، مسخره شده بود. نوشته هاي حزب كه توسط قريشي و طبري تهيه مي شد، واقعاً شاهكارهايي بودند.
س: آيا عده اي از ترس كمونيسم به طرف سيدضيأ نمي رفتند؟
ج: نه؛ به عقيده من كساني كه دوروبر سيدضياء رفتند، همانهايي بودند كه با انگليسيها مربوط بودند، مثل دكتر طاهري. افرادي كه او مي توانست جمع كند، عده اي از همين نخبگان انگليسي بودند. بعد هم چند گروه كوچك مثل «حزب عدالت» علي دشتي كه كلوپهايي بيش نبودند.
س: آيا دشتي، اخوي، امامي، خواجه نوري و همه وابسته به انگليس بودند؟
ج: بله؛ همة اينها وابسته بودند. هركدام از اينها، عده اي از دوستان و نزديكانشان را جذب كردند. هر كدامشان هم فكر مي كردند كه اگر گروهي درست كنند، اهميت بيشتري نزد انگلستان خواهند يافت و نقش بزرگتري ايفأ خواهند كرد. نمونه اش هم علي دشتي يا سيدمحمد صادق طباطبايي است. اسم سوسياليست را هم براي خود برمي گزينند. ببينيد واقعاً چند نفر را جذب كردند؟
س: گروه سيدصادق طباطبايي رئيس مجلس كه نگرفت. اما فكر مي كنم گروه دشتي كمي عضو داشت.
ج: چند نفر؟ مثلاً صدنفر بودند؟
ص: 589
س: نه؛ صدنفر خيلي است.
ج: اين كه ديگر حزب نمي شود. من مي گويم اگر بيست نفر دور هم جمع شدند، اين يك كلوپ خوشگذراني است. اينها تنها حزبهايي هستند كه در اين دوره پيدا مي شوند؛ «حزب زحمتكشان ملت ايران» و «حزب دموكرات» قوام السلطنه.
س: حزب «دموكرات ايران» هم هست.
ج: دربارة «حزب دموكرات ايران»، مدارك مستندي است كه به دستور امريكاييها تشكيل مي شود. امريكاييها به قوام توصيه مي كنند كه براي اين كه دمكراسي بهتر شود، وجود احزابي در مقابل «حزب تودة ايران» مفيد است. قوام هم فكر مي كند كه چرا خودش اين كار را نكند. حزبي هم كه قوام درست مي كند يك حزب كاملاً دولتي است. قوام با قدرت زيادي در 1325 روي كار آمده و شخصي است كه امريكاييها و انگليسيها از او پشتيباني مي كنند. جالب اين كه همة كساني كه عليه قوام رأي داده اند عضو حزب قوام مي شوند.
س: افرادي مثل ملك الشعراي بهار و دكتر مظفر بقايي عضو مي شوند. افراد موجهي هم در اين حزب عضو مي شوند.
ج: ملك الشعراي بهار آدم بسيار باارزشي است. رئيس انجمن صلح هم بود. روي حساب دوستي و آشنايي مي رود و عضو حزب قوام مي شود. ولي چند نفر مثل ملك الشعراي بهار در اين حزب به چشم مي خورند؟
س: كسي نيست. اعضاي حزب افرادي مثل عبدالرحمان فرامرزي، حسين ملكي، عبدالقدير آزاد و احمد ملكي هستند.
ج: همة اينها و حتي رئيس مجلس هم كه با رأي آنها قوام ساقط شد، مدافع اين حزب بودند. اولين انشعاب هم بلافاصله بعد از جريان آذربايجان شروع شد؛ انشعابي كه اكثريت مطلق از آن بيرون مي آيند، بعد هم گروه گروه از حزب خارج مي شوند. نمونه اي از اين خروج را برايتان مي خوانم. «ديروز در «حزب دموكرات ايران»، كميتة استان تهران انتخاب شد. كساني كه در اين انتخابات در مقام اول قرار گرفته بودند، عبارت بودند از آقايان يوسف افتخاري، عباس شاهنده، ... و آقاي موسوي زاده.» ببينيد در كميتة ايالتي ِ تهران كه مهمترين كميته است، نفر اول و دوم، يوسف افتخاري با عباس شاهنده است، كه بدنام ترين ِ آدمها هستند. يعني اينها كسي را نداشتند. اين سند، روزنامة «ارس» اسفند 1325 است كه به جاي «ايران ما» منتشر مي شد. به همين دليل هم است كه بلافاصله بعد از رفتن قوام، به كلي از هم مي پاشد، چون
ص: 590
از اول هيچ چيز نبود.
س: دليل آن دولتي و موقت بودن آن است.
ج: بله؛ موقتي و آن هم براي ظاهرسازي تشكيل شد.
س: دكتر يزدي مي گويد كه ما چند نفر بوديم و با پنج ميليون قوام به ميدان آمديم.
ج: او از قوام براي شركت در كميتة مركزي دعوت كرد.
س: كميتة مركزي ِ «حزب توده»؟
ج: بله؛ در خانة كلوپ، آن هم آمد آنجا و نشست. بعد دكتر يزدي در آنجا صحبت كرد و گفت كه ما وكيل بوديم. اما تعدادمان كم بود. اكنون هشت وكيل داريم، در انتخابات آينده اين تعداد بيشتر خواهد شد. همان داستان شتر را مثال زده بود. اين نشان دهندة خريت دكتر يزدي است كه چنين حرفهايي را زده است. آدم سياسي و كسي كه شعور سياسي داشته باشد، چنين چيزي نمي گويد. اين نشان دهندة ضعف عجيب رهبري ِ حزب بود كه ماند و ماند تا پوسيد. اين يك واقعيت است.
س: آيا براي حزب دموكرات مي توان نكات مثبتي هم برشمرد؟
ج: هيچ؛ اصلاً ويژگي ِ مثبتي نداشت. غير از اين كه در يك دوران تاريخي و براي بازي كردن نقشي كه از سوي امپرياليسم تعيين گرديده بود، تشكيل شد. بلافاصله هم بعد از اينكه احتياجي به آن نبود، از هم پاشيد.
س: قدرت حزب چقدر توانست، ولو به مدت كوتاه و شعاري، در مردم اثر بگذارد؟
ج: هيچ؛ نمونه اش انتخاب كميتة ايالتي است.
س: در هر شهرستاني كميته داشتند و تظاهرات راه مي انداختند. امكانات دولتي هم بود. آيا اين نمي توانست جو جامعه را تغيير دهد؟
ج: نمي توانست تغييري بدهد. مردم واقعي، غير از آنهايي كه برايشان با كاميون پول مي آوردند و مي دادند، اين چيزها را باور نمي كردند. مردم ايران فوق العاده باهوش هستند. تاريخ اين را نشان مي دهد. آقاي رفسنجاني مي گويد در دهاتي كه اصلاً جاده نداشت، دفتر كميتة «حزب توده» آنجا بود. ببينيد، اين شامة مردم است. دهاتي كه حتي جاده اي براي او نبوده كه با اتومبيل به آنجا بروند، مي فهميده كه اين حزب طرفدار اوست و نفع او را مي خواهد. ما اين را كوچك نگيريم، الان هم همين طور است. دوم خرداد، همين شامه را نشان داد. هيچ كس انتظارش را نداشت كه دوم خرداد چنين شود. اين شوخي نيست از سي و
ص: 591
دو ميليون نفر، سي ميليون نفر رأي دهند. يعني در هر ده كوره اي هم آمدند رأي دادند. اين شامة عجيب ملت ما است كه هميشه در تاريخ، آن را حفظ كرده است.
س: چطور پس شما، جو بعضي از دوره ها را جو كاذب مي گوييد؟
ج: اين ممكن است در نتيجة رهبري ِ غلطي در جايي بوجود آيد، ولي فوق العاده كوتاه مدت و بي اثر است.
س: دربارة احزاب ديگر مثل «حزب زحمتكشان» بحث كنيم.
ج: دو حزب كوچك بودند كه فقط براي كتك زدن «حزب توده» تشكيل شدند.
س: منظور «حزب زحمتكشان» و «ملت ايران» هستند؟
ج: نه؛ «سومكا» و چاقوكشها.
س: حزب منشي زاده؟
ج: بله؛ حزب منشي زاده و حزب فروهر، يعني همين پان ايرانيستها.
س: گفتيد كه «حزب سومكا» كه ايده اش را از فاشيسم آلمان گرفته و روي نژاد آريايي تكيه مي كردند.
ج: در نوشته هاي گازيرووسكي آمده كه همة اينها از امريكاييها پول مي گرفتند. يعني براي تظاهرات ضدتوده اي از امريكا پول مي گرفتند. اين ديگر جزو اسناد است. اين گروهها فقط براي مبارزه با «حزب توده» درست شده بودند. البته در بين آنها عناصر ميهن پرست ِ فريب خورده اي هم بودند؛ ترديدي در آن نيست. من داريوش فروهر را آدم خودفروخته اي نمي دانم. آدمي است كه اعتقادي دارد و روي اعتقادات خود هم ايستاده است. ولي دارودستة پزشكپور را نمي دانم. من اينها را نمي شناسم و نمي توانم دربارة آنها قضاوت كنم. فقط مي توان گفت كه گروهكهايي بودند كه تنها اغتشاش به وجود مي آوردند.
س: عملكرد فكري ِ آنها چگونه بود؟
ج: هيچ فعاليتي نداشتند. خيلي هم محدود بودند. تنها گروهي كه در دوره اي سروصداي كمي ايجاد كرد، «حزب زحمتكشان ملت ايران» است. داستان تشكيل «حزب زحمتكشان ملت ايران» هم كاملاً معلوم است. آل احمد اين جريان را به طول كامل نوشته است. سياست آنها فحش دادن به «حزب توده» و شوروي بود. بعدها ملكي هم در آنجا مقاله مي نوشت. آل احمد مي گويد كه بالاخره من مجبور شدم شامي درست كنم و ملكي و بقايي را بياورم و بگويم كه با يكديگر بنشينند و «حزب زحمتكشان ملت ايران» را تشكيل دهند. احمد ملكي
ص: 592
هم در خاطراتش خيلي صاف و ساده مي گويد كه «حزب زحمتكشان ملت ايران» به دستور آمريكايي ها تشكيل شد و بودجة آن را هر سال امريكاييها مي دادند.
س: در كتاب «تاريخچة جبهة ملي»؟
ج: بله؛ در همان گفت وگو با تاريخ، تمام اين اسناد را منتشر كرده ام. آورده ام كه چه جلساتي تشكيل مي شد و چه صحبتهايي در ميان بود. بهترين دليل هم وضعيت خود حزب است. مركز «حزب زحمتكشان» در زير زمين خانة زُهَري بود، اما يكدفعه بطور عجيبي وضع حزب خوب شد. مظفر بقايي نوشته كه چه بوديم و يكدفعه چه شديم. من از ملكي و دارودستة او در تعجبم. اينها از خود نمي پرسيدند كه اين امكانات مالي ِ عظيم از كجا آمده است؟ نمي دانستند اين بودجه از كجا مي آيد؟ چطور اينها را نمي ديدند؟ البته من نمي توانم ملكي را متهم كنم كه او مي دانسته اين پولها از كجا مي رسد.
س: بعضي ها سفرش به انگلستان و ارتباط او با دربار را مطرح مي كنند.
ج: همة آنهامربوط به بعد از تشكيل حزب است.
س: سفر انگلستان و ملاقات اوليه اش با شاه، قبل از تشكيل حزب است. او با شاه سه ملاقات داشت.
ج: ملاقات اولش قبل از 28 مرداد هست.
س: سال 24 هم يك ملاقات داشته است.
ج: نه؛ او ملاقات نداشت. اسكندري، يزدي و كشاورز ملاقات داشتند. شاه خواسته بود كه با آنها ملاقات كند. اين ملاقات مربوط به سال 1323 است.
س: ظاهراً خليل ملكي در سال 1323 ملاقات نداشت.
ج: نه؛ خليل نداشت. خليل سال 24 هم، هنوز انقلابي ِ مطلق بود. به اين ترتيب من تصور وابستگي خليل ملكي را ندارم، من معتقدم كه او واقعاً نمي دانسته كه امكانات روزنامه «شاهد» چگونه است؛ چون به اين جريانها وارد نبود.
س: مظفر انگليسي است يا امريكايي؟ كساني مثل «نهضت آزادي» و «جبهة ملي» او را انگليسي مي دانند و بيشتر هم بحث نفت را مطرح مي كنند.
ج: مسأله نفت خواست مشترك امريكاييها و انگليسيها بود. خودِ او در خاطراتش مي گويد كه در آخرين ملاقاتي كه با نمايندة سيا داشته از او خواسته اند كه چنين كند. او آدم فوق العاده جاه پرستي بود؛ با شيطان هم مي ساخت، چه رسد به انگليسيها يا امريكاييها.
ص: 593
س: آيا با پاكروان هم ارتباطي داشت؟
ج: حاضر بود با هركس كه لازم است، بسازد.
س: شركت او در تأسيس «جبهة ملي» و فعاليت در آن، از ابتدا با حساب و كتاب بود؟
ج: بله؛ همه حساب شده و دقيق بود. سندي وجود دارد كه امريكاييها مي گويند براي فشار آوردن به انگلستان، تا با ما تقسيم نفت شود، به طرفداران خود در مجلس چهاردهم علامت داديم كه عليه قرارداد نفت مبارزه كنند. ببينيد كساني كه در مجلس چهاردهم عليه شركت نفت و قرارداد جديد گس _ گلشائيان صحبت كردند، چه كساني هستند. مظفر بقايي، زهري، حائري زاده، عبدالقدير آزاد و مكي.
و اما بحث «جبهة ملي»؛ «جبهة ملي» دكتر مصدق روز 22 مهر 1328 و در آستانة انتخابات دورة شانزدهم تشكيل شد. افرادي چون دكتر مصدق و عدة ديگري از روشنفكران و تعدادي از روزنامه نگاران قلابي كه همه مي خواستند در دورة شانزدهم مجلس وكيل بشوند، تحصن راه انداخته بودند. بعد كه شاه وعده داد كه انتخابات آزاد خواهد بود، تحصن به پايان رسيد و همه به منزل دكتر مصدق رفتند. در آنجا هيجده نفر تصميم گرفتند كه تشكيلاتي به نام «جبهة ملي» درست كنند. بعضي از اين افراد كسان مورد اعتماد دكتر مصدق بودند، مثل دكتر كريم سنجاني، مهندس زيرك زاده، دكتر رضا كاوياني، دكتر شايگان، دكتر امير علايي، محمود نريمان، آيت الله غروي و دكتر حسين فاطمي؛ بعضي از آنها هم روزنامه نگاران قلابي مثل عباس خليلي اقدم، احمد ملكي، عميدي نوري، حداد و ارسلان خلعتبري بودند وچهار پنج نفر هم از وكلاي دورة چهاردهم پانزدهم مجلس مثل حائري زاده، عبدالقدير آزاد، حسين مكي، مظفر بقايي و جلالي نائيني بودند. يوسف مشار اعظم هم جزو كساني بود كه گاهي طرفدار مصدق بود و گاهي مخالف او.
س: مشار اعظم يك دوره هم در دولت مصدق وزير فرهنگ بود. دكتر سنجابي هم وزير دولت مصدق شد. اينجا دو سؤال مطرح است: افرادي مثل عباس خليلي، عبدالقدير آزاد، دكتر بقايي و غيره كه انگليسي بودند، آيا بطور حساب شده و با نقشة دربار و انگلستان به تشكيلات «جبهة ملي» نفوذ كردند تا در فرصت مناسب قدرت را در دست بگيرند و يا مصدق فريب اينها را خورده بود؟
ج: به نظر من دكتر مصدق همة اينها را خوب مي شناخت و فريبشان را نيز نخورده بود.
ص: 594
انگليسيها و امريكاييها در هر جريان علني، بلافاصله آدمهاي خودشان را براي عضويت مي فرستادند، اين ترديدي نيست. اين كار براي اينست كه ببينند در آنجا چه خبر است و چگونه مي توانند در آن جريان نفوذ كنند. به نظر من وضع اين چهار نفر كلاً معلوم است؛ عباس خليلي، احمد ملكي، عميدي نوري و ارسلان خلعتبري، اينها كساني هستند كه بعدها از نوكران مطلق انگليسيها به شمار مي آمدند.
س: البته از قبل هم نوكر انگليس بودند، بعد هم در «جبهة ملي» نماندند.
ج: بله؛ هميشه اين گونه بود. ملكي و خليلي، بسيار زود بيرون رفتند. عميدي نوري هم بعد از اين كه وكيل نشد، بيرون رفت و بناي مخالفت گذاشت ولي معلوم نيست ارسلان خلعتبري چه وقت بيرون رفته است. بعد هم وكلاي دوران شاه مثل حائري زاده و عبدالقدير آزاد جبهه را ترك كردند. البته حائري زاده، مكي، بقايي و جلالي نائيني ماندند. در كتابي كه احمد ملكي دربارة تاريخچة جبهه ملي نوشته، آمده است كه اين عده به نام كميسيون تبليغات «جبهة ملي» اقداماتي مي كردند و ديدارهايي با امريكاييها داشتند. شرح كامل آن را قبلاً دادم كه چطور شد كه بالاخره امريكاييها حاضر شدند مخارج روزنامة «شاهد» و «حزب زحمتكشان ملت ايران» را بدهند؛ همة اين كارها زير سرِ حائري زاده، حسين مكي و مظفر بقايي بود. در منزل جلالي نائيني هم ديدارهايي با امريكاييها داشتند. جلالي نائيني خانة مجللي داشت كه يك ديدار در منزل او و يك ديدار در منزل امريكاييها انجام شد. واقعيت اين است كه در تاريخ، «جبهة ملي» هيچ وقت به عنوان جبهه اي كه تصميم گير باشد وجود نداشت، اينها هر كدام در گوشه اي براي خودشان فعاليت مي كردند. دكتر مصدق تنها با افراد مورد اطمينان خود كه بيشتر هم وزيران كابينه اش بودند، مشورت مي كرد.
س: كساني مثل دكتر فاطمي و سنجابي؟
ج: بله؛ و يا كساني مثل شايگان كه نمايندة مجلس بودند.
س: يكي از مورخين، انتقادي به دكتر مصدق داشت و مي گفت كه مصدق خيلي هم به مشورت اعتقاد نداشت و كارها را خودش انجام مي داد. چون شخصيت برجسته و مهمي داشت. زيردستيها يا كساني كه رده هاي پايين داشتند و تحت الشعاع شخصيت وي بودند، حتي جرأت بيان نظرات خود را نداشتند. كريم سنجابي هم در «اميدها و نااميديها»، ضمن انتقاد به مصدق مي گويد كه وي اشتباهات زيادي داشت، ولي نمي پذيرفت.
ج: اين را همه مي گويند. واقعيت اين است كه مصدق نظر خودش را حتي در مواردي هم
ص: 595
كه اشتباه بود، صحيح ترين نظر مي دانست؛ اين عيب بزرگ شخصيتي اوست. مهمترين نمونه اش هم انتخاب سرتيپ دفتري در روز 28 مرداد 1332 است.
س: مي شود در اين باره به انحلال مجلس و رفراندوم اشاره كرد. اين به ساختار تربيتي و فرهنگي ِ جامعة ما برمي گردد. عنوانش شايد خوب نباشد، اما همين كيش شخصيت يا غروري است كه رهبران را مي گيرد. مي شود اين را جزو آفات رهبري دانست و يا اين كه مي شود گفت فرهنگ ما چنين ويژگيهايي دارد.
ج: مردم ايران چنين ويژگي ندارند كه هر كس فكر كند نظرش مطلقاً صحيح است. ولي در دوران طولاني ِ سلطنت در ايران هميشه صحيح ترين حرف، سخن سلطان بوده و قدرت اول حرف زده است. مثلاً در دوران قاجار هر كاري كه پادشاه مي خواست، مي كرد. تنها مظفرالدين شاه مثل ديگران نبود.
س: البته او، هم مريض بود و هم مي ترسيد.
ج: او پيرمردي بود كه با ديگران تفاوت داشت. احمدشاه كه جوان بود، عقلش به ديكتاتوري قد نمي داد. بقيه رجال ما هم چنين بودند. مثل حاج ميرزا آغاسي، فتحعلي شاه و بقيه. قانون فاشيسم بود. زيردست تابع مطلق بالادست بود. اين اصل فاشيسم نازي ِ هيتلري است. يعني زيردست هيچ وقت حق صحبت و اظهارنظر ندارد. اين در تمام دوران تاريخ سلطنتي به چشم مي خورد، مگر در دورة سلطان ضعيفي مثل شاه سلطان حسين كه او هم ماندني نبود. افغانها آمدند و خفه اش كردند و بعد هم نادرشاه پيدا شد. اين ويژگي ِ تاريخ در مقامهاي بالاي كشور است. در داخل تودة مردم، هر پدر شاهي بود و پدر خانواده، حاكم مطلق به حساب مي آمد. پدرسالاري ِ مطلق بود و هيچ كس ديگري، حق نداشت. اگر پدري چنين نبود، اين از استثناهاي تاريخي است. دختر حق نداشت، زن حق نداشت و براي هيچ كس حقي قائل نبودند. پس اين مسأله يك پديدة عمومي است. پدرها هميشه تصور مي كردند كه آنچه مي گويند حق است. سياستمداران ما هم در جاهايي اين شيوه را به كار مي بستند، بخصوص در دوران 20 تا 32. در 1320 كه علت آن هم سقوط شاه و به وجود آمدن امكاناتي براي اظهارنظر است. متأسفانه در داخل سازماني هم مثل «حزب توده» كه از اين آزادي صحبت مي كرد، همين گرفتاري وجود داشت، رهبري در پي حاكميت مطلق بود.
س: مانند همان كاري كه دكتر يزدي و بهرامي انجام دادند؟
ج: بله؛ وقتي آنها هم نبودند هميشه اين گونه بود. اين بيماري ِ عمومي تاريخي ِ جامعة ما
ص: 596
است. در اروپا دويست، سيصد سال پس از انقلاب كبير فرانسه بورژوازي، آرام آرام اين مسأله حل شد.
س: يكي از عوامل مهم شكست احزاب در ايران عدم نظم پذيري ِ تشكيلاتي و حزبي و گروهي است. عيب ديگر احزاب، عدم وجود اطاعت محض در تشكيلات است.
ج: علت عامل اول، نبودن آزادي ِ طولاني است. اگر يك آزادي ِ طولاني در كشور بود چنين نمي شد.
س: مدت آزادي ِ طولاني چقدر است؟
ج: حدود 50 سال؛ مثلاً براي اين كه اروپا به دموكراسي برسد 1890 تا 1970 يعني هشتاد، نود سال طول كشيد.
س: اين زمان مستمر هم بود و منقطع نبود.
ج: بله؛ منقطع هم نبود. به اين ترتيب اگر آزادي در ايران هم مثل هندوستان پنجاه سال طول بكشد، نهادينه شده و جا مي افتد.
س: يعني به عنوان يك فرهنگ جا مي افتد؟
ج: بله؛ به عنوان يك فرهنگ، مردم به آن عادت مي كنند. آنوقت احزاب مي توانند تشكيل شوند و با هم نظريات مخالف داشته باشند. همة اين مشكلات به اين جهت است كه ما تا به حال آزادي نداشتيم. تنها يك دوران بسيار كوتاه دوازده ساله اي وجود داشت، نه اين كه مدت كاملي باشد. «حزب توده» در 1327 غيرقانوني شد و دوران بسيار كوتاهي هم كه از 1320 يعني هفت سال به وجود آمده بود، از بين رفت. بعد هم كه دوران محمدرضا پيش آمد و بعد از آن هم انقلاب اسلامي. بالاخره در جامعة ما هنوز هم زمينة مستمري ديده نمي شود. بعد از دوم خرداد دريچة كوچكي پيدا شده كه آن هم هر روز در نوسان است. بايد ديد در آينده چه مي شود.
س: در جامعة ما آزاديها يا به خشونت كشيده مي شود يا به ارتباط با بيگانگان. دليل اين مسأله هم اين است كه احزاب ما نه پايگاه مردمي دارند و نه وابستگي به دولت، و مجبورند به جايي تكيه دهند، هر حزبي كه مي خواهد باشد، چه «ارادة ملي» و چه «حزب عدالت» و چه «حزب ايران». چون پايگاه مردمي ندارند، دچار نوسان مي شوند. از سوي ديگر هم آزاديها به خشونتي مي انجامد كه امنيت ملي خدشه دار مي شود و يا شبهة خدشه دار شدن امنيت ملي به وجود مي آيد. در ايران، مرزي براي درگيريهاي سياسي يا
ص: 597
دعواهاي حزبي وجود ندارد كه رهبران يا سياسيون از آن كه مرز امنيت ملي است، جلوتر نروند.
ج: همة اينها، بيماريهاي طبيعي است كه تمام جوامع ديگر آن را گذرانده اند، يعني بيماريهاي دوران كودكي و تكامل. حركت يك كشور تحت فشار، به سوي نهادينه شدن آزادي و استقلال در تصميم گيري، بيماري ِ كودكي است. طبيعي است كه امپرياليسم در يك كشور در حال رشد، گروههاي كوچكي درست كند تا عوامل نفوذ خودش باشند. اين گروهها هنوز به اندازة كافي تربيت سياسي ندارند. همانطور كه آقاي خاتمي مي گويد ما بايد ياد بگيريم تا با مخالفين خود بنشينيم و صحبت كنيم. اين راه نهادينه شدن آزادي در جامعه است كه نرمال خواهد بود و نمي شود با يك فرمان آن را حل كرد. احزاب بايد ياد بگيرند كه اگر با هم اختلاف هم دارند، در روزنامه هايشان بنويسند و به مردم مراجعه كنند و در نهايت با صحبت به نقاط مشتركي برسند.
س: آيا اين گذر زمان، امنيت ملي و وفاق ملي را به هم نمي زند؟
ج: اين به حاكميت جامعه بستگي دارد. اگر حاكميتي نيرومند و در عين حال طرفدار اين نهادينه شدن باشد، خطري نخواهد داشت. ما بايد اين مسأله را از فرهنگ اروپا ياد بگيريم. اگر حاكميت بتواند در مقابل حقه بازيها و دسيسه هاي مخالفين بايستد كه البته كار آساني هم نيست، اين كار شدني است. البته يك خواست فوق العاده نيرومند و رهبري ِ آگاه معتقد به چنين جرياني مي تواند اين دورة طولاني را طي كند؛ ممكن هم هست صد سال طول بكشد. اين بستگي ِ تام به توان رهبري ِ جامعه دارد. البته حتماً موجهايي هم خواهد داشت. در اين راه اتفاقهاي ناگواري هم ممكن است پيدا شود و زدوخوردي بين گروهها پيش بيايد. اين كاري نيست كه با يك فرمان و يكروزه درست شود.
س: به استناد تاريخ حتي سياسيوني كه به اصطلاح پيشگام و پيشقدم در اين مسأله هستند، وقتي كه در رأس جرياني قرار مي گيرند، خود باعث اختلاف با اطرافيان مي شوند. مثلاً از درون «حزب توده» به عنوان يك جريان سياسي، امثال خليل ملكي انشعاب مي كنند و «حزب زحمتكشان» را تشكيل مي دهند، بعد هم به «جبهة ملي» مي روند و درگير مي شوند و از آن نيز منشعب و «نهضت سوسياليستها» و «جامعة سوسياليستها» راه مي اندازند. يا مثلاً در «حزب ملت»، داريوش فروهر جانشيني ندارد؛ تنها خودش است و يا در پان ايرانيستها تنها پزشكپور است و نفر دومي نيست.
ص: 598
ج: اين احزاب با «حزب تودة ايران» متفاوتند. هر وقت سرِ «حزب توده» را بريدند، باز هم جانشين داشت. يعني قدرت از بالا و پله پله پايين مي آمد. در دورة بعد از 1332 «حزب توده» سه تا چهار سال اينجا زندگي كرد و تا جايي رسيد كه افراد پايين شبكه در رأس حزب هم قرار گرفتند. يعني حزبي كه ساختار واقعي ِ توده اي دارد، حتي با وجود آن نواقصي كه شما مي گوييد، مي تواند جانشين خود را پيدا كند. همين الان هم اگر شما آزاد بگذاريد، درست است كه از گذشتگان حزب توده هيچ كس نمانده اما به نظر من باز نسل جديدي پيدا خواهد شد كه دوباره حزب توده را احيأ كند. اين گروه جديد مي تواند از تجربيات غلط، اعمال نادرست و اشتباهات گذشته استفاده كرده و راه خود را بازشناسد.
س: دربارة نكتة آخري كه اشاره كرديد مي خواستم بگويم كه جامعة ما حافظة تاريخي ندارد. جامعة ما چون گذشته اش را نمي شناسد، محكوم به شكست مكرر شده است. به فرض اگر دوباره «جبهة ملي» تشكيل شود، همان حركتهاي سال 32 را تكرار خواهد كرد. مهندس بازرگان در يك جلسة خصوصي به يكي از دوستانمان نقل كرده بود كه خوب شد كودتا شد والاّ خودِ «جبهة ملي»ها آبروي مصدق را برده بودند.
ج: ممكن است چنين چيزي واقعاً وجود داشته باشد ولي بايد جامعه و تاريخ را از منظر تمام مردم نگاه كنيم و نه از منظر جمعيت موجود در يك مقطع تاريخ. مثلاً به اروپا نگاه كنيد كه چقدر بالا و پايين داشته تا مسأله احزاب نهادينه شود. ايتاليا را نگاه كنيد كه از رنسانس تا كنون چه دوراني را طي كرده است. پانصد، ششصد سال طول كشيد تا مسأله احزاب در اين كشورها نهادينه شود. ما تجربة اين پانصد، ششصد سال كشورهاي اروپايي را داريم و بايد از نكات مثبت اين تاريخ فن آوري ِ آنها استفاده كنيم. بايد از سازماندهي ِ اجتماعي ِ آنها، البته آنجايي كه مثبت است ياد بگيريم. همانطور كه لنين مي گويد همة احزاب كمونيست يك دوران بيماري ِ كودكي دارند و آن چپ روي است. يعني وقتي در رأس قدرت هستند از راست تبعيت مي كنند ولي وقتي از قدرت دور هستند، هميشه چپ هستند. به عبارت ديگر در اين دوره هيچ نكتة مثبتي نمي بينند و هميشه مخالف هستند. اين بيماريهاي كودكي، در تمام سازمانهاي اجتماعي خواهد بود و اينها واكسن ندارند. بايد اين دوران را گذراند. به عقيدة من اگر رهبري ِ جامعة ما به ايجاد چنين گردشي در جامعه تصميم بگيرد، مي توان از تجربيات عظيمي كه در طول تاريخ وجود دارد بهره برد؛ مثلاً تجربة نهرو و گاندي در هندوستان.
س: جامعة هندوستان با ما تفاوتي دارد. استعمار در آنجا حضور علني داشت و به همين
ص: 599
دليل، رشد سياسي ِ آن بالاتر از ما است. البته استعمارِ امروز هم در آن ديار پنهان است و اثرات آن بعضاً ديده مي شود.
ج: در كشور ما استعمار به صورت علني نبود، ولي همة مردم مي دانستند كه انگليسيها در اينجا حكومت مي كنند. در دوران شاه هم همه مي دانستند كه امريكاييها حكومت مي كنند. يعني استعمار بطور كامل ولي بدون اسم وجود داشت. همين مردم نسلش را تربيت كرد كه قيام 57 را راه انداختند. مثلاً چه شد كه در دوم خرداد چنين اكثريتي از مردم در شهر و روستا به ميدان آمدند و رأي دادند. يك بيداري ِ فوق العاده نيرومندي وجود دارد. استعداد عجيبي در اين ملت است كه اگر از آن استفاده كنيم، مي توانيم خيلي خوب پيشرفت كنيم. اين تجربه ها را ما به چشم ديده ايم. انقلاب 1357 و دوم خرداد، دو نمونة فوق العاده درخشان هستند. بايد به اين حركتها جهت درست بدهيم. بايد رهبري داشته باشيم كه به تمام معنا و بدون وارد شدن به دعواهاي داخلي، اين حركت را به سمت صحيح علمي بكشاند. بايد با هر پديده اي برخورد علمي شود. مثلاً سخنراني ِ خيلي جالبي از شهيد بهشتي است كه در حوزة علمية قم ايراد كرده بود و اخيراً در روزنامة «همشهري» چاپ شده بود. شهيد بهشتي مي گويد اسلام را به مردم تحميل نكنيد. اگر تحميل كنيد، عليه آن عكس العمل خواهيد ديد. مردم بايد آزادانه به طرف اسلام بيايند. اين سخنراني نشان مي دهد كه او متفكر درخشاني بود. امام نيز چندين بار گفته كه اسلام آنقدر قوي است كه در بحث آزاد با مخالفين به يقين پيروز خواهد شد. چون اين در فطرت افراد بشر هست كه بعد از مرگ چيز ديگري وجود دارد. ولي اگر به آنها زور بگوييد كه مثلاً حتماً بايستي اين كار را انجام دهيد، عليه اين زورگويي، مي ايستند. ما بايد برخورد فوق العاده دقيق علمي داشته باشيم.
س: برگرديم به بحث اصلي ِ خودمان؛ اگر خطاي افرادي كه در ردة رهبري ِ حزب هستند تعديل مي شود، به دليل جو جامعه است يا خودشان رفتارهايشان را تصحيح مي كنند.
ج: خودشان تصحيح مي شوند؛ يعني جو جامعه. ببينيد جامعة امروز ما فوق العاده بيدار است و با سالهاي 30 و 32 اصلاً قابل مقايسه نيست. همين دو پديدة بهمن 57 و دوم خرداد نشان دهندة بيداري است. تودة عظيم مردم، چه شهري و چه روستايي، بيداري سياسي پيدا كرده است. اين مردم ديگر اجازه نمي دهند كه رهبري ِ يك حزب، رهبري مطلق العنان باشد. افراد بيدار جامعه يكي، دو تا نيستند. روز به روز بر تعداد جوانان افزوده مي شود. اينها دائماً از
ص: 600
همه جاي دنيا مطالب نو مي شنوند. در پنجاه سال گذشته چنين چيزي نبود. به اين دليل امروز با بنياد ديگري سر و كار داريم كه پيش از اين در تاريخ ما وجود نداشت، بنيادي بسيار بيدار. بنيادي كه به نبوغ خود آشناست و حاضر است براي آن مبارزه كند، چه در دوره اي كه از سوي يك كشور متجاوز، مثل دوران جنگ عراق عليه ايران، مورد تهديد قرار مي گيرد كه با آن فداكاري ِ بي نظير دفاع مي كند و چه در مسائل سياسي كه پيش مي آيد. به اين دليل، مسئوليت رهبري ِ جامعة ما فوق العاده سنگين است. رهبري ِ جامعه بايد اين عامل نيرومند را در مسير يك جريان درست بيندازد، در جرياني كه در موقع لزوم بتواند ترمز هم بكند. اين پديده اي است هم مذهبي، هم سياسي، و از هم جدا نيستند. اين پديده، كاملاً طبيعي است. مي توان جامعه را از وضع قبلي بتدريج به يك جامعة باز، مترقي، آگاه و قانونمند رساند.
س: آيا توسعة سياسي و فرهنگي در همين فرآيند است؟
ج: بله. توسعة سياسي، فرهنگي و اجتماعي در همين فرآيند انجام مي گيرد و غير از اين محال است. در غير اين صورت اين وضعيت يا به برخوردهاي اجتماعي خواهد كشيد يا به خفقان دراز مدت. در دوران مصدق همين بيماري وجود داشت. اين بيماري در دكتر مصدق بود. او با تمام خوبيهايي كه داشت، حتي به حرف نزديك ترين دوستانش هم گوش نمي كرد. به حرف دكتر فاطمي هم كه از همه به او نزديكتر بود گوش نمي كرد. اين بيماري ِ مهلكي است. ما نبايد دوباره آن را تكرار كنيم. بايد از اين تاريخ درس بگيريم. اين بخشي از عبرت است. ببينيد اين روش مصدق چه صدماتي زده است. اگر اين شيوه نبود، آيا ممكن بود امريكاييها بتوانند كودتا كنند.
س: «جبهة ملي» را به عنوان مجموعه اي كه داراي ايدئولوژي ناسيوناليسم بوده و آزادي طلب و ملي است، مطرح مي كنند. در «جبهة ملي» از «حزب زحمتكشان» گرفته تا «حزب ملت ايران» و حتي «پان ايرانيست ها» هم حضور داشتند.
ج، در اين جبهه، گروهي كه واقعاً ميهن پرست و دشمن امپرياليسم بودند، جناح حزب ايراني ها هستند، يعني حزب فروهر. غير از اينها مورد ديگري وجود نداشت.
س: در اين جبهه «نيروي سوم»، «حزب زحمتكشان» و «خداپرستان سوسياليست» هم بودند.
ج: حزب ايران از آنها جدا شد و نخشب يك حزب ملي _ مذهبي را ايجاد كرد. بخشي از حزب زحمتكشان ملت ايران هم كه دارودستة ملكي بود، ملي گرا و وطن پرست بودند؛ منتهي
ص: 601
اشتباهات بزرگي در رهبري داشتند. انور خامه اي در بين اينها نبود. از وقتي انشعاب كردند، انور خامه اي در اين جريان نبود. انور خامه اي روزنامه اي به نام «مجار» و يك گروه صد نفري داشت كه در 28 مرداد تمام كرد و رفت و ديگر در هيچ فعاليت سياسي شركت نكرد.
س: يعني بعد از 28 مرداد تا انقلاب سال 57 از بين رفت؟
ج: بله؛ تا بعد از اين كه از اروپا برگشت، اصلاً در سياست دخالتي نداشت. ملكي و يارانش هم در نتيجة اشتباهات او، تحليل مي رفتند. جناح مظفر بقايي هم جناح چاقوكشها بود و نيرويي نداشت. تمام نيروي ملكي هنگام جدايي، عشقي، شعبان بي مخ و چند نفر ديگري از اين دسته بودند.
س: مكي و بقيه چه؟
ج: مكي جزو نيروي آنها نبود. او براي خودش فعاليت مي كرد. مطلقاً. نخست وزيري را هم مي خواست و به هيچ چيز ديگري راضي نمي شد. آن هم نخست وزيري ِ مطلق العنان.
س: آيا مي توانيم دولت دكتر مصدق را دولت «جبهة ملي» بدانيم؟
ج: دولت دكتر مصدق عبارت بود از دولتي متشكل از نيروهاي ملي - بعضي ها به نام جبهة ملي و بعضي ها بدون نام جبهة ملي _ كه از او پشتيباني مي كردند. نمي توان آن را دولت جبهة ملي خواند. جبهة ملي بعد از سال 32 شكل منسجم تري به خود مي گيرد. يعني ديگر آن تركيب اوليه را ندارد. فقط نيروهاي واقعاً ملي گرا در آن عضويت دارند. به علاوه نيروهايي مثل مهندس حسيبي، نزيه و حاج سيدجوادي، ديگر در تركيب آن شركت ندارند. اينها در دوران مصدق، جزو هوادارانش بودند، چون در آن زمان جبهة ملي تشكيلاتي نداشت. اما بعد از سال 1332، جبهة ملي منسجم شد.
س: آيا انگليسيها يا دربار به صورت مرئي يا نامرئي در «جبهة ملي» نفوذ داشتند؟
ج: در دولت مصدق خيال نمي كنم عنصري به نام عامل در جبهة ملي وجود داشته باشد. ولي از وزراي دولت مصدق كساني بودند كه بلافاصله بعد از 28 مرداد جزو مقامهاي حاكمه شده بودند.
س: مثلاً علي اميني كه در دولت مصدق وزير بود.
ج: علي اميني يك دوره وزير بود. علي اميني كه تكليفش معلوم است؛ او به همة جاي دنيا وصل بود. امثال دكتر عالمي و عبدالفتاح كه عامل انگليسيها بودند و ديگراني مثل او كه بلافاصله بعد از 32 جزو وزرا شدند. انگليس در ميان دولت دكتر مصدق نيروهايي داشت. اين
ص: 602
يكي از نواقص كار دكتر مصدق است. مثلاً در مورد انتخاب سرتيپ رياحي به عنوان رئيس ستاد، از افرادي مثل زيرك زاده از حزب ايران به او فشار مي آوردند تا رياحي را انتخاب كند، چون رياحي با اعضاي حزب ايران در فرانسه تحصيل مي كرده است. در حالي كه او با افسران ميهن پرستي چون افشار طوس قابل مقايسه نبود. البته چون مصدق جنبه هاي مثبت زيادي داشت از اين بابت ما به خودمان اجازه مي دهيم كه نقاط منفي ِ او را نيز بازگو كنيم. مثلاً بستگانش را به مصادري نشانده بود. مثل متين دفتري كه او را به عضويت شوراي امنيت درآورده بود. متين دفتري را همه مي شناسند؛ او آدم بسيار بدي بود. يا افراد ديگري مثل سرتيپ دفتري يا سرگرد خسرواني كه جزو كودتاچي ها بودند.
س: با تشكيل «جبهة ملي»، بخشي از روشنفكران يا كساني كه به «حزب توده» آورده بودند، همه جذب «جبهة ملي» شدند، بخصوص در محيط دانشگاهي. البته بعد از سال 32 هم امثال بيژن جزني و مصطفي شعاعيان كه در «سازمان جوانان حزب» بودند، به «جبهة ملي» گرايش بيشتري داشتند تا «حزب توده».
ج: من خيال مي كنم بيشتر اينها مستقل شدند نه اينكه به جبهة ملي كشيده شدند. آن عده از جوانهايي كه به حزب توده تمايل پيدا مي كردند، تمايل ديگري نيز داشتند، يعني كمك به مردم زحمتكش. اين تمايل در درونشان بود. اين تمايل در جبهة ملي نبوده است. در جبهة ملي اصلاً مسأله طبقات مطرح نبود، بلكه طرفدار سلطنت بود. يعني همة جوانهايي كه مخالف سلطنت و مخالف شاه بودند، طرفدار طبقات زحمتكش و علاقمند به مردم بودند. چون اين يك ايدئولوژي ِ جهاني بود. اين ايدئولوژي را حزب تودة ايران خلق كرده بود. حتي حزب ايران هم اسم خود را سوسياليست گذاشت.
در سالگرد سي ام تير، حزب توده پيشنهاد يك تظاهرات مشترك را داد كه خليل ملكي نگذاشت. دكتر سنجابي در خاطراتش مي نويسد كه او پاهايش را كرد توي يك كفش كه ما حاضر نيستيم تظاهرات مشترك برپا شود. نتيجه اين شد كه صبح، حزب توده تظاهرات بكند و بعد از ظهر هم جبهة ملي.
دكتر صديقي نوشته كه اصلاً كودتا با همين تظاهرات انجام مي شد. صبح، تظاهرات عظيم توده ايها با تشكيلات فوق العاده منظم انجام شد. امريكايي ها ارزيابي كردند كه ]اگر روند به همين شكل باشد[، اينجا دست توده ايها مي افتد. انگليسيها هم از همين جريان استفاده عجيبي كردند. در حالي كه ما اصرار زيادي داشتيم كه تظاهرات مشترك به نفع
ص: 603
مصدق برگزار شود. حتي هيچ مخالفتي هم در حزب با اين قضيه صورت نگرفت، فقط خليل و دارودسته اش مخالف بودند. بعد هم خليل ملكي با دكتر مصدق صحبت مي كند كه چرا آبروي ما را مي بريد. طرفداران شما همين ها هستند _ كم يا زياد _ طرفدار واقعي شما هستند، چرا توده ايها را داخل مي كنيد؟
دكتر مصدق مي گويد كه آنها هم علاقمند بودند كه در تظاهرات شركت كنند. چه كارشان بكنم. مي گويد اينها را بايد حبسشان كنيد، اينها جايشان در زندان است. دكتر مصدق مي گويد ما براي اينكه عده اي را بگيريم و زنداني كنيم دليل قضايي نداريم. اين آدم آنقدر خودپسند و خودخواه بوده و درد داشته، اين حرفها را مي زده است.
س: شايد اين كار بر اثر تندرويهاي «حزب توده» نسبت به خليل ملكي باشد؟ بعضي ها مي گويند از وقتي كه راديو مسكو او را مرتد اعلام كرد، او به نوعي عناد و كينه توزي افتاد و از سوسياليسم خارج شد.
ج: البته حزب توده هم تندرويهايي داشته است؛ ترديدي نداريم. ولي عدة زيادي از منشعبين هم از ملكي جدا شدند، مثل مهندس زاوش، مهندس زنجاني و... عدة فوق العاده كمي باقي ماندند با يك كينة غيرقابل تصور و رفتند با بقايي همدست شدند تا حزب توده را بكوبند _ بقايي كه جزو كثيفترين انسانها به لحاظ شخصي و اخلاقي بود _ آل احمد مي گويد كه روزي در خيابان مي گذشتم يكي از كساني را كه با هم خيلي هم دوست بوديم، ديدم، - ظاهراً جهانبگلو را ديده بود _ اما او حاضر نبود جواب سلامم را بدهد و رويش را به طرف ديگر كرد و رفت.
اين افراد پايين ديگر هيچ كدامشان در رهبري نبودند. اين كينه در خودِ آنها هم اثر كرده بود. ملكي در كتابش مي نويسد كه من حالا به اين نتيجه مي رسم كه مي بايستي نسبت به شوروي و حزب توده رفتار ديگري توأم با سعه صدر مي داشتيم و آن اقدام را نمي كرديم. خودِ او هم احساس مي كند كه چقدر اين خشونت و كينه توزي تأثير داشته است.
س: خود همين ها را هم به عنوان كمونيست در «جبهة ملي» نمي پذيرند، در جبهة ملي دوم هم نمي پذيرند.
ج: به نظر من نقش اساسي در نپذيرفتن اينها در جبهة ملي دوم را حجازي و فرد ديگري بازي كردند. اينها نبض جبهة ملي دوم را به دست گرفته بودند زيرا تنها اين دو نفر بودند كه مطالب سياسي را تهيه مي كردند. آقايان صالح و سنجابي اين كارها را نمي كردند. آنها گاهي
ص: 604
اوقات نطق مي كردند. روزنامه «راه مصدق» را اينها چاپ مي كردند. اينها مانع پذيرش ملكي شدند و مصدق به آنها ايراد گرفت و گفت كه چرا او را نمي پذيرند. او هم سازماني دارد، و جبهه كه حزب نيست و مي توانستند آنها را هم بپذيرند، والاّ آقاي صالح و آقاي دكتر سنجابي مخالفت خاصي با خليل ملكي نداشتند.
س: دستاورد «جبهة ملي» چه بود؟
ج: مهمترين دستاورد جبهة ملي، حضور افرادي مثل مهندس حسيبي، دكتر شايگان، مهندس زيرك زاده، اللهيار صالح و ... كه از شخصيتهاي شناخته شده در محيط روشنفكري ايران بودند و هيچ نقطة منفي در زندگي آنها نبوده است، بود. آنها بااعتبار و باآبرو بودند و نه دزد، حتي جزو مقامهاي حاكمه دوران رضاخان هم نبودند. لذا با شخصيت خودشان به دولت دكتر مصدق اعتبار داده بودند. حتي دكتر فاطمي نيز در مصاحبه اي كه پس از سي تير با او انجام داده اند، مي گويد: «شما بدانيد همة نيروهاي مردمي كه از جبهة ملي و دولت حمايت مي كنند، در مقابل نيروي حزب توده ايران، بسيار ناچيز است.» حتي نهضت مقاومت ملي هم نتوانست براي خودش يك چاپخانه دست وپا كند. روزنامة آنها به صورت پلي كپي منتشر مي شد. توان آنها فوق العاده ضعيف بود.
اين نشان مي دهد كه دولت دكتر مصدق در روزهاي آخر عمرش به علت عدم رضايت مردم از وضعيت زندگيشان و به علت عدم رضايت بازاريها از وضع اقتصاد، پاية مردمي اش را از دست داد.
س: بهتر است كمي هم دربارة «نهضت سوسياليستهاي ملي» صحبت كنيم.
ج: دربارة آنها صحبتهاي زيادي هست. اول اينكه خودِ خليل ملكي اشتباهات بزرگي كرده و ضعفهاي بسيار بزرگي از خود نشان داده است. اسناد نشان مي دهد آن گونه كه خليل ملكي در هيأت اجراييه حزب مطرح كرده بود كه شاه پيشنهاد ملاقات با او را داده، نادرست است. گنجه اي _ نماينده آذربايجان _ به او [ملكي] توصيه مي كند كه چون شاه با سياست مقاومت دكتر مصدق مخالف است، تو برو و با او ملاقات كن!
از طرف ديگر معتقد بود كه چون شوروي و حزب توده خطرناك هستند، بايد شاه را در مقابل آنها حفظ كرد. از همين رو بود كه با شاه ملاقات مي كند.
سه روز متوالي _ 26، 27 و 28 مرداد _ روزنامة «نيروي سوم» ارگان خليل ملكي شعارهايي به نفع جمهوري منتشر كرد.
ص: 605
روز 26 مرداد: محمدرضا شاه خائن بايد محاكمه و مجازات شود. دربار و محمدرضا شاه خائن عنصري كه تاريخ، علت وجودي ِ مقام او را نفي كرده است، با تكيه بر گارد مسلح خود در تاريكي ِ شب، چون دزدان و آدمكشان بر نهضت ملي ِ ما يورش آورد. تكليف آيندة ملت را رفراندوم تعيين خواهد كرد.
روز 27 مرداد: رفراندوم جمهوري مصدق پيروز است، ملت ايران ديگر زير بار سلطنت نخواهد رفت، مردم قهرمان ايران از دكتر مصدق خواهانند كه وسايل مراجعه به آراي عمومي براي تعيين آينده جمهوري را معين بكند.
روز 28 مرداد: خلع شاه لندن پناه و اعلام جمهوريت خواست ملت ايران است.
خودِ خليل ملكي در جريان محاكمه اش گفته است كه روز 28 مرداد تلفن پشت تلفن مي شد كه آقا ما چه بايد بكنيم؟ بايستي اعلام جمهوري بدهيم! من ديگر آنقدر خسته شدم كه گفتم، شما كه هركاري مي خواستيد كرديد. تلفن را قطع كردم و تا غروب هم هيچ كاري نكردم. بعد آقاي دكتر كاتوزيان مي گويد روز 28 مرداد دكتر مصدق به آقاي خليل ملكي تلفن كرد كه آقا چون مردم خيلي خيلي ناراحت شدند و اوضاع شلوغ هست، شما به همة طرفدارانتان بگوييد كه فردا به هيچ وجه در هيچ گونه تظاهرات شركت نكنند. خليل ملكي خودش مي گويد من تلفن را كشيدم بيرون و قطع شد و تا آخر هيچ تلفني نشد. آن وقت آقاي دكتر مصدق شخصاً مي آيد و در آن گرفتاري به خليل ملكي تلفن مي زند؟!
آقاي كاتوزيان چرا اينقدر دروغ مي گوييد؟ شما اينها را با دلايل مي نويسيد؟ در حالي كه ملكي خودش گفته بود، در سياست خارجي با تكيه بر امريكا و در سياست داخلي با همكاري با سلطنت عليه فئوداليسم در ايران بايد اقدام كرد. اين نوعي تذبذب و سرگرداني از ملكي است.
س: با توجه به اينكه خليل ملكي يك تئوريسين است و در مكتب سوسياليسم يك آدم باسواد و اهل قلم به شمار مي رود، اين تشتت شخصيتي را بايد در درونش جست يا شرايط بيرون، او را به اين روز انداخته است؟
ج: اولاً به او تئوريسين نگوييد. تئوريسين يعني تئوري ساز. او خالق «نيروي سوم» هم نبود. نيروي سوم عبارت بود از سوسيال دموكراتهاي اروپا و بعد هم تيتو در زمان جنگ از آن بهره گرفت. اتفاقاً خودِ كاتوزيان هم به صراحت مي نويسد كه خالق نيروي سوم، سوسيال دموكراتهاي چكسلواكي و اروپايي بودند.
ص: 606
ملكي حتي تئوري دان هم نبود. در داخل «حزب توده» تنها طبري و تا حدودي هم اسكندري و شايد دكتر رادمنش، تئوري دان بودند _ البته در حزب توده، من واقعاً به كامبخش و دكتر رادمنش احترام مي گذارم. رادمنش در عين حالي كه يك دوران طولاني با من مخالفت مي كرد، اما انسان بسيار شريفي بود. به غير از اينها، بقيه مثل من ِ بيچاره و ديگران، در حد معمولي بوديم. ملكي هم از لحاظ تئوري داني، فوق العاده ضعيف بود، چون سابقة تحصيلات حزبي نداشت.
او در زندان، آموزش ماركسيسم را شروع كرد. اما مطالعات تئوريك ماركسيستي نداشت. او فقط با دكتر اراني از لحاظ هواداري سياسي، دوستي داشت. پس من او را يك تئوري دان نمي دانم. اما اهل مطالعه و گفت وگو و بحث و جدال سياسي بود.
آنچه كه آنها بعد از انشعاب حزب توده در روزنامه ها نوشتند، همه اش تحليل سياسي بود. تحليل سياسي هم كاري ندارد و همه ما تحليل سياسي ارائه مي كرديم. كتاب كاپيتاليسم دولتي او هم الهام گرفته از مطبوعات و نوشته هاي سوسياليستهاي اروپايي بود. چون قبل از او هم خيلي از نويسندگان اروپايي، شوروي را به كاپيتاليسم دولتي متهم مي كردند.
س: در مورد حسين ملكي _ برادر خليل _ هم همين نظر را داريد؟
ج: من از او اطلاعي ندارم، گرچه او مهندس كشاورزي بود و در اقتصاد هم دستي داشت. تنها نكته اي كه دربارة او مي توانم بگويم، مربوط به انشعاب است كه او بعداً به سفارت شوروي نامه اي نوشت و اعلام كرد كه من با اين جريانها موافق نيستم و توبه كردم. اگرچه گفته اند كه شايد او با اين كار قصد داشته تا نظر شوروي را نسبت به منشعبين تلطيف كند. اما اين نامه را خيلي ناشيانه نوشت و ظاهراً به خامه اي داد تا او به سفارت تحويل دهد. خامه اي هم نامه دكتر افريم _ از بانك ملي ايران _ را به سفارت منتقل كرد. به هرحال، من ملكي را در حد يك جدال كار مسائل اجتماعي و اقتصادي مي دانم.
س: «جبهة ملي» از 28 مرداد تا 22 بهمن كه سياست صبر و انتظار را در پيش گرفت، چند حركت انجام داد كه از جمله نتايج آن، اين بود كه از درون آن، نيروهايي متولد شدند. اگر در اين باره مطلبي داريد، بگوييد.
ج: آغاز فعاليت مجدد ]جبهة ملي[ از 30 تيرماه 1339 بود ولي بعد از كودتاي 28 مرداد، يكي از افراد وابسته به جبهة ملي بنام علي اردلان، روزنامة «صرصر» را منتشر كرد. چون مجوزش را در دوران دكتر مصدق گرفته بود، اولين شماره را در پانزده مهر منتشر كرد و بعد
ص: 607
از سه شماره توقيف شد. بعداً تا شمارة چهاردهم همين طور پشت سرِهم هردو شماره به يك اسم منتشر و توقيف مي شد، تا شماره چهاردهم كه در آذر 1332 به كلي توقيف شد. اين روزنامه مطالب بسيار جالبي مي نوشته است، در شمارة هشت آبان آن چنين مي خوانيم: «خوانندگان ارجمند مي دانند در ماههاي آخر حكومت سابق، كاشاني، ملكي، بقايي و قنات آبادي يعني بزرگ مجاهد راه اسلام، بزرگ كانديداي مجلس دورة هفدهم، بزرگ زحمتكشان آدمكشي و بزرگ خالدار قنات آباد - به مسخره - دستجمعي با دكتر مصدق مخالفت مي كردند.» در شماره شانزده آذر مي نويسد: « از صدوبيست سال پيش به اين طرف اين سومين نخست وزيري است كه به قتلگاه فرستاده مي شود. قائم مقام در زمان محمدشاه، اميركبير در زمان ناصرالدين شاه و دكتر مصدق در اين زمان. اتهام قائم مقام و اميركبير و مصدق يكي است. زيرا ساخته و پرداخته يك دستگاه است. همة آنها به اتهام برهم زدن اساس سلطنت از مسند صدارت عظمي به زير افكنده شدند.» بعد، اردلان نامة مفصلي در 22/11/1332 مي نويسد. اين نامه در پي اعلامية آيت الله كاشاني نوشته شده است كه داراي جنبه هاي اعتراض بوده است. پس از اين نامه، آيت الله كاشاني خواستار ديدار و گفت وگو با دكتر اردلان شد. اين جلسه در منزل شيخ باقر نهاوندي تشكيل شد. در اين جلسه آيت الله كاشاني و حسين مكي از يك سو و شماري از وابستگان به جبهة ملي از سوي ديگر شركت كردند و شديداً از عملكرد آيت الله كاشاني انتقاد كردند. آيت الله كاشاني عصباني شد و پس از نيم ساعت جلسه را ترك كرد و حاضر به ادامة بحث نشد. بعد از محاكمة دكتر مصدق و محكوميتش و تصميم دولت دربارة برقراري ِ رابطة سياسي با انگلستان، هيجاني جدي در ميان مردم ميهن پرست بخصوص دانشجويان به وجود آمد. دانشگاه تهران در آن وقت كانون مهم تظاهرات بزرگي شد.چهارده و پانزده آذر دانشجويان دانشگاه تهران تظاهرات شديدي ترتيب دادند. روز دوشنبه 16 آذر حدود ساعت 10 صبح يك گروه كماندو با مسلسل وارد دانشگاه مي شود و جنايات عجيبي - كه در تاريخ بي سابقه بوده _ مرتكب مي گردد و سه نفر از دانشجويان به نامهاي احمد قندچي، مصطفي بزرگ نيا و مهدي شريعت رضوي كشته مي شوند. اين اتفاق درست روز قبل از ورود نيكسون _ معاون رئيس جمهور امريكا _ به ايران اتفاق افتاد. ظاهراً دولت زاهدي اين سركوب را فقط براي اينكه ورود نيكسون به ايران با تظاهرات مواجه نشود، انجام داده است.
بعد از آنكه دكترين آيزنهاور منتشر شد، حزب ايران اعلاميه اي با امضاي اللهيار صالح در تأييد آن منتشر كرد كه منجر به جنجال درسطح جامعه شد. صالح معتقد بود كه براي
ص: 608
شكستن ديوار سكوت و بي تفاوتي و زدودن اتهام كمونيستي و ضرورت اظهار وجود، يك حزب سياسي بايد به چنين اقدامي دست بزند.
س: البته اين اقدام را به حضور جريان امريكايي در حزب ايران تعبير مي كند. چون بعد از كودتاي 28 مرداد امريكاييها در ايران حضوري فعال داشتند و نمي توان گفت كه اعضاي اين حزب از آن بي خبر بودند.
ج: شاپور بختيار هم در حزب ايران بود. او در جلسه سازمان دانشجويان وابسته به جبهة ملي پيشنهاد مي كند كه بايد نماينده اي از همه گروهها و احزاب حضور داشته باشند بجز نهضت آزادي. بعد در جلسة دوم _ دو روز بعد _ مي گويد كه همة گروهها و احزاب يك نماينده داشته باشند و نهضت آزادي دو نماينده. همه تعجب مي كنند كه مگر در اين روز چه اتفاقي افتاده است. امير علايي و دكتر صديقي كه در آن جلسه حضور داشتند، گفتند كه ما به بختيار اعتماد نداريم. بنابراين من صالح و بختيار را قابل مقايسه نمي دانم. زيرا صالح اين اعلاميه را مي نويسد تا از فشار امريكاييها، شاه و زاهدي بر جبهة ملي بكاهد.
س: اما اثرات منفي ِ اين كار در جامعه بيشتر است!
ج: اثرات منفي داشته، عدة زيادي از خودِ افراد وابسته به جبهة ملي به اين معترض بودند.
س: به همين دليل مدتها در امريكا بود و ارتباطش با محافل امريكايي - نه به عنوان مزدور - برقرار بود. افراد «نهضت آزادي» به امريكاييها خوش بين بودند.
ج: من مي گويم هنوز همة اينها پس از كودتا هم تصور مي كردند كودتا را انگليسيها به امريكا ديكته كردند و به دست آنها ما را گرفتند. امريكاييها خودشان اينكاره نبودند و اين تبليغات كه در گفته هاي خودِ مأمور جاسوس انگلستان در ايران هست كه مي گويد من وقتي رفتم امريكا، نخواستم به امريكا بگويم شما بياييد كاري كه ما مي خواهيم بكنيد، ما را از شركت نفت نجات بدهيد. رفتم آنجا همين طور امريكاييها را از خطر كمونيسم در ايران ترساندم. خودِ انگليسيها مي گويند كه ما امريكاييها را براي اين كار وسوسه كرديم، آنقدر آنها را از كمونيسم در ايران ترسانديم كه آنها حاضر شدند براي جلوگيري از گسترش كمونيسم در ايران به چنين كاري دست بزنند. اين تبليغات، هم از طرف انگليسيها انجام مي گيرد و هم از طرف خود امريكاييها. به نظر من افرادي مثل صالح انسانهاي ميهن پرست ساده اي بودند مثل مهندس بازرگان در بعد از انقلاب. واقعاً تصور مي كردند كه امريكا يك كشور استعماري نيست و كشوري است كه كمك مي كند. مي شود با آن حرف زد و مي شود از آن عليه خطرات
ص: 609
بزرگ كمك گرفت، منتها بازرگان امريكا را عليه خطر شوروي و صالح عليه انگليس. اينها امريكا را تا آخرش هم درست نشناختند كه امريكا يك كشور امپرياليست وحشتناكي است كه مي گويند هيچ وقت مستعمره نداشته. تمام امريكاي جنوبي مستعمره اش بوده منتها به شكل _ نه استعمار كهنه _ استعمار نو؛ با كودتا.
پينوشه را كه اين كشتار عظيم را در شيلي كرده و الآن در لندن زنداني شده(1)_ امريكاييها براي محصولات مس شيلي يا برزيل يا همة كشورها روي كار آوردند. اينها اصلاً اطلاع نداشتند؛ تمام جناياتي كه امريكاييها در ايران مرتكب مي شدند براي سياستمداران مهم نبود. آنها معتقد بودند كه تنها امريكا مي تواند جلوي شوروي و كمونيسم را بگيرد. اصل را مقابله با كمونيسم قرار دادند. مهندس بازرگان هم تا آنجا مي رسد كه معتقد است حوزة علمية قم را هم كمونيستها قبضه و در آن نفوذ كرده اند. اشكوري بعد از مرگ او يك انتقاد خيلي جالبي مي نويسد. مي نويسد كه آقاي مهندس بازرگان شما مي گوييد ما كه ضدانقلاب، ساواكي و ... نداشتيم، همة اينها را كمونيستها درست كردند. ما كمونيستها را حذف مي كنيم، مگر ساواكي ها نبودند كه آمدند جلوي مجلس و حقوق عقب افتاد ه شان را مي خواستند. حالا فرض بكنيم توده ايها اين لغت ضدانقلاب و ليبراليسم را گذاشتند، حرف بدي كه نزدند! درست گفتند. اينها نمونه هايي هستند از سياستمداران ايران كه از سياست جهاني كم اطلاع دارند. الآن هم ما داريم، بسيار زياد داريم. كساني كه در جاهاي قدرت هم هستند و حتي سياست دنياي امروز را _ با وجود همه وسايل ارتباط جمعي - درست درك نمي كنند و نمي دانند كه ما در كجا هستيم و چگونه بايد عمل كنيم؟!
سياستمداران امروز ما هم كه در مقامهاي بالا قرار گرفته اند، ظاهراً خبر ندارند كه در دنيا چه مي گذرد. هم از پيشرفتهاي تكنولوژيك و علمي كم اطلاعند و هم از مسائل سياسي.
س: در اين باره مي توان «جبهة ملي» را مثال زد كه در حال و هواي سال 1330 توقف كرده اند.
ج: بله؛ تقريباً همان جا ماندند. در تبليغات و تظاهرات و ميتينگهايشان حتي يك كلمه از وضع موجود ايران كه امريكاييها سلطة مطلق دارند، خبري نيست. خيلي طبيعي هم است كه ديگر نمي تواند مردم را دور خود جمع كنند.
ص: 610
س: ريشة ارتباط اينها با مقامهاي امريكايي چيست؟ البته منظورم جاسوسي نيست. اصلاً نمي شود به دكتر صديقي و بازرگان جاسوس گفت، ولي ريشة خوش بيني ِ آنها به امريكا چيست كه هنوز مشكلات ايران را با امريكاييها مطرح مي كنند و آنها را در سرنوشت مملكت مؤثر مي دانند و مي خواهند مسائل و معضلات جامعه را به دست آنها حل كنند.
ج: خوش بيني ِ آنها همان خوش بيني است كه مصدق هم در ابتدا داشت. او امريكا را كشور طرفدار آزادي مي دانست، چون مستعمره نداشت. اينها علم اقتصاد را نمي فهميدند و نمي دانستند كه از اول قرن بيستم كلنياليسم انگليسي تغيير ماهيت داده و ديگر براي امپرياليسم، مستعمره داشتن فايده اي ندارد و صدور سرمايه و كالا، بدون قدرت ارتش جاي مستعمره داشتن گرفته است. نمي دانستند كه امريكا وقتي كودتاي شيلي را انجام مي دهد، براي بدست آوردن تمام توليدات مس اين كشور است كه بزرگترين توليدكنندة مس دنيا بود. اين محصول دست يك شركت امريكايي بود كه در آن سرمايه گذاري كرده بود. اين صدور شكل استعمار جديد است. اينها از جريانها بي اطلاع بودند و تنها در امريكا مجسمة آزادي را مي ديدند. بهترين نمونه، گفته هاي صريح دكتر مصدق، مكي و شهيد دكتر فاطمي دربارة امريكاست. اين هر سه از امريكا تجليل كرده اند.
س: اين شيوه حتي با وجود تغيير در داخل سيستم حكومتي ِ امريكا و مثلاً روي كارآمدن دموكراتها به جاي جمهوريخواهان، باز هم ادامه دارد.
ج: من در خاطراتم گفته ام كه من بعد از انقلاب به ديدن اللهيار صالح رفتم. آدم شريف، فوق العاده وطن پرست و طرفدار جدي ِ انقلاب اسلامي بود؛ منتهي مجموعة اينها سياستمدار نبودند. آنها در جاهايي قرار گرفتند كه در آنجا سياست بازي مي شد ولي خودشان سياستمدار نبودند. مثلاً در همين حزب ما، ما تجربة كار سياسي نداشتيم و مثلاً اشتباهات بزرگي دربارة شناخت مصدق داشتيم. براي چه؟ براي اينكه يك جواني كه از زندان آمده و كار سياسي نكرده؛ نمي داند چه حقه بازيها و چه بندوبستهايي در سياست هست. ما قبل و بعد از وجود جبهة ملي دربارة آنها و همين مسائل آذربايجان اشتباهات زيادي كرديم، آن هم فقط به دليل عدم آگاهي از سياست دنيا. اين است كه مي گويم بسيارند افراد ميهن پرست و علاقمند به ملت كه مسائل عميق سياسي را درك نمي كردند.
س: سرهنگ نجاتي مي گويد، در حقيقت «جبهة ملي» سال 41 ديگر مرده بود، فقط
ص: 611
يك اسكلت و يك اسم بود. با تشكيل دو جبهة مخالفت مصدق، بطور كلي «جبهة ملي» در داخل شكسته بود و انتظاري هم كه مردم از اينها داشتند، اشتباه بود.
ج: جبهة ملي در سالهاي 41 و 42 تقريباً از بين مي رود. بعد از رفتن اميني، همه شان را مي گيرند و حبس مي كنند. حتي در سال 41 هم كه جبهة ملي دوم را تشكيل دادند و يا قبل از آن كه تظاهرات در دانشگاه را ترتيب دادند، در واقع كف روي دريا بودند و پايه اي نداشتند؛ نه پايه و عمق سياسي و نه درك سياسي، مثلاً نمي دانستند سياست امريكا چگونه كار مي كند، يا سياست انگلستان چيست و مهره هايشان چگونه كار مي كنند. اين واقعيت است كه در اين جبهه افراد شريف، ميهن پرست و علاقمند به ايران بودند، ولي درك عميق سياسي نداشتند؛ به همين علت هم اشتباهات بزرگي كردند. نهضت مقاومت ملي را در بحثها جا گذاشتيم. نهضت مقاومت ملي ابتدا در منزل ِ آيت الله زنجاني تشكيل شد. در منزل وي فقط يكي دو سه نفر بودند. بعد، از ساير گروهها دعوت كردند. اولين كاري هم كه كردند نوشتن اعلامية «نهضت ادامه دارد» بود كه خودِ آيت الله زنجاني با دو نفر ديگر شاه حسيني و عباسي _ در خانه نوشتند. خودِ آيت الله زنجاني، تعدادي از اينها را در عمامة خود مخفي كرد و راه افتاد. از منزل خود كه در خيابان اميريه، خيابان فرهنگ بود راه افتاده و يكي يكي اين اعلاميه ها را به مغازه ها مي داد. واقعاً شجاعت عجيبي داشت.
س: اينها دو برادر بودند، يكي آقاسيد ابوالفضل زنجاني و يكي هم آقاسيدرضا زنجاني.
ج: بله؛ بعداً از احزاب ديگر چند نفر نماينده آمدند، مثلاً دانشپور از حزب ايران، عظيما از گروه فروهر، دكتر ميرخاني يا ميرجاني از حزب مردم ايران و رحيم عطايي، عباسي و صنيعي.
س: صنيعي عضو «جبهة ملي» بود؟
ج: بله؛ يك واحد حقوقي را زير نظر دكتر معظمي اداره مي كرد. اين واحد، شبكه هايي در دانشگاه، بازار و محلات ايجاد مي كرد. در بازار شمشيري و محمود مانيان خيلي قوي بودند و روزنامة «راه مصدق» را اينها را انداختند. ولي متأسفانه «راه مصدق» چندان دوام نيافت.
س: مجموعة آن به صورت كتاب چاپ شده است.
ج: بله؛ چاپ شده است. اواخر آبان ماه 1334 بين اينها اختلاف مي افتد؛ بين حجازي و عطايي. عطايي جزو نهضت بود و حجازي جزو دارودستة جداشده از خنجي و خليل ملكي. ماههاي شهريور، مهر و آبان، روزهاي شكوفايي ِ فعاليتها بود. مقالات روزنامه را معمولاً خنجي
ص: 612
و حجازي و بعد هم عطايي مي نوشتند. عباس صنيعي هم مقالاتي مي نوشت. دستگاه چاپ نداشتند. برعكس گروه بازار كه دستگاه چاپ داشتند و روزنامه شان به صورت چاپي در مي آمد، اينها دستگاه پلي كپي داشتند. امكانات اينها در دست حجازي بود. او كار را توزيع مي كرد. او خود مي نويسد كه روزي مطالبي را كه براي ماشين كردند مي بردم، مقالة عطايي را ديدم و فهميدم كه در اين مقاله مطالبي هست كه با سياست نهضت مقاومت نمي خواند. عطايي در اين مقاله به تهديد غرب پرداخته و نوشته بود كه اگر به سياستهاي استعماري ِ خود در حمايت از دستگاه حاكمة فاسد و دربار ادامه دهد، نهضت مقاومت ملي به تجديد نظر در خط مشي خود خواهد پرداخت و ناچار متوجه قدرت جهاني ِ ديگر خواهد شد. حجازي مي گويد، روز بعد مقاله را نزد رحيم عطايي بردم و اظهار داشتم انتشار اين مقاله، آن هم در سرمقالة نشرية راه مصدق، علاوه بر آن كه مخالف خط مشي نهضت مقاومت ملي است، مشكلاتي نيز در سطح كميته ها و حوزه ها ايجاد خواهد كرد، و اضافه كردم خط مشي نهضت مقاومت ملي كه ادامة همان راه دكتر مصدق است، استقلال از دو بلوك جهاني است و ما همواره مي بايست اين استقلال را حفظ كنيم. نبايد به علت دشمني با يك بلوك، به قدرت جهاني ِ ديگر متوجه شويم. حجازي اضافه مي كند، رحيم عطايي پس از شنيدن اين مطالب سخن نگفت و مقاله را از من گرفت و قرارشد چند روز بعد مجدداً به ايشان مراجعه كنم. چند روز بعد مراجعه كردم. عين مقاله را با يادداشت كه پيوست آن بود، به من داد و گفت: از روي اين يادداشت مقاله را تصحيح كنيد. بعد از اين كه نكات نوشته شده در يادداشت را در مقاله وارد كردم، مقاله اي جديد به دست آمد كه بسيار شديدتر و به نظر من بسيار بدتر از مقالة قبلي بود. در مقاله جديد، به صورت شديدتر و با تأكيد بيشتر، به دولتهاي غربي اظهار شده بود كه از ادامة روش فعلي دست بردارند والاّ موجب خواهد شد كه نهضت ملي ايران و بطور كلي مليون، سياست و خط مشي فعلي ِ خود را تغيير دهند و به همكاري و تشريك مساعي با بلوك شرق بپردازند. مقاله را نزد دكتر خنجي بردم و با همديگر صحبت كرديم. رحيم عطايي در برابر اين گفته ها سكوت اختيار كرد و حرفي نزد. من هم مقاله و يادداشت ضميمه را كه همراه برده بودم، تسليم نمودم و اضافه كردم در صورتي كه اين نظريات صحيح است، لطفاً من را از ادامة اين كار بازداريد و انجام آن را به ديگري بسپاريد و از نزد ايشان خارج شدم. جريان صحبت با عطايي را به دكتر خنجي هم اطلاع دادم. مدت يك هفته منتظر ماندم چون از ايشان پيغامي نرسيد، دستگاه ماشين تحرير و پلي كپي را نزد عباس صنيعي بردم و تحويل
ص: 613
دادم. صنيعي علت را جويا شد. نمي دانم از ماجرا اطلاعي داشت يا نه. به ايشان گفتم دليل آن را از آقاي عطايي بپرسيد. حجازي ادامه مي دهد: حالا ملاقات با مهندس بازرگان. با منتشر نشدن «راه مصدق» كم كم فعاليت ما در نهضت مقاومت هم كم شد. يك روز در ساعت 2 بعدازظهرِ يكي از روزها، طبق قرار قبلي و به اتفاق دكتر خنجي، مهندس اميني - فارغ التحصيل دانشكدة هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و حسن زماني _ صاحب كتابفروشي زماني در تجريش _ به منزل بازرگان رفتيم. منزل مهندس بازرگان در آن زمان در خيابان قديم شميران _ دكتر شريعتي فعلي، اول خيابان آمل _ قرار داشت. بعد از چند لحظه دكتر يدالله سحابي نيز به آن جمع پيوست. ما متوجه نشديم كه دكتر سحابي تصادفاً براي ديدن مهندس بازرگان به آنجا آمده يا از طرف ايشان به آن جلسه دعوت شده بود. پس از صحبتهاي مقدماتي، ماجراي مقاله و مذاكرات با رحيم عطايي را مطرح كرديم و دلايل منتشر نشدن نشريه «راه مصدق» را توضيح داديم. مهندس بازرگاني از من پرسيد آيا تاكنون رحيم عطايي يا شخص ديگري مانع شده تا مقالاتي را كه شما يا دكتر خنجي براي نشرية راه مصدق تهيه مي كنيد، در روزنامه چاپ شود. در پاسخ گفتم خير؛ چنين امري تاكنون پيش نيامده است. مهندس بازرگان ادامه داد: همانطور كه رحيم عطايي مانع انتشار مقالات شما در نشريات نهضت مقاومت ملي نشده، شما هم نبايد مانع انتشار مقالاتي شويد كه او نوشته يا براي انتشار به دست شما داده است. توضيح دادم كه تاكنون مقالاتي كه ما تهيه مي كرديم و يا ايشان به ما مي دادند، همه در جهت خط مشي و هدفهاي اعلام شدة نهضت مقاومت ملي بوده، ولي مقالة اخير كه موجب تعطيلي ِ نشريه شد، با اين خط مشي انطباق نداشته است. مهندس بازرگان بر نظر خود باقي ماند و اظهار داشت هر كسي يك نوع تشخيص براي مصلحت و استنباط از خط و مشي مسائل سياسي دارد. اصول دموكراسي كه ما براي آن مبارزه مي كنيم، حكم مي كند كه هركس بتواند عقايد و نظريات خود را ابراز نموده و منتشر كند. يعني مهندس بازرگان هم با مقالة عطايي موافق بود. البته از همان تاريخ ديگر، چاپ راه مصدق قطع شد.
س: اين خط مشي «جبهة ملي» بود كه به غرب تاخته نشود و ملاحظات غربيها درنظر گرفته شود يا ديدگاه خود خنجي و حجازي بود؟
ج: بيشتر ديدگاه خنجي و ملكي و غيره بود. ديدگاه هميشگي ِ آنها اين بود كه به شرق تاخته و با غرب ساخته شود؛ اين سياست اينها بود. پس از مدتي رهبران نهضت مقاومت ملي
ص: 614
لو رفته و بازداشت مي شوند. آيت الله زنجاني را با يكي ديگر بازداشت مي كنند و به زنداني مي برند كه دكتر فاطمي هم در آنجا بود. آيت الله زنجاني خود مي گفت كه مأمورين با احترام رفتار مي كردند. مثلاً دائماً حضرت آيت الله مي گفتند. شمشيري و مانيان را هم بازداشت مي كنند و به جزيره خارك مي برند. پس از مدتي، همة اينها آزاد مي شوند و فعاليت نهضت مقاومت ادامه پيدا مي كند.
س: «نهضت مقاومت» رهبري ِ كاملي نداشته است؟
ج: خير؛ آيت الله زنجاني بوده و آيت الله غروي. بعد هم مهندس بازرگان و عده اي از جبهة ملي.
س: شاپور بختيار نبود؟
ج: نه؛ اسم او در نهضت مقاومت ملي به چشم نمي خورد.
س: بختيار در جايي ادعا كرده بود كه من عضو «نهضت مقاومت» بودم.
ج: خير؛ اصلاً در مطالبي كه من خواندم، اسمي از بختيار نيست. دكتر معظمي هست كه همانطور كه قبلاً هم گفتم مهمترين سندي كه از نهضت مقاومت ملي باقي است، همان سندي است كه خطاب به افراد شركت كننده در پنج صفحه نوشته شده است.
س: اعلام مواضع نهضت است.
ج: بله؛ اعلام مواضع است. اولين تظاهراتي كه نهضت مقاومت راه انداخت، قيام ملي 30 تير بود كه تصميم گرفته شد در دو جا تظاهرات كنند: يكي به حضرت عبدالعظيم بروند و يكي هم در تجريش. در تظاهرات حضرت عبدالعظيم خودِ مهندس بازرگان پيشاپيش دويست، سيصد نفري كه جمع شده بودند، مي رفت. همگام با مهندس بازرگان هم، آيت الله طالقاني، دكتر سحابي و مهندس سحابي فعالانه شركت داشتند. ولي تظاهرات تجريش انجام نشد. پليس و نظاميها، ميدان تجريش را اشغال كرده بودند و مردم نتوانستند در آنجا جمع شوند. مردم كه به آنجا آمده بودند، مي گفتند. اين ماجرا در دورة دكتر اقبال و انتخابات دورة نوزدهم است كه فوق العاده هم افتضاح بود. از طرف جبهة ملي اعتراضات شديدي به اقبال مي شود و او هم دستور مي دهد شماري از رهبران جبهة ملي را بازداشت كنند. روزنامة اطلاعات هم در هشت آبان ماه 1336 نوشته كه بيست و سه نفر از همكاران دولت دكتر مصدق و از آن جمله دكتر معظمي، آيت الله ميلاني و آيت الله زنجاني به اتهام اقدامات عليه امنيت كشور بازداشت شدند.
ص: 615
س: با توجه به كودتاي 28 مرداد و آن استبداد، چطور شد كه دولت زاهدي نتوانست به عنوان يك دولت قدرتمند، يك دهه بماند؟ بعد علاء آمد و همينطور سير نزولي تا سال 1340 ادامه يافت.
ج: ثريا در خاطراتش نوشته كه يك شب با شاه داشتيم شام مي خورديم. شاه گفت اين زاهدي خيلي مزاحم شده، ديگر موي دماغ شده و بايد از بين برود.
ثريا مي گويد همين وقت بود كه خبر دادند زاهدي مي خواهد شرفياب بشود. زاهدي آمد پاي ميز شام. بعد از اين كه شام خورديم، شاه به زاهدي گفت كه شما ديگر خسته شده ايد. خوب است مسافرتي براي استراحت داشته باشيد. همة وسايل تهيه شده و خانه اي براي شما در ژنو آماده است. حقوق كامل هم به شما به عنوان سفير سيار شاهنشاهي در تمام كشورها پرداخت خواهد شد. پاسپورت شما هم آمده است. فرداي آن روز هم زاهدي رفت و ديگر برنگشت.
س: از اميني هم به عنوان يك آلترناتيو جدي ِ شاه ياد مي شد. اين منشأ كينة عميقي شد كه شاه در طول زندگي ِ خود از اميني در دل داشت و هيچ گاه نتوانست او را تحمل كند. شاه خشمگين و آزرده در مصاحبه اي گفت: عده اي خائن از تاريكي ِ شب استفاده كرده و نقشة خائنانه در سر دارند. به اين ترتيب به انگليسيها خيلي ساده اين را فهماند كه ظاهراً بايستي امريكاييها نقشه اي داشته باشند. اميني هم بالاخره از سفارت بركنار شد. بعد هم كودتاي قرني را داشتيم. البته به نظر مي رسد كاتوزيان بيمار است و قصد دارد هر چيزي را به شوروي وصل كند؛ اين كودتا را هم به شوروي ربط مي دهد.
اين يا يك نگرش و يا يك تحريف آگاهانة تاريخ است. امام هم در مورد «جبهة ملي» يا «نهضت آزادي» مي گفت كه اينها از ترس روس به دامن امريكا افتادند.
اين حالت يا براي اين است كه روس هميشه برايشان يك غول وحشتناك بود و يا مأموريتي بود كه رفتن به سمت غرب برايشان توجيه داشته باشد.
