شهادت نامه امام حسین (علیه السلام) بر پایه منابع معتبر

مشخصات کتاب

عنوان قراردادی:دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور:شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر/ محمد محمدی ری شهری، با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی؛ ترجمه مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی؛ تحقیق گروه سیره نگاری پژوهشکده علوم و معارف حدیث.

مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1391.

مشخصات ظاهری:2ج.

شابک:دوره : 978-964-493-542-8 ؛ ج.1 : 978-964-493-634-0 ؛ ج.2 : 978-964-493-635-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:ج.2 (چاپ دوم: 1392).

یادداشت:کتاب حاضر برگرفته از دانشنامه امام حسین (ع) تالیف محمدی ری شهری است.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- سرگذشتنامه

موضوع:واقعه کربلا، 61ق.

موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- شهیدان

شناسه افزوده:طباطبائی نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده:سیدطبایی،سیدروح الله

شناسه افزوده:مهریزی، مهدی، 1341 -، مترجم

شناسه افزوده:مسعودی، عبدالهادی، 1343 -، مترجم

شناسه افزوده:مرادی، محمد، مترجم

شناسه افزوده:محمدی ری شهری، محمد، 1325 - . دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ. برگزیده

شناسه افزوده:پژوهشگاه قرآن و حدیث. پژوهشکده علوم و معارف حدیث. گروه سیره نگاری

رده بندی کنگره:BP41/4/م343د2017 1391

رده بندی دیویی:297/953

شماره کتابشناسی ملی:2971195

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر

محمد محمدی ری شهری

با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی

ترجمه مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی

تحقیق گروه سیره نگاری پژوهشکده علوم و معارف حدیث.

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

پیش گفتار

اشاره

بررسی جامع و همه جانبۀ زندگی پیشوایان دینی (پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام)، از آن رو که به فهم درست گفتار، رفتار و موضعگیری آنان در شرایط گوناگون می انجامد، ضروری است؛ زیرا نگاه تجزیه ای و تک بعدی، از آفتِ بدفهمی مصون نیست. در نگاه جامع می توان رشتۀ پیوند حلقه های به ظاهر گسسته را پیدا کرد، چنان که با همین نگاه می توان تعارض ظاهری برخی سخنان و رفتارها را برطرف ساخت.

این جامع نگری، تنها با پژوهش های علمی و روشمند در بارۀ هر یک از این پیشوایان، تحقّق می یابد که لازمۀ آن، حضور محقّقان با تخصّص های گوناگون در مراحل مختلف پژوهش است.

به انجام رساندن چنین پژوهش هایی، سالیان درازی است که دغدغۀ این جانب و همکارانم در پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث است.

دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام که در سال 1379 منتشر شد،(1) نخستین اثر از این گونه پژوهش بود که پس از مدّت ها تلاش، به ثمر نشست و در جامعۀ علمی داخل و خارج کشور، بازتاب های بسیار مثبت داشت. دومین اثر از این مجموعه نیز کتابی است با عنوان دانش نامۀ امام حسین علیه السلام که به لطف الهی در سال 1388 پس از سال ها مطالعه و تحقیق، با همکاری جمعی از پژوهشگران پژوهشکده، به انجام رسید و در جای خود، مورد توجّه ویژۀ فرهیختگان و عموم خوانندگان قرار گرفت. در این کتاب، تلاش شده است تا زوایای مختلف زندگانی امام حسین علیه السلام (و از آن جمله حماسۀ تاریخ ساز کربلا)، به تفصیل، مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد.

ناگفته پیداست که امام حسین علیه السلام در میان شیعیان و عموم مسلمانان و حتّی دیگر جوامع، بیشتر با حادثۀ عاشورا - که درخشان ترین بخش زندگی ایشان است -، شناخته شده است. البته اگر گزارش این بخش از زندگی ایشان با دیگر بخش های آن همراه گردد، شناخت کامل تری به دست می دهد. از این رو، تلاش شد تا در دانش نامۀ یاد شده، تمام مقاطع زندگی امام حسین علیه السلام بازگو شود، هر چند حساسیت و بزرگی حادثۀ عاشورا ایجاب می کرد که نسبت به آن مقطع،

ص:7


1- (1) . دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام بر پایۀ قرآن، حدیث و تاریخ، در چهارده جلد (سیزده جلد متن عربی - فارسی و یک جلد ویژۀ فهرست ها و نمایه) و نیز خلاصه ای از آن در یک جلد، با عنوان: گزیدۀ دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام، هم اکنون در دسترس علاقه مندان است.

بررسی علمی درخور انجام گیرد که این مهم نیز در حدّ توان، به منصّۀ ظهور رسید. این کوشش ها با این هدف سامان یافت که بتواند تاریخ زندگی نورانی و افتخارآمیز حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و بویژه حماسۀ کربلا را، هر چه کامل تر، دقیق تر و با شیوه های علمی به خوانندگان، منتقل نماید.

به نمایش گذاشتن نسخه ای از انسان کامل و قرآن ناطق

واقعیت، این است که امام حسین علیه السلام، با بهره گیری از فرصت گران قدر کربلا، نسخۀ کاملی از قرآن ناطق و انسان کامل را در برابر چشم جهانیان، به نمایش گذاشت و حماسه ای بی نظیر، پدید آورد.

در این حماسه، انواع خصلت های والای انسانی، همچون: صبر و استقامت، ایثار و از خود گذشتگی، کرامت و عزّت نفس، آزادی خواهی، صداقت و حفظ آرامش روانی در سخت ترین شرایط زندگی (در برابر انواع پستی ها، جنایت ها، قساوت ها و بی رحمی ها)، به گونه ای جلوه یافته که فرشتگان الهی، شگفت زده شده اند.(1)

این نمایش، به قدری صریح، روشن، آشکار و عمومی بود که حتّی دشمنان امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام نیز نتوانستند آن را تحریف کنند و چهرۀ درخشان ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و قیام الهی او را به گونه ای دیگر، جلوه دهند.

بزرگ ترین درس عاشورا

تاریخ عاشورا، درس های اخلاقی، سیاسی و اجتماعی ارزنده و متنوّعی را به امّت اسلامی، بلکه به همۀ آزادی خواهان راستین، ارائه می کند؛ لیکن بزرگ ترین درس آن، هشدار نسبت به استحالۀ فرهنگی و سیاسی یک جامعۀ ارزش مدار است. این درس، خصوصاً برای ملّت ایران - که با الهام گرفتن از فرهنگ عاشورا و رهبری یکی از فرزندان راستین ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، امام خمینی رحمه الله، انقلابی را بر پایۀ ارزش های اسلامی پدید آوردند -، فوق العاده مهم، بیدار کننده و عبرت آموز است.

واقعیت، این است که تاریخ عاشورا، از ظرفیت بی بدیلی در هدایت انسان ها و ساختن جامعۀ آرمانیِ انسانی و مبتنی بر ارزش های اسلامی، برخوردار است و با توجّه به این ظرفیت فرهنگی، راز این حدیث نبوی گشوده می گردد که: در حسّاس ترین نقطۀ عرش الهی، از حسین، به عنوان «چراغ هدایت» و «کشتی نجات»، یاد شده است. متن حدیث، چنین است:

إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام فِی السَّماءِ أکبَرُ مِنهُ فِی الأَرضِ؛ و إنَّهُ لَمَکتوبٌ عَن یَمینِ عَرشِ

ص:8


1- (1) . «و قد عجَبَت من صبرکَ ملائکةُ السموات» (المزار الکبیر: ص 504. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 230 و 302).

اللّهِ عز و جل: مِصباحُ هُدیً، و سَفینَةُ نَجاةٍ.(1)

حسین بن علی علیه السلام، در آسمان، مقامی برتر از زمین دارد؛ چرا که در سمت راست عرش الهی، در بارۀ او نوشته شده است: چراغ هدایت و کشتی نجات!

بی تردید، همۀ امامان اهل بیت علیهم السلام، چراغ هدایت و کشتی نجات اند؛ امّا ظرفیت فرهنگی تاریخ عاشورا، سبب شده است که نام امام حسین علیه السلام بدین عنوان به ثبت برسد.

آری! بهره گیری صحیح از این ظرفیت می تواند نه تنها ملّت های مسلمان، بلکه جهان را از بن بست اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ای که امروز گرفتار آن است، نجات دهد.

این است راز آن همه تأکید اهل بیت علیهم السلام بر زنده نگه داشتن عاشورا، رفتن به کربلا و زیارت سیّد الشهدا.

ضرورت بازنگری تاریخ عاشورا

ظرفیت گستردۀ فرهنگی واقعۀ عاشورا و جایگاه ویژۀ آن در جهان اسلام، بویژه نزد پیروان اهل بیت علیهم السلام، ایجاب می کند که موضوع نهضت حسینی، به عنوان یکی از اصلی ترین مسائل مطرح در مکتب تشیّع، در حوزه های علمیّه و دانشگاه ها، توسط توانمندترین دانشمندان و کارشناسان، مورد تحقیق و تدقیق قرار گیرد و نخبگان آشنا با قرآن و حدیث و تاریخ اهل بیت علیهم السلام، ضمن جمع آوری، جمع بندی و ارزیابی گزارش های تاریخی، ابعاد متنوّع و آموزندۀ این حماسۀ سرشار از هدایت، عزّت و سعادت را تبیین و تفسیر نمایند.

امّا با کمال تأسّف، باید گفت که عدم توجّه لازم از جانب حوزه های علمیّه و شخصیت های بزرگ علمی شیعه به این مسئلۀ بسیار مهم، از یک سو، و گِرِه خوردن مراسم عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام با معیشت شُماری از مردم، از سوی دیگر، سبب شده است که در بسیاری از مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام، تحریک عواطف مردم، جای گزین تبیین اهداف بلند نهضت حسینی گردد و بدین سان، نه تنها بازار گزارش های ضعیف و بی ریشه ای که جنبۀ عاطفی آنها قوی است - هر چند خلاف شأن و منزلت اهل بیت علیهم السلام اند -، رونق یابد، بلکه به تعبیر استاد شهید مطهّری، با این استدلال ماکیاوِلی که «هدف، وسیله را توجیه می کند»، راه برای جعل و دروغ در مرثیه سرایی، هموار شود.(2) نمونه هایی از این گزارش ها را با نقد شهید مطّهری بنگرید:

- «هاشم بن عُتبۀ مِرقال، با نیزه ای به طول هجده گَز، به یاری امام حسین علیه السلام آمد»،(3) در حالی

ص:9


1- (1) . عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 59، دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 2 ص 72 ح 428.
2- (2) . ر. ک: حماسۀ حسینی: ج 1 ص 48.
3- (3) . ر. ک: مُحْرق القلوب: ص 152. نیز، ر. ک: روضة الشهدا: ص 301 که در ادامه دارد: «نیزه ای چون مار ارقم ūدر دست گرفته».

که او از یاران امام علی علیه السلام بود و حدود بیست سال پیش از واقعۀ عاشورا، در جنگ صِفّین، کشته شده بود!

- «عمر بن سعد، یک میلیون و ششصد هزار نفر از مردم کوفه را به کربلا آورد»،(1) در صورتی که در آن زمان، جمعیت کلّ کوفه، حدود یکصد هزار نفر بوده است!

- «امام حسین علیه السلام، در روز عاشورا، سیصد هزار نفر را به دست خود، هلاک گردانید»،(2) در صورتی که اگر امام علیه السلام در هر ثانیه، یک نفر را کُشته باشد، برای کشتن سیصد هزار نفر، 83 ساعت و بیست دقیقه، وقت لازم است!

- «حضرت ابو الفضل علیه السلام، روز عاشورا، 25 هزار نفر را کُشت»،(3) که با محاسبه ای که بدان اشاره شد، کُشتن این شمار از دشمن، نزدیک به هفت ساعت، وقت می خواهد!

نویسندۀ گزارش های یاد شده، گویا با هدف ایجاد فرصت لازم برای عملیات مورد اشاره، مدّعی می شود که روز عاشورا، 72 ساعت طول کشیده است(4)!(5)

از این دست گزارش ها در کتاب هایی که با عنوان «منابع ضعیف یا غیر قابل استناد» در صفحات آینده معرّفی می شوند، فراوان است.(6) البته باید مطالبی را هم که به عنوان «زبانِ حال» از سوی روضه خوانان و مرثیه سرایان، مطرح و به تدریج، به «زبانِ قال» تبدیل شده و می شود، به فهرست گزارش های ضعیف، افزود!

باری، پاسخگو نبودن پژوهشگران و صاحب نظران این عرصه به نیازهای جدّی جامعه در زمینۀ تاریخ صحیح و اهداف بلند نهضت حسینی، سبب شده است که شمار کتاب هایی که خصوصاً در عصر حاضر در بارۀ امام حسین علیه السلام تألیف شده اند، به صدها و بلکه هزاران عنوان برسد، و در عین حال، کتاب های مستند و قابل اعتماد در جهت تبیین صحیح تاریخ نهضت حسینی و اهداف و آرمان های آن، بسیار اندک باشند. از این رو، در جامعۀ امروز ایران - که

ص:10


1- (1) . أسرار الشهادات (أسرار الشهادة): ج 3 ص 39.
2- (2) . ر. ک: أسرار الشهادات (چاپ قدیم): ص 345. این مطلب در چاپ جدید (ج 3 ص 35) حذف شده است.
3- (3) . أسرار الشهادات: ج 3 ص 36.
4- (4) . ر. ک: أسرار الشهادات: ج 3 ص 35-39.
5- (5) . پایان نقل از شهید مطهّری (ر. ک: حماسۀ حسینی: ج 1 ص 28-29).
6- (6) . ر. ک: ص 23 (منابع غیرقابل استناد).

انقلاب اسلامی آن، با الهام از نهضت عاشورا به ثمر رسیده و سومین دهۀ خود را نیز پشت سر گذاشته است -، بازنگری و بازنگاری تخصّصی تاریخ عاشورا و پاک سازی آن از مطالب بی اساس و موهن، در جهت محافظت و صیانت از جان مایۀ انقلاب اسلامی، بسیار ضروری می نماید و این، بزرگ ترین خدمتی است که مراکز علمی و پژوهشی می توانند به ساحت قدس ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام داشته باشند.

آری! دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، گامی متواضعانه در این راه بود، که پس از سال ها پژوهش و تلاش، با همکاری شماری از پژوهشگران توانمندِ «پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث»، در چهارده جلد (متن)،(1) به سرانجام رسید و در ذی حجۀ 1430 (آذرماه 1388)، در دسترس همگان، بویژه اصحاب تحقیق، قرار گرفت؛ امّا با توجّه به این که بخش هایی از آن دانش نامه - که با شهادت سیّد الشهدا علیه السلام و یاران باوفایش مرتبط بود -، بیش از سایر بخش ها برای آشنایی هر چه بیشتر و عالمانۀ عموم خوانندگان با تاریخ حماسۀ کربلا، کاربرد داشت و از سوی دیگر می توانست دستْمایه ای بسیار مناسب برای مبلّغان دینی (بویژه در سفرهای تبلیغی شان) به شمار آید، بخش های مورد اشاره، با عنوان شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام بر پایۀ منابع معتبر، به صورت جداگانه آمادۀ نشر گردید - که اینک پیش روی شماست -.

قدردانی و سپاس

در این جا، از همۀ پژوهشگران گران قدری که به گونه ای در تدوین دانش نامۀ امام حسین علیه السلام و شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام سهیم بوده اند، خصوصاً گروه «سیره نگاری» پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث و بویژه آقایان سیّد محمود طباطبایی نژاد و سیّد روح اللّه سیّدطبایی - که در مرحلۀ تألیف، معاونت پژوهش مزبور را به عهده داشته اند -، صمیمانه سپاس گزاری می کنم. همچنین از فرهیختگان گران مایه آقایان: عبد الهادی مسعودی، مهدی مهریزی، محمّد مرادی و محمّد خُنَیفِرزاده - که ترجمۀ دانش نامۀ امام حسین علیه السلام به قلم شیوای ایشان است -، قدردانی و تشکّر می نمایم و برای همۀ آنان، از خداوند منّان، پاداشی درخور فضلش، مسئلت دارم.

اللّهم ارزُقنا شَفاعَةَ الحسینِ علیه السلام یَومَ الورودِ و ثَبِّت لَنا قَدَمَ صِدقٍ عندَک مَعَ الحسینِ و أصحابِ الحسینِ الّذینَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحسین علیه السلام.

محمّد محمّدی ری شهری

17 مرداد 1389

27 شعبان 1431

ص:11


1- (1) . جلد پانزدهم این کتاب، به فهرست ها و نمایه اختصاص داشت که با اندکی تأخیر، منتشر گردید.

در بارۀ این کتاب

اشاره

برای آشنایی بیشتر خوانندگان محترم با ساختار و چگونگی تدوین این شهادت نامه،(1) یادآور می شود که: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، از پانزده بخش (در حجم بیش از 6600 صفحه)، تشکیل شده است که فهرست اجمالی آنها، عبارت است از:

درآمد: کتاب شناسی، اهداف عاشورا، عزاداری و...

یک: زندگی خانوادگی سیّد الشهدا علیه السلام

دو: فضیلت ها و ویژگی های امام حسین علیه السلام

سه: دلایل امامت امام حسین علیه السلام و فرزندانش

چهار: امام حسین علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، تا شهادت پدر

پنج: امام حسین علیه السلام پس از شهادت پدر، تا قیام عاشورا

شش: پیشگویی دربارۀ شهادت امام حسین علیه السلام

هفت: از مدینه تا ورود به کربلا

هشت: از ورود به کربلا تا شهادت

نه: وقایع پس از شهادت

ده: بازتاب شهادت امام علیه السلام و فرجام دشمنان ایشان

یازده: عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام

دوازده: نمونۀ مرثیه های سروده شده در سوک ایشان در طول تاریخ

سیزده: زیارت امام حسین علیه السلام

ص:12


1- (1) . مقصود، شیوه نامۀ تدوین نیست. شیوه نامۀ تدوین این کتاب (شامل گزارش روش ها و فرایندهای: گزینش متون، مصدریابی، چینش متون، صدرنویسی، ارجاع دهی، درج نسخه بدل ها، شرح لغات و اعلام، و...)، همان است که در آغاز دانش نامۀ امام حسین علیه السلام (ج 1 ص 117-125) و با تفصیل بیشتر، در آغاز دانش نامۀ قرآن و حدیث (ج 1 ص 87-100) آمده است و تقریباً در تمامی آثار دانش نامه ایِ دار الحدیث، مشترک است. در این جا، تنها افزودن این نکته را مفید می دانیم که: حرف «ح» در پانوشت ها، صرفاً نشانه است و کاربردی اعم از «حدیث» دارد و برای بیان شمارۀ هر گزارش شماره داری (اعم از: حدیث، حکایت، حکمت و...) به کار رفته است.

چهارده: مزار امام حسین علیه السلام

پانزده: حکمت نامۀ امام حسین علیه السلام.

شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام بر پایۀ منابع معتبر (کتاب حاضر)، متن کامل بخش های ششم تا یازدهم دانش نامۀ یاد شده و منتخبی از «درآمد» و بخش یکم و نیز دو قطعۀ کوچک از بخش های نهم و سیزدهم آن را، در مجموع در حجمی نزدیک به 2500 صفحه، در خود دارد.

در واقع، کتاب حاضر، در بر دارندۀ تمامی بخش های مرتبط با حماسۀ کربلا از دانش نامۀ یاد شده است(1) که جهت آگاهی عموم علاقه مندان واهل مطالعه و تحقیق، بویژه خُطَبا و حماسه سرایان کربلا، گزینش و بازْتدوین شده است.

گفتنی است که انتخاب واژۀ «معتبر» در عنوان این کتاب، بدان جهت است که در تدوین دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، کوشیده ایم متن آن، در همۀ بخش ها، از منابع حدیثی و تاریخی معتبر و قابل استناد، گزینش گردد. بر این پایه، تکیه گاه اصلی تدوین دانش نامه (وهمۀ آثار برگرفته از آن)،(2)در درجۀ نخست، منابعی هستند که تا قرن پنجم هجری نگارش یافته اند، و در مراتب بعد، منابع تألیف شده تا قرن هفتم هجری، و پس از آن، آثارِ تألیف شده تا قرن نهم.

بدین ترتیب، در کتاب حاضر، مقتل نگاری های قرن دهم هجری به بعد، به دلایلی که در «کتاب شناسی تاریخ عاشورا و عزاداری» بدانها اشاره می شود،(3) مورد استناد نیستند، جز با هدف نقد (یا اهدافی مانند آن)، که در این صورت، به معتبر نبودن گزارش، اشاره خواهد شد.

البته توجّه به این نکته ضروری است که در پژوهش های تاریخی، سختگیری هایی که در بارۀ روایات فقهی وجود دارد، معمول نیست؛ بلکه بیشتر، چگونگی گزارش و استواری یا نااستواری متن، مورد توجّه است و برای رسیدن به حقیقت، باید از قرائن مختلف، بهره گرفت.

ص:13


1- (1) . البته برای تکمیل بحث در شماری از متن ها و تحلیل ها، از سایر بخش های دانش نامه (یعنی بخش های غیرمرتبط با حماسۀ کربلا) نیز مطالبی اخذ و افزوده شده است؛ ولی برای کاستن از حجم این مجموعه، برخی تحلیل ها (بویژه در بخش یکم) و زندگی نامه ها، نسبت به اصل آنها در دانش نامه، قدری تلخیص شده اند. همچنین در پانوشت ها، به ذکر دو منبع، بسنده شده و برخی توضیحات، حذف گردیده اند. پس طبعاً در همۀ این موارد، خوانندگان علاقه مند به مطالعۀ عمیق تر و پژوهش بیشتر، باید به اصل دانش نامه مراجعه نمایند. شایان ذکر است که روایات و گزارش های بخش های سوم تا آخر کتاب حاضر، بدون تلخیص، از دانش نامۀ امام حسین علیه السلام اخذ شده اند و تفاوت آنها فقط از جهت تلخیص پانوشت هاست.
2- (2) . از دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، تا کنون، چهار اثر، استخراج (گزینش) شده است: 1) گزیدۀ دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، 2) حکمت نامۀ امام حسین علیه السلام، 3) شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام، 4) گزیدۀ شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام.
3- (3) . ر. ک: ص 23 (منابع غیر قابل استناد).

بر این اساس، در جمع آوری گزارش ها و گزینش آنها، افزون بر تلاش برای مستند کردن آنها به منابع معتبر، اصلی ترین معیار را «نقد متن» قرار داده ایم و کوشیده ایم تا از راه تأیید مضمون گزارش ها با قرائن عقلی و نقلی، برای پژوهشگر، نوعی اطمینان به گزارش، حاصل شود. از این رو، احادیث مُنکَر را نیاورده ایم، گرچه در منابع معتبر آمده باشند، و اگر در موارد خاصّی، گزارش غیر معتبری را عرضه کرده ایم، چراییِ آن را توضیح داده ایم.

گزارش اجمالی بخش های مختلف کتاب حاضر، از این قرار است:

بخش یکم: از مهم ترین مباحث مربوط به حماسۀ عاشورا

در بخش نخست این کتاب، تحلیل ها و مقالاتِ تفصیلیِ پراکنده در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام که با موضوع کتاب شهادت نامه تناسب بیشتری داشته اند، در کنار هم گردآوری و البته اندکی تلخیص شده اند.

بخش دوم: زندگی خانوادگی سیّد الشهدا علیه السلام

برای آشنایی اجمالی خوانندگان با زندگی و احوال شخصی ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام گزیده ای از بخش یکم دانش نامه در بارۀ چگونگی تولّد، نام گذاری، ویژگی های ظاهری، چگونگی پرورش، همسران و شمارِ فرزندان امام حسین علیه السلام، در شش فصل، ارائه شده است.

بخش سوم: پیشگویی در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام

در این بخش، خبرهای آسمانیِ رسیده در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام، و پیشگویی های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان و بزرگان در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام، در قالبی نظام یافته ارائه شده است. به علاوه، قطعیّت صدور این دسته از روایات، مورد تأکید قرار گرفته و توضیح داده شده که مقدَّر بودن شهادت امام حسین علیه السلام و پیشگویی آن، منافاتی با اراده و اختیار او ندارد.

بخش چهارم: خروج امام حسین علیه السلام از مدینه، تا ورود به کربلا

در این بخش، رخدادهای مهمّی مانند: امتناع امام علیه السلام از بیعت با یزید، خروج امام علیه السلام از مدینه، فعّالیت های ایشان در مکّه، اعزام مسلم علیه السلام به عنوان نمایندۀ خود به کوفه، حوادث کوفه و شهادت مُسلم و جمعی دیگر از یاران امام علیه السلام و نیز زندانی شدن شماری دیگر از آنان، پیشنهادهای مختلف به امام علیه السلام مبنی بر نرفتن به کوفه، حرکت امام علیه السلام به سوی کربلا و حوادث مسیر مکّه تا کربلا، گزارش شده است.

ص:14

بخش پنجم: از رسیدن امام حسین علیه السلام به کربلا تا شهادت ایشان

در این بخش، متون مربوط به حادثۀ جان گداز عاشورا، از آغاز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا تا شهادت یاران، فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهرزادگان و عموزادگان ایشان و سرانجام، شهادت خودِ امام علیه السلام، به تفصیل، گزارش شده است.

بخش ششم: وقایع پس از شهادت امام حسین علیه السلام

در بخش پنجم، حوادثی که پس از شهادت امام حسین علیه السلام به وقوع پیوست، پدیده های خارق العاده ای که در منابع معتبر گزارش شده اند، چگونگی دفن شهدا، سرنوشت سرهای مقدّس شهدا و کراماتی که از سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام دیده شد، حوادث مربوط به حرکت خاندان ابا عبداللّه علیه السلام از کربلا به کوفه و از کوفه تا شام و بازگشت آنها از شام به مدینه، ارائه می شود.

بخش هفتم: بازتاب شهادت امام حسین علیه السلام و فرجام کسانی که در کشتن او و یارانش نقش داشتند

در این بخش، متن گزارش های مربوط به بازتاب شهادت سیّد الشهدا و یارانش در میان قاتلان آنها و خانواده های قاتلان و نیز در میان شخصیت های برجستۀ آن روز جهان اسلام و در جامعۀ عراق و حجاز، مطرح می گردد و در ادامه، سرنوشت شوم کسانی که در این حادثه نقش داشتند و نیز مردمی که از یاری کردن امام علیه السلام سر باز زدند، تبیین شده است.

بخش هشتم: عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام

در این بخش - که بخش پایانی کتاب است -، احادیث متعددی در سفارش به عزاداری، مصیبت خوانی و گریستن و گریاندن برای سالار شهیدان و معرّفی نخستین عزاداران امام علیه السلام پس از واقعۀ کربلا، اهمّیت ویژۀ روز عاشورا و آداب این روز و نیز سوگمندی جهان آفرینش در مصیبت های سالار شهیدان، گزارش شده است.

این بخش، با دو زیارت منسوب به ناحیۀ مقدسه (امام مهدی علیه السلام) پایان می یابد.

گفتنی است که نقشه های مربوط به قیام عاشورا نیز در پایان کتاب، قرار گرفته اند.(1)

ص:15


1- (1) . شایان ذکر است که تمامی نقشه های طرّاحی شده برای دانش نامۀ امام حسین علیه السلام (پنج نقشه)، به همراه تمامی نقشه های طرّاحی شده برای دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام (دوازده نقشه)، با توضیحات لازم در بارۀ نقشه ها، به صورت کتابی مستقل، با عنوان: اطلس غدیر و عاشورا (جغرافیای تاریخی وقایع عصر امیر المؤمنین و سیّد الشهدا)، در قطع رحلی، توسط انتشارات دار الحدیث، منتشر شده است.

ص:16

بخش یکم: از مهم ترین مباحث مربوط به حماسۀ عاشورا

اشاره

ص:17

ص:18

فصل یکم: کتاب شناسی تاریخ عاشورا

اشاره

(1)

در بارۀ تاریخ نهضت امام حسین علیه السلام و بویژه عاشورا و نیز در موضوع عزاداری بر امام حسین علیه السلام و نقل مَقتل ایشان، کتاب های بسیاری در طول تاریخ، نگاشته شده است که این، خود، نشان از اهتمام عالمان و محقّقان مسلمان، بدین مسئله دارد.(2)

این منابع از لحاظ اعتبار و دقّت در نقل و تحلیل، یکسان نیستند و می توان آنها را به دو دستۀ کلّیِ: قابل استناد و غیر قابل استناد (ضعیف)، تقسیم کرد. البته این تقسیم بندی فقط در کتاب هایی صادق است که در دسترس اند؛ زیرا دستۀ دیگری از منابع - که «منابع مفقود» نامیده می شوند -، تنها در فهرست نامه ها مورد اشاره قرار گرفته اند و اکنون دسترس مستقیم به آنها ممکن نیست، هر چند برخی اخبارشان، به کتاب های دیگر، راه یافته است.

بنا بر این، برای هر پژوهشی در بارۀ تاریخ عاشورا و عزاداری، چهار دسته منبع وجود دارد:

1. منابع قابل استناد،

2. منابع غیر قابل استناد،

3. منابع معاصر،

4. منابع مفقود.(3)

مقصود از منابع قابل استناد، آن دسته از منابع اند که هویّت تاریخی دارند و نویسندگان آنها، معیّن، شناخته شده و از عالمان روشمند بوده اند، هر چند دیدۀ نقد خود را بر یکایک روایات آنان، باز نگاه می داریم.

ص:19


1- (1) . این فصل، با همکاری فاضل ارجمند جناب آقای عبد الهادی مسعودی، نگارش یافته است.
2- (2) . جهت آگاهی بیشتر، ر. ک: کتاب شناسی تاریخی امام حسین علیه السلام، محمد اسفندیاری؛ کتاب شناسی امام حسین علیه السلام، نجفقلی حبیبی (که در کتاب اوّل، بیش از هزار اثر و در کتاب دوم، 879 اثر، معرّفی شده است)؛ معرّفی و نقد منابع عاشورا، سیّد عبد اللّه حسینی؛ پژوهشی در مقتل های فارسی، محمّد علی مجاهدی؛ کتاب شناسی امام حسین علیه السلام: کتاب نامه، حشمت اللّه صفرعلی پور و دیگران؛ عاشورا نامه: ج 4 (کتاب شناسی)؛ «مأخذشناسی عزاداری»، محمّد نوری (چاپ شده در: فرهنگ اندیشه، ش 17).
3- (3) . در این کتاب، برای رعایت اختصار، در بارۀ منابع مفقود، توضیحی ارائه نشده است. همچنین منابع قابل استناد و منابع معاصر، به اجمال معرفی شده اند. برای مطالعۀ بیشتر، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 51-116.

منابع غیر قابل استناد یا ضعیف، منابعی داستانی، بی سند و بدون پشتوانۀ تاریخی اند که اخبار گزارش شده در آنها را تنها به شرط یافتن مؤیِّدهای تاریخی و تقویت شدن به وسیلۀ منابع دستۀ نخست، می پذیریم.

در این جا، ابتدا منابع مهمّ قابل استناد (33 کتاب)، به اجمال و سپس منابع ضعیف مشهور (ده کتاب) معرّفی خواهند شد(1) و در ادامه، ضمن اشاره ای به منابع معاصر، این نکته توضیح داده می شود که چرا در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، گزارش های منابع متأخّر، مورد استناد قرار نگرفته اند.

الف - منابع قابل استناد

خوش بختانه منابع کهن متعدّد و قابل اتّکایی در دست اند که به گزارش نهضت عاشورا پرداخته اند. این منابع را می توان به دو دستۀ: مستقل (منابعی که ویژۀ گزارش دهی از نهضت عاشورا و حماسه سازان این واقعۀ بی نظیرند) و مشتمل (منابعی که تنها بخش ها یا فصل هایی از آنها، در بارۀ قیام امام حسین علیه السلام است) تقسیم نمود.

ما در این جا، مشهورترین (و شاید مهم ترین) منابع قابل استناد را، به ترتیب تاریخی برمی شماریم. گفتنی است که این منابع، از اعتبار یکسانی برخوردار نیستند؛ امّا همۀ آنها قابلیت ارجاع و استناد را دارند و به وسیلۀ پژوهش های تاریخی روشمند، قابل بررسی و پذیرش اند. فهرست اجمالی مشهورترین (یا مهم ترین) منابع قابل استناد،(2) به قرار زیر است:

1. تَسمیةُ مَن قُتلَ مع الحسین علیه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بیتِهِ و شیعتِهِ، اثر فُضَیل بن زبیر اسدی کوفی، از عالمان شیعی قرن دوم هجری. این اثر کم حجم، نخستین منبع مستقلّ موجود(3) در بارۀ حماسه سازان عاشوراست.

2. کتاب الطبقات الکبیر (الطبقات الکبری)، اثر بزرگ و پر مراجعۀ محمّد بن سعد بن منیع زُهْری

ص:20


1- (1) . در این معرّفی ها، از منابع زیر، بیش از همه، استفاده کرده ایم: کتاب شناسی تاریخی امام حسین علیه السلام، محمّداسفندیاری؛ عاشورا پژوهی، محمد صحّتی سردرودی؛ تأمّلی در نهضت عاشورا، رسول جعفریان؛ عاشورانامه (مجموعه مقالات)، ج 4 (کتاب شناسی ها)؛ کتاب های اسلامی: ش 17 (مقالۀ «منابع تحریف گستر در تاریخ عاشورا»، سیّد حسن فاطمی).
2- (2) . برای مطالعۀ تفصیلی در این باره، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 52 (منابع قابل استناد).
3- (3) . ر. ک: کتاب شناسی تاریخی امام حسین علیه السلام: ص 47 و 74. گفتنی است مقتل الحسینِ ابو مخنف لوط بن یحیی (م 157 ق)، پیش از این کتاب، نوشته شده؛ امّا با وجود اعتبار فراوانی که محدّثان و مورّخان برای آن قائل شده اند، نسخه ای از آن در دسترس نیست. برای آشنایی بیشتر با این کتاب، ر. ک: ص 25 (1. مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف).

(م 230 ق)، مشهور به «ابن سعد».

3. الإمامة و السیاسة، نوشتۀ ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتَیبۀ دینَوَری کوفی (213-276 ق).

4. أنساب الأشراف، نوشتۀ احمد بن یحیی بَلاذُری (م 279 ق).

5. الأخبار الطِّوال، نوشتۀ ابو حنیفه احمد بن داوود دینَوَری (م 282 یا 290 ق).

6. تاریخ الیعقوبی، نوشتۀ ابن واضح احمد بن ابی یعقوب اسحاق (م 292 ق).

7. تاریخ الاُمم و الملوک (تاریخ الطبری)، نوشتۀ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310 ق).

8. الفُتوح، نوشتۀ ابو محمّد احمد بن اعثم کوفی (م حدود 314 ق).

9. العِقد الفرید، نوشتۀ ابو عمر احمد بن محمّد اندَلُسی (246-328 ق)، مشهور به ابن عبدِ رَبّه.

10. مَقاتل الطالبیّین، نوشتۀ ابو الفرج علی بن حسین امَوی اصفهانی (284-356 ق).

11. المعجم الکبیر، نوشتۀ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب شامی طَبَرانی (260-360 ق).

12. شرح الأخبار، نوشتۀ قاضی ابو حنیفه نعمان بن محمّد تمیمی مغربی (م 363 ق).

13. کامل الزیارات، نوشتۀ ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قوُلویِۀ قمی (م 368 ق)، معروف به ابن قولَوَیه.

14. الأمالی (أمالی الصدوق)، نوشتۀ محمّد بن علی بن حسین بن بابویِۀ قمی (م 381 ق)، مشهور به شیخ صدوق.

15. المستدرک علی الصحیحین، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه شافعی (321-405 ق)، مشهور به حاکم نیشابوری.

16. الإرشاد، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادی (336-413 ق)، مشهور به شیخ مفید.

17. فضل زیارة الحسین علیه السلام، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن حسن بن عبد الرحمان علوی شجری (367-445 ق).

18. مصباح المتهجّد، نوشتۀ شیخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسی (385-460 ق)، معروف به شیخ الطائفه.

19. الأمالی الخَمیسیّة، نوشتۀ ابو الحسین یحیی بن حسین بن اسماعیل شجری (412-479 یا 499 ق).

20. روضة الواعظین و بصیرة المتّعظین، نوشتۀ ابو علی محمّد بن حسن بن علی (م 508 ق)،

ص:21

مشهور به فتّال و ابن فتّال نیشابوری.

21. إعلام الوری بِأعلام الهدی، نوشتۀ امین الإسلام فضل بن حسن طَبْرِسی (م 548 ق)، مؤلّف تفسیر گران سنگ و مشهور مجمع البیان.

22. مقتل الحسین علیه السلام، نوشتۀ ابو المؤیّد موفّق بن احمد بن ابی سعید خوارزمی مکّی (م 568 ق)، مشهور به اخطَب خوارزم.

23. تاریخ مدینة دمشق، نوشتۀ ابو القاسم علی بن حسن شافعی دمشقی (م 571 ق)، مشهور به ابن عساکر.

24. الخرائج و الجرائح، نوشتۀ ابو الحسین سعید بن عبد اللّه بن حسین بن هبة اللّه (م 573 ق)، مشهور به قطب الدین راوندی.

25. مناقب آل أبی طالب، نوشتۀ ابو جعفر رشید الدین محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)، مشهور به ابن شهرآشوب.

26. المَزار الکبیر، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن جعفر مشهدی (م 610 ق).

27. الکامل فی التاریخ، نوشتۀ ابو الحسن عزّ الدین علی بن محمّد شیبانی جَزَری (م 630 ق)، مشهور به ابن اثیر.

28. مُثیر الأحزان و مُنیر سُبل الأشجان، نوشتۀ نجم الدین جعفر بن محمّد حِلّی (م 645 ق) مشهور به ابن نُما.

29. تذکرة الخواصّ من الاُمّة بذکر خصائص الأئمّة علیهم السلام، نوشتۀ ابو المظفّر یوسف بن قِزُغْلی بن عبد اللّه (581-654 ق)، مشهور به سبط ابن جوزی - که نوۀ ابن جوزی ابو الفرج عبد الرحمن بن علی است -.

30. المَلهوف علی قَتلی الطُّفوف، نوشتۀ سیّد رضی الدین علی بن موسی بن جعفر حلّی (م 664 ق)، مشهور به سیّد ابن طاووس.(1)

31. کشف الغُمّة فی معرفة الأئمّة، نوشتۀ ابو الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربِلی (م 692 ق).

32. سِیَرُ أعلام النبلاء، نوشتۀ شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (م 748 ق).

33. البدایة و النهایة، نوشتۀ ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر (701-774 ق)، معروف به ابن کثیر دمشقی.

ص:22


1- (1) . ابن طاووس، مقتل دیگری نیز با نام مَصرع الشَّین فی قتل الحسین علیه السلام دارد که همچنان منتشرنشده مانده است و ارزش بررسی دارد (ر. ک: کتاب خانۀ ابن طاووس: ص 63 ش 29).
ب - منابع غیر قابل استناد
اشاره

حادثۀ عاشورا، از پیشامدهای شگفت تاریخ است که در آن، قهرمانانی اندک شمار در برابر لشکری بزرگ از جنگجویان سفّاک و بی رحم، تا واپسین لحظۀ حیات و آخرین قطرۀ خون، مقاومت کردند و از همه چیز خود، در راه محبوب خویش گذشتند. این مقاومت شجاعانه و فداکاری قهرمانانه، از آغازین لحظه های پیدایش، در درازنای تاریخ تا کنون، چشم ها را خیره کرده و زبان ها و قلم ها را به سوی خود کشیده است.

تاریخ نگاران و سیره نویسان، از نخستین کسانی بوده اند که به گزارش این واقعه با بسیاری از رخدادهای پیرامونی و حادثه های جزئی آن پرداختند و حتّی آن مورّخان حکومتی ای که نان امویان را می خوردند، نتوانستند آفتاب دلاوری ها، رشادت ها و حماسه های این تعدادِ به ظاهر اندک و به باطن، با همۀ انسانیت انسان ها برابر، را نادیده بگیرند و یا آن را زیر ابر تیرۀ توجیه و تحریف، به تمامی پنهان کنند.

کتاب های تاریخ و سیره، چه در میان شیعیان و چه اهل سنّت و حتّی غیر مسلمانان، واقعۀ عاشورا را به عنوان یک نقطۀ عطف و یک پیشامد مسلّم تاریخی، گزارش کرده اند، تا جایی که ارکان و وقایع اصلی آن، از مشهورات، متواترات و قطعیات تاریخی است، هر چند تفصیل ها و جزئیات آن، مانند هر واقعۀ تاریخی دیگر، با تفاوت هایی در نقل ها و یا کاستی ها و مبالغه هایی قابل انتظار، همراه بوده است.

این، در حالی است که با گذشت زمان و دورتر شدن از اصل واقعه، انتظار تغییر و تحریف، بیشتر می شود و این، همان نکته ای است که قاعدۀ لزوم مراجعه به منابع کهن و نزدیک تر به حادثۀ تاریخی را مدلّل می سازد. خوش بختانه منابع کهن تاریخی و سیره نگاری، چنان دقیق و با تفصیل به عاشورا و کربلا پرداخته اند که غرض ورزی ها، اشتباهات و کم دقّتی های همزاد انسان را به آسانی نشان می دهند. مبنای ما در سنجش اعتبار و سندیّت کتاب های نوشته شده در دوره های بعد نیز همین منابع کهن و مشترکات تاریخی، در کنار حفظ معیارهای نقد متون و اسناد تاریخی است.

همچنین از آن جا که حادثۀ عاشورا، یکی از حماسی ترین جلوه های امامت شیعه است، گزارش ها و مآخذ را در بارۀ عاشورا، باید با سنجۀ «عصمت امام» نیز سنجید و سیرۀ رفتاری امامان شیعه را بر آنچه به آنان نسبت می دهند، حاکم کرد.

بر این اساس، کتاب ها و منابعی که گزارش های خود را نقّادی نکرده و آنها را با منابع اصلیِ تاریخی برابر ننموده و یا به تعارض آنها با سیره و کرامت و شخصیت امام حسین علیه السلام و یارانش

ص:23

توجّه نکرده اند، از دیدگاه ما، دچار ضعف اند و از گردونۀ اعتبار و نقل و استناد، خارج می شوند.

هر اندازه تعداد گزارش های بدون اصل و سند و یا نامتجانس با شخصیت کرامت آمیز و عزّتمند عاشورائیان در کتابی بیشتر باشد، بر ضعف آن کتاب، افزوده می شود و هر اندازه کمتر باشد، کتاب، اعتبار بیشتری دارد.

این، بدان معناست که نقد ما در این عرصه، متوجّه کتاب و محتوای آن است و نه نویسنده و گردآورندۀ آن؛ زیرا برخی از مؤلّفان این گونه کتاب ها، جزو کسانی هستند که از سرِ شیفتگی به شخصیت اعجاب انگیز امام حسین علیه السلام و همراهان ایشان در حماسه سازی شان در کربلا و به پاس قدردانی از فداکاری های آنان، قلم به دست گرفته اند و بدون آن که تخصّص اصلی آنها تاریخ و سیره باشد، در عرصه ای قلم زده اند که تفاوت ماهیّتی با اندوخته های علمی آنها (مانند فقه و تفسیر) داشته است.

به عبارت دیگر، احساس دَین به امام حسین علیه السلام با شوری که از مطالعۀ نهضت عاشورا به هر انسانی دست می دهد، آمیخته شده و این مؤلّفانِ شیفته را گاه به تساهل در رویارویی با گزارش های بی پایه کشانده و سبب شده که آنان حتّی به گزارش های شفاهی ای که از زبان این و آن و یا برخی واعظان و مرثیه خوانان شنیده اند، اعتماد کنند و افزوده هایی را ناسازگار با واقعۀ اصلی عاشورا و در تعارض با اهداف آن، در کتاب های خود بیاورند، و این، چه بسا هم پایۀ استفاده از کتاب های کم اعتبار، مجهول و یا حتّی مجعول است.

البته زمینه ها و عواملی، این جریان را شدّت بخشیده اند که از جملۀ آنها، پیدایش سبْک داستان پردازی و ارائۀ قرائت جذّاب و مخاطب محور از واقعۀ عاشوراست؛ سبْکی که بر پایۀ گرایش طبیعی انسان به حکایت و نقل هر چه زیباتر وقایعِ روی داده، شکل گرفت و میل فطری آدمیان به بزرگ داشتن و بزرگ تر کردن قهرمانان خود، به آن، کمک نمود.

در این میان، کسانی آیات و روایات باز دارنده از دروغ پردازی را با به کار بردن اصطلاح «زبان حال» کنار زدند و حتّی در برخی نمونه های معدود، دروغ را جایز شمردند. راه یافتن این زبان تخیّلی، احساسی و داستانی به منبر و مرثیه و تعزیه، چرخۀ نقل شفاهی و نگارش کتبی را کامل کرد و پس از مدّتی، آنچه به عنوان مرثیه یا مدّاحی و نقل حکایت به منظور برانگیختن احساسات، ساخته و خوانده شده بود، به کتاب ها راه یافت و از سوی برخی - که میان منابع کهن و نزدیک به واقعۀ عاشورا و کتاب هایی که قرن ها پس از آن نگاشته شده اند، تفاوت چندانی نمی نهادند -، به صورت یک سند تاریخی و قابل ذکر در آمد.

همۀ اینها، افزون بر اشتباهات ناخواستۀ انسانی است که در نقل های تاریخی پیش می آیند،

ص:24

مانند: خطای حافظه در نقل شفاهی، یا خطای باصره در هنگام نوشتن که به گاهِ نگارش و قرائت نسخه ها پیش می آید، بویژه اگر نسخه، مغلوط یا بدخط باشد.

آنچه مایۀ امیدواری پژوهشگران است، شکل هِرمی این جریان ناخجسته است، بدین معنا که هر چند ممکن است تعداد کتاب های کنونی ای که مطالب آمیخته از درست و نادرست دارند، فراوان به نظر برسد، امّا پی یابی جریان نقل آنها، پژوهشگر را به تعداد انگشت شماری از منابع مشخّص می رساند که سرچشمۀ ورود این ادبیّات تخیّلی و بدون پشتوانۀ تاریخی، به جریان گزارش دهندۀ حماسۀ کربلا هستند.

محقّقان دانش نامۀ امام حسین علیه السلام که کتاب حاضر نیز برگرفته از آن (و مشتمل بر بخش های مربوط به حماسۀ کربلا و شهادت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و یاران او از آن کتاب) است، با بررسی صدها گزارش و مأخذیابی مرحله به مرحلۀ هر یک از آنها، اهمّ منابع غیر قابل استناد را شناسایی و ارزیابی و ضعف های آنها را گوشزد کرده اند. البتّه این، بدان معنا نیست که همۀ مطالب این کتاب ها، نادرست و تحریف شده اند؛ زیرا در این کتاب ها، گزارش های معتبری نیز از کتاب های کهن و اصلی تاریخ و سیره، نقل شده است. مقصود ما، آن است که در این دسته از منابع، گزارش های نادرست یا بدون منبع و پشتوانۀ تاریخی، به فراوانی یافت می شوند که نمی توان بر آنها اعتماد کرد و چه بسا با عملکرد و سیرۀ رفتاری امام حسین علیه السلام و اهل بیت گرامی اش نیز ناسازگارند. بدین جهت است که مطالب یاد شده در این گونه کتاب ها، بدون ارزیابی، قابل استناد نیستند. این منابع،(1) عبارت اند از:

1. مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مِخنَف

ابو مِخنَف لوط بن یحیی بن سعید (م 158 ق)، از مورّخان مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق علیه السلام است. او به احتمال فراوان، شیعه و البته مقبول مورّخان فریقَین است و از این رو، تاریخ نگاران و سیره نویسان متعدّدی از کتاب او در بارۀ قیام امام حسین علیه السلام نقل کرده اند. از این میان، می توان به: محمّد بن عمر واقدی (م 207 ق) در المغازی و الفتوح والرِّدّة، ابن قُتَیبه (م 276 ق) در الإمامة و السیاسة، محمّد بن جریر طبری (م 310 ق) در تاریخش، ابن عبد ربّه (م 328 ق) در العقد الفرید، علی بن حسین مسعودی (م 345 ق) در مُروج الذهب و أخبار الزمان، شیخ مفید (م 413 ق) در الإرشاد و نیز النصرة فی حرب البصرة، شهرستانی (م 548 ق) در الملل و النحل،

ص:25


1- (1) . مقصود، همان «اَهمّ منابعِ» غیر قابل استناد و «تأثیرگذارترینِ» آنهاست و اگر به برخی آثار غیر قابل استنادِ دیگر (نظیر: سعادات ناصری، طوفان البکاء و ریاض القدس) نپرداخته ایم، تنها به این دلیل (محوری نبودن آنها) است.

خوارزمی (م 568 ق) در مقتل الحسین علیه السلام و در آخرین حلقه ها به ابن عساکر (م 571 ق) در تاریخ دمشق، ابن اثیر (630 ق) در الکامل، سبطِ ابن جوزی (م 654 ق) در تذکرة الخواصّ و ابو الفدا (م 732 ق) در المختصر فی أخبار البشر اشاره کرد.(1)

سوگمندانه باید گفت که اصل کتاب ابو مخنف، مفقود است و ما تنها می توانیم از جمع آوری گزارش های مورّخان، به بخشی از کتاب او دست یابیم. در دورۀ معاصر، افراد متعدّدی، از جمله آقایان: محمّدباقر محمودی، حسن غفاری، سیّد الجمیلی و محمّدهادی یوسفی غروی، به این کار، همّت گماشته و بخش هایی از کتاب ابو مخنف را که طبری و دیگران در آثار خود، گزارش کرده اند، گرد آورده و با نام های: عَبَراتُ المصطفَین، مقتل الحسین علیه السلام، استشهاد الحسین علیه السلام و وقعة الطف منتشر ساخته اند.(2)

پیش از این گردآوری ها، کتابی ناشناخته به نام مقتل أبی مخنف - که ما از آن، با عنوان مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف یاد کرده ایم و می کنیم - منتشر شده است که نه تنها دلیلی بر صحّت انتساب آن به ابو مخنف در دست نیست، بلکه تفاوت فراوان و آشکار مطالب آن با نقل طبری از ابو مخنف، قرینۀ نادرستیِ این انتساب است. دلیل دیگر، وجود برخی مطالب موهن نسبت به شخصیت بزرگوار امام حسین علیه السلام در این کتاب است که تألیف یافتن آن، توسط موّرخی عالِم و موثّق، همچون ابو مخنف، را بسی بعید می نماید.

جالب توجّه، آن که میان این کتاب چاپ شدۀ ناشناخته، با متن برخی نسخه های خطّیِ آن، تفاوتِ بیش از حدّ متعارف نیز به چشم می خورد و زمینۀ اعتماد به آن را از میان می برد.(3)

متأسّفانه نیاز به مقتل أبی مخنف، موجب شده که بسیاری، به همین نسخۀ رایج، روی آورند و

ص:26


1- (1) . ر. ک: وقعة الطفّ: ص 9 (مقدّمه). گفتنی است که روایات ابو مخنف، در منابع کمتر شناخته شده ای همچون مَصرع الشَّین (ر. ک: کتاب خانۀ ابن طاووس: ص 63) و مقتل مُسکو (ر. ک: تراثنا: ش 68) نیز درخور ردیابی و بررسی اند.
2- (2) . گفتنی است: ابو علی محمّد بن محمّد بَلعمی (م 363 ق)، وزیر سامانیان، ترجمه ای آزاد (با افزوده های ارزشمند تاریخی) از تاریخ الطبری انجام داده که به تاریخ بلعمی مشهور است و بخشی از آن، با عنوان: قیام سید الشهدا حسین بن علی علیه السلام و خونخواهی مختار به روایت طبری و انشای ابو علی بلعمی، به کوشش محمد سَرور مولایی، گزینش و منتشر شده است.
3- (3) . این کتاب (مقتل أبی مخنف) در آخر جلد دهم چاپ سنگی بحار الأنوار به چاپ رسیده است؛ امّا نسخه ای خطّی از آن (به تاریخ کتابت 1130 ق) نیز در کتاب خانۀ دار الحدیث نگاهداری می شود که برخی اضافاتِ فاحش نسخۀ چاپی متداول، مانند: سند کتاب (ص 25) و روایت از کلینی (ص 12) - که موجب بی اعتباری بیشتر متن چاپی شده اند - را ندارد (ر. ک: فهرست نسخه های خطّی کتاب خانۀ تخصّصی مرکز تحقیقات دار الحدیث: ج 1 ص 129؛ فهرستگان نسخه های خطّی حدیث و علوم حدیث شیعه: ج 5 ص 540).

بیشتر مطالب آن را نادانسته به ابو مخنف، نسبت دهند.

گفتنی است که در دو سدۀ اخیر، بسیاری از محدّثان، مورّخان و کتاب شناسان، پس از تأیید شخصیّت ابو مخنف و کتاب اصلی او، کتاب کنونی متداول و موسوم به مقتل أبی مخنف را بی اعتبار و غیر قابل استناد دانسته اند. از این میان می توان به محدّث نوری،(1) میرزا محمّد ارباب قمی،(2)حاج شیخ عبّاس قمی،(3) سیّد عبد الحسین شرف الدین،(4) سیّد حسن امین(5) و شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی(6) اشاره کرد.(7)

2. نور العین فی مشهد الحسین علیه السلام

نور العین، مقتلی منسوب به «ابو اسحاق اسفراینی» است و این عنوان (کُنیه و نسبت)، منحصر به ابراهیم بن محمّد بن ابراهیم اسفراینی (م 417 یا 418 ق)، فقیه شافعی است؛ امّا هیچ یک از منابع کهن، تألیف چنین کتابی را در شرح حال او گزارش نکرده اند.(8)

در میان کتاب شناسان متأخّر، ابتدا اسماعیل پاشا بغدادی(9) و پس از او، شیخ آقا بزرگ تهرانی(10) و یوسف الیان سَرکیس،(11) این کتاب را به وی منسوب نموده اند. آنچه نظر اسماعیل پاشا را کم اعتبار می کند، اشارۀ وی به وفیات الأعیان به عنوان منبع است، حال آن که ما چنین مطلبی را در وفیات الأعیان نیافتیم و اسماعیل پاشا خود در کتاب دیگرش، إیضاح المکنون، کتاب را بدون ذکر مؤلّف آن، معرّفی کرده است.(12)

کتاب شناسان معاصر، مانند سیّد عبد العزیز طباطبایی، نیز بر این اعتقادند که این کتاب را بر

ص:27


1- (1) . لولؤ و مرجان: ص 236.
2- (2) . أربعین حسینیّه: ص 9.
3- (3) . نفس المهموم: ص 9، الکنی و الألقاب: ج 1 ص 155، هدیة الأحباب: ص 45.
4- (4) . مؤلّفو الشیعة فی صدر الإسلام: ص 41.
5- (5) . مستدرکات أعیان الشیعة: ج 6 ص 255.
6- (6) . تحقیق در بارۀ اوّلْ اربعین حضرت سیّد الشهدا علیه السلام: ص 60 و 76 و 219 و 221 و 222.
7- (7) . برای آگاهی بیشتر در بارۀ این کتاب و دیگر منابع مرتبط، ر. ک: کتاب شناسی تاریخی امام حسین علیه السلام: ص 70؛ عاشورا - عزاداری - تحریفات: ص 392 و 395 و 397.
8- (8) . ر. ک: طبقات الشافعیّه: ج 4 ص 256، وفیات الأعیان: ج 1 ص 28، تبیین کذب المفتری: ص 243، سیر أعلام النبلاء: ج 17 ص 353، البدایة و النهایة: ج 12 ص 30.
9- (9) . هدیة العارفین: ج 1 ص 8.
10- (10) . الذریعة: ج 17 ص 72-73 ش 380.
11- (11) . معجم المطبوعات العربّیة: ج 1 ص 436.
12- (12) . ایضاح المکنون: ج 2 ص 685.

اسفراینی بسته اند؛ زیرا اسلوب و سبْک آن، با کتاب های تألیف شده در قرن چهارم، یعنی سال های تدریس و تألیف اسفراینی، همسان نیست.(1) نکتۀ آخر، آن که مطالب کتاب، بدون سند و مأخذ است و گاه چنان غیر معتبر و دور از عقل است(2) که تألیف آن را از سوی یک فقیه دانشمند، بعید می سازد. از این رو، محقّقان خبره در سیره و تاریخ امام حسین علیه السلام، به انکار آن پرداخته اند.(3)

3. روضة الشهدا

کمال الدین حسین بن علی واعظ کاشفی (م 910 ق) مبتکر سبْک قصّه پردازی و پردازش پندگونه از وقایع تاریخی است. او که سنّی یا شیعه بودنش معلوم نیست، شیفتۀ اهل بیت علیهم السلام بود و برای جذب عوام، حوادث تاریخی و بویژه حادثۀ عاشورا را با نثری دل پسند به داستان در آورد و در این میان، مطالب معتبر و غیر معتبر و مستند و بدون سند را با هم در آمیخت. تازگی سبْک، فارسی بودن و نیز انگیزۀ مؤلّف برای خوانده شدن کتابش در مجالس عزا، موجب شد که کتاب کاشفی، نه یک اثر تاریخی، بلکه یک اثر تبلیغی و حتّی تخیّلی، شمرده شود.

متأسّفانه عدم توجّه به این مطلب و قرائت و استنساخ چندین بارۀ آن - تا آن جا که سخنرانان مجالس سوگواری امام حسین علیه السلام را، «روضه خوان» نامیدند -، زمینۀ ورود بسیاری از اطّلاعات نادرست این کتاب را به فرهنگ عاشورا فراهم ساخت و در موارد متعدّدی، «زبان حال»، جانشین «زبان قال» حماسه سرایان کربلا گشت.

مصحّح و حاشیه نگار کتاب، علّامه میرزا ابو الحسن شَعرانی، نیز در مقدّمه اش بر کتاب، به این موضوع، اشاره کرده است:

از نقل ضعیف در روضة الشهدا، عجب نباید داشت؛ چون در ادای مقصود واعظ، قوی است، اگر چه برای مقصود مورّخ، کافی نیست.(4)

پیش از شعرانی نیز، میرزا عبد اللّه افَندی، همکار عالم و کتاب شناس علّامۀ مجلسی،

ص:28


1- (1) . ر. ک: أهل البیت فی المکتبة العربیّة: ص 655.
2- (2) . مانند آن که اسب امام حسین علیه السلام به تنهایی 26 سواره و نُه اسب را کشت (نور العین: ص 51) و یا جنگ از روز سوم محرّم شروع شد و امام علیه السلام در همان روز سوم، هزار نفر را کشت (ص 36) و موارد دیگر (ر. ک: ص 7 و 37-38 و 41 و 44 و 48 و...).
3- (3) . مانند شهید قاضی طباطبایی که آن را در ضعف و جعل، مانند مقتل منسوب به ابو مخنف و سراسر قصّه می خواند (تحقیق در بارۀ اوّلْ اربعین حضرت سیّد الشهدا علیه السلام: ص 60) و نیز میرزا محمّد ارباب در اربعین حسینیّه (ص 272) و فضلعلی قزوینی در الإمام حسین علیه السلام و أصحابه (ج 1 ص 150).
4- (4) . روضة الشهدا: ص 6 (مقدّمۀ مصحّح).

اکثر روایات این کتاب و بلکه همۀ آن را مأخوذ از کتب غیر مشهور و غیر قابل اعتماد دانسته است.(1) علّامه سیّد محسن امین عاملی نیز این سخن را تأیید نموده است.(2) محدّث نوری، برخی گزارش های کتاب را بدون پشتوانۀ تاریخی خوانده(3) و شهید مطهّری، آن را پر از دروغ، و تألیف و نشر این کتاب را مانع مراجعه به منابع اصلی و مطالعۀ تاریخ واقعی امام حسین علیه السلام دانسته است.(4) شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی نیز مطالب آن را به جهت تعارض با مقاتل معتبر، بی ارزش و از درجۀ اعتبار، ساقط می داند.(5) نمونه های متعدّدی از اخبار غیر قابل باور را می توان در جای جای این کتاب دید.(6)

4. المنتخب فی جمع المَراثی و الخُطب

فخر الدین بن محمّد علی بن احمد طُرَیحی (م 1085 ق)، مؤلّف مجمع البحرین، مجموعه ای از احادیث و مراثی در بارۀ امام حسین علیه السلام و برخی دیگر از امامان را گرد آورد و به قصد گریاندن مؤمنان و تشویق به سوگواری، آنها را به صورت جُنگ، سامان داد.

المنتخب، تاریخ نگاریِ علمیِ زندگی یا قیام امام حسین علیه السلام نیست و اکثر مطالب آن، بدون ذکر مأخذ و احادیث آن نیز به صورت مُرسَل است و سَره و ناسَره در آن به هم در آمیخته است. از این رو، آن را متناسب با هدف و شیوۀ مؤلّف، المجالس الطُّریحیّة و یا المجالس الفخریّة نیز نامیده اند.

ضعف دیگر کتاب، اختلافات موجود در نسخه های متفاوت آن است که می تواند نشانگر تصرّفات بعدی در آن باشد.(7)

محدّث نوری، المنتخب طریحی را مشتمل بر مطالب موهون و غیر موهون می داند(8) و میرزا محمّد ارباب قمی، وجود مسامحات فراوان را در آن، گوشزد کرده و روایات مختصّ آن را معتبر ندانسته است.(9)

ص:29


1- (1) . ریاض العلماء: ج 2 ص 190.
2- (2) . أعیان الشیعة: ج 6 ص 122.
3- (3) . لؤلؤ و مرجان: ص 287-288.
4- (4) . حماسۀ حسینی: ج 1 ص 54.
5- (5) . تحقیق در بارۀ اوّلْ اربعین حضرت سیّد الشهدا علیه السلام: ص 66.
6- (6) . مانند: بیست و دو هزار زخم در پیکر امام حسین علیه السلام (روضة الشهدا: ص 60)، چسبیدن سر به تن فرزندان مسلم بن عقیل (ص 241)، حضور هاشم مرقال (هاشم بن عتبة) در کربلا (ص 300)، قصّۀ زعفر جنّی (ص 346) و عروسی قاسم (ص 321).
7- (7) . ر. ک: سخن شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة (ج 22 ص 420 ش 7696).
8- (8) . لؤلؤ و مرجان: ص 287.
9- (9) . اربعین حسینیّه: ص 64.

برخی مطالب ضعیف کتاب، قابل تردید و رد هستند که خوانندگان را به دیدن آنها ارجاع می دهیم.(1)

5. مُحْرِق القلوب

مُحْرِقُ القلوب، مَقتلی فارسی از ملّا مهدی نراقی (م 1209 ق) است. او با اقتباس از روضة الشهدا، به عرضۀ مطالبی دست زد که به گونه ای شورانگیز، عواطف و احساسات مردم را به سوی واقعۀ کربلا سوق دهد؛ امّا چون مأخذ نراقی (روضة الشهدا)، کتابی ضعیف و مخلوط از مطالب درست و نادرست بود، نوشتۀ او نیز بر اخبار ضعیف و غیر معتبر، مشتمل گشت.

نراقی، خود به ضعیف بودن برخی گزارش های کتابش تصریح کرده(2) و به همین جهت، مورد انتقاد برخی از عالمان پس از خود، قرار گرفته است. میرزا محمّد تنکابنی، برخی از اخبار آن را مظنون یا مقطوع الکذب دانسته(3) و محدّث نوری با ابراز شگفتی از تألیف چنین کتابی از چنان عالم بزرگی، برخی مطالب آن را «منکَر» نامیده است.(4)

شهید مطهّری نیز نراقی را فقیه بزرگی می خواند؛ ولی او را در تاریخ عاشورا، صاحب اطّلاع نمی داند و برخی مطالب او را نقد می کند.(5) گفتنی است انتساب این کتاب به نراقی، مشهور است.(6) البته این احتمال هست که آن را در اوایل تحصیل و پیش از رسیدن به مراتب کمال علمی، نوشته باشد.

6. إکسیر العبادات فی أسرار الشهادات (أسرار الشهادة)

آقا بن عابد دربندی شیروانی (م 1285 یا 1286 ق) مشهور به فاضل دربندی و ملّا آقا دربندی، از نویسندگانی است که افزون بر رشتۀ تخصّصی اش (فقه)، در دیگر موضوعات، مانند تاریخ

ص:30


1- (1) . مانند: کشته شدن بیش از ده هزار سواره در عاشورا (المنتخب، طریحی: ص 450)، مخلوط بودن سه جریان شهادت حضرت عبّاس علیه السلام و آب آوردن برای طفل ابا عبد اللّه علیه السلام و شهادت علی اکبر (ص 431) و....
2- (2) . محرق القلوب: مقدّمه (نقل از: عاشوراپژوهی: ص 406).
3- (3) . قصص العلماء: ص 146.
4- (4) . لؤلؤ و مرجان: ص 245.
5- (5) . ر. ک: حماسۀ حسینی: ج 1 ص 28.
6- (6) . ر. ک: الذریعة: ج 4 ص 461 ش 2056 و ج 20 ص 149 ش 2329 و ج 21 ص 359 ش 5452، إیضاح المکنون: ج 2 ص 443، هدیة العارفین: ج 2 ص 352.

عاشورا، نیز کتاب نوشت. او با جمع آوری اخبار قوی و ضعیف و به قصد حلّ اختلافات مَقتل ها و تحلیل آنها، یکی از بزرگ ترین نگاشته ها را در بارۀ واقعۀ عاشورا به عربی سامان داد. او شیفتۀ امام حسین علیه السلام بود و انگیزۀ پاکی در نگارش این کتاب داشت؛ امّا به دلیل استفاده از منابع ضعیف در کنار منابع اصلی و نقل برخی گزارش های بدون سند، نتوانست مقتل معتبری ارائه دهد.

او همچنین مبنای نادرستی برگزید و بر اساس آن، از کتاب هایی که مشتمل بر اخبار مظنون الکذب بودند نیز نقل کرد. مبنای او این بود که نشانه های کذب، هر چند به درجۀ ظن برسند، مانع نقل نیستند و نقل چنین اخباری در بیان سیره و تاریخ، بی اشکال است.

محدّث نوری، یکی از منابع ضعیف دربندی را نسخۀ بدون سر و ته، مجهول و پر از دروغی می داند که سیّد عربِ روضه خوانی برای کسب تأیید، نزد عالمان نجف آورد و مورد نقض و انکار آنها واقع شد؛ امّا آن نسخه به دست دربندی رسید؛ نسخه ای که به گفتۀ محدّث نوری، از کثرت اشتمال بر اکاذیب واضح و اخبار واهی، احتمال نمی رود که از مؤلّفات یک عالِم باشد.(1) وی، در جایی دیگر، این کتاب را دستاویز مخالفان برای دروغگو خواندن شیعه دانسته است.(2)

سخن محدّث نوری را بسیاری از عالمان دیگر، تأیید کرده اند و بسیاری از نقل های نادرست و غیر قابل باور کتاب را به عنوان گواه، ارائه کرده اند. از این میان می توان به میرزا محمّد تنکابنی (شاگرد فاضل دربندی)،(3) شیخ ذبیح اللّه محلّاتی،(4) سیّد محسن امین،(5) میرزا محمّدعلی مدرّس تبریزی،(6) شیخ آقا بزرگ تهرانی(7) و استاد شهید مرتضی مطهّری(8) اشاره نمود.

ص:31


1- (1) . لؤلؤ و مرجان: ص 250.
2- (2) . «کار به آن جا رسید که [مخالفان] در کتب خود، نوشته اند که: شیعه، بیت کذب است و اگر کسی منکِر شود، کافی است ایشان را برای اثبات این دعوی، آوردن کتاب أسرار الشهادة را به میدان» (لؤلؤ و مرجان: ص 289).
3- (3) . «اخبار غیر معتبره در این کتاب (أسرار الشهادة) بسیار [ند] و ضعاف، بلکه اخباری که مظنون، کذب آنهاست، بلکه گویا بعضی از آنها قطعی الکذب باشند [نیز بسیارند] و این، مایۀ کسر قدر آن کتاب گردید» (ر. ک: قصص العلماء: ص 108).
4- (4) . «فاضل دربندی در أسرار الشهادة، خبر طولانی راجع به عطش سکینه و آب آوردن بریر و پاره شدن مشک و ریختن آب، نقل کرده است. حقیر، چون به کلّی اعتماد بر آن کتاب ندارم، فلذا عنان قلم از نقل آن باز کشیدم» (ریاحین الشریعة: ج 3 ص 272).
5- (5) . «او در تألیفات نقلی خود، اخبار سُست فراوانی را حکایت کرده؛ بلکه آنچه را که عقل نمی پذیرد و نقلْ تصدیق نمی کند نیز آورده است» (أعیان الشیعة: ج 2 ص 88).
6- (6) . «به حکم انصاف، این کتاب او، بلکه دیگر تألیفاتی که در موضوع مقتل نگارش داده، همانا در اثر آن همه محبّت مفرط که داشته است، حاوی غثّ و سمین بوده [است]» (ریحانة الأدب: ج 2 ص 217).
7- (7) . «وی در نتیجۀ خلوص و صفای نفس خود، مطالبی را در این کتاب نقل کرده که در کتاب های معتبر یافت نمی شوند؛ بلکه آنها را از کتاب های مجهول، اخذ نموده است» (الذریعة: ج 2 ص 279 ش 1134).
8- (8) . «در شصت هفتاد سال پیش، مرحوم ملّاآقای دربندی پیدا شد. تمام حرف های روضة الشهدا را به اضافۀ چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یک جا جمع کرد و کتابی نوشت به نام أسرار الشهادة. واقعاً مطالب این کتاب، انسان را وادار می کند که به اسلام بگرید» (حماسۀ حسینی: ج 1 ص 55 و ص 106).

گفتنی است بسیاری از تحلیل های نویسندۀ کتاب، برای قابل پذیرش کردن گزارش هایی است که به سادگی قابل قبول نیستند.(1)

7. ناسخ التواریخ

میرزا محمّدتقی سپهر (م 1297 ق) مشهور به لسان المُلک، از مورّخان، شاعران و مُنشیان دربار قاجار است. او در کنار کار دیوانی، مأمور شد تا کتابی در بارۀ تاریخ جهان از آدم علیه السلام تا آن زمان، به فارسی بنگارد؛(2) کتابی که همۀ آنچه را که گفته اند و امکان وقوع دارد و محال نیست، در خود جای دهد، هر چند دور از ذهن باشد.

او این تفصیل را در بخش مربوط به امام حسین علیه السلام حفظ کرده و از این رو، «هر قصّه را که در کتب معاریف مورّخان و محدّثان دیده»(3) آورده است. او هر چند، گاه به گاه به نقد پاره ای منقولات می پردازد، امّا خود نیز اشتباهات تاریخی دارد و مطالب ضعیف به کتابش راه یافته است. از این رو، با وجود استفادۀ اهل منبر و مرثیه از آن، متفرّدات آن را نمی توان معتبر دانست.

شهید قاضی طباطبایی، اشتباهات ناسخ التواریخ را فراوان دانسته و محتویات بدون مدرک آن را قابل اعتماد ندانسته است.(4) شهید مطهّری نیز، هر چند مؤلّف را متدیّن خوانده، امّا تاریخش را چندان معتبر ندانسته است.(5)

8. عنوان الکلام

ملّا محمّدباقر فشارکی (م 1314 ق)، از فقیهان قرن سیزدهم و چهاردهم اصفهان است. رشتۀ اصلی او فقه بوده؛ امّا منبر وعظ و خطابه نیز داشته است. او بدون آن که قصد بیان تاریخ عاشورا را داشته باشد، در پایان سخنرانی هایش چند جمله ای ذکر مصیبت می کرد. وی سپس بخشی از

ص:32


1- (1) . گزارش های غیر قابل باور، مانند: کشته شدن بیست و پنج هزار نفر به دست عبّاس و 330 هزار نفر به دست امام حسین علیه السلام (چاپ قدیم: ص 345) و یا قصّه پردازی در بارۀ چگونگی بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه که خود را به زیّ پادشاهان شبیه کرده است (ج 3 ص 509) و یا ارائۀ رقم 1/600/000 نفری برای سپاه عمر سعد (ر. ک: ج 3 ص 39).
2- (2) . لغت نامۀ دهخدا: ج 8 ص 11848 (مَدخل «سپهر کاشان»).
3- (3) . ناسخ التواریخ: ج 1 ص 378.
4- (4) . تحقیق در بارۀ اوّل اربعین حضرت سیّد الشهدا علیه السلام: ص 54 و ص 177-178 (پانوشت).
5- (5) . فلسفۀ تاریخ: ص 14.

این سخنرانی ها را که در شرح دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان بود، به فارسی به نگارش در آورد و سپس دو عشریه را - که نوشته های ویژۀ مصائب امام حسین علیه السلام و در قالب مجالس دهگانه بود - به آن افزود.

فشارکی در مقام تاریخ نویسی نبوده و قصدش ذکر مصیبت و گریاندن مردم بوده است. از این رو، در بسیاری از موارد، سندی برای گفته های خود ارائه نداده و حتّی گاه با وجود تصریح به نبودن برخی مطالب در کتب معتبر و مشهور،(1) تنها به گمان و احتمال، آن را نقل کرده است.

عنوان الکلام، هیچ گاه مرجع و مستند کتاب های پژوهشی و تاریخی واقع نشده؛ امّا به دلیل ذکر برخی مواعظ حدیثی و داستانی، گاه مورد استناد اهل منبر قرار می گیرد. تأخّر زمانی مؤلّف، نقص ارجاع علمی به کتب و منابع، و گزارش های منفرد و بدون شاهد(2) را می توان دلیل عدم استفادۀ اهل تحقیق از این کتاب دانست.(3)

9. تذکرة الشهداء

ملّا حبیب اللّه شریف کاشانی (م 1340 ق)، از عالمان و فقیهان پُرنویس قرن چهاردهم هجری است. او نزدیک به دویست اثر تألیفی دارد که از جملۀ آنها، مَقتل فارسیِ تذکرة الشهداء است. کار اصلی شریف کاشانی، پژوهش در فقه و علوم وابسته به آن بود؛ امّا به دلیل شیفتگی به امام حسین علیه السلام، تاریخ مفصّلی نیز در شرح حال شهیدان عاشورا نگاشت. شریف کاشانی در این کتاب، از همه گونه منابع قوی و ضعیف، نقل کرده است و با وجود ردّ برخی اخبار از سوی وی، تعدادی از روایت های ضعیف، در کتاب، باقی مانده است. این اخبار، پشتوانۀ تاریخی ندارند و قرائن دیگری نیز بر صحّت آنها وجود ندارد. از این رو، همۀ گزارش های این کتاب، قابل اعتماد نیستند. نمونه هایی از گزارش های متفرّد و تأیید ناشده را می توان در صفحه صفحۀ این کتاب، مشاهده کرد. گفتنی است برخی از این اخبار، مُحال و یا خارق العاده نیستند؛ امّا سند و منبع قابل اتّکایی ندارند.(4)

ص:33


1- (1) . ر. ک: عنوان الکلام: ص 294.
2- (2) . برای آگاهی از متفرّدات بدون پشتوانۀ تاریخی کتاب، ر. ک: عنوان الکلام: ص 81 و 268 (مرثیۀ مادر علی اصغربرای طفل شیرخوارش)، ص 265 و 326 (بیرون کشیدن پیکر علی اصغر از قبر و جدا کردن سر او از بدن) و مطالب دیگر در: ص 194، 280، 282، 320 و....
3- (3) . ر. ک: الذریعة: ج 15 ص 268 ش 1740 و ص 353 ش 2267، معجم المؤلّفین: ج 9 ص 91، أعیان الشیعة: ج 9 ص 332.
4- (4) . مانند: مسموم بودن و سه شعبه داشتن تیر اصابت کرده به گلوی علی اصغر (تذکرة الشهداء: ص 218 و 222)، حرکت نکردن اسب برای رسیدن به قتلگاه عبّاس (ص 270)، شروع جنگ از روز سوم محرّم (ص 296 و 299)، سوغات و یادگاری آوردن برای دختر امام حسین علیه السلام و امّ البنین (ص 325 و 443)، آمدن صدا از حلقوم بریده (ص 365). نیز، ر. ک: ص 24 و 156 و 411 و....
10. مَعالی السِّبطَین

محمّدمهدی حائری مازندرانی (م 1385 ق)، از نویسندگان قرن چهاردهم، بجز معالی السبطین، دو کتاب دیگر نیز در بارۀ اهل بیت علیهم السلام دارد: شجرۀ طوبی و الکوکب الدرّی فی أحوال النبیّ و البتول و الوصیّ. حائری مازندرانی در کتاب عربیِ معالی السبطین، اندکی به شرح حال امام حسن علیه السلام پرداخته و بقیّۀ کتاب را به امام حسین علیه السلام اختصاص داده است. او مطالب کتاب را با داستان و شعر، در هم آمیخته و آنها را به شکل مطالب مناسب مجالس سوگواری عرضه کرده است. او مطالب تاریخی، حدیثی و... را نقل می کند تا زمینۀ مناسبی برای گزارش مقتل و وقایع عاشورا، فراهم آورد و در این میان، از نقل مطالب ضعیف و استفاده از کتب و منابع غیر قابل اعتماد (مانند:

روضة الشهدا، أسرار الشهادة، المنتخب طریحی و...) خودداری نمی کند.(1)

شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی - که با مؤلّف، آشنایی و مکاتبه داشته - نیز نقل های کتاب را چندان قابل اعتماد نمی داند و آنها را آمیخته از صحیح و ضعیف می شمارد و از این رو، مطالعه کنندۀ کتاب را به دقّت در آن، فرا می خواند(2).(3)

ج - منابع معاصر

منابع تاریخ عاشورا، پس از قرن نهم و دهم، آن قدر متعدّدند که نمی توان به همۀ آنها پرداخت؛ امّا به طور کلّی می توان گفت که اعتبار این کتب، تابع اعتبار منابع مورد استفادۀ مؤلّفان آنهاست. به سخن دیگر، گزارش کتب متأخّر و معاصر، هر اندازه متّکی بر کتاب های کهن تر و معتبرتر باشد و در نقل آن، امانتداری و دقّت بیشتری رعایت شده باشد، قابل اعتمادتر خواهد بود.

از این رو، کتاب های بزرگی مانند بحار الأنوار و کتاب های پر مراجعه ای مانند نَفَس المهموم، منتهی الآمال، إبصار العین و مقتل المُقَرَّم را نمی توان با یک نظر کلّی در یکی از دو دستۀ پیشین

ص:34


1- (1) . برای دیدن برخی مطالب ضعیف این کتاب و نقد آنها، ر. ک: عاشورا - عزاداری - تحریفات: ص 388 و 393 و 396 و 400.
2- (2) . تحقیق در بارۀ اوّل اربعین حضرت سیّد الشهدا علیه السلام: ص 382.
3- (3) . نمونه هایی از اخبار ضعیف و حتّی متفرّد این کتاب، عبارت اند از: این که امام حسین علیه السلام وقتی دید علی اکبر به میدان می رود، سه بار مُشرف به مرگ شد، یا عمّه ها و خوهران علی اکبر، از رفتن وی به میدان ممانعت کردند، یا زینب قبل از آمدن امام، خودش را روی جنازۀ علی اکبر انداخت؛ چون می دانست اگر او فرزندش را کشته ببیند، روح از بدنش مفارقت می کند (معالی السبطین: ج 1 ص 254-255)، خروج لیلی از خیمه با سر برهنه پس از شهادت علی اکبر (ج 2 ص 24) و....

جای داد، یا نمی توان کتابی مانند الکبریت الأحمر محمّدباقر بیرجندی (1276-1352 ق) را با وجود عالم بودن نویسندۀ آن - که کتاب خود را با تتبّع فراوان، گرد آورده -، معتبر یا غیر معتبر دانست؛ زیرا برخی منابع آن، قابل اعتماد و برخی دیگر، ضعیف اند. البتّه مؤلّف، گاه به نقد برخی گزارش ها پرداخته؛ امّا نقل بدون داوریِ مطالب از کتاب های ضعیف نیز در آن، کم نیست.

گفتنی است بر همین اساس، اعتبار نَفَس المهموم و بحار الأنوار بیشتر است؛ زیرا بیشتر گزارش های آنها قابل قبول و مستند به کتب کهن و معتبر است.

نتیجۀ سخن، این که یک گزارش تاریخی را تنها به دلیل وجود آن در یکی از کتاب های متأخّر یا معاصر - هر چه قدر هم که آن کتاب، مشهور و مورد توجّه باشد -، نمی توان دارای سند قابل اتّکای تاریخی دانست و به استناد آن، مطلبی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت داد؛ بلکه باید منبع آن کتاب نیز معلوم و سنجیده گردد و اگر ضعیف بود یا اساساً منبعی برای آن یافت نشد، از دایرۀ اعتماد، خارج می شود. همین نکته در بارۀ نقل های شفاهی نیز جاری است؛ چرا که حتی اگر گویندۀ سخنْ انسان بزرگی باشد، با توجّه به فاصلۀ زمانی بسیار زیاد با روزگار اهل بیت علیهم السلام و تجربۀ راه یافتن خطاهای بسیار به نقل های شفاهی، اعتماد کردن به چنین نقل هایی، بر خلاف سیرۀ عُقلاست.

د - متفرّدات منابع متأخّر
اشاره

مطالعۀ تفصیلیِ گزارش های مربوط به واقعۀ عاشورا در دانش نامه امام حسین علیه السلام - که این کتاب نیز برگرفته از آن است - این پرسش را برای پژوهشگر، پدید می آورد که: چرا شماری از مطالب مشهوری که در منابع متأخّر آمده اند و بسیاری از مرثیه سرایان در گزارش واقعۀ عاشورا مطرح می کنند، در آن دانش نامه نیست، در صورتی که انتخاب نام «دانش نامه» برای آن مجموعه، ایجاب می کرد که جامع همۀ گزارش های واقعۀ عاشورا باشد؟ آیا دست اندرکاران تهیّه و تدوین دانش نامۀ امام حسین علیه السلام (و نیز این شهادت نامه)، این گزارش ها را ندیده اند؟ یا مُتفرّدات منابع متأخّر، معتبر نیستند و اصولاً گزارش هایی بی اساس اند؟ و یا دلیل دیگری در این باره وجود دارد؟ آنچه در زیر می آید، پاسخ این پرسش هاست.

استناد نکردن به منابع متأخّر
اشاره

عدم استفاده از منابع متأخّر و نیاوردن شماری از گزارش های مشهور واقعۀ عاشورا در این کتاب، از دلایل زیر ناشی شده است:

1. ارائۀ مستند واقعۀ عاشورا

نخستین دلیلِ بهره نگرفتن از منابع متأخّر در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام و این منتخب (شهادت نامه)،

ص:35

ارائۀ تاریخ معتبر و مستند زندگی سیّد الشهدا و بویژه واقعۀ عاشوراست. از این رو، روش ما در این پژوهش، بهره گیری از کهن ترین منابع (یعنی منابع قرن اوّل تا هفتم و بعضاً تا قرن نهم هجری) بوده است. بر این اساس، گزارش هایی که در منابع بعدی آمده اند و ریشه در منابع اصلی و کهن ندارند، مورد استناد ما قرار نگرفته اند.

البتّه این سخن، بِدان معنا نیست که هر چه در منابع کهن وجود دارد، معتبر است؛ بلکه اعتبار مطالب منابع کهن و قابل استناد نیز منوط به ارزیابی های لازم است، چنان که ما در این پژوهش، موارد قابل توجّهی از مطالب این منابع را مورد نقد قرار داده ایم.

2. عدم نیاز به گزارش های مُتفرّد منابع متأخّر

مطالعه و دقت در آثار و منابع رخداد عظیم کربلای حسینی مؤیّد این مدّعاست که تاریخ عاشورا، به قدر کفایت، منابع معتبر و قابل استناد دارد و اصولاً نیازی به گزارش های منابع غیر قابل استناد، نیست.

3. تمایز روشن گزارش های منابع کهن و منابع جدید

این نکته، تنبّه آفرین است که گزارش منابع کهن (تا قرن نهم) در بارۀ واقعۀ عاشورا، تفاوت و تمایز روشنی با گزارش های پس از آن دارد، از جمله این که:

الف - در منابع متعلق به سده های اخیر، صدها بلکه هزارها گزارش نو دیده می شوند که در منابع کهن، اثری از آنها نیست.

ب - شیوه ای که منابع ضعیفِ سده های اخیر برای گزارش واقعۀ عاشورا انتخاب کرده اند، شیوۀ داستان سرایی به جای نقل مستندِ تاریخی است. از این رو، گزارش های کوتاهِ منابع اصلی، در این گونه کتاب ها، به داستان هایی بلند با جزئیات فراوان، تبدیل شده اند.

ج - بسیاری از منابع یاد شده، برای تحریک عواطف مردم، حتّی تا مرز نادیده گرفتن عزّت و کرامت خاندان رسالت، پیش رفته اند.

نکتۀ قابل توجّه

ممکن است در دفاع از گزارش های منابع سده های اخیر، گفته شود: نبودن این گزارش ها در منابع اصلیِ فعلی، دلیل مستند نبودن آنها نیست؛ زیرا ممکن است پدیدآورندگان آنها به منابعی دسترس داشته اند که نزد آنها معتبر بوده؛ امّا به دست ما نرسیده است.

ص:36

پاسخ این سخن، این است که: اوّلاً، هیچ یک از نویسندگان کتاب های ضعیف مشهور، ادّعا نکرده اند که به نسخه ای معتبر، دسترس داشته اند که دیگران از آن، بی بهره بوده اند و معمولاً گزارش های آنان، مستند نیست، وگاه گزارش های خود را مستند به کتاب هایی نظیرِ خود کرده اند (که بعضاً همین استنادها هم نادرست است).(1)

ثانیاً، این گونه کتاب ها، در پاره ای از موارد، گزارش های خود را به منابع معتبر، مستند می کنند؛ امّا با مراجعه به منابع یاد شده، مشخّص می شود که استناد آنها اشتباه است.(2)

اقسام گزارش ها در منابع متأخّر

گزارش های منابع متأخّر را به سه دسته می توان تقسیم کرد:

دستۀ اوّل، گزارش هایی که خلاف واقع بودن آنها، روشن و قطعی است، مانند: شماری از مطالب کتاب های روضة الشهدا، أسرار الشهادة و المنتخب طُرَیحی و سایر منابع ضعیف متأخّر که پیش از این به آنها اشاره شد.

دستۀ دوم، گزارش هایی که متن آنها ایرادی ندارد؛ ولی نه تنها دلیلی بر صحّت آنها ارائه نشده، بلکه به دلیل آن که در منابع اصلی دیده نمی شوند و در کنار مطالبی قرار دارند که دروغ بودن آنها واضح است، واقعیت داشتن آنها، جدّاً مورد تردید است.

دستۀ سوم، گزارش هایی که در منابع اصلی تاریخی و حدیثی نیز وجود دارند.

به نظر ما، تنها دستۀ سوم از گزارش های منابع متأخّر، قابل نقل و استنادند، و اگر کسانی این نظریه را نمی پذیرند و به دلیل هیجان انگیز بودن متفرّداتِ منابع ضعیف و مؤثّر بودن آنها در گرم کردن مجالس، نمی توانند از نقل آنها صرف نظر کنند، بهره گیری از این کتاب (شهادت نامه)، حدّ اقل، این فایده را برای آنها خواهد داشت که بتوانند مطالب دستِ اوّل را که در منابع کهن آمده اند، از گزارش هایی که در منابع اصلی وجود ندارند، تفکیک کنند تا بویژه در نسبت دادن سخنی به

ص:37


1- (1) . مانند ماجرای ترک صحنۀ کربلا توسّط برخی یاران امام علیه السلام در شب عاشورا که الدمعة الساکبة (ج 4 ص 271) از کتاب نور العین نقل می کند؛ ولی در این کتاب، یافت نشد و یا به احتضار افتادن امام علیه السلام هنگام میدان رفتن علی اکبر که معالی السبطین (ج 1 ص 254) از شیخ جعفر شوشتری نقل می کند که در کتاب های وی، یافت نشد و یا سه شعبه بودن تیری که به علی اصغر اصابت کرد که تذکرة الشهداء (ص 218) از مقتل منسوب به ابو مخنف نقل می کند و در آن پیدا نشد.
2- (2) . مانند ماجرای هلال بن نافِع در شب عاشورا، که کتاب الدمعة الساکبة (ج 4 ص 272) به شیخ مفید رحمه الله نسبت می دهد؛ ولی در هیچ یک از کتاب های مفید و غیر او از قدما، چنین مطلبی نیامده است یا ماجرای نماز شب خواندن زینب علیها السلام در شب یازدهم به صورت نشسته، که وفیات الأئمّة (ص 440) از کتاب مثیر الأحزان نقل می کند؛ ولی در آن جا وجود ندارد.

اهل بیت علیهم السلام برای امری مستحب، مرتکب حرامِ مسلّم و نهیِ قطعیِ «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»1 نگردند.

نمونه هایی از متفرّدات منابع متأخّر
اشاره

اکنون برای نمونه، به شماری از گزارش هایی که در منابع متأخّر آمده یا در زبان مرثیه سرایانْ شهرت یافته اند، امّا در منابع اصلی دیده نمی شوند، به طور اجمال، اشاره می کنیم:

1. فتوای شُرَیح قاضی در بارۀ امام حسین علیه السلام

در منابع اصلی، نقش شُرَیح قاضی در ماجرای دستگیری و شهادت هانی بن عروه بیان شده است؛ امّا آنچه شهرت یافته که وی، فتوای قتل امام حسین علیه السلام را صادر کرده، تنها در منابع متأخّر (مانند: تذکرة الشهداء(1) که در قرن چهاردهم نگارش یافته) دیده می شود.

2. نوازش دختر مسلم

در کتاب المنتخب طُرَیحی، ضمن گزارش رسیدن خبر شهادت مسلم علیه السلام به امام حسین علیه السلام در راه کوفه، آمده است:

مسلم، دختری یازده ساله داشت که همراه حسین علیه السلام بود. حسین علیه السلام زمانی که از مجلس برخاست، به سمت خیمه آمد، آن دخترک را نوازش کرد و به خود، نزدیک نمود و چون همان گونه که با یتیمان رفتار می کنند، به سر و پیشانی او دست کشید، به دخترک، احساس ناخوشی دست داد. پس گفت: عمو جان! قبلاً ندیده بودم که با من، چنین کنی.

گمان می کنم که پدرم به شهادت رسیده است! پس حسین علیه السلام نتوانست خود را نگاه دارد.

گریست و فرمود: «دخترم! من، پدر تو ام و دخترانم، خواهران تو اند...».(2)

ظاهراً منبع اصلی این گزارش، کتاب روضة الشهدا (اثر فارسی مُلّا حسین واعظ کاشفی) است که طُرَیحی، در المنتخب، آن را تعریب و نقل کرده است؛ ولی این گزارش، در منابع کهن و قابل استناد، نیامده است.

3. دستور خاموشی در شب عاشورا

مشهور است که در شب عاشورا، امام حسین علیه السلام دستور داد که چراغ ها را خاموش کنند تا

ص:38


1- (2) . تذکرة الشهداء: ص 279.
2- (3) . المنتخب، طریحی: ص 364. گفتنی است که مسلم بن عقیل، هم پسر عموی امام حسین علیه السلام است و هم شوهر خواهر ایشان. بدین ترتیب، امام حسین علیه السلام دایی فرزندان مسلم و به دختر مسلم، مَحرم است.

هر کس که می خواهد، برود. پس چراغ ها را خاموش کردند و همراهان امام علیه السلام شروع به رفتن کردند.

ظاهراً اصل این ماجرا، برگرفته از کتاب ضعیف الدمعة الساکبة است که مطلبی را از کتابی ضعیف تر از خود، یعنی کتاب نور العین، نقل می کند(1) و این گزارش را به سَکینه علیها السلام نسبت می دهد که گفته است:

من در شبی مهتابی، در وسط چادر نشسته بودم که از پشت آن، صدای گریه و شیون شنیدم. دامن کشان، از خیمه بیرون رفتم و ناگهان، پدرم را دیدم که نشسته و یارانش دورش هستند. پدرم می گریست و شنیدم که می گفت: «بدانید که با من بیرون آمدید، چون می دانستید که من به سوی مردمی می روم که با من از دل و زبان، بیعت کرده اند؛ امّا اوضاع، کاملاً دگرگون شد؛ چون شیطان بر آنها چیره گشت و خدا را از یادشان برد، و اکنون، جز کشتن من و کشتن هر که در راه من تلاش می کند، و نیز اسارت خانواده ام پس از غارتشان، هدفی ندارند. من نگرانم که شما در بیان آنچه می دانید، خجالت بکشید.

نیرنگ زدن، در نزد ما اهل بیت، حرام است. پس هر یک از شما که دوست ندارد بماند، برود. شب، تاریک است و راه، باز و زمان، به هنگام. و هر کس به ما کمک کند، همراه ما در بهشت خواهد بود و از خشم خدای مهربان، در امان. جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«پسرم حسین، در سرزمین کربلا، تنها و بی کس و تشنه و غریب، کشته می شود. هر که به او کمک کند، به من کمک کرده است و نیز به فرزند او قائم - که خداوند در فَرَج او تعجیل نماید - کمک کرده است. هر کس با زبانش به ما کمک کند، در قیامت با حزب ما خواهد بود».

به خدا سوگند، هنوز سخن پدرم به پایان نرسیده بود که جمعیت، ده تا و بیست تا، پراکنده شدند و با او جز 71 نفر نماند. به پدرم نگاه انداختم که سرش به زیر بود. اشک، گلوگیرم شد....(2)

گفتنی است که فرمان دادن امام علیه السلام به خاموش کردن چراغ ها، حتّی در مَقتل های ضعیف هم دیده نشده است، چنان که هیچ منبع معتبری، گزارش نکرده که شب عاشورا، کسی از یاران امام علیه السلام، از ایشان جدا شده باشد؛ بلکه به عکس، در مقابل پیشنهاد امام علیه السلام مبنی بر ترک کربلا، همگی ضمن حقیر شمردن مرگ، دلیرانه سرود مقاومتْ سر دادند و با سخنانی شورانگیز و اظهار

ص:39


1- (1) . گفتنی است که این مطلب را در کتاب نور العین نیافتیم.
2- (2) . الدمعة الساکبة: ج 4 ص 271.

آمادگی برای جانبازی در راه خدا، حماسه ای جاوید آفریدند.

4. داستان هلال و حبیب و آوردن اصحاب به کنار خیمۀ اهل بیت امام علیه السلام

مؤلف الدمعة الساکبة، داستان مفصّل و شورانگیزی را گزارش کرده که اجمال آن، این است که در واقعۀ عاشورا، شبی امام حسین علیه السلام از خیمه ها بیرون آمد. هلال بن نافِع برای پاسداری از جان امام علیه السلام به دنبال ایشان به راه افتاد. امام علیه السلام وقتی متوجّه وی شد، بعد از گفتن مطالبی، به وی پیشنهاد داد که کربلا را ترک کند و خود را نجات دهد؛ امّا او این پیشنهاد را نپذیرفت. هلال می گوید:

سپس امام علیه السلام از من جدا شد و به خیمۀ خواهرش وارد شد. زینب علیها السلام که از وفاداری یاران امام علیه السلام دچار تردید شده بود، به ایشان گفت: برادرجان! انگیزۀ یارانت را آزموده ای؟ من می ترسم که تو را در هنگام حمله و برخورد نیزه ها، تسلیم دشمن کنند!

در این جا امام علیه السلام به گریه افتاد و فرمود: «هلا! به خدا سوگند، آنها را ارزیابی کرده و آزموده ام. بدون استثنا، مردانِ سرافرازِ سرسختی هستند که اشتیاقشان به مرگ در راه من، همانند اشتیاق کودک به شیر مادر است...».

در ادامه، از هلال، نقل شده که با شنیدن این سخنان، به گریه افتاد. پس حبیب بن مُظاهر را خبر کرد و حبیب، در همان دلِ شب، یاران امام علیه السلام را صدا زد و آنها را اطراف خیمۀ اهل بیت امام علیه السلام، جمع کرد و آنها با سخنان عجیب و شگفت انگیزی، حمایت خود را از ایشان اعلام کردند. در این حال، زنان از خیمه ها بیرون آمدند و گریه سر دادند و از آنها، تقاضای حمایت کردند.

در بارۀ این داستان مفصّل - که نگارندۀ الدمعة الساکبة، آن را در بیش از دو صفحه بیان کرده -، باید گفت که هیچ اثری از آن در منابع معتبر، دیده نمی شود و احتمالاً، وی نخستین کسی است که این ماجرا را گزارش کرده است. البتّه وی این گزارش را به شیخ مفید، نسبت داده؛(1) ولی این مطلب، در هیچ یک از کتب موجود شیخ مفید و بلکه در هیچ کتاب معتبر دیگری نیز یافت نشد.

ضمناً باید توجّه داشت که هلال بن نافع - که این گزارش به او نسبت داده شده -، از یاران امام علیه السلام نیست؛ بلکه از سپاه دشمن است و نام صحابی امام، «نافع بن هلال» بوده است!

فهرستِ شماری دیگر از متفرّدات منابع متأخّر

اگر بخواهیم متفرّدات منابع متأخّر (در بارۀ واقعۀ عاشورا) را همانند نمونه های پیش گفته گزارش

ص:40


1- (1) . الدمعة الساکبة: ج 4 ص 272.

کنیم، چه بسا لازم باشد که کتاب مستقلّی را به آنها اختصاص دهیم.(1) از این رو، برای آگاهی پژوهشگران، تنها فهرستوار، به شماری دیگر از آنها اشاره می کنیم:

- گزارش سخنرانی منسوب به امام علیه السلام پس از نماز ظهر عاشورا؛(2)

- گزارش حضور جابر بن عُروۀ غِفاری (از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله) در کربلا و فرمایش امام علیه السلام به او که:

«شَکَرَ اللّهُ سَعیَکَ یا شَیخُ؛ خداوند، تلاش تو را پاداش دهد، ای پیرمرد!»؛(3)

- گزارش ملاقات حبیب بن مُظاهر با مسلم بن عَوسَجه در مغازۀ عطّاری در بازار کوفه برای خرید رنگ مو، و چگونگی رسیدن حبیب به کربلا و ابلاغ سلام نمودنِ زینب علیها السلام به وی هنگام ورودش به کربلا؛(4)

- گزارش همبازی بودن زُهَیر بن قین با امام حسین علیه السلام در کودکی، در دوران حیات پیامبر صلی الله علیه و آله، و این که او در همان زمان، خاک های زیر قدم های امام علیه السلام را بوسیده و مورد ملاطفت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفته است؛(5)

- بسیاری از گزارش های معالی السبطین، أسرار الشهادات و عنوان الکلام در بارۀ شهادت علی اکبر علیه السلام؛(6)

- گزارش این که امام حسین علیه السلام، علی اصغر را روی دست گرفت و به سپاه کوفه فرمود: «وی را یک جرعه آب دهید(7) که از غایت تشنگی، شیر در پستان مادرش نمانده»؛(8)

- گزارش اختلاف افتادن در لشکر عمر بن سعد در بارۀ آب دادن به علی اصغر و دستور ابن سعد به حَرمَله برای قطع نزاع؛(9)

- گزارش سخن حرمله به مختار، با این مضمون که: «اکنون که مرا می کُشی، بگذار کارهای

ص:41


1- (1) . بلکه به گفتۀ شهید مطهری: «اگر بخواهیم روضه های دروغی را که می خوانند، جمع آوری کنیم، شاید چند جلدکتاب پانصد صفحه ای بشود» (حماسۀ حسینی: ج 1 ص 18).
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف: ص 105، أسرار الشهادات: ج 2 ص 266 (تقریباً با همان الفاظ، از مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف).
3- (3) . مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف: ص 115.
4- (4) . أسرار الشهادات: ج 2 ص 591.
5- (5) . مجالس المواعظ: ص 59. نیز، ر. ک: المنتخب، طریحی: ص 196 (نام زهیر بن قین در آن نیست).
6- (6) . معالی السبطین: ج 1 ص 254، أسرار الشهادات: ج 2 ص 514، عنوان الکلام: ص 282.
7- (7) . گفتنی است که تا این بخش از گزارش، در ترجمۀ الفتوح (ص 902)، به قلم محمد بن احمد مستوفی هروی (ق 6 ق)، آمده و مورد اشکال نیست.
8- (8) . روضة الشهدا: ص 342.
9- (9) . مصرع الحسین علیه السلام: ص 181.

خود را بگویم تا قلبت را بسوزانم: من، سه تیر سه شاخۀ زهرآلود داشتم. یکی را به گلوی علی اصغر زدم، دومی را به قلب حسین، و با سومی، گلوی عبد اللّه بن حسن را هدف گرفتم»؛(1)

- گزارش تبسّم علی اصغر به امام حسین علیه السلام پس از تیر خوردنش؛(2)

- گزارش آمدن شیر در سینۀ مادر علی اصغر، پس از خوردن آب در شب یازدهم محرّم، و این که وی پستان های خود را سرِ دست گرفته و گفته: «نورِ دیده، علی اصغر! کجایی که پستان های من، پُر از شیر است؟»؛(3)

- گزارش بیرون آورده شدن قُنداقۀ علی اصغر از زیر خاک توسط دشمن و جدا کردن سر او و به نیزه کردن آن؛(4)

- گزارش سفارش امیر مؤمنان علیه السلام در شب 21 ماه رمضان به عبّاس علیه السلام که: «مبادا در روز عاشورا آب بخوری، در حالی که برادرت حسین، تشنه است!»؛(5)

- گزارش توصیۀ امیر مؤمنان علیه السلام به فرزندان خود در بارۀ امام حسن علیه السلام و سپردن امام حسین علیه السلام به عبّاس علیه السلام به عنوان امانت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و خودِ ایشان؛(6)

- گزارش سخن عبّاس علیه السلام به امام حسین علیه السلام که: «می خواهم یک بار دیگر صورتت را ببینم؛ ولی حرمله تیر بر چشمان من زده است»؛(7)

- گزارش سخن فاطمۀ کِلابی (امُّ البَنین) که وقتی به خانۀ امیر مؤمنان علیه السلام رفت، تقاضا کرد که ایشان، او را «فاطمه» خطاب نکند تا فرزندان زهرا علیها السلام به یاد مادرشان نیفتند؛(8)

- گزارش ماجرای جلوگیری برخی از اهل بیتِ امام علیه السلام از حرکت اسب ایشان و تقاضای پایین آمدن از اسب و یا بوسیدن زیرِ گلوی ایشان،(9) و نیز گفتن جملۀ «مَهلاً مهلاً، یَابنَ الزهراء!». گفتنی است که این جمله، حتّی در منابع ضعیف هم یافت نشد. تنها در أسرار الشهادات آمده است که:

ص:42


1- (1) . سوگ نامۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله: ص 535 (به نقل از: منهاج الدموع: ص 411).
2- (2) . محرق القلوب: ص 105.
3- (3) . عنوان الکلام: ص 268 و 123 (با دو بیان مشابه).
4- (4) . عنوان الکلام: ص 54 و 265 و 326.
5- (5) . معالی السبطین: ج 1 ص 277.
6- (6) . شعشعة الحسینی: ج 2 ص 60.
7- (7) . تذکرة الشهداء: ص 272. ملّا حبیب اللّه شریف کاشانی، در ادامۀ کلام، خود، این مطلب را این گونه رد می کند: «بسیار ضعیف است و در کتب مشهوره نیست».
8- (8) . این مطلب را در هیچ مصدر معتبر یا غیر معتبری نیافتیم و اساساً در منابع معتبر، هیچ گفتگویی از این بانو با امیر مؤمنان علیه السلام یا فرزندان ایشان در هیچ موردی ثبت نشده است.
9- (9) . أنوار المجالس: ص 98، تذکرة الشهداء: ص 311.

فأرادَ علیه السلام أنْ یَخرُجَ مِنَ الخیمة، فلَصَقَت بِهِ زَینبُ علیها السلام فقالت: مَهلاً یا أخی! توقَّف حتّی ازَوِّدَ مِن نَظَری و اوَدّعَک.(1)

امام علیه السلام تصمیم گرفت که از خیمه بیرون برود، که زینب علیها السلام خود را به او چسبانْد و گفت:

برادرجان! آهسته! درنگ کن تا تو را سیر ببینم و با تو خدا حافظی کنم.

- گزارش سراسیمه آمدن زینب علیها السلام نزد امام زین العابدین علیه السلام در خیمه، پس از شهادت امام حسین علیه السلام و پرسیدن علّت دگرگون شدن اوضاع عالَم، و سخن امام علیه السلام به وی که: «ای عمّه! دامن خیمه را بالا بزن» و نگاه کردن امام علیه السلام به سر بُریدۀ پدر و مخاطب قرار دادن زینب علیها السلام که: «ای عمّه! مُهیّای اسیری باشید، که پدرم را شهید کردند»؛(2)

- گزارش های مربوط به هجوم به خیمه ها، مانند: تصریح به کتک خوردن اهل حرم امام علیه السلام(3) و کشیدن زیرانداز از زیر امام زین العابدین علیه السلام و بر زمین افکندن ایشان،(4) و زیرِ دست و پا ماندن برخی از کودکان(5) و دستور امام زین العابدین علیه السلام به عمّه اش زینب علیها السلام که:

«عَلَیکُنَّ بِالفرار؛ بر شما بادْ فرار!» در پاسخ چاره جویی او،(6) و سرشماری کودکان کاروان در پایان کار و مشخّص شدن این که دوتن از آنان در نقطه ای جان داده اند؛(7)

- گزارش چگونگی آمدن بنی اسد برای دفن اجساد شهدا و این که امام زین العابدین علیه السلام در بارۀ کمک آنان در دفن پدر بزرگوارش فرمود:

«مَعی مَن یُعینُنی؛ همراه من، کسی هست که مرا یاری کند» و خطاب به پدرش فرمود:

«أمّا الدُنیا فَبَعدک مُظلمة؛ دنیا پس از تو، تاریک است» و این که روی قبر پدر با انگشت نوشت:

«هذا قَبرُ حُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ الَّذی قَتَلوهُ عَطشاناً غَریباً؛ این، قبر حسین بن علی بن ابی طالب است که او را تشنه و غریب، کُشتند»؛(8)

- گزارش سخن زینب علیها السلام خطاب به جسد برادر: «هل أنت أخی؟ هل أنت ابن أبی؟؛ آیا تو برادر منی؟ آیا تو پسر پدر(9) منی؟»(10) و بوسه زدنش بر حنجر و رگ های بُریدۀ برادر(11) و گفتن «اللّهمّ

ص:43


1- (1) . أسرار الشهادات: ج 3 ص 56.
2- (2) . تذکرة الشهداء: ص 347.
3- (3) . المنتخب، طریحی: ص 183، عنوان الکلام: ص 213.
4- (4) . نور العین: ص 53، مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف: ص 154، معالی السبطین: ج 2 ص 51.
5- (5) . وفیات الأئمّة: ص 160.
6- (6) . معالی السبطین: ج 2 ص 52، 53.
7- (7) . معالی السبطین: ج 2 ص 52، 53.
8- (8) . الدمعة الساکبة: ج 5 ص 13.
9- (9) . اکنون در افواه، لفظ «مادر» به جای «پدر»، مشهور است.
10- (10) . شعشعة الحسینی: ج 2 ص 127.
11- (11) . الخصائص الحسینیّة: ص 180، تذکرة الشهداء: ص 363، معالی السبطین: ج 2 ص 32.

تقبّل منّا هذا قلیل القربان؛ خداوند! این قربانی اندک را از ما بپذیر»؛(1)

- گزارش های مربوط به شماری از اقدامات سَکینه در کربلا به عنوان کودکی خردسال،(2) در صورتی که بر پایۀ گزارش منابع معتبر، وی در آن هنگام، ازدواج کرده و همراه شوهرش به کربلا آمده بود؛

- گزارش مسلمِ جَصّاص در بارۀ حضور اهل بیت امام علیه السلام در کوفه، نان و خرما دادن کوفیان به کودکان آنها و جلوگیری امّ کلثوم علیها السلام از این اقدام به دلیل حرمت صدقه بر آنها و نیز این که زینب علیها السلام سرش را به چوب مَحمل زد و اشعاری خواند که با این بیت، آغاز می شود: «یا هِلالاً لَمَا استتمّ کمالاً...؛ ای هلالی که کامل نشده...!»؛(3)

- گزارش منسوب به امام زین العابدین علیه السلام که در پاسخ این پرسش که: «در طول سفر، کجا به شما سخت تر گذشت؟»، سه بار فرمود «امان از شام!»؛(4)

- گزارش های ریختن آب و آتش و خاکستر بر سر اهل بیت امام حسین علیه السلام و افتادن آتش بر

ص:44


1- (1) . کبریت احمر: ص 376 (به نقل از: الطراز المُذهّب)، عنوان الکلام: ص 57.
2- (2) . أسرار الشهادات: ج 2 ص 581-583 و 402، عنوان الکلام: ص 302.
3- (3) . نور العین: ص 55، المنتخب، طریحی: ص 463، مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف: ص 158-161. گفتنی است که محدّث قمی رحمه الله در بارۀ این خبر می نویسد: «ذکر محامل و هودج در غیرِ خبر مسلم جصّاص نیست و این خبر را گر چه علّامۀ مجلسی نقل نموده است، ولی مأخذ نقل آن، منتخب طریحی و کتاب نور العین است که حالِ هر دو کتاب بر اهل فنّ حدیث، مخفی نیست و نسبت دادن سر شکستن به جناب زینب علیها السلام و اشعار معروف نیز از آن مخدّره - که عقیلۀ هاشمیّین و عالمۀ غیر معلَّمه و رضیعۀ ثَدْیِ نبوّت و صاحب مقام رضا و تسلیم است - بعید است» (منتهی الآمال: ص 483). افزون بر آنچه محدّث قمی رحمه الله بیان نموده، سه نکتۀ دیگر نیز در این باره، قابل توجّه است: نکتۀ اوّل: دادن هدیه و صدقۀ مستحب به هاشمی توسّط غیر هاشمی، اشکالی ندارد. نکتۀ دوم: چگونه می توان باور کرد که زینب علیها السلام در ملأ عام، در میان هزاران کوفی، سر خود را به محمل بزند و خون جاری شود و این موضوع، حدود هزار سال، مسکوت بماند و پس از این مدّت طولانی، در برخی از منابع بسیار ضعیف، آن هم فقط از یک نفر، گزارش شود؟! شایان ذکر است که همۀ کتاب های ضعیفی که این مطلب را از مسلم جَصّاص نقل کرده اند، به موضوع «زدن سر به چوب محمل» اشاره ندارند. برای نمونه، این مطلب در کتاب نور العین و نسخۀ چاپی مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف، نیامده و تنها در المنتخب طریحی و یک نسخۀ خطّی از مقتل یاد شده، گزارش شده است. نکتۀ سوم: زینب علیها السلام قطعاً کاری بر خلاف توصیۀ مؤکّد امام حسین علیه السلام انجام نمی دهد؛ زیرا بر اساس آنچه منابع معتبر، گزارش کرده اند، امام علیه السلام به ایشان سفارش فرمود: «یا اخیّة! إنّی اقسم علیک فأبرّی قسمی. لا تشقّی علیّ جَیباً و لا تخمشی علیّ وجهاً؛ خواهرم! تو را سوگند می دهم و بدان، عمل کن. بر [مرگ] من، گریبان چاک مده و صورتْ مخراش» (ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 420. نیز، ر. ک: ج 1 ص 783 ح 831).
4- (4) . عنوان الکلام: ص 118.

عمامۀ امام زین العابدین علیه السلام و سوختن سر ایشان در شام؛(1)

- گزارش بستن اهل بیت امام علیه السلام به ریسمانی که یک طرف آن به امام زین العابدین علیه السلام بسته بود و طرف دیگر آن به زینب علیها السلام و...؛(2)

- گزارش هایی که حاکی اند قنداقۀ زینب علیها السلام را هنگامی که در کودکی آرام نمی گرفت، در دامن حسین علیه السلام گذاشتند و آرام شد،(3) یا این که زینب علیها السلام در کودکی، در آفتاب خوابیده بود و حسین علیه السلام که او را چنین دید، مانع تابش نور آفتاب به او شد... تا این که ماجرای کربلا پیش آمد و بدن امام علیه السلام در آفتاب ماند...؛(4)

- این گزارش که زینب علیها السلام هنگام ازدواج با عبد اللّه بن جعفر، شرط ضمنِ عقد کرد که او را از مسافرت با امام حسین علیه السلام منع نکند،(5) یا این که امام حسین علیه السلام در وداعِ آخر به وی فرمود: «مرا در نافلۀ شب، فراموش مکن»،(6) یا این که زینب علیها السلام شب یازدهم یا در برخی منازل راه شام، نماز شبش را نشسته خواند(7) و هنگامی که به مدینه بازگشت، شوهرش عبد اللّه بن جعفر، او را نشناخت؛(8)

و صدها گزارش دیگر، از این قبیل.

کوتاه سخن، این که: علّتِ نیاوردن متفرّدات منابع متأخّر در گزارش واقعۀ عاشورا و تاریخ زندگی امام حسین علیه السلام در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام و نیز در این شهادت نامه، معتبر نبودن و قابل استناد نبودن آنهاست، هر چند ممکن است شماری از آنها، در واقع، درست باشند، امّا دلیلی یا دستِ کم، قرینه ای بر صحّت آنها وجود ندارد. بر این اساس، می توان گزارش هایی را که اشکال عقلی و نقلی ندارند، با استناد به منابع آنها نقل کرد. البتّه برای آن که شنونده گم راه نشود، اشاره به ضعفِ منبع، ضروری است، هر چند با توجّه به این که رعایت این نکات، عملاً برای همه مقدور نیست، توصیۀ مؤکّد ما، خودداری کامل از نقل گزارش های منابع ضعیف و پرهیز مطلق از استناد دادن به این گونه منابع است.

ص:45


1- (1) . تذکرة الشهداء: ص 411.
2- (2) . المنتخب، طریحی: ص 473.
3- (3) . شجرۀ طوبی: ج 2 ص 153.
4- (4) . أنوار المجالس: ص 40.
5- (5) . وفیات الأئمّة علیهم السلام: ص 433.
6- (6) . وفیات الأئمّة علیهم السلام: ص 441.
7- (7) . معالی السبطین: ج 2 ص 133، وفیات الأئمّة علیهم السلام: ص 441، شجرۀ طوبی: ج 2 ص 153.
8- (8) . در این باره، هنوز هیچ مدرکی، هر چند ضعیف، یافت نشده است.

فصل دوم: اهداف قیام عاشورا

اشاره

(1)

یکی از مباحث مهم در بررسی حادثۀ عاشورا، شناخت اهداف قیام امام حسین علیه السلام در این حادثۀ بزرگ است. تحلیل این حادثه، به شکل گستردۀ آن، بیشتر در دوران معاصر و هم زمان با شکل گیری جنبش های اجتماعی و مذهبی انجام گرفته و در این فاصلۀ زمانی کوتاه، آرای متفاوتی عرضه شده است.

پیش از طرح دیدگاه ها در این باره و تجزیه و تحلیل آنها، می باید نخست، پیش فرض ها و روش بحث را مشخّص کرد؛ چرا که به نظر می رسد بسیاری از اقوال و دیدگاه های ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات، به عدم شفّافیت پیش فرض ها و روش بحث، بر می گردد.

بر این اساس، مباحث این تحلیل، در ذیل چهار عنوان، ارائه می گردد:

یک. پیش فرض ها در بررسی اهداف امام حسین علیه السلام؛

دو. روش بحث در تحلیل و استخراج اهداف امام علیه السلام؛

سه. گزارش و نقد دیدگاه ها در بارۀ اهداف امام علیه السلام؛

چهار. اهداف چند لایۀ قیام امام علیه السلام.

یک. پیش فرض ها
اشاره

بی تردید، حادثۀ عاشورا و حرکت امام حسین علیه السلام را نمی توان خارج از معتقدات و باورهای مسلّم شیعه - که برگرفته از قرآن و سنّت و تاریخ است -، و نیز مسلّمات عقلی و عُقلایی، تحلیل کرد.

این باورهای مذهبی و مسلّمات عقلی و عقلایی، پیش فرض های ما را در این مسئله، تشکیل می دهند که فهرستوار به مهم ترین آنها، اشاره می گردد:

1. اهداف کلّی امامت و خلافت الهی

شیعیان، در بحث اثبات امامت، علاوه بر احادیث مسلّم نقل شده از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، برای ضرورت امامت، به اموری استناد می کنند که آنها را شئون امامت می دانند؛ اموری همچون:

1. تبیین و تشریح قرآن و سنّت پیامبر خدا؛

ص:46


1- (1) . این فصل توسّط فاضل ارجمند، جناب آقای مهدی مهریزی، نگارش یافته است.

2. تلاش برای حفظ و نگهداری دین از نابودی و انحراف؛

3. تلاش برای تحقّق دین؛

4. الگو بودن.

روشن است که این اهداف کلّی، بر سراسر زندگی امامان علیهم السلام، سایه افکنده است و تمام اقوال و افعال و حتّی حیات و ممات آن بزرگواران، در مسیر تحقّق این اهداف بوده است.

2. علم ائمّه علیهم السلام به غیب

یکی از باورهای قطعی و ضروری نزد شیعیان، آگاهی امامان علیهم السلام از غیب است. گرچه در اندازه و چگونگی آن، اختلاف نظرهای اندکی وجود دارد، ولی در اصل آن، هیچ تردیدی نیست. البتّه شیعیان، این آگاهی از غیب را به اذن خدا و در طول علم الهی و در رتبۀ انسان، جای می دهند.

مستند این باور، روایت های فراوانی است که در مصادر حدیثی نقل شده است.(1)

3. مانع نبودن علم غیب از انجام دادن تکالیف ظاهری

یکی از مسائلی که سبب لغزش و مغالطه در این مبحث شده، توجّه نکردن به این نکته است که علم غیب، مانع از انجام دادن تکالیف ظاهری نیست. به تعبیر دیگر، پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام، از علم غیب، برخوردار بودند؛ ولی آن علم را مبنای انجام دادن تکالیف، قرار نمی دادند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در قضاوت ها و داوری ها و نیز رفتن به میدان نبرد و جنگ، به ظاهر، عمل می نمود و می فرمود:

إِنَّمَا أقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الأیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ.(2)

من در میان شما، به بیّنه ها (دلایل و گواهان روشن) و سوگندها داوری می کنم. برخی از شما در استدلال، گویاتر از دیگری است. اگر من [به سبب ادلّۀ ظاهری که در واقع، مخدوش بوده اند،] به کسی مالی را از اموال برادرش دادم، در واقع، قطعه ای از آتش را به او داده ام.

اگر چنین نباشد، توجیه رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی مکّه و مُحرِم شدن ایشان و منجر شدن آن به صلح حدیبیه، جریان جنگ احُد و... و بسیاری از کارهای دیگر ایشان، دشوار خواهد بود.

ص:47


1- (1) . برای اطلاعات بیشتر در ین موضوع، ر. ک: علم امام (مجموعه مقالات).
2- (2) . الکافی: ج 7 ص 414 ح 1.
4. آگاهی امام حسین علیه السلام از شهادت خویش

بر اساس نقل های فراوان حدیثی که در کتب تاریخ و حدیث، به گونه ای متواتر به دست ما رسیده، امام حسین علیه السلام پیش از حرکت به سمت مکّه و کربلا، از شهادت خویش، اطّلاع داشت.(1)

دو. روش بحث در استخراج اهداف و تحلیل آنها

برای بررسی دیدگاه ها و نیز انتخاب رأی برگزیده، علاوه بر پیش فرض ها - که اصول موضوع و مسلّم این بحث هستند -، باید به قواعد و روش استخراج هدف ها در پدیده های اجتماعی - بویژه آن جا که صورت تاریخی به خود گرفته اند و در دایرۀ رفتاری انسان های بزرگ و قُدسی جای دارند - نیز پرداخته شود. این اصول و قواعد، ما را بر آن می دارند تا در بررسی، به همۀ ابعاد و زوایا توجّه کنیم و از نگریستن تکْبُعدی بیرون بیاییم. اینک به چند مورد از این اصول و قواعد، اشاره می کنیم:

1. اهداف حرکت امام حسین علیه السلام را از دو طریق، می توان استخراج کرد: یکی شیوۀ کلامی و استفاده از اهداف کلّی امامت؛ و دیگری، مراجعه به سخنان و نامه های امام حسین علیه السلام و درست، آن است که از هر دوی اینها، استفاده گردد. توجّه به یکی از این دو، سبب لغزش و انحراف در تحلیل می گردد.

2. یکی از اموری که سبب اختلاف نظر در مسئلۀ اهداف امام علیه السلام شده است، توجّه نکردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است. برای نمونه، آن که به شهری مسافرت می کند تا تجارتی را انجام دهد یا مکان مقدّسی را زیارت کند، آن شهر، مقصد اوست؛ ولی مقصود او نیست. مقصود او، تجارت یا زیارت است. در حادثۀ عاشورا نیز، گر چه این حادثه به شهادت ختم شد، ولی شهادتْ مقصد است، نه مقصود. بنا بر این، اگر گفته شود که امام حسین علیه السلام برای شهادتْ قیام نکرد، بلکه برای تشکیل حکومت و احیای سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و اصلاح امور امّتْ قیام کرد، سخنی بی جا نیست؛ چرا که شهادت، مقصد است و مقصود، احیای سنّت و اصلاح امور است.

3. همچنین باید میان اهداف یک حقیقت، و نتایج و آثار مترتّب بر آن، فرق گذاشت. امام حسین علیه السلام، برای رسیدن به اهدافی به شهادت رسید و اگر پس از آن، انسان ها با عزاداری و گریه بر او، به کمالات معنوی برسند و از اجر اخروی برخوردار گردند، نباید عزاداری و گریه و نتایج مترتّب بر آن را از اهداف قیام امام حسین علیه السلام برشمرد. بنا بر این، آنان که هدف قیام امام علیه السلام را شفاعت امّت و یا دستیابی به اجر اخروی و آمرزش گناهان دانسته اند، گرفتار این مغالطه شده اند.

ص:48


1- (1) . ر. ک: ص 170 (بخش سوم: پیشگویی در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).
سه. دیدگاه ها در بارۀ اهداف قیام امام حسین علیه السلام
اشاره

در دوران معاصر، این مسئله که انگیزه قیام حسینی چه بوده به صورت جدّی مورد گفتگو و بحث، قرار گرفته و نوشته های فراوانی در این زمینه، به نگارش در آمده و دیدگاه ها و اقوال مختلفی در خصوص تبیین اهداف قیام امام حسین علیه السلام ارائه شده که در حقیقتْ به چهار نظریه، بر می گردد:

1. نظریۀ شهادت طلبی؛

2. نظریۀ تشکیل حکومت؛

3. نظریۀ حفظ جان؛

4. نظریۀ جمع بین دو نظریۀ اوّل و دوم، یعنی شهادت طلبی و تشکیل حکومت.

مفاد سه دیدگاه اوّل، روشن است؛ امّا دیدگاه چهارم، با توجّه به مبانی کلامی شیعه در اعتقاد به آگاهی امام علیه السلام از شهادت خویش، از یک سو، و سخنان امام علیه السلام و شواهد تاریخی در کوشش برای براندازی حکومت یزید و تشکیل حکومت اسلامی، از سوی دیگر، شکل گرفته است و صاحبان این دیدگاه، خواسته اند تا میان این دو حقیقت، جمع کنند. این جمع ها در چهار شکل، خود را نشان داده است:

1. مرحله ای کردن قصد: ابتدا، قصد تشکیل حکومت و در ادامه، قصد شهادت (رأی استاد مطهّری)؛

2. قصد مستقیم و غیر مستقیم (رأی علّامۀ عسکری)؛

3. تشکیل حکومت با علمِ به شهادت (رأی آیة اللّه استادی)؛

4. جنبۀ ظاهری و باطنی (رأی آیة اللّه فاضل و آیة اللّه اشراقی).

اینک نگاهی اجمالی به این نظریه ها می افکنیم:

1. نظریۀ شهادت طلبی
اشاره

از نظریۀ شهادت،(1) تا به حال، چند تفسیر شده است که گر چه برخی از آنها ممکن است اکنون

ص:49


1- (1) . گفتنی است علّامه سیّد عبد الحسین شرف الدین عاملی، در کتاب المجالس الفاخرة (ص 94)، برای نظریّۀ شهادت طلبی، 35 دلیل آورده است. علّامه سیّد محسن امین نیز در جلد اوّل أعیان الشیعة، نزدیک به بیست دلیل آورده که امام حسین علیه السلام گمان می کرده و در برخی مراحل، یقین داشته است که به شهادت می رسد. همچنین آیة اللّه استادی در کتاب بررسی قسمتی از کتاب شهید جاوید - که بعد از آن، در کتاب سرگذشت کتاب شهید جاوید منتشر شد -، بیست دلیل برای این موضوع آورده است. آیة اللّه لطف اللّه صافی گلپایگانی نیز در کتاب شهید آگاه، 33 دلیل برای نظریّۀ شهادت طلبی، ارائه کرده است.

قائلی نداشته باشند، ولی توجّه اجمالی به آنها مفید است. از شهادت طلبی امام علیه السلام، چهار تفسیر، صورت پذیرفته است و هر کدام، قائلانی دارد.

الف - شهادت تکلیفی

منشأ این تفسیر، برخی روایات است که از میان آنها، دو روایت از همه مشهورتر است:

یکی، روایتی از امام صادق علیه السلام در الکافی که بر اساس آن، هر امامی، وظیفه ای دارد:

فَلَمَّا تُوُفِّیَ الحَسَنُ وَ مَضَی فَتَحَ الحُسَیْنُ علیه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِیهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ اخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَکَ.(1)

وقتی حسن علیه السلام در گذشت، حسین علیه السلام، مُهر سوم را باز کرد. دید که در آن، نوشته شده:

بجنگ و بکُش و کشته می شوی. با گروهی برای شهادت، عازم شو. برای آنان، شهادتی جز با تو نیست.

و دیگری، روایتی است که خواب امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مکّه به کوفه را گزارش می کند که در آن آمده:

یا حُسینُ! اخرُج، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً!(2)

ای حسین! عازم شو که خداوند، خواسته که تو را کشته ببیند.

برخی با استناد به این روایات، قیام امام حسین علیه السلام را تکلیفِ شخصی بر اساس دستوری خصوصی می دانند که طبق برنامه ای از پیش تعیین شده، امام علیه السلام مأمور به آن بود. به نظر این عدّه، قیام امام حسین علیه السلام، طرّاحی غیبی داشته است؛ یعنی دستِ غیب، نمایش نامۀ عاشورا را نوشته و امام علیه السلام، آن را اجرا کرده است و پس از او، امکان اقتدا به ایشان، وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، قیام امام حسین علیه السلام، استثنا بوده است، نه قاعده، و از استثنا نمی توان اصل ساخت. یکی از دانشوران می نویسد:

در زمینۀ واقعۀ کربلا، جز تکلیف شخصی، کلام دیگری نمی شود گفت.(3)

ب - شهادت فِدْیه ای

شهادت فِدیه ای، به نظریّۀ مسیحیان در بارۀ مصلوب شدن عیسی علیه السلام بی شباهت نیست؛ یعنی همان گونه که عیسی علیه السلام تن به صلیب داد تا فدای گناهان انسان ها و مانع مجازات آنها شود، امام

ص:50


1- (1) . الکافی: ج 1 ص 279 ح 1.
2- (2) . الملهوف: ص 127، بحار الأنوار: ج 44 ص 364.
3- (3) . مقصد الحسین علیه السلام: ص 9.

حسین علیه السلام نیز به شهادت رسید تا گناهان امّت را بشوُیَد و شفیعشان شود.(1) این تفسیر، تفسیری مسیحی از قیام حسین علیه السلام است و هیچ مستندی در متون دینی ندارد.

ج - شهادت سیاسی

مشهورترین تفسیر از اهداف امام حسین علیه السلام، شهادت سیاسی است و امروزه، در کتاب ها و سخنرانی ها همواره این تفسیر، تبیین و تبلیغ می شود. تفسیر یاد شده، در واقع، تحلیلی سیاسی از قیام امام حسین علیه السلام است و برخاسته از اسلام سیاسی. پس از این که مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سیاسی رسیدند و ابعاد سیاسی دین در نگاه آنان برجسته شد، این تفسیر نیز از درون آن، استخراج گردید.

سیّد هبة الدین شهرستانی، در این باره می گوید:

امام حسین علیه السلام می دانست که چه بیعت بکند و چه نکند، کشته خواهد شد، با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم او کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بین خواهند رفت؛ ولی اگر بیعت نکند، تنها او کشته می شود؛ امّا در نتیجه، آرزوهای او برآورده می گردد و شعائر دین و شرفِ همیشگی، به دست خواهد آمد.(2)

د - شهادت اسطوره ای

برخی از نویسندگان معاصر، بر این عقیده اند که شهادت امام حسین علیه السلام را نباید امری سیاسی دید و از حالت اسطوره ای و راز و رمزداری اش خارج کرد تا دایرۀ تأثیرگذاری اش، تنها به گروهی اندکْ محدود گردد؛ بلکه باید آن را اسطوره ای دید تا تأثیرگذاری اش از زمان خطّی متناهی، به دایرۀ زمان حلقوی نامتناهی، برگردد.(3)

اینان، البتّه شاهدی بر تفسیرشان اقامه نکرده اند.

2. نظریۀ تشکیل حکومت

برخی از عالمان بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و سیّدِ مرتضی، و نیز برخی از عالمان معاصر، بر این عقیده اند که امام حسین علیه السلام برای تشکیل حکومت، قیام کرد. اینان، چنین باور دارند که امام حسین علیه السلام، نخست برای امتناع از بیعت با یزید بن معاویه، از مدینه به سوی مکّه حرکت کرد و آن گاه که مُسلم بن عقیل، حمایت مردم کوفه را به وی گزارش داد، به قصد تشکیل حکومت و

ص:51


1- (1) . ر. ک: اسرار شهادت آل اللّه: ص 133. نیز، ر. ک: مجموع الأعیاد: ص 108؛ المائدة: ص 167.
2- (2) . نهضة الحسین علیه السلام: ص 31.
3- (3) . ر. ک: زیر آسمان های جهان: ص 155.

احیای سنّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به سوی کوفه حرکت کرد.

شیخ مفید، در المسائل العُکبریّة، ضمن سؤال و جوابی، هدف امام علیه السلام را مانند همۀ مجاهدان، پیروزی و مغلوب ساختن دشمن می داند:

چرا حسین بن علی علیه السلام به کوفه رفت، در حالی که می دانست کوفیان، او را تنها می گذارند و کمکش نمی کنند، و او در این سفر، کشته می شود؟

امّا این که حسین علیه السلام می دانست که کوفیان، او را تنها می گذارند، علم قطعی به آن نداریم؛ زیرا نه دلیل عقلی، و نه نقلی برای آن هست.(1)

گفتنی است در عصر حاضر، تنها کسی که نظریّۀ تشکیل حکومت را پرورد و کوشید تا آن را مستدل کند، مرحوم صالحی نجف آبادی (نویسندۀ کتاب شهید جاوید) بود. وی بر آن است که امام علیه السلام از همان آغاز، هدفِ از پیش تعیین شده ای نداشت؛ بلکه به اقتضای شرایط، تصمیم می گرفت و هدفی را تعقیب می کرد. به نظر او، قیام امام حسین علیه السلام، چهار مرحله داشته و ایشان در هر مرحله ای، هدفی را تعقیب می کرده است.

یادآوری می شود که نظر رایج اهل سنّت در تحلیل حادثۀ عاشورا نیز تشکیل حکومت به وسیلۀ امام علیه السلام است. ابن کثیر، عنوان یک بحث از کتابش را به همین نکته، اختصاص داده است:

«حکایت حسین بن علی علیه السلام و علّت هجرتش با خانواده، از مکّه به عراق، برای به دست آوردن حکومت».(2)

روشن است که صراحت اهل سنّت در تبیین هدف امام حسین علیه السلام و عدم اختلاف آنان در این زمینه، از آن روست که تنها نگاهی تاریخی به این مسئله دارند و بحث های کلامی را در آن، دخالت نمی دهند.

3. نظریۀ حفظ جان

یکی از نویسندگان معاصر، هدف امام حسین علیه السلام را چنین تشریح می کند:

بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه و از مکّه به طرف عراق، برای حفظِ جان بوده، نه خروج و قیام، و نه جنگ با دشمن، و نه تشکیل حکومت.(3)

4. نظریۀ جمع
اشاره

چنان که گذشت، نظریۀ جمع، در صدد سازگاری دادن میان نظریۀ «شهادت طلبی» و نظریۀ

ص:52


1- (1) . المسائل العکبریّة: ص 69-71، بحار الأنوار: ج 42 ص 257-258.
2- (2) . البدایة و النهایة: ج 8 ص 149.
3- (3) . کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد: ص 193-194.

«تشکیل حکومت» است؛ زیرا احادیث فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام، نقل شده که بر شهادت طلبی، دلالت دارند و سخنان، خطابه ها و نامه های امام حسین علیه السلام نیز بر تشکیل حکومت، دلالت دارند.

این دو حقیقتِ کلامی و تاریخی، این گروه را وا داشته است تا به گونه ای به سازش و توافق میان این دو نظریه، اهتمام ورزند و در نتیجه، چهار صورت و چهار رأی، در این زمینه، شکل گرفته است:

الف - مرحله ای کردن قصد

از برخی نوشته های استاد مطهّری بر می آید که وی، هدف امام حسین علیه السلام را «مرحله ای» می داند که در مرحلۀ نخست، قصد تشکیل حکومت داشت؛ ولی پس از رسیدن خبر کشته شدن مسلم به امام علیه السلام، قصد او شهادت بود.(1)

ب - قصد مستقیم و غیر مستقیم

علّامه سیّد مرتضی عسکری، در مقدّمۀ مرآة العقول - که بعدها با عنوان معالم المَدرسَتَین منتشر شد -، بر این عقیده است که امام حسین علیه السلام، قصد شهادت کرد؛ امّا می خواست که مردم علیه حکومت یزید، قیام مسلحانه کنند.(2)

ج - تشکیل حکومت، با علم به شهادت

آیة اللّه رضا استادی می نویسد:

ما نمی گوییم امام علیه السلام به قصد کشته شدن رفت؛ بلکه می گوییم با علمِ به این که کشته می شود، رفت؛ امّا علی الظاهر، طبق دعوت اهل کوفه برای تشکیلِ حکومت رفت.(3)

چند نکته

اینک، پس از گزارش نظریه ها، به اجمال، برخی پرسش ها و ابهام ها و نقدهای وارد شده بر آنها را بیان می کنیم و تأکید می کنیم که قصد تفصیل و بررسی همه جانبه در میان نیست:

1. چنان که گذشت، شهادت، مقصود و هدف امام حسین علیه السلام نبوده است، گر چه مقصد ایشان بوده است. آنان که شهادت طلبی را هدف امام علیه السلام دانسته اند، از یک سو، میان مقصد و مقصود، خَلط کرده اند و از دیگر سو، سخنان، خطابه ها و نامه های ایشان را نادیده انگاشته اند. امام علیه السلام، در

ص:53


1- (1) . مجموعۀ آثار استاد شهید مطهّری: ج 17 ص 371.
2- (2) . ر. ک: مقدّمةُ مرآة العقول: ج 2 ص 493-494، مَعالم المدرستین: ج 3 ص 308.
3- (3) . سرگذشت کتاب شهید جاوید: ص 339.

مجموعۀ یاد شده، بر اهدافی غیر از شهادت طلبی، تأکید فرموده است.

2. قائلان به نظریۀ «تشکیل حکومت»، جنبۀ آگاهی امام علیه السلام از شهادت را کم رنگ دیده اند - اگر نگوییم که نادیده گرفته اند -، با این که احادیث متواتری بر آن، دلالت دارند. از سوی دیگر، منبع استخراج این نظریه، سخنان، خطابه ها و نامه های امام حسین علیه السلام (به مردم کوفه و بصره) و نماینده فرستادن ایشان به کوفه و بیعت گرفتن آن نماینده (مسلم) برای ایشان و اعلام تعهّد ایشان به آن بیعت و مصادرۀ کاروان تجارتی یزید و برخی شواهد دیگر از این دست است. البته در مجموعۀ گفته ها و نوشته های امام علیه السلام، آنچه دیده می شود، یاری خواستن برای امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور امّت و احیای سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله است، که به صراحت، بر تشکیل حکومت به وسیلۀ امام علیه السلام دلالت ندارند، مگر آن که اینها را ملازم با تشکیل حکومت بدانیم. البته در برخی متون، امام علیه السلام آن گاه که از بیعت با یزید، امتناع می ورزد، بر لیاقت نداشتن یزید برای خلافت و سزاوارتر بودن خود به این امر، تأکید می فرماید.

از جهت دیگر، تعبیر «خروج» در سخنان امام حسین علیه السلام، به معنای قیام نیست؛ بلکه در تمام موارد، به معنای بیرون رفتن از مدینه است، هر چند که گاه به غلط، به قیام، تعبیر شده است.

3. نظریۀ «حفظ جان»، هیچ شاهد کلامی و تاریخی ای ندارد و از این رو، قابل طرح نیست، ضمن این که با شئون امامت، سازگار نیست.

4. در بارۀ «نظریۀ جمع»، آنچه در بند اوّل و دوم آوردیم، قابل بازگویی است، ضمن این که در این نظریه نیز، مانند سه نظریۀ نخست، برخی از وجوه این حادثه، نادیده انگاشته شده که در مباحث آینده، بدانها خواهیم پرداخت.

چهار. اهداف چند لایۀ قیام امام حسین علیه السلام
اشاره

برای تبیین «نظریۀ هدفمندی چند لایه»، با اعتقاد و باور به این که «امام حسین علیه السلام از شهادت خویش آگاه بود؛ ولی شهادت را مقصد می دانست، نه مقصود»، هدفمندی حادثۀ عاشورا را در دو لایه، توضیح می دهیم:

لایۀ اوّل

در این لایه، مسئلۀ هدف از حادثۀ عاشورا از نگاه امام حسین علیه السلام و بر اساس مبانی کلّی امامت، تحلیل می شود.

امام حسین علیه السلام، در سخنان، خطابه ها و نامه های خود، برای رفتار خویش، اهدافی را بیان می دارد. برخی از این اهداف، در مرحلۀ امتناع از بیعت با یزید، بازگو می شود و برخی، در

ص:54

مرحلۀ حرکت از مدینه به سمت مکّه و برخی، در مرحلۀ حرکت از مکّه به سوی کوفه.

به سخن دیگر، امام حسین علیه السلام در سخنان و نامه های نسبتاً فراوانش، برای امتناع از بیعت با یزید، علل و اهدافی و برای حرکت خود از مدینه به مکّه و از آن جا به سمت کوفه، علل و اهداف دیگری مطرح می سازد.

در بخش نخست، امام حسین علیه السلام، فسق یزید و استحقاق بیشتر خود برای حکومت را مطرح می کند. امام علیه السلام، خطاب به فرماندار مدینه می فرماید:

أیُّهَا الأَمیرُ! إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُختَلَفُ المَلائِکَةِ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَبِنا خَتَمَ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ، وَ لکِن نُصبِحُ وَ تُصبِحونَ، وَ تَنتَظِرُ وَ تَنتظرُونَ، أیُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ البَیعَةِ.(1)

ای امیر! ما خاندان نبوّت، و معدن رسالت، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما می گشاید و با ما می بندد؛ و یزید، مردی فاسق، باده گسار، آدمکُش و اهل فسق و فجورِ آشکار است. همانند منی، با کسی همانند او، بیعت نمی کند؛ ولی ما و شما، صبح می کنیم و منتظر می مانیم، تا معلوم شود که کدام یک برای بیعت و خلافت، شایسته تر است.

و در بخش دوم، اصلاح امّت، احیای سنّت، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزّت و آزادگی را مطرح می سازد، چنان که در این باره از امام حسین علیه السلام روایت شده است که فرمود:

إنّی لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً، وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فی امَّةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، اریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهی عَنِ المُنکَرِ، وَ أسیرَ بِسیرَةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وَ سیرَةِ أبی عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ...، فَمَن قَبِلنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولی بِالحَقِّ، ومَن رَدَّ عَلَیَّ هذا أصبِرُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ، ویَحکُمَ بَینی وبَینَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَیرُ الحاکِمینَ.(2)

به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری، قیام نکرده ام؛ بلکه برای تحقّق رستگاری و صلاح در امّت جدّم محمّد صلی الله علیه و آله قیام کرده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیرۀ جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام، رفتار کنم.... آن که مرا به حقّانیت پذیرفت، [بداند که] خداوند، سرچشمۀ حق است [و پاداش

ص:55


1- (1) . الفتوح: ج 5 ص 13، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 183.
2- (2) . الفتوح: ج 5 ص 21، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 188.

او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دستِ رد بر سینۀ من زند، شکیبایی می ورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایۀ حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد، که او بهترینِ داوری کنندگان است.

جز این سخنان و نوشته ها، تحلیل شئون امامت(1) نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین علیه السلام در پیش گرفته، اقتضا می کند. امام حسین علیه السلام، برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف، اجرای دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، می بایست بر رفتار و گفتار و اندیشۀ ایشان سایه می افکند، و چگونه حادثه ای به این بزرگی را می توان جدا از این اهداف، تحلیل کرد؛ حادثه ای که در آن، خون پاک انسان های بزرگی بر زمین ریخت.

این، لایۀ نخست از اهداف حادثۀ عاشوراست و ممکن است کسانی که تعبیر «تشکیل حکومت» را به کار برده اند، عنوانی انتزاعی از این امور را منظور داشته اند. البتّه - چنان که بِدان اشارت رفت -، این تعبیر در مجموع سخنان و نگاشته های امام حسین علیه السلام، به صراحت، بیان نشده است.

دستاوردهای این لایه از هدف حادثۀ عاشورا، سست شدن بنیاد حکومت بنی امیّه، نابودی حکومت یزید، پایه ریزیِ قیام های انتقام جویانه و آگاهی مردم در آن برهه از تاریخ است که البتّه در فاصلۀ زمانی نسبتاً کوتاهی اتّفاق افتاد.

لایۀ دیگر

در این لایه، هدف از حادثۀ عاشورا از منظر خداوند متعال، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اولیای دین، منظور می گردد.

در این جا، دیگر، هدف به یک برهه از تاریخ، محدود نمی شود؛ بلکه جاودانه ساختن مشعل آزادیخواهی، مبارزه با ستم، بروز کرامت انسانی و آگاهی بخشی منظور است.

در این جا میان امام حسین علیه السلام و نهاد انسان ها در طول تاریخ، رابطه ای عاطفی برقرار می شود.

به نظر می رسد که تعبیرهای زیر را در سایۀ چنین لایه ای از هدف، می توان فهمید و تفسیر کرد. از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:

إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لا تَبرُدُ أبَداً.(2)

همانا با کشته شدن حسین، حرارتی در دل مؤمنان ایجاد می شود که هرگز، سرد نمی گردد.

ص:56


1- (1) . از جمله، وظایف و اختیارات امام و شروط و لوازم مَنصب امامت.
2- (2) . مستدرک الوسائل: ج 10 ص 318 ح 12084.

با این نگاه، می توان راز و رمز احکام ویژه ای را که در مجموعۀ تعالیم شیعه، در بارۀ حادثۀ عاشورا و امام حسین علیه السلام وارد شده، فهمید و تحلیل کرد، که عبارت اند از:

1. حِلّیتِ خوردن تربت امام حسین علیه السلام برای استشفا؛

2. استحباب سجده بر تربت امام حسین علیه السلام؛

3. استحباب ذکر گفتن با تسبیح تربت امام حسین علیه السلام؛

4. استحباب بر داشتن کام کودک با تربت امام حسین علیه السلام؛

5. استحباب حُنوط میّت با تربت امام حسین علیه السلام؛

6. استحباب زیارت اربعین؛

7. استحباب زیارت امام حسین علیه السلام در مناسبت های مختلف مذهبی؛

8. استحباب اقامۀ عزاداری و گریستن برای امام حسین علیه السلام؛

9. جواز قصر و اتمام نماز در زیر گنبد مزار امام حسین علیه السلام؛

10. استحباب همراه داشتن تربت امام حسین علیه السلام در سفر؛

11. استحباب یاد کردن از امام حسین علیه السلام به هنگام نوشیدن آب.

این همه،(1) نشان می دهد که علاوه بر اهدافی که امام حسین علیه السلام از قیام خود داشته است، خداوند و اولیای دین نیز اهدافی را از این قیام، منظور داشته اند. این، همان چیزی است که از آن به «اهداف چند لایۀ قیام امام حسین علیه السلام» تعبیر می گردد.

به سخن دیگر، امام علیه السلام می دانست که در این حادثه، به شهادت می رسد؛ امّا برای رسیدن به این هدف ها به میدان مبارزه با طاغوت زمان، در آمد:

1. اصلاح امور امّت اسلام؛

2. اقامۀ حق و طرد باطل؛

3. حفظ آزادی و عزّت و آزادگی؛

4. افشای ظلم و ستمگری حاکمان بنی امیّه؛

5. زمینه سازی برای تشکیل حکومت اسلامی.

خداوند نیز از این قیام و پایان خونینش، اهدافی را برای همیشۀ تاریخ، در نظر داشته است.

آنچه برخی با عنوان «اُسطورۀ مقدّس» یا «روابط عاطفی میان انسان ها و امام حسین علیه السلام»، بدان اشاره کرده اند، به این بُعد از اهداف، بر می گردد.

ص:57


1- (1) . برای مطالعۀ تفصیلی این احکام و تعالیم، ر. ک: الرسول المصطفی و الشعائر الحسینیة.

بنا بر این، دستاوردهای قیام، دیگر به بخشی از تاریخ، محدود نمی گردد، چنان که برای پیروان یک آیین نیز نخواهد بود.

الگو قرار گرفتن برای قیام های شیعی در طول تاریخ (نظیر انقلاب اسلامی ایران) و نیز سرمشقْ واقع شدن برای آزادیخواهان جهان (همچون گاندی)،(1) از دستاوردهای این قیام است.

ص:58


1- (1) . ر. ک: فرهنگ عاشورا: ص 279 (ذیل «گاندی»). نیز، ر. ک: مهاتما گاندی (همدلی با اسلام - همراهی با مسلمین): ص 96.

فصل سوم: ارزیابی سفر امام حسین به عراق و نهضت کوفه

اشاره

امام حسین علیه السلام، پس از خارج شدن از مدینه، از سوم شعبان تا هشتم ذی حجّۀ سال شصت هجری، حدود چهارماه و پنج روز در مکّه توقّف کرد و پس از دریافت نامۀ مسلم بن عقیل علیه السلام از کوفه - که حاکی از آمادگی کوفیان برای حمایت از ایشان در برابر حکومت یزید بود -، و نیز احساس خطر جدّی از ناحیۀ کارگزاران نظام حاکم در مراسم حج، در هشتم ذی حجّه، مکّه را به قصد کوفه، ترک کرد.

بر پایۀ گزارش های تاریخی امام حسین علیه السلام، به رغم ممانعت جدّی حکومت امَوی که در آغاز، با واسطه و بی واسطه، ایشان را از سفر به کوفه، باز می داشتند، و با ردّ پیشنهاد شماری از مصلحت اندیشان و علاقه مندان به ایشان که با خطرناک توصیف کردن این سفر، با اصرار تمام، از او می خواستند که از تصمیم خود منصرف گردد، دعوت کوفیان را پذیرفت و به سوی کوفه حرکت کرد و ضمن پیشگویی های مکرّر کنایی و بلکه صریح از به شهادت رسیدن خود و همراهان، روانۀ کربلا شد، و هنگام حرکت از مکّه به سوی عراق، به بنی هاشم نوشت:

مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ.(1)

هر کس به من بپیوندد، به شهادت می رسد؛ و [امّا] هر کس نپیوندد، به پیروزی نایل نمی آید.

در این باره، چند پرسشْ مطرح است که باید به آنها پاسخ داد:

1. سؤال اوّل این که: آیا انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام علیه حکومت یزید، از نظر سیاسی، کار صحیحی بوده است؟ آیا سیاست مدار بزرگی مانند امام حسین علیه السلام، با در نظر گرفتن سوابق کوفیان در برخورد با پدر او و برادر بزرگ ترش، به وعدۀ آنان در حمایت از وی در برابر حکومت بنی امیّه، اعتماد می کند و کوفه را به عنوان پایگاه مرکز نهضت بر ضدّ حاکمیت، انتخاب می نماید؟

به بیان واضح تر، آیا امام علیه السلام آنچه را دیگران در مورد خطرناک بودن سفر به کوفه می گفتند، نمی دانست؟ و نهایت، این که: آیا امام علیه السلام نمی دانست که فضای عمومی جانبداری از او - که قبل از

ص:59


1- (1) . دلائل الإمامة: ص 187 ح 107، بصائر الدرجات: ص 481 ح 5 نحوه.

آمدن ابن زیاد به کوفه، در این شهر حاکم بود -، جوّ کاذبی است؟

2. آیا همۀ دعوت کنندگان از امام حسین علیه السلام، از شیعیان و پیروان اعتقادی و واقعیِ او بودند و چنان که برخی پنداشته اند،(1) وی فریب شیعیان خود را خورد که به او، وعدۀ یاری داده بودند؛ امّا نه تنها از او حمایت نکردند، بلکه به جنگ او برخاستند و با این حساب، شیعه، خود، مقصّر اصلی در به وجود آمدن فاجعۀ عاشوراست؟ یا این که «شیعه» در آن دوران، مفهومی متفاوت با مفهومِ امروزی آن داشته است و کسانی که امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند، شیعۀ سیاسی و اجتماعی بودند، نه شیعه اعتقادی و حقیقی؟(2)

3. دلایل اقبال مردم کوفه به نهضت حسینی و پشت کردن به آن و به عبارت دیگر، عوامل شکست این نهضت، چه بود؟

ص:60


1- (1) . مانند عبد اللّه بن عبد العزیز، که در کتابش (من قتل الحسین علیه السلام؟) می گوید: «مردم کوفه به حسین علیه السلام، نامه نوشتندو از او درخواست کردند که به کوفه برود؛ امّا طولی نکشید که فرستاده اش مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند و به او نیرنگ زدند. آن گاه، نوبت حسین علیه السلام رسید که آنچه از آنان به مسلم رسیده بود، به او نیز برسد. همچنین تنها حسین علیه السلام نبود که شیعیان به او نیرنگ زدند؛ بلکه پیش تر، به پدر و برادرش و پس از او به دیگر امامان اهل بیت - که خدا از آنان خشنود باد - نیز نیرنگ زدند» (من قتل الحسین علیه السلام؟: ص 118). البته این پندار، به تفصیل، پاسخ داده شده است. در این باره، ر. ک: مَن هم قَتَلة الحسین علیه السلام؟، سیّد علی حسینی میلانی؛ بازتاب تفکّر عثمانی در واقعۀ کربلا، محمّدرضا هدایت پناه؛ کوفه از پیدایش تا عاشورا، صفری فروشانی؛ عاشوراشناسی، اسفندیاری.
2- (2) . برخی محقّقان، برای این گونه از تشیّع، اصطلاح «تشیّع کوفی» را به کار برده اند (ر. ک: تاریخ تشیّع در ایران، رسول جعفریان).
(1) دلایل انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام
اشاره

برای ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام، باید توجّه داشت که حکمت قیام امام علیه السلام، در صورت همکاری مردم، در درجۀ اوّل، براندازی حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی بود و در مرتبۀ بعد، امر به معروف و نهی از منکر، افشاگری علیه حکومت امَوی و سست کردن پایه های آن، پیشگیری از نابودی ارزش های اسلامی و در نهایت، اتمام حجّت بر مردم مسلمان بود، هر چند تحقّق این اهداف، به قیمت شهادت او و عزیزانش و اسارت خانواده اش تمام شود.

کوفه در آن دوران، ویژگی هایی داشت که با عنایت به آن ویژگی ها، مناسب ترین نقطه در جهان اسلام برای تحقّق اهداف امام حسین علیه السلام بود. این ویژگی ها عبارت اند از:

یک. موقعیت سیاسی - نظامی

شهر کوفه، در سال هفده هجری، به فرمان عمر، خلیفۀ دوم، و به دست سعد بن ابی وقّاص، به منظور تشکیل یک پادگان بزرگ نظامی جهت ساماندهی نیروهای نظامی برای گسترش هر چه بیشتر فتوحات اسلامی، شکل گرفت.

به دلیل موقعیت ویژۀ شهر کوفه در صدر اسلام، شمار قابل توجّهی از سران قبایل، فرماندهان بزرگ نظامی و جنگجویان زُبده، در این شهر، ساکن بودند. از این رو، امام علی علیه السلام هنگامی که برای خاموش کردن فتنۀ «ناکثین (پیمان شکنان)» از مدینه عازم عراق شد، تنها هفتصد نفر نیروی نظامی از مهاجر و انصار، همراه داشت؛ ولی دوازده هزار نیرو از کوفه به سپاه ایشان پیوستند.

جالب توجّه، این که امام علیه السلام وقتی می خواست از مدینه به طرف بصره حرکت کند، نامه ای خطاب به اهل کوفه نوشت که با این جملات، آغاز شده بود:

مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی أهلِ الکوفَةِ، جَبهَةِ الأَنصارِ و سَنامِ العَرَبِ.(1)

از بندۀ خدا، علی امیر مؤمنان، به کوفیان، گروه یاران شرافتمند و بلندپایگان عرب.

برپایۀ گزارش طبری، وقتی که بین راه به امام علیه السلام خبر دادند که شورشیان به بصره رفته اند،

ص:61


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 4 ص 500.

ایشان، احساس آرامش کرد و فرمود:

إنَّ أهلَ الکوفَةِ أشَدُّ إلیّ حُبّاً، و فیهِم رُؤوسُ العَرَبِ و أعلامُهُم.(1)

کوفیان، برای من دوست داشتنی ترند و سران و بزرگان عرب، در میان آنان اند.

و نیز به آنها نوشت:

إنّی قَدِ اختَرتُکُم عَلَی الأَمصارِ و إنّی بِالأَثرَةِ.(2)

من، شما را بر دیگر شهرها ترجیح دادم، و من، خوبْ گزینشگری هستم.

و در روایت دیگری آمده که به آنها نوشت:

فَإِنّی قَدِ اختَرتُکُم وَ النُّزولَ بَینَ أظهُرِکُم لِما أعرِفُ مِن مَوَدَّتِکُم و حُبِّکُم للّهِِ عز و جل و لِرَسولِهِ صلی الله علیه و آله....(3)

من، شما را انتخاب کردم و سکونت در میان شما را برگزیدم، چون مهرورزی و علاقه تان را به خدای عز و جل و پیامبرش صلی الله علیه و آله می دانم.

و هنگامی که کوفیان در «ذی قار» به امام علی علیه السلام پیوستند، ایشان در ستایش آنها فرمود:

أنتُم أشَدُّ العَرَبِ ودّاً لِلنَّبِیِّ و لِأَهلِ بَیتِهِ، و إنَّما جِئتُکُم ثِقَةً - بَعدَ اللّهِ - بِکُم.(4)

شما بامحبّت ترینِ عرب نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش هستید. من، پس از خدا، با اعتماد کردن به شما نزدتان آمدم.

و پس از پایان جنگ جمل، با این جملات از آنها قدردانی کرد:

جزاکُمُ اللّهُ مِن أهلِ مِصرٍ عَن أهلِ بَیتِ نَبِیِّکُم أحسَنَ ما یَجزِی العامِلینَ بِطاعَتِهِ وَ الشّاکِرینَ لِنِعمَتِهِ، فَقَد سَمِعتُم وأطَعتُم، وَدُعیتُم فَأَجَبتُم.(5)

خداوند، به خاطر خاندان پیامبرتان، بهترین پاداشی را که به اهل طاعت و سپاس گزاران نعمتش می دهد، به شما عطا کند. شما، گوش فرا دادید و اطاعت کردید، و فرا خوانده شدید و اجابت کردید.

همچنین در جنگ صِفّین که شمار سپاهیان امام علی علیه السلام در منابع تاریخی تا یکصد و بیست هزار ذکر شده، عمدۀ نیروهای ایشان از کوفه بودند. در همین جنگ، هنگامی که امام علیه السلام سستیِ سپاهیان خود را در برابر سپاه شام ملاحظه کرد، ضمن سخنانی سرزنش آمیز، به جایگاه مهم آنان

ص:62


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 4 ص 477.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 4 ص 477، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 14 ص 16.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 4 ص 477.
4- (4) . الإرشاد: ج 1 ص 250.
5- (5) . نهج البلاغة: نامۀ 2.

در جهان اسلام اشاره کرد و فرمود:

أنتُم لَهامیمُ العَرَبِ و یَآفیخُ الشَّرَفِ، وَ الأَنفُ المُقَدَّمُ، وَ السَّنامُ الأَعظَمُ.(1)

شما بزرگان عرب و سران شرف و پیشوایان جلودار و مهتران بزرگ هستید.

و در جایی دیگر، همراه با انتقاد از کوفیان، خطاب به آنها می فرماید:

و أنتُم تَریکةُ الإِسلامِ، و بَقِیَّةُ النّاسِ.(2)

و شما، یادگارِ اسلام و بازماندۀ مسلمانانید.

دو. موقعیت جغرافیایی

کوفه، در گذشته، در قلب بلاد اسلامی قرار داشت و نزدیک ترین نقطه برای مدیریت قلمرو مسلمانان، بویژه برای نقاطی بود که در عصر خلیفۀ دوم، به قلمرو حکومت اسلامی افزوده شدند.

در دوران زمامداری امام علی علیه السلام، مقرّ خلافت از مدینه به کوفه منتقل شد که بی تردید، افزون بر موقعیت اقتصادی، یکی از دلایل آن، دسترسی آسان از این شهر به بلاد مختلف اسلامی، خصوصاً هنگام نیاز به اعزام نیرو برای جنگ با معاویه بود.

بنا بر این، کوفه از نظر جغرافیایی نیز مناسب ترین مکان برای اقدام بر ضدّ حکومت یزید بود.

سه. موقعیت فرهنگی

کوفه، افزون بر موقعیت سیاسی، نظامی و جغرافیایی آن، مهم ترین پایگاه فرهنگی جهان اسلام نیز بوده است. سیاست خلیفۀ دوم، این بود که در کوفه، سربازانی آشنا با قرآن وناآشنا با سنّت، پدید آورد. لذا نقلِ حدیث را در کوفه ممنوع کرد و بر این اساس، قاریان کوفه، غالباً مسلمانان تکْبُعدی وناآشنا به سنّت بودند؛ امّا پس از به خلافت رسیدن امام علی علیه السلام، سیاست های اصولی فرهنگی ایشان در دوران حکومت، از یک سو، و حضور یاران بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که همراه امام علی علیه السلام به کوفه آمده بودند، از سوی دیگر، نقش مؤثّری در رشد فرهنگی مردم کوفه داشت.

بر این اساس، هنگام قیام امام حسین علیه السلام - که حدود 25 سال از آغاز حکومت امام علی علیه السلام می گذشت -، بی تردید، مردم کوفه، به طور نسبی از بالاترین سطوح فرهنگی در میان جوامع اسلامی برخوردار بودند. از این رو، زمینۀ اصلاح طلبی و قیام علیه ظلم و جور بنی امیّه، در این شهر بیش از هر جای دیگری فراهم بود. شورش های مکرّر آنها بر ضدّ حکومت های وقت پس از قیام امام حسین علیه السلام، گواه این مدّعاست.

ص:63


1- (1) . نهج البلاغة: خطبۀ 107.
2- (2) . نهج البلاغة: خطبۀ 180.
چهار. کانون مبارزه با حکومت شام

نقش تعیین کنندۀ کوفیان در فتوحات اسلامی و درگیری آنها با حکومت ستمگر شام، بویژه در دوران حکومت امام علی علیه السلام، ایجاب می کرد تا طبعاً رضایت ندهند که شام، مرکز خلافت و تصمیم گیری در جهان اسلام باشد. لذا در طول حکومت امَوی، کوفه، کانون مبارزه و مخالفت با حکومت امَوی شام بود و در این راه، بیشترین کشته، زندانی و تبعیدی را داد.

زیاد بن ابیه، در دورانی که از طرف معاویه به حکومت کوفه گمارده شد، علاوه بر کشتن و زندانی کردن بسیاری از مبارزان و تبعید بسیاری از آنان به شام و سایر شهرها، بر پایۀ برخی از گزارش ها، تنها پنجاه هزار نفر را از کوفه و بصره به سوی خراسان، کوچ داد.(1)

همچنین فرزندش ابن زیاد، علاوه بر کشتار گستردۀ مبارزان، گروهی از بزرگان شیعیان کوفه (مختار، هانی، سلیمان بن صُرَد، ابراهیم بن مالک اشتر و...) را زندانی کرد.

نهضت توّابین و قیام مختار، پس از واقعۀ کربلا، شورش عبد الرحمان بن اشعث در سال های 82 و 83 هجری و قیام زید بن علی بن الحسین علیه السلام در سال 122، دلایل روشن دیگری بر نفرت عمیقِ بخش قابل توجّهی از مردم کوفه از حکومت امَوی است.

در دوران امامت امام حسین علیه السلام، مفاسد اخلاقی و عملی آشکار یزید - که خود را خلیفۀ مسلمانان می دانست -، نفرت طبیعی مردم کوفه نسبت به حکومت شام را دوچندان کرد. لذا با نوشتن نامه های پی در پی، از امام علیه السلام دعوت کردند تا به کوفه بیاید و نهضت شکل گرفته بر ضدّ حاکمان امَوی را سامان دهد.

پنج. حضور هواداران اهل بیت علیهم السلام

هر چند شمار شیعیان حقیقی و پیروان واقعی اهل بیت علیهم السلام در کوفه اندک بود؛ لیکن دوستداران اهل بیت علیهم السلام و کسانی که نسبت به خاندان رسالت، اظهار ارادت می کردند، در این شهر، فراوان بودند؛ بلکه با عنایت به این که کوفه، حدود پنج سال مرکز حکومت عدل امام علی علیه السلام بود و جمع بسیاری از یاران بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، همراه با ایشان به این شهر آمده بودند و از این طریق، احادیث فراوانی در فضائل اهل بیت علیهم السلام در میان مردم انتشار یافته بود، کوفه به تدریج، کانون هواداران اهل بیت علیهم السلام در جهان اسلام شد و به همین جهت، پس از مرگ معاویه، هنگامی که جمع کوچکی از پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام فعالیت تبلیغاتی خود را برای بیعت با امام حسین علیه السلام و مبارزه با حکومت امَوی آغاز کردند، در فضای باز اجتماعی ناشی از ضعف فرماندار کوفه، در

ص:64


1- (1) . فتوح البلدان: ص 400.

مدّت کوتاهی فضای عمومی شهر در اختیار هواداران امام حسین علیه السلام قرار گرفت.

امّا مردم مکّه و مدینه، به دلیل شرایط سیاسی حاکم بر آنها، برخلاف کوفیان، به اهل بیت علیهم السلام علاقه مند نبودند. ابن ابی الحدید، به نقل از ابو عمر نَهْدی، از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده که فرمود:

ما بِمَکَّةَ وَ المَدینَةِ عِشرونَ رَجُلاً یُحِبُّنا.(1)

در مکّه و مدینه، بیست نفر هم نیستند که ما را دوست بدارند.

در مقابل، گزارش های فراوانی، از کثرت نسبی علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام در کوفه حکایت دارد، چنان که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

إنَّ وَلایَتَنا عُرِضَت عَلی أهلِ الأَمصارِ فَلَم یَقبَلها قَبولَ أهلِ الکوفَةِ بِشَیءٍ.(2)

ولایت ما، بر مردم شهرها ارائه شد. هیچ کدام مانند مردم کوفه، آن را نپذیرفتند.

روایات دیگری نیز رسیده اند که مؤیّد این اند که هواداران اهل بیت علیهم السلام در کوفه، بیش از هر شهر دیگری وجود داشته اند. هر چند هواداریِ بیشتر آنها در حدّ دفاع عملی و ایثار جان نبوده است؛ لیکن در سایر شهرها، اهل بیت علیهم السلام، همین مقدار طرفدار هم نداشته اند و لذا هنگامی که ابن زیاد، کوفیان را مجبور به رفتن به سوی سرزمین کربلا و جنگ با امام علیه السلام کرد، بسیاری از آنها، از نیمۀ راه گریختند و در کربلا، حاضر نشدند. بَلاذُری، در این باره می نویسد:

یک گروه هزارنفره [از کوفه] اعزام می شد؛ امّا به جهت اکراه آنان از این کار (نبرد با حسین علیه السلام)، تنها سیصد یا چهارصد نفر یا کمتر از اینها به مقصد می رسیدند.(3)

شش. دعوت کوفیان از امام علیه السلام

در سراسر جهان اسلام، جز اهل کوفه، هیچ کس از امام حسین علیه السلام برای قیام بر ضدّ حکومت یزید، دعوت نکرد. از این رو، یکی از پاسخ های امام علیه السلام به معترضان، استناد به دعوت نامه های مردم کوفه بود. در چنین فضایی، اگر امام علیه السلام برای آغاز نهضت به نقطۀ دیگری عزیمت می کرد و به دست کارگزاران حکومت، کشته می شد، آیا او را به بی سیاستی متّهم نمی کردند؟!

هفت. ممانعت حکومت اموی از رفتن امام علیه السلام به کوفه

رسیدن امام حسین علیه السلام به کوفه برای امویان بسیار خطرناک بود و لذا پیش از سلطۀ کامل ابن زیاد

ص:65


1- (1) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 4 ص 104؛ بحار الأنوار: ج 34 ص 297.
2- (2) . ثواب الأعمال: ص 114 ح 20، بحار الأنوار: ج 101 ص 46 ح 6.
3- (3) . ر. ک: أنساب الأشراف: ج 3 ص 386.

بر کوفه، یزید و کارگزارانش با همۀ توان تلاش می کردند که امام علیه السلام به کوفه نرود. یزید، حتّی دست به دامن ابن عبّاس شد تا امام علیه السلام را از رفتن به کوفه باز دارد، همچنین عمرو بن سعید، فرماندار مکّه، کوشید تا جلوی رفتن امام علیه السلام را بگیرد، و گروهی را اعزام کرد تا مانع خروج امام علیه السلام از مکّه شوند، امّا پس از درگیری مختصری، امام علیه السلام روانۀ عراق گردید.

بنا بر این، کوفه از نظر موقعیت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و جغرافیایی، مناسب ترین نقطه برای آغاز نهضت بر ضدّ حکومت یزید بود. از این رو، سیّد مرتضی رحمه الله در تحلیل حادثۀ کربلا می گوید:

اسباب پیروزی بر دشمن، روشن و آشکار بود، امّا آن اتّفاق بد، ماجرا را دگرگون و معکوس کرد تا جایی که به انجام رسید، آنچه رسید.(1)

هر چند ما با این نظر، موافق نیستیم، لیکن به دلایلی که بیان کردیم، کوفه را بهترین گزینه برای تحقق اهداف نهضت حسینی می دانیم. توضیح بیشتر این مطلب، در ادامۀ همین فصل، خواهد آمد.

ص:66


1- (1) . تنزیه الأنبیاء: ص 176، بحار الأنوار: ج 45 ص 98.
(2) پاسخ های امام (علیه السلام) به خطرناک توصیف کردن سفر به کوفه
اشاره

بررسی گزارش هایی که در منابع تاریخی در این زمینه آمده اند،(1) نشان می دهد که افراد مختلفی با انگیزه های گوناگون، می خواستند تا امام حسین علیه السلام را از سفر به عراق، منصرف کنند: برخی مستقیماً از یزید، دستور ممانعت داشتند. برخی غیر مستقیم، عامل اجرایی او بودند. برخی ضمن علاقه مندی به امام علیه السلام در جهت اجرای خواست حکومت یزید، عمل می کردند، شماری به خاطر پیشگویی هایی که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ شهادت ایشان شنیده بودند، از این سفر احساس خطر می کردند، برخی می خواستند که امام علیه السلام هم مانند آنها عافیت طلبی را پیشه سازد و در نهایت، برخی هم انگیزه ای جز علاقه مندی به امام علیه السلام نداشتند.

برای تحلیل پاسخ های امام علیه السلام به کسانی که با خطرناک توصیف کردن سفر به کوفه، تلاش می کردند تا امام علیه السلام را از این سفر منصرف کنند، باید توجّه داشت - همان طور که پیش از این گفتیم -، هدف امام علیه السلام از سفر به کوفه، در درجۀ نخست، تأسیس حکومت اسلامی و در مرتبۀ بعد، سست کردن پایه های حکومت اموی و دفاع از اساس اسلام به قیمت شهادت خود و عزیزانش بود. بنا بر این، تحقّق این هدف، با خطرهای احتمالی و بلکه قطعیِ این سفر، منافات ندارد.

امام حسین علیه السلام از یک سو، سرنوشت این سفر را می دانست و از خطرهای آن، کاملاً آگاه بود و از سوی دیگر، برای اتمام حجّت بر مردم، نمی توانست همۀ آنچه را می داند، برای همۀ مردم بیان کند. از این رو، پاسخ های امام علیه السلام به کسانی که سفر به کوفه را خطرناک وصف می کردند، متفاوت بود. این پاسخ ها را به سه دسته می توان تقسیم کرد:

یک. پاسخ به کارگزاران حکومت

پاسخ امام علیه السلام به کارگزاران یزید که او را از سفر به عراق منع می کردند، در واقع، این بود که: در کار من، دخالت نکنید. هنگامی که مأموران عمرو بن سعید، فرماندار مکّه، مانع خروج امام علیه السلام و

ص:67


1- (1) . برای دیدن برخی از این گزارش ها، ر. ک: ص 524 (بخش چهارم/فصل ششم: مخالفان رفتن امام علیه السلام به سمت عراق).

یارانش از مکّه شدند و ضمن درگیری مختصری خطاب به امام علیه السلام گفتند: ای حسین! از خدا نمی ترسی که از جماعت، جدا می شوی و میان امّت، تفرقه می اندازی؟

امام حسین علیه السلام تنها به قرائت این آیۀ شریف، بسنده کرد:

«لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ .(1)

عمل من، برای من و عمل شما، برای شماست. شما از آنچه من می کنم، بیزارید و من، از آنچه شما می کنید، بیزارم».(2)

بر پایۀ نقل ابن اعثم، امام علیه السلام در پاسخ نامۀ یزید به اهل مدینه - که متضمّن باز داشتن آنها از قیام بود -، نیز تنها به نوشتن آیۀ یاد شده اکتفا کرد.(3)

دو. پاسخ به کسانی که نمی خواست سرنوشت سفر را برای آنان بازگو نماید

از آن جا که هدف اولیۀ امام علیه السلام از سفر به عراق، تأسیس حکومت اسلامی بود، برای اتمام حجّت بر مردم، نمی توانست سرنوشت سفر را برای همۀ مردم، حتّی برای برخی از خواص، بیان کند.

لذا در پاسخ بسیاری از کسانی که با خطرناک توصیف کردن سفر به عراق، از ایشان می خواستند تا از این سفر منصرف شود، به پاسخ های اجمالی اکتفا می کرد، چنان که در پاسخ به پیشنهاد طِرّماح و ابو بکر بن عبد الرحمان فرمود:

مَهما یَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ یَکُن.(4)

هر چه خداوند حکم کند، همان می شود.

همچنان که در پاسخ بِشر بن غالب، عبد اللّه بن مطیع و عمر بن عبد الرحمان و فَرَزدَق و امثال آنها نیز به پاسخ های اجمالی اکتفا کرد.

سه. پاسخ به خواص

امّا پاسخ امام علیه السلام به شخصیت های بزرگی مانند امّ سلمه وعبد اللّه بن جعفر و محمّد ابن حنفیه، کاملاً متفاوت با پاسخ به دیگران بود؛ چرا که در پاسخ به آنها امام علیه السلام از شهادت خود خبر می داد، چنان که در پاسخ به ام سلّمه می فرماید:

ص:68


1- (1) . یونس: آیۀ 41.
2- (2) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 385.
3- (3) . الفتوح: ج 5 ص 68.
4- (4) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 447، تهذیب الکمال: ج 6 ص 418.

إنّی واللّهِ مَقتولٌ کَذلِکَ، وإن لَم أخرُج إلَی العِراقِ یَقتُلونی أیضاً.(1)

به خدا سوگند، من، این چنین کشته می شوم، و اگر به عراق هم نروم، مرا می کشند.

و نیز به عبد اللّه بن جعفر می فرماید:

لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونی وَیَقتلونی.(2)

اگر در لانۀ جنبنده ای هم باشم، مرا بیرون می آورند و می کشند.

این سخن، بدین معناست که: من، چه به کوفه بروم و چه نروم، بی تردید، به دست عوامل یزید، کشته می شوم. بنا بر این، باید نقطه ای را برای شهادت خود انتخاب کنم که خون من، بیشترین بهره را برای اسلام داشته باشد و بیشترین ضربه را به حکومت امَوی بزند وحرمت حرم نیز حفظ گردد، و آن نقطه، جایی جز عراق نیست.

بر این اساس انتخاب کوفه و همراه بردن خانواده و کودکان خردسال و بهترین یاران در این سفر، دقیقاً در راستای تحقّق این هدف والای الهی بوده است.

ص:69


1- (1) . الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 253، بحار الأنوار: ج 45 ص 89 ح 27.
2- (2) . الفتوح: ج 5 ص 67، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 217.
(3) عوامل اقبال مردم کوفه به نهضت حسینی

با توجّه به آنچه در بارۀ موقعیّت فرهنگی و سیاسی کوفه بیان کردیم، دلایل اقبال مردم کوفه را به نهضت حسینی، در موارد زیر می توان خلاصه کرد:

1. بالا بودن سطح فرهنگیِ بخشی از مردم کوفه؛

2. تقابل منافع سیاسی و اقتصادی کوفه با شام. کوفه، روزی پایگاه مهمّ تصمیم گیری در جهان اسلام بود و با شام، درگیری داشت. اکنون، کوفیان در برابر حکومت شام، احساس ذلّت و خفّت می کردند؛

3. علاقه مندی بسیاری از مردم کوفه نسبت به اهل بیت علیهم السلام؛

4. مفاسد حکومت امَوی و بخصوص فساد آشکار یزید؛

5. نبودن جای گزینی مناسب برای امام حسین علیه السلام که بتواند کوفیان را در مخالفت با حکومت شام و براندازی آن، رهبری کند.

در کنار هم قرار گرفتن عوامل مذکور، سبب شد که جمعی از پیروان راستین امام حسین علیه السلام، مخالفت با حکومت امَوی را بیاغازند و هنگامی که مردم را به همراهی با ایشان جهت براندازی حکومتْ فرا خواندند، تودۀ مردم از آن استقبال کردند. سیاست نعمان بن بشیر نیز - که مایل به درگیری نبود -، زمینه را فراهم کرد و فضای عمومی کوفه، به سرعت در جهت نهضت حسینی قرار گرفت، به گونه ای که حتّی جمعی از سران هوادار حکومت - مانند: عمرو بن حَجّاج و شَبَث بن رِبْعی که موقعیّت خود را در خطر می دیدند -، تحت تأثیر فضای عمومی شهر، به ظاهر به صف حامیان نهضت پیوستند و برای امام حسین علیه السلام نامه نوشتند.

اکنون باید دید که: چرا در فرصت کوتاهی پس از آمدن ابن زیاد به کوفه، به طور کلّی، ورق برگشت و فضای عمومی کوفه، در جهت خواستِ حکومت یزید قرار گرفت؟ به سخن دیگر، جامعۀ کوفه در کنار آن ویژگی های مثبت، چه خصوصیّات دیگری داشت که یک روز، فضای عمومی آن در جهت خواستِ امام حسین علیه السلام بود و روز دیگر، در جهت خواست یزید؟ و آیا این

ص:70

رویکردِ مردم کوفه را می توان به حساب شیعیان گذاشت؟

برای پاسخ دادن به این پرسش ها، جامعه شناسی و روان شناسی مردم کوفه و شناخت نظام اداری و اقتصادی حاکم بر این شهر، ضروری است. در بخش های آینده، به تبیین این مسائل خواهیم پرداخت و پس از آن، مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه را بررسی خواهیم کرد.

ص:71

(4) جامعه شناسی کوفه
اشاره

در ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به کوفه و نهضت کوفیان، افزون بر آنچه گذشت، جامعه شناسی کوفه را نیز باید بررسی کرد. کوفۀ آن روزگار، از زوایای گوناگون، قابل ارزیابی است؛ چرا که شهری متنوّع و چند گونه بوده است:

یک. جامعۀ کوفه از نظر نژادی

(1)

جامعۀ کوفه را از نظر نژادی، می توان به دو بخش عرب و غیرعرب، تقسیم کرد. بیشتر مردم عربِ ساکن کوفه، قبایلی بودند که با آغاز فتوحات اسلامی در ایران، از شبه جزیرۀ عربستان، به قصد شرکت در جنگ، به سمت عراق، کوچ کردند و سرانجام، پس از پایان فتوحات، در کوفه و بصره، مسکن گزیدند.

بخش دیگری از عرب های ساکن کوفه را قبایلی مانند بنی تَغلِب تشکیل می دادند که پیش از اسلام، در عراق، سکونت گزیده بودند و پیوسته با ایرانیان در جنگ بودند. اینان، با آغاز فتوحات اسلامی، به مسلمانان پیوستند و آنها را در فتوحات، یاری دادند. سپس بخشی از آنها در شهرهای تازه تأسیس اسلامی، سُکنا یافتند.

مردمان غیر عرب کوفه - که اندکی از جمعیّت آن را تشکیل می دادند -، شامل گروه هایی همچون مَوالی،(2) سُریانی ها(3) و نَبْطی ها(4) بودند.

دو. جامعۀ کوفه از نظر اعتقادی

از نظر اعتقادی، جامعۀ آن روز کوفه را می توان به دو بخش مسلمان و غیر مسلمان، تقسیم کرد.

ص:72


1- (1) . ر. ک: حیاة الإمام الحسین علیه السلام، قَرْشی: ج 2 ص 433؛ کوفه از پیدایش تا عاشورا، ص 209.
2- (2) . منظور از مَوالی، مسلمانان غیر عرب (مانند: ایرانیان، رومی ها و ترکان) هستند (تاریخ تمدّن اسلامی، جرجی زیدان: ص 686).
3- (3) . سُریانی ها، کسانی بودند که به زبانی سریانی سخن می گفتند. آنان، امروزه مسیحی اند و در سوریه و شمال بین النهرین زندگی می کنند (المنجد: ص 354 ذیل «السُّریان»).
4- (4) . نَبْطی ها، طایفه ای از عرب بودند که داخل عجم ها و رومیان شده بودند و نسبشان با آنان درآمیخته بود و فرهنگ و زبانشان را از دست داده بودند (مجمع البحرین: ج 3 ص 1746).

بخش غیر مسلمان کوفه، عبارت بودند از: مسیحیان عرب از «بنی تَغلِب»، مسیحیان نَجران، مسیحیان نَبْطی، یهودیانی که در زمان عمر از شبه جزیرۀ عربستان رانده شده بودند، و زردشتیان ایرانی. این بخش، در مجموع، قسمت ناچیزی از کلّ جمعیّت کوفه بودند.

سه. جامعۀ کوفه از نظر سیاسی
اشاره

بخش مسلمان کوفه را، از نظر سیاسی، می توان به چهار دسته تقسیم کرد:

1. هواداران اهل بیت علیهم السلام

پیش از این، اشاره کردیم که در عصر نهضت حسینی، کوفه، کانون هواداران اهل بیت علیهم السلام بود؛ ولی این سخن، بدان معنا نیست که همۀ کسانی که به اهل بیت علیهم السلام اظهار ارادت می کردند، پیروان راستین آنها و «شیعه» به مفهوم حقیقی این کلمه بودند؛ بلکه هواداران اهل بیت علیهم السلام و مدّعیان تشیّع در آن دوران، به چند دسته تقسیم می شدند که در ادامۀ همین فصل، توضیح خواهیم داد.

2. هواداران بنی امیّه

هواداران بنی امیّه، بخش قابل توجّهی از مردم کوفه را تشکیل می دادند. در آن دوران که بیست سال از حکومت امَویان در کوفه می گذشت، افراد بسیاری جذب آنها شده بودند. هواداران بنی امیّه در کوفه، از تشکّل و سازماندهی نیرومندی برخوردار بودند. افرادی مانند عمرو بن حَجّاج زبیدی، یزید بن حرث، عمرو بن حُرَیث، عبد اللّه بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمر بن سعد و مسلم بن عمرو باهِلی، از سران آنان به شمار می رفتند و همین ها بودند که وقتی از پیشرفت کار مسلم بن عقیل و ضعف و فتور نعمان بن بشیر، فرماندار کوفه احساس خطر کردند، به شام نامه نوشتند و زمینه را برای عزل نعمان و فرمان روایی ابن زیاد، فراهم ساختند.

گفته شده که رؤسا و مُتنفّذان قبایل کوفه، از این حزب بوده اند و این امر، خود، باعث گرایش بسیاری از مردم به این سو می شده است.(1)

3. خوارج

علی رغم سرکوب خوارج در جنگ نهروان، سیاست های غیر اسلامی معاویه باعث شد که خوارج کوفه، در زمان او، قدرت بگیرند. آنان در سال 43 ق، در دوران فرمان روایی مغیرة بن شعبه بر کوفه، به رهبری مُستَورِد قیام کردند؛ ولی کارشان به شکست انجامید. زیاد بن ابیه نیز پس از به عهده گرفتن فرمانداری کوفه در سال 50 ق، نقش مهمّی در سرکوب آنها داشت. پس از

ص:73


1- (1) . ر. ک: بازتاب تفکّر عثمانی در واقعۀ کربلا: ص 31 و 78 و 119 و 186.

مرگ زیاد (سال 53 ق)، خوارج کوفه به رهبری حیّان بن ظبیان، در سال 58 ق، قیامی دیگر ترتیب دادند و این بار، ابن زیاد، پس از به عهده گرفتن زمام امور کوفه، به سرکوب آنها پرداخت.(1)

بنا بر این، با توجّه به درگیری خوارج با امَویان، شاید بتوان گفت که آنان در جریان نهضت حسینی، با هیچ یک از دو طرف، همکاری نکرده اند.

4. افراد بی اعتنا و دَمْدَمی مِزاج

بخش قابل توجّهی از جوامع مختلف را کسانی تشکیل می دهند که یا همۀ حوادث اجتماعی را بی اهمیّت می شمارند و یا هر روز، به رنگی در می آیند. در کوفه نیز طبعاً جمعی بودند که نه به اهل بیت علیهم السلام علاقه داشتند و نه هوادار بنی امیّه بودند؛ بلکه هوادار شکم و شهوتِ خویش بودند و هر کس می توانست زندگی آنان را تأمین کند، از او پیروی می کردند.

ص:74


1- (1) . کوفه از پیدایش تا عاشورا: ص 303.
(5) اقسام شیعیان در آن دوران
اشاره

در روایات اهل بیت علیهم السلام، مدّعیان تشیّع و هواداریِ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، به چند طبقه یا دسته تقسیم شده اند:

یک. شیعیان طبقۀ اوّل

برترین دستۀ شیعیان، کسانی بودند که به راستی، به خاندان رسالت عشق می ورزیدند و در پنهان و آشکار، از آرمان های آنان دفاع می کردند. اینان، در کلام امام صادق علیه السلام، دوستانِ تَرازِ اوّل اهل بیت علیهم السلام معرّفی شده اند:

طَبَقَهٌ یُحِبّونا فِی السِرِّ وَ العَلانِیَةِ، هُمُ النَّمَطُ الأَعلی.

گروهی که ما را آشکارا و پنهان، دوست دارند؛ آنان در بالاترین درجه اند.

امام صادق علیه السلام در ادامۀ این سخن، ویژگی های این گروه راه چنین تبیین فرموده است:

فَمِن بَینِ مَجروحٍ وَ مَذبوحٍ، مُتَفَرِّقینَ فی کُلِّ بِلادٍ قاصِیَةٍ... وَ هُمُ الأَقَلّونَ عَدَداً، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً وَ خَطَراً.(1)

جمعی زخمی و جمعی سربُریده، در شهرهایی دوردست، پراکنده افتاده اند.... آنان، جمعیّتی اندک اند؛ امّا در پیشگاه خدا، ارج و منزلتی والا دارند.

در عصر نهضت حسینی، حبیب بن مُظاهر اسدی، مسلم بن عَوسَجه و ابو ثُمامۀ صائدی، نمونه های شناخته شدۀ این دسته از شیعیان و علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام بودند. آنان، پس از مرگ معاویه، در خانۀ سلیمان بن صُرَد خُزاعی جمع شدند و باب نامه نگاری به امام حسین علیه السلام، پس از مرگ معاویه، به دست آنها گشوده شد.

دو. شیعیان طبقۀ دوم

این دسته، کسانی بودند که بر اثر جاذبه های حکومت علوی و آشنایی با احادیثی که اصحاب بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در فضایل اهل بیت علیهم السلام نقل کرده بودند، به این خاندان، اظهار ارادت می کردند؛ ولی دوستی آنها، از مرز ظاهر و زبان، تجاوز نمی کرد. امام صادق علیه السلام این دسته را

ص:75


1- (1) . تحف العقول: ص 325.

دوستانِ تَرازِ پایین اهل بیت علیهم السلام وصف فرموده است:

وَ الطَّبَقَةُ الثانِیَةُ: النَّمَطُ الأَسفَلُ، أحَبّونا فِی العَلانِیَةِ وَ ساروا بِسیرَةِ المُلوکِ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وَ سُیوفُهُم عَلَینا.(1)

گروه دوم، پایین ترند. ما را آشکارا دوست دارند؛ ولی به شیوۀ پادشاهان رفتار می کنند.

از این رو، زبان هایشان، با ماست و شمشیرهایشان، بر ضدّ ما!

در دوران حکومت امام علی علیه السلام و دیگر امامان، بیشتر مردم کوفه از همین دسته بودند؛ همان ها که امام علی علیه السلام در اواخر حکومت خود، پی در پی، از آنها گله می کرد و خطاب به آنها می فرمود:

یا أَشباهَ الرِّجالِ وَلا رِجالَ.(2)

ای مردْنمایانِ نامرد!

و می فرمود:

مُنیتُ بِمَن لا یُطیعُ.(3)

گرفتار کسانی شده ام که فرمان نمی برند.

و می فرمود:

لا غَناءَ فی کَثرَةِ عَدَدِکُم.(4)

زیاد بودنِ جمعیّت شما، سودی ندارد.

و می فرمود:

لَبِئسَ حُشّاشُ نارِ الحَربِ أنتُم!(5)

شما بد آتش افروزانی برای جنگ هستید.

و می فرمود:

هَیهاتَ أن أطلُعَ بِکُم أسرارَ العَدلِ.(6)

هیهات که خواسته باشم به یاری شما، عدالت پنهان را آشکار کنم!

نیز بر پایۀ برخی از گزارش ها، امام حسن علیه السلام در توضیح علّت صلح خود با معاویه، این دسته

ص:76


1- (1) . تحف العقول: ص 325.
2- (2) . نهج البلاغة: خطبۀ 27، الکافی: ج 5 ص 6 ح 6، بحار الأنوار: ج 34 ص 65 ح 931.
3- (3) . نهج البلاغة: خطبۀ 39، بحار الأنوار: ج 34 ص 32 ح 905.
4- (4) . نهج البلاغة: خطبۀ 119، بحار الأنوار: ج 34 ص 96 ح 942.
5- (5) . نهج البلاغة: خطبۀ 125، بحار الأنوار: ج 34 ص 49 ح 910-911.
6- (6) . نهج البلاغة: خطبۀ 131، بحار الأنوار: ج 34 ص 110 ح 949.

از یاوران خود را این گونه توصیف فرمود:

یَقولونَ لَنا إنَّ قُلُوبَهُم مَعَنا وَ إِنَّ سُیوفَهُم لَمَشهورَةٌ عَلَینا!(1)

به ما می گویند که دل هایشان با ماست؛ ولی شمشیرهایشان بر ضدّ ماست.

همچنین، فَرَزدَق در دیدار با امام حسین علیه السلام، در وصف این دسته از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام، می گوید:

القُلوبُ مَعَکَ، وَ السُّیوفُ مَع بَنی امَیَّةَ.(2)

دل ها با توست و شمشیرها با بنی امیّه.

نکتۀ شایان توجّه، این که در وصف دستۀ دوم، گفته شده که «زبان هاشان، با اهل بیت علیهم السلام و شمشیرهاشان، بر ضدّ آنان است»؛ امّا در کلام فرزدق و دیگران، آمده است که «دل هاشان با اهل بیت علیهم السلام است و شمشیرهاشان، بر ضدّ آنها».

حقیقت، این است که اگر به راستی، دل آنها با اهل بیت علیهم السلام بود، شمشیر آنها نمی توانست بر ضدّ اهل بیت علیهم السلام باشد. ضدّیت عملی این دسته با خاندان رسالت، نشان می دهد که ارادت آنان به این خاندان، از مرز زبان تجاوز نمی کرده است.

سه. شیعیان طبقۀ سوم

دستۀ سوم: از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام، کسانی بودند که نه همانند دسته اوّل، در ظاهر و باطن از اهل بیتْ علیهم السلام دفاع می کردند، و نه همانند دستۀ دوم، علاقه ای ظاهری داشتند. این دسته، اهل بیت علیهم السلام را در قلب خود، دوست داشتند؛ ولی جرئت اظهار ارادت نسبت به آنان را نداشتند.

اینان، به تعبیر امام صادق علیه السلام، علاقه مندان تَرازِ وسط اند. متن سخن امام علیه السلام، این است:

وَ الطَّبَقَةُ الثالِثَةُ: النَّمَطُ الأَوسَطُ، أحَبّونا فِی السِّرِّ وَ لَم یُحِبّونا فِی العَلانِیَةِ.(3)

گروه سوم، در رتبۀ وسط اند. ما را در نهان، دوست دارند؛ امّا آشکارا با ما دوستی نمی کنند.

سپس در تبیین ویژگی های دستۀ سوم، می فرماید:

وَلَعَمری لَئِن کانوا أحَبّونا فِی السرِّ دُونَ العَلانِیَةِ فَهُمُ الصَّوامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّیلِ، تَری أثَرَ الرَّهبانِیَةَ فی وُجوهِهِم، أهلُ سِلمٍ وَ انقِیادٍ.

به جان خودم، اگر آنان ما را در باطن دوست می داشتند و نه به ظاهر، روزه دارانِ روز و

ص:77


1- (1) . الاحتجاج: ج 2 ص 72 ح 159، بحار الأنوار: ج 44 ص 147، ح 14.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 386.
3- (3) . تحف العقول: ص 325.

عابدانِ شب می بودند و اثر عبادت را در چهره شان می دیدی، و تسلیم و فرمان بردار می بودند.

در یک تقسیم بندی دیگر برای شیعیان، از امام باقر علیه السلام چنین روایت شده که فرمود:

الشیعَةُ ثَلاثَةُ أصنافٍ: صِنفٌ یَتَزیَّنونَ بِنا، وَ صِنفٌ یَستَأکِلونَ بِنا، وَ صِنفٌ مِنّا وَ إلَینا.(1)

شیعیان، سه دسته اند: دسته ای با ما، خود را می آرایند. دسته ای با ما، منافع مالی خود را به چنگ می آوردند، و دسته ای، از مایند و رو به کوی ما دارند.

با توجّه به این روایات، مدّعیان تشیّع در کوفه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

دستۀ اوّل، کسانی که دل آنها با اهل بیت علیهم السلام بود و در عمل نیز از آرمان های این خاندان، دفاع می کردند. تعداد این دسته، بسیار اندک بود.

دستۀ دوم، کسانی که اهل بیت علیهم السلام را به راستی دوست داشتند؛ ولی جرئت دفاع از آرمان های آنان را نداشتند. تعداد اینان، بیش از دستۀ اوّل و کمتر از دستۀ سوم بود.(2)

دستۀ سوم، کسانی که برای رسیدن به منافع سیاسی یا اجتماعی و یا اقتصادی، به اهل بیت علیهم السلام اظهار ارادت می کردند، ولی شمشیرهایشان در خدمت دشمنان آنها بود. بیشتر شیعیان کوفه، از این دسته بودند؛ ولی اینان، شیعۀ واقعی نبودند و می توان آنان را شیعیان سیاسی و اقتصادی نامید. چنین کسانی، در واقع، پیرو کسی هستند که بتواند منافع آنها را تأمین کند. از این رو، در فضایی که مردم احساس می کردند که امام حسین علیه السلام پیروز خواهد شد، این دسته نیز با مسلم بیعت کردند؛ ولی در فضایی که دیدند همراهی با امام علیه السلام برای آنها خطرناک است، در صف پیروان بنی امیّه قرار گرفتند.

بنا بر این، گناه حمایت نکردن از نهضت امام حسین علیه السلام، به دوش شیعیان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و نیز کسانی است که از نام شیعه، سوء استفاده می کردند، نه شیعیان اعتقادی و واقعی.

ص:78


1- (1) . مشکاة الأنوار: ص 127 ح 297.
2- (2) . شاید همین دسته بودند که سعد بن عبیده، در بارۀ آنها می گوید: [روز عاشورا] بزرگان ما، روی تپّه ایستاده بودند، می گریستند و می گفتند: «خداوندا! یاری ات را فرو فرست». گفتم: «ای دشمنان خدا! چرا پایین نمی روید و کمکش نمی کنید؟!» (تاریخ الطبری: ج 5 ص 392).
(6) روان شناسی کوفیان
اشاره

به طور کلّی، ویژگی های روانی بیشتر جامعۀ آن روزگارِ کوفه را که در شکست ظاهری نهضت امام حسین علیه السلام دخیل بوده اند، می توان چنین برشمرد:

یک. نظام ناپذیری

هستۀ اوّلیۀ شهر کوفه را قبایل بَدَوی (صحرانشین) تشکیل می دادند که بنا به علل مختلف، در فتوحات اسلامی شرکت جستند و سپس از صحرانشینی و کوچرَوی، به شهرنشینی روی آوردند؛ امّا با این حال، خُلق و خوی صحرانشینی خود را از دست نداده بودند.

یکی از ویژگی های صحرانشینان، داشتن آزادی بی حدّ و حصر در صحراها و بیابان هاست. از این رو، آنان از همان ابتدا به درگیری با امیران خود پرداختند، به گونه ای که خلیفۀ دوم را به ستوه آوردند، تا جایی که از دست آنان، این چنین شِکوه نمود:

چه مصیبتی بالاتر از این که با صد هزار جمعیّت، رو به رو باشی که نه آنها از امیری خشنودند، و نه امیری از آنان رضایت دارد؟!(1)

می توان گفت که چنین جامعه ای، امیر عادل و آزاداندیش را بر نمی تابد. در این جامعه، مردم از این گونه امیران، سوء استفاده می کنند، در مقابل آنها به معارضه بر می خیزند و از فرمان آنان، اطاعت نمی نمایند. نمونۀ همۀ این نشانه ها را در رفتار کوفیان با امام علی علیه السلام مشاهده می کنیم. امیر مناسب این جامعه، امیری مانند «زیاد بن ابیه» است که با خشونت و ستمگری، آنان را وادار به اطاعت در برابر حکومت نماید.

دو. دنیاطلبی

گرچه بسیاری از مسلمانان صدر اسلام، با نیّتی خالص و به جهت رضای حق و پیشرفت اسلام در فتوحات اسلامی شرکت می جستند، امّا کم نبودند افراد و قبایلی که به قصد به دست آوردن غنایم جنگی در این جنگ ها شرکت می کردند. اینان، پس از سکونت در کوفه، حاضر به از دست دادن دنیای خود نبودند و به محض احساس کردن هر گونه خطری، عقب می نشستند و به

ص:79


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 4 ص 165.

عکس، هر گاه احساس نفعی می نمودند، فوراً به عرصه داخل می شدند.

شاهد صادق این مطلب، حضور کوفیان در دو جنگ جَمَل و صفّین است. هنگامی که در سال 36 هجری، امام علی علیه السلام برای مقابله با شورشیانِ مستقر در بصره، از مدینه ره سپار عراق شد، از کوفیان، درخواست کمک نمود. کوفیان که هنوز حکومت امام علی علیه السلام را نوپا می دیدند و از سرنوشت جنگ، بخصوص با توجّه به کثرت سپاه بصره، بیمناک بودند، کوشیدند از زیر بار این دعوت، شانه خالی کنند و سرانجام، پس از تبلیغ ها و تشویق های فراوان، تنها دوازده هزار نفر، یعنی حدود ده درصد از جمعیّت جنگجویان کوفه، در این جنگ، به نفع علی علیه السلام شرکت جستند.

پس از اتمام جنگ نیز یکی از اعتراض های نخبگان و خواصّ آنان، مصادره نشدن و تقسیم نشدن غنایم به وسیلۀ امام علی علیه السلام بود.

امّا در جنگ صفّین که کوفیان، حکومت امام علی علیه السلام را سامان یافته می دیدند و امید فراوانی به پیروزی داشتند، رغبت بیشتری به شرکت در جنگ نشان دادند، به طوری که تعداد سپاهیان امام علی علیه السلام را در این جنگ، بین 65 تا 120 هزار نفر نگاشته اند که شمار افراد غیر کوفی آن، بسیار ناچیز بوده است.

فراوانیِ بیعت کنندگان با مسلم را نیز می توان با همین اصلْ توجیه نمود، گرچه عدّۀ اندکی از افراد مخلص نیز در میان آنها بودند.

مردم کوفه در آن هنگام، از سویی به علّت مرگ معاویه و جوانی یزید، حکومت مرکزی شام را دچار ضعف می دیدند و از سوی دیگر، فرماندار کوفه (نعمان بن بشیر) را قادر به مقابله با قیامی جدّی نمی دانستند. از این رو، تجمّع عدّه ای از شیعیان مخلص به رهبریِ سلیمان بن صُرَد خُزاعی و پیشنهاد دعوت از امام حسین علیه السلام و تشکیل حکومت در کوفه، به سرعت از سوی کوفیان، مورد استقبال قرار گرفت؛ زیرا احتمال پیروزی و تشکیل حکومت را قوی می دانستند.

کوفیان، حتّی پس از ورود عبید اللّه به کوفه، امید پیروزی را از دست ندادند. از این رو، تعداد فراوانی از آنها به همراه مسلم در محاصرۀ قصر عبید اللّه شرکت جستند و هنگامی که احساس خطر نمودند، به سرعت، از نهضت، کناره گرفتند و مسلم و هانی را به دست عبید اللّه سپردند.

این احساس خطر، هنگامی شدّت گرفت که شایعۀ حرکت سپاه شام از سوی طرفداران عبید اللّه در میان مردم، پخش شد. البته ترس از سپاه شام را نیز می توان معلول دنیاطلبی مردم کوفه به شمار آورد.

سه. تابع احساسات بودن

با مطالعۀ مقاطع مختلف تاریخ کوفه، می توانیم تابع احساس بودنِ اهالی آن را مشاهده نماییم.

ص:80

علّت اصلی این ویژگی را می توان عدم رسوخ ایمان در قلب های آنان دانست و طبعاً از افراد و قبایلی که با دیدن شوکت اسلام به آن پیوستند و برای دنیای خود به جنگ رفتند، انتظاری جز این نمی توان داشت.

شاید معروف شدن کوفیان به نیرنگبازی، فریبکاری و بی وفایی - تا جایی که به ظهور مَثَل هایی چون: «أغدَرُ مِن کوفیٍّ (فریبکارتر از کوفی)»، یا «الکوفیُّ لا یوفی (کوفی، وفا ندارد)» انجامیده -،(1) نیز ناشی از همین ویژگیِ احساساتی بودن آنها باشد.

چهار. پرخاشگری

نظامی بودن شهر کوفه و پدید آمدن فرصت های متعدّد برای جنگیدن، روحیّه ای خاص و پرخاشگرانه به آنان داده بود. آنان، مغرور از قدرت نظامی و فتوحات خویش، در برابر هر تحوّلی پرخاش کرده، با شورشگری، در صدد بازیابی هویت خویش و به دست آوردن منفعت بودند.

پنج. قبیله گرایی

قبیله گرایی حاکم بر عراق و جزیرة العرب، در کوفه نیز نمود داشت و افراد قبیله، به رئیس قبیلۀ خویش، بیش از رئیس حکومت، وابسته بودند. از سوی دیگر، سیاست مَدارانی همچون معاویه و ابن زیاد، با تطمیع رؤسای قبائل، از توانایی آنان بر ضدّ امامان شیعه علیهم السلام، استفاده می کردند.

ص:81


1- (1) . ر. ک: الفرق بین الفرق: ص 26، آثار البلاد و أخبار العباد: ص 167.
(7) نقش نظام اداری و اقتصادی کوفه در بسیج نظامی مردم
اشاره

ترکیب نژادی، اعتقادی و سیاسی مردم کوفه و نیز ویژگی های روانی آنها، ایجاب می کرد که نظام اداری و شرایط اقتصادی حاکم بر این شهر، نقش بسیار مؤثّری در بسیج نظامی آنها داشته باشد.

برای روشن شدن این مطلب، اشاره ای کوتاه به نظام اداری کوفه و منابع درآمد مردم آن، ضروری است:

الف - نظام اداری
اشاره

مهم ترین عناصر تشکیلات اداری کوفه، عبارت بودند از:

یک. فرماندار

فرماندار (والی)، مهم ترین مقام اجرایی کوفه بود که مستقیماً توسّط رئیس حکومت مرکزی، منصوب و ادارۀ امور کوفه و توابع آن(1) به او سپرده می شد.

دو. رؤسای ارباع

زیاد بن ابیه، هنگامی که در سال 50 هجری به حکومت کوفه منصوب شد، به منظور تسلّط بیشتر بر این شهر، آن را به چهار قسمت (رُبع)، تقسیم کرد: ربع اهل مدینه، ربع تمیم و همْدان، ربع ربیعه و کِنده، و ربع مَذحِج و اسد. همچنین برای هر یک، رئیسی معیّن نمود که مجموع آنها، «رؤسای ارباع» نامیده می شدند.

فرماندهانی که زیاد برای این ارباع انتخاب کرده بود، به ترتیب، عبارت بودند از: عمرو بن حریث، خالد بن عَرَفطه، قیس بن ولید و ابو بُردة بن ابی موسی اشعری.

مسلم بن عقیل نیز هنگام برپایی قیام خود، از این نظام، استفاده کرد و افراد هر ربع را در همان ربع، سازماندهی نمود و خود، رئیسی غیر از رئیس منصوب از سوی حکومت، برای هر ربع، انتخاب کرد.

در جریان قیام مسلم در کوفه پس از دستگیری هانی و محاصرۀ قصر، به نام های رؤسای

ص:82


1- (1) . همۀ نواحی مرکزی و شمالی ایرانِ آن روز (مانند: آذربایجان، قفقاز، قزوین، خراسان، ری، طبرستان، کابل و سمرقند)، توابع کوفه محسوب می شدند.

ارباع که به وسیلۀ او منصوب شده بودند، بر می خوریم: مسلم بن عوسجۀ اسدی، رئیس رُبعِ مَذحِج و اسد، عبید اللّه بن عمر بن عزیز کِندی، رئیس رُبع کِنده و ربیعه، عبّاس بن جَعدۀ جَدَلی، رئیس رُبع اهل مدینه و ابو ثُمامۀ صائدی، رئیس رُبع تمیم و همْدان.

هانی بن عروه، ریاست رُبع کِنده و ربیعه را از سوی حکومت، بر عهده نداشت؛ امّا به قدری در میان این رُبع - که پرجمعیّت ترین رُبع کوفه بود - احترام داشت که گفته شده است در هنگام کمک خواستن، سی هزار شمشیر آماده، به فریادرسی او می آمدند که البتّه ابن زیاد، توانست با سیاست های خود و استفاده از عمرو بن حَجّاج زُبیدی، رقیب هانی، این نفوذ را به حدّ اقل برساند و سرانجام، او را شهید کند، بدون آن که هیچ تحرّکی در رُبع، پدید آید!

سه. عُرَفا

عُرَفا، جمع «عَریف» است و عریف، منصبی در قبیله بوده است که صاحب آن، ریاست عدّه ای از افراد قبیله و سرپرستی امور آنان را بر عهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد، در مقابل حکومت، پاسخگو بوده است. وظیفه ای که عریف انجام می داد و نیز تعداد افراد تحت نظر او، «عِرافت» نامیده می شد.

این منصب، در قبایل عرب در زمان جاهلیت نیز وجود داشته و از نظر اداری، یک یا دو درجه پایین تر از ریاست قبیله بوده است؛ امّا پس از پایه ریزی نظام اسباع در سال هفدهم هجری، نظام عُرَفا، به گونه ای دیگر پی ریزی شد، بدین ترتیب که افرادِ تحت سرپرستی هر عریف را به تعدادی قرار می دادند که عطا و حقوق آنها و همسران و فرزندانشان، صد هزار درهم باشد. از این رو، تعداد افرادِ «عِرافت» های مختلف، متفاوت بود؛ زیرا نظامی که عمر بن خطّاب برای پرداخت عطا به جنگجویان در نظر گرفته بود، بر پایۀ مساوات قرار نداشت؛ بلکه بر اساس فضایل و ویژگی های افراد (مانند: صحابی بودن، شرکت در جنگ ها به فرماندهی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، شرکت در فتوحات و...) متغیّر بود. بدین ترتیب، «عرافت» های مختلف، از بیست تا شصت جنگجو را در بر می گرفت که زن و فرزندان آنها نیز به این رقم، اضافه می شدند.

وظیفۀ اوّلیۀ عُرَفا در آن زمان، این بود که عطا و حقوق افراد تحت مسئولیت خود را از امرای اسباع، تحویل می گرفتند و به آنان می رساندند. نیز در هنگام جنگ، افراد خود را آماده می کردند و احیاناً اسامی افرادی را که از شرکت در جنگ، سر باز زده بودند، به اطّلاع فرماندار یا امرای اسباع می رساندند.

هنگامی که لشکریان عرب، شهرنشین شدند و در کوفه مستقر گردیدند، عُرَفا، اهمّیت بیشتری یافتند؛ زیرا علاوه بر مسئولیت های سابق، مسئولیت کامل برقراری امنیت در محدودۀ

ص:83

زیر نظارتشان، به آنها واگذار گردید. از این رو، آنان دفترهایی تهیّه کرده بودند که در آنها، اسامی جنگجویان و همسران و فرزندانشان و نیز مَوالی آنان ضبط شده بود و اسامی و سال تولّد تازه متولّدها در آنها ثبت می شد، چنان که اسامی افرادی که از دنیا می رفتند، محو می گردید و بدین ترتیب، شناخت کاملی از افراد خود داشتند.

به نظر می رسد چنان که عرفا در آن زمان در مقابل فرماندار، مسئول بوده اند، نصب و عزل آنها نیز توسّط فرماندار، صورت می گرفته است.

در هنگام بروز تشنّج و اضطراب در شهر، نقش و اهمّیت عرفا، دوچندان می شد؛ زیرا آنها مسئول برقراری نظم در میان افراد شامل عرافت خود بودند و طبعاً اگر حکومت مرکزیِ شهر، قوی بود، از آنان می خواست که افراد قیام کننده (شورشی) را معرّفی نمایند.

ب - منابع درآمد مردم
اشاره

به طور کلّی، طرق درآمد مردمِ آن روزگار کوفه را می توان به دو بخش: کسب و کار، و دریافت عطا و رزق از حکومت، تقسیم نمود:

یک. کسب و کار

کسب و کار مردم در آن زمان، معمولاً زراعت، صناعت، تجارت و یا کارهای دولتی و حکومتی (مانند خدمت در شُرطه یا همان شهربانی) بود.

به نظر می رسد با توجّه به وابستگی شدید مردم به عطا و حقوق حکومتی، مردم عرب کوفه، کمتر به کسب و کار می پرداختند، به طوری که گفته شده است: اکثر حرفه های کوفه را مَوالی بر عهده داشتند و اصولاً عرب ها، اشتغال به حرفه و صنعت را در خور شأن خود نمی دانستند.

دو. عطا و رزق

عطا، پرداخت نقدی ای بود که از سوی حکومت کوفه، یک جا یا در چند مرحله، سالانه به مردم جنگجوی این شهر، انجام می گرفت، چنان که رزق، کمک های جنسی، مانند: خرما، گندم، جو، روغن و... بود که هر ماه به صورت بلا عوض، به آنها تحویل می شد.

نظام عطا و رزق، به وسیلۀ عمر بن خطّاب، بنیان گذاری شد، بدین ترتیب که عمر، برای برپا داشتن یک لشکرِ همیشه آماده و به منظور جلوگیری از اشتغال سربازان به کارهای دیگر، برای آنان حقوقی سالیانه تعیین نمود، که ملاک های خاصّی را نیز (مانند: صحابی بودن، دفعات شرکت در جنگ ها و...) در آن، مدّ نظر داشت. این حقوق سالیانه - که عمدتاً از فتوحات و خراج

ص:84

سرزمین های تازه فتح شده، تأمین می گشت -، به تناسب افراد، مبلغی بین سیصد تا دو هزار درهم در سال بود، که مقدار حدّ اکثر آن، «شرف العطاء» نامیده می شد و به افرادی که دارای ویژگی های برجسته ای مانند شجاعت و رشادت فراوان بودند، پرداخت می گردید.

بنا بر این، اصلی ترین منابع درآمد مالی و تأمین زندگی مردم کوفه، در دست حاکمیت بود و اکثر مردم برای امرار معاش، راهی جز همکاری با حکومت نداشتند.

به نظر می رسد که نظام اداری و اقتصادی موجود در کوفه، مؤثّرترین عامل در روی گردانی مردم از نهضت امام حسین علیه السلام و پیوستن آنان به هواداران حکومت بود، چنان که ابن زیاد، پس از ورود به کوفه و ایراد یک سخنرانی سیاسی، از نظام اداری و اقتصادی این شهر برای تهدید و تطمیع مردم، نهایت بهره را برد. متن گزارش طبری در این باره، چنین است:

ابن زیاد، بر رؤسا و مردم، سخت گرفت و گفت: به رؤسای قبایل بنویسید: هر کس از مخالفان امیر مؤمنان و حَروریه (خوارج) و اهل تردید - که کارشان اختلاف افکنی و نفاق و تشتّت است -، در میان شما باشد و امان نامه بنویسد، در امان است؛ امّا هر کس امان نامه ننویسد، باید کسی از رؤسا، او را ضمانت کند که با ما مخالفتی نمی کند و بر ما خروج نمی نماید، و اگر چنین نکند، ذمّه ام از او بری است و خون و مالش حلال است و خونش ریخته می شود.

اگر در تحت ریاست بزرگ قبیله ای، کسی بر امیر مؤمنان خروج کند و وی، او را برای ما نفرستد، آن خروج کننده، بر درِ خانۀ وی به دار آویخته می شود و خود وی نیز از مقرّری، محروم و به منطقۀ «الزاره» (بیشۀ شیران) در عُمان، فرستاده می شود.(1)

همچنین هنگامی که مسلم بن عقیل علیه السلام به همراه سپاه خود، قصر ابن زیاد را محاصره کرد و او را در فشار قرار داد، یکی از شگردهای موفّق ابن زیاد، این بود که از طریق اشراف کوفه و رؤسای قبایل، به سپاهیان مسلم، پیغام داد که اگر دست از یاری او بردارند و در صف فرمانبران در آیند، به عطای آنان خواهد افزود؛ ولی در صورت ادامۀ شورش، عطای آنان، قطع خواهد شد.

بر پایۀ برخی از گزارش ها، در روز عاشورا، هنگامی که امام حسین علیه السلام با کوفیان، اتمام حجّت می نمود و آنها با سر و صدا، تلاش می کردند که از سخنرانی ایشان ممانعت کنند، امام علیه السلام به موضوع «عطا» و حرامخواریِ آنان از این طریق، به عنوان یکی از علل انحراف و نافرمانی آنان، اشاره کرد و فرمود:

ص:85


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 359، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 536.

وَکُلُّکُم عاصٍ لِأَمری غَیرُ مُستَمِعٍ لِقَولی، قَدِ انخَزَلَت عَطِیّاتُکُم مِنَ الحَرامِ، وَ مُلِئَت بُطونُکُم مِنَ الحَرامِ، فَطُبِعَ عَلی قُلوبِکُم.(1)

همه تان از فرمان من، سرپیچی می کنید و به سخنانم، گوش فرا نمی دهید. عطایای حرام، شما را سست [و سنگین] کرده و شکمتان از حرام، آکنده شده است. از این رو، بر دل هایتان مُهر خورده است.

ص:86


1- (1) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 6؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 8.
(8) مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه
اشاره

با در نظر گرفتن آنچه در تبیین جامعه شناسی کوفه و روان شناسی کوفیان بیان شد، می توان گفت که مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه و خودداریِ کوفیان از همراهی با امام حسین علیه السلام، عبارت اند از:

یک. عدم تشکّل و ضعف امکانات اقتصادی هواداران امام علیه السلام

پیش از این، توضیح دادیم که یکی از ویژگی های کوفیان، نظام ناپذیری بود. به همین جهت، هواداران امام حسین علیه السلام نیز تشکّل خاصّی نداشتند. کوفیان، به دلیل حاکمیت نظام قبیله ای در کوفه، تابع رئیس قبیله بودند. از این رو، در صورت کناره گیری رئیس قبیله یا دستگیری و یا خیانت او، مردم نمی توانستند تصمیم گیری کنند.

افزون بر عدم تشکّل هواداران امام علیه السلام، ضعف امکانات مالی و تجهیزات نظامی آنان نیز در شکست نهضت کوفه، بی تأثیر نبود.

دو. تشکّل اداری و قدرت اقتصادی دشمنان امام علیه السلام

در مقابل هواداران امام علیه السلام، دشمنان ایشان و طرفداران حاکیمت اموی، در قالب نظام اداری کوفه، دارای تشکّل بودند و امکانات اقتصادی و تجهیزات نظامی این شهر را در دست داشتند، هر چند برای مقابله با مسلم علیه السلام با دو مشکل اساسی، رو به رو بودند: یکی، ضعف مدیریت نعمان بن بشیر، و دیگری، جوّ عمومی هواداری مردم از امام حسین علیه السلام، که با آمدن ابن زیاد، هر دو مشکل، حل شد.

سه. تهدید و تطمیع مردم

ابن زیاد، برای در هم شکستن فضای سیاسی، اجتماعی کوفه - که به شدّت، تحت تأثیر فعّالیت هواداران امام حسین علیه السلام بود -، کار خود را با تهدید و تطمیع مردم، آغاز کرد. او در نخستین سخنرانی خویش پس از ورود به کوفه، به مردم گفت:

امیر مؤمنان [یزید]، مرا بر شهر شما گمارده و فَیْئتان را تقسیم کرده و دستور داده به ستم دیدگان شما، خدمت کنم و بر گوش به فرمان ها و مطیعان شما، احسان نمایم و بر

ص:87

نافرمانان و مشکوک ها، سخت بگیرم. من در به انجام رساندن فرمان او، تا پایان خواهم ایستاد و نسبت به فرمانبرانِ شما، همانند پدری مهربانم و بر مخالفان، همانند زهر کشنده ام. پس هر کسی تنها برای حفظ خود بکوشد.(1)

چهار. تطمیع سران قبایل

اقدام دیگر ابن زیاد برای سرکوب کردن نهضت کوفه، دادن رشوه های کلان به سران قبایل و اشراف کوفه بود. این اقدام، با توجّه به نظام قبیله ایِ کوفه، برای خاموش کردن آتش انقلاب، فوق العاده مؤثّر بود. در این باره، مُجمّع بن عبد اللّه عائِذی (یکی از کسانی که گزارش حوادث کوفه را در راه به امام علیه السلام داد)، به ایشان چنین گفت:

اشراف، رشوه و فسادشان بسیار شده و کیسه هایشان، پُر گردیده و دوستی شان، به سویی دیگر جلب شده و خیرخواهی شان، خالصانه برای اوست و بر ضدّ تو، یک دست شده اند؛ امّا دیگر مردمان، هنوز دل هایشان با توست و فردا، شمشیرهایشان بر ضدّ تو، آخته است.(2)

پنج. بازداشت شماری از هواداران برجستۀ امام علیه السلام

یکی دیگر از اقدامات ابن زیاد، بازداشت کردن موقّت جمعی از بزرگان هوادار امام علیه السلام بود.

طبری، در این باره می نویسد:

وی، دیگر بزرگان [کوفه] را به خاطر ترس و دلهره ای که از آنها داشت، در نزد خود بازداشت کرد؛ زیرا همراهانش اندک بودند.(3)

از جمله کسانی که توسّط ابن زیاد بازداشت شد، مختار بن ابی عُبَیدۀ ثقفی بود که تا شهادت امام حسین علیه السلام، در زندان بود.

گفتنی است که جدا از همۀ عوامل، تنها بازداشت عنصری مؤثّر مانند مختار، در کنار عقب نشینی سلیمان بن صُرَد، کافی بود که نهضت کوفه را با مشکل جدّی، بلکه با شکست، مواجه سازد.

شش. اعمال خشونت

سیاست خشونت و کشتن، یکی دیگر از ابزارهای ابن زیاد برای سرکوب نهضت کوفه بود. در

ص:88


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 358.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 405.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 369.

این باره، گزارش شده:

ابن زیاد، وقتی وارد قصر شد و شب را به صبح رساند، مردم را گرد آورد و سخن تند و تهدیدآمیز گفت و کشت و ترور کرد و خون ریخت و پرده دری نمود.(1)

در گزارشی دیگر می خوانیم:

گروهی از کوفیان را نگه داشت و فی المجلس، آنها را کشت.(2)

هانی بن عروه، یکی از سران هوادار امام علیه السلام بود که توسّط ابن زیاد، دستگیر شد و پس از آزار و شکنجۀ فراوان، به شهادت رسید.

هفت. سوء استفاده از چهره های پرنفوذ مذهبی و اجتماعی

در کنار سایر عوامل سرکوب نهضت مردم کوفه، یکی از خطرناک ترین سیاست های ابن زیاد، سوء استفاده از چهره های مذهبی و مورد اعتماد مردم، مانند شُرَیح قاضی بود. پس از بازداشت هانی بن عروه، افراد قبیلۀ مَذحِج، برای آزادساختن او، قصر دار الإماره را احاطه کردند. ابن زیاد، احساس خطر کرد و به شُرَیح قاضی، دستور داد:

برو و هانی را ببین و به مردم بگو که او، زنده است.

شُرَیح، به بازداشتگاه هانی آمد. هنگامی که چشم هانی به شریح افتاد، در حالی که خون بر محاسن او جاری بود، فریاد زد: «ای خدا! ای مسلمانان! خاندانم نابود شدند. اهل دیانت، کجایند؟ اهل شهر، کجایند؟» و هنگامی که سر و صدای افراد قبیلۀ خود را - که در بیرون دار الإماره برای آزادسازی او جمع شده بودند - شنید، گفت: «اگر ده نفر به این جا بیایند، مرا نجات می دهند». شریح قاضی، بدون توجّه به آنچه دید و شنید، به طرف مردمی که اطراف قصر را گرفته بودند، آمد و به آنها گفت:

امیر، وقتی از حضورتان و سخنانتان در بارۀ بزرگتان (هانی)، مطّلع شد فرستاد که پیش او بروم. من هم پیش او رفتم و او را دیدم و امیر به من دستور داد که با شما دیدار کنم و به شما بگویم که بزرگتان زنده است و خبر کشته شدنش دروغ است.(3)

عمرو بن حَجّاج - که رهبری مردمِ گرد آمده در اطراف قصر را به عهده داشت -، با شنیدن سخن شریح گفت: «الحمد للّه که او کشته نشده است!» و اطراف قصر را خالی کردند و رفتند.

گفتنی است که عمرو بن حَجّاج، برادر روعه، همسر هانی، و از طرفداران پر و پا قرص ابن

ص:89


1- (1) . مطالب السؤول: ص 74، کشف الغمّة: ج 2 ص 255.
2- (2) . الفصول المهمّة: ص 183.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 364، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 538.

زیاد بود که با این حیله، ابن زیاد را از چنگ قبیلۀ مَذحِج، رها ساخت.

باری! ابن زیاد، با به کارگیری سیاستِ زر و زور و تزویر، شعله های انقلاب کوفه را در نطفه خفه کرد، مسلم علیه السلام را کشت و فضای سیاسی - اجتماعی کوفه را چنان دگرگون ساخت که از مردم کوفه، سپاهی انبوه به کربلا فرستاد و حادثۀ خونین و بی نظیر عاشورا را پدید آورد.

ص:90

فصل چهارم: عزاداری و گریه برای امام حسین

اشاره

عزاداری، یکی از عناصر اصلی و کلیدی در بررسی فرهنگ عاشورایی است، چنان که نمی توان نقش مثبت آن را در تحوّلات فرهنگی شیعه، نادیده گرفت. در کنار این جایگاه بلند و تأثیرگذار، عزاداری امام حسین علیه السلام، بویژه در دوران معاصر، با پرسش ها و آسیب هایی همراه بوده است.

بدین جهت، می کوشیم با جمع بندی روایت های یاد شده در این بخش، تحلیلی جامع از عزاداری، ارائه کنیم تا ضمن تبیین جایگاه آن، به پرسش ها و شُبَهات، پاسخ گفته شود. برای پرداخت همه جانبه به مسئلۀ عزاداری و رسیدگی به تمام زوایای آن، مباحث را در چهار محور، ارائه می کنیم:

1. منزلت و جایگاه عزاداری در سخن و سیرۀ پیشوایان

2. چرایی و دلیل عزاداری

3. آسیب شناسی عزاداری ها

4. ویژگی های عزاداری هدفمند.

ص:91

(1) منزلت و جایگاه عزاداری در سخن و سیرۀ پیشوایان
اشاره

(1)

بر پایۀ روایات، برپا داشتنِ عزا برای سالار شهیدان و یارانش، مرثیه سرایی برای آنان و گریه بر مصائبی که بر ایشان گذشته است، بویژه در دهۀ اوّل محرّم و خصوصاً در روز عاشورا، مورد تأکید اهل بیت علیهم السلام بوده است. عزاداری برای سیّد الشهدا، در حقیقت، اظهار محبّت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است که قرآن، مودّت آنها را واجب کرده است:

«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.2

بگو در برابر این [رسالت]، مزدی از شما نمی خواهم، جز دوست داشتن خویشاوندان [خود] را».

عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام، اظهار همدردی در بزرگ ترینِ مصائبی است که برای اهل بیت علیهم السلام و در واقع برای اسلام، پیش آمده است. امامانِ اهل بیت علیهم السلام، جز تأکیدهای مستقیم قولی، به گونه های دیگری نیز بر اهمّیت عزاداری برای امام حسین علیه السلام و زنده نگه داشتن آن، تأکید داشته اند که به مواردی اشاره می گردد:

یک. مرثیه سرایان سیّد الشهدا علیه السلام، پیش از واقعۀ کربلا

بر پایۀ آموزه های حدیثی، نخستین کسی که قبل از واقعۀ کربلا برای سیّد الشهدا علیه السلام مرثیه سرایی کرده، خداوند متعال است که آدم ابو البشر علیه السلام، ابراهیم خلیل علیه السلام و خاتم انبیا صلی الله علیه و آله را از مصائبی که برای حسین علیه السلام پیش خواهد آمد، آگاه فرموده است، و آنان، بر این مصیبت، گریسته اند. همچنین عیسی علیه السلام، هنگام عبور از کربلا، به مصیبت حسین علیه السلام اشاره کرده و همراه با حواریان خود، بر مصائب او گریسته است.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام نیز بارها به حوادث خونبار کربلا، اشاره کرده و همراه با فاطمه زهرا علیها السلام، برای فرزند عزیز خود، اشک ریخته اند.

ص:92


1- (1) . برای مطالعۀ تفصیلی این موضوع و مستندات این مقاله، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 9 ص 331 (بخش یازدهم/عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام). نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 785 (بخش هشتم).
دو. نخستین مرثیه سرایان سیّد الشهدا علیه السلام، پس از واقعۀ کربلا

پس از واقعۀ عاشورا، نخستین مرثیه سرایان سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش، فرزندش امام زین العابدین علیه السلام، خواهر بزرگوارش زینب کبرا علیها السلام، دختران امام علیه السلام (امّ کلثوم و فاطمۀ صغرا)، و همسرش رَباب بوده اند که در کربلا، کوفه و شام، با مرثیه سرایی های هدفمند خود، راه سالار شهیدان را ادامه دادند.

امّا در مدینه، نخستین مرثیه سرا پس از شهادت امام حسین علیه السلام، امّ سَلَمه، همسر بزرگوار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود. یعقوبی، در این باره می نویسد:

نخستین ضجّه زننده ای که در مدینه، ضجّه اش [بر حسین علیه السلام] بلند شد، امّ سَلَمه، همسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.

سه. پوشیدن لباس سیاه در عزای امام حسین علیه السلام

نخستین کسانی که در عزای امام حسین علیه السلام لباس سیاه پوشیدند، امّ سَلَمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و زنان بنی هاشم بودند.(1) این اقدام، احتمالاً به خاطر سخنی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام شهادت جعفر بن ابی طالب به اسماء فرموده بود.(2) ابو مسلم هم در آغاز قیام خود، برای استفادۀ تبلیغاتی علیه حکومت بنی امیّه، لباس سیاه را انتخاب کرد، به طوری که او و یارانش، در تاریخ به «سیاه جامگان» شهرت یافتند. آنها می گفتند:

این لباس سیاه، در عزای خاندان محمّد صلی الله علیه و آله و شهیدان کربلا و زید و یحیی است.(3)

در روزگار معاصر نیز در برخی مناطق شیعه نشین، لباس سیاه، نشانۀ عزاداری شمرده می شود.

چهار. تأکید بر زنده نگه داشتن یاد امام حسین علیه السلام

روایات فراوانی، بر لزوم تداوم یاد سیّد الشهدا علیه السلام تأکید دارند. در روایتی از امام صادق علیه السلام، آمده است:

ص:93


1- (1) . ر. ک: ج 2 ص 810 (بخش هشتم/فصل یکم/نخستین سیاهپوش در سوگ امام حسین علیه السلام).
2- (2) . از اسماء بنت عمیس، نقل شده است: وقتی جعفر بن ابی طالب کشته شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تَسلَّبی ثلاثاً؛ سه روز لباس (یا مقنعۀ) مشکی بپوش» (ر. ک: فتح الباری: ج 9 ص 429، لسان العرب: ج 1 ص 472). البته «تسلُّب» به گونۀ دیگری نیز معنا شده است (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 827 ح 1994).
3- (3) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 300.

قل: «صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ» تُعیدُ ذلِکَ ثَلاثاً، فَإنَّ السَّلامَ یَصِلُ إلَیهِ مِن قَریبٍ ومِن بَعیدٍ.(1)

هنگام یاد کردن از امام حسین علیه السلام، سه بار بگو:

"صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ؛ درود خدا بر تو، ای ابا عبد اللّه!"، که این سلام، از نزدیک و دور، به او خواهد رسید.

همچنین، یاد کردن از آن بزرگوار در هنگام نوشیدن آب، توصیه شده است.(2)

با توجّه به نیاز مکرّر انسان در شبانه روز به نوشیدن آب، توصیه به فرستادنِ سلام بر امام حسین علیه السلام و لعن بر قاتلانش هنگام نوشیدن آن، بدین معناست که پیروان اهل بیت علیهم السلام، هیچ گاه نباید ماجرای کربلا را فراموش کنند، و خاطرۀ مبارزه با ظلم و ظالم و شهادت جان گداز سلالۀ پاک پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در این راه، برای همیشه، باید در تاریخ، زنده بماند.

پنج. تأکید بر تداوم عزاداری

تأمّل در توصیۀ اهل بیت علیهم السلام به برپا داشتنِ مجالس عزا برای شهدای کربلا و زنده نگاه داشتن خاطرۀ عاشورا، تشویق آنان به سرودن شعر در بارۀ این فاجعۀ بزرگِ تاریخ اسلام، بشارت به پاداش های بزرگ در گریستن بر این مصیبت بزرگ و گریاندن دیگران، تأکید بر اهمّیت عزاداری در دهۀ اوّل محرّم، خصوصاً در روز عاشورا به روشنی بیانگر این حقیقت است که عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش، هدف بزرگی را دنبال می کند که تا آن هدف، تحقّق نیافته است، سنّت عزاداری در میان پیروان اهل بیت علیهم السلام باید تداوم یابد.

بنا بر این، مسئلۀ مهم، این است که: هدف و حکمت ضرورت تداوم عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام، چه بوده است؟

ص:94


1- (1) . الکافی: ج 4 ص 575 ح 2.
2- (2) . ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 813 (بخش هشتم/فصل دوم/به یاد مصیبت امام حسین علیه السلام بودن، در هنگام آشامیدن آب).
(2) حکمت عزاداری
اشاره

بی تردید، اظهار محبّت نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق سوگواری برای سالار شهیدان، همان طور که اشاره شده، پسندیده و در جهت بزرگداشت شعائر الهی است؛ لیکن تأمّل در روایاتی که توصیه و تأکید بر تداوم اقامۀ ماتم بر سیّد الشهدا علیه السلام دارند، ایجاب می کند که عزاداری برای ایشان، دلیلی بسیار فراتر از اظهار محبّت به اهل بیت علیهم السلام داشته باشد؛ بلکه از نگاه سیّد بن طاووس، اگر لزوم پیروی از فرمان قرآن و سنّت نیز نبود، اظهار محبّت نسبت به اهل بیت علیهم السلام ایجاب می کرد که به دلیل منزلت والایی که امام حسین علیه السلام و یارانش به واسطۀ شهادتْ بِدان دست یافتند، اظهار مسرّت و شادمانی کنیم.(1)

بنا بر این، باید دید حکمتِ آن همه تأکید بر عزاداری و گریه برای ابا عبد اللّه علیه السلام چیست؟

حکمت شهادت او، هر چه باشد، حکمت عزاداری برای او نیز هست.

حکمت شهادت امام حسین علیه السلام

اصلی ترین علّت قیام و شهادت امام حسین علیه السلام، مبارزۀ با نادانی است. بر پایۀ آنچه بسیاری از منابع معتبر، در این باره، از امام صادق علیه السلام گزارش کرده اند، ایشان، در دعایش به درگاه خداوند می گوید:

وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَةِ.(2)

و خونش را به خاطر تو بذل کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانیِ گم راهی، بیرون آورد.

همۀ آنچه در تبیین هدف قیام و حکمت شهادت امام حسین علیه السلام بیان شد، در تعبیر «جهل زدایی» خلاصه شده است. جهل زدایی، نه تنها هدف قیام سیّد الشهدا علیه السلام، بلکه هدف بعثت خاتم الأنبیا صلی الله علیه و آله و نزول قرآن است.

بر این اساس، اصلی ترین کار انبیا و اولیای الهی، ریشه کن کردن بیماری جهل از جامعه است؛ زیرا تا این بیماری علاج نگردد، نمی توان انتظار داشت که ارزش های دینی بر جامعه، حاکم

ص:95


1- (1) . ر. ک: الملهوف: ص 83.
2- (2) . تهذیب الأحکام: ج 6 ص 113 ح 201، مصباح المتهجّد: ص 788.

گردد. امام حسین علیه السلام نیز برای تحقّق این آرمان بلند، خون پاک خود را در راه خدا اهدا کرد و بدین سان، اصلی ترین دلیل پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام برای «زنده نگه داشتن مکتب شهادت، به وسیلۀ عزاداری بر امام حسین علیه السلام» نیز جهل زدایی از جامعۀ اسلامی است و تا درمان کامل این بیماری خطرناک اجتماعی و استقرار حاکمیت مطلق ارزش های اسلامی در جهان، تداوم این مکتب، ضرورت دارد.

ص:96

(3) آسیب شناسی عزاداری امام حسین (علیه السلام)
اشاره

در عصر حاضر، آشنایی با آفاتی که هدف و حکمت عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کنند، مهم ترین و اساسی ترین گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند این دستور العمل سازندۀ اهل بیت عصمت و طهارت است.

اکنون باید دید که: چگونه فرهنگ اصیل عاشورا، به وسیلۀ دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه، تحریف می شود؟ و چه آفاتی، مجالس عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کند؟

پاسخ اجمالی این سؤال، این است که: هر چیزی که با هدف عزاداری (یعنی جهل زُدایی از جامعۀ اسلامی) و نیز با ویژگی های مجالس عزاداری هدفمند (یعنی: خدامحوری، ارائۀ تحلیل واقع بینانه از حادثۀ عاشورا و بهره گیری صحیح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بیت علیهم السلام) در تضاد باشد، از آفت های مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام است. اینک برای توضیح این اجمال، به مهم ترینِ این آسیب ها، اشاره می کنیم:

یک. تحریفِ هدف عزاداری

خطرناک ترین آفت عزاداری امام حسین علیه السلام، تحریف هدف آن است. پیش از این، اشاره کردیم که حکمت عزاداری امام حسین علیه السلام با حکمت شهادت ایشان، یکی است. بنا بر این، تحریف هدف عزاداری، تحریف هدف شهادت آن بزرگوار نیز هست.

این تحریف، به دو گونه می تواند تجلّی یابد: یکی آن که به جای روشنی بخشی و احیاگری، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی خلاصه گردد؛ و دیگر، آن که به جای تأکید بر بُعد حماسی آن، به جنایت یزیدیان و ستمگران در این حادثه پرداخته شود.

این سخن، بدان معنا نیست که آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی، از نتایج و فواید عزاداری نیست و یا این که نباید جنایت های ستم پیشگان را برشمرد؛ بلکه غرض، پرهیز از نگاه تجزیه ای است.

اگر به جای جهل زُدایی و احیای ارزش های اسلامی، هدف عزاداری برای سالار شهیدان، در پاک سازی گنهکاران از گناه، خلاصه شود، در واقع، هدف شهادت امام علیه السلام و عزاداری برای

ص:97

ایشان، تحریف شده است؛ یعنی دقیقاً همان تحریفی که در آیین مسیحیت، در بارۀ عیسی علیه السلام تحقّق یافت.

به عبارت دیگر آنچه تحریف هدف عزاداری برای امام حسین علیه السلام است، خلاصه کردن این هدف، در پاک سازی گناهان، شبیه باور خرافیِ مسیحیان در بارۀ مصلوب شدن عیسی علیه السلام است.

این سخن، البته به معنای نفیِ نقش عزاداری در آمرزش گناهان نیست.

از سوی دیگر، حادثۀ عاشورا، در یک نگاه کلّی و واقع بینانه، دارای دو بُعد است: یکی بُعد جنایت و مظلومیت، و دیگری بُعد حماسه و عزّت و عظمت. از این رو، تحلیل و تبیین صحیح این حادثه، در صورتی امکان پذیر است که این دو بُعد، در کنار هم دیده شوند و ارائه گردند. در غیر این صورت، مخاطب، درک درستی از این جریان مهم تاریخ اسلام، پیدا نخواهد کرد.(1)

دو. استناد به منابع غیر معتبر

یکی از آسیب هایی که خصوصاً در قرن های اخیر، عزاداری امام حسین علیه السلام را تهدید می کند، استناد اهل منبر و مرثیه سُرایان، به منابع غیر معتبر و غیر قابل استناد است.(2)

نکتۀ قابل توجّه، این که تاریخ عاشورا، بیشتر از بسیاری موضوعات دیگر، دارای منابع معتبر و قابل استناد است و مرثیه سرایان متعهّد و آگاه، اصولاً نیازی به استفاده از منابع غیر قابل استناد ندارند. به گفتۀ شهید مطهّری:

اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند، می بیند از زنده ترین و مستندترین و از پُرمنبع ترین تاریخ هاست. مرحوم آخوند خراسانی(3) فرموده بود: آنها که به دنبال روضۀ نشنیده می روند، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احَدی نشنیده است.(4)

شماری از مرثیه سرایان می پندارند که هر چه چاپ و منتشر شد، قابل استناد است و کاری با

ص:98


1- (1) . در شناخت اهداف امام حسین علیه السلام و تحریفات صورت گرفته در این موضوع، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام (ج 3)؛ عاشوراشناسی؛ جامعه شناسی تحریفات عاشورا؛ عاشورانامه (ج 2)؛ جریان شناسی تاریخی قرائت ها و رویکردها به عاشورا از صفویّه تا مشروطه.
2- (2) . برای اطّلاع از منابع قابل استناد و منابع غیر قابل استناد تاریخ عاشورا، ر. ک: ص 19 (بخش یکم/فصل یکم: کتاب شناسی تاریخ عاشورا). نیز، ر. ک: معرفی و نقد منابع عاشورا؛ عاشوراپژوهی؛ کتاب شناسی تاریخی امام حسین علیه السلام؛ عاشورانامه (ج 4)؛ عاشورا - عزاداری - تحریفات.
3- (3) . آیة اللّه آخوند محمّدکاظم بن حسین خراسانی، متولّد سال 1255 ق، در مشهد ومتوفّای سال 1329 ق، درنجف، از علمای بزرگ امامیه و از مصلحان نامدار عالم اسلام است که از جهت گستردگی حوزۀ درس و روشمندی در تدریس فقه و اصول فقه، یگانۀ عصر خود بود و رهبر دینی نهضت مشروطۀ ایران شمرده می شد. اثر مشهور وی، کفایة الاُصول است.
4- (4) . حماسۀ حسینی: ج 1 ص 56.

اعتبارِ منبع ندارند.

بسیاری از مطالب بی اساس و دروغی که موجب وَهْن اهل بیت علیهم السلام اند و متأسّفانه به عنوان مرثیه مطرح می گردند، ریشه در منابع غیر معتبر دارند و از این رو، منبع شناسی، نخستین شرط ذاکران و مرثیه سرایان راستین تاریخ خونبار عاشوراست و کسانی که فاقد این شرط اند، هر چه قدر هم که با اخلاص باشند، شایستگی لازم را برای ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام ندارند.

سه. گزارش های ذلّت بار

حسین بن علی علیه السلام، مظهر عزّت الهی و عاشورا، جلوه گاه حماسه و عزّت حسینی، و شعار دشمن شکن «هَیهاتَ مِنّا الذّلة!»، میراث گران بهای اوست. در منابع معتبر، گزارش شده که امام حسین علیه السلام، ضمن سخنرانی حماسی ای در روز عاشورا، خطاب به سپاه دشمن فرمود:

ألا وإنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ! یَأبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَت، وَ انوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ.(1)

هان! بی نَسَبِ پسر بی نَسَب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: بین شمشیر و خواری.

خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی پذیرد، و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن هایی پاک و پاکیزه و جان هایی عزّتمند و نَفْس هایی خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی دارند.

بنا بر این، هر گزارشی از تاریخ عاشورا که حاکی از پذیرش ذلّت توسّط امام حسین علیه السلام باشد، دروغ و ساخته و پرداختۀ دشمنان اوست، مانند این گزارش که امام علیه السلام فرموده:

إختاروا مِنّی خِصالاً ثَلاثاً: إمّا أن أرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ، وَ إمّا أن أضَعَ یَدی فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَیَری فیما بَینی وَ بَینَهُ رَأیَهُ، وَ إمّا أن تُسَیِّرونی إلی أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئتُم، فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ، لی ما لَهُم، وَ عَلَیَّ ما عَلَیهِم.(2)

یکی از این سه [پیشنهاد من] را بپذیرید: یا به همان جایی که از آن آمده ام، باز گردم، یا دستم را در دستِ یزید بن معاویه بگذارم و او میان من و خود، حکم کند، یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می خواهید، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان آن جا شوم، با همان وظایف و حقوق.

ص:99


1- (1) . الملهوف: ص 155.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 413.

یا طلب آب کردن امام علیه السلام از شمر ملعون، هنگامی که می خواست ایشان را به قتل برساند که در نور العین، به امام علیه السلام نسبت داده شده و آمده است:

إذاً و لا بدّ من قتلی فَاسقنی شربة ماءٍ. فقال: هیهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة.(1)

[حسین علیه السلام فرمود:] «حال که مرا می کُشی، پس جرعه ای آب به من بده». شمر گفت:

هرگز قطره ای آب نخواهی چشید؛ بلکه مرگ را به صورت گلوگیر و جرعه جرعه، خواهی چشید!

این گونه گزارش ها، علاوه بر این که با مُحکمات تاریخِ عاشورا و موضعگیری های امام علیه السلام در طول زندگی افتخارآمیز او(2) منافات دارد، با اصول باورهای شیعه در بارۀ جایگاه والای خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز مخالفت دارد و بر این اساس، یکی از آفات مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام، مرثیه سراییِ ذلّت آمیز برای آن امام است. از این رو، بر ذاکران مخلص اهل بیت علیهم السلام فرض است که از بیان هر سخن و تعبیری که حاکی از اظهار ذلّت یا عجز آن بزرگوار و خانوادۀ ایشان در حادثۀ عاشورا باشد، جدّاً اجتناب کنند.

چهار. غُلُوْ

گزارش های ذلّت بار، پایین آوردن اهل بیت علیهم السلام از جایگاه واقعی آنها، و غلو، بالاتر بُردن آنان از جایگاه واقعی آنهاست که متأسّفانه، هر دو آفت، در برخی مجالس مرثیه سرایی مشاهده می شود.

باید دانست، کسانی که در مجالس عزاداری، اهل بیت علیهم السلام را جای گزین خدا می کنند و به جای خدامحور کردنِ مجالس امام حسین علیه السلام و پیوند دادن دل ها به خدا از طریق اهل بیت علیهم السلام - که ابواب الهی هستند -، مردم را به «حسینُ اللّهی» و «زینبُ اللّهی» شدن، دعوت می نمایند و یا برای بزرگداشت اهل بیت علیهم السلام، انبیای بزرگ الهی را کوچک جلوه می دهند، آگاهانه یا ناخودآگاه، در خدمت اهداف دشمنان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته اند و سیّد الشهدا علیه السلام هم از آنان، بیزار است.(3)

ص:100


1- (1) . نور العین: ص 50.
2- (2) . برای مطالعه ای دقیق تر و گسترده تر دربارۀ محکمات تاریخ عاشورا و موضعگیری های امام حسین علیه السلام، ر. ک: نگاهی نو به جریان عاشورا (مجموعه مقالات)؛ نهضت عاشورا (جستارهای کلامی، سیاسی و فقهی)؛ مجموعه مقالات کنگرۀ بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا (8 جلد تاکنون)؛ «حماسۀ حسینی»؛ قیام جاودانه؛ نگاهی به «حماسۀ حسینی»؛ عاشوراشناسی؛ عاشوراپژوهی؛ عاشورانامه (مجموعه مقالات).
3- (3) . برای آگاهی بیشتر در بارۀ خطر غلو در بارۀ اهل بیت علیهم السلام، ر. ک: اهل بیت علیهم السلام در قرآن و حدیث: بخش سیزدهم: غلو کردن در بارۀ اهل بیت علیهم السلام. نیز، ر. ک: غالیان، صفری؛ غلوپژوهی، جهانبخش؛ الجذور التاریخیة للغلوّ، غُرَیری.
پنج. دروغ

زشت ترین و خطرناک ترین دروغ ها،(1) دروغ بستن به خداوند متعال، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام است که از گناهان کبیره شمرده شده، موجب بطلان روزه می گردد.(2)

مرثیه سرایانی که بدون حجّت شرعی، سخنی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت می دهند، نه تنها خادم و ذاکر امام حسین علیه السلام نیستند، بلکه باید بدانند که کار آنها، گناه کبیره است.

حقیقتاً برای بسیاری از مردم، باور کردن این قضیّه سخت است که روضه خوانی، به دروغْ مرثیه سرایی کند؛ ولی در نهایت تأسّف، باید به این واقعیت تلخ، یعنی دروغ پردازی برخی روضه خوانان و مرثیه سرایان اعتراف کرد؛ بلکه بر این مصیبت بزرگی که تاریخ عاشورا بدان مبتلا گردیده، بیش از مصیبت خودِ عاشورا باید گریست؛ چرا که این مصیبت، موجب پایمال شدن نهضت مقدّس حسینی است.

برای توضیح این اجمال، علاقه مندان می توانند به کتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نوری - که در سال 1319 هجری قمری تألیف شده - و کتاب حماسۀ حسینی استاد شهید مرتضی مطهّری، مراجعه کنند.

شش. بدعت در نحوۀ عزاداری

آسیب هایی که تا کنون برشمردیم، آفاتی هستند که محتوای مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام را تهدید می کنند؛ امّا شماری از آفات، مربوط به شیوه و چگونگی عزاداری می شوند.

از نظر فقهی، عبادات، اعم از واجب یا مستحب، توقیفی هستند، بدین معنا که اصل عبادت و چگونگی آن، باید توسّط ادلّۀ شرعی اثبات شود. در غیر این صورت، عملی که به عنوان عبادت انجام می شود، بدعت محسوب می گردد و نه تنها مطلوب نیست، بلکه ممنوع و حرام است.

استحباب عزاداری برای سالار شهیدان، بر پایۀ ادلّۀ قطعی، ثابت است و با عنایت به آثار و برکات فردی و اجتماعی آن، از بزرگ ترین عبادات محسوب می گردد؛ امّا در بارۀ چگونگی انجام گرفتن این عبادت، معیار، عزاداری های مرسوم در عصر صدور روایاتِ مربوط به این عزاداری است؛ بلکه می توان گفت: اطلاق این روایات، شامل انواع عزاداری های مرسوم در اعصار مختلف نیز می گردد، مشروط به این که عنوان عزاداری، بر آنچه رایج شده، صدق کند و موجب

ص:101


1- (1) . برای آشنایی با اقسام دروغ، ر. ک: لؤلؤ و مرجان: ص 135 (مقام چهارم).
2- (2) . الکافی: ج 2 ص 340 ح 9.

وَهْن مکتب اهل بیت علیهم السلام نگردد و یا همراه با انجام دادن عملی نامشروع نباشد.(1)

بنا بر این، آنچه در شماری از مجالس عزاداری، به تدریج مرسوم شده است (مانند: استفاده از ابزارهای موسیقی و آهنگ های مبتذل، تشبّه مرد به زن، و همچنین کارهایی چون قمه زدن)، بدعت در عزاداری محسوب می شود، بویژه قمه زدن که در عصر حاضر، زمینه ساز تبلیغات سوء بر ضدّ پیروان اهل بیت علیهم السلام و موجب وَهْن مکتب تشیّع است.(2)

و آخرین سخن در این باب، این که اگر فرهنگ عاشورا، آن گونه که بوده و هست، بدون تحریف به جهانیان عرضه شود، از قدرت اعجازآمیزی برخوردار است که می تواند به نظام سلطه و استکبار در جهان، پایان دهد و بدین سان، نه تنها امّت مسلمان، بلکه همۀ مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران، زورمداران و غارتگران بین المللی رهایی بخشد و به گفتۀ رهبر انقلاب اسلامی آیة اللّه خامنه ای:

امروز، حسین بن علی علیه السلام می تواند دنیا را نجات دهد، به شرط آن که با تحریف، چهرۀ او را مغشوش نکنند.(3)

ص:102


1- (1) . در این باره، ر. ک: عاشورا - عزاداری - تحریفات، سیّد محسن امین عاملی و دیگران.
2- (2) . در این باره، ر. ک: از عاشورای حسین علیه السلام تا عاشورای شیعه؛ عاشورانامه (ج 3 /بایدها و نبایدها).
3- (3) . سخنان ایشان در دیدار روحانیون و وعّاظ در آستانۀ ماه محرّم 1416 ق (1374/3/3 ش).
(4) مجالس عزاداری هدفمند
اشاره

با عنایت به اهداف عزاداری امام حسین علیه السلام و آسیب هایی که ممکن است به آن وارد شود و باید از آنها پرهیز داشت، مجالس عزاداری امام علیه السلام، در صورتی می توانند عزاداران را در جهت آن اهداف، هدایت کنند که دارای سه ویژگی باشند:

یک. خدامحوری

مجاهدت های سیّد الشهدا علیه السلام و همۀ شهدای راه حق و فضیلت در طول تاریخ، برای آشنا کردن با خداوند متعال و استقرار یگانه پرستی در سایۀ حکومت دینی در جهان بود. بنا بر این، بدون معرفت صحیح دینی نمی توان تحلیل درستی از نهضت عاشورا ارائه کرد و از این رو، خدامحوری و پیوند زدن دل ها با خدا و ارزش های معنوی، باید اساس برنامه های مجالس عزاداری و سخنرانی ها و مرثیه سرایی ها باشد.

دو. ارائۀ تاریخ و تحلیل صحیح از حادثۀ عاشورا

بدون تحلیلی واقع بینانه از نهضت عاشورا، امکان ندارد که عزاداران با اهداف والای عزاداری آشنا شوند و در مسیر آن، گام برداند. از این رو، گویندگان و مرثیه سرایان، در مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام باید بر پایۀ تحلیل درست واقعۀ عاشورا، سخنرانی و مرثیه سرایی نمایند و بدین منظور، استفاده از منابع معتبر در تبیین این حادثه، و اجتناب از آسیب های مجالس عزاداری - که شرح آنها گذشت -، ضروری است و بهترین راه برای رسیدن به این هدف، خواندن متن مقتل از منابع معتبر است.

سه. تبلور عاطفه و ارادت به اهل بیت علیهم السلام

تحلیل صحیح نهضت حسینی توسط سخنوران و ذاکران، نمی تواند جای گزین تلاش های هنرمندانه و به کار گیری اشکال مختلف هنر در جهت جوشش عواطف و احساسات مردم نسبت به حادثۀ خونین کربلا گردد. در سازندگی معنوی، عواطف و احساسات، نقش ویژه ای دارند که هیچ چیز دیگر نمی تواند جای آنها را پُر کند. لذا اهل بیت علیهم السلام، تأکید ویژه ای بر گریستن و گریاندن بر مصائب سیّد الشهدا علیه السلام داشته اند و خود نیز با تشویق مرثیه سرایان و استماع مرثیۀ آنان، زمینۀ گسترش این فرهنگ را در میان پیروان خود، فراهم می کردند.

ص:103

فصل پنجم: نقش زنان در حادثۀ کربلا

اشاره

(1)

حضور و نقش زنان در حادثۀ کربلا، از این منظر، شایستۀ بررسی و تحلیل است که عاشورا نمایشی عینی از آموزه های اسلامی در دشوارترین شرایط است و در ضمن آن می توان از توانمندی، نقش و ابعاد وجودی زن آگاه شد.

موضوع زنان و عاشورا، در نیم قرن اخیر، از زمانی که «زن» در دنیای مدرن، مطرح و به حقوق و نقش او توجّه گردید، مورد اهتمام اندیشمندان شیعی قرار گرفته است. این اندیشمندان، به معرّفی زنان برجستۀ دینی و احیای نام آنها پرداختند تا با نشان دادن الگوی دینی، از جذب زنان مسلمان به فضای مبتذل غربی جلوگیری کنند. شاید بتوان گفت استاد شهید مرتضی مطهّری، نخستین اندیشمند شیعی است که به طور جدّی به نقش زنان در حادثۀ عاشورا پرداخته است.

وی در کتاب حماسۀ حسینی، نهضت عاشورا را نهضتی مذکّر - مؤنّث (مردانه - زنانه) می داند و می گوید:

تاریخ کربلا، یک تاریخ و حادثۀ مذکّر - مؤنّث است. حادثه ای است که مرد و زن، هر دو، در آن نقش دارند؛ ولی مرد، در مدار خودش و زن، در مدار خودش. معجزۀ، اسلام اینهاست. می خواهد دنیای امروز بپذیرد، می خواهد... نپذیرد؛ آینده خواهد پذیرفت. ابا عبد اللّه علیه السلام اهل بیت خودش را حرکت می دهد برای این که در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند؛ برای این که نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب علیها السلام، بدون آن که از مدار خودشان خارج بشوند.(2)

پس از این سخنان، باب نگارش در بارۀ این موضوع در میان نویسندگان شیعی گشوده می شود و کتاب ها و مقالات بسیاری در این موضوع به چاپ می رسند.(3)

از جمله موضوعاتی که شایستۀ بررسی و تحلیل در شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام است، نقش زنان در حادثۀ کربلاست. گرچه متون مرتبط با زنان به صورت پراکنده در این شهادت نامه آمده اند،

ص:104


1- (1) . این فصل، با همکاری فاضل ارجمند، جناب آقای مهدی مهریزی نگارش یافته است.
2- (2) . حماسۀ حسینی: ص 408. حماسۀ حسینی، کتابی است مشتمل بر سخنرانی های شهید مطهّری در دو دهۀ چهل و پنجاه شمسی (ر. ک: حماسۀ حسینی: ص 10 /مقدّمۀ ناشر).
3- (3) . در این زمینه، ر. ک: ماهیت انسانی قیام امام حسین: ص 78-82.

لیکن تحلیل آنها با در نظر گرفتن همۀ آنها در کنار هم، چیزی است که در این نوشتار، بدان پرداخته می شود.

نخست، مطالبی را که می توانند به عنوان مقدّمه و نیز تحلیل کلّی قلمداد گردند، می آوریم و سپس متون مربوط به زنان را به اجمال گزارش می کنیم:

الف - مقدّمه و تحلیل
اشاره

یک. بررسی نقش زنان در حادثۀ عاشورا را نمی توان به آن تعداد زنانی محدود کرد که در کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا رفته اند؛ بلکه زنان بسیاری، پیش از وقوع حادثۀ عاشورا و نیز پس از آن در شهرهای مختلف (مانند: مدینه، کوفه، شام و بصره)، به گونه ای نقش آفرینی داشته اند.

با این نگاه کلّی، شمار عناوین این زنان به سی و شش رسیده است که با توجّه به کلّی بودن برخی از عنوان ها، قهراً عدد افراد، بسیار بیشتر از این خواهد بود.

دو. یکی از مباحث قابل توجّه در این موضوع، بررسی نقش زنان پس از حادثۀ کربلا در ادوار تاریخی است. در این بررسی، این محورها باید بررسی و تحلیل شوند:

1. برگزاری مجالس عزاداری و روضه از سوی زنان؛(1)

2. ساخت حسینیّه و تکایا توسّط زنان؛

3. موقوفات زنان برای برپایی مجالس روضه؛

4. اشعار زنان در بارۀ عاشورا؛

5. تألیفات زنان در بارۀ حادثۀ عاشورا؛

6. خطابه ها و سخنرانی های زنان در بارۀ عاشورا.

این موضوع از دایرۀ این نوشتار، خارج است؛ ولی جای پرداختن جدّی بدان، خالی است.

سه. یکی از محورهای بحث در مورد نقش زنان در حادثۀ عاشورا، نشان دادن زاویه ها و عرصه های نقش آفرینی زنان است. این مطلب را می توان با این پرسش ها مطرح کرد: نقش اجتماعی و سیاسی زنان در آن روزگار، چه اندازه بوده است؟ آیا اگر حادثۀ کربلا بدون حضور زنان شکل می گرفت، همان اثری را داشت که اینک دارد؟ در جامعۀ آن روز، از حضور زنان، چه برداشتی مطرح بوده است؟ و چه نوع فعّالیتی از زنان، سر زده است؟

به نظر می رسد با تحلیل رفتار و گفتار زنان عاشورایی، می توان نقش زنان را در حادثۀ کربلا،

ص:105


1- (1) . در این باره، ر. ک: مقالات: «زنان و تعزیه»، غلامرضا گلی زواره (پیام زن: ش 108، فروردین 1380 و ش 109، اردی بهشت 1380)، «زنان و نقش مجالس سوگواری در دورۀ قاجاریّه»، رضا رمضان نرگسی (پیام زن: ش 132، 1381)، «گزارشی از حضور زنان در مجالس عزاداری»، اصغر فروغی (پیام زن: ش 144، 1382) و....

بدین ترتیب بیان نمود:

1. پیام رسانی

خطبه های زینب علیها السلام، امّ کلثوم و فاطمه بنت الحسین و گفتگوهای آنان با مردم در مسیر بازگشت، و نیز روایت وقایع کربلا توسّط زنان، در زمرۀ نقش پیام رسانی آنان، تفسیر می شود.

2. مشارکت در نبرد

در حادثۀ کربلا، زنانی در نبرد حضور داشته اند که گاه بر دشمن آسیب رسانده اند و گاه توسّط دشمن، آسیب دیده یا به شهادت رسیده اند. بانوی شهید امّ وَهْب همسر عبد اللّه بن عمر کلبی، دختر عبد اللّه بن عفیف، زنی از طایفۀ بکر بن وائل و بانوی شهید اسماء همسر مختار، از این دسته زنان اند.

3. روحیّه بخشی

در حادثۀ کربلا مادران، خواهران و همسرانی را می بینیم که با تشویق مردان خود و دلداری دادن به آنها، آنان را به نبرد تشویق کرده و یا آنان را به میدان کارزار فرستاده اند. از جملۀ این زنان، دُلهُم همسر زهیر، دختر عبد اللّه بن عفیف و نیز مادر عمرو بن جُناده را می توان نام برد.

4. توبیخ و سرزنش ستمکاران

در تاریخ کربلا، زنانی هستند که مردانشان را - که در جبهۀ تاریکی و ظلم بوده اند -، مورد توبیخ و سرزنش قرار داده و از رفتار آنان ابراز تنفّر و انزجار کرده اند و یا هرگز روی خوش به آن مردان، نشان نداده اند. مرجانه مادر ابن زیاد، همسر خولی، هند همسر یزید، عاتکه دختر یزید، امّ عبد اللّه همسر مالک بن نُسَیر، اسماء همسر ولید بن عُتبه (والی مدینه) و نوار همسر یا خواهر کعب (قاتل بُریر)، از جملۀ این زنان اند.

5. پناه دادن و یاری دادن به یاران امام حسین علیه السلام

پیش از وقوع حادثۀ کربلا و پس از آن، در تاریخ، نام زنانی می درخشد که با حمایت و پناه دادن، جبهۀ حسینیان را تقویت کرده اند، زنانی مانند: طَوعه که به مسلم پناه داد و ماریه از طایفۀ عبد القیس که خانه اش محلّ تجمّع و گفتگوی طرفداران امام حسین علیه السلام در بصره بود و زنی که دو کودک از اهل بیت امام علیه السلام را پناه داد.

6. مدیریت

نقش زینب علیها السلام در حادثۀ کربلا بویژه پس از ظهر عاشورا، نماد یک مدیریت موفّق در شرایط

ص:106

بسیار بحرانی است. اوست که با درایت و تدبیر عالی خود، کاروانِ آسیب دیده و مصیبت زده و بی خانمان را با عزّت، شکیبایی و بردباری، مدیریت می کند تا به مدینه می رساند. شاید سخن نقل شده از امام زین العابدین علیه السلام در بارۀ عمّه اش که: «تو به لطف خدا، عالِمی هستی که از دیگران دانش نیاموخته ای، و فهمیده ای هستی که لازم نیست دیگران به تو بفهمانند»،(1) نشان قدردانی ایشان در برابر این مدیریت افتخارآمیز باشد.

7. عمق بخشیدن به بُعد عاطفی و اندوهبار کربلا

برگزاری مجالس سوگواری پس از حادثۀ عاشورا توسّط زنان و نیز به سوگ نشستن و مرثیه خواندن را می توان یکی از عوامل ماندگاری عاشورا در خاطره ها و یادها بر شمرد.

آنچه در بارۀ امّ البنین، رَباب، امّ لقمان دختر عقیل، زنان بنی هاشم، زنان خاندان یزید و معاویه، زنان اهل کوفه و زنان مدینه در تاریخ می خوانیم، با این بیان قابل تفسیر و تحلیل است.

چهار. یکی از مباحث قابل طرح در مورد نقش زنان در حادثۀ عاشورا - که در روزگار ما بسیار حائز اهمّیت است -، تحلیل جنسیتی نقش زنان و مردان است. با این زاویۀ نگاه به مسئله، باید به چنین پرسش هایی پاسخ دهیم که: آیا زنی در جناح دشمن علیه کربلائیان نقش ایفا کرده است؟ آیا زنی از رفتن امام حسین علیه السلام به کربلا ممانعت کرده، آن گونه که در بارۀ برخی از مردان چون محمّد حنفیّه گزارش شده است؟ مخالفت زنان و مردان چگونه بوده است؟ آیا در نحوۀ نگاه زنان و مردان به حادثۀ عاشورا، شهادت، اسارت، بازتاب ها، قیام علیه ظلم و...، تفاوتی دیده می شود؟

نکتۀ جالب توجّه، آن است که گرچه مردان در دو جبهۀ نور و ظلمت، حضور داشته و در هر دو جبهه نقش آفریده اند، لیکن زنان عموماً در جبهۀ نور، نقش مثبت ایفا کرده اند و به نقطۀ تاریکی در گزارش های مربوط به زنان بر نمی خوریم. این دریافت می تواند در نقد پاره ای از دیدگاه های منفی در باب زنان که آنان را منشأ همۀ شرور و فتنه ها می دانند، به کار گرفته شود.

ب - متون تاریخی مربوط به زنان
اشاره

با توجّه به این که تقریباً تمام متون مربوط به زنان، در شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام به تفصیل وجود دارد، اکنون با اشاره و اجمال، به عملکرد این بانوان می پردازیم (ابتدا زنان منسوب به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سپس دیگر زنان، با ترتیب الفبایی):

1. امّ البنین

فاطمۀ کِلابی، مادر چهار شیرمرد از فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام، یعنی: عبّاس و سه برادر دیگرش و

ص:107


1- (1) . ر. ک: ص 440 (بخش ششم/فصل ششم: سخنرانی زینب علیها السلام در میان کوفیان).

مشهور به «اُمّ البنین» است. در مقاتل الطالبیّین آمده است:

امّ البنین - که مادر چهار برادرِ کشته شده بود - به بقیع می رفت و در آن جا، اندوهگین ترین و سوزناک ترین مرثیه سرایی ها را برای پسرانش انجام می داد. مردم، نزد او گِرد می آمدند و به آن مرثیه ها گوش فرا می دادند. مروان هم از جملۀ کسانی بود که به بقیع می آمد. او به مرثیۀ امّ البنین، گوش می داد و می گریست.(1)

2. امّ سلمه

امّ سلمه، همسر بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و آله که رابطۀ عاطفی عمیقی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله داشت، در قیام امام حسین علیه السلام، رازدار قیام و شهادت ایشان بود. پیامبر صلی الله علیه و آله قطعه ای از خاک کربلا را به وی داده بود و خبر داده بود که هر گاه این تربت تبدیل به خون شد، حسین شهید شده است.(2)

امّ سلمه قبل از حرکت، سخنانی با امام علیه السلام داشت(3) و روز عاشورا، از طریق دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب و نیز خون شدن خاکی از کربلا که در نزدش بود، از شهادت امام علیه السلام آگاهی یافت. او از اوّلین به سوگ نشستگان برای سالار شهیدان است.(4)

3. امّ کلثوم، دختر امام علی علیه السلام

در بسیاری از وقایع حماسۀ کربلا و پس از آن، نام امّ کلثوم آمده است.(5) در بارۀ این که امّ کلثومِ حاضر در واقعۀ کربلا، همان زینب علیها السلام است یا دختر دیگر امام علی و فاطمه علیهما السلام، یا دختر امیر مؤمنان از غیر فاطمه علیها السلام، نظر قاطعی نمی توان ابراز کرد.

4. رَباب، همسر امام حسین علیه السلام

رباب، همسر باوفای امام حسین علیه السلام و مادر سکینه و عبد اللّه بن الحسین (کودکی که در آغوش امام علیه السلام به شهادت رسید) است. علاقۀ امام به وی، از شعری که برای او و سکینه

ص:108


1- (1) . مقاتل الطالبیّین: ص 90. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 808 ح 1960.
2- (2) . ر. ک: ص 184 (بخش سوم/فصل دوم/خبر دادن به امّ سلمه از شهادت او).
3- (3) . ر. ک: ص 529 (بخش چهارم/فصل ششم: مخالفان رفتن امام علیه السلام به سمت عراق/امّ سلمه).
4- (4) . ر. ک: ص 193 (بخش سوم/فصل دوم/نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله) و ج 2 ص 321 (بخش ششم/فصل دوم/رؤیای امّ سلمه).
5- (5) . به عنوان نمونه، ر. ک: تاریخ بلعمی: ج 4 ص 701؛ کامل بهایی: ص 302 (با صرف نظر از اعتبار گزارش ها). نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 781 (بخش پنجم/فصل یکم/حال زینب علیها السلام در شب عاشورا) و ج 2 ص 450 (بخش ششم/فصل ششم/سخنرانی امّ کلثوم در میان کوفیان) و ص 495 (اسیران زن بنی هاشم/امّ کلثوم، دختر امیر مؤمنان) و ص 515 (فصل هفتم/ورود خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به دمشق).

سروده، آشکار می شود:

لَعَمرُکَ إنَّنی لَاُحِبُّ داراً تُضَیِّفُها سُکَینَةُ وَ الرَّبابُ

احِبُّهُما وَ أبذُلُ بَعدُ مالی وَ لَیس لِلائِمی فیها عِتابُ

به جانت سوگند، من خانه ای را دوست دارم

که سَکینه و رَباب، در آن، پذیرایی کنند.

من آن دو را دوست دارم و دارایی ام را [برای آنها] می دهم

و سرزنشگرم را یارای سرزنش نیست.

رباب را زنی زیبا، خردمند، بافضیلت و شاعر گفته اند و او که شاهد شهادت شوهر، فرزند و دیگر نزدیکان خویش بود، تنها یک سال پس از واقعۀ عاشورا زنده بود و در این مدّت، زیر هیچ سایه ای نرفت و برخی گفته اند که در این مدّت، بر سرِ مزار امام علیه السلام به سوگ نشست. در نقلی آمده که در جواب خواستگارانش گفت: نمی خواهم پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پدرشوهری برگزینم.(1)

خانۀ وی توسّط فرماندار یزید در مدینه تخریب شد. رَباب، مرثیه های جان گدازی در رثای امام حسین علیه السلام سروده است، از جمله:

آن که نوری پرتوافشان بوده است

اکنون، کشتۀ دفن ناشدۀ کربلاست.

نوادۀ پیامبر! خدا تو را از سوی ما جزای نیکو دهد!

[تو] از زیان وزن اعمال [در قیامت]، دور گشته ای.

تو برای من کوهی سخت بودی که به آن، پناه می بردم

و تو با رحمت و دینداری، با ما مصاحبت می کردی.

[پس از تو] چه کسی برای یتیمان باشد و چه کسی برای درخواست کنندگان؟

و چه کسی نیاز را برطرف کند و مسکینان، به چه کسی پناه برند؟

به خدا سوگند، پس از تو با هیچ کس دیگری ازدواج نخواهم کرد

تا آن که میان شن و گِل، مدفون و ناپیدا شوم.(2)

5. رُقَیّه دختر امام حسین علیه السلام

در بارۀ وی، مقالۀ عالمانه ای در همین شهادت نامه آمده است.(3)

ص:109


1- (1) . برای دیدن این گزارش ها، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 796 (بخش هشتم/فصل یکم/مرثیه سرایی رباب).
2- (2) . ر. ک: ص 146 (بخش دوم/فصل پنجم/رباب) و ج 2 ص 492 (بخش ششم/فصل ششم/اسیران زن بنی هاشم/رباب، همسر امام حسین علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ص 161 (پژوهشی در بارۀ انتساب رقیّه به امام حسین علیه السلام).
6. زنان بنی عقیل

دختران عقیل - که شهیدان گران قدری از بنی عقیل را در کوفه و کربلا تقدیم کرده بودند -، مرثیۀ تکان دهنده ای هنگام بازگشت اسیران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه داشتند. در الإرشاد مفید، آمده است:

امّ لقمان، دختر عقیل بن ابی طالب، وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید، ماتم زده بیرون آمد و خواهرانش: امّ هانی، اسماء، رَمْله و زینب، دختران عقیل بن ابی طالب - که رحمت خدا بر آنان باد - با او بودند. او برای کشتگان طَف می گریست و می گفت:

به پیامبر صلی الله علیه و آله چه خواهید گفت، اگر از شما بپرسد:

«شما - ای واپسینْ امّت -، چه کردید

با نسل من و خانواده ام، پس از از دست دادن من

که برخی از آنها اسیرند و برخی در خون غلتیدند؟

من برایتان خیرخواهی کردم و این، پاداش من نبود

که با خویشانم، پس از من، بدرفتاری کنید»!(1)

7. زنان بنی هاشم

زنان بنی هاشم، سال ها بر فاجعۀ کربلا گریستند و نقش مهمّی در پاسداشت یاد و راه شهیدان و محکومیت جنایتکاران این حادثه داشتند. در کامل الزیارات آمده است که امام صادق فرمود:

هیچ یک از زنان ما خضاب نکرد و روغنی استفاده ننمود و سُرمه نکشید و شانه نزد، تا این که سرِ عبید اللّه بن زیاد را برایمان آوردند. ما پس از آن نیز همواره گریان بودیم.(2)

در المحاسن نیز به نقل از عمر بن علی بن الحسین علیه السلام می گوید:

وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد، زنان بنی هاشم، لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمی و سردی ای، شِکوه نمی کردند. در [موقع] سوگواری آنان، علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) غذا تهیّه می کرد.(3)

8. زینب کبرا علیها السلام

زینب علیها السلام از آغاز قیام امام حسین علیه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قیام، همدل و همراه و

ص:110


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 124. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 805 ح 1957 و ص 808 ح 1958.
2- (2) . کامل الزیارات: ص 167 ح 219. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 809 ح 1963.
3- (3) . المحاسن: ج 2 ص 195 ح 1564. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 810 ح 1969.

رازدار او بود. گفتگوهای او با امام علیه السلام در شب عاشورا، حضورش در کنار بدن علی اکبر علیه السلام و سیّد الشهدا در روز عاشورا، رثای جانسوز او در کنار قامت خونین برادر و خطاب او با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز یازدهم محرّم، از صفحات زرّین و جاودانۀ زندگانی سرشار از جلالت، شکیبایی و والاییِ اوست.

او پس از حادثۀ عاشورا، شکوهمند و استوار، سرپرستی قافلۀ اسیران را به عهده گرفت و با شجاعت و صلابت و درایت، کار را به پایان برد.(1)

9. سکینه دختر امام حسین علیه السلام

وی در کربلا، حدود نُه سال داشت و نوعروس بود و شوهرش عبد اللّه بن الحسن علیه السلام در کربلا به شهادت رسید. امام حسین علیه السلام به شدّت به وی علاقه داشت. این علاقه در شعری از امام علیه السلام بیان شده است.(2) وی در زمرۀ اسیران، به کوفه و شام و سپس به مدینه رفت و در آن جا زیست. او در سفر اسارت، نقشی مؤثّر داشت و این جملۀ او خطاب به یزید: «ای یزید! آیا دختران پیامبر خدا، باید اسیر باشند؟!» مجلس یزید را دگرگون ساخت.

سکینه را زنی خوش خو، ظریف، زیبا، عفیف، اهل شعر و ادب و از راویان حدیث شمرده اند. بزرگان قریش و بزرگان شعر و ادب در مجلس وی حاضر می شدند.(3)

10. فاطمه دختر امام حسن علیه السلام

وی همسر امام زین العابدین علیه السلام و مادر امام باقر علیه السلام و مادربزرگِ سایر امامانِ اهل بیت علیهم السلام است.

در بارۀ او از امام صادق علیه السلام روایت شده که:

چنان شخصیت راستگو و درست کرداری بود که در میان خاندان حسن علیه السلام، زنی چون او دیده نشده است.(4)

وی از جملۀ راهیان سفر سخت اسارت است.(5)

11. فاطمه دختر امام حسین علیه السلام

وی دختر بزرگ امام حسین علیه السلام و همسر حسن مثنّی (فرزند امام مجتبی علیه السلام) است. امام حسین علیه السلام

ص:111


1- (1) . ر. ک: ج 2 ص 492 (بخش ششم/فصل ششم/اسیران زن بنی هاشم/زینب کبرا علیها السلام دختر امیر مؤمنان).
2- (2) . ر. ک: ص 108 (فصل پنجم: نقش زنان در حادثۀ کربلا/رباب، همسر امام حسین علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ص 158 (بخش دوم/فصل ششم/سکینه).
4- (4) . الکافی: ج 1 ص 469 ح 1.
5- (5) . ر. ک: ج 2 ص 496 (بخش ششم/فصل ششم/اسیران زن بنی هاشم/فاطمه دختر امام حسن علیه السلام).

در بارۀ او فرموده:

او بیش از دختر دیگرم به مادرم فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبیه است.(1)

همسرش در کربلا، مجروح در میان شهدا افتاده بود و پس از پایان نبرد معلوم شد که زنده است؛ زیرا بستگان او در لشکر عمر سعد، مانع کشتن او شده بودند. فاطمه به عنوان اسیر به کوفه و شام رفت. او روایتگر برخی حوادث مربوط به خیمه ها و مجلس یزید است. خطبه ای در کوفه به او منسوب است.(2)

12. فاطمه دختر امام علی علیه السلام

وی که «فاطمۀ صغرا» نیز نامیده شده، به همراه همسر شهیدش ابو سعید بن عقیل در کربلا حضور داشت و سپس به سفر اسارت رفت. وی از راویان حوادث کربلاست.(3)

13. اسماء، همسر مختار

تاریخ الیعقوبی، سرنوشت او را چنین نقل می کند:

مصعب بن زبیر، اسماء دختر نعمان بن بشیر (همسر مختار) را دستگیر کرد و به او گفت:

نظرت در بارۀ مختار چیست؟ او گفت: به نظر من، او انسانی باتقوا، پاک و روزه دار بود.

مصعب گفت: ای دشمن خدا! تو از کسانی هستی که مختار را از عیب، مُبرّا می دانی؟! سپس دستور قتل وی را داد و گردن او را زدند. او اوّلین زنی بود که با زجر، گردنش زده شد.(4)

14. اسماء، همسر ولید بن عُتبه

بر اساس نقل الطبقات ابن سعد، در جلسه ای که شوهر اسماء - که والی مدینه بود - از امام حسین علیه السلام خواست که با یزید بیعت کند، مشاجره ای بین امام علیه السلام و والی مدینه در گرفت. هنگامی که ولید به خانه رفت، همسرش او را به سبب این که به امام حسین علیه السلام بد گفته بود، سرزنش و توبیخ کرد.(5)

ص:112


1- (1) . ر. ک: ص 157 ح 24.
2- (2) . ر. ک: ص 156 (بخش دوم/فصل ششم/فاطمه).
3- (3) . ر. ک: ج 2 ص 495 (بخش ششم/فصل ششم/اسیران زن بنی هاشم/فاطمه دختر امام علی علیه السلام) وص 575 (فصل هفتم/خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در زندان یزید) و ص 591 (فصل هشتم/آماده شدن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برای بازگشت به مدینه).
4- (4) . تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 264.
5- (5) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 442، تهذیب الکمال: ج 6 ص 414، تاریخ دمشق: ج 14 ū ص 206، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2607. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 268 (بخش چهارم/فصل یکم/رخدادهای میان امام علیه السلام و ولید برای بیعت گرفتن).
15. امّ عبد اللّه، همسر مالک بن نُسَیر

مالک بن نُسَیر، از حمله کنندگان به امام علیه السلام بود. او پس از ضربه زدن به سر امام علیه السلام، کلاه امام را غارت کرد و آن را به خانه برد. همسرش به شدّت، از تحفه ای که او به منزل برده بود، ابراز انزجار کرد.(1)

16. امّ وَهْب، همسر عبد اللّه بن عُمَیر کلبی

تنها زن شهید در کربلا، اوست. هنگامی که همسر شجاعش قصد خود را برای پیوستن به لشکر امام علیه السلام اعلام کرد، وی ضمن تشویق شوهرش از وی خواست که همراهش برود.(2) در تاریخ الطبری، ماجرای این بانو در روز عاشورا، چنین آورده شده است:

امّ وَهْب، همسر او نیز عمود خیمه ای را برداشت و به سوی شوهرش رفت و به او گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! برای پاکانِ نسل محمّد صلی الله علیه و آله بجنگ. او نیز به سوی زنش آمد و وی را نزد زنان، باز گردانْد؛ امّا زن، به لباس او چسبید و گفت: من، تو را وا نمی نهم تا آن که همراه تو جان بدهم. امام حسین علیه السلام، او را ندا داد و فرمود: «برای خانوادۀ شما، پاداش نیکو باد! خدا، رحمتت کند! به نزد زنان، باز گرد و کنار آنان بنشین که جنگ، بر زنان، واجب نیست».

امّ وَهْب هم به سوی زنان، باز گشت.... سپس از هر سو بر حسین علیه السلام و یارانش، هجوم آوردند و [عبد اللّه] کلبی، کشته شد.... همسر کَلْبی به سوی شوهرش آمد و نزد او نشست و غبار را از او زُدود و گفت: بهشت، گوارایت باد! شمر بن ذی الجوشن، به غلامش رستم گفت: با عمود خیمه، بر سرش بکوب. او بر سرِ آن زن کوبید و سرش شکست و سپس همان جا، جان داد.(3)

گفتنی است که در الأمالی صدوق، از امّ وهبی دیگر، ماجرایی نقل شده که شباهت ها و تفاوت هایی با نقل طبری دارد. چنان که برخی از محقّقان مطرح ساخته اند، ممکن است این دو در اصل، یک نفر باشند(4) که در این صورت، از نظر ما، نقل طبری رجحان دارد. بخشی از نقل

ص:113


1- (1) . ر. ک: ص 273 ح 1185.
2- (2) . ر. ک: ج 2 ص 88 (بخش پنجم/فصل سوم/عبد اللّه بن عمیر کلبی).
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 430 و 438. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 89 ح 960.
4- (4) . ر. ک: قاموس الرجال: ج 10 ص 448 و 450 و 456، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، نجمی: ص 195.

الأمالی صدوق، چنین است:

وَهْب بن وَهْب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست امام حسین علیه السلام، مسلمان شده و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وَهْب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کُشت و سپس اسیر شد.

او را نزد عمر بن سعد - که خدا لعنتش کند - آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای امّ وَهْب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوشِ زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدّم محمّد صلی الله علیه و آله، در بهشت خواهید بود...».(1)

در مقتل خوارزمی(2) نیز سرنوشت مادر وَهْب بن وَهْب نصرانی، به مانند سرنوشتی که طبری برای امّ وَهْب همسر عبد اللّه بن عُمَیر تصویر کرده، رقم می خورد؛ یعنی توسّط غلام شمر به شهادت می رسد.(3)

17. دختر عبد اللّه بن عفیف

او هنگامی که پدر پیر و نابینا و مجاهدش، عبد اللّه بن عفیف، ابن زیاد را در مسجد کوفه، به باد انتقاد گرفت و در پس آن، مأموران عبید اللّه، خانه اش را مورد هجوم قرار دادند، کمک کار پدرش شد. ابتدا پدر را از حملۀ مأموران آگاه ساخت و سپس شمشیر آورد و به دست پدرش داد و از هر طرف که نیروهای دشمن حمله می کردند، پدرش را آگاه می ساخت و تا شهادت پدرش در کنار او بود.(4)

18. دُلْهُم، همسر زُهَیر

با تشویق این زن، شوهرش زهیر - که سابقۀ خوبی در روابطش با اهل بیت علیهم السلام نداشت -، به ملاقات امام حسین علیه السلام رفت و در ادامه از زمرۀ یاران خاصّ امام و از شهیدان شاخص واقعۀ کربلا گردید. بر اساس برخی نقل ها، او هنگام وداع با شوهرش، از او خواست که نزد جدّ حسین علیه السلام، از او یاد کند.(5)

ص:114


1- (1) . الأمالی، صدوق: ص 225 ح 239. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 115 ح 983.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 12. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 117 ح 986.
3- (3) . ر. ک: ج 2 ص 114 (بخش پنجم/فصل سوم/وهب بن وهب).
4- (4) . ر. ک: ج 2 ص 470 (بخش ششم/فصل ششم/ایستادگی عبد اللّه بن عفیف در برابر ابن زیاد و به شهادت رسیدنش).
5- (5) . ر. ک: ص 637 (بخش چهارم/فصل هفتم/دعوت امام علیه السلام از زهیر بن قَین برای یاری کردن او در منزل زرود).
19. ریّا، دایۀ یزید

این زن، در کهن سالی، روایتگر برخی جنایت های یزید است. در سیر أعلام النبلاء، به نقل از حمزة بن یزید آمده است:

او (رَیّا) گفت: مردی بر یزید، وارد شد و گفت: بشارت بده که خدا، تو را بر حسین، چیره کرد و سرش را آورده اند! سپس سر را در تَشتی نهادند.... به او (رَیّا) گفتم: آیا یزید با چوب دستی بر دندان های جلوی حسین کوبید؟ گفت: آری، به خدا سوگند.(1)

20. زنان خاندان یزید و معاویه

این زنان نیز عمل یزید را تأیید نکردند و با خاندان امام حسین علیه السلام همدردی نمودند. از جمله در الأمالی صدوق آمده است:

زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانواده اش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند.(2)

21. زنان اهل کوفه

در استقبال از اسیران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، زنان کوفی به شدّت می گریستند و ابراز احساسات می نمودند. در بلاغات النساء آمده است:

حِذام یا حُذَیم اسدی گفت: سال 61 [هجری]، سال شهادت حسین علیه السلام، به کوفه وارد شدم. زنان کوفه را در آن زمان دیدم که بر سر و صورت خود می زنند و گریبان می درند.(3)

در الملهوف آمده است:

مردم، صدا به گریه و ناله و زاری بلند کردند و زنان، موهای خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونه های خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند. مردان نیز گریستند و ریش خود را کَنْدند و هیچ روزی، مرد و زن گریانی، بیشتر از آن روز، دیده نشد.(4)

ص:115


1- (1) . سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 319. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 403 (بخش ششم/فصل چهارم/دمشق).
2- (2) . الأمالی، صدوق: ص 230 ح 242. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 584 (بخش ششم/فصل هشتم/دادن اجازۀ عزاداری برای شهیدان).
3- (3) . بلاغات النساء: ص 37. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 438 ح 1504.
4- (4) . الملهوف: ص 198. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 437 (بخش ششم/فصل ششم/چگونگی ورود خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه).
22. زنان اهل مدینه

هنگامی که اسیران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به دروازۀ شهر مدینه رسیدند، زنان و مردان مدینه با حزن و گریۀ شدید به استقبال آنها رفتند و به آنها تسلیت گفتند.

سیّد ابن طاووس از بشیر نقل می کند که:

هیچ گاه به اندازۀ آن روز، مرد و زن گریان، و پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، روزی تلخ تر از آن روز، برای مسلمانان ندیدم.(1)

23. زنان روایتگرِ خبر شهادت امام حسین علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس اسرار غیبی، اخبار گوناگونی در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام و حادثۀ کربلا، به افرادی ارائه کرده است. زنانی که این اخبار را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده و نقل کرده اند، عبارت اند از: امّ سلمه،(2) سلمی(3) همسر ابو رافع،(4) زینب بنت جحش،(5) صفیّه بنت عبد المطّلب(6) و عایشه دختر ابو بکر.(7)

24. زنان منطقۀ کربلا

بر اساس نقل سیّد ابن طاوس، هنگامی که اسرای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در بازگشت از شام، به کربلا آمدند، چند روزی اقامۀ عزا کردند و از جملۀ کسانی که با آنان همراهی کردند، زنان منطقۀ کربلا بودند.(8)

ص:116


1- (1) . الملهوف: ص 227. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 608 (بخش ششم/فصل هشتم/بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه).
2- (2) . ر. ک: ص 184 (بخش سوم/فصل دوم/خبر دادن به امّ سلمه از شهادت او) و ص 187 (فصل دوم/پیشگویی در بارۀ مکان شهادت او/سرزمین کربلا) وص 192 (سرزمین عراق) وص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله).
3- (3) . در متون، نام «اسماء بنت عمیس» آمده است؛ ولی همچنان که در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام (ج 1 ص 156) توضیح داده ایم، اسماء در زمان صدور این نقل ها به همراه شوهرش در حبشه بوده و در مدینه حضور نداشته و روایتگر این نقل ها در حقیقت، سلمی همسر ابو رافع است.
4- (4) . ر. ک: ص 177 ح 37 و ص 178 ح 38 وص 202 ح 90.
5- (5) . ر. ک: ص 186 (بخش سوم/فصل دوم/خبر دادن به زینب بنت جحش از شهادت او) وص 199 ح 83.
6- (6) . ر. ک: ص 176 (بخش سوم/فصل دوم/پیشگویی در بارۀ شهادت او، هنگام تولّدش).
7- (7) . ر. ک: ص 185 (بخش سوم/فصل دوم/خبر دادن به عایشه از شهادت او) و ص 190 (پیشگویی در بارۀ مکان شهادت او/سرزمین طف) وص 192 (سرزمین بابل) وص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله).
8- (8) . الملهوف: ص 225. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 595 ح 1677.
25. زنان همْدان، کَهلان، ربیعه و نَخَع

در مروج الذهب آمده است:

مردم کوفه (پس از مرگ یزید) از اطاعت بنی امیّه به در رفتند و ابن زیاد را از امارت خلع کردند و خواستند امیری انتخاب کنند تا فرصت تأمّل در کار خویش داشته باشند.

جمعی گفتند: «عمر بن سعد بن ابی وقّاص، شایستۀ این کار است» و چون خواستند او را به امارت بگذارند، جمعی از زنان همدان و زنان کهلان و ربیعه و نخع آمدند و فریادزنان و گریه کنان وارد مسجد شدند و مصیبت حسین علیه السلام را یاد کردند و می گفتند: «برای عمر بن سعد، همین بس نبود که حسین را کشت؟! اکنون می خواهد در کوفه امیر ما شود!؟». مردم کوفه نیز بگریستند و از امارت عمر، منصرف شدند. کسانی که بیشتر از همه تلاش کردند، زنان همدان بودند؛ زیرا علی علیه السلام به همدانیان علاقه داشت و آنها را بر دیگران ترجیح می داد. همو می فرماید: اگر من دربان بهشت بودم، به مردم همدان می گفتم: «به سلامت وارد شوید!» و نیز می فرماید: «من هَمْدانیان را آماده کردم و آنها حِمْیَریان را آماده کردند».(1)

26. زنی از اهل کوفه

در بارۀ این زن - که نامش مشخّص نیست -، چنین عملکردی در کوفه گزارش شده است:

زنی از کوفیان بر بالای بام آمد و پرسید: شما از کدام اسیران هستید؟

گفتند: ما اسیرانِ خاندان محمّدیم.

آن زن از بام، پایین آمد و چادر و پیراهن و مقنعه جمع کرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند.(2)

27. زنی از طایفۀ بکر بن وائل

در بارۀ وی در دفاع از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، چنین آمده است:

حمید بن مسلم گفته است: دیدم که زنی از بنی بکر بن وائل، همراه همسرش، میان یاران عمر بن سعد بود و هنگامی که دید مردم به زنان حسین علیه السلام در خیمه هایشان هجوم برده اند و اموال آنان را بر می دارند، او نیز شمشیری گرفت و به سوی خیمه ها آمد و گفت: «ای

ص:117


1- (1) . مروج الذهب: ج 3 ص 93.
2- (2) . الملهوف: ص 190. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 439 ح 1506 و 1507.

خاندان بکر بن وائل! آیا اموال دختران پیامبر خدا تاراج می شود [و شما کاری نمی کنید]؟! حکومت، جز از آنِ خدا نیست. برای خونخواهی پیامبر خدا [به پا خیزید]!»؛ ولی همسرش جلوی او را گرفت و او را به جایگاهش باز گرداند.(1)

28. زنی که دو کودک اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله را پناه داد

نام این بانو که دو کودک از اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله را در پناه گرفت و در حفظ جان آنها تلاش نمود، مشخّص نیست. الطبقات ابن سعد، او را همسر عبد اللّه بن قُطبۀ طایی (از لشکریان عمر سعد) و الأمالی صدوق، او را پیرزنی معرّفی می کند. منابع مشهور، دو کودک را فرزندان عبد اللّه بن جعفر دانسته اند و الأمالی صدوق، آن دو را فرزندان مسلم معرّفی می کند.(2)

29. طَوعه

طَوعه، زن شجاعی است که مسلم را در شرایط سخت و سنگینی که حتّی یارانش وی را در کوفه تنها گذاشته بودند، پناه داد، از او پذیرایی نمود و از عواقب آن نهراسید.(3)

30. عاتکه دختر یزید

در أنساب الأشراف، چنین آمده است:

یزید، سر حسین علیه السلام را برای زنانش فرستاد و دخترش عاتکه - که بعدها، مادر یزید بن عبد الملک شد -، آن را گرفت و شست و روغن مالید و خوش بویش کرد.

یزید به او گفت: این، چه کاری است؟

گفت: سر پسرعمویم را آشفته و پریشان برایم فرستادی. آن را مرتّب و خوش بو کردم.(4)

31. ماریه، از طایفۀ عبد القیس

ماریه، زنی شیعه است که در جوّ نامناسب بصره - که با اهل بیت علیهم السلام میانه ای نداشتند - خانه اش مدّتی محلّ تجمّع و گفتگوی طرفداران امام حسین علیه السلام بوده است. ثمرۀ این تجمّع، حرکت سه نفر (یزید بن ثبیت و دو پسرش عبد اللّه و عبید اللّه) به مکّه و همراه شدن با قافلۀ شهیدان کربلا بود.(5)

ص:118


1- (1) . الملهوف: ص 180. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 312 ح 1253 و 313 ح 1254.
2- (2) . ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 479 (بخش ششم/فصل ششم/شهید شدن دو نوجوان از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله).
3- (3) . ر. ک: ص 428 (بخش چهارم/فصل چهارم/پناه بردن مسلم به خانۀ طوعه).
4- (4) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 416. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 394 (بخش ششم/فصل چهارم/یزید، سر امام علیه السلام را برای زنانش می فرستد).
5- (5) . ر. ک: ص 326 (بخش چهارم/فصل سوم/پیوستن یزید بن نبیط و دو پسرش به امام علیه السلام).
32. مرجانه، مادر ابن زیاد

این زن، فرزندش را به خاطر کشته شدن امام علیه السلام، توبیخ نمود.(1)

33. نوار، همسر یا خواهر کعب (قاتل بُرَیر)

طبری، چنین آورده است:

هنگامی که کعب بن جابر (قاتل بُرَیر) باز گشت، همسرش (یا خواهرش) نَوار دختر جابر، به او گفت: دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی و بزرگ قاریان را کُشتی؟! کار فجیعی انجام دادی. به خدا سوگند، دیگر هیچ گاه، حتّی یک کلمه هم با تو سخن نمی گویم!(2)

34. نوار حَضرَمی، همسر خولی

هنگامی که خولی، سر امام علیه السلام را به خانه آورد و زیر تشتی نهاد، همسرش با او درگیر شد و با اعتراض، او را ترک کرد. چه بسا همین کار، چشم بصیرت این بانو را باز نمود و اسراری را شهود کرد. طبری چنین نقل می کند:

حسین علیه السلام کشته شد و سرش را همان روز با خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبید اللّه بن زیاد فرستادند. خولی، آن را آورد و خواست به کاخ برود که درِ آن را بسته دید. به خانه اش رفت و سر را زیر تَشتی در خانه شان گذاشت. او دو زن داشت: زنی از بنی اسد و زن دیگری از قبیلۀ حضرمیان به نام نوار، دختر مالک بن عقرب. آن شب، نوبت زن حضرمی بود.

هشام گفت: پدرم برایم گفت که نوار، دختر مالک، برایش گفته است: خولی، سر حسین را آورد و آن را زیر تَشتی در خانه نهاد. آن گاه داخل خانه شد و به بسترش رفت. به او گفتم:

چه خبر؟ چه نزد خود داری؟

گفت: ثروت روزگار را آورده ام. این، سر حسین است که همراه تو در خانه است!

گفتم: وای بر تو! مردم، طلا و نقره می آورند و تو سر فرزند پیامبر خدا را می آوری؟! نه - به خدا سوگند -، سر من و سر تو در یک اتاق، گرد هم نمی آیند.

از بسترم برخاستم و به بخش دیگر خانه رفتم. آن گاه، زن اسدی اش را نزد خود فرا خواند و من نشستم و نظاره می کردم. به خدا سوگند، پیوسته به ستون نوری که از آسمان تا تَشت می درخشید، نگاه می کردم و پرندگانی سپید را گرداگرد آن، بال زنان دیدم.

چون صبح شد، [خولی] سر را برای عبید اللّه بن زیاد برد.(3)

ص:119


1- (1) . ر. ک: ج 2 ص 678 (بخش هفتم/فصل سوم/مادر ابن زیاد).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 432. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 22 ح 912.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 455. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 379 (بخش ششم/فصل چهارم/سر امام علیه السلام در خانۀ خولی).

این زن، کینۀ خولی را در دل گرفت، تا آن که مختار روی کار آمد و مأمورانش برای دستگیری خولی آمدند. این زن با اشاره، مخفیگاه خولی را نشان داد و آنان نیز او را دستگیر کرده، به سزای عملش رساندند.(1)

35. همسر و مادر شهید

این زن فداکار، پس از آن که شوهرش در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، فرزند جوانش را به میدان فرستاد. بخشی از نقل خوارزمی، چنین است:

پس از او (عمرو بن جُناده)، جوانی بیرون آمد. پدر او در نبرد، شهید شده بود؛ ولی مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزیزم! به میدان برو و پیشِ روی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا کشته شوی.

او گفت: چنین می کنم!

حسین علیه السلام فرمود: «این، جوانی است که پدرش شهید شده است. شاید مادرش از به میدان آمدنش [برای نبرد]، خشنود نباشد».

آن جوان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! مادرم به من فرمان داده است [که به میدان بیایم]....

در ادامۀ نقل هم آمده که چون سر پسرش را به سوی او افکندند، آن را به سوی دشمن افکند و سپس خود نیز عمودی در دست گرفت و به دشمن حمله نمود. خوارزمی در آخر، آورده است:

حسین علیه السلام فرمان داد تا او را [از میدانْ] باز گردانند و آن گاه برایش دعا کرد.(2)

36. هند، همسر یزید

وی از جملۀ افرادی بود که یزید را به خاطر کشتن امام علیه السلام، توبیخ نمود.(3)

ص:120


1- (1) . ر. ک: ج 2 ص 738 (بخش هفتم/فصل ششم/خولی بن یزید).
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 21. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 79 (بخش پنجم/فصل سوم/جوانی که پدرش شهید شده بود).
3- (3) . ر. ک: ج 2 ص 577 (بخش ششم/فصل هفتم/احتجاج زنان یزید با او).

فصل ششم: مراحل و سیر تاریخی عزاداری امام حسین (علیه السلام)

اشاره

(1)

بی هیچ تردیدی قیام خونبار کربلای سال 61 هجری حادثه ای است شگرف و تأثیرگذار در تاریخ که باید در زنده داشتِ آن با همۀ توان کوشید. عزاداری برای شهیدان این حماسه بی نظیر، از مهم ترین و همگانی ترین اقدام ها در این راستاست.

واقعیت این است که عزاداری ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام از زمان به وقوع پیوستن حادثه کربلا، همواره مورد توجه قرار گرفته و به تدریج به یک پدیده نظام مند بدل شده است. جا دارد چگونگی این شکل گیری و فراز و نشیب های آن در ادوار مختلف تاریخ مورد بررسی قرار گیرد.

مرحلۀ نخست: از شهادت امام علیه السلام تا هنگام مرگ قاتلان ایشان

در این مرحله، هدفگیری اهل بیت علیهم السلام در حرکت ها، به گونه ای است که می کوشند وجدان های خفته را بیدار کنند و ذهن های بسته را بگُشایند و اندیشه های گرفتار در تبلیغات گستردۀ بنی امیّه را رها سازند.

برای نمونه، مردم کوفه به هنگام دیدن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در هیئت اسیر و به هنگام شنیدن خطابه های شورانگیز خاندان رسالت - که از یک سو، حضور چندین سالۀ آنان در کوفه را در ذهن ها تداعی می کرد و از سوی دیگر، سخنانی بس بیدارگر و تکان دهنده بود -، چندان گریستند که به واقع، شهر به یکباره تکان خورد.

در شام نیز پس از حضور بیدار کننده و افشاگرانۀ اسیران - که حتّی کاخ نشینان از آثار آن، برکنار نماندند -، حکومت به خاطر ملاحظات سیاسی، رخصت سوگواری داد. دیگر، این که کاروان اسیران، به هنگام بازگشت از شام به مدینه، بر سرِ مزار امام علیه السلام و یارانش، مجلس سوگواری برپا کردند.

شهر مدینه نیز با شنیدن صدای گریه و شیون امّ سَلَمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله - که در رؤیا، خبر

ص:121


1- (1) . این فصل، توسط فاضل ارجمند، جناب آقای محمّدحسین صالح آبادی، نگارش یافته و توسط فاضل ارجمند، جناب آقای محمّد علی مهدوی راد، بازبینی و بازنویسی شده است. گفتنی است که این فصل، تلخیص شده است. برای دیدن متن کامل آن، ر. ک: شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 136.

شهادت امام حسین علیه السلام را شنیده بود (و به روایتی دیگر، تربتی به امانت نهاده شده از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله در نزد وی، خونین شده بود) - غرق در ماتم و زاری شد و چون خبر شهادت امام علیه السلام رسماً توسّط بنی امیّه در مدینه منتشر شد، امّ سلمه و مردم مدینه، شهر را یکسره ماتمکده کردند و مجالس سوگواری برپا نمودند. پس از آن، خاندان بنی هاشم عزاداری کردند و ابن عبّاس و محمّد بن حنفیّه به سوگ نشستند و دختران عقیل و زنان بنی هاشم، ماتم سرا به پا کردند.

همچنین باید از عزاداری مردم مدینه به هنگام بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، سوگواری همسران امام علیه السلام و نیز سوگواری نمادین امّ البنین برای فرزندانش در بقیع، یاد کرد.

بر همۀ اینها باید مرثیه سرایی و سوگواری بنی هاشم - که همه روزه در سال شهادت و تا سه سال بعد در سال روز شهادت امام حسین علیه السلام در مدینه انجام می شد و در آن، برخی از صحابیان و تابعیان نیز شرکت می کردند - و نیز لباس سوگواری پوشیدنِ اهل بیت امام علیه السلام و ادامه یافتن ماتم آنها تا مرگ ابن زیاد و همراهی کردن برخی از اصحاب و تابعیان با آنها را افزود.

این همه، چنان فضایی را ایجاد نمود که «توّابین» به وجود آمدند. آنان به هنگام حرکت به سوی شام و شرکت در نبرد با قاتلان امام حسین علیه السلام، ابتدا بر مزار امام علیه السلام و یارانش گِرد آمدند و سوگواری کردند و سپس به حرکت خود، ادامه دادند(1).(2)

مرحلۀ دوم: برپایی سوگواری به گونۀ آیینی مذهبی از سوی ائمّه علیهم السلام
اشاره

سوگواری بر ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام در این مرحله، چونان آیینی مذهبی، چهره می گیرد. این فرآیند، در سه مرحله، شکل نهایی می یابد:

الف - زمینه سازی (روزگار امام زین العابدین علیه السلام)

در این مرحله، زمینه سازی لازم برای شکل گیری سنّت سوگواری و آیین عزاداری انجام می شود و بستر مناسبی برای به وجود آمدن آیینی مذهبی، رقم می خورد. امام زین العابدین علیه السلام را باید نقش آفرین اصلی این مرحله دانست.

ص:122


1- (1) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 589.
2- (2) . گفتنی است که حادثۀ کربلا، برای جهان اسلام، بسیار تکان دهنده و اندوه آفرین بود؛ امّا در خاندان بنی هاشم، چنان اثری بر جای گذارد که تا مرگ ابن زیاد، یکسر در سوگ و ماتم بودند. این که این واقعیت، اثر گرفته از فرهنگ و ادب عرب بود که تا مرگ قاتل، سوگواری را بر مقتول، ادامه می دادند، بعید نمی نماید. به هر حال، اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در این پنج شش سال، عزاداری را امری عادی و متعارف ساختند. این همه، بستر حرکتی فکری، فرهنگی و جهادی را رقم زد، به گونه ای که پس از آن و با هدایت ها و ره گشایی امامان علیهم السلام، به صورت آیینی مذهبی در آمد، با درون مایه ای بس الهام بخش که پس از این، خواهیم آورد.

گریه های امام علیه السلام گاه بسیار پرسش انگیز بود، خصوصاً به هنگام نگاه کردن به آب و آماده شدن غذا. فراوانی و گسترۀ گریۀ امام علیه السلام نیز چنان بود که مردم، به ایشان توصیه می کردند که برای حفظ سلامت خود، کمتر گریه کند؛ امّا امام علیه السلام با اشاره به عمق فاجعۀ کربلا و جایگاه اجتماعی و دینی چهره های به شهادت رسیده، از یک سو گریه کردن بر آن عزیزان را امری لازم و منطقی می دانست و از سوی دیگر، دیگران را نیز بِدان، ترغیب و تشویق می کرد.

ایشان، برای شکل دادن بستری همیشگی، گریستن بر امام حسین علیه السلام و یاران شهیدش را مایۀ نجات از عذاب خدا و قرار گرفتن در دایرۀ امن الهی و وارد شدن به بهشت دانست و خود نیز - افزون بر ادامه دادن سوگواری تا مرگ عبید اللّه بن زیاد و دیگر قاتلان شهیدان کربلا - تا پایان عمر، از آن، دست بر نداشت.

ب - پی ریزی ارکان عزاداری (روزگار امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام)
ب/ 1. روزگار امام باقر علیه السلام

روزگار امام باقر علیه السلام از جهاتی با روزگار امام زین العابدین علیه السلام متفاوت است. از یک سو، بیدارگری ها و جریان آفرینی های امام چهارم علیه السلام و روشنگری های یاران ایشان، فضای فکری و سیاسی جامعه را تا حدودی دگرگون کرده بود و از سوی دیگر، رهایی عراق از سلطۀ امَویان در یک دورۀ ده ساله پس از عاشورا، زمینه را برای عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام آماده تر ساخته بود.

امام باقر علیه السلام با توجّه به آنچه گذشته و آنچه به وجود آمده بود، از موقعیت اجتماعی والایی برخوردار شده و مرجعیت علمی - دینی یافته بود، چنان که مردمِ بسیاری به ایشان مراجعه می کردند. از این رو، شعاع وجودی و نفوذ کلام آن بزرگوار، از پدر گرامی شان فزون تر بود. امام باقر علیه السلام نیز از این همه، به طرق گوناگون در جهت آیینی کردن عزاداری امام حسین علیه السلام و تبدیل آن به جریانی در بستر تاریخ، سود جُست، از جمله با: بیان گفتار امام زین العابدین علیه السلام به عنوان شاهد جریان کربلا در فضیلت گریستن بر امام حسین علیه السلام، تشکیل مجالس سوگواری در منزل خود، تشویق مرثیه سرایان بر پرداختن به ابعاد این فاجعه در قالب سروده ها و خواندن رثا، ترغیب شیعیان به تشکیل مجالس عزا در خانه هایشان با رعایت احتیاط جهت در امان ماندن از برخورد حاکمان. توجّه به ادبیّات و شعر متعهّد در جاودانه سازی جریان کربلا و برای نخستین بار، مطرح کردن تعطیلی روز عاشورا و در نهایت، تأکید بر این نکته که عزاداری سیّد الشهدا، در دنیا به دین آنها یاری می رساند و در روزگار واپسین، آنها را با امام حسین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله همجوار می گردانَد.

ص:123

ب/ 2. روزگار امام صادق علیه السلام

هنگامی که امام صادق علیه السلام امامت شیعیان را در دست گرفت، نیم قرن از حادثۀ جانسوز کربلا گذشته بود. در آن روزگار، به جهات سیاسی، فرهنگی و اعتقادی، جامعه دگرسانی بسیار گسترده ای یافته بود. امام صادق علیه السلام از این موقعیت و فضای به دست آمده، نهایتِ بهره را برد و در تبیین و تفسیر ابعاد دین و قرآن کریم، بسی کوشید.

در میان کوشش های امام صادق علیه السلام، چه در گفتار و چه در عمل و رفتار، حادثۀ کربلا جایگاه بس مهمّی دارد. آموزه های آن بزرگوار در ارائۀ قالب، اصول کلّی و ساختار عزاداری، شایان توجّه است.

امام صادق علیه السلام تأکید می فرمود که روز عاشورا باید در یادها بماند و مصیبت این روز، بسی مهم تلقّی شود و در بزرگداشت آن، کوشش شود. از این رو، توصیه می فرمود که: مؤمنان، در روز عاشورا به عزا بنشینند و آنان که برایشان ممکن است، بر سرِ مزار آن شهیدِ شاهد، حضور یابند، لباس عزا به تن کنند و از لذّات و سرخوشی و خوردن غذاهای لذیذ، امساک کنند و حادثۀ غم آگین و شگفت کربلا را در ذهن، مجسّم نمایند و هر چند به تنهایی، به یاد آن روز باشند و عزاداری کنند.

به راستی، آیا این همه، فراتر از یادآوری یک داستان غم انگیز نیست؟ عاشورا در سیرۀ امامان علیهم السلام، به دوش کشیدن یک فرهنگ است. عاشورا، یک مکتب است، نه صرفاً حادثه ای غم انگیز و اسفبار.

ج - توسعۀ عزاداری (روزگار امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام)

روزگار امام کاظم علیه السلام، روزگاری شایان توجّه و به لحاظ سیاسی و فرهنگی، بسیار تأمّل برانگیز است؛ چرا که روزگاری است که شیعه در آستانۀ یک خیزش همگانی است. از این رو، آموزه های امام کاظم علیه السلام، تنبّه آفرین اند.

امام کاظم علیه السلام از آغاز محرّم، حزن و اندوه خود را بر می نمود و آن را تا روز عاشورا، ادامه می داد و بدین سان، عزاداری دهۀ اوّل محرّم را پایه گذاری نمود و در حقیقت، ادب عزاداری روز عاشورا را برای شیعیان، رقم زد. امام علیه السلام با این رویکرد، چنان نمود که مؤمنان، باید به استقبال روز عاشورا بروند و از چند روز پیش از آن، به این رویداد مهم، توجّه کنند و آن روز را در اوج عزاداری سر کنند.

امام رضا علیه السلام نیز - که به لحاظ سیاسی و فرهنگی، در روزگار خویش، مکانت ویژه ای یافت و همین، موجب نفوذ بیشتر کلام ایشان شد - به عزاداری امام حسین علیه السلام اهمّیت می داد، شیعیان را

ص:124

به اهمّیت محرّم و دهۀ آغازین آن، واقف می ساخت و با تبیین سیرۀ پدر بزرگوارش در بارۀ حادثۀ کربلا، به ترویج آن، همّت می گماشت.

آنچه گذشت، نگاهی گذرا بر سیرۀ امامان علیهم السلام (شامل: گفتار، رفتار و ترغیب) پس از جریان قیام ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام بود، که می توان آن را در دو بخش کلّی، دسته بندی کرد:

1. تلاش در جهت بر نمودن اهمّیت عزاداری و سوگواری بر امام حسین علیه السلام،

2. بزرگداشت روز عاشورا و برپایی عزا در آن روز.

مرحلۀ سوم: عزاداری تا قبل از رسمی شدن آن در اواسط قرن چهارم هجری

امام جواد علیه السلام در کودکی (سال 203 ق) به امامت رسید. دستگاه ستم پیشۀ عبّاسی، از گذشته و چگونگی مواضع امامان علیهم السلام، به تجربه آموخته بود که باید نظارت را بر امام علیه السلام، مستمر کند و پیش تر، این نظارت را با دعوت امام رضا علیه السلام به مرو، شدّت بخشیده بود و اکنون، تمام تلاش خود را بر این معطوف داشته بود که پیوند فکری و هدایتی شیعیان را با مرکز تلاش و نشاط و حرکت، یعنی امام جواد علیه السلام بگسلد.

در مقابل، امامان علیهم السلام نیز به «سازمان وکالت» توجّه نمودند. امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام، این شبکه را بنیاد نهادند و به تدریج، آن را گستراندند و به وسیلۀ آن، آنچه را که در هدایت، لازم و اساسی می دانستند، به شیعیان انتقال می دادند. شیعیان نیز بر پایۀ این آموزه ها، به سازماندهی پرداختند و پیوند خود را با عالمان و متفکّرانی که از سوی امامان علیهم السلام تربیت شده بودند، استوار می داشتند و به حیات مذهبی خود، ادامه می دادند.

بدین سان، رابطۀ شیعیان، با توجّه به وضعیت جامعه، بیشتر با عالمان بوده است و با توجّه به نظارت شدید حکومت بر رابطۀ امامان علیهم السلام با شیعیان، و حبس و حصر آن بزرگواران، رابطه با ایشان، بسیار اندک و ناچیز بوده است. بنا بر این، روشن است که در بارۀ موضوعِ «عزاداری عاشورا» نباید انعکاسی آن چنانی از کلام و سیرۀ آنان در تاریخْ باقی باشد، بویژه در روزگار متوکّل که خفقان عمومی و خصوصاً سختگیری در بارۀ رفتن به کربلا و زیارت قبر مطهّر سیّد الشهدا علیه السلام به اوج می رسد.

با این همه، به نظر می رسد که شیعیان، با توجّه به تربیتی که در این زمینه در محضر امامان علیهم السلام یافته بودند، یادکردِ مصائب ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را جدّی گرفته و در منازل و محافل خود - همان گونه که در زمان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام انجام می گرفت -، به آن پرداخته اند. این، نکته ای است که از شعارهای سیاسی و سروده ها و نگاشته ها و نام گذاری های شیعیان در این

ص:125

دوره، به روشنی قابل برداشت است؛ امّا ظاهراً مخفیکاری آنان از یک سو، و سانسور خبریِ حکومت از سوی دیگر، مانع از انعکاس این محافل در منابع تاریخی شده است.

مرحلۀ چهارم: رسمی شدن عزاداری محرّم در سده های چهارم و پنجم هجری
اشاره

در آغاز سدۀ چهارم هجری، دو حکومت شیعی آل بویِه(1) در ایران و فاطمیان(2) در شمال افریقا شکل گرفتند و اندک اندک، بر قلمرو خود افزودند. در نیمۀ دوم سدۀ چهارم، ایران (بجز مناطق شرقی آن) و مرکز عراق، در اختیار دولت آل بویه بود، شمال عراق را آل حَسَنویِه - که آنها نیز بر مذهب تشیّع بودند - اداره می کردند و شمالِ شرق افریقا، مصر، شام و فلسطین نیز در اختیار فاطمیان قرار داشت. در سال 352 ق، معزّ الدولۀ دیلمی، حاکم بویه ای بغداد، با فرمانی، مردم را به اقامۀ عزاداری در روز عاشورا و در معابر، فرا خواند(3) و بدین سان، عزاداری رسمیت یافت.

یک دهه بعد، فاطمیان نیز در مصر چنین کردند.

پس از فرمان معزّ الدوله، عزاداری در بغداد، به صورت آیینی رسمی در آمد که همه ساله، در هر کوی و برزن، با حضور شیعیان، انجام می گرفت.(4) جامعۀ اهل سنّت ساکن در مرکز خلافت،

ص:126


1- (1) . زادگاه دولتْمردانِ آل بویه، منطقۀ دیلم ایران (در گیلان امروز) بود. این منطقه و مناطق پیرامونی آن، چون طبرستان، از گذشته جزو مناطق شیعه نشین به شمار می آمدند، بویژه که مدّتی نیز حکومت علویان را تجربه کرده بودند. از این روست که آنان به «دیلمی» نیز مشهورند، همان گونه که به داشتن مذهب تشیّع، شهره اند.
2- (2) . تلاش های داعیان اسماعیلی، در سال 296 ق، به ثمر رسید و عبید اللّه مهدی، توانست دولت معروف به «فاطمیان» را با گرایش شیعۀ اسماعیلی، در مغرب، پایه ریزی و تأسیس کند. خلأ دولتی مقتدر در مصر، زمینۀ استیلای فاطمیان را بر این دیار، در سال 362 ق، فراهم کرد و آنان مرکز خلافت خود را به فُسطاط مصر منتقل کردند. این دولت به مرور، بر قلمرو خود افزود و شام و حجاز را نیز تصرّف کرد. دوران حکومت فاطمیان، بیش از دو قرن طول کشید و با مرگ العاضد، آخرین خلیفۀ فاطمی، در سال 568 ق، به پایان رسید.
3- (3) . مورّخان در رخدادهای سال 352 ق، آورده اند که در دهم محرّم این سال، معزّ الدوله دستور داد که مردم مغازه هایشان را ببندند و بازارها و داد و ستد را تعطیل کنند، نوحه سر دهند و لباس های پشمین بپوشند و زنان، با موی پریشان و صورت سیاه و گریبان چاک زده، نوحه کنان در شهر بچرخند و برای مصیبت امام حسین علیه السلام، بر صورتشان بزنند. مردم نیز چنین کردند و از آن جا که حاکم با آنان بود و جمعیت شیعه بسیار بود، خلیفه و اهل سنّت نتوانستند از آن جلوگیری کنند (الکامل فی التاریخ: ج 5 ص 331).
4- (4) . در المنتظم (ج 14 ص 210) در یادکرد رویداد سال 361 ق، آمده است: مراسمی که در هر عاشورا برپا می شد ازقبیل: بستن بازارها و تعطیلی داد و ستد و آویختن پارچۀ سیاه، در بغداد اجرا می شد. در البدایة و النهایة (ج 8 ص 202) نیز آمده است: رافضی ها در دولت آل بویه، زیاده روی کردند و در حدود سال 400، در روز عاشورا در شهرهایی مانند بغداد، طبل ها به صدا در می آمد و در کوچه و بازار، خاکستر و کاه می پاشیدند و بر درِ مغازه ها پارچۀ سیاه می آویختند و مردم، اندوهناک و گریان، ظاهر می شدند و بسیاری از مردم برای همراهی و همدلی با حسین - که تشنه کشته شد -، آب نمی نوشیدند و زن ها صورت هایشان را باز می کردند و نوحه سرایی می نمودند و به سینه و صورت می کوبیدند و پابرهنه در کوچه و بازار راه می افتادند (برای اطلاع بیشتر، ر. ک: آل بویه، فقیهی: ص 781).

این جریان را خوش نمی داشتند. از این رو، گاه درگیری هایی به وجود می آمد.

در قصیدۀ مشهور کسایی مروزی (م 391 ق) با مطلع «باد صبا برآمد، فردوس گشت صحرا»(1)نیز شواهدی هست که نشان می دهد مَقتل خوانی، در این قرن، در خراسان رواج داشته است.

عزاداری در مصر

با استقرار دولت فاطمیان - چنان که گذشت - گروهی از شیعیان، در روز عاشورا بر مزار دو امام زادۀ آن دیار، یعنی امّ کلثوم و نفیسه، اقامۀ عزا می کردند که پس از مدّتی در داخل شهر قاهره و در مشهد الحسین علیه السلام، این جریان را ادامه دادند و در این حکومت، عزاداری، شکل حکومتی یافت و با تشریفات، انجام می شد که چگونگی آن، در منابع تاریخی آمده است.(2) در این دولت، همچنین گاه بنا به دلایلی، عزاداری به تعطیلی کشانده می شد؛ امّا برپایی عزاداری ها تا سقوط فاطمیان ادامه یافت.

با آمدن ایّوبیان که تلاشی گسترده برای زدودن فرهنگ تشیّع به کار بستند، طبیعی بود که از اقامۀ عزا نیز جلوگیری شود. با این همه، در مناطق دور از مرکز (مانند: شام، حلب و شمال عراق)، شیعیان، حضور داشتند و از هر فرصتی برای برپا داشتن شعائر خود، از جمله برگزاری مجالس عزا، بهره می گرفتند.

مرحلۀ پنجم: عزاداری در سده های ششم تا نهم هجری
سدۀ ششم

مناطق شیعی ایران و عراق، سدۀ ششم هجری را با ادامۀ حاکمیت سلجوقیان آغاز کردند. در این روزگار، هنوز فاطمیان شیعیِ اسماعیلی بر مصر حکم می راندند. سلجوقیان، با گذشت زمان، از سختگیری های خود کاستند و شیعیان، به تدریج و با دست یافتن به آزادی بیشتر، عزاداری عاشورا را علنی کردند.

در سدۀ ششم هجری، گزارش عبد الجلیل رازی قزوینی در کتاب نقض، بسیار گویاست.

رازی از یک سو، به شبهه ها پاسخ می گوید و از سوی دیگر، عزاداری اهل سنّت را در مناطق

ص:127


1- (1) . برای دیدن بخشی از این قصیده، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 323.
2- (2) . ر. ک: أهل البیت علیهم السلام فی مصر.

مختلف، گزارش می کند تا آن را جریانی طبیعی، انسانی و دینی نشان دهد. نیز از مجالس سوگواری دو واعظ معروف (علی بن حسین غزنوی و قطب الدین مظفّر امیر عبادی)، سخن به میان می آورد و این که تعزیت امام حسین علیه السلام، همه ساله در روز عاشورا، به بغدادْ تازه است، همراه با نوحه و فریاد.(1)

سدۀ هفتم

سدۀ هفتم، همراه است با روی کار آمدن دولت خوارزم شاهی در شرق بلاد اسلام و احیای مجدّد خلافت عبّاسی که به هنگام حاکمیت آل بویه و سلجوقیان بر بغداد، جز اسمی از آن، باقی نبود.

بر پایۀ گزارش های موجود، اقامۀ عزاداری در این قرن، چونان قرن ششم است و گاه گسترده تر. گزارشی از دهه های نیمۀ اوّل که هنوز مغولان بر بغداد چیره نشده بودند، نشانگر عزاداری و مقتل خوانی در پایتخت خلافت عبّاسی است. مستعصم عبّاسی، به سال 641 ق، از محتسب بغداد (جمال الدین عبد الرحمان ابن جوزی) خواست تا در عاشورا، مردمان را از مقتل خوانی باز دارد؛ امّا به مقتل خوانی در کنار مرقد امام کاظم علیه السلام رخصت داد.

عماد الدین طبری (م ق 7 ق) نیز از اجتماع انبوه زائران در ایّام سوگواری امیر مؤمنان علیه السلام و امام حسین علیه السلام در مزار این دو امام، خبر می دهد.(2)

مولوی، شاعر بلندآوازۀ قرن هفتم، در مثنوی خود، به وجود عزاداری علنی در شهر حلب، اشاره دارد:

ناله و نوحه کنند اندر بُکا

شیعه، عاشورا، برای کربلا.(3)

سیّد ابن طاووس، عالم گران قدر شیعی، از وجود عزاداری در دهۀ محرّم، سخن می گوید و از آن، دفاع می کند.(4) افزون بر این، توصیۀ او به خواندن الملهوف در روز عاشورا، نشانگر وجود فرهنگ مقتل خوانی و سوگواری در دهۀ محرّم در روزگار وی، یعنی قرن هفتم است.(5)

ص:128


1- (1) . نقض: ص 370-373.
2- (2) . أسرار الإمامة: ص 244.
3- (3) . مثنوی: ص 959 (دفتر 6 بیت 777). گفتنی است که مولوی، خود نیز غزل پُرشور و سوزناک «کجایید ای شهیدان خدایی؟» را در سوگ شهیدان دشت کربلا سروده است (ر. ک: دیوان شمس).
4- (4) . الإقبال: ج 3 ص 90.
5- (5) . از کارهای مهمّ روز عاشورا در نزد اولیا، همراهی کردن با فرشتگان و پیامبران و اوصیا در عزاداری است، به خاطر شکسته شدن حرمت های الهی و از دست رفتن مقامات نبوی، و خواری و ذلّتی که از سوی آن دشمنان، بر اسلام رفت و می رود، و به جهت چیره شدن دولت ابلیس و سپاهش بر دولت خدا عز و جل و بندگان مخصوصش. انسان باید در مجلس بنشیند، تا آنچه بر فرزندان سیّد انبیا - که درود خدای عز و جل بر او و خاندانش باد - رخ داد، بخواند و مصیبت هایی را که با ریخته شدن خون آنان، تجدید شد و بدی ای که به آنان روا داشته شد، به یاد بیاورد و نوشتۀ اللهوف علی قتلی الطفوف را بخواند (الإقبال: ج 3 ص 56).

در نیمۀ دوم سدۀ هفتم هجری، مغولان به فرماندهی هلاکوخان، بر عراق چیره شدند. از این رو، عالمانی از شیعه، با هوشمندی و تدبیر، از قتل و غارت، جلوگیری کردند و از هلاکو خواستند که به آنها و جامعۀ ستم دیدۀ شیعۀ عراق، امان داده، از آنها حراست کند. او نیز چنین کرد و بدین سان، شیعیان بغداد و حلّه و کوفه و... از فتنه رَهیدند. این چنین، شیعیان، با سقوط عبّاسیان، به آزادی هایی دست یافته بودند و از سوی دیگر، در دهه های پایانی این سده، یکی از جانشینان هلاکو به نام غازان خان، شیعه شد و در عمران کربلا کوشید و طبیعتاً زمینۀ علنی شدن برپایی شعائر، فراهم گردید.(1)

سدۀ هشتم

در این سده، غازان خان - که حکومتش از سال 694 ق، شروع شده بود - گام هایی در گسترش گرایش های شیعی برداشت. پس از وی، برادرش سلطان محمّد خدابنده، به قدرت رسید و پس از مدّتی، شیعه شد و در ترویج و رسمی کردن آن، بسی تلاش کرد. بدین سان، با گرایش حاکمان مغول به تشیّع و رسمی شدن این مذهب، زمینۀ انجام گرفتن علنی عزاداری و آشکار سازی شعائر شیعی گسترش یافت.

سلسلۀ جلایریان نیز - که در عراق به حکومت رسیدند و خواهرزاده های سلطان محمّد خدابنده بودند - گرایش شیعی داشتند و حکومت آنها تا سال 814 ق، ادامه یافت. ابن بطوطه (م 779 ق) در همین روزگار، از مردم مناطق: کربلا، حلّه، بحرین، قم، کاشان، ساوه و توس به عنوان شیعی متعصّب، یاد می کند.(2)

سدۀ نهم

سدۀ نهم، با یورش های تیمور لنگ - که عراق و شام نیز از آن در امان نماندند - آغاز گشت. با مرگ تیمور و به حکومت رسیدن فرزندش شاهرخ، فضا دگرگون شد و او به ترویج فرهنگ و عمران آبادی ها روی آورد و در جهت بازسازی خرابی های پدر کوشید و همسرش، مسجد باشُکوه «گوهرشاد» را در کنار حرم امام رضا علیه السلام بنیاد نهاد.(3) این اقدامات و رویکردها، حکایت

ص:129


1- (1) . گفتنی است که شمار کارگزاران شیعی در سدۀ پایانی خلافت عباسی، قابل توجّه است (ر. ک: دولت مردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی).
2- (2) . سفرنامۀ ابن بطوطه: ج 1 ص 116.
3- (3) . ر. ک: مُغولان و حکومت ایلخانی در ایران: ص 164، تاریخ تیموریان و ترکمانان: ص 130.

از آن دارد که در آن زمان، آزادی های نسبی برای شیعیان در به جا آوردن شعائر، به وجود آمده است. در اواخر این قرن و در حکومت سلطان حسین بایْقَرا، ملّا حسین واعظ کاشفی، روضة الشهدا را نگاشت که در مقدّمۀ آن، به رواج مقتل خوانی در آن روزگار، اشاره کرده است که مقصودش دست کم، رواج این سنّت در خراسان (هرات، مرو، سبزوار و...) بوده است.

همچنین در این قرن، ترکمانان شیعی (قراقویونلوها)، در مرکز و غرب ایران و بخش هایی از عراق، قدرت و حکومت یافتند و قم را تختگاه زمستانی خود قرار دادند.(1) هم زمان، حکومتگران محلّی شیعه (همچون: آل فتحان، مُشَعشعیان، خاندان علی صفی و ملوک هرمز) نیز در گوشه و کنار جهان اسلام، دیده می شوند.(2) روشن است که در مناطق تحت حکومت این خاندان ها، مانعی برای عزاداری نبوده است.

مرحلۀ ششم: عزاداری در سده های دهم و یازدهم (دوران حاکمیت صفویان)

با تاج گذاری شاه اسماعیل صفوی به سال 907 ق، در تبریز، تشیّع در ایران، رسمیت یافت و ترویج شعائر شیعی، از جمله اهداف مهمّ آن حکومت شد.

در این دوره، برپایی سوگواری، چهرۀ علنی پیدا می کند و چونان قرن های چهارم و پنجم (روزگار آل بویه و فاطمیان)، شیعیان، این مراسم را در نهایتِ شُکوه، اجرا می کنند. چگونگی این مراسم در روزگار صفوی، در منابع بسیاری آمده است، از جمله در سفرنامه های اروپائیان و ایرانگردان که با نگرشی ریزبینانه و دقیق، وصف شده است.

شاهان صفوی، شخصاً به مراسم عزاداری محرّم، علاقه و گرایش ویژه ای داشتند، بِدان سان که حتّی در اردوهای نظامی، از آن، تن نمی زدند. محرّم سال 1013، شاه عبّاس، قلعۀ ایروان را محاصره کرد و در شب عاشورا، در اردوگاه نظامی، مراسم عزاداری برپا نمود. چنان شیون و فریادی از اردوگاه فراز آمد که ساکنان قلعه پنداشتند فرمان حملۀ شبانه، صادر شده و با گسیل پیکی، خود را تسلیم کردند. پیش تر از آن نیز او به سال 1011 ق، در هنگامۀ جنگ با سپاهیان ازبک، روز عاشورا در کنار «آب خطب» توقّف کرد و عزاداری امام حسین علیه السلام را برپا نمود.

ص:130


1- (1) . ر. ک: تاریخ تیموریان و ترکمانان: ص 257 و 262، تاریخ مذهبی قم: ص 170.
2- (2) . ر. ک: سَنَدیّات (فرمان های ترکمانان و...): ص 13-29، قُمّیات: ص 7.

در دربار صفویان، ایّام محرّم و روزهای عاشورا، روضة الشهدا خوانده می شد. افزون بر این، شاهان این سلسله در مراسم عمومی روز عاشورا، در میدان شهر، حضور می یافتند و گروه هایی عزادار از پیش دید آنها می گذشتند. آنان، لباس عزا به تن می کردند و املاکی برای برپایی مراسم عزاداری، وقف می نمودند.

مرحلۀ هفتم: عزاداری پس از صفویان

حکومت صفوی، پس از دو قرن، به ضعف و انحطاط گرایید و در برابر هجوم اشرف افغان، دوام نیاورد و سقوط کرد و تلاش های اندک شاه تهماسب دوم نیز راه به جای نبرد؛ امّا نادر با یورش بی امان، بر اوضاع، چیره شد و مناطق اشغالی را از افغانیان و دولت عثمانی، باز پس گرفت و تمامیت ارضی را به کشور ایران، باز گردانید.

نادر، از آغاز سلطنتش به انگیزه و یا بهانۀ وحدت و صلح، به تغییر فرهنگ دینی رایج در ایران پرداخت و از جمله، عزاداری امام حسین علیه السلام را ممنوع ساخت و این منع را در منشور موسوم به بیانیّۀ مُغان آورد. میرزا محمّد خلیل مرعشی صفوی، از تلاش نادر برای زدودن تمام مَظاهر شعائر شیعی گزارش می دهد.(1)

دولت نادر، چندان دوام نیاورد و پس از آن، دولت های دیگری (مانند: زندیه و قاجاریه) با گرایش های شیعی بر سر کار آمدند و شعائر شیعی، احیا شد و عزاداری ادامه یافت. پس از حاکمیت یافتن «قاجاریان»، عزاداری محرّم، گسترش یافت و بر کمیت و کیفیت آن، افزوده شد و شیوه های عزاداری، اوج گرفت و دولت مردان نیز در رواج آن کوشیدند و حتّی تکایا و هیئت های دولتی به راه انداختند.

جز ایران، در عراق و هند نیز عزاداری رواج یافت و شیعیان در نواحی مختلف جهان اسلام، به عزاداری می پرداختند؛ امّا در ایران، پس از آن فراز، فرودی در پیش بود و با نفوذ استعمار انگلستان و حضور عنصر قلدر و بی باک و بی هویتی مانند رضاخان در رأس حاکمیت، ستیز با مظاهر دینی آغاز گردید و عزاداری، یکسر، منع شد. پس از خروج رضاخان از ایران، عزاداری به حالت عادی باز گشت و همچون سده های گذشته، رونق یافت.

در عراق نیز در روزگار حاکمیت صدام و سلطۀ حزب بعث، بویژه در سال های پایانی حاکمیت او، عزاداری شیعیان، با مشکل مواجه شد، که البتّه پس از سقوط او، حالت شور و هیجان پیشین، به عراق باز گشت.

***

ص:131


1- (1) . مجمع التواریخ: ص 84.

آنچه تا بدین جا آوردیم، نگاهی بود بس گذرا، به سیر تاریخی عزاداری امام حسین علیه السلام در درازنای تاریخ. از نقش محرّم، عاشورا و عزاداری در دوران انقلاب اسلامی ایران و اثرگذاری شگفت آن در بیداری و پیروزی مردم این سرزمین، سخنی به میان نیاوردیم که خود، داستانی بلند و شایان توجّه دارد و این مجال را فُسحت آن مقال نیست.

ص:132

بخش دوم: زندگی خانوادگی امام حسین (علیه السلام)

اشاره

ص:133

فصل یکم: تولّد

1/1 خانواده

خانواده، نخستین نشانۀ شخصیت، اخلاق و فرهنگ انسان هاست. فرزانگان، غالباً ریشه در نیاکان و خانواده های فرهیخته دارند. پیامبران و اوصیای آنان، در قلّۀ فرزانگی و همگی از تبار نیکان و صالحان اند؛ امّا در میان مردان جهان، هیچ کس به پایۀ شرافت و کرامت خانوادگی امام حسین علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام نمی رسد که جدّشان خاتم انبیا و پدرشان سَرور اوصیا و مادرشان فاطمۀ زهرا، سَرور زنان جهان، باشد.

در زیارت سیّد الشهدا علیه السلام که از امام صادق علیه السلام روایت شده، می خوانیم:

أشهَدُ أنَّکَ کُنتَ نوراً فِی الأَصلابِ الشّامِخَةِ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ، لَم تُنَجِّسکَ الجاهِلِیَّةُ بِأَنجاسِها، ولَم تُلبِسکَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِیابِها.(1)

گواهی می دهم که تو نوری در پشت های والا و رَحِم های پاک بودی. جاهلیت با پلیدی هایش تو را نیالود و جامه های سیاه و تیرۀ آن، تو را به خطا نینداخت.

برعکس، انسان های بدکردار و زشت خو، معمولاً از دامن های ناسالم و آلوده بر می آیند و ریشه در تبارهای ناشایسته و خانواده های کج رفتار دارند.

بر پایۀ گزارش منابع معتبر، امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، ضمن یک خطابۀ حماسی، در بارۀ تأثیر آلودگی خانوادگی ابن زیاد در مخیّر کردن امام علیه السلام میان کشته شدن یا پذیرفتن ذلّت بیعت با یزید، و یاد کردن از نقش پاکی خانوادگی خود در امتناع از ذلّت پذیری، می فرماید:

ألا وإنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وهَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ، یَأبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ، وحُجورٌ طابَت، وحُجورٌ طَهُرَت، واُنوفٌ حَمِیَّةٌ ونُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ.(2)

ص:134


1- (1) . مصباح المتهجّد: ص 717، المزار، شهید اوّل: ص 117، بحار الأنوار: ج 101 ص 197 ح 32.
2- (2) . ر. ک: ص 821 ح 860.

بدانید که بی نسبِ پسر بی نسب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: شمشیر و خواری؛ و دور است از ما که تن به خواری بدهیم.

خدا و فرستاده اش و مؤمنان و دامن های پاک و پاکیزه و دل های غیرتمند و جان های بزرگ منش، این را بر ما نمی پذیرند که فرمان بُرداری از فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح دهیم.

و بدین سان، خاندان مطهّر و باکرامت سیّد الشهدا علیه السلام در تکوین شخصیت باعظمت و حماسه آفرین آن بزرگوار، سهیم بود.

امام حسین علیه السلام، نه تنها خود از تبارِ پیامبران بزرگ و پیشوایان سِتُرگ است، بلکه تبار امامانِ پس از او نیز به ایشان می رسد و بویژه، بقیّة اللّه الأعظم امام مهدی علیه السلام که هم اکنون، جهان بر محور وجودش استوار است و بی تردید، روزی زمین را پُر از عدل و داد خواهد کرد، از نسل پُربرکت اوست.

2/1 سال تولّد

منابع حدیثی و تاریخی، سال ولادت امام حسین علیه السلام را مختلف گزارش کرده اند: سال سوم، چهارم، ششم و هفتم هجرت. بر همین پایه، مدّت عمر ایشان نیز مورد اختلاف خواهد بود؛ لیکن بنا بر اکثر منابع و مشهورترین روایات، سال ولادت امام حسین علیه السلام سال چهارم هجری است و عمر ایشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.

3/1 ماه و روز تولّد

منابع حدیثی و تاریخی، ماه و روز ولادت امام حسین علیه السلام را مختلف گزارش کرده اند: سوم ماه شعبان، پنجم ماه شعبان، آخر ماه ربیع اوّل، سیزدهم ماه رمضان، پنجم ماه جمادی اوّل و پانزدهم ماه جمادی ثانی.

علّامۀ مجلسی، سوم ماه شعبان را مشهورتر می داند؛ لیکن تتبّع در منابع تاریخی و حدیثی، نشان می دهد که پنجم ماه شعبان، از شهرت بیشتری برخوردار است.(1)

ص:135


1- (1) . علّامۀ مجلسی می گوید: قول مشهورتر در بارۀ روز تولّد امام حسین - که درودهای خدا بر او باد -، سه روز گذشته از -
4/1 چگونگی تولّد او

1. الکافی - به نقل از ابو خدیجه، از امام صادق علیه السلام -: چون فاطمه علیها السلام به حسین علیه السلام باردار شد، جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر خدا آمد و گفت: «بی گمان، فاطمه علیها السلام به زودی، پسری را به دنیا می آورد که امّتت پس از تو، او را خواهند کُشت».

فاطمه علیها السلام هنگامی که به حسین علیه السلام باردار شد، از باردار شدن به او و وضعِ حمل او ناراحت بود. در دنیا دیده نشده که مادری از به دنیا آوردن پسرش ناراحت باشد؛ امّا فاطمه علیها السلام از این رو ناخشنود بود که می دانست او به زودی، کشته خواهد شد.

برای [امثال] این مورد، این آیه نازل شد: «و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان، سفارش کردیم. مادرش با تحمّل رنج، به او باردار شد و با تحمّل رنج، او را به دنیا آورد، و مدّت بار برداشتن و از شیر

ص:136

گرفتنِ او، سی ماه است»(1).(2)

2. الکافی - به نقل از محمّد بن عمرو ذریّات، از یکی از راویان شیعه، از امام صادق علیه السلام -:

جبرئیل علیه السلام بر محمّد صلی الله علیه و آله نازل شد و به ایشان گفت: ای محمّد! خداوند به تو مژدۀ تولّد فرزندی از فاطمه را می دهد که امّتت پس از تو، او را می کُشند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای جبرئیل! بر خدایم درود می فرستم؛ امّا من به فرزندی که از فاطمه علیها السلام متولّد شود و امّتم پس از من، او را بکُشند، نیاز ندارم».

جبرئیل علیه السلام بالا رفت و سپس فرود آمد و [دوباره] مانند آنچه گفته بود، گفت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«ای جبرئیل! بر خدایم درود می فرستم؛ امّا من به فرزندی که امّتم پس از من، او را می کُشند، نیازی ندارم».

جبرئیل علیه السلام به سوی آسمان، بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت: ای محمّد! خدایت، بر تو سلام می رساند و تو را چنین مژده می دهد که امامت، ولایت و وصایت را در نسل او قرار می دهد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «راضی شدم».

سپس به فاطمه علیها السلام پیام داد که: «خداوند، مرا به فرزندی مژده داده که از تو متولّد می شود و امّتم پس از من، او را می کُشند».

فاطمه علیها السلام پیغام داد: من به فرزندی که از من، متولّد شود و امّتت پس از تو، او را بکُشند، نیازی ندارم.

پیامبر صلی الله علیه و آله به او پیام داد که خداوند، امامت و ولایت و وصایت را در ذریّۀ او (آن فرزند) قرار داده است و فاطمه علیها السلام پیام داد: من، راضی شدم.(3)

ص:137


1- (1) . احقاف: آیۀ 15.
2- (2) . لَمّا حَمَلَت فاطِمَةُ علیها السلام بِالحُسَینِ علیه السلام، جاءَ جَبرَئیلُ علیه السلام إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقالَ: إنَّ فاطِمَةَ علیها السلام سَتَلِدُ غُلاماً تَقتُلُهُ امَّتُکَ مِن بَعدِکَ، فَلَمّا حَمَلَت فاطِمَةُ بِالحُسَینِ علیه السلام کَرِهَت حَملَهُ، وحینَ وَضَعَتهُ کَرِهَت وَضعَهُ. ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: لَم تُرَ فِی الدُّنیا امٌّ تَلِدُ غُلاماً تَکرَهُهُ، ولکِنَّها کَرِهَتهُ لِما عَلِمَت أنَّهُ سَیُقتَلُ، قالَ: وفیهِ نَزَلَت هذِهِ الآیَةُ: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» (الکافی: ج 1 ص 464 ح 3، کامل الزیارات: ص 122 ح 135).
3- (3) . إنَّ جَبرَئیلَ علیه السلام نَزَلَ عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَقالَ لَهُ: یا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِمَولودٍ یولَدُ مِن فاطِمَةَ، تَقتُلُهُ امَّتُکَ مِن بَعدِکَ، فَقالَ صلی الله علیه و آله: یا جَبرَئیلُ، وعَلی رَبِّی السَّلامُ، لا حاجَةَ لی فی مَولودٍ یولَدُ مِن فاطِمَةَ تَقتُلُهُ امَّتی مِن بَعدی، فَعَرَجَ ثُمَّ هَبَطَ علیه السلام فَقالَ لَهُ مِثلَ ذلِکَ. فَقالَ صلی الله علیه و آله: یا جَبرَئیلُ، وعَلی رَبِّی السَّلامُ، لا حاجَةَ لی فی مَولودٍ تَقتُلُهُ امَّتی مِن بَعدی، فَعَرَجَ جَبرَئیلُ علیه السلام إلَی السَّماءِ ثُمَّ هَبَطَ فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إنَّ رَبَّکَ یُقرِئُکَ السَّلامَ، ویُبَشِّرُکَ بِأَنَّهُ جاعِلٌ فی ذُرِّیَّتِهِ الإِمامَةَ وَالوِلایَةَ وَالوَصِیَّةَ، فَقالَ: قَد رَضیتُ. ثُمَّ أرسَلَ إلی فاطِمَةَ علیها السلام: إنَّ اللّهَ یُبَشِّرُنی بِمَولودٍ یولَدُ لَکِ، تَقتُلُهُ امَّتی مِن بَعدی، فَأَرسَلَت إلَیهِ: لا حاجَةَ لی فی مَولودٍ مِنّی، تَقتُلُهُ امَّتُکَ مِن بَعدِکَ، فَأَرسَلَ إلَیها: إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ فی ذُرِّیَّتِهِ الإِمامَةَ وَالوِلایَةَ وَالوَصِیَّةَ، فَأَرسَلَت إلَیهِ: إنّی قَد رَضیتُ (الکافی: ج 1 ص 464 ح 4، کامل الزیارات: ص 123 ح 137).

3. الأمالی، صدوق - به نقل از ابراهیم بن شُعیب میثمی، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام متولّد شد، خدای عز و جل به جبرئیل علیه السلام فرمان داد که با هزار فرشته، فرود آید و از طرف خدای عز و جل و خودش به او شادباش بگوید(1).(2)

ص:138


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام لَمّا وُلِدَ، أمَرَ اللّهُ عز و جل جَبرَئیلَ علیه السلام أن یَهبِطَ فی ألفٍ مِنَ المَلائِکَةِ، فَیُهَنِّئَرَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ اللّهِ عز و جل ومِن جَبرَئیلَ علیه السلام (الأمالی، صدوق: ص 200 ح 215، کامل الزیارات: ص 140 ح 165).
2- (2) . چنان که پیش از این (ص 13) یادآوری کردیم، این بخش (زندگی خانوادگی امام حسین علیه السلام)، منتخبی از بخش یکم دانش نامۀ امام حسین علیه السلام است و علاقه مندان به مطالعۀ بیشتر، مثلاً در بارۀ رؤیای امّ الفضل بنت حارث همسر عباس بن عبد المطّلب (که در المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 194 آمده) و خواب دیدن پاره ای از بدن پیامبر صلی الله علیه و آله و خاک سرخ و... و ارزیابی این روایت، باید به آن دانش نامه مراجعه نمایند.

فصل دوم: نام گذاری

بر پایۀ شماری از روایات، نام گذاری امام حسن و امام حسین علیهما السلام، توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله و با وحی الهی صورت گرفت. این نام ها، نام فرزندان هارون (جانشین موسی علیه السلام) است؛ همان «شَبَّر» و «شَبیر» که در زبان عربی، به «حسن» و «حسین» ترجمه می شوند.

بر اساس برخی نقل های دیگر، نام امام حسین علیه السلام در تورات، «شَبیر» و در انجیل، «طاب» است.

گفتنی است نام های «حسن» و «حسین»، در میان اعراب جاهلی وجود نداشته است.(1)

کنیۀ امام حسین علیه السلام، ابو عبد اللّه است.

4. الکافی - به نقل از سَکونی، از امام صادق علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: فرزند صالح، دسته گلی از سوی خداست که میان بندگانش قسمت کرده است و دو دسته گل من از دنیا، حسن و حسین اند. آنها را به نام دو سِبط بنی اسرائیل، "شَبَّر" و "شَبیر" نامیدم.(2)

ص:139


1- (1) . در اسد الغابة (ج 2 ص 25)، به نقل از عمران بن سلیمان، آمده است: حسن و حسین، از نام های بهشتیان است و در دوران جاهلیت نبوده است. نیز، ر. ک: عین العبرة: ص 87. در المناقب ابن شهرآشوب (ج 3 ص 398)، به نقل از ابو حسین نسّابه، آمده است: خداوند، این دو نام (یعنی حسن و حسین) را از مردم، پوشیده نگاه داشت تا این که دو پسر فاطمه علیها السلام به آنها نامیده شدند. در میان عرب، از روزگاران کهن تا آن زمان، کسی به این نام ها شناسایی نشده است، نه از فرزندان نزار، نه از یمنیان، و با این که جمعیت فراوانی دارند و نام های بسیاری در آنها هست، به این نام ها نیستند. آری! حَسْن (به سکون سین) و حَسین (به فتح حا، و کسر سین)، بر وزن حبیب، آمده است. امّا حَسَن، به این نام، جز نام کوهی معروف، کسی را نمی شناسیم.
2- (2) . الوَلَدُ الصّالِحُ رَیحانَةٌ مِنَ اللّهِ قَسَّمَها بَینَ عِبادِهِ، وإنَّ رَیحانَتَیَّ مِنَ الدُّنیا الحَسَنُ وَالحُسَینُ، سَمَّیتُهُما بِاسمِ سِبطَینِ مِن بَنی إسرائیلَ شَبَّراً وشَبیراً (الکافی: ج 6 ص 2 ح 1، عدّة الداعی: ص 76).

فصل سوم: شمایل

1/3 شبیه ترینِ مردم به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)

5. المعجم الکبیر - به نقل از هُبَیرة بن یَریم، از امام علی علیه السلام -: هر کس خوش دارد به کسی بنگرد که شبیه ترین گردن تا صورت را به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد، به حسن بن علی بنگرد، و هر کس خوش دارد به کسی بنگرد که شبیه ترین گردن تا روی پا را از نظر شکل و رنگ به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دارد، به حسین بن علی بنگرد.(1)

6. المعجم الکبیر - به نقل از محمّد بن ضحّاک بن عثمان حزامی -: پیکر حسین علیه السلام، شبیه پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.(2)

2/3 شبیه ترینِ مردم به فاطمه (علیها السلام)

7. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از محمّد بن حنفیّه، از امام حسن علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام، شبیه ترینِ مردم به فاطمه علیها السلام است و من، شبیه ترینِ مردم به خدیجۀ کبرا هستم.(3)

3/3 عمامه اش

8. المصنّف، ابن ابی شیبه - به نقل از ابو رَزین -: حسین بن علی علیه السلام، در حالی که عمامه ای مشکی بر سر داشت، روز جمعه برای ما خطبه خواند.(4)

ص:140


1- (1) . مَن سَرَّهُ أن یَنظُرَ إلی أشبَهِ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما بَینَ عُنُقِهِ إلی وَجهِهِ، فَلیَنظُر إلَی الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام. ومَن سَرَّهُ أن یَنظُرَ إلی أشبَهِ النّاسِ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما بَینَ عُنُقِهِ إلی کَعبِهِ، خَلقاً ولَوناً، فَلیَنظُر إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام (المعجم الکبیر: ج 3 ص 95 ح 2768، تاریخ دمشق: ج 14 ص 125).
2- (2) . کانَ جَسَدُ الحُسَینِ علیه السلام شِبهَ جَسَدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (المعجم الکبیر: ج 3 ص 115 ح 2845، تاریخ دمشق: ج 14 ص 127).
3- (3) . کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام أشبَهَ النّاسِ بِفاطِمَةَ علیها السلام، وکُنتُ أنَا أشبَهَ النّاسِ بِخَدیجَةَ الکُبری (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 2، بحار الأنوار: ج 24 ص 316 ح 21).
4- (4) . خَطَبَنَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَومَ الجُمُعَةِ، وعَلَیهِ عِمامَةٌ سَوداءُ (المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 6 ص 46 ح 21).

فصل چهارم: پرورش

اشاره

وراثت و تربیت، دو عنصر اساسی در شکل گیری شخصیت کودک اند. امام حسین علیه السلام از این دو عنصر، در حدّ عالی برخوردار بود. در بُعد وراثت، وی فرزند امام علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و نوۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که جز او و برادر و خواهرانش، کسی از این ویژگی برخوردار نیست.

در بُعد تربیت نیز، گزارش های اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به پرورش امام حسن و امام حسین علیهما السلام، علی رغم همۀ تلاش ها برای محو فضایل اهل بیت علیهم السلام، در تاریخ، ثبت است. این فصل، گزارشی از این نمونه های ثبت شده در تاریخ است، مانند: غذا دادن پیامبر صلی الله علیه و آله به امام حسن و امام حسین علیهما السلام، بازی کردن پیامبر صلی الله علیه و آله با آنها، بر دوش گرفتن آنها توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله، کُشتی گرفتن آنها در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و موارد دیگر.

این همه، به علاوۀ ابراز محبّت عمیق پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان، حاوی درس های آموزندۀ اخلاقی و تربیتی است.

1/4 بازی پیامبر (صلی الله علیه و آله) با او

9. تاریخ دمشق - به نقل از ابو هُرَیره -: با این دو گوش خود شنیدم و با همین دو چشم خود دیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، حسن یا حسین علیهما السلام را با دو دست خود گرفته بود و در حالی که پاهایش روی پای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود، برایش می خواند: «کوچولو، ای کوچولو! بالا بیا، چشم کوچولو!» و کودک بالا می آمد تا آن که پاهایش را روی سینۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می نهاد.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او گفت: «دهانت را باز کن» و دهانِ او را بوسید و گفت: «خدایا! من، او را دوست دارم. تو هم او را دوست بدار».(1)

ص:141


1- (1) . سَمِعَت اذُنایَ هاتانِ، وأبصَرَت عَینایَ هاتانِ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وهُوَ آخِذٌ بِکَفَّیهِ جَمیعاً - یَعنی حَسَناً أو حُسَیناً - وقَدَماهُ عَلی قَدَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وهُوَ یَقولُ: «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ، تَرَقَّ عَینَ بَقَّةَ»، فَیَرقَی الغُلامُ حَتّی یَضَعَ قَدَمَیهِ عَلی صَدرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ قالَ لَهُ: افتَح فاکَ، ثُمَّ قَبَّلَهُ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ أحِبَّهُ فَإِنّی احِبُّهُ (تاریخ دمشق: ج 13 ص 194 ح 3160، الإصابة: ج 2 ص 62).

10. صحیح ابن حبّان - به نقل از ابو هُرَیره -: پیامبر صلی الله علیه و آله زبانش را برای حسین علیه السلام بیرون می آورد و او، سرخیِ آن را می دید و از آن، شاد می شد.

[روزی] عُیَینة بن بدر به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ببین که با این، چه کار می کند! به خدا سوگند، من فرزند دارم و تا به هنگام در آمدن موی صورتش او را نبوسیده ام.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آن که رحم نکند، به او رحم نمی شود!»(1).(2)

11. المعجم الکبیر - به نقل از جابر -: بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمدم، در حالی که چهار دست و پا می رفت و حسن و حسین علیهما السلام را بر پشت خود، سوار کرده بود و می فرمود: «چه شتر خوبی دارید و چه بارهای خوبی هستید!»(3).(4)

2/4 بهترین سوار

12. سنن الترمذی - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر صلی الله علیه و آله، حسین بن علی علیه السلام را روی گردنش نهاده بود.

مردی گفت: چه مَرکب خوبی سوار شده ای، ای پسر!

ص:142


1- (1) . در موارد الظمآن، این ماجرا برای حسن علیه السلام ذکر شده است.
2- (2) . کانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَدلَعُ لِسانَهُ لِلحُسَینِ علیه السلام، فَیَرَی الصَّبِیُّ حُمرَةَ لِسانِهِ، فَیَهِشُّ إلَیهِ. فَقالَ لَهُ عُیَینَةُ بنُ بَدرٍ: ألا أراهُ یَصنَعُ هذا بِهذا، فَوَاللّهِ إنَّهُ لَیَکونُ لِیَ الوَلَدُ قَد خَرَجَ وَجهُهُ، وما قَبَّلتُهُ قَطُّ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَن لا یَرحَم لا یُرحَم (صحیح ابن حبّان: ج 15 ص 431 ح 6975، موارد الظمآن: ص 553 ح 2236).
3- (3) . سیّد حِمیَری، این ماجرا را به شعر در آورده است: پیامبر صلی الله علیه و آله نزد حسن و حسین علیهما السلام آمد/در حالی که چاشتگاه، برای بازی بیرون آمده بودند. آن دو را به خود چسباند و قربان صدقه شان رفت/و چنین جایگاهی نزد او داشتند. شانه های خود را زیر آنها گسترد/چه خوش مرکوبی و چه نیکو سوارانی! (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 388).
4- (4) . دَخَلتُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَمشی عَلی أربَعَةٍ، وعَلی ظَهرِهِ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام، وهُوَ یَقولُ: نِعمَ الجَمَلُ جَمَلُکُما، ونِعمَ العِدلانِ أنتُما (المعجم الکبیر: ج 3 ص 52 ح 2661، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 256).

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «و چه سوار خوبی است او!»(1).(2)

13. روضة الواعظین: روایت شده که فاطمه علیها السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، از مصیبت وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، پیوسته سرش را [از درد] بسته بود و پیکرش لاغر شده و ستون بدنش از بین رفته بود... و گاه به حسن علیه السلام و گاه به حسین علیه السلام که پیش رویش بودند، می نگریست و می فرمود: «کجاست پدرتان که شما را گرامی می داشت و بارها و بارها سوارتان می کرد؟ کجاست پدرتان که دلسوزترینِ مردم نسبت به شما بود و نمی گذاشت پیاده بر زمین راه بروید؟».(3)

14. المعجم الکبیر - به نقل از ابو سعید خُدری -: حسین علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواند. پس به گردن پیامبر صلی الله علیه و آله چسبید و ایشان با همو بلند شد و او را با دستش گرفت و آن قدر نگاهش داشت تا به رکوع رفت.(4)

15. السنن الکبری - به نقل از زرّ بن حُبَیش -: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله با مردم نماز می خواند که حسن و حسین علیهما السلام - که دو پسر بچّه بودند - به سویش آمدند و وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به سجده می رفت، بر پشتش می پریدند. مردم به سوی آنها آمدند تا دورشان کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «رهایشان کنید.

پدر و مادرم فدایشان! هر کس مرا دوست دارد، باید این دو را دوست داشته باشد».(5)

ص:143


1- (1) . گمان نرود که این گونه تعبیرها، اهانت به حریم پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ زیرا عرف آن روزگار، از این تعبیرها، معنای مَجازی و مقصود کنایی آن را می فهمیده و آنها را توهین نمی دانسته است. گفتنی است در المستدرک علی الصحیحین (ج 3 ص 186) و اسد الغابة (ج 2 ص 16) و تاریخ دمشق (ج 13 ص 217 ح 3216)، این ماجرا برای امام حسن علیه السلام ذکر شده است.
2- (2) . کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حامِلَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی عاتِقِهِ، فَقالَ رَجُلٌ: نِعمَ المَرکَبُ رَکِبتَ یا غُلامُ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: ونِعمَ الرّاکِبُ هُوَ (سنن الترمذی: ج 5 ص 661 ح 3784، المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 186 ح 4794).
3- (3) . رُوِیَ أنَّ فاطِمَةَ علیها السلام لا زالَت بَعدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مُعَصَّبَةَ الرَّأسِ، ناحِلَةَ الجِسمِ، مُنهَدَّةَ الرُّکنِ مِنَ المُصیبَةِ بِمَوتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله... وتَنظُرُ مَرَّةً إلَی الحَسَنِ علیه السلام ومَرَّةً إلَی الحُسَینِ علیه السلام وهُما بَینَ یَدَیها علیها السلام فَتَقولُ: أینَ أبوکُمَا الَّذی کانَ یُکرِمُکُما، ویَحمِلُکُما مَرَّةً بَعدَ مَرَّةٍ؟ أینَ أبوکُمَا الَّذی کانَ أشَدَّ النّاسِ شَفَقَةً عَلَیکُما، فَلا یَدَعُکُما تَمشِیانِ عَلَی الأَرضِ؟ (روضة الواعظین: ص 167، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 362).
4- (4) . جاءَ الحُسَینُ علیه السلام ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُصَلّی، فَالتَزَمَ عُنُقَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَقامَ بِهِ وأخَذَ بِیَدِهِ، فَلَم یَزَل مُمسِکَها حَتّی رَکَعَ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 51 ح 2657، تاریخ دمشق: ج 14 ص 162).
5- (5) . کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ یُصَلّی بِالنّاسِ، فَأَقبَلَ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام وهُما غُلامانِ، فَجَعَلا یَتَوَثَّبانِ عَلی ظَهرِهِ إذا سَجَدَ، فَأَقبَلَ النّاسُ عَلَیهِما یُنَحّونَهُما عَن ذلِکَ. قالَ: دَعوهُما بِأَبی واُمّی، مَن أحَبَّنی فَلیُحِبَّ هذَینِ (السنن الکبری: ج 2 ص 373 ح 3424، تاریخ دمشق: ج 13 ص 202 ح 3177).

16. شرح الأخبار - به نقل از عبد اللّه بن شدّاد بن هاد، به سندش -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با مردم، نماز می خواند که حسین علیه السلام - که کودکی بود - آمد و در همان حال سجده، بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله سوار شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سجده را طول داد تا حسین علیه السلام فرود آمد و آن گاه، پیامبر صلی الله علیه و آله سرش را بلند و نماز را تمام کرد و [به سوی مردم] چرخید. مردم از ماجرای حسین علیه السلام آگاه نشده بودند و پرسیدند: ای پیامبر خدا! چندان سجده را طول دادی که گمان بردیم حادثه ای اتّفاق افتاده است!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این پسرم بر پشت من سوار شد و خوش نداشتم که او را وا دارم، تا به شتاب، بازی اش را به پایان بَرَد».(1)

3/4 کُشتی گرفتنش با برادر

17. الأمالی، صدوق - به نقل از زید شحّام، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از پدرش امام زین العابدین علیهم السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله به حسن و حسین علیهما السلام فرمود: «برخیزید و کُشتی بگیرید».

برخاستند و کُشتی گرفتند. فاطمه علیها السلام برای برخی نیازهایش بیرون رفته بود و چون وارد شد، شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله، حسن علیه السلام را تشویق می کند و می فرماید: «هی، حسن! بر حسین، زور بیار و زمینش بزن».

فاطمه علیها السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ای پدر، شگفتا! آیا حسن را در برابر حسین، بر می انگیزی؟ آیا بزرگ را در برابر کوچک، بر می انگیزی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود: «دختر عزیزم! آیا خشنود نیستی که من بگویم: "ای حسن! بر حسین، زور بیار و زمینش بزن" و این دوستم جبرئیل علیه السلام بگوید: "ای حسین! بر حسن، زور بیار و زمینش بزن"؟».(2)

ص:144


1- (1) .إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَ یُصَلّی بِالنّاسِ، فَأَتَی الحُسَینُ علیه السلام وهُوَ صَغیرٌ، فَرَکِبَ عَلی ظَهرِهِ وهُوَ ساجِدٌ، فَأَطالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله السُّجودَ حَتّی نَزَلَ، فَرَفَعَ [رَأسَهُ] وأتَمَّ الصَّلاةَ، وَانصَرَفَ، ولَم یَکُن عَلِمَ النّاسُ أمرَ الحُسَینِ علیه السلام. فَقالوا: یا رَسولَ اللّهِ! لَقَد أطَلتَ السُّجودَ حَتّی ظَنَنّا أنَّهُ حَدَثَ أمرٌ! فَقالَ: إنَّ ابنی هذَا ارتَحَلَنی، فَکَرِهتُ أن اعجِلَهُ حَتّی یَقضِیَ حاجَتَهُ (شرح الأخبار: ج 3 ص 117 ح 1062).
2- (2) . قالَ لَهما [أی لِلحَسَنَینِ علیهما السلام] النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: قُومَا الآنَ فَاصطَرِعا، فَقاما لِیَصطَرِعا، وقَد خَرَجَت فاطِمَةُ علیها السلام فی بَعضِ حاجَتِها، فَدَخَلَت فَسَمِعَتِ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقولُ: إیهِ یا حَسَنُ! شُدَّ عَلَی الحُسَینِ فَاصرَعهُ. فَقالَت لَهُ: یا أبَه، واعَجَباه! أتُشَجِّعُ هذا عَلی هذا، أتُشَجِّعُ الکَبیرَ عَلَی الصَّغیرِ؟! فَقالَ لَها: یا بُنَیَّةُ، أما تَرضَینَ أن أقولَ أنَا: یا حَسَنُ، شُدَّ عَلَی الحُسَینِ فَاصرَعهُ، وهذا حَبیبی جَبرَئیلُ یَقولُ: یا حُسَینُ، شُدَّ عَلَی الحَسَنِ فَاصرَعهُ؟ (الأمالی، صدوق: ص 530 ح 717، بحار الأنوار: ج 43 ص 268 ح 25).

فصل پنجم: همسران

اشاره

بر پایۀ گزارش منابع تاریخی، امام حسین علیه السلام در طول زندگی، با پنج زن، ازدواج کرده است(1) که در این جا به شرح کوتاهی در بارۀ آنان می پردازیم.

1/5 شهرْبانو

طبق نظر مشهور،(2) شهربانو دختر یزدْگِرد (آخرین پادشاه ساسانی)، همسر امام حسین علیه السلام و مادر امام زین العابدین علیه السلام است.(3) ابن شهر آشوب، وی را مادر علی اصغر نیز معرفی می کند.(4)

همچنین گفته شده است که وی مادر زینب و امّ کلثوم، بوده که در کودکی از دنیا رفته اند.(5)

2/5 لیلی

لیلی، مادر علی اکبر، یکی دیگر از همسران امام حسین علیه السلام است. نام وی را آمنه،(6) بَرّه(7) و مُرّه(8) نیز گفته اند. پدر او، ابو مُرّة بن عروة بن مسعود ثقفی،(9) صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و مادرش میمونه، دختر ابو

ص:145


1- (1) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 303 (پژوهشی در بارۀ برخی زنان که همسر امام حسین علیه السلام شمرده شده اند).
2- (2) . الکافی: ج 1 ص 446، الإرشاد: ج 2 ص 137، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 41 ح 1، مجموعة نفیسة: ص 112 (تاج الموالید) و ص 179 (تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم).
3- (3) . برای مطالعۀ تفصیلی گزارش های مربوط، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 259-279 (همسران/شهربانو). نیز، ر. ک: فارس نامه، ابن بلخی: ص 131، النعیم المقیم: ص 202، تاریخ گزیده: ص 303.
4- (4) . المناقب، ابن شهر آشوب: ج 4 ص 77.
5- (5) . لباب الأنساب: ج 1 ص 350.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 11 (المنتخب من ذیل المذیّل) ص 520، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 369 و 470.
7- (7) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77. احتمال اشتباه در ضبط، وجود دارد.
8- (8) . در الجوهرة (ص 49)، نام وی مُرّه آمده است که با توجّه به نام پدر وی، احتمال اشتباه وجود دارد.
9- (9) . اسد الغابة: ج 6 ص 278، تاریخ الطبری: ج 5 ص 468. وی پسر عموی مختار بن ابی عبید بن مسعود است.

سفیان است.(1)

3/5 رَباب

رَباب، یکی دیگر از همسران امام حسین علیه السلام است. پدرش، امرؤ القیس بن عَدی،(2) از مسیحیان شام بود که در روزگار خلافت عمر، اسلام آورد و مادرش، هند دختر ربیع بن مسعود است. وی را زنی زیبارو، خردمند، بافضیلت و شاعر، توصیف کرده اند. رَباب، مادر سَکینه و عبد اللّه است(3)که به همراه فرزندانش در کربلا حضور داشت و به همراه اسرا به شام رفت.(4) شعر امام حسین علیه السلام در مدح او و سَکینه، نشان دهندۀ علاقۀ فراوان امام علیه السلام به آنان است.

رَباب، پس از شهادت همسرش امام حسین علیه السلام، یک سالْ بیشتر زنده نماند و در تمام این مدّت، به زیر سایه نرفت و برخی گفته اند در کنار مزار امام حسین علیه السلام به سوگ نشست و سپس از غم فراق او از دنیا رفت.

این اشعار، در رثای امام حسین علیه السلام از او نقل شده است:

وا حُسَینا! [هیچ گاه] حسین را از یاد نخواهم برد

که نیزه های دشمنان، بدن او را چاک چاک کرد.

در کربلا به نیرنگ، او را بر زمین زدند

خداوند، کران تا کرانِ کربلا را سیراب نکند!

پس از شهادت امام حسین علیه السلام، اشراف قریش از او خواستگاری کردند؛ ولی او تن به ازدواج نداد.(5)

18. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین بن علی علیه السلام در بارۀ رَباب و سَکینه سروده است:

به جانت سوگند، من خانه ای را دوست دارم

که سَکینه و رَباب، در آن، پذیرایی کنند.

من آن دو را دوست دارم و دارایی ام را می دهم

و سرزنشگرم را یارای سرزنش نیست

ص:146


1- (1) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 279-281 (همسران/لیلی).
2- (2) . ر. ک: الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 370، تاریخ الطبری: ج 5 ص 468.
3- (3) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479؛ الإرشاد: ج 2 ص 135.
4- (4) . ر. ک: ج 2 ص 490 (بخش ششم/فصل ششم/سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا).
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 283 (همسران/رباب).

هر چند [مرا] سرزنش کنند، مطیع سرزنشگران نخواهم بود

در طول زندگی ام، تا آن گاه که خاک، مرا پنهان کند.(1)

19. تذکرة الخواصّ: رَباب، دختر امرؤ القیس و همسر حسین علیه السلام، سر ایشان را به دامن گرفت و آن را بوسید و خواند:

وا حُسَینا! [هیچ گاه] حسین را از یاد نخواهم برد

که نیزه های دشمنان، بدن او را چاک چاک کرده است.

در کربلا به نیرنگ، او را بر زمین زدند

خداوند، کران تا کرانِ کربلا را سیراب نکند(2)!(3)

20. شرح الأخبار - از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام در حالی به شهادت رسید که بیش از هفتاد هزار دینار، بدهی داشت. یزید به دارایی حسین علیه السلام دست نزد؛ امّا سعید بن عاص، خانۀ علی بن ابی طالب علیه السلام و عقیل و نیز خانۀ رَباب را - که دختر امرؤ القیس، همسر حسین علیه السلام و مادر سَکینه بود -، خراب کرد.(4)

4/5 امّ اسحاق

امّ اسحاق - که نامش دانسته نیست -، یکی دیگر از همسران امام حسین علیه السلام است. پدرش طلحة

ص:147


1- (1) . وفِی الرَّبابِ وسُکَینَةَ یَقولُ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: لَعَمرُکَ إنَّنی لَاُحِبُّ داراً تُضَیِّفُها سُکَینَةُ وَالرَّبابُ احِبُّهُما وأبذُلُ بَعدُ مالی ولَیس لِلائِمی فیها عِتابُ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطیعاً حَیاتی أو یُغَیِّبَنِی التُّرابُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 371، نسب قریش: ص 59).
2- (2) . در معجم البلدان این ماجرا به همسر دیگر امام حسین علیه السلام، عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل، نسبت داده شده است.
3- (3) . إنَّ الرَّبابَ بِنتَ امرِئِ القَیسِ - زَوجَةَ الحُسَینِ علیه السلام - أخَذَتِ الرَّأسَ ووَضَعَتهُ فی حِجرِها، وقَبَّلَتهُ وقالَت: واحُسَیناً فَلا نَسیتُ حُسَینا أقصَدَتهُ أسِنَّةُ الأَعداءِ غَادَروهُ بِکَربَلاءَ صَریعا لا سَقَی اللّهُ جانِبَی کَربَلاءِ (تذکرة الخواصّ: ص 260، معجم البلدان: ج 4 ص 445).
4- (4) . اصیبَ الحُسَینُ علیه السلام، وعَلَیهِ دَینٌ بِضعٌ وسَبعونَ ألفَ دینارٍ. قالَ: وکَفَّ یَزیدُ عَن أموالِ الحُسَینِ علیه السلام، غَیرَ أنَّ سَعیدَ بنَ العاصِ هَدَمَ دارَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، ودارَ عَقیلٍ، ودارَ الرَّبابِ بِنتِ امرِئِ القَیسِ - وکانَت تَحتَ الحُسَینِ - وهِیَ امُّ سُکَینَةَ (شرح الأخبار: ج 3 ص 269 ح 1173، لباب الأنساب: ج 1 ص 351).

بن عبید اللّه تَیمی(1) و مادرش جَربا، دختر قَسامه، از قبیلۀ طَی است.(2)

معاویه، از وی برای یزید، خواستگاری کرد؛ ولی او با امام حسن مجتبی علیه السلام ازدواج نمود(3)و ثمرۀ این ازدواج، دو پسر به نام های حسین (با لقب اثرَم) و طلحه، و یک دختر به نام فاطمه بود(4). این فاطمه، همان همسر امام زین العابدین علیه السلام و مادر امام باقر علیه السلام است که در کربلا نیز حضور داشت.(5)

امام حسن مجتبی علیه السلام به هنگام شهادت، به امام حسین علیه السلام چنین وصیّت کرد: «ای برادر! امّ اسحاق را از خانه هایتان، بیرون مکنید».

از این رو، امام حسین علیه السلام پس از شهادت برادرش، با امّ اسحاق ازدواج کرد و از او صاحب دختری به نام فاطمه شد.

امّ اسحاق، پس از شهادت امام حسین علیه السلام، با عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان بن ابی بکر، ازدواج کرد.(6) از زندگانی امّ اسحاق، اطّلاعات بیشتری در دست نیست.

5/5 امّ جعفر

امّ جعفر،(7) یکی دیگر از همسران امام حسین علیه السلام است. وی را زنی از قبیلۀ بلیّ بن قضاعه(8)دانسته اند و گاه به نام سُلافه(9)،(10) معرّفی شده است.

وی، مادر جعفر بن حسین است. از وی، اطّلاعات بیشتری در دست نیست.

ص:148


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 135؛ الطبقات الکبری: ج 3 ص 214.
2- (2) . الطبقات الکبری: ج 3 ص 214، اسد الغابة: ج 7 ص 49.
3- (3) . تاریخ دمشق: ج 8 ص 230.
4- (4) . الإرشاد: ج 2 ص 20، إعلام الوری: ج 1 ص 416.
5- (5) . ر. ک: ج 2 ص 490 (بخش ششم/فصل ششم/سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا).
6- (6) . المحبّر: ص 66 وص 442.
7- (7) . در مورد اسم مادر جعفر بن حسین، اختلاف است. سُلافه، ملویه و بلویه گفته اند.
8- (8) . بَلی، نام قبیله ای از طائفۀ قُضاعة است که جدّشان بَلیّ بن عمرو بن حاف بن قضاعه است و افراد منسوب به این قبیله را «بَلَوی» می گویند (ر. ک: الأنساب، سمعانی: ج 1 ص 395).
9- (9) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 370؛ الإرشاد: ج 2 ص 135.
10- (10) . در تذکرة الخواصّ (ص 277) آمده است: «سُلافه از طائفۀ قُضاعه» است و در نسبُ قریش (ص 59)، مادرش از قبیلۀ «بلیّ» دانسته شده است.

فصل ششم: فرزندان

اشاره

شیخ مفید، در کتاب الإرشاد،(1) فرزندان امام حسین علیه السلام را شش تن، نام می بَرَد: علی بن الحسین اکبر، علی بن الحسین اصغر، جعفر، عبد اللّه، سَکینه و فاطمه.

ابن طلحه، در کتاب مطالب السَّؤول،(2) از نُه فرزند، بدین ترتیب، یاد می کند: علی اکبر، علی اوسَط، علی اصغر، محمّد، عبد اللّه، جعفر، زینب، سَکینه و فاطمه.

البتّه وی در ابتدای سخن، تصریح می کند که فرزندان امام حسین علیه السلام ده نفرند، شش پسر و چهار دختر؛ ولی تنها از نُه نفر نام می بَرَد.

ابن شهرآشوب(3) نیز فرزندان امام حسین علیه السلام را نُه تن، بدین ترتیب می شمارد: علی اکبر شهید، علیِ امام (علی اوسط)، علی اصغر، محمّد، عبد اللّه، جعفر، سَکینه، فاطمه و زینب.

ابن فُندُق در لباب الأنساب(4)، ده نفر را نام برده است: علی اکبر، علی اصغر، عبد اللّه، جعفر، ابراهیم، محمّد، فاطمه، سَکینه، زینب و امّ کلثوم. همچنین می گوید: از فرزندانش، جز زین العابدین علیه السلام و فاطمه و سَکینه و رُقَیّه، باقی نماندند.

بجز این اسامی، فرزندان دیگری در برخی نقل های شاذ، به امام حسین علیه السلام منسوب اند، از قبیل: عمرو،(5) ابو بکر،(6) زید و حمزه،(7) که احتمال تصحیف یا اشتباه با فرزندان امام حسن علیه السلام و نیز تعدّد نام برخی فرزندان، بسیار است.

ص:149


1- (1) . ر. ک: ص 150 ح 21.
2- (2) . مطالب السؤول: ص 73؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 250.
3- (3) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77، بحار الأنوار: ج 45 ص 330 ح 4.
4- (4) . لباب الأنساب: ج 1 ص 349 و 355.
5- (5) . شرح الأخبار: ج 3 ص 197؛ الأخبار الطوال: ص 261 و ص 259.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 448؛ التذکرة فی الأنساب المطهّرة: ص 266. در سرّ السلسلة العلویة (ص 30) آمده است که وی در کودکی و قبل از شهادت پدر از دنیا رفته است.
7- (7) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113.

21. الإرشاد: امام حسین علیه السلام، شش فرزند داشت: علی اکبر،(1) که کنیه اش ابو محمّد و مادرش شاه زنان، دختر یزدگرد، شاه ایران بود. علی اصغر،(2) که با پدرش در کربلا کشته شد... و مادرش لیلا، دختر ابو مُرّة بن عروة بن مسعود ثقفی بود. جعفر بن حسین، که فرزندی از او نماند و مادرش از قبیلۀ قُضاعه بود و در همان روزگارِ زندگانی امام حسین علیه السلام در گذشت. عبد اللّه بن حسین، که در کودکی با پدرش کشته شد. تیری آمد و او را در دامان پدرش ذبح کرد.... سَکینه دختر امام حسین علیه السلام، که مادرش رَباب، دختر امرِؤ القیس بن عَدیّ کلبی است. رَباب، مادر عبد اللّه بن حسین نیز بود. فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام، که مادرش امّ اسحاق، دختر طلحة بن عبید اللّه تَیمی است.(3)

22. الکافی - به نقل از عبد الرحمان بن محمّد عَزرَمی -: معاویه، مروان بن حکم را بر مدینه گمارد و به او فرمان داد که برای جوانان قریش، عطایی مقرّر بدارد و او هم مقرّر کرد.

امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: من نزد او رفتم. گفت: نامت چیست؟

گفتم: علی بن الحسین.

گفت: نام برادرت چیست؟

گفتم: علی.

گفت: علی و علی؟! پدرت چه می خواهد بکند؟ می خواهد نام همۀ فرزندانش را علی بگذارد؟!

سپس، سهم مرا معلوم کرد و من، نزد پدرم باز گشتم و ماجرا را گفتم.

[پدرم] فرمود: «وای بر پسر زن کبودْچشمِ (4) دبّاغ چرم ها. اگر صد فرزند برایم متولّد شود،

ص:150


1- (1) . مقصود شیخ مفید از «علی اکبر» در این جا، امام زین العابدین علیه السلام است.
2- (2) . مقصود شیخ مفید از «علی اصغر» در این جا، علی اکبر است.
3- (3) . کانَ لِلحُسَینِ علیه السلام سِتَّةُ أولادٍ: عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَکبَرُ، کُنیَتُهُ أبو مُحَمَّدٍ، واُمُّهُ شاه زَنانُ بِنتُ کِسری یَزدَجَردَ. وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَصغَرُ، قُتِلَ مَعَ أبیهِ بِالطَّفِّ...، واُمُّهُ لَیلی بِنتُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیَّةُ. وجَعفَرُ بنُ الحُسَینِ، لا بَقِیَّةَ لَهُ، واُمُّهُ قُضاعِیَّةٌ، وکانَت وَفاتُهُ فی حَیاةِ الحُسَینِ علیه السلام. وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَینِ، قُتِلَ مَعَ أبیهِ صَغیراً؛ جاءَهُ سَهمٌ وهُوَ فی حِجرِ أبیهِ فَذَبَحَهُ.... وسُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ، واُمُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَیسِ بنِ عَدِیٍّ، کَلبِیَّةٌ، وهِیَ امُّ عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ. وفاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ، واُمُّها امُّ إسحاقَ بِنتُ طَلحَةَ بنِ عُبَیدِ اللّهِ، تَیمِیَّةٌ (الإرشاد: ج 2 ص 135، مجموعة نفیسة: ص 110 «تاج الموالید»).
4- (4) . کبودْچشمی، صفتی رایج است و چه بسا مراد، بد یُمنی آن باشد. عرب، کبودچشمی را علامت شومی می دانستند... و کبودی، بدترین نوع رنگ چشم و مبغوض ترینِ آن در نزد عرب بوده است؛ زیرا رومیان، که کبودچشم بودند، سرسخت ترین دشمن آنان بودند (بحار الأنوار: ج 1 ص 153 وج 75 ص 178).

دوست دارم جز نام علی، بر آنها نگذارم».(1)

23. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از یحیی بن الحسن -: یزید به امام زین العابدین علیه السلام گفت:

شگفتا از پدرت [که، فرزندانش را] علی و علی نامیده است!

امام علیه السلام فرمود: «پدرم، پدرش را دوست داشت و از این رو، چند بار [فرزندانش را] به نام او نامید»(2).(3)

1/6 علی اکبر

علی اکبر، نخستین فرزند پسر امام حسین علیه السلام بود. علّت نامیده شدن او به «علیِ بزرگ تر»، این بود که امام حسین علیه السلام به دلیل شدّت علاقه ای که به نام پدر بزرگوارش داشت، نام سه فرزند پسرِ خود را «علی» گذاشت.(4) از این رو، اوّلی به «علیِ بزرگ تر» و دومی به «علیِ میانه» و سومی به «علیِ کوچک تر» معروف شدند.

بنا به نقلی، علی اکبر، در یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری،(5) متولّد شد.(6) کنیۀ او ابو الحسن(7)، و مادرش لیلی دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفی است.(8)

گفتنی است که مادر لیلی، یعنی مادر بزرگ علی اکبر، میمونه دختر ابو سفیان بوده است و به همین جهت، بر پایۀ گزارشی، معاویه، او را شایسته ترین فرد برای خلافت می دانست و او را چنین توصیف کرد:

ص:151


1- (1) . استَعمَلَ مُعاوِیَةُ مَروانَ بنَ الحَکَمِ عَلَی المَدینَةِ، وأمَرَهُ أن یَفرِضَ لِشَبابِ قُرَیشٍ، فَفَرَضَ لَهُم. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: فَأَتَیتُهُ فَقالَ: مَا اسمُکَ؟ فَقُلتُ: عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ، فَقالَ: مَا اسمُ أخیکَ؟ فَقُلتُ: عَلِیٌّ. قالَ: عَلِیٌّ وعَلِیٌّ؟! ما یُریدُ أبوکَ أن یَدَعَ أحَداً مِن وُلدِهِ إلّاسَمّاهُ عَلِیّاً؟! ثُمَّ فَرَضَ لی فَرَجَعتُ إلی أبی فَأَخبَرتُهُ. فَقالَ: وَیلی عَلَی ابنِ الزَّرقاءِ دَبّاغَةِ الاُدُمِ، لَو وُلِدَ لی مِئَةٌ لَأَحبَبتُ ألّا اسَمِّیَ أحَداً مِنهُم إلّاعَلِیّاً (الکافی: ج 6 ص 19 ح 7، بحار الأنوار: ج 44 ص 211 ح 8).
2- (2) . قالَ یَزیدُ لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام: واعَجَباً لِأَبیکَ، سَمّی عَلِیّاً وعَلِیّاً! فَقالَ علیه السلام: إنَّ أبی أحَبَّ أباهُ، فَسَمّی بِاسمِهِ مِراراً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 173، بحار الأنوار: ج 45 ص 329).
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 310 (فصل ششم: فرزندان).
4- (4) . ر. ک: ص 150 ح 22 و ص 151 ح 23.
5- (5) . این نقل، مربوط به مقتل الحسینِ مُقَرَّم (ص 255) است و در منابع کهن و معتبر، یافت نشد.
6- (6) . در السرائر (ج 1 ص 655) و مَقاتل الطالبیّین (ص 87) آمده است که در زمان خلافت عثمان به دنیا آمده است.
7- (7) . مقاتل الطالبیّین: ص 86، کامل الزیارات: ص 416.
8- (8) . ر. ک: ص 145 (فصل پنجم/همسران/لیلی).

أولی النّاس بهذا الأمر علیّ بن الحسین بن علیّ! جدّه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وفیه شجاعة بنی هاشم، وسخاء بنی امیّة، وزهو ثقیف.(1)

شایسته ترین فرد برای این کار (خلافت)، علی بن الحسین بن علی علیهما السلام است. جدّش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیّه و فخر ثقیف را دارد.

البتّه این سخن معاویه، در واقع، یک موضعگیری سیاسی، به منظور نفی خلافت از خاندان رسالت است، نه این که واقعاً او خلافت را حقّ علی اکبر می دانسته است.

همچنین پیشنهاد امان به علی اکبر در جریان عاشورا را به خاطر انتسابش به ابوسفیان از جهت مادر، می توان یک حرکت سیاسی با هدف جدا کردن علی اکبر از امام حسین علیه السلام ارزیابی کرد که با این پاسخ قاطع وی، رو به رو شد:

أما وَاللّهِ، لَقَرابَةُ رَسولِ اللّهِ کانَت أولی أن تُرعی.(2)

به خدا سوگند، خویشاوندی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، برای مراعات کردن، سزامندتر است!

برخی گفته اند که ایشان، از جدّ بزرگوارش امام علی علیه السلام، حدیث نقل کرده(3) که ظاهراً اشتباه است.

گفتنی است که شماری از بزرگان، مانند شیخ طوسی و شیخ مفید، امام زین العابدین علیه السلام را بزرگ ترین فرزند امام حسین علیه السلام دانسته اند؛(4) ولی این نظریّه، خلاف رأی مشهور سیره نویسان و نَسَب شناسان است(5).(6)

در بارۀ سنّ علی اکبر در هنگام شهادت در کربلا، اختلاف نظر وجود دارد و تا بیست و هشت سال هم گزارش شده است؛(7) لیکن بنا بر نظریّۀ مشهور - که وی بزرگ تر از امام زین العابدین علیه السلام

ص:152


1- (1) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 324 ح 190.
2- (2) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 470؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 152. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 153 (بخش پنجم/فصل چهارم: شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام/علی اکبر علیه السلام).
3- (3) . السرائر: ج 1 ص 655.
4- (4) . الإرشاد: ج 2 ص 135، رجال الطوسی: ص 102.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 446 و ج 11 (المنتخب من ذیل المذیّل) ص 630، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477؛ الشجرة المبارکة: ص 72.
6- (6) . در لباب الأنساب (ج 1 ص 349) آمده: «بیشتر علما، بر این قول هستند که کشته شده در کربلا، علیِ بزرگ تر (علی اکبر) است».
7- (7) . گزارش های یاد شده، به ترتیب سنّ مورد اشاره، عبارت اند از: الف - «در زمان خلافت عثمان، متولّد شد» (السرائر: ج 1 ص 655)؛ ب - «دو سالْ مانده به پایان خلافت عثمان، متولّد شد» (الحدائق الوردیة: ج 1 ص 116)؛ ج - «در وقت شهادت، 25 ساله بود» (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 109)؛ د - «در وقت شهادت، دوازده ساله بود» (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 174)؛ ه - «در وقت شهادت، بیش از ده سال داشت» (مثیر الأحزان: ص 68).

بوده است - و با عنایت به این که امام زین العابدین علیه السلام هنگام واقعۀ عاشورا، بیست و سه سال داشته، باید سنّ علی اکبر، بیش از این باشد و لذا گزارش های مبنی بر «ولادت وی در زمان خلافت عثمان» و 25 ساله بودن وی در وقت شهادت»، دربارۀ سن ایشان، واقع بینانه تر به نظر می رسد.(1)

2/6 علی اوسط، زین العابدین (علیه السلام)

دومین فرزند پسر امام حسین علیه السلام نیز علی نام داشت(2) و به دلیل این که او میان علیِ اکبر و علیِ اصغر قرار داشت، علیِ اوسط (وَسَطی) نیز نامیده شده است.(3)

ایشان چهارمین امام از امامان دوازده گانۀ اهل بیت علیهم السلام است که پس از شهادت پدرش به مقام امامت، نائل آمد و امامت در نسل او امتداد یافت.

مشهورترین کنیه های ایشان، ابو الحسن،(4) و مشهورترین القاب ایشان، زین العابدین(5)، سیّد العابدین(6) و سجّاد است.(7)

مادر وی، شهربانو دختر یزدگرد است.(8)

ص:153


1- (1) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 315 (فرزندان/علی اکبر).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 11 (المنتخب من ذیل المذیّل) ص 630، نسب قریش: ص 58.
3- (3) . مطالب السؤول: ص 73؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 250.
4- (4) . الإرشاد: ج 2 ص 137؛ نسب قریش: 58. کنیۀ وی را ابو محمّد هم گفته اند (تهذیب الأحکام: ج 6 ص 77؛ الأنساب الأشراف: ج 3 ص 362). در برخی مصادر، کنیه های دیگری، مانند: ابو الحسین، ابو بکر، ابو القاسم و ابو عبد اللّه برای وی یاد شده است (ر. ک: تاریخ الطبری: ج 11 (المنتخب من ذیل المذیّل) ص 630؛ المجدی: 93).
5- (5) . تهذیب الأحکام: ج 6 ص 77؛ تذکرة الخواصّ: ص 324.
6- (6) . الثقات، ابن حبّان: ج 5 ص 160؛ مجموعة نفیسة: ص 112 (تاج الموالید) و ص 18 (تاریخ الأئمّة). در تذکرة الخواصّ (ص 324) آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله او را «سیّد العابدین» نامید.
7- (7) . مجموعة نفیسة: ص 112 (تاج الموالید)؛ تذکرة الخواصّ: ص 324. برای ایشان لقب های دیگری نیز آمده است، مانند: زکی، امین و ذو ثفنات، ر. ک: دلائل الإمامة: ص 192، مجموعة نفیسة: ص 180 (تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم) و ص 112 (تاج الموالید)؛ تذکرة الخواصّ: ص 324.
8- (8) . ر. ک: ص 145 (همسران/شهربانو).

قول مشهور، سال ولادت ایشان را سال 38 هجری می داند(1) که بر پایۀ آن در کربلا، 23 ساله بوده است.(2) اقوال دیگر، عبارت اند از: سال 37 هجری،(3) سال 36 هجری،(4) در زمان جنگ جمل(5) و سال 33 هجری.(6)

روز ولادت ایشان، روز جمعه،(7) پنجم شعبان(8)،(9) گزارش شده است.

ایشان، با فاطمه، امّ عبد اللّه دختر امام حسن علیه السلام، ازدواج کرد و دارای سه فرزند به نام های حسین، محمّد (امام باقر علیه السلام) و عبد اللّه شد.(10)

ایشان، در 57 سالگی(11) یا 58 سالگی،(12) در روز دوازدهم(13) یا بیست و پنجم محرّم(14)(15)سال 94 هجری(16) یا 95 هجری(17) به وسیلۀ ولید بن عبد الملک، مسموم شد(18) و به شهادت

ص:154


1- (1) . الکافی: ج 1 ص 466، الإرشاد: ج 2 ص 137.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 11 (المنتخب من ذیل المذیّل) ص 630، الطبقات الکبری: ج 5 ص 221.
3- (3) . مجموعة نفیسة: ص 178 (تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم)؛ تذکرة الخواصّ: ص 324.
4- (4) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 175، إعلام الوری: ج 1 ص 480.
5- (5) . این قول در سِرّ السلسلة العلویّة (ص 31)، از ابن جریر طبری نقل شده است.
6- (6) . تاریخ دمشق: ج 41 ص 361؛ عمدة الطالب: ص 193.
7- (7) . وفیات الأعیان: ج 3 ص 269؛ مجموعة نفیسة: ص 112 (تاج الموالید).
8- (8) . مطالب السؤول: ص 77.
9- (9) . نقل های دیگری هم آمده است مانند: نهم شعبان (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 175، إعلام الوری: ج 1 ص 480) و پانزدهم جمادی آخر (مجموعة نفیسة: ص 112 «تاج الموالید»، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 175).
10- (10) . نسب قریش: ص 59؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 379. در لباب الأنساب، از فرزند دیگری به نام حسن نیز نام برده شده است.
11- (11) . الکافی: ج 1 ص 468؛ مروج الذهب: ج 3 ص 169.
12- (12) . الطبقات الکبری: ج 5 ص 221؛ تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 303.
13- (13) . در إعلام الوری (ج 1 ص 481) روز وفات ایشان، «شنبه» ذکر شده است.
14- (14) . مجموعة نفیسة: ص 62 (مسارّ الشیعة).
15- (15) . اقوال دیگری هم آمده است: دهم محرّم (مجموعة نفیسة: ص 114 «تاج الموالید»)، هجدهم یا نوزدهم محرّم (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 175؛ مطالب السؤول: ص 79)، و 24 ربیع اوّل (سیر أعلام النبلاء: ج 4 ص 400).
16- (16) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 491؛ مجموعة نفیسة: ص 179 (تاریخ موالید الأئمة و وفیاتهم).
17- (17) . الکافی: ج 1 ص 468؛ مروج الذهب: ج 3 ص 169. در برخی کتاب ها، سال وفات ایشان، 92، 99 و 100 هجری ذکر شده است، ر. ک: الطبقات الکبری: ج 5 ص 221، أنساب الأشراف: ج 3 ص 362، تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 303.
18- (18) . دلائل الإمامة: ص 192، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 176.

رسید.

امام زین العابدین علیه السلام، در قبرستان بقیع، در کنار قبر عمویش امام حسن علیه السلام به خاک سپرده شد.(1)

3/6 علی اصغر

برخی منابع، از فرزند دیگری برای امام حسین علیه السلام به نام علی اصغر یاد کرده اند(2) که در کربلا به شهادت رسید. گفتنی است که برخی مصادر نیز نام وی را عبد اللّه گزارش کرده اند(3) و بعید نیست علاوه بر علی اکبر، دو فرزند دیگر امام (یکی به نام علی اصغر و دیگری به نام عبد اللّه) در عاشورا شهید شده باشند. توضیح بیشتر در این زمینه، پس از این، در بیان چگونگی کشته شدنِ فرزندان امام حسین علیه السلام خواهد آمد.(4)

4/6 جعفر

وی در زمان حیات امام حسین علیه السلام از دنیا رفت.(5) مادرش از قبیلۀ قُضاعه بود(6) و اطّلاع بیشتری از وی، در دست نیست.(7)

5/6 محمّد

از محمّد به عنوان یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام نام برده شده است(8) و در برخی منابع، او را در

ص:155


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 138؛ الطبقات الکبری: ج 5 ص 221. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 336 (فرزندان/علی اوسط، زین العابدین علیه السلام).
2- (2) . مطالب السؤول: ص 73؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77.
3- (3) . الإرشاد: ج 2 ص 135؛ الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 374.
4- (4) . ر. ک: ج 2 ص 168 (شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام/کودک خردسال).
5- (5) . المجدی: ص 91؛ الشجرة المبارکة: ص 73. ابو نصر بخاری (سرّ السلسلة العلویة: ص 30) می گوید: «نامش ابو بکراست و دیگری گفته، نامش جعفر است و در کودکی، پیش از مرگ پدرش از دنیا رفته است». وی در الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) (ج 1 ص 476)، جزء شهدا شمرده شده است.
6- (6) . ر. ک: ص 148 (همسران/اُمّ جعفر).
7- (7) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 346 (فرزندان/جعفر).
8- (8) . مطالب السؤول: ص 73؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77. در کتاب الحدائق الوردیة (ج 1 ص 117) آمده است: «برخی نسب شناس ها، از ابراهیم و محمّد، یاد کرده اند؛ ولی این دو، ناشناخته اند».

زمرۀ اسیران آورده اند.(1) البتّه قولی بر شهادت ایشان نیز وجود دارد(2).(3)

6/6 فاطمه

فاطمه، بزرگ ترین دختر امام حسین علیه السلام است(4) و مادرش امّ اسحاق بود.(5) گر چه زمان ولادت وی در اسناد تاریخی به ثبت نرسیده، امّا می توان احتمال قوی داد که در حوالی سال 51 هجری به دنیا آمده است؛ زیرا مادرش امّ اسحاق، همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بود و پس از شهادت وی، به ازدواج امام حسین علیه السلام در آمد.(6)

فاطمه، پیش از واقعۀ کربلا، با حسنِ مُثنّا ازدواج کرد(7) و در کربلا با وی، حضور داشت.

همسرش جزء مجروحان حادثۀ کربلا بود.(8) فاطمه در میان اسرا به کوفه و شام رفت(9).(10) برخی از ماجراهای هجوم به خیمه ها و دوران اسارت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، از او نقل شده است.(11)

فاطمه، از راویان حدیث است(12) و پدرش کتابی در هم پیچیده (مَلفوف) و نیز وصیّت نامۀ خود را به وی سپرد.(13) فاطمه، پس از درگذشت همسرش حسن مُثنّا، یک سال بر مزار او به سوگش

ص:156


1- (1) . العقد الفرید: ج 3 ص 370؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 196. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 490 (سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا).
2- (2) . تذکرة الخواصّ: ص 277، المحن، تمیمی: ص 148. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 293 (سخنی در بارۀ تعداد شهدای کربلا).
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 348 (فرزندان/محمّد)
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 464، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 577.
5- (5) . الطبقات الکبری: ج 8 ص 473، المعارف، ابن قتیبه: ص 200 و 213.
6- (6) . ر. ک: ص 147 (همسران/اُمّ اسحاق).
7- (7) . تاریخ دمشق: ج 70 ص 17، المعارف، ابن قتیبه: ص 213. در لباب الأنساب (ج 1 ص 385) آمده: این ازدواج، درسالی صورت گرفت که حسین علیه السلام کشته شد.
8- (8) . ر. ک: ج 2 ص 490 (سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا).
9- (9) . ر. ک: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 577. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 390 (بخش ششم/فصل چهارم: ماجرای سرهای شهیدان/سر امام علیه السلام در مجلس یزید).
10- (10) . سخنرانی فاطمۀ صغرا در کوفه، مشهور است؛ امّا ممکن است مربوط به فاطمه بنت الحسین علیه السلام باشد ویا فاطمه بنت علی علیه السلام و یا....
11- (11) . ر. ک: ج 2 ص 311 (نهایت سنگ دلی/تاراج خیمه ها و غارت اموال دختران پیامبر صلی الله علیه و آله) و ص 543 (از کوفه تا شام/مشاجرۀ زینب علیها السلام و یزید).
12- (12) . تاریخ دمشق: ج 70 ص 10، تهذیب الکمال: ج 35 ص 254.
13- (13) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 2 ص 317 (بخش سوم/فصل چهارم: وصیّت های امام علیه السلام/آنچه به دختر بزرگش داد).

نشست و روزها روزه می گرفت و شب ها به عبادت می پرداخت(1) و از حسن مُثنّا، چهار فرزند به نام های عبد اللّه، ابراهیم، حسن و زینب داشت.(2)

فاطمه، پس از حسن مُثنّا، با عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عَفّان - که از بزرگ زادگان بنی امیّه بود -، ازدواج کرد و از او دارای سه فرزند به نام های محمّدِ دیباج، قاسم و رُقَیّه شد.(3)

وفات وی، حدود سال 117 هجری بوده است.(4) وی در مدینه وفات یافت. بیشتر فرزندان و نوادگان وی، در مبارزه با خلفای بنی عبّاس به شهادت رسیدند و یا زندانی شدند.(5)

24. الإرشاد: حسن بن حسن، یکی از دو دختر عمویش را از امام حسین علیه السلام خواستگاری کرد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «پسر عزیزم! هر کدام را بیشتر دوست می داری، برگزین».

حسن، شرم کرد و هیچ نگفت. امام حسین علیه السلام فرمود: «من خود، فاطمه(6) را برایت برگزیدم.

او بیش از دختر دیگرم به مادرم فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبیه است»(7).(8)

ص:157


1- (1) . تاریخ دمشق: ج 70 ص 19؛ الإرشاد: ج 2 ص 26.
2- (2) . تهذیب الکمال: ج 35 ص 256؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 385.
3- (3) . المجدیّ: ص 91؛ تهذیب الکمال: ج 35 ص 256.
4- (4) . سبطِ ابن جوزی در تذکرة الخواصّ (ص 280)، تصریح می کند که وفات ایشان، سال 117 ق، بوده است. همچنین دودسته نقل مشهور وجود دارد که حدود سال 117 ق، را می رساند: دستۀ اوّل، گویایِ گفتگوی امام باقر علیه السلام با وی در آخرین سال حیات امام علیه السلام (م 114 ق) و زنده ماندن فاطمه پس از امام است (ر. ک: تاریخ دمشق: ج 70 ص 25)، و دستۀ دیگر، وفات فاطمه بنت الحسین علیه السلام را در زمان حکومت هشام (105-125 ق) بیان داشته (ر. ک: تاریخ دمشق: ج 70 ص 17) که مجموع این دو دسته می رساند وفات ایشان بین 114 تا 125 ق، بوده است. دو قول ناسازگار با مشهور هم وجود دارد: یکی سال وفات ایشان را سال 110 می گوید (شذرات الذهب: ج 1 ص 139) و دیگری گفته است عمر وی، نزدیک به نود سال بوده که در مجموع، نشان می دهند وی تا حوالی سال 114 ق، حیات داشته است.
5- (5) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 7 ص 536.
6- (6) . در الأغانی (ج 21 ص 126)، به جای «فاطمه»، «سکینه» آمده است و در لباب الأنساب (ج 1 ص 385)، این افزوده آمده است: «و این ازدواج، در همان سال شهادت امام حسین علیه السلام صورت گرفت».
7- (7) . إنَّ الحَسَنَ بنَ الحَسَنِ خَطَبَ إلی عَمِّهِ الحُسَینِ علیه السلام إحدَی ابنَتَیهِ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: اخترَ یا بُنَیَّ أحَبَّهُما إلَیکَ، فَاستَحیَا الحَسَنُ ولَم یُحِر جَواباً. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَإِنّی قَدِ اختَرتُ لَکَ ابنَتی فاطِمَةَ، وهِیَ أکثَرُهُما شَبَهاً بِاُمّی فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (الإرشاد: ج 2 ص 25؛ مقاتل الطالبیّین: ص 167).
8- (8) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 354.
7/6 سَکینه

نام وی، آمنه است و امینه و امَیمه نیز گفته اند.(1) سَکینه، لقب اوست(2) که مادرش به وی داد.(3)

مادرش رَباب دختر امرؤ القَیس است.(4)

وی در مدینه به دنیا آمد. سال ولادت او در مصادر تاریخی به ثبت نرسیده است؛ امّا برخی محقّقان، بر پایۀ حدس و گمان، سال ولادت وی را 47 هجری دانسته اند؛(5) لیکن بر پایۀ اطّلاعاتی دیگر، باید سال ولادت وی، حدود 51 هجری باشد؛ زیرا:

1. فاطمه، از سکینه بزرگ تر بود و برخی مورّخان، بدان تصریح کرده اند(6) و شاید سپردن کتابی در هم پیچیده (مَلفوف) و وصیّت نامه از سوی امام حسین علیه السلام به وی نیز بدین جهت باشد.(7)

2. هر دو در سنّ ازدواج بوده اند. بدین جهت، در برخی مصادر آمده که امام حسین علیه السلام، حسن مُثنّا را در برگزیدن فاطمه و سکینه، مُخیَّر ساخت.(8)

3. امّ اسحاق که مادر فاطمه است، نخست، همسر امام مجتبی علیه السلام بود و پس از شهادت ایشان در سال 50 ق، با امام حسین علیه السلام ازدواج کرد.(9)

سکینه، زنی خوش خو، ظریف، زیبارو، عفیف،(10) اهل شعر و ادب و از راویان حدیث بود.(11)

بزرگان قریش و بزرگان شعر و ادب، در مجلس وی حاضر می شدند.(12)

ص:158


1- (1) . تاریخ دمشق: ج 69 ص 120 وص 205، الفهرست، ابن ندیم: ص 153.
2- (2) . تاریخ دمشق: ج 69 ص 205. نیز، ر. ک: الأغانی: ج 14 ص 158.
3- (3) . تاریخ دمشق: ج 69 ص 120.
4- (4) . ر. ک: ص 146 (همسران/رباب).
5- (5) . سکینة بنت الحسین، عائشه بنت الشاطئ: ص 28.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 464، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 577.
7- (7) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 2 ص 317 (بخش سوم/فصل چهارم: وصیّت های امام علیه السلام/آنچه به دختر بزرگش داد).
8- (8) . الإرشاد: ج 2 ص 25. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 156 (فرزندان/فاطمه).
9- (9) . ر. ک: ص 156 (فرزندان/فاطمه) و ص 147 (همسران/اُمّ اسحاق).
10- (10) . در تاریخ دمشق (ج 69 ص 206) آمده: «ارجمندترین بانوی قریش بود» و در وفیات الأعیان (ج 2 ص 394) آمده است: «سَرور زنانِ روزگار خویش بود».
11- (11) . تاریخ دمشق: ج 69 ص 206، الثقات، ابن حبّان: ج 4 ص 352.
12- (12) . ر. ک: ص 266 ح 24. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 371 ح 233.

سکینه، نخست با پسرعمویش عبد اللّه بن حسن، ازدواج کرد(1) و عبد اللّه، پیش از عروسی(2) یا پس از عروسی،(3) در کربلا به شهادت رسید. برخی نقل ها همسر نخست وی را مُصعَب بن زبیر دانسته اند.(4) وی پس از مصعب، با مردانی دیگر نیز ازدواج کرد.

همسران وی، به ترتیب پس از عبد اللّه بن حسن، عبارت اند از: مصعب بن زبیر، عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه، زید بن عمرو بن عثمان بن عفّان، ابراهیم بن عبد الرحمان بن عوف و اصبغ بن عبد اللّه بن مروان.(5) اقوال دیگری نیز در این مسئله وجود دارد.(6)

سکینه، در حادثۀ عاشورا حضور داشت و به همراه اسیران، به کوفه و شام و از آن جا به مدینه رفت.(7)

درگذشت وی، در منابع تاریخی، در ربیع اوّل سال 117 هجری ثبت شده است.(8)

مکان دفن وی، بنا بر مشهور، مدینه است؛(9) ولی شام،(10) مکّه(11) و مکان های دیگر هم گفته شده است.(12)

25. تاریخ دمشق: سَکینه، نامش آمنه یا امَیمَه و لقبش سَکینه بود که این لقب را مادرش رَباب، دختر

ص:159


1- (1) . با توجّه به این که عبد اللّه در سنین کودکی شهید شده، ممکن است که امام حسن علیه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته باشد، چنان که در سیر أعلام النبلاء (ج 5 ص 262) آمده که عبد اللّه الأکبر، همسر سَکینه بوده و در المجدی (ص 19)، کنیۀ عبد اللّه، ابو بکر آمده است. در الأغانی (ج 16 ص 158) نیز آمده که کنیۀ عبد اللّه، ابو جعفر و مادرش دختر سلیل بن عبد اللّه بوده است.
2- (2) . إعلام الوری: ج 1 ص 418؛ سیر أعلام النبلاء: ج 5 ص 262.
3- (3) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 416، المحبّر: ص 438.
4- (4) . الطبقات الکبری: ج 8 ص 475، تاریخ دمشق: ج 69 ص 206.
5- (5) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 139، الطبقات الکبری: ج 8 ص 475.
6- (6) . ر. ک: المحبّر: ص 438، الأغانی: ج 16 ص 158.
7- (7) . تاریخ دمشق: ج 69 ص 204، تهذیب الأسماء: ج 1 ص 163.
8- (8) . تاریخ الطبری: ج 7 ص 107، الثقات، ابن حبّان: ج 4 ص 352.
9- (9) . الطبقات الکبری: ج 8 ص 475، الثقات، ابن حبّان: ج 4 ص 352 در معجم البلدان (ج 4 ص 19) آمده است: حق، آن است که قبر او در مدینه است.
10- (10) . تاریخ دمشق: ج 69 ص 217 و 204.
11- (11) . المنتظم: ج 7 ص 180، تذکرة الخواص: ص 280. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 376 ح 246.
12- (12) . إسعاف الراغبین (بهامش نور الأبصار): ص 229.

امرَؤ القَیس به او داده بود(1).(2)

26. الأغانی - به نقل از مُصعَب -: سَکینه، عفیف، سلیم النفس و زنی متشخّص بود، به گونه ای که با بزرگان قریش، نشست و برخاست می کرد و شاعران در خانه اش گِرد هم می آمدند(3).(4)

8/6 زینب

در منابع متعدّد، از زینب به عنوان یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام نام برده شده است. در برخی منابع، آمده است که مادرش شهربانو بوده ودر کودکی از دنیا رفته است.

27. مجموعۀ نفیسة (تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم): برای امام حسین علیه السلام، شش پسر و سه دختر به دنیا آمد:... زینب و سَکینه و فاطمه.(5)

28. لباب الأنساب: زینب، در کودکی در گذشت. مادر او، شهربانو، دختر یزدگرد بود.(6)

ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 307 (بخش یکم/فصل ششم:

فرزندان) و ج 7 ص 33 (بخش هشتم/فصل چهارم: شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام).

ص:160


1- (1) . در مقاتل الطالبیّین (ص 94)، چنین آمده است: «اَمینه و گفته شده: امیمه» و در وفیات الأعیان (ج 2 ص 397) و الأغانی (ج 16 ص 146) آمده است: «و گفته شده نامش آمنه بود و گفته شده امینه و یا امَیمه بوده است».
2- (2) . سُکَینَةُ اسمُها آمِنَةُ أو امَیمَةُ، وإنَّما سُکَینَةُ لَقَبٌ، لَقَّبَتها امُّهَا الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَیسِ (تاریخ دمشق: ج 69 ص 120 وص 205، مقاتل الطالبییّن: ص 94).
3- (3) . کانَت سُکَینَةُ عَفیفَةً سَلیمَةً، بَرزَةً مِنَ النِّساءِ، تُجالِسُ الأَجِلَّةَ مِن قُرَیشٍ، وتَجتَمِعُ إلَیهَا الشُّعَراءُ (الأغانی: ج 16 ص 151).
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 368.
5- (5) . وُلِدَ لَهُ علیه السلام سِتَّةُ بَنینَ وثَلاثُ بَناتٍ... زَینَبُ و سُکَینَةُ وفاطِمَةُ (مجموعة نفیسة: ص 177 «تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم» وص 18 «تاریخ الأئمّة»، دلائل الإمامة: ص 181، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77، کشف الغمّة: ج 2 ص 250؛ مطالب السؤول: ص 73، ذخائر العقبی: ص 258).
6- (6) . زَینَبُ ماتَت صَغیرَةً، امُّها شَهرَبانو بِنتُ یَزدَجَردَ (لباب الأنساب: ج 1 ص 350).

پژوهشی در بارۀ انتساب رُقَیّه به امام حسین

اشاره

در مورد انتساب دختری به نام رقیّه به امام حسین علیه السلام و نیز چگونگی وفات او در شام، و همچنین مزار منسوب به وی، نکاتی وجود دارد که شایسته است هر یک، جداگانه مورد بررسی قرار گیرد:

1. انتساب دختری به نام رُقَیّه به امام علیه السلام

منابع کهن و معتبری که فرزندان امام حسین علیه السلام را احصا کرده اند، دختری را به نام رُقیّه برای ایشان، بیان نداشته و تنها دو دختر به نام های فاطمه و سَکینه و برخی دختر سومی به نام زینب(1) را نام برده اند. حتّی علّامه مجلسی رحمه الله در بحار الأنوار(2) و محدّث بزرگ معاصر، شیخ عبّاس قمی رحمه الله در نوشتارهای خود، به نام رقیّه به عنوان دختر امام علیه السلام اشاره نکرده اند.

ابن طلحه (م 654 ق) در کتاب مطالب السَّؤول،(3) فرزندان امام حسین علیه السلام را ده تن می شمارد:

شش پسر و چهار دختر. وی در معرّفی دختران، تنها نام سه تن را بازگو کرده است: فاطمه، سَکینه و زینب. همین مطلب را مؤلّف کشف الغُمّة(4) از مطالب السؤول، نقل کرده است.

تا آن جا که بررسی های ما نشان می دهد، تنها کسی که برای امام حسین علیه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها یاد می کند، نسب شناس معروف قرن ششم، ابن فُندُق بیهقی (م 565 ق) است که در لباب الأنساب، فرزندان دختر امام علیه السلام را بدین ترتیب آورده است:

1. فاطمه، که مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود؛

2. سَکینه، که مادرش رَباب، دختر امرؤ القیس بن عدی بود؛

3. زینب، که در کودکی درگذشت و مادرش شهربانو، دختر یزدگرد بود؛

4. امّ کلثوم، که در کودکی درگذشت و مادرش شهربانو دختر یزدگرد بود.(5)

همان طور که ملاحظه می شود، وی نیز در تبیین فرزندان دختر امام حسین علیه السلام، با این که تعداد آنها را چهار نفر ذکر می کند، نامی از رقیّه نمی برد؛ لیکن در بیان فرزندانی که از نسل این امام علیه السلام

ص:161


1- (1) . ر. ک: ص 149 (بخش دوم/فصل ششم: فرزندان).
2- (2) . بحار الأنوار: ج 45 ص 329.
3- (3) . مطالب السؤول: ص 73.
4- (4) . کشف الغمّة: ج 2 ص 250.
5- (5) . لباب الأنساب: ج 1 ص 350.

باقی مانده اند، می نویسد:

و لم یبق من أولاده - یعنی الحسین علیه السلام - إلاّ زین العابدین علیه السلام و فاطمة و سکینة و رقیّة.(1)

از فرزندان امام حسین علیه السلام، جز زین العابدین علیه السلام، فاطمه، سَکینه و رُقیّه، باقی نماند.

ممکن است گفته شود که رقیّه، همان امّ کلثوم است؛ لیکن این احتمال با جملۀ «و لم یَبقَ من أولاده...» هماهنگ نیست؛ زیرا این جمله، مُشعر به آن است که رقیّه، مانند فاطمه و سَکینه، بعد از جریان کربلا و شام، سالیانی را زندگی کرده است، مگر این که گفته شود مراد او، باقی ماندگان از روز عاشورا بوده است.

گزارش دیگری که به نام رقیّه اشاره دارد، آن است که در برخی نسخه های کتاب الملهوف، آمده است که امام حسین علیه السلام در وداع با اهل بیت خود، فرمود:

یا اختاه! یا امَّ کُلثومٍ! وأَنتِ یا زَینَبُ! وأَنتِ یا رُقَیَّةُ! وأَنتِ یا فاطِمَةُ! وأَنتِ یا رَبابُ! انظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشققُنَ عَلَیَّ جَیباً، ولا تَخمِشنَ عَلَیَّ وَجهاً، ولا تَقُلنَ عَلَیَّ هَجراً.(2)

خواهرم، ای امّ کلثوم! و تو ای زینب! و تو ای رُقَیّه! و تو ای فاطمه! و تو ای رَباب! توجّه کنید که هرگاه من کشته شدم، برای من گریبان چاک مکنید و صورت، خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید.

در بارۀ این گزارش می توان گفت:

اوّلاً، در بسیاری از نسخه های کتاب الملهوف، این متن وجود ندارد.

ثانیاً، در این گزارش، به این که رقیّه دختر امام علیه السلام است، اشاره ای نشده است.

ثالثاً، احتمالاً آن که در این گزارش به این نام خطاب شده، رقیّه دختر امام علی علیه السلام و همسر مسلم بن عقیل است؛(3) زیرا فرزندان مُسلم، همراه امام علیه السلام بودند و به احتمال قوی، همسر وی نیز در کاروان کربلا، حضور داشته است.

2. وفات دختری از امام حسین علیه السلام در خرابۀ شام
1/2. گزارش «کامل بهایی»

تا آن جا که بررسی ها نشان می دهند، نخستین کتابی که ماجرای شهادت کودکی در شام را مطرح کرده است، کامل بهایی، کتابی فارسی، نوشتۀ عماد الدین طبری (م ح 700 ق) است. متن نوشتار

ص:162


1- (1) . لباب الأنساب: ج 1 ص 355.
2- (2) . الملهوف: ص 141.
3- (3) . ر. ک: ص 480 (بخش چهارم/فصل چهارم/شهادت مسلم بن عقیل) و ج 2 ص 490 (بخش ششم/فصل ششم/سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا).

او، این است:

در حاویه(1) آمد که زنان خاندان نبوّت، در حالت اسیری، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان، پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند که: پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز می آید. تا ایشان را به خانۀ یزید آوردند.

دخترکی بود چهارساله. شبی از خواب، بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را به خواب دیدم سخت پریشان!». زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید، خفته بود. از خواب، بیدار شد و حال، تفحّص کرد. خبر بردند که حال، چنین است. آن لعین، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد. پرسید: «این چیست؟». مَلاعین گفت: سرِ پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق، تسلیم کرد.(2)

این متن با آنچه در بارۀ وفات رقیّه شهرت دارد، تفاوت هایی دارد؛ زیرا در این متن، نام دختر، مشخّص نشده و او را چهارساله می داند، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانۀ یزید می داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از دیدن سر مبارک امام حسین علیه السلام می داند، نه هم زمان با دیدن سر ایشان.

2/2. گزارش «روضة الشهدا»

پس از عماد الدین طبری، ملّا حسین واعظ کاشفی سبزواری (م 910 ق) در کتاب روضة الشهدا، مطالب طبری را با تفصیل بیشتری مطرح می کند؛ امّا همچنان، نامی از کودک نمی بَرد و او را چهارساله ذکر می کند و محلّ وقوع حادثه را کوشْک (کاخ) یزید می داند و می افزاید:

چون مِندیل برگرفت،(3) سری دید در آن طَبَق، نهاده. آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست. سرِ پدر خود را بشناخت. آهی از سینه برکشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال، جان شیرین بداد.(4)

گفتنی است که بر پایۀ این گزارش، وفات کودک در همان شبی اتّفاق افتاده که سر پدر را دیده است. در واقع، تفاوت اصلی این گزارش با گزارش عماد الدین طبری، تنها در این مورد است که

ص:163


1- (1) . ظاهراً مقصود، کتاب الحاویة، نوشتۀ قاسم بن محمد بن احمد سُنّی است (ر. ک: فوائد رضویّه: ص 112).
2- (2) . کامل بهایی: ج 2 ص 179.
3- (3) . مِندیل برگرفت: دستمال را برداشت.
4- (4) . روضة الشهدا: ص 389.

به کتاب های بعدی نیز منتقل شده است.

3/2. گزارش «المنتخب» طریحی

پس از ملّا حسین کاشفی، فخر الدین طُرَیحی (م 1085 ق) در کتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هایی تعریف می کند. بخشی از متن المنتخب، بدین شرح است:

روایت شده که وقتی آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید، وارد شدند، او خانه ای به آنها اختصاص داد و آنها در آن، به سوگواری می پرداختند. مولای ما امام حسین علیه السلام، دختری سه ساله داشت... سرِ شریف امام علیه السلام را که با دستمالی دیبقی(1) پوشیده بود، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند. دختر امام علیه السلام گفت: این سرِ کیست؟ گفتند: سرِ پدرت است. آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و می گفت: «پدر جان! چه کسی تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جان! چه کسی رگ های تو را بُرید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی، یتیم کرد؟ پدر جان! پس از تو، ما به چه کسی دل ببندیم؟ پدر جان! چه کسی از یتیم، نگهداری می کند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه کسی پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه کسی نگهدار بیوه های اسیر است؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر چشم های گریان است؟ پدر جان! پناه دهندۀ دور افتادگان غریب کیست؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر موهای پریشان است؟ پدر جان! برای ناکامی ما پس از تو، چه کسی هست؟ پدر جان! برای غریبی ما، چه کسی پس از تو هست؟ پدر جان! کاش من، فدای تو می شدم. پدرجان! کاش پیش از این، نابینا می شدم. پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمی دیدم».

آن گاه، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریۀ سختی کرد تا از هوش رفت.

وقتی تکانش دادند، دیدند که روحش از دنیا، جدا شده است.(2)

قابل توجّه است که این متن، نخستین منبع شناخته شده ای است که کودک را سه ساله معرّفی کرده است. همچنین، نخستین منبعی است که به تفصیل، سخن گفتن وی را با امام علیه السلام مطرح کرده است؛ امّا چیزی در بارۀ نام او نمی گوید.

4/2. گزارش «اَنوار المجالس»

اواخر قرن سیزدهم، شخصی به نام محمّدحسین ارجستانی در کتاب اَنوار المجالس،(3) داستان را

ص:164


1- (1) . دَیبَق: دیبا؛ حریر.
2- (2) . المنتخب، طریحی: ص 136.
3- (3) . وی تألیف این کتاب را در سال 1280 ق، آغاز کرده است.

به گونه ای دیگر، بیان می کند. متن نوشتۀ او، این است:

اهل بیت رسول خدا در آن شب ها، نه شمعی، نه چراغی، نه آب و نه طعامی، و نه فرش و نه لباسی، غمگین نشسته بودند و شغل ایشان، تعزیه داری بر شهیدان کربلا بود تا آن که زُبیده خاتون، دختر سه سالۀ سیّد الشهدا، شبی از فراق پدر بزرگوار، بسیار گریه کرد....(1)

بررسی ها نشان می دهند که این، نخستین گزارشی است که نام کودک را مطرح و او را زُبیده و محلّ حادثه را خرابۀ شام، معرّفی کرده است.

او در صفحۀ قبل کتاب خود، در اشاره به خرابۀ شام، می گوید:

تذکّرتُ غرباء خربة الشام، أوَ لم یکن أهل البیت الذین هم خیر الأنام غرباء فی خربة الشام؟ أوَ لم تکن سکینة ورقیّة طفلتی الحسین علیه السلام؟ فلماذا لم یتکلّم أحد بکلمة یعزّی فیها هؤلاء الغرباء رغم معاناتهم من فقد الأب والأخ؟!

از غریبان خرابۀ شام به خاطرم رسید. مگر اهل بیت خیر الأنام، در خرابۀ شام غریب نبودند؟! یا سَکینه و رُقَیّه، طفل حسین نبودند؟! باوجود آن که داغ های متعدّد مانند بی پدری و بی برادری دیده بودند، چرا کسی به تسلّی آن غریبان، لب نگشود؟!

بدین ترتیب، طبق یافتۀ ما، اَنوار المجالس، اوّلین کتابی است که از دختری برای امام حسین علیه السلام در خرابۀ شام به نام رُقیّه نام می بَرد، هر چند از سرنوشت او سخنی نمی گوید و ماجرای شهادت کودکی به نام زبیده را باز می گوید.

این نوشتار، ممکن است زمینه ساز گزارش های آینده در مورد نام کودکی باشد که در خرابۀ شام از دنیا رفته است.

5/2. گزارش «شَعشعة الحسینی»

اوایل قرن چهاردهم، شیخ محمّدجواد یزدی خراسانی، در کتاب شعشعة الحسینی(2) آورده است:

منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابۀ شام، از دیدن سرِ پدر بزرگوارش، از دنیا رفت؛ ولیکن در نام او، اختلاف است که زُبَیده یا رُقَیّه یا زینب یا سَکینه بوده باشد.(3)

او همچنین در صفحات بعد، به نقل از کتاب معاصرش، ریاض الأحزان، آورده است که اسم آن دختر، فاطمه بوده است.(4)

ص:165


1- (1) . انوار المجالس: ص 161.
2- (2) . وی، تألیف این کتاب را در سال 1319 ق، آغاز کرده است.
3- (3) . شعشعة الحسینی: ج 2 ص 171.
4- (4) . شعشعة الحسینی: ج 2 ص 173. نیز، ر. ک: ریاض الأحزان: ص 306.

در این گزارش، چندین نام و از جمله «رُقَیّه» برای کودکِ از دنیا رفته در شام، مطرح گردیده است.

6/2. گزارش «الإیقاد»

چند سال بعد، واعظ معاصر ما، سیّد محمّدعلیِ شاه عبد العظیمی (م 1334 ق)، در کتاب الإیقاد، ظاهراً برای نخستین بار، با صراحت، نام کودک را رقیّه و سنّ او را سه ساله آورد. متن نوشتۀ او، این است:

کان للحسین علیه السلام بنت صغیرة یحبّها وتحبّه، وقیل: کانت تُسمّی رقیّة، وکان عمرها ثلاث سنین، وکانت مع الأسری فی الشام....(1)

حسین علیه السلام، دختر کوچکی داشت که او را دوست می داشت و او هم امام علیه السلام را دوست داشت. گفته شده که نام وی، رقیّه بود، سه سال داشت و در شام، در میان اسیران بود....

این بود سیر گزارش های گوناگون در بارۀ وفات دختری از امام حسین علیه السلام در شام.(2)

3. مزار منسوب به رقیّه
1/3. گزارش «تسلیة المُجالس»

نخستین سندی که در بارۀ مزار کنونی منسوب به رُقیّه در دست است، به قرن دهم هجری باز می گردد و مربوط می شود به محمّد بن ابی طالب حائری کَرَکی (زنده در 955 ق). وی در کتاب تسلیة المجالس می نویسد:

در شهر دمشقِ شام، در بخش شرقی مسجد اعظم شهر، خرابه ای را دیدم که در گذشته، مسجد بوده و بر سنگْنوشتۀ درِ آن، نام های پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه، نوشته شده بود و پس از آن، چنین نوشته بود: «این، قبر خانم مَلَکه، دختر حسین بن امیر المؤمنین علیه السلام است».(3)

2/3. گزارش «نور الأبصار»

در قرن سیزدهم، شِبلَنجی (م 1298 ق) در کتاب نور الأبصار، در بارۀ این مزار می نویسد:

ص:166


1- (1) . الإیقاد: ص 179.
2- (2) . چنین گزارش هایی، در منابع غیر قابل استناد دیگر (نظیر: طوفان البکاء جوهری، ریاض البکاء شیرازی، جواهر الإیقان دربندی، مجالس المتّقین بَرَغانی، مرقاة الإیقان گنجوی، سرّ الشهادۀ طباطبایی دیبا و بحر المصائب تبریزی) - که همگی تقریباً هم دورۀ الإیقاد هستند - نیز دیده می شود.
3- (3) . تسلیة المجالس: ج 2 ص 93.

برخی شامی ها به من خبر دادند که برای خانم رقیّه، دختر امام علی - کرّم اللّه وجهه - در دمشق شام، آرامگاهی هست که زمانی به دیوارهای قبرش آسیب وارد شد. شامی ها قصد داشتند که جنازه را از داخل قبر، بیرون بیاورند تا آن را بازسازی کنند؛ امّا کسی به خاطر هیبت آن خانم، جرئت نکرد وارد قبر شود، تا این که شخصی از خاندان اهل بیت به نام سیّد فرزند مرتضی، وارد قبر شد و پارچه ای روی آن انداخت و جنازه را در پارچه پیچید و آن را بیرون آورد و همگان دیدند که دختر کوچک نابالغی است. این مطلب را به یکی از بزرگان گفتم. او نیز به نقل از برخی مشایخ خود، آن را برایم روایت کرد.(1)

در این گزارش، نام صاحب مزار، رقیّه بنت علی علیه السلام آمده و نخستین گزارشی است که به موضوع آسیب دیدن قبر، اشاره کرده است.

3/3. گزارش «منتخب التواریخ»

در نیمۀ اوّل قرن چهاردهم، شیخ محمّدهاشم خراسانی (م 1352 ق) در کتاب فارسی منتخب التواریخ،(2) ضمن این که مزار را متعلّق به رقیّه بنت الحسین علیه السلام معرّفی نموده، داستان آسیب دیدن قبر را با تفصیل بیشتری نقل می کند. متن گزارش او، چنین است:

و عالم جلیل، شیخ محمّدعلی شامی - که از جملۀ علما و محصّلین نجف اشرف است -، به حقیر فرمود که جدّ امّیِ بلاواسطۀ من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سیّد مرتضی علم الهدی و سنّ شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند. شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیّه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید: آب افتاده میان قبر و لحد من، و بدن من، در اذیّت است. بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند».

دخترش به سیّد، عرض کرد. سیّد، از ترس حضرات اهل تسنّن، به خواب، اثری مترتّب ننمود. شب دوم، دختر وسطی سیّد، همین خواب را دید. باز به پدر گفت. ترتیب اثری نداد. شب سوم، دختر صغرای سیّد، همین خواب را دید و به پدر گفت. ایضاً ترتیب اثری نداد. شب چهارم، خود سیّد، مخدّره رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند که:

«چرا والی را خبردار نکردی؟».

سیّد، بیدار شد. صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد.

والی، امر کرد علما و صلحای شام از سنّی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس های نظیف در

ص:167


1- (1) . نور الأبصار: ص 195.
2- (2) . تاریخ پایان تألیف این کتاب، 1349 قمری است.

بر کنند. به دست هر کس قفل درب حرم مقدّسه باز شد، همان کس برود و قبر مقدّسۀ او را نبش کند و جسد مطهّره را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کند. بزرگان و صلحا از شیعه و سنّی، در کمال ادب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد، مگر به دست مرحوم سیّد. بعد که مشرّف میان حرم شدند، مِعوَل(1) هیچ یک به زمین اثر نکرد، مگر معول سیّد ابراهیم. بعد، حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین مخدّره، میان لحد و کفن آن مخدّرۀ مکرّمه، صحیح و سالم است؛ لیکن آب زیادی میان لحد جمع شده. پس سیّد، بدن شریف مخدّره را از میان لحد، بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قِسم، بالای زانوی خود نگه داشت و متّصل گریه می کرد تا آن که لحد مخدّره را از بنیاد، تعمیر کردند. اوقات نماز که می شد، سیّد، بدن مخدّره را بر بالای شیء نظیفی می گذاشت. بعد از فراغ، باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آن که از تعمیر قبر و لحد، فارغ شدند. سیّد، بدن مخدّره را دفن کرد و از معجزۀ این مخدّره در این سه روز، سیّد، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند، سیّد دعا کرد خداوند، پسری به او مرحمت نماید. دعای سیّد، مستجاب شد و در این سنّ پیری، خداوند به او پسری مرحمت فرمود، مسمّا به سیّد مصطفی.

بعد، والی، تفصیل را به سلطان عبد الحمید نوشت. او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سَکینه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقای حاجی سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفی پسر آقا سیّد ابراهیم سابق الذکر، متصدّی تولیت این اماکن شریفه است. انتهی. و گویا این قضیّه در حدود سنۀ هزار و دویست و هشتاد بوده است.(2)

با توجّه به آنچه در این گزارش آمده که «بزرگان و علمای شیعه و سنّی، شاهد ماجرا بوده اند»، نکتۀ قابل تأمّل، این است که با آن که انگیزه برای نقل و ثبت این گونه حوادث، فراوان است، هیچ کس جز متولّیان حرم، این حادثۀ مهم را نقل نکرده(3) و شخصیتی مانند سیّد محسن امین، با این که در منطقه حضور داشته، در گزارش خود، اشاره ای به این ماجرا ننموده

ص:168


1- (1) . مِعوَل: کُلنگ.
2- (2) . منتخب التواریخ: ص 388.
3- (3) . ضمناً در میان سلاطین عثمانی، دو نفر به این نام، سلطنت داشته اند: عبد الحمید اوّل (1187-1203 ق) و عبد الحمیددوم (1293-1327 ق) که هیچ کدام، دوران حکومتشان، با «حدود 1280» - که در متن منتخب التواریخ آمده - تطبیق ندارد.

و دربارۀ این بارگاه، تنها نوشته است:

رقیّه، دختر حسین علیه السلام، قبری به او منسوب است و مشهدی که در محلّۀ العمارۀ دمشق، زیارتگاه است. خدا به درستی آن، آگاه تر است. میرزا علی اصغرخان [اتابک، امین السلطان]، وزیر اعظم ایران، به سال 1323 ق، آن را بازسازی کرده و در بالای در، تاریخ بازسازی را حَک کرده اند که در آن، این اشعار آمده است:

مرتبه ای عالی است برای علی

وزیر اعظمِ ایران که تجدید کننده است.

و من، تاریخ بازسازی آن را که می درخشد

[به ابجد] سرودم: «بقبر رقیّة من آل أحمد».(1)

بنا بر این، بر پایۀ اسناد روایی و تاریخی نمی توان در بارۀ موضوع این پژوهش، نظر قاطعی ارائه کرد؛ لیکن کراماتی که از این مزار نورانی دیده شده و می شود، مؤیّد اعتبار معنوی آن است و در هر حال، بی تردید، گرامیداشت این مکان منتسب به اهل بیت علیهم السلام، لازم است، هر چند با توجّه به این که جزئیات مربوط به زندگی و وفات رقیّه، در هیچ یک از منابع معتبر نیامده، ذکر مصائب او را باید به مصادری مستند نمود که به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهدۀ راوی نهاد.

ص:169


1- (1) . أعیان الشیعة: ج 7 ص 34.

بخش سوم: پیشگویی در بارۀ شهادت امام حسین (علیه السلام)

اشاره

ص:170

فصل یکم: خبردادن خدای سبحان از شهادت امام حسین (علیه السلام)

1/1 سَرور شهیدان، از آغاز تاریخ تا پایان آن

29. کامل الزیارات - به نقل از ابن ابی یعفور، از امام صادق علیه السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ فاطمه علیها السلام، و حسین علیه السلام در دامانش بود که ناگهان گریست و به سجده افتاد و سپس فرمود: «ای فاطمه! ای دختر محمّد! اکنون و در این خانۀ تو، [فرستادۀ خدای] والای والایان به بهترین صورت و نیکوترین هیئت برایم جلوه گر شد و [از طرف خداوند] به من گفت: "ای محمّد! آیا حسین را دوست می داری؟".

گفتم: آری، ای خدای من! [حسین،] نور چشم و دستۀ گل و میوۀ دل و تخم چشمان من است.

سپس [آن فرستاده] در حالی که دستش را بر سر حسین علیه السلام نهاده بود،(1) [از قول خداوند] گفت: "ای محمّد! قدم نورسیده مبارک! برکت ها، درودها و رحمت و رضایت من بر او و نکبت و لعنت و ناخشنودی و عذاب و رسوایی و مجازاتم برای هر که او را بکشد و با او مخالفت کند و دشمنی ورزد و بستیزد.

هان که او سَرور شهیدان اوّلین و آخرین در دنیا و آخرت، و سَرور جوانان بهشتی از میان همۀ مردم است، و پدرش از او هم برتر و بهتر است. به او سلام برسان و بشارتش ده که پرچم هدایت، و چراغ راه اولیای من، و نگاهبان و دیده بان من بر خلق من، و نگه دارندۀ علم من، و حجّت من بر آسمانیان و زمینیان و ثَقَلین، یعنی جن و انس است"».(2)

ص:171


1- (1) .علّامۀ مجلسی می گوید: مُراد از والای والایان (العلیّ الأعلی) جبرئیل علیه السلام است و «جلوه گر شدن»، کنایه از نهایت تجلّیِ علمی است و «نیکویی صورت»، کنایه از تجلّی صفات کمال خداوند متعال برای اوست و «دست نهادن»، کنایه از سرازیر کردن رحمت است (بحار الأنوار: ج 44 ص 238).
2- (2) . بَینَما رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَنزِلِ فاطِمَةَ علیها السلام وَالحُسَینُ علیه السلام فی حِجرِهِ، إذ بَکی وخَرَّ ساجِداً، ثُمَّ قالَ: یا فاطِمَةُ یا بِنتَ مُحَمَّدٍ، إنَّ العَلِیَّ الأَعلی تَراءی لی فی بَیتِکِ هذا، فی ساعَتی هذِهِ، فی أحسَنِ صورَةٍ وأهیَأِ هَیئَةٍ، فَقالَ لی: یا مُحَمَّدُ، أتُحِبُّ الحُسَینَ؟ قُلتُ: نَعَم یا رَبِّ، قُرَّةُ عَینی ورَیحانَتی، وثَمَرَةُ فُؤادی، وجِلدَةُ ما بَینَ عَینَیَّ. فَقالَ لی: یا مُحَمَّدُ - ووَضَعَ یَدَهُ عَلی رَأسِ الحُسَینِ - بورِکَ مِن مَولودٍ، عَلَیهِ بَرَکاتی وصَلَواتی ورَحمَتی ورِضوانی؛ ونَقِمَتی ولَعنَتی وسَخَطی وعَذابی وخِزیی ونَکالی عَلی مَن قَتَلَهُ وناصَبَهُ وناواهُ ونازَعَهُ. أما إنَّهُ سَیِّدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ، وسَیِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الخَلقِ أجمَعینَ، وأبوه أفضَلُ مِنهُ وخَیرٌ، فَأَقرِئهُ السَّلامَ، وبَشِّرهُ بِأَنَّهُ رایَةُ الهُدی، ومَنارُ أولِیائی، وحَفیظی وشَهیدی عَلی خَلقی، وخازِنُ عِلمی، وحُجَّتی عَلی أهلِ السَّماواتِ، وأهلِ الأَرَضینَ، وَالثَّقَلَینِ الجِنِّ وَالإِنسِ (کامل الزیارات: ص 147 ح 174، بحار الأنوار: ج 44 ص 238 ح 29).

30. الکافی - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام، از جابر، در حدیث لوح -:

خدا را گواه می گیرم که من دیدم چنین نوشته شده است: «... و حسین را خزانه دار وحیَم قرار دادم و با شهادت، او را گرامی داشتم و سرانجامش را به سعادت رساندم که او برترینِ شهیدان است و بالاترین درجۀ آنان را دارد. کلمۀ کاملم را همراه او کردم و حجّت رسایم را نزد او نهادم».(1)

2/1 او را در محاصره می کُشند و فرزندان و همراهانش را نیز می کُشند.

31. کامل الزیارات - به نقل از حمّاد بن عثمان، از امام صادق علیه السلام -: شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به آسمان بردند، به او گفته شد: خداوند - تبارک و تعالی - تو را در سه چیز می آزماید تا شکیبایی ات را ببیند.

پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! در برابر امرت، تسلیم هستم و جز به نیروی تو، مرا صبری نیست. آنها چیستند؟».

به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته شد: نخستین آنها، گرسنگی و مقدّم داشتن نیازمندان بر خود و خانواده ات است.

پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و راضی و تسلیم شدم و توفیق و صبر، از توست».

[گفته شد:] دومین چیز [که باید بر آن صبر کنی]، تکذیب شدن و هراس شدید و جانبازی ات در جنگ با مال و جان در برابر کافران است و [نیز] صبر بر آزاری است که از آنان (کافران) و منافقان به تو می رسد و نیز درد و زخم جنگ.

پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و راضی و تسلیم شدم و توفیق و صبر، از توست».

[گفته شد:] و سومین چیز، [صبر بر] کشتارهایی است که خاندانت پس از تو با آن رو به رو می شوند. برادرت علی، از امّتت دشنام و زورگویی و سرزنش و ناکامی و انکار و ستم می بیند و در

ص:172


1- (1) . فَأَشهَدُ بِاللّهِ أنّی هکَذا رَأَیتُهُ مَکتوباً:... وجَعَلتُ حُسَیناً خازِنَ وَحیی، وأکرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ، وخَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أفضَلُ مَنِ استُشهِدَ، وأرفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً، جَعَلتُ کَلِمَتِیَ التّامَّةَ مَعَهُ، وحُجَّتِیَ البالِغَةَ عِندَهُ (الکافی: ج 1 ص 527 ح 3، کمال الدین: ص 310 ح 108).

پایان هم کشته می شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و خشنود شدم و توفیق و صبر، از توست».

[گفته شد:] و دخترت، بر او ستم می شود و محروم می گردد و حقّی را که تو برایش قرار داده ای، از او غاصبانه می گیرند و او را در حال بارداری می زنند و بر او و حریم و خانه اش بدون اجازه در می آیند و سستی و تحقیر و خواری به او می رسد و جلوگیرنده ای نمی یابد و بر اثر زده شدن، آنچه در شکم دارد، سقط می کند و از همان زدن نیز از دنیا می رود.

پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ما از خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم. ای خدای من! پذیرفتم و تسلیم شدم و توفیق و صبر، از توست».

[گفته شد:] و فاطمه از برادرت (علی)، دو پسر دارد که یکی از آن دو را به نیرنگ و خیانت می کشند و اموالش را به غارت می برند و نیزه اش می زنند و اینها را امّتت انجام می دهند.

پیامبر گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و تسلیم هستم. ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم و توفیق و صبر، از توست».

[گفته شد:] و امّتت پسر دیگر فاطمه را به جهاد می خوانند و آن گاه او را محاصره می کنند و می کشند و فرزندان و هر کس از خاندانش را که همراه اوست، می کشند و حرمش را غارت می کنند. او از من کمک می جوید؛ امّا قضای حتمی من، در شهادت او و همراهیان اوست و کشته شدنش حجّت بر همۀ ساکنان سراسر زمین است. آسمانیان و زمینیان از سر بی تابی بر او می گریند و نیز فرشتگانی که به یاری اش نرسیده اند. سپس از صُلب او، پسری می آید که با او تو را یاری می دهم و مثالِ (تصویر) او نزد من زیر عرش است....(1)

ص:173


1- (1) . لَمّا اسرِیَ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إلَی السَّماءِ قیلَ لَهُ: إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی یَختَبِرُکَ فی ثَلاثٍ لِیَنظُرَ کَیفَ صَبرُکَ. قالَ: اسَلِّمُ لِأَمرِکَ یا رَبِّ، ولا قُوَّةَ لی عَلَی الصَّبرِ إلّابِکَ، فَما هُنَّ؟ قیلَ لَهُ: أوَّلُهُنَّ: الجوعُ وَالأَثَرَةُ عَلی نَفسِکَ وعَلی أهلِکَ لِأَهلِ الحاجَةِ. قالَ: قَبِلتُ یا رَبِّ، ورَضیتُ وسَلَّمتُ، ومِنکَ التَّوفیقُ وَالصَّبرُ. وأمَّا الثّانِیَةُ: فَالتَّکذیبُ وَالخَوفُ الشَّدیدُ، وبَذلُکَ مُهجَتَکَ فی مُحارَبَةِ أهلِ الکُفرِ بِمالِکَ ونَفسِکَ، وَالصَّبرُ عَلی ما یُصیبُکَ مِنهُم مِنَ الأَذی ومِن أهلِ النِّفاقِ، وَالأَلَمِ فِی الحَربِ وَالجِراحِ. قالَ: قَبِلتُ یا رَبِّ، ورَضیتُ وسَلَّمتُ، ومِنکَ التَّوفیقُ وَالصَّبرُ. وأمَّا الثّالِثَةُ: فَما یَلقی أهلُ بَیتِکَ مِن بَعدِکَ مِنَ القَتلِ، أمّا أخوکَ عَلِیٌّ فَیَلقی مِن امَّتِکَ الشَّتمَ وَالتَّعنیفَ وَالتَّوبیخَ وَالحِرمانَ وَالجَحدَ وَالظُّلمَ، وآخِرُ ذلِکَ القَتلُ. فَقالَ: یا رَبِّ، قَبِلتُ ورَضیتُ، ومِنکَ التَّوفیقُ وَالصَّبرُ. -
3/1 خاکی که بر آن، شهید می شود

32. الأمالی، طوسی - به نقل از سَدیر، از امام باقر علیه السلام -: جبرئیل آمد و خاکی را که حسین علیه السلام بر آن شهید می شود، برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد. آن خاک، نزد ماست.(1)

4/1 شهادت او، نوشته شده (حتمی) است

33. تاریخ دمشق - به نقل از محمّد بن صالح -: پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که جبرئیل علیه السلام به او خبر داد که امّتش به زودی حسین بن علی علیه السلام را می کشند، فرمود: «ای جبرئیل! آیا در بارۀ آن [با خداوند،] گفتگو نکنم؟».

گفت: نه؛ زیرا موضوعی (رُخدادی) است که خداوند، آن را نوشته [و حتمی ساخته] است.(2)

5/1 دعوت به شکیبایی

34. کامل الزیارات - به نقل از سعید بن یسار، یا غیر او -: شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید: «هنگامی که جبرئیل، خبر شهادت حسین علیه السلام را بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله دست علی علیه السلام را گرفت و

ص:174


1- (1) . إنَّ جَبرَئیلَ علیه السلام جاءَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِالتُّربَةِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیهَا الحُسَینُ علیه السلام، قالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: فَهِیَ عِندَنا (الأمالی، طوسی: ص 316 ح 640، بحار الأنوار: ج 45 ص 231 ح 2).
2- (2) . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حینَ أخبَرَهُ جِبریلُ علیه السلام أنَّ امَّتَهُ سَتَقتُلُ حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ: یا جِبریلُ، أفَلا اراجِعُ فیهِ؟ قالَ: لا، لِأَنَّهُ أمرٌ قَد کَتَبَهُ اللّهُ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 197 ح 3539؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 142 ح 1085).

مدّتی طولانی از روز را با او خلوت کرد و گریه بر آنها غلبه کرد و جدا نگشتند تا آن که جبرئیل - یا فرمود: فرستادۀ خدای جهانیان - بر آنها فرود آمد و به آن دو گفت: خدایتان سلام می رساند و می فرماید: "تصمیم حتمی من، شکیب ورزیدن شماست". پس آن دو، شکیب ورزیدند».(1)

ص:175


1- (1) . سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] علیه السلام یَقولُ: لَمّا أن هَبَطَ جَبرَئیلُ علیه السلام عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، أخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَخَلا بِهِ مَلِیّاً مِنَ النَّهارِ، فَغَلَبَتهُمَا العَبرَةُ، فَلَم یَتَفَرَّقا حَتّی هَبَطَ عَلَیهِما جَبرَئیلُ علیه السلام - أو قالَ: رَسولُ رَبِّ العالَمینَ - فَقالَ لَهُما: رَبُّکُما یُقرِئُکُمَا السَّلامَ، ویَقولُ: قَد عَزَمتُ عَلَیکُما لَمّا صَبَرتُما، قالَ: فَصَبَرا (کامل الزیارات: ص 121 ح 132، بحار الأنوار: ج 44 ص 231 ح 15).

فصل دوم: پیشگویی پیامبر در بارۀ شهادت امام حسین

1/2 پیشگویی دربارۀ شهادت او، هنگام تولّدش

35. الأمالی، صدوق - به نقل از صفیّه دختر عبد المطّلب -: هنگامی که حسین علیه السلام از شکم مادرش زاده شد، او را به پیامبر صلی الله علیه و آله دادم و پیامبر صلی الله علیه و آله زبانش را در دهان او نهاد و حسین علیه السلام زبان پیامبر خدا را مکید و من گمان می کردم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جز شیر یا عسل به او نخوراند.

حسین علیه السلام بول کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله میان چشمانش را بوسید. سپس او را به من داد و در حالی که می گریست، فرمود: «ای پسرکم! خدا کسانی را که کشندۀ تو هستند، بکشد!» و سه بار، این را فرمود.

گفتم: پدر و مادرم به فدایت! چه کسی او را می کشد؟

فرمود: «بازماندگان دستۀ متجاوز، از بنی امیّه. خدا آنان را لعنت کند!».(1)

36. المناقب، کوفی - به نقل از ابن عبّاس -: هنگامی که حسین بن علی - که درودهای خدا بر آن دو باد - متولّد شد، پیامبر صلی الله علیه و آله بر قابلۀ او، صفیّه دختر عبد المطّلب، وارد شد و فرمود: «ای عمّه! فرزندم را به من بده».

صفیّه گفت: پدران و مادران [ما] فدایت! چگونه او را به تو بدهم، در حالی که هنوز او را پاکیزه نکرده ام؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «سوگند به آن که جان محمّد به دست اوست، خداوند، او را از بالای عرشش پاکیزه کرده است» و سپس کفِ دستانش را پیش آورد و من، حسین علیه السلام را به او دادم. پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:176


1- (1) . لَمّا سَقَطَ الحُسَینُ علیه السلام مِن بَطنِ امِّهِ، فَدَفَعتُهُ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَوَضَعَ النَّبِیُّ لِسانَهُ فی فیهِ، وأقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی لِسانِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَمُصُّهُ، فَما کُنتُ أحسَبُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَغذوهُ إلّالَبَناً أو عَسَلاً. قالَت: فَبالَ الحُسَینُ علیه السلام، فَقَبَّلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بَینَ عَینَیهِ، ثُمَّ دَفَعَهُ إلَیَّ وهُوَ یَبکی، ویَقولُ: لَعَنَ اللّهُ قَوماً هُم قاتِلوکَ یا بُنَیَّ. یَقولُها ثَلاثاً. قالَت: فَقُلتُ: فِداکَ أبی واُمّی، ومَن یَقتُلُهُ؟ قالَ: بَقِیَّةُ الفِئَةِ الباغِیَةِ مِن بَنی امَیَّةَ، لَعَنَهُمُ اللّهُ! (الأمالی، صدوق: ص 199 ح 212، روضة الواعظین: ص 172).

با سر بر روی او خم شد و کرۀ چشم ها و گونه هایش را بوسید و زبانش را مکید، گویی که عسل یا شیر می مکد. سپس مدّتی طولانی گریست و چون به حال طبیعی باز گشت، فرمود: «خدا بکُشد کسانی را که تو را می کشند!».

صفیّه گفت: حبیب من، محمّد! چه کسی خاندان پیامبر خدا را می کشد؟

فرمود: «ای عمّه! گروه متجاوز از بنی امیّه، او را می کشند».(1)

37. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از امام زین العابدین علیه السلام، از اسماء بنت عمیس(2) -:... یک سال از تولّد حَسَن علیه السلام گذشته بود که حسین علیه السلام به دنیا آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را بیاور».

من او را در پارچۀ سفیدی به ایشان دادم و پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامانش نهاد و گریست.

گفت [م]: پدر و مادرم فدایت باد! چرا می گریی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «بر این پسرم می گریم».

گفتم: ای پیامبر خدا! او که تازه به دنیا آمده است!

فرمود: «گروه متجاوزان، او را پس از من می کشند. خدا، شفاعت مرا نصیبشان نکند!» و سپس فرمود: «ای اسماء! این را به فاطمه مگو که تازه او را زاده است».(3)

ص:177


1- (1) . لَمّا کانَ مَولِدُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِما، وکانَت قابِلَتَهُ صَفِیَّةُ بِنتُ عَبدِ المُطَّلِبِ، فَدَخَلَ عَلَیهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَقالَ: یا عَمَّةُ، ناوِلِینی وَلَدی. قالَت: فِداکَ الآباءُ وَالاُمَّهاتُ، کَیفَ اناوِلُکَهُ ولَم اطَهِّرهُ بَعدُ؟ قالَ: وَالَّذی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ، لَقَد طَهَّرَهُ اللّهُ مِن عَلا عَرشِهِ، فَمَدَّ بِیَدِهِ وکَفَّیهِ، فَناوَلَتهُ إیّاهُ، فَطَأطَأَ عَلَیهِ بِرَأسِهِ یُقَبِّلُ مُقلَتَیهِ وخَدَّیهِ، ویَمُجُّ لِسانَهُ کَأَنَّما یَمُجُّ عَسَلاً أو لَبَناً، ثُمَّ بَکی طَویلاً صلی الله علیه و آله، فَلَمّا أفاقَ قالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً یَقتُلونَکَ! قالَت صَفِیَّةُ: فَقُلتُ: حَبیبی مُحَمَّدُ، مَن یَقتُلُ عِترَةَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: یا عَمَّةُ، تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِیَةُ مِن بَنی امَیَّةَ (المناقب، کوفی: ج 2 ص 234 ح 699).
2- (2) . همان گونه که در جای دیگر گفته ایم، «اسماء بنت عمیس» در این جا درست نمی نماید؛ بلکه سلمی همسر ابو رافع، درست به نظر می رسد. در این باره، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 156 (بخش یکم/فصل یکم/سخنی در بارۀ حضور اسماء بنت عمیس، هنگام ولادت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام).
3- (3) .... فَلَمّا کانَ بَعدَ حَولٍ وُلِدَ الحُسَینُ علیه السلام، وجاءَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله، فَقالَ: یا أسماءُ، هَلُمِّی ابنی، فَدَفَعتُهُ إلَیهِ فی خِرقَةٍ بَیضاءَ، فَأَذَّنَ فی اذُنِهِ الیُمنی، وأقامَ فِی الیُسری، ووَضَعَهُ فی حِجرِهِ، فَبَکی. فَقالَت أسماءُ: بِأَبی أنت واُمّی، مِمَّ بُکاؤُکَ؟ قالَ: عَلَی ابنی هذا. قُلتُ: إنَّهُ وُلِدَ السّاعَةَ یا رَسولَ اللّهِ! فَقالَ: تَقتُلُهُ الفِئَةُ الباغِیَةُ مِن بَعدی لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی. ثُمَّ قالَ: یا أسماءُ، لا تُخبِری فاطِمَةَ بِهذا؛ فَإِنَّها قَریبَةُ عَهدٍ بِوِلادَتِهِ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 26 ح 5، صحیفة الإمام الرضا علیه السلام: ص 241 ح 146).

38. الأمالی، طوسی - به سندش، از امام زین العابدین علیه السلام، از اسماء بنت عمیس -: هنگامی که فاطمه علیها السلام حسین علیه السلام را به دنیا آورد، او را از وی گرفتم. پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را به من بده».

او را در پارچۀ سفیدی به ایشان دادم و پیامبر صلی الله علیه و آله با او همان کرد که با حسن علیه السلام کرده بود.

پیامبر صلی الله علیه و آله گریست و سپس فرمود: «تو ماجرایی خواهی داشت. خدایا! قاتل او (حسین) را لعنت کن! این را به فاطمه مگو».(1)

ر. ک: ص 134 (بخش یکم/فصل یکم: تولّد).

2/2 پیشگویی دربارۀ شهادتش، در یک سالگی او

39. الملهوف: هنگامی که امام حسین علیه السلام یک سالش تمام شد، دوازده فرشته بر پیامبر خدا فرود آمدند... که صورتشان [برافروخته و] قرمز و چشمانشان گریان بود و بال های خود را گسترده بودند و می گفتند: ای محمّد! به زودی بر سر حسین، فرزند فاطمه، آن خواهد آمد که قابیل بر سر هابیل آورد و پاداش هابیل را به او خواهند داد و مانند گناه و مجازات قابیل بر سر قاتل او خواهد آمد.

و در آسمان ها، فرشتۀ مقرّبی نمی مانَد، جز آن که همگی بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود می آیند و به او سلام می کنند و عزای حسین علیه السلام را به او تسلیت می گویند و پاداش اعطایی به حسین علیه السلام را به او خبر می دهند و تربت او را به وی عرضه می کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «خدایا! هر کس او را وا گذاشت، وا بگذارش و هر کس او را کشت، بکُشش و از آنچه می طلبد، بی بهره اش بگذار».(2)

ص:178


1- (1) . لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ علیها السلام الحُسَینَ علیه السلام نَفِستُها بِهِ، فَجاءَنِی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَقالَ: هَلُمِّی ابنی یا أسماءُ، فَدَفَعتُهُ إلَیهِ فی خِرقَةٍ بَیضاءَ، فَفَعَلَ بِهِ کَما فَعَلَ بِالحَسَنِ علیه السلام. قالَت: وبَکی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ قالَ: إنَّهُ سَیَکونُ لَکَ حَدیثٌ، اللّهُمَّ العَن قاتِلَهُ! لا تُعلِمی فاطِمَةَ بِذلِکِ (الأمالی، طوسی: ص 367 ح 781، بحار الأنوار: ج 44 ص 250 ح 1).
2- (2) . لَمّا أتَت عَلَی الحُسَینِ علیه السلام مِن مَولِدِهِ سَنَةٌ کامِلَةٌ هَبَطَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله اثنا عَشَرَ مَلَکاً... مُحمَرَّةً وُجوهُهُم، باکِیَةً عُیونُهُم، قَد نَشَروا أجنِحَتَهُم وهُم یَقولونَ، یا مُحَمَّدُ سَیَنزِلُ بِوَلَدِکَ الحُسَینِ بنِ فاطِمَةَ ما نَزَلَ بِهابیلَ مِن قابیلَ، وسَیُعطی مِثلَ أجرِ هابیلَ، ویُحمَلُ عَلی قاتِلِهِ مِثلُ وِزرِ قابیلَ. ولَم یَبقَ فِی السَّماواتِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ إلّاونَزَلَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله کُلٌّ یُقرِئُهُ السَّلامَ، ویُعَزّیهِ فِی الحُسَینِ علیه السلام، ویُخبِرُهُ بِثَوابِ ما یُعطی، ویَعرِضُ عَلَیهِ تُربَتَهُ، وَالنَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقولُ: اللّهُمَّ اخذُل مَن خَذَلَهُ، وَاقتُل مَن قَتَلَهُ، ولا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَهُ! (الملهوف: ص 92؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 163).
3/2 پیشگویی دربارۀ شهادتش، در دو سالگی او

40. الفتوح - به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه -: هنگامی که حسین علیه السلام دو سالش کامل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله عازم یکی از سفرهایش شد و در جایی از راه ایستاد و کلمۀ استرجاع (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشکبار شد و چون علّت را پرسیدند، فرمود: «این، جبرئیل است که از سرزمین کنار فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین، پسر فاطمه، در آن جا کشته می شود».

گفته شد: ای پیامبر خدا! چه کسی او را می کشد؟

فرمود: «مردی به نام یزید، که خدا به عمرش برکت ندهد! گویی جایگاه به خاک افتادن و به خاک سپردنش را و سرش را که به هدیه آورده اند، می بینم. به خدا سوگند، هیچ کس به سر فرزندم حسین نمی نگرد و شادی نمی کند، جز آن که خداوند، دل و زبانش را دوگونه می کند».

پیامبر صلی الله علیه و آله از آن سفر، اندوهناک باز گشت و سپس از منبر، بالا رفت و خطبه خواند و اندرز داد، در حالی که حسین علیه السلام و حسن علیه السلام، پیش رویش بودند.

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از خطبه اش فارغ شد، دست راستش را بر سر حسن علیه السلام و دست چپش را بر سر حسین علیه السلام نهاد و آن گاه سرش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: «خدایا! من، محمّد، بنده و پیامبرت هستم و این دو، پاکان خاندانم و برگزیدگان نسل و تبارم اند و کسانی هستند که به جای خود در میان امّتم می نهم. خدایا! جبرئیل به من خبر داده که این فرزندم، کشته و وانهاده می شود.

خدایا! به خاطر کشته شدنش، برکتش بده و او را از سَروران شهیدان قرار ده، که تو بر هر کاری توانایی. خدایا! کشنده و واگذارندۀ او را برکت نده!».

مردم در مسجد، صدا به گریه بلند کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا می گریید و او را یاری نمی دهید؟! خدایا! تو خود، ولی و یاور او باش».

ابن عبّاس می گوید: سپس پیامبر صلی الله علیه و آله با رنگی دگرگون و سرخ و برافروخته باز گشت و در حالی که از چشمانش اشک می ریخت، خطبه ای رسا و کوتاه خواند و سپس فرمود: «ای مردم! من دو چیز گران سنگ در میان شما بر جای می نهم: کتاب خدا و خاندان و تبارم و موجب آرامشم پس از مرگ و میوه ام (میوۀ دلم) را. این دو، هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض [کوثر] بر من در آیند.

ص:179

هان که من در این باره چیزی از شما نمی خواهم، جز این که خدایم امر کرده که دوستی ورزیدن با خویشانم را از شما بخواهم. پس بنگرید که فردا مرا بر کنارۀ حوض، با دشمنی خاندانم و ستم به ایشان نبینید! هان که روز قیامت، از این امّت، سه [گروه با] پرچم بر من در می آیند:

پرچمی سیاه و تاریک - که فرشتگان از آن، بی تاب می شوند - و نزد من می ایستند و من می گویم:

شما چه کسانی هستید؟

آنان مرا فراموش می کنند و می گویند: ما یکتاپرستان از عرب هستیم.

من می گویم: من، احمد، پیامبر عرب و عجم هستم. و آنان می گویند: ما از امّت تو هستیم، ای احمد!

من به آنان می گویم: پس از من، با خانواده و خاندان و کتاب خدایم چگونه رفتار کردید؟

آنان می گویند: کتاب را که تباه و پاره پاره کردیم و در بارۀ خاندانت کوشیدیم تا آنان را از روی زمین، محو کنیم.

من از آنان روی می گردانم و آب ننوشیده و تشنه و سیاه روی، از حوض، بیرون می روند...».(1)

ص:180


1- (1) . لَمّا أتَت عَلَی الحُسَینِ علیه السلام مِن مَولِدِهِ سَنَتانِ کامِلَتانِ، خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی سَفَرٍ لَهُ، فَلَمّا کانَ فی بَعضِ الطَّریقِ وَقَفَ، فَاستَرجَعَ ودَمَعَت عَیناهُ، فَسُئِلَ عَن ذلِکَ، فَقالَ: هذا جَبرَئیلُ علیه السلام یُخبِرُنی عَن أرضٍ بِشاطِیِ الفُراتِ، یُقالُ لَها کَربَلاءُ، یُقتَلُ بِها وَلَدِیَ الحُسَینُ ابنُ فاطِمَةَ. فَقیلَ: مَن یَقتُلُهُ - یا رَسولَ اللّهِ -؟ فَقالَ: رَجُلٌ یُقالُ لَهُ: یَزیدُ، لا بارَکَ اللّهُ لَهُ فی نَفسِهِ! وکَأَنّی أنظُرُ إلی مَصرَعِهِ ومَدفَنِهِ بِها، وقَد اهدِیَ بِرَأسِهِ، و وَاللّهِ، ما یَنظُرُ أحَدٌ إلی رَأسِ وَلَدِیَ الحُسَینِ فَیَفرَحُ، إلّاخالَفَ اللّهُ بَینَ قَلبِهِ ولِسانِهِ. قالَ: ثُمَّ رَجَعَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مِن سَفَرِهِ ذلِکَ مَغموماً، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ، فَخَطَبَ ووَعَظَ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ مَعَ الحَسَنِ علیه السلام. قالَ: فَلَمّا فَرَغَ مِن خُطبَتِهِ، وَضَعَ یَدَهُ الیُمنی عَلی رَأسِ الحَسَنِ علیه السلام، وَالیُسری عَلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ الَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ إنّی مُحَمَّدٌ عَبدُکَ ونَبِیُّکَ، وهذانِ أطایِبُ عِترَتی، وخِیارُ ذُرِّیَّتی وأرومَتی، ومَن اخَلِّفُهُم فی امَّتی، اللّهُمَّ وقَد أخبَرَنی جِبریلُ بِأَنَّ وَلَدی هذا مَقتولٌ مَخذولٌ، اللّهُمَّ فَبارِک لَهُ فی قَتلِهِ، وَاجعَلهُ مِن ساداتِ الشُّهَداءِ، إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، اللّهُمَّ ولا تُبارِک فی قاتِلِهِ وخاذِلِهِ! قالَ: وضَجَّ النّاسُ فِی المَسجِدِ بِالبُکاءِ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: أتَبکونَ ولا تَنصُرونَهُ؟ اللّهُمَّ فَکُن أنتَ لَهُ وَلِیّاً وناصِراً. قالَ ابنُ عَبّاسٍ: ثُمَّ رَجَعَ وهُوَ مُتَغَیِّرُ اللَّونِ، مُحمَرُّ الوَجهِ، فَخَطَبَ خُطبَةً بَلیغَةً موجَزَةً وعَیناهُ یَهمِلانِ دُموعاً. ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنّی قَد خَلَّفتُ فیکُمُ الثَّقَلَینِ؛ کِتابَ اللّهِ وعِترَتی وأرومَتی، ومَراحَ مَماتی وثَمَرَتی، ولَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ. -
4/2 پیشگویی دربارۀ شهادت او، نزدیک وفاتش

41. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر صلی الله علیه و آله چند روز پیش از وفاتش به سفر رفت و چون باز گشت، رنگش دگرگون و صورتش سرخ بود و با چشمانی اشکبار، خطبه ای رسا و کوتاه خواند و در آن فرمود: «ای مردم! من دو چیز گران سنگ، میان شما بر جای می نهم: کتاب خدا و خاندانم.... هان که جبرئیل به من خبر داد که امّتم، فرزندم حسین را در سرزمین کرب و بلا می کشند! هان! لعنت ابدی خدا بر قاتل و واگذارنده اش!».

پیامبر صلی الله علیه و آله سپس از منبر فرود آمد و هیچ یک از مهاجران و انصار باقی نماند، جز آن که یقین کرد که حسین علیه السلام کشته می شود.(1)

42. مُثیر الأحزان - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که بیماری منجر به وفاتش شدّت گرفت، حسین علیه السلام را به سینه اش چسباند و در همان حال که عرق احتضارش بر حسین علیه السلام می چکید، فرمود: «مرا با یزید، چه کار؟ خدا، برکتش ندهد! خدایا! یزید را لعنت کن!». سپس مدّتی طولانی از هوش رفت و به هوش آمد و با چشمانی اشکبار، حسین علیه السلام را می بوسید و می فرمود: «هان! برای من و قاتل تو، پیش خدای عز و جل، ایستادنی [برای دادخواهی] است!»(2).(3)

ص:181


1- (1) . خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قَبلَ مَوتِهِ بِأَیّامٍ یَسیرَةٍ إلی سَفَرٍ لَهُ، ثُمَّ رَجَعَ وهُوَ مُتَغَیِّرُ اللَّونِ، مُحمَرُّ الوَجهِ، فَخَطَبَ خُطبَةً بَلیغَةً موجَزَةً، وعَیناهُ تَهمِلانِ دُموعاً. قالَ فیها: أیُّهَا النّاسُ! إنّی خَلَّفتُ فیکُمُ الثَّقَلَینِ: کِتابَ اللّهِ وعِترَتی... ألا وإنَّ جَبرَئیلَ قَد أخبَرَنی بِأَنَّ امَّتی تَقتُلُ وَلَدِیَ الحُسَینَ بِأَرضِ کَربٍ وبَلاءٍ، ألا فَلَعنَةُ اللّهِ عَلی قاتِلِهِ وخاذِلِهِ آخِرَ الدَّهرِ. قالَ: ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ، ولَم یَبقَ أحَدٌ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ إلّاوتَیَقَّنَ بِأَنَّ الحُسَینَ علیه السلام مَقتولٌ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 164، الفتوح: ج 4 ص 325).
2- (2) . ر. ک: ص 204 (خداوند، یزید را برکت ندهد!).
3- (3) . لَمَّا اشتَدَّ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَرَضُهُ الَّذی ماتَ فیهِ، وقَد ضَمَّ الحُسَینَ علیه السلام إلی صَدرِهِ، یَسیلُ مِن عَرَقِهِ عَلَیهِ وهُو یَجودُ ū بِنَفسِهِ، ویَقولُ: ما لی ولِیَزیدَ؟ لا بارَکَ اللّهُ فیهِ! اللّهُمَّ العَن یَزیدَ! ثُمَّ غُشِیَ عَلَیهِ طَویلاً وأفاقَ، وجَعَلَ یُقَبِّلُ الحُسَینَ علیه السلام وعَیناهُ تَذرِفانِ. ویَقولُ: أما إنَّ لی ولِقاتِلِکَ مَقاماً بَینَ یَدَیِ اللّهِ عز و جل (مثیر الأحزان: ص 22، بحار الأنوار: ج 44 ص 266 ح 24).

43. الفتوح - به نقل از ابن عبّاس -: نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که در حال احتضار بود - حاضر شدم. حسین بن علی علیه السلام را به سینه اش چسبانده بود و می فرمود: «این، از پاکان تبار من و نورهای خاندان و برگزیدگان نسل من است. خدا به کسی که او را پس از من محافظت نمی کند، برکت ندهد!».

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله لختی بیهوش شد و به هوش آمد و فرمود: «ای حسین! روز قیامت، میان من و قاتل تو در پیشگاه خدا، ایستادن و طرح دعوایی است و من خشنودم که خداوند، مرا مدّعی قاتل تو در روز قیامت قرار داده است».(1)

44. الأمالی، صدوق - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن بیماری [منجر به فوتش] می فرمود:

«محبوبم را برایم بیاورید» و مردان را یک به یک برایش فرا می خواندند؛ امّا پیامبر صلی الله علیه و آله از آنها روی می گرداند. به فاطمه علیها السلام گفتند: کسی را به سوی علی روانه کن که به نظر ما مقصودش کسی غیر از علی نیست.

فاطمه علیها السلام به سوی علی علیه السلام فرستاد و چون علی علیه السلام آمد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چشمانش را گشود و صورتش [از خوش حالی] شکفته شد. سپس فرمود: «علی! نزدیک بیا. علی! نزدیک بیا» و پیوسته او را نزدیک کرد تا دستش را گرفت و بر بالینش نشاند و سپس از هوش رفت.

حسن و حسین علیهما السلام صیحه زنان و گریان آمدند و خود را بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله انداختند و علی علیه السلام خواست آنان را دور کند که پیامبر خدا به هوش آمد و فرمود: «ای علی! بگذار من آنها را ببویم و آنها نیز مرا ببویند و من از آنها توشه بگیرم و آنان نیز از من توشه بگیرند. بدان که پس از من، به این دو، ستم می شود و به ستم، کشته می شوند. لعنت خدا بر ستمکار به ایشان!» و سه بار این را فرمود.(2)

ص:182


1- (1) . إنّی حَضَرتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ فِی السِّیاقِ، وقَد ضَمَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام إلی صَدرِهِ، وهُوَ یَقولُ: هذا مِن أطائِبِ أرومَتی، وأنوارِ عِترَتی، وخِیارِ ذُرِّیَّتی، لا بارَکَ اللّهُ فیمَن لا یَحفَظُهُ بَعدی. قالَ ابنُ عَبّاسٍ: ثُمَّ اغمِیَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ساعَةً، ثُمَّ أفاقَ، وقالَ: یا حُسَینُ، إنَّ لی ولِقاتِلِکَ یَومَ القِیامَةِ مَقاماً بَینَ یَدَی رَبّی، وخُصومَةً، وقَد طابَت نَفسی؛ إذ جَعَلَنِیَ اللّهُ خَصیماً لِمَن قَتَلَکَ یَومَ القِیامَةِ (الفتوح: ج 4 ص 350).
2- (2) . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی ذلِکَ المَرَضِ کانَ یَقولُ: ادعوا لی حَبیبی، فَجَعَلَ یُدعی لَهُ رَجُلٌ بَعدَ رَجُلٍ، فَیَعرِضُ عَنهُ، فَقیلَ لِفاطِمَةَ علیها السلام: امضی إلی عَلِیٍّ علیه السلام، فَما نَری رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُریدُ غَیرَ عَلِیٍّ علیه السلام، فَبَعَثَت فاطِمَةُ علیها السلام إلی عَلِیٍّ علیه السلام، فَلَمّا دَخَلَ فَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَینَیهِ، وتَهَلَّلَ وَجهُهُ. ثُمَّ قالَ: إلَیَّ یا عَلِیُّ، إلَیَّ یا عَلِیُّ، فَما زالَ صلی الله علیه و آله یُدنیهِ حَتّی أخَذَهُ بِیَدِهِ، وأجلَسَهُ عِندَ رَأسِهِ، ثُمَّ اغمِیَ عَلَیهِ، فَجاءَ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام یَصیحانِ ویَبکِیانِ، حَتّی وَقَعا عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَأَرادَ عَلِیٌّ علیه السلام أن یُنَحِّیَهُما عَنهُ، فَأَفاقَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ قالَ: یا عَلِیُّ، دَعنی أشُمُّهُما ویَشُمّانّی، وأتَزَوَّدُ مِنهُما ویَتَزَوَّدانِ مِنّی، أما إنَّهُما سَیُظلَمانِ بَعدی، ویُقتَلانِ ظُلماً، فَلَعنَةُ اللّهِ عَلی مَن یَظلِمُهُما، یَقولُ ذلِکَ ثَلاثاً (الأمالی، صدوق: ص 736 ح 1004، روضة الواعظین: ص 86).