ج: مسعود حجازي معتقد است كه اين تحريف را كاتوزيان آگاهانه انجام داد. تحريفهاي ديگري هم كه در صحبتهاي ملكي انجام داده، بسيار جالب است. مثلاً همايون كاتوزيان دربارة تاريخ شروع اختلاف در حزب نيروي سوم و علت بروز اختلافات، در دنبالة شرح حوادث پس از كودتاي 28 مرداد و اقدام خليل ملكي در معرفي خود به فرمانداري نظامي كه در شانزدهم شهريور 1332 انجام گرفت، چنين نوشته است: «وقتي ملكي به زندان افتاد تشكيلات
ص: 616
حزب نيروي سوم با همان نظم و ترتيب سابق به زيرزمين رفت و روابط تشكيلاتي كميته هاي حزبي مانند سابق ادامه يافت، اما هنوز دو سه هفته اي نگذشته بود كه دو تن از اعضاي حزب - دكتر محمد علي خنجي و دكتر مسعود حجازي - به انتقاد از شخص ملكي پرداختند. اين انتقادات فقط در هيأت اجرايي باقي نماند و بلافاصله به كميته ها و حوزه هاي فعالين كشيده شد. در ابتدا اين دو تن مي گفتند كه ملكي دچار پاره اي اشتباهات اساسي شده و مي بايد بحث و بررسي گردد. ولي وقتي با سرسختي ديگران روبه رو شدند، لحن كلام را عوض كردند و نام آن را خيانت گذاشتند. در صورتي كه اينها واقعيت ندارد. تا آنجا كه ما مي دانيم دلايل عمدة اين منتقدين كه همة آنها نيز در تاريخ گفته شده، بر سر دو نكته دور مي زند. يك، ملكي يك بار با شاه ملاقات كرده بود و دو، ملكي از نايب التوليه مرقد حضرت معصومه(س) در قم به نفع صندوق حزب كمك مالي قبول كرده بود». تمام.
حالا خود حجازي مي نويسد: تمامي شرح كاتوزيان بدون استثنأ كردن حتي يك كلمه، صحيح نبوده و خلاف واقعه و رويدادها است. بهتر است خلاف حقيقت بودن اين گزارش را قبل از هر توضيحي از زبان شخص ملكي بشنويم. خليل ملكي تاريخ شروع اختلافات را در داخل حزب نيروي سوم و چگونگي آن را اين گونه شرح مي دهد: «آن روزها دو نفر با من اختلاف داشتند: يكي از آنها سوابق اختلافات كودكانه اي با من داشت، اما من مي خواستم ناديده بگيرم و جبران كنم. اينها تبليغاتي عليه من و ايراداتي در حضور من وارد مي كردند كه با اعتمادي كه من به آنها داشتم، اين موارد را حمل بر اختلافات سليقه سياسي مي كردم، نه حمل بر خيانت دوستان. من به خيانت آنها زماني پي بردم كه در فلك الافلاك زنداني بودم و خود من پس از مراجعت، از كم و كيف خيانت آنها با خبر شدم، اين دو شخص يكي محمدعلي خنجي عضو كميتة مركزي بود و دومي حجازي كه عضو كميتة ايالتي سازمان جوانان حزب توده بود. در هر حال حملة وسيع اينها مستقيم و غيرمستقيم از حدود بيست مرداد سال 32 شروع شد. پس اختلافات از 20 مرداد شروع شده است.
بعدها ما فهميديم كه اينها نعل وارونه مي زنند و به احتمال خيلي قوي به نظر من و با علم به يقين به نظر رفقا، اينها با عوامل توده نفتي _ كه به توده ايها مي گفتند _ تماس داشتند. ببينيد چقدر رذالت مي خواهد كه اينها را توده اي بكند تا سازمان امنيت اينها را بگيرد و پدر صاحبشان را دير بياورد. آنها از حدود 20 مرداد نقشة خود را عليه من و دوستان خود شروع كرده بودند كه ما را از افكار عمومي مرعوب و خود نقشه هايشان را در روزهاي 25 تا 28 مرداد عملي سازند و چنين شد، يعني
ص: 617
اعلام جمهوري كردند. اما در هر حال من تا زمان مراجعه از فلك الافلاك اعمال آنها را حمل بر كج سليقگي سياسي و اشتباه مي كردم و از نيت خيانت آنها آگاه نبودم يعني كوچكترين احتمال هم نمي دادم. اين هو و جنجال در داخل حزب از سويي و جنجال حزب توده از سويي ديگر نوعي مرا از سياست مشمئز كرد كه در كميتة مركزي شفاهاً استعفا كردم. اما گفتم در اين شرايط كنار رفتن مانند فرار از ميدان مبارزات است، وقتي اوضاع قدري آرام شود كتباً استعفا خواهم كرد و در جلسات حاضر نخواهم شد، زيرا با اوضاع و احوالي كه پيش مي آورند از قرار معلوم براي مدتها ديگر محلي براي آن باقي نمي ماند. هرچند كه من يقين داشتم اين اوضاع موقتي است ولي ممكن بود نهضت از ميان رفته و حكومت ارتجاعي فئودال جاي آن را بگيرد نه حزب توده. اين دو نفر ماجراجو پس از اينكه مرا مسئول روزنامه و ديگر همكاران مرا از ميدان خارج كردند، از 20 مرداد به آن طرف و بخصوص پس از عزيمت اعليحضرت همايوني از ايران تمام اختيارات را عملاً در دست گرفتند و هزاران نفر شاهد عالي وجود دارند كه صحت اين مسائل را تأييد خواهند كرد.»(1)
خليل ملكي در همان دادگاه دربارة اختلافات در هيأت اجرائية حزب نيروي سوم چنين اظهار مي كند: «محمدعلي خنجي عضو منحصر به فرد هيأت اجرايي كه بعدها خيانتكار منحصر به فرد هيأت اجرائيه از كار درآمد عقيده داشت _ و حجازي نامي نيز كاملاً با او هماهنگ بود - كه دكتر مصدق بالاخره مجبور است تغيير رژيم دهد و شاه را محاكمه و مجازات نمايد. اكثريت هيأت اجرائيه معتقد بودند كه با جلب نظر امريكا از لحاظ سياست خارجي بايد بر مشكلات غلبه كرد و احتياجي به تغيير رژيم پيدا نشود. نظر اكثريت هيأت اجرائيه با دربار در حدود و چارچوب قانون اساسي بود و بايد گزارش هيأت هشت نفري، حاكم بر روابط دربار و دولت باشد.» اين نشان مي دهد كه اختلافات اينها به هيچ وجه مربوط به وقتي كه او به فلك الافلاك فرستاده شده، نبوده بلكه از 20 مرداد بود. اختلافات هم فوق العاده شديد بود. بر سر اين بود كه ما نسبت به شاه چه بايد بكنيم و شدت مخالفت هم در روز 26 مرداد است كه روزنامة «نيروي سوم» چه مطالبي را مي نويسد كه بايد جمهوري بلافاصله اعلام شود. اين هم نشان مي دهد كه اين آقاي دكتر كاتوزيان حقايق را تحريف مي كند. نه اينكه او نمي داند، او همة اين جريان را مي دانسته و همه اين اطلاعات را داشته، دفاعيات خليل ملكي را هم داشته و جريان روزنامه «نيروي سوم» را هم مي دانسته اما هيچ اشاره اي دربارة عملكرد اين روزنامه در اين سه روز
ص: 618
نمي كند. به اين ترتيب من خيال مي كنم اين مطالب ساختگي است و نمي تواند واقعيت داشته باشد. چون وقتي مي گويد از جايي به من اطلاع داده بودند، مي توان فكر كرد كه آدم ممكن است اشتباه كند، يعني آگاهانه در يك جهت معيني و براي تبرئة ملكي از تمام خطاها و ضعفها و بالابردن اعتبار خودش كه طرفدار ملكي هست.
س: ادامة «نهضت مقاومت ملي».
ج: پس از اينكه در آستانة كودتا آيت الله زنجاني و عده اي ديگر در اسفند 34 بازداشت مي شوند، اللهيار صالح در مجلس عليه اينها تحصن اختيار مي كند. بالاخره افراد پليس ساعت 5/2 بعداز نصف شب در يكي از روزهاي فروردين، صالح را به زور از مجلس به خانه اش بردند و نشرية «راه مصدق» در فروردين 1335 تعطيل شد.
از ديگر اختلافات بزرگ آقاي حجازي با ساير رهبران نهضت مقاومت ملي بر سرِ شخصيت جمال عبدالناصر بود.
در روزنامه نهضت «راه مصدق»، عطايي و ديگران خيلي از جمال عبدالناصر بويژه بعد از جريان ملي كردن كانال سوئز تعريف مي كردند، اما عده اي مي گفتند ما نبايستي براي كشور نمونه تراشي كنيم، چرا كه اولاً او يك ديكتاتور است و ثانياً طرفدار پان عربيسم كه مخالف ما ايرانيان است و ما به هيچ وجه نبايستي از او طرفداري كنيم. در صورتي كه رهبري نهضت مقاومت ملي معتقد بود كه او شخصيتي است مقاوم در مقابل امريكا و انگلستان و فرانسه و مي بايستي تا آنجا كه ممكن است از وي تجليل بكنيم. اين يكي از آن نكاتي است كه منجر به كناره گيري ِ اين دو از نهضت مقاومت ملي شده و بعدها در جبهة ملي با نيروهاي جبهة ملي در ساختمان «جبهة ملي» دوم همكاري مي كنند.
آغاز فعاليت جبهة ملي بيست و دوم تير 1339 قبل از آمدن دكتر اميني است. هيأت مؤسس آن 35 نفر بودند و در جلسة تأسيس آن سيدباقر كاظمي، دكتر صديقي، اللهيار صالح، دكتر سنجابي، دكتر آذر، مهندس بازرگان، كاظم حسيبي، مهندس زيرك زاده و آيت الله طالقاتي شركت داشتند و به عنوان اعتراض به انتخابات مجلس كه دولت شريف امامي برگزار كرده بود، چهارده نفر از برجستگان جبهة ملي در مجلس سنا تحصن كردند. تقي زاده در آنجا صحبت كرد، ولي صالح در انتخابات بعدي از كاشان وارد مجلس شد.
س: تلاش امريكا براي نفوذ در نهادهاي اقتصادي و فرهنگي ِ جامعه در همين دوران شكل مي گيرد، چون مؤسسه فرانكلين همان موقع تشكيل شد (1336)، بنگاه نشر و ترجمه
ص: 619
براي گسترش فرهنگ غربي تشكيل مي شود، ادارة اطلاعات سفارت امريكا بيش از هشتصد عنوان فيلم در اختيار مردم مي گذارد و حتي با پست مجاني براي استانها و شهرها مي فرستد و يك كار وسيع در يادگيري و ارتباط با سياسيون و جذب شخصيتهاي فرهنگي صورت مي دهد. حتي فرانكلين بخشي از افرادي كه از «حزب توده» واخورده بودند يا در زندان ندامت نامه نوشته بودند امثال نجف دريا بندري را جذب مي كند. احسان نراقي هم يك مؤسسة تحقيقات علوم اجتماعي با هماهنگي ِ دربار و ساواك درست مي كند كه عموماً هم در جهت امريكايي كردن امور گام برمي دارد. گروه صلح به تركمن صحرا مي رود و در گنبد تلاش مي كند، گروههاي بهداشت امريكايي مي آيند، گروههاي سرمايه گذاري مي آيند و بتدريج پاي اسرائيل تا قبل از دهة چهل براي نفوذ در اقتصاد و فرهنگ جامعه باز مي شود.
ج: اين مسأله كاملاً طبيعي است. انگلستان طي دويست و پنجاه سال يا شايد سيصد سال از آغاز شروع تجارت با هندوستان شروع به سربازگيري در داخل ايران كرده بود. نخبگان معيني را در تمام قشرها از بالا گرفته _ وزرا و وكلا و كساني كه مي توانند در موقعيتهاي بالا قرار بگيرند، روشنفكران و ... _ تا پايين، به اندازة كافي جمع كرده بود، حتي در زمان نخست وزيري ِ علم هم شاهد بوديم كه چه كساني را از اردوي مخالف - اعضاي سابق حزب توده _ جذب كرده بود. كساني مثل رسول پرويزي و حتي دكتر خانلري؛ به اين ترتيب انگلستان براي خودش يك ارتش نيرومند در همه جا تدارك ديده بود. امريكا خيلي دير به فكر شرق ميانه و ايران افتاد و اولين تلاش آن هم به كوششهاي قوام در سال 1301 _ 1302 در مسألة واگذاري ِ نفت و شوستر _ كه به عنوان كارشناس مالي به ايران آمده بود _ و بعد هم داير كردن مدرسة كالج امريكايي در اينجا و تربيت افراد برمي گردد. امريكا نمي توانست از نخبه هاي انگليس كسي را جذب كند، چون آنها به اندازة كافي محكم شده و در آن اردوگاه بودند و نمي توانستند از آنجا خارج بشوند، پس كوشش مي كرد كساني را اينجا بياورد و اين افراد را از لحاظ فرهنگي تربيت بكند. به نظرم، هم اللهيار صالح و هم برادرش هر دو در مدرسه امريكايي تحصيل كردند. اللهيار صالح با وجود تمايلات دوستي نسبت به امريكا، ملي باقي مي ماند و ديگري هم كارمند سفارت امريكا مي شود، يعني يك امريكايي مي شود. حتي افرادي را هم براي تحصيل در رشته هاي مختلف به امريكا مي فرستادند تا بعد از آنها استفاده كنند. بعد از دوران جنگ، امريكا عده اي از سياستمداران را كه وارد سياست
ص: 620
مي شدند، بتدريج جلب كرد. ابتدا از ميان اطرافيان قوام، جذب نيرو مي كنند؛ امثال مظفر بقايي، ملكي، عبدالقدير آزاد، حائري زاده و سنجابي و ... از اين به بعد هم كه مي خواست جانشين انگلستان بشود، در زمينه هاي فرهنگي، سياسي و نظامي - كه البته در بعد نظامي به اندازة كافي جا نيفتاده بود _ اقداماتش را شروع كرد و تمام افسران متخصص ايران را براي طي دوره هاي تكميلي به امريكا مي برد. از اين رو هواداران سياسي و نظامي ِ زيادي پيدا كرده بود، اما هنوز از لحاظ فرهنگي جايي نداشت. لذا از همان طريق فرانكلين و ... وارد شده بود. آنها هم بهترين آثار نويسندگان مترقي ِ امريكا مثل همينگوي را ترجمه كردند. از مترجمان زبردستي هم استفاده مي كردند. قصد آنها نشان دادن يك امريكاي دوم به مردم بود و اين سياست «سيا» بود تا روشنفكران را جذب جنايتكاران سيا و كودتاچيان نكند، بلكه «امريكا»يي را به آنها نشان دهد كه مترقي و درخشان است. سياست حساب شده و موذيانه اي بود كه موفقيت زيادي هم كسب كرد. اين سياست طولاني ِ امريكا تا قبل از انقلاب ادامه داشت، منتهي تمام اشتباه سيا اين بود كه تمام دستگاه سياسي اش _ كورخواندند _ نديدند كه زير كف اين اقيانوس، چه جريانهايي دارد مي گذرد. اين را كور خواندند و نفهميدند و تصور اين قضيه اصلاً برايشان محال بود كه شاه با آن قدرت و با آن ارتش و با آن دستگاه يكدفعه در عرض شش ماه از بين برود و به كلي نابود شود، طوري كه مجبور بشوند او را بردارند و ببرند. اين اشتباه را انگليسيها در تاريخ خودشان در هندوستان نكردند. علت آن اين است كه انگلستان سياستمدار كهنه اي بوده است. آنها چنين اشتباهي نكردند كه ندانند چه تحولي در جامعه مي گذرد كه زير پايشان را يكدفعه خالي مي كند. به همين علت است كه در دوران محمدرضا، بخصوص در دوران دهسالة آخرش، اين سياست امريكا خيلي قابل شد و انگليسيها ديگر يواش، يواش از ميدان بدر رفتند. به قول كتاب معروف ادينبورگ _ موج هفتم _ زير دريا چه مي گذرد! همين اشتباه باعث شد كه امريكاييها تودهني ِ محكمي در ايران خوردند و يكي از مهمترين پايگاههايشان كه هم عرض اسرائيل بود را در اين قسمت از خاورميانه از دست دادند.
س: در اواخر دهة سي كنفدراسيون دانشجويان خارج كشور تأسيس شد. دانشجوياني كه به خارج مي رفتند قبلاً پراكنده بودند. بعد از قضية 28 مرداد عده اي به دلايل مختلف، يا فرار و يا مسافرت كردند و به طرف غرب رفتند. در آنجا سه تشكيلات وجود داشته است: يكي «حزب توده» بود كه بيشتر در كشورهاي وابسته به اتحاد جماهير شوروي
ص: 621
فعاليت مي كرد؛ يكي، جريان كنفدراسيون بود كه توده ايهاي انشعاب كرده از حزب بودند و ديگري جريان ضعيفي هم به عنوان «جبهة ملي» بود؛ بعد از دهة چهل، «جبهة ملي» در اروپا شكل گرفت. كنفدراسيون ويژگيهاي مثبت و منفي داشت، بعد عوامل رشد فراگيري در خارج و نفوذ ساواك در محفل و بدنة كنفدراسيون و بعد هم علل انحلال آن در سالهاي 1354 و 1355.
ج: من از سازمانهاي دانشجويي در امريكا زياد اطلاع ندارم. در سازمانهاي دانشجويي ِ امريكا هم عده اي توده اي و طرفدار حزب توده بودند. عده اي هم از دانشجويان طرفدار جبهة ملي و مصدق مثل دكتر ابراهيم يزدي و ... بودند
سازمان دانشجويان ايراني در آلمان، فرانسه، انگلستان، ايتاليا و ساير كشورهاي اروپايي عمدتاً در قبضة خود حزب تودة ايران بود. اين تشكلهاي دانشجويي تا زماني كه به وسيلة امثال تهراني با حزب ارتباط داشتند، به فعاليت خود ادامه مي دادند. اما از وقتي كه از حزب توده منشعب مي شوند، تمايلات چريكي پيدا مي كنند. يعني خود را براي يك مبارزة چريكي در ايران به شيوة مبارزات چريكي در چين آماده مي سازند. اين جريان، با اختلافات چين و شوروي همزمان بود. چين در آن دوره فعاليتهاي زيادي براي جلب گروههاي معيني از جناحهاي ناراضي ِ احزاب كمونيست در اروپا انجام مي دهد و به دنبال اين اقدام، احزاب كمونيست طرفدار چين شكل مي گيرد؛ از جمله حزب كمونيست آلباني كه جزو نخستين گروندگان به چين است، البته بعداً به مخالفت با چين نيز برمي خيزد.
اين گروه دانشجويي قبل از تشكيل كنفدراسيون، گروهي از دانشجويان را براي فراگيري ِ فنون جنگهاي پارتيزاني به كشورهاي مختلف از جمله چين، اعزام مي كند. تهراني هم به چين مي رود ولي به جاي فراگيري ِ دوره هاي نظامي، در راديو مشغول به كار مي شود. عده اي هم به كوبا مي روند. ظاهراً گروهي هم به فلسطين اعزام مي شوند. پس از طي اين دوره ها، كم كم فكر تشكيل كنفدراسيون شكل مي گيرد. در ابتدا جناح طرفدار حزب تودة ايران نقش اصلي را بازي مي كند ولي در نتيجة تشديد اختلافات، جناح و حزب توده اخراج مي شود و با نيروهاي اندكي كه برايش مانده بود، سازمان دانشجويي را پي ريزي مي كند. البته پس از چند سال در ميان كنفدراسيون هم اختلاف افتاد. نخستين كسي كه سعي كرد تا ناراضيان حزب تودة ايران در رأس كنفدراسيون قرار گيرند، دكتر فريدون كشاورز بود. كشاورز هم به عنوان يكي از ناراضيان ]از شوروي[ راهي چين مي شود و وسايل انتقال دانشجويان علاقمند به
ص: 622
مبارزات پارتيزاني را به چين فراهم مي كند. او چندين ماه با احترام در پكن اقامت مي كند با اين تصور كه رهبري ِ دانشجويان را در دست دارد. اما در اولين كنگره اي كه در رم تشكيل شد، اصلاً اسمي از فريدون كشاورز برده نمي شود؛ از اين رو، او به عراق مي رود. در آنجا هم موفق نمي شود و به الجزيره مي رود. دومين انشعاب در حزب توده، در سطح رهبري ِ حزب صورت مي گيرد و سه تن از اعضاي كميته مركزي به نامهاي قاسمي، فروتن و سقايي كه عضو مشاور كميته مركزي بودند، تمايلات چيني پيدا مي كنند. در بين شبكة حزب در كشورهاي اروپاي شرقي مثل چكسلواكي و حتي خودِ شوروي هم چنين تمايلاتي پيدا مي شود و اين انشعابيون كه عمدتاً از افراد فعال هم بودند با آن سه نفر ارتباط برقرار مي كنند. در اولين كنگرة سازمان انقلابي ِ توده ايران _ شامل دانشجويان انشعابي در اروپاي شرقي _ نام حزب تودة ايران را براي خود حفظ مي كنند. در اين كنگره، فروتن، سقايي و قاسمي هم شركت مي كنند، اما آنها فقط فروتن را مي پذيرند. قاسمي را هم به دليل نامة روزبه _ كه برايشان حكم قهرمان را داشت _ كه طي آن از وي بسيار به بدي ياد كرده بود، انتخاب نمي كنند. فروتن هم به دليل انتخاب نشدن قاسمي، استعفا مي دهد و در جلسات كنگره شركت نمي كند. اينها گروهي را با تمايلات چيني به عنوان «طوفان» نيز شكل مي شود و چين را به عنوان رهبر جهاني انقلاب سوسياليستي به رسميت مي شناسد و گروه ديگري با عنوان «طوفان» تشكيل مي دهند كه معتقد به رهبري آلباني در نهضت كمونيستي جهان هستند! اين نوعي تجزيه و انشعاب در انشعاب بود.
ساواك پس از مدتي تلاش، موفق مي شود كه در مركزيت كنفدراسيون نفوذ كند. تهراني در خاطراتش مي نويسد كه در روزنامة «باختر امروز» كه ما چاپ مي كرديم و خسرو قشقايي هم آنجا بوده، مقاله اي كه هنوز چاپ نشده بود، خبرش را از روي ميز ساواك مي آوردند. بالاخره متوجه مي شوند، مدير روزنامه اي كه در آنجا انتخاب كرده اند و قبلاً هم خودش مجله اي را منتشر مي كرد، به نام دكتر محمد عاصمي ]نفوذي ِ ساواك است[ و من در گفت وگويي با تهراني دربارة او گفته بودم كه به او مشكوك هستم.
س: همان موقع!
ج: همان موقع من به او مشكوك بودم. اين در كتاب تهراني هست كه، كيانوري گفت؛ دختري كه يك شب به خانه نيايد، ديگر نبايد حسابش كرد. عاصمي چند شب به خانه نيامده. از همان موقع ما متوجه شديم كه در نشرية «كاوه» مقالات مرتبط با ساواك نوشته مي شد. او
ص: 623
با ساواك ارتباط برقرار كرد و هنوز هم هست.
س: تنها اين بود يا ...!
ج: يكي ديگر از فعالين به نام فولادي هم با ساواك مرتبط شد. او هم جزو كميتة مركزي ِ كنفدراسيون بود. تهراني همة اين مطالب را در خاطراتش نقل كرده است كه ساواك چگونه با اين افراد ارتباط برقرار مي كند و به وسيلة آنها در ميان كنفدراسيون اختلاف مي اندازد و شكاف ايجاد مي كند و اختلافات را زياد مي كند. البته اختلافات، زمينه هاي ديگري هم داشت؛ مثلاً خودپسندي ِ افراد مختلف كه هر كدام مي خواستند خودشان رئيس بشوند. همين اتفاقاً موجب تضعيف هرچه بيشتر كنفدراسيون شد.
س: عوامل رشد آن چيست؟
ج: عوامل رشد آن نارضايتي ِ جوانهاي ايراني از سياست شاه در ايران و سياست انگليسيها و امريكاييها بود كه در دوران محمدرضا در اينجا حاكم مطلق بودند. علاقة واقعي و تمايلات ملي ِ آنها طرفداري از نهضت مصدق و دشمني جدي با امپرياليسم بود.
س: اگر با آنها مخالفت داشتند، يا مي بايست به «جبهة ملي» بروند يا به «حزب توده». چرا گروه سوم تشكيل شد؟
ج: همان طور كه گفتم، در دنياي ماركسيستي شكافهايي ايجاد شد كه ميان جبهة نيرومند اتحاد شوروي و چين فاصله افتاد و اين شكاف در داخل كشورهاي مختلف ميان احزاب كوچك هم شكل گرفت و ادامه يافت.
س: مدعي بودند؟
ج: مدعي شدند! اين عاملي شد كه براساس آن، اينها به يك طرف نمي توانند بيايند. دومش اين است كه همة اينها ماركسيست بودند و به ماركسيسم علاقه داشتند. ما در انگلستان افراد تحصيلكرده اي داشتيم. مقامهاي بالاي علمي داشتند و طرفدار ماركسيسم هم بودند. بعضي از آنها وسط اين دوتا [شوروي و چين] گير كرده بودند و واقعاً نمي دانستند كه كداميك از اينها راست مي گويند؛ هم اين را دوست داشتند هم آن را، هم از اين خوبي و خوشي مي ديدند، هم از آن. اينها نظرهاي كاملاً مختلفي داشتند، به اين جهت است كه نمي توانستند به يك سازمان سياسي ِ معيني در داخل ايران و در خارج بپيوندند. همين اختلاف هم باعث شد كه رفته رفته وقتي جبهة ملي دوم و سوم تشكيل شد آنجا هم گروههايي به نام جبهة ملي دوم و سوم تشكيل شود. البته ظاهراً عمر جبهة ملي سوم در اروپا از ايران بيشتر
ص: 624
بود. در ايران خيلي زود از هم پاشيد و از بين رفت ولي مدتهاي طولاني جبهة ملي سوم در اروپا به صورت مجموعة كوچكي از دانشجويان باقي ماند. بقيه گروهها هم كم كم با پايان يافتن تأثيراتشان، به دنبال كار و زندگي ِ خود رفتند، چون كار و زندگي اجازة فعاليت سياسي به آدم نمي دهد. اين آخر و عاقبت كنفدراسيون بود.
س: چرا كنفدراسيون در اوج مبارزات سياسي جامعة ما، كه حركت سياسي آن به طرف يك تصميم گيري ِ جدي سوق پيدا مي كرد، از درون مي پاشد؛ يعني درست از سال 54؛ براستي علل اين اختلاف يا انحلال را در چه مي توان ديد؟
ج: دليلش همان تغييرات در داخل كنفدراسيون است. بالاخره كنفدراسيون نيروي ثابتي كه نبود. عده اي از اينها همين طور تحصيل شان تمام مي شد و مي رفتند و عدة تازه اي دانشجو مي آمدند.
س: يك عده هم حرفه اي داشتيم كه آنجا مانده بودند.
ج: عده اي هم حرفه اي آنجا مانده بودند كه تحصيل آنها هيچ وقت تمام نشد. در هيچ رشته اي. بطور اسمي دانشجو بودند. عدة حرفه ايها فوق العاده كم بود. عده اي در آنجا در حال تغيير اساسي بودند و اين عده در حال تغيير، از نظر سياسي هم خيلي تفاوت مي كردند. آنهايي كه خودشان در مبارزة در ايران شركت كردند يا حبس رفتند يا در دوران قبل از 28 مرداد كتك كاري كردند، بعد از 28 مرداد زندان بودند؛ بعد از زندان بيرون آمدند و به اروپا رفتند. اينها نسلشان در كنفدراسيون تقريباً غير از آن چند تا حرفه ايها از بين رفت. آنهايي كه مي آمدند ديگر سابقة مبارزاتي نداشتند، فقط يك تمايلات عمومي داشتند، مثلاً ضد استعمار بودند. يعني ماهيت كنفدراسيون از داخل به كلي تغيير كرده بود، و به همين علت هم در آن كشاكش مبارزات پس از متلاشي شدن جبهة ملي در ايران (سال 1354) جبهة ملي ديگر متلاشي شد. بعد از اين اثري از آن باقي نمانده بود. دكتر مصدق از بين رفته و فوت كرده بود. يك جريان ديگر در اينجا در حال شكل گيري بود. به اين جهت است كه ديگر مايه اي نداشت كه نگه دارد.
س: پس چگونه كنفدراسيون كه يك شعبه اش در آلمان بوده و براي خود مركزيت قائل بود و همچنين در انگليس، آلمان، امريكا و ... شعبه داشت، منحل شد، كنفدارسيون مي توانست يكي از شعبه هايش منحل شود.
ج: فدراسيونها در هر كشوري بودند اما دعوا ميان امريكاييها و اروپاييها بود. آنها
ص: 625
مي خواستند در كنفدراسيون مقام درجة اولي داشته باشند، در عين حالي كه تعداد دانشجويان امريكايي ِ عضو فدراسيون دانشجويي، اصلاً قابل مقايسه با تعداد دانشجويان اروپايي ِ عضو، نبود. من در يكي از كنگره هايشان ديدم اختلاف خيلي شديدي بين آنها ايجاد شد و آنها جدا شدند. حاضر نشدند بپذيرند و از هم جدا شدند. اما يكي كه جدا شد، اين مسألة بيماري به ديگران هم سرايت كرد و در ايران هم ديگر پاية سياسي وجود نداشت. اينجا ديگر زمينة ديگري در حال شكل گيري بود. در سال 54 ما كم كم شاهد فعاليت گروههاي مذهبي در مساجد و... هستيم. خودِ امام خميني كه از 42 شروع به فعاليت مي كند كم كم رشد و نمو مي كند و ميدانهاي ديگري برايش فراهم مي شود و آن مسائل سابق و محذورها از بين مي رود.
س: دو جريان بعد از سال 40 بوجود مي آيد: يكي، جريان «سازمان چريكهاي فدائي خلق» و ديگري «سازمان مجاهدين خلق» است. آن چيزي كه بيشتر پيرامونش اتفاق نظر وجود دارد، در مورد تأمين اين دو سازمان است كه «سازمان مجاهدين خلق» از دل «جبهة ملي» و «نهضت آزادي» بيرون آمد و «چريكهاي فدايي خلق» هم از درون «حزب توده». برخي از مورخين مطرح مي كنند كه اين دو تشكيلات ملي و چپ به بن بست رسيده بودند لذا نه حرف جديدي داشتند براي جامعه و نه توان رهبري. با آغاز 15 خرداد، ديگر «جبهة ملي» و «حزب تودة ايران» تمام شده بودند. فقط اسمي از آنها بود. بخصوص آن كه رژيم نوعي بزرگ نمايي مي كرد.
ج: همانطور كه مي دانيم سازمان مجاهدين خلق تاريخچة خيلي مفصل و طولاني دارد. همان طور كه در سازمان فدائيان خلق هم چندين انشعاب رخ مي دهد و اختلافات سياسي پيدا مي كنند. چپها از لحاظ جهاني گرفتار همان بيماري ِ جنگ چريكي مي شوند. از اينكه نيروهاي انقلابي در اينجا وارد ميدان بشوند و بيايند انقلاب كارگري به راه بيندازند، اصلاً نااميد مي شوند و تصور اينكه امكان يك انقلاب به نوع ديگر هم مي تواند پيدا بشود، به ذهن خود راه نمي دادند. آن گفتة معروف انگلس شكل مي گيرد كه «انقلاب گاهي اوقات نقب مي زند و از جايي به در مي آيد كه اصلاً تصورش قبلاً نمي رفت» و واقعاً در ايران چنين چيزي اتفاق افتاد. چنين نقبي زده شد و انقلاب بطور كلي از شكل ماركسيستي ِ خود كه مركز فعاليت بود، به يكباره به شكل اسلامي بيرون آمده است. اين واقعيت را بچه ها درك نمي كردند زيرا گرفتار مسائلي شدند كه بر اساس آنها بايستي جنگ چريكي كرد. حالا بحث
ص: 626
سرِ اين است كه به اين نتيجه عملي مي رسيدند كه جنگ چريكي كردن در يك كشور مثل چين يا در كشوري حتي مثل شوروي در جنگ دوم جهاني با آن وضع جنگها و آن موقعيتها يكي است.
س: در عربستان هم يك چيز ديگر.
ج: عربستان هم يك جور ديگر؛ خوب مي آيند و كوشش مي كنند و انواع و اقسام پيدا مي شود. اولش احمدزاده و آن گروهش پيدا شدند و فكر مي كنند بايستي جنگ چريكي را از جنگل شروع كرد و مي روند مطالعه مي كنند و «سياهكل» را انتخاب مي كنند و تصور مي كنند مثل انقلاب كوبا كه يك گروه چريكي، در يكي از جنگلهاي كوبا رفتند و جا گرفتند و كم كم مردم به طرف آنها جلب شدند و شدند نيروي غالب؛ اينها هم تصور مي كردند كه اگر ما به جنگلها برويم، دهقانان بلافاصله به ما ملحق خواهند شد و از ما حمايت مي كنند. خوب اين عبارت است از بيماري جواني؛ يعني عدم درك اين نكته كه شرايط عيني هيچ وقت در دو جاي مختلف يكي در امريكاي لاتين و يكي در ايران، نمي تواند يك نتيجه واحد بدهد. خودشان مي ديدند در خودِ امريكاي لاتين، قهرمان جنگ پيروزي ملت كوبا - مثل چه گوارا - مي رود در كشور ديگري، مي خواهد با همان وضع كه البته با شرايط موجود در كوبا متفاوت بوده، مثلاً بين كوبا و كلمبيا جنگ چريكي بكند و موفق هم نمي شود. عين همين تفاوت را درك نكردن براي امثال چه گوارا _ همچنين شخصيتهايي كه انقلابي هستند _ باعث مي شود در يك جا به نابودي بكشد و، در جاي ديگر به پيروزي بيانجامد. اين كپي برداشتن و عكسبرداري از نهضت انقلابي، اشتباه بزرگي است كه كمونيستها بارها و بارها در تاريخ كردند و مي كنند و در آينده هم خواهند كرد. اين عكسبرداري كار آساني است؛ شيوة آسان برخورد با مسائل. من اين جور فكر مي كنم كه مثلاً رهبري ِ چين امروز تا حدود بسيار زيادي از اين دوران طولاني اشتباهاتي كه نهضت كمونيستي از 1917 از سر گذرانده است تا به حال درس گرفته است. در خود شوروي يك گرايش و شناخت جديدي نسبت به اشتباهاتي كه انجام گرفته است دارد پيدا مي شود و بايستي راههاي ديگري بروند. اينها مسائلي است كه جوانهاي پرشور و انقلابي ِ ما، ]بايد مورد توجه قرار دهند[ ... فرض كنيد دارودستة نيكخواه كه از كنفدراسيون بيرون آمدند و به چين رفتند و در آنجا تعليماتي گرفتند و آمدند اينجا و مدتي هم كار انقلابي كردند _ به قول خودشان يكي رفت در كردستان، يكي رفت در لرستان، يكي رفت در بختياري _ بعد هم گير افتادند و به بلندگويان شاه و سياستمداران شاه تبديل شدند.
ص: 627
اين جوانهاي روشنفكر، همه شان اين دورانهاي سخت را هم نمي توانند بگذرانند. به محض اينكه به جاي خيلي مشكلي مي رسند، ماهيت خودشان را نشان مي دهند. آنهايي كه در اروپا بودند، اين گرفتاري ِ امثال نيكخواه برايشان پيدا نشد كه دگرديسي پيدا كنند و معلوم شد تا چه حد امكان مقاومت و ايستادگي دارند، ولي آنهايي كه آمدند در داخل تله گير كردند، ماهيت خودشان را بروز دادند. به اين ترتيب وقتي كه در سياهكل با شكست بزرگي روبه رو شدند گفتند به عمل چريكي شهري _ كه اين از اختراعات خودشان بود _ روي مي آوريم و ما مي توانيم با از بين بردن مهره هاي مهمي از دستگاه دولتي و دستگاه حاكم، رژيم را متزلزل كنيم؛ يعني بزرگترين اشتباهي كه حتي كمونيستهاي سايركشورها نكردند. فقط در روسيه نارونديكها بودند كه طرفدار اين نظريه بودند و اين عمل را مي كردند كه اگر تزار را بكشيم كارها درست مي شود و يك تزار را هم كشتند و هيچ تغييري پيدا نشد و فقط تلفاتي در بين بهترين انقلابيهايي كه واقعاً از جان گذشته بودند، بر جاي گذاشتند. گروه «فداييان خلق» هم به همين شكل گرفتار بودند كه افتادند در كارهاي چريكي تا انقلاب انجام بگيرد. آنجا هم دو دسته شدند: يك دسته طرفدار مطلق نظريات چيني بودند _ گروه اقليت _ و يك دسته هم با نظريات چين نسبت به شوروي موافق نبودند، البته در سياستهاي شوروي هم نادرستيها و كمبودهايي مي ديدند.
س: افرادي همچون احمدزاده و بخصوص بيژن جزني، تئوريسين تشكيلات بودند و نسبت به عملكرد «حزب توده» انتقادات اصولي داشتند و عملكرد شوروي را رد مي كردند. چون بحث اينها اين بود كه شوروي الان به طرف نوعي امپرياليسم و سرمايه داري ِ دولتي روي آورده و به صورت يك استعمارگر درآمده و با محافل و يا مثلاً كشورهايي كه وابسته به بلوك غرب هستند، همكاري مي كند. مثلاً سرمايه گذاري ِ شوروي در ايران يك سرمايه گذاري سنگيني بود، لذا ديگر نمي توانست خود را مدافع رنجبران جهان بنامد.
ج: به نظر ما اينها نه دقيقاً جامعة ايران را مي شناختند _ زيرا تصور مي كردند با كشتن چهار نفر جامعة ايران تغيير مي كند _ و نه سياست بين المللي را دقيقاً مي شناختند. اينها اطلاعات و دانششان به علت همان جواني شان فوق العاده ناچيز بود. در اين دوره هم متأسفانه حزب تودة ايران در مهاجرت نتوانست به اندازة كافي _ غير از سالهاي آخر نزديك به پيروزي انقلاب _ كاري بكند. براي راهنمايي ِ همين گروهها، فقط در همين دو سال قبل از انقلاب ما
ص: 628
توانستيم كتابهاي ماركسيستي واقعي مثل كتابهاي لنين را در قطع كوچك چاپ كنيم و بفرستيم به ايران. اينها در روشنگري عدة زيادي از اين جوانها خيلي كمك كرد. آنها نسبت به عملكرد حزب تودة ايران ايرادات بسيار درستي داشتند، منتهي زياده روي مي كردند. در همين هم زياده روي مي كردند. يعني آنها در مشكلات خودِ اين جريان وارد نبودند و چون اعتماد نداشتند قبول هم نمي كردند. از طرف ديگر حزب تودة ايران حزب جواني بود و به تمام معنا حزب بي تجربه اي بود. از رهبران آن گرفته تا آن بچه هايي كه مثل بنده وارد حزب شديم، در سياست تجربه نداشتيم.
س: واقعاً يكي از بغرنج ترين مراكز جهان در تاريخ، ايران دهة بيست است. عوامل مختلفي در اين جريان دخالت داشتند، عواملي بي اندازه نيرومند و شوروي در دوران بعد از جنگ اصلاً توان هيچ كاري نداشت، درست مثل يك آدم بي جان و لاغر مردني، اما چرچيل ارتش دارد و قصد حمله دارد.
ج: همان طور كه قبلاً هم گفته ام ما بايستي از كل به جزء بياييم. اگر از جزء برويم، هميشه اشتباه خواهيم كرد. بيماري در همين چيزها است. ببينيد اين مناسبات در چه شرايطي بوده؟ شوروي در حال دفاع هميشگي بود. خيلي ساده؛ امريكا، اروپاي غربي و ژاپن مجموعاً چهار درصد از درآمد ملي شان را خرج تسليحات مي كردند كه اين چهار درصد، ده برابر تمام درآمد ملي ِ شوروي بود، و شوروي سي و پنج درصد از آن درآمد يك دهم آنها را مي خواسته خرج ارتش بكند. مفهوم و نتيجة اين چه مي شود؟ كه آقا نان به مردم كم مي رسد. نمي توانستند زندگي مردم را بالا ببرند. ]طبيعي است كه اگر چنين[ نكند، خوب پدرِصاحبش را درمي آورند. قبلاً دربارة نظرية جنگ اتمي نيكسون عليه شوروي صحبت كردم. امريكا نمي خواهد يك شوروي ِ نيرومند وجود داشته باشد. هميشه برايش اين خطر وجود دارد. اين كل را جوانها درنظر نگرفتند. در نظر نگرفتن اين كل، نتيجه اش اين بود كه هميشه در تحليلهاي سطحي و اشتباه، بدون نتيجه مي ماند و محكوميت ايشان نادرست بوده است. تصميم گيريهايشان نادرست از آب درآمده عليرغم همة احترامي كه براي شجاعت اينها، براي مردانگي ِ اينها، براي انقلابي بودن اينها و براي آماده بودن آنها، براي جان دادن آنها قائلم.
س: يك بحث ديگر، مستقل بودن ماركسيستها است. آن موقع «چريكهاي فدايي خلق» به اصطلاح مستقل بودند، چون يك انتقاد كه بيژن جزني در كتاب «بررسي تاريخ سي ساله» هم داشت اين است كه يكي از مشكلات «حزب توده» نوعي وابستگي به
ص: 629
شوروي بود كه اين وابستگي از اراده و از تصميم گيري ِ رهبري ِ حزب مي كاست و لذا آنجا كار با يك معضل مواجه مي شد و حزب بدون قدرت انتخاب بود. يعني آنچه روسها مي گفتند، مجبور به اطاعت بودند؛ شايد هم محكوم به اطاعت.
ج: اين نكته را در انتقاد از كادر رهبري ِ حزب توده گفتيم كه ما دربارة سياست شوروي و دربارة ايران اين تبعيت اشتباه آميز را در مواردي داشتيم كه فوق العاده هم سنگين شد. مثل مسألة نفت كه كافتارادزه به اينجا آمد. ما اينجا مي توانستيم سياست ديگري در پيش بگيريم، در خودِ سياست شوروي هم در آن دوران استالين، اشتباهات فوق العاده اي رخ داد در عين حالي كه نتايج درخشاني از سياست استالين گرفته شده است، اشتباهات عظيمي هم كرده است. ما بايد به اين جوانها بگوييم كه «حزب كمونيست چين» سابقة سي سال نبرد در كوهها را داشته و آمده پيروز شده. آن مائوتسه دونگ اشتباهات بزرگي نيز دارد. چرا نبايستي انصاف داشت؟ همه اش را نبايستي محكوم كرد. اشتباهاتي هم وجود دارد كه اين اشتباهات، اجتناب ناپذير و طبيعي است.
س: اين سؤال مطرح مي شود كه اگر رهبران «حزب توده» بعد از كودتاي 28 مرداد به جاي اينكه به كشورهاي كمونيستي بروند به كشورهاي غربي مي رفتند _ مثل دكتر شايگان و امثال اينها _ از يك طرف به عنوان تدريس و از طرف ديگر يك تشكيلات مستقل درست مي كردند، آيا آن وابستگي و شيدايي و چسبندگي نسبت به شوروي كمتر يا ناچيز مي شد؟ چون رهبران حزب به دليل كمكهاي بيدريغ شوروي، خود را مديون برادر بزرگتر مي دانستند.
ج: امكان عملي نداشت، چون اولاً هيچ كدام از اين رهبران امكان مالي ِ سفر به غرب را نداشتند. ثانياً غرب پذيراي كمونيستها نبود. آنها فقط منشعبين از كمونيسم را مي پذيرفتند.
س: مثل مهدي خان بابا تهراني.
ج: مثل خان بابا، مثل آنهايي كه محصل بودند و اصلاً شناخته شده نبودند.
س: مثل فريدون كشاورز!
ج: مثل كشاورز، مثل دكتر غلامحسين فروتن و احمد قاسمي، و اينها را به آنجاها راه مي دادند، چون مي دانستند اينها از شوروي بريده اند.
س: يعني واقعاً يك محاسبة اين طوري بوده، يا بهانه بوده؟
ج: هيچ بهانه اي نبوده، اصلاً؛ يعني ما هيچ راه ديگري نداشتيم؛ نه امكان مالي داشتيم كه
ص: 630
به آن طرف برويم و نه آن امكان وجود داشت كه آلمان يك گروه از رهبري ِ حزب تودة ايران را بپذيرد. اگر مي خواستيم در كشورهاي مختلف متفرق بشويم اصلاً امكان اينكه بتوانيم جمع بشويم و خرج سفر بدهيم و بياييم، محال بود.
س: حتي به عنوان تدريس، به عنوان تحقيق؟
ج: مگر ما تنها بوديم؛ حزب كمونيست اسپانيا و حزب كمونيست يونان، همة اينها مركزشان در شوروي بوده است. تعدادشان خيلي زيادتر بود يعني عجيب زياد بودند، همه آمده بودند. اينها را جاي ديگر نمي پذيرفتند. به همين جهت است كه مارك قرمز داشتن در دنياي غرب فوق العاده ناخواسته بوده است. مگر قرمز شدة رنگ باخته يعني مخالفين كه آنجا بودند. از اين جهت اين امكان وجود نداشته است.
س: يعني امثال دكتر شايگان كه مي رفتند به دليل ملي بودنشان بود.
ج: بله؛ ديگران اين امكان را نداشتند؛ غير ممكن بود. دكتر شايگان مارك قرمز نداشته. مارك قرمز، خطرناكترين چيز است، چون آنها از قرمزهاي خودشان مي ترسيدند، چه برسد كه اجازه بدهند قرمزهاي ديگر هم آنجا بيايند.
س: تشكيلات دوم، «سازمان مجاهدين خلق».
ج: البته اول سازمان مجاهدين خلق در يك فاز در داخلش اختلاف خيلي شديدي پيدا مي شود. حتي رهبري ِ آن تصميم مي گيرد كه ماركسيسم را بپذيرد و ماركسيست بشود و اينقدر كه يادم هست، رحمان هاتفي مي گفت كه ما خودمان در اتاقهايي كه داشتيم _ بالا و پايين _ مي ديديم كه رجوي بالا بود و پاييني ها اصرار مي كردند كه حالا بايد ماركسيسم را بپذيريم وگرنه دير مي شود، بايد بپذيريم با اصرار خيلي زياد. و رجوي مي گفته حالا زود است هنوز زود است، يعني در خود رهبري مجاهدين خلق هم اين تمايلات بوده است. كتابي كه آنها دربارة شناخت نوشته بودند ترجمه اي بود از شناخت ماركسيستي از اول تا آخر.
اصلاً تماماً ماركسيست شدند. اينكه تا چه اندازه اعتقاداتشان عميق و ريشه دار بوده، مسأله مهمي است. اما در اين ترديدي نيست كه افراد سادة مجاهدين خلق اعتقادات عميق مذهبي و وابستگي ِ مذهبي داشتند، چون من نمونه هايش را ديدم. نمونه هاي افرادش را در زندان ديديم. افرادي كه عميق هستند، ولي در بالا تمايلات ديگري بوده است و به قول شما الله اعلم! اينها از نظر سياسي، سازماني بدون كمترين دموكراسي بودند. در داخل خودش بوي دموكراسي نداشت. هيچ سازمان كمونيستي حتي حزب تودة ايران در سخت ترين شرايط
ص: 631
چنين وضعي نداشته است. در آن بدترين دوراني كه ما داشتيم _ در سالهاي قبل از 28 مرداد _ افراد در داخل حزب انتقاد مي كردند. خيلي جدي مي گفتند ولي ما اخراج نمي كرديم، مگر افرادي كه با ساواك رابطه داشتند. ولي افرادي كه انتقاد مي كردند، ما با آنها كاري نمي كرديم. در داخل خود هيأت اجرائيه نظريات مختلفي وجود داشت و كاملاً حق اختلاف نظر داشتند؛ ولي سازمان مجاهدين خلق عبارت است از يك ديكتاتوري ِ بدون قيد و شرط، مثل دوران مائوتسه دونگ در چين.
س: به عنوان نظم تشكيلاتي و انضباط تشكيلاتي، به ديكتاتوري ِ مطلق يك گروه كوچك در مركز تبديل شد. آيا واقعاً يك مركزيت براي تصميم گيري در رهبري ِ «مجاهدين خلق» وجود داشته است يا نه؟
ج: مثلاً خانم رجوي از شوهرش طلاق بگيرد و رجوي با او ازدواج كند و اين به عنوان انقلاب اجتماعي انجام گيرد! خوب كار درست است و از اين لحاظ من هيچ گونه ايرادي ندارم، ولي بعد از اين ايراد تبديل مي شود به رئيس جمهور براي ايران. چند نفر بنشينند و انتخاب بكنند، عدة اندكي بنشينند و براي يك كشور 60 ميليوني رئيس جمهور تعيين كنند! يعني بي احترامي ِ مطلق به اين مردم. از اين لحاظ هست كه به عقيدة من در داخل اين سازمان نواقص بسيار جدي از لحاظ دموكراسي وجود داشته. ما مي دانيم كه چندين انشعاب در داخل سازمان مجاهدين خلق رخ داده و تلفات خيلي زيادي هم داده. هنوز هم به اين شكل هست. فرارياني كه دائماً از عراق به اروپا فرار مي كنند به دليل سختگيريهاي زيادي است كه در عراق روي آنها انجام مي گيرد. آنها در ايران سياستهاي نادرستي داشتند، سياستهايي كه تروريستي بودنش كاملاً مشخص بود. عين همان اشتباه از بين بردن آيت الله بهشتي، با تصور اين كه ممكن است انقلاب ساقط بشود. همان كاري كه گروه ديگري از اسلامي ها مثل فرقان _ كه آنها با مجاهدين خلق مربوط نبودند _ انجام دادند و خيلي زود هم از بين رفتند، ولي عدة قابل ملاحظه اي از رهبران را، آنها كشتند. مثل ]آيت الله[ مطهري ]دكتر[ مفتح و [آيت الله] قاضي طباطبايي. از اين گروهها پيدا مي شوند؛ گروههايي كه از اين بيماريها دارند. منتهي اين بيماري در «مجاهدين خلق» مانده است. اين عبارت است از تمايل به عمل انقلابي، بدون داشتن آگاهي سياسي ِ واقعي از اوضاع جهان!
س: ممكن است در اين گونه تشكيلات مثل «چريكهاي فدايي خلق» يا «سازمان مجاهدين خلق» نفوذ كرده باشند. چون رفتن اينها با حضور ريچارد هلمز به عنوان سفير
ص: 632
امريكا در ايران، با حفظ سمت رئيس سازمان سيا همزمان بود.
ج: ما دليلي نداريم كه در رهبري ِ اين سازمانها توانسته باشند نفوذ بكنند. دربارة خودِ حزب هم همين صحبت را كردم. ممكن است اينها افرادي را در آن پايين، پايين ها گردآورده باشند يا كسي را فرستاده باشند ولي عدم آگاهي و شناختشان از واقعيت جامعة ايران شديد بوده است. ببينيد امريكا و سيا چقدر براي نفوذ در كوبا سرمايه گذاري كرده اند. حتماً چند صدبرابر آن چيزي كه دربارة ايران صرف كرده بودند، يعني سازمانها و گروههايي هستند كه در داخل خودشان از لحاظ اعتقادات منسجم هستند. آنقدر منسجم كه نفوذناپذير مي شوند. من هيچ دليلي ندارم براي اينكه بگويم مثلاً الآن «سيا»ي امريكا در رهبري ِ مجاهدين خلق نفوذ داشته باشد يا در همين گروههايي كه الآن در اروپا هستند.
س: ارتباطهايي كه آنها پيش از انقلاب با مجلس عوام انگليس داشتند، بايد كمي مشخص شود.
ج: اين ارتباط، عين جريان سياسي اش غير از اين است كه سيا الان مأمور داشته باشد در ....
س: شايد اين خط دوطرفه بوده و يكطرفه نباشد.
ج: تمايل به گرفتن كمك از امريكا و سيا فقط مربوط به مجاهدين خلق نمي شود. مگر دريادار ما احمد مدني كه يك ميليون مي گيرد، از كي مي گيرد؟
س: قرض الحسنه مي گيرد! از سازمان سيا! البته خودش مدعي است كه قرض الحسنه گرفته است!
ج: از امريكا قرض الحسنه مي گيرد! اما بالاخره من مدني را عامل سيا نمي دانم. يكي به عنوان عامل نفوذي ِ سيا مطرح هست. همة اينها كه الان حاضر هستند با سلطنت طلبها همكاري كنند، بايد بدانند سلطنت طلبها يعني چه؟ يعني گروه وابسته به امريكا؛ يعني اينها با امريكا و با سياست امريكا موافقند. سياست امريكا جدا از سياست سيا چه تفاوت دارد من با وزارت امور خارجة امريكا تماس بگيرم!؟ اصلاً آنها نمايندگان وزارت امور خارجه را كه به نام سيا معرفي نمي كنند - از اين جهت است كه من مي گويم اين را نبايستي به عنوان نفوذ سيا در دستگاه رهبري ِ اينها ديد كه آنها ]سيا[ دارند اينها را مي چرخانند. اينها الان در شرايطي قرار گرفته اند كه براي از بين بردن دشمن مشترك مي گويند دشمن دشمن ما، دوست ماست! يعني امريكا كه امروز بزرگترين دشمن جمهوري اسلامي است با ما كه دشمن اين رژيم
ص: 633
هستيم، دوست است. اين تفكر در بين همة كساني كه الان در اروپا هستند مثل همين گروه دريادار مدني، مثل حاج سيدجوادي و حسن نزيه وجود دارد و من اينها را افراد وابسته به سياست امپرياليستي ِ امريكا و سيا نمي دانم. بلكه افرادي مي دانم كه علاقمند به ميهن هستند و با نظام كنوني جداً مخالف اند و حاضرند با هر نيرويي كه عليه اين نظام مخالفت بكند، همكاري بكنند. اين عبارت است از يك گرايش سياسي، نه يك مأموريت. بايستي دربارة همه مخالفين انصاف داشت و اين انصاف را هميشه حفظ كرد؛ اين خيلي با اهميت است.
ج: شاه تصميم مي گيرد كه از احزاب خارجي كپي برداري كند؛
كپي برداري ِ خيلي ساده، آن هم دوباره از انگلستان نه از امريكا. چون در امريكا بين حزب دموكرات و حزب جمهوريخواه هيچ گونه اختلافي نيست. ولي در انگلستان بين حزب كارگر و حزب عوام - حزب محافظه كار _ اختلافاتي وجود دارد. يكي خودش را طرفدار قشرهاي پاييني ِ جامعه مي داند و يكي هم طرفدار قشرهاي بالاست. به اين ترتيب شاه تصميم مي گيرد درست كپي ِ انگلستان را در ايران پياده كند. به اين جهت دوتا حزب درست مي كند: يكي از آنها كه اسدالله علم در رأس آن است به نام حزب مردم. مثل انگلستان حزب كار و حزب خلق درست مي كند. سعي مي كنند عناصر خوشنام و شخصيتهايي را پيدا كنند، مثل پروفسور يحيي عدل، سناتور دكتر فرهاد رئيس دانشگاه تهران _ از ميان وكلا دكتر موسي امير، دكتر حسن افشار، دكتر بينا، مهندس قبادظفر _ كه اگر آن هم نمرده باشد مي توانيم بگوييم كه يك وقت توده اي بود. مهندس قبادظفر، همان كه آرامگاه رضاخان را ساخته از بختياريها هست. مهندس مهدي شيباني، مهندس محمدالهي، دكتر پرويز خانلري، دكتر حسن ستوده، دكتر حسين مظاهر، دكتر علي معارفي، دكتر امير بيرجندي، يعني همة اينها عده اي از نخبگان جامعه بودند. ولي حزب مليون با شركت دويست نفر از نمايندگان مجلس و سناتورها به دعوت دكتر اقبال تشكيل مي شود، يعني او مي شود رئيس حزب مليون كه همة آشغالها هم جزو آن بودند، محمود جم، عميدي نوري، مطيع الدوله، حجازي، سرتيپ صفاري، حبيب الله آموزگار، عماد تربتي، دكتر بياني، دكتر هدايتي، دكتر كاسمي، امين الله اردلان، حسان الدين دولت آبادي، دكتر صورتگر، رضا انصاري، فاضل سرجويي. اين دو حزبي است كه خودِ شاه درست مي كند. گاه گاهي هم بين اينها درگيريهايي پيدا مي شود. اينها در خواسته هايشان مي خواهند از قوانين مربوط به كار طرفداري كنند. حتي در يك مورد هم مرگ مشكوكي رخ مي دهد و يكي از رهبران حزب مردم در جادة مازندران از بين مي رود. ظاهراً او كسي بود كه
ص: 634
جداً خواستار بهبودي قانون كار بود. در اينجا حزب ديگري هم به خودي ِ خود تشكيل مي شود، يعني حزب سوسيال دموكرات كه در 28 مرداد 1336 تشكيل مي شود. عده اي از وكلا را پيدا مي كنند، سردار فاخر را جذب مي كنند. حزبي هم محمد شاهكار به نام جمعيت آزادي درست مي كند. مهندس كاظم جفرودي و منوچهر تيمورتاش پايه گذاران اين جمعيت آزادي بودند.
س: آن گروه «نگهبانان آزادي» بود.
ج: خلاصه اين هم سوم شهريور 1336 تشكيل مي شود. اينها احزابي هستند كه در دوران شاه پيدا مي شوند، البته آن دو تا حزب اساسي شان هم حزب مردم و مليون بوده و اينها فقط در آن نقش كوچكي بازي مي كردند. در اينجا مسأله اصلاحات كشاورزي مورد نظر كندي شروع مي شود و بعدش اميني روي كار مي آيد و خودش از خودِ شاه مي خواهد. ولي وقتي كه مي بينند شاه كار اساسي انجام نمي دهد، اميني را مي آورند.
رسيديم به آغاز فعاليت جبهة ملي در سال 1339. جبهة ملي در سال 1339 شروع به فعاليت كرد و آن وقتي است كه مجبور شدند انتخابات خيلي قلابي اقبال را [باطل] بكنند. بعد جبهة ملي در تيرماه سال 1339 شروع به فعاليت كرد. جبهة ملي يك هيأت مؤسس 35 نفري داشت كه گروه اصلي و اولية آن را آقاسيدباقر كاظمي، اللهيار صالح، دكتر صديقي، دكتر سجادي، دكتر آذر، مهندس بازرگان، كاظم حسيبي، مهندس زيرك زاده و آيت الله طالقاني تشكيل مي دادند. اينها در اعتراض به انتخابات قلابي كه انجام شده بود و انتخاب شريف امامي به عنوان نخست وزير، تحصن كردند. 14 نفر از برجستگان جبهة ملي به مجلس سنا رفتند و در آنجا تحصن كردند كه بالاخره به لغو انتخابات تمام شد و در انتخابات بعدي صالح از كاشان به نمايندگي برگزيده شد كه وكيل شد. اين آغاز مجدد فعاليت جبهة ملي است كه اسمش هم جبهة ملي دوم است و ... مسألة بعدي، مسألة آمدن كِندي است كه در 30 دي ماه 1339 سوگند مي خورد ولي البته چند ماه پيش در نوامبر انتخاب مي شود. در سوگندش از چيزي كه شاه خيلي وحشت مي كند، سخن گفته و مي افزايد به آن كساني كه در بيغوله ها و روستاهاي نيمي از كرة زمين زندگي مي كنند و در فكر پاره كردن بندهاي نگون بختي ِ توده ها در مبارزه و ستيزند، تعهد مي سپارم كه بهترين و بالاترين كوشش خود را تا هر زمان كه لازم باشد به كار بندم تا قادر به خودياري گردند. اين يك پيام دارد. پيامي است كه به دنيا داده است. شاه از اين پيام وحشت كرده است. واقعاً وحشت كرده است، بويژه
ص: 635
اينكه سروكلة اميني هم پيدا مي شود. اميني هم كه در كودتاي...
س: 28 مرداد؟
ج: نه، نه؛ در كودتاي قرني اسم او هم آمده بود. شاه كه ديده بود اميني بدون هيچ ترسي آنجا امريكا سفير بود، بركنارش كرد. او هم به ايران آمد و براي انتخابات بعدي كه مي بايست انجام مي گرفت كانديدا هم شد. دومين چيزي كه شاه از آن مي ترسيد سياست كندي مبني بر انقلاب از بالا براي جلوگيري از انقلاب از پايين بود. مسأله اي كه در تمام امريكاي لاتين و كشورهايي نظير ايران دنبال مي كرده مبني بر اين كه بايد كمي از خواستهاي مردم را داد و مردم را كمي راضي كرد كه تحت تأثير نفوذ كمونيسم قرار نگيرند.
س: آيا كندي ماهيتاً انسان آزاديخواه بود، يعني جدا از ماهيت امپرياليسم امريكا بود يا اين يك ترفند خودِ امريكاييها بود براي حفظ كشورهايي كه تحت سلطه شان قرار داشت؟
ج: ببينيد؛ من نمي توانم بگويم كه ترفند بوده. كندي ويژگيهايي از روزولت داشته. خوب از اين لحاظ جوان و جاه طلب بوده و جداً مي خواسته كاري بكند. البته آنتي كمونيست بود، ضد كمونيست بوده ولي خيلي جالب هست كه گروميكو در خاطرات خودش مي نويسد كه كندي در يكي از ديدارهايش با من بطور خيلي خصوصي گفت من خيلي بيشتر مي خواهم با شوروي كنار بيايم و نزديك بشوم ولي اوضاع كشور خودِ ما و خودِ جامعة امريكا و سرمايه داري اجازه نمي دهد. اين گفته از گروميكو خيلي جالب است، يعني يك سند تاريخي ِ مهمي است، يك چيزي در خودِ كندي از تيپ روزولت بوده. يعني طرفدار يك دموكراسي بود. مي گويد خيلي دلم مي خواهد در ايران اين آزمايش را انجام بدهم و يك گروه از متخصصين را به آنجا بفرستم كه دزد نباشند و كمك مالي بكنيم و بتوانيم كشور ايران را به يك كشور خودكفا تبديل كنيم. اين فكر روزولت بوده ولي البته تمام نمايندگاني كه فرستاده، همه شان دزد بودند. كمي از همين خويش باوري ِ روزولت در كندي هم بوده، به همين دليل است كه او در اينجا خيلي جدي روي شاه فشار مي آورد كه بالاخره بايد اميني بيايد و اصلاحات بكند و خودِ اصلاحات هم جدي است.
س: آيا اين اصلاحات به آن سبك و سياقي كه كندي مي گفت به نفع ايران بود و يا نتيجة اصلاحات ارضي از بين رفتن حتي همان كشاورزي ِ سنتي و اولية ما بود؟ يعني اگر همان طوري بود كه كندي مي گفت بايد واقعاً كشاورزي و وضع جامعه بهتر مي شد.
ص: 636
ج: كندي فكرش اين بود: يك اصلاحات ارضي ِ جدي بشود، سرمايه داري بيايد و تكنولوژي ِ جديد بيايد. بدون آن نمي شود. آنچه كه انجام گرفت به شكل نيم بندي بود. دوم، اجراكنندگان بعدي ِ آن تمام ساواكيها بودند كه آمدند و بطور كلي نابود كردند. فقط يك عده مالك، سرمايه دار شدند، صاحب كارخانه شدند، پولدار شدند و ... اينها شدند سرمايه دار. يعني تغيير به سمت سرمايه داري شد ولي كشاورزي، نتوانست تكامل خودش را پيدا بكند. به اين ترتيب انجامش فوق العاده بد شد. به نظر من وقتي كندي كشته شد ]شاه[ نفس راحتي كشيد، زيرا سياست جانسون بر خلاف كندي بود.
س: اگر خودِ كندي زنده مي ماند و طرحش اجرا مي شد ايران به كجا مي رفت؟
ج: اگر طرح اجرا مي شد، نتيجه همان بود كه در بعضي از كشورهاي امريكاي لاتين حاصل شد در امريكاي لاتين دقيقاً همين طرحها را اجرا كردند.
س: آيا به نفعشان شد؟ چرا كه سلطه امريكا در منطقه بيشتر شد.
ج: آنها پيشرفت كردند. استعمار در دوران خودش وابستگي ِ مطلق بود ولي پيشرفت اجتماعي هم داشت، راه آهن ساخت، پيشرفت اجتماعي و اقتصادي آورد، ولي وابستگي به امريكا بيشتر بود. آن از بين نمي رفت. حالا ما اينجا بايد ببينيم كداميك از اين دو را بايد انتخاب كرد. در آن كثافت بمانيم. اينجايش را تاريخ معين مي كند، به خواستة من و شما نيست. در مورد اصلاحات ارضي، روحانيت بطور عجيبي مخالفت كرد. مخالفين بطور خيلي صريح در مورد اعطاي حق انتخاب به زنان و نيز روحانيت بطور عجيبي - از نجف گرفته تا ايران - همه شان مخالفت كردند.
س: البته تحليل آن قضيه اينست كه چون ماهيت حكومت شاه فاسد بود، اينها مخالف بودند؛ همة بزرگان ما بعد از انقلاب، فتواي شان را برگرداندند.
ج: ما اين دوتا را نبايستي مقايسه بكنيم، چون اگر در آن موقع اصلاحات ارضي نمي شد، زمينة انقلاب هم به آن آساني پيدا نمي شد. به اين ترتيب ما الان نمي توانيم حكم بكنيم كه اينها كار درستي كردند.
س: ماهيت آن حكومت با اين حكومت متفاوت بود.
ج: مي دانم؛ آنها با همان ماهيت حكومت مخالف بودند ولي فقط با ماهيت مخالفت نداشتند، بلكه با اصل مسأله مخالف بودند. با اصل گرفتن ِ مالكيت مطابق دين مخالفت كردند. الآن فتواهايشان هست. نامه هائي كه نوشتند همه هست. معتقد بودند كه مطابق قانون
ص: 637
اسلام، حق ندارند زن و مرد را با هم مساوي بگيرند. اين خاصيت درون كندي وجود داشته است. درست است كه مثلاً كندي چنين كاري را كرد، در عين حال هم مستشاران امريكايي را در ويتنام سه برابر و حتي چهار برابر زيادتر كرد و جانسون كه بعد از او آمد آن فجايع را به وجود آورد. خوب برادرش _ رابرت كندي _ هم از لحاظ دادگستري در داخل خودِ امريكا نقش خيلي مهمي بازي مي كرد. سه افسر در آن تاريخ كشته شدند، كندي كشته شد، رابرت كندي كشته شد. مارتين لوتركينگ رهبر سياهان هم كشته شد و خيلي جالب است كه در همان وقت هم رئيس اتحادية معادن امريكا كه از كارگران دفاع مي كرد با زن و دوتا بچه اش در خانه اش سوخت. اين دوران عقبگرد است.
س: خوب عقبگرد همان سازمان سرمايه داري امريكا يا سازمان سيا است.
ج: نه! سازمان سيا وسيله است. سازمان سيا كه يك آلت است. اصل عبارت از سرمايه داري بزرگ امريكاست؛ راكفلر، فورد، اينها هستند كه تعيين كنندة سياست هستند، خودشان پشت پرده هستند و ميان ميدان نمي آيند بلكه اين نوكرها را مي فرستند. اين آغاز فعاليت جبهة ملي است. تحصن، نتيجه اش هم دولت شريف امامي است كه انتصابات را انجام مي دهد. وقتي آقاي اميني به ايران مي آيد، شاه بوي بدي را حس مي كند. يعني احساس مي كند آمدن او با آن سوابق، بوي شتر داغ كردن مي آيد. با جبهة ملي روابط برقرار مي كند كه بيايد در مقابل اميني قرار بگيرد مي خواهد از جبهة ملي تقاضاي ملاقات بكند ولي مي ترسد قبول نكنند. علم از ملكي دعوت مي كند. ملكي خودش مي گويد به آقاي علم گفتم چرا من؟ چرا جبهة ملي را دعوت نمي كنيد؟ من يكي از اعضاي آن هستم. من جايي نيستم كه بتوانم تعيين بكنم. «جبهة ملي» بايستي تصميم بگيرد. علم مي گويد كه اين براي مقدمه است، شما بياييد صحبت بكنيد. شاه مي گويد كه من قدرت دارم و مي توانم سنجابي يا صالح را نخست وزير بكنم. اگر مردم اينها را مي خواهند، اينها را نخست وزير مي كنم. ملكي اين را باور مي كند كه خوب شاه مي خواسته به شكلي جبهة ملي را به همكاري بكشد. آن را بگذارد در مقابل امريكا كه ما طرفدار دمكراسي هستيم و دموكراسي از اين بهتر نمي شود. اما جبهة ملي نمي پذيرد و قبول نمي كند و امريكاييها اميني را خيلي صاف و ساده به شاه تحميل مي كنند و نخست وزير مي شود. بعد از نخست وزيري ِ اميني، جبهة ملي مي بايستي سياست خود را تعيين بكند، چون اميني با ارسنجاني اصلاحات ارضي جدي را آغاز مي كند. از ده قران سه قران آن را بدهد براي اينكه هفت قرانش را بتواند نگه دارد؛ اين را به مالكين مي گويد. شاه به
ص: 638
پيشنهاد اميني مجلسين سنا و شوراي ملي را بر خلاف انتظار دوستانش منحل مي كند و پيشنهاد دكتر اميني را مي پذيرد و دو مجلس منحل مي شود. ناخشنودي ِ رئيس جمهور امريكا از عملكرد شاه عبارت بوده از فساد در دستگاه دولتي و دربار و اصلاحات ارضي كه شاه گفته بود و وعده داده بود كه انجام بدهد، ولي به هيچ وجه انجام نمي گيرد.
اقدامات دكتر اميني: اول مجلسين را منحل مي كند، بايد شاه دستور بدهد. بعد ارسنجابي را وزير اطلاعات مي كند. چند نفر از وزراي خوشنام را نيز مي آورد، مثل نورالدين الموتي را كه به وزارت دادگستري منصوب مي كند. اين تيپ آدمها را براي جلب نظر نيروهاي مترقي وارد كابينه مي كند و تعدادي از اميران ارتش را بازداشت مي كند. سپهبد حاج علي كيا كه رئيس دزدها بود، سپهبد علوي مقدم، سرلشكر علي اكبر ضرغام، سرلشگر محمد دفتري، كودتاچي معروف را كه خواهرزاده خودِ مصدق بود، دستگير مي كند. البته همة اينها بعداً تبرئه مي شوند و از زندان بيرون مي آيند و وجه و حقوقشان را مي گيرند. او يك سري از اين كارها را انجام مي دهد، وزير دادگستري هم اتفاقاً نورالدين الموتي بود. آدم حسابي بود. او مي گويد بايد آيشمن ايران _ همان دادستان نظامي سپهبد آزموده _ را نابود كرد. بعد دربارة برنامة دولت سخنراني مي كند. مهمترين برنامه اش اصلاحات ارضي است. در قوة قضائيه بطور بسيار قوي، محاكمة بزهكاران در تمام مقامها از بالا تا پايين شروع مي شود. در اين موقع جبهة ملي خيال مي كند كه حالا يواش يواش بايد جاي اميني را بگيرد و آن ميتينگ معروف ميدان جلاليه را تشكيل مي دهد كه واقعاً ميتينگ عظيمي بود. در آنجا تقاضاهايشان هم عبارت بود از تجديد انتخابات در كوتاهترين مدت كه اميني البته تا آخرش هم حاضر نمي شود كه انتخابات را برگزار كند، چون مي گويد با اين قوانيني كه موجود است، انتخابات فايده اي ندارد. قانون انتخابات بايستي عوض شود و غيره ... در 15 خرداد محاكمة پر سروصداي مظفر بقايي و افسران انجام مي شود.
س: اين محاكمة مصنوعي بود يا واقعي بود؟
ج: نه؛ محاكمه واقعي بود. در بيست ويك خرداد سپهبد آزموده بازداشت مي شود و سي خرداد احمد آرامش، الموتي و آزموده. اتهام هم اقدام عليه امنيت عمومي است و بقايي به دوسال حبس محكوم مي شود. جلسة هيأت اجراييه جبهه در منزل دكتر سنجابي در تاريخ بيست و دوم ارديبهشت 1341 و شوراي مركزي هم بيست و سوم ارديبهشت تشكيل مي شود. راجع به ميتينگ بزرگ جلاليه؛ راديو مسكو از تهران خبر مي دهد كه در تهران
ص: 639
ميتينگي با شركت شصت هزار نفر برگزار شد. شركت كنندگان درخواست كردند كه دولت بيدرنگ موجبات انتخابات مجلس را فراهم بياورد. شركت كنندگان در ميتينگ با نام دكتر مصدق با كف زدن هاي شورانگيز [از مواضع جبهة ملي] استقبال كردند. اين هم شعارهاي راديو مسكو است از اين جريان، يعني تأييد اقدامات جبهة ملي است. اينجا يك درگيري تبليغاتي، مطبوعاتي شديدي بين جبهة ملي و دولت اميني شكل مي گيرد. اشتباه بزرگ جبهة ملي در اين است كه تصور مي كند ديگر موعد به قدرت رسيدن ما فرا رسيده است و حالا بايستي اميني را بركنار كنيم و كس ديگري در ميدان نيست كه بيايد؛ به نظر من اين اشتباه بزرگي بود.
س: حالا خودشان همين نظريه را نقد مي كنند.
ج: بزرگترين اشتباهشان همين بوده كه تصور نمي كردند ضعف شاه در نتيجة نيروي داخلي جبهة ملي و ميتينگ صدوپنجاه هزار نفري يا شصت هزار نفري نبوده، اين سياست امريكا است كه با تمام قدرتش در اينجا اين نقشه را انجام داد.
س: نقش مصدق چه مي شود، چرا ساكت ماند؟
ج: دكتر مصدق مدتها سكوت كرده بود. خبرهايي اميدبخش به او مي دادند، چون تصور مي كردند كه محال است امريكا در حالي كه مصدق را در خانه اش به حال زندان نگه داشته، بيايد به جبهة ملي قدرت بدهد. اين به همان اندازه اشتباه است كه ملكي كرد و فكر كرد چنين چيزي اصولاً ممكن است انجام بگيرد.
س: چرا خودِ مصدق به عنوان مؤسس «جبهة ملي» و رهبر «جبهة ملي» اينجا حداقل نقش بيداركننده را اجرا نمي كرد؟ آيا اين نشانگر نااميدي وي از جبهه و حركتهاي اعضاي آن نبود؟
ج: به نظر من مصدق قصد نداشت در كار اينها كه در خارج بودند، مداخله بكند، چون داخل ميدان نبود و نيز از جزئيات سياست روز مطلع نبود. هيچ جور نمي گذاشتند او با بيرون ارتباط برقرار كند و در آنجا تحت نظر كامل بود و تنها دكتر غلامحسين _ پسرش _ بود كه مي توانست به ديدنش برود. حتي چيزهايي هم كه مي نوشت، به صورت قاچاق بيرون برده مي شد يا به دستش مي رسيد. به اين ترتيب او واقعاً فعاليت نداشت و در محاصرة كامل بود. او به خودش هم اجازه نمي داد كه بيايد اينجا و امر و نهي بكند، دخالت بكند و توصيه بكند. شايد توصيه مي كرد و آنها مي پذيرفتند.
ص: 640
س: او در انحلال «جبهة ملي» سوم دخالت كرد! اگر قدرت نداشت، اگر توان نداشت و اگر محدود بود، پس انحلال «جبهة ملي» سوم چه بود؟ پس تا حدي امكان كار برايش بود.
ج: او گفت چرا شما همة احزاب را نمي پذيريد، همه بايستي درون جبهه باشند. اين اصلاحات شروع مي شود و به انجام مي رسد. بين جبهة ملي و اميني يك اختلاف شديد، مبارزة تبليغاتي، مطبوعاتي پيش مي آيد. اول ارسنجاني عليه جبهة ملي يك نطق فوق العاده سختي مي كند. كه اينها جلوي كار ما را گرفتند. دكتر سنجابي هم پاسخ بسيار تندي به دولت اميني مي دهد و دولت اميني را اصلاً غيرقانوني اعلام مي كند او مي گويد اين دولت فايده ندارد، براي اينكه از طرف مجلس مورد تأييد قرار نگرفته و خودِ جبهة ملي هم مي گويد ما بايستي حتماً انتخابات آزاد را عملي بكنيم و براي اين كار بايد دولت اميني بركنار شود. ]اميني[ در يك گفت وگو با خبرنگار يونايتدپرس مي گويد كه «بدرستي مي دانم كه آنها از طرف حزب زيرزميني كمونيست قوياً پشتيباني مي گردند (يعني جبهة ملي) اعم از اينكه رهبران جبهة ملي اعتراف كنند يا آنكه اين وضع را تشخيص ندهند.» اين گفتاري است كه اميني با آن تعريفي كه راديو مسكو از اين ميتينگ كرده و يا اينكه بدون شك توده ايها در اينجا هستند. آن طوري كه ملكي گفته است شاه مي خواسته فقط اينها عليه توده ايها موضع بگيرند و اينها حاضر نشدند، براي اينكه مي دانستند عدة زيادي از جوانان توده اي در اين تظاهرات شركت مي كنند، آنها نمي خواستند كه اينها را از دست بدهند.
س: چون عموماً در مملكت ما ساية كمونيسم يك ساية وحشتناك بود و مردم دوران استالين را ديده بودند و حالا تبليغات دربار، تبليغات امريكاييها و تبليغات انگليسيها بود، منتها نگرانيهايي بود و هر موقع حركتي مي شد، با يك انگ، جامعه را بدين صورت به وحشت مي انداختند.
ج: اين بوده است، ولي واقعيت اين است كه وقتي راديو مسكو از ميتينگ تعريف مي كند، براي آنها معني دارد، يعني شورويها و چپها و توده ايها موافق هستند و به اين جريان كمك مي كنند. اين حقيقت دارد و اين چيزي هم كه اميني مي گويد نه براي ترساندن است، واقعيت است براي ترساندن بقية مردم از اينكه اين توده ايها، كمونيستها و شورويها الآن با هم همدست هستند. خلاصه اين دعوا خيلي به سختي درمي گيرد. اينها براي بزرگداشت سي ام تير در اينجا مراسمي تدارك مي بينند ولي دولت اميني قدغن مي كند. دولت هرگونه تظاهرات
ص: 641
را قدغن كرده است. اينجا جرياني پيش مي آيد، جريان دانشگاه وضع وحشتناكي است. پليس و سربازان مسلح همة راهها را بسته بودند كه جبهة ملي تظاهرات نكند. دكتر صديقي، دكتر امير علايي، داريوش فروهر، مهندس خليلي، مهندس حسيبي، مهندس زيرك زاده، مهندس حق شناس، دكتر سنجابي، دكتر خنجي و صدر را بازداشت كردند و نگذاشتند حتي بر سرِ قبر شهداي سي تير در ابن بابويه بروند. شماري هم در روزهاي قبل بازداشت شده بودند از جمله كريم آبادي، كشاورز، صدر، قاسميه، مانيان، بهنام، صادقي و سعيد فاطمي. بعد هم آيت الله طالقاني، مهندس بازرگان، مهندس عطايي، دكتر سحابي، نزيه، عباس رادنيا و جمعي ديگر را با هم بازداشت مي كنند. در دوم خرداد سال 1340 اعلامية شديداللحن جبهة ملي عليه دولت اميني صادر مي شود. خوب دستگاه حاكمه بار ديگر به حربة پوسيده و قديمي ِ خود كه بي اعتباري ِ آن بر همة جهانيان آشكار است، متوسل شده و با تمام قوا به صورت تهمت و افترا اعلام مي كند كه قواي چريك كمونيست در روز سي ام تير قصد اشغال خاك ايران را داشتند. حتي اميني مي گويد: آنان كه اعلام ميتينگ كرده اند آلت دست كمونيستهايي هستند كه با دستور سياستهاي خارجي قصد اخلال دارند. در اروپا و اينجا يك افشاگري بسيار مفصل عليه اميني شروع مي شود و روزنامة «باختر امروز» مطالب مفصلي عليه او مي نويسد. اميني هم براي وضع كردن قوانين و براي اجراي كارهاي خودش تقاضاي اختيارات مي كند و شاه هم اختيارات را مي دهد تا در قوانين موجود تغييراتي بوجود بياورد. اينجا اتفاقي مي افتد كه ناجور هست: آقاي شمشيري در 20 آبان 1340 فوت مي كند. بعد از اين كه شمشيري را گرفته بودند، همراه مانيان به خارك تبعيد كرده بودند كه بعد با توصيه هايي آزاد شده و اينجا آمده بود. بعد پيرمرد فوت مي كند. تظاهرات 16 آذر هم در دانشگاه به واقعة وحشتناكي تبديل مي شود.
دانشجويان تظاهراتي را در داخل دانشگاه شروع مي كنند. بدون اينكه هيچ چيزي باشد يكدفعه آنجا ديده مي شود كه نيروي نظامي و پليس، چتربازها و غيره و ... حمله وحشتناكي به دانشگاه مي كنند و شروع مي كنند به ضرب و شتم دانشجويان. آنها عكس العمل خيلي وحشيانه اي از خود نشان مي دهند، تمام چيزها را خراب مي كنند كه در نتيجه باز دوباره صديقي، سنجابي، زيرك زاده، حسيبي، خنجي، امير علايي، فروهر، شاپور بختيار و مسعود حجازي؛ همة اينها بازداشت مي شوند. حالا در دانشگاه چه گذشته است؟ كافي است كه فقط اين نامة آقاي دكتر فرهاد را به نخست وزيري بخوانيم:
ص: 642
جناب آقاي نخست وزير! پيرو مذاكرات امروز صبح ما در ساعت 11، سربازان و چتربازان دانشگاه تهران را اشغال كردند. هيچ دليلي در بين نبود كه نظامات آئين دانشگاهي نقض شود. پس از حمله به داخل دانشگاه، سربازان بدون فرق و تفاوت، يكسان به دانشجويان پسر و دختر حمله كردند. دانشجويان بسياري را به قصد كشت مضروب كردند. من هيچ گاه نديده و نشنيدم تا اين حد بي رحمي، ساديسم، خشونت و خرابكاري از ناحية قواي دولتي انجام شود. بعضي از سربازان در تالارهاي درس دانشگاه از دختران ازالة بكارت كردند. هنگام سركشي در بناهاي دانشگاه صحنه هايي نظير هجوم قوم و قشون وحشي به خاك دشمن را در برابر چشمانم مجسم ساختم. كتابها پاره شده بود، نيمكتهاي درس شكسته شده بود و ماشينهاي تحرير شكسته و خرد شده بود. تجهيزات آزمايشگاهي دانشگاه يا خراب يا غيرقابل استفاده شده بود يا به سرقت رفته بود. عمل خرابكاري ِ سربازان كه به دانشجويان غير مسلح حمله كرده بودند فجيع بود، بدون آنكه افسران آنان را منع كنند و در جلوگيري از اين اعمال دخالت كنند، حتي بيمارستان دانشگاه از خرابكاري ِ سربازان در امان نمانده بود. عدة زيادي از سرپرستان و بيماران مضروب شده بودند يا مجروح. همين اعمال در كلوپ دانشگاه و خوابگاه دانشجويان خارجي به وقوع پيوست. در حال حاضر عدة بسياري از دانشجويان كه به سختي مضروب شده اند، در بيمارستان دانشگاه تحت مداوا قرار گرفته اند. به عنوان رئيس دانشگاه تهران و به عنوان نمايندة دانشكده و شوراي دانشجويان، من به اين عمل جنايي و خشونت آميز اعتراض مي كنم. تمام رؤساي دانشكده ها و نيز خود من استعفاي خود را به شما ابلاغ مي كنم و اين استعفانامه مادام كه مسئولين اين وحشيگريهاي حيواني مجازات نشوند معتبر خواهد بود. دكتر فرهاد رئيس دانشگاه تهران.