45. مسند زید - به نقل از زید بن علی، از پدرش، از جدّش امام علی علیه السلام -: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری اش سنگین شد [و از بستر برنخاست]، خانه اش از جمعیت، پر شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«حسن و حسین را برایم بیاورید».

علی علیه السلام گفت: آن دو را فرا خواندم و پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را بوسید تا از هوش رفت.

علی علیه السلام خواست آن دو را از روی صورت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بردارد که پیامبر صلی الله علیه و آله چشمانش را گشود و فرمود: «آن دو را وا گذار تا از من بهره ببرند و من نیز از آنان بهره ببرم که پس از من، به آن دو، ستم [و بی مهری] می شود».(1)

46. شرح الأخبار: هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حال احتضار فرو رفت، حسن و حسین علیهما السلام را خواست و آن دو را بر صورتش نهاد تا آن که از هوش رفت. امام علی علیه السلام خواست تا آن دو را از روی صورت پیامبر صلی الله علیه و آله بردارد که او چشمانش را گشود و به علی علیه السلام فرمود: «آن دو را بگذار تا از من بهره مند شوند و من نیز از آن دو، بهره مند گردم که پس از من، به ستم، گرفتار می شوند». مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله از ستم، ربوده شدن حقّشان از سوی زورگویانی بود که [حکومت را] از آنِ خود نمودند و بدون آن که حقّی داشته باشند، خود را بر آنان مقدّم کردند.(2)

5/2 خبر دادن به فاطمه (علیها السلام) از شهادت او

47. فضل زیارة الحسین علیه السلام - به نقل از حسن بن زید، از امام صادق، از پدرش علیهما السلام، از امّ سلمه -:

ص:183


1- (1) . لَمّا ثَقُلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَرَضِهِ، وَالبَیتُ غاصٌّ بِمَن فیهِ، قالَ: ادعو لِیَ الحَسَنَ وَالحُسَینَ، فَدَعَوتُهُما، فَجَعَلَ یَلثِمُهُما حَتّی اغمِیَ عَلَیهِ، قالَ: فَجَعَلَ عَلِیٌّ علیه السلام یَرفَعُهُما عَن وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، قالَ: فَفَتَحَ عَینَیهِ، فَقالَ: دَعهُما یَتَمَتَّعانِ مِنّی وأتَمَتَّعُ مِنهُما؛ فَإِنَّهُ سَیُصیبُهُما بَعدی أثَرَةٌ (مسند زید: ص 404؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 114).
2- (2) . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا احتُضِرَ، دَعا بِالحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام فَوَضَعَهُما عَلی وَجهِهِ، وجَعَلَ یُقَبِّلُهُما حَتّی اغمِیَ عَلَیهِ، فَأَخَذَهُما عَلِیٌّ علیه السلام عَن وَجهِهِ، فَفَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَینَیهِ، وقالَ لِعَلِیٍّ علیه السلام: دَعهُما یَستَمتِعانِ مِنّی وأستَمتِعُ مِنهُما، فَإِنَّهُ سَیُصیبُهُما بَعدی أثَرَةٌ - أرادَ بِالأَثَرَةِ مَا استَأثَرَ بِهِ أهلُ التَّغَلُّبِ مِن حَقِّهِما، فَأَخَذوهُ لِأَنفُسِهِم، فَأَثَروهُ بِهِ عَلَیهِما أثَرَةً بِغَیرِ حَقٍّ - (شرح الأخبار: ج 3 ص 99 ح 1029).

پیامبر صلی الله علیه و آله، فاطمه علیها السلام را از کشته شدن حسین علیه السلام باخبر کرد. فاطمه علیها السلام گریست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«ای فاطمه! صبر کن و تسلیم باش».

گفت: صبر کردم و تسلیم گشتم، ای پیامبر خدا! کشتن او کجا اتّفاق می افتد؟

فرمود: «در سرزمینی به نام کربلا و دور از اهل و عشیره کشته می شود و - ای فاطمه - گروهی او را زیارت می کنند».(1)

ر. ک: ص 171 (سَرور شهیدان، از آغاز تاریخ تا پایان آن) و ص 176 (پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).

6/2 خبر دادن به امّ سلمه از شهادت او

48. تاریخ دمشق - به نقل از داوود -: امّ سلمه(2) گفت: حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر خدا بی تاب شد. امّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا! چه شده است؟

فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که این پسرم کشته می شود و خشم خدا بر کسی که او را می کشد، شدّت می گیرد».(3)

49. تاریخ دمشق - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به خانۀ من در آمد و فرمود: «کسی بر من در نیاید».

امّ سلمه می گوید: صدای پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدم؛ ولی چون وارد شدم، حسین بن علی علیه السلام را نزد او یافتم و پیامبر خدا را محزون - یا گریان - دیدم. گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده است؟

فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که امّتم پس از من، این را می کشند».

گفتم: چه کسی او را می کشد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله با اشاره به شنزار فرمود: «اهل این شنزار، او را می کشند».(4)

ص:184


1- (1) . أخبَرَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فاطِمَةَ علیها السلام بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَبَکَت، فَقالَ: یا فاطِمَةُ، اصبِری وسَلِّمی، قالَت: صَبَرتُ وسَلَّمتُ یا رَسولَ اللّهِ، فَأَینَ یَکونُ قَتلُهُ؟ قالَ: یُقتَلُ بِأَرضٍ یُقالُ لَها کَربَلاءُ، فی غُربَةٍ مِنَ الأَهلِ وَالعَشیرَةِ، یَزورهُ - یا فاطِمَةُ قَومٌ (فضل زیارة الحسین علیه السلام: ص 34).
2- (2) . ر. ک: ج 2 ص 634.
3- (3) . قالَت امُّ سَلَمَةَ: دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَفَزِعَ، فَقالَت امُّ سَلَمَةَ: ما لَکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: إنَّ جِبریلَ علیه السلام أخبَرَنی أنَّ ابنی هذا یُقتَلُ، وأنَّهُ اشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلی مَن یَقتُلُهُ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 193 ح 3529، تهذیب الکمال: ج 6 ص 409).
4- (4) . دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَیتی، فَقالَ: لا یَدخُل عَلَیَّ أحَدٌ. قالَت: فَسَمِعتُ صَوتَهُ، فَدَخَلتُ فَإِذا عِندَهُ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، وإذا هُوَ حَزینٌ - أو قالَت: یَبکی - فَقُلتُ: ما لَکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قاَل: حَدَّثَنی جِبریلُ أنَّ امَّتی تَقتُلُ هذا بَعدی. فَقُلتُ: ومَن یَقتُلُهُ؟ فَتَناوَلَ مَدَرَةً، فَقالَ: أهلُ هذِهِ المَدَرَةِ یَقتُلونَهُ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 192 ح 3527؛ المناقب، کوفی: ج 2 ص 248 ح 714).

50. الإرشاد - به نقل از امّ سلمه -: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته و حسین علیه السلام را در دامان خود نشانده بود که اشک از چشمانش سرازیر شد. گفتم: ای پیامبر خدا! چرا شما را گریان می بینم، فدایت شوم؟

فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و مرا به خاطر پسرم حسین، تسلیت داد و به من خبر داد که گروهی از امّتم او را می کشند. خدا شفاعتم را نصیب آنان نکند!».(1)

ر. ک: ص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد به پیامبر صلی الله علیه و آله).

7/2 خبر دادن به عایشه از شهادت او

51. الأمالی، طوسی - به نقل از حسین بن ابی غندر، از یکی از راویان شیعه، از امام صادق علیه السلام -:

روزی حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و پیامبر صلی الله علیه و آله با او بازی می کرد و او را می خنداند. عایشه گفت: ای پیامبر خدا! چه قدر از این بچّه خوشت می آید!

پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «وای بر تو، وای بر تو! چگونه او را دوست نداشته باشم و از او خوشم نیاید، در حالی که میوۀ دلم و روشنی چشم من است؟! هان که امّتم او را به زودی می کشند و هر کس او را پس از وفاتش زیارت کند، خداوند، حجّی را [برابر یکی] از حج های من، برایش می نویسد».

عایشه گفت: ای پیامبر خدا! حجّی از حج های تو؟

فرمود: «آری و بلکه دو حج».

عایشه گفت: ای پیامبر خدا! دو حج از حج های تو؟

فرمود: «آری و بلکه چهار حج».

عایشه پیوسته آن را بزرگ می شمرد و پیامبر صلی الله علیه و آله هم بر آن می افزود و دو چندان می کرد تا به

ص:185


1- (1) . بَینا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ جالِسٌ وَالحُسَینُ علیه السلام جالِسٌ فی حِجرِهِ، إذ هَمَلَت عَیناهُ بِالدُّموعِ، فَقُلتُ لَهُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما لی أراکَ تَبکی جُعِلتُ فِداکَ؟ فَقالَ: جاءَنی جَبرَئیلُ علیه السلام فَعَزّانی بِابنِیَ الحُسَینِ، وأخبَرَنی أنَّ طائِفَةً مِن امَّتی تَقتُلُهُ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی (الإرشاد: ج 2 ص 130، کشف الغمّة: ج 2 ص 219).

هفتاد حج از حج های پیامبر خدا به همراه عمره های آنها رسید.(1)

ر. ک: ص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله).

8/2 خبر دادن زینب بنت جَحْش از شهادت او

(2)

52. المعجم الکبیر - به نقل از ابو القاسم (غلام زینب)، از زینب بنت جحش -: پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آرمیده بود و حسین علیه السلام در اتاق، چهار دست و پا می رفت که از او غافل شدم و او خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند و از شکم ایشان بالا رفت.... حسین علیه السلام ادرار کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله بیدار شد. به سوی حسین صلی الله علیه و آله رفتم و او را از روی شکم پیامبر صلی الله علیه و آله برداشتم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «فرزندم را وا گذار» و چون ادرارش را تمام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله کوزۀ آبی گرفت و بر آن ریخت و سپس فرمود: «بر ادرار پسر، آب می ریزند و ادرار دختر را می شویند».

پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت و سپس به نماز ایستاد و حسین علیه السلام را به دامان گرفت و چون رکوع و سجده می نمود، او را بر زمین می نهاد و چون بر می خاست، او را بر می داشت و چون می نشست، به دعا می پرداخت و دستانش را بلند می کرد و [با خدا] سخن می گفت. هنگامی که نماز را به پایان برد، گفتم: ای پیامبر خدا! دیدم امروز کاری کردی که [تا به حال،] ندیده بودم چنین بکنی.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل به نزد من آمد و به من خبر داد که پسرم کشته می شود. [به جبرئیل] گفتم: به من نشان بده. و او خاکی سرخ برایم آورد».(3)

ر. ک: ص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله).

ص:186


1- (1) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام ذاتَ یَومٍ فی حِجرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یُلاعِبُهُ ویُضاحِکُهُ، فَقالَت عائِشَةُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما أشَدَّ إعجابَکَ بِهذَا الصَّبِیِّ! فَقالَ لَها: وَیلَکِ وَیلَکِ! وکَیفَ لا احِبُّهُ ولا اعجَبُ بِهِ، وهُوَ ثَمَرَةُ فُؤادی، وقُرَّةُ عَینی! أما إنَّ امَّتی سَتَقتُلُهُ؛ فَمَن زارَهُ بَعدَ وَفاتِهِ کَتَبَ اللّهُ لَهُ حَجَّةً مِن حِجَجی. قالَت: یا رَسولَ اللّهِ، حَجَّةً مِن حِجَجِکَ! قالَ: نَعَم، وحَجَّتَینِ. قالَت: یا رَسولَ اللّهِ، حَجَّتَینِ مِن حِجَجِکَ! قالَ: نَعَم، وأربَعاً، قالَ: فَلَم تَزَل تَزیدُهُ، وهُوَ یَزیدُ ویُضعِفُ، حَتّی بَلَغَ سَبعَین حَجَّةً مِن حِجَجِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِأَعمارِها (الأمالی، طوسی: ص 668 ح 1401، کامل الزیارات: ص 144 ح 169).
2- (2) . زینب دختر جحش بن رئاب، از طایفۀ اسدِ خُزَیمه و مادرش امَیمه دختر عبد المطّلب است. وی همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و یکی از زنان نامدار صدر اسلام است و از جملۀ کسانی است که با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به مدینه مهاجرت کردند. زید بن حارثه، پسر خواندۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، با او ازدواج کرد و سپس او را طلاق داد و بعد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دستور خداوند - تبارک و تعالی - با او ازدواج نمود (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 3 ص 195).
3- (3) . إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کانَ نائِماً عِندَها، وحُسَینٌ علیه السلام یَحبو فِی البَیتِ، فَغَفَلتُ عَنهُ، فَحَبا حَتّی بَلَغَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله، فَصَعِدَ عَلی بَطنِهِ،... -
9/2 پیشگویی پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارۀ تاریخ شهادت او

53. المعجم الکبیر - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حسین بن علی، شصت سال پس از هجرت من، کشته می شود».(1)

54. تاریخ بغداد - به نقل از سعد بن طریف، از امام باقر علیه السلام، از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«حسین، شصت سال پس از هجرت من، کشته می شود».(2)

55. شرح الأخبار - به نقل از سعد بن طریف، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام که پسری کوچک بود، بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر روی شکم خویش نهاد. جبرئیل آمد و گفت: «ای محمّد! امّت تو، این پسرت را شصت سال پس از هجرتت می کشند» و آن گاه خاکی را که حسین علیه السلام بر آن کشته می شود، به او نشان داد.(3)

56. المعجم الکبیر - به نقل از سعد بن طریف، از امام باقر علیه السلام، از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«حسین کشته می شود، هنگامی که محاسنش را سپیدی می گیرد».(4)

10/2 پیشگویی دربارۀ مکان شهادت او
الف - سرزمین کربلا

57. الأمالی، طوسی - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود،

ص:187


1- (1) . یُقتَلُ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ عَلی رَأسِ سِتّینَ مِن مُهاجَرَتی (المعجم الکبیر: ج 3 ص 105 ح 2807).
2- (2) . یُقتَلُ حُسَینٌ عَلی رَأسِ سِتّینَ مِن مُهاجَری (تاریخ بغداد: ج 1 ص 142، تاریخ دمشق: ج 14 ص 198 ح 3540).
3- (3) . دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ، فَوَضَعَهُ عَلی بَطنِهِ، فَأَتاهُ جَبرَئیلُ علیه السلام، فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إنَّ ابنَکَ هذا تَقتُلُهُ امَّتُکَ عَلی رَأسِ سِتّینَ سَنَةً مِن هِجرَتِکَ. ثُمَّ أراهُ التُّربَةَ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها (شرح الأخبار: ج 3 ص 135 ح 1076).
4- (4) . یُقتَلُ الحُسَینُ حینَ یَعلوهُ القَتیرُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 105 ح 2808؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 184).

جبرئیل آمد و گفت: ای محمّد! آیا او را دوست می داری؟

فرمود: «آری».

جبرئیل گفت: هان که امّتت او را به زودی می کشند!

پیامبر صلی الله علیه و آله از این خبر، به شدّت، غمگین شد.

جبرئیل گفت: آیا دوست داری خاکی را که بر روی آن کشته می شود، به تو نشان دهم؟

فرمود: «آری».

جبرئیل، [زمینِ] میان مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله و کربلا را فرو برد تا آن دو، مانند این - و دو انگشت اشارۀ خود را کنار هم نهاد - به هم چسبیدند و با دو بال خود، از خاک آن جا برداشت و به پیامبر خدا داد. سپس زمین را در کمتر از یک پلک زدن گستراند [و به حالت نخست باز گرداند].

پیامبر علیه السلام فرمود: «خوشا به سعادت تو - ای خاک - و خوشا به حال کسی که بر روی تو کشته می شود!».(1)

58. کامل الزیارات - به نقل از ابو خدیجه سالم بن مکرم جمّال، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که فاطمه علیها السلام حسین علیه السلام را به دنیا آورد، جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به او گفت: «امّت تو، حسین را پس از تو می کشند» و سپس گفت: «آیا خاک او را به تو نشان ندهم؟» و بال خود را [بر زمین کربلا] زد و مقداری خاک از آن جا بیرون کشید و به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد و آن گاه گفت: «این، خاکی است که او بر روی آن کشته می شود».(2)

59. الأمالی، شجری - به نقل از امّ سلمه -: حسین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه بود. من برای کاری بیرون رفتم و چون باز گشتم، دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله حسین علیه السلام را گرفته و بر روی شکم خود، خوابانده است و اشکِ چشمان خود را پاک می کند. گفتم: ای پیامبر! گریه ات برای چیست؟

ص:188


1- (1) . بَینَا الحُسَینُ علیه السلام عِندَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إذ أتاهُ جَبرَئیلُ علیه السلام فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، أتُحِبُّهُ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: أما إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُهُ، فَحَزِنَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِذلِکَ حُزناً شَدیداً. فَقالَ جَبرَئیلُ علیه السلام: أیَسُرُّکَ أن ارِیَکَ التُّربَةَ الَّتی یُقتَلُ فیها؟ قالَ: نَعَم. قالَ: فَخَسَفَ جَبرَئیلُ علیه السلام ما بَینَ مَجلِسِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلی کَربَلاءَ حَتَّی التَقَتِ القِطعَتانِ هکَذا - وجَمَعَ بَینَ السَّبّابَتَینِ - فَتَناوَلَ بِجَناحَیهِ مِنَ التُّربَةِ، فَناوَلَها لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ دَحَا الأَرضَ [أسرَعَ] مِن طَرفِ العَینِ. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: طوبی لَکِ مِن تُربَةٍ، وطوبی لِمَن یُقتَلُ فیکِ (الأمالی، طوسی: ص 314 ح 638، کامل الزیارات: ص 130 ح 146 وص 128 ح 142).
2- (2) . لَمّا وَلَدَت فاطِمَةُ الحُسَینَ علیه السلام، جاءَ جَبرَئیلُ علیه السلام إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقالَ لَهُ: إنَّ امَّتَکَ تَقتُلُ الحُسَینَ علیه السلام مِن بَعدِکَ، ثُمَّ قالَ: ألا اریکَ مِن تُربَتِهِ، فَضَرَبَ بِجَناحِهِ، فَأَخرَجَ مِن تُربَةِ کَربَلاءَ وأراها إیّاهُ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ التُّربَةُ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها (کامل الزیارات: ص 130 ح 147، بحار الأنوار: ج 44 ص 236 ح 26).

فرمود: «از سر دلسوزی بر این بینوا! جبرئیل به من خبر داد که به زودی در کربلا کشته می شود و گفت: پایین عراق است و این، خاک آن جاست که جبرئیل برایم آورده است».(1)

60. فضائل الصحابة، ابن حنبل - به نقل از امّ سلمه -: جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود و حسین علیه السلام نیز با من بود که گریست و من رهایش کردم تا به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد. جبرئیل گفت: ای محمّد! آیا او را دوست می داری؟

فرمود: «آری».

گفت: امّت تو، به زودی، او را می کشند و اگر بخواهی، خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.

و به او نشان داد. سرزمینی بود به نام کربلا.(2)

61. تاریخ دمشق - به نقل از جُمهان -: جبرئیل، خاکی از خاک های سرزمینی را که حسین علیه السلام در آن کشته شد، برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد. گفته شد که نام آن، کربلاست. پس پیامبر فرمود: کرب(3) و بلا.(4)

62. المعجم الکبیر - به نقل از امّ سلمه -: روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام نشسته بود که فرمود: «کسی بر من وارد نشود».

من درنگ کردم، که حسین علیه السلام وارد شد و صدای گریۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدم. سرک کشیدم. دیدم حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله است و پیامبر صلی الله علیه و آله گریه کنان، دست بر پیشانی خود می کشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهمیدم کِی داخل شد!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل با ما در اتاق بود و گفت: او (حسین) را دوست داری؟

گفتم: از همۀ دنیا، او را دوست دارم.

جبرئیل گفت: بی تردید، امّتت او را به زودی در سرزمینی به نام کربلا می کشند».

ص:189


1- (1) . بَینَما حُسَینٌ علیه السلام عِندَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی البَیتِ، وقَد خَرَجتُ لِأَقضِیَ حاجَةً، ثُمَّ دَخَلتُ البَیتَ، فَإِذا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد أخَذَ حُسَیناً علیه السلام فَأَضجَعَهُ عَلی بَطنِهِ، فَإِذا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَمسَحُ عَینَیهِ مِنَ الدَّمعِ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما بُکاؤُکَ؟ قالَ: رَحمَةُ هذَا المِسکینِ، أخبَرَنی جِبریلُ علیه السلام أنَّهُ سَیُقتَلُ بِکَربَلاءَ، قالَ: دونَ العِراقِ، وهذِهِ تُربَتُها قَد أتانی بِها جِبریلُ علیه السلام (الأمالی، شجری: ج 1 ص 166).
2- (2) . کانَ جِبریلُ علیه السلام عِندَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَالحُسَینُ علیه السلام مَعی، فَبَکی فَتَرَکتُهُ، فَدَنا مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَقالَ جِبریلُ: أتُحِبُّهُ یا مُحَمَّدُ؟ فَقالَ: نَعَم، فَقالَ: إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُهُ، وإن شِئتَ أرَیتُکَ مِن تُربَةِ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها، فَأَراهُ إیّاهُ، فَإِذَا الأَرضُ یُقالُ لَها: کَربَلاءُ (فضائل الصحابة، ابن حنبل: ج 2 ص 782 ح 1391، تاریخ دمشق: ج 14 ص 193 ح 3530).
3- (3) . کرب، به معنای رنج است.
4- (4) . إنَّ جِبریلَ علیه السلام أتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بِتُرابٍ مِن تُربَةِ القَریَةِ الَّتی قُتِلَ فیهَا الحُسَینُ علیه السلام، وقیلَ: اسمُها کَربَلاءُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: کَربٌ و بَلاءٌ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 197 ح 3538، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 290).

سپس جبرئیل از خاک آن جا برگرفت و به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد و حسین علیه السلام [سال ها بعد]، هنگامی که او را برای کشتنْ محاصره کردند، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟».

گفتند: کربلا.

فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند؛ سرزمین کَرب و بلا».(1)

ب - سرزمین طَف

63. المعجم الکبیر - به نقل از عایشه، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین، پس از من در سرزمین طَف، کشته می شود و این خاک را برایم آورد و به من خبر داد که آرامگاه او، در آن جاست.(2)

64. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو سَلَمه -: ما غرفه ای داشتیم که پیامبر صلی الله علیه و آله هر گاه می خواست جبرئیل را دیدار کند، در آن جا او را می دید. در یکی از این دیدارها، پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمان داد که کسی بر او وارد نشود؛ امّا حسین بن علی علیه السلام وارد شد و عایشه متوجّه او نشد که او را بگیرد. جبرئیل گفت: این کیست؟

پیامبر خدا فرمود: «پسرم» و او را گرفت و بر روی ران خود نهاد.

جبرئیل گفت: هان که به زودی او کشته می شود!

پیامبر خدا فرمود: «چه کسی او را می کشد؟».

گفت: امّت تو.

پیامبر خدا فرمود: «امّت من، او را می کشند؟!».

گفت: آری و اگر بخواهی، سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.

جبرئیل به سرزمین طَف در عراق، اشاره کرد و خاکی سرخ برگرفت و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:190


1- (1) . کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله جالِساً ذاتَ یَومٍ فی بَیتی، فَقالَ: لا یَدخُل عَلَیَّ أحَدٌ، فَانتَظَرتُ، فَدَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَسَمِعتُ نَشیجَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَبکی، فَاطَّلَعتُ فَإِذا حُسَینٌ علیه السلام فی حِجرِهِ، وَالنَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَمسَحُ جَبینَهُ، وهُوَ یَبکی، فَقُلتُ: وَاللّهِ، ما عَلِمتُ حینَ دَخَلَ! فَقالَ: إنَّ جِبریلَ علیه السلام کانَ مَعَنا فِی البَیتِ، فَقالَ: تُحِبُّهُ؟ قُلتُ: أمّا مِنَ الدُّنیا فَنَعَم. قالَ: إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُ هذا بِأَرضٍ یُقالُ لَها: کَربَلاءُ، فَتَناوَلَ جِبریلُ علیه السلام مِن تُربَتِها، فَأَراهَا النَّبِیَ صلی الله علیه و آله، فَلَمّا احیطَ بِحُسَینٍ علیه السلام حینَ قُتِلَ قالَ: مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ؟ قالوا: کَربَلاءُ، قالَ: صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ، أرضُ کَربٍ وبَلاءٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 108 ح 2819 و ج 23 ص 289 ح 637، کنز العمّال: ج 13 ص 656 ح 37666).
2- (2) . أخبَرَنی جِبریلُ علیه السلام أنَّ ابنِیَ الحُسَینَ یُقتَلُ بَعدی بِأَرضِ الطَّفِّ، وجاءَنی بِهذِهِ التُّربَةِ، وأخبَرَنی أنَّ فیها مَضجَعَهُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 107 ح 2814، أعلام النبوّة: ص 182).

نشان داد و گفت: این، از خاک قتلگاه اوست.(1)

65. المعجم الکبیر - به نقل از عایشه -: حسین بن علی بر پیامبر خدا - در حالی که [در سجده] مشغول دریافت وحی بود -، در آمد و بر روی او پرید و بر پشت او به بازی پرداخت.

جبرئیل به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفت: ای محمّد! آیا او را دوست داری؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای جبرئیل! چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟!».

جبرئیل گفت: امّت تو، او را پس از تو می کُشند. و آن گاه دستش را دراز کرد و خاکی سفید برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و گفت: ای محمّد! این پسرت، در این سرزمین که طَف نام دارد، کشته می شود.

هنگامی که جبرئیل از نزد پیامبر خدا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که آن خاک در دستش بود، گریان بیرون آمد و فرمود: «ای عایشه! جبرئیل به من خبر داده که حسین، فرزندم، در سرزمین طَف کشته می شود و امّتم پس از من، در فتنه گرفتار می شوند».

سپس در حالی که می گریست، به سوی یارانش که علی، ابو بکر، عمر، حذیفه، عمّار و ابو ذر در میان آنان بودند، بیرون رفت. آنان گفتند: ای پیامبر خدا! چه چیزی شما را به گریه انداخته؟!

فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین، پس از من، در سرزمین طَف، کشته می شود و این خاک را برایم آورد و به من خبر داد که آرامگاه او در آن جاست».(2)

ص:191


1- (1) . کانَت لَنا مَشرَبَةٌ، فَکانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إذا أرادَ لُقْیا جِبریلَ علیه السلام لَقِیَهُ فیها، فَلَقِیَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَرَّةً مِن ذلِکَ فیها، وأمَرَ عائِشَةَ ألّا یَصعَدَ إلَیهِ أحَدٌ. فَدَخَلَ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ولَم تَعلَم حَتّی غَشِیَها، فَقالَ جِبریلُ علیه السلام: مَن هذا؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: ابنی، فَأَخَذَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَجَعَلَهُ عَلی فَخِذِهِ، فَقالَ: أما إنَّهُ سَیُقتَلُ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: ومَن یَقتُلُهُ؟! قالَ: امَّتُکَ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: امَّتی تَقتُلُهُ؟! قالَ: نَعَم، وإن شِئتَ أخبَرتُکَ بِالأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها، فَأَشارَ لَهُ جِبریلُ إلَی الطَّفِّ بِالعِراقِ، وأخَذَ تُربَةً حَمراءَ، فَأَراهُ إیّاها، فَقالَ: هذِهِ مِن تُربَةِ مَصرَعِهِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 425 ح 413، تاریخ دمشق: ج 14 ص 195 ح 3533).
2- (2) . دَخَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وهُوَ یوحی إلَیهِ، فَنَزا عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ مُنَکِّبٌ، ولَعِبَ عَلی ظَهرِهِ، فَقالَ جِبریلُ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: أتُحِبُّهُ یا مُحَمَّدُ؟ قالَ: یا جِبریلُ، ما لی لا احِبُّ ابنی؟! قالَ: فَإِنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُهُ مِن بَعدِکَ، فَمَدَّ جِبریلُ علیه السلام یَدَهُ، فَأَتاهُ بِتُربَةٍ بَیضاءَ، فَقالَ: فی هذِهِ الأَرضِ یُقتَلُ ابنُکَ هذا یا مُحَمَّدُ، وَاسمُهَا الطَّفُّ، فَلَمّا ذَهَبَ جِبریلُ علیه السلام مِن عِندِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالتُّربَةُ فی یَدِهِ یَبکی، فَقالَ: یا عائِشَةُ، إنَّ جِبریلَ علیه السلام أخبَرَنی أنَّ الحُسَینَ ابنی مَقتولٌ فی أرضِ الطَّفِّ، وأنَّ امَّتی سَتُفتَتَنُ بَعدی. ثُمَّ خَرَجَ إلی أصحابِهِ - فیهِم: عَلِیٌّ علیه السلام وأبو بَکرٍ وعُمَرُ وحُذَیفَةُ وعَمّارٌ وأبو ذَرٍّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم - وهُوَ یَبکی، فَقالوا: ما یُبکیکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ: أخبَرَنی جِبریلُ أنَّ ابنِیَ الحُسَینَ یُقتَلُ بَعدی بِأَرضِ الطَّفِّ، وجاءَنی بِهذِهِ التُّربَةِ، وأخبَرَنی أنَّ فیها مَضجَعَهُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 107 ح 2814؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 166).
ج - سرزمین عراق

66. المستدرک علی الصحیحین - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا شبی برای خوابیدن، دراز کشیده بود که سراسیمه بیدار شد. سپس دراز کشید و به خواب فرو رفت؛ ولی دوباره با پریشانیِ کمتری نسبت به بار نخست، بیدار شد. آن گاه دوباره خوابید و چون بیدار شد، خاکی سرخ در دست داشت که آن را می بوسید. گفتم: ای پیامبر خدا! این خاک سرخ چیست؟

فرمود: «جبرئیل - که درود و سلام بر او باد - در بارۀ حسین به من خبر داد که: "این، در سرزمین عراق، کشته می شود" و من به جبرئیل گفتم: خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به من نشان بده. و این، خاک همان جاست».(1)

د - سرزمین بابِل

67. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عَمره دختر عبد الرحمان، در نامه ای به امام حسین علیه السلام، کار او را که می خواست انجام بدهد، بزرگ شمرد و به او سفارش کرد تا اطاعت کند و همراه جماعت باشد و به او خبر داد که به سوی قتلگاه خود، گام بر می دارد و گفت: گواهی می دهم که عایشه برایم گفت که از پیامبر خدا شنیده که فرموده است: «حسین در سرزمین بابِل کشته می شود».

امام حسین علیه السلام هنگامی که نامۀ او را خواند، فرمود: «پس در این صورت باید به قتلگاه خود بروم» و رفت.(2)

ص:192


1- (1) . إنَّ رَسولَ اللّهَ صلی الله علیه و آله اضطَجَعَ ذاتَ لَیلَةٍ لِلنَّومِ، فَاستَیقَظَ وهُوَ حائِرٌ، ثُمَّ اضطَجَعَ فَرَقَدَ، ثُمَّ استَیقَظَ وهُوَ حائِرٌ دونَ ما رَأَیتُ بِهِ المَرَّةَ الاُولی، ثُمَّ اضطَجَعَ فَاستَیقَظَ وفی یَدِهِ تُربَةٌ حَمراءُ یُقَبِّلُها، فَقُلتُ: ما هذِهِ التُّربَةُ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: أخبَرَنی جِبریلُ - عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ - أنَّ هذا یُقتَلُ بِأَرضِ العِراقِ - لِلحُسَینِ -. فَقُلتُ لِجِبریلَ علیه السلام: أرِنی تُربَةَ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها، فَهذِهِ تُربَتُها (المستدرک علی الصحیحین: ج 4 ص 440 ح 8202، المعجم الکبیر: ج 3 ص 109 ح 2821).
2- (2) . کَتَبَت إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] عَمرَةُ بِنتُ عَبدِ الرَّحمنِ تُعَظِّمُ عَلَیهِ ما یُریدُ أن یَصنَعَ، وتَأمُرُهُ بِالطّاعَةِ ولُزومِ الجَماعَةِ، وتُخبِرُهُ أنَّهُ إنَّما یُساقُ إلی مَصرَعِهِ، وتَقولُ: أشهَدُ لَحَدَّثَتنی عائِشَةُ أنَّها سَمِعَت رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: یُقتَلُ حُسَینٌ بِأَرضِ بابِلَ. فَلَمّا قَرَأَ کِتابَها، قالَ: فَلا بُدَّ لی إذاً مِن مَصرَعی، ومَضی (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 446، تهذیب الکمال: ج 6 ص 418).
ه - کنارۀ فرات

68. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از عامر شَعبی، از امام علی علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: جبرئیل به من خبر داد که حسین در کنارۀ فرات، کشته می شود.(1)

69. مسند ابن حنبل - به نقل از عبد اللّه بن نُجَی، از پدرش، از امام علی علیه السلام -: روزی بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمدم. چشمانش اشکبار بود. گفتم: ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانت اشکبار است؟

فرمود: «اندکی پیش، جبرئیل از نزدم رفت و به من گفت: حسین در کنار رود فرات، کشته می شود».(2)

11/2 نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر (صلی الله علیه و آله)

70. کامل الزیارات - به نقل از ابو اسامه زید شَحّام، از امام صادق علیه السلام -: جبرئیل خبر شهادت حسین علیه السلام را در خانۀ امّ سلمه به پیامبر خدا داد. حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و جبرئیل که نزد ایشان بود، گفت: امّت تو، این را می کشند.

پیامبر خدا فرمود: «خاکی را که خونش در آن ریخته می شود، به من نشان بده» و جبرئیل یک مشت از آن را بر گرفت. خاکی سرخ رنگ بود.(3)

71. الأمالی، صدوق - به نقل از ابو جارود، از امام باقر علیه السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ امّ سلمه بود. به او فرمود: «کسی بر من در نیاید».

حسین علیه السلام که کودک بود، وارد شد و امّ سلمه کاری نتوانست بکند و حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد. امّ سلمه در پی او وارد شد و دید حسین علیه السلام بر سینۀ پیامبر صلی الله علیه و آله است و پیامبر صلی الله علیه و آله می گرید و

ص:193


1- (1) . أخبَرَنی جِبریلُ علیه السلام أنَّ حُسَیناً یُقتَلُ بِشاطِئِ الفُراتِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 429 ح 417، تاریخ دمشق: ج 14 ص 189 ح 3520).
2- (2) . دَخَلتُ عَلَی النَّبِیِّ ذاتَ یَومٍ وعَیناهُ تُفیضانِ، قُلتُ: یا نَبِیَّ اللّهِ أغضَبَکَ أحَدٌ؟ ما شَأنُ عَینَیکَ تُفیضانِ؟ قالَ: قامَ مِن عِندی جِبریلُ قَبلُ، فَحَدَّثَنی أنَّ الحُسَینَ یُقتَلُ بِشَطِّ الفُراتِ (مسند ابن حنبل: ج 1 ص 184 ح 648، مسند أبی یعلی: ج 1 ص 206 ح 358).
3- (3) . نَعی جَبرَئیلُ علیه السلام الحُسَینَ علیه السلام إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی بَیتِ امِّ سَلَمَةَ، فَدَخَلَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام وجَبرَئیلُ علیه السلام عِندَهُ، فَقالَ: إنَّ هذا تَقتُلُهُ امَّتُکَ. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: أرِنی مِنَ التُّربَةِ الَّتی یُسفَکُ فیها دَمُهُ، فَتَناوَلَ جَبرَئیلُ علیه السلام قَبضَةً مِن تِلکَ التُّربَةِ، فَإِذا هِیَ تُربَةٌ حَمراءُ (کامل الزیارات: ص 128 ح 143، بحار الأنوار: ج 44 ص 236 ح 23).

چیزی در دستش بود که آن را زیر و رو می کرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای امّ سلمه! این، جبرئیل است که به من خبر می دهد که این (حسین) کشته خواهد شد و این، خاکی است که بر آن کشته می شود. آن را نزد خود نگاه دار. هنگامی که خون شد، محبوب من، کشته شده است».

امّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا! از خدا بخواه که این را از او دور کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خواستم؛ امّا خداوند عز و جل به من وحی کرد که او را درجه ای است که هیچ یک از آفریدگان به آن نمی رسد و پیروانی دارد که چون شفاعت کنند، پذیرفته می شود، و مهدی از فرزندان اوست. خوشا به حال کسی که از دوستان حسین باشد و به خدا سوگند، شیعیانش روز قیامت، رستگارند».(1)

72. مسند ابن حنبل - به نقل از انَس -: فرشتۀ باران، اذن طلبید تا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود. پیامبر صلی الله علیه و آله به او اذن داد و به امّ سلمه فرمود: «مراقبِ در باش تا کسی بر ما وارد نشود».

حسین بن علی علیه السلام آمد و پرید و وارد شد و از شانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بالا رفت. فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست داری؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری».

فرشته گفت: بی تردید، امّت تو، او را می کشند و اگر بخواهی، مکانی را که در آن جا کشته می شود، به تو نشان می دهم.

فرشته با دستش چنگ زد و خاک سرخی را نشان پیامبر صلی الله علیه و آله داد. امّ سلمه آن خاک را گرفت و در گوشۀ لباسش پیچید [و نگاه داشت].

پس ما می شنیدیم که او در کربلا کشته می شود.(2)

ص:194


1- (1) . کانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی بَیتِ امِّ سَلَمَةَ، فَقالَ لَها: لا یَدخُل عَلَیَّ أحَدٌ، فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام وهُوَ طِفلٌ، فَما مَلَکَت مَعَهُ شَیئاً حَتّی دَخَلَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَدَخَلَت امُّ سَلَمَةَ عَلی أثَرِهِ، فَإِذَا الحُسَینُ علیه السلام عَلی صَدرِهِ، وإذَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَبکی، وإذا فی یَدِهِ شَیءٌ یُقَلِّبُهُ، فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یا امَّ سَلَمَةَ، إنَّ هذا جَبرَئیلُ علیه السلام یُخبِرُنی أنَّ هذا مَقتولٌ، وهذِهِ التُّربَةُ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها، فَضَعیها عِندَکِ، فَإِذا صارَت دَماً فَقَد قُتِلَ حَبیبی. فَقالَت امُّ سَلَمَةَ: یا رَسولَ اللّهِ، سَلِ اللّهَ أن یَدفَعَ ذلِکَ عَنهُ. قالَ: قَد فَعَلتُ، فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلَیَّ: أنَّ لَهُ دَرَجَةً لا یَنالُها أحَدٌ مِنَ المَخلوقینَ، وأنَّ لَهُ شیعَةً یَشفَعونَ فَیُشَفَّعونَ، وأنَّ المَهدِیَّ مِن وُلدِهِ، فَطوبی لِمَن کانَ مِن أولِیاءِ الحُسَینِ، وشیعَتُهُ هُم - وَاللّهِ - الفائِزونَ یَومَ القِیامَةِ (الأمالی، صدوق: ص 203 ح 219، بحار الأنوار: ج 44 ص 225 ح 5).
2- (2) . استَأذَنَ مَلَکُ المَطَرِ أن یَأتِیَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله، فَأَذِنَ لَهُ، فَقالَ لِاُمِّ سَلَمَةَ: احفَظی عَلَینَا البابَ، لا یَدخُل أحَدٌ. فَجاءَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، فَوَثَبَ حَتّی دَخَلَ، فَجَعَلَ یَصعَدُ عَلی مَنکِبِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَقالَ لَهُ المَلَکُ: أتُحِبُّهُ؟ قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: نَعَم. قالَ: فَإِنَّ امَّتَکَ تَقتُلُهُ، وإن شِئتَ أرَیتُکَ المَکانَ الَّذی یُقتَلُ فیهِ. قالَ: فَضَرَبَ بِیَدِهِ، فَأَراهُ تُراباً أحمَرَ، فَأَخَذَت امُّ سَلَمَةَ ذلِکَ التُّرابَ، فَصَرَّتهُ فی طَرَفِ ثَوبِها، قالَ: فَکُنّا نَسمَعُ یُقتَلُ بِکَربَلاءَ (مسند ابن حنبل: ج 4 ص 527 ح 13796 وص 482 ح 13539 نحوه، دلائل النبوّة، بیهقی: ج 6 ص 469).

73. الأمالی، طوسی: سالم بن ابی جعد، نقل کرد که انس بن مالک برایم گفت: فرشتۀ بزرگی از فرشتگان بزرگ، از خدایش عز و جل اجازۀ زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله را خواست. خداوند به او اجازه داد و هنگامی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود، حسین علیه السلام بر او در آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را بوسید و در دامانش نشاند.

فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست داری؟

فرمود: «آری، به شدّت! او فرزند من است».

فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: بی تردید، امّت تو او را به زودی می کشند.

فرمود: «امّت من، این پسرم را می کشند؟!».

فرشته گفت: آری و اگر بخواهی، خاک جایی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری!» و فرشته، خاک سرخ خوش بویی را به او نشان داد و گفت: هنگامی که این خاک، خونِ تازه شد، نشانۀ کشته شدن این فرزندت است.

سالم بن ابی جعد گفت: به من خبر دادند که آن فرشته، میکائیل بوده است.(1)

74. مجمع الزوائد - به نقل از ابن عبّاس -: حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود که جبرئیل پرسید:

آیا او را دوست داری؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالی که میوۀ دل من است؟!».

جبرئیل گفت: هان که امّتت او را به زودی می کشند! آیا چیزی از آرامگاهش را نشانت ندهم؟ و مشتی از آن را بر گرفت. خاکی سرخ بود.(2)

ص:195


1- (1) . إنَّ عَظیماً مِن عُظَماءِ المَلائِکَةِ استَأذَنَ رَبَّهُ عز و جل فی زِیارَةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَأَذِنَ لَهُ، فَبَینَما هُوَ عِندَهُ إذ دَخَلَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام، فَقَبَّلَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وأجلَسَهُ فی حِجرِهِ، فَقالَ لَهُ المَلَکُ: أتُحِبُّهُ؟ قالَ: أجَل، أشَدَّ الحُبِّ! إنَّهُ ابنی. قالَ لَهُ: إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُهُ، قالَ: امَّتی تَقتُلُ ابنی هذا؟! قالَ: نَعَم، وإن شِئتَ أرَیتُکَ مِنَ التُّربةِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها، قالَ: نَعَم، فَأَراهُ تُربَةً حَمراءَ طَیِّبَةَ الرّیحِ. فَقالَ: إذا صارَت هذِهِ التُّربَةُ دَماً عَبیطاً فَهُوَ عَلامَةُ قَتلِ ابنِکَ هذا. قالَ سالِمُ بنُ أبِی الجَعدِ: اخبِرتُ أنَّ المَلَکَ کانَ میکائیلَ علیه السلام (الأمالی، طوسی: ص 314 ح 639، بحار الأنوار: ج 44 ص 229 ح 10).
2- (2) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام جالِساً فی حِجرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَقالَ جِبریلُ علیه السلام: أتُحِبُّهُ؟ فَقالَ: وکَیفَ لا احِبُّهُ وهُوَ ثَمَرَةُ فُؤادی؟! فَقالَ: أما إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُهُ، ألا اریکَ مِن مَوضِعِ قَبرِهِ؟ فَقَبَضَ قَبضَةً، فَإِذا تُربَةٌ حَمراءُ (مجمع الزوائد: ج 9 ص 307 ح 15129، البدایة و النهایة: ج 6 ص 230).

75. المعجم الکبیر - به نقل از ابو امامه -: پیامبر خدا به زنانش فرمود: «این کودک را نگریانید» و مقصودش حسین علیه السلام بود و آن روز، نوبت [ماندن پیامبر صلی الله علیه و آله نزد] امّ سلمه بود.

جبرئیل فرود آمد. پیامبر خدا به درون خانه رفت و به امّ سلمه فرمود: «مگذار کسی بر من در آید»؛ امّا حسین علیه السلام آمد و چون به پیامبر صلی الله علیه و آله در اندرون خانه نگریست، خواست که داخل شود. امّ سلمه او را گرفت و در کنار خود، نگاه داشت و با او سخن می گفت و آرامَش می کرد؛ ولی چون گریه اش شدید شد، رهایش کرد و او به اندرون رفت و در دامان پیامبر خدا نشست.

جبرئیل گفت: امّت تو، این پسرت را به زودی می کشند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان با آن که به من ایمان دارند، او را می کشند؟!».

گفت: آری، او را می کشند.

آن گاه جبرئیل، خاکی را بر گرفت و گفت: در فلان جا.

پیامبر خدا، در حالی که حسین علیه السلام را به آغوش گرفته بود، پریشان و اندوهگین بیرون آمد و امّ سلمه گمان کرد که ایشان از ورود کودک، ناخشنود شده است. گفت: ای پیامبر خدا! فدایت شوم! تو به ما فرموده بودی: «این کودک را مگریانید» و به من فرمان دادی که نگذارم کسی بر تو در آید و او آمد و من رهایش گذاشتم!

پیامبر صلی الله علیه و آله به امّ سلمه پاسخی نداد و به سوی یارانش که نشسته بودند، رفت و به ایشان فرمود:

«بی تردید، امّتم این را می کشند».

میان آن گروه، ابو بکر و عمر هم - که پرجرئت ترین افراد بر پیامبر صلی الله علیه و آله [در سؤال کردن] بودند - حضور داشتند و گفتند: ای پیامبر خدا! با آن که باایمان هستند، او را می کشند؟!

فرمود: «آری، و این، خاک [قتلگاه] اوست» و آن را به ایشان نشان داد.(1)

ص:196


1- (1) . قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِنِسائِهِ: لا تُبکُوا هذَا الصَّبِیَّ - یَعنی حُسَیناً علیه السلام - قالَ: وکانَ یَومَ امِّ سَلَمَةَ، فَنَزَلَ جِبریلُ علیه السلام، فَدَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الدّاخِلَ، وقالَ لِاُمِّ سَلَمَةَ: لا تَدَعی أحَداً یَدخُلُ عَلَیَّ، فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام، فَلَمّا نَظَرَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی البَیتِ أرادَ أن یَدخُلَ، فَأَخَذَتهُ امُّ سَلَمَةَ، فَاحتَضَنَتهُ، وجَعَلَت تُناغیهِ وتُسَکِّنُهُ، فَلَمَّا اشتَدَّ فِی البُکاءِ خَلَّت عَنهُ، فَدَخَلَ حَتّی جَلَسَ فی حِجرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَقالَ جِبریلُ علیه السلام: إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُ ابنَکَ هذا، فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ بی؟! قالَ: نَعَم، یَقتُلونَهُ، فَتَناوَلَ جِبریلُ تُربَةً، فَقالَ: بِمَکانِ کَذا وکَذا. فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَدِ احتَضَنَ حُسَیناً علیه السلام، کاسِفَ البالِ مَهموماً، فَظَنَّت امُّ سَلَمَةَ أنَّهُ غَضِبَ مِن دُخولِ الصَّبِیِّ عَلَیهِ، فَقالَت: یا نَبِیَّ اللّهِ، جُعِلتُ لَکَ الفِداءَ! إنَّکَ قُلتَ لَنا لا تُبکوا هذَا الصَّبِیَّ، وأمَرتَنی ألّا أدَعَ [أحَداً] یَدخُلُ عَلَیکَ، فَجاءَ، فَخَلَّیتُ عَنهُ. فَلَم یَرُدَّ عَلَیها، فَخَرَجَ إلی أصحابِهِ، وهُم جُلوسٌ، فَقالَ لَهُم: إنَّ امَّتی یَقتُلونَ هذا، وفِی القَومِ أبو بَکرٍ وعُمَرُ، وکانا أجرَأَ القَومِ عَلَیهِ، فَقالا: یا نَبِیَّ اللّهِ، یَقتُلونَهُ وهُم مُؤمِنونَ؟! قالَ: نَعَم، وهذِهِ تُربَتُهُ، وأراهُم إیّاها (المعجم الکبیر: ج 8 ص 285 ح 8096، تاریخ دمشق: ج 14 ص 191 ح 3524).

76. المعجم الکبیر - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «جلوی در بنشین و کسی بر من وارد نشود».

من جلوی در نشسته بودم که حسین علیه السلام آمد و رفتم که او را بگیرم؛ ولی از من پیشی گرفت و بر جدّش وارد شد.

گفتم: ای پیامبر خدا! خدا مرا فدای تو کند! به من فرمان دادی که کسی بر تو وارد نشود و پسرت آمد و رفتم که او را بگیرم؛ ولی از من پیشی گرفت و چون [ماندنش در نزد تو] طول کشید، از در، سر کشیدم و دیدم که چیزی را با دستانت این سو و آن سو می کنی و اشک هایت سرازیر شده و کودک بر روی شکمت است!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری. جبرئیل، نزد من آمد و به من خبر داد که امّتم او را می کشند و خاکی را که بر آن کشته می شود، برایم آورد و این، همان است که در کف دستم این سو و آن سو می کنم».(1)

77. المصنَّف، ابن ابی شَیبة - به نقل از امّ سَلَمه -: حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و من جلوی در نشسته بودم. [به درون،] سر کشیدم و در کف دست پیامبر صلی الله علیه و آله، چیزی دیدم که آن را این سو و آن سو می کرد و حسین علیه السلام بر روی شکم او خوابیده بود. گفتم: ای پیامبر خدا! سَرَک کشیدم و دیدم چیزی را در کف دستت می چرخانی و کودک بر روی شکمت خوابیده است و اشک هایت ریزان است!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل، خاکی را که او بر آن کشته می شود، نزد من آورد و به من خبر داد که امّتم او را می کشند».(2)

ص:197


1- (1) . قالَ لی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: اجلِسی بِالبابِ، ولا یَلِجَنَّ عَلَیَّ أحَدٌ، فَقُمتُ بِالبابِ، إذ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام، فَذَهَبتُ أتَناوَلُهُ، فَسَبَقَنِی الغُلامُ، فَدَخَلَ عَلی جَدِّهِ، فَقُلتُ: یا نَبِیَّ اللّهِ، جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ! أمَرتَنی أن لا یَلِجَ عَلَیکَ أحَدٌ وإنَّ ابنَکَ جاءَ، فَذَهَبتُ أتنَاوَلُهُ، فَسَبَقَنی، فَلَمّا طالَ ذلِکَ تَطَلَّعتُ مِنَ البابِ، فَوَجَدتُکَ تُقَلِّبُ بِکَفَّیکَ شَیئاً، ودُموعُکُ تَسیلُ، وَالصَّبِیُّ عَلی بَطنِکَ! قالَ: نَعَم، أتانی جِبریلُ، فَأَخبَرَنی أنَّ امَّتی یَقتُلونَهُ، وأتانی بِالتُّربَةِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها، فَهِیَ الَّتی اقَلِّبُ بِکَفّی (المعجم الکبیر: ج 3 ص 109 ح 2820، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 424 ح 412).
2- (2) . دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وأنَا جالِسَةٌ عَلَی البابِ، فَتَطَلَّعتُ، فَرَأَیتُ فی کَفِّ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله شیئاً یُقَلِّبُهُ، وهُوَ نائِمٌ عَلی بَطنِهِ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، تَطَلَّعتُ، فَرَأَیتُکَ تُقَلِّبُ شَیئاً فی کَفِّکَ، وَالصَّبِیُّ نائِمٌ عَلی بَطنِکَ، ودُموعُکَ تَسیلُ! فَقالَ: إنَّ جَبرَئیلَ أتانی بِالتُّربَةِ الَّتی یُقتَلُ عَلَیها، وأخبَرَنی أنَّ امَّتی یَقتُلونَهُ (المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 8 ص 632 ح 258، مسند إسحاق بن راهویه: ج 4 ص 130 ح 1897).

78. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از عایشه -: پیامبر خدا خوابیده بود که حسین به سوی او چهار دست و پا می رفت. او را از ایشان دور کردم. سپس به برخی کارهایم پرداختم، که حسین، خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله با چشم گریان، بیدار شد.

گفتم: چه چیزی شما را به گریه انداخته؟

فرمود: «جبرئیل، خاکی را که حسین بر آن کشته می شود، به من نشان داد و خشم خدا بر کسی که خون او را می ریزد، شدّت گرفته است» و دستش را گشود و یک مشت خاک در آن بود.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عایشه! سوگند به آن که جانم به دست اوست، این [موضوع]، مرا اندوهگین می کند. چه کسی از امّتم، حسین را پس از من می کشد؟!».(1)

79. المعجم الأوسط - به نقل از عایشه -: پیامبر خدا، حسین را بر ران خود نشاند و جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: این، پسر توست؟

فرمود: «آری».

جبرئیل گفت: امّت تو، او را پس از تو می کشند.

چشمان پیامبر خدا اشکبار شد. جبرئیل گفت: اگر بخواهی، خاکِ جایی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری» و جبرئیل، خاکی از خاک های طَف را برایش آورد.(2)

80. المعجم الکبیر - به نقل از عایشه -: حسین بن علی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عایشه! آیا شگفت زده ات نکنم؟ هم اکنون فرشته ای بر من در آمد که تا کنون نزد من نیامده بود و

ص:198


1- (1) . بَینا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله راقِدٌ إذ جاءَ الحُسَینُ یَحبو إلَیهِ، فَنَحَّیتُهُ عَنهُ، ثُمَّ قُمتُ لِبَعضِ أمری، فَدَنا مِنهُ، فَاستَیقَظَ یَبکی، فَقُلتُ: ما یُبکیکَ؟ قالَ: إنَّ جِبریلَ علیه السلام أرانِی التُّربَةَ الَّتی یُقتَلُ عَلَیهَا الحُسَینُ، فَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلی مَن یَسفِکُ دَمَهُ! وبَسَطَ یَدَهُ، فَإِذا فیها قَبضَةٌ مِن بَطحاءء. فَقالَ: یا عائِشَةُ، وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، إنَّهُ لَیَحزُنُنی، فَمَن هذا مِن امَّتی یَقتُلُ حُسَیناً بَعدی؟! (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 427 ح 414، تاریخ دمشق: ج 14 ص 195 ح 3534).
2- (2) . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أجلَسَ حُسَیناً علیه السلام عَلی فَخِذِهِ، فَجاءَهُ جِبریلُ علیه السلام، فَقالَ: هذَا ابنُکَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: امَّتُکَ سَتَقتُلُهُ بَعدَکَ، فَدَمَعَت عَینا رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. قالَ: إن شِئتَ أرَیتُکَ تُربَةَ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها، قالَ: نَعَم، فَأَتاهُ جِبریلُ علیه السلام بِتُرابٍ مِن تُرابِ الطَّفِّ (المعجم الأوسط: ج 6 ص 249 ح 6316؛ الأمالی، طوسی: ص 316 ح 642).

گفت که این پسرم، کشته می شود و گفت: اگر بخواهی، خاکی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم. و با دستش از آن جا بر گرفت و خاکی سرخ را به من نشان داد».(1)

81. مسند ابن حنبل - به نقل از عایشه یا امّ سلمه -: پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از آن دو فرمود: «فرشته ای در خانه بر من در آمد که پیش تر نزد من نیامده بود و به من گفت: این پسرت، حسین، کشته می شود و اگر بخواهی، [کمی] از خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم».

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «و او خاکی سرخ بیرون آورد».(2)

82. المعجم الکبیر: امّ سلمه گفت: حسن و حسین علیهما السلام پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق من بازی می کردند که جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمّد! امّت تو، این پسرت را پس از تو می کشند. و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد.

پیامبر خدا گریست و او را به سینه اش چسباند. پیامبر خدا سپس [به من] فرمود: «این خاک، نزد تو امانت باشد» و آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا!».

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای امّ سلمه! هنگامی که این خاک، خون شد، بدان که پسرم کشته شده است».

امّ سلمه آن را در شیشه ای نهاد و هر روز به آن می نگریست و می گفت: روزی که در آن خون خواهی شد، روز بزرگی است.(3)

83. الأمالی، طوسی - به نقل از زینب بنت جحش -: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی نزد من آرمیده بود که حسین علیه السلام آمد. من از بیم آن که پیامبر صلی الله علیه و آله را بیدار کند، او را سرگرم می کردم که در یک لحظه غفلت من، به درون رفت و من در پی او رفتم که دیدم بر شکم پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته... و ادرار

ص:199


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام دَخَلَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یا عائِشَةُ، ألا اعَجِّبُکِ؟ لَقَد دَخَلَ عَلَیَّ مَلَکٌ آنِفاً، ما دَخَلَ عَلَیَّ قَطُّ، فَقالَ: إنَّ ابنی هذا مَقتولٌ، وقالَ: إن شِئتَ أرَیتُکَ تُربَةً یُقتَلُ فیها، فَتَناوَلَ المَلَکُ بِیَدِهِ، فَأَرانی تُربَةً حَمراءَ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 107 ح 2815، کنز العمّال: ج 12 ص 128 ح 34323).
2- (2) . إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قالَ لِإِحداهُما: لَقَد دَخَلَ عَلَیَّ البَیتَ مَلَکٌ لَم یَدخُل عَلَیَّ قَبلَها، فَقالَ لی: إنَّ ابنَکَ هذا حُسَینٌ مَقتولٌ، وإن شِئتَ أرَیتُکَ مِن تُربَةِ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ بِها، قالَ: فَأَخرَجَ تُربَةً حَمراءَ (مسند ابن حنبل: ج 10 ص 180 ح 26586، تاریخ دمشق: ج 14 ص 193 ح 3531).
3- (3) . کانَ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام یَلعَبانِ بَینَ یَدَیِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فی بَیتی، فَنَزَلَ جِبریلُ علیه السلام، فَقالَ: یا مُحَمَّدُ! إنَّ امَّتَکَ تَقتُلُ ابنَکَ هذا مِن بَعدِکَ، فَأَومَأَ بِیَدِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَبَکی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وضَمَّهُ إلی صَدرِهِ، ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: وَدیعَةٌ عِندَکِ هذِهِ التُّربَةُ، فَشَمَّها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقالَ: وَیحَ کَربٍ وبَلاءٍ! قالَت: وقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: یا امَّ سَلَمَةَ، إذا تَحَوَّلَت هذِهِ التُّربَةُ دَماً فَاعلَمی أنَّ ابنی قَد قُتِلَ. قالَ: فَجَعَلَتها امُّ سَلَمَةَ فی قارورَةٍ، ثُمَّ جَعَلَت تَنظُرُ إلَیها کُلَّ یَومٍ، وتَقولُ: إنَّ یَوماً تُحَوِّلینَ دَماً لَیَومٌ عَظیمٌ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 108 ح 2817، تهذیب الکمال: ج 6 ص 408).

می کند. خواستم او را از آن جا بردارم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای زینب! فرزندم را وا گذار که ادرارش را تمام کند».

هنگامی که او ادرارش را تمام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت و به نماز ایستاد و چون به سجده رفت، حسین علیه السلام بر او سوار شد و پیامبر صلی الله علیه و آله در همان حالت ماند تا حسین علیه السلام فرود آمد و چون برخاست، حسین علیه السلام باز گشت و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بلند کرد تا از نمازش فارغ شد. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را گشود و می فرمود: «ای جبرئیل! نشانم بده، نشانم بده».

من گفتم: ای پیامبر خدا! امروز دیدم کاری را انجام می دهی که تا کنون ندیده بودم انجام دهی.

فرمود: «آری. جبرئیل نزدم آمد و مرا به خاطر پسرم حسین، تسلیت داد و به من خبر داد که امّتم او را می کشند و خاکی سرخ برایم آورد»(1).(2)

84. الإرشاد - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبی از نزد ما بیرون رفت و مدّتی طولانی، از دیدِ ما غایب شد و سپس پریشان و غبارآلوده نزد ما آمد. در آن حال، دستش را بسته و مشت کرده بود.

گفتم: ای پیامبر خدا! چرا تو را پریشان و غبارآلود می بینم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هم اکنون، مرا به جایی از عراق به نام کربلا بردند و جایگاه افتادن پسرم حسین و گروهی از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند. من هماره خون هایشان را از زمین بر می چیدم و در همین دست هایم است». آن گاه، دستانش را برایم گشود و فرمود: «این را بگیر و حفظش کن».

آن را گرفتم. شبیه به خاکِ سرخ بود. آن را در شیشه ای گذاشتم و درش را بستم و نگاهداری اش کردم. هنگامی که حسین علیه السلام از مکّه به سوی عراق بیرون رفت، آن شیشه را هر روز و هر شب، می بوییدم و به آن می نگریستم و بر مصیبت او می گریستم. چون روز دهم محرّم شد یعنی همان روزی که به شهادت رسید، شیشه را در آغاز روز بیرون آوردم. به همان حالت

ص:200


1- (1) . ر. ک: ص 186 (خبر دادن به زینب بنت جحش از شهادت او).
2- (2) . کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ عِندی نائِماً، فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام، فَجَعَلتُ اعَلِّلُهُ مَخافَةَ أن یوقِظَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله، فَغَفَلتُ عَنهُ، فَدَخَلَ وَاتَّبَعتُهُ، فَوَجَدتُهُ وقَد قَعَدَ عَلی بَطنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله،... فَجَعَلَ یَبولُ عَلَیهِ، فَأَرَدتُ أن آخُذَهُ عَنهُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: دَعِی ابنی - یا زَینَبُ - حَتّی یَفرُغَ مِن بَولِهِ. فَلَمّا فَرَغَ تَوَضَّأَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وقامَ یُصَلّی، فَلَمّا سَجَدَ ارتَحَلَهُ الحُسَینُ علیه السلام، فَلَبِثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِحالِهِ حَتّی نَزَلَ، فَلَمّا قامَ عادَ الحُسَینُ علیه السلام، فَحَمَلَهُ حَتّی فَرَغَ مِن صَلاتِهِ، فَبَسَطَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَدَهُ، وجَعَلَ یَقولُ: أرِنی أرِنی یا جَبرَئیلُ. فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ! لَقَد رَأَیتُکَ الیَومَ صَنَعتَ شَیئاً ما رَأَیتُکَ صَنَعتَهُ قَطُّ! قالَ: نَعَم، جاءَنی جَبرَئیلُ علیه السلام، فَعَزّانی فِی ابنِی الحُسَینِ، وأخبَرَنی أنَّ امَّتی تَقتُلُهُ، وأتانی بِتُربَةٍ حَمراءَ (الأمالی، طوسی: ص 316 ح 641؛ المعجم الکبیر: ج 24 ص 54 ح 141).

[قبلی] بود. سپس در پایان روز، به سوی آن باز گشتم. خونِ تازه بود. در اتاقم فریاد کشیدم و گریستم و بغض خودم را فرو خوردم تا مبادا به گوش دشمنان ایشان (حسین و یارانش) برسد و شماتت را به شتاب بیاغازند. همواره آن زمان را به یاد داشتم، تا این که پیک، خبر کشته شدنشان را آورد و آنچه دیده بودم، به وقوع پیوست.(1)

ر. ک: ج 2 ص 324 (خون شدن تربت).

12/2 دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از امّت خویش برای یاری او

85. دلائل النبوّة، ابو نعیم - به نقل از سُحَیم -: انَس بن حارث گفت: شنیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «این پسرم در سرزمین عراق کشته می شود. هر کس از شما که او را درک کرد، یاری اش دهد». انَس همراه حسین علیه السلام شهید شد.(2)

86. تاریخ دمشق - به نقل از سُحَیم -: انس بن حارث گفت: شنیدم که پیامبر خدا می فرماید: «این پسرم، حسین، در سرزمینی به نام کربلا کشته می شود. هر کس از شما که در آن جا حاضر بود، یاری اش دهد».

انس بن حارث به سوی کربلا روانه شد و همراه حسین علیه السلام کشته شد.(3)

ص:201


1- (1) . خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن عِندِنا ذاتَ لَیلَةٍ، فَغابَ عَنّا طَویلاً، ثُمَّ جاءَنا وهُوَ أشعَثُ أغبَرُ، ویَدُهُ مَضمومَةٌ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ! ما لی أراکَ شَعِثاً مُغبَرّاً؟ فَقالَ: «اُسرِیَ بی فی هذَا الوَقتِ إلی مَوضِعٍ مِنَ العِراقِ یُقالُ لَهُ کَربَلاءُ، فَاُریتُ فیهِ مَصرَعَ الحُسَینِ ابنی وجَماعَةٍ مِن وُلدی وأهلِ بَیتی، فَلَم أزَل ألقُطُ دِماءَهُم، فَها هِیَ فی یَدی»، وبَسَطَها إلَیَّ، فَقالَ: «خُذیها وَاحتَفِظی بِها»، فَأَخَذتُها، فَإِذا هِیَ شِبهُ تُرابٍ أحمَرَ، فَوَضَعتُهُ فی قارورَةٍ، وسَدَدتُ رَأسَها، وَاحتَفَظتُ بِهِ. فَلَمّا خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ العِراقِ، کُنتُ اخرِجُ تِلکَ القارورَةَ فی کُلِّ یَومٍ ولَیلَةٍ، فَأَشُمُّها، وأنظُرُ إلَیها، ثُمَّ أبکی لِمُصابِهِ، فَلَمّا کانَ فِی الیَومِ العاشِرِ مِنَ المُحَرَّمِ - وهُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ علیه السلام - أخرَجتُها فی أوَّلِ النَّهارِ، وهِیَ بِحالِها، ثُمَّ عُدتُ إلَیها آخِرَ النَّهارِ، فَإِذا هِیَ دَمٌ عَبیطٌ، فَصِحتُ فی بَیتی وبَکَیتُ، وکَظَمتُ غَیظی؛ مَخافَةَ أن یَسمَعَ أعداؤُهُم بِالمَدینَةِ، فَیُسرِعوا بِالشَّماتَةِ، فَلَم أزَل حافِظَةً لِلوَقتِ حَتّی جاءَ النّاعی یَنعاهُ، فَحُقِّقَ ما رَأَیتُ (الإرشاد: ج 2 ص 130، روضة الواعظین: ص 213).
2- (2) . سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: إنَّ ابنی هذا یُقتَلُ بِأَرضِ العِراقِ، فَمَن أدرَکَهُ مِنکُم فَلیَنصُرهُ، قالَ: فَقُتِلَ أنَسٌ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام (دلائل النبوّة، ابو نعیم: ج 2 ص 554 ح 493، اسد الغابة: ج 1 ص 288).
3- (3) . سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: إنَّ ابنی هذا - یَعنِی الحُسَینَ علیه السلام - یُقتَلُ بِأَرضٍ یُقالُ لَها: کَربَلاءُ، فَمَن شَهِدَ ذلِکَ مِنکُم فَلیَنصُرهُ. قالَ: فَخَرَجَ أنَسُ بنُ الحارِثِ إلی کَربَلاءَ، فَقُتِلَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام (تاریخ دمشق: ج 14 ص 224 ح 3543، الإصابة: ج 1 ص 271).
13/2 پیشگویی پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارۀ ویژگی های قاتل او
الف - بدترینِ امّت

87. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از امام علی علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: بدترین فرد امّت، حسین را می کشد و کسی از فرزندان حسین تبرّی می جوید که به من کفر می ورزد.(1)

88. کفایة الأثر - به نقل از عبد اللّه بن عبّاس -: بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدم، که حسن علیه السلام بر گردن ایشان و حسین علیه السلام بر روی ران ایشان بود و پیامبر صلی الله علیه و آله صورت و دهان آن دو را می بوسید. سپس فرمود:

«ای ابن عبّاس! گویی می بینم که محاسن سپیدش از خونش رنگین شده و دعوت می کند؛ امّا پاسخی نمی شنود، و یاری می طلبد؛ امّا یاری نمی شود».

گفتم: ای پیامبر خدا! چه کسی این کار را می کند؟

فرمود: «بَدانِ امّتم. آنان را چه می شود؟ خدا، شفاعتم را شامل آنان نکند!».(2)

ب - بی نسب فرزند بی نسب

89. کتابُ سُلَیم بن قَیس - به نقل از عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: «پسرم حسین، با شمشیر کشته می شود. او را طغیانگر فرزند طغیانگر، بی نسب فرزند بی نسب، منافق فرزند منافق می کشد.(3)

ج - مردی که به دین، ضربه می زند

90. الأمالی، طوسی - به سندش، از امام زین العابدین علیه السلام، از اسماء بنت عمیس -: حسین علیه السلام که هفت روزه شد، پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمد و فرمود: «پسرم را برایم بیاور»... و سپس فرمود: «ای ابا عبد اللّه! بر من گران است» و سپس گریست.

ص:202


1- (1) . قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یَقتُلُ الحُسَینَ شَرُّ الاُمَّةِ، ویَتَبَرَّأُ مِن وُلدِهِ مَن یَکفُرُ بی (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 64 ح 277، بحار الأنوار: ج 44 ص 300 ح 5).
2- (2) . دَخَلتُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَالحَسَنُ علیه السلام عَلی عاتِقِهِ، وَالحُسَینُ علیه السلام عَلی فَخِذِهِ، یَلثِمُهُما ویُقَبِّلُهُما.... ثُمَّ قالَ: یَابنَ عَبّاسٍ کَأَنّی بِهِ وقَد خُضِبَت شَیبَتُهُ مِن دَمِهِ، یَدعو فَلا یُجابُ، ویَستَنصِرُ فَلا یُنصَرُ. قُلتُ: مَن یَفعَلُ ذلِکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: شِرارُ امَّتی، ما لَهُم؟ لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی! (کفایة الأثر: ص 16، مستدرک الوسائل: ج 10 ص 276 ح 12009).
3- (3) . یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ بِالسَّیفِ، یَقتُلُهُ طاغٍ ابنُ طاغٍ، دَعِیٌّ ابنُ دَعِیٍّ، مُنافِقٌ ابنُ مُنافِقٍ (کتاب سلیم بن قیس: ج 2 ص 838 ح 42، بحار الأنوار: ج 33 ص 267 ح 534).

گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! امروز که روز اوّل است، چنین کردی؟ ماجرا چیست؟

فرمود: «بر این پسرم می گریم. او را دسته ای متجاوزِ کافر از بنی امیّه می کشند. خدا، شفاعت مرا در روز قیامت، نصیبشان نکند! مردی او را می کشد که به دین، ضربه می زند و به خدای بزرگ، کفر می ورزد».

سپس فرمود: «خدایا! من برای این دو (حسن و حسین) چیزی را می خواهم که ابراهیم برای فرزندانش خواست. خدایا! آن دو را دوست بدار و دوستدارشان را دوست بدار و هر کس را که دشمن آن دو است، به اندازۀ آسمان و زمین، لعنت کن».(1)

د - مردی از بنی امیّه به نام یزید

91. سیر أعلام النبلاء - به نقل از ابو عبیده که سند روایت را به پیامبر صلی الله علیه و آله می رساند -: همواره کار امّت من بر پاست، تا آن که مردی از بنی امیّه، به نام یزید، به آن ضربه می زند.(2)

92. الملهوف: دو سال که از تولّد حسین علیه السلام گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به سفری رفت و در راه، در جایی توقّف کرد و کلمۀ استِرجاع (إنّا للّهِ) بر زبان آورد و چشمانش اشکبار شد. علّت را پرسیدند.

فرمود: «این، جبرئیل است که از زمینی کنار رود فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین، پسر فاطمه، در آن، کشته می شود».

به ایشان گفته شد: ای پیامبر خدا! چه کسی او را می کشد؟

فرمود: «مردی که نامش یزید است. و گویی جایگاه بر خاک افتادن و به خاک سپردنش را می بینم!».(3)

ص:203


1- (1) . فَلَمّا کانَ یَومُ سابِعِهِ [أیِ الحُسَینِ علیه السلام] جاءَنِی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَقالَ: هَلُمِّی ابنی... ثُمَّ قالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، عَزیزٌ عَلَیَّ، ثُمَّ بَکی. فَقُلتُ: بِأَبی أنتَ واُمّی، فَعَلتَ فی هذَا الیَومِ وفِی الیَومِ الأَوَّلِ! فَما هُوَ؟ فَقالَ: أبکی عَلَی ابنی هذا، تَقتُلُهُ فِئَةٌ باغِیَةٌ کافِرَةٌ مِن بَنی امَیَّةَ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی یَومَ القِیامَةِ، یَقتُلُهُ رَجُلٌ یَثلِمُ الدّینَ، ویَکفُرُ بِاللّهِ العَظیمِ! ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ فیهِما [أیِ الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام] ما سَأَلَکَ إبراهیمُ فی ذُرِّیَّتِهِ، اللّهُمَّ أحِبَّهُما، وأحِبَّ مَن یُحِبُّهُما، وَالعَن مَن یُبغِضُهُما مِلءَ السَّماءِ وَالأَرضِ (الأمالی، طوسی: ص 367 ح 781، بحار الأنوار: ج 44 ص 250 ح 1).
2- (2) . لا یَزالُ أمرُ امَّتی قائِماً، حَتّی یَثلِمَهُ رَجُلٌ مِن بَنی امَیَّةَ یُقالُ لَهُ یَزیدُ (سیر أعلام النبلاء: ج 4 ص 39، مسند أبی یعلی: ج 1 ص 399 ح 868).
3- (3) . لَمّا أتی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام سَنَتانِ مِن مَولِدِهِ، خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی سَفَرٍ لَهُ، فَوَقَفَ فی بَعضِ الطَّریقِ، فَاستَرجَعَ، ودَمَعَت عَیناهُ. فَسُئِلَ عَن ذلِکَ، فَقالَ: هذا جَبرَئیلُ یُخبِرُنی عَن أرضٍ بِشَطِّ الفُراتِ یُقالُ لَها: کَربَلاءُ، یُقتَلُ بِها وَلَدِیَ الحُسَینُ ابنُ فاطِمَةَ. فَقیلَ لَهُ: مَن یَقتُلُهُ یا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ: رَجُلٌ اسمُهُ یَزیدُ، وکَأَنَّی أنظُرُ إلی مَصرَعِهِ ومَدفَنِهِ (الملهوف: ص 93؛ الفتوح: ج 4 ص 325).
ه - خداوند، یزید را برکت ندهد!

93. کنز العمّال - به نقل از ابن عمرو، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: «یزید! خداوند، یزید، آن طعنه زن نفرین گو را برکت ندهد! هان! خبر درگذشت محبوبم و فرزند نازنینم، حسین، به من رسید. خاکِ مَرقدش را برایم آوردند و قاتلش را دیدم. هان که او پیش چشم گروهی کشته نمی شود و یاری اش نمی کنند، جز آن که خدا همۀ آنان را کیفر می دهد!(1)

94. المعجم الکبیر - به نقل از مُعاذ بن جبل -: [روزی] پیامبر خدا با حال و رنگی دگرگون بر ما در آمد و فرمود: «من، محمّد هستم و آغاز و فرجام سخن، به من داده شده است. پس تا آن گاه که میان شما هستم، از من اطاعت کنید و چون [به آن دنیا] برده شدم، با کتاب خدا باشید. حلال آن را حلال بشمرید و حرامش را حرام بدانید.

[مدّتی] آرامش بر شما در می آید [و] آسایش و راحتی بر شما در خواهد آمد. [این،] سرنوشتی است که پیش تر، از طرف خدا نوشته شده است. [آن گاه] فتنه هایی مانند پاره های شب تاریک بر شما در می آیند. هر گاه پیامبرانی رفتند، پیامبران دیگری آمدند؛ امّا [اکنون] نبوّتْ پایان یافت و به جای آن [در آینده] سلطنت می آید. خدا، رحمت کند کسی را که نبوّت را چنان که شایسته است، بشناسد و بر آن شناخت، پایدار بماند! ای معاذ! نگاه دار و بشمار».

هنگامی که به پنج رسیدم، فرمود: «یزید! خدا، یزید را برکت ندهد!» و سپس اشک از چشمانش سرازیر شد و فرمود: «خبر شهادت حسین را برایم آوردند و نیز تربت او را و از قاتلش آگاهم کردند. سوگند به آن که جانم در دست اوست، پیش روی گروهی کشته نمی شود و آنان از او دفاع نمی کنند، جز آن که خداوند، سینه ها و دل هایشان را با هم مخالف می کند و بَدانِ آنها را بر ایشان مسلّط می گرداند و گروه گروهشان می سازد».

سپس فرمود: «افسوس بر فرزندان خاندان محمّد از خلیفۀ خوش گذرانی که او را جانشین [پدرش] می کنند و اولاد و اولاد اولادم را می کشد!».

و زمانی که به ده رسیدم، فرمود: «ولید، نام یک فرعون است و او ویران کنندۀ احکام اسلام است و در برابرش، مردی از خاندانی است که خداوند، شمشیرش را آخته و غلافی ندارد. در

ص:204


1- (1) . یَزیدُ، لا بارَکَ اللّهُ فی یَزیدَ! الطَّعّانِ اللَّعّانِ، أما إنَّهُ نُعِیَ إلَیَّ حَبیبی وسُخَیلی حُسَینٌ، اتیتُ بِتُربَتِهِ ورَأَیتُ قاتِلَهُ، أما إنَّهُ لا یُقتَلُ بَینَ ظَهرانَی قَومٍ فَلا یَنصُرونَهُ إلّاعَمَّهُمُ اللّهُ بِعِقابٍ (کنز العمّال: ج 12 ص 128 ح 34324. نیز، ر. ک: المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 72).

مردم، اختلاف پیدا خواهد شد و چنین می شود» و انگشتانش را داخل هم کرد.

سپس فرمود: «پس از یکصد و بیست سال، مرگی شتابان و فراگیر خواهد بود. آن سال، سال هلاکت مردم است و بر آنها مردی از اولاد عبّاس، حاکم می شود».(1)

ر. ک: ص 179 ح 40 و ص 181 ح 42.

و - وای بر قاتل او!

95. الأمالی، شجری - به سندش، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: فرزندم حسین، در پشت کوفه کشته می شود.

وای بر قاتلش و واگذارنده اش و رها کنندۀ یاری اش!(2)

96. کامل الزیارات - به نقل از عمر بن هُبَیره -: پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که حسن و حسین علیهما السلام در دامان اویند و گاه، این و گاه، آن را می بوسد و به حسین علیه السلام می گوید: «وای بر کسی که تو را می کشد!».(3)

97. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: قاتل حسین بن علی، در تابوتی از آتش است و نیمی از عذاب دنیائیان را دارد و دست و پایش را با زنجیرهای آتشین می بندند و در آتش، سرنگونش می کنند تا به قعر دوزخ برسد و بویی دارد که دوزخیان از گند آن، به خدایشان پناه می برند و او در آن جا جاودان و چشندۀ عذاب دردناک است، همراه همۀ کسانی که به کشتن او (حسین علیه السلام) کمک و تحریک کرده اند.

ص:205


1- (1) . خَرَجَ عَلَینا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُتَغَیِّرَ اللَّونِ، فَقالَ: أنَا مُحَمَّدٌ، اوتیتُ فَواتِحَ الکَلامِ وخَواتِمَهُ، فَأَطیعونی ما دُمتُ بَینَ أظهُرِکُم، وإذا ذُهِبَ بی فَعَلَیکُم بِکِتابِ اللّهِ، أحِلّوا حَلالَهُ، وحَرِّموا حَرامَهُ، أتَتکُمُ المَوتَةُ أتَتکُم بِالرَّوحِ وَالرّاحَةِ، کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ، أتَتکُم فِتَنٌ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ، کُلَّما ذَهَبَ رُسُلٌ جاءَ رُسُلٌ، تَناسَخَتِ النُّبُوَّةُ، فَصارَت مُلکاً، رَحِمَ اللّهُ مَن أخَذَها بِحَقِّها، وخَرَجَ مِنها کَما دَخَلَها، أمسِک یا مُعاذُ وأحصِ. قالَ: فَلَمّا بَلَغتُ خَمسَةً قالَ: یَزیدُ، لا یُبارِکُ اللّهُ فی یَزیدَ! ثُمَّ ذَرَفَت عَیناهُ، فَقالَ: نُعِیَ إلَیَّ حُسَینٌ، واُتیتُ بِتُربَتِهِ، واُخبِرتُ بِقاتِلِهِ، وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، لا یُقتَلُ بَینَ ظَهرانَی قَومٍ لا یَمنَعونَهُ إلّاخالَفَ اللّهُ بَینَ صُدورِهِم وقُلوبِهِم، وسَلَّطَ عَلَیهِم شِرارَهُم، وألبَسَهُم شِیَعاً، ثُمَّ قالَ: واهاً لِفِراخِ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِن خَلیفَةٍ مُستَخلَفٍ مُترَفٍ، یَقتُلُ خَلَفی وخَلَفَ الخَلَفِ. فَلَمّا بَلَغتُ عَشَرَةً قالَ: الوَلیدُ اسمُ فِرعَونَ، هادِمُ شَرائِعِ الإِسلامِ، بَینَ یَدَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتٍ یَسُلُّ اللّهُ سَیفَهُ، فَلا غِمادَ لَهُ، وَاختَلَفَ النّاسُ، فَکانوا هکَذا - وشَبَکَ بَینَ أصابِعِه -. ثُمَّ قالَ: بَعدَ العِشرینَ ومِئَةٍ مَوتٌ سَریعٌ، وقَتلٌ ذَریعٌ، فَفیهِ هَلاکُهُم، ویَلِی عَلَیهِم رَجُلٌ مِن وُلدِ العَبّاسِ (المعجم الکبیر: ج 20 ص 38 ح 56 وج 3 ص 120 ح 2861، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 160).
2- (2) . یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ بِظَهرِ الکوفَةِ، الوَیلُ لِقاتِلِهِ، وخاذِلِهِ، وتارِکِ نُصرَتِهِ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 183، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 117).
3- (3) . رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام فی حِجرِهِ، یُقَبِّلُ هذا مَرَّةً، وهذا مَرَّةً، ویَقولُ لِلحُسَینِ علیه السلام: إنَّ الوَیلَ لِمَن یَقتُلُکَ (کامل الزیارات: ص 147 ح 173، بحار الأنوار: ج 44 ص 302 ح 11).

هر گاه پوستشان می سوزد، خداوند، پوست دیگری به جایش می رویانَد تا دوباره عذاب دردناک را بچشند و حتّی لحظه ای عذاب از آنان برداشته نمی شود و آب جوشان دوزخ به آنها نوشانده می شود. پس وای بر آنان از عذاب خدای متعال در دوزخ!(1)

98. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: موسی بن عمران از خدایش عز و جل درخواست کرد: ای خدای من! برادرم هارون در گذشت. او را بیامرز.

خداوند متعال به او وحی کرد: «ای موسی! اگر در بارۀ پیشینیان و پسینیان، از من چیزی بخواهی، اجابتت می کنم، جز قاتل حسین بن علی بن ابی طالب، که من، انتقام او را از قاتلش می گیرم»....(2)

99. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: دخترم فاطمه، روز قیامت، در حالی محشور می شود که لباسی آغشته به خون با اوست و به ستونی از ستون های عرش می آویزد و می گوید: ای عدل [مطلق]! میان من و قاتل فرزندانم حکم بران.

به خدای کعبه سوگند، خداوند متعال به نفع دخترم حکم می راند.(3)

100. الفتوح - به نقل از شُرَحبیل بن ابی عون -: فرشته ای که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، فرشتۀ دریاها بود....

سپس آن فرشته، مقداری از تربت حسین علیه السلام را در یکی از بال هایش حمل کرد و فرشته ای در آسمان دنیا نماند، جز آن که آن تربت را بویید و یادش نزد او [جاودان] ماند.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله آن مشت خاک را که فرشته آورده بود، گرفت و در حالی که می گریست، آن را بویید و میان گریه اش می گفت: «خدایا! به قاتل فرزندم برکت مده و او را به آتش دوزخ برسان».(4)

ص:206


1- (1) . إنَّ قاتِلَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فی تابوتٍ مِن نارٍ، عَلَیهِ نِصفُ عَذابِ أهلِ الدُّنیا، وقَد شُدَّت یَداهُ ورِجلاهُ بِسَلاسِلَ مِن نارٍ، مُنَکَّسٍ فِی النّارِ، حَتّی یَقَعَ فی قَعرِ جَهَنَّمَ، ولَهُ ریحٌ یَتَعَوَّذُ أهلُ النّارِ إلی رَبِّهِم مِن شِدَّةِ نَتنِهِ، وهُوَ فیها خالِدٌ ذائِقُ العَذابِ الأَلیمِ، مَعَ جَمیعِ مَن شایَعَ عَلی قَتلِهِ، کُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلَ اللّهُ عز و جل عَلَیهِمُ الجُلودَ، حَتّی یَذوقُوا العَذابَ الأَلیمَ، لا یُفَتَّرُ عَنهُم ساعَةً، ویُسقَونَ مِن حَمیمِ جَهَنَّمَ، فَالوَیلُ لَهُم مِن عَذابِ اللّهِ تَعالی فِی النّارِ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 47 ح 178؛ المناقب، ابن مغازلی: ص 66 ح 95).
2- (2) . إنَّ موسَی بنَ عِمرانَ سَأَلَ رَبَّهُ عز و جل، فَقالَ: یا رَبِّ، إنَّ أخی هارونَ ماتَ، فَاغفِر لَهُ، فَأَوحَی اللّهُ تَعالی إلَیهِ: یا موسی، لَو سَأَلتَنی فِی الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ لَأَجَبتُکَ ما خَلا قاتِلَ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَإِنّی أنتَقِمُ لَهُ مِن قاتِلِهِ... (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 47 ح 179؛ المناقب، ابن مغازلی: ص 68 ح 98).
3- (3) . تُحشَرُ ابنَتی فاطِمَةُ یَومَ القِیامَةِ، ومَعَها ثِیابٌ مَصبوغَةٌ بِالدَّمِ، فَتَعَلَّقُ بِقائِمَةٍ مِن قَوائِمِ العَرشِ، فَتَقولُ: یا عَدلُ، احکُم بَینی وبَینَ قاتِلِ وُلدی. قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: فَیَحکُمُ اللّهُ تَعالی لِابنَتی ورَبِّ الکَعبَةِ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 26 ح 6؛ المناقب، ابن المغازلی: ص 64 ح 91).
4- (4) . إنَّ المَلَکَ الَّذی جاءَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إنَّما کانَ مَلَکَ البِحارِ...، ثُمَّ حَمَلَ ذلِکَ المَلَکُ مِن تُربَةِ الحُسَینِ علیه السلام فی بَعضِ أجنِحَتِهِ، فَلَم یَبقَ مَلَکٌ فی سَماءِ الدُّنیا إلّاشَمَّ تِلکَ التُّربَةَ، وصارَ فیها عِندَهُ أثَرٌ وخَبَرٌ. قالَ: ثُمَّ أخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله تِلکَ القَبضَةَ الَّتی أتاهُ بِهَا المَلَکُ، فَجَعَلَ یَشُمُّها، وهُوَ یَبکی، ویَقولُ فی بُکائِهِ: اللّهُمَّ لا تُبارِک فی قاتِلِ وَلَدِی، وأصلِهِ نارَ جَهَنَّمَ (الفتوح: ج 4 ص 324، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 162).
14/2 پیشگویی پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارۀ چگونگی شهادت او

101. الأمالی، صدوق - به نقل از ابن عبّاس، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: هنگامی که حسین را دیدم، آنچه را پس از من با او می کنند، به یاد آوردم. گویی که می بینم به حرم و قبر من پناه آورده؛ امّا پناهش نمی دهند و در رؤیایش، او را به سینه ام می چسبانم و به او فرمان کوچ از هجرتگاهم می دهم و او را به شهادت، مژده می دهم، و او از آن جا به سوی قتلگاه و جایگاه بر خاک افتادنش، بار می بندد؛ [به سوی] سرزمین کرب و بلا و قتل و فنا. گروهی از مسلمانان، او را یاری می دهند. آنان از سَروران شهیدان امّت من در روز قیامت هستند. گویی به او می نگرم که تیر خورده و از اسبش به زمین افتاده و سپس مانند گوسفند، سرش را مظلومانه می بُرند.(1)

102. کفایة الأثر - به نقل از عبد اللّه بن عبّاس -: بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمدم و حسن علیه السلام بر گردن و حسین علیه السلام بر روی ران ایشان بود. پیامبر صلی الله علیه و آله صورت و دهان آن دو را می بوسید و می فرمود: «خدایا! دوستدار این دو را دوست بدار و دشمن آنان را دشمن بدار».

سپس فرمود: «ای ابن عبّاس! گویی می بینم که موی سپید مَحاسنش از خونش خضاب شده و دعوت می کند؛ امّا پاسخی نمی یابد، و یاری می طلبد؛ امّا یاری نمی شود».

گفتم: ای پیامبر خدا! چه کسانی این کارها را می کنند؟

فرمود: «بَدان امّتم! آنان را چه می شود؟ خدا، شفاعتم را شامل ایشان نکند!».(2)

103. کامل الزیارات - به نقل از مِسمَع بن عبد الملک، از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام در آغوش مادرش

ص:207


1- (1) . إنّی لَمّا رَأَیتُهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] تَذَکَّرتُ ما یُصنَعُ بِهِ بَعدی، کَأَنّی بِهِ وقَدِ استَجارَ بِحَرَمی وقَبری، فَلا یُجارُ، فَأَضُمُّهُ فی مَنامِهِ إلی صَدری، وآمُرُهُ بِالرَّحلَةِ عَن دارِ هِجرَتی، واُبَشِّرُهُ بِالشَّهادَةِ، فَیَرتَحِلُ عَنها إلی أرضِ مَقتَلِهِ، ومَوضِعِ مَصرَعِهِ، أرضِ کَربٍ وبَلاءٍ، وقَتلٍ وفَناءٍ، تَنصُرُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُسلِمینَ، اولئِکَ مِن سادَةِ شُهَداءِ امَّتی یَومَ القِیامَةِ، کَأَنّی أنظُرُ إلَیهِ وقَد رُمِیَ بِسَهمٍ، فَخَرَّ عَن فَرَسِهِ صَریعاً، ثُمَّ یُذبَحُ کَما یُذبَحُ الکَبشُ مَظلوماً (الأمالی، صدوق: ص 177 ح 178، بشارة المصطفی: ص 199).
2- (2) . دَخَلتُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَالحَسَنُ علیه السلام عَلی عاتِقِهِ، وَالحُسَینُ علیه السلام عَلی فَخِذِهِ، یَلثِمُهُما ویُقَبِّلُهُما، ویَقولُ: اللّهُمَّ والِ مَن والاهُما، وعادِ مَن عاداهُما، ثُمَّ قالَ: یَابنَ عَبّاسٍ، کَأَنّی بِهِ وقَد خُضِبَت شَیبَتُهُ مِن دَمِهِ، یَدعو فَلا یُجابُ، ویَستَنصِرُ فَلا یُنصَرُ. قُلتُ: مَن یَفعَلُ ذلِکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: شِرارُ امَّتی، ما لَهُم؟ لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی! (کفایة الأثر: ص 16، مستدرک الوسائل: ج 10 ص 276 ح 12009).

بود که پیامبر صلی الله علیه و آله او را گرفت و فرمود: «خدا، قاتلان تو را لعنت کند! خدا، غارت کنندگانِ تو را لعنت کند! خدا، همکاری کنندگان بر ضدّ تو را لعنت کند! و خدا میان من و هر کس که بر ضدّ تو یاری دهد، حکم کند!».

فاطمه علیها السلام گفت: ای پدر! چه می فرمایی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «دخترم! آنچه را پس از من و تو از آزار و ستم و خیانت و تجاوز به او می رسد، یاد کردم. او در آن روز، میان یارانی به سانِ ستارگان آسمان است که راه به شهادت می برند و گویی لشکرشان و جایگاه اسباب و تربتشان را می بینم».

فاطمه علیها السلام پرسید: ای پدر! این جایی که توصیف می کنی، کجاست؟

فرمود: «جایی که کربلا نامیده می شود و آن، کرب (رنج) و بلا برای ما و امّت دارد. شروران امّتم، بر آنان می شورند و اگر همۀ آسمانیان و زمینیان، یکی از آن شروران را شفاعت کنند، پذیرفته نمی شود و آنها در آتش دوزخ، جاویدان خواهند بود».

فاطمه علیها السلام گفت: ای پدر! [آیا حسین] کشته می شود؟

فرمود: «آری، ای دخترم! و کسی، پیش از او، به سانِ او کشته نمی شود و آسمان ها و زمین ها بر او می گریند و نیز فرشتگان و وحوش و ماهیان دریاها و کوه ها که اگر به آنها اذن داده شود، جانداری را بر زمین، باقی نمی گذارند، و گروهی از دوستداران ما نزد او می آیند که در زمین از آنان، عالم تر به خدا و پایدارتر به حقّ ما نیست و جز آنان، کسی بر روی زمین به حسین، رو نمی کند. آنان چراغ هایی در دل تاریکی های ستم و شفیعان و درآیندگان بر من در حوض [کوثر] هستند. چون در آیند، من آنان را از چهره شان می شناسم. گروندگان به هر دین، پیشوایان خود را می جویند و آنان ما را و نه غیر ما را می جویند. آنان پایه های استوار زمین و سبب نزول باران اند».(1)

ص:208


1- (1) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام مَعَ امِّهِ تَحمِلُهُ، فَأَخَذَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقالَ: لَعَنَ اللّهُ قاتِلیکَ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبیکَ، وأهلَکَ اللّهُ المُتَوازِرینَ عَلَیکَ، وحَکَمَ اللّهُ بَینی وبَینَ مَن أعانَ عَلَیکَ! فَقالَت فاطِمَةُ: یا أبَه، أیَّ شَیءٍ تَقولُ؟ قالَ: یا بِنتاه، ذَکَرتُ ما یُصیبُهُ بَعدی وبَعدَکِ مِنَ الأَذی وَالظُّلمِ وَالغَدرِ وَالبَغیِ، وهُوَ یَومَئِذٍ فی عُصبَةٍ کَأَنَّهُم نُجومُ السَّماءِ، یَتَهادَونَ إلَی القَتلِ، وکَأَنّی أنظُرُ إلی مُعَسکَرِهِم، وإلی مَوضِعِ رِحالِهِم وتُربَتِهِم. فَقالَت: یا أبَه، وأینَ هذَا المَوضِعُ الَّذی تَصِفُ؟ قالَ: مَوضِعٌ یُقالُ لَهُ کَربَلاءُ، وهِیَ ذاتُ کَربٍ وبَلاءٍ عَلَینا وعَلَی الاُمَّةِ، یَخرُجُ عَلَیهِم شِرارُ امَّتی، ولَو أنّ أحَدَهُم شَفَعَ لَهُ مَن فِی السَّماواتِ وَالأَرَضینَ ما شُفِّعوا فیهِم، وهُمُ المُخَلَّدونَ فِی النّارِ. قالَت: یا أبَه، فَیُقتَلُ؟ قالَ: نَعَم یا بِنتاه، وما قُتِلَ قِتلَتَهُ أحَدٌ کانَ قَبلَهُ، وتَبکیهِ السَّماواتُ وَالأَرضونَ، وَالمَلائِکَةُ وَالوَحشُ وَالحیتانُ فِی البِحارِ وَالجِبالُ، لَو یُؤذَنُ لَها ما بَقِیَ عَلَی الأَرضِ مُتَنَفِّسٌ، ویَأتیهِ قَومٌ مِن مُحِبّینا، لَیسَ فِی الأَرضِ أعلَمُ بِاللّهِ ولا أقوَمُ بِحَقِّنا مِنهُم، ولَیسَ عَلی ظَهرِ الأَرضِ أحَدٌ یَلتَفِتُ إلَیهِ غَیرُهُم، اولئِکَ مَصابیحُ فی ظُلُماتِ الجَورِ، وهُمُ الشُّفَعاءُ، وهُم وارِدونَ حَوضی غَداً، أعرِفُهُم إذا وَرَدوا عَلَیَّ بِسیماهُم، وأهلُ کُلِّ دینٍ یَطلُبونَ أئِمَّتَهُم، وهمُ یَطلُبونَنا ولا یَطلُبونَ غَیرَنا، وهُم قِوامُ الأَرضِ، بِهِم یَنزِلُ الغَیثُ (کامل الزیارات: ص 144 ح 170، تفسیر فرات: ص 171 ح 219).
15/2 پیشگویی پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارۀ مزار او و زائرانش

104. الإرشاد: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی نشسته بود و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام گِردش را گرفته بودند.

پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «شما در چه حالی خواهید بود، هنگامی که بر خاک بیفتید و مرقدهایتان پراکنده شود؟».

حسین علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ما به مرگ طبیعی می میریم، یا کشته می شویم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پسرکم! تو به ستم، کشته می شوی و برادرت نیز به ستم، کشته می شود و فرزندانتان در زمین، رانده و پراکنده می شوند».

حسین علیه السلام گفت: چه کسی ما را می کشد، ای پیامبر خدا؟

فرمود: «بدترینِ مردمان».

گفت: پس از کشته شدن ما، کسی ما را زیارت می کند؟

فرمود: «آری؛ گروهی از امّتم، که شما را به قصد نیکی و پیوند با من زیارت می کنند. چون روز قیامت شود، در ایستگاه حسابرسی، نزدشان می آیم و بازوهایشان را می گیرم و از هراس ها و سختی های آن، نجاتشان می دهم».(1)

105. کامل الزیارات - به نقل از محمّد بن حسین بن علی بن الحسین علیه السلام، از پدرش، از جدّش، از علی بن ابی طالب علیه السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی به دیدار ما آمد و ما غذایی برایش بردیم. امّ ایمَن، کاسۀ بزرگی خرما و قَدَحی شیر و سرشیر برایمان هدیه آورده بود. آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بردیم و از آن خورد.

چون غذایش را به پایان برد، برخاستم و بر دستان پیامبر صلی الله علیه و آله آب ریختم و چون دستانش را شست،

ص:209


1- (1) . إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله کانَ ذاتَ یَومٍ جالِساً وحَولَهُ عَلِیٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام، فَقالَ لَهُم: کَیفَ بِکُم إذا کُنتُم صَرعی وقُبورُکُم شَتّی؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أنَموتُ مَوتاً أو نُقتَلُ؟ فَقالَ: بَل تُقتَلُ یا بُنَیَّ ظُلماً، ویُقتَلُ أخوکَ ظُلماً، وتُشَرَّدُ ذَرارِیُّکُم فِی الأَرضِ. فَقالَ الحُسَینِ علیه السلام: ومَن یَقتُلُنا یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: شِرارُ النّاسِ، قالَ: فَهَل یَزُورُنا بَعدَ قَتِلنا أحَدٌ؟ قالَ: نَعَم، طائِفَةٌ مِن امَّتی یُریدونُ بِزِیارَتِکُم بِرّی وصِلَتی، فَإِذا کانَ یَومُ القِیامَةِ جِئتُهُم إلَی المَوقِفِ حَتّی آخُذَ بِأَعضادِهِم فَاُخَلِّصُهُم مِن أهوالِهِ وشَدائِدِهِ (الإرشاد: ج 2 ص 131، کشف الغمّة: ج 2 ص 220).

صورت و محاسنش را با باقی ماندۀ آب دستانش مسح کرد وسپس برخاست و به سوی سجده گاهی در گوشۀ اتاق رفت و نماز خواند و به سجده افتاد و گریست و گریه را طول داد.

سپس سرش را بلند کرد؛ امّا هیچ یک از ما اهل خانه، جرئت سؤال کردن نیافت.

حسین [که راه رفتن را تازه یاد گرفته بود،] برخاست و کم کم رفت تا از روی ران پیامبر صلی الله علیه و آله بالا رفت و سر پیامبر خدا را به سینه گرفت و چانه اش را بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله نهاد و سپس گفت: ای پدر! چرا گریه می کنی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «پسرکم! من امروز به شما نگاه کردم و چنان شادمان شدم که تا کنون مانند آن، شاد نشده بودم. پس جبرئیل به سویم فرود آمد و به من خبر داد که شما کشته می شوید و قتلگاه های شما پراکنده است. من خدا را بر این، ستودم و خیر شما را خواستم».

حسین به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ای پدر! با این پراکندگی، چه کسی قبرهای ما را زیارت می کند و به دیدار ما می آید؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «گروه هایی از امّتم، که قصد نیکی کردن به من و پیوستن به مرا دارند. من در ایستگاه حسابرسی [در قیامت]، آنان را یاد می کنم و بازوهایشان را می گیرم و از هراس ها و سختی های قیامت، نجاتشان می دهم».(1)

106. الأمالی، طوسی - به نقل از جابر، از امام باقر علیه السلام، از امیر مؤمنان علیه السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدار ما آمد. امّ ایمن، شیر و سرشیر و خرما برایمان هدیه آورده بود. آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بردیم و او از آن خورد و سپس به گوشۀ خانه رفت و چند رکعت نماز خواند و در آخرین سجده اش به شدّت گریست. هیچ یک از ما به احترام او، چیزی نپرسیدیم؛ امّا حسین در دامانش نشست و به او

ص:210


1- (1) . زارَنا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یومٍ، فَقَدَّمنا إلَیهِ طَعاماً، وأهدَت إلَینا امُّ أیمَنَ صَحفَةً مِن تَمرٍ، وقَعباً مِن لَبَنٍ وزَبَدٍ، فَقَدَّمنا إلَیهِ، فَأَکَلَ مِنهُ، فَلَمّا فَرَغَ قُمتُ وسَکَبتُ عَلی یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ماءً، فَلَمّا غَسَلَ یَدَیهِ مَسَحَ وَجهَهُ ولِحیَتَهُ بِبِلَّةِ یَدَیهِ، ثُمَّ قامَ إلَی مَسجِدٍ فی جانِبِ البَیتِ، وصَلّی وخَرَّ ساجِداً، فَبَکی وأطالَ البُکاءَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، فَمَا اجتَری مِنّا أهلَ البَیتِ أحَدٌ یَسأَلُهُ عَن شَیءٍ. فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام یَدرُجُ حَتّی صَعِدَ عَلی فَخِذَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَأَخَذَ بِرَأسِهِ إلی صَدرِهِ ووَضَعَ ذَقَنَهُ عَلی رَأسِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ قالَ: یا أبَه، ما یُبکیکَ؟ فَقالَ لَهُ: یا بُنَیَّ، إنّی نَظَرتُ إلَیکُم الیَومَ، فَسُرِرتُ بِکُم سُروراً لَم اسَرَّ بِکُم مِثلَهُ قَطُّ، فَهَبَطَ إلَیَّ جَبرَئیلُ، فَأَخبَرَنی أنَّکُم قَتلی، وأنَّ مَصارِعَکُم شَتّی، فَحَمِدتُ اللّهَ عَلی ذلِکَ، وسَأَلتُ لَکُمُ الخِیَرَةَ، فَقالَ لَهُ: یا أبَه، فَمَن یَزورُ قُبورَنا ویَتَعاهَدُها عَلی تَشَتُّتِها؟ قالَ: طَوائِفُ مِن امَّتی یُریدونَ بِذلِکَ بِرّی وصِلَتی، أتَعاهَدُهُم فِی المَوقِفِ وآخُذُ بِأَعضادِهِم، فَاُنجیهِم مِن أهوالِهِ وشَدائِدِهِ (کامل الزیارات: ص 126 ح 141، بحار الأنوار: ج 44 ص 234 ح 21).

گفت: ای پدر! به خانۀ ما آمدی و از چیزی به اندازۀ آمدنت به خانۀ ما، خوش حال نشدیم. سپس چنان گریه ای کردی که ما را اندوهگین ساخت. چرا گریه کردی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پسرکم! جبرئیل، هم اکنون نزد من آمد و به من خبر داد که شما کشته می شوید و قتلگاه های شما پراکنده است».

حسین گفت: پدر عزیزم! با این پراکندگی، پاداش زائر ما چیست؟

فرمود: «پسرکم! آنان گروه هایی از امّت من هستند که شما را زیارت می کنند و به این وسیله، برکت می جویند و من بر خود، لازم می دانم که روز قیامت، نزد آنان بیایم تا آنها را از هراس های مربوط به گناهانشان در آن روز برهانم، و خداوند، آنان را در بهشت، جای می دهد».(1)

ر. ک: ج 2 ص 848 (بخش هشتم/فصل چهارم/گریۀ آدم علیه السلام) و ص 849 (گریۀ ابراهیم علیه السلام) و ص 850 (گریۀ عیسی علیه السلام)

و ص 853 (گریۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش).

ص:211


1- (1) . زارَنا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقَد أهدَت لَنا امُّ أیمَنَ لَبَناً وزَبَداً وتَمراً، فَقَدَّمناهُ، فَأَکَلَ مِنهُ، ثُمَّ قامَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلی زاوِیَةِ البَیتِ، فَصَلّی رَکَعاتٍ، فَلَمّا کانَ فی آخِرِ سُجودِهِ بَکی بُکاءً شَدیداً، فَلَم یَسأَلهُ أحَدٌ مِنّا إجلالاً لَهُ. فَقام َ الحُسَینُ علیه السلام فَقَعَدَ فی حِجرِهِ، وقالَ لَهُ: یا أبَتِ، لَقَد دَخَلتَ بَیتَنا فَما سُرِرنا بِشَیءٍ کَسُرورِنا بِدُخولِکَ، ثُمَّ بَکَیتَ بُکاءً غَمَّنا، فَلِمَ بَکَیتَ؟ فَقالَ: یا بُنَیَّ، أتانی جَبرَئیلُ آنِفاً، فَأَخبَرَنی أنَّکُم قَتلی، وأنَّ مَصارِعَکُم شَتّی. فَقالَ: یا أبَتِ، فَما لِمَن یَزورُ قُبورَنا عَلی تَشَتُّتِها؟ فَقالَ: یا بُنَیَّ اولئِکَ طَوائِفُ مِن امَّتی یَزورونَکُم، یَلتَمِسونَ بِذلِکَ البَرَکَةَ، وحَقیقٌ عَلَیَّ أن آتِیَهُم یَومَ القِیامَةِ حَتّی اخَلِّصَهُم مِن أهوالِ السّاعَةِ مِن ذُنوبِهِم، ویُسکِنُهُمُ اللّهُ الجَنَّةَ (الأمالی، طوسی: ص 669 ح 1404، کامل الزیارات: ص 125 ح 140).

فصل سوم: پیشگویی امیر مؤمنان (علیه السلام) دربارۀ شهادت امام حسین (علیه السلام)

اشاره

بر اساس احادیث این فصل، همه و یا اکثر قریب به اتّفاقِ آنچه از امام علی علیه السلام در بارۀ حادثۀ کربلا گزارش شده، در دوران خلافت ایشان و بسیاری از آنها، در خودِ سرزمین کربلا بوده است.

گفتنی است که امام علی علیه السلام، در دوران خلافت خود، حدّ اقل، سه بار از سرزمین کربلا، عبور کرده است: دو بار در مسیر رفت و بازگشت از جنگ صِفّین، و یک بار در مسیر حرکت برای جنگ نهروان.(1) از این رو، مطالب فراوانی در این سفرها در مورد حادثۀ کربلا از آن امام علیه السلام، گزارش شده است.

نکتۀ دیگر، این که در این سفرها، دو فرزند بزرگوار امیر مؤمنان علیه السلام، حسن و حسین علیهما السلام نیز ایشان را همراهی می کرده اند و لذا امام حسین علیه السلام، در محرّم سال 61 هجری، لا اقل، چهارمین باری بوده که به سرزمین کربلا، گام می نهاده است و پرسش از نام آن وادی، هنگام ورود به آن،(2)بدین معنا نیست که تا آن زمان به آن مکان نیامده بوده است.

1/3 پیشگویی دربارۀ شهادت او، هنگام عبور از کربلا
الف - این جا خوابگاه شتران آنان است

107. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن میمون قدّاح، از امام صادق علیه السلام -: امیر مؤمنان [علی علیه السلام] با گروهی از یارانش از کربلا گذشت. به آن جا که رسید، اشکْ چشمانش را پر کرد و سپس فرمود:

«این جا خوابگاه شتران آنها و این جا جایگاه اسباب سفرشان است و این جا خونشان ریخته می شود. خوشا به حال تو - ای خاک - که خون های عاشقان، بر روی تو ریخته می شود!».(3)

ص:212


1- (1) . برای اطّلاع از مسیر حرکت امیر مؤمنان علی علیه السلام در نبرد صِفّین و نهروان، ر. ک: دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج 5 ص 278 نقشۀ شمارۀ 5 و ج 6 ص 504 نقشۀ شمارۀ 6.
2- (2) . ر. ک: ص 245 ح 151.
3- (3) . مَرَّ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام بِکَربَلاءَ فی اناسٍ مِن أصحابِهِ، فَلَمّا مَرَّ بِهَا اغرَورَقَت عَیناهُ بِالبُکاءِ، ثُمَّ قالَ: هذا مُناخُ رِکابِهِم، وهذا مُلقی رِحالِهِم، وهُنا تُهرَقُ دِماؤُهُم، طوبی لَکِ مِن تُربَةٍ، عَلَیکِ تُهرَقُ دِماءُ الأَحِبَّةِ! (کامل الزیارات: ص 453 ح 685، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص 47).

108. تذکرة الخواصّ - به نقل از حسن بن کثیر و عبدِ خَیر -: هنگامی که علی علیه السلام به کربلا رسید، ایستاد و گریست و فرمود: «پدرم فدای جوانانی باد که این جا کشته می شوند! این جا خوابگاه شترانشان و این جا محلّ فرود آمدنشان است و این جا، جای بر خاک افتادن آن مرد(1) است» و سپس گریه اش زیاد شد.(2)

109. دلائل النبوّة، ابو نعیم - به نقل از اصبغ بن نُباته -: ما همراه علی علیه السلام به جایگاه قبر حسین علیه السلام آمدیم.

فرمود: «این جا خوابگاه شتران و این جا جایگاه اسباب سفر و این جا جایگاه ریخته شدنِ خونشان است؛ جوانانی از خاندان محمّد که در این دشت، کشته می شوند و آسمان و زمین برایشان می گریند».(3)

ب - این جا کربلاست

110. الإرشاد - به نقل از جویریّة بن مسهر عبدی -: هنگامی که با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام به طرف صفّین می رفتیم، به منطقۀ کربلا رسیدیم. امام علیه السلام در کنارۀ لشکر ایستاد و سپس به چپ و راست نگریست و گریست و سپس فرمود: «به خدا سوگند، این جا خوابگاه مرکب ها و جای کشته شدن آنهاست».

به او گفته شد: ای امیر مؤمنان! این جا کجاست؟

فرمود: «این جا کربلاست. گروهی در آن، کشته می شوند که بدون حساب به بهشت وارد می شوند» و سپس حرکت کرد.(4)

ص:213


1- (1) . مقصود، امام حسین علیه السلام است.
2- (2) . لَمّا وَصَلَ عَلِیٌّ علیه السلام إلی کَربَلاءَ، وَقَفَ وبَکی، وقالَ: بِأَبیهِ اغَیلِمَةٌ یُقتَلونَ هاهُنا، هذا مُناخُ رِکابِهِم، هذا مَوضِعُ رِحالِهِم، هذا مَصرَعُ الرَّجُلِ، ثُمَّ ازدادَ بُکاؤُهُ (تذکرة الخواصّ: ص 250).
3- (3) . أتَینا مَعَهُ مَوضِعَ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: ها هُنا مُناخُ رِکابِهِم ومَوضِعُ رِحالِهِم، وها هُنا مُهَراقُ دِمائِهِم، فِتیَةٌ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، یُقتَلونَ بِهذِهِ العَرصَةِ، تَبکی عَلَیهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُ (دلائل النبوّة، ابو نعیم: ج 2 ص 582 ح 530؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 224 و 266).
4- (4) . لَمّا تَوَجَّهنا مَعَ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام إلی صِفّینَ، فَبَلَغنا طُفوفَ کَربَلاءَ، وَقَفَ علیه السلام ناحِیَةً مِنَ العَسکَرِ، ثُمَّ نَظَرَ یَمیناً وشِمالاً وَاستَعبَرَ، ثُمَّ قالَ: هذا - وَاللّهِ - مُناخُ رِکابِهِم، ومَوضِعُ مَنِیَّتِهِم. فَقیلَ لَهُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، ما هذَا المَوضِعُ؟ قالَ: هذا کَربَلاءُ، یُقتَلُ فیهِ قَومٌ یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ. ثُمَّ سارَ (الإرشاد: ج 1 ص 332، کشف الیقین: ص 100 ح 92).
ج - کربلا، جای کَرب و بلا

111. وقعة صفّین - به نقل از حسن بن کثیر، از پدرش -: علی علیه السلام به کربلا آمد و در آن جا ایستاد. به او گفته شد: ای امیر مؤمنان! این جا، کربلاست.

فرمود: «آمیخته با کَرب (رنج) و بلا». آن گاه با دستش به مکانی اشاره کرد و فرمود: «این جا، جایگاه اسباب سفر و خوابگاه مرکب های آنان است» و به جایی دیگر اشاره کرد و فرمود: «این جا خونشان ریخته می شود».(1)

د - پدرم فدای آن بی یاور!

112. اسد الغابة - به نقل از غرفۀ ازْدی -: من در منزلت علی علیه السلام شک کرده بودم. با او بر کنارۀ فرات بیرون آمدیم که از راه، کناره گرفت و ایستاد و ما هم گرد او ایستادیم. با دستش اشاره کرد و فرمود: «این جا جایگاه اسباب سفر و خوابگاه مرکب هایشان و محلّ ریختن خونشان است. پدرم فدای آن که در زمین و آسمان، یاوری جز خدا ندارد!».

هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، بیرون آمدم تا به مکانی که او را در آن جا کشته بودند، رسیدم. آن، درست همان گونه بود که [امام علی علیه السلام] گفته بود و کوچک ترین خطایی نداشت.

پس، از شکّی که کرده بودم، از خدا آمرزش خواستم و دانستم که علی علیه السلام آنچه را به او سپرده بودند، بیان کرده است.(2)

ه - پیشینیان بر او پیشی نمی گیرند و پسینیان به او نمی رسند

113. تهذیب الأحکام - به نقل از محمّد بن سِنان، از کسی که از امام صادق علیه السلام برای او حدیث کرده است -: امیر مؤمنان علیه السلام با مردم حرکت کرد، تا آن که به یک یا دو میلی کربلا رسید. امام علیه السلام پیشاپیشِ مردم رفت تا به جایگاه بر خاک افتادن شهیدان رسید و فرمود: «در این جا دویست پیامبر و دویست وصی، از دنیا رفته اند و دویست سبط [- ِ پیامبر] با پیروانشان شهید شده اند».

سپس سوار بر اشترش، در حالی که پای از رکاب بیرون داشت، به گرد آن چرخید و چنین

ص:214


1- (1) . إنَّ عَلِیّاً علیه السلام أتی کَربَلاءَ، فَوَقَفَ بِها، فَقیلَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، هذِهِ کَربَلاءُ. قالَ: ذاتُ کَربٍ و بَلاءٍ. ثُمَّ أومَأَ بِیَدِهِ إلی مَکانٍ، فَقالَ: ها هُنا مَوضِعُ رِحالِهِم، ومُناخُ رِکابِهِم، وأومَأَ بِیَدِهِ إلی مَوضِعٍ آخَرَ، فَقالَ: ها هُنا مُهَراقُ دِمائِهِم (وقعة صفّین: ص 142؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 3 ص 171).
2- (2) . دَخَلَنی شَکٌّ مِن شَأنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَخَرَجتُ مَعَهُ عَلی شاطِئِ الفُراتِ، فَعَدَلَ عَنِ الطَّریقِ ووَقَفَ، ووَقَفنا حَولَهُ، فَقالَ بِیَدِهِ: هذا مَوضِعُ رَواحِلِهِم، ومُناخُ رِکابِهِم، ومُهَراقُ دِمائِهِم، بِأَبی مَن لا ناصِرَ لَهُ فِی الأَرضِ ولا فِی السَّماءِ إلَّااللّهُ! فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام خَرَجتُ حَتّی أتَیتُ المَکانَ الَّذی قَتَلوهُ فیهِ، فَإِذا هُوَ کَما قالَ، ما أخطَأَ شَیئاً. قالَ: فَاستَغفَرتُ اللّهَ مِمّا کانَ مِنّی مِنَ الشَّکِّ، وعَلِمتُ أنَّ عَلِیّاً علیه السلام لَم یَقدَم إلّابِما عُهِدَ إلَیهِ فیهِ (اسد الغابة: ج 4 ص 322).

فرمود: «[این جا] خوابگاه مرکب ها و جایگاه بر خاک افتادن شهیدان است. پیشینیان، بر ایشان پیشی نمی گیرند و پسینیانِ، به ایشان نمی رسند».(1)

و - شهیدانی بی مانند

114. المعجم الکبیر - به نقل از شیبان بن مُخرَّم که از هواداران عثمان بود -: هنگامی که علی به کربلا آمد، من با او بودم. گفت: «در این جا، شهیدانی کشته می شوند که بجز شهیدان بدر، کس همانند آنها نیست».

[با خود] گفتم: یکی دیگر از دروغ هایش! آن جا پای درازگوش مرده ای بود. به غلامم گفتم:

پای این درازگوش را بگیر و مانند میخ، آن را در زمین فرو کن و پنهانش بدار.

روزگار چرخید و گذشت و هنگامی که حسین بن علی کشته شد، من و یارانم به آن جا آمدیم.

پیکر حسین بن علی بر روی همان پای درازگوش بود و یارانش دسته جمعی گرداگرد او کشته شده بودند.(2)

115. البدایة و النهایة - به نقل از محمّد بن سعد و غیر او، از طریق های متعدّد -: علی علیه السلام در حرکت به صفّین، از کربلا و از کنار درختان حنظل گذشت. از نام آن جا پرسید. گفتند: کربلا.

فرمود: «کرب (رنج) و بلا!» و فرود آمد و نزد درختی در آن جا نماز خواند. سپس فرمود: «این جا شهیدانی کشته می شوند که بهترینِ شهیدان بجز صحابه(3) هستند. [آنان] بدون حساب به بهشت در می آیند» و به جایی در آن جا اشاره کرد. آن جا را نشانه گذاری کردند و حسین علیه السلام در همان جا کشته شد.(4)

ص:215


1- (1) . خَرَجَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام یَسیرُ بِالنّاسِ، حَتّی إذا کانَ مِن کَربَلاءَ عَلی مَسیرَةِ میلٍ أو میلَینِ، فَتَقَدَّمَ بَینَ أیدیهِم حَتّی إذا صارَ بِمَصارِعِ الشُّهَداءِ، قالَ: قُبِضَ فیها مِئَتا نَبِیٍّ، ومِئَتا وَصِیٍّ، ومِئَتا سِبطٍ شُهَداءَ بِأَتباعِهِم. فَطافَ بِها عَلی بَغلَتِهِ خارِجاً رِجلَیهِ مِنَ الرِّکابِ، وأنشَأَ یَقولُ: مُناخُ رِکابٍ ومَصارِعُ شُهَداءَ، لا یَسبِقُهُم مَن کانَ قَبلَهُم، ولا یَلحَقُهُم مَن کانَ بَعدَهُم (تهذیب الأحکام: ج 6 ص 72 ح 138، کامل الزیارات: ص 453 ح 686).
2- (2) . إنّی لَمَعَ عَلِیٍّ علیه السلام إذ أتی کَربَلاءَ، فَقالَ: یُقتَلُ فی هذَا المَوضِعِ شُهَداءُ لَیسَ مِثلَهُم شُهَداءُ إلّاشُهَداءُ بَدرٍ. فَقُلتُ: بَعضُ کَذِباتِهِ! وثَمَّ رِجلُ حِمارٍ مَیِّتٍ، فَقُلتُ لِغُلامی: خُذ رِجلَ هذَا الحِمارِ، فَأَوتِدها فی مَقعَدِهِ وغَیِّبها، فَضَرَبَ الدَّهرُ ضَربَةً، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، انطَلَقتُ ومَعی أصحابٌ لی، فَإِذا جُثَّةُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی رِجلِ ذاکَ الحِمارِ، وإذا أصحابُهُ رِبضَةٌ حَولَهُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 111 ح 2826، کفایة الطالب: ص 427).
3- (3) . ظاهراً عبارت «بجز صحابه» از اضافات نویسندۀ کتاب است؛ زیرا در هیچ یک از منابع پیشین، این عبارت وجودندارد.
4- (4) . أنَّهُ مَرَّ بِکَربَلاءَ عِندَ أشجارِ الحَنظَلِ وهُوَ ذاهِبٌ إلی صِفّینَ، فَسَأَلَ عَنِ اسمِها، فَقیلَ: کَربَلاءُ، فَقالَ: کَربٌ وبَلاءٌ! فَنَزَلَ وصَلّی عِندَ شَجَرَةٍ هُناکَ. ثُمَّ قالَ: یُقتَلُ هاهُنا شُهَداءُ هُم خَیرُ الشُّهَداءِ غَیرَ الصَّحابَةِ، یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ، وأشارَ إلی مَکانٍ هُناکَ، فَعَلَموهُ بِشَیءٍ، فَقُتِلَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام (البدایة و النهایة: ج 8 ص 199).
ز - خون ها در آن جا ریخته می شود

116. المطالب العالیة: ابو یحیی، از مردی از قبیلۀ بنی ضَبّه نقل می کند: هنگامی که علی علیه السلام به کربلا فرود آمد، حاضر بودم. رفت تا در نقطه ای ایستاد و با دستش اشاره کرد و فرمود: «جایگاه مرکب هایشان، جلوی آن و جای اسباب سفرشان، در سمت چپ آن است» و با دستش به زمین زد و یک مشت خاک از زمین برداشت و آن را بویید و در همان حالی که خمیده بود، فرمود:

«خوشا به حال خون هایی که در آن، ریخته می شود!».

سپس حسین علیه السلام آمد و در کربلا بار افکند. من میان گروهی که ابن زیاد به سوی حسین علیه السلام فرستاده بود، بودم. هنگامی که وارد شدم، گویی جایگاه علی علیه السلام و اشاره کردن با دستش را دیدم.

پس اسبم را چرخاندم و به سوی حسین بن علی علیه السلام باز گشتم و بر او سلام دادم و به او گفتم:

پدرت، داناترینِ مردم بود و من در فلان زمان، نزد او حضور داشتم و او چنین و چنان گفت و بی تردید و به خدا سوگند، تو اکنون کشته می شوی.

حسین علیه السلام فرمود: «تو می خواهی چه کنی؟ آیا به ما می پیوندی، یا به خانواده ات ملحق می شوی؟».

گفتم: به خدا سوگند، من بدهکار و عیالوارم و گمان نمی کنم که جز به خانواده ام ملحق شوم.

حسین علیه السلام با اشاره به مالی که جلویش بود، فرمود: «اکنون که به ما نمی پیوندی، به مقدار نیازت از این مال بردار، پیش از آن که [مرا بکشند و] بر تو حرام شود. سپس بشتاب که به خدا سوگند، هیچ کس نیست که صدای دعوت [و کمک خواهیِ] مرا بشنود و درخشش شمشیرها را ببیند و به یاری مان نیاید، جز آن که بر زبان محمّد صلی الله علیه و آله نفرین شده است».

گفتم: به خدا سوگند، امروز، هر دو کار را جمع نمی کنم: مالت را بگیرم و تو را وا گذارم!

ابو یحیی می گوید: آن مرد، باز گشت و آن جا را ترک کرد.(1)

ص:216


1- (1) . شَهِدتُ عَلِیّاً حینَ نَزَلَ کَربَلاءَ، فَانطَلَقَ فَقامَ ناحِیَةً، فَأَومَأَ بِیَدِهِ، فَقالَ: مُناخُ رِکابِهِم أمامَهُ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن یَسارِهِ، فَضَرَبَ بِیَدَیهِ الأَرضَ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَةً، فَشَمَّها، فَقالَ - وَانحَنی -: وا حَبَّذَا الدِّماءُ یُسفَکُ فیهِ. ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام، فَنَزَلَ کَربَلاءَ. قالَ الضَّبِّیُّ: فَکُنتُ فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَهَا ابنُ زِیادٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا قَدِمتُ فَکَأَنَّما نَظَرتُ إلی مَقامِ عَلِیٍّ علیه السلام وإشارَتِهِ بِیَدِهِ، فَقَلَبتُ فَرَسی، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَسَلَّمتُ عَلَیهِ، وقُلتُ لَهُ: إنَّ أباکَ کانَ أعلَمَ النّاسِ، وإنّی شَهِدتُهُ فی زَمَنِ کَذا وکَذا قالَ: کَذا وکَذا، وإنَّکَ وَاللّهِ لَمَقتولٌ السّاعَةَ. قالَ: فَما تُریدُ أن تَصنَعَ أنتَ؟ أتَلحَقُ بِنا أم تَلحَقُ بِأَهلِکَ؟ قُلتُ: وَاللّهِ، إنَّ عَلَیَّ لَدَیناً، وإنَّ لی لَعِیالاً، وما أظُنُّ إلّاسَأَلحَقُ بِأَهلی. قالَ: أمّا لا، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَکَ - وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَینَ یَدَیهِ - قَبلَ أن یَحرُمَ عَلَیکَ، ثُمَّ النَّجاءَ، فَوَاللّهِ، لا یَسمَعُ الدّاعِیَةَ أحَدٌ، ولا یَرَی البارِقَةَ أحَدٌ ولا یُعینُنا إلّاکانَ مَلعوناً عَلی لِسانِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. قالَ: قُلتُ: وَاللّهِ، لا أجمَعُ الیَومَ أمرَینِ: آخُذُ مالَکَ، وأخذُلُکَ. فَانصَرَفَ وتَرَکَهُ (المطالب العالیة: ج 4 ص 326 ح 4517).
ح - در کنار رود فرات، صبر کن، ای ابا عبد اللّه!

117. مُسنَد ابن حنبل - به نقل از عبد اللّه بن نُجَی، در بارۀ پدرش -: او که مسئول وسایل طهارت علی علیه السلام بود، با ایشان که عازم صفّین بود، حرکت کرد. هنگامی که از کنار نینوا(1) می گذشت، علی علیه السلام ندا داد: «صبر داشته باش، ابا عبد اللّه! صبر داشته باش، ابا عبد اللّه! در کنار فرات!».

گفتم: یعنی چه؟

فرمود: «روزی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدم و چشمانش اشکبار بود. پرسیدم: ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا اشک از چشمانت سرازیر است؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل، اندکی پیش، از نزدم رفت. او برایم گفت که حسین در کنار رود فرات، کشته می شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل گفت: آیا می خواهی خاک آن جا را ببویی؟ گفتم: آری. و جبرئیل، دستش را دراز کرد و مشتی از خاک آن جا را به من داد و من دیگر نتوانستم جلوی ریزش اشک خود را بگیرم».(2)

ط - این جا، این جا!

118. وقعة صفّین - به نقل از ابو جُحَیفه -: عُروۀ بارقی نزد سعید بن وَهْب آمد و از او سؤال کرد و من می شنیدم. او گفت: [پیش از این] حدیثی را از علی بن ابی طالب علیه السلام برایم نقل کردی.

ص:217


1- (1) . در نواحی کوفه، منطقه ای است به نام نینوا، و کربلا - که امام حسین علیه السلام در آن کشته شد -، بخشی از آن منطقه است (معجم البلدان: ج 5 ص 339. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . أنَّهُ سارَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام، وکانَ صاحِبَ مِطهَرَتِهِ، فَلَمّا حاذی نینَوی، وهُوَ مُنطَلِقٌ إلی صِفّینَ، فَنادی عَلِیٌّ علیه السلام: اصبِر أبا عَبدِ اللّهِ، اصبِر أبا عَبدِ اللّهِ بِشَطِّ الفُراتِ. قُلتُ: وماذا؟ قالَ: دَخَلتُ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ وعَیناهُ تَفیضانِ، قُلتُ: یا نَبِیَ اللّهِ أغضَبَکَ أحَدٌ، ما شَأنُ عَینَیکَ تَفیضانِ؟ قالَ: بَل قامَ مِن عِندی جِبریلُ علیه السلام قَبلُ، فَحَدَّثَنی أنَّ الحُسَینَ یُقتَلُ بِشَطِّ الفُراتِ. قالَ: فَقالَ: هَل لَکَ إلی أن اشِمَّکَ مِن تُربَتِهِ؟ قالَ: قُلتُ: نَعَم، فَمَدَّ یَدَهُ فَقَبَضَ قَبضَةً مِن تُرابٍ فَأَعطانیها، فَلَم أملِک عَینی أن فاضَتا (مسند ابن حنبل: ج 1 ص 184 ح 648، مسند أبی یعلی: ج 1 ص 206 ح 358).

گفت: آری! مِخنَف بن سُلَیم، مرا به سوی علی علیه السلام فرستاد و من در کربلا به او رسیدم. دیدم با دستش اشاره می کند و می گوید: «این جا، این جا».

مردی به او گفت: ای امیر مؤمنان! این، چه معنایی می دهد؟

فرمود: «اسباب سفر خاندان محمّد، این جا فرود می آید. وای بر ایشان از [ستم] شما و وای بر شما از [دادخواهی] ایشان [در پیشگاه خداوند]!».

مرد به علی علیه السلام گفت: ای امیر مؤمنان! معنای این سخن چیست؟

فرمود: «وای بر ایشان از شما، که آنها را می کشید، و وای بر شما از ایشان، که خداوند، شما را به دلیل کشتن آنها، به آتش دوزخ می برد!».(1)

119. تاریخ دمشق - به نقل از عون بن ابی جُحَیفه -: ما در خانۀ ابو عبد اللّهِ جَدَلی نشسته بودیم که مَلِک بن صُحار هَمْدانی نزد ما آمد و گفت: مرا به منزل فلان شخص، راه نمایی کنید.

ما گفتیم: چرا پیغام نمی فرستی که چون آمد، [به این جا] بیاید؟

گفت: آیا به یاد می آوری که ابو مِخنَف، ما را به سوی امیر مؤمنان - که کنار فرات بود - روانه کرد و او فرمود: «کاروانی از خاندان پیامبر خدا که از این مکان عبور می کنند، در این جا فرود می آیند و آنان را می کشند. وای بر شما از ایشان و وای بر ایشان از شما!»؟(2)

ی - مرا با خاندان ابو سفیان، چه کار؟!

120. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از حاکم جِشُمی -: امیر مؤمنان، هنگامی که به سوی صفّین می رفت، در کربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «آیا می دانی این جا، چه جایی است؟».

ص:218


1- (1) . جاءَ عُروَةُ البارِقِیُّ إلی سَعیدِ بنِ وَهبٍ، فَسَأَلَهُ وأنَا أسمَعُ، فَقالَ: حَدیثٌ حَدَّثتَنیهِ عَن عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام. قالَ: نَعَم، بَعَثَنی مِخنَفُ بنُ سُلَیمٍ إلی عَلِیٍّ علیه السلام، فَأَتَیتُهُ بِکَربَلاءَ، فَوَجَدتُهُ یُشیرُ بِیَدِهِ ویَقولُ: هاهُنا هاهُنا. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: وما ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ؟ قالَ: ثَقَلٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ یَنزِلُ هاهنا، فَوَیلٌ لَهُم مِنکُم، ووَیلٌ لَکُم مِنهُم! فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: ما مَعنی هذَا الکَلامِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ؟! قالَ: وَیلٌ لَهُم مِنکُم: تَقتُلونَهُم؛ ووَیلٌ لَکُم مِنهُم: یُدخِلُکُمُ اللّهُ بِقَتلِهِم إلَی النّارِ (وقعة صفّین: ص 141؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 3 ص 170).
2- (2) . إنّا لَجُلوسٌ عِندَ دارِ أبی عَبدِ اللّهِ الجَدَلِیِّ، فَأَتانا مَلِکُ بنُ صُحارٍ الهَمدانِیُّ، فَقالَ: دَلّونی عَلی مَنزِلِ فُلانٍ، قالَ: قُلنا: ألا تُرسِلُ إلَیهِ فَیَجیءُ إذ جاءَ. فَقالَ: أتَذکُرُ إذ بَعَثَنا أبو مِخنَفٍ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ بِشاطِئِ الفُراتِ، فَقالَ: لَیَحُلَّنَّ هاهُنا رَکبٌ مِن آلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَمُرُّ بِهذَا المَکانِ، فَیَقتُلونَهُم، فَوَیلٌ لَکُم مِنهُم، ووَیلٌ لَهُم مِنکُم! (تاریخ دمشق: ج 14 ص 198، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2602).

گفت: نه.

فرمود: «اگر می دانستی، مانند من گریه می کردی» و سپس به شدّت گریست.

آن گاه فرمود: «خاندان ابو سفیان، از [جان] من چه می خواهند؟!» و به حسین علیه السلام رو کرد و فرمود: «صبر کن - ای پسر عزیزم - که پدرت از ایشان، همان دیده است که تو از این پس می بینی».(1)

ک - آسمان و زمین بر ایشان می گرید

121. شرح الأخبار - به نقل از اصبغ بن نُباته -: با امام علی علیه السلام بر کنارۀ فرات، حرکت کردیم که راهبی عبور کرد. امام علیه السلام به او فرمود: «ای راهب! چشمه ای که در این جا هست، کجاست؟».

گفت: من جز خبر آن را نمی دانم و گفته می شود: جای آن را جز پیامبری یا وصیّ پیامبری نمی داند.

امام علی علیه السلام شروع به حرکت در وادی کرد و پیوسته به چپ و راست می نگریست. سپس فرمود: «این جا را بکَنید». آن جا را کندند و سنگی یافتند. فرمود: «آن را بردارید». آن را برداشتند.

دیدند چشمۀ آبی، زیر آن است. از آن نوشیدیم و چارپایان را سیراب کردیم. سپس امام علی علیه السلام به ما فرمود: «جوانانی از خاندان محمّد صلی الله علیه و آله در این جا کشته می شوند که آسمان و زمین بر آنان می گریند».(2)

ر. ک: ج 2 ص 337 (بخش ششم/فصل دوم/گریستن آسمان و زمین).

2/3 رؤیای امیر مؤمنان (علیه السلام) در کربلا

122. کمال الدین - به نقل از ابن عبّاس -: در حرکت به سوی صفّین، من همراه امیر مؤمنان علیه السلام بودم.

ص:219


1- (1) . إنَّ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام لَمّا سارَ إلی صِفّینَ نَزَلَ بِکَربَلاءَ، وقالَ لِابنِ عَبّاسٍ: أتَدری ما هذِهِ البُقعَةُ؟ قالَ: لا، قالَ: لَو عَرَفتَها لَبَکَیتَ بُکائی، ثُمَّ بَکی بُکاءً شَدیداً. ثُمَّ قالَ: ما لی ولِآلِ أبی سُفیانَ؟! ثُمَّ التَفَتَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وقالَ: صَبراً یا بُنَیَّ! فَقَد لَقِیَ أبوکَ مِنهُم مِثلَ الَّذی تَلقی بَعدَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 162).
2- (2) . سِرنا مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام إلی شاطِئِ الفُراتِ، فَمَرَّ راهِبٌ، فَقالَ لَهُ: یا راهِبُ! أینَ العَینُ الَّتی هاهُنا؟ قالَ: لا أعلَمُ بِها إلّابِالخَبَرِ، فَإِنَّهُ یُقالُ: إنَّهُ لا یَعلَمُ مَکانَها إلّانَبِیٌّ أو وَصِیُّ نَبِیٍّ. فَأَخَذَ عَلِیٌّ علیه السلام مَعَ الوادی، وجَعَلَ یَنظُرُ یَمیناً وشِمالاً، ثُمَّ قالَ: احفِروا هاهُنا، فَحَفَروا، فَوَجَدوا حَجَراً، فَقالَ: ارفَعوهُ، فَرَفَعوهُ، فَإِذا عَینُ ماءٍ تَحتَهُ، فَشَرِبنا وسَقَینا دَوابَّنا. ثُمَّ قالَ عَلِیٌّ علیه السلام لَنا: یُقتَلُ هاهُنا مِن آلِ مُحَمَّدٍ فِتیَةٌ تَبکی عَلَیهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُ (شرح الأخبار: ج 3 ص 137 ح 1079).

هنگامی که در نینوا در [کنارۀ] رود فرات فرود آمد، با صدای بلند فرمود: «ای ابن عبّاس! آیا این جا را می شناسی؟».

گفتم: ای امیر مؤمنان! آن را نمی شناسم.

فرمود: «اگر آن را مانند من می شناختی، از آن نمی گذشتی، جز این که مانند من گریه می کردی».

سپس امام علیه السلام مدّتی طولانی گریه کرد تا محاسنش خیس شد و قطره های اشک بر سینه اش چکید و ما با او گریستیم و او می فرمود: «آه، آه! خاندان ابو سفیان، از [جان] من چه می خواهند؟! خاندان حرب، حزب شیطان و همدستان کفر، از [جان] من چه می خواهند؟! ای ابا عبد اللّه! صبر داشته باش که پدرت از آنها همان دیده که تو از آنها خواهی دید».

آن گاه آبی خواست و برای نماز، وضو گرفت و بسیار نماز خواند و مانند سخن اوّلش را، تکرار کرد، جز آن که پس از تمام شدن نمازش، به خواب سبُکی رفت و سپس بیدار شد و فرمود:

«ابن عبّاس!».

گفتم: بله! من این جا هستم.

فرمود: «آیا آنچه را هم اکنون در خواب دیدم، به تو نگویم؟».

گفتم: خوش بخوابی و خوابت خیر باشد، ای امیر مؤمنان!

فرمود: «گویی مردانی سپید دیدم که از آسمان فرود آمدند و پرچم های سفیدی همراه داشتند و شمشیرهای سپید و درخشان خود را از گردن، آویخته بودند و گرد این زمین، خط کشیدند و سپس دیدم که شاخه های این درختان خرما بر زمین خورد و از آنها خون تازه، جاری بود و گویا فرزند نونهال و جگرگوشه ام حسین، در میان این خون ها غرق بود و استغاثه می کرد؛ امّا کسی به فریادش نمی رسید، و گویا آن مردان سپید که از آسمان فرود آمده بودند، او را ندا دادند و گفتند:

"ای خاندان پیامبر! صبر پیشه کنید که شما به دست بدترینْ مردمان کشته می شوید. ای ابا عبد اللّه! این، بهشت است که مشتاق توست" و سپس مرا سرسلامت دادند و گفتند: "ای ابو الحسن! تو را بشارت باد که فردای قیامت که مردم در برابر پروردگار بر می خیزند، خداوند به خاطر این فرزند، چشمت را روشن می کند" و آن گاه بیدار شدم.

و سوگند به خدایی که ما را آفرید، این چنین است. راستگوی تصدیق شده، ابو القاسم صلی الله علیه و آله، برایم باز گفته است که من هنگامی که برای مقابله با متجاوزان بر ما، بیرون می روم، این سرزمین را خواهم دید. این، سرزمین کرب و بلاست و حسین و هفده تن از فرزندان من و از فرزندان فاطمه، در این مکان، دفن خواهند شد و آن در آسمان ها معروف است و [آسمانیان] از سرزمین

ص:220

کَرب و بلا یاد می کنند، همچنان که از بقعه های دو حرم (مکّه و مدینه) و بیت المقدّس، یاد می کنند».

سپس فرمود: «ای ابن عبّاس! در این اطراف، جستجو کن و پِشکل آهوان را بجو. به خدا سوگند، هرگز دروغ نگفتم و از حبیبم دروغ نشنیدم. آنها زرد و به رنگ زعفران اند».

در جستجوی آنها بر آمدم و همۀ آنها را در یک جا یافتم و ندا دادم: ای امیر مؤمنان! آنها را به همان گونه که توصیف کردی، پیدا کردم.

علی علیه السلام فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتارند». سپس برخاست و هروله کنان پیش آمد. آنها را برداشت و بویید و فرمود: «اینها عیناً همان اند. ای ابن عبّاس! آیا می دانی این پشکل ها چیستند؟ اینها را عیسی بن مریم بوییده است و داستان آن، چنین است که به همراه حواریان از این جا می گذشت و او این آهوان را دید که جمع شده اند. آنها گریان به نزد او آمدند. عیسی علیه السلام نشست و حواریان نیز نشستند و او گریست و حواریان نیز گریستند، در حالی که نمی دانستند چرا عیسی نشسته و چرا گریه می کند. آن گاه گفتند: ای روح خدا و ای کلمۀ خدا! برای چه گریه می کنی؟

فرمود: آیا می دانید که این، چه سرزمینی است؟

گفتند: نه.

فرمود: این، سرزمینی است که نونهالِ احمدِ رسول و نونهالِ آن آزادۀ پاک یعنی بتول - که شبیه مادرم مریم است -، در این جا کشته می شود و در تربتی که به سبب سرشت آن نونهال شهید، خوش بوتر از مُشک است، دفن می شود و البتّه سرشت پیامبران و اولاد پیامبران، چنین (خوش بو) است. این آهوها با من گفتگو می کنند و می گویند: "ما به خاطر اشتیاقی که به تربت این نونهال شهید داریم، در این سرزمین می چریم" و یقین دارند که در این سرزمین، در امان اند.

[عیسی علیه السلام] سپس با دست خود، مشتی از آنها برداشت و بویید و فرمود: اینها پشکل آهوان اند که به خاطر گیاهانی که در این سرزمین می روید، چنین خوش بویند. بار الها! آنها را برای ابد، باقی بدار تا پدرش آنها را ببوید و با آنها تسلّی و آرامش یابد».

امام علیه السلام فرمود: «آنها تا به این زمان باقی مانده اند و رنگ زرد آنها، به خاطر طول مدّتی است که بر آنها گذشته است. این، سرزمین کرب و بلاست».

آن گاه با صدای بلند فرمود: «ای پروردگار عیسی بن مریم! قاتلان حسین و حمله کنندگان به او و یاوران آنها را برکت مده و به کسانی که دست از یاری او می کشند، خیر مده!».

آن گاه گریۀ سختی کرد و ما هم با او گریستیم تا آن که به رو در افتاد و زمانی طولانی بیهوش گردید. سپس به هوش آمد و مقداری از آن پِشکل ها را برداشت و در ردای خود بست و به من

ص:221

نیز فرمود که چنین کنم. آن گاه فرمود: «ای ابن عبّاس! هر گاه دیدی که از آنها خون تازه می تراود، بدان که ابا عبد اللّه در این سرزمین، کشته شده و دفن گردیده است».

به خدا سوگند، من آنها را از واجبات الهی، بیشتر حفظ می کردم و از گوشۀ آستینم باز نمی کردم. یک روز که در خانۀ خود خوابیده بودم، بیدار شدم و دیدم از آن، خون تازه جاری شده است و آستینم از آن خون، پُر شده است. نشستم و گریستم و گفتم: به خدا سوگند که حسین، کشته شده است! هرگز علی، حدیث دروغی به من نگفته است و از وقوع چیزی خبر نداده، مگر این که واقع گردیده است؛ زیرا پیامبر خدا، او را به چیزهایی آگاه کرد که دیگران را از آنها باخبر نساخت.

آن گاه، سحرگاه، نالان از خانه بیرون آمدم و دیدم سراسر مدینه، مِه آلود است و چشم، چشم را نمی بیند. بعد از آن، آفتاب بر آمد و دیدم بی نور است و دیوارهای مدینه را دیدم که گویا بر آنها خون پاشیده بودند. نشستم و گریستم و گفتم: به خدا سوگند، حسین، کشته شده است! و از ناحیۀ خانه [پیامبر صلی الله علیه و آله] ندایی شنیدم که می گفت:

صبر، ای آلِ رسول!

کشته شد ابن بتول.

آمده روح الأمین

زار و گریان و ملول.

آن ندا کننده به سختی گریست. من نیز گریستم و نزد خود، تاریخ آن روز را ثبت کردم و آن، دهمین روز محرّم بود و چون خبر شهادت حسین علیه السلام و تاریخ آن به ما رسید، با آن مطابق بود.

من این حدیث را برای کسانی که [آن روز] با حسین علیه السلام بودند، بازگو کردم و آنان گفتند: به خدا سوگند، ما نیز آنچه را تو شنیدی، شنیدیم؛ امّا در میدان نبرد بودیم و ندانستیم که آن ندا کننده کیست و بعد از آن دانستیم که او خضر است. درود خدا بر خضر و بر حسین باد!(1)

ص:222


1- (1) . کُنتُ مَعَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فی خُروجِهِ إلی صِفّینَ، فَلَمّا نَزَلَ بِنینَوی، وهُوَ شَطُّ الفُراتِ، قالَ بِأَعلی صَوتِهِ: یَابنَ عَبّاسٍ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ؟ قالَ: قُلتُ: ما أعرِفُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ. فَقالَ: لَو عَرَفتَهُ کَمَعرِفَتی لَم تَکُن تَجوزُهُ حَتّی تَبکِیَ کَبُکائی. قالَ: فَبَکی طَویلاً حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلی صَدرِهِ، وبَکَینا مَعَهُ، وهُوَ یَقولُ: أوهِ أوهِ! ما لی ولِآلِ أبی سُفیانَ؟! ما لی ولِآلِ حَربٍ، حِزبِ الشَّیطانِ، وأولِیاءِ الکُفرِ؟! صَبراً یا أبا عَبدِ اللّهِ؛ فَقَد لَقِیَ أبوکَ مِثلَ الَّذی تَلقی مِنهُم. ثُمَّ دَعا بِماءٍ، فَتَوَضَّأَ وُضوءَ الصَّلاةِ، فَصَلّی ما شاءَ اللّهُ أن یُصَلِّیَ، ثُمَّ ذَکَرَ نَحوَ کَلامِهِ الأَوَّلِ، إلّاأنَّهُ نَعَسَ عِندَ انقِضاءِ صَلاتِهِ ساعَةً، ثُمَّ انتَبَهَ، فَقالَ: یَابنَ عَبّاسٍ! فَقُلتُ: ها أنَا ذا. -

______________

ص:223

123. الفتوح: علی علیه السلام رفت تا به دیر کعب رسید و بقیّۀ روز و شب خود را در آن جا ماند و صبح، حرکت کرد تا در کربلا فرود آمد. سپس به کنارۀ فرات نگریست و چند درخت خرما آن جا دید. فرمود:

«ای ابن عبّاس! آیا این جا را می شناسی؟».

گفت: نه، ای امیر مؤمنان! نمی شناسم.

علی علیه السلام فرمود: «هان که اگر تو نیز آن را مانند من می شناختی، از آن نمی گذشتی، جز آن که مانند من می گریستی!».

آن گاه علی علیه السلام چنان گریست که محاسنش از اشک هایش خیس شد و قطره های اشک بر سینه اش ریخت. آه می کشید و می فرمود: «آه! مرا با خاندان ابو سفیان، چه کار؟!».

سپس به حسین علیه السلام رو کرد و فرمود: «صبر کن، ای ابا عبد اللّه! پدرت از آنها همان دیده که تو پس از من خواهی دید».

علی علیه السلام سپس شروع به گشتن در زمین کربلا کرد، گویی در پی چیزی بود. سپس فرود آمد و آبی خواست و برای نماز، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بسیار نماز خواند و لشکر [در منطقه ای] از نزدیک نینوا تا کنارۀ رود فرات، فرود آمده بودند.

سپس علی علیه السلام به خواب سبُکی فرو رفت و اندکی بعد، سراسیمه از خواب، بیدار شد و فرمود: «ای ابن عبّاس! آیا آنچه را هم اکنون در خوابم دیدم، به تو نگویم؟».

او گفت: چرا، ای امیر مؤمنان!

فرمود: «مردانی سپیدروی دیدم که با پرچم هایی سپید در دست و شمشیرهایی آویخته از گردن، گرد این سرزمین را خط کشیدند و سپس این نخل ها را دیدم که شاخه هایشان به زمین خورد و جویی روان از خون تازه دیدم و پسرم حسین را دیدم که در آن خون، غرق گشته است و یاری می طلبد؛ ولی یاری نمی شود. سپس آن مردان سپیدرویِ فرود آمده از آسمان را دیدم که ندا می دادند: "ای خاندان پیامبر! شکیب ورزید. شکیب ورزید که شما به دست بدترین مردم کشته می شوید و این، بهشت است که مشتاق توست، ای ابا عبد اللّه!". سپس پیش من آمدند و مرا تسلیت دادند و گفتند: "مژده - ای ابو الحسن - که خداوند، فردای قیامت، هنگامی که مردم در

ص:224

برابر خدای جهانیان می ایستند، چشمانت را به پسرت حسین، روشن می کند!".

سپس از خواب، بیدار شدم. این، رؤیایی است که دیدم. سوگند به کسی که جانم به دست اوست، راستگوی تصدیق شده، ابو القاسم صلی الله علیه و آله، به من فرمود که به زودی، این رؤیا را بی کم و کاست، در رفتنم به سوی جنگ با متجاوزان بر ما، خواهم دید، و این، سرزمین کربلاست که پسرم حسین، پیروانش و گروهی از فرزندان فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله، در آن دفن می شوند و از آن بُقعۀ معروف در میان آسمانیان، با نام سرزمین کرب و بلا یاد می شود و از آن، گروهی محشور می شوند که بی محاسبه وارد بهشت می شوند».

سپس فرمود: «ای ابن عبّاس! پشکل آهوان را در این حوالی برای من جستجو کن».

ابن عبّاس، جستجو کرد و آنها را یافت و به امیر مؤمنان اعلام کرد. علی علیه السلام فریاد تکبیر، سر داد و فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند».

آن گاه علی علیه السلام برخاست و هَروَله کنان به سوی آن جا رفت و بر سر آنها ایستاد و یک مشت از پشکل آهوان بر گرفت و آن را بویید. رنگ آنها به سان رنگ زعفران و بویشان مانند بوی مُشک بود. علی علیه السلام فرمود: «آری. این دقیقاً همان است» و سپس فرمود: «ای ابن عبّاس! آیا می دانی این چیست؟».

او گفت: نه، ای امیر مؤمنان!

علی علیه السلام فرمود: «مسیح، عیسی بن مریم، با حواریان از این سرزمین گذشت و این پِشکل را همان گونه که من بوییدم، بویید و آهوان به سوی او آمدند و پیش رویش ایستادند و عیسی گریست و حواریان هم با او گریستند، بی آن که بدانند چرا عیسی می گرید و سپس پرسیدند: ای روح خدا! چه چیزی تو را به گریه انداخته است و چرا ماتم گرفته ای؟

عیسی به آنان فرمود: آیا می دانید که این، چه سرزمینی است؟

گفتند: نه، ای روح خدا!

فرمود: این جا سرزمینی است که فرزند پیامبر خدا، احمد مصطفی، و پسر دخترش زهرا، همنشین مریم دختر عِمران، آن پاک بتول، بر روی آن کشته می شود.

سپس عیسی با دستش بر پشکل آهوان زد و آن را بویید و فرمود: ای گروه حواریان! بوی خوب این پشکل آهو، از علف این سرزمین است.

سپس عیسی بن مریم - که درودهای خدا بر او باد - گذشت و این پشکل ها از آن زمان تا کنون به همین خوش بویی مانده اند و فقط به دلیل طول زمان، زرد شده اند. این، سرزمین کرب و بلاست».

ص:225

علی علیه السلام سپس گریست و فرمود: «ای خدای عیسی! قاتل فرزندم را برکت مده و او را بسیار لعن کن!».

سپس گریۀ علی علیه السلام شدّت گرفت و مردم هم با او گریستند تا آن که به رو در افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و برجست و هشت رکعت نماز (با سلام دادن در پایان هر دو رکعت) خواند و هر گاه سلام می داد، از آن پِشکل ها بر می داشت و می فرمود: «صبر کن، ای ابا عبد اللّه! صبر کن، ای ثمرۀ پیامبر خدا و دسته گل محبوب خدا!».

آن گاه یک کفِ دست از آن پِشکل ها بر گرفت و در [گوشۀ] جامه اش پیچید و فرمود: «همواره این در این جا پیچیده خواهد بود تا اجلم در رسد».

سپس فرمود: «ای ابن عبّاس! هر گاه پس از من دیدی که از آن، خون تازه سرازیر می شود، بدان که ابا عبد اللّه کشته شده است».

ابن عبّاس می گوید: به خدا سوگند، من پس از علی بن ابی طالب علیه السلام، از آنها بیشتر محافظت می کردم و از گوشۀ جامه ام بازشان نمی کردم.(1)

ص:226


1- (1) . سارَ [عَلِیٌّ علیه السلام] حَتّی نَزَلَ بِدَیرِ کَعبٍ، فَأَقامَ هُنالِکَ باقِیَ یَومِهِ ولَیلَتِهِ. وأصبَحَ سائِراً حَتّی نَزَلَ بِکَربَلاءَ، ثُمَّ نَظَرَ إلی شاطِئِ الفُراتِ، وأبصَرَ هُنالِکَ نَخیلاً، فَقالَ: یَابنَ عَبّاسٍ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ؟ فَقالَ: لا یا أمیرَ المُؤمِنینَ ما أعرِفُهُ. فَقالَ: أما إنَّکَ لَو عَرَفتَهُ کَمَعرِفَتی لَم تَکُن تُجاوِزُهُ حَتّی تَبکِیَ لِبُکائی. قالَ: ثُمَّ بَکی عَلِیٌّ علیه السلام بُکاءً شَدیداً، حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ بِدُموعِهِ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلی صَدرِهِ، ثُمَّ جَعَلَ یَقولُ: أوّاه! ما لی ولِآلِ أبی سُفیانَ! ثُمَّ التَفَتَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ: اصبِر أبا عَبدِ اللّهِ؛ فَلَقَد لَقِیَ أبوکَ مِنهُم مِثلَ الَّذی تَلقی مِن بَعدی. قالَ: ثُمَّ جَعَلَ عَلِیٌّ علیه السلام یَجولُ فی أرضِ کَربَلاءَ کَأَنَّهُ یَطلُبُ شَیئاً، ثُمَّ نَزَلَ ودَعا بِماءٍ، فَتَوَضَّأَ وُضوءَ الصَّلاةِ، ثُمَّ قامَ فَصَلّی ما شاءَ أن یُصَلِّیَ، وَالنّاسُ قَد نَزَلوا هُنالِکَ مِن قُربِ نینَوی إلی شاطِئِ الفُراتِ. قالَ: ثُمَّ خَفَقَ بِرَأسِهِ خَفقَةً، فَنامَ، وَانتَبَهَ فَزِعاً، فَقالَ: یَابنَ عَبّاسِ! ألا احَدِّثُکَ بِما رَأَیتُ السّاعَةَ فی مَنامی؟ فَقالَ: بَلی یا أمیرَ المُؤمِنینَ. فَقالَ: رَأَیتُ رِجالاً بیضَ الوُجوهِ، فی أیدیهِم أعلامٌ بیضٌ، وهُم مُتَقَلِّدونَ بِسُیوفٍ لَهُم، فَخَطّوا حَولَ هذِهِ الأَرضِ خَطَّةً، ثُمَّ رَأَیتُ هذِهِ النَّخیلَ وقَد ضَرَبَت بِسَعفِهَا الأَرضَ، ورَأَیتُ نَهراً یَجری بِالدَّمِ العَبیطِ، ورَأَیتُ ابنِیَ الحُسَینَ وقَد غَرِقَ فی ذلِکَ الدَّمِ، وهُوَ یَستَغیثُ فَلا یُغاثُ، ثُمَّ إنّی رَأَیتُ اولئِکَ الرِّجالَ البیضَ الوُجوهِ الَّذینَ نَزَلوا مِنَ السَّماءِ، وهُم یُنادونَ: صَبراً آلَ الرَّسولِ صَبراً؛ فَإِنَّکُم تُقتَلونَ عَلی أیدی أشرارِ النّاسِ، وهذِهِ الجَنَّةُ مُشتاقَةٌ إلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، ثُمَّ تَقَدَّموا إلَیَّ، فَعَزَّونی وقالوا: أبشِر یا أبَا الحَسَنِ فَقَد أقَرَّ اللّهُ عَینَکَ بِابنِکَ الحُسَینِ غَداً یَومَ یَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمینَ. ثُمَّ إنِّی انتَبَهتُ؛ فَهذا ما رَأَیتُ، فَوَالَّذی نَفسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ، لَقَد حَدَّثَنِی الصّادِقُ المَصدوقُ أبُو القاسِمِ صلی الله علیه و آله، أنّی سَأَری هذِهِ الرُّؤیا بِعَینِها فی خُروجی إلی قِتالِ أهلِ البَغیِ عَلَینا، وهذِهِ أرضُ کَربَلاءَ الَّذی یُدفَنُ فیهَا ابنِیَ الحُسَینُ، وشیعَتُهُ، وجَماعَةٌ -
3/3 ماجرای هَرثَمه

124. وقعة صفّین: هَرثَمة بن سلیم(1) می گوید: همراه علی بن ابی طالب علیه السلام در صفّین جنگیدیم. هنگامی که به کربلا فرود آمدیم، برای ما نماز [جماعت] خواند و هنگامی که سلام داد، مقداری از خاک آن جا را برداشت و بویید و سپس فرمود: «خوشا به حال تو، ای خاک! گروهی از تو محشور می شوند که بدون حساب، به بهشت، وارد می شوند».

هنگامی که هرثمه از جنگ صفّین به سوی همسرش جَرداء، دختر سُمَیر - که پیرو علی بود -، بازگشت، به او گفت: آیا خبر عجیبی از دوستت ابو الحسن به تو ندهم؟ هنگامی که به کربلا فرود آمدیم، از خاک آن جا برداشت و بویید و گفت: «خوشا به حال تو، ای خاک! گروهی از تو

ص:227


1- (1) . در بارۀ زندگی هَرثَمة بن سَلمی (یا هرثمة بن سلیم) ضَبّی، به اطّلاعاتی دست نیافتیم.

محشور می شوند که بدون حساب، به بهشت در می آیند». مگر او علم غیب دارد؟!

زن گفت: ای مرد! ما را وا گذار که امیر مؤمنان، جز حق نمی گوید.

هرثمه می گوید: هنگامی که عبید اللّه بن زیاد، سپاه خود را به سوی حسین بن علی گسیل داشت، من میان آنان بودم و هنگامی که به آن گروه و حسین و یارانش رسیدم، همان جایی را که علی علیه السلام ما را فرود آورده بود، شناختم و مکانی را که از خاکش برداشته بود و سخنی را که گفته بود، به یاد آوردم. پس، از آمدنم ناخشنود شدم و اسبم را پیش راندم تا این که نزد حسین علیه السلام ایستادم و بر او سلام دادم و آنچه را که از پدرش در این مکان شنیده بودم، برایش بازگو کردم.

حسین علیه السلام فرمود: «با ما هستی، یا علیه ما؟».

گفتم: ای فرزند پیامبر خدا! نه با تو ام و نه علیه تو. خانواده و فرزندانم را به جا گذاشته ام و از ابن زیاد، بر آنان می ترسم.

حسین علیه السلام فرمود: «پس راه فرار، پیش گیر تا کشته شدن ما را نبینی، که سوگند به آن که جان محمّد(1) به دست اوست، امروز، مردی نیست که کشته شدن ما را ببیند و به فریاد ما نرسد، جز آن که خداوند، او را به آتش، در خواهد آورد».

هرثمه می گوید: من گریختم تا جایی که محلّ کشته شدنش را ندیدم.(2)

ص:228


1- (1) . ظاهراً «حسین» درست است، نه «محمّد»، چنان که در روایت دیگری از او آمده است (ر. ک: ص 229 ح 126).
2- (2) . غَزَونا مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام غَزوَةَ صِفّینَ، فَلَمّا نَزَلنا بِکَربَلاءَ صَلّی بِنا صَلاةً، فَلَمّا سَلَّمَ رَفَعَ إلَیهِ مِن تُربَتِها، فَشَمَّها، ثُمَّ قالَ: واهاً لَکِ أیَّتُهَا التُّربَةُ! لَیُحشَرَنَّ مِنکِ قَومٌ یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ. فَلَمّا رَجَعَ هَرثَمَةُ مِن غَزوَتِهِ إلَی امرَأَتِهِ - وهِیَ جَرداءُ بِنتُ سُمَیرٍ، وکانَت شیعَةً لِعَلِیٍّ علیه السلام - فَقالَ لَها زَوجُها هَرثَمَةُ: ألا اعَجِّبُکِ مِن صَدیقِکِ أبِی الحَسَنِ؟ لَمّا نَزَلنا کَربَلاءَ رَفَعَ إلَیهِ مِن تُربَتِها، فَشَمَّها، وقالَ: واهاً لَکِ یا تُربَةُ، لَیُحشَرَنَّ مِنکِ قَومٌ یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ، وما عِلمُهُ بِالغَیبِ؟ فَقالَت: دَعنا مِنکَ أیُّهَا الرَّجُلُ؛ فَإِنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام لَم یَقُل إلّاحَقّاً. فَلَمّا بَعَثَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ البَعثَ الَّذی بَعَثَهُ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وأصحابِهِ، قالَ: کُنتُ فیهِم فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَ إلَیهِم، فَلَمَّا انتَهَیتُ إلَی القَومِ وحُسَینٍ علیه السلام وأصحابِهِ، عَرَفتُ المَنزِلَ الَّذی نَزَلَ بِنا عَلِیٌّ فیهِ، وَالبُقعَةَ الَّتی رُفِعَ إلَیهِ مِن تُرابِها، وَالقَولَ الَّذی قالَهُ، فَکَرِهتُ مَسیری، فَأَقبَلتُ عَلی فَرَسی حَتّی وَقَفتُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَسَلَّمتُ عَلَیهِ، وحَدَّثتُهُ بِالَّذی سَمِعتُ مِن أبیهِ فی هذَا المَنزِلِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَعَنا أنتَ أو عَلَینا؟ فَقُلتُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، لا مَعَکَ ولا عَلَیکَ، تَرَکتُ أهلی ووُلدی أخافُ عَلَیهِم مِن ابنِ زِیادٍ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَوَلِّ هَرَباً حَتّی لا تَری لَنا مَقتَلاً؛ فَوَالَّذی نَفسُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِیَدِهِ، لا یَری مَقتَلَنَا الیَومَ رَجُلٌ ولا یُغیثُنا إلّاأدخَلَهُ اللّهُ النّارَ. قالَ: فَأَقبَلتُ فِی الأَرضِ هارِباً حَتّی خَفِیَ عَلَیَّ مَقتَلُهُ (وقعة صفّین: ص 140، الأمالی، صدوق: ص 199 ح 213).

125. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو عبید ضَبّی -: پس از بازگشت ابو هَرثَم ضبّی که در صفّین، همراه علی علیه السلام بود، به دیدنش رفتیم. او بر دکّه ای نشسته بود. همسر او جَرداء نام داشت و محبّت و تصدیقش نسبت به علی علیه السلام، بیشتر از خود او بود.

گوسفندی آمد و پشکلی انداخت. ابو هَرثَم گفت: پشکل این گوسفند، مرا به یاد حدیثی از علی علیه السلام انداخت.

گفتند: علی، از این، چه می داند؟

ابو هرثم گفت: در بازگشت از صفّین، در کربلا فرود آمدیم. علی علیه السلام نماز صبح را با ما میان درختان و بوته های اسپند [به جماعت] خواند و سپس کفِ دستی از پشکل آهوان، برداشت و آن را بویید و سپس گفت: «آه، آه! گروهی در این دشت، کشته می شوند که بدون حساب به بهشت در می آیند».

جرداء گفت: چرا این را باور نداری؟ او از تو بهتر می داند که چه گفته است. و این را از همان درون خانه فریاد کرد.(1)

126. تهذیب الکمال - به نقل از هرثمة بن سَلمی -: در یکی از جنگ های علی علیه السلام همراهش بودیم. او رفت تا به کربلا رسید و زیر درختی فرود آمد و نماز خواند و خاکی از زمین بر گرفت و بویید و سپس فرمود: «خوشا به حال تو، ای خاک! گروهی بر روی تو کشته می شوند که بدون حساب، به بهشت وارد می شوند».

از جنگ باز گشتیم و علی علیه السلام کشته شد و ماجرا را فراموش کردم. من همراه سپاهی بودم که به سوی حسین علیه السلام حرکت کردند. هنگامی که به او رسیدم و به آن درخت نگریستم، ماجرا را به یاد آوردم و بر اسبم پریدم و به حضور حسین علیه السلام رسیدم و گفتم: ای فرزند دختر پیامبر خدا! به تو بشارت می دهم و حدیث را برایش بازگو کردم.

فرمود: «با ما هستی، یا علیه ما؟».

ص:229


1- (1) . دَخَلنا عَلی أبی هَرْثَمٍ الضَّبِّیِّ حینَ أقبَلَ مِن صِفّینَ - وهُوَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام - وهُوَ جالِسٌ عَلی دُکّانٍ، ولَهُ امرَأَةٌ یُقالُ لَها: جَرداءُ، هِیَ أشَدُّ حُبّاً لِعَلِیٍّ علیه السلام، وأشَدُّ لِقَولِهِ تَصدیقاً. فَجاءَت شاةٌ فَبَعَرَت، فَقالَ: لَقَد ذَکَّرَنی بَعرُ هذِهِ الشّاةِ حَدیثاً لِعَلِیٍّ علیه السلام، قالوا: وما عِلمُ عَلِیٍّ بِهذا؟ قالَ: أقبَلنا مَرجِعَنا مِن صِفّینَ، فَنَزَلنا کَربَلاءَ، فَصَلّی بِنا عَلِیٌّ صَلاةَ الفَجرِ بَینَ شَجَراتٍ ودَوحاتِ حَرمَلٍ، ثُمَّ أخَذَ کَفّاً مِن بَعرِ الغِزلانِ، فَشَمَّهُ، ثُمَّ قالَ: أوِّه، أوِّه! یُقتَلُ بِهذَا الغائِطِ قَومٌ یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ. قالَ: قالَت جَرداءُ: وما تُنکِرُ مِن هذا؟ هُوَ أعلَمُ بِما قالَ مِنکَ. نادَت بِذلِکَ وهِیَ فی جَوفِ البَیتِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 432 ح 420، تهذیب الکمال: ج 6 ص 410).

گفتم: نه با تو و نه علیه تو. خانواده و چیزهایی دیگر را رها کرده ام و آمده ام.

حسین علیه السلام فرمود: «اکنون که با ما نیستی، بگریز که سوگند به آن که جان حسین به دست اوست، امروز، کسی شاهد کشته شدن ما نخواهد بود، جز آن که به دوزخ در می آید».

من پشت کردم و گریختم تا جایی که محلّ کشته شدنش را ندیدم.(1)

4/3 خبر دادن علی (علیه السلام) به حُذَیفة بن یَمان از شهادت او

127. الغیبة، نعمانی - به نقل از عمرو بن سعد -: امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام، به حذیفة بن یمان فرمود: «سوگند به آن که جان علی به دست اوست، این مردم پس از کشتن فرزندم حسین، همۀ عمر را در گم راهی و ستم و کجرَوی و جور و چنددستگی در دین، به سر خواهند بُرد و پیوسته در صدد تغییر و تبدیل احکامی خواهند بود که خداوند در کتاب خود، فرو فرستاده و به آشکار نمودن بدعت ها و از بین بردن سنّت ها و بر هم زدن [دستوراتِ دین] و به کار گرفتن قیاس در موضوعاتِ هم شکل و کنار زدن محکمات (دستورهای صریح قرآن)، دست خواهند زد تا [به کلّی،] لباس اسلام از پیکرشان بیرون می آید و به وادی کوری و سرگردانی و بدبختیِ نیافتن راه نجات، گرفتار می شوند.

ای نسل امَیّه! تو را چه می شود؟! مرگ بر تو، که هرگز راه نخواهی یافت! و ای نسل عبّاس! تو را چه می شود؟! مرگ بر تو، که در بنی امیّه جز ستمکار و در بنی عبّاس، جز تجاوزکار و سرپیچ از فرمان حق و کشندۀ فرزندان من و درندگان پردۀ حرمت من، به چشم نمی خورَد!

پس این امّت، پیوسته ستمگرند و همچون سگان، بر حرام دنیا در ستیز با یکدیگر به سر می برند و در دریاهای هلاکت و گودال های خون، عمرْ سپری می کنند تا آن زمان که غایب

ص:230


1- (1) . خَرَجنا مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام فی بَعضِ غَزوِهِ، فَسارَ حَتَّی انتَهی إلی کَربَلاءَ، فَنَزَلَ إلی شَجَرَةٍ یُصَلّی إلَیها، فَأَخَذَ تُربَةً مِنَ الأَرضِ، فَشَمَّها، ثُمَّ قالَ: واهاً لَکِ تُربَةً! لَیُقتَلَنَّ بِکَ قَومٌ یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ. قالَ: فَقَفَلنا مِن غَزاتِنا، وقُتِلَ عَلِیٌّ، ونَسیتُ الحَدیثَ. قالَ: فَکُنتُ فِی الجَیشِ الَّذینَ ساروا إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمَّا انتَهَیتُ إلَیهِ نَظَرتُ إلَی الشَّجَرَةِ، فَذَکَرتُ الحَدیثَ، فَتَقَدَّمتُ عَلی فَرَسٍ لی، فَقُلتُ: ابَشِّرُکَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وحَدَّثتُهُ الحَدیثَ، قالَ: مَعَنا أو عَلَینا؟ قُلتُ: لا مَعَکَ ولا عَلَیکَ، تَرَکتُ عِیالاً وتَرَکتُ. قالَ: أمّا لا، فَوَلِّ فِی الأَرضِ؛ فَوَالَّذی نَفسُ حُسَینٍ بِیَدِهِ، لا یَشهَدُ قَتلَنَا الیَومَ رَجُلٌ إلّادَخَلَ جَهَنَّمَ. قالَ: فَانطَلَقتُ هارِباً مُوَلِّیاً فِی الأَرضِ حَتّی خَفِیَ عَلَیَّ مَقتَلُهُ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 411، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 590).

شوندۀ فرزندان من از دیدگان مردم، پنهان شود و مردم به هم بگویند: «آیا او گم شده؟ آیا او کشته شده و یا خود، وفات یافته است؟»، که فتنه شدّت می گیرد و بلا نازل می شود و آتش جنگ قبیله ای برافروخته می گردد و مردم در دینشان تندروی می کنند و هم صدا می شوند که حجّت، از میان رفته و امامت، باطل شده است، و حج گزاران در آن سال، از شیعۀ علی و دشمنانش، همه به حج می روند تا یادگار گذشتگان را جستجو و کند و کاو نمایند؛ ولی از او، نه نشانه ای دیده می شود و نه خبری می رسد و نه بازمانده ای شناخته می شود.

پس در چنین وضعی، شیعۀ علی، مورد ناسزاگویی قرار می گیرند، دشمنانشان به آنان سخن های ناشایست می گویند و اشرار و نابه کاران در گفتگو بر آنان چیره می شوند تا جایی که امّت، سرگردان می ماند و به وحشت می افتد و این سخن که حجّت، از میان رفته و امامت، باطل گردیده است، فراوان می شود (بر سر زبان ها می افتد). به خدای علی، سوگند که حجّت امّت، همان هنگام، ایستاده و در کوچه های آنان گام بر می دارد و به خانه ها و کاخ هایش داخل می شود و در شرق و غرب زمین، گردش می کند و گفته ها را می شنود و بر جماعت، سلام می کند. او می بیند؛ امّا دیده نمی شود تا زمان و وعده اش فرا رسد و منادی از آسمان، ندا دهد که "هلا! امروز، روز شادی فرزندان علی و شیعیان اوست!"»(1).(2)

ص:231


1- (1) .در برگردان این حدیث، از ترجمۀ محمّد جواد غفّاری استفاده شده است.
2- (2) . فَوَالَّذی نَفسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ، لا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ بَعدَ قَتلِ الحُسَینِ ابنی فی ضَلالٍ وظُلمٍ، وعَسفٍ وجَورٍ، وَاختِلافٍ فِی الدّینِ، وتَغییرٍ وتَبدیلٍ لِما أنزَلَ اللّهُ فی کِتابِهِ، وإظهارِ البِدَعِ، وإبطالِ السُّنَنِ، وَاختِلالٍ وقِیاسِ مُشتَبِهاتٍ، وتَرکِ مُحکَماتٍ، حَتّی تَنسَلِخَ مِنَ الإِسلامِ، وتَدخُلَ فِی العَمی وَالتَّلَدُّدِ وَالتَّکَسُّعِ. ما لَکَ یا بَنی امَیَّةَ! لا هُدیتَ یا بَنی امَیَّةَ، وما لَکَ یا بَنِی العَبّاسِ! لَکَ الأَتعاسُ، فما فی بنی امَیَّةَ إلّاظالِمٌ، ولا فی بَنِی العَبّاسِ إلّامُعتَدٍ مُتَمَرِّدٌ عَلَی اللّهِ بِالمَعاصی، قَتّالٌ لِوُلدی، هَتّاکٌ لِسِتری وحُرمتی. فَلا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ جَبّارینَ یَتَکالَبونُ عَلی حَرامِ الدُّنیا، مُنغَمِسینَ فی بِحارِ الهَلَکاتِ، وفی أودِیَةِ الدِّماءِ، حَتّی إذا غابَ المُتَغَیِّبُ مِن وُلدی عَن عُیونِ النّاسِ، وماجَ النّاسُ بِفَقدِهِ أو بِقَتلِهِ أو بِمَوتِهِ، أطلَعَتِ الفِتنَةُ، ونَزَلَتِ البَلِیَّةُ، وَالتَحَمَتِ العَصَبِیَّةُ، وغَلاَ النّاسُ فی دینِهِم، وأجمَعوا عَلی أنَّ الحُجَّةَ ذاهِبَةٌ، وَالإِمامَةَ باطِلَةٌ، ویَحُجُّ حَجیجُ النّاسِ فی تِلکَ السَّنَةِ مِن شیعَةِ عَلِیٍّ ونَواصِبِهِ لِلتَّحَسُّسِ وَالتَّجَسُّسِ عَن خَلَفِ الخَلَفِ، فَلا یُری لَهُ أثَرٌ، ولا یُعرَفُ لَهُ خَبَرٌ ولا خَلَفٌ. فَعِندَ ذلِکَ سُبَّت شیعَةُ عَلِیٍّ، سَبَّها أعداؤُها، وظَهَرَت عَلَیهَا الأَشرارُ وَالفُسّاقُ بِاحتِجاجِها، حَتّی إذا بَقِیَتِ الاُمَّةُ حَیاری، وتَدَلَّهَت، وأکثَرَت فی قَولِها: إنَّ الحُجَّةَ هالِکَةٌ، وَالإِمامَةَ باطِلَةٌ!! فَوَرَبِّ عَلِیٍّ، إنَّ حُجَّتَها عَلَیها قائِمَةٌ ماشِیَةٌ فی طُرُقِها، داخِلَةٌ فی دورِها وقُصورِها، جَوّالَةٌ فی شَرقِ هذِهِ الأَرضِ وغَربِها، تَسمَعُ الکَلامَ، وتُسَلِّمُ عَلَی الجَماعَةِ، تَری ولا تُری إلَی الوَقتِ وَالوَعدِ، ونِداءِ المُنادی مِنَ السَّماءِ؛ ألا ذلِکَ یَومٌ فیهِ سُرورُ وُلدِ عَلِیٍّ وشیعَتِهِ (الغیبة، نعمانی: ص 143 ح 3، بحار الأنوار: ج 28 ص 71 ح 31).
5/3 خبر دادن علی (علیه السلام) در مسجد کوفه از شهادت او

128. کامل الزیارات - به نقل از ابراهیم نَخَعی -: امیر مؤمنان علیه السلام بیرون آمد و در مسجد نشست و یارانش گِردش را گرفتند و حسین علیه السلام آمد تا آن که پیش رویش ایستاد. امام علیه السلام دست بر سر او نهاد و فرمود: «ای پسر عزیزم! خداوند، در قرآن، گروه هایی را سرزنش کرده و فرموده است: «پس آسمان و زمین بر آنان نَگِریستند و آنها مهلت نیافتند»(1) و به خدا سوگند، تو را پس از من می کشند و سپس آسمان و زمین بر تو می گریند».(2)

129. کامل الزیارات - به نقل از حسن بن حکم نَخَعی، از مردی -: شنیدم امیر مؤمنان علیه السلام در حیاط [مسجد]، این آیه را تلاوت می کند: «پس آسمان و زمین بر آنان نَگِریستند و آنها مهلت نیافتند».

حسین علیه السلام از یکی از درهای مسجد به سوی او بیرون آمد و امام علی علیه السلام فرمود: «بی تردید، این، کشته می شود و آسمان و زمین بر او می گریند».(3)

6/3 پیشگویی علی (علیه السلام) دربارۀ شرکت کنندگان در قتل او
الف - بنی امیّه

130. کامل الزیارات - به نقل از جابر، از امام صادق علیه السلام -: امام علی علیه السلام به حسین علیه السلام فرمود: «ای ابا عبد اللّه! تو هماره اسوه بوده ای [و هستی]».

حسین علیه السلام گفت: فدایت شوم! حال من، چگونه خواهد بود؟

علی علیه السلام فرمود: «تو آنچه را آنان ندانستند، دانستی و دانا به زودی از دانش خود، سود می بَرد.

پسر عزیزم! بشنو و ببین، پیش از آن که بر تو در آید. سوگند به آن که جانم به دست اوست، بنی

ص:232


1- (1) . دخان: آیۀ 29.
2- (2) . خَرَجَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَجَلَسَ فِی المَسجِدِ، وَاجتَمَعَ أصحابُهُ حَولَهُ، وجاءَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی قامَ بَینَ یَدَیهِ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلی رَأسِهِ، فَقالَ: یا بُنَیَّ، إنَّ اللّهَ عَیَّرَ أقواماً بِالقُرآنِ، فَقالَ: «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا کَانُواْ مُنظَرِینَ»، وَایمُ اللّهِ، لَیَقتُلُنَّکَ بَعدی، ثُمَّ تَبکیکَ السَّماءُ وَالأَرضُ (کامل الزیارات: ص 180 ح 242، بحار الأنوار: ج 45 ص 209 ح 16).
3- (3) . سَمِعتُ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ یَقولُ فِی الرَّحَبَةِ، وهُوَ یَتلو هذِهِ الآیَةَ: «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا کَانُواْ مُنظَرِینَ»، وخَرَجَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام مِن بَعضِ أبوابِ المَسجِدِ، فَقالَ: أما إنَّ هذا سَیُقتَلُ، وتَبکی عَلَیهِ السَّماءُ وَالأَرضُ (کامل الزیارات: ص 180 ح 241 و ص 187 ح 264 و ص 186 ح 261، بحار الأنوار: ج 45 ص 209 ح 15 و 16 و ص 212 ح 29).

امیّه خونت را خواهند ریخت؛ ولی نمی توانند تو را از دینت جدا کنند و خدا را از یاد تو ببرند».

حسین علیه السلام گفت: سوگند به آن که جانم به دست اوست، همین مرا بس است! به آنچه خداوند نازل کرده، اقرار دارم و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق می کنم و سخن پدرم را تکذیب نمی کنم.(1)

ب - کوفیان

131. المعجم الکبیر - به نقل از ابو حبره -: همراه علی علیه السلام بودم تا به کوفه رسید و بر منبر، رفت و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: «شما در چه حالی خواهید بود، هنگامی که فرزندان پیامبرتان به میان شما آیند؟».

پاسخ دادند: آن گاه ما از این آزمون، سربلند بیرون می آییم.

علی علیه السلام فرمود: «سوگند به آن که جانم به دست اوست، نزدیک شما می آیند و شما به سوی ایشان بیرون می روید و بی تردید، آنها را می کشید». سپس رو کرد و چنین فرمود:

آنان، ایشان را به فریب آوردند و خود، روی گردانیدند.

می خواستند نجات یابند؛ ولی نه نجاتی هست و نه عذری.(2)

132. أنساب الأشراف - به نقل از مجاهد -: علی علیه السلام در کوفه فرمود: «شما در چه حالی هستید، هنگامی که خاندان پیامبرتان نزد شما آیند؟».

گفتند: چنین و چنان می کنیم.

علی علیه السلام سرش را تکان داد و سپس فرمود: «بلکه آنها را می آورید. سپس روی می گردانید و آنان را [از گرفتاری] بیرون نمی آورید و آن گاه در پی پاک کردن خود بر می آیید و نمی توانید».(3)

ص:233


1- (1) . قالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إسوَةٌ أنتَ قِدماً. فَقالَ: جُعِلتُ فِداکَ، ما حالی؟ قالَ: عَلِمتَ ما جَهِلوا، وسَیَنتَفِعُ عالِمٌ بِما عَلِمَ. یا بُنَیَّ، اسمَع وأبصِر مِن قَبلِ أن یَأتِیَکَ، فَوَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، لَیَسفِکَنَّ بَنو امَیَّةَ دَمَکَ، ثُمَّ لا یُزیلونَکَ عَن دینِکَ، ولا یُنسونَکَ ذِکرَ رَبِّکَ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، حَسبی! أقرَرتُ بِما أنزَلَ اللّهُ، واُصَدِّقُ قَولَ نَبِیِّ اللّهِ، ولا اکَذِّبُ قَولَ أبی (کامل الزیارات: ص 149 ح 178، بحار الأنوار: ج 44 ص 262 ح 17).
2- (2) . صَحِبتُ عَلِیّاً علیه السلام حَتّی أتَی الکوفَةَ، فَصَعِدَ المِنبَرَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: کَیفَ أنتُم إذا نَزَلَ بِذُرِّیَّةِ نَبِیِّکُم بَینَ ظَهرانَیکُم؟ قالوا: إذاً نُبلِی اللّهَ فیهِم بَلاءً حَسَناً. فَقالَ: وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، لَیَنزِلُنَّ بَینَ ظَهرانَیکُم، ولَتَخرُجُنَّ إلَیهِم، فَلَتَقتُلُنَّهُم، ثُمَّ أقبَلَ یَقولُ: هُمُ أورَدوهُم بِالغَرورِ وعَرَّدوا أحَبُّوا نَجاةً لا نَجاةَ ولا عُذرَ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 110 ح 2823).
3- (3) . قالَ عَلِیٌّ علیه السلام بِالکوفَةِ: کَیفَ أنتُم إذا أتاکُم أهلُ بَیتِ نَبِیِّکُم؟ قالوا: نَفعَلُ ونَفعَلُ. قالَ: فَحَرَّکَ رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: بَل تورِدونَ، ثُمَّ تُعَرِّدونَ فَلا تُصدِرونَ، ثُمَّ تَطلُبونَ البَراءَةَ ولا بَراءَةَ لَکُم (أنساب الأشراف: ج 2 ص 409).
7/3 خبر دادن علی (علیه السلام) از نام پرچمدار لشکری که با او می جنگد

133. الإرشاد: سُوَید بن غَفله گفت: مردی نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! من از وادی القری(1) عبور کردم و خالد بن عُرفُطه را دیدم که در آن جا مرده است. برایش آمرزش بخواه.

امیر مؤمنان فرمود: «دست بدار! او نمرده است و نمی میرد تا سپاه گم راهی را که پرچمدارش حبیب بن حِماز است، فرماندهی کند».

مردی از پایین منبر برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، من شیعه و دوستدار تو هستم.

امام علیه السلام پرسید: «تو کیستی؟».

گفت: من حبیب بن حِمازم.

امام علیه السلام فرمود: «مبادا که آن پرچم را بر دوش بگیری، که قطعاً بر دوش می گیری و با آن از این در، وارد می شوی» و با دستش به باب الفیل اشاره کرد.

هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام در گذشت و حسن بن علی علیه السلام نیز پس از او وفات یافت و وقایع امام حسین علیه السلام و قیامش پیش آمد، ابن زیاد، عمر بن سعد را به سوی حسین بن علی علیه السلام فرستاد و خالد بن عُرفُطه را بر طلایه داران سپاه گماشت و حبیب بن حِماز را پرچمدار او کرد و با آن رفت تا از باب الفیل به مسجد وارد شد.

[مؤلّف می گوید:] این نیز خبر مستفیضی است که [به سبب فراوانی اسناد و راویانش،] عالمان و راویان اخبار، آن را انکار نمی کنند.

این خبر، میان کوفیان، پخش شده و در جمع آنان، آشکار گشته است و حتّی دو نفر هم آن را انکار نمی کنند، و این از جملۀ معجزات امام علی علیه السلام است که بیان کردیم.(2)

ص:234


1- (1) . وادی القری، سرزمینی میان مدینه و شام از توابع مدینه است و روستاهای زیادی دارد (معجم البلدان: ج 5 ص 345. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان جلد 2).
2- (2) . إِنَّ رَجُلاً جاءَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنّی مَرَرتُ بِوادِی القُری، فَرَأَیتُ خالِدَ بنَ عُرفُطَةَ قَد ماتَ بِها، فَاستَغفِر لَهُ. فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام: مَه! إنَّهُ لَم یَمُت ولا یَموتُ حَتّی یَقودَ جَیشَ ضَلالَةٍ، صاحِبُ لِوائِهِ حَبیبُ بنُ حِمازٍ. فَقامَ رَجُلٌ مِن -
8/3 خبر دادن علی (علیه السلام) از برخی جنگ کنندگان با او

134. الخرائج و الجرائح - به نقل از ابو حمزه، از امام زین العابدین علیه السلام، از پدرش [امام حسین علیه السلام] -:

هنگامی که علی علیه السلام خواست به سوی نهروان برود، از کوفیان خواست که حرکت کنند و به ایشان فرمان داد که در مدائن، چادر بزنند. شَبَث بن رِبعی، عمرو بن حُرَیث، اشعث بن قیس و جَریر بن عبد اللّه بَجَلی، تأخیر کردند و گفتند: آیا به ما اجازه می دهی که چند روزی دیرتر بیاییم تا به برخی کارهایمان برسیم و سپس به تو بپیوندیم؟

[پدرم] به آنان فرمود: «این را که کرده اید! بدا به حال شما ای بزرگان! به خدا سوگند، شما کاری ندارید که به خاطر آن، تأخیر کنید و من می دانم که در دل شما چه می گذرد و [آن را] برایتان روشن می کنم: شما می خواهید مردم را از من باز دارید و گویی می بینم که در کاخ خَوَرنَق،(1) سفرۀ غذایتان را گشوده اید که سوسماری از کنارتان می گذرد و به کودکانتان فرمان می دهید تا آن را صید کنند و شما [همان جا] مرا خلع کرده، [به استهزا] با آن سوسمار، بیعت می کنید».

امام علیه السلام به مدائن رفت. آنان به خَوَرنَق رفتند و غذایی آماده کردند و بر سر سفرۀ بازکرده شان بودند که سوسماری بر ایشان گذشت و آنان به کودکانشان فرمان دادند و آن را گرفتند و بستند و دستشان را [به نشانۀ بیعت] بر او کشیدند - همان گونه که علی علیه السلام خبر داده بود - و به سوی مدائن، روی کردند.

امیر مؤمنان علیه السلام به آنان فرمود: «چه بدلِ بدی برای ستمکاران است!»(2) خداوند، روز قیامت، شما را

ص:235


1- (1) . خَوَرنَق، کاخی است در پشت حیره که در سازنده اش اختلاف است. هیثم بن عَدی گفته: «کسی که دستور ساختن خورنق را دارد، نعمان بن امرئ القیس بود» (معجم البلدان: ج 2 ص 401). [نام «خورنق» را مُعرّب «خوره» فارسی (به معنای «خورشیدی») یا «خورنگ» دانسته اند. ر. ک: دائرة المعارف فارسی، غلامحسین مصاحب: ذیل «خورنق»].
2- (2) . کهف: آیۀ 50.

با امامتان، همان سوسماری که با او بیعت کردید، محشور می کند و گویی شما را می بینم که روز قیامت، همان، شما را به سوی آتش می راند».

سپس فرمود: «اگر منافقانی همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، منافقانی نیز با من هستند. هان! به خدا سوگند - ای شَبَث و ای ابن حُرَیث -، شما با پسرم حسین می جنگید. پیامبر خدا، چنین به من خبر داد».(1)

9/3 خبر دادن علی (علیه السلام) از برخی کسانی که او را یاری نمی دهند
الف - بَراء بن عازب

(2)

135. الإرشاد - به نقل از اسماعیل بن زیاد -: امام علی علیه السلام روزی به براء بن عازب فرمود: «ای براء! فرزندم حسین، کشته می شود و تو زنده ای؛ امّا یاری اش نمی کنی».

هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، براء بن عازب می گفت: به خدا سوگند، علی بن ابی طالب، راست گفت. حسین، کشته شد و من یاری اش نکردم! و سپس بر این کار، حسرت

ص:236


1- (1) . لَمّا أرادَ عَلِیٌّ أن یَسیرَ إلَی النَّهرَوانِ استَنفَرَ أهلَ الکوفَةِ وأمَرَهُم أن یُعَسکِروا بِالمَدائِنِ، فَتَأَخَّرَ عَنهُ: شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، وعَمرُو بنُ حُرَیثٍ، وَالأَشعَثُ بنُ قَیسٍ، وجَریرُ بنُ عَبدِ اللّهِ البَجَلِیُّ، وقالوا: أتَأذَنُ لَنا أیّاماً نَتَخَلَّفُ عَنکَ فی بَعضِ حَوائِجِنا ونَلحَقُ بِکَ؟ فَقالَ لَهُم: قَد فَعَلتُموها، سَوأَةً لَکُم مِن مَشایِخَ! فَوَاللّهِ، ما لَکُم مِن حاجَةٍ تَتَخَلَّفونَ عَلَیها، وإنّی لَأَعلَمُ ما فی قُلوبِکُم، وسَاُبَیِّنُ لَکُم: تُریدونَ أن تُثَبِّطوا عَنِّی النّاسَ، وکَأَنّی بِکُم بِالخَوَرنَقِ، وقَد بَسَطتُم سُفرَتَکُم لِلطَّعامِ، إذ یَمُرُّ بِکُم ضَبٌّ، فَتَأمُرونَ صِبیانَکُم فَیَصیدونَهُ، فَتَخلَعُونّی وتُبایِعونَهُ. ثُمَّ مَضی إلَی المَدائِنِ، وخَرَجَ القَومُ إلَی الخَوَرنَقَ، وهَیَّأُوا طَعاماً، فَبَینا هُم کَذلِکَ عَلی سُفرَتِهِم وقَد بَسَطوها، إذ مَرَّ بِهِم ضَبٌّ، فَأَمَروا صِبیانَهُم، فَأَخَذوهُ وأوثَقوهُ ومَسَحوا أیدِیَهُم عَلی یَدِهِ، کَما أخبَرَ عَلِیٌّ علیه السلام، وأقبَلوا عَلَی المَدائِنِ. فَقالَ لَهُم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام: «بِئسَ لِلظّالِمینَ بَدَلاً»! سورۀ الکهف: آیۀ 50. لَیَبعَثُکُمُ اللّهُ یَومَ القِیامَةِ مَعَ إمامِکُمُ الضَّبِّ الَّذی بایَعتُم، لَکَأَنّی أنظُرُ إلَیکُم یَومَ القِیامَةِ، وهُوَ یَسوقُکُم إلَی النّارِ. ثُمَّ قالَ: لَئِن کانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُنافِقونَ فَإِنَّ مَعی مُنافِقینَ، أما وَاللّهِ یا شَبَثُ ویا بنَ حُرَیثٍ لَتُقاتِلانِ ابنِیَ الحُسَینَ، هکَذا أخبَرَنی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 225 ح 70، إرشاد القلوب: ص 275).
2- (2) . براء بن عازب بن حارث بن عَدیِ انصاری خزرجی، ابو عماره یا ابو عمرو، از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و از یاران علی علیه السلام بود که در جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت داشت و در کوفه ساکن شد و در جنگ های جمل و صفّین و نهروان، همراه امام علی علیه السلام بود. وی در جنگ شوشتر، همراه ابو موسی اشعری بود و در سال 24 ق، در دوران خلافت عثمان، حاکم ری شد. او اعتقادش به ولایت امیر مؤمنان علیه السلام را پنهان کرد. تا زمان مصعب بن زبیر، زنده بود و سرانجام، پس از این که مدّتی از کارهای سیاسی، کنار کشیده بود، در سال 71 یا 72 ق، در گذشت.

می خورد و اظهار پشیمانی می نمود.(1)

ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 9 ص 57 (بخش دهم/فصل یکم: بازتاب شهادت امام علیه السلام در سخنان برخی شخصیّت های نامدار/براء بن عازب).

ب - ابو عبد اللّه جَدَلی

(2)

136. رجال الکشّی - به نقل از ابو عبد اللّه جدلی -: من بر امیر مؤمنان علیه السلام وارد شدم. فرمود: «هفت حدیث برایت بگویم، پیش از آن که کسی بر ما وارد شود».

گفتم: بگو، فدایت شوم!

... حدیث چهارم، این بود: «این، کشته می شود و تو زنده ای و او را یاری نمی کنی» و با دستش بر شانۀ حسین علیه السلام زد.

گفتم: به خدا سوگند، [اگر حسین را یاری نکنم،] زندگیِ پلیدی خواهم داشت.(3)

137. کامل الزیارات - به نقل از ابو عبد اللّه جدلی -: بر امیر مؤمنان علیه السلام وارد شدم و حسین علیه السلام کنار او بود.

امام علی علیه السلام با دستش بر شانۀ حسین علیه السلام زد و سپس فرمود: «این، کشته می شود و کسی او را یاری نمی کند».

گفتم: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، این که زندگیِ بدی است!

فرمود: «به هر روی، این می شود».(4)

ص:237


1- (1) . إنَّ عَلِیّاً علیه السلام قالَ لِلبَراءِ بنِ عازِبٍ یَوماً: یا بَراءُ، یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ وأنتَ حَیٌّ لا تَنصُرُهُ. فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام کانَ البَراءُ بنُ عازِبٍ یَقولُ: صَدَقَ - وَاللّهِ - عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام، قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ولَم أنصُرهُ! ثُمَّ یُظهِرُ الحَسرَةَ عَلی ذلِکَ وَالنَّدَمَ (الإرشاد: ج 1 ص 331، کشف الیقین: ص 99 ح 91).
2- (2) . او عبید بن عبد است و ابن سعد، او را عبدة بن عبد، ذکر کرده و ابن حجر گفته: نام او، عبد یا عبد الرحمان بن عبد است ابوعبد اللّه جدلی، از اصحاب خاصّ امیر مؤمنان علیه السلام است. و گفته شده: او زیر پرچم مختار و مسئول نگهبانان او بوده است. رجال شناسان اهل سنّت، او را با آن که به شیعه بودنش تصریح نموده اند، توثیق کرده اند. در بارۀ او، روایت هایی و سخنانی با امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده که گویای خوبیِ اوست.
3- (3) . دَخَلتُ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، قالَ: احَدِّثُکَ بِسَبعَةِ أحادیثَ قَبلَ أن یَدخُلَ عَلَینا داخِلٌ، قالَ: فَقُلتُ: افعَل جُعِلتُ فِداکَ! قالَ: فَقالَ:... وَالرّابِعَةُ: یُقتَلُ هذا وأنتَ حَیٌّ لا تَنصُرُهُ. قالَ: فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی کَتِفِ الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: قُلتُ: وَاللّهِ، إنَّ هذِهِ لَحَیاةٌ خَبیثَةٌ!! (رجال الکشّی: ج 1 ص 307 ح 147).
4- (4) . دَخَلتُ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وَالحُسَینُ علیه السلام إلی جَنبِهِ، فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی کَتِفِ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: إنَّ هذا یُقتَلُ ولا یَنصُرُهُ أحَدٌ. قالَ: قُلتُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ! وَاللّهِ، إنَّ تِلکَ لَحَیاةُ سَوءٍ!! قالَ: إنَّ ذلِکَ لَکائِنٌ (کامل الزیارات: ص 149 ح 176، بحار الأنوار: ج 44 ص 261 ح 15).
10/3 پیشگویی علی (علیه السلام) دربارۀ قاتل او
الف - یزید، او را می کشد

138. الفتوح - به نقل از ابن عبّاس -: هنگامی که علی علیه السلام از صفّین باز گشت و کار نهروانیان را تمام کرد، اعوَرِ همْدانی بر او در آمد. علی علیه السلام به او فرمود: «ای حارث! آیا فهمیدی که من امروز از صبح، گرفته و اندوهگین و بی تاب و مضطربم؟».

حارث گفت: علّت چیست، ای امیر مؤمنان؟ آیا از جنگ با شامیان و بصریان و اهل نهروان پشیمانی؟

امام علیه السلام فرمود: «نه، وای بر تو - ای حارث - که من از آن شادمانم! در عالم رؤیا، سرزمین کربلا را دیدم و دیدم که پسرم حسین، با سرِ بریده بر روی زمین آن افتاده است و درختان را به رو افتاده و آسمان را شکافْ برداشته و بارهای شتران را بر زمین افتاده دیدم و شنیدم که مُنادی ای میان آسمان و زمین، ندا می دهد و می گوید: ای قاتلان حسین! ما را ترساندید. خدا، شما را بترساند و بکشد!

سپس بیدار شدم و به خاطر آنچه دیده بودم، در اضطراب افتادم».

حارث به او گفت: چنین نیست، ای امیر مؤمنان! آن رؤیا جز خیر نیست.

علی علیه السلام به او فرمود: «نه، ای حارث! قانون خدا، پیشی گرفته و قضای او، نافذ گشته و محبوبم محمّد صلی الله علیه و آله، به من خبر داده که یزید، پسرم را می کشد. خدا، عذابش را در آتش بیفزاید!».(1)

ب - لعنت شدۀ این امّت، او را سر می بُرد

139. الفتوح - به نقل از زهیر بن ارقم -: هنگامی که ضربۀ ابن مُلجم به علی علیه السلام رسید، بر او وارد شدم.

ص:238


1- (1) . لَمّا رَجَعَ عَلِیٌّ علیه السلام من صِفّینَ وفَرَغَ مِن أهلِ النَّهرَوانِ، دَخَلَ عَلَیهِ الأَعوَرُ الهَمدانِیُّ. فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: یا حارِثُ! أعَلِمتَ أنّی مُنذُ البارِحَةِ کَئیبٌ حَزینٌ فَزِعٌ وَجِلٌ؟ فَقالَ الحارِثُ: ولِمَ ذاکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ؟! أنَدَماً مِنکَ عَلی قِتالِ أهلِ الشّامِ وأهلِ البَصرَةِ وَالنَّهرَوانِ؟ فَقالَ: لا، وَیحَکَ یا حارِثُ! وإنّی بِذلِکَ مَسرورٌ، ولکِنّی رَأَیتُ فی مَنامی أرضَ کَربَلاءَ، ورَأَیتُ ابنِیَ الحُسَینَ مَذبوحاً مَطروحاً عَلی وَجهِ الأَرضِ! ورَأَیتُ الأَشجارَ مُنکَبَّةً، وَالسَّماءَ مُصَدَّعَةً، وَالرِّحالَ مُتَطَأمِنَةً، وسَمِعتُ مُنادِیاً یُنادی بَینَ السَّماءِ وَالأَرضِ، وهُوَ یَقولُ: أفزَعتُمونا یا قَتَلَةَ الحُسَینِ، أفزَعَکُمُ اللّهُ وقَتَلَکُم! ثُمَّ إنِّی انتَبَهتُ وأنَا مِنهُ عَلی وَجَلٍ لِما رَأَیتُ؛ فَقالَ لَهُ الحارِثُ: کَلّا یا أمیرَ الُمؤمِنینَ، لا یَکونُ إلّاخَیراً. فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: هَیهاتَ یا حارِثُ، سَبَقَت کَلِمَةُ اللّهِ، ونَفَذَ قَضاؤُهُ، وقَد أخبَرَنی حَبیبی مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله أنَّ ابنی یَقتُلُهُ یَزیدُ، زادَهُ اللّهُ فِی النّارِ عَذاباً (الفتوح: ج 2 ص 553).

او حسین علیه السلام را به سینه اش چسبانده بود و می بوسید و می فرمود: «ای میوه و دسته گل من، و ای میوۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و برگزیدۀ او، و ای ذخیرۀ برگزیدۀ جهانیان، محمّد بن عبد اللّه! گویی تو را می بینم که به زودی، سرت را می بُرند!».

گفتم: ای امیر مؤمنان! چه کسی او را سر می برد؟

فرمود: «لعنت شدۀ این امّت، او را سر می برد. آن گاه خداوند به او باز نمی گردد (توفیق توبه پیدا نمی کند) و هنگامی او را قبض روح می کند که از شراب، سیراب شده و مست است».

من گریستم و امام علی علیه السلام به من فرمود: «ای زهیر! گریه مکن که آنچه قضای خداوند است، می شود».(1)

ج - سِنان بن انَس

140. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید - به نقل از فُضَیل، از امام باقر علیه السلام -: هنگامی که علی علیه السلام فرمود: «از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید. به خدا سوگند، از من در بارۀ گروهی که صد نفر را گم راه و صد نفر را هدایت می کند، نمی پرسید، جز آن که بانگ زننده و راهبَر آن را به شما خبر می دهم»، مردی به سوی او رفت و گفت: به من بگو که در سر و ریش من، چند تار موی است؟

علی علیه السلام به او فرمود: «به خدا سوگند، دوستم (پیامبر خدا صلی الله علیه و آله) به من فرمود که بر هر تار موی سر تو، شیطانی است که تو را لعنت می کند و بر هر تار موی ریش تو، شیطانی است که تو را گم راه می کند و در خانۀ تو، بُزغاله ای (بچّۀ عزیزکرده ای) است که فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را می کشد».

پسر او که قاتل حسین علیه السلام شد، آن روز، کودکی بود که هنوز چهار دست و پا راه می رفت و او همان سِنان بن انَس نخعی است(2).(3)

ص:239


1- (1) . لَمّا اصیبَ عَلِیٌّ علیه السلام بِضَربَةِ ابنِ مُلجَمٍ، دَخَلتُ عَلَیهِ وَقَد ضَمَّ الحُسَینَ علیه السلام إلی صَدرِهِ وهُوَ یُقَبِّلُهُ، ویَقولُ لَهُ: یا ثَمَرَتی ورَیحانَتی، وثَمَرَةَ نَبِیِّ اللّهِ وصَفِیَّهُ، وذَخیرَةَ خَیرِ العالَمینَ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ، کَأَنّی أراکَ وقَد ذُبِحتَ عَن قَلیلٍ ذَبحاً! قالَ: فَقُلتُ: ومَن یَذبَحُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ؟ فَقالَ: یَذبَحُهُ لَعینُ هذِهِ الاُمَّةِ، ثُمَّ لا یَتوبُ اللّهُ عَلَیهِ، ویَقبِضُهُ إذا قَبَضَهُ وهُوَ مَلآنُ مِنَ الخَمرِ سَکرانُ. قالَ زُهَیرٌ: فَبَکَیتُ، فَقالَ لی عَلِیٌّ علیه السلام: لا تَبکِ یا زُهَیرُ، فَالَّذی قُضِیَ کائِنٌ (الفتوح: ج 2 ص 554).
2- (2) . صدوق در الأمالی (ص 196 ح 207)، همین واقعه را به سعد بن ابی وقّاص نسبت داده و آن کودک را فرزند او، عمر بن سعد، دانسته است و شبیه به همین در کامل الزیارات (ص 155 ح 191) و خصائص الأئمّة (ص 62) آمده است؛ امّا سعد بن ابی وقّاص، در روزگار خلافت امام علی علیه السلام از بیعت با امام علیه السلام خودداری کرد و بیرون از کوفه می زیست. از این رو، حضور او در مجلس سخنرانی امام علیه السلام، بعید می نماید. از سوی دیگر، ولادت عمر بن سعد را در سال 23 ق، و برخی آن را در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته اند (تهذیب الکمال: ج 21 ص 357) و در هر حال، او به هنگام سخنرانی امام علی علیه السلام در کوفه [که در محدودۀ سال های 36-40 هجری انجام شده] نمی توانسته کودکی باشد که بر روی دست و پا راه می رود. بر این پایه، آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة، به نقل از کتاب الغارات آورده، صحیح تر می نماید و شاید همین، دلیل نام نیاوردن شیخ مفید (الإرشاد: ج 2 ص 330) از اسم سؤال کننده و پسر او باشد.
3- (3) . لَمّا قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: «سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی، فَوَ اللّهِ، لا تَسأَلونَنی عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدی مِئَةً، إلّاأنبَأتُکُم بِناعِقَتِها وسائِقَتِها» قامَ إلَیهِ رَجُلٌ، فَقالَ: أخبِرنی بِما فی رَأسی ولِحیَتی من طاقَةِ شَعرٍ. فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: وَاللّهِ، لَقَد حَدَّثَنی خَلیلی أنَّ عَلی کُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن رَأسِکَ مَلَکاً یَلعَنُکَ، وأنَّ عَلی کُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن لِحیَتِکَ شَیطاناً یُغویکَ، وأنَّ فی بَیتِکَ سَخلاً یَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. وکانَ ابنُهُ قاتِلُ الحُسَینِ علیه السلام یَومَئِذٍ طِفلاً یَحبو، وهُوَ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیِّ (شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 2 ص 286؛ بحار الأنوار: ج 34 ص 297).

141. الإرشاد - به نقل از ابو حکم -: شنیدم که استادان و عالمان ما می گویند: امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام، خطبه خواند و در خطبه اش فرمود: «از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید. به خدا سوگند، از من در بارۀ گروهی که صد نفر را گم راه و صد نفر را هدایت می کند، نمی پرسید، جز آن که بانگ زننده و راهبَر آن را تا روز قیامت به شما خبر می دهم».

مردی به سوی امام علیه السلام برخاست و گفت: به من بگو که در سر و ریش من، چند تار موی است؟

امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: «دوستم پیامبر صلی الله علیه و آله، به من در بارۀ سؤال تو سخن گفت. بر هر طاقه موی سر تو، فرشته ای است که تو را لعنت می کند و بر هر طاقه موی ریش تو، شیطانی است که تو را تحریک می کند و در خانه ات، بچّۀ عزیزکرده ای است که فرزند پیامبر خدا را می کشد و نشانۀ این، درستیِ خبری است که به تو دادم. و اگر نبود که آنچه از آن پرسیده ای، دلیلْ آوردن بر آن مشکل است، آن را نیز به تو خبر می دادم و نشانه اش هم، خبری است که از لعن شدن تو و ملعون بودن فرزندت دادم».

فرزند آن مرد در آن هنگام، کودکی خردسال بود که چهار دست و پا راه می رفت، و هنگامی که وقایع امام حسین علیه السلام پیش آمد، او کشتن امام حسین علیه السلام را به عهده گرفت و امر، همان گونه شد که امیر مؤمنان فرموده بود.(1)

ص:240


1- (1) . سَمِعتُ مَشیَخَتَنا وعُلَماءَنا یَقولونَ: خَطَبَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام فَقالَ فی خُطبَتِهِ: سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی، فَوَ اللّهِ، لا تَسأَلونّی عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدی مِئَةً، إلّانَبَّأتُکُم بِناعِقِها وسائِقِها إلی یَومِ القِیامَةِ. -
11/3 پیشگویی علی (علیه السلام) دربارۀ مزار و زائران او

142. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از امام علی علیه السلام -: گویی بناهای استوار را گرداگرد قبر حسین می بینم و گویی کاروان هایی را می بینم که از کوفه به سوی قبر حسین، بیرون می آیند و شب ها و روزهایی نمی گذرد، جز آن که از همه سو، به سوی او حرکت می کنند و این، به هنگام زوال پادشاهی مروانیان است.(1)

143. کامل الزیارات - به نقل از حارث اعوَر، از امام علی علیه السلام -: پدر و مادرم فدای حسینِ کشته شده در پشت کوفه باد! به خدا سوگند، گویی همه گونه حیوانات وحشی را می بینم که گردن هایشان را به سوی قبر او کشیده اند و برایش می گریند و شب تا صبح برایش سوگواری می کنند، و چون چنین است، مبادا که شما جفا کنید!(2)

12/3 گوناگون

144. الغیبة، نعمانی - به نقل از فرات بن احنَف، از امام صادق علیه السلام، از پدرانش علیهم السلام، از امام علی علیه السلام -: به خدا سوگند، من و این دو پسرم، کشته خواهیم شد و خداوند، مردی از فرزندانم را در آخر الزمان بر می انگیزد تا انتقام خون های ما را بستاند و او از آنان پنهان می شود تا گم راهان، شناخته شوند و

ص:241


1- (1) . کَأَنّی بِالقُصورِ قَد شُیِّدَت حَولَ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، وکَأَنِّی بِالمَحامِلِ تَخرُجُ مِنَ الکُوفَةِ إلی قَبرِ الحُسَینِ، ولا تَذهَبُ اللَّیالی وَالأَیّامُ حَتّی یُسارُ إلَیهِ مِنَ الآفاقِ، وذلِکَ عِندَ انقِطاعِ مُلکِ بَنی مَروانَ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 48 ح 190، صحیفة الإمام الرضا علیه السلام: ص 248 ح 161).
2- (2) . بِأَبی واُمّی الحُسَینُ المَقتولُ بِظَهرِ الکُوفَةِ! وَاللّهِ، کَأَنّی أنظُرُ إلَی الوُحوشِ مادَّةً أعناقَها عَلی قَبرِهِ مِن أنواعِ الوَحشِ، یَبکونَهُ ویَرثونَهُ لَیلاً حَتّی الصَّباحِ، فَإِذا کانَ ذلِکَ فَإِیّاکُم وَالجَفاءَ (کامل الزیارات: ص 165 ح 214، بحار الأنوار: ج 45 ص 205 ح 9).

نادان بگوید: خداوند را نیازی به خاندان محمّد نیست.(1)

145. المصنَّف، ابن ابی شَیبه - به نقل از هانی، از امام علی علیه السلام -: به تحقیق حسین به ستم، کشته خواهد شد و من خاک سرزمینی را که حسین در آن، در نزدیکی دو رود [فرات و دجله] کشته می شود، می شناسم.(2)

146. المعجم الکبیر - به نقل از هانی بن هانی، از امام علی علیه السلام -: حسین، به حتم، کشته خواهد شد و من خاکی را که حسین در آن در نزدیکی دو رودْ کشته می شود، می شناسم.(3)

147. الخرائج و الجرائح - به نقل از ابو سعید عَقیصا -: با علی علیه السلام به قصد صفّین، به راه افتادیم و از کربلا گذشتیم. فرمود: «این جا، جایگاه حسین و یاران اوست».(4)

148. کتاب سُلَیم بن قیس - به نقل از ابن عبّاس -: بر امام علی علیه السلام در ذو قار، وارد شدم. صحیفه ای برایم بیرون آورد و فرمود: «ای ابن عبّاس! این، صحیفه ای است که پیامبر صلی الله علیه و آله بر من املا کرد و آن را به خطّ خود نوشتم».

گفتم: ای امیر مؤمنان! آن را بر من بخوان.

آن را خواند و در آن، همه چیز بود، از هنگام قبض روح پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تا شهادت حسین علیه السلام و این که چگونه کشته می شود، چه کسی او را می کشد، چه کسی او را یاری می دهد و چه کسانی همراه او شهید می شوند. او سپس به شدّت گریست و مرا به گریه انداخت.

و از جملۀ آنچه بر من خواند، چگونگی رفتار با خودِ او و چگونگی شهادت فاطمه علیها السلام و نیز چگونگی شهادت فرزندش حسن علیه السلام بود و این که امّت، چگونه به وی خیانت می کنند.

و هنگامی که خواند که حسین علیه السلام چگونه کشته می شود و چه کسی او را می کشد، گریه اش را افزود و سپس صحیفه را در هم پیچید و بقیّۀ اخبار آنچه تا قیامت اتّفاق می افتد، باقی ماند.(5)

ص:242


1- (1) . أما وَاللّهِ، لاَُقتَلَنَّ أنَا وَابنایَ هذانِ، ولَیَبعَثَنَّ اللّهُ رَجُلاً مِن وُلدی فی آخِرِ الزَّمانِ یُطالِبُ بِدِمائِنا، ولَیَغیبَنَّ عَنهُم؛ تَمییزاً لِأَهلِ الضَّلالَةِ حَتّی یَقولَ الجاهِلُ: ما لِلّهِ فی آلِ مُحَمَّدٍ مِن حاجَةٍ (الغیبة، نعمانی: ص 141 ح 1، بحار الأنوار: ج 51 ص 112 ح 7).
2- (2) . لَیُقتَلَنَّ الحُسَینُ ظُلماً، وإنّی لَأَعرِفُ بِتُربَةِ الأَرضِ الَّتی یُقتَلُ فیها قَریباً مِنَ النَّهرَینِ (المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 7 ص 276 ح 157).
3- (3) . لَیُقتَلَنَّ الحُسَینُ قَتلاً، وإنّی لَأَعرِفُ التُّربَةَ الَّتی یُقتَلُ فیها قَریباً مِنَ النَّهرَینِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 110 ح 2824، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 430 ح 418).
4- (4) . خَرَجنا مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام نُریدُ صِفّینَ، فَمَرَرنا بِکَربَلاءَ، فَقالَ: هذا مَوضِعُ الحُسَینِ وأصحابِهِ (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 222 ح 67، بحار الأنوار: ج 33 ص 41 ح 383).
5- (5) . لَقَد دَخَلتُ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام بِذی قارٍ، فَأَخرَجَ إلَیَّ صَحیفَةً، وقالَ لی: یَابنَ عَبّاسٍ، هذِهِ صَحیفَةٌ أملاها عَلَیَّ رَسولُ ū اللّهِ صلی الله علیه و آله وخَطّی بِیَدی. فَقُلتُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، اقرَأها عَلَیَّ، فَقَرَأَها، فَإِذا فیها کُلُّ شَیءٍ کانَ مُنذُ قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلی مَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام، وکَیفَ یُقتَلُ، ومَن یَقتُلُهُ، ومَن یَنصُرُهُ، ومَن یُستَشهَدُ مَعَهُ، فَبَکی بُکاءاً شدَیداً وأبکانی. فَکانَ فیما قَرَأَهُ عَلَیَّ: کَیفَ یُصنَعُ بِهِ، وکَیفَ تُستَشهَدُ فاطِمَةُ، وکَیفَ یُستَشهَدُ الحَسَنُ ابنُهُ علیه السلام، وکَیفَ تَغدِرُ بِهِ الاُمَّةُ. فَلَمّا أن قَرَأَ کَیفَ یُقتَلُ الحُسَینُ علیه السلام ومَن یَقتُلُهُ أکثَرَ البُکاءَ، ثُمَّ أدرَجَ الصَّحیفَةَ، وقَد بَقِیَ ما یَکونُ إلی یَومِ القِیامَةِ (کتاب سلیم بن قیس: ج 2 ص 915 ح 66، الفضائل: ص 119).

149. الدیوان المنسوب إلی الإمام علی علیه السلام:

گویی خودم و نسلم

در کربلا و آوردگاه آن،

محاسنمان با خونمان رنگین می شود،

چونان رنگین کردن عروس، لباس هایشان را.

من آن را می بینم، البتّه نه با چشم

و کلید درهای آن به من واگذار شده است؛

مصیبت هایی که تو را از بازگشتن جلوگیری می کند.

پس برای آنها پیش از فرود آمدن پی در پی شان، آماده باش.

خدا، قائم ما صاحب رستاخیز را سیراب کند!

که مردم در خوی و خصلتشان اند.

او انتقام گیرندۀ خون من است؛ بلکه - ای حسین -

انتقام گیرندۀ خون توست. پس برای رنج ها شکیبا باش.

برای هر خونی، هزار هزار [انتقام می گیرد]

و در کشتار [آن] احزاب، هیچ کوتاهی نمی کند.

این جاست که برای ستمگران، سودی ندارد

هیچ عذر و طلب رضایتی.

ای حسین! نگران فراق [از دنیا] مباش

که دنیا، برای ویرانی [و فنا، ساخته شده] است.(1)

ص:243


1- (1) . کَأَنّی بِنَفسی وأعقابِها وبِالکَربَلاءِ ومِحرابِها فَتُخضَبُ مِنَّا اللُّحی بِالدِّماء خِضابَ العَروسِ بِأَثوابِها أراها ولَم یَکُ رَأیَ العِیانِ واُوتیتُ مِفتاحَ أبوابِها مَصائِبُ تَأباکَ مِن أن تُرَدَّ فَأعدِد لَها قَبلَ مُنتابِها سَقَی اللّهُ قائِمَنا صاحِبَ ال قِیامَةِ وَالنّاسُ فی دابِها هُوَ المُدرِکُ الثَّأرَ لی یا حُسَی - نُ بَل لَکَ فَاصبِر لِأَتعابِها لِکُلِّ دَمٍ ألفُ ألفٍ وما یُقَصِّرُ فی قَتلِ أحزابِها هُنالِکَ لا یَنفَعُ الظّالِمی - نَ قَولٌ بِعُذرٍ وإعتابِها حُسَینُ فَلا تَضجُرَن لِلفِراقِ فَدُنیاکَ أضحَت لِتَخرابِها (الدیوان المنسوب إلی الإمام علیّ علیه السلام: ص 58).

فصل چهارم: پیشگویی های دیگر د بارۀ شهادت امام حسین (علیه السلام)

1/4 پیشگویی امام حسن (علیه السلام) دربارۀ شهادت او

150. الأمالی، صدوق - به نقل از مفضّل بن عمر، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام روزی بر حسن علیه السلام در آمد و نگاهش که به او افتاد، گریست. حسن علیه السلام به او گفت: «ای ابا عبد اللّه! چرا گریه می کنی؟».

گفت: به خاطر آنچه با تو خواهد شد، می گریم.

حسن علیه السلام گفت: «آنچه با من می شود، سمّی است که به دسیسه به من می دهند و با آن، کشته می شوم؛ امّا هیچ روزی، مانند روز تو نیست، ای ابا عبد اللّه! سی هزار مرد جنگی به جنگ با تو می شتابند و همه ادّعا می کنند که از امّت جدّمان محمّد صلی الله علیه و آله هستند و خود را به اسلام می بندند و بر کشتن و ریختن خونت و هتک حرمتت و اسیر کردن فرزندان و زنانت و تاراج اموالت، گرد می آیند، و همین هنگام است که لعنت بر بنی امیّه فرود می آید و آسمان، خون و خاکستر می بارد و همه چیز، حتّی وُحوش بیابان و ماهیان دریا بر تو می گریند».(1)

ر. ک: ص 286 (بخش چهارم/فصل دوم/پیشنهاد عمر بن علی بن ابی طالب به امام علیه السلام).

ص:244


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام دَخَلَ یَوماً إلَی الحَسَنِ علیه السلام، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ بَکی، فَقالَ لَهُ: ما یُبکیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ: أبکی لِما یُصنَعُ بِکَ. فَقالَ لَهُ الحَسَنُ علیه السلام: إنَّ الَّذی یُؤتی إلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إلَیَّ فَاُقتَلُ بِهِ، ولکِن لا یَومَ کَیَومِکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ! یَزدَلِفُ إلَیکَ ثَلاثونَ ألفَ رَجُلٍ، یَدَّعونَ أنَّهُم مِن امَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، ویَنتَحِلونَ دینَ الإِسلامِ، فَیَجتَمِعونَ عَلی قَتلِکَ، وسَفکِ دَمِکَ، وَانتِهاکِ حُرمَتِکَ، وسَبیِ ذَراریکَ ونِسائِکَ، وَانتِهابِ ثَقَلِکَ، فَعِندَها تَحُلُّ بِبَنی امَیَّةَ اللَّعنَةُ، وتُمطِرُ السَّماءُ رَماداً ودَماً، ویَبکی عَلَیکَ کُلُّ شَیءٍ حَتَّی الوُحوشِ فِی الفَلَواتِ، وَالحیتانِ فِی البِحارِ (الأمالی، صدوق: ص 177 ح 179، الملهوف: ص 19 /طبعة أنوار الهدی).
2/4 پیشگویی امام حسین (علیه السلام) دربارۀ شهادت خویش

151. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام از منزلگاه بنی مُقاتل حرکت کرد و حُرّ بن یزید با او بود.... با هم آمدند تا به کربلا رسیدند. حُر و یارانش جلوی حسین علیه السلام ایستادند و آنان را از حرکت باز داشتند و حُر گفت: این جا فرود بیا که نزدیک رود فراتی.

حسین علیه السلام فرمود: «نام این جا چیست؟».

به او گفتند: کربلا.

فرمود: «جای کَرب و بلا! پدرم در حرکتش به سوی صفّین، از این مکان گذشت و من با او بودم. ایستاد و از آن پرسید و نامش را به وی خبر دادند. فرمود: "این جا جایگاه مرکب هایشان است و این جا جای ریختن خونشان است" و چون از او سؤال شد، فرمود: "کاروانی از خاندان محمّد، این جا فرود می آید"».

آن گاه حسین علیه السلام فرمان [توقّف] داد و روز چهارشنبه اوّل محرّم سال شصت و یک هجری، وسایلش را در آن جا پایین آوردند و ده روز بعد، روز عاشورا کشته شد.(1)

ر. ک: ص 711 (بخش پنجم/فصل یکم/سرزمین اندوه و بلا).

3/4 پیشگویی سلمان دربارۀ شهادت او

152. رجال الکشّی - به نقل از مُسیَّب بن نَجَبۀ فَزاری -: هنگامی که سلمان فارسی به سوی ما [کوفیان،

ص:245


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ، ومَعَهُ الحُرُّ بنُ یَزیدَ....، فَسارَ مَعَهُ حَتّی أتَوا کَربَلاءَ، فَوَقَفَ الحُرُّ وأصحابُهُ أمامَ الحُسَینِ علیه السلام ومَنَعوهُم مِنَ المَسیرِ، وقالَ: انزِل بِهذَا المَکانِ، فَالفُراتُ مِنکَ قَریبٌ. قالَ الحُسَینُ علیه السلام: ومَا اسمُ هذَا المَکانِ؟ قالوا لَهُ: کَربَلاءُ، قالَ: ذاتُ کَربٍ وبَلاءٍ! ولَقَد مَرَّ أبی بِهذَا المَکانِ عِندَ مَسیرِهِ إلی صِفّینَ، وأنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنهُ، فَاُخبِرَ بِاسمِهِ. فَقالَ: هاهُنا مَحَطُّ رِکابِهِم، وهاهُنا مُهَراقُ دِمائِهِم، فَسُئِلَ عَن ذلِکَ، فَقالَ: ثَقَلٌ لِآلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، یَنزِلونَ هاهُنا. ثُمَّ أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِأَثقالِهِ، فَحُطَّت بِذلِکَ المَکانِ یَومَ الأَربِعاءِ، غُرَّةَ المُحَرَّمِ مِن سَنَةِ إحدی وسِتّینَ، وقُتِلَ بَعدَ ذلِکَ بِعَشَرَةِ أیّامٍ، وکانَ قَتلُهُ یَومَ عاشوراءَ (الأخبار الطوال: ص 251، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2624).

برای حکمرانی] آمد، من نیز میان پیشواز رفتگانِ او بودم. او آمد تا به کربلا رسید و گفت: این جا را چه می نامید؟

گفتند: کربلا.

گفت: این جا، قتلگاه برادران من است. این، جایگاه وسایلشان و این، جایگاه مرکب هایشان و این، جایگاه ریختن خونشان است. بهترینِ پیشینیان، در آن، کشته شده و بهترینِ پسینیان نیز در آن، کشته خواهد شد.

سپس حرکت کرد تا به حَروراء(1) رسید و گفت: این سرزمین را چه می نامید؟

گفتند: حَروراء.

گفت: حَروراء! بدترینِ پیشینیان در آن، شورش کرد و بدترینِ پسینیان نیز در آن، شورش می کند.

آن گاه رفت تا به بانِقیا(2) رسید که پل اوّل کوفه در آن بود. پرسید: این را چه می نامید؟

گفتند: بانِقیا.

سپس رفت تا به کوفه رسید و گفت: این، کوفه است؟

گفتند: آری.

گفت: گُنبد اسلام است.(3)

ص:246


1- (1) . حروراء، روستایی در پشت کوفه است که مرکز خوارج بود. به همین جهت، به خوارج، حَروری می گفتند (مجمع البحرین: ج 1 ص 385 مادّۀ «حرر». نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . بانقیا، یکی از نواحی اطراف کوفه است (معجم البلدان: ج 1 ص 331. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
3- (3) . لَمّا أتانا سَلمانُ الفارِسِیُّ قادِماً، تَلَقَّیتُهُ فیمَن تَلَقّاهُ، فَسارَ حَتَّی انتَهی إلی کَربَلاءَ، فَقالَ: ما تُسَمّونَ هذِهِ؟ قالوا: کَربَلاءَ، فَقالَ: هذِهِ مَصارِعُ إخوانی، هذا مَوضِعُ رِحالِهِم، وهذا مُناخُ رِکابِهِم، وهذا مُهَراقُ دِمائِهِم، قُتِلَ بِها خَیرُ الأَوَّلینَ، ویُقتَلُ بِها خَیرُ الآخِرینَ. ثُمَّ سارَ حَتَّی انتَهی إلی حَروراءَ، فَقالَ: ما تُسَمّونَ هذِهِ الأَرضَ؟ قالوا: حَروراءَ، فَقالَ: حَروراءُ، خَرَجَ بِها شَرُّ الأَوَّلینَ، ویَخرُجُ بِها شَرُّ الآخِرینَ. ثُمَّ سارَ حَتَّی انتَهی إلی بانِقیا، وبِها جِسرُ الکوفَةِ الأَوَّلُ، فَقالَ: ما تُسَمّونَ هذِهِ؟ قالوا: بانِقیا، ثُمَّ سارَ حَتَّی انتَهی إلَی الکوفَةِ، قالَ: هذِهِ الکوفَةُ؟ قالوا: نَعَم، قالَ: قُبَّةُ الإِسلامِ (رجال الکشّی: ج 1 ص 73 ح 46، بحار الأنوار: ج 22 ص 386 ح 27).
4/4 پیشگویی ابو ذر دربارۀ شهادت او

153. کامل الزیارات - به نقل از عُروة بن زبیر -: شنیدم ابو ذر - که در آن زمان، عثمان، او را به رَبَذه(1) تبعید کرده بود و مردم به او گفته بودند: ای ابو ذر! بشارت ده که این [تبعید] در راه خدای متعال، اندک و آسان است -، گفت: «این، چه آسان است! امّا شما در چه حالی خواهید بود، هنگامی که حسین بن علی علیه السلام به قتل می رسد؟» و یا گفت: «ذبح می شود؟».(2)

5/4 پیشگویی میثم دربارۀ شهادت او

154. علل الشرائع - به نقل از میثم تمّار، خطاب به جَبَلۀ مکّی -: ای جبله! بدان که حسین بن علی علیه السلام، روز قیامت، سَرور شهیدان است و یارانش بر دیگر شهیدان، برتری دارند.(3)

6/4 پیشگویی ابن عبّاس دربارۀ شهادت او

155. المستدرک علی الصحیحین - به نقل از ابن عبّاس -: ما و بسیاری از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله تردید نداشتیم که حسین بن علی علیه السلام در طَف، کشته خواهد شد.(4)

7/4 پیشگویی یاران امام علی 7 دربارۀ شهادت او

156. الإرشاد - به نقل از عبد اللّه بن شریک عامری -: هنگامی که عمر بن سعد از در مسجد وارد می شد، من می شنیدم که یاران امام علی علیه السلام می گفتند: «این، قاتل حسین بن علی است» و این، سال ها پیش

ص:247


1- (1) . ربذه، روستایی در فاصلۀ سه روزه از مدینه، و نزدیک به ذات عِرق است. ابوذر در این تبعیدگاه در گذشت وآرامگاهش در همین مکان است (معجم البلدان: ج 3 ص 24. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . سَمِعتُ أبا ذَرٍّ وهُوَ یَومَئِذٍ قَد أخرَجَهُ عُثمانُ إلَی الرَّبَذَةِ، فَقالَ لَهُ النّاسُ: یا أبا ذَرٍّ، أبشِر فَهذا قَلیلٌ فِی اللّهِ تَعالی. فَقالَ: ما أیسَرَ هذا! ولکِن کَیفَ أنتُم إذا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام قَتلاً - أو قالَ: ذَبحاً -؟ (کامل الزیارات: ص 153 ح 190، بحار الأنوار: ج 45 ص 219 ح 47).
3- (3) . یا جَبَلَةُ، اعلَمی أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام سَیِّدُ الشُّهَداءِ یَومَ القِیامَةِ، ولِأَصحابِهِ عَلی سائِرِ الشُّهَداءِ دَرَجَةٌ (علل الشرائع: ص 228 ح 3، الأمالی، صدوق: ص 190 ح 198).
4- (4) . ماکُنّا نَشُکُّ وأهلُ البَیتِ مُتَوافِرونَ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام یُقتَلُ بِالطَّفِّ (المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 197 ح 4826، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 160).

از شهادت امام حسین علیه السلام بود.(1)

8/4 پیشگویی کعبُ الأحبار از شهادت او

157. الأمالی، صدوق - به نقل از کعب الأحبار -: در کتاب آسمانیِ ما هست که مردی از فرزندان محمّد، پیامبر خدا، کشته می شود و هنوز عرق مرکب یارانش خشک نشده است که وارد بهشت می شوند و با حور العین معانقه می کنند.(2)

158. المعجم الکبیر - به نقل از عمّار دُهنی -: امام علی علیه السلام بر کعب گذشت. کعب گفت: مردی از فرزندان این مرد، همراه گروهی کشته می شود که هنوز عرق اسبانشان خشک نشده، بر محمّد صلی الله علیه و آله وارد می شوند.

در این میان، امام حسن علیه السلام عبور کرد.

گفتند: ای ابو اسحاق! این است؟

گفت: نه.

امام حسین علیه السلام گذشت. گفتند: این است؟

گفت: آری.(3)

9/4 پیشگویی مردی از قبیلۀ بنی اسد دربارۀ شهادت او

159. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از عریان بن هَیثَم -: پدرم به بادیه می رفت و نزدیک به آوردگاه حسین علیه السلام منزل می گزید. ما هیچ گاه به بادیه نرفتیم، جز آن که مردی از بنی اسد را آن جا می دیدیم. پدرم به او گفت: تو را پیوسته در این جا می بینم!

آن مرد گفت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام، این جا کشته می شود و من بیرون می آیم که

ص:248


1- (1) . کُنتُ أسمَعُ أصحابَ عَلِیٍّ علیه السلام إذا دَخَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن بابِ المَسجِدِ یَقولونَ: هذا قاتِلُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وذلِکَ قَبلَ قَتلِهِ بِزَمانٍ (الإرشاد: ج 2 ص 131، کشف الغمّة: ج 2 ص 221).
2- (2) . أنَّ فی کِتابنا: أنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقتَلُ، ولا یَجِفُّ عَرَقُ دَوابِّ أصحابِهِ حَتّی یَدخُلُوا الجَنَّةَ، فَیُعانِقُوا الحورَ العینَ (الأمالی، صدوق: ص 203 ح 220، بحار الأنوار: ج 44 ص 224 ح 2).
3- (3) . مَرَّ عَلِیٌّ علیه السلام عَلی کَعبٍ، فَقالَ: یُقتَلُ مِن وُلدِ هذَا الرَّجُلِ رَجُلٌ فی عِصابَةٍ لا یَجِفُّ عَرَقُ خُیولِهِم حَتّی یَرِدوا عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَمَرَّ حَسَنٌ علیه السلام فَقالوا: هذا یا أبا إسحاقَ؟ قالَ: لا. فَمَرَّ حُسَینٌ علیه السلام فَقالوا: هذا؟ قالَ: نَعَم (المعجم الکبیر: ج 3 ص 117 ح 2851، تهذیب الکمال: ج 6 ص 410).

شاید با او مصادف شوم و همراهش کشته شوم.

هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، پدرم گفت: برویم و ببینیم که آیا آن مرد اسدی، جزو کشته شدگان است.

به آوردگاه آمدیم و چرخی زدیم. مرد اسدی، کشته شده بود.(1)

ص:249


1- (1) . کانَ أبی یَتَبَدّی، فَیَنزِلُ قَریباً مِنَ المَوضِعِ الَّذی کانَ فِیهِ مَعرَکَةُ الحُسَینِ علیه السلام، فَکُنّا لا نَبدو إلّاوَجَدنا رَجُلاً مِن بنی أسَدٍ هُناکَ، فَقالَ لَهُ أبی: أراکَ مُلازِماً هذَا المَکانَ، قالَ: بَلَغَنی أنَّ حُسَیناً علیه السلام یُقتَلُ هاهُنا، فَأَنَا أخرُجُ لَعَلّی اصادِفُهُ فَاُقتَلُ مَعَهُ. فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، قالَ أبی: انطَلِقوا نَنظُر هَلِ الأَسَدِیُّ فیمَن قُتِلَ؟ فَأَتَینَا المَعرَکَةَ، فَطَوَّفنا، فَإِذَا الأَسَدِیُّ مَقتولٌ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 435 ح 424، تاریخ دمشق: ج 14 ص 216).
پژوهشی دربارۀ احادیث پیشگوییِ شهادت امام حسین (علیه السلام)
اشاره

چنان که گذشت، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فاطمۀ زهرا علیها السلام و نیز همسران و یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله (با واسطه)، مکرّر، شهادت امام حسین علیه السلام را پیشگویی کرده اند. همچنین امام علی علیه السلام در دوران خلافت خود، بارها از شهادت ایشان، خبر داده است. امام حسن علیه السلام نیز با این جمله از شهادت برادر بزرگوار خود، خبر داده است:

لَا یَومَ کَیَومِکَ یا أبا عَبدِاللّهِ!(1)

روزی همانند روز [کشته شدن] تو نیست، ای ابا عبد اللّه!

این گزارش ها(2)، افزون بر پیشگویی هایی فراوانی است که خودِ امام حسین علیه السلام از شهادتش داشته است.

در این پیشگویی ها، علاوه بر شهادت امام علیه السلام، جزئیّات مربوط به برخی حوادث و شرایط آن، مانند: زمان و مکان شهادت، شرکت کنندگان در قتل و سران آنها، و کسانی که از یاری وی امتناع می ورزند، نیز دیده می شود.

در بارۀ این پیشگویی ها چند نکته قابل توجّه است:

1. قطعیت صدور

شمار اخبار و احادیث مربوط به پیشگویی حادثۀ کربلا، به اندازه ای است که هر پژوهشگر باانصافی، به صدور آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام اطمینان می یابد، هر چند نسبت به برخی از جزئیّات، یقین حاصل نشود.

2. اساس پیشگویی ها

منبع پیشگویی های مربوط به شهادت امام حسین علیه السلام، همان کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و به طبع، متّکی بر اخبار و تعلیم خداوند متعال است و دیگران، تصریح کرده باشند یا نه، اصل خبر را از پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:250


1- (1) . ر. ک: ص 244 ح 150.
2- (2) . در دعایی که از امام عسکری علیه السلام برای روز تولّد امام حسین علیه السلام رسیده، می خوانیم: «اللّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ بِحَقِّ المَولودِ فی هذَا الیَومِ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ و وِلادَتِهِ؛ خدایا! تو را می خوانم، به حقّ به دنیا آمده در این روز که قبل از زاده شدن و به دنیا آمدنش، وعده شهادتش داده شد...» (مصباح المتهجّد: ص 826).

دریافت کرده اند.

3. آگاهی امام حسین علیه السلام از نتیجۀ قیام

تأمّل در این احادیث، هر گونه تردید را در بارۀ این که امام حسین علیه السلام با علم و آگاهی، مسیر شهادت را انتخاب کرده، از بین می برد؛ امّا پاسخ به این پرسش که: «چرا امام علیه السلام با این که می دانست شهید می شود، قیام کرد؟»، در تبیین دلایل قیام ایشان، خواهد آمد.

4. منافات نداشتنِ تقدیر، با ارادۀ انسان

از برخی از احادیث، استفاده می شود که شهادت امام علیه السلام، از مقدّرات حتمی خداوند بوده است، به گونه ای که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله با جبرئیل علیه السلام مشورت می کند و از او در بارۀ درخواست از خداوند برای تغییر این تقدیر می پرسد، جبرئیل، پاسخ منفی می دهد و می گوید:

لِأَنَّهُ أمرٌ قَد کَتَبَهُ اللّهُ.(1)

[چنین مکن؛] زیرا این، فرمانی است که خداوند، آن را نوشته [و حتمی ساخته] است.

در این جا، این پرسش، قابل طرح است که: اگر شهادت امام حسین علیه السلام، تقدیر حتمی خداوند است و بارها پیشگویی شده، قاتلان، چه تقصیری دارند؟

پاسخ، این است که: اوّلاً، این حدیث، از نظر سند، اعتبار ندارد. ثانیاً با فرض درست بودن سند هم، بر اساس آموزه های اسلامی، آنچه در جهانْ پدید می آید، بر اساس تقدیر الهی است؛ امّا تقدیر حق تعالی، با ارادۀ انسان، منافاتی ندارد؛ بلکه اراده و آزادی انسان نیز به تقدیر خداوند منّان است.

بنا بر این، مقصود از این که شهادت امام علیه السلام، مکتوب و مقدّر و قطعی است، این است که خداوند متعال می داند که این حادثه، به سبب سوء استفادۀ جمعی نابه کار از اختیارشان، حتماً اتّفاق خواهد افتاد و بر اساس سنّت تغییرناپذیر آفرینش، گریزی از آن نیست.(2)

ص:251


1- (1) . ر. ک: ص 174 ح 33.
2- (2) . برای توضیح بیشتر در این زمینه، ر. ک: دانش نامۀ عقاید اسلامی: ج 8 (بخش دوم: عدالت و قضا و قدر).

بخش چهارم: از خروج امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا ورود ایشان به کربلا

اشاره

ص:252

فصل یکم: خودداری امام حسین (علیه السلام) از بیعت با یزید

1/1 آغاز حکومت یزید

160. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): معاویه در شب نیمۀ ماه رجب سال شصت هجری در گذشت و مردم با یزید، بیعت کردند.(1)

161. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: یزید در آغاز ماه رجب سال شصت هجری، حکومت را به دست گرفت و در آن هنگام، فرماندار مدینه، ولید بن عُتبة بن ابی سفیان(2) و فرماندار کوفه، نعمان بن بشیر انصاری و فرماندار بصره، عبید اللّه بن زیاد و فرماندار مکّه، عمرو بن سعید بن عاص بود.(3)

162. تاریخ الطبری - در یادکرد حوادث سال شصت هجری -: در این سال و پس از وفات معاویه، در نیمۀ ماه رجب، طبق سخن بعضی و طبق سخن عدّه ای دیگر، در بیست و دوم ماه رجب - چنان که پیش از این در بارۀ وفات معاویه، همین تاریخ را گفتیم - با یزید بن معاویه بیعت شد. یزید، عبید اللّه بن زیاد و نعمان بن بشیر (فرمانداران بصره و کوفه) را در سمت خود، ابقا کرد.(4)

ص:253


1- (1) . تُوُفِّیَ مُعاوِیَةُ لَیلَةَ النِّصفِ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ، وبایَعَ النّاسُ لِیَزیدَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 442؛ الإرشاد: ج 2 ص 32).
2- (2) . ولید بن عتبة بن ابی سفیان بن حرب، کارگزار عمویش معاویه در مدینه به سال 57 ق، بود. زمانی که خبر مرگ معاویه و بیعت با یزید منتشر شد، او بر امام حسین علیه السلام سختگیری نکرد و از ایشان فاصله گرفت. از این رو، مروان او را ملامت نمود و یزید به خاطر کوتاهی اش، او را از حکمرانی بر مدینه، برکنار ساخت. یزید در سال 61 ق، او را به حکومت بر مدینه باز گرداند؛ امّا دوباره در سال 62 ق، برکنارش کرد، در حالی که اوان حرکت عبد اللّه بن زبیر در مکّه بود. ولید در دمشق بود و زمانی که ضحّاک بن قیس با ابن زبیر بیعت کرد، وی بر او خرده گرفت. ضحّاک نیز او را به زندان انداخت. شامیان، تصمیم داشتند که پس از معاویة بن یزید، وی را برای خلافت انتخاب کنند، که او را زدند و مُرد (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 3 پانوشت ص 363).
3- (3) . وَلِیَ یَزیدُ فی هِلالِ رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ، وأمیرُ المَدینَةِ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ، وأمیرُ الکوفَةِ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ الأَنصارِیُّ، وأمیرُ البَصرَةِ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، وأمیرُ مَکَّةَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 338، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 529).
4- (4) . فی هذِهِ السَّنَةِ (سَنَةِ سِتّینَ) بویِعَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ بِالخِلافَةِ بَعدَ وَفاةِ أبیهِ لِلنِّصفِ مِن رَجَبٍ فی قَولِ بَعضِهِم، وفی قَولِ ū بَعضٍ لِثَمانٍ بَقینَ مِنهُ - عَلی ما ذَکَرنا قَبلُ مِن وَفاةِ والِدِهِ مُعاوِیَةَ - فَأَقَرَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ عَلَی البَصرَةِ، وَالنُّعمانَ بنَ بَشیرٍ عَلَی الکوفَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 338).

163. البدایة و النهایة: پس از وفات معاویه در ماه رجب سال شصت هجری، با یزید بیعت شد. سال ولادت یزید، 26 هجری است که به هنگام بیعت، 34 سال عمر داشت. وی نمایندگان پدرش را در شهرها ابقا نمود و کسی را برکنار نکرد و این، از زیرکی او بود.(1)

2/1 درخواست بیعت از امام (علیه السلام)

164. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید، نامه ای را به وسیلۀ عبد اللّه بن عمرو بن اوَیس عامری - یا عامر بن لُؤَی -، برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، نوشت که: «مردم را فرا بخوان و از آنان بیعت بگیر و از سران قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او بیعت می گیری، حسین بن علی باشد».(2)

165. الإرشاد: چون معاویه در نیمۀ ماه رجب سال شصت هجری در گذشت، یزید برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان - که فرماندار مدینه از سوی معاویه بود - نامه نوشت که از حسین علیه السلام برایش بیعت بگیرد و اجازۀ تأخیر به وی ندهد.

ولید هم شبانه امام حسین علیه السلام را فرا خواند.(3)

166. تاریخ الیعقوبی: یزید بن معاویه - که مادرش میسون دختر بَحْدَل کلبی بود - در آغاز ماه رجب سال شصت هجری...، در حالی به حکومت رسید که بیرون از دمشق بود. چون به دمشق آمد، نامه ای برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، نوشت: «هر گاه نامه ام به دست تو رسید، حسین بن علی و عبد اللّه بن زبیر را فرا بخوان و برایم از آنها بیعت بگیر و اگر سر باز زدند، گردنشان را بزن و سرشان را برایم بفرست. از مردمان دیگر هم برایم بیعت بگیر و هر که امتناع کرد، همان

ص:254


1- (1) . بوِیعُ لَهُ [أی لِیَزیدَ] بِالخِلافَةِ بَعدَ أبیهِ فی رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ، وکانَ مَولِدُهُ سَنَةَ سِتٍّ وعِشرینَ، فَکانَ یَومَ بویِعَ ابنَ أربَعٍ وثَلاثینَ سَنَةً، فَأَقَرَّ نُوّابَ أبیهِ عَلَی الأَقالیمِ، لَم یَعزِل أحَداً مِنهُم، وهذا مِن ذَکائِهِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 146).
2- (2) . کَتَبَ یَزیدُ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ اوَیسٍ العامِرِیِّ - عامِرِ بنِ لُؤَیٍّ - إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ وهُوَ عَلَی المَدینَةِ: أنِ ادعُ النّاسَ فَبایِعهُم، وَابدَأ بِوُجوهِ قُرَیشٍ، وَلیَکُن أوَّلَ مَن تَبدَأُ بِهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 442، تهذیب الکمال: ج 6 ص 414).
3- (3) . لَمّا ماتَ مُعاوِیَةُ - وذلِکَ لِلنِّصفِ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ مِنَ الهِجرَةِ - کَتَبَ یَزیدُ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ - وکانَ عَلَی المَدینَةِ مِن قِبَلِ مُعاوِیَةَ - أن یَأخُذَ الحُسَینَ علیه السلام بِالبَیعَةِ لَهُ، ولا یُرَخِّصَ لَهُ فِی التَّأَخُّرِ عَن ذلِکَ. فَأَنفَذَ الوَلیدُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فِی اللَّیلِ فَاستَدعاهُ (الإرشاد: ج 2 ص 32، روضة الواعظین: ص 189).

حکم را در باره اش اجرا کن. تمام».(1)

167. الملهوف: چون معاویه در رجب سال شصت هجری در گذشت، یزید بن معاویه برای ولید بن عتبه - که فرماندار مدینه بود - نامه نوشت و [در آن نامه] به وی دستور داد که از مردم مدینه بویژه حسین بن علی برای وی بیعت بگیرد و به وی دستور داد که: اگر حسین بن علی از بیعت کردن سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست.(2)

168. المناقب، ابن شهرآشوب: چون معاویه در گذشت، یزید برای ولید بن عُتبه، [فرماندار] در مدینه، نامه نوشت که از این چهار نفر(3) برایش بیعت بگیرد و از هیچ سختگیری ای فروگذار نکند و [در آن نامه نوشت:] هر یک از آنان از بیعت امتناع کرد، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.(4)

169. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: هنگامی که یزید به حکومت رسید، برنامۀ مهمّی جز بیعت گرفتن و آسوده خاطر شدن از سوی گروهی که در زمان معاویه از بیعت کردن با یزید و پذیرش ولایت عهدی او سر باز زدند، نداشت. بدین جهت، برای ولید، این نامه را نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از یزید، امیر مؤمنان، به ولید بن عُتبه. امّا بعد، به راستی که معاویه بنده ای از بندگان خدا بود که خداوند، گرامی اش داشت و او را به خلافت رسانید و [هر چه نیاز داشت،] به او بخشید و امور را برایش هموار ساخت، و او با تقدیر الهی زندگی کرد و با قضای الهی در گذشت. خدای، او را رحمت کند! با خوش نامی زندگی کرد و با نیکی و پارسایی در گذشت.

تمام».

و در کاغذی دیگر که [کوچک و] به اندازۀ گوش موشی بود، نوشت: «از حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر، بیعت بگیر و چنان بر آنان سخت بگیر که بیعت کنند. تمام».(5)

ص:255


1- (1) . مَلَکَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ - واُمُّهُ میسونُ بِنتُ بَحدَلٍ الکَلبِیِّ - فی مُستَهَلِّ رَجَبٍ سَنَةَ 60 ه... وکانَ غائِباً، فَلَمّا قَدِمَ دِمَشقَ کَتَبَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ - وهُوَ عامِلُ المَدینَةِ -: إذا أتاکَ کِتابی هذا، فَأَحضِرِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ، فَخُذهُما بِالبَیعَةِ لی، فَإِنِ امتَنَعا فَاضرِب أعناقَهُما، وَابعَث لی بِرُؤوسِهِما، وخُذِ النّاسَ بِالبَیعَةِ، فَمَنِ امتَنَعَ فَأَنفِذ فیهِ الحُکمَ، وفِی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ، وَالسَّلامُ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 241).
2- (2) . لَمّا تُوُفِّیَ مُعاوِیَةُ بنُ أبی سُفیانَ - وذلِکَ فی رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ مِنَ الهِجرَةِ - کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ - وکانَ أمیراً بِالمَدینَةِ - یَأمُرُهُ بِأَخذِ البَیعَةِ لَهُ عَلی أهلِها وخاصَّةً عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، ویَقولُ لَهُ: إن أبی عَلَیکَ فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَیَّ بِرَأسِهِ (الملهوف: ص 96، مثیر الأحزان: ص 23).
3- (3) . منظور از چهار نفر: حسین بن علی علیه السلام، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبیر و عبد الرحمان بن ابی بکر است.
4- (4) . لَمّا ماتَ مُعاوِیَةُ، کَتَبَ یَزیدُ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ بِالمَدینَةِ یَأخُذُ البَیعَةَ مِن هؤُلاءِ الأَربَعَةِ أخذاً ضَیِّقاً لَیسَت فیهِ رُخصَةٌ: فَمَن تَأَبّی عَلَیکَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَیَّ بِرَأسِهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 88؛ تذکرة الخواصّ: ص 235).
5- (5) . لَم یَکُن لِیَزیدَ هِمَّةٌ حینَ وَلِیَ إلّابَیعَةَ النَّفَرِ الَّذینَ أبَوا عَلی مُعاوِیَةَ الإِجابَةَ إلی بَیعَةِ یَزیدَ حینَ دَعَا النّاسَ إلی بَیعَتِهِ، ū وأنَّهُ وَلِیُّ عَهدِهِ بَعدَهُ وَالفَراغَ مِن أمرِهِم، فَکَتَبَ إلَی الوَلیدِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن یَزیدَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ. أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُعاوِیَةَ کانَ عَبداً مِن عِبادِ اللّهِ، أکرَمَهُ اللّهُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَکَّنَ لَهُ، فَعاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِأَجَلٍ، فَرَحِمَهُ اللّهُ؛ فَقَد عاشَ مَحموداً وماتَ بَرّاً تَقِیّاً، وَالسَّلامُ. وکَتَبَ إلَیهِ فی صَحیفَةٍ کَأَنَّها اذُنُ فَأرَةٍ: أمّا بَعدُ، فَخُذ حُسَیناً وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ بِالبَیعَةِ أخذاً شَدیداً لَیستَ فیهِ رُخصَةٌ حَتّی یُبایِعوا، وَالسَّلامُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 338، الأخبار الطوال: ص 227).

170. الفتوح: تمام مردم با یزید بن معاویه و فرزندش معاویة بن یزید - به عنوان ولی عهد - بیعت کردند.... آن گاه یزید تصمیم به ارسال نامه به سایر بلاد اسلامی برای گرفتن بیعت گرفت.

[راوی] می گوید: در آن هنگام، والی و فرماندار مدینه، مروان بن حکم(1) بود. یزید، او را برکنار کرد و ولید بن عُتبة بن ابی سفیان را به جایش گمارد و برایش نوشت: «از بندۀ خدا یزید بن معاویه، امیر مؤمنان، به ولید بن عُتبه. امّا بعد، به درستی که معاویه، بنده ای از بندگان خدا بود که خداوند، گرامی اش داشت و او را به خلافت رسانید و کارها را برایش آسان و هر چیزی را برایش فراهم ساخت. آن گاه او را به جانب روح و ریحان و غفران و رحمتِ خویش بر کشید. با تقدیر الهی، زندگی کرد و با قضای او در گذشت. با نیکی و پارسایی زندگی کرد و از دنیا پاک و خشنود رحلت نمود. نیک خلیفه ای بود و نمی خواهم او را در برابر خدا بستایم، که خداوند به احوال او، داناتر از من است.

معاویه با من عهدی بست و مرا جانشین خود ساخت و به من سفارش کرد که به کمک خاندان ابو سفیان، با خاندان علی بجنگم؛ زیرا آنان (خاندان ابو سفیان) یاوران حق و جویندۀ عدالت اند.

پس هر گاه نامه ام به دستت رسید، از مردم مدینه بیعت بگیر. تمام».

راوی می گوید: سپس برای ولید، کاغذی کوچک به اندازۀ گوش موش نوشت که: «از حسین بن علی و عبد الرحمان بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمر بن خطّاب، با

ص:256


1- (1) . ابو عبد الملک مروان بن حکم بن ابی العاص قریشی اموی، پسرعموی عثمان، در مکّه یا طائف، زاده شد. مروان، هیچ گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را ندید؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله پدر او را به طائف، تبعید کرد و او هم با پدرش به طائف رفت. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را لعن کرد و در بارۀ او فرمود: «وزغ بن وزغ» و با اشاره به پدرش فرمود: «وای بر امّت من، از آنچه در صُلب این مرد است». عثمان، پس از آن که زمام خلافت را به دست گرفت، او را با پدرش به مدینه باز گرداند و بسیار تکریمشان کرد مروان در جریان محاصره و قتل عثمان، در دفاع از عثمان، مجروح شد و سپس به مکّه گریخت و به اصحاب جَمَل پیوست. امام علی علیه السلام از او گذشت؛ ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفّین، همراه معاویه بود. وی در سال 42 ق، حکمران مدینه شد. او همان کسی است که مانع دفن امام حسن علیه السلام در کنار قبر جدّش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شد. مروان، پس از یزید بن معاویه، به مدّت نُه یا ده ماه، حکومت کرد و در سال 65 ق، به هلاکت رسید.

سختی و بی هیچ رخصتی برایم [بیعت] بگیر و هر کس امتناع ورزید، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست».(1)

171. الإمامة و السیاسة - به نقل از نافع بن جبیر -: به هنگام درگذشت معاویه، در شام بودم و یزید در آن جا حضور نداشت. معاویه، ضحّاک بن قیس را [به طور موقّت] جانشین خود کرد تا یزید به شام برسد.... وقتی یزید، ده روز بعد از مرگ پدرش وارد دمشق شد، نامه ای به خالد بن حَکَم(2) - که فرماندار مدینه بود - نوشت: «به راستی که معاویة بن ابی سفیان، بنده ای بود که خداوند، او را خلیفه بر بندگانش قرار داد و او را بر سرزمین ها قدرت و مکانت بخشید و قضای خداوند - که نامش گرامی و ثنایش بزرگ باد -، همان قضایی که بر اوّلین و آخِرین جاری است، او را نیز فرا گرفت و هیچ فرشتۀ مقرّب و پیامبرِ مُرسلی نمی تواند آن را بردارد. او به نیکی زندگی کرد و خوش بخت از دنیا رفت و خداوند، آنچه را بر عهدۀ وی بود، بر گردن ما نهاد. چه مصیبت بزرگی و چه نعمت بزرگی: مرگ خلیفه و انتقال خلافت!

پس، از خداوند، به جا آوردن شکرش را خواستاریم و ادای حمدش را طلب می کنیم و از او خیر دنیا و آخرت را درخواست می کنیم و نیک فرجامی را در دنیا و آخرت، مسئلت داریم. به راستی که او ولیّ این کارهاست و هر کاری، به دست اوست و شریکی ندارد.

به درستی که مردمان مدینه، بستگان و مردان ما هستند. ما همیشه به آنها نظر نیک داشته ایم و از آنها کمک جسته ایم و [اکنون نیز] از روش خلیفه در بارۀ آنان پیروی می کنیم و پا، جای پای خلیفه می گذاریم: به آنان توجّه می نماییم، از نیکان آنها می پذیریم و از بدکاران آنها، چشم پوشی

ص:257


1- (1) . بایَعَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ وَابنَهُ مُعاوِیَةَ بنَ یَزیدَ مِن بَعدِهِ.... ثُمَّ عَزَمَ عَلَی الکُتُبِ إلی جَمیعِ البِلادِ بِأَخذِ البَیعَةِ لَهُ. قالَ: وکانَ عَلَی المَدینَةِ یَومَئِذٍ مَروانُ بنُ الحَکَمِ، فَعَزَلَهُ یَزیدُ ووَلّی مَکانَهُ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ، وکَتَبَ إلَیهِ: مِن عَبدِ اللّهِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ. أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُعاوِیَةَ کانَ عَبداً للِّهِ مِن عِبادِهِ، أکرَمَهُ اللّهُ وَاستَخلَفَهُ وخَوَّلَهُ وَمَکَّنَ لَهُ، ثُمَّ قَبَضَهُ إلی رَوحِهِ ورَیحانِهِ وَرحمَتِهِ وغُفرانِهِ، عاشَ بِقَدَرٍ وماتَ بِأَجَلٍ، عاشَ بَرّاً تَقِیّاً وخَرَجَ مِنَ الدُّنیا رَضِیّاً زَکِیّاً، فَنِعمَ الخَلیفَةُ کانَ ولا ازَکّیهِ عَلَی اللّهِ، هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنّی، وقَد کانَ عَهِدَ إلَیَّ عَهداً وجَعَلَنی لَهُ خَلیفَةً مِن بَعدِهِ، وأوصانی أن احارِبَ آلَ أبی تُرابٍ بِآلِ أبی سُفیانَ؛ لأَِنَّهُم أنصارُ الحَقِّ وطُلّابُ العَدلِ، فَإِذا وَرَدَ عَلَیکَ کِتابی هذا فَخُذِ البَیعَةَ عَلی أهلِ المَدینَةِ، وَالسَّلامُ. قالَ: ثُمَّ کَتَبَ إلَیهِ فی صَحیفَةٍ صَغیرَةٍ کَأَنَّها اذُنُ فَأرَةٍ: أمّا بَعدُ، فَخُذِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبی بَکرٍ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ وعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ أخذاً عَنیفاً لَیسَت فیهِ رُخصَةٌ؛ فَمَن أبی عَلَیکَ مِنهُم فَاضرِب عُنُقَهُ وَابعَث إلَیَّ بِرَأسِهِ (الفتوح: ج 5 ص 9، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 179).
2- (2) . در مصدر، چنین آمده است؛ ولی درست، آن است که حاکم مدینه در آن زمان، ولید بن عُتبة بن ابی سفیان بود.

می کنیم. پس اینک برای ما از خویشان و بستگانمان و مردانی که در کنار تو هستند، بیعت بگیر؛ بیعتی که با گشاده دلی و طیب خاطر باشد. سزاوار است نخستین کسانی که از خویشان و بستگان ما، با تو بیعت می کنند، حسین و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن جعفر باشند و بر این بیعت، سوگندهای شدید، یاد کنند و برای پایداری بر این بیعت، سوگند یاد کنند که [در صورت وفا نکردن به بیعت خود،] نُه دهمِ اموال خود را صدقه دهند، بردگان خود را جزیه دهند و زنان خود را طلاق گویند. نیرویی جز از جانب خداوند نیست. و السلام!».(1)

3/1 رایزنی ولید با مروان در بیعت گرفتن از امام (علیه السلام)

172. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: چون خبر مرگ معاویه به ولید بن عُتبه رسید، این امر برایش گران و سنگین آمد. پیکی را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند.

روزی که ولید وارد مدینه شد، مروان با اکراه از او استقبال کرد. ولید چون این حالت را از مروان دید، او را نزد همنشینانش سرزنش کرد. چون خبر این شماتت و سرزنش به مروان رسید، از او کناره گیری کرد و در خانه نشست و بر همین روش بود تا خبر مرگ معاویه به ولید رسید.

چون این خبر و نیز اجرای فرمان یزید نسبت به بیعت گرفتن از آن گروه بر وی سنگین و گران آمد، به مروان پناه آورد و او را نزد خود فرا خواند.

وقتی ولید، نامۀ یزید را برای مروان قرائت کرد، مروان استرجاع گفت و برای معاویه طلب

ص:258


1- (1) . إنّی بِالشّامِ یَومَ مَوتِ مُعاوِیَةَ، وکانَ یَزیدُ غائِباً، وَاستَخلَفَ مُعاوِیَةُ الضَّحّاکَ بنَ قَیسٍ بَعدَهُ حَتّی یَقدَمَ یَزیدُ... فَلَمّا قَدِمَ یَزیدُ دِمَشقَ - بَعدَ مَوتِ أبیهِ إلی عَشَرَةِ أیّامٍ - کَتَبَ إلی خالِدِ بنِ الحَکَمِ وهُوَ عامِلُ المَدینَةِ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُعاوِیَةَ بنَ أبی سُفیانَ کانَ عَبداً استَخلَفَهُ اللّهُ عَلَی العِبادِ، ومَکَّنَ لَهُ فِی البِلادِ، وکانَ مِن حادِثِ قَضاءِ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ فیهِ ما سَبَقَ فِی الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ، لَم یَدفَع عَنهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِیٌّ مُرسَلٌ، فَعاشَ حَمیداً وماتَ سَعیداً، وقَد قَلَّدَنَا اللّهُ عز و جل ما کانَ إلَیهِ، فَیا لَها مُصیبَةً ما أجَلَّها ونِعمَةً ما أعظَمَها، نَقلَ الخِلافَةِ وفَقدَ الخَلیفَةِ، فَنَستَوزِعُهُ الشُّکرَ ونَستَلهِمُهُ الحَمدَ، ونَسأَلُهُ الخِیَرَةَ فِی الدّارَینِ مَعاً، ومَحمودَ العُقبی فِی الآخِرَةِ وَالاُولی، إنَّهُ وَلِیُّ ذلِکَ، وکُلُّ شَیءٍ بِیَدِهِ لا شَریکَ لَهُ. وإنَّ أهلَ المَدینَةِ قَومُنا ورِجالُنا، ومَن لَم نَزَل عَلی حُسنِ الرَّأیِ فیهِم وَالاِستِعدادِ بِهِم، وَاتِّباعِ أثَرِ الخَلیفَةِ فیهِم، وَالاِحتِذاءِ عَلی مِثالِهِ لَدَیهِم، مِنَ الإِقبالِ عَلَیهِم، وَالتَّقَبُّلِ مِن مُحسِنِهِم، وَالتَّجاوُزِ عَن مُسیئِهِم، فَبایِع لَنا قَومَنا، ومَن قِبَلَکَ مِن رِجالِنا، بَیعَةً مُنشَرِحَةً بِها صُدورُکُم، طَیِّبَةً عَلَیها أنفُسُکُم، وَلیَکُن أوَّلَ مَن یُبایِعُکَ مِن قَومِنا وأهلِنا: الحُسَینُ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ، ویَحلِفونَ عَلی ذلِکَ بِجَمیعِ الأَیمانِ اللّازِمَةِ، ویَحلِفونَ بِصَدَقَةِ أموالِهِم غَیرَ عُشرِها، وجِزیَةِ رَقیقِهِم، وطَلاقِ نِسائِهِم، بِالثَّباتِ عَلَی الوَفاءِ بِما یُعطونَ مِن بَیعَتِهِم، ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ، وَالسَّلامُ (الإمامة و السیاسة: ج 1 ص 224).

رحمت کرد. ولید از وی مشورت خواست که چه کند. مروان گفت: به نظر من، به سرعت، آنان را فرا بخوان و آنان را به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن. اگر پذیرفتند، از آنان بپذیر و آنان را رها کن و اگر امتناع کردند، پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چرا که اگر آنان از مرگ معاویه مطّلع شوند، هر کدام به سمتی می روند و پرچم مخالفت و جدایی بر می دارند و مردم را به سمت خود، فرا می خوانند.(1)

173. تاریخ دمشق - به نقل از زُرَیق، غلام معاویه -: وقتی معاویه از دنیا رفت، یزید، مرا به نزد ولید بن عُتبه - که فرماندار مدینه بود - فرستاد و برای وی، خبر مرگ معاویه را نوشت و به وی دستور داد آن گروه را فرا بخواند و آنان را به بیعت، فرمان دهد.

شبانه وارد مدینه شدم و به دربان گفتم: برایم اجازۀ ملاقات بگیر.

دربان گفت: ولید به اندرونی رفته و به وی دسترس ندارم.

گفتم: خبر مهمّی دارم.

دربان رفت و به وی خبر داد و او اجازۀ ورود داد و بر تختش نشست و چون نامۀ یزید را خواند و از مرگ معاویه و جانشینیِ یزیدْ آگاه شد، بسیار بی تابی کرد. بلند می شد و خود را بر زمین می افکند. سپس به دنبال مروان فرستاد. مروان، وارد شد و لباس سفید و ردایی رنگارنگ بر تن داشت. مرگ معاویه را به وی خبر داد و به او گفت که یزید، نامه نوشته که [باید] این گروه را فرا بخواند و برای یزید از آنان بیعت بگیرد.

مروان بر معاویه رحمت فرستاد و برایش دعای خیر کرد و گفت: هم اینک به دنبال این گروه بفرست و آنان را به بیعت فرا بخوان. اگر بیعت کردند [، چه بهتر]، وگرنه آنان را گردن بزن.

ولید گفت: سبحان اللّه! حسین بن علی و فرزند زبیر را بکشم؟

مروان گفت: چاره، همین است که من می گویم.(2)

ص:259


1- (1) . لَمّا أتاهُ [أیِ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ] نَعیُ مُعاوِیَةَ فَظِعَ بِهِ وکَبُرَ عَلَیهِ، فَبَعَثَ إلی مَروانَ بنِ الحَکَمِ فَدَعاهُ إلَیهِ، وکانَ الوَلیدُ یَومَ قَدِمَ المَدینَةَ قَدِمَها مَروانُ مُتَکارِهاً. فَلَمّا رَأی ذلِکَ الوَلیدُ مِنهُ شَتَمَهُ عِندَ جُلَسائِهِ، فَبَلَغَ ذلِکَ مَروانَ، فَجَلَسَ عَنهُ وَصَرَمَهُ، فَلَم یَزَل کَذلِکَ حَتّی جاءَ نَعیُ مُعاوِیَةَ إلَی الوَلیدِ، فَلَمّا عَظُمَ عَلَی الوَلیدِ هَلاکُ مُعاوِیَةَ وما امِرَ بِهِ مِن أخذِ هؤُلاءِ الرَّهطِ بِالبَیعَةِ، فَزِعَ عِندَ ذلِکَ إلی مَروانَ ودَعاهُ. فَلَمّا قَرَأَ عَلَیهِ کِتابَ یَزیدَ استَرجَعَ وتَرَحَّمَ عَلَیهِ، وَاستَشارَهُ الوَلیدُ فِی الأَمرِ وقالَ: کَیفَ تَری أن نَصنَعَ؟ قالَ: فَإِنّی أری أن تَبعَثَ السّاعَةَ إلی هؤُلاءِ النَّفَرِ فَتَدعُوَهُم إلَی البَیعَةِ وَالدُّخولِ فِی الطّاعَةِ، فَإِن فَعَلوا قَبِلتَ مِنهُم وکَفَفتَ عَنهُم، وإن أبَوا قَدَّمتَهُم فَضَرَبتَ أعناقَهُم قَبلَ أن یَعلَموا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ؛ فَإِنَّهُم إن عَلِموا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ وَثَبَ کُلُّ امرِئٍ مِنهُم فی جانِبٍ وأظهَرَ الخِلافَ وَالمُنابَذَةَ ودَعا إلی نَفسِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 338، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 529).
2- (2) . لَمّا هَلَکَ مُعاوِیَةُ بَعَثَنی یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، وهُوَ أمیرُ المَدینَةِ، وکَتَبَ إلَیهِ بِمَوتِ مُعاوِیَةَ، و أن یَبعَثَ -

174. الفتوح: چون نامۀ یزید به دست ولید بن عُتبه رسید و آن را خواند، گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»1. وای بر ولید بن عُتبه! چه کسی مرا به این امارت افکند؟ مرا با حسین پسر فاطمه، چه کار؟!

آن گاه پیکی به سوی مروان بن حکم فرستاد و نامۀ یزید را به وی نشان داد. مروان، نامه را خواند و استرجاع کرد (إنّا للّهِ گفت) و سپس گفت: خدا، امیر مؤمنان، معاویه را رحمت کند!

ولید گفت: به من بگو که با این گروه چه کنم.

مروان گفت: هم اینک به دنبال آنان بفرست و آنان را به بیعت و فرمانبَری از یزید فرا بخوان.

اگر بیعت کردند، از آنان بپذیر و اگر امتناع ورزیدند، گردن آنان را بزن، پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع شوند؛ زیرا اگر از مرگ معاویه خبردار شوند، هر کدام به سمتی می رود و پرچم مخالفت به پا می دارد و مردم را به سوی خود، دعوت می کند، و اگر چنین شود، می ترسم از سوی آنان به تو آسیب هایی رسد که توان مقاومت در برابر آنها را نداشته باشی، بجز عبد اللّه بن عمر که گمان نمی کنم او در این امر با کسی مخالفت ورزد، مگر آن که خلافت به او رو آورد و آن را بر عهده گیرد. پس، از او صرف نظر کن و به سوی حسین بن علی و عبد الرحمان بن ابی بکر و عبد اللّه بن زبیر بفرست و آنان را به بیعت فرا بخوان، گرچه می دانم تنها حسین بن علی، دعوت تو را به بیعت با یزید، هرگز اجابت نمی کند و برای یزید، حقّ [حکومت و] اطاعت بر خود، قائل نیست. به خدا سوگند، اگر جای تو بودم، یک کلمه هم با حسین، صحبت نمی کردم و او را گردن می زدم. هر چه بادا باد!

[راوی] می گوید: ولید بن عُتبه، مدّتی به زمین، خیره شد و سپس سر بلند کرد و گفت: کاش ولید، زاده نشده بود و به دنیا نیامده بود! سپس اشک در چشمانش جمع شد.

ص:260

آن گاه دشمن خدا، مروان، به وی گفت: آه - ای امیر - از آنچه گفتم، بی تابی مکن! به راستی که فرزندان علی، دشمنان همیشگی اند. آنان، عثمان را کشتند و به جنگ با معاویه برخاستند. از این گذشته، می ترسم اگر مسئلۀ حسین را حل نکنی، موقعیت خود را نزد یزید از دست بدهی.

ولید بن عُتبه به وی گفت: بس کن - مروان - و در بارۀ فرزند فاطمه، درست سخن بگو. به راستی که او یادگار فرزندان پیامبران است.(1)

175. الأخبار الطوال: وقتی نامۀ یزید به دست ولید رسید، او درمانده شد و از بحران و فتنه، هراس پیدا کرد. به سوی مروان فرستاد، با این که روابطشان تیره بود. مروان، نزد ولید آمد. ولید، نامۀ یزید را برایش خواند و از او مشورت خواست.

مروان گفت: از عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان بن ابی بکر، هراس نداشته باش. آنان به دنبال حکومت نیستند؛ لیکن مراقب حسین بن علی و عبد اللّه بن زبیر باش. هم اینک به سوی آنان بفرست. اگر بیعت کردند [که کردند]، وگرنه گردن آنان را بزن، پیش از آن که خبر [مرگ معاویه] منتشر گردد و هر یک از آنها به سمتی برود و پرچم مخالفت بر افرازد.(2)

ص:261


1- (1) . لَمّا وَرَدَ کِتابُ یَزیدَ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَأَهُ قالَ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»! یا وَیحَ الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ! مَن أدخَلَهُ فی هذِهِ الإِمارَةِ، ما لی ولِلحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ؟! قالَ: ثُمَّ بَعَثَ إلی مَروانَ بنِ الحَکَمِ فَأَراهُ الکِتابَ فَقَرَأَهُ وَاستَرجَعَ، ثُمَّ قالَ: یَرحَمُ اللّهُ أمیرَ المُؤمِنینَ مُعاوِیَةَ، فَقالَ الوَلیدُ: أشِر عَلَیَّ بِرَأیِکَ فی هؤُلاءِ القَومِ کَیف تَری أن أصنَعَ؟ فَقالَ مَروانُ: ابعَث إلَیهِم فی هذِهِ السّاعَةِ فَتَدعوهُم إلَی البَیعَةِ وَالدُّخولِ فی طاعَةِ یَزیدَ، فَإِن فَعَلوا قَبِلتَ ذلِکَ مِنهُم، وإن أبَوا قَدِّمهُم وَاضرِب أعناقَهُم قَبلَ أن یَدروا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ؛ فَإِنَّهُم إن عَلِموا ذلِکَ وَثَبَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم فَأَظهَرَ الخِلافَ ودَعا إلی نَفسِهِ، فَعِندَ ذلِکَ أخافُ أن یَأتِیَکَ مِن قِبَلِهِم ما لا قِبَلَ لَکَ بِهِ وما لا یَقومُ لَهُ إلّاعَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ؛ فَإِنّی لا أراهُ یُنازِعُ فی هذَا الأَمرِ أحَداً إلّاأن تَأتِیَهُ الخِلافَةُ فَیَأخُذَها عَفواً، فَذَر عَنکَ ابنَ عُمَرَ، وَابعَث إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبی بَکرٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ، فَادعُهُم إلَی البَیعَةِ، مَعَ أنّی أعلَمُ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خاصَّةً لا یُجیبُکَ إلی بَیعَةِ یَزیدَ أبَداً ولا یَری لَهُ عَلَیهِ طاعَةً، ووَاللّهِ، أن لَو کُنتُ فی مَوضِعِکَ لَم اراجِعِ الحُسَینَ بِکَلِمَةٍ واحِدَةٍ حَتّی أضرِبَ رَقَبَتَهُ کائِناً فی ذلِکَ ما کانَ. قالَ: فَأَطرَقَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ إلَی الأَرضِ ساعَةً، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وقالَ: یا لَیتَ الوَلیدَ لَم یولَد ولَم یَکُن شَیئاً مَذکوراً. قالَ: ثُمَّ دَمَعَت عَیناهُ، فَقالَ لَهُ عَدُوُّ اللّهِ مَروانُ: أوِّه أیُّهَا الأَمیرُ، لا تَجزَع مِمّا قُلتُ لَکَ؛ فَإِنَّ آلَ أبی تُرابٍ هُمُ الأَعداءُ فی قَدیمِ الدَّهرِ لَم یَزالوا، وهُمُ الَّذینَ قَتَلُوا الخَلیفَةَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ثُمَّ ساروا إلی أمیرِ المُؤمِنینَ فَحارَبوهُ، وبَعدُ فَإِنّی لَستُ آمَنُ أیُّهَا الأَمیرُ أَنَّکَ إن لَم تُعاجِلِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ خاصَّةً، أن تَسقُطَ مَنزِلَتُکَ عِندَ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ: مَهلاً! وَیحَکَ یا مَروانُ عَن کَلامِکَ هذا! وأحسِنِ القَولَ فِی ابنِ فاطِمَةَ، فَإِنَّهُ بَقِیَّةُ وُلدِ النَّبِیّینَ (الفتوح: ج 5 ص 10، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 180).
2- (2) . لَمّا وَرَدَ ذلِکَ [أی کِتابُ یَزیدَ] عَلَی الوَلیدِ قُطِعَ بِهِ وخافَ الفِتنَةَ، فَبَعَثَ إلی مَروانَ، وکانَ الَّذی بَینَهُما مُتَباعِداً، فَأَتاهُ، فَأَقرَأَهُ الوَلیدُ الکِتابَ وَاستَشارَهُ. فَقالَ لَهُ مَروانُ: أمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبی بَکرٍ فَلا تَخافَنَّ ناحِیَتَهُما؛ فَلَیسا بِطالِبینَ شَیئاً مِن هذَا الأَمرِ، ولکِن عَلَیکَ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ، فَابعَث إلَیهِمَا السّاعَةَ، فَإِن بایَعا وإلّا فَاضرِب أعناقَهُما قَبلَ أن یُعلَنَ الخَبَرُ، فَیَثِبَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما ناحِیَةً، ویُظهِرَ الخِلافَ (الأخبار الطوال: ص 227، تذکرة الخواصّ: ص 235).

176. الإمامة و السیاسة: گفته اند چون نامۀ یزید به خالد بن حکم(1) رسید، پریشان شد و مروان بن حکم را - که پیش از او فرماندار مدینه بود -، فرا خواند. وقتی مروان بر او وارد شد، هنوز ابتدای شب بود. خالد، مرگ معاویه را به وی تسلیت گفت. مروان گفت: این خبر را مخفی دار. و آن گاه استرجاع کرد (إنّا للّه گفت).

سپس خالد، نامۀ یزید را برای مروان خواند و گفت: نظر تو چیست؟

مروان گفت: هم اینک به سوی آنان بفرست و از آنان بیعت بگیر، که اگر آنان بیعت کنند، هیچ یک از مسلمانان با یزید مخالفت نخواهد کرد. پس شتاب کن، پیش از آن که خبر [مرگ معاویه] پخش شود و آنان از بیعت، امتناع ورزند.(2)

177. الملهوف: ولید، مروان بن حکم را نزد خود، فرا خواند و در بارۀ حسین علیه السلام از وی مشورت خواست. مروان گفت: او نمی پذیرد و اگر جای تو بودم، او را گردن می زدم.

ولید گفت: کاش به دنیا نیامده بودم! آن گاه به دنبال حسین علیه السلام فرستاد.(3)

4/1 فرا خوانده شدن امام (علیه السلام) از سوی ولید برای بیعت کردن

178. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف، در بارۀ فرا خوانده شدن امام حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر از سوی ولید -: ولید، عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را - که جوانی کم سن و سال بود - به سوی آن دو فرستاد تا آنان را دعوت کند.

عبد اللّه، آن دو را دید که در مسجد نشسته اند. نزد آنان آمد - در زمانی که ولید، جلوس

ص:262


1- (1) . پیش از این نیز گفتیم که در آن زمان، فرماندار مدینه، ولید بن عُتبه بوده، نه خالد بن حکم.
2- (2) . ذَکَروا أنَّ خالِدَ بنَ الحَکَمِ لَمّا أتاهُ الکِتابُ مِن یَزیدَ فَظِعَ بِهِ، فَدَعا مَروانَ بنَ الحَکَمِ وکانَ عَلَی المَدینَةِ قَبلَهُ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَیهِ مَروانُ وذلِکَ فی أوَّلِ اللَّیلِ قالَ لَهُ خالِدٌ: احتَسِب صاحِبَکَ یا مَروانُ، فَقالَ لَهُ مَروانُ: اکتُم ما بَلَغَکَ، إنّا للِّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ، ثُمَّ أقرَأَهُ الکِتابَ، وقالَ لَهُ: مَا الرَّأیُ؟ فَقالَ: أرسِلِ السّاعَةَ إلی هؤُلاءِ النَّفَرِ فَخُذ بَیعَتَهُم؛ فَإِنَّهُم إن بایَعوا لَم یَختَلِف عَلی یَزیدَ أحَدٌ مِن أهلِ الإِسلامِ، فَعَجِّل عَلَیهِم قَبلَ أن یُفشَی الخَبَرُ فَیَمتَنِعوا (الإمامة و السیاسة: ج 1 ص 226).
3- (3) . أحضَرَ الوَلیدُ مَروانَ بنَ الحَکَمِ وَاستَشارَهُ فی أمرِ الحُسَینِ علیه السلام. فَقالَ: إنَّهُ لا یَقبَلُ، ولَو کُنتُ مَکانَکَ لَضَرَبتُ عُنُقَهُ. فَقالَ الوَلیدُ: لَیتَنی لَم أکُ شَیئاً مَذکوراً. ثُمَّ بَعَثَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام (الملهوف: ص 97، مثیر الأحزان: ص 23).

عمومی نداشت و در آن وقت، آن دو نیز نزد ولید نمی رفتند - و گفت: امیر، شما را دعوت کرده است. او را پاسخ گویید.

آن دو به عبد اللّه گفتند: باز گرد. هم اینک می آییم.

آن گاه عبد اللّه بن زبیر به حسین علیه السلام رو کرد و گفت: گمان می کنی چرا در این وقت که جلوس عمومی ندارد، ما را فرا خوانده است؟

حسین علیه السلام فرمود: «گمان می کنم طاغوتِ آنان (معاویه) از دنیا رفته و دنبال ما فرستاده تا از ما بیعت بگیرد، قبل از آن که خبر، منتشر شود».

عبد اللّه بن زبیر گفت: من نیز چیزی غیر از این، گمان نمی کنم.(1)

179. الإمامة و السیاسة: گفته اند که خالد بن حکم... به سوی حسین بن علی علیه السلام، عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمر فرستاد. وقتی پیکْ نزد آنان آمد، عبد اللّه بن زبیر به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! گمان می کنی چرا به دنبال ما فرستاده است؟

حسین علیه السلام فرمود: «جز برای بیعت کردن، به دنبال ما نفرستاده است. تو چه می کنی؟».

عبد اللّه گفت: نزد او می روم. اگر درخواست بیعت کرد، امتناع می کنم.(2)

180. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ولید بن عُتبه در همان نیمه شب به دنبال حسین بن علی علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر فرستاد و آنان را از مرگ معاویه باخبر ساخت و از آنان برای بیعت با یزید دعوت کرد.(3)

181. مثیر الأحزان: ولید، کسی را نزد آنان فرستاد. وقتی پیک ولید آمد، حسین علیه السلام به آنان گفت: «گمان

ص:263


1- (1) . أرسَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ عُثمانَ - وهُوَ إذ ذاکَ غُلامٌ حَدَثٌ - إلَیهِما یَدعوهُما، فَوَجَدَهُما فِی المَسجِدِ وهُما جالِسانِ، فَأَتاهُما فی ساعَةٍ لَم یَکُنِ الوَلیدُ یَجلِسُ فیها لِلنّاسِ ولا یَأتِیانِهِ فی مِثلِها، فَقالَ: أجیبَا الأَمیرَ یَدعوکُما. فَقالا لَهُ: انصَرِفِ الآنَ نَأتیهِ. ثُمَّ أقبَلَ أحَدُهُما عَلَی الآخَرِ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ علیه السلام: ظُنَّ فیما تَراهُ بَعَثَ إلَینا فی هذِهِ السّاعَةِ الَّتی لَم یَکُن یَجلِسُ فیها؟ فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: قَد ظَنَنتُ أری طاغِیَتَهُم قَد هَلَکَ، فَبَعَثَ إلَینا لِیَأخُذَنا بِالبَیعَةِ قَبلَ أن یَفشُوَ فِی النّاسِ الخَبَرُ. فَقالَ: وأنَا ما أظُنُّ غَیرَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 339، الأخبار الطوال: ص 227).
2- (2) . ذَکَروا أنَّ خالِدَ بنَ الحَکَمِ... أرسَلَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ، فَلَمّا أتاهُمُ الرَّسولُ قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ علیه السلام: ظُنَّ یا أبا عَبدِ اللّهِ فیما أرسَلَ إلَینا؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لَم یُرسِل إلَینا إلّالِلبَیعَةِ، فَما تَری؟ قالَ: آتیهِ، فَإِن أرادَ تِلکَ امتَنَعتُ عَلَیهِ (الإمامة و السیاسة: ج 1 ص 226).
3- (3) . فَبَعَثَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ مِن ساعَتِهِ - نِصفِ اللَّیلِ - إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ، فَأَخبَرَهُما بِوَفاةِ مُعاوِیَةَ ودَعاهُما إلَی البَیعَةِ لِیَزیدَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 442؛ الإرشاد: ج 2 ص 32).

می کنم طاغوتِ آنان (معاویه) از دنیا رفته است. دیشب خواب دیدم که منبر معاویه واژگون شده و خانه اش در آتش می سوزد». پیک، آنان را به نزد ولید فرا خواند.(1)

182. الفتوح: ولید بن عُتبه به سوی حسین بن علی علیه السلام، عبد الرحمان بن ابی بکر، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر فرستاد و آنان را فرا خواند. پیک - که عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان بود -، سراغ آنان آمد و آنان را در خانه هایشان نیافت. به مسجد آمد و آنان را نزد قبر پیامبر صلی الله علیه و آله یافت. بر آنان سلام کرد و گفت: دعوت امیر را اجابت کنید.

حسین علیه السلام فرمود: «اگر خدا بخواهد، وقتی جلسه تمام شد [، می آییم]».

پیک، نزد ولید باز گشت و او را از نتیجه باخبر ساخت.

عبد اللّه بن زبیر به حسین بن علی علیه السلام رو کرد و گفت: ای ابا عبد اللّه! این، زمانِ جلوس عمومیِ ولید بن عُتبه نیست. دعوت در این ساعت، موضوع غریبی است. فکر می کنی چرا ما را دعوت کرده است؟

حسین علیه السلام به او فرمود: «اینک به تو می گویم، ای ابو بکر! گمان می کنم معاویه از دنیا رفته است؛ چرا که دیشب در خواب دیدم که منبر معاویه، واژگون شده و خانه اش در آتش می سوزد.

پیش خود، آن را چنین تعبیر کردم که معاویه از دنیا رفته است».

عبد اللّه بن زبیر گفت: ای فرزند علی! قضیّه همین است. اگر برای بیعت با یزیدْ دعوت شوی، چه می کنی، ای ابا عبد اللّه؟

حسین علیه السلام فرمود: «هرگز با یزید، بیعت نمی کنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم حسن، حقّ من است. معاویه هر چه خواست، کرد، با این که برای برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود، خلافت را به کسی از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، - به خدا سوگند - با ما کاری کرده که ما را توان تحمّلش نیست. ای ابو بکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب می خورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنی می کند، بیعت کنم؟! به خدا سوگند، هرگز بیعت نمی کنم».

ص:264


1- (1) . بَعَثَ الوَلیدُ إلَیهِم، فَلَمّا حَضَرَ رَسولُهُ قالَ الحُسَینِ علیه السلام لِلجَماعَةِ: أظُنُّ أنَّ طاغِیَتَهُم هَلَکَ، رَأَیتُ البارِحَةَ أنَّ مِنبَرَ مُعاوِیَةَ مَنکوسٌ ودارَهُ تَشتَعِلُ بِالنّیرانِ، فَدَعاهُم إلَی الوَلیدِ (مثیر الأحزان: ص 23).

[راوی] می گوید: آن دو در حال گفتگو بودند که پیک، دوباره آمد و گفت: ای ابا عبد اللّه! امیر، تنها برای شما دو نفر نشسته [و منتظر شماست]. به سوی او برخیزید.

[راوی] می گوید: حسین بن علی علیه السلام به او تَشَر زد و فرمود: «نزد امیرت باز گرد و هر کدام از ما که خواست، نزد او می آید و من هم اینک به خواست خدا، نزد او می آیم».

پیک به نزد ولید بن عُتبه باز گشت و گفت: خدا، امیر را سلامت دارد! حسین بن علی، هم اینک نزد شما می آید.

مروان بن حکم گفت: به خدا سوگند، حسین، نیرنگ زده است.

ولید گفت: ساکت باش! کسی همانند حسین، نیرنگ نمی زند و چیزی را که انجام نمی دهد، بر زبان نمی آورد.(1)

ص:265


1- (1) . بَعَثَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبی بَکرٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ فَدَعاهُم، فَأَقبَلَ إلَیهِمُ الرَّسولُ، وَالرَّسولُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ، لَم یُصِبِ القَومَ فی مَنازِلِهِم، فَمَضی نَحوَ المَسجِدِ فَإِذَا القَومُ عِندَ قَبرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَسَلَّمَ عَلَیهِم ثُمَّ قامَ وقالَ: أجیبُوا الأَمیرَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یَفعَلُ اللّهُ ذلِکَ إذا نَحنُ فَرَغنا عَن مَجلِسِنا هذا إن شاءَ اللّهُ. قالَ: فَانصَرَفَ الرَّسولُ إلَی الوَلیدِ فَأَخبَرَهُ بِذلِکَ. وأقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إنَّ هذِهِ ساعَةٌ لَم یَکُنِ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ یَجلِسُ فیها لِلنّاسِ، وإنّی قَد أنکَرتُ ذلِکَ وبَعثَهُ فی هذِهِ السّاعَةِ إلَینا، ودُعاءَهُ إیّانا لِمِثلِ هذَا الوَقتِ، أتَری فی أیًّ طَلَبَنا؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: إذاً اخبِرُکَ أبا بَکرٍ، إنّی أظُنُّ بِأَنَّ مُعاوِیَةَ قَد ماتَ، وذلِکَ أنّی رَأَیتُ البارِحَةَ فی مَنامی کَأَنَّ مِنبَرَ مُعاوِیَةَ مَنکوسٌ، ورَأَیتُ دارَهُ تَشتَعِلُ ناراً، فَأَوَّلتُ ذلِکَ فی نَفسی أنَّهُ ماتَ. فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: فَاعلَم یَابنَ عَلِیٍّ أنَّ ذلِکَ کَذلِکَ، فَما تَری أن تَصنَعَ إن دُعیتَ إلی بَیعَةِ یَزیدَ، أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ علیه السلام: أصنَعُ أنّی لا ابایِعُ لَهُ أبَداً؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما کانَ لی مِن بَعدِ أخِی الحَسَنِ علیه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِیَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِأَخِی الحَسَنِ علیه السلام أنَّهُ لا یَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، و أن یَرُدَّها إلَیَّ إن کُنتُ حَیّاً، فَإِن کانَ مُعاوِیَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنیاهُ ولَم یَفِ لی ولا لأَِخِی الحَسَنِ علیه السلام بِما کانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. انظُر ابا بَکرٍ أنّی ابایِعُ لِیَزیدَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، یَشرَبُ الخَمرَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ وَالفُهودِ، ویُبغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً. قالَ: فَبَینَما هُما کَذلِکَ فی هذِهِ المُحاوَرَةِ إذ رَجَعَ إلَیهِمَا الرَّسولُ فقَالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، إنَّ الأَمیرَ قاعِدٌ لَکُما خاصَّةً فَقوما إلَیهِ. قالَ: فَزَبَرَهُ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: انطَلِق إلی أمیرِکَ - لا امَّ لَکَ - فَمَن أحَبَّ أن یَصیرَ إلَیهِ مِنّا فَإِنَّهُ صائِرٌ إلَیهِ، وأمّا أنَا فَإِنّی أصیرُ إلَیهِ السّاعَةَ إن شاءَ اللّهُ تَعالی. قالَ: فَرَجَعَ الرَّسولُ أیضاً إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، أمَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ خاصَّةً فَقَد أجابَ وها هُوَ صائِرٌ إلَیکَ فی إثری. فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ: غَدَرَ وَاللّهِ الحُسَینُ، فَقالَ الوَلیدُ: مَهلاً! فَلَیسَ مِثلُ الحُسَینِ یَغدِرُ، ولا یَقولُ شَیئاً ثُمَّ لا یَفعَلُ (الفتوح: ج 5 ص 11، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 181).
5/1 تدبیر امام (علیه السلام) پیش از رفتن به نزد ولید

183. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: [پسر زبیر به حسین علیه السلام] گفت: شما چه می کنید؟

[حسین علیه السلام] فرمود: «هم اینک جوانان و هواداران خود را جمع می کنم و نزد ولید می روم.

هنگامی که به خانۀ ولید رسیدم، جوانان را بیرون خانه نگه می دارم و خود، داخل می شوم».

[پسر زبیر] گفت: از او بر تو می ترسم، آن گاه که وارد شوی.

فرمود: «من بر او وارد نمی شوم، مگر این که بر امتناع از بیعت، قادر باشم».

امام علیه السلام به پا خاست و دوستان و خویشاوندانش را جمع کرد و به سمت خانۀ ولید راه افتاد.

وقتی به درِ خانۀ وی رسید، به یارانش فرمود: «من داخل می شوم. اگر شما را فرا خواندم، یا شنیدید که صدای ولید بلند شد، تمامتان داخل شوید، وگرنه از جای خود، حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم».(1)

184. الإرشاد: حسین علیه السلام فهمید که مقصود ولید [از فرا خواندن ایشان] چیست. به همین خاطر، گروهی از دوستانش را فرا خواند و دستور داد سلاح بر گیرند و به آنان فرمود: «ولید، مرا در این ساعت، فرا خوانده و بعید نمی دانم مرا به کاری تکلیف کند که نمی خواهم آن را اجابت کنم و او مورد اطمینان نیست. پس همراه من باشید. وقتی من وارد خانۀ او شدم، شما درِ خانه بنشینید. اگر شنیدید صدایم بلند شد، داخل شوید تا او را از [آسیب زدن به] من باز دارید».(2)

185. البدایة و النهایة - به نقل از ابو مخنف -: حسین علیه السلام برخاست و دوستانش را جمع کرد و به درِ خانۀ امیر آمد. اجازۀ ورود گرفت و به وی اجازه داده شد. او تنهایی وارد خانه شد و دوستانش را بر درِ خانه نشاند و فرمود: «اگر صدایی مشکوک شنیدید، وارد خانه شوید».(3)

ص:266


1- (1) . قالَ [ابنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ علیه السلام]: فَما تُریدُ أن تَصنَعَ؟ قالَ علیه السلام: أجمَعُ فِتیانِی السّاعَةَ ثُمَّ أمشی إلَیهِ، فَإِذا بَلَغتُ البابَ احتَبَستُهُم عَلَیهِ ثُمَّ دَخَلتُ عَلَیهِ. قالَ: فَإِنّی أخافُهُ عَلَیکَ إذا دَخَلتَ، قالَ: لا آتیهِ إلّاوأنَا عَلَی الِامتِناعِ قادِرٌ. فَقامَ فَجَمَعَ إلَیهِ مَوالِیَهُ وأهلَ بَیتِهِ، ثُمَّ أقبَلَ یَمشی حَتَّی انتَهی إلی بابِ الوَلیدِ، وقالَ لِأَصحابِهِ: إنّی داخِلٌ، فَإِن دَعَوتُکُم أو سَمِعتُم صَوتَهُ قَد عَلا فَاقتَحِموا عَلَیَّ بِأَجمَعِکُم، وإلّا فَلا تَبرَحوا حَتّی أخرُجَ إلَیکُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 339، الإمامة و السیاسة: ج 1 ص 226).
2- (2) . عَرَف الحُسَینُ علیه السلام الَّذی أرادَ، فَدَعا جَماعَةً مِن مَوالیهِ وأمَرَهُم بِحَملِ السِّلاحِ، وقالَ لَهُم: إنَّ الوَلیدَ قَدِ استَدعانی فی هذَا الوَقتِ، ولَستُ آمَنُ أن یُکَلِّفَنی فیهِ أمراً لا اجیبُهُ إلَیهِ، وهُوَ غَیرُ مَأمونٍ، فَکونوا مَعی، فَإِذا دَخَلتُ إلَیهِ فَاجلِسوا عَلَی البابِ، فَإِن سَمِعتُم صَوتی قَد عَلا فَادخُلوا عَلَیهِ لِتَمنَعوهُ مِنّی (الإرشاد: ج 2 ص 32، روضة الواعظین: ص 189).
3- (3) . نَهَضَ حُسَینٌ علیه السلام فَأَخَذَ مَعَهُ مَوالِیَهُ وجاءَ بابَ الأَمیرِ، فَاستَأذَنَ فَاُذِنَ لَهُ، فَدَخَلَ وَحدَهُ، وأجلَسَ مَوالِیَهُ عَلَی البابِ، ū وقالَ: إن سَمِعتُم أمراً یُریبُکُم فَادخُلوا (البدایة و النهایة: ج 8 ص 147).

186. الفتوح: حسین علیه السلام رو به حاضران کرد و فرمود: «برخیزید و به خانه های خود بروید. من هم نزد این مرد می روم ببینم چه خبر است و چه می خواهد؟».

ابن زبیر به ایشان گفت: جانم فدایت، ای پسر پیامبر خدا! من می ترسم شما را نزد خود نگه دارند و شما را رها نسازند، مگر آن که بیعت کنید یا کشته شوید.

حسین علیه السلام فرمود: «من، تنها نزد او نمی روم؛ بلکه دوستان، یاران و شیعیان راستین خود را همراه خود می برم و به آنان دستور می دهم که هر کدام شمشیری برهنه زیر لباس خود داشته باشد و همراه من حرکت کنند و هر گاه به آنان اشاره کردم و گفتم: "ای خاندان پیامبر! داخل شوید"، داخل شوند و آنچه بِدانان فرمان می دهم، انجام دهند تا بتوانم از [خواستۀ] آنان سر باز زنم و خودم، خود را فرمان بردار و خوار نسازم. به خدا سوگند، می دانم حادثه ای پیش آمده که قدرت و توان تحمّل آن نیست؛ ولی قضای خداوند، در باره ام تحقّق خواهد یافت و اوست که آنچه را بخواهد و بِدان خشنود باشد، در خاندان پیامبرش انجام می دهد».

[راوی] می گوید: آن گاه حسین بن علی علیه السلام روانۀ منزلش شد و آب طلب کرد و لباس [تمیز] پوشید و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و در نماز، هر چه دوست داشت، از خداوند، درخواست کرد. چون از نمازْ فارغ گشت، به دنبال جوانان و خویشاوندان و دوستدارانش فرستاد و آنان را از وضعیت خود، آگاه ساخت. سپس فرمود: «درِ خانۀ این مرد باشید. من نزد او می روم و با او سخن می گویم. اگر شنیدید که صدایم بلند شد و شنیدید شما را می خوانم که: "ای خاندان پیامبر!"، بدون اجازه وارد شوید و شمشیرها را از غلاف در آورید؛ ولی شتاب نکنید. اگر امری ناگوار دیدید، از شمشیرها استفاده کنید و کسی را که می خواهد مرا بکشد، بکشید».

آن گاه حسین علیه السلام به همراه سی تَن از دوستان و شیعیان و خاندانش از منزل بیرون آمد و در دستش عصای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود. آنان را بر درِ خانۀ ولید بن عُتبه نگاه داشت و فرمود:

«سفارش هایم را خوب به یاد داشته باشید و از آن، تعدّی نکنید. امیدوارم، به خواست خداوند، به سلامت، نزد شما برگردم».(1)

ص:267


1- (1) . أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی مَن بِحَضرَتِهِ، فَقالَ: قوموا إلی مَنازِلِکُم فَإِنّی صائِرٌ إلی هذَا الرَّجُلِ، فَأَنظُرُ ما عِندَهُ وما یُریدُ. فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: جُعِلتُ فِداکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! إنّی خائِفٌ عَلَیکَ أن یَحبِسوکَ عِندَهُم، فَلا یُفارِقونَکَ أبَداً دونَ أن تُبایِعَ أو تُقتَلَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إنّی لَستُ أدخُلُ عَلَیهِ وَحدی، ولکِن أجمَعُ أصحابی إلَیَّ وخَدَمی وأنصاری وأهلَ الحَقِّ مِن شیعَتی، ثُمَّ -

187. المناقب، ابن شهرآشوب: ولید به دنبال آنان [یعنی: حسین علیه السلام، ابن زبیر، عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان ابن ابی بکر] فرستاد و آنان کنار قبر پیامبر خدا بودند. عبد الرحمان و عبد اللّه گفتند:

ما به خانه های خود می رویم و درِ خانه را به روی خود می بندیم.

ابن زبیر گفت: به خدا سوگند که هرگز با یزید، بیعت نمی کنم.

حسین بن علی علیه السلام فرمود: «من می باید نزد ولید بروم و ببینم چه می گوید». آن گاه به خاندانش که همراه وی بودند، فرمود: «وقتی نزد ولید رفتم و با او وارد گفتگو و مناظره شدم، شما بر درِ خانه باشید و هر گاه شنیدید که گفتگو بالا گرفت و صداها بلند شد، داخل خانه شوید؛ ولی کسی را نکشید و فتنه به پا نکنید».(1)

6/1 رخدادهای میان امام (علیه السلام) و ولید برای بیعت گرفتن
اشاره

188. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: [ولید بن] عتبه نزد حسین بن علی علیه السلام فرستاد و گفت: امیر مؤمنان فرمان داده که با او بیعت کنی.

حسین علیه السلام فرمود: «ای [ولید بن] عُتبه! می دانی که ما، خاندان کرامت و پایگاه رسالت و

ص:268


1- (1) . فَوَجَّهَ [الوَلیدُ] فی طَلَبِهِم [أیِ الحُسَینِ علیه السلام وَابنِ الزُّبَیرِ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبی بَکرٍ] و کانوا عِندَ التُّربَةِ. فَقالَ عَبدُ الرَّحمنِ وعَبدُ اللّهِ: نَدخُلُ دورَنا ونَغلِقُ أبوابَنا. وقالَ ابنُ الزُّبَیرِ: وَاللّهِ ما ابایِعُ یَزیدَ أبَداً. وقالَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: أنَا لا بُدَّ لی مِنَ الدُّخولِ عَلَی الوَلیدِ وأنظُرُ ما یَقولُ. ثُمَّ قالَ لِمَن حَولَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ: إذا أنَا دَخَلتُ عَلَی الوَلیدِ وخاطَبتُهُ وخاطَبَنی وناظَرتُهُ ونَاظَرَنی کونوا عَلَی البابِ، فَإِذا سَمِعتُمُ الصَّیحَةَ قَد عَلَت وَالأَصواتَ قَدِ ارتَفَعَت فَاهجُموا إلَی الدّارِ، ولا تَقتُلوا أحَداً، ولا تُثیروا إلَی الفِتنَةِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 88).

نشانه های حقیقتیم که خداوند، آن را در دل های ما به ودیعه نهاد و زبان ما را بِدان گویا کرد و زبان ما به اذن خدا بِدان سخن گفت.

از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: "خلافت بر فرزندان ابو سفیان، حرام است". حال، چگونه من با خاندانی بیعت کنم که پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ آنان چنین فرموده است؟».(1)

189. الإرشاد: حسین علیه السلام نزد ولید رفت و مروان بن حکم را آن جا دید. ولید، خبر مرگ معاویه را به حسین علیه السلام داد و ایشان استرجاع گفت. سپس نامۀ یزید را قرائت کرد و دستور یزید را برای بیعت گرفتن از ایشان، ابلاغ نمود.

آن گاه حسین علیه السلام فرمود: «گمان نمی کنم که تو از بیعت پنهانی من، قانع شوی؛ بلکه مایلی آشکارا بیعت کنم تا مردم بدانند».

ولید گفت: بله.

آن گاه حسین علیه السلام فرمود: «پس تا فردا در این باره بیندیش».

ولید گفت: با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعیت مردم، نزد ما بیایی.

مروان گفت: به خدا سوگند، اگر اینک حسین از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، مگر آن که کشته ها بین شما زیاد شوند. اینک وی را حبس کن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر این که بیعت کند یا گردنش را بزنی.

حسین علیه السلام در این هنگام برخاست و فرمود: «تو - ای پسر زن کبودْچشم - می خواهی مرا بکشی، یا او [می خواهد چنین کند]؟ به خدا، دروغ می گویی و گناه می کنی». پس بیرون آمد، در حالی که دوستانش او را همراهی می کردند تا به منزل رسید.(2)

ص:269


1- (1) . بَعَثَ عُتبَةُ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ: إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ أمَرَکَ أن تُبایِعَ لَهُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یا عُتبَةُ، قَد عَلِمتَ أنّا أهلُ بَیتِ الکَرامَةِ وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ، وأعلامُ الحَقِّ الَّذی أودَعَهُ اللّهُ قُلوبَنا، وأنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا، فَنَطَقت بِإِذنِ اللّهِ عز و جل، وَلَقَد سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «إنَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلی وُلدِ أبی سُفیانَ» وکَیفَ ابایِعُ أهلَ بَیتٍ قَد قالَ فیهِم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هذا؟! (الأمالی، صدوق: ص 216 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 312).
2- (2) . صارَ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الوَلیدِ فَوَجَدَ عِندَهُ مَروانَ بنَ الحَکَمِ، فَنَعَی الوَلیدُ إلَیهِ مُعاوِیَةَ فَاستَرجَعَ الحُسَینُ علیه السلام، ثُمَّ قَرَأَ کِتابَ یَزیدَ وما أمَرَهُ فیهِ مِن أخذِ البَیعَةِ مِنهُ لَهُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: إنّی لا أراکَ تَقنَعُ بِبَیعَتی لِیَزیدَ سِرّاً حَتّی ابایِعَهُ جَهراً، فَیَعرِفَ النّاسُ ذلِکَ. فَقالَ الوَلیدُ لَهُ: أجَل، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَتُصبِحُ وتَری رَأیَکَ فی ذلِکَ، فَقالَ لَهُ الوَلیدُ: انصَرِف عَلَی اسمِ اللّهِ حَتّی تَأتِیَنا مَعَ جَماعَةِ النّاسِ. فَقالَ لَه مَروانُ: وَاللّهِ لَئِن فارَقَکَ الحُسَینُ السّاعَةَ ولَم یُبایِع لا قَدَرتَ مِنهُ عَلی مِثلِها أبَداً حَتّی یُکثِرَ القَتلی بَینَکُم وبَینَهُ، احبِسِ الرَّجُلَ فَلا یَخرُج مِن عِندِکَ حَتّی یُبایِعَ أو تَضرِبَ عُنُقَهُ. فَوَثَبَ عِندَ ذلِکَ الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: أنتَ - یَابنَ الزَّرقاءِ - تَقتُلُنی أو هُوَ؟! کَذَبتَ وَاللّهِ وأثِمتَ. وخَرَجَ یَمشی ومَعَهُ مَوالیهِ حَتّی أتی مَنزِلَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 33، روضة الواعظین: ص 189).

190. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام بر ولید وارد شد، در حالی که مروان نزد وی بود. پس کنار ولید نشست.

ولید، نامه [ی یزید] را برایش قرائت کرد. حسین علیه السلام فرمود: «کسی همچون من، پنهانی بیعت نمی کند. من که در اختیار تو ام. هر گاه مردم را جمع کردی، من نیز حاضر می شوم و یکی از آنان خواهم بود».

ولید، مردی آرامش طلب بود. از این رو به حسین علیه السلام گفت: پس اینک باز گرد و با مردم، نزد ما باز آی.

امام حسین علیه السلام باز گشت.(1)

191. تاریخ الیعقوبی: نامۀ یزید، شبانه به دست ولید رسید. ولید به دنبال حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر فرستاد و آنان را از جریان، مطّلع کرد. آن دو گفتند: ما فردا با مردم می آییم.

مروان به ولید گفت: به خدا سوگند، اگر این دو، اینک بیرون روند، دیگر آنان را نخواهی دید.

آنان را مجبور ساز تا بیعت کنند، وگرنه آنان را گردن بزن.

ولید گفت: به خدا سوگند، قطع رحم نمی کنم.

آن گاه آن دو از نزد ولید، خارج شدند و هر دو، شبانه از مدینه بیرون رفتند. حسین علیه السلام به سمت مکّه حرکت کرد.(2)

192. المناقب، ابن شهرآشوب: وقتی حسین علیه السلام بر ولید بن عُتبه وارد شد و نامه را خواند، فرمود: «من با یزید بیعت نمی کنم».

مروان گفت: با امیر مؤمنان، بیعت کن.

حسین علیه السلام فرمود: «وای بر تو! بر مؤمنان، دروغ بستی. چه کسی او را امیر آنان کرد؟».

مروان به پا خاست و شمشیر کشید و رو به ولید گفت: دستور بده پیش از آن که از خانه

ص:270


1- (1) . دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الوَلیدِ وعِندَهُ مَروانُ، فَجَلَسَ إلی جانِبِ الوَلیدِ، فَأَقرَأَهُ الوَلیدُ الکِتابَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ مِثلی لا یُعطی بَیعَتَهُ سِرّاً، وأنَا طَوعُ یَدَیکَ، فَإِذا جَمَعتَ النّاسَ لِذلِکَ حَضَرتُ، وکُنتُ واحِداً مِنهُم. وکانَ الوَلیدُ رَجُلاً یُحِبُّ العافِیَةَ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: فَانصَرِف إذَن حَتّی تَأتِیَنا مَعَ النّاسِ. فَانصَرَفَ (الأخبار الطوال: ص 228).
2- (2) . وَرَدَ الکِتابُ [مِن یَزیدَ] عَلَی الوَلیدِ لَیلاً، فَوَجَّهَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وإلی عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ، فَأَخبَرَهُمَا الخَبَرَ، فَقالا: نُصبِحُ ونَأتیکَ مَعَ النّاسِ. فَقالَ لَهُ مَروانُ: إنَّهُما - وَاللّهِ - إن خَرَجا لم تَرَهُما، فَخُذهُما بِأَن یُبایِعا، وإلّا فَاضرِب أعناقَهُما. فَقالَ: وَاللّهِ ما کُنتُ لأَِقطَعَ أرحامَهُما! فَخَرَجا مِن عِندِهِ وتَنَحَّیا مِن تَحتِ لَیلَتِهِما، فَخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَکَّةَ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 241. نیز، ر. ک: بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2572).

بیرون رود، گردنش را بزنند و خونش بر عهدۀ من!

گفتگوها بالا گرفت. در این هنگام، نوزده تن از خاندان حسین علیه السلام در حالی که خنجر به دست داشتند، داخل خانه شدند و حسین علیه السلام با آنان از خانه بیرون رفت.(1)

193. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: حسین علیه السلام بر ولید وارد شد و با امیر خواندن او، بر او سلام کرد و مروان نزد او نشسته بود. حسین علیه السلام گویی بی خبر از مرگ معاویه، فرمود: «رفت و آمد و ارتباط، بهتر از جدایی است.(2) خداوند، میانتان را اصلاح فرماید!».

آن دو چیزی نگفتند. حسین علیه السلام نشست. ولید، نامه را خواند و خبر مرگ معاویه را به وی داد و او را به بیعت فرا خواند.

حسین علیه السلام فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (3).... در بارۀ درخواست بیعت، [باید بگویم که] کسی همچون من، پنهانی بیعت نمی کند و گمان نمی کنم تو نیز به این مقدار، اکتفا کنی؛ بلکه می خواهی آشکار و در حضور مردم، بیعت کنم».

ولید گفت: بله.

حسین علیه السلام فرمود: «پس هر گاه نزد مردم رفتی و آنان را به بیعت فرا خواندی، ما را نیز فرا بخوان تا بیعت به یکباره صورت گیرد».

ولید که آرامش طلب بود، گفت: پس به اذن خدا بروید تا همراه مردم، نزد ما آیید.

مروان گفت: به خدا سوگند، اگر اینک از تو جدا شود و بیعت نکند، هرگز به او دست نمی یابی، مگر آن که کشته ها بین شما بسیار شوند. او را حبس کن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر آن که بیعت کند یا گردنش را بزنی.

حسین علیه السلام برخاست و فرمود: «ای پسر زن کبودْچشم! تو مرا می کشی، یا او؟ به خدا سوگند که دروغ گفتی و گناهکاری».

آن گاه بیرون رفت و به همراه یارانش راه افتاد و آنان به همراه وی حرکت کردند تا به منزل

ص:271


1- (1) . لَمّا دَخَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] عَلَیهِ [أی عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ] وقَرَأَ الکِتابَ قالَ: ما کُنتُ ابایِعُ لِیَزیدَ. فَقالَ مَروانُ: بایِع لأَِمیرِ المُؤمِنینَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: کَذَبتَ - وَیلَکَ! - عَلَی المُؤمِنینَ، مَن أمَّرَهُ عَلَیهِم؟ فَقامَ مَروانُ وَجَرَّدَ سَیفَهُ وقالَ: مُر سَیّافَکَ أن یَضرِبَ عُنُقَهُ قَبلَ أن یَخرُجَ مِنَ الدّارِ ودَمُهُ فی عُنُقی. وَارتَفَعَتِ الصَّیحَةُ، فَهَجَمَ تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتِهِ وقَدِ انتَضَوا خَناجِرَهُم، فَخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مَعَهُم (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 88).
2- (2) . اشاره به آن است که پیش از این، مروان و ولید، با یکدیگر سرسنگین بودند و ارتباطی نداشتند. م.
3- (3) . بقره: آیۀ 156.

رسید.(1)

194. الملهوف: آن گاه [ولید بن عُتبه] به سراغ حسین علیه السلام فرستاد و او به همراه سی تن از خاندان و دوستانش، نزد ولید آمد. ولید، خبر مرگ معاویه را به وی داد و بیعت با یزید را مطرح کرد.

حسین علیه السلام فرمود: «ای امیر! بیعت، کاری پنهانی نیست. فردا که مردم را فرا خواندی، ما را نیز فرا بخوان».

مروان گفت: ای امیر! عذرش را نپذیر و اگر بیعت نکرد، گردنش را بزن.

حسین علیه السلام خشمگین شد و فرمود: «وای بر تو، ای پسر زن کبودْچشم! تو به قتل من دستور می دهی؟ به خدا سوگند که دروغ گفتی و کاری زشت مرتکب شدی».

آن گاه، رو به ولید کرد و فرمود: «ای امیر! ما، خاندان نبوّت و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگانیم. خداوند، با ما آغاز کرد و به ما ختم فرمود، در حالی که یزید، مردی فاسق، می گسار، آدمکُش و دارای فسق آشکار است. او برای این کار، صلاحیت ندارد و کسی مانند من، با مانند یزید، بیعت نمی کند. ما و شما، شب را به صبح می رسانیم و می نگریم که کدام یک از ما برای خلافت و بیعت، سزاوارتر است».(2)

ص:272


1- (1) . فَدَخَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] فَسَلَّمَ عَلَیهِ بِالإِمرَةِ ومَروانُ جالِسٌ عِندَهُ، فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام کَأَنَّهُ لا یَظُنُّ ما یُظَنُّ مِن مَوتِ مُعاوِیَةَ: الصِّلَةُ خَیرٌ مِنَ القَطیعَةِ، أصلَحَ اللّهُ ذاتَ بَینِکُما. فَلَم یُجیباهُ فی هذا بِشَیءٍ، وجاءَ حَتّی جَلَسَ، فَأَقرَأَهُ الوَلیدُ الکِتابَ ونَعی لَهُ مُعاوِیَةَ، ودَعاهُ إلَی البَیعَةِ. فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»... أمّا ما سَأَلتَنی مِنَ البَیعَةِ، فَإِنَّ مِثلی لا یُعطی بَیعَتَهُ سِرّاً، ولا أراکَ تَجتَزِئُ بِها مِنّی سِرّاً دونَ أن نُظهِرَها عَلی رُؤوسِ النّاسِ عَلانِیَةً! قالَ: أجَل. قالَ: فَإِذا خَرَجتَ إلَی النّاسِ فَدَعوتَهُم إلَی البَیعَةِ، دَعَوتَنا مَعَ النّاسِ فَکانَ أمراً واحِداً. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ - وکانَ یُحِبُّ العافِیَةَ -: فَانصَرِف عَلَی اسمِ اللّهِ حَتّی تَأتِیَنا مَعَ جَماعَةِ النّاسِ. فَقالَ لَهُ مَروانُ: وَاللّهِ لَئِن فارَقَکَ السّاعَةَ ولَم یُبایِع لا قَدَرتَ مِنهُ عَلی مِثلِها أبَداً حَتّی تَکثُرَ القَتلی بَینَکُم وبَینَهُ، احبِسِ الرَّجُلَ ولا یَخرُج مِن عِندِکَ حَتّی یُبایِعَ أو تَضرِبَ عُنُقَهُ. فَوَثَبَ عِندَ ذلِکَ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ: یَابنَ الزَّرقاءِ، أنتَ تَقتُلُنی أم هُوَ؟ کَذَبتَ وَاللّهِ وأثِمتَ. ثُمَّ خَرَجَ فَمَرَّ بِأَصحابِهِ فَخَرَجوا مَعَهُ حَتّی أتی مَنزِلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 339، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 530).
2- (2) . ثُمَّ بَعَثَ [الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ] إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَجاءَهُ فی ثَلاثینَ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتِهِ ومَوالیهِ، فَنَعَی الوَلیدُ إلَیهِ مُعاوِیَةَ وَعَرَضَ عَلَیهِ البَیعَةَ لِیَزیدَ. فَقالَ علیه السلام: أیُّهَا الأَمیرُ! إنَّ البَیعَةَ لا تَکونُ سِرّاً، ولکِن إذا دَعَوتَ النّاسَ غَداً فَادعُنا مَعَهُم. فَقالَ مَروانُ: لا تَقبَل أیُّهَا الأَمیرُ عُذرَهُ، وَمتی لَم یُبایِع فَاضرِب عُنُقَهُ. فَغَضِبَ الحُسَینُ علیه السلام ثُمَّ قالَ: وَیلی عَلَیکَ یَابنَ الزَّرقاءِ! أنتَ تَأمُرُ بِضَربِ عُنُقی؟! کَذَبتَ وَاللّهِ ولَؤُمتَ. ثُمَّ أقبَلَ عَلَی الوَلیدِ فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ! إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَة ومُختَلَفُ المَلائِکَةِ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ اللّهُ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الخَمرِ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، لَیسَ لَهُ هذِهِ المَنزِلَةُ، ومِثلی لا یُبایِعُ مِثلَهُ، ولکِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ ونَنظُرُ وتَنظُرونَ أیُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَیعَةِ (الملهوف: ص 97، بحار الأنوار: ج 44 ص 325).

195. الفتوح: حسین علیه السلام بر ولید بن عُتبه وارد شد و بر او سلام کرد. ولید، جوابی نیکو داد و ایشان را نزد خود نشاند.

[راوی] می گوید: مروان بن حکم، در مجلس ولید، حضور داشت و پیش از آن، میان ولید و مروان، اختلاف و ناراحتی بود. حسین علیه السلام به ولید رو کرد و فرمود: «خدا، امور امیر را اصلاح گرداند! صلح، بهتر از فساد است و صلۀ رحم و ارتباط، بهتر از خشونت و کینه است و اینک، وقت آن رسیده که شما دو نفر با یکدیگر جمع شوید. شکر، خدا را که میان شما الفت برقرار کرد!».

[راوی] می گوید: آن دو در این باره چیزی نگفتند. آن گاه حسین علیه السلام فرمود: «آیا از معاویه خبر دارید؟ او بیمار بود و بیماری اش طولانی گشت. اینک حالش چه طور است؟».

[راوی] می گوید: ولید، آه گفت و نفس عمیق و از روی درد و رنجی کشید و گفت: ای ابا عبد اللّه! خدا، تو را در بارۀ معاویه اجر دهد! برایت عمویی راستین بود. اینک مرگ را چشید و این، نامۀ امیر مؤمنان یزید است.

حسین علیه السلام فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (1). خدا، پاداش تو را بزرگ گرداند - ای امیر -؛ ولی مرا چرا فرا خواندی؟».

ولید گفت: تو را برای بیعت فرا خواندم؛ چرا که مردم بر یزید، توافق کرده و بیعت نموده اند.

حسین علیه السلام فرمود: «کسی همچون من، پنهانی بیعت نمی کند. دوست دارم بیعت، به صورت آشکار و در حضور مردم باشد. فردا که مردم را برای بیعت فرا خواندی ما را نیز به همراه آنان فرا می خوانی تا بیعت همه، یکباره باشد».

ولید به وی گفت: ای ابا عبد اللّه! سخنی نیکو گفتی و جوابی در شأن خودت دادی. من هم در بارۀ تو همین گمان را داشتم. پس اینک به اذن خدا برگرد تا فردا به همراه مردم، نزد من آیی.

مروان بن حکم گفت: ای امیر! اگر او اینک از تو جدا شود، دیگر بیعت نمی کند و تو هرگز بر او دست نخواهی یافت و نمی توانی بیعت بگیری. پس اینک، او را حبس کن و مگذار بیرون رود، مگر آن که بیعت کند، وگرنه گردنش را بزن.

ص:273


1- (1) . بقره: آیۀ 156.

[راوی] می گوید: حسین علیه السلام به مروان رو کرد و فرمود: «وای بر تو، ای پسر زن کبودْچشم! تو فرمان به قتل من می دهی؟ به خدا سوگند، دروغ می گویی! به خدا سوگند، اگر یکی از مردم، چنین قصدی با من کند، زمین را از خونش سیراب می کنم، قبل از آن که اقدامی کند و اگر تو چنین می خواهی، قصد کشتن من کن، اگر راست می گویی!».

[راوی] می گوید: آن گاه حسین علیه السلام به ولید بن عُتبه رو کرد و فرمود: «ای امیر! ما، خاندان پیامبر و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگان و جایگاه رحمتیم. خداوند، [امور را] با ما آغاز کرد و به ما ختم فرمود. یزید، مردی فاسق، می گسار، آدمکُش و دارای فسق آشکار است. کسی مانند من با مانند یزید، بیعت نمی کند. باید فردا شود و ببینیم کدام یک از ما برای خلافت و بیعت، سزاوارتر است».

[راوی] می گوید: کسانی که بر درِ خانه بودند، صدای حسین علیه السلام را شنیدند. خواستند در را بگشایند و شمشیر، برهنه سازند که حسین علیه السلام به سرعت، نزد آنان رفت و به آنان دستور داد به منزل خود برگردند و خود نیز به خانه باز گشت.(1)

ص:274


1- (1) . دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَسَلَّمَ عَلَیهِ، فَرَدَّ عَلَیهِ رَدّاً حَسَناً، ثُمَّ أدناهُ وقَرَّبَهُ. قالَ: ومَروانُ بنُ الحَکَمِ هُناکَ جالِسٌ فی مَجلِسِ الوَلیدِ، وقَد کانَ بَینَ مَروانَ وبَینَ الوَلیدِ مُنافَرَةٌ ومُفاوَضَةٌ، فَأَقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الوَلیدِ فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، وَالصَّلاحُ خَیرٌ مِنَ الفَسادِ، وَالصِّلَةُ خَیرٌ مِنَ الخَشناءِ والشَّحناءِ، وقَد آنَ لَکُما أن تَجتَمِعا، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذی ألَّفَ بَینَکُما. قالَ: فَلَم یُجیباهُ فی هذا بِشَیءٍ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: هَل أتاکُم مِن مُعاوِیَةَ کائِنَةُ خَبَرٍ؛ فَإِنَّهُ کانَ عَلیلاً وقَد طالَت عِلَّتُهُ، فَکَیفَ حالُهُ الآنَ؟ قالَ: فَتَأَوَّهَ الوَلیدُ وَتَنَفَّسَ الصُّعَداءَ وقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ آجَرَکَ اللّهُ فی مُعاوِیَةَ، فَقَد کانَ لَکَ عَمُّ صِدقٍ، وقَد ذاقَ المَوتَ، وهذا کِتابُ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، وعَظَّمَ اللّهُ لَکَ الأَجرَ أیُّهَا الأَمیرُ، ولکِن لِماذا دَعَوتَنی؟ فَقالَ: دَعَوتُکَ لِلبَیعَةِ، فَقَدِ اجتَمَعَ عَلَیهِ النّاسُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ مِثلی لا یُعطی بَیعَتَهُ سِرّاً، وإنَّما احِبُّ أن تَکونَ البَیعَةُ عَلانِیَةً بِحَضرَةِ الجَماعَةِ، ولکِن إذا کانَ مِنَ الغَدِ ودَعَوتَ النّاسَ إلَی البَیعَةِ دَعَوتَنا مَعَهُم فَیَکونُ أمرَنا واحِداً. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ: أبا عَبدِ اللّهِ؟ لَقَد قُلتَ فَأَحسَنتَ فِی القَولِ، وأجَبتَ جَوابَ مِثلِکَ وکَذا ظَنّی بِکَ، فَانصَرِف راشِداً عَلی بَرَکَةِ اللّهِ حَتّی تَأتِیَنی غَداً مَعَ النّاسِ. فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ: أیُّهَا الأَمیرُ، إنَّهُ إذا فارَقَکَ فی هذِهِ السّاعَةِ لَم یُبایِع؛ فَإِنَّکَ لَن تَقدِرَ مِنهُ ولا تَقدِرُ عَلی مِثلِها، فَاحبِسهُ عِندَکَ ولا تَدَعهُ یَخرُج أو یُبایِعَ، وإلّا فَاضرِب عُنُقَهُ. قالَ: فَالتَفَتَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام، وقالَ: وَیلی عَلَیکَ یَابنَ الزَّرقاءِ! أتَأمُرُ بِضَربِ عُنُقی؟! کَذَبتَ وَاللّهِ! وَاللّهِ لَو رامَ ذلِکَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ لَسَقَیتُ الأَرضَ مِن دَمِهِ قَبلَ ذلِکَ، وإن شِئتَ ذلِکَ فَرُم ضَربَ عُنُقی إن کنُتَ صادِقاً. قالَ: ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، وقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ، إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِکَةِ ومَحَلُّ الرَّحمَةِ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ، ولکِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ وَننتَظِرُ وتَنتَظِرونَ أیُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَیعَةِ. قالَ: وسَمِعَ مَن بِالبابِ الحُسَینَ علیه السلام فَهَمّوا بِفَتحِ البابِ وإشهارِ السُّیوفِ، فَخَرَجَ إلَیهِم الحُسَینُ علیه السلام سَریعاً فَأَمَرَهُم بِالاِنصِرافِ إلی مَنازِلِهِم، وأقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَنزِلِهِ (الفتوح: ج 5 ص 13، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 183).

196. مثیر الأحزان - در گزارش فرا خوانده شدن امام حسین علیه السلام، عبد اللّه بن زبیر، عبد اللّه بن مطیع، عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان بن ابی بکر از سوی ولید -: آنان نزد ولید، حضور یافتند و ولید، خبر مرگ معاویه را به آنان داد و آنها را به بیعت فرا خواند.

عبد اللّه بن زبیر، پیش از دیگران آغاز به سخن کرد و ترسید آنان جوابی دهند که او مایل نیست. او گفت: تو که بر ما حاکم شدی، صلۀ رحم به جا آوردی و با ما خوب رفتار کردی؛ ولی می دانی که معاویه از ما برای یزید، بیعت خواست و ما سر باز زدیم و مطمئن نیستیم که یزید از ما کینه به دل نداشته باشد. بنا بر این اگر به وی خبر رسد که ما جز در تاریکی شب و پشت درهای بسته بیعت نمی کنیم، از این کار، نفعی نمی برد و کینه اش برطرف نمی گردد؛ لیکن فردا که مردم را فرا می خوانی و آنان را به بیعت با یزید، فرمان می دهی، ما پیش از دیگران بیعت می کنیم.

[راوی] می گوید: من، مروان را زیر نظر داشتم، که آهسته به ولید گفت: گردن آنان را بزن. و آن گاه بلند گفت: عذر آنان را نپذیر و گردن آنان را بزن.

حسین علیه السلام خشمگین شد و فرمود: «وای بر تو، ای پسر زن کبودْچشم! تو به کشتن من فرمان می دهی؟! دروغ گفتی و کاری زشت مرتکب شدی. ما، خاندان نبوّت و معدن رسالتیم و یزید، مردی فاسق، می گسار و آدمکُش است و شخصی مانند من، با کسی مانند یزید، بیعت نمی کند! باید فردا شود و ببینیم کدام یک از ما برای خلافت و بیعت، سزاوارتر است».

ولید گفت: ای ابا عبد اللّه! با نام و یاری خداوند، باز گرد تا فردا نزد من آیی.(1)

ص:275


1- (1) . فَحَضَروا فَنَعی إلَیهِم مُعاوِیَةَ وأمَرَهُم بِالبَیعَةِ، فَبَدَرَهُم بِالکَلامِ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، فَخافَهُ أن یُجیبوا بِما لا یُریدُ، فَقالَ: إنَّکَ وَلیتَنا فَوَصَلتَ أرحامَنا وأحسَنتَ السّیرَةَ فینا، وقَد عَلِمتَ أنَّ مُعاوِیَةَ أرادَ مِنَّا البَیعَةَ لِیَزیدَ فَأَبَینا ولَسنا [نَأمَنُ] أن یَکونَ فی قَلبِهِ عَلَینا، ومَتی بَلَغَهُ أنّا لَم نُبایِع إلّافی ظُلمَةِ لَیلٍ وتَغلِقُ عَلَینا باباً لَم یَنتَفِع هُوَ بِذلِکَ؟ ولکِن تُصبِحُ وتَدعُو النّاسَ وَتأمُرُهُم بِبَیعَةِ یَزیدَ ونَکونُ أَوَّلَ مَن یُبایِعُ. قالَ: وأنَا أنظُرُ إلی مَروانَ وقَد أسَرَّ إلَی الوَلیدِ أنِ اضرِب رِقابَهُم، ثُمَّ قالَ جَهراً: لا تَقبَل عُذرَهُم وَاضرِب رِقابَهُم، فَغَضِبَ الحُسَینُ وقالَ: وَیلی عَلَیکَ یَابنَ الزَّرقاءِ! أنتَ تَأمُرُ بِضَربِ عُنُقی؟! کَذَبتَ ولَؤُمتَ، نَحنُ أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ، ویَزیدُ فاسِقٌ، شارِبُ الخَمرِ، وقاتِلُ النَّفسِ، ومِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ، ولکِن نُصبِحُ وتُصبِحونَ [ونَنظُرُ وتَنظُرونَ] أیُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَیعَةِ. فَقالَ الوَلیدُ: انصَرِف یا أبا عَبدِ اللّهِ مُصاحِباً عَلَی اسمِ اللّهِ وعَونِهِ حَتّی تَغدُوَ عَلَیَّ (مثیر الأحزان: ص 24).

197. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: وقتی [ولید بن] عُتبه، سخن حسین علیه السلام را در مخالفت با یزید شنید، کاتب خود را فرا خواند و چنین نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به بندۀ خدا یزید، امیر مؤمنان، از [ولید بن] عُتبة بن ابی سفیان. امّا بعد، حسین بن علی، برای تو [حقّ] خلافت و بیعتی قائل نیست. نظر خودت را در این باره ابراز کن. والسلام!».

وقتی نامه به یزید رسید، جواب [ولید بن] عتبه را چنین نوشت: «امّا بعد، چون نامه ام به دستت رسید، به سرعت، جواب نامه را بفرست و در نامه ات روشن ساز که چه کسانی بیعت را پذیرفتند و چه کسانی از آن، سر باز زدند و با نامه، سرِ حسین بن علی را نیز بفرست».

این خبر به حسین علیه السلام رسید و تصمیم گرفت از سرزمین حجاز به سمت عراق حرکت کند.(1)

198. الفتوح: مروان [پس از سرزنشی که از حسین علیه السلام شنید]، با ناراحتی بیرون رفت و بر ولید بن عُتبه وارد شد و آنچه را از حسین بن علی علیه السلام شنیده بود، به وی خبر داد.

[راوی] می گوید: آن گاه ولید برای یزید بن معاویه نامه نوشت و گزارش مردم مدینه و عبد اللّه بن زبیر را نوشت... و سپس به جریان حسین بن علی علیه السلام پرداخت که: وی بیعت و اطاعتی را از جانب ما، برای خودش باور ندارد.

[راوی] می گوید: وقتی نامه به یزید رسید، به شدّت خشمگین شد و هر گاه خشمگین می شد، چشمانش دگرگون و احوَل (چپ) می شد. پس برای ولید بن عُتبه چنین نوشت: «از بندۀ خدا یزید، امیر مؤمنان، به ولید بن عتبه. امّا بعد، چون نامه به دستت رسید، برای بار دوم، با تأکید بسیار، از مردم مدینه بیعت بگیر. عبد اللّه بن زبیر را رها کن؛ چرا که او از دست ما بیرون نمی رود و تا زنده است، از دست ما نجات پیدا نمی کند؛ ولی به همراه جواب، سرِ حسین بن علی را

ص:276


1- (1) . لَمّا سَمِعَ عُتبَةُ ذلِکَ [أی کَلامَ الحُسَینِ علیه السلام فی مُخالَفَةِ یَزیدَ] دَعَا الکاتِبَ وکَتَبَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، إلی عَبدِ اللّهِ یَزیدَ أمیرِ المُؤمِنینَ، مِن عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ. أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ لَیسَ یَری لَکَ خِلافَةً ولا بَیعَةً، فَرَأیَکَ فی أمرِهِ، وَالسَّلامُ. فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلی یَزیدَ کَتَبَ الجَوابَ إلی عُتبَةَ: أمّا بَعدُ، فَإِذا أتاکَ کِتابی هذا فَعَجِّل عَلَیَّ بِجَوابِهِ، وبَیِّن لی فی کِتابِکَ کُلَّ مَن فی طاعَتی أو خَرَجَ عَنها، وَلیَکُن مَعَ الجَوابِ رَأسُ الحُسَینِ بن عَلِیٍّ. فَبَلَغَ ذلِکَ الحُسَینَ علیه السلام، فَهَمَّ بِالخُروجِ مِن أرضِ الحِجازِ إلی أرضِ العِراقِ (الأمالی، صدوق: ص 216 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 312).

بفرست. اگر چنین کنی، فرماندهی سپاهیان را به تو وا می گذارم و پاداش و بهرۀ بزرگ را یک جا نزد من خواهی داشت. والسلام!».

[راوی] می گوید: چون نامه به ولید بن عتبه رسید و آن را خواند، مسئله برایش بزرگ آمد و با خود گفت: نه، به خدا! خداوند، مرا قاتل حسین بن علی نخواهد دید. من پسر دختر پیامبر را نمی کشم، گرچه یزید، تمام دنیا را به من بدهد.(1)

نکته

گفتنی است، نقل الأمالی و الفتوح، با کلام مشهور، ناسازگار است؛ زیرا در نقل مشهور، پس از رسیدن اوّلین نامۀ یزید به فرماندار مدینه - که حاوی خبر مرگ معاویه و دستورِ گرفتن بیعت از مردم و بزرگان مدینه و از جمله امام حسین علیه السلام بود -، امام علیه السلام در فاصلۀ دو سه روز، مدینه را ترک کرد. بنا بر این، فرصتی برای مکاتبۀ فرماندار مدینه با یزید در بارۀ امام حسین علیه السلام وجود نداشته است.

نکتۀ دیگر، این که مرگ معاویه، طبق نقل مشهور، در نیمۀ ماه رجب، اتّفاق افتاده و خارج شدن امام علیه السلام از مدینه، دو روز مانده از رجب، گزارش شده است. بر این اساس نیز رد و بدل شدن سه نامه در این مدّت بین دمشق و مدینه با فاصلۀ حدود 1229 کیلومتر، بسیار بعید است.

ضمناً منابع، روز ورود امام حسین علیه السلام به مکّه را سوم شعبان، گزارش کرده اند. در این میان، برخی نقل ها، این زمان را روز حرکت امام علیه السلام از مدینه مطرح نموده اند(2) که به نظر می رسد تاریخ حرکت امام علیه السلام از مدینه را با روز ورود ایشان به مکّه، خَلط کرده اند.

ص:277


1- (1) . مَضی مَروانُ مُغضَباً [بَعدَ أن وَبَّخَهُ الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی دَخَلَ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَخَبَّرَهُ بِما سَمِعَ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ. قالَ: فَعِندَها کَتَبَ الوَلیدُ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ یُخبِرُهُ بِما کانَ مِن أهلِ المَدینَةِ، وما کانَ مِنِ ابنِ الزُّبَیرِ... ثُمَّ ذَکَرَ لَهُ بَعدَ ذلِکَ أمرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ أنَّهُ لَیسَ یَری لَنا عَلَیهِ طاعَةً ولا بَیعَةً. قالَ: فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلَی یَزیدَ غَضِبَ لِذلِکَ غَضَباً شَدیداً، وکانَ إذا غَضِبَ انقَلَبَت عَیناهُ فَعادَ أحوَلَ. قالَ: فَکَتَبَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ: مِن عَبدِ اللّهِ یَزیدَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ. أمّا بَعدُ، فَإِذا وَرَدَ عَلَیکَ کِتابی هذا فَخُذِ البَیعَةَ ثانِیاً عَلی أهلِ المَدینَةِ بِتَوکیدٍ مِنکَ عَلَیهِم، وذَر عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ؛ فَإِنَّهُ لَن یَفوتَنا ولَن یَنجُوَ مِنّا أبَداً ما دامَ حَیّاً، وَلیَکُن مَعَ جَوابِکَ إلَیَّ رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَإِن فَعَلتَ ذلِکَ فَقَد جَعَلتُ لَکَ أعِنَّةَ الخَیلِ، ولَکَ عِندِی الجائِزَةُ والحَظُّ الأَوفَرُ، وَالنِّعمَةُ واحِدَةً، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَأَهُ تَعاظَمَ ذلِکَ وقالَ: لا وَاللّهِ، لا یَرانِیَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، وأنَا لا أقتُلُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ولَو أعطانی یَزیدُ الدُّنیا بِحَذافیرِها (الفتوح: ج 5 ص 17، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 185).
2- (2) . ر. ک: ص 292 (فصل دوم/بیرون رفتن امام علیه السلام از مدینه و اقامت گزیدن او در مکّه).
7/1 بگومگوی مروان و ولید، پس از خروج امام (علیه السلام)

199. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادی! به خدا سوگند، هرگز بر او دست نخواهی یافت.

ولید گفت: مروان! دیگران را سرزنش کن. تو برای من، چیزی را انتخاب کردی که نابودی دینم در آن است. به خدا سوگند، دوست ندارم تمام ثروت دنیا و مُلک آن در اختیار من باشد و من، حسین را بکشم. سبحان اللّه! حسین را بکشم؛ چون گفت: «بیعت نمی کنم»؟! به خدا سوگند، عقیده دارم که هر کس به خاطر خون حسینْ بازخواست شود، روز قیامت، وزنی سبُک نزد خداوند خواهد داشت.

مروان به وی گفت: اگر عقیدۀ تو چنین است، کاری که کردی، درست است.

مروان، در حالی این سخن را به وی گفت که از کار او ناخشنود بود.(1)

200. الملهوف: مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادی! ولید گفت: وای بر تو، ای مروان! تو می خواستی دین و دنیایم را بر باد دهی. به خدا سوگند، دوست ندارم تمام مُلک دنیا از آنِ من باشد و من حسین را بکشم. به خدا سوگند، گمان نمی کنم کسی با [جُرمِ ریختن] خون حسین، خدا را ملاقات کند، جز آن که سبُک وزن خواهد بود و خدا در روز قیامت به وی نظر نمی کند و او را پاک نمی گرداند و عذاب دردناک خواهد داشت.(2)

201. الفتوح: مروان بن حکم به ولید بن عُتبه گفت: به حرف من گوش ندادی تا حسین از چنگت خارج شد. به خدا سوگند که هرگز بر او دست نخواهی یافت. به خدا سوگند که او بر تو و بر امیر مؤمنان، حتماً خواهد شورید. این را بدان.

ص:278


1- (1) . قالَ مَروانُ لِلوَلیدِ: عَصَیتَنی! لا وَاللّهِ لا یُمَکِّنُکَ مِن مِثلِها مِن نَفسِهِ أبَداً. قالَ الوَلیدُ: وَبِّخ غَیرَکَ یا مَروانُ، إنَّکَ اختَرتَ لِیَ الَّتی فیها هَلاکُ دینی، وَاللّهِ ما احِبُّ أنَّ لی ما طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمسُ وغَرَبَت عَنهُ مِن مالِ الدُّنیا ومُلکِها وأنّی قَتَلتُ حُسَیناً، سُبحانَ اللّهِ! أقتُلُ حُسَیناً أن قالَ: لا ابایِعُ؟! وَاللّهِ إنّی لأََظُنُّ امرَءً یُحاسَبُ بِدَمِ حُسَینٍ لَخَفیفَ المیزانِ عِندَ اللّهِ یَومَ القِیامَةِ. فَقالَ لَهُ مَروانُ: فَإِذا کانَ هذا رَأیَکَ فَقَد أصَبتَ فیما صَنَعتَ. یَقولُ هذا لَهُ وهُوَ غَیرُ الحامِدِ لَهُ عَلی رَأیِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 340؛ الإرشاد: ج 2 ص 33).
2- (2) . قالَ مَروانُ لِلوَلیدِ: عَصَیتَنی! فَقالَ: وَیحَکَ یا مَروانُ! إنَّکَ أشَرتَ عَلَیَّ بِذَهابِ دینی ودنُیایَ، وَاللّهِ ما احِبُّ أنَّ مُلکَ الدُّنیا بِأَسرِها لی وأنَّنی قَتَلتُ حُسَیناً، وَاللّهِ ما أظُنُّ أحَداً یَلقَی اللّهَ بِدَمِ الحُسَینِ إلّاوهُوَ خَفیفُ المیزانِ، لا یَنظُرُ اللّهُ إلَیهِ یَومَ القِیامَةِ ولا یُزَکّیهِ ولَهُ عَذابٌ ألیمٌ (الملهوف: ص 98، مثیر الأحزان: ص 24).

ولید بن عُتبه به وی گفت: وای بر تو! از من، کشتن حسین را خواستی و کشتن او، نابودی دین و دنیای من است. به خدا سوگند، دوست ندارم مالک تمام دنیا باشم و من، حسین بن علی فرزند فاطمۀ زهرا را بکُشم. به خدا سوگند، گمان نمی کنم کسی با [جُرمِ] کشتن حسین، خدا را ملاقات کند، جز آن که در روز قیامت نزد خدا سبک وزن خواهد بود و خداوند به وی نظر نمی کند و از او در نمی گذرد و عذابی دردناک خواهد داشت.

[راوی] می گوید: مروان، سکوت کرد.(1)

8/1 بگومگوی مروان و امام (علیه السلام) در راه

202. الملهوف: صبحگاهان، حسین علیه السلام از منزل بیرون آمد تا ببیند چه خبر است. مروان، ایشان را دید و گفت: ای ابا عبد اللّه! من خیرخواه تو ام. به حرف من گوش بده تا نجات یابی.

حسین علیه السلام فرمود: «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم».

مروان گفت: با یزید، امیر مؤمنان، بیعت کن که در آن، خیر دنیا و آخرت توست.

حسین علیه السلام فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»2 . با اسلام باید خداحافظی کرد، اگر امّت [اسلام] به رهبری مانند یزید، دچار گردد. به راستی که از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:

"خلافت بر خاندان ابو سفیان، حرام است"».

گفتگو بین ایشان و مروان به درازا کشید، تا این که مروان با عصبانیت جدا شد.(2)

ص:279


1- (1) . قالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ لِلوَلیدِ بنِ عُتبَةَ: عَصَیتَنی حَتَّی انفَلَتَ الحُسَینُ مِن یَدِکَ! أما وَاللّهِ لا تَقدِرُ عَلی مِثلِها أبَداً، ووَاللّهِ لَیَخرُجَنَّ عَلَیکَ وعَلی أمیرِ المُؤمِنینَ، فَاعلَم ذلِکَ. فَقالَ لَهُ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ: وَیحَکَ! أشَرتَ عَلَیَّ بِقَتلِ الحُسَینِ، وفی قَتلِهِ ذَهابُ دینی ودُنیایَ. وَاللّهِ ما احِبُّ أن أملِکَ الدُّنیا بِأَسرِها وأنّی قَتَلتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ ابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وَاللّهِ ما أظُنُّ أحَداً یَلقَی اللّهَ بِقَتلِ الحُسَینِ إِلّا وهُوَ خَفیفُ المیزانِ عِندَ اللّهِ یَومَ القِیامَةِ، لا یَنظُرُ إلَیهِ ولا یُزَکّیهِ ولَهُ عَذابٌ ألیمٌ. قالَ: فَسَکَتَ مَروانُ (الفتوح: ج 5 ص 14، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 184).
2- (3) . أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام فَخَرَجَ مِن مَنزِلِهِ یَستَمِعُ الأَخبارَ، فَلَقِیَهُ مَروانُ فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إنّی لَکَ ناصِحٌ فَأَطِعنی تُرشَد. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وما ذاکَ؟ قُل حَتّی أسمَعَ. فَقالَ مَروانُ: إنّی آمُرُکَ بِبَیعَةِ یَزیدَ أمیرِ المُؤمِنینَ؛ فَإِنَّه خَیرٌ لَکَ فی دینِکَ ودُنیاکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، وعَلَی الإِسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ، ولَقَد سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلی آلِ أبی سُفیانَ». وطالَ الحَدیثُ بَینَهُ وبَینَ مَروانَ حَتَّی انصَرَفَ مَروانُ وهُوَ غَضبانُ (الملهوف: ص 98، مثیر الأحزان: ص 14).

203. الفتوح: فردای آن روز، حسین علیه السلام از منزل خارج شد تا اخبار را بشنود. در راه، مروان بن حکم را دید. مروان گفت: ای ابا عبد اللّه! من خیرخواه تو ام. به حرف من گوش بده تا نجات یابی و انتخابی درست کرده باشی.

حسین علیه السلام فرمود: «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم».

مروان گفت: می گویم با امیر مؤمنان، یزید، بیعت کن که خیر دین و دنیای تو، در آن است.

[راوی] می گوید: حسین علیه السلام استرجاع کرد و فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». با اسلام باید خداحافظی کرد، اگر امّت به رهبری، مانند یزید، دچار گردد».

آن گاه حسین علیه السلام رو به مروان کرد و فرمود: «وای بر تو! مرا به بیعت با یزید فرمان می دهی، در حالی که او مردی فاسق است؟! سخنی به گزاف و نادرست گفتی، ای صاحب لغزش های بزرگ! تو را بر این سخن، سرزنش نمی کنم؛ چرا که تو نفرین شدۀ پیامبر خدا هستی، آن گاه که در صُلب پدرت حکم بن ابی العاص، بودی و هر که پیامبر خدا او را نفرین کرده باشد، چاره ای ندارد، جز آن که به بیعت با یزید فرا بخواند».

سپس فرمود: «ای دشمن خدا! از من دور شو، که ما، خاندان پیامبر خداییم و حقیقت، در میان ماست و زبان ما، به حق، سخن می گوید و از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: "خلافت بر خاندان ابو سفیان و بر آزاد شده ها و فرزندان آنان، حرام است. هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید، شکم او را پاره کنید". به خدا سوگند، مردم مدینه او را بر منبر جدّم دیدند و به دستور او عمل نکردند، تا خداوند، آنان را به یزید - که خدا، عذابش را زیاد کند - دچار ساخت».

[راوی] می گوید: مروان بن حکم، از سخن حسین علیه السلام به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند، از من جدا نخواهی شد، مگر آن که با خواری، با یزید بن معاویه بیعت کنی. به راستی که شما فرزندان ابو تراب (علی بن ابی طالب)، سخنورید و پُر از کینه و دشمنی با خاندان ابو سفیان. حقّ شماست که آنان را دشمن بدارید و حقّ آنان است که شما را دشمن بدارند.

[راوی] می گوید: حسین علیه السلام به وی فرمود: «وای بر تو، ای مروان! از من دور شو، که تو پلیدی و ما، خاندان پاکی هستیم که خداوند در بارۀ ما چنین بر پیامبرش محمّد، نازل کرد: «همانا خداوند می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»(1)».

[راوی] می گوید: مروان، سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت. سپس حسین علیه السلام به او فرمود:

«مژده باد تو را - ای پسر زن چشم زاغ - که هر آنچه خوش نمی داری، از پیامبر صلی الله علیه و آله به تو می رسد،

ص:280


1- (1) . احزاب: آیۀ 33.

روزی که بر پروردگارت وارد می شوی و جدّم در بارۀ حقّ من و حقّ یزید، از تو می پرسد».

[راوی] می گوید: مروان با عصبانیت، جدا شد و نزد ولید بن عتبه رفت و آنچه را از حسین بن علی علیه السلام شنیده بود، به وی خبر داد.(1)

ص:281


1- (1) . أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ الغَدِ [فَ] خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ لِیَستَمِعَ الأَخبارَ، فَإِذا هُوَ بِمَروانَ بنِ الحَکَمِ قَد عارَضَهُ فی طَریقِهِ، فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ إنّی لَکَ ناصِحٌ فَأَطِعنی تُرشَد وتُسَدَّد. فَقالَ الحُسَینُ: وما ذلِکَ؟ قُل حَتّی أسمَعَ. فَقالَ مَروانُ: أقولُ إنّی آمُرُکَ بِبَیعَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ؛ فَإِنَّهُ خَیرٌ لَکَ فی دینِکَ ودُنیاکَ. قالَ: فَاستَرجَعَ الحُسَینُ علیه السلام، وقالَ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، وعَلَی الإِسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ. ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی مَروانَ وقالَ: وَیحَکَ! أتَأمُرُنی بِبَیعَةِ یَزیدَ وهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؟! لَقَد قُلتَ شَطَطاً مِنَ القَولِ یا عَظیمَ الزَّلَلِ، لا ألومُکَ عَلی قَولِکَ لأَِنَّکَ اللَّعینُ الَّذی لَعَنَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأنتَ فی صُلبِ أبیکَ الحَکَمِ بنِ أبِی العاصِ؛ فَإِنَّ مَن لَعَنَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا یُمکِنُ لَهُ ولا مِنهُ إلّاأن یَدعُوَ إلی بَیعَةِ یَزیدَ. ثُمَّ قالَ: إلَیکَ عَنّی یا عَدُوَّ اللّهِ؛ فَإِنّا أهلُ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَالحَقُّ فینا، وبِالحَقِّ تَنطِقُ ألِسنَتُنا، وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلی آلِ أبی سُفیانَ وعَلَی الطُّلَقاءِ أبناءِ الطُّلَقاءِ، فَإِذا رَأَیتُم مُعاوِیَةَ عَلی مِنبَری فَابقُروا بَطنَهُ»، فَوَاللّهِ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدینَةِ عَلی مِنبَرِ جَدّی فَلَم یَفعَلوا ما امِروا بِهِ، فَابتَلاهُمُ اللّهُ بِابنِهِ یَزیدَ زادَهُ اللّهُ فِی النّارِ عَذاباً. قالَ: فَغَضِبَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ مِن کَلامِ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنی أو تُبایِعَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ صاغِراً؛ فَإِنَّکُم آلُ أبی تُرابٍ قَد مُلِئتُم کَلاماً واُشرِبتُم بُغضَ آلِ بَنی سُفیانَ، وحَقٌّ عَلَیکُم أن تُبغِضوهُم، وحَقٌّ عَلَیهِم أن یُبغِضوکُم. قالَ: فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: وَیلَکَ یا مَروانُ! إلَیکَ عَنّی فَإِنَّکَ رِجسٌ، وإنّا أهلُ بَیتِ الطَّهارَةِ الَّذینَ أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَقالَ: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». قالَ: فَنَکَسَ مَروانُ رَأسَهُ لا یَنطِقُ بِشَیءٍ.. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أبشِر یَابنَ الزَّرقاءِ بِکُلِّ ما تَکرَهُ مِنَ الرَّسولِ علیه السلام، یَومَ تَقدَمُ عَلی رَبِّکَ فَیَسأَلُکَ جَدّی عَن حَقّی وحَقِّ یَزیدَ. قالَ: فَمَضی مَروانُ مُغضَباً حَتّی دَخَلَ عَلَی الوَلیدِ بنِ عُتبَةَ، فَخَبَّرَهُ بِما سَمِعَ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ (الفتوح: ج 5 ص 16، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 184).

فصل دوم: از مدینه تا مکّه

1/2 دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خواب به هنگام وداع با قبر ایشان

204. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: چون شب شد، [حسین علیه السلام] برای وداع با قبر پیامبر صلی الله علیه و آله به مسجد النبی رفت. چون نزدیک قبر شد، نوری از داخل درخشید و وی به جای خود باز گشت.

چون دومین شب رسید، به مسجد رفت تا با قبر، وداع کند. به نماز ایستاد و نماز را طولانی کرد. در حال سجده، خواب، او را ربود. پیامبر صلی الله علیه و آله نزد او آمد. حسین علیه السلام را به آغوش گرفت و او را به سینه چسبانید و شروع کرد میان چشمان او را بوسیدن و می فرمود: «پدرم به فدایت! می بینم که در میان گروهی از این امّت، در خون خود غلتیده ای، در حالی که امید شفاعت مرا نیز دارند! آنان را نزد خداوند، بهره و نصیبی نیست. فرزندم! تو نزد پدر و مادر و برادرت می آیی - و آنان شیفتۀ دیدار تو اند - و برای تو در بهشت، جایگاه هایی است که جز با شهادت، بِدان دست نمی یابی».

حسین علیه السلام با گریه از خواب، بیدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را برای آنان بازگو کرد و با آنان وداع نمود.(1)

205. الفتوح: حسین بن علی علیه السلام شبی از منزل، خارج شد و نزد قبر جدّش آمد و گفت: «سلام بر تو، ای پیامبر خدا! من، حسین، فرزند فاطمه ام. من، زادۀ تو و فرزندِ زادۀ تو ام و نوادۀ تو ام که در

ص:282


1- (1) . لَمّا أقبَلَ اللَّیلُ راحَ [الحُسَینُ علیه السلام] إلی مَسجِدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِیُودِّعَ القَبرَ، فَلَمّا وَصَلَ إلَی القَبرِ سَطَعَ لَهُ نورٌ مِنَ القَبرِ، فَعادَ إلی مَوضِعِهِ. فَلَمّا کانَتِ اللَّیلَةُ الثّانِیَةُ راحَ لِیُوَدِّعَ القَبرَ، فَقامَ یُصَلّی فَأَطالَ، فَنَعَسَ وهُوَ ساجِدٌ، فَجاءَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وهُوَ فی مَنامِهِ، فَأَخَذَ الحُسَینَ علیه السلام وضَمَّهُ إلی صَدرِهِ، وجَعَلَ یُقَبِّلُ بَینَ عَینَیهِ، ویَقولُ: بِأَبی أنتَ، کَأَنّی أراکَ مُرَمَّلاً بِدَمِکَ بَینَ عِصابَةٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ، یَرجونَ شَفاعَتی، ما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ. یا بُنَیَّ، إنَّکَ قادِمٌ عَلی أبیکَ واُمِّکَ وأخیکَ، وهُم مُشتاقونَ إِلَیکَ، وإنَّ لَکَ فِی الجَنَّةِ دَرَجاتٍ لا تَنالُها إلّابِالشَّهادَةِ. فَانتَبَهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن نَومِهِ باکِیاً، فَأَتی أهلَ بَیتِهِ فَأَخبَرَهُم بِالرُّؤیا ووَدَّعَهُم (الأمالی، صدوق: ص 216 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 312 ح 1).

میان امّتت بر جای نهادی. ای پیامبر خدا! گواه باش که مرا خوار کردند و نابود ساختند و حریم مرا نگه نداشتند. این، شِکوۀ من به توست، تا آن هنگام که تو را ملاقات کنم. درود و سلام خداوند، بر تو باد!». آن گاه برای نماز، به پا خاست و یکسره در رکوع و سجده بود.

[راوی] می گوید: ولید بن عُتبه، کسی را به منزل حسین علیه السلام روانه کرد تا ببیند که آیا از مدینه بیرون رفته یا نه. او را در منزل نیافت و با خود گفت: ستایش، خداوندی را که مرا با خون او مؤاخذه نکرد! و گمان کرد [امام علیه السلام] از مدینه بیرون رفته است.

[راوی] می گوید: حسین علیه السلام، هنگام صبح به خانه باز گشت. چون شب دوم شد، نزد قبر آمد و دو رکعت نماز گزارد و چون از نماز فارغ گشت، می گفت: «بار خدایا! این، قبر پیامبر تو محمّد است و من هم فرزند دختر محمّدم. برای من، حادثه ای پیش آمده که خود می دانی. بار خدایا! به راستی که من، خوبی (معروف) را دوست می دارم و از زشتی (مُنکَر)، بیزارم. از تو درخواست می کنم - ای صاحب جلال و کرامت - به حُرمت این قبر و آن که در آن خفته است، که در این حادثه آنچه را خشنودی تو در آن است، برای من پیش آوری».

[راوی] می گوید: آن گاه حسین علیه السلام شروع به گریه کرد و به هنگام سپیدۀ صبح، سر را بر روی قبر نهاد و لحظه ای در خواب رفت. پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دید که با انبوهی از فرشتگان که از چهار سو، ایشان را در بر گرفته بودند، می آید، تا آن که حسین علیه السلام را به سینه چسبانید و میان چشمانش را بوسید و فرمود: «ای فرزندم، ای حسین! گویی می بینم که به زودی در سرزمینِ کرب (اندوه) و بلا، به دست گروهی از امّتم کشته و سر بُریده می شوی، در حالی که تشنه ای و سیراب نمی گردی و عطش داری و آب از تو دریغ می گردد. آنان با این رفتار، امید شفاعت مرا دارند! آنان را چه شده است؟! خدا، شفاعتم را روز قیامت، نصیب آنان نگرداند! آنان نزد خداوند، بهره ای ندارند. عزیز من، ای حسین! به راستی که پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند و مشتاق تو اند و برای تو در بهشت، درجه هایی است که جز با شهادت، بدانها دست نمی یابی».

[راوی] می گوید: حسین علیه السلام در خواب به جدّش می نگریست و سخن او را می شنید و می گفت: «ای جدّم! مرا هرگز نیازی به بازگشت به دنیا نیست. مرا نزد خود، نگه دار و در منزِلت، همراه خود ساز».

[راوی] می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: «حسینم! تو می باید به دنیا باز گردی تا به شهادت برسی و از پاداش بزرگی که خداوند برایت در نظر گرفته، برخوردار گردی. به راستی که تو و پدرت و برادرت و عمویت و عموی پدرت در روز قیامت با هم محشور می شوید تا این که داخل بهشت شوید».

ص:283

[راوی] گفت: حسین علیه السلام با بی تابی و ناراحتی از خواب، بیدار شد. پس خوابش را برای خاندانش و فرزندان عبد المطّلب تعریف کرد. آن روز در شرق و غرب عالم، غصّه دارتر از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و گریان تر از زن و مردِ آنان نبود.

حسین بن علی علیه السلام آماده شد و تصمیم گرفت از مدینه خارج شود. سپس در نیمه های شب، نزد قبر مادرش رفت و در آن جا نماز گزارد و با مادرش وداع کرد. سپس از کنار قبر مادرش برخاست و به سوی قبر برادرش حسن علیه السلام رفت و در آن جا نیز نماز گزارد و وداع کرد. آن گاه به منزل خود باز گشت.(1)

ص:284


1- (1) . خَرَجَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ مِن مَنزِلِهِ ذاتَ لَیلَةٍ وأتی إلی قَبرِ جَدِّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسولَ اللّهِ، أنَا الحُسَینُ ابنُ فاطِمَةَ، أنَا فَرخُکَ وَابنُ فَرخَتِکَ، وسِبطُکَ فِی الخَلَفِ الَّذی خَلَفتَ عَلی امَّتِکَ، فَاشهَد عَلَیهِم یا نَبِیَّ اللّهِ أنَّهُم قَد خَذَلونی وضَیَّعونی وأنَّهُم لَم یَحفَظونی، وهذا شَکوایَ إلَیکَ حَتّی ألقاکَ، صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ وَسلَّمَ. ثُمَّ وَثَبَ قائِماً وصَفَّ قَدَمَیهِ ولَم یَزَل راکِعاً وساجِداً. قالَ: وأرسَلَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ إلی مَنزِلِ الحُسَینِ علیه السلام لِیَنظُرَ هَل خَرَجَ مِنَ المَدینَةِ أم لا؟ فَلَم یُصِبهُ فی مَنزِلِهِ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم یُطالِبنِی اللّهُ عز و جل بِدَمِهِ. وظَنَّ أنَّهُ خَرَجَ مِنَ المَدینَةِ. قالَ: ورَجَعَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَنزِلِهِ مَعَ الصُّبحِ. فَلمَّا کانَتِ اللَّیلَةُ الثّانِیَةُ خَرَجَ إلَی القَبرِ أیضاً فَصَلّی رَکعَتَینِ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ جَعَلَ یَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ هذا قَبرُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ وأنَا ابنُ بِنتِ مُحَمَّدٍ، وقَد حَضَرَنی مِنَ الأَمرِ ما قَد عَلِمتَ، اللّهُمَّ وإنّی احِبُّ المَعروفَ وأکرَهُ المُنکَرَ، وأنَا أسأَ لُکَ یا ذا الجَلالِ وَالإِکرامِ بِحقِّ هذَا القَبرِ ومَن فیهِ مَا اختَرتَ مِن أمری هذا ما هُوَ لَکَ رِضیً. قالَ: ثُمَّ جَعَلَ الحُسینُ علیه السلام یَبکی، حَتّی إذا کانَ فی بَیاضِ الصُّبحِ وَضَعَ رَأسَهُ عَلَی القَبرِ فَأَغفی ساعَةً، فَرَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَد أقبَلَ فی کَبکَبَةٍ مِنَ المَلائِکَةِ عَن یَمینِهِ وعَن شِمالِهِ ومِن بَینِ یَدَیهِ ومِن خَلفِهِ، حَتّی ضَمَّ الحُسَینَ علیه السلام إلی صَدرِهِ وقَبَّلَ بَینَ عَینَیهِ، وقالَ: یا بُنَیَّ یا حُسَینُ، کَأَنَّکَ عَن قَریبٍ أراکَ مَقتولاً مَذبوحاً بِأَرضِ کَربٍ وبَلاءٍ، مِن عِصابَةٍ مِن امَّتی، وأنتَ فی ذلِکَ عَطشانُ لا تُسقی وظَمآنُ لا تُروی، وهُمَ مَعَ ذلِکَ یَرجونَ شَفاعَتی! ما لَهُم؟! لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی یَومَ القِیامَةِ، فَما لَهُم عِندَ اللّهِ مِن خَلاقٍ. حَبیبی یا حُسَینُ، إنَّ أباکَ واُمَّکَ وأخاکَ قَد قَدِموا عَلَیَّ وهُم إلَیکَ مُشتاقونَ، وإنَّ لَکَ فِی الجَنَّةِ دَرَجاتٍ لَن تَنالَها إلّابِالشَّهادَةِ. قالَ: فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَنظُرُ فی مَنامِهِ إلی جَدِّهِ صلی الله علیه و آله ویَسمَعُ کَلامَهُ وهُوَ یَقولُ: یا جَدّاه لا حاجَةَ لی فِی الرُّجوعِ إلَی الدُّنیا أبَداً، فَخُذنی إلَیکَ وَاجعَلنی مَعَکَ إلی مَنزِلِکَ. قالَ: فَقالَ لَهُ النّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یا حُسَینُ، إنَّهُ لا بُدَّ لَکَ مِنَ الرُّجوعِ إلَی الدُّنیا حَتّی تُرزَقَ الشَّهادَةَ وما کَتَبَ اللّهُ لَکَ فیها مِنَ الثَّوابِ العَظیمِ؛ فَإِنَّکَ وأباکَ وأخاکَ وعَمَّکَ وعَمَّ أبیکَ تُحشَرونَ یَومَ القِیامَةِ فی زُمرَةٍ واحِدَةٍ حَتّی تَدخُلُوا الجَنَّةَ. قالَ: فَانتَبَهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن نَومِهِ فَزِعاً مَذعوراً، فَقَصَّ رُؤیاهُ عَلی أهلِ بَیتِهِ وبَنی عَبدِ المُطَّلِبِ، فَلَم یَکُن ذلِکَ الیَومُ فی شَرقٍ ولا غَربٍ أشَدَّ غَمّاً مِن أهلِ بَیتِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله ولا أکثَرَ مِنهُ باکِیاً وباکِیَةً. وتَهَیَّأَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وعَزَمَ عَلَی الخُروجِ مِنَ المَدینَةِ، ومَضی فی جَوفِ اللَّیلِ إلی قَبرِ امِّهِ، فَصَلّی عِندَ قَبرِها ووَدَّعَها. ثُمَّ قامَ عَن قَبرِها وصارَ إلی قَبرِ أخیهِ الحَسَنِ علیه السلام فَفَعَلَ مِثلَ ذلِکَ، ثُمَّ رَجَعَ إلی مَنزِلِهِ (الفتوح: ج 5 ص 18، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 186).

206. المناقب، ابن شهرآشوب: حسین علیه السلام روزی نماز می گزارد که خواب، او را در بر گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دید که از آنچه بر او خواهد گذشت، به وی خبر می دهد. حسین علیه السلام گفت: «مرا نیازی به بازگشت به دنیا نیست. مرا نزد خود نگه دار».

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «می باید باز گردی تا به شهادت، نائل شوی».(1)

2/2 نوحه سرایی زنان خاندان عبد المطّلب به هنگام سفر امام (علیه السلام)

207. کامل الزیارات - به نقل از جابر، از امام باقر علیه السلام -: چون حسین علیه السلام تصمیم گرفت از مدینه بیرون رود، زنان خاندان عبد المطّلب آمدند تا به نوحه سرایی بپردازند. امام حسین علیه السلام نزد آنان رفت و فرمود:

«شما را به خدا، مبادا این کار را فاش کنید که [افشای خروج من] معصیت خدا و پیامبر اوست».

زنان خاندان عبد المطّلب گفتند: پس نوحه سرایی و گریه را برای که نگه داریم؟ این روز برای ما، مانند روزی است که پیامبر خدا، علی، فاطمه، رقیّه، زینب و امّ کلثوم [، دختران پیامبر صلی الله علیه و آله] از دنیا رفتند. خدا، ما را پیشْمرگ تو قرار دهد، ای محبوب خوبانِ درگذشته!

یکی از عمّه های حسین علیه السلام، با حالت گریان آمد و گفت: گواهی می دهم - ای حسین - که شنیدم پریان هم برای تو نوحه سرایی می کنند و می گویند:

کشتۀ طَف که از خاندان هاشم است،

مردمانی از قریش را خوار کرد و آنان خوار شدند.

حبیب پیامبر خدا که جرمی مرتکب نشد.

مصیبت تو، بزرگ بود و بینی ها را برید.

زنان خاندان عبد المطّلب نیز این چنین نوحه سرایی کردند:

گریه می کنم برای حسینِ سَرور که شهادت او، موها را سپید کرد.

برای کشته شدنش زلزله به پا شد و ماه گرفت.

آفاق آسمان در شب و سحر، گلگون گشت

و خورشیدِ شهرها را غبار گرفت و شهرها تاریک شدند.

این، فرزند فاطمه است که تمام موجودات و انسان ها عزادار اویند.

شهادت او، ما را خوار ساخت و بینی ها را قطع کرد و به خسارت انداخت.(2)

ص:285


1- (1) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام یُصَلّی یَوماً إذ وَسِنَ، فَرَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فی مَنامِهِ یُخبِرُهُ بِما یَجری عَلَیهِ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لا حاجَةَ لی فِی الرُّجوعِ إلَی الدُّنیا فَخُذنی إلَیکَ، فَیَقولُ: لا بُدَّ مِنَ الرُّجوعِ حَتّی تَذوقَ الشَّهادَةَ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 88).
2- (2) . لَمّا هَمَّ الحُسَینُ علیه السلام بِالشُخوصِ عَنِ المَدینَةِ أقبَلَت نِساءُ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ فَاجتَمَعنَ لِلنِّیاحَةِ، حَتّی مَشی فیهِنَّ -
3/2 پیشنهاد عُمَر بن علی بن ابی طالب به امام (علیه السلام)

(1)

208. الملهوف - به نقل از محمّد بن عمر -: از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب، شنیدم که برای خویشانم (خاندان عقیل) چنین تعریف می کرد: وقتی برادرم حسین علیه السلام از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد، نزد او رفتم و او را تنها یافتم. به وی گفتم:

جانم فدایت، ای ابا عبد اللّه! برادرت حسن، از پدرش برایم نقل کرد که...

دیگر گریه امانم نداد و هِق هقِ گریه ام بلند شد.

او مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برادرم گفت که من کشته می شوم؟».

گفتم: از این بگذر، ای پسر پیامبر خدا [که من توان گفتنش را ندارم]!

ص:286


1- (1) . عمر بن علی بن ابی طالب - که کنیه اش ابو حفص است -، آخرین پسر امام علی علیه السلام است. مادرش صهبای ثعلبی یا تغلبی است و کنیۀ صهبا امّ حبیب است. عمر به همراه برادرش حسین علیه السلام به کوفه نرفت. در کتاب الفتوح و مقتل خوارزمی آمده که در کربلا حضور داشت و به شهادت رسید؛ ولی اخبار درست، بر خلاف آن دلالت دارند؛ زیرا بیشتر شرح حال نویسان گفته اند که وی در کربلا حضور نداشته و کسانی که نام شهدای کربلا را به دست آورده اند (از شیعه و اهل سنّت)، نام او را ثبت نکرده اند. علاوه بر آن، گزارش شده که وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السلام به وی رسید، لباس های رنگی اش را پوشید و بر درِ خانه اش نشست و گفت: من، جوانی دوراندیشم. اگر با آنان می رفتم، باید در نبرد، شرکت می کردم و کشته می شدم. وی در ینبع در هفتاد و هفت یا هفتاد و پنج سالگی در گذشت.

فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند، آیا از کشته شدن من خبر داد؟».

گفتم: بله. پس چرا بیعت نمی کنی؟

فرمود: «پدرم به من خبر داد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به وی از کشته شدن خودش و من خبر داده است و خبر داده که قبر من، نزدیک قبر وی خواهد بود. تو می پنداری چیزی را می دانی که من نمی دانم؟ به راستی که هیچ گاه خودم را خوار نخواهم ساخت و به راستی که فاطمه پدرش را در حالی ملاقات می کند که از رفتار امّتش با فرزندانش شاکی است و کسی که فاطمه را از ناحیۀ فرزندانش آزار دهد، هرگز وارد بهشت نمی شود».(1)

4/2 پیشنهاد محمّد بن حنفیّه به امام (علیه السلام)

(2)

209. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: حسین علیه السلام به همراه پسران و برادران و برادرزاده ها و اکثر خاندانش، جز محمّد بن حنفیّه، [از مدینه] بیرون رفت؛ زیرا محمّد به حسین علیه السلام گفت: برادرم! تو برایم دوست داشتنی ترین و عزیزترینِ مردمان هستی. خیرخواهی برای هیچ کس، سزاوارتر از تو

ص:287


1- (1) . سَمِعتُ أبی عُمَرَ بنَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام یُحَدِّثُ أخوالی آلَ عَقیلٍ، قالَ: لَمَّا امتَنَعَ أخِی الحُسَینُ علیه السلام عَنِ البَیعَةِ لِیَزیدَ بِالمَدینَةِ دَخَلتُ عَلَیهِ فَوَجَدتُهُ خالِیاً، فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، حَدَّثَنی أخوکَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن أبیهِ علیهما السلام، ثُمَّ سَبَقَتنِی الدَّمعَةُ وعَلا شَهیقی. فَضَمَّنی إلَیهِ وقالَ: حَدَّثَکَ أنّی مَقتولٌ؟ فَقُلتُ: حوشیتَ یابنَ رَسولِ اللّهِ. فَقالَ: سَأَلتُکَ بِحَقِّ أبیکَ، بِقَتلی خَبَّرَکَ؟ فَقُلتُ: نَعَم، فَلَولا ناوَلتَ وبایَعتَ! فَقالَ: حَدَّثَنی أبی أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلی، وأنَّ تُربَتی تَکونُ بِقُربِ تُربَتِهِ، فَتَظُنُّ أنَّکَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ! وإنَّهُ لا اعطِی الدَّنِیَّةَ عَن نَفسی أبَداً، ولَتَلقَیَنَّ فاطِمَةُ أباها شاکِیَةً ما لَقِیَتْ ذُرِّیَّتُها مِن امَّتِهِ، ولا یَدخُلُ الجَنَّةَ أحَدٌ آذاها فی ذُرِّیَّتِها (الملهوف: ص 19 /طبعة أنوار الهدی).
2- (2) . محمّد بن حنفیّه، فرزند امیر مؤمنان امام علی علیه السلام است که کنیه اش ابو القاسم بود و داشتن نام محمّد و کنیۀ ابو القاسم، از ویژگی های خاصّ اوست. پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «به زودی برایت پسری به دنیا خواهد آمد که نام و کنیه ام را به وی بخشیدم و پس از او در امّتم، برای کسی چنین امری روا نیست». وی در زمان خلافت ابو بکر به دنیا آمد و مادرش، جزو اسیران بود و در سهم امام علیه السلام قرار گرفت. محمّد، از عالمان محدّث و صاحب منزلت در خاندان امیر مؤمنان علیه السلام است. وی شجاع و در نبرد جَمَل و صفّین، پرچمدار بود. او در حادثۀ کربلا حضور نداشت. ابن اعثم، در الفتوح آورده است که: امام حسین علیه السلام به وی فرمود: «برادرم! تو در مدینه بمان و از جانب من، مراقب آن باش و چیزی را از من، پنهان مدار». او بعد از تسلّط ابن زبیر بر مدینه، با وی بیعت نکرد و وی می خواست او را بسوزاند که سپاه مختار، او و ابن عبّاس را از چنگال ابن زبیر، نجات دادند. مختار با وی ارتباط صمیمی و نزدیکی داشت و با وی در خونخواهی از قاتلان حسین علیه السلام، همراه بود. وی به سال 81 هجری در مدینه در گذشت.

نیست. تو با همراهانت، هر چه می توانی، از یزید بن معاویه و از شهرها دور شو. آن گاه نمایندگانت را به سوی مردم بفرست و آنان را به سوی خود، دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدا را بر آن، سپاس گزار باش و اگر با جز تو بیعت کردند، خداوند با این کار از دین و خِرد تو نمی کاهد و جوان مردی و فضیلت تو با این کار، از بین نمی رود. می ترسم وارد شهری از این شهرها شوی و نزد گروهی از مردم بروی و میان آنان، اختلاف شود: گروهی از تو طرفداری کنند و گروهی بر ضدّ تو باشند. سپس میان آنان، درگیری و کشتار شود و [در این میان،] تو، هدف اوّلین تیر خواهی بود و در این صورت، بهترینِ این امّت از جهت شخصیت و پدر و مادر، خوارترینِ آنها می شود و خونش هدر می رود.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «به راستی که من، رفتنی هستم، ای برادر!».

[محمّد] گفت: پس وارد مکّه شو. اگر جایی مطمئن بود، همان جا می مانی، و گرنه به کوه پایه ها و کوه ها پناه می بری و از شهری به شهری می روی تا ببینی کار مردم، به کجا می انجامد و آن گاه تصمیم می گیری؛ چرا که بهترین زمان برای تصمیم گیری درست و سنجیده، هنگامی است که به استقبال حوادث می روی و دشوارترینِ کارها آن است که به حوادث، پشت کنی.

حسین علیه السلام فرمود: «برادرم! خیرخواهیِ دلسوزانه ای کردی. امیدوارم رأی تو، رأیی محکم و درست باشد».(1)

210. الفتوح: چون محمّد بن حنفیّه نزد او (حسین علیه السلام) آمد، گفت: برادرم! جانم فدایت! تو دوست داشتنی ترین و عزیزترینِ کسان نزد منی. به خدا سوگند که هیچ کس برای دلسوزی و

ص:288


1- (1) . وأمَّا الحُسَینُ علیه السلام فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ وإخوَتِهِ وبَنی أخیهِ وجُلِّ أهلِ بَیتِهِ إلّامُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ فَإِنَّهُ قالَ لَهُ: یا أخی، أنتَ أحبُّ النّاسِ إلَیَّ وَأعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصیحَةَ لأَِحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحَقَّ بِها مِنکَ، تَنَحَّ بِتَبِعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الأَمصارِ ما استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ إلَی النّاسُ فَادعُهُم إلی نَفسِکَ، فَإِن بایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ لم یُنقِصِ اللّهُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ، ولا یُذهِبُ بِهِ مُروءَتَکَ ولا فَضلَکَ، إنّی أخافُ أن تَدخُلَ مِصراً مِن هذِهِ الأَمصارِ وتَأتِیَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ فَیَختَلِفونَ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ فَیَقتَتِلونَ، فَتَکونُ لأَِوَّلِ الأَسِنَّةِ، فَإِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفساً وأباً واُمّاً أضیَعُها دَماً، وأذَلُّها أهلاً. قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: فَإِنّی ذاهِبٌ یا أخی. قالَ: فَانزِل مَکَّةَ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ الدّارُ فَسَبیلٌ ذلِکَ، وإن نَبَت بِکَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ حَتّی تَنظُرَ إلی ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ وتَعرِفَ عِندَ ذلِکَ الرَّأیَ، فَإِنَّکَ أصوَبُ ما تَکونُ رَأیاً وأحزَمُهُ عَمَلاً حینَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَکونُ الاُمورُ عَلَیکَ أبَداً أشکَلَ مِنها حینَ تَستَدبِرُها استِدباراً. قالَ: یا أخی! قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ، فَأَرجو أن یَکونَ رَأیُکَ سَدیداً مُوَفَّقاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 341؛ الإرشاد: ج 2 ص 34).

خیرخواهی، سزاوارتر از تو نیست، که تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تکیه گاه منی و اطاعت تو، بر گردن من است؛ چرا که خداوند، تو را گرامی داشته و از بزرگان بهشت، قرار داده است. من می خواهم رأیم را به تو گوشزد کنم. آن را از من بپذیر.

حسین علیه السلام فرمود: «آنچه به نظرت رسیده، بگو».

محمّد گفت: می گویم: خود را تا آن جا که می توانی، از یزید بن معاویه و شهرها دور نگه دار و آن گاه نمایندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بیعت کردن با خودت فرا بخوان. اگر مردم با تو بیعت کردند و از تو پیروی نمودند، خدا را بر این، سپاس می گویی و آن گاه در میان مردم، مانند پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفای هدایتگر و هدایت یافتۀ پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، امور را در دست می گیری، تا زمانی که خداوند، تو را نزد خود فرا خواند، در حالی که از تو خشنود است و مؤمنان نیز از تو خشنودند، همان گونه که از پدرت و برادرت رضایت داشتند؛ و اگر مردم به دنبال دیگری رفتند، [باز] تو خداوند را بر آن شکر می کنی. به راستی که من می ترسم وارد شهری شوی یا نزد گروهی فرود آیی و آنان با یکدیگر نزاع و ستیز کنند: گروهی طرفدار تو باشند و گروهی بر ضدّ تو و تو در این میان، کشته شوی.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «برادرم! به کجا روم؟».

گفت: به سمت مکّه حرکت کن. اگر آن جا برایت امن بود، این، همان است که تو و من، هر دو، دوست می داریم؛ و اگر آن جا ایمن نبود، به سمت شهرهای یمن حرکت کن؛ چرا که مردم آن جا، یاران جد و پدر و برادرت بوده اند. آنان، مردمانی رئوف و دلْرحم اند و شهرهای بزرگ دارند و خردمندترینِ مردمان اند. اگر یمن را محلّی امن یافتی [، اقامت گزین]، وگرنه به سمت کوه پایه ها و کوهستان ها حرکت کن و از شهری به شهری در سفر باش تا ببینی عاقبت مردم، به کجا می انجامد و خداوند، چگونه میان تو و این قوم فاسق، داوری می نماید.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «برادرم! به خدا سوگند، اگر در دنیا هیچ پناه و مأوایی نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمی کنم؛ چرا که پیامبر خدا فرمود: "بار خدایا! در یزید، برکتی قرار مده"».

[راوی] می گوید: محمّد بن حنفیّه، سخن خویش با برادر را قطع نمود و شروع به گریه کرد.

حسین علیه السلام نیز مدّتی با او گریست و آن گاه فرمود: «برادرم! خداوند، تو را پاداش خیر دهد! حقیقتاً برایم خیرخواهی کردی و به صواب و حقیقت، راه نمایی نمودی. امیدوارم که رأی تو، استوار و درست باشد. من تصمیم بر خروج به سمت مکّه دارم و خودم، برادرانم، برادرزاده ها و دوستارانم را برای این کار، مهیّا ساخته ام. نظر آنان، نظر من و تصمیم آنان، تصمیم من است؛ امّا تو - ای

ص:289

برادرم - منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من مراقب حوادث باشی و چیزی از اخبار آنان را از من پنهان نکنی».(1)

5/2 وصیّت های امام (علیه السلام) به برادرش محمّد

211. الفتوح - در بارۀ وصیّت امام حسین علیه السلام به برادرش محمّد بن حنفیّه -: حسین علیه السلام فرمود: «تو - ای برادرم - منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من، مراقب امور باشی و چیزی از اخبار آنان را از من مخفی مداری».

راوی می گوید: آن گاه حسین علیه السلام، کاغذ و قلمی خواست و نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. این است آنچه حسین بن علی بن ابی طالب، به برادرش محمّد بن حنفیّه فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام، وصیّت می کند:

ص:290


1- (1) . لَمّا جاءَ إلَیهِ [أی إلَی الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ قالَ: یا أخی فَدَتکَ نَفسی، أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَیَّ وأعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ وَاللّهِ أدَّخِرُ النَّصیحَةَ لأَِحَدٍ مِنَ الخَلقِ، ولَیسَ أحَدٌ أحَقَّ بِها مِنکَ، فَإِنَّکَ کَنَفسی وروحی وکَبیرُ أهلِ بَیتی ومَن عَلَیهِ اعتِمادی وطاعَتُهُ فی عُنُقی، لأَِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی قَد شَرَّفَکَ وجَعَلَکَ مِن ساداتِ أهلِ الجَنَّةِ، وإنّی اریدُ أن اشیرَ عَلَیکَ بِرَأیی فَاقبَلهُ مِنّی. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: قُل ما بَدا لَکَ. فَقالَ: اشیرُ عَلَیکَ أن تَنجُوَ نَفسَکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ، و أن تَبعَثَ رُسُلَکَ إلَی النّاسِ وتَدعُوَهُم إلی بَیعَتِکَ، فَإِنّی إن بایَعَکَ النّاسُ وتابَعوکَ حَمِدتُ اللّهَ عَلی ذلِکَ، وقُمتَ فیهِم بِما یَقومُ فیهِمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَالخُلَفاءُ الرّاشِدونَ المَهدِیّونَ مِن بَعدِهِ، حَتّی یَتَوَفّاکَ اللّهُ وهُوَ عَنکَ راضٍ، وَالمُؤمِنونَ کَذلِکَ، کَما رَضوا عَن أبیکَ وأخیکَ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ، وإنّی خائِفٌ عَلَیکَ أن تَدخُلَ مِصراً مِنَ الأَمصارِ أو تَأتِیَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ فَیَقتَتِلونَ فَتَکونُ طائِفَةٌ مِنهُم مَعَکَ وَطائِفَةٌ عَلَیکَ فَتُقتَلَ بَینَهُم. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یا أخی! إلی أینَ أذهَبُ؟ قالَ: اخرُج إلی مَکَّةَ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ الدّارُ فَذاکَ الَّذی تُحِبُّ واُحِبُّ، وإن تَکُنِ الاُخری خَرَجتَ إلی بِلادِ الیَمَنِ، فَإِنَّهُم أنصارُ جَدِّکَ وأخیکَ وأبیکَ، وهُم أرأَفُ النّاسِ وأرَقُّهُم قُلوباً، وأوسَعُ النّاسِ بِلاداً وأرجَحُهُم عُقولاً، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ أرضُ الیَمَنِ وإلّا لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشُعوبِ الجِبالِ، وصِرتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ لِتَنظُرَ ما یَؤُولُ إلَیهِ أمرُ النّاسِ، ویُحکَمَ بَینَکَ وبَینَ القَومِ الفاسِقینَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یا أخی! وَاللّهِ لَو لَم یَکُن فِی الدُّنیا مَلجَأٌ ولا مَأوی لَما بایَعتُ وَاللّهِ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ أبَداً، وقَد قالَ صلی الله علیه و آله: «اللّهُمَّ لا تُبارِک فی یَزیدَ». قالَ: فَقَطَعَ عَلَیهِ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ الکَلامَ وبَکی، فَبَکی مَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام سَاعَةً ثُمَّ قالَ: جَزَاکَ اللّهُ - یا أخی - عَنّی خَیراً، ولَقَد نَصَحتَ وأشَرتَ بِالصَّوابِ، وأنَا أرجو أن یَکونَ إن شاءَ اللّهُ رَأیُکَ مُوَفَّقاً مُسَدَّداً، وإنّی قَد عَزَمتُ عَلَی الخُروجِ إلی مَکَّةَ، وقَد تَهَیَّأتُ لِذلِکَ أنَا وإخوَتی وبَنو إخوَتی وشیعَتی، وأمرُهُم أمری، ورَأیُهُم رَأیی. وأمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلَیکَ أن تُقیمَ بِالمَدینَةِ فَتَکونَ لی عَیناً عَلَیهِم، ولا تُخفِ عَلَیَّ شَیئاً مِن امورِهِم (الفتوح: ج 5 ص 20، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 187).

به راستی که حسین بن علی، شهادت می دهد که جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد، و به راستی که محمّد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورْد و به راستی که بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بی شک، خواهد آمد و خداوند، بدن ها [ی خفته] در قبرها را بر خواهد انگیخت.

به درستی که من از روی ناسپاسی و زیاده خواهی و برای فساد و ستمگری، قیام نکردم؛ بلکه برای تحقّق رستگاری و صلاح امّت جدّم پیامبر صلی الله علیه و آله، قیام نمودم.

می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیرۀ جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام، رفتار کنم....

آن که مرا به حقّانیت می پذیرد، [بداند که] خداوند، سرچشمۀ حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دستِ رد بر من زند، شکیبایی می ورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایۀ حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد، که او بهترینِ داوری کنندگان است.

برادرم! این است وصیّت من به تو. جز از خداوند، توفیق، طلب نمی کنم. بر او توکّل می کنم و به سوی او باز می گردم. درود بر تو و هر آن که از راه درست، پیروی کند! و نیرو و توانی جز از جانب خداوندِ برتر و بزرگ نیست».

[راوی] می گوید: آن گاه حسین علیه السلام نامه را بست و مُهرِ خود را بر آن زد و آن را به برادرش محمّد بن حنفیّه سپرد و با او خداحافظی کرد.(1)

ص:291


1- (1) . أمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلَیکَ أن تُقیمَ بِالمَدینَةِ، فَتَکونَ لی عَیناً عَلَیهِم، ولا تُخفِ عَلَیَّ شَیئاً مِن امورِهِم. قالَ [ابنُ أعثَمَ]: ثُمَّ دَعَا الحُسَینُ علیه السلام بِدَواةٍ وبَیاضٍ... فَکَتَبَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، هذا ما أوصی بِهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ لأَِخیهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّةِ المَعروفِ وَلَدِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام: إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ یَشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ، جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندِهِ، وأنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنّارَ حَقٌّ. وأنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیبَ فیها، وأنَّ اللّهَ یَبعَثُ مَن فِی القُبورِ، وأنّی لَم أخرُج أشِراً ولا بَطِراً، ولا مُفسِداً ولا ظالِماً، وإنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَالصَّلاحِ فی امَّةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، اریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وأنهی عَنِ المُنکَرِ، وأسیرَ بِسیرَةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وسیرَةِ أبی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ... فَمَن قَبِلَنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولی بِالحَقِّ، ومَن رَدَّ عَلَیَّ هذا أصبِرُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ، ویَحکُمَ بَینی وبَینَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَیرُ الحاکِمینَ، هذِهِ وَصِیَّتی إلَیکَ یا أخی، وما تَوفیقی إلّابِاللّهِ، عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وإلَیهِ انیبُ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ وعَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ. قالَ: ثُمَّ طَوَی الکِتابَ الحُسَینُ علیه السلام وخَتَمَهُ بِخاتَمِهِ، ودَفَعَهُ إلی أخیهِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّةِ ثُمَ وَدَّعَهُ (الفتوح: ج 5 ص 21؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 89).
6/2 بیرون رفتن امام (علیه السلام) از مدینه و اقامت گزیدن او در مکّه

212. الإرشاد: حسین علیه السلام آن شب را در منزل خود، باقی ماند و آن، شبِ شنبه، سه روزْ باقی مانده از ماه رجب سال شصت بود. ولید بن عقبه، در این شب، مشغول گرفتن بیعت از پسر زبیر برای یزید و [شاهدِ] امتناع وی بود. پسر زبیر، همان شب از مدینه به سمت مکّه خارج شد. صبحگاهان، ولید، مردانی را در پی او فرستاد. او هشتاد سواره از دوستاران بنی امیّه را در جستجوی او فرستاد؛ ولی به وی دست نیافتند و باز گشتند.

آخرهای روز شنبه، ولید، مردانی را در پی حسین بن علی علیه السلام فرستاد تا در مجلس او حضور یافته، با ولید از طرف یزید بن معاویه بیعت نماید. حسین علیه السلام به آنان فرمود: «تا فردا شود و ببینیم چه می کنیم». آنان آن شب، دست از حسین علیه السلام برداشتند و به وی [برای بیعت] اصرار نکردند.

[امام حسین علیه السلام] همان شب - یعنی شب یکشنبه، دو شبْ مانده از ماه رجب - به سمت مکّه بیرون رفت.(1)

213. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: پسر زبیر گفت: «هم اینک نزد شما می آیم» و سپس به خانه اش رفت و پنهان شد. ولید، کسی را در پی او فرستاد و او را در جمع یارانش - که آماده [ی جنگ] بودند - یافتند. ولید، یکسره افراد را به دنبال او می فرستاد.

حسین علیه السلام فرمود: «دست بردارید تا ببینید و ببینیم چه می شود».

پسر زبیر نیز گفت: شتاب نکنید. به من فرصت دهید؛ نزد شما خواهم آمد».

حکومتی ها، آن روز و قسمتی از آن شب را یکسره در حال اصرار و سختگیری بر آن دو بودند و این اصرار، به حسین علیه السلام بیشتر بود.

ولید، دوستانش را به سراغ پسر زبیر فرستاد و او را دشنام دادند و بر سرش فریاد زدند که: ای فرزند زن کاهلی! به خدا سوگند، یا نزد امیر می آیی، یا تو را می کشد.

ص:292


1- (1) . أقامَ الحُسَینُ علیه السلام فی مَنزِلِهِ تِلکَ اللَّیلَةَ، وهِیَ لَیلَةُ السَّبتِ لِثَلاثٍ بَقینَ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ. وَاشتَغَلَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ بِمُراسَلَةِ ابنِ الزُّبَیرِ فِی البَیعَةِ لِیَزیدَ وَامتِناعِهِ عَلَیهِ. وخَرَجَ ابنُ الزُّبَیرِ مِن لَیلَتِهِ عَنِ المَدینَةِ مُتَوَجِّهاً إلی مَکَّةَ، فَلَمّا أصبَحَ الوَلیدُ سَرَّحَ فی أثَرِهِ الرِّجالَ، فَبَعَثَ راکِباً مِن مَوالی بَنی امَیَّةَ فی ثَمانینَ راکِباً، فَطَلَبوهُ فَلَم یُدرِکوهُ فَرَجَعوا. فَلَمّا کانَ آخِرُ نَهارِ یَومِ السَّبتِ بَعَثَ الرِّجالَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام لِیَحضُرَ فَیُبایِعَ الوَلیدَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَقالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام: أصبِحوا ثمَّ تَرَونَ ونَری، فَکَفّوا تِلکَ اللَّیلَةَ عَنهُ ولَم یُلِحّوا عَلَیهِ. فَخَرَجَ علیه السلام مِن تَحتِ لَیلَتِهِ - وهِیَ لَیلَةُ الأَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ - مُتَوَجِّهاً نَحوَ مَکَّةَ (الإرشاد: ج 2 ص 34، روضة الواعظین: ص 189).

پسر زبیر با همین وضع، تمام روز و اوّل شب را پشت سر گذارد، در حالی که می گفت: الآن می آیم.

وقتی اصرارها فراوان شد، گفت: از این پیگیری و پیک فرستادن های بسیار، به شک افتاده ام.

شتاب نکنید تا کسی را نزد امیر بفرستم و رأی و نظر امیر را برایم بیاورد.

آن گاه برادرش جعفر بن زبیر را فرستاد و او [به ولید] گفت: خدا تو را رحمت کند! از عبد اللّه دست بردار. به راستی که او را با فرستادن پیک فراوان، بی تاب و وحشت زده کرده ای. او فردا به خواست خدا، نزد تو خواهد آمد. به فرستادگانت دستور بده از او دست بر دارند. ولید هم پیغام داد که باز گردند.

پسر زبیر، همان شب از طریق روستای فُرع(1) و در حالی که تنها برادرش جعفر به همراه او بود، بیرون رفت و از راه اصلی، اجتناب کرد - که مبادا کسانی در پی آنان باشند - و به سمت مکّه ره سپار شد.

چون صبح شد، ولید در پی او فرستاد؛ ولی دریافتند که از مدینه خارج شده است. مروان گفت: به خدا سوگند، اگر بتواند به مکّه پا بگذارد! مردانی در پی او بفرست.

ولید، گروهی هشتاد نفره را در جستجوی او فرستاد؛ ولی او را نیافتند و باز گشتند.

حکومتی ها که گرفتار گریختن عبد اللّه بن زبیر بودند، در آن روز، از حسین علیه السلام غافل شدند تا شب شد. [ولید] شب هنگام، مردانی را نزد حسین علیه السلام فرستاد و [حسین علیه السلام] فرمود: «صبح شود؛ ببینیم و ببینید چه می شود».

آنان شب [از حسین علیه السلام] دست برداشتند و اصرار نکردند. حسین علیه السلام همان شب، یعنی شب یکشنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال شصت، از مدینه بیرون رفت و پسر زبیر، یک شب قبل، یعنی شب شنبه، بیرون رفته بود.(2)

ص:293


1- (1) . فُرْع: روستایی در اطراف مدینه در مسیر مکّه (معجم البلدان: ج 4 ص 252. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . أمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَقالَ: الآنَ آتیکُم، ثُمَّ أتی دارَهُ فَکَمَنَ فیها، فَبَعَثَ الوَلیدُ إلَیهِ فَوَجَدَهُ مُجتَمِعاً فی أصحابِهِ مُتَحَرِّزاً، فَأَلَحَّ عَلَیهِ بِکَثرَةِ الرُّسُلِ وَالرِّجالِ فی أثَرِ الرِّجالِ. فَأَمّا حُسَینٌ علیه السلام فَقالَ: کُفَّ حَتّی تَنظُرَ ونَنظُرَ، وتَری ونَری. وأمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَقالَ: لا تُعجِلونی؛ فَإِنّی آتیکُم، أمهِلونی. فَأَلَحّوا عَلَیهِما عَشِیَّتَهُما تِلکَ کُلَّها وأوَّلَ لَیلِهِما، و کانوا عَلی حُسَینٍ علیه السلام أشَدَّ إبقاءً. وبَعَثَ الوَلیدُ إلَی ابنِ الزُّبَیرِ مَوالِیَ لَهُ فَشَتَموهُ وصاحوا بِهِ: یَابنَ الکاهِلِیَّةِ، وَاللّهِ لَتَأتِیَنَّ الأَمیرَ أو لَیَقتُلَنَّکَ. فَلَبِثَ بِذلِکَ نَهارَهُ -

214. البدایة و النهایة - به نقل از ابو مخنف -: ولید به دنبال عبد اللّه بن زبیر فرستاد و او از بیعت، سر باز زد و یک شبانه روز، آنان را معطّل کرد. سپس به همراه یاران و برادرش جعفر، به سمت مکّه ره سپار شد و راه فُرع را برگزید. ولید، سوارانی را به دنبال او فرستاد؛ ولی ردّ او را پیدا نکردند و باز گشتند....

امّا حسین بن علی علیه السلام، ولید به خاطر پیگیری کار پسر زبیر، از او باز ماند و هر گاه به دنبال ایشان می فرستاد، می فرمود: «تا ببینی و ببینیم». آن گاه فرزندان و خاندانش را جمع کرد و شب یکشنبه، دو شب مانده از ماه رجب سال شصت، یک شب پس از خروج پسر زبیر، حرکت کرد و هیچ یک از بستگانش جز محمّد بن حنفیّه در مدینه باقی نماند.(1)

215. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر، همان شب به سمت مکّه ره سپار شدند. مردم، روز بعد، برای بیعت با یزید، حاضر شدند. سراغ حسین علیه السلام و پسر زبیر را گرفتند؛ ولی آنان را نیافتند.

مِسوَر بن مَخرَمه گفت: ابا عبد اللّه علیه السلام عجله کرد و اکنون پسر زبیر، نظر او را بر می گرداند و او را به سوی عراق روانه می کند تا خودش تنها، مکّه را در اختیار بگیرد.(2)

ص:294


1- (1) . بَعَثَ الوَلیدُ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ فَامتَنَعَ عَلَیهِ وماطَلَهُ یَوماً ولَیلَةً، ثُمَّ إنَّ ابنَ الزُّبَیرِ رَکِبَ فی مَوالیهِ وَاستَصحَبَ مَعَهُ أخاهُ جَعفَراً وسارَ إلی مَکَّةَ عَلی طَریقِ الفُرعِ، وبَعَثَ الوَلیدُ خَلفَ ابنِ الزُّبَیرِ الرِّجالَ وَالفُرسانَ فَلَم یَقدِروا عَلی رَدِّهِ.... وأمَّا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَإِنَّ الوَلیدَ تَشاغَلَ عَنهُ بِابنِ الزُّبَیرِ وجَعَلَ کُلَّما بَعَثَ إلَیهِ یَقولُ: حَتّی تَنظُرَ ونَنظُرَ. ثُمَّ جَمَعَ أهلَهُ وبَنیهِ ورَکِبَ لَیلَةَ الأَحَدِ لِلَیلَتَینِ بَقِیَتا مِن رَجَبٍ مِن هذِهِ السَّنَةِ [60 ه] بَعدَ خُروجِ ابنِ الزُّبَیرِ بِلَیلَةٍ، ولَم یَتَخَلَّف عَنهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ سِوی مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّةِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 147).
2- (2) . خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ مِن لَیلَتِهِما إلی مَکَّةَ، فَأَصبَحَ النّاسُ فَغَدَوا عَلَی البَیعَةِ لِیَزیدَ، وطُلِبَ ū الحُسَینُ علیه السلام وَابنُ الزُّبَیرِ فَلَم یوجَدا. فَقالَ الِمسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ: عَجِلَ أبو عَبدِ اللّهِ، وَابنُ الزُّبَیرِ الآنَ یَلفِتُهُ ویُزجیهِ إلَی العِراقِ لِیَخلُوَ بِمَکَّةَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 443، تهذیب الکمال: ج 6 ص 415).

216. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن سَمعان، غلام رَباب، دختر امرؤ القیس کلبی، همسر امام حسین علیه السلام -: ما به راه افتادیم و راه اصلی را در پیش گرفتیم. خاندان حسین علیه السلام به ایشان گفتند:

خوب است راه عمومی را ترک کنی - چنان که پسر زبیر انجام داد -، تا جستجوگران به تو نرسند.

فرمود: «نه! به خدا سوگند، از راه اصلی جدا نمی شوم تا خداوند، آنچه را دوست دارد، مقدّر فرماید».(1)

217. تاریخ الطبری - به نقل از ابو سعد مَقبُری -: به حسین علیه السلام نگاه کردم، در حالی که وارد مسجد مدینه می شد. او راه می رفت و بر دو مرد، تکیه داشت. تکیه اش را گاهی بر این و گاهی بر آن می افکند و این شعرِ [یزید] پسر مُفَرِّغ را بر زبان داشت:

من، شترچران ها را در صبح دمان نترسانده ام

با شبیخون زدن، و مرا یزید [بن مُفَرِّغ] نخوانند،

در آن روزی که از ترس، دست در دست ظلم بگذارم

و از کمین مرگ، [هراسان] کنار بکشم.

با خود گفتم: به خدا سوگند، این دو بیت را بر زبان نرانْد، مگر آن که می خواهد کاری مهم انجام دهد. دو روز نگذشت که خبردار شدم به سمت مکّه ره سپار شده است.(2)

218. الفتوح - در بارۀ خارج شدن امام حسین علیه السلام از مدینه -: او حرکت می کرد و این آیه را می خواند: «از آن دیار، با ترس و هراس، بیرون رفت و اوضاع را می پایید. گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر، رهایی بخش»(3).

ص:295


1- (1) . خَرَجنا فَلَزِمنَا الطَّریقَ الأَعظَمَ، فَقالَ للِحُسیَنِ علیه السلام أهلُ بَیتِهِ: لَو تَنَکَّبتَ الطّریقَ الأَعظَمَ کَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ، لا یَلحَقُکَ الطَّلَبُ. قالَ: لا وَاللّهِ، لا افارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ ما هُوَ أحَبُّ إلَیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 351).
2- (2) . نَظَرتُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام داخِلاً مَسجِدَ المَدینَةِ، وإنَّهُ لَیَمشی وهُوَ مُعتَمِدٌ عَلی رَجُلَینِ یَعتَمِدُ عَلی هذا مَرَّةً وعَلی هذا مَرَّةً، وهُوَ یَتَمَثَّلُ بِقَولِ ابنِ مُفَرِّغٍ: لا ذَعَرتُ السَّوامَ فی فَلَقِ الصُب حِ مُغیراً ولا دُعیتُ یَزیدا یَومَ اعطی مِنَ المَهابَةِ ضَی ماً وَالمَنایا یَرصُدنَنی أن أحیدا قالَ: فَقُلتُ فی نَفسی: وَاللّهِ ما تَمَثَّلَ بِهذَینِ البَیتَینِ إلّالِشَیءٍ یُریدُ. قالَ: فَما مَکَثَ إلّایَومَینِ حَتّی بَلَغَنی أنَّهُ سارَ إلی مَکَّةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 342، أنساب الأشراف: ج 3 ص 368).
3- (3) . قصص: آیۀ 21.

پسر عمویش مسلم بن عقیل بن ابی طالب، به وی گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا! اگر از راه اصلی کناره گیری و راهی دیگر انتخاب کنیم - چنان که عبد اللّه بن زبیر انجام داد -، بهتر است.

می ترسیم جستجوگرانِ حکومتی، به ما برسند.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «نه - به خدا -، ای پسر عمو! هرگز از این راه، جدا نمی شوم، تا آن که خانه های مکّه را ببینم، یا خداوند، آنچه را دوست می دارد و از آن خشنود است، مقدّر فرماید».

آن گاه حسین علیه السلام شعر یزید بن مُفَرِّغ حِمیَری را به زبان آورد:

«من شترچران ها را در صبح دمان نترسانده ام

با شبیخون زدن، و مرا یزید [بن مُفَرِّغ] نخوانند،

در آن روزی که از ترس، دست در دست ظلم بگذارم

و از کمین مرگ، [هراسان] کنار بکشم».(1)

219. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: وقتی حسین علیه السلام به سمت مکّه ره سپار شد، [این آیه را] تلاوت کرد: «از آن دیار، با ترس و هراس، بیرون رفت و اوضاع را می پایید. گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر، رهایی بخش».(2)

220. الإرشاد: حسین علیه السلام به سمت مکّه ره سپار شد، در حالی که [این آیه را] می خواند: «از آن دیار، با ترس و هراس، بیرون رفت و اوضاع را می پایید. گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر، رهایی بخش».

او راه اصلی را در پیش گرفت. خانواده اش به وی گفتند: اگر از راه اصلی صرف نظر کنی - چنان که پسر زبیر انجام داد -، [بهتر است] تا مبادا جستجوگرانِ حکومتی به تو برسند.

فرمود: «نه! به خدا سوگند، هرگز از این راه، جدا نمی شوم تا خداوند، آنچه را می خواهد،

ص:296


1- (1) . فَجَعَلَ یَسیرُ وَیَقرَأُ هذِهِ الآیَةَ: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»، قالَ لَهُ ابنُ عَمِّهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ: یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، لَو عَدَلنا عَنِ الطَّریقِ وسَلَکنا غَیرَ الجادَّةِ کَما فَعَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ کانَ عِندِی الرَّأیُ؛ فَإِنّا نَخافُ أن یَلحَقَنَا الطَّلَبُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا وَاللّهِ یَا بنَ عَمّی، لا فارَقتُ هذَا الطَّریقَ أبَداً أو أنظُرَ إلی أبیاتِ مَکَّةَ، أو یَقضِیَ اللّهُ فی ذلِکَ ما یُحِبُّ ویَرضی. ثُمَّ جَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَتَمَثَّلُ شِعرَ یَزیدَ بنِ المُفَرِّغِ الحِمیَرِیِّ وهُوَ یَقولُ: لا سَهَرتُ السَّوامَ فی فَلَقِ الصُب حِ مُضیئاً ولا دُعیتُ یَزیدا یَومَ اعطی مِنَ المَخافَةِ ضَی ماً وَالمَنایا یَرصُدنَنی أن أحیدا (الفتوح: ج 5 ص 22، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 189).
2- (2) . فَلَمّا سارَ الحُسَینُ نَحوَ مَکَّةَ، قالَ: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ» (تاریخ الطبری: ج 5 ص 343، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 531).

مقدّر فرماید».(1)

221. تاریخ الطبری - به نقل از عون بن ابی جُحَیفه -: خروج حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکّه روز یکشنبه، دو شبْ باقی مانده از ماه رجب سال شصت بود و شب جمعه، سه شب از ماه شعبانْ گذشته، وارد مکّه شد و باقی ماندۀ ماه شعبان و ماه های رمضان، شوّال و ذی قعده را در مکّه اقامت کرد. آن گاه در هشتم ذی حجّه، روز سه شنبه، روز ترویه و در همان روزی که مسلم بن عقیل در کوفه قیام نموده بود، از مکّه خارج شد.(2)

222. الفتوح: [حسین علیه السلام] در دل شب، به همراه خاندانش به سوی مکّه به راه افتاد و این، در حالی بود که سه روز از ماه شعبان سال شصت، گذشته بود.(3)

ر. ک: ص 268 (رخدادهای میان امام علیه السلام و ولید برای بیعت گرفتن).

7/2 همراهان امام (علیه السلام) از خاندانش، در سفر به مکّه

223. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: حسین علیه السلام با فرزندان، برادران، برادرزاده ها و تمام خانواده اش بجز محمّد بن حنفیّه، بیرون رفت.(4)

224. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام نیز به سمت مکّه ره سپار شد و دو خواهرش: زینب و امّ کلثوم، و برادرزاده هایش و برادرانش: ابو بکر، جعفر و عبّاس، و تمام بستگانش که در مدینه بودند، جز برادرش محمّد بن حنفیّه، همراه ایشان بودند.(5)

ص:297


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَکَّةَ وهُوَ یَقرَأُ: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ» ولَزِمَ الطَّریقَ الأَعظَمَ. فَقالَ لَهُ أهلُ بَیتِهِ: لَو تَنَکَّبتَ الطَّریقَ الأَعظَمَ کَما صَنَعَ ابنُ الزُّبَیرِ لِئَلّا یَلحَقَکَ الطَّلَبُ، فَقالَ: لا وَاللّهِ، لا افارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ ما هُوَ قاضٍ (الإرشاد: ج 2 ص 35، روضة الواعظین: ص 190).
2- (2) . کانَ مَخرَجُ الحُسَینِ مِنَ المَدینَةِ إلی مَکَّةَ یَومَ الأَحَدِ لِلَیلَتَینِ بَقِیَتا مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ ودَخَلَ [الإمام الحُسَینُ علیه السلام] مَکَّةَ لَیلَةَ الجُمُعَةِ لِثَلاثٍ مَضَینَ مِن شَعبانَ، فَأَقامَ بِمَکَّةَ شَعبانَ وشَهرَ رَمَضانَ وشَوّالاً وذَا القَعدَة ثُمَّ خَرَجَ مِنها لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ یَومَ الثُّلاثاءِ - یَومَ التَّروِیَةِ - فِی الیَومِ الَّذی خَرَجَ فیهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 381؛ الإرشاد: ج 2 ص 35).
3- (3) . خَرَجَ [الإمامُ الحُسَینُ علیه السلام] فی جَوفِ اللَّیلِ یُریدُ مَکَّةَ بِجَمیعِ أهلِهِ، وذلِکَ لِثَلاثِ لَیالٍ مَضَینَ مِن شَهرِ شَعبانَ فی سَنَةِ سِتّینَ (الفتوح: ج 5 ص 21؛ الملهوف: ص 101).
4- (4) . أمَّا الحُسَینُ علیه السلام فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ وإخوَتِهِ وبَنی أخیهِ وجُلِّ أهلِ بَیتهِ إِلّا مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 341؛ الإرشاد: ج 2 ص 34).
5- (5) . مَضَی الحُسَینُ علیه السلام أیضاً نَحوَ مَکَّةَ ومَعَهُ اختاهُ: امُّ کُلثومٍ وزَینَبُ، ووُلدُ أخیهِ، وإخوَتُهُ: أبو بَکرٍ وجَعفَرٌ وَالعَبّاسُ، وعامَّةُ مَن کانَ بِالمَدینَةِ مِن أهلِ بَیتِهِ إلّاأخاهُ مُحَمَّدَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ (الأخبار الطوال: ص 228).

225. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام خواهرانش و دخترش و برادرزاده اش قاسم بن حسن بن علی را بر مَحمل، سوار کرد. سپس با بیست و یک مرد از یاران و خانواده اش از جمله: ابو بکر بن علی، محمّد بن علی، عثمان بن علی، عبّاس بن علی، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل، علی اکبر و علی اصغر(1)، ره سپار شد.(2)

226. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - از امام حسین علیه السلام، در سخنانش به برادرش محمّد بن حنفیّه -: من تصمیم رفتن به مکّه را دارم و برای این سفر، خودم، برادرانم، برادرزاده هایم و شیعیانم را آماده ساخته ام؛ آنان را که رأی و نظرشان، رأی و نظر من است، و تو - ای برادر - مانعی ندارد که در مدینه بمانی و از جانب من مراقب اوضاع باشی و چیزی از کارهای آنان را از من مخفی مداری.(3)

8/2 برکنار شدن ولید از فرمانداری مدینه

227. تاریخ الطبری - در بارۀ حوادث سال شصت هجری -: در این سال، یزید، ولید بن عُتبه را از حکومت مدینه برکنار کرد. این برکناری، در ماه رمضان بود و به جای وی، عمرو بن سعید اشدَق را گمارد. عمرو بن سعید بن عاص (اشدَق)، در ماه رمضان، وارد مدینه شد.(4)

228. البدایة و النهایة: در این سال - یعنی سال شصت هجری - در ماه رمضان، یزید بن معاویه، ولید بن عُتبه را به سبب کوتاهی هایش، از حکومت مدینه برکنار کرد و حکومت مدینه را به عمرو بن سعید بن عاص، نایب مکّه، سپرد. عمرو در ماه رمضان، وارد مدینه شد.(5)

ص:298


1- (1) . در بارۀ مقصود از «علی اکبر» و «علی اصغر» (ر. ک: ص 149 «بخش دوم/فصل ششم: فرزندان» و ج 2 ص 153 «بخش پنجم/فصل چهارم: شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام»).
2- (2) . حَمَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] أخَواتِهِ عَلَی المَحامِلِ وَابنَتَهُ وَابنَ أخیهِ القاسِمَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ، ثُمَّ سارَ فی أحَدٍ وَعِشرینَ رَجُلاً مِن أصحابِهِ وأهل بَیتِهِ، مِنهُم: أبو بَکرِ بنُ عَلِیٍّ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ، وعُثمانُ بنُ عَلِیٍّ، وَالعَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ، وعَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَکبَرُ، وَعلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَصغَرُ (الأمالی، صدوق: ص 217 ح 293، بحار الأنوار: ج 44 ص 312).
3- (3) . أنَا عازِمٌ عَلَی الخُروجِ إلی مَکَّةَ، وقَد تَهَیَّأتُ لِذلِکَ أنَا وإخوَتی وبَنو أخی وشیعَتی مِمَّن أمرُهُم أمری ورَأیُهُم رَأیی، وأمّا أنتَ یا أخی فَلا عَلَیکَ أن تُقیمَ فِی المَدینَةِ فَتَکونَ لی عَیناً عَلَیهِم، ولا تُخفِ عَلَیَّ شَیئاً مِن امورِهِم (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 188، الفتوح: ج 5 ص 21).
4- (4) . وفی هذِهِ السَّنَةِ عَزَلَ یَزیدُ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ عَنِ المَدینَةِ، عَزَلَهُ فی شَهرِ رَمَضانَ، فَأَقَرَّ عَلَیها عَمرَو بنَ سَعیدٍ الأَشدَقَ، وفیها قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ المَدینَةَ فی رَمَضانَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 343، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 532).
5- (5) . وفی هذِهِ السَّنَةِ [سَنَةِ 60 ه] فی رَمَضانَ مِنها عَزَلَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ عَن إمرَةِ المَدینَةِ لِتَفریطِهِ، وأضافَها ū إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ نائِبِ مَکَّةَ، فَقَدِمَ المَدینَةَ فی رَمَضانَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 148 و 171. نیز، ر. ک: المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 88).

229. المحاسن و المساوئ: عمرو بن سعید بن عاص، در ماه رمضان به عنوان امیر مدینه و نیز امیر مراسم حج، وارد مدینه شد و ولید بن عُتبه برکنار گشت.(1)

ص:299


1- (1) . قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ فی رَمَضانَ أمیراً عَلَی المَدینَةِ وعَلَی المَوسِمِ، وعُزِلَ الوَلیدُ بنُ عُتبَةَ (المحاسن و المساوئ: ص 59، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 5).

فصل سوم: فعّالیت های امام حسین (علیه السلام) در مکّه

1/3 شادمانی مردم مکّه و اجتماع آنان بر گرد امام

230. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: [حسین علیه السلام] چون وارد مکّه شد، [این آیه را] تلاوت کرد:

«چون به سوی [شهر] مدین رو نهاد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست، هدایت کند»(1).(2)

231. الفتوح: حسین علیه السلام راه پیمود و چون به مکّه مُشرِف گشت و کوه های شهر را از دور دید، شروع به تلاوت این آیه کرد: «چون به سوی [شهر] مَدیَنْ رو نهاد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست، هدایت کند». حسین علیه السلام وارد مکّه شد و مردمان مکّه، بسیار شادمان شدند. مردم، صبح و شام، نزد او رفت و آمد داشتند و این بر عبد اللّه بن زبیر، گران آمد؛ چرا که امید داشت مردم مکّه با وی بیعت کنند. وقتی حسین علیه السلام وارد مکّه شد، این بر او گران آمد؛ لیکن آنچه را که در دل داشت، برای حسین علیه السلام آشکار نمی کرد. وی با ایشان رفت و آمد داشت، در نماز ایشان شرکت می کرد، نزد ایشان می نشست و به سخنان ایشان گوش می داد؛ ولی با این همه، می دانست که تا حسین علیه السلام در مکّه هست، کسی از مردم مکّه با او بیعت نمی کند؛ زیرا جایگاه حسین علیه السلام در نزد مردمان مکّه، بسی بالاتر از جایگاه پسر زبیر بود.(3)

232. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن سمعان -: حسین علیه السلام آمد تا به مکّه رسید. مردمان مکّه شروع

ص:300


1- (1) . قصص: آیۀ 22.
2- (2) . فَلَمّا دَخَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] مَکَّةَ قالَ: «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ» (تاریخ الطبری: ج 5 ص 343؛ الإرشاد: ج 2 ص 35).
3- (3) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی وافی مَکَّةَ، فَلَمّا نَظَرَ إلی جِبالِها مِن بَعیدٍ جَعَلَ یَتلو هذِهِ الآیَةَ: «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ». ودَخَلَ الحُسَینُ إلی مَکَّةَ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحاً شَدیداً. قالَ: وجَعَلوا یَختَلِفونَ إلَیهِ بُکرَةً وعَشِیَّةً، وَاشتَدَّ ذلِکَ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ لأَِنَّهُ قَد کانَ طَمِعَ أن یُبایِعَهُ أهلُ مَکَّةَ، فَلَمّا قَدِمَ الحُسَینُ علیه السلام شَقَّ ذلِکَ عَلَیهِ، غَیرَ أنَّه لا یُبدی ما فی قَلبِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، لکِنَّهُ یَختَلِفُ إلَیهِ وَیُصَلّی بِصَلاتِهِ ویَقعُدُ عِندَهُ ویَسمَعُ مِن حَدیثِهِ، وهُوَ مَعَ ذلِکَ یَعلَمُ أنَّهُ لا یُبایِعُهُ أحَدٌ مِن أهلِ مَکَّةَ وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِها؛ لأَِنَّ الحُسَینَ علیه السلام عِندَهُم أعظَمُ فی أنفُسِهِم مِنِ ابنِ الزُّبَیرِ (الفتوح: ج 5 ص 23، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 190).

کردند به رفت و آمد با ایشان و نزد ایشان می آمدند. همچنین عمره گزاران و مردمانِ سایر شهرها نزد ایشان می آمدند.

پسر زبیر نیز در مکّه، ملازم کعبه بود و تمام روز را در مسجد الحرام نماز می گزارد و طواف می کرد و به همراه بازدید کنندگان، نزد حسین علیه السلام می آمد. گاه هر روز و گاه یک روز در میان، نزد ایشان می آمد و همیشه برای نظر دادن، [مردم را] به حسین علیه السلام احاله می داد.

حسین علیه السلام برای پسر زبیر، سنگین ترینِ خلق خدا بود؛ زیرا می دانست مردم مکّه تا وقتی که ایشان در آن شهر است، با او بیعت نمی کنند و از او پیروی نخواهند کرد؛ چرا که حسین علیه السلام در نزد مردم مکّه، عزیزتر و گرامی تر از پسر زبیر بود و فرمانش مُطاع تر از او بود.(1)

233. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام راه پیمود تا به مکّه رسید و در شِعب علی، فرود آمد. مردم به رفت و آمد با ایشان پرداختند و حلقه حلقه نزد ایشان گرد می آمدند و عبد اللّه بن زبیر را رها کردند؛ همانان که پیش از ورود حسین علیه السلام، نزد پسر زبیر گرد می آمدند.

این اتّفاق، پسر زبیر را ناراحت کرد و دانست که تا حسین علیه السلام در آن شهر است، مردم گِرد او نخواهند آمد. از این رو، صبح و شام، نزد حسین علیه السلام می آمد.(2)

234. تهذیب الکمال: حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر، وارد مکّه شدند. حسین علیه السلام به خانۀ عبّاس بن عبد المطّلب فرود آمد. پسر زبیر، یک بُرد یمنی پوشید و ملازم حجر اسماعیل شد و مردم را بر ضدّ بنی امیّه تحریک می کرد.(3)

235. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از احمد بن اعثم کوفی -: حسین علیه السلام در منطقۀ بالای مکّه

ص:301


1- (1) . فَأَقبَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی نَزَلَ مَکَّةَ، فَأَقبَلَ أهلُها یَختَلِفونَ إلَیهِ ویَأتونَهُ ومَن کانَ بِها مِنَ المُعتَمِرینَ وأهلِ الآفاقِ، وَابنُ الزُّبَیرِ بِها قَد لَزِمَ الکَعبَةَ فَهُوَ قائِمٌ یُصَلّی عِندَها عامَّةَ النَّهارِ ویَطوفُ، ویَأتی حُسَیناً علیه السلام فیمَن یَأتیهِ، فَیَأتیهِ الیَومَینِ المُتَوالِیَینِ، ویَأتیهِ بَینَ کُلِّ یَومَینِ مَرَّةً، ولا یَزالُ یُشیرُ عَلَیهِ بِالرَّأیِ وهُوَ أثقَلُ خَلقِ اللّهِ عَلَی ابنِ الزُّبَیرِ، قَد عَرَفَ أنَّ أهلَ الحِجازِ لا یُبایِعونَهُ ولا یُتابِعونَهُ أبَداً ما دامَ حُسَینٌ علیه السلام بِالبَلَدِ، وأنَّ حُسَیناً علیه السلام أعظَمُ فی أعیُنِهِم وأنفُسِهِم مِنهُ، وأطوَعُ فِی النّاسِ مِنهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 351؛ الإرشاد: ج 2 ص 35).
2- (2) . مَضَی [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی وافی مَکَّةَ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِیٍّ، وَاختَلَفَ النّاسُ إلَیهِ، فَکانوا یَجتَمِعونَ عِندَهُ حَلَقاً حَلَقاً، وَتَرَکوا عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ، و کانوا قَبلَ ذلِکَ یَتَحَفَّلونَ إلَیهِ، فَساءَ ذلِکَ ابنَ الزُّبَیرِ، وعَلِمَ أنَّ النّاسَ لا یَحفِلونَ بِهِ وَالحُسَینُ علیه السلام مُقیمٌ بِالبَلَدِ، فَکانَ یَختَلِفُ إلیَ الحُسَینِ علیه السلام صَباحاً ومَساءً (الأخبار الطوال: ص 229).
3- (3) . قَدِما [الحُسَینُ علیه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ] مَکَّةَ، فَنَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام دارَ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ، ولَزِمَ ابنُ الزُّبَیرِ الحِجرَ ولَبِسَ المَعافِرِیَّ، وجَعَلَ یُحَرِّضُ النّاسَ عَلی بَنی امَیَّةَ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 415، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 443).

فرود آمد و در آن جا چادری بزرگ برپا کرد. عبد اللّه بن زبیر نیز در منزلش در قیقِعان(1) فرود آمد.

سپس حسین علیه السلام به خانۀ عبّاس رفت و عبد اللّه بن عبّاس، ایشان را بدان جا برد. در آن هنگام، فرماندار مکّه از جانب یزید، عمر بن سعد بن ابی وقّاص(2) بود. حسین علیه السلام مؤذّنی را به پا داشت تا با صدای بلند، اذان بگوید و مردم را به نماز فرا خواند.

ابن سعد ترسید که حاجیان به سمت حسین علیه السلام کشیده شوند؛ چون رفت و آمد فراوانِ مردم را از تمام نقاط جهان با ایشان دید. بدین جهت به سمت مدینه حرکت کرد و جریان را برای یزید نوشت.(3)

236. البدایة و النهایة: چون مردم از مرگ معاویه و جانشینیِ یزید، باخبر شده بودند، گروه گروه بر حسین علیه السلام وارد می شدند، اطراف ایشان می نشستند و به سخنانش گوش فرا می دادند؛ امّا پسر زبیر در کنار کعبه یکسر به نماز مشغول بود و در این میان، گهگاه به همراه مردم، نزد حسین علیه السلام می رفت. او با بودن حسین علیه السلام در مکّه نمی توانست در جهت اهداف درونی خود، قدمی بر دارد؛ چون احترام مردم را به حسین علیه السلام و این که مردم، حسین علیه السلام را بر وی مقدّم می کنند، می دانست.

همچنین مأموران مخفی و فرستادگانی به دنبال او وارد مکّه شدند؛ ولی خداوند، او را بر آنان پیروز گردانید - چنان که پیش از این گذشت -.

مأموران مخفی، با سرافکندگی، از مکّه باز گشتند و عبد اللّه بن زبیر بر یزیدیانی که قصد نابودی او را داشتند، پیروز شد. برادرش عَمرو را کتک زد و او را به زندان افکنْد و قصاص کرد و به او اهانت نمود.

در این هنگام، موقعیت پسر زبیر در شهرهای حجاز، بالا رفت و آوازه اش بلند شد؛ ولی با این همه موقعیتی مانند حسین علیه السلام نزد مردم نداشت؛ بلکه تمایل مردم، به جانب حسین علیه السلام بود؛ چرا که او آقا و بزرگ و پسر دختر پیامبر خدا بود و بر روی زمین، کسی هم شأن و هم تراز او نبود.

ص:302


1- (1) . در اکثر مصادر، «قُعَیقِعان» آمده و آن، کوهی است در مکّه، مقابل ابو قُبَیس (معجم البلدان: ج 4 ص 279، النهایة: ج 4 ص 88. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 2 در پایان جلد 2).
2- (2) . صحیح عمرو بن سعید بن عاص است.
3- (3) . کانَ [الحُسَینُ علیه السلام] قَد نَزَلَ بِأَعلی مَکَّةَ وضَرَبَ هُناکَ فُسطاطاً ضَخماً، ونَزَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ دارَهُ بِقیقِعانَ، ثُمَّ تَحَوَّلَ الحُسَینُ علیه السلام إلی دارِ العَبّاسِ، حَوَّلَهُ إلَیها عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ، وکانَ أمیرَ مَکَّةَ مِن قِبَلِ یَزیدَ یَومَئِذٍ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، فَأَقامَ الحُسَینُ علیه السلام مُؤَذِّناً یُؤَذِّنُ رافِعاً صَوتَهُ فَیُصَلّی بِالنّاسِ، وهابَ ابنُ سَعدٍ أن یَمیلَ الحُجّاجُ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام لِما یَری مِن کَثرَةِ اختِلافِ النّاسِ إلَیهِ مِنَ الآفاقِ، فَانحَدَرَ إلَی المَدینَةِ وَکَتَبَ بِذلِکَ إلی یَزیدَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 190).

البتّه دولت یزیدی یکسر با او دشمنی می کرد.(1)

2/3 ورود محمّد بن حنفیّه و گروهی از بنی عبد المطّلب به مکّه

237. تهذیب الکمال: حسین علیه السلام [قاصدی] به مدینه فرستاد و از بنی عبد المطّلب، آنان که با او کوچ نکرده بودند، بر او وارد شدند و آنان، نوزده مرد و زنان و کودکان از جمله: خواهران امام حسین علیه السلام، دختران وی و زنان آنها بودند. محمّد بن حنفیّه نیز به دنبال آنان حرکت کرد و در مکّه به حسین علیه السلام رسید. محمّد بن حنفیّه به امام حسین علیه السلام اعلام داشت که خروج در این زمان، مناسب نیست؛ ولی حسین علیه السلام این نظر را نپذیرفت. محمّد بن حنفیّه فرزندانش را نگه داشت و هیچ یک را با حسین علیه السلام نفرستاد، تا بدان جا که حسین علیه السلام در دلش از محمّد، ناراحت شد و فرمود:

«فرزندانت را از جایی که من در آن آسیب می بینم، باز می داری؟!».

محمّد گفت: دوست نمی دارم به شما و آنها آسیبی برسد، گرچه مصیبت شما برای ما از همه عظیم تر است.(2)

ر. ک: ص 558 (مخالفان رفتن امام علیه السلام به سمت

عراق/محمّد بن حنفیّه).

ص:303


1- (1) . عَکَفَ النّاسُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام یَفِدونَ إلَیهِ ویَقدَمونَ عَلَیهِ، ویَجلِسونَ حَوالِیَهُ ویَستَمِعونَ کَلامَهُ، حینَ سَمِعوا بِمَوتِ مُعاوِیَةَ وخِلافَةِ یَزیدَ. وأمَّا ابنُ الزُّبَیرِ فَإِنَّهُ لَزِمَ مُصَلّاهُ عِندَ الکَعبَةِ، وجَعَلَ یَتَرَدَّدُ فی غُبونِ ذلِکَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فی جُملَةِ النّاسِ، ولا یُمکِنُهُ أن یَتَحَرَّکَ بِشَیءٍ مِمّا فی نَفسِهِ مَعَ وُجودِ الحُسَینِ علیه السلام، لِما یَعلَمُ مِن تَعظیمِ النّاسِ لَهُ وتَقدیمِهِم إیّاهُ عَلَیهِ، غَیرَ أنَّهُ قَد تَعَیَّنَتِ السَّرایا وَالبُعوثُ إلی مَکَّةَ بِسَبَبِهِ، ولکِن أظفَرَهُ اللّهُ بِهِم کَما تَقَدَّمَ ذلِکَ آنِفاً، فَانقَشَعَتِ السَّرایا عَن مَکَّةَ مَفلولینَ وَانتَصَرَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ عَلی مَن أرادَ هَلاکَهُ مِنَ الیَزیدِیّینَ، وضَرَبَ أخاهُ عَمراً وسَجَنَهُ وَاقتَصَّ مِنهُ وأهانَهُ. وعَظُمَ شَأنُ ابنِ الزُّبَیرِ عِندَ ذلِکَ بِبِلادِ الحِجازِ، وَاشتَهَرَ أمرُهُ وبَعُدَ صیتُهُ، ومَعَ هذا کُلِّهِ لَیسَ هُوَ مُعَظَّماً عِندَ النّاسِ مِثلَ الحُسَینِ علیه السلام، بَلِ النّاسُ إنَّما مَیلُهُم إلَی الحُسَینِ علیه السلام لأَِنَّهُ السَّیِّدُ الکَبیرُ، وَابنُ بِنتِ رسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَلَیسَ عَلی وَجهِ الأَرضِ یَومَئِذٍ أحَدٌ یُسامیهِ ولا یُساویهِ، وَلکِنَّ الدَّولَةَ الیَزیدِیَّةَ کانَت کُلُّها تُناوِئُهُ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 151).
2- (2) . بَعَثَ حُسَینٌ علیه السلام إلَی المَدینَةِ، فَقَدِمَ عَلَیهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ؛ وهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ونِساءٌ وصِبیانٌ مِن أخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ فَأَدرَکَ حُسَیناً علیه السلام بِمَکَّةَ، وأعلَمَهُ أنَّ الخُروجَ لَیسَ لَهُ بِرَأیٍ یَومَهُ هذا، فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام أن یَقبَلَ، فَحَبَسَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ وُلدَهُ فَلَم یَبعَث مَعَهُ أحَداً مِنهُم، حَتّی وَجِدَ حُسَینٌ علیه السلام فی نَفسِهِ عَلی مُحَمَّدٍ، وقالَ: تَرغَبُ بِوُلدِکَ عَن مَوضِعٍ اصابُ فیهِ؟ فَقالَ مُحَمَّدٌ: وما حاجَتی أن تُصابَ ویُصابوا مَعَکَ وإن کانَ مُصیبَتُکَ أعظَمَ عِندَنا مِنهُم (تهذیب الکمال: ج 6 ص 421، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 451).
3/3 نامۀ کوفیان به امام و دعوت او به قیام

238. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانی -: شیعیان در منزل سلیمان بن صُرَد، گرد آمدند. از هلاکت معاویه سخن گفتیم و خداوند را بر آن، حمد نمودیم. سلیمان بن صُرَد به ما گفت: به راستی که معاویه به هلاکت رسید و حسین علیه السلام از بیعت با آنان خودداری کرده است و به سمت مکّه ره سپار شده است. شما، شیعیان او و شیعیان پدر او هستید. اگر در خود می بینید که او را یاری دهید و با دشمنانش نبرد کنید، برایش نامه بنویسید و اگر بیم دارید که سست و پراکنده شوید، او را نسبت به خود، امیدوار مسازید.

گفتند: هرگز؛ بلکه با دشمنانش نبرد می کنیم و جان خود را در راهش فدا می کنیم.

گفت: پس برایش نامه بنویسید.

آن گاه این چنین نامه نوشتند:

«به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی، از: سلیمان بن صُرَد،(1) مُسَیَّب بن نَجَبه،(2)رِفاعة بن شدّاد،(3) حبیب بن مظاهر،(4) و شیعیان او از مؤمنان و مسلمانان کوفه.

ص:304


1- (1) . ابو مطرّف سلیمان بن صُرَد بن جون خُزاعی، از صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یکی از بزرگان بارز شیعه در کوفه بود. وی درجنگ جمل، از امام علی علیه السلام سرپیچی کرد و امام علیه السلام او را سرزنش کرد و به شدّت نکوهید؛ ولی در جنگ صفّین، فرمانده جناح راست سپاه امام علیه السلام بود. امام علی علیه السلام در دوران حکومت خویش، سلیمان را به ولایت منطقۀ جبل برگزید و از استواری او در دین، تمجید کرد. او در دوران خلافت امام حسن علیه السلام، از یاران ایشان بود و هنگامی که معاویه، پیمان شکنی کرد، سلیمان، پیش قدم شد و به امام حسن علیه السلام پیشنهاد کرد که والی معاویه را از کوفه بیرون کنند؛ ولی امام علیه السلام با وی موافقت نکرد. وی پس از مرگ معاویه، مردم کوفه را جمع کرد و به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد؛ ولی از بیعت با ایشان سرپیچی کرد و در واقعۀ طف، در کنار امام حسین علیه السلام حاضر نشد. وی پس از مرگ یزید، شیعیان کوفه را گرد آورد و انقلاب انقلابیون بر ضدّ ابن زیاد را، با شعار مشهورش «یا لَثاراتِ الحسین!» سامان داد؛ انقلابی که حماسی و احساسی بود. سلیمان، پس از جنگی سخت با عبید اللّه بن زیاد، در برابر او شکست خورد و بدین گونه، در سال 65 ق، در 93 سالگی به شهادت رسید.
2- (2) . مُسیَّب بن نَجَبة بن ربیعۀ فزاری، پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرده بود و در جنگ قادسیّه و فتح عراق، شرکت داشت. در جنگ های امام علی علیه السلام همراه ایشان بود و به سال 65 ق در عینُ الوَرده همراه با توّابین کشته شد. حُصَین بن نُمَیر، سر وی را به وسیلۀ ادهم بن محرز باهلی برای عبید اللّه بن زیاد فرستاد.
3- (3) . ابوعاصم رفاعة بن شدّاد بجلی کوفی، از یاران برگزیدۀ امام علی و از رؤسای توّابین بعد از قیام امام حسین به شمار می رفت و در جنگ عین الوردة حضور داشت و با مختار بود تا در سال 66 ق، کشته شد.
4- (4) . ر. ک: ج 2 ص 35 (بخش پنجم/فصل سوم/حبیب بن مُظاهر).

درود بر شما! به راستی که ما خداوند یگانه را حمد می گوییم. امّا بعد، ستایش، خدایی را که دشمن جبّار و سرکش تو را در هم شکست؛ دشمنی که در بدی کردن بر این امّت، شتاب کرد و زمام امور را به زور، به دست گرفت، ثروت های عمومی را غصب کرد و بدون رضایت امّت، بر آنان حکومت نمود. آن گاه بهترین های امّت را به شهادت رسانید و اشرار را رها کرد و ثروت الهی را میان ثروتمندان و زورمداران، قسمت کرد. از رحمت خدا دور باد، چنان که ثمود، دور شدند!

اینک ما، پیشوایی نداریم. به سوی ما روی آور. امید است که خداوند، ما را به واسطۀ شما بر محور حقیقت، گرد آورد. نعمان بن بشیر، در قصرِ حکومتی است؛ ولی ما در نماز جمعه و مراسم عید او، حاضر نمی شویم. اگر به ما خبر رسد که شما به سمت ما می آیید، او را از قصر، بیرون می کنیم تا به خواست خدا، به شام برود. درود و سلام خدا بر شما باد!».

آن گاه نامه را با عبد اللّه بن سَبعِ هَمْدانی و عبد اللّه بن وال، روانه کردیم و به آنان دستور دادیم با سرعت، حرکت کنند. آن دو از کوفه حرکت کردند و با شتاب، راه پیمودند تا خود را دهم ماه رمضان در مکّه به حسین علیه السلام رساندند. پس از آن، دو روز صبر کردیم. سپس قیس بن مُسهِر صیداوی، عبد الرحمان بن عبد اللّه بن کَدِنِ ارحَبی و عُمارَة بن عُبَید سَلولی(1) را به سوی وی روانه ساختیم و آنان با خود، پنجاه و سه نامه از جانب یک نفر، یا دو نفر یا چهار نفر بُردند. دو روز دیگر، صبر کردیم. آن گاه هانی بن هانیِ سَبیعی و سعید بن عبد اللّه حَنَفی را فرستادیم و این نامه را همراهشان کردیم: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی، از طرف شیعیانش از مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، به سوی ما بشتاب. به راستی که مردم، انتظار شما را می کشند و نظری به غیر شما ندارند. پس بشتاب، بشتاب. درود بر شما!».

همچنین شَبَث بن رِبعی، حَجّار بن ابجَر، یزید بن حارث بن یزید بن رُوَیم، عَزْرَة بن قیس، عمرو بن حَجّاج زُبَیدی و محمّد بن عُمَیر تمیمی، این نامه را نوشتند: «امّا بعد، آستانۀ شهر، سرسبز است و میوه ها رسیده و آب ها فراوان اند.(2) پس هر گاه اراده کردی، بر لشکری آماده،

ص:305


1- (1) . ظاهراً عُمارة بن عبد سَلولی کوفی، درست است و آنچه در برخی کتب تراجم، «عمارة بن عُبَید» یا «عُمارة بن عبداللّه» ثبت شده، نادرست است. همچنین این شخص همان «عمارة بن عبد کوفی» است که در کتب رجال اهل سنّت آمده و او را از اصحاب امام علی علیه السلام شمرده اند. از وی، ابو اسحاق سبیعی روایت کرده و بیشتر عالمان رجال (مانند: ابن حنبل، ابن حبّان، ابن حجر، عجلی و دیگران) او را توثیق کرده اند. وی از راویان حدیثِ «علّت تسبیح فاطمۀ زهرا علیها السلام» از امیر مؤمنان علیه السلام است.
2- (2) . این جمله ها، کنایه از اعلام آمادگی کامل شهر کوفه برای پذیرش امام علیه السلام اند.

فرود آی. درود بر شما!».

نامه های بسیاری نزد ایشان جمع شد. پس نامه ها را خواند و از پیک ها در بارۀ مردم، پرسش کرد.(1)

239. الفتوح: شیعیان در منزل سلیمان بن صُرَدِ خُزاعی اجتماع کردند. وقتی جمعیت بسیار شد، سلیمان برای خطابه به پا خاست. او خداوند را حمد کرد و ثنای او گفت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش درود فرستاد. آن گاه از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، یاد کرد و برای او رحمت الهی، طلب کرد و از مناقب شریفش یاد کرد و سپس گفت: ای جماعت شیعه! شما می دانید که معاویه به سوی پروردگارش رفت و بر کرده های خود، وارد شد و خداوند - تبارک و تعالی - جزای کردارش را از

ص:306


1- (1) . اجتَمَعَتِ الشّیعَةُ فی مَنزِلِ سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ، فَذَکَرنا هَلاکَ مُعاوِیَةَ فَحَمِدنَا اللّهَ عَلَیهِ، فَقالَ لَنا سُلَیمانُ بنُ صُرَدٍ: إنَّ مُعاوِیَةَ قَد هَلَکَ، وإنَّ حُسَیناً علیه السلام قَد تَقَبَّضَ عَلَی القَومِ بِبَیعَتِهِ، وقَد خَرَجَ إلی مَکَّةَ وأنتُم شیعَتُهُ وشیعَةُ أبیهِ، فَإِن کُنتُم تَعلَمونَ أنَّکُم ناصِروهُ ومُجاهِدو عَدُوِّهِ فَاکتُبوا إلَیهِ، وإن خِفتُمُ الوَهَلَ وَالفَشَلَ فَلا تَغُرُّوا الرَّجُلَ مِن نَفسِهِ. قالوا: لا، بَل نُقاتِلُ عَدُوَّهُ، ونَقتُلُ أنفُسَنا دونَهُ. قالَ: فَاکتُبوا إلَیهِ. فَکَتَبوا إلَیهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ لِحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ مِن: سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ، وَالمُسَیَّبِ بنِ نَجَبَةَ، ورِفاعَةَ بنِ شَدّادٍ، وحَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ، وشیعَتِهِ مِنَ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ مِن أهلِ الکوفَةِ. سَلامٌ عَلَیکَ، فَإِنّا نَحمَدُ إلَیکَ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ. أمّا بَعدُ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذی قَصَمَ عَدُوَّکَ الجَبّارَ العَنیدَ، الَّذِی انتَزی عَلی هذِهِ الاُمَّةِ، فَابتَزَّها أمرَها وغَصَبَها فَیئَها وتَأَمَّرَ عَلَیها بِغَیرِ رِضیً مِنها، ثُمَّ قَتَلَ خِیارَها وَاستَبقی شِرارَها، وجَعَلَ مالَ اللّهِ دُولَةً بَینَ جَبابِرَتِها وأغنِیائِها، فَبُعداً لَهُ کَما بَعُدَت ثَمودُ. إنَّهُ لَیسَ عَلَینا إمامٌ، فَأَقبِل لَعَلَّ اللّهَ أن یَجمَعَنا بِکَ عَلَی الحَقِّ، وَالنُّعمانُ بنُ بَشیرٍ فی قَصرِ الإِمارَةِ لَسنا نَجتَمِعُ مَعَهُ فی جُمُعَةٍ ولا نَخرُجُ مَعَهُ إلی عیدٍ، ولَو قَد بَلَغَنا أنَّکَ قَد أقبَلتَ إلَینا أخرَجناهُ حَتّی نُلحِقَهُ بِالشّامِ إن شاءَ اللّهُ، وَالسَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ عَلَیکَ. قالَ: ثُمَّ سَرَّحنا بِالکِتابِ مَعَ عَبدِاللّهِ بنِ سَبعٍ الهَمْدانِیِّ وعَبدِ اللّهِ بنِ والٍ وأمَرناهُما بِالنَّجاءِ، فَخَرَجَ الرَّجُلانِ مُسرِعَینِ حَتّی قَدِما عَلی حُسَینٍ لِعَشرٍ مَضَینَ مِن شَهرِ رَمَضانَ بِمَکَّةَ. ثُمَّ لَبِثنا یَومَینِ، ثُمَّ سَرَّحنا إلَیهِ قَیسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّیداوِیَّ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَبدِ اللّهِ بنِ الکَدِنِ الأَرحَبِیَّ، وعُمارَةَ بنَ عُبَیدٍ السَّلولِیَّ، فَحَمَلوا مَعَهُم نَحواً مِن ثَلاثٍ وخَمسینَ صَحیفَةً مِنَ الرَّجُلِ والاِثنَینِ وَالأَربَعَةِ. قالَ: ثُمَّ لَبِثنا یَومَینِ آخَرَینِ، ثُمَّ سَرَّحنا إلَیهِ هانِئَ بنَ هانِئٍ السَّبیعِیَّ وسَعیدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیَّ، وکَتَبنا مَعَهُما: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ لِحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ مِن شیعَتِهِ مِنَ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ، أمّا بَعدُ، فَحَیَّهَلا؛ فَإِنَّ النّاسَ یَنتَظِرونَکَ، ولا رَأیَ لَهُم فی غَیرِکَ، فَالعَجَلَ العَجَلَ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ. وکَتَبَ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، وحَجّارُ بنُ أبجَرَ، ویَزیدُ بنُ الحارِثِ بنِ یَزیدَ بنِ رُوَیمٍ، وعَزرَةُ بنُ قَیسٍ، وعَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ، وَمُحَمَّدُ بنُ عُمَیرٍ التَّمیمِیُّ: أمّا بَعدُ، فَقَدِ اخضَرَّ الجَنابُ وأینَعَتِ الثِّمارُ وطَمَّتِ الجِمامُ، فَإِذا شِئتَ فَاقدَم عَلی جُندٍ لَکَ مُجَنَّدٍ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ. وتَلاقَتِ الرُّسُلُ کُلُّها عِندَهُ، فَقَرَأَ الکُتُبَ وسَأَلَ الرُّسُلَ عَن أمرِ النّاسِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 352؛ الإرشاد: ج 2 ص 35).

خیر و شر خواهد داد. فرزند او، یزید - که خدا، خوارترش گرداند - به جای او به حکومت نشسته و حسین بن علی علیه السلام با او مخالفت کرده و از ترس طاغوت های خاندان ابو سفیان، به مکّه آمده است. شما، شیعیان او هستید و پیش از او، شیعیان پدر او بودید. امروز، او به یاری شما نیازمند است. اگر در خود می بینید که او را یاری دهید و با دشمنانش نبرد کنید، برایش نامه بنویسید؛ ولی اگر از سستی و اختلاف خود، هراس دارید، او را به خود، امیدوار مسازید.

جمعیت گفتند: حتماً او را یاری می کنیم و با دشمنانش می جنگیم. جانمان را در راهش فدا می کنیم تا به خواسته اش برسد.

آن گاه سلیمان بن صُرَد، از آنان عهد و پیمان گرفت که نیرنگ نمی زنند و عهد خود را نخواهند شکست. سپس گفت: هم اینک برایش نامه ای از طرف این جمعیت بنویسید و آنچه را گفتید، در آن، قید کنید و از او درخواست کنید که به سمت شما بیاید.

گفتند: آیا کافی نیست تو نامه ای بنویسی؟

گفت: نه؛ بلکه باید همۀ شما بنویسید.

[راوی] می گوید: آن گروه برای حسین بن علی علیه السلام، چنین نوشتند: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی، از طرف سلیمان بن صُرَد، مُسَیَّب بن نَجَبه، حبیب بن مظاهر، رِفاعة بن شَدّاد، عبد اللّه بن وال و گروهی از شیعیان مؤمن او.

امّا بعد، ستایش، خداوندی را که دشمن تو و دشمن پدرت را در هم شکست؛ آن جبّارِ سرکشِ غاصبِ ستمگر را که این امّت را نابود و پراکنده ساخت و بدون رضایت آنان، بر آنان حکومت کرد. نیکان آنها را کشت و اشرار آنها را باقی گذارد. از رحمت خدا دور باد، چنان که ثمود از رحمت خدا دور است!

به ما خبر رسیده که فرزندِ ملعون او، بدون مشورت و اجماع امّت و با ناآگاهی از حدیث ها [ی پیامبر صلی الله علیه و آله]، به حکومت نشسته است. ما به همراه شما نبرد می کنیم و جانمان را در راه شما فدا می سازیم. به سمت ما بیا، با سُرور و شادمانی، در امنیت و برکت، استوار و آقا، فرمانده فرمان بردار، امام و پیشوای هدایت پیشه؛ چرا که ما را امام و امیری جز نعمان بن بشیر نیست و او در قصرِ حکومتی، تنها و منزوی است. کسی در نماز جمعه اش شرکت نمی کند و کسی به همراه او به نماز عید نمی رود و کسی به وی مالیات نمی پردازد. او فرا می خواند؛ ولی کسی جوابش را نمی دهد. فرمان می دهد؛ ولی کسی اطاعتش نمی کند. اگر به ما خبر رسد که شما به سوی ما می آیی، او را بیرون می کنیم که روانۀ شام شود. پس به سوی ما بشتاب. امید است خداوند ما را به واسطۀ شما بر محور حقیقت، مجتمع گرداند. سلام و رحمت و برکت خدا بر تو - ای پسر پیامبر

ص:307

خدا - و نیرویی جز از جانب خدای برتر و بزرگ نیست».

آن گاه نامه را بست و مهر نمود و آن را به عبد اللّه بن سَبعِ هَمْدانی و عبد اللّه بن مِسمَع بَکری سپرد و آنها را به سوی حسین بن علی علیه السلام روانه کردند.

حسین علیه السلام نامۀ کوفیان را خواند و سکوت کرد و پاسخ آنها را نداد. پس از آن، قیس بن مُسهِر صیداوی، عبد الرحمان بن عبد اللّه ارحَبی و عُمارة بن عُبَیدِ سَلولی و عبد اللّه بن وال تمیمی، با حدود یکصد و پنجاه نامه بر ایشان وارد شدند و هر نامه از جانب دو نفر، یا سه نفر و یا چهار نفر بود که از او برای آمدن، دعوت کرده بودند. حسین علیه السلام در کار، درنگ می کرد و به آنان پاسخ نمی گفت.

پس از آن، هانی بن هانیِ سبیعی و سعید بن عبد اللّه حَنَفی، با این نامه که آخرین نامۀ کوفیان است، بر او وارد شدند: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی امیر مؤمنان، از جانب شیعیانش و شیعیان پدرش. امّا بعد، پس به سوی ما بشتاب. مردم، انتظار می کشند و نظری به غیر شما ندارند. بشتاب، بشتاب، ای پسر دختر پیامبر خدا! باغ ها سرسبزند، میوه ها رسیده اند، زمین، بارور شده و درختان به بار نشسته اند. هر گاه اراده کردی، بر ما فرود آی، که بر لشکری آماده، فرود می آیی. سلام و رحمت و برکات خدا بر تو و بر پدرت باد!».

حسین علیه السلام به هانی و سعید بن عبد اللّه حَنَفی فرمود: «بگویید چه کسانی بر این نامه توافق کرده اند؟».

گفتند: ای امیر مؤمنان! شَبَث بن رِبعی، حَجّار بن ابجَر، یزید بن حارث، یزید بن رُوَیم، عروة بن قیس، عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَیر بن عُطارِد، بر این نامه توافق کرده اند.

[راوی] می گوید: در این هنگام، حسین علیه السلام برخاست، وضو گرفت و دو رکعت نماز در میان رکن و مقام به جا آورد و چون از نمازْ فارغ شد، از خداوند، در بارۀ آنچه کوفیان نوشته اند، طلب خیر کرد و نمایندگان آنها را جمع کرد و به آنان فرمود: «جدّم پیامبر خدا را در خواب دیدم که مرا به کاری فرمان داد. من، آن را انجام می دهم. خداوند، تصمیم مرا خیر گرداند، که او ولیّ این کارها و توانا بر آنهاست، إن شاء اللّه تعالی».(1)

ص:308


1- (1) . اجتَمَعَتِ الشّیعَةُ فی دارِ سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ الخُزاعِیِّ، فَلَمّا تَکامَلوا فی مَنزِلِهِ قامَ فیهِم خَطیباً، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ وصَلّی عَلَی النّبِیِّ صلی الله علیه و آله وعَلی أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ ذَکَرَ أمیرَ المُؤمِنینَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ، فَتَرَحَّمَ عَلَیهِ وذَکَرَ مَناقِبَهُ الشَّریفَةَ، ثُمَّ قالَ: یا مَعشَرَ الشّیعَةِ! إنَّکُم قَد عَلِمتُم بِأَنَّ مُعاوِیَةَ قَد صارَ إلی رَبِّهِ، وقَدِمَ عَلی عَمَلِهِ، وسَیَجزیهِ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی بِما قَدَّمَ مِن خَیرٍ أو شَرٍّ، وقَد قَعَدَ فی مَوضِعِهِ ابنُهُ یَزیدُ - زادَهُ اللّهُ خِزیاً - وهذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام قَد خالَفَهُ وصارَ إلی مَکَّةَ خائِفاً مِن -

______________

ص:309

240. الأخبار الطوال: چون خبر مرگ معاویه و خارج شدن حسین بن علی علیه السلام به سوی مکّه، به کوفیان رسید، گروهی از شیعیان در منزل سلیمان بن صُرَد اجتماع کردند و توافق کردند که نامه ای برای حسین علیه السلام بنویسند و از او بخواهند به سوی آنان بیاید تا حکومت را به وی بسپارند و نعمان بن بشیر را بر کنار کنند. سپس این مطلب را نوشتند و نامه را همراه عبید اللّه بن سُبَیع هَمْدانی و عبد اللّه بن وَدّاک سُلَمی فرستادند. آنان حسین علیه السلام را در مکّه در دهم ماه رمضان، ملاقات کردند و نامه را به ایشان رساندند.

حسین علیه السلام هنوز آن روز را به پایان نرسانده بود که بِشر بن مُسهِر صیداوی و عبد الرحمان بن عُبَید ارحَبی بر ایشان وارد شدند و به همراه آنان، پنجاه نامه از بزرگان کوفه و رؤسای قبایل بود و هر نامه از سوی دو، سه و یا چهار نفر و بیشتر بود.

چون روز دیگر شد، هانی بن هانیِ سبیعی و سعید بن عبد اللّه خَثعَمی رسیدند که به همراه آنان نیز پنجاه نامه بود.

چون شب شد، سعید بن عبد اللّه ثقفی وارد شد و به همراه او یک نامه از سوی شَبَث بن رِبِعی، حَجّار بن ابجَر، یزید بن حارث، عَزرَة بن قیس، عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَیر بن عُطارِد بود.

اینان، رؤسای کوفیان بودند.

در این روزها نامه های کوفیان، پی در پی می رسید و نامه ها به اندازۀ دو خورجین شد.(1)

241. الفخریّ: چون [امام حسین علیه السلام] در مکّه مستقر شد، خبر امتناع ایشان از بیعت با یزید، به کوفیان رسید. مردم کوفه از بنی امیّه دل خوشی نداشتند، بویژه از یزید که دارای روشی زشت بود و

ص:310


1- (1) . لَمّا بَلَغَ أهلَ الکوفَةِ وَفاةُ مُعاوِیَةَ وخُروجُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی مَکَّةَ، اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِنَ الشّیعَةِ فی مَنزِلِ سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ، وَاتَّفَقوا عَلی أن یَکتُبوا إلَی الحُسَینِ علیه السلام یَسأَلونَهُ القُدومَ عَلَیهِم، لِیُسَلِّمُوا الأَمرَ إلَیهِ ویَطرِدُوا النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ، فَکَتَبوا إلَیهِ بِذلِکَ، ثُمَّ وَجَّهوا بِالکِتابِ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ سُبَیعٍ الهَمدانِیِّ وعَبدِ اللّهِ بنِ وَدّاکٍ السُلَمِیِّ، فَوافُوا الحُسَینَ علیه السلام بِمَکَّةَ لِعَشرٍ خَلَونَ مِن شَهرِ رَمَضانَ، فَأَوصَلُوا الکِتابَ إلَیهِ. ثُمَّ لَم یُمسِ الحُسَینُ علیه السلام یَومَهُ ذلِکَ حَتّی وَرَدَ عَلَیهِ بِشرُ بنُ مُسهِرٍ الصَّیداوِیُّ وعَبدُ الرَّحمنِ ابنُ عُبَیدٍ الأَرحَبِیُّ، ومَعَهُما خَمسونَ کِتاباً مِن أشرافِ أهلِ الکوفَةِ ورُؤَسائِها، کُلُّ کِتابٍ مِنها مِنَ الرَّجُلَینِ وَالثَّلاثَةِ وَالأَربَعَةِ بِمِثلِ ذلِکَ. فَلَمّا أصبَحَ وافاهُ هانِئُ بن هانِئٍ السَّبیعِیُّ وسَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِیُّ، ومَعَهُما أیضاً نَحوٌ مِن خَمسینَ کِتاباً. فَلَمّا أمسی أیضاً ذلِکَ الیَومَ وَرَدَ عَلَیهِ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الثَّقَفِیُّ، وَمَعَهُ کِتابٌ واحِدٌ مِن شَبَثِ بنِ رِبِعیٍّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرَ، ویَزیدَ بنِ الحارِثِ، وعَزرَةَ بنِ قَیسٍ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ، ومُحَمَّدِ بنِ عُمَیرِ بنِ عُطارِدٍ، وکانَ هؤُلاءِ الرُّؤَساءَ مِن أهلِ الکوفَةِ، فَتَتابَعَت عَلَیهِ فی أیّامٍ رُسُلُ أهلِ الکوفَةِ، ومِنَ الکُتُبِ ما مَلأََ مِنهُ خُرجَینِ (الأخبار الطوال: ص 229).

آشکارا مرتکب معاصی و زشتی ها می شد.

از این رو، باب نامه نگاری را با حسین علیه السلام گشودند و نامه های بسیار برایش نوشتند و از ایشان برای آمدن به کوفه دعوت کردند و نوشتند که ایشان را بر ضدّ بنی امیّه یاری خواهند داد و بر این کار، هم قسم شده اند. آنان، نامه های بسیار و پی در پی با این مضمون، ارسال داشتند.(1)

242. تذکرة الخواصّ - به نقل از واقدی -: چون حسین علیه السلام در مکّه مستقر شد و کوفیان از آن آگاه شدند، برای ایشان چنین نوشتند: به راستی که ما خود را وقف تو کرده ایم و در نمازِ والیان شرکت نمی کنیم. پس بر ما فرود آی که ما یکصد هزار نفریم. ستم در میان ما، همگانی شده و به غیر کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله، با ما رفتار می شود و ما امیدواریم که خداوند، ما را به واسطۀ شما بر محور حقیقت، مجتمع گرداند و ستم را به واسطۀ شما از ما دور سازد؛ چرا که شما به حکومت، سزاوارتر از یزید و پدر او هستید؛ یزیدی که ثروت این امّت را غصب کرد، می گساری کرد، اهل تنبور و بوزینه باز است و دین را به بازی گرفته است.(2)

243. تاریخ الیعقوبی: حسین علیه السلام به مکّه رفت و چند روز از اقامتش در مکّه گذشت که مردم عراق برایش نامه نوشتند و نمایندگان پی در پی به سویش روانه کردند، و آخرین نامه ای که به ایشان رسید، نامه ای بود که هانی بن ابی هانی و سعید بن عبد اللّه خثعمی [، با این مضمون] آورده بودند: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی، از طرف شیعیان مؤمن و مسلمانش. امّا بعد، به سوی ما بشتاب. به راستی که مردم، انتظار شما را می کشند و پیشوایی جز شما ندارند. شتاب کنید، شتاب کنید. والسلام!».(3)

ص:311


1- (1) . لَمَّا استَقَرَّ [الحُسَینُ علیه السلام] بِمَکَّةَ اتَّصَلَ بِأَهلِ الکوفَةِ تَأَبّیهِ مِن بَیعَةِ یَزیدَ، و کانوا یَکرَهونَ بَنی امَیَّةَ خُصوصاً یَزیدَ؛ لِقُبحِ سیرَتِهِ ومُجاهَرَتِهِ بِالمَعاصی، وَاشتِهارِهِ بِالقَبائِحِ. فَراسَلُوا الحُسَینَ علیه السلام وکَتَبوا إلَیهِ الکُتُبَ یَدعونَهُ إلی قُدومِ الکوفَةِ، ویَبذُلونَ لَهُ النُّصرَةَ عَلی بنی امَیَّةَ، وَاجتَمَعوا وتَحالَفوا عَلی ذلِکَ، وتابَعُوا الکُتُبَ إلَیهِ فی هذَا المَعنی (الفخری: ص 114).
2- (2) . لَمَّا استَقَرَّ الحُسَینُ علیه السلام بِمَکَّةِ وعَلِمَ بِهِ أهلُ الکوفَةِ، کَتَبوا إلَیهِ یَقولونَ: إنّا قَد حَبَسنا أنفُسَنا عَلَیکَ، ولَسنا نَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَ الوُلاةِ، فَاقدَم عَلَینا فَنَحنُ فی مِئَةِ ألفٍ، فَقَد فَشا فینَا الجَورُ، وعُمِلَ فینا بِغَیرِ کِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِیَّهِ، ونَرجو أن یَجمَعَنَا اللّهُ بِکَ عَلَی الحَقِّ، ویَنفی عَنّا بِکَ الظُّلمَ، فَأَنتَ أحَقُّ بِهَذَا الأَمرِ مِن یَزیدَ وأبیهِ الَّذی غَصَبَ الاُمَّةَ فَیئَها، وشَرِبَ الخَمرَ، ولَعِبَ بِالقُرودِ وَالطَّنابیرِ، وتَلاعَبَ بِالدّینِ (تذکرة الخواصّ: ص 237. نیز، ر. ک: مروج الذهب: ج 3 ص 64).
3- (3) . خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَکَّةَ، فَأَقامَ بِها أیّاماً، وکَتَبَ أهلُ العِراقِ إلَیهِ، ووَجَّهوا بِالرُّسلِ عَلی إثرِ الرُّسلِ، فَکانَ آخِرُ کِتابٍ وَرَدَ عَلَیهِ مِنهُم کِتابَ هانِئِ بنِ أبی هانِئٍ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِیِّ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ مِن شیعَتِهِ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ، أمّا بَعدُ فَحَیَّهَلا؛ فَإِنَّ النّاسَ یَنتَظِرونَکَ، لا إمامَ لَهُم غَیرُکَ، فَالعَجَلَ ثُمَّ العَجَلَ، وَالسَّلامُ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 241).
4/3 فرستاده شدن نمایندۀ ویژۀ امام به همراه نامه به کوفه

244. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام به دنبال پسر عمویش، مسلم بن عقیل، فرستاد و به وی پیغام داد: به سمت کوفه حرکت کن و در بارۀ نامه هایی که به من نوشته اند، بررسی کن، که اگر این نامه ها حقیقت دارند، به سمت آنان حرکت کنیم.(1)

245. أنساب الأشراف: قاصدان، پی در پی آمدند و نزد او (حسین علیه السلام) اجتماع کردند و ایشان به آخرین نامۀ آنان پاسخ داد و به آنان اعلام نمود که مسلم بن عقیل بن ابی طالب را فرستاده تا اوضاع و احوال را بررسی کند و وضعیت مردم و رأی و نظر آنان را برایش بنویسد.(2)

246. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخارق راسبی -: حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را فرا خواند و او را به همراه قیس بن مُسهِر صیداوی، عُمارة بن عُبَید سَلولی و عبد الرحمان بن عبد اللّه بن کَدِن ارحَبی به سمت کوفه روانه کرد. وی را به پروا کردن از خدا، مخفی نگه داشتن مسئله و مهربانی با مردم، سفارش کرد [و فرمود] که اگر دید مردم، اتّحاد و یک پارچگی دارند، به سرعت به وی خبر دهد.(3)

247. الأخبار الطِّوال: حسین علیه السلام برای همۀ آنان، یک نامه نوشت و آن را به هانی بن هانی و سعید بن عبد اللّه سپرد. متن نامه، چنین است: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به هر یک از دوستان و شیعیانم در کوفه که این نامه به وی می رسد. سلام بر شما! امّا بعد، نامه های شما به دستم رسید و از علاقه مندی تان به آمدنم نزد شما، خبردار شدم. اینک برادر و پسر عمو و فردی مورد اعتماد از خاندانم، [یعنی] مسلم بن عقیل را به سوی شما می فرستم تا واقعیت امور را به دست آورد و برای من از آنچه در بارۀ اجتماع و اتّحاد شما دستگیرش می شود، بنویسد. اگر

ص:312


1- (1) . بَعَثَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ ابنِ عَمِّهِ، فَقالَ لَهُ: سِر إلَی الکوفَةِ فَانظُر ما کَتَبوا بِهِ إلَیَّ، فَإِن کانَ حَقّاً خَرَجنا إلَیهِم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 347، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 590).
2- (2) . تَلاحَقَتِ الرُّسُلُ کُلُّها وَاجتَمَعَت عِندَهُ [أی عِندَ الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام]، فَأَجابَهُم عَلی آخِرِ کُتُبِهِم، وأعلَمَهُم أن قَد قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، لِیَعرِفَ طاعَتَهُم وأمرَهُم ویَکتُبَ إلَیهِ بِحالِهِم ورَأیِهِم (أنساب الأشراف: ج 3 ص 370. نیز، ر. ک: تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 242).
3- (3) . دَعَا [الحُسَینُ] علیه السلام مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَسَرَّحَهُ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ وعُمارَةَ بنِ عُبَیدٍ السَّلولِیِّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الکَدِنِ الأَرحَبِیِّ، فَأَمَرَهُ بِتَقوَی اللّهِ وکِتمانِ أمرِهِ وَاللُّطفِ، فَإِن رَأَی النّاسَ مُجتَمِعینَ مُستَوسِقینَ عَجَّلَ إلَیهِ بِذلِکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 354؛ الإرشاد: ج 2 ص 39).

واقعیت، چنان بود که در نامه ها نوشته بودید و نمایندگانِ شما به من خبر دادند، به زودی بر شما وارد می شوم، اگر خدا بخواهد. والسلام!».

مسلم بن عقیل به همراه حسین علیه السلام از مدینه به مکّه آمده بود. حسین علیه السلام به وی فرمود: «پسر عمو! در نظر دارم به کوفه ره بسپاری و در آنچه مردمِ آن جا بر آن اجتماع کرده اند، بنگری. اگر واقعیت، چنان بود که نامه هایشان خبر می دهد، به سرعت برایم نامه بنویس تا در اسرع وقت، خودم را به تو برسانم؛ و اگر جز آن بود، به سرعت، باز گرد».(1)

248. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانی -: [حسین علیه السلام] به همراه هانی بن هانیِ سبیعی و سعید بن عبد اللّه حَنَفی - که آخرین فرستادگان کوفیان بودند -، نامه ای فرستاد: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به جمعیت مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، هانی و سعید، نامه های شما را برایم آوردند و این دو، آخرین فرستادگان شما به سوی من بودند. تمام داستان و آنچه را بازگو کرده بودید، دانستم و سخن تمامتان، این بود که: ما را پیشوایی نیست. نزد ما بیا.

شاید خداوند به واسطۀ تو، ما را بر محور حق و راستی، متّحد گرداند.

به راستی که برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتمادم را از خاندانم، به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا شرح احوال و آرا و مسائلتان را برایم بنویسد. اگر برایم نوشت که رأی اکثریت و نخبگان و خردمندانِ شما، آن گونه است که فرستادگانِ شما بازگو کردند و در نامه هایتان خواندم، به زودی به سوی شما می آیم، اگر خدا بخواهد.

به جانم سوگند که پیشوا نیست، مگر کسی که عامل به کتاب خدا، پایبند به انصاف، ملتزم به حقیقت و سرسپردۀ ذات خداوند باشد. والسلام!».(2)

ص:313


1- (1) . کَتَبَ الحُسَینُ علیه السلام إلَیهِم جَمیعاً واحِداً، ودَفَعَهُ إلی هانِئِ بنِ هانِئٍ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ، نُسخَتُهُ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مَن بَلَغَهُ کِتابی هذا مِن أولِیائِهِ وشیعَتِهِ بِالکوفَةِ، سَلامٌ عَلَیکُم. أمّا بَعدُ، فَقَد أتَتنی کُتُبُکُم، وفَهِمتُ ما ذَکَرتُم مِن مَحَبَّتِکُم لِقُدومی عَلَیکُم، وإنّی باعِثٌ إلَیکُم بِأَخی وَابنِ عَمّی وثِقَتی مِن أهلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ لِیَعلَمَ لی کُنهَ أمرِکُم، ویَکتُبَ إلَیَّ بِما یَتَبَیَّنُ لَهُ مِنِ اجتِماعِکُم، فَإِن کانَ أمرُکُم عَلی ما أتَتنی بِهِ کُتُبُکُم وأخبَرَتنی بِهِ رُسُلُکُم أسرَعتُ القُدومَ عَلَیکُم إن شاءَ اللّهُ، وَالسَّلامُ. وقَد کانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ خَرَجَ مَعَهُ مِنَ المَدینَةِ إلی مَکَّةَ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یَابنَ عَمِّ، قَد رَأَیتُ أن تَسیرَ إلَی الکوفَةِ، فَتَنظُرَ مَا اجتَمَعَ عَلَیهِ رَأیُ أهلِها، فَإِن کانوا عَلی ما أتَتنی بِهِ کُتُبُهُم فَعَجِّل عَلَیَّ بِکِتابِکَ لاُِسرِعَ القُدومَ عَلَیکَ، وإن تَکُنِ الاُخری فَعَجِّلِ الِانصِرافَ (الأخبار الطوال: ص 230).
2- (2) . کَتَبَ [الحُسَینُ علیه السلام] مَعَ هانِئِ بنِ هانِئٍ السَّبیعِیِّ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیِّ - وکانا آخِرَ الرُّسُلِ -: -

249. الفتوح: گزارش نامۀ حسین بن علی علیه السلام به کوفیان [، این است]: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به جماعت مؤمنان. سلام بر شما! امّا بعد، هانی بن هانی و سعید بن عبد اللّه، نامه های شما را برایم آوردند و آن دو، آخرین فرستادگان شما به سوی من بودند. آنچه را که گفتید و نوشتید، دانستم و در آنچه می پسندید، کوتاهی نخواهم کرد. اینک برادر، پسر عمو و فرد مورد اعتمادم از خاندانم، [یعنی] مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم که شرح احوال و آرای شما و رأی خردمندان و نخبگان شما را برایم بنویسد و او ره سپار به سوی شماست، إن شاء اللّه. والسلام! و نیرویی جز از جانب خداوند نیست.