س: اين كار را ساواك به دستور شاه انجام مي داد يا امريكاييها براي مهاركردن اوضاع؟
ج: كميسيون رسيدگي، به رياست يك سپهبد تشكيل مي شود. اعتراضات عمومي در خودِ جامعه نسبت به اين عمل خيلي شديد مي شود و در خارج هم اعتراضات فوق العاده شديد مي شود. هيأت سه نفري متشكل از سپهبد صادق احمدي، احمد معاون راد بصيري و سپهبد وفا انتخاب مي شود. اين كميسيون سه نفري معين مي شود، عرض كنم اين جريان در بهمن ماه انجام گرفته و اين گزارش در سال 1340 به دولت تقديم مي شود. در اين گزارش تقريباً همين مطالبي كه آقاي دكتر فرهاد نوشته آمده است، منتها در آخر گزارش - خيلي
ص: 643
جالب است كه _ تيمسار سپهبد بختيار كه شايعاتي راجع به دخالت مستقيم ايادي ِ ايشان در حادثة اول بهمن ماه دانشگاه وجود دارد، بنا به اظهار يكي از مقامهاي مؤثر سازمان اطلاعات و امنيت كشور در روزهاي اول و دوم بهمن از طرف عده اي از هواداران وي منزلش گلباران شده و بلافاصله مجبور به ترك ايران مي گردد. وي در فرودگاههاي ايران و رم مطالبي به مخبرين جرايد اظهار كرده كه تا چه اندازه مستقيماً در ايجاد حادثة اول بهمن ماه دخالت داشته، مطالبي است كه با محاكمة افراد مختلف كه فعلاً تحت تعقيب هستند يا در آينده با توجه به اين گزارش ممكن است تحت تعقيب قرار گيرند بايد روشن شود و فعلاً نسبت به آن نمي توان نظر قطعي داد. در اينجا البته تقريباً بطور قطعي مشخص مي شود كه بختيار خودش احساس مي كند كه رفتني است، چون شاه قبلاً او را به امريكا فرستاده بود و آنجا او را نپذيرفته بودند. مدت زيادي معطل شده بوده كه با كندي ملاقات بكند و او حاضر به ملاقات نشده بود. خلاصه در اينجا شاه هم از بختيار به اندازة كافي راضي نبوده و احساس مي كند او مي خواهد جاي او را بگيرد، چون در خانه اش مهماني هايي مي داده كه نزديك كاخ شاه بوده و آنجا شبها چنان سروصدايي راه مي انداختند و شعارهايي عليه شاه، و خانواده اش مي گفتند و فحاشي مي كردند. مهمانها اين گزارشها را مي دادند، شاه هم او را مرخص مي كند. البته نامه اي هم سفير ايران در سوئيس _ هرمز قريب _ به تهران مي نويسد مبني بر اين كه اين جريان دانشگاه تهران چقدر تأثير وحشتناكي در اروپا به دنبال داشته است. هرمز قريب در آخرِ نامه اش مي نويسد كه رئيس اتحاديه دانشجويان سوئيس به او اطلاع داده كه در دهم ماه ژوئن كنگرة بين المللي ِ سازمانهاي دانشجويي در دانشگاه لاوال كانادا تشكيل خواهد شد كه سازمانهاي دانشجويي 73 كشور در آن شركت مي كنند و قرار است هيأت نمايندگي سوئيس، كه اطلاعات كافي و دلايل محكمي دارد با طرح هيأت نمايندگي مالزي مخالفت كرده و نخواهد گذاشت قطعنامه تصويب شود. خلاصه اين وضع پيدا مي شود. بالاخره دكتر اميني در 27 تير 1341 مجبور به استعفأ مي شود. شاه به امريكا سفر مي كند و با كندي صحبت مي كند و قول و قرار مي گذارد. ما مي دانيم كه هم امريكاييها و هم انگليسيها هميشه به دنبال قدرت ثابتي در يك كشور هستند كه مي خواهند زير نفوذ بگيرند و هميشه او را از يك قدرت پراكنده و دست دوم كه نيرويي از خودش ندارد، مطمئن تر مي دانند. بالاخره پادشاه، پادشاه است، ارتش دنبالش است و خوب او وعده مي دهد كه ما اصلاحات ارضي را انجام مي دهيم.
س: در عين حال كه شاه ترسيده است؟
ص: 644
ج: ترسيده و چوبش را هم خورده و وعده داده كه اصلاحات ارضي را همان جور انجام خواهد داد و مدتي هم همان ارسنجاني را به عنوان وزير اصلاحات ارضي نگه مي دارد تا اينكه بعد از مدتي علم روي كار مي آيد. با رفتن اميني، اصلاحات ارضي به همان روال سابق ادامه مي يابد تا 15 خرداد 42 كه چرخ آن لنگ مي شود. دكتر پرويز شمس كه جزو كميتة دانشگاه تهران بوده است در خاطراتي به تفصيل فعاليت كميته دانشگاه و نقش دكتر شاپور بختيار را مي نويسد. مي گويد كه دكتر بختيار به كميتة دانشگاه گفت كه من از دو گروه در كميتة دانشگاه نماينده نمي پذيرم. يكي از طرفداران خليل ملكي؛ زيرا خليل ملكي در هر جا كه رفت انشعاب كرد. تنها يك انشعاب ديگر باقي است كه خليل از ملكي جدا شود و خيال ملت ايران راحت گردد. گروه دوم هم طرفداران مهندس بازرگان هستند. نهضت آزادي دو سر دارد: يك سرِ آن روي زمين است و آن مهندس بازرگان و دوستان نزديك او هستند كه شناخته شده اند و يك سرِ ديگر آن زيرِزمين است كه معلوم نيست چه كساني هستند. دكتر پرويز شمس مي افزايد كه هفتة بعد دكتر بختيار به كميته آمد و بعد از يك مقدمة كوتاه گفت هر يك از احزاب شناخته شده از طرف جبهة ملي بايستي در كميته يك نماينده داشته باشند و نهضت آزادي دو نماينده. دكتر شمس به شاپور بختيار اعتراض مي كند و مي نويسد، من گفتم آقاي دكتر بختيار شما در جلسة گذشته گفتيد من از نهضت آزادي نماينده نمي پذيرم، آنها دو سر دارند؛ حالا پيشنهاد مي كنيد كه آنها دو نماينده داشته باشند؟! شايد نمايندة دوم آنها سرِ دوم آنها است كه زيرِزمين است. عصباني شد و گفت آقاي شمس برويد و اختلافات را كنار بگذاريد. گفتم آقاي بختيار حرف من اين است كه شما در جلسة قبل گفته ايد كه از آنها نماينده نمي پذيريد در اين جلسه مي گوييد به جاي يك نماينده، دو نماينده داشته باشند. من مي خواهم بدانم كه در اين يك هفته چه اتفاقي افتاده است كه شما اين گونه تغيير عقيده داده ايد. شمس مي افزايد كه اين براي ما قابل توجه بود، چون بالاخره مجبور شديم كه از دكتر صديقي و دكتر سنجابي خواهش كنيم كه در كميتة دانشگاه شركت بكنند و دكتر صديقي حضوراً به وي گفت كه وجود تو در كنار دكتر بختيار لازم است. وقتي دكتر شمس علت را پرسيد، دكتر صديقي گفت ما به دكتر بختيار اطمينان نداريم. گفتم آيا به نظر شما درست است كسي را كه مورد اطمينان نيست به عنوان رابط هيأت اجرائيه با حساس ترين ارگان جبهة ملي يعني كميتة دانشگاه معرفي كنيد و به من بگوييد مراقب او باش؟ دكتر صديقي چيزي نگفت. من فهميدم كار از كجا خراب است و ديگر به كميته نرفتم؛ اين هم از
ص: 645
وضع داخل خودِ جبهة ملي و كارهاي آن.
بعد از رفتن اميني، شاه دوباره علم را نخست وزير مي كند و علم هم مانند هميشه با وعده اي كه امريكاييها را با آن راضي كنند، ارسنجاني را به عنوان وزير كشاورزي نگه مي دارد. در اينجا مخالفت شديد روحانيت از جمله آيت الله حكيم و آيات عظام نجف آغاز مي شود. دو نامه در يك روز از سوي آيت الله العظمي حكيم دربارة اصلاحات ارضي صادر مي شود:
بسم الله الرحمن الرحيم، به عرض مي رساند، پس از سلام و استعلام از سلامتي وجود عالي به مندرجات مرقوم محترم اطلاع حاصل شد. مرقوم داشته بوديد كه آقاي ارسنجاني وزير كشاورزي مكرر اظهار داشته است كه اجازه به تصرف املاك با رضايت حضرت آقايان مراجع مي باشد اگر مرادشان اينجانب است عين كذب و محض افتراست و اگر مرادشان ديگران است گمان نمي كنم صحت داشته باشد و اينجانب بارها استنكاف خود را به سمع اولياي امور رسانيده. آقاي كني در ملاقاتشان اظهار داشتند كه از جانب نخست وزير آقاي اميني به ديدار اينجانب آمده اند. مفصلاً استنكاف نمودم اظهار داشتند كه به سمع اولياي امور خواهد رسانيد و اميدوارمان نمودند كه از تنفيذ اين قانون (اصلاحات ارضي) جلوگيري خواهد شد. همچنين آقاي عباس آرام سفير ايران كه فعلاً وزير امور خارجه مي باشد اميدوارمان نمودند كه پس از آن آقاي اردشير زاهدي كه به نجف اشرف مشرف شده بودند به ديدن اينجانب آمده مفصلاً اعلام نمودم، اظهار نمودند به اولياي امور تذكر خواهند داد و بعد وعده دادند فلان و فلان و ... نامة دوم، پاسخ آيت الله العظمي حكيم به استفتاء جمعي از مسلمانان در موضوع اصلاحات ارضي: بسم الله الرحمن الرحيم. شك و ترديدي در حرمت اغتصاب املاك مردم نيست و اگر مرادشان موافقت و رضايت اينجانب است عين كذب و محض افتراست زيرا استنكاف خود را بارها به سمع اولياي امر رسانده ام.(1)
البته كابينه علم، كابينه بي شخصيت و بي ارزشي بود كه حالا چيزهاي ديگري هم هست. حالا انتخابات مي خواهد شروع شود. علم نوآوري جديدي مي كند كه اين نوآوري هم باز سروصداي فوق العاده زياد روحانيت را درمي آورد. اين نوآوري ِ جديد انتخابات اين است كه
ص: 646
سوگند به قرآن عوض شود و سوگند به كتاب آسماني داشته باشد و حق رأي به زنان هم داده شود. اين دوتا نوآوري است كه علم براي انتخابات مطرح مي كند، البته به دستور شاه. آن اولي حتماً به دستور بهاييها است كه چنين چيزي را مطرح مي كنند. مي دانيم كه تقريباً همه كارة شاه دكتر ايادي بود؛ يعني خلاصه دستوردهنده اش از طرف انگليسيها. خودِ او هم - ايادي - بهايي بود و تكليفش معلوم است. در اينجا سروصداي خيلي زيادي بلند مي شود و آيت الله خويي به بهبهاني تلگراف مي كند و شروع مي شود به انتشار فتواهاي بسيار شديدي عليه اين چيزها؛ كه من حالا باز چندتايش را براي ثبت تاريخ كه بسيار مهم است نقل مي كنم:
تلگراف آيت الله العظمي خويي خطاب به آيت الله بهبهاني در مورخه 26/7/1341 به اين شرح است:
تصويبنامة اخير دولت راجع به تساوي زن و مرد و كافر و مسلمان در انتخابات انجمن ها مخالف شرع انور و قانون اساسي است لذا استنكار شديد خود و حوزه علميه نجف اشرف را بدين وسيله اطلاع داده مستدعي است مراتب را به پيشگاه اعلي حضرت همايوني ابلاغ]نماييد[ تا برحسب اقداماتي كه در مورد حمايت از دين مبين اسلام فرموده اند امر ملوكانه به الغاي اين تصويب نامه اصرار فرمايند.
شاه از اين لحاظ وحشت مي كند كه وقتي (آيت الله) خويي چنين چيزي را ]حكم[ مي كند و ديگران را هم تحريض مي كند، او بايد حرف علم را پس بگيرد. شاه هم تلگرافي مي زند كه از اينها رفع شبهه شود. آيت الله العظمي گلپايگاني هم به شاه گفت:
اكنون كه مجلسين تعطيل و مرجع رسيدگي به عمليات دولت منحصر به اعلي حضرت است اگر مقام سلطنت هم دولت را در بعضي اقدامات بازگذارند، موجب يأس و ناراحتي خواهد بود. بدين ترتيب آيات عظام مرعشي، خوانساري، حكيم، ميلاني، اراكي و آملي با ارسال تلگرافهايي مخالفت خود را اعلام داشتند. همچنين نظرية مراجع تقليد و آيات عظام حوزة علميه قم راجع به قانون شكني هاي رژيم شاه در شش مورد، مورد بحث و مخالفت قرار گرفت. در مقدمه اين اظهارنظر مفصل آمده بود كه؛ چون دولت آقاي علم با شتابزدگي عجيب و بدون تفكر در اصول قانون اساسي و مطالبي كه اظهار كرده اند زنها را در انتخاب كردن و انتخاب شدن به صورت تصويبنامه حق دخالت داده، لازم شد به ملت مسلمان تذكراتي داده شود تا بداند مسلمين ايران در چه شرايطي ]و[ با چه دولتهايي ادامه زندگي
ص: 647
مي دهند ]...[
اين اظهارنظر مفصل به امضاي مرتضي الحسيني لنگرودي، احمدالحسيني الزنجاني، محمدحسين طباطبايي، محمد موسوي ايزدي، محمدرضا موسوي گلپايگاني، سيدكاظم شريعتمداري، روح الله الموسوي الخميني، هاشم الآملي و مرتضي الحائري انتشار يافت.(1)
در اينجا شاه عقب نشيني مي كند و اين قانون برداشته مي شود و قرار مي شود كه سوگند به همان قرآن انجام بگيرد. شاه شروع مي كند به ادامة اقدامات خودش. كنگرة دهقانان براي تصويب مواد ششگانه درست مي كند كه عبارتست از همان انقلاب سفيد. در اين كنگره شش ماده تصويب مي شود كه عبارتست از:
اول، الغاي رژيم ارباب رعيتي با تصويب اصلاحات ارضي ِ ايران بر اساس لايحة اصلاحية قانون اصلاحات ارضي مصوب 19 ديماه 1340 .
دوم، تصويب قانون ملي كردن جنگلهاي سراسر كشور كه قانون خوبي است.
سوم، تصويب لايحة فروش سهام كارخانجات دولتي به عنوان پشتوانة اصلاحات ارضي كه اين پول دادن به مالكين است تا صاحب كارخانه شوند. بهترين ملك ها را نگه مي دارند و يك قطعه از آن را به قيمت زياد به دهقانان مي فروشند.
چهارم، تصويب لايحة سهيم كردن كارگران در منافع و سود كارگاههاي صنعتي كه هيچ وقت هم نمي تواند عملي شود. در اروپا هم اين مسئله را سرمايه دارها چندين بار در دوران تاريخ ِ خودشان آزمايش كردند و هيچ گاه عملي نشد و الان هم اگر بخواهند چنين كاري بكنند در ايران باز هم نتيجه نخواهد داد.
پنجم، لايحة اصلاًح و ... ششم، لايحة ايجاد سپاه دانش و ...
اين شش مادة انقلاب سفيد است كه بعداً بتدريج مواد ديگري هم به آن اضافه مي شود. شاه پيشنهاد برگزاري ِ رفراندوم دربارة مصوبات كنگرة دهقانان را ارائه مي كند. رفراندوم شاه از طرف كلية گروههاي مخالف رژيم تحريم شد و اعلاميه هاي متعددي مبني بر عدم مشروعيت اين اقدام خودسرانة شاه انتشار دادند. علما در پاسخ به استفتأ مردم با صراحت مقاصد اين عمل را يادآور شدند. آيت الله العظمي خميني با اعلام اينكه مفاسد اين كار را به نمايندة اعزامي ِ شاه _ سليمان بهبودي _ تذكر داده ولي مقبول واقع نشده، مشروحاً زيانهاي
ص: 648
آن را تشريح كردند. آيت الله العظمي گلپايگاني هم در تاريخ اول بهمن 1341 در اعلاميه شان گفتند كه مراجعه به آراي عمومي در قبال احكام شرعيه بي مورد و موجب نگراني ِ علماي اعلام و عموم مسلمين و مضر به مصالح مملكت است و اين گونه عمليات غيرقانوني به دلايل متعدده صحيح نيست. آيت الله العظمي خوانساري هم عين همين نظر را داد، آيت الله العظمي خويي هم همين طور. همه با اين رفراندوم مخالفت كردند ولي شاه كه در حد اعلاي غرور خودش بود، اين نظرات را قبول نكرد. نهضت آزادي هم در اعلاميه ديگري در اين باره مي نويسد كه؛ به دهقانان شرافتمند و ملت و كارگران عزيز، دولت و شاه به نام شما و ظاهراً به خاطر شما مي خواهند رفراندوم نمايند، در حالي كه شرط اول رفراندوم وجود آزادي ِ بيان و افكار و عقايد است. دو روز گذشته سران جبهة ملي ايران را كه بنا بود روز جمعه ميتينگي در جلاليه براي بيان نتايج نامطلوب و عواقب وخيم اين رفراندوم قلابي تشكيل دهند، زنداني نموده و حتي بعضي از آنها را در حالت تب، توقيف و به زندان انداختند و تعداد زيادي از علما و روحانيون مبارز و حتي مراجع تقليد را مضروب و مجروح و حتي زنداني نموده و عدة ديگري را در خانه هاي خود متوقف ساختند. عده اي از بازرگانان محترم را كه به عنوان اعتراض بازار تهران را تعطيل كردند مضروب، مجروح و زنداني كردند. روز قبل عده اي چماق بدست و چاقو به جيب را در لباس دهقان و كارگر به دانشگاه بردند و به جان دانشجويان بي پناه انداختند كه عده اي مضروب شدند. در تمام ادارات و مؤسسات علمي به كارمندان دستور شديد دادند كه روز شنبه 6 بهمن سرِكار خود با شناسنامه حاضر شوند تا آنان را مجبور به دادن رأي موافق كنند. اينهاست نمونه اي از عمليات دولت جابر و آزادي كُش كه سنگ حمايت از دهقان و كارگر را به سينه مي زند.
در اينجا شوراي جبهة ملي تشكيل مي شود، براي اينكه كنگرة كشاورزان در امجديه باشد. اردلان هم در اينجا به نام جبهة ملي صحبتهايي كرده است. اعلاميه اي كه جبهة ملي صادر مي كند متن آن عبارت از اينست كه؛ هم ميهنان شرافتمند، اين البته تقريباً چيز جالبي است كه بعدش مي نويسد كه:
جبهة ملي ايران با دخالت شاه در امور حكومت مخالف است، با رژيم وحشت و ترور، با سانسور مطبوعات و محو آزاديها، با فروش كارخانجات دولتي به سرمايه داران خصوصي كه عملي است] ...[ با تعطيل مشروطيت و عدم اجراي انتخابات، با تسلط سياست اقتصادي بر شئون مملكت و فقر مردم، مخالف است.
ص: 649
جبهة ملي ايران با دادن زمين و آب به دهقان و زارع، با الغاي واقعي نظام ارباب رعيتي، با تأمين حقوق كارگر، با خلع يد از املاك و اراضي غصبي ِ شاه و خاندان سلطنتي، با حاكميت ملي در اعادة حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي، با انحلال سازمان امنيت و محور رژيم پليسي، با پايان دادن به سلطة استعمار و استقرار دولت قانوني موافق است. مورخه 2/11/1341.
در اينجا مي گويند آقاي علم هرچه سنتهايي در جامعه بوده اينها را به كلي از بين مي برد و خوب رفراندوم را شاه انجام مي دهد و نتايج رفراندوم را هم منتشر مي كنند كه معلوم مي شود ظاهراً همه را مجبور كرده اند كه رأي بدهند و اكثريت شركت مي كنند.
بتدريج آخرين آثار اميني را هم از بين مي برد و علم، ارسنجاني را از وزارت كشاورزي بركنار مي كند و دكتر بهاري وزير دادگستري را جايگزين مي كند. بعد از رفراندوم، جبهه گيريها شروع مي شود براي مقاومت روحانيت و شاه كه 15 خرداد خواهد رسيد، يعني جريان كم كم به آنجا مي رسد. شاه شروع مي كند. به حملات خيلي سخت در نطق هايش به روحانيت به اسم ارتجاع سياه خصوصاً در يكي از سخنراني هايش؛ مسلماً ارتجاع سياه و قواي مخرب سرخ از پاي نخواهند نشست و تمام سعي خود را بكار خواهند برد كه مانع اصلاحات ارضي بشوند. هركدام به يك علت، ارتجاع سياه كه اصلاً نمي فهمند. از هزار سال پيش يا بيشتر كه فكرش تكان نخورده شايد بيشتر آنها، فكر مي كنند كه زندگي فقط اين است كه از يك جا، حالا به ظلم باشد، به زور باشد، به بطالت باشد، به بيكاري باشد چيزي به او برسد و او غذايي بخورد و شب سر به بالين بگذارد و فردا دو مرتبه همين زندگي تكرار بشود. حالا مگر او متوجه است كه جامعه امور و مقرراتي دارد، تمدن امروز شرايطي دارد. اين شرايط يكي موضوع عدالت است، رفع ظلم است، تساوي حقوق است، موضوع كاركردن است، زحمت كشيدن است، امروز در دنيا، مفت خوري از بين رفته ولي براي او چه فرقي مي كند، او به چيزي برسد سايرين همه از فلاكت و بدبختي و گرسنگي بميرند، و از اين مهملات خيلي شديد و زياد. روز 6 بهمن ماه با يك تدارك قبلي رفراندوم عملي شد و اعلام گرديد كه 711/598/5 رأي موافق به مواد موردنظر شاه داده شد. البته معلوم نيست كه چند نفر حق رأي داشته، چند نفر رأي داده و چند نفر رأي نداده اند. اينها ديگر معلوم نيست. در مورد شركت زنان هم آقاي علم يك مادة واحده مي گذارند به اين شكل كه، بند اول مادة يك بند دوم مادة سيزدهم قانون انتخابات مجلس شوراي ملي مصوب شوال 1329 ﻫ. ق كه مربوط به شرايط انتخاب كنندگان
ص: 650
و در انتخاب شوندگان است و همچنين قيد كلمة ذكور در مادة ششم و نهم قانون مجلس سنا مصوب 12 ارديبهشت 1329 حذف مي شود.
ماده 2_ وزارت كشور مكلف است پس از افتتاح مجلسين، مجوز قانوني اين تصويب نامه را تصويب نمايد. يعني تصويب نامه اي مي گذارند كه اين را انجام بدهد. آقاي دكتر محمد باهري هم اعلام مي كند كه زنان در امور قضايي از اين به بعد شركت خواهند كرد. در 25 اسفند، شاه هنگام اعطاي سند مالكيت به دهقانان گفت: راهزنان و همفكران ارتجاعي آنها نابود مي شوند، املاك اخلالگراني كه موجب سلب آسايش و امنيت ملي مي شوند در بين دهقانان تقسيم خواهد شد. اين حملات همين جور ادامه داشت. جبهة ملي دوم در اين تاريخ در حال تشكيل شدن است. كنگره جبهة ملي دوم در ديماه 1341 در جوي نامساعد و درگيري با دولت اميني تشكيل مي شود. چون كوشش مي كنند تا در كنگره به صورت يك حزب باقي بمانند، خنجي و حجازي از آنها جدا مي شوند. نهضت آزادي هم جدا مي شود. چون معتقد است كه جبهه بايد بماند و هرگروهي هم سياست خودش را داشته باشد. چون آنها وجهة مذهبي ندارند و مذهب را اساس قرار نمي دهند و نهضت آزادي مذهب و وابستگي به دين اسلام را پاية كارهاي خود قرار داده بود. بدين ترتيب آنها جدا مي شوند. خليل ملكي هم همين طور كه آقاي سنجابي در خودِ اين ]كنگره[ اعلام مي كند: «در مورد خليل ملكي چند نفر بوديم ]كه اصرار[ داشتيم او هم بايستي در شوراي جبهة ملي شركت كند ولي عده اي جداً با آن مخالف بودند و افراد مؤثر در مخالفت پنج نفر بودند: كشاورز صدر، دكتر شاپور بختيار، مهندس مهدي بازرگان و دو نفر از رفقاي سابق خليل ملكي» _ منظورش خنجي و مسعود حجازي است _ آنها مخالف بودند و آنها هم نمي پذيرند.
س: آيا دليل مخالفتشان كمونيست بودن او بود؟
ج: چيز مهملي است، اينها خودشان را بدتر از هر كمونيستي مي دانستند، مسعود حجازي و دكتر محمد خنجي.
س: دليلش چه بود؟
ج: دليلش اين بود كه اينها از قبل از 28 مرداد با سياست خليل ملكي در مورد سلطنت شاه اختلاف نظر پيدا مي كنند. بعد اينها مي گويند ما حتماً بايد شعار ضد سلطنت بدهيم، همان طوري كه دفعة پيش گفتيم، بالاخره هم موفق مي شوند منتها ملكي _ حالا يا راست مي گويد يا دروغ كه مخالف بوده _ مي گويد كه اينها هي به من تلفن مي كردند، من گفتم شما هر
ص: 651
غلطي كه مي خواهيد، بكنيد و آنها اين شعار را دادند. شعارهايشان را هم ديديد كه چه بود. اصل مخالفتشان هم اين بوده كه اولاً با شاه بدون نظر هيأت اجرائيه شوراي مركزي ارتباط برقرار كرده و دوم هم از قم پول گرفته. خوب اين پول هم كمك شاه است. اين دو ايراد را داشت و او را به خيانت متهم مي كردند كه خلاصه با شاه سازش كرده است.
به اين دليل است كه آنها مخالفت مي كنند و او هم مي ايستد. در اينجا بدين ترتيب كنگرة جبهة ملي دوم تشكيل مي شود، با اين شكل كه تقريباً به صورت يك حزب است.
س: آيا مخالفت مصدق به اين دليل بوده كه بصورت يك حزب درآمده است؟
ج: بله؛ وقتي كه مصدق در نامه اي مي نويسد كه: جبهه بايد به صورت جبهه باقي بماند، بايستي هر كسي نظريات و اعتقادات خودش را بتواند حفظ كند و جبهه روي كليات، روي استقلال كشور و آزادي تأكيد كند، و غير از اين نمي تواند باشد.
س: اين نوعي دخالت در «جبهة ملي» نبود؟ اگر كميتة مركزي و رهبران به يك جمع بندي رسيده باشند و آقاي مصدق شخصاً همه را «وتو» كرده باشد، چي؟
ج: از او نظر خواستند. يعني بعضي ها، نهضت آزادي و هم ملكي از دكتر مصدق نظر خواستند و هم او نظرش را داد كه «به نظر من جبهه بايد به همين شكل باشد» و به همين دليل هم كنگره تشكيل شود ولي عملاً پس از مدتي بتدريج خودش منحل شد. اعضاي شوراي مركزي ِ كنگره هم كه انتخاب شدند عبارت بودند از اينها. در كنگره 167 نفر شركت كردند كه اسامي ِ تمام آنها موجود است. 35 نفر كه حائز اكثريت شدند. اولي كاظم اصيلي، دوم اللهيار صالح، كاظمي و ... البته كنگره جبهة ملي اول و دوم در اروپا هم در 24 مرداد 1341 تشكيل شد. در آنجا از همان روز اول در موقع تصويب اعتبارنامه ها اختلافات خيلي شديدي بين گروههاي مختلف افتاد. «باختر امروز» هم در شماره 39 خود اين جريان را نوشت و در همان تاريخ هم انتشارش قطع شد و ديگر از كنگرة اروپا اطلاعي در دست نيست.
برخلاف انتظار شاه، سال 1342 كه مي بايست سال امنيت و موفقيت باشد، سال بسيار بدي بود، چون مخالفين سياسي را _ همان طور كه لازم بود _ قلع وقمع كرده بود، همه را زنداني كرده بود و خيال مي كرد كه همة كارها درست است. اما در بين مردم بكلي چيز ديگري شايع بود، چون لطيفه و مسخرگي و از اين كارها مي كردند. فريدون تنكابني كه از اول در حزب توده بود شعري گفته بود كه خيلي جالب است: «اظهار درهم، مشت ها گره كرده،
ص: 652
قيافه ها پَكَر، سرها پايين، قلب ها هراسان، قدمها تند، پرچمها رنگ پريده، چراغها كم نور، گله گله مردم، گله گله شلوغي، چه خبر است، ملت جشن گرفته، زكي!» اين رفراندوم را اين جوري مسخره كرده است. و اما نوروز خونين؛ در آغاز سال 1342 كشتار فجيع در قم انجام مي گيرد. چون ايام نوروز مصادف بوده با شهادت امام جعفرصادق (ع) مراجع عظام در اعلاميه اي به هر دو مناسبت اعلام عزاي عمومي كرده بودند. رژيم در برابر اين تصميم مراجع عالي، ارتش را به مدرسة فيضيه مي فرستد و در آنجا ضربات زيادي وارد مي آورد. عده اي از طلاب در آنجا كشته مي شوند و جنايات عجيبي صورت مي گيرد. بعد آيات عظام خويي، نجفي، شاهرودي و آيت الله خميني تلگراف تسليتي مخابره كردند و حادثه را فاجعة بزرگي نسبت به مقام روحانيت و علما اعلام كردند. شاه سانسور عجيبي در مطبوعات برقرار مي كند. آقاي تفضلي هم كه رئيس تبليغات دولت بوده است. در اينجا عدة زيادي از اعضاي جبهة ملي كه در زندان بودند و عده اي از دانشجويان كه زنداني شده بودند، از صبح روز دوشنبه 19 فروردين 1342 اعلام اعتصاب غذا مي كنند و اعتصاب غذاي آنها چندين روز ادامه مي يابد. شاه كوشش مي كند اعتصاب غذا را از بين ببرد. پس صالح را مي فرستد كه با اينها صحبت كند و وعده مي دهد كه اينها همه به زودي آزاد مي شوند. ولي كارهاي شاه و درگيري ِ دولت ادامه پيدا مي كند. در اينجا هيأت مركزي ِ مخالفت با شاه در قم تشكيل مي شود. آيت الله خميني بيانات آتشين و كوبنده اي عليه شاه و رژيم سركوبگر او كه در آستانة ديكتاتوري و قدرت نمايي قرار داشت، انجام مي دهد و بلافاصله دستور بازداشت آيت الله خميني را صادر مي كند و ساعت 3 بعداز نيمه شب 14 خرداد كماندوهاي تعليم ديده به منزل ايشان مي ريزند و بدون اينكه اجازه داده شود تا مردم شهر را از اين واقعه باخبر كنند، ايشان را دستگير مي كنند و به تهران مي آورند. بعد مردم باخبر مي شوند و جريان 15 خرداد خونين پيش مي آيد. تظاهرات وسيعي از طرف مردم شروع مي شود و از جنوب شهر عدة زيادي شروع مي كنند به تظاهرات و آمدن به طرف ميدان ارك. در آنجا ارتش با توپ و تانك و مسلسل و ... اين تظاهرات را به طرز عجيبي به خون مي كشد. عده اي از رهبران اين تظاهرات را كه طيب هم جزوشان بوده بازداشت كرده و چند وقت بعد اعدام مي كنند و واقعاً به جنايت عجيبي دست مي زنند كه مي توان گفت مقدمة ديكتاتوري ِ مطلق شاه و مقدمة از بين رفتن اوست. در اينجا ديگر از جبهة ملي خبري نيست و آنها عموماً سياست صبر و انتظار را در پيش مي گيرند و بعد از مدتي، جبهة ملي سوم را تشكيل مي دهند كه در نطفه خفه مي شود و از بين مي رود.
ص: 653
پاكروان كه رئيس سازمان امنيت بوده، توهين هاي خيلي شديدي مي كند. در يك جا كه مي خواهد عقب نشيني كند، سرلشكر پاكروان مي گويد: «مذهب رسمي ِ ايران، مذهب شيعة اثني عشري است. مذهب ما مانند مليت و سلطنت از تجليات موجوديت ايراني ماست. هيچ كدام از اين تجليات نمي تواند از ديگري تفكيك گردد. اخيراً روش بعضي از روحانيون طوري بوده است كه اشكالات قابل ملاحظه اي را ايجاد كرده است و اولياي امور را وادار نموده است براي حفظ مصالح عاليه كشور اقدام نمايند.»
بعد در يك صحبت ديگر اين طور مي گويد: «عدة قليلي مي خواهند براي حفظ منافع خود و عودت مالكيت عمده در كشور بلوا ايجاد كنند و مردم را فريب دهند» اينجا ديگر به آقاي (امام) خميني (ره) حملة شخصي مي كند: «آقاي خميني كه با مشاهدة اين وضع تصور مي كرد كه بتواند با بهره برداري از عوامل مرتجع و خائن در اين راه، بزرگ شود و در عالم تشيع به مقامي برسد، علمدار يك نقشه خائنانه شد. ابتدا بطور مذبوحانه سعي كرد جلوي اصلاحات را بگيرد، اما وقتي كه ديد تمام ملت در اين راه از شاه پشتيباني مي نمايد، فهميد كه تنها راه موفقيت اين است كه با دشمنان داخلي و خارجي ايران زدوبند نمايد و چنانكه حرفهايي را كه اخيراً مي زند مشاهده نمائيد، خواهيد ديد كه از كجا آب مي خورد و همدستي او با دشمنان ايران محرز مي شود.»
ولي با همة توهينهاي او، اعتراضات فوق العاده شديد مي شود و آقاي خميني و آقاي قمي دستگير مي شوند. عده ديگري نيز بازداشت مي شوند و بعد از مدتي وقتي اعتراضات خيلي شديد مي شود، در 16 خرداد هم دومرتبه تظاهرات ادامه پيدا مي كند. در آن روز هم عده اي كشته شدند، مغازه ها را بستند و مورد هجوم و آتش سوزي قرار گرفتند. ظهر آن روز اعلاميه مي دهند كه 66 نفر در تظاهرات كشته شدند. ولي واقعيت اين است كه تعداد كشته شدگان به مراتب بيشتر بوده است. روزنامة اطلاعات نوشته: «از ساعت 5 صبح كه خبر انتقال آيت الله خميني از قم به تهران در شهر قم منتشر گرديده بود وضع اين شهر متشنج و غيرعادي شد، تمام مغازه ها را تعطيل كردند با آنكه پليس سراسر شهر را تحت كنترل داشت. مع ذالك تظاهراتي بطور پراكنده در نقاط مختلف شهر قم صورت گرفت و پليس نيز تنها در جريان اين تظاهرات نظارت مي كرد و سعي داشت حادثه سوئي روي ندهد.»
س: خود علم در خاطراتش مي گويد كه من اجازة آتش دادم.
ج: اجازة آن و همه كارها بدون نظر شاه كه نمي تواند باشد. باز هم شاه همة اين حرفها را در نطقهايش تكرار مي كند. علم در 17 خرداد اعلام كرد كه يازده نفر از بزرگترين پيشوايان
ص: 654
مذهبي به زودي تسليم محكمه نظامي خواهد شد و محكمه نظامي ممكن است معني مجازات اعدام را داشته باشد. شاه به منظور مقابله با اقداماتي كه مي شود مي گويد باز دوباره ارتجاع سياه از چندي پيش اين اقدامات را شروع كرد. باز هم همان حرفهاي سابق كه ارتجاع سياه و كمونيستها با همديگر ساخته اند و مي خواهند جلوي پيشرفت ما را بگيرند، بعد هم مي گويد كه هزينة اين آشوبها را جمال عبدالناصر مي فرستد.
مراجع عالي روحانيت از بامداد روز 15 خرداد كه خبر دستگيري آيت الله خميني و پس از آن دستگيري ِ مقامهاي ديگر روحانيت انتشار يافت، به صورت وسيع و پردامنه عليه شاه به فعاليت پرداختند و آيات عظام مرعشي نجفي، خوانساري، گلپايگاني، خويي، حكيم و شاهرودي در روزهاي 15 و 16 خرداد با صدور اعلاميه هايي اعمال شاه را محكوم كردند. نهضت آزادي هم ضمن اعتراض شديد به اعمال حكومت، اعلاميه اي در 19 خرداد خطاب به مردم مسلمان ايران نوشت: «در طول تاريخ ايران اولين بار است كه به مقام منيع نيابت عظماي امام عليه السلام جسارت مي شود و مرجع تقليد، حضرت آيت الله خميني دزديده و زنداني مي شود. حضرت آيت الله شريعتمداري در خانة خود در ميان صدها سرباز گارد شاهنشاهي زنداني است و حضرت آيت الله ميلاني را كه براي شركت در انقلاب خونين مردم تهران از مشهد حركت نموده بودند، از نيمة راه بازگرداندند و علماي تهران، شيراز، قم و مشهد و تبريز و شهرهاي ديگر را دسته جمعي زنداني مي كنند. مردم باغيرت، رقم كشته ها و زخمي ها در كشور از ده هزار نفر متجاوز است. مردم عريان و به جان رسيدة اين مملكت، سينه هاي لخت خود را به رگبارهاي مسلسل شاه ديكتاتور جبار سپردند و تسليم حكومت جبار نشدند...»
در اينجا دستگاه مجبور مي شود كه آيت الله خميني را آزاد كند و بعد يك اعلامية ساختگي درست مي كنند كه در مطبوعات انتشار يافت كه از طرف هيچ مرجعي صادر نشده بود:
طبق اطلاع رسمي كه از سازمان اطلاعات و امنيت كشور واصل گرديده است، چون بين مقامات انتظامي و حضرات آقايان خميني و قمي و محلاتي تفاهم حاصل شده كه در امور سياسي مداخله نخواهند كرد و از اين تفاهم اطمينان حاصل گرديده است كه آقايان برخلاف مصالح و انتظامات كشور عملي انجام نخواهند داد مع هذا آقايان به منازل خصوصي منتقل شدند.
اين اعلاميه موجب شايعات زيادي مي شود و بدين ترتيب آيت الله العظمي مرعشي نجفي در 14 مرداد اعلامية شديدي مبني بر اينكه اين جريان دروغ است، منتشر مي كند و مي گويد چون فاقد امضاي مشخص است اين اعلامية دروغي است و نادرست است و قابل اطمينان
ص: 655
نيست. بعدش حالا ديگر انتخابات مجلس شروع مي شود. به وزارت كشور هم ابلاغ مي كنند و انتخابات انجام مي گيرد. شاه هنگام افتتاح مجلس در كاخ سنا گفت: «دورة تقنينيه كنوني يكي از مهمترين ادوار تاريخ ايران آغاز مي شود، زيرا ما در تجارب بيست سالة خود در دوراني كه شايد خطرناكترين دوره از تاريخ ايران و كشور بود طي آن، مملكت ما دوسه بار مورد سقوط قرار گرفت.»
زماني كه مجلس تشكيل شد آقاي علم استعفا مي دهد و منصور هم بلافاصله به نخست وزيري انتخاب مي شود.
س: در اينجا دو بحث مطرح مي شود: يكي اينكه علم كار خودش را انجام داده و حالا بايستي يك دولت ِ به اصطلاح دموكراتيك بيايد، كه البته صددرصد مورد تأييد امريكاييها باشد. خوب «كانون مترقي» نيز به عنوان جمعي از تكنوكراتهاي طرفدار امريكا بودند كه روي كارآمدن آنها هم ايده آل امريكاييها بود. اينها وقتي به مجلس آمدند، «حزب ايران نوين» را تأسيس كردند و اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان - كه 150 نماينده مي شد - را در اختيار داشتند. بعد در محافل مختلف هم همان موقع مطرح بود كه امريكاييها نامزد نخست وزيري شان منصور است. حتي علي دشتي و عبدالرحمن فرامرزي كه طرفدار انگليس بودند، به همين مسأله اشاره مي كنند يا خودِ منصور چندين مورد در جلسات خصوصي مطرح مي كند كه نخست وزير آينده من هستم؛ معلوم است كه پشت پرده صحبت هايي شده بود.
ج: تقريباً نمي شود ترديد كرد كه امريكاييها حكومت علم را تمام شده احساس مي كردند كه او كارش را انجام داده، و آن تغييراتي كه لازم است و بايد در قانون اساسي بدهد، اين كارها را كرده است و الان بايستي حكومتي را معين بكنند كه قيافة جوان و مترقي و ترقي خواه داشته باشد. در اين ترديدي نيست. به همين صورت يك عده از همين جوانهاي تحصيلكرده را _ كه از ميان آنها بعداً نخست وزير هم بيرون مي آيد، مثل هويدا _ بنام كانون مترقي جمع مي كنند و بعد هم اينها به نام «ايران نوين» در انتخابات شركت مي كنند و يك اكثريت قابل ملاحظه از نمايندگان را پيدا مي كنند. منصور ابتدا به عنوان نيروي حزب ايران نوين (جناح اكثريت) در مجلس انتخاب مي شود و بلافاصله هنگامي كه شاه بايد مجلس را افتتاح كند، اين تغيير هم بطور عادي ايجاد مي شود. علم استعفأ مي دهد، بدون اينكه حتي به مجلس برود و استعفأ بدهد و حكم نخست وزيري منصور _ باز بدون اينكه بخواهند از مجلس تأييديه بگيرند _ صادر مي شود. هيچ كدام از ضوابط قانوني را هم رعايت نمي كنند. يعني اين
ص: 656
مسئله بايد خيلي با عجله انجام مي گرفت. علم مدتي قبل لايحة كاپيتولاسيون را - كه امريكاييها به صورت ماده واحده اي تهيه كرده بودند _ به مجلس قبلي پيشنهاد داده بود، منتها در آن دوران به تصويب نرسيد. چون نمايندگان زيادي در آن ترديد داشتند و مورد بحث بود و خلاصه عده اي قبول نمي كردند. حال آنكه ما مي بينيم در مجلس، وقتي آقاي منصور نخست وزير مي شود لايحه هاي مختلفي به مجلس مي برد كه بين اينها يكي عبارتست از لايحة كاپيتولاسيون كه البته اين را به صورت يك موضوع خيلي پيچيده، بدون اينكه ظاهرش مشخص باشد، ارائه مي دهد. در انتخابات اين دوره مجلس، جبهة ملي خواستار شركت در انتخابات است. حتي كانديداهاي خودش را براي تمام ايران معرفي مي كند. براي تمام ايران 100 نفر كانديدا معرفي مي كند، ولي وقتي مي بيند كه انتخابات به همان روش هميشگي است، اعلاميه اي منتشر مي كند كه اين جملات در آن هست: «ملت ايران تنفر و انزجار خود را نسبت به خيمه شب بازي انتخابات ابراز مي دارد، دنيا بداند كه انتخابات دورة بيست و يكم مانند ساير ادوار بعد از 28 مرداد، غيرقانوني است. ملت ايران زير بار انتخابات فرمايشي و غيرقانوني مجلس نخواهد رفت.» باز هم جبهة ملي مي گويد توطئه كشتار 15 خرداد و ادامة اسارت رهبران جبهة ملي و پيشوايان مذهبي به منظور انجام چنين انتخاباتي بوده است اين انتخابات ماية روسفيدي رفراندوم ننگين ششم بهمن است. هموطنان جانشين مدرس ها دهخداها، مصدق ها اينها هستند. ملكة اعتضادي، مشايخي، كوشانفر، قمرناصر، اصغر دولتخواهان، اوباش و فواحش جانشين مدرس و مصدق و دهخدا هستند. خيلي قشنگ نوشته است. دوران رياست سردار فاخر در مجلس شوراي ملي و تقي زاده و صدرالاشرف در مجلس سنا به پايان رسيده و انقلاب سفيد آدمهاي جديدي را مي خواهد. بدين ترتيب است كه شريف امامي را رئيس مجلس سنا مي كنند و مهندس عبدالله رياضي را _ كه از آن حيواناتي بود كه بعد از انقلاب اعدام شد _ رئيس مجلس شوراي ملي مي كنند. در اين موقع هم محاكمة سران نهضت آزادي شروع مي شود. در اين محاكمه البته مهندس بازرگان كه مدافع اصلي ِ محاكمه شوندگان بوده، در اينجا صحبت هاي بسيار بسيار جالبي مي كند. از جمله مي گويد: «آن را كه حساب پاك است از محاكمه چه باك است، اينكه مي گويم از محاكمه چه باك است مقصودم در دادگاه عدل الهي است زيرا هرقدر پروندة ما در دادگاه شما قطورتر و سنگين تر باشد در دادگاه خدا سبكتر است و حسابمان پاكتر خواهد بود. بنابراين اگر طرف ما يعني هيأت حاكمه نگراني نداشته باشد، براي ما نگراني نيست. اين محاكمه، محاكمة دوجانبه است. همانطوري كه دادگاه ما
ص: 657
هست، دادگاه هيأت حاكمه نيز مي باشد. شما دادرسان پرونده ما هستيد و ملت ايران هم دادرس شما و هيأت حاكمه خواهد بود».
در جاي ديگر مي گويد:
در برابر هر تيري كه استبداد بر سينه ملت مي زند و هر گرزي كه بر سرها مي كوبد، سينه ها فراختر و سرها بلندتر مي شود، ضربات وارده سوزناكتر و شديدتر به خودش برمي گردد. سران و فرزندان نهضت آزادي را در دادگاه دربستة نظامي محاكمه و محكوم مي كنيم، كوس رسوائي اش را در روزنامه ها و راديوهاي اروپا و امريكا مي شنويد و سزايش را دانشجويان ايراني و غيرايراني در ايالات متحدة و آلمان و اتريش و ايتاليا مي گيرند. ترازنامه چهل و اندي سال استبداد متلاطم بعد از مشروطيت به رسوائي و لرزاني منتهي شده است. اكثريت مردم زير فشار ظلم و فقر و ننگ به تنگ آمده و راه نجات و رهبر و برنامه مي جويند.
خيلي جالب است. بالاخره از بس از اين حرفها مي زند رئيس دادگاه براي اين كه صحبت وي را قطع كند، از آقاي بازرگان سؤال مي كند، نظر قطعي ِ شما در مورد قيام 28 مرداد چيست؟ بازرگان در جواب، به حق مي گويد قيام فواحش بوده است. و به اين صورت رئيس دادگاه ديگر از ادامة دفاعياتش جلوگيري مي كند.
در اينجا اين جريان تمام مي شود و اينها محكوم مي شوند؛ آقاي طالقاني و بازرگان به ده سال زندان و دكتر سحابي هم به ده سال زندان محكوم مي شود. بعد مهندس سحابي به شش سال و بقيه هم به همين ترتيب به پنج سال و چهار سال و... در اين تاريخ اتفاقي مي افتد كه با اين اتفاق شاه با دمش گردو مي شكند؛ و آن عبارت از قتل كندي است.
جيمز بيل _ نويسندة كتاب «شير و عقاب» _ نوشتة جالبي دارد. او نوشته:
با مرگ جان اف كندي، شاه دوران تازه اي از سلطنت خود را با سياست تجاوز و سركوب آغاز كرد. وي همچنين كه به اين شيوة حكومتي ادامه مي داد در كنار خود يك متحد امريكايي كه شباهتي نزديك به كسي داشت كه پس از كودتا عليه مصدق بر سرِكار آمده بود، در كنار خود مي ديد. اين متحد تازه جانسون بود كه شاه با خوشحالي به او چشم دوخته بود كه بيش از هر رئيس جمهور ديگري در تاريخ امريكا دربارة ايران صاحب تجربه بود. او با شاه رابطة دوستانه _ چه زمان ديدارش از تهران و چه در زمان بازديد شاه از امريكا _ برقرار كرده بود. جانسون تنها آن بخش از چارچوب سياست خارجي ِ كندي را مورد تأييد قرار داد كه دربرگيرندة حقوق بشر و قبول كاربرد نيروي پليس و ارتش در برقرار نگه داشتن
ص: 658
ثبات در كشوري از جهان سوم بود كه حاكمانش از متحدان امريكا به شمار مي رفتند. ليندن جانسون با برنامة پر سروصداي اصلاحات شاه و انقلاب سفيد موافق بود و علاوه بر آن با رفتار خشونت باري بر ضد تظاهركنندگان در سراسر ايران كه در سال 1342 (1963) انجام گرفت، بيشتر موافق بود. براي او شخص شاه حافظ منافع امريكا به حساب مي آمد.
س: قتل عام و دستگيريها و زندان و محاكمه در دوران كندي صورت مي گيرد. چطور كندي با آن سروصداي اواخر سال 39، اينجا در سال 42 سكوت مطلق مي كند؟
ج: عين همين را اينجا مي گويد؛ ليندن جانسون آن بخش از چارچوب سياست خارجي ِ امريكا را مورد تأييد قرار داد كه دربرگيرندة حقوق بشر و قبول كاربرد نيروهاي پليس و ارتش براي برقرار نگه داشتن ثبات در كشوري از جهان سوم بود كه حاكمانش متحد امريكا باشند؛ يعني سياست كندي .
س: خوب؛ پس اساس آن همان دفاع از منافع امريكا بوده.
ج: يعني اينكه طبيعي است كه يك اصل هم حقوق بشر بوده. عليه نازيسم واقعاً مي جنگيد. كارخانجات بزرگ امريكا براي نازيها، براي بحرية آنها كه كشتي هاي امريكايي را ساقط مي كردند اسلحه مي فرستادند. اين سند را داريم. اين سند از طرف امريكا هم درآمده، از اسناد هم بيرون آمده؛ يعني هميشه دوتا امريكا وجود داشته، مثل همان گفتة گروميكو، يكي كندي بود كه چيزهايي دلش مي خواسته اما نمي توانسته و بايد سياست عمومي ِ امريكا را اجرا مي كرد. بايد سياست جانسون را اجرا مي كرد؛ درست مثل روزولت. در امريكا هميشه دو تا سياست در عين حال انجام مي گيرد يك سياست عمومي است كه رئيس جمهور با طبيعتي كه خودش دارد انجام مي دهد، يك سياست كلي هم هست كه كليت خودِ حكومت است كه اين را به همين شكل انجام مي دهد. به اين ترتيب جانسون هم متحدي مطلق درست مثل آيزنهاور مي شود و منافع طبيعي امريكاييها و يا مثل انگلستان هم عين همين است. بازار تعيين كننده است و هيچ چيز ديگري نيست. خوب؛ حالا مسأله حزب ايران نوين. در عين حال كه اين جريانها تشكيل مي شود حزب ايران نوين هم حكومت را بدست مي گيرد. حالا بايد جاي كاپيتولاسيون را پيدا كنيم. اينجا يك چيز خيلي مفصل در مورد دكتر مصدق و جبهة ملي دوم و كنگرة جبهة ملي در اروپا و غيرو ... هست و اسنادش هم منتشر شده است. تمام گفت وگوهايي كه افراد مختلف و جبهة ملي دوم با دكتر مصدق داشتند تمامش ثبت شده است. مشاجره در حضور دكتر مصدق و غيرو كه اينجا بالاخره دكتر مصدق در جبهة ملي در
ص: 659
يكي از نامه ها مي نويسد كه بايستي جبهه به صورت جبهه بماند و بالاخره اللهيار صالح هم در جواب مي نويسد كه چون نظر ما با نظر رهبر موافقت ندارد، اينجانب از اين تاريخ ديگر مستعفي هستم و كنار مي رود و تعطيل مي شود. بعد از آن حسنعلي منصور بر سرِكار مي آيد. آنها در ابتدا وكيل مجلس بودند، انتخاب شدند. بعد هم منصور، همان دوستاني را كه با او وكيل گروه اصلي بودند به عنوان وزير معرفي مي كند كه اولين وزرايش عبارت بودند از دكتر باقر عاملي، خانم فرخ رو پارسا، دكتر سيدضياءالدين شادمان، دكتر هادي هدايتي، دكتر ناصر يگانه، دكتر فريدون معتمد وزيري و دكتر محمد سام. اينها همه از مجلس بيرون آمدند و يك عده از وزراي قديم كابينه علم هم به آن اضافه شدند و كابينة دولت منصور را تشكيل دادند. اينجا بحث مهم كاپيتولاسيون شروع مي شود. امريكاييها از ديرباز مي خواستند همان وضعي كه در فيليپين داشتند و در كره جنوبي دارند، و آن عبارتست از اين كه كلية كاركنان خودشان را براي هر جنايتي آزاد بگذارند كه هر كاري هم كه كردند ]كسي با آنها كاري نداشته باشد[. ما در ژاپن ديديم كه كار به جايي رسيد كه سربازان امريكايي دختر كوچكي را گرفتند و به او تجاوز كردند ولي آنقدر اعتراض زياد بود كه با وجود كاپيتولاسيون مجبور شدند اينها را به دادگاههاي ژاپن تسليم كنند. امريكاييها مي خواستند كه اين را به صورتي به مجلس سنا بدهند كه تصويب بشود. ماده واحده اي كه علم آن را در دوران خودش داد؛ ماده واحدة لايحة كاپيتولاسيون امريكايي. مجلس سنا در جلسة خود، متن يادداشت شماره 8296 مورخ 26/8/1342 وزارت امور خارجة شاهنشاهي و يادداشت 299 دسامبر 1963 سفارت كبراي ايالات متحدة امريكا در تهران را تصويب و به دولت اجازة اجراي مفاد تعهدات ناشي از آن را مي دهد. اسدالله علم نخست وزير، عباس آرام كفيل وزارت امور خارجه (وزير امور خارجه) و سپهبد اسدالله صنيعي كفيل وزارت امور خارجه. از اين ماده هيچ چيزي معلوم نمي شود. اين در آن موقع تصويب نمي شود و همين جور مي ماند. باز هم از همان كتاب «شير و عقاب» نقل مي كنم كه مي گويد:
در كاپيتولاسيون اشتباه مصيبت باري است كه منافع امريكا را دچار مشكل خواهد نمود. اين عمل ناشيانه و زشت، نشانه اي از رفتار خشن و احمقانة امپرياليسم بود ولي با اين همه ما آنقدر فشار آورديم تا به اجرا درآمد و مردم نسبت به اين خبر واكنشي تلخ و خشم آگين از خود نشان دادند. فقط معدودي از پژوهندگان امريكايي و ناظران امور دريافته بودند كه آنچه واقع مي شود در درازمدت صورت پراهميتي خواهد گرفت. برخلاف قرارداد
ص: 660
كاپيتولاسيون كه بيشتر دربرگيرندة نظامياني بود كه درفراسوي درياها خدمت مي كردند، در تنظيم نوع ايراني آن به طور استثنايي به ايالات متحدة اجازه داده شده بود تا در تمام موارد و در مورد تمام كارمندان حتي غيرنظامي تنها از حوزة قضايي خود امريكا استفاده كنند. يعني حتي مستخدم هم كه مي آوردند، هركسي كه در اين دستگاه بود فرقي نمي كرد. ولو اينكه افراد مسئول در امريكا نخواهند اين كار را انجام دهند. اين شكل از قرارداد كه بين ايران و امريكا منعقد شده بود به استثناي مواردي از آن در آلمان غربي، در هيچ يك از كشورهاي ديگر سابقه نداشت، خصوصاً به لحاظ كاربرد بسيار گستردة آن. لذا هرگونه نظارت قانوني ايرانيان بر گروههاي امريكايي مستقر در ايران را كه دائماً نيز رو به فزوني بوده، بي اثر و خنثي مي كرد و اين مي توانست به خويشان و بستگان آنان نيز بسط يابد. موضوع مصونيت قضايي بيگانگان در داخل ايران همواره براي ايران حساسيت برانگيز بوده است.(1)
اين تحليل خيلي جالبي مي دهد از اينكه چه اشتباه احمقانه اي كردند.
س: در جايي ديگر اشاره مي كند كه: آيت الله خميني به دليل تصويب كاپيتولاسيون هرگز امريكاييها را نبخشيد كه البته اين حركت امريكاييها باعث تحقير ايرانيها شد.
ج: بله؛ تحقير است، عين همين است. مجلس سنا تا نيمه شب جلسه تشكيل مي دهد. به اين شكل است كه: «در جلسه 67 مجلس سنا، سوم مرداد 1343، 25 ژوييه 1964 لايحة شماره 2157_ 2291_ 18 مورخة 25/11/1342 دولت مربوط به استفادة مستشاران نظامي امريكا در ايران از مصونيتها و معافيتهاي قرارداد وين را در اين كميسيون با حضور آقاي دكتر انصاري معاون وزارت امور خارجه، مورد رسيدگي واقع و پس از بحث كافي مادة واحده با اصلاحات عبارتي به تصويب رسيد و براي اظهارنظر به كميسيون جنگ ارسال شد. كميسيون مزبور لايحه را با حضور تيمسار سپهبد صنيعي وزير جنگ و آقاي ميرفندرسكي معاون وزارت امور خارجه مورد شور قرار داده و ضمن تأييد از نظر كميسيون خارجه، آن را تصويب نمود كه اينك گزارش آن به شرح زير براي شور اول مجلس محترم سنا تقديم مي شود. مخبر كميسيون خارجه عباس مسعودي»
لايحه اجازة استفادة مستشاران نظامي امريكا در ايران از مصونيتها و معافيتهاي قرارداد وين. ماده واحده: «با توجه به لايحه شماره 2157-2291-18 تاريخ 25/11/1342 دولت و
ص: 661
ضمائم آن كه در تاريخ 21/11/1342 به مجلس سنا تقديم شده، به دولت اجازه داده مي شود كه رئيس و اعضاي مستشاران نظامي ايالات متحده در ايران كه به موجب موافقت نامه مربوطه در استخدام دولت شاهنشاهي مي باشند، از مصونيتها و معافيتهايي كه شامل كارمندان اداري و فني موصوف در بند اول، ماده اول قرارداد وين كه در تاريخ 18 آوريل مطابق 29 فروردين ماه 1340 به امضأ رسيده است مي باشد، برخوردار نمايد».
گروهي تحت رهبري ِ بهبودي _ رئيس دفتر شاهنشاه _ كه دو پسرش در مجلس، نمايندة ايران نوين بودند، در مخالفت با اين لايحه صحبت مي كنند. خبر آن وقتي به شاه مي رسد، بهبودي را بركنار مي كند. اما دو پسر او، همچنان حضور دارند. منصور در ملاقاتي كه با عضو سفارت امريكا با وي در 12 آبان 1342، اسناد آن در جلد 30 اسناد لانه جاسوسي ذكر شده، مي گويد: «آقاي بهبودي از مقامش در دربار بركنار شده زيرا تعدادي از نمايندگان را به وسيلة فرزندش كه عضو مجلس است به رد لايحه تشويق كرده. وي گفته بود كه شاه در مورد كل ماجرا خيلي تشويش شده و سه شنبه آينده سه تن از نمايندگان رامبد، سرتيپ پور و يكي ديگر از مخالفين در حمايت از لايحه و وضعيت سخن خواهند گفت».
شروع مي كنند به بحث كردن، آقاي رئيس مي گويد كه جريان مجلس، صورت مذاكرات جلسه 104 مورخ 21/.../1343 مجلس شوراي ملي طبق سند شماره 15 تاريخ اين طور هست: نايب رئيس گزارش كميسيون خارجه راجع به اجازة استفادة مستشاران امريكايي در ايران از مصونيتها و معافيتهاي قرارداد وين مطرح است، قرائت مي شود: ماده واحده حالا در مجلس رياضي نيست، نايب رئيس است حسين ... است. اصلاً آدم بي عرضه اي است. هم ردة ما در مدرسة دارالفنون بود. ادبي مي خواند. پيشكار فرح هم بوده است. نايب رئيس اين يك لايحة يك فوريتي در جلسة چهارم تصويب شده بنابراين شور شروع مي شود. اولين مخالف سرتيپ پور بود. اخطار بنده راجع به منافي بودن لوايح و ... با قوانين كشور است. به عنوان مخالف صحبت مي كند، بعد مي آيد و بحث مفصلي مي كند.
نايب رئيس پنج دقيقه وقت داشتي در اخطار نظام نامه اي صحبت بفرمائيد ممكن است يا نه؟
سرتيپ پور صحبت مي كند.
در اين باره صحبت مي شود. بالاخره صحبتها كه تمام مي شود، در آخر جلسه پيشنهاد مي رسد كه رد شود، رأي گيري مخفي انجام مي شود. از 136 نفر حاضر، مهرة سفيد به عنوان
ص: 662
موافق 74 رأي و مهره سياه به علامت مخالف 61 رأي. يعني با 13 رأي اختلاف تصويب مي شود. از همه جالب تر اين است كه عدة زيادي از اعضاي ايران نوين در رأي گيري شركت نكردند. اصلاً در جلسه به عنوان اينكه حتماً نمي خواستند رأي مخالف بدهند، كه افتضاح آن درآمد. اين است كه بالاخره با اين 13 رأي تفاوت تصويب شد. از اين به بعد واكنشها شروع خواهد شد. واكنشهايي كه اول مهم است، اين است كه در جاهاي مختلف تهديدهايي پيدا مي شود و مهمترين آن عبارت است از بيانات آتشين امام درروز چهارم آبان 1343 كه سالروز تولد شاه هم بود. آيت الله خميني در مدرسة فيضيه آن صحبتها را مي كنند، بعدش ديگر مخالفتها شروع مي شود. از ظاهرش معلوم است كه حمله شروع مي شود و آيت الله العظمي مرعشي نجفي عليه كاپيتولاسيون اعلاميه صادر مي كند. اينها همه تمام مي شود تا اينكه بحثهايي اين طرف و آن طرف مي شود و نخست وزير توضيحاتي مي دهد. خلاصه درگيريها خيلي سخت مي شود تا اينكه بالاخره به اين مي رسد كه شب سيزدهم آبان 133 كماندوها و چتربازان مسلح، به منزل آيت الله العظمي خميني حمله بردند و با شكستن در اتاق اندروني و ضرب وشتم خدام مسئول، ايشان را به سرعت به تهران آوردند و مستقيماً به فرودگاه مهرآباد و بلافاصله به وسيلة هواپيما به تركيه تبعيد كردند. رژيم هم اطلاعيه اي به اين شرح مي دهد:
«طبق اطلاع موثق و شواهد و دلايل كافي چون روية آقاي خميني و تحريكات مشاراليه عليه منافع ملت و استقلال و تماميت ارضي كشور تشخيص داده شده بود در تاريخ 13 آبان 1343 از ايران تبعيد شدند.» بايد تقريباً مسأله را در اينجا تمام شده فرض بكنيم. بعد هم منصور ترور مي شود. در همان سال 43 بود و بلافاصله شاه هويدا را كه وزير دارايي بود، به نخست وزيري انتخاب مي كند.
س: قدري درباره مسأله كردها حرف بزنيم.
ج: مي دانيد مسألة كُردها بسيار بغرنج است. خيلي رنگ مي گيرد و عوض مي شود، ولي هستة مركزي ِ آن عبارت است از كوشش مردم كردستان براي حفظ فرهنگ و مليت و كُردي ِ خودشان، و اين را در اين دورة تاريخي فقط به صورت پيداشدن خودمختاريها در اين سه كشور مي توان ديد. هيچ امكان بيشتري ندارند و رهبرانشان مي دانند كه غير از اين ممكن نيست.
س: دفاع محافل اسرائيليها به خاطر چيست؟
ج: اسرائيل در هرجا كه كسي عليه ديگري بجنگد و به ضرر جمهوري اسلامي باشد،
ص: 663
موافق است. ولي الآن به خاطر ارتباطي كه با تركيه دارد، با كردها نيست و كوتاه آمده است. اسراييل آن قدر به تركيه نزديك شده كه ديگر هردو كشور به صورت متحد درآمده اند.
س: آحاد نظامي و ...
ج: همه چيز؛ آنها ديگر اين نقش را بازي مي كنند. به مسأله نظاميگري شاه برگرديم؛ تعريف كردم كه در عراق يك امتياز گرفت و در ظُفار دستور امريكا را در برابر نيروهايي كه براي استقلال مبارزه مي كردند و داراي تمايلات چپ بودند و با شوروي رابطه داشتند و به آنها كمك مي كردند، اجرا كرد.
س: از يمن جنوبي و از طريق عدن كمك مي گرفتند.
ج: از طريق يمن جنوبي كمك مي گرفتند، چون سوسياليست بودند. سومش هم خريد وحشتناك سلاح و زرادخانه اي درست كرده بود كه قسمت اعظمش به جمهوري اسلامي ايران رسيد. مقدار پول گزافي كه 12 ميليارد دلارش را بودجة آزادي گذاشته بودند تا هرچه امريكاييها مي خواهند حساب بكنند. آنچه باقي مانده است، الان به 20 ميليارد رسيده و بدهي ِ امريكا از اين بابت است؛ اين هم نكته اي از نظاميگري بود. حوادث ديگري كه در اين دوران در سياست خارجي اتفاق افتاد، پيمان سنتو و تشكيل اكو است.
س: پيمان بغداد هم هست.
ج: آن كه اولي بود.
س: در سال 34 فداييان اسلام، حسين علاء را - كه نخست وزير و عازم بغداد بود - را ترور كردند.
ج: بعد پيمانهاي سنتو و اوپك درست شد. از لحاظ سياسي پيمان سنتو ضد شوروي بود. پيمان اكو اقتصادي بود و اول فقط در كشورهاي تركيه، پاكستان و ايران شكل گرفت، بعد كشورهاي ديگر به آن اضافه شدند. پيمان اوپك هم متشكل از كشورهاي نفتي بود كه با ابتكار ايران تشكيل شد. از لحاظ سياست خارجي، وضعيت بهبود روابط ايران و شوروي خيلي تغيير كرد. ايران در سال 1960 رسماً اعلام كرد كه به هيچ كشور خارجي پايگاه موشكي نخواهد داد. براي اينكه شوروي در آن تاريخ هنوز موشكهاي قاره پيما نداشت و موشكهاي با برد متوسط داشت. از لحاظ جنگي هم كه جنگ سردي با امريكاييها شروع شده بود و فوق العاده ناراحت بود، به همين خاطر موشك شوروي در كوبا جنجال درست كرد و امريكا نزديك بود به كوبا حمله كند.
ص: 664
س: زمان كندي بود؟
ج: بله؛ زمان كندي بود. همان وقت هم شوروي مي ترسيد كه اگر توان موشكي به ايران بدهد، مناطق استراتژيكي زير ضربة بمب اتمي قرار مي گيرد. به همين علت راديو مسكو حملات فوق العاده اي به رژيم شاه كرد. بعد شاه با موافقت امريكاييها اين مطلب را مطرح كرد كه چيزي نيست و روابط حسنه شد. شوروي پيشنهاداتي مثبت ارائه كرد و در مسائل اقتصادي حاضر شد و گاز از ايران خريد و مصرف كرد و گاز خودش را به آذربايجان داد. بعد در ذوب آهن حاضر شد تا اين كه آرزوي قديمي ِ ايرانيها برآورده شود.
پيش از اين، دولتها هيچ وقت حاضر به انجام اين كار نشدند. چندين بار به امريكاييها در زمان رضاخان و محمدرضا پيشنهاد كردند تا كارخانة ذوب آهن درست كنند، ولي آنها حاضر نمي شدند. به شوروي كه پيشنهاد دادند، پذيرفت. بعد نوبت كارخانه ماشين سازي ِ اراك، ماشين سازي ِ تبريز و پيشنهاداتي براي معادن ذغال سنگ و ... بود. آنها كار مي كردند و اين كمك مؤثري در صنعتي كردن كشور در دوران محمدرضا بود.
س: البته اينجا بعضي ها به «حزب توده» نقدي مي زنند كه وقتي اين روابط در سطح سياسي و بعضاً فرهنگي گسترده شد، «حزب توده» در درون خودش نسبت به حكومت شاه موضع متناقضي گرفت تا زمان ايرج اسكندري و تأسيس حزب در ايران. روزنامه ها هم نوشتند و مجله «دنيا» بحثي را بدين صورت مطرح كرد كه، ايران به طرف سوسياليسم مي رود. من مي گويم اين يك نقص در حزب بود كه عموماً خط مشي آن را سياست جاري ِ شوروي تعيين مي كرد.
ج: خوب؛ اين واقعيت است. ما در آن دوران مهاجرت، كه در ايران از لحاظ سياسي چيزي نداشتيم، شوروي مركز كمك به جريانهاي ملي گرا و آزاديخواه در دنيا شده بود. به جاهايي مثل امريكاي جنوبي و افريقاي جنوبي و الجزاير و به همه جا كمك مي كرد. خوب، اين كار مؤثري در دنيا بود. يعني تمام احزاب كمونيست دنيا مسألة كمك شوروي را جزو اساس خودشان قرار داده بودند.
س: اين درست در همان موقعي است كه اعدامها و شكنجه ها در ايران سنگين تر شده بود و اختناق سايه اش قوي تر بود.
ج: اختناق ساواك در آنوقت متوجه ما توده اي ها كه در اينجا نيروي چنداني نداشتيم، نبود. به عبارتي توده ايها ضربه شان را در سال 1334 خورده بودند، بعد از آن در اين دوران ما زير
ص: 665
ضربه نبوديم. ديگران، آن گروههاي چريكها و امثال آنها بودند كه زير ضربة اختناق ساواك قرار داشتند. ما همان وقت به سياست چريكها ايراد داشتيم كه آقا؛ اين راهش نيست، بايد راه سياسي را رفت، با راه چريكي رفتن در جنگل، اين كارها پيش نمي رود.
س: همان موقع علاوه بر چريكهايي و مجاهدين خلق، بخش قابل توجهي از نيروهاي مذهبي يا در زندان بودند يا كشته مي شدند و منهاي حركت چريكي، مبارزات سختي با رژيم داشتند و در زندان مقاومت هاي غيرقابل توصيف مي كردند.
ج: اتفاقاً اگر ما در دوران شاه اين حساب را بكنيم، امكاناتي كه براي مذهبيون بود خيلي زياد بود، مساجد بسيار آزاد فعاليت مي كردند.
س: ولي از سال 43 تا 44 تا 55 خلاف اين است.
ج: ما در آن وقت هنوز براي نيروهاي مذهبي جايگاه قائل نبوديم. از وقتي كه آقاي خميني شروع به فعاليت در نجف مي كند، ما خيلي آن را تقويت كرديم.
س: فشار به مذهب زياد مي شود؟
ج: نه؛ كم شد، نه فشار آخرش كم شد.
س: نه؛ كم شد، ولي از 44 تا 55 شديد مي شود.
ج: تمام دوران مهم هم 55 تا 57 است.
س: نيروهاي مذهبي رشد مي كنند. حالا بحث بيژن جزني را به عنوان يك بحث بگيريم، يا بحث غلامرضا نجاتي را؛ نجاتي مي گويد احزاب چپ و راست به بن بست رسيده بودند و پيام جديدي ديگر براي مردم نداشتند.
ج: نجاتي اشاره مي كند كه از سال 41 به بعد جبهة ملي بحث خودشان صبر و انتظار بود و لذا از صفحة سياست كنار مي روند. خودِ بيژن جزني در مورد حزب توده چنين تحليلي دارد كه بعد از قضية 32 بخصوص تا 36 و 38 كه آن جريانها پيش مي آيد، قضيه حزب تمام شده بود. اما چون جريانهاي مذهبي رشد مي كنند، از يك طرف زيرزميني مي شوند، يعني مساجد و حوزه ها در تهران و شهرستانها و اما رژيم مقاومت مي كند؛ مساجد را مي بندد، ائمه جماعت و وعاظ دستگير مي شوند. مثلاً مسجد جاويد، مسجد قبا، مسجد جليلي و مسجد جامع نارمك؛ بعد از طرف ديگر حركت مذهبي پنهان مي شود. از يك سو هم يك سري به قول روحانيون تبعيد مي شوند و به قول مرحوم آيت الله طالقاني كه مي گفت: يكي از بزرگترين خدمتهايي كه شاه كرد تبعيد آقايان بود. اين تبعيد باعث شد كه آقايان فرصتي پيدا كنند به مناطق دوردست
ص: 666
بروند و در آنجا يك سري كارهاي اساسي را شروع كنند؛ اين كارها در رشد و حركت عمومي نقش تعيين كننده اي داشت.
س: حسينية ارشاد كي ساخته شد؟
ج: سال 45 تأسيس و سال 1350 هم بسته شد.
س: بعدش كي شروع كرد؟
ج: ديگر شروع نكرد.
س: چرا ديگر.
ج: ديگر شروع نكرد ... نه. تا 1350 بسته شد و ديگر باز نشد.
س: 5 سال؟! عجب.
ج: البته روحانيون ما در همان حال در زندان و تبعيد بودند. آيت الله سعيدي شهيد مي شود، آيت الله طالقاني در بافق در تبعيد است و آيت الله غفاري هم شهيد مي شود.
س: آقاي مطهري در دانشكدة الهيات كار مي كند.
ج: ايشان در حد يك استاد مي آيد تدريس مي كند. آن هم با هزار نوع مانع و مشكل در سرِ راهش، ضمناً سخنراني ايشان هم ممنوع بود. چيزي به شما بگويم؛ بي خاصيت ترين دانشكده ها به لحاظ اسلامي، دانشكدة الهيات بود. رئيس آن يك بهايي بود! يك استاد جامعه شناسش آقاي آريان پور ماركسيست بوده! يك استادش از رباخوارهاي درجه يك بود! يكي دو استاد متدين و دوتا هم استاديار متدين داشت. استاد متدين آن شهيد مطهري، شهيد مفتح و استاديارش هم دكتر عزتي و دكتر سيدمحمدباقر حجتي، بقيه اش آقاياني بودند كه در راديو صحبت مي كردند يا ...؟ به هرحال استادهايش اينها بودند و دانشكدة مرده اي بود! اين است كه عده اي زنداني مي شوند؛ خوب در همان وقت آقاي خامنه اي زنداني شده است و آقاي رفسنجاني زنداني شده است ولي زندانهايشان كوتاه بوده، مصطفي خميني هم زنداني شد.
س: ]مصطفي خميني[ در 43 زنداني شد و اواخر 43 به تركيه تبعيد شد. آقاي فروهر هم مدتي با او زنداني بود و خاطرات جالبي داشت. خوب برگرديم به بحث روابط شوروي.
ج: دو مسأله پيش مي آيد: مجلة «دنيا» به عنوان ارگان حزب تودة ايران در سال 1354. من بارها گفتم كه دربارة اوضاع ايران دوتا ديدگاه مختلف بوده.
ص: 667
س: دوتا ديدگاه بوده؟
ج: با تمام معنا دوتا ديدگاه مختلف بوده. اين در داخل حزب ما بود. در آن هيچ ترديدي نداريم، تا روزِ آخرش هم بود. به جدايي مطلق كشيد. در دوره اي كه آن ديدگاه در رأس حزب بود، از اين نوع چيزها زياد ديده مي شود؛ يعني ايرج اسكندري معتقد بود كه حتي در آستانة انقلاب در مقايسة دموكراسي با سلطنت، دموكراسي براي ما مهم تر است از تغيير رژيم در اينجا. خوب نظري هم در مقابل آن بود كه بالاخره آن نظر پيروز شد مبني بر اين كه انقلاب ضدامپرياليسم مهمتر از دموكراسي موقت است. به اين ترتيب اين اختلاف نظر و كشمكش در داخل حزب بود.
س: حالا بد نيست در اينجا سؤالي كه امروز اتفاقاً با يكي از دوستان صحبت مي كرديم مطرح كنيم؛ همين بحث تاريخ «حزب توده»، به او گفتم ببينيد ما يك سري ابهامات در حزب داريم. پلنوم چهارم مسكو هيچ وقت مطرح نشد كه چيست؟ مختصري به آن اشاره شد ولي بعضي ها معتقدند و خودِ من هم همين اعتقاد را دارم كه اختلاف اساسي درون حزب از همان پلنوم چهارم شروع شده است. آنجا سه جريان متضاد با هم وجود داشت: يكي شما بوديد، يكي ايرج اسكندري و يكي هم رادمنش. ريشه اين اختلفات مطرح نشد البته بطور پراكنده چيزهايي افراد براي تبرئه خودشان مطرح كردند. مانند فريدون كشاورز كه نوشت و ايرج اسكندري هم همينطور. اگر آن موضوعات مقداري شكافته مي شد و آن بحثها مطرح مي شد به قول امروزيها بحث شفافيت بيشتري پيدا مي كرد و جريانهاي درون حزب بطور روشنتر مطرح مي شد.
ج: اين جريان پلنوم چهارم كه از ابتداي تشكيل حزب وجود داشت، از همان ابتدا كه حزب تشكيل شد، دوتا نظر به چشم مي خورد: يك جريان كه در آنوقت اردشير در رأسش قرار داشت و كساني نظير دوستان اردشير كه همراه او سياستش را موافق مي دانستند. يك جريان هم جريان سازشكار يزدي بود كه كشاورز و اسكندري در جريانش بودند. در بين اينها اختلاف نظرها و رقابتهايي وجود داشت ولي در كليات با هم موافق بودند.
س: اين رقابتها، رقابتهاي تئوريك بود يا به تعبير ما باندبازيهاي سياسي؟!
ج: رقابتهاي تئوريك فقط بين همين دوتا جريان اصلي بود. يعني درك ما از اين كه ما اصولاً بايستي چه سياستي بگيريم، بايد به كدام طرف برويم، به طرف از بين بردن رژيم سلطنتي يا به طرف اصلاح و دموكراسي سلطنتي برويم؟ اين اختلاف از اول وجود داشت و
ص: 668
در اين جلسات مطرح مي شد.
س: نه؛ در بدنه هم مطرح نمي شد. اما در پلنوم رهبري و كميتة مركزي مطرح مي شد.
ج: همينطور است؛ چون كه وقتي پلنوم كميته مركزي تصميم گرفت اين سازمان حزبي باشد، نمي تواند آن اقليتي كه آنجا مي ماند نظريات خودش را در حزب پيش ببرد. حزب به هم مي خورد و تقسيم مي شود. نظرية اكثريت، هميشه تعيين كننده است، اين قانون داخل حزب است.
س: اين اشتباه در پلنوم سوم صورت گرفت و اثرات سوء خود را گذاشت.
ج: پلنوم سوم كه ما در اينجا مطرح كرديم اتفاقاً اين پلنوم ...
س: آن را ديگر مطرح نكردند، بعد پلنوم دوم مطرح مي شد.
ج: در سال 30 تشكيل شد.
س: اگر در كرج و در پلنوم سوم همان اختلافات مطرح مي شد، در پلنوم چهارم مشكل حل نمي شد؟
ج: پلنوم سوم كه تشكيل شد، بعد از كنگرة دوم حزب بود. در آنجا ما در دوراني عجيب بوديم با همديگر در داخل درگير بوديم و ليكن درگيري را به داخل حزب نبرديم، چون دوران خيلي خطرناكي بود. در سال 30 درگيري سياسي ِ خيلي سختي داشتيم.
س: يعني اگر احتمال انشعاب مي آمد، در متن صورت مي گرفت.
ج: ما آنوقت انشعاب ]منشعب[ نمي شديم. در داخل حزب، ما هيچ وقت انشعاب ]منشعب[ نمي شديم. غير از شرايط بعد از آذربايجان در بقيه شرائط انشعابي صورت نگرفت.
س: حالا چه خطري داشت كه اصلاً مطرح نشد؟ چرا بايد مسائل در هاله اي از ابهام بماند؟
ج: بردن اين مسأله به داخل حزب باعث اغتشاش فكري و تزلزل فكري مي شد، طوري كه نمي توانستيم سياستمان را انجام دهيم. 30 تير پيش مي آمد. حوادثي فوق العاده پشت سرِهم بود كه آنوقت ما نمي توانستيم چنين كاري بكنيم. به همين علت بود كه آن را به سكوت گذاشتيم بين خودمان باشد ولي برويم سراغ فلان كار، تا رسيدن به پلنوم چهارم. پلنوم چهارم در يك محيط فوق العاده اي تشكيل شد، هر كسي آمد نظريات خودش را آزاد داد. آمد آنجا هيجده تا پلات فرم بود و هر كسي براي خودش يك پلات فرم درست كرده بود. خوب؛ قطعنامه هايي كه صادر شد قطعنامه هاي بسيار جالبي هست. همة آنها الان مفصل
ص: 669
هست.
س: بله؛ قطعنامه هست، ولي گزارش آن نيست.
ج: گزارش به پلنوم يك گزارش نبود، اصلاً جريان جوري بود كه يك گزارش نبود، گزارش عمليات انجام شده از طرف...
س: چون بررسي عملكرد حزب بعد از انشعاب حتي در پلنوم سوم هم مطرح شد.
ج: بعد از بهمن 27، حزب در شرايطي قرار گرفت كه به يك گروه مستقر در ايران و يك گروه مهاجرت شد. بخش مهاجر تا سالها مركزيتي نداشت و متفرق بودند در جاهاي ديگر. مدتي طول كشيد تا آنجا آمدند و يك مركز تشكيل دادند. آنها هم كوچكترين دخالتي در كار ما نداشتند. گاهي اوقات توصيه هايي مي كردند، ولي در داخل كساني كه در ايران بودند همه از بين رفتند؛ غير از كيانوري و جودت كه به پلنوم چهارم رفتند. گزارش اين دوره را چه كسي بدهد! كسي نبود بدهد، چون مهاجرين از اين دوران خبري داشتند.
س: پس گزارشهاي فريدون كشاورز برچه مبنا بود؟
ج: گزارش نمي داد. او آمده بود و نظرياتش را مي گفت. هركس نظرش را مي گفت. مثلاً قبل از پلنوم ايرج اسكندري يك نامة بيست سي صفحه اي را براي شوروي نوشته بود كه من و مريم جاسوس انگليسيها هستيم. هركه آمده بود نظر خودش را مي گفت. به اين ترتيب در پلنوم چهارم اصلاً گزارشي وجود نداشت كه مطرح شود تا مسائل را ما بگذاريم و بياييم يكي يكي اين مسائل را بحث بكنيم. دربارة يك يك مسائل؛ روش حزب نسبت به دكتر مصدق بعد از كودتاي 28 مرداد، روش حزب در تشكيلات مخفي و عمليات بعد از 28 مرداد، همة اينها يكي يكي مورد بحث قرار مي گرفت و درباره اش رأي گيري شد. رأي گيري هم از كلية كساني بود كه به عنوان فعالين به پلنوم دعوت شده بودند ]رأي دهنده[، پلنوم فقط اعضاي كميتة مركزي سابق نبودند. ما آنجا بوديم فرض بكنيم چقدر؟ 28 نفر و اعضاي كميتة مركزي بيست و يك نفر. ولي هشتاد، هشتادوپنج نفر كادرهاي درجة اول حزب به مهاجرين اختصاص دارد كه از همه جا آمده بودند تا شركت كنند، امثال همين بابك اميرخسروي. غيره ... بعد هم پلنوم تصميم گرفت كه اگر در مسائلي اكثريت كادرها رأي دادند آن رأي، رأي پلنوم به حسب آيد، نه اكثريت اعضاي كميتة مركزي؛ همين جا.
س: در حقيقت اختيار را از اعضاي كميتة مركزي گرفتند و به شركت كنندگان در پلنوم دادند.
ص: 670
ج: به علت اختلافات شديدي كه در داخل كميتة مركزي بين همان چند گروه پيش آمد، خودِ كميتة مركزي تصميم گرفت كه بعد از پلنوم وقتي كه نتيجة انتخابات به ضرر آن گروه تمام شد يعني به شكلي شد كه فقط از آن گروه اسكندري و رادمنش ماندند، آن دوتا استعفاء دادند و گفتند كه ما حاضر نيستيم با اين افراد همكاري كنيم كه عبارت از فروتن، احمد قاسمي و كيانوري بودند.
س: بزرگ علوي هم بود؟
ج: نه، او اصلاً جزو اين افراد نبود.
س: پلنوم هم نيامد؟
ج: نه الان مي گويم، هفت نفر بوديم؛ قاسمي، كيانوري، فروتن و ... الان يادم نمي آيد، بقية آنها حاضر نشدند. بعد مقامهاي حزب كمونيست شوروي به اينها گفتند، شما خودتان رأي داديد، حالا كه رأي داديد رأي اكثريت پلنوم مطرح است. بعد كه شروع كرديم به فعاليت، پس از مدتي آنها شرط فعاليت را به اين صورت گذاشتند كه ما بقراطي و جودت را هم به عنوان عضو هيأت اجرائيه به اين هفت نفر اضافه بكنيم كه بشويم نه نفر تا بتوانيم يك همكاري به وجود بياوريم. البته همان اختلافات تا آخرش باقي مانده بود كه همان جواد نفر پنجمش و قدوه، اين دو نفر از پنج تايي كه انتخاب شدند جزو آنها بودند.
س: امروز وقتي آدم خاطرات بعضي افراد را مي خواند مي بيند براي تبرئه خودشان يا دلائل ديگر؛ بحث پلنومها و مسائل پشت پردة حزب را با مقاصدي خاص و يا واقعاً تشخيص خودشان بيان مي كنند.
ج: كامبخش از همه مهمتر است.
س: همة اينها با مقاصد يا خواسته هاي خودشان موضوع را مطرح مي كنند، لذا در آنها حقيقت ناشناخته مي ماند.
ج: خوب، اين واقعيت هست؛ هركس براي دفاع از خودش اگر نظري دارد مي تواند مطرح كند. خوب؛ يك وقت هست كه ما مي خواهيم ديگران را متهم بكنيم، مثل كاري كه كشاورز كرد و همان بهترين قضاوت است كه خود ايرج اسكندري در مورد كتاب كشاورز كرده، كه همة آن مهمل است. از سرتاپاي آن دروغ و ساختگي است و بعد معلوم شد كه همة آن اتهاماتي كه زده غلط است. دروغ بوده؛ خوب اين يك طرف، يعني افرادي به اين شكل مي روند. اصلاً افرادي هستند كه در يك مبارزة جدي دخالت داشتند؟ خوب خودشان را در اين
ص: 671
مبارزه كه انجام دادند محق مي دانند، به اين جهت از اين نظري كه داشتند دفاع مي كنند، اين را از آنها نمي شود گرفت.
س: نمي شود گرفت ولي مي توان صورت مسئله را مطرح كرد، اين صورت مسئله است و من اينجا قرار گرفته ام.
ج: خوب همين ديگر، ما همين كار را مي كنيم، من هم همين كار را مي كنم. در مورد انقلاب ايران اين دوتا نظر بود: يكي نظرية اسكندري است، يكي نظرية من؛ خوب شاهدش هم آقاي بابك است كه رسماً اينجا مي گويد كه در آن وقت من نظر كيانوري را براي انقلاب ايران درست مي دانم، با تمام دوستي كه با اسكندري داشتم نظر او را قبول نداشتم، درست؟ يعني اين دو نظر مشخص است و در تاريخ حزب ثبت شده است، در اسناد حزب هست؛ سي صفحه اين نوشته و سي صفحه آن نوشته و در يك كادر وسيع از كادرها مطرح شده، آنوقت اين نبود كه در داخل هيأت اجرائيه مطرح شود، آنوقت به تمام كادرهايي كه ما در مهاجرت داشتيم اين دوتا نوشته تقسيم شد و همه خواندند، درست؟ همه دربارة اين مسأله نظر دادند. اكثريت هم طرفدار اسكندري بود. در اينجا بحث ما طولاني شد. عرض كنم كه اختلاف نظر بين ما شديد شد، ديگر تنها كيانوري كه نبود، ما پنج نفر بوديم و اين مسأله باعث شد ما برويم به داوري در حزب كمونيست اتحاد شوروي. حزب كمونيست اتحاد شوروي هم تا دي ماه يا بهمن، ترديد داشت بين اين دوتا نظر كه انقلاب به چه طرف مي رود آيا پيروز مي شود؟
س: به سوي اسلامي شدن مي رود يا هنوز قرار بود «جبهة ملي» بيايد و با شاه كنار آمده و حكومت را بدست بگيرد؟
ج: در اين وقت است كه آنها به اين نتيجه مي رسند شاه ديگر آينده اي ندارد و رفتني است. در حالي كه نظرية اسكندري اين بود كه محال است كه امريكاييها با اين سرمايه گذاري ِ عظيمي كه در ايران كردند بگذارند كه شاه برود. من گفتم كه اين ديگر از دست اينها دررفته و ديگر نمي توانند او را نگه دارند و برايشان غيرممكن است و در نتيجه انقلاب پيروز خواهد شد. در آنجا است كه شورويها به اين نظر مي رسند كه شاه قابل نگهداشتن نيست. آنجاست كه يكدفعه تحول پيدا مي شود. يعني داوري هم يك دورة ترديد داشت، هم اين ور را مي گفت و هم آن ور را مي گفت، هم اين ممكن است و هم آن ممكن است؛ هنوز اين حرف را مي زد كه شايد با وجود شاه در ايران يك دمكراسي بوجود بيايد.
ص: 672
س: يعني مليون روي كار بيايند؟
ج: مليون سرِكار بيايند و حزب توده آزادي داشته باشد. امكان دارد كه اين هم نشود. اين دودلي در آذرماه در حزب كمونيست شوروي تمام شد. يكدفعه آن تغييرات پيدا شد كه در نتيجه بطور كلي رهبري آنها عوض شد.
س: آيا فكر نمي كنيد الان ضرورت داشته باشد در مورد هويدا صحبت شود.
ج: فعلاً رسيديم به روابط با اتحاد شوروي و دلائلي كه بر مبناي آنها آن را مثبت تلقي مي كرديم، پيدا شد. بدين ترتيب در اين گفتار دربارة دولت هويدا عرض كنم كه اين سياستها را عملي مي كرد و خوب؛ يك سلسله كارها در اين دوره انجام شد كه نمونه هايش را ما گفتيم. مثلاً تقسيم اراضي مي كردند كه با نتيجة فاجعه آميزي تمام شد و بعد صنايع درست كردند كارخانجات و غيرو شروع شد و پيمانهاي سنتو، اكو و اپك كه خودِ اُپِك جنبة مثبتي براي منافع نفتي ايران و كشورهاي توليدكننده داشت و بعضي ديگر كه قبلاً گفتم. اكو عبارت بود از يك پيمان اقتصادي و سنتو هم كاملاً ضد شوروي بود،
س: «انا ربكم الاعلي»؟!
ج: بله، او در نطقي گفت كه بزرگترين اشتباه غرب اين بوده است كه با نازيها جنگيدند. سياست صحيح اين بود كه آنها به نازيها كمك مي كردند، براي اينكه كمونيسم از بين برود و ديگر وجود خارجي نداشته باشد. يعني سياست دنيا را ايشان تعيين مي كرد؛ در خارج هم زير بغل ايشان هندوانه مي گذاشتند كه «رهبر، دانشمند و شاهنشاه ايران».
س: به روزنامه ها پول هنگفتي مي دادند، مثلاً خودِ اردشير زاهدي و سفارتخانه ها پول هنگفتي به مطبوعات جهان پرداخت مي كردند.
ج: آنجا خرج عجيبي مي كردند. دوتا سرمايه گذاري ِ بزرگ در خارج كردند. بخشي از سهام كروپ را خريدند و الان نمي دانم در چه وضعيتي هست، مال ما هست يا نيست؟
س: نمي دانم.
ج: بعد هم يك ميليارد در مركز اتمي فرانسه گذاشتند براي چيزهايي كه از آن استفاده بكنند. نيروگاه اتمي بوشهر را ساختند، بعد از انقلاب تعطيل كردند و زيمنس آلمان شروع كرد به ساختن. يعني يك سلسله از اين نوع كارهاي بلند پروازانه را هم شروع كردند. اين عبارت بود از همان دروازة تمدن بزرگ كه ادعا مي كرد ما در عرض ده سال آينده، از اروپا جلو خواهيم افتاد. از لحاظ توليد فلان جنس، از اين طور سروصداها خيلي زياد مي كرد، كه
ص: 673
نتيجه اش همه عبارت بود از يك بادكنك به معني ِ واقعي. در اين مورد بود كه در روزنامة «سلام» سؤال كرده بود كه آقا چي شده كه در زمان شاه كه اينقدر تبليغات غرب و غرب گرايي زياد بود جوانها به طرف اسلام روآوردند و حالا كه بيست سال اينقدر تبليغات اسلامي مي شود چي شده است كه جوانها در جهت ديگري حركت مي كنند؟ علتش چيست؟ «سلام» اينطوري جواب داده كه البته در دوران شاه اين نبود كه فقط تبليغات غربي باشد. بلكه افرادي مثل آيت الله مطهري و مراكزي مثل حسينيه ارشاد در رشد آگاهي به جوانها كمك زيادي بودند. آخرش پرسيده بود ما از دانشمندان مي خواهيم كه دربارة اين مسئله تحقيقي بكنند و جواب بدهند. من مي خواستم تلفن بكنم به «سلام» بگويم كه آقا چه تحقيقي، شما خودتان گفتة آيت الله موسوي اردبيلي را در آخرين گفتارشان در سال 1376 در قم، در روزنامه تان منتشر كرديد كه با سياست غلطي كه ما از اسلام ارائه كرديم سه چهارم از جوانها و دانشمندان، دانشگاهيان و زنان از ما جدا شدند. خودتان اين را نوشته ايد، ديگر چه احتياجي داريد تا ببينيد سياست چه بوده، سياست شما سياست نادرستي بوده است. ديگر از چه كسي مي خواهيد؟ كه به شما بگويد، خودِ آقاي اردبيلي جواب داده. هيچ كسي هم نيامده جواب بدهد كه اين حرف غلط است؛ يعني اينقدر پاية محكمي دارد كه هيچ كس نيامده تا جواب بدهد كه اين حرف شما چرند است.
س: در دولت هويدا ما چهار تيپ داشتيم كه تيپ آنها بطور كلي وابستة رسمي به امريكا بود، عضو كانون مترقي بودند، بعضي از اعضاي سابق به انگليس وابستگي داشتند، مثل منوچهر اقبال، يك عده هم مطيع شاه بودند مثل اردشير زاهدي، يك بخش از آنها هم ماسونهاي رسمي و سطح بالا بودند مثل شريف امامي. البته بعضي ها معتقدند كه اين ماسونهاي سطح بالا خودشان يك موقعيت مستقل از شاه داشتند و شخصيتي براي خودشان بودند، در عين حال رعايت شاه را هم مي كردند.
ج: اولاً خودِ هويدا هم ماسون بوده.
س: حسنعلي منصور هم فراماسون بوده است.
ج: عرض كنم كه ماسونري تقسيم شد و شاخة امريكايي پيدا كرد، شاخة فرانسوي، شاخة آلماني و انگليسي و در مجموع چهار شاخة مهم در دنيا پيدا كرد و بدين جهت ماسونها همه شان انگليسي نبودند و امريكايي بودند و در دوراني كه شاه آمد تغييراتي هم در اساس دادند، با هم در سنا و مجلس.
ص: 674
س: سنا را يك جايگاه مستقلي مي شود محسوب كرد.
ج: رياضي را رئيس مجلس كردند و شريف امامي را رئيس سنا.
س: در سنا حسن تقي زاده و ابراهيم «حكيمي حكيم الملك»، تا سال 45 بودند.
ج: آنها را كنار گذاشتند تا سال 45، بعد ايران نوين كه شروع شد تحول در اينجا پيدا شد؛ يعني پيرمردها را كنار گذاشتند. ديگر اينها لازم نبودند بلكه شريف امامي رئيس مجلس سنا شد، رياضي هم رئيس مجلس نمايندگان شد. بدين ترتيب اين تحول را ايجاد كردند. حالا هركدام از اينها بستگي خاص خودشان را داشتند. اولاً همة اينها بدون استثنأ ماسون بودند ولي بستگي ها متفاوت بود. مسلم اين است كه منصور و هويدا و چندتا از اين انواع، امريكايي بودند.
س: آيا هوشنگ نهاوندي و جمشيد آموزگار امريكايي بودند؟
ج: امريكايي ِ كامل بودند، نهاوندي هم ماسون بوده، بعدها مي فهمند كه ماسون بوده. همة اينها امريكايي بودند و با ماسونهاي آنجا ارتباط داشتند. خوب؛ ولي تعيين كننده در اينجا جناح امريكا بود. تعيين كننده در سياست، جناح امريكايي بود. به همين دليل هم كاپيتولاسيون كه مي آيد درست است كه با رأي 76 نفر در مقابل 60 نفر تصويب مي شود يعني 60 نفر در مجلس مخالف بودند و 3/1 از اعضاي حزب ايران نوين اصلاً در مجلس شركت نمي كنند.
س: 15 تا نماينده مجلس عضو حزب ايران نوين بودند.
ج: 3/1 اينها شركت نمي كنند و در نتيجه 76 نفر در مقابل 61 نفر اين رأي مي تواند ببرد، يعني يك چيز فوق العاده ناچيز. اين چه كسي بوده؟ اين 76 نفر به عقيدة من انگليسيها بودند، يعني همين نمايندگاني بودند كه طرفدار انگليسيها بودند مخالف بودند با مسئله دادن يك همچنين امتيازي به امريكاييها شاه تصميم مي گيرد كه هويدا را بردارد علتش هم اين است كه تصور مي كند امريكاييها يك آدم جوانتر و مؤثرتري را در نظر دارند. راستش اين است كه هويدا فقط يك اجراكنندة مطلق دستورات شاه بوده بدون هيچ گونه اراده شخصي خودش هم در استعفانامه اش سه بار «چاكر» را تكرار مي كند كه چاكر، چاكر ......!
س: اقبال هم عين همين بود.
ج: اقبال هم عين همين بود. امريكاييها مثل اينكه مي گويند اين ديگر ابتكاري ندارد، در انجام يك تغييراتي آموزگار را كه دست پروردةشان ظاهراً بوده مي آورند براي نخست وزيري و آقاي فلاني را مي برندنش براي وزارت دربار. در اين دوران، شاهكاري كه انجام مي گيرد كه
ص: 675
پدر صاحب شاه و دستگاه را درمي آورد عبارت است از چاپ مقالة ضدامام در روزنامه اطلاعات. بالاخره نتيجة قطعي اين است كه شاه شخصاً به هويدا دستور داده كه يك همچنين مقالة توهين آميزي در روزنامه چاپ شود. هويدا نيكخواه را مأمور مي كند يا اينكه همايون را مأمور مي كند كه وزير اطلاعات بوده، او هم نيكخواه را مأمور مي كند و نيكخواه مي نويسد و آخرين مرحله هم شخص شاه امضا مي كند، منتهي اين تبليغات را راه مي اندازند كه همايون اين را كار كرده و هويدا شخصاً خودش نمي دهد به روزنامه اين هم به عنوان اين است كه پدر آموزگار را درآورد كه رقيبش بوده است.
س: چاپ مقاله البته بعد از شهادت شهيد آقامصطفي است. چون شهادت آقامصطفي اول آبان 1356 بوده و آن همه تجليل مردم از امام و آقا مصطفي و مجالس متعدد ختم حاج آقامصطفي در شهرستانها در واقع اين مقاله را به عنوان يك انتقام نوشتند.
ج: وقتي كه اين مقاله نوشته مي شود شروع مي شود تظاهرات پشت سرهم و كشتار مردم و همة جناياتي كه انجام مي گيرد يواش، يواش به آنجا مي رسد كه امريكاييها مي فهمند شاه قابل نگه داشتن نيست.
س: در اين فاصله تحليلهايي كه از طرف «حزب توده» چه در نشريه نويد و در چه نشريات حزب در اروپا منتشر مي شود سعي مي شود انقلاب را با توجه به آن موقع كه مشخص بود اسلامي است، يك انقلاب دموكراتيك به معناي غيرمذهبي جلوه بدهند. اين برخاسته از عدم آگاهي حزب نسبت به ماهيت انقلاب در درون بود يا حزب عمد داشته است، چون همان موقع امام در صحبتهايش حتي مصاحبه اي كه امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفي، دوسه روز بعد از آن با روزنامه لوموند داشته اند چون لوموند مي نويسد در ايران حركت كمونيستي است، امام مي گويد من به دوستانم و پيروانم در ايران اعلام كردم با كمونيستها همكاري نكنند، نه با اينها مبارزه كنند و نه همكاري كنند. و كمونيست در جامعة ما نفوذ ندارد، مردم مذهبي هستند، مردم خواهان دين هستند و اين حركت يك حركت ديني است ... ولي نشريات «حزب توده» سعي دارد نهضت را غير اسلامي جلوه دهد.
ج: ببينيد ما تا سال 55 كه راديو داشتيم، منتشركنندة گفتارهاي امام هم بوديم. نطقي كه امام مي كرد راديو پيك ايران منتشر مي كرد. بگويم برايتان كه نطق فيضيه را هم چه جوري ما پيدا كرديم، نوشتيم كه نطق فيضيه چگونه به دستمان افتاد و بلافاصله منتشر كرديم و
ص: 676
پشت سرهم از راديو پيك ايران پخش شد. شاه از اين لحاظ فوق العاده ناراحت بود و رفت به بلغارستان و به بلغارها يك وعدة بزرگ كمك مالي داد كه راديو پيك را ببندند و بالاخره راديو پيك ايران را بست. راديو پيك ايران در نتيجة خيانت رئيس جمهور بلغارستان و، گرفتن پول براي ساختن يك مؤسسة بزرگ دام و شير و غيره با كمك ايران به مبلغ 350 ميليون دلار بسته شد. دختر آقاي ژيكوف آمده بود اينجا با خانم فرح ملاقات كرده بود. خانم فرح به ايشان يك هدايايي داده بودند. بعد اين چيزها، ضعف مطلقي نشان دادند و راديو پيك ايران را تعطيل كردند و ما از آنوقت تلاش فوق العاده زيادي كرديم. اتفاقاً من همان وقت در بلغارستان در استراحت بودم. من مرخصي ام را بهم زدم و همينطور بلغارها اصرار كردند خواهش مي كنيم بمانيد فلان است. بايستي عرض كنم كه من و مريم آنجا را ترك كرديم، صاف از آنجا رفتيم به مسكو كه كمكي به ما بكنيد براي راديو. آنوقت شورويها خيلي كوشش كردند كه جايي ديگر در يمن در نزديكيهاي ظفار به ما راديو بدهند. حتي من و ايرج اسكندري رفتيم به بغداد ديدن صدام كه آنوقت سخت مخالف شاه بود، ولي هيچ جايي موفق نشديم كه راديويي بدست بياوريم.
س: ايران با جمهوري آذربايجان ارتباطي نداشت و با آلمان شرقي هم رابطه اش قوي نبود.
ج: بدبختي ما همين بود ديگر. در آلمان شرقي هم شاه وعده داده بود كه بيايد با آنها ديدار بكند. رفقاي كميتة مركزي آلمان ما را خواستند و اتفاقاً هيچ كس نبود و همه رفته بودند مرخصي اسكندري و غيره و .. من را خواستند. خوب من هم دبير دوم بودم، گفتند كه قرار است شاه بيايد اينجا، البته ما هيچگونه امتيازي به شاه دربارة حزب نخواهيم داد كه شما را تحت فشار بگذاريم. ولي به ما وعده هاي اقتصادي بزرگي داده كه ما بايستي بپذيريم. من به معاون هونكر كه من را خواسته بود گفتم كه دوستان عزيز، يك اشتباه بزرگ مي كنيد، آن روزي كه اينجا شما بچه ها را با گلدسته مي فرستيد جلوي شاه، در تهران مردم با مسلسل عليه شاه به خيابانها مي آيند. اتفاقاً عين همين جريان شد و شاه از ترسش كه اوضاع خيلي خراب است، بهم زد. نيامد به آلمان، بعد از اينكه نيامد گفتم با اين اوضاع هيچ كس نمي آيد، من را خواستند گفتند كه خوب حقّا كه پيش بيني خوبي كردي و خيلي بد مي شد اگر مي آمد اينجا با آن تظاهرات، آن موقع اينجا آنجور از او پذيرايي مي كردند كه ...
س: قبل از آن چه؟
ص: 677
ج: قبل از آن جريان سازمان بين المللي زنها بود.
س: در خود آلمان؟
ج: نه، در فنلاند بود. جلسه آنجا بود. در آنجا اشرف را دعوت كردند بيايد گفته بود كه كيانوري نبايد باشد، گفته بودند نه.
س: يعني شما نبايد باشيد.
ج: جلسة فنلاند بود.
س: پس چي شد قبول كردند.
ج: قبول نكرد.
س: اشرف نيامد به جايش چه كسي آمد؟ ليلي ارجمند؟
ج: دولتشاهي
س: كه وكيل مجلس هم بود.
ج: بله، وكيل مجلس بود، آن بود كه مريم و او با هم در آنجا درگير شدند. آن شروع كرد از شاه تعريف كردن كه اين جور هست. من هم پا شدم رفتم با اسناد و گفتم تمام اينها حرف است. اين كارها را مي كنند و ملت از من خيلي استقبال كردند. خيلي هم كوشش مي كرد كه خودش را نگه دارد. بعد هم ما آمديم در راه پله ها با هم بدجوري برخورد داشتيم. برويم سر هويدا بله؟
س: عرض كنم كه آمديم تا مسئله ترور حسنعلي منصور نخست وزير.
ج: بعد ترور منصور را عرض مي كنم.
س: ادامه حكومت كانون مترقي يا حزب ايران نوين.
ج: همة مفسرين مي گويند كه هويدا بطور موقتي به عنوان نخست وزير موقت يا حلاّل مي گويند بله؟
س: محلل. در مورد محمدعلي فروغي مي گويند دوبار محلل شده، يكي حكومت قاجار را داد به رضاخان يكي هم از رضاخان به پسرش.
ج: بله. اينها واقعاً خيال مي كردند كه اين است ولي خوب، اين ماندني شد، بطوري كه دوازده سال و نيم اين نخست وزير بود، بعد هم يكسال و نيم تقريباً وزير دربار بود، بعد هم عرض كنم كه زنداني شد و بعد هم گير افتاد. بحث دربارة هويدا، البته بايد ديد چه عاملي پشت سر اين جريان بود كه خود هويدا از ابتداي شروع به كار سياسي اش يك آدم بسيار
ص: 678
كوچكي بوده است. از يك خانواده اي بوده كه جدش بهايي بوده. پدرش هم بهايي بوده ولي مادرش مسلمان جدي بوده و روي فشار مادرش، پدرش هم مسلمان شده. يعني بهائيت را ...
س: مي گويد ولي در جايي مستند نداريم.
ج: همه كساني كه او را مي شناسند اين جور قضاوت كردند. ولي خوب اينكه جدش بهايي بوده و رئيس يك گروه بهائي هم بوده در اين ترديدي نيست. ولي تكاملش هم خيلي سريع و با پشتوانه قوي هست، اينجا خوب مشخص مي شود كه چقدر اين با سرعت ترقي كرده است. اول كارمند بوده آمده. تحصيلاتش را در بيرون كرده. مدرسه امريكاييها بعد هم چون فرانسه بوده است، هم انگليسي و هم فرانسه حرف مي زده، آلماني هم بلد بوده.
س: عربي هم بلد بوده.
ج: عربي كمي بلد بوده. از لحاظ شخصي آدم بافرهنگ و باسوادي بود. با فرهنگ اروپايي خيلي آشنايي داشت، خوانده بود تمام چيزها را. آدم بافرهنگي بود. در آن دستگاه هيچ كس هم وزن او از لحاظ فرهنگي نبوده است. بعدش هم آمده عضو وزارت خارجه شده، اولش كارمند دفتر وزارتي بوده بعد كارمند اداره سوم سياسي شده. كارمند اداره اطلاعات وزارت خارجه شده، دبير دوم نمايندگي در آلمان شده، بعدش رئيس اداره روابط خارجي سازمان ملل جهت پناهندگان شده. بعد كاردار سفارت شاهنشاهي در فرانسه شده، بعد يكدفعه آمده در فرانسه آشنا شده با منصور كه او هم در آنجا بوده و با عبدالله انتظام. با اين دوتا آشنا شدند، خيلي هم با يكديگر رفيق شدند و اين رفاقت را تا آخر با هم داشتند، بعد كه عبدالله انتظام آمد و رئيس شركت نفت شد اين را هم به عنوان معاون خودش برد آنجا. منصور هم كه آمد ايران نوين را درست كرد، اين را به عنوان معاون خودش برد در مجلس.
س: باجناق حسنعلي منصور هم بود، ديگر؟ همسرش ليلا امامي، خواهر جمال امامي بود.
ج: باجناق منصور هم بود خوب بعد معاون عبدالله انتظام رئيس هيأت مديره شركت نفت بود. بعد وزير دارايي در كابينة علي منصور شد. بعد از آن شد بطور موقت نخست وزير، ولي ماند. ماند و دوازده سال حكومت كرد. دوران او هم يكي از پرحرارت ترين دورانهاي حكومت شاه بوده است با اقدامات مختلف. و حالا ما ببينيم كه واقعاً در دوران او چه چيزهايي اتفاق افتاده است. مجلس مؤسسان سوم را تشكيل داد براي اينكه در آنجا نيابت سلطنت را به فرح داده باشد. براي اينكه اگر شاه مرد كس ديگري نيايد براي سلطنت. بعد عرض كنم
ص: 679
تاجگذاري شاه انجام گرفت. در چهارم آبان 1346 جشن 2500 سالگي راه انداختند كه مسخره اي بيشتر نبود. بعد جشن فرهنگ هنر.
س: اسناد جشنهاي 2500 ساله آمده، ديده ايد شما؟
ج: من نه هيچ چيز نديدم.
س: اسناد مال ِ ساواك است.
ج: تاريخش هم الان يادم نيست چه سالي بوده است.
س: همان 1354 است.
ج: 1354. بعد جشن فرهنگ هنر شيراز است كه افتضاح وحشتناك.
س: 1355.
ج: 54 اين هم 55 ، بعد تشكيل حزب رستاخيز به جاي حزب ايران نوين.
س: آن هم 1354 است.
ج: آن هم 54 كه دربارة اين خود شاه مطلب مي نويسد و آخر دنيا را براي خودش پيش بيني مي كند. اين مرديكه واقعاً گفته، خيلي بايد خر باشد آدم. او مي گويد كه من به عنوان مسئول سرنوشت كشور و به عنوان فرمانده انقلاب، تشكيل اين سازمان را به نام حزب رستاخيز ملت ايران در يازده اسفندماه 2533 اعلام داشتم. به اين ترتيب اين حزب به عنوان مظهر يكپارچگي و پيوستگي ملي پي ريزي شد تا در آينده يك مكتب واقعي ميهن پرستي و كار و آفرينندگي در اجراي اصول انقلاب ايران و زيربناي معنوي و فكري جامعة ايراني در مسير تمدن بزرگ باشد. حزب رستاخيز ملت ايران با اين رسالت به وجود آمد كه نه تنها يك حزب فراگير سياسي، بلكه در عين حال يك كانون فكري و فلسفي براي همة مردان و زنان ايراني باشد، خانه اي باشد كه در آن اعضاي خانوادة بسيار بزرگي كه ملت ايران نام دارد به دور هم گردآيند و انديشه ها و طرحهاي سازندة خويش را همراه با مشكلات مسائل خانوادگي با يكديگر در ميان گذارند و تجارب و نظرات آراء و پيشنهادات خود را ارائه دهند و راههايي را نيز كه براي اجراي آنها مناسب تر مي دانند عرضه دارند. چنين برداشتي ضامن تأمين ارتباط دائم قوة مجريه با همگي افراد ملت است تا بدين ترتيب از يك سو تصميماتي كه در سطح عالي اجرائي براي پيشرفت امور مملكت گرفته مي شود از راه حزب به عموم افراد ملت منعكس شود و از سوي ديگر نظريات و واكنشهاي ملت در مراحل مختلف اجرائي اين تصميمات از طريق حزب در دسترس هيأت مجريه گذاشته شود و از اين راه، رابطه متقابل و
ص: 680
استوار اين دو تعيين گردد. تشكيلاتي كه بدين ترتيب بايد منبع فكري و مادي كشور در آن بسيج شود كاملترين تشكيلاتي است كه تاريخ ايران به ياد دارد. (به سوي تمدن بزرگ، محمدرضا پهلوي، سال 2536، صفحة 184 و 185.)
خوب اين بزرگ پنداري خود اين آدم از تمام اين جريانات كاملاً پيداست. حالا اين را عرض مي كنم. چيز ديگري كه در اين دوران هست، توسعه فساد در داخل كشور هست از بالاترين نقطه تا پايين ترين نقطه، يعني برادران شاه، خواهر شاه، خوب مقداري از اينها را فردوست گفته. فساد، نه تنها فساد مالي، بلكه فساد اخلاقي و اطرافيانشان كه دوروبر اينها بودند. فاحشه خانه هاي رسمي، كازينوهايي در انواع و اقسام، جزيره كيش كه تبديل شده بود به يك فاحشه خانة بين المللي براي پولدارهاي عرب كه بيايند آنجا. تمام چيزهايش از فرانسه مي آمد و تمام خانمهاي آن هم از فرانسه بود يعني يك فساد فوق العاده شديد اخلاقي و مالي تمام اين دستگاه را از پايين از بالا گرفته بود. خاصيت ديگر اين رژيم عبارت بود از نظامي گري آن، نظامي گري آن عبارت بود از اين كه بخصوص بعد از آمدن جانسون تبديل شد ايران به يك ژاندارم منطقه و شروع كرد اين قدرت نظامي خودش را نمايش دهد. اين نظامي گري خودش را در سه عامل مي بينم: يكي عبارت است از جريان عراق. يكي جريان ظفار، يكي خريد نمونه هايي از سلاحهاي بين المللي. در جريان عراق او يك نقش موذيانه بازي كرد. در جنگ خودمختاري آقا مصطفي بارزاني و كردها عليه عراق، شروع كرد به نيروهاي مسلح خودش و فرستادن توپ خانه. با كردها واقعاً صدام را به بيچارگي انداخت بطوري كه صدام آخرش تسليم شد و قرارداد الجزاير را بست و اين امتياز را داد به ايران. تا آن تاريخ از راه خرمشهر به خليج فارس در اختيار عراق بود و ايران فقط بايستي با اجازة عراق در آنجا كشتيراني بكند، ولي اين امتياز را گرفتند كه سرحد نه خاك ايران بلكه وسط باشد.
س: در پشت قضية جنگ شاه و عراق، جنگ انگليس و امريكا نبود؟ بعضي ها معتقدند كه امريكاييها در فكر تسخير كامل خليج فارس بودند بخصوص آن كه شاه هم نقش ژاندارمي ِ خود را بازي مي كرد. حكومت بعثي بيشتر انگليسي بود، يعني ميشل عفلق كه مؤسس حزب بعث بود بيشتر با سياست انگليس كار مي كرد. و ديگر مسألة بحرين پيش مي آيد كه قابل توجه است.
ج: جنگ امريكا و انگلستان بوده است، چون ما مي بينيم انگلستان هم در همين سالها است كه خليج فارس را ترك مي كند و مي رود، يعني تمام آن نقاط استراتژيكي كه در
ص: 681
خليج فارس داشته و تعهداتي كه تا عمان داشته، از همة اينجاها صرف نظر مي كند و مي رود، يعني انگلستان نمي توانسته اينجاها را در مقابل فشار امريكا نگه دارد. يكي از اينها عراق بوده است. مسلم اين است كه عراق مستعمرة انگلستان بود، آن هم به صورت كامل در دوران فيصل و پسرش مستعمره انگلستان بود. بعد آنجا كودتايي شد كه جنبة ملي داشت.
س: قاسم بود، بعد هم عارف آمد.
ج: قاسم ملي بود. كسي كه او را كشت همين صدام بود، يعني صدام همان كسي است كه عبدالكريم را به قتل رساند. خودِ او اصلاً تروريست ِ اول بود. او كشت، بعدش هم عارف آمد.
س: آيا اين ترور كار حزب بعث را كمي محدود نكرد؟
ج: چرا؛ محدود كرد. همين جريانها ادامه داشت تا بالاخره به دوران حسن البكر رسيد كه او باز داراي يك استقلال فكري بود. خوب صدام در ابتدا حسن البكر را به علت بيماري كنار گذاشت، ولي بعد ظاهراً او را كشتند. او تابع صدام نمي شد، چرا كه يك سياست نسبتاً مستقل تري داشت. بعد صدام آمد.
س: آيا مي توان پشت پرده را مستمسكي براي بعضي مسائل ديگر دانست، مثلاً بخشيدن بحرين از طرف ايران؟
ج: ولي عوضش تنب بزرگ و تنب كوچك را مي گيرد.
س: اينجا همان بحث انگلستان و امريكاست، يعني به سرعت امريكا منطقه را تسخير بكند ولي انگليس هم آخرين تلاشهايش را مي كند كه نگه دارد.
ج: و نمي تواند نگه دارد و ديگر از بين مي رود. واقعيت اين است كه ديگر در همان دوران است كه انگلستان به كلي از بين مي رود.
س: ملا مصطفي بارزاني را كجا مي توانيم قرار دهيم. با توجه به سوابق حزب دموكرات و سابقه چپ بودن ملامصطفي، كجا مي شود اينها را قرار داد؟ مدتي دنباله روي «حزب توده»، فرقه دموكرات، سفر به باكو و سپس...؟
ج: به عقيدة من ملامصطفي آدمي بسيار مستقل بوده، و بسيار شريف بوده ما شخصاً او را مي شناسيم و با او تماس داشتيم.
س: او در باكو زندگي مي كرد؟
ج: نه؛ در مسكو بود. در ابتدا او در مسكو آمده بود كه از آنجا فرستادند به باكو كه باقراُف
ص: 682
هنوز بود. اول كه آنها رفتند خيلي با او بدرفتاري كردند، حتي به روشي توهين آميز.
س: در خاطرات ميرقاسم چشم آذر خواندم.
ج: بعدش در زمان خروشچف كه آمد، باقراُف از بين رفت. اينها او را خيلي با احترام آوردند و در مسكو يك آپارتمان خيلي خوب به او دادند. حقوق و امكانات و ارتباطات خوب در اختيارش گذاشتند. ما با او ارتباط داشتيم، خانه اش مهماني رفتيم، او هم پيش ما آمد. او آدمي بود فوق العاده علاقمند به حق كُرد، به مليت كُرد و استقلال كُرد. او در آنجا مي جنگيد براي ايجاد يك خودمختاري كردستان و خوب چون عراقي بود نمي توانست در مبارزات شركت بكند ولي كمك خيلي زيادي به قاضي محمد مي كرد. در آخر هم قاضي پيشنهاد كرده بود كه او را به عراق بفرستند ولي قاضي موافقت نكرد و گفت من بايستي پيش مردم خودم بمانم.
س: پس چرا به شوروي پناهنده شد؟
ج: چون جايي ديگر نداشت. وقتي كه شكست خورد، از عراق هم حمله اي كرد. يكي از درخشانترين حركات او، اين است كه عدة زيادي از قوم خودش را برداشت از آنجا و روي اين كوهها رفتند و به جنگ و ستيز پرداختند.
س: به طرف شوروي آورد.
ج: به طرف شوروي آورد. با اميدي كه شورويها به اينها داده بودند، مبني بر اين كه از او پذيرايي خواهند كرد، خوب اول در باكوي آذربايجان پياده شد و آنجا به دست باقراُف افتاد و آن گروه آن رفتار را كردند. او نسبت به باقراف خيلي بدبين بود يعني به اصطلاح به اين كادر. حتي كساني كه از توده ايها در اين كادر بودند با آنها خوب نبود. دوست كُرد ما _ قاضي محمد _ را قبول نداشت. همان كه اعدام شد، و هيچ دوست نداشت و حاضر نبود او را ببيند! ولي خودِ ملامصطفي بالاخره پناهنده شد و از اينجا رفت به امريكا.
س: چرا از شوروي برگشت؟ برگشتش به چه نحوي بوده؟
ج: آمد براي همين مبارزه ديگر، او حاضر شد به كُردها خودمختاري بدهد. آمد و وزير عبدالكريم قاسم شد و آنجا هم به او خيلي كمك كرد. بعد از اينكه قاسم را كشتند مبارزة ضد كُرد در عراق شروع شد، يعني اين ناسيوناليسم عربي ضدكُردها شروع شد و او آمد به شمال و به ايران. در همان وقت هم شورويها به او كمك تسليحاتي مي كردند. قبل از اينكه ايران در آنجا شروع بكند اولش اسلحه مي آوردند و از راههاي مختلف مي خريدند و براي او مي فرستادند. بعد در ايران پولي گرفت و شروع كرد به كمك، طوري كه حتي نيرو و توپخانه
ص: 683
مي فرستاد.
س: آيا واقعاً خودش به طرف شاه و امريكا آمده بود؟
ج: نيامده بود، نه.
س: مدتي هم در كرج زندگي كرد.
ج: در كرج زندگي كرد و آنجا ماند و بعد از آن هم به امريكا رفت. او رفت به امريكا ولي امريكايي نشد. آنجا هم فوت كرد.(1) اين آخر عمرش همة چيز را از دست داده بود ديگر. همة اميدش را از دست داده بود كه ديگر بازگشتي براي خودش نمي ديد.
س: پس چطور بچه هايش طرفدار امريكا شدند، يعني نسل بعدي اش؟
ج: خوب؛ يك پسرش امريكايي شد يعني آن ادريس كه تيپ خوبي نبود و اصلاً زود هم مرد. پسر ديگرش مدتهاي طولاني در تهران بود. در دوران انقلاب هم اينجا بود. هيچ جور عِرق امريكايي نداشت ديگر و به كمك ما و هم، كمك جمهوري اسلامي، به كردستان رفت و آنجا هست. ببينيد اين جريان را يك دفعه نبايد گفت. بلكه همة جنبه هايش را بايد ديد.
س: آيا جلال طالباني را به عنوان فردي انگليسي مطرح كنيم؟
ج: والله من نمي توانم. طالباني خيلي ملي گرا و پيچيده است. من او را شخصاً دوسه بار ديدم. همة اينها علاقة مطلقي دارند به خودمختاري كردستان، مثل دارودستة كردهاي ما، مثل دارودستة كردهاي تركيه.
س: اينها چقدر بازيچه هستند، چقدر خودشان هستند؟
ج: ببينيد؛ اينها خودشان هستند ولي در هر موقعي مي بينيد كه چه كسي مي تواند به اينها كمك بكند.
س: خوب مي افتند زير دست آنها و آنها هم بازي مي دهند.
ج: آنها تا حدي بازي مي دهند و تا حدي كمك مي كنند، مثلاً ببينيد همين حزب دموكرات رسماً گفته است ما حاضر نيستيم عليه بغداد، عليه عراق و عليه صدام عملي انجام دهيم. همچنين گفته ما جزو عراق و ملت عراق هستيم و به هيچ وجه حاضر نيستيم جدائي از عراق را بپذيريم و با هرگونه سياست امريكا كه مي خواهد اينجا را جدا بكند مخالفيم. ما
ص: 684
بايستي مسائل خودمان را با صدام خودمان حل بكنيم.
س: آنها سياست متضاد و مواضع متضاد دارند. بدين جهت اين مطلب را مي گويم.
ج: به همين دليل است. ببينيد اينها دوتا سياست دارند؛ يكي اينكه ما كُردي هستيم در عراق و تماميت اين كشور بايد بماند، و ما در اينجا خودمختاري مي خواهيم. ولي در كشور عراقي كه ما مي دانيم صدام رفتني نيست، حاضر هم نيستيم بر عليه صدام هم عملي انجام دهيم.
س: پس اين طرح كردستان بزرگ كه از حدود 180 سال قبل راه انداخته اند چيست؟
ج: همة اينها مي دانند كه چنين چيزي در شرايط كنوني امكان پذير نيست، پس زياد هم تلاش نمي كنند. ببينيد بين همين كردهاي كردستان و كردهاي تركيه هيچگونه مناسبات خوبي برقرار نيست.
س: بين كردها هست. رابطه اينها با اكراد تركيه هم بد نيست.
ج: به همين نيروهاي مؤثر هم مي بينيم كمك نمي كنند. آنها نه فقط كمك نمي كنند بلكه الآن گاهي اوقات درگير هم مي شوند.
س: تركيه هم به دليل آنكه اينها با هم ارتباط دارند، مي آيد اين طرف را مي كوبد.
ج: نه؛ به اين دليل نيست، والا مي آمد اينها را مي كوبيد. اينها را نمي كوبد، يعني جاهايي كه مثل بارزاني ها هستند، آن كردهايي كه داراي نواحي مستقل هستند، گوشه اي از عراق است. شمال شرقي عراق است، تركها به اينها حمله مي كنند، آنها هم قايم مي شوند اين ور و آن ور ولي هيچ وقت تا حالا خبري نديديم كه آنها رابطة كمك و پناهندگي با كردهاي عراق داشته باشند. اينها چنين كاري را نكردند.
س: خوب، به همين دليل كه تركيه ممكن است در اينجا قتل عام كند.
ج: نمي تواند آخر؛ تركيه هم نمي تواند از يك حد معين تجاوز كند.
س: حد ندارد؛ الان مي آيد.
ج: مي آيد اينجا؛ 50 كيلومتر مي آيد جلو و اينها را به عقب مي زند. 500 نفري از آنها را مي كشد، 200 نفر هم كشته مي دهد، ولي دوباره بايد به عقب برود. برمي گردد و سرِجايش مي رود چون فشار بين المللي به او اجازه نمي دهد كه قتل عام بكند. خودش هم نماينده فرستاده است، سفيرهم فرستاده الآن، تركيه از صدام و از عراق بيش از هر كشور ديگري صدمه ديده، چرا كه در نتيجة جنگ عراق از لحاظ مالي سي ميليارد دلار ضرر خورده است.
ص: 685
س: از تركيه طلبكار بود.
ج: نه؛ لولة نفتش كه رفته، تجارتش هم از بين رفته. هميشه هم ادعا مي كند 30 ميليارد دلار ضرر كرده و مي گويد ما بزرگترين ضرر را در جنگ عراق كشيديم و هنوز هم مي كشيم، به همين علت هم، حالا سفيرش را به عراق فرستاده و روابطش را دوباره برقرار كرده. يعني تركيه مجبور است در عراق يك سياست كاملاً خاص را دنبال بكند.
س: آيا اين خواست او ناشي از سياستهاي امريكا نيست؟
ج: نه؛ به همين علت امريكا الآن نمي خواهد تركيه به عراق نزديك بشود و روابط خود را تقويت بكند. در مورد همين حملة به عراق، اين بحث است كه تركيه اجازه نداده كه از فلان فرودگاه به عراق حمله بشود، مثل عربستان كه مخالفت كرده از فرودگاه عربستان عليه عراق حمله بشود. ببينيد اين سياست خيلي بغرنجي هست.
س: بله؛ همين مسئله كردستان بزرگ الان حدود 170 سال است كه پيرامون آن بحث مي شود.
ج: ولي اين عملي نمي شود، براي اينكه سه تا كشور با سه تا فرهنگ مختلف با سه تا سياست مختلف در آن شريك هستند. كردستان بزرگ فقط با جنگ با اين سه كشور مي تواند بوجود بيايد. چون نه ايران حاضر هست كه كردستان ايران از آن جدا بشود، نه عراق حاضر است كه كردستان از آن جدا شود و نه تركيه حاضر است قسمت كردنشين ِ آن كه ده ميليون نفر در بزرگترين قسمتش ساكن هستند، از آن جدا شود. اين امر محال است. يعني چنين چيزي فقط در ذهن كادرِ رهبري اينهاست كه جا افتاده است.
س: در كادر رهبري احزاب دموكرات ايران و كردستان تركيه.
ج: حداكثرش اينها مي گويند خودمختاري.
س: خوب؛ خودمختاري كه به وحدت آن سه تا نمي انجامد!
ج: نه؛ خودمختاري و ارتش و همة اين چيزها در قدرت مركزي مي ماند. خودمختاري اين جوري نيست.
س: در حقيقت همان خودگرداني است.
ج: خودگرداني است ديگر، كمي از اين شورا وسيعتر است. خوب، يعني حاكم و دادگستري شان را خودشان انتخاب مي كنند. زبان، زبان خودشان هست مثل تمام خودمختاري هايي كه در شوروي بوده است. ديگر اينها هيچ كدامشان، حتي آنهايي كه
ص: 686
درسرحدات بودند هيچ كدام كاري نكردند. مثلاً در كانادا، كبكي ها فرانسوي هستند و جداً مي خواهند كه خودمختاري داشته باشند. اين براي جدايي از كانادا نيست بلكه مي خواهند خودشان حكومت مستقل ِ خودشان را داشته باشند. از اين لحاظ است كه ما مي گوييم كه مسئله، براي اينها مسلم است كه كردستان واحد بزرگ، غيرممكن است، يعني در هيچ تاريخي ممكن نيست، چون اين سه تا كشور، سه تا كشور بزرگ هستند. خوب، ايران 60 ميليون نفر جمعيت و تركيه هم 60 ميليون نفر جمعيت دارند. تركيه با اروپا و ناتو در ارتباط هست. خوب، غيرممكن است اينها بتوانند چنين جدايي راه بيندازند. ديگر بايد با اينها بجنگند و در جنگي وارد مي شوند كه واقعاً مي توان گفت محال است. حداكثر كارشان عبارت است از همين كاري كه ما الان مي بينيم.
س: دفاع سوسياليستهاي اروپايي و حتي بخشي از اسرائيلي ها را از اكراد بر چه اساسي مي توان تحليل كرد؟ و اصلاً با چه اصولي مي خواند؟
ج: ببينيد سوسياليستها بطور كلي در دنيا همه جا خودمختاري مي خواهند. با خودمختاري اكراد موافقند. مي گويند آقا اينها حق دارند كه زبان خودشان را داشته باشند، حق دارند در منطقة خودشان حكومت داخلي را _ غير از سياست خارجي _ داشته باشند. سفير نمي توانند بفرستند جايي. الآن ما مي بينيم مثلاً در ايتاليا دو تا منطقة كوچك هست كه خودمختار و مستقل هم هستند. خوب با اين موافقند، يعني با اين فشار منجر به نابود كردن فرهنگ يك كشوري مي شود كه از طرف هر سه طرف انجام مي گيرد؛ هم از طرف اين انجام مي گيرد، هم از طرف تركيه انجام مي گيرد و هم از طرف عراق انجام مي گيرد. واقعاً كُردها داراي فرهنگ هستند. يعني فرهنگي هستند، مثل فلسطيني ها. الآن با فرهنگ ترين بخش مناطق عربي فلسطيني ها هستند؛ ترديدي در آن نيست. خيلي هم جلو هستند. كُردها هم داراي فرهنگ واقعاً حسابي هستند. در سوربون دپارتمان كُرد هست، آنجا شعبة زبان كُرد هست، زباني دارند، فرهنگي دارند و شعاري دارند. البته زبانشان دوتا است ديگر؛ شمالي و جنوبي، كه كمي اختلاف دارند ولي هر كدام براي خود فرهنگي دارند. بسيار هم جالب است.
س: اگر سياستي در جامعه از طرف نظام اتخاذ شود كه تبعات ضد امنيتي و بحران زا نداشته باشد، خوب است آيا اينگونه بحث بكنيم، بهتر نيست.
ج: خوب است، ولي بعد از اين صحبتها بحث مي كنيم.
س: اگر در مورد اشخاص بحث شود، عادي است كه دچار مشكلاتي مي شويم ولي
ص: 687
بحث ريشه اي كه بكنيم موضوع روشن مي شود.
ج: موضوع عبارت از اين است كه الآن دو سياست متضاد در ايران در ميان مقامات حاكمه وجود دارد. شما ملاحظه كنيد كه 160 نفر از نمايندگان مجلس تبريك مي گويند براي موفقيت آقاي خاتمي در مورد گفت وگوي تمدنها و از آن طرف اين مسئله تمام دنيا را گرفته است، آن وقت آقاي ناطق نوري رئيس مجلس، در مورد اين مسئله يك كلمه صحبت نمي كند.
س: ولي آقاي هاشمي رفسنجاني خوب صحبت كرد.
ج: من مي گويم همين الآن كه 160 نفر نامه مي نويسند ولي 110 نفر ديگر يعني مخالفين چيزي نمي گويند. آقاي ناطق نوري وقتي كه يك جا مي رود، يك ساعت دربارة اسپانيا و ايتاليا، صحبت مي كند ولي يك كلمه در مورد اين قضيه صحبت نمي كند، آيا مردم نمي فهمند؟ بيست سؤال به سلام دادند، چرا آقاي ناطق نوري هيچ چيز نمي گويد و مردم مي فهمند، مي فهمند ديگر، يعني دو سياست كاملاً متضاد.
س: آقاي خاتمي در يكي از صحبتهايش با جمعيت مؤتلفه مي گويد، گروهها و جريانات بايد دو كار بكنند؛ يكي ديدگاههاي خودشان را شفاف ارائه بدهند و دوم اين كه براي ديگران نيز اين حقوق را قائل باشند كه ديگران هم اظهارنظر كنند. اگر به اين گفتة آقاي خاتمي جامة عمل پوشانده شود، به نظر شما روند فعلي به برخورد آراء به صورت مكتبي كه همان چارچوب انقلاب اسلامي و قانون اساسي است، نمي انجامد؟ يعني ولو اينكه بعضي از اشخاص هر كه را قبول نداشتند يا سكوت كنند يا بعضي ها نقد كنند. گاهي اوقات كه انسان برخورد فكري و نظري ِ افراد را در مطبوعات مي بيند، خوشحال مي شود كه اين روند، روند فكري است. البته بعضاً خلافش هم مشاهده مي شود. اما بطور كلي در سمت و سوي آن توسعة فرهنگي و توسعه سياسي است.
ج: به عقيدة من اين عبارت است از ترمز سياسي.
س: ترمز؟
ج: يك ترمز هست، يك رشد. رشد دارد، چون دارد پيش مي رود.
س: روندش خوب است.
ج: روندش دارد پيش مي رود. منتهي ترمزي هست كه اين را كند مي كند و جلوي آن را مي گيرد و نمي گذارد كه به حالت طبيعي و عادي برود. ولي اين نتيجة تخريبي دارد.
ص: 688
س: آيا خودِ اين موانع زمينة رشد ندارد؟
ج: ببينيد نتيجة تخريبي اش بيشتر است. نتيجة تخريبي اگر اين است كه عده اي كه اين را مي فهمند نااميد مي شوند و به اين نتيجه مي رسند كه اصلاً آيا ممكن است كه اين كار درست بشود. اين نتيجة تخريبي ِ آن است. نسل جوان و اميدوار، آتشين، فعال مي خواهد حركت كند. وقتي اين وجه تخريبي را مي بيند، در زمينة اقتصادي چگونه جلوي چيزي را مي گيرند و چه اشكالاتي وارد مي كنند. اينها را مي بينند ديگر، اين نتيجة تخريبي ِ آن است.
س: نتيجة مثبت آن چيست؟
ج: به طور كلي نتيجة مثبت به اين صورت است كه اين رشد دارد مي رود جلو و آن حركت دارد عقب مي رود.
س: آيا امكان بازگشت ديگر نيست؟
ج: تا حالا اگر به سپاه اعتماد نداشتند شش دفعه كودتا شده بود.
س: ايران كه جاي كودتا ندارد. مي دانيد؟
ج: مي دانم.
س: بحث فرامليتي و فرافرهنگي است. خوب طرف بايد در سطحي باشد و عمقي در فرهنگ اسلامي و فرهنگ گذشتة خودمان و يك شناخت نسبت به فرهنگ جهان داشته باشد. چون اين تز در حقيقت تز هانتينگتون را كه معتقد به جنگ تمدنها و برخورد تمدنها بوده، خنثي كرده است. ساموئل از بزرگترين تئوريسينهاي كاخ سفيد است. خودِ امريكاييها هم خيلي سرمايه گذاري كرده اند و در داخل افرادي مثل ادوارد سعيد فلسطيني و انديشمند ديگري نقدي بر اين نظريه كرده اند، گرچه خيلي نتوانستند مقابله بكنند ولي بنوعي ايجاد تنش كرده است. حجت الاسلام خاتمي موضوعي را مطرح كرد. بخصوص كه اروپا دنبال جنگ فرهنگها و جنگ تمدنها و جنگ مذهب نبوده و شايد ظاهراً بنفعش هم نباشد. لذا اروپا اولين پذيرندة اين تز دكتر خاتمي بود. موضوع را كه ايشان _ به عنوان رئيس كنفرانس اسلامي _ يا در خودِ سازمان ملل و جاهاي ديگر درسطح جهان مطرح كرد و استقبال عظيمي شد و گفت وگوي تمدن ها مسئله روز جهان شد.
ج: خودِ امريكا و اسرائيل هم رأي داده اند.
س: ما قبل از انقلاب گاهي به راداها كريشنان رئيس جمهور هندوستان غبطه مي خورديم. مملكت ما يك شاه الدنگ داشت كه نه فهم و شعور داشت و نه در قلمرو
ص: 689
فرهنگ بود. لذا چهره هايي چون ماهاتما گاندي، جواهر لعل نهرو، جمال عبدالناصر ... به عنوان چهره هاي محبوب بودند. در ايران از اين چهره ها تجليل مي شد مثلاً مرحوم آل احمد مقاله اي دربارة گاندي نوشت. يا آقاي مطهري از نهرو تجليل مي كرد. مهندس بازرگان هم در «نهضت آزادي» هنوز از گاندي و نهرو و اينها به عنوان رهبران بزرگ ياد مي كند. پس از انقلاب، مسئله شكل ديگري گرفت. چهره ها، محبوب، انديشمند، صاحب نظر، تئوريسين و صاحب شخصيت بودند. من اين مقدمه را براي اين گفتم كه آقاي خاتمي يك چهره برتر از گاندي است. گاندي را در آن زمان بررسي كنيم و نهرو را در زمان خودش؛ مسلماً آدم بزرگي بوده اند. خوب اين يك چيز عظيم تر از همة اينها است.كريشنان به عنوان انديشمند يك كتابي داشت به نام «مذهب در شرق و غرب»(1) نمي دانم خوانده ايد يا نه؟ كتابي هم دارد «مذهب در شرق»(2) اما بعد از انقلاب شكل موضوع عوض شد. بازگشت موضوع عوض شد. بازگشت به خويشتن و ارزيابي براساس توان و قدرت فكري. وقتي كه آقاي خاتمي فرهنگ، جايگاه هنر، برخورد فكر، برخورد انديشه و احترام به كرامت انساني را مطرح نمود، جوّ جهاني را دگرگون كرد. چون او به عنوان يك انديشمند فهيم اسلامي در ادامة راه علامه مطهري و شهيد دكتر بهشتي حركت مي كند. اين برنامه استمرار انديشة امام و اهداف انقلاب اسلامي است. لذا طرح جامعة مدني، با مشخصه هاي توسعة سياسي، توسعة فرهنگي، قانون گرايي، آزادي در چارچوب قانون و مكتب و احترام به كرامت انساني و... اينها همه ره آورد انقلاب و دستاورد نظام است. بايد موضوع در جامعه نقد، بررسي، تحليل و تفسير گردد.
ج: جريان اين است كه گفتم، الآن يك جريان به ترمز در زمينة اقتصادي، در زمينة سياسي و در زمينة كمك قوانين به دولت تبديل شده اند، ولي عليرغم اين ترمز آنقدر آن نيروي داخلي اش زياد است كه باز هم روز به روز همينطور پيشرفت مي كند.
س: البته بايد دو موضوع را عرض كنم: اول اينكه ايشان خودشان داراي يك مبناي فكري هستند، يعني مي داند كه چه مي گويد، چه مي خواهد و به كجا مي رود. دوم: اگر آقاي خاتمي عليرغم همة اين فشارها و واكنش ها، اعتقاد به برخورد فكري و نقد انديشه
ص: 690
دارد و از اينكه سنت تفسير و تحليل دوباره احيأ شده، حتي انديشه و نظرية خودش نقد مي شود، خوشحال است. او جناحها، گروهها و جريانهاي فكري _ سياسي، صاحبان انديشه و فكر را دعوت مي كند تا در عرصة فرهنگ حضوري فعال داشته باشند. مطبوعات را در چارچوب قانون به حضور سياسي فكري در صحنة جامعه دعوت مي كند و اين حقوق را براي شهروندان و جريانهاي سياسي در حدود قانون قائل است. مثلاً در سال 1360 روزنامة «ميزان» مقاله اي به نام مهندس بازرگان نوشته بود كه دكتر بهشتي نه تنها سنگيني وزن خودش را بر دادگستري و شوراي عالي قضائي انداخته، بلكه كشور زير سنگيني ِ وزن ايشان دارد خرد مي شود. راديو با شهيد دكتر بهشتي روز بعد مصاحبه اي كرده بود و گفته بود كه آقاي مهندس بازرگان اينطور گفته اند. ايشان در پاسخ گفت: «من با شناختي كه نسبت به آقاي مهندس بازرگان دارم بعيد مي دانم چنين چيزي گفته باشند! ايشان از روشنفكران خيلي خوب ما هستند و خدمات زيادي به اين مملكت كرده اند. در نهضت ملي شدن نفت نقش خوبي داشتند و در دانشگاهها و تأسيس انجمنهاي اسلامي از پيشتازان بودند. لذا از انقلابيون قديمي هستند. اما به لحاظ ديدگاهي، ما يك اختلاف نظر با ايشان داريم. هنوز ايشان در همان دوران نهضت نفت و تفكرات ملي گرايي مي انديشند. ايشان از رشد و عمق حركت مكتبي ِ ما غافل هستند. نهضت مكتبي با گرايش اسلامي حركت مي كند و عظمتش چه در داخل و چه در خارج بالاتر از اين است».(1) يك جواب سنگين، هم شخصيت او را حفظ كرده هم حرف خودش را زده.
ج: من هم همين را مي گويم. خاتمي يك آدم فوق العاده فهميده، با اطلاع و دنياشناس است و به معني واقعي ِ خودش فرهنگ دنيا را مي شناسد و عميقاً به آن فرهنگ احترام مي گذارد.
س: يعني حدي و جايگاهي قائل هست.
ج: جايگاه خيلي بالايي دارد. خوب اين را قبول دارد و برپاية اينها نظر مي دهد، بعد مشكل دنيا را مي فهمد. ببينيد اين پيشنهاد يك پيشنهاد تاريخي است.
س: بله؛ در تاريخ ماندگار است.
ج: يعني اصلاً تاريخي است.
ص: 691
س: يعني 200 سال ديگر از دكتر خاتمي به عنوان متفكري كه در عرصة انديشه و عمل موفق بود، نام مي برند. چون امروز كه از گاندي و ديگر متفكران و مصلحان تجليل مي شود.
ج: يعني مي گويند خاتمي آمد و چنين كاري كرد.
س: پس اي كاش روزنامه هايي مثل روزنامة «ايران و عصر ما»، «خرداد» و «صبح امروز» يك مقدار در ارتباط با تدوين و تشريح و تفسير بحث جامعة مدني، توسعة سياسي، توسعة فرهنگي و عدالت اجتماعي كار تئوريك مي كردند. يا دانشگاههاي ما وارد عرصة فرهنگ و انديشة روز مي شدند. آقاي ري شهري صحبت جالبي كرده بود، ايشان گفته بود مباني كه آقاي خاتمي مطرح مي كند بسيار عالي است اگر ما اين را نهادينه نكنيم بعد از مدتي ديگر معلوم نيست بتوانيم پيش برويم. بايد دنبال نهادينه كردن تئوري بود.
ج: به عقيدة من با اين پيشروي، جامعه پيش مي رود. نمي شود جامعه دنيا همين جور كه پيش مي رود، جلويش را گرفت. يعني اگر فرض كنيم آقاي خاتمي را هم بكشند، اين تفكر ممكن است اختناق ايجاد بكند، باز هم دوباره بمب يك جاي ديگر مي تركد؛ اين رفته توي خون نسل جديد جامعة ما.
س: وظيفة مطبوعات، بيشتر عمق بخشيدن به خود اين تفكر است، يعني يك بخش آن را مي توان اينگونه گفت كه ما نظرهاي ديگران را نقد بكنيم كه يك ضرورت است ولي اساس كار را بايد روشن و تبيين كرد.
ج: مطبوعات ما، حتي مطبوعات هوادار آقاي خاتمي به عقيدة من بي اندازه ضعيف هستند.
س: شايد اين دسته از مطبوعات در جهت گيري ضعيف باشند، ولي ما اساتيدي داريم كه بتوانند مفسر، مروج و ارائه كنندة موضوعات اساسي باشند.
ج: نمي آيند در ميدان؛ همة اينها از ترس آنطرف هنوز شهامت و توانايي آن را ندارند. البته يكي از اينها كه واقعاً اين شهامت را نشان داد مجتهد شبستري بود كه واقعاً يك بحث خيلي مهم مطرح كرد ولي مجله اش را تعطيل كردند.
س: مجله نداشت!
ج: مجلة «راه نو» بود ديگر، مال او بود.
س: نه؛ «راه نو»، تعطيل شد ولي مال آقاي مجتهد شبستري نبود، بلكه مجله زير نظر آقاي اكبر گنجي بود. البته در «ايران» و «همشهري» مي نويسد و اخيراً دوتا مصاحبه هم
ص: 692
داشت ... اينطور نيست.
ج: در «همشهري» من نخواندم.
س: «ايران» هم داشت، در «همشهري» هم داشت.
ج: من در «ايران» نديدم، در «همشهري» هم نديدم. در قوة قضائيه پيشنهاد تعطيل آن «سلام» را كرده اند. در يك جلسه كه دربارة مطبوعات بحث بوده از طرف قوة قضائيه پيشنهاد كردند سلام را تعطيل كنيد كه آقاي وزير ارشاد اسلامي سخت جلوي آن را گرفته است. خوب؛ وضع اين است ديگر.
س: من بحث را مرور كردم و ديدم در مورد اصلاحات ارضي كم صحبت كرديم. اگر شما مطلبي داشته باشيد در مورد وضعيت كشاورزي و وضعيت اقتصادي ما ولو به صورت همان حالت سنتي ِ گذشته اش در موقعيت واردات. به قول معروف آقاي حسنعلي منصور دنبال بازار آزاد براي غرب مي گشت. وضعيت كشاورزي ما در اصلاحات ارضي به كجا رسيد؟ آيا الآن آماري داريد؟
ج: من متأسفانه آماري ندارم، ولي مي دانم كه اصلاحات ارضي به افتضاح كشيد. يعني اگر درست انجام گرفته بود نتايج مثبت داشت ولي به اين شكل شد كه اينها قطعات كوچك را تقسيم كردند. دهقانان كه ثروت نداشتند و مالكين هم فقط ده خودشان را آباد مي كردند. دهقاناني كه صاحب زمين شدند تك تك آمدند و گفتند حالا چه كنيم؟ خيلي توليد پايين رفته چون نمي توانند سرمايه گذاري بكنند. بايد صنايع مربوطه را بخرند و شخم بزنند. آمدند گفتند چه كنيم؟ گفتند تعاوني درست مي كنيم ده تا، پانزده تا، صدتا دهقان را گرفتند تعاوني درست كردند و يك ساواكي را گذاشتند رئيس تعاوني. ساواكي هم شروع كرد به دزدي كردن مثل خانم اشرف. مثل برادرهاي شاه شروع كردند به دزديدن، يعني اگر آن ذره اي هم كه خودِ دهقانان مي توانستند بكنند، ايشان شروع كردند به تجارت كردن. اين است كه فقري وحشتناك نتيجة اين اصلاحات ارضي بود.
س: از طرف ديگر هم وارد كردن گستردة مواد غذايي شروع شد.
ج: مجبور بودند وقتي توليد در داخل رفت عقب، اينها هم بازار را آزاد كردند. امريكاييها و خارجيها هم مي خواستند بازار را آزاد بكنند كه بيايند و بفروشند ديگر، پس پول نفت را همينطور ريختند. قيمت نفت بالا رفت. اينها هم همينطور شروع به واردات بي رويه كردند. از لحاظ اقتصاد داخلي بزرگترين ضربه را به كشاورزي داخل زدند؛ آخرش اين نتيجة اصلاحات
ص: 693
ارضي هست.
س: بعضي ها معتقدند كه اين قضيه، سياست خودِ امريكا بود كه با توجه به بافت ايران كه به هيچ گونه امكان صنعتي، حتي مونتاژ نرسيده بود، آن مالكيت سنتي و گذشته را نابود كردند كه جامعه در يك خلائي قرار بگيرد. در اين خلاء از مسئلة دامداري تا مسئلة كشاورزي، همه از بين رفت، با از بين رفتن مجبور شدند آن وابستگي را زياد كنند، بعد كه وابستگي گسترده شد بتدريج دهات ما خالي شد و مردم به حاشيه نشيني ِ شهرها پرداختند كه به بي لياقتي ِ رژيم شاه برمي گشت. عدم رسيدگي به نيازهاي اولية روستائيان هم مزيد بر علت بود.
ج به عقيدة من اين سياست امريكا نبود. سياست امريكا در دورة كندي، عكس اين امر بود. آنها در كشورهاي امريكاي لاتين عين همين سياست را پيدا كردند. در ايران ِ مجاور اتحاد شوروي مي ديدند كه تعاوني هاي كشاورزي چه جور در حال رشد هستند، به طوري كه توليد غلة اتحاد شوروي به 280 ميليون تن در سال رسيد. شوروي صادركنندة بزرگ غله شده بود. اين قضيه در تاريخ بسيار كم پيش آمده بود. همان كندي كه گفت بايد اميني را آورد، با او دوست بود. منتها با اين دستگاهي كه در ايران بود امكان چنين چيزي ممكن نبود. يك دستگاه فاسد از بالا تا پايين دزد. تمام رشوه خوار بودند؛ از برادرهاي شاه و خواهرهاي شاه گرفته تا درباري ها و تا مأموران ساواك. تمام اين دستگاه غير از چپاول كار ديگري نمي كرد. خوب؛ اينها آمدند و اين نقشه را طرح كردند _ كه اگر اجرا شده بود _ واقعاً بعدش تعاوني درست مي كردند. همين الان اين تعاوني هايي كه درست مي شود و ماشين هم مي خرند، ديگران هم مي توانند اين كار را بكنند. اگر اين كار درست شده بود، نتيجه مي داد. مالكيت به صورت قديمي ديگر نمي توانست بقا داشته باشد. مالكيت آن با دنياي تازة صنعتي كه مي آمد، با كالاهايي كه بود، آن ديگر مرده بود. بايستي چيزي ديگر مي شد و نمي توانست ديگر باقي بماند. به اين ترتيب بايد در ايران اين حساب را كرد كه اين آگاهانه از طرف عامل اجرايي نبوده.
س: ما در دهات جاده نداشتيم، در شهرستانهايمان حتي تعميرگاه تراكتور نداشتيم. امكانات كار اولية كشاورزي نداشتيم. تراكتور را وارد كرديم و برديم در دهات، ولي تبديل شد به يك آهن پاره ... بدون آن كه به لحاظ علمي و تكنيكي رشدي كنيم، مصرف كنندة آن شديم.
ص: 694
ج: همه جا نشد آخر، همه جا نشد. ببينيد كشت و صنعتهايي كه درست كردند نتايج بسيار خوبي داده بود.
س: مجتمع مال هژبر يزداني! يا مراكز كشاورزي ِ اسرائيلي ها در دماوند؟ كرج؟ قزوين؟
ج: كشت و صنعتها و سدهايي درست كردند، كه اينها درست شده بود و نتايج خيلي خوبي هم مي داد. ايران به يك صادركنندة بسيار مهم بعضي از اجناس لوكس تبديل شده بود. بعضي از توليدهاي لوكس مثل مارچوبه فوق العاده عالي بود، حيف كه الان ديگر نيست. اصلاً مارچوبة ايران بازار اروپا را گرفته بود. به اين ترتيب است كه واحدهايي بزرگ بود. اگر فكر مي كردند كه براي ورود به دهات راه نبوده، جاهاي ديگر نقشه اي پيدا مي كردند كه به چه شكل مي شود اين كار را پياده كرد، نه به آن شكل كه در يك كشت و صنعت بزرگ مغان مي شود انجام داد بلكه به آن شكلي كه به آنجا بخورد، به آن شكل كه به نواحي كوهستاني بخورد، اين نقشه مي خواهد، آدم باسواد مي خواهد. وقتي وزير كشاورزي، هم توانايي اش را داشته باشد، هم عقل آن را داشته باشد و هم بتواند نقشة خودش را پيش ببرد، يعني يك كادر و يك دستة منظم و سالمي لازم داشت كه او نداشت چون از بالا تا پايين فساد بوده است، اين است كه نتوانست انجام دهد. بايد ريشه و دليل آن را در اينجا ببينيم.
س: اصلاحات ارضي نهايتاً نتيجه اي جز به نفع غرب نداشت.
ج: بطور كلي اين قضيه، كشاورزي ايران را خراب كرد. ولي از لحاظ تاريخي اين كار مي بايستي انجام مي شد. به همين دليل بعد از انقلاب عين همين جريان هم دنبال شد، يعني همان زمينهايي كه مالكين هم گرفته بودند، آنها را هم از آنها گرفتند، تقسيم ارضي هم شد. حالا هم مي بينيم به علت همين كمبودهايي كه آن وقت بوده، شروع شده به ايجاد تعاوني ها. در مورد بقية توليدات كشاورزي هم همين مسئله مطرح شد؛ نقشة دقيق، امكانات فني و امكانات مالي؛ يعني امروزه بايد فني آوري اينها را براي كشاورزي جديد، تدارك ديد. ببينيد اين مجارستان حاضر شد كه به ما بدهد ولي يك سال وقت لازم داشت و يك ميليارد دلار پول.
س: يك ميليارد؟
ج: پول لازم داشت، براي اينكه تمام دستگاهش را بايد بسازيم، براي اينكه آنتنش فقط براي يك محيط خيلي كوتاهي است. مجارستان اتفاقاً تنها كشوري بود كه حاضر شده بود
ص: 695
براي ما اين كار را انجام بدهد ولي امكانات لازمه موجود نبود... و يكسال هم وقت لازم داشت كه ديگر اصلاً دير مي شد. اين است كه كار ما اين بود كه بلافاصله بعد از آنوقت هرچيزي كه به ما مي رسيد، مثل نوشته ها و گفته هاي امام كه مي رسيد، همين ها را از اينجا مي فرستادند و ما آن را به پنج زبان ترجمه مي كرديم، به مطبوعات اروپا مي فرستاديم.
س: آيا درون حزب با توجه به حضور آقاي اسكندري و مواضع سياسي ِ وي هيچگونه مقاومت و عكس العملي نشان داده شد؟
ج: نه، در اينجا، در آنجا عليه اين كارهاي ما مقاومت اين جوري بود. مقاومت او اين بود كه مي گفت ما در اينجا مي بايستي سياستمان اينطور باشد؛ آخر آنجا دو تا قدرت بود. تشكيلات در اختيارش بود، تمام تشكيلات غرب و تشكيلات ايران. شورويها عقيده داشتند يك نفوذي در داخل رهبري ِ حزب تودة ايران هست كه به ساواك اطلاع مي دهد.
س: يعني نفوذي هست؟
ج: شهناز اعلامي بود ديگر، معلوم بود.
س: فقط اين بود يا دوسه تاي ديگر هم بودند؟ چون قاسمي و نظري را مي گويند و مسلماً افراد ناشناختة ديگر هم بوده اند.
ج: هيچ كدام از اينها در مركزيت نبودند، پسر يزدي بود، رادمنش بود.
س: هما رادمنش؟
ج: نه؛ دكتر يزدي مي شود پسردايي خانم دكتر رادمنش. دكتر رادمنش به او خيلي اعتماد زيادي داشت ولي او قبل از اين جريانها لو رفت و به حبس ابد زنداني شد.
س: در آلمان شرقي؟
ج: در آلمان شرقي گرفتار شد و زنداني شد. او مأمور بود كه من را بكشد. همه چيز را هم آماده كرده بود. بعد اينجا ما دو نفر داشتيم: يكي هم كه ساواكي بود، همين شهناز اعلامي بود كه با سفارت نزديك بود و داستاني دارد من بطور مفصل گفتم كه تكرارش لازم نيست. يكي هم كه وزير شد، بعدش وزير هويدا؛ آزمون، منوچهر آزمون بود. او هم ساواكي بود. او اصرار زيادي داشت كه با من در آلمان ديدار بكند. در يكي ازشهرهاي دور. من هيچ وقت حاضر نشدم چون او را نمي شناختم كي هست. چه جوري شده آنجا آمده. يك بار هم به ما رسماً؛ گفتند..._
س: كه اخبارتان مي رود بيرون. مسلماً ساواك براساس آگاهي از درون حزب
ص: 696
برنامه ريزي مي كرد.
ج: به ما رسماً گفتند كه ما فكر مي كنيم شهناز اعلامي را برداريد از درون تشكيلات. آلمانها من را خواستند و به من اين را گفتند. من گفتم فايده اي ندارد، چون اگر مطرح بكنم به علت اينكه من از مدتها پيش به شهناز مشكوك بودم، راه نمي دادم. به يك نفر ديگر بگوييد. آنها قدوه را خواستند و به قدوه گفتند. قدوه آمد و اين را در جلسه مطرح كرد. اسكندري جنجالي راه انداخت و گفت اين مطمئن ترين فرد من است ، اين تهمتها چيست، فلان و فلان. آلمانها گفتند حالا چي مي گويند حالا ما چكار بكنيم. دبير اول حزب تودة ايران مي گويد مطمئن ترين فرد من است و ما نمي توانيم به او دستور بدهيم، تا اينكه بلافاصله بعد، انقلاب پيروز شد.
س: آلمانها هيچ وقت او را دستگير نكردند. حتي شهناز اعلامي را يا ...؟
ج: همين ديگر، بلافاصله بعد از اينكه ليست ساواكي ها درآمد، اسم شهناز درآمد. وقتي به آنها داديم، بيست و چهار ساعته او را از آلمان بيرون كردند.
س: هيچ وقت او را دستگير نكردند؟
ج: دستگير نكردند؛ آخر علتي نداشت. جرمي عليه آلمان انجام نداده بود. بيست و چهار ساعته خودش و بچه اش را از خانه اش اخراج كردند.
س: شوهر كه نداشت؟
ج: شوهرش ژندي بود. بعد هم در همان دوران يك دفعه اينجا آمده بود ژندي را برد. مدتي بعد از اين جريانها او را به آلمان برد و نگه داشت. بعد او را رها كرد و دوباره برگشت و آمد. ژندي از اعضاي حزب و جوان خوبي هم بود.
س: غير از اين شهناز اعلامي، نظري و ديگران چطور؟ نظري و جهانشاهلو، ارتباطشان با سفارت بود يا با ساواك؟ چرا و به چه دليل به ساواك و رژيم گرايش پيدا كردند؟
ج: آنها رسماً با ساواك بودند. اينها، هر دوشان به آلمان غربي رفتند. نظري هم در آلمان دموكراتيك بود. شورويها به او هم مظنون شدند. آنها هم بيست و چهار ساعته او را از آلمان دموكراتيك بيرون كردند.
س: چه سالي؟
ج: همين يك سال قبل از انقلاب.
س: يعني 56.
ص: 697
ج: سال 56 او را از آنجا بيرون كردند، رفت به آلمان غربي و آنجا مشغول به همين كار بود براي ساواك. خودِ اين جهانشاهلو بعد از اينكه به برلين غربي، رفت از آنجا شروع كرد به...
س: و اينها افرادي نداشتند كه بتوانند از درون چيزي بفهمند؟ مسلماً بايد داشته باشند.
ج: هيچ كس را در داخل حزب نداشتند. آنها آدم هاي خيلي بدنامي بودند مثل نظري كه خيلي آدم كثيفي بود. شخصاً آدم كثيفي بود. او رفت آنجا، بعدش كه آمد جهانشاهلو آمد اينجا در سيماي شاهنشاه و نطق كرد و از شاهنشاه تعريف كرد و آن تاريخي هم كه نوشت، نام آن را «تاريخ شاهنشاهي» گذاشت و خلاصه ساواكي بود و خود را كاملاً مشخص كرد.
س: ديگر از بين اينها كي درآمد؟
ج: كسان ديگري كه آمدند از آنجا، يكي هم جزني بود كه اينجا آمد _ پدر بيژن جزني.
س: حشمت جزني؟ اين حشمت را كه مي گويند از همان سال 34 با شاه كنار آمد. يعني توبه نامه اش را در سال 1334 به دربار نوشت.
ج: نه حشمت نيست. آن كسي كه مي گويم جزني، حشمت نيست.
س: او از حزب اظهار تنفر كرد؟
ج: نه؛ از مهاجرت آمد.
س: آيا پسرعموي او هست.
ج: عموي او هست. او آمد در مهاجرت و جزو فراري ها بود.
س: پس پدرش نيست. اسم پدرش حشمت بود؟
ج: نه؛ پدرش نيست. عموي او هست. او اينجا آمد استاد دانشگاه زبان روسي شد و بعد هم آقاي رئيس كل بازرس مطبوعات در وزارت كشور شد.
س: دكتر عنايت الله رضا چطور؟ او هم داراي فراز و نشيب هاي زيادي است.
ج: عنايت الله رضا؟ بله؛ ايشان ديگر شخصيت بارزي در جمهوري اسلامي است و هنوز هم هست.
س: بطور جدي سئوال مي كنم، آيا او واقعاً آدم محقق و تمدن شناس هست؟ اصلاً در چه حدي از دانش است؟
ج در شوروي مسئله دكترا فوق العاده سنگين است. بعد از ليسانس كه گرفتند يك چيزي بهش مي گويند.
ص: 698
س: فوق ليسانس ندارند؟
ج: فوق ليسانس اسمش همان است. اسمش يعني كانديد علوم. كانديد علوم يك مرحله است. اينها تزهايي كه نوشتند عبارت بود از جريان صلح در ايران. ما شصت تا جريان صلح در ايران بصورت پايان نامه دكترا داريم بخصوص در آذربايجان.
س: مثل اينكه اين عناوين دكتراها را هم با پارتي بازي مي دادند! خودِ چشم آذر در خاطراتش مي نويسد آنجا هركس كه با حزب كمونيست همكاري مي كرد او را معرفي مي كردند به دانشگاه و به او عنوان مي دادند. حتي مدرك پروفسوري!
ج: همه شان همينطوري دكترا گرفتند. يعني معلومات نداشتند هيچ. ولي بعد از اينكه اينجا آمدند، همه شان دكتراي علوم و تاريخ شدند.
س: آنوقت ايشان در آنجا تدرس مي كرد يا تحليل مي كرد، منظورم عنايت الله رضاست.
ج: اصلاً هيچ كاري نمي كرد. عنايت الله رضا اولاً جزو آنها بود كه ما مدتي او را به عنوان گوينده به چين فرستاديم، بعد آمده بود به آنجا و تدريس مي كرد، نه معلم جايي بود و نه چيزي. مدتي در انجمن شرق شناسي بود كه در آنجا كارمندان شرق شناسي بودند و چيزهايي مطالعه مي كردند.
س: در خودِ باكو؟
ج: بعضي شان باكو بودند و بعضي شان مسكو.
س: مانند اين كارهاي تحقيقاتي درمورد آران و آذربايجان.
ج: نه؛ اين اطلاعات داشته، زبان مي دانسته، پس مي توانست متون را ترجمه بكند و از اسناد آنجا استفاده بكند.
س: اين برادر همان پروفسور رضا است ديگر. مي گفتيد غير از عنايت الله رضا، محمد عاصمي هم عضو حزب بود. محمد عاصمي كه مجلة «كاوه» را در مي آورد. از جوانهاي قديم سازمان جوانان بود.
ج: محمد عاصمي؛ عضو حزب هم شده بود تا وقتي كه مجله اش را در آنجا درست كرد. اولش هم از طرف حزب كمك مي شد؛ ما او را هنوز آدم خوبي مي دانستيم.
س: چه سالي؟ يعني سال 45؟ همان ادبيات ايران بود فقط بزرگ علوي به زبان آلماني داستان مي نوشت.
ج: ويژه نامة جشن دوهزاروپانصد ساله داد. او در جشن دوهزار و پانصد سالة شاهنشاهي فعال بود.
س: آيا قبل از آن مشخص نبود؟
ص: 699
ج: نه؛ قبل از آن مشخص نبود. ما همان وقت به او مشكوك شديم.
س: يعني از موقعي كه در مجله بطور علني كار مي كرد به او مشكوك شديد، آن وقت كه موضوع را همه فهميده بودند.
ج: بله؛ به او مشكوك شديم. اين را خان بابا تهراني گفت كه بابام مي گفت دختر كه يك شب بيرون خوابيده، تكليفش معلوم است. اين چندين شب بيرون خوابيده. يعني گفتيم به او و اهم فهميده كه خسرو قشقايي گفته است روزنامه «باختر امروز» كه در مي آمد، اين قبلاً به ساواك مي رسيد. بعد فهميديم كه خودِ دكتر هم گوينده راديو مسكو و راديو اسرائيل است.
س: الان با جمهوريخواه ها همكاري مي كند. بد نيست در اينجا اشاره كنيد به فريدون هويداي توده اي كه حالا علاوه بر بهايي بودنش، برادر اميرعباس هويداست و شهرت هم دارد. جلال آل احمد مطرح مي كند او جزو روشنفكران توده اي بود و زماني خود را در اروپا چپ مي دانست.
ج: من اصلاً يادم نيست فريدون هويدا كي بود، و اينكه اصلاً او توده اي بود. اصلاً يادم نيست.
س: خودِ اميرعباس هويدا را نمي دانم، بعيد هم هست كه گرايش توده اي داشته باشد. او ماسون بود و با محافل غربي ارتباط داشت.
ج: گرايش توده اي نداشته؛ حالا گرايش روشنفكري چپ داشته. در آنجا دوچيز هست.
س: فريدون هويدا در فرانسه زندگي مي كرد.
ج: اصلاً يادم نيست. چون اگر فريدون هويدا بود جزو صورتي بود كه از نويسندگان توده اي داريم
س: مصطفي فاتح به عنوان مؤسس روزنامه بود.
ج: بله.
س: بعضي ها تحليل مي كنند فاتح متعلق به جريان انگليسي «حزب توده» است. فاتح و يوسف افتخاري و يكي ديگر هم هست ...
ج: چند نفر بودند.
ص: 700
س: بعضي ها معتقدند كه ايشان آمد و امتياز روزنامه را گرفت و آنوقت نزديك شد. طوري كه مي گويند دستور انگليسيها بود كه به عنوان يك جريان وارد حزب شود و در آنجا براي خودش «باندي» تشكيل دهد. شايد هم بعضي از عواملش ناشناخته ماندند.
ج: اين جريان را يك دفعه بحث كردم. دوباره تكرار نكنيم. فاتح را مي شناختيم، او سِر انگلستان است. وقتي كسي در انگلستان سِر مي شود، ديگر بايد خيلي خدمت كرده باشد.