اگر شما آن گونه بودید که فرستادگانِ شما خبر داده اند و در نامه هایتان خواندم، پس به همراه پسر عمویم به پا خیزید و با او بیعت کنید، او را یاری دهید و تنهایش مگذارید.

به جانم سوگند، پیشوایی که با کتاب خدا به عدالت رفتار کند و انصاف ورزد، مانند کسی نیست که به غیر حق، حکمرانی می کند و خودش، راه را نیافته و نمی تواند دیگران را هدایت کند.

خداوند، ما و شما را بر محور هدایت، گرد آورَد و همۀ ما را با تقوا همراه سازد! به راستی که او به هر چه بخواهد، لطف می کند. سلام خدا و رحمت و برکات او بر شما باد!».

آن گاه نامه را پیچید و مُهر کرد و مسلم بن عقیل را فرا خواند و نامه را به وی داد و به وی فرمود: «من، تو را به سوی کوفه می فرستم و اینها نامه های آنان برای من است. خداوند، کار تو را آن گونه که دوست دارد و می پسندد، تقدیر خواهد کرد. امیدوارم من و تو در رتبۀ شهدا قرار بگیریم.

به برکت [یاد] خدا، حرکت کن تا وارد کوفه شوی. وقتی به کوفه رسیدی، در خانۀ مطمئن ترینِ مردمان، فرود آی و مردم را به پیروی از من و دوری از خاندان ابو سفیان فرا بخوان.

اگر دیدی مردم بر بیعت با من توافق دارند، سریع به من خبر بده تا بر اساس آن، عمل کنم، به

ص:314

خواست خداوند متعال».

آن گاه حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و خداحافظی نمود و هر دو گریستند.(1)

250. البدایة و النهایة: تمام فرستادگان [کوفیان] به همراه نامه های آنان، نزد حسین علیه السلام اجتماع کردند....

در این هنگام، پسر عمویش مسلم بن عقیل بن ابی طالب را روانۀ عراق ساخت تا حقیقت امور را برایش آشکار گرداند و چنانچه [دعوت ها] حتمی بود و امور از پشتوانه و تدبیر برخوردار بود، به دنبال ایشان بفرستد تا با خاندان و بستگان، حرکت کند و وارد کوفه شود و بر دشمنان، پیروز گردد. امام علیه السلام این مطلب را در نامه ای به همراه مسلم برای مردم عراق فرستاد.(2)

251. الملهوف - پس از گزارش نامه هایی که از کوفیان به امام حسین علیه السلام رسید -: حسین علیه السلام به هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللّه حنفی فرمود: «به من خبر دهید که چه کسانی بر این نامه ای که به دستم رسید، اجتماع و هم رأیی دارند؟».

گفتند: ای پسر پیامبر خدا! شَبَث بن رِبْعی، حَجّار بن ابجَر، یزید بن حارث، یزید بن رُوَیم، عُروة بن قیس، عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَیر بن عُطارِد.

[راوی] می گوید: در این هنگام، حسین علیه السلام برخاست و میان رکن و مقام، دو رکعت نماز

ص:315


1- (1) . ذِکرُ کِتابِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی أهلِ الکوفَةِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَی المَلأَِ مِنَ المُؤمِنینَ، سَلامٌ عَلَیکُم! أمّا بَعدُ، فَإِنَّ هانِئَ بنَ هانِئٍ وسَعیدَ بنَ عَبدِ اللّهِ قَدِما عَلَیَّ بِکُتُبِکُم فَکانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَیَّ مِن عِندِکُم، وقَد فَهِمتُ الَّذی قَد قَصَصتُم وذَکَرتُم ولَستُ اقَصِّرُ عَمّا أحبَبتُم، وقَد بَعَثتُ إلَیکُم أخی وَابنَ عَمّی وثِقَتی مِن أهلِ بَیتی مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، وقَد أمَرتُهُ أن یَکتُبَ إلَیَّ بِحالِکُم ورَأیِکُم ورَأیِ ذَوِی الحِجا وَالفَضلِ مِنکُم، وهُوَ مُتَوَجِّهٌ إلی ما قِبَلَکُم إن شاءَ اللّهُ تَعالی وَالسَّلامُ، ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ، فَإِن کُنتُم عَلی ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُکُم وقَرَأتُ فی کُتُبِکُم فَقوموا مَعَ ابنِ عَمّی وبایِعوهُ وَانصُروهُ ولا تَخذُلوهُ. فَلَعَمری لَیسَ الإِمامُ العادِلُ بِالکِتابِ وَالعادِلُ بِالقِسطِ کَالَّذی یَحکُمُ بِغَیرِ الحَقِّ ولا یَهدی ولا یَهتَدی، جَمَعَنَا اللّهُ وإیّاکُم عَلَی الهُدی، وألزَمَنا وإیّاکُم کَلِمَةَ التَّقوی، إنَّهُ لَطیفٌ لِما یَشاءُ، وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ. ثُمَّ طَوَی الکِتابَ وخَتَمَهُ، ودَعا بِمُسلمِ بنِ عَقیلٍ فَدَفَعَ إلَیهِ الکِتابَ، وقالَ لَهُ: إنّی مُوَجِّهُکَ إلی أهلِ الکوفَةِ وهذِهِ کُتُبُهُم إلَیَّ، وسَیَقضِی اللّهُ مِن أمرِکَ ما یُحِبُّ ویَرضی، وأنَا أرجو أن أکونَ أنَا وأنتَ فی دَرَجَةِ الشُّهَداءِ، فَامضِ عَلی بَرَکَةِ اللّهِ حَتّی تَدخُلَ الکوفَةَ، فَإِذا دَخَلتَها فَانزِل عِندَ أوثَقِ أهلِها، وَادعُ النّاسَ إلی طاعَتی وَاخذُلهُم عَن آلِ أبی سُفیانَ، فَإِن رَأَیتَ النّاسَ مُجتَمِعینَ عَلی بَیعَتی فَعَجِّل لی بِالخَبَرِ حَتّی أعمَلَ عَلی حَسَبِ ذلِکَ إن شاءَ اللّهُ تَعالی. ثُمَّ عانَقَهُ الحُسَینُ علیه السلام ووَدَّعَهُ وبَکَیا جَمیعاً (الفتوح: ج 5 ص 30، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 195).
2- (2) . اجتَمَعَتِ الرُّسُلُ کُلُّها بِکُتُبِها عِندَ الحُسَینِ علیه السلام... فَعِندَ ذلِکَ بَعَثَ ابنَ عَمِّهِ مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ إلَی العِراقِ، لِیَکشِفَ لَهُ حَقیقَةَ هذَا الأَمرِ وَالاِتِّفاقِ، فَإِن کانَ مُتَحَتِّماً وأمراً حازِماً مُحکَماً بَعَثَ إلَیهِ لِیَرکَبَ فی أهلِهِ وذَویهِ، ویَأتِیَ الکوفَةَ لِیَظفَرَ بِمَن یُعادیهِ؛ وکَتَبَ مَعَهُ کِتاباً إلی أهلِ العِراقِ بِذلِکَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 152).

به جا آورد و از خداوند در این کار، طلب خیر کرد. سپس مسلم را فرا خواند و او را از اوضاع و احوال، باخبر ساخت و به همراه مسلم، جواب نامه های کوفیان را نوشت و به آنان وعدۀ رفتن به کوفه داد و مطلبی به این مضمون نگاشت: «پسر عمویم مسلم بن عقیل را به جانب شما روانه کردم تا احوال و آرای شما را برایم گزارش کند».(1)

252. تذکرة الخواصّ - به نقل از ابن اسحاق -: تمام فرستادگان، در مکّه نزد حسین علیه السلام گرد آمدند. در این هنگام، [امام علیه السلام] مسلم بن عقیل را به سوی آنان فرستاد و نامه ای به همراه وی [به این شرح] نوشت: «به راستی که برادر، پسر عمو و فرد مورد اعتمادم از خاندانم را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم که احوال شما را برایم بنویسد. پس اگر برایم بنویسد که رأی اکثریت شما و خردمندانِ شما، آن گونه است که فرستادگان شما خبر آوردند، به سمت شما می آیم، و گرنه نخواهم آمد. والسلام!».

آن گاه مسلم بن عقیل را خواست و او را به همراه قیس بن مُسهِر صیداوی و عُمارة بن عبد اللّه سَلولی و عبد الرحمان بن عبد اللّه ارحَبی، [به کوفه] روانه کرد و به وی دستور داد جریان را مخفی بدارد.(2)

253. مثیر الأحزان - به نقل از شعبی -: در این هنگام، [امام حسین علیه السلام] پاسخ نامه های آنان را داد و آنان را به پذیرش، امیدوار ساخت و به آنان وعده داد به زودی خواهد رسید و نیز نوشت: «پسر عمویم، مسلم بن عقیل، حرکت کرده تا گزارش اوضاع و دیدگاه های خوب شما را به من خبر دهد و به جانم سوگند، پیشوا نیست، مگر کسی که عامل به کتاب خدا و برپا کنندۀ انصاف و ملتزم به دین

ص:316


1- (1) . فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِهانِئِ بنِ هانِئِ السَّبِیعیِّ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیِّ: خَبِّرانی مَنِ اجتَمَعَ عَلی هذَا الکِتابِ الَّذی وَرَدَ عَلَیَّ مَعَکُما؟ فَقالا: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، وحَجّارُ بنُ أبجَرَ، ویَزیدُ بنُ الحارِثِ، ویَزیدُ بنُ رُوَیمٍ، وعُروَةُ بنُ قَیسٍ، وعَمرُو بنُ الحَجّاجِ، ومُحَمَّدُ بنُ عُمَیرِ بنِ عُطارِدٍ. قالَ: فَعِندَها قامَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی رَکعَتَینِ بَینَ الرُّکنِ وَالمَقامِ وَسأَلَ اللّهَ الخِیَرَةَ فی ذلِکَ. ثُمَّ دَعا بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وأطلَعَهُ عَلَی الحالِ، وکَتَبَ مَعَهُ جَوابَ کُتُبِهِم یَعِدُهُم بِالوُصولِ إلَیهِم ویَقولُ لَهُم ما مَعناهُ: قَد نَفَذتُ إلَیکُمُ ابنَ عَمّی مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ لِیُعَرِّفَنی ما أنتُم عَلَیهِ مِنَ الرَّأیِ (الملهوف: ص 106، مثیر الأحزان: ص 26).
2- (2) . اجتَمَعَتِ الرُّسُلُ کُلُّها بِمَکَّةَ عِندَهُ [أی عِندَ الحُسَینِ علیه السلام] فَحینَئِذٍ بَعَثَ إلَیهِم مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ وکَتَبَ مَعَهُ کِتاباً: قَد بَعَثتُ إِلَیکُم أخی وَابنَ عَمّی وثِقَتی مِن أهلِ بَیتی، وأمَرتُهُ أن یَکتُبَ إلَیَّ بِحالِکُم، فَإِن کَتَبَ إلَیَّ أنَّهُ قَدِ اجتَمَعَ رَأیُ مَلَئِکُم وذِی الحِجا مِنکُم عَلی مِثلِ ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُکُم قَدِمتُ عَلَیکُم، وإلّا لَم أقدَم، وَالسَّلامُ. ثُمَّ دَعا مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ فَبَعَثَهُ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ وعُمارَةَ بنِ عَبدِ اللّهِ السَّلولِیِّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَرحَبِیِّ، وأمَرَهُ بِکِتمانِ الأَمرِ (تذکرة الخواصّ: ص 244).

حق باشد و خود را وقف ذات خداوند کند» و به مسلم دستور داد به همراه نامه به کوفه برود.(1)

254. مقاتل الطالبیّین - به نقل از ابو اسحاق -: چون به کوفیان، خبر رسید که حسین علیه السلام به مکّه آمده و با یزید بیعت نمی کند، گروهی از جانب آنان به سمت او حرکت کردند - و رئیس آنان، ابو عبد اللّه جَدَلی بود - و شَبَث بن رِبعی و سلیمان بن صُرَد و مُسَیَّب بن نَجَبه و سرشناسان کوفیان، برایش نامه نوشتند و از او برای بیعت و کنار گذاردن یزید، دعوت کردند.

ایشان در جواب آنان فرمود: «برادر و پسر عمویم را به همراه شما می فرستم. اگر برایم بیعت گرفت و از مردم، آن چنان گزارش داد که در نامه ها نوشته اند، نزد آنان خواهم رفت».

آن گاه مسلم بن عقیل را فرا خواند و فرمود: «به جانب کوفه حرکت کن. اگر دیدی بر آنچه نوشته اند، اتّفاق دارند و امور را برای قیام، مهیّا دیدی، نظر خود را برایم بنویس».

مسلم، وارد کوفه شد و شیعیان به نزد او آمدند و از آنان برای حسین علیه السلام بیعت گرفت.(2)

5/3 یاری خواستن امام (علیه السلام) از اهل بصره
5/3-1 نامۀ امام علیه السلام به سرشناسان بصره

255. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عثمان نَهْدی -: حسین علیه السلام نامه ای نوشت و آن را به وسیلۀ یکی از دوستداران اهل بیت - که سلیمانْ نام داشت - برای سران پنج قبیلۀ بصره [یعنی: عالیه، بکر بن وائل، تمیم، عبد القیس و ازْد] و نیز بزرگان آنها فرستاد. او نامه را به نام مالک بن مِسمَع بَکری، احنف بن قیس،(3) مُنذِر بن جارود،(4) مسعود بن عمرو، قیس بن هَیثَم و عمرو بن عبید اللّه بن مَعمَر

ص:317


1- (1) . عِندَ ذلِکَ رَدَّ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام] جَوابَ کُتُبِهِم یُمَنّیهِم بِالقَبولِ ویَعِدُهُم بِسُرعَةِ الوُصولِ: وإنَّهُ قَد جاءَ ابنُ عَمّی مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ لِیُعَرِّفَنی ما أنتُم عَلَیهِ مِن رَأیٍ جَمیلٍ. ولَعَمری مَا الإِمامُ إلَّاالعامِلُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسطِ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفسَهُ فی ذاتِ اللّهِ. وأمَرَ مُسلِماً بِالتَّوَجُّهِ بِالکِتابِ إلَی الکوفَةِ (مثیر الأحزان: ص 26، بحار الأنوار: ج 44 ص 337).
2- (2) . لَمّا بَلَغَ أهلَ الکوفَةِ نُزولُ الحُسَینِ علیه السلام مَکَّةَ وأنَّهُ لَم یُبایِع لِیَزیدَ، وَفَدَ إلَیهِ وَفدٌ مِنهُم، عَلَیهِم أبو عَبدِ اللّهِ الجَدَلِیُّ، وکَتَبَ إلَیهِ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ وسُلَیمانُ بنُ صُرَدٍ وَالمُسَیَّبُ بنُ نَجَبَةَ ووُجوهُ أهلِ الکوفَةِ یَدعونَهُ إلی بَیعَتِهِ وخَلعِ یَزیدَ، فَقالَ لَهُم: أبعَثُ مَعَکُم أخی وَابنَ عَمّی، فَإِذا أخَذَ لی بَیعَتی وأتانی عَنهُم بِمِثلِ ما کَتَبوا بِهِ إلَیَّ قَدِمتُ عَلَیهِم. ودَعا مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَقالَ: اشخَص إلَی الکوفَةِ، فَإِن رَأَیتَ مِنهُمُ اجتِماعاً عَلی ما کَتَبوا ورَأَیتَهُ أمراً تَرَی الخُروجَ مَعَهُ فَاکتُب إلَیَّ بِرَأیِکَ. فَقَدِمَ مُسلِمٌ الکوفَةَ وأتَتهُ الشّیعَةُ، فَأَخَذَ بَیعَتَهُم لِلحُسَینِ علیه السلام (مقاتل الطالبیّین: ص 99).
3- (3) . احنف بن قیس بن معاویۀ تمیمی سعدی، ابو بحر بصری، که نامش را ضحّاک و برخی «صخر» گفته اند، در زمان ūپیامبر صلی الله علیه و آله اسلام آورد؛ ولی ایشان را ندید. او به بردباری و آقایی، شهره است. از فرماندهان لشکر عمر در فتح خراسان و فرماندهان لشکر عثمان در فتح مرو بود. در جنگ جَمَل به همراه چهارهزار نفر از قبیله اش، از جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام دست کشید و از سپاهیان همراه عایشه، کناره گیری کرد. او از فرماندهان لشکر امیر مؤمنان در جنگ صفّین بود. وی جایگاه نیکویی نزد معاویه داشت؛ ولی از ستایش امیر مؤمنان علیه السلام و مدح ایشان کوتاه نمی آمد. امام حسین علیه السلام قبل از قیام، با وی مکاتبه کرد؛ ولی جوابی نداد. وی دوست مُصعَب بن زبیر بود و از همین جهت در مسیر کوفه با او همراهی کرد. او در سال 67 ق، از دنیا رفت.
4- (4) . منذر بن جارود معلّی عبدی، در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و از اصحاب امام علی علیه السلام و از فرماندهان سپاه امام علیه السلام در جنگ جمل بود. امام علی علیه السلام او را به ولایت اصطخر برگزید و او در برخی کارهای آن ولایت، خیانت ورزید و در بیت المال تصرّف نمود. امام علیه السلام نیز نامه ای به وی نوشت و او را سرزنش کرد (ر. ک: نهج البلاغه: نامۀ 71). وقتی امام حسین علیه السلام به تعدادی از بزرگان بصره نامه نوشت و آنان را به یاری خواند، مُنذر در میان آنان بود. همۀ آنان نامۀ امام علیه السلام را پنهان کردند، جز او که آن را به عبید اللّه بن زیاد، خبر داد و او دخترش را هم به همسری عبید اللّه در آورده بود. عبید اللّه، فرستادۀ امام علیه السلام را کشت و او را در دوران فرمان روایی یزید بن معاویه حاکم هند کرد. وی در اواخر سال 61 یا اوّل سال 62 ق، در همان جا در گذشت.

نوشت و نامه به صورت یک نسخه (متن واحد) به تمام بزرگان بصره چنین بود: «امّا بعد، به راستی که خداوند، محمّد صلی الله علیه و آله را بر خلقش برگزید و او را به نبوّت، کرامت بخشید و برای رسالت، انتخاب کرد. سپس او را به سوی خود بُرد. او برای بندگان، خیرخواهی کرد و آنچه را بِدان مأمور بود، رساند. ما، خاندان او، نزدیکان او، جانشینان او و وارثانش بودیم و سزاوارترینِ مردم به جانشینی او در میان مردم هستیم. دیگران، این مقام را برای خود گرفتند و ما بِدان، تن دادیم و از اختلاف، پرهیز کردیم و آرامش را دوست داشتیم. ما می دانیم که در این مقام، از دیگرانی که آن را به دست گرفتند، سزاوارتریم. [گذشتگان،] رفتاری نیک داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقیقت بودند. خداوند، آنان را بیامرزد و ما و آنان را مشمول غفران خود سازد!

اینک، فرستاده ام را به همراه این نامه به سوی شما می فرستم و شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله فرا می خوانم. به راستی که سنّت، از میان رفته است و بدعت ها زنده شده اند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه درست، هدایت می کنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!».

هر یک از بزرگان بصره که این نامه را خواند، آن را پنهان کرد، بجز مُنذِر بن جارود که گمان بُرد این از نیرنگ های عبید اللّه است. از این رو، فرستادۀ امام علیه السلام را به همراه نامه در شبانگاهی که صبحش عبید اللّه می خواست به کوفه برود، نزد وی آورد و نامه را برای عبید اللّه خواند.

عبید اللّه، گردن فرستادۀ حسین علیه السلام را زد و بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و

ص:318

سپس گفت: امّا بعد، به خدا سوگند، مرا از سختی، باکی نیست و بیدی نیستم که از باد بلرزم.

دشمن را می کوبم و هماوردم را نابود می کنم. هر کس می خواهد، امتحان کند!

ای مردم بصره! به راستی که امیر مؤمنان، مرا والی کوفه ساخته و من سپیده دم به سمت کوفه می روم و عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را به جای خود گمارده ام. مبادا [با او] مخالفت کنید، یا [بر ضدّ او] جوسازی نمایید. به خدای یگانه سوگند که اگر بفهمم کسی [با او] مخالفت کرده، خودش را و رئیسش را و همراهش را خواهم کشت و نزدیک را به گناه دور، کیفر خواهم کرد تا همه مطیع من شوید و در میان شما، مخالف و اختلاف افکن نباشد. من پسر زیادم، از همه به او شبیه ترم و شباهت به دایی و پسر عمو، مرا از این روحیّه، جدا نساخته است.(1)

آن گاه از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان بن زیاد را به جای خود نشاند و به سمت کوفه آمد و مسلم بن عمرو باهلی و شَریک بن اعوَر،(2) همراه او بودند.(3)

ص:319


1- (1) . یا: شباهت [کسی از شما] به دایی و پسر عمو [ی من]، مرا از مجازات او، منصرف نمی کند!
2- (2) . شَریک بن اعوَر حارثی سُلَمی نخعی مَذحِجی همْدانی، از یاران امام علی علیه السلام بود. وی در جنگ جَمَل و صفّین، در کنار امام علیه السلام حضور داشت. او که بزرگ قبیله اش بود، نزد معاویه آمد و معاویه او را به خاطر نامش (شریک)، سرزنش و مسخره کرد. شریک هم جوابی گزنده به وی داد و شعری سرود و او را تحقیر کرد. معاویه او را سوگند داد که دیگر سکوت کند و آن گاه، او را به خود نزدیک کرد و خشنود ساخت. او نزد ابن زیاد، محترم بود و شیعه ای متعصّب بود.
3- (3) . کَتَبَ حُسَینٌ علیه السلام مَعَ مَولیً لَهُم یُقالُ لَهُ سُلَیمانُ، وکَتَبَ بِنُسخَةٍ إلی رُؤوسِ الأَخماسِ بِالبَصرَةِ وإلَی الأَشرافِ، فَکَتَبَ إلی مالِکِ بنِ مِسمَعٍ البَکرِیِّ، وإلَی الأَحنَفِ بنِ قَیسٍ، وإلَی المُنذِرِ بنِ الجارودِ، وإلی مَسعودِ بنِ عَمرٍو، وإلی قَیسِ بنِ الهَیثَمِ، وإلی عَمرِو بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ، فَجاءَت مِنهُ نُسخَةٌ واحِدَةٌ إلی جَمیعِ أشرافِها: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ اصطَفی مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَلی خَلقِهِ وأکرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیهِ، وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ وبَلَّغَ ما ارسِلَ بِهِ صلی الله علیه و آله، وکُنّا أهلَهُ وأولِیاءَهُ وأوصِیاءَهُ ووَرَثَتَهُ وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فی النّاسِ، فَاستَأثَرَ عَلَینا قَومُنا بِذلِکَ فَرَضینا، وکَرِهنَا الفُرقَةَ، وأحبَبنَا العافِیَةَ، ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِکَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَینا مِمَّن تَوَلّاهُ، وقَد أحسَنوا وأصلَحوا وتَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللّهُ وغَفَرَ لَنا ولَهُم، وقَد بَعَثتُ رَسولی إلَیکُم بِهذَا الکِتابِ، وأنَا أدعوکُم إلی کِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله، فَإِنَّ السُّنَّةَ قد امیتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد احیِیَت، وإن تَسمَعوا قَولی وتُطیعوا أمری أهدِکُم سَبیلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَةُ اللّهِ. فَکُلُّ مَن قَرَأَ ذلِکَ الکِتابَ مِن أشرافِ النّاسِ کَتَمَهُ، غَیرَ المُنذِرِ بنِ الجارودِ فَإِنَّهُ خَشِیَ بِزَعمِهِ أن یَکونَ دَسیساً مِن قِبَلِ عُبَیدِ اللّهِ، فَجاءَهُ بِالرَّسولِ مِنَ العَشِیَّةِ الَّتی یُریدُ صَبیحَتَها أن یَسبِقَ إلَی الکوفَةِ وأقرَأَهُ کِتابَهُ، فَقَدَّمَ الرَّسولَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وصَعِدَ عُبَیدُ اللّهِ مِنبَرَ البَصرَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَوَاللّهِ ما تُقرَنُ بِیَ الصَّعبَةُ ولا یُقَعقَعُ لی بِالشِّنانِ، وإنّی لَنِکلٌ لِمَن عادانی، وسَمٌّ لِمَن حارَبَنی، أنصَفَ القارَةَ مَن راماها. یا أهلَ البَصرَةِ! إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ وَلّانِیَ الکوفَةَ وأنَا غادٍ إلَیهَا الغَداةَ، وقَدِ استَخلَفتُ عَلَیکُم عُثمانَ بنَ زیِادِ بنِ أبی سُفیانَ، وإیّاکُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ، فَوَالَّذی لا إلهَ غَیرُهُ لَئِن بَلَغَنی عَن رَجُلٍ مِنکُم خِلافٌ لأََقتُلَنَّهُ وَعریفَهُ ووَلِیَّهُ، ولآَخُذَنَّ الأَدنی بِالأَقصی، حَتّی تَستَمِعوا لی، ولا یَکونَ فیکمُ مُخالِفٌ ولا مُشاقٌّ، أنَا ابنُ زِیادٍ أشبَهتُهُ مِن بَینِ مَن وَطِئَ الحَصی، ولَم یَنتَزِعنی شَبَهُ خالٍ ولَا ابنُ عَمٍّ. ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِیادٍ، وأقبَلَ إلَی الکوفَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 357، البدایة و النهایة: ج 8 ص 157).

256. الفتوح: حسین بن علی علیه السلام به رؤسای مردم بصره، مانند: احنف بن قیس، مالک بن مِسمَع، مُنذر بن جارود، قیس بن هَیثَم، مسعود بن عمرو و عمر بن عبید اللّه بن مَعْمَر، نامه نوشت و در آن نامه آنان را به یاری خود و قیام به همراه خود برای گرفتن حقّش فرا خواند.

هر کس نامه را خواند، کتمان کرد و به کسی خبر نداد، جز مُنذِر بن جارود که ترسید این، دسیسه ای از جانب عبید اللّه باشد - و حومه دختر مُنذر بن جارود، همسر عبید اللّه بن زیاد بود -.

از این رو، مُنذر نزد عبید اللّه بن زیاد آمد و گزارش نامه را به وی داد.

عبید اللّه بن زیاد، خشمگین شد و گفت: فرستادۀ حسین به بصره کیست؟

منذر بن جارود گفت: ای امیر! فرستادۀ حسین، غلامِ آزادشده ای است به نام سلیمان.

عبید اللّه بن زیاد گفت: او را نزد من بیاورید.

سلیمان را نزد او آوردند، در حالی که او خود را نزد برخی از شیعیان بصره، پنهان کرده بود.

وقتی عبید اللّه بن زیادْ او را دید، بدون آن که با او صحبت کند، او را جلو آورد و دست و پا بسته، گردن زد - خدای، او را رحمت کند - و سپس دستور داد او را به دار آویزند.(1)

257. مثیر الأحزان - به نقل از شعبی -: حسین علیه السلام نامه ای برای چهره های سرشناس بصره مانند: احنف بن قَیس، قیس بن هَیثم، مُنذر بن جارود و یزید بن مسعود نَهشَلی نوشت و نامه را با زَرّاع سَدوسی - و گفته شده: با سلیمان، که کنیۀ او ابو رَزین بود - فرستاد.

ص:320


1- (1) . قَد کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام قَد کَتَبَ إلی رُؤَساءِ أهلِ البَصرَةِ، مِثلِ: الأَحنَفِ بنِ قَیسٍ، ومالِکِ بنِ مِسمَعٍ، وَالمُنذِرُ بنِ الجارودِ، وقَیسِ بنِ الهَیثَمِ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو، وعُمَرَ بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ، فَکَتَبَ إلَیهِم کِتاباً یَدعوهُم فیهِ إلی نُصرَتِهِ وَالقِیامِ مَعَهُ فی حَقِّهِ، فَکانَ کُلُّ مَن قَرَأَ کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام کَتَمَهُ ولَم یُخبِر بِهِ أحَداً إلَّاالمُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ خَشِیَ أن یَکونَ هذَا الکِتابُ دَسیساً مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وکانَت حَومَةُ بِنتُ المُنذِرِ بنِ الجارودِ تَحتَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَقبَلَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ فَخَبَّرَهُ بِذلِکَ. قالَ: فَغَضِبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ وقالَ: مَن رَسولُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَی البَصرَةِ؟ فَقالَ المُنذِرُ بنُ الجارودِ: أیُّهَا الأَمیرُ! رَسولُهُ إلَیهِم مَولیً یُقالُ لَهُ سُلَیمانُ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: عَلَیَّ بِهِ، فَاُتِیَ بِسُلَیمانَ مَولَی الحُسَینِ علیه السلام وقَد کانَ مُتَخَفِّیاً عِندَ بَعضِ الشّیعَةِ بِالبَصرَةِ، فَلَمّا رَآهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لَم یُکَلِّمهُ دونَ أن أقدَمَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ صَبراً رَحِمَهُ اللّهُ! ثُمَّ أمَرَ بِصَلبِهِ (الفتوح: ج 5 ص 37، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 199).

در آن نامه، چنین آمده بود: «شما را به خدا و پیامبرش فرا می خوانم؛ چرا که سنّت، از میان رفته است. اگر به دعوتم پاسخ دهید و از فرمانم پیروی نمایید، شما را به راه درست، هدایت می کنم».

چون نامه رسید، همه جریان را مخفی کردند، جز منذر بن جارود که نامه و فرستاده را نزد عبید اللّه آورد؛ زیرا ترسید این نامه از نیرنگ های عبید اللّه باشد که می خواهد آنان را نسبت به حسین علیه السلام بیازماید؛ چرا که دختر منذر (بحریّه)، همسر عبید اللّه بود.

عبید اللّه چون نامه را خواند، گردن فرستاده را از تَن جدا کرد.(1)

258. أنساب الأشراف: حسین بن علی علیه السلام برای چهره های سرشناس بصره، نامه ای نوشت و آنان را به کتاب خدا دعوت کرد و نوشت: «به راستی که سنّت، از میان رفته و بدعت، زنده و فعّال شده است».

همه جز مُنذر بن جارود عبدی، نامه را پنهان کردند. مُنذر ترسید که عبید اللّه این کار را از روی نیرنگ انجام داده باشد. از این رو، جریان را به عبید اللّه گفت و نامه را برایش خواند.(2)

259. الأخبار الطوال: حسین بن علی علیه السلام نامه ای برای شیعیانش در بصره نوشت و آن را با یکی از دوستداران خود به نام سلیمان فرستاد. متن نامه چنین است: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از جانب حسین بن علی، به: مالک بن مِسمَع، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم. سلام علیکم! امّا بعد، به راستی که من، شما را فرا می خوانم برای احیای نشانه های حق و از بین بردن بدعت ها. اگر پاسخ مثبت دهید، به راه صواب، هدایت می شوید. والسلام!».

وقتی نامه به آنان رسید، همه بجز منذر بن جارود، آن را پنهان کردند. منذر، آن را افشا نمود؛ چون دخترش هند، همسر عبید اللّه بن زیاد بود. منذر، نزد عبید اللّه آمد و داستان نامه و محتوایش

ص:321


1- (1) . وکَتَبَ [الحُسَینُ] علیه السلام کِتاباً إلی وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ، مِنهُمُ: الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ، وقَیسُ بنُ الهَیثَمِ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ، ویَزیدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِیُّ، وبَعَثَ الکِتابَ مَعَ زَرّاعٍ السَّدوسِیِّ - وقیلَ: مَعَ سُلَیمانَ المُکَنّی بِأَبی رَزینٍ - فیهِ: إنّی أدعوکُم إلَی اللّهِ وإلی نَبِیِّهِ، فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد امیتَت، فَإِن تُجیبوا دَعوَتی وتُطیعوا أمری أهدِکُم سَبیلَ الرَّشادِ. فَلَمّا وَصَلَ الکِتابُ کَتَموا عَلَی الرَّسولِ إِلَّا المُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ أتی عُبَیدَ اللّهِ بِالکِتابِ ورَسولِ الحُسَینِ علیه السلام؛ لأَِنَّهُ خافَ أن یَکونَ الکِتابُ قَد دَسَّهُ عُبَیدُ اللّهِ إلَیهِم لِیَختَبِرَ حالَهُم مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، لِأَنَّ بَحرِیَّةَ بِنتَ المُنذِرِ زَوجَةُ عُبَیدِ اللّهِ، فَلَمّا قَرَأَ الکِتابَ ضَرَبَ عُنُقَ الرَّسولِ (مثیر الأحزان: ص 27، بحار الأنوار: ج 44 ص 339).
2- (2) . قَد کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام کَتَبَ إلی وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ یَدعوهُم إلی کِتابِ اللّهِ، ویَقولُ لَهُم: «إنَّ السُّنَّةَ قَد امیتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد احیِیَت ونُعِشَت» وکَتَموا کِتابَهُ إلَّاالمُنذِرَ بنَ الجارودِ العَبدِیَّ، فَإِنَّهُ خافَ أن یَکونَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ دَسَّهُ إلَیهِ، فَأَخبَرَهُ بِهِ وأقرَأَهُ إیّاهُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 335).

را برای عبید اللّه باز گفت. عبید اللّه دستور داد فرستاده را پیدا کنند. او را پیدا کردند و آوردند و سرش از تن، جدا شد.(1)

260. عیون الأخبار، ابن قتیبه - به نقل از سَکَن -: حسین بن علی علیه السلام به احنف، نامه نوشت و او را به سوی خود، فرا خواند؛ ولی احنف، جواب نداد و گفت: ما، خاندان علی را تجربه کرده ایم. آنان نه سیاست مملکتداری دارند و نه ثروت اندوزند و نه اهل نیرنگ زدن در جنگ.(2)

5/3-2 پاسخ یزید بن مسعود به نامۀ امام علیه السلام

(3)

261. الملهوف: یزید برای عبید اللّه بن زیاد - که والی بصره بود - نامه نوشت که او را به حکومت کوفه نیز گمارده و آن جا را نیز در قلمرو حکومت وی، قرار داده است. در این نامه، جریان مسلم بن عقیل و حسین علیه السلام را برایش نوشت و به وی تأکید کرد که مسلم را دستگیر کند و به قتل رساند. بدین جهت، عبید اللّه آماده می شد که به کوفه برود.

حسین علیه السلام نیز برای گروهی از بزرگان بصره، نامه ای به همراه یکی از دوستدارانش به نام سلیمان - که کنیه اش ابو رزین بود - فرستاد و در آن، آنان را به یاری خود و پیروی از خویش، فرا خواند. و از کسانی که برایشان نامه فرستاد، یزید بن مسعود نَهشَلی و منذر بن جارود عبدی بودند.

ص:322


1- (1) . قَد کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام کَتَبَ کِتاباً إلی شیعَتِهِ مِن أهلِ البَصرَةِ مَعَ مَولیً لَهُ یُسَمّی سَلمانَ، نُسخَتُهُ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مالِکِ بنِ مِسمَعٍ، وَالأَحنَفِ بنِ قَیسٍ، وَالمُنذِرِ بنِ الجارودِ، ومَسعودِ بنِ عَمرٍو، وقَیسِ بنِ الهَیثَمِ، سَلامٌ عَلَیکُم. أمّا بَعدُ، فَإِنّی أدعوکُم إلی إحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ وإماتَةِ البِدَعِ، فَإِن تُجیبوا تَهتَدوا سُبُلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ. فَلَمّا أتاهمُ هذَا الکِتابُ کَتَموهُ جَمیعاً إلَّاالمُنذِرَ بنَ الجارودِ، فَإِنَّهُ أفشاهُ، لِتَزویجِهِ ابنَتَهُ هِنداً مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ فَأَخبَرَهُ بِالکِتابِ، وحَکی لَهُ ما فیهِ، فَأَمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِطَلَبِ الرَّسولِ، فَطَلَبوهُ فَأَتَوهُ بِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ (الأخبار الطوال: ص 231).
2- (2) . کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام إلَی الأَحنَفِ یَدعوهُ إلی نَفسِهِ، فَلَم یَرُدَّ الجَوابَ، وقالَ: قَد جَرَّبنا آلَ أبِی الحَسَنِ فَلَم نَجِد عِندَهُم إیالَةً لِلمُلکِ، ولا جَمعاً لِلمالِ، ولا مَکیدَةً فِی الحَربِ (عیون الأخبار، ابن قتیبه: ج 1 ص 211. نیز، ر. ک: الفائق فی غریب الحدیث: ج 1 ص 60).
3- (3) . یزید بن مسعود بن خالد نَهشَلی، از بزرگان بصره بود. شرح حالی روشن از او یافت نشد؛ لیکن از این نامه و تبلیغی که در میان سران قبیله های بنی تمیم و بنی سعد انجام داده و توصیفی که از امام حسین علیه السلام کرده، به دست می آید که دارای عقیده ای نیکو بوده است. امام حسین علیه السلام وقتی نامۀ او به دستش رسید، برایش دعا کرد. او خود را آماده کرد که نزد حسین علیه السلام برود؛ ولی خبر شهادت امام علیه السلام را شنید و از این جهت، بسیار ناراحت شد.

یزید بن مسعود، بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را نزد خود فرا خواند و وقتی حضور یافتند، چنین گفت: ای بنی تمیم! دیدگاه مرا نسبت به خود و جایگاه مرا چگونه می دانید؟

گفتند: به به! به خدا سوگند که تو بهترین پشتوانه و در قُلّۀ افتخاری. تو در بزرگی، نقطۀ وسط دایره و پیشتاز دیگرانی.

گفت: به راستی که شما را برای کاری گرد آورده ام و می خواهم با شما مشورت کنم و از شما کمک بگیرم.

گفتند: به خدا سوگند، برایت خیرخواهی می کنیم و تلاش می کنیم رأیی درست، بیان کنیم.

پس بگو تا بشنویم.

آن گاه او چنین گفت: معاویه از دنیا رفت و - به خدا سوگند - با مردن و هلاکت، خوار [و بی مقدار] شد و با مرگ او، درِ خانۀ ستم و گناه شکست و پایه های جور، سُست گردید. [از جنایات اوست که] بیعتی از مردم گرفت و گمان کرد که آن را استوار کرده است؛ ولی هیهات که بِدان برسد! به خدا سوگند، او تلاش کرد؛ ولی نتیجه نداد و مشورت کرد؛ ولی تنها ماند. اینک فرزندش، یزیدِ می گسار و تبهکار، به جایش نشسته و ادّعای خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضایت بر آنان امارت می کند، با این که اهل دانش و حلم نیست و از حقیقت، هیچ نمی شناسد.

به خدا سوگند، سوگندی راست یاد می کنم که نبرد با او، از نبرد با مشرکان، برتر است.

و این، حسین بن علی، پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؛ آن که دارای شرف اصیل و رأیی استوار است؛ همو که دارای فضیلت های بی شمار و دانش سرشار است. او برای حکومت، به جهت سابقه اش در دین و سن و پیشینه اش و نزدیکی اش [به پیامبر خدا]، سزاوارترین است. او کسی است که با کوچک، مهربان و با بزرگ، متواضع است. چه سرپرستی برای رعیّت و پیشوای باکرامتی است!

خداوند، حجّت را با او تمام کرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقیقت، دور نمانید و در جرگۀ باطل، سرگردان مشوید. در جنگ جَمَل، صَخر بن قیس، شما را [از یاری دادن به علی علیه السلام] کنار کشاند. حالا آن بدنامی را با قیام به همراه پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یاری او، از خود بشویید [و پاک کنید]. به خدا سوگند، کسی در یاری حسین، کوتاهی نمی ورزد، مگر آن که خداوند، خواری را در فرزندانش و کمبود را در عشیره اش به ارث می گذارد.

من اینک، لباس نبرد پوشیده ام و زره بر تن کرده ام. هر که کشته نشود، خواهد مُرد و هر که بگریزد، از چنگال مرگ، خلاصی نخواهد یافت. پس بهترین پاسخ را بدهید. خدا، شما را رحمت کند!

ص:323

بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: ای ابو خالد! ما تیرهای کمان و جنگجویان قبیلۀ تو هستیم.

اگر با ما تیر بیندازی، به هدف می زنی و اگر با ما بجنگی، پیروز می شوی. به خدا سوگند، در هیچ باتلاقی نمی روی، جز این که ما هم همراه تو هستیم و با هیچ سختی ای رو به رو نمی شوی، مگر آن که ما هم با آن، رو به رو خواهیم شد. تو را با شمشیرهایمان یاری می دهیم و با بدن هایمان از تو محافظت می کنیم. پس برای آنچه می خواهی، به پا خیز.

بنو سعد بن یزید هم به سخن آمدند و گفتند: ای ابو خالد! بدترین کار برای ما، مخالفت با تو و کناره گیری از عقیدۀ توست. آن روز، صَخر بن قیس، ما را به کناره گیری از جنگ، دستور داد. ما از کار آن روز خود، خشنودیم و عزّت ما برایمان باقی مانْد. به ما مهلت بده تا مشورت کنیم و نظر خود را به تو اعلام داریم.

[سپس] بنو عامر بن تمیم به سخن آمدند و گفتند: ای ابو خالد! ما برادران تو و هم قسمان تو هستیم. اگر تو به خشم آیی، ما خشنود نخواهیم بود و اگر تو به پا خیزی، ما نخواهیم نشست.

کار، در دست توست. ما را فرا بخوان، که اجابتت می کنیم، و دستورمان بده، که پیروی ات می کنیم. فرمان، از آنِ توست، هر گاه که بخواهی.

آن گاه یزید بن مسعود گفت: به خدا سوگند - ای بنی سعد -، اگر کناره گیری کنید، خدا شمشیر را هیچ گاه از میان شما بر نخواهد داشت و همیشه شمشیرهایتان به روی خودتان خواهد بود.

سپس برای حسین علیه السلام، نامه ای این چنین نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. امّا بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را که مرا بِدان فرا خواندی، دانستم. مرا دعوت کردی تا از پیروی ات بهره ببَرم و با یاری کردنت به رستگاری برسم. به راستی که خداوند، زمین را از کسی که راه نمای خیر و راهبر نجات باشد، خالی نمی گذارد و شما حجّت های خداوند بر خَلق و یادگاران او در زمین هستید. شما از زیتون احمدی، شاخه شاخه شدید. او اصل است و شما شاخه اید.

به کاری که خواستی، اقدام کن و پیروز خواهی شد. به راستی که گردن بنی تمیم را برایت رام کردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسیدن به آب نمودم. گردن بنی سعد را برایت نرم کردم و زنگارهای دلشان را با آب زلال، شستشو دادم و از آن، برق می جهد».

چون حسین علیه السلام نامه را خواند، فرمود: «خداوند، تو را در روز ترس، ایمن بدارد و تو را در روز تشنگی بزرگ، سیراب و عزیز گرداند!».

وقتی یزید [بن مسعود] آماده شد که به سوی حسین علیه السلام حرکت کند، خبر شهادت امام علیه السلام به او رسید و از این خبر، بسیار ناراحت شد.

و امّا مُنذر بن جارود، نامه و فرستاده [ی امام علیه السلام] را نزد عبید اللّه بن زیاد آورد؛ زیرا ترسید

ص:324

که نامه، نیرنگی از سوی عبید اللّه بن زیاد باشد؛ چون دخترش (بحریّه)، همسر عبید اللّه بن زیاد بود.

عبید اللّه، فرستاده را گرفت و به دار آویخت. آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شایعه پراکنی ترساند. [عبید اللّه] آن شب را در بصره خوابید و چون صبح شد، برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود کرد و به سرعت به سمت کوفه حرکت نمود.(1)

ص:325


1- (1) . کَتَبَ یَزیدُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - وکانَ والِیاً عَلَی البَصرَةِ - بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الکوفَةَ وضَمَّها إلَیهِ، ویُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وأمرَ الحُسَینِ علیه السلام، ویُشَدِّدُ عَلَیهِ فی تَحصیلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ، فَتَأَهَّبَ عُبَیدُ اللّهِ لِلمَسیرِ إلَی الکوفَةِ. وکانَ الحُسَینُ علیه السلام قَد کَتَبَ إلی جَماعَةٍ مِن أشرافِ البَصرَةِ کِتاباً مَعَ مَولیً لَهُ اسمُهُ سُلَیمانُ ویُکَنّی أبا رَزینٍ، یَدعوهُم فیهِ إلی نُصرَتِهِ ولُزومِ طاعَتِهِ، مِنهُم: یَزیدُ بنُ مَسعودٍ النَهشَلِیُّ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِیُّ. فَجَمَعَ یَزیدُ بنُ مَسعودٍ بَنی تَمیمٍ وبَنی حَنظَلَةَ وبَنی سَعدٍ، فَلَمّا حَضَروا قالَ: یا بَنی تَمیمٍ! کَیفَ تَرَونَ مَوضِعی مِنکُم وحَسَبی فیکُم؟ فَقالوا: بَخٍّ بَخٍّ، أنتَ واللّهِ فِقرَةُ الظَّهرِ ورَأسُ الفَخرِ، حَلَلتَ فِی الشَّرَفِ وَسَطاً وتَقَدَّمتَ فیهِ فَرَطاً. قالَ: فَإِنّی قَد جَمَعتُکُم لأَِمرٍ اریدُ أن اشاوِرَکُم فیهِ وأستَعینُ بِکُم عَلَیهِ. فَقالوا: وَاللّهِ إنّا نَمنَحُکَ النَّصیحَةَ ونَجهَدُ لَکَ الرَّأیَ، فَقُل نَسمَع. فَقالَ: إنَّ مُعاوِیَةَ قَد ماتَ فَأَهوِن بِهِ وَاللّهِ هالِکاً ومَفقوداً، ألا وإنَّهُ قَدِ انکَسَرَ بابُ الجَورِ وَالإِثمِ، وتَضَعضَعَت أرکانُ الظُّلمِ، وقَد کانَ أحدَثَ بَیعَةً عَقَدَ بِها أمراً وظَنَّ أنَّهُ قَد أحکَمَهُ، وهَیهاتَ وَالَّذی أرادَ، اجتَهَدَ وَاللّهِ فَفَشِلَ، وشاوَرَ فَخُذِلَ، وقَد قامَ ابنُهُ یَزیدُ شارِبُ الخُمورِ ورَأسُ الفُجورِ، یَدَّعِی الخِلافَةَ عَلَی المُسلِمینَ، ویَتَأَمَّرُ عَلَیهِم بِغَیرِ رِضیً مِنهُم، مَعَ قَصرِ حِلمٍ وقِلَّةِ عِلمٍ، لا یَعرِفُ مِنَ الحَقِّ مَوطِئَ قَدَمِهِ، فَاُقسِمُ بِاللّهِ قَسَماً مَبروراً، لَجِهادُهُ عَلَی الدّینِ أفضَلُ مِن جِهادِ المُشرِکینَ. وهذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله - ذُو الشَّرَفِ الأَصیلِ وَالرَّأیِ الأَثیلِ - لَهُ فَضلٌ لا یوصَفُ، وعِلمٌ لا یُنزَفُ، وهُوَ أولی بِهذَا الأَمرِ لِسابِقَتِهِ وسِنِّهِ وقَدمِهِ وقَرابَتِهِ، یَعطِفُ عَلَی الصَّغیرِ، وَیحنو عَلَی الکَبیرِ، فَأَکرِم بِهِ راعی رَعِیَّةٍ وإمامِ قَومٍ، وَجَبَت للِّهِ بِهِ الحُجَّةُ، وَبَلَغَت بِهِ المَوعِظَةُ. فَلا تَعشوا عَن نورِ الحَقِّ، ولا تَسکَعوا فی وَهدَةِ الباطِلِ، فَقَد کانَ صَخرُ بنُ قَیسٍ قَدِ انخَذَلَ بِکُم یَومَ الجَمَلِ فَاغسِلوها بِخُروجِکُم إلَی ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ونُصرَتِهِ، وَاللّهِ لا یَقصُرُ أحَدٌ عَن نُصرَتِهِ إلّاأورَثَهُ اللّهُ الذُّلَّ فی وَلَدِهِ، وَالقِلَّةَ فی عَشیرَتِهِ، وها أنَا قد لَبِستُ لِلحَربِ لَأمَتَها، وَادَّرَعتُ لها بِدِرعِها، مَن لَم یُقتَل یَمُت، ومَن یَهرُب لَم یَفُت، فَأَحسِنوا رَحِمَکُمُ اللّهُ رَدَّ الجَوابِ. فَتَکَلَّمَت بَنو حَنظَلَةَ، فَقالوا: یا أبا خالِدٍ! نَحنُ نَبلُ کِنانَتِکَ وفارِسُ عَشیرَتِکَ، إن رَمَیتَ بِنا أصَبتَ، وإن غَزَوتَ بنا فَتَحتَ، لا تَخوضُ وَاللّهِ غَمرَةً إلّاخُضناها، ولا تَلقی وَاللّهِ شِدَّةً إلّالَقیناها، نَنصُرُکَ بِأَسیافِنا، ونَقیکَ بِأَبدانِنا، فَانهَض لِما شِئتَ. وتَکَلَّمَت بَنو سَعدِ بنِ یَزیدَ، فَقالوا: یا أبا خالِدٍ! إنَّ أبغَضَ الأَشیاءِ إلَینا خِلافُکَ وَالخُروجُ مِن رَأیِکَ، وقَد کانَ صَخرُ بنُ قَیسٍ أمَرَنا بِتَرکِ القِتالِ، فَحَمِدنا أمرَنا وبَقِیَ عِزُّنا فینا، فَأَمهِلنا نُراجِعِ المَشوَرَةَ ونَأتِکَ بِرَأیِنا. وَتَکَلَّمَت بَنو عامِرِ بنِ تَمیمٍ، فَقالوا: یا أبا خالِدٍ! نَحنُ بنو أبیکَ وحُلَفاؤُکَ، لا نَرضی إن غَضِبتَ، ولا نَقطُنُ إن ظَعَنتَ، وَالأَمرُ إلَیکَ، فَادعُنا نُجِبکَ، ومُرنا نُطِعکَ، وَالأَمرُ إلَیکَ إذا شِئتَ. فَقالَ: وَاللّهِ - یا بَنی سَعدٍ -، لَئِن فَعَلتُموها لا یَرفَعُ اللّهُ عَنکُمُ السَّیفَ أبَداً، ولا یَزالُ سَیفُکُم فیکُم. ثُمّ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَقَد وَصَلَ إلَیَّ کِتابُکَ، وفَهِمتُ ما نَدَبتَنی إلَیهِ ودَعَوتَنی لَهُ مِنَ -
5/3-3 پیوستن یزید بن نُبَیط و دو پسرش به امام علیه السلام

262. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخارق راسبی -: چند روزی، گروهی از شیعیان بصره، در منزل زنی از عبد القیس به نام ماریه دختر سعد - یا دختر مُنقِذ -، جمع شدند. این زن، شیعه بود و خانه اش محلّ اجتماعی بود که در آن، سخن می گفتند. چون خبر آمدن حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید، به کارگزار خود در بصره نامه نوشت که جاسوس هایی بگمارد و راه ها را ببندد.

یزید بن نُبَیط - که از قبیلۀ عبد القیس بود - تصمیم رفتن به نزد حسین علیه السلام گرفت. او ده پسر داشت. به آنان گفت: کدام یک با من می آید؟

دو نفر پاسخ مثبت دادند: عبد اللّه و عبید اللّه. یزید [بن نُبَیط] در خانۀ آن زن به یارانش گفت:

من تصمیم به رفتن گرفته ام و اکنون می روم.

به وی گفتند: ما بر تو از اصحاب ابن زیاد، بیمناکیم.

گفت: به خدا سوگند، اگر مرکب من در دشت به راه افتد، هر آینه برایم رهیدن از دست جویندگان من، آسان است [و می توانم از آنها بگذرم].

وی از بصره خارج شد و به سرعت، مسافت پیمود تا به حسین علیه السلام رسید و در منطقۀ ابَطح، به خیمه گاه ایشان رسید. خبر آمدن او به حسین علیه السلام رسید و ایشان به سراغ او رفت. او به خیمۀ حسین علیه السلام آمد. به وی گفته شد: ایشان به خیمۀ تو رفته است. او به دنبال ایشان آمد و حسین علیه السلام چون او را در خیمه اش نیافته بود، نشسته بود و انتظار او را می کشید. مرد بصری وارد خیمه اش

ص:326

شد و حسین علیه السلام را آن جا نشسته دید. پس گفت: «به لطف و رحمت خدا، که به آن باید شادمان شوند»(1).

مرد بصری بر حسین علیه السلام سلام کرد و نزد ایشان نشست و به ایشان خبر داد که چرا آمده است و امام علیه السلام برایش دعای خیر کرد. این مرد، همراه حسین علیه السلام آمد و به همراه ایشان جنگید و خودش و دو فرزندش شهید شدند.(2)

ص:327


1- (1) . یونس: آیۀ 58.
2- (2) . اجتَمَعَ ناسٌ مِنَ الشّیعَةِ بِالبَصرَةِ فی مَنزِلِ امرَأَةٍ مِن عَبدِ القَیسِ یُقالُ لَها مارِیَةُ ابنَةُ سَعدٍ - أو مُنقِذٍ - أیّاماً، وکانَت تَشَیَّعُ، وکانَ مَنزِلُها لَهُم مَألَفاً یَتَحَدَّثونَ فیهِ، وقَد بَلَغَ ابنَ زِیادٍ إقبالُ الحُسَینِ علیه السلام، فَکَتَبَ إلی عامِلِهِ بِالبَصرَةِ أن یَضَعَ المَناظِرَ ویَأخُذَ بِالطَّریقِ. قالَ: فَأَجمَعَ یَزیدُ بنُ نُبَیطٍ الخُروجَ - وهُوَ مِن عَبدِ القَیسِ - إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وکانَ لَهُ بَنونَ عَشَرَةٌ، فَقالَ: أیُّکُم یَخرُجُ مَعی؟ فَانتَدَبَ مَعَهُ ابنانِ لَهُ: عَبدُ اللّهِ وعُبَیدُ اللّهِ، فَقالَ لأَِصحابِهِ فی بَیتِ تِلکَ المَرأَةِ: إنّی قَد أزمَعتُ عَلَی الخُروجِ، وأنَا خارِجٌ، فَقالوا لَهُ: إنّا نَخافُ عَلَیکَ أصحابَ ابنِ زِیادٍ، فَقالَ: إنّی وَاللّهِ لَو قَدِ استَوَت أخفافُهُما بِالجَدَدِ لَهانَ عَلَیَّ طَلَبُ مَن طَلَبَنی. قالَ: ثُمَّ خَرَجَ فَتَقَدّی فِی الطَّریقِ حَتَّی انتَهی إلی حُسَینٍ علیه السلام، فَدَخَلَ فی رَحلِهِ بِالأَبطَحِ، وبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام مَجیؤُهُ، فَجَعَلَ یَطلُبُهُ، وجاءَ الرَّجُلُ إلی رَحلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقیلَ لَهُ: قَد خَرَجَ إلی مَنزِلِکَ. فَأَقبَلَ فی أثَرِهِ، ولَمّا لَم یَجِدهُ الحُسَینُ علیه السلام جَلَسَ فی رَحلِهِ یَنتَظِرُهُ، وجاءَ البَصرِیُّ فَوَجَدَهُ فی رَحلِهِ جالِساً، فَقالَ: «بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا». قالَ: فَسَلَّمَ عَلَیهِ، وجَلَسَ إلَیهِ، فَخَبَّرَهُ بِالَّذی جاءَ لَهُ، فَدَعا لَهُ بِخَیرٍ، ثُمَّ أقبَلَ مَعَهُ حَتّی أتی فَقاتَلَ مَعَهُ، فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَابناهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 353. نیز، ر. ک: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 534).

فصل چهارم: بیرون آمدن نمایندۀ امام حسین (علیه السلام) از مکّه تا شهادتش در کوفه

1/4 گزارش هایی در بارۀ رخدادها در مسیر کوفه
اشاره

263. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -:... آن گاه حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را فرا خواند و او را به همراه قیس بن مُسهِر صیداوی، عُمارة بن عُبَید سَلولی و عبد الرحمان بن عبد اللّه بن کَدِن ارحَبی، به سمت کوفه فرستاد. او را به پروا کردن از خدا، پنهان نگه داشتن جریان سفر، و نرمی و ملاطفت [با مردم] فرمان داد و [نیز به این که] اگر تشخیص داد مردم، یک پارچه و قابل اعتمادند، به سرعت، ایشان را باخبر سازد.

مسلم، حرکت کرد تا وارد شهر مدینه شد و در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، نماز خواند و با کسانی از بستگانش که می خواست، خداحافظی کرد. آن گاه دو راه نما از قبیلۀ قیس، اجیر کرد. وی با آن دو، حرکت کرد؛ ولی راه را گم کردند. تشنگی شدیدی به آنان دست داد. دو راه نما گفتند: این راه به آب می رسد. همگی از تشنگی، در حال مرگ بودند.

مسلم بن عقیل، نامه ای برای حسین علیه السلام توسّط قیس بن مُسْهِر صَیداوی از تنگۀ بطن خُبَیت(1)فرستاد: «امّا بعد، به راستی که من از مدینه به همراه دو راه نما بیرون آمدم؛ ولی آن دو، راه را گم کردند. تشنگی بر ما غالب شد و آن دو از تشنگی مُردند. ما آمدیم تا به آب رسیدیم و با کمترین رمق باقی مانده در بدن، زنده ماندیم. این آب، در سرزمینی است که تنگۀ بطن خُبَیت نامیده می شود. من، این رخداد را نشانۀ بدشگونی این سفر می دانم. اگر مرا معذور بداری و دیگری را به جای من به کوفه بفرستی [، بهتر است]. والسلام!».

حسین علیه السلام جواب او را چنین نوشت: «امیدوارم که ترس، تو را وادار به نوشتن استعفانامه نکرده باشد. به آن سَمتی که تو را روانه ساختم، حرکت کن. درود بر تو باد!».

ص:328


1- (1) . نقطه ای در حوالی مدینه (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

مسلم، چون نامه را خواند، گفت: این [نامه نوشتن]، به خاطر ترس بر جانم نبود. پس به مسیر ادامه داد تا به آبگاهی از قبیلۀ طی رسید. در آن جا فرود آمد و سپس از آن جا بار بست. او مردی را دید که شکار می کرد. شکارچی به سوی آهویی تیر انداخت و او را کشت. مسلم گفت:

دشمن ما نیز کشته خواهد شد، به خواست خدا.(1)

264. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی -: به امام باقر علیه السلام گفتم: جریان کشته شدن حسین علیه السلام را برایم تعریف کن، آن گونه که گویا خود، حضور داشته ام.

فرمود: «معاویه از دنیا رفت، در حالی که ولید بن عُقْبة بن ابی سفیان، والی مدینه بود. او به سوی حسین علیه السلام فرستاد تا از وی بیعت بگیرد. حسین علیه السلام به او فرمود: این کار را تأخیر بینداز و مدارا کن».

ولید نیز چنین کرد و امام علیه السلام از مدینه به سمت مکّه حرکت کرد. پس مردم کوفه و نامه هایشان به دست حسین علیه السلام رسید که: ما خود را وقف شما کرده ایم و در نماز جمعۀ حاکم، شرکت نمی کنیم. پس نزد ما بیا. در آن هنگام، نعمان بن بشیر انصاری، والی کوفه بود.

حسین علیه السلام، در پی مسلم بن عقیل بن ابی طالب، پسر عمویش فرستاد و به وی فرمود: «به

ص:329


1- (1) . دَعَا [الحُسَینُ علیه السلام] مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَسَرَّحَهُ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ، وعُمارَةَ بنِ عُبَیدٍ السَّلولِیِّ، وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الکَدِنِ الأَرحَبِیِّ، فَأَمَرَهُ بِتَقوَی اللّهِ وکِتمانِ أمرِهِ وَاللُّطفِ؛ فَإِن رَأَی النّاسَ مُجتَمِعینَ مُستَوسِقینَ عَجَّلَ إلَیهِ بِذلِکَ. فَأَقبَلَ مُسلِمٌ حَتّی أتَی المَدینَةَ، فَصَلّی فی مَسجدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ووَدَّعَ مَن أحَبَّ مِن أهلِهِ، ثُمَّ استَأجَرَ دَلیلَینِ مِن قَیسٍ، فَأَقبَلا بِهِ، فَضَلّا الطَریقَ وجارا، وأصابَهُم عَطَشٌ شَدیدٌ. وقالَ الدَّلیلانِ: هذَا الطَّریقُ حَتّی تَنتَهِیَ إلَی الماءِ، وقَد کادوا أن یَموتوا عَطَشاً، فَکَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ إلی حُسَینٍ علیه السلام - وذلِکَ بِالمَضیقِ مِن بَطنِ الخُبَیتِ -: أمّا بَعدُ، فَإِنّی أقبَلتُ مِنَ المَدینَةِ مَعی دَلیلانِ لی، فَجارا عَنِ الطَّریقِ وضَلّا، وَاشتَدَّ عَلَینَا العَطَشُ، فَلَم یَلبَثا أن ماتا، وأقبَلنا حَتَّی انتَهَینا إلَی الماءِ، فَلَم نَنجُ إلّابِحُشاشَةِ أنفُسِنا، وذلِکَ الماءُ بِمَکانٍ یُدعَی المَضیقَ مِن بَطنِ الخُبَیتِ، وقَد تَطَیَّرتُ مِن وَجهی هذا، فَإِن رَأَیتَ أعفَیتَنی مِنهُ وبَعَثتَ غَیری، وَالسَّلامُ. فَکَتَبَ إلَیهِ حُسَینٌ علیه السلام: أمّا بَعدُ، فَقَد خَشیتُ ألّا یَکونَ حَمَلَکَ عَلَی الکِتابِ إلَیَّ فِی الاِستِعفاءِ مِنَ الوَجهِ الَّذی وَجَّهتُکَ لَهُ إلَّاالجُبنُ، فَامضِ لِوَجهِکَ الَّذی وَجَّهتُکَ لَهُ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ. فَقالَ مُسلِمٌ لَمّا قَرَأَ الکِتابَ: هذا ما لَستُ أتَخَوَّفُهُ عَلی نَفسی. فَأَقبَلَ کَما هُوَ حَتّی مَرَّ بِماءٍ لِطَیِّئٍ، فَنَزَلَ بِهِم ثُمَّ ارتَحَلَ مِنهُ، فَإِذا رَجُلٌ یَرمِی الصَّیدَ، فَنَظَرَ إلَیهِ قَد رَمی ظَبیاً حینَ أشرَفَ لَهُ فَصَرَعَهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: یُقتَلُ عَدُوُّنا إن شاءَ اللّهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 354؛ الإرشاد: ج 2 ص 39).

سمت کوفه حرکت کن و در آنچه برایم نوشته اند، بنگر، تا اگر درست است، به سمت آنان حرکت کنیم».

مسلم، از مکّه بیرون آمد تا به مدینه رسید. از مدینه دو راه نما با خود همراه کرد. آن دو، او را از بیابان بردند و تشنگی شدیدی بر آنان هجوم آورد، تا آن جا که یکی از دو راه نما مُرد.

مسلم برای حسین علیه السلام نامه نوشت و درخواست استعفا کرد؛ ولی حسین علیه السلام در پاسخ نوشت:

«به سمت کوفه حرکت کن».(1)

265. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقیل از مدینه به همراه قیس بن مُسْهِر صیداوی، به طرف کوفه حرکت کرد. در راه، سختی بسیار و رنج فراوان بردند؛ چرا که راه نما آنان را از بیراهه حرکت داد و نزدیک بود مسلم از تشنگی جان بسپارد؛ امّا خداوند، او را به سلامت نگه داشت.(2)

266. الفتوح: مسلم بن عقیل از مکّه به سمت مدینه پنهانی حرکت کرد که مبادا کسی از بنی امیّه او را بشناسد. وقتی وارد مدینه شد، نخست به مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رفت و دو رکعت نماز خواند. آن گاه در تاریکی شب آمد و با برخی از بستگانش خداحافظی کرد. سپس دو راه نما از [قبیلۀ] قیسِ عَیلان، اجیر کرد تا راه نمای وی باشند و او را از بیراهه به کوفه ببرند.

[راوی] می گوید: دو راه نما او را شبانه از مدینه بیرون بردند؛ ولی راه را گم کردند و از مسیر، دور افتادند. تشنگی بر آن دو، غلبه کرد و هر دو از تشنگی، جان دادند.

آن گاه مسلم بن عقیل - که خدای، رحمتش کند - نامه ای برای حسین علیه السلام نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی، از مسلم بن عقیل. امّا بعد، من به همراه دو راه نمایی

ص:330


1- (1) . قُلتُ لِأَبی جَعفَرٍ علیه السلام: حَدِّثنی بِمَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی کَأَنّی حَضَرتُهُ. قالَ: ماتَ مُعاوِیَةُ وَالوَلیدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ عَلَی المَدینَةِ، فَأَرسَلَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام لِیَأخُذَ بَیعَتَهُ، فَقالَ لَهُ: أخِّرنی وَارفقُ، فَأَخَّرَهُ فَخَرَجَ إلی مَکَّةَ، فَأَتاهُ أهلُ الکوفَةِ ورُسُلُهُم: إنّا قَد حَبَسنا أنفُسَنا عَلَیکَ، ولَسنا نَحضُرُ الجُمُعَةَ مَعَ الوالی، فَاقدَم عَلَینا. وکانَ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ الأَنصارِیُّ عَلَی الکوفَةِ. قالَ: فَبَعَثَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ ابنِ عَمِّهِ، فَقالَ لَهُ: سِر إلَی الکوفَةِ، فَانظُر ما کَتَبوا بِهِ إلَیَّ، فَإِن کانَ حَقّاً خَرَجنا إلَیهِم. فَخَرَجَ مُسلِمٌ حَتّی أتَی المَدینَةَ، فَأَخَذَ مِنها دَلیلَینِ، فَمَرّا بِهِ فِی البَرِّیَّةِ، فَأَصابَهُم عَطَشٌ فَماتَ أحَدُ الدَّلیلَینِ، وکَتَبَ مُسلِمٌ إلَی الحُسَینِ علیه السلام یَستَعفیهِ، فَکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: أنِ امضِ إلَی الکوفَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 347، تهذیب الکمال: ج 6 ص 422).
2- (2) . خَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مِنَ المَدینَةِ مَعَهُ قَیسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّیداوِیُّ یُریدانِ الکوفَةَ، ونالَهُما فِی الطَّریقِ تَعَبٌ شَدیدٌ، وجَهدٌ جَهیدٌ؛ لِأَنَّهُما أخَذا دَلیلاً تَنَکَّبَ بِهِما الجادَّةَ، فَکادَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ أن یَموتَ عَطَشاً، إلی أن سَلَّمَهُ اللّهُ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 307).

که اجیر کردم، از مدینه بیرون آمدم؛ ولی آن دو، راه را گم کردند و از تشنگی، هلاک شدند. سپس ما به آب دست یافتیم، گرچه نزدیک بود ما نیز هلاک شویم؛ ولی با رمقی اندک، خود را نجات دادیم.

ای پسر دختر پیامبر خدا! ما در منطقه ای به نام مَضیق، بر آب دست یافتیم. من از این حادثه ای که پیش آمده، چنان به نظرم می رسد که مرا از این کار، معاف داری. والسلام!».

[راوی] می گوید: حسین علیه السلام چون نامۀ مسلم بن عقیل - که خدای، رحمتش کند - را خواند، دانست که مسلم، مرگ دو راه نما را به فال بد گرفته و از این جهت، بی تاب است. از این رو برایش نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به مسلم بن عقیل. امّا بعد، من امیدوارم که ترس و سستی، تو را بر نوشتن نامه و درخواست استعفا، وادار نکرده باشد. بِدانچه مأموری، ادامه بده. درود و رحمت و برکات خداوند، بر تو باد!».

وقتی نامه به دست مسلم رسید، ناراحت شد و گفت: ابا عبد اللّه الحسین، به من، ترس و سستی نسبت داده و این، چیزی است که من در خود، سراغ ندارم.

مسلم بن عقیل سپس از این مکان به سمت کوفه حرکت کرد و مردی شکارچی را دید. مسلم به وی نگاهی انداخت و دید که به سوی آهویی، تیری پرتاب کرد و او را کشت. مسلم گفت: به خواست خداوند متعال، ما هم دشمنانمان را می کشیم.(1)

ص:331


1- (1) . خَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مِن مَکَّةَ نَحوَ المَدینَةِ مُستَخفِیاً، لِئَلّا یَعلَمَ بِهِ أحَدٌ مِن بَنی امَیَّةَ، فَلَمّا دَخَلَ المَدینَةَ بَدَأَ بِمَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَصَلّی فیهِ رَکعَتَینِ، ثُمَّ أقبَلَ فی جَوفِ اللَّیلِ حَتّی وَدَّعَ مَن أحَبَّ مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ إنَّهُ استَأجَرَ دَلیلَینِ مِن قَیسِ عَیلانَ یَدُلّانِهِ عَلَی الطَّریقِ، ویَصحَبانِهِ إلَی الکوفَةِ عَلی غَیرِ الجادَّةِ. قالَ: فَخَرَجَ بِهِ الدَّلیلانِ مِنَ المَدینَةِ لَیلاً وسارا، فَغَلَطَا الطَّریقَ، وجارا عَنِ القَصدِ، وَاشتَدَّ بِهِمَا العَطَشُ، فَماتا جَمیعاً عَطَشاً. قالَ: وکَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ رحمه الله إلَی الحُسَینِ علیه السلام: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ مِن مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنّی خَرَجتُ مِنَ المَدینَةِ مَعَ الدَّلیلَینِ استَأجَرتُهُما، فَضَلّا عَنِ الطَّریقِ وماتا عَطَشاً. ثُمَّ إنّا صِرنا إلَی الماءِ بَعدَ ذلِکَ، وکِدنا أن نَهلِکَ، فَنَجَونا بِحُشاشَةِ أنفُسِنا، واُخبِرُکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: أنّا أصَبنَا الماءَ بِمَوضِعٍ یُقالُ لَهُ المَضیقُ، وقَد تَطَیَّرتُ مِن وَجهی هذَا الَّذی وَجَّهتَنی بِهِ، فَرَأیُکَ فی إعفائی مِنهُ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ کِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ رحمه الله عَلِمَ أنَّهُ قَد تَشاءَمَ وتَطَیَّرَ مِن مَوتِ الدَّلیلَینِ، وأنَّهُ جَزِعَ، فَکَتَبَ إلَیهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی خَشیتُ ألّا یَکونَ حَمَلَکَ عَلَی الکِتابِ إلَیَّ، وَالاِستِعفاءِ مِن وَجهِکَ هذَا الَّذی أنتَ فیهِ، إلَّاالجُبنُ وَالفَشَلُ، فَامضِ لِما امِرتَ بِهِ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ. فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، کَأَنَّهُ وَجَدَ مِن ذلِکَ فی نَفسِهِ، ثُمَّ قالَ: وَاللّهِ لَقَد نَسَبَنی أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الجُبنِ وَالفَشَلِ! وهذا شَیءٌ لَم أعرِفهُ مِن نَفسی أبَداً. ثُمَّ سارَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مِن مَوضِعِهِ ذلِکَ یُریدُ الکوفَةَ، فَإِذا بِرَجُلٍ یَرمِی الصَّیدَ، فَنَظَرَ إلَیهِ مُسلِمٌ، فَرَآهُ وقَد رَمی ظَبیاً فَصَرَعَهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: نَقتُلُ أعداءَنا إن شاءَ اللّهُ تَعالی (الفتوح: ج 5 ص 32، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 196).

267. الأخبار الطوال: مسلم از طریق مدینه حرکت کرد تا به خانواده اش نیز سر بزند. سپس دو راه نما از [قبیلۀ] قیس، اجیر کرد و راه افتاد. آن دو در تاریکی شب، راه را گم کردند و صبحگاهان، سرگردان شدند. تشنگی و گرما بر آن دو فشار آورد و از پا افتادند و نتوانستند حرکت کنند. به مسلم گفتند: از این طرف حرکت کن. امید است که نجات یابی.

مسلم و خدمتکارانش، آن دو را رها کردند و نیمه جان به راه، ادامه دادند تا به آب رسیدند.

مسلم در آن جا اقامت کرد و نامه ای برای حسین علیه السلام نوشت و مردی را از آن منطقه اجیر کرد تا نامه را به حسین علیه السلام برساند. او در نامه، داستان خودش و دو راه نما را نوشت و نیز مشقّت هایی را که کشیده اند و نیز خبر داد که این رخداد را به فال بد گرفته و تقاضا دارد که ایشان او را از این سفر، معاف بدارد و کسی دیگر را به جایش به کوفه بفرستد و نوشت که در منطقۀ بطن الحُربُث(1)اقامت می کند.

فرستادۀ مسلم حرکت کرد تا به مکّه رسید و نامه را به حسین علیه السلام رساند. ایشان نامه را خواند و در جواب نوشت: «امّا بعد، گمان کردم که ترس، تو را از رفتن، باز داشته است. به آنچه مأموری، عمل کن و تو را از این کار، معاف نمی دارم. والسلام!».(2)

268. البدایة و النهایة: چون مسلم از مکّه بیرون آمد، از مدینه گذشت. در آن جا دو راه نما با خود برداشت. آنان مسلم را از بیابان ها و راه های متروکه بردند. یکی از آن دو راه نما، از فشار تشنگی

ص:332


1- (1) . حُرْبُث، گیاهی خودرو در بیابان است (تاج العروس: ج 3 ص 197 مادّۀ «حربث»). پیش از این گذشت که نام این منطقه، «بطن الخُبَیت» است و ظاهراً این، درست است، نه بَطنُ الحُربُث.
2- (2) . خَرَجَ مُسلِمٌ عَلی طریقِ المَدینَةِ لِیُلِمَّ بِأَهلِهِ، ثُمَّ استَأجَرَ دَلیلَینِ مِن قَیسٍ وسارَ، فَضَلّا ذاتَ لَیلَةٍ، فَأَصبَحا وقَد تاها، وَاشتَدَّ عَلَیهِمَا العَطَشُ وَالحَرُّ، فَانقَطَعا فَلَم یَستَطیعَا المَشیَ، فَقالا لِمُسلِمٍ: عَلَیکَ بِهذَا السَّمتِ فَالزَمهُ، لَعَلَّکَ أن تَنجُوَ. فَتَرَکَهُما مُسلِمٌ ومَن مَعَهُ مِن خَدَمِهِ بِحُشاشَةِ الأَنفُسِ، حَتّی أفضَوا إلی طریقٍ فَلَزِموهُ، حَتّی وَرَدُوا الماءَ، فَأَقامَ مُسلِمٌ بِذلِکَ الماءِ. وکَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام مَعَ رَسولٍ استَأجَرَهُ مِن أهلِ ذلِکَ الماءِ، یُخبِرُهُ خَبَرَهُ وخَبَرَ الدَّلیلَینِ وما مِنَ الجَهدِ، ویُعلِمُهُ أنَّهُ قَد تَطَیَّرَ مِنَ الوَجهِ الَّذی تَوَجَّهَ لَهُ، ویَسأَلُهُ أن یُعفِیَهُ ویُوَجِّهَ غَیرَهُ، ویُخبِرَهُ أنَّهُ مُقیمٌ بِمَنزِلِهِ ذلِکَ مِن بَطنِ الحُربُثِ. فَسارَ الرَّسولُ حَتّی وافی مَکَّةَ، وأوصَلَ الکِتابَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقَرَأَهُ وکَتَبَ فی جَوابِهِ: أمّا بَعدُ، فَقَد ظَنَنتُ أنَّ الجُبنَ قَد قَصَّرَ بِکَ عَمّا وَجَّهتُکَ بِهِ، فَامضِ لِما أمَرتُکَ، فَإِنّی غَیرُ مُعفیکَ، وَالسَّلامُ (الأخبار الطوال: ص 230).

در گذشت. آنان راه را گم کرده بودند و آن راه نما در مکانی به نام تنگۀ خُبَیت، در گذشت. مسلم، این را به فال بد گرفت و در آن منطقه ماند. راه نمای دیگر هم از دنیا رفت. مسلم برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و در بارۀ ادامۀ سفر، مشورت خواست. امام علیه السلام برایش نوشت که حتماً به عراق برود و در اجتماع کوفیان، حضور یابد تا از احوال آنان، باخبر گردد.(1)

ص:333


1- (1) . لَمّا سارَ مُسلِمٌ مِن مَکَّةَ، اجتازَ بِالمَدینَةِ فَأَخَذَ مِنها دَلیلَینِ، فَسارا بِهِ عَلی بَراری مَهجورَةِ المَسالِکِ، فَکانَ أحَدُ الدَّلیلَینِ مِنهُما أوَّلَ هالِکٍ، وذلِکَ مِن شِدَّةِ العَطَشِ، وقَد أضَلُّوا الطَّریقَ، فَهَلَکَ الدَّلیلُ الواحِدُ بِمَکانٍ یُقالُ لَهُ المَضیقُ مِن بَطنِ خُبَیتٍ، فَتَطَیَّرَ بِهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَتَلَبَّثَ مُسلِمٌ عَلی ما هُنالِکَ، وماتَ الدَّلیلُ الآخَرُ، فَکَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام یَستَشیرُهُ فی أمرِهِ، فَکَتَبَ إلَیهِ یَعزِمُ عَلَیهِ أن یَدخُلَ العِراقَ، و أن یَجتَمِعَ بِأَهلِ الکوفَةِ، لِیَستَعلِمَ أمرَهُم ویَستَخبِرَ خَبَرَهُم (البدایة و النهایة: ج 8 ص 152).
تأمّلی در گزارش های مربوط به استعفای مسلم از نمایندگی امام حسین (علیه السلام)

بر پایۀ گزارش هایی که گذشت، مسلم بن عقیل، پس از پذیرفتن نمایندگی امام حسین علیه السلام برای رفتن به کوفه، از مکّه به مدینه آمد و از آن جا با دو نفر راه نما، به سوی کوفه حرکت کرد؛ امّا آن دو، راه نما، راه را گُم کردند و هر دو از شدّت تشنگی، هلاک شدند. مسلم و همراهانش با زحمت بسیار، خود را به آب رساندند و از هلاکت، نجات یافتند؛ ولی او این حادثه را به فالِ بد گرفت و از این رو، نامه ای به امام حسین علیه السلام نوشت و از به انجام رساندن این مأموریت، عذرخواهی کرد.

امام علیه السلام نیز در پاسخ وی، ضمن متّهم کردن او به ترس از انجام دادن مأموریتش، با استعفای وی مخالفت کرد و دستور اکید داد که به راه خود، ادامه دهد.

این گزارش ها، به دلایلی که بدانها اشاره می شود، فاقد اعتبارند:

1. هیچ یک از این گزارش ها، سند معتبری که بتوان بِدان اعتماد کرد، ندارند.

2. بر اساس اسناد تاریخی، مسلم، فاصلۀ مکّه تا کوفه را در مدّت بیست روز، طی کرد؛ زیرا وی در پانزدهم رمضان، از مکّه بیرون آمد و در پنجم شوّال، وارد کوفه شد.(1) با توجّه به این که فاصلۀ مکّه تا کوفه، حدود هزار و چهارصد کیلومتر است، او می بایست به طور متوسّط، هر روز، هفتاد کیلومتر راه را طی کرده باشد و البتّه این، جدا از چند روز توقّفی است که در مدینه داشته است. حال اگر بخواهیم در نظر بگیریم که وی پس از خارج شدن از مدینه، قاصدی را به مکّه فرستاده تا از امام علیه السلام کسبِ تکلیف کند، چنانچه فرصتی را که برای پیدا کردن قاصد و اعزام او به مکّه برای گرفتن پاسخ از امام علیه السلام و بازگشت قاصد از مکّه لازم بوده، به مدّتی که خودِ او در مدینه مانده و مدّتی که برای استراحتْ نیاز داشته، بیفزاییم، زمان سفرش، به طور قطع، بیش از یک ماه می شود.

3. بعید به نظر می رسد راه نمایانی که به سختی های راه عادت دارند، هر دو از تشنگی هلاک شوند؛ امّا مسلم و همراهانش زنده بمانند.

ص:334


1- (1) . ر. ک: ص 336 (فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).

4. فال بد زدن، در فرهنگ اسلامی، نکوهیده است.(1) از این رو، بعید به نظر می رسد که شخص والامرتبه ای همچون مسلم - که امام حسین علیه السلام او را به نمایندگی از جانب خود برای چنان مأموریت مهمّی انتخاب کرده -، به بهانۀ فال بد زدن، از نمایندگی امام علیه السلام استعفا دهد.

5. در نقل ابن کثیر، تعبیر «استعفا» و «کناره گیری» نیامده است؛ بلکه تنها مسلم از امام حسین علیه السلام نظر خواسته و کسبِ تکلیف کرده است.(2)

6. متّهم شدن شخصیت بزرگی مانند مسلم به ترس و سستی در انجام دادن وظیفه از جانب امام حسین علیه السلام، بعید است.

بر پایۀ این دلایل و قرائن، می توان گفت: در موضوع استعفای مسلم از نمایندگی امام حسین علیه السلام و وقایع مربوط به آن، تردید جدّی وجود دارد و چنین می نماید که ساختن این گونه داستان ها، توسّط هواداران بنی امیّه و با هدف تحریف تاریخ عاشورا صورت گرفته است و جاعلان، بسیاری از حقایق تاریخی را با داستان های جعلی در آمیخته اند.

ص:335


1- (1) . ر. ک: میزان الحکمة: ج 6 ص 517 (فال بد زدن).
2- (2) . ر. ک: ص 328 (فصل چهارم/گزارش هایی در بارۀ رخدادها در مسیر کوفه).
2/4 وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او
اشاره

269. مروج الذهب: مسلم، از مکّه در نیمۀ ماه رمضان، بیرون رفت و در پنجم شوّال به کوفه رسید و در این زمان، امیر کوفه، نعمان بن بشیر انصاری بود.(1)

270. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: مسلم آمد تا وارد کوفه شد و در خانۀ مختار بن ابی عُبَید(2) - که امروز، خانۀ مسلم بن مُسَیَّب نامیده می شود - فرود آمد. شیعیان به رفت و آمد با مسلم پرداختند.

چون گروهی از کوفیان در آن جا اجتماع کردند، مسلم، نامۀ حسین علیه السلام را برایشان خواند و آنان به شدّت گریستند.

آن گاه عابس بن ابی شَبیبِ شاکری برخاست و حمد خدا کرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، من از طرف مردم، سخن نمی گویم و نمی دانم در درون آنها چه می گذرد و تو را در بارۀ آنان نمی فریبم. به خدا سوگند، از آنچه خودم را بر آن آماده کرده ام، سخن می گویم. به خدا سوگند، هر گاه مرا فرا بخوانید، شما را اجابت می کنم و به همراه شما با دشمنانتان می جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می کنم تا خدا را ملاقات کنم و از این کار، چیزی جز رضای خدا نمی خواهم. سپس حبیب بن مُظاهر فَقعَسی(3) برخاست و گفت: خدا، تو را رحمت کند! با جملاتی کوتاه، آنچه در دل داشتی، گفتی.

سپس گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، من نیز مانند عابس هستم.

سپس حَنَفی، مانند همین سخنان را بر زبان راند.

حَجّاج بن علی گفت: به محمّد بن بِشْر گفتم: تو هم سخنی داری؟

گفت: دوست دارم خداوند، اصحابم را با پیروزی، عزیز گرداند؛ ولی دوست ندارم کشته شوم و خوش نمی دارم که دروغ بگویم.

شیعیان به نزد مسلم، رفت و آمد داشتند، تا این که محلّ اقامت او، لو رفت و خبر به نُعمان بن بشیر رسید.(4)

ص:336


1- (1) . خَرَجَ مُسلِمٌ مِن مَکَّةَ فِی النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ، حَتّی قَدِمَ الکوفَةَ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ، وَالأَمیرُ عَلَیهَا النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ الأَنصارِیُّ (مروج الذهب: ج 3 ص 64).
2- (2) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 1 در پایان جلد 2.
3- (3) . فَقعَسی: نسبت به فَقعَس بن طَریف، پدر یکی از طوایف قبیلۀ اسد (تاج العروس: ج 8 ص 401 مادّۀ «فقعس»).
4- (4) . أقبَلَ مُسلِمٌ حَتّی دَخَلَ الکوفَةَ، فَنَزَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ - وهِیَ الَّتی تُدعَی الیَومَ دارَ مُسلِمِ بنِ المُسَیَّبِ - وأقبَلَتِ -

271. الإرشاد: مسلم بن عقیل آمد تا وارد کوفه شد و در منزل مختار بن ابی عُبَید، سُکنا گزید و آن، خانه ای بود که امروز به خانۀ سَلَم(1) بن مُسَیَّب معروف است. شیعیان به رفت و آمد نزد او رو آوردند. هر گاه گروهی از شیعیان نزد او اجتماع می کردند، نامۀ حسین بن علی علیه السلام را برایشان می خواند و آنان می گریستند. مردم با او بیعت کردند و این بیعت، ادامه یافت تا [شمار بیعت کنندگان] به هجده هزار نفر رسید.

آن گاه مسلم - که خدا رحمتش کند - برای حسین علیه السلام نامه نوشت و به ایشان خبر داد که هجده هزار نفر، بیعت کرده اند و از او خواست به کوفه بیاید. رفت و آمد شیعیان به نزد مسلم، ادامه داشت تا این که محلّ اقامتش لو رفت و خبر به نعمان بن بشیر رسید. او والی کوفه از جانب معاویه بود و یزید هم او را ابقا کرده بود.(2)

272. الملهوف: مسلم به همراه نامه ای که امام حسین علیه السلام برای کوفیان نوشته بود، به سمت کوفه حرکت کرد تا وارد کوفه شد. چون کوفیان از نامه باخبر شدند، شادمانیِ آنان بسیار شد و او را در خانۀ مختار بن ابی عُبَیدۀ ثقفی منزل دادند. شیعیان در آن جا رفت و آمد می کردند و هر گاه گروهی از شیعیان جمع می شدند، مسلم نامه را برای آنان می خواند و آنان می گریستند، تا این که هجده هزار

ص:337


1- (1) . در این کتاب، «سَلَم» آمده؛ ولی در برخی مصادر، «سلام» و در برخی دیگر، «مسلم» و «سالم» ثبت شده است.
2- (2) . أقبَلَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] حَتّی دَخَلَ الکوفَةَ، فَنَزَلَ فی دارِ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ، وهِیَ الَّتی تُدعَی الیَومَ دارَ سَلَمِ بنِ المُسَیَّبِ، وأقبَلَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلَیهِ، فَکُلَّمَا اجتَمَعَ إلَیهِ مِنهُم جَماعَةٌ قَرَأَ عَلَیهِم کِتابَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وهُم یَبکونَ، وبایَعَهُ النّاسُ، حَتّی بایَعَهُ مِنهُم ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً. فَکَتَبَ مُسلِمٌ - رَحِمَهُ اللّهُ - إلَی الحُسَینِ علیه السلام، یُخبِرُهُ بِبَیعَةِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً، ویَأمُرُهُ بِالقُدومِ، وجَعَلَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ - رَضِیَ اللّهُ عَنهُ - حَتّی عُلِمَ مَکانُهُ، فَبَلَغَ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ ذلِکَ، وکانَ والِیاً عَلَی الکوفَةِ مِن قِبَلِ مُعاوِیَةَ، فَأَقَرَّهُ یَزیدُ عَلَیها (الإرشاد: ج 2 ص 41، روضة الواعظین: ص 191).

نفر با وی بیعت کردند.(1)

273. الفتوح: مسلم آمد تا وارد کوفه شد و در منزل سالم بن مُسَیَّب فرود آمد - که همان خانۀ مختار بن ابی عُبَیدِ ثقفی بود -. شیعیان به منزل مسلم، رفت و آمد می کردند و مسلم، نامۀ امام حسین علیه السلام را برایشان می خواند و آنان از شوق آمدن حسین علیه السلام، می گریستند.

آن گاه مردی از قبیلۀ هَمْدان - که نامش عابِس بن ابی شَبیب شاکری بود - نزدیک مسلم بن عقیل آمد. او گفت: امّا بعد، به راستی که من چیزی از جانب مردم نمی گویم؛ چرا که نمی دانم در درون آنها چه می گذرد؛ ولی از آنچه خودم را برای آن مهیّا ساخته ام، می گویم. به خدا سوگند، اگر مرا فرا بخوانید، شما را اجابت می کنم، با دشمن شما می جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می کنم تا خداوند را ملاقات کنم، و من در برابر این کارها، چیزی جز آنچه نزد خداست، نمی خواهم.

آن گاه حبیب بن مُظاهر اسدی فَقعَسی برخاست و [خطاب به عابس] گفت: به خدایی که جز او خدایی نیست، من نیز مانند تو ام.

شیعیان دیگر نیز مانند این سخنان را بر زبان جاری ساختند. آن گاه اموالی را [برای این کار] بخشیدند؛ ولی مسلم بن عقیل، چیزی از آن را نپذیرفت.(2)

274. الکامل فی التاریخ: مسلم، حرکت کرد تا به کوفه رسید و در خانۀ مختار فرود آمد و برخی جایی دیگر را گفته اند. شیعیان، رفت و آمد با او را آغاز کردند و هر گاه گروهی از شیعیان نزد مسلم جمع می شدند، او نامۀ حسین علیه السلام را می خواند و آنان می گریستند و به مسلم، وعدۀ نبرد و یاری می دادند.(3)

ص:338


1- (1) . سارَ مُسلِمٌ بِالکِتابِ [الَّذی کَتَبَهُ الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام لِأَهلِ الکوفَةِ] حَتّی دَخَلَ إلَی الکوفَةِ، فَلَمّا وَقَفوا عَلی کِتابِهِ، کَثُرَ استِبشارُهُم بِإِتیانِهِ إلَیهِم، ثُمَّ أنزَلوهُ فی دارِ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدَةَ الثَّقَفِیِّ، وصارَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلَیهِ. فَلَمَّا اجتَمَعَ إلَیهِ مِنهُم جَماعَةٌ، قَرَأَ عَلَیهِم کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام وهُم یَبکونَ، حَتّی بایَعَهُ مِنهُم ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً (الملهوف: ص 108).
2- (2) . أقبَلَ مُسلِمٌ حَتّی دَخَلَ الکوفَةَ، فَنَزَلَ دارَ سالِم بنِ المُسَیَّبِ، وهِیَ دارُ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ الثَّقَفِیِّ، وجَعَلَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلی دارِ مُسلِمٍ، وهُوَ یَقرَأُ عَلَیهِم کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام، وَالقَومُ یَبکونَ شَوقاً مِنهُم إلی قُدومِ الحُسَینِ علیه السلام. ثُمَّ تَقَدَّمَ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ رَجُلٌ مِن هَمدانَ، یُقالُ لَهُ عابِسُ بنُ أبی شَبیبٍ الشّاکِرِیُّ، فَقالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی لا اخبِرُکَ عَنِ النّاسِ بِشَیءٍ، فَإِنّی [لا] أعلَمُ ما فی أنفُسِهِم، ولکِنّی اخبِرُکَ عَمّا أنَا مُوَطِّنٌ عَلَیهِ نَفسی: وَاللّهِ اجیبُکُم إذا دَعَوتُم، واُقاتِلُ مَعَکُم عَدُوَّکُم، وأضرِبُ بِسَیفی دونَکُم أبَداً حَتّی ألقَی اللّهَ، وأنَا لا اریدُ بِذلِکَ إلّاما عِندَهُ. ثُمَّ قامَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّ الفَقعَسِیُّ، قالَ: وأنَا وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ عَلی ما أنتَ عَلَیهِ. وتَبایَعَتِ الشّیعَةُ عَلی کَلامِ هذَینِ الرَّجُلَینِ، ثُمَّ بَذَلُوا الأَموالَ، فَلَم یَقبَل مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مِنها شَیئاً (الفتوح: ج 5 ص 33، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 197).
3- (3) . سارَ مُسلِمٌ حَتّی أتَی الکوفَةَ، ونَزَلَ فی دارِ المُختارِ، وقیلَ غَیرِها، وأقبَلَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلَیهِ، فَکُلَّمَا اجتَمَعَت إلَیهِ ū جَماعَةٌ مِنهُم قَرَأَ عَلَیهِم کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام، فَیَبکونَ، ویَعِدونَهُ مِن أنفُسِهِمُ القِتالَ وَالنُّصرَةَ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 535).

275. تاریخ الطبری - به نقل از نضر بن صالح -: مسلم در خانۀ مختار - که امروز، خانۀ سَلَم بن مُسَیَّب است - فرود آمد. مختار بن ابی عُبَید به همراه دیگر کوفیان با او بیعت کرد و برایش خیرخواهی نمود و تمام فرمانبران خود را به سمت مسلم فرا خواند، تا این که [مسلم] پسر عقیل، قیام کرد.(1)

276. الثقات، ابن حبّان: مسلم، وارد کوفه شد و در خانۀ مختار بن ابی عُبَید، فرود آمد و شیعیان با او رفت و آمد داشتند و گروه گروه با او بیعت می کردند. والی کوفه در این هنگام، نعمان بن بشیر بود که یزید بن معاویه او را به حکومت کوفه گماشته بود.

سپس مسلم بن عقیل از خانۀ مختار به خانۀ هانی بن عُروه نقل مکان کرد و مردم در خانۀ هانی نیز با مسلم، بیعت می کردند، تا آن که هجده هزار مرد شیعی با او بیعت نمودند.(2)

277. تذکرة الخواصّ - در بارۀ ورود مسلم به کوفه -: چون مسلم به کوفه رسید، در خانۀ مختار بن ابی عُبَیدۀ ثقفی فرود آمد و شیعیان، نزد او آمدند. مسلم، نامۀ حسین علیه السلام را برایشان خواند و تمامشان گریستند. آن گاه گفتند: به خدا سوگند با شمشیرهایمان در پیش روی او می جنگیم تا همه جان دهیم.(3)

278. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم، وارد کوفه شد و در خانۀ سالم بن مُسَیَّب، سُکنا گزید. شیعیان نزد او می آمدند و مسلم، برای آنان نامۀ امام حسین علیه السلام را قرائت [می] کرد. سپس دوازده هزار مرد با او بیعت کردند. این مطلب به گوش نُعمان بن بشیر، والی کوفه، رسید. او مردم را جمع کرد و برای آنان سخنرانی کرد و آنان را نصیحت نمود.(4)

ص:339


1- (1) . نَزَلَ [مُسلِمٌ] دارَ المُختارِ - وهِیَ الیَومَ دارُ سَلَمِ بنِ المُسَیَّبِ - فَبایَعَهُ المُختارُ بنُ أبی عُبَیدٍ فیمَن بایَعَهُ مِن أهلِ الکوفَةِ، وناصَحَهُ، ودَعا إلَیهِ مَن أطاعَهُ، حَتّی خَرَجَ ابنُ عَقیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 569، تاریخ دمشق: ج 18 ص 295).
2- (2) . دَخَلَ [مُسلِمٌ] الکوفَةَ، فَلَمّا نَزَلَها دَخَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ، وَاختَلَفَت إلَیهِ الشّیعَةُ یُبایِعونَهُ أرسالاً، ووالِی الکوفَةِ یَومَئِذٍ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ، وَلّاهُ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ الکوفَةَ. ثُمَّ تَحَوَّلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ مِن دارِ المُختارِ إلی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وجَعَلَ النّاسُ یُبایِعونَهُ فی دارِ هانِئٍ، حَتّی بایَعَ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ مِنَ الشّیعَةِ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 307).
3- (3) . فَلَمّا وَصَلَها نَزَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدَةَ الثَّقَفِیِّ، وأقبَلَتِ الشّیعَةُ إلَیهِ، فَقَرَأَ عَلَیهِم کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام، فَبَکَوا بِأَجمَعِهِم، ثُمَّ قالوا: وَاللّهِ، لَنَضرِبَنَّ بَینَ یَدَیهِ بِسُیوفِنا حَتّی نَموتَ جَمیعاً (تذکرة الخواصّ: ص 244).
4- (4) . دَخَلَ مُسلِمٌ الکوفَةَ فَسَکَنَ فی دارِ سالِمِ بنِ المُسَیَّبِ، فَاختَلَفَ إلَیهِ الشّیعَةُ، فَقَرَأَ عَلَیهِم کِتابَهُ [أی کِتابَ الحُسَینِ علیه السلام]، فَبایَعَهُ اثنا عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، فَرُفِعَ ذلِکَ إلَی النُّعمانِ بنِ بَشیرٍ - وهُوَ والِی الکوفَةِ - فَجَمَعَ النّاسَ، وخَطَبَ فیهِم ونَصَحَهُم (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 91).

279. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام، در بارۀ آمدن مسلم به کوفه -: مسلم، وارد کوفه شد و در خانۀ مردی کوفی - که نامش ابن عَوسَجه بود - فرود آمد. چون مردم کوفه از آمدن او سخن گفتند، مردم به سوی او سرازیر شدند و با وی بیعت کردند، تا آن جا که بیعت کنندگان به دوازده هزار نفر رسیدند.(1)

280. مروج الذهب: مسلم، پنهانی در خانۀ مردی فرود آمد که نامش عَوسَجه بود. وقتی خبر آمدن وی پخش شد، از کوفیان، دوازده هزار مرد - و گفته شده: هجده هزار نفر - با وی بیعت کردند.(2)

281. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به کوفه فرستاد و به وی دستور داد که در خانۀ هانی بن عروۀ مرادی فرود آید و به اجتماع مردم بنگرد و جریان را برای ایشان گزارش کند. مسلم بن عقیل، پنهانی وارد کوفه شد و شیعیان نزد او می آمدند و او از آنان بیعت می گرفت.(3)

282. الطبقات الکبری: مسلم بن عقیل، کسی است که حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام، او را از مکّه فرستاد تا مردم با وی بیعت کنند. او در کوفه بر هانی بن عروۀ مرادی وارد شد.(4)

283. أنساب الأشراف - به نقل از وَهْب بن جَریر بن حازم -: حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را پیش از خود فرستاد. او بر هانی بن عروۀ مرادی وارد شد و از کوفیان، بیعت گرفت.(5)

284. البدایة و النهایة: مسلم چون وارد کوفه شد، در خانۀ مردی فرود آمد که مسلم بن عَوسَجۀ اسدی نام داشت، و گفته شده در خانۀ مختار بن ابی عُبَید ثقفی فرود آمد و خدا بهتر می داند.

کوفیان، خبر آمدن مسلم را به گوش همدیگر رساندند و نزد او آمدند و با وی بر حکمرانی

ص:340


1- (1) . خَرَجَ حَتّی قَدِمَها، ونَزَلَ عَلی رَجُلٍ مِن أهلِها یُقالُ لَهُ ابنُ عَوسَجَةَ، فَلَمّا تَحَدَّثَ أهلُ الکوفَةِ بِمَقدَمِهِ، دَبّوا إلَیهِ فَبایَعوهُ، فَبایَعَهُ مِنهُمُ اثنا عَشَرَ ألفاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 347، تهذیب الکمال: ج 6 ص 423).
2- (2) . نَزَلَ [مُسلِمٌ] عَلی رَجُلٍ یُقالُ لَهُ عَوسَجَةُ مُستَتِراً، فَلَمّا ذاعَ خَبَرُ قُدومِهِ، بایَعَهُ مِن أهلِ الکوفَةِ اثنا عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، وقیلَ: ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً (مروج الذهب: ج 3 ص 64).
3- (3) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ إلَی الکوفَةِ، وأمَرَهُ أن یَنزِلَ عَلی هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، ویَنظُرَ إلَی اجتِماعِ النّاسِ عَلَیهِ، ویَکتُبَ إلَیهِ بِخَبَرِهِم. فَقَدِمَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ الکوفَةَ مُستَخفِیاً، وأتَتهُ الشّیعَةُ فَأَخَذَ بَیعَتَهُم (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 458، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 4 ص 170).
4- (4) . مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، وهُوَ الَّذی بَعَثَهُ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام مِن مَکَّةَ یُبایِعُ لَهُ النّاسُ، فَنَزَلَ بِالکوفَةِ عَلی هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ (الطبقات الکبری: ج 4 ص 42).
5- (5) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ بَینَ یَدَیهِ، فَنَزَلَ عَلی هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، وجَعَلَ یُبایِعُ أهلَ الکوفَةِ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 343).

حسین علیه السلام بیعت کردند و نزد او، سوگند یاد کردند که با جان و مال، او را یاری خواهند کرد.(1)

285. تاریخ الیعقوبی: چون مسلم وارد کوفه شد، مردم در نزد او گرد آمدند و با او بیعت کردند و عهد و پیمان بستند و وی را از یاری دادن، پیروی و وفاداری، مطمئن ساختند.(2)

286. شرح الأخبار: گروهی از کوفیان با مسلم بن عقیل - که رحمت خدا بر او باد - پنهانی بیعت کردند.(3)

287. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را فرستاد تا در کوفه پنهانی برای وی بیعت بگیرد. مسلم، وارد کوفه شد و در خانۀ شَریک بن اعوَرِ حارثی فرود آمد.(4)

ص:341


1- (1) . لَمّا دَخَلَ [مُسلِمٌ] الکوفَةَ، نَزَلَ عَلی رَجُلٍ یُقالُ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِیُّ، وقیلَ: نَزَلَ فی دارِ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ الثَّقَفِیِّ، فَاللّهُ أعلَمُ. فَتَسامَعَ أهلُ الکوفَةِ بِقُدومِهِ، فَجاؤوا إلَیهِ فَبایَعوهُ عَلی إمرَةِ الحُسَینِ علیه السلام، وحَلَفوا لَهُ لَیَنصُرُنَّهُ بِأَنفُسِهِم وأموالِهِم (البدایة و النهایة: ج 8 ص 152).
2- (2) . لَمّا قَدِمَ مُسلِمٌ الکوفَةَ اجتَمَعوا إلَیهِ، فَبایَعوهُ وعاهَدوهُ وعاقَدوهُ، وأعطَوهُ المَواثیقَ عَلَی النُّصرَةِ وَالمُشایَعَةِ وَالوَفاءِ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 242).
3- (3) . کانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ - قَد بایَعَ لَهُ جَماعَةٌ مِن أهلِ الکوفَةِ فِی استِتارِهِم (شرح الأخبار: ج 3 ص 143).
4- (4) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام، قَدَّمَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ یُبایِعُ لَهُ فِی السِّرِّ إلَی الکوفَةِ، فَقَدِمَ مُسلِمٌ فَنَزَلَ عَلی شَریکِ بنِ الأَعوَرِ الحارِثِیِّ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).
سخنی در بارۀ محلّ اقامت مسلم در کوفه

طبق دستور العمل امام حسین علیه السلام - که پیش از این گزارش شد -،(1) مسلم می بایست خانۀ هانی را به عنوان محلّ اقامت و مرکز مدیریت و فرماندهی نهضت، انتخاب می کرد؛ امّا غالب گزارش هایی که ملاحظه شد، حاکی از آن است که مسلم، وارد خانۀ مختار ثقفی شد.(2) نیز گفته شده که در خانۀ مسلم بن عَوسَجه، اقامت گُزید.(3) گزارشی هم بر وارد شدن او به خانۀ شَریک بن اعوَر، دلالت دارد.(4)

به نظر می رسد حکمت ورود مسلم به خانه هایی غیر از خانه ای که امام علیه السلام معیّن کرده بود، این باشد که جایگاه اصلیِ اقامتش پنهان بمانَد و به اصطلاح، به دشمن، «ضدّ تعقیب» بزند و در نهایت، مرکز فرماندهی خود را، جایی که امام علیه السلام معیّن کرده بود (یعنی خانۀ هانی)، قرار دهد.

همین اقدام، سبب شد که پس از تسلّط نسبی ابن زیاد بر کوفه، محلّ اختفای مسلم، مشخّص نباشد. لذا ابن زیاد، تنها از طریق نفوذ دادنِ شخصی به نام مَعقِل(5) به تشکیلات مخفی مسلم، توانست محلّ اقامت وی را کشف نماید.

امّا ورود مسلم به خانۀ شریک بن اعوَر - که در گزارشی به آن اشاره شده است -، بعید به نظر می رسد؛ زیرا بر پایۀ بسیاری از گزارش ها، شریک، همراه ابن زیاد، از بصره به کوفه آمد.(6) بنا بر این، هنگام ورود مسلم به کوفه، وی در کوفه نبوده است. همچنین، بسیاری از منابع،(7) گزارش کرده اند که شریک، پس از بیماری، در خانۀ هانی بستری شد که حاکی از آن است که خانۀ وی در کوفه نبوده است.

ص:342


1- (1) . ر. ک: ص 340 ح 282.
2- (2) . ر. ک: ص 337-339 ح 271-278.
3- (3) . ر. ک: ص 340 ح 280 و 281 و ص 341 ح 285.
4- (4) . ر. ک: ص 341 ح 287.
5- (5) . ر. ک: ص 394 (فصل چهارم/فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم).
6- (6) . ر. ک: ص 358 (فصل چهارم/آمدن ابن زیاد به کوفه).
7- (7) . ر. ک: ص 382-383 ح 356 و 357.
سخنی در بارۀ تعداد بیعت کنندگان با مسلم

در اسناد تاریخی، تعداد بیعت کنندگان با مسلم، متفاوتْ گزارش شده است: دوازده هزار، هجده هزار، بیست و چند هزار، بیست و پنج هزار، و بیش از سی هزار نفر.(1)

گفتنی است که بیشتر گزارش ها، تعداد هجده هزار نفر را تأیید می کنند. این تعداد در بیش از ده منبع کهن، گزارش شده و کتاب هایی چون: الأخبار الطوال، الإرشاد، تاریخ الطبری، الثقات ابن حبّان، الطبقات الکبری و أنساب الأشراف،(2) این رقم را آورده اند. برای نمونه، طبری از جعفر بن حُذَیفۀ طایی نقل می کند:

وقتی مسلم بن عقیل به خانۀ هانی بن عُروه رفت و هجده هزار نفر با او بیعت کردند، نامه ای چنین، به حسین علیه السلام نوشت و با عابِس بن ابی شبیب شاکری فرستاد که:

امّا بعد، فرستاده [ی قبیله]، به بستگانش، دروغ نمی گوید. هجده هزار نفر از مردم کوفه، با من بیعت کرده اند. با رسیدن نامۀ من، زودتر حرکت کن که همۀ مردم، با تو هستند. آنها به خاندان معاویه، نظر و تمایلی ندارند. والسلام!(3)

به نظر می رسد نقل هایی که از دوازده هزار نفر یاد کرده اند، مربوط به ابتدای بیعت باشند که با گذشت زمان، تعداد، افزایش یافته است.

ابن کثیر می نویسد:

دوازده هزار نفر، برای بیعت با او (مسلم) گِرد آمدند، و بیشتر و بیشتر شدند تا به هجده هزار نفر رسیدند.(4)

نقل هایی هم که عددهای دیگر را ثبت کرده اند، با توجّه به این که منابع آنها اندک است، احتمالاً گزارش تقریبی و تخمینی هستند.

ص:343


1- (1) . ر. ک: ص 375 (نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه) وص 372 (رفتن مسلم به خانۀ هانی بن عروه).
2- (2) . ر. ک: ص 336 (وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او) و ص 375 (نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه).
3- (3) . ر. ک: ص 375 ح 347.
4- (4) . البدایة و النهایة: ج 8 ص 152.

گفتنی است که در شماری از منابع، آمده است که اهل کوفه، ضمن نگارش نامه ای جهت دعوت امام حسین علیه السلام برای آمدن به کوفه، اظهار داشتند که در کوفه، یکصد هزار جنگجو با ایشان، همراهی خواهند داشت. شیخ مفید، این مطلب را چنین آورده است:

مردم کوفه به امام علیه السلام نوشتند: «این جا برایت یکصد هزار شمشیر [برای نبرد در رکابت] آماده است. تأخیر مفرما».(1)

بدیهی است که این سخن، بر این که پس از ورود مسلم به کوفه، یکصد هزار نفر با وی بیعت کردند، دلالت ندارد؛ بلکه ممکن است به جنگجویان حاضر در کوفه، اشاره داشته باشد و یا به جهت تشویق امام علیه السلام بر آمدن به کوفه، در بیان تعداد علاقه مندان به ایشان، مبالغه شده باشد.

ص:344


1- (1) . ر. ک: ص 508 ح 511.
3/4 سخنرانی نعمان بن بشیر و ترساندن مردم

(1)

288. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: نعمان بن بشیر، نزد ما (مردم) آمد و بر منبر رفت. حمد خدا کرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، - بندگان خدا - از خدا پروا کنید و در تفرقه و فتنه و آشوب، شتاب مکنید؛ چرا که در فتنه و تفرقه است که مردان، هلاک می شوند و خون ها ریخته می شود و اموال به غارت می رود. نعمان، مردی بردبار، اهل عبادت و آرامش طلب بود.

آن گاه گفت: من با کسی که با من نجنگد، نمی جنگم و بر کسی که به من هجوم نیاورده، هجوم نمی برم و به شما دشنام نمی دهم، متعرّض کسی نمی شوم، و به صِرف اتّهام و گمان، کسی را نمی گیرم؛ لیکن اگر شما از نیّات خود، پرده برداشتید و بیعت خود را شکستید و با پیشوای خود به مخالفت برخاستید، سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، با همین شمشیر، تا در دست من است، با شما خواهم جنگید، گرچه از میان شما، کسی یاری ام نکند؛ لیکن امیدوارم در میان شما، آن که حقیقت را می شناسد، بیشتر باشد از کسی که باطل، او را گم راه کرده است.

آن گاه عبد اللّه بن مسلم، پسر سعید حضرمی و هم پیمان بنی امیّه، برخاست و گفت: این وضعیت را جز ستمگری، اصلاح نمی کند. این رویّه ای که تو با دشمنت در پیش گرفته ای، شیوۀ ناتوان هاست!

نعمان گفت: اگر من جزو ناتوان ها، ولی در مسیر اطاعت خدا باشم، برایم دوست داشتنی تر است از این که جزو عزیزها، ولی در مسیر نافرمانی خدا باشم.

آن گاه از منبر، فرود آمد.(2)

ص:345


1- (1) . نعمان بن بشیر بن سعد - که کنیه اش ابو عبد اللّه است و پدرش نخستین کسی بود که در سقیفه با ابو بکر بیعت کرد - به گزارش اهل مدینه، نخستین نوزاد از انصار است که پس از هجرت به دنیا آمد؛ ولی کوفیان، عمر او را بیشتر می دانند و معتقدند او روایت های فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده است. نعمان، شاعر و طرفدار عثمان بود و از امیر مؤمنان، امام علی علیه السلام، جدا شد. در جنگ صفّین، همراه معاویه بود و از انصار، جز او کسی در صفّین با معاویه نبود. معاویه او را نخست، والی حِمْص کرد و سپس به ولایت کوفه گمارد. یزید نیز او را بر حکومت کوفه ابقا کرد. او از فرماندهان یزید بود و سپس در خلافت مروان بن حکم، در زمرۀ پیروان ابن زبیر قرار گرفت. وی مردم حِمْص را به پیشواییِ خودش طلبید؛ ولی آنان پاسخی به وی ندادند. او نیز از حمص فرار کرد؛ امّا او را دنبال کردند و بر او دست یافتند و او را کشتند و سرش را از تن جدا کردند. این در سال 64 یا 65 هجری اتّفاق افتاد.
2- (2) . خَرَجَ إلَینَا النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَاتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ، ولا تُسارِعوا -

289. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام -: مردی از هواداران یزید بن معاویه، رو در روی نعمان بن بشیر برخاست و گفت: تو ناتوانی، یا خود را به ناتوانی زده ای. شهرها فاسد شدند (از دست حکومت، خارج شدند)!

نعمان به وی گفت: اگر ناتوان و در مسیر اطاعت خدا باشم، برایم دوست داشتنی تر است از این که نیرومند باشم و در مسیر نافرمانی خدا. من هرگز حرمتی را که خداوند، نگه داشته، هتک نمی کنم.

آن مرد، سخن نعمان را برای یزید نوشت.(1)

290. الفتوح: خبرِ آمدن مسلم بن عقیل به کوفه و اجتماع شیعیان در نزد او، به نعمان بن بشیر - که آن روز، امیر کوفه بود - رسید. با خشم، از قصر حکومتی بیرون آمد و وارد مسجد جامع شد. او مردم را فرا خواند و آنان گِرد او آمدند. او به منبر رفت و حمد خدا کرد و او را سپاس گزارد و گفت: امّا بعد، - ای کوفیان - از پروردگار خود، پروا کنید و به فتنه و تفرقه دامن نزنید؛ چرا که در آن، خونریزی و از دست دادن مردان و اموال است. بدانید که من نمی جنگم، مگر با کسی که بخواهد با من بجنگد، و هجوم نمی آورم، مگر بر کسی که بر من هجوم آورد؛ لیکن شما خود از نیّات خود، پرده برداشتید، بیعت شکستید و با پیشوایتان، به مخالفت برخاستید. اگر می خواهید از این کارها دست بکشید [، که بهتر]، و گرنه به خدایی که جز او خدایی نیست، با همین شمشیر، تا در دستم است، با شما می جنگم، هر چند که کسی از شما، مرا یاری نکند؛ ولی من امیدوارم در میان شما، کسانی که حقیقت را می شناسند، بیشتر از کسانی باشند که به دنبال باطل اند.

ص:346


1- (1) . قامَ رَجُلٌ مِمَّن یَهوی یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ إلَی النُّعمانِ بنِ بَشیرٍ، فَقالَ لَهُ: إنَّکَ ضَعیفٌ أو مُتَضَعِّفٌ، قَد فَسدَ البِلادُ! فَقالَ لَهُ النُّعمانُ: أن أکونَ ضَعیفاً و أنا فی طاعَةِ اللّهِ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن أکونَ قَوِیّاً فی مَعصِیَةِ اللّهِ، وما کُنتُ لِأَهتِکَ سِتراً سَتَرَهُ اللّهُ. فَکَتَبَ بِقَولِ النُّعمانِ إلی یَزیدَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 423).

آن گاه عبد اللّه بن مسلم بن سعید حَضرَمی برخاست و گفت: ای امیر! خدا، کارهایت را سامان دهد! این شیوه ای که تو در پیش گرفته ای، شیوۀ ناتوان هاست.

نعمان بن بشیر به وی گفت: ای مرد! به خدا سوگند، از ناتوان ها باشم و در مسیر اطاعت خداوند باشم، برایم بهتر است از این که در نافرمانی خداوند، شکست خورده باشم.

آن گاه از منبر، فرود آمد و داخل قصر حکومتی شد.(1)

291. البدایة و النهایة - در گزارش مسلم و بیعت کنندگان با وی -: خبر مسلم و شیعیان، در کوفه منتشر شد و به امیر کوفه، نعمان بن بشیر، رسید. مردی این خبر را به وی داد. نعمان از کنار این قضایا می گذشت و بِدان اعتنایی نمی کرد؛ لیکن بر منبر رفت و برای مردم خطابه خواند و آنان را از اختلاف و فتنه بر حذر داشت و آنان را به هم بستگی و پایبندی به سنّت فرا خواند و گفت: به راستی که من نمی جنگم، مگر با کسی که با من بجنگد و هجوم نمی برم، مگر بر کسی که بر من هجوم آورد. بر پایۀ گمان، کسی را دستگیر [و مؤاخذه] نمی کنم؛ ولی به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر از پیشوای خود جدا شوید و بیعت بشکنید، با شما خواهم جنگید، تا وقتی که این شمشیر در دست من است.(2)

ص:347


1- (1) . بَلَغَ ذلِکَ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ؛ قُدومُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ الکوفَةَ، وَاجتِماعُ الشّیعَةِ عَلَیهِ، وَالنُّعمانُ یَومَئِذٍ أمیرُ الکوفَةِ، فَخَرَجَ مِن قَصرِ الإِمارَةِ مُغضَباً، حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَنادی فِی النّاسِ فَاجتَمَعوا إلَیهِ، فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ یا أهلَ الکوفَةِ، فَاتَّقُوا اللّهَ رَبَّکُم، ولا تُسارِعوا إلَی الفِتنَةِ وَالفُرقَةِ؛ فَإِنَّ فیها سَفکَ الدِّماءِ، وذَهابَ الرِّجالِ وَالأَموالِ، وَاعلَموا أنّی لَستُ اقاتِلُ إلّامَن قاتَلَنی، ولا أثِبُ إلّاعَلی مَن وَثَبَ عَلَیَّ، غَیرَ أنَّکُم قَد أبدَیتُم صَفحَتَکُم، ونَقَضتُم بَیعَتَکُم، وخالَفتُم إمامَکُم، فَإِن رَأَیتُم أنَّکُم رَجَعتُم عَن ذلِکَ، وإلّا فَوَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، لَأَضرِبَنَّکُم بِسَیفی ما ثَبَتَ قائِمُهُ فی یَدی، ولَو لَم یَکُن لی مِنکُم ناصِرٌ، مَعَ أنّی أرجو أنَّ مَن یَعرِفُ الحَقَّ مِنکُم أکثَرُ مِمَّن یُریدُ الباطِلَ. فَقامَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ سَعیدٍ الحَضرَمِیُّ، فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ، أصلَحَکَ اللّهُ! إنَّ هذَا الَّذی أنتَ عَلَیهِ مِن رَأیِکَ، إنَّما هُوَ رَأیُ المُستَضعَفینَ. فَقالَ لَهُ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ: یا هذا، وَاللّهِ لَأَن أکونَ مِنَ المُستَضعَفینَ فی طاعَةِ اللّهِ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن أکونَ مِنَ المَغلوبینَ فی مَعصِیَةِ اللّهِ. قالَ: ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ، ودَخَلَ قَصرَ الإِمارَةِ (الفتوح: ج 5 ص 34، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 197).
2- (2) . انتَشَرَ خَبَرُهُم حَتّی بَلَغَ أمیرَ الکوفَةِ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ، خَبَّرَهُ رَجُلٌ بِذلِکَ، فَجَعَلَ یَضرِبُ عَن ذلِکَ صَفحاً، ولا یَعبَأُ بِهِ، ولکِنَّهُ خَطَبَ النّاسَ ونَهاهُم عَنِ الاِختِلافِ وَالفِتنَةِ، وأمَرَهُم بِالاِئتِلافِ وَالسُّنَّةِ. وقالَ: إنّی لا اقاتِلُ مَن لا یُقاتِلُنی، ولا أثِبُ عَلی مَن لا یَثِبُ عَلَیَّ، ولا آخُذُکُم بِالظِّنَّةِ، ولکِن وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، لَئِن فارَقتُم إمامَکُم، ونَکَثتُم بَیعَتَهُ، لَاُقاتِلَنَّکُم ما دامَ فی یَدی مِن سَیفی قائِمَتُهُ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 152).
4/4 رسیدن خبر بیعت مردم با مسلم و ناتوانی نعمان بن بشیر، به یزید

292. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: عبد اللّه بن مسلم [از مجلس نعمان] بیرون آمد و برای یزید بن معاویه نامه ای نوشت: «امّا بعد، به راستی که مسلم بن عقیل، وارد کوفه شده است و پیروان حسین بن علی، با او بیعت کرده اند. اگر کوفه را می خواهی، مردی نیرومند به کوفه بفرست که بتواند دستورات تو را اجرا کند و با دشمنت، مانند تو رفتار کند. به راستی که نعمان بن بشیر، مردی ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می زند».

او نخستین کسی بود که برای یزید، نامه نوشت. سپس عُمارة بن عُقبه مانند این را نوشت و پس از آنها عمر بن سعد بن ابی وقّاص، چنین نامه ای نوشت.(1)

293. الفتوح: عبد اللّه بن مسلم برای یزید بن معاویه نامه ای نوشت و اوضاع را برایش چنین گزارش کرد:

«به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به بندۀ خدا یزید بن معاویه، امیر مؤمنان، از طرف پیروان وی در کوفه. امّا بعد، به راستی که مسلم بن عقیل، وارد کوفه شده است و شیعیان حسین بن علی - که جمعیتی بسیارند - با وی بیعت کرده اند. اگر کوفه را می خواهی، مردی نیرومند بفرست که دستورات تو را اجرا کند و با دشمنت، مانند تو رفتار کند. به راستی که نعمان بن بشیر، مردی ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می زند. والسلام!».

پس از وی عُمارة بن عُقبة بن ابی مُعَیط، مانند آن نامه را نوشت و پس از وی، عمر بن سعد بن ابی وقّاص، چنین نامه ای نوشت.(2)

294. أنساب الأشراف: چهره های سرشناس کوفه، از جمله: عمر بن سعد بن ابی وقّاص زُهْری، محمّد

ص:348


1- (1) . خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ، وکَتَب إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ قَد قَدِمَ الکوفَةَ، فَبایَعَتهُ الشّیعَةُ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَإِن کانَ لَکَ بِالکوفَةِ حاجَةٌ، فَابعَث إلَیها رَجُلاً قَوِیّاً یُنَفِّذُ أمرَکَ، ویَعمَلُ مِثلَ عَمَلِکَ فی عَدُوِّکَ؛ فَإِنَّ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ رَجُلٌ ضَعیفٌ، أو هُوَ یَتَضَعَّفُ. فَکانَ أوَّلَ مَن کَتَبَ إلَیهِ. ثُمَّ کَتَبَ إلَیهِ عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بِنَحوٍ مِن کِتابِهِ، ثُمَّ کَتَبَ إلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ بِمِثلِ ذلِکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 356؛ الإرشاد: ج 2 ص 42).
2- (2) . کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ یُخبِرُهُ بِذلِکَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، لِعَبدِ اللّهِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ أمیرِ المُؤمِنینَ، مِن شیعَتِهِ مِن أهلِ الکوفَةِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ قَد قَدِمَ الکوفَةَ، وقَد بایَعَهُ الشّیعَةُ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، وهُم خَلقٌ کَثیرٌ، فَإِن کانَ لَکَ فِی الکوفَةِ حاجَةٌ، فَابعَث إلَیها رَجُلاً قَوِیّاً یُنَفِّذُ فیها أمرَکَ، ویَعمَلُ فیها بِعَمَلِکَ مِن عَدُوِّکَ، فَإِنَّ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ رَجُلٌ ضَعیفٌ، أو هُوَ مُضَعّفٌ، وَالسَّلامُ. قالَ: ثُمَّ کَتَبَ أیضاً عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبی مُعَیطٍ بِنَحوٍ مِن ذلِکَ، فَکَتَبَ إلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ بِمِثلِ ذلِکَ (الفتوح: ج 5 ص 35، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 198).

بن اشعث کِنْدی و دیگران، برای یزید بن معاویه نامه نوشتند و آمدن مسلم بن عقیل را خبر دادند و نوشتند که حسین علیه السلام او را پیشاپیش خودش فرستاده و نُعمان بن بشیر هم از خود، ضعف و سستی و ناتوانی بروز داده است.(1)

295. الأخبار الطوال: مسلم بن سعید حضرمی و عُمارة بن عُقبه - که از جاسوسان یزید بن معاویه بودند - به وی نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم به کوفه و تبلیغ کردن برای حسین بن علی علیه السلام و شوراندن مردم بر ضدّ وی، باخبر ساختند [و نوشتند]: «اگر حکومت کوفه را می خواهی، مردی را بفرست که فرمان تو را به پا دارد و مانند تو، با دشمنت رفتار کند. به راستی که نعمان، مردی ناتوان است، یا خود را به ناتوانی می زند. والسلام!».(2)

296. الملهوف: عبد اللّه بن مسلم باهِلی، عُمارة بن ولید و عمر بن سعد، برای یزید، نامه نوشتند و آمدن مسلم را به اطّلاع وی رساندند و به وی پیشنهاد عزل نعمان بن بشیر و حکمرانی دیگری را دادند.(3)

5/4 رایزنی یزید برای انتخاب حکمران کوفه

297. تاریخ الطبری - به نقل از عوانه -: چون نامه های بسیاری در فاصلۀ دو روز به دست یزید رسید، وی سِرجون،(4) غلام معاویه، را خواست و از او پرسید: نظر تو چیست؟ به درستی که حسین، قصد

ص:349


1- (1) . کَتَبَ وُجوهُ أهلِ الکوفَةِ: عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ الزُّهرِیُّ، ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ الکِندِیُّ، وغَیرُهُما، إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ بِخَبَرِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وتَقدیمِ الحُسَینِ علیه السلام إیّاهُ إلَی الکوفَةِ أمامَهُ، وبِما ظَهَرَ مِن ضَعفِ النُّعمانِ بنِ بَشیرٍ، وعَجزِهِ ووَهنِ أمرِهِ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 335).
2- (2) . کَتَبَ مُسلِمُ بنُ سَعیدٍ الحَضرَمِیُّ، وعُمارَةُ بنُ عُقبَةَ - وکانا عَینَی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ - إلی یَزیدَ، یُعلِمانِهِ قُدومَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ الکوفَةَ، داعِیاً لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وأنَّهُ قَد أفسَدَ قُلوبَ أهلِها عَلَیهِ، فَإِن یَکُن لَکَ فی سُلطانِکَ حاجَةٌ، فَبادِر إلَیهِ مَن یَقومُ بِأَمرِکَ، ویَعمَلُ مِثلَ عَمَلِکَ فی عَدُوِّکَ، فَإِنَّ النُّعمانَ رَجُلٌ ضَعیفٌ أو مُتَضاعِفٌ، وَالسَّلامُ (الأخبار الطوال: ص 231).
3- (3) . کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ الباهِلِیُّ، وعُمارَةُ بنُ الوَلیدِ، وعُمَرُ بنُ سَعدٍ، إلی یَزیدَ یُخبِرونَهُ بِأَمرِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، ویُشیرونَ عَلَیهِ بِصَرفِ النُّعمانِ بنِ بَشیرٍ، ووِلایَةِ غَیرِهِ (الملهوف: ص 109).
4- (4) . سِرجون بن منصور رومی - و گفته شده سرحون -، نامش تعریب شدۀ سرژیوس است و پدرش منصور، کارگزار اموال بود. سرجون، غلام معاویه و کاتب او و پسرش یزید و عبد الملک بود. او مسیحی بود و به وی سرحه گفته می شد. او کلیسایی در بیرون «باب فرادیس» داشت که پس از فتح [دمشق] برایش ساخته شده بود. او اسلام آورد؛ ولی کلیسا باقی ماند. وی همدم یزید در می گساری بود و او بود که وقتی خبر مسلم بن عقیل به یزید رسید، به یزید توصیه کرد ابن زیاد را بر کوفه بگمارد. سرجون، کاتب بنی امیّه تا زمان عبد الملک بن مروان بود. عبد الملک، او را سرپرست تمام دیوان های عرب و عجم قرار داد و چون از دنیا رفت، منصب «کتابت»، به عرب های مسلمان رسید.

کوفه کرده و مسلم بن عقیل در کوفه برایش بیعت می گیرد. از ناتوانی نعمان و سخنان ناروای او نیز گزارش هایی به من رسیده است. آن گاه نامه ها را برایش خواند [و گفت:] رأی تو چیست؟ و چه کسی را بر کوفه بگمارم؟

البتّه یزید، همیشه عبید اللّه بن زیاد را سرزنش می کرد.

سِرجون گفت: اگر معاویه اینک زنده شود، آیا به نظر او تَن می دهی؟

یزید گفت: آری.

سرجون، نامۀ معاویه در بارۀ حکومت عبید اللّه بر کوفه را بیرون آورد و گفت: این، نظر معاویه است. او از دنیا رفت و دستور داد این نامه نوشته شود.

یزید، این رأی را پذیرفت و بصره و کوفه را به عبید اللّه واگذار کرد و حکم زمامداری کوفه را برایش فرستاد.(1)

298. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: یزید، غلامش را - که نامش سرجون بود و از او مشورت می گرفت - خواست و خبر ناتوانی نعمان بن بشیر را به وی داد. سرجون به یزید گفت:

اگر معاویه زنده بود، رأی او را می پذیرفتی؟

گفت: آری.

گفت: پس، از من بپذیر که برای کوفه کسی سزاوارتر از عبید اللّه نیست. او را بر کوفه بگمار.

یزید از عبید اللّه، خشمگین بود و می خواست او را از حکومت بصره نیز عزل کند. آن گاه یزید برای عبید اللّه نامه نوشت که از او راضی است و حکومت کوفه را نیز به همراه حکومت بصره به وی سپرده است و برایش نوشت که دنبال مسلم بن عقیل بگردد و اگر او را یافت، بکشد.(2)

ص:350


1- (1) . لَمَّا اجتَمَعَتِ الکُتُبُ عِندَ یَزیدَ، لَیسَ بَینَ کُتُبِهِم إلّایَومانِ، دَعا یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ سَرجونَ مَولی مُعاوِیَةَ، فَقالَ: ما رَأیُکَ؟ فَإِنَّ حُسَیناً قَد تَوَجَّهَ نَحوَ الکوفَةِ، ومُسلِمُ بنُ عَقیلٍ بِالکوفَةِ یُبایِعُ لِلحُسَینِ، وقَد بَلَغَنی عَنِ النُّعمانِ ضَعفٌ وقَولٌ سَیِّئٌ - وأقرَأَهُ کُتُبَهُم -، فَما تَری؟ مَن أستَعمِلُ عَلَی الکوفَةِ؟ وکانَ یَزیدُ عاتِباً عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ. فَقالَ سَرجونُ: أرَأَیتَ مُعاوِیَةَ لَو نُشِرَ لَکَ، أکُنتَ آخِذاً بِرَأیِهِ؟ قالَ: نَعمَ. فَأَخرَجَ عَهدَ عُبَیدِ اللّهِ عَلَی الکوفَةِ، فَقالَ: هذا رَأیُ مُعاوِیَةَ، وماتَ وقَد أمَرَ بِهذَا الکِتابِ. فَأَخَذَ بِرَأیِهِ، وضَمَّ المِصرَینِ إلی عُبَیدِ اللّهِ، وبَعَثَ إلَیهِ بِعَهدِهِ عَلَی الکوفَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 356؛ الإرشاد: ج 2 ص 42).
2- (2) . دَعا [یَزیدُ] مَولیً لَهُ یُقالُ لَهُ: سَرجونُ - وکانَ یَستَشیرُهُ - فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ [أی خَبَرَ ضَعفِ النُّعمانِ بنِ بَشیرٍ]. فَقالَ لَهُ: أکُنتَ قابِلاً مِن مُعاوِیَةَ لَو کانَ حَیّاً؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَاقبَل مِنّی؛ فَإِنَّهُ لَیسَ لِلکوفَةِ إلّاعُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، فَوَلِّها إیّاهُ. وکانَ یَزیدُ عَلَیهِ ساخِطاً، وکانَ هَمَّ بِعَزلِهِ عَنِ البَصرَةِ. فَکَتَبَ إلَیهِ بِرِضائِهِ، وأنَّهُ قَد وَلّاهُ الکوفَةَ مَعَ البَصرَةِ، وکَتَبَ إلَیهِ أن یَطلُبَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَیَقتُلَهُ إن وَجَدَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 423).

299. الفتوح: چون نامه ها نزد یزید بن معاویه بسیار شدند، غلام پدرش - که نامش سِرجون بود - را خواست و به وی گفت: ای سرجون! در بارۀ کوفه چه نظر داری؟ مسلم بن عقیل، وارد کوفه شده و شیعیان با حسین بن علی، بیعت کرده اند.

سرجون به یزید گفت: اگر نظر بدهم، می پذیری؟

یزید گفت: بگو تا بشنوم.

سرجون گفت: به نظرم نامه ای برای عبید اللّه بن زیاد - که امیر بصره است - بنویس و کوفه را نیز در قلمرو حکومت او قرار ده تا او وارد کوفه شود و عهده دار حلّ مشکل گردد.

یزید گفت: به جانم سوگند که این، درست است.(1)

300. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: چون نامه ها نزد یزید بسیار شدند، غلامی را به نام سَرحون - که کاتب پدرش بود - فرا خواند و او را از نامه ها مطّلع کرد. سَرحون گفت: من نظری دارم که تو را خوش نمی آید.

یزید گفت: بگو، گر چه مرا خوش نیاید.

سرحون گفت: عبید اللّه بن زیاد را حاکم کوفه قرار بده.

+ یزید گفت: در او خیری نیست و دیگری را معرّفی کن. یزید از عبید اللّه، خشمگین بود.

گفت: اگر معاویه زنده بود، رأیش را می پذیرفتی و بِدان عمل می کردی؟

گفت: بله.

گفت: این، حکم امارت عبید اللّه بر کوفه است. معاویه دستور داد آن را بنویسم. من هم نوشتم و مهر وی بر آن است؛ ولی او از دنیا رفت و این حکم در نزد من ماند.

یزید گفت: وای بر تو! آن را اجرا کن.(2)

ص:351


1- (1) . لَمَّا اجتَمَعَتِ الکُتُبُ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، دَعا بِغُلامِ أبیهِ - وکانَ اسمُهُ سَرجونَ - فَقالَ: یا سَرجونُ، مَا الَّذی عِندَکَ فی أهلِ الکوفَةِ، فَقَد قَدِمَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، وقَد بایَعَهُ التُّرابِیَّةُ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ؟ فَقالَ لَهُ سَرجونُ: أتَقبَلُ مِنّی ما اشیرُ بِهِ عَلَیکَ؟ فَقالَ یَزیدُ: قُل حَتّی أسمَعَ، فَقالَ: اشیرُ عَلَیکَ أن تَکتُبَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ؛ فَإِنَّهُ أمیرُ البَصرَةِ، فَتَجعَلَ لَهُ الکوفَةَ زِیادَةً فی عَمَلِهِ، حَتّی یَکونَ هُوَ الَّذی یَقدَمُ الکوفَةَ فَیَکفیکَ أمرَهُم. فَقالَ یَزیدُ: هذا لَعَمری هُوَ الرَّأیُ! (الفتوح: ج 5 ص 36).
2- (2) . لَمَّا اجتَمَعَتِ الکُتُبُ عِندَ یَزیدَ؛ دَعا بِغُلامٍ کانَ کاتِباً عِندَ أبیهِ، یُقالُ لَهُ: سَرحونُ، فَأَعلَمَهُ بِما وَرَدَ عَلَیهِ. فَقالَ: اشیرُ عَلَیکَ بِما تَکرَهُ. قالَ: وإن کَرِهتُ! قالَ: استَعمِل عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ عَلَی الکوفَةِ، قالَ: إنَّهُ لا خَیرَ فیهِ - وکانَ یُبغِضُهُ - فَأَشِر بِغَیرِهِ. قالَ: لَو کانَ مُعاوِیَةُ حاضِراً، أکُنتَ تَقبَلُ قَولَهُ وتَعمَلُ بِقَولِهِ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: فَهذا عَهدُ عُبَیدِ اللّهِ عَلَی الکوفَةِ؛ أمَرَنی مُعاوِیَةُ أن أکتُبَهُ فَکَتَبتُهُ، وخاتَمُهُ عَلَیهِ، فَماتَ وبَقِیَ العَهدُ عِندی. قالَ: وَیحَکَ! فَأَمضِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 198).

301. المحاسن و المساوئ - به نقل از ابو مَعشَر -: حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را به جانب کوفه فرستاد تا از کوفیان، بیعت بگیرد. والی کوفه در هنگام مرگ معاویه، نعمان بن بشیر بن سعد انصاری بود. چون خبر حسین علیه السلام به وی رسید، گفت: به درستی که پسر دختر پیامبر، نزد ما محبوب تر است از پسر دختر بَحدَل.(1)

این خبر به گوش یزید رسید و تصمیم گرفت او را برکنار کند. از شامیان در بارۀ فرماندار [جدید] کوفه مشورت خواست. گفتند: آیا رأی معاویه را می پذیری؟

گفت: بله.

گفتند: این، حکم امارت عبید اللّه بر بصره و کوفه است که [زمان معاویه نوشته شده و] در دیوان به ثبت رسیده است. پس او را به حکومت کوفه بگمار.

عبید اللّه پیش از ورود حسین علیه السلام، وارد کوفه شد.(2)

6/4 انتصاب عبید اللّه بن زیاد به حکومت کوفه

302. تاریخ الطبری - به نقل از عوانه -: یزید، مسلم بن عمرو باهلی را که نزد وی بود، فرا خواند و او را به همراه حکم خویش به بصره فرستاد و برای عبید اللّه نوشت: «امّا بعد، به راستی که طرفداران من از کوفیان برایم نوشته اند و خبر داده اند که پسر عقیل در کوفه نیرو جمع می کند تا اتّحاد مسلمانان را در هم شکند. هر گاه نامه ام را خواندی، حرکت کن تا بر کوفیان وارد شوی. آن گاه در جستجوی پسر عقیل باش، مانند جستن دانه های تسبیح، تا بر او دست یابی و او را بکشی، یا در بند کشی و یا تبعید کنی. والسلام!».

ص:352


1- (1) . مادر یزید، میسون دختر بَحدَلِ کلبی بود.
2- (2) . قَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ إلَی الکوفَةِ لِیَأخُذَ عَلَیهِمُ البَیعَةَ، وکانَ عَلَی الکوفَةِ - حینَ ماتَ مُعاوِیَةُ - النُّعمانُ بنُ بَشیرِ بنِ سَعدٍ الأَنصارِیُّ، فَلَمّا بَلَغَهُ خَبَرُ الحُسَینِ علیه السلام، قالَ: لَابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أحَبُّ إلَینا مِنِ ابنِ بِنتِ بَحدَلٍ. فَبَلَغَ ذلِکَ یَزیدَ، فَأَرادَ أن یَعزِلَهُ، فَقالَ لِأَهلِ الشّامِ: أشیروا عَلَیَّ مَن أستَعمِلُ عَلَی الکوفَةِ؟ فَقالوا: أتَرضی بِرَأیِ مُعاوِیَةَ؟ قالَ: نَعَم. قالوا: فَإِنَّ العَهدَ بِإِمارَةِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ عَلَی العِراقَینِ قَد کُتِبَ فِی الدّیوانِ، فَاستَعمِلهُ عَلَی الکوفَةِ، فَقَدِمَ الکوفَةَ قَبلَ أن یَقدَمَ الحُسَینُ علیه السلام (المحاسن و المساوئ: ص 59، العقد الفرید: ج 3 ص 364).

مسلم بن عمرو حرکت کرد تا بر عبید اللّه در بصره وارد شد. عبید اللّه دستور داد وسایل سفر به کوفه را برای فردا مهیّا سازند.(1)

303. الکامل فی التاریخ: یزید، رأی سِرجون را پذیرفت و حکومت کوفه و بصره را به عبیداللّه سپرد و حکمش را نوشت و آن را به همراه مسلم بن عمرو باهلی، پدر قُتَیبه، فرستاد و به عبید اللّه دستور داد در جستجوی مسلم بن عقیل باشد و [وقتی بر او دست یافت،] او را بکشد یا تبعید نماید.

وقتی نامه به عبید اللّه رسید، دستور داد وسایل سفر را مهیّا کنند تا فردا حرکت کند.(2)

304. أنساب الأشراف: یزید، [حُکم] حکومت کوفه را برای عبید اللّه بن زیاد بن ابی سفیان نوشت و آن را ضمیمۀ حکومت وی بر بصره کرد و نامه را به همراه مسلم بن عمرو باهِلی، پدر قُتَیبة بن مسلم، فرستاد و به عبید اللّه دستور داد در جستجوی مسلم باشد و چون بر او دست یافت، او را بکشد یا تبعید نماید و نیز نسبت به کار حسین بن علی علیه السلام، هوشیار باشد و آمادگی [رویارویی] داشته باشد.(3)

305. الثقات، ابن حبّان: چون خبر به یزید بن معاویه رسید که مسلم برای حسین بن علی علیه السلام در کوفه بیعت می گیرد، نامه ای برای عبید اللّه بن زیاد - که در آن هنگام، والی بصره بود - نوشت و به وی دستور داد که مسلم بن عقیل را بکشد، یا او را پیش یزید بفرستد.

عبید اللّه بن زیاد، وارد کوفه شد تا به قصر رسید و اصحاب او نزد او گرد آمدند.(4)

ص:353


1- (1) . دَعا [یَزیدُ] مُسلِمَ بنَ عَمرٍو الباهِلِیَّ - وکانَ عِندَهُ - فَبَعَثَهُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بِعَهدِهِ إلَی البَصرَةِ، وکَتَبَ إلَیهِ مَعَهُ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ کَتَبَ إلَیَّ شیعَتی مِن أهلِ الکوفَةِ، یُخبِرونَنی أنَّ ابنَ عَقیلٍ بِالکوفَةِ یَجمَعُ الجُموعَ لِشَقِّ عَصَا المُسلِمینَ، فَسِر حینَ تَقرَأُ کِتابی هذا، حَتّی تَأتِیَ أهلَ الکوفَةِ، فَتَطلُبَ ابنَ عَقیلٍ کَطَلَبِ الخَرَزَةِ حَتّی تَثقَفَهُ، فَتوثِقَهُ أو تَقتُلَهُ أو تَنفِیَهُ، وَالسَّلامُ. فَأَقبَلَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو حَتّی قَدِمَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بِالبَصرَةِ، فَأَمَرَ عُبَیدَ اللّهِ بِالجَهازِ وَالتَّهَیُّؤِ وَالمَسیرِ إلیَ الکوفَةِ مِنَ الغَدِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 357؛ الإرشاد: ج 2 ص 42).
2- (2) . أَخَذَ [یَزیدُ] بِرَأیِهِ [أی بِرَأیِ سَرجونَ]، وجَمَعَ الکوفَةَ وَالبَصرَةَ لِعُبَیدِ اللّهِ، وکَتَبَ إلَیهِ بِعَهدِهِ، وسَیَّرَهُ إلَیهِ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِیِّ والدِ قُتَیبَةَ، فَأَمَرَهُ بِطَلَبِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وبِقَتلِهِ، أو نَفیِهِ. فَلَمّا وَصَلَ کِتابُهُ إلی عُبَیدِ اللّهِ، أمَرَ بِالتَّجَهُّزِ لِیَبرُزَ مِنَ الغَدِ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 535، الأخبار الطوال: ص 231).
3- (3) . کَتَبَ یَزیدُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادِ بنِ أبی سُفیانَ بِوِلایَةِ الکوفَةِ إلی ما کانَ یَلی مِنَ البَصرَةِ، وبَعَثَ بِکِتابِهِ فی ذلِکَ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِیّ - أبی قُتَیبَةَ بنِ مُسلِمٍ -، وأمَرَ عُبَیدَ اللّهِ بِطَلَبِ ابنِ عَقیلٍ ونَفیِهِ إذا ظَفِرَ بِهِ، أو قَتلِهِ، و أن یَتَیَقَّظَ فی أمرِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، ویَکونَ عَلَی استِعدادٍ لَهُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 335. نیز، ر. ک: المختصر فی أخبار البشر: ج 1 ص 189).
4- (4) . لَمَّا اتَّصَلَ الخَبَرُ بِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، أنَّ مُسلِماً یَأخُذُ البَیعَةَ بِالکوفَةِ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلی ū عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - وهُوَ إذ ذاکَ بِالبَصرَةِ - وأمَرَهُ بِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، أو بَعثِهِ إلَیهِ، فَدَخَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الکوفَةَ، حَتّی نَزَلَ القَصرَ، وَاجتَمَعَ إلَیهِ أصحابُهُ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 307. نیز، ر. ک: تاریخ دمشق: ج 14 ص 213).

306. الملهوف: یزید برای عبید اللّه بن زیاد - که والی بصره بود - نوشت که او را علاوه بر بصره، بر کوفه هم حاکم کرده است و داستان مسلم بن عقیل و حسین علیه السلام را برایش شرح داد و بر دستگیری مسلم و کشتن وی، بسیار تأکید کرد.(1)

307. الفتوح: یزید برای عبید اللّه بن زیاد نوشت: «امّا بعد، به راستی که طرفداران من در کوفه برایم نامه نوشته اند و خبر داده اند که مسلم بن عقیل، نیرو جمع می کند و می خواهد میان مسلمانان، اختلاف افکند و گروه بسیاری از شیعیان ابو تراب (علی)، بر گرد او جمع شده اند. وقتی نامه ام به دستت رسید و آن را خواندی، حرکت کن تا به کوفه برسی و خاطرم را از آن جا جمع کنی. من، کوفه را به قلمرو تو افزودم و آن را ضمیمۀ حکمرانی ات کردم. ببین چگونه می توانی مسلم بن عقیل بن ابی طالب را در کوفه پیدا کنی و مانند جستجوی دانه های تسبیح، در جستجوی او باش و وقتی بر او دست یافتی، او را بکش و سرش را برایم بفرست. بدان که در اجرای آنچه به تو فرمان دادم، هیچ عذری مقبول نیست. شتاب، شتاب! سرعت، سرعت! والسلام!».

آن گاه یزید، نامه را به مسلم بن عمرو باهِلی سپرد و دستور داد به سرعت، آن را به عبید اللّه بن زیاد برساند.

چون نامه به عبید اللّه بن زیاد رسید و آن را خواند، دستور داد وسایل سفر به کوفه فراهم گردد.(2)

308. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: یزید نوشت: «از بندۀ خدا یزید، امیر مؤمنان، به عبید اللّه بن زیاد.

درود بر تو! امّا بعد، هر ستوده ای، روزی نکوهیده می شود و هر نکوهیده ای، روزی ستوده.

گذشته ها گذشته و تو رشد کرده ای و به منصب هایی ارتقا یافتی، چنان که شاعر قدیمی گفت:

ص:354


1- (1) . کَتَبَ یَزیدُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - وکانَ والِیاً عَلَی البَصرَةِ - بِأَنَّهُ قَد وَلّاهُ الکوفَةَ وضَمَّها إلَیهِ، ویُعَرِّفُهُ أمرَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وأمرَ الحُسَینِ علیه السلام، ویُشَدِّدُ عَلَیهِ فی تَحصیلِ مُسلِمٍ وقَتلِهِ (الملهوف: ص 109).
2- (2) . کَتَبَ یَزیدُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ شیعَتی مِن أهلِ الکوفَةِ کَتَبوا إلَیَّ، فَخَبَّرونی أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ یَجمَعُ الجُموعَ ویَشُقُّ عَصَا المُسلِمینَ، وقَدِ اجتَمَعَ عَلَیهِ خَلقٌ کَثیرٌ مِن شیعَةِ أبی تُرابٍ. فَإِذا وَصَلَ إلَیکَ کِتابی هذا، فَسِر حینَ تَقرَؤُهُ، حَتّی تَقدَمَ الکوفَةَ فَتَکفِیَنی أمرَها، فَقَد جَعَلتُها زِیادَةً فی عَمَلِکَ، وضَمَمتُها إلَیکَ، فَانظُر أینَ تَطلُبُ مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ بِها، فَاطلُبهُ طَلَبَ الخَرَزَةِ، فَإِذا ظَفِرتَ بِهِ فَاقتُلهُ، ونَفِّذ إلَیَّ رَأسَهُ، وَاعلَم أنَّه لا عُذرَ لَکَ عِندی دونَ ما أمَرتُکَ بِهِ، فَالعَجَلَ العَجَلَ، وَالوَحا الوَحا! وَالسَّلامُ. ثُمَّ دَفَعَ الکِتابَ إلی مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِیِّ، ثُمَّ أمَرَهُ أن یَجِدَّ السَّیرَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ. قالَ: فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وقَرَأَهُ، أمَرَ بِالجَهازِ إلَی الکوفَةِ (الفتوح: ج 5 ص 36).

بالا رفتی تا از ابرها بالاتر شدی.

اکنون جایی جز نشیمنگاه خورشید نداری.

از میان همۀ زمان ها این زمان، و از میان همۀ شهرها شهر تو، به حسین، دچار شده و از میان همۀ کارگزاران، تو به او دچار گشته ای و در این آزمون، یا آزاده خواهی بود و یا بنده ای که مانند بردگان، بندگی می کند.

طرفدارانم از کوفیان، به من خبر داده اند که مسلم بن عقیل در کوفه نیرو جمع می کند و می خواهد میان مسلمانان، اختلاف بیفکند و جمع بسیاری از شیعیان ابو تراب (علی)، دور او گرد آمده اند. هر وقت نامه ام به دستت رسید و آن را خواندی، حرکت کن تا به کوفه وارد شوی و خاطرم را از آن ناحیه جمع کنی؛ چرا که آن جا را به تو سپرده و ضمیمۀ حکمرانی ات کرده ام.(1) آن گاه مانند مردی خشمگین که به دنبال کسی می گردد که او را به خشم آورده است، در جستجوی مسلم بن عقیل باش و وقتی بر او دست یافتی، از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد، او را بکُش و بدان که در اجرای آنچه به تو فرمان دادم، هیچ عذری پذیرفته نیست. شتاب، شتاب! سرعت، سرعت! والسلام!».

آن گاه نامه را به مسلم بن عمرو باهِلی سپرد و دستور داد که به سرعت، آن را به عبید اللّه برساند. چون نامه به عبید اللّه رسید و آن را خواند، دستور داد وسایل سفر برای رفتن به کوفه فراهم شود و خود نیز آمادۀ حرکت شد.(2)

309. سیر أعلام النبلاء - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام -: یزید از عبید اللّه بن زیاد، خشمگین

ص:355


1- (1) . عبید اللّه در آن زمان، امیر بصره بود.
2- (2) . وکَتَبَ [یَزیدُ]: مِن عَبدِ اللّهِ یَزیدَ أمیرِ المُؤمِنینَ، إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، سَلامٌ عَلَیکَ؛ أمّا بَعدُ، فَإِنَّ المَمدوحَ مَسبوبٌ یَوماً، وإنَّ المَسبوبَ مَمدوحٌ یَوماً؛ ولَکَ ما لَکَ وعَلَیکَ ما عَلَیکَ؛ وقَدِ انتَمَیتَ ونُمیتَ إلی کُلِّ مَنصِبٍ، کَما قالَ الأَوَّلُ: رُفِعتَ فَما زِلتَ السَّحابَ تَفوقُهُ فَما لَکَ إلّامَقعَدَ الشَّمسِ مَقعَدُ وقَدِ ابتُلِیَ بِالحُسَینِ زَمانُکَ مِن بَینِ الأَزمانِ، وَابتُلِیَ بِهِ بَلَدُکَ مِن بَینِ البُلدانِ، وَابتُلیتَ بِهِ بَینَ العُمّالِ، وفی هذِهِ تُعتَقُ أو تَکونُ عَبداً، تَعبُدُ کَما تَعبُدُ العَبیدُ. وقَد أخَبَرَتنی شیعَتی مِن أهلِ الکوفَةِ، أنّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ بِالکوفَةِ یَجمَعُ الجُموعَ، ویَشُقُّ عَصَا المُسلِمینَ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَیهِ خَلقٌ کَثیرٌ مِن شیعَةِ أبی تُرابٍ، فَإِذا أتاکَ کِتابی هذا فَسِر حینَ تَقرَؤُهُ، حَتّی تَقدَمَ الکوفَةَ فَتَکفِیَنی أمرَها فَقَد ضَمَمتُها إلَیکَ، وجَعَلتُها زِیادَةً فی عَمَلِکَ - وکانَ عُبَیدُ اللّهِ أمیرَ البَصرَةِ -، وَانظُر أن تَطلُبَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ کَطَلَبِ الحَرِدِ، فَإِذا ظَفِرتَ بِهِ فَخُذ بَیعَتَهُ، أوِ اقتُلهُ إن لَم یُبایِع، وَاعلَم أنَّهُ لا عُذرَ لَکَ عِندی وما أمَرتُکَ بِهِ، فَالعَجَلَ العَجَلَ، وَالوَحاءَ الوَحاءَ، وَالسَّلامُ. ثُمَّ دَفَعَ یَزیدُ کِتابَهُ إلی مُسلِمِ بنِ عَمرٍو الباهِلِیِّ، وأمَرَهُ أن یُسرِعَ السَّیرَ إلی عُبَیدِ اللّهِ. فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ إلی عُبَیدِ اللّهِ وقَرَأَهُ، أمَرَ بِالجَهازِ، وتَهَیَّأَ لِلمَسیرِ إلَی الکوفَةِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 198).

بود؛ ولی برایش نامه نوشت که از او راضی شده و حکومت کوفه را نیز علاوه بر بصره، به وی سپرده است و برایش نوشت که مسلم را بکشد.(1)

310. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): نعمان بن بشیر انصاری در پایان خلافت معاویه، حاکم کوفه بود و وقتی معاویه از دنیا رفت، او حاکم آن جا بود. یزید ترسید که نعمان بر ضدّ حسین علیه السلام اقدامی انجام ندهد. از این رو برای عبید اللّه بن زیاد بن ابی سفیان - که والی بصره بود - نامه نوشت و کوفه را نیز به وی سپرد و برایش نوشت که: «حسین به سمت کوفه می رود. اگر دو بال داری، پرواز کن و پیش از حسین، در کوفه باش».

عبید اللّه به سرعت به سمت کوفه حرکت کرد و وارد کوفه شد.(2)

7/4 جانشینی برادر عبید اللّه، از طرف وی، بر حکومت بصره

311. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عثمان نَهْدی -: عبید اللّه در بصره بر منبر رفت و پس از به جای آوردن سپاس خداوند و ستایش او، گفت: امّا بعد، به خدا سوگند، سختی با من قَرین نمی شود و رخدادهای پوشالی، مرا نمی ترسانند. به راستی که من کیفر دهندۀ کسی هستم که با من دشمنی ورزد و سمّ کشنده برای کسی هستم که با من بجنگد و تیراندازی نیک در برابر کسی هستم که با من به تیراندازی بپردازد.

ای مردم بصره! امیر مؤمنان، مرا بر حکومت کوفه گمارده است. من فردا بدان جا عازم هستم و برادرم عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را جانشین خود [در بصره] کرده ام. بترسید از مخالفت با او و شایعه پراکنی و هیاهو کردن! سوگند به خدای یگانه، اگر به من خبر رسد که کسی با وی مخالفت کرده، او را، و وردستش را و دوستانش را خواهم کشت و با کمترین ارتباطی، کیفر خواهم کرد تا به من گوش سپارید و مخالف و اختلاف افکنی در میانتان نباشد. من پسر زیادم، شبیه ترین کسان به اویم و شباهتم به دایی و پسر عمو، مرا [از شباهت به پدرم] باز نداشته است.

ص:356


1- (1) . کانَ یَزیدُ ساخِطاً عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَکَتَبَ إلَیهِ بِرِضاهُ عَنهُ، وأنَّهُ وَلّاهُ الکوفَةَ مُضافاً إلَی البَصرَةِ. وکَتَبَ إلَیهِ أن یَقتُلَ مُسلِماً (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 306، تاریخ الطبری: ج 5 ص 348).
2- (2) . کانَ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ الأَنصارِیُّ عَلَی الکوفَةِ فی آخِرِ خِلافَةِ مُعاوِیَةَ، فَهَلَکَ وهُوَ عَلَیها، فَخافَ یَزیدُ ألّا یَقدَمَ النُّعمانُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَکَتَبَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادِ بنِ أبی سُفیانَ - وهُوَ عَلَی البَصرَةِ - فَضَمَّ إلَیهِ الکوفَةَ، وکَتَبَ إلَیهِ بِإِقبالِ الحُسَینِ علیه السلام إلَیها: فَإِن کانَ لَکَ جَناحانِ فَطِر حَتّی تَسبِقَ إلَیها. فَأَقبَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَلَی الظَّهرِ سَریعاً، حَتّی قَدِمَ الکوفَةَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 459، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).

آن گاه از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود کرد.(1)

312. الأخبار الطوال: ابن زیاد آمد تا وارد مسجد جامع [بصره] شد. مردم برایش اجتماع کردند. آن گاه به پا خاست و گفت: انصاف به خرج داده است، آن که بخواهد با مرد قاری، تیراندازی کند. ای مردم بصره! به راستی که امیر مؤمنان، مرا علاوه بر بصره، به حکومت کوفه نیز گمارده است. من بدان جا می روم و برادرم عثمان بن زیاد را جانشین خود [در بصره] کردم. بترسید از مخالفت با او و شایعه پراکنی و هیاهو کردن! سوگند به خدای یگانه، اگر به من خبر رسد که مردی از شما با او مخالفت کرده، یا شایعه پراکنی نموده، خودش را و دوستانش را خواهم کشت و دور را به خاطر نزدیک و بی گناه را به خاطر گناهکار، کیفر خواهم داد تا درست شوید. کسی که انذار کرده، معذور است.

آن گاه از منبر پایین آمد و [به سمت کوفه] حرکت کرد.(2)

313. أنساب الأشراف: عبید اللّه بن زیاد در بصره برای مردم سخنرانی کرد و سر و صدای بسیار راه انداخت و تهدید کرد و وعدۀ مجازات داد و گفت: من، کیفر دهندۀ کسی هستم که با من دشمنی ورزد و زهرِ کشنده برای کسی هستم که با من بجنگد.

او به آنها گفت که به سمت کوفه می رود و برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود در بصره قرار داده است. بِدانان دستور داد از عثمان اطاعت کنند و سخن او را بشنوند و آنها را از مخالفت با او و اختلاف افکنی، بر حذر داشت.(3)

ص:357


1- (1) . صَعِدَ عُبَیدُ اللّهِ مِنبَرَ البَصرَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَوَاللّهِ ما تُقرَنُ بِیَ الصَّعبَةُ، ولا یُقَعقَعُ لی بِالشِّنانِ، وإنّی لَنَکَلٌ لِمَن عادانی، وسَمٌّ لِمَن حارَبَنی، أنصَفَ القارَةَ مَن راماها. یا أهلَ البَصرَةِ! إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ وَلّانِیَ الکوفَةَ، وأنَا غادٍ إلَیها الغَداةَ، وقَدِ استَخلَفتُ عَلَیکُم عُثمانَ بنَ زِیادِ بنِ أبی سُفیانَ، وإیّاکُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ، فَوَالَّذی لا إلهَ غَیرُهُ، لَئِن بَلَغَنی عَن رَجُلٍ مِنکُم خِلافٌ لَأَقتُلَنَّهُ وعریفَهُ ووَلِیَّهُ، ولَآخُذَنَّ الأَدنی بِالأَقصی حَتّی تَستَمِعوا لی، ولا یَکونَ فیکُم مُخالِفٌ ولا مُشاقٌّ، أنَا ابنُ زِیادٍ، أشبَهتُهُ مِن بَینِ مَن وَطِئَ الحَصی، ولَم یَنتَزِعنی شِبهُ خالٍ ولَا ابنِ عَمٍّ. ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ، وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِیادٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 358، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 536).
2- (2) . أقبَلَ [ابنُ زِیادٍ] حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَاجتَمَعَ لَهُ النّاسُ، فَقامَ، فَقالَ: أنصَفَ القارَةَ مَن راماها، یا أهلَ البَصرَةِ! إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ قَد وَلّانی مَعَ البَصرَةِ الکوفَةَ، وأنَا سائِرٌ إلَیها، وقَد خَلَّفتُ عَلَیکُم أخی عُثمانَ بنَ زِیادٍ، فَإِیّاکُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ، فَوَاللّهِ الَّذی لا إلهَ غَیرُهُ، لَئِن بَلَغَنی عَن رَجُلٍ مِنکُم خالَفَ أو أرجَفَ، لَأَقتُلَنَّهُ ووَلِیَّهُ، ولَآخُذَنَّ الأَدنی بِالأَقصی، وَالبَریءَ بِالسَّقیمِ، حَتّی تَستَقیموا، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ. ثُمَّ نَزَلَ وسارَ (الأخبار الطوال: ص 232).
3- (3) . خَطَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ النّاسَ بِالبَصرَةِ، فَأَرعَدَ وأبرَقَ، وتَهَدَّدَ وتَوَعَّدَ، وقالَ: أنَا نَکَلٌ لِمَن عادانی، وسِمامٌ لِمَن حارَبَنی. وأعلَمَهُم أنَّهُ شاخِصٌ إلَی الکوفَةِ، وأنَّهُ قَد وَلّی عُثمانَ بنَ زِیادٍ أخاهُ خِلافَتَهُ عَلَی البَصرَةِ، وأمَرَهُم بِطاعَتِهِ وَالسَّمعِ لَهُ، ونَهاهُم عَنِ الخِلافِ وَالمُشاقَّةِ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 335).
8/4 آمدن ابن زیاد به کوفه
اشاره

(1)

314. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عثمان نهدی -: عبید اللّه بن زیاد از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود کرد. او به طرف کوفه حرکت کرد و مسلم بن عمرو باهلی، شریک بن اعوَر حارثی و خدمتکاران و خانواده اش همراه او بودند، تا این که وارد کوفه شد و بر سرش عمامه ای سیاه گذاشته و صورت خود را پوشانده بود.

به مردم، خبر رسیده بود که حسین علیه السلام به سمت آنان در حرکت است. از این رو، انتظارِ آمدن او را داشتند. وقتی عبید اللّه وارد شد، گمان بردند که حسین علیه السلام است. از این رو از کنار هیچ کس نگذشت، مگر این که بر او سلام دادند و می گفتند: خوش آمدی، ای پسر پیامبر خدا! خوش آمدی!

عبید اللّه از این همه خوش حالی و بشارت دادن به حسین علیه السلام، ناراحت شد.

مسلم بن عمرو وقتی دید این سخنان (خوشامدگویی ها) زیاد شد، گفت: کنار بروید. این، امیر عبید اللّه بن زیاد است. پس از آن، وقتی به پشت سرش نگاه کرد، جز چند مرد ندید.

وقتی او وارد قصر شد و مردم دانستند که وی عبید اللّه بن زیاد است، غم و اندوه فراوان بر دل هایشان نشست. عبید اللّه نیز از آنچه شنیده بود، به غیظ آمده بود و گفت: هان! آنان را همان گونه که فکر می کردم، می بینم.(2)

315. تاریخ الطبری - به نقل از عیسی بن یزید کنانی -: وقتی نامۀ یزید به عبید اللّه بن زیاد رسید، از مردم بصره پانصد نفر را برگزید که در میان آنان، عبد اللّه بن حارث بن نوفل و شریک بن اعوَر، از

ص:358


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 1 در پایان جلد 2.
2- (2) . خَرَجَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] مِنَ البَصرَةِ، وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِیادٍ، وأقبَلَ إلَی الکوفَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ، وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِیُّ، وحَشَمُهُ وأهلُ بَیتِهِ، حَتّی دَخَلَ الکوفَةَ وعَلَیهِ عِمامَةٌ سَوداءُ وهُوَ مُتَلَثِّمٌ، وَالنّاسُ قَد بَلَغَهُم إقبالُ حُسَینٍ علیه السلام إلَیهِم، فَهُم یَنتَظِرونَ قُدومَهُ، فَظَنّوا حینَ قَدِمَ عُبَیدُ اللّهِ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، فَأَخَذَ لا یَمُرُّ عَلی جَماعَةٍ مِنَ النّاسِ إلّاسَلَّموا عَلَیهِ، وقالوا: مَرحَباً بِکَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ، فَرَأی مِن تَباشیرِهِم بِالحُسَینِ علیه السلام ما ساءَهُ. فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو لَمّا أکثَروا: تَأَخَّروا، هذَا الأَمیرُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ. فَأَخَذَ حینَ أقبَلَ عَلَی الظَّهرِ، وإنَّما مَعَهُ بِضعَةَ عَشَرَ رَجُلاً. فَلَمّا دَخَلَ القَصرَ، وعَلِمَ النّاسُ أنَّهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، دَخَلَهُم مِن ذلِکَ کَآبَةٌ وحُزنٌ شَدیدٌ، وغاظَ عُبیدَ اللّهِ ما سَمِعَ مِنهُم، وقالَ: ألا أری هؤُلاءِ کَما أری (تاریخ الطبری: ج 5 ص 358؛ الإرشاد: ج 2 ص 43).

شیعیان علی علیه السلام نیز بودند. اوّلین نفر که از این جمعیت [، ناتوان شد و از کاروان] جا ماند، شریک بود. گفته شده: او خود را به ناتوانی زد و جا ماند و عدّه ای نیز با او از سفر، باز ماندند. پس از او، عبد اللّه بن حارث، جا ماند و عدّه ای نیز با او از سفر، باز ماندند. اینان امیدوار بودند عبید اللّه برگردد و به اینان رسیدگی کند و حسین علیه السلام زودتر به کوفه برسد؛ ولی عبید اللّه به بازماندگان، توجّهی نمی کرد و به راه ادامه می داد تا به قادسیّه(1) رسید و مهران، غلامش، از پا در آمد.

عبید اللّه گفت: ای مهران! در این اوضاع و احوال، از حرکت ماندی؟ اگر تو را رها کنم تا به قصر برسی، صد هزار [سکّه] جایزه داری.

گفت: نه به خدا، نمی توانم!

آن گاه عبید اللّه پیاده شد. تکّه پارچه های یمنی را بیرون آورد و عمامه ای یمنی بر سر گذارد.

آن گاه بر استرش سوار شد و خودش به تنهایی به راه افتاد. او از کنار نگهبانان می گذشت و هر کس به وی می نگریست، شک نمی کرد که حسین علیه السلام است. پس به او می گفتند: «خوش آمدی، ای پسر پیامبر خدا!»؛ ولی او با آنان سخن نمی گفت. مردم برای دیدن او از خانه ها و منازل، بیرون آمده بودند.

نعمان بن بشیر، صدای آنان را شنید. در را به روی او و نزدیکانش بست، تا این که عبید اللّه به نزدیک نعمان رسید و او نیز تردیدی نداشت که او حسین علیه السلام است - و مردم برای او ضجّه می زدند -. نعمان به سخن در آمد و گفت: تو را به خدا، از این جا دور شو. من امانتی را که در اختیار دارم، به تو تسلیم نمی کنم و نیازی هم به کشتن تو ندارم.

عبید اللّه سخن نمی گفت، تا این که نزدیک و نزدیک تر شد تا میان کنگره های دیوار قصر قرار گرفت و شروع به صحبت کردن با نعمان کرد و گفت: [در را] باز کن، پیروز نگردی! شبت طولانی شد (حکومتت به سر رسید)!

این سخن را کسی که پشت سر عبید اللّه بود، شنید. به طرف جمعیت برگشت و گفت: ای مردم! سوگند به خدای یگانه که او پسر مَرجانه است!

مردم گفتند: وای بر تو! او حسین است.

نعمان، درِ قصر را باز کرد و عبید اللّه داخل شد و در را به روی مردم بستند و مردم، پراکنده شدند.

[عبید اللّه] فردا صبح بر منبر رفت و گفت: ای مردم! به راستی می دانم کسانی که همراه من

ص:359


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2.

حرکت کردند و [به خیال این که من حسینم،] به من اظهار اطاعت کردند، دشمن حسین اند؛ زیرا آنان فکر کردند که حسین، وارد شهر شده و بر آن، دست یافته است! با این حال، به خدا سوگند، من کسی را نشناختم.

آن گاه از منبر، فرود آمد.(1)

316. الکامل فی التاریخ: ابن زیاد از بصره بیرون آمد و مسلم بن عمرو باهِلی، شریک بن اعوَر حارثی و خدمتکاران و خاندانش همراه او بودند. شریک، شیعه بود.

گفته شده همراه او پانصد نفر بودند که از راه، باز ماندند. نخستین کسی که باز ماند، شَریک بود. آنان امیدوار بودند عبید اللّه به خاطر آنان توقّف کند تا حسین علیه السلام زودتر به کوفه رسد؛ ولی عبید اللّه به خاطر هیچ کدام از آنها از حرکت باز نَایستاد، تا این که به تنهایی وارد کوفه شد. او از کنار مردمِ نشسته [در خیابان ها] می گذشت و آنان تردید نداشتند که او حسین علیه السلام است و می گفتند: «ای پسر پیامبر خدا! خوش آمدی!»؛ ولی او با آنان سخن نمی گفت.

مردم به خاطر او (حسین علیه السلام) از خانه ها بیرون آمده بودند و آنچه عبید اللّه می دید، وی را ناراحت می کرد. نعمان، صداها را شنید و در را بر روی او بست. نعمان هم تردید نداشت که او حسین علیه السلام است، تا این که عبید اللّه به نعمان رسید و مردم به همراه او فریاد می کشیدند. نعمان به وی گفت: تو را به خدا، از من دور شو! به خدا سوگند، امانتم را به تو تسلیم نمی کنم و مرا به کشتن

ص:360


1- (1) . لَمّا جاءَ کِتابُ یَزیدَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ انتَخَبَ مِن أهلِ البَصرَةِ خَمسَمِئَةٍ، فیهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنُ نَوفَلٍ، وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ - وکانَ شیعَةً لِعَلِیٍّ - فَکانَ أوَّلَ مَن سَقَطَ بِالنّاسِ شَریکٌ، فَیُقالُ: إنَّهُ تَساقَطَ غَمرَةً ومَعَهُ ناسٌ، ثُمَّ سَقَطَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ وسَقَطَ مَعَهُ ناسٌ، ورَجَوا أن یَلوِیَ عَلَیهِم عُبَیدُ اللّهِ، ویَسبِقَهُ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الکوفَةِ، فَجَعَلَ لا یَلتَفِتُ إلی مَن سَقَطَ ویَمضی، حَتّی وَرَدَ القادِسِیَّةَ، وسَقَطَ مِهرانُ مَولاهُ. فَقالَ: أیا مِهرانُ! عَلی هذِهِ الحالِ، إن أمسَکتُ عَنکَ حَتّی تَنظُرَ إلَی القَصرِ فَلَکَ مِئَةُ ألفٍ. قالَ: لا وَاللّهِ ما أستَطیعُ! فَنَزَلَ عُبَیدُ اللّهِ، فَأَخرَجَ ثِیاباً مُقَطَّعَةً مِن مُقَطَّعاتِ الیَمَنِ، ثُمَّ اعتَجَرَ بِمِعجَرَةٍ یَمانِیَّةٍ، فَرَکِبَ بَغلَتَهُ ثُمَّ انحَدَرَ راجِلاً وَحدَهُ، فَجَعَلَ یَمُرُّ بِالمَحارِسِ، فَکُلَّما نَظَروا إلَیهِ لَم یَشُکّوا أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، فَیَقولونَ: مَرحَباً بِکَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، وجَعَلَ لا یُکَلِّمُهُم؛ وخَرَجَ إلَیهِ النّاسُ مِن دورِهِم وبُیوتِهِم. وسَمِعَ بِهِمُ النّعمانُ بنُ بَشیرٍ، فَغَلَّقَ عَلَیهِ وعَلی خاصَّتِهِ، وَانتَهی إلَیهِ عُبَیدُ اللّهِ وهُوَ لا یَشُکُّ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، ومَعَهُ الخَلقُ یَضُجّونَ، فَکَلَّمَهُ النُّعمانُ، فَقالَ: أنشُدُکَ اللّهَ إلّاتَنَحَّیتَ عَنّی، ما أنَا بِمُسَلِّمٍ إلَیکَ أمانَتی، وما لی فی قَتلِکَ مِن إربٍ، فَجَعَلَ لا یُکَلِّمُهُ، ثُمَّ إنَّهُ دَنا، وتَدَلَّی الآخَرُ بَینَ شُرفَتَینِ، فَجَعَلَ یُکَلِّمُهُ، فَقالَ: افتَح لا فَتَحتَ! فَقدَ طالَ لَیلُکَ. فَسَمِعَها إنسانٌ خَلفَهُ، فَتَکَفّی إلَی القَومِ، فَقالَ: أی قَومُ، ابنُ مَرجانَةَ وَالَّذی لا إلهَ غَیرُهُ! فَقالوا: وَیحَکَ! إنَّما هُوَ الحُسَینُ علیه السلام. فَفَتَحَ لَهُ النُّعمانُ فَدَخَلَ، وضَرَبُوا البابَ فی وُجوهِ النّاسِ فَانفَضّوا، وأصبَحَ فَجَلَسَ عَلَی المِنبَرِ. فَقالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنّی لَأَعلَمُ أنَّهُ قَد سارَ مَعی وأظهَرَ الطّاعَةَ لی مَن هُوَ عَدُوٌّ لِلحُسَینِ حینَ ظَنَّ أنَّ الحُسَینَ قَد دَخَلَ البَلَدَ وغَلَبَ عَلَیهِ، وَاللّهِ ما عَرَفتُ مِنکُم أحَداً، ثُمَّ نَزَلَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 359؛ الإرشاد: ج 2 ص 43).

تو نیز حاجتی نیست.

عبید اللّه به او نزدیک شد و گفت: [در را] باز کن، پیروز نگردی!

کسی که پشت سر او بود، شنید و به طرف مردم برگشت و به آنان گفت: او، پسر مرجانه است.

نعمان، در را گشود. عبید اللّه داخل شد و در را بستند و مردم، پراکنده شدند.(1)

317. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام -: عبید اللّه به همراه چهره های سرشناس بصره حرکت کرد و با صورت پوشیده، وارد کوفه شد و بر هر جمعیتی که می گذشت و سلام می کرد، می گفتند: «سلام بر تو، ای پسر پیامبر خدا!». آنان گمان می کردند که او حسین بن علی علیه السلام است. تا این که وارد قصر حکومتی شد.(2)

318. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللّه با شتاب و یکسر آمد تا وارد کوفه شد. او عمامه بر سر و به صورت ناشناس، وارد بازار شد. بازاری ها و مردم پایین دست که او را دیدند، شروع کردند در جلوی او دویدن و گمان می کردند او حسین علیه السلام است؛ چرا که انتظارش را می کشیدند و به عبید اللّه می گفتند: «ای پسر پیامبر خدا! ستایش، خدای را که تو را به ما نشان داد!» و دست و پایش را می بوسیدند. عبید اللّه گفت: چه قدر اینها فاسد شده اند!

او همان طور به راه خود، ادامه داد تا وارد مسجد شد. دو رکعت نماز خواند و بر منبر رفت و چهره گشود. مردم، چون او را دیدند، گروه گروه، [از مجلس او] کناره گرفتند و پراکنده شدند.(3)

ص:361


1- (1) . خَرَجَ [ابنُ زِیادٍ] مِنَ البَصرَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ، وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِیُّ، وحَشَمُهُ وأهلُ بَیتِهِ، وکانَ شَریکٌ شیعِیّاً. وقیلَ: کانَ مَعَهُ خَمسُمِئَةٍ فَتَساقَطوا عَنهُ، فَکانَ أَوّلَ مَن سَقَطَ شَریکٌ، ورَجَوا أن یَقِفَ عَلَیهِم ویَسبِقَهُ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الکوفَةِ؛ فَلَم یَقِف عَلی أحَدٍ مِنهُم، حَتّی دَخَلَ الکوفَةَ وَحدَهُ. فَجَعَل یَمُرُّ بِالمَجالِسِ فَلا یَشُکّونَ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، فَیَقولونَ: مَرحَباً بِکَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ! وهُوَ لا یُکَلِّمُهُم، وخَرَجَ إلَیهِ النّاسُ مِن دورِهِم، فَساءَهُ ما رَأی مِنهُم، وسَمِعَ النُّعمانُ فَأَغلَقَ عَلَیهِ البابَ، وهُوَ لا یَشُکُّ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، وَانتَهی إلَیهِ عُبَیدُ اللّهِ ومَعَهُ الخَلقُ یَصیحونَ، فَقالَ لَهُ النُّعمانُ: أنشُدُکَ اللّهَ إلّاتَنَحَّیتَ عَنّی! فَوَاللّهِ ما أنَا بِمُسَلِّمٍ إلَیکَ أمانَتی، وما لی فی قِتالِکَ مِن حاجَةٍ. فَدَنا مِنهُ عُبَیدُ اللّهِ، وقالَ لَهُ: افتَح لا فَتَحتَ. فَسَمِعَها إنسانٌ خَلفَهُ، فَرَجَعَ إلَی النّاسِ وقالَ لَهُم: إنَّهُ ابنُ مَرجانَةَ! فَفَتَحَ لَهُ النُّعمانُ، فَدَخَلَ وأغلَقُوا البابَ، وتَفَرَّقَ النّاسُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 536).
2- (2) . أقبَلَ عُبیدُ اللّهِ فی وُجوهِ أهلِ البَصرَةِ، حَتّی قَدِمَ الکوفَةَ مُتَلَثِّماً، ولا یَمُرُّ عَلی مَجلِسٍ مِن مَجالِسِهِم فَیُسَلِّمُ إلّاقالوا: عَلَیکَ السَّلامُ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، وهُم یَظُنّونَ أنَّهُ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، حَتّی نَزَلَ القَصرَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 423).
3- (3) . أقبَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَلَی الظَّهرِ سَریعاً حَتّی قَدِمَ الکوفَةَ، فَأَقبَلَ مُتَعَمِّماً مُتَنَکِّراً حَتّی دَخَلَ السّوقَ، فَلَمّا رَأَتهُ ū السَّفِلَةُ وأهلُ السّوقِ، خَرَجوا یَشتَدّونَ بَینَ یَدَیهِ وهُمَ یَظُنّونَ أنَّهُ حُسَینٌ علیه السلام، وذاکَ إنَّهُم کانوا یَتَوَقَّعونَهُ، فَجَعَلوا یَقولونَ لِعُبَیدِ اللّهِ: یَا بنَ رَسولِ اللّهِ! الحَمدُ للّهِِ الَّذی أراناکَ. وجَعَلوا یُقَبِّلونَ یَدَهُ ورِجلَهُ. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: لَشَدَّ ما فَسَدَ هؤُلاءِ! ثُمَّ مَضی حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ، فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ وَکَشَفَ عَن وَجهِهِ، فَلَمّا رَآهُ النّاسُ، مالَ بَعضُهُم عَلی بَعضٍ، وأقشَعوا عَنهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 459، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).

319. أنساب الأشراف: عبید اللّه بن زیاد به سمت کوفه حرکت کرد و مُنذر بن جارود عبدی، شریک بن اعوَر حارثی، مسلم بن عمرو باهِلی و خدمتکاران و جوانانش، همراه او بودند. وی با صورت بسته و عمامۀ سیاه، وارد کوفه شد.

مردم در کوفه، انتظار ورود حسین علیه السلام را می کشیدند. از این رو [وقتی او را دیدند،] گفتند:

«خوش آمدی، ای پسر پیامبر خدا! خیر مقدم!». آنان گمان کردند که او حسین علیه السلام است.

خوشامدگویی مردم، ابن زیاد را ناراحت و غمگین کرد و به طرف قصر رفت و داخل قصر شد.(1)

320. مروج الذهب: خبر خروج حسین علیه السلام به یزید رسید. او برای عبید اللّه بن زیاد، نامه نوشت و وی را به حکومت کوفه گمارد. عبید اللّه از بصره با شتاب، خارج شد و یکسر، راه پیمود تا وارد کوفه شد و به همراه او، خدمتکاران و خاندانش بودند. او عمامه ای سیاه بر سر داشت و با آن، صورت خود را پوشانده بود و بر استری سوار بود. مردم، انتظار ورود حسین علیه السلام را داشتند. ابن زیاد، بر مردم، سلام می کرد و آنان می گفتند: «سلام بر تو، ای پسر پیامبر خدا! خیر مقدم!». تا این که به قصر رسید و در آن، نعمان بن بشیر، پناه گرفته بود.

آن گاه نعمان بن بشیر [از بالای قصر] به او رو کرد و گفت: ای پسر پیامبر خدا! مرا با تو چه کار؟! چرا از میان شهرها، شهر مرا انتخاب کردی؟

ابن زیاد گفت: ای نَعیم! خوابت طولانی شده! آن گاه، پرده از چهره برداشت. نعمان، او را شناخت و در را برایش گشود. مردم، فریاد زدند: «پسر مَرجانه!» و او را با سنگ زدند؛ ولی او از دستشان گریخت و وارد قصر شد.(2)

ص:362


1- (1) . شَخَصَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] إلَی الکوفَةِ ومَعَهُ المُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِیُّ، وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِیُّ، ومُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ، وحَشَمُهُ وغِلمانُهُ، فَوَرَدَها مُتَلَثِّماً بِعِمامَةٍ سَوداءَ. وکانَ النّاسُ بِالکوفَةِ یَتَوَقَّعونَ وُرودَ الحُسَینِ علیه السلام، فَجَعَلوا یَقولونَ: مَرحَباً یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ، وهُم یَظُنّونَ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، فَساءَ ابنَ زیادٍ تَباشیرُ النّاسِ بِالحُسَینِ علیه السلام، وغَمَّهُ، وصارَ إلَی القَصرِ فَدَخَلَهُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 335، الأخبار الطوال: ص 232).
2- (2) . اتَّصَلَ الخَبَرُ [أی خَبَرُ خُروجِ الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] بِیَزیدَ، فَکَتَبَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ بِتَولِیَةِ الکوفَةِ، فَخَرَجَ مِنَ البَصرَةِ مُسرِعاً، حَتّی قَدِمَ الکوفَةَ عَلَی الظَّهرِ، فَدَخَلَها فی أهلِهِ وحَشَمِهِ، وعَلَیهِ عِمامَةٌ سَوداءُ قَد تَلَثَّمَ بِها، وهُوَ راکِبٌ بَغلَةً، وَالنّاسُ یَتَوَقَّعونَ قُدومَ الحُسَینِ علیه السلام، فَجَعَلَ ابنُ زِیادٍ یُسَلِّمُ عَلَی النّاسِ، فَیَقولونَ: وعَلَیکَ السَّلامُ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ، حَتَّی انتَهی إلَی القَصرِ وفیهِ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ، فَتَحَصَّنَ فیهِ. ثُمَّ أشرَفَ [أیِ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ] عَلَیهِ، فَقالَ: یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، ما لی ولَکَ؟ وما حَمَلَکَ عَلی قَصدِ بَلَدی مِن بَینِ البُلدانِ؟! فَقالَ ابنُ زِیادٍ: لَقَد طالَ نَومُکَ یا نَعیمُ، وحَسَرَ اللِّثامَ عَن فیهِ فَعَرَفَهُ، فَفَتَحَ لَهُ، وتَنادَی النّاسُ: ابنُ مَرجانَةَ! وحَصَبوهُ بِالحَصباءِ، فَفاتَهُم ودَخَلَ القَصرَ (مروج الذهب: ج 3 ص 66).

321. الملهوف: چون صبح شد، ابن زیاد، برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود [در بصره] کرد و به سرعت به سمت کوفه حرکت نمود و چون نزدیک کوفه رسید، فرود آمد تا شب شود. آن گاه شب وارد شد. مردم، گمان می کردند که او حسین علیه السلام است و به خاطر آمدنش، به همدیگر بشارت می دادند و به او نزدیک می شدند؛ ولی چون دانستند او پسر زیاد است، از اطرافش پراکنده شدند.

عبید اللّه وارد قصر حکومتی شد و شب را سپری کرد. صبح از قصر بیرون آمد و بر منبر رفت و سخنرانی کرد و آنان را بر نافرمانی از سلطان، وعدۀ کیفر داد و بر فرمان برداری، وعدۀ احسان.(1)

322. مُثیر الأحزان: ابن زیاد، با شتاب به سمت کوفه حرکت کرد و وقتی نزدیک کوفه شد، فرود آمد تا شب شد. مردم، گمان کردند او حسین علیه السلام است. او از دروازۀ سمت نجف، وارد کوفه شد.

آن گاه زنی گفت: اللّه أکبر! به پروردگار کعبه سوگند، [این] پسر پیامبر خداست.

مردم، فریاد می زدند و می گفتند: ما با بیش از چهل هزار نفر همراه شماییم. آن گاه گرد او ازدحام کردند و دُم چارپایش را نیز گرفتند؛ چرا که گمان داشتند او حسین علیه السلام است.

آن گاه [عبید اللّه] نقاب از چهره برداشت و گفت: من، عبید اللّه هستم.

مردم، چنان از گِرد او دور شدند که برخی لگدمال شدند. عبید اللّه با عمامۀ سیاه، وارد قصر حکومتی شد.(2)

ص:363


1- (1) . لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِیادٍ] استَنابَ عَلَیهِم أخاهُ عُثمانَ بنَ زِیادٍ، وأسرَعَ هُوَ إلی قَصدِ الکوفَةِ، فَلَمّا قارَبَها نَزَلَ حَتّی أمسی، ثُمَّ دَخَلَها لَیلاً، فَظَنَّ أهلُها أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، فَتَباشَروا بِقُدومِهِ ودَنَوا مِنهُ، فَلَمّا عَرَفوا أنَّهُ ابنُ زِیادٍ تَفَرَّقوا عَنهُ. فَدَخَلَ قَصرَ الإِمارَةِ، وباتَ لَیلَتَهُ إلَی الغَداةِ، ثُمَّ خَرَجَ وصَعِدَ المِنبَرَ وخَطَبَهُم، وتَوَعَّدَهُم عَلی مَعصِیَةِ السُّلطانِ، ووَعَدَهُم مَعَ الطّاعَةِ بِالإِحسانِ (الملهوف: ص 114).
2- (2) . أسرَعَ هُوَ [أیِ ابنُ زِیادٍ] إلی قَصدِ الکوفَةِ، فَلَمّا أشرَفَ عَلَیها نَزَلَ حَتّی أمسی؛ لِئَلّا تَظُنُّ أهلُها أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، ودَخَلَها مِمّا یَلِی النَّجَفَ. فَقالَتِ امرَأَةٌ: اللّهُ أکبَرُ، ابنُ رَسولِ اللّهِ ورَبِّ الکَعبَةِ! فَتَصایَحَ النَّاسُ، قالوا: إنّا مَعَکَ أکثَرُ مِن أربَعینَ ألفاً، وَازدَحَموا عَلَیهِ، حَتّی أخَذوا بِذَنَبِ دابَّتِهِ، وظَنُّهُم أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام. فَحَسَرَ اللِّثامَ، وقالَ: أنَا عُبَیدُ اللّهِ، فَتَساقَطَ القَومُ، ووَطِئَ بَعضُهُم بَعضاً، ودَخَلَ دارَ الإِمارَةِ وعَلَیهِ عِمامَةٌ سَوداءُ (مثیر الأحزان: ص 30، بحار الأنوار: ج 44 ص 340).

323. الفتوح: چون صبح شد، عبید اللّه در میان مردم، [خبر حرکت خود را به کوفه] اعلام کرد و از بصره به سمت کوفه خارج شد. همراه او مسلم بن عمرو باهِلی، مُنذر بن جارود عبدی، شَریک بن اعوَر حارثی و خدمتکاران و خانواده اش بودند. وی یکسر، راه پیمود تا به نزدیکی کوفه رسید.

عبید اللّه بن زیاد، چون به نزدیک کوفه رسید، فرود آمد و وقتی شب شد و هوا تاریک گشت، عمامه ای تیره خواست و آن را بر سر نهاد. شمشیرش را بر کمر بست. کمان برداشت و جعبۀ تیرها را به پشت بست و در دست، عصایی گرفت و بر استر نیرومند خود، سوار شد. همراهان او نیز سوار شدند. وی از طریق بادیه، وارد کوفه شد و آن شب، مهتابی بود و مردم، انتظار آمدن حسین علیه السلام را داشتند.

مردم به او و یارانش می نگریستند و او هم به مردم، سلام می کرد و آنان جواب سلام او را می دادند و هیچ شکّی نداشتند که او حسین علیه السلام است. آنان پیش روی او حرکت می کردند و می گفتند: خوش آمدی، ای پسر دختر پیامبر خدا! خوش آمدی!

عبید اللّه بن زیاد، آن قدر از سوی مردم، تبریک و تهنیت دید که ناراحت شد؛ امّا سکوت کرد و سخن نگفت و پاسخی به آنان نداد. مسلم بن عمرو باهِلی به سخن آمد و گفت: از امیر، دور شوید، ای گروه شیعه! این، کسی نیست که گمان می کنید. این، امیر عبید اللّه بن زیاد است.

مردم از دور وی، پراکنده شدند و عبید اللّه بن زیاد، وارد قصر حکومتی شد، در حالی که پر از غیظ و خشم بود.(1)

ص:364


1- (1) . لَمّا کانَ مِنَ الغَدِ، نادی [ابنُ زِیادٍ] فِی النّاسِ، وخَرَجَ مِنَ البَصرَةِ یُریدُ الکوفَةَ، ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ، وَالمُنذِرُ بنُ الجارودِ العَبدِیُّ، وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثِیُّ، وحَشَمُهُ وأهلُ بَیتِهِ، فَلَم یَزَل یَسیرُ حَتّی بَلَغَ قَریباً مِنَ الکوفَةِ. فَلَمّا تَقارَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مِنَ الکوفَةِ نَزَلَ، فَلمّا أمسی وجاءَ اللَّیلُ، دَعا بِعِمامَةٍ غَبراءَ وَاعتَجَرَ بِها، ثُمَّ تَقَلَّدَ سَیفَهُ، وتَوَشَّحَ قَوسَهُ، وتَکَنَّنَ کِنانَتَهُ، وأخَذَ فی یَدِهِ قَضیباً وَاستَوی عَلی بَغلَتِهِ الشَّهباءِ، ورَکِبَ مَعَهُ أصحابُهُ، وأقبَلَ حَتّی دَخَلَ الکوفَةَ مِن طَریقِ البادِیَةِ، وذلِکَ فی لَیلَةٍ مُقمِرَةٍ، وَالنّاسُ مُتَوَقِّعونَ قُدومَ الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: فَجَعَلوا یَنظُرونَ إلَیهِ وإلی أصحابِهِ، وهُوَ فی ذلِکَ یُسَلِّمُ عَلَیهِم فَیَرُدّونَ عَلَیهِ السَّلامَ، وهُم لایَشُکّونَ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، وهُم یَمشونَ بَینَ یَدَیهِ، وهُم یَقولونَ: مَرحَباً بِکَ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ. قالَ: فَرأی عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مِن تَباشیرِ النّاسِ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ما ساءَهُ ذلِکَ، وسَکَتَ ولَم یُکَلِّمهُم، ولا رَدَّ عَلَیهِم شَیئاً. قالَ: فَتَکَلَّمَ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ، وقالَ: إلَیکُم عَنِ الأَمیرِ یا تُرابِیَّةُ، فَلَیسَ هذا مَن تَظُنّونَ، هذَا الأَمیرُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ! قالَ: فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ، ودَخَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ قَصرَ الإِمارَةِ، وقَدِ امتَلَأَ غَیظاً وغَضَباً (الفتوح: ج 5 ص 38، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 199).

324. مطالب السَّؤول: عبید اللّه بن زیاد، به سمت کوفه حرکت کرد. چون نزدیک کوفه شد، خود را به صورت ناشناس در آورد و شبانه داخل شد و مردم را به وهم انداخت که حسین علیه السلام [آمده] است.

او از راه بادیه و در شکل و شمایل حجازی ها وارد کوفه شد. وی از کنار هر گروهی که می گذشت، بر آنان سلام می کرد و آنان تردید نداشتند که او حسین علیه السلام است. مردم، پیشاپیش او حرکت می کردند و می گفتند: خوش آمدی، ای پسر پیامبر! خیر مقدم!

عبید اللّه، آن قدر تبریک و تهنیت از مردم دید که ناراحت شد. او از این طریق، مردم را شناخت؛ ولی ساکت بود.(1)

325. الفصول المهمّة: عبید اللّه به سمت قصر حکومتی حرکت کرد و می خواست وارد قصر شود که دید نعمان بن بشیر، در را بسته و خود و همراهانش در آن، پناه گرفته اند. نعمان و همراهانش گمان می کردند که او، حسین علیه السلام است. عبید اللّه بن زیاد بر آنان فریاد زد: در را بگشایید، خدا خیرتان ندهد و مانند شماها را زیاد نکند!

آنان صدای عبید اللّه - که خدا، او را لعنت کند - را شناختند و گفتند: پسر مَرجانه! آن گاه فرود آمدند و درب را گشودند. عبید اللّه، داخل قصر شد و شب را در آن جا ماند.(2)

ص:365


1- (1) . جَهَّزَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ إلَی الکوفَةِ، فَلَمّا قَرُبَ مِنها تَنَکَّرَ ودَخَلَ لَیلاً وأوهَمَ أنَّهُ الحُسَینُ علیه السلام، ودَخَلَها مِن جِهَةِ البادِیَةِ فی زِیِّ أهلِ الحِجازِ، فَصارَ یَجتازُ بِجَماعَةٍ جَماعَةٍ یُسَلِّمُ عَلَیهِم ولا یَشُکّونَ فی أنَّهُ هُوَ الحُسَینُ علیه السلام، فَیَمشونَ بَینَ یَدَیهِ ویَقولونَ: مَرحَباً یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ، فَرَأی عُبَیدُ اللّهِ مِن تَباشیرِهِم بِالحُسَینِ علیه السلام ما ساءَهُ، وکَشَفَ أحوالَهُم وهُوَ ساکِتٌ! (مطالب السؤول: ص 74؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 254).
2- (2) . إنَّهُ [أیِ ابنَ زِیادٍ] قَصَدَ قَصرَ الإِمارَةِ، وجاءَ یُریدُ الدُّخولَ إلَیهِ، فَوَجَدَ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ قَد أغلَقَهُ، وتَحَصَّنَ فیهِ هُوَ وأصحابُهُ، وذلِکَ أنَّ النُّعمانَ بنَ بَشیرٍ - هُوَ وأصحابُهُ - ظَنّوا أنَّ ابنَ زِیادٍ هُوَ الحُسَینُ علیه السلام، فَصاحَ بِهِم عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: افتَحوا، لا بارَکَ اللّهُ فیکُم، ولا کَثَّرَ فی أمثالِکُم! فَعَرَفوا صَوتَهُ لَعَنَهُ اللّهُ، وقالوا: ابنُ مَرجانَةَ! فَنَزَلوا وفَتَحوا لَهُ، ودَخَلَ القَصرَ وباتَ بِهِ (الفصول المهمّة: ص 182).
سخنی در بارۀ گزارش ورود ابن زیاد به کوفه پس از حرکت امام حسین (علیه السلام) از مکّه

بر پایۀ گزارشی، پس از حرکت کردن امام حسین علیه السلام از مکّه به طرف کوفه، یزید، عبید اللّه بن زیاد را به سِمَت فرمانداری کوفه، منصوب کرد. متن گزارش، چنین است:

یزید، دشمن ترینِ مردم نسبت به عبید اللّه بن زیاد بود؛ امّا به او نیاز داشت. پس به او نوشت: «تو را علاوه بر حکومت بصره، به حکومت کوفه هم منصوب می کنم. حسین، عازم کوفه شده است. از او بر حذر باش. مسلم بن عقیل نیز در کوفه است. او را بکُش».(1)

لیکن این گزارش، درست نیست و با دیگر نقل ها سازگاری ندارد؛ زیرا امام حسین علیه السلام در آستانۀ شهادت مسلم به طرف کوفه حرکت کرد و شهادت مسلم، مدّتی پس از انتصاب عبید اللّه و حضور او در کوفه بوده است. بنا بر این، حرکت امام حسین علیه السلام به طرف کوفه، مدّتی پس از آمدن عبید اللّه به کوفه، اتفاق افتاده است.

به نظر می رسد آنچه سبب شکل گیری این گزارش شده، خَلط دو نامۀ یزید به عبید اللّه است:

یکی، نامۀ انتصاب عبید اللّه به سِمَتِ فرمانداری کوفه که آن را پیش از حرکت کردن امام حسین علیه السلام به سَمت کوفه نوشته؛ و دیگری، نامه ای که پس از حرکت کردن امام حسین علیه السلام به طرف کوفه، برای وی نوشته است.(2)

ص:366


1- (1) . تذکرة الخواصّ: ص 241.
2- (2) . ر. ک: ص 349 (فصل چهارم/رایزنی یزید برای انتخاب حکمران کوفه) و ص 610 (فصل هفتم/نامۀ یزید به ابن زیاد برای کشتن امام علیه السلام).
9/4 سخنرانی ابن زیاد در مسجد کوفه و ترساندن مردم از مخالفت با خویش

326. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: چون ابن زیاد وارد قصر شد، مردم را به نماز فرا خواند. مردم، اجتماع کردند. عبید اللّه بیرون آمد و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد، به راستی که امیر مؤمنان - که خدا، امورش را سامان بخشد - مرا بر شهر و مرزهای شما گمارده است و مرا به رعایت انصاف با ستم دیدگان شما و بخشش به تهی دستانتان و نیکی به افراد مطیع و حرف شنو و سختگیری بر سرکشان و اهل تردیدتان، دستور داده است.

من، فرمان او را در میان شما اجرا می کنم و پیمانش را عملی می سازم. برای نیکوکار و اهل اطاعت، پدری مهربان هستم و تازیانه و شمشیرم، برای کسانی خواهد بود که از دستورم سرپیچی و با پیمانم مخالفت ورزند. هر کسی باید خود را حفظ کند. این، نصیحت بود، نه تهدید.

آن گاه فرود آمد.(1)

327. الأخبار الطوال: ابن زیاد از تهنیت گفتن های مردم به حسین علیه السلام ناراحت شد و آمد تا به مسجد جامع وارد شد. مردم را برای اجتماع، خبر کردند. عبید اللّه بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و گفت: ای کوفیان! به راستی که امیر مؤمنان، مرا بر شهر شما گمارده و ثروت هایتان را میانتان تقسیم کرده و مرا به رعایت انصاف با ستم دیدگان شما و نیکی به افراد مطیع و حرف شنو و سختگیری بر سرکشان و اهل تردیدتان، دستور داده است.

من، فرمان او را اجرا می کنم و برای افراد مطیع، پدری مهربان و برای مخالفان، زهرِ کشنده ام.

هر یک از شما، مراقب خود باشد و خود را نگه دارد.

آن گاه از منبر، فرود آمد و به سمت قصر، راه افتاد و وارد قصر شد. نعمان هم به سوی وطن خود، شام، حرکت کرد.(2)

ص:367


1- (1) . لَمّا نَزَلَ [ابنُ زِیادٍ] القَصرَ نودِیَ الصَّلاةُ جامِعَةٌ، قالَ: فَاجتَمَعَ النّاسُ، فَخَرَجَ إلَینا فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ؛ فَإِنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ - أصلَحَهُ اللّهُ - وَلّانی مِصرَکُم وثَغرَکُم، وأمَرَنی بِإِنصافِ مَظلومِکُم، وإعطاءِ مَحرومِکُم، وبِالإِحسانِ إلی سامِعِکُم ومُطیعِکُم، وبِالشِّدَّةِ عَلی مُریبِکُم وعاصیکُم، وأنَا مُتَّبِعٌ فیکُم أمرَهُ، ومُنَفِّذٌ فیکُم عَهدَهُ، فَأَنَا لِمُحسِنِکُم ومُطیعِکُم کَالوالِدِ البَرِّ، وسَوطی وسَیفی عَلی مَن تَرَکَ أمری، وخالَفَ عَهدی، فَلیُبقِ امرُؤٌ عَلی نَفسِهِ، الصِّدقُ یُنبِئُ عَنکَ لَاالوَعیدُ! ثُمَّ نَزَلَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 358؛ الإرشاد: ج 2 ص 44).
2- (2) . نَظَرَ ابنُ زِیادٍ مِن تَباشیرِهِم بِالحُسَینِ علیه السلام إلی ما ساءَهُ، وأقبَلَ حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، ونودِیَ فِی النّاسِ فَاجتَمَعوا، وصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: یا أهلَ الکوفَةِ، إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ قَد وَلّانی مِصرَکُم، وقَسَّمَ فَیأَکُم فیکُم، وأمَرَنی بِإِنصافِ مَظلومِکُم، وَالإِحسانِ إلی سامِعِکُم ومُطیعِکُم، وَالشِّدَّةِ عَلی عاصیکُم ومُریبِکُم، وأنَا مُنتَهٍ فی ذلِکَ إلی أمرِهِ، وأنَا لِمُطیعِکُم کَالوالِدِ الشَّفیقِ، ولِمُخالِفِکُم کَالسَّمِّ النَّقیعِ، فَلا یُبقِیَنَّ أحَدٌ مِنکُم إلّاعَلی نَفسِهِ. ثُمَّ نَزَلَ، فَأَتی القَصرَ فَنَزَلَهُ، وَارتَحَلَ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ نَحوَ وَطَنِهِ بِالشّامِ (الأخبار الطوال: ص 232).

328. الفتوح: چون صبح شد، ابن زیاد، مردم را برای اجتماع در مسجد و نماز، فرا خواند. مردم در مسجد جامع، اجتماع کردند. عبید اللّه وقتی دانست که مردم جمع شده اند، از قصر بیرون آمد، در حالی که شمشیر بر کمر و عمامه بر سر داشت و بالای منبر رفت. آن گاه حمد و ثنای خدا را به جا آورد و گفت: امّا بعد، - ای کوفیان - به راستی که یزید بن معاویه، مرا بر شهر و مرزهای شما گمارده است و به من دستور داده که ستم دیده تان را یاری کنم، به تهی دستتان ببخشم، به مطیع و حرف شنوتان، احسان کنم و بر سرکش و اهل تردیدتان، سخت بگیرم. من از دستور یزید در این امور، پیروی و عهدش را میان شما اجرا می کنم. والسلام!

آن گاه فرود آمد و وارد قصر شد.

او روز دوم نیز از قصر، بیرون آمد و مردم را به مسجد فرا خواند. وقتی مردم اجتماع کردند، با شکل و شمایلی غیر از روز گذشته نزد مردم آمد و بر منبر رفت و خدا را حمد کرد و او را سپاس گزارد. آن گاه گفت: امّا بعد، به راستی که این کارها جز با قاطعیتِ بدون خشونت و نرمیِ بدون سستی، سامان نمی گیرد. من، بی گناه را به خاطر گناهکار و حاضر را به خاطر غایب و دوست را به خاطر دوست، کیفر خواهم کرد.

آن گاه مردی کوفی به نام اسد بن عبد اللّه مُرّی برخاست و گفت: ای امیر! خداوند - تبارک و تعالی - می فرماید: «گناه کسی را کسی دیگر، بر گردن نمی گیرد»(1). همانا آدمی را به تلاش، شمشیر را به بُرندگی و اسب را به دوندگی می شناسند. وظیفۀ تو، سخن گفتن است و وظیفۀ ما شنیدن است.

در حقّ ما، بدی را پیش از خوبی، عرضه مدار (تهدید را بر نرمی، مقدّم مکن).

عبید اللّه بن زیاد، سکوت کرد و از منبر، فرود آمد و داخل قصر حکومتی شد.(2)

ص:368


1- (1) . فاطر: آیۀ 18.
2- (2) . لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِیادٍ] نادی الصَّلاةَ جامِعَةً، فَاجتَمَعَ النّاسُ إلَی المَسجِدِ الأَعظَمِ، فَلَمّا عَلِمَ أنَّهُم قَد تَکامَلوا، خَرَجَ إلَیهِم مُتَقَلِّداً بِسَیفٍ، مُتَعَمِّماً بِعِمامَةٍ، حَتّی صَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ یا أهلَ الکوفَةِ، فَإِنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ، وَلّانی مِصرَکُم وثَغرَکُم، وأمَرَنی أن اغیثَ مَظلومَکُم، و أن اعطِیَ مَحرومَکُم، و أن احسِنُ إلی سامِعِکُم ومُطیعِکُم، وبِالشِّدَّةِ عَلی مُریبِکُم، وأنَا مُتَّبِعٌ فی ذلِکَ أمرَهُ، ومُنَفِّذٌ فیکُم عَهدَهُ، وَالسَّلامُ. ثُمَّ نَزَلَ ودَخَلَ القَصرَ. -

329. مثیر الأحزان: چون صبح شد، ابن زیاد برای سخنرانی به پا خاست، در حالی که مردم را سرزنش می کرد و رؤسای قبایل را توبیخ می نمود و اهل تفرقه و سرکشی را [از کیفر] می ترساند. آنان را به نیکی در صورت پیروی، و بدی و بیرون شدن از حوزۀ حکومت، در صورت نافرمانی، وعده داد.

آن گاه گفت: ای کوفیان! به راستی که امیر مؤمنان، یزید، مرا والی شهر شما قرار داده و به عنوان کارگزار حکومت بر این شهر، انتخاب کرده است. او به من دستور داده ثروت های عمومی را میان شما تقسیم کنم، انصاف [و عدالت] را برای ستم دیده در برابر ظالم رعایت نمایم، حقوق ناتوانان را از قدرتمندان بگیرم، به حرف شنو و مطیع، نیکی کنم و بر تفرقه افکن، سخت بگیرم.

سخنم را به این مرد هاشمی برسانید تا از خشم من پروا کند.

آن گاه از منبر، پایین آمد. منظور او از هاشمی، مسلم بن عقیل بود.(1)

10/4 سیاست ابن زیاد برای تسلّط بر کوفه

330. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: ابن زیاد بر سران قبیله ها و مردم، بسیار سخت گرفت و گفت: نام افراد غریبه و کسانی که امیر مؤمنان به دنبال آنان است و پیروان خوارج و افراد تفرقه افکن را که عقیده به مخالفت و جدایی دارند، برایم بنویسید. هر کس نام این افراد را

ص:369


1- (1) . لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِیادٍ] قامَ خاطِباً، وعَلَیهِم عاتِباً، ولِرُؤَسائِهِم مُؤَنِّباً ولِأَهلِ الشِّقاقِ مُعاتِباً، ووَعَدَهُم بِالإِحسانِ عَلی لُزومِ طاعَتِهِ، وبِالإِساءَةِ عَلی مَعصِیَتِهِ وَالخُروجِ عَن حَوزَتِهِ. ثُمَّ قالَ: یا أهلَ الکوفَةِ! إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ یَزیدُ وَلّانی بَلَدَکُم، وَاستَعمَلَنی عَلی مِصرِکُم، وأمَرَنی بِقِسمَةِ فَیئِکُم بَینَکُم، وإنصافِ مَظلومِکُم مِن ظالِمِکُم، وأخذِ الحَقِّ لِضَعیفِکُم مِن قَوِیِّکُم، وَالإِحسانِ إلَی السّامِعِ المُطیعِ، وَالتَّشدیدِ عَلَی المُریبِ، فَأَبلِغوا هذَا الرَّجُلَ الهاشِمِیَّ مَقالَتی، لِیَتَّقِیَ غَضَبی. ونَزَلَ. یَعنی بِالهاشِمِیِّ: مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ (مثیر الأحزان: ص 30، بحار الأنوار: ج 44 ص 340).

بنویسد، چیزی بر عهده اش نیست؛ ولی اگر ننویسد، باید تضمین کند که در محدودۀ قبیلۀ او، کسی با ما مخالفت نمی ورزد و بر ضدّ حکومت، سرکشی نخواهد داشت و اگر چنین نکند، حکومت، نسبت به او تعهّدی نخواهد داشت و مال و خونش برای ما حلال است. هر سردستۀ قبیله که در محدودۀ او، یکی از کسانی یافت شود که مورد پیگرد امیر مؤمنان است و او را به ما معرّفی نکرده باشد، بر درِ خانه اش به چارمیخْ کشیده می شود و حقّ نقابت وی، مُلغا می گردد و به جنگلی در عُمان، تبعید می شود.(1)

331. مطالب السؤول: ابن زیاد چون وارد قصر حکومتی شد، فردایش مردم را جمع کرد و بسیار تهدید نمود و ترساند، و کُشت و غارت کرد، و خون ریخت و هتک حرمت نمود. حیله ها و رفتار او، مشهور است و [با همین حیله ها و رفتارها] بر مسلم، دست یافت و وی را کشت.(2)

332. الفصول المهمّة: ابن زیاد، وارد قصر شد و شب را سپری کرد و چون صبح شد، مردم را جمع کرد و بسیار با ابّهت و کوبندگی، جولان داد، و سخن گفت و پُرگویی کرد، و تهدید کرد و ترساند، و گروهی از کوفیان را گرفت و بدون درنگ کشت. آن گاه نیرنگ ها به کار گرفت تا بر مسلم، دست یافت و او را دستگیر کرد و کشت.(3)

333. تاریخ الطبری - به نقل از یونس بن ابی اسحاق سبیعی -: عبید اللّه چون خبر حرکت حسین علیه السلام را از مکّه به طرف کوفه شنید، حُصَین بن تمیم(4) - که رئیس شُرطه های (پاسبانان) او بود - را فرستاد و او در قادسیّه مستقر گردید و نیروهای سواره را در محورهای قادسیّه به خَفّان(5) و

ص:370


1- (1) . أَخَذَ [ابنُ زِیادٍ] العُرَفاءَ وَالنّاسَ أخذاً شَدیداً، فَقالَ: اکتُبوا إلَیَّ الغُرَباءَ، ومَن فیکُم مِن طِلبَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ، ومَن فیکُم مِنَ الحَرورِیَّةِ وأهلِ الرَّیبِ، الَّذینَ رَأیُهُمُ الخِلافُ وَالشِّقاقُ، فَمَن کَتَبَهُم لَنا فَبَریءٌ، ومَن لَم یَکتُب لَنا أحَداً فَیَضمَنُ لَنا ما فی عَرافَتِهِ ألّا یُخالِفَنا مِنهُم مُخالِفٌ، ولا یَبغی عَلَینا مِنهُم باغٍ، فَمَن لَم یَفعَل بَرِئَت مِنهُ الذِّمَّةُ، وحَلالٌ لَنا مالُهُ وسَفکُ دَمِهِ. وأیُّما عَریفٍ وُجِدَ فی عَرافَتِهِ مِن بُغیَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ أحَدٌ لَم یَرفَعهُ إلَینا، صُلِبَ عَلی بابِ دارِهِ، واُلقِیَت تِلکَ العَرافَةُ مِنَ العَطاءِ، وسُیِّرَ إلی مَوضِعٍ بِعُمانَ الزّارَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 359؛ الإرشاد: ج 2 ص 44).
2- (2) . لَمّا دَخَلَ [ابنُ زِیادٍ] قَصرَ الإِمارَةِ وأصبَحَ، جَمَعَ النّاسَ وقالَ وأرعَدَ وأبرَقَ، وقَتَلَ وفَتَکَ، وسَفَکَ وَانتَهَکَ، وعَمَلُهُ ومَا اعتَمَدَهُ مَشهورٌ فی تَحَیُّلِهِ، حَتّی ظَفِرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وقَتَلَهُ (مطالب السؤول: ص 74؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 255).
3- (3) . دَخَلَ [ابنُ زِیادٍ] القَصرَ وباتَ بِهِ، فَلَمّا أصبَحَ جَمَعَ النّاسَ فَصالَ وجالَ، وقالَ فَطالَ، وأرعَدَ وأبرَقَ، ومَسَکَ جَماعَةً مِن أهلِ الکوفَةِ فَقَتَلَهُم فِی السّاعَةِ، ثُمَّ إنَّهُ تَحَیَّلَ عَلَیهِم حَتّی ظَفِرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَمَسَکَهُ وقَتَلَهُ (الفصول المهمّة: ص 183).
4- (4) . در برخی منابع، «حصین بن نُمَیر» آمده است.
5- (5) . خَفّان: محلّی نزدیک کوفه (معجم البلدان: ج 2 ص 379. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).

قادسیّه به قُطقُطانه(1) و قادسیّه تا لَعلَع(2) قرار داد.(3)

334. الفتوح: قیس [بن مُسهِر صَیداوی] وارد کوفه شد، در حالی که عبید اللّه، نگهبان ها و چراغ هایی را بر راه ها گذارده بود و کسی نمی توانست بدون بازرسی، عبور کند.(4)

335. الأخبار الطوال: ابن زیاد، حُصَین بن نُمَیر - که رئیس شُرطه بود - را به همراه چهار هزار سواره از کوفیان، اعزام کرد و دستور داد در مسیر قادسیّه به قُطقُطانه، مستقر شود و از خروج افراد از کوفه به سمت حجاز، ممانعت کند، مگر کسانی که برای حج یا عمره بیرون می روند و یا متّهم به یاری و دوستی با حسین علیه السلام نیستند.(5)

336. الإرشاد: عبید اللّه بن زیاد، دستور داد که راه های میان واقصه به شام و [شام به] بصره بسته شود و کسی وارد و خارج نشود. حسین علیه السلام به طرف کوفه می آمد و از اوضاع و احوال، خبر نداشت. به بادیه نشینان برخورد کرد و از آنان پرسید. گفتند: به خدا سوگند، چیزی نمی دانیم؛ ولی نمی توانیم خارج یا وارد شویم.

حسین علیه السلام راه را به پیش، ادامه داد.(6)

337. تاریخ الطبری - به نقل از عُقبة بن ابی العَیزار -: حسین علیه السلام به آنان فرمود: «مرا از مردم پشت سرتان، مطّلع سازید».

ص:371


1- (1) . قُطقُطانه: محلّی نزدیک کوفه از طرف خشکی (معجم البلدان: ج 4 ص 374. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . لَعلَع: محلّی میان بصره و کوفه، در شش مایلی قادسیّه (معجم البلدان: ج 5 ص 18. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
3- (3) . لَمّا بَلَغَ عُبیدَ اللّهِ إقبالُ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی الکوفَةِ، بَعَثَ الحُصَینَ بنَ تَمیمٍ - صاحِبَ شُرَطِهِ - حَتّی نَزَلَ القادِسِیَّةَ، ونَظَّمَ الخَیلَ ما بَینَ القادِسِیَّةِ إلی خَفّانَ، وما بَینَ القادِسِیَّةِ إلَی القُطقُطانَةِ وإلی لَعلَعٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 394؛ الإرشاد: ج 2 ص 69).
4- (4) . مَضی قَیسٌ إلَی الکوفَةِ، وعُبیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ قَد وَضَعَ المَراصِدَ وَالمَصابیحَ عَلَی الطُّرُقِ، فَلَیسَ أحَدٌ یَقدِرُ أن یَجوزَ إلّافُتِّشَ (الفتوح: ج 5 ص 82).
5- (5) . إنَّ ابنَ زِیادٍ وَجَّهَ بِالحُصَینِ بنِ نُمَیرٍ - وکانَ عَلی شُرَطِهِ - فی أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ مِن أهلِ الکوفَةِ، وأمَرَهُ أن یُقیمَ بِالقادِسِیَّةِ إلَی القُطقُطانَةِ، فَیمنَعَ مَن أرادَ النُّفوذَ مِن ناحِیَةِ الکوفَةِ إلَی الحِجازِ، إلّامَن کانَ حاجّاً أو مُعتَمِراً، ومَن لا یُتَّهَمُ بِمُمالَأَةِ الحُسَینِ علیه السلام (الأخبار الطوال: ص 243).
6- (6) . کانَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أمَرَ فَاُخِذَ ما بَینَ واقِصَةَ إلی طَریقِ الشّامِ، إلی طَریقِ البَصرَةِ، فَلا یَدَعونَ أحَداً یَلِجُ ولا أحَداً یَخرُجُ، وأقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام لا یَشعُرُ بِشَیءٍ، حَتّی لَقِیَ الأَعرابَ فَسَأَلَهُم، فَقالوا: لا وَاللّهِ ما نَدری، غَیرَ أنّا لا نَستَطیعُ أن نَلِجَ أو نَخرُجَ! فَسارَ تِلقاءَ وَجهِهِ علیه السلام (الإرشاد: ج 2 ص 72، روضة الواعظین: ص 196).

مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذی - که یکی از چهار نفری بود که از کوفه آمده بودند - گفت: به اشراف مردم، رشوه های سنگین داده شده و انبان هایشان پُر [از سیم و زر] گشته و مورد محبّت قرار گرفته اند و بدین وسیله خیرخواهیِ خالصانه شان خریداری شده است. تمام آنان، بر ضدّ شمایند؛ امّا دیگر مردم، هنوز دل هایشان به شما میل دارد؛ ولی شمشیرهایشان فردا، بر ضدّ شماست.(1)

11/4 رفتن مسلم به خانۀ هانی بن عُروه

(2)

338. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: مسلم بن عقیل، خبر آمدن عبید اللّه و سخنرانی او را شنید و از سختگیری هایش بر مردم و سران قبایل، باخبر گشت. او از خانۀ مختار - که لو رفته بود - بیرون آمد و به منزل هانی بن عروۀ مرادی رسید. بر آستان در ایستاد و کسی را در پی او فرستاد که بیرون بیاید. هانی بیرون آمد و از بودن مسلم در آن جا، ناراحت شد.

مسلم به وی گفت: نزد تو آمده ام تا مرا پناه دهی و میزبانی کنی.

هانی گفت: خدا، تو را رحمت کند! مرا به بیش از ظرفیت و طاقتم تکلیف می کنی. اگر نبود که بر درِ خانه ام آمده ای و به من اعتماد کرده ای، دوست می داشتم و از تو درخواست می کردم از این جا بروی؛ لیکن حرمتْ داشتن تو نمی گذارد و سزاوار نیست کسی مانند من، کسی مانند تو را برگرداند. داخل شو.

هانی، او را پناه داد و شیعیان در خانۀ هانی بن عروه با مسلم، رفت و آمد داشتند.(3)

339. الإرشاد: چون مسلم بن عقیل - که خداوند، او را رحمت کند - خبر آمدن عبید اللّه بن زیاد به

ص:372


1- (1) . قالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام: أخبِرونی خَبَرَ النّاسِ وَراءَکُم. فَقالَ لَهُ مُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِیُّ - وهُوَ أحَدُ النَّفَرِ الأَربَعَةِ الَّذینَ جاؤوهُ [مِنَ الکوفَةِ] -: أمّا أشرافُ النّاسِ فَقَد اعظِمَت رِشوَتُهُم، ومُلِئَت غَرائِرُهُم، یُستَمالُ وُدُّهُم، ویُستَخلَصُ بِهِ نَصیحَتُهُم، فَهُم إلبٌ واحِدٌ عَلَیکَ، وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ، فَإِنَّ أفئِدَتَهُم تَهوی إلَیکَ، وسُیوفَهُم غَداً مَشهورَةٌ عَلَیکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 405، أنساب الأشراف: ج 3 ص 382).
2- (2) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 1 در پایان جلد 2.
3- (3) . سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ بِمَجیءِ عُبَیدِ اللّهِ ومَقالَتِهِ الَّتی قالَها، وما أخَذَ بِهِ العُرَفاءَ وَالنّاسَ، فَخَرَجَ مِن دارِ المُختارِ - وقَد عُلِمَ بِهِ - حَتَّی انتَهی إلی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، فَدَخَلَ بابَهُ، وأرسَلَ إلَیهِ أنِ اخرُج، فَخَرَجَ إلَیهِ هانِئٌ، فَکَرِهَ هانِئٌ مَکانَهُ حینَ رَآهُ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أتَیتُکَ لِتُجیرَنی وتُضَیِّفَنی، فَقالَ: رَحِمَکَ اللّهُ، لَقَد کَلَّفتَنی شَطَطاً، ولَولا دُخولُکُ داری وثِقَتُکَ، لَأَحبَبتُ ولَسَأَلتُکَ أن تَخرُجَ عَنّی، غَیرَ أنَّهُ یَأخُذُنی مِن ذلِکَ ذِمامٌ، ولَیسَ مَردودٌ مِثلی عَلی مِثلِکَ عَن جَهلٍ، ادخُل. فَآواهُ، وأخَذَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلَیهِ فی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 361، أنساب الأشراف: ج 2 ص 336).

کوفه و سخنانش را شنید و از سختگیری هایش بر سران قبایل و دیگر مردم باخبر شد، از خانۀ مختار به سمت خانۀ هانی بیرون آمد و به خانۀ هانی وارد شد و شیعیان به صورت ناشناس و پنهانی و با سفارش یکدیگر به کتمان امور، با مسلم در خانۀ هانی، رفت و آمد می کردند.(1)

340. الأخبار الطوال: مسلم بن عقیل، چون خبر آمدن عبید اللّه بن زیاد و بازگشت نعمان و سخنرانی ابن زیاد و تهدیدهایش را شنید، بر جان خود ترسید و از خانه ای که در آن اقامت داشت، شبانه بیرون آمد و به خانۀ هانی بن ورقۀ مَذحِجی - که یکی از اشراف کوفه بود - وارد شد. مسلم در بیرونیِ منزل هانی ایستاد و کسی را در پی هانی - که در اندرون بود -، فرستاد و درخواست کرد نزد او بیاید. هانی، نزد مسلم آمد. مسلم، بلند شد و بر او سلام کرد و گفت: آمده ام تا مرا پناه دهی و میزبانم باشی.

هانی گفت: با این کار، مرا به بیش از طاقتم تکلیف کردی. اگر نه این بود که وارد منزلم شده ای، دوست می داشتم از نزد من بروی؛ ولی با این کار، حقّی بر من پیدا کرده ای.

آن گاه او را به اندرونی بُرد و محلّی را به وی اختصاص داد. شیعیان در خانۀ هانی، با او رفت و آمد می کردند.(2)

341. الملهوف: مسلم بن عقیل، چون خبر آمدن ابن زیاد را شنید، از معلوم شدن جایش، بر جانش ترسید و از خانۀ مختار بیرون آمد و به سمت خانۀ هانی بن عروه رفت و او وی را پناه داد. رفت و آمدِ شیعیان نزد او بسیار شد و البتّه عبید اللّه بن زیاد، جاسوسان بسیاری برای او گماشته بود.(3)

342. الفتوح: مسلم بن عقیل، چون خبر آمدن عبید اللّه بن زیاد و سخن او را شنید، گویا بر جان خود

ص:373


1- (1) . لَمّا سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - رَحِمَهُ اللّهُ - بِمَجیءِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ الکوفَةَ، ومَقالَتِهِ الَّتی قالَها، وما أخَذَ بِهِ العُرَفاءَ وَالنّاسَ، خَرَجَ مِن دارِ المُختارِ حَتَّی انتَهی إلی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ فَدَخَلَها، وأخَذَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلَیهِ فی دارِ هانِئٍ عَلی تَسَتُّرٍ وَاستِخفاءٍ مِن عُبَیدِ اللّهِ، وتَواصَوا بِالکِتمانِ (الإرشاد: ج 2 ص 45، إعلام الوری: ج 1 ص 438).
2- (2) . بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ قُدومُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وَانصرافِ النُّعمانِ، وما کانَ مِن خُطبَةِ ابنِ زِیادٍ ووَعیدِهِ، فَخافَ عَلی نَفسِهِ. فَخَرَجَ مِنَ الدّارِ الَّتی کانَ فیها بَعدَ عَتَمَةٍ، حَتّی أتی دارَ هانِئِ بنِ وَرَقَةَ المَذحِجِیِّ، وکانَ مِن أشرافِ أهلِ الکوفَةِ، فَدَخَلَ دارَهُ الخارِجَةَ، فَأَرسَلَ إلَیهِ وکانَ فی دارِ نِسائِهِ، یَسأَلُهُ الخُروجَ إلَیهِ، فَخَرَجَ إلَیهِ. وقامَ مُسلِمٌ، فَسَلَّمَ عَلَیهِ، وقالَ: إنّی أتَیتُکَ لِتُجیرَنی وتُضَیِّفَنی. فَقالَ لَهُ هانِئٌ: لَقَد کَلَّفتَنی شَطَطاً بِهذَا الأَمرِ، ولَولا دُخولُکَ مَنزِلی لَأَحبَبتُ أن تَنصَرِفَ عَنّی، غَیرَ أنَّهُ قَد لَزِمَنی ذِمامٌ لِذلِکَ. فَأَدخَلَهُ دارَ نِسائِهِ، وأفرَدَ لَهُ ناحِیَةً مِنها. وجَعَلَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلَیهِ فی دارِ هانِئٍ (الأخبار الطوال: ص 233).
3- (3) . لَمّا سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ بِذلِکَ [أی بِقُدومِ ابنِ زِیادٍ]، خافَ عَلی نَفسِهِ مِنَ الاِشتِهارِ، فَخَرَجَ مِن دارِ المُختارِ، وقَصَدَ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ فَآواهُ، وکَثُرَ اختِلافُ الشّیعَةِ إلَیهِ، وکانَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ قَد وَضَعَ المَراصِدَ عَلَیهِ (الملهوف: ص 114، مثیر الأحزان: ص 31).

ترسید. نیمه های شب از خانه ای که در آن سکونت داشت، بیرون آمد و به خانۀ هانی بن عروۀ مَذحِجی - که خداوند، او را رحمت کند - آمد و بر هانی وارد شد. هانی وقتی او را دید، برایش بلند شد و گفت: جانم فدایت! پشت سرت چه خبر است؟

مسلم گفت: آنچه تو خود می دانی. عبید اللّه بن زیادِ فاسق پسر فاسق، وارد کوفه شد و از او بر جان خود ترسیدم. نزد تو آمده ام تا مرا پناه دهی و میزبانم باشی تا ببینم چه اتّفاقی می افتد.

هانی به وی گفت: جانم فدایت! مرا به کاری بیش از طاقتم، تکلیف کردی. اگر نه این بود که به خانه ام وارد شده ای، دوست داشتم باز گردی؛ ولی این کار را برای خود، ننگ می دانم که کسی را که بر من پناه آورده، باز گردانم. وارد شو، به برکت خدا!

مسلم بن عقیل به خانۀ هانیِ مَذحِجی، داخل شد. عبید اللّه بن زیاد، یکسر در بارۀ مسلم می پرسید؛ ولی کسی او را به محلّ مسلم، راه نمایی نمی کرد.

شیعیان در خانۀ هانی با مسلم - که خداوند، او را رحمت کند - رفت و آمد داشتند و پنهانی با حسین علیه السلام بیعت می کردند و مسلم بن عقیل، نام آنان را می نوشت و از آنان عهد و پیمان می گرفت که [بعد از این] به سمت عبید اللّه نروند و بهانه نیاورند، تا این که حدود بیست و چند هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند.

مسلم بن عقیل می خواست بر عبید اللّه بن زیاد بشورد و حمله کند؛ ولی هانی، او را از این کار، باز می داشت و می گفت: شتاب مکن! در عجله خیری نیست.(1)

343. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم از خانۀ سالم، شبانه به خانۀ هانی بن عروۀ مَذحِجی رفت و در امان او قرار گرفت. مردم با وی بیعت می کردند، تا این که 25 هزار مرد، بیعت کردند. مسلم،

ص:374


1- (1) . سَمِعَ بِذلِکَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، وبِقُدومِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وکَلامِهِ، فَکَأَنَّهُ اتَّقی عَلی نَفسِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدّارِ الَّتی هُوَ فیها فی جَوفِ اللَّیلِ، حَتّی أتی دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المَذحِجِیِّ - رَحِمَهُ اللّهُ - فَدَخَلَ عَلَیهِ. فَلَمّا رَآهُ هانِئٌ قامَ إلَیهِ، وقالَ: ما وَراءَکَ؟ جُعِلتُ فِداکَ! فَقالَ مُسلِمٌ: وَرائی ما عَلِمتَ، هذا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الفاسِقُ ابنُ الفاسِقِ قَد قَدِمَ الکوفَةَ، فَاتَّقَیتُهُ عَلی نَفسی، وقَد أقبَلتُ إلَیکَ لِتُجیرَنی وتُؤوِیَنی، حَتّی أنظُرَ إلی ما یَکونُ. فَقالَ لَهُ هانِئُ بنُ عُروَةَ: جُعِلتُ فِداکَ! وَاللّهِ لَقَد کَلَّفتَنی شَطَطاً، ولَولا دُخولُکَ داری لَأَحبَبتُ أن تَنصَرِفَ، غَیرَ أنّی أری ذلِکَ عاراً عَلَیَّ، أن یَکونَ رَجُلٌ أتانی مُستَجیراً، فَانزِل عَلی بَرَکَةِ اللّهِ. قالَ: فَنَزَلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی دارِ هانِئٍ المَذحِجِیِّ، وجَعَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ یَسأَلُ عَنهُ، فَلَم یَجِد مَن یُرشِدُهُ عَلَیهِ. وجَعَلَتِ الشّیعَةُ تَختَلِفُ إلی مُسلِمٍ - رَحِمَهُ اللّهُ - فی دارِ هانِئٍ، ویُبایِعونَ لِلحُسَینِ علیه السلام سِرّاً، ومُسلِمُ بنُ عَقیلٍ یَکتُبُ أسماءَهُم، ویَأخُذُ عَلَیهِمُ العُهودَ وَالمَواثیقَ لا یَرکَنونَ ولا یُعَذِّرونَ، حَتّی بایَعَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ نَیِّفٌ وعِشرونَ ألفاً. قالَ: وهَمَّ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ أن یَثِبَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَیَمنَعُهُ هانِئٌ مِن ذلِکَ ویَقولُ: لا تَعجَل! فَإِنَّ العَجَلَةَ لا خَیرَ فیها (الفتوح: ج 5 ص 40، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 200).

تصمیم به قیام گرفت؛ ولی هانی گفت: شتاب مکن!(1)

344. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام -: مسلم پس از آمدن عبید اللّه بن زیاد، از خانه ای که در آن اقامت داشت، به خانۀ هانی بن عروۀ مرادی منتقل شد.(2)

345. العقد الفرید - به نقل از ابو عبید قاسم بن سلّام -: بیش از سی هزار نفر از کوفیان با مسلم بن عقیل بیعت کردند. مردم به همراه مسلم به قصد عبید اللّه بن زیاد، قیام کردند؛ ولی به هر کوچه و خیابانی که می رسید، گروهی از مردم، کناره گیری می کردند، تا این که جمعیت اندکی همراه مسلم، باقی ماندند.

مردم از بالای خانه ها به طرف مسلم، آجر پرتاب می کردند. وقتی مسلم وضعیت را این چنین دید، به خانۀ هانی بن عروۀ مرادی - که دارای موقعیت و جایگاهی بود - وارد شد(3).(4)

12/4 نامۀ مسلم به امام (علیه السلام) برای آمدن به کوفه

346. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: مسلم بن عقیل، بیست و هفت روز پیش از آن که کشته شود، برای حسین علیه السلام نوشته بود: «امّا بعد، راه نما، به کسان خود، دروغ نمی گوید. جماعت مردم کوفه، با شمایند. هنگامی که نامۀ مرا خواندی، حرکت کن. درود بر تو باد!»(5).(6)

347. تاریخ الطبری - به نقل از جعفر بن حذیفۀ طایی -: مسلم بن عقیل - وقتی به خانۀ هانی بن عروه

ص:375


1- (1) . انتَقَلَ مُسلِمٌ مِن دارِ سالِمٍ إلی دارِ هانِی بنِ عُروَةَ المَذحِجِیِّ فِی اللَّیلِ، ودَخَلَ فی أمانِهِ، وکانَ یُبایِعُهُ النّاسُ، حَتّی بایَعَهُ خَمسَةٌ وعِشرونَ ألفَ رَجُلٍ، فَعَزَمَ عَلَی الخُروجِ، فَقالَ هانی: لا تَعجَل! (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 91، بحار الأنوار: ج 44 ص 343).
2- (2) . تَحَوَّلَ مُسلِمٌ حینَ قَدِمَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مِنَ الدّارِ الَّتی کانَ فیها، إلی مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 424).
3- (3) . این نقل با نقل های دیگر، متفاوت است؛ زیرا گفته، وارد شدن مسلم به خانۀ هانی بن عروه، پس از قیام او بر ضدّ ابن زیاد در کوفه بود.
4- (4) . بایَعَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ أکثَرُ مِن ثَلاثینَ ألفاً مِن أهلِ الکوفَةِ، وخَرَجوا مَعَهُ یُریدونَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ، فَجَعَلوا کُلَّما انتَهَوا إلی زُقاقٍ انسَلَّ مِنهُم ناسٌ، حَتّی بَقِیَ فی شِرذِمَةٍ قَلیلَةٍ. قالَ: فَجَعَلَ النّاسُ یَرمونَهُ بِالآجُرِّ مِن فَوقِ البُیوتِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ دَخَلَ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، وکانَ لَهُ شَرَفٌ ورَأیٌ (العقد الفرید: ج 3 ص 364، المحاسن و المساوئ: ص 60).
5- (5) . ر. ک: ص 632 (فصل هفتم/نامۀ امام علیه السلام به مردم کوفه از منزلگاه حاجِر در بطنُ الرُّمَّه و شهادت فرستادۀ امام علیه السلام).
6- (6) . کانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ قَد کانَ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام قَبلَ أن یُقتَلَ لِسَبعٍ وعِشرینَ لَیلَةً: أمّا بَعدُ، فَإنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ، إنَّ جَمعَ أهلِ الکوفَةِ مَعَکَ، فَأقبِل حینَ تَقرَأُ کِتابی، وَالسَّلامُ عَلَیکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 395).