س: خاطرات بزرگ علوي را ببينيد. يك خاطرات هست كه در ايران چاپ مي شود، يك خاطرات هم به صورت شفاهي در آلمان چاپ مي شود كه بطور مفصل از خانم ميس لمبتون تجليل مي كند و مي گويد كه حالا هركس در ايران يك كمي ارزش دارد، مي گويند اين انگليسي يا جاسوس است. در خاطرات منتشره در آلمان از قول علوي گفته شده كه خانم لمبتون آدم بزرگي بوده و بهترين دوران ما همان موقعي بود كه با ايشان همكاري مي كرديم. ما از طرف «حزب توده» مأموريت داشتيم تا با اين خانم نشريه منتشر كنيم، البته ما زير نظر ايشان بوديم.
ج: او هيچ وقت از طرف حزب مأموريت همكاري با ميس لمبتون نداشته است؛ هيچ وقت. ببينيد اينها عده مستقلي بودند كه خودشان هركاري كه مي خواستند مي كردند.
س: بزرگ علوي و احسان طبري عضو حزب بودند. اين دو با خانم لمبتون همكاري مي كردند.
ج: مي دانم.
س: در همان ابتدا در حزب كسي بود كه موافق اين جريان باشد يا نه. از ابتداي شروع كار چه كساني مخالف بودند؟
ج: هيچ؛ علوي با اسكندري فوق العاده نزديك بود. با يزدي فوق العاده نزديك بود و مثل برادر خوانده بودند. از لحاظ سياسي آنها آزاد بودند طوري كه علوي هر كاري مي خواهد بكند. علوي هم در دوران حزب هميشه همين جوري بود، در همان اواسط كار هم از حزب بيرون رفت. بعد از پلنوم.
س: بعد از پلنوم سوم. رفت آلمان ديگر نيامد؟
ج: آن كه نيامد هيچ بعد از پلنوم چهارم هم نيامد.
س: از رادمنش چه خبر؟
ج: بعد از جريان پلنوم چهاردهم، رادمنش بركنار شد، او ديگر از حزب استعفا داد و كنار
ص: 701
رفت.
س: ولي با حزب در آلمان شرقي ارتباط داشت. مي دانم با اعضاي حزب مرتبط بود. ولي واقعاً او ارتباط نداشت؟
ج: او در آنجا خيلي كم با اعضاي حزب رابطه داشت.
س: تا آخر هم در آلمان شرقي ماند.
ج: بله؛ آنجا مانده بود، او استاد دانشگاه بود. استاد زبان فارسي بود، بعد هم بازنشسته شد و در آنجا كتاب چاپ مي كرد. پول در مي آورد، خيلي هم ثروتمند شده بود.
س: باغچة بزرگي داشت كه نامش را شميران گذاشته بود.
ج: بله؛ آنجا همه چيز داشت. وضع مالي اش خيلي خوب بود. يك خانم آلماني هم پيدا كرده بود كه دوتا بچه داشت.
س: رادمنش در كتاب خود خاطرات جالبي از پسرش دارد و مي گويد من هرچه به پسرم مي گويم كه دنبال اين چيزها نرو، آخرش هيچ چيزي نمي ماند، كنفدراسيون دست ساواك هست، اين بابا نمي فهمد و من را مسخره مي كند. فكر مي كند كه من پير شدم كه اين حرفها را مي زنم.
ج: با پدرش موافق نبود. مخالف بود و به او ايراد مي گرفت. اتفاقاً بچة بدي نبود، بچة خوبي هم بود.
س: پسرش «ماني» كنفدراسيوني بود. حزبي نبود.
ج: ماني چپ بود؛ چپ كنفدراسيون.
س: سوسياليست بود؟
ج: همان سوسياليست جزو گروههاي چيني شده بود و نسبت به پدرش خيلي بدبين بود.
س: ماني از زن ايراني وي بود دختر سيدمحمدصادق طباطبايي. چون رادمنش قبل از زندانش يك نامزد آلماني داشت.
ج: من خبر ندارم.
س: حالا ما يادِمان نيست. مي گفتند وقتي زندان افتاد يك نامزد آلماني داشت. آن خانم وقتي ديد ايشان محكوم شده، گذاشت و رفت. مدتي آلمان بود، سپس به امريكا رفت و ازدواج كرد. وقتي بزرگ علوي سال 72 به امريكا مي رود، به ديدن او مي آيد و با هم ملاقاتي مي كنند. از زندان كه آزاد شد با دختر سيدمحمد صادق طباطبايي ازدواج
ص: 702
كرد ولي نتوانست با او زندگي كند و همين جا طلاقش داد. (زن آلماني) ماني فرزند او از همسر دومش بود. از خانم آلماني اش بچه اي نداشت.
ج: نه؛ او (زن آلماني) خودش قبلاً دوتا بچه داشت.
س: بله مال خودش بود، مال بزرگ علوي نبود.
ج: اگر صلاح بدانيد دربارة شخصيتها صحبت نكنيم، چون تركيب آنها خيلي جور نيست؛ مثلاً دكتر محمد مصدق با انور خامه اي.
س: در مورد افراد مي شود صحبتي كرد. هميشه مي شود افراد را گزينش كرد. مثلاً اين اسامي كه نوشتيم شما بين اينها پنج تاي آنها را انتخاب كنيد يا مثلاً بگوييد تيپهاي ديگري باشند كه ارزش بحث داشته باشند يا بين هرگروه و جريان فكري مي شود دوسه نفر را به عنوان نمونه انتخاب كرد و آن را اصل قرارداد.
ج: در هرصورت من مي گويم برويم سراغ احزاب، بعد آنها را تمامش بكنيم. افراد را بگذاريد براي آخر.
س: مي شود به بررسي احزاب چپ در ايران بپردازيم. قبلاً صحبت كرديد و گفتيد چرا اسناد پلنوم چهارم منتشر نشد.
ج: مطرح نشده؛ هيچ.
س: پلنوم سوم مطرح نشد و پلنوم چهارم منتشر نشد.
ج: تمام اسنادش منتشر شده، بخصوص در گفت وگوي همين بابك اميرخسروي. او ادعا مي كند منتشر نشده، ايرج مي گويد همة آن كاملاً منتشر شده و در سه چهار جا هم منتشر شده. نه فقط حزب آن را منتشر كرد بلكه در روزنامه هاي خودش همة اين اسناد را منتشر كرده.
س: متن كامل يا گزيده؟
ج: نخير؛ متن كامل.
س: خودِ «حزب توده» يك گزيده منتشر كرد.
ج: گزيده نيست؛ قطعنامه هاي پلنوم چهارم است. اين اسناد شامل موارد زير است:
1. دربارة عملكرد حزب تودة ايران در 28 مرداد چيز خيلي مفصلي است.
2. در مورد مسئوليت خطاها و اشتباهات، كه كي چقدر اشتباه كرده.
3. دربارة كشف و متلاشي شدن سازمان نظامي ِ حزب تودة ايران، جنبش كارگري و
ص: 703
سوسيال دموكراسي كمونيستي ايران.
س: در مورد كشف و متلاشي شدن سازمان نظامي مطرح كرده بودند و يك عده را نقد كردند و گفتند كه مقصر چه كساني بودند؟
ج: همة اين حرفها اينجا هست.
س: در خودِ اسناد چاپ شده؟
ج: ببينيد همه اينها هست. علاوه بر مسئوليت مشترك هيأت اجرائيه حزب تودة ايران و اشتباهات جمعي ِ رهبري ِ سازمان نظامي، رفيق جودت به عنوان مسئول و رابط اين سازمان از اين لحاظ مسئوليت جدي به عهده داد. يعني بطور كلي اين عين متن قطعنامه است. تمام آن، اينجا هست. اين متن از جنبش كارگري سوسيال دموكراسي كمونيستي ايران چاپ اول، جلد اول، صفحه 371، انتشارات مزدك نقل شده است بعد، اين هم مال پلنومها است. بعد قطعنامة پلنوم كميتة مركزي و اختلافات در دستگاه رهبري حزب كه اين اختلافات در دستگاه رهبري حزب علتش چه بوده، مفصل هم هست. تمام جريان در كميتة مركزي، ماجراي گروه اكثريت كه شرميني را وسيله كرده، شرميني چقدر صدمه زده و... همة اينها بطور مفصل در اينجا هست.
س: بله، خوب هست.
ج: بعد قطعنامة مرحلة انقلاب. ايران و خطاهاي اساسي، دو تا جزوة 28 مرداد و نشرية تعليماتي كه دعواي من و زاخاريان بود تمام اينها هست. آن وقت بايد از اينها فتوكپي بگيريم. حالا مي رويم تاريخ چپ ايران.
س: بررسي جريان چپ.
ج: تا آنجايي كه من خواندم در جريان مشروطيت در ايران، جرياني با خصوصيات چپ به معني ِ كامل خودش، به صورت متشكل در داخل يك گروه، وجود نداشته است. فقط كمكهايي بوده است كه چپهاي ايران ِ مستقر در آذربايجان و باكو، با كمك چپهاي سوسيال دموكراسي خودِ روسيه به آنها در امور مختلف مي كردند تا وقتي كه مسئله جنگل پيش مي آيد، حزب كمونيست ايران شكل مي گيرد.
س: در انزلي بود؟
ج: در انزلي بود. اصلاً حزب كمونيست ايران چه كساني بودند؟ من اينها را مي توانم بگويم. اولش حزب عدالت يا حزب سوسيال دموكرات كارگران ايران بود.
ص: 704
س: آيا پيشه وري در اين حزب بوده است؟
ج: الان همة اينها را مي گويم. تشكيل اين حزب با تصميم كميتة حزب سوسيال دموكرات كارگران روسيه در باكو به وسيلة بهرام آقايف، آناسيف و بالاكيراُف و حاجي اُف و رسول غفارزاده و صادق زاده و يوسف زاده و ديگران عملي گرديد. هدف اين حزب هم فعاليت بين كارگران ايراني بود كه از آذربايجان ايران به باكو مهاجرت كرده و در آنجا كار مي كردند. «حزب عدالت» به عنوان يك سازمان منظم در ماه مه 1296 و 1917 پس از انقلاب 1917 در روسيه تزاري، در روسيه پايه گذاري شد. حزب عدالت در باكو، چند شهر آسياي ميانه روسيه، در آذربايجان ايران و آستراخان و شهرهاي ديگر در قفقاز و در ايران كار مي كردند. از ماه ژوئن 1917 (1296) روزنامة ارگان حزب عدالت به نام «پرچم عدالت» در باكو به زبان فارسي و آذري چاپ گرديد و درروسيه و ايران منتشر شد. رهبران حزب عدالت در كميتة منطقه اي ِ بلشويكها در قفقاز شركت مي كردند؛ در واقع اينها جزئي از آنها بودند. در سال 1920 سازمان «حزب عدالت» در خاك شوروي در سازمان حزب كمونيست روسيه بلشويكها ادغام شد. در خاك ايران بويژه در تبريز، تهران و انزلي و رشت و شهرهاي ديگر در سال 1920 سازمان حزب عدالت باقي ماند و سازمان واحد كشوري را به وجود آوردند. سال 1920 در ايران حزب كمونيست درست مي شود كه در آن كارگران و پيشه وران و خرده فروشهاي شهري وجود داشتند. خواسته هاي بنيادين اين حزب عبارت بود از مبارزه با امپرياليسم انگليس و دولت شاه و بزرگ مالكان و همچنين تقسيم زمينهاي قابل كشت ميان دهقانان بي زمين و كم زمين. در اولين كنگرة حزب عدالت در 3 تير 1299 در انزلي اين حزب به حزب كمونيست ايران تغيير نام داد اين سابقة اولية پيدايش حزب كمونيست ايران بود. حزب كمونيست در 1299 در كنگرة حزب عدالت در انزلي تشكيل گرديد و برنامة آن از اين قرار بود:
1. آزادي ايران از سلطة امپرياليزم.
2. لغو قراردادهاي اسارت بخش بويژه قرارداد انگليس و ايران معروف به قرارداد 1919.
3. سرنگوني سلسلة قاجار و لغو رژيم سلطنتي.
4. از بين بردن مالكيت بزرگ زمين.
سپس حزب كمونيست ايران،. به عضويت كمينترن درآمد. يعني انترناسيونال كمونيست جهاني. تحت تأثير عناصر چپ در 1299، رهبري حزب يك رشته اشتباهات بزرگي را مرتكب شد؛ از قبيل ايجاد فوري انقلاب سوسياليستي در ايران، مصادرة املاك مالكين بزرگ و حتي
ص: 705
زمينداران كوچك و متوسط، بدون درنظر گرفتن اين كه شرايط عيني براي اينگونه تصميمات هنوز در جامعة ايران وجود نداشته است. آنها اين اشتباهات را كردند. به علاوه تبليغات وسيعي را عليه اسلام آغاز كردند. در آن دوره در مهرماه 1299 عناصر ماجراجو از تركيب رهبري ِ حزب بركنار شدند و تركيب جديدي براي كميتة مركزي به رهبري ِ حيدرخان عمواوغلي برگزيده شد.
س: خودِ حيدر ماجراجوتر از همة آنها بود.
ج: نخير. اندكي پس از كودتاي رضاخان پهلوي، در 1304 حزب كمونيست ايران زير فشار سخت قرار گرفت.
س: بعد از كودتا هنوز حزب كمونيست كار مي كرد. پيشه وري در تهران «روزنامة حقيقت» را منتشر مي كرد و رسماً در پايتخت بود.
ج: نگفتيم كه نيست، الان برايتان مي گوييم. گفتيم زير فشار سخت قرار گرفت. دومين كنگرة حزب بطور مخفي در 1306 انجام شد و حزب برنامه و اساسنامة جديدي تصويب كرد كه حاوي تزهايي براي مسائل ملي، كردها و تصميمات دربارة كار در ميان كارگران و دهقانان و جوانان و زنان بود. سال 1308 تا 1310 «حزب كمونيست» ايران يك رشته اعتصابات كارگري را رهبري كرد. در ارديبهشت 1310 دولت رضاخان قانوني در زمينة غيرقانوني كردن فعاليتهاي كمونيستي تصويب كرد. از 1313 حزب كمونيست مجدداً فعاليت خود را تحت رهبري ِ دكتر اراني آغاز كرد. در 1316 حزب مجدداً زير ضربة جديد قرار گرفت. اتحاديه هاي كارگري هم درهم شكسته شدند و فعالين حزب و اتحاديه ها به زندان افتادند. در 1317 محاكمة 53 نفر فعالين رهبران حزب كمونيست ايران آغاز شد. دكتر اراني هم درزندان به قتل رسيد. در سال 1320 جانشين و دنبال كنندة حزب كمونيست ايران يعني حزب تودة ايران آغاز به كار كرد.
س: خوب تا اين قسمت فهرست وار است. برگرديم و يك دور بزنيم. يكي مسئلة جنگل بود و حالا چپ روي ها يا اشتباهات بزرگي كه به قول خودشان يك حكومت كمونيستي سرخ تشكيل دادند و آن حوادث تلخ درگيري با ميرزا كوچك خان. اتفاقاً خودِ حيدرعمواوغلي از نزديكان سيد حسن تقي زاده هم بود و در «حزب دموكرات ايران» از دوستان تقي زاده به شمار مي رفت و با هم همكاري مي كردند. در دوران مشروطيت و بعد از انقلاب مشروطيت، راهشان كمي جدا شد. در جنگل، حيدر به عنوان يك ماجراجو
ص: 706
مطرح مي شود و بخش عظيمي از اختلافات به گردن او مي افتد كه دكتر حشمت يك بخش ديگر از آن بود. خالو قربان و ديگران كه راه كمونيسم را در پيش مي گيرند و يك نهضت مردمي را در اثر فرصت طلبي به شكست مي كشانند.
ج: در مسئلة جنگل به نظر من دوتا تاريخ هست كه در هر دوي آن جهت گيري نادرست وجود دارد. انداختن تمام تقصيرها به گردن طرف مقابل و تبرئه كردن مطلق طرف ميرزاكوچك خان درست نيست خوب واقعيت اين است كه ميرزاكوچك خان خودش گرايشهاي چپ داشته، خودش رفته به باكو تا در آنجا با آنها قرارداد ببندد. پس از آن آمدند و جمهوري سوسياليستي ايران را تشكيل دادند.
س: كه اتحاد اسلام را بنا نهادند.
ج: نخير!
س: روزنامة آنها به عنوان «اتحاد اسلام» مطرح است. من يك نسخه از روزنامة جنگل را دارم كه با آرم «اتحاد اسلام» منتشر مي شد.
ج: همة اينها هست ولي ميرزاكوچك خان در تشكيل جمهوري سوسياليستي گيلان شركت داشته.
س: اين كار حيدر است؛ روزنامة جنگل را شما ديديد. روزنامة جنگل را ميرزاحسين كسمايي منتشر مي كرد. تيتر بالايش با عنوان «اتحاد اسلام» است. ميرزاكوچك خان تحت تأثير تفكر سيدجمال الدين اسدآبادي بوده. البته معتقد به درگيري با كمونيسم نبود و آن را يك حركت انقلابي در قسمت شمال مي دانسته است. بعد حركت را شروع مي كند كه با جهت گيري ِ مذهبي بود. در آن موقعيت، وي به عنوان يك طلبه و يك روحاني، پايگاهي داشته و كار را شروع مي كند. بعد با يكديگر همكاري مي كردند. بعد آنها به اصطلاح خودشان يك كودتاي چپ در آن تشكيلات جنگل مي كنند مثل پيشه وري، حيدر، خالوقربان و... اينها مي خواستند يك حكومت به اصطلاح كمونيستي ايجاد نمايند، آن هم در منطقه اي كه قدرت مذهب قوي است. از سوي ديگر دشمن در كمين بود، و نتيجة اختلاف! شكست، يأس و... مي شود.
ج: حكومت جنگل عبارت بوده از جمهوري سوسياليستي شورايي گيلان.
س: اين مال دوران خود خالوقربان است.
ج: ميرزا هم جزء آن بوده، اين نبوده كه شركت نداشته.
ص: 707
س: اين مال آن موقعي است كه جدا شدند.
ج: جداشدن در كار نيست.
س: آن نامة روتشتين به ميرزاكوچك خان كه مي گويد موقعيت انقلابي ما ديگر ايجاب نمي كند كه دفاع كنيم.
ج: آنجا مال بعد است؛ مال بعد از 1921 است. رهبران حزب كمونيست ايران در آنجا اينها بودند. علي شرقي، سلطان زاده، حسن زاده، آخوندزاده، حسابي (برادر پروفسور حسابي) نيك بين، علي اميرخيزي. در چهارمين كنگره حزب كمونيست ايران كه آخري بوده، حيدر عمواوغلي، كريم حسن روستا، مددزاده، ميرجعفر پيشه وري يا ميرجعفر جوادزاده، بهرام آقايف، سيف الله ابراهيم زاده، سليمان قاي ورديف، علي شيرازي و چند نفر ديگر بودند.
س: اينها جريان چپ قضيه هستند.
ج: نه؛ اين چهارمين كنگره هست.
س: چهارمين كنگرة «حزب كمونيست» است.
ج: بله؛ مال بعد است. مال دوران رضاخان، دوران بعد از كودتا يعني اين چپهايي كه اول آن را تشكيل دادند.
س: احتمالاً كتاب ابراهيم ميرفخرايي را نداريد. من اسامي رهبران جنگل با آن روزنامه جنگل را مي آورم. اتفاقاً خوب است نگاهي به آن بشود. تيتر روزنامه با عنوان «اتحاد اسلامي» است، و محتوايي كه گرايش مذهب در آن برجسته است.
ج: ببينيد؛ من در اين حرفي ندارم كه اين جريان بوده، در آن ترديدي نيست ولي در جريان فكري خود ميرزا مرحله هاي مختلف هست. در عين حال اولش يك گرايش اين جوري داشته، بعد آمده با آنها كه شروع كرده به همكاري كردن، تمايلات ديگر را قبول كرده تمام اين اسناد را بايد بگذاريم پهلوي يكديگر و آنوقت دقيق مي شود والا اگر ما يك طرف را بگيريم، همه اش اشتباه مي شود.
س: خودِ روزنامة ارگان جنگل كه موجود است.
ج: بايد ديد اين ارگان متعلق به چه دوره اي بوده. بعد از اينكه آنها آمدند و با هم ديگر موافقت كردند و ميرزا در جمهوري گيلان شركت داشته و بيرون نبوده، آنوقت كه اين ارگان نبوده است.
س: بعد آن جريان چپ تشكيل شده است. آنها يك كودتا كردند كه بر اساس آن يك سري را آوردند و
ص: 708
يك سري را حذفشان كردند.
ج: من گفتم اين مسئله را، مثل دو تا جريان است همين الان ما در خودِ جمهوري اسلامي مي گوييم كه دو برداشت از قرآن وجود دارد؛ يك برداشت اين جور هست و يك برداشت جور ديگر. اينجا هم دوتا برداشت از جريان جنگل وجود دارد.
س: امثال پيشه وري و ديگر كمونيستها به تهران مي آيند و در 1300 علناً فعاليت خود را در تهران شروع مي كنند، آنها روزنامة «حقيقت» را منتشر مي كنند. در تهران هم دو دسته بودند، يك دسته طيف سليمان ميرزا اسكندري بودند كه نوعي سوسياليسم را مطرح مي كردند ولي سعي مي كردند به آن رنگ ملي بدهند. يك نوع كمونيستهايي هم داشتيم مثل پيشه وري كه با مسكو در ارتباط بودند و بيشتر تحت تأثير حزب كمونيست شوروي بودند.
ج: سليمان ميرزا واقعاً يك سوسياليست طرفدار انقلاب اكتبر بود. او يك سوسياليست غير كمونيست بود، چون مذهبي بود. سليمان ميرزا به هيچ وجه طرفدار ايدة كمونيستي نبوده است. او طرفدار عدالت اجتماعي بود، يعني سهم عدالت اجتماعي را از كمونيسم قبول داشته. در عين حال هم به اجراي عدالت اجتماعي در شوروي اعتقاد داشت. سليمان ميرزا به كلي براي خودش جريان جدايي است. با اينها رابطه اي داشته، آشنايي و دوستي و مناسباتي داشته ولي به هيچ وجه كار او با كاري كه چپها انجام مي دادند مخلوط نمي شده. خوب اين جريان هم مدت كوتاهي بعد از 1304، 1306 انجام مي گيرد.
س: آنها شش سال در حكومت رضاخان فعال بودند و كارهاي زيرزميني مي كردند.
ج: رهبرانشان در تهران بيشتر از همه عبارت بودند از همانهايي كه بازداشت شدند؛ يعني اردشير و پيشه وري. اينها دو رهبر مهم آن دوران بودند. كامبخش هم آن موقع به همراه راهسازان شوروي، در جادة انزلي _ تهران با سرهنگ سيامك مشغول راه سازي بود.
پيشه وري و كامبخش دو جريان بودند كه هردوي اينها به شوروي متصل بودند. كامبخش از بچگي در روسيه تزاري درس خوانده، بزرگ شده بعد در آنجا هم ليسانس گرفته و بعد به ايران آمده و شروع كرده به كار كردن. از همان وقت هم فعاليت كمونيستي را شروع كرده، منتها در يك شاخة معين مربوط به خودش.
كامبخش در قزوين با گروه الموتي كار مي كرد كه «كمينترن» او را به دكتر اراني متصل كرد. گروه اول حزب كمونيست ايران كه تشكيل شد، عبارت بودند از كامبخش، سيامك و
ص: 709
دكتر اراني. سيامك به ژاندارمري رفته بود و افسر شده بود. كامبخش هم جزو دستة ده نفره اي بود كه در زمان رضاخان با امتحان زبان روسي، براي آموزش در نيروي هوايي جذب شده بودند. در اين ميان تنها كامبخش در آنجا ماند و دورة كاملتري ديد و بعد هم اخراج شد. او دورة حزبي اش را زماني كه در راهسازي كار مي كرد، طي كرده بود.
كامبخش دوبار دستگير شد. يك بار به همراه گروه 53 نفر، يك بار هم زماني كه از نيروي هوايي اخراج شده بود و رئيس مدرسه شده بود. چون دورة مكانيك هواپيما و هوانوردي ديده بود، از موقعيت ممتازي برخوردار بود كه همين امر سبب شد تا برايش زدند و گفتند كه او كمونيست است. براي همين هم بازداشت شد و يك سال در زندان ماند. با اينكه هيچ گونه محكوميت اتهامي متوجه او نبود، جز اينكه او اخراجي ِ ارتش بود.
س: گفته مي شود كه كامبخش به شكل مرموزي وابسته به تشكيلات شوروي بود. حتي مي گويند كه او دكتر اراني را لو داده است. يعني او گروه 53 نفر را به شهرباني معرفي كرد. اين شك بعد از تأسيس «حزب توده» نيز همچنان به قوت خود باقي ماند.
ج: اين حرف بي خودي است. حتي باقر مؤمني در كتاب «پروندة 53 نفر» نيز مي نويسد كه «به احتمال قوي خودِ شوروي موافق لورفتن اين جريان بود و كامبخش سرِخود عمل نكرد.» اما كامبخش در آن زمان تحت نظر بود. واقعيت اين است كه چون كامبخش اطلاعات زيادي دربارة كمونيستها داشت، هر كمونيستي را كه مي گرفتند، شهرباني از كامبخش دربارة او توضيح مي خواست. مثل رادمنش كه اصلاً به گروه 53 نفر مربوط نبود.
كامبخش را بعد از اراني گرفتند. اول شورشيان، بعد بقراطي و بعد اراني. شورشيان رابط كمينترن با حزب كمونيست ايران بود و با اراني و كامبخش مربوط بود. شورشيان و بقراطي قصد عبور از مرز را داشتند كه بقراطي در آنجا چون كوتو (مدرسة حزبي) را ديده بوده به آنجا مي رود. آنها را مي گيرند و زود هم آزاد مي شوند. بعد به آبادان مي روند. شورشيان چون هنرمند بود، در آنجا تئاتر برگزار مي كند و خودش را لو مي دهد و دستگير مي شود و همه چيز را مي گويد.
س: شورشيان با همان نامي كه در مرز دستگير شده بود، اقدام به برپايي تئاتر مي كند. نفهمي ِ به معني كامل. انور خامه اي در اين باره نوشته كه او بعد از دستگيري از سير تا پياز ارتباطشان را مي نويسد و اظهار مي كند كه ما با حزب كمونيست بزرگ ايران رابطه داشتيم. بعد اراني را مي گيرند.
ص: 710
ج: او كامبخش را به اسم نمي شناخته، در شهرباني يك سري عكس به او نشان مي دهند. جزو عكسها، عكس كامبخش هم بوده. او كامبخش را نشان مي دهد و مي گويد اين هم بوده و كامبخش را مي گيرند. به اين ترتيب كامبخش را بعد از اراني مي گيرند. اتفاقاً خامه اي اين تكه را نوشته بود. بعد مي گويند دكتر اراني كسي را لو نداده بوده، بلكه كامبخش عده اي را لو داده كه ما تشكيلات حزب كمونيست داشتيم. جاسوسي نبوده چون شهرباني مي خواسته اينها را به عنوان گروه جاسوسي ِ اتحاد شوروي محاكمه كند. كامبخش در دفاع از خودش كه به كمينترن نوشت و كمينترن او را تبرئه كرد، اين كاغذ را مي خواند. او مفصل و خيلي هم انتقادي مي نويسد كه شما چرا آدمي مثل شورشيان را انتخاب مي كنيد و مي فرستيد اينجا. ما كه او را انتخاب نكرديم.
س: حساسيت دربارة كامبخش به عنوان يك فرد مشكوك مطرح است. دسته اي او را دوطرفه مطرح مي كنند! بعضي ها او را آدم ضعيف النفسي كه مسائل را لو داده است، مي دانند و گروهي مي گويند دليلي در دست است كه بعد از قضية شهريور بيست، او سريعاً خود را به شوروي مي رساند. بعد از چهار سال برمي گردد و دوباره تشكيلات مخفي را راه مي اندازد. هر دو طرف الان او را به عنوان يك فرد مشكوك مطرح مي نمايند.
ج: تشكيلات مخفي است و جريان كامبخش جريان خيلي روشني است. بعد از آنكه او از زندان بيرون مي آيد، خودِ كامبخش مي گفت ما در آخرين ديدارهايي كه با اراني داشتيم و تنها در زندان قصر در انفرادي بوديم، مسائل را حل كرديم و روشن شد كه من لو ندادم. بعد كه بيرون مي آيد، ايرج اسكندري و يزدي و دارودسته مي گويند ما حاضر نيستيم كه كامبخش را به عضويت حزب بپذيريم. اتفاقاً اردشير و روستا موافق پذيرش او بودند، منتها اينها اكثريت بودند. اينها مي گويند ما كامبخش را نمي پذيريم. بالاخره كمينترن او را به شوروي فرا مي خواند و او در آنجا بحث مفصلي مي كند و نامه اي هم مي نويسد و تمام جريان را با تمام جزئيات مي نويسد. او در آن نامه رسماً شعبة كمينترن دربارة ايران را مورد مؤاخذه قرار مي دهد و مي گويد علت لو رفتن، كارهاي شما بود. در نتيجه او در آنجا تبرئه مي شود و او را برمي گردانند. مي گويند برو ايران و عين اين را هم به كساني كه با كمينترن رابطه داشتند مي گويند؛ مثل اردشير و روستا. روستا هم كه با كامبخش خيلي مخالف بوده دوتايي شان بالاخره مي آيند و مي گويند بله از كمينترن به ما اطلاع دادند كه كامبخش تبرئه شده. اين در «خاطرات ايرج اسكندري» هست. او خيلي مفصل مي نويسد. مي نويسد اين دوتا اصرار زيادي
ص: 711
نكردند، ما آنقدر گفتيم كه بايستي خودمان او را محاكمه بكنيم. آنها گفتند كمينترن مقام بالاتري هست ... همان كفايت مي كند و او را تبرئه مي كند. به همين دليل كامبخش مي آيد. كامبخش هم بلافاصله در اولين انتخابات كميتة ايالتي كه كار كمينترن بود، انتخاب شد. به اين ترتيب ديگر حزب توده جريان جديدي ندارد.
س: چرا دسته اي او را به عنوان يك جريان خاص روسي مطرح مي كنند و عملكرد او را در راستاي منافع روسها مي دانند؟ مي گويند او جدا از «حزب كمونيست» و 53 نفر جرياني بود كه مستقيماً با شورويها مرتبط بود. او مي آيد اينجا و وقتي كه خطر را حتمي ديد 53 نفر را لو داد تا آن بخش از حركت مخفي ِ روسها افشأ نگردد ... و پس از تأسيس «حزب تودة ايران» اين جريان را دوباره وجود آورد.
ج: من از چنين چيزي خبر ندارم. آنهايي كه مي گويند، بايد دليلي بياورند. او تنها چيزي كه بعداً درست مي كند سازمان افسري است كه حزب از وجودش اطلاع داشته ولي افرادش را نمي شناخته است. اولش هم اين افسراني كه به طرف حزب مي آمدند، آنقدر باز مي آمدند و در حزب و در كلوپ حزبي شركت مي كردند مثل سرهنگ آذر، روزبه غيره ... كه بالاخره حزب تصميم گرفت براي اينكه آنها شناسايي نشوند يك سازمان جداگانه براي آنها درست كند.
س: حساسيت در مورد كامبخش است. علاوه بر او، حساسيت در مورد دو سه نفر ديگر هم هست.
ج: حساسيت در مورد كامبخش از سوي همانهايي است كه در جريان 53 نفر با او در جهت مخالف قرار داشتند. خامه اي از نزديكترين كسان به كامبخش در دوران اولية حزب بود. گروه رادمنش، هم از لحاظ خانوادگي با هم مربوط شده بودند و هم از لحاظ دوستي ِ قديمي؛ و اين گروه بود كه حساسيت اساسي داشت. ولي اگر ما به آرايي كه در كنگره ها و پلنومها داده شده، نگاه بكنيم، مي بينيم كه فقط همين گروه است كه در جهت مخالف كامبخش قرار گرفته است.
اردشير و طبري هميشه در جهتي بودند كه كامبخش بود. در پلنوم چهارم كه هيأت اجرائيه انتخاب شد، اين هفت نفر حضور داشتند: طبري، قاسمي، كيانوري، ايرج اسكندري، كامبخش، رادمنش و فروتن كه اسكندري و رادمنش استعفاء دادند ولي بعداً آشتي كردند. قدوه و ميزاني بعدها در پلنومهاي ديگر به هيأت اجرايي اضافه شدند.
س: مرتضي علوي هم نه با كامبخش كار مي كرد و نه با 53 نفر؛ جريان مستقلي بود
ص: 712
كه با محافل روسها مرتبط بود، اما سرنوشت او هم ناگوار و تلخ بود.
ج: نخير؛ مرتضي علوي در آلمان بوده است. اصلاً او به هيچ وجه با آن گروه مربوط نبوده است. گروه جوانان ايراني كمونيستي بودند كه در آلمان تشكيل داده بودند، كه اراني هم به آنها مربوط شده بود و ايرج هم در آنجا با اينها آشنا شد، يعني سليمان ميرزا به احتمال قوي اينها را مي شناخت. چون در يك سفر هم بود كه همديگر را ديدند. ايرج، همانطور كه مي گويد، توسط سليمان ميرزا با مرتضي علوي مرتبط شد. اراني هم كه از طرف ارتش براي تحصيل به آنجا مي رود او هم با اينها مربوط مي شود و ارتباط پيدا مي كند. بعد هم مرتضي علوي از همانجا به شوروي مي رود و اصلاً به ايران نمي آيد. او، هم يك آدم سياسي، هم تشكيلاتي و هم تئوريك بود. يعني جوان برجسته اي از ايرانياني بوده كه به طرف كمونيسم رفته بود. در آلمان، حزب كمونيست فوق العاده قوي بوده است. او در تماس با حزب كمونيست آلمان گروهي هم درست كرده بود كه يكي از آنها را هم اتفاقاً ايرج اسكندري نام مي برد. از همان جا هم به ايران مي آيد ولي ظاهراً مي آيد اينجا و خيانت مي كند. بعد هم مي رود و كارمند وزارت دارايي مي شود. مي گويد مجلة «دنيا» را درست كرده بوديم. او قبل از هر چيز من را ديد و گفت كه خودش را خيلي شرافتمندانه نگه داشت ولي مي توانست لو بدهد. از او خيلي تعريف مي كنند. درست است كه معاون وزارت دارايي شده ولي ته دلش را هنوز نگه داشته و به اينها اظهار علاقه مي كند. اسمش در خاطرات ايرج هست. از همان گروه مرتضي علوي (1) بوده.
س: بعد مرتضي به شوروي هم كه مي رود، آنجا باز يك گروه از ايراني ها بودند - كه متأسفانه پيرامون آن گروه هيچ خبري نيست و عموماً هم در آن تصفيه هاي استالين كشته مي شوند.
ج: يك نفر هم از اعضاي حزب كمونيست ايران كه در تصفيه هاي استالين از بين رفته، برادر دكتر محمود حسابي بود. برادر نيما يوشيج هم كشته شد. همة اينها از بين رفتند. هيچ كدامشان نيستند. اينها چند سال بود كه در كمينترن شركت مي كردند. البته در دورة خروشچف همه تبرئه شدند و در دوراني كه من آنجا بودم، همه از بين رفته بودند، يك دانه هم باقي نمانده بود؛ به جز سيروس. او تنها كسي بود كه از ما مانده بود، او هم هيچ حرفي از
ص: 713
آن روزها نمي زد.
س: در مورد رادمنش و روستا به عنوان كمونيستهاي قديم صحبت كنيد.
ج: رادمنش جزو سازمان جوانان حزب كمونيست در گيلان بوده است. به همين علت هم وقتي بعضي از كمونيستهاي قديمي خودشان را لو مي دهند و مي روند خيانت مي كنند، رادمنش را هم لو مي دهند، كه رادمنش را مي گيرند. روستا از لحاظ تئوريكي، چيزي نبوده، فقط تلاش در اتحاديه كار، و حضور در بين كارگران از او برمي آمد. ولي رادمنش از لحاظ علمي چون دكتراي فيزيك اتمي داشت با ارزش بود. حتي وقتي كه از كميتة مركزي بركنار شد و به دنبال كار حرفه اي ِ خودش به آلمان رفت، آلمانها خيلي از او تعريف مي كردند. رادمنش به كساني كه به او اعتماد مي كردند، اعتماد عجيبي داشت و به هيچ وجه حاضر نبود نظرش را تغيير دهد. اسناد خيلي معتبري به او دادند در مورد آنكه ساواك درسازمان نفوذ كرده و شهرياري نيز نفوذي ساواك است. اما او قبول نمي كرد و مي گفت همة اينها دروغ است. با اينكه او يك كمونيست برجسته بود. بعد از اينكه به ايران آمد و ما حزب را درست كرديم، آن وقت قبول كرد. البته به او پيشنهاد هم شده بود كه به عنوان رئيس افتخاري ِ حزب بماند ولي نپذيرفت و كنار رفت. اما در جلسات كميتة مركزي، جلسات عمومي و پلنوم حضور مي يافت ولي جزو هيأت اجرائيه نبود.
حزب تودة ايران در 1320 شروع به فعاليت كرد. برنامة اول ما هم برنامه اي مردم پسند بود. دفاع از حقوق كارگران، دهقانان، تقاضا براي اصلاحات ارضي و اتحاديه هاي كارگري و امكانات و فعاليت در اين زمينه. خوب از همان اول هم كه گازيوروفسكي نوشته، امريكاييها هم اينجا جرياني درست كردند بدامن كه فقط وظيفه اش عبارت بوده از بدنام كردن حزب تودة ايران و بدنام كردن شورويها در ايران. حتي كتابچه اي درآوردند سرتاپا فحش به اسلام و به روحانيت از جانب حزب توده. كه ما همان وقت تكذيب كرديم كه چنين چيزي به نام حزب تودة ايران نيست.
س: بعضي از افراد چپ در نوشته هايشان يك روحية ضد ديني يا دين ستيزي داشتند.
ج: در نوشته هاي ما نبوده است. بيرون تشكيلات كه عقايدشان را اظهار مي كردند، بوده است ولي در داخل تشكيلات ما، اكثريت اعضأ حزب كارگران مسلمان بودند. چطور ممكن بود ما در تشكيلات بتوانيم صحبت هاي ضدمذهبي بگوييم. اينجا صاف و ساده گفته شده بود كه كلاس كار درست مي كنيم هركه علاقمند است مي تواند بيايد و در اين كلاس كه
ص: 714
ماركسيسم، لنينيسم درس داده مي شود شركت بكند. در اين كلاسهاي كادر، به آنها تعليمات مي داديم و كتب منتشر مي كرديم. اشتباه بزرگمان قاطي كردن همين اشاعة ماركسيسم با سياست جاري ِ حزب تودة ايران بود. اين دوتا جريان مي بايست به كلي از يكديگر جدا مي شدند. يعني يك جريان فرهنگي خودش بوجود مي آمد كه آن اشاعة ماركسيسم بود، كتابهاي ماركسيستي را چاپ و ترجمه مي كرد كه به هيچ وجه به حزب تودة ايران مربوط نباشد. ولي وقتي همة آنها از سوي انتشارات حزب تودة ايران درمي آمد، اين عبارت بود از يك حساسيت و چالش.
ما در روحانيت عناصري داشتيم مثل آيت الله برقعي كه نمي شود در اسلامي بودنش ترديد كرد. ايشان يك شخصيت برجسته بوده است (1) او از جنبة عدالت اجتماعي با حزب تودة ايران دوستي داشت و حاضر بود كه اين كار را بكند. مثل امام، عدالت اجتماعي براي او اصل اسلام بود. از اين لحاظ اين گونه افراد به ما كمك مي كردند و با ما همكاري مي كردند. به اين جهت سياست حزب اينجا يك دوگانگي داشت، از همان جهت كه ما اين دو قسمت را از همديگر جدا نكرده بوديم و اين مسئله براي حمله به ما به ديگران كمك مي كرد. چيز خيلي جالبي است كه همان شبهاي قبل از 28 مرداد، آيت الله طالقاني مي نويسد در خانة بهبهاني چه كار مي كردند. همه به نام حزب تودة ايران هر كاري را انجام مي دادند. مطالب ضد روحانيت كه شما را مي كشيم و همه را به دار مي زنيم، به نام حزب تودة ايران انجام مي دادند. واقعيت اين هست كه ما خودمان دست آنها گزك داده بوديم. با همان انتشارات ماركسيستي. ما مي بايستي در اين دوران اين دو جريان را از همديگر جدا و تفكيك مي كرديم. كار سياسي توده اي _ مردمي براي عدالت اجتماعي، در جامعه اي كه اكثريت مطلق آن مسلمانان هستند، حتي اكثريت اعضاي خودِ ما توده اي ها هم مسلمان بودند.
س: يكي از ابهاماتي كه در تشكيلات حزب هست، عبارت از صحبتهايي است كه عليه برادران لنكراني، بطور پراكنده شده است.
ج: اينها چند برادر بودند: شيخ حسين، احمد، مصطفي، مرتضي و حسام. ظاهراً يك خواهر هم داشتند كه زن با ارزشي بود. از اينها، فقط حسام، حزبي بود و مرتضي هم چسبيده به حزب، آن كنار و براي خودشان دكاني جداگانه باز مي كردند. مثلاً مصطفي «جمعيت
ص: 715
مستأجرين» را درست كرده بود. او عده اي از مردم را جمع كرده بود كه كرايه خانه ها را پايين بياورند. اينها به هيچ وجه آدم هاي تشكيلاتي نبودند. شيخ حسين با من هيچ ارتباط حزبي نداشت. فقط با بعضي افراد گفت وگويي داشت. به عنوان يك روحاني مترقي كه طرفدار عدالت بود. ولي آنقدر كه يادم هست ما هيچ گونه تماس سياسي با شيخ حسين نداشتيم. حتي شيخ حسين خيلي درخواست كرد كه ما اسم او را جزو كانديدهاي انتخاب دورة چهاردهم بگذاريم اما حزب موافقت نكرد. به اين ترتيب بود كه او هم خودش را مستقل نگه مي داشت. شخصيتي سياسي بود ولي شخصيت متوسطي از لحاظ روحانيت بود. البته احمد فعالترين اينها در جريان رابطه با حزب تودة ايران بود. او هيچ وقت عضو حزب نشد، ولي خوب، هرگونه كمكي كه مي توانست، مي كرد. او خانه اش را در شرايط مخفي در اختيار ما گذاشت و خيلي به ما كمك مي كرد. او با روزبه خيلي ارتباط داشت. به وسيلة حسام اطلاعات وسيعي هم از تشكيلات نظامي داشت و اگر واقعاً همين اتهامي كه به احمد مي زنند گوشه اي از آن راست بود، احمد بارها مي توانست از دوران مخفي شدن حزب، تمام حزب را لو بدهد. يعني حساسترين جاها را مي دانست. هم من و هم مريم به خانه اش مي رفتيم. دربارة احمد، غير از خوبي و نظر مثبت و كمك، چيز ديگري نديده ام كه بگويم و تا تاريخي كه ما بوديم هرگونه اتهامي كه به او بزنند مطلقاً نادرست است. براي اينكه او در حساسترين لحظات مي توانست تمام حزب را از بالا تا پايين لو بدهد. اين است كه از اين جهت از احمد تا دوراني كه حزب به طور كلي از درون پاشيد، مطمئنيم. او حتي بعد از ما به روزبه كمك مي كرد. احمد هيچ وقت دستگير هم نشد. البته او شغل رسمي ِ خاصي نداشت. بعد از انقلاب هم با حزب دشمني نكرد و به طرف ما هم نيامد. او از حزب گله داشت. اتفاقاً احمد بعد از انقلاب عليه من نامه اي نوشت و مسائلي را طرح كرد كه روزبه بايد جوابگوي او باشد. زيرا حسام داشت همة حزب را به خطر مي انداخت. گلة احمد هم به خاطر حسام بود. او نمي توانست بفهمد كه اينجا ديگر حساب شخصي نيست، اينجا ديگر حساب برادر دوستي نيست؛ حساب اين است كه حزب دارد در بدترين شرايط به كلي در خطر نابودي قرار مي گيرد. اما مصطفي آدم متوسطي بود كه علاقمند به جريان چپ بود. بدون آن كه تشكلي داشته باشد. البته او عضو رسمي حزب نبود. ما از اين عناصر كنار حزب، افرادي داشتيم. مصطفي هيچ شغلي نداشت. بعد هم به اتريش رفت و آنجا پناهنده شد و همان جا زندگي مي كرد. مرتضي هم به حزب نيامد. او هم هيچ وقت عضو حزب نشد. همة اينها كنار بودند. همة اينها پشت سرِ احمد بودند. البته بين اينها
ص: 716
هم رقابتي بود. بين برادرها، دوتا، دوتا بودند؛ احمد با مرتضي و مصطفي و حسام با همديگر خيلي نزديك بودند _ اگر اشتباه نكنم _
س: مهمترين آنها، حسام است. در مورد حسام مي گويند كه به دليل حساسيت زياد در مورد وي و اينكه او معتاد شده و به همين دليل ممكن است تشكيلات حزب را لو بدهد او را در اختلاف و درگيري حزبي كشتند.
ج: اصلاً اين جوري نيست. من از اعتياد او شخصاً خبر دارم. در دوران افتخاري حزب، بعد از 1327، حسام با پول حزب چاپخانه اي درست كرده بود كه خانم خاتمي - خواهر سرهنگ خاتمي كه اعدام شد - آنجا را اداره مي كرد. او جزو كساني بود كه روزبه را از زندان فراري دادند. با روزبه به حزب آمده بود و جزو گروه او بود. او خيلي صاف و ساده محل اختفاي انژكسيون مرفين حسام را كه در مستراح چاپخانه قايم كرده بود، نشان داد. خانم خاتمي با حسام خيلي نزديك بود. قبل از حزب به او نزديك بود، بعد مسأله مخارج چاپخانه مطرح شد. مهندس علوي كه مسئول مالي بود گفت مخارج وحشتناك شده. حسام براي مخارج مرفين خود، پول لازم داشت و همين طور به عنوان مخارج چاپخانه پول طلب مي كرد.
بالاخره روزبه پيشنهاد داد كه نگه داشتن او غير ممكن است. دوتا راه حل پيدا كردند. يكي اينكه ما او را مجاب كنيم براي معالجه و زندگي به اروپا برود. هركس با او صحبت كرد موافقت نكرد. يزدي مأمور شد كه برود و با احمد صحبت بكند و جريان را به او بگويد. او هم حاضر نشد. به اين ترتيب به اين نتيجه رسيديم كه واقعاً هيچ كاري نمي شود كرد. فقط بايد او را به زور و به شكلي به خواب ببريم و از سرحد عبورش بدهيم و به شوروي بفرستيم. چون كارش به تهديد رسيده بود كه من لو مي دهم. «خيال مي كنند با من مي توانند چنين كنند!» اين را به صفا خانم گفت و خانم خاتمي به حزب گفت. حزب اينجا بر سرِ يك دوراهي قرار مي گيرد كه چه كار بكند. خوب دربارة عبور دادن او از مرز رفيق خودِ حسام _ كه هنوز هم در شوروي زنده است و كار فرستادن ها را انجام مي داد و كتاب هم ترجمه مي كند _، چنين چيزي را كه بتوان كسي را در حال خواب از مرز عبور داد، غير ممكن مي دانست و پيشنهاد كرد كه بايد او را از بين ببرند. شرح دقيق اين اتفاق را روزبه در كتاب «كمونيزم در ايران» بيان كرده است. او مي گويد من از لحاظ اخلاقي خودم را ناراحت مي بينم ولي از لحاظ حزبي وظيفه اي را انجام دادم كه اين وظيفه، وظيفة هر حزبي براي نجات حزب است. كميتة مركزي اين را به رأي مي گذارد. من و فروتن بوديم؛ درست يك شب بعد از رفتن فروتن و
ص: 717
قاسمي به شوروي اين كار انجام مي گيرد.
س: انعكاس خبر قتل حسام در ميان برادرهايش چگونه بود؟
ج، به برادرهايش گفتيم كه او را براي معالجه به شوروي فرستاده ايم. آنها هرچند وقت يكدفعه سؤال مي كردند كه آخر چرا نامه اي و يا خبري نمي آيد و جواب مي داديم كه بايد صبر بكنيم، او الآن تحت معالجه است. من ديگر با آنها رابطه اي نداشتم تا وقتي كه عباس لو مي رود و او مسألة حسام را مي گويد و مي روند همانجا كه در چاه انداخته بودند. او را درمي آورند و مسأله علني مي شود و جنجال به پا مي شود. اين اتفاق قبل از كودتاي 28 مرداد بود. احمد در ميان برادرها در مسائل سياسي تصميم گيرنده بوده است. ولي با اين حال هيچ كدامشان ضربه اي به حزب وارد نياوردند، در عين حال كه امكانش را داشتند و مي توانستند.
س: اين كار از لحاظ اجتماعي چقدر به حيثيت حزب ضربه زد؟
ج: هيچ چارة ديگري نبود. اين امر در احزاب ديگر هم هست؛ وقتي كسي كه مي تواند حزب را در مقابل دشمن به خطر بيندازد، اين عامل، دشمن هست. در تمام احزاب - حتي سازمانهاي مخفي اسلامي _ هم چنين كاري را مي كردند. اين قانون دفاع از يك جريان در مقابل جريان ديگر است. عامل جاسوسي است. مثل اينكه شما كشف بكنيد كه فلان كس عامل انگلستان آمده است و در كنار شما نشسته است. چه كارش مي كنيد؟ همينهايي كه شما مي گيريد و اعدامشان مي كنيد، آنها هم اينطور هستند. اولش با قيافة اسلامي جلو مي آيند و يا گاهي در داخل شما سربازگيري مي كنند. اين قانون تمام احزاب هست.
س: مواردي از اين قبيل را هم به حزب نسبت داده اند، از جمله: احمد دهقان، محمد مسعود و ...
ج: در خودِ حزب، سه، چهار، پنج نفر از عناصري كه به ركن دو فرستاده بودند يا پايين پايين هم بودند، اسامي سه نفر آنها در همين اسناد هست. وقتي گزارش مي دادند حزب دستور مي گرفت كه اين سه نفر را نمي شود جدا كرد. چون اطلاعاتشان وسيع شده است. ولي واقعاً مي شد حذفشان كرد و روي آنها كار كرد. البته اين مربوط به شرايطي بود كه در آن قرار داشتيم و آن شرايطِ بسيار دشوار و سختي بود. دهقان شخصي بوده از نمايندگان دربار و مدافع وقيح ترين نظريات دربار در مجلة «تهران مصور» و نماينده مجلس هم بوده، ضمناً در خودِ مجلس هم همين نقش را داشته است. مظفر بقايي جريان را خيلي دقيق در «گفت وگو با تاريخ» روشن كرده است.
ص: 718
س: پس چرا به حزب نسبت دادند؟
ج: مسأله خيلي ساده است؛ احمد دهقان فوق العاده ضد حزب توده و ضد شوروي بود. در مجلس چندين بار پيشنهاد كرده بود كه حزب توده را غير قانوني اعلام كنيد. يعني نمايندة شاه براي مبارزه با حزب توده و شورويها بود. شايع كردند كه احمد دهقان را كيانوري كشته است. ديگران هم مثل عبدالله برهان همين را مي گويند. اما خامه اي در همان كتاب سه جلدي مي گويد به كيانوري چه مربوطه. وقتي احمد دهقان را مي كشند كيانوري در يزد زندان بود. به حزب مربوط است ولي به كيانوري مربوط نيست. بعد كشاورز اين جوسازي را در پلنوم چهارم راه مي اندازد. آنجا به مزخرفات او توجه نمي كنند، اصلاً به او محل نمي گذارند. همة اينها را بابك اميرخسروي گفته است. بالاخره بابك اميرخسروي خيلي صريح نوشته است كه براي من بطور قطع مسلم است كه نه در مسألة احمد دهقان و نه در مسأله مسعود، كيانوري نه دخالتي داشته و نه اطلاعي از اين جريان داشته است. فريدون كشاورز مي گويد كه ستوان قبادي _ يكي از همين افسراني بود كه ما را از زندان نجات داد _ در منزل فلان كس آمد و به من گفت، شما مي دانيد وقتي كه قاتل احمد دهقان زنداني بود كيانوري من را خواست، با او رابطه گرفتيم و به او وعده داديم كه ما تو را تا آخرين دقيقه نجات مي دهيم و آن روزي هم كه او را به دار مي زدند هنوز اميدوار بود و من در پاي دار مي ديدم كه او چشم انتظار است كه از دور توده ايها مي ريزند و او را نجات مي دهند. آنوقت خامه اي در دعوايي كه با كشاورز داشته در كتابي مي نويسد، چرا اينقدر دروغ مي گوييد؟ بخصوص حتي وجدان و شرفتان هم گرفتار است. قبادي بعد از اينكه ما را نجات دادند _ دو سال قبل از كشتن دهقان _ به شوروي رفت. قبادي خودش تحت تعقيب بود. چطور ممكن است او هنوز افسر زندان باشد و رابط باشد. واقعاً كشاورز را به مسخرگي مي كشاند. او به علت دعواهاي داخلي ِ حزبي، اين موضوع را به من رساند. بالاخره خودِ بابك گفت به اندازة كافي با حزب و كيانوري دشمن هست. بخصوص او صريح نوشته كه من اعتقاد مطلق دارم كه در اين قتلها، مطابق گفتة خودِ روزبه و شاهدان ديگري كه در خارج بودند كيانوري كوچكترين اطلاعي نداشته است، اينها؛ همه اتهامات داخلي ِ بعضي افراد حزب است.
س: مسأله ديگر، مسألة ترور شاه در سال 1327 است كه اين را هم به «حزب توده» نسبت مي دهند. پرويز بابايي شاهد بسيار بااعتباري است كه جزوه اي دربارة «حزب تودة ايران» نوشته. از يكي از همكاران عبدالله برهان، بهنود آدم باانصافي است.
ص: 719
ج: او در عين حال كه جزء منتقدين است، جزء كساني هم هست كه چيزهايي عليه حزب نوشته ولي او رسماً مي گويد كه اين ادعاها درست نيست و دلايلي مي آورد كه همة اينها اتهامات نادرست است.
س: چگونه بعد از انقلاب هيچ كدام از اينها به علت ارتباط با حزب دستگير نشدند؟ بعد از 28 مرداد بالاخره يك سري دستگير شدند.
ج: فعاليتي اشتباه داشتند. همه را كه نمي گرفتند. يكي شان را مثل اينكه زماني گرفتند، يادم نيست. خواهرشان زن خيلي باشخصيت و فهميده اي بود. هيچ كدام عضو حزب نبودند، خيلي مؤمن و مسلمان و خيلي انسان بودند. من خيلي خانه شان مي رفتم و پنهان مي شدم. اينها فوق العاده باگذشت و بامحبت بودند، هم خودش و هم مادرش را مي شناختم. هر وقت از آنجا مي آمدم قرآن روي سَرم مي گرفتند كه به سلامت بروم.
بابايي مي نويسد اين اتهامات قتل احمد دهقان و ... سرتاپا دروغ به كيانوري است و اينكه او در تيراندازي به شاه شركت داشته بطور كلي نادرست است. اصلاً در عقل نمي گنجد. اگر بود، او هم مي بايستي لو مي رفته است. حالا جريان را دقيقاً مي توانيم بگوييم، چه بود. وقتي اتفاقي مي افتد كه كسي در مسئله اي پايش گير است و در گيرودار داخلي حزبي ِ هم هست؛ اينها وسيله اي است براي متهم كردن. يكي از جنجالي ترين بحثها در جلسة پلنوم چهارم عبارت بود از همين شركت كيانوري در مسأله قتل احمد دهقان. كساني مثل كشاورز، ايرج اسكندري و رادمنش _ يعني شخصيتهاي برجستة حزبي ها _ مدعي العلوم بودند و رل دادستان را بازي مي كردند، اما چه شد كه اين بحث حذف شد و حتي در قطعنامه هم نيامد؟ من اين جريان را به سه نفر از اين آقايان مي گويم. كجا؟ در ايوان روزنامة حزبي، طبري بود و دكتر رادمنش و كشاورز؛ اين سه نفر آنجا بودند. من مي روم و مي گويم كسي آمده چنين چيزي را مطرح مي كند، چه كار بكنم؟ رادمنش مي گويد ما كه مخالف ترور هستيم ولي خوب الان كه مطلع هستيم، به شاه اطلاع بدهيم يك كسي مي خواهد تو را ترور بكند؟ ما كه نمي توانيم چنين كاري را بكنيم. ولش بكنيم. اين جريان را رها كنيم و برويم. درست چهار هفته، پنج هفته قبل از اين واقعه بود. حتي يك بار به او _ ارگاني _ گفتم كه ما اصلاً كاري نداريم، رها كن، آن روزي كه مي خواسته، اين كار را انجام بدهد، حتي ارگاني نمي دانسته كه او مي خواهد امروز در دانشگاه اين كار را بكند.
فقط او يكدفعه از راه اصفهان مي خواسته تيراندازي كند كه موافقت نشده است. من مرتب
ص: 720
اين گزارش ها را به آقايان مي دادم _ در زندان كاشان با بقراطي و با جودت بودند. آنها از او سوالاتي مي كنند. در هيچ كدام از اين پرونده سازي ها كه مي كنند، هيچ جايي گير نمي آورند كه كيانوري از روز تيراندازي به شاه اطلاعي داشته. وقتي من در پلنوم چهارم به اين سه نفر گفتم، كشاورز و رادمنش گفتند يادِمان نيست. طبري آمد صاف _ آنقدر كه من به خاطر دارم - عين همان جملة رادمنش را گفت. مسأله حذف شد و به كلي از برنامه برداشته شد. چنين مسأله اي عبارت بود از اعدام؛ يعني اخراج از حزب. نه فقط برداشته شد بلكه كيانوري در مقابل همة آنها به عضويت هيأت اجرائيه انتخاب شد. در پلنوم چهارم طرفداران كيانوري فقط سه نفر نبودند، هشتاد نفر بودند؛ تمام افسران و همة اينها كه بعداً جزو دشمنان درآمدند. به اين ترتيب اين اتهام را به همين شكل كه هست گفتم.
در نتيجة اين جريان، حزب مخفي شد. خامه اي نتيجه مي گيرد كه اين كار به نفع حزب بوده است. به اين ترتيب كه كيانوري را مي گيرند و محاكمه مي كنند. دفاع ما دفاع فوق العاده محكمي بود. يعني آماده بوديم هركاري مي خواهيم بكنيم. وكلاي درجه اول هم داشتيم؛ دكتر شايگان، دكتر شاهكار. دوازده وكيل درجه اول از ما دفاع كردند. من جريان اينها را در «گفت وگو با تاريخ» گفته ام. من هرچه فكر مي كنم كه ما بايد چه كار مي كرديم تا درست باشد، نمي دانم، مي رفتيم به شاه اطلاع مي داديم؟! چنين كاري از طرف حزب صحيح بوده؟ نه واقعاً صحيح بوده كه ما مي رفتيم و مي گفتيم كه اين آدم مي خواهد شاه را ترور كند؟ در آن صورت رذل ترين و بدترين آدم هاي ضد آزادي خواهيم بود. اين كار را كه نمي توانستيم بكنيم. اگر رابطه اي هم نداشتيم او كار خودش را مي خواسته بكند. او با آقاي كاشاني و روزنامة «پرچم اسلام» رابطه داشته و كارت آنجا را داشته. باز مي گويند كارت عضويت حزب توده را براي خودش گرفته بوده، او كارت «حزب توده» نداشته.
س: آيا كارت جعلي بوده؟ واقعاً مي توان آن را جعلي دانست؟
ج: اصلاً كارت حزب توده نداشته.
س: آن كارت چه چيز بوده؟
ج: نامه اي نوشته بوده به كميسيون تشكيلات كه من كتابهايم را به حزب تقديم مي كنم. رابطه اش با حزب فقط همين بوده، هيچ چيز نبوده. حتي بين او و ارگاني هيچ رابطه اي وجود نداشته است. وقتي كه او كشته مي شود، ارگاني را بطور تصادفي و روي ناشيگري ِ خودش مي گيرند. او هم مردانه در اين جريان كمترين چيزي در ارتباط با حزب نگفته است چون اگر
ص: 721
او يك كلمه گفته بود حزب را زير ضربة خيلي سختي مي كشيدند.
س: موضوع ديگر، ارتباط حزب با رزم آراست! مي گويند بين حزب و رزم آرا بطور پنهاني تباني شده بود.
ج: اين خيلي مسخره است. رزم آرا ما را گرفته، زنداني كرده، محاكمه كرده، ده سال حبس كرده و بعد ما را به بدترين زندانهاي تهران فرستاده است؛ حالا چه ارتباطي ممكن است با حزب داشته باشد. مطرح كردن اين موضوع هم صرفاً ايراد يك اتهام است، كه دليل هم نمي خواهد. آقاي دكتر همايون كاتوزيان مي آيد و براي خودش تاريخ مي سازد. او مي گويد رزم آرا وعده هاي مهمي داده به كيانوري و به شورويها كه چه كارهايي دربارة آنها خواهد كرد كه حزب توده بيايد و تمام امكانات خودش را در اختيار رزم آرا بگذارد. بعد مي گويد اين اطلاعاتي كه آقاي دكتر فريدون كشاورز نوشته، قبلاً هم از جاهاي ديگري به من اطلاع داده بودند. من در اينجا متلكَي به او گفتم كه اين جاهاي ديگر كجا مي تواند باشد، كه از رابطة رزم آرا با حزب تودة ايران و كيانوري مطلع باشند.
طلوعي به ما خدمت كرده. من وقتي اسناد شهرباني را در يكي از نوشته هايش بررسي كردم، ديدم گزارشهاي كوچكترين ملاقاتها كه افراد درجه سوم سازمان حزب توده و ديگران انجام مي دادند، ثبت شده بود. در تمام اينها كه مي گشتم اصلاً اثري نيست كه مسئله اين باشد كه رزم آرا و كيانوري رابطه داشته باشند. آنوقتي بوده كه ما علني بوديم و قبل از مخفي شدن حزب بود. بعد از اينكه حزب مخفي شد ما در زندان بوديم. در زندان كه من نمي توانستم براي سياستي با رزم آرا ارتباط داشته باشم. وقتي از زندان آمديم بيرون، سه ماه طول كشيد تا رزم آرا را كشتند. ما چقدر مي توانستيم ارتباط داشته باشيم. به اين ترتيب اصل مسخرگي ِ اين موضوع، آن است كه روزبه وقتي مخفي شده بود نامه اي به رزم آرا نوشته بود و وعده هايي به او داده بود كه اگر تو بيايي، دوباره درجه ات را مي دهيم. شما اين وعده هايتان را اجرا نكرديد؛ تمام ارتباط با رزم آرا، در اين است.
س: از شخصيت رزم آرا يك آدم پيچيده و عنصر اطلاعاتي و سياسي استنباط مي شود. شايد او در آن موقع مي خواسته يك بازي سياسي بكند. آيا ممكن نيست در اين قضيه با بخشي از حزب مرتبط شده باشد، حتي آن بخش كه مي گويند نفوذي بودند؟
ج: آخر چه بخشي؟ حزب در آن وقت مخفي بود اصلاً بطور مطلق مخفي بود.
س: ولي قاعدتاً در زمان مخفي بودنش، آدمي مثل رزم آرا مي توانسته با كسي ارتباط
ص: 722
داشته باشد.
ج: با چه كسي ارتباط داشته باشد؟ كساني كه بودند بايستي آن افراد بيايند و الان بگويند. آن افراد عبارت بودند از كساني كه اينجا بودند مثل بهرامي، يزدي و دكتر فروتن. ما كه زندان بوديم و شرميني و غيره در مركز. يزدي هم كه زنداني بود. با كجا رابطه بگيرند؟ رزم آرا با يك عضو حوزة آخر كه نمي تواند رابطه بگيرد؛ آن هم رابطه با شورويها.
س: آيا رزم آرا با شورويها مرتبط نبود؟ گرچه او شخصاً مدافع غرب بود. اما در بازي سياسي مثل قوام ...
ج: حتماً رابطه داشته است، در آن ترديدي نيست. او سفير شوروي را به عنوان نخست وزير مرتباً مي ديده است.
س: نه به عنوان يك آدم سياسي.
ج: هيچ وقت؛ ولي خامه اي مي نويسد كه پس از مرگ رزم آرا، روزنامة «ستاره سرخ» ارتش شوروي يك مطلب خيلي مثبتي نسبت به رزم آرا مي نويسد. اين را خامه اي ادعا مي كند. مدرك آن درست است يا نيست يا جزء دروغهايي است كه ساخته، من نمي دانم. به عقيدة من رزم آرا در جهتي حركت مي كرد كه قدرت را به تمام معنا در دست بگيرد. با نفت هم به همين شكل، برخورد كرد و پنجاه درصد داد، بالاخره از آنها گرفت و آماده بود كه قبل از كشتن، بيايد و اين را اعلام بكند كه ضربة آخر را زده باشد. او آدم فوق العاده باهوش و جاه طلبي بود كه به سمت تمركز قدرت در دست خودش حركت مي كرد. يعني شاه را تبديل به آلت دست خود بكند يا اينكه در موقع لازم حذفش بكند. اينها همه فرضيه است و او در چنين جرياني احتياج به كمكي غير از انگليس و امريكا داشته كه آنها طرفدار نگهداشتن شاه بودند. اين هم كه بالاخره او را شاه كشت، تير اصلي را دارودسته شاه به او زده اند. مسألة اساسي، شاه است. شاه از رزم آرا مي ترسيد؛ رسماً از رزم آرا مي ترسيد. سرهنگ نجاتي از نفوذ رزم آرا در ارتش و نيز دربارة شخصيت او و نفوذش مطلب نوشته است. او از لحاظ نفوذ در ارتش منحصر به فرد بوده است. شاه ممكن است با چهار تا سرتيپ رابطه داشته باشد ولي افسران از سرهنگ به پايين خيلي به او ]رزم آرا[ معتقد بودند، بخصوص افسراني كه خوب و باشرف بودند و كثيف نبودند. اينها رزم آرا را به عنوان رهبر خودشان مي دانستند. شاه از رزم آرا مي ترسيده است. البته اين را هم مي شود فرض كرد كه رزم آرا براي اجراي موفق نقشه اش، در مقابل آن دو نيروي مخالف ]انگليس و امريكا[ كمك اتحاد شوروي را درنظر داشته باشد.
ص: 723
اما هيچ ارتباطي با حزب نداشت. روزبه كه زنداني بوده. بعد از او هم، همين چند نفري باقي مي مانند كه در دوران زنداني بودن ِ ما، رهبري حزب را برعهده داشتند. شرميني كه همه چيز را گفته است. او در مركز حزب بوده. قريشي هرچه مي دانسته، گفته است. بعدش دكتر فروتن بوده. بعدش دكتر بهرامي بوده خوب اينها هرچي مي دانستند گفتند؛ بيشتر از بهرامي كسي نيامده تا جريانها را بگويد.
وضعيت اعضاي حزب پس از كودتاي 28 مرداد به گونه اي است كه يك بخش به طرف شوروي مي روند. آن بخشي هم كه در داخل مي مانند مثل مرتضي يزدي و بهرامي كه بخش قابل توجهي بودند با اعترافاتشان تقريباً از حزب، منفعل و مأيوس و حتي ضدحزب، ضد شوروي و ضد كمونيسم مي شوند. بعد از اين جريان، عده زيادي از حزبيهاي با اعتقاد باقي ماندند؛ عدة زيادي كه كارگر بودند. عدة زيادي از كادر حزبي زنداني بودند. بعد از زنداني شدن، اغلب آنها ضعفي نشان دادند و آن كتاب ها را نوشتند و مجلة عبرت درست كردند. بعد هم اكثريت آنها با دادن تنفرنامه بيرون آمدند و بيشتر رفتند دنبال زندگي شان.
س: سرنوشت دكتر بهرامي به كجا انجاميد؟
ج: دكتر بهرامي كه گرفتار شد، همان شب اول هرچه مي دانست از اول حزب تا آخر حزب گفت. اتفاقاً دو يا سه روز بعد از فراركردن ما - من و جودت _ او را گرفتند. همان وقت كه گرفتند خانة علوي را نشان داده، بعد يكي ديگر را نشان داده.
س: علوي را اعدام كردند؟
ج: علوي چون حاضر نشد تنفرنامه بنويسد، او را اعدام كردند.
س: دكتر بهرامي چند سال زندان بود؟ و عاقبت وي به كجا انجاميد؟
ج: به نظرم يك سال، يك سال و نيم. او مرض قند داشت و خوب منشي گردن كلفت خانوادة بهرامي نفوذ داشتند. آزاد شد و بيرون آمد ولي بعد از آزادي به نظرم شش ماه زنده نماند و مرد.
س: دكتر يزدي چه شد؟
ج: دكتر يزدي خيلي زودتر گرفتار شد. ما هنوز ايران بوديم كه او گرفتار شد. او در همان اوايل دوران مخفي شدن ِ ما _ بعد از فرار از زندان _ يك روز وقتي كه مشغول رفتن به دندانسازي بوده سرِ چهارراه پهلوي ]ولي عصر[ او را گرفتند. او البته فقط در دفاع از خودش و حمله به امثال من، خودش را طرفدار قانون و سلطنت و اصلاح طلب مي دانسته است. خان بابا
ص: 724
تهراني اتفاقاً دربارة وضع او در زندان نكتة جالبي دارد كه چقدر مورد تنفر بقية زندانيها بوده است. از نظر شيوة زندگي ِ خودش كه فقط فكر خودش بوده است ولي بعد از آزادي او، پسرش را گرفتند. او در زندان بود ولي خيلي زياد نماند. بعد از آن تسليم شد و به شاه نامه نوشت كه من چه خدمتهايي در گذشته كردم. بعد كه آن نامه را نوشت، ما مي خواستيم با افسران يك جريان ايجاد كنيم كه او غير مستقيم از اين مطلب اطلاع پيدا كرد. او اين مطالب را نوشته بود. شبي كه قرار بود عمليات انجام بگيرد افسران را توقيف كردند. بعضي ها مثل بابك سعي مي كنند تا كمي او را تضعيف كنند كه اين مسأله به او مربوط نمي شود. بعد از آزادي هم طبابت مي كرده است. وقتي كه پسرش آزاد شد به ايران آمد، و هر دو به ديدن شاه رفتند و شاه آنها را پذيرفت. او بزرگترين خائن بود.
س: قبل از انقلاب بود يا بعد از انقلاب؟
ج: اين مربوط به زمان شاه بود، شاه كه بعد از انقلاب نبوده.
س: نه؛ يزدي را مي گويم.
ج: يزدي بعد از انقلاب مرد. ما كه به ايران آمديم هنوز زنده بود.
س: ديگر هيچ ارتباطي با هيچ كس نداشت و به كلي قطع شد؟
ج: قطع شد، او بزرگترين خائن بود.
س: دهة سي تا چهل بعد از كودتا وضعيت در داخل چگونه بود؟ دوران يأس و نااميدي كه مطرح مي شود.
ج: در ايران به همين شكل بود. تا وقتي كه گروههاي جوان مبارز شروع به فعاليت مي كنند؛ مثل جزني از يك طرف، هاتفي هم اين طرف. اينها هم از بچه هاي جزني بودند.
س: البته هاتفي نمي تواند از لحاظ تشكيلاتي جايگاهي پيدا كند.
ج: چرا؛ ببينيد، اينها فقط روزنامه نبوده، بلكه سازمان مخفي درست كردند. گروههاي مختلفي از جاهاي مختلف با ما تماس گرفتند. از شيراز يك گروه تماس گرفت. آدم مي فرستادند به آلمان. ما هم رابطه داشتيم و مي گفتيم به چه شكل مي توانند بيايند و با ما تماس بگيرند يا بروند به پاريس. رابطمان در آنجا بابك اميرخسروي بود. تلفن او را داده بوديم. او اين افراد را مي شناخت و معرفي مي كرد و مي فرستاد تا ما در آلمان دموكراتيك براي آنها ويزا ترتيب دهيم. آنجا خانة مخفي هم داشتيم و آنها را نگه مي داشتيم تا چند روزي كه با آنها قرار و مدار مي گذاشتيم كه به ايران بيايند و رابطه و اشكال مختلف ارتباط گرفتن و
ص: 725
كارها و امور مخفي و غيره ... را از راه راديو تعليم داديم. گروهي كه اول تشكيل دادند خودشان تنها دوسه نفري بودند: پرتوي، هاتفي و يكي دو نفر ديگر. هوشنگ اسدي هم اول با اينها بود. ولي يواش، يواش تعدادشان زياد شد و ما هم همة گروههاي ديگر را به اينها متصل كرديم.
س: عباس شهرياري چگونه در حزب نفوذ كرد، آيا از همان راه بغداد بود يا در تهران با دكتر سليماني مرتبط بود؟
ج: از راه كويت؛ او بعد از سال 32 به كويت رفت و از آنجا در فراري دادن بعضي از رفقاي ما - مثل نامور - دخالت داشت. او كارگر نفت جنوب بوده است و در دوره اي جز توده ايهاي اخراج شده از آنجا بود. مدتي در مازندران كار مي كرد، بعد آمد و در تهران كار كرد. اين دوراني است كه هنوز جاسوس ساواك نبود. بعد به كويت مي رفته و مي آمده. آنجا توانسته بود چند تا تذكره ]گذرنامه[ براي ما تهيه بكند كه ما آنوقت اسامي شان را نگه مي داشتيم، عكسها را عوض مي كرديم و از او براي اين كار استفاده مي كرديم. البته تذكره ها هيچ وقت لو نرفته كه ما بگوييم كار او باشد. بعد از اين شروع به برقراري ِ ارتباط با دكتر مي كند. در ايران با علي نقي منزوي، هم خانه بودند. شهرياري يك بار گرفتار مي شود و بعد از آن ظاهراً تسليم مي شود و ساواكي مي شود. ساواك به داخل هر گروهي كه بچه هاي سالمي بودند، نيروي نفوذي مي فرستد و در هر حوزه اي يك مأمور ساواك، عضو جديد آنجا بوده است. در همان گزارشي كه نماينده اش آمده بود و به شوروي داده بود، نشان مي داد كه در هر حوزه اي يك مأمور ساواك بوده. البته دكتر رادمنش گول او را مي خورد و خيال مي كند كه واقعاً او يك مبارز جدي است كه با تمام جانش دارد با خريدن خطر، اين كار را مي كند و افرادي را هم مثل خاوري _ و رفيق ديگري كه در زندان مرد _ از مرز عبور مي دهد كه به شوروي بروند و آنجا اصرار بكنند كه همة رهبري ِ حزب بيايند به ايران، شرايط بسيار آماده است. اينها مي روند و مي آيند. البته خاوري در آنجا مي ماند.
س: ارزيابي حزب از اين گزارش چه بود؟
ج: در آن تاريخ من ديگر عضو رهبري نبودم، حدود ده سال من ديگر عضو رهبري نبودم، به كلي كنار رفته بودم. البته يك تشكيلات جدي و مبارز وجود داشت، براي اينكه «روزنامة تهران» را منتشر مي كند.
س: خاتمي و ... با اينها ارتباط نداشتند؟ آيا همين هوشنگ اسدي هم نبود؟
ص: 726
ج: اينها نه؛ هيچ كدامشان با اينها رابطه نداشتند. گروهي از جزني اينها را لو مي دهند. آنها جا نداشتند، به اينها پناه مي آورند و اينها، آنها را مي پذيرند ولي همه شان را به طور دسته جمعي يعني گروه اساسي جزني را شهرياري لو داد.
س: اين لورفتن بخشي از چريكهاي فدايي بود؟
ج: بعد هم خاوري و حكمت جو را به عنوان اينكه شما به خارج ]روانه كردند[ برويد، با يك اتومبيل دزدي. همة اين صحنه سازي ها، ساختگي بود كه در رشت اينها را بازداشت مي كنند. آنها به عنوان دزديدن اتومبيل دستگير مي شوند و به زندان مي روند. در زندان هردويشان خوب مقاومت كردند. دفاعية خاوري كه فوق العاده جالب است و حكمت جو هم كه تا دقيقة آخرش مقاوم ماند تا بالاخره جان داد. خاوري بعد از انقلاب با ساير بچه هاي زنداني ِ سازمان افسري از زندان بيرون آمد.در نتيجة همين گرفتاري بود كه مسألة پلنوم چهاردهم پيش آمد. وقتي آن مرد اينجا آمد، همة اينها را لو داد. مطالب خيلي مفصلي نيز نوشتند. دكتر رادمنش با همان اعتماد عجيبي كه نسبت به شهرياري داشت تصور مي كرد كه دارودستة دانشيان براي اينكه حزب را تضعيف بكنند چون نتوانسته در ايران كاري بكند، آنها را لو داده است. ايرج اسكندري هم به همان شكل نمي پذيرفت. او مي گفت شورويها يك مرض جاسوس بيني دارند.
س: خودِ شورويها از اين حركتها متوجه نشده بودند؟
ج: البته شورويها بلافاصله متوجه شده بودند. آنها وقتي كه آن مرد كه آمده بود، همه چيز را فهميدند. يك نفر را فرستاده بودند كه از تهران به سرهنگ فلاني كه مأمور مرز هست تلگرافي با راديو توصيه كند كه فلان كس را رد بكند. او وقتي آنجا مي آيد دستگيرش مي كنند و مي فهمند كه قضيه چيست. او هم مي گويد كه من مأمور سازمان مخفي ِ حزب هستم. آمدم كه بگويم كه چقدر ... و همان دروغها را مي گويد، بعد عين جريان را به من گفتند. بعد به او مي گويند سرهنگ فلاني را مي شناسي؟ جا مي خورد و همه چيز را دقيقاً آنطور كه بوده، مي نويسد.
س: يعني خودِ روسها او را دستگير كردند؟ به روسها هم اين را مي گويد كه حزب از اين قضيه مطلع بود؟
ج: حزب از اين قضيه هيچ اطلاعي نداشت. و رهبري ِ حزب هم به شهرياري اعتقاد مطلق داشت و اينكه قهرمان مبارزه هست. بعد مي آيد و سي صفحه نامه مي نويسد؛ تمام جزئيات
ص: 727
چه جوري هست، ساواك چه جوري هست. روزنامه اي كه ما منتشر مي كنيم و يك نسخه براي شما مي فرستيم، همان ده نسخه بيشتر نيست و فقط در همان حوزه ها پخش مي كنيم و همان تمام شد و رفت. و حتي اين مسأله را گفته بود كه به سلامتي ِ رفيق رادمنش در كافه هاي فلان مي نشينيم و عرق مي خوريم؛ همة جزئيات و واقعاً چرت وپرت؛ كثافت. البته من نامه را نديدم. فقط عين آن مطالب را برايم گفتند. بعد عين اين نامه را به دكتر رادمنش مي دهند كه بخواند. رادمنش مي گويد اينها همه ساختگي است و قبول نمي كند. او را به عنوان عبور غير قانوني از مرز سه سال زندان مي كنند. ولي سرِ سه سال بايد او را آزاد بكنند. مي گويند ما مطابق قانون ديگر نمي توانيم اين آدم را نگه داريم. در تمام اين دوران هر چقدر به دكتر رادمنش يادآوري مي كنند، عكس العملي نشان نمي دهد. قبول نمي كند و رابطه اش هم حفظ بود تا اينكه من در يك سفر كه با مريم به عنوان استراحت رفته بوديم، ما را خواستند. چون ما خارج از كار كادر حزب بوديم، آنجا رفتيم. وقتي مي خواستيم بياييم من را خواستند. گفتند جريان اين است و شما برويد آنجا با هيأت دبيران مطرح بكنيد كه تكليفش چيست. من آمدم و اول اين مسأله را در هيأت دبيران به رادمنش و كامبخش و ايرج اسكندري گفتم. آنها اصلاً محلي نگذاشتند. بعد به خامه اي رسماً نوشتم. او هم باز قبول نكرد تا در پلنوم سيزدهم مطرح كردم. رفيق رادمنش آمد و گزارش بسيار درخشاني از عملكرد سازمان در ايران و شهرياري داد. من بلند شدم و گفتم كه اگر اين گزارش درست بود واقعاً باعث افتخار ما بود و بايستي همه تشويق مي كرديم ولي به نظر من اين سازماني كه در آنجا هست دست ساواك است و سازماني واقعي نيست و آنجا ساواك هست كه بازي مي كند. آنجا بحث مفصلي پيش آمد؛ اسكندري در ابتدا مخالف سخت بود ولي بعد بالاخره گفتند شما از كجا اطلاع داريد؟ گفتم من نمي توانم اين جوري بگويم، كميسيوني معين كنيد كه در آن كميسيون من حرفهايم را بگويم. به آن كميسيون رأي دادند و گفتند خودِ رادمنش هم بايد باشد. رادمنش و دانشيان بود و من؛ سه نفري. من در آن كميسيون گفتم، گفتم كه در آن مسافرتي كه داشتم دوستان اين اطلاع را به من دادند. دانشيان بلافاصله پذيرفت و گفت من تأييد مي كنم.
س: آيا او شنيده بود؟
ج: نمي دانم؛ احتمالاً بايستي شنيده باشد. او بلافاصله پذيرفت. بعد در آنجا اين مسأله پيش آمد كه ديگر دكتر رادمنش با اين وضعي كه هست نمي تواند در مركزيت قرار بگيرد. در
ص: 728
پلنوم چهاردهم قرار شد كه من گزارش مفصلي از اين جريان را دقيقاً با همه جزئياتش تهيه كنم و اين گزارش به هيأت اجرائيه برود. من كه عضو حزب نبودم و آنجا در آكادمي كار مي كردم و هنوز در كميته رهبري نبودم. من گزارش را تهيه كردم. در پلنوم چهاردهم اين گزارش مطرح شد ولي قبل از پلنوم چهاردهم وقتي اين گزارش را به هيأت اجرائيه دادم، هيأت اجرائيه آنوقت تصميم گرفت كه رفيق رادمنش موقتاً معلق باشد. ايرج اسكندري هم به پيشنهاد دانشيان دبير اول شد. پلنوم چهاردهم با دبير اولي ِ ايرج تشكيل شد. در آنجا وقتي تمام اين جريان را گفتيم، باز هم رفيق رادمنش نمي پذيرفت و مي گفت همة اينها ساختگي است. در نتيجه پلنوم تصميم گرفت كه رفيق رادمنش را از مقام دبير اولي آزاد بكند.
س: در اسناد ساواك در مورد تيمور بختيار، به همكاري ِ رادمنش و بخشي از «حزب توده» با تيمور در سطح وسيعي اشاره شده است.
ج: رادمنش نبوده، رادمنش اصلاً از اين جريان اطلاعي نداشته.
س: علي نقي منزوي باز در اين جريان است؟
ج: شهرياري علي نقي منزوي را از مرز به لبنان مي فرستد. او در آنجا مي ماند و روي همين اعتقاد تا آخرين دقيقه اعتقاد داشته كه شهرياري آدم تميزي است. او هميشه مدافع سرسخت شهرياري بود و اعتقاد داشت كه تمام اين اتهامات دروغ است. او(1) آدم خيلي باسوادي بود و برادرش هم عضو تشكيلات افسري بود ولي جزو اعدام شدگان كشته شد. خيلي آدم شريفي بود. شخصاً آدم بسيار شريف، تميز و دوست داشتني بود. او دوبار در آلمان پيش من آمد و از شهرياري دفاع كرد. آدم بسيار دوست داشتني بود اما از لحاظ سياسي، بينش نداشت. او از همان اوايل توده اي شد و از همان وقتي كه برادرش عضو سازمان افسري بوده، عضو وابستة كامل بود.
س: در دهة چهل تا پنجاه بحراني، چپ را فرا مي گيرد و وارد حوزة سياسي و ايدئولوژيكي چپ مي شود، چه در داخل چه در خارج. در داخل تحت عنوان مدافعين تروتسكي، مدافعين مائو و نوعي سوسياليسم اروپايي فعاليت مي كنند. در خارج هم بين ايراني هاي به اصطلاح جريانهاي چپي، كه در اروپا و امريكا بودند، انشعابات متعددي با
ص: 729
نام هاي مختلف و گوناگون شروع مي شود .
ج: آن زمان همان وقتي بوده كه مناسبات چين با شوروي بد بود چينيها _ و مائو تسه دونگ _ آن اشتباه بزرگ را مرتكب شدند. شايد دليل آنها اين بوده است كه شورويها حاضر نشدند به چين تجهيزات اتمي و فشفشه ها _ همان چيزهايي كه چين به عنوان قدرت بزرگ مي خواسته داشته باشد _ بدهند. به اين ترتيب چينيها معتقد شدند كه اينها تجديدنظرطلب هستند «ريويزيونيسم». بعد همين طور اختلاف نظرها شدت پيدا كرد تا آنجا كه چينيها، شورويها را به عنوان سوسيال امپرياليست مطرح كردند و شروع به ايجاد انشعاباتي در احزاب كمونيست تمام دنيا كردند.
گروههايي از حزب جدا شدند و احزاب كوچكي تشكيل دادند به نام حزب كمونيست موازي حزب كمونيست اصلي، ولي فوق العاده ناچيز بودند. هيچ كدام از اينها نتوانستند به يك نيروي قابل توجه جز خرابكاري و بدنام كردن تبديل شوند. در خودِ حزب ما هم افراد معيني از افراد عادي و ساده و از رهبري، اين وضع را پيدا كردند. اولين كسي كه در اين جريان جدا شد، دوست قديمي ِ ما احمد قاسمي بود. او در يك سخنراني رسماً ايراد گرفت كه چرا اتحاد شوروي به آلباني كمك نمي كند؟ اين اتفاق در پلنوم يازدهم افتاد. پلنومي كه به احتمال خيلي زياد مي بايست در آن رهبري حزب تغيير بكند؛ يعني احتمال خيلي زيادي در همان سالهاي 41-40 مي رفت. احتمال خيلي زيادي مي رفت كه شايد كيانوري بيايد و با يك موقعيت جدي در داخل حزب پست پيدا كند. در اين موقع صحبت قاسمي به كلي وضع را عوض كرد. در آن پلنوم، وضعيت رفيق رادمنش تا قبل از اين صحبت خيلي ناجور شده بود، حتي خود رفيق رادمنش هم آماده شده بود تا استعفاء داده و كنار برود. بعد وضعيت يكدفعه تغيير پيدا كرد كه آن هم خيلي قابل فهم است. چون قاسمي هميشه جزو گروه مائو بود و شورويها هم احساس كردند كه تا مائوئيستها هستند، ممكن است در رأس حزب بيايند و وضع به كلي عوض شود. در اينجا بود كه مسئله به كلي عوض شد و نتيجه اين شد كه اين وضع پيش آمد. همان وقت من از حزب كناره گرفتم، يعني بعد از اينكه اين وضع پيش آمد، من گفتم كه از اين به بعد هر اشتباهي كه بشود، در رهبري ِ حزب به حساب من مي گذارند، و مي گويند كيانوري باعث اين شد و كيانوري اين كار را كرد.
من بطور كلي مي روم كنار، بگذاريد ببينيم چه مي شود. دست اينها هم باز شده تا بتوانند جواب بدهند، اولين انشعاب از اينجا پيدا شد.
ص: 730
س: اولين انشعاب، يعني قاسمي (1) و فروتن.
ج: فروتن منشعب شد ولي در كميتة مركزي هم بود. هيأت اجراييه هم بود، قاسمي هم در آنجا بود و در همان خانة مركز كار مي كردند. قاسمي و فروتن در يك اتاق با يكديگر نشسته بودند. بتدريج فروتن هم به همين نظرية قاسمي پيوست كه در نتيجه شدند دو نفر. بعد از اينكه چنين وضعي پيدا شد اينها در پلنوم اظهار نظرهايي خيلي جدي عليه سياست شوروي و دفاع از چين كردند. آنجا اين مسئله مطرح شد كه ديگر هيأت اجرائيه حزب نمي توانند در رهبري ِ حزب باقي بمانند و مسئله اخراج اينها پيش آمد كه داستانش را من قبلاً بطور مفصل گفتم كه به چه شكل بوده است.
س: بله، قبلاً گفتيد.
ج: اسكندري هم گفته است آخرين كسي كه بالاخره پذيرفت من بودم. به اين ترتيب اينها با كلكي كنار رفتند و بعد به خارج رفتند.
س: شوروي كه هيچ مانعي نتراشيد.
ج: اصلاً، ابداً؛ قاسمي، فروتن با يك تذكرة قبلي فرار كردند ولي قاسمي كه يكي از جوانهايي بود كه از طرف همين منشعب شده ها اينجا آمده بود تذكرة خود را به فروتن داده بود. فروتن عكس آن را عوض كرد و با آن بيرون رفت. آن جوانك را گرفتند و مدتي او را حبس كردند. بعد هم فروتن براي من يك نامه نوشت و در آن گفت كه اختلاف نظرمان صحيح است، اين طفلك هيچ تقصيري ندارد.
س: يعني واقعاً اگر فرار نكرده بود، نمي گذاشتند برود.
ج: نه، من همين را مي خواهم بگويم. وقتي قاسمي برعكس تقاضا كرد هيچ گونه مانعي نتراشيدند، وسيلة ارتباط با خود و خانواده اش همه رسماً رفتند بيرون. يعني از آن طرف برايشان گذرنامه درست كردند و از آنجا رفتند. فكر مي كردند مانعي مي تراشند، اما كاري نداشتند. به همين دليل كشاورز هم از كميتة مركزي اخراج شد. نمي دانم در پلنوم چندم بود كه او هم مي خواست عراق برود. او مي خواست انقلاب بكند. از او هم هيچ گونه مشكلي نداشتند. فقط به حزب توصيه كردند كه با او صحبت بكند كه اين كار را نكند. وقتي نپذيرفت تذكره او را هم دادند و راه افتاد و رفت. تذكره ا ش را عراقي ها برايش فرستاده بودند. ايرج هيچ
ص: 731
وقت از اين كارها نمي كرد. دوران سابق گذشته بود.
س: دوران استاليني؟
ج، بله؛ گذشته بود. بدين ترتيب اولين انشعاب اين طرف شروع شد.
س: از داخل چپ ايران.
ج: افراد مختلفي هم در جاهاي مختلف و كشورهاي اردوگاه سوسياليسم پخش شده بودند. در آنها عده اي از همين بچه ها بودند كه مائوئيست شده بودند. در خودِ مسكو هم به همين شكل ولي هيچ كاري به آنها نداشتند، با آنكه مي دانستند اينها مائوئيست شده اند، حقوقشان را هم مي دادند. كاري كه داشتند از آنها نگرفته بودند. اينها طرفدار جدي ِ چين بودند. بعد آنها كه رفتند، بين آلباني و چين اختلاف افتاد. آلباني از چين تقاضاهايي داشت كه آنها وارد نمي دانستند. آلباني چين را به عنوان امپرياليست محكوم كرد و به اين ترتيب مركز رهبري جهاني كمونيزم شد. در آن وقت هم بين قاسمي و فروتن اختلاف افتاد. فروتن معتقد بود كه آلباني ها بيخود مي گويند و چينيها درست مي گويند. به اين ترتيب اينها دو تكه شدند: يكي شد «طوفان» يكي هم شد «طوفان». تعداد نيروهايشان ناچيز و خيلي كم بود. حتي تعداد طرفدارانشان هم كم بود. قاسمي طرفدار آلباني شد و فروتن طرفدار چين، سقايي هم بين اين دوتا. سقايي مثل اينكه در نتيجة بيماري خواست به آلمان دموكراتيك برگردد اما مائوئيستهاي اروپا از دارودستة خانبابا تهراني در آنجا با اينها خيلي بدرفتاري كردند تا حدي كه مدتي اينها را بي شام و نهار در مخفيگاه نگه داشته بودند.
س: اين كارها نتيجة اختلاف دو نسل بود يا اختلاف بينش و ...
ج: اختلاف بينش بود، اختلاف دو نسل نبود. چون عده اي از جوانها از همان نسل مانده بودند، منتهي آنها تصورات خيالي داشتند از اينكه واقعاً جريان كوبا كه به وجود آمده، مي شود جريان كوبا را به ايران منتقل كرد. اينها نيروي كم و خيلي مختصري داشتند. وقتي كه بعد از انقلاب به ايران آمدند باز هم همين طور بود. قاسمي تا آخر هم روي همان نظريات خود با زندگي بسيار دشواري كه در غرب داشت، بر سوسياليزم باقي ماند و روي آن ايستادگي شان قابل احترام بود. فروتن هم بعد از انقلاب به ايران آمد اما دوباره به آلمان برگشت و همانجا فوت كرد. او ديگر هيچ ارتباطي با حزب نداشت چون دو جريان ِ به كلي مختلف بود. چين به كلي سياستش عوض شده بود و ديگر آن سياست را نداشت و معادلات چين عوض شده بود.
س: غير از انشعاب، نسل جوانتر _ چه در آنجا و چه در اروپا و امريكا _ عموماً دنبال
ص: 732
جريان جديدي بودند ...
ج: جوانها خيلي عجول هستند. نمي دانند كه مبارزات اجتماعي به اين آساني نمي تواند در يك شرايط بسيار دشوار اجتماعي موفق باشد. آنها نمي توانند اين مسأله را درك كنند كه در نقاط بحراني، بايد صبر كرد، بايد حوصله كرد و بايد درد كشيد. جوانها نمي توانند اين را درك كنند و مي روند دنبال راههاي آسان بر اين مبنا كه بايد موفق شد. حالا چه جوري بايد موفق شد، مي روند نمونه هايي را مي گيرند كه اين نمونه ها اصلاً قابل انطباق با شرايط كشور خودشان، نيست. ايران شرايط خاص ِ خودش را دارد. اين گفتة لنين است كه هر محيطي و هر جامعه اي شرايط خاص خودش را دارد و ماركسيسم _ لنينيسم چيزي نيست كه بشود يك جور آن را پياده كرد و قالبي مطرح كرد. بايستي اين را با شرايط خاص تاريخ اجتماعي و خصوصي ِ آن جامعه ديد و آنوقت بايد ديد كه اين را به چه شكلي مي توانيم در آنجا مطرح كنيم، يعني وظيفة ماركسيست _ لنينيست ها در اين جامعه چه هست؛ در اين شرايط و در اين تاريخ؟ يعني بايد اين عوامل، همه شان يك چيز بگويند. جوانها معمولاً اين عمق تئوريك را ندارند و مسائل تئوريك را بطور سطحي بلد هستند. نمونه هايي را مثل كوبا مي بينند. كوبا چنين جرياني را زير چشم امريكا ايجاد مي كند و واقعاً يك انقلاب پيروزمند در شرايط فوق العاده نامساعد برپا مي كند. پنجاه شصت نفر از امريكا مي آيند در كوههاي گرانما جا مي گيرند و يواش، يواش پدر صاحب «باتيستا»(1) را در مي آورند و در آنجا حكومت كمونيستي را برقرار مي كنند. مي گويند پس نمونه اش ممكن است، پس مي شود جلوي آن را گرفت. همين مسأله در ساير نهضتها هم نمونه هايي دارد؛ مثلاً فرض كنيم كه احمدآقا در فلسطين كارهاي پارتيزاني ياد مي گرفت. يعني تصور مي كردند كه در ايران با كار چريكي هم مي شود چنين كاري را كرد. در همة نهضتها، اين جواني و اين بي حوصله گي پيدا و ديده مي شود.
س: البته جزني به عنوان فردي كه جريان جديدي مي سازد، خودش عضو حزب است و با نقد حزب مي آيد و يك سري مسائل را تحليل مي كند و سپس با احمدزاده همراه مي شود. بايد تفاوتي قايل بود. اگر بگوييم احمدزاده گروه چريكي تشكيل مي دهد بايد الهامش را از امريكاي لاتين يا مثلاً از چين گرفته باشد. او با جزني تفاوت دارد. جزني به
ص: 733
بن بست چپ مي انديشد.
ج: عين همان است؛ تفاوت اين دوتا چيست؟ تفاوت اينها در اين است كه هردوي اينها مي گويند آقا نمي توانيم اين حوصله كردن، صبر كردن و شكست خوردن و عدم موفقيت را تحمل بكنيم. بايد كاري كرد. اين «كاري كرد» را باز نمونه گيري مي كند و مي آيد و مي گويد يك جريان تازه درست بكنيم. اين جريان چه مي شود! اين جريان نوع ديگر چريك شهري. چون مي گويند ديگر چريك دهاتي با اوضاع ايران ممكن نيست. اقلاً اين را مي فهمند. از ده نمي شود شهر را تسخير كرد. ايران همه اش برهوت است و كجا مي شود از ده انقلاب كرد. ما چهار تا جنگل در شمال و كوهستان بختياري داريم؛ تمام شد. باقي ِ آن همه اش برهوت است. اين را مي فهمند. خوب آن وقت حالا چه كار بكنيم؟ آدمهاي اينها را بكشيم. اگر حسن و حسين را بكشيم، اوضاع عوض مي شود. جزني ديگر نمونة كوبايي را ندارد كه احمدزاده داشته و مي گويد اگر به سياهكل برويم كار درست مي شود. اين نمونه را نداشته، مي آيد و نمونة جديدي خلق مي كند. يعني ترور افراد مؤثري در دستگاه حاكمه. به اين ترتيب يك راه نادرست جديد پيدا مي شود و «چريكها فدايي خلق» تشكيل مي شود. مسلمانانش هم «مجاهدين خلق» مي شوند. اينها مي گويند دشمنان ما، حاكميت دستگاه شاه و عواملش و امريكاييها هستند. اگر ما چند آمريكايي را بكشيم، اوضاع عوض مي شود؛ خوب اين منطق سياسي است. يعني جواني، نداشتن تحمل عميق تا حتي تحمل شكست. رهبري «حزب تودة ايران» قبل از اينكه گرفتار بشود، به اين نتيجه رسيد كه ما بايد از ايران كنار برويم. ديگر اينجا چيزي نداريم و هيچ امكان پيشرفت و موفقيت نداريم. خوب جوانان اين را نمي توانند بپذيرند. حالا آن جوانهايي كه در اروپا راحت نشستند، مثل «كنفدراسيون» و... تمام گروهشان مي آيند و جوانها را به چين مي فرستند كه مورد آزمايش قرار بگيرند. مثل پرويز نيكخواه، جوانها را به آنجا فرستادند تا عمليات پارتيزاني ياد بگيرند و به اينجا بيايند؛ اين مال چپهايشان. چپهاي مسلمانشان را هم به فلسطين مي فرستند تا ياد بگيرند كه چگونه مبارزة مسلحانه بكنند.
س: در آمريكا جرياني سوسياليست را مي بينيم؛ بابك زهرايي و رفقايش.
ج: آن يك جريان ديگري است. آن جريان جهاني است، تروتسكيست است، يعني كساني كه بعد از جريان تروتسكي، تروتسكيست ماندند. بابك زهرايي هم به ايران آمد. اين جريان، يك جريان انحرافي ِ قديمي ِ است. اينها زماني شكل گرفتند كه چينيها شروع به ايجاد انشعاب
ص: 734
در احزاب كمونيست كردند و جذب گروههاي اين جوري مثل آمريكا شدند. مثل بابك زهرايي و غيره ولي در دورة محمدرضاشاه؛ شاه به عنوان يك جريان ضد شوروي و ضد كمونيستي به آن امكان آزادي داد تا فعاليت علني داشته باشد. اينها در آن دوران فعاليت علني داشتند. شاه خيلي عاقل بود و فهميد كه الان درست وقت آن است كه مي شود از اينها استفاده كرد؛ براي اينكه يك عده نيروي كمي را دور خودش گرفت و نتوانست از اين اختلاف بهره ببرد.
س: حتي كسي هم به دنبال اينها _ به عنوان افرادي كه مي توانستند آزادانه تشكيلات داشته باشند - نرفتند؛ يعني كشش نداشت. عليرغم تمام اينها، هنوز كشش نيروي شوروي در ميان جوانها قوي تر بود.
ج: اتفاقاً من فكر مي كنم كه جريان چين در دهة چهل قوي تر بود. مائوئيسم رشد داشت، به همان ميزاني كه «حزب توده» ركود و عقب نشيني داشت.
س: تا سال 54 هم گرايش به چين در مقايسه با جريان شوروي قوي بوده است.
ج: من نمي گويم كه قوي نبود ولي افراد نمي رفتند زير بليت اينهايي كه شاه تربيت شان مي كرد، چون اينها به نام و معروف شده بودند. يعني با آن كه جريان چين هم قوي بود اما به طرف چين نمي رفتند، چون مي گفتند اين ساختة دست شاه است. به اين ترتيب است كه اينها نتوانستند نيرو جمع بكنند و يك گروه كوچكي تا آخر باقي ماندند. من براهني را شخصاً نمي شناختم، ولي بابك زهرايي را مي شناختم. فرد بسيار تميزي بوده و جنبه هاي انساني خيلي خوبي داشت. ما در زندان با هم آشنا شديم و مدتي هم در يك اتاق زندگي مي كرديم. او آخرش معتقد بود كه ما ضد شوروي نيستيم. او آدم فعالي بود ولي نتوانست كاري انجام بدهد چون كسي را نداشت مگر چندتا عضو داشتند؟ آنها تشكيلات نداشتند، صدوپنجاه نفر كه تشكيلات نمي خواهد. در اينجا نتوانستند نيرويي بگيرند. آنهايي هم كه در خارج بودند همين جوري به عنوان گروههاي جداشده وجود داشتند. سرگشتگي ِ آنها، همين شكست و عدم موفقيت است. بدترين درد هميشه شكست است. هر وقت جنبشي شكستي بخورد گيجي ِ مطلق به وجود مي آيد. ما شوروي را مي بينيم. حالا چند گروه آنجا تشكيل شده، حتي در ميان چپها چند گروه تشكيل شده است. هركدام چه برنامه اي دارد؟ اين نتيجة شكست است. تا وقتي كه اين وضع عوض بشود يك تاريخ طول مي كشد. با تاريخ نمي شود امروز و فردا بازي كرد. تحولات اجتماعي فوق العاده عميق است. ما مي بينيم در خودِ جمهوري اسلامي از وضع
ص: 735
كنوني ناراضي هستند ولي عدم رضايت آنها نمي تواند تعيين كننده سرنوشت باشد. رضايت صحيح يعني يك پاية اجتماعي قوي بتواند اكثريت مردم را به طرف خودش جلب بكند؛ بايد اين ميوه مثلاً خرمالو برسد، تا وقتي كه نرسد گس است. بهترين نمونه اش را در كوبا ديديم؛ چه گوارا در كوبا و با آن شرايط سخت مبارزه مي كند و موفق مي شود ولي همين چه گواراي انقلابي ِ برازنده مي رود تا در بوليوي همين جريان را ادامه بدهد اما موفق نمي شود. درست در همان جا به شكستي تبديل مي شود كه خودش هم نابود مي شود و اين قدر درد براي بقيه كمونيستها درست مي كند، چون واقعاً آدم برجسته اي بود. حالا ببينيد كار چه گوارا بعد از چند سال و در كجا ميوه مي دهد؟ در كنگو. كابيلا شاگرد چه گوارا بوده. چه گوارا يك وقت به آفريقا مي آيد. در كنگو كابيلا شاگرد او بوده است. مي بينيد بعد از چه مدتي وقتي يك جا مي رسد، ميوه اش هم موفق مي شود. جريانهاي تحولات اجتماعي _ هر جور بگوييم چپ يا با اعتقادات ديگر مذهبي مثل جمهوري اسلامي ايران _ جريانهاي طولاني و تاريخي است.
س: تنها در جريانهاي چپ انشعابات وسيع نداشتيم؛ پس از پيروزي انقلاب هم با حدود صد و اندي حزب و گروه و جمعيت _ پنجاه نفره، چهل نفره، سي نفره ولو 3 نفره و به صورت محفل _ به عنوان يك جريان، سعي مي كردند وارد جامعه شده و درگيري ايجاد كنند و كار تشكيلاتي انجام دهند.
ج: اين مال يك دورة معين است. نتيجة دوران قبلي ِ شكست است؛ شكست به انواع مختلفش. شكست جريان حزب به صورت يك حزب توده اي انقلابي، شكست گروههاي چريكي به انواع مختلف و اشكال مختلف آن. دوران طولاني لازم است تا دوباره يك ايده بتواند اينها را جذب بكند، يعني قدرت جذب اينها و فهم تجربة اينها زيادتر بشود. اينكه تا حالا مي گفتند موفقيت ندارد و نمي تواند پيشرفتي بكند، حالا آن يكي دارد چيزهايي مي گويد و ممكن است تقويت بشود، يعني اين فرار از مركز و جاذبه به مركز. اينها دو تا جريان تاريخي هستند. نمي شود اين جريان تاريخي را با خواست به وجود آورد. اين جريان بايد با تحول اجتماعي بطور طبيعي به وجود بيايد و قابل انطباق با شرايط مكان ديگري نيست. الان ديگر در اروپا گرايش به چپ همه گير شده. يعني براي اروپا يك تجربه شده كه اين نيروهاي راست نمي توانند كمك بكنند. هم اكنون از كشورهاي اروپايي، فقط يك يا دو كشور مانده كه هنوز دموكرات مسيحيها بر سرِ كار هستند.
س: سوسياليسم در اروپا به شكل خاصي است. آيا اين سوسياليسم در آن شرايط جواب
ص: 736
مي دهد؟
ج: الآن جواب مي دهد. ولي ممكن است در دراز مدت جواب ندهد. زيوگانوف در مصاحبه اي اعلام كرده است كه كمونيسم به آن صورت سابق اصلاً قابل برگشت نيست. ما بايد شرايط امروز را ببينيم. او تمام اروپا، آمريكا و آلمان را بعد از فروپاشي رفته و ديده است و مي داند الآن نيروي چپ در آنجا چقدر تأثير مثبت دارد؛ خيلي جالب است. باز همين تكامل: مسئلة تاريخ است، الان روسيه به اينجا رسيده است. يلتسين در يك دوره اكثريت كامل داشته، اما همه ديگر الان مي گويند او تمام شده است. همه، بدون استثنأ مي گويند او تمام شده است.
يك دوران جديد؛ اين دوران جديد چيست؟ چپ ميانه، چپ ميانه يعني ميانه نسبت به چپ. الآن بايد ديد اين شرايط را كه به وجود آمده چقدر مي شود به طرف جلو برد و جلوي خرابكاري اش را گرفت. يلتسين شكست مطلق خورد چون در قضية نخست وزيري چرنوميردين با وجود اينكه حق داشت كه دوما را منحل بكند، ولي ترسيد و نكرد. چرا نكرد؟ ترسيد كه اگر انتخابات انجام بشود بهتر از اين خواهد شد و كمونيستها قوي تر خواهند شد، والا علت ديگر نداشت چون طرفش كمونيستها بودند. به همين ترتيب است كه او تمام شد و الآن يك دوره تازه شروع مي شود. الآن در چپ روسيه شش تا هشت گروه هست. يك گروه فوق العاده ماوراي چپ كه فقط مي گويد بايد دوران استالين درست شود. گروهي مي گويد كه ما هنوز اقتصاد مختلط را نگه داريم و مهمترين مراكز را در دست دولت حفظ كرده، تقويت بكنيم، توليد را بالا ببريم و مشكلات را حل كنيم. اين كه ثروت ملي در اروپا هست، در شوروي نيست و اروپا بدون مواد خام روسيه نمي تواند زندگي بكند، واقعيت است. روسيه غني ترين كشور دنيا هست، از همه نظر، از مهمترين فلزات ناياب گرفته تا الماس و نفت و گاز. ما بايد در اروپا روابط كاملاً اقتصادي داشته باشيم.
س: در جريان چپ، در اواخر دهة 40 يكسري منتقدين چپ يا به تعبيري «حزب توده» را داشتيم. از ميان افراد قوي چپ، دو نفر در داخل به نامهاي شعاعيان و بيژن جزني منتقد «حزب توده» و شوروي بودند. در خارج هم علاوه بر آدمهايي مثل طوفان، دو نفر هم در فرانسه بودند. از آنها بگوييد.
ج: آنها دو نفر از افسران زنداني شده بودند و كاملاً به جريان حزب وارد بودند و در زندان هم مسائل را مورد بحث قرار مي دادند. در كتابي كه نوشته اند، انتقادات غالباً درستي از حزب
ص: 737
بويژه در مورد اشتباهات حزب در دورة نهضت ملي شدن صنعت نفت، مطرح شده است. البته بعضي از آن اشتباهات را من در كتابي كه دربارة آذربايجان نوشتم، نقل كرده ام. ولي آنها به اينجا رسيده بودند كه اگر نيروهاي آذري همان وقت به طرف تهران مي آمدند، تهران را گرفته بودند، چون اصلاً مقاومتي در برابرشان وجود نداشت. آنها به اين موضوع كه چه نيروهايي پشت سرِ اين جريان هست _ يعني ارتش امريكا و ارتش انگلستان _ فكر نكرده بودند. البته همة انتقادكنندگان، آن انتقاداتي را گفتند كه ما هم بعد پذيرفتيم. يعني حزب در آخر بعد از لورفتن افسران دو نشريه منتشر كرد. يك نشريه در دفاع از صحت تمام سياست «حزب تودة ايران» كه اين را رفيق شهيد ما آن ارمني جوان كه او را كشتند _ شرميني _ بيان كرد. او متفكر اكثريت بود و تمام اعلاميه هايشان را مي نوشت. در قطعنامه هاي كميتة مركزي هم هست. يك نشرية داخلي 44 هست كه من نوشتم و يكي ديگر را رفيق شرميني. يكي از آن دو را اكثريت كميتة مركزي نوشته بود كه دفاعي است به نام 28 مرداد، يكي هم نشرية داخلي است كه من نوشتم.
ما در نشريه اي كه نوشتيم گفتيم كه در داخل حزب چه معايبي وجود داشته است. ما افكار عمومي ِ حزب را نمي پذيرفتيم. خيلي مفصل است چون اعلامية پذيرش اشتباهات است كه همة هيأت اجراييه پذيرفتند. يعني دعواها تمام شد. اين به بعد از لو رفتن سازمان افسري مربوط مي شود. من هم بعداً در خاطرات عين آنها را در جواب بابك امير خسروي گفتم، من گفتم سگها را باز گذاشتيد و سنگها را بستيد. ده مقاله هست كه در همة آنها «حزب توده» را مسئول 28 مرداد دانسته اند. يكي نيست كه بگويد شما چه غلطي كرده ايد؟ آقايان طرفدار «جبهة ملي» شما كجا بوديد؟
س: اگر حزب در همان دوران مهاجرت يا اوايل انقلاب، بخشي از اين انتقادات را علناً مي پذيرفت، زمينة ارتباط با منتقدين بازتر مي شد. چون موضع حزب اين بود كه هر كس عليه ما حرف مي زند، اين صداي امپرياليسم است.
ج: ببينيد، در قطعنامه هايي كه در كميتة مركزي صادر شده، همين انتقاداتي كه مطرح كرده اند پذيرفته شده است. ارزيابي حزب و سياست حزب نسبت به «جبهة ملي» و شناخت غلط ما دربارة «جبهة ملي» و تمام اينها را در اين قطعنامه پذيرفتيم. يعني معتبرترين جلسة كميتة مركزي ِ «حزب تودة ايران» تمام اين انتقادات را پذيرفت.
س: بطور كلي پذيرفت. اما نيامد مجموعه را روي ريز موضوع، توجيه كند.
ص: 738
ج: وقتي ما مي گوييم يك اشتباه بزرگ انجام داديم، اين اشتباه بزرگ صدمه خيلي زيادي زده است.
س: در بعضي موارد مطرح مي شود كه منتقدين ما يا ساواكي بودند يا مثلاً از اعضاي انجمن حجتيه. انگار ديگران نه تاريخ شناس هستند و نه منتقد «حزب توده». اين شيوة ناپسند از ابتداي انقلاب شروع شد.
ج: از انواع اينها زياد بودند.
س: منظور اساس انتقادات است، كاري به منتقدين و ماهيت آنها ندارم
ج: دوجور انتقاد مي شود: يك انتقاد اين است كه چيزي را به شما نسبت مي دهند كه نادرست است.
س: آن انتقاد نيست، تهمت است.
ج: مي گويند شما عامل انگليسيها بوديد. اين تهمت است. ما هم به آنها مي گوييم كه يا ساواكي هستيد يا حجتيه هستيد يا فلان ... شما هيچ مقاله اي نمي بينيد كه ما عليه كسي چيزي نوشته باشيم. گفتن مسائل خيلي ساده است ولي مدرك هم لازم داريم. وقتي كه ما به اينجا برگشتيم يكي دو تا از همين جوانهاي افسري كه در اولين پرسش و پاسخ ما نشسته بودند، گفتند در مورد 28 مرداد كه ما همه، حاضر بوديم، عين همان جمله را از خاطرات يكي نقل مي كردند كه اگر افسران «حزب تودة ايران» از پنجرة كاخ خودشان هفت تيرهايشان را در مي آوردند و تيراندازي مي كردند، تمام اينها رفته بودند. مثل اينكه همة اينها در سرِ راه، جاي گرفته بودند. وقتي كسي چنين مهملي به عنوان انتقاد مي نويسد، آدم بايد چه جوابي به او بدهد؟ حتي آقاي عمويي اين اشتباه را كرد كه «حزب تودة ايران» ادعا كرده است كه زنگ ضدكودتا را ما به صدا درآورديم و همين طور تكرار كرده؛ شاهد از اين بالاتر نيست. گفته كه يك بيانيه هم در مهرماه خطاب به مردم و ارتش هست. در همان كودتاي مهرماه كه با شكست روبه رو شد، بعد از آن ما اين اعلاميه را داديم. متن آن اعلاميه هم موجود است. شاهد از اين بالاتر هست؟ به سربازان گفتيم اين اسلحه اي كه به دست شما دادند براي گرم و سرد روزگار نيست، بلكه براي اين است كه عليه دشمنان ملت ايران و براي نگهداري دست آوردهاي ايران به كار ببريد. مردم! شما چندين بار نشان داديد كه توانستيد مقاومت كنيد. شما بايد كودتا را به جنگ ضدكودتا تبديل كنيد. آخر حزب اينقدر حماقت مي خواهد. ما با چه نيرويي مي توانيم كودتا را به ضدكودتا تبديل كنيم.
ص: 739
س: انتقادي كه همواره از حزب مي شد اين بود كه وقتي در دهة 20 مطرح مي كنند ما يك حزب سياسي هستيم و در چهارچوب قانون اساسي و در مملكت كار مي كنيم، چه معني دارد كه بيايد يك سازمان مخفي يا يك سازمان افسران و ارتش درست بكند؟ اگر اين سازمان براي آگاهي ِ جامعه باشد كه حزب مي تواند اين آگاهي را بدهد. اگر براي كودتا باشد كه اين خلاف قانون در آن زمان بود. بحث بر سرِ اين است كه نبايد وارد فاز نظامي شود. فلسفة سازمان نظامي درست كردن چيست، كه همه را اعدام كنند؟
ج: ارتش بزرگترين پايگاه شاه و امپرياليسم بود و در اين ترديدي نيست. ما مي بايستي حتماً در اينجا نفوذ مي كرديم يعني جايي كه افسران شايسته، وطن پرست هستند، به مردم علاقمند هستند و غيرو ... ما تنها كه درست نكرديم، «جبهة ملي» هم سازمان افسري مخفي داشت.
س: نقد آقاي غلامرضا نجاتي، براي همين است.
ج: بعد از اين كه شكست مي خورد، علت وجودي ِ آن را نمي گويد كه ابتدا چقدر مثبت بوده و در همان جريان چقدر كمك كرده ... در همان جريان اگر بين آنها اختلافات پيدا نشده بود و اين خودخواهي ها نبود و اين افسران تا 28 مرداد مانده بودند، شايد وضع به گونه اي ديگر بود. از ارديبهشت اين سازمان به كلي متلاشي شده بود.
س: مصدق به اين قضيه معتقد نبود. نمي دانم درست يا غلط، اما مصدق معتقد به داشتن يك تشكيلات ارتشي درون ارتش نبود.
ج: چون تمام فرماندهان درجه اول جزو همين افسران قسم خوردة اين سازمان بودند مثل سرهنگ ممتاز كه در همان روز نقش فوق العاده اي بازي كرد، منتها ديگر جازدند و وازدند.
س: بايد موضوع را تفكيك كنيم.
يك بحث فلسفة وجود تشكيلات است كه آيا يك حزب و يك تشكيلات علني كه مي خواهد در چارچوب قانون اساسي كار سياسي بكند بايد تشكيلات نظامي داشته باشد يا نه؟ اين يك بحث اصولي است.
موضوع دوم بر فرض دارا بودن تشكيلات نظامي، مگر براي روز مبادا نبود. در اينجا امپرياليسم امريكا و انگليس كودتا مي كنند. حزب تماشاچي است. دربار زمينه ساز كودتا است و حزب نظاره گر است. وقتي در رشد و گسترش تشنج و اختلاف كار مي كند و در اين مملكت امريكايي كودتا مي كند، سازمان افسران حزب ساكت است، چون اجازه
ص: 740
ندارد، پس اين همه تشكيلات را براي دم توپ مي خواست يا براي «كشتارگاه شاه؟» و تازه اين عمل واقعاً يك اشتباه معمولي بود.
ج: شما اين را مي گوييد اشتباه؟ ما هميشه منتظر كودتا بوديم. ما بايد از اين كودتا اطلاع پيدا بكنيم، از چه راهي؟ ما چگونه كودتاها را پيدا كرديم؟ ما چه جوري كودتاي بيست و پنجم مهر ماه را خنثي كرديم؟ از هوا كلاغها براي ما خبر مي آوردند؟ 28 مرداد كودتاي نظامي نبود، كودتاي نظامي بعداً انجام شد. نقشة 28 مرداد، نقشة اوباش بود. نقشه اي كه اصلاً كودتا نبود. شبه كودتا هم نبود. به همين دليل ما هيچ خبري از اين جريان نداشتيم ولي آنجاهايي كه ارتش بود فقط همين سازمان به ما كمك كرد. ممتاز مي گويد تنها كمكي كه به ما رسيد از سرتيپ اميني _ كه رئيس ژاندارمري بود _ به ما رسيد. او يك واحد به كمك ما فرستاد. مسأله اين است كه ما با يك حكومت قانوني سر و كار نداريم، با حكومتي كه ارتش را در دست دارد و بطور عمده و دائماً در فكر كودتا است، مواجهيم. نه فقط ارتش بلكه انگلستان و امريكا هم به تمام معنا او را تأييد مي كنند، با همين نيروهايي كه در اينجا دارند و هم نيروهايي كه از جاهاي ديگر بسيج مي كنند. دربارة 28 مرداد خيلي صاف و ساده در جلسه تصميم گرفتند كه نيروهاي زميني و هوايي و دريايي شان، هم در خليج فارس و هم در تركيه آماده باشند كه اگر «حزب توده» دخالت كرد و كودتا با شكست مواجه شد، حمله كنند و همه را بكوبند. اين تصميم شوراي عالي نظامي ِ امريكا است. فرماندة كل ستاد ارتش آن را ابلاغ كرد. همة اين سندها هست. سندهايش منتشر شد. ما با يك حكومت قانوني سر و كار نداشتيم. به اين ترتيب اين ادعاها به كلي نادرست است و من به هيچ وجه نمي پذيرم.
س: دستاورد اين تشكيلات نظامي چه بود؟ چه پاسخي به تاريخ، جامعه و نسل هاي آينده داريم.
ج: نمي دانم؛ سه تا كودتا را خنثي كرد.
س: به قيمتي كه ما هفتصد، هشتصد افسر را از دست داديم. و رژيم همه را از دم تيغ گذراند و تازه زمينة استبداد را هم سنگين تر كرد.
ج: اولاً چهارصد و پنجاه تا بيشتر نبوده، نه هفتصد، هشتصد تا.
س: اصلاً نهصد و خرده اي ليست داريم. آمارش چاپ شده است.
ج: دروغ است؛ اسامي شان در كتاب هست.
س: در ليست دستگير شدگان كتاب سياه هم هست.
ص: 741
ج: چنين چيزي نيست. اسامي تمام اينها داده شده، ششصد و هفتصد و هشتصد و نهصد و دوهزار و چهار هزار و پانصد تا مال شما و امثال شماست. همينها پدر قطب زاده را درآوردند. اگر عطاريان و كبيري نبودند، امام كشته شده بود. شما اين خدمتهاي عظيم را مي ديديد. جنگ تلفات دارد، شكست تلفات دارد. اصلاً مبارزه نكنيم و بنشينيم تماشا كنيم.
س: نه، سازمان چريك فدائي خلق اعلام مي كند كه ما مي خواهيم مبارزه مسلحانه بكنيم. مثلاً فلان گروه مي گويد ما يك بخش نظامي داريم، يك بخش تئوري و سياسي داريم. «حزب توده» چه مي گويد؟ فقط حزب سياسي در چارچوب قانون اساسي ولي ...؟
ج: هرچه كه اعلام مي كند تنها كار مخفي يا كار علني نيست. اصلاً «حزب كمونيست» عبارت است از تلفيق كار مخفي و علني.
س: آيا خودِ اين كار باعث نشد كه جامعه هميشه به «حزب توده» با سوءظن نگاه كند؟ و آيا اين زمينة انتقاد و شك را بالا نمي برد؟
ج: اگر نمي كرديم همين سوءظن را براي ضد مذهبي بودن ِ «حزب توده» در پي داشت.
س: در فاصله زماني ِ 1320 تا 1332 دچار موضعگيريهاي متناقضي بود. اگر نگوييم خطا و كجراهه و بيراهه، حداقل چپ روي ها و راست روي هايي داشتند كه قابل اغماض نيست. مثلاً فاتح كه از 1300 در شركت نفت ايران و انگلستان بوده و حتي به پست مدير عامل آنجا هم مي رسد و امتياز روزنامه هم مي گيرد، به حزب نزديك مي شود. اين مورد، قابل اغماض است. دوم اتحادي كه «حزب توده» به تبع شوروي عليه فاشيسم در ايران برقرار مي كند و به نوعي همكاري با عوامل امريكا و انگليس را در ايران شروع مي كند. موضوع سوم جريان «فرقة دموكرات» بود كه اظهارنظرها پيرامون آن داراي تناقض زياد است. عده اي مي گويند اصلاً نمي دانستيم، عده اي مي گويند مي دانستيم، عده اي مي گفتند روسها به ما اين مسأله را تحميل كردند. بعضي ها مي گويند دليل، خودمحوري هاي پيشه وري بود. موضوع بعد مسئلة خليل ملكي بود _ خليل هر كس بود و با هر ويژگي _ حزب موضوع خليل را به موضوع اصلي ِ جامعه تبديل كرد. گرچه در اين چپ روي، خودِ خليل هم «حزب توده» را مسأله اصلي كرد. لذا ذهن دو جريان يا بخشي از جامعه به جاي اينكه به امپرياليسم و استبداد و دربار بپردازد، به اختلافات داخلي مشغول شد. مسأله بعدي جريان نفت شمال در برابر نفت جنوب است. بعد هم جريان نهضت ملي شدن نفت
ص: 742
كه در ابتدا حزب آن را توطئة امپرياليسم مي ناميد كه نبايد به آن خيلي بها داد. بعد جريان مصدق مطرح شد كه تحليل حزب تا قبل از سي تير اين بود كه مصدق عامل امپرياليسم است و جامعه دارد شما را فريب مي دهد و با طرح اين مسائل به بيراهه مي كشاند، سپس جريان متناقض موضع گيري ِ حزب بعد از واقعة سي تير، بعد موضوع آخر، جريان كودتاي 28 مرداد و اشتباهات حزب. پاسخ شما نسبت به اين همه تناقض چيست؟
ج: پاسخ همة اينها در جوابي كه من براي امير خسروي نوشتم موجود است. «حزب تودة ايران» اول تشكيل مي شود اما در شرايطي كه امپرياليسم انگلستان حاكم مطلق است و تمام نيروها در دستش قرار دارد. امپرياليسم امريكا وارد شده و مي خواهد براي خودش جاپا درست كند. در اينجا ما مي بينيم كه مليون نسبت به امپرياليسم امريكا خيلي خوش بين هستند كه من اگر لازم باشد جمله هايي كه خودِ دكتر مصدق، آقاي دكتر فاطمي، حسين مكّي در مورد دفاع از آزادي ملتها داشته اند، نقل كنم. ما در عين حال كه نقش امپرياليسم امريكا را در جنگ عليه فاشيزم مثبت تشخيص مي دهيم، اما او را امپرياليسم مي دانيم. تنها نيرويي كه در ايران امريكا را به عنوان امپرياليسم تا كودتاي 28 مرداد شناساند، «حزب تودة ايران» است. كدام نيروي ديگري اعلام كرد كه امريكا امپرياليست است؟ آيا نيروهاي اسلامي اعلام كردند؟ نيروهاي سياسي ديگري كردند؟ كدام يك از اين سازمانها كردند؟ امريكا براي همه شان محترم بود. ما در ايران شناخت امپرياليسم امريكا را مطرح كرديم. چرا شما بي انصافي مي كنيد؟ دوران تمايلات فاشيستي ِ قوي در ايران، قبل از اين جريان پيدا شده است. نمونه هايش را ما مي بينيم؛ زاهدي، آيت الله كاشاني و شاملو.
س: آيت الله كاشاني كه فاشيست نبود، انگلستان او را دستگير كرد.
ج: من كي گفتم فاشيست بود؟ نه، چرا تهمت مي زنيد؟ گفتم روي نظريات ضد انگليسي كه داشت به آلمان علاقمند بود. يك جريان نيرومند، قوي و ضد انگليسي كه به آلمان علاقمند شدند. آدمهاي مختلفي بودند؛ متين دفتري يك سرتيپ بود، آيت الله كاشاني هم يكي، از زاهدي و افسران ديگري هم كه هستند چند تا سرلشگر و سپهبد عاقبي و غيرو ... همة اينها جزو اينها هستند. ما مي گوييم چنين جرياني در داخل ايران و در ميان جوانها بود. جوانهاي ارتش هم دچار همين گرفتاري بودند. خوب ما بايستي مسأله ضد فاشيزم را بشناسانيم.
آقا! دشمن ِ دشمن ما دوست ماست. اين شعار شما هم هست. اين شعار تمام دنيا هست.
ص: 743
ما مجبور هستيم وقتي نيرو نداريم با دشمن ِ دشمنان، در عين شناختن او كنار بياييم. براي شناساندن امپرياليسم امريكا و آلمان وظيفة ما مبارزه بود، بويژه در دوراني كه آلمان پيشرفت مي كرد. جوانهايي در دانشگاه بودند كه بر يقة كتهايشان آرم فاشيستي زده بودند. ما اين را مي دانستيم. به اين ترتيب مي بايست ما اين وظيفه را در دو جهت انجام دهيم، البته با داشتن امكانات فوق العاده محدود و كم و با نداشتن تجربة سياسي به اندازة كافي. به اين ترتيب است كه ما در اين جريان وظايف خودمان را صادقانه انجام داديم ولي اشتباهات گزافي هم داشتيم. بزرگترين اشتباه ما در شناخت «جبهة ملي» است. اشتباهي كه حتي در داخل كادر رهبري هم بر سرِ آن اختلاف نظر است و هيچ كس نمي تواند حرفي بزند. خيلي ها در خاطراتشان به اين اختلاف نظرها اشاره كرده اند. دو شناخت از آن وجود داشت. درست مثل انقلاب اسلامي، يك شناخت غلط از اين و يك شناخت درست تر در يك حزب سياسي. هميشه اين اختلاف نظرها هست. لنين مي گويد مشكل ترين كارهاعبارت است از پياده كردن اصول اعتقادي - فلسفي در شرايط مشخص ِ يك جامعه. در اينجا است كه اشتباهات عظيم پيدا مي شود. اتفاقاً نهرو نيز دربارة جريانهاي سياسي، همين گفتار لنين را نقل مي كند و مي گويد ماركسيسم دگم نيست و جزمي نيست. ماركسيسم اصولي است كه كمونيستها در خودِ روسيه بايد بفهمند اين را كه در هر جايي چگونه بايد آن را پياده كنند. در هر جاي روسيه، در هر جا نمي توانند يك جور پياده كنند، در سن پترزبورگ و در لنينگراد جور ديگري مي شود پياده كرد. در كارخانة اسلحه سازي ِ آن، ماشين سازي ِ آن و يا در قزاقستان و ازبكستان بايد يك جور ديگر پياده شود. براي همين هست كه وقتي جمهوري ازبكستان درست مي شود، لنين آن قرآن معروف را به موزة لنينگراد برمي گرداند. لنين به اين چيزها اعتقاد نداشته ولي چون اين قرآن داراي ارزش تاريخي ِ خيلي مهمي براي خلق ازبك است، به آن احترام مي گذارد كه متأسفانه بعد از لنين اين سياست ادامه پيدا نكرد. حالا ما با تمام بدبختي هايي كه ايران كشيده است، همه را بريزيم روي سرِ «حزب تودة ايران» كه گوشة كوچكي از تمام دنياست؟ اين همان فرار از مسئوليت است. سرهنگ نجاتي در يك مقاله مي نويسد اينهايي كه از «جبهة ملي» باقي ماندند تا به حال حتي يكي از آنها ننوشته كه اشتباهات ما چه بوده است، در حالي كه قدرت و حكومت دست ما بود.
س: شما توضيح داديد كه يك جريان چپ جديد كه بيشتر مائوئيست بودند از دل كنفدراسيون بيرون آمد. مثل پرويز نيكخواه، محمود جعفريان، پرويز لاشايي و هوشنگ
ص: 744
وزيري كه البته تعدادي طرفدار تروتسكيسم بودند. اينها وقتي كه برگشتند و انديشه شان، انديشة چپ بود، با رژيم هم كه كنار آمدند در نقد جرياني مثل «حزب توده» و چپ روسي در روزنامه ها و مجله ها مطالبي مي نوشتند، ولي باز با همان نگرش ماركسيستي.
ج: پرويز نيكخواه زماني تابع دربار شاهنشاهي و تئوريسين و سخنگوي تبليغاتي - فرهنگي ِ شاه در كثيف ترين دوران حاكميت شد. با اين حال اگر او بخواهد از حزب انتقاد بكند، نمي تواند از موضع شاه، انتقاد كند. براي همين هم قيافة چپ خودش را نگه مي دارد كه البته آن قيافة چپ خيلي مفتضح است. كسي كه بلندگوي تبليغاتي ِ شاه در كثيف ترين دوران تبعيت خود از امپرياليسم شده، بيايد و قيافة چپ بگيرد و به عنوان طرفدار توده هاي زحمتكش مطرح شود؟ اين عبارت است از آرتيست كمدي كه در تأتر بازي مي كند و به كلي مخالف آن چيزي است كه عقيده دارد. او يك مسخره بيش نيست. اينها به عقيدة من ارزش بحث و انتقاد را ندارند. مگر همين تروتسكيستها در تاريخ ايران چه بودند؟ غير از اينكه در دوران شاه دست اينها را در راديو و تلويزيون باز گذاشتند، فقط براي اينكه عليه سياست شوروي حرف بزنند. جوانهاي بي اطلاع از نظر شناخت جهان، فقط آلتي شدند در دست سياست بازان ِ آن موقع. شاه هم خودش دستور نمي داد، بلكه علم اين كار را مي كرده. سيدضياء مي گفت اينها را تقويت بكنيد. يعني سياست انگلستان و امريكا، اينها را اداره مي كرد.
س: آيا خودِ تروتسكي در دعوا با شوروي به غرب گرايش پيدا كرد به دليل همان تز انقلاب جهاني ماركسيسم، لنينيسم كه نهايتاً به نفع امپرياليسم غرب قرار مي گيرد، يا خودِ اين بچه هاي ايراني كه عضو كنفدراسيون بودند و در غرب زندگي مي كردند، به دام سازمانهاي بين المللي ساواك افتادند.
ج: تروتسكي يهودي بود و حزب يهوديهاي ماركسيست را اداره مي كرد. گروه او پس از انقلاب به حزب بلشويسم مي پيوندد. او پس از انقلاب اكتبر اختلاف نظرش با لنين آغاز مي شود. او معتقد بود كه ما تا انقلاب جهاني را انجام ندهيم، نمي توانيم سوسياليسم را در شوروي نگه داريم بلكه بايد انقلاب جهاني را نگه داريم. يعني بايد كوشش كنيم كه در آلمان و فرانسه و ... نيروهاي كمونيستي را به طرف انقلاب سوق دهيم. اين اختلاف نظر بوده است. در مسأله صلح با آلمان هم تروتسكي از طرف لنين مأمور مذاكره با آنها مي شود. آلمانها در آن زمان هنوز شكست نخورده بودند و تقاضاي زيادي داشتند. آلمانها مي گويند اولاً اوكراين بايد به آنها تعلق بگيرد. چقدر بايد خسارت بدهيد و ... لنين معتقد بود كه تمام اين
ص: 745
شرايط را بايد بپذيريم، چون در آلمان انقلاب خواهد شد و ما همة اينها را پس مي گيريم. او معتقد بود كه امپرياليسم آلمان شكست خواهد خورد، اما تروتسكي امضأ نمي كند و مي گويد شايستة ما نيست كه چنين قرار داد تحقيرآميزي را امضاء كنيم، و برمي گردد. لنين چرچيلين را مي فرستد و مي گويد برو امضاء كن. تروتسكي نمي فهمد كه تاريخ آينده اش چه جور است. عين همين پيش بيني درست درمي آيد. يعني واقعيت اين است كه بعد از مدت كوتاهي آلمان شكست مي خورد و آنجا، هم دموكراتيك مي شود، هم انقلاب كمونيستي. كمونيستها حتي جمهوري شورايي آلمان را در برلين، تشكيل مي دهند. ليبكينشيت و روزالوكزامبورگ رؤساي آن بودند، ارتشي هاي آلمان در عين حال كه ويلهلم استعفأ داده بود و به هلند رفته بود و به كلي از بين رفته بود، همه باقي مانده بودند. انگلستان و امريكا هم ساختار را حفظ كرده بودند. همان گروه لودندورف كه رئيس ستاد ايندنبورگ در دوران جنگ بود، حمله مي كند و اينها را مي گيرند و اين دوتا را زنداني مي كنند و بطور سربسته هر دو را _ ليبكينشيت و روزالوكزامبورگ _ مي كشند. بعد هم لودندورف يك كودتا مي كند و در نتيجه مبارزة نيروهاي مترقي، كمونيستها و سوسياليستها و غيرو، با شكست روبه رو مي شود. بعد تروتسكي در جنگ داخلي در سال 1918 وزير جنگ مي شود.
تروتسكي به عنوان يك سازماندة فوق العاده بزرگ براي تشكيل ارتش سرخ، نقش تاريخي ِ بدون ترديدي دارد كه البته تاريخ نويسان استاليني اين موضوع را حذف مي كنند و برعكس مي گويند هميشه خرابكاري كرده. ولي كاملاً اين طور نيست و در تشكيل ارتش سرخ و تنظيم جنگ هاي داخلي عليه ارتش هاي تزاري كه از شمال و جنوب و شرق و غرب به مسكو حمله مي كردند و در ترتيب دادن نيروها نقش بسيار، بسيار برازنده اي دارد، تا جنگ و انقلاب پيروز مي شود. با نداشتن هيچ گونه وسيله اي، سربازها فقط با كفشهاي كهنه اي كه به پا داشتند به جبهه مي رفتند و با فداكاري ِ فوق العادة ارتش، انقلاب به پيروزي مي رسد. در جوابي كه مجيد فياض به بهنود داده، در مورد نويسندة معروف تاريخي ِ ازبكستان _ كه كمونيستها او را خيلي اذيت كرده اند _ از قول او مي نويسد، ما در زندان بوديم كه نيروهاي آزادكنندة سرخ آمدند و ما را از زندان آزاد كردند. مبارزات، هم با نيروهاي ارتجاعي ِ داخلي و هم با ملاكين بزرگ كه از ارتشهاي امريكا و انگليس نيز به آنها كمك مي كردند و اسلحه مي دادند، در گرفته بود. امريكاييها در آرخانگلسك بودند و با كشتي نيرو و كمك مي دادند. يك ژنرال فرانسوي اخيراً مطلبي نوشته كه در آن اظهار مي كند روسيه باز خواهد آمد. او
ص: 746
چگونگي فرار سربازان امريكايي در آرخانگس را شرح مي دهد و مي نويسد سربازان پابرهنه رسيدند و با عجله اي خيلي زياد، سعي داشتند تا خودشان را به كشتي ها برسانند و البته همه شان توانستند فرار كنند. امريكاييها در شمال و ژاپني ها در سيبري بودند. به اين ترتيب انقلاب پيروز مي شود و همان مسئله پيش مي آيد كه ما نمي توانيم سوسياليزم را در يك كشور واحد بگذاريم و بايد برويم به طرف انقلاب جهاني؛ بايد به ساير نيروها كمك بكنيم و در همه جا انقلاب بكنيم. در بعضي جاها اتفاقاً همين كار مي شود. در مجارستان انقلاب كمونيستي مي شود، بعد شكست مي خورد ولي لنين معتقد بوده كه چنين چيزي نيست. نيروي امپرياليسم فوق العاده قوي است و ما الان بايستي با تمام قوا فقط به ساختار داخلي ِ خودمان بپردازيم. در داخل هنوز دشمن ما آنقدر نيرومند است كه ما به اين آساني ها نمي توانيم بر آنها دست يابيم. اين اختلاف نظر از آن وقت خيلي شديد شد، منتها لنين متأسفانه خيلي زود تير مي خورد، بيمار مي شود و در دورة بيماري اش عملاً كار در دست استالين است.
س :راجع به اختلاف استالين و تروتسكي بيشتر توضيح دهيد.
ج: وقتي لنين در بستر بيماري بود مريضي اش به خاطر همان سمي كه در تير بوده همينطور دشوار مي شود. سياست لنين در آن تاريخ به دست استالين مي افتد. استالين با تروتسكي اختلاف نظر خيلي شديد داشته، چون تروتسكي خودش را جانشين اول لنين مي دانسته است. در كميتة مركزي و در پلنوم دو يهودي ديگر هم به نامهاي كامينف و زينوويف، همكارهاي لنين بودند. بالاخره استالين در اول 1928 او را در يكي از كنگره ها، از هيأت سياسي كنار مي گذارد و بعداً او را از شوروي تبعيد مي كند. در آن زمان هنوز دوران اعدامها شروع نشده بود. او اول به سوئد مي رود اما او را نمي پذيرند. در جاهاي مختلف از او مي ترسيدند. بالاخره در مكزيك به عنوان انقلابي به او پناهندگي مي دهند. از آن وقت او مبارزه با سياستهاي استاليني را شروع مي كند؛ مبارزه اي با نقاط فوق العاده مثبت استالين _ كه همان صنعتي كردن كشور به هر قيمتي بود _ استالين مطمئن بود كه امپرياليسم جنگ دوم را عليه شوروي ايجاد مي كند؛ اين پيش بيني صحيح بود. به همين دليل مسألة صنعتي كردن كشور براي او، مسأله اول مي شود. مي دانيم كه امپرياليسم بعد از جنگ دوم جهاني و بعد از صلح، خود را براي حمله به شوروي آماده كرده بود. آنها خود را آماده مي كنند و چرچيل هم دستور مي دهد اما فرماندهان مي گويند كه ما نمي توانيم حمله كنيم، چون براي ما اين خطر وجود دارد كه سرنوشت ارتش هيتلر را پيدا كنيم. اگر ما برويم، همان بدبختي را پيدا خواهيم
ص: 747
كرد. منتها تروتسكي گروههايي را در همه جاي دنيا و در ميان ناراضيان احزاب كمونيست، درست مي كند. احزاب تروتسكيست و خودِ مائوتسه دونگ مي گويد، اولش من ماركسيست نبودم. بلكه مخلوطي از ماركسيست و تروتسكيست و كنفسيوسيست بودم و بتدريج ماركسيسم را درك كردم. مطالعه كردم و درك كردم. به اين ترتيب است كه تروتسكيستها مبارزه با شوروي را به معني كامل _ با سياستهاي استالين به عنوان قدرت طلبي _ آغاز مي كنند. بويژه كه در آن دوران اصلاً هنوز سياست نابود كردن مخالفين استالين شروع نشده بود و آنها به يك نيروي ضد شوروي تبديل شده بودند؛ ضد شوروي به معني كل. نيروهاي كوچك احزاب بودند كه امكانات مالي ِ بسيار وسيعي داشتند. جالب اين است كه روزنامه و نشريه هم زياد داشتند. حتي احزاب كمونيست در جايي با وجود آنكه نسبت به آنها از لحاظ تعداد افراد، اكثريت مطلق داشتند اما امكاناتشان كمتر بود.
س: امكانات نيروهاي تروتسكي از كجا بود؟
ج: اين را بايد در تاريخ بخوانيد. معلوم است امپرياليسم كمك مي كرده است.
س: مستقيم بود يا غيرمستقيم؟
ج: هيچ نمي دانم؛ خبر ندارم. من فقط اطلاعي كه دارم اين است كه امكانات تبليغاتي ِ خيلي وسيعي داشتند.
س: يعني امريكا حساب مي كرد آن مكتبي كه تروتسكي ارائه مي دهد، قابل پياده شدن نيست و خطر ندارد؟
ج: خطر ندارد. آنها مي گفتند كه ما اختلافمان اين است كه استالين در آنجا ديكتاتوري ِ مطلق برقرار كرده و ما آن طور ديكتاتور نيستيم. خودِ آنها هم معلوم نبود ديكتاتور بودند يا نبودند.
س: چون هنوز به حكومت نرسيده بودند.
ج: نرسيده بودند.
س: در دوران حضور تروتسكي و قبل از جنگ جهاني دوم هم كساني در ايران بودند كه به تشكيلات تروتسكيستها مرتبط باشند و فعاليت كنند؟
ج: من از قبل جنگ جهاني دوم چيزي ندارم بگويم.
س: حتي از شواهد و قرائن؟
ج: نه؛ هيچ اطلاعي ندارم!
ص: 748
س: از دهة بيست چطور؟
ج: در دهة بيست گروهي به نام تروتسكيست نداشتيم. گروههاي ديگري بودند كه مشخص هستند.
س: كار علني ِ گروههاي تروتسكيست از دهه چهل در ايران شروع شد. مثل هوشنگ وزيري كه مترجم بود و در «روزنامة آيندگان» با داريوش همايون كار مي كرد. امثال پرويز نيكخواه، پرويز لاشايي و رضا براهني هم بودند كه مترجم و مروج آثار تروتسكي بودند و انتشارات خوارزمي و يكي دو ناشر ديگر هم آثار تروتسكي را چاپ مي كردند.
ج: بله؛ در دهة چهل چنين بود.
س: مجله هاي «جهان نو» و «فردوسي» هم فعال بودند!
ج: البته تا سال 1334 كه در ايران بودم، هنوز چيزي به عنوان گروه تروتسكيست نبود.
س: در خودِ شوروي چطور؟ بعد از استالين يا بعد از جنگ جهاني دوم اين جريان بصورت بالقوه وجود داشت يا نه؟
ج: چون عدة زيادي كه طرفدار تروتسكي بودند را در همان تصفيه هاي عظيم از بين بردند و عدة زيادي از كمونيستهاي با ارزش هم از بين رفتند، بعد از استالين اثري از آنها وجود نداشت. در دوران جنگ، تروتسكي كشته شد، يكي از محافظين وي، او را با تبر زد. (1)
س: قاتل نفوذي بود يا بر اثر اختلافهاي دروني اين كار را انجام داد؟
ج: اين آدم ده سال در زندان بود. بعد از اينكه آزاد شد، به شوروي رفت. حالا او نفوذي بود يا به كارش واقعاً معتقد بود، نمي دانم!
س: اهل روس بود؟
ج: اهل روس بود.
س: آيا حرف ديگري دربارة او داريد؟
ج: خير!
س: از اواخر دهة چهل تا اواسط دهة پنجاه و قبل از پيروزي انقلاب، جريان چپ در داخل و خارج كشور دچار بحران شديدي شده بود و مرتب دچار انشعاب مي شد.
ص: 749
جريانهاي مائوئيستي بيش از ده گروه داشت، مثل: «اتحاديه كمونيستها»، «گروه كمونيستي نبرد»، «كميتة نبرد در راه طبقة كارگر»، «گروه پيوند»، «گروه حيدرخان عمو اوغلي»، «سازمان پيكار در راه آزادي طبقة كارگر»، «اتحادية كمونيستهاي ايران». اين وضعيت هر چه به زمان انقلاب نزديكتر مي شد، تشديد مي شد، عوامل و علل آن چه بود؟
ج: علت همان انشعاب اول است. انشعاب اول معمولاً توسط كساني صورت مي گيرد كه آن موقعيتي را كه در حزب مي خواهند، به دست نمي آورند. بنابراين مي خواهند سياست گروه را در دست خود بگيرند، پس منشعب مي شوند. ولي پشت سرش انشعاب دوم و سوم و چهارم مي آيد و گروهك، گروهك مي شوند. يك بيماري است مثل همان بيماري كه در دارودستة ملكي پيدا شد. از انشعابيون اولي كه با ملكي گرفتند، در آخر و بعد از سه چهار سال، چهار پنج نفر باقي ماندند، آدمهاي آخري كه از جريان كنار رفتند گروه درست نكردند. بقيه هم كه رفته بودند.
س: بعضي هم مثل خنجي گروه درست كردند!
ج: بله؛ بيماري گروههاي ماركسيستي است. هر كه مي خواست رئيس باشد، اين كار را مي كرد.
س: و با ارائه تز سياسي يا تئوري ماركسيستي با ديگران برخورد مي كرد؟!
ج: آخر هر كس ادعا مي كرد من ماركسيست درجه يك و بهترين عنصر ماركسيسم هستم. در نوشته هايشان ديديد كه چه ادعايي داشته اند!
س: در سالهاي 57 _ 56 فردي به نام ناريا (اگر اشتباه نكنم) عليه «حزب توده» كتابها و جزواتي منتشر كرد و در سطح نسبتاً وسيع و با يك تيپ كتابهاي خاصي اين كار را انجام مي داد. او كه بود و از كجا آمده بود؟
ج: من اين را در گفت وگوي تاريخ گفته ام.
س: ولي مختصر است.
ج: مختصر نگفته ام، بلكه اين فرد، اسمش ناريا نبود. ناريا اسم مستعارش بود. اول يك چاپچي ِ خيلي ساده بود. بعد يواش يواش تبديل به يك سرمايه دار و چاپخانه دار شد. شريكي هم داشت و هردو خود را حزبي مي دانستند. در ديداري به اروپا آمد و پيشنهادش به من اين بود كه مي خواهد نقشه اي بكشد و شاه را در خيابان ... بكشد.
ص: 750
س: خيابان ولي عصر ...
ج: ولي عصر است؟! مي خواست در آن خيابان زمين بگيرد و يك تونل زير خياباني درست كند. بعد يك بمب بگذارد تا وقتي اتومبيل شاه از آنجا رد مي شود، بمب را بتركاند و شاه را از بين ببرد. ما به او گفتيم: ديوانه! چون اين كار خيلي احمقانه بود. تصور اينكه بتواند چنين كاري بكند خيال پرستي بود. بعد از اينكه ما به ايران آمديم، چون چاپخانه داشت، با همكارش حاضر شد «روزنامة مردم» را چاپ كند. بعد از مدتي احساس كرديم در چاپ روزنامه پول گزافي مي گيرد، زيادتر از حدي كه هست. او به مسئول انتشارات ما (پورهرمزان) توهين كرد. پورهرمزان آمد و به من گفت كه او توهين كرده، آن هم بر سرِ پول. دستور دادم ناريا را از حزب اخراج كنند. چنين شد كه به مخالف «حزب تودة ايران» تبديل شد و نشريات مخالف مي داد. تمام چيزهايي كه نوشته، همان مهملاتي است كه ديگران نوشته اند و بسيار بي ادبي كرده. منتها گفته كه تاريخ دان هستم و شش سال زندان بوده ام.
س: بعد از انقلاب زنداني شده؟
ج: بله؛ همان دوراني كه ما زنداني شديم، او هم به علت ارتباط با كساني در بلغارستان زنداني شد.
س: رابطه با مرتضي راوندي، كه او هم توده اي بود؟!
ج: خير؛ ولي شش سال زنداني بود و بعد آزاد شد و حالا هم گاهي در «مجلة ايران فردا» مي نويسد. تاريخ نويس شده و از سقوط شوروي صحبت مي كند و ادعاهاي زيادي دارد. معرف اين آدم، به آذين است. در خاطراتم هم گفته ام كه ببينيد چقدر سر به آذين كلاه گذاشته و در چاپ كتابها و نوشته هايش، پولهايش را نداده است.
س: از آل رسول چه مي دانيد؟ يكي هم بود به نام پور ...
ج: پورتيرار!
س: تيرار يا پيرار؟
ج: پورتيرار! حالا هم به اسم پورتيرار مقاله مي نويسد. اسم اصلي اش اين نيست و اين را خودش درست كرده.
س: اسم مستعار است؟
ج: بله، اسم اولش اين نيست.
س: در «مجلة نگاه نو» هم مقاله مي نويسد.
ص: 751
ج: در همه جا مقاله مي نويسد و دربارة مسائل تاريخ جهان و همه چيز خودش را خيلي دانا مي داند.
س: يكي از كتابهايش دربارة كنگره سوم «حزب توده» در كرج است كه انتقادهاي مفصلي به حزب كرده است.
ج: كنگرة سوم حزب در كرج؟ مگر كنگرة سوم حزب در ايران بود؟
س: بله؛ در سال 1330 يا 1331.
ج: ولي در ايران دو كنگره بيشتر تشكيل نشد!
س: پس چطور يك مرتبه كنگرة چهارم نام برده مي شود؟
ج: آن پلنوم چهارم است و كنگرة سوم مورد نظر شما را خاوري و دوستانش در خارج از كشور تشكيل دادند كه آن را پلنوم سوم مي ناميم.
س: شايد من اشتباه مي كنم، چون در اين باره خيلي وقت پيش چيزي خوانده ام.
ج: گفتم كه پلنوم سوم هم اينجا تشكيل شد.
س: پس برنامة كرج چه بوده است؟
ج: اصلاً يادم نيست.
س: پس بايد به كتاب ناديا مراجعه كنم!
ج: من اصلاً چنين چيزي به خاطر ندارم.
س: سال 1330 يا 1331 در كرج حدود 150 نفر از اعضاي حزب بوده اند!
ج: شايد پلنوم داشته اند. چون كنگرة ما در ايران برگزار نشد.
س: همين كه شما گفتيد: پلنوم! من شك كردم كه شايد دارم اشتباه مي كنم.
ج: نه؛ چنين نيست. زيرا ما در ايران فقط يك پلنوم تشكيل داديم كه آن هم پلنوم 17 بود و بلافاصله بعد از آمدن ما به ايران در باغي در ونك، به پا شد.
س: اين كه قبل از كودتاي 28 مرداد است!
ج: مي دانم كه پلنوم هفدهم را اينجا تشكيل داديم.
س: پلنوم چهارم كه در مسكو تشكيل شد، ولي پلنوم يك و دو و سه كجا بود؟
ج: اصلاً به ياد ندارم كه پلنوم سوم كجا تشكيل شد.
س: اجازه بدهيد به سراغ بررسي اهداف چپ در ايران تا سال 55 برويم.
ج: در فصل نهم كه اين را خواستيد و از «حزب تودة ايران» و تشكيلات زنان حزب
ص: 752
صحبت شد.
س: آنها پيشنهادي بود.
ج: پس مطلبي نو نيست؟
س: خوب براي جلسه آينده بماند.
ج: و فصل يازدهم مي شود؟
س: نه؛ فصل دهم مي شود. فصل يازدهم دربارة تحولات سياسي بعد از 2 خرداد است.
ج: ... كه به نظر من مهمترين گفتار ما از نظر محتواي سياسي تا حالا است. قبول داريد؟
س: بله!
ج: و شما مي خواهيد عقيدة مرا بدانيد؟
س: بله! ما سعي مي كنيم به موضوع پرداخته شود از صحبت پيرامون افراد پرهيز شود.
ج: فقط موضوع؟
س: بله!
ج: حالا اول اين را يادداشت كنيد، آن كس كه گفتم دو جزوه بعد از 28 مرداد نوشته است، گالوست زاخاريان است.
س: هر دو را نوشته؟
ج: نه؛ جزوة 28 مرداد را او نوشته و جزوة داخلي 44 را من نوشته ام.
س: اين كار چه موقعي انجام شد؟
ج: سال 1334، و چيزهايي است كه بعداً قطعنامه درباره شان صادر شد و روي ارزيابي ِ مختلف نسبت به مسئوليت ما در 28 مرداد است.
س: آيا اين دو جزوه بعد از دفعة اول هم چاپ شده يا خير؟
ج: نه ديگر! همان وقت چاپ و پخش شد و بايد در اسناد ما باشد.
س: همان سال 34؟
ج: در سالهاي 32 و 33؛ يعني بعد از لورفتن سازمان افسري. اين دو جزوه در پلنوم چهارم مورد بررسي قرار گرفت و براي هر كدام يك قطعنامه صادر شد و درستي ِ يكي و نادرستي ِ ديگري تأييد شد.
س: و بعد در مجموعة كارهاي بعد از انقلابتان، هيچ كدام تجديد چاپ نشد؟
ص: 753
ج: نه، ديگر هيچ كدام چاپ نشد. خوب؛ حالا دربارة 2 خرداد صحبت كنيم. به نظر من 2 خرداد يك رويداد تاريخي است كه باعث دگرگوني ِ بنيادي در سياست داخلي ِ ايران و موقعيت ايران در جهان شد. البته چنين تغييري يكمرتبه از آسمان نيامد.
س: بله! حوادث بايد سيري داشته باشند.
ج: به نظر من خيلي ساده، بذر 2 خرداد در سال 1358 به وسيله امام (ره) با تصويب قانون اساسي ِ جمهوري اسلامي ايران و سياست بسيار محكم ايشان كاشته شد. اسلامي كه عدالت اجتماعي و حق مردم را براي تعيين سرنوشت خودشان بپذيرد، پياده و مطرح شد. اين بذر با دوران زندگي امام (ره) و رويدادهاي سياسي ِ حاكميت بعد از آن آبياري شد. ولي آب اين آبياري همه اش تميز و خوب نبود. آبهاي بد هم بوده است. بعد كود اين بذر از كجا آمد؟ از گسترش بي نظير خبررساني در بيست سال گذشته، توسعة علم و دانش در جهان و پيدا شدن چيزي نو در هر روز. تمامش تأثير آن كود است. قشري كه انقلاب كرد و دردوران انقلاب 15 ساله بود الان 33 ساله است. نيرويي كه در انتخابات خبرگان امسال شركت كردند عبارتند از 15 ساله هاي سال 1357، كه تقريباً يك نيروي 25 تا 30 ميليوني را تشكيل مي دهند. آنان تحت تأثير عظيم اين آبياري و همه چيزهايي كه گفتم قرار گرفته اند و بدين ترتيب دوم خرداد به صورت يك درخت جاندار و زيبا زاييده شده است. اين اتفاق يك نوع انفجار انديشه هم بود. آقاي خاتمي در صحبتي كه در مراسم افتتاح محل جديد پخش راديو، تلويزيون تهران كرد، گفت مگر مي توان مسائلي را كه در ذهن افراد و در جامعه وجود دارد، با نگفتن محو كرد. اگر نگذاريد پرسش ها مطرح شود بلافاصله انديشة زيرزميني به وجود مي آيد و انديشه اي كه زيرزميني شد به صورت انفجارهاي اجتماعي بروز مي كند. جلوي انديشيدن را نمي شود گرفت. اين را هميشه گفته ام. مي شود انسان را كوبيد و مغزش را داغان كرد و پدرش را زير شكنجه درآورد ولي نمي شود انديشيدن را از او گرفت. به نظر من انديشيدن يك قشر وسيع 30 ميليوني از جمعيت ايران كه در انتخابات شركت كرد و نزديك به 20 ميليون آن به آقاي خاتمي رأي دادند، چيزي كه هيچ كس در ايران و دنيا منتظرش نبود و اصلاً فكرش را نمي كرد. همه عوامل و شرايط در داخل ايران براي اينكه چنين چيزي است پيش نيايد از يك سال و نيم پيش از انتخابات آماده و تدارك ديده شده بود كه همه اش را خواهيم ديد. اول شركت آقاي خاتمي در انتخابات به عنوان يك زينت پذيرفته شد؛ يعني انتخاباتي بايد انجام بگيرد و معلوم هم هست كه چه بايد بشود، منتهي يك گل هم بايد داشته باشد كه
ص: 754
بگويند آقا در انتخابات اينجا آزادي هم هست. بدين ترتيب شرايط دوم خرداد و اين رويداد عجيب بوجود آمد. حالا دربارة آن تدارك صحبت مي كنيم كه چه بوده است؟ ما مي دانيم كه از يك سال و نيم پيش از انتخابات معين شده بود كه بايستي آقاي ناطق نوري رئيس جمهور آينده باشد و بخشي از حاكميت اين را مي خواست.
س: دو موضوع ديگر هم مطرح است: يكي موضوع شوراها است كه از اصول اجرا نشدة قانون اساسي تا به حال است و الان به عنوان يك اصل مسلم و اثرات آن در مشاركت مردم در نظر گرفته شده است.
ج: شوراها يكي از عمده ترين عناصر حكومت مردمي هستند. در تمام كشورهايي كه دوران دموكراسي را گذرانده اند، حتي همان دموكراسي سرمايه داري، مسأله شوراها اهميت دارد. يعني مردم در كارهاي كوچك مربوط به خودشان مي توانند راهي بدهند و مشكلات خودشان را رفع بكنند. فرض بكنيم شما در يك دهكده، كدخدايي معين بكنيد. اين كدخدا معلوم نيست مورد پسند و پذيرش مردم باشد. از همين جا تضاد شروع مي شود و يك عده طرفدار پيدا مي كند. يك عده طرفدار كه پيدا كرد، اينها مي خواهند زور بگويند. يعني اوضاع به زورگويي تبديل مي شود. بعد دستگاه بالاتر، يعني «بخش» بايد از كسي كه معين كرده، دفاع بكند. حالا ممكن است اقليتي طرفدار آن، و اكثريتي مخالفش باشند. اين اصل در تمام دموكراسي ها هست كه شوراها با انتخابات تشكيل مي شود تا كارهاي محلي و انتخابات شهردار صورت بگيرد. شوراي ده، شوراي بخش، شوراي شهرستان، شوراي ايالتي و ... همه جا هست و كارهايي كه مي كنند محدود به محل خودشان است، مثل جاده سازي مركزيت هم با كمك اينها تصميم مي گيرد و كمك بسيار زيادي به دولت است. فرض كنيم قرار است بين تبريز و اروميه جادة بزرگي احداث شود. الان مجبورند همة جزييات كار را از مركز بپرسند، ولي اگر با شوراي شهرستان يا استان آذربايجان بنشينند و بگويند بودجه، نقشه، كمكهاي و نيروهايي هست، مي بينيد چقدر در پيشرفت كار تأثير دارد. يا در ساختن مدرسه، اگر بچه هاي خودِ مردم كار را دست بگيرند، شوراي شهر علاقمند مي شود و كمك مي كند تا بچه ها حتماً مدرسة خوبي داشته باشند و سه شيفته هم نباشد. اگر مردم را تجهيز بكنند و از آنها كار بخواهند ساختار جامعه در حالت فوق العاده مؤثري قرار داده مي شود. بايد شورا را با تمام قوا مردمي كرد، يعني نبايد گذاشت شورا تبديل به يك جريان باز و فرمايشي شود و مثلاً چون فلان كس طرفدار من است، رئيس شوراي فلان شهرستان بشود، زيرا كه من نمايندة آن
ص: 755
شهرستان هستم. اين چيزها نبايد باشد و با تمام قوا بايد جلوي فاسد كردن اين جريان را از راه نادرست گرفت. البته وزارت كشور اولين تعيين كنندة صلاحيت نامزدهاي شوراها است و مي توانيم اميدوار بشويم به اينكه فكري بكنند.
س: اين وضعيت بخصوص در روند مسائل سياسي عادي است.
ج: در دوران تحول كاملاً عادي است و اين تحول، تحول كوچكي در جامعة ايران نيست؛ انفجاري به معناي كامل است و اين انفجار نتايجي هم داد. به همين جهت است كه ما خيلي اميدواريم كه اينها مي گذرد. اين بيماريها، بيماريهاي كودكي است.
س: مقطعي است ...
ج: اما دوران تكامل است، بدون اين بيماري بچه بزرگ نمي شود. اينها ادامه خواهد داشت. ولي بچة سالم و گردن كلفتي است كه همة اينها را مي گذراند. سياستي كه الان مي بينيم، سياست عاقلانة آقاي خاتمي است. او متين است و بدون هيچ گونه سختگيري حاضر است با همة مخالفين ِ خودش صحبت كند.
س: يعني اگر اين دورة سخت و پرمشقت اقتصادي در دو سه سال آينده بگذرد، هم به لحاظ سياسي و هم به لحاظ اتكاء به اقتصاد داخلي، جامعة نويي ساخته مي شود.
ج: اتكاء به اقتصاد داخلي خيلي زياد مي شود. سفير فرانسه همين چند روز پيش به يزد رفته و با استاندار يزد صحبت كرده است. استاندار يزد گفته، اين شهر فقط يك اثر تاريخي نيست. چون يك آدم فرهنگي بوده، خودش مي فهمد و مي داند كه چقدر ارزش تاريخي دارد و از لحاظ جهانگردي چيزهاي فوق العاده زيبايي دارد. استاندار يزد گفته ما معادن بسيار عالي را داريم كه ذي قيمت هستند. شما بياييد و سرمايه گذاري كنيد. يا الان يك هيأت كامل نفتي ِ انگلستان در ايران است و در مسائل مربوط به پتروشيمي جداً شركت مي كند. حتي امريكا مجبور شده به شركتهاي پتروشيمي ِ خود اجازه بدهد كه در اين كار شركت كنند. اين دوران خيلي كمك خواهد كرد كه مردم دوران سخت را تحمل كنند.
س: در تحمل مردم كه مشكلي نيست.
ج: بله؛ مشكلي نيست و مردم تحمل مي كنند.
س: البته اگر تحريك نشوند.
ج: جرأت تحريك به اين آساني ها نيست.
س: اگر مردم را توصيه كنند.
ص: 756
ج: اين دوران دو سه سال كه بگذرد، يك دوران شكوفايي ِ اميدواركننده اي براي فرهنگ، سياست و اقتصاد ايران پيش رو داريم.
س: موضوع بعدي، جنگ تمدنها يا برخورد تمدنها بود كه امريكاييها از سال 1993 مطرح كردند. اين تئوري جديد كه هانتينگتون عرضه كرد، گرچه در امريكا عملي شد، اما انگليسيها براي از بين بردن هويت و شخصيت فرهنگي ِ جهان سوم يا كشورهاي اسلامي از سيصد سال قبل كارهاي خود را شروع كردند. ولي بعد از انقلاب اسلامي، بحث جنگ تمدنها يك بحث جدي شد. امريكاييها آن را مطرح كردند و روي آن موضوع سرمايه گذاري و تبليغات گسترده اي انجام شد. در چهار پنج سال اول اين بحث در مطبوعات سياسي ِ غربي مطرح بود، طوري كه توانستند اين مسأله را جا بيندازند. البته جنگ تمدنها يا برخورد تمدنها تا حدي واقعيت دارد. ماهيت فرهنگي ِ غربي با ماهيت فرهنگي ِ اسلامي كه سوابق استعمار و استثمار و استعمار غرب را پيش رو دارد سازگار نيست. در برابر اين مسأله، آقاي خاتمي بحث گفت وگوي تمدنها را مطرح كرد كه مقابله اي با طرح برخورد تمدنها باشد.
ج: اين يك مسئلة مهم جهاني است. فرهنگ و سياست جهاني است و همكاري جهاني را مي طلبد. امپرياليسم امريكا، سياست استعمار فرهنگي و اقتصادي را با هدف ابرقدرت بودن در جهان دنبال مي كند. يعني تحميل خواستهاي فرهنگي و سياسي ِ خود به دنيا و ازبين بردن هويت، ماهيت و شخصيت كشورهايي كه ضعيف از لحاظ مذهبي، اعتقادي اجتماعي و سياسي هستند؛ همة اين چيزها را مي خواهد از بين ببرد و به آلات اجراي هدفهاي خودش تبديل كند. امريكا اين وضعيت را در بعضي كشورها با ديكتاتوري هاي كثيف به وجود آورد. در كشورهايي مثل زئير يا اندونزي توانست اين كار را بكند. ولي در عمل ديديم كه نتوانست اين وضعيت را در ميان مردم به وجود آورد. انديشه ها تبديل به انفجار شد. در اندونزي، سي سال حكومت كرد، اما بعد از سي سال از پا درآمد. در زئير بيست سال حكومت كرد و بالاخره تمام شد، از بين رفت و منفجر شد. مقاومت ملتها بسيار جدي بود و البته اين مقاومت تنها در كشورهاي درحال رشد به وجود نيامد. كشورهاي اروپايي هم مقابل امريكا ايستاده اند. فرانسه با سينماي خود انفجار به وجود آورده و در مقابل فيلمهاي امريكايي ايستاده است؛ يعني به تهاجم فرهنگي ِ حاكم پاسخ داده است. يكي از كارهاي هوشمندانه آقاي خاتمي عبارت است از مطرح كردن مسأله گفت وگوي تمدنها در دنيا. بعد ما مي بينيم كه يكدفعه سروصداي اين
ص: 757
كار بلند مي شود. يونسكو مي گويد: به به! چه پيشنهاد خوبي است. دولت فرانسه مي گويد: به به! چه پيشنهاد خوبي است. همة اينها مي بينند، درمان دردي كه داشتند مطرح مي شود. يك نفر از گوشه اي از دنيا پيدا مي شود و با آن قيافة محجوب مي گويد: بياييد به طرف گفتمان جهاني، همه هم مي آيند و مي پذيرند. تعجب انگيز است؛ حتي امريكا و اسرائيل در سازمان ملل متحد به اين پيشنهاد رأي دادند، كه سال 2001 به سال گفت وگوي تمدنها تبديل شود. اين بيچارگي امريكا است. يعني آنقدر زمينه آماده بود كه وقتي آقاي خاتمي اين مسأله را مطرح كرد، در مدت بسيار كوتاهي جهانگير شد.