نقل مکان کرد و هجده هزار نفر با او بیعت کردند - نامه ای را به همراه عابس بن ابی شَبیبِ شاکری(1) برای حسین علیه السلام فرستاد: «امّا بعد، به راستی که رائد، به بستگانش دروغ نمی گوید.(2) از کوفیان، هجده هزار نفر با من بیعت کرده اند. چون نامه ام به شما رسید، در آمدن، شتاب کنید.

حقیقتاً تمام مردم با شمایند. آنان نسبت به خاندان معاویه هیچ گونه میل و نظری ندارند.

والسلام!».(3)

348. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مسلم به حسین بن علی علیه السلام چنین نوشت: «من، وارد کوفه شدم و تا زمان نوشتن نامه، هجده هزار نفر بیعت کرده اند. در آمدن، شتاب کنید که برای آمدن، هیچ مانعی نیست».(4)

349. الأخبار الطوال: نامۀ مسلم بن عقیل به حسین علیه السلام رسید: «به راستی که رائد، به بستگانش دروغ نمی گوید. از کوفیان، هجده هزار نفر با من بیعت کرده اند. پس [به کوفه] وارد شو؛ چرا که تمام مردم، با شمایند و هیچ نظری به خاندان ابو سفیان ندارند».(5)

350. الإرشاد: مسلم - که خداوند، او را رحمت کند - برای حسین علیه السلام نامه نوشت و به وی بیعت هجده هزار نفر را گزارش داد و از او خواست به کوفه بیاید.(6)

351. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: مسلم بن عقیل برای حسین بن علی علیه السلام

ص:376


1- (1) . در مثیر الأحزان، نام «قیس بن مسهر صَیداوی» هم افزوده شده است.
2- (2) . عبارت «إنّ الرائدَ لا یَکذِبُ أهلَه» در متن عربی حدیث، یک ضرب المثل است و در مورد کسی به کار می رود که وقتی سخن می گوید، دروغ نمی گوید. «رائد»، به کسی می گویند که اهل قبیله، او را به جستجوی آب و چراگاه می فرستند (لسان العرب: ج 3 ص 187 مادّۀ «رود»).
3- (3) . کانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - حَیثُ تَحَوَّلَ إلی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وبایَعَهُ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً - قَدَّمَ کِتاباً إلی حُسَینٍ علیه السلام مَعَ عابِسِ بنِ أبی شَبیبٍ الشّاکِرِیِّ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ، وقَد بایَعَنی مِن أهلِ الکوفَةِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً، فَعَجِّلِ الإِقبالَ حینَ یَأتیکَ کِتابی؛ فَإِنَّ النّاسَ کُلَّهُم مَعَکَ، لَیسَ لَهُم فی آلِ مُعاوِیَةَ رَأیٌ ولا هَویً، وَالسَّلامُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 375؛ مثیر الأحزان: ص 32).
4- (4) . کَتَبَ [مُسلِمٌ] إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: إنّی قَدِمتُ الکوفَةَ، فَبایَعَنی مِنهُم إلی أن کَتَبتُ إلَیکَ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً، فَعَجِّلِ القُدومَ؛ فَإِنَّهُ لَیسَ دونَها مانِعٌ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 458، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).
5- (5) . وَرَدَ کِتابُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام: إنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ، وقَد بایَعَنی مِن أهلِ الکوفَةِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، فَاقدَم؛ فَإِنَّ جَمیعَ النّاسِ مَعَکَ، ولا رَأیَ لَهُم فی آلِ أبی سُفیانَ (الأخبار الطوال: ص 243).
6- (6) . کَتَبَ مُسلِمٌ - رَحِمَهُ اللّهُ - إلَی الحُسَینِ علیه السلام یُخبِرُهُ بِبَیعَةِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً، ویَأمُرُهُ بِالقُدومِ (الإرشاد: ج 2 ص 41، روضة الواعظین: ص 192).

نامه نوشت و به وی خبر داد که دوازده هزار نفر از کوفیان، بیعت کرده اند و از او خواست به کوفه بیاید.(1)

352. البدایة و النهایة: مسلم برای حسین علیه السلام نامه نوشت که به کوفه بیاید؛ چرا که بیعت و امور [دیگر]، مهیّا شده است.(2)

13/4 گزارش های مربوط به نقشۀ کشتن ابن زیاد
اشاره

353. تاریخ الطبری - به نقل از عیسی بن یزید کِنانی -: شَریک بن اعوَر، با حالت شِکوه از اوضاع و احوال، وارد شد و به هانی گفت: بگو مسلم نزدیک من باشد؛ چون عبید اللّه می خواهد از من دیدن کند.

شریک به مسلم گفت: اگر عبید اللّه را در دسترس تو قرار دهم، آیا او را با شمشیر می زنی؟

مسلم گفت: بله، به خدا!

عبید اللّه برای دیدن شریک، به خانۀ هانی آمد. شریک به مسلم گفته بود که هر گاه شنیدی که گفتم: «برایم آب بیاورید»، بر او حمله کن و او را با شمشیر بزن.

عبید اللّه، نزدیک شریک روی فرشی نشست و مهران، محافظ عبید اللّه، بالای سر او ایستاد.

شریک گفت: «برایم آب بیاورید».

کنیزکی با قدح آب، بیرون آمد و چون مسلم را دید، باز گشت. شریک دوباره گفت: «مرا آب دهید» و برای بار سوم گفت: «وای بر شما! آب را از من دریغ می کنید. مرا آب دهید، گرچه جان من به خطر افتد».

مهران متوجّه شد و با چشم به عبید اللّه، اشاره کرد و او برخاست. شریک گفت: «ای امیر! می خواهم نزد تو وصیّت کنم».

عبید اللّه گفت: باز می گردم.

مهران، یکسر، او را دور می کرد و می گفت: به خدا سوگند، می خواهد تو را بکشد.

عبید اللّه گفت: چگونه؟ من که به شریک، احترام می گذاشتم، آن هم در خانۀ هانی که پدرم

ص:377


1- (1) . کَتَبَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام یُخبِرُهُ بِبَیعَةِ اثنَی عَشَرَ ألفاً مِن أهلِ الکوفَةِ، ویَأمُرُهُ بِالقُدومِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 424).
2- (2) . کَتَبَ مُسلِمٌ إلَی الحُسَینِ علیه السلام لِیَقدَمَ عَلَیها [أیِ الکوفَةِ]، فَقَد تَمَهَّدَت لَهُ البَیعَةُ وَالاُمورُ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 152).

احسان ها [ی فراوانی] به او کرده است! آن گاه باز گشت.(1)

354. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: هانی بن عروه بیمار شد و عبید اللّه برای عیادت وی آمد.

عُمارة بن عُبَید سَلولی به هانی گفت: تمام اجتماع و نقشه های ما، برای کشتن این ستمگر است.

اینک خداوند، تو را بر او مسلّط کرده است. او را بکش.

هانی گفت: دوست ندارم در خانۀ من کشته شود.

عبید اللّه از منزل هانی بیرون رفت. یک هفته نگذشته بود که شریک بن اعوَر، بیمار شد و او نزد عبید اللّه و دیگر فرمان روایان، احترام داشت. او شیعه ای متعصّب بود. عبید اللّه برایش پیغام داد که: امشب نزد تو می آیم.

شریک به مسلم گفت: این فاسق، امشب به عیادت من می آید. چون نشست، بیرون بیا و او را بکش. آن گاه در قصر بنشین، که دیگر کسی مانع تو نخواهد شد و اگر من هم بهبود یافتم، به بصره می روم و عهده دار امور آن جا می شوم و خاطرت را از آن جا آسوده خواهم کرد. چون عصر شد، عبید اللّه برای عیادت شریک آمد. مسلم بن عقیل خواست داخل شود - زیرا شریک گفته بود: تا نشست، فرصت را از دست مده؛ ولی هانی بن عروه جلوی مسلم برخاست و گفت:

دوست ندارم در خانۀ من، کشته شود. گویا این کار را ناپسند می دانست.

عبید اللّه بن زیاد آمد و نشست و از بیماریِ شریک پرسید و این که چرا و از کِی بیمار شده است. چون پرسش های عبید اللّه طولانی شد و شریک دید که مسلم بیرون نیامد و ترسید عبید اللّه از دست برود، شروع به خواندن این شعر کرد:

چرا به سلمی تهنیت نمی گویید؟

مرا سیراب کنید، گرچه جان من در خطر باشد.

ص:378


1- (1) . قَدِمَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ شاکِیاً، فَقالَ لِهانِئٍ: مُر مُسلِماً یَکُن عِندی؛ فَإِنَّ عُبَیدَ اللّهِ یَعودُنی، وقالَ شَریکٌ لِمُسلِمٍ: أرَأَیتَکَ إن أمکَنتُکَ مِن عُبَیدِ اللّهِ، أضارِبُهُ أنتَ بِالسَّیفِ؟ قالَ: نَعَم وَاللّهِ. وجاءَ عُبَیدُ اللّهِ شَریکاً یَعودُهُ فی مَنزِلِ هانِئٍ، وقَد قالَ شَریکٌ لِمُسلِمٍ: إذا سَمِعتَنی أقولُ: «اِسقونی ماءً» فَاخرُج عَلَیه فَاضرِبهُ. وجَلَسَ عُبَیدُ اللّهِ عَلی فِراشِ شَریکٍ، وقامَ عَلی رَأسِهِ مِهرانُ، فَقالَ: «اِسقونی ماءً»، فَخَرَجَت جارِیَةٌ بِقَدَحٍ، فَرَأَت مُسلِماً فَزالَت، فَقالَ شَریکٌ: «اِسقونی ماءً»، ثُمَّ قالَ الثّالِثَةَ: وَیلَکُم، تَحمونِی الماءَ! اسقونیه ولَو کانَت فیهِ نَفسی، فَفَطِنَ مِهرانُ، فَغَمَزَ عُبَیدَ اللّهِ فَوَثَبَ. فَقالَ شَریکٌ: أیُّهَا الأَمیرُ، إنّی اریدُ أن اوصِیَ إلَیکَ؛ قالَ: أعودُ إلَیکَ. فَجَعَلَ مِهرانُ یَطَّرِدُ بِهِ، وقالَ: أرادَ وَاللّهِ قَتلَکَ، قالَ: وکَیفَ؟ مَعَ إکرامی شَریکاً وفی بَیتِ هانِئٍ، ویَدُ أبی عِندَهُ یَدٌ! فَرَجَعَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 360).

او این شعر را دو یا سه بار گفت. عبید اللّه - که متوجّه نشده بود - گفت: او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟

هانی برخاست و گفت: آری، خدا، کارهایت را سامان بخشد! از سپیده دم تا الآن، حالش چنین است. آن گاه عبید اللّه برخاست و رفت.

مسلم، بیرون آمد. شریک به وی گفت: چه چیزی مانع کشتن عبید اللّه شد؟

گفت: دو مطلب: یکی این که هانی خوش نداشت که او در خانه اش کشته شود و دیگر، حدیثی که مردم(1) از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند که: «اسلام، غافلگیرانه کُشتن (ترور) را در بند کشیده است و مسلمان، [کسی را] غافلگیرانه نمی کُشد».

هانی گفت: به خدا سوگند، اگر او را کشته بودی، فاسق فاجر کافر حیله گری را کشته بودی؛ ولی من خوش نداشتم در خانۀ من کشته شود.

شریک بن اعوَر، سه روز پس از این، زنده بود و آن گاه از دنیا رفت. ابن زیاد، بیرون آمد و بر شریک، نماز خواند. پس از کشتن مسلم و هانی، به عبید اللّه خبر رسید که: سخنانی که از شریک در بیماری اش شنیدی، همانا برای وا داشتن مسلم به کشتن تو و هجوم بردن وی بر تو بوده است.

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، دیگر هرگز بر جنازۀ هیچ مردِ عراقی ای نماز نمی خوانم. به خدا سوگند، اگر نه این بود که قبر [پدرم] زیاد در این جاست، شریک را از خاک، بیرون می آوردم و نبش قبر می کردم.(2)

ص:379


1- (1) . در الکامل فی التاریخ آمده: «حدیثی که علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند».
2- (2) . مَرِضَ هانِئُ بنُ عُروَةَ، فَجاءَ عُبَیدُ اللّهِ عائِداً لَهُ. فَقالَ لَهُ عُمارةُ بنُ عُبَیدٍ السَّلولِیُّ: إنَّما جَماعَتُنا وکَیدُنا قَتلَ هذَا الطّاغِیَةِ، فَقَدَ أمکَنَکَ اللّهُ مِنهُ فَاقتُلهُ. قالَ هانِئٌ: ما احِبُّ أن یُقتَلَ فی داری. فَخَرَجَ فَما مَکَثَ إلّاجُمعَةً حَتّی مَرِضَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ، وکانَ کَریماً عَلَی ابنِ زِیادٍ، وعَلی غَیرِهِ مِنَ الاُمَراءِ، وکانَ شَدیدَ التَّشَیُّعِ، فَأَرسَلَ إلَیهِ عُبَیدُ اللّهِ: إنّی رائِحٌ إلَیکَ العَشِیَّةَ. فَقالَ لِمُسلِمٍ: إنَّ هذَا الفاجِرَ عائِدِی العَشِیَّةَ، فَإِذا جَلَسَ فَاخرُج إلَیهِ فَاقتُلهُ، ثُمَّ اقعُد فِی القَصرِ لَیسَ أحَدٌ یَحولُ بَینَکَ وبَینَهُ، فَإِن بَرِئتُ مِن وَجَعی هذا أیّامی هذِهِ، سِرتُ إلَی البَصرَةِ وکَفَیتُکَ أمرَها. فَلَمّا کانَ مِنَ العَشِیِّ أقبَلَ عُبَیدُ اللّهِ لِعِیادَةِ شَریکٍ، فَقامَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ لِیَدخُلَ، وقالَ لَهُ شَریکٌ: لا یَفوتَنَّکَ إذا جَلَسَ، فَقامَ هانِئُ بنُ عُروَةَ إلَیهِ فَقالَ: إنّی لا احِبُّ أن یُقتَلَ فی داری. کَأَنَّهُ استَقبَحَ ذلِکَ. فَجاءَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، فَدَخَلَ فَجَلَسَ، فَسَأَلَ شَریکاً عَن وَجَعِهِ، وقالَ: مَا الَّذی تَجِدُ، ومَتَی اشکیتَ؟ فَلَمّا طالَ سُؤالُهُ إیّاهُ، ورَأی أنَّ الآخَرَ لا یَخرُجُ، خَشِیَ أن یَفوتَهُ، فَأَخَذَ یَقولُ: «ما تَنظُرونَ بِسَلمی أن تُحَیّوها» اسقِنیها وإن کانَت فیها نَفسی، فَقالَ ذلِکَ مَرَّتَینِ أو ثَلاثاً. -

355. الأخبار الطوال: هانی بن عروه، با شریک بن اعوَر بصری - که با ابن زیاد از بصره آمد -، ارتباط و آشنایی داشت. شریک در بصره دارای مکانت و موقعیت بالایی بود. هانی، نزد او رفت و او را به خانۀ خود آورد و او را در اتاقی که مسلم سکونت داشت، جای داد. شریک، از بزرگان شیعۀ بصره بود. وی هانی را بسیار تشویق می کرد که کارهای مسلم را انجام دهد. مسلم نیز با هر یک از کوفیان که نزد وی می آمد، بیعت می کرد و از آنان عهد و پیمان های محکم می گرفت.

شریک بن اعوَر در منزل هانی بن عروه، سخت بیمار شد و خبر به عبید اللّه بن زیاد رسید. او برای شریک، پیغام فرستاد که برای عیادتش می آید. شریک به مسلم بن عقیل گفت: مقصود تو و شیعیان تو، نابودی این ستمگر است و اینک خداوند، تو را بر او مسلّط کرده است. او برای عیادت من می آید. برخیز و در صندوقْخانه پنهان شو و وقتی نزد من جای گرفت، بیرون بیا و او را بکش.

آن گاه به قصر حکومتی برو و در آن جا بنشین که دیگر کسی از مردم بر ضدّ تو بر نمی خیزد و اگر خداوند، مرا شفا دهد، به بصره می روم و خاطرت را از آن جا نیز آسوده می کنم و مردم بصره با تو بیعت می کنند.

هانی گفت: دوست ندارم ابن زیاد در خانۀ من کشته شود.

شریک گفت: چرا؟! به خدا سوگند که کشتن او، از اسباب تقرّب به خداوند است.

آن گاه شریک به مسلم گفت: در این کار، کوتاهی نکن.

در این هنگام که آنان صحبت می کردند، خبر رسید که امیر بر درِ منزل است. مسلم به صندوق خانه رفت و عبید اللّه بن زیاد بر شریک وارد شد و سلام کرد و گفت: چه شده؟ از چه رنج می بری؟

چون صحبت عبید اللّه طولانی شد و شریک احساس کرد که مسلم دیر کرده، این شعر را بلند

ص:380

خواند تا مسلم بشنود:

چرا به سَلمی می نگرید، اینک که فرصت، دست داده است؟

او دوستی اش را به اثبات رسانده و جدایی، به سر آمده است.

او این شعر را بارها تکرار کرد. ابن زیاد به هانی گفت: هذیان می گوید؟

هانی گفت: آری. خدا، کار امیر را سامان بخشد! از صبح که بیدار شده، یکسر چنین است.

آن گاه عبید اللّه برخاست و بیرون رفت و مسلم بن عقیل از صندوق خانه بیرون آمد. شریک گفت: جز ترس و سستی، چه چیزی تو را از کشتن او باز داشت؟

مسلم گفت: دو چیز، مرا از این کار، باز داشت: یکی این که هانی کشتن او را در منزلش خوش نمی داشت و دیگر، سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که: ایمان، غافلگیرانه کُشتن (ترور) را به بند کشیده است و مؤمن، چنین نمی کند.

شریک گفت: به خدا سوگند، اگر او را می کشتی، کارهایت سامان می یافت و حکومتت پایدار می گشت.

شریک، پس از این حادثه بیش از چند روز، زنده نماند تا این که از دنیا رفت. ابن زیاد، جنازۀ او را تشییع کرد و بر او نماز خواند.

مسلم بن عقیل، همچنان از کوفیانْ بیعت می گرفت، تا آن که هجده هزار مرد، با رضایت و پنهانی، با وی بیعت کردند.(1)

ص:381


1- (1) . کانَ هانِئُ بنُ عُروَةَ مُواصِلاً لِشَریکِ بنِ الأَعوَرِ البَصرِیِّ الَّذی قامَ مَعَ ابنِ زِیادٍ، وکانَ ذا شَرَفٍ بِالبَصرَةِ وخَطَرٍ، فَانطَلَقَ هانِئٌ إلَیهِ حَتّی أتی بِهِ مِنزِلَهُ، وأنزَلَهُ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ فِی الحُجرَةِ الَّتی کانَ فیها. وکانَ شَریکٌ مِن کِبارِ الشّیعَةِ بِالبَصرَةِ، فَکانَ یَحُثُّ هانِئاً عَلَی القِیامِ بِأَمرِ مُسلِمٍ، وجَعَلَ مُسلِمٌ یُبایِعُ مَن أتاهُ منِ أهلِ الکوفَةِ، ویَأخُذُ عَلَیهِمُ العُهودَ وَالمَواثیقَ المُؤَکَّدَةَ بِالوَفاءِ. ومَرِضَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ فی مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ مَرَضاً شَدیداً، وبَلَغَ ذلِکَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ، فَأَرسَلَ إلَیهِ یُعلِمُهُ أنَّهُ یَأتیهِ عائِداً. فَقالَ شَریکٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ: إنَّما غایَتُکَ وغایَةُ شیعَتِکَ هَلاکُ هذَا الطّاغِیَةِ، وقَد أمکَنَکَ اللّهُ مِنهُ، هُوَ صائِرٌ إلَیَّ لِیعودَنی، فَقُم فَادخُلِ الخِزانَةَ حَتّی إذَا اطمَأَنَّ عِندی، فَاخرُج إلَیهِ فَقاتِلهُ، ثُمَّ صِر إلی قَصرِ الإِمارَةِ فَاجلِس فیهِ؛ فَإِنَّهُ لا یُنازِعُکَ فیه أحَدٌ مِنَ النّاسِ، وإن رَزَقنِیَ اللّهُ العافِیَةَ صِرتُ إلَی البَصرَةِ، فَکَفَیتُکَ أمرَها، وبایَعَ لَکَ أهلُها. فَقالَ هانِئُ بنُ عُروَةَ: ما احِبُّ أن یُقتَلَ فی دارِی ابنُ زِیادٍ. فَقالَ لَهُ شَریکٌ: ولِمَ، فَوَاللّهِ إنَّ قَتلَهُ لَقُربانٌ إلَی اللّهِ؟! ثُمَّ قالَ شَریکٌ لِمُسلِمٍ: لا تُقَصِّر فی ذلِکَ. فَبَینَما هُم عَلی ذلِکَ إذ قیلَ لَهُم: الأَمیرُ بِالبابِ. فَدَخَلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ الخِزانَةَ، ودَخَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَلی شَریکٍ، فَسَلَّمَ -

356. الفتوح: شریک بن عبد اللّه اعوَر همْدانی، در خانۀ هانی بن عروه بیمار شد و عبید اللّه بن زیاد تصمیم گرفت نزد او برود و با او دیدار کند. شریک بن عبد اللّه، مسلم بن عقیل را خواست و به وی گفت: جانم فدایت! فردا این فاسق به عیادت من می آید. من او را با سخن، سرگرم می کنم و وقتی چنین کردم، برخیز و از اندرون، بیرون بیا و او را بکش. اگر من زنده ماندم، خیالت را از بصره نیز راحت می کنم [و کار آن جا را سامان می دهم].

چون صبح شد، عبید اللّه سوار شد و به سمت خانۀ هانی حرکت کرد تا از شریک بن عبد اللّه عیادت کند. عبید اللّه نشست و شروع به پرسیدن از شریک کرد.

مسلم خواست بیرون بیاید تا عبید اللّه را بکشد؛ ولی هانی، صاحب منزل، او را باز داشت.

سپس گفت: جانم فدایت! در خانه، دخترکان و کنیزکانی دارم و من از رخدادها، در امان نیستم.

مسلم، شمشیر را انداخت و نشست و بیرون نرفت. شریک بن عبد اللّه هم نیم نگاهی به اندرون خانه داشت و می گفت:

چرا به سلمی می نگرید، اینک که فرصت دست داده است؟

او دوستی اش را به اثبات رسانده و جدایی، به سر آمده است.

عبید اللّه بن زیاد به هانی گفت: پیرمرد، چه می گوید؟

جواب داده شد: او به هذیان گویی، مبتلا شده است. خدا، کارهای امیر را سامان بخشد!

در دل عبید اللّه، تردید افتاد. همان لحظه سوار شد و به قصر باز گشت.

مسلم بن عقیل، از اندرون، بیرون آمد و نزد شریک بن عبد اللّه رفت. شریک به وی گفت:

آقای من! جانم فدایت! چه چیزی سبب شد که بر این مرد فاسق، هجوم نبری؟ من که به تو گفتم

ص:382

او را بکش و نیز او را با سخن، سرگرم کردم؟

مسلم بن عقیل در جواب گفت: آنچه مرا از این کار باز داشت، حدیثی بود که از عمویم علی بن ابی طالب علیه السلام شنیدم که [پیامبر صلی الله علیه و آله] فرمود: «ایمان، غافلگیرانه کُشتن (ترور) را به بند کشیده است». از این رو دوست نداشتم عبید اللّه را در منزل این مرد بکشم.

شریک به وی گفت: به خدا سوگند، اگر او را کشته بودی، مردی فاسق، فاجر و منافق را کشته بودی.

شریک بن عبد اللّه، بیش از سه روز زنده نمانْد، تا این که از دنیا رفت. خداوند، او را رحمت کند! او از بهترین شیعیان بود؛ لیکن این [عقیده اش] را جز از برادران مورد اطمینان، پنهان می کرد.

عبید اللّه بن زیاد، بیرون آمد و بر شریک، نماز خواند و به قصر باز گشت.(1)

357. مثیر الأحزان: مسلم در خانۀ هانی بن عروه فرود آمد و شیعیان، نزد او رفت و آمد داشتند. عبید اللّه در جستجوی وی، بسیار پیگیر بود؛ ولی نمی دانست کجاست. شریک بن اعوَر همْدانی، از بصره به همراه عبید اللّه بن زیاد [به کوفه] آمده و در منزل هانی بن عروه منزل کرده بود. وی از دوستان

ص:383


1- (1) . مَرِضَ شَریکُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَعوَرُ الهَمدانِیُّ فی مَنزِلِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وعَزَمَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَلی أن یَصیرَ إلَیهِ فَیَجتَمِعَ بِهِ، ودَعا شَریکُ بنُ عَبدِ اللّهِ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ! غَداً یَأتینی هذَا الفاسِقُ عائِداً، وأنَا مُشغِلُهُ لَکَ بِالکَلامِ، فَإِذا فَعَلتُ ذلِکَ فَقُم أنتَ اخرُج إلَیهِ مِن هذِهِ الدّاخِلَةِ فَاقتُلُه، فَإِن أنَا عِشتُ فَسَأَکفیکَ أمرَ النُّصرَةِ إن شاءَ اللّهُ. قالَ: فَلَمّا أصبَحَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، رَکِبَ وسارَ یُریدُ دارَ هانِئٍ، لِیَعودَ شَریکَ بنَ عَبدِ اللّهِ، قالَ: فَجَلَسَ وجَعَلَ یَسأَلُ مِنهُ. قالَ: وهَمَّ مُسلِمٌ أن یَخرُجَ إلَیهِ لِیَقتُلَهُ فَمَنَعَهُ مِن ذلِکَ صاحِبُ المَنزِلِ هانِئٌ، ثُمَّ قالَ: جُعِلتُ فِداکَ، فی داری صِبیَةٌ وإماءٌ، وأنَا لا آمَنُ الحَدَثانَ. قالَ: فَرَمی مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ السَّیفَ مِن یَدِهِ وجَلَسَ ولَم یَخرُج، وجَعَلَ شَریکُ بنُ عَبدِ اللّهِ یَرمُقُ الدّاخِلَةَ، وهُوَ یَقولُ: ما تَنظُرونَ بِسَلمی عِندَ فُرصَتِها فَقَد وَفی وُدُّها وَاستَوسَقَ الصَّرَمُ فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: ما یَقولُ الشَّیخُ؟ فَقیلَ لَهُ: إنَّهُ مُبرَسَمٌ أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ! قالَ: فَوَقَعَ فی قَلبِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ أمرٌ مِنَ الاُمورِ، فَرَکِبَ مِن ساعَتِهِ ورَجَعَ إلَی القَصرِ. وخَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلی شَریکِ بنِ عَبدِ اللّهِ مِن داخِلِ الدّارِ، فَقالَ لَهُ شَریکٌ: یا مَولایَ! جُعِلتُ فِداکَ! مَا الَّذی مَنَعَکَ مِنَ الخُروجِ إلَی الفاسِقِ، وقَد کُنتُ أمَرتُکَ بِقَتلِهِ، وشَغَلتُهُ لَکَ بِالکَلامِ؟! فَقالَ: مَنَعَنی مِن ذلِکَ حَدیثٌ سَمِعتُهُ مِن عَمّی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام أنَّهُ قالَ: «الإیمانُ قَیَّدَ الفَتکَ»، فَلَم احِبَّ أن أقتُلَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ فی مَنزِلِ هذَا الرَّجُلِ. فَقالَ لَهُ شَریکٌ: وَاللّهِ لَو قَتَلتَهُ، لَقَتَلتَ فاسِقاً فاجِراً مُنافِقاً. قالَ: ثُمَّ لَم یَلبَث شَریکُ بنُ عَبدِ اللّهِ إلّاثَلاثَةَ أیّامٍ حَتّی ماتَ - رَحِمَهُ اللّهُ - وکانَ مِن خِیارِ الشّیعَةِ، غَیرَ أنَّهُ یَکتُمُ ذلِکَ إلّاعَمَّن یَثِقُ بِهِ مِن إخوانِهِ. قالَ: وخَرَجَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فَصَلّی عَلَیهِ، ورَجَعَ إلی قَصرِهِ (الفتوح: ج 5 ص 42، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 201).

امیر مؤمنان (امام علی علیه السلام) و از شیعیانِ او و بلندمرتبه و جلیل القدر بود. شریک، بیمار شد. عبید اللّه سراغش را گرفت. به وی گفتند: او بیمار شده است. ابن زیاد برایش پیغام فرستاد که امشب برای عیادتت می آیم.

شریک به مسلم بن عقیل گفت: ای پسر پیامبر خدا! به راستی که ابن زیاد می خواهد از من عیادت کند. در یکی از نهان خانه ها پنهان شو و وقتی نشست، بیرون بیا و گردنش را بزن و من، [اصلاح] کار کوفیان را با آرامش برایت تضمین می کنم.

مسلم - که خداوند، رحمتش کند - مردی شجاع، بی باک و اقدام کننده (اهل عمل) بود. او آنچه را که شریک به وی مشورت داده بود، پذیرفت. عبید اللّه آمد و از احوال شریک، پرس و جو کرد و سبب بیماری اش را پرسید، در حالی که چشمان شریک بر نهان خانه بود. این گفتگو به درازا کشید و شریک شروع به خواندن این شعر کرد:

تا کی در انتظار سلمی؟ چرا به او تحیّت نمی گویی؟

او این شعر را تکرار کرد. عبید اللّه، خواندن این شعر برایش عجیب آمد. پس رو به هانی بن عروه کرد و گفت: پسر عمویت در بیماری، هذیان می گوید!

هانی در حالی که دست و پایش می لرزید و رنگ چهره اش دگرگون شده بود، گفت: شریک از ابتدای بیماری، هذیان می گوید و سخنانی که خود، معنایش را نمی داند، بر زبان می راند.

عبید اللّه آشفته به سمت قصر حکومتی به راه افتاد. مسلم، شمشیر به دست، از نهان خانه بیرون آمد. شریک به وی گفت: ای مرد! چه چیزی، تو را از انجام کار، باز داشت؟

مسلم گفت: چون تصمیم به بیرون آمدن گرفتم، زنی مرا گرفت و گفت: تو را به خدا سوگند، اگر ابن زیاد را در خانۀ ما بکشی! و در برابر من گریه کرد. من هم شمشیر را انداختم و نشستم.

هانی گفت: وای بر آن زن! مرا و خودش را به کشتن داد. به همان چیزی گرفتار شدم که از آن، فرار می کردم.(1)

ص:384


1- (1) . نَزَلَ [مُسلِمٌ] دَارَ هانِی بنِ عُروَةَ، وَاختَلَفَ إلَیهِ الشّیعَةُ، وألَحَّ عُبَیدُ اللّهِ فی طَلَبِهِ، ولا یَعلَمُ أینَ هُوَ، وکانَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ الهَمدانِیُّ قَدِمَ مِنَ البَصرَةِ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، ونَزَلَ دارَ هانِی بنِ عُروَةَ، وکانَ شَریکٌ مِن مُحِبّی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وشیعَتِهِ، عَظیمَ المَنزِلَةِ، جَلیلَ القَدرِ، فَمَرِضَ وسَأَلَ عُبَیدُ اللّهِ عَنهُ، فَاُخبِرَ أنَّهُ مَوعوکٌ، فَأَرسَلَ ابنُ زِیادٍ إلَیهِ: إنّی رائِحٌ إلَیکَ فی هذِهِ اللَّیلَةِ لِعِیادَتِکَ. فَقالَ شَریکٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ: یَابنَ عَمِّ رَسولِ اللّهِ، إنَّ ابنَ زِیادٍ یُریدُ عِیادَتی، فَادخُل بَعضَ الخَزائِنِ، فَإِذا جَلَسَ فَاخرُج وَاضرِب عُنُقَهُ، وأنَا أکفیکَ أمرَ مَن بِالکوفَةِ مَعَ العافِیَةِ. -

358. إعلام الوری: شریک بن اعوَر نیز مانند مسلم، در خانۀ هانی بن عروه فرود آمد و در آن جا بیمار شد. خبر دادند که عبید اللّه بن زیاد برای عیادت می آید. شریک به مسلم بن عقیل گفت: داخل این خانه شو و چون این ملعون وارد شد و جا گرفت، بیرون بیا و با یک شمشیر خلاصش کن. در این صورت غرض، حاصل می شود و شهر در اختیار تو، قرار می گیرد. و اگر خداوند، مرا شفا داد، من شهر بصره را برای تو تضمین می کنم.

چون ابن زیاد وارد شد و فرصت برای مسلم مهیّا گشت، تصمیمش عوض شد و آن کار را انجام نداد و پس از رفتن عبید اللّه، برای شریک، چنین عذر آورد که این کار، نیرنگ بود و پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده که: ایمان، غافلگیرانه کُشتن (ترور) را به بند کشیده است.

شَریک گفت: به خدا سوگند، اگر او را کشته بودی، یک حیله گر فاجر و کافر را کشته بودی.

شریک - که خدا رحمتش کند - بر اثر همان بیماری، از دنیا رفت.(1)

359. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): شریک بن اعوَر حارثی، به همراه عبید اللّه از بصره وارد کوفه شد. او از شیعیان علی علیه السلام بود. شریک نیز مانند مسلم، به خانۀ هانی بن عروه فرود آمد.

شریک در آن جا بیمار شد. عبید اللّه برای عیادت شریک، به خانۀ هانی آمد و نمی دانست که مسلم بن عقیل در آن جاست. آنان سی مرد را آماده کرده بودند که وقتی عبید اللّه داخل شد، او را

ص:385


1- (1) . نَزَلَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ أیضاً ومَرِضَ، فَاُخبِرَ بِأَنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ یَأتیهِ یَعودُهُ، فَقالَ لِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ: ادخُل هذَا البَیتَ، فَإِذا دَخَلَ هذَا اللَّعینُ، وتَمَکَّنَ جالِساً، فَاخرُج إلَیهِ وَاضرِبهُ ضَربَةً بِالسَّیفِ تَأتی عَلَیهِ، وقَد حَصَلَ المُرادُ وَاستَقامَ لَکَ البَلَدُ، ولَو مَنَّ اللّهُ عَلَیَّ بِالصِّحَّةِ، ضَمِنتُ لَکَ استِقامَةَ أمرِ البَصرَةِ. فَلَمّا دَخَلَ ابنُ زِیادٍ، وأمکَنَهُ ما وافَقَهُ عَلَیهِ، بَدا لَهُ فی ذلِکَ ولَم یَفعَل، وَاعتَذَرَ إلی شَریکٍ بَعدَ فَواتِ الأَمرِ بِأَنَّ ذلِکَ کانَ یَکونُ فَتکاً، وقَد قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: «إنَّ الإیمانَ قَیَّدَ الفَتکَ». فَقالَ: أمَا وَاللّهِ لَو قَد قَتَلتَهُ، لَقَتَلتَ غادِراً فاجِراً کافِراً. ثُمَّ ماتَ شَریکٌ مِن تِلکَ العِلَّةِ، رَحِمَهُ اللّهُ (إعلام الوری: ج 1 ص 438).

بکشند. عبید اللّه نزد شریک آمد و از احوال او می پرسید و شریک این شعر را می خواند:

چرا سلمی را در انتظار می گذارید که او را تحیّت بگویید؟

مرا سیراب کنید، اگر چه جانم از دست برود.

عبید اللّه گفت: چه می گوید؟

گفتند: هذیان می گوید.

مردان آمادۀ حمله، به جنب و جوش افتادند. عبید اللّه از این وضعیت، تعجّب کرد و از جا جَست و بیرون رفت. سپس غلام هانی بن عروه را که جزو شُرطه ها بود، فرا خواند. جریان را از او پرسید. او هم داستان را به وی گزارش داد. عبید اللّه گفت: عجب! آن گاه رفت و داخل قصر شد.(1)

360. سیر أعلام النبلاء: شَریک بن اعوَر - که شیعی بود -، به همراه عبید اللّه، وارد کوفه شد و در منزل هانی بن عروه منزل کرد. وی در آن جا بیمار شد. عبید اللّه می خواست در آن جا از وی عیادت کند. آنان سی مرد را آماده کردند تا عبید اللّه را غافلگیرانه بکشند؛ ولی این کار به انجام نرسید و عبید اللّه از مسئله باخبر شد و برخاست و بیرون رفت.(2)

361. أنساب الأشراف: هانی بن عروۀ مرادی، بیمار شد. عبید اللّه بن زیاد، برای عیادت او آمد. به مسلم بن عقیل گفته شد: برخیز و او را بکش. ولی هانی خوش نداشت که کشتن عبید اللّه در خانۀ او انجام شود. از این رو، مسلم از این کار، صرف نظر کرد.

شریک بن اعوَر حارثی نیز مانند مسلم، به خانۀ هانی بن عروه فرود آمد و در آن جا بیمار شد.

ابن زیاد از او عیادت کرد. شریک، شیعه بود و در جنگ جَمَل و صفّین همراه علی علیه السلام، حضور داشت. وی به مسلم گفت: این مرد برای عیادت من می آید. بیرون بیا و او را بکش.

ص:386


1- (1) . کانَ قَدِمَ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ مِنَ البَصرَةِ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثیُّ، وکانَ شیعَةً لِعَلِیٍّ علیه السلام، فَنَزَلَ أیضاً عَلی هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَاشتَکی شَریکٌ، فَکانَ عُبَیدُ اللّهِ یَعودُهُ فی مَنزِلِ هانِئٍ، ومُسلِمُ بنُ عَقیلٍ هُناکَ لا یَعلَمُ بِهِ، فَهَیَّؤوا لِعُبَیدِ اللّهِ ثَلاثینَ رَجُلاً، یَقتُلونَهُ إذا دَخَلَ عَلَیهِم. وأقبَلَ عُبَیدُ اللّهِ فَدَخَلَ عَلی شَریکٍ یَسأَلُ بِهِ. فَجَعَلَ شَریکٌ یَقولُ: «ما تَنظُرونَ بِسَلمی أن تُحَیّوها». اسقونی ولَو کانَت فیها نَفسی. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: ما یَقولُ؟ قالوا: یَهجُرُ، وتَحَشحَشَ القَومُ فِی البَیتِ، فَأَنکَرَ عُبَیدُ اللّهِ ما رَأی مِنهُم، فَوَثَبَ فَخَرَجَ، ودَعا مَولیً لِهانِئِ بنِ عُروَةَ - کانَ فِی الشُّرطَةِ - فَسَأَلَهُ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ. فَقالَ: أو لا. ثُمَّ مَضی حَتّی دَخَلَ القَصرَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 460).
2- (2) . قَدِمَ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ - شیعِیٌّ - فَنَزَلَ عَلی هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَمَرِضَ، فَکانَ عُبَیدُ اللّهِ یَعودُهُ، فَهَیَّؤوا لِعُبَیدِ اللّهِ ثَلاثینَ رَجُلاً لِیَغتالوهُ، فَلَم یَتِمَّ ذلِکَ، وفَهِمَ عُبَیدُ اللّهِ فَوَثَبَ وخَرَجَ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).

مسلم، این کار را انجام نداد؛ چون هانی خوش نداشت.

شریک گفت: ندیدم کسی را که فرصت برایش فراهم گردد و آن را از دست بدهد، مگر این که برای او پشیمانی و حسرت به دنبال می آورد و تو خود، این را می دانی و ایرادی بر هانی نیست، جز این که فرصت ها محدود است.

شریک بن اعور - که نام پدرش حارث بود - بر اثر همان بیماری، در خانۀ هانی در گذشت.(1)

362. الإمامة و السیاسة: مسلم به خانۀ هانی بن عروۀ مرادی - که در میان مردم کوفه، صاحب نظر بود -، وارد شد. هانی بن عروه به مسلم گفت: من نزد ابن زیاد، موقعیتی دارم. خود را به بیماری می زنم و چون برای عیادت من آمد، گردنش را بزن.

به ابن زیاد گفته شد: هانی بن عروه بیمار شده و خون، قی می کند. هانی، خاک قرمز می خورْد و آن را قی می کرد.

ابن زیاد برای عیادت آمد. هانی به آنان گفته بود: هر گاه گفتم: به من آب بدهید، بیرون بیا و گردنش را بزن.

هانی گفت: به من آب بدهید.

آنان، تأخیر کردند.

هانی گفت: وای بر شما! به من آب بدهید، گر چه جانم را از دست بدهم.

عبید اللّه بن زیاد، بیرون رفت و مسلم، کاری انجام نداد. او شجاع ترینِ مردم بود؛ ولی در این کار، برایش تردید حاصل شد.

به ابن زیاد گفته شد: به خدا، مرد مسلّحی در این خانه است.(2)

ص:387


1- (1) . مَرِضَ هانِئُ بنُ عُروَةَ المُرادِیُّ، فَأَتاهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عائِداً، فَقیلَ لِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ: اخرُج إلَیهِ فَاقتُلهُ. فَکَرِهَ هَانِئٌ أن یَکونَ قَتلُهُ فی مَنزِلِهِ، فَأَمسَکَ مُسلِمٌ عَنهُ. ونَزَلَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ الحارِثیُّ - أیضاً - عَلی هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَمَرِضَ عِندَهُ فَعادَهُ ابنُ زِیادٍ، وکانَ شَریکٌ شیعِیّاً، شَهِدَ الجَمَلَ وصِفّینَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ لِمُسلِمٍ: إنَّ هذَا الرَّجُلَ یَأتینی عائِداً، فَاخرُج إلَیهِ فَاقتُلهُ. فَلَم یَفعَل [مُسلِمٌ] لِکَراهَةِ هانِئٍ ذلِکَ. فَقالَ شَریکٌ: ما رَأَیتُ أحَداً أمکَنَتهُ فُرصَةٌ فَتَرَکَها إلّاأعقَبَتهُ نَدَماً وحَسرَةً، وأنتَ أعلَمُ! وما عَلی هانِئٍ فی هذا لَولا الحَصرُ! وماتَ شَریکُ بنُ الأَعوَرِ فی دارِ هانِئٍ مِن مَرَضِهِ ذلِکَ. واسمُ الأَعوَرِ الحارِثُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 337).
2- (2) . دَخَلَ [مُسلِمٌ] دارَ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، وکانَ لَهُ فیهِم رَأیٌ. فَقالَ لَهُ هانِئُ بنُ عُروَةَ: إنَّ لی مِنِ ابنِ زِیادٍ مَکاناً، سَوفَ أتَمارَضُ لَهُ، فَإِذا جاءَ یَعودُنی فَاضرِب عُنُقَهُ. قالَ: فَقیلَ لِابنِ زِیادٍ: إنَّ هانِئَ بنَ عُروَةَ شاکٍ یَقیءُ الدَّمَ. قالَ: وشَرِبَ المَغرَةَ فَجَعَلَ یَقیؤُها. قالَ: فَجاءَ ابنُ زِیادٍ یَعودُهُ، وقالَ لَهُم هانِئٌ: إذا قُلتُ لَکُم «اِسقونی» فَاخرُج إلَیهِ فَاضرِب عُنُقَهُ، فَقالَ: اسقونی، فَأَبطَؤوا عَلَیهِ، فَقالَ: وَیحَکُم! اسقونی ولَو کانَ فیهِ ذَهابُ نَفسی. قالَ: فَخَرَجَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ ولَم یَصنَعِ الآخَرُ شَیئاً، وکانَ مِن أشجَعِ النّاسِ، ولکِنَّهُ أخَذَتهُ کَبوَةٌ، فَقیلَ لِابنِ زِیادٍ: وَاللّهِ إنّ فِی البَیتِ رَجُلاً مُتَسَلِّحاً (الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 8، المحاسن و المساوئ: ص 60).

363. تاریخ الیعقوبی: عبید اللّه بن زیاد، وارد کوفه شد، در حالی که مسلم در کوفه بود و در خانۀ هانی بن عروه سکونت داشت. هانی که دوست ابن زیاد بود، به شدّت بیمار بود.

وقتی ابن زیاد وارد کوفه شد، خبر بیماری هانی به وی داده شد. او برای عیادت هانی آمد.

هانی به مسلم بن عقیل و یارانش - که گروهی بودند - گفته بود: چون عبید اللّه نزد من نشست و جاگیر شد، من می گویم: به من آب بدهید. [آن گاه] شما بیرون بیایید و او را بکشید.

[هانی،] آنان را داخل خانه کرد و خود در پیشخانِ خانه نشست. عبید اللّه برای عیادت آمد و چون جاگیر شد، هانی بن عروه گفت: به من آب بدهید!

چون بیرون نیامدند، گفت: به من آب بدهید! چرا تأخیر می کنید؟

پس از آن گفت: به من آب دهید، گر چه جانم را از دست بدهم!

ابن زیاد، متوجّه شد. برخاست و از نزد هانی، بیرون رفت و شرطه ها را در پی مسلم فرستاد.

مسلم و یارانش از خانه بیرون آمدند، در حالی که مسلم در وفاداریِ مردم کوفه و نیّت صادق آنان، تردید نداشت. مسلم با عبید اللّه به نبرد پرداخت؛ ولی مسلم را گرفتند و عبید اللّه او را کشت و او را با پا در بازار می کشید. همچنین هانی بن عروه را کشت؛ چون مسلم در خانۀ او منزل کرده بود و او را یاری داده بود.(1)

364. البدایة و النهایة: مسلم بن عقیل به خانۀ هانی بن حمید بن عروۀ مرادی، نقل مکان کرد و از آن جا به خانۀ شَریک بن اعور - که از بزرگان و رؤسا بود - رفت. به شریک، خبر رسید که عبید اللّه برای عیادت او می آید. پیغامی برای هانی فرستاد و گفت: مسلم بن عقیل را بفرست تا در خانۀ من باشد

ص:388


1- (1) . قَدِمَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الکوفَةَ، وبِها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ قَد نَزَلَ عَلی هانِئ بنِ عُروَةَ، وهانِئٌ شَدیدُ العِلَّةِ، وکانَ صَدیقاً لاِبنِ زِیادٍ. فَلَمّا قَدِمَ ابنُ زِیادٍ الکوفَةَ اخبِرَ بِعِلَّةِ هانِئٍ، فَأَتاهُ لِیَعودَهُ، فَقالَ هانِئٌ لِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وأصحابِهِ - وهُم جَماعَةٌ -: إذا جَلَسَ ابنُ زِیادٍ عِندی وتَمَکَّنَ، فَإِنّی سَأَقولُ: «اِسقونی»، فَاخرُجوا فَاقتُلوهُ. فَأدخَلَهُمُ البَیتَ وجَلَسَ فِی الرِّواقِ، وأتاهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ یَعودُهُ، فَلَمّا تَمَکَّنَ، قالَ هانِئُ بنُ عُروَةَ: اسقونی! فَلَم یَخرُجوا، فَقالَ: اسقونی، ما یُؤَخِّرُکُم؟ ثُمَّ قالَ: اسقونی، ولَو کانَت فیهِ نَفسی، فَفَهِمَ ابنُ زِیادٍ، فَقامَ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ، ووَجَّهَ بالشُّرَطِ یَطلبُونَ مُسلِماً، وخَرَجَ وأصحابُهُ وهُوَ لا یَشُکَّ فی وَفاءِ القَومِ وصِحَّةِ نِیّاتِهِم، فَقاتَلَ [مُسلِمٌ] عُبَیدَ اللّهِ، فَأَخَذوهُ فَقَتَلَهُ عُبَیدُ اللّهِ، وجَرَّ بِرِجلِهِ فِی السّوقِ، وقَتَلَ هانِئَ بنَ عُروَةَ لِنُزولِ مُسلِمٍ مَنزِلَهُ، وإعانَتِهِ إیّاهُ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 243).

و وقتی عبید اللّه برای عیادت من آمد، او را بکشد.

هانی، مسلم را فرستاد. شریک به وی گفت: تو در مخفیگاه باش و وقتی عبید اللّه نشست، من درخواست آب می کنم - و این، اشارۀ من به توست -. آن گاه تو بیرون بیا و او را بکش.

وقتی عبید اللّه آمد، بر بستر شریک نشست و هانی بن عروه هم آن جا بود. غلام عبید اللّه به نام مهران، در جلوی او [به نگهبانی] ایستاد و برخاست. عبید اللّه ساعتی با شریک سخن گفت. آن گاه شریک گفت: به من آب بدهید.

مسلم از کشتن عبید اللّه، وحشت کرده بود. در این هنگام، کنیزی با کوزۀ آب، بیرون آمد و مسلم را در مخفیگاه(1) دید. شرم کرد و برگشت و سه دفعه چنین شد. شریک بار دیگر گفت: به من آب بدهید، گرچه جانم را از دست بدهم! آیا آب را از من دریغ می کنید؟

مهران، متوجّه نقشه [ی آنان] شد و عبید اللّه را متوجّه کرد و عبید اللّه به سرعت برخاست و بیرون رفت.

شریک گفت: ای امیر! می خواهم به تو وصیّت کنم.

عبید اللّه گفت: به زودی بر می گردم.

مهران، عبید اللّه را بُرد و سوار کرد و در بین راه به وی می گفت: آنان می خواستند تو را بکشند.

عبید اللّه گفت: وای بر تو! من که با آنان مدارا می کنم. آنان را چه شده است؟!

شریک از مسلم پرسید: چه چیزی تو را از کشتن عبید اللّه باز داشت؟

مسلم گفت: حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله به من رسیده که فرمود: ایمان، غافلگیرانه کشتن (ترور) را به بند کشیده است و مؤمن، چنین نمی کند. همچنین خوش نداشتم او را در خانۀ تو بکشم.

شریک گفت: اگر او را کشته بودی، اینک در قصر نشسته بودی و کسی از عبید اللّه حمایت نمی کرد و کار بصره نیز تضمین شده بود. اگر او را کشته بودی، مردی ستمگر و فاجر را کشته بودی.

شریک پس از سه روز، از دنیا رفت.(2)

ص:389


1- (1) . در متن عربی، واژۀ «الخِباء» آمده که معادل آن، آلاچیق است؛ یعنی پایه ای سقف دار که از نی خشک یا پشم می ساختند و از آن برای محافظت مَشک آب از آفتاب، استفاده می کردند.
2- (2) . تَحَوَّلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلی دارِ هانِئِ بنِ حمیدِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، ثُمَّ إلی دارِ شَریکِ بنِ الأَعوَرِ - وکانَ مِنَ الاُمَراءِ الأَکابِرِ - وبَلَغَهُ أنَّ عُبَیدَ اللّهِ یُریدُ عِیادَتَهُ، فَبَعَثَ إلی هانِئٍ یَقولُ لَهُ: ابعَث مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ حَتّی یَکونَ فی داری لِیَقتُلَ عُبَیدَ اللّهِ إذا جاءَ یَعودُنی. فَبَعَثَهُ إلَیهِ، فَقالَ لَهُ شَریکٌ: کُن أنتَ فِی الخِباءِ، فَإِذا جَلَسَ عُبَیدُ اللّهِ، فَإِنّی أطلُبُ الماءَ - وهِیَ إشارَتی إلَیکَ --

365. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: شریک بن اعوَر، بیمار شد و مسلم با شمشیر در خانۀ زیبا و آراستۀ شریک بود. شریک به مسلم گفت: هم اینک، عبید اللّه بن زیاد برای عیادت من می آید. وقتی آمد، او را بکش.

عبید اللّه آمد و داخل شد و از شریک، احوالش را پرسید و رفت؛ ولی مسلم، کاری انجام نداد.

مسلم به خانۀ هانی بن عروۀ مرادی نقل مکان کرد.

خبر به عبید اللّه رسید. عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، اگر مایۀ ناسزاگویی مردمان [به خودم] نبود، به شریک، دشنام می دادم.(1)

ص:390


1- (1) . مَرِضَ شَریکُ بنُ الأَعورِ، ومُسلِمٌ فی مَنزِلِهِ فی حَجَلَةٍ لِشَریکٍ ومَعَهُ السَّیفُ، فَقالَ لَهُ شَریکٌ: إنَّ عُبَیدَ اللّهِ - یَعنی ابنَ زِیادٍ - سَیَأتینی عائِداً السّاعَةَ، فَإِذا جاءَکَ فَدونَکَ هُوَ. فَجاءَ عُبَیدُ اللّهِ فَدَخَلَ عَلَیهِ وسَأَلَهُ، وخَرَجَ عُبَیدُ اللّهِ فَلَم یَصنَع مُسلِمٌ شَیئاً. وتَحَوَّلَ مُسلِمٌ إلی هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، وبَلَغَ عُبَیدَ اللّهِ الخَبَرُ، فَقالَ: وَاللّهِ لَولا أن تَکونَ سُبَّةً، لَسَبَبتُ شَریکاً (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).
تأمّلی در گزارش طرح ترور ابن زیاد

یکی از مسائل قابل تأمّل در حوادث شهر کوفه قبل از شهادت مسلم، گزارشی در موضوع طرح ترور ابن زیاد است. بر پایۀ اسنادی که گذشت، این طرح، توسّط شَریک بن اعوَر یا هانی بن عُروه یا عُمارة بن عبید، به مسلم، پیشنهاد گردید. او نیز آن را پذیرفت و قرار شد هنگامی که ابن زیاد به عیادت هانی یا شریک بن اعوَر آمد، مسلم، همراه با سی مرد مسلّح، طبق نقشۀ قبلی، ابن زیاد را ترور نماید.

ابن زیاد، به عیادت شریک بن اعوَر و یا هانی آمد و زمینه برای اجرای نقشۀ ترور، آماده شد؛ امّا مسلم، در آخرین لحظات از اجرای آن، امتناع ورزید.

در پاسخ به این پرسش که: «چرا طرح ترور ابن زیاد اجرا، نشد؟»، گزارش های متفاوتی وجود دارد. شماری از گزارش ها، حاکی از آن اند که ابن زیاد، از قرائن موجود، متوجّه طرح ترور خود شد و صحنه را فوراً ترک کرد.(1)

برخی از گزارش ها، تصریح می کنند که زنی در خانۀ هانی، مانع اقدام مسلم گردید.(2)

در شماری از گزارش ها نیز پاسخ خودِ مسلم، به این که چرا اقدام به ترور ابن زیاد نکرد، آمده است که دو چیز، مانع اقدام او شد: یکی این که هانی، مایل نبوده است که این اقدام، در خانۀ او انجام شود؛ و دیگر، به خاطرْ آوردنِ حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود:

إنَّ الإیمانَ قَیَّدَ الفَتْکَ، وَ لا یَفْتِکُ مُؤمِنٌ.(3)

اسلام، غافلگیرانه کشتن را در بند کشیده است و هیچ مسلمانی، غافلگیرانه نمی کُشد.

همچنین در برخی از گزارش ها، مسلم، علّت امتناع خود را فقط حدیث مورد اشاره، ذکر کرده است.(4)

در گزارشی دیگر، مسلم، علّت امتناع خود را تنها مایل نبودن هانی به انجام گرفتن این کار در

ص:391


1- (1) . ر. ک: ص 378 ح 354 و ص 386 ح 360 و 361 و ص 388 ح 363 و 364.
2- (2) . ر. ک: ص 383 ح 357.
3- (3) . گفتنی است: این حدیث، در الکامل فی التاریخ (ج 2 ص 538) به صورت «هیچ مسلمانی مسلمان دیگر را غافلگیرانه نمی کشد» آمده است. نیز، ر. ک: ص 380 ح 355 و ص 383 ح 357.
4- (4) . ر. ک: ص 385 ح 358.

خانۀ او می داند.(1)

و در نقلی دیگر، مسلم برای توجیه کار خود، به دو عامل اشاره می کند: یکی، حدیث «فَتک (ترور)»؛ و دیگر، این که مایل نبوده است این اقدام در خانۀ شَریک بن اعوَر انجام شود.(2)

با تأمّل در این گزارش های متناقض، نخستین نکته ای که به ذهن می رسد، ساختگی بودنِ همۀ آنهاست؛ زیرا:

اوّلاً، حضور یافتن ابن زیاد در خانۀ علاقه مندان به مسلم، به معنای قرار دادن خود در کانون خطر است که با در نظر گرفتن زیرکی سیاسی ابن زیاد و اوضاع بحرانی کوفه، انجام گرفتن این اقدام ضدّ امنیتی به وسیلۀ او، باور نکردنی است، بویژه این که از طریق مأمور نفوذی خود، اطّلاع یافته بود که مسلم در خانۀ هانی، مخفی شده است.

ثانیاً، اوّلین لازمۀ اجرای نقشۀ ترور، مخفیکاری است و این، با در جریان کار قرار گرفتن سی نفر - که همراهی آنها برای ترور یک نفر، ضرورتی ندارد -، منافات دارد.

ثالثاً، اگر نقشۀ اعدام ابن زیاد، واقعیت داشت، مقتضای در نظر گرفتن تدابیر سیاسی و امنیتی برای این عملیات، این بود که اجرای آن به فردی غیر از مسلم - که رهبری نهضت کوفه را به عهده داشت -، واگذار می شد.

بر این اساس، می توان گفت که ماجرای ترور ابن زیاد، احتمالاً ساخته و پرداختۀ خود او و دستیارانش و برای موجّه جلوه دادن اقدام خویش بر ضدّ مسلم و سران قبایل هوادار مسلم بوده است.

اگر این تحلیل، پذیرفته نشود و نقشۀ یاد شده را واقعی بدانیم، گزارش دوم که حاکی از متوجّه شدن ابن زیاد از طریق قرائن موجود است و یا گزارش سوم که تصریح می کند زنی در خانۀ هانی، مانع اجرای آن شد، به صحّت، نزدیک ترند.

امّا درستی گزارش های دیگری که می گویند مسلم، با یادآوری حدیث نبوی «فتک»، از تصمیم خود منصرف شد، بسیار بعید می نماید؛ بلکه می توان گفت که اهانت به مسلم است. آیا می توان پذیرفت که نمایندۀ امام علیه السلام، هنگام طرّاحی نقشۀ یاد شده، حکم آن را به یاد نداشته و موقع اجرا، با یادآوری آن، از تصمیم خود، منصرف شده است؟!

ص:392


1- (1) . ر. ک: ص 387 ح 362.
2- (2) . ر. ک: ص 390 ح 365.

سایر آنچه در گزارش های یاد شده، برای بیان علّت امتناع مسلم از اجرای طرح ترور آمده، آن قدر سست است که ارزش نقد ندارد.

گفتنی است که بَلاذُری، گزارش دیگری در مورد طرح ترور ابن زیاد توسّط عمّار بن ابی سلامه دارد که آن هم ناکام مانده است. در این گزارش آمده است:

عمّار بن ابی سلامۀ دالانی، تصمیم گرفت که عبید اللّه بن زیاد را در محلّ استقرار سپاهش در نُخَیله(1) غافلگیرانه بکُشد؛ امّا موفّق نشد. از این رو، مخفیانه به سوی حسین علیه السلام آمد و همراه او کشته شد.(2)

ص:393


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2.
2- (2) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 388.
14/4 فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم

366. تاریخ الطبری - به نقل از ابو ودّاک -: ابن زیاد، غلامش را که مَعقِل نام داشت، فرا خواند و به وی گفت: سه هزار درهم بگیر و مسلم و یارانش را پیدا کن و این سه هزار درهم را به آنان بده و بگو:

با این پول با دشمنانتان بجنگید و خود را یکی از آنان نشان بده. اگر این پول را به آنان بدهی، به تو اعتماد و اطمینان خواهند کرد و کارهای سرّی شان را از تو پنهان نمی کنند. صبح و شام با آنان رفت و آمد کن.

مَعقِل، پول را گرفت و نزد مسلم بن عَوسَجۀ اسدی (از قبیلۀ بنی سعد بن ثَعلَبه) در مسجد اعظم آمد، که نماز می خواند. از مردم شنید که می گفتند: او برای حسین، بیعت می گیرد. نزد او آمد و نشست تا از نماز، فارغ شد.

آن گاه گفت: ای بندۀ خدا! من مردی شامی هستم و هم پیمان قبیلۀ ذو کِلاع. خداوند به من، محبّت اهل بیت و دوستانشان را عنایت فرموده است. این، سه هزار درهم است و می خواهم با مردی از اهل بیت که شنیده ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیامبر خدا، بیعت می گیرد، دیدار کنم. من به دنبال دیدار او هستم؛ ولی کسی را نیافتم که مرا به سوی او راه نمایی کند و کسی محلّ او را نمی شناسد. اینک در مسجد نشسته بودم که از مردم شنیدم که می گفتند: این مرد با خاندان پیامبر، آشناست. به نزد تو آمدم تا این پول را بگیری و مرا نزد آقای خود ببری تا با او بیعت کنم.

اگر خواستی، پیش از دیدار او، از من بیعت بگیر.

مسلم بن عوسجه گفت: خداوند را سپاس گزار باش که مرا دیدی. من هم خوش حالم که تو به آنچه دوست داری، می رسی. امید است خداوند به وسیلۀ تو، خاندان پیامبر را یاری کند. البتّه از این که مرا پیش از استواری کار، شناختی، ناراحتم، از ترس این طاغوت و قدرت او.

آن گاه پیش از رفتن، از او بیعت گرفت و از او پیمان های سخت گرفت که خیرخواه و روراست باشد و امور را پنهان کند. معقل نیز ضمانت داد. آن گاه به وی گفت: روزها به منزل من، رفت و آمد کن تا برای تو اجازۀ ملاقات با مسلم را بگیرم. مَعقِل به همراه مردم، رفت و آمد می کرد تا برایش اذن بگیرد....

مَعقِل - همان غلام ابن زیاد بود که ابن زیاد، وی را با پول، به سوی مسلم و یارانش فرستاده بود -، روزهایی را به خانۀ مسلم بن عوسجه، رفت و آمد کرد تا او را نزد مسلم بن عقیل ببرد، تا این که پس از مرگ شَریک بن اعوَر، او را نزد مسلم برد و تمام اخبار را به وی داد و مسلم از او

ص:394

بیعت گرفت و به ابو ثُمامۀ صائدی دستور داد اموالی را که آورده بود، بگیرد.

ابو ثمامه کسی بود که اموال را تحویل می گرفت و کمک ها را جمع آوری می کرد. او سلاح می خرید؛ چون خُبرۀ این کار بود و از جنگجویان عرب و سرشناسان شیعه بود.

این مرد (مَعقِل)، یکسره نزد آنان رفت و آمد می کرد. او نخستین کسی بود که می آمد و آخرین کسی بود که می رفت. اخبار را می شنید و از اسرار، باخبر می شد و سپس می رفت و همه را در گوش ابن زیاد می گفت.(1)

367. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: ابن زیاد، یکی از غلامانش را فرا خواند و به وی سه هزار [درهم] داد و گفت: برو و به دنبال مردی بگرد که کوفیان با او بیعت می کنند و به او بگو که اهل حِمص هستی و برای این کار به این جا آمده ای و می خواهی این مال را برای نیرومند شدن او به وی بدهی.

ص:395


1- (1) . دَعا ابنُ زِیادٍ مَولیً یُقالُ لَهُ مَعقِلٌ، فَقالَ لَهُ: خُذ ثَلاثَةَ آلافِ دِرهَمٍ، ثُمَّ اطلُب مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، وَاطلُب لَنا أصحابَهُ، ثُمَّ أعطِهِم هذِهِ الثَّلاثَةَ آلافٍ، فَقُل لَهُم: استَعینوا بِها عَلی حَربِ عَدُوِّکُم، وأعلِمهُم أنَّکَ مِنهُم؛ فَإِنَّکَ لَو قَد أعطَیتَها إیّاهُمُ اطمَأَنّوا إلَیکَ، ووَثِقوا بِکَ، ولَم یَکتُموک شَیئاً مِن أخبارِهِم، ثُمَّ اغدُ عَلَیهِم ورُح. فَفَعَلَ ذلِکَ، فَجاءَ حَتّی أتی إلی مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِیِّ - مِن بَنی سَعدِ بنِ ثَعلَبَةَ - فِی المَسجِدِ الأَعظَمِ وهُوَ یُصَلّی، وسَمِعَ النّاسَ یَقولونَ: إنَّ هذا یُبایِعُ لِلحُسَینِ علیه السلام، فَجاءَ فَجَلَسَ حَتّی فَرَغَ مِن صَلاتِهِ. ثُمَّ قالَ: یا عَبدَ اللّهِ، إنِّی امرُؤٌ مِن أهلِ الشّامِ، مَولی لِذِی الکِلاعِ، أنعَمَ اللّهُ عَلَیَّ بِحُبِّ أهلِ هذَا البَیتِ، وحُبِّ مَن أحَبَّهُم، فَهذِهِ ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ، أرَدتُ بِها لِقاءَ رَجُلٍ مِنهُم بَلَغَنی أنَّهُ قَدِمَ الکوفَةَ، یُبایِعُ لِابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وکُنتُ اریدُ لِقاءَهُ فَلَم أجِد أحَداً یَدُلُّنی عَلَیهِ، ولا یَعرِفُ مَکانَهُ، فَإِنّی لَجالِسٌ آنِفاً فِی المَسجِدِ؛ إذ سَمِعتُ نَفَراً مِنَ المُسلِمینَ یَقولونَ: هذا رَجُلٌ لَهُ عِلمٌ بِأَهلِ هذَا البَیتِ، وإنّی أتَیتُکَ لِتَقبِضَ هذَا المالَ، وتُدخِلَنی عَلی صاحِبِکَ فَاُبایِعَهُ، وإن شِئتَ أخَذتَ بَیعَتی لَهُ قَبلَ لِقائِهِ. فَقالَ: احمَدِ اللّهَ عَلی لِقائِکَ إیّایَ، فَقَد سَرَّنی ذلِکَ لِتَنالَ ما تُحِبُّ، ولِینصُرَ اللّهُ بِکَ أهلَ بَیتِ نَبِیِّهِ، ولَقَد ساءَنی مَعرِفَتُکَ إیّایَ بِهذَا الأَمرِ مِن قَبلِ أن یَنمی، مَخافَةَ هذَا الطّاغِیَةِ وسَطوَتِهِ. فَأَخَذَ بَیعَتَهُ قَبلَ أن یَبرَحَ، وأخَذَ عَلَیهِ المَواثیقَ المُغَلَّظَةَ، لَیُناصِحَنَّ ولَیَکتُمَنَّ، فَأَعطاهُ مِن ذلِکَ ما رَضِیَ بِهِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اختَلِف إلَیَّ أیّاماً فی مَنزِلی، فَأَنَا طالِبٌ لَکَ الإِذنَ عَلی صاحِبِکَ. فَأَخَذَ یَختَلِفُ مَعَ النّاسِ، فَطَلَبَ لَهُ الإِذنَ.... ثُمَّ إنَّ مَعقِلاً - مَولَی ابنِ زِیادٍ الَّذی دَسَّهُ بِالمالِ إلَی ابنِ عَقیلٍ وأصحابِهِ - اختَلَفَ إلی مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ أیّاماً، لِیُدخِلَهُ عَلَی ابنِ عَقیلٍ، فَأَقبَلَ بِهِ حَتّی أدخَلَهُ عَلَیهِ بَعدَ مَوتِ شَریکِ بنِ الأَعوَرِ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ کُلَّهُ، فَأَخَذَ ابنُ عَقیلٍ بَیعَتَهُ، وأمَرَ أبا ثُمامَةَ الصائِدِیَّ فَقَبَضَ مالَهُ الَّذی جاءَ بِهِ. وهُوَ [أی أبو ثُمامَةَ] الَّذی کانَ یَقبِضُ أموالَهُم، وما یُعینُ بِهِ بَعضُهُم بَعضاً، یَشتَری لَهُمُ السِّلاحَ، وکانَ بِهِ بَصیراً، وکانَ مِن فُرسانِ العَرَبِ ووُجوهِ الشّیعَةِ. وأقبَلَ ذلِکَ الرَّجُلُ یَختَلِفُ إلَیهِم، فَهُوَ أوَّلُ داخِلٍ وآخِرُ خارِجٍ، یَسمَعُ أخبارَهُم ویَعلَمُ أسرارَهُم، ثُمَّ یَنطَلِقُ بِها حَتّی یَقِرَّها فی اذُنِ ابنِ زِیادٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 362؛ الإرشاد: ج 2 ص 45).

وی یکسر با ظرافت و مدارا دنبال این کار بود تا این که او را به پیرمردی از کوفیان که بیعت می گرفت، راه نمایی کردند. او را ملاقات کرد و جریان را به وی گفت. پیرمرد به وی گفت: از دیدن تو، هم خوش حالم و هم ناراحت. خوش حالم؛ چون خداوند، تو را به این کار، هدایت کرده است، و ناراحتم؛ چون هنوز کارها استوار نشده است.

آن پیرمرد، وی را نزد مسلم بُرد و مسلم، مال را از او گرفت و با وی بیعت کرد. آن غلام، نزد عبید اللّه باز گشت و جریان را به وی گزارش داد.(1)

368. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: عبید اللّه بن زیاد، یکی از غلامانش را - که مَعقِل نام داشت - فرا خواند و به وی گفت: این سه هزار درهم را بگیر و در کوفه در جستجوی مسلم بن عقیل باش.

وقتی محلّ او را دانستی، نزد او برو و به او بگو که شیعه و از طرفداران او هستی. و درهم ها را به وی بده و بگو: این پول را صرف نبرد با دشمنانتان کنید. وقتی پول را به وی دادی، به تو اطمینان و اعتماد پیدا می کند و چیزی را از تو پنهان نمی کند. سپس شبانه اخبار و گزارش ها را برایم بیاور.

مَعقِل آمد تا وارد مسجد جامع شد. چشمش به مردی از شیعیان افتاد که به وی مسلم بن عوسجۀ اسدی می گفتند. نزد او نشست و گفت: ای بندۀ خدا! من مردی شامی هستم؛ امّا اهل این خانه (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) و دوستان آنها را دوست می دارم. سه هزار درهم، همراه من است و دوست دارم آن را به کسی بدهم که شنیده ام به این شهر آمده و برای پسر دختر پیامبر خدا، بیعت می گیرد. اگر صلاح می دانی، مرا نزد او راه نمایی کن تا این اموال را به وی بدهم و با او بیعت کنم.

اگر دوست داری، پیش از راه نمایی کردن من به نزد او، از من بیعت بگیر.

مسلم بن عوسجه گمان کرد که او راست می گوید و از او خواست که تعهّد بدهد و سوگند بخورد که خیرخواه و یک رنگ است و از دوستان مسلم بن عقیل بر ضدّ ابن زیاد است. مَعقِل نیز برایش سوگند خورد و عهد بست، تا این که مسلم بن عوسجه اطمینان کرد. آن گاه به وی گفت:

امروز از نزد من برو تا در این باره بیندیشم. آن گاه، مَعقِل رفت....

فردا مَعقِل دوباره به سراغ مسلم بن عوسجه آمد و به وی گفت: تو به من وعده دادی که مرا

ص:396


1- (1) . دَعا [ابنُ زِیادٍ] مَولیً لَهُ فَأَعطاهُ ثَلاثَةَ آلافٍ، وقالَ لَهُ: اذهَب حَتّی تَسأَلَ عَنِ الرَّجُلِ الَّذی یُبایِعُ لَهُ أهلُ الکوفَةِ، فَأَعلِمهُ أنَّکَ رَجُلٌ مِن أهلِ حِمصَ، جِئتَ لِهذَا الأَمرِ، وهذا مالٌ تَدفَعُهُ إلَیهِ لِیَتَقَوّی. فَلَم یَزَل یُتَلَطَّفُ ویُرفَقُ بِهِ حَتّی دُلَّ عَلی شَیخٍ مِن أهلِ الکوفَةِ یَلِی البَیعَةَ، فَلَقِیَهُ فَأَخبَرَهُ. فَقالَ لَهُ الشَّیخُ: لَقَد سَرَّنی لِقاؤُکَ إیّایَ وقَد ساءَنی، فَأَمّا ما سَرَّنی مِن ذلِکَ، فَما هَداکَ اللّهُ لَهُ، وأمّا ما ساءَنی، فَإِنَّ أمرَنا لَم یَستَحکِم بَعدُ؛ فَأَدخَلَهُ إلَیهِ فَأَخذَ مِنهُ المالَ وبایَعَهُ، ورَجَعَ إلی عُبَیدِ اللّهِ فَأَخبَرَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 424).

نزد آن مرد ببری تا پول ها را به وی بدهم. چه شد که تصمیمت عوض شد؟

مسلم بن عوسجه گفت: گرفتار مرگ شریک بن عبد اللّه - که از نیکان شیعه و دوستداران اهل بیت بود -، شدیم.

مَعقِل گفت: آیا مسلم بن عقیل، در خانۀ هانی بن عروه سکونت دارد؟

گفت: بله، او در خانۀ هانی بن عروه است.

مَعقِل گفت: برخیز و مرا نزد او ببر تا مال را به وی بپردازم.

مسلم بن عوسجه، او را نزد مسلم بن عقیل برد. مسلم به او خوشامد گفت و او را نزد خود، جا داد و از او بیعت گرفت و دستور داد تا مال را از او بگیرند. مَعقِل، آن روز را در منزل هانی بن عروه گذراند و چون شب شد، نزد ابن زیاد باز گشت و گزارش امور مسلم را به وی داد.

ابن زیاد، شگفت زده شد و به مَعقِل گفت: هر روز و پیوسته با او رفت و آمد کن؛ چون اگر یک روز نروی، شک می کند.

مسلم از خانۀ هانی به جایی دیگر رفت و مَعقِل با سختی، آن را جُست.(1)

ص:397


1- (1) . دَعا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مَولیً لَهُ یُقالُ لَهُ مَعقِلٌ، فَقالَ: هذِهِ ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ، خُذها إلَیکَ وَالتَمِس مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ حَیثُما کانَ بِالکوفَةِ، فَإِذا عَرَفتَ مَوضِعَهُ، فَادخُل إلَیهِ، وأعلِمهُ أنَّکَ مِن شیعَتِهِ وعَلی مَذهَبِهِ، وَادفَع إلَیهِ هذِهِ الدّراهِمَ، وقُل لَهُ: استَعِن بِها عَلی عَدُوِّکَ، فَإِنَّکَ إذا دَفَعتَ إلَیهِ هذِهِ الدَّراهِمَ وَثِقَ بِکَ، وَاطمَأَنَّ إلَیکَ، ولَم یَکتُمکَ مِن أمرِهِ شَیئاً، ثُمَّ اغدُ عَلَیَّ بِالأَخبارِ عَنهُ. فَأَقبَلَ مَعقِلٌ حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَنَظَرَ إلی رَجُلٍ مِنَ الشّیعَةِ یُقالُ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِیُّ، فَجَلَسَ إلَیهِ ثُمَّ قالَ لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ، إنّی رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، غَیرَ أنّی احِبُّ أهلَ هذَا البَیتِ، واُحِبُّ مَن یُحِبُّهُم، ومَعی ثَلاثَةُ آلافِ دِرهَمٍ، أحبَبتُ أن أدفَعَها إلی رَجُلٍ بَلَغَنی أنَّهُ قَد قَدِمَ إلی بَلَدِکُم هذا یَأخُذُ البَیعَةَ لاِبنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَإِن رَأَیتَ أن تَدُلَّنی عَلَیهِ حَتّی أدفَعَ هذَا المالَ إلَیهِ واُبایِعَهُ، وإن شِئتَ فَخُذ بَیعَتی لَهُ قَبلَ أن تَدُلَّنی عَلَیهِ. فَظَنَّ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ أنَّ القَولَ عَلی ما یَقولُهُ، فَأَخَذَ عَلَیهِ الأَیمانَ وَالعُهودَ أنَّهُ ناصِحٌ، وأنَّهُ یَکونُ مَعَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ عَلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَعطاهُ مَعقِلٌ مِنَ العُهودِ ماوَثِقَ بِها مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ: انصَرِف عَنّی الآنَ یَومی هذا حَتّی أنظُرَ فی ذلِکَ. فَانصَرَفَ عَنهُ.... فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ أقبَلَ مَعقِلٌ إلی مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ، فَقالَ لَهُ: إنَّکَ قَد کُنتَ وَعَدتَنی أن تُدخِلَنی عَلی هذَا الرَّجُلِ فَأَدفَعَ إلَیهِ هذَا المالَ، فَمَا الَّذی بَدا لَکَ مِن ذلِکَ؟ فَقالَ لَهُ: إنّا اشتَغَلنا بِمَوتِ هذَا الرَّجُلِ شَریکِ بنِ عَبدِ اللّهِ، وقَد کانَ مِن خِیارِ الشّیعَةِ، ویَتَوَلّی أهلَ هذَا البَیتِ. فَقالَ لَهُ مَعقِلٌ: ومُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی مَنزِلِ هانِی بنِ عُروَةَ؟ فَقالَ لَهُ: نَعَم، هُوَ فی مَنزِلِ هانِی بنِ عُروَةَ؛ فَقالَ مَعقِلٌ: قُم بِنا إلَیهِ حَتّی أدفَعَ لَهُ هذَا المالَ. فَأَخَذَ بِیَدِهِ وأدخَلَهُ عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَرَحَّبَ بِهِ مُسلِمٌ وأدناهُ، وأخَذَ بَیعَتَهُ وأمَرَ أن یُقبَضَ ما مَعَهُ مِنَ المالِ. وأقامَ مَعقِلٌ فی مَنزِلِ هانِی بنِ عُروَةَ یَومَهُ، حَتّی إذا أمسَی انصَرَفَ إلی ابنِ زِیادٍ، فَأَخبَرَهُ بِأَمرِ مُسلِمٍ، فَبَقِیَ ابنُ زِیادٍ مُتَعَجِّباً، وقالَ لِمَعقِلٍ: انظُر أن تَختَلِفَ إلی مُسلِمٍ فی کُلِّ یَومٍ ولا تَنقَطِع عَنهُ، فَإِنَّکَ إن قَطَعتَهُ استَرابَکَ، وتَنَحّی عَن مَنزِلِ هانی إلی مَنزِلٍ آخَرَ، فَأَلقی فی طَلَبِهِ عَناءً (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 201، الفتوح: ج 5 ص 41).

369. الأخبار الطوال: محلّ سکونت مسلم بن عقیل برای عبید اللّه بن زیاد، ناشناخته بود. به یکی از غلامان خود - که اهل شام بود و مَعقِل نام داشت -، سه هزار درهم در کیسه ای داد و گفت: این پول را بگیر و به آرامی، دنبال مسلم باش.

مرد به راه افتاد تا به مسجد جامع رسید و نمی دانست چگونه مسئله را دنبال کند. چشمش به مردی افتاد که در گوشه ای از مسجد، بسیار نماز می خواند. پیش خود گفت: شیعیان، بسیار نماز می خوانند و گمان می کنم که این مرد، یکی از شیعیان باشد.(1)

آن مرد نشست تا وی از نماز فارغ شد. آن گاه نزد او آمد و نشست و گفت: جانم فدایت! من مردی شامی هستم؛ هم پیمان قبیلۀ ذو کِلاع. خداوند، نعمت دوستی با خاندان پیامبر و دوستان آنها را به من عنایت کرده است. سه هزار درهم همراه من است و دوست دارم آن را به مردی از این خانواده برسانم. باخبر شدم که آن مرد، وارد این شهر شده و برای حسین بن علی، تبلیغ می کند. آیا مرا نزد او راه نمایی می کنی تا این پول را به وی بدهم و او برای کارهایش از آن استفاده کند و آن را نزد هر یک از پیروانش که می خواهد، بگذارد؟

آن مرد گفت: چه طور در این مسجد، فقط به سراغ من آمدی؟

گفت: چون در چهره ات، نشانه های خوبی دیدم و امید داشتم تو از دوستان خاندان اهل بیتِ پیامبر باشی.

مرد گفت: وای بر تو! با چشم هایت مرا شناختی. من یکی از برادران تو ام. مسلم بن عَوسَجه نام دارم و از دیدن تو خوش حال شدم؛ امّا به خاطر احساسی که نسبت به تو دارم، ناراحت شدم؛ چرا که من از شیعیان اهل بیتم و از این طاغوت - یعنی ابن زیاد - هراس دارم. پس به من اطمینان بده و پیمان ببند که این مسئله را از تمام مردم، پنهان می داری.

او نیز به وی اطمینان داد و پیمان بست.

مسلم بن عوسجه به وی گفت: امروز باز گرد و فردا به منزل من بیا تا با تو نزد آقای خود - یعنی مسلم بن عقیل - برویم و تو را به او برسانم.

مرد شامی رفت و شب را سپری کرد. فردا صبح به منزل مسلم بن عوسجه آمد و او وی را نزد مسلم بن عقیل بُرد و جریان را برایش بازگو کرد. مرد شامی، اموال را به مسلم داد و با وی بیعت نمود.

ص:398


1- (1) . نکتۀ جالب، کثرت نماز و عبادت و نیک سیرتی پیروان اهل بیت علیهم السلام است که با این مشخّصات، شناخته می شدند.

مرد شامی هر روز، نزد مسلم می رفت و هیچ غیبت نمی کرد. او تمام روز را نزد مسلم می گذرانید و از تمام اخبار، مطّلع می شد و چون شب می شد و تاریکی همه جا را فرا می گرفت، نزد عبید اللّه بن زیاد می رفت و تمام گزارش ها را برایش بازگو می کرد و او را از آنچه گفته اند و انجام داده اند، باخبر می ساخت و به وی خبر داد که مسلم در خانۀ هانی بن عروه، منزل کرده است.(1)

15/4 گرفتار شدن هانی و ماجراهای او

370. تاریخ الطبری - به نقل ابو مِخْنَف -: مُعَلَّی بن کُلَیب، از ابو وَدّاک برایم نقل کرد که: هانی، صبح و شام، نزد عبید اللّه می رفت؛ ولی وقتی مسلم در خانۀ او منزل کرد، رفت و آمد خود را با عبید اللّه قطع کرد و خود را به بیماری زد و از خانه بیرون نمی رفت. ابن زیاد به اطرافیانش گفت: چرا هانی

ص:399


1- (1) . خَفِیَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ مَوضِعُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَقالَ لِمَولیً لَهُ مِن أهلِ الشّامِ یُسَمّی مَعقِلاً، وناوَلَهُ ثَلاثَةَ آلافِ دِرهَمٍ فی کیسٍ، وقالَ: خُذ هذَا المالَ، وَانطَلِق فَالتَمِس مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، وتَأَتَّ لَهُ بِغایَةِ التَّأَتّی. فَانطَلَقَ الرَّجُلُ حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، وجَعَلَ لا یَدری کَیفَ یَتَأَتَّی الأَمرَ، ثُمَّ إنَّهُ نَظَرَ إلی رَجُلٍ یُکثِرُ الصَّلاةَ إلی سارِیَةٍ مِن سَوارِی المَسجِدِ، فَقالَ فی نَفسِهِ: إنَّ هؤُلاءِ الشّیعَةَ یُکثِرونَ الصَّلاةَ، وأحسَبُ هذا مِنهُم. فَجَلَسَ الرَّجُلُ، حَتّی إذَا انفَتَلَ مِن صلاتِهِ قامَ، فَدَنا مِنهُ وجَلَسَ، فَقالَ: جُعِلتُ فِداکَ، إنّی رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، مَولیً لِذی الکِلاعِ، وقَد أنعَمَ اللّهُ عَلَیَّ بِحُبِّ أهلِ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وحُبِّ مَن أحَبَّهُم، ومَعی هذِهِ الثَّلاثَةُ الآلافِ دِرهَمٍ، احِبُّ إیصالَها إلی رَجُلٍ مِنهُم، بَلَغَنی أنَّهُ قَدِمَ هذَا المِصرَ داعِیةً لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَهَل تَدُلُّنی عَلَیهِ لِاُوصِلَ هذَا المالَ إلَیهِ، لِیَستَعینَ بِهِ عَلی بَعضِ امورِهِ، ویَضَعَهُ حَیثُ أحَبَّ مِن شیعَتِهِ؟ قالَ لَهُ الرَّجُلُ: وکَیفَ قَصَدتَنی بِالسُّؤالِ عَن ذلِکَ دونَ غَیری مِمَّن هُوَ فِی المَسجِدِ؟ قالَ: لِأَنّی رَأَیتُ عَلَیکَ سیماءَ الخَیرِ، فَرَجَوتُ أن تَکونَ مِمَّن یَتَوَلّی أهلَ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. قالَ لَهُ الرَّجُلُ: وَیحَکَ، قَد وَقَعتَ عَلَیَّ بِعَینِکَ، أنَا رَجُلٌ مِن إخوانِکَ وَاسمی مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ، وقَد سُرِرتُ بِکَ، وساءَنی ما کانَ مِن حِسّی قِبَلَکَ؛ فَإِنّی رَجُلٌ مِن شیعَةِ أهلِ هذَا البَیتِ، خَوفاً مِن هذَا الطّاغِیَةِ ابنِ زِیادٍ، فَأَعطِنی ذِمَّةَ اللّهِ وعَهدَهُ أن تَکتُمَ هذا عَن جَمیعِ النّاسِ. فَأَعطاهُ مِن ذلِکَ ما أرادَ. فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ: انصَرِف یَومَکَ هذا، فَإِن کانَ غَدٌ فَائتِنی فی مَنزِلی حَتّی أنطَلِقَ مَعَکَ إلی صاحِبِنا - یَعنی مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ - فَاُوصِلَکَ إلَیهِ. فَمَضَی الشّامِیُّ، فَباتَ لَیلَتَهُ، فَلَمّا أصبَحَ غَدا إلی مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ فی مَنزِلِهِ، فَانطَلَقَ بِهِ حَتّی أدخَلَهُ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَأَخبَرَهُ بِأَمرِهِ، ودَفَعَ إلَیهِ الشّامِیُّ ذلِکَ المالَ، وبایَعَهُ. فَکانَ الشّامِیُّ یَغدو إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَلا یُحجَبُ عَنهُ، فَیَکونُ نَهارَهُ کُلَّهُ عِندَ [هُ]، فَیَتَعَرَّفُ جَمیعَ أخبارِهِم، فَإِذا أمسی وأظلَمَ عَلَیهِ اللَّیلُ، دَخَلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ فَأَخبَرَهُ بِجَمیعِ قِصَصِهِم، وما قالوا وفَعَلوا فی ذلِکَ، وأعلَمَهُ نُزولَ مُسلِمٍ فی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ (الأخبار الطوال: ص 235).

را نمی بینم؟

گفتند: او بیمار است.

گفت: اگر از بیماری اش مطّلع می شدم، او را عیادت می کردم.

مُجالِد بن سعید برایم نقل کرد که: عبید اللّه، محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه را فرا خواند.

نیز حسن بن عُقبۀ مرادی برایم نقل کرد که: عبید اللّه، عمرو بن حَجّاج زُبیدی را به همراه آن دو فرستاد.

و نُمَیْر بن وَعْله، از ابو ودّاک برایم نقل کرد که: رَوعه خواهر عمرو بن حَجّاج، همسر هانی بن عروه بود و کنیه اش امّ یحیی بن هانی بود.

ابن زیاد به آنان گفت: چرا هانی بن عروه نزد ما نمی آید؟

گفتند: خداوند، امورت را سامان دهد! نمی دانیم؛ ولی او بیمار است.

عبید اللّه گفت: خبردار شده ام که بهبود یافته و در جلوی خانه اش می نشیند. او را ملاقات کنید و دستور دهید وظیفه اش را [در رفت و آمد با ما] ترک نکند. دوست ندارم بزرگی از عرب، مانند او، روابطش با من تیره گردد.

آنان هنگام عصر، نزد هانی آمدند و او بر درِ خانه نشسته بود. گفتند: چرا به دیدار امیر نمی آیی؟ او تو را یاد می کند و گفته است که اگر هانی بیمار است، او را عیادت کنم.

به آنان گفت: بیماری، مرا از آمدن، باز داشته است.

گفتند: به وی خبر رسیده که عصرها بر درِ خانه ات جلوس داری و از رفتن نزد امیر، خودداری می کنی. امیر، نرفتن به نزد او و کناره گیری را تحمّل نمی کند. تو را سوگند می دهیم که الآن با ما همراه شوی [تا نزد امیر برویم].

او لباس هایش را خواست و پوشید و استری خواست و سوار شد. چون نزدیک قصر رسید، دلش به برخی از حوادث، گواهی می داد. هانی به حَسّان پسر اسماء بن خارجه گفت: ای برادرزاده! به خدا سوگند، من از این مرد، هراس دارم. نظر تو چیست؟

گفت: ای عمو! به خدا سوگند، من اصلاً برایت احساس خطر نمی کنم. چرا به دلت بد راه می دهی، در حالی که تو بی گناهی؟

به زعم آنان، اسماء نمی دانست که چرا عبید اللّه، او را به سوی هانی فرستاده؛ ولی محمّد می دانست. جمعیت بر عبید اللّه وارد شدند و هانی به همراه آنان وارد شد. وقتی او وارد شد، عبید اللّه گفت: نادان، با پای خود آمده است!

عبید اللّه در آن ایّام، با امّ نافع دختر عَمارَة بن عُقبه، عروسی کرده بود. وقتی هانی نزدیک عبید

ص:400

اللّه رسید - و شُرَیح قاضی نیز نزدیک او بود -، عبید اللّه به هانی رو کرد و این شعر را خواند:

من خیر او را می خواهم و او قصد جان من می کند.

عذر تو نسبت به دوستت از قبیلۀ مراد، مقبول است.

این، در حالی بود که عبید اللّه در ابتدای ورود به کوفه، وی را مورد اکرام و لطف قرار می داد.

هانی به وی گفت: ای امیر! معنای این سخن چیست؟

عبید اللّه گفت: سخن بگو، هانی! این، چه اتّفاقاتی است که در خانۀ تو بر ضدّ امیر مؤمنان و عموم مسلمانان، رُخ می دهد؟ مسلم بن عقیل را آورده ای و در خانه ات منزل داده ای و برایش در خانه های اطرافت، آدم و سلاح جمع می کنی. گمان کرده ای که این کارها، از من، پنهان می ماند؟

هانی گفت: من چنین کارهایی نکرده ام و مسلم هم نزد من نیست.

عبید اللّه گفت: این کارها را کرده ای.

هانی گفت: نکرده ام.

عبید اللّه گفت: کرده ای.

وقتی سخن میان آنها بسیار رد و بدل شد و هانی جز انکار، سخنی نمی گفت، ابن زیاد، مَعقِل (جاسوس خود) را فرا خواند و او آمد و جلوی عبید اللّه ایستاد. عبید اللّه گفت: او را می شناسی؟

گفت: بله. و در این هنگام بود که هانی دانست او جاسوس بوده است و اخبار را برای وی می آورده است.

نَفَس هانی، بند آمد. مدّتی گذشت تا به حال آمد و به عبید اللّه گفت: سخنم را بشنو و مرا تصدیق کن. به خدا سوگند، دروغ نمی گویم. به خدای یگانه، من او را به خانه ام دعوت نکردم و از کار او خبر نداشتم، تا این که او را نشسته بر درِ خانه ام دیدم. از من درخواست کرد به خانه ام بیاید و من از باز گرداندن او، شرم کردم. از این درخواست، دَینی به گردنم آمد و او را به خانه آوردم و پناه دادم و از او میزبانی کردم. و بقیّۀ اخبار، همان است که به تو گزارش شده است. اگر بخواهی، به تو اطمینان می دهم که هیچ قصد بدی نسبت به تو نداشته ام، و اگر بخواهی، ودیعه ای می سپارم که بر می گردم و اینک می روم و به وی دستور می دهم از خانه ام به هر جا که می خواهد، بیرون برود و من از دَین او بیرون خواهم رفت.

عبید اللّه گفت: نه، به خدا سوگند! تو از این جا نمی روی، مگر این که او را برایم بیاوری.

هانی گفت: نه، به خدا سوگند! او را هرگز نزد تو نمی آورم. میهمانم را نزد تو بیاورم تا او را بکشی؟

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، او را می آوری!

ص:401

هانی گفت: به خدا سوگند نمی آورم.

چون سخن میان آن دو بالا گرفت، مسلم بن عمرو باهِلی - که بجز او در کوفه کسی نبود که هم اهل شام باشد و هم در بصره زندگی کرده باشد - برخاست و گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان بخشد! بگذار من با او سخن بگویم.

[او چنین کرد؛] چون لجاجت و امتناع هانی را در تحویل دادن مسلم به عبید اللّه دید.

او به هانی گفت: برخیز و به این طرف بیا تا در این جا با تو سخن بگویم.

هانی برخاست و او هانی را به گوشه ای بُرد. آن دو به ابن زیاد، نزدیک بودند، چندان که او آن دو را می دید و اگر بلند صحبت می کردند، صدای آن دو را می شنید و فقط اگر آهسته سخن می گفتند، عبید اللّه گفته هایشان را نمی شنید. مسلم بن عمرو به هانی گفت: ای هانی! تو را سوگند می دهم که مبادا خود را به کشتن دهی و بلا را بر بستگان و خویشانت وارد سازی. به خدا سوگند، من از کشته شدن تو دریغم می آید - و او می دانست که قبیلۀ هانی به خاطر وی، به جنبش در خواهند آمد -. به درستی که مسلم بن عقیل، پسر عموی اینهاست و اینها او را نخواهند کشت و به وی آسیب نخواهند رساند. او را به اینها باز گردان. این کار برای تو خواری و عیب نیست. پس او را به امیر تحویل بده.

هانی گفت: نه! به خدا سوگند، برای من، ننگ و عار است که میهمان را و کسی را که به من پناه آورده، تحویل دهم، در حالی که زنده و سالم هستم و می بینم و می شنوم و یاران و همراهان بسیاری دارم. به خدا سوگند، اگر یک نفر هم بودم و هیچ یاوری نداشتم، او را تحویل نمی دادم تا برایش جان بسپارم.

مسلم [بن عمرو]، یکسر، او را نصیحت می کرد و هانی می گفت: به خدا سوگند، او را هرگز تحویل نمی دهم.

ابن زیاد، این را شنید و گفت: او را نزدیک من بیاورید.

او را نزدیک ابن زیاد آوردند. گفت: به خدا سوگند، یا او را برایم می آوری، یا گردنت را می زنم.

هانی گفت: در آن وقت، شمشیرها بر گرد خانه ات بسیار می شوند.

عبید اللّه گفت: وای بر تو! مرا از شمشیرها می ترسانی؟ عبید اللّه گمان می کرد که قبیلۀ او، محافظ او خواهند بود.

ابن زیاد گفت: او را نزدیک من بیاورید.

هانی، نزدیک شد. او با چوب به بینی و پیشانی و گونه های او زد، چندان که بینی اش شکست

ص:402

و خون، جاری شد و بر لباسش ریخت و گوشت گونه ها و پیشانی اش بر محاسنش ریخت، [و آن قدر زد] تا چوب شکست. هانی با دستش به قبضۀ شمشیر محافظ یکی از آن مردان زد؛ ولی آن مرد به شمشیرش چسبید و مانع گرفتن شمشیر شد.

آن گاه عبید اللّه گفت: آیا در ادامۀ امروز، خارجی (خروج کننده بر حاکم) شدی؟ [با این کار،] خونت را مُباح کردی. کشتن تو برای ما روا شد. او را بگیرید و در خانه ای از خانه ها بیفکنید و در را به رویش ببندید و بر آن، نگهبان بگذارید. این کار را با او کردند.

اسماء بن خارجه در برابر عبید اللّه برخاست و گفت: آیا در ادامۀ امروز نیز، قاصدانِ نیرنگ خواهیم بود؟ به ما دستور دادی او را بیاوریم. وقتی او را آوردیم، صورتش را شکستی و خونش را بر محاسنش جاری ساختی و گمان می بری که می توانی او را بکُشی!

عبید اللّه به اسماء گفت: تو این جایی؟! و دستور داد او را کتک زدند و سپس حبس شد؛ ولی محمّد بن اشعث گفت: ما به آنچه امیر صلاح بداند، راضی هستیم، بر ضرر ما باشد یا به سود ما.

همانا امیر، شخصی است که باید ادب کند.

به عمرو بن حَجّاج، خبر رسید که هانی کشته شده است. او به همراه قبیلۀ مَذْحِج آمد و قصر را محاصره کردند و به همراه او، جمعیتی بسیار بود. آن گاه بانگ برآورد که: من عمرو بن حَجّاجم و اینها دلاوران قبیلۀ مَذْحِج و سرشناسانِ این قبیله اند. اینها از فرمان برداری، خارج نشده و از جماعت مسلمانان، جدا نگشته اند. به آنان خبر رسیده که رئیس آنان کشته شده و این، بر آنها گران است.

به عبید اللّه گفته شد: قبیلۀ مَذحِج، بر دَرِ قصرند.

عبید اللّه به شُرَیح قاضی گفت: نزد رئیس آنان برو و او را ببین. آن گاه از قصر بیرون برو و به آنان خبر بده که هانی زنده است و کشته نشده و تو خود، او را دیده ای. شُرَیح بر هانی وارد شد و او را دید.

صَقْعَب بن زُهَیر، از عبد الرحمان پسر شُرَیح، برایم نقل کرد که: از پدرم - که برای اسماعیل بن طلحه نقل می کرد - شنیدم که: بر هانی داخل شدم. وقتی مرا دید، گفت: ای خدا، ای مسلمانان! آیا قبیله ام نابود شده اند؟ مردمان دیندار، کجایند؟ کوفیان کجایند؟ مفقود شده اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنشان تنها گذارده اند!

خون بر مَحاسنش جاری بود. در این هنگام، سر و صدای بیرون قصر را شنید. من از آن جا بیرون آمدم و او به دنبال من بود. به من گفت: ای شُرَیح! گمان می کنم که سر و صدای قبیلۀ مَذحِج و پیروان من از مسلمانان است. اگر ده نفر وارد قصر شوند، مرا نجات خواهند داد.

ص:403

شُرَیح گفت: به بیرون قصر رفتم و حُمَید بن بُکَیر احمری، همراه من بود. ابن زیاد، او را به همراهم فرستاد و از نگهبانان عبید اللّه بود که بالای سرش می ایستاد. به خدا سوگند، اگر او همراهم نبود، پیام هانی را به قبیله اش می رساندم. وقتی نزد آنان رفتم، گفتم: امیر، چون حضور شما و سخن شما را در بارۀ رئیس قبیله تان شنید، به من دستور داد که نزد او بروم و من پیش او رفتم و او را دیدم و سپس به من دستور داد تا شما را ملاقات کنم و به اطّلاع شما برسانم که او زنده است و خبری که به گوش شما رسیده که هانی کشته شده، نادرست است.

عمرو و یارانش گفتند: ستایش، خدا را که کشته نشده است! و باز گشتند.(1)

ص:404


1- (1) . کانَ هانِئٌ یَغدو ویَروحُ إلی عُبَیدِ اللّهِ، فَلَمّا نَزَلَ بِهِ مُسلِمٌ انقَطَعَ مِنَ الاِختِلافِ، وتَمارَضَ فَجَعَلَ لا یَخرُجُ، فَقالَ ابنُ زِیادٍ لِجُلَسائِهِ: ما لی لا أری هانِئاً؟ فَقالوا: هُوَ شاکٍ، فَقالَ: لَو عَلِمتُ بِمَرَضِهِ لَعُدتُهُ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنِی المُجالِدُ بنُ سَعیدٍ، قالَ: دَعا عُبَیدُ اللّهِ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ وأسماءَ بنَ خارِجَةَ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حدََّثَنِی الحَسَنُ بنُ عُقبَةَ المُرادِیُّ: أنَّهُ بَعَثَ مَعَهُما عَمرَو بنَ الحَجّاجِ الزُّبیدِیَّ. قالَ أبو مِخنَفٍ: وحَدَّثَنی نُمَیرُ بنُ وَعلَةَ عَن أبِی الوَدّاکِ، قالَ: کانَت رَوعَةُ، اختُ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ تَحتَ هانِئِ بنِ عُروَةَ، وهِیَ امُّ یَحیَی بنِ هانِئٍ، فَقالَ لَهُم [ابنُ زِیادٍ]: ما یَمنَعُ هانِئَ بنَ عُروَةَ مِن إتیانِنا؟ قالوا: ما نَدری - أصلَحَکَ اللّهُ - وإنَّهُ لَیَتَشَکّی، قالَ: قَد بَلَغَنی أنَّهُ قَد بَرَأَ وهُوَ یَجلِسُ عَلی بابِ دارِهِ، فَالقَوهُ فَمُروهُ ألّا یَدَعَ ما عَلَیهِ فی ذلِکَ مِنَ الحَقِّ؛ فَإِنّی لا احِبُّ أن یَفسُدَ عِندی مِثلُهُ مِن أشرافِ العَرَبِ. فَأَتَوهُ حَتّی وَقَفوا عَلَیهِ عَشِیَّةً - وهُوَ جالِسٌ عَلی بابِهِ - فَقالوا: ما یَمنَعُکَ مِن لِقاءِ الأَمیرِ، فَإِنَّهُ قَد ذَکَرَکَ، وقَد قالَ: لَو أعلَمُ أنَّهُ شاکٍ لَعُدتُهُ؟ فَقالَ لَهُم: الشَّکوی تَمنَعُنی، فَقالوا لَهُ: یَبلُغُهُ أنَّکَ تَجلِسُ کُلَّ عَشِیَّةٍ عَلی بابِ دارِکَ، وقَدِ استَبطَأَکَ، وَالإِبطاءُ وَالجَفاءُ لا یَحتَمِلُهُ السُّلطانُ، أقسَمنا عَلَیکَ لَمّا رَکِبتَ مَعَنا. فَدَعا بِثِیابِهِ فَلَبِسَها، ثُمَّ دَعا بِبَغلَةٍ فَرَکِبَها، حَتّی إذا دَنا مِنَ القَصرِ؛ کَأَنَّ نَفسَهُ أحَسَّت بِبَعضِ الَّذی کانَ، فَقالَ لِحَسّانَ بنِ أسماءَ بنِ خارِجَةَ: یَابنَ أخی، إنّی وَاللّهِ لِهذَا الرَّجُلِ لَخائِفٌ، فَما تَری؟ قالَ: أی عَمُّ، وَاللّهِ ما أتَخَوَّفُ عَلَیکَ شَیئاً، ولِمَ تَجعَلُ عَلی نَفسِکَ سَبیلاً وأنتَ بَریءٌ؟ وزَعَموا أنَّ أسماءَ لَم یَعلَم فی أیِّ شَیءٍ بَعَثَ إلَیهِ عُبَیدُ اللّهِ، فَأَمّا مُحَمَّدٌ فَقَد عَلِمَ بِهِ، فَدَخَلَ القَومُ عَلَی ابنِ زِیادٍ ودَخَلَ مَعَهُم، فَلَمّا طَلَعَ قالَ عُبَیدُ اللّهِ: أتَتکَ بِحائِنٍ رِجلاهُ! وقَد عَرَّسَ عُبَیدُ اللّهِ إذ ذاکَ بِاُمِّ نافِعٍ ابنَةِ عَمارَةَ بنِ عُقبَةَ، فَلَمّا دَنا مِنِ ابنِ زِیادٍ - وعِندَهُ شُرَیحٌ القاضی - التَفَتَ نَحوَهُ فَقالَ: اُریدُ حَباءَهُ ویُریدُ قَتلی عُذَیرُکَ مِن خَلیلِکَ مِن مُرادِ وقَد کانَ لَهُ أوَّلَ ما قَدِمَ مُکرِماً مُلطِفاً، فَقالَ لَهُ هانِئٌ: وما ذاکَ أیُّهَا الأَمیرُ؟ قالَ: إیهِ یا هانِئَ بنَ عُروَةَ، ما هذِهِ الاُمورُ الَّتی تَرَبَّصُ فی دورِکَ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ، وعامَّةِ المُسلِمینَ؟ جِئتَ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ فَأَدخَلتَهُ دارَکَ، وجَمَعتَ لَهُ السِّلاحَ وَالرِّجالَ فِی الدّورِ حَولَکَ، وظَنَنتَ أنَّ ذلِکَ یَخفی عَلَیَّ لَکَ! قالَ: ما فَعَلتُ، وما مُسلِمٌ عِندی، قالَ: بَلی قَد فَعَلتَ، قالَ: ما فَعَلتُ، قالَ: بَلی. فَلَمّا کَثُرَ ذلِکَ بَینَهُما، وأبی هانِئٌ إلّامُجاحَدَتَهُ ومُناکَرَتَهُ، دَعَا ابنُ زِیادٍ مَعقِلاً ذلِکَ العَینَ، فَجاءَ حَتّی وَقَفَ بَینَ یَدَیهِ، فَقالَ: -

______________

ص:405

371. تاریخ الطبری - به نقل از عیسی بن یزید کِنانی -: ابن زیاد به دنبال اسماء بن خارجه و محمّد بن اشعث فرستاد و گفت: هانی را نزد من بیاورید.

به وی گفتند: او نمی آید، مگر آن که به او امان دهی.

عبید اللّه گفت: چرا امان؟ مگر او چه کرده است؟ نزد او بروید و اگر جز با امان نیامد، به وی امان دهید.

آن دو، نزد هانی آمدند و او را [به آمدن نزد عبید اللّه] دعوت کردند. هانی گفت: اگر بر من دست یابد، مرا خواهد کشت!

آن دو، آن قدر نزد وی ماندند و اصرار کردند تا او را نزد عبید اللّه آوردند، در حالی که عبید اللّه در روز جمعه خطبه می خواند. هانی در مسجد نشست و موهای سرش را مرتّب می کرد.

وقتی عبید اللّه نمازش را خواند، هانی را صدا زد. هانی نزد او آمد و بر او سلام کرد. عبید اللّه گفت: ای هانی! آیا نمی دانی که وقتی پدرم وارد این شهر شد، هیچ یک از شیعیان را زنده نگذاشت، مگر پدر تو و پدر حُجْر را؟ - و سرنوشت حُجْر را که می دانی - و یکسر به تو نیکی می کرد و سپس برای امیر کوفه نوشت که تنها درخواست من از تو، توجّه به هانی است؟

هانی گفت: چرا.

عبید اللّه گفت: آیا جزای من، آن است که مردی را در خانه ات پنهان کنی تا مرا بکشد؟

هانی گفت: من، چنین کاری نکرده ام.

آن گاه عبید اللّه، مرد تمیمی را - که جاسوس بود - احضار کرد. وقتی هانی او را دید، دانست که وی خبرها را به عبید اللّه رسانده است. پس گفت: ای امیر! آنچه به تو خبر رسیده، درست

ص:406

است و من هم نیکی های تو را فراموش نمی کنم. تو و خانواده ات در امانید. هر جا می خواهی، برو.

در این هنگام، عبید اللّه یکّه خورد. مِهران - که بالای سرش با عصایی ایستاده بود - گفت:

عجب بدبختی! این بردۀ مغرور، به تو در حکومتت امان می دهد!

آن گاه عبید اللّه به مهران گفت: او را بگیر.

مهران، عصا را رها کرد و دو طرف موهای هانی را گرفت و او را به رو انداخت. سپس عبید اللّه، عصا را برداشت و به صورت هانی می زد. آهنِ ته عصا بیرون آمد و بر دیوار نشست. آن قدر عبید اللّه بر صورت هانی زد که بینی و پیشانی اش شکست.

مردم، صدای ناله ای را شنیدند و خبر به قبیلۀ مَذْحِج رسید. آنها آمدند و بر گرد قصر، حلقه زدند. عبید اللّه دستور داد هانی را در خانه ای انداختند. مردمان قبیلۀ مَذحِج، فریاد می کشیدند.

عبید اللّه به مهران دستور داد که شُرَیح را نزد هانی ببرد. شریح را نزد هانی برد و نگهبانان نیز به همراه شریح، وارد شدند. هانی گفت: ای شریح! می بینی با من چه می کنند؟

شُرَیح گفت: تو را زنده می بینم.

هانی گفت: با این وضع، زنده ام! به قبیله ام بگو اگر آنان از این جا بروند، عبید اللّه مرا خواهد کُشت.

شریح نزد عبید اللّه آمد و گفت: او را زنده دیدم؛ ولی حال و روز خوشی نداشت.

عبید اللّه گفت: آیا روا نمی داری حاکم، رعیّتش را ادب کند؟ نزد این مردم برو و به آنان خبر بده.

شریح، بیرون رفت و عبید اللّه، مهران را همراه او فرستاد. شریح به مردم قبیلۀ مَذحِج گفت:

این، چه رفتار ناشایستی است؟! آن مرد، زنده است. حاکم، مختصری او را تنبیه کرده است! باز گردید و خون خود و رئیستان را مُباح مسازید. آنان، باز گشتند.(1)

ص:407


1- (1) . أرسَلَ [ابنُ زِیادٍ] إلی أسماءَ بنِ خارِجَةَ، ومُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَقالَ: إیتِیانی بِهانِئٍ، فَقالا لَهُ: إنَّهُ لا یَأتی إلّابِالأَمانِ، قالَ: وما لَهُ ولِلأَمانِ؟! وهَل أحدَثَ حَدَثاً؟ انطَلِقا فَإِن لَم یَأتِ إلّابِأَمانٍ فَآمِناهُ، فَأَتَیاهُ فَدَعَواهُ، فَقالَ: إنَّهُ إن أخَذَنی قَتَلَنی، فَلَم یَزالا بِهِ حَتّی جاءا بِهِ، وعُبَیدُ اللّهِ یَخطُب یَومَ الجُمُعَةِ، فَجَلَسَ فِی المَسجِدِ وقَد رَجَّلَ هانِئٌ غَدیرَتَیهِ. فَلَمّا صَلّی عُبَیدُ اللّهِ، قالَ: یا هانِئُ! فَتَبِعَهُ ودَخَلَ فَسَلَّمَ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: یا هانِئُ، أما تَعلَمُ أنَّ أبی قَدِمَ هذَا البَلَدَ فَلَم یَترُک أحَداً مِن هذِهِ الشّیعَةِ إلّاقَتَلَهُ، غَیرَ أبیکَ وغَیرَ حُجرٍ، وکانَ مِن حُجرٍ ما قَد عَلِمتَ، ثُمَّ لَم یَزَل یُحسِنُ صُحبَتَکَ، ثُمَّ کَتَبَ إلی أمیرِ الکوفَةِ: إنَّ حاجَتی قِبَلَکَ هانِئٌ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَکانَ جَزائی أن خَبَّأتَ فی بَیتِکَ رَجُلاً لِیَقتُلَنی؟! قالَ: ما فَعَلتُ، -

372. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی -: امام باقر علیه السلام فرمود: «عبید اللّه به چهره های سرشناس کوفه گفت: چرا هانی به همراه دیگران، نزد من نمی آید؟

محمّد بن اشعث به همراه جمعی، نزد هانی رفتند و او را بر آستانۀ خانه اش دیدند. گفتند:

امیر، تو را یاد کرد و گفت که: چرا نزد ما نمی آید. حرکت کن و نزد او برو.

آن قدر اصرار کردند تا به همراه آنان سوار شد و نزد عبید اللّه آمد، در حالی که شُرَیح قاضی، آن جا بود.

عبید اللّه چون به هانی نظر افکند، رو به شُرَیح کرد و گفت: مرد نادان، با پاهای خود آمده است!

چون هانی به عبید اللّه سلام کرد، عبید اللّه گفت: ای هانی! مسلم کجاست؟

هانی گفت: نمی دانم.

عبید اللّه دستور داد آن غلامی که درهم ها را بُرده بود، بیاید. چون هانی آن مرد را دید، [از سخن گفتن در ماند و پس از مدّتی] گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان بخشد! به خدا سوگند، من او را به خانه ام دعوت نکرده ام. او خود آمد و خود را بر من تحمیل کرد.

عبید اللّه گفت: او (مسلم) را نزد من بیاور.

هانی گفت: به خدا سوگند، اگر زیر پاهایم باشد، پا از روی او بر نخواهم داشت.

عبید اللّه گفت: او را نزد من بیاورید.

هانی را نزدیک بردند. عبید اللّه بر پیشانی او زد و او خون آلود شد. هانی به سمت یک نگهبان حمله بُرد تا شمشیرش را بگیرد؛ ولی او را گرفتند. عبید اللّه گفت: خداوند، خونت را مباح کرد.

ص:408

و دستور داد [او را حبس کنند] و در گوشه ای از قصر، زندانی شد».

غیر از ابو جعفر باقر علیه السلام، چنین روایت کرده اند: کسی که هانی بن عروه را نزد عبید اللّه بن زیاد آورد، عمرو بن حَجّاج زُبیدی بود....

امام باقر علیه السلام فرمود: «در این اوضاع و احوال، خبر به قبیلۀ مَذحِج رسید و در این هنگام، بیرون قصر، سر و صدایی بلند شد و عبید اللّه آن را شنید. پرسید: این سر و صداها چیست؟

گفتند: قبیلۀ مَذحِج اند.

عبید اللّه به شُرَیح گفت: نزد آنان برو و به آنان خبر بده که هانی را زندانی کرده ام تا از او پرسش هایی بپرسم. و جاسوسی را در پی شُرَیح فرستاد تا ببیند چه می گوید. شریح از کنار هانی بن عروه گذشت. هانی به وی گفت: ای شریح! از خدا بترس. او قاتل من است!

شریح از قصر بیرون رفت و بر آستانۀ قصر ایستاد و گفت: مشکلی نیست. امیر، هانی را زندانی کرده تا از او مطالبی را بپرسد.

آنان [به همدیگر] گفتند: راست می گوید. خطری متوجّه رئیس شما نیست. و متفرّق شدند.(1)

373. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ابن زیاد به دنبال هانی بن عروه - که آن روز، نود و چند سال داشت - فرستاد و به وی گفت: چه چیزی تو را وا داشت که دشمن مرا، پناه دهی و او را پنهان کنی؟

ص:409


1- (1) . قالَ عُبَیدُ اللّهِ لِوُجوهِ أهلِ الکوفَةِ: ما لی أری هانِئَ بنَ عُروَةَ لَم یَأتِنی فیمَن أتانی؟ قالَ: فَخَرَجَ إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فی ناسٍ مِن قَومِهِ، وهُوَ عَلی بابِ دارِهِ، فَقالوا: إنَّ الأَمیرَ قَد ذَکَرَکَ، وَاستَبطَأَکَ فَانطَلِق إلَیهِ! فَلَم یَزالوا بِهِ حَتّی رَکِبَ مَعَهُم، وسارَ حَتّی دَخَلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ، وعِندَهُ شُرَیحٌ القاضی. فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ، قالَ لِشُرَیحٍ: «أتَتکَ بِحائِنٍ رِجلاهُ»، فَلَمّا سَلَّمَ عَلَیهِ قالَ: یا هانِئُ، أینَ مُسلِمٌ؟ قالَ: ما أدری. فَأَمَرَ عُبَیدُ اللّهِ مَولاهُ صاحِبَ الدَّراهِمِ فَخَرَجَ إلَیهِ، فَلَمّا رَآهُ قُطِعَ بِهِ، فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ! وَاللّهِ ما دَعَوتُهُ إلی مَنزِلی، ولکِنَّهُ جاءَ فَطَرَحَ نَفسَهُ عَلَیَّ، قالَ: إیتِنی بِهِ، قالَ: وَاللّهِ لَو کان تَحتَ قَدَمَیَّ ما رَفَعتُهُما عَنهُ. قالَ: أَدنوهُ إلَیَّ، فَاُدنِیَ فَضَرَبَهُ عَلی حاجِبِهِ فَشَجَّهُ، قالَ: وأهوی هانِئٌ إلی سَیفِ شُرطِیٍّ لِیَسُلَّهُ، فَدُفِعَ عَن ذلِکَ. وقالَ: قَد أحَلَّ اللّهُ دَمَکَ، فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ فی جانِبِ القَصرِ. وقالَ غَیرُ أبی جَعفَرٍ: الَّذی جاءَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ.... قالَ علیه السلام: فَبَینا هُوَ کَذلِکَ، إذ خَرَجَ الخَبَرُ إلی مَذحِجٍ، فَإِذا عَلی بابِ القَصرِ جَلَبَةٌ سَمِعَها عُبَیدُ اللّهِ، فَقالَ: ما هذا؟ فَقالوا: مَذحِجٌ، فَقالَ لِشُرَیحٍ: اخرُج إلَیهِم فَأَعلِمهُم أنّی إنَّما حَبَستُهُ لِاُسائِلَهُ، وبَعَثَ عَیناً عَلَیهِ مِن مَوالیهِ یَسمَعُ ما یَقولُ، فَمَرَّ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ، فَقالَ لَهُ هانِئٌ: اتَّقِ اللّهَ یا شُرَیحُ فَإِنَّهُ قاتِلی، فَخَرَجَ شُرَیحٌ حَتّی قامَ عَلی بابِ القَصرِ، فَقالَ: لا بَأسَ عَلَیهِ، إنَّما حَبَسَهُ الأَمیرُ لِیُسائِلَهُ. فَقالوا: صَدَقَ، لَیسَ عَلی صاحِبِکُم بَأسٌ، فَتَفَرَّقوا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 348، تهذیب الکمال: ج 6 ص 424).

هانی گفت: برادرزاده! او به حق، این جا آمده و از تو و خاندانت، به حکومت، سزاوارتر است.

عبید اللّه برخاست و در دستش چوبی نیزه مانند بود. با آن بر سر هانی زد تا این که آهن آن چوب، کنده شد و بر دیوار فرو رفت و مغز پیرمرد، متلاشی شد و همان جا (در جا) وی را کشت.(1)

374. أنساب الأشراف: ابن زیاد، محمّد بن اشعث کِنْدی و اسماء بن خارجة بن حُصَین فَزاری را نزد هانی بن عروه فرستاد و آن دو با وی ملایمت کردند، تا این که او را نزد ابن زیاد آوردند. عبید اللّه، او را به خاطر پناه دادن به مسلم بن عقیل، سرزنش کرد و به وی گفت: مردم، متّحد و هم سخن اند. چرا در جهت تفرقه و جدایی آنان، به مردی که برای تفرقه افکنی آمده، کمک می کنی؟

هانی به خاطر پناه دادن به مسلم، عذرخواهی کرد و گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان بخشد! او بدون اطّلاع و آمادگی من، وارد خانه ام شد و از من خواست که به او پناه دهم. از این جهت، دَیْنی بر گردنم احساس کردم.

عبید اللّه گفت: پس او را نزد من بیاور تا تلافی اشتباهاتت گردد.

هانی، امتناع ورزید. عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، اگر او را نیاوری، گردنت را خواهم زد.

هانی گفت: به خدا سوگند، اگر گردنم را بزنی، شمشیرها بر گِرد خانه ات بسیار می شوند.

عبید اللّه دستور داد او را نزدیک آوردند و او را با چوبی یا عصایی کج که همراه داشت، چنان زد که بینی اش شکست و پیشانی اش شکاف برداشت. آن گاه دستور داد او را در یکی از اتاق های قصر، زندانی کنند.(2)

ص:410


1- (1) . أرسَلَ [ابنُ زِیادٍ] إلی هانِئِ بنِ عُروَةَ - وهُوَ یَومَئِذٍ ابنُ بِضعٍ وتِسعینَ سَنَةً - فَقالَ: ما حَمَلَکَ عَلی أن تُجیرَ عَدُوّی وتَنطَوِیَ عَلَیهِ؟ فَقالَ: یَابنَ أخی، إنَّهُ جاءَ حَقٌّ، هُوَ أحَقُّ مِن حَقِّکَ، وحَقِّ أهلِ بَیتِکِ. فَوَثَبَ عُبَیدُ اللّهِ وفی یَدِهِ عَنَزَةٌ، فَضَرَبَ بِها رَأسَ هانِئٍ حَتّی خَرَجَ الزُّجُّ وَاغتَرَزَ فِی الحائِطِ، ونُثِرَ دِماغُ الشَّیخِ فَقَتَلَهُ مَکانَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 460، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).
2- (2) . وَجَّهَ [ابنُ زِیادٍ] مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ الکِندِیَّ، وأسماءَ بنَ خارِجَةَ بنِ حُصَینٍ الفَزارِیَّ، إلی هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَرَفَقا بِهِ حَتّی أتَی ابنَ زِیادٍ، فَأَنَّبَهُ عَلی إیوائِهِ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، وقالَ لَهُ: إنَّ أمرَ النّاسِ مُجتَمِعٌ، وکَلِمَتَهُم مُتَّفِقَةٌ، أفَتُعینُ عَلی تَشتیتِ أمرِهِم - بِتَفریقِ کَلِمَتِهِم وَاُلفَتِهِم - رَجُلاً قَدِمَ لِذلِکَ؟ فَاعتَذَرَ إلَیهِ مِن إیوائِهِ، وقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ! دَخَلَ داری عَن غَیرِ مُواطَأَةٍ مِنّی لَهُ، وسَأَلَنی أن اجیرَهُ، فَأَخَذَتنی لِذلِکَ ذِمامَةٌ. قالَ: فَائتِنی بِهِ لِتَتَلافَی الَّذی فَرَطَ مِن سوءِ رَأیِکَ، فَأَبی، فَقالَ: وَاللّهِ لَئِن لَم تَأتِنی بِهِ لَأَضرِبَنَّ عُنُقَکَ. قالَ: وَاللّهِ لَئِن ضَرَبتَ عُنُقی، لَتَکثُرَنَّ البارِقَةُ حَولَ دارِکَ. فَأَمَرَ بِهِ فَاُدنِیَ مِنهُ فَضَرَبَ وجهَهُ بِقَضیبٍ أو مِحجَنٍ کانَ مَعَهُ، فَکَسَرَ أنفَهُ وشَقَّ حاجِبَهُ، ثُمَّ أمَرَ بِهِ، فَحُبِسَ فی بَعضِ بُیوتِ الدّارِ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 337. نیز، ر. ک: ص 343، العقد الفرید: ج 3 ص 364).
16/4 سخنرانی ابن زیاد، پس از در بند کشیدن هانی

375. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن بشیر همْدانی -: عبید اللّه چون هانی را کتک زد و زندانی نمود، ترسید که مردم به خاطر او شورش کنند. از این رو، از قصر (دار الحکومه) بیرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان کوفه، نگهبانان و خدمتکارانش بودند. او حمد و ثنای خدا را به جا آورد و آن گاه گفت: امّا بعد، - ای مردم - به اطاعت خداوند و پیشوایانتان چنگ زنید و از اختلاف و تفرقه بپرهیزید تا مبادا نابود و خوار گردید و کشته شوید و مورد ستم و محرومیت قرار گیرید.

برادرت کسی است که با تو یک رنگ باشد و آن که ترسانْد، معذور است.

او خواست از منبر پایین بیاید که دیده بانان از سمت بازار خرمافروشان، دوان دوان، داخل مسجد شدند و می گفتند: پسر عقیل آمد! پسر عقیل آمد!

عبید اللّه به سرعت، وارد قصر شد و درها را بست.(1)

376. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد، از قصر بیرون آمد و وارد مسجد جامع شد. حمد و ثنای خدا را به جای آورد و آن گاه نظر کرد و یارانش را در سمت راست و چپ منبر دید که در دستانشان شمشیرهای برهنه و نیزه است. سپس گفت: ای کوفیان! به اطاعت خداوند و پیامبرش محمّد و پیشوایانتان، چنگ زنید و اختلاف و تفرقه نکنید که نابود و پشیمان می شوید و خوار و مقهور می گردید. هیچ یک از شما کاری نکند که راه مؤاخذه شدن را بر خود، هموار سازد و به راستی، آن که ترسانْد، معذور است.

هنوز عبید اللّه بن زیاد، سخنرانی اش را تمام نکرده بود که صدای فریادی شنید. پرسید:

چیست؟

گفتند: ای امیر! فرار کن، فرار کن. مسلم بن عقیل به همراه کسانی که با او بیعت کرده اند، می آیند.

ص:411


1- (1) . لَمّا ضَرَبَ عُبَیدُ اللّهِ هانِئاً وحَبَسَهُ، خَشِیَ أن یَثِبَ النّاسُ بِهِ، فَخَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ، ومَعَهُ أشرافُ النّاسِ، وشُرَطُهُ وحَشَمُهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، أیُّهَا النّاسُ! فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللّهِ وطاعَةِ أئِمَّتِکُم، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا، فَتَهلِکَوا وتُذَلّوا، وتُقتَلوا وتُجفَوا وتُحرَموا، إنَّ أخاکَ مَن صَدَقَکَ، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ. قالَ: ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنزِلَ، فَما نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ حَتّی دَخَلَتِ النَّظّارَةُ المَسجِدَ مِن قِبَلِ التَّمّارینَ یَشتَدّونَ ویَقولونَ: قَد جاءَ ابنُ عَقیلٍ، قَد جاءَ ابنُ عَقیلٍ، فَدَخَلَ عُبَیدُ اللّهِ القَصرَ مُسرِعاً، وأغلَقَ أبوابَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 368؛ الإرشاد: ج 2 ص 51).

عبید اللّه بن زیاد به سرعت از منبر، پایین آمد و با شتاب، وارد قصر شد و درها را بست.(1)

17/4 دعوت مسلم از نیروهایش و حرکت به سوی قصر

377. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن حازم(2) -: به خدا سوگند، من فرستادۀ پسر عقیل به قصر (دار الحُکومه) بودم تا ببینم کار هانی به کجا انجامید. وقتی هانی کتک خورد و زندانی شد، بر اسبم سوار شدم و اوّلین کسی بودم که خبر را به مسلم دادم. در این هنگام، زنان قبیلۀ هانی، جمع شده بودند و فریاد می زدند: وایْ گرفتاری! وایْ مصیبت! من نزد مسلم رفتم و خبر را به وی دادم.

مسلم به من دستور داد یارانش را فرا بخوانم. خانه های اطراف، از آنان پُر شد؛ چرا که هجده هزار نفر با او بیعت کرده بودند و در خانه ها [ی اطراف]، چهار هزار مرد، حضور یافتند.

مسلم به من دستور داد: فریاد کن: «یا منصورُ! أَمِتْ».(3) من هم فریاد زدم: «یا منصورُ! أَمِتْ».

مردمان هم فریاد می کردند و جمعیت بسیاری، گرد مسلم اجتماع کردند. مسلم، عبید اللّه بن عمرو بن عُزَیر کِندی(4) را فرمانده قبیلۀ کِنده و ربیعه قرار داد و [به او] گفت: جلوی من به همراه سواره ها

ص:412


1- (1) . خَرَجَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مِنَ القَصرِ حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ التَفَتَ فَرَأی أصحابَهُ عَن یَمینِ المِنبَرِ وعَن شِمالِهِ، وفی أیدیهِمُ الأَعمِدَةُ وَالسُّیوفُ المُسَلَّلَةُ، فَقالَ: أمّا بَعدُ یا أهلَ الکوفَةِ، فَاعتَصِموا بِطاعَةِ اللّهِ ورَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وطاعَةِ أئِمَّتِکُم، ولا تَختَلِفوا ولا تَفَرَّقوا، فَتَهلِکوا وتَندَموا، وتُذَلّوا وتُقهَروا، فَلا یَجعَلَنَّ أحَدٌ عَلی نَفسِهِ سَبیلاً، وقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ. قالَ: فَما أتَمَّ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زیادٍ ذلِکَ - الخُطبَةَ - حَتّی سَمِعَ الصَّیحَةَ، فَقالَ: ما هذا؟ فَقیلَ لَهُ: أیُّهَا الأَمیرُ! الحَذَرَ الحَذَرَ، هذا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ قَد أقبَلَ فی جَمیعِ مَن بایَعَهُ. قالَ: فَنَزَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَنِ المِنبَرِ مُسرِعاً، وبادَرَ فَدَخَلَ القَصرَ وأغلَقَ الأَبوابَ (الفتوح: ج 5 ص 49، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 206).
2- (2) . عبد اللّه بن خازم (/حازم) ازْدیِ کبیری، از قبیلۀ بنی کبیر، همان کسی است که وقتی فریاد «خونخواهی برای حسین علیه السلام» را شنید، به همراه توّابین به رهبری سلیمان بن صُرَد، در سال 65 ق، قیام کرد و همسرش سهله دختر سبرة بن عمرو نیز با او بود. شرح حالی بیشتر برایش نیافتیم.
3- (3) . این جمله، شعار مسلم و یارانش بود که به همدیگر می گفتند و به معنای «ای یاری شده! بمیران» است. آنان با این سخن، تفأّل به پیروزی و یاری شدن می زدند (ر. ک: لسان العرب: ج 3 ص 92).
4- (4) . در بارۀ نام او و نام جدّش، اختلاف کرده اند. کنیۀ او ابو محمّد است و ظاهراً نام «عبد اللّه» درست است، نه «عبید اللّه» واحتمال دارد که همان عبیدة بن عمرو بَدّی کِندی باشد که بلاذری (أنساب الأشراف: ج 6 ص 380) و طبری (تاریخ الطبری: ج 5 ص 369 و 578 و 603 و 604) آورده اند. آن دو گفته اند: عبیده، از شیعیان راستین و دوستدار امام علی علیه السلام و شجاع ترین و شاعرترینِ مردمان بود. او از توّابین است و در سال 65 ق، به شهادت رسید.

حرکت کن.

سپس مسلم بن عوسجۀ اسدی را فرمانده مَحلّۀ [قبایل] مَذحِج و اسد قرار داد و [به او] گفت:

به همراه پیاده ها حرکت کن. نیز ابو ثُمامۀ صائدی را فرمانده محلّۀ [قبایل] تمیم و همْدان قرار داد و عبّاس بن جُعدۀ جدلی را فرمانده محلّۀ مَدَنیان قرار داد. آن گاه به سمت قصر حرکت کرد. وقتی خبر به ابن زیاد رسید، در قصر پناه گرفت و درها را بست.(1)

378. الإرشاد - به نقل از عبد اللّه بن حازم -: به خدا سوگند، من فرستادۀ مسلم پسر عقیل به قصر بودم تا ببینم هانی چه می کند. چون او کتک خورد و زندانی شد، بر اسبم سوار شدم و نخستین فردی بودم که برای مسلم بن عقیل خبر آوردم. در این هنگام، زنان در خانۀ هانی جمع شده بودند و فریاد می زدند: ای غم! ای مصیبت!

من بر مسلم بن عقیل وارد شدم و به وی خبر دادم. به من دستور داد در میان اصحاب و یارانش - که خانه های اطراف را پُر کرده بودند و چهار هزار مرد بودند - [شعاری را] فریاد کنم. من فریاد زدم: «یا منصور! أَمِتْ» و مردم کوفه نیز شعار دادند و اجتماع کردند.

آن گاه مسلم، فرمانده قبایل کِنده، مَذحِج، اسَد، تَمیم و هَمْدان را تعیین کرد و مردم، همدیگر را فرا خواندند و اجتماع کردند. زمانی نگذشت که مسجد و بازار، از جمعیت، پُر شدند و تا شب، جمعیت، یکسر اضافه می شد. عرصه بر عبید اللّه تنگ شد و تنها کاری که توانست انجام دهد، این بود که درِ قصر را ببندد. همراهان او در قصر، تنها سی نگهبان و بیست تَن از اشراف کوفه و خانواده و نزدیکانش بودند.2

ص:413


1- (1) . أنَا وَاللّهِ رَسولُ ابنِ عَقیلٍ إلَی القَصرِ، لِأَنظُرَ إلی ما صارَ أمرُ هانِئٍ، قالَ: فَلَمّا ضُرِبَ وحُبِسَ، رَکِبتُ فَرَسی وکُنتُ أوَّلَ أهلِ الدّارِ دَخَلَ عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِالخَبَرِ، وإذا نِسوَةٌ لِمُرادٍ مُجتَمِعاتٌ یُنادینَ: یا عَثرَتاه! یا ثُکلاه! فَدَخَلتُ عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِالخَبَرِ، فَأَمَرَنی أن انادِیَ فی أصحابِهِ، وقَد مَلأَ مِنهُمُ الدّورَ حَولَهُ، وقَد بایَعَهُ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً، وفِی الدّورِ أربَعةُ آلافِ رَجُلٍ. فَقالَ لی: نادِ: «یا مَنصورُ أمِت»، فَنادَیتُ: «یا مَنصورُ أمِت»، وتَنادی أهلُ الکوفَةِ فَاجتَمَعوا إلَیهِ، فَعَقَدَ مُسلِمٌ لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ عُزَیرٍ الکِندیِّ عَلی رَبعِ کِندَةَ ورَبیعَةَ، وقالَ: سِر أمامی فِی الخَیلِ، ثُمَّ عَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسدِیِّ عَلی رُبعِ مَذحِجٍ وأسَدٍ، وقالَ: انزِل فِی الرِّجالِ فَأَنتَ عَلَیهِم، وعَقَدَ لِأَبی ثُمامَةَ الصّائِدِیِّ عَلی رُبعِ تَمیمٍ وهَمدانَ، وعَقَدَ لِعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ الجَدَلِیِّ عَلی رُبعِ المَدینَةِ، ثُمَّ أقبَلَ نَحوَ القَصرِ، فَلَمّا بَلَغَ ابنَ زِیادٍ إقبالُهُ، تَحَرَّزَ فِی القَصرِ وغَلَّقَ الأَبوابَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 368، مقاتل الطالبیّین: ص 103).

379. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: چون خبر زندانی شدن هانی به مسلم رسید، وی شعارش را فریاد زد. چهار هزار کوفی جمع شدند. نیروها را آرایش نظامی داد و خود در قلب جمعیت قرار گرفت و به سمت عبید اللّه حرکت کردند.(1)

380. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: در این هنگام، مسلم، حرکت کرد و همراهش هجده هزار نفر یا بیشتر بودند و جلوی جمعیت، پرچم ها و اسلحه ها به صورت منظّم قرار داشت. آنان ابن زیاد و پدرش را لعن و نفرین می کردند و شعارشان «یا منصور! أَمِتْ» بود.

مسلم بن عقیل، عبد اللّه کِنْدی را بر قبیلۀ کِنده گمارد و او را جلوی سواره نظام قرار داد. نیز مسلم بن عوسجه را فرمانده قبیلۀ مَذحِج و اسد قرار داد و ابو ثُمامة بن عمر صائدی را فرمانده قبیلۀ تمیم و همْدان کرد و عبّاس بن جُعدۀ جَدَلی را فرمانده اهل مدینه قرار داد.

مسلم، خود، با قبیلۀ بنی حرث بن کعب، حرکت می کرد.(2)

381. البدایة و النهایة: مسلم بن عقیل، خبر زندانی شدن هانی را شنید. آن گاه سوار شد و شعارش را - که «یا منصور! أَمِتْ» بود -، فریاد کرد. چهار هزار کوفی، گِردش جمع شدند و همراه او، مختار بن ابی عُبَید با بیرق سبز و عبد اللّه بن نوفل بن حارث با بیرق سرخ، حضور داشتند. مسلم، آنان را آرایش داد و خود در وسط نیروها قرار گرفت و به سمت عبید اللّه حرکت کردند.

عبید اللّه در حال سخنرانی در بارۀ هانی بود و مردم را از اختلاف، پرهیز می داد. پایین منبرش، بزرگان کوفه و رؤسای قبایل، حضور داشتند. در همین حال که وی سخنرانی می کرد، مراقب ها

ص:414


1- (1) . فَأَتی مُسلِماً الخَبَرُ [خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ]، فَنادی بِشِعارِهِ، فَاجتَمَعَ إلَیهِ أربَعَةُ آلافٍ مِن أهلِ الکوفَةِ، فَقَدَّمَ مُقَدِّمَتَهُ، وعَبّی مَیمَنَتَهُ ومَیسَرَتَهُ، وسارَ فِی القَلبِ إلی عُبَیدِ اللّهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).
2- (2) . أقبَلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی وَقتِهِ ذلِکَ، ومَعَهُ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفاً أو یَزیدونَ، وبَینَ یَدَیهِ الأَعلامُ وَالسِّلاحُ الشّاکُّ، وهُم فی ذلِکَ یَشتِمونَ ابنَ زِیادٍ ویَلعَنونَ أباهُ، وکانَ شِعارُهُم «یا مَنصورُ أمِت». وکانَ قَد عَقَدَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ لِعَبدِ اللّهِ الکِنِدیِّ عَلی کِندَةَ، وقَدَّمَهُ أمامَ الخَیلِ، وعَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ عَلی مَذحِجٍ وأسَدٍ، وعَقَدَ لِأَبی ثَمامَةَ بنِ عُمَرَ الصائِدِیِّ علی تَمیمٍ وهَمدانَ، وعَقَدَ لِلعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ الجَدَلِیِّ عَلی أهلِ المَدینَةِ، وأقبَلَ مُسلِمٌ یَسیرُ حَتّی خَرَجَ فی بَنِی الحَرثِ بنِ کَعبٍ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 206. نیز، ر. ک: الفتوح: ج 5 ص 49).

آمدند و گفتند: مسلم بن عقیل آمد!

عبید اللّه به سرعت از منبر، پایین آمد و خود و همراهانش وارد قصر شدند و درهای قصر را به روی آنان (مسلم و همراهانش) بستند.(1)

18/4 محاصرۀ قصر ابن زیاد به وسیلۀ مسلم و یارانش

382. تاریخ الطبری - به نقل از عبّاس جَدَلی -: ما چهار هزار نفر، به همراه مسلم، حرکت کردیم و وقتی به قصر رسیدیم، تنها سیصد نفر باقی مانده بودند.

مسلم، از خانۀ هانی راه افتاد، تا این که قصر را محاصره کرد. مردم نیز به سمت ما می آمدند و اجتماع می کردند. زمانی نگذشت که مسجد و بازار، از جمعیت، پُر شدند و تا شب، جمعیت، اضافه می شد. عرصه بر عبید اللّه، تنگ شد و بیشترین کاری که کرد، این بود که درهای قصر را بست. به همراه عبید اللّه در قصر، تنها سی نگهبان و بیست تَن از بزرگان کوفه و خانواده و غلامانش بودند.(2)

383. مروج الذهب: چون خبر رفتار ابن زیاد با هانی به مسلم رسید، دستور داد منادی فریاد کند: «یا منصور!» و این، شعارشان بود. مردم کوفه، این شعار را فریاد کردند و در آنِ واحد، هجده هزار نفر، نزد مسلم جمع شدند. جمعیت به سمت ابن زیاد، حرکت و او را در قصر محاصره کردند.(3)

384. أنساب الأشراف: خبر هانی به مسلم رسید. او دستور داد یارانش را خبر کنند. هجده هزار نفر با

ص:415


1- (1) . سَمِعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ الخَبَرَ [خَبَرَ حَبسِ هانِئٍ]، فَرَکِبَ ونادی بِشِعارِهِ «یا مَنصورُ أمِت»، فَاجتَمَعَ إلَیهِ أربَعَةُ آلافٍ مِن أهلِ الکوفَةِ، وکانَ مَعَهُ المُختارُ بنُ أبی عُبَیدٍ ومَعَهُ رایَةٌ خَضراءُ، [و] عَبدُ اللّهِ بنُ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بِرایَةٍ حَمراءَ، فَرَتَّبَهُم مَیمَنَةً ومَیسَرَةً، وسارَ هُوَ فِی القَلبِ إلی عُبَیدِ اللّهِ، وهُوَ یَخطُبُ النّاسَ فی أمرِ هانِئٍ ویُحَذِّرُهُم مِنَ الاِختِلافِ، وأشرافُ النّاسِ واُمَراؤُهُم تَحتَ مِنبَرِهِ، فَبَینَما هُوَ کَذلِکَ إذ جاءَتِ النَّظّارَةُ یَقولونَ: جاءَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَبادَرَ عُبَیدُ اللّهِ فَدَخَلَ القَصرَ ومَن مَعَهُ، وأغلَقوا عَلَیهِمُ البابَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 154).
2- (2) . خَرَجنا مَعَ ابنِ عَقیلٍ أربَعَةَ آلافٍ، فَما بَلَغنَا القَصرَ إلّاونَحنُ ثَلاثُمِئَةٍ! قالَ: وأقبَلَ مُسلِمٌ یَسیرُ فِی النّاسِ مِن مُرادٍ حَتّی أحاطَ بِالقَصرِ، ثُمَّ إنَّ النّاسَ تَداعَوا إلَینا وَاجتَمَعوا، فَوَاللّهِ ما لَبِثنا إلّاقَلیلاً حَتَّی امتَلأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ وَالسّوقِ، وما زالوا یَثوبونَ حَتَّی المَساءِ، فَضاقَ بِعُبَیدِ اللّهِ ذَرعُهُ، وکانَ کِبرُ أمرِهِ أن یَتَمَسَّکَ بِبابِ القَصرِ، ولَیسَ مَعَهُ إلّاثَلاثونَ رَجُلاً مِنَ الشُّرَطِ، وعِشرونَ رَجُلاً مِن أشرافِ النّاس، وأهلُ بَیتِهِ ومَوالیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 369، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 540).
3- (3) . لَمّا بَلَغَ مُسلِماً ما فَعَلَ ابنُ زِیادٍ بِهانِئٍ، أمَرَ مُنادِیاً فَنادی «یا مَنصورُ» وکانَت شِعارُهُم، فَتَنادی أهلُ الکوفَةِ بِها، فَاجتَمَعَ إلَیهِ فی وَقتٍ واحِدٍ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، فَسارَ إلَی ابنِ زِیادٍ فَتَحَصَّنَ مِنهُ، فَحَصَروهُ فِی القَصرِ (مروج الذهب: ج 3 ص 67).

وی بیعت کرده بودند و در خانه های اطراف بودند؛ ولی فقط چهار هزار نفر، اجتماع کردند. وی آنان را آرایش داد و به سمت قصر حرکت کردند. عبید اللّه درهای قصر را بسته بود و همراه او، تنها بیست تَن از سرشناسان کوفه و سی نگهبان بودند.(1)

385. المناقب، ابن شهرآشوب: خبر زندانی شدن هانی به مسلم بن عقیل و چهار هزار نفر جمعیت - که اطرافش بودند - رسید. هشت هزار نفر از بیعت کنندگان، اجتماع کردند. عبید اللّه پنهان شد و درها [ی قصر] را بست. مسلم به سمت قصر حرکت کرد و قصر را محاصره نمود.(2)

19/4 نبرد میان مسلم و نیروهای ابن زیاد و زخمی شدن مسلم

386. الملهوف: خبر زندانی شدن هانی به مسلم بن عقیل رسید. وی به همراه بیعت کنندگان برای نبرد با عبید اللّه، حرکت کرد. عبید اللّه در قصر حکومتی، پنهان شد. یاران مسلم با یاران او به نبرد پرداختند.(3)

387. تاریخ الطبری - به نقل از هلال بن یساف -: آن شب در راه، مسلم و یارانش را نزدیک مسجد انصار دیدم. از هر کوچه که می گذشتند، گروهی سی یا چهل نفره باز می گشتند. وقتی به بازار رسیدند - که شبی تاریک بود - و وارد مسجد شدند، به ابن زیاد گفته شد: جمعیت زیادی نمی بینیم و سر و صدای بسیاری نمی شنویم.

عبید اللّه دستور داد سقف را برداشتند و قندیل ها را روشن کردند. دیدند که جمعیت آنان، حدود پنجاه مرد است.

مسلم، وارد مسجد شد و بر منبر رفت و به مردم گفت: مردم هر ناحیه و قبیله، با هم جمع شوند.

مردم، چنین کردند و گروهی به نبرد با مسلم و یارانش به پا خاستند. مسلم، جراحتی سنگین

ص:416


1- (1) . أتی مُسلِماً خَبَرُ هانِئٍ، فَأَمَرَ أن یُنادی فی أصحابِهِ، وقَد تابَعَهُ ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، وصاروا فِی الدّورِ حَولَهُ، فَلَم یَجتَمِع إلَیهِ إلّاأربَعَةُ آلافِ رَجُلٍ، فَعَبَّأَهُم ثُمَّ زَحَفَ نَحوَ القَصرِ، وقَد أغلَقَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أبوابَهُ، ولَیسَ مَعَهُ فیهِ إلّاعِشرونَ مِنَ الوُجوهِ، وثَلاثونَ مِنَ الشُّرَطِ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 338).
2- (2) . وَصَلَ الخَبَرُ [أی خَبرُ حَبسِ هانِئٍ] إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فی أربَعَةِ آلافٍ کانوا حَوالَیهِ، فَاجتَمَعَ إلَیهِ ثَمانِیَةُ آلافٍ مِمَّن بایَعوهُ، فَتَحَرَّزَ عُبَیدُ اللّهِ، وغَلَّقَ الأَبوابَ، وسارَ مُسلِمٌ حَتّی أحاطَ بِالقَصرِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 92).
3- (3) . بَلَغَ الخَبَرُ [أی خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ] إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ بِمَن بایَعَهُ إلی حَربِ عُبَیدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ مِنهُ بِقَصرِ الإِمارَةِ، وَاقتَتَلَ أصحابُهُ وأصحابُ مُسلِمٍ (الملهوف: ص 119).

برداشت و گروهی از یارانش کشته شدند و فرار کردند. مسلم از مسجد، خارج و وارد خانه ای از خانه های قبیلۀ کِنده شد.(1)

388. تاریخ الطبری - به نقل از عیسی بن یزید -: مختار بن ابی عُبَید و عبد اللّه بن حارث بن نوفل، به همراه مسلم، حرکت کردند. مختار، با بیرقی سبز و عبد اللّه با بیرقی سرخ و لباس های سرخ، حرکت می کردند. مختار، بیرقش را بر درِ خانۀ عمرو بن حُرَیث کوبید و گفت: من آمده ام که جلوی عمرو را بگیرم.

پسر اشعث و قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعی - در شبی که مسلم به طرف قصر ابن زیاد حرکت کرد - با مسلم و یارانش نبردی سخت کردند. شَبَث گفت: منتظر شب باشید. آنان پراکنده خواهند شد. و قَعقاع به وی گفت: تو جلوی راه مردم را گرفته ای! راه را باز کن تا پراکنده شوند.

عبید اللّه دستور داد مختار و عبد اللّه بن حارث را دستگیر کنند و برای یافتن آن دو، جایزه تعیین کرد. آن دو، دستگیر و زندانی شدند.(2)

389. الأخبار الطوال: وقتی خبر کشته شدن هانی بن عروه به مسلم رسید، کسانی را که با وی بیعت کرده بودند، فرا خواند. آنان نزد وی اجتماع کردند. او عبد الرحمان بن کَریز کِنْدی را فرمانده قبیلۀ کِنده و ربیعه قرار داد و مسلم بن عوسجه را فرمانده مَذحِج و اسد کرد و ابو ثُمامۀ صائدی را بر قبیلۀ تمیم و هَمْدان گمارد و عبّاس بن جُعدة بن هُبَیره را فرمانده قریش و انصار کرد.

ص:417


1- (1) . لَقیتُهُم [أی مُسلِماً وأصحابَهُ] تِلکَ اللَّیلَةَ فِی الطَّریقِ عِندَ مَسجِدِ الأَنصارِ، فَلَم یَکونوا یَمُرّونَ فی طَریقٍ یَمیناً ولا شِمالاً، إلّاوذَهَبَت مِنهُم طائِفَةٌ، الثَّلاثونَ وَالأَربَعونَ ونَحوُ ذلِکَ. قالَ: فَلَمّا بَلَغَ السّوقَ - وهِیَ لَیلَةٌ مُظلِمَةٌ - ودَخَلُوا المَسجِدَ، قیلَ لِابنِ زِیادٍ: وَاللّهِ ما نَری کَثیرَ أحَدٍ، ولا نَسمَعُ أصواتَ کَثیرِ أحَدٍ، فَأَمَرَ بِسَقفِ المَسجِدِ فَقُلِعَ، ثُمَّ أمَرَ بِحَرادِیَّ فیهَا النّیرانُ، فَجَعَلوا یَنظُرونَ فَإِذا قَریبُ خَمسینَ رَجُلاً. قالَ: فَنَزَلَ فَصَعِدَ المِنبَرَ، وقالَ لِلنّاسِ: تَمَیَّزوا أرباعاً أرباعاً، فَانطَلَقَ کُلُّ قَومٍ إلی رَأسِ رُبعِهِم، فَنَهَضَ إلَیهِم قَومٌ یُقاتِلونَهُم، فَجُرِحَ مُسلِمٌ جِراحَةً ثَقیلَةً، وقُتِلَ ناسٌ مِن أصحابِهِ وَانهَزَموا. فَخَرَجَ مُسلِمٌ فَدَخَلَ داراً مِن دورِ کِندَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 391. نیز، ر. ک: الفتوح: ج 5 ص 50).
2- (2) . إنَّ المُختارَ بنَ أبی عُبَیدٍ، وعَبدَ اللّهِ بنَ الحارِثِ بنِ نَوفَلٍ، کانا خَرَجا مَعَ مُسلِمٍ، خَرَجَ المُختارُ بِرایَةٍ خَضراءَ، وخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بِرایَةٍ حَمراءَ، وعَلَیهِ ثِیابٌ حُمرٌ، وجاءَ المُختارُ بِرایَتِهِ فَرَکَزَها عَلی بابِ عَمرِو بنِ حُرَیثٍ، وقالَ: إنَّما خَرَجتُ لِأَمنَعَ عَمراً. وإنَّ ابنَ الأَشعَثِ وَالقَعقاعَ بنَ شَورٍ وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ، قاتَلوا مُسلِماً وأصحابَهُ - عَشِیَّةَ سارَ مُسلِمٌ إلی قَصرِ ابنِ زِیادٍ - قِتالاً شَدیداً، وإنَّ شَبَثاً جَعَلَ یَقولُ: انتَظِروا بِهِمُ اللَّیلَ یَتَفَرَّقوا، فَقالَ لَهُ القَعقاعُ: إنَّکَ قَد سَدَدتَ عَلَی النّاسِ وَجهَ مَصیرِهِم، فَاخرُج لَهُم یَنسَرِبوا. وإنَّ عُبَیدَ اللّهِ أمَرَ أن یُطَلَب المُختارُ وعَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ، وجَعَلَ فیهِما جُعلاً، فَاُتِیَ بِهِما فَحُبِسا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 381. نیز، ر. ک: البدایة و النهایة: ج 8 ص 154).

تمام آنان به پیش تاختند و قصر را محاصره کردند و مسلم با بقیّۀ مردم، دنبال آنان می رفتند.

عبید اللّه بن زیاد با همراهانش - که [برخی] از بزرگان کوفه و نگهبانان و یارانش بودند که آن روز در مجلسش حضور داشتند - در قصر پناه گرفت و جمعیت آنان، حدود دویست مرد بود.

آنان به برج های قصر آمدند و به سمت جمعیت مسلم، کلوخ و تیر پرتاب می کردند و آنان را از نزدیک شدن به قصر باز می داشتند و این کار تا شب، ادامه داشت.(1)

390. مثیر الأحزان: چون خبر زندانی شدن هانی به مسلم بن عقیل رسید، او به همراه گروهی از کسانی که با وی بیعت کرده بودند، برای نبرد با عبید اللّه به سمت قصر حکومتی حرکت کرد؛ چرا که دید بیشتر بزرگان کوفه که با وی بیعت کرده اند، بیعت شکستند و همراه عبید اللّه شدند و عبید اللّه هم در قصر حکومتی پناه گرفته است.

نبردی شدید رخ داد. چون شب شد، جمعیت از اطراف مسلم، پراکنده شدند و تعدادی اندک باقی ماندند. مسلم، وارد مسجد شد تا نماز بخواند؛ ولی وقتی [برای خارج شدن] به سمت درِ کِنده [ی مسجد کوفه] می رفت، تنها بود و نمی دانست کجا برود.(2)

391. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): خبر زندانی شدن هانی، به مسلم بن عقیل رسید.

پس به همراه چهارصد نفر از شیعیان حرکت کرد؛ ولی چون به قصر رسیدند، تنها شصت مرد، باقی مانده بودند. خورشید، غروب کرد و آنان نزدیک آستانۀ قصر، جنگیدند و سپس وارد مسجد شدند و یاران عبید اللّه بن زیاد بر آنان غلبه کردند.(3)

ص:418


1- (1) . لَمّا بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ قَتلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ، نادی فیمَن کانَ بایَعَهُ، فَاجتَمَعوا، فَعَقَدَ لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ کَریزٍ الکِندِیِّ عَلی کِندَةَ ورَبیعَةَ، وعَقَدَ لِمُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ عَلی مَذحِجٍ وأسَدٍ، وعَقَدَ لِأَبی ثُمامَةَ الصَّیداوِیِّ عَلی تَمیمٍ وهَمدانَ، وعَقَدَ لِلعَبّاسِ بنِ جُعدَةَ بنِ هُبَیرَةَ عَلی قُرَیشٍ وَالأَنصارِ، فَتَقَدَّموا جَمیعاً حَتّی أحاطوا بِالقَصرِ، وَاتَّبَعَهُم هُوَ فی بَقِیَّةِ النّاسِ. وتَحَصَّنَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فِی القَصرِ، مَعَ مَن حَضَرَ مَجلِسَهُ فی ذلِکَ الیَومِ مِن أشرافِ أهلِ الکوفَةِ، وَالأَعوانِ وَالشُّرَطِ، و کانوا مِقدارَ مِئَتَی رَجُلٍ، فَقاموا عَلی سورِ القَصرِ یَرمونَ القَومَ بِالمَدَرِ وَالنُّشّابِ، ویَمنَعونَهُم مِنَ الدُّنُوّ مِنَ القَصرِ، فَلَم یَزالوا بِذلِکَ حَتّی أمسَوا (الأخبار الطوال: ص 238).
2- (2) . لَمّا بَلَغَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ خَبَرُهُ [أی خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ]، خَرَجَ بِجَماعَةٍ مِمَّن بایَعَهُ إلی حَربِ عُبَیدِ اللّهِ، بَعدَ أن رَأی أکثَرَ مَن بایَعَهُ مِنَ الأَشرافِ نَقَضُوا البَیعَةَ، وهُم مَعَ عُبَیدِ اللّهِ، فَتَحَصَّنَ بِدارِ الإِمارَةِ، وَاقتَتَلوا قِتالاً شَدیداً، إلی أن جاءَ اللَّیلُ فَتَفَرَّقوا عَنهُ، وبَقِیَ مَعَهُ اناسٌ قَلیلٌ، فَدَخَلَ المَسجِدَ یُصَلّی، وطَلَعَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ بابِ کِندَةَ، فَإِذا هُوَ وَحدَهُ لا یَدری أینَ یَذهَبُ (مثیر الأحزان: ص 34).
3- (3) . بَلَغَ الخَبَرُ [أی خَبَرُ حَبسِ هانِئٍ] مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَخَرَجَ فی نَحوٍ مِن أربَعِمِئَةٍ مِنَ الشّیعَةِ، فَما بَلَغَ القَصرَ إلّاوهُوَ فی نَحوِ سِتّینَ رَجُلاً، فَغَرَبَتِ الشَّمسُ وَاقتَتَلوا قَریباً مِنَ الرَّحبَةِ، ثُمَّ دَخَلُوا المَسجِدَ، وکَثَرَهُم أصحابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 460، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).

392. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: آن گاه مسلم بن عقیل از طرف بالای مسجد انصار، حرکت کرد تا قصر را محاصره کرد و در قصر، جز سی نگهبان و حدود بیست تَن از بزرگان کوفه و خانواده و غلامان عبید اللّه، کسی نبود. یاران ابن زیاد، سوار شدند و جمعیت به هم رسیدند و نبرد سنگینی رخ داد. ابن زیاد در میان گروهی از بزرگان کوفه در کنار دیوار قصر ایستاده بود و جنگ مردم را تماشا می کردند.(1)

393. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعی آمدند و به نبرد پرداختند تا شب، آنان را فرا گرفت و این، در نزدیکی بازار خرمافروش ها و هنگام تاریک شدن هوا بود. قَعقاع فریاد زد: وای بر شما! در میان صفوف مردم، قرار گرفته اید [و مانع فرارشان شده اید]. بیرون بروید [تا فرار کنند].

آنان چنین کردند و مسلم بن عقیل، شکست خورد و به زنی پناه آورد و او هم مسلم را پناه داد.(2)

394. الکامل فی التاریخ: در میان کسانی که با مسلم جنگیدند، محمّد بن اشعث، شَبَث بن رِبعی تمیمی و قَعقاع بن شَور، حضور داشتند. شَبَث، یکسره می گفت: بگذارید شب شود. مردم، پراکنده می شوند.

قَعقاع به وی گفت: تو راه فرار را بر آنان بسته ای. راه را بگشا تا پراکنده شوند.(3)

20/4 نقشۀ ابن زیاد برای پراکنده کردن مردم از اطراف مسلم

395. تاریخ الطبری: عبّاس جدلی می گوید: بزرگان و اشراف کوفه از جانب دری که به طرف خانۀ رومی ها بود، نزد ابن زیاد می آمدند. ابن زیاد، همراه کسانی که با وی در قصر بودند، از بالای

ص:419


1- (1) . ثُمَّ خَرَجَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] عَلی مَسجِدِ الأَنصارِ حَتّی أحاطَ بِالقَصرِ، ولَیسَ فِی القَصرِ إلّانَحوٌ مِن ثَلاثینَ رَجُلاً مِنَ الشُّرَطِ، ومِقدارُ عِشرینَ مِنَ الأَشرافِ، وأهلُ بَیتِهِ ومَوالیهِ، ورَکِبَ أصحابُ ابنُ زِیادٍ، وَاختَلَطَ القَومُ فَاقتَتَلوا قِتالاً شَدیداً، وَابنُ زِیادٍ فی جَماعَةٍ مِنَ الأَشرافِ قَد وَقَفوا عَلی جِدارِ القَصرِ یَنظُرونَ إلی مُحارَبَةِ النّاسِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 206، الفتوح: ج 5 ص 49).
2- (2) . جاءَ القَعقاعُ بنُ شَورٍ وشَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ فَقاتَلوا حَتّی ثارَ اللَّیلُ بَینَهُم، وذلِکَ عِندَ التَّمّارینَ عِندَ اختِلاطِ الظَّلامِ، فَقالَ: وَیحَکُم! قَد خَلَّیتُم بَینَ النّاسِ أن یَنهَزِموا فَاخرُجوا، فَفَعَلوا ذلِکَ، وَانهَزَمَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَأوی إلَی امرَأَةٍ فَآوَتهُ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).
3- (3) . کانَ فیمَن قاتَلَ مُسلِماً مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وشَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ التَّمیمِیُّ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ، وجَعَلَ شَبَثٌ یَقولُ: انتَظِروا بِهِمُ اللَّیلَ یَتَفَرَّقوا، فَقالَ لَهُ القَعقاعُ: إنَّکَ قَد سَدَدتَ عَلَیهِم وَجهَ مَهرَبِهِم، فَافرِج لَهُم یَتَفَرَّقوا (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 545).

قصر بر آنان می نگریستند؛ ولی به آنان سنگ پرتاب نمی کردند و دشنام نمی دادند؛ امّا آنان (یاران مسلم) از [دشنام دادن به] عبید اللّه و پدرش، کم نمی گذاشتند.

عبید اللّه، کثیر بن شهاب بن حُصَین حارثی را فرا خواند و دستور داد با گروهی از فرمانبرانش از قبیلۀ مَذحِج، در کوفه بگردد و مردم را از اطراف پسر عقیل، پراکنده سازد و آنان را از جنگ و کیفر حاکم بترساند. همچنین به محمّد بن اشعث دستور داد با فرمانبرانش از قبیلۀ کِنده و حَضرَموت حرکت کند و پرچم امان را برای مردمی که به سمت او می آیند، برافراشته سازد.

مانند همین دستورها را به قَعقاع بن شَور ذُهْلی، شَبَث بن رِبعی تمیمی، حَجّار بن ابجَر عِجلی و شمر بن ذی الجوشن عامری داد. همچنین سایر سرشناسانی را که نزد او بودند، به خاطر ترس از یاران مسلم، پیش خود نگه داشت؛ چرا که کسانی که با او بودند، تعدادشان کم بود. کثیر بن شهاب، برای پراکنده کردن مردم از اطراف مسلم، حرکت کرد.

ابو مِخنَف می گوید: ابو جَناب کَلبی برایم نقل کرد که کثیر در راه، مردی از قبیلۀ کلب را به نام عبد الأعلی بن یزید، ملاقات کرد که سلاح، پوشیده بود و با گروهی از قبیلۀ بنی فِتیان به سوی مسلم بن عقیل می رفت. کثیر، او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد آورد و جریان را برایش بازگو کرد.

آن مرد گفت: من به سوی شما می آمدم.

ابن زیاد گفت: در ذهن خود، این را به من وعده داده بودی! آن گاه دستور داد تا زندانی شود.

محمّد بن اشعث هم بیرون رفت و نزد خانه های بنی عُماره ایستاد. عُمارة بن صَلخَبِ ازدی آمد که سلاح بر تَن داشت و به سمت مسلم بن عقیل می رفت. [محمّد بن اشعث،] او را گرفت و نزد ابن زیاد فرستاد که ابن زیاد، او را هم زندانی کرد.

ابن عقیل، عبد الرحمان بن شُرَیح شِبامی را از مسجد به جانب محمّد بن اشعث فرستاد.

محمّد بن اشعث، چون فراوانی جمعیت را دید، شروع به کناره گرفتن و عقب نشینی کرد.

قَعقاع بن شَورِ ذُهْلی برای محمّد بن اشعث پیغام داد که: من، پسر عقیل را عقب راندم و او از محلّ خود، عقب نشینی کرد. پس، او (محمد بن اشعث) هم از طرف خانۀ رومی ها بر ابن زیاد، وارد شد.

چون کثیر بن شهاب و محمّد بن اشعث و قَعقاع به همراه نیروهایشان نزد عبید اللّه جمع شدند، کثیر - که از مشاوران ابن زیاد بود - گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان بخشد! در قصر شما بسیاری از بزرگان کوفه، نگهبانان، خانواده و غلامان تو حضور دارند. به همراه همۀ ما به سمت مسلم، حرکت کن.

عبید اللّه از این کار، خودداری کرد. پرچمی به دست شَبَث بن رِبعی داد و او را به بیرون

ص:420

قصر فرستاد. مردم به همراه پسر عقیل ایستاده بودند و تکبیر می گفتند و تا شب، چنین بود و در کار خود، استوار بودند.

عبید اللّه به دنبال بزرگان کوفه فرستاد و آنان را نزد خود جمع کرد و به آنان گفت: از بالای قصر بر مردم، مشرف شوید و کسانی را که [از ما] پیروی می کنند، وعدۀ اکرام و بخشش زیاد دهید و اهل نافرمانی را از کیفر و محرومیت بترسانید و به آنان خبر دهید که لشکر شام، به طرف کوفه حرکت کرده است.

ابو مخنف می گوید: سلیمان بن ابی راشد، از قول عبد اللّه بن خازم کثیری (از قبیلۀ ازد، از بنی کثیر) برایم نقل کرد که: بزرگان [کوفه] نزد ما آمدند. نخست، کثیر بن شهاب تا غروب آفتاب، سخن گفت. وی گفت: ای مردم! به خانه های خود برگردید و دنبال شر مباشید و جانتان را در خطر میندازید. این، لشکر امیر مؤمنان یزید است که به این جا می آید. امیر (عبید اللّه) با خدا پیمان بسته که اگر به جنگ ادامه دهید و امشب به خانه های خود باز نگردید، فرزندان شما را از مقرّری حکومت، محروم کند و جنگجویانتان را بدون مَواجب، به جنگ های شام بفرستد و بی گناه را به خاطر گنهکار و حاضر را به خاطر غایب، کیفر دهد تا در میان شما، کسی از اهل نافرمانی نمانَد، مگر آن که وبال کارهایش را چشیده باشد!

دیگر بزرگان نیز همین گونه سخن گفتند. مردم وقتی سخنان آنها را شنیدند، پراکنده شدند و باز گشتند.(1)

ص:421


1- (1) . أقبَلَ أشرافُ النّاسِ یَأتونَ ابنَ زِیادٍ مِن قِبَلِ البابِ الَّذی یَلی دارَ الرّومِیّینَ، وجَعَلَ مَن بِالقَصرِ مَعَ ابنِ زِیادٍ یُشرِفونَ عَلَیهِم فَیَنظُرونَ إلَیهِم، فَیَتَّقونَ أن یَرموهُم بِالحِجارَةِ، و أن یَشتِموهُم وهُم لا یَفتُرونَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ وعلی أبیهِ. ودَعا عُبَیدُ اللّهِ کَثیرَ بنَ شِهابِ بنِ حُصَینٍ الحارِثِیَّ، فَأَمَرَهُ أن یَخرُجَ فیمَن أطاعَهُ مِن مَذحِجٍ، فَیَسیرَ بِالکوفَةِ، ویُخَذِّلَ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ، ویُخَوِّفَهُمُ الحَربَ، ویُحَذِّرَهُم عُقوبَةَ السُّلطانِ، وأمَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ أن یَخرُجَ فیمَن أطاعَهُ مِن کِندَةَ وحَضرَمَوتَ، فَیَرفَعَ رایَةَ أمانٍ لِمَن جاءَهُ مِنَ النّاسِ. وقالَ مِثلَ ذلِکَ لِلقَعقاعِ بنِ شَورٍ الذُّهلیِّ، وشَبَثِ بنِ رِبعِیٍّ التَّمیمِیِّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرٍ العِجلِیِّ، وشِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ العامِرِیِّ، وحَبَسَ سائِرَ وُجوهِ النّاسِ عِندَهُ استیحاشاً إلَیهِم، لِقِلَّةِ عَدَدِ مَن مَعَهُ مِنَ النّاسِ، وخَرَجَ کَثیرُ بنُ شِهابٍ یُخَذِّلُ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی أبو جَنابٍ الکَلبِیُّ أنَّ کَثیراً ألفی رَجُلاً مِن کَلبٍ یُقالُ لَهُ عَبدُ الأَعلَی بنُ یَزیدَ، قَد لَبِسَ سِلاحَهُ یُریدُ ابنَ عَقیلٍ فی بَنی فِتیانٍ، فَأَخَذَهُ حَتّی أدخَلَهُ عَلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ، فَقالَ لاِبنِ زِیادٍ: إنَّما أرَدتُکَ، قالَ: وکُنتَ وَعَدتَنی ذلِکَ مِن نَفسِکَ، فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ. وخَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی وَقَفَ عِندَ دورِ بَنی عُمارَةَ، وجاءَهُ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِیُّ وهُوَ یُریدُ ابنَ عَقیلٍ، عَلَیهِ سِلاحُهُ، فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ فَحَبَسَهُ. -

396. الإرشاد: بزرگان کوفه که از ابن زیاد، دوری جسته بودند، از طرف درِ رو به روی خانۀ رومی ها نزد ابن زیاد می آمدند. کسانی که در قصر با ابن زیاد بودند، بر آنان (یاران مسلم) مُشْرف می شدند و به آنان می نگریستند. آنان به سوی اهل قصر، سنگ پرتاب می کردند و دشنام می دادند و از دشنام دادن به عبید اللّه و پدرش، کم نمی گذاشتند.

ابن زیاد، کثیر بن شهاب را فرا خواند و به وی دستور داد با گروهی از قبیلۀ مَذحِج که فرمان بردار اویند، حرکت کند و در کوفه بگردد و مردم را از اطراف ابن عقیل پراکنده سازد و آنان را از جنگ و کیفر سلطان بترساند.

به محمّد بن اشعث نیز دستور داد با فرمان بردارانش از قبیلۀ کِنده و حَضرَموت بیرون رود و پرچم امان را برای کسانی که به سمت او می آیند، برافرازد و همین دستور را به قَعقاع ذُهْلی، شَبَث بن رِبعی تمیمی، حَجّار بن ابجَر عِجلی و شمر بن ذی الجوشنِ عامری داد و باقی سرشناسان را که نزد او بودند، به خاطر وحشت از یاران مسلم و کمیِ جمعیتی که با وی بودند، پیش خود نگه داشت.

کثیر بن شهاب، بیرون رفت و مردم را از اطراف پسر عقیل، پراکنده می ساخت. محمّد بن اشعث نیز بیرون رفت و در کنار خانه های بنی عُماره توقّف نمود. پسر عقیل، عبد الرحمان بن

ص:422

شُرَیح شِبامی را از مسجد کوفه به طرف محمّد بن اشعث فرستاد. پسر اشعث، چون فراوانیِ جمعیت را دید، از محلّ خود، عقب نشینی کرد.

محمّد بن اشعث، کثیر بن شهاب، قَعقاع بن شَورِ ذُهْلی و شَبَث بن رِبعی، مردم را از پیوستن به مسلم باز می داشتند و آنان را از سلطان می ترساندند، تا این که جمعیت بسیاری از قبیلۀ خود و دیگران، نزد آنان اجتماع کردند. آن گاه از جانب خانۀ رومی ها به طرف ابن زیاد، حرکت کردند و جمعیت نیز با آنان وارد قصر شدند.

کثیر بن شهاب، به عبید اللّه گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان دهد! در قصر، بسیاری از بزرگان، نگهبانان، خانواده و غلامان هستند. با همۀ ما به سوی آنان (یاران مسلم) حرکت کن.

عبید اللّه از این پیشنهاد، خودداری ورزید و پرچمی به دست شَبَث بن رِبعی داد و او را به بیرون قصر فرستاد. مردم تا شب، همراه مسلم و در کار خود، استوار بودند. عبید اللّه به دنبال بزرگان فرستاد و آنان را جمع کرد. آن گاه آنان از بالای قصر به مردم رو کردند و به فرمانبرانِ حکومت، وعدۀ اکرام و بخشش دادند و اهل عصیان و سرکشی را از محرومیت و کیفر ترساندند و به آنان، خبر رسیدن لشکر شام را می دادند.(1)

ص:423


1- (1) . أقبَلَ مَن نَأی عَنهُ [أی عَنِ ابنِ زِیادٍ] مِن أشرافِ النّاسِ، یَأتونَهُ مِن قِبَلِ البابِ الَّذی یَلی دارَ الرّومِیّینَ، وجَعَلَ مَن فِی القَصرِ مَعَ ابنِ زِیادٍ یُشرِفونَ عَلَیهِم فَیَنظُرونَ إلَیهِم، وهُم یَرمونَهُم بِالحِجارَةِ ویَشتِمونَهُم، و [لا] یَفتُرونَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ وعَلی أبیهِ. ودَعَا ابنُ زِیادٍ کَثیرَ بنَ شِهابٍ، وأمَرَهُ أن یَخرُجَ فیمَن أطاعَهُ مِن مَذحِجٍ، فَیَسیرَ فِی الکوفَةِ ویُخَذِّلَ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ، ویُخَوِّفَهُمُ الحَربَ ویُحَذِّرَهُم عُقوبَةَ السُّلطانِ، وأمَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ أن یَخرُجَ فیمَن أطاعَهُ مِن کِندَةَ وحَضرَمَوتَ، فَیَرفَعَ رایَةَ أمانٍ لِمَن جاءَهُ مِنَ النّاسِ، وقالَ مِثلَ ذلِکَ لِلقَعقاعِ الذُّهلِیِّ، وشَبَثِ بنِ رِبعِیٍّ التَّمیمِیِّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرٍ العِجلِیِّ، وشِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ العامِرِیِّ، وحَبَسَ باقِیَ وُجوهِ النّاسِ عِندَهُ استیحاشاً إلَیهِم؛ لِقِلَّةِ عَدَدِ مَن مَعَهُ مِنَ النّاسِ. فَخَرَجَ کَثیرُ بنُ شِهابٍ یُخَذِّلُ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ، وخَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی وَقَفَ عِندَ دورِ بَنی عُمارَةَ، فَبَعَثَ ابنُ عَقیلٍ إلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ مِنَ المَسجِدِ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ شُرَیحٍ الشِّبامِیَّ، فَلَمّا رَأَی ابنُ الأَشعَثِ کَثرَةَ مَن أتاهُ تَأَخَّرَ عَن مَکانِهِ، وجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وکَثیرُ بنُ شِهابٍ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ الذُهلِیُّ، وشَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، یَرُدّونَ النّاسَ عَنِ اللُّحوقِ بِمُسلِمٍ ویُخَوِّفونَهُمُ السُّلطانَ، حَتَّی اجتَمَعَ إلَیهِم عَدَدٌ کَثیرٌ مِن قَومِهِم وغَیرِهِم، فَصاروا إلَی ابنِ زِیادٍ مِن قِبَلِ دارِ الرّومِیّینَ، ودَخَلَ القَومُ مَعَهُم. فَقالَ لَهُ کَثیرُ بنُ شِهابٍ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ! مَعَکَ فِی القَصرِ ناسٌ کَثیرٌ مِن أشرافِ النّاسِ، ومِن شُرَطِکَ وأهلِ بَیتِکَ ومَوالیکَ، فَاخرُج بِنا إلَیهِم، فَأَبی عُبَیدُ اللّهِ، وعَقَدَ لشَبَثِ بنِ رِبعِیٍّ لِواءً فَأَخرَجَهُ. وأقامَ النّاسُ مَعَ ابنِ عَقیلٍ یَکثُرونَ حَتَّی المَساءِ، وأمرُهُم شَدیدٌ، فَبَعَثَ عُبَیدُ اللّهِ إلَی الأَشرافِ فَجَمَعَهُم، ثُمَّ أشرَفوا عَلَی النّاسِ فَمَنَّوا أهلَ الطّاعَةِ الزِّیادَةَ وَالکَرامَةَ، وخَوَّفوا أهلَ العِصیانِ الحِرمانَ وَالعُقوبَةَ، وأعلَموهُم وُصولَ الجُندِ مِنَ الشّامِ إلَیهِم (الإرشاد: ج 2 ص 52، بحار الأنوار: ج 44 ص 349).

397. الکامل فی التاریخ: بزرگان کوفه از طرف دری که رو به روی خانۀ رومی ها بود، نزد ابن زیاد می رفتند. در این حال، مردم به ابن زیاد و پدرش دشنام می دادند. ابن زیاد، کثیر بن شهاب حارثی را خواست و به وی دستور داد به همراه فرمانبرانش از قبیلۀ مَذحِج حرکت کند و [در کوفه] بگردد و مردم را از اطراف پسر عقیل، پراکنده سازد و آنان را بترساند.

او به محمّد بن اشعث نیز دستور داد به همراه فرمانبرانش از قبیلۀ کِنده و حَضْرَموت بیرون رود و پرچم امان را برای کسانی که به سمت او می آیند، برافرازد و همین دستور را به قَعقاع بن شَور ذُهْلی، شَبَث بن رِبْعی تمیمی، حَجّار بن ابجَر عِجلی و شمر بن ذی الجوشن ضِبابی داد و سایر سران را به خاطر انس گرفتن با آنان و نیز به خاطر کمیِ همراهان و نیروهایش، نزد خود نگه داشت.

آن گروه، برای پراکنده ساختن مردم، بیرون رفتند. عبید اللّه به بزرگان و سرانی که نزد او بودند، دستور داد از بالای قصر، بر مردم، اشراف یابند و به فرمانبران، وعدۀ نیکی دهند و اهل سرکشی را بترسانند و آنان چنین کردند.(1)

398. الأخبار الطوال: عبید اللّه بن زیاد به بزرگان کوفه که نزد او بودند، گفت: هر یک از شما در یک جهت از برج های قصر بروید و از بالای قصر، به مردم رو کنید و آنان را بترسانید.

کثیر بن شهاب، محمّد بن اشعث، قَعْقاع بن شَور، شَبَث بن رِبعی، حَجّار بن ابجَر و شمر بن ذی الجوشن، هر یک [از جانبی] بر مردم اشراف یافت و فریاد زد: ای کوفیان! از خداوند، پروا کنید و در فتنه [و بحران] شتاب مکنید و اتّحاد امّت را بر هم مزنید و لشکر شام را به سمت خود مکشانید، که شما [پیش از این، آمدنِ] آنان را چشیده و صولت آنها را تجربه کرده اید!(2)

ص:424


1- (1) . أقبَلَ أشرافُ النّاسِ یَأتونَ ابنَ زِیادٍ مِن قِبَلِ البابِ الَّذی یَلی دارَ الرُّومِیّینَ، وَالنّاسُ یَسُبّونَ ابنَ زِیادٍ وأباهُ، فَدَعَا ابنُ زِیادٍ کَثیرَ بنَ شِهابٍ الحارِثِیَّ، وأمَرَهُ أن یَخرُجَ فیمَن أطاعَهُ مِن مَذحِجٍ، فَیَسیرَ ویُخَذِّلَ النّاسَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ ویُخَوِّفَهُم، وأمَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ أن یَخرُجَ فیمَن أطاعَهُ مِن کِندَةَ وحَضرَمَوتَ، فَیَرفَعَ رایَةَ أمانٍ لِمَن جاءَهُ مِنَ النّاسِ، وقالَ مِثلَ ذلِکَ لِلقَعقاعِ بنِ شَورٍ الذُهلِیِّ، وشَبَثِ بنِ رِبعِیٍّ التَّمیمِیِّ، وحَجّارِ بنِ أبجَرٍ العِجلِیِّ، وشِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ الضَّبابِیِّ، وتَرَکَ وُجوهَ النّاسِ عِندَهُ استِئناساً بِهِم لِقِلّةِ مَن مَعَهُ. وخَرَجَ اولئِکَ النَّفَرُ یُخَذِّلونَ النّاسَ، وأمَرَ عُبَیدُ اللّهِ مَن عِندَهُ مِنَ الأَشرافِ أن یُشرِفوا عَلَی النّاسِ مِنَ القَصرِ فَیُمَنّوا أهلَ الطّاعَةِ ویُخَوِّفوا أهلَ المَعصِیَةِ، فَفَعَلوا (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 541).
2- (2) . قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لِمَن کانَ عِندَهُ مِن أشرافِ أهلِ الکوفَةِ: لِیُشرِف کُلُّ رَجُلِ مِنکُم فی ناحِیَةٍ مِنَ السّورِ، فَخَوِّفُوا القَومَ. فَأَشرَفَ کَثیرُ بنُ شِهابٍ، ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ، وشَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، وحَجّارُ بنُ أبجَرٍ، وشِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَتَنادَوا: یا أهلَ الکوفَةِ، اتَّقوا اللّهَ ولا تَستَعجِلُوا الفِتنَةَ، ولا تَشُقّوا عَصا هذِهِ الاُمَّةِ، ولا تورِدوا عَلی أنفُسِکُم خُیولَ الشّامِ، فَقَد ذُقتُموهُم، وجَرَّبتُم شَوکَتَهُم (الأخبار الطوال: ص 239).

399. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: مردانی از یاران ابن زیاد به نام های کثیر بن شهاب، محمّد بن اشعث، قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعی، از بالای قصر با صدای بلند، فریاد می زدند: ای شیعیان مسلم بن عقیل! ای شیعیان حسین بن علی! خدا را، خدا را در بارۀ خود و خانواده و فرزندانتان در نظر بگیرید، که لشکر شام در حال آمدن به سمت کوفه است! امیر عُبَید اللّه، با خداوند، پیمان بسته که اگر به نبرد ادامه دهید و امروز باز نگردید، شما را از بخشش حکومت، محروم سازد و جنگجویانِ شما را به نبردهای اهل شام بفرستد و بی گناه را به خاطر گناهکار و حاضر را به خاطر غایب، کیفر نماید، تا کسی از اهل نافرمانی نمانَد، مگر آن که وزر و وبال کارهایش را به وی چشانده باشد.(1)

400. تذکرة الخواصّ: سران کوفیان، نزد ابن زیاد بودند، که به آنان گفت: برخیزید و عشیره های خود را از اطراف مسلم، پراکنده سازید، وگرنه گردن های شما را می زنم.

آنان بالای قصر رفتند و با مردم، سخن گفتند. پس از آن، کسانی که با مسلم بودند، پراکنده و از او جدا شدند.(2)

21/4 پراکنده شدن مردم از پیرامون پسر عقیل

401. أنساب الأشراف: ابن زیاد، محمّد بن اشعث بن قیس و کثیر بن شهاب حارثی و گروهی دیگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقیل و حسین بن علی علیه السلام جدا کنند و آنان را از یزید بن معاویه و لشکر شام و قطع بخشش های حکومتی و کیفر شدن بی گناه به خاطر گنهکار و حاضر به خاطر غایب، بترسانند.

یاران مسلم بن عقیل، از اطراف او پراکنده شدند و شب هنگام، جز سی مرد، کسی همراهش نبود. مسلم، وقتی اوضاع را چنین دید، [از داخل مسجد کوفه] به سمت درهای کِنده [که به

ص:425


1- (1) . وجَعَلَ رَجُلٌ مِن أصحابِ ابنِ زِیادٍ یُقالُ لَهُ کَثیرُ بنُ شِهابٍ، ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وَالقَعقاعُ بنُ شَورٍ، وشَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، یُنادونَ فَوقَ القَصرِ بِأَعلی أصواتِهِم: ألا یا شیعَةَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، ألا یا شیعَةَ الحُسینِ بنِ عَلِیٍّ، اللّهَ اللّهَ فی أنفُسِکُم وأهلیکُم وأولادِکُم؛ فَإِنَّ جُنودَ أهلِ الشّامِ قَد أقبَلَت، وإنَّ الأَمیرَ عُبَیدَ اللّهِ قَد عاهَدَ اللّهَ لَئِن أنتُم أقَمتُم عَلی حَربِکُم، ولَم تَنصَرِفوا مِن یَومِکُم هذا، لَیَحرِمَنَّکُمُ العَطاءَ ولَیُفَرِّقَنَّ مُقاتِلَتَکُم فی مَغازی أهلِ الشّامِ؛ ولَیَأخُذَنَّ البَریءَ بِالسَّقیمِ، وَالشّاهِدَ بِالغائِبِ، حَتّی لا یُبقی مِنکُم بَقِیَّةً مِن أهلِ المَعصِیَةِ إلّاأذاقَها وَبالَ أمرِها (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 206، الفتوح: ج 5 ص 50).
2- (2) . کانَ عِندَ ابنِ زِیادٍ وُجوهُ أهلِ الکوفَةِ، فَقالَ لَهُم: قوموا فَفَرِّقوا عَشائِرَکُم عَن مُسلِمٍ، وإلّا ضَرَبتُ أعناقَکُم. فَصَعِدوا عَلَی القَصرِ وجَعَلوا یُکَلِّمونَهُم، فَتَفَرَّقَ مَن کانَ مَعَ مُسلِمٍ، وتَسَلَّلوا عَنهُ (تذکرة الخواصّ: ص 242).

خانه های قبیلۀ کِنده باز می شدند]، حرکت کرد؛ ولی باقی ماندۀ همراهانش نیز پراکنده شدند و خودش تنها ماند و در کوچه های کوفه به این طرف و آن طرف می رفت، در حالی که کسی همراه او نبود.(1)

402. تاریخ الطبری - به نقل از مُجالد بن سعید -: زن، نزد پسر و برادرش می آمد و می گفت: «برگرد.

دیگران هستند» و مرد، نزد فرزند و برادرش می آمد و می گفت: «فردا لشکر شام می رسد. با جنگ و فتنه، چه خواهی کرد؟ باز گرد!» و او را با خود می بُرد.

جمعیت، یکسره پریشان و پراکنده می شدند، تا این که شب هنگام، همراه مسلم، جز سی نفر در مسجد، باقی نماندند و به هنگام نماز مغرب، جز سی نفر با او نماز نگزاردند.(2)

403. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: عبید اللّه به دنبال سران کوفه فرستاد و آنان را در قصر، نزد خود جمع کرد. چون مسلم به نزدیک قصر رسید، سران کوفه [از بالای قصر] بر افراد قبیله های خود، اشراف پیدا کرده، برایشان سخن می گفتند و آنان را باز می گرداندند. پس پیوسته یاران مسلم، کم می شدند تا این که شب هنگام، پانصد نفر باقی ماندند و چون هوا تاریک شد، آنان هم رفتند.(3)

404. الأخبار الطوال: یاران مسلم، وقتی سخن سران کوفه را شنیدند، سُست شدند. مرد کوفی به سراغ پسر و برادر و پسرعمویش می آمد و می گفت: «باز گرد. دیگران هستند» و زن به سراغ پسر و شوهر و برادرش می آمد و او را می گرفت تا برگردد. وقتی مسلم، نماز عشا را در مسجد خواند، جز حدود سی مرد با او نبودند.(4)

ص:426


1- (1) . وَجَّهَ [ابنُ زِیادٍ] مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ، وکَثیرَ بنَ شِهابٍ الحارِثِیَّ، وعِدَّةً مِنَ الوُجوِهِ، لِیُخَذِّلُوا النّاسَ عَن مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وَالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، ویَتَوَعَّدونَهُم بِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وخُیولِ أهلِ الشّامِ، وبِمَنعِ الأَعطِیَةِ، وأخذِ البَریءِ بِالسَّقیمِ، وَالشّاهِدِ بِالغائِبِ. فَتَفَرَّقَ أصحابُ ابنِ عَقیلٍ عَنهُ، حَتّی أمسی وما مَعَهُ إلّانَحوٌ مِن ثَلاثینَ رَجُلاً، فَلَمّا رَأی ذلِکَ خَرَجَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ أبوابِ کِندَةَ، وتَفَرَّقَ عِنهُ الباقونَ حَتّی بَقِیَ وَحدَهُ، یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّةِ الکوفَةِ لَیسَ مَعَهُ أحَدٌ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 338).
2- (2) . إنَّ المَرأَةَ کانَت تَأتِی ابنَها أو أخاها، فَتَقولُ: انصَرِف، النّاسُ یَکفونَکَ. ویَجیءُ الرَّجُلُ إلَی ابنِهِ أو أخیهِ فَیَقولُ: غَداً یَأتیکَ أهلُ الشّامِ، فَما تَصنَعُ بِالحَربِ وَالشَّرِّ؟ انصَرِف! فَیَذهَبُ بِهِ. فَما زالوا یَتَفَرَّقونَ ویَتَصَدَّعونَ، حَتّی أمسَی ابنُ عَقیلٍ وما مَعَهُ ثَلاثونَ نَفساً فی المَسجِدِ، حَتّی صُلِّیَتِ المَغرِبُ، فَما صَلّی مَعَ ابنِ عَقیلٍ إلّاثَلاثونَ نَفساً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 371؛ الإرشاد: ج 2 ص 54).
3- (3) . بَعَثَ عُبَیدُ اللّهِ إلی وُجوهِ أهلِ الکوفَةِ فَجَمَعَهُم عِندَهُ فِی القَصرِ، فَلَمّا سارَ إلَیهِ مُسلِمٌ فَانتَهی إلی بابِ القَصرِ، أشرَفوا عَلی عَشائِرِهِم فَجَعَلوا یُکَلِّمونَهُم ویَرُدّونَهُم، فَجَعَلَ أصحابُ مُسلِمٍ یَتَسَلَّلونَ حَتّی أمسی فی خَمسِمِئَةٍ، فَلَمَّا اختَلَطَ الظَّلامُ ذَهَبَ اولئِکَ أیضاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).
4- (4) . لَمّا سَمِعَ أصحابُ مُسلِمٍ مَقالَتَهُم [أی مَقالَةَ وُجوهِ أهلِ الکوفَةِ] فَتَروا بَعضَ الفُتورِ. وکانَ الرَّجُلُ مِن أهلِ الکوفَةِ یَأتِی ابنَهُ وأخاهُ وابنَ عَمِّهِ فَیقولُ: انصَرِف؛ فَإِنَّ النّاسَ یَکفونَکَ، وتَجیءُ المَرأَةُ إلَی ابنِها وزَوجِها وأخیها فَتَتَعَلَّقُ بِهِ حَتّی یَرجِعَ. فَصَلّی مُسلِمٌ العِشاءَ فِی المَسجِدِ، وما مَعَهُ إلّازُهاءُ ثَلاثینَ رَجُلاً (الأخبار الطوال: ص 239).

405. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: مردم چون سخن بزرگان کوفه را شنیدند، از اطراف مسلم پراکنده شدند و او را تنها گذاشتند و یکی به دیگری می گفت: چرا در فتنه شتاب کنیم، در حالی که فردا لشکر شام می رسد؟! سزاوار است در خانه بنشینیم و آنان را رها کنیم تا خداوند، میان آنان، صلح برقرار کند.

زن به سراغ برادر، پدر، شوهر و فرزندانش می آمد و آنها را بر می گرداند. همان گونه که روز به پایان می رسید، جمعیت نیز کم می شدند و وقتی خورشید غروب کرد، مسلم با ده نفر باقی ماند.

هوا تاریک شد و مسلم، داخل مسجد اعظم شد تا نماز مغرب بگزارد. همان ده نفر نیز پراکنده شدند.(1)

406. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقیل همراه با سه هزار سواره به قصد عبید اللّه بن زیاد به راه افتاد و چون به قصر عبید اللّه نزدیک شد، نگاه کرد و دید به همراه او، سیصد سواره اند. ایستاد و به سمت راست و چپ نگاه کرد. دید یارانش از گِرد او جدا می شوند و [سرانجام،] تنها ده نفر باقی ماندند.

مسلم بن عقیل گفت: «سبحان اللّه! این مردم، ما را با نامه های خود، فریفتند و آن گاه این چنین ما را به دشمنانمان سپردند». پس باز گشت و وقتی به انتهای کوچه ها رسید، نگاه کرد و کسی را پشت سر خود ندید.

عبید اللّه بن زیاد، در قصر، پناه گرفته بود و برای مسلم بن عقیل، نقشه می کشید.(2)

ص:427


1- (1) . لَمّا سَمِعَ ذلِکَ [أی مَقالَةَ الأَشرافِ] النّاسُ، جَعَلوا یَتَفَرَّقونَ ویَتَخاذَلون عَن مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، ویَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: ما نَصنَعُ بِتَعجیلِ الفِتنَةِ وغَداً تَأتینا جُموعُ أهلِ الشّامِ؟! فَیَنبَغی أن نَقعُدَ فی مَنازِلِنا، ونَدَعَ هؤُلاءِ القَومَ حَتّی یُصلِحَ اللّهُ ذاتَ بَینِهِم. قالَ: وکانَتِ المَرأَةُ تَأتی أخاها وأباها أو زَوجَها أو بَنیها فَتُشَرِّدُهُ، ثُمَّ جَعَلَ القَومُ یَتَسَلَّلونَ وَالنَّهارُ یَمضی، فَما غابَتِ الشَّمسُ حَتّی بَقِیَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی عَشَرَةٍ مِن أصحابِهِ، وَاختَلَطَ الظَّلامُ فَدَخَلَ مُسلِمٌ المَسجِدَ الأَعظَمَ لِیُصَلِّیَ المَغرِبَ، فَتَفَرَّقَ عَنهُ العَشَرَةُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 207، الفتوح: ج 5 ص 50).
2- (2) . ثُمَّ رَکِبَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی ثَلاثَةِ آلافِ فارِسٍ یُریدُ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ، فَلَمّا قَرُبَ مِن قَصرِ عُبَیدِ اللّهِ، نَظَرَ فَإِذا مَعَهُ مِقدارُ ثَلاثِمِئَةِ فارِسٍ، فَوَقَفَ یَلتَفِتُ یَمنَةً ویَسرَةً، فَإِذا أصحابُهُ یَتَخَلَّفونَ عَنهُ، حَتّی بَقِیَ مَعَهُ عَشَرَةُ أنفُسٍ. فَقالَ: یا سُبحانَ اللّهِ! غَرَّنا هؤُلاءِ بِکُتُبِهِم، ثُمَّ أسلَمونا إلی أعدائِنا هکَذا! فَوَلّی راجِعاً، فَلَمّا بَلَغَ طَرَفَ الزُّقاقِ التَفَتَ فَلَم یَرَ خَلفَهُ أحَداً، وعُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فِی القَصرِ مُتَحَصِّنٌ، یُدَبِّرُ فی أمرِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 308).
22/4 پناه بردن مسلم به خانۀ طَوعه

(1)

407. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام -: مسلم چون دید تنها مانده و در کوچه ها سرگردان است، نزد خانه ای آمد و [از اسب] فرود آمد. زنی از خانه بیرون آمد. مسلم به وی گفت: به من، آب بدهید. آن زن به مسلم، آب داد. زن، داخل خانه شد و پس از چندی بیرون آمد و آن مرد هنوز بر درِ خانه بود. زن گفت: بندۀ خدا! نشستن تو در این جا، مایۀ شک است. برخیز!

گفت: من، مسلم بن عقیل هستم. آیا برایم پناهگاهی داری؟

زن گفت: بلی. داخل شو.(2)

408. تاریخ الطبری - به نقل از مجالد بن سعید -: مسلم، چون دید شب شده و جز سی نفر با او کسی نمانده، به سمت درهای کِنده به راه افتاد و وقتی به آن درها رسید، ده نفر باقی مانده بودند و از مسجد که خارج شد، دیگر کسی با او نبود. توجّه کرد. دید کسی نیست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه ای ببرد و اگر دشمن بر او حمله کرد، با او همدردی نماید و از او دفاع کند.

همان گونه سرگردان در کوچه های کوفه می گشت و نمی دانست کجا می رود، تا به خانه های بنی جَبَله (از قبیلۀ کِنْده) رسید. رفت تا به درِ خانۀ زنی رسید که نامش طَوعه بود.(3) آن زن، کنیز اشعث بن قیس بود و چون از او بچّه دار شده بود، او را آزاد کرده بود. آن گاه اسَیدِ حضرمی، با او ازدواج کرد و فرزندی به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم، بیرون رفته بود و مادرش بر در ایستاده بود و انتظارش را می کشید. پسر عقیل بر زن، سلام کرد و زن، جواب داد.

مسلم به زن گفت: بندۀ خدا! به من، قدری آب بده.

زن رفت و برایش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردی؟

ص:428


1- (1) . طوعه، کنیز اشعث بن قیس بود و پس از [مرگ] وی، اسَید حضرمی، او را به همسری گرفت. نیز گفته شده که اسد بن بطین با وی ازدواج کرد و او بلال را به دنیا آورد. طوعه، از زنان دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود و ماجرای پنهان شدن مسلم بن عقیل به کمک او، مشهور است.
2- (2) . لَمّا رَأی مُسلِمٌ أنَّهُ قَد بَقِیَ وَحدَهُ یَتَرَدَّدُ فِی الطُّرُقِ، أتی باباً فَنَزَلَ عَلَیهِ، فَخَرَجَت إلَیهِ امرَأَةٌ، فَقالَ لَها: اسقینی، فَسَقَتهُ، ثُمَّ دَخَلَت فَمَکَثَت ما شاءَ اللّهُ، ثُمَّ خَرَجَت فَإِذا هُوَ عَلَی البابِ، قالَت: یا عَبدَ اللّهِ، إنَّ مَجلِسَکَ مَجلِسُ ریبَةٍ فَقُم. قالَ: إنّی أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَهَل عِندَکِ مَأویً؟ قالَت: نَعَم، ادخُل (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).
3- (3) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 1 در پایان جلد 2.

مسلم گفت: چرا.

زن گفت: پس نزد خانواده ات باز گرد.

مسلم، سکوت کرد. زن، دو مرتبه حرف هایش را تکرار کرد. باز مسلم، سکوت کرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه! ای بندۀ خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانواده ات باز گرد. شایسته نیست بر درِ خانۀ من بنشینی و من، این کار را روا نمی دارم.

مسلم برخاست و گفت: ای بندۀ خدا! من در این شهر، خانه و خانواده ای ندارم. آیا می خواهی پاداشی ببری و کار نیکی انجام دهی؟ شاید در آینده بتوانم جبران کنم.

زن گفت: ای بندۀ خدا! جریان چیست؟

گفت: من، مسلم بن عقیل هستم. این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریفتند.

زن گفت: تو مسلم هستی؟

گفت: آری.

زن گفت: داخل خانه شو. و او را داخل اتاقی غیر از اتاق نشیمن خود کرد و فرشی برایش انداخت و برایش شام برد؛ ولی او شام نخورد.

زمانی نگذشت که پسر آن زن، باز گشت. پسر دید که مادرش به آن اتاق، زیاد رفت و آمد می کند. پس گفت: رفت و آمدِ بسیارت به آن اتاق در این شب، مرا به شک انداخته است. در آن جا کاری داری؟

زن گفت: از این بگذر.

پسر گفت: به خدا سوگند باید مرا در جریان بگذاری.

زن گفت: به کارت برس و از من، چیزی مپرس.

پسر اصرار کرد. زن گفت: فرزندم! در آنچه می گویم، با هیچ کس از مردم سخن مگو. و از او پیمان گرفت و پسر، سوگند یاد کرد. زن، جریان را به وی گفت. پسر، دراز کشید و سکوت کرد.

برخی گمان کرده اند که مردم، آن پسر را از خود رانده بودند و برخی گفته اند که با دوستان نزدیکش می گساری می کرد.(1)

ص:429


1- (1) . لَمّا رَأی [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسی ولَیسَ مَعَهُ إلّااُولئِکَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَراً]، خَرَجَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ أبوابِ کِندَةَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَیسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا یُحِسُّ أحَداً یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ، ولا یَدُلُّهُ عَلی مَنزِلٍ، ولا یُواسیهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضی عَلی وَجهِهِ یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّةِ الکوفَةِ، لا یَدری أینَ یَذهَبُ، حَتّی خَرَجَ إلی دورِ بَنی جَبَلَةَ مِن کِندَةَ، فَمَشی حَتّی -

409. أنساب الأشراف: مسلم بن عقیل به طرف خانۀ زنی به نام طَوعه کشیده شد و از او درخواست آب کرد. زن به وی آب داد. آن گاه گفت: ای بندۀ خدا! من، مسلم بن عقیل بن ابی طالبم. این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریفتند. مرا پناه ده.

زن، مسلم را به خانه بُرد و او را پناه داد. پسرش آمد و از رفت و آمدِ مادر، تعجّب کرد و جریان را از او پرسید. زن به او گفت که به مسلم، پناه داده است. پسر، نزد عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث آمد و جریان را به وی گزارش داد.(1)

410. مروج الذهب: به هنگام شب، کمتر از صد نفر، همراه مسلم بودند. مسلم، چون دید که مردم از اطرافش پراکنده می شوند، به سمت درهای کِنده [که از مسجد به طرف خانه های قبیلۀ کِنده باز می شدند]، رفت و چون به درها [مسجد] رسید، جز سه نفر، کسی با او نبود و وقتی از مسجد بیرون آمد، هیچ کس باقی نمانده بود. مسلم، سرگردان ماند و نمی دانست کجا برود و کسی را نیافت که راه را به او نشان دهد.

او از اسب، پیاده شد و سرگردان در کوچه های کوفه می گشت و نمی دانست به کجا می رود، تا

ص:430


1- (1) . دُفِعَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] إلی بابِ امرَأَةٍ یُقالُ لَها: طَوعَةُ، فَاستَسقی ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ قالَ: یا أمَةَ اللّهِ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، کَذَبَنی هؤُلاءِ القَومُ وغَرّونی، فَآوینی. فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها وآوَتهُ، وجاءَ ابنُها فَجَعَلَ یُنکِرُ کَثرَةَ دُخولِها إلی مُسلِمٍ وخُروجِها مِن عِندِهِ، فَسَأَلَها عَن قِصَّتِها، فَأَعلَمَتهُ إجارَتَها مُسلِماً، فَأَتی عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِذلِکَ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 338).

این که به درِ خانۀ کنیزِ اشعث بن قیس رسید. از او آب خواست و آن زن به وی آب داد. آن گاه زن از احوالش پرسید. مسلم، جریان را به وی گفت. زن، دلش به حال مسلم سوخت و به وی پناه داد.(1)

411. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یاران عبید اللّه بن زیاد، بر آنان (یاران مسلم) غلبه کردند و شب، فرا رسید. مسلم، فرار کرد تا به درِ خانۀ زنی از قبیلۀ کِنده به نام طوعه رسید. آن گاه به او پناه برد.(2)

412. الأخبار الطوال: مسلم، نماز عشا را در مسجد گزارد و کسی جز سی مرد، با او نبود. وقتی اوضاع را چنین دید، پیاده باز گشت و آنان نیز با وی حرکت کردند. او به سمت قبیلۀ کِنده می رفت. اندکی که گذشت، نگاه کرد و دیگر کسی را ندید و انسانی را نیافت که راه را به وی نشان دهد. در تاریکی شب، سرگردان حرکت می کرد تا به [محلّۀ] قبیلۀ کِنده رسید. زنی را دید که بر درِ خانه ای ایستاده و منتظر پسرش است. آن زن، از کسانی بود که با مسلم، سختگیری نمی کردند. آن زن، او را پناه داد و به داخل خانه اش بُرد. پسر آن زن آمد و پرسید: در خانه کیست؟

زن، جریان را به وی گفت و دستور داد که آن را کتمان کند.(3)

413. تذکرة الخواصّ: مسلم به درِ خانه ای آمد و آن جا نشست. زنی بیرون آمد. مسلم به وی گفت: بندۀ خدا! به من آبی بده.

زن برایش آب آورد و پرسید: کیستی؟

گفت: من، مسلم بن عقیل هستم.

ص:431


1- (1) . فَلَم یُمسِ مُسلِمٌ ومَعَهُ غَیرَ مِئَةِ رَجُلٍ، فَلَمّا نَظَرَ إلَی النّاسِ یَتَفَرَّقونَ عَنهُ، سارَ نَحوَ أبوابِ کِندَةَ، فَما بَلَغَ البابَ إلّاومَعَهُ مِنهُم ثَلاثَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ فَإِذا لَیسَ مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ، فَبَقِیَ حائِراً لا یَدری أینَ یَذهَبُ، ولا یَجِدُ أحَداً یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ. فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ، ومَشی مُتَلَدِّداً فی أزِقَّةِ الکوفَةِ، لا یَدری أینَ یَتَوَجَّهُ، حَتَّی انتَهی إلی بابِ مَولاةٍ لِلأَشعَثِ بنِ قَیسٍ، فَاستَسقاها ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ سَأَلَتهُ عَن حالِهِ، فَأَعلَمَها بِقَضِیَّتِهِ، فَرَقَّت لَهُ وآوَتهُ (مروج الذهب: ج 3 ص 67).
2- (2) . وکَثَرَهُم أصحابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وجاءَ اللَّیلُ فَهَرَبَ مُسلِمٌ، حَتّی دَخَلَ عَلَی امرَأَةٍ مِن کِندَةَ یُقالُ لَها: طَوعَةُ، فَاستَجارَ بِها (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 461، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299).
3- (3) . صَلّی مُسلِمٌ العِشاءَ فِی المَسجِدِ، وما مَعَهُ إلّازُهاءُ ثَلاثینَ رَجُلاً، فَلَمّا رَأی ذلِکَ مَضی مُنصَرِفاً ماشِیاً ومَشَوا مَعَهُ، فَأَخَذَ نَحوَ کِندَةَ، فَلَمّا مَضی قَلیلاً التَفَتَ فَلَم یَرَ مِنهُم أحَداً، ولَم یُصِب إنساناً یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ، فَمَضی هائِماً عَلی وَجهِهِ فی ظُلمَةِ اللَّیلِ، حَتّی دَخَلَ عَلی کِندَةَ. فَإِذَا امرَأَةٌ قائِمَةٌ عَلی بابِ دارِها تَنتَظِرُ ابنَها - وکانَت مِمَّن خَفَّ مَعَ مُسلِمٍ - فَآوَتهُ وأدخَلَتهُ بَیتَها. وجاءَ ابنُها، فَقالَ: مَن هذا فِی الدّارِ؟ فَأَعلَمَتهُ، وأمَرَتهُ بِالکِتمانِ (الأخبار الطوال: ص 239).

زن گفت: داخل خانه شو. و مسلم، داخل شد.

این زن، مادر غلامِ محمّد بن اشعث بود. پسر، مسلم را شناخت. پس به راه افتاد و خبر را به پسر اشعث داد و او به ابن زیاد، خبر داد.(1)

414. مثیر الأحزان: مسلم بن عقیل، وارد مسجد شد تا نماز بخواند و سپس به سمت درِ کِنده [که به خانه های قبیلۀ کِنده باز می شد، از مسجد، بیرون] رفت. مسلم، خود را تنها دید و نمی دانست کجا برود، تا این که به خانه های بنی جَبَله رسید. آن گاه بر درِ خانۀ زنی که نامش طوعه بود، ایستاد. آن زن، انتظار پسرش را - که نامش بلال بود - می کشید. مسلم از او آب خواست و زن برای او آب آورد. آن گاه مسلم، داستان خود را گفت و زن، او را به منزل بُرد.(2)

415. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم، حرکت کرد تا به درِ خانۀ زنی به نام طوعه رسید. او [کنیز اشعث و] مادر محمّد بن اشعث بود که اسَید حضرمی، با او ازدواج کرده بود و از وی پسری به نام بلال داشت. بلال به همراه مردم، بیرون رفته بود و مادرش بر در، ایستاده بود و انتظار او را می کشید.

مسلم به زن گفت: ای بندۀ خدا! به من آب بده.

زن به وی آب داد. مسلم، همان جا نشست. زن به وی گفت: بندۀ خدا! نزد خانواده ات برو.

مسلم، سکوت کرد. زن، حرف خود را تکرار کرد و مسلم، باز، سکوت کرد. زن گفت:

سبحان اللّه! نزد خانواده ات برو.

مسلم گفت: من در این شهر، خانه و خانواده ای ندارم.

زن گفت: پس تو مسلم بن عقیل هستی. و به وی پناه داد. بلال، وقتی وارد خانه شد، از اوضاع، مطّلع گشت و خوابید.(3)

ص:432


1- (1) . جاءَ [مُسلِمٌ] إلی بابٍ فَجَلَسَ عَلَیهِ، فَجاءَتهُ امَرأَةٌ - أو خَرَجَت إلَیهِ - فَقالَ لَها: یا أمَةَ اللّهِ اسقینی ماءً، فَسَقَتهُ وقالَت: مَن أنتَ؟ فَقالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَقالَت: ادخُل، فَدَخَلَ. وکانَتِ المَرأَةُ امَّ مَولیً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَعَرَفَهُ ابنُها، فَانطَلَقَ فَأَخبَرَ ابنَ الأَشعَثِ، فَأَخبَرَ ابنَ زِیادٍ (تذکرة الخواصّ: ص 242).
2- (2) . دَخَلَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] المَسجِدَ یُصَلّی، وطَلَعَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ بابِ کِندَةَ، فَإِذا هُوَ وَحدَهُ لا یَدری أینَ یَذهَبُ، حَتّی وَصَلَ إلی دورِ بَنی جَبَلَةَ، فَتَوَقَّفَ عَلی بابِ امرَأَةٍ اسمُها «طَوعَةُ»، وهِیَ تَنتَظِرُ وَلَدَها وَاسمُهُ بِلالٌ، فَاستَسقاها فَسَقَتهُ، وأشعَرَها بِأَمرِهِ، فَأَدخَلَتهُ (مثیر الأحزان: ص 34).
3- (3) . مَشی [مُسلِمٌ] حَتّی أتی إلی بابِ امرَأَةٍ یُقالُ لَها: طَوعَةُ، کانَت امَّ وَلَدِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَتَزَوَّجَها اسَیدٌ الحَضرَمِیُّ فَوَلَدَت لَهُ بِلالاً، وکانَ بِلالٌ خَرَجَ مَعَ النّاسِ واُمُّهُ قائِمَةٌ تَنتَظِرُهُ، فَقالَ لَها مُسلِمٌ: یا أمَةَ اللّهِ اسقینی، فَسَقَتهُ وجَلَسَ. فَقالَت لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ اذهَب إلی أهلِکَ، فَسَکَتَ، ثُمَّ عادَت فَسَکَتَ. فَقالَت: سُبحانَ اللّهِ، قُم إلی أهلِکَ! فَقالَ: ما لی فی هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشیرَةٌ. قالَت: فَلَعَلَّکَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَآوَتهُ، فَلَمّا دَخَلَ بِلالٌ عَلی امِّهِ وَقَفَ عَلَی الحالِ ونامَ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 93).

416. الفتوح: مسلم بن عقیل، وارد مسجد جامع شد تا نماز مغرب بخواند. ده نفرِ باقی مانده هم از گرد او پراکنده شدند. او وقتی اوضاع را چنین دید، بر اسبش سوار شد و در کوچه های کوفه می گشت و از زخم هایی که بر تَن داشت، ناتوان شده بود، تا این که به درِ خانۀ زنی به نام طوعه رسید. این زن در گذشته همسر قیس کِنْدی بود که پس از آن، مردی از قبیلۀ حَضرَموت به نام اسد بن بطین،(1) او را به همسری گرفته بود و از او فرزندی به نام اسد داشت.

زن بر درِ خانه ایستاده بود. مسلم بن عقیل به وی سلام کرد و او هم پاسخ داد و پرسید: چه می خواهی؟

مسلم گفت: قدری آب به من بده که عطشم شدّت یافته است.

زن برایش آب آورد تا سیراب شد. او سپس همان جا نشست. زن گفت: بندۀ خدا! چرا نشسته ای؟ مگر آب نیاشامیدی؟

مسلم گفت: چرا - به خدا -؛ ولی من در کوفه خانه ای ندارم. من غریبم و افراد مورد اعتمادم، مرا تنها گذاشتند. آیا می خواهی در کار خیری شریک شوی؟ من، مردی از خانواده ای شریف و بخشنده هستم و کسی مانند من، حتماً خوبی را جبران می کند.

زن گفت: جریان چیست و تو کیستی؟

مسلم - که خداوند، رحمتش کند - گفت: این سخن را وا بگذار و مرا وارد خانه ات کن. امید است خداوند در بهشت، پاداشت دهد.

زن گفت: بندۀ خدا! اسمت را به من بگو و چیزی را پنهان مکن. من خوش ندارم قبل از دانستن شرح حالت، وارد منزل من شوی. فتنه برپاست و عبید اللّه بن زیاد در کوفه است.

مسلم بن عقیل به زن گفت: اگر مرا درست بشناسی، به خانه ات را هم خواهی داد. من، مسلم پسر عقیل بن ابی طالب هستم.

زن گفت: برخیز و داخل شو. خداوند، تو را رحمت کند!

آن گاه وی را وارد خانه کرد و برایش چراغ روشن نمود و غذا آورد؛ ولی مسلم، غذا نخورد.

چیزی نگذشت که پسر آن زن آمد. وقتی به خانه رسید، دید مادرش به اتاق دیگر، زیاد رفت

ص:433


1- (1) . در مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، «اُسَید حَضْرَمی» آمده است و نام فرزند وی «بِلال بن اسَید» آمده است.

و آمد می کند و گریان است. گفت: مادرم! رفتار تو و گریه ات و رفت و آمدت به آن اتاق، مرا به شک انداخته است. داستان چیست؟

زن گفت: پسرم! چیزی را برایت می گویم؛ ولی آن را افشا مکن.

پسر گفت: آنچه دوست داری، بگو.

زن گفت: فرزندم! مسلم بن عقیل، در آن اتاق است و قصّه اش چنین است. جوان، ساکت شد و چیزی نگفت و بسترش را پهن کرد و خوابید.(1)

23/4 ابن زیاد در جستجوی مسلم و یارانش

417. تاریخ الطبری - به نقل از مُجالد بن سعید -: وقتی زمانی طولانی گذشت و از یاران مسلم بن عقیل - چنان که پیش از آن، صدا شنیده می شد - صدایی شنیده نشد، ابن زیاد به یارانش گفت: از بالای

ص:434


1- (1) . دَخَلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ المَسجِدَ الأَعظَمَ لِیُصَلِّیَ المَغرِبَ، وتَفَرَّقَ عَنهُ العَشَرَةُ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ استوی عَلی فَرَسِهِ ومَضی فی بَعضِ أزِقَّةِ الکوفَةِ، وقَد اثخِنَ بِالجِراحاتِ، حَتّی صارَ إلی دارِ امرَأَةٍ یُقالُ لَها: طَوعَةُ، وقَد کانَت فیما مَضَی امرَأَةَ قَیسٍ الکِندِیِّ، فَتَزَوَّجَها رَجُلٌ مِن حَضرَمَوتَ یُقالُ لَهُ: أسَدُ بنُ البطینِ، فَأَولَدَها وَلَداً یُقالُ لَهُ أسَدٌ. وکانَتِ المَرأَةُ واقِفَةً عَلی بابِ دارِها، فَسَلَّمَ عَلَیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَرَدَّت عَلَیهِ السَّلامَ، ثُمَّ قالَت: ما حاجَتُکَ؟ قالَ: اسقینی شُربَةً مِنَ الماءِ، فَقَد بَلَغَ مِنِّی العَطَشُ. قالَ: فَسَقَتهُ حَتّی رَوِیَ، فَجَلَسَ عَلی بابِها. فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، ما لَکَ جالِسٌ؟ أما شَرِبتَ؟ فَقالَ: بَلی وَاللّهِ، ولکِنّی ما لی بِالکوفَةِ مَنزِلٌ، وإنّی غَریبٌ قَد خَذَلنی مَن کُنتُ أثِقُ بِهِ، فَهَل لَکِ فی مَعروفٍ تَصطَنِعیهِ إلَیَّ، فَإِنّی رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتِ شَرَفٍ وکَرَمٍ، ومِثلی مَن یُکافِئُ بِالإِحسانِ. فَقالَت: وکَیفَ ذلِکَ، ومَن أنتَ؟ فَقالَ مُسلِمٌ رَحِمَهُ اللّهُ: خَلّی هذَا الکَلامَ وأدخِلینی مَنزِلَکِ، عَسَی اللّهُ أن یُکافِئَکِ غَداً بِالجَنَّةِ. فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، خَبِّرنِی اسمَکَ ولا تَکتُمنی شَیئاً مِن أمرِکَ؛ فَإِنّی أکرَهُ أن یُدخَلَ مَنزلی مِن قَبلِ مَعرِفَةِ خَبَرِکَ، وهذِهِ الفِتنَةٌ قائِمَةٌ، وهذا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِالکوفَةِ. فَقالَ لَها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: إنَّکِ لَو عَرَفتِنی حَقَّ المَعرِفَةِ لَأَدخَلتِنی دارَکِ، أَنا مُسلِمُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، فَقالَتِ المَرأَةُ: قُم فَادخُل رَحِمَکَ اللّهُ! فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها، وجاءَتهُ بِالمِصباحِ وبِالطَّعامِ، فَأَبی أن یَأکُلَ. فَلَم یَکُن بِأَسرَعَ مِن أن جاءَ ابنُها، فَلَمّا أتی وَجَدَ امَّهُ تُکِثرُ دُخولَها وخُروجَها إلی بَیتٍ هُناکَ، وهِیَ باکِیَةٌ، فَقالَ لَها: یا امّاهُ، إنَّ أمرَکِ یُریبُنی لِدُخولِکِ هذَا البَیتَ وخُروجِکِ مِنهُ باکِیَةً، ما قِصَّتُکِ؟ فَقالَت: یا وَلَداه، إنّی مُخبِرَتُکَ بِشَیءٍ لا تُفشِهِ لِأَحَدٍ، فَقالَ لَها: قولی ما أحبَبتِ، فَقالَت لَهُ: یا بُنَیَّ، إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ فی ذلِکَ البَیتِ، وقَد کانَ مِن قِصَّتِهِ کَذا وکَذا. قالَ: فَسَکَتَ الغُلامُ ولَم یَقُل شَیئاً، ثُمَّ أخَذَ مَضجَعَهُ ونامَ (الفتوح: ج 5 ص 50، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 207).

قصر، نگاه کنید که آیا کسی از آنها را می بینید.

آنان نگریستند و کسی را نیافتند. ابن زیاد گفت: درست بنگرید. شاید در تاریکی، به کمینِ شما نشسته اند.

آنان به بام مسجد رفتند و قندیل های روشن را به دست گرفتند و در تاریکی به دنبال آنان می گشتند. قندیل ها گاهی فضا را روشن می کردند و گاهی آن گونه که می خواستند، فضا را روشن نمی کردند. آنها قندیل های روشن را با طناب هایی فرود می آوردند تا به زمین می رسید و فضا را روشن می کرد.

این کار را در دورترین نقطۀ تاریکی و نزدیک ترینِ آن، انجام دادند، حتّی در تاریکیِ سمت منبر نیز چنین کردند [و کسی را ندیدند].(1)

418. الأخبار الطوال: ابن زیاد، وقتی دیگر سر و صداها را نشنید، گمان کرد جمعیت، وارد مسجد شده اند. گفت: بنگرید و ببینید در مسجد، کسی را می یابید.

مسجد، کنار قصر بود. آنها مسجد را جستجو کردند؛ ولی کسی را نیافتند. آنان طناب های حصیری [مسجد] را آتش زدند و آنها را به طرف صحن مسجد، پرتاب کردند تا فضا روشن شود.

آن گاه جستجو کردند؛ ولی کسی را نیافتند.

ابن زیاد گفت: مردم، پراکنده شده اند و مسلم را رها کرده اند و بازگشتند.

ابن زیاد سپس به همراه گروهی بیرون آمد و وارد مسجد شد و شمع ها و قندیل ها روشن شدند.(2)

ص:435


1- (1) . لَمّا طالَ عَلَی ابنِ زِیادٍ، وأخَذَ لا یَسمَعُ لِأَصحابِ ابنِ عَقیلٍ صَوتاً کَما کانَ یَسمَعُهُ قَبلَ ذلِکَ، قالَ لِأَصحابِهِ: أشرِفوا، فَانظُروا هَل تَرَونَ مِنهُم أحَداً؟ فَأَشرَفوا فَلَم یَرَوا أحَداً، قالَ: فَانظُروا لَعَلَّهُم تَحتَ الظِّلالِ قَد کَمَنوا لَکُم، فَفَرَعوا بَحابِحَ المَسجِدِ، وجَعَلوا یَخفِضونَ شُعَلَ النّارِ فی أیدیهِم، ثُمَّ یَنظُرونَ هَل فِی الظِّلالِ أحَدٌ؟ وکانَت أحیاناً تُضیءُ لَهُم، وأحیاناً لا تُضیءُ لَهُم کَما یُریدونَ، فَدَلَّوا القَنادیلَ وأنصافَ الطِّنانِ تُشَدُّ بِالحِبالِ، ثُمَّ تُجعَلُ فیهَا النیرانُ، ثُمَّ تُدَلّی حَتّی تَنتَهِیَ إلَی الأَرضِ، فَفَعَلوا ذلِکَ فی أقصَی الظِّلالِ وأدناها وأوسَطِها، حَتّی فَعَلوا ذلِکَ بِالظُّلَّةِ الَّتی فیهَا المِنبَرُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 372؛ الإرشاد: ج 2 ص 55).
2- (2) . إنَّ ابنَ زِیادٍ لَمّا فَقَدَ الأَصواتَ، ظَنَّ أنَّ القَومَ دَخَلُوا المَسجِدَ، فَقالَ: انظُروا، هَل تَرَونَ فِی المَسجِدِ أحَداً؟ - وکانَ المَسجِدُ مَعَ القَصرِ - فَنَظَروا فَلَم یَرَوا أحَداً، وجَعَلوا یُشعِلونَ أطنابَ القَصَبِ، ثُمَ یَقذِفونَ بِها فی رُحبَةِ المَسجِدِ لِیُضیءَ لَهُم، فَتَبَیَّنوا، فَلَم یَرَوا أحَداً. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: إنَّ القَومَ قَد خَذَلوا وأسلَموا مُسلِماً وَانصَرَفوا. فَخَرَجَ فیمَن کانَ مَعَهُ، وجَلَسَ فِی المَسجِدِ، ووُضِعَتِ الشُّموعُ والقَنادیلُ (الأخبار الطوال: ص 239).
24/4 سخنرانی ابن زیاد و فرمان جستجوی خانه به خانه

419. تاریخ الطبری - به نقل از مُجالِد بن سعید -: وقتی نشانی از مسلم و یارانش ندیدند، این را به ابن زیاد گزارش دادند. آن گاه دری را که به مسجد باز می شد، گشودند و عبید اللّه به همراه یارانش از قصر، بیرون آمدند. او بر منبر رفت و به آنان دستور داد اطرافش بنشینند و تا یک سوم از سرِ شبْ رفته، در مسجد نشستند.

او دستور داد که عمرو بن نافع، بانگ بر آورد: بدانید هر یک از نگهبانان و نقیبان و سران و جنگجویان که نماز عشا را در غیر مسجد بخواند، از تعهّد به حکومت، بیرون رفته است.

ساعتی نگذشت که مسجد، پر از جمعیت شد. آن گاه به مؤذّن، دستور [اذان] داد و سپس نماز گزارد.

حُصَین بن تمیم(1) [به ابن زیاد] گفت: اگر دوست داری، خودت با مردم نماز بخوان، یا دیگری نماز بخواند و تو در قصر، نماز بخوانی؛ چرا که احساس امنیت نمی کنم. مبادا برخی از دشمنانت، به تو آسیبی رسانند!

عبید اللّه گفت: به محافظانم دستور بده پشت سرم بِایستند، همان گونه که همیشه می ایستند و خود در میان آنان بچرخ؛ چرا که داخل قصر نمی شوم.

او با مردم، نماز خواند. آن گاه برخاست و حمد و ثنای خدا به جا آورد و گفت: امّا بعد، به درستی که پسر عقیل، آن مرد سفیه و نادان، چنان که دیدید، اختلاف و دودستگی به وجود آورد.

ذمّۀ خداوند را از مردی که مسلم را در خانه اش بیابیم، بر می داریم (خونش مُباح است). هر کس مسلم را بیاورد، به مقدار دیۀ او [جایزه می گیرد]. بندگان خدا! تقوا پیشه کنید و به بیعت و فرمانبری، پایبند باشید و هیچ راهی را برای بهانه گیری، بر خود، هموار مسازید.

ای حُصَین بن تمیم! مادرت به عزایت بنشیند، اگر بانگی از یکی از کوچه های کوفه بر آید، یا که این مرد از کوفه خارج شود و او را نزد من نیاوری! اینک، تو را مأمور خانه های کوفیان کردم.

مراقبانی را بر سر کوچه ها بگمار و فردا تمام خانه ها را جستجو کن تا این مرد را بیاوری. حُصین، رئیس شُرطه و از قبیلۀ بنی تمیم بود.

آن گاه از منبر، پایین آمد و داخل قصر شد. همچنین به عمرو بن حُرَیث، پرچمی داد و او

ص:436


1- (1) . در الإرشاد، «حُصَین بن نُمَیر» آمده است.

را فرمانده کرد.(1)

420. الفتوح: چون فردا شد، عبید اللّه بن زیاد دستور داد که مردم، اجتماع کنند. آن گاه خود از قصر، بیرون آمد و وارد مسجد جامع شد و بر منبر رفت. حمد و ثنای خدا به جا آورد و سپس گفت: ای مردم! به راستی که مسلم بن عقیل، وارد این شهر شد و دشمنی و دودستگی را آشکار ساخت.

ذمّه را از کسی که مسلم را در خانه اش بیابیم، برداشتیم (خونش مباح است) و هر کس او را بیاورد، به اندازۀ دیه اش [جایزه دریافت می کند].

بندگان خدا! پروا کردن از خدا را پیشه سازید و به بیعت و فرمانبری، مُلتزِم باشید و راه [بدرفتاری من] را بر خود، هموار مسازید. هر کس مسلم بن عقیل را بیاورد، ده هزار درهم جایزه می گیرد و نزد یزید بن معاویه جایگاهی والا خواهد داشت و هر روز، یکی از خواسته هایش برآورده خواهد شد. والسلام!

آن گاه از منبر، پایین آمد و حُصَین بن نُمَیر سَکونی را فرا خواند و به وی گفت: مادرت به عزایت بنشیند، اگر از یکی از کوچه های کوفه غافل شوی و راه را بر مردم آن جا نبندی، مگر این که مسلم بن عقیل را بیاورند! به خدا سوگند، اگر مسلم از کوفه بیرون رود، جان هایمان را در جستجویش به خطر خواهیم انداخت. الآن حرکت کن. تو را مأمور خانه های کوفه و کوچه های آن قرار دادم. مراقبان را بگمار و با جدّیت، جستجو کن تا این مرد را نزد من آوری.(2)

ص:437


1- (1) . لَمّا لَم یَرَوا شَیئاً [مِن مُسلِمٍ وأصحابِهِ] أعلَمُوا ابنَ زِیادٍ، فَفَتَحَ بابَ السُدَّةِ الَّتی فِی المَسجِدِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ وخَرَجَ أصحابُهُ مَعَهُ، فَأَمَرَهُم فَجَلَسوا حَولَهُ قُبَیلَ العَتَمَةِ. وأمَرَ عَمرَو بنَ نافِعٍ فَنادی: ألا بَرِئَتِ الذِّمَّةُ مِن رَجُلٍ مِنَ الشُّرطَةِ وَالعُرَفاءِ، أوِ المَناکِبِ أو المُقاتِلَةِ، صَلَّی العَتَمَةَ إلّافِی المَسجِدِ، فَلَم یَکُن لَهُ إلّاساعةٌ، حَتَّی امتَلَأَ المَسجِدُ مِنَ النّاسِ، ثُمَّ أمَرَ مُنادِیَهُ فَأَقامَ الصَّلاةَ. فَقالَ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ: إن شِئتَ صَلَّیتَ بِالنّاسِ، أو یُصَلّی بِهِم غَیرُکَ ودَخَلتَ أنتَ فَصَلَّیتَ فِی القَصرِ؛ فَإِنّی لا آمَنُ أن یَغتالَکَ بَعضُ أعدائِکَ. فَقالَ: مُر حَرَسی فَلیَقوموا وَرائی کَما کانوا یَقِفونَ، ودُر فیهِم فَإِنّی لَستُ بِداخِلٍ إذاً. فَصَلّی بِالنّاسِ. ثُمَّ قامَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ ابنَ عَقیلٍ السَّفیهَ الجاهِلَ، قَد أتی ما قدَ رَأَیتُم مِنَ الخِلافِ وَالشِّقاقِ، فَبَرِئَت ذِمَّةُ اللّهِ مِن رَجُلٍ وَجَدناهُ فی دارِهِ، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِیَتُهُ، اتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ، وَالزَموا طاعَتَکُم وبَیعَتَکُم، ولا تَجعَلوا عَلی أنفُسِکُم سَبیلاً. یا حُصَینَ بنَ تَمیمٍ، ثَکِلَتکَ امُّکَ إن صاحَ بابُ سِکَّةٍ مِن سِکَکِ الکوفَةِ، أو خَرَجَ هذَا الرَّجُلُ ولَم تأتِنی بِهِ، وقَد سَلَّطتُکَ عَلی دورِ أهلِ الکوفَةِ فَابعَث مُراصِدَةً عَلی أفواهِ السِّکَکِ، وأصبِح غَداً وَاستَبرِ الدّورَ وجُسَّ خِلالَها، حَتّی تَأتِیَنی بِهذَا الرَّجُلِ - وکانَ الحُصَینُ عَلی شُرَطِهِ، وهُوَ مِن بَنی تَمیمٍ - ثُمَّ نَزَلَ ابنُ زِیادٍ فَدَخَلَ، وقَد عَقَدَ لِعَمرِو بنِ حُرَیثٍ رایَةً وأمَّرَهُ عَلَی النّاسِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 372؛ الإرشاد: ج 2 ص 56).
2- (2) . لَمّا کانَ مِنَ الغَدِ، نادی عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فِی النّاسِ أن یَجتَمِعوا، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ القَصرِ، وأتی إلَی المَسجِدِ الأَعظَمِ فَصَعِدَ -

421. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: عبید اللّه بر منبر گفت: ای کوفیان! به خدا سوگند، در کوفه، خانه ای گِلی نیست، مگر این که آن را خراب می کنم و خانه ای چوبی نیست، مگر این که آن را آتش می زنم.(1)

422. البدایة و النهایة: عبید اللّه بن زیاد به همراه فرماندهان و بزرگان، به هنگام نماز عشا از قصر بیرون آمد و نماز عشا را با مردم در مسجد جامع اقامه کرد. آن گاه برای مردم، خطبه خواند و مسلم بن عقیل را از آنان خواست و بر جستجو برای یافتن مسلم، تأکید کرد و گفت: هر کس مسلم را نزد خود بیابد و خبر ندهد، خونش هدر خواهد بود و هر کس او را بیاورد، به اندازۀ دیه اش [جایزه می گیرد].

او نگهبانان را نیز فرا خواند و آنان را بر جستجو برای یافتن مسلم، تحریک و تهدید کرد.(2)

25/4 خبر دادن پسر طَوعه از مخفیگاه مسلم بن عقیل

423. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام -: پسر طوعه، از یاران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وی گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبید اللّه رفت و به وی خبر داد.(3)

ص:438


1- (1) . قالَ عُبَیدُ اللّهِ عَلَی المِنبَرِ: یا أهلَ الکوفَةِ! وَاللّهِ لا أدَعُ فِی الکوفَةِ بِیتَ مَدَرٍ إلّاهَدَمتُهُ، ولا بَیتَ قَصَبٍ إلّاأحرَقتُهُ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).
2- (2) . أمّا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، فَإِنَّهُ نَزَلَ مِنَ القَصرِ بِمَن مَعَهُ مِنَ الاُمَراءِ وَالأَشرافِ، بَعدَ العِشاءِ الآخِرَةِ، فَصَلّی بِهِمُ العِشاءَ فِی المَسجِدِ الجامِعِ، ثُمَّ خَطَبَهُم، وطَلَبَ مِنهُم مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، وحَثَّ عَلی طَلَبِهِ، ومَن وَجَدَهُ عِندَهُ ولَم یُعلِم بِهِ فَدَمُهُ هَدرٌ، ومَن جاءَ بِهِ فَلَهُ دِیَتُهُ. وطَلَبَ الشُّرَطَ وحَثَّهُم عَلی ذلِکَ، وتَهَدَّدَهُم (البدایة و النهایة: ج 8 ص 155).
3- (3) . کانَ ابنُها [أیِ ابنُ طَوعَةَ] مَولیً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَمّا عَلِمَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] الغُلامُ، انطَلَقَ إلی مُحَمَّدٍ فَأَخبَرَهُ، فَانطَلَقَ مُحَمَّدٌ إلی عُبَیدِ اللّهِ فَأَخبَرَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).

424. تاریخ الطبری - به نقل از مجالد بن سعید -: چون صبح شد، ابن زیاد جلوس کرد و اجازه داد مردم بر او وارد شوند. آن گاه محمّد بن اشعث آمد. عبید اللّه گفت: مرحبا به کسی که دورویی ندارد و مورد اتّهام نیست! و او را کنار خود نشاند.

پسر پیرزن - که مادرش مسلم بن عقیل را پناه داده بود - [نامش] بلال بن اسَید بود. او صبحگاهان نزد عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث رفت و به وی خبر داد که مسلم بن عقیل، نزد مادر اوست. عبد الرحمان به نزد پدرش - که در مجلس ابن زیاد بود - آمد و با او درِ گوشی صحبت کرد. ابن زیاد پرسید: چه گفت؟

محمّد بن اشعث گفت: به من خبر داد که مسلم بن عقیل در یکی از خانه های ماست.

ابن زیاد با چوبش به پهلوی محمّد زد و گفت: برخیز و هم اینک، او را بیاور.(1)

425. أنساب الأشراف: چون مردم از اطراف پسر عقیلْ پراکنده شدند، ابن زیاد، درِ قصر را گشود و در مجلس حضور یافت. کوفیان در مجلس وی، حاضر شدند. عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث نزد پدرش - که در مجلس ابن زیاد حضور داشت - آمد و گزارش مسلم بن عقیل را به وی داد و محمّد بن اشعث نیز مطلب را به اطّلاع ابن زیاد رساند.(2)

426. الفتوح: محمّد بن اشعث، بر عبید اللّه وارد شد. ابن زیاد چون او را دید، گفت: مرحبا به کسی که در مشورت، مورد اتّهام نیست! آن گاه او را نزد خود، فرا خواند و پهلوی خود نشاند.

پسر آن زنی که مسلم در خانه اش بود، سراغ عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث آمد و از وجود مسلم بن عقیل در نزد مادرش، خبر داد. عبد الرحمان به وی گفت: اکنون سکوت کن و هیچ کس را از این جریان، باخبر مکن.

آن گاه عبد الرحمان بن محمّد، نزد پدرش آمد و با او درِ گوشی صحبت کرد و گفت: مسلم در خانۀ طوعه است. و از او دور شد.