س: بله؛ عمومي شد.
ج: اين يكي از برجسته ترين فكرهاي آقاي خاتمي است كه فوق العاده قابل احترام است. يعني بياييد مسائل مورد اختلاف را به بحث بگذاريم و هرجا كه مي توانيم جنگ و زدوخورد را از زندگي بشريت دور بكنيم. چه در داخل جامعه و چه در خارج، اين يك پديدة بسيار مهم تاريخي است چون بشريت از جنگ خسته شده است. حتي امريكا هم خسته شده است. همه از خشونت خسته شده اند، حتي مردم امريكا.
س: بله؛ يك نفرت عمومي نسبت به آن در سطح جهان وجود دارد.
ج: اين خستگي از خشونت را در تمام دنيا مي بينيم. اين خستگي حالا تبديل به اين مسئله شده كه بياييد همكاري كنيد تا اين بحران جهاني رفع شود. اين كار، يك جريان تاريخي خواهد شد زيرا جرياني نيست كه با يك سال يا دو سال صحبت حل بشود. بلكه اين ابتكار به يك شناخت عميق جهاني احتياج دارد.
س: بعد از انقلاب غربيها و در پس آنها امريكا، تهاجم فرهنگي را شروع كردند. مثل كتابي كه خانم بتي محمودي در مورد ايران نوشت و قصد داشت فرهنگ ايران را تحقير كند. آن را به صورت فيلم هم در آوردند _ بدون دخترم هرگز _. و يا كار سلمان رشدي كه درسطح عظيمي بود. بعد از اينها تهاجم فرهنگي ابعاد وسيعتري پيدا كرد. سپس بحث برخورد تمدنها مطرح شد، براستي اينها چقدر بُرد داشت؟
ج: به نظر من مسألة برخورد تمدنها فقط برخورد ميان تمدنها نيست. اين كار با خودش برخورد سياسي مي آورد. در دنيا نارضايتي اكثريت مردم از خشونت، نتيجة برخورد تمدنها است. برخورد تمدنها يعني برخوردهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و ... برخورد تمدنها فقط اين نيست كه ما با شما مخالفيم، حرفهاي شماها را گوش نمي كنيم و ... نتيجة اين برخورد
ص: 758
تمدنها، عبارت است از تحكيم استعمار. قدرت قويتر امكان ايجاد تمدن بالاتري ندارد ولي قدرت بيشتري براي تحميل كردن دارد. فيلم سينمايي بيشتري توليد مي كند، راديوهاي زيادتري دارد و تمام دنيا را با اينترنت زير نفوذ خودش مي گيرد. اين وضعيت عبارت است از تهاجم و از بين بردن تمدنهاي ديگر. در فرانسه مسأله فيلمهاي امريكايي به يك جنجال اجتماعي رسيد زيرا گفتند اين فيلمها دارد ماهيت سينماي ما را از بين مي برد چون فقط زدوخورد دارد. مي بينيم چه فيلمهايي هست؛ همه اش آدم كشي و آدم كشي. در اين جريان ما مي بينيم كه زمينة سياست امريكا زياد آماده نبود. به همين دليل هم نتوانست اين كارش را نهادينه بكند و واقعاً تبديل به يك واقعيت بكند. اين كار امريكا برخورد با نيروهاي عظيم جديد جهاني است. كشوري مثل چين، كشور بزرگي است كه يك ميليارد و دويست و پنجاه ميليون نفر جمعيت دارد و با يك اقتصاد فوق العاده شكوفا و قوي و يك دولت نيرومند و پرنفوذ شروع به مقاومت مي كند. هندوستان هم شروع به مقاومت مي كند و همه ملتهاي بزرگ شروع به مقاومت مي كنند. آنهايي كه آزادي و امكانات بيشتر داشتند، موقعيت بيشتري به دست آوردند. آنها اين سياست را در پيش گرفتند و نتيجة آن شد كه چيزي را به جامعه تحميل كردند. اما امريكا كم كم به قول معروف راههايي باز مي كند. مثل اين كه روزنامه نويسان ايران و ورزشكاران و فوتباليست ها را دعوت مي كند. اينها زمينه است. امريكا تصور دوجانبه دارد. يعني خيال مي كند ما را تحت تأثير قرار مي دهد. فكر نمي كند كه ايرانيها عاقلند و فهميده اند كه امريكا چه سياستي دارد. همين كشتي گيران امريكايي، وقتي از مسابقات تهران برگشتند، تبديل به بلندگوهايي براي تبليغ ايران شدند. زيرا مهمان نوازي و فرهنگ فوق العادة مردم ايران آنان را چنين كرده بود.
س: تبليغات گذشته را خنثي كردند.
ج: به كلي خنثي كردند. آنها وقتي با نيرويي كه فرهنگ خيلي قوي هم مثل ايران دارد برخورد مي كنند، چنين مي شود.
س: در مسأله برخورد تمدنها و گفت وگوي تمدنها بحث جديدي پيش آمده است. بعضي معتقدند كه ما مي توانيم از اصل برخورد تمدنها استفاده كنيم، در سوي ديگر متفكرين و انديشمندان و محققاني هستند كه معتقدند از گفت وگوي تمدنها مي توانيم استفاده كنيم.
ج: نه؛ من مي گويم تبديل به برخورد سياسي مي شود. به اين شكل كه تلاش تبليغاتي ِ
ص: 759
امريكا براي از بين بردن هويت تمدن يك كشور تبديل به مقاومتي كه ما الان مي بينيم، مي شود. كشوري مثل عربستان را از سياست جدا مي كند. چون سياست امپرياليسم امريكا و صهيونيسم آنقدر خشن، غيرانساني و رسوا است كه حتي از كشورهايي كه داراي تمدني مثل تمدن قوي ايران نيستند، نمي گذرد، اما نتيجه مي گيرد كه كشورهاي اروپايي يا ژاپن ديگر به هيچ وجه حاضر نيستند چنين تهاجمي را بپذيرند. حتي فيليپين در مقابل امريكا ايستادگي مي كند و جداً ايستادگي مي كند و مي تواند چون در دنياي جديد، پخش اطلاعات وسيع و سريع شده است. الان هر اتفاقي از اين نوع، كه در هر جاي دنيا بيفتد، بيست و چهار ساعته در همه جاي دنيا پخش مي شود. من خيال مي كنم كه سياست امريكا زمينه اي براي آينده ندارد. همين گفت وگو و گفتماني كه اخيراً در ژنو و يونسكو ديديم و يك سال جلوتر دربارة گفت وگوي تمدنها بحث شد، نشان داد تمدن فقط مذهب نيست؛ آداب و رسوم هم هست، همه اجزاي فرهنگ است. به اين ترتيب، امريكا در مقابل تمدن هايي قرار مي گيرد كه به مراتب عمر زيادتر و وسعت بيشتري داشته اند. وقتي به تمدن اروپايي، تمدن روسيه و تمدن چين در مقابل تمدن امريكا نگاه كنيد، اين را حس مي كنيد.
س: خودِ هانتينگتون به زبان ديگر، نُه تمدن را مي شمارد: يكي امريكا است و هشت تمدن ديگر مال آسيا و اروپا و آفريقا است.
ج: به همين دليل است كه امريكا بيچاره مي شود و در مقابل اين نيروي عظيم و تمدنهاي در حال رشد نمي تواند بايستد.
س: ما سه جريان در خارج از كشور داريم. يكي «سازمان مجاهدين خلق» و «چريكهاي فدايي خلق» كه به حركتهاي مسلحانه، اعتقاد دارند. و همچنين سلطنت طلبها كه مدافع براندازي ِ مطلقند و هم معتقد به برخورد مسلحانه و اغتشاش و كودتا و كارهايي اينگونه اند و عموماً به سازمانهاي جاسوسي دل بسته اند. دستة دوم جمهوري خواه و طرفدار دموكراسي و آزادي اند. دستة سوم افراد منفردند كه قشر عظيمي را تشكيل مي دهند. آنچه بدون هيچ ضابطه اي برايشان مهم است، يك جامعة ايده ال است. حالا فكر مي كنيد اثرات مثبت يا منفي آنها در وضعيت داخلي جامعه چيست؟
ج: شما فدائيان را جدا كرديد، من هم مي خواهم جدا كنم.
س: فدائيان دودسته اند: يك دسته اشرف دهقان و مصطفي مدني و دستة ديگر، مثلاً كشتگر. البته گاهي كشتگر را جزو جمهوريخواهان مي آوريم.
ص: 760
ج: فدائيان، قبل از جريان دوم خرداد معتقد بودند كه اين نظام را فقط بايد با قيام مسلحانه اي كه خودشان هم نمي دانستند چگونه ممكن است به وجود بيايد، از بين برد. بعد از دوم خرداد در ميان سلطنت طلبان كساني كه رضا پهلوي را قبول ندارند، مي گويند برادرش عليرضا بهتر است. به عقيدة من آنها را بايد جزو سنگواره هاي تاريخ گذاشت زيرا امريكا در سياست خودش از آنها بهره برداري نمي كند. اسرائيل چند وقت پيش گاهي از شاه و از فرح حمايت مي كرد ولي بعد خاموش شد، يعني به كلي از زمينة اجتماعي ِ اين شخصيتها نااميد شد. خطرناكتر از همة اينها، «مجاهدين خلق» هستند كه هم پايگاه و هم گروه متشكلي دارند. البته در جريان بهبود مناسبات ايران و عراق بايد انتظار تغييراتي را در اين زمينه داشته باشيم. درست است كه «مجاهدين خلق» در امريكا طرفداراني در سنا و مجلس انگليس دارند، ولي خودِ همين سنا و مجلس انگلستان كارشان را تعطيل كردند. جرياني كه به نام كمك به زندانيان سياسي پول جمع مي كردند، تعطيل كردند و پولهايشان را ضبط كردند تا ببينند واقعاً اين كار خيريه است يا بودجه اي براي «مجاهدين خلق» است. بالاخره هم معلوم شد كه تمام اين جريان دست «مجاهدين خلق» بوده است.
س: اين روند به كجا مي انجامد؟ اگر عراق هم با اينها هيچ كاري نداشته باشد، پس از ده سال به كجا...
ج: به عقيدة من تحليل خواهند رفت، اگر تكامل جامعة ما به همين صورت كه هست پيش برود، يعني دموكراسي، آزادي، آزادي مطبوعات و نهادينه شدن قانون گرايي در ايران به تمام معنا با همان شكل كه در قانون اساسي داريم، ايجاد بشود، اين كار نهادينه مي شود. اگر كمبودهايي كه به عقيدة من هنوز هست، جلوي نفوذ آن را در بين مردم نگيرند، وقتي مردم از لحاظ اقتصادي ببينند وضعشان بهتر مي شود و گرفتاريي هايي كه داشتند از بين مي رود، حرفشان را مي توانند بزنند. هر كدام از مشكلات كه رفع بشود، پاية گروههاي مخالف در خارج سست مي شود. البته اكثريت مطلق ِ گروههاي مهاجر، غير سياسي هستند. پولدارهايي هستند كه با ثروت خودشان به لوس آنجلس رفتند. الان دوميليون نفر در آمريكا هستند و اكثريتشان غير سياسي هستند. البته در دل مي خواهند كه دوباره به ايران برگردند. البته تنگ نظرهايي هم در ميان خود دارند، مثل مدني، نزيه و حسن شريعتمداري و ...
س: بابك هم با اينهاست؟
ج: با فاصلة كمي، باسلطنت طلبها بوده است. بعد از انتخاب خاتمي سياستش را عوض كرد
ص: 761
و گفت كه سياست براندازي بي معنا است. بايد در داخل كشور تحولي ايجاد كرد. به نظر من او هم بتدريج در جامعة مهاجرت، تحليل رفته است، چون آنها دارند پير مي شوند و جوانهايشان حرف ديگري مي گويند.
س: خيلي هايشان پير شدند. جوانشان حسن شريعتمداري است.
ج: اينها كه پير شدند. ولي كساني را كه الآن مي خواهند جذب كنند جوانهايي هستند كه در خارج متولد شده اند و اصلاً نه ايران را مي شناسند و نه مي دانند چه خبر است.
س: و نه سياسي هستند ...
ج: بله؛ تحليل مي روند و كم مي شوند. ولي خوب بايد ديد گروههاي مختلف ديگري كه آنجا هستند با چه سياستي به اين پديدة جديد نگاه مي كنند.
س: مي توانند به وحدت برسند، اما به توجه به تعارض فكري و ادعاي سوابق سياسي، هر كدام دنبال رياست خود هستند.
ج: فريدون تنكابني مقالة بسيار جالبي نوشته، كه چرا وحدت انجام نمي گيرد؟ با طنز و خيلي ساده نوشته است كه هر كدام از اينها هي تقسيم و شعبه شعبه مي شوند، اما حاضر نيستند زير يك علَم بروند. بالاخره اگر بخواهند جمع بشوند بايد رهبري داشته باشند و هيچ كسي حاضر نيست كه رهبري ِ گروه ديگر را قبول كند. به همين دليل هم نزيه و شريعتمداري و مدني و امثال اينها با همديگر نمي توانند جرياني ايجاد كنند. هر كدام اسمي دارند. سلطنت طلبها، جمهوري خواهان، طرفدار مشروطه و ... هركدام دارودستة كوچكي دارند. به نظر من اينها در حال تحليل رفتن هستند و نمي توانند نسل جديد را تربيت كنند. پيدا است كه نسل جديد به زندگي در خارج از كشور عادت مي كند و تحليل مي رود. حتي زبان فارسي هم بلد نيست. از اين جهت آيندة اين مهاجرت سياسي را درخشان نمي بينم و نمي تواند نقش تعيين كننده اي در ايران داشته باشد. البته هر كدام عده اي طرفدار و نشريه دارند و عدة بسيار كوچكي هم در اينجا مي توانند داشته باشند تا در يك جريان متشنج اجتماعي شايد تأثير داشته باشند. ولي با جريان آرام و نهادينة فعلي و اصولي كه آقاي خاتمي معنا كردند، تأثير آنها كم مي شود. مثلاً «حزب ملت ايران» و «حزب زحمتكشان ملت ايران» نمي توانند افراد را دور خود جمع بكنند. از اين جهت خيال مي كنم كه آنها فقط در دوران يك تشنج غيرمنتظره در اوضاع سياسي ايران، مي توانند عاملي مثل روزهاي آخر شاه باشند. البته خيلي كمتر از آن دوره تأثير گذار.
ص: 762
س: زيرا جامعه يك شكل تر بوده و آنها در داخل كشور بودند و با خارج ارتباط بيشتري داشتند.
ج: بيشترشان داخل كشور بودند.
س: البته الآن افراد غير سياسي، ولي متخصص و انديشمند بيشتر شده اند. در آنجا تحصيلاتي دارند، استاد دانشگاه و مهندس و دكتر و اهل قلم و اهل تحليل شده اند، بخصوص نسل جواني كه هنگام سفر بيست ساله بودند. سي چهل ساله ها فرصت اين كار را پيدا نكردند و آن دسته كه آنجا به دنيا آمده اند الآن وارد دانشگاه شده اند. فكر مي كنيد ارتباطشان با داخل در ده سال آينده چگونه خواهد بود؟ بازگشت كه خيلي بعيد است و شايد غير ممكن باشد. چون ما در دوران قاجار و اوايل رضاخان تعداد قابل توجهي از افراد داشتيم كه به خارج رفتند و ماندگار شدند. يك نسلشان عوض شده و اصلاً همان جايي شدند.
ج: اما الآن در آنجا از همين دانشمندها و اديبها كم نداريم. استادان دانشگاه بسيار درخشان هستند و موقعيتهاي خيلي مثبت دارند. مهندسين خيلي خوبي داريم و از اين لحاظ يك نيرو هستند. اما بازگشت آنها در شرايط اجتماعي ِ ايران تقريباً غيرممكن است.
س: حتي در ده سال و پانزده سال آينده؟
ج: تا وقتي كه در ايران شرايط زندگي طوري نيست كه بتوانند همان شرايط زندگي در خارج را براي خانواده در پوشش و تربيت بچه ها و درآمد فراهم كنند، نمي آيند. البته بعضي با فداكاري و علاقمندي مي آيند. اما امثال دكتر معظمي كه با وجود شرايط كامل زندگي در آنجا، مي آيند و شرايط اينجا را مي پذيرد، خيلي كم هستند، زيرا از لحاظ اقتصادي و آزادي و شرايط محدود است و من مي گويم كه بازگشت آنها يك مسأله استثنايي است. بخش مهم مسأله جلب متخصصين اين است كه بيايند كمك تخصصي بكنند، ولو كوتاه مدت باشد. اما شرايطي هم كه ما اينجا برايشان ايجاد مي كنيم مطرح است. ما چگونه برخورد مي كنيم هم مهم است. يك وقت كه دانشمندي خارجي مي آيد، رفتار همه نسبت به او چطور است؟ حالا اگر يك ايراني بيايد كه متخصص فيزيك و خيلي هم باارزش است، چطور برخورد مي شود؟ از روي رشك و حسادتي كه هست ]مثلاً[ مي گويند او جاسوس سيا است.
س: اينكه شرايط اينجا مثل شرايط آنجا باشد مسألة ديگري است. در سالهاي جنگ جهاني ِ دوم از همة كشورها به آمريكا رفتند و اكثر سياستمداران و رجال سياسي، فرهنگي
ص: 763
ماندگار شدند.
ج: اين واقعيتي است كه مسألة فرار مغزها، يك مسألة بين المللي شده است. امريكا توانست با پول، شرايط زندگي را خيلي مساعد كند و هم از لحاظ مادي امكاناتي براي تحقيقات فراهم كند. بهترين فكرهاي جهان را جلب كرد و به طرف خودش برد. اين يك واقعيت است. از اين لحاظ هيچ كدام از كشورهاي اروپايي اين قدر دانشمند خارجي ندارند.
س: اكثر رجال سياسي يا فكري ازكشورهاي مختلف به امريكا مهاجرت كرده اند.
ج: خيلي ها از قديم آنجا هستند، حتي رئيس كل ستادشان يك لهستاني بود.
س: قبل از برژينسكي ...
ج: همه، مال جاي ديگري هستند، مثل خانم وزير امور خارجه شان كه از يك خانوادة چك است. چك هايي كه يهودي بوده اند.
س: خودِ برژينسكي و كيسينجر هم يهودي هستند.
ج: كيسينجر يك يهودي ِ خيلي متعصب است.
س: ولي آنها به آنجا نرفتند كه غلامي و كنيزي كنند. از روزي كه رفتند همه امكانات را داشته و حالا هم دارند.
ج: به نوعي بله و به نوعي خير؛ آنها ديدند امكانات فراهم است، پس تمام استعداد و ذوق و توانشان را در اختيار آن سيستم حكومتي گذاشتند. شما هم همين انتظار را داريد، هر كس بيايد اينجا بخواهد بماند، مي خواهد تمام استعداد و ذوقش را در اختيار قرار بدهد. ولي در مقابل چه؟ اگر چادر زنش اين طرف و آن طرف شد ...
س: آنها ديگر نمي توانند و ما هم نبايد بخواهيم ...
ج: آنها برنمي گردند. از طايفة قاجار خيلي داشتيم كه زمان رضاخان رفتند و ماندگار شدند. زيرا در دهة بيست محيط آنجا بهتر بوده است. شما امكانات بدهيد، آن وقت مي بينيد، ايرانيهايي كه من ديدم، خيلي علاقمندند. منظورم مثلاً تيپهاي سياسي مثل مقدم مراغه اي و پزشكپور است. اينها چيزي نمي گيرند و نمي توانند در دانشگاه تدريس كنند.
س: ولي دكتر حسين نصر ماندگار شد، پسرش هم در آنجا استاد دانشگاه شده است.
ج: شرايط زندگي ِ آنها مساعد است و جايگاهي براي خودشان دارند كه محال است آن را تعويض بكنند. به اين ترتيب من خيال مي كنم، تنها كاري كه مي توانيم بكنيم اين است كه افرادي را كه داراي تخصصهاي عالي و باارزش و وطن پرست هم هستند، براي مدت كوتاهي
ص: 764
دعوت كنند. شرايط خوبي مهيا بشود كه بيايند و كمك بكنند.
س: مثلاً مشاور و برنامه ريز باشند.
ج: همان كه آنجا هستند، نشان بدهند.
س: مطبوعاتي هم در خارج داريم كه البته محتواي مطبوعات داخل در كيفيت از آنها بالاتر است.
ج: ما مطبوعاتي كه آنجا داريم دو نوع است. بعضي مثل «كيهان لندن» يا «نيمروز» كه به شاه و سلطنت وابستگي كامل دارند و تكليف آنها معلوم است. يك سلسله مطبوعات محدود و كوچك هم داريم، مثل «مجلة راه آزادي» از بابك اميرخسروي كه تعداد بسيار محدودي خواننده دارد و نسبت به كساني كه در خارج هستند، قابل توجه نيستند. «راه آزادي» تا قبل از انتخابات چيز ديگري بود و الآن نديده ام كه چه مي نويسد. چه دعوا و پيشنهادي دارد و چه كار مي خواهد بكند. قبل از اين، بدگويي ِ همه جانبه اي داشت و نكات منفي را برجسته مي كرد. و حالا بعد از اينكه آمدند و قبول كردند كه ما اشتباه مي كرديم، ما ايران را نمي شناسيم، بايد سياست خودمان را عوض كنيم و برداشت جديدي داشته باشيم _ مثل فدائيان خلق _ نمي دانم چه مي نويسند؟ اگر اين نشريه را در اختيارم بگذاريد مي توانم قضاوت بكنم كه تأثيري مي توانند داشته باشند يا نه؟ ولي در خارج از كشور و در ميان نسل جديد ايرانيهايي كه آنجا هستند، تأثيرشان خيلي كم است. چون آنها علاقمند به مسائلي كه مطرح مي شود، نيستند. فكر زندگي ِ فردايشان هستند. اكثر آنهايي كه آنجا هستند، يك پاسپورت دائمي ِ زندگي در امريكا دارند، يعني كارت سبز.
س: اما الآن براي ايرانيهاي مقيم خارج روزنامه و مجله مي رود. اين به نفع ماست كه الآن از داخل كشور، كتاب و نشريات زيادي به خارج از كشور مي رود. «روزنامة اطلاعات بين الملل» در هفته با چهار شماره در روزهاي دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنجشنبه منتشر مي شود و در امريكا و انگلستان و آلمان خيلي جا باز كرده است و كتاب هم به صورت رسمي و غيررسمي _ مثل هديه _ مي رود. آخرين روزنة نشر كتب تاريخي و سياسي در آنجا با عنوان خاطرات و تاريخ است.
ج: البته ديگر چيزي نمانده كه ننوشته باشند. جوانهايي كه بچه بودند، خاطراتي ندارند كه بنويسند. خاطرات زندگي در كشوري ديگر را بايد بنويسند.
س: دانشگاه هاروارد به كار انتشار خاطرات در قالب تاريخ شفاهي ِ ايران پرداخته و
ص: 765
دانشكدة علوم اجتماعي هلند هم بخشي از جريانهاي سياسي ايران را بررسي كرده است.
ج: به عقيدة من خاطرات تمام شده است. حرف تازه اي نمي توانند بنويسند. از ده سال پيش به اين طرف نوشتن خاطرات تازه، يك كار استثنايي است، البته اگر پيدا شود. آن قشري كه رفته، به اندازة كافي نوشته است.
س: ارزيابي شما از سرهنگ اكبر چليپا كه عضو مشاور كميتة مركزي «حزب توده» و عضو افسران توده بود، چه هست؟ اصلاً سرنوشت او چه شد؟
ج: او به ايران آمد. سرهنگ چليپا در دوران بعد از 28 مرداد كه ما تلاش مي كرديم كه كارهايي با قشقايي ها بكنيم، او، روزبه و يك نفر ديگر را فرستاديم پيش قشقائيها تا آنها را تعليم بدهند. او افسر فوق العاده شريف و واقعاً بي اندازه دوست داشتني بود. در لهستان كار مي كرد و خانمش هم كار مي كرد. بعد كه آمد اينجا چون افسر بازنشسته بود توانست در اينجا حقوق بازنشستگي هم بگيرد.
س: چه موقع به ايران آمد؟
ج: با ما.
س: سال 58.
ج: بعد هم دوباره به لهستان رفت. ديگر از آن خبري ندارم.
س: خانواده اش هم رفتند، بله؟ بعد از چه سالي در انگلستان؟
ج: انگلستان رفتند؟
س: پس كجا رفتند؟
ج: لهستان.
س: بله لهستان رفتند. عرض كنم كه در سال 1359يا 61، 62 رفت؟
ج: به نظرم او قبل از گرفتاري ِ ما رفت، شايد هم يا بعد از آن؛ درست يادم نيست.
س: او به لحاظ فكري در چه حدي بود؟ يعني علاوه بر اينكه يك سرهنگ معمولي بود، به لحاظ مباني تئوري و يا مثلاً تخصصي آيا فرد شاخصي بود؟
ج: مثل همة افسران در حدود متوسط، افسرها همه شان در حد متوسط بودند و درك سياسي ِ درستي نداشتند.
س: عمويي چطور، آيا او هم جزو افسران بود؟
ج: بله؛ عمويي از افسران جوان بود و فقط داراي احساسات شديدي بود.
ص: 766
س: البته بعضي شان رفتند اقتصاد و يا تاريخ خواندند.
ج: نه؛ او چيزي آنجا نخوانده بود و كار مي كرد. شغلي ديگر داشت. شايد به عنوان معلم زبان فارسي بود، احتمالاً در لهستان در مدرسه يا در دانشكده.
س: مي گويند «حزب توده» در دوران مصدق، راه وحدت را كور كرده بود. سياست ضد مصدق، حركت ضد توده اي ِ اعضاي «جبهة ملي» و روش منافقانة دربار در اختلاف افكني باعث شد كه راه وحدت طي نشود. بخصوص آنكه «حزب توده» در تحليلهاي خودش بدنبال يك حكومت كمونيستي بوده، حالا اگر بر روي آن چپ روي ِ كودكانه يا دنباله روي ِ سياست شوروي بگذاريم يا هر عنواني بگذاريم، به هرحال راه وحدت را بست و نگذاشت جامعه به يك وحدت برسد و به قدري جو را متشنج كرد كه همان مقدار دستاوردها هم از بين رفت. در برابر، اين «جبهة ملي» بدون اينكه خط مشي منظمي داشته باشد يا با خط مشي دكتر مصدق جلو برود در برابر «حزب توده» روش انفعال در پيش گرفت و سعي كرد «حزب توده» را بكوبد.
ج: خوب در اينجا ما نگاه كنيم كه موضوع چند طرف دارد؛ يك طرفش «حزب تودة ايران» است. اما بايد حساب كنيم و ببينيم كه تقصير هركدام از اين طرفها چيست؟ خوب ما از همان ابتدا، يك دوره تا 30 تيرماه وضع ناجوري داشتيم، يعني در رهبري ِ ما اختلاف نظر بود و اصلاً اكثريت، مصدق را به عنوان يك عامل امريكا حساب مي كردند. آن دوره تا 30 تير واقعاً وحشتناك بود. 30 تير يك تغيير اساسي بوجود آورد؛ تغيير اساسي كه خيلي جالب است. بعد از 30 تير مصدق ما را خواست. ما رفتيم و كوشش كرديم تا با رهبران «جبهة ملي» تماس بگيريم. با معظمي تماس گرفتيم، ولي خيلي سرد با ما رفتار كرد. اما با دكتر فاطمي كه تماس گرفتيم او با ما به گرمي صحبت كرد. دكتر فاطمي بسيار جالب است. دو تماس با او گرفتيم. دفعة اول به وسيلة احمد لنكراني و دفعة دوم، بطور تنهايي ما را در وزارت خارجه خواست.
س: چه كسي رفت؟ چه كسي غير از شما شركت كرد؟
ج: چند نفر از همان رهبران قدوه و ديگران. جالب اين است كه ما الان يك سند هم داريم.
س: مال خانم خلعتبري؟
ج: خانم خلعتبري، خودش عضو همين گروهي بوده كه تماس مي گرفته است. او كتاب
ص: 767
كوچكي نوشته است كه در آن، از مجموعة اين تماسها _ حتي تماس در زندان هم با دكتر فاطمي _ قسمتهايي را نقل كرده است. اين فوق العاده جالب است، دكتر فاطمي خيلي دوستانه برخورد مي كند. مصدق دو بار رفقاي ما را مي پذيرد. خوب، ما آنجا پيشنهاد جبهة واحد كرديم تا طي برنامة مشتركي بتوانيم كارهايمان را پيش ببريم. مصدق حاضر به اين چيزها نشد. او هيچ گروه و حزبي را اصلاً قبول نداشت. او با خودِ «جبهة ملي» هم اصلاً هيچ كاري نداشت.
س: چطور مي شود دليل آن را بازگو كرد؟
ج: دليلش اين است كه به عقايد خودش و نظريات خودش و تاريخ زندگي ِ خودش _ كه تاريخ برجسته اي هست _ و به بستگان خودش اعتقاد زياد داشت. اعتماد زياد داشت و همين هم آخرين ضربه را به او زد. انتخاب سرتيپ دفتري ِ خائن، هم به عنوان رئيس شهرباني و هم حاكم نظامي ِ شهر تهران ضربة آخر بود. اين خاصيت دكتر مصدق بود. «جبهة ملي» هم بطور تصادفي، آنجوري به وجود آمد. رفتند و جلوي دربار بست نشستند. وقتي ديدند در آنجا جواب درستي نگرفتند، گفتند اينجا يك «جبهة ملي» درست بكنيم، خوب هر آشغالي هم در آن بود ديگر.
س: خليل، عباس خليلي، عميدي نوري و خلعتبري بودند.
ج: آشغالهاي زيادي در آن بودند، آنها را قبلاً گفتيم. ولي دكتر فاطمي در همان كتاب خلعتبري مي گويد كه: توده ايها ببينيد، ما سرِ يك هرم نشستيم. آن بالا غير از خودِ ما كه با دولت هستيم، بقية اين هرم با ما نيست. كافي است يك تكاني بخورد تا همة ما بريزيم. او خيلي جالب گفته. بعد مي گويد: دوستان يك چيز به شماها بگويم؛ تصور نكنيد كه غير از نيروي شما كه در 30 تير آن جريان را بوجود آورد نيروي ديگري طرفدار ما وجود دارد.
س: جريان را چه جرياني بوجود آورد؟ «حزب توده»!
ج: بله؛ ببينيد.
س: فكر نمي كنم.
ج: ببينيد حرفهايي كه شما مي زنيد ديگر از دكتر فاطمي دقيق تر نيست كه بداند چه كسي بوجود آورده. چرا؟
س: 30 تير يك مسألة روشن بود.
ج: خوب، اين عقيدة شما است، عقيدة شما اين است و عقيدة «حزب توده»، چيز ديگر، چون ...
ص: 768
س: «حزب توده» بعد از 30 تير متوجه قدرت مردم و موقعيت جامعه شد.
ج: اين نظر شما است. ملاحظه كنيد، شب 30 تير آقاي مظفر بقايي و نمايندگان «جبهة ملي» با همديگر آمدند و اعلاميه اي صادر كردند. اين در خاطرات مظفر بقايي هست كه من قبلاً نقل كردم. گفتند آمديم اينجا، كاغذ هم نداشتيم. كاغذ عالي هم فرماندار نظامي تهران _ سرلشگر علوي مقدم _ برايم فرستاد؛ كاغذي بسيار عالي كه بعداً ما از آن استفاده كرديم. در اين كاغذ اعلاميه اي دادند، مبني بر اينكه مردم! فردا از هر گونه برخورد با نيروهاي انتظامي اجتناب كنيد. اين اعلاميه شان منتشر شد و شب راديوي تهران پشت سرِ هم آن را تكرار كرد. همة اينها در آن گفت وگو ... هست. اصلاً «جبهة ملي» شركت نداشت. اعلامية «حزب توده» شب 29 _ همين جمعيت مبارزه با استعمار _ درآمد كه از فردا بايستي با تمام قوا در ميدان باشيد. اين اعلاميه معروف هست. به اين ترتيب در اينجا آنها احساس نمي كردند چه كساني هستند كه در ميدان واقعاً مي جنگند، خوب، نمونه اش همان افسر ما هست در سرِ خيابان فردوسي سرهنگ پرهون، برادر سرهنگ رفيق ما كه اعدامش كردند، آمد پايين و درجه هايش را كند و گفت من حاضر نيستم عليه مردم بجنگم. سرهنگ حزبي بود و عضو «حزب تودة ايران».
س: 30 تير آن روز آقاي كاشاني تهديد كرد كه اگر قوام كنار نرود ما خطر را متوجه دربار مي كنيم و بازار تعطيل شد و مردم در خيابان ريختند. بعد از آن تازه «حزب توده» متوجه شد ...
ج: اينطور نيست. ببينيد، دكتر فاطمي نمي خواست تملق ما را بگويد و به آن احتياج هم نداشت؛ اين ما بوديم كه به او احتياج داشتيم. اين گفتة دكتر فاطمي فوق العاده جالب است. هر دو موضوع آن را مي گويم كه ما بالاي آن هرم هستيم و يك تكان كه بخوريم، همةمان پائين مي افتيم. شما تصور نكنيد كه غير از نيروهاي خودتان، نيروهاي قابل ملاحظه اي از طرفداران ما در ميدان هستند اين را دكتر فاطمي براي تملق ما نمي گفته چون به تملق گفتن ما احتياجي نداشته. اين است جريان كوشش ما براي همكاري با مصدق و ...
س: نه؛ حالا بگذريم، اين درگيري ِ «حزب توده» و «جبهة ملي» و انفعال در برابر هم و... چه مي شود؟
ج: ما كه با «جبهة ملي» دعوا نداشتيم؛ اصلاً با هم كاري نداشتيم. ما فقط افراد كثافت «جبهة ملي» را معرفي مي كرديم و مي گفتيم كه اينها چه آشغالهايي هستند. مدير «روزنامة
ص: 769
ستاره».
س: احمد فرامرزي.
ج: نه؛ «ستاره».
س: الان يادم نيست.
ج: مدير روزنامة «ستاره» از آن قالتاق هاي پول بگير بود. يا همانهايي كه شما اسمشان را برديد من الآن يادم نيست، عبدالقدير آزاد و... اينها حتي هيأت سياسي ِ «جبهة ملي» را تشكيل داده بودند كه مي رفتند و با سفارتخانه ها تماس مي گرفتند. با امريكاييها هم تماس گرفته بودند كه پس از آن قرار شد آنها مخارج «روزنامة شاهد»، حزب زحمتكشان را بدهند. اينها همه شان آن آشغالها بودند. خوب، ما با اينها چه تماسي مي توانستيم بگيريم؟! آقاي صالح هم كه گاه گاه با رفقاي ما تماس مي گرفتند، يك برخورد دوستانة عادي ِ عادي بود.
س: مي گويند صالح بعد از وحدت «حزب توده» و «حزب ايران» خيلي رغبت نشان نداد.
ج: اگر گاهي هم تماس مي گرفتند، تماس خيلي سطحي و دوستانه بود، بدون اينكه نتيجه اي داشته باشد. ببينيد، اولين تلاشي كه بين ما و «جبهة ملي» و گروههاي «جبهة ملي» شد در جريان آذربايجان بود. پس از تشكيل فرقه، جبهة واحد بين «حزب تودة ايران»، «حزب ايران»، «فرقة دموكرات آذربايجان» و «حزب دموكرات كردستان» تشكيل شد. خوب «حزب ايران» در آنوقت واقعاً تصور مي كرد كه پيروز خواهد بود، بعد هم خيلي پشيمان شدند و رهبران خود را توبيخ كردند. اين بوده جريان ما از 30 تير به بعد.
س: از 30 تير به بعد مجدداً درگيري بين «جبهة ملي» و «حزب توده» وجود داشت ولي با آن شدت و حدت...
ج: با «جبهة ملي» نبود، با «حزب ايران». با همين پان ايرانيستها بود. آنها كه خودشان مي گفتند كه ما طرفدار مصدق هستيم، فاشيستهاي چاقوكش سومكاييها بودند. اينها بودند كه هرگونه تظاهرات «حزب توده» را مي كوبيدند و از بين مي بردند. مثلاً فرض بكنيم تظاهرات 23 تير، كه رئيس شهرباني آنرا به خون كشيد، ببينيد مصدق رسماً اعلام كرد كه سه روز قبل از 23 تير اعليحضرت، رئيس شهرباني جديدي انتخاب كردند، كه همان سرلشگري بود كه جنايات را انجام داد و «حزب توده» رسماً اعلام كرد كه در اين جريان تقصيري نداشته است. يعني تقصير از ما نبوده است. دشمنهاي ما، فقط يكي دوتا كه نبودند؛ جبهة خليل ملكي بود با
ص: 770
تمام دارودسته اوباش «حزب زحمتكشان» آقاي دكتر بقايي. اين «حزب پان ايرانيست ها» بودند كه قبل از آنكه از آن دسته جدا بشوند خيلي كارشان خراب بود.
س: پزشكپور و ...
ج: پزشكپور در يك طرف بود، فروهر يك طرف ديگر. قبل از اينكه اينها جدا بشوند، خيلي كارشان خراب بود و گاهي اوقات كارشان به چاقوكشي و اين چيزها مي رسيد. و عليه تظاهرات «حزب توده» با پليس همكاري مي كردند.
س: شما از فروهر نقل مي كرديد كه چاقو به دست مي گرفتند كه سيراب شيردان توده اي مي خريم.
ج: چنين چيزي من نشنيده ام.
س: آن جريان سومكا؟
ج: سومكا، فروهر نبوده.
س: در سومكا داريوش همايون و امثال منشي زاده بودند.
ج: داريوش همايون و منشي زاده بودند. آنها كه فاشيست بودند و قمه داشتند. مثل اس اس هاي آلمان. اينها دشمنهاي ما بودند و نمي گذاشتند به هيچ وجه رابطه اي برقرار بشود. به اين جهت نبايستي مطابق گفتة اين آقا تقصير را فقط به گردن «حزب تودة ايران» بيندازند.
س: نه؛ تمام تقصيرها فقط گردن «حزب توده» نيست، بلكه درصدي...
ج: مسلم اين است كه ما قبل از 30 تير رفتاري داشتيم كه اصلاً خجالت آور است. اصلاً يك دورة ننگ تاريخي است كه من واقعاً در يك مرحله از آن، در همان قضية 23 تير كه آن اتفاق افتاد، من آن مقاله را نوشتم و گفتم كه دست مصدق تا آرنج از خون درآمد. من واقعاً براي اين گريه كردم. اين را حتي جودت هم قبول كرده و در خاطراتش نوشته است كه در آن جريان، كيانوري مخالف بود؛ اين است وضع ما و وضع گرفتاري ِ داخل حزب ما.
س: اين سؤال را به نوعي ديگر مطرح كرده بوديم اما جواب رسا نبود. دوباره اين سؤال را مطرح مي كنم. مي گويند افسران «حزب توده» كه حدود ششصد، هفتصد نفر بودند، همگي اسلحة كمري داشتند. اگر دستور حزب مي رسيد حتي المقدور مي توانستند با ترور كودتاچيان و تظاهركنندگان در روز 28 مرداد، يا كودتا را نابود كنند و يا به تأخير اندازند.
ج: به نظر من سؤال كننده در غار معروف اصحاب كهف خوابيده است، براي اينكه در
ص: 771
1371 كتابي منتشر شده به نام «خاطرات كيانوري» در بيست و يك هزار شماره. در 1372 چاپ دوم اين كتاب منتشر شده در دوازده هزار شماره يعني جمعاً سي و سه هزار شماره. كمتر كسي در ايران مخالف و موافق هست كه اين كتاب را نديده باشد اين آقا اين كتاب را نديده است. اولاً ببينيم كه در اين كتاب در صفحات 287، 288 دقيقاً نوشته شده كه ما اصلاً بيشتر از چهارصدوشصت و شش افسر در تمام ايران نداشتيم و از اين تعداد فقط در حدود دويست و خرده اي نفر در تهران بودند كه از اينها پنجاه و دو نفرشان دانشجو بودند بيست و شش نفر پزشك دانشجوي پزشكي بودند كه اينها هم پارابلم نداشتند. بيست و پنج نفر افسر مهندسي، فني بودند كه اصلاً معلوم نبود كه در كدام گوشة تهران هستند. بيست نفر افسر خلبان بودند. بيست و دونفر افسر شهرباني بودند كه معمولاً ما اينها را فقط در تأمينات براي خبر گرفتن مي گذاشتيم، بيست و سه نفر افسر ژاندارمري بودند كه در دور تهران بودند، هفده نفر افسر پياده داشتيم.
دسترسي به اينها غيرممكن بود. و از همة اينها مهمتر كه جناب آقاي رئيس ستاد دكتر مصدق به دلخوشي ِ كودتاي شكست خوردة 25 مرداد، تمام افسران غير از آنهايي كه جاي حساس دارند را دعوت كرده بود در سالن دانشگاه در آمفي تئاتر دانشگاه كه دربارة پيروزي 25 مرداد صحبت كنند. همة آنها جمع شده بودند. شاهدش هم باز دوباره خودِ سروان محمدي، آنجا بودند. گفت ما آنجا بوديم. همه جمع شده بودند و آنقدر پر بود كه حتي در بيرون آمفي تئاتر آنجا همه جمع شده بودند.
س: صبح 28 مرداد؟
ج: صبح 28 مرداد؛ كه آمدند و گفتند كه تيمسار كمي ديرتر مي آيد. نزديك ظهر يك عده اوباش تهران را سيرك گرفته بودند. گفته بودند سخنراني برگزار نمي شود. و او هم مي گويد من هم ديدم كه هيچ كاري نمي توانم بكنم آهسته، آهسته طرف خانه مان رفتم. ما چه جوري به اين افسران دسترسي داشته باشيم؟
س: خليل ملكي مي گويد: ما كمونيسم را انتخاب نكرديم، بلكه كمونيسم ما را انتخاب كرد! با توجه به جو كاذب گرايش به ماركسيسم، چه در دوران ستم شاهي ِ رضاخان و گروه 53 نفر و چه پس از شكست استبداد در 20 شهريور 1320 و گرايش ناگهاني به حزب و پس از شكست فرقه و كودتاي 28 مرداد، تا چه حدي مي توان بر گفتة خليل ملكي صحه گذاشت؟ با توجه به اينكه خليل ملكي را يكي از تئوريسينهاي كمونيزم و
ص: 772
بعدها سوسياليزم در ايران مي دانند.
ج: آنهايي كه خليل ملكي را تئوريسين ماركسيسم و بعد هم تئوريسين سوسياليسم مي دانند خوب؛ من حاضرم در يك گفت وگو، با آنها بنشينم و بحث كنم. آقا! تئوريسين يعني كسي كه تئوري را مي سازد. حداكثر چيزي كه براي بهترين فردِ ما كه طبري بوده، مي توانيم بگوييم: تئوري دان. هر لغتي معني دارد؛ تئوريسين يعني انيشتين.
س: اين مصطلح بوده، معني ِ لغوي كه شما مي فرماييد درست است، اما معمولاً به كساني كه سواد بالايي در هر مكتبي داشتند مي گفتند اين بابا تئوريسين فلان مكتب است.
ج: هر غلطي كه آمده در زبان فارسي كه ما نمي توانيم تسليم آن باشيم. اقلاً يك جا از آن پيدا مي شود كه بگوييم اين اشتباه است.
س: شما مي گوييد كه حتي احسان طبري هم تئوريسين نبوده؟
ج: تئوريسين نبوده، اصلاً آخر او چه تئوري وضع كرده است.
س: حالا اگر احسان را حذف كنيم پس تئوريسين در «حزب توده» چه كسي بوده است؟
ج: هيچ كس.
س: اصلاً نداشتيد؟
ج: چرا، داشتيم.
س: نه تئوري دان، تئوريسين، نظريه پرداز.
ج: آخر او نظريه پرداز نبود.
س: اگر ايشان را حذف كنيم، ديگر كسي نبود.
ج: تئوري دان چرا؛ ايرج بود، هم رادمنش بود و هم بچه هاي ديگر مثل فروتن.
س: رادمنش نسبت به خليل هم بي سواد بود، تا چه رسد به طبري.
ج: نه رادمنش را شناختيد و نه ديگران را.
س: آخر؛ آثاري از او نيست.
ج: ببينيد آثار خليل ملكي غير از فحاشي به «حزب توده» چه چيزي بوده است؟
س: چرا ديگر؛ آن راه سوم بين كمونيسم و امپرياليزم.
ج: راه سوم مال خودِ آن بت سازش است؛ آن كسي كه در انگلستان بت سازي مي كرد. دكتر ...
ص: 773
س: يك سوسياليست اروپايي است.
ج: او خودش مي گويد اصلاً اين راه سوم در اروپا ايجاد شده، اين راه سوم را چكها درست كردند. اين عين همان جمله است كه خلاق راه سوم، ملكي نيست. اين در جملات خودِ دكتر هست. او آمده و يك چيزي را از اروپا گرفته و گفته آقا! بين كمونيزم و ضدكمونيزم يك جريان سوسياليستي مال چند وقت پيش در اروپا هست. در اروپا بعد از ماركس و انگلس، همين تقسيم بوده است. احزاب سوسياليست پيدا شدند، يعني حد وسط كمونيستها و ضدكمونيست ها. اين يك چيز تازه نبود. اين چيزها را قاطي كردن، از اينها تئوري درست كردن، كار امثال برهان و اين گونه افراد است چون چيزي در خودشان ندارند مي خواهند بتي درست بكنند و بگويند آقا! نگاه كن اين است، ما پيرو اين هستيم. ببينيد چه بتي كه در مكه معظمه بوده است؛ بت هبل و لات.
س: يك تئوريسين ديگر داشتند. او احمد فرديد بود؟
ج: مال ما نبود، فرديد فيلسوف بود، در دانشگاه بود و مسلمان و اسلامي بود. ما بايستي هر چيزي را جايش بنشانيم. اگر مي خواهيم واقعاً چيزي به نسل جوان بدهيم كه اين نسل جوان يك چيزي را ياد بگيرد، بايد چيز درست باشد. اگر ما چيز غلطي را به آن بدهيم، جرم كرديم.
س: ولي اينكه «كمونيسم ما را انتخاب كرد و ما كمونيسم را انتخاب نكرديم»، يك بحث هست در دهة 20 كه خيلي از روشنفكران آن را مطرح مي كنند، كه «حزب توده» به عنوان اولين گروه و حزب متشكل سياسي در صحنه آمد و چون جايي نبود كه روشنفكران بتوانند آنجا فعاليت بكنند، پس به «حزب توده» رفتند. بعد كه «نيروي سوم» آمد، آنها رفتند آنجا. «جبهة ملي» وقتي كه درست شد بسياري از اينها مجدداً ِبه «جبهة ملي» گرايش پيدا كردند كه حتي توانستند جو دانشگاهها را بگيرند. مي گويند اكثر رهبران حزب توده و اعضاي حزب، فاقد بينش ماترياليستي و ماركسيستي بودند و عمدتاً مي پنداشتند حزب مدافع عدالت و آزادي است لذا به حزب گرايش پيدا كردند. ولي پس از قضاياي «فرقة دموكرات» و 28 مرداد و مسائل بعدي، كه يكي پس از ديگري روشن شد، حزب را رها كردند. لذا مي خواهند بگويند گرايش اكثريت افرادي كه به حزب رفتند ريشه در عدالت خواهي و آزاديخواهي و آرمانگرايي اجتماعي داشته، نه به دليل آموزشهاي ماترياليسم و ماركسيسم.
ص: 774
ج: ظاهراً سؤال كننده خيلي از اوضاع دنيا و احزاب بي اطلاع هست. كدام حزب است كه افراد ساده اش، كارگران و دهقانان، اينها همه، ماركسيسم را بدانند. احزاب كمونيست اروپا اين جوري هستند؟
س: ولي منظورشان اين كارگرها نيست، بلكه افرادي در حد روشنفكران منظورشان هست.
ج: نخير؛ اجازه بدهيد. مي گويد اكثريت ِ افراد، كارگر و دهقان بودند.
س: نه؛ دانشجو هم مي تواند باشد.
ج: مي گويم اكثريت حزب، كارگر و دهقان بودند. آنها هم گروههاي اقليت بودند. اولاً اينكه اين ادعاي ايشان كه اينها همه يواش يواش از حزب بيرون رفتند، چرند است. براي اينكه در فاصلة قبل از 28 مرداد از لحاظ تعداد افراد، نيرومندترين حزب تاريخ آن است و از لحاظ نيروي متشكل، نيرومندترين افراد بودند. درست است؛ بعد از 28 مرداد عده اي از حزب كنار رفتند ولي خيلي كم و عده اي هم سكوت كردند، اما بلافاصله كنگرة اول و كنگرة دوم تشكيل شد. يواش، يواش همة كارگران برگشتند و اينجا ديگر يك شاهد داريم، شاهد از غيب: آقاي دكتر انور خامه اي. هر كجا بخواهيد، در نوشته هايش پيدا مي كنم و مي آورم. اول مي نويسد وقتي كه ما را در 1327 زنداني كردند، توده اي ها آنجا امكان اين را پيدا كردند كه چنان شهامتي نشان بدهند و چنان دفاعي بكنند كه دولت را محاكمه بكنند. در آنجا عدة بسيار زيادي به طرف توده ايها گرايش پيدا كردند. اين را ديگر، دكتر انور خامه اي مي نويسد. من ديگر بهتر از اين نمي توانم شاهد بياورم. اين حرف كه همه شان رفتند و ديگر هيچ كس نماند، از آن خوابها هست.
س: نه؛ منظورم آن جملة عدالت خواهي و آزاديخواهي است.
ج: اين كاملاً درست است. آقاي هاشمي در مصاحبه اي گفته، در دهي كه اصلاً راه نبود، آنجا كميتة «حزب توده» بود. آنها كه ماركسيسم را نمي دانستند، همه شان مذهبي بودند، اكثريت افراد «حزب تودة ايران» _ چه كارگر، چه دهقان _ اينها مذهبي بودند. اينها فقط براي همان عدالت خواهي و اينكه ما براي آزادي مبارزه مي كنيم، مي آمدند.
س: در محيطهاي دانشگاهي ِ ما هم بعد از 28 مرداد گرايش به «جبهة ملي» و جريانهاي ديگر بيشتر از «حزب توده» بوده است.
ج: بعد از 32، نه 28؛ در 28 آنها هيچگونه نيروي حسابي نداشتند.
ص: 775
س: همان موقع كه «حزب توده» قبل از 30 تير هم با «جبهة ملي» درگير بود، جو دانشگاهها مدافع حكومت ملي بودند.
ج: اين جور نيست. در همان موقع دانشجويان ما قوة خيلي نيرومندي داشتند.
س: آن موقع جو دانشگاه عليه مصدق بود يا مدافع مصدق؟
ج: در آن دوران كه ما عليه مصدق بوديم تا 30 تير، دانشگاه ما افراد زيادي داشتيم، ولي همان سياست غلط مجموعة حزب را اداره مي كردند.
س: از ديد جو عمومي عرض مي كنم. طيف خاص بله.
ج: من نمي دانم آيا شما آنوقت بوديد كه جو عمومي را بدانيد چه بود.
س: نه.
ج: چرا اين را مي گوييد. يك كسي اينرا گفته، چرند گفته. من مي گويم جو عمومي اين جور نبود. نيروهاي مشترك ما با «جبهة ملي»ها در آنجا با همديگر بودند. گاهي دعوا داشتيم، گاهي هم همكاري مي كرديم، تا 30 تير. 30 تير ديگر جبهة واحد تشكيل شد، بخصوص در دانشگاه.
س: «حزب توده» در 30 تير در منظريه جلسه داشت و اصلاً نمي دانست در تهران چه خبر است. جلسه منظريه چه بود؟
ج: يك چيز چرند است.
س: اصلاً چنين جلسه اي نبود كسي ادعا نداشت كه چنين جلسه اي بود؟
ج: اصلاً نبود. از كجا خبر پيدا كرده. ما اصلاً در منظريه هيچ وقت نبوديم كه جلسه داشته باشيم. شب 29 تير اعلامية «سازمان مبارزه با استعمار» ما براي شركت در تظاهرات 30 تير درآمد. آن شب آنها بدون نظر كميتة مركزي چنين چيزي مي دهند. چنين چيزي غير ممكن است. آنها فقط با نظر كميتة مركزي اعلاميه مي نويسند، چون حزب كه نمي توانسته اعلاميه صادر كند. من يك دفعة ديگر مي گويم. «جبهة ملي» و اينها اعلاميه دادند و گفتند كه هيچ گونه برخوردي با نظامي ها پيدا نكنيد. اصلاً شركت نكنيد چون اگر در ميدان مي آمدند بالاخره بايد برخورد پيدا مي كردند. اينكه دكتر مصدق اينقدر اصرار داشت كه «حزب توده» در تدفين شركت نكند. بجاي دعواي با آنها، تهديد كرد كه من دستور مي دهم قلم آنها را بشكنند و از ما خواست كه براي تدفين كشته شدگان شركت نكنيم. اين روي يك اطلاعي بوده است اين قضيه چه بوده؟ يا مصدق مي خواست به «حزب توده» چه امتيازي بدهد؟
ص: 776
نمي دانم اگر نمي دانست كه «حزب توده» در 30 تير نقش مهمي داشته چه مرضي داشته كه امتياز بدهد. چند دفعه وزرا را فرستاد. شما كشمكش بين مظفر بقايي يادتان هست؟ وزرا را فرستاد و گفت ما الآن بايد وحدت را حفظ بكنيم. الان براي ما مهم است كه وحدت را حفظ كنيم و بايد اختلاف را الآن كنار بگذاريم. او گفت من دستور دادم به چماق دارها اگر آنجا يك دانه توده اي پيدا بشود، گردن او را بشكنند. او از ما خواهش كرد كه شماها شركت نكنيد. به اين ترتيب ببينيد؛ ما بايد تاريخ را دقيق، واقعاً دقيق با تمام ريزه هايش بدانيم والاّ تاريخ نمي شود.
س: مي گويند مطالبي كه آقاي كيانوري در مورد مصدق مطرح مي كند مربوط به خودش است. ربطي به سياست «حزب توده» ندارد، بخصوص بعد از 30 تير. اين نظرياتي است كه خودش آن موقع مي انديشيد الآن هم مثلاً همانطور مي انديشد و جدا از حزب است.
ج: اين هم باز از آن اتهامات است. همانطور كه من گفتم بعد از 30 تير تمام رهبري، اشتباه خودش را پذيرفت و ديگر يكنفري كه نمي توانستم در مقابل شش نفر، نظر بدهم و بگويم اين است و شماها خفه بشويد و اين نظر را در روزنامه چاپ كنيد.
س: آيا درست است كه علي متقي با پليس همكاري مي كرد؟ آيا او در ميان ايل قشقايي با حزب در تماس بود؟ وضع او چگونه بود و سرانجامش چه شد؟
ج: دربارة فرستادن او بين قشقايي ها قبلاً گفتم. گفتم چند نفر را فرستاديم كه متقي هم جزو آنها بود. ولي بعد از اينكه حزب پاشيده شد، متقي هم آخرين كسي بود كه از رهبري گرفتار شد و تسليم شد و حاضر نشد همكاري بكند. ولي او آنقدر شريف بود كه يك نامه نوشت و بوسيلة آشنايي براي ما به خارج فرستاد و در آن گفت كه من با دو تا امضاء براي شما نامه مي نويسم: يكي آن را ساواك ديده، نظر ساواك است و يكي ديگر كه مي فرستيم اين نظر خودم است نظر واقعي ِ خودم هست، و اين كار را هم تا آخر كرد. من از او دفاع مي كنم كه اين كار را انجام داد. چون تحمل شكنجه چندان كار آساني نيست و ماندن و ادامه دادن، كار آساني نيست و همه نمي توانند اين كار را انجام دهند.
س: اسكندري مي گويد: من در سال 1353 دستور دادم كساني كه از «حزب توده» در كنفدراسيون هستند از آن جدا شوند. آيا اين قضيه صحت دارد؟ چقدر از اسكندري و حزب اطاعت كردند؟ آيا نظر اسكندري نظر حزب بود يا نظر شخصي؟
ص: 777
ج: والله من از چنين چيزي از نظر اسكندري خبر ندارم كه كجا اين را گفته است و از كدام سوراخ اين را درآوردند، من نمي دانم. ولي فقط اين را مي دانم بعد از اينكه كنفدراسيون را درست كردند، خود حزبيهاي قديمي كه مخالف شده بودند، دارودستة همان خانبابا تهراني، همة حزبيهاي معتقد را مي شناختند و آنها را يواش يواش كنار گذاشتند؛ اين يك واقعيت است.
س: يك بحث هم اين است كه سال 52 بود يا 54، يادم نيست. حزب دوتا بيانيه و يك مقاله داد كه سيا و ساواك در كنفدراسيون نفوذ كردند و روندش، روندي انحرافي است. من خواندم و در نشريات هم ديدم.
ج: 53، 54.
س:اين ترديد از طرف من است. دفعة آينده مي توانم دقيقاً بگويم.
ج: ما سال 58 به ايران آمديم. سالهاي 53 و 54 من در آكادمي كار مي كردم و اصلاً در كار حزب شركت نداشتم.
س: يك مقاله است، يك بيانيه، آيا اصلاً شما نديديد. من دارم. حتي من آن اعلاميه اش را دارم. يكي مال «مجله دنيا» است، يكي هم بيانية حزب است.
ج: ما اين را ترديد نداريم. ساواكي ها را در خودِ كنفدراسيون مي شناختيم. بعداً خودشان اعتراف كردند. يكي فولادي بود كه عضو ساواك بود و يكي هم «مجلة كاوه» را بيرون مي داد؛ عاصمي. اينها همه شان ساواكي بودند و نظاير آنها زياد بودند، خرمي و اينها.
س: چطور مي شود ثابت كرد كه سيا هم بود؟
ج: من نمي توانم ثابت بكنم. من معتقد هستم ساواك و سيا با همديگر همكاريِ نزديك داشتند. ساواك مي توانست هر يك از چيزهاي خودش را تحويل سيا بدهد.
س: من كتابي ديدم، البته هنوز چاپ نشده است. آنجا سندي آمده بود كه ساواك از سيا خواسته بود نفوذي خودش را در كنفدراسيون معرفي بكند. بابك اميرخسروي مي گويد: من در «حزب توده» هميشه جزو اپوزيسيون بودم. اصلاً در ذات من يك مقدار اپوزيسيون بوده. در زمان مصدق هم خيلي جوان بودم و در گروهي بودم كه آن گروه با رهبري ِ حزب در جدال دائمي بود. من سياست حزب را در قبال مصدق قبول نداشتم. من آنوقت در دادگاه حزبي محاكمه شدم. من رابطه با شوروي را ام العيوب مي دانستم. ما بايد اين مسئله را حل كنيم. كيانوري به من گفت: تو نحيف هستي بابك! تو مي خواهي كار
ص: 778
حزبي داشته باشي. با اين برخورد نمي شود. من عصباني شدم. من هيچوقت در عمرم دروغ نگفتم. كيانوري مي گفت: آدم هميشه حسابش با بابك روشن است، چون بغضش روشن است. مسئلة شوروي براي من تقريباً از 1336 شروع شد و آن ماجراي بهارستان كه من آن وقت در شورايAUS رأي مخالف دادم. پروندة ضدشوروي ِ من از سال 1356 شروع شد. رفقاي شوروي از حزب خواستند كه مرا از AUS بردارند. بحث آذربايجان براي من خيلي مهم است. من يواش يواش اين مسئله را متوجه شدم كه اصلاً جريان استقلال طلبانه نبوده است. يكمرتبه ديدم بخشي از ايران مي تواند از ايران جدا شود. كيانوري بقدري وضع خاص بوجود آورده بود كه عطارنژاد مسئول سازمان در اروپا جرأت نمي كرد به ديدار ايرج اسكندري در بيمارستان برود. تفكر رفرميستي ِ اسكندري براي ما خيلي جالب بود.
ج: من چه بگويم؟! او ادعاهايي مي كند كه من چيزي نمي توانم بگويم. اينكه او فهميد من مخالف سياست عمومي حزب هستم. تمام كادرهاي حزبي طرف آنها بودند.
س: از سال 50 كنار گذاشتند شما را؟
ج: نه اين مال دوران ايران است. در دوران اروپا ما اصلاً با بابك تماس نداشتيم. او در AUS كار مي كرد و سالي يكدفعه به ما سر مي زد. ما تماس نداشتيم. اين مال ايران است، او راست مي گويد. بعد از اينكه اينها فهميدند كه من با سياست عمومي ِ حزب مخالف هستم. آن تنها نبود، تمام كادرها؛ زاخاريان و دارودستة اينها كه تقويت مي كردند. بقية كادرهاي كميتة ايالتي و كميته هاي شهرستانها نظر من را تأييد مي كردند يعني واقعاً مواضع من را صحيح مي دانستند.
س: از ابتدا شيوة بابك در حزب چه بود؟ چه برجستگي و امتيازي نسبت به تيپهاي همسان خودش داشت؟
ج: هيچ؛ پرادعاتر از ديگران، والا همشاگردي ِ خودش، دوست ما كه اعدام شد، مسئول تشكيلات هم بود.
س: رصدي؟
ج: بله غير از هم ولايتي، همشاگردي هم بودند. در آذربايجان به عقيدة من از او هم به مراتب برجسته تر بود و در حزب هم مقام حزبي اش از بابك خيلي بالاتر بود.
س: من رابطه با شوروي را ام العيوب مي دانستم، خودِ شما هم اشاراتي داشتيد كه
ص: 779
چسبندگي و وابستگي هاي حزب ضرباتي به حزب زد.
ج: ما كاملاً فهميديم كه اين وابستگي ِ ما و تبعيت از آن، مثل همان تظاهرات براي نفت شما، براي ما آبروريزي بود و قابل دفاع نيست. خوب رهبري ِ حزب را ما مي كرديم و من مسئول آن نبودم. رهبري ِ حزب اين دستور را به ما مي داد.
س: جلال هم اشاراتي مي كند و مي گويد من از آنجا از حزب زده شدم.
ج: جريان بهارستان چه بود؟ مسأله شوروي براي من تقريباً از سال 36 شروع شد. و من در آنوقت در شوراي AUS رأي مخالف دادم. AUS عبارت بود از سازمان بين المللي دانشجويان. Sآن يعني .Student او در آنجا كار مي كرد و واقعيت هم اين است كه او در مسئله اي كه به بهارستان مربوط است و يا به چه چيز ديگر مربوط است، من نمي دانم _ طرف چيني ها را گرفت _ آنوقت اختلاف بين چيني ها و شورويها زياد بود، او به طرف چيني ها رأي داد و اين را راست مي گويد كه رفقاي ما _ شورويها _ خواستند كه ما او را از AUS برداريم ولي اسكندري به هيچ وجه موافقت نكرد.
س: در مورد مسئله شوروي و مسئله آذربايجان كه شما چپ روي هاي فرقه اي ها را در آن توضيحاتي داديد، حالا راجع به فردي به نام عطارنژاد؛ اصلاً عطارنژاد چه كسي بود؟
ج: نمي دانم، اصلاً نمي شناسم.
س: مي گويد: كيانوري به قدري وضع خاص بوجود آورده بود كه عطارنژاد مسئول سازمان در اروپا جرأت نمي كرد به ديدار اسكندري برود. اين، مال 58 و 59 است.
ج: اين خرده ريزها كه كار سياسي نيست.
س: بخش بعدي. راه توده را دونفر مي گردانند. علي خدايي اصل ِ كاري است. اسم آدم اصلي اش الآن در ذهنم نيست. آدم خيلي جاه طلبي است، مقام پرست و خودخواه. سرِ بعضي از موضوعات از علي خاوري جدا شدند. علي خدايي كي است؟
ج: علي خدايي يكي از توده ايها بود كه با آقاي عمويي در شعبة روابط بين المللي كار مي كرد. ما هم او را به اسم علي خدايي مي شناختيم نه به اسم ديگر. حالا اگر اسم ديگري داشت، من يادم نيست. بعد باخبر شديم مدتي هم در سازمان خارجي، بعد از بازداشت ما، او هم فرار كرد و مدتي هم در افغانستان كار مي كرد. اين كه او در «راه توده» است، من اولين بار است كه مي شنوم.
س: يادتان نيست كه چه جور آدمي بود؟
ص: 780
ج: آدم منظمي بود، يعني آقاي عمويي از او راضي بود. هر كاري كه مأمور بود بكند، با نظم انجام مي داد. البته اينها اختلافشان با خاوري بر سر مواضع نسبت به جمهوري اسلامي است. اينها سياست آنها را قبول نداشتند.
س: البته قبل از آن، گويا روش مستقلي پيش گرفته بودند. هنوز حزب در اينجا كار مي كرد «راه توده»، چنين چيزي در ذهنم است.
ج: من يادم نيست.
س: علت انشعاب در «راه توده» و «روزنامة مردم» چه بود؟
ج: به همين دليل بود.
س: يعني مشي سياسي شان در قبال جمهوري اسلامي؟
ج: بله، سياست خصمانة دوران اول تا انتخاب شوراها بود. مشي خصمانه اي كه آنها نسبت به جمهوري اسلامي داشتند كه حتي تا حد همكاري با مشروطه خواهان هم براي براندازي جمهوري اسلامي ايران پيش رفتند. خوب؛ اينها مورد قبول خيلي ها نبود.
س: او در سوئيس فوت كرد.
ج: بله؛ فوت كرد. ناخدا انور و... اينها همه شان جزو رهبري بودند مثل بابك.
س: دكتر پيمان و بقايي در حزب چگونه بودند؟ نه اين دكتر پيمان، او يكي ديگر است. اين كه جزو خداپرستان سوسياليست بود.
ج: من نمي دانم.
س: امكانات مالي ِ حزب در اروپا چه شده است؟ مي گويند فقط «راه توده» در آلمان 800 هزار فرانك پول داشته است. امكانات حزب در اروپا گويا در اختيار اينها بود، ولي بعد از آن قضايا، اينها همه را تصاحب كردند.
ج: امكانات حزب در اروپا همه اش _ قسمت عمده اش _ در اختيار خاوري بود، يعني قبل از اينكه زنداني شويم يك نامه نوشتم به بانك مركزي جمهوري آلمان دموكراتيك كه اندوختة ما آنجا بود و خواستم هرچه آنجا به نام من هست به نام آقاي خاوري منتقل شود. اين زمان درست قبل از زنداني شدنم بود.
س: حدوداً چه مقدار بود؟
ج: نمي دانم بايستي چند ميليون مارك باشد.
س: علتش چه بود كه شما به خاوري داديد؟
ص: 781
ج: خواهش مي كنم كه اين را حذفش بكنيد. چون مي دانستم اگر من زنداني بشوم ديگر امكاني ندارم كه اين را منتقل بكنم، چون آنجا همينطور مي ماند.
س: يك مقداري از آن هم گويا دست صفري بود.
ج: صفري يك دوره مأمور شعبة مالي شده بود. به اين ترتيب شايد اين پولها در اختيار او هم بود، ولي بعد از اينكه او مرد، مقداري از آن را قاچاق كرد.
س: آيا به آمريكا برد؟
ج: من نمي دانم كه او چه كارهايي كرد. ولي در هر صورت پول قابل توجهي بود. كمكهايي بود كه بطور منظم جمهوري آلمان دموكراتيك و شوروي در آنجا به حساب ما مي ريختند.
س: آيا اين خبر صحيح است كه احمد اسدي مورد ترديد و شك اراني بوده؟ بخصوص آنكه اسدي از آلمان اخراج و از سال 1312 در ايران با اراني ارتباط برقرار كرده بود.
ج: من تنها چيزي كه از او خبر دارم اين است كه اسدي يك روز دكتر اراني را در خيابان مي بيند _ اراني در آنوقت «مجلة دنيا» را منتشر مي كرده است _ و اسدي براي او راجع به چيزي و تعريف مي كند. تنها اطلاعي كه من دارم همين است، يعني جاسوسي نكرده بود.
س: اراني هم جايي به دوستانش اشاره نكرده بود كه اين ...
ج: يادم نيست.
س: آيا اسدي بعد از دهة 20 و بعد از جنگ جهاني دوم به طرف حزب آمد يا نيامد؟
ج: نه؛ اصلاً به طرف حزب نيامد. آنجا در يكي از وزارتخانه ها مدير كل بود. ولي ظاهراً اعتقادات خودش را همين جوري نگه داشته بود.
س: ولي ارتباط تشكيلاتي با اعضاي حزب يا مثلاً با ايرج نداشت؟
ج: هيچ گونه نداشت.
س: چرا و به چه دليل دكتر اراني حاضر نشد با «حزب كمونيست ايران» همكاري كند در حالي كه او در سال 1309 در تهران بود. او با حزب مشكل داشته است؟ يا مسائل ديگري مطرح بود؟
ج: والله من چيزهايي كه اطلاع ندارم نمي توانم پاسخ بدهم. من اصلاً نمي دانم در آنوقت حزب در چه حالي بود و همين طور «حزب كمونيست».
ص: 782
س: «حزب كمونيست ايران» در سال 1310 غيرقانوني شد.
ج: غير قانوني شد ولي قبل از 1310 افرادشان را مي گرفتند. ولي قبلاً خيلي فشار مي آوردند. كار صحيح هم نبود كه در يك حزب كه در حال از بين رفتن است عضو شود؟ كار صحيحي نبود. ولي مخالفتش با كمونيسم نبوده.
س: به چه دليل انور خامه اي مي گويد: ماركسيسم ايراني با ناسيوناليسم وطني آميخته شده بود. او با ماركسيسم استالينيسم و در خدمت امپرياليسم شوروي فرق داشت. اين بحثي است كه در گذشته هم مطرح بوده است، مثل جزني و اينها كه نقادي مي كردند بعداً هم چپي هايي كه به اروپا رفتند اين را نقد كردند، كه ما هيچ وقت نتوانستيم ماركسيسم را ايراني كنيم. مباني ماركسيسمي را كه مطرح مي كرديم با فرهنگ ايراني در تعارض بنيادين بود يا جامعه متوجه نبود يا اصلاً قبول نداشت لذا چيز بيگانه اي بود. حالا واقعاً اين امكان پذير هست كه ماركسيسم يا تفكر ماركسيستي را با سنن و آداب فرهنگ خودمان آميخته كنيم و چيزي ارائه بكنيم يا نه؟
ج: واقعيت اين است كه «حزب توده» هيچ جا اعلام نمي كرد كه ما ماركسيست هستيم. كجا اعلام كرد؟ ما فقط نشريات ماركسيستي را ترجمه مي كرديم و پخش مي كرديم براي اينكه افراد با ماركسيسم آشنا بشوند. ما عبارت بوديم از «حزب زحمتكشان ايران»، كارگران، دهقانان، پيشه وران و روشنفكران آزاديخواه. اينها هيچ كدامشان حاضر نيستند ماركسيست باشند و با هيچ كدامشان هم شرط ماركسيست بودن را اصلاً نداشتيم. اكثريت كارگران و دهقانان عضو حزب بودند. مثل همان حرف آقاي هاشمي، همه شان هم مسلمان دوآتشه بودند. آنها فقط به خاطر اينكه ما از حقوقشان در مقابل مالكين دفاع مي كنيم، از حقوق كارگران در مقابل سرمايه دارهاي صاحب كارخانه دفاع مي كنيم، به طرف حزب مي آمدند؛ عين همان چيزي كه قبلاً نوشته بوديم. براي اين جنبه هاي انساندوستانه و كمك عدالتخواهانه بود كه به حزب مي آمدند، نه براي اينكه ماركسيست هستند.
س: شما دربارة محمد شورشيان و عملكرد او در نوشتة خود بحثي نكرده ايد؟ آيا اين كار، دليل خاصي دارد؟
ج: هيچ دليل خاصي ندارد، شورشيان يك آدم شلوغ، يك آدم باعلاقه به ماركسيسم ولي آنقدر بي احتياط و كج و كوله بود كه آن طرفش ناپيداست. وقتي شورشيان با بقراطي از مرز داخل ايران آمدند اين شورشيان به اهواز رفت و آنجا تئاتر گذاشت. حالا در آنجا به عنوان
ص: 783
قاچاق وارد ايران شده بودند و اسمشان ضبط شده بود. شورشيان با اعلام خيلي بزرگ در اهواز يا آبادان تئاتر گذاشت كه همان جا او را گرفتند و آوردند. او هرچه مي دانست گفت. گفت كه من رابط «حزب كمونيست بزرگ ايران» به رهبري ِ دكتر اراني هستم ولي چون كامبخش را به اسم نمي شناخت اسم او را نياورده بود. اينها را، انور خامه اي نوشته، درست است.
س: سرنوشت شورشيان چه شد؟
ج: اصلاً هيچ يادم نيست.
س: مي گويند شما به دروغ در سال 1342 مطرح كرديد كه مبتكر «گروه دانشجويان كمونيست ايران» در آلمان، ايرج اسكندري نبوده است؟ و اين را حميد احمدي مطرح كرده است، آيا اين يك كذب است؟
ج: والله من هيچ ياد ندارم كه در جايي گفته باشم كه «گروه دانشجويان كمونيست ايران» را ايرج راه نينداخته است، بر عكس، من خاطرات ايرج را قبول دارم كه گفته در فرانسه گروهي از كمونيستها را درست كرده بود و بعد از ديدار با اراني و با علوي در برلين به فرانسه رفته بود چون او در فرانسه درس مي خواند. آنجا يك گروه دانشجويان كمونيست درست كرد و هيچ وقت هم نگفتم كه او نبوده است.
س: شما تاكنون در مورد مواضع سياسي، عقيدتي خودتان - چه در دوران دانشجويي عمدتاً و چه در دوران اقامت در آلمان _ خصوصاً سكوت كرده ايد؟ شايد همين امر باعث شده است كه شما را فردي فاشيست در آلمان و مدافع هيتلر قلمداد كنند؟ ممكن است بفرماييد چرا از دوران دانشجويي ِ خود چيزي نمي گوييد، بخصوص آن كه شايد اين دوران مي تواند از مهمترين دوران خاطرات انسان باشد.
ج: اولاً گاهي اوقات شاهد از غيب مي رسد. اين نامه اي كه شما ملاحظه مي كنيد اولاً به آن نگاه كنيد، مال 60 سال پيش است، آدرس آنوقت ِ من در آلمان. تمام اينهايي كه اينجا نوشته است، اين است «پاريس 16 سپتامبر 1949 نوري جان عزيز و بازمانده از يادگار جواني بيهوده تلف شده ام را از دورادور سلام پراشتياق مي فرستم.» اين نامه در همين پاكت سربسته بيش از نيم قرن است در لاي كتاب لغت فارسي باقي مانده و علت اينكه آن را نفرستادم، نمي دانم، ولي هربار آن را لاي كتاب مي بينم از اول تا آخرش را مي خوانم و جوان مي شوم. جريان اين بود كه در آن تاريخ نمايشگاه بين المللي در پاريس بود. مثل همين نمايشگاه بزرگ
ص: 784
كه همه شركت مي كنند. اتحاد شوروي در آنجا شركت كرده بود، آلمان هم شركت كرده بود 1937. اتحاد شوروي در آن چيزي نداشت. فقط قشنگي ِ آن اين بود كه ساختماني درست كرده بودند، جلوي آن مجسمة معروف مسكو كه كارگر و دهقان، يكي داس در دست دارد آن را گذاشته بودند جلوي آن، فوق العاده قشنگ بود. مال آلمانها يك برج بود و همينجوري مثل توپ بي ريخت بود. من رفته بودم براي تماشا اولين جايي كه رفتيم ميتينگ خيلي بزرگ اسپانيايي ها در پاريس بود. رهبر «حزب كمونيست اسپانيا» آمده بود در پاريس و از مردم فرانسه مي خواست كه به دولت يهودي سوسياليست پدرسوخته تان فشار بياوريد كه چون هواپيماهاي آلماني دارند پدر ما را درمي آورند(1)، ما بايد امكان دفاع داشته باشيم. سالن مطالعة پاريس، بزرگترين سالن اجتماعات پاريس است، عجيب جمعيت مي آمد و واقعاً من ناطق به اين زبردستي در زندگي ام نديدم. پاسيونال اسپانيايي صحبت مي كرد، او زن فوق العاده شجاعي بود. اتفاقاً وقتي كه مي خواست از طريق شوروي برگردد، بعد از سقوط اسپانيا به ايران آمد. مريم هم او را ديد و يك قاليچة خيلي قشنگ به او يادگاري داد. اين عبارت بود از تاريخچة فاشيست شدن ما.
س: چطور شما از دوران دانشجويي ِ خودتان كه با بعضي افراد ارتباط داشتيد چيزي نمي گوييد؟
ج: گفتم؛ همة اينها را گفتم.
س: در همان وقت هم بعضي از شخصيتهاي سياسي...
ج: من در آنجا با «گروه كمونيستها»؛ كمونيستهاي جوان در دانشگاه ارتباط داشتم. با كارگر كمونيست تماس داشتم، عكسش هم اينجا است. آن دوستي كه گفتم اسمش را جايش بگذاريد رفيق و همشاگردي ِ بابك فرج الله ميزاني.
س: اهل آذربايجان بودند و با هم درس مي خواندند.
ج: بله؛ عكسي است كه با همين كمونيستها گرفتم. اين عكس هم با گروه كارگراني كه كار مي كردم هست كه نوشتم كدام يكي از اينها كمونيست بود و با من صحبت مي كرد.
س: آدرس اين را بگوييد.
ص: 785
ج: اين عكس در كتاب خاطرات در صفحة عكسها هست.
س: ضميمه كتاب خاطرات. با كمونيستهاي ايراني يا دانشجويان ايراني كه مثلاً آنجا گرايشي داشته باشند نداشتيد؟
ج: چرا رفيقي داشتم كه او مرده. او جواني بود مثل من كه داراي همين تمايلات بود ولي سل گرفت و در آلمان مرد.
س: نفي مطلق شوروي از ديدگاه طرفداران سابق سوسياليسم چيست؟
ج: خوب؛ هر كس كه از يك جريان سياسي كنار رفت، معمولاً براي دفاع از خودش تمام معايب را گردن آن اعتقاد قبلي كه داشته مي اندازد. اين مال همه است. مگر مسلمانان شما كه الآن در اروپا هستند همه چيز را نفي نمي كنند. مي گويند ما مسلمان هستيم ولي تمام جمهوري اسلامي، تمام موفقيتهاي امام و موفقيتها را همه نفي مي كنند. اين عبارت است از دفاع از خود در مقابل شكست؛ دفاع از خود در برابر فرار از آن چيزهايي كه بودند.
س: آيا شما قبل از فروپاشي ِ شوروي از درون اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي اطلاع نداشتيد؟! توضيح دهيد. اگر داشتيد و نگفتيد قابل تأمل است! اگر نداشتيد چگونه از چيزي كه نمي شناختيد اينگونه دفاع مي كرديد. بحثي عموماً در بين بچه ها قبلاً بود كه حالا من سال قبل را مي گويم. بخصوص بچه هايي كه رفتند و آسياي ميانه را ديدند، قفقاز را ديدند يا شوروي را ديده بودند. آنها مي گفتند كه اين مختص بچه هاي مذهبي هم نيست. حتي خودِ چپي ها _ بخصوص اكثريتها _ رفته بودند و بلوك شرق را ديده بودند. عموماً مي گفتند كه «حزب توده» از شوروي يك بهشت برين و يك بهشت كامل براي ما ترسيم كرده بود. ما به آنجا رفته بوديم، تازه متوجه شديم كه داريم از چه چيزهايي دفاع مي كنيم. حالا اين سؤال كننده در اينجا به همين پرداخته، آيا شما مي دانستيد آنجا چه خبر است و نگفتيد؟ چون ما هيچ موردي نداريم كه شما حتي از وضعيت درون افغانستان هم يك دفعه انتقاد كنيد يا در مورد كشورهاي جمهوري آذربايجان يك انتقادي كرده باشيد.
ج: ملاحظه كنيد. من مي گويم كه ما از اتحاد شوروي اطلاعاتمان همان چيزهايي بود كه مي ديديم. ما مي ديديم كه در آنجا وضع مردم بطور كلي با امكاناتي كه اتحاد شوروي دارد، فرقي نمي كند. كشوري كه بايستي قسمت مهم درآمد ملي را صرف دفاع بكند. يادمان نرود كه امريكا و اروپا چهار درصد درآمد ملي را صرف ارتش مي كنند و اتحاد شوروي بايستي سي
ص: 786
و چهار درصد درآمد ملي را براي يك نيروي دفاعي كه بتواند جلوي آن را بگيرد، خرج كند.
س: يعني 3/1 بودجه.
ج: 3/1 تمام درآمد كل كشور؛ فكر بكنيد چقدر تنگدستي مي ماند براي چيزهاي ديگر. خوب؛ ما اين را مي فهميديم. بالاخره انسان عدد سرش مي شود و مي فهمد. ما اينكاره بوديم. مي دانستيم مشكلات در حزب هست، مشكلات اجباري است. بايستي يك وقتي يواش، يواش بتدريج درآمد ملي بالا برود. مي دانيد چند صدهزار ميليارد، آلمانها به آنجا خرابي وارد آوردند؟ بازسازي اينها چقدر پول مي خواست؟ شهرهاي بزرگي مثل كيف نابود شده بود.
س: همين مقدار به اصطلاح خسارت در اثر جنگ _ مثلاً چند هزار ميليارد دلار شوروي _ ضرر كرده ولي بالاخره الآن دوران خرابي اش را دارد طي مي كند، يا مثلاً بيش از13 درصد درآمد كل را صرف كارهاي نظامي مي كند. لذا به همين مقدار از صنايع و مسائل رفاهي جامعه عقب مي افتد. آيا بيان خودِ آمار يك مقدار جامعه را متعادل نمي كرد؟ يا ...
ج: چرا؛ مي كرد. با مردم كه صحبت مي كرديم عين همين حرف را مي زدند. مردم عادي مي گفتند ما مجبور هستيم والاّ امريكا پدر ما را با بمب اتم درمي آورد. وقتي آمريكا بمب اتمي را ساخت، گفتند كه شوروي حداقل ده سال احتياج دارد كه بمب بسازد. در عرض چهار سال با چه امكانات اوليه و ابتدايي، دوتا از بزرگترين دانشمندانشان اشعه خوردند و مردند ... يكي از آنها پدر اتمي شوروي بود. من در يك كنگره او را ديدم. با عصا راه مي رفت.
س: آيا اين گونه مسائل در اين جا بيان نمي شد؟
ج: همة اينها بيان مي شد و در حوزه هاي حزبي و حوزه هاي مردمي، تمام اينها به مردم گفته مي شد. لازم نبود كه در روزنامه بنويسند. سازمانهاي بخش اطلاعاتي و اينها بود كه به حوزه هاي حزبي دستور داده مي شد كه اين مطالب را مطرح كنند. حوزه هاي حزبي در هر ناحيه كه وجود داشت، گروه مردمي داشت. اين گروه مردمي همين مسائل را مطرح مي كرد. اين است كه همه مي دانستند كه در آنجا چه گرفتاري دارند.
س: آيا اين يك اشتباه بود كه سوسياليسم در شوروي حاكم شد يا خير؟ چون بعضي ها معتقدند كه اگر ماركسيسم يا كمونيسم از درون فرهنگ شوروي برخاسته بود رشد عادي ِ فرهنگ شوروي، ماركسيسم را به عنوان يك ايدئولوژي ِ راهبردي ِ حاكميت انتخاب كرده بود و طبعاً به موفقيت بيشتري مي رسيد ولي چون كمونيسم از بيرون آورده بود توفيق
ص: 787
نداشت مثلاً كمونيسم در ايران نتوانست حاكم بشود. لذا بعد از تغيير و تحول در شوروي به سرعت ماركسيسم زدايي و كمونيسم زدايي در شوروي شروع شد كه هنوز هم ادامه دارد.
ج: من معتقد هستم كه اين تئوري، تئوري ِ بسيار بي ربطي است چون اگر فرض كنيم كه اصولاً انقلاب اكتبر نمي شد روسيه عبارت مي شد از مركزي مثل اندونزي يا مثل كشورهاي ديگري كه فقط مواد خامش را امپرياليسم برمي داشت و مي برد و سرماية خودش را در آنجا به كار مي انداخت، چيزهايي مثل نفت و الماس، شوروي چيز ديگري نمي شد. يعني امريكا حاكم مطلق جهان و فرض بكنيم كه در چين انقلاب نكرده بود چيان كاي چك در آنجا بود اوضاع آنجا؟
س: نه؛ شوروي با توجه به تغيير و تحولي كه بعداً شد و اينگونه فرار از مركز صورت گرفت، فرار از ماركسيسم و بعد الآن با توجه به بدهيها و مشكلاتي كه اكنون وجود دارد چه باقي مانده است؟
ج: علتش عبارت است از خيانت. اين خيانت را حتي انور خامه اي قبول دارد. نوشته اي كه من دارم خيلي صريح مي گويد كه اگر بجاي يلتسين و گورباچف يك انسان، يكي از كمونيستهاي قديمي و محكمي وجود داشت، چنين اتفاقي نمي افتاد؛ و واقعيت همين است. اگر آندروپف خيلي سريع نمرده بود، حتماً شروع به اصلاحات كرده بود، اصلاحات نظير چين، و آنوقت محال بود كه چنين اتفاقي بيافتد. به نظر من امپرياليسم امريكا صدها ميليارد سرمايه گذاري كرده براي همچنين روزي؛ اين واقعيت است. يك دفعه من گفتم يك مخبر «روزنامة آسوشيتدپرس» كه پانزده سال در شوروي بوده كتابي نوشته است كه هم اسم كتاب يادم رفته و هم اسم نويسنده. او گفته است كه خانه به خودي خود نمي سوزد، بايد كسي نفت بريزد روي آن و كسي هم كبريت بزند. جملة جالبي است، يعني اين نفت را صدها ميليارد سرمايه اي كه امريكا به صورت تبليغات عليه كمونيسم شوروي با راديوها و رسانه هاي مختلف براه انداخت، بر شوروي ريخت و سبب فروپاشي آن شد.
س: روندي كه به اصطلاح در اين دهه طي كرده هرچه جلوتر مي رود وابستگي آن به غرب بيشتر مي شود و از درون هم فاسد مي شود.
ج: ولي حالا نگاه كنيد، دو سال پيش در مورد معبد لنين همه پرسي كردند سي و پنج درصد موافق بودند كه بايد نگه داريم و شصت و پنج درصد مخالف. پارسال در روزنامه هاي
ص: 788
ما هم نوشته اند. خوب من بريدم و نگه داشتم. پنجاه و پنج درصد موافق هستند كه بايستي نگه داشت و چهل و پنج درصد مخالف هستند.
س: اگر ما همين پرس وجويي را در مورد بازگشت كمونيسم به شوروي مي كرديم همين جواب را مي دادند؟
ج: با همين اطلاعاتي كه اخيراً دادند كه ميلياردها، ميليارد دلار دارودستة يلتسين به امريكا منتقل كردند و اين را ديگر FBI اطلاع داده است، يعني بي آبرويي اين دستگاه است كه روزبه روز دارد زياد مي شود. حالا دو تا انتخابات در پيش است. يكي انتخابات مجلس است (دوما) كه همين آخر امسال است، يكي هم انتخاب رئيس جمهوري. اينجا بايد صبر كرد ديد چه خواهد شد. احتمال خيلي زيادي هست كه در انتخابات دوما مجموعة نيروهاي چپ باز هم اكثريت بيشتري پيدا كنند و در انتخابات رئيس جمهوري، ائتلاف نيروهاي چپ با شهردار مسكو كه خيلي محبوب است داراي شانس خيلي زيادي است.
س: حالا از طرفي هم بازگشت به قبل غيرممكن است و از طرف ديگر متعادل كردن جامعه هم يك مقدار بعيد است. با توجه به گسترش روحية غرب گرايي _ چه در سيستم اداري و چه در بين نسل جوان _ واقعاً مي شود جلوي آن را گرفت و مثلاً اگر يك اتحاد بين سوسياليستها و كمونيستها و احزاب ِ به اصطلاح چپ گرا هم ايجاد بشود، به جايي مي رسد، يعني آقاي يلتسين را بردارند؟
ج: من نمي توانم كه كار پيامبري بكنم و پيش بيني بكنم. من فقط تحول را نگاه مي كنم و احتمال مي دهم كه نيروهاي چپ روزبه روز دارند قويتر مي شوند. بازگشت به سيستم سابق محال است چون اقتصاد مختلطي در داخل روسيه امكان پذير است، منتهي به شرط آن كه فساد را از بين ببرند و واقعاً سرمايه اي كه موجود هست و مي توان از آن استفاده كرد، واقعاً براي پيشرفت جامعه استفاده بشود. امكان اين هست. منتهي با يك اقتصاد مثل چين كه الآن يك اقتصاد كاملاً مختلطي است.
س: چين از درون مرتب دارد اصلاح مي شود و جلو مي آيد. خودش از درونش مي جوشد. الآن درون روسيه پاشيده شده است. من برداشت خودم را در مورد اين قضيه عرض مي كنم؛ كه درون پاشيده شده، نيروها متفرق شده اند و چيزي به عنوان رهبري ِ واحد و اتحاد و اتفاق نيست. آيا به نظر شما اين نشانه ها را مي شود ديد؟
ج: ممكن هست همينطور كه گفتم براي انتخابات رئيس جمهوري اتحاد بين كمونيستها و
ص: 789
شهردار مسكو كه آدم خيلي معتقدي هست، برقرار بشود.
س: آيا «حزب تودة ايران» در گذشته دچار نوعي دگماتيسم كمونيستي و ماركسيستي نشده بود؟ آقاي پور پيرار خاطرات عمومي را فاقد ارزش تاريخي - سياسي دانسته اند، به نظر شما علت آن چيست؟
ج: من بردن اسم اين مرديكه پور پيرار را در اين كتاب به صلاح نمي دانم. چون اين مرديكه يك قاچاقچي كلاهبردار بيشتر نيست. كافي است برويد از به آذين بپرسيد كه او كيست. ببينيد كلاه چند نفر را برداشته است. حالا دشمني ِ او با كيانوري چه هست. او آمده بود روزنامة ما را گرفته بود و چاپخانه درست كرده بود. در چاپخانه سرِ شريكش كلاه گذاشته بود و مال او را خورده بود. بعد ديديم كه او خيلي گران مي گيرد. گفتيم مي خواهيم به يكي ديگر بدهيم. او رفته بود در اتاق پورهرمزان و شروع كرده بود به توهين به پورهرمزان. آمده بود و به من گفته بود كه اين آمده و توهين كرده است. من هم مأمور دم ِ در را خواستم و گفتم كه ايشان را بيرون بياندازيدش ... بعدش شروع كرد به صادر كردن نشريه عليه كيانوري. ارادتمند كيانوري، شده بود نشريه صادر كن عليه كيانوري. بعد هم رفت بغل طبري را گرفت. تمام آثار طبري را چاپ كرد و نه يك شاهي به حزب داد و نه يك شاهي به خودِ طبري. از اين كلاهبرداري بيشتر مي شود؟!
س: اين قضية بيرون كردن او از حزب در چه سالي بود؟
ج: همان وقت كه ما كلوپ داشتيم. يك سال قبل از 59.
س: عده اي مي گويند تسليم نامه هاي اعضاي حزب در دهة 40-1330 دستور حزب بوده يا كار خودِ رفقا؛ بخصوص «مجلة عبرت» و 3 جلد كتاب «سير كمونيسم در ايران»، «كمونيزم در ايران»، «افسران حزب توده» و چند جزوة ديگر دستورات حزبي بود كه براي بقاي افراد خود، كار همكاري با رژيم را مباح دانستند.
ج: اين يك دروغ بزرگ است. تنها چيزي كه در اين قضيه راست است، عبارتست از دستوري كه حزب به افسراني كه بازداشت بودند داد، آن هم با مخالفت شديدِ من، چون من گفتم اينها را مي كشند. فقط شما آبروي اينها را خواهيد برد. اگر اينها تقاضاي عفو بكنند، هيچ كار ديگري نخواهيد كرد. هم آبرويشان را مي بريد و هم مي كشندشان. گفتند اگر اينها را بكشند تو مسئول هستي بايد جواب بدهي. اگر اينها تقاضا نكنند ... تو قاتل همة اينها هستي. من هم نوشتم ... چيزهاي ديگر همه اش چرند است.
ص: 790
س: چطور در موضوعات ديگري مثل آقاي اسكندري و اينها به طور مفصل وارد تحليل موضوع نشدند. شايد طرح موضوع به نوعي به ضرر خودشان هم بوده. به هرحال يك موضوعي كه به سرنوشت يك طيف مربوط باشد، افراد حزب به نوعي دخيل هستند؛ حالا يا رأي اقليت بوده يا مستقيم و يا حتي طرف شركت هم نكرده باشد. در بيان وقايع مهم بعضي ها خيلي گذرا از آن گذشتند يا بدون اشاره از آن گذشتند.
ج: اينطور نيست! آنهايي كه در خارج بودند، گروهي در مسكو بودند مثل رادمنش و طبري و غيره كه آنها بطور شديد موافق نظر ضد مصدقي بودند. آن مقالة معروف طبري كه در مجلة كمونيستي چاپ شده بود، در مجلة احزاب كمونيستي اصلاً ما را بيچاره كرد يعني آن مجله كه در آمد، بقراطي كه آنجا نشسته بود زد روي ميز كه بله، اتحاد شوروي نظرية ضد مصدقي ِ ما را تأييد كرد. حالا من ِ بيچاره گفتم كه اين چرند نوشته، مزخرف نوشته و به نظر مي رسد از اوضاع ايران اطلاع ندارند. اين كمكي است كه اينها كردند. تنها كسي كه معتقد بود سياست ضد مصدقي ما غلط است، اسكندري بود؛ اين واقعيت است. من بايستي اين را بگويم. تنها او بود كه براي ما چندين نامه نوشت، حتي براي يكي دو نفر از گردانندگان اين جريان نامة خصوصي نوشت كه بابا چرا اين جوري فكر مي كنيد، چرا گذشته يادتان نيست؟ اين آدم، آدم ملي است. من او را مي شناسم و شخصاً بطور خانوادگي مي شناسم. تا 30 تير هست كه شلاق خوردند، آنوقت فهميدند.
س: پورپيرار معتقد است كه اصل انترناسيوناليسم، ضربه تكان دهنده اي به حزب زد و اصل وابستگي ها و چسبندگي ها از همين نقطه شروع شد؟ اگر ما اصل انترناسيوناليسم را نمي پذيرفتيم و به عنوان يك ماركسيسم مستقل عمل مي كرديم شايد به اين حد ضربه نمي خورديم.
ج: ادعاي هوايي و توخالي زياد بود. اگر ما چنين نمي كرديم چنين نمي شد، اگر ما چنين نمي كرديم ... كي مي توانست اين را ثابت بكند؟ با «اگر» كه نمي شود.
س: اگر به گذشته هم برنگرديم ...
ج: اصلاً محال است كه حزب ماركسيستي در دنيا بوجود بيايد و وابسته و انترناسيوناليست نباشد؛ يعني وحدت تمام احزاب كمونيست ... چنين چيزي كجاي دنيا پيدا شده؟ مگر ما تافتة جدابافته اي هستيم.
س: نه؛ آن وابستگي «حزب توده» به شوروي در همان حد بود كه «حزب كمونيست
ص: 791
فرانسه» به شوروي وابسته بود. عملكرد «حزب كمونيست فرانسه» به همان حد بود كه عملكرد «حزب تودة ايران» بود، اين را در مقايسه عرض مي كنم.
ج: حزب هرچقدر كوچكتر باشد نتيجة وابستگي اش بيشتر مي شود، كوچكتر كه باشد، ضعيفتر است و نيروي كمي دارد، پس وابستگي آن زيادتر مي شود. احزاب بزرگتر اگر باشند، اين جوري نيست، چون شخصيت خودشان مستقل تر است.
س: در مقايسه بايد ضعف سياسي و پايگاه مردمي شان را ديد.
ج: بله.
س: در مورد «حزب توده» كدامش صادق بود؟ كوچكتر بودن يا ضعيفتر بودن.
ج: كوچكي و ضعيفي و احتياج به كمك داشتن.
س: اين كمك از بدو تشكيل حزب بود يا بعداً بوجود آمد.
ج: به نظر من كه آنوقت از اول نبودم، كمك مالي به ما به صورت كاغذ براي روزنامه مي دادند. كمكهاي اين جوري مي كردند.
س: پورپيرار معتقد است كه آقاي عمويي براي بزرگان قصه سرايي كرده است و الان قصه مي گويد و در حقيقت تاريخ نيست. قضية آقاي مرتضي زربخت چيست كه بين آقاي عمويي و آقاي ناصر پورپيرار اين همه درگيري بوجود آورده است؟
ج: والّله من از اين جريان اطلاعي ندارم. فقط تنها چيزي كه مي دانم اين است كه خوب اطلاعات عمويي از گذشتة حزب زياد نيست. چون وارد كار تشكيلاتي نشده بود، اطلاعات او زياد نيست. مثلاً اشتباه خيلي بزرگي كه او كرده، و دوبار اين را در دوتا صحبت تكرار كرده اين است كه حزب مي گفت ما كودتا را به جنگ ضد كودتا تبديل مي كنيم ... من بوسيلة يكي از دوستانمان نامه اي برايش نوشتم كه آقا چرا اين دروغ را كه ديگران مي گويند تو تكرار مي كني؟ ما هرگز هيچ وقت در حزب چنين ادعايي نكرديم. ما ده تا تفنگ داشتيم كه حتي مصدق در دفاعيات خودش مي گويد اينها چه خطري داشتند؟ شما اينقدر گشتيد و گشتيد ده تا تفنگ هم پيدا كرديد. اينها كه نمي توانستند اسلحه جمع بكنند. اينها چه نيرويي داشتند؟ با يك تفنگ كه نمي توانستند كودتا بكنند؛ حتي مصدق اين را مي گويد. ما چطور مي توانستيم با نداشتن هيچ گونه سلاح، كودتا بكنيم؟ آن هم كودتا را تبديل به جنگ ضدكودتا بكنيم؟ حالا قضيه چيست؟ اين است كه ما در اولين بيانيه اي كه در مهرماه نوشتيم، گفتيم كه از كودتاي شهريور خبر داريم و ضمناً نوشتيم: مردم ايران! بخصوص افسران و سربازان! آن اسلحه اي كه
ص: 792
به شما دادند سرد و گرم روزگار نيست، اين اسلحه را ندادند كه با آن شكم مردم ايران را پاره بكنيد و بكشيدشان، شما هستيد كه مي توانيد كودتا را به ضد كودتا تبديل بكنيد. اين را به افسران و سربازان گفتيم. اين تنها چيزي است كه ما گفتيم و درست هم گفتيم.
س: پيام عمومي بوده، بطور خاص نبوده؟
ج: مال ما نبوده. ما نيرويي نداشتيم؛ اين را دو دفعه تكرار كرده.
س: پس ساختن نارنجك ها در خانه هاي مخفي ...
ج: آن مال بعد از كودتاي 28 مرداد است.
س: قضية مرتضي زربخت چيست؟
ج: اصلاً اطلاع ندارم. مرتضي زربخت مدتها از حزب كنار رفت و به چريكها نزديك شد. من تنها چيزي كه اطلاع دارم اين است. سوابقش هم سوابق خوب بود. او جزو افسراني بود كه در كردستان بود به عراق رفتند. چندين سال در عراق حبس بودند. بعد عراق به ايران تحويل داد البته بعد از 1975. اينجا هم چند سال حبس بودند و بعد هم شروع كردند به همكاري كردن با رژيم، بعضي از آنها هم مديركل شدند.
س: چقدر مي شود به خاطرات عمويي به عنوان يك متن قابل اعتماد نگاه كرد.
ج: به عقيدة من آن قسمتي كه مربوط به دورة زنداني ِ بيست و پنج سالة خودشان است، آنها همه اش درست است، ولي آن قسمتي كه مربوط به حزب هست معلوم است كه اطلاعاتش خيلي كم است. نمونه اش هم همين اشتباهي است كه من مي گويم.
س: آيا از اين گونه برخورد كردن تداعي نمي شود كه او مي خواهد از بعضي ها انتقام بگيرد؟
ج: نه؛ من اين را احساس نمي كنم، يعني در آن چنين چيزي نمي بينم
س: آيا كتابش را خوانده ايد؟ مي گويد خسرو روزبه، عبدالحسين آگاهي و ابوالحسن عباسي پس از شهريور 1320 عضو «حزب كبود» بودند، با توجه به رهبري ِ آن بخصوص مسئوليت ارتش كه با حسين منوچهري و بهرام آريانا، بود چگونه مي توان موضوع را ارزيابي كرد؟
ج: اولاً من چنين اطلاعي ندارم، چون از اولين كساني كه به حزب آمد، روزبه است و با او هم عباسي آمد كه هميشه با همديگر بودند. او از اولين افسراني بود كه آمد و به همين علت هم خيلي زود رهبر افسران حزبي شد.
ص: 793
س: اين «حزب كبود» بعد از سال هاي 21 يا اواخر سال 20 تأسيس شد؟
ج: بله؛ مي دانم. افسران ما از همان ابتدا به داخل گروه مي آمدند.
س: يعني از همان ابتداي تأسيس حزب، يعني سال 20؟
ج: بله آنها به كلوپ مي آمدند. بعداً ما ممنوع كرديم كه به كلوپ نيايند و درگير آن تشكيلات نشوند.
س: آيا فريدون هويدا عضو «حزب توده» بوده است؟ مي گويند خودِ اميرعباس هم كه در اروپا بوده با حزب ارتباط داشته و با ايرج رفيق بوده است.
ج: با ايرج رفيق بود، ولي هيچ كدام از آنها عضو حزب نبودند.
س: خودِ فريدون ادعا كرده، جلال هم در جايي اشاره كرده كه او هم توده اي بوده است.
ج: من هيچ اطلاعي ندارم.
س: جلال يك جا اشاره مي كند كه قابل مقايسه با برادرش نيست. چون بالاخره يك سابقة چپ و توده اي دارد.
ج: چپ ممكن است، ولي اينكه عضو حزب توده بوده، نه. تمايلات بوده، اين ممكن است.
س: مي گويند دكتر سيف فاطمي در آن دوران كه در لندن ساكن بود بطور مرتب به برلين شرقي مسافرت مي كرده و به منزل كيانوري رفت و آمد مي نموده است.
ج: اولاً ايشان در لندن نبود. در امريكا هستند. ثانياً ايشان داماد ما هستند؛ شوهر افسر _ دختر مريم _ برادرزادة دكتر فاطمي هستند. اين دكتر سيف فاطمي را گفتند كه با دكتر فاطمي ِ ما فرق دارد.
س: دكتر سيف فاطمي روزنامه نگار بود. «روزنامة باختر» مال او بود. بعد هم امريكا رفت و آنجا ماندگار شد. بعد مدتي هم لندن بود و دوتا خاطره نوشت و مدتي هم در لندن زندگي مي كرد، حالا براي كار تحقيقاتي يا تدريس نمي دانم. احتمالاً اين، منظورش اوست.
ج: نخير؛ ما چنين كسي را نداشتيم. ما فقط سيف فاطمي ِ را داريم.
س: او چه سالي ازدواج كرده.
ج: خيلي وقت است. الآن دخترش حدوداً 37 سال دارد. او از اولش هم آنجا جزو دانشجويان توده اي بود كه ضد شاه تظاهرات مي كردند. در همان تظاهرات هم با افسر آشنا
ص: 794
شده و ازدواج كردند. او يك بار يا دوبار به ديدار ما در آلمان آمد كه يك بار از آن با پدرش آمد.
س: خانم حكمت جو معتقد است كه فاطمي مأمورCIA امريكا مي باشد. مي گويند همسر سيف فاطمي سال 1354 عضو «جبهة ملي» بوده است.
ج: از خانم حكمت جو بايد پرسيد كه ايشان باCIA چه ارتباطي داشتند كه اين خبر را دارد و اعضاي سيا را مي شناختند. من خيال مي كنم كه اينها ارزش كتاب را پايين بياورد.
س: اگر افسر منظورش باشد، همسر سيف فاطمي عضو «جبهة ملي» بود.
ج: سيف كه داماد ما است، استاد دانشگاه است و در آنجا كار مي كند. از اول بچه هاي كوچكي بودند كه آنجا رفتند. افسر هم كه آنجا رفته تحصيل كند، با او آشنا مي شود و با هم ازدواج مي كنند. الآن هم زندگي فوق العاده كوچكي دارند.
س: مي گويند پيشه وري خاطراتي تحت عنوان «چگونه خطا كردم؟» نوشته است. شايعة خاطره نويسي ِ پيشه وري درست است يا غلط؟ همچنين مي گويند كه اين خاطرات دست خواهرش هم هست.
ج: هيچ خبري از اين جريان ندارم. و تعجب آور است كه پيش خواهرش هست و چاپ نكرده است، چون الآن بهترين وقتي بود كه ...
س: خواهرش هم زنده است. جلال الدين كيا كيست؟ آيا او عضو «حزب كمونيست ايران» بوده است؟
ج: جلال الدين كيا عموي من است، عموي ناتني ِ من است.
س: ناتني از پدر يا مادر.
ج: از مادر.
س: يعني پسر شيخ است.
ج: بله؛ پسر شيخ، منتها از يك زن ديگر، غير از مادر ما، آقا شيخ مهدي و مادر دكتركيانوري. او سروان ارتش بود. سرش درد مي كرد، يكدفعه دلش خواست برود به شوروي و با ترن به ولادي وستك رفت و از آنجا برگشت و آمد. سفري اين جوري انجام داد، بدون اينكه پياده بشود و جايي بماند. عضو حزب كمونيست هم نبوده. بعد هم استعفأ داد.
س: آيا او قبل از رضاخان افسر بوده است؟
ج: نه؛ در دوران رضاخان.
ص: 795
س: اگر عموي شما بوده، بايد يك آدم شيخ مهدي ِ خوب ِ ...
ج: جوانترين بچة شيخ فضل الله، او بوده.
س: دورة رضاخان افسر بوده. خودش اصلاً در امور سياسي نبود. بعد از دهة 20 هم نبود.
ج: استعفأ داد و بطور عادي زندگي كرد.
س: خاطرات نورالدين كيا آنموقع آمده، آيا اين كتاب را ديديد. او هنوز زنده است.
ج: بله؛ آمده، ولي نه، او را نديدم.
س: مقالة شما دربارة دكتر اراني در «مجلة دنيا»(1) بالاخره چه بوده؟ دروغ؟ غلو؟ تحريف؟ و يا ... آيا نشرية «بيروق انقلاب» يك نشرية كمونيستي بود يا نه؟ چرا در «مجلة دنيا» در سال 1342 آن را كمونيستي مطرح كرده ايد؟
ج: والّله من چون از زندگي ِ دكتر اراني اطلاع نداشتم بنويسم آن مقاله را احتمالاً كسي به نام من نوشته است، چون اين مال دوراني است كه من نبودم. يكدفعة ديگر هم اين را گفتم كه من در آكادمي كار مي كردم، پس شايد كسي مثل طبري به اسم من نوشته، مستعاري نوشته.
س: اصلاً چنين مقاله اي بوده يا نبوده؟
ج: نمي دانم. من نديدم.
س: ولي سال و شمارة انتشار را گفته اند.
ج: نمي دانم، حتماً بوده ديگر. من اطلاعي ندارم. من اصلاً از زندگي ِ اراني اطلاعي نداشتم.
س: مثلاً احتمال دارد كه كسي نقل قولي كرده باشد؟ آيا نشرية «بيروق انقلاب» يك نشرية كمونيستي بود يا نه؟ چرا شما در «مجلة دنيا» در سال 1342 آن را كمونيستي مطرح كرده ايد؟
ج: اطلاع ندارم. اصلاً نمي شناسم.
س: اختر كه هيچ وقت عضو حزب نبود. آيا عضو حزب كمونيست بوده است؟
ج: چرا بوده؛ عضو حزب توده هم بوده. آنوقت كه حزب كمونيست با كامبخش بوده، او
ص: 796
هم عضو بوده.
س: از ابتدا عضو تشكيلات بوده؟
ج: بله.
س: در مورد افشاگري هاي دكتر رادمنش در 1313 كه نوشت كامبخش مرا لو داد توضيح دهيد. شما اين را يك بار در خاطرات مطرح كرديد. گويا باقر مؤمني در «مجلة الفبا»(1) اين مطلب را نوشته.
ج: من كه نخواندم، چه چيزي را جواب بدهم؟
س: مي خواهيد مقاله اش را به شما بدهم تا بخوانيد.
ج: مقاله اش را هم بدهيد فايده ندارد. من چه مي دانم كه درست نوشته يا نه. او از قول رادمنش برداشته و نوشته است. اينها آنقدر كارهاي نادرست و كج و كوله كردند كه آدم احتياط مي كند.
س: مجلة آن را در آرشيو داريم. «مجلة الفبا» را غلامحسين صادقي منتشر مي كرد. فضل الله گرگاني كه بود؟ من در خاطرات مي خواندم كه اين اواخر به علي اميني نزديك شد.
ج: فضل الله گرگاني جزو 53 نفر و از بستگان قدوه بود. بعد هم كه بيرون آمدند، او از كار سياست به كلي كنار رفت ولي با اين بچه ها هميشه روابط خوبي داشت و كمك مي كرد.
س: او زبان هندي بلد بود. من يك كتاب ديدم كه ايشان ترجمه كرده بود با عنوان «مذهب در شرق و غرب».
ج: نمي دانم. شايد از زبان ديگري ترجمه كرده باشد، انگليسي و يا ... و بعد هم فوت كرد در همان شرايط، زندگي آرامي كه در اينجا داشت، هيچ كار سياسي هم نكرد.
ص: 797
آ _ الف
آئينه وند، صادق (دكتر)/ 8
آچسن، دين/ 229
آخوندزاده، فتحعلي/ 707
آذر، خليل (دكتر) / 618، 634
آذراوغلو/ 86، 87
آذرنور، فريدون/ 81، 88، 89، 92، 93، 94، 107، 109، 113، 115، 116، 117، 176
آرام، احمد/ 342
آرام، عباس/ 645، 659
آرامش، احمد/ 37، 304، 331، 638
آربنز/ 213
آريانا، بهرام/ 792
آريان پور، اميرحسين (دكتر)/ 394، 666
آزاد، عبدالقدير/ 169، 223، 52، 593، 620
آزموده، حسين (سپهبد)/ 227، 228، 638
آزمون، منوچهر/ 120، 125، 695
آژدان قزي، پري/ 42
آشوري، داريوش/ 48، 57، 253، 351
آقا شيخ مهدي/ 794
آق اولي (سپهبد)/ 39، 138، 296
آقايف، بهرام/ 707
آگاهي، عبدالحسين/ 792
آل احمد، شمس/ 462
آل احمد، جلال/ 14، 48، 50، 53، 54، 168، 218، 230، 231، 233، 247، 248، 249، 251، 321، 353، 354، 356، 358، 363، 364، 375، 376، 377، 384، 390، 392، 393، 394، 429، 430، 462، 576، 591، 603، 689، 699
آلبرايت، مادلين/ 484
آلن، جورج/ 133، 194، 199، 278، 328، 332
آلنده، سالوادور/ 213، 473
آملي/ 646
آملي، ميرزا هاشم/ 647
ص: 798
آموزگار، جمشيد (دكتر)/ 674
آموزگار، حبيب الله/ 633
آندروود/ 329، 330، 331
آنژ، ميكل/ 28، 469
آوانسيان، اردشير/ 95،96، 316، 319، 320، 365، 366، 567، 579، 581، 584، 585، 667، 708، 710، 711
آيت، حسن/ 22، 45، 171، 309، 310، 314، 460
آيزنهاور، دوايت/ 69، 175، 176، 178، 179، 184،250، 607، 658
ابتهاج (مهندس)/ 38
ابراهيم خاني، حسين/ 295
ابراهيم اُف/ 558
ابراهيم زاده، سيف الله/ 707
ابطحي (سرهنگ دكتر)/296
ابن اثير/ 11
ابن بابويه/641
ابن رشد/ 469
ابن سينا/ 468
ابن خلدون/10، 11
ابوريحان بيروني/ 468
اپريم/ 337، 341، 363
اپنهايمر، رابرت/ 445
اپيكور/ 467
اتابكي، منصور/ 99
احتشام الدوله قره گوزلو/ 295
احمدالحسيني الزنجاني/ 647
احمدبن ابي يعقوب/ 11
احمدزاده/ 626، 627، 732، 733
احمدشاه/ 12، 69، 145، 146، 536، 577، 595
احمدي، حميد/ 783
احمدي، صادق (سپهبد)/ 642
اخوان ثالث، مهدي/ 394
اخوان، جواد/ 296
اخوي، حسن (اميرلشكر)/ 588
اديسه/ 466
اراكي/ 646
اراني، تقي (دكتر)/ 314، 315، 316، 326، 606، 705، 708، 709، 710، 781، 783، 795
ارجمند، ليلي/ 677
اردلان، امين الله/ 633
اردلان، سيف الله/ 295
اردلان، علي/ 606
ارسطو/ 467
ارسنجاني، حسن (دكتر)/ 281، 637، 638،640، 644، 645، 649
ارشميدس/ 467
ارفع زاده/ 310
استالين، ژوزف/ 445، 446، 465
استايكل/ 127، 274
استرآبادي، مهدي خان/ 11
ص: 799
استونمن، پيتر/ 179
اسد آبادي، سيدجمال الدين/ 438، 535، 706
اسدي، احمد/ 781
اسدي، هوشنگ/ 587، 588، 725
اسفنديار/ 12
اسفندياري/ 79
اسفندياري، ثريا/ 16، 44
اسكندري/ 79، 80، 81، 82، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 101، 103، 108، 109، 115، 116، 117، 118، 124، 201، 212، 213، 278
اسكنداني(سرگرد)/ 60
اسكندري/ 76، 229، 578، 581
اسكندري، ايرج/ 16، 21، 22، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 83، 86، 87، 88، 89، 91، 92، 93، 94، 100، 108، 109، 112، 115، 116، 122، 124، 132، 133، 206، 207، 211، 213، 214، 218، 219، 316، 317، 319، 320، 321، 322، 324، 331، 333، 334، 335، 341، 347، 366، 367، 372، 386، 394، 505، 560، 561، 566، 567، 568، 583، 585، 586، 592، 606، 664، 667، 669، 670، 671، 676، 695، 696، 700، 710، 711، 712، 719، 726، 727، 728، 730، 776، 777، 778، 779، 783، 790
اسكندري، سليمان محسن/ 321
اسكندري، سليمان ميرزا/ 708
اسكندري، عباس/ 229، 230، 321، 578
اسكوئي، حسين/ 296
اسكوابن، س. پ/ 331
اسكولدو/ 499
اسميت، سيدني آرميتاژ/ 141، 235
اشتاين بك، جان/ 131
اشرف/ 285، 759
اشرف، احمد/ 19
اشرف، اسماعيل/ 294
اشرفي، عبدالله (سرتيپ)/ 296
اشكوري/ 609
اصيلي، كاظم/ 651
اعتضادي، ملكه/ 42، 656
اعتمادزاده (م. ا. به آذين) / 76
اعلامي، شهناز/ 94، 100، 113، 121، 122، 123، 695، 696
افتخاري، يوسف / 21، 127، 128، 264، 267، 316، 578، 579، 581، 589، 699
افشار طوس، محمود (سرتيپ) / 56، 167، 173، 174، 225، 288، 294، 297، 298، 374، 602
افشار، 111، 274، 284
افطسي (سرتيپ)/296
افلاطون/ 467
اقبال/ 614، 633
ص: 800
اقبال، خسرو (مهندس)/ 39، 295
اقبال، عباس/ 563
اقبال، عبدالوهاب/ 295
اقبال، منوچهر (دكتر)/ 149
اقليدس/ 467
اكرمي/ 296
الحائري، مرتضي/ 647
الموتي/ 76، 228، 638، 708
الموتي، ضياء/ 315، 319، 568
الموتي، مصطفي/ 20، 37، 98، 99
الموتي، نورالدين/ 319، 335، 586، 638
الهي، صدرالدين/ 394، 496
الهي، محمد (مهندس)/ 294، 633
امام خميني/ 22، 111، 112، 113، 135، 534، 566، 570، 625، 647، 652، 653، 654، 660، 662، 665
امام علي (ع)/ 453
امامي/ 171، 588، 678
امامي، جمال/ 104، 207، 272، 400
امامي، ليلا/ 678
امان پور (سرلشكر)/ 269
اميد، علي/ 316
اميدوار، محمد (دكتر)/ 119
امير انتظام، عباس/ 456، 457، 458
شوقي بدر، امير/ 295
امير علائي، شمس الدين (دكتر)/46، 120، 125، 135، 593، 641
امير، موسي/ 633
اميرخسروي، بابك/ 39، 69، 76، 79، 81، 83، 84، 89، 93، 94، 95، 107، 109، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 132، 176، 201، 202، 204، 214، 226، 233، 238، 240، 241، 242، 244، 246، 247، 252، 253، 282، 319، 320، 334، 340، 341، 344، 345، 347، 351، 352، 353، 366، 371، 390، 393، 702، 718، 724، 764، 777
اميرشاهي، مهشيد/ 48، 57
اميركبير/ 607
امين، حفيظ الله/ 520
امين السلطان، علي اصغر (اتابك اعظم)/ 495، 496
اميني، جواد /295
اميني، علي/ 11، 19، 92 118، 134، 149، 173، 209، 210، 213، 214، 223، 228، 293، 302، 304، 305، 313، 359، 361، 362، 363، 379، 499، 533، 554، 601، 613، 615، 618، 638، 643، 635، 637، 638، 639، 640، 645، 649، 650، 693، 740، 796
انتظام/ 37، 38
انتظام وزيري، علي/ 295
انتظام، عبدالله/ 304، 313، 678
انتظام، نصرالله/ 37
ص: 801
انصاري/ 660
انصاري، رضا/ 633
انصاري، علي (سرتيپ)/ 296
انگلس/ 405، 416، 523، 524، 525، 526، 625
انوشيرواني/ 303
انيشتين/ 445
اواين/ 475
اوپنهايمر، رابرت/ 184
اوليانوفس/ 522
اكو، اومبرتو/ 199
ايدن، آنتوني/ 32، 293
ايراني، ناصر/ 463
ايلياد/ 466
ايوان چهارم/ 488، 500
ايوان سوم/ 500
ب
بابائيان، آرادشس/ 294
باتمانقليچ، نادر (سپهبد)/ 39، 175، 296
باتيستا/ 732
بازرگان، مهدي (مهندس)/ 46، 63، 73، 163، 216، 217، 409، 460، 538، 551، 569، 598، 608، 609، 613، 614، 641، 644، 650، 656، 689، 690
باستاني، عباس/ 294
باغچه بان، جبار/ 275
باقرخان/ 221، 547
باوكر/ 292
باهري/ 306
بتهوون/ 28، 193
بختيار/ 57، 101، 102، 120، 121، 124، 125، 126، 127، 129، 218، 242، 352 216، 402، 414، 457، 564، 576، 608، 614، 644
بختيار، شاپور/ 20، 134، 110، 120، 121، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 131، 135، 200، 216، 217، 238، 256، 363، 460، 587، 608، 614، 641، 644، 650
بختياري، ثريا/ 615
بختياري، شهاب الدوله/ 294
بدامن/ 253، 389، 713
براون (لرد)/ 572
براون، ادوارد/ 26، 27، 190، 191، 498، 551، 571، 572
براون، فون/ 445
براهني، رضا/ 463
برتلس/ 26
برژنف، لئونيد/ 503، 513، 516، 519
برژينسكي، زبگنيو/ 32، 47، 763
برشت، برتولت/ 543
برقعي، سيد رضا/ 394، 569، 570، 714
برنو، جوردانو/ 430، 468، 469
بروجردي/ 36، 67، 570
ص: 802
بروجردي، سيد حسين (آيت الله)/ 66، 67، 570
برهان، عبدالله/ 48، 49، 50، 51، 52، 55، 57، 74، 215، 251، 253، 263، 343، 351، 380، 383، 567، 718
بريا/ 585
بزرگ علوي، مجتبي/ 21، 315، 367، 394، 567، 572، 580، 670، 698، 700، 701، 702
بزرگمهر، جليل (سرهنگ)/ 227
بزرگ نيا، مصطفي/ 607
بقائي، حسن (سرلشكر)/ 38، 296
بقائي، مظفر (دكتر)/ 458، 459، 460
بقراطي، محمود/ 108، 319، 335، 366، 670، 709، 720، 782، 790
بلاچا بكين/ 90
بلر، توني/ 483
بلعمي، ابوعلي/ 11
بنش، ادوارد/ 63، 308، 509
بني آجوري روياني/ 295
بني احمد، احمد/ 99
بني زاده/ 296
بني صدر، ابوالحسن/ 183
بوش، جورج/ 153،446
بوشهري، جواد/ 39، 256، 294
بولگانين/ 584
بوليوار، سيمون/ 471
بهبودي، سليمان/ 19، 634، 647، 661
بهبهاني(آيت الله)/ 66، 67، 190، 221، 386، 394، 536، 547، 569، 570، 646، 647، 661، 714
بهرامي، محمد/ 319، 335، 580، 723
بهرامي، مهديقلي (سرتيپ)/ 296
بهروزي، حيدرقلي/ 296
بهروزي، مهدي قلي/ 295
بهزادي، ابوالقاسم/ 295
بهشتي، سيد محمد حسيني (آيت الله)/ 599، 631، 689، 690
بهنام، جمشيد/ 641
به نگار، منصور (سرهنگ خلبان)/ 170
بيات، سهام السلطان (مرتضي قليخان)/ 299
بياني/ 633
بيدل، اسميت/ 177
بيرجندي، امير/ 633
بيك منشي، اسكندر/ 11
بيل، جيمز.ا./ 72، 175، 262، 264، 657، 660
بيمارستان هزار تخت خوابي (بيمارستان امام)/ 541
بينا، علي اكبر (دكتر)/ 633
بيهقي، ابوالحسن/ 25
بيهقي، ابوالفضل/ 7، 11
ص: 803
پ
پارسا، فرخ رو/ 659
پاكروان، حسن (سرلشكر)/ 593، 653
پايپس، ريچارد/ 516
پايمن/287
پتن (مارشال)/ 546
پرتوي، مهدي/ 588
پرو/ 370
پرويزي، عبدالرسول/ 344
پرهون (سرهنگ)/ 768
پزشكپور، محسن/ 389،390، 576، 591، 597، 763، 770
پسنديده، سيدمرتضي (آيت الله) / 22
پطروشفسكي، ايليا/ 26
پلخانف، گئوركي/ 27
پورپيرار، ناصر/ 789، 791
پوروالي، اسماعيل/ 248، 267، 344
پورهرمزان، محمد/ 750، 789
پولكوفسكي، گلب/ 516
پهلوي، اشرف/ 257، 268، 306، 307، 378، 566، 677
پهلوي، رضا/ 39، 117، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 352، 353
پهلوي، فرح/ 44، 303
پهلوي، محمدرضا/ 19، 55، 109، 199، 294، 358، 421، 422، 428، 429، 433، 434، 449، 450، 456، 457، 661، 672، 697
پيرايش(بانو)/ 296
پيرنيا، مشيرالدوله/ 13، 551
پيشداد، امير/ 301
پيشنمازي/ 86
پيشه وري، سيد جعفر/ 79، 110، 207، 397
پينوشه، آگوستينو/ 199، 213، 473، 609
ت _ ث
تاگور، رابيندرانات/ 150، 151
تالبرگ، فردريك/ 295
تراب تركي، علي (سرهنگ)/ 170
تربتي، عماد/ 633
ترومن، هاري. اس/ 445، 465
ترون/ 290
تره كي، احمد/ 520
تفرشيان، جواد/ 103
تفضلي، جهانگير/ 294، 344
تقوي، نصرالله/ 185
تقي زاده، داداش/ 316
تواين، مارك/ 131، 475
تولستوي/ 475
توللي، فريدون/ 248، 306، 344،394
تهچيري، آرمان/ 49، 50، 51، 55، 361
تهراني، خانبابا/ 21، 22، 76، 77، 92، 96، 97، 118، 213، 214، 566، 621، 622، 623، 629، 699، 723، 724، 731، 777
ص: 804
تهراني، شيخ آقا بزرگ/ 728
تيتو (مارشال)/ 254، 255، 605
تيمورتاش، عبدالحسين/ 236، 539، 547، 548، 549، 634
تيموري پور، موسي/ 295
ثابتي، پرويز/ 269
ثعلبي/ 11
ج
جانسون/ 636، 637، 657، 658، 680
جزني، بيژن /394، 602، 627، 628، 665، 736
جزني، حشمت/ 697
جعفري/ 277، 278، 280
جعفري، حسن/ 100، 101، 277، 278، 342
جعفري، شعبان (بي مخ)/ 42، 374، 601
جعفري، عبدالرحيم/ 305
جعفريان، محمود/ 743
جفرودي، كاظم (مهندس)/ 634
جكسون، ريچارد/ 287
جلالي نائيني، محمد رضا (دكتر)/ 593، 594
جم، محمود/ 145، 633
جمالزاده، محمد علي/ 34، 378، 463، 497
جوادزاده، ميرجعفر/ 707
جواهري/ 343
جودت، حسين/79، 108، 319، 331، 366، 586
جوهر دودايف/ 516
عطاملك جويني/ 11
جهانبگلو/ 603
جهانبيگلو، ابوالقاسم/ 296
جهانبيگلو، محمود (سرهنگ)/ 296
جهانشاه لو، نصرت الله/ 22، 76، 81، 92، 94، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 113، 171، 566، 568، 696، 697
چ
چخوف، آنتوان/ 475، 500
چرچيل، وينستون/ 133، 195، 197، 198، 202، 445، 508، 528، 554، 628، 746
چرنيشفسكي، چرني/ 27
چشم آذر، ميرقاسم/ 698، 682
چليپا، اكبر (سرهنگ)/ 765
چوئن لاي/ 219
چهل تن، اميرحسين/ 463
چيانگ كاي چك/ 329
چين/ 731
ح
حائري سمناني (دكتر)/ 119
حائري زاده، حسن/ 68، 75، 169، 223،
ص: 805
252، 256، 271، 272، 274، 275، 284، 289، 293، 299، 300، 302، 313، 576، 582، 593، 594، 620
حاج ميرزا آقاسي/ 595
حافظ/ 11، 55، 423، 428، 454، 468، 495، 551، 658
حافظ ابرو/ 11
حجازي/ 55، 250، 351، 380، 383، 603، 611، 612، 613، 616، 617، 618، 633، 650
حجازي، حشمت الله/ 295
حجازي، سيدمحمدباقر/ 587
حجازي، مسعود/ 250، 587، 615، 641، 650
حجتي، سيد محمدباقر/ 666
حداد/ 432، 593
حزب دمكرات قوام/ 35، 193، 196، 267، 589
حسابي (برادر پروفسور محمود حسابي)/ 707
حسن البكر، احمد/ 681
حسن زاده/ 707
حسيبي، كاظم (مهندس)/ 125، 135، 172، 284، 356، 601، 604، 618، 634، 641
حسيني، آقا سيدنورالدين/ 570
حسيني، جلال/ 408
حسيني، عزالدين/ 408
حضرت عبدالعظيم(س)/ 614
حضرت معصومه(س)/ 616
حق شناس/ 126، 582
حكمت، پرويز/ 264
حكمت، علي اصغر/ 185، 188
حكمت جو، پرويز/ 726، 794
حكيم/ 25، 645، 654
حكيم مشكاتي، عباس/ 294
حكيم (آيت الله)/ 645
حكيمي، ابراهيم (حكيم الملك)/ 537، 674
حكيمي، محمدرضا/ 728
حيدرخان عمواوغلي (تاري وردي)/ 21، 386، 388، 707
خ
خاتمي (سرهنگ)/ 716
خاتمي، سيد محمد/ 419، 421، 427، 439، 444، 451، 475، 482، 484، 597، 687، 688، 689، 690، 691، 716، 725، 753، 755، 756، 757، 760، 761
خامنه اي، سيد علي (آيت الله العظمي)/ 32
خامه اي، انور/ 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 102، 104، 264، 368، 512، 515، 567، 579، 601، 709، 774، 782، 783، 787
خاوري، علي/ 367، 725، 726، 751، 779،
ص: 806
780
خبره زاده، علي اصغر/248، 344، 377
خروشچف، نيكيتا/ 137، 509، 584، 682، 712
خسروخاور، فرهاد (دكتر)/ 119
خسروي/ 92، 94
خطيبي، حسين/ 167، 297
خلعتبري/ 767
خلعتبري (خانم)/ 766
خلعتبري، ارسلان/ 273، 582، 593، 594
خلعتبري، فريده/ 171
خلعتبري، محمدرضا/ 294
خليلي، عباس (مهندس)/ 84، 135، 223، 268، 273، 274، 582، 593، 641،767
خميني، سيداحمد (حجت الاسلام)/ 113
خميني، سيد مصطفي (آيت الله)/ 666، 675
خنجي، لطفعلي/ 54، 55، 248، 250،344، 351، 358، 380، 383، 611، 612، 613، 616، 617، 641، 650، 749
خنجي، محمد/ 650
خواجه نوري، ابراهيم/ 588
خوارزمي/ 468
خوانساري، مهرداد/ 119، 646، 648، 654
خويي/ 646، 648
خويي، سيد ابوالقاسم (آيت الله العظمي)/ 646
خياباني/ 66، 170، 221، 750
خيلتاش، حبيب الله خان/294
د
داداش پور، عفت/ 119
دارا/ 296
داراب (بانو)/ 296
دارسي/ 29، 33، 34، 141، 235، 236، 489، 493، 538، 539
داروين/ 470
داستايوفسكي، فيودور/ 475
دالس/ 177، 178
دانسكوي، ديمتري/ 499
دانشپور/ 611
داور، علي اكبر/ 236
دشتي، سيدمحمد حسين/ 295
دشتي، علي/ 496، 497، 576، 588، 655
دفتري (سرتيپ)/ 224، 225، 595، 602
دفتري، محمد (سرلشكر)/ 638
دكتر حشمت/ 562، 706
دكرمون (ژنرال)/ 141
دن كيشوت/ 470
دواني، علي (حجت الاسلام)/ 22
دودايف، جوهر/ 516
دوگل (ژنرال)/ 447
دولت آبادي، حسان الدين/ 633
ص: 807
دولت آبادي، محمود/ 462، 463
دولتخواهان، اصغر/ 656
دولتشاهي/ 677
دولو(سرلشكر)/ 296
دولوسي، كارول/ 295
دومولانس، لورن/ 175
دوهر، جرالد /373
دهخدا، علي اكبر/ 221، 427، 656
دهقان، احمد/ 719
دهقان، اشرف/ 408
دهناد، حسين/ 296
دياكونوف/ 26
ديوشلي، عباس/ 53، 248، 344
ديهيمي، حبيب الله (سرهنگ)/ 59
ر
رائين، اسماعيل/ 82، 305
رادمنش، رضا (دكتر)/ 86، 87، 103، 108، 206، 314، 319، 322، 331، 334، 336، 346، 347، 365، 366، 367، 568، 579، 580، 586، 606، 670، 695، 700، 701، 709، 711، 713، 719، 720، 725، 726، 727، 728، 729، 772، 790، 796
رادنيا، عباس/ 641
رازي / 468
راسل (لرد)/ 444، 479
رافائل/ 469
راكفلر/ 71، 435، 478، 637
رامبد، هولاكو/ 661
راوندي، مرتضي/ 750
رجايي/ 22
رجبي، داود (مهندس)/ 295
رجوي(خانم)/ 631
رجوي، مريم/ 241
رجوي، مسعود/ 241، 630، 631
رحيمي، امير (سرهنگ)/ 49، 50، 175
رسول زاده، محمد امين/ 558
رشيدالدين فضل الله/ 11
رشيديان، اسدالله/ 298
رشيديان، سيف الله/ 298
رشيديان، قدرت الله/ 298
رضا، عنايت الله (پروفسور)/ 697، 698
رضاخان/ 3، 20، 28، 29، 31، 33، 34، 35، 36، 38، 43، 44، 55، 68، 69، 70، 109، 137، 138، 139، 140، 143، 144، 145، 146، 147، 149، 151، 152، 184، 185، 191، 194، 197، 218، 221، 222، 234، 235، 236، 237، 242، 255، 263، 266، 271، 294، 325، 378، 386، 387، 388، 393، 422، 423، 491، 495، 496، 497، 499، 505، 506، 533، 537، 538، 539، 540، 541، 542، 546، 547، 548، 549، 550، 551، 552، 553، 554، 556، 561، 562، 563، 564، 565، 566، 568، 569،
ص: 808
570، 571، 574، 575، 576، 577، 580، 582، 604، 633، 664، 677، 705، 708، 709، 762، 763، 771، 794، 795
رضازاده شفق، صادق/ 13
رضانور (دكتر)/ 294
رضوي، احمد (مهندس)/ 227
رضي اسلامي/ 295
رفعت، نصرت الله/ 296
رمضاني/ 295
روبسپير/ 28
روتشتين/ 504، 707
روحاني، سيدحميد (حجت الاسلام)/ 22
روحاني، فواد/ 64
روزبه، خسرو/ 83، 792
روزبهان، فضل الله/ 11
روزولت، فرانكلين/ 32، 37، 41، 42، 65، 67، 68، 99، 130، 132، 133، 134، 177، 178، 179، 194، 195، 197،198، 199، 208، 229 ،290، 464، 465، 533، 554، 635، 658
روستا، رضا/ 315
روستا، كريم حسن/ 707
روسو، ژان ژاك/ 475
روكولوفسكي، (مارشال)/ 129
رولان، رومن/ 28، 193
رويتر/ 33، 489، 539
رويين تن، رستم/ 12
رهگذر/ 463
ري شهري/ 691
رياحي، اسماعيل (سرلشكر)/ 171، 181
رياحي، تقي (سرتيپ)/ 171، 173، 174، 175، 180، 224، 225، 602
رياضي، عبدالله (مهندس)/ 538، 656
ريچاردز، آرتور/ 52
ريشارد، عباس/ 294
دوتپرولا، ريكارد (اسقف كاتوليك)/ 479
ريگان، رونالد/ 446، 514، 516، 518
ز
زاخاريان، گالوست/ 752
زاوش(مهندس)/ 224،342، 343، 603
زاهد، اسماعيل/ 342
زاهدي، اردشير (مهندس)/ 99، 134، 199، 267، 274، 288، 291، 292، 293، 299، 300، 301، 302، 304، 645، 672، 673
زاهدي، حسين/ 295
زاهدي، رضا/ 295
زاهدي، فضل الله (سپهبد)/ 75، 99،169
زربخت، مرتضي/ 791، 792
زرين كوب، عبدالحسين/ 13
زماني، حسن/613
زنجاني (آيت الله)/ 217، 611، 614، 618
زنجاني (مهندس)/ 342، 603
زنجاني، آقاسيد ابوالفضل/ 611
ص: 809
زنجاني، آقاسيدرضا/ 611
زنگنه، عزيز/ 294
زوگانف، گنادي/ 156
زهرايي، بابك/ 135، 136، 137، 733، 734
زهري، علي/ 231، 275، 276، 282
زيبايي، علي (سرهنگ)/120، 356
زيرك زاده، احمد (مهندس) / 125، 135، 200، 227، 582، 602، 604، 618، 634، 641
زينوويف/ 507، 746
ژ
ژان مقدس( يكي از پيامبران يهودي)/ 468
ژان، كريستف/ 28، 193
ژكوف/ 445
ژندي/ 696
ژورژ، كريم/ 108
س
سادچيكف/ 199، 265
سارتر، ژان پل/ 529
ساعد مراغه اي، محمد/ 149، 195، 229، 230، 233، 257، 266، 274، 298، 322، 375، 378
ساعدلو، هوشنگ/ 233
سالك، محمد/ 343
سالمي، حسن/ 74
سام، محمد/ 659
سايكس، سرپرسي/ 191، 551، 572
سايكل، امين/ 140
سپاهاني، محمد/ 295
سپهبدي، عيسي/ 231
سپهر، ابراهيم/ 295
سپهر، محمدتقي/ 11، 257، 269، 281، 328
سپهر، هادي/ 294
سپهري، ذبيح الله/ 13
سپهسالار/ 277، 489
ستارخان/ 221، 493، 535، 547، 562، 563
ستوده، حسن/ 633
سجادي/ 37، 38، 541، 634
سحابي/ 576
سحابي (مهندس)/ 73، 614، 538، 613، 614، 641، 657
سحابي، يدالله/ 73، 460، 613
سخايي (سرهنگ)/ 56
سرتيپ پور/ 661
سرتيپ پوركارگشا (سرهنگ)/ 296
سرجويي، فاضل/ 633
سردار اسعد/ 536
سرشار، اميرحسين/ 248، 344، 377
ص: 810
سروانتس/ 470
سعدي، شيخ مصلح الدين/ 11، 429، 468، 551، 573
سعيدي، سيد محمد رضا (آيت الله)/ 666
سقايي، عباس/ 86، 87، 219، 622، 731
سفري، محمد/ 74
سقراط/ 466
سلجوقي، عباس/ 294
سلطان محمد فاتح/ 500
سلطان زاده/ 707
سليمان ميرزا/ 133
سليماني/ 725
سليمي، عزت الله/ 296
سميعي، احمد/ 18
سميعي، هوشنگ (مهندس)/ 294
سنجابي، كريم (دكتر)/ 20، 135، 172، 175، 217، 225، 227، 251، 356، 360، 361، 593، 594، 602، 603، 604، 620، 637، 638، 640، 644، 650
سوئيزي، پل/ 158، 348، 525
سوبچاك/ 519
سودكي، حسين/ 295
سوكارنو/ 72، 254
سوليوان، ويليام/ 32
سوهارتو (ژنرال)/ 57، 72
سياسي، علي اكبر/ 37، 38
سيامك، عزت الله (سرهنگ)/ 580، 708
سيدضياءالدّين/ 104
سيلاخوري، سلطانقلي/ 295
ش
شادمان، سيدضياءالدين/ 659
شاكري، خسرو/ 102، 104
شاملو، احمد/ 39، 296، 394، 541، 742
شاه حسين/ 611
شاه فهد/ 164
شاهرودي/ 652، 654
شاه سلطان حسين/ 595
شاه طهماسب اول/ 488
شاه عباس/ 488، 489
شاه عباس دوم/ 488
شاهكار، محمد/ 634، 720
شاهنده، عباس/ 264، 589
شايگان، سيد علي (دكتر)/ 227، 228، 593، 594، 604
شبارشين/ 517
شپرد/ 63
شرف/ 265
شرقي، علي / 707
شرلي، آنتوني/ 488
شرلي، رابرت/ 488
شرميني، نادر (مهندس)/ 343
شروين، محمود (دكتر)/ 294
شريعت رضوي، مهدي/ 607
ص: 811
شريعتمداري، حسن/ 240، 760، 761
شريعتمداري، سيدكاظم/ 647
شريف/ 537
شريف امامي، سيد جعفر (مهندس)/ 39، 274، 295، 303
شعاعيان، مصطفي/ 602
شفا، شجاع الدين/ 35، 39، 188
شفائي (پروفسور)/ 84
شكسپير/ 466، 470
شمس/ 644
شمس، پرويز/ 644
شمسائي، احمد/ 295
شمشيري/ 611، 614، 641
شمشيري، حاج حسن/ 217، 641
شوارتسكف، نورمن/ 180، 181
شواردنادزه/ 47، 519
شورشيان، محمد/ 709، 710، 782، 783
شوستر، مورگان/ 553، 619
شوشكويچ، استانيسلاو/ 153
شوشكويچ، الكساندر/ 155
شوكت، حميد/ 98
شولوخوف، ميخائيل/ 193
شهرستاني، عبدالكريم/ 11
شهرياري، عباس/ 366، 367، 394، 713، 725، 726، 728
شهيدزاده/ 580، 581، 582
شيباني، مهدي (مهندس)/ 633
شيخ الاسلامي/ 68، 69
شيرازي (آيت الله)/ 489
شيرازي، علي/ 707
شيمي، ويلهيم / 294
ص _ ض
صادقي/ 641
صادقي، غلامحسين/ 796
صالح/ 200، 214، 361، 603، 604، 769
صالح، اللهيار/ 135، 222، 459، 460، 604، 607، 610، 618، 619، 634، 651، 659
صدرالاشرف/ 149، 185، 274، 375، 641، 656
صديقي، عبدالرحيم/ 295
صديقي، غلامحسين (دكتر)/ 458، 460
صفائي، ابراهيم/ 229، 237
صفاري، علي (سرتيپ)/296، 633
صفري/ 366، 367، 781
صنعتي زاده، همايون/ 306، 307
صنيعي، عباس/611، 612، 659، 660
صوتي، فريدون (سرهنگ)/ 296
صوراسرافيل/ 221، 386
صورتگر، لطفعلي/ 633
صوفي، نصرت الله/ 294
ضرغام، علي اكبر (سرلشكر)/ 638
ص: 812
ط _ ظ
طالباني، جلال/ 683
طالبوف، ميرزا عبدالرحيم/ 535
طالقاني، سيد محمود (آيت الله)/ 66، 67، 111، 569، 641، 657، 665، 666، 714
طاهري، فرزانه/ 199، 588
طباطبايي، سيد محمد صادق (آيت الله)/ 221، 547، 576، 588، 647، 701
طبري، احسان/ 582
طلوعي، محسن/ 44
طلوعي، محمود/ 18، 20، 30، 35، 36، 45، 76، 113، 237، 373، 556، 565، 566، 721
طهماسبي، خليل/ 58، 59، 62
ظفر، قباد (مهندس)/ 633
ع
عابدي، رحيم/ 248، 342، 538
عارف، عبدالسلام/ 681
عاصمي، محمد (دكتر)/ 622، 698
عاقبي (سپهبد)/ 742
عالم پور، سيدعلي/ 296
عالمي (دكتر)/ 601
عامري، مهدي (سرهنگ)/ 296
عاملي، باقر/ 659
عباس ميرزا/ 503
عباس، محمود/ 140
عباسي، ابوالحسن/ 792
عبده/ 37
عبده، جلال (دكتر)/ 36، 38
عبيدالله بن ابي راقع/ 10
عدل، مصطفي/ 202
عدل، منوچهر/ 295
عدل، يحيي/ 633
عراقي، مهدي/ 22
عرب، حسن/ 42
عشقي، احمد/ 374
عضد، ابونصر/ 307
عطارنژاد/ 778، 779
عطاريان/ 741
عطايي، رحيم (مهندس)/ 611،612، 613، 618، 641
عظيمي، فخرالدين/ 185، 262، 278، 287
علاء، حسين/ 149، 280، 615، 663
علم، اسدالله/ 60، 62، 185، 306، 359، 619، 637، 645، 646، 649، 655، 656، 659
علم، مصطفي/ 68، 175، 178، 229، 262
علم، منصور /294
علومي، محمدعلي/ 463
علوي/ 367، 573، 700، 712، 723، 783
علوي (سپهبد)/ 283، 284
علوي مقدم، مهديقلي (سپهبد)/ 638، 768
علوي(مهندس)/ 716
ص: 813
علوي، علي/ 319
علوي، مرتضي/ 506، 711، 712
علي اوف، رستم/ 319، 320
علي آبادي، جواد/ 294
علي اُف/ 558، 583
علي بن الحسين مسعودي/ 11
عليزاده، صالح/ 294
عمر خيام/ 468
عمويي، محمد علي/ 62، 738، 765، 779، 780، 791، 792
عوانه بن حكم/ 10
عيسي مسيح/ 468
عين الدوله، عبدالمجيد ميرزا/ 221
غ
غروي (آيت الله)/ 593، 614
غفاري، حسين (آيت الله)/ 666
غفاري، علينقي/ 296
غفاري، هادي (حجت الاسلام)/ 22
مصدق، غلامحسين/ 639
غني، قاسم (دكتر)/ 37، 38
ف
فاتح، احمد/ 330
فاخر حكمت (سردار)/ 264
فاروق/ 129، 146، 147
فاست، هوارد/ 131
فاطمي سيف پور/ 793
فاطمي، حسين/ 593
فاطمي، سعيد/ 641
فاطمي، مصباح/ 329، 330، 331، 332
فتحعلي شاه/ 420، 495، 503، 595
فتحي، ابراهيم (سرهنگ)/ 296
فتحي، حبيب الله/ 295
فتحي، بيوك/ 294
فراست/ 463
فرامرزي، احمد/ 769
فرجاد، فرهاد/ 116
فرجو، جواد/ 294
فردزند (سرلشكر)/ 296
فردوس، شهاب/ 135
فردوست، حسين (ارتشبد)/ 19، 139، 147، 542، 566، 574، 680
فردوسي/ 466، 468،551، 748، 768
فرديد، احمد/ 773
فرزانه، حسين/ 315
فرزانه پور، اسدالله/ 294
فرزد (سرهنگ)/ 296
فرزين، منوچهر/ 294
فرمانفرما/ 69، 428، 536
فروتن، غلامحسين/ 85، 86، 87، 103، 108، 219، 255، 335، 366، 371، 568، 622، 629، 670، 711، 716، 723، 730، 731
ص: 814
فروغي، محسن (مهندس)/ 36
فروهر/ 265، 389، 390، 460، 576، 587، 591، 597، 600، 611، 641، 666، 770
فرهاد، احمد (سناتور دكتر)/ 633،641، 642
فريزر، ويليام/ 141
فصيح، اسماعيل/ 463
فقيه، عباس (سرهنگ)/ 296
فقيه، عبدالله/ 295
فورد، جرالد/ 435، 465، 478
فوزيه/ 38، 44، 147
فياض، مجيد/ 564، 745
فيروز/ 331
فيروز، محمدحسين (سرلشكر)/ 307
فيروز، مريم/ 21، 94، 97، 112، 307
فيروز، مظفر/ 307، 325، 328، 331، 555، 576، 577
فيض بخش، جعفر/ 295
فيض بخش، علي نقي/295
فيليپس، مورگان/ 56
فينچ، سي. سي/ 52
ق
قائم مقامي، جهانگير (سرهنگ)/ 296
قاسم زاده، مهدي/ 295
قاسمي، ابوالفضل/ 39، 124، 135، 217
قاسمي، احمد/ 86، 87، 103، 108، 124، 125، 131،135، 219، 319، 320، 322، 324، 325، 335، 347، 366، 568، 585، 587، 622، 629،670، 695، 711، 717، 729، 730، 731
قاسمي، شاويس/ 295
قاسميه/ 641
قاضي طباطبايي/ 631
قاضي محمد/ 682
قاي ورديف، سليمان/ 707
قدرت بايكوف/ 517
قرني، ولي الله (سرلشكر)/ 500، 615
قره باغي، عباس/ 19
قشقايي، خسرو/ 97، 172، 285، 622، 699
قطب زاده، صادق/ 407، 741
قم/ 569
قمرناصر/ 656
قمي/ 653، 654
قنات آبادي، شمس/ 75
قنبر، طاهر (سرهنگ)/ 170
قندچي، احمد/ 607
قندهاري، نظام الدين (مهندس)/ 248
قندهاريان، ابوالقاسم/ 233
قندهاريان، پرويز/ 344
قوام، احمد/ 118، 132، 133، 195، 204، 307، 327، 333، 359
قوام الملك/ 499
ص: 815
ك
كاشاني/ 104، 261، 271، 276، 291، 293، 299، 300، 396، 398، 415
كندي/ 198
كيوان، امير/ 292
كابيلا/ 735
كاتبي، حسين قلي/ 294
كاتم، ريچارد/ 29، 30، 64، 180، 183، 184، 191، 209، 210، 312، 362، 373، 574
كارل، جورج/ 179
كارلايل، توماس/ 27
كاسترو، فيدل/ 519، 732
كاسمي، نصرت الله (دكتر)/ 633
كاشاني، سيد ابوالقاسم (آيت الله)/ 32، 37، 39، 58، 61، 74، 75، 171، 177، 296، 309، 314، 384، 562، 607، 720، 742، 768
كاشاني، محمدآقا/ 74
كاشاني، مصطفي/ 32
كاشفي/ 296
كاظمي، سيدباقر/ 618، 634
كاكس/ 144
كامينف/ 746
كان، آلبرت/ 130، 131، 198
كاوه/ 497
كاوياني، رضا/ 593
كاوياني، محمود/ 294
كايميف/ 507
كبيري/ 330، 741
كخ/ 445
كدمن، سرجان/ 34، 236، 539، 548
كدوك روجوني (بانو)/ 296
كرافچوك، لئونيد/ 153، 155
كريستف كلمب/ 438، 471
كريم آبادي، ابراهيم/ 641
كريمي، نادعلي/ 75
كشاورز، فريدون (دكتر)/ 21، 22، 77، 100، 161، 219، 318، 335، 336، 338، 341، 342، 346، 369، 372، 373، 394، 592، 621، 629، 641، 650، 667، 670، 718، 719، 720، 730
كلور، مك (ژنرال)/ 179، 180
كلينتون، بيل/ 241، 352، 433، 451، 454، 482، 484، 557
كمال پاشا، مصطفي/ 552
كمو، برنارد/ 52
كميلي، علي اكبر/ 295
كندي، جان. اف (پرزيدنت)/ 362، 657
كندي، جوزف/ 210
كندي، رابرت/ 637
كوپال (سرلشكر)/ 39
كوپرنيك/ 468
كورچاتف/ 159، 445، 446
ص: 816
كوشانفر/ 656
كيا، جلال الدين/ 794
كيا، حاج علي (سپهبد)/ 638
كيا، نورالدين/ 795
كيانوري، نورالدين/ 2، 21، 22، 23، 39، 44، 51، 77، 81، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 94، 95، 96، 97، 98، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 107، 108، 109، 111، 112، 113، 115، 121، 123 127، 306، 309، 315، 319، 320، 322، 335، 341، 342، 366، 371، 372، 567، 568، 622، 669، 670، 671، 711، 718، 719، 720، 721، 729، 770، 776، 777، 779، 789، 793
كيسينجر، هنري/ 47، 763
گ
گازيوروسكي، مارك/ 29، 30، 37، 42، 65، 66، 67، 68، 72، 175، 179، 262، 591، 713
گالوسكي/ 296
گاليله/ 468، 469
گرگاني، فضل الله/ 796
گرمان، عباس/ 96
گروميكو، آندره/ 635، 658
گريلند (بانو)/ 296
گزنفون/ 466
گلپايگاني/ 646، 648، 654
گلريز، حسين/ 295
گل محمدي (سروان)/ 296
گل محمدي، علي/ 295
گله داري، عبدالله/ 496
گنابادي، محمد پروين/ 319، 335، 394
گنجي، اكبر/ 604، 691
گوبي، ج.ن.س./ 331
گوتنبرگ، يوهانس/ 468
گودرزي/ 98
گورباچف، ميخائيل/ 48، 153، 504، 512، 513، 514، 515، 518، 522، 529، 556، 558، 787
گوركي، ماكسيم/ 475، 500
گورگاني، حسين/ 294
گوشه، حسن/ 342
گي، مك/ 229
ل
لاپلاس/ 430، 432، 469
لاجوردي، حبيب الله/ 127، 262، 264، 310، 311، 327
لارودي، نورالله/ 294
لاشايي، پرويز/ 743، 748
لافايت، ژان/ 471
لاهرودي، ابوالقاسم/ 366
لمبتون، نانسي/ 26، 191، 278، 311، 498،
ص: 817
551، 569، 571، 573، 574، 700
لندن، جك/ 131
لنژونسكي، ج./ 202
لنكراني/ 333
لنكراني، احمد/ 172، 714، 766
لنكراني، حسام/ 714، 717
لنكراني، شيخ حسين/ 714
لنكراني، مرتضي/ 714
لنكراني، مصطفي/ 714
لنگرودي، مرتضي الحسيني/ 647
لنين، ولاديمير ايليچ/ 27، 136، 221، 337، 346، 349، 433، 438، 472، 491، 493، 503، 504، 505، 506، 507، 509، 512، 515، 518، 522، 523، 524، 527، 531، 535، 598، 628، 732، 743، 744، 745، 746، 748، 787
لوئيس، راجر/ 264
لوتركينگ، مارتين/ 637
لودندورف/ 745
لوريون/ 370
ليبره/ 468
لينكلن، آبراهام/ 129 440، 475
ليوشائوچي/ 219
م
مؤمني، باقر/ 107، 108، 121، 315، 709، 796
مادر ترزا/ 475
ماركوزه، هربرت/ 529
مازاريك/ 308
مالكي، حسين/ 295
ماله، آلبر/ 26
ماندلا، نلسون/ 163
مانويك مارتين/ 295
مانيان، حاج حسين/ 611، 614، 641
ماهوتچي، حسين/ 295
مبارك، حسني/ 483
مبشّري، اسدالله (سرهنگ)/ 97، 586
متقي، علي/ 776
متين دفتري، احمد (دكتر)/ 36، 37، 38، 145، 223، 224، 256، 294، 540، 541، 565، 602، 742
متيني (سروان)/ 296
مجتهد شبستري/ 691
مجتهدي/ 34
مجتهدي، حميد/ 295
مجيدي، (مهندس)/ 119
محقق زاده/ 586
محلاتي/ 22، 569، ، 654، 714
محمدبن اسحاق/ 10
محمدبن جريربن كثير طبري/ 11
محمدزاده، رفعت (ستوان)/ 100
محمدشاه قاجار/ 607
محمدعلي ميرزا/ 536
ص: 818
محمدعلي شاه/ 503، 536
محمدي، محمدامين/ 343
محمدي، ملكه (بانو)/ 343
محمودي، بتي/ 757
مددزاده/ 707
مدرس، سيد حسن/ 20، 516، 656
مدني، سيد جلال الدين/ 12، 45،238، 240، 242، 309، 310، 384، 394، 632، 633، 759، 761
مرعشي/ 646، 654، 662
مزيّني، علي اصغر (سرتيپ)/ 53
مستشاري، حسين/ 295
مستوفي، عبدالله/ 34، 35
مستوفي، ناصر/ 294
مسعود، محمد/ 83، 371، 372، 717
مسعودي، مجيد/ 10، 11، 496، 660
مشار اعظم، يوسف/ 593
مشاور، محمود/ 295
مشايخ/ 294
مشايخي، مهدي/ 656
مشكل گشا، نادعلي/ 295
مشيرالدوله/ 13، 563، 569
مصباح زاده، مصطفي/ 496
مصدق/ 20، 21، 29، 32، 34، 36، 37، 41، 46، 50، 52، 53، 55، 56، 58، 63، 64، 65، 67، 69، 70، 74، 77، 79، 91، 99، 100، 104، 123، 127، 129، 130، 131، 134، 135، 139، 140، 145، 149، 167، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 184، 199، 200، 201، 209، 211، 216، 223، 224، 225، 226، 227، 228، 229، 230، 231، 232، 234، 235، 236، 245، 246، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 261، 262، 264، 265، 270، 271، 272، 273، 278، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 285، 286، 287، 288، 291، 292، 293، 294، 297، 298، 299، 300، 301، 302، 307، 308، 309، 314، 321، 322، 323، 324، 325، 334، 343، 354، 356، 357، 358، 359، 360، 362، 368، 374، 375، 378، 379، 383، 394، 396، 398، 399، 400، 401، 402، 459، 534، 577، 582، 583، 585، 588، 593، 594، 598، 600، 601، 603، 604، 605، 606، 610، 612، 614، 617، 621، 623، 624، 638، 639، 651، 656، 657، 658، 669، 702، 739، 742، 766، 767، 768، 769، 770، 771، 775، 776، 777، 791
مصدق، محمد (دكتر)/ 177، 223، 227، 234، 251، 324، 374، 584، 586، 593، 600، 602، 603، 605، 607، 658
مطهري، مرتضي (استاد) / 631، 666، 673،
ص: 819
689
مظاهر، حسين/ 633
مطيع الدوله/ 633
مظاهري (سرهنگ)/ 296
مظفرالدين شاه/ 536، 553، 595
معارفي، علي/ 633
معاون راد بصيري، احمد/ 642
معتضد باهري، محمد/ 306
معتمد وزيري، فريدون/ 659
معظمي، عبدالله (دكتر)/ 172
معيني، جواد/ 108
معيني، محمد (دكتر)/ 13، 384، 420
مفتح/ 631، 666
مقدم مراغه اي، رحمت الله (مهندس)/ 763
مقدم، خليل الله/ 39، 124، 125، 135
مقدم، محمد/ 551
مقدم، ناصر (سپهبد)/ 284
مكري، احمد/ 171
ملبورن/ 52
ملك المتكلمين/ 221، 386
ملك حسين/ 57، 341، 343
ملكوتيان، خاچيك/ 295
ملكي، احمد/ 268، 273، 274، 275، 289، 290، 582، 593، 594
ملكي، حسين/ 364، 589
ملكي، خليل/ 21، 22، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 63، 70، 77، 79، 86، 95، 105، 107، 134، 167، 168، 174، 175، 202، 203، 204، 207، 208، 209، 210، 211، 213، 214، 215، 216،230، 231، 232، 233، 234، 242، 245، 246، 247، 248، 249، 251، 252، 253، 254، 255، 257، 258، 261، 262، 270، 288، 306، 309، 312، 313،314، 315، 316، 317، 318، 319، 320، 322، 324، 325، 326، 327، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 342، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 349، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 360، 361، 362، 363، 364، 367، 368، 369، 372، 375، 376، 377، 378، 379، 380، 381، 383، 384، 389، 390، 401، 556، 580، 584، 585، 586، 591، 592، 594، 597، 600، 601، 602، 603، 604، 605، 606، 607، 613، 615، 616، 617، 618، 637، 639، 640، 644، 650، 651، 741، 749، 771، 772، 773
ملكي، احمد/ 49، 52، 168، 169، 223، 268، 589، 591، 594
ممتاز (سرهنگ)/ 739
منتظري/ 111
منتظري، حسينعلي (آيت الله)/ 66، 164
منتظمي، تقي (سرهنگ)/ 296
ص: 820
منتظمي، زين العابدين/ 294
منشي، ناصر/ 294
منشي زاده/ 42، 389، 591، 770
منصور/ 145، 274، 375، 655، 656، 659، 661، 662، 674، 678
منصور، حسنعلي/ 149، 659، 673، 677، 678، 692
منصور، علي/ 678
منصوري/ 425
منوچهري، حسين/ 792
مورّخ الدوله سپهر/ 269
موسوي اردبيلي/ 673
موسوي ايزدي، محمد/ 647
موسوي گلپايگاني، محمدرضا (آيت الله العظمي)/ 647
موسوي، ميرحسين (مهندس)/ 164
موسوي زاده، علي اكبر/ 294، 589
مومني، باقر/ 76
مونتسكيو/ 475
مهاجر (سروان)/ 296
مهاجراني، عباس (دكتر)/ 119
مهتدي، مصطفي /294
مهدي، محسن/ 10
مهربان، رسول/ 134
مهين(سرتيپ)/ 296
ميترا/ 467، 468
ميدلتون/ 279، 292، 293
ميراشرافي/ 52
ميرحسيني، مجتبي/ 344
ميرخاني (ميرجاني)/ 611
ميرخواند/ 11
ميرزا كريم خان رشتي/ 269
ميرزاآغاسي/ 495
ميرزاحسين خان نواب/ 497
ميرزارضا كرماني/ 535
ميرزاكوچك خان (جنگلي)/ 706، 707
ميرفخرايي، ابراهيم/ 707
ميرفندرسكي، احمد/ 660
ميرهادي زاده(مهندس)/ 295
ميزاني، فرج الله/ 113، 366، 711، 734، 784
ميشل دوم/ 500
ميلاني(آيت الله)/ 614، 646، 654
ميلسپو، آتور/ 146، 194، 195،577، 578
ميلو، ونوس/ 466
ميناچي، ناصر/ 458، 459
ن
نائيني/ 582، 594
ناتل خانلري، پرويز (دكتر)/ 633
نادرپور، نادر/233، 248، 344، 394
نادرشاه/140، 595
ناصحي (مهندس)/ 336، 338، 342
ناصر خسرو/ 26
ص: 821
ناصرالدوله/ 69
ناطق نوري/ 687، 754
ناطق، ناصح (مهندس)/ 295
نامدار/ 294
نامور، رحيم/ 172، 394
نجاتي، غلامرضا/ 224، 739
نجمي، ناصر/ 181
نجومي (سروان)/ 296
نجيب (ژنرال)/ 293
نراقي، احسان/ 19، 619
نراقي، عباس/ 295، 318، 579، 580، 581، 582
نريمان، محمود (دكتر)/ 593
نصر، حسين (دكتر)/ 763
نصيري/ 175
نظري، حسن/ 76، 82، 122، 566
نظري، حسين (مهندس)/ 114، 115
نظيري پور، غلامرضا/ 296
نفيسي، حبيب/ 53
نفيسي، سعيد/ 466، 563
نقشينه/ 277
نگهدار، فرخ/ 119، 166
نوائي (سرهنگ)/ 97
نوائي، محمود/ 343
نواب صفوي/ 22، 61، 276
نوبخت، حبيب الله/ 39، 296
نوري، آقاخان/ 495
نوري، حسين/ 295
نوري، شيخ فضل الله (آيت الله)/ 536
نوري زاده، عليرضا (دكتر)/ 119
نوشين، عبدالحسين/ 317، 319، 320، 335، 366، 394
نهاوندي، شيخ باقر/ 607
نهاوندي، هوشنگ (دكتر)/ 674
نيسمان، ديويد ب./ 182
نيك بين، بيژن/ 707
نيكخواه، پرويز/ 626، 675، 743، 744، 748
نيكسون، ريچارد/ 47، 473، 474، 494، 514، 518، 556، 559، 607، 628
نيوتن، آيزاك/ 430، 432، 469
نيوندي، حسن/ 294
و
واشنگتن، جورج/ 471
واعظ اصفهاني، سيد جمال الدين/ 221
والسا، لخ/ 156
وثوق الدوله، ميرزا حسن خان/ 145، 194، 491، 539، 553، 554، 556
وثيق/ 233
وزيرنظامي، خليل/296
وزيري، صادق/ 108
وزيري، هوشنگ/ 135، 744، 748
وفا (سپهبد)/ 642
ص: 822
وكيلي، علاءالدين (مهندس)/ 295
ولتر/ 439، 475، 476
ولز، جرج/ 27
ونس، سايروس/ 32
ويدا، يحيي/ 295
ويلسون، چارلز/ 177
ويلوني (سرهنگ)/ 329
ويلهلم/ 745
ه
هاتفي، رحمان/630، 724
هاشم نژاد، حسين (مهندس)/ 295
هاشمي/ 390، 687، 774
هاشمي، حسين (سروان خلبان)/ 170
هاشمي، حميدآقا /295
هاشميان/ 289
هاشمي رفسنجاني، اكبر (آيت الله)/ 390، 576، 590، 666، 687
هاكوب، ويكتور/ 295
هاليدي، فرد/ 348، 444
هانتينگتون، ساموئل/ 688، 756، 759
هاوكنس، ريچارد/ 180
هاوكنس، كلاديس/ 180
هايزر، رابرت (ژنرال)/ 32
هدايت، خسرو/ 194، 264، 267، 400
هرودوت/ 569
هريمن، اورل/ 229
هلمز، ريچارد/ 293، 631
همايون (سرهنگ)/ 296
همايون، داريوش/ 117، 240، 253، 352، 389، 748، 770
همينگوي، ارنست/ 620
هوگو، ويكتور/ 469
هومر/ 466
هويدا، اميرعباس/ 139، 149، 695، 699
هويدا، فريدون/ 16، 566، 699، 793
هيئت، علي/ 294
ي
يحيائي، عليرضا/ 294
يحيي ميرزا/ 322
يزداني، هژبر/ 694
يزدي/ 78، 96، 105، 677
يزدي، ابراهيم/ 457، 621
يزدي، حسين/ 87
يزدي، محمد/ 321
يزدي، مرتضي (دكتر) /96، 458، 460
يگانه، ناصر/ 659
يوشيج، نيما/ 394، 712
ص: 823
عكس
عبدالحسين ميرزا فرمانفرمائيان و همسرش (پدر و مادر مريم فيروز)
ص: 824
عكس
از چپ : احمد كيانوري، زهراكيانوري، اختر كيانوري (خواهر كيانوري و همسر عبدالصمد كامبخش )، ايرج كيانوري
كيانوري و مريم فيروز
عبدالحسين ميرزا فرمانفرمائيان
ص: 825
عكس
الهيار صالح
نورالدين كيانوري و همسرش مريم فيروز
ص: 826
عكس
عبدالحسين فرمانفرمائيان و دو پسرش صبا و منوچهر
انور خامه اي
ص: 827
عكس
دكتر محمد مصدق
جلال آل احمد
ص: 828
عكس
صادق هدايت
مصطفي فاتح
ص: 829
عكس
عبدلصمد كامبخش
فريدون كشاورز
ص: 830
عكس
شاپور بختيار
كاظم حسيبي
ص: 831
عكس
رضا رادمنش
نصرت الله جهانشاه لو
ص: 832
عكس
مهدي خانبابا تهراني
محمد علي عميدي
رضا روستا
حيدر علي اف
ص: 833
عكس
دكتر علي شايگان
رزم آرا
سيد مرتضي علوي
پرويز نيكخواه
ص: 834
عكس
از راست : نوالدين كيانوردي، سجادي، مرتضي افشار طوس، مهدي خواجوي، مصطفي افشار طوس، محمود كيانوري
ابوالحسن عميدي نوري
پرويز شهرياري
ص: 835
عكس
مجتبي بزرگ علوي
عده اي از زندانيان توده اي، 1328 ش، زندان يزد
ص: 836
عكس
نورالدين كيانوري، كلاس دهم، مدرسه دارالفنون
دكتر علي اميني
ص: 837
عكس
سرهنگ سيامك
شمس الدين امير علايي