ص:439


1- (1) . لَمّا أصبَحَ [ابنُ زِیادٍ] جَلَسَ مَجلِسَهُ، وأذِنَ لِلنّاسِ فَدَخَلوا عَلَیهِ، وأقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فَقالَ: مَرحَباً بِمَن لا یُستَغَشُّ ولا یُتَّهَمُ، ثُمَّ أقعَدَهُ إلی جَنبِهِ، وأصبَحَ ابنُ تِلکَ العَجوزِ وهُوَ بِلالُ بنُ اسَیدٍ، الَّذی آوَت امُّهُ ابنَ عَقیلٍ، فَغَدا إلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِمَکانِ ابنِ عَقیلٍ عِندَ امِّهِ. قالَ: فَأَقبَلَ عَبدُ الرَّحمنِ حَتّی أتی أباهُ وهُوَ عِندَ ابنِ زِیادٍ فَسارَّهُ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما قالَ لَکَ؟ قالَ: أخبَرَنی أنَّ ابنَ عَقیلٍ فی دارٍ مِن دورِنا. فَنَخَسَ بِالقَضیبِ فی جَنبِهِ، ثُمَّ قالَ: قُم فَاْتِنی بِهِ السّاعَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 373؛ الإرشاد: ج 2 ص 57).
2- (2) . کانَ ابنُ زِیادٍ - حینَ تَفَرَّقَ عَنِ ابنِ عَقیلٍ النّاسُ - فَتَحَ بابَ القَصرِ، وخَرَجَ إلَی المَجلِسِ فَجَلَسَ فیهِ، وحَضَرَهُ أهلُ الکوفَةِ، فَجاءَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ إلی أبیهِ - وهُوَ عِندَ ابنِ زِیادٍ - فَأَخبَرَهُ خَبَرَ ابنِ عَقیلٍ، فَأَعلَمَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ ابنَ زِیادٍ بِذلِکَ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 338. نیز، ر. ک: الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).

عبید اللّه بن زیاد گفت: عبد الرحمان به تو چه گفت؟

محمّد بن اشعث گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان بخشد! مژده ای بزرگ!

عبید اللّه گفت: چیست آن مژدۀ بزرگ؟ کسی مانند تو، همیشه بشارت خوب می دهد.

محمّد بن اشعث گفت: این پسرم خبر داد که مسلم بن عقیل در خانۀ طوعه یکی از کنیزان ماست.

عبید اللّه خوش حال شد و گفت: برخیز و او را بیاور. آن جایزۀ بزرگی که تعیین کرده بودم، برای توست.(1)

26/4 حملۀ وحشیانه به خانۀ طَوعه برای دستگیری مسلم

427. تاریخ الطبری - به نقل از قُدامة بن سعید بن زائدة بن قدامۀ ثَقَفی -: چون محمّد بن اشعث حرکت کرد تا مسلم بن عقیل را بیاورد، عبید اللّه بن زیاد برای عمرو بن حُرَیث - که او را به جای خودش برای نماز گزاردن با مردم، به مسجد فرستاده بود - پیغام داد که شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیلۀ قیس را به همراه پسر اشعث بفرست.

عبید اللّه خوش نداشت که مردمان قبیلۀ عمرو بن حُرَیث [مخزومی] را با محمّد بن اشعث بفرستد؛ زیرا می دانست هیچ قبیله ای خوش ندارد حادثۀ [کشته شدن] پسر عقیل در میان آنها رخ دهد.

عمرو بن حُرَیث، عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس سُلَمی را به همراه شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیلۀ قیس، همراه محمّد بن اشعث کرد تا به خانه ای بروند که مسلم بن عقیل در آن بود.(2)

ص:440


1- (1) . أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی دَخَلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَلَمّا رَآهُ قالَ: مَرحَباً بِمَن لا یُتَّهَمُ فی مَشورَةٍ. ثُمَّ أدناهُ وأقعَدَهُ إلی جَنبِهِ، وأقبَلَ ابنُ تِلکَ المَرأَةِ - الَّتی مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فی دارِها - إلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَخَبَّرهُ بِمَکانِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ عِندَ امِّهِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ: اسکُتِ الآنَ ولا تُعلِم بِهذا أحَداً مِنَ النّاسِ. قالَ: ثُمَّ أقبَلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدٍ إلی أبیهِ فَسارَّهُ فی اذُنِهِ وقالَ: إنَّ مُسلِماً فی دارِ طَوعَةَ، ثُمَّ تَنَحّی عَنهُ. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: مَا الَّذی قالَ لَکَ عَبدُ الرَّحمنِ؟ فَقالَ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، البِشارَةُ العُظمی! فَقالَ: وما ذاکَ؟ ومِثلُکَ مَن بَشَّرَ بِخَیرٍ! فَقالَ: إنَّ ابنی هذا یُخبِرُنی أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ فی دارِ طَوعَةَ، عِندَ مَولاةٍ لَنا. قالَ: فَسُرَّ بِذلِکَ، ثُمَّ قالَ: قُم فَائتِ بِهِ، ولَکَ ما بَذَلتُ مِنَ الجائِزَةِ الحَظُّ الأَوفی (الفتوح: ج 5 ص 52، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 208).
2- (2) . إنَّ ابنَ الأَشعَثِ حینَ قامَ لِیَأتِیَهُ بِابنِ عَقیلٍ، بَعَثَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] إلی عَمرِو بنِ حُرَیثٍ - وهُوَ فِی المَسجِدِ خَلیفَتُهُ عَلَی النّاسِ - أنِ ابعَث مَعَ ابنِ الأَشعَثِ سِتّینَ أو سَبعینَ رَجُلاً کُلَّهُم مِن قَیسٍ، وإنَّما کَرِهَ أن یَبعَثَ مَعَهُ قَومَهُ؛ لِأَنَّهُ قَد عَلِمَ أنَّ کُلَّ قَومٍ یَکرَهونَ أن یُصادَفَ فیهِم مِثلُ ابنِ عَقیلٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ عَمرَو بنَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ السُّلَمِیَّ فی سِتّینَ أو سَبعینَ مِن قَیسٍ، حَتّی أتَوا الدّارَ الَّتی فیهَا ابنُ عَقیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 373؛ الإرشاد: ج 2 ص 57).

428. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد به جانشین خود، عمرو بن حُرَیث مخزومی، دستور داد که سیصد مرد دلاور را به همراه پسر اشعث بفرستد.

محمّد بن اشعث حرکت کرد تا به خانه ای رسید که مسلم بن عقیل در آن بود.(1)

429. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: عبید اللّه، عمرو بن حُرَیث مخزومی را - که رئیس شُرطه بود - به همراه عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث فرستاد و مسلم، متوجّه نشد، تا این که خانه به محاصره در آمد. وقتی مسلم از محاصرۀ خانه مطّلع شد، با شمشیر از خانه بیرون آمد و با آنان به نبرد پرداخت.(2)

430. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: ابن زیاد، مردی از قبیلۀ بنی سُلَیم را به همراه صد سواره به آن خانه فرستاد و مسلم را غافلگیر کردند.(3)

27/4 نبرد شدید در اطراف خانۀ طوعه

431. تاریخ الطبری - به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامۀ ثقفی -: مسلم، چون صدای سُم اسبان و سر و صدای مردان را شنید، دانست که به سراغ وی آمده اند. پس با شمشیر، به سوی آنان آمد.

آنان به خانه یورش آوردند. مسلم، سخت با آنان درگیر شد و آنان را با شمشیر می زد تا آنها را از خانه بیرون راند.

آنان دوباره باز گشتند و باز مسلم، سخت با آنان درگیر شد. میان مسلم و بُکَیر بن حُمرانِ احمری، دو ضربه شمشیر، رد و بدل شد. بُکَیر، ضربتی بر دهان مسلم زد و لب بالای او قطع شد و شمشیر بر لب پایین نشست و دندان های پیشین مسلم افتاد و مسلم هم ضربتی بر سر و ضربتی

ص:441


1- (1) . أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ خَلیفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزومِیَّ، أن یَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ راجِلٍ مِن صَنادیدِ أصحابِهِ. قالَ: فَرَکِبَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی وافَی الدّارَ الَّتی فیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ (الفتوح: ج 5 ص 53، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 208).
2- (2) . بَعَثَ عُبَیدُ اللّهِ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزومِیَّ - وکانَ صاحِبَ شُرَطِهِ - إلَیهِ، ومَعَهُ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَم یَعلَم مُسلِمٌ حَتّی احیطَ بِالدّارِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ مُسلِمٌ خَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ فَقاتَلَهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).
3- (3) . فَبَعَثَ [ابنُ زِیادٍ] رَجُلاً مِن بَنی سُلَیمٍ فی مِئَةِ فارِسٍ إلَی الدّارِ، فَأَخَذَ فَواتَها (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).

دیگر بر رگ گردن وی زد که نزدیک بود به عُمق [گردنش] رخنه کند.

سپاهیان، چون اوضاع را چنین دیدند، از بالای بام خانه بر مسلم، هجوم آوردند و سنگ به طرفش پرتاب می کردند و توده های نِی را آتش می زدند و به سویش می انداختند. مسلم، چون اوضاع را چنین دید، با شمشیرِ برهنه به کوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت.(1)

432. مروج الذهب: بر خانۀ مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشیر برخاست و سخت با آنان درگیر شد و آنان را از خانه بیرون راند. آن گاه دوباره هجوم آوردند و مسلم بر آنان تاخت و آنان را بیرون راند.

سپاهیان، چون اوضاع را چنین دیدند، بر بام خانه رفتند و به طرفش سنگ پرتاب کردند و دسته های نِی را آتش می زدند و آنها را به طرفش می انداختند. مسلم، چون اوضاع را چنین دید، گفت: تمام این لشکرکشی، برای کشتن مسلم بن عقیل است؟ ای جان! به سوی مرگ بشتاب که گریزی از آن نیست.

آن گاه با شمشیرِ برهنه به کوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت. میان مسلم و بُکَیر بن حُمرانِ احمری، دو ضربه رد و بدل شد. بُکَیر، ضربتی بر دهان مسلم زد و شمشیر، لب بالای او را قطع کرد و بر لب پایین نشست، و مسلم ضربه ای بر سر او و ضربتی دیگر بر رگ گردنش زد که نزدیک بود به داخل رخنه کند و چنین رجز می خواند:

سوگند یاد می کنم که جز با آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را تلخ می بینم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

می ترسم که به من دروغ گویند، یا فریبم دهند.(2)

ص:442


1- (1) . لَمّا سَمِعَ [مُسلِمٌ] وَقعَ حَوافِرِ الخَیلِ، وأصواتَ الرِّجالِ، عَرَفَ أنَّهُ قَد اتِیَ، فَخَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ، وَاقتَحَموا عَلَیهِ الدّارَ، فَشَدَّ عَلَیهِم یَضرِبُهُم بِسَیفِهِ حَتّی أخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ عادوا إلَیهِ فَشَدَّ عَلَیهِم کَذلِکَ، فَاختَلَفَ هُوَ وبُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ ضَربَتَینِ، فَضَرَبَ بُکَیرٌ فَمَ مُسلِمٍ فَقَطَعَ شَفَتَهُ العُلیا، وأشرَعَ السَّیفَ فِی السُّفلی، ونَصَلَت لَها ثَنِیَّتاهُ، فَضَرَبَهُ مُسلِمٌ ضَربَةً فی رَأسِهِ مُنکَرَةً، وثَنّی بِاُخری عَلی حَبلِ العاتِقِ کادَت تَطلُعُ عَلی جَوفِهِ. فَلَمّا رَأَوا ذلِکَ أشرَفوا عَلَیهِ مِن فَوقِ ظَهرِ البَیتِ، فَأَخَذوا یَرمونَهُ بِالحِجارَةِ، ویُلهِبونَ النّارَ فی أطنانِ القَصَبِ، ثُمَّ یَقلِبونَها عَلَیهِ مِن فَوقِ البَیتِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ خَرَجَ عَلَیهِم مُصلِتاً بِسَیفِهِ فِی السِّکَّةِ فَقاتَلَهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 373؛ الإرشاد: ج 2 ص 57).
2- (2) . اقتَحَموا عَلی مُسلِمٍ الدّارَ، فَثارَ عَلَیهِم بِسَیفِهِ وشَدَّ عَلَیهِم فَأَخرَجَهُم مِنَ الدّارِ، ثُمَّ حَمَلوا عَلَیهِ الثّانِیَةَ فَشَدَّ عَلَیهِم وأخرَجَهُم أیضاً، فَلَمّا رَأَوا ذلِکَ عَلَوا ظَهرَ البُیوتِ فَرَمَوهُ بِالحِجارَةِ. -

433. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ابن زیاد به جانشین خود، عمرو بن حُرَیث مخزومی، دستور داد که سیصد مرد دلاور را از یاران خود، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث، سوار شد و به خانه ای که مسلم در آن بود، رسید. مسلم، صدای سُم اسبان و سر و صدای مردان را شنید و دانست که به سراغش آمده اند. با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زین کرد و زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیر به کمر بست.

سپاهیان، خانه را سنگباران می کردند و با نی های آتش گرفته، آتش می افکندند.

مسلم، لبخندی زد و گفت: ای جان! به سمت مرگ بشتاب که از آن، چاره و گریزی نیست. آن گاه به زن گفت: خدا، تو را رحمت کند و به تو پاداش خیر دهد! بدان که من از جانب پسرت، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا.

زن، در را گشود و مسلم مانند شیر خشمگین در برابر سپاهیان، قرار گرفت و با شمشیر بر آنان حمله بُرد و گروهی را کُشت.

خبر به عبید اللّه بن زیاد رسید. برای محمّد بن اشعث پیغام فرستاد: سبحان اللّه! ای ابو عبد الرحمان! ما تو را فرستادیم که یک مرد را نزد ما بیاوری و اینک، گروهی از یارانت کشته شده اند؟!

محمّد بن اشعث برایش چنین پاسخ فرستاد: ای امیر! گمان می کنی مرا به سوی یکی از بقّال های کوفه یا کفشدوزی از کفشدوزان حیره فرستاده ای؟ آیا نمی دانی که مرا به سوی شیری خطرناک و قهرمانی بزرگ فرستاده ای که در دست، شمشیری بُرنده دارد که از آن، مرگ می چکد؟!

ابن زیاد برایش پیغام فرستاد که: به وی امان بده؛ زیرا نمی توانی بر او دست یابی، مگر با دادن امانی که با قسم های سنگین، همراه باشد.(1)

ص:443


1- (1) . أمَرَ ابنُ زِیادٍ خَلیفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزوِمیَّ أن یَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ رَجُلٍ مِن صَنادیدِ أصحابِهِ، -

434. الملهوف: مسلم بن عقیل، تنها در کوچه های کوفه رفت تا بر درِ خانۀ زنی به نام طوعه رسید. از او آب درخواست کرد و او به وی آب داد. آن گاه از او پناه خواست. زن به مسلم، پناه داد. پسر آن زن، از جریان، مطّلع شد و خبر را به عبید اللّه بن زیاد رساند. ابن زیاد، محمّد بن اشعث را احضار کرد و جمعیتی را به وی سپرد و او را برای آوردن مسلم فرستاد. وقتی به خانۀ زن رسیدند و مسلم، صدای سم اسبان را شنید، زره پوشید و بر اسب خود، سوار شد و با سپاه عبید اللّه به نبرد پرداخت.(1)

435. المناقب، ابن شهرآشوب: عبید اللّه بن زیاد، عمرو بن حُرَیث مخزومی و محمّد بن اشعث را به همراه هفتاد مرد فرستاد تا آن خانه را محاصره کردند. مسلم بر آنان یورش بُرد و این شعر را می خواند:

این مرگ است. هر چه می توانی، انجام بده.

تو از جام مرگ، بی شک، خواهی نوشید.

پس برای [انجام] فرمان خداوند عز و جل، استقامت داشته باش

که تقدیر الهی در میان بندگانش، اجرا می گردد.

مسلم، 41 نفر از مردان آنان را کشت. ابن زیاد، پیغام سرزنش برای پسر اشعث فرستاد. پسر اشعث هم جواب فرستاد که: ای امیر! مرا به سوی شیری درنده و شمشیری بُرنده که در دست

ص:444


1- (1) . خَرَجَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] وَحیداً فی سِکَکِ الکوفَةِ، حَتّی وَقَفَ عَلی بابِ امرَأَةٍ یُقالُ لَها: طَوعَةُ، فَطَلَبَ مِنها ماءً فَسَقَتهُ، ثُمَّ استَجارَها فَأَجارَتهُ، فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُها فَوَشَی الخَبَرَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ وضَمَّ إلَیهِ جَماعَةً، وأنفَذَهُ لإِحضارِ مُسلِمٍ، فَلَمّا بَلَغوا دارَ المَرأَةِ، وسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَیلِ، لَبِسَ دِرعَهُ، ورَکِبَ فَرَسَهُ، وجَعَلَ یُحارِبُ أصحابَ عُبَیدِ اللّهِ (الملهوف: ص 119).

قهرمانی بزرگ از خاندان بهترینِ انسان هاست، فرستاده ای.(1)

436. البدایة و النهایة: سپاهیان بر مسلم، هجوم آوردند و مسلم با شمشیر، در برابر آنان ایستاد و سه مرتبه آنان را از خانه بیرون راند. لب بالا و پایین مسلم، ضربت خورد. آن گاه سپاهیان به سوی مسلم، سنگ پرتاب کردند و طناب های حصیری را آتش زدند [و به طرفش انداختند]؛ ولی باز هم نتوانستند بر او دست یابند. مسلم با شمشیر از خانه بیرون آمد و به نبرد با آنان پرداخت.(2)

437. الأخبار الطوال: ابن زیاد به عُبَید بن حُرَیث گفت: یکصد مرد از قبیلۀ قریش(3) بفرست. او خوش نداشت که از غیر قریش(4) بفرستد و می ترسید طغیان کنند. آنان به راه افتادند تا به خانه ای که مسلم در آن بود، رسیدند. در را گشودند. مسلم با آنان به نبرد پرداخت. به سمت مسلم، سنگ پرتاب شد. دهانش شکست و دستگیر شد. او را بر استری سوار کردند و نزد ابن زیاد آوردند.(5)

438. العِقد الفرید - به نقل از ابو عبید قاسم بن سلام -: [سپاهیان] به سمت مسلم بن عقیل روانه شدند.

مسلم با شمشیر به سوی آنان آمد و با آنان می جنگید، تا این که جراحت های سنگین برداشت و او را اسیر کردند.(6)

ص:445


1- (1) . أنفَذَ عُبَیدُ اللّهِ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ المَخزومِیَّ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ، فی سَبعینَ رَجُلاً حَتّی أطافوا بِالدّارِ، فَحَمَلَ مُسلِمٌ عَلَیهِم وهُوَ یَقولُ: هُوَ المَوتُ فَاصنَع وَیکَ ما أنتَ صانِعُ فَأَنتَ بِکَأسِ المَوتِ لا شَکَّ جارِعُ فَصَبرٌ لِأَمرِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ فَحُکمُ قَضاءِ اللّهِ فِی الخَلقِ ذایعُ فَقَتَلَ مِنهُم واحِداً وأربَعینَ رَجُلاً، فَأَنفَذَ ابنُ زِیادٍ اللّائِمَةَ إلَی ابنِ الأَشعَثِ، فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ! إنَّکَ بَعَثتَنی إلی أسَدٍ ضِرغامٍ، وسَیفٍ حُسامٍ، فی کَفِّ بَطَلٍ هُمامٍ، مِن آلِ خَیرِ الأَنامِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 93، بحار الأنوار: ج 44 ص 354).
2- (2) . دَخَلوا عَلَیهِ [أی عَلی مُسلِمٍ] فَقامَ إلَیهِم بِالسَّیفِ، فَأَخرَجَهُم مِنَ الدّارِ ثَلاثَ مَرّاتٍ، واُصیبَت شَفَتُهُ العُلیا وَالسُّفلی، ثُمَّ جَعَلوا یَرمونَهُ بِالحِجارَةِ، ویُلهِبونَ النّارَ فی أطنابِ القَصَبِ، فَضاقَ بِهِم ذَرعاً، فَخَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ فَقاتَلَهُم (البدایة و النهایة: ج 8 ص 155).
3- (3) . قبیلۀ قیس، درست است (ر. ک: ص 440 ح 427).
4- (4) . قبیلۀ قیس، درست است.
5- (5) . قالَ [ابنُ زِیادٍ] لِعُبَیدِ بنِ حُرَیثٍ: ابعَث مِئَةَ رَجُلٍ مِن قُرَیشٍ، وکَرِهَ أن یَبعَثَ إلَیهِ غَیرَ قُرَیشٍ خَوفاً مِنَ العَصَبِیَّةِ أن تَقَعَ، فَأَقبَلوا حَتّی أتَوا الدّارَ الَّتی فیها مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ فَفَتَحوها، فَقاتَلَهُم، فَرُمِیَ فَکُسِرَ فوهُ واُخِذَ، فَاُتِیَ بِبَغلَةٍ فَرَکِبَها، وصاروا بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ (الأخبار الطوال: ص 240).
6- (6) . ارسِلَ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ إلَیهِم بِسَیفِهِ، فَما زالَ یُقاتِلُهُم حَتّی أثخَنوهُ بِالجِراحِ، فَأَسَروهُ (العقد الفرید: ج 3 ص 365، المحاسن والمساوئ: ص 60).
28/4 اسارت مسلم پس از جراحتْ دیدن بسیار

439. الملهوف: چون مسلم، گروهی از آنان را کشت، محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: ای مسلم! تو در امانی.

مسلم گفت: چه اعتمادی به امانِ اهل نیرنگ و فجور هست؟! و باز یورش آورد و با آنان می جنگید و سروده های حَمران بن مالک خَثعَمی را در روز نبرد خثعم و بنی عامر می خواند:

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را ناخوش می دارم.

خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند یا فریب بخورم

و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط کنم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

با شما نبرد می کنم و از سختی، هراسی ندارم.

به وی گفتند: به راستی که نیرنگ و فریبی نیست. ولی مسلم، بِدان توجّه نکرد و پس از دیدن جراحت های سنگین، جمعیت بر او هجوم آوردند و مردی از پشت به وی ضربتی زد و به زمین افتاد و به اسارت گرفته شد.(1)

440. المناقب، ابن شهرآشوب: پسر اشعث گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! تو در امانی. مسلم نیز می گفت: مرا به امان فاجران، نیازی نیست. و این شعر را می خواند:

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را چیز تلخی می بینم.

خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

ص:446


1- (1) . ولَمّا قَتَلَ مُسلِمٌ مِنهُم جَماعَةً، نادی إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: یا مُسلِمُ! لَکَ الأَمانُ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: وأیُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ! ثُمَّ أقبَلَ یُقاتِلُهُم ویَرتَجِزُ بِأبیاتِ حَمرانَ بنِ مالِکٍ الخَثعَمِیِّ یَومَ القرنِ، حَیثُ یَقولُ: أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّاحُرّا وإن رَأَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا أکرَهُ أن اخدَعَ أو اغَرّا أو أخلِطَ البارِدَ سُخناً مُرّا کُلُّ امرِئٍ یَوماً یُلاقی شَرّا أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا فَقالوا لَهُ: إنَّکَ لا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ، فَلَم یَلتَفِت إلی ذلِکَ، وتَکاثَروا عَلَیهِ بَعدَ أن اثخِنَ بِالجِراح، فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِن خَلفِهِ، فَخَرَّ إلَی الأَرضِ، فَاُخِذَ أسیراً (الملهوف: ص 120، بحار الأنوار: ج 44 ص 357).

با شما نبرد می کنم و از سختی، هراسی ندارم،

مانند جوانی که هرگز فرار نکرده است.

آن گاه آنان او را با تیر و سنگ زدند تا خسته شد و بر دیوار، تکیه کرد و گفت: چرا به سویم مانند کفّار، سنگ پرتاب می کنید، در حالی که من از خاندان پیامبرانِ ابرار هستم؟ آیا حقّ پیامبر خدا را در خاندانش پاس نمی دارید؟

پسر اشعث گفت: خودت را به کشتن مده. تو در ذمّۀ منی.

مسلم گفت: تا نیرو در بدن دارم، اسیر نخواهم شد. نه، به خدا! این، شدنی نیست. و بر پسر اشعث، یورش بُرد و او فرار کرد. آن گاه مسلم گفت: بار خدایا! عطش، بی تابم کرده است.

آن گاه از هر سو بر مسلم حمله کردند و بُکَیر بن حُمرانِ احمری، ضربتی بر لب بالای مسلم زد و مسلم هم شمشیری بر دل او فرو کرد و او را کشت و کسی از پشت، بر مسلم، نیزه ای زد و او از اسب بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد.(1)

441. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد برای محمّد بن اشعث، پیغام فرستاد که به مسلم، امان بده؛ چرا که جز از این طریق، نمی توانی بر او دست یابی.

محمّد بن اشعث، پس از آن گفت: وای بر تو، ای مسلم! خودت را به کشتن مده. تو در امانی.

مسلم بن عقیل می گفت: مرا به امانِ اهل نیرنگ، نیازی نیست. آن گاه به نبرد پرداخت و این شعر را می خواند:

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را جامی تلخ بیابم.

خوش ندارم به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.

ص:447


1- (1) . قالَ [ابنُ الأَشعَثِ]: وَیحَکَ ابنَ عَقیلٍ! لَکَ الأَمانُ. وهُوَ یَقولُ: لا حاجَةَ لی فی أمانِ الفَجَرَةِ! وهُوَ یَرتَجِزُ: أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّاحُرّا وإنَ رَأَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا أکرَهُ أن اخدَعَ أو اغَرّا کُلُّ امرِئٍ یَوماً یُلاقی شَرّا أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا ضَربَ غُلامٍ قَطُّ لَم یَفِرّا فَضَرَبوهُ بِالسِّهامِ وَالأَحجارِ حَتّی عَیِیَ وَاستَنَدَ حائِطاً، فَقالَ: ما لَکُم تَرمونی بِالأَحجارِ کَما تُرمَی الکُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَیتِ الأَنبِیاءِ الأَبرارِ؟! ألا تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ فی ذُرِّیَّتِهِ؟! فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: لا تَقتُل نَفسَکَ، وأنتَ فی ذِمَّتی، قالَ: اؤسَرُ وبی طاقَةٌ؟! لا وَاللّهِ، لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً. وحَمَلَ عَلَیهِ فَهَرَبَ مِنهُ، فَقالَ مُسلِمٌ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی. فَحَمَلوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضَرَبَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ عَلی شَفَتِهِ العُلیا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فی جَوفِهِ فَقَتَلَهُ، وطُعِنَ مِن خَلفِهِ فَسَقَطَ مِن فَرَسِهِ فَاُسِرَ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 93).

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند.

با شما نبرد می کنم و از سختی نمی هراسم.

محمّد بن اشعث، بانگ برآورد و گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! به راستی که به تو دروغ گفته نمی شود و تو فریب داده نمی شوی. این جمعیت، قصد کشتن تو را ندارند. پس خودت را به کشتن مده.

مسلم - که خداوند، رحمتش کند - به سخن پسر اشعث، اعتنایی نکرد و به نبرد، ادامه داد تا جراحت های سنگینی بر او وارد شد و از جنگیدن، ناتوان شد. جمعیت بر او یورش بردند و با تیر و سنگ بر او می زدند. مسلم گفت: وای بر شما! آیا به سویم سنگ، پرتاب می کنید - آن گونه که به کفّار، سنگ می زنند -، در حالی که من از خانوادۀ پیامبرانِ ابرارم؟ آیا حقّ پیامبر را در بارۀ خاندانش پاس نمی دارید؟

سپس با وجود ضعف، بر آنان یورش بُرد و جمعیت را در هم شکست و آنان را پراکنده ساخت. آن گاه برگشت و بر درِ خانه تکیه زد. سپاهیان به سمت مسلم، باز گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد که: او را رها کنید تا با او سخن بگویم.

پسر اشعث به مسلم، نزدیک شد و رو به روی وی ایستاد و گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! خودت را به کشتن مده. تو در امانی و خونت بر گردن من است.

مسلم به وی گفت: ای پسر اشعث! گمان می کنی تا نیرویی برای جنگیدن دارم، دست دراز می کنم؟ نه! به خدا، هرگز چنین نمی شود. آن گاه بر پسر اشعث، یورش برد و او را تا پیش یارانش عقب راند. سپس به جای خود باز گشت و ایستاد و گفت: بار خدایا! عطش، امانم را بُریده است!

کسی جرئت نداشت به وی نزدیک شود، یا به او آب دهد. پسر اشعث، رو به یارانش کرد و گفت: وای بر شما! این برای شما ننگ و عار است که این گونه از یک مرد، درمانده شوید. همه با هم، بر او یورش برید.

همه بر مسلم یورش آوردند و او هم بر آنان یورش بُرد. مردی کوفی به نام بُکَیر بن حُمرانِ احمری، به سمت مسلم آمد و دو ضربت میان آنان رد و بدل شد. بُکَیر، ضربتی بر لب بالای مسلم زد و مسلم بن عقیل هم بر او ضربتی زد و او کشته بر زمین افتاد.

آن گاه مسلم از پشت سر، مورد اصابت نیزه قرار گرفت و بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند. مردی از قبیلۀ بنی سلیمان به نام عبید اللّه بن عبّاس نیز جلو آمد و عمامه اش را برداشت.(1)

ص:448


1- (1) . أرسَلَ إلَیهِ [أی إلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ] عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أن أعطِهِ الأَمانَ؛ فَإِنَّکَ لَن تَقدِرَ عَلَیهِ إلّابِالأَمانِ. فَجَعَلَ -

442. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: محمّد بن اشعث برای عبید اللّه بن زیاد، پیغام فرستاد که: ای امیر! گمان می کنی مرا به سوی یکی از بقّال های کوفه و یا به سوی کفشدوزی از کفشدوزهای حیره فرستاده ای؟ ای امیر! آیا نمی دانی که مرا به سوی شیری درنده و قهرمانی بزرگ فرستاده ای که شمشیری بُرنده در دست دارد و از آن، مرگ می چکد؟

ابن زیاد برایش پیغام فرستاد که: به وی امان بده. به راستی که نمی توانی بر او دست یابی، مگر به امان دادنی که با سوگند، تأکید شود.

آن گاه محمّد بن اشعث، مسلم را صدا زد: وای بر تو، ای پسر عقیل! خودت را به کشتن مده.

تو در امانی.

مسلم هم می گفت: مرا به امانِ اهل نیرنگ و فاجران، نیازی نیست. و این شعر را می خواند:

سوگند خورده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را تلخ می دانم.

ص:449

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند

و پرتو جان، باز می گردد و استقرار می یابد.

با شما می جنگم و از سختی ها هراسی ندارم،

مانند جنگیدن بزرگی که روزگار را خوار می بیند

و سرد را با گرم، مخلوط می سازد.

برای امان شما، قدر و منزلتی نمی بینم.

می ترسم که به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.

محمّد بن اشعث، فریاد زد: وای بر تو، ای مسلم! تو هرگز فریب و نیرنگ نخواهی خورد. این جمعیت، قصد کشتن تو را ندارند. پس خودت را به کشتن مده.

مسلم به این سخنان، توجّهی نکرد و به نبرد، ادامه داد تا جراحت های سنگین برداشت و از نبرد کردن، ناتوان شد. سپاهیان با هم از هر سو بر او یورش بردند و او را با سنگ و تیر، هدف قرار دادند.

مسلم گفت: وای بر شما! چرا به سویم سنگ پرتاب می کنید - آن گونه که به کفّار، سنگ می زنند - در حالی که من از خاندان پیامبر برگزیده ام؟ وای بر شما! آیا حقّ پیامبر خدا را پاس نمی دارید و حقّ نزدیکانِ او را حرمت نمی نهید؟!

آن گاه با ناتوانی بر آنان یورش بُرد و آنان را به سوی کوچه ها و دروازه ها فراری داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه ای تکیه داد.

جمعیت به سویش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهایش کنید تا با او سخن بگویم. آن گاه به مسلم نزدیک شد و گفت: وای بر تو، ای پسر عقیل! خودت را به کشتن مده. تو در امانی و خونت بر گردن من است. تو در پناه منی.

مسلم گفت: ای پسر اشعث! گمان می کنی تا وقتی که نیرو برای جنگیدن دارم، دست تسلیم، دراز می کنم؟ نه، به خدا! هرگز چنین نمی شود. آن گاه بر او یورش بُرد و او را تا پیش یارانش عقب راند و به جایگاه خود باز گشت و می گفت: بار خدایا! عطش توانم را بُرده است! ولی کسی جرئت نداشت به او آب بدهد، یا به وی نزدیک شود.

پسر اشعث به یارانش گفت: این، برای شما ننگ و عار است که این چنین از یک نفر، درمانده شده اید! همه با هم، یکباره بر او یورش برید.

آنان بر مسلم حمله کردند و مسلم هم بر آنان یورش بُرد. مردی کوفی به نام بُکَیر بن حُمرانِ احمری، به سمت مسلم آمد و دو ضربت، میان آن دو، رد و بدل شد. بُکَیر بر لب بالای مسلم،

ص:450

ضربتی زد و مسلم نیز ضربتی بر او زد که کشته بر زمین افتاد.(1)

مسلم از پشت سر، نیزه خورد و بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را برداشتند و مردی از بنی سُلَیم به نام عبید اللّه بن عبّاس، جلو آمد و عمامه اش را برداشت.(2)

443. تاریخ الطبری - به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامۀ ثقفی -: محمّد بن اشعث به سمت مسلم آمد و گفت: ای جوان مرد! تو در امانی. خودت را به کشتن مده. ولی مسلم به نبرد ادامه داد و

ص:451


1- (1) . بر اساس نقل های مشهور، مسلم علیه السلام توسّط بُکَیر بن حُمران به شهادت رسیده است. بنا بر این، به نظر می رسد که در این درگیری، بُکَیر توسّط مسلم کشته نشده و تنها مجروح گردیده است. در این باره، ر. ک: ص 480 (فصل چهارم/شهادت مسلم بن عقیل).
2- (2) . أرسَلَ إلَیهِ [أی إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ] مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أیُّهَا الأَمیرُ! أتَظُنُّ أنَّکَ بَعَثتَنی إلی بَقّالٍ مِن بَقاقیلِ الکوفَةِ، أو جُرمُقانِیٍّ مِن جَرامِقَةِ الحیرَةِ! أفَلا تَعلَمُ - أیُّهَا الأَمیرُ - أنَّکَ بَعَثتَنی إلی أسَدٍ ضِرغامٍ، وبَطَلٍ هُمامٍ، فی کَفِّهِ سَیفٌ حُسامٌ، یَقطُرُ مِنهُ المَوتُ الزُّؤامُ؟! فَأَرسَلَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ: أن أعطِهِ الأَمانَ، فَإِنَّکَ لَن تَقدِرَ عَلَیهِ إلّابِالأَمانِ المُؤَکَّدِ بِالأَیمانِ؛ فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ یُنادیهِ: وَیحَکَ یَابنَ عَقیلٍ! لا تَقتُل نَفسَکَ، لَکَ الأَمانُ، فَیَقولُ مُسلِمٌ: لا حاجَةَ لی فی أمانِ الغَدَرةِ الفَجَرَةِ، ویُنشِدُ: أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّاحُرّا وإنَ رَأَیتُ المَوتَ شَیئاً مُرّا کلُّ امرِئٍ یَوماً مُلاقٍ شَرّا رَدَّ شُعاعَ النَّفسِ فَاستَقَرّا أضرِبُکُم ولا أخافُ ضُرّا ضَربَ هُمامٍ یَستَهینُ الدَّهرا ویَخلِطُ البارِدَ سُخناً مُرّا ولا اقیمُ لِلأَمانِ قَدرا أخافُ أن اخدَعَ أو اغَرّا فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: وَیحَکَ یا مُسلِمُ! إنَّکَ لَن تُغَرَّ ولَن تُخدَعَ، وَالقَومُ لَیسوا بِقاتِلیکَ، فَلا تَقتُل نَفسَکَ، فَلَم یَلتَفِت إلَیهِ، فَجَعَلَ یُقاتِلُهُم حَتّی اثخِنَ بِالجِراحِ، وضَعُفَ عَنِ الکِفاحِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، وجَعَلوا یَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ. فَقالَ مُسلِمٌ، وَیلَکُم! ما لَکُم تَرمونّی بِالحِجارَةِ کَما تُرمَی الکُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَیتِ النَّبِیِّ المُختارِ؟! وَیلَکُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّهِ، ولا حَقَّ قُرباهُ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِم - فی ضَعفِهِ - فَهَزَمَهُم وکَسَرَهُم فِی الدُّروبِ وَالسِّکَکِ. ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ عَلی بابِ دارٍ مِن تِلکَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَیهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّی اکَلِّمَهُ بِما اریدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَیحَکَ یَابنَ عَقیلٍ! لا تَقتُل نَفسَکَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُکَ فی عُنُقی، وأنتَ فی ذِمَّتی. فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ یَابنَ الأَشعَثِ أنّی اعطی بِیَدی وأنَا أقدِرُ عَلَی القِتالِ؟! لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً. ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلی مَوضِعِهِ وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّی، فَلَم یَجتَرِئ أحَدٌ أن یَسقِیَهُ الماءَ ویَدنُوَ مِنهُ. فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنارُ، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ احمِلوا عَلَیهِ بِأَجمَعِکُم حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَیهِ وحَمَلَ عَلَیهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الکوفَةِ یُقالُ لَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَینِ: ضَرَبَهُ بُکَیرٌ عَلی شَفَتِهِ العُلیا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَةُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتیلاً. وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَی الأَرضِ، فَاُخِذَ أسیراً، ثُمَّ اخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمٍ یُقالُ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 209).

چنین می خواند:

سوگند خورده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم،

گرچه مرگ را ناخوش می دارم.

هر کسی روزی، مرگ را ملاقات می کند؛

مرگی که سرد و گرم را به تلخی به هم می آمیزد.

مرگی که نور خورشید را پس می زند و استقرار می یابد.

[تنها] می ترسم که به من دروغ گفته شود یا فریب بخورم.

محمّد بن اشعث به مسلم گفت: به تو دروغ گفته نمی شود و تو نیرنگ و فریب داده نمی شوی.

این جمعیت، عموزاده های تو اند و قصد کشتن و زدن تو را ندارند.

مسلم بر اثر پرتاب سنگ، جراحت های سنگین برداشت و از نبرد، ناتوان و خسته شد و بر دیوار، تکیه زد. محمّد بن اشعث به وی نزدیک شد و گفت: تو در امانی.

مسلم گفت: من، در امانم؟

پسر اشعث گفت: آری. و جمعیت نیز گفتند: تو در امانی. جز عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس سُلَمی که گفت: از این [مسلم]، هیچ شتری به من نمی رسد! و خود را [از دادن امان،] کنار کشید.

پسر عقیل گفت: بدانید که اگر به من امان ندهید، دست در دست شما نمی گذارم.(1)

444. مروج الذهب: وقتی شدّت نبرد مسلم و دلاوری اش را دیدند، محمّد بن اشعث، جلو آمد و گفت: به تو دروغ گفته نمی شود و تو فریب نمی خوری. و به وی امان داد.

ص:452


1- (1) . فَأَقبَلَ عَلَیهِ [أی عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ] مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ: یافَتی، لَکَ الأَمانُ، لا تَقتُل نَفسَکَ! فَأَقبَلَ یُقاتِلُهُم وهُوَ یَقولُ: أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّاحُرّا وإن رَأَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا کُلُّ امرِئٍ یَوماً مُلاقٍ شَرّا ویَخلِطُ البارِدَ سُخناً مُرّا رَدَّ شُعاعَ الشَّمسِ فَاستَقَرّا أخافُ أن اکذَبَ أو اغَرّا فَقالَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: إنَّکَ لا تُکذَبُ ولا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ، إنَّ القَومَ بَنو عَمِّکَ، ولَیسوا بِقاتِلیکَ ولا ضارِبیکَ. وقَد اثخِنَ بِالحِجارَةِ، وعَجَزَ عَنِ القِتالِ وَانبَهَرَ، فَأَسنَدَ ظَهرَهُ إلی جَنبِ تِلکَ الدّارِ، فَدَنا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ فَقالَ: لَکَ الأَمانُ. فَقالَ: آمِنٌ أنا؟ قالَ: نَعَم، وقالَ القَومُ: أنتَ آمِنٌ، غَیرَ عَمرِو بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ السُّلَمِیِّ فَإِنَّهُ قالَ: لا ناقَةَ لی فی هذا ولا جَمَلٍ، وتَنَحّی. وقالَ ابنُ عَقیلٍ: أما لَو لَم تُؤَمِّنونی، ما وَضَعتُ یَدی فی أیدیکُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 374؛ الإرشاد: ج 2 ص 59).

مسلم هم خود را در اختیار آنان گذارد. او را بر استری سوار کردند و نزد ابن زیاد آوردند، در حالی که پسر اشعث، شمشیر و اسلحۀ او را - هنگامی که به وی امان داد - برداشته بود.(1)

445. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: عبد الرحمان [بن محمّد بن اشعث](2) به وی امان داد و او تسلیم شد.(3)

ص:453


1- (1) . لَمّا رَأَوا ذلِکَ مِنهُ [أی شِدَّةَ قِتالِ مُسلِمٍ وبَسالَتَهُ]، تَقَدَّمَ إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ لَهُ: فَإِنَّکَ لا تُکذَبُ ولا تُغَرُّ، وأعطاهُ الأَمانَ، فَأَمکَنَهُم مِن نَفسِهِ، وحَمَلوهُ عَلی بَغلَةٍ وأتَوا بِهِ ابنَ زِیادٍ، وقَد سَلَبَهُ ابنُ الأَشعَثِ حینَ أعطاهُ الأَمانَ سَیفَهُ وسِلاحَهُ (مروج الذهب: ج 3 ص 68).
2- (2) . چنان که در چند روایت اخیر در سُطور قبل دیدید، کسی که به مسلمْ امان داد، محمّد بن اشعث بود و نه پسرش عبدالرحمان بن محمد بن اشعث؛ امّا شاید راوی به خاطر مشترک بودنِ کُنیۀ «ابن اشعث» بین این دو تن، در گزارش مَطلب امام علیه السلام دچار خطا شده است.
3- (3) . فَأَعطاهُ عَبدُ الرَّحمنِ الأَمانَ، فَأَمکَنَ مِن یَدِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).

گزارش هایی را که حاکی از دستگیری مسلم علیه السلام پس از امان دادن به او هستند، می توان به سه دسته تقسیم کرد:

1. گزارشی که بیشتر منابع تاریخی نقل کرده اند که: مسلم علیه السلام، پیشنهاد امان را قاطعانه رد کرد و در پاسخ محمّد بن اشعث - که این پیشنهاد را مطرح کرد -، گفت:

وأیُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ؟!

چه اعتمادی به امان اهل نیرنگ و فجور هست؟!

سپس با تمثّل به اشعار حُمران بن مالک خَثعَمی، خطاب به دشمنان حاضر در صحنۀ نبرد گفت:

أقْسَمْتُ لا اقتَلُ إلّاحُرّا....

سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم.

سپس به نبردْ ادامه داد، تا این که از پشتِ سر، مورد اصابت نیزه قرار گرفت و به زمین افتاد و اسیر شد.(1)

2. گزارشی که حاکی از آن است که مسلم علیه السلام پس از درگیری با دشمن و وارد شدن جراحت های بسیار به او و زمینگیر شدن، امان را پذیرفت.(2)

3. گزارشی که به طور مطلق، پذیرش امان به وسیلۀ مسلم علیه السلام را تأیید کرده است.(3)

با تأمّل در گزارش های یاد شده، می توان در یافت که گزارش سوم، بی تردید، نادرست است؛ زیرا مشخّص است که پیشنهاد امان دادن به رهبر قیامی که زمینه را برای نهضتی بزرگ تر آماده می کند، آن هم از سوی فاسق و فاجری مانند ابن زیاد، دام و فریبی بیش نیست. چگونه می توان پذیرفت که مسلم علیه السلام، متوجّه چنین نکته ای نبوده و بدون چون و چرا، امان ابن زیاد را پذیرفته و خود را تسلیم نموده است؟!

ص:454


1- (1) . ر. ک: ص 446-447 ح 439-441.
2- (2) . ر. ک: ص 451 ح 443.
3- (3) . ر. ک: ص 452 و 453 ح 444 و 445.

در مورد گزارش دوم نیز به نظر می رسد که گزارشگر، تسلیم شدن مسلم علیه السلام را پس از این که جراحات بسیاری برداشته و دیگر توان جنگیدن نداشته، «پذیرفتن امان» تصوّر کرده است.

بر این اساس، گزارش نخست - که بسیاری از منابع، آن را نقل کرده اند و متن آن با روح بلند و عزم استوار و شهامت و شجاعت یاران سیّد الشهدا علیه السلام سازگاری دارد -، نزدیک به واقع است که:

مسلم علیه السلام، هیچ گاه پیشنهاد امان را نپذیرفت و تا آخرین رمق جنگید و هنگامی که دیگر توان دفاع نداشت، دستگیر شد.

ص:455

29/4 گریۀ مسلم بر امام حسین (علیه السلام) و خانواده اش

446. تاریخ الطبری - به نقل از قُدامة بن سعید بن زائدة بن قدامۀ ثقفی -: استری آوردند و مسلم را بر آن، سوار کردند و دورش را گرفتند و شمشیرش را برداشتند. در این حال، مسلم - که گویا از زندگی و جانش ناامید شده بود -، اشکش جاری شد و گفت: این، آغاز نیرنگ است.

محمّد بن اشعث گفت: امیدوارم برایت مشکلی پیش نیاید.

مسلم گفت: این، جز آرزویی بیش نیست. کجاست امان شما؟ «انا للّه و انا الیه راجعون». و گریه کرد.

عمرو بن عبید اللّه بن عبّاس، به مسلم گفت: کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی، وقتی چنین حوادثی برایش رخ می دهد، گریه نمی کند.

مسلم گفت: به خدا سوگند، من برای جان خود، گریه نمی کنم و برای کشتن خویش، مرثیه نمی خوانم، گرچه یک لحظه زیان [و گرفتاری] را هم بر خویش نمی پسندم؛ امّا [اکنون] برای خاندانم گریه می کنم که به سمت من می آیند. من برای حسین و خاندان حسین، گریه می کنم.(1)

447. مثیر الأحزان: برای مسلم، استری آوردند و سوار شد و گویا از زندگی و جان خود، ناامید شده بود. اشکش سرازیر شد. عبید اللّه بن عبّاس به وی گفت: کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی، بی تابی نمی کند.

مسلم گفت: به خدا سوگند، برای خود، بی تابی نمی کنم، گرچه یک لحظه زیان [و گرفتاری] را هم برای خود نمی پسندم. بی تابی من، برای حسین و خانوادۀ اوست که با نامۀ من [به خاطر بیعت مردم،] فریفته شدند. و گفت: این، آغاز نیرنگ است.(2)

ص:456


1- (1) . واُتِیَ [مُسلِمٌ] بِبَغلَةٍ فَحُمِلَ عَلَیها، وَاجتَمَعوا حَولَهُ، وَانتَزَعوا سَیفَهُ مِن عُنُقِهِ، فَکَأَنَّهُ عِندَ ذلِکَ أیِسَ مِن نَفسِهِ، فَدَمَعَت عَیناهُ، ثُمَّ قالَ: هذا أوَّلُ الغَدرِ. قالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أرجو ألّا یَکونَ عَلَیکَ بَأسٌ. قالَ: ما هُوَ إلّاالرَّجاءُ، أینَ أمانُکُم؟ إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ، وبَکی، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ: إنَّ مَن یَطلُبُ مِثلَ الَّذی تَطلُبُ، إذا نَزَلَ بِهِ مِثلُ الَّذی نَزَلَ بِکَ لَم یَبکِ! قالَ: إنّی وَاللّهِ ما لِنَفسی أبکی، ولا لَها مِنَ القَتلِ أرثی، وإن کُنتُ لَم احِبَّ لَها طَرفَةَ عَینٍ تَلَفاً، ولکِن أبکی لِأَهلِیَ المُقبِلینَ إلَیَّ، أبکی لِحُسَینٍ وآلِ حُسَینٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 374؛ الإرشاد: ج 2 ص 59).
2- (2) . فَاُتِیَ [مُسلِمٌ] بِبَغلَةٍ فَرَکِبَها، فَکَأَنَّهُ عنِدَ ذلِکَ یَئِسَ مِن نَفسِهِ، فَدَمَعَت عَیناهُ، فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ: إنَّ مَن یَطلُبُ مِثلَ ما تَطلُبُ لا یَجزَعُ! فَقالَ: وَاللّهِ ما لِنَفسی أجزَعُ، وإن کُنتُ لا احِبُّ لَها ضُرّاً طَرفَةَ عَینٍ، ولکِنَّ جَزَعی لِلحُسَینِ وأهلِ بَیتِهِ المُغتَرّینَ بِکتابی. وقالَ: هذا أوانُ الغَدرِ (مثیر الأحزان: ص 35).

448. البدایة و النهایة: استری آوردند و مسلم را بر آن، سوار کردند و شمشیرش را گرفتند. او دیگر از خود، اختیاری نداشت. آن گاه گریست و دانست که کشته می شود و از [زنده ماندنِ] خود، ناامید شد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ».

برخی از کسانی که اطراف مسلم بودند، گفتند: کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی، وقتی برایش چنین حوادثی رخ می دهد، گریه نمی کند.

مسلم گفت: بدانید - به خدا سوگند - که بر جان خود نمی گریم؛ بلکه بر حسین و خاندان حسین می گریم؛ چرا که او امروز یا دیروز از مکّه به طرف کوفه راه افتاده است.(1)

30/4 پیغام مسلم برای امام حسین (علیه السلام) جهت نیامدن به کوفه
اشاره

449. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامۀ ثقفی برایم نقل کرد که: آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت: ای بندۀ خدا! به خدا سوگند، می بینم که به زودی از عمل کردن به امانی که داده ای، ناتوان خواهی شد. آیا می توانی کار خیری انجام دهی؟ می توانی از جانب خود، مردی را بفرستی که از زبان من، پیغامی به حسین برساند - چرا که می دانم او و خانواده اش، امروز از مکّه به سمت کوفه به راه افتاد یا فردا حرکت می کند و بی تابیِ من هم برای این است - و بگوید: «پسر عقیل، مرا نزد تو فرستاده و او اینک در دست این قوم، اسیر است و صلاح نمی داند که به سوی مرگ، حرکت کنی. او می گوید: با خانواده ات برگرد و کوفیان، تو را فریب ندهند. آنان، همان یاران پدر تو اند که آرزو می کرد با مرگ یا کشته شدن، از آنان رهایی یابد. به راستی که کوفیان، تو را فریفتند و مرا هم فریفتند و کسی که فریفته می شود، رأیی ندارد».

پسر اشعث گفت: به خدا سوگند که این کار را انجام می دهم و به ابن زیاد خواهم گفت که من به تو امان داده ام.

ص:457


1- (1) . وجاؤوا بِبَغلَةٍ فَأَرکَبوهُ عَلَیها، وسَلَبوا عَنهُ سَیفَهُ، فَلَم یَبقَ یَملِکُ مِن نَفسِهِ شَیئاً، فَبَکی عِندَ ذلِکَ، وعَرَفَ أنَّهُ مَقتولٌ، فَیَئِسَ مِن نَفسِهِ، وقالَ: إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ. فَقالَ بَعضُ مَن حَولَهُ: إنَّ مَن یَطلُبُ مِثلَ الَّذی تَطلُبُ، لا یَبکی إذا نَزَلَ بِهِ هذا! فَقالَ: أمَا وَاللّهِ لَستُ أبکی عَلی نَفسی، ولکِن أبکی عَلَی الحُسَینِ وآلِ الحُسَینِ، إنَّهُ قَد خَرَجَ إلَیکُمُ الیَومَ أو أمسِ مِن مَکَّةَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 155).

همچنین جعفر بن حُذَیفۀ طایی برایم نقل کرد... و گفت: محمّد بن اشعث، ایاس بن عَثِلِ طایی را - که از طایفۀ بنی مالک بن عمرو بن ثُمامه بود - فرا خواند. این مرد، شاعر بود و بسیار نزد محمّد، رفت و آمد می کرد. به وی گفت: حسین را ملاقات کن و این نامه را به وی برسان. و در آن نامه آنچه را پسر عقیل گفته بود، نوشت و به وی گفت: این، زاد و توشۀ راه و این هم متاعی برای خانواده ات.

ایاس گفت: از کجا مرکب بیاورم؟ به راستی که مرکبم لاغر است.

پسر اشعث گفت: این هم مرکب. آن را با هر آنچه بر آن است، سوار شو.

ایاس از کوفه خارج شد و در منزل زُباله (محلّی معروف در راه مکّه به کوفه) پس از چهار شب به حسین علیه السلام برخورد کرد و خبر را رساند و نامه را به وی داد. حسین علیه السلام به وی فرمود: «هر آنچه تقدیر شده، رُخ می دهد. جان خود و نیز فساد امّت را به [رضا و] حساب خداوند، وا می گذاریم».(1)

450. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: چون مسلم بر استر سوار شد و شمشیرش از وی ستانده شد، استرجاع (إِنّا لِلّهِ... ) گفت و گفت: این، آغاز نیرنگ است. و از جان خود، ناامید شد و دانست که امانی از جانب آن قوم برایش نیست. از این رو به محمّد بن اشعث گفت: من گمان می کنم که تو از امان دادن به من، ناتوانی. آیا می توانی مردی از جانب من به سوی حسین بفرستی - چرا که می دانم او و خاندانش به سوی شما حرکت کرده است - و [این پیام را] به حسین بگوید: «مرا مسلم فرستاده است و او در چنگال دشمن، گرفتار است و او را به سمت کشتن می بَرند.

ص:458


1- (1) . ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ] عَلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ: یا عَبدَ اللّهِ، إنّی أراکَ وَاللّهِ سَتَعجِزُ عَن أمانی، فَهَل عِندَکَ خَیرٌ؟ تَستَطیعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِکَ رَجُلاً عَلی لِسانی یُبلِغُ حُسَیناً علیه السلام - فَإِنّی لا أراهُ إلّاقَد خَرَجَ إلَیکُمُ الیَومَ مُقبِلاً، أو هُوَ خارِجٌ غَداً هُوَ وأهلُ بَیتِهِ، وإنَّ ماتَری مِن جَزَعی لِذلِکَ - فَیَقولَ: إنَّ ابنَ عَقیلٍ بَعَثَنی إلَیکَ، وهُوَ فی أیدِی القَومِ أسیرٌ، لا یَری أن تَمشِیَ حَتّی تُقتَلَ، وهُوَ یَقولُ: ارجِع بِأَهلِ بَیتِکَ، ولا یَغُرُّکَ أهلُ الکوفَةِ، فَإِنَّهُم أصحابُ أبیکَ الَّذی کانَ یَتَمَنّی فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ، إنَّ أهلَ الکوفَةِ قَد کَذَّبوکَ، وکَذَّبونی، ولَیسَ لِمُکَذَّبٍ رَأیٌ. فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ولَاُعلِمَنَّ ابنَ زِیادٍ أنّی قَد آمَنتُکَ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی جَعفَرُ بنُ حُذَیفَةَ الطّائِیُّ... قالَ: دَعا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إیاسَ بنَ العَثِلِ الطائِیَّ، مِن بَنی مالِکِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَةَ، وکانَ شاعِراً، وکانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّاراً، فَقالَ لَهُ: القَ حُسَیناً فَأَبلِغهُ هذَا الکِتابَ، وکَتَبَ فیهِ الَّذی أمَرَهُ ابنُ عَقیلٍ. وقالَ لَهُ: هذا زادُکَ وجَهازُکَ ومُتعَةٌ لِعِیالِکَ، فَقالَ: مِن أینَ لی بِراحِلَةٍ؟ فَإِنَّ راحِلَتی قَد أنضَیتُها، قالَ: هذِهِ راحِلَةٌ فَارکَبها بِرَحلِها، ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَةَ لِأَربَعِ لَیالٍ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَةَ، فَقالَ لَهُ حُسینٌ علیه السلام: کُلُّ ما حُمَّ نازِلٌ، وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا، وفَسادَ امَّتِنا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 374؛ الإرشاد: ج 2 ص 59).

به همراه خانواده ات باز گرد و کوفیان، تو را نفریبند. آنان، همان یاران پدرت هستند که آرزو داشت با مرگ یا کشته شدن، از آنان رهایی یابد. به راستی، کوفیان به من دروغ گفتند و من هم همان را برای شما نوشتم و کسی که با دروغِ دیگران فریفته می شود، رأیی ندارد»؟

محمّد گفت: به خدا سوگند، این کار را انجام می دهم. آن گاه ایاسِ طایی را فرا خواند و آنچه را مسلم گفته بود، از زبان مسلم نوشت و به وی مرکب و توشۀ راه داد. ایاس، حرکت کرد و در منزل زُباله، با حسین علیه السلام مواجه شد.

مسلم وقتی به خانۀ هانی منتقل شده بود، نامه ای برای حسین علیه السلام نوشته بود و از بسیاریِ بیعت کنندگان، یاد کرده بود. سخن مسلم که «به من دروغ گفتند و من هم برای شما نامه نوشتم»، بِدان اشاره دارد.(1)

451. الأخبار الطوال: چون حسین علیه السلام به منزل زُباله رسید، فرستادۀ محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ایشان مواجه شد و پیام مسلم را - که خواسته بود شرح حالش را به حسین علیه السلام گزارش دهد و پراکنده شدن کوفیان را پس از بیعتشان با او، بازگو کند -، رسانْد. مسلم، این کار را از محمّد بن اشعث درخواست کرده بود.

حسین علیه السلام چون نامه را خواند، به درستیِ آن یقین کرد و کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، ایشان را ناراحت کرد. همچنین فرستادۀ خبر، کشته شدن قیس بن مُسهِر را - که ایشان او را از مکان «بطن الرِّمّه» فرستاده بود -، به ایشان داد.

گروهی، از منزل های بین راه با ایشان همراه شده بودند. چون خبر کشته شدن مسلم را شنیدند، پراکنده شدند. آنان گمان می کردند که ایشان بر یاران و همراهان خود در کوفه وارد می شود. با ایشان کسی جز یاران نزدیکش، باقی نماند.(2)

ص:459


1- (1) . لَمّا رَکِبَ [مُسلِمٌ] عَلَی البَغلَةِ، ونُزِعَ مِنهُ السَّیفُ، استَرجَعَ، وقالَ: هذا أوَّلُ الغَدرِ، وأیِسَ مِن نَفسِهِ، وعَلِمَ أن لا أمانَ لَهُ مِنَ القَومِ، فَقالَ لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ: إنّی لَأَظُنُّکَ أن تَعجِزَ عَن أمانی، أفَتَستَطیعُ أن تَبعَثَ رَجُلاً عَن لِسانی یُبلِغُ حُسَیناً علیه السلام؛ فَإِنّی لا أراهُ إلّاقَد خَرَجَ إلی ما قِبَلَکُم، هُوَ وأهلُ بَیتِهِ، فَیقولَ لَهُ: إنَّ مُسلِماً بَعَثَنی إلَیکَ، وهُوَ أسیرٌ فی یَدِ العَدُوِّ، یَذهَبونَ بِهِ إلَی القَتلِ، فَارجِع بِأَهلِکَ، ولا یَغُرَّنَّکَ أهلُ الکوفَةِ؛ فَإِنَّهُم أصحابُ أبیکَ الَّذی کانَ یَتَمَنّی فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ، إنَّ أهلَ الکوفَةِ قَد کَذَبونی فَکَتَبتُ إلَیکَ، ولَیسَ لِمکذوبٍ رَأیٌ. فَقالُ مُحَمَّدٌ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ودَعا بِإِیاسٍ الطائِیِّ، وکَتَبَ مَعَهُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ما قالَهُ مُسلِمٌ عَن لِسانِ مُسلِمٍ، وأعطاهُ راحِلَةً وزاداً، فَذَهَبَ فَاستَقبَلَ الحُسَینَ علیه السلام بِزُبالَةَ، وکانَ مُسلِمٌ حینَ تَحَوَّلَ إلی دارِ هانی کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام کِتاباً، ذَکَرَ فیهِ کَثرَةَ مَن بایَعَهُ، فَهُوَ قَولُهُ: کَذَبونی فَکَتَبتُ إلَیکَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 211).
2- (2) . لَمّا وافی [أیِ الإِمامُ الحُسَین علیه السلام] زُبالَةَ، وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما کانَ سَأَلَهُ مُسلِمٌ أن یَکتُبَ بِهِ إلَیهِ مِن أمرِهِ، وخِذلانِ أهلِ الکوفَةِ إیّاهُ بَعدَ أن بایَعوهُ، وقَد کانَ مُسلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِکَ. فَلَمّا قَرَأَ الکِتابَ استَیقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وأفظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ، رَسولِهِ الَّذی وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرِّمَّةِ. وقَد کانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّریقِ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ - وقَد کانوا ظَنّوا أنَّهُ یَقدَمُ عَلی أنصارٍ وعَضُدٍ - تَفَرَّقوا عَنهُ، ولَم یَبقَ مَعَهُ إلّاخاصَّتُهُ (الأخبار الطوال: ص 247).
نکته

هر چند اقدام ابن اشعث و ابن سعد، در ظاهر، عمل کردن به وصیّت مسلم علیه السلام و رساندن پیام او به امام حسین علیه السلام بود،(1) ولی بدیهی است که هدف اصلی آنان، منصرف کردن امام علیه السلام از آمدن به کوفه و جلوگیری از رسیدن ایشان به کانون نهضت، یعنی کوفه بوده است. به همین جهت، هنگامی که امام علیه السلام بر خلاف توصیۀ مسلم علیه السلام به حرکت خود به سوی کوفه ادامه داد، در سرزمین کربلا، راه را بر ایشان بستند و او و یارانش را به شهادت رساندند.

31/4 آب خواستن مسلم

452. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: قُدامة بن سعد، برایم نقل کرد که: چون مسلم بن عقیل به درِ قصر رسید، کوزۀ خنکی در آن جا نهاده شده بود. پسر عقیل گفت: از این آب، به من بدهید.

مسلم بن عمرو به وی گفت: می بینی چه قدر خنک است؟ نه، به خدا سوگند! از این آب، قطره ای نخواهی نوشید تا از آب های داغ در آتش جهنّم بچشی.

پسر عقیل به وی گفت: وای بر تو! کیستی؟

گفت: من، پسر کسی هستم که حقیقت را شناخت، آن گاه که تو آن را انکار کردی، و برای امامش خیرخواهی کرد، آن گاه که تو با او نفاق ورزیدی، و از پیشوایش حرف شنوی و فرمانبری داشت، زمانی که تو مخالفت و سرکشی کردی. من، مسلم بن عمرو باهِلی هستم.

پسر عقیل گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه قدر جفاپیشه و خشن و سنگ دل و درشت خو هستی! تو - ای پسر باهله - به آب های داغ و جاودانگی در آتش جهنّم، از من سزاوارتری. آن گاه نشست و به دیوار، تکیه داد.

قدامة بن سعد برایم نقل کرد که: عمرو بن حُرَیث، غلامی را به نام سلیمان فرستاد و کوزه ای آب آورد و مسلم از آن نوشید.

ص:460


1- (1) . ر. ک: ص 474 (وصیّت های مسلم بن عقیل).

همچنین سعید بن مُدرِک بن عُماره برایم نقل کرد که: عُمارة بن عُقبه، غلامی را به نام قیس صدا کرد و او کوزه ای که بر آن پارچه ای بود، به همراه ظرفی آورد و در آن، آب ریخت و به مسلم نوشاند. هر گاه مسلم آب می نوشید، ظرفْ پر از خون می شد. وقتی برای بار سوم، ظرف را پر از آب کرد و خواست بنوشد، دندان های جلویش در ظرف افتاد. آن گاه گفت: ستایش، خدا را! اگر این آب، روزیِ من بود، آن را می نوشیدم!(1)

453. المحاسن و المساوئ - به نقل از ابو مَعشَر -: ابن زیاد، نیروهایش را به دنبال مسلم بن عقیل فرستاد.

مسلم با شمشیر در برابر آنان ایستاد و با آنان نبرد می کرد، تا این که مجروح شد و به اسارت در آمد. مسلم، عطش داشت و گفت: به من آب بدهید. همراه او مردی از خاندان ابو مُعَیط و مردی از بنی سُلَیم بودند. شمر بن ذی الجوشن گفت: به خدا سوگند، به تو آب نمی دهیم، مگر از [آب نامطبوع] چاه.

مرد مُعَیطی گفت: به خدا سوگند، جز از [آب گوارای] فرات، آبش نمی دهیم.

آن گاه غلامی از غلامان مرد مُعَیطی، با تُنگی از آب و ظرفی و پارچه ای آمد و به وی آب داد.

مسلم، مَزمَزه کرد و خون از دهانش آمد. یکسر، خونْ بیرون می ریخت و او نمی توانست آب بنوشد. آن گاه گفت: آن را از من، دور کن.

چون صبح شد، عبید اللّه، مسلم را فرا خواند تا گردنش را بزند.(2)

ص:461


1- (1) . إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ حینَ انتَهی إلی بابِ القَصرِ، فَإِذا قُلَّةٌ بارِدَةٌ مَوضوعَةٌ عَلَی البابِ، فَقالَ ابنُ عَقیلٍ: اسقونی مِن هذَا الماءِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو: أتَراها ما أبرَدَها؟! لا وَاللّهِ، لا تَذوقُ مِنها قَطرَةً أبَداً، حَتّی تَذوقَ الحَمیمَ فی نارِ جَهَنَّمَ! قالَ لَهُ ابنُ عَقیلٍ: وَیحَکَ! مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنکَرتَهُ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ، وسَمِعَ وأطاعَ إذ عَصَیتَهُ وخالَفتَ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ. فَقالَ ابنُ عَقیلٍ: لِاُمِّکَ الثُّکلُ، ما أجفاکَ وما أفَظَّکَ! وأقسی قَلبَکَ وأغلَظَکَ!! أنتَ یَابنَ باهِلَةَ أولی بِالحَمیمِ وَالخُلودِ فی نارِ جَهَنَّمَ مِنّی. ثُمَّ جَلَسَ مُتَسانِداً إلی حائِطٍ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی قُدامَةُ بنُ سَعدٍ: أنَّ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ بَعَثَ غُلاماً یُدعی سُلَیمانَ، فَجاءَهُ بِماءٍ فی قُلَّةٍ فَسَقاهُ. قال أبو مِخنَفٍ: وحَدَّثَنی سَعیدُ بنُ مُدرکِ بنِ عُمارَةَ: أنَّ عُمارَةَ بنَ عُقبَةَ بَعَثَ غُلاماً لَهُ یُدعی قَیساً، فَجاءَهُ بِقُلَّةٍ عَلَیها مِندیلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَصَبَّ فیه ماءً ثُمَّ سَقاهُ، فَأَخَذَ کُلَّما شَرِبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَماً، فَلَمّا مَلَأَ القَدَحَ المَرَّةَ الثّالِثَةَ ذَهَبَ لِیَشرَبَ فَسَقَطَت ثَنِیَّتاهُ فیهِ. فَقَالَ: الحَمدُ للّهِِ، لَو کانَ لی مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شَرِبتُهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 375؛ الإرشاد: ج 2 ص 60).
2- (2) . أرسَلَ [ابنُ زِیادٍ] إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ عَلَیهِم بِسَیفِهِ، فَما زالَ یُناوِشُهُم ویُقاتِلُهُم حَتّی جُرِحَ واُسِرَ، فَعَطِشَ وقالَ: اسقونی ماءً، ومَعَهُ رَجُلٌ مِن آلِ أبی مُعَیطٍ، ورَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمٍ. فَقالَ شِمرُ بنُ ذی جَوشَنٍ: وَاللّهِ لا نَسقیکَ إلّامِنَ البِئرِ. وقالَ المُعَیطِیُّ: وَاللّهِ لا نَسقیهِ إلّامِنَ الفُراتِ. فَأَتاهُ غُلامٌ لَهُ بِإِبریقٍ مِن ماءٍ، وقَدَحٍ قَواریرَ ومِندیلٍ فَسَقاهُ، فَتَمَضمَضَ فَخَرَجَ الدَّمُ، فَما زالَ یَمُجُّ الدَّمَ ولا یُسیغُ شَیئاً، حَتّی قالَ: أخِّرهُ عَنّی، فَلَمّا أصبَحَ دَعاهُ عُبَیدُ اللّهِ لِیَضرِبَ عُنُقَهُ (المحاسن و المساوئ: ص 60، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 10).

454. الفتوح: مسلم، پیوسته می گفت: به من، قدری آب بدهید. مسلم بن عمرو باهِلی به او گفت: به خدا سوگند، آب نخواهی چشید، تا مرگ را بچشی.

مسلم بن عقیل به وی گفت: وای بر تو! چه قدر جفاپیشه و خشن و تندخو هستی! گواهی می دهم که اگر از قریش هستی، به آنها چسبیده ای [و در اصل، از قریش نیستی] و اگر از غیر قریشی، خود را به غیر پدرت نسبت داده ای. کیستی، ای دشمن خدا؟

گفت: من کسی هستم که حقیقت را شناخت، آن گاه که تو آن را انکار کردی، و با امامش یک رنگ بود، آن گاه که تو با او نفاق ورزیدی، و حرف شنو و فرمانبر بود، آن گاه که تو مخالفت ورزیدی. من، مسلم بن عمرو باهِلی ام.

مسلم بن عقیل به وی گفت: تو به جاودانگی در آتش و آب داغ آن، سزاوارتری؛ چرا که فرمانبری از فرزندان سفیان را بر پیروی از محمّدِ پیامبر، ترجیح داده ای.

آن گاه مسلم بن عقیل - که خداوند، رحمتش کند - گفت: وای بر شما، ای کوفیان! قدری آب به من بدهید.

در این هنگام، غلام عمرو بن حُرَیث باهلی، با کوزه و ظرفی آمد و کوزه را به وی داد؛ ولی هر بار که مسلم خواست بنوشد، ظرف، پُر از خون می شد. او به جهت خون بسیار، نتوانست آب بنوشد و دندان های جلویش در ظرف افتاد. مسلم بن عقیل - که خداوند، رحمتش کند - از نوشیدن آب، صرف نظر کرد.

مسلم را آوردند تا بر عبید اللّه بن زیاد، وارد شد.(1)

455. البدایة و النهایة: چون مسلم بن عقیل به درِ قصر رسید، در آن جا گروهی از فرمان روایان از پسران

ص:462


1- (1) . فَجَعَلَ [مُسلِمٌ] یَقولُ: اسقونی شُربَةً مِنَ الماءِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ: وَاللّهِ لا تَذوقُ الماءَ یَابنَ عَقیلٍ أو تَذوقَ المَوتَ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: وَیلَکَ یا هذا، ما أجفاکَ وأفَظَّکَ وأغلَظَکَ!! اشهِدُ عَلَیکَ أنَّکَ إن کُنتَ مِن قُرَیشٍ فَإِنَّکَ مُلصَقٌ، وإن کُنتَ مِن غَیرِ قُرَیشٍ فَإِنَّکَ مُدَّعٍ إلی غَیرِ أبیکَ. مَن أنتَ یا عَدُوَّ اللّهِ؟ فَقالَ: أنَا مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنکَرتَهُ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ، وسَمِعَ وأطاعَ إذ خالَفتَهُ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِیُّ. فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: أنتَ أولی بِالخُلودِ وَالحَمیمِ، إذ آثَرتَ طاعَةَ بَنی سُفیانَ عَلی طاعَةِ الرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ قالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - رَحِمَهُ اللّهُ -: وَیحَکُم یا أهلَ الکوفَةِ! اسقونی شُربَةً مِن ماءٍ. فَأَتاهُ غُلامٌ لِعَمرِو بنِ حُرَیثٍ الباهِلِیِّ بِقُلَّةٍ فیها ماءٌ، وقَدَحٍ فیها، فَناوَلَهُ القُلَّةَ، فَکُلَّما أرادَ أن یَشرَبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَماً، فَلَم یَقدِر أن یَشرَبَ مِن کَثرَةِ الدَّمِ، وسَقَطَت ثَنِیَّتاهُ فِی القَدَحِ، فَامتَنَعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - رَحِمَهُ اللّهُ - مِن شُربِ الماءِ. قالَ: واُتِیَ بِهِ حَتّی ادخِلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (الفتوح: ج 5 ص 55، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 210).

صحابه ایستاده بودند که مسلم، آنان را می شناخت و آنان هم مسلم را می شناختند. آنان منتظر بودند که به آنان، اجازۀ ورود به نزد ابن زیاد داده شود.

مسلم، صورت و لباسش، خون آلود بود و جراحت های بسیار داشت و بسیار تشنه بود. کوزۀ آب خنکی در آن جا بود. خواست از آن بنوشد، که مردی از میان آن جمعیت گفت: به خدا سوگند، از این آب نمی نوشی تا از آب داغِ جهنّم بنوشی.

مسلم به وی گفت: وای بر تو، ای پسر باهله! تو به آب های داغ و جاودانگی در آتش جهنّم، سزاوارتری. آن گاه نشست و از خستگی و ناتوانی و عطش، به دیوار، تکیه داد.

عُمارة بن عُقبة بن ابی مُعَیط، غلامش را به منزلش فرستاد و او کوزه ای را که بر آن پارچه ای بود، به همراه ظرفی آورد و آب را در ظرف می ریخت و به مسلم می داد تا بنوشد؛ ولی مسلم به خاطر بسیاریِ خونی که در آب می ریخت، نتوانست آبی بنوشد. این کار، دو یا سه بار تکرار شد و چون اندکی نوشید، دندان های جلویش در ظرف افتاد. پس گفت: ستایش، خدای را که از روزی ام، قدری آب مانده بود.(1)

32/4 آنچه میان مسلم و ابن زیاد در قصر حکومتی گذشت

456. أنساب الأشراف: مسلم را نزد ابن زیاد آوردند و پیش از این، پسر اشعث به وی امان داده بود؛ ولی ابن زیاد، آن امان را نپذیرفت.(2)

457. تاریخ الطبری - به نقل از جعفر بن حذیفۀ طایی -: محمّد بن اشعث، مسلم بن عقیل را به قصر آورد و اجازۀ ورود خواست و به وی اجازه داده شد. محمّد بن اشعث، داستان پسر عقیل را برای ابن زیاد، تعریف کرد و نیز ضربت زدن بُکَیر را بر مسلم، یادآور شد.

ص:463


1- (1) . لَمَّا انتَهی مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلی بابِ القَصرِ، إذا عَلی بابِهِ جَماعَةٌ مِنَ الاُمَراءِ مِن أبناءِ الصَّحابَةِ، مِمَّن یَعرِفُهُم ویَعرِفونَهُ، یَنتَظِرونَ أن یُؤذَنَ لَهُم عَلَی ابنِ زِیادٍ، ومُسلِمٌ مُخَضَّبٌ بِالدِّماءِ فی وَجهِهِ وثِیابِهِ، وهُوَ مُثخَنٌ بِالجِراحِ، وهُوَ فی غایَةِ العَطَشِ، وإذا قُلَّةٌ مِن ماءٍ بارِدٍ هُنالِکَ، فَأَرادَ أن یَتَناوَلَها لِیَشرَبَ مِنها، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن اولئِکَ: وَاللّهِ لا تَشرَبُ مِنها حَتّی تَشرَبَ مِنَ الحَمیمِ! فَقالَ لَهُ: وَیلَکَ یَابنَ ناهِلَةَ، أنتَ أولی بِالحَمیمِ وَالخُلودِ فی نارِ الجَحیمِ مِنّی. ثُمَّ جَلَسَ فَتَسانَدَ إلَی الحائِطِ مِنَ التَّعَبِ وَالکَلالِ وَالعَطَشِ، فَبَعَثَ عُمارةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبی مُعَیطٍ مَولیً لَهُ إلی دارِهِ، فَجاءَ بِقُلَّةٍ عَلَیها مِندیلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَجَعَلَ یُفرِغُ لَهُ فِی القَدَحِ ویُعطیهِ فَیَشرَبُ، فَلا یَستَطیعُ أن یُسیغَهُ مِن کَثرَةِ الدِّماءِ الَّتی تَعلو عَلَی الماءِ، مَرَّتَینِ أو ثَلاثاً، فَلَمّا شَرِبَ سَقَطَت ثَنایاهُ مَعَ الماءِ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ، لَقَد کانَ بَقِیَ لی مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شُربَةُ ماءٍ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 156).
2- (2) . اتِیَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] ابنَ زِیادٍ، وقَد آمَنَهُ ابنُ الأَشعَثِ، فَلَم یُنفِذ أمانَهُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 339).

ابن زیاد گفت: او (مسلم) از رحمت خدا دور باد!

آن گاه محمّد بن اشعث، داستانِ خود و امانی را که به مسلم داده بود، باز گفت.

عبید اللّه گفت: تو را چه به امان دادن؟! تو را نفرستادیم که به وی امان دهی! تو را فرستادیم تا او را بیاوری. محمّد بن اشعث، سکوت کرد.

مسلم را که به قصر آوردند، تشنه بود و بر آستانۀ قصر، گروهی نشسته بودند و منتظر اجازۀ ورود بودند، کسانی از جمله: عُمارة بن عُقبة بن ابی مُعَیط، عمرو بن حُرَیث، مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب.(1)

458. تاریخ الطبری - به نقل از سعید بن مُدرِک بن عُماره -: مسلم را بر ابن زیاد وارد کردند و مسلم، سلامی به او به عنوان امیر نداد. محافظِ آن جا به وی گفت: بر امیر، سلام نمی کنی؟

مسلم گفت: اگر می خواهد مرا بکشد، چه سلامی؟ و اگر نمی خواهد بکشد، به جانم سوگند که بسیار بر او سلام خواهم کرد.

ابن زیاد به وی گفت: به جانم سوگند، کشته می شوی.

مسلم گفت: حتماً؟

گفت: آری.

گفت: پس بگذار به برخی از خویشانم وصیّت کنم. آن گاه به اطرافیانِ عبید اللّه نظر افکند و در میان آنان، عمر بن سعد را دید. گفت: ای عُمَر! میان من و تو، خویشاوندی است و اینک از تو خواسته ای دارم و لازم است آن را - که سرّی است -، برآورده سازی.

عمر بن سعد، از این که مسلم خواسته اش را بگوید، ابا کرد.

عبید اللّه به وی گفت: از این که در خواستۀ عموزاده ات بنگری، ابا نکن.

عمر، برخاست و نزد مسلم رفت و به گونه ای نشست که ابن زیاد او را ببیند. مسلم به وی گفت: در کوفه هفتصد درهم بدهکارم. هنگامی که وارد کوفه شدم، آن را قرض گرفته ام. دَینم را ادا کن. جنازه ام را از ابن زیاد بگیر و به خاک بسپار و کسی را به سوی حسین بفرست تا او را برگرداند؛ چرا که من برایش نامه نوشتم که مردم با او هستند و حدس می زنم به سمت کوفه

ص:464


1- (1) . أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بِابنِ عَقیلٍ إلی بابِ القَصرِ، فَاستَأذَنَ فَاُذِنَ لَهُ، فَأَخبَرَ عُبَیدَ اللّهِ خَبَرَ ابنِ عَقیلٍ، وضَربِ بُکَیرٍ إیّاهُ، فَقالَ: بُعداً لَهُ! فَأَخبَرَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بِما کانَ مِنهُ، وما کانَ مِن أمانِهِ إیّاهُ. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: ما أنتَ وَالأَمانُ، کَأَنّا أرسَلناکَ تُؤمِنُهُ! إنَّما أرسَلناکَ لِتَأتِیَنا بِهِ. فَسَکَتَ. وَانتَهَی ابنُ عَقیلٍ إلی بابِ القَصرِ وهُوَ عَطشانُ، وعَلی بابِ القَصرِ ناسٌ جُلوسٌ یَنتَظِرونَ الإِذنَ، مِنهُم: عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبی مُعَیطٍ، وعَمرُو بنُ حُرَیثٍ، ومُسلِمُ بنُ عَمرٍو، وکَثیرُ بنُ شِهابٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 375؛ الإرشاد: ج 2 ص 61).

حرکت کرده است.

عمر به ابن زیاد گفت: می دانی چه گفت؟ آن گاه یک یک وصیّت های مسلم را برای ابن زیاد، بازگو کرد.

ابن زیاد به وی گفت: امین، خیانت نمی کند؛ ولی گاه، خیانتکار، امین شمرده می شود.

پرداخت بدهی ها، به دست توست و ما تو را منع نمی کنیم. هر کاری می خواهی، انجام بده. در مورد حسین نیز اگر او قصد ما را نداشت، ما هم قصد او را نداریم و اگر قصد ما را کرد، ما از او دست برنمی داریم. امّا در بارۀ جنازه اش، شفاعت تو را نمی پذیریم و او از نظر ما، شایستۀ چنین چیزی نیست. او با ما پیکار کرده و با ما به مخالفت برخاسته و برای نابودی ما، تلاش کرده است.

برخی گمان کرده اند که ابن زیاد گفت: جنازه اش برای ما مهم نیست که وقتی او را کشتیم، با او چه می شود.

آن گاه ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل! نزد مردم - که اتّحاد داشتند و سخنشان یکی بود - آمدی تا در میان آنان، تفرقه ایجاد کنی و وحدت آنان را بر هم زنی و برخی را بر ضدّ برخی بشورانی؟

مسلم گفت: هرگز! من [برای این] نیامدم و مردم این شهر، [خود،] بر این باورند که پدرت خوبانشان را کشته و خون هایشان را ریخته و رفتار کسرا و قیصر را با آنها داشته است. ما آمدیم تا به عدل، فرمان دهیم و به حکم کتاب (قرآن)، فرا بخوانیم.

ابن زیاد گفت: تو را با این حرف ها چه، ای فاسق؟! آیا ما در میان آنان، چنین رفتار نمی کردیم، وقتی تو در مدینه می گساری می کردی؟

مسلم گفت: من، می گساری می کردم؟! به خدا سوگند که خداوند می داند تو در این سخن، صادق نیستی و بدون آگاهی، سخن می گویی. من آن گونه که تو گفتی، نیستم. سزاوارتر از من به می گساری، کسی است که خون مسلمانان را می خورد و بی گناه را که جانش محترم است، می کُشد و بیرون از قصاص، آدم می کُشد و به حرام، خون می ریزد و بر اساس خشم و دشمنی و بدبینی، آدم می کُشد و با این حال، به لهو و لعب، مشغول است و گویا که کاری نکرده است.

ابن زیاد به وی گفت: ای فاسق! نفْست، چیزی را آرزو کرد که خدا از تو دریغ داشت و تو را شایستۀ آن ندید!

مسلم گفت: پس چه کسی شایستۀ آن است، ای پسر زیاد؟

گفت: امیر مؤمنان، یزید.

مسلم گفت: ستایش، خدا راست در همۀ احوال! به حکمیت خداوند در میان ما و شما، رضایت داریم.

ص:465

گفت: گمان می کنی که شما در حکومت، سهمی دارید؟

مسلم گفت: گمان که نه؛ بلکه یقین داریم.

گفت: خدا مرا بکشد، اگر تو را به گونه ای نکشم که [پیش از این] در اسلام، کسی آن گونه کشته نشده است!

مسلم گفت: تو، سزاوار آنی که در اسلام، بدعت بگذاری. به راستی که تو بدترین کشتن، زشت ترین مُثله کردن، بدسرشتی و پیروزیِ دنائت آمیز را وا نخواهی گذارد و کسی سزاوارتر از تو بدین کارها نیست.

پسر سمیّه شروع به دشنام دادن به مسلم و حسین علیه السلام و علی علیه السلام و عقیل کرد و مسلم، جوابش را نمی داد.

افراد مطّلع گفته اند که عبید اللّه دستور داد برایش آب آوردند و با ظرف سفالی به وی آب داده شد. سپس عبید اللّه به وی گفت: نخواستیم با ظرف دیگری به تو آب دهیم؛ چون وقتی از آن نوشیدی، ناپاک می شود و سپس تو را می کُشیم. از همین رو، در این ظرف سفالی به تو آب دادیم.(1)

ص:466


1- (1) . ادخِلَ مُسلِمٌ عَلَی ابنِ زِیادٍ فَلَم یُسَلِّم عَلَیهِ بِالإِمرَةِ، فَقالَ لَهُ الحَرَسِیُّ: ألا تُسَلِّم عَلَی الأَمیرِ؟ فَقالَ لَهُ: إن کانَ یُریدُ قَتلی، فَما سلامی عَلَیهِ؟ وإن کانَ لا یُریدُ قَتلی، فَلَعَمری لَیَکثُرَنَّ سَلامی عَلَیهِ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: لَعَمری لَتُقتَلَنَّ. قالَ: کَذلِکَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَدَعنی اوصِ إلی بَعضِ قَومی، فَنَظَرَ إلی جُلَساءِ عُبَیدِ اللّهِ، وفیهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ: یا عُمَرُ، إنَّ بَینی وبَینَکَ قَرابَةً، ولی إلَیکَ حاجَةٌ، وقَد یَجِبُ لی عَلَیکَ نُجحَ حاجَتی وهُوَ سِرٌّ، فَأَبی أن یُمَکِّنَهُ مِن ذِکرِها. فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ: لا تَمتَنِع أن تَنظُرَ فی حاجَةِ ابنِ عَمِّکَ. فَقامَ مَعَهُ فَجَلَسَ حَیثُ یَنظَرُ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ، فَقالَ لَهُ: إنَّ عَلَیَّ بِالکوفَةِ دَیناً استَدَنتُهُ مُنذُ قَدِمتُ الکوفَةَ سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ فَاقضِها عَنّی، وَانظُر جُثَّتی فَاستَوهِبها مِنِ ابنِ زِیادٍ فَوارِها، وَابعَث إلی حُسَینٍ علیه السلام مَن یَرُدُّهُ؛ فَإِنّی قَد کَتَبتُ إلَیهِ اعلِمُهُ أنَّ النّاسَ مَعَهُ، ولا أراهُ إلّامُقبِلاً. فَقالَ عُمَرُ لِابنِ زِیادٍ: أتَدری ما قالَ لی؟ إنَّهُ ذَکَرَ کَذا وکَذا، قالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: إنَّه لا یَخونُکَ الأَمینُ، ولکِن قَد یُؤتَمَنُ الخائِنُ، أمّا مالُک فَهُوَ لَکَ ولَسنا نَمنَعُکَ أن تَصنَعَ فیه ما أحبَبتَ، وأمّا حُسَینٌ فَإِنَّهُ إن لَم یُرِدنا لَم نُرِدهُ، وإن أرادَنا لَم نَکُفَّ عَنهُ، وأمّا جُثَّتُهُ فَإِنّا لَن نُشَفِّعَکَ فیها، إنَّهُ لَیسَ بِأَهلٍ مِنّا لِذلِکَ، قَد جاهَدَنا وخالَفَنا وجَهَدَ عَلی هلاکِنا. وزَعَموا أنَّهُ قالَ: أمّا جُثَّتُهُ فَإِنّا لا نُبالی إذا قَتَلناهُ ما صُنِعَ بِها. ثُمَّ إنَّ ابنَ زِیادٍ قالَ: إیهِ یَابنَ عَقیلٍ، أتَیتَ النّاسَ وأمرُهُم جَمیعٌ، وکَلِمَتُهُم واحِدَةٌ، لِتُشَتِّتَهُم وتُفَرِّقَ کَلِمَتَهُم، وتَحمِلَ بَعضَهُم عَلی بَعضٍ؟ قالَ: کَلّا، لَستُ أتَیتُ، ولکِنَّ أهلَ المِصرِ زَعَموا أنَّ أباکَ قَتَلَ خِیارَهُم، وسَفَکَ دِماءَهُم، وعَمِلَ فیهِم أعمالَ کِسری وقَیصرَ، فَأَتَیناهُم لِنَأمُرَ بِالعَدلِ، ونَدعُوَ إلی حُکمِ الکِتابِ. قالَ: وما أنتَ وذاکَ یا فاسِقُ؟! أوَلَم نَکُن نَعمَلُ بِذاکَ فیهِم؛ إذ أنتَ بِالمَدینَةِ تَشرَبُ الخَمرَ؟ -

459. الفتوح: مسلم بن عقیل را بر عبید اللّه بن زیاد، وارد کردند. نگهبان به وی گفت: بر امیر، سلام کن.

مسلم در جواب گفت: ساکت باش، بی مادر! تو را چه به سخن گفتن؟! به خدا سوگند، او برای من امیر نیست تا بر او سلام کنم. و نقل دیگر، چنین است: اگر می خواهد مرا بکشد، سلام من بر او، سودی ندارد. اگر مرا زنده نگه داشت، سلامم بر او بسیار می شود.

عبید اللّه بن زیاد به مسلم گفت: مانعی ندارد! سلام کنی یا نکنی، کشته خواهی شد.

مسلم بن عقیل گفت: اگر مرا بکشی، به راستی که بدتر از تو، بهتر از مرا کشته است.

ابن زیاد گفت: ای تفرقه افکنِ نافرمان! بر امامَت، خروج کردی و اتّحاد مسلمانان را در هم شکستی و بذر فتنه پاشیدی!

مسلم گفت: دروغ می گویی، ای پسر زیاد! به خدا سوگند که معاویه، خلیفۀ امّت بر پایۀ اجماع آنان نبود؛ بلکه با نیرنگ، بر وصیّ پیامبر، غلبه کرد و خلافت را از وی غصب نمود. پسرش یزید نیز همین گونه است؛ امّا بذر فتنه را تو پاشیدی؛ تو و پدرت زیاد بن عِلاج از طایفۀ بنی ثَقیف. من امیدوارم که خداوند، شهادت را به دست بدترینِ بندگانش روزی ام کند. به خدا سوگند، من نه مخالفت کرده ام و نه کافر شده ام و نه آیینم را تغییر داده ام. همانا من در [راهِ] فرمانبری از امیر مؤمنان، حسین بن علی پسر فاطمه دختر پیامبر خدا، هستم و ما خاندان، به خلافت، سزاوارتریم

ص:467

از معاویه و فرزندش و خاندان زیاد.

ابن زیاد گفت: ای فاسق! مگر تو در مدینه شراب نمی خوردی؟

مسلم بن عقیل گفت: به خدا سوگند، سزاوارتر از من به می گساری، کسی است که آدم می کشد و با این حال، به لهو و لعب، مشغول است و گویا چیزی نشده است!

ابن زیاد گفت: ای فاسق! نفْست، آرزوی چیزی داشت که خداوند، آن را از تو دریغ داشت و به اهلش سپُرد!

مسلم بن عقیل گفت: اهل آن کیست، ای پسر مرجانه؟

ابن زیاد گفت: یزید و معاویه.

مسلم بن عقیل گفت: ستایش، خدا راست! کافی است که او میان ما و شما، داور باشد.

ابن زیاد - که نفرین خدا بر او باد - گفت: تو گمان می کنی که در حکومت، سهمی داری؟

مسلم بن عقیل گفت: نه، به خدا سوگند! گمان که نه؛ بلکه یقین دارم.

ابن زیاد گفت: خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم!

مسلم گفت: تو بد کشتن، زشت مُثله کردن و بدسرشتی را رها نمی کنی. به خدا سوگند، اگر ده نفر مورد اعتماد با من همراه بودند و شربتی آب می نوشیدم، طولی نمی کشید که مرا در قصر می دیدی؛ ولی اگر قصد کشتن مرا داری - که قطعاً چنین خواهی کرد -، مردی از قریش را نزد من بفرست تا آنچه می خواهم، به وی وصیّت کنم.

عمر بن سعد بن ابی وقّاص برخاست و گفت: ای پسر عقیل! آنچه می خواهی، به من وصیّت کن.

مسلم گفت: تو را و خودم را به پروامندی از خدا سفارش می کنم، که با آن، هر خیری به دست می آید. تو، خویشاوندی میان من و خودت را می دانی. به جهت این خویشاوندی، بر تو لازم است که خواسته ام را برآورده سازی.

ابن زیاد گفت: ای عمر [بن سعد]! واجب است که خواستۀ پسر عمویت را برآوری - گرچه او بر خود، ستم می کند -؛ چرا که حتماً کشته خواهد شد.

عمر بن سعد گفت: ای پسر عقیل! آنچه دوست داری، بگو.

مسلم - که خداوند، رحمتش کند - گفت: [نخستین] خواسته ام، این است که اسب و سلاحم را از این گروه، خریداری کنی (بستانی) و آن را بفروشی و هفتصد دِرهمی را که در شهر شما، قرض کرده ام، ادا کنی و [دومین خواسته ام،] این که وقتی [عبید اللّه] مرا کشت، جنازه ام را تحویل بگیری و به خاک بسپاری و [سومین خواسته ام،] این که برای حسین بن علی، نامه بنویسی که به کوفه

ص:468

قدم نگذارد تا آنچه بر من وارد شد، بر او وارد نشود.

آن گاه عمر بن سعد به عبید اللّه بن زیاد، رو کرد و گفت: ای امیر! او چنین و چنان، وصیّت کرد.

ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل! در بارۀ بدهکاری ات، همانا [وسایلت] اموال توست و دَینت با آنها ادا می شود. ما مانع نمی شویم که هر کاری می خواهی، با آن انجام دهی. جنازه ات نیز، وقتی تو را کشتیم، اختیار آن، با ماست و ما را باکی نیست که خداوند با جنازه ات چه می کند.

و امّا حسین، اگر قصد ما را نداشته باشد، ما هم با او کاری نداریم؛ ولی اگر به سمت ما آمد، از او دست بر نمی داریم؛ لیکن می خواهم به من بگویی - ای پسر عقیل - که چرا به این شهر آمدی و اجتماع آنان را بر هم زدی و وحدتشان را در هم شکستی و گروهی را بر ضدّ گروهی دیگر شوراندی؟

مسلم بن عقیل گفت: من بدین جهت که تو گفتی، به این شهر نیامدم؛ لیکن شما زشتی ها را آشکار کردید، خوبی ها را به خاک سپردید و بدون رضایت مردم، بر آنان حکومت کردید و آنان را به غیر آنچه دستور خداوند بود، وا داشتید و مانند کسرا و قیصر در میان آنان رفتار کردید. ما آمدیم تا در میان آنان، امر به معروف و نهی از منکر کنیم و آنان را به کتاب خدا و سنّت فرا خوانیم و ما شایستۀ این کاریم. خلافت، از آن زمان که امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب، کشته شد، از آنِ ما بود و از این پس نیز از آنِ ماست. ما در خلافت، مقهور شدیم؛ چرا که شما اوّلین کسانی هستید که بر امامِ هدایت، خروج کردید و وحدت مسلمانان را در هم شکستید و حکومت را غصب کردید و با اهل آن، با ستم و عدوان، به نزاع پرداختید. برای خود و شما، مَثَلی را بهتر از سخن خداوند - تبارک و تعالی - نمی دانم: «و کسانی که ستم کرده اند، به زودی خواهند دانست که به کجا باز خواهند گشت»(1).

پسر زیاد، شروع به دشنام دادن به علی علیه السلام، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام کرد.

مسلم به وی گفت: تو و پدرت به این دشنام ها سزاوارترید. هر چه می خواهی، انجام بده! ما خاندانی هستیم که بلا [و سختی] بر ما حتمی شده است.

آن گاه عبید اللّه بن زیاد گفت: او را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید [تا سرش به پایین فرو افتد] و سپس بدنش را به سرش ملحق سازید.

آن گاه مسلم - که خداوند، رحمتش کند - گفت: به خدا سوگند - ای پسر زیاد - اگر تو از قریش

ص:469


1- (1) . شعرا: آیۀ 227.

بودی، یا میان من و تو، خویشاوندی ای بود، مرا نمی کشتی؛ ولی تو، پسر پدرت هستی(1)!(2)

ص:470


1- (1) . عبید اللّه، پسر زیاد است؛ ولی پدر بزرگش یعنی پدر زیاد، معلوم نیست. بدین جهت به او «زیاد بن ابیه (زیاد پسر پدرش)» گفته اند. مسلم در این جا با کنایه می گوید: تو پسر پدرت هستی و تبارت معلوم نیست. م.
2- (2) . ادخِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالَ لَهُ الحَرَسِیُّ: سَلِّم عَلَی الأَمیرِ، فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: اسکُت لا امَّ لَکَ! ما لَکَ ولِلکَلامِ، وَاللّهِ لَیسَ هُوَ لی بِأَمیرٍ فَاُسَلِّمَ عَلَیهِ، واُخری: فَما یَنفَعُنِی السَّلامُ عَلَیهِ وهُوَ یُریدُ قَتلی؟ فَإِنِ استَبقانی فَسَیَکثُرُ عَلَیهِ سَلامی. فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: لا عَلَیکَ، سَلَّمتَ أم لَم تُسَلِّم فَإِنَّکَ مَقتولٌ. فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: إن قَتَلتَنی فَقَد قَتَلَ شَرٌّ مِنکَ مَن کانَ خَیراً مِنّی. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: یا شاقُّ یا عاقُّ! خَرَجتَ عَلی إمامِکَ، وشَقَقتَ عَصَا المُسلِمینَ، وألقَحتَ الفِتنَةَ! فَقالَ مُسلِمٌ: کَذَبتَ یَابنَ زِیادٍ! وَاللّهِ ما کانَ مُعاوِیَةُ خَلیفَةً بِإِجماعِ الاُمَّةِ، بَل تَغَلَّبَ عَلی وَصِیِّ النَّبِیِّ بِالحیلَةِ، وأخَذَ عَنهُ الخِلافَةَ بِالغَصبِ، وکَذلِکَ ابنُهُ یَزیدُ. وأمَّا الفِتنَةُ، فَإِنَّکَ ألقَحتَها، أنتَ وأبوکَ زِیادُ بنُ عِلاجٍ مِن بَنی ثَقیفٍ، وأنَا أرجو أن یَرزُقَنِی اللّهُ الشَّهادَةَ عَلی یَدَی شَرِّ بَرِیَّتِهِ، فَوَاللّهِ ما خالَفتُ ولا کَفَرتُ ولا بَدَّلتُ، وإنَّما أنَا فی طاعَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ الحُسینِ بنِ عَلِیٍّ ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ونَحنُ أولی بِالخِلافَةِ مِن مُعاوِیَةَ وَابنِهِ وآلِ زِیادٍ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: یا فاسِقُ! ألَم تَکُن تَشرَبُ الخَمرَ فِی المَدینَةِ؟ فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: أحَقُّ وَاللّهِ بِشُربِ الخَمرِ مِنّی مَن یَقتُلُ النَّفسَ الحَرامَ، وهُوَ فی ذلِکَ یَلهو ویَلعَبُ کَأَنَّهُ لَم یَسمَع شَیئاً! فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: یا فاسِقُ! مَنَّتکَ نَفسُکَ أمراً أحالَکَ اللّهُ دونَهُ، وجَعَلَهُ لِأَهلِهِ. فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: ومَن أهلُهُ یَابنَ مَرجانَةَ؟ فَقالَ: أهلُهُ یَزیدُ ومُعاوِیَةُ. فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: الحَمدُ للّهِِ، کَفی بِاللّهِ حَکَماً بَینَنا وبَینَکُم. فَقالَ ابنُ زِیادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ -: أتَظُنُّ أنَّ لَکَ مِنَ الأَمرِ شَیئاً؟ فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ: لا وَاللّهِ ما هُوَ الظَّنُّ ولکِنَّهُ الیَقینُ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: قَتَلَنِی اللّهُ إن لَم أقتُلکَ. فَقالَ مُسلِمٌ: إنَّکَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السَّریرَةِ، وَاللّهِ لَو کانَ مَعی عَشرَةٌ مِمَّن أثِقُ بِهِم، وقَدَرتُ عَلی شَربَةٍ مِن ماءٍ، لَطالَ عَلَیکَ أن ترانی فی هذَا القَصرِ، ولکن إن کُنتَ عَزَمتَ عَلی قَتلی - ولا بُدَّ لَکَ مِن ذلِکَ - فَأَقِم إلَیَّ رَجُلاً مِن قُرَیشٍ اوصی إلَیهِ بِما اریدُ. فَوَثَبَ إلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، فَقالَ: أوصِ إلَیَّ بِما تُریدُ یَابنَ عَقیلٍ. فَقالَ: اوصیکَ ونَفسی بِتَقوَی اللّهِ؛ فَإِنَّ التَّقوی فیهَا الدَّرکُ لِکُلِّ خَیرٍ، وقَد عَلِمتَ ما بَینی وبَینَکَ مِنَ القَرابَةِ، ولی إلَیکَ حاجَةٌ، وقَد یَجِبُ عَلَیکَ لِقَرابَتی أن تَقضِیَ حاجَتی. قالَ: فَقالَ ابنُ زِیادٍ: یَجِبُ یا عُمَرُ أن تَقضِیَ حاجَةَ ابنِ عَمِّکَ وإن کانَ مُسرِفاً عَلی نَفسِهِ؛ فَإِنَّهُ مَقتولٌ لا مَحالَةَ. فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: قُل ما أحبَبتَ یَابنَ عَقیلٍ. فَقالَ مُسلِمٌ - رَحِمَهُ اللّهُ -: حاجَتی إلَیکَ أن تَشتَرِیَ فَرَسی وسِلاحی مِن هؤُلاءِ القَومِ فَتَبیعَهُ، وتَقضِیَ عَنّی سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ استَدَنتُها فی مِصرِکُم، و أن تَستَوهِبَ جُثَّتی إذا قَتَلَنی هذا وتُوارِیَنی فِی التُّرابِ، و أن تَکتُبَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ألّا -

460. الملهوف: چون مسلم بن عقیل را بر عبید اللّه بن زیاد وارد کردند، بر او سلام نکرد. نگهبان به وی گفت: بر امیر، سلام کن.

مسلم به او گفت: وای بر تو! ساکت شو! به خدا سوگند که او برای من، امیر نیست.

ابن زیاد گفت: مانعی ندارد. سلام کنی یا نکنی، کشته خواهی شد.

مسلم به وی گفت: اگر مرا بکشی، به راستی که بدتر از تو، بهتر از مرا کشته است و تو هیچ گاه بد کشتن و زشت مُثله کردن و بدسرشتی و پیروزیِ دنائت آمیز را رها نخواهی ساخت و کسی به این کارها، سزاوارتر از تو نیست.

ابن زیاد به وی گفت: ای نافرمان و ای تفرقه افکن! بر امام خویش، خروج کردی و اتّحاد مسلمانان را بر هم زدی و بذر فتنه در میان آنها پاشیدی!

مسلم گفت: دروغ می گویی، ای پسر زیاد! همانا معاویه و پسرش یزید، اتّحاد مسلمانان را بر هم زدند و بذر فتنه را تو و پدرت زیاد پسر عُبَید - عُبَیدی که بندۀ طایفۀ بنی عِلاج از قبیلۀ ثَقیف بود -(1) کاشتید. من امیدوارم که خداوند، شهادت را به دست بدترینِ بندگانش، روزی ام گرداند.

ص:471


1- (1) . این جملۀ مسلم، طعنه ای به نَسَب عبید اللّه است. پدر عبید اللّه، زیاد بن سمیّه یا همان زیاد بن ابیه (زیاد پسر ū پدرش) بود که از مادری بدکاره (به نام سمیّه) به دنیا آمده بود و پدر مشخّصی نداشت. معاویه، او را پسر ابو سفیان و برادر خود اعلام کرد؛ امّا مسلم، او را پسر عبید - که از بردگان بنی علاج بود - خواند. م.

ابن زیاد گفت: نَفْست، آرزوی چیزی داشت که خداوند، آن را از تو دریغ کرد و تو را شایستۀ آن ندانست و آن را به اهلش سپرد!

مسلم گفت: اهل آن کیست، ای پسر مرجانه؟

ابن زیاد گفت: اهل آن، یزید بن معاویه است.

مسلم گفت: ستایش، خدا را! ما به حَکمیت خداوند در میان ما و شما، راضی هستیم.

ابن زیاد گفت: گمان می کنی که در حکومت، سهمی داری؟

مسلم گفت: به خدا سوگند، گمان که نه؛ بلکه یقین دارم.

ابن زیاد گفت: ای مسلم! به من بگو که: چرا به این شهر آمدی، با این که کارهایشان سازگار بود؛ ولی تو آن را بر هم زدی و وحدت آنان را در هم شکستی؟

مسلم گفت: برای تفرقه و بر هم زدن نظم نیامدم؛ بلکه شما زشتی ها را آشکار و خوبی ها را دفن کردید، بدون رضایت مردم، بر آنان حکومت کردید، آنان را به غیرِ آنچه خدا دستور داده بود، وا داشتید و مانند کسرا و قیصر با آنان رفتار کردید. ما آمدیم تا در میان آنان، امر به معروف و نهی از منکر کنیم، به حکمِ کتاب و سنّت فرا بخوانیم و ما، شایستۀ این امور هستیم، چنان که پیامبر خدا دستور داد.

ابن زیاد - که خداوند، او را لعنت کند - شروع به دشنام دادن به مسلم و علی علیه السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام کرد.

مسلم به وی گفت: تو و پدرت، شایستۀ این دشنام ها هستید. هر چه می خواهی، بکن، ای دشمن خدا!(1)

ص:472


1- (1) . لَمّا ادخِلُ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، لَم یُسَلِّم عَلَیهِ، فَقالَ لَهُ الحَرَسِیُّ: سَلِّم عَلَی الأَمیرِ، فَقالَ لَهُ: اسکُت یا وَیحَکَ! وَاللّهِ ما هُوَ لی بِأَمیرٍ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: لا عَلَیکَ، سَلَّمتَ أم لَم تُسَلِّم فَإِنَّکَ مَقتولٌ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: إن قَتَلتَنی فَلَقَد قَتَلَ مَن هُوَ شَرٌّ مِنکَ مَن هُوَ خَیرٌ مِنّی، وبَعدُ، فَإِنَّکَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السَّریرَةِ، ولُؤمَ الغَلَبَةِ، لا أحَدَ أولی بِها مِنکَ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: یا عاقُّ یا شاقُّ، خَرَجتَ عَلی إمامِکَ، وشَقَقتَ عَصَا المُسلِمینَ، وألقَحتَ الفِتنَةَ بَینَهُم. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: کَذَبتَ یَابنَ زِیادٍ! إنَّما شَقَّ عَصَا المُسلِمینَ مُعاوِیَةُ وَابنُهُ یَزیدُ، وأمَّا الفِتنَةُ فَإِنَّما ألقَحَها أنتَ وأبوکَ زِیادُ بنُ عُبَیدٍ، عَبدُ بَنی عِلاجٍ مِن ثَقیفٍ، وأنَا أرجو أن یَرزُقَنی اللّهُ الشَّهادَةَ عَلی یَدَی أشَرِّ البَرِیَّةِ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: مِنَّتکَ نَفسُکَ أمراً حالَ اللّهُ دونَهُ، ولَم یَرَکَ لَهُ أهلاً، وجَعَلَهُ لِأَهلِهِ. فَقالَ مُسلِمٌ: ومَن أهلُهُ یَابنَ مَرجانَةَ؟ فَقالَ: أهلُهُ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ. فَقالَ مُسلِمٌ: الحَمدُ للّهِِ، رَضینا بِاللّهِ حَکَماً بَینَنا وبَینَکُم. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أتَظُنُّ أنَّ لَکَ فِی الأَمرِ شَیئاً. فَقالَ مُسلِمٌ: وَاللّهِ ما هُوَ الظَّنُّ ولکِنَّهُ الیَقینُ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أخَبِرنی یا مُسلِمُ، لِمَ أتَیتَ هذَا البَلَدَ وأمرُهُم مُلتَئِمٌ فَشَتَّتتَ أمرَهُم بَینَهُم، وفَرَّقتَ کَلِمَتَهُم؟ فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: ما لِهذا أتَیتُ، ولکِنَّکُم أظهَرتُمُ المُنکَرَ، ودَفَنتُمُ المَعروفَ، وتَأَمَّرتُم عَلَی النّاسِ بِغَیرِ رِضیً مِنهُم، وحَمَلتُموهُم عَلی غَیرِ ما أمَرَکُم بِهِ اللّهُ، وعَمِلتُم فیهِم بِأَعمالِ کِسری وقَیصَرَ، فَأَتَیناهُم لِنَأمُرَ فیهِم بِالمَعروفِ، ونَنهی عَنِ المُنکَرِ، ونَدعُوَهُم إلی حُکمِ الکِتابِ وَالسُّنَّةِ، وکُنّا أهلَ ذلِکَ کَما أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَجَعَلَ ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ یَشتِمُهُ، ویَشتِمُ عَلِیّاً وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ علیهم السلام. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: أنتَ وأبوکَ أحَقُّ بِالشَّتمِ، فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ یا عَدُوَّ اللّهِ (الملهوف: ص 120، مثیر الأحزان: ص 36).

461. أنساب الأشراف - به نقل از شعبی -: مسلم بن عقیل - که خداوند متعال، رحمتش کند - را بر ابن زیاد وارد کردند، در حالی که دهانش ضربت خورده بود. ابن زیاد گفت: ای مسلم! برای بر هم زدن وحدت مردم آمده ای؟

مسلم گفت: برای این نیامدم؛ لیکن مردم این شهر، نامه نوشتند که پدرت، خون هایشان را ریخته و آبرویشان را بر باد داده است. آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر کنیم.

ابن زیاد گفت: تو را چه به این کارها؟!

سخنانی میان آنها رد و بدل شد و ابن زیاد، مسلم را کشت.(1)

462. أنساب الأشراف - به نقل از عوانه -: میان پسر عقیل و پسر زیاد، سخنانی رد و بدل شد و آن گاه ابن زیاد به مسلم گفت: ساکت باش، ای پسر حُلَیّه!(2)

ابن عقیل به وی گفت: حُلَیّه از سُمیّه،(3) بهتر و عفیف تر بود.(4)

ص:473


1- (1) . ادخِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - رَحِمَهُ اللّهُ تَعالی - عَلَی ابنِ زِیادٍ، وقَد ضُرِبَ عَلی فَمِهِ، فَقالَ: یَابنَ عَقیلٍ، أتَیتَ لِتَشتیتِ الکَلِمَةِ! فَقالَ: ما لِذلِکَ أتَیتُ، ولکِنَّ أهلَ المِصرِ کَتَبوا أنَّ أباکَ سَفَکَ دِماءَهُم، وَانتَهَکَ أعراضَهُم، فَجِئنا لِنَأمُرَ بِالمَعروفِ، ونَنهی عَنِ المُنکَرِ. فَقالَ: وما أنتَ وذاکَ؟ وجَری بَینَهُما کَلامٌ، فَقَتَلَهُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 339).
2- (2) . حُلَیّه، نام مادر مسلم است که کنیزی پاک دامن بود. (ر. ک: ص 480 «شهادت مسلم بن عقیل»).
3- (3) . سمیّه، نام مادربزرگ عبید اللّه بود که زنی بدنام بود. (ر. ک: مروج الذهب: ج 3 ص 5، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 469).
4- (4) . جَری بَینَ ابنِ عَقیلٍ وَابنِ زِیادٍ کَلامٌ، فَقالَ لَهُ [ابنُ زِیادٍ]: إیهِ یَابنَ حُلَیّةَ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَقیلٍ: حُلَیّةُ خَیرٌ مِن سُمَیَّةَ وأعَفُّ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 343).
33/4 وصیّت های مسلم بن عقیل

463. أنساب الأشراف: مسلم بن عقیل را نزد ابن زیاد آوردند. ابن اشعث به وی امان داده بود؛ ولی [عبید اللّه] امانش را نپذیرفت. وقتی مسلم در برابر ابن زیاد ایستاد، به همنشین های عبید اللّه نگاه کرد.

آن گاه به عمر بن سعد بن ابی وقّاص گفت: میان من و تو، خویشاوندی است و تو آن را می دانی.

برخیز تا به تو وصیّت کنم.

عمر بن سعد، امتناع کرد. ابن زیاد به وی گفت: برخیز و نزد عموزاده ات برو.

عمر بن سعد برخاست. مسلم گفت: از هنگامی که به کوفه وارد شده ام، هفتصد درهم بدهکارم. آن را ادا کن. جنازه ام را از ابن زیاد، تحویل بگیر و به خاک بسپار، و کسی را به سوی حسین بفرست تا او را برگرداند.

عمر بن سعد، تمام آنچه را که مسلم گفته بود، برای ابن زیاد باز گفت.

ابن زیاد به عمر بن سعد گفت: مال تو، اختیارش با توست. هر کاری می خواهی، بکن. در بارۀ حسین نیز، اگر او قصد ما را نداشته باشد، ما هم با او کاری نداریم. و امّا جنازۀ مسلم، شفاعت تو را در این باره نمی پذیریم؛ زیرا او تلاش کرد که ما را نابود کند.

سپس گفت: پس از کشتن او، با جنازه اش می خواهیم چه کنیم؟!(1)

464. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ابن زیاد به دنبال مسلم فرستاد و او را آوردند. پس او را بسیار سرزنش و توبیخ کرد و دستور کشتنش را داد. مسلم گفت: بگذار وصیّت کنم.

ابن زیاد گفت: باشد.

مسلم به عمر بن سعد بن ابی وقّاص نگاه کرد و گفت: من از تو خواسته ای دارم، و میان من و تو، خویشاوندی است.

عبید اللّه گفت: در خواستۀ عموزاده ات بنگر.

ص:474


1- (1) . اتِیَ بِهِ [أی بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ] ابنَ زِیادٍ، وقَد آمَنَهُ ابنُ الأَشعَثِ، فَلَم یُنفَذ أمانُهُ، فَلَمّا وَقَفَ مُسلِمٌ بَینَ یَدَیهِ، نَظَرَ إلی جُلَسائِهِ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ: إنَّ بَینی وبَینَکَ قَرابَةً أنتَ تَعلَمُها، فَقُم مَعی حَتّی اوصِیَ إلَیکَ، فَامتَنَعَ، فَقالَ ابنُ زِیادٍ: قُم إلَی ابنِ عَمِّکَ. فَقامَ، فَقالَ [مُسلِمٌ]: إنَّ عَلَیَّ بِالکوفَةِ سَبعَمِئَةِ دِرهَمٍ مُذ قَدِمتُها، فَاقضِها عَنّی، وَانظُر جُثَّتی فَاطلُبها مِنِ ابنِ زِیادٍ فَوارِها، وَابعَث إلَی الحُسَینِ مَن یَرُدُّهُ. فَأَخبَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ابنَ زِیادٍ بِما قالَ لَهُ. فَقالَ: أمّا مالُکَ، فَهُوَ لَکَ تَصنَعُ فیهِ ما شِئتَ، وأمّا حُسَینٌ، فَإِنَّهُ إن لَم یُرِدنا لَم نُرِدهُ، وأمّا جُثَّتُهُ، فإنّا لا نُشَفِّعُکَ فیها؛ لِأَنَّهُ قَد جَهَدَ أن یُهلِکَنا، ثُمَّ قالَ: وما نَصنَعُ بِجُثَّتِهِ بَعدَ قَتلِنا إیّاهُ؟! (أنساب الأشراف: ج 2 ص 339).

عمر بن سعد، نزد مسلم رفت. مسلم گفت: ای مرد! در این جا مردی قرشی، جز تو نیست.

اینک، حسین بن علی به سوی کوفه رو کرده است. فرستاده ای به سویش بفرست که باز گردد؛ چرا که این قوم به او نیرنگ زده و او را فریفته و به او دروغ گفته اند. به راستی، اگر حسین کشته شود، دیگر برای بنی هاشم، پیوستگی نخواهد بود. من، قرضی دارم که هنگام ورود به کوفه گرفته ام. آن را از جانب من، ادا کن. جنازه ام را نیز از ابن زیاد، تحویل بگیر و به خاک بسپار.

ابن زیاد گفت: چه گفت؟

عمر بن سعد، وصایای مسلم را به وی بازگو کرد. عبید اللّه گفت: مال تو، اختیارش با توست و ما جلوی آن را نمی گیریم. حسین نیز، اگر کاری به کار ما نداشته باشد، ما هم با او کاری نداریم. و امّا جنازه اش، وقتی او را کشتیم، دیگر برای ما مهم نیست که با آن چه شود.

آن گاه دستور داد و مسلم را کشتند.... عمر بن سعد، بدهی مسلم بن عقیل را پرداخت و جنازه اش را گرفت و کفن کرد و به خاک سپرد و مردی را به سوی حسین علیه السلام روانه کرد و او را بر شتری سوار کرد و توشۀ راه به وی داد و دستور داد آنچه را مسلم به وی گفته بود، به حسین علیه السلام ابلاغ کند.

قاصد، حسین علیه السلام را در منزل چهارم [از مکّه به کوفه] دید و به ایشان گزارش داد.(1)

465. العقد الفرید - به نقل از ابو عبید قاسم بن سلّام -: مسلم را نزد ابن زیاد آوردند. او را جلو برد تا گردنش را بزند که مسلم گفت: بگذار وصیّت کنم.

ابن زیاد گفت: وصیّت کن.

مسلم به سرشناسان [مجلس]، نگاه کرد و به عمر بن سعد، رو کرد و گفت: من در این جا

ص:475


1- (1) . بَعَثَ [ابنُ زِیادٍ] إلی مُسلِمٍ فَجیءَ بِهِ، فَأَنَّبَهُ وبَکَّتَهُ وأمَرَ بِقَتلِهِ. فَقالَ: دَعنی اوصی. قالَ: نَعَم. فَنَظَرَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، فَقالَ: إنَّ لی إلَیکَ حاجَةً، وبَینی وبَینَکَ رَحِمٌ. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: انظُر فی حاجَةِ ابنِ عَمِّکَ. فَقامَ إلَیهِ، فَقالَ: یا هذا، إنَّهُ لَیسَ هاهُنا رَجُلٌ مِن قُرَیشٍ غَیرُکَ، وهذَا الحُسَینُ بنُ عَلیٍّ علیه السلام قَد أظَلَّکَ، فَأَرسِل إلَیهِ رَسولاً فَلیَنصَرِف؛ فَإِنَّ القَومَ قَد غَرّوهُ وخَدَعوهُ وکَذَّبوهُ، وإنَّهُ إن قُتِلَ لَم یَکُن لِبَنی هاشِمٍ بَعدَهُ نِظامٌ، وعَلَیَّ دَینٌ أخَذتُهُ مُنذُ قَدِمتُ الکوفَةَ فَاقضِهِ عَنّی، وَاطلُب جُثَّتی مِنِ ابنِ زِیادٍ فَوارِها. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما قالَ لَکَ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ، فَقالَ: قُل لَهُ: أمّا مالُک فَهُوَ لَکَ لا نَمنَعُکَ مِنهُ، وأمّا حُسَینٌ فَإِن تَرَکَنا لَم نُرِدهُ، وأمّا جُثَّتُهُ فَإِذا قَتَلناهُ لَم نُبالِ ما صُنِعَ بِهِ. ثُمَّ أمَرَ بِهِ فَقُتِلَ... وقَضی عُمَرُ بنُ سَعدٍ دَینَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وأخَذَ جُثَّتَهُ فَکَفَّنَهُ ودَفَنَهُ، وأرسَلَ رَجُلاً إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَحَمَلَهُ عَلی ناقَةٍ وأعطاهُ نَفَقَةً، وأمَرَهُ أن یُبَلِّغَهُ ما قالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَلَقِیَهُ عَلی أربَعِ مَراحِلٍ فَأَخبَرَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 461، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 300).

قرشی ای جز تو نمی بینم. نزدیک بیا تا با تو سخن بگویم.

عمر بن سعد، نزدیک شد. مسلم به وی گفت: آیا می خواهی تا قریش هست، آقای قریش باشی؟ به راستی که حسین و همراهانش - که نود زن و مردند - در راه اند. آنها را باز گردان و احوال مرا برایش بنویس.

سپس گردن مسلم، زده شد. عمر به ابن زیاد گفت: آیا می دانی به من چه گفت؟

ابن زیاد گفت: رازنگهدارِ عموزاده ات باش.

عمر بن سعد گفت: مهم تر از این حرف هاست.

ابن زیاد گفت: چیست؟

عمر بن سعد گفت: مسلم به من گفت: حسین، همراه نود زن و مرد، در راه است. آنها را برگردان و احوال مرا برایش بنویس.

ابن زیاد به عمر بن سعد گفت: حال که تو این مطلب را خبر دادی، بدان که - به خدا سوگند - کسی جز تو با او (حسین) نمی جنگد.(1)

466. الأخبار الطوال: چون مسلم بر عبید اللّه وارد شد، نگهبانان - که او را محاصره کرده بودند -، به وی گفتند: بر امیر، سلام کن.

مسلم گفت: اگر امیر می خواهد مرا بکشد، از سلام بر او چه نفعی می بَرم؟ اگر نخواهد مرا بکشد، سلامم بر او در آینده بسیار خواهد شد.

ابن زیاد گفت: گویا امید زنده ماندن داری؟

مسلم گفت: اگر تصمیم قطعی بر کشتنم داری، بگذار به یکی از افراد این جا، وصیّت کنم.

ابن زیاد گفت: هر چه می خواهی، وصیّت کن.

مسلم به عمر بن سعد بن ابی وقّاص نگاه کرد و گفت: با من به این گوشۀ اتاق بیا تا وصیّت کنم، که در میان این جمع، کسی نزدیک تر از تو به من نیست.

ص:476


1- (1) . واُتِیَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] ابنَ زِیادٍ، فَقَدَّمَهُ لِیَضرِبَ عُنُقَهُ، فَقالَ لَهُ: دَعنی حَتّی اوصِیَ، فَقالَ لَهُ: أوصِ. فَنَظَرَ فی وُجوهِ النّاسِ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: ما أری قُرَشِیّاً هُنا غَیرَکَ، فَادنُ مِنّی حَتّی اکَلِّمَکَ، فَدَنا مِنهُ. فَقالَ لَهُ: هَل لَکَ أن تَکونَ سَیِّدَ قُرَیشٍ ما کانَت قُرَیشٌ؟ إنَّ حُسَیناً ومَن مَعَهُ - وهُم تِسعونَ إنساناً ما بَینَ رَجُلٍ وَامرَأَةٍ - فِی الطَّریقِ، فَاردُدهُم، وَاکتُب لَهُم ما أصابَنی. ثُمَّ ضُرِبَ عُنُقُهُ. فَقالَ عُمَرُ لِابنِ زِیادٍ: أتَدری ما قالَ لی: قالَ: اکتُم عَلَی ابنِ عَمِّکَ، قالَ: هُوَ أعظَمُ مِن ذلِکَ. قالَ: وما هُوَ؟ قالَ: قالَ لی: إنَّ حُسَیناً أقبَلَ، وهُم تِسعونَ إنساناً ما بَینَ رَجُلٍ وَامرَأَةٍ، فَاردُدهُم وَاکتُب إلَیهِ بِما أصابَنی. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: أما وَاللّهِ إذ دَلَلتَ عَلَیهِ، لا یُقاتِلُهُ أحَدٌ غَیرُکَ (العقد الفرید: ج 3 ص 365، المحاسن و المساوئ: ص 60).

عمر بن سعد و او به گوشه ای رفتند. مسلم گفت: آیا وصیّت مرا می پذیری؟

گفت: آری.

مسلم گفت: در این شهر به اندازۀ هزار درهم بدهکارم. آن را از جانب من، ادا کن. وقتی کشته شدم، جنازه ام را از ابن زیاد، تحویل بگیر تا مُثله نشود. و قاصدی را از جانب خود به سوی حسین بن علی بفرست و او را از احوال من و از نیرنگ این قوم که گمان می کنند شیعۀ اویند، باخبر ساز و به وی گزارش بده که هجده هزار نفری که با من بیعت کرده بودند، بیعتشان را شکستند، تا به حرم خدا برگردد و در آن جا اقامت گزیند و فریفتۀ کوفیان نشود.

مسلم پیش از این برای حسین علیه السلام نوشته بود که بی درنگ به سمت کوفه بیاید.

عمر بن سعد به مسلم گفت: همۀ اینها بر عهدۀ من و من، عهده دار آنها هستم. و آن گاه نزد ابن زیاد رفت و تمام وصیّت های مسلم را برای ابن زیاد باز گفت.

ابن زیاد به وی گفت: بد کردی که اسرارش را افشا کردی. گفته اند: امین، خیانت نمی کند؛ ولی گاهی خیانتکار، امین به حساب می آید.(1)

467. مقاتل الطالبیّین - به نقل از مدرک بن عماره -: آن گاه [مسلم] را بر عبید اللّه بن زیاد - که خداوند، او را لعنت کند - وارد کردند؛ ولی سلام نکرد. نگهبان گفت: آیا بر امیر، سلام نمی کنی؟

مسلم گفت: اگر امیر، قصد کشتن مرا دارد، چه سلامی؟! و اگر قصد کشتن مرا ندارد، بر او بسیار سلام خواهم داد.

ص:477


1- (1) . لَمّا ادخِلَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ] عَلَیهِ، وقَدِ اکتَنَفَهُ الجَلاوِزَةُ، قالوا لَهُ: سَلِّم عَلَی الأَمیرِ. قالَ: إن کانَ الأَمیرُ یُریدُ قَتلی فَما أنتَفِعُ بِسَلامٍ عَلَیهِ! وإن کانَ لَم یُرِد، فَسَیَکثُرُ عَلَیهِ سَلامی. قالَ ابنُ زِیادٍ: کَأَنَّکَ تَرجُو البَقاءَ؟ فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: فَإِن کُنتَ مُزمِعاً عَلی قَتلی، فَدَعنی اوصِ إلی بَعضِ مَن هاهُنا مِن قَومی. قالَ لَهُ: أوصِ بِما شِئتَ. فَنَظَرَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، فَقالَ لَهُ: اخلُ مَعی فی طَرَفِ هذَا البَیتِ حَتّی اوصِیَ إلَیکَ، فَلَیسَ فِی القَومِ أقرَبُ إلَیَّ ولا أولی بی مِنکَ. فَتَنَحّی مَعَهُ ناحِیَةً، فَقالَ لَهُ: أتَقبَلُ وَصِیَّتی؟ قالَ: نَعَم. قالَ مُسلِمٌ: إنَّ عَلَیَّ هاهُنا دَیناً مِقدارَ ألفِ دِرهَمٍ، فَاقضِ عَنّی، وإذا أنَا قُتِلتُ فَاستَوهِب مِنِ ابنِ زِیادٍ جُثَّتی لِئَلّا یُمَثَّلَ بِها، وَابعَث إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام رَسولاً قاصِداً مِن قِبَلِکَ یُعلِمهُ حالی، وما صِرتُ إلَیهِ مِن غَدرِ هؤُلاءِ الَّذینَ یَزعُمونَ أنَّهُم شِیعَتُهُ، وأخبِرهُ بِما کانَ مِن نَکثِهِم بَعدَ أن بایَعَنی مِنهُم ثَمانِیَةَ عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ، لِیَنصَرِفَ إلی حَرَمِ اللّهِ فَیُقیمَ بِهِ، ولا یَغَتَرَّ بِأَهلِ الکوفَةِ. وقَد کانَ مُسلِمٌ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام أن یَقدَمَ ولا یَلبَثَ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: لَکَ عَلَیَّ ذلِکَ کُلُّهُ، و أنا بِهِ زَعیمٌ. فَانصَرَفَ إلَی ابنِ زِیادٍ فَأَخبَرَهُ بِکُلِّ ما أوصی بِهِ إلَیهِ مُسلِمٌ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: قَد أسَأتَ فی إفشائِکَ ما أسَرَّهُ إلَیکَ، وقَد قیلَ: إنَّهُ لا یَخونُکَ إلّاالأَمینُ، ورُبَّما ائتَمَنَکَ الخائِنُ (الأخبار الطوال: ص 240).

عبید اللّه - که خداوند، لعنتش کند - به مسلم گفت: حتماً کشته می شوی.

مسلم گفت: حتماً؟

گفت: آری.

مسلم گفت: بگذار به یکی از این جمعیت، وصیّت کنم.

ابن زیاد گفت: به هر که دوست داری، وصیّت کن.

پسر عقیل به جمعیت - که هم نشین های ابن زیاد بودند - نگاه کرد و در میان آنها، عمر بن سعد را دید. گفت: ای عمر! میان من و تو و نه دیگران، خویشاوندی هست و اینک از تو خواسته ای دارم. به خاطر خویشاوندی، لازم است خواسته ام را برآوری و آن، سرّی است.

عمر بن سعد، امتناع ورزید که مسلم خواسته اش را بگوید. عبید اللّه بن زیاد به وی گفت:

امتناع مکن که درخواست عموزاده ات را اجابت کنی.

آن گاه عمر بن سعد، نزد مسلم رفت و به گونه ای نشست که پسر زیاد - که خداوند، لعنتش کند - آن دو را ببیند.

مسلم بن عقیل به عمر گفت: من در کوفه بدهکاری ای دارم که آن را هنگام ورود به کوفه قرض گرفتم. آن را از جانب من، ادا کن تا از محصولاتم در مدینه برایت بیاورند. نیز جنازه ام را از ابن زیاد بخواه و به خاک بسپار، و قاصدی به سوی حسین بفرست که او را باز گرداند.

عمر به ابن زیاد گفت: می دانی چه گفت؟

ابن زیاد گفت: آنچه را گفت، افشا مکن.

عمر [دوباره] گفت: می دانی چه گفت؟

ابن زیاد گفت: بگو. امین، خیانت نمی کند؛ ولی گاهی خیانتکار، امین به حساب می آید.

عمر، وصیّت های مسلم را برای ابن زیاد، شرح داد. ابن زیاد گفت: مال تو، اختیارش با توست و ما تو را از آن باز نمی داریم. هر گونه دوست داری، عمل کن. حسین نیز، اگر او قصد ما را نکند، ما به او کاری نخواهیم داشت؛ ولی اگر قصد ما را کرد، از او دست بر نمی داریم. و امّا جنازۀ مسلم! شفاعت تو را در بارۀ آن نمی پذیریم؛ چرا که شایستۀ آن نیست. او به مخالفت با ما برخاست و برای نابودی ما، تلاش کرد.

سپس ابن زیاد به مسلم گفت: خداوند، مرا بکشد، اگر تو را به گونه ای نکشم که [پیش از این] در اسلام، کسی آن گونه کشته نشده است!

مسلم گفت: تو، سزاوار آنی که در اسلام، بدعت بگذاری. تو نمی توانی بد کشتن و زشت مُثله کردن و بدسرشتی و نیرنگ را به کسی غیر از خودت وا بگذاری.

ص:478

آن گاه ابن زیاد گفت: او را بر بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید.(1)

468. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: مسلم بن عقیل به عبید اللّه بن زیاد گفت: اجازه بده وصیّت کنم.

ابن زیاد گفت: وصیّت کن.

مسلم، عمر بن سعد را به خاطر خویشاوندی ای که میان او (عمر بن سعد) و حسین علیه السلام بود، خواست و به وی گفت: به راستی که حسین با شمشیرها و زره ها و جمعی از فرزندان و خاندانش به سمت کوفه می آید. کسی را به سویش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد، تا باز گردد؛ چرا که بی وفایی کوفیان را به عیان دیدم.

عبید اللّه به عمر بن سعد گفت: چه گفت؟

عمر گفت: وصیّتش، این بود. و به وی گزارش داد.

عبید اللّه گفت: به راستی که امین، خیانت نمی کند؛ ولی گاهی خیانتکار، امین به حساب می آید.(2)

ص:479


1- (1) . ثُمَّ ادخِلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - فَلَم یُسَلِّم عَلَیهِ، فَقالَ لَهُ الحَرَسُ: ألا تُسَلِّمُ عَلَی الأَمیرِ؟ فَقالَ: إن کانَ الأَمیرُ یُریدُ قَتلی فما سَلامی عَلَیهِ؟! وإن کانَ لا یُریدُ قَتلی، فَلَیَکثُرَنَّ سَلامی عَلَیهِ. فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ - لَعَنَهُ اللّهُ -: لَتُقتَلَنَّ. قالَ: أکَذلِکَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: دَعنی إذاً اوصی إلی بَعضِ القَومِ. قالَ: أوصِ إلی مَن أحبَبتَ. فَنَظَرَ ابنُ عَقیلٍ إلَی القَومِ وهُم جُلَساءُ ابنِ زِیادٍ، وفیهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ: یا عُمَرُ، إنَّ بَینی وبَینَکَ قَرابَةً دَونَ هؤُلاءِ، ولی إلَیکَ حاجَةٌ، وقَد یَجِبُ عَلَیکَ لِقَرابَتی نُجحُ حاجَتی، وهِیَ سِرٌّ. فَأَبی أن یُمَکِّنَهُ مِن ذِکرِها. فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: لا تَمتَنِع مِن أن تَنظُرَ فی حاجَةِ ابنِ عَمِّکَ. فَقامَ مَعَهُ، وجَلَسَ حَیثُ یَنظُرُ إلَیهِما ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ. فَقالَ لَهُ ابنُ عَقیلٍ: إنَّ عَلَیَّ بِالکوفَةِ دَیناً استَدَنتُهُ مُذ قَدِمتُها، تَقضیهِ عَنّی حَتّی یَأتِیَکَ مِن غَلَّتی بِالمَدینَةِ، وجُثَّتی فَاطلُبها مِنِ ابنِ زِیادٍ فَوارِها، وَابعَث إلَی الحُسَینِ علیه السلام مَن یَرُدُّهُ. فَقالَ عُمَرُ لِابنِ زِیادٍ: أتَدری ما قالَ؟ قالَ: اکتُم ما قالَ لَکَ. قالَ: أتَدری ما قالَ لی؟ قالَ: هاتِ، فَإِنَّهُ لا یَخونُ الأَمینُ، ولا یُؤتَمَنُ الخائِنُ. قالَ: کَذا وکَذا. قالَ: أمّا مالُکَ، فَهُوَ لَکَ ولَسنا نَمنَعُکَ مِنهُ، فَاصنَع فیهِ ما أحبَبتَ. وأمّا حُسَینٌ، فَإِنَّهُ إن لَم یُرِدنا لَم نُرِدهُ، وإن أرادَنا لَم نَکُفَّ عَنهُ. وأمّا جُثَّتُهُ، فَإِنّا لا نُشَفِّعُکَ فیها؛ فَإِنَّهُ لَیسَ لِذلِکَ مِنّا بِأَهلٍ، وقَد خالَفَنا وحَرَصَ عَلی هَلاکِنا. ثُمَّ قالَ ابنُ زِیادٍ لِمُسلِمٍ: قَتَلَنِی اللّهُ إن لَم أقتُلکَ قِتلَةً لَم یُقتَلها أحَدٌ مِنَ النّاسِ فِی الإِسلامِ. قالَ: أما إنَّکَ أحَقُّ مَن أحدَثَ فِی الإِسلامِ ما لَیسَ فیهِ، أما إنَّکَ لَم تَدَع سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السّیرَةِ، ولُؤمَ الغیلَةِ، لِمَن هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنکَ. ثُمَّ قالَ ابنُ زِیادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 108. نیز، ر. ک: مثیر الأحزان: ص 36).
2- (2) . قالَ [مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ]: ایذَن لی فِی الوَصِیَّةِ، فَقالَ: أوصِ، فَدَعا عُمَرَ بنَ سَعدٍ، لِلقَرابَةِ بَینَهُ وبَینَ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ لَهُ: إنَّ الحُسَینَ علیه السلام قَد أقبَلَ فی سِیافِهِ وتِراسِهِ، واُناسٌ مِن وُلدِهِ وأهلِ بَیتِهِ، فَابعَث إلَیهِ مَن یُحَذِّرُهُ ویُنذِرُهُ فَیَرجِعَ؛ فَقَد رَأَیتُ مِن خِذلانِ أهلِ الکوفَةِ ما قَد رَأَیتُ. فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ: ما قالَ لَکَ هذا؟ قالَ: قالَ لی کَذا وکَذا، وجاءَ عُبَیدَ اللّهِ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: إنَّهُ لا یَخونُ الأَمینُ، ولکِنَّهُ قَد یُؤتَمَنُ الخائِنُ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).
34/4 شهادت مسلم بن عقیل

مسلم بن عقیل علیه السلام، یکی از درخشان ترین چهره های نهضت حسینی بود که برای ارزیابی زمینۀ قیام، به وسیلۀ امام حسین علیه السلام به کوفه اعزام شد.(1) کنیۀ مسلم، ابو داوود بود.(2) وی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شباهت داشت،(3) از راویان حدیث بود(4) و شجاع ترین فرزند عقیل بن ابی طالب، شمرده می شد.(5)

مادر مسلم علیه السلام، کنیزی(6) به نام حُلَیَّه،(7) از اسیران شام بوده است که پدرش عقیل، او را خریده بود.(8) بر پایۀ گزارش طبری، مسلم علیه السلام در کوفه متولّد شده است.(9) این گزارش، در کنار گزارش های دیگر - که وی را از یاران امام علی علیه السلام و در جنگ صِفّین، از فرماندهان جناح راست پیاده نظام لشکر ایشان شمرده اند -،(10) حاکی از آن است که عقیل، سال ها قبل از آمدن امام علی علیه السلام به کوفه، در این شهر، زندگی می کرده است و شاید یکی از عللی که امام حسین علیه السلام، مسلم را به نمایندگی از جانب خود به کوفه اعزام کرد، آشنایی او با مردم آن شهر باشد.

مسلم، داماد امیر مؤمنان علیه السلام بود و نام همسرش در برخی منابع، رُقَیّه(11) و در برخی دیگر، امّ

ص:480


1- (1) . ر. ک: ص 312 (فصل سوم/فرستاده شدن نمایندۀ ویژۀ امام علیه السلام به همراه نامه به کوفه) و ص 328 (فصل چهارم/گزارش هایی در بارۀ رخدادها در مسیر کوفه).
2- (2) . الثقات، ابن حبّان: ج 5 ص 391.
3- (3) . التاریخ الکبیر: ج 7 ص 266، الثقات، ابن حبّان: ج 5 ص 391.
4- (4) . الثقات، ابن حبّان: ج 5 ص 391.
5- (5) . المعارف، ابن قتیبه: ص 204، أنساب الأشراف: ج 2 ص 334.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الطبقات الکبری: ج 4 ص 42. در المعارف ابن قتیبه (ص 204)، این افزوده آمده است: «برخی، مادر وی را نبطیّه از آل فرزندا می دانند».
7- (7) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 343، مقاتل الطالبیّین: ص 86. در برخی منابع، این نام به گونه هایی دیگر آمده: حلبة (تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 376)، حبلة (الأمالی، شجری: ج 1 ص 171)، جبلة (الحدائق الوردیة: ج 1 ص 121).
8- (8) . لباب الأنساب: ج 1 ص 376، مقاتل الطالبیّین: ص 86.
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 469.
10- (10) . الفتوح: ج 4 ص 24؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 168.
11- (11) . المعارف، ابن قتیبه: ص 204، أنساب الأشراف: ج 2 ص 328. در المُحَبَّر (ص 56) و المجدیّ (ص 18)، «رُقیّۀ ūصُغرا» آمده است. و در برخی منابع دیگر، همچون المجدیّ (ص 18) و الأمالی شجری (ج 1 ص 171) و الحدائق الوردیّة (ج 1 ص 121) این افزوده آمده است که: «مادرش امّ ولد (کنیزِ آزاد شده پس از بچه دار شدن از ارباب) بوده است».

کلثوم،(1) گزارش شده است که احتمالاً کنیۀ رقیّه باشد. وی، دو فرزند به نام های عبد اللّه و علی داشت(2) که عبد اللّه، در کربلا به شهادت رسید.(3) فرزندان دیگری نیز از وی، گزارش شده است.(4) به هر حال، تصریح شده که نسلی از وی، باقی نمانده است.(5)

چند تن از برادران مسلم علیه السلام در کربلا حضور داشته اند و به شهادت رسیده اند.(6)

469. الإرشاد: ابن زیاد به وی گفت: خداوند، مرا بکشد، اگر تو را به گونه ای نکشم که [پیش از این] در اسلام، کسی آن گونه کشته نشده است!

مسلم به وی گفت: تو سزاوارترین کسی هستی که در اسلام، بدعت بگذارد و تو هیچ گاه بدترین کشتن و زشت ترین مُثله کردن و بدسرشتی و پیروزیِ دنائت آمیز را رها نمی کنی.

ابن زیاد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسین و علی و عقیل - که درود و سلام خداوند بر آنان باد - کرد و مسلم، هیچ پاسخ نمی گفت. آن گاه ابن زیاد گفت: او را بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازید.

مسلم بن عقیل - که رحمت خدا بر او باد - گفت: اگر میان من و تو، خویشاوندی ای بود، مرا نمی کشتی!

ابن زیاد گفت: کجاست کسی که ابن عقیل بر سرش ضربت زد؟

بکر بن حُمرانِ احمری را آوردند. ابن زیاد به وی گفت: بالا [ی قصر] برو. باید تو گردنش را بزنی.

او مسلم را بالا [ی قصر] بُرد، در حالی که مسلم تکبیر می گفت، استغفار می کرد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستاد و می گفت: خداوندا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار

ص:481


1- (1) . عمدة الطالب: ص 32.
2- (2) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 328، المعارف، ابن قتیبه: ص 204.
3- (3) . ر. ک: ج 2 ص 232 (بخش پنجم/فصل هشتم/عبد اللّه بن مسلم بن عقیل).
4- (4) . مانند: مسلم بن مسلم (أنساب الأشراف: ج 2 ص 328) و عبد العزیز بن مسلم (المعارف، ابن قتیبه: ص 204). در بعضی نقل ها، سه فرزند برای مسلم ذکر کرده اند: عبد اللّه، چهارده ساله، محمّد، دوازده ساله و عاتکه که در کربلا، هفت ساله بود (ر. ک: ذخیرة الدارین: ص 310).
5- (5) . لباب الأنساب: ج 1 ص 376؛ جمهرة أنساب العرب: ص 69.
6- (6) . ر. ک: ج 2 ص 232 (بخش پنجم/فصل هشتم: شهادت فرزندان عقیل).

ساختند، داوری فرما.

مسلم را به بالای محلّی که امروزه جایگاه کفشدارها نامیده می شود، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پایین انداختند.(1)

470. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: سعید بن مُدرِک بن عُماره برایم نقل کرد که: آن گاه ابن زیاد گفت: او را بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و بدنش را به سرش ملحق سازید.

مسلم گفت: ای پسر اشعث! بدان که به خدا سوگند، اگر نه آن بود که تو مرا امان دادی، تسلیم نمی شدم. با شمشیرت از من دفاع کن. به راستی که عهدت را شکستی.

آن گاه گفت: ای پسر زیاد! به خدا سوگند، اگر میان من و تو، خویشاوندی ای بود، مرا نمی کشتی!

ابن زیاد گفت: کجاست کسی که مسلم بر سر و گردن او، شمشیر زد؟

او فرا خوانده شد. ابن زیاد به وی گفت: بالای قصر برو، که تو باید گردنش را بزنی.

مسلم را بالای قصر بُردند، در حالی که تکبیر می گفت، استغفار می کرد و بر فرشتگان خداوند و پیامبرانش درود می فرستاد و می گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند، داوری فرما.

مسلم را بر بالای محلّی که امروز، جایگاه قصّاب هاست، بردند و گردنش را زدند و بدنش را به سرش ملحق کردند.

نیز صَقْعَب بن زُهَیر از عوف بن ابی جُحَیفه برایم نقل کرد که: احمری یعنی بُکَیر بن حُمران - که مسلم را کشت - از قصر، پایین آمد. ابن زیاد به وی گفت: او را کشتی.

گفت: آری.

ص:482


1- (1) . قالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: قَتَلَنِی اللّهُ إن لَم أقتُلکَ قِتلَةً لَم یُقتَلها أحَدٌ فِی الإِسلامِ مِنَ النّاسِ. قالَ لَهُ مُسلِمٌ: أما إنَّکَ أحَقُّ مَن أحدَثَ فِی الإِسلامِ ما لَم یَکُن، وإنَّکَ لا تَدَعُ سوءَ القِتلَةِ، وقُبحَ المُثلَةِ، وخُبثَ السّیرَةِ، ولُؤمَ الغَلَبَةِ. فَأَقبَلَ ابنُ زِیادٍ یَشتِمهُ ویَشتِمُ الحُسَینَ و عَلِیّاً وعَقیلاً عَلَیهِمُ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ، وأخَذَ مُسلِمٌ لا یُکَلِّمُهُ. ثُمَّ قالَ ابنُ زِیادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ثُمَّ أتبِعوهُ جَسَدَهُ. فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ - رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ -: لَو کانَ بَینی وبَینَکَ قَرابَةٌ ما قَتَلتَنی. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أینَ هذَا الَّذی ضَرَبَ ابنُ عَقیلٍ رَأسَهُ بِالسَّیفِ؟ فَدُعِیَ بَکرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، فَقالَ لَهُ: اصعَد فَلتَکُن أنتَ الَّذی تَضرِبُ عُنُقَهُ. فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ یُکَبِّرُ ویَستَغفِرُ اللّهَ، ویُصَلّی عَلی رَسولِهِ، ویَقولُ: اللّهُمّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وکَذَّبونا وخَذَلونا. وأشرَفوا بِهِ عَلی مَوضِعِ الحَذّائینَ الیَومَ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واُتبِعَ جَسَدُهُ رَأسَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 62، إعلام الوری: ج 1 ص 444).

گفت: وقتی او را بالا بُردی، چه می گفت؟

گفت: تکبیر و تسبیح می گفت و استغفار می کرد و وقتی خواستم او را بکشم، گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را تکذیب کردند و خوار ساختند و کشتند، داوری فرما.

[احمری گفت:] به مسلم گفتم: نزدیک من شو. ستایش، خدای را که قصاص مرا از تو گرفت! آن گاه به وی ضربتی زدم؛ ولی اثر نکرد.

مسلم گفت: نمی دانی که خدشه ای که بر من وارد کردی، به اندازۀ خون توست، ای بَرده؟

ابن زیاد گفت: فخرفروشی به هنگام مرگ؟!

احمری گفت: ضربۀ دوم را زدم و او را کشتم.(1)

471. مروج الذهب: مسلم را نزد ابن زیاد آوردند. وقتی سخن ابن زیاد تمام شد و مسلم هم جواب های درشتی به وی داد، دستور داد او را بالای قصر ببرند. آن گاه احمَری - همان که مسلم بر او ضربت زده بود - را فرا خواند و گفت: تو باید گردنش را بزنی تا انتقام ضربتی را که خورده ای، بگیری.

مسلم را به بالای قصر بردند و بُکَیر احمری، گردنش را زد و سر مسلم بر زمین افتاد. آن گاه بدن را به سر، ملحق کردند....

آن گاه ابن زیاد، بُکَیر بن حُمران - که گردن مسلم را زد - را خواست و به وی گفت: او را کشتی؟

ص:483


1- (1) . حَدَّثنی سعید بن مدرک بن عُمارة: ثُمَّ قالَ [ابنُ زِیادٍ]: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ثُمَّ أتبِعوا جَسَدَهُ رَأسَهُ، فَقالَ [مُسلِمٌ]: یَابنَ الأَشعَثِ: أما وَاللّهِ لَولا أنَّکَ آمَنتَنی مَا استَسلَمتُ، قُم بِسَیفِکَ دونی فَقَد أخفَرتَ ذِمَّتَکَ. ثُمَّ قالَ: یَا بنَ زِیادٍ! أمَا وَاللّهِ لَو کانَت بَینی وبَینَکَ قَرابَةٌ ما قَتَلتَنی. ثُمَّ قالَ ابنُ زِیادٍ: أینَ هذَا الَّذی ضَرَبَ ابنُ عَقیلٍ رَأسَهُ بِالسَّیفِ وعاتِقَهُ؟ فَدُعِیَ فَقالَ: اصعَد فَکُن أنتَ الَّذی تَضرِبُ عُنُقَهُ. فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ یُکَبِّرُ ویَستَغفِرُ، ویُصَلّی عَلی مَلائِکَةِ اللّهِ وَرُسُلِهِ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وکَذَّبونا وأذَلّونا. واُشرِفَ بِهِ عَلی مَوضِعِ الجَزّارینَ الیَومَ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واُتبِعَ جَسَدُهُ رَأسَهُ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنِی الصَّقعَبُ بنُ زُهَیرٍ، عَن عَوفِ بنِ أبی جُحَیفَةَ، قالَ: نَزَلَ الأَحمَرِیُّ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الَّذی قَتَلَ مُسلِماً، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: قَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَما کانَ یَقولُ وأنتُم تَصعَدونَ بِهِ؟ قالَ: کانَ یُکَبِّرُ ویُسَبِّحُ ویَستَغفِرُ، فَلَمّا أدنَیتُهُ لِأَقتُلَهُ، قالَ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ کَذَّبونا وغَرّونا، وخَذَلونا وقَتَلونا. فَقُلتُ لَهُ: ادنُ مِنّی، الحَمدُ للّهِِ الَّذی أقادَنی مِنکَ، فَضَرَبتُهُ ضَربَةً لَم تُغنِ شَیئاً. فَقالَ [مُسلِمٌ]: أما تَری فی خَدَشٍ تَخدِشنیهِ وَفاءً مِن دَمِکَ أیُّهَا العَبدُ؟ فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أوَ فَخراً عِندَ المَوتِ! قالَ: ثُمَّ ضَرَبتُهُ الثّانِیَةَ فَقَتَلتُهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 378، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 544).

گفت: آری.

ابن زیاد گفت: وقتی او را برای کشتن به بالای قصر می بردی، چه می گفت؟

گفت: تکبیر و تسبیح و تهلیل می گفت و استغفار می کرد و هنگامی که می خواستم گردنش را بزنم، گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و آن گاه ما را خوار ساختند و کشتند، داوری فرما.

[بُکَیر گفت:] من گفتم: ستایش، خدای را که قصاص مرا از تو گرفت! و سپس ضربتی به وی زدم؛ ولی تأثیر نکرد.

مسلم به من گفت: آیا بس نیست؟ [دیۀ وارد آوردن] یک خدشه بر من، به اندازۀ خون توست، ای بَرده!

ابن زیاد گفت: فخرفروشی به هنگام مرگ؟!

احمری گفت: ضربۀ دوم را زدم و او را کشتم و سپس بدنش را به سرش ملحق ساختیم.(1)

472. الثقات، ابن حبّان: مسلم بن عقیل را بر عبید اللّه وارد کردند. او را به بالای قصر بردند، در حالی که قرآن می خواند و بر زبان، تسبیح و تکبیر داشت و می گفت: بار خدایا! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند و ما را به این روز انداختند، داوری فرما.

آن گاه عبید اللّه، دستور گردن زدنِ مسلم بن عقیل را صادر کرد. بُکَیر بن حُمرانِ احمری، در کنار دیوار، گردن مسلم بن عقیل را زد. جنازه اش از بالا افتاد. آن گاه سرِ او را به بدنش ملحق ساخت.(2)

ص:484


1- (1) . ادخِلَ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَلَمَّا انقَضی کَلامُهُ، ومُسلِمٌ یُغلِظُ لَهُ فِی الجَوابِ، أمَرَ بِهِ فاُصعِدَ إلی أعلَی القَصرِ، ثُمَّ دَعا الأَحمَرِیَّ - الَّذی ضَرَبَهُ مُسلِمٌ - فَقالَ: کُن أنتَ الَّذی تَضرِبُ عُنُقَهُ، لِتَأخُذَ بِثَأرِکَ مِن ضَربَتِهِ، فَأَصعَدوهُ إلی أعلَی القَصرِ، فَضَرَبَ بُکَیرٌ الأَحمَرِیُّ عُنُقَهُ، فَأَهوی رَأسُهُ إلَی الأَرضِ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ.... ثُمَّ دَعَا ابنُ زِیادٍ بِبُکَیرِ بنِ حُمرانَ الَّذی ضَرَبَ عُنُقَ مُسلِمٍ، فَقالَ: أقَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَما کانَ یَقولُ وأنتُم تَصعَدونَ بِهِ لِتَقتُلوهُ؟ قالَ: کانَ یُکَبِّرُ ویُسَبِّحُ اللّهَ، ویُهَلِّلُ ویَستَغفِرُ اللّهَ، فَلَمّا أدنَیناهُ لِنَضرِبَ عُنُقَهُ، قالَ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وکَذَّبونا، ثُمَّ خَذَلونا وقَتَلونا. فَقُلتُ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أقادَنی مِنکَ، وضَرَبتُهُ ضَربَةً لَم تَعمَل شَیئاً، فَقالَ لی [مُسلِمٌ]: أوَ ما یَکفیکَ، وفی خَدشٍ مِنّی وَفاءٌ بِدَمِکَ أیُّهَا العَبدُ؟! قالَ ابنُ زِیادٍ: أوَ فَخراً عِندَ المَوتِ! قالَ: وضَرَبتُهُ الثّانِیَةَ فَقَتَلتُهُ، ثُمَّ أتبَعنا رَأسَهُ جَسَدَهُ (مروج الذهب: ج 3 ص 69).
2- (2) . وأدخَلوهُ [أی مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ] عَلی عُبَیدِ اللّهِ، فَاُصعِدَ القَصرَ وهُوَ یَقرَأُ ویُسَبِّحُ ویُکَبِّرُ ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا، وکَذَّبونا، ثُمَّ خَذَلونا، حَتّی دُفِعنا إلی ما دُفِعنا إلَیهِ. ثُمَّ أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بِضَربِ رَقَبَةِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَضَرَبَ رَقَبَةَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ عَلی طَرَفِ الجِدارِ، فَسَقَطَت جُثَّتُهُ، ثُمَّ أتَبَعَ رَأسَهَ جَسَدَهُ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 308. نیز، ر. ک: تهذیب الکمال: ج 6 ص 426).

473. الأخبار الطوال: ابن زیاد، دستور داد مسلم را به بالای قصر در مقابل مردم بردند و مردم در جلوی درِ قصر از طرف میدان بودند و وقتی مردم، مسلم را دیدند، گردنش زده شد و سر به داخل میدان افتاد. سپس سر به بدن، ملحق شد. کسی که او را گردن زد، احمر بن بُکَیر بود.(1)

474. الملهوف: ابن زیاد، دستور داد بُکَیر بن حُمران، مسلم را به بالای قصر ببرد و بکشد. او مسلم را بالا برد و مسلم، تسبیح خدای متعال می گفت و استغفار می کرد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستاد. بُکَیر، گردن مسلم را زد و از بالای قصر پایین آمد، در حالی که وحشت زده بود.

ابن زیاد به وی گفت: چه شده است؟

گفت: ای امیر! به هنگام کشتن مسلم، مردی سیاه و زشت چهره در برابر خود دیدم که انگشتش را دندان می گرفت - یا گفت: لبش را می گزید -. چنان بی تاب شدم که سابقه نداشت.

ابن زیاد گفت: شاید وحشت کرده ای!(2)

475. الفتوح: ابن زیاد گفت: مسلم را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و سپس بدن را به سرش ملحق سازید.

مسلم گفت: به خدا سوگند - ای پسر زیاد - اگر تو از قریش بودی، یا میان من و تو خویشاوندی بود، هرگز مرا نمی کشتی؛ ولی تو پسر پدرت هستی [و بی ریشه]!

ابن زیاد، او را وارد قصر کرد و مرد شامی را که مسلم بر سرش ضربتی زده بود، خواست و به وی گفت: مسلم را بگیر و به بالای قصر ببر و خودت گردنش را بزن تا تسلّای خاطرت باشد.

مسلم را به بالای قصر بردند و او تسبیح خداوند متعال می گفت و استغفار می کرد. همچنین می گفت: بار خدایا! میان ما و این قومی که ما را فریفتند و خوار ساختند، داوری فرما.

ص:485


1- (1) . أمَرَ ابنُ زِیادٍ بِمُسلِمٍ فَرُقِیَ بِهِ إلی ظَهرِ القَصرِ، فَاُشرِفَ بِهِ عَلَی النّاسِ، وهُم عَلی بابِ القَصرِ مِمّا یَلِی الرَّحَبَةَ، حَتّی إذا رَأَوهُ ضُرِبَت عُنُقُهُ هُناکَ، فَسَقَطَ رَأسُهُ إلَی الرَّحَبَةِ، ثُمَّ اتبِعَ الرَّأسُ بِالجَسَدِ. وکانَ الَّذی تَوَلّی ضَربَ عُنُقِهِ أَحمَرُ بنُ بُکَیرٍ (الأخبار الطوال: ص 241).
2- (2) . أمَرَ ابنُ زِیادٍ بُکَیرَ بنَ حُمرانَ أن یَصعَدَ بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] إلی أعلَی القَصرِ فَیَقتُلَهُ، فَصَعِدَ بِهِ وهُوَ یُسَبِّحُ اللّهَ تَعالی ویَستَغفِرُهُ، ویُصَلّی عَلی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله، فَضَرَبَ عُنُقَهُ، ونَزَلَ وهُوَ مَذعورٌ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما شَأنُکَ؟ فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ، رَأَیتُ ساعَةَ قَتلِهِ رَجُلاً أسوَدَ شَنیءَ الوَجهِ حِذایَ، عاضّاً عَلی إصبَعِهِ - أو قالَ عَلی شَفَتَیهِ - فَفَزِعتُ فَزَعاً لَم أفزَعهُ قَطُّ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: لَعَلَّکَ دَهِشتَ (الملهوف: ص 122، بحار الأنوار: ج 44 ص 357).

مسلم، همچنان ذکر می گفت، تا این که به بالای قصر برده شد. آن مرد شامی جلو آمد و گردن مسلم - که خداوند، رحمتش کند - را زد. مرد شامی نزد عبید اللّه آمد، در حالی که وحشت زده بود.

ابن زیاد به وی گفت: چه شده است؟ او را کشتی؟

گفت: آری. خدا کارهای امیر را سامان بخشد؛ لیکن حادثه ای برایم پیش آمد که به خاطر آن، بی تابم و ترسیده ام.

ابن زیاد گفت: چه رخ داده است؟

گفت: هنگامی که او را کشتم، در برابرم، مردی بسیار سیاه و زشت را دیدم که انگشتش را دندان می گرفت - یا گفت: لبش را می گزید -. از این واقعه، چنان بی تاب شده ام که تا به حال، چنین بی تاب نشده بودم.

ابن زیاد، لبخند زد و به او گفت: شاید وحشت کرده ای که تاکنون این کار را نکرده ای!(1)

476. مثیر الأحزان: عبید اللّه بن زیاد، دستور کشتن مسلم را صادر کرد. مسلم در سخن گفتن با ابن زیاد، درشتی کرد. او را بالای قصر بردند و بُکَیر بن حُمران احمری، گردنش را زد و جنازه اش را به طرف مردم، پرتاب کرد.(2)

ص:486


1- (1) . قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: الحَقوا بِهِ [أی بِمُسلِمٍ] إلی أعلَی القَصرِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، وألحِقوا رَأسَهُ جَسَدَهُ. فَقالَ مُسلِمٌ: أما وَاللّهِ یَا بنَ زِیادٍ: لَو کُنتَ مِن قُرَیشٍ، أو کانَ بَینی وبَینَکَ رَحِمٌ أو قَرابَةٌ لَما قَتَلتَنی، ولکِنَّکَ ابنُ أبیکَ! قالَ: فَأَدخَلَهُ ابنُ زِیادٍ القَصرَ، ثُمَّ دَعا رَجُلاً مِن أهلِ الشّام قَد کانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ ضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ ضَربَةً مُنکَرَةً، فَقالَ لَهُ: خُذ مُسلِماً وَاصعَد بِهِ إلی أعلَی القَصرِ، وَاضرِب عُنُقَهُ بِیَدِکَ، لِیَکونَ ذلِکَ أشفی لِصَدرِکَ. قالَ: فَاُصعِدَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلی أعلَی القَصرِ، وهُوَ فی ذلِکَ یُسَبِّحُ اللّهَ تَعالی ویَستَغفِرُهُ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وخَذَلونا. فَلَم یَزَل کَذلِکَ، حَتّی اتِیَ بِهِ إلی أعلَی القَصرِ، وتَقَدَّمَ ذلِکَ الشّامِیُّ فَضَرَبَ عُنُقَهُ - رَحِمَهُ اللّهُ - ثُمَّ نَزَلَ الشّامِیُّ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وهُوَ مَدهوشٌ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما شَأنُکَ؟ أقَتَلتَهُ؟ قالَ: نَعَم، أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، إلّاأنَّهُ عَرَضَ لی عارِضٌ، فَأَنَا لَهُ فَزِعٌ مَرعوبٌ. فَقالَ: مَا الَّذی عَرَضَ لَکَ؟ قالَ: رَأَیتُ ساعَةَ قَتَلتُهُ رَجُلاً حِذایَ أسوَدَ، کَثیرَ السَّوادِ کَریهَ المَنظَرِ، وهُوَ عاضٌّ عَلی إصبَعَیهِ - أو قالَ: شَفَتَیهِ - فَفَزِعتُ مِنهُ فَزَعاً لَم أفزَع قَطُّ مِثلَهُ! قالَ: فَتَبَسَّمَ ابنُ زِیادٍ، وقالَ لَهُ: لَعَلَّکَ دَهِشتَ، وهذِهِ عادَةٌ لَم تَعتَدها قَبلَ ذلِکَ (الفتوح: ج 5 ص 58، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 213).
2- (2) . أمَرَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] بِقَتلِهِ، فَأَغلَظَ لَهُ مُسلِمٌ فِی الکَلامِ وَالسَّبِّ، فَاُصعِدَ عَلَی القَصرِ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ بُکَیرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِیُّ، وألقی جَسَدَهُ إلَی النّاسِ (مثیر الأحزان: ص 37).

477. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم بن عقیل را نزد ابن زیاد آوردند. آن دو با یکدیگر، بگومگو کردند و ابن زیاد به حسین علیه السلام و علی علیه السلام دشنام می داد. مسلم گفت: ای دشمن خدا! هر چه می خواهی، بکن.

ابن زیاد گفت: او را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید.

مسلم در این حال، خدا را می خوانْد و می گفت: بار خدایا! میان ما و این قومی که ما را فریفتند و خوار ساختند، داوری فرما.

[جلّاد،] او را در بالای محلّ کفش فروش ها، گردن زد.(1)

478. تذکرة الخواصّ: پسر اشعث، مسلم بن عقیل را امان داد و نزد ابن زیاد آورد. ابن زیاد، دستور داد او را به بالای قصر بردند و گردنش را زدند و سرش به سوی مردم پرتاب شد و جنازه اش در محلّۀ کُناسه [در کوفه]، به دار آویخته شد. پس از آن، همین کار با هانی بن عروه انجام شد.(2)

35/4 مدّت حضور مسلم در کوفه
اشاره

479. مروج الذهب: مسلم در نیمۀ ماه رمضان، از مکّه خارج شد و پنجم شوّال به کوفه رسید.(3)

480. مروج الذهب: قیام مسلم در کوفه، روز سه شنبه هشتم ذی حجّۀ سال شصت [هجری] بود و در این روز، حسین علیه السلام از مکّه به سمت کوفه حرکت کرد. برخی گفته اند: روز چهارشنبه در روز عرفه یعنی نهم ذی حجّۀ سال شصت [هجری].(4)

ص:487


1- (1) . فَاُتِیَ بِهِ [أی بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ] إلَی ابنِ زِیادٍ فَتَجاوَبا، وکانَ ابنُ زِیادٍ یَسُبُّ حُسَیناً وعَلِیّاً علیهما السلام، فَقالَ مُسلِمٌ: فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ یا عَدُوَّ اللّهِ، فَقالَ ابنُ زِیادٍ: اصعَدوا بِهِ فَوقَ القَصرِ وَاضرِبوا عُنُقَهُ، وکانَ مُسلِمٌ یَدعُو اللّهِ، ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ غَرّونا وخَذَلونا، فَقَتَلَهُ وهُوَ عَلی مَوضِعِ الحَذّائینَ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 94. نیز، ر. ک: المختصر فی أخبار البشر: ج 1 ص 190).
2- (2) . فَآمَنَهُ [أی مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ] ابنُ الأَشعَثِ، وجاءَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَمَرَ بِهِ، فَاُصعِدَ إلی أعلَی القَصرِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ، واُلقِیَ رَأسُهُ إلَی النّاسِ، وصُلِبَت جُثَّتُهُ بِالکُناسَةِ. ثُمَّ فُعِلَ بِهانِی بنِ عُروَةَ کَذلِکَ (تذکرة الخواصّ: ص 242. نیز، ر. ک: مروج الذهب: ج 3 ص 70).
3- (3) . خَرَجَ مُسلِمٌ مِن مَکَّةَ فِی النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ، حَتّی قَدِمَ الکوفَةَ لِخَمسٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ (مروج الذهب: ج 3 ص 64).
4- (4) . کانَ ظُهورُ مُسلِمٍ بِالکوفَةِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانِ لَیالٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنةَ سِتّینَ، وهُوَ الیَومُ الَّذِی ارتَحَلَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی الکوفَةِ، وقیلَ: یَومَ الأَربِعاءِ، یَومَ عَرَفَةَ، لِتِسعٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ سنَةَ سِتّینَ (مروج الذهب: ج 3 ص 70، تاریخ الطبری: ج 5 ص 381).

481. الإرشاد: قیام مسلم بن عقیل - که رحمت خداوند بر آن دو باد - در کوفه، روز سه شنبه هشتم ذی حجّۀ سال شصت [هجری] بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم ذی حجّه یعنی روز عرفه واقع شد.

حرکت حسین علیه السلام از مکّه به سمت عراق، روز قیام مسلم در کوفه بود، یعنی: روز تَروِیَه (هشتم ذی حجّه).(1)

482. تذکرة الخواصّ: شهادت مسلم در هشتم ذی حجّه، یک روز پس از حرکت حسین علیه السلام از مکّه بود و گفته شده در همان روز بود و حسین علیه السلام ماجراهای کوفه را نمی دانست.(2)

483. الأخبار الطوال: شهادت مسلم بن عقیل در روز سه شنبه سوم ذی حجّۀ سال شصت، رخ داد و این، همان سال مرگ معاویه بود.(3)

484. الملهوف: امام حسین علیه السلام روز سه شنبه سوم ذی حجّه از مکّه [به سمت عراق] حرکت کرد و گفته شده روز هشتم ذی حجّۀ سال شصت هجری بود، پیش از آگاه شدن از شهادت مسلم؛ چرا که در همان روزی که مسلم - که رضوان خدا بر او باد - به شهادت رسید، ایشان از مکّه به راه افتاد.(4)

سخنی در بارۀ مدّت حضور مسلم در کوفه

بر پایۀ گزارش هایی که گذشت، مسلم علیه السلام، نیمۀ ماه رمضان از مکّه خارج شد و پنجم شوّال، وارد کوفه گردید. وی هشتم ذی حجّه، مقارن با حرکت امام حسین علیه السلام از مکّه به سوی کوفه، در داخل شهر با نیروهای ابن زیاد، درگیر شد و نهم ذی حجّه، به شهادت رسید.

بنا بر این، مدّت حضور او در کوفه، دو ماه و چهار روز بوده است. البتّه برخی منابع تاریخی،

ص:488


1- (1) . کانَ خُروجُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ - رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِما - بِالکوفَةِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، سَنَةَ سِتّینَ، وقَتلُهُ یَومَ الأَربِعاءِ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنهُ یَومَ عَرَفَةَ، وکانَ تَوَجُّهُ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی العِراقِ فی یَومِ خُروجِ مُسلِمٍ بِالکوفَةِ، وهُوَ یَومُ التَّروِیَةِ (الإرشاد: ج 2 ص 66؛ البدایة و النهایة: ج 8 ص 158).
2- (2) . کانَ قَتلُ مُسلِمٍ لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، بَعدَ رَحیلِ الحُسَین علیه السلام مِن مَکَّةَ بِیَومٍ، وقیلَ: یومَ رَحیلِهِ، ولَم یَعلَمِ الحُسَینُ علیه السلام بِما جَری فِی الکوفَةِ (تذکرة الخواصّ: ص 243، المختصر فی أخبار البشر: ج 1 ص 190).
3- (3) . کانَ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، وهِیَ السَّنَةُ الَّتی ماتَ فیها مُعاوِیَةُ (الأخبار الطوال: ص 242).
4- (4) . کانَ قَد تَوَجَّهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، وقیلَ: لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، سَنةَ سِتّینَ مِنَ الهِجرَةِ، قَبلَ أن یَعلَمَ بِقَتلِ مُسلِمٍ، لِأَنَّهُ علیه السلام خَرَجَ مِن مَکَّةَ فِی الیَومِ الَّذی قُتِلَ فیهِ مُسلِمٌ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 124).

شهادت مسلم علیه السلام را سوم و برخی، هشتم ذی حجّه ذکر کرده اند که در این صورت، یک یا شش روز از مدّتِ یاد شده، کاسته می گردد.

36/4 شهادت هانی بن عُروه

هانی بن عُروۀ مُرادی مَذحِجی(1)، از کسانی است که جاهلیت و اسلام را درک کرده بودند و به همین جهت، او را «مُخَضرَم» نامیده اند. وی هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، بیش از چهل سال داشته است.(2)

هانی، از یاران ویژۀ امام علی علیه السلام بوده(3) و در جنگ های جمل(4) و صِفّین،(5) ایشان را همراهی کرده است.

وی از بزرگان یمن بود(6) که به کوفه آمد و ریاست قبیلۀ مُراد را بر عهده داشت(7) و از این رو، نیروهای فراوانی در اختیار او بوده است. در جریان نهضت کوفه، هانی، یکی از اصلی ترین حامیان مسلم علیه السلام بود که خانۀ خود را مرکز استقرار وی و هدایت نهضت قرار داد؛(8)امّا ابن زیاد، او را با نیرنگْ دستگیر کرد و سرانجام، در نهم ذی حجّۀ سال شصتم هجری، فردای آن روزی که امام حسین علیه السلام به طرف کوفه حرکت کرده بود، به شهادت رساند.(9) وی

ص:489


1- (1) . جمهرة أنساب العرب: ص 406، نسب معدّ: ج 1 ص 329.
2- (2) . الإصابة: ج 6 ص 445 و 559.
3- (3) . الإصابة: ج 6 ص 445.
4- (4) . در کتاب المناقب ابن شهرآشوب (ج 3 ص 160)، این اشعار از هانی بن عروه آمده است: ای جنگ آفرینی که مشوّق او به جنگ، شتر اوست پیشوایی که گم راهی اش از مقامش می کاهد و اطرافیانش، سروران و رئیسان اویند.
5- (5) . وی همراه با مالک اشتر و جمعی دیگر در مورد جنگ با شامیان به امام علی علیه السلام گفتند: «جنگ با آنها، سهمگین تر از مرگ نیست که ما اصلاً در پی همان هستیم» (ر. ک: تاریخ دمشق: ج 59 ص 130، وقعة صفّین: ص 137).
6- (6) . أنصار الحسین علیه السلام: ص 125.
7- (7) . مروج الذهب: ج 3 ص 59، الإصابة: ج 5 ص 96.
8- (8) . ر. ک: ص 336 (فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او) و ص 375 (نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه) و ص 372 (رفتن مسلم به خانۀ هانی بن عُروه) و ص 377 (گزارش های مربوط به نقشۀ کشتن ابن زیاد) و ص 394 (فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم).
9- (9) . بیشتر نقل ها شهادت هانی را به دنبال شهادت مسلم می دانند (ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 378، مروج الذهب: ūج 3 ص 69)؛ چرا که شهادت مسلم طبق نقل مشهور نهم ذی حجّه بوده است. بنا بر این، شهادت هانی هم نهم همین ماه بوده است؛ اما برخی نقل ها شهادت مسلم را هشتم ماه گفته اند (ر. ک: ص 487 «مدّت حضور مسلم در کوفه»). همچنین در نقلی، شهادت هانی قبل از قیام مسلم، اتّفاق افتاده است (تاریخ الطبری: ج 5 ص 391، الأخبار الطوال: ص 238) که در این صورت، شهادت هانی قاعدتاً هشتم ذی حجّه خواهد بود.

هنگام شهادت، حدود نود سال داشت.

485. تاریخ الطبری - به نقل از عَون بن ابی جُحَیفه -: محمّد بن اشعث، نزد عبید اللّه بن زیاد رفت و در بارۀ هانی بن عروه، با او حرف زد و گفت: تو به موقعیت هانی بن عروه در این شهر، واقفی و جایگاه خانواده اش را در میان قبیله می دانی. بستگان او باخبر شده اند که من و همراهانم، او را نزد تو آورده ایم. تو را به خدا سوگند، او را به خاطر من ببخش. من از دشمنی بستگان او، ناراحتم.

آنان، گرامی ترین مردمانِ این شهر و پشتوانۀ اهل یمن هستند.

ابن زیاد، وعده داد که او را ببخشد؛ لیکن قضایای مسلم که اتّفاق افتاد، تصمیمش عوض شد و از وفا کردن به وعده اش سر باز زد.

وقتی مسلم بن عقیل به شهادت رسید، ابن زیاد، دستور داد هانی بن عروه را به بازار ببرند(1) و سرش را از بدنش جدا کنند. هانی را با دستان بسته به بازار خرید و فروشِ گوسفند بردند و او پیوسته می گفت: ای قبیلۀ مَذحِج! امروز برای من، مَذحِجی نیست! ای قبیلۀ مَذحِج! قبیلۀ مَذحِج کجاست؟

آن گاه چون دید کسی او را یاری نمی کند، دستش را کشید و از طناب، بیرون آورد و گفت: آیا عصایی، کاردی، سنگی، استخوانی یافت نمی شود تا آدمی از جان خود، دفاع کند؟

بر او حمله بردند و او را محکم بستند. آن گاه به وی گفتند: گردنت را دراز کن.

گفت: من نسبت به گردنم، سخاوتمند نیستم و شما را بر کشتن خویش، یاری نمی کنم.

غلام عبید اللّه بن زیاد - که تُرک بود و نامش رشید بود - با شمشیر، ضربتی بر او زد؛ ولی اثر نکرد. هانی گفت: بازگشت، به سوی خداست. بار خدایا! به سوی رحمت و رضوان تو می آیم.

آن گاه [آن غلام،] ضربه ای دیگر زد و او را کشت.

عبد الرحمان بن حُصَین مرادی، او (غلام عبید اللّه) را در منطقۀ خازِر(2) به همراه عبید اللّه بن

ص:490


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 1 در پایان جلد 2.
2- (2) . خازِر، نام نهری میان اربیل و موصل است. در این منطقه در زمان مختار، درگیری ای میان عبید اللّه بن زیاد و ابراهیم بن مالک اشتر، رخ داد و در همان ایّام (یعنی سال 66 هجری)، ابن زیاد کشته شد (معجم البلدان: ج 2 ص 337. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان جلد 2).

زیاد دید. مردم گفتند: این، قاتل هانی بن عروه است.

پسر حُصَین گفت: خداوند، مرا بکشد، اگر او (غلام عبید اللّه) را نکشم، یا در این راه، کشته نشوم! آن گاه با نیزه بر او حمله کرد و بر او نیزه زد و او را کشت.(1)

486. تاریخ الطبری - به نقل از حسین بن نصر -: ابن زیاد فرستاد و هانی را آوردند. به وی گفت: مگر به تو احترام نگذاشتم؟ مگر تو را تکریم نکردم؟ آیا این کارها را نکردم؟

هانی گفت: چرا.

ابن زیاد گفت: پاداش این کارها چیست؟

هانی گفت: پاداشش، آن است که تو را باز دارم.

ابن زیاد گفت: مرا باز داری؟! آن گاه چوبی برداشت و او را زد و دستور داد دستانش را بستند و گردنش را زدند. این خبر به مسلم بن عقیل رسید. وی قیام کرد.(2)

487. مروج الذهب: مسلم را بالای قصر بردند و بُکَیر احمری، گردنش را زد و سرش را به زمین پرتاب کرد. آن گاه بدن او را به سرش ملحق ساختند. سپس دستور صادر شد که هانی بن عروه را به

ص:491


1- (1) . قامَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ فَکَلَّمَهُ فی هانِئِ بنِ عُروَةَ، وقالَ: إنَّکَ قَد عَرَفتَ مَنزِلَةَ هانِئِ بنِ عُروَةَ فِی المِصرِ، وبَیتَهُ فِی العَشیرَةِ، وقَد عَلِمَ قَومُهُ أنّی وصاحِبی سُقناهُ إلَیکَ، فَأَنشُدُکَ اللّهَ لَمّا وَهَبتَهُ لی، فَإِنّی أکرَهُ عَداوَةَ قَومِهِ؛ هُم أعَزُّ أهلِ المِصرِ، وعُدَدُ أهلِ الیَمَنِ! قالَ: فَوَعَدَهُ أن یَفعَلَ، فَلَمّا کانَ مِن أمرِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ ما کانَ، بَدا لَهُ فیهِ، وأبی أن یَفِیَ لَهُ بِما قالَ. قالَ: فَأَمَرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ حینَ قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَقالَ: أخرِجوهُ إلَی السّوقِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، قالَ: فَاُخرِجَ بِهانِئٍ حَتَّی انتَهی إلی مَکانٍ مِنَ السّوقِ کانَ یُباعُ فیهِ الغَنَمُ، وهُوَ مَکتوفٌ، فَجَعَلَ یَقولُ: وامَذحِجاه، ولا مَذحِجَ لِیَ الیَومَ، وامَذحِجاه، أینَ مِنّی مَذحِجٌ؟ فَلَمّا رَأی أنَّ أحَداً لا یَنصُرُهُ، جَذَبَ یَدَهُ فَنَزَعَها مِنَ الکِتافِ، ثُمَّ قالَ: أما مِن عَصاً أو سِکّینٍ أو حَجَرٍ أو عَظمٍ یُجاحِشُ بِهِ رَجُلٌ عَن نَفسِهِ. قالَ: ووَثَبوا إلَیهِ فَشَدّوهُ وَثاقاً، ثُمَّ قیلَ لَهُ: امدُد عُنُقَکَ، فَقالَ: ما أنَا بِها مُجدٍ سَخِیٌّ، وما أنَا بِمُعینِکُم عَلی نَفسی. قالَ: فَضَرَبَهُ مَولیً لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - تُرکِیٌّ یُقالُ لَهُ رَشیدٌ - بِالسَّیفِ فَلَم یَصنَع سَیفُهُ شَیئاً، فَقالَ هانِئٌ: إلَی اللّهِ المَعادُ، اللّهُمَّ إلی رَحمَتِکَ ورِضوانِکَ. ثُمَّ ضَرَبَهُ اخری فَقَتَلَهُ. قالَ: فَبَصُرَ بِهِ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الحُصَینِ المُرادِیُّ بِخازِرَ، وهُوَ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالَ النّاسُ: هذا قاتِلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ، فَقالَ ابنُ الحُصَینِ: قَتَلَنِی اللّهُ إن لَم أقتُلهُ أو اقتَل دونَهُ، فَحَمَلَ عَلَیهِ بِالرُّمحِ فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 378؛ الإرشاد: ج 2 ص 63).
2- (2) . أرسَلَ [ابنُ زِیادٍ] إلی هانِئٍ فَأَتاهُ، فَقالَ: ألَم اوَقِّرکَ؟ ألَم اکرِمکَ؟ ألَم أفعَل بِکَ؟ قالَ: بَلی، قالَ: فَما جَزاءُ ذلِکَ؟ قالَ: جَزاؤُهُ أن أمنَعَکَ. قالَ: تَمنَعُنی؟! قالَ: فَأَخَذَ قَضیباً مَکانَهُ فَضَرَبَهُ بِهِ، وأمَرَ فَکُتِفَ ثُمَّ ضُرِبَ عُنُقُهُ. فَبَلَغَ ذلِکَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَخَرَجَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 391. نیز، ر. ک: أنساب الأشراف: ج 2 ص 343).

بازار ببرند. پس گردنش را با زجر، از تن جدا کردند، در حالی که فریاد می زد: «ای خاندان مُراد!» و هانی، بزرگ آنان و رئیسشان بود که با چهار هزار زره بر تَن و هشت هزار پیاده حرکت می کرد و اگر هم پیمان های آنان از کِنده و دیگر قبایل هم می آمدند، جمعیت جنگجوی آنان به سی هزار زره بر تَن می رسید و رئیس آنان از هیچ یک از آنان، سستی و پراکندگی نمی دید.(1)

488. تاریخ الیعقوبی: مسلم با [نیروهای] عبید اللّه نبرد کرد. سپس او را دستگیر کردند و عبید اللّه، او را کشت و جنازه اش را در بازار کشاندند. [همچنین] عبید اللّه، هانی بن عروه را کشت؛ چون مسلم در خانۀ او سکونت داشت و مسلم را یاری کرده بود.(2)

489. الفتوح: آن گاه عبید اللّه بن زیاد، دستور داد هانی بن عروه را بیرون ببرند و به مسلم بن عقیل، ملحق سازند [و بکشند].

محمّد بن اشعث گفت: خداوند، کارهای امیر را سامان دهد! به راستی که تو موقعیت و منزلتِ او را در میان فامیلش می دانی و بستگان او باخبر شده اند که من و اسماء بن خارجه، او را نزد تو آورده ایم. تو را به خدا سوگند می دهم - ای امیر - که او را به خاطر من ببخشی. من از دشمنیِ خانواده اش می ترسم. آنان بزرگان کوفه اند و بیشترین جمعیت را دارند.

ابن زیاد با درشتی، سخن او را رد کرد و سپس دستور داد هانی بن عروه را دست بسته به بازارِ خرید و فروش گوسفند، ببرند.

هانی دانست که کشته می شود. از این رو، فریاد می زد: «ای مَذحِج، ای قبیلۀ من! [کمک!]».

آن گاه دستانش را از طناب، در آورد و گفت: چیزی نیست که از خودم دفاع کنم؟

او را زدند و دستانش را محکم بستند و به وی گفتند: گردنت را دراز کن.

هانی گفت: نه، به خدا سوگند! من شما را بر کشتن خودم، یاری نمی کنم.

یکی از غلامانِ عبید اللّه به نام رشید، جلو آمد و او را با شمشیر زد؛ ولی اثر نکرد. هانی گفت:

بازگشت، به سوی خداست. بار خدایا! به سوی رحمت و رضوان تو [می آیم]. خدایا! این روز را کفّارۀ گناهانم قرار ده. به راستی که من برای پسر دختر پیامبرت محمّد، تعصّب به خرج دادم.

ص:492


1- (1) . فَأَصعَدوهُ [أی مُسلِماً] إلی أعلَی القَصرِ، فَضَرَبَ بُکَیرٌ الأَحمَرِیُّ عُنُقَهُ، فَأَهوی رَأسَهُ إلَی الأَرضِ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ، ثُمَّ امِرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ، فَاُخرِجَ إلَی السّوقِ، فَضُرِبَ عُنُقُهُ صَبراً، وهُوَ یَصیحُ: یا آلَ مُرادٍ، وهُوَ شَیخُها وزَعیمُها، وهُوَ یَومَئِذٍ یَرکَبُ فی أربَعَةِ آلافِ دارِعٍ، وثَمانِیَةِ آلافِ راجِلٍ، وإذا أجابَتها أحلافُها مِن کِندَةَ وغَیرِها، کانَ فی ثَلاثینَ ألفَ دارِعٍ، فَلَم یَجِد زَعیمُهُم مِنهُم أحَداً فَشَلاً وخِذلاناً (مروج الذهب: ج 3 ص 69).
2- (2) . فَقاتَلَ [مُسلِمٌ] عُبَیدَ اللّهِ، فَأَخَذوهُ، فَقَتَلَهُ عُبَیدُ اللّهِ، وجَرَّ بِرِجلِهِ فِی السّوقِ، وقَتَلَ هانِئَ بنَ عُروَةَ، لِنُزولِ مُسلِمٍ مَنزِلَهُ، وإعانَتِهِ إیّاهُ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 243).

رشید پیش آمد و ضربه ای دیگر زد و او را کشت. آن گاه عبید اللّه بن زیاد دستور داد مسلم بن عقیل و هانی بن عروه - که خداوند، آن دو را رحمت کند - را وارونه به دار آویزند و تصمیم داشت سر آن دو را برای یزید بن معاویه بفرستد.(1)

490. الأمالی، شجری - به نقل از سعید بن خالد -: مسلم را آوردند، در حالی که عبید اللّه بن زیاد با امّ ایّوب دختر عُتبه ازدواج کرده بود.

پس از آن، هانی بن عروۀ مرادی را آوردند. وقتی هانی بر عبید اللّه وارد شد، گفت: امیر با ازدواج، از من، پیش افتاده است.

عبید اللّه گفت: ای هانی! تو هم قصد ازدواج داشتی؟ و عصایی را که در دست داشت، به سویش پرتاب کرد که عصا بر دیوار نشست. سپس دستور داد او را به بازار بُردند و گردن زدند.

پس از آن، دستور کشتن مسلم را صادر کرد. مسلم گفت: اجازه بده وصیّت کنم....(2)

491. مثیر الأحزان: ابن زیاد، دستور داد هانی بن عروه را به محلّۀ کُناسه بردند و او را در آن جا کشتند و به دار آویختند. گفته اند: یکی از غلامان عبید اللّه به نام رَشید، گردنش را در بازار زد.(3)

492. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: ابن زیاد، دستور داد هانی را به محلّۀ کُناسه

ص:493


1- (1) . ثُمَّ أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ أن یُخرَجَ فَیُلحَقَ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، إنَّکَ قَد عَرَفتَ شَرَفَهُ فی عَشیرَتِهِ، وقَد عَرَفَ قَومُهُ أنّی وأسماءَ بنَ خارِجَةَ جِئنا بِهِ إلَیکِ، فَأنشُدُکَ اللّهَ أیُّهَا الأَمیرُ، إلّاوَهَبتَهُ لی، فَإِنّی أخافُ عَداوَةَ أهلِ بَیتِهِ، وإنَّهُم ساداتُ أهلِ الکوفَةِ، وأکثَرُهُم عَدَداً. قالَ: فَزَبَرَهُ ابنُ زِیادٍ، ثُمَّ أمَرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ فَاُخرِجَ إلَی السّوقِ إلی مَوضِعٍ یُباعُ فیهِ الغَنَمُ، وهُوَ مَکتوفٌ. قالَ: وعَلِمَ أنَّهُ مَقتولٌ فَجَعَلَ یَقولُ: وامَذحِجاه، واعَشیرَتاه، ثُمَّ أخرَجَ یَدَهُ مِنَ الکِتافِ، وقالَ: أما مِن شَیءٍ فَأَدفَعُ بِهِ عَن نَفسی؟! قالَ: فَصَکّوهُ ثُمَّ أوثَقوهُ کِتافاً، فَقالوا: امدُد عُنُقَکَ، فَقالَ: لا وَاللّهِ، ما کُنتُ الَّذی اعینُکُم عَلی نَفسی! فَتَقَدَّمَ إلَیهِ غُلامٌ لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - یُقالُ لَهُ رَشیدٌ - فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ فَلَم یَصنَع شَیئاً. فَقالَ هانِئٌ: إلَی اللّهِ المَعادُ، اللّهُمَّ إلی رَحمَتِکَ ورِضوانِکَ، اللّهُمَّ اجعَل هذَا الیَومَ کَفّارَةً لِذُنوبی، فَإِنّی إنَّما تَعَصَّبتُ لاِبنِ بِنتِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. فَتَقَدَّمَ رَشیدٌ وضَرَبَهُ ضَربَةً اخری فَقَتَلَهُ، ثُمَّ أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ رَحِمَهُمَا اللّهُ، فَصُلِبا جَمیعاً مُنَکَّسَینَ، وعَزَمَ أن یُوَجِّهَ بِرَأسَیهِما إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (الفتوح: ج 5 ص 61، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 213).
2- (2) . فَلَمّا اتِیَ بِمُسلِمٍ - وقَد عَرَّسَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِاُمِّ أیّوبَ بِنتِ عُتبَةَ - قالَ: فَاُتِیَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، فَلَمّا ادخِلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ قالَ: استَأثَرَ عَلَیَّ الأَمیرُ بِالعُرسِ! قالَ: وهَل أرَدتَ العُرسَ یا هانِئُ؟ ورَماهُ بِمِحجَنٍ کانَ فی یَدِهِ، فَارتَجَّ فِی الحائِطِ، وأمَرَ بِهِ إلَی السّوقِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ، ثُمَّ أمَرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ فَقالَ: ایذَن لی بِالوَصِیَّةِ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).
3- (3) . أمَرَ [ابنُ زِیادٍ] بِهانِی بنِ عُروَةَ فَسُحِبَ إلَی الکُناسَةِ، فَقُتِلَ وصُلِبَ هُناکَ، وقیلَ: ضَرَبَ عُنُقَهُ فِی السّوقِ غُلامٌ لِعُبَیدِ اللّهِ اسمُهُ رَشیدٌ (مثیر الأحزان: ص 37؛ البدایة و النهایة: ج 8 ص 157).

بردند و در آن جا به دار آویختند. شاعر آنان، در بارۀ این حادثه، چنین سروده است:

اگر نمی دانی مرگ چیست، بنگر

به هانی [کشته] در بازار و به پسر عقیل.

دستور حاکم، در بارۀ آنان به اجرا در آمد

و آن دو، محور سخن هر کسی شدند که به هر راهی می رفت.

آیا اسماء بن خارجه به سرعت و ایمن، اسب می تازد،

در حالی که قبیلۀ مَذحِج، برای انتقام گرفتن به دنبال اویند؟(1)

493. تاریخ الطبری - به نقل از عون بن ابی جُحَیفه -: عبد اللّه بن زبیر اسدی در بارۀ کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروۀ مرادی، چنین سرود و البته برخی گفته اند که این شعر را فرزدق سرود:

اگر نمی دانی مرگ چیست، بنگر

به هانی [کشته] در بازار و به پسر عقیل؛

به قهرمانی که شمشیر، صورتش را شکست (هانی)

و دیگری که کشته اش از بالای بلندی، پرتاب شد (مسلم).

دستور امیر در بارۀ آن دو به اجرا در آمد

و آن دو، محور سخن هر کسی شدند که به هر راهی می رفت

جنازه ای را می بینی که مرگ، رنگش را دگرگون ساخته

و خون را می بینی که از هر طرف، جاری شده است؛

جوان مردی که از دختر جوانِ باحیا، باحیاتر

و از شمشیر دو دمِ بُرنده، بُرنده تر است.

آیا اسماء بن خارجه به سرعت و ایمن، اسب می تازد،

در حالی که قبیلۀ مَذحِج برای انتقام گرفتن، به دنبال اویند؟

قبیلۀ مراد، بر گِرد او [برای انتقام گرفتن] می چرخند و

همۀ آنان، خون انسانی را می طلبند و در این باره مسئول اند.

اگر شما انتقام برادر خود را نگرفتید،

ص:494


1- (1) . أمَرَ [ابنُ زِیادٍ] بِهانِئٍ، فَسُحِبَ إلَی الکُناسَةِ فَصُلِبَ هُنالِکَ، وقالَ شاعِرُهُم فی ذلِکَ: فَإِن کُنتِ لا تَدرینَ مَا المَوتُ فَانظُری إلی هانِیً فِی السّوقِ وَابنِ عَقیلِ أصابَهُما أمرُ الإِمامِ فَأَصبَحا أحادیثَ مَن یَسعی بِکُلِّ سَبیلِ أیَرکَبُ أسماءُ الهَمالیجَ آمِناً وَقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 350، تهذیب الکمال: ج 6 ص 427).

فاجرانی هستید که به کم، رضایت داده اند.(1)

ر. ک: ص 377 (گزارش های مربوط به نقشۀ کشتن ابن زیاد)

و ص 394 (فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم)

و ص 415 (محاصرۀ قصر ابن زیاد به وسیلۀ مسلم و یارانش)

و ص 416 (نبرد میان مسلم و نیروهای ابن زیاد و زخمی شدن مسلم)

و ص 495 (فرستاده شدن سرهای مسلم و هانی برای یزید به وسیلۀ ابن زیاد).

و ص 645 (فصل هفتم/خبر شهادت مسلم بن عقیل).

37/4 فرستاده شدن سرهای مسلم و هانی برای یزید، به وسیلۀ ابن زیاد

494. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جَناب یحیی بن ابی حَیّۀ کلبی -: چون عبید اللّه بن زیاد، مسلم و هانی را کشت، سرهای آنان را به همراه هانی بن ابی حَیّۀ وادعی و زبیر بن اروَح تمیمی، برای یزید بن معاویه فرستاد و به کاتبش عمرو بن نافع، دستور داد که ماجراهای مسلم و هانی را برای یزید بن معاویه بنویسد. او نیز نامۀ بلندی نوشت و او نخستین کسی بود که نامه های بلند می نوشت.

وقتی عبید اللّه بن زیاد، نامه را دید، آن را نپسندید و گفت: چرا این قدر، طولانی و چرا این قدر، مطالب اضافی؟ بنویس: «امّا بعد، سپاس خدایی را که حقّ امیر مؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها کرد! به امیر مؤمنان [یزید] - که خداوند، او را گرامی بدارد - خبر می دهم که مسلم بن عقیل به خانۀ هانی بن عروۀ مرادی پناه برده بود. من بر آن دو، جاسوسانی گماردم و مردان را با دسیسه به آن جا فرستادم و نیرنگ به کار بُردم تا آنان را بیرون آوردم و خداوند، ما را بر آنها مسلّط کرد. سپس آنها را گردن زدم و سرهایشان را به همراه هانی بن ابی حَیّۀ هَمْدانی و زُبَیر بن اروَح

ص:495


1- (1) . قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ الأَسَدِیُّ فی قِتلَةِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ - ویُقالُ: قالَهُ الفَرَزدَقُ -: فَإِن کُنتِ لا تَدرینَ مَا المَوتُ فَانظُری إلی هانِئٍ فِی السّوقِ وَابنِ عَقیلِ إلی بَطَلٍ قَد هَشَّمَ السَّیفُ وَجهَهُ وآخَرَ یَهوی مِن طَمارِ قَتیلِ أصابَهُما أمرُ الأَمیرِ فَأَصبَحا أحادیثَ مَن یَسری بِکُلِّ سَبیلِ تَری جَسَداً قَد غَیَّرَ المَوتُ لَونَهُ وَنَضحَ دَمٍ قَد سالَ کُلَّ مَسیلِ فَتیً هُوَ أحیی مِن فَتاةٍ حَیِیَّةٍ وأقطَعُ مِن ذی شَفرَتَینِ صَقیلِ أیَرکَبُ أسماءُ الهَمالیجَ آمِناً وقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ تُطیفُ حَوالَیهِ مُرادٌ وکُلُّهُمُ عَلی رقبَةٍ مِن سائِلٍ ومَسولِ فَإِن أنتُمُ لَم تَثأَروا بِأَخیکُمُ فَکونوا بَغایا ارضِیَت بِقَلیلِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 379، الأخبار الطوال: ص 242).

تمیمی، برای شما فرستادم. آن دو، خیرخواه و گوش به فرمان اند. امیر مؤمنان، هر چه دوست دارد، از آنان بپرسد، که آنان اهل آگاهی، صداقت و فهم و پارسایی اند. والسلام!».(1)

495. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد، دستور داد مسلم بن عقیل و هانی بن عروه - که خداوند، آن دو را رحمت کند - را وارونه به دار کشند و تصمیم گرفت سرهای آنان را نزد یزید بن معاویه بفرستد....

سپس نامه ای این چنین برای یزید بن معاویه نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به بندۀ خدا یزید بن معاویه، امیر مؤمنان، از عبید اللّه بن زیاد. ستایش، خدایی را که حقّ امیر مؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها کرد!

به امیر مؤمنان - که خداوند، او را تأیید کند - خبر می دهم که مسلم بن عقیل، آن بر هم زنندۀ وحدت، وارد کوفه شد و در خانۀ هانی بن عروۀ مَذحِجی فرود آمد. من بر آن دو، جاسوسانی را گماردم، تا این که آنان را از خانه بیرون آوردم و پس از نبرد و درگیری، خداوند، مرا بر آنان مسلّط ساخت. گردن آنها را زدم و سرهایشان را به همراه هانی بن ابی حیّۀ وادعی و زبیر بن اروَح تمیمی، برای شما فرستادم. این دو، گوش به فرمان و ملتزم به سنّت و جماعت [مسلمانان] اند و امیر مؤمنان، هر چه می خواهد، از آنان بپرسد. آن دو، اهل خرد و فهم و صداقت اند».

وقتی نامه و دو سر به یزید بن معاویه رسید، نامه را خواند و دستور داد سرها بر دروازۀ شهر دمشق، نصب گردند.(2)

ص:496


1- (1) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ لَمّا قَتَلَ مُسلِماً وهانِئاً، بَعَثَ بِرُؤوسِهِما مَعَ هانِئِ بنِ أبی حَیَّةَ الوادِعِیِّ، وَالزُّبیرِ بنِ الأَروَحِ التَّمیمِیِّ، إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وأمَرَ کاتِبَهُ عَمرَو بنَ نافِعٍ أن یَکتُبَ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ بِما کانَ مِن مُسلِمٍ وهانِئٍ، فَکَتَبَ إلَیهِ کِتاباً أطالَ فیهِ - وکانَ أوَّلَ مَن أطالَ فِی الکُتُبِ - فَلَمّا نَظَرَ فیهِ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ کَرِهَهُ، وقالَ: ما هذَا التَّطویلُ، وهذِهِ الفُضولُ؟ اکتُب: أمّا بَعدُ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذی أخَذَ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ بِحَقِّهِ، وکَفاهُ مُؤنَةَ عَدُوِّهِ، اخبِرُ أمیرَ المُؤمِنینَ - أکرَمَهُ اللّهُ - أنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ لَجَأَ إلی دارِ هانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِیِّ، وأنّی جَعَلتُ عَلَیهِمَا العُیونَ، ودَسَستُ إلَیهِمَا الرِّجالَ، وکِدتُهُما حَتَّی استَخرَجتُهُما، وأمکَنَ اللّهُ مِنهُما، فَقَدَّمتُهُما فَضَرَبتُ أعناقَهُما. وقَد بَعَثتُ إلَیکَ بِرُؤوسِهِما مَعَ هانِئِ بنِ أبی حَیَّةَ الهَمدانِیِّ، وَالزُّبَیرِ بنِ الأَروَحِ التَّمیمِیِّ، وهُما مِن أهلِ السَّمعِ وَالطّاعَةِ وَالنَّصیحَةِ، فَلیَسأَلهُما أمیرُ المُؤمِنینَ عَمّا أحَبَّ مِن أمرٍ، فَإِنَّ عِندَهُما عِلماً وصِدقاً، وفَهماً ووَرَعاً، وَالسَّلامُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 380؛ الإرشاد: ج 2 ص 65).
2- (2) . أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِمُسلِمِ بنِ عَقیلٍ و هانِئِ بنِ عُروَةَ - رَحِمَهُمَا اللّهُ - فَصُلِبا جَمیعاً مُنَکَّسَینَ، وعَزَمَ أن یُوَجِّهَ بِرَأسَیهِما إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ.... ثُمَّ کَتَبَ ابنُ زِیادٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، لِعَبدِ اللّهِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ أمیرِ المُؤمِنینَ، مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، الحَمدُ للّهِِ الَّذی أخَذَ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ -

496. مروج الذهب: آن گاه ابن زیاد، دستور داد جنازۀ مسلم به دار آویخته شد و سرش به دمشق فرستاده شد. این، اوّلین کشته از بنی هاشم بود که جنازه اش به دار آویخته شد و نخستین سر از آنان بود که به دمشق فرستاده شد.(1)

38/4 نامۀ سپاس گزاری یزید از ابن زیاد و تحریک وی بر ضدّ امام حسین (علیه السلام)

497. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جناب یحیی بن ابی حَیّۀ کلبی -: یزید برای ابن زیاد، نامه ای فرستاد:

«امّا بعد، تو همان گونه هستی که دوست داشتم. با تدبیر و دوراندیشی، رفتار کردی و مانند دلاوری متین و آرام، اقتدار به خرج دادی. تو ما را بی نیاز ساختی و خاطر ما را جمع کردی و گمان و رأیم را در بارۀ خودت، تصدیق نمودی. دو فرستاده ات را فرا خواندم و از آنان پرسش کردم و با آنان به تنهایی به گفتگو نشستم و آنان را در فضیلت و نظر، همان گونه یافتم که تو گفتی. [به کارگزارانت] در بارۀ این دو، سفارش به نیکی کن.

به من خبر رسیده که حسین، به سمت عراق، حرکت کرده است. دیده بان ها و نگهبانان را بگمار. از موارد مظنون، کاملاً مراقبت کن و به اتّهام، دستگیر کن؛ لیکن کسی را مکُش، مگر آن که با تو نبرد کند، و تمام اتّفاقات را برایم بنویس. درود و رحمت خداوند بر تو باد!».(2)

498. أنساب الأشراف: چون ابن زیاد، کشته شدن مسلم را برای یزید نوشت و سرهای مسلم و

ص:497


1- (1) . ثُمَّ أمَرَ ابنُ زِیادٍ بِجُثَّةِ مُسلِمٍ فَصُلِبَت، وحُمِلَ رَأسُهُ إلی دِمَشقَ، وهذا أوَّلُ قَتیلٍ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنی هاشِمٍ، وأوَّلُ رَأسٍ حُمِلَ مِن رُؤوسِهِم إلی دِمَشقَ (مروج الذهب: ج 3 ص 70، تذکرة الخواصّ: ص 243).
2- (2) .... فَکَتَبَ إلَیهِ [أی إلَی ابنِ زِیادٍ] یَزیدُ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّکُ لَم تَعدُ أن کُنتَ کَما احِبُّ، عَمِلتَ عَمَلَ الحازِمِ، وصُلتَ صَولَةَ الشُّجاعِ الرّابِطِ الجَأشِ، فَقَد أغنَیتَ وکَفَیتَ، وصَدَّقتَ ظَنّی بِکَ، ورَأیی فیکَ، وقَد دَعَوتُ رَسولَیکَ فَسَأَلتُهُما وناجَیتُهُما، فَوَجَدتُهُما فی رَأیِهِما وفَضلِهِما کَما ذَکَرتَ، فَاستَوصِ بِهِما خَیراً، وإنَّهُ قَد بَلَغَنی أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ قَد تَوَجَّهَ نَحوَ العِراقِ، فَضَعِ المَناظِرَ وَالمسالِحَ، وَاحتَرِس عَلَی الظَّنِّ، وخُذ عَلَی التُّهمَةِ، غَیرَ أن لا تَقتُل إلّامَن قاتَلَکَ، وَاکتُب إلَیَّ فی کُلِّ ما یَحدُثُ مِنَ الخَبَرِ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ ورَحمَةُ اللّهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 380؛ الإرشاد: ج 2 ص 65).

هانی بن عروه و ابن صَلحَب(1) را برایش فرستاد و رفتار خود را با آنان، برایش نوشت، یزید برایش نامه ای نوشت: «تو همان گونه هستی که دوست داشتم. با تدبیر و دوراندیشی، رفتار کردی و مانند یک دلاور، اقتدار به خرج دادی و گمانم را در بارۀ خودت به واقعیت مبدّل ساختی. به من خبر رسیده که حسین به سمت عراق حرکت کرده است. دیده بانان و نگهبانان را بگمار و جاسوسان را هوشیار ساز. کاملاً مراقب باش. مظنون را زندانی کن و افراد مشکوک را دستگیر نما؛ لیکن جز با کسی که به نبرد با تو می پردازد، جنگ مکن و روزانه اخبار و گزارش ها را برایم بنویس، إن شاء اللّه».(2)

499. الکامل فی التاریخ: ابن زیاد، سرهای مسلم و هانی را برای یزید فرستاد. یزید هم نامه ای نوشت و از ابن زیاد، تشکّر کرد و برایش نوشت: «به من خبر رسیده است که حسین، به سمت عراق، حرکت کرده است. دیده بانان و نگهبان ها را بگمار و کاملاً مراقبت کن. افراد مشکوک را زندانی کن و افراد مظنون را دستگیر نما؛ لیکن مکش، مگر کسی را که با تو به نبرد می پردازد».(3)

500. الأخبار الطوال: عبید اللّه، سرهای مسلم و هانی را برای یزید فرستاد و گزارش آن دو را برایش نوشت. یزید هم نامه ای برای عبید اللّه نوشت که: «گمان ما را به خودت عوض نکردی و با تدبیر و نیرومندی، رفتار کردی. جریان را از دو فرستاده ات پرسیدم. آنان به تفصیل برایم شرح دادند و آن دو در خیرخواهی و صاحب نظر بودن، همان گونه اند که تو گفتی. [به کارگزارانت] نسبت به آن دو [به نیکی] سفارش کن.

به من خبر رسیده است که حسین بن علی، از مکّه حرکت کرده و قصد کوفه دارد. جاسوسان را بر وی مأمور کن و دیده بان ها را بر راه ها بگمار و کارها را به بهترین شیوه انجام ده؛ لیکن جنگ مکن، مگر با کسی که با تو می جنگد و گزارش ها را روزانه برایم بنویس».(4)

ص:498


1- (1) . ر. ک: ص 512 (فصل پنجم/شهادت عُمارة بن صَلخَب ازدی).
2- (2) . لَمّا کَتَبَ ابنُ زِیادٍ إلی یَزیدَ بِقَتلِ مُسلِمٍ، وبِعثَتِهِ إلَیهِ بِرَأسِهِ ورَأسِ هانِئِ بنِ عُروَةَ، ورَأسِ ابنِ صَلحَبٍ، وما فَعَلَ بِهِم، کَتَبَ [یَزیدُ] إلَیهِ: إنَّکَ لَم تَعدُ أن کُنتَ کَما احِبُّ، عَمِلتَ عَمَلَ الحازِمِ، وصُلتَ صَولَةَ الشُّجاعِ، وحَقَّقتَ ظَنّی بِکَ، وقَد بَلَغَنی أنَّ حُسَیناً تَوَجَّهَ إلَی العِراقِ، فَضَعِ المَناظِرَ وَالمَسالِحَ، وأذکِ العُیونَ، وَاحتَرِس کُلَّ الاِحتِراسِ، وَاحبِس عَلَی الظِّنَّةِ، وخُذ بِالتُّهمَةِ، غَیرَ أن لا تُقاتِل إلّامَن قاتَلَکَ، وَاکتُب إلَیَّ فی کُلِّ یَومٍ بِما یَحدُثُ مِن خَبَرٍ إن شاءَ اللّهُ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 342).
3- (3) . بَعَثَ ابنُ زِیادٍ بِرَأسَیهِما [أی مُسلِمٍ وهانِئٍ] إلی یَزیدَ، فَکَتَبَ إلَیهِ یَزیدُ یَشکُرُهُ، ویَقولُ لَهُ: وقَد بَلَغَنی أنَّ الحُسَینَ قَد تَوَجَّهَ نَحوَ العِراقِ، فَضَعِ المَراصِدَ وَالمَسالِحَ، وَاحتَرِس، وَاحبِس عَلَی التُّهمَةِ، وخُذ عَلَی الظِّنَّةِ، غَیرَ أن لا تَقتُل إلّامَن قاتَلَکَ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 545).
4- (4) . بَعَثَ عُبَیدُ اللّهِ بِرُؤوسِهِما [أی مُسلِمٍ وهانِئٍ] إلی یَزیدَ، وکَتَبَ إلَیهِ بِالنَّبَأِ فیهِما، فَکَتَبَ إلَیهِ یَزیدُ: لَم نَعدُ الظَّنَّ بِکَ، وقَد ū فَعَلتَ فِعلَ الحازِمِ الجَلیدِ، وقَد سَأَلتُ رَسولَیکَ عَنِ الأَمرِ، فَفَرَشاهُ لی، وهُما کَما ذَکَرتَ فِی النُّصحِ وفَضلِ الرَّأیِ، فَاستَوصِ بِهِما. وقَد بَلَغَنی أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ قَد فَصَلَ مِن مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً إلی ما قِبَلِکَ، فَأَدرِکِ العُیونَ عَلَیهِ، وضَعِ الأَرصادَ عَلَی الطُّرُقِ، وقُم أفضَلَ القِیامِ، غَیرَ أن لا تُقاتِل إلّامَن قاتَلَکَ، وَاکتُب إلَیَّ بِالخَبَرِ فی کُلِّ یَومٍ (الأخبار الطوال: ص 242).

501. الملهوف: عبید اللّه بن زیاد، خبر مسلم و هانی را برای یزید بن معاویه نوشت. او هم جواب داد و از رفتار و اقتدارش، سپاس گزاری کرد و به وی گوشزد کرد که به وی خبر رسیده که حسین علیه السلام به سمت کوفه حرکت کرده است و به وی دستور داد که در این زمینه مجازات کند و انتقام بگیرد و به صِرف گمان و شک، [افراد را] زندانی کند.(1)

502. الفتوح: چون نامه و سرهای مسلم و هانی به یزید بن معاویه رسید، نامه را خواند و دستور داد که سرها بر دروازۀ شهر دمشق، نصب شوند. سپس نامه ای برای ابن زیاد نوشت: «امّا بعد، تو همان گونه هستی که دوست داشتم. با تدبیر و دوراندیشانه رفتار کردی و مانند دلاوری متین، اقتدار به خرج دادی. تو خاطر ما را آسوده کردی و گمان و نظر ما را در بارۀ خودت حفظ نمودی.

فرستاده هایت را فرا خواندم و از آنان در بارۀ آنچه نوشتی، پرسیدم و آنان را در خرد و فهم و صداقت و دینداری، همان گونه یافتم که تو نوشته بودی. به هر یک از آنان، ده هزار درهم دادم و آنان را به سوی تو فرستادم. [به کارگزارانت] نسبت به آنان به نیکی، سفارش کن.

به من خبر رسیده که حسین بن علی به سمت عراق، حرکت کرده است. دیده بان ها و نگهبانان را بگمار و مراقبت کن و افراد مشکوک را زندانی کن و روزانه تمام گزارش های خوب و بد را برایم بنویس. والسلام!».(2)

ص:499


1- (1) . کَتَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِخَبَرِ مُسلِمٍ وهانِئٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَأَعادَ عَلَیهِ الجَوابَ یَشکُرُهُ فیهِ عَلی فِعالِهِ وسَطوَتِهِ، ویُعرِّفُهُ أن قَد بَلَغَهُ تَوَجُّهُ الحُسَینِ علیه السلام إلی جِهَتِهِ، ویَأمُرُهُ عِندَ ذلِکَ بِالمُؤاخَذَةِ وَالاِنتِقامِ، وَالحَبسِ عَلَی الظُّنونِ وَالأَوهامِ (الملهوف: ص 124).
2- (2) . لَمّا وَرَدَ الکِتابُ وَالرَّأسانِ [رَأسُ مُسلِمٍ وهانِئٍ] جَمیعاً إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، قَرَأَ الکِتابَ، وأمَرَ بِالرَّأسَینِ فَنُصِبا عَلی بابِ مَدینَةِ دِمَشقَ. ثُمَّ کَتَبَ إلی ابنِ زِیادٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّکَ لَم تَعدُ إذا کُنتَ کَما احِبُّ، عَمِلتَ عَمَلَ الحازِمِ، وصُلتَ صَولَةَ الشُّجاعِ الرّابِضِ، فَقَد کَفَیتَ ووَقَیتَ ظَنّی ورَأیی فیکَ، وقَد دَعَوتُ رَسولَیکَ فَسَأَلتُهُما عَنِ الَّذی ذَکَرتَ، فَقَد وَجَدتُهُما فی رَأیِهِما وعَقلِهِما وفَهمِهِما وفَضلِهِما ومَذهَبِهِما کَما ذَکَرتَ، وقَد أمَرتُ لِکُلِّ واحِدٍ مِنهُما بِعَشرَةِ آلافِ دِرهَمٍ، وسَرَّحتُهُما إلَیکَ، فَاستَوصِ بِهِما خَیراً. وقَد بَلَغَنی أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ قَد عَزَمَ عَلَی المَسیرِ إلَی العِراقِ، فَضَعِ المَراصِدَ وَالمَناظِرَ، وَاحتَرِس وَاحبِس عَلَی الظَّنِّ، وَاکتُب إلَیَّ فی کُلِّ یَومٍ بِما یَتَجَدَّدُ لَکَ مِن خَیرٍ أو شَرٍّ، وَالسَّلامُ (الفتوح: ج 5 ص 63، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 215).

503. الصواعق المُحْرِقة: [حسین علیه السلام] پیش از خود، مسلم بن عقیل را فرستاد. دوازده هزار نفر از کوفیان با وی بیعت کردند و گفته شده: بیش از این [، بیعت کردند]. یزید، ابن زیاد را به سوی او فرستاد و وی او را کشت و سرش را برای یزید فرستاد. یزید هم از او سپاس گزاری کرد و به او نسبت به حسین علیه السلام، هشدار داد.(1)

ص:500


1- (1) . قَدَّمَ [الحُسَینُ علیه السلام] أمامَهُ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ، فَبایَعَهُ مِن أهلِ الکوفَةِ اثنا عَشَرَ ألفاً، وقیلَ: أکثَرُ مِن ذلِکَ، وأمَرَ یَزیدُ ابنَ زِیادٍ فَجاءَ إلَیهِ، وقَتَلَهُ وأرسَلَ بِرَأسِهِ إلَیهِ فَشَکَرَهُ، وحَذَّرَهُ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام (الصواعق المحرقة: ص 196).

فصل پنجم: شهادت گروهی از یاران امام (علیه السلام) در کوفه و زندانی شدن گروهی دیگر

1/5 شهادت عبد اللّه بن یَقطُر

(1)

در این فصل، شهادت عبد اللّه بن یَقطُر،(2) سه گونه گزارش شده است:

1. وی، فرستادۀ امام حسین علیه السلام به سوی کوفیان بوده که در قادسیه، دستگیر شد و به دستور ابن زیاد، از بالای دارالحکومه، به پایین پرتاب گردید و بدین سان به شرف شهادت، نائل آمد. خبر شهادت او، هم زمان با خبر شهادت مسلم علیه السلام و هانی، در منزلگاه زُباله به امام حسین علیه السلام رسید.(3)

گفتنی است که بر پایۀ گزارش های یاد شده، مشابهت سرنوشت عبد اللّه بن یَقطُر و قیس بن مُسهِر، ابهام آمیز است، به گونه ای که شیخ مفید در الإرشاد می نویسد:

وقتی حسین علیه السلام به وادی حاجر از بطن الرُّمّه رسید، قیس بن مُسهِر صَیداوی، و گفته می شود که برادر رضاعی خویش، عبد اللّه بن یَقطُر را به سوی مردم کوفه فرستاد.(4)

ظاهراً تا کنون کسی نتوانسته این ابهام را روشن سازد.

2. در شماری دیگر از گزارش ها آمده که عبد اللّه بن یَقطُر، حامل نامۀ مسلم علیه السلام به امام حسین علیه السلام بوده است(5) که دستگیر و به دستور ابن زیاد، گردن زده شد.(6)

ص:501


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 228، رجال الطوسی: ص 103.
2- (2) . نام پدر وی بقطر، یقطین و بیطر نیز ضبط شده است (ر. ک: ص 503 ح 504 و ص 506 ح 507-510 و ص 653 (فصل هفتم/رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یَقطُر در منزلگاه زباله)، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172).
3- (3) . ر. ک: ص 653 (فصل هفتم/رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یَقطُر در منزلگاه زُباله).
4- (4) . ر. ک: ص 507 (شهادت قیس بن مُسهِر صیداوی).
5- (5) . در نقل الفتوح، وی حامل نامۀ مسلم بن عقیل برای امام حسین علیه السلام مبنی بر بیعت مردم کوفه و درخواست از امام علیه السلام برای حرکت به کوفه بود. در این باره، ر. ک: ص 653 (فصل هفتم/رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یَقطُر در منزلگاه زُباله)؛ امّا در نقل تاریخ الطبری، حامل نامه را عابس بن ابی شبیب دانسته و در مثیر الأحزان (ص 32)، قیس بن مُسهِر هم افزوده شده است. ر. ک: ص 375 (فصل چهارم/نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه).
6- (6) . وی توسّط عبد اللّه (/مالک) بن یربوع تمیمی، در خارج کوفه دستگیر می شود. در این باره، ر. ک: ص 653 (فصل هفتم/رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یَقطُر در منزلگاه زُباله).

3. برخی از گزارش ها نیز حاکی از آن است که وی، در کربلا شهید شده است.(1)

گفتنی است که در بارۀ عبد اللّه بن یَقطُر، چند نکته قابل تأمّل است:

نکتۀ اوّل، این که نام او تنها در جریان قیام امام حسین علیه السلام آمده است و غیر از این، اطّلاع چندان دقیقی از وی در دست نیست. تنها در کتاب الخرائج و الجرائح، آمده است که:

عبد اللّه بن یَقطُر بن ابی عقب لیثی، از [تیرۀ] بنی لیث، از [قبیلۀ] بکر بن عبد مناف بن کنانه است که همشیر حسین علیه السلام بوده است.(2)

نکتۀ دوم، این که در گزارش های مشهور، وی «رَضیع (همشیر)» امام حسین علیه السلام شمرده شده است،(3) در صورتی که منابعی که دوران کودکی امام علیه السلام را گزارش کرده اند، اشاره ای به این که ایشان برادر رضاعی (همشیر) داشته باشد، ندارند. به عکس، برخی روایات، تأکید می کنند که ایشان، از هیچ زنی شیر نخورده است.(4)

گفتنی است که مرحوم محمّد سماوی، در کتاب إبصار العین، برای توجیه این مسئله، گفته است:

عبد اللّه بن یَقطُر حِمیَری (برادر همشیر حسین علیه السلام)، مادرش، دایۀ حسین علیه السلام بود، همان طور که مادر قیس بن ذریح، دایۀ حسن علیه السلام بود.... ابن حجر، در الإصابة گفته: او صحابی بوده است؛ چرا که با حسین علیه السلام، همسال بوده است.(5)

لیکن مستندی برای این ادّعا نیافتیم، و آنچه ایشان از ابن حجر نقل کرده است نیز در کتاب مورد اشاره، یافت نشد(6).(7)

ص:502


1- (1) . ر. ک: همین شهادت نامه: ص 506 ح 509 و 510. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 107 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
2- (2) . الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 550.
3- (3) . ر. ک: ص 503-507 ح 504-511. شایان ذکر است که در هر منبعی که نام وی آمده، عبارت «رضیع الحسین علیه السلام (همشیر حسین علیه السلام)» نیز مضبوط است.
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 219 (بخش یکم/فصل چهارم: پرورش/از هیچ زنی شیر نخورد).
5- (5) . إبصار العین: ص 93.
6- (6) . در الإصابة (ج 5 ص 8)، در شرح حال عبد اللّه بن یقطر، از طبری، چنین نقل شده است: «با حسین بن علی علیه السلام کشته شد و همشیر او بوده است»، که همان سخن مشهور است. در پانوشت إبصار العین (ص 93)، مصحّح، برای توجیه، به شرح حال عبد اللّه بن یقظه در الإصابة، ارجاع داده است، به این عنوان که مراد الإصابة، همان عبد اللّه بن یقطر است؛ ولی توجّه به متن الإصابة، بطلان این ارجاع را هم ثابت می کند. متن الإصابة (ج 6 ص 439)، چنین است: «هوذة بن الحارث بن عجزة بن عبد اللّه بن یقظه... ذکره الطبری و ابن شاهین فی الصحابة». چنان که ملاحظه می گردد، اوّلاً در این جا شخص مورد بحث، هوذة بن حارث است، نه عبد اللّه بن یقظه. ثانیاً در این متن، سخنی از «رَضیع الحسین» و ارتباط او با امام حسین علیه السلام مطرح نیست.
7- (7) . در بعضی منابع، - جدا از واقعۀ کربلا، - شخصی به نام عبد اللّه بن یسار یا بشار یا شاعر بن ابی عقب لیثی برادر رضاعی امام حسین علیه السلام معرّفی شده است که از شواهد بر می آید او بعد از حادثۀ کربلا، زنده بوده؛ امّا در منابع مربوط به حادثۀ کربلا، عبد اللّه بن بقطر یا یقطر ضبط شده، که قبل از امام حسین علیه السلام نیز شهید شده است.

نکتۀ سوم، این که گزارش هایی که اعزام عبد اللّه را از جانب امام حسین علیه السلام می دانند، اشاره ای به متن پیام امام علیه السلام و مکان اعزام او ندارند(1)؛ امّا گزارش ابن اعثَم - که دستگیری وی را مرتبط با نامۀ مسلم علیه السلام به امام علیه السلام می داند -، متن نامه را هم آورده است(2) که پس از وی، این موضوع به کتاب های دیگری چون مقتل الحسینِ خوارزمی نیز راه یافته است.(3)

نکتۀ چهارم، این که ظاهراً شهادت عبد اللّه بن یَقطُر، قبل از قیس بن مُسهِر بوده است.

نام وی در «زیارت رجبیه»، چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ بن یَقْطُرَ رَضیعِ الحُسَین.(4)

سلام بر عبد اللّه بن یَقطُر، برادر رضاعی حسین!

504. تاریخ الطبری - به نقل از بکر بن مُصعَب مُزَنی -: حسین علیه السلام از هیچ آبگاهی نمی گذشت، مگر آن که گروهی به وی می پیوستند، تا این که به منزل زُباله رسید. در آن جا خبر کشته شدن برادر همشیرش عبد اللّه بن بُقطُر (/یَقطُر) به وی رسید. حسین علیه السلام او را از راه [اصلی] به سوی مسلم بن عقیل علیه السلام فرستاد و نمی دانست که مسلم، کشته شده است. سپاه حُصَین بن تمیم (/نُمَیر) در قادسیه با او برخورد کردند و او را نزد ابن زیاد بُردند. ابن زیاد گفت: بالای قصر (دار الحکومه) برو و دروغگو پسر دروغگو را لعنت کن. آن گاه از قصر، پایین بیا تا در باره ات نظر دهم.

عبد اللّه بن بُقْطُر، بالای قصر رفت و وقتی با مردمْ رو به رو شد، گفت: ای مردم! من فرستادۀ حسین، پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستم تا او را بر ضدّ پسر مرجانه، پسر سُمیّه، آن مرد بی نَسَب،(5) یاری و پشتیبانی کنید.

ص:503


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 398.
2- (2) . ر. ک: ص 653 (فصل هفتم/رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یَقطُر در منزلگاه زُباله. نیز، ر. ک: الخرائج و الجرائح: ج 3 ص 1167 و ج 2 ص 550، الصراط المستقیم: ج 2 ص 258).
3- (3) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 203.
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . در متن عربی روایت، «دَعیّ» آمده است؛ یعنی کسی که نَسَبی را به دروغ، ادّعا می کند. مقصود، زیاد پسر سمیّه است که پدرش معلوم نبود و خود را زیاد بن ابی سفیان نامید..

عبید اللّه، دستور داد او را از بالای قصر به پایین انداختند. استخوان هایش شکست؛ ولی هنوز زنده بود. مردی به نام عبد الملک بن عُمَیر لَخْمی آمد و او را سر برید. وقتی او را برای این کار سرزنش کردند، گفت: می خواستم راحتش کنم.(1)

505. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام به طرف منزل زُباله حرکت کرد و از آن جا، آبِ بسیار برداشت و از هر آبگاهی که عبور می کرد، گروهی به وی می پیوستند. حسین علیه السلام برادر همشیرش، عبد اللّه بن یَقطُر را پیش از آن که بداند مسلم کشته شده، به سوی مسلم فرستاد. حُصَین بن تمیم، [در راه،] او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد.

ابن زیاد، دستور داد که بالای قصر بُرده شود تا حسین علیه السلام را لعنت کند و او و پدرش را به دروغگویی نسبت دهد. وقتی عبد اللّه به بالای قصر رفت، گفت: من، فرستادۀ حسین، پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به سوی شمایم تا او را علیه پسر مَرجانه و پسر سمیّه، آن مرد بی نَسَبِ پسر بی نَسَب - که خداوند، لعنتش کند -، یاری و کمک کنید.

عبید اللّه، دستور داد او را از بالای قصر به زمین انداختند. استخوان هایش شکست؛ ولی هنوز زنده بود که مردی آمد و او را کشت. به او گفتند: وای بر تو! چرا چنین کردی؟

گفت: خواستم راحتش کنم.

وقتی خبر شهادت پسر یَقطُر به حسین علیه السلام رسید، سخنرانی کرد و فرمود: «ای مردم! پیروانمان، ما را خوار ساختند. مسلم، هانی، قیس بن مُسهِر و ابن یَقطُر، به شهادت رسیدند. هر یک از شما که می خواهد برگردد، باز گردد».(2)

ص:504


1- (1) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام لا یَمُرُّ بِأَهلِ ماءٍ إلَّااتَّبَعوهُ، حَتّی إذَا انتَهی إلی زُبالَةَ، سَقَطَ إلَیهِ مَقتَلُ أخیهِ مِنَ الرَّضاعَةِ؛ مَقتَلُ عَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ، وکانَ سَرَّحَهُ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ مِنَ الطَّریقِ، وهُوَ لا یَدری أنَّهُ قَد اصیبَ، فَتَلَقّاهُ خَیلُ الحُصَینِ بنِ تَمیمٍ بِالقادِسِیَّةِ، فَسَرَّحَ بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ. فَقالَ: اصعَد فَوقَ القَصرِ فَالعَنِ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ، ثُمَّ انزِل حَتّی أری فیکَ رَأیی، قالَ: فَصَعِدَ، فَلَمّا أشرَفَ عَلَی النّاسِ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنّی رَسولُ الحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ بنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، لِتَنصُروهُ وتُوازِروهُ عَلَی ابنِ مَرجانَةَ، ابنِ سُمَیَّةَ الدَّعِیِّ. فَأَمَرَ بِهِ عُبَیدُ اللّهِ فَاُلقِیَ مِن فَوقِ القَصرِ إلَی الأَرضِ، فَکُسِرَت عِظامُهُ وبَقِیَ بِهِ رَمَقٌ، فَأَتاهُ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ عَبدُ المَلِکِ بنُ عُمَیرٍ اللَّخمِیُّ، فَذَبَحَهُ، فَلَمّا عیبَ ذلِکَ عَلَیهِ قالَ: إنَّما أرَدتُ أن اریحَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 398، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 549).
2- (2) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] إلی زُبالَةَ وقَدِ استَکثَرَ مِنَ الماءِ، وکانَ کُلَّما مَرَّ بِماءٍ اتّبَعَهُ مِنهُ قَومٌ، وبَعَثَ الحُسَینُ علیه السلام أخاهُ مِنَ الرَّضاعَةِ - وهُوَ عَبدُ اللّهِ بنُ یَقطُرَ - إلی مُسلِمٍ قَبلَ أن یَعلَمَ أنَّهُ قُتِلَ، فَأَخَذَهُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ وبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَمَرَ أن یُعلی بِهِ القَصرُ لِیَلعَنَ الحُسَینَ علیه السلام، ویَنسِبَهُ وأباهُ إلَی الکَذِبِ. فَلَمّا عَلَا القَصرَ، قالَ: إنّی رَسولُ الحُسَینِ علیه السلام ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ إلَیکُم، لِتَنصُروهُ وتُؤازِروهُ عَلَی ابنِ مَرجانَةَ، وَابنِ سُمَیَّةَ الدَّعِیِّ وَابنِ الدَّعِیِّ لَعَنَهُ اللّهُ. فَاُمِرَ بِهِ فَاُلقِیَ مِن فَوقِ القَصرِ إلَی الأَرضِ، فَتَکَسَّرَت عِظامُهُ وبَقِیَ بِهِ رَمَقٌ، فَأَتاهُ رَجُلٌ فَذَبَحَهُ، فَقیلَ لَهُ: وَیحَکَ، ما صَنَعتَ؟! فَقالَ: أحبَبتُ أن اریحَهُ. فَلَمّا بَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام قَتلُ ابنِ یَقطُرَ خَطَبَ فَقالَ: أیُّهَا النّاسُ! قَد خَذَلَتنا شیعَتُنا، وقُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ وقَیسُ بنُ مُسهِرٍ ویَقطُرَ، فَمَن أرادَ مِنکُمُ الاِنصِرافَ فَلیَنصَرِف (أنساب الأشراف: ج 3 ص 379).

506. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: چون نامۀ یزید به ابن زیاد رسید که راه ها و مرزها را با نگهبانان و دیده بانان بر حسین علیه السلام ببندد، ابن زیاد به حُصَین بن نُمَیرِ تمیمی - که رئیس شُرطه (نگهبانان) بود - دستور داد در قادسیه فرود آید و راه های میان قُطقُطانیه(1) تا خَفّان(2) را کنترل نماید.

او حُرّ بن یزید ریاحی را با هزار سواره فرستاد که جلوتر از حُصَین، حرکت کنند. حسین علیه السلام برادر رضاعی اش عبد اللّه بن یَقْطُر را به سوی کوفیان فرستاد. حُصَین، او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد به وی گفت: بالای منبر برو و حسین و پدرش را لعنت کن.

عبد اللّه، بر منبر رفت و برای حسین علیه السلام دعا کرد و یزید بن معاویه و عبید اللّه بن زیاد و پدرانشان را نفرین کرد. پس، او را از بالای قصر، پرت کردند. او جان می داد؛ ولی رمقی داشت.

عبد الملک بن عُمَیرِ لَخمی، برخاست و او را کشت.

عبد الملک را برای کاری که انجام داد؛ سرزنش کردند؛ ولی چنین عذر آورد که خواسته او را از رنج، راحت نماید.(3)

ص:505


1- (1) . ضبط درست این کلمه، قُطْقُطانه است که محلّی نزدیک کوفه از طرف خشکی است (معجم البلدان: ج 4 ص 374. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . محلّی نزدیک کوفه که حاجیان از آن، عبور می کنند و گفته شده: محلّی بالاتر از قادسیه است (معجم البلدان: ج 2 ص 379. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
3- (3) . لَمّا وَصَلَ کِتابُ یَزیدَ إلَی ابنِ زِیادٍ أن یَأخُذَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام بِالمَراصِدِ وَالمَسالِحِ وَالثُّغورِ، أَنفَذَ ابنُ زِیادٍ لِلحُصَینِ بنِ نُمَیرٍ التَّمیمِیِّ - وکانَ عَلی شُرطَتِهِ - أن یَنزِلَ القادِسِیَّةَ، ویُنَظِّمَ المَسالِحَ ما بَینَ القُطقُطانِیَةِ إلی خَفّانَ، وتَقَدَّمَ إلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ الرِّیاحِیِّ أن یَتَقَدَّمَ بَینَ یَدَیِ الحُصَینِ فی ألفِ فارِسٍ، وکانَ الحُسَینُ علیه السلام قَد بَعَثَ بِأَخیهِ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ یَقطُرَ إلی أهلِ الکوفَةِ، فَأَخَذَهُ الحُصَینُ وأنفَذَهُ إلَی ابنِ زِیادٍ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: اصعَدِ المِنبَرَ فَالعَنِ الحُسَینَ وأباهُ. فَصَعِدَ المِنبَرَ، ودَعا لِلحُسَینِ علیه السلام، ولَعَنَ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ وعُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ وأبَوَیهِما، فَرُمِیَ بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ فَجَعَلَ یَضطَرِبُ وبِهِ رَمَقٌ، فَقامَ إلَیهِ عَبدُ المَلِکِ بنُ عُمَیرٍ اللَّخمِیُّ فَذَبَحَهُ، وَلیمَ عَبدُ المَلِکِ، فَاعتَذَرَ أنَّهُ أرادَ أن یُریحَهُ مِمّا فیهِ مِنَ العَذابِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 228).

507. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن بُقْطُر، همشیر حسین علیه السلام، در کوفه به شهادت رسید. او از بالای قصر پرتاب شد و جان داد. او کسی است که شاعر در باره اش گفته است: و دیگری که از بالای بلندی پرتاب شد تا کشته شد.(1)

508. المناقب، ابن شهرآشوب: ابن زیاد، وقتی پس از عیادت شریک بن اعوَر به قصر باز گشت، مالک بن یَربوع تمیمی، نزد او آمد و نامه ای را که از عبد اللّه یَقطُر گرفته بود، به وی داد. در نامه، چنین نوشته شده بود: «به: حسین بن علی. امّا بعد، به راستی به تو اطّلاع می دهم که این تعداد از کوفیان، با تو بیعت کرده اند. وقتی نامه ام به تو رسید، بشتاب، بشتاب؛ چرا که مردم با تو هستند و رأی و نظری مثبت به یزید ندارند».

آن گاه ابن زیاد، دستور کشتن عبد اللّه را صادر کرد.(2)

509. الثقات، ابن حبّان: عبد اللّه بن بُقطُر، همشیر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام، در روز عاشورا جان سپرد. نیز گفته شده: او به کوفه برده شد و از بالای قصر، پرتاب شد، یا این که در بند کشیده شد و پاهایش شکست. آن گاه مردی از کوفیان برخاست و گردنش را زد.(3)

510. البدایة و النهایة: از کسانی که با حسین علیه السلام در کربلا به شهادت رسیدند، برادر رضاعی ایشان، عبد اللّه بن بُقْطُر بود. برخی گفته اند: پیش از این به شهادت رسید؛ چرا که [امام حسین علیه السلام] او را به همراه نامه ای به نزد کوفیان فرستاد. او را [دستگیر کرده،] نزد ابن زیاد بردند و وی، او را کشت.(4)

ر. ک: ص 653 (فصل هفتم/رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یقطر در منزلگاه زباله).

ص:506


1- (1) . وعَبدُ اللّهِ بنُ بُقطُرٍ، رَضیعٌ لِلحُسَینِ علیه السلام، قُتِلَ بِالکوفَةِ، رُمِیَ بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ فَماتَ، وهُوَ الَّذی قیلَ فیهِ: «وآخَرُ یَهوی مِن طَمارِ قَتیلُ» (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 478).
2- (2) . فَلَمّا دَخَلَ [ابنُ زِیادٍ] القَصرَ [بَعدَ عِیادَةِ شَریکِ بنِ الأَعورِ]، أتاهُ مالِکُ بنُ یَربوعٍ التَّمیمِیُّ بِکِتابٍ أخَذَهُ مِن یَدَی عَبدِ اللّهِ بنِ یَقطُرَ، فَإِذا فیهِ: لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، أمّا بَعدُ: فَإِنّی اخبِرُکَ أنَّهُ قَد بایَعَکَ مِن أهلِ الکوفَةِ کَذا، فَإِذا أتاکَ کِتابی هذا فَالعَجَلَ العَجَلَ، فَإِنَّ النّاسَ مَعَکَ ولَیسَ لَهُم فی یَزیدَ رَأیٌ ولا هَویً. فَأَمَرَ ابنُ زِیادٍ بِقَتلِهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 92، بحار الأنوار: ج 44 ص 343).
3- (3) . قُبِضَ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ رَضیعِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام فی ذلِکَ الیَومِ [أی فی یَومِ عاشوراءَ]، وقیلَ: حُمِلَ إلَی الکوفَةِ ثُمَّ رُمِیَ بِهِ مِن فَوقِ القَصرِ، أو قیدَ فَانکَسَرَت رِجلُهُ، فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الکوفَةِ وضَرَبَ عُنُقَهُ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310).
4- (4) . ومِمَّن قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام بِکَربَلاءَ، أخوهُ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدُ اللّهِ بنُ بُقطُرٍ، وقَد قیلَ: إنَّهُ قُتِلَ قَبلَ ذلِکَ، حَیثُ بَعَثَ مَعَهُ کِتاباً إلی أهلِ الکوفَةِ، فَحُمِلَ إلَی ابنِ زِیادٍ فَقَتَلَهُ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 189).
2/5 شهادت قیس بن مُسهِر صَیداوی

قیس بن مُسهِر(1)، یکی از یاران امام حسین علیه السلام(2) بود که در نهضت کوفه، نقش بسیار فعّالی داشت.

وی بارها از کوفه برای امام علیه السلام پیام بُرد و پیام امام علیه السلام را برای کوفیان، باز آورد. از جمله فعّالیت های اوست:

1. رساندن دعوت نامۀ کوفیان به امام علیه السلام در مکّه، همراه با چند تن دیگر؛(3)

2. همراهی با مسلم علیه السلام در سفر به کوفه و رساندن نامۀ مسلم علیه السلام در مسیر کوفه به امام علیه السلام جهت کسبِ تکلیف؛(4)

3. رساندن نامۀ مسلم علیه السلام از کوفه به امام علیه السلام در مکّه؛(5)

4. همراهی با امام علیه السلام در سفر به کربلا و بردن نامۀ امام علیه السلام به کوفیان از محلّی به نام حاجِز، که در این مأموریت، توسّط حُصَین بن تمیم (/نُمَیر)، دستگیر شد. وی به محض دستگیری، نامه را پاره کرد تا به دست دشمن نیفتد. وی سپس به دستور ابن زیاد، از بالای دارالحکومه به پایین پرتاب شد و شهید گردید.(6)

نام وی در «زیارت رجبیه»(7) و «زیارت ناحیه»، چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ.

سلام بر قیس بن مسُهِر صَیداوی!(8)

511. الإرشاد: وقتی خبر آمدن حسین علیه السلام از مکّه به سمت کوفه، به عبید اللّه بن زیاد رسید، حُصَین بن نُمَیر، رئیس شُرطه (نیروهای امنیّتی)، را فرستاد تا در قادسیه فرود آید و سپاه را در میان قادسیّه تا خَفّان و قادسیه تا قُطقُطانه بگستراند.

ص:507


1- (1) . جمهرة أنساب العرب: ص 195، الإصابة: ج 6 ص 233.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 104.
3- (3) . ر. ک: ص 304 (فصل سوم/نامۀ کوفیان به امام علیه السلام و دعوت او به قیام).
4- (4) . ر. ک: ص 312 (فصل سوم/فرستاده شدن نمایندۀ ویژۀ امام علیه السلام به همراه نامه به کوفه) و ص 328 (فصل چهارم/گزارش هایی در بارۀ رخدادها در مسیر کوفه).
5- (5) . ر. ک: ص 375 (فصل چهارم/نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه).
6- (6) . ر. ک: ص 632 (فصل هفتم/نامۀ امام علیه السلام به مردم کوفه از منزلگاه حاجِر در بطن الرُّمَّه و شهادت فرستادۀ امام علیه السلام).
7- (7) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
8- (8) . ر. ک: ج 2 ص 916 (بخش هشتم/فصل پنجم/زیارت دوم، به روایت الإقبال).

مردم گفتند: این، حسین است که به سمت عراق می رود. وقتی حسین علیه السلام به سرزمین حاجِر(1)در منطقۀ بَطن الرُّمّه(2) رسید، قَیس بن مُسْهِر صیداوی (و گفته اند: برادر رضاعی اش عبد اللّه بن یَقطُر) را نزد کوفیان فرستاد و نمی دانست که مسلم بن عقیل - که رحمت خداوند بر آن دو باد - به شهادت رسیده است. ایشان به همراه قیس، نامه ای برای کوفیان فرستاد: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به برادران مؤمن و مسلمان. سلام علیکم! خداوند یگانه را سپاس گزارم. امّا بعد. نامۀ مسلم بن عقیل به دستم رسید و در آن، از رأی نیک شما و اجتماع شما بر یاری ما و طلب حقوق ما، خبر داد. از خداوند می خواهم که کارها را نیکو گردانَد و به شما بر این کار، پاداش بزرگ عنایت فرماید.

من روز سه شنبه هشتم ذی حجّه، روز تَرویَه، از مکّه به سوی شما حرکت کردم. وقتی فرستاده ام نزد شما رسید، به کارها سرعت ببخشید و جدّیت کنید. همانا که من، همین روزها نزد شما می آیم. سلام و رحمت خداوند بر شما باد!».

مسلم، 27 شب پیش از شهادت، برای حسین علیه السلام نامه نوشت و کوفیان هم نامه نوشتند که: «در این جا یکصد هزار شمشیر، آماده است. تأخیر نفرما».

قیس بن مُسهِر، با نامۀ حسین علیه السلام به سمت کوفه حرکت کرد تا به قادسیّه رسید. حُصَین بن نُمَیر، او را دستگیر کرد و نزد عبید اللّه بن زیاد فرستاد. عبید اللّه به قیس گفت: بالا [ی منبر یا قصر] برو و حسین بن علی، آن دروغگو، را دشنام بده.

قیس، بالا رفت و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و گفت: ای مردم! این، حسین بن علی، بهترین بندۀ خدا و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و من، فرستادۀ او به سوی شمایم. او را اجابت کنید.

سپس عبید اللّه بن زیاد و پدرش را لعنت کرد و برای علی بن ابی طالب علیه السلام، استغفار نمود و بر او درود فرستاد. عبید اللّه، دستور داد او را از بالای قصر، پرتاب کنند. او را پرتاب کردند و قطعه قطعه شد.

و گزارش شده که او، دست بسته بر زمین افتاد و استخوان هایش شکست؛ ولی هنوز جان داشت. مردی به نام عبد الملک بن عُمَیر لَخمی آمد و او را کشت. به این کار او، اعتراض شد.

او در پاسخ گفت: خواستم راحتش کنم.(3)

ص:508


1- (1) . محلّی قبل از معدن نقره (معجم البلدان: ج 2 ص 204. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . منطقه ای معروف در نجد (معجم البلدان: ج 1 ص 449. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . لَمّا بَلَغَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ إقبالُ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی الکوفَةِ، بَعَثَ الحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ صاحِبَ شُرَطِهِ حَتّی نَزَلَ -

512. الکامل فی التاریخ: وقتی خبر حرکت حسین علیه السلام از مکّه به ابن زیاد رسید، حُصَین بن نُمَیر تمیمی، رئیس شرطه (شهربانی)، را فرستاد و او در قادسیه، فرود آمد و سپاه را میان قادسیه تا خَفّان و قادسیه تا قُطقُطانه و تا کوه لَعلَع(1)، منظّم کرد.

وقتی حسین علیه السلام به سرزمین حاجِر رسید، نامه ای برای کوفیان به همراه قیس بن مُسهِر صیداوی فرستاد و آنان را از آمدن خود، باخبر ساخت و آنان را به تلاش در کارها دستور داد.

چون قیس به قادسیه رسید، حُصَین، او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد.

ابن زیاد به قیس گفت: بالای قصر [حکومتی] برو و آن دروغگو پسر دروغگو [یعنی] حسین بن علی را دشنام ده.

قیس، بالای قصر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و سپس گفت: این حسین بن علی، بهترین بندۀ خدا و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و من، فرستادۀ او به سوی شمایم و در منطقۀ حاجِر، از او جدا شدم. وی را اجابت کنید.

آن گاه ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و برای علی علیه السلام استغفار نمود.

ص:509


1- (1) . لَعلَع، منزلگاهی میان بصره و کوفه واقع است (معجم البلدان: ج 5 ص 18. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

ابن زیاد، دستور داد تا او را از بالای قصر، پرتاب کردند و قطعه قطعه شد و جان داد.(1)

513. تاریخ الطبری - به نقل از عُقبة بن ابی عَیزار -: [امام حسین علیه السلام به چهار مردی که از کوفه آمده بودند،] فرمود: «به من خبر دهید که آیا فرستاده ام نزد شما آمد؟».

گفتند: چه کسی؟

فرمود: «قیس بن مُسهِر صیداوی».

گفتند: آری. حُصَین بن تمیم، او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد به وی دستور داد تا تو و پدرت را لعنت کند. قیس بر تو و پدرت، درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو دعوت نمود و از آمدنت خبر داد. آن گاه ابن زیاد، دستور داد و از بالای قصر، [به پایین] پرتاب شد.

چشمان حسین علیه السلام اشک آلود شد و نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و فرمود: ««برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در انتظار [شهادت] هستند و هرگز [عقیدۀ خود را] تغییر نداده اند». بار خدایا! بهشت را منزلگاه ما و آنان، گردان و میان ما و آنان، در محلّ استقرار رحمتت و پاداش های ذخیره شده و مرغوب، جمع گردان».(2)

ر. ک: ص 632 (فصل هفتم/نامۀ امام علیه السلام به مردم کوفه از منزلگاه حاجِر در بطن الرُمَّه و شهادت فرستادۀ امام علیه السلام).

ص:510


1- (1) . لَمّا بَلَغَ ابنَ زِیادٍ مَسیرُ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّةَ، بَعَثَ الحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ التَّمیمِیَّ - صاحِبَ شُرطَتِهِ - فَنَزَلَ القادِسِیَّةِ، ونَظَّمَ الخَیلَ ما بَینَ القادِسِیَّةِ إلی خَفّانَ، وما بَینَ القادِسِیَّةِ إلَی القُطقُطانَةِ، وإلی جَبَلِ لَعلَعٍ. فَلَمّا بَلَغَ الحُسَینُ علیه السلام الحاجِرَ، کَتَبَ إلی أهلِ الکوفَةِ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ، یُعَرِّفُهُم قُدومَهُ، ویَأمُرُهُم بِالجِدِّ فی أمرِهِم، فَلَمَّا انتَهی قَیسٌ إلَی القادِسِیَّةِ، أخَذَهُ الحُصَینُ فَبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: اصعَدِ القَصرَ فَسُبَّ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ. فَصَعِدَ قَیسٌ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّ هذَا الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام، خَیرُ خَلقِ اللّهِ، ابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، أنَا رَسولُهُ إلَیکُم، وقَد فارَقتُهُ بِالحاجِرِ فَأَجیبوهُ. ثُمَّ لَعَنَ ابنَ زِیادٍ وأباهُ وَاستَغفَرَ لِعَلِیٍّ علیه السلام. فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِیادٍ فَرُمِیَ مِن أعلَی القَصرِ، فَتَقَطَّعَ فَماتَ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 548؛ روضة الواعظین: ص 196).
2- (2) . قالَ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام لِلرِّجالِ الأَربَعِ الَّذینَ أقبَلوا مِنَ الکوفَةِ]: أخبِرونی، فَهَل لَکُم بِرَسولی إلَیکُم؟ قالوا: مَن هُوَ؟ قالَ: قَیسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّیداوِیُّ، فَقالوا: نَعَم، أخَذَهُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ، فَبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَمَرَهُ ابنُ زِیادٍ أن یَلعَنَکَ ویَلعَنَ أباکَ، فَصَلّی عَلَیکَ وعَلی أبیکَ ولَعَنَ ابنَ زِیادٍ وأباهُ، ودَعا إلی نُصرَتِکَ، وأخبَرَهُم بِقُدومِکَ، فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِیادٍ فَاُلقِیَ مِن طَمارِ القَصرِ. فَتَرَقرَقَت عَینا حُسَینٍ علیه السلام ولَم یَملِک دَمعَهُ، ثُمَّ قالَ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» سورۀ احزاب: آیۀ 23.، اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلاً، وَاجمَع بَینَنا وبَینَهُم فی مُستَقَرٍّ مِن رَحمَتِکَ، ورَغائِبَ مَذخورِ ثَوابِکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 405. نیز، ر. ک: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 554).
3/5 شهادت عبدُ الأعلَی بن یزید

نام او به صورت های عبد الأعلی بن یزید و عبد الأعلی کَلْبی آمده است.(1) وی با تعدادی از جوانان قبیلۀ کَلْب، به یاری مسلم علیه السلام شتافتند؛ امّا توسّط مأموران ابن زیاد، دستگیر شدند.(2) ابن زیاد، او را در جایی به نام جَبّانة السَّبیع، به شهادت رساند.(3)

بَلاذُری، وی را با نام عبد الأعلی بن زید بن شجاع کَلْبی، جزو شهدای روز عاشورا آورده است.(4)

514. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جَناب کلبی -: کثیر بن شهاب بن حُصَین، مردی را از قبیلۀ کَلب به نام عبد الأعلَی بن یزید، ملاقات کرد که لباس رزم پوشیده بود و در محلّۀ قبیلۀ بنی فِتیان به سوی ابن عقیل می رفت. او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد بُرد و جریان را به وی گفت.

عبد الأعلی به ابن زیاد گفت: همانا قصد آمدن به نزد شما را داشتم.

ابن زیاد گفت: در ذهنت، چنین وعده ای به من داده بودی. دستور داد و او زندانی شد.(5)

515. تاریخ الطبری - به نقل از عَون بن ابی جُحَیفه -: وقتی عبید اللّه بن زیاد، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشت، عبد الأعلی کلبی را - که کثیر بن شهاب، او را در محلّۀ قبیلۀ بنی فِتیان، دستگیر کرده بود -، خواست و او را آوردند. به وی گفت: جریانت را بگو.

عبد الأعلی گفت: خدا، کارهای تو را اصلاح نماید! من بیرون رفتم که ببینم مردم، چه می کنند که کثیر بن شهاب، مرا دستگیر کرد.

ابن زیاد به وی گفت: سوگند یاد کن که جز برای آنچه گفتی، بیرون نرفتی.

او از سوگند خوردن، امتناع کرد. عبید اللّه گفت: او را به قبرستان سَبیع ببرید و در آن جا گردنش را بزنید.

او را بردند و گردنش را زدند.(6)

ص:511


1- (1) . ر. ک: ح 514 و 515.
2- (2) . ر. ک: ح 515.
3- (3) . ر. ک: ح 515.
4- (4) . ر. ک: ص 512 ح 516.
5- (5) . إنَّ کَثیراً [کَثیرَ بنَ شِهابِ بنِ الحُصَینِ] ألفی رَجُلاً مِن کَلبٍ، یُقالُ لَهُ عَبدُ الأَعلَی بنُ یَزیدَ، قَد لَبِسَ سِلاحَهُ یُریدُ ابنَ عَقیلٍ فی بَنی فِتیانَ، فَأَخَذَهُ حَتّی أدخَلَهُ عَلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ، فَقالَ لاِبنِ زِیادٍ: إنَّما أرَدتُکَ؛ قالَ: وکُنتَ وَعَدتَنی ذلِکَ مِن نَفسِکَ؛ فَأَمَرَ بِهِ فَحُبِسَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 369).
6- (6) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ لَمّا قَتَلَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ وهانِئَ بنَ عُروَةَ، دَعا بِعَبدِ الأَعلَی الکَلِبیِّ الَّذی کانَ أخَذَهُ کَثیرُ بنُ شِهابٍ ū فی بَنی فِتیانَ، فَأَتی بِهِ، فَقالَ لَهُ: أخبِرنی بِأَمرِکَ. فَقالَ: أصلَحَکَ اللّهُ، خَرَجتُ لِأَنظُرَ ما یَصنَعُ النّاسُ، فَأَخَذنی کَثیرُ بنُ شِهابٍ، فَقالَ لَهُ: فَعَلَیکَ وعَلَیکَ مِنَ الأَیمانِ المُغَلَّظَةِ إن کانَ أخرَجَکَ إلّاما زَعَمتَ، فَأَبی أن یَحلِفَ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: انطَلِقوا بِهذا إلی جَبّانَةِ السَّبیعِ، فَاضرِبوا عُنُقَهُ بِها. قالَ: فَانطُلِقَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 379).

516. أنساب الأشراف: به همراه حسین علیه السلام، عبد الأعلَی بن زید بن شجاع کلبی، به شهادت رسید.(1)

4/5 شهادت عُمارة بن صَلخَب ازْدی

وی از جمله افرادی بود که سلاح بر دوش، به یاری مسلم بن عقیل علیه السلام شتافت؛ امّا توسّط محمّد بن اشعث، دستگیر شد و به شهادت رسید.(2) سر او را با سرهای مسلم علیه السلام و هانی، به شام بردند.(3)

در تنقیح المقال آمده که عماره با مسلم علیه السلام بیعت کرد و برای امام حسین علیه السلام، بیعت می گرفت؛(4)ولی منبع آن به دست نیامد.

517. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جَناب کلبی -: محمّد بن اشعث، بیرون رفت و نزد خانه های بنی عُماره ایستاد. عُمارة بن صَلخَب ازدی، نزد او آمد، در حالی که لباس رزم پوشیده بود و به سمت ابن عقیل می رفت. محمّد بن اشعث، او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد هم وی را زندانی کرد.(5)

518. تاریخ الطبری - به نقل از عون بن ابی جُحَیفه -: عُمارة بن صَلخَب ازدی - که تصمیم داشت برای یاری کردن مسلم، نزد او برود - را بیرون آوردند و نزد عبید اللّه بردند. عبید اللّه به وی گفت: از کدام قبیله ای؟ گفت: از قبیلۀ ازد. گفت: او را به میان قومش ببرید.

وی، آن جا در میان قومش گردن زده شد.(6)

ص:512


1- (1) . قُتِلَ مَعَهُ [أی مَعَ الحُسَینِ علیه السلام] عَبدُ الأَعلَی بنُ زَیدِ بنِ الشُّجاعِةِ الکَلبِیُّ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 406، نسب معدّ: ج 2 ص 630).
2- (2) . ر. ک: ح 517 و 518.
3- (3) . ر. ک: ص 513 ح 519. نیز، ر. ک: ص 497 (فصل چهارم/نامۀ سپاس گزاری یزید از ابن زیاد و تحریک وی بر ضدّ امام حسین علیه السلام).
4- (4) . تنقیح المقال: ج 2 ص 323، قاموس الرجال: ج 8 ص 54.
5- (5) . خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّی وَقَفَ عِندَ دورِ بَنی عُمارَةَ، وجاءَهُ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِیُّ وهُوَ یُریدُ ابنَ عَقیلٍ، عَلَیهِ سِلاحُهُ، فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ فَحَبَسَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 370).
6- (6) . اخرِجَ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِیُّ - وکانَ مِمَّن یُریدُ أن یَأتِیَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ بِالنُّصرَةِ لِیَنصُرَهُ - فَاُتِیَ بِهِ أیضاً عُبَیدَ اللّهِ، فَقالَ لَهُ: مِمَّن أنتَ؟ قالَ: مِنَ الأَزدِ، قالَ: انطَلِقوا بِهِ إلی قَومِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ فیهِم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 379).

519. أنساب الأشراف: عُمارة بن صَلحَب(1) ازْدی - که تصمیم داشت مسلم را یاری کند - به وسیلۀ اصحاب ابن زیاد، دستگیر شد. او را نزد ابن زیاد آوردند. وی دستور داد تا گردنش در میان قبیلۀ ازد، زده شود و سرش را به همراه سرهای مسلم و هانی برای یزید بن معاویه فرستاد. فرستادۀ ابن زیاد، با این سرها، هانی بن ابی حَیّۀ وادِعی از قبیلۀ هَمْدان بود.(2)

5/5 دستگیری مختار

(3)

520. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: نضر بن صالح، برایم گفت:... تا این که زمان حسین علیه السلام فرا رسید. حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. وی در خانۀ مختار - که امروزه خانۀ سَلْم بن مُسَیَّب است -، فرود آمد. مختار بن ابی عُبَید، به همراه کوفیان با مسلم، بیعت کرد و برایش خیرخواهی نمود و فرمان برداران خود را به سوی مسلم، فرا خواند. روزی که پسر عقیل قیام کرد، مختار در قریه ای در منطقۀ خُطَرنیه(4) به نام لقفا بود.

به هنگام ظهر به وی خبر رسید که مسلم در کوفه، قیام کرده است. قیام مسلم با وعدۀ قبلی با یارانش نبود؛ بلکه وقتی خبر کتک خوردن و زندانی شدن هانی بن عروۀ مرادی به وی رسید، قیام کرد. مختار به همراه دوستان و هم پیمانانش حرکت کرد و پس از غروب به باب الفیلِ کوفه

ص:513


1- (1) . صحیح، صَلخَب است..
2- (2) . خَرَجَ عُمارَةُ بنُ صَلحَبٍ الأَزدِیُّ - وکانَ مِمَّن أرادَ نُصرَةَ مُسلِمٍ - فَأَخَذَهُ أصحابُ ابنِ زِیادٍ فَأَتَوهُ بِهِ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ فِی الأَزدِ، وبَعَثَ بِرَأسِهِ مَعَ رَأسِ مُسلِمٍ وهانِئٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وکانَ رَسولُهُ بِهذِهِ الرُّؤوسِ هانِئَ بنَ أبی حَیَّةَ الوادعِیَّ مِن هَمدانَ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 341).
3- (3) . مختار بن ابی عُبَید بن مسعود ثقفی - که کنیه اش ابو اسحاق است -، در سال هجرت به دنیا آمد. او پیامبر صلی الله علیه و آله را ندید و از ایشان روایتی ندارد. وی از صاحبان فضیلت و نیکوکار به شمار می رفت، تا این که برای خونخواهی امام حسین علیه السلام قیام کرد و گروه بسیاری از شیعیان کوفه، نزد او اجتماع کردند و او بر کوفه مسلّط شد و قاتلان حسین علیه السلام را به چنگ آورد و آنان را کشت. گفته اند او نمایندۀ محمّد بن حنفیّه در خونخواهی بوده است. ابراهیم بن اشتر به همراه لشکری به وی ملحق شد و ابن زیاد و گروهی دیگر را کشت. بدین جهت، بسیاری از مسلمانان، او را دوست دارند. وی در این راه، امتحان های خوبی داد. او برای ابن عبّاس و ابن حنفیّه و... پول می فرستاد و آنان می پذیرفتند. خواهر مختار، همسر ابن عمر بود. مُصعَب بن زبیر، از بصره به همراه گروه بسیاری از اهل کوفه و بصره به سمت او حرکت کرد و مختار را در سال 67 ق، کشت. دیدگاه شخصیت های شیعه و اهل سنّت در بارۀ او و عقیده اش و قیامش، گوناگون است. البتّه همه اتّفاق دارند که پیش از قیام، دارای حُسنِ حال بوده است. در بارۀ او (ر. ک: ج 2 ص 616 «بخش هفتم/درآمد: آثار اجتماعی و تکوینی واقعۀ عاشورا»).
4- (4) . منطقه ای از نواحی بابِل در عراق (معجم البلدان: ج 2 ص 378).

رسید. عبید اللّه بن زیاد، برای عمرو بن حُرَیث، پرچمی را برافراشته بود تا مردم را گرد آورد و دستور داده بود در مسجد بنشیند.

وقتی مختار به باب الفیل رسید، هانی بن ابی حیّۀ وادِعی از کنار او رد شد. به مختار گفت: چرا این جا ایستاده ای؟ نه با مردمی و نه در خانۀ خود؟

گفت: رأیم به خاطر خطای بزرگ شما، مشتبه شده است.

هانی به وی گفت: به خدا سوگند که گمان می کنم خود را به کشتن دهی.

آن گاه بر عمرو بن حُرَیث وارد شد و جریانِ گفتگویش را با مختار، برایش باز گفت.

نصر بن صالح، از عبد الرحمان بن ابی عُمَیرِ ثقفی برایم نقل کرد: نزد عمرو بن حُرَیث نشسته بودم که هانی بن ابی حیّه، این سخن مختار را برایش نقل کرد. عمرو به من گفت: برخیز و نزد پسرعمویت [مختار] برو و به وی خبر بده که رئیس (عبید اللّه) نمی داند او کجاست. پس بهانه ای به دست وی نده.

برخاستم که نزد او بروم، که زائدة بن قُدامة بن مسعود برخاست و به عمرو گفت: نزد امیر می آید، مشروط بر آن که در امان باشد!

عمرو بن حُرَیث گفت: از جانب من، در امان است و اگر گزارش کارهایش نزد امیر عبید اللّه برود، من در آن جا شهادت می دهم و وی را به نیکوترین صورت، شفاعت می کنم.

زائدة بن قُدامه به او گفت: اگر خدا بخواهد، با این اوصاف، جز خیر، پیش نخواهد آمد.

عبد الرحمان گفت: من به همراه زائده، نزد مختار رفتم و سخن ابن ابی حیّه و سخن عمرو بن حُرَیث را برایش نقل کردیم و او را به خداوند، سوگند دادیم که بهانه ای به دست ندهد.

مختار، نزد پسر حُرَیث آمد و بر او سلام کرد و تا صبح، زیر پرچم وی نشست. مسئلۀ مختار و رفتارش، در میان مردم، مورد گفتگو قرار گرفت. عُمارة بن عُقبة بن ابی مُعَیط، نزد عبید اللّه بن زیاد رفت و جریان را برایش تعریف کرد. چون آفتاب بالا آمد، درِ قصر عبید اللّه بن زیاد گشوده شد و به مردم، اجازۀ ورود داد.

مختار هم به همراه مردم، داخل شد. عبید اللّه، او را فرا خواند و به وی گفت: تو با جمعیّت آمده ای تا پسر عقیل را یاری کنی؟

مختار به وی گفت: چنین نکردم. من زیر پرچم عمرو بن حُرَیث رفتم و شب را تا صبح، نزد او گذراندم.

عمرو به عبید اللّه گفت: راست می گوید. خداوند، توفیقت دهد!

[عبدالرحمان] گفت: عبید اللّه، چوب را برداشت و به صورت مختار زد - که به چشمش

ص:514

اصابت نمود و پلک پایینش را پاره کرد - و گفت: برایت بس است. اگر گواهی عمرو نبود، گردنت را می زدم. او را به زندان ببرید.

او را به زندان بردند و زندانی شد. پیوسته در زندان بود تا حسین علیه السلام به شهادت رسید.

سپس مختار، کسی را نزد زائدة بن قُدامه فرستاد و از او خواست که به مدینه نزد عبد اللّه بن عمر برود و از او بخواهد نامه ای برای یزید بن معاویه بنویسد و یزید هم برای عبید اللّه بن زیاد بنویسد تا او را آزاد کند.

زائده نزد عبد اللّه بن عمر رفت و پیغام مختار را به وی رساند. صفیّه، خواهر مختار و همسر عبد اللّه بن عمر، از زندانی بودن برادرش باخبر شد و گریه کرد و بی تابی نمود. وقتی عبد اللّه بن عمر، اوضاع را چنین دید، نامه ای به همراه زائده برای یزید بن معاویه فرستاد: «امّا بعد، به راستی که عبید اللّه بن زیاد، مختار را - که برادرِ همسر من است - زندانی کرده است. دوست دارم که بخشیده شود و کارش اصلاح گردد. اگر صلاح می دانی - خداوند، ما و شما را رحمت کند -، برای ابن زیاد بنویس و دستور بده او را آزاد کند. والسّلام علیک!».

زائده، با همان مَرکب و توشه با نامه در شام به نزد یزید رفت. یزید، وقتی نامه را خواند، خندید و آن گاه گفت: شفاعت ابو عبد الرحمان (عبد اللّه بن عمر) پذیرفته می شود و او شایستۀ این [شفاعت] است.

پس نامه ای برای ابن زیاد نوشت: «امّا بعد، وقتی نامه ام را خواندی، مختار بن ابی عُبَید را آزاد کن. والسّلام علیک!».

زائده، نامه را برای ابن زیاد آورد. ابن زیاد، مختار را خواست و او را از زندان بیرون آورد و به وی گفت: سه روز به تو مهلت می دهم. اگر پس از سه روز، تو را در کوفه دیدم، دیگر تعهّدی نسبت به تو ندارم. مختار هم به روستایش رفت.

ابن زیاد گفت: زائده، بر من جسارت کرده که نزد امیر مؤمنان (یزید) رفته و برای آزادی کسی که می خواستم زندانی اش طولانی شود، نامه آورده است. او را نزد من آورید.

در جستجوی زائده بودند که ابو عثمان عمرو بن نافع (کاتب ابن زیاد)، او را دید و گفت:

خودت را نجات بده و این کار را احسان من به خود، حساب کن.

زائده، همان روز از کوفه خارج شد و فرار کرد و سپس با گروهی از خویشانش نزد قَعقاع بن شَور ذُهْلی و مسلم بن عمرو باهلی باز گشتند و آن دو از ابن زیاد برایش امان گرفتند.(1)

ص:515


1- (1) . قالَ النَّضَرُ بنُ صالِحٍ... حَتّی إذا کانَ زَمَنُ الحُسَینِ علیه السلام، وبَعَثَ الحُسَینُ علیه السلام مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ إلَی الکوفَةِ، نَزَلَ دارَ -

______________

ص:516

521. تاریخ الیعقوبی: مختار بن ابی عُبَید ثقفی، به همراه جمعی که با خود سلاح داشتند، آمدند و می خواستند حسین بن علی علیه السلام را یاری کنند. عبید اللّه بن زیاد، او را گرفت و زندان کرد و او را با چوب زد و پلک چشمش بریده شد.(1)

ر. ک: ج 2 ص 630 (بخش هفتم/درآمد/قیام کوفیان به رهبری مختار).

6/5 دستگیری عبد اللّه بن حارث

522. تاریخ الطبری - به نقل از عیسی بن یزید کِنانی -: وقتی نامۀ یزید به عبید اللّه رسید، از مردم بصره، پانصد نفر را انتخاب کرد که در میان آنها، عبد اللّه بن حارث بن نَوفَل و شَریک بن اعوَر - که از شیعیان علی علیه السلام بود - بودند. نخستین کسی که در راه، عقب افتاد، شریک بود. گفته شده: او به خاطر عطش، عقب افتاد و گروهی نیز همراه او بودند.

پس از وی، عبد اللّه بن حارث، از راه، باز ماند و گروهی با وی از راه ماندند. آنان امیدوار بودند که عبید اللّه، به خاطر آنان برگردد و حسین علیه السلام زودتر به کوفه برسد.(2)

523. تاریخ الطبری - به نقل از عیسی بن یزید -: مختار بن ابی عُبَید و عبد اللّه بن حارث بن نَوفَل، به همراه مسلم، قیام کردند. مختار با پرچمی سبز و عبد اللّه با پرچمی قرمز و لباسِ قرمزی که بر تن داشت، قیام کردند.... عبید اللّه، دستور داد تا مختار و عبد اللّه بن حارث را دستگیر کنند و برای دستگیری آنها، جایزه تعیین کرد. آن دو، دستگیر و زندانی شدند.(3)

ص:517


1- (1) . کانَ المُختارُ بنُ أبی عُبَیدٍ الثَّقَفِیُّ أقبَلَ فی جَماعَةٍ عَلَیهِمُ السِّلاحُ، یُریدونَ نَصرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَأَخَذَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فَحَبَسَهُ، وضَرَبَهُ بِالقَضیبِ، حَتّی شَتَرَ عَینَهُ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 258).
2- (2) . لَمّا جاءَ کِتابُ یَزیدَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، انتَخَبَ مِن أهلِ البَصرَةِ خَمسَمِئَةٍ، فیهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنُ نَوفَلٍ، وشَریکُ بنُ الأَعوَرِ - وکانَ شیعَةً لِعَلِیٍّ - فَکانَ أوَّلَ مَن سَقَطَ بِالنّاس شَریکٌ، فَیُقالُ: إنَّهُ تَساقَطَ غَمرَةً ومَعَهُ ناسٌ، ثُمَّ سَقَطَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ وسَقَطَ مَعَهُ ناسٌ، ورَجَوا أن یَلوِیَ عَلَیهِم عُبَیدُ اللّهِ ویَسبِقَهُ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الکوفَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 359).
3- (3) . إنَّ المُختارَ بنَ أبی عُبَیدٍ، و عَبدَ اللّهِ بنَ الحارِثِ بنِ نَوفَلٍ، کانا خَرَجا مَعَ مُسلِمٍ، خَرَجَ المُختارُ بِرایَةٍ خَضراءَ، وخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بِرایَةٍ حَمراءَ وعَلَیهِ ثِیابٌ حُمرٌ... و إنَّ عُبَیدَ اللّهِ أمَرَ أن یُطلَبَ المُختارُ وعَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ، وجَعَلَ فیهِما جُعلاً، فَاُتِیَ بِهِما فَحُبِسا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 381. نیز، ر. ک: البدایة و النهایة: ج 8 ص 154).

524. أنساب الأشراف: از فرزندان نَوفَل، عبد اللّه بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب است که نامش بَبّه است. او بَبّه نامیده شد؛ چون مادرش هند، دختر ابو سفیان بن حرب بود و مادر هند، امّ عمرو، دختر ابو عمرو بن امیّه بود. مادرش او را در کودکی می رقصاند و این شعر را می خواند:

بَبّه را داماد می کنم

و زنی دُرُشت برایش می گیرم؛

زنی که مانند گنبد، بزرگ باشد

هنگامی که در جمع مردمِ با اصل و نَسَب، حاضر می شود؛

زنی که سرِ عروسکِ خود را شانه می زند

و در زیبایی، سرآمدِ مردم مکّه است؛

زنی که نَسَبی کریم دارد.

او از کسانی بود که برای برقراری صلح میان حسن بن علی علیه السلام و معاویه، سفر کرد و به همراه پدرش در بصره فرود آمد. او از معاویه خواست که حکومت بصره را به وی بسپارد؛ ولی معاویه گفت: لام و الف - یعنی نه -!

عبید اللّه بن زیاد، کارِ توزیع ارزاق و مقرّریِ مردم [از بیت المال] را به وی سپرد و [یک بار] نیز او را زندانی کرد و سپس آزاد ساخت.(1)

525. اسد الغابة: عبد اللّه بن حارث بن نَوفَل بن حارث بن عبد المطّلب بن هاشم قُرَشی هاشمی. او و پدرش صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند. گفته اند که او پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرد؛ ولی پدرش صحابی بود.

مادرش هند، دختر ابو سفیان بن حرب بن امیّه بود.

ص:518


1- (1) . ومِن وُلدِ نَوفَلٍ، عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنِ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ بَبَّةُ، وإنَّما سُمِّیَ بَبَّةَ؛ لِأَنَّ امَّهُ هِندُ بِنتُ أبی سُفیانَ بنِ حَربٍ، واُمُّها امُّ عَمرٍو ابنَةُ أبی عَمرِو بنِ امَیَّةَ، وکانَت تُزَفِّنُهُ صَغیراً - أی تُرَقِّصُهُ - فَتَقولُ: لَاُنکِحَنَّ بَبَّه جارِیةً خِدَبَّه عَظیمَةً کَالقُبَّه إذا بَدَت فی نقبَه تَمشُطُ رَأسَ لُعبَه تَجُبُّ أهلَ الکَعبَه کَریمَةً فِی النَّسبَه وکانَ مِمَّن سَفَرَ بَینَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وبَینَ مُعاوِیَةَ فِی الصُّلحِ، ونَزَلَ مَعَ أبیهِ بِالبَصرَةِ، وکانَ سَأَلَ مُعاوِیَةَ تَولِیَتَهُ، فَقالَ: لامٌ ألِفٌ، یَعنی: لا، ووَلّاهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أمرَ مَدینَةِ الرِّزقِ، وإعطاءِ النّاسِ، وحَبَسَهُ ابنُ زِیادٍ ثُمَّ خَلّی سَبیلَهُ (أنساب الأشراف: ج 4 ص 402. نیز، ر. ک: الطبقات الکبری: ج 4 ص 56).

او دو سال قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد. او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی به کام کودک گذاشت و برایش دعا کرد. کُنیه اش ابو محمّد است و برخی گفته اند: ابو اسحاق. لقب وی، بَبّه است و لقب بَبَّه، از آن رو به وی داده شد که مادرش در کودکی او را می رقصاند و برایش می خواند:

بَبّه را داماد می کنم

و زنی دُرُشت برایش می گیرم؛

زنی بزرگوار و دوست داشتنی

که در زیبایی، سرآمدِ اهل مکّه باشد.

او کسی است که مردم بصره پس از مرگ یزید بن معاویه، بر [حکمرانی] او [در بصره] اتّفاق کردند تا پیشوایی انتخاب کرده باشند. مردم بصره، چنین کردند؛ زیرا پدرش از بنی هاشم و مادرش از بنی امیّه بود. گفتند: هر کس به حکومت رسد، به حکومت وی [بر بصره] رضایت می دهد.

او در بصره ساکن شد و به سال 84 [هجری]، در عُمان در گذشت؛ چون او آن هنگام که حَجّاج را خلع کرد و با وی به جنگ پرداخت، با ابن اشعث بود. وقتی ابن اشعث شکست خورد، عبد اللّه به عُمان گریخت و در آن جا در گذشت.(1)

526. الإصابة - به نقل از یعقوب بن شَیبه -: عبد اللّه بن حارث، ثقه و ظاهر الصلاح بود و نزد عموم مردم، مقبولیت داشت. وقتی یزید بن معاویه در گذشت و عبید اللّه بن زیاد، کارگزار او در بصره و کوفه، گریخت، مردم بصره به حکومت عبد اللّه بن حارث، رضایت دادند.

بَغَوی، در شرح حال وی آورده است: او از طرف ابن زبیر، حکومت بصره را بر عهده گرفت.

ص:519


1- (1) . عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ بنِ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمٍ القُرَشِیُّ الهاشِمِیُّ، لَهُ وَلِأَبیهِ صُحبَةٌ، وقیلَ: إنَّ لَهُ إدراکاً ولِأَبیهِ صُحبَةً، واُمُّهُ هِندُ بنتُ أبی سُفیانَ بنِ حَربِ بنِ امَیَّةَ. وُلِدَ قَبلَ وَفاةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِسَنَتَینِ، واُتِیَ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَحَنَّکَهُ ودَعا لَهُ. یُکنی أبا مُحَمَّدٍ، وقیلَ: أبا إسحاقَ، ویُلَقَّبُ بَبَّةَ، وإنَّما لُقِّبَ بَبَّةَ لِأَنَّ امَّهُ کانَت تُرَقِّصُهُ وهُوَ طِفلٌ وتَقولُ: لَاُنکِحَنَّ بَبَّه جارِیَةً خِدَبَّه مُکرَمةً مُحَبَّه تَجُبُّ أهلَ الکَعبَه وهُوَ الَّذِی اتَّفَقَ عَلَیهِ أهلُ البَصرَةِ عِندَ مَوتِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، حَتّی یَتَّفِقَ النّاسُ عَلی إمامٍ، وإنَّما فَعَلوا ذلِکَ لِأَنَّ أباهُ مِن بَنی هاشِمٍ، واُمَّهُ مِن بَنی امَیَّةَ، فَقالوا: مَن وَلِیَ الأَمرَ رضِیَ بِهِ. وسَکَنَ البَصرَةَ، وماتَ بِعُمانَ سَنَةَ أربَعٍ وثَمانینَ، لِأَنَّهُ کانَ مَعَ ابنِ الأَشعَثِ لَمّا خَلَعَ الحَجّاجَ وقاتَلَهُ، فَلَمَّا انهَزَمَ ابنُ الأَشعَثِ، هَرَبَ عَبدُ اللّهِ إلی عُمانَ فَماتَ بِها (اسد الغابة: ج 3 ص 208، الاستیعاب: ج 3 ص 21).

مرگ او در سال 84 [هجری] در عُمان بود. محمّد بن سعد این مطلب را گفته است.

و لکن ابن حِبّان، در کتاب الثقات نوشته است: او در ابوا،(1) با سَم در سال 79 [هجری] در گذشت.

دیگران گفته اند: آن که با سم کشته شد، فرزندش عبد اللّه بن عبد اللّه بن حارث بود.(2)

ص:520


1- (1) . ابوا، روستایی در منطقۀ فُرع مدینه است که تا جُحفه، بیست و سه میل فاصله دارد و قبر آمنه بنت وهب، مادرپیامبر صلی الله علیه و آله، در آن جاست (معجم البلدان: ج 1 ص 79. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . کانَ [عَبدُ اللّهِ بنُ الحارِثِ] ثِقَةً ظاهِرَ الصَّلاحِ، ولَهُ رِضیً فِی العامَّةِ. ولَمّا ماتَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ، وهَرَبَ عُبَیدُاللّهِ بنُ زِیادٍ عامِلُهُ عَلَی العِراقَینِ، رَضِیَ أهلُ البَصرَةِ بِعَبدِ اللّهِ بنِ الحارِثِ هذا. وذَکَرَ البَغَوِیُّ فی تَرجَمَتِهِ: أنَّهُ وَلِیَ البَصرَةَ لاِبنِ الزُّبَیرِ، وکانَت وَفاتُهُ بِعُمانَ سَنَةَ أربَعٍ وثَمانینَ؛ قالَهُ ابنُ سَعدٍ، وقالَ ابنُ حَبّانَ فِی «الثِّقاتِ»: ماتَ بِالأَبواءِ، قَتَلَتهُ السَّمومُ سَنَةَ تِسعٍ وسَبعینَ. وقالَ غَیرُهُ: إنَّ الَّذی ماتَ بِالسَّمومِ إنَّما هُوَ وَلَدُهُ [عَبدُ اللّهِ بنُ] عَبدِ اللّهِ بنِ الحارِثِ (الإصابة: ج 5 ص 9. نیز، ر. ک: أنساب الأشراف: ج 4 ص 405).
نگاهی به کارنامۀ مسلم در کوفه
اشاره

کارنامۀ مسلم در کوفه را با دو نوع نگاه، می توان مورد نقد و ارزیابی قرار داد: در نگاهی سطحی، ممکن است چنین تصوّر شود که وی، از سیاست و تدبیر لازم در به انجام رساندن مأموریتی که بر عهده داشت و زمینه سازی برای آمدن امام حسین علیه السلام به کوفه، برخوردار نبوده است؛ زیرا نتوانست از فضای سیاسی - اجتماعی کوفه - که کاملاً در جهت نهضت حسینی بود -، به طور شایسته استفاده کند. او پیش از آن که ابن زیاد وارد کوفه شود، دستِ کم دوازده هزار نیرو در اختیار داشت(1) و فضای کوفه به گونه ای بود که ابن زیاد، مجبور شد مخفیانه، وارد آن شود.

اگر مسلم علیه السلام پیش از ورود ابن زیاد، نیروهای وفادار به نهضت را خوب سازماندهی می کرد، ابن زیاد، فرصت نمی یافت تا نیروهای مخالف نهضت را سازماندهی کند و علیه هواداران امام حسین علیه السلام واردِ عمل نماید، و در این صورت، با رسیدن امام علیه السلام به کوفه، چه بسا سرنوشت قیام مردم، به گونه ای دیگر رقم می خورد و حادثۀ جان گداز کربلا، پدید نمی آمد؛ امّا او نه تنها از فضای موجود کوفه نتوانست بهره برداری کند، بلکه بدون ارزیابی درست از میزان وفاداری مردم، به امام حسین علیه السلام نوشت:

هنگامی که نامۀ من به تو رسید، با شتاب، حرکت کن که همۀ مردم، با تو هستند و نظر و تمایلی به خاندان معاویه ندارند.(2)

و بدین سان، امام حسین علیه السلام به سوی کوفه حرکت کرد و حادثۀ خونین و جانسوز کربلا، پدید آمد.

همان طور که اشاره شد، چنین ارزیابی ای از کارنامۀ مسلم، داوری ای سطحی، بدبینانه و بدون در نظر گرفتن مأموریت اوست؛ امّا با در نظر گرفتن دقیق واقعیت های موجود در حوزۀ مأموریت وی، باید گفت: مسلم، مسئولیت خود را در حدّ توان، به خوبی انجام داده است و آنچه پیش آمد، دلایل خاصّ خود را داشت.

برای ارزیابی واقع بینانه از کارنامۀ مسلم در کوفه، چند مسئله باید مورد توجّه و بررسی

ص:521


1- (1) . ر. ک: ص 336 (فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).
2- (2) . ر. ک: ص 375 (فصل چهارم/نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه).

قرار گیرد:

1. قلمرو مأموریت مسلم

برای ارزیابی کارنامۀ مسلم، نخستین چیزی که باید مورد توجّه باشد، موضوع و محدودۀ مأموریت اوست. این مطلب، به صورت روشن در نامۀ امام حسین علیه السلام به مردم کوفه، آمده است.

بر پایۀ گزارش منابع تاریخی، در نامۀ امام علیه السلام آمده است:

وَ قَد بَعَثتُ إلَیکُم أخی وَ ابنَ عَمّی وَ ثِقَتی مِن أهلِ بَیتی مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، وَ قَد أمَرتُهُ أن یَکُتبَ إلَیَّ بِحالِکُم وَ رَأیِکُم وَ رَأیِ ذَوِی الحِجا وَ الفَضلِ مِنکُم، وَ هُوَ مُتَوَجَّهٌ إلی ما قِبَلَکُم، إن شاءَ اللّهُ تَعالی وَ السَّلامُ، وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ، فَإِن کُنتُم عَلی ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُکُم وَ قَرَأتُ فی کُتُبِکُم فَقوموا مَعَ ابنِ عَمّی وَ بایِعوهُ وَ انصُروهُ وَ لا تَخذُلوهُ.(1)

برادرم، پسرعمویم و فرد مورد اعتماد از خاندانم، مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به سوی شما فرستاده ام و به او دستور داده ام که وضع شما و نظرتان و دیدگاه عقلا و بزرگان را برایم گزارش کند، و او در حال حرکت به سوی شماست - إن شاء اللّه تعالی -. والسلام! و هیچ توانی، جز به [یاری] خداوند نیست. اگر شما بر همان نظری هستید که فرستادگان شما آورده اند و در نامه هایتان خوانده ام، پس با پسرعمویم همراهی کنید و با او بیعت نمایید و یاری اش کنید و تنهایش مگذارید.

این متن، نشان می دهد که مأموریت اصلی مسلم، ارزیابی فضای سیاسی - اجتماعی کوفه از نزدیک است و برای این منظور، امام علیه السلام از هواداران خود خواسته است که با او بیعت کنند و در امور مربوط به ساماندهی قیام بر ضدّ حکومت یزید، او را یاری دهند.

افزون بر این، تعبیر «أخی (برادرم)» و «ثِقَتی (مورد اعتمادم)»، حاکی از جایگاه والای مسلم در کمالات نفسانی از یک سو، و اعتماد و اطمینان امام علیه السلام به درایت و تدبیر سیاسی وی، از سوی دیگر است. اکنون باید دید که مسلم، در به انجام رساندن این مأموریت، تا چه اندازه موفّق بوده است؟

2. فضای سیاسی - اجتماعی کوفه

در تحلیلی دیگر، توضیح خواهیم داد(2) که انتخاب کوفه به عنوان مرکز نهضت حسینی بر ضدّ

ص:522


1- (1) . ر. ک: ص 312 (فصل سوم/فرستاده شدن نمایندۀ ویژۀ امام علیه السلام به همراه نامه به کوفه).
2- (2) . ر. ک: ص 59 (فصل سوم/ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه).

حکومت یزید، به این معنا نیست که امام حسین علیه السلام باور داشت که مردم کوفه، با آن سوابقی که در برخورد با پدرش امام علی علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام داشتند، واقعاً همگی به یکباره تغییرِ ماهیت داده اند و صد در صد، آمادۀ همکاری و همراهی با ایشان هستند؛ بلکه امام علیه السلام، در جمع بندی نقاط مثبت و منفی کوفه، به این نتیجه رسیده بود که این شهر، مناسبت ترین جا برای آغاز نهضت است.

فضای سیاسی - اجتماعی متأثّر از ناخشنودی مردم از حکومت یزید، فعّالیت های هواداران امام حسین علیه السلام و ضعف فرماندار آن روز کوفه، نعمان بن بشیر، به گونه ای بود که حتّی شماری از اشراف فرصت طلب، مانند شَبَث بن رِبعی، حجّار بن ابجَر عِجْلی و عمرو بن حَجّاج، ترجیح داده بودند تا به جمع افرادی که به امام علیه السلام نامه نوشته و از ایشان خواسته بودند تا به کوفه بیاید، بپیوندند و این چند نفر نیز با هم یک نامه نوشتند.

بی تردید، فضای عمومی هواداری از امام حسین علیه السلام، فضایی کاذب بود؛ امّا مسلم، مأموریت داشت با بهره گیری از این فضا، برای امام علیه السلام از مردم، بیعت بگیرد و زمینه را برای قیام بر ضدّ حکومت یزید، آماده کند. او این مأموریت را به خوبی انجام داد و در مدّتی کوتاه، انبوهی از مردم کوفه، رسماً با او بیعت کردند.

البته مسلم می دانست که این حرکت، در صورتی به موفّقیت نهایی نزدیک خواهد شد که رهبر نهضت، یعنی امام حسین علیه السلام، هر چه زودتر، خود را به کوفه برساند و در صورت تأخیر، چه بسا اقدامات متقابل امَویان، فضای موجود را دگرگون کند. لذا کتباً از امام علیه السلام درخواست کرد که در آمدن به کوفه، تعجیل کند و بر عکس، یزید و عوامل او، تلاش می کردند تا امام علیه السلام به کوفه نزدیک نشود.(1)

با عنایت به آنچه گذشت، نه تنها مسلم در انجام دادن مأموریت خود، کوتاهی نداشت؛ بلکه وظیفۀ خود را به خوبی انجام داد، امّا به عللی تلاش های او با شکستْ مواجه شد.

علل و عوامل به شکست انجامیدن تلاش های مسلم را در بحث ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به کوفه، توضیح خواهیم داد.(2)

ص:523


1- (1) . ر. ک: ص 352 (فصل چهارم/انتصاب عبید اللّه بن زیاد به حکومت کوفه) و ص 497 (فصل چهارم/نامۀ سپاس گزاری یزید از ابن زیاد و تحریک وی بر ضدّ امام حسین علیه السلام).
2- (2) . ر. ک: ص 59 (فصل سوم/ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه).

فصل ششم: مخالفان رفتن امام به سمت عراق

1/6 ابو بکر بن عبد الرحمان

(1)

527. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ابو بکر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسین علیه السلام آمد و به ایشان گفت: ای پسرعمو! خویشاوندی، مرا به مِهر آورده است و نمی دانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟

فرمود: «ای ابو بکر! تو اهل فریب نیستی و اتّهامی نداری. پس بگو».

ابو بکر گفت: دیدی که مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند و اینک، آهنگ حرکت به سوی آنان داری؟! آنان، بردگان دنیایند و کسانی که به تو وعدۀ یاری داده اند، با تو خواهند جنگید و آن که تو را بیشتر از کسی که به او کمک می کند، دوست دارد، نیز رهایت خواهد کرد. پس خدا را در بارۀ خودت، به یادت می آورم [که جانت را به خطر نیندازی].

حسین علیه السلام فرمود: «خدا به تو پاداش نیک دهد، عموزاده! در رأی خود، اندیشیده بودی. هر چه خدا بخواهد، همان می شود».

ابو بکر گفت: ما از آنِ خداییم و [شهادت] ابا عبد اللّه را به حساب خدا می گذاریم.(2)

ص:524


1- (1) . ابو بکر بن عبد الرحمان بن حارث مخزومی، در زمان خلافت عمر بن خطّاب، به دنیا آمد. وی تابعی و پُر حدیث است و یکی از فقیهان هفتگانه در مدینة النبی بوده است. او را به جهت نماز و عبادت بسیار، «راهب قریش» نامیده اند. او بینایی اش را از دست داد و در سال 94 هجری در مدینه در گذشت.
2- (2) . أتاهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] أبو بَکرِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ، فَقالَ: یَا بنَ عَمِّ، إنَّ الرَّحِمَ تُضارُّنی، وما أدری کَیفَ أنَا عِندَکَ فِی النَّصیحَةِ لَکَ؟ قالَ: یا أبا بَکرٍ، ما أنتَ مِمَّن یُستَغَشُّ ولا یُتَّهَمُ، فَقُل. فَقالَ: قَد رَأَیتَ ما صَنَعَ أهلُ العِراقِ بِأَبیکَ وأخیکَ، وأنتَ تُریدُ أن تَسیرَ إلَیهِم، وهُم عَبیدُ الدُّنیا، فَیُقاتِلُکَ مَن قَد وَعَدَکَ أن یَنصُرَکَ، ویَخذُلُکُ مَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِمَّن یَنصُرُهُ! فَاُذَکِّرُکَ اللّهَ فی نَفسِکَ. فَقالَ: جَزاکَ اللّهُ یَابنَ عَمِّ خَیراً، فَلَقَدِ اجتَهَدتَ رَأیَکَ، وَمهما یَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ یَکُن. فَقالَ أبو بَکرٍ: إنّا للّهِِ! عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أبا عَبدِ اللّهِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 447، تهذیب الکمال: ج 6 ص 418).

528. مروج الذهب: ابو بکر بن حارث(1) بن هشام، بر حسین علیه السلام وارد شد و گفت: ای پسرعمو! خویشاوندی، مرا به مِهر آورده است و نمی دانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟

فرمود: «ای ابو بکر! تو اهل فریب نیستی و اتّهامی نداری. پس بگو».

ابو بکر گفت: پدرت در پیشینه، از تو جلوتر بود و در اسلام، از تو نیکونشان تر و استوارتر بود.

مردم هم به او امیدوارتر و نسبت به او، حرف شنوتر و بیشتر بر گرد او بودند. او به سوی معاویه حرکت کرد، زمانی که عموم مردم، جز شامیان، گرد او اجتماع کرده بودند و او از معاویه گرامی تر بود؛ ولی مردم، او را رها کردند و به خاطر آزمندی و بخل به دنیا، از یاری او، روی برگرداندند.

پس جرعه های خشم را بر او خوراندند و چندان با او ناسازگاری ورزیدند که با کرامت و خرسندی، به خدا پیوست. پس از پدرت نیز با برادرت چنان کردند که بر همۀ آن، گواهی و آن را دیدی.

و اینک، تو آهنگ رفتن به سوی کسانی داری که با پدر و برادرت دشمنی ورزیدند و با آنان به جنگ مردم شام و عراق و کسی که از تو آماده تر و نیرومندتر است، می روی و مردم، از او بیشتر در بیم و امیدند.

پس چون گزارش حرکت تو به آنان برسد، مردم را - که بندگان دنیایند - با ثروت، به سرکشی [و شورش] می خوانند و آنان، پس از آن که به تو وعدۀ یاری داده اند، با تو خواهند جنگید و کسانی که تو را بیشتر از کسی که به او کمک می کنند، دوست دارند، نیز تو را رها خواهند کرد.

پس خدا را در بارۀ خودت، یاد کن.

آن گاه حسین علیه السلام فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نیکو دهد. در رأی خود، اندیشیده بودی.

هر چه خدا بخواهد، همان می شود».

پس ابو بکر گفت: ما از آنِ خداییم و [شهادت] ابا عبد اللّه را به حساب خدا می گذاریم.

آن گاه بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام مخزومی، فرماندار مکّه، وارد شد، در حالی که این شعر را می خواند:

چه بسیار خیرخواهانی که سخن می گویند و نافرمانی می شوند

و چه بسیار بداندیشانی که خیرخواه انگاشته می شوند.

حارث گفت: منظورت چیست؟

پس آنچه را به حسین علیه السلام گفته بود، گزارش کرد. حارث گفت: به پروردگار کعبه سوگند که در

ص:525


1- (1) . صحیح این نام، «ابو بکر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام» است.

حقّ او، نیک خواهی کرده ای.(1)

529. مثیر الأحزان: ابو بکر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسین علیه السلام آمد و پیشنهاد کرد که ایشان از تصمیمی که گرفته، در گذرد و در نیک خواهی برای ایشان، بسیار کوشید و از رفتاری که [کوفیان] با پدر و برادر او کرده بودند، یاد کرد.

امام علیه السلام از او سپاس گزاری کرد و فرمود: «در رأی خود، اندیشیده بودی! هر چه خدا بخواهد، همان می شود». ابو بکر گفت: [شهادتِ] تو را به حساب خدا می گذاریم.

سپس ابو بکر بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام مخزومی وارد شد، در حالی که این شعر را می خواند:

چه بسیار خیرخواهی می بینی که از گفته اش، نافرمانی می شود

و ناخیرخواهی که نیکخواه شناخته می شود.

حارث گفت: ماجرا چیست؟

او آنچه را به حسین علیه السلام گفته بود، گزارش داد. حارث گفت: به خدای کعبه سوگند که در حقّ او نیکخواهی کرده ای.(2)

ص:526


1- (1) . دَخَلَ أبو بَکرِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: یَا بنَ عَمِّ، إنَّ الرَّحِمَ یُظائِرُنی عَلَیکَ، ولا أدری کَیفَ أنَا فِی النَّصیحَةِ لَکَ؟ فَقالَ: یا أبا بَکرٍ، ما أنتَ مِمَّن یُستَغَشُّ ولا یُتَّهَمُ، فَقُل. فَقالَ أبو بَکرٍ: کانَ أبوکَ أقدَمَ سابِقَةً، وأحسَنَ فِی الإِسلامِ أثَراً، وأشَدَّ بَأساً، وَالناسُ لَه أرجی، ومِنهُ أسمَعَ، وعَلَیهِ أجمَعَ، فَسارَ إلی مُعاوِیَةَ وَالنّاسُ مُجتَمِعونَ عَلَیهِ، إلّاأهلَ الشّامِ، وهُوَ أعَزُّ مِنهُ، فَخَذَلوهُ وتَثاقَلوا عَنهُ، حِرصاً عَلَی الدُّنیا وضَنّاً بِها، فَجَرَّعوهُ الغَیظَ، وخالَفوهُ، حَتّی صارَ إلی ما صارَ إلَیهِ مِن کَرامَةِ اللّهِ ورِضوانِهِ. ثُمَّ صَنَعوا بِأَخیکَ بَعدَ أبیکَ ما صَنَعوا، وقَد شَهِدتَ ذلِکَ کُلَّهُ ورَأَیتَهُ، ثُمَّ أنتَ تُریدُ أن تَسیرَ إلَی الَّذینَ عَدَوا عَلی أبیکَ وأخیکَ، تُقاتِلُ بِهِم أهلَ الشّامِ وأهلَ العِراقِ، ومن هُوَ أعَدُّ مِنکَ وأقوی، وَالنّاسُ مِنهُ أخوَفُ ولَهُ أرجی! فَلَو بَلَغَهُم مَسیرُکَ إلَیهِم لَاستَطغَوُا النّاسَ بِالأَموالِ، وهُم عَبیدُ الدُّنیا، فَیُقاتِلُکَ مَن وَعَدَکَ أن یَنصُرَکَ، ویَخذُلُکَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِمَّن یَنصُرُهُ، فَاذکُرِ اللّهَ فی نَفسِکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: جَزاکَ اللّهُ خَیراً یَابنَ عَمِّ، فَقَد أجهَدَکَ رَأیُکَ، وَمهما یَقضِ اللّهُ یَکُن. فَقالَ: إنّا للّهِِ! وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ یا أبا عَبدِ اللّهِ. ثُمَّ دَخَلَ عَلَی الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیِّ - والی مَکَّةَ - وهُوَ یَقولُ: کَم نَری ناصِحاً یَقولُ فَیُعصی وظَنینَ المَغیبِ یُلفی نَصیحاً فَقالَ: وما ذاکَ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: نَصَحتَ لَهُ ورَبِّ الکَعبَةِ (مروج الذهب: ج 3 ص 66).
2- (2) . جاءَ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] أبو بَکرِ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ، فَأَشارَ إلَیهِ بِتَرکِ ما عَزَمَ عَلَیهِ، وبالَغَ فی نُصحِهِ، وذَکَّرَهُ بِما فُعِلَ بِأَبیهِ وأخیهِ، فَشَکَرَ لَهُ وقالَ: قَدِ اجتَهَدتَ رَأیَکَ، ومَهما یَقضِ اللّهُ یَکُن. فَقالَ: إنّا عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُکَ. ثُمَّ دَخَلَ أبو بَکرٍ عَلَی الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیِّ، وهُوَ یَقولُ: کَم تَری ناصِحاً یَقولُ فَیُعصی وظَنینَ المَغیبِ یُلفی نَصیحاً قالَ: فَما ذاکَ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلحُسَینِ علیه السلام، قالَ: نَصَحتَ لَهُ ورَبِّ الکَعبَةِ (مثیر الأحزان: ص 39).
2/6 ابو محمّد واقدی و زُرارة بن جلح

(1)

530. دلائل الإمامة - به نقل از ابو محمّد واقدی و زُرارة بن جَلَح -: سه شب پیش از آن که حسین علیه السلام آهنگ عراق کند، با او دیدار کردیم و از سستی مردم کوفه برایش گفتیم و این که دل هایشان با او و شمشیرهایشان، بر ضدّ اوست.

حسین علیه السلام با دستش به آسمان، اشاره کرد و درهای آسمان، گشوده شدند و شماری از فرشتگان - که جز خدا آنان را نمی شمارد -، فرود آمدند و فرمود: «اگر نزدیکیِ اشیا و از میان رفتن پاداش نبود، با این فرشتگان با آنان می جنگیدم؛ ولی می دانم که آن جا قتلگاه من و یارانم است و جز فرزندم علی، کسی از دست آنان نجات نمی یابد».(2)

3/6 ابو سعید خُدْری

(3) 531. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو سعید خُدری -: حسین علیه السلام در رفتن، بر من چیره شد. در آن حال به وی گفتم: از خدا پروا کن و در خانه ات بنشین.(4)

ص:527


1- (1) . ابو محمّد واقدی و زرارة بن جلح یا خلج یا حلج یا صالح. نامی از این دو، در کتب روایی، جز این مورد، نیامده است و در کتب رجالی شیعه و اهل سنّت نیز نامی از آنان نیست. شاید در روایت، تصحیفی صورت پذیرفته است.
2- (2) . لَقینَا الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قَبلَ أن یَخرُجَ إلَی العِراقِ بِثَلاثِ لَیالٍ، فَأَخبَرناهُ بِضَعفِ النّاسِ فِی الکوفَةِ، وأنَّ قُلوبَهُم مَعَهُ وسُیوفَهُم عَلَیهِ، فَأَومَأَ بِیَدِهِ نَحوَ السَّماءِ، فَفُتِحَت أبوابُ السَّماءِ، ونَزَلَ مِنَ المَلائِکَةِ عَدَدٌ لا یُحصیهِم إلَّااللّهُ، وقالَ: لَولا تَقارُبُ الأَشیاءِ، وحُبوطُ الأَجرِ، لَقاتَلتُهُم بِهؤُلاءِ، ولکِن أعلَمُ عِلماً أنَّ مِن هُناکَ مَصعَدی، وهُناکَ مَصارِعُ أصحابی، لا یَنجو مِنهُم إلّاوَلَدی عَلِیٌّ (دلائل الإمامة: ص 182 ح 98، الملهوف: ص 125).
3- (3) . ابو سعید انصاری خُدری - که نامش سعد بن مالک بن سِنان است و به کنیه اش مشهور شده است -، صحابی و ازچهره های سرشناس انصار است. او در جنگ های بسیاری با پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشت و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همراهی امیر مؤمنان را رها نکرد. وی، محدّثی بزرگ است و امام صادق علیه السلام از او با بزرگی و تکریم، یاد کرده است؛ زیرا از راه حق، انحراف پیدا نکرد. او در سال 74 هجری در گذشت.
4- (4) . غَلَبَنِی الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الخُروجِ، وقَد قُلتُ لَهُ: اتَّقِ اللّهَ فی نَفسِکَ، وَالزَم بَیتَکَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 445، تهذیب الکمال: ج 6 ص 417).

532. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ابو سعید خُدری نزد حسین علیه السلام آمد و به ایشان گفت: ای ابا عبد اللّه! من، نیکخواه شما و نگران و دلسوزتان هستم. به من خبر رسیده است که گروهی از پیروان شما در کوفه، به تو نامه نوشته اند و به حرکت به سوی خود، فرا خوانده اند؛ ولی بیرون نرو. همانا که من از پدرت - که خدای رحمتش کند - در کوفه شنیدم که می فرمود: «به خدا سوگند، از آنان ملول و خشمگینم و آنان هم از من ملول و خشمگین اند و از آنان وفا نیافتم. هر که با آنان پیروز شود، با تیرِ خطا رفته، پیروز شده است. به خدا سوگند، نه انگیزه و نیّتی دارند، نه آهنگ و تصمیم کاری، و نه شکیبایی در برابر شمشیری».(1)

4/6 ابو واقد لیثی

(2)

533. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو واقد لیثی -: خبرِ بیرون رفتن حسین علیه السلام به من رسید. در [منزلگاه] مَلَل(3) به او رسیدم. او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛ زیرا او در جایی که نباید، قیام می کرد و خود را به کشتن می داد. او فرمود: «باز نمی گردم».(4)

ص:528


1- (1) . جاءَهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام] أبو سَعیدٍ الخُدرِیُّ فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إنّی لَکُم ناصِحٌ، وإنّی عَلَیکُم مُشفِقٌ، وقَد بَلَغَنی أنَّهُ کاتَبَکَ قَومٌ مِن شیعَتِکُم بِالکوفَةِ، یَدعونَکَ إلَی الخُروجِ إلَیهِم، فَلا تَخرُج، فَإِنّی سَمِعتُ أباکَ رَحِمَهُ اللّهُ یَقولُ بِالکوفَةِ: وَاللّهِ لَقَد مَلِلتُهُم وأبغَضتُهُم، وَملّونی وأبغَضونی، وما بَلَوتُ مِنهُم وَفاءً، ومَن فازَ بِهِم فازَ بِالسَّهمِ الأَخیَبِ، وَاللّهِ ما لَهُم نِیّاتٌ، ولا عَزمُ أمرٍ، ولا صَبرٌ عَلَی السَّیفِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 439، تهذیب الکمال: ج 6 ص 413).
2- (2) . ابو واقد لیثی - که ظاهراً همان حارث بن عوف بن اسَید است که با کنیه مشهور شده است -، صحابی است و برخی گفته اند: در سال دوم هجری به دنیا آمد. در برخی از جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشت و همراه امام علی علیه السلام نیز در جنگ صفّین شرکت کرد. معاویه سوگند یاد کرد که در گوش هایش، سرب گداخته بریزد. گفته اند: وی، یک سال در مکّه مجاور شد و همان جا در گذشت و در قبرستان مهاجران در فخ، به خاک سپرده شد. نیز گفته اند: در سال 65 یا 68 در مدینه در گذشت. با این کنیه، مرد دیگری به نام صالح بن محمّد بن زائده نیز هست که در سال 145 هجری از دنیا رفت و به کنیۀ ابو واقد لیثی صغیر، مشهور است و او غیر از این فردِ مورد نظر ماست.
3- (3) . جایی در راه مکّه میان مکّه و مدینه (معجم البلدان: ج 5 ص 194. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
4- (4) . بَلَغَنی خُروجُ حُسَینٍ علیه السلام فَأَدرَکتُهُ بِمَلَلٍ، فَناشَدتُهُ اللّهَ ألّا یَخرُجَ، فَإِنَّهُ یَخرُجُ فی غَیرِ وَجهِ خُروجٍ، وإنَّما یَقتُلُ نَفسَهُ. فَقالَ: لا أرجِعُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 445، تهذیب الکمال: ج 6 ص 417).
5/6 احنف بن قَیس

(1)

534. أنساب الأشراف - به نقل از ابو بکر بن عیّاش -: وقتی به احنَف خبر رسید که حسین علیه السلام تصمیم به قیام دارد، به او نوشت: ««شکیبا باش که وعدۀ خدا، حق است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفّت نکشانند»».(2)

535. مثیر الأحزان: همانا احنف، به راستی که برای حسین علیه السلام نوشت: «امّا بعد، «پس شکیبا باش که وعدۀ خدا، حقّ است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفّت نکشانند»».(3)

6/6 امّ سلمه

(4) 536. الخرائج و الجرائح: چون حسین علیه السلام آهنگ عراق کرد، امّ سَلَمه به ایشان گفت: به عراق نرو که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «فرزندم حسین، در سرزمین عراق کشته خواهد شد». در نزد من، خاکی است که آن را در تُنگی شیشه ای به من داد.

حسین علیه السلام فرمود: «البتّه - به خدا سوگند - من کشته می شوم. اگر به سوی عراق هم نروم، باز هم مرا می کشند».(5)

ص:529


1- (1) . ر. ک: ص 317 (فصل سوم/یاری خواستن امام علیه السلام از اهل بصره).
2- (2) . کَتَبَ الأَحنَفُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام - وَبَلَغَهُ أنَّهُ عَلَی الخُروجِ -: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ» (روم: آیۀ 60) (أنساب الأشراف: ج 3 ص 375، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 298).
3- (3) . أمَّا الأَحنَفُ، فَإِنَّهُ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام: أمّا بَعدُ، «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ»» (مثیر الأحزان: ص 27، بحار الأنوار: ج 44 ص 340).
4- (4) . هند دختر ابو امیّة بن مغیرۀ قریشی مخزومی، به کنیه اش شهرت دارد. پدرش از سخاوتمندان بود. او با شوهرش ابو سَلَمه، به حبشه مهاجرت کرد و از آن جا به مدینه هجرت نمود و نخستین هودج نشین مهاجری بود که وارد مدینه شد. وقتی شوهرش بر اثر زخمی که در جنگ احُد خورده بود، از دنیا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله در سال چهارم هجری، او را به همسری گرفت. امّ سلمه از زنان فهمیدۀ صحابی بود و از پیامبر صلی الله علیه و آله، روایت نقل کرده است. داستان کسا که در منزل وی اتّفاق افتاد، مشهور است و در آن، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «تو بر راه درست هستی». امّ سلمه، زنی زیبا و دل ربا و صاحب نظر بود. وی از شخصیت های مشهور به دوستی اهل بیت علیهم السلام و ولایت آنان بود. امام حسین علیه السلام صحیفۀ مُهر و موم شده و سلاح پیامبر صلی الله علیه و آله و باقی میراث نبوی را تسلیم وی کرد و پس از آن، امام زین العابدین علیه السلام آنها را تحویل گرفت. وی در دوران خلافت یزید بن معاویه در سال 61 ق، از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد.
5- (5) . إنَّهُ علیه السلام لَمّا أرادَ العِراقَ قالَت لَهُ امُّ سَلَمَةَ: لا تَخرُج إلَی العِراقِ، فَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ ū بِأَرضِ العِراقِ»، وعِندی تُربَةٌ دَفَعَها إلَیَّ فی قارورَةٍ. فَقالَ علیه السلام: إنّی وَاللّهِ مَقتولٌ کَذلِکَ، وإن لَم أخرُج إلَی العِراقِ یَقتُلونی أیضاً (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 253، بحار الأنوار: ج 45 ص 89 ح 27).

537. الصراط المستقیم: امّ سلمه به حسین علیه السلام گفت: به عراق نرو که از جدّت [پیامبر صلی الله علیه و آله] شنیدم که می فرمود: تو در آن جا، کشته می شوی. نزد من، خاکی است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به من داد. پس حسین علیه السلام فرمود: «اگر بیرون نروم نیز کشته می شوم».

آن گاه با دستش بر صورت امّ سلمه کشید و او قتلگاه حسین علیه السلام و یارانش را دید. حسین علیه السلام خاک دیگری را در ظرفی شیشه ای به او داد و فرمود: «آن گاه که از این دو، خون جوشید، بِدان که من کشته شده ام».

پس بعد از ظهر روز عاشورا، از آن دو خاک، خون جوشید.(1)

7/6 بُحَیر بن شَدّاد

(2) 538. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از بُحَیر بن شدّاد اسدی -: حسین علیه السلام در ثَعلَبیّه بر ما گذشت. پس با برادرم نزد او رفتم. بر او تن پوشی زرد بود که در سینه اش جیبی داشت. برادرم به او گفت: من بر تو بیمناکم!

پس با تازیانه بر خورجینی که پشت سر خود داشت، زد و فرمود: «این، نامه های سرشناسان شهر است».(3)ر. ک: ص 642 (فصل هفتم/اخبار فرود آمدن امام علیه السلام در ثعلبیّة).

ص:530


1- (1) . قالَت امُّ سَلَمَةَ [لِلحُسَینِ علیه السلام]: لاتَخرُج إلَی العِراقِ! فَإِنّی سَمِعتُ جَدَّکَ یَقولُ إنَّکَ مَقتولٌ بِهِ، وعِندی تُربَةٌ دَفَعَها إلَیَّ فی قارورَةٍ. فَقالَ علیه السلام: و إن لَم أخرُج قُتِلتُ. ثُمَّ مَسَحَ بِیَدِهِ عَلی وَجهِها، فَرَأَت مَصرَعَهُ ومَصرَعَ أصحابِهِ، وأعطاها تُربَةً اخری فی قارورَةٍ، وقالَ: إذا فاضَتا دَماً فَاعلَمی أنّی قَد قُتِلتُ. فَفاضَتا دَماً بَعدَ الظُّهرِ فی یَومِ عاشوراءَ (الصراط المستقیم: ج 2 ص 179 ح 6).
2- (2) . بُحَیر بن شدّاد اسدی، اهل ثعلبیّه است. سفیان بن عُیَینَه و کلبی - که همان محمّد بن سائب بن بشر کلبی (م 146 ق) است -، از او روایت کرده اند. وی عمری طولانی داشت و سنّ او از 110 سال گذشت. در کتب رجال و تراجم شیعه و اهل سنّت، از او یاد نشده و تنها ابن ماکولا در کتاب الإکمال (ج 1 ص 203) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (ج 14 ص 214-217)، از او سخن گفته اند.
3- (3) . مَرَّ بِنَا الحُسَینُ علیه السلام بِالثَّعلَبِیَّةِ، فَخَرَجتُ إلَیهِ مَعَ أخی، فَإِذا عَلَیهِ جُبَّةٌ صَفراءُ لَها جَیبٌ فی صَدرِها، فَقالَ لَهُ أخی: إنّی أخافُ عَلَیکَ. فَضَرَبَ بِالسَّوطِ عَلی عَیبَةٍ قَد حَقَبَها خَلفَهُ، وقالَ: هذِهِ کُتُبُ وُجوهِ أهلِ المِصرِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 457 ح 440، تاریخ دمشق: ج 14 ص 216).
8/6 بَعثَر فَقعَسی

(1) 539. الأنساب الأشراف: بَعثَر فَقعَسیِ شاعر، با حسین بن علی علیه السلام - پیش از آن که به کوفه برسد - دیدار کرد.

حسین علیه السلام در بارۀ مردم کوفه از او پرسید. او گفت: به راستی که مردم عراق، پیمان شکن و فریبکارند.(2)

9/6 طِرِمّاح بن عَدی

(3)

540. تاریخ الطبری - به نقل از جمیل بن مَرثَد (از بنی مَعْن)، در بارۀ طِرِمّاح بن عَدی -: طِرِمّاح به حسین علیه السلام نزدیک شد و به ایشان گفت: به خدا سوگند، می نگرم؛ ولی کسی را همراه تو نمی بینم و اگر جز اینان که همراه تو می بینم، کسی با تو نجنگد، بسنده است. یک روز پیش از بیرون رفتن از کوفه و آمدن نزد تو، در آن سوی کوفه، جمعیّتی را دیدم که تا آن روز، یک جا چنین جمعیّتی را ندیده بودم. پس در بارۀ آنان پرسیدم. گفته شد: گرد هم آمده اند تا روی گردان شوند [و بیعت بشکنند] و پس از آن در پی حسین، ره سپار شوند.

ص:531


1- (1) . در نام وی، اختلاف است. بلاذری، در کتاب أنساب الأشراف (ج 11 ص 203) می گوید: بعثر فقعسی، شاعر بود. حَمَوی در کتاب معجم البلدان (ج 2 ص 407)، او را یعثر بن لقیط فقعسی خَوی نامیده است و بعثر، محلّی در سرزمین بنی اسد است. ابن ماکولا در کتاب الإکمال (ج 1 ص 338)، گفته است: بغثر بن لقیط بن حبیب اسدی، از شاعران دورۀ جاهلی است. ابن منظور در لسان العرب (ج 4 ص 73) و زَبیدی در تاج العروس (ج 6 ص 103) نیز گفته اند: بغثر بن لقیط بن خالد بن نضله. چیزی در بارۀ او در کتب رجال و تراجم به ثبت نرسیده و تنها از کتاب أنساب الأشراف (ج 1 ص 155) بر می آید که در زمان عمر بن عبد العزیز، زنده بوده است.
2- (2) . کانَ بَعثَرٌ [الفَقعَسِیُّ الشّاعِرُ] لَقِیَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قَبلَ أنَ یَصِلَ إلَی الکوفَةِ، فَسَأَلَهُ عَنهُم، فَقالَ: إنَّ أهلَ العِراقِ أهلُ غَدرٍ (أنساب الأشراف: ج 11 ص 204).
3- (3) . طِرِمّاح بن عَدیّ بن عبد اللّه خیبری طایی، شاعر و از یاران امیر مؤمنان علیه السلام و فرستادۀ ایشان به نزد معاویه بود. طِرِمّاح و گروهی از کوفیان از قبیلۀ مَذحِج، برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت و با امام علیه السلام و یارانش در منزل عُذَیب، ملاقات کردند. او راه کوفه را به آنان نشان داد. وی از امام علیه السلام اجازه گرفت تا برای خانواده اش خرجی ببرد و سپس برگردد و وقتی باز گشت، در راه، خبر شهادت امام علیه السلام به وی رسید.

به خدا سوگند که اگر می توانی به اندازۀ یک وجب به سوی آنان پیش نیایی، این کار را انجام بده. پس اگر می خواهی به سرزمینی بروی که خداوند، تو را از آنان باز دارد تا در کار خویش بیندیشی و وضعیّت برایت روشن گردد، پس حرکت کن تا تو را بر ستیغ کوه ما - که اجأ نام دارد(1) - فرود آورم؛ قلّه ای که - به خدا سوگند - ما را از پادشاهان غَسّان و حِمَیر و نیز از نعمان بن مُنذِر و از سیاه و سرخ، ایمن داشته است. به خدا سوگند که اگر بر ما خواری فرود آید، با تو راه می افتم تا تو را در روستا [خودمان] فرود می آورم.

آن گاه به دنبال مردانی از بنی اجَأ و بنی سَلمی از قبیلۀ طَی می فرستیم و به خدا سوگند، ده روز طول نمی کشد که سواره ها و پیاده ها از قبیلۀ طی، نزد تو خواهند آمد. آن وقت، هر مقدار دوست داری، در میان ما اقامت فرما و اگر اتّفاقی رخ دهد، من تضمین می کنم که بیست هزار جنگجوی طایی با شمشیر از تو دفاع کنند. به خدا سوگند که هرگز دستی به تو نمی رسد، تا زمانی که چشمی از آنان باز و بسته می شود [و زنده اند].

[حسین علیه السلام] به وی فرمود: «خداوند، به تو و مردمانت، پاداش خیر دهد! به راستی که میان ما و آنان، عهدی است که نمی توانیم بر هم زنیم و نمی دانیم که کار ما و آنان در پایان، به کدام سو می رود».(2)

541. مثیر الأحزان: برایم گزارش شده که طِرِمّاح بن حَکَم گفت: حسین را ملاقات کردم، در حالی که برای خانواده ام آذوقه ای خریده بودم. به ایشان گفتم: به تو در بارۀ جانت، یادآوری می کنم [که آن را به خطر نیندازی] و کوفیان، تو را فریب ندهند. به خدا سوگند، اگر وارد کوفه شوی، کشته

ص:532


1- (1) . یکی از کوههای منطقۀ طی (معجم البلدان: ج 1 ص 94. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان ج 2).
2- (2) . أنَّهُ دَنا مِنَ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ: وَاللّهِ، إنّی لَأَنظُرُ فَما أری مَعَکَ أحَداً، ولَو لَم یُقاتِلکَ إلّاهؤُلاءِ الَّذینَ أراهُم مُلازِمیکَ لَکانَ کَفی بِهِم، وقَد رَأَیتُ - قَبلَ خُروجی مِنَ الکوفَةِ إلَیکَ بِیَومٍ - ظَهرَ الکوفَةِ، وفیهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَینایَ فی صَعیدٍ واحِدٍ جَمعاً أکثَرَ مِنهُ، فَسَأَلتُ عَنهُم، فَقیلَ: اجتَمَعوا لِیُعرَضوا، ثُمَّ یُسَرَّحونَ إلَی الحُسَینِ، فَأَنشُدُکَ اللّهَ إن قَدَرتَ عَلی ألّا تَقدَمَ عَلَیهِم شِبراً إلّافَعَلتَ. فَإِن أرَدتَ أن تَنزِلَ بَلَداً یَمنَعُکَ اللّهُ بِهِ حَتّی تَری مِن رَأیِکَ، ویَستَبینَ لَکَ ما أنتَ صانِعٌ، فَسِر حَتّی انزِلَکَ مَناعَ جَبَلِنَا الَّذی یُدعی أجَأً، امتَنَعنا - وَاللّهِ - بِهِ مِن مُلوکِ غَسّانَ وحِمَیرٍ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ، ومِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ، وَاللّهِ إن دَخَلَ عَلَینا ذُلٌّ قَطُّ، فَأَسیرُ مَعَکَ حَتّی انزِلَکَ القَریَةَ، ثُمَّ نَبعَثُ إلَی الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وسَلمی مِن طَیِّئٍ، فَوَاللّهِ لا یَأتی عَلَیکَ عَشَرَةُ أیّامٍ حَتّی یَأتِیَکَ طَیِّئٌ رِجالاً و رُکباناً، ثُمَّ أقِم فینا ما بَدا لَکَ، فَإِن هاجَکَ هَیجٌ فَأَنا زَعیمٌ لَکَ بِعِشرینَ ألفَ طائِیٍّ یَضرِبونَ بَینَ یَدَیکَ بِأَسیافِهِم، وَاللّهِ لا یوصَلُ إلَیکَ أبَداً ومِنهُم عَینٌ تَطرِفُ. فَقالَ لَهُ: جَزاکَ اللّهُ وقَومَکَ خَیراً، إنَّهُ قَد کانَ بَینَنا وبَینَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَی الاِنصِرافِ، ولا نَدری عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الاُمورُ فی عاقِبِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 406، البدایة و النهایة: ج 8 ص 174).

خواهی شد و من می ترسم که به کوفه نرسی. پس اگر عزم بر جنگ داری، در اجأ فرود آی، که کوهی است که قابل دسترس نیست. به خدا سوگند، در آن جا هرگز به ما خواری نرسیده است و تمام بستگان من به یاری کردن تو اعتقاد دارند و تا هر زمان در آن جا بمانی، از تو محافظت می کنند.

[امام حسین علیه السلام] فرمود: «به راستی که میان من و این مردم، عهدی است که خوش نمی دارم خُلفِ وعده کنم. اگر خداوند، ما را از آنان محافظت فرماید، ما همیشه مشمول نعمت های خداوند بوده ایم و برای ما بس است، و اگر چاره ای [از نبرد] نباشد، شهادت و رستگاری است.

إن شاء اللّه!».(1)

ر. ک: ص 683 (فصل هفتم/آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدی به سوی امام علیه السلام).

10/6 عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَیره

(2) 542. أنساب الأشراف: عون فرزند عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَیره، با نامه ای از پدرش در ذات عِرق، به حسین علیه السلام رسید. او در آن نامه، درخواست بازگشت حسین علیه السلام را داشت و از بیم خود از حرکت حسین علیه السلام، یاد کرده بود، که امام علیه السلام به او پاسخ نداد.(3)

11/6 عبد اللّه بن جعفر

(4) 543. الفتوح: به مردم مدینه خبر رسید که حسین بن علی علیه السلام قصد رفتن به عراق دارد. عبد اللّه بن جعفر

ص:533


1- (1) . رُوِّیتُ أنَّ الطِّرِمّاحَ بنَ حَکَمٍ قالَ: لَقیتُ حُسَیناً علیه السلام وقَدِ امتَرتُ لِأَهلی میرَةً، فَقُلتُ: اذَکِّرُکَ فی نَفسِکَ، لا یَغُرَّنَّکَ أهلُ الکوفَةِ، فَوَاللّهِ لَئِن دَخَلتَها لَتُقتَلَنَّ، وإنّی لَأَخافُ ألّا تَصِلَ إلَیها، فَإِن کُنتَ مُجمِعاً عَلَی الحَربِ فَانزِل أجَأً، فَإِنَّهُ جَبَلٌ مَنیعٌ، وَاللّهِ ما نالَنا فیهِ ذُلٌّ قَطُّ، وعَشیرَتی یَرَونَ جَمیعاً نَصرَکَ، فَهُم یَمنَعونَکَ ما أقَمتَ فیهِم. فَقالَ: إنَّ بَینی و بَینَ القَومِ مَوعِداً أکرَهُ أن اخلِفَهُم، فَإِن یَدفَعِ اللّهُ عَنّا، فَقَدیماً ما أنعَمَ عَلَینا وکَفی، وإن یَکُن ما لابُدَّ مِنهُ، فَفَوزٌ وشَهادَةٌ إن شاءَ اللّهُ (مثیر الأحزان: ص 39، بحار الأنوار: ج 44 ص 369).
2- (2) . عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَیرۀ قرشی مخزومی، از یاران مختار و شخصیت های مورد احترام نزد وی بود. او پس از پنهان شدن عمر بن سعد، برای او امان نامه ای از مختار گرفت. او کسی است که کُهَن دِژ و بخش های وسیعی از خراسان را فتح کرد. در باره اش اشعار بسیاری سروده شده است.
3- (3) . لَحِقَ الحُسَینَ علیه السلام عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جُعدَةَ بنِ هُبَیرَةَ بِذاتِ عِرقٍ، بِکِتابٍ مِن أبیهِ یَسأَلُهُ فیهِ الرُّجوعَ، ویَذکُرُ ما یَخافُ عَلَیهِ مِن مَسیرِهِ، فَلَم یُعجِبهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 377).
4- (4) . عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب - که کنیه اش ابو جعفر است - از صحابیان بود. پدرش مشهور به ذوالجناحین (صاحب -

[بن ابی طالب] به ایشان نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی، از عبد اللّه بن جعفر. امّا بعد، تو را به خدا سوگند می دهم که از مکّه بیرون نرو؛ زیرا من از این کاری که تصمیم گرفته ای، بیمناکم که مبادا نابودیِ خود و خاندانت را در پی داشته باشد. چون اگر تو کشته شوی، بیم دارم که نور زمین، خاموش شود؛ چرا که تو روح هدایت و امیر مؤمنان هستی. پس، در رفتن به عراق، شتاب مکن تا من از یزید و همۀ بنی امیّه برای تو، دارایی، فرزندان و دودمانت امان بگیرم. والسّلام!».

حسین بن علی علیه السلام به وی نوشت: «امّا بعد، نامه ات به من رسید و آن را خواندم و آنچه را یادآور شده بودی. دریافتم. به تو اعلام می کنم که جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم. مرا از فرمانی آگاه کرد که در پیِ آن می روم، به سودم باشد، یا به زیانم. ای پسرعمو! به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری از جانوران زمین نیز باشم، مرا بیرون می آورند و می کُشند. عموزاده! به خدا سوگند، آنان بر من ستم روا خواهند داشت، چنان که یهود در روز شنبه ستم کردند. والسّلام!».(1)

544. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، برای حسین علیه السلام

ص:534


1- (1) . انتَقَلَ الخَبَرُ بِأَهلِ المَدینَةِ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام یُریدُ الخُروجَ إلَی العِراقِ، فَکَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام مِن عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ، أمّا بَعدُ، أنشُدُکَ اللّهَ ألّا تَخرُجَ عَن مَکَّةَ، فَإِنّی خائِفٌ عَلَیکَ مِن هذَا الأَمرِ الَّذی قَد أزمَعتَ عَلَیهِ أن یَکونَ فیه هَلاکُکَ وأهلِ بَیتِکَ؛ فَإِنَّکَ إن قُتِلتَ أخافُ أن یُطفَأَ نورُ الأَرضِ، وأنتَ روحُ الهُدی، وأمیرُ المُؤمِنینَ، فَلا تَعجَل بِالمَسیرِ إلَی العِراقِ، فَإِنّی آخُذُ لَکَ الأَمانَ مِن یَزیدَ وجَمیعِ بَنی امَیَّةَ، عَلی نَفسِکَ ومالِکَ ووَلَدِکَ وأهلِ بَیتِکَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ کِتابَکَ وَرَدَ عَلَیَّ فَقَرَأتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَکَرتَ، واُعلِمُکَ أنّی رَأَیتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَنامی، فَخَبَّرَنی بِأَمرٍ وأنَا ماضٍ لَهُ، لی کانَ أو عَلَیَّ، وَاللّهِ - یَابنَ عَمّی -، لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَّةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونی وَیقتُلونّی، وَاللّهِ یَابنَ عَمّی، لَیُعدَیَنَّ عَلَیَّ کَما عَدَتِ الیَهودُ عَلَی السَّبتِ، وَالسَّلامُ (الفتوح: ج 5 ص 67، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 217).

نامه ای نگاشت و او را از مردم کوفه بر حذر داشت و او را به خدا سوگند داد که به سویشان نرود.

حسین علیه السلام به او چنین نوشت: «من خوابی دیده ام و در آن خواب، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمانی داد، که در پیِ آن می روم و کسی را از آن آگاه نمی سازم تا با آن، رو به رو شوم».(1)

ر. ک: ص 614 (فصل هفتم/خودداری امام علیه السلام از پذیرش امان عمرو بن سعید).

12/6 عبد اللّه بن عبّاس

(2) 545. مروج الذهب: چون حسین علیه السلام آهنگ رفتن به عراق کرد، ابن عبّاس نزدش آمد و گفت: ای عموزاده! خبردار شدم که آهنگ عراق کرده ای، در حالی که آنان، فریبکارند و تو را به نبرد فرا می خوانند. پس مشتاب. اگر از پیکار با این ستم پیشه (یزید)، گزیری نداری و نشستن در مکّه را نمی پسندی، به یمن برو، که دور افتاده است و تو را در آن جا، یاران و برادرانی هست. در آن جا بمان و سفیرانت را گسیل دار و به مردم کوفه و یارانت در عراق بنویس که فرماندارشان را بیرون کنند، که اگر بر این کار توانا بودند و او را بیرون کردند و کسی در آن جا نبود که با تو دشمنی ورزد، به سویشان برو - که من از فریب آنان، آسوده خاطر نیستم -، و اگر چنین نکردند، در جایگاه خویش می مانی تا خدا چه پیش آورد، که یمن، دژها و غارهایی دارد.

حسین علیه السلام فرمود: «پسرعمو! من می دانم که تو نیکخواه و نگران من هستی؛ ولی مسلم بن عقیل به من نوشته که مردم شهر، بر بیعت و یاری من، هماهنگ شده اند و من تصمیم دارم به سوی آنان حرکت کنم».

ص:535


1- (1) . کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ إلیهِ کِتاباً، یُحَذِّرُهُ أهلَ الکوفَةِ، ویُناشِدُهُ اللّهَ أن یَشخَصَ إلَیهِم. فَکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: إنّی رَأَیتُ رُؤیا، ورَأَیتُ فیها رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وأمَرَنی بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ، ولَستُ بِمُخبِرٍ بِها أحَداً حَتّی الاقِیَ عَمَلی (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 447، تهذیب الکمال: ج 6 ص 418).
2- (2) . ابو العبّاس عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، در مکّه در شِعب ابی طالب، سه سال پیش از هجرت، به دنیا آمد و در سال هشتم هجری، همان سال فتح مکّه، به مدینه مهاجرت کرد. وی مشاور عمر و در زمان عثمان، امیر الحاج بود و در زمان خلافت امیر مؤمنان علیه السلام، همراه و یاور و مشاور و یکی از فرمانداران و فرماندهان نظامی بود. او به نمایندگی از امیر مؤمنان علیه السلام با خوارج، مناظره کرد و به هنگام شهادت امیر مؤمنان، فرماندار بصره بود. او با امام حسن علیه السلام بیعت کرد و در زمان ایشان، همچنان فرماندار بصره بود. وی در کربلا شرکت نداشت. وقتی عبد اللّه بن زبیر بر حجاز و عراق تسلّط یافت، عبداللّه با او بیعت نکرد و این، برای ابن زبیر، سنگین بود و خواست که وی را بسوزاند. او عالِمی سخنور بود و جایگاهی بلند در تفسیر، حدیث و فقه داشت. در دانش، شاگرد امیر مؤمنان علیه السلام بود و بِدان افتخار می کرد. او در تبعیدگاهش در طائف در سال 68 هجری در سنّ 71 سالگی از دنیا رفت.

گفت: آنان کسانی اند که از آنها آگاهی و آنان را آزموده ای. آنان، [همان] یاران پدر و برادرت هستند و فردا با فرمانده شان، تو را خواهند کشت. تو اگر بیرون بروی و ابن زیاد از حرکت تو آگاه شود، آنان را بر ضدّ تو بسیج می کند و کسانی که به تو نامه نوشته اند، از دشمنت سخت تر خواهند بود. اگر هم سخن مرا نمی پذیری و از رفتن، خودداری نمی کنی، زنان و فرزندانت را با خویش مبر، که به خدا سوگند، من بیم دارم که چونان عثمان که کشته شد و زنان و فرزندانش بر او می نگریستند، کشته شوی.

پاسخ حسین علیه السلام به او چنین بود: «به خدا سوگند، اگر در آن جا کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر است تا این که خونم در مکّه روا شود».

ابن عبّاس، از [منصرف کردنِ] حسین علیه السلام ناامید شد و از نزدش رفت.(1)

546. المصنَّف، ابن ابی شَیبه - به نقل از ابن عبّاس -: حسین علیه السلام آمده بود تا در بارۀ حرکت بدان جا (یعنی عراق) با من مشورت کند. گفتم: اگر مرا و تو را سرزنش نمی کردند، دستانم را در موهایت چنگ می انداختم [و نمی گذاشتم بروی]. به کجا می روی؟ به سوی گروهی که پدرت را کشتند و بر برادرت نیزه زدند؟

آنچه مرا راضی کرد که به [شهادت] او راضی شوم، این بود که فرمود: «حُرمت این حرم، به وسیلۀ یک نفر شکسته می شود و اگر در سرزمینی چنین و چنان - که از آن دور است - کشته شوم، برایم دوست داشتنی تر از این است که من، آن شخص باشم».(2)

ص:536


1- (1) . لَمّا هَمَّ الحُسَینُ علیه السلام بِالخُروجِ إلَی العِراقِ، أتاهُ ابنُ العَبّاسِ، فَقالَ: یَابنَ عَمِّ، قَد بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ العِراقَ، وإنَّهُم أهلُ غَدرٍ، وإنَّما یَدعونَکَ لِلحَربِ، فَلا تَعجَل، وإن أبیَتَ إلّامُحارَبَةَ هذَا الجَبّارِ، وکَرِهتَ المُقامَ بِمَکَّةَ، فَاشخَص إلَی الیَمَنِ؛ فَإِنَّها فی عُزلَةٍ، ولَکَ فیها أنصارٌ وإخوانٌ، فَأَقِم بِها وبُثَّ دُعاتَکَ، وَاکتُب إلی أهلِ الکوفَةِ وأنصارِکَ بِالعِراقِ فَیُخرِجوا أمیرَهُم، فَإِن قَووا عَلی ذلِکَ ونَفَوهُ عَنها، ولَم یَکُن بِها أحَدٌ یُعادیکَ أتَیتَهُم - وما أنَا لِغَدرِهِم بِآمِنٍ - وإن لَم یَفعَلوا، أقَمتَ بِمَکانِکَ إلی أن یَأتِیَ اللّهُ بِأَمرِهِ، فَإِنَّ فیها حُصوناً وشِعاباً. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یَابنَ عَمِّ! إنّی لَأَعلَمُ أنَّکَ لی ناصِحٌ وعَلَیَّ شَفیقٌ، ولکِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ کَتَبَ إلَیَّ بِاجتِماعِ أهلِ المِصرِ عَلی بَیعَتی ونُصرَتی، وقَد أجمَعتُ عَلَی المَسیرِ إلَیهِم. قالَ: إنَّهُم مَن خَبَرتَ وجَرَّبتَ، وهُم أصحابُ أبیکَ وأخیکَ وقَتَلَتُکَ غَداً مَعَ أمیرِهِم، إنَّکَ لَو قَد خَرَجتَ فَبَلَغَ ابنَ زیادٍ خُروجُکَ استَنفَرَهُم إلَیکَ، وکانَ الَّذینَ کَتَبوا إلَیکَ أشَدَّ مِن عَدُوِّکَ، فَإِن عَصَیتَنی وأبَیتَ إلّاالخُروجَ إلَی الکوفَةِ، فَلا تُخرِجَنَّ نِساءَکَ ووُلدَکَ مَعَکَ، فَوَاللّهِ إنّی لَخائِفٌ أن تُقتَلَ کَما قُتِلَ عُثمانُ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ یَنظُرونَ إلَیهِ. فَکانَ الَّذی رَدَّ عَلَیهِ: لَأَن اقتَلَ وَاللّهِ بِمَکانِ کَذا، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن استَحَلَّ بِمَکَّةَ. فَیَئِسَ ابنُ عَبّاسٍ مِنهُ، وخَرَجَ مِن عِندِهِ (مروج الذهب: ج 3 ص 64. نیز، ر. ک: تذکرة الخواصّ: ص 239).
2- (2) . جاءَنی حُسَینٌ علیه السلام یَستَشیرُنی فِی الخُروجِ إلی ما هاهُنا - یَعنِی العِراقَ - فَقُلتُ: لَولا أن یَزرَؤوا بی وبِکَ لَشَبِثتُ یَدَیَّ ū فی شَعرِکَ! إلی أینَ تَخرُجُ؟ إلی قَومٍ قَتَلوا أباکَ وطَعَنوا أخاکَ؟! فَکانَ الَّذی سَخا بِنَفسی عَنهُ أن قالَ لی: إنَّ هذَا الحَرَمَ یُستَحَلُّ بِرَجُلٍ، ولَأَن اقتَلَ فی أرضِ کَذا وکَذا - غَیرَ أنَّهُ یُباعِدُهُ - أحَبُّ إلَیَّ مِن أن أکونَ أنا هُوَ (المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 8 ص 632 ح 256، کنز العمّال: ج 13 ص 672 ح 37716).

547. المعجم الکبیر - به نقل از ابن عبّاس -: حسین علیه السلام در بارۀ بیرون رفتن [از مکّه]، از من اجازه (نظر) خواست. گفتم: اگر بر من و تو عیب نبود، با دستانم بر سرت چنگ می انداختم [و نمی گذاشتم بروی].

پاسخ او، این سخن بود: «اگر در فلان جا کشته شوم، دوست تر می دارم تا این که به وسیلۀ من، حرم خدا و پیامبر او شکسته شود».

این سخن، مرا برای [شهادت] او راضی کرد.(1)

548. مطالب السؤول: نیکخواهان، کارکشتگان و دینداران و آگاهان، مانند: ابن عبّاس، عمرو بن عبد الرحمان بن حارث مخزومی و دیگران، نزد حسین علیه السلام گرد آمدند.

نیز نامه هایی از اهالی مدینه، چون: عبد اللّه بن جعفر، سعید بن عاص و گروهی بسیار، به او رسید که همگی، از او می خواستند که ره سپار عراق نشود و در مکّه سکنا گزیند.

به رغم همۀ اینها، سرنوشت، بر کار او چیره بود و تقدیر، زمامدارش. پس به آنچه به او گفته شد و به آنچه برای او نوشته شده بود، اعتنایی نکرد و آماده شد و در سه شنبه، روز تَروِیَه، از مکّه بیرون رفت.(2)

ر. ک: ص 573 (فصل هفتم/گفتگوی امام علیه السلام با عبد اللّه بن عبّاس).

13/6 عبد اللّه بن عمر
اشاره

(3) 549. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن

ص:537


1- (1) . استَأذَنَنی حُسَینٌ علیه السلام فِی الخُروجِ فَقُلتُ: لَولا أن یُزری ذلِکَ بی أو بِکَ، لَشَبَکتُ بِیَدَیَّ فی رَأسِکَ. قالَ: فَکانَ الَّذی رَدَّ عَلَیَّ أن قالَ: لَأَن اقتَلَ بِمَکانِ کَذا وکَذا، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن یُستَحَلَّ بی حَرَمُ اللّهِ ورَسولِهِ. قالَ: فَذلِکَ الَّذی سَلا بِنَفسی عَنهُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 119 ح 2859، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 292).
2- (2) . اجتَمَعَ بِهِ [أی بِالإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] ذَوُو النُّصحِ لَهُ، وَالتَّجرِبَةِ لِلاُمورِ، وأهلُ الدِّیانَةِ وَالمَعرِفَةِ، کَعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ وعَمرِو بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحَرثِ المَخزومِیِّ وغَیرِهِما. وَوَرَدَت عَلَیهِ کُتُبُ أهلِ لمَدینَةِ، مِن عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وسَعیدِ بنِ العاصِ وجَماعَةٍ کَثیرَةٍ، کُلُّهُم یُشیرونَ عَلَیهِ ألّا یَتَوَجَّهَ إلَی العِراقِ و أن یُقیمَ بِمَکَّةَ، هذا کُلُّهُ وَالقَضاءُ غالِبٌ عَلی أمرِهِ، وَالقَدَرُ آخِذٌ بِزِمامِهِ، فَلَم یَکتَرِث بِما قیلَ لَهُ، ولا بِما کُتِبَ إلَیهِ، وتَجَهَّزَ وخَرَجَ مِن مَکَّةَ یَومَ الثَّلاثاءِ، وهُوَ یَومُ التَّروِیَةِ (مطالب السؤول: ص 74؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 255).
3- (3) . عبد اللّه بن عمر بن خطّاب - که کنیه اش ابو عبد الرحمان است -، پیش از هجرت به دنیا آمد و به همراه پدرش در مکّه -

عیّاش(1) بن ابی ربیعه،(2) در بازگشت از عمره، در منزلگاه ابوا(3) با حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر، دیدار کردند. ابن عمر به آن دو گفت: خدا را به شما یادآور می شوم که برگردید و در آنچه مردم صلاح می دانند، وارد شوید و بنگرید. اگر مردم بر صلاح، گرد آمدند، شما هم از آن جدا نیستید و اگر دچار جدایی شدند، همان خواهد شد که می خواهید.

ابن عمر به حسین علیه السلام گفت: بیرون نرو، که خدا پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار کرد و او آخرت را برگزید. تو پارۀ تن او هستی و به دنیا نخواهی رسید. آن گاه دست به گردن حسین علیه السلام افکند و گریست و با او خداحافظی کرد.

ابن عمر می گفت: حسین، در حرکت، بر ما چیره شد. به جانم سوگند که او در پدر و برادرش عبرت دید و از فتنه و بی وفایی مردم با آنها، چیزهایی دید که سزاوار بود تا زنده است، حرکت نکند و در آنچه مردم بر صلاح وارد می شوند، وارد شود؛ چرا که خیر، در جماعت است.(4)

ص:538


1- (1) . در تاریخ الإسلام ذهبی (ج 5 ص 7)، «عبد اللّه بن عبّاس بن ابی ربیعه» آمده است.
2- (2) . عبد اللّه بن عیّاش بن ابی ربیعۀ مخزومی - که کنیه اش ابو الحارث است -، پدرش از مسلمانان نخستین بود و به حبشه هجرت کرد. او در حبشه به دنیا آمد و هشت سال از عمر پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرد. او در بارۀ امیر مؤمنان علیه السلام گفته است: علی، در دانش، سرآمد، و در خاندانش، بزرگ بود، سبقت در اسلام داشت، داماد پیامبر بود، فقیه در سنّت بود، شجاعت در نبرد و سخاوتمندی در ثروت داشت. وی در مکّه، در همان روزی که مرگ یزید بن معاویه منتشر شد (سال 64 هجری)، در شصت و دو سالگی در گذشت و در حجون به خاک سپرده شد.
3- (3) . ابواء، آبادی ای در نزدیکی مدینه و از منزلگاه های راه مدینه به مکّه است که قبر آمنه علیها السلام مادر پیامبر صلی الله علیه و آله در آن، واقع است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
4- (4) . لَقِیَهُما [أیِ الحُسَینَ علیه السلام وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ] عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَیّاشِ بنِ أبی رَبیعَةَ بِالأَبواءِ، مُنصَرِفَینِ مِنَ العُمرَةِ، فَقالَ لَهُمَا ابنُ عُمَرَ: اذَکِّرُکُمَا اللّهَ إلّارَجَعتُما فَدَخَلتُما فی صالِحِ ما یَدخُلُ فیهِ النّاسُ، وتَنظُرا، فَإِنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلَیهِ لَم تَشُذّا، وإنِ افتُرِقَ عَلَیهِ کانَ الَّذی تُریدانِ. وقالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَینٍ علیه السلام: لا تَخرُج، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَیَّرَهُ اللّهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ، وأنتَ بَضعَةٌ مِنهُ، ولا تَنالُها - یَعنِی الدُّنیا - فَاعتَنَقَهُ وبَکی ووَدَّعَهُ. فَکانَ ابنُ عُمَرَ یَقولُ: غَلَبَنا حُسَینٌ علیه السلام عَلَی الخُروجِ، ولَعَمری لَقَد رَأی فی أبیهِ وأخیهِ عِبرَةً، ورَأی مِنَ الفِتنَةِ وخِذلانِ النّاسِ لَهُم ما کانَ یَنبَغی لَهُ ألّا یَتَحَرَّکَ ما عاشَ، و أن یَدخُلَ فی صالِحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ، فَإِنَّ الجَماعَةَ خَیرٌ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 444، تهذیب الکمال: ج 6 ص 416).

550. الملهوف: عبد اللّه بن عمر، در مکّه نزد ایشان (حسین علیه السلام) آمد و به او پیشنهاد کرد که با گم راهان، آشتی کند و او را از جنگ و خونریزی بر حذر داشت.

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای ابو عبد الرحمان! مگر نمی دانی که در پستیِ دنیا، همین بس که سر یحیی فرزند زکریّا را برای بدکاری از بدکاران بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟

مگر نمی دانی که بنی اسرائیل در میان طلوع سپیده تا پیدایی خورشید، هفتاد پیامبر را می کشتند و سپس در بازارهای خود می نشستند و چنان سرگرم داد و ستد می شدند که گویی هیچ کاری نکرده اند و با وجود این، خدا در بارۀ آنان، شتاب نورزید و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ایشان را سخت گرفتار کرد؟ از خدا بپرهیز - ای ابو عبد الرحمان - و از یاری من، روی بر متاب».(1)

551. العقد الفرید - به نقل از سالم بن عبد اللّه بن عمر -: به پدرم عبد اللّه بن عمر، گفته شد که حسین علیه السلام رو به سوی عراق نهاده است. پس پدرم در سه منزلی مدینه، به او پیوست؛ چون هنگام خروج وی، پدرم در مدینه نبود. پدرم [به او] گفت: آهنگ کجا داری؟

فرمود: «ره سپار عراقم» و نامه های مردم را به او نشان داد.

سپس فرمود: «اینها، پیمان ها و نامه های ایشان است».

پس پدرم او را به خدا سوگند داد که برگردد و او نپذیرفت. پس گفت: با تو حدیثی می گویم که پیش از این، با کسی در میان ننهاده ام. جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و او را میان دنیا و آخرت، مخیّر ساخت و او آخرت را برگزید. شما پارۀ تن او هستید. به خدا سوگند، هرگز کسی از دودمان او در پیِ دنیا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو که برای شما خیر است، آن را از شما دریغ نداشت. پس برگرد، که تو نیرنگ مردم عراق و آنچه را که پدرت از آنها دید، می دانی.

حسین علیه السلام نپذیرفت. پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را که کشته می شوی، به

ص:539


1- (1) . جاءَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ - فی مَکَّةَ - فَأَشارَ إلَیهِ بِصُلحِ أهلِ الضَّلالِ، وحَذَّرَهُ مِنَ القَتلِ وَالقِتالِ. فَقالَ لَهُ: یا أبا عَبدِ الرَّحمنِ، أما عَلِمتَ أنَّ مِن هَوانِ الدُّنیا عَلَی اللّهِ أنَّ رَأسَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا اهدِیَ إلی بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی إسرائیلَ؟! أما عَلِمتَ أنَّ بَنی إسرائیلَ کانوا یَقتُلونَ ما بَینَ طُلوعِ الفَجرِ إلی طُلوعِ الشَّمسِ سَبعینَ نَبِیّاً، ثُمَّ یَجلِسونَ فی أسواقِهِم یَبیعونَ ویَشتَرونَ کَأَن لَم یَصنَعوا شَیئاً، فَلَم یُعَجِّلِ اللّهُ عَلَیهِم، بَل أمهَلَهُم وأخَذَهُم بَعدَ ذلِکَ أخذَ عَزیزٍ مُقتَدِرٍ! اتَّقِ اللّهَ یا أبا عَبدِ الرَّحمنِ، ولا تَدَعَنَّ نُصرَتی (الملهوف: ص 102، مثیر الأحزان: ص 41).

خدا می سپارم.(1)

552. سِیَرُ أعلام النُّبَلاء - به نقل از شعبی -: ابن عمر، وارد مدینه شد و خبردار شد که حسین علیه السلام ره سپار عراق است. پس از دو شب راه، به او رسید. گفت: کجا می روی؟

فرمود: «عراق»، در حالی که با او نامه ها و طومارهایی بود. گفت: نزد آنان نرو.

فرمود: «این، نامه ها و پیمان های آنان است».

پس گفت: راستی که خدا، پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار ساخت و او آخرت را برگزید و شما پارۀ تن او هستید. هرگز کسی از شما، دنبال دنیا نمی رود و خدا، آن را از شما دریغ نداشت، مگر به آن سبب که خیر شما، در آن بود. پس برگردید.

او نپذیرفت. پس ابن عمر با او معانقه کرد و گفت: تو را که کشته می شوی، به خدا می سپارم.(2)

553. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: عبد اللّه بن عمر شنید که حسین علیه السلام حرکت کرده است. بر مَرکبش سوار شد و شتابان، در پی او روان شد و در یکی از منازل، به او رسید. پس گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به کجا می روی؟

فرمود: «عراق». گفت: درنگ کن و به حرم جدّت باز گرد.

حسین علیه السلام از او نپذیرفت. ابن عمر، چون دید که او نمی پذیرد...، گریست و گفت: ای ابا عبد اللّه! تو را به خدا می سپارم که تو در این راه، کشته خواهی شد.(3)

ص:540


1- (1) . قیلَ لِأَبی - عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ -: إنَّ الحُسَینَ علیه السلام تَوَجَّهَ إلَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی ثَلاثِ مَراحِلَ مِنَ المَدینَةِ - وکانَ غائِباً عِندَ خُروجِهِ - فَقالَ: أینَ تُریدُ؟ فَقالَ: اریدُ العِراقَ، وأخرَجَ إلَیهِ کُتُبَ القَومِ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ بَیعَتُهُم وکُتُبُهُم. فَناشَدَهُ اللّهَ أن یَرجِعَ، فَأَبی. فَقالَ: احَدِّثُکَ بِحَدیثٍ ما حَدَّثتُ بِهِ أحَداً قَبلَکَ: إنَّ جِبریلَ أتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یُخَیِّرُهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وإنَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، فَوَاللّهِ لا یَلیها أحَدٌ مِن أهلِ بَیتِهِ أبَداً، وما صَرَفَهَا اللّهُ عَنکُم إلّالِما هُوَ خَیرٌ لَکُم. فَارجِع؛ فَأَنتَ تَعرِفُ غَدرَ أهلِ العِراقِ، وما کانَ یَلقی أبوکَ مِنهُم. فَأَبی، فَاعتَنَقَهُ وقالَ: استَودَعتُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ! (العقد الفرید: ج 3 ص 369، عیون الأخبار، ابن قتیبه: ج 1 ص 211).
2- (2) . کانَ ابنُ عُمَرَ قَدِمَ المَدینَةَ، فَاُخبِرَ أنَّ الحُسَینَ علیه السلام قَد تَوَجَّهَ إلَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی مَسیرَةِ لَیلَتَینِ، فَقالَ: أینَ تُریدُ؟ قالَ: العِراقَ، ومَعَهُ طَوامیرُ وکُتُبٌ، فَقالَ: لا تَأتِهِم، قالَ: هذِهِ کُتُبُهُم وبَیعَتُهُم. فَقالَ: إنَّ اللّهَ خَیَّرَ نَبِیَّهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ، وإنَّکُم بَضعَةٌ مِنهُ، لایَلیها أحَدٌ مِنکُم أبَداً، وما صَرَفَهَا اللّهُ عَنکُم إلّالِلَّذی هُوَ خَیرٌ لَکُم، فَارجِعوا، فَأَبی، فَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ، وقالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 292 ح 48، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 594 ح 1577).
3- (3) . سَمِعَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بِخُروجِهِ [أیِ الحُسَینِ علیه السلام] فَقَدَّمَ راحِلَتَه، وخَرَجَ خَلفَهُ مُسرِعاً، فَأَدرَکَهُ فی بَعضِ المَنازِلِ، ū فَقالَ: أینَ تُریدُ یَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: مَهلاً، ارجِع إلی حَرَمِ جَدِّکَ. فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام عَلَیهِ، فَلَمّا رَأَی ابنُ عُمَرَ إباءَهُ... بَکی وقالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، فَإِنَّکَ مَقتولٌ فی وَجهِکَ هذا (الأمالی، صدوق: ص 217 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 313).

554. تاریخ دمشق - به نقل از شَعبی -: چون حسین بن علی علیه السلام راهی عراق شد، به ابن عمر گفته شد:

راستی برادرت حسین، ره سپار عراق شده است. این بود که نزد حسین علیه السلام آمد و او را به خدا سوگند داد و گفت: به راستی که مردم عراق، مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند.

چون از او نومید شد، دست به گردن او آویخت و میان دو دیده اش را بوسید و گفت: تو را که کشته می شوی، به خدا می سپارم. از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «خدا، دنیا را برای شما نخواسته است».(1)

555. تذکرة الخواصّ: واقدی می گوید: چون خبر حرکت حسین علیه السلام به عبد اللّه بن عمر رسید، در راه بر او وارد شد و او را نکوهید، سرزنش کرد و از حرکت، نهی نمود و به او گفت: ای ابا عبد اللّه! از جدّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می گوید: «مرا به دنیا چه کار؟! و دنیا را به من چه کار؟!» و تو، پارۀ تن اویی.

آن گاه، مانند آنچه را ابن عبّاس به او گفته بود، گفت. چون او را بر رفتن، جدّی یافت، میان دیدگانش را بوسید و گریست و گفت: تو را - که کشته می شوی -، به خدا می سپارم.(2)

556. تاریخ دمشق - به نقل از یحیی بن اسماعیل بن سالم اسدی -: شنیدم که شَعبی در بارۀ ابن عمر، چنین روایت می کرد که: او در کنار چشمۀ آب خود بود که خبر رسید حسین بن علی علیه السلام ره سپار عراق شده است. پس از سه شب راه پیمودن، به او رسید و به وی گفت: کجا می روی؟

فرمود: «عراق» و طومارها و نامه هایی همراهش بود.

سپس فرمود: «اینها، نامه ها و پیمان های آنان است».

ص:541


1- (1) . لَمّا تَوَجَّهَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام [إلَی] العِراقِ، قیل لِابنِ عُمَرَ: إنَّ أخاکَ الحُسَینَ علیه السلام قَد تَوَجَّهَ إلَی العِراقِ، فَأَتاهُ فَناشَدَهُ اللّهَ، فَقالَ: إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ مَناکیرُ، وقَد قَتَلوا أباکَ، وضَرَبوا أخاکَ، وفَعَلوا وفَعَلوا! فَلَمّا أیِسَ مِنهُ، عانَقَهُ وقَبَّلَ بَینَ عَینَیهِ، وقالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ! سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: إنَّ اللّهَ عز و جل أبی لَکُمُ الدُّنیا (تاریخ دمشق: ج 14 ص 201 ح 3541).
2- (2) . قالَ الواقِدِیُّ: ولَمّا بَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ما عَزَمَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام، دَخَلَ عَلَیهِ سفری، فَلامَهُ ووَبَّخَهُ ونَهاهُ عَنِ المَسیرِ. وقالَ لَهُ: یا أبا عَبدِ اللّهِ! سَمِعتُ جَدَّکَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «ما لی ولِلدُّنیا، وما لِلدُّنیا وما لی»، وأنتَ بَضعَةٌ مِنهُ. وذَکَرَ لَهُ نَحوَ ما ذَکَرَ ابنُ عَبّاسٍ، فَلمّا رَآهُ مُصِرّاً عَلَی المَسیرِ، قَبَّلَ ما بَینَ عَینَیهِ وبَکی، وقالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ (تذکرة الخواصّ: ص 240).

پس گفت: نزدشان نرو. او نپذیرفت.

ابن عمر گفت: من برایت حدیثی را می گویم. جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و او را میان دنیا و آخرت، مخیّر ساخت و او آخرت را برگزید و نه دنیا را. شما نیز پارۀ تن پیامبر صلی الله علیه و آله هستید. به خدا سوگند، هیچ یک از شما به دنیا دست نمی یابد و خدا، آن را جز برای آن که خیرتان در آن بوده، از شما دریغ نداشته است.

پس امام علیه السلام از بازگشت، سر باز زد. ابن عمر، وی را در آغوش گرفت و گریست و گفت: تو را که کشته می شوی، به خدا می سپارم.(1)

557. أنساب الأشراف - به نقل از شعبی -: چون حسین علیه السلام خواست که از مکّه به کوفه برود، ابن عمر به هنگام خداحافظی به او گفت: از من بشنو. بمان و بیرون نرو. به خدا سوگند، خدا، دنیا را از شما دریغ نکرد، مگر برای آن که خیرِ شما در آن بود. هنگام خداحافظی نیز گفت: تو را که کشته می شوی، به خدا می سپارم.(2)

558. الجوهرة: چون حسین علیه السلام خواست که از مکّه بیرون رود، عبد اللّه بن عمر به نزدش آمد و گفت: ای ابا عبد اللّه! کجا می روی؟

فرمود: «اینها، بیعت ها و نامه های مردم عراق است که به من رسیده است».

گفت: آیا به سوی مردمی می روی که پدرت را کشتند و برادرت را رها کردند، در حالی که آنان از آن دو، بیش از تو پیروی می کردند؟

عبد اللّه کوشید که او را از سفر باز دارد؛ امّا چون نپذیرفت، در آغوشش کشید و گفت: تو را که کشته می شوی، به خدا می سپارم.(3)

ص:542


1- (1) . سَمِعتُ الشَّعبِیَّ یُحَدِّثُ عَنِ ابنِ عُمَرَ: أنَّهُ کانَ بِماءٍ لَهُ، فَبَلَغَهُ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قَد تَوَجَّهَ إلَی العِراقِ، فَلَحِقَهُ عَلی مَسیرَةِ ثَلاثِ لَیالٍ، فَقالَ لَهُ: أینَ تُریدُ؟ فَقالَ: العِراقَ، وإذا مَعَهُ طَوامیرُ [و] کُتُبٌ، فَقالَ: هذِهِ کُتُبُهُم وبَیعَتُهُم، فَقالَ: لا تَأتِهِم، فَأَبی. قالَ: إنّی مُحَدِّثُکَ حَدیثاً: إنَّ جِبریلَ أتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَخَیَّرَهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، فَاختارَ الآخِرَةَ ولَم یُرِدِ الدُّنیا، وإنَّکُم بَضعَةٌ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَاللّهِ لا یَلیها أحَدٌ مِنکُم، وما صَرَفَهَا اللّهُ عَنکُم إلّالِلَّذی هُوَ خَیرٌ لَکُم. فَأبی أن یَرجِعَ. قالَ: وَاعتَنَقَهُ ابنُ عُمَرَ وبَکی، وقالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ! (تاریخ دمشق: ج 14 ص 202، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 221).
2- (2) . لَمّا أرادَ الحُسَینُ علیه السلام الخُروجَ مِن مَکَّةَ إلَی الکوفَةِ، قالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ حینَ أرادَ تَودیعَهُ: أطِعنی وأقِم ولا تَخرُج، فَوَاللّهِ، ما زَواهَا اللّهُ عَنکُم إلّاوهُوَ یُریدُ بِکُم خَیراً. فَلَمّا وَدَّعَهُ قالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ! (أنساب الأشراف: ج 3 ص 374).
3- (3) . لَمّا أرادَ [الحُسَینُ علیه السلام] الخُروجَ مِن مَکَّةَ، جاءَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ فَقالَ: إلی أینَ تَسیرُ یا أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ: هذِهِ بَیعَةُ ū أهلِ العِراقِ وکُتُبُهُم قَد أتَتنی. قالَ: أتَسیرُ إلی قَومٍ قَتَلوا أباکَ وخَذَلوا أخاکَ، وکانَت طاعَتُهُم لَهُما أکثَرَ مِمّا لَکَ الآنَ؟! وجَعَلَ عَبدُ اللّهِ یُثَبِّطُهُ عَنِ الخُروجِ، فَلَمّا أبی عَلَیهِ، اعتَنَقَهُ وقالَ: أستَودِعُکَ اللّهَ مِن قَتیلٍ! (الجوهرة: ص 42).
توضیحی در بارۀ مکان ملاقات امام با عبد اللّه بن عمر

با توجّه به گزارش هایی که ملاحظه شد، ظاهراً در ملاقات ابن عمر با امام حسین علیه السلام تردیدی نیست؛ لیکن منابع تاریخی، مکان این ملاقات را یکسان گزارش نکرده اند: شماری نوشته اند که این ملاقات، در اطراف مدینه و در چند منزلی آن، انجام شده است.(1) شماری، محلّ ملاقات را مکّه یا اطراف آن دانسته اند.(2) برخی، محلّ ملاقات را بین راه مکّه و مدینه، در منطقه ای به نام ابوا ذکر کرده اند.(3) شماری از منابع هم به محلّ ملاقات آنها، اشاره ای ندارند.(4)

بنا بر این، به طور قطع نمی توان گفت که ملاقات آنها، کجا انجام شده است.

ص:543


1- (1) . ر. ک: ص 540 ح 552 و 553 و ص 41 ح 556.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 343، البدایة و النهایة: ج 8 ص 160، تذکرة الخواصّ: ص 237. در تاریخ الطبری آمده که هنگام خروج امام علیه السلام، ابن عمر و ابن عبّاس، او را ملاقات کردند و از خبر مرگ معاویه و بیعت یزید، مطّلع شدند و بعد، ابن عمر در نزد ولید، بیعت کرد (ر. ک: ص 539 ح 550 و ص 542 ح 557 و 558).
3- (3) . ر. ک: ص 538 ح 549.
4- (4) . ر. ک: ص 541 ح 555 و 556.
14/6 عبد اللّه بن مُطیع

(1) 559. تاریخ الطبری - به نقل از عُقْبۀ سَمعان -: از مدینه بیرون رفتیم و راه بزرگ (اصلی) را پیش گرفتیم.

خاندان حسین علیه السلام به وی گفتند: بهتر، آن است که از راه بزرگ (اصلی) صرف نظر کنی تا تعقیب کنندگان به تو نرسند، چنان که ابن زبیر، چنین کرد.

فرمود: «نه، به خدا! از این راه، جدا نمی شوم تا خدا، هر چه را دوست می دارد، پیش آوَرَد».

عبد اللّه بن مطیع، به پیشواز ما آمد(2) و به حسین علیه السلام گفت: فدایت شوم! کجا می روی؟ فرمود:

«اکنون به سوی مکّه می روم و پس از آن، از خدا، خیر می جویم».

گفت: خدا، برای تو خیر بخواهد و ما را فدای تو کند! اگر به مکّه رفتی، مبادا به کوفه نزدیک شوی که شهری است شوم! پدرت، آن جا کشته شد و برادرت را بی یار گذاشتند و به غافلگیری، ضربتی به وی زدند که نزدیک بود او را بکشد. در حرم بمان که سَرور عربی. به خدا، مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو بر نمی گیرند و مردم، از هر سو به سمت تو می آیند. عمو و دایی ام به فدایت! از حرم خدا دور مشو که اگر نابود شوی، پس از تو، ما به بردگی کشیده می شویم.

حسین علیه السلام رفت تا به مکّه رسید.(3)

ص:544


1- (1) . ابو سلیمان عبد اللّه بن مطیع بن اسود قرشی عَدَوی، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و از صحابه است. گفته اند از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث نقل کرده است. وی از بزرگان قریش و شجاع و چابک بود. وقتی حسین بن علی علیه السلام از مدینه ره سپار مکّه بود، بر او گذشت. در حادثۀ حَرّه، وی فرمانده مردم مدینه از جانب قریش بود و چون این حادثه به شکست انجامید، فرار کرد و در مکّه سکونت گزید. عبد اللّه بن زبیر، او را به امیری کوفه منصوب کرد؛ ولی مختار بر او غالب شد و او را از کوفه بیرون راند. وی به ابن زبیر پیوست و در محاصرۀ حَجّاج، همراه عبد اللّه بن زبیر بود. وی در نبرد با شامیان شرکت داشت و در سال 73 یا 74 ق، در همان نبرد، کشته شد و سر او را به همراه سر عبد اللّه بن زبیر [برای حَجّاج] فرستادند.
2- (2) . بیشتر منابع، محلّ ملاقات عبد اللّه بن مطیع با امام حسین علیه السلام را بین مدینه و مکه دانسته اند؛ ولی در برخی از منابع تاریخی، محلّ ملاقات میان مکه و کوفه ثبت شده است. از این رو، نمی توان به دقّت، محلّ ملاقات را تعیین کرد.
3- (3) . خَرَجنا [أی مِنَ المَدینَةِ] فَلَزِمنَا الطَّریقَ الأَعظَمَ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام أهلُ بَیتِهِ: لَو تَنَکَّبتَ الطَّریقَ الأَعظَمَ کَما فَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ، لا یَلحَقکَ الطَّلَبُ. قالَ: لا وَاللّهِ، لا افارِقُهُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ ما هُوَ أحَبُّ إلَیهِ، قالَ: فَاستَقبَلَنا عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: جُعِلتُ فِداکَ، أینَ تُریدُ؟ قالَ: أمَّا الآنَ فَإِنّی اریدُ مَکَّةَ، وأمّا بَعدَها فَإِنّی أستَخیرُ اللّهَ. قالَ: خارَ اللّهُ لَکَ، وجَعَلَنا فِداکَ! فَإِذا أنتَ أتَیتَ مَکَّةَ فَإِیّاکَ أن تَقرَبَ الکوفَةَ؛ فَإِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ أبوکَ وخُذِلَ أخوکَ، وَاغتیلَ بِطَعنَةٍ کادَت تَأتی عَلی نَفسِهِ، الزَمِ الحَرَمَ فَإِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، لا یَعدِلُ بِکَ - وَاللّهِ - أهلُ الحِجازِ أحَداً، وَیتَداعی إلَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ، لا تُفارِقِ الحَرَمَ فِداکَ عَمّی وخالی! فَوَاللّهِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ. فَأقبَلَ حَتّی نَزَلَ مَکَّةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 351، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 533).

560. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام رو به سوی مکّه نهاد. عبد اللّه بن مطیع عَدَوی، از قریش، به دیدار او رفت و به وی گفت: فدایت گردم! کجا می روی؟

فرمود: «اکنون به مکّه می روم و پس از رسیدن به مکّه، از خدا خیر می جویم».

گفت: خدا برایت خیر بخواهد - ای فرزند دختر پیامبر - و مرا فدایت گَرداند! چون به مکّه وارد شدی، از خدا پروا کن و به کوفه نرو که شهری است شوم. در آن جا پدرت کشته شد و برادرت ضربت خورد. نظر من، این است که به حرم بروی و در آن جا بمانی، که تو سَرور عرب هستی و مردم حجاز، هرگز کسی را به جای تو نمی گیرند. به خدا سوگند، اگر تو نابود شوی، ما پس از تو به بردگی خواهیم رفت.

نیز گفته می شود: حسین علیه السلام را در آبگاهی در مسیر راه، هنگامی که از مکّه به کوفه روی آورْد، دید و به او گفت: نظر من در بارۀ تو، آن است که به حرم برگردی و آن جا بمانی و به کوفه نروی.(1)

561. الأخبار الطِّوال: حسین علیه السلام داشت منزل ها را در می نوردید که عبد اللّه بن مطیع - که از مکّه به سوی مدینه باز می گشت - با ایشان رو به رو شد و گفت: کجا می روی؟

حسین علیه السلام فرمود: «اکنون به مکّه!».

گفت: خدا، برایت خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم.

حسین علیه السلام فرمود: «چیست؟».

گفت: چون به مکّه وارد شدی و خواستی از آن جا به شهری از شهرها بروی، زینهار از کوفه که شهر بدشگونی است. پدرت در آن، کشته شد و برادرت در آن، تنها ماند و با نیزه، چنان به او شبیخون زدند که نزدیک بود کشته شود. همنشین حرم باش که مردم حجاز، هیچ کس را به جای تو برنمی گیرند. سپس پیروان خویش را از هر سرزمینی فرا بخوان، که همگی به تو می پیوندند.

ص:545


1- (1) . شَخَصَ [الحُسَینُ علیه السلام] إلی مَکَّةَ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ مِن قُرَیشٍ، فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ أینَ تُریدُ؟ قالَ: أمَّا الآنَ فاُریدُ مَکَّةَ، وأمّا بَعدَ أن آتِیَ مَکَّةَ فَإِنّی أستَخیرُ اللّهَ. فَقالَ: خارَ اللّهُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، وجَعَلَنی فِداکَ! فَإِذا أتَیتَ مَکَّةَ فَاتَّقِ اللّهَ ولا تَأتِ الکوفَةَ؛ فَإِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ أبوکَ وطُعِنَ أخوکَ، و أنا أری أن تَأتِیَ الحَرَمَ فَتَلزَمَهُ، فَإِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، ولَن یَعدِلَ أهلُ الحِجازِ بِکَ أحَداً، ووَاللّهِ لَئِن هَلَکتَ لَنُستَرَقَّنَّ بَعدَکَ. ویُقالُ: إنَّهُ کانَ لَقِیَهُ عَلی ماءٍ فی طَریقِهِ حینَ تَوَجَّهَ إلَی الکوفَةِ مِن مَکَّةَ، فَقالَ لَهُ: إنّی أری لَکَ أن تَرجِعَ إلَی الحَرَمِ فَتَلزَمَهُ، ولا تأتِیَ الکوفَةَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 368).

حسین علیه السلام به او فرمود: «خدا، آنچه را دوست دارد، رقم می زند» و لگام [اسبش] را رها کرد و رفت تا به مکّه رسید و در شِعب علی علیه السلام(1) فرود آمد.(2)

562. الفتوح: در آن هنگام که حسین علیه السلام این چنین در میان مکّه و مدینه بود، عبد اللّه بن مطیعِ عَدَوی، با او رو به رو شد و گفت: کجا می روی، ای ابا عبد اللّه؟! فدایت شوم!

فرمود: «اینک به سوی مکّه می روم و چون بدان جا رسیدم، از خدا می خواهم که از آن پس، خیر پیش آورد».

عبد اللّه بن مطیع به او گفت: خدا برایت - ای فرزند دختر پیامبر خدا - در این تصمیمی که داری، خیر بخواهد! من پیشنهادی دارم. از من بپذیر.

حسین علیه السلام فرمود: «پیشنهادت چیست، ای ابن مطیع؟».

گفت: چون به مکّه رسیدی، زینهار که کوفیان فریبت ندهند، که پدرت در آن جا کشته شد و برادرت با نیزه ای که نزدیک بود به کشتن او بینجامد، آسیب دید. پس در حرم نشیمن گیر که تو سالار عرب در این روزگاری. به خدا، اگر کشته شوی، دودمانت با مرگ تو نابود می گردند. بدرود!

حسین علیه السلام با او بدرود گفت و در حقّش دعای نیک کرد.(3)

ص:546


1- (1) . شعب علی علیه السلام، همان شِعب ابو طالب است که یکی از شیارهای کوهستان مکّه و دره ای در حاشیۀ شهر مکّه بوده است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 2 در پایان جلد 2).
2- (2) . جَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَطوِی المَنازِلَ، فَاستَقبَلَهُ عَبدُاللّهِ بنُ مُطیعٍ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِن مَکَّةَ یُریدُ المَدینَةَ، فَقالَ لَهُ: أینَ تُریدُ؟ قالَ الحُسَینُ علیه السلام: أمَّا الآنَ فَمَکَّةَ. قالَ: خارَ اللّهُ لَکَ، غَیرَ أنّی احِبُّ أن اشیرَ عَلَیکَ بِرَأیٍ. قالَ الحُسَینُ علیه السلام: وما هُوَ؟ قالَ: إذا أتَیتَ مَکَّةَ، فَأَرَدتَ الخُروجَ مِنها إلی بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ، فَإِیّاکَ وَالکوفَةَ؛ فَإِنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، بِها قُتِلَ أبوکَ، وبِها خُذِلَ أخوکَ، وَاغتیلَ بِطَعنَةٍ کادَت تَأتی عَلی نَفسِهِ، بَلِ الزَمِ الحَرَمَ؛ فَإِنَّ أهلَ الحِجازِ لا یَعدِلونَ بِکَ أحَداً، ثُمَّ ادعُ إلَیکَ شیعَتَکَ مِن کُلِّ أرضٍ، فَسَیَأتونَکَ جَمیعاً. قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یَقضِی اللّهُ ما أحَبَّ. ثُمَّ أطلَقَ عِنانَهُ، ومَضی حَتّی وافی مَکَّةَ، فَنَزَلَ شِعبَ عَلِیٍّ علیه السلام (الأخبار الطوال: ص 228).
3- (3) . فَبَینَمَا الحُسَینُ علیه السلام کَذلِکَ بَینَ المَدینَةِ ومَکَّةَ، إذِ استَقبَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ، فَقالَ: أینَ تُریدُ أبا عَبدِ اللّهِ، جَعَلَنِی اللّهُ فِداکَ؟! قالَ: أمّا فی وَقتی هذا اریدُ مَکَّةَ، فَإِذا صِرتُ إلَیهَا استَخَرتُ اللّهَ تَعالی فی أمری بَعدَ ذلِکَ. فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ: خارَ اللّهُ لَکَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیما قَد عَزَمتَ عَلَیهِ، غَیرَ أنّی اشیرُ عَلَیکَ بِمَشورَةٍ، فَاقبَلها مِنّی، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: وما هِیَ یَابنَ مُطیعٍ؟ قالَ: إذا أتَیتَ مَکَّةَ فَاحذَر أن یَغُرَّکَ أهلُ الکوفَةِ، فیها قُتِلَ أبوکَ، و [طُعِنَ] أخوکَ بِطَعنَةٍ طَعَنوهُ کادَت أن تَأتِیَ عَلی نَفسِهِ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَأَنتَ سَیِّدُ العَرَبِ فی دَهرِکَ هذا، فَواللّهِ لَئِن هَلَکتَ لَیَهلِکَنَّ أهلُ بَیتِکَ بِهَلاکِکَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَوَدَّعَهُ الحُسَینُ علیه السلام ودَعا لَهُ بِخَیرٍ (الفتوح: ج 5 ص 22، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 189).

563. العقد الفرید - به نقل از ابو عبید قاسم بن سلّام -: حسین علیه السلام مرکبش را خواست و بر آن سوار شد و از راه اصلی به سوی مکّه ره سپار شد. ابن زبیر نیز بر مرکبش بِرذَون(1) نشست و راه عَرْج(2) را پیش گرفت، تا به مکّه وارد شد.

حسین علیه السلام رفت تا بر عبد اللّه بن مطیع وارد شد و او بر کنار چاهش بود. حسین علیه السلام آن جا فرود آمد. به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! پس از تو، خدا، ما را از آب پاکیزه سیراب نکند! کجا می روی؟

فرمود: «عراق».

گفت: سبحان اللّه! چرا؟

فرمود: «معاویه مُرد و بیش از یک خورجین نامه نوشته اند».

گفت: ای ابا عبد اللّه! چنین نکن. به خدا، پدرت را که از تو بهتر بود، نگاه نداشتند. پس چگونه تو را نگاه می دارند؟ به خدا سوگند که اگر کشته شوی، پس از تو هیچ حرمتی نخواهد ماند، جز آن که شکسته می شود.

پس حسین علیه السلام بیرون رفت تا به مکّه رسید(3).(4)

564. تهذیب الکمال: عبد اللّه بن مطیع به حسین علیه السلام گفت: نکن، پدر و مادرم به فدای تو! ما را از خود، بهره مند ساز و به عراق نرو. به خدا سوگند، اگر این گروه، تو را بکشند، ما را به بردگی و بندگی می کشانند.(5)

ص:547


1- (1) . بِرذَون، اسبی از نژاد غیر عرب بوده است (لسان العرب: ج 13 ص 51 مادّۀ «برذن»).
2- (2) . عَرج: روستای بزرگی در ناحیه طائف (معجم البلدان: ج 4 ص 98. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . این نقل، اشکال دارد، چرا که از یک سو، ملاقات عبد اللّه بن مطیع با امام علیه السلام را قبل از ورود امام علیه السلام به مکّه دانسته و از سوی دیگر، سخن از نامه های دعوت دارد، در حالی که نامه های کوفیان برای دعوت امام علیه السلام در زمان حضور ایشان علیه السلام در مکّه، واصل شده است.
4- (4) . دَعَا الحُسَینُ علیه السلام بِرَواحِلِهِ، فَرَکِبَها وتَوَجَّهَ نَحوَ مَکَّةَ عَلَی المَنهَجِ الأَکبَرِ، ورَکِبَ ابنُ الزُّبَیرِ بِرذَوناً لَهُ، وأخَذَ طَریقَ العَرجِ حَتّی قَدِمَ مَکَّةَ. ومَرَّ حُسَینٌ علیه السلام حَتّی أتی عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ مُطیعٍ وهُوَ عَلی بِئرٍ لَهُ، فَنَزَلَ عَلَیهِ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، لا سَقانَا اللّهُ بَعدَکَ ماءً طَیِّباً، أینَ تُریدُ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: سُبحانَ اللّهِ! لِمَ؟ قالَ: ماتَ مُعاوِیَةُ، وجاءَنی أکثَرُ مِن حِملٍ صُحُفٌ. قالَ: لا تَفعَل أبا عَبدِ اللّهِ! فَوَاللّهِ ما حَفِظوا أباکَ وکانَ خَیراً مِنکَ، فَکَیفَ یَحفَظونَکَ؟ ووَاللّهِ لَئِن قُتِلتَ، لا بَقِیَت حُرمَةٌ بَعدَکَ إلَّااستُحِلَّت! فَخَرَجَ حُسَینٌ علیه السلام حَتّی قَدِمَ مَکَّةَ (العقد الفرید: ج 3 ص 363، المحن: ص 142).
5- (5) . قالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ: لا تَفعَل، أی فِداکَ أبی واُمّی! مَتِّعنا بِنَفسِکَ، ولا تَسِر إلَی العِراقِ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلَکَ هؤُلاءِ ū القَومُ، لَیَتَّخِذُنّا خَوَلاً وعَبیداً (تهذیب الکمال: ج 6 ص 416، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 443).

565. الطبقات الکبری - به نقل از عبد اللّه [بن مطیع]، از پدرش -: حسین علیه السلام بر ابن مطیع - که بر سر چاهش بود و آن به آب رسیده بود - گذشت و در آن جا از مرکبش پیاده شد. ابن مطیع، او را در بر گرفت و او را بر تخت خود نشاند و سپس گفت: پدر و مادرم به فدایت! خویش را برای ما نگه دار. به خدا سوگند، اگر تو را بکشند، این گروه، ما را به بردگی می برند.(1)

566. الطبقات الکبری - به نقل از ابو عون -: حسین علیه السلام چون از مدینه به سوی مکّه روانه شد، به ابن مطیع - که چاه خود را حفر می کرد - رسید. ابن مطیع به او گفت: پدر و مادرم به فدایت! کجا؟

فرمود: «به مکّه می روم...» و یادآوری کرد که شیعیانش در کوفه، به او نامه نوشته اند.

ابن مطیع به او گفت: پدر و مادرم به فدای تو! ما را از خویش بهره مند کن و به سوی آنان نرو.

ولی حسین علیه السلام نپذیرفت. ابن مطیع به او گفت: این چاه را تازه به آب رسانده ایم و امروز، اوّلین بار، مقداری آب با دَلْو برای ما بیرون آمده است. دعا کن که خدا برای ما در آن، برکت قرار دهد.

فرمود: «از آبش برگیر».

او با دَلْو از آن آب برای حسین علیه السلام آورد و وی از آن نوشید و مَزه مَزه کرد و سپس آن را به چاه برگرداند. آب آن، گوارا و فراوان گشت.(2)

567. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: پس از آن، حسین علیه السلام به سوی کوفه روان بود تا به یکی از آبگاه های عرب رسید. عبد اللّه بن مُطیعِ عَدَوی را دید که آن جا فرود آمده است. او چون حسین علیه السلام را دید، پیش پای وی برخاست و گفت: ای پسر پیامبر خدا! پدر و مادرم به فدایت! برای چه آمده ای؟ و او را در بر گرفت و فرود آورد.

ص:548


1- (1) . مَرَّ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی ابنِ مُطیعٍ - وهُوَ بِبِئرِهِ قَد أنبَطَها - فَنَزَلَ حُسَینٌ علیه السلام عَن راحِلَتِهِ، فَاحتَمَلَهُ ابنُ مُطیعٍ احتِمالاً حَتّی وَضَعَهُ عَلی سَریرِهِ، ثُمَّ قالَ: بِأَبی واُمّی! أمسِک عَلَینا نَفسَکَ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلوکَ لَیَتَّخِذُنّا هؤُلاءِ القَومُ عَبیداً (الطبقات الکبری: ج 5 ص 145).
2- (2) . لَمّا خَرَجَ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِنَ المَدینَةِ یُریدُ مَکَّةَ، مَرَّ بِابنِ مُطیعٍ وهُوَ یَحفِرُ بِئرَهُ، فَقالَ لَهُ: أینَ، فِداکَ أبی واُمّی؟ قالَ: أرَدتُ مَکَّةَ... وذَکَرَ لَهُ أنَّهُ کَتَبَ إلَیهِ شیعَتُهُ بِها. فَقالَ لَهُ ابنُ مُطیعٍ: أی فِداکَ أبی واُمّی! مَتِّعنا بِنَفسِکَ ولا تَسِر إلَیهِم، فَأَبی حُسَینٌ علیه السلام. فَقالَ لَهُ ابنُ مُطیعٍ: إنَّ بِئری هذِهِ قَد رَشَّحتُها، وهذا الیَومُ أوانٌ ما خَرَجَ إلَینا فِی الدَّلوِ شَیءٌ مِن ماءٍ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ لَنا فیها بِالبَرَکَةِ. قالَ: هاتِ مِن مائِها، فَاُتِیَ مِن مائِها فِی الدَّلوِ، فَشَرِبَ مِنهُ، ثُمَّ مَضمَضَ، ثُمَّ رَدَّهُ فِی البِئرِ، فَأَعذَبَ وأمهی (الطبقات الکبری: ج 5 ص 144، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 8).

حسین علیه السلام به او فرمود: «معاویه - چنان که شنیده ای - مُرده است و مردم عراق به من [نامه] نوشته اند و مرا به سوی خویش خوانده اند».

عبد اللّه بن مطیع گفت: ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا، مگذار حرمت اسلام بشکند. تو را به خدا، حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله را حفظ کن. تو را به خدا، حرمت عرب را حفظ کن. به خدا، اگر آنچه را بنی امیّه به دست دارند، مطالبه کنی، حتماً تو را می کشند و اگر تو را بکشند، پس از تو، هرگز از کسی بیم نخواهند داشت. به خدا، حرمت اسلام می شکند و حرمت قریش و حرمت عرب نیز [از بین می رود]. این کار را مکن. به کوفه مرو و با بنی امیّه، درگیر مشو.

امّا حسین بر رفتن، اصرار داشت. حسین علیه السلام تا آبگاهی بالای زَروُد(1) آمد.(2)

568. الإرشاد: پس حسین علیه السلام از منزل حاجِز، حرکت کرد و به سوی کوفه آمد تا به آبی از آب های عرب رسید که عبد اللّه بن مطیعِ عَدَوی، در کنار آن فرود آمده بود. او چون حسین علیه السلام را دید، پیش پای ایشان برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدایت، ای فرزند پیامبر خدا! چه چیزی تو را به این جا کشانده است؟

سپس، ایشان را در بر گرفت و فرود آورد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «از مرگ معاویه که خبر داری. مردم عراق، [نامه] نوشته اند و مرا به سوی خود، فرا خوانده اند».

عبد اللّه بن مطیع به او گفت: ای فرزند پیامبر خدا! خدا را به تو یادآور می شوم که مبادا حرمت اسلام، شکسته شود! تو را به خدا، در بارۀ حرمت قریش و حرمت عرب، سوگند می دهم. به خدا، اگر آنچه را که در دستان بنی امیّه است، بخواهی، حتماً تو را می کشند و اگر تو را بکشند، هرگز پس از تو، از کسی پروا نخواهند کرد. به خدا سوگند، حرمت اسلام و حرمت قریش و حرمت

ص:549


1- (1) . همان رَمْل های میان ثعلبیّه و خُزَیمیّه که در راه حج از مسیر کوفه قرار دارند (معجم البلدان: ج 3 ص 139. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام سَیراً إلَی الکوفَةِ، فَانتَهی إلی ماءٍ مِن مِیاهِ العَرَبِ، فَإِذا عَلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ، وهُوَ نازِلٌ هاهنا، فَلَمّا رَأَی الحُسَینَ علیه السلام قامَ إلَیهِ، فَقالَ: بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما أقدَمَکَ؟! وَاحتَمَلَهُ فَأَنزَلَهُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: کانَ مِن مَوتِ مُعاوِیَةَ ما قَد بَلَغَکَ، فَکَتَبَ إلَیَّ أهلُ العِراقِ یَدعونَنی إلی أنفُسهِمِ. فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ: اذَکِّرُکَ اللّهَ - یَابنَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله - وحُرمَةَ الإِسلامِ أن تُنتَهَکَ! أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله! أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَةِ العَرَبِ! فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما فی أیدی بَنی امَیَّةَ لَیَقتُلُنَّکَ، ولَئِن قَتَلوکَ لا یَهابونَ بَعدَکَ أحَداً أبَداً، وَاللّهِ إنَّها لَحُرَمَةُ الإِسلامِ تُنتَهَکُ، وحُرمَةُ قُرَیشٍ، وحُرمَةُ العَرَبِ، فَلا تَفعَل، ولا تَأتِ الکوفَةَ، ولا تَعرِض لِبَنی امَیَّةَ. قالَ: فَأَبی إلّاأن یَمضِیَ، قالَ: فَأَقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی کانَ بِالماءِ فَوقَ زَرودَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 395، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 548).

عرب می شکند. پس این کار را مکن و به کوفه مرو و خود را در معرض بنی امیّه، قرار مده.

حسین علیه السلام جز ادامه دادن راه، چیزی را نپذیرفت.(1)

569. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام از بطن الرُمَّه(2) حرکت کرد و عبد اللّه بن مطیع را دید که از عراق، باز می گشت. او بر حسین علیه السلام سلام کرد و به ایشان گفت: پدر و مادرم به فدایت، ای فرزند پیامبر خدا! چه چیزی تو را از حرم خدا و حرم جدّت، بیرون آورده است؟

فرمود: «مردم کوفه، نامه هایی برایم نوشته اند و از من خواسته اند که به سوی آنان بروم؛ چون به زنده کردن نشانه های حق و میراندن بدعت ها، امید بسته اند».

ابن مطیع به ایشان گفت: تو را به خدا، سوگند می دهم که به کوفه وارد نشوی. به خدا سوگند که اگر بِدان وارد شوی، حتماً تو را خواهند کشت.

حسین علیه السلام فرمود: ««جز آنچه خدا بر ما مقرّر کرده است، به ما نخواهد رسید»» و آن گاه با او خداحافظی کرد و رفت.(3)

570. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: عبد اللّه بن مطیعِ عَدَوی، به سوی حسین علیه السلام آمد و گفت: فدایت شوم، ای فرزند پیامبر خدا! به عراق نرو؛ چرا که تو نزد خدا، احترام ویژه ای داری و با پیامبر خدا نیز خویشاوندی ویژه داری. پسرعموی تو در کوفه کشته شد و اگر بنی امیّه تو را بکشند، از شکستن هیچ حرمتی پروا نخواهند کرد و پس از از کشتن تو، از کشتن هیچ کس پروا نخواهند

ص:550


1- (1) . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ الحاجِزِ یَسیرُ نَحوَ الکوفَةِ، فَانتَهی إلی ماءٍ مِن مِیاهِ العَرَبِ، فَإِذا عَلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ، وهُوَ نازِلٌ بِهِ، فَلَمّا رَأَی الحُسَینَ علیه السلام قامَ إلَیهِ فَقالَ: بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ، ما أقدَمَکَ؟ وَاحتَمَلَهُ وأنزَلَهُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: کانَ مِن مَوتِ مُعاوِیَةَ ما قَد بَلَغَکَ، فَکَتَبَ إلَیَّ أهلُ العِراقِ یَدعونَنی إلی أنفُسِهِم. فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ: اذَکِّرُکَ اللّهَ - یَابنَ رَسولِ اللّهِ - وحُرمَةَ الإِسلامِ أن تُنتَهَکَ، أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَةِ قُرَیشٍ، أنشُدُکَ اللّهَ فی حُرمَةِ العَرَبِ! فَوَاللّهِ لَئِن طَلَبتَ ما فی أیدی بَنی امَیَّةَ لَیَقتُلُنَّکَ، ولَئِن قَتَلوکَ لا یَهابوا بَعدَکَ أحَداً أبَداً، وَاللّهِ إنَّها لَحُرمَةُ الإِسلامِ تُنتَهَکُ، وحُرمَةُ قُرَیشٍ، وحُرمَةُ العَرَبِ، فَلا تَفعَل، ولا تَأتِ الکوفَةَ، ولا تُعَرِّض نَفسَکَ لِبَنی امَیَّةَ؛ فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام إلّاأن یَمضِیَ (الإرشاد: ج 2 ص 71، بحار الأنوار: ج 44 ص 370).
2- (2) . بطن الرُّمّه، منزلگاه مردم بصره در سفرشان به مدینه است و کوفی ها و اهل بصره، در آن جا به هم می رسند (معجم البلدان: ج 3 ص 72. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ، فَسَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، وقالَ لَهُ: بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما أخرَجَکَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّکَ؟ فَقالَ: إنَّ أهلَ الکوفَةِ کَتَبوا إلَیَّ یَسأَلونَنی أن أقدَمَ عَلَیهِم، لِما رَجَوا مِن إحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ، وإماتَةِ البِدَعِ. قالَ لَهُ ابنُ مُطیعٍ: أنشُدُکَ اللّهَ ألّا تَأتِیَ الکوفَةَ، فَوَاللّهِ لَئِن أتَیتَها لَتُقتَلَنَّ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: «لَّن یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا»، توبه: آیۀ 51. ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضی (الأخبار الطوال: ص 246).

کرد. پس خدا را، خدا را، که با [دادن] جان خویش، ما را مصیبت زده گردانی!

حسین علیه السلام به سخن او توجّه نکرد.(1)

15/6 عمر بن عبد الرحمان

(2)

571. تاریخ الطبری - به نقل از عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومی(3) -: چون نامه های مردم عراق به حسین علیه السلام رسید و او آمادۀ سفر به عراق شد، نزد او آمدم و در مکّه بر او وارد شدم.

پس خدا را سپاس گفتم و ستایش کردم و آن گاه گفتم: امّا بعد، - ای پسرعمو - برای کاری، پیش تو آمده ام و می خواهم از روی نیکخواهی، آن را به تو یادآور شوم. اگر مرا خیرخواهِ خود می دانی، بگویم؛ وگر نه از آنچه می خواهم بگویم، خودداری می ورزم.

فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو را بدعقیده و دوستدار کار زشت و امور ناپسند نمی پندارم».

به وی گفتم: به من خبر رسیده که تو آهنگ حرکت به عراق داری و من از رفتن تو، نگرانم. تو به سرزمینی می روی که کارگزاران و فرمان روایانش در آن هستند و بیت المال، در کفشان است و مردم، بردگان این درهم و دینارند. بر تو بیمناکم که آن که به تو وعدۀ یاری داده و آن که تو را از مخالفانت بیشتر دوست می دارد، با تو بجنگند.

پس حسین علیه السلام فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نیکو دهد! به خدا سوگند، دانستم که تو برای نیکخواهی آمده ای و از روی خِرد، سخن می گویی. هر چه سرنوشت باشد، همان می شود، چه رأی تو را به کار بندم و چه آن را وا بگذارم. پس تو نزد من، ستوده ترین مشورت دهنده و نیکخواه ترین اندرزگویی».

ص:551


1- (1) . وأقبَلَ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ العَدَوِیُّ، فَقالَ: جُعِلتُ فِداکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، لا تَخرُج إلَی العِراقِ، فَإِنَّ حُرمَتَکَ مِنَ اللّهِ حُرمَةٌ، وقَرابَتَکَ مِن رَسولِ اللّهِ قَرابَةٌ، وقَد قُتِلَ ابنُ عَمِّکَ بِالکوفَةِ، وإنَّ بَنی امَیَّةَ إن قَتَلوکَ لَم یَرتَدِعوا عَن حُرمَةِ اللّهِ أن یَنتَهِکوها، ولَم یَهابوا أحَداً بَعدَکَ أن یَقتُلوهُ، فَاللّهَ اللّهَ أن تَفجَعَنا بِنَفسِکَ! فَلَم یَلتَفِتِ الحُسَینُ علیه السلام إلی کَلامِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 216. نیز، ر. ک: الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 114).
2- (2) . عمر بن عبد الرحمان بن حارث قرشی مخزومی مدنی، از تابعیان است و برادرش ابو بکر بن عبد الرحمان، یکی از فقهای هفتگانه در مدینه بود. گفته اند: روز مرگ عمَر، وی هم از دنیا رفت؛ ولی درست آن است که در روز مرگ عمَر، به دنیا آمد. گفته اند: ابن زبیر، او را فرماندار کوفه کرد؛ ولی مختار به او نیرنگ زد و او از این کار، انصراف داد. آن گاه با حَجّاج بود و در عراق از دنیا رفت. بر این اساس، در سنّ حدود هفتاد، از دنیا رفته است.
3- (3) . میان سخنانی که از وی نقل شده است و سخنانی که از برادرش ابو بکر بن عبد الرحمان نقل گردیده، مشابهت وجوددارد و بعید نیست که میان آنها، خَلطی صورت گرفته باشد (ر. ک: ص 524 «ابو بکر بن عبد الرحمان»).

از نزد او باز گشتم و بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام، وارد شدم. او از من پرسید: آیا حسین را دیدی؟

به او گفتم: آری.

گفت: به تو چه گفت؟ و تو به او چه گفتی؟

گفتم: به او چنین و چنان گفتم و او هم، چنین و چنان گفت.

گفت: به پروردگار مروه، سوگند که برای او خیرخواهی کرده ای. هان! سوگند به پروردگار کعبه، رأی درست، همین است، بپذیرد یا نپذیرد.

سپس شعری بدین مضمون گفت:

چه بسا مشورت دهنده ای که فریب می دهد و نابود می کند!

و ای بسا بدخواهی که خیرخواه شمرده می شود!(1)

572. أنساب الأشراف: چون کوفیان برای حسین علیه السلام آن نامه ها را نوشتند و درخواست کردند که به سرعت به سوی آنان حرکت کند، عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومی، در مکّه نزد وی آمد و به وی گفت: به من خبر رسیده که به سوی عراق می روی و من از این سفر، بر تو بیمناکم؛ چرا که به شهری می روی که کارگزاران و فرمان روایان در آن حضور دارند و بیت المال، در اختیار آنهاست و مردم، بندۀ درهم و دینارند. پس بر تو بیمناکم که آن که به تو وعدۀ یاری

ص:552


1- (1) . لَمّا قَدِمَت کُتُبُ أهلِ العِراقِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وتَهَیَّأَ لِلمَسیرِ إلَی العِراقِ، أتَیتُهُ فَدَخَلتُ عَلَیهِ وهُوَ بِمَکَّةَ، فَحَمِدتُ اللّهَ وأثنَیتُ عَلَیهِ، ثُمَّ قُلتُ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی أتَیتُکَ یَابنَ عَمِّ لِحاجَةٍ اریدُ ذِکرَها لَکَ نَصیحَةً، فَإِن کُنتَتَری أنَّکَ تَستَنصِحُنی وإلّا کَفَفتُ عَمّا اریدُ أن أقولَ. فَقالَ: قُل، فَوَاللّهِ ما أظُنُّکَ بِسَیِّئِ الرَّأیِ، ولا هَوٍ لِلقَبیحِ مِنَ الأَمرِ وَالفِعلِ. قالَ: قُلتُ لَهُ: إنَّهُ قَد بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ المَسیرَ إلَی العِراقِ، وإنّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ؛ إنَّکَ تَأتی بَلَداً فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ، ومَعَهُم بُیوتُ الأَموالِ، وإنَّمَا النّاسُ عَبیدٌ لِهذَا الدِّرهَمِ وَالدّینارِ، ولا آمَنُ عَلَیکَ أن یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: جَزاکَ اللّهُ خَیراً یَابنَ عَمِّ! فَقَد وَاللّهِ عَلِمتُ أنَّکَ مَشَیتَ بِنُصحٍ، وتَکَلَّمتَ بِعَقلٍ، ومَهما یُقضَ مِن أمرٍ یَکُن، أخَذتُ بِرَأیِکَ أو تَرَکتُهُ، فَأَنتَ عِندی أحمَدُ مُشیرٍ، وأنصَحُ ناصِحٍ. قالَ: فَانصَرَفتُ مِن عِندِهِ فَدَخَلتُ عَلَی الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ، فَسَأَلَنی: هَل لَقیتَ حُسَیناً؟ فَقُلتُ لَهُ: نَعَم. قالَ: فَما قالَ لَکَ؟ وما قُلتَ لَهُ؟ قالَ: فَقُلتُ لَهُ: قُلتُ کَذا وکَذا، وقالَ: کَذا وکَذا. فَقالَ: نَصَحتَهُ ورَبِّ المَروَةِ الشَّهباءِ، أما ورَبِّ البَنِیَّةِ، إنَّ الرَّأیَ لَما رَأَیتَهُ، قَبِلَهُ أو تَرَکَهُ، ثُمَّ قالَ: رُبَّ مُستَنصَحٍ یَغُشُّ وَیُردی وَظنینٍ بِالغَیبِ یُلفی نصیحاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 382، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 545).

داده و آن که تو برای او دوست داشتنی تر از آنهایی هستی که برایشان می جنگد، با تو بجنگند.

حسین علیه السلام به او فرمود: «تو خیرخواهی کردی و خداوند، قضایش را عملی می سازد».(1)

573. الفتوح: حسین علیه السلام آهنگ حرکت به سوی عراق کرد. عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومی، بر وی وارد شد و گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا! برای خواسته ای نزد تو آمده ام و می خواهم آن را بیان کنم. من در این خواسته، اهل نیرنگ نیستم. آیا آن را از من می شنوی؟

حسین علیه السلام فرمود: «بگو. به خدا سوگند، تو نزد من، بدعقیده نیستی. هر چه دوست داری، بگو».

او گفت: به من خبر رسیده که به عراق می روی و من، از این سفر برای تو بیمناکم. تو بر مردمی وارد می شوی که فرمان روایانشان در آن جا حضور دارند و بیت المال، در اختیار آنهاست و من بیم آن دارم که آن کسی که تو نزد او از پدر و مادرش عزیزتری، به خاطر درهم و دینار دنیا، با تو بجنگد. از خدا، پروا کن و از این حرم، بیرون مرو.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «پسرعمو! خداوند، به تو پاداش خیر دهد! می دانم که از روی دلسوزی چنین گفتی. هر چه خدا بخواهد، همان می شود، چه بر طبق نظر تو رفتار کنم، یا بر خلاف آن عمل نمایم».

عمر بن عبد الرحمان، از حسین علیه السلام جدا شد، در حالی که می گفت:

چه بسا مشورت دهنده ای، که نافرمانی می شود و آزار می بیند!

و ای بسا بدخواهی که خیرخواه شمرده می شود!(2)

ص:553


1- (1) . ولَمّا کَتَبَ أهلُ الکوفَةِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِما کَتَبوا بِهِ، فَاستَخَفّوهُ لِلشُّخوصِ، جاءَهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ بِمَکَّةَ، فَقالَ لَهُ: بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ العِراقَ، وأنَا مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن مَسیرِکَ، لِأَنَّکَ تَأتی بَلَداً فیهِ عُمّالُهُ واُمَراؤُهُ، ومَعَهُم بُیوتُ الأَموالِ، وِإنّما النّاسُ عَبیدُ الدّینارِ وَالدِّرهَمِ، فَلا آمَنُ عَلَیکَ أن یُقاتِلَکَ مَن وَعَدَکَ نَصرَهُ، ومَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِمَّن یُقاتِلُکَ مَعَهُ. فَقالَ لَهُ: قَد نَصَحتَ، ویَقضِی اللّهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 373).
2- (2) . إنَّهُ [أیِ الحُسینَ علیه السلام] عَزَمَ عَلَی المَسیرِ إلَی العِراقِ، فَدَخَلَ عَلَیهِ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ، فَقالَ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، إنّی أتَیتُ إلَیکَ بِحاجَةٍ اریدُ أن أذکُرَها لَکَ، فَأَنَا غَیرُ غَاشٍّ لَکَ فیها، فَهَل لَکَ أن تَسمَعَها؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: هاتِ، فَوَاللّه ما أنتَ عِندی بِمُسیءِ الرَّأیِ، فَقُل ما أحبَبتَ. فَقالَ: قَد بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ العِراقَ، وإنّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِن ذلِکَ؛ إنَّکَ تَرِدُ إلی قَومٍ فیهِمُ الاُمَراءُ، وَمَعهُم بُیوتُ الأَموالِ، ولا آمَنُ عَلَیکَ أن یُقاتِلَکَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَیهِ مِن أبیهِ واُمِّهِ، مَیلاً إلَی الدُّنیا وَالدِّرهَمِ، فَاتَّقِ اللّهَ ولا تَخرُج مِن هذَا الحَرَمِ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: جَزاکَ اللّهُ خَیراً یَابن عَمِّ! فَقَد عَلِمتُ أنَّکَ أمَرتَ بِنُصحٍ، ومَهما یَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ فَهُوَ کائِنٌ، أخَذتُ بِرَأیِکَ أم تَرکتُهُ. قالَ: فَانصَرَفَ عَنهُ عُمَرُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ وهُوَ یَقولُ: رُبَّ مُستَنصَحٍ سَیُعصی ویُؤذی وظَنینٍ بِالغَیبِ یُلفی نَصیحا (الفتوح: ج 5 ص 64، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 215).

574. المناقب، ابن شهرآشوب: چون حسین علیه السلام قصد بیرون رفتن [از مکّه] کرد، عمرو(1) بن عبد الرحمان بن هشام مخزومی، وی را از این کار، بر حذر داشت.

امام علیه السلام فرمود: «پسرعمو! خداوند، به تو پاداش نیکو دهد! هر چه مقدّر باشد، همان می شود و تو نزد من، بهترین مشورت دهنده و دلسوزترین خیرخواهی».(2)

16/6 عمر بن علی بن ابی طالب

(3)

575. الملهوف - به نقل از محمّد بن عمر -: از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب شنیدم که برای دایی هایم، خاندان عقیل، صحبت می کرد و می گفت: چون برادرم حسین، از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد، نزد او رفتم و او را تنها یافتم. به وی گفتم: جانم فدایت، ای ابا عبد اللّه! برادرت حسن، از پدرت برایم چنین نقل کرد. [در این هنگام] گریه و اشک، امانم ندادند و صدای هق هق گریه ام بلند شد.

حسین، مرا در آغوش گرفت و فرمود: «برایت نقل کرد که من کشته می شوم؟».

گفتم: حاشا که چنین بگوید، ای پسر پیامبر خدا!

فرمود: «تو را به جان پدرت سوگند می دهم، آیا از کشته شدن من خبر داد؟».

گفتم: آری. پس چرا دست نمی دهی و بیعت نمی کنی؟

فرمود: «پدرم خبر داد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را از کشته شدن او و من، باخبر ساخت و این که قبر من نزدیک قبر او خواهد بود. آیا گمان می بری که چیزی را می دانی که من نمی دانم؟ به راستی که خواری و پَستی را هرگز بر خود نمی پسندم. فاطمه، پدرش را در حالی ملاقات می کند که از رفتار بنی امیّه با فرزندانش شاکی است. هرگز کسی که او را از طریق [آزردن] فرزندانش بیازارد، وارد

ص:554


1- (1) . صحیح، «عمر» است.
2- (2) . فَلَمّا عَزَمَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی الخُروجِ، نَهاهُ عَمرُو بنُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ هِشامٍ المَخزومِیُّ. فَقالَ: جَزاکَ اللّهُ خَیراً یَابن عَمِّ، مَهما یُقضَ یَکُن، وأنتَ عِندی أحمَدُ مُشیرٍ، وأنصَحُ ناصِحٍ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 94).
3- (3) . ر. ک: ص 286 (فصل دوم/پیشنهاد عمر بن علی بن ابی طالب علیه السلام).

بهشت نخواهد شد!».(1)

17/6 عَمره، دختر عبد الرحمان

(2) 576. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عَمره دختر عبد الرحمان، برای حسین علیه السلام نامه نوشت و تصمیم او [برای رفتن به کوفه] را سنگین شمرد و او را به تسلیم شدن و همراهی با جماعت، سفارش کرد و به او خبر داد که به قتلگاه می رود. نیز می گفت: گواهی می دهم که عایشه، برایم روایت کرد که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیده است که می فرمود: «حسین، در سرزمین بابِل، کشته خواهد شد».

حسین علیه السلام چون نامه اش را خواند، فرمود: «پس من باید به قتلگاه خویش بروم»، و رفت.(3)

18/6 عمرو بن لوذان

(4)

577. الإرشاد - به نقل از عبد اللّه بن سلیمان اسدی و مُنذِر بن مُشمَعِل اسدی -: چون سحرگاه شد،

ص:555


1- (1) . سَمِعتُ أبی عُمَرَ بنَ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ یُحَدِّثُ أخوالی آلَ عَقیلٍ، قالَ: لَمَّا امتَنَعَ أخِیَ الحُسَینُ علیه السلام عَنِ البَیعَةِ لِیَزیدَ بِالمَدینَةِ، دَخَلتُ عَلَیهِ فَوَجَدتُهُ خالِیاً، فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، حَدَّثَنی أخوکَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ عَن أبیهِ علیهما السلام، ثُمَّ سَبَقَتنِی الدَّمعَةُ وعَلا شَهیقی، فَضَمَّنی إلَیهِ وقالَ: حَدَّثَکَ أنّی مَقتولٌ؟ فَقُلتُ: حوشیتَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ. فَقالَ: سَأَلتُکَ بِحَقِّ أبیکَ، بِقَتلی خَبَّرَکَ؟ فَقُلتُ: نَعَم، فَلَولا ناوَلتَ وبایَعتَ! فَقالَ: حَدَّثَنی أبی أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وقَتلی، وأنَّ تُربَتی تَکونُ بِقُربِ تُربَتِهِ، فَتَظُنُّ أنَّکَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ! وإنَّهُ لا اعطی الدُّنیا عَن نَفسی أبَداً، ولَتَلقَیَنَّ فاطِمَةُ أباها شاکِیَةً ما لَقِیَت ذُرِّیَّتُها مِن امَّتِهِ، ولا یَدخُلُ الجَنَّةَ أحَدٌ آذاها فی ذُرِّیَّتِها (الملهوف: ص 19 /طبعة أنوار الهدی).
2- (2) . عَمره دختر عبد الرحمان بن سعد بن زرارۀ انصاری مدنی، از قبیلۀ بنی نجّار است که در سال 21 هجری به دنیا آمد. وی تابعی و زنی مورد وثوق بود که در خانۀ عایشه زندگی می کرد. وی از عایشه و امّ سلمه روایت کرده است و زنی دانشمند بود. عمر بن عبد العزیز، به فرماندار مدینه دستور داد که روایت های وی، نوشته شود تا مبادا از بین بروند. عبد الرحمان بن حارثة بن نعمان، با وی ازدواج کرد. عَمره، در سال 98 یا 96 هجری در گذشت.
3- (3) . وکَتَبَت إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] عَمرَةُ بنتُ عَبدِ الرَّحمنِ، تُعَظِّمُ عَلَیهِ ما یُریدُ أن یَصنَعَ، وتَأمُرُهُ بِالطّاعَةِ ولُزومِ الجَماعَةِ! وتُخبِرُهُ أنَّهُ إنَّما یُساقُ إلی مَصرَعِهِ، وتَقولُ: أشهَدُ لَحَدَّثَتنی عائِشَةُ أنَّها سَمِعَت رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «یُقتَلُ حُسَینٌ بِأَرضِ بابِلَ». فَلَمّا قَرَأَ کِتابَها، قالَ: فَلابُدَّ لی إذاً مِن مَصرَعی! ومَضی (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 446، تهذیب الکمال: ج 6 ص 418).
4- (4) . در عبارت الإرشاد، «عمرو بن لوذان» آمده است؛ ولی طبری در تاریخ الطبری (ج 5 ص 399) و ابن کثیر در البدایة -

حسین علیه السلام دستور داد که یارانش بسیار آب بر دارند. آن گاه رفت تا به منزل عَقَبه(1) رسید و در آن، فرود آمد. پیرمردی از بنی عِکرِمه به نام عمرو بن لوذان به دیدارش آمد. از او پرسید: کجا می روی؟

حسین علیه السلام به او فرمود: «کوفه».

پیرمرد گفت: تو را به خدا، باز گرد. به خدا سوگند، جز به سوی نیزه ها و تیزیِ شمشیرها نمی روی و اینان که به سوی تو نامه فرستاده اند، اگر تضمین می کردند که عهده دار جنگ به همراه تو شوند و زمینه ها را هموار می کردند و آن گاه به سوی آنان می رفتی، درست بود؛ ولی با این شرایطی که می گویی، صلاح نمی بینم که به کوفه بروی.

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای عبد اللّه! رأی صحیح، بر من، پوشیده نیست؛ ولی دستور خدای متعال، مغلوب نمی شود».

سپس فرمود: «به خدا، تا وقتی جگرم را از درون [سینۀ] من بیرون نیاورند، رهایم نمی کنند و چون چنین کردند، خدا، کسی را بر آنان چیره خواهد کرد که خوارشان می سازد تا خوارترین گروه مردمان باشند».(2)

578. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام رفت تا به منزل عقیق(3) رسید. مردی از بنی عِکرِمه، او را دید و سلام کرد و از آمادگی سپاه ابن زیاد از قادسیه تا عُذَیب برای پیگردِ او خبر داد. سپس به او گفت:

ص:556


1- (1) . عَقَبه، یکی از منزل های راه مکّه است و آن جا، آبگاهی برای قبیلۀ بنی عکرمه است (معجم البلدان: ج 4 ص 134. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . فَلَمّا کانَ السَّحَرُ أمَرَ [الحُسَینُ علیه السلام] أصحابَهُ فَاستَقَوا ماءً وأکثَروا، ثُمَّ سارَ حَتّی مَرَّ بِبَطنِ العَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَیها، فَلَقِیَهُ شَیخٌ مِن بَنی عِکرِمَةَ یُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ لوذانَ، فَسَأَلَهُ: أینَ تُریدُ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: الکوفَةَ، فَقالَ الشَّیخُ: أنشُدُکَ اللّهَ لَمَّا انصَرَفتَ؛ فَوَاللّهِ ما تَقدَمُ إلّاعَلَی الأَسِنَّةِ وحَدِّ السُّیوفِ، وإنَّ هؤُلاءِ الَّذینَ بَعَثوا إلَیکَ لَو کانوا کَفَوکَ مَؤونَةَ القِتالِ، ووَطَّؤوا لَکَ الأَشیاءَ فَقَدِمتَ عَلَیهِم کانَ ذلِکَ رَأیاً، فَأَمّا عَلی هذِهِ الحالِ الَّتی تَذکُرُ، فَإِنّی لا أری لَکَ أن تَفعَلَ! فَقالَ لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ، لَیسَ یَخفی عَلَیَّ الرَّأیُ، ولکِنَّ اللّهَ تَعالی لا یُغلَبُ عَلی أمرِهِ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: وَاللّهِ لا یَدَعونّی حَتّی یَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفی، فَإِذا فَعَلوا، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم، حَتّی یَکونوا أذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ (الإرشاد: ج 2 ص 76؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 399).
3- (3) . ظاهراً عقیق، تصحیف «عُقْبه» است که در نقل پیشین نیز آمده بود و مراد، وادی عقیق نیست؛ زیرا وادی عقیق، نزدیک مکّه است و در الأخبار الطوال آمده که این حادثه، یک روز پیش از رویارویی با حرّ بن یزید ریاحی اتّفاق افتاد، یعنی در نزدیکی کوفه.

جانم فدایت! باز گرد. به خدا، جز به سوی نیزه ها و شمشیرها ره سپار نیستی و بر آنها که به تو نامه نوشتند، تکیه مکن؛ زیرا اینان، نخستین کسانی هستند که به جنگ با تو می پردازند.

حسین علیه السلام به او گفت: «نیکخواهی کردی و آن را به اوج رساندی. پاداش خیر ببینی!».

سپس با او خداحافظی کرد و رفت تا به منزل «شُرات»(1) فرود آمد و شب در آن جا ماند. سپس از آن جا کوچید و به راه افتاد.(2)

19/6 فَرَزدَق

(3) 579. أنساب الأشراف - به نقل از زبیر بن خِرّیت -: از فَرَزدَق شنیدم که گفت: حسین را در منزل ذات عِرق(4) دیدم که به کوفه می رفت. به من فرمود: «گمان می کنی مردم کوفه - که خورجینی از نامه هایشان نزد من است - چه می کنند؟».

گفتم: رهایت می کنند. پس نرو. تو به سوی مردمی می روی که دل هایشان، با تو و

ص:557


1- (1) . صحیح آن، «شِراف» است.
2- (2) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتَّی انتَهی إلی بَطنِ العَقیقِ، فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن بَنی عِکرِمَةَ فَسَلَّمَ عَلَیهِ، وأخبَرَهُ بِتَوطیدِ ابنِ زِیادٍ الخَیلَ ما بَینَ القادِسِیَّةِ إلَی العُذَیبِ رَصَداً لَهُ. ثُمَّ قالَ لَهُ: انصَرفِ بِنَفسی أنتَ! فَوَاللّهِ ما تَسیرُ إلّاإلَی الأَسِنَّةِ وَالسُّیوفِ، ولا تَتَّکِلَنَّ عَلَی الَّذینَ کَتَبوا لَکَ؛ فَإِنَّ اولئِکَ أوَّلُ النّاسِ مُبادَرَةً إلی حَربِکَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: قَد ناصَحتَ وبالَغتَ، فَجُزیتَ خَیراً. ثُمَّ سَلَّمَ عَلَیهِ، ومَضی حَتّی نَزَلَ بِشراة باتَ بِها، ثُمَّ ارتَحَلَ وسارَ (الأخبار الطوال: ص 248، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2622).
3- (3) . همّام بن غالب بن صعصعه - که کنیه اش ابو فراس و معروف به فرزدق است -، در سال 25 هجری در بصره به دنیا آمد. وی از یاران امیر مؤمنان، امام حسین و امام زین العابدین علیهم السلام است. قصیده اش در مدح امام زین العابدین علیه السلام در حضور هشام بن عبد الملک، معروف است و بیت آغاز آن، چنین است: این، کسی است که سرزمین بطحا، جای گام هایش را می شناسد و کعبه و حرم و غیر حرم، او را می شناسند. هشام، از شنیدن این اشعار، خشمگین شد و دستور داد فرزدق را زندانی کنند. او را در عَسفان (میان مکّه و مدینه) زندانی کردند و امام زین العابدین علیه السلام دوازده هزار درهم صله به خاطر آن شعر، به وی داد؛ ولی فرزدق، آن را نپذیرفت و گفت که تنها برای پاداش اخروی، آن را سروده است و تنها با اصرار امام علیه السلام آن را پذیرفت. وی در سال 110 هجری پس از سفری به عراق، شام و جزیره (شمال عراق و سوریه) در گذشت.
4- (4) . ذاتِ عِرق، میقات عراقیان است و مرز میان نجد و تهامه است (معجم البلدان: ج 4 ص 107. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

دست هایشان، رو در روی توست. ولی او نپذیرفت.(1)

ر. ک: ص 618 (فصل هفتم/دیدار فرزدق در صفاح)

و ص 75 (فصل سوم: ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه/اقسام شیعیان در آن دوران).

و ص 527 (فصل ششم/ابو محمّد واقدی و زرارة بن جلح).

20/6 محمّد بن حنفیّه
اشاره

(2)

580. الإرشاد - در گزارش بیرون رفتن امام علیه السلام از مدینه -: حسین علیه السلام شب هنگام (شب یکشنبه، دو روز مانده از رجب)، به سوی مکّه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همۀ خانواده اش، جز محمّد بن حنفیّه، همراه او بودند. محمّد بن حنفیّه، چون دریافت که ایشان آهنگ بیرون رفتن از مدینه را دارد و خودش هم نمی داند که به کجا می رود، به وی گفت: برادر! تو محبوب ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنان در نزد منی و دلسوزی را برای هیچ یک از مردم، جز برای تو، نگاه نمی دارم و تو، بِدان سزاوارتری. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها، تا آن جا که می توانی، چشمپوشی کن. سپس فرستادگانی به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پیروی کردند و به بیعت تو در آمدند، خدا را بر آن، سپاس بگزار و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دین و خِرد تو، کاسته نمی شود و مردانگی و ارجمندیِ تو، بر باد نمی رود.

من نگرانم که به یکی از این شهرها وارد شوی و مردم، دچار چنددستگی شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو، و با یکدیگر نبرد کنند و تو، هدف نخستین نیزه باشی و در آن صورت، بهترینِ همۀ این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود.

حسین علیه السلام به او فرمود: «برادر! پس کجا بروم؟».

گفت: مکّه. پس اگر سرای آرامی بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن، آرامش نبود، به رَمْل ها و ستیغ کوه ها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم، چه

ص:558


1- (1) . سَمِعتُ الفَرَزدَقَ قالَ: لَقیتُ الحُسَینَ علیه السلام بِذاتِ عِرقٍ وهُوَ یُریدُ الکوفَةَ، فَقالَ لی: ماتَری أهلَ الکوفَةِ صانِعینَ؟ فَإِنَّ مَعی جَمَلاً مِن کُتُبِهِم؟ قُلتُ: یَخذُلونَکَ، فَلا تَذهَب، فَإِنَّکَ تَأتی قَوماً قُلوبُهُم مَعَکَ، وأیدیهم عَلَیکَ. فَلَم یُطِعنی! (أنساب الأشراف: ج 3 ص 377، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 10).
2- (2) . ر. ک: ص 287 (فصل دوم/پیشنهاد محمّد بن حنفیّه به امام علیه السلام).

خواهد شد. پس درست ترین تصمیم گیری تو، زمانی است که به استقبال حوادث و رخدادها بروی.

امام علیه السلام فرمود: «برادرم! تو نیکخواهی و دلسوزی کردی و امید دارم که نظر تو، استوار و همراه توفیق باشد».(1)

581. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، در بارۀ بیرون آمدن امام علیه السلام از مدینه -: حسین علیه السلام با فرزندان، برادران، برادرزادگان و تمام خانواده اش، بجز محمّد بن حنفیّه، بیرون رفت. محمّد بن حنفیّه به حسین علیه السلام گفت: برادرم! تو دوست داشتنی ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنها نزد منی و نیکخواهی را برای کسی از مردم، جز تو، نگاه نمی دارم.

از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها، تا می توانی، کناره بگیر. آن گاه فرستادگانت را به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود فرا بخوان. اگر بیعت کردند، خدا را بر آن، ستایش کن و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دیانت و خِرد تو، چیزی نخواهد کاست و مردانگی و ارجمندی ات بر باد نخواهد رفت.

من نگرانم که به یکی از شهرها وارد شوی و نزد گروهی از مردم بروی و آنان با یکدیگر، دچار اختلاف شوند، گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو باشند و با هم نبرد کنند و تو، نخستین هدف نیزه ها باشی. پس آن گاه بهترینِ این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر خواهد بود.

ص:559


1- (1) . فَخَرَجَ مِن تَحتِ لَیلَتِهِ - وهِیَ لَیلَةُ الأَحَدِ لِیَومَینِ بَقِیا مِن رَجَبٍ - مُتَوَجِّهاً نَحوَ مَکَّةَ، ومَعَهُ بَنوهُ وإخوَتُهُ، وبَنو أخیهِ وجُلُّ أهلِ بَیتِهِ، إلّامُحَمَّدَ بنَ الحَنَفِیَّةِ، فَإِنَّهُ لَمّا عَلِمَ عَزمَهُ عَلَی الخُروجِ عَنِ المَدینَةِ لَم یَدرِ أینَ یَتَوَجَّهُ. فَقالَ لَهُ: یا أخی! أنتَ أحَبُّ النّاس إلَیَّ، وأعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصیحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ إلّالَکَ، وأنتَ أحَقُّ بِها، تَنَحَّ بِبَیعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ إلَی النّاسِ فَادعُهُم إلی نَفسِکَ، فَإِن تابَعَکَ النّاسُ وبایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ، لَم یَنقُصِ اللّهُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ، ولا تَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُک. إنّی أخافُ أن تَدخُلَ مِصراً مِن هذِهِ الأَمصارِ، فَیَختَلِفَ النّاسُ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ، فَیَقتَتِلونَ، فَتَکونُ أنتَ لِأَوَّلِ الأَسِنَّةِ، فَإِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفساً وأباً واُمّاً، أضیَعُها دَماً، وأذَلُّها أهلاً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: فَأَینَ أذهَبُ یا أخی؟ قالَ: انزِل مَکَّةَ، فَإِنِ اطمَأَنَّتِ بِکَ الدّارُ بِها فَسَبیلُ ذلِکَ، وإن نَبَت بِکَ لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ، حَتّی تَنظُرَ ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ إلَیهِ، فَإِنَّکَ أصوَبُ ما تَکونُ رَأیاً حینَ تَستَقبِلُ الأَمرَ استِقبالاً. فَقالَ: یا أخی! قَد نَصَحتَ وأشفَقتَ، وأرجو أن یَکونَ رَأیُکَ سَدیداً مُوَفَّقاً (الإرشاد: ج 2 ص 34، بحار الأنوار: ج 44 ص 326).

حسین علیه السلام به او فرمود: «برادرم! من می روم».

گفت: پس در مکّه فرود آی. اگر سرایی مطمئن بود، چه بهتر، وگر نه به شِنزارها و بلندایِ کوه ها پناه ببر و از شهری به شهری خواهی رفت تا بنگری که کار مردم، چه می شود. آن گاه رأی و راه خود را می شناسی؛ چرا که استوارترین رأی و دور اندیشانه ترین کار، آن گاه است که به پیشواز کارها بروی و زمانی که به کارها پشت کنی، دشوارترینِ حالت ها برایت پیش می آید.

فرمود: «برادرم! خیرخواهی و دلسوزی کردی. امید دارم که رأی تو، استوار و با توفیقْ همراه باشد».(1)

582. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام قاصدی به مدینه فرستاد و کسانی از عبد المطّلب که از همراهی با وی باز مانده بودند، [در مکّه] بر او وارد شدند. آنان، نوزده مرد و زن و کودک، از برادران و خواهران و همسرانش بودند. محمّد بن حنفیّه نیز در پیِ آنان آمد تا در مکّه به حسین علیه السلام رسید و به او خبر داد که به نظر او، قیام کردن در این روزها، درست نیست؛ امّا حسین علیه السلام از پذیرش آن، سر باز زد.(2)

583. المناقب، ابن شهرآشوب: محمّد بن حنفیّه و عبد اللّه بن مطیع، او (امام حسین علیه السلام) را از رفتن به کوفه نهی کردند و گفتند: این شهر، بدشگون است. در آن، پدرت کشته شد و برادرت تنها ماند.

پس در حرم بمان که سَرور عرب هستی و مردم حجاز، کسی را به جای تو بر نمی گیرند و مردم از

ص:560


1- (1) . وأمَّا الحُسَینُ علیه السلام، فَإِنَّهُ خَرَجَ بِبَنیهِ وإخوَتِهِ، وبَنی أخیهِ وجُلِّ أهلِ بَیتِهِ، إلّامُحَمَّدَ بنَ الحَنَفِیَّةِ، فَإِنَّهُ قالَ لَهُ: یا أخی، أنتَ أحَبُّ النّاسِ إلَیَّ، وأعَزُّهُم عَلَیَّ، ولَستُ أدَّخِرُ النَّصیحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الخَلقِ أحقَّ بِها مِنکَ. تَنَحَّ بِتَبِعَتِکَ عَن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ وعَنِ الأَمصارِ مَا استَطَعتَ، ثُمَّ ابعَث رُسُلَکَ إلَی النّاسِ فَادعُهُم إلی نَفسِکَ، فَإِن بایَعوا لَکَ حَمِدتَ اللّهَ عَلی ذلِکَ، وإن أجمَعَ النّاسُ عَلی غَیرِکَ لَم یَنقُصِ اللّهُ بِذلِکَ دینَکَ ولا عَقلَکَ، ولا یَذهَبُ بِهِ مُروءَتُکَ ولا فَضلُکَ. إنّی أخافُ أن تَدخُلَ مِصراً مِن هذِهِ الأَمصارِ، وَتأتِیَ جَماعَةً مِنَ النّاسِ، فَیَختَلِفونَ بَینَهُم، فَمِنهُم طائِفَةٌ مَعَکَ واُخری عَلَیکَ، فَیَقتَتِلونَ فَتَکونُ لِأَوَّلِ الأَسِنَّةِ، فَإِذا خَیرُ هذِهِ الاُمَّةِ کُلِّها نَفساً وأباً واُمّاً، أضیَعُها دَماً، وأذَلُّها أهلاً. قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: فَإِنّی ذاهِبٌ یا أخی، قالَ: فَانزِل مَکَّةَ، فَإِنِ اطمَأَنَّت بِکَ الدّارُ فَسَبیلُ ذلِکَ، وإن نَبَت بِکَ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وخَرَجتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ، حَتّی تَنظُرَ إلی ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ، وتَعرِفَ عِندَ ذلِکَ الرَّأیَ، فَإِنَّکَ أصوَبُ ما تَکونُ رَأیاً وأحزَمُهُ عَمَلاً حینَ تَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَکونُ الاُمورُ عَلَیکَ أبداً أشکَلَ مِنها حینَ تَستَدبِرُهَا استِدباراً. قالَ: یا أخی، قَد نَصَحتَ فَأَشفَقتَ، فَأَرجو أن یَکونَ رَأیُکَ سَدیداً مُوَفَّقاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 341، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 530).
2- (2) . بَعَثَ حُسَینٌ علیه السلام إلَی المَدینَةِ، فَقَدِمَ عَلَیهِ مَن خَفَّ مَعَهُ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ونِساءٌ وصِبیانٌ مِن أخَواتِهِ وبَناتِهِ ونِسائِهِم، وتَبِعَهُم مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ فَأَدرَکَ حُسَیناً علیه السلام بِمَکَّةَ، وأعلَمَهُ أنَّ الخُروجَ لَیسَ لَهُ بِرَأیٍ یَومَهُ هذا، فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام أن یَقبَلَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 451، تهذیب الکمال: ج 6 ص 421).

هر جا به سوی تو می گروند.

سپس محمّد بن حنفیّه گفت: اگر ماندن [در مکّه] هموار نشد، به رَمْل ها و ستیغ کوه ها می پیوندی و از شهری به شهری می روی تا تصمیم گیری برایت روشن گردد. پس به پیشواز کارها می روی و به آنها پشت نمی کنی.(1)

584. إثبات الوصیّة: محمّد بن حنفیّه، برای بدرقۀ حسین علیه السلام(2) بیرون آمد و هنگام خداحافظی به او گفت:

ای ابا عبد اللّه! خدا را، خدا را در بارۀ خاندان پیامبر خدا، در نظر آور!

حسین علیه السلام به او فرمود: «خدا، جز اسیر شدنِ آنان را نمی خواهد».(3)

585. تاریخ الطبری - به نقل از هشام بن ولید، از کسی که آن جا حضور داشت -: حسین علیه السلام با خانواده اش از مکّه حرکت کرد و محمّد بن حنفیّه، در مدینه بود. هنگامی که در تشتی وضو می گرفت، این خبر به او رسید. گریست، آن چنان که شنیدم اشک هایش بر تَشت می ریخت.(4)

586. تذکرة الخواصّ - به نقل از واقدی -: محمّد بن حنفیّه، از رفتن حسین علیه السلام آگاه شد، در حالی که وضو می گرفت و پیشِ رویش تَشتی بود. او گریست تا آن را از اشک، پُر کرد و کسی در مکّه نبود، مگر آن که از رفتنش اندوهگین بود. چون آنها [در استدلال برای نرفتن به کوفه] بر او چیره شدند، این اشعار مرد اوسی را خواند:

می روم و مرگ، بر جوان، ننگ نیست

آن گاه که نیّت او نیک باشد و با تباهی، نبرد کند

و مردان شایسته را با جانش یاری کند

و از نابودی، دوری گزیند و با حرامی مخالفت ورزد

اگر زنده بمانم، نکوهش نمی شوم و چون بمیرم، سرزنش نمی شوم

در خواریِ تو، همین بس که تحت ستم، زنده باشی!

ص:561


1- (1) . کانَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِیَّةِ وعَبدُ اللّهِ بنُ المُطیعِ نَهَیاهُ عَنِ الکوفَةِ، وقالا: إنَّها بَلدَةٌ مَشؤومَةٌ، قُتِلَ فیها أبوکَ، وخُذِلَ فیها أخوکَ، فَالزَمِ الحَرَمَ فَإِنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، لا یَعدِلُ بِکَ أهلُ الحِجازِ، وتَتَداعی إلَیکَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ. ثُمَّ قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: وإن نَبَت بِکَ، لَحِقتَ بِالرِّمالِ وشَعَفِ الجِبالِ، وتَنَفَّلتَ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ حَتّی تَفرُقَ لَکَ الرَّأیَ، فَتَستَقبِلُ الاُمورَ استِقبالاً، ولا تَستَدبِرُهَا استدِباراً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 88).
2- (2) . عیون المعجزات، این اضافه را نیز دارد: «در وقت رفتن به عراق».
3- (3) . خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِیَّةِ یُشَیِّعُهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام]، فَقالَ لَهُ عِندَ الوَداعِ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، اللّهَ اللّهَ فی حُرَمِ رَسولِ اللّهِ! فَقالَ لَهُ: أبَی اللّهُ إلّاأن یَکُنَّ سَبایا (إثبات الوصیّة: ص 176، عیون المعجزات: ص 69).
4- (4) . أقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِأَهلِهِ مِن مَکَّةَ، ومُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِیَّةِ بِالمَدینَةِ، قالَ: فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ یَتَوَضَّأُ فی طَستٍ؛ قالَ: فَبَکی حَتّی سَمِعتُ وَکفَ دُموعِهِ فِی الطَّستِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 394، أنساب الأشراف: ج 3 ص 377).

سپس این آیه را خواند: «و همواره فرمان خدا، تقدیری رقم خورده است»(1).(2)

نکته

به گواهی روایاتی که گذشت و روایاتی که خواهد آمد، محمّد بن حنفیّه، پیش از حرکت امام حسین علیه السلام به سوی مکّه، با ایشان دیدار کرده و به ایشان پیشنهادهایی ارائه داده است و پس از حضور امام علیه السلام در مکّه نیز در پیِ پیوستن گروهی از خاندان امام علیه السلام به ایشان، وی به مکّه رفته و در آن جا، بار دیگر با ایشان دیدار نموده و به ایشان اصرار کرده که از رفتن به کوفه، چشم بپوشد.

ر. ک: ص 570 (فصل هفتم/توطئۀ یزید برای کشتن امام علیه السلام در مکّه).

و ص 287 (فصل دوم/پیشنهاد محمّد بن حنفیّه به امام علیه السلام)

و ص 303 (فصل سوم/ورود محمّد بن حنفیّه و گروهی از بنی عبد المطّلب به مکّه).

21/6 مِسوَر بن مَخرَمه

(3) 587. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مِسوَر بن مَخرَمه، برای حسین علیه السلام نوشت که: «مبادا از نامه های مردم عراق، فریفته شوی و ابن زبیر به تو بگوید که به آنان بپیوندی و آنان، یاور تو اند! مَبادا که حرم را رها کنی! اگر آنان به تو نیاز دارند، رنج سفر را بر خود، هموار می سازند تا به تو برسند و تو با نیرو و توشه، قیام کنی».

ص:562


1- (1) . احزاب: آیۀ 38.
2- (2) . لَمّا بَلَغَ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفِیَّةِ مَسیرُهُ [أی مَسیرُ الحُسَینِ علیه السلام] وکانَ یَتَوَضَّأُ وبَینَ یَدَیهِ طَشتٌ، فَبَکی حَتّی مَلَأَهُ مِن دُموعِهِ، ولَم یَبقَ بِمَکَّةَ إلّامَن حَزِنَ لِمَسیرِهِ، ولَمّا کَثُروا عَلَیهِ، أنشَدَ أبیاتَ أخِی الأَوسِ: سَأَمضی فَما فِی المَوتِ عارٌ عَلَی الفَتی إذا ما نَوی خَیراً وجاهَدَ مُغرَما وآسَی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِ وفارَقَ مَثبوراً وخالَفَ مَحرَما وإن عِشتُ لَم اذمَم وإن مِتُّ لَم الَم کَفی بِکَ ذُلّاً أن تَعیشَ وتُرغَما ثُمَّ قَرَأ: «وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً» (تذکرة الخواصّ: ص 240).
3- (3) . مِسوَر بن مخرمة بن نوفل قرشی زهری - که کنیه اش ابو عبد الرحمان و یا ابو عثمان است -، در سال دوم هجری در مکّه به دنیا آمد. وی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده و فقیه بوده است. وی طرفدار دایی اش عبد الرحمان بن عوف، از اعضای شورا [برای انتخاب جانشین عمر برای خلافت] بود. او تا کشته شدن عثمان، در مدینه ماند و سپس به مکّه رفت و در آن جا ماند تا معاویه از دنیا رفت. وی، بیعت با یزید را نمی پسندید و می گفت: او می گسار است. وقتی این خبر به یزید رسید، به امیر مدینه نامه نوشت و او را تازیانه زد و مسور نیز شعری سرود. در نبرد شامیان با ابن زبیر، سنگی که با منجنیق پرتاب شد، به او اصابت کرد و او در حجر، نماز می خواند. پس از آن، مدّتی زنده ماند و در سال 64 هجری در گذشت.

حسین علیه السلام برای او آرزوی پاداش نیکو کرد و فرمود: «در این باره، از خدا می خواهم که خیر پیش آورد».(1)

22/6 یزید بن اصَم

(2) 588. تاریخ دمشق - به نقل از سفیان بن عُیَینَه -: یزید بن اصَم، برای حسین بن علی علیه السلام هنگامی که حرکت کرد، نامه نوشت: «امّا بعد، پس همانا مردم کوفه، تنها کینۀ تو را دارند و کسانی هستند که آرام نمی گیرند. من، تو را در پناه خدا قرار می دهم که با جرقّۀ آنان، فریب بخوری و آب را در سراب بریزی! «شکیبا باش که وعدۀ خدا حق است و [مراقب باش] آنها که یقین ندارند» یعنی مردم کوفه «تو را به خواری نکشانند»(3).(4)

ص:563


1- (1) . کَتَبَ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ: إیّاکَ أن تَغَتَرَّ بِکُتُبِ أهلِ العِراقِ؛ ویَقولَ لَکَ ابنُ الزُّبَیرِ: الحَق بِهِم فَإِنَّهُم ناصِروکَ! إیّاکَ أن تَبرَحَ الحَرَمَ؛ فَإِنَّهُم إن کانَت لَهُم بِکَ حاجَةٌ، فَسَیَضرِبونَ إلَیکَ آباطَ الإِبِلِ حَتّی یُوافوکَ، فَتَخرُجَ فی قُوَّةٍ وعُدَّةٍ. فَجَزّاهُ خَیراً وقالَ: أستَخیرُ اللّهَ فی ذلِکَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 446، تهذیب الکمال: ج 6 ص 417).
2- (2) . ابو عوف یزید بن اصم عامری بکایی کوفی، از بزرگان تابعیان در شهر رَقّه است. گفته اند که او در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و برخی گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله را دید؛ ولی این مطلب به اثبات نرسیده است. وی پُر حدیث است. از خاله اش میمونه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله روایت های فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را نقل کرده است. وی در سال 113 یا 114 هجری، به هنگام خلافت یزید بن عبد الملک، در گذشت. نیز گفته شده که در سال 101 هجری در گذشت.
3- (3) . روم: آیۀ 60.
4- (4) . کَتَبَ یَزیدُ بنُ الأَصَمِّ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ خَرَجَ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ أهلَ الکوفَةِ قَد أبَوا إلّاأن یُبغِضوکَ، وقَلَّ مَن أبغَضَ إلّاقَلِقَ، وإنّی اعیذُکَ بِاللّهِ أن تَکونَ کَالمُغتَرِّ بِالبَرقِ، وکَالمُهریقِ ماءً لِلسَّرابِ «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ» أهلُ الکوفَةِ «اَلَّذِینَ لا یُوقِنُونَ» (تاریخ دمشق: ج 65 ص 127).

فصل هفتم: از مکّه تا کربلا

1/7 کوشش های یزید برای جلوگیری از حرکت امام (علیه السلام)

589. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید بن معاویه، در نامه ای به عبد اللّه بن عبّاس، از رفتن امام علیه السلام به مکّه خبر داد: «گمان می کنیم که مردانی از اهل خاور، نزد او آمده اند و او را به آرزوی خلافت افکنده اند و تو در میان آنان، دارای آگاهی و تجربه ای. پس اگر چنین کرده، پیوند خویشاوندی را گسسته است و تو، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستی. پس او را از کوشش برای ایجاد تفرقه، باز دار».

او، این اشعار را برای ابن عبّاس و اهالی قریش که در مکّه و مدینه بودند، نوشت:

هان، ای سواری که بامدادان به قصدی

بر شتر تنومند خود، چنین شتابان، ره می سپاری!

به قریش - که از آن، دور افتاده ام -، پیام مرا برسان که:

میان من و حسین، خدا و پیوند خویشاوندی، داور است.

او را به جایگاهی که در کنار کعبه جای دارد، سوگند می دهم

که عهد خداوند و آنچه را که باید بر آن وفا شود، نگه دارد.

شما، با افتخار به مقام مادرتان، قوم خود را به زحمت می اندازید.

آری! سوگند به جان خودم که او، مادری پارسا و گرامی و عفیف است.

او کسی است که هیچ کس در والایی و فضیلت به او نمی رسد؛

دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ مردم است که همه می دانند.

فضیلت او، برای شما فضیلت است، و نیز برای دیگر

افراد قوم شما، از فضیلت او، بهره ای است.

من به خوبی می دانم، یا گمان نزدیک به دانایی دارم

- و گاه، گمان، راست و سامان دهنده است -

که به زودی، چیزی که مدّعیِ آن هستید، شما را

کُشتگانی قرار می دهد که عقابان و کرکسان، به یکدیگر هدیه خواهند داد.

ص:564

ای خویشان ما! اینک که جنگ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزید

و به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید.

جنگ، اقوامی را که پیش از شما بودند، فریفت

و ملّت هایی را نابود ساخت.

پس نسبت به خویشان خود، انصاف روا دارید و با گردن کشی، آنان را به نابودی نیفکنید.

چه بسا گردن کشانی که پایشان، لغزیده است».

عبد اللّه بن عبّاس، برای یزید نوشت: «من امیدوارم که بیرون رفتن حسین، برای کاری نباشد که تو را ناخوش آید. من از نصیحت کردن او در بارۀ چیزی که مایۀ همبستگی و موجب خاموشیِ خشم و آتش باشد، به یاری خداوند، دریغ نخواهم کرد».(1)

590. تذکرة الخواصّ - به نقل از واقدی -: هنگامی که حسین علیه السلام وارد مکّه شد، یزید به ابن عبّاس نوشت: «امّا بعد، پسرعمویت حسین، و دشمن خدا، فرزند زبیر، از بیعت با من سر باز زده و به مکّه رفته اند و در صدد فتنه انگیزی اند و خود را در معرض نابودی نهاده اند. امّا پسر زبیر، به

ص:565


1- (1) . کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ یُخبِرُهُ بِخُروجِ الحُسَینِ علیه السلام إلی مَکَّةَ: ونَحسَبُهُ جاءَهُ رِجالٌ مِن أهلِ هذَا المَشرِقِ فَمَنَّوهُ الخِلافَةَ، وعِندَکَ مِنهُم خِبرَةٌ وتَجرِبَةٌ، فَإِن کانَ فَعَلَ فَقَد قَطَعَ واشِجَ القَرابَةِ، وأنتَ کَبیرُ أهلِ بَیتِکَ وَالمَنظورُ إلَیهِ، فَاکفُفهُ عَنِ السَّعیِ فِی الفُرقَةِ. وکَتَبَ بِهذِهِ الأَبیاتِ إلَیهِ وإلی مَن بِمَکَّةَ وَالمَدینَةِ مِن قُرَیشٍ: یا أیُّهَا الرّاکِبُ الغادی لِطِیَّتِهِ عَلی عُذافِرَةٍ فی سَیرِها قُحَمُ أبلِغ قُرَیشاً عَلی نَأیِ المَزارِ بِها بَینی وبَینَ حُسَینٍ اللّهُ وَالرَّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَیتِ أنشُدُهُ عَهدَ الإِلهِ وما تُوفی بِهِ الذِّمَمُ عنیتُمُ قَومَکُم فَخراً بِاُمِّکُمُ اُمٌّ لَعَمری حَصانٌ عَفَّةُ کَرَمُ هِیَ الَّتی لا یُدانی فَضلَها أحَدٌ بِنتُ الرَّسولِ وخَیرُ النّاسِ قَد عَلِموا وفَضلُها لَکُمُ فَضلٌ وغَیرُکُمُ مِن قَومِکُم لَهُم فی فَضلِها قَسَمُ إنّی لَأَعلَمُ أو ظَنّاً کَعالِمِهِ وَالظَّنُّ یَصدُقُ أحیاناً فَیَنتَظِمُ أن سَوفَ یَترُکُکُم ما تَدَّعون بِها قَتلی تَهاداکُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ یا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَکَنَت وَمسِّکوا بِحِبالِ السِّلمِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد کانَ قَبلَکُمُ مِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَکُم لا تَهلِکوا بَذَخاً فَرُبَّ ذی بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ قالَ: فَکَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ: إنّی لَأَرجو ألّا یَکونَ خُروجُ الحُسَینِ علیه السلام لِأَمرٍ تَکرَهُهُ، ولَستُ أدَعُ النَّصیحَةَ لَهُ فی ما یَجمَعُ اللّهُ بِهِ الاُلفَةَ، ویُطفِئُ بِهِ النّائِرَةَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 448، تهذیب الکمال: ج 6 ص 419).

راستی که او به زودی، در گرداب نابودی وارد و کشتۀ شمشیر خواهد شد. و امّا در بارۀ حسین، دوست دارم که توبیخ او را به خاطر رفتاری که از وی سر زده، به شما اهل بیت، واگذار کنم.

شنیده ام کسانی از پیروان او از مردم عراق، با او نامه نگاری می کنند و او هم به آنها نامه می نویسد. به او وعدۀ خلافت می دهند و او را به آرزوی زمامداری می اندازند. شما از پیوند میان من و خودتان و حرمت ها و خویشاوندی [مان] آگاهید؛ ولی حسین، آن را گسسته و جدا کرده است.

تو، پیشوای اهل بیتِ خود و سَرور مردم شَهرت هستی. با او دیدار کن و او را از کوشش برای جدایی باز دار و این امّت را از [راهِ] فتنه باز گردان. پس اگر از تو پذیرفت و به سوی تو باز گشت، او نزد من، ایمن است و از احترام گسترده، برخوردار خواهد بود و به او همان حقوقی را پرداخت خواهم کرد که پدرم به برادرش می پرداخت و اگر بیش از این هم خواست، آن گونه که خود [مصلحت] می دانی، برایش تضمین کن، که من ضمانت تو را اجرا می کنم و آن را برایش انجام می دهم. سوگندهای سخت و سندهای تأکید شده ای که مایۀ اطمینان او باشد و آنچه در همۀ کارها بر آن تکیه کند، بر عهدۀ من است. در پاسخ دادن به نامه ام و هر نیازی که به من داری، شتاب کن. و السّلام.

هشام بن محمّد می گوید: یزید در زیر نامه این گونه نوشت:

هان، ای سواری که بامدادان، به قصدی

بر شتر تنومند خود، چنین شتابان، ره می سپاری!

به قریش - که از آن، دور افتاده ام -، پیام مرا برسان که:

میان من و حسین، خدا و پیوند خویشاوندی، داور است.

او را به جایگاهی که در کنار کعبه جای دارد، سوگند می دهم

که عهد خداوند و آنچه را که باید بر آن وفا شود، نگه دارد.

شما، با افتخار به مقام مادرتان، قوم خود را به زحمت می اندازید

آری! سوگند به جان خودم که او، مادری پارسا و گرامی و عفیف است.

او کسی است که هیچ کس در والایی و فضیلت، به او نمی رسد؛

دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ مردم است که همه می دانند.

من به خوبی می دانم، یا گمان نزدیک به دانایی دارم

- و گاه، گمان، راست و سامان دهنده است -

که به زودی، چیزی که مدّعیِ آن هستید، شما را

کُشتگانی قرار می دهد که عقابان و کرکسان، به یکدیگر هدیه خواهند داد.

ص:566

ای خویشان ما! اینک که جنگ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزید

و به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید.

جنگ، اقوامی را که پیش از شما بودند، فریفت

و ملّت هایی را نابود ساخت.

پس نسبت به خویشان خود، انصاف روا دارید و با گردن کشی، آنان را به نابودی نیفکنید.

چه بسا گردن کشانی که پایشان، لغزیده است».

ابن عبّاس به او نوشت: «امّا بعد، نامه ات که در آن از پیوستن حسین و زبیر به مکّه یاد کرده بودی، رسید. امّا زبیر، از نظر موضع و گرایش، از ما جداست. علاوه بر آن که کینه هایی از ما در سینه اش نهفته دارد که شعله هایش را از ما می پوشانَد. خدا، اسیرش را آزاد نکند! در مورد او، هر نظری که داری، انجام بده.

و امّا حسین، چون به مکّه رسید و حرم جدّ و خانه های پدرانش را وا نهاد، از آمدنش پرسیدم. به من خبر داد که کارگزارانت در مدینه، با او بدی کرده و سخن زشت به او گفته اند و به حرم خدا، پناه جسته است. در بارۀ آنچه بِدان اشاره کرده ای، با او دیدار خواهم کرد و از خیرخواهی در آنچه باعث وحدت شود و آتش را خاموش کند و فتنه را فرو نشاند و خون های امّت را محفوظ بدارد، فروگذار نخواهم کرد.

پس، از خدا، در نهان و آشکار، پروا کن و شب را این چنین سپری مکن که در پیِ بدی برای مسلمانی، یا در صدد ستم رساندن به او یا حفر گودالی برای او باشی. چه بسا کسی که برای دیگری، چاهی می کَنَد و خود در آن می افتد، و چه بسیار آرزومندی که به آرزویش دست نمی یابد. از تلاوت قرآن و گسترش سنّت، بهره گیر. بر تو باد روزه و شب زنده داری، و سرگرمی ها و یاوه های دنیا، تو را از آنها باز ندارد؛ چون هر چه تو را از خدا باز دارد، زیانبار و تباه کننده است و به هر یک از کارهای آخرت، چنگ زنی، سودمند و ماندگار است. با درود».(1)

ص:567


1- (1) . لَمّا نَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام مَکَّةَ، کَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلَی ابنِ عَبّاسٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ ابنَ عَمِّکَ حُسَیناً، وعَدُوَّ اللّهِ ابنَ الزُّبَیرِ التَوَیا بِبَیعَتی، ولَحِقا بِمَکَّةَ مُرصِدَینِ لِلفِتنَةِ، مُعَرِّضَینِ أنفُسَهُما لِلهَلَکَةِ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَیرِ، فَإِنَّهُ صَریعُ الفِناءِ وقَتیلُ السَّیفِ غَداً، وأمَّا الحُسَینُ، فَقَد أحبَبتُ الإِعذارَ إلَیکُم - أهلَ البَیتِ - مِمّا کانَ مِنهُ. وقَد بَلَغَنی أنَّ رِجالاً مِن شیعَتِهِ مِن أهلِ العِراقِ یُکاتِبونَهُ ویُکاتِبُهُم، ویُمَنّونَهُ الخِلافَةَ ویُمَنّیهِمُ الإِمرَةَ، وقَد تَعلَمونَ ما بَینی وبَینَکُم مِنَ الوُصلَةِ، وعَظیمِ الحُرمَةِ، ونَتایِجِ الأَرحامِ، وقَد قَطَعَ ذلِکَ الحُسَینُ وبَتَّهُ. وأنتَ زَعیمُ أهلِ بَیتِکَ، وسَیِّدُ أهلِ بِلادِکَ، فَالقَهُ فَاردُدهُ عَنِ السَّعیِ فِی الفُرقَةِ، ورُدَّ هذِهِ الاُمَّةَ عَنِ الفِتنَةِ، فَإِن قَبِلَ مِنکَ وأنابَ إلَیکَ، فَلَهُ عِندِی الأَمانُ وَالکَرامَةُ الواسِعَةُ، واُجری عَلَیهِ ما کانَ أبی یُجریهِ عَلی أخیهِ، وإن طَلَبَ الزِّیادَةَ فَاضمَن لَهُ -

591. الفتوح: نامۀ یزید بن معاویه از شام، با پیک برای مردم مدینه (اعم از قریش و جز آنان از بنی هاشم) رسید. در آن، این اشعار بود:

هان، ای سواری که بامدادان، به قصدی

بر شتر تنومند خود، چنین شتابان، ره می سپاری!

به قریش - که از آن دور افتاده ام -، پیام مرا برسان که:

میان من و حسین، خدا و پیوند خویشاوندی، داور است.

او را به جایگاهی که در کنار کعبه جای دارد، سوگند می دهم

که عهد خداوند و آنچه را که باید بر آن وفا شود، نگه دارد.

ص:568

شما، با افتخار به مقام مادرتان، قوم خود را به زحمت می اندازید.

آری! سوگند به جان خودم که او، مادری پارسا و گرامی و عفیف است.

او کسی است که هیچ کس در والایی و فضیلت، به او نمی رسد؛

دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و بهترینِ مردم است که همه می دانند.

فضیلت او، برای شما فضیلت است، و نیز برای دیگر

افراد قوم شما، از فضیلت او، بهره ای است.

من به خوبی می دانم، یا گمان نزدیک به دانایی دارم

- و گاه، گمان، راست و سامان دهنده است -

که به زودی، چیزی که مدّعیِ آن هستید، شما را

کُشتگانی قرار می دهد که عقابان و کرکسان، به یکدیگر هدیه خواهند داد.

ای خویشان ما! اینک که جنگ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزید

و به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید.

جنگ، اقوامی را که پیش از شما بودند، فریفت

و ملّت هایی را نابود ساخت.

پس نسبت به خویشان خود، انصاف روا دارید و با گردن کشی، آنان را به نابودی نیفکنید.

چه بسا گردن کشانی که پایشان، لغزیده است.

مردم مدینه، به این ابیات نگریستند و آن گاه، ابیات و نامه را برای حسین بن علی علیه السلام فرستادند. ایشان، چون در آن نگریست، دانست که نامۀ یزید بن معاویه است.

حسین علیه السلام پاسخ را بدین ترتیب نگاشت: «به نام خدای بخشندۀ مهربان. «و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: عمل من، به من اختصاص دارد و عمل شما، به شما اختصاص دارد. شما، از آنچه من انجام می دهم، [بیزار و] جدا هستید و من از آنچه شما انجام می دهید، [بیزار و] جدا هستم»(1). والسّلام!».(2)

ص:569


1- (1) . یونس: آیۀ 41.
2- (2) . کِتابُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ قَد أقبَلَ مِنَ الشّامِ إلی أهلِ المَدینَةِ عَلَی البَریدِ، مِن قُرَیشٍ وغَیرِهِم مِن بَنی هاشِمٍ، وفیهِ هذِهِ الأَبیاتُ: یا أیُّهَا الرّاکِبُ الغادی لِطِیَّتِهِ عَلی عُذافِرَةٍ فی سَیرِهِ قُحَمُ أبلِغ قُرَیشاً عَلی نَأیِ المَزارِ بِها بَینی وبَینَ الحُسَینِ اللّهُ وَالرِّحِمُ ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَیتِ یُنشِدُهُ عَهدَ الإِلهِ وما توفی بِهِ الذِّمَمُ غَنیتُمُ قَومَکُم فَخراً بِاُمِّکِمُ اُمٌّ لَعَمری حَصانٌ بَرَّةٌ کَرَمُ -
2/7 توطئۀ یزید برای کشتن امام (علیه السلام) در مکّه

592. الملهوف - به نقل از محمّد بن داوود قمی، با سند خود، از امام صادق علیه السلام -: محمّد بن حنفیّه، در همان شبی که امام حسین علیه السلام در بامداد آن، آهنگ خارج شدن از مکّه را داشت، نزد او آمد و گفت:

برادرم! مردم کوفه، کسانی اند که نیرنگشان را در بارۀ پدر و برادرت می شناسی. بیم دارم که حالِ تو، همچون حال آنان باشد. پس در مکّه اقامت کن؛ چرا که تو، گرامی ترینِ مردمان حرم و والاترینِ آنهایی.

امام فرمود: «ای برادر! بیم دارم که یزید، در حرم به من، شبیخون بزند و من، کسی باشم که با [ریخته شدن خون] او، حرمت حرم، شکسته شود».

ابن حنفیّه به او گفت: اگر از آن می ترسی، به یَمَن یا برخی از مناطق خشک برو، که در آن جا محفوظتری و کسی نمی تواند بر تو دست یابد.

امام فرمود: «در آنچه گفتی، می نگرم».

چون بامداد فرا رسید، حسین علیه السلام کوچ کرد. خبر به محمّد بن حنفیّه رسید. نزد او آمد و لگام شترش را که بر آن، سوار بود، گرفت و گفت: ای برادر! مگر به من وعدۀ درنگ در درخواستم را ندادی؟

فرمود: «چرا».

گفت: پس چرا در رفتن، شتاب می کنی؟

ص:570

فرمود: «پس از جدایی از تو، پیامبر صلی الله علیه و آله به خوابم آمد و فرمود: "ای حسین! بیرون برو که خدا، خواسته است تو را کشته ببیند"».

محمّد بن حنفیّه گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»1. تو که این چنین بیرون می روی، چرا این زنان را با خود می بری؟

به او فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: "خدا، خواسته است آنان را اسیر ببیند"».

آن گاه با او خداحافظی کرد و رفت.(1)

593. الملهوف - به نقل از مُعمَّر بن مُثَنّا در [کتابش] مقتل الحسین علیه السلام -: چون روز تَرویه(2) شد، عمرو بن سعید بن عاص،(3) با سپاهی گران، وارد مکّه شد. یزید به او دستور داده بود که اگر حسین علیه السلام

ص:571


1- (2) . جاءَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِیَّةِ إِلَی الحُسَینِ علیه السلام فِی اللَّیلَةِ الَّتی أرادَ الحُسَینُ علیه السلام الخُروجَ فی صَبیحَتِها عَن مَکَّةَ، فَقالَ لَهُ: یا أخی، إنَّ أهلَ الکوفَةِ مَن قَد عَرَفتَ غَدرَهُم بِأَبیکَ وأخیکَ، وقَد خِفتُ أن یَکونَ حالُکَ کَحالِ مَن مَضی، فَإِن رَأَیتَ أن تُقیمَ؛ فَإِنَّکَ أعَزُّ مَن بِالحَرَمِ وأمنَعُهُ. فَقالَ: یا أخی، قَد خِفتُ أن یَغتالَنی یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ بِالحَرَمِ، فَأَکونَ الَّذی یُستَباحُ بِهِ حُرمَةُ هذَا البَیتِ. فَقالَ لَهُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: فَإِن خِفتَ ذلِکَ فَصِر إلَی الیَمَنِ أو بَعضِ نَواحِی البَرِّ، فَإِنَّکَ أمنَعُ النّاسِ بِهِ، ولا یَقدِرُ عَلَیکَ أحَدٌ. فَقالَ: أنظُرُ فیما قُلتَ. فَلَمّا کانَ السَّحَرُ ارتَحَلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَبَلَغَ ذلِکَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ، فَأَتاهُ فَأَخَذَ زِمامَ ناقَتِهِ وقَد رَکِبَها، فَقالَ: یا أخی، ألَم تَعِدنِی النَّظَرَ فیما سَأَلتُکَ؟ قالَ: بَلی. قالَ: فَما حَداکَ عَلَی الخُروجِ عاجِلاً؟ فَقالَ: أتانی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعدَما فارَقتُکَ، فَقالَ: یا حُسَینُ اخرُج، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً. فَقالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، فَما مَعنی حَملِکَ هؤُلاءِ النِّساءَ مَعَکَ وأنتَ تَخرُجُ عَلی مِثلِ هذَا الحالِ؟ قالَ: فَقالَ لَهُ: قَد قالَ لی: إنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراهُنَّ سَبایا. وسَلَّمَ عَلَیهِ ومَضی (الملهوف: ص 127، بحار الأنوار: ج 44 ص 364).
2- (3) . روز هشتم ذی حجّه را «یوم التَّرویَة (روز آب برداشتن)» می گویند؛ چرا که حاجیان، در آن برای روزهای بعد، آب برمی دارند.
3- (4) . عمرو بن سعید بن عاص بن سعید بن امیّه، مشهور به «اَشدَق»، از تابعیان است. او مصداق این پیشگوییِ پیامبرخدا صلی الله علیه و آله است که فرمود: «کسی از زورگویان بنی امیّه بر فراز منبر من خونْدماغ می شود و خون بینی اش جاری می شود». وی بر بالای منبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، خون دماغ شد و خون بینی اش سرازیر گردید. او «لطیم الشیطان (یتیم شیطان)» لقب گرفته بود. گفته شده که وی، نخستین کسی است که برای مخالفت با ابن زبیر، «بسم اللّه» را در نماز، آهسته می گفت؛ چون ابن زبیر، آن را بلند می گفت. او پس از ولید بن عتبه، از سوی معاویه و یزید بن معاویه، فرماندار مدینه شد و زمان کشته شدن حسین علیه السلام نیز هم همچنان فرماندار مدینه بود. او بعدها، خواهان خلافت شد، و دمشق را تصرّف کرد. عبد الملک بن مروان، به او امان داد و سپس به سال 69 هجری، او را با دست خودش کشت. ابن حجر، کشته شدن او را در سال 70 هجری دانسته و در باره اش گفته که وی، خودش را تلف کرد.

جنگید، با او بجنگد و اگر بر او دست یافت، او را بکُشد. پس حسین علیه السلام در روز تَرویه، بیرون رفت.(1)

594. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از فَرَزدَق -: حسین علیه السلام را دیدم و به وی گفتم: پدرم به قربانت! اگر صبر کنی تا مردم، حجّشان را بگزارند، امیدوارم که مردمِ حاضر در حج، بر گِرد تو جمع شوند.

فرمود: «ای ابو فِراس! از آنها (یاران یزید) در امان نیستم».(2)

595. الإرشاد: چون حسین علیه السلام خواست که به سوی عراق حرکت کند، خانۀ خدا را طواف کرد و سعیِ میان صفا و مروه را انجام داد و از احرام، بیرون آمد. ایشان، به خاطر نگرانی از این که او را در مکّه دستگیر کنند و نزد یزید بفرستند، نمی توانست حج را تمام کند و به همین دلیل، حجّ خود را عمره کرد. پس با خانواده و فرزندان و شیعیانِ همراهش، به سرعت، [از مکّه] بیرون رفت و هنوز خبر [شهادت] مسلم به او نرسیده بود؛ چون چنان که گفتیم، روز قیام مسلم، همان روز حرکت حسین علیه السلام بود.

از فَرَزدَق شاعر، نقل شده که گفت: در سال شصتم، مادرم را به حج بردم. در ایّام حج - که شتر او را می راندم -، هنگامی که به حرم رسیدم، حسین بن علی علیه السلام را دیدم که از مکّه بیرون می رفت، و شمشیرها و سپرهای خود را همراه داشت.

گفتم: این قطار شتر، از کیست؟

گفتند: از حسین بن علی.

پیش او رفتم و سلام کردم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا! خداوند، حاجت و آرزوهایت را روا دارد! پدر و مادرم به فدایت! چرا حج نکردی و با شتاب می روی؟

فرمود: «اگر شتاب نکنم، دستگیر می شوم».(3)

ص:572


1- (1) . فَلَمّا کانَ یَومُ التَّروِیَةِ، قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ إلی مَکَّةَ فی جُندٍ کَثیفٍ، قَد أمَرَهُ یَزیدُ أن یُناجِزَ الحُسَینَ علیه السلام القِتالَ إن هُوَ ناجَزَهُ، أو یُقاتِلَهُ إن قَدَرَ عَلَیهِ، فَخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام یَومَ التَّروِیَةِ (الملهوف: ص 58 /إعداد عبد الزهراء عثمان محمّد).
2- (2) . لَقیتُ حُسَیناً علیه السلام، فَقُلتُ: بِأَبی أنتَ! لَو أقَمتَ حَتّی یَصدُرَ النّاسُ لَرَجَوتُ أن یَتَقَصَّفَ أهلُ المَوسِمِ مَعَکَ، فَقالَ: لَم آمَنهُم یا أبا فِراسٍ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 455 ح 438).
3- (3) . لَمّا أرادَ الحُسَینُ علیه السلام التَّوَجُّهَ إلَی العِراقِ، طافَ بِالبَیتِ وسَعی بَینَ الصَّفا وَالمَروَةِ، وأحَلَّ مِن إحرامِهِ وجَعَلَها عُمرَةً؛ ū لِأَنَّهُ لَم یَتَمَکَّن مِن تَمامِ الحَجِّ؛ مَخافَةَ أن یُقبَضَ عَلَیهِ بِمَکَّةَ فَیُنفَذَ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَخَرَجَ علیه السلام مُبادِراً بِأَهلِهِ ووُلدِهِ ومَنِ انضَمَّ إلَیهِ مِن شیعَتِهِ، ولَم یَکُن خَبَرُ مُسلِمٍ قَد بَلَغَهُ؛ لِخُروجِهِ یَومَ خُروجِهِ عَلی ما ذَکَرناهُ. فَرُوِیَ عَنِ الفَرَزدَقِ الشّاعِرِ أنَّهُ قالَ: حَجَجتُ بِاُمّی فی سَنَةِ سِتّینَ، فَبَینا أنَا أسوقُ بَعیرَها حینَ دَخَلتُ الحَرَمَ، إذ لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خارِجاً مِن مَکَّةَ، مَعَهُ أسیافُهُ وتِراسُهُ. فَقُلتُ: لِمَن هذا القِطارُ؟ فَقیلَ: لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَأَتَیتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَیهِ، وقُلتُ لَهُ: أعطاکَ اللّهُ سُؤلَکَ وأَمَلَکَ فیما تُحِبُّ، بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما أعجَلَکَ عَنِ الحَجِّ؟ فَقالَ: لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ (الإرشاد: ج 2 ص 67، إعلام الوری: ج 1 ص 445).
3/7 گفتگوی امام (علیه السلام) با عبد اللّه بن عبّاس

596. تاریخ الطبری - به نقل از عُقبة بن سَمعان -: وقتی حسین علیه السلام مصمّم شد که به سوی کوفه روان شود، عبد اللّه بن عبّاس، نزد وی آمد و گفت: ای پسرعمو! مردم، شایع کرده اند که تو به سوی عراق خواهی رفت. به من بگو که چه خواهی کرد.

فرمود: «آهنگ آن دارم که - إن شاء اللّه تعالی - همین یکی دو روز آینده، حرکت کنم».

ابن عبّاس به او گفت: تو را از این کار، در پناه خدا قرار می دهم. به من بگو - خدا، تو را قرین رحمتت بدارد - که آیا به سوی مردمی می روی که حاکمشان را کُشته اند و ولایتشان را به تصرّف خود در آورده اند و دشمن خویش را بیرون رانده اند؟ اگر چنین کرده اند، به سوی آنها برو؛ امّا اگر تو را خوانده اند و [هنوز] حاکمشان، آن جاست و بر قوم، چیره است و کارگزارانش خراجِ ولایت ها را می گیرند، تو را به جنگ و زد و خورد، فرا خوانده اند. بیمِ آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو ناسازگاری کنند و یاری ات ندهند و بر ضدّ تو، شورانده شوند و از هر کس دیگری در کار دشمنیِ تو، سخت تر باشند.

حسین علیه السلام فرمود: «از خدا خیر می جویم. ببینم که چه خواهد شد».

ابن عبّاس، از نزد وی رفت و ابن زبیر آمد و او نیز مدّتی با حسین علیه السلام سخن گفت و سپس چنین بر زبان آورد: نمی دانم چرا این قوم را وا گذاشته ایم و دست از آنها برداشته ایم، در صورتی که ما، فرزندان مهاجران و صاحبان خلافتیم، نه آنها. به من بگو که می خواهی چه کنی.

حسین علیه السلام فرمود: «در نظر دارم به سوی کوفه بروم، که پیروانم در آن جا و سران اهل کوفه، به من نامه نوشته اند، و از خدا خیر می جویم».

ابن زبیر به او گفت: اگر کسانی همانند پیروان تو در آن جا داشتم، از آن، صرف نظر نمی کردم.

آن گاه از بیم آن که مبادا حسین علیه السلام بدگمان شود، گفت: اگر [هم] در حجاز بمانی و این جا

ص:573

برای خلافت برخیزی، إن شاء اللّه، کسی با تو ناسازگاری نخواهد کرد.

سپس برخاست و از پیش او رفت.

حسین علیه السلام فرمود: «هان! این، هیچ چیزِ دنیا را بیشتر از این دوست ندارد که من، از حجاز به سوی عراق بروم. او می داند که با حضور من، چیزی از خلافت به او نمی رسد و مردم، او را با من برابر نمی گیرند. پس دوست دارد از این جا بروم تا حجاز، تنها برای او باشد».

چون شب، یا صبح بعد، فرا رسید، عبد اللّه بن عبّاس، نزد حسین علیه السلام آمد و گفت: ای پسرعمو! من صبوری می کنم؛ امّا صبر ندارم. بیم دارم که در این سفر، هلاک و نابود شوی. مردم عراق، قومی حیله گرند. به آنها نزدیک مشو. در همین شهر بمان، که سَرور مردم حجازی. اگر مردم عراق - چنان که می گویند - تو را می خواهند، به آنها بنویس که دشمنِ خویش را بیرون کنند.

آن گاه به سوی آنها برو. اگر جز رفتن نمی خواهی، به سوی یَمَن برو که در آن جا، قلعه ها و درّه هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت، در آن جا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری. آن گاه برای مردم، نامه می نویسی و دعوتگرانت را می فرستی. در این صورت، امیدوارم که آنچه را می خواهی، بی خطر بیابی.

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای پسرعمو! به خدا می دانم که خیرخواه و دلسوزی؛ ولی من تصمیم خود را گرفته ام و آهنگ رفتن دارم».

ابن عبّاس گفت: اگر می روی، زنان و کودکانت را نبر. به خدا، نگرانم که همانند عثمان که [کشته شد و] زنان و فرزندانش به او می نگریستند، کشته شوی.

پس از آن، ابن عبّاس گفت: دیدۀ ابن زبیر را روشن کردی که حجاز را به او وا می گذاری و از آن، بیرون می روی! امروز، چنان است که با وجود تو، کسی به او نمی نگرد. به خدایی که جز او خدایی نیست، چنانچه می دانستم اگر موی و پیشانی ات را بگیرم تا مردم [به خاطر دعوای ما] بر من و تو گِرد آیند، به رأی من، عمل می کنی [و از مکّه نمی روی]، چنین می کردم.

آن گاه ابن عبّاس، از نزد وی رفت و بر عبد اللّه بن زبیر گذشت و گفت: ای پسر زبیر! دیدگانت روشن شد! آن گاه، شعری بدین مضمون خواند:

ای چکاوک که در مَعمَر هستی!

جا برای تو، خالی شد. پس تخم بگذار و بانگ برآور

و هر اندازه که می خواهی، منقار بر زمین بزن.

اینک، حسین به سوی عراق می رود. حجاز را نگه دار.(1)

ص:574


1- (1) . إنَّ حُسَیناً علیه السلام لَمّا أجمَعَ المَسیرَ إلَی الکوفَةِ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ فَقالَ: یَا بنَ عَمِّ! إنَّکَ قَد أرجَفَ النّاسُ أنَّکَ سائِرٌ -

597. الأخبار الطوال: چون حسین علیه السلام تصمیم به بیرون رفتن از مکّه گرفت و شروع به آماده شدن کرد، خبر به عبد اللّه بن عبّاس رسید. وی به دیدار ایشان آمد و گفت: ای پسرعمو! شنیده ام که قصد رفتن به عراق داری؟

فرمود: «آری. چنین تصمیمی دارم».

عبد اللّه گفت: ای پسرعمو! تو را به خدا سوگند، از این کار، منصرف شو.

ص:575

فرمود: «تصمیم خود را گرفته ام و چاره ای جز حرکت نیست».

ابن عبّاس گفت: آیا به جایی می روی که [اهالی اش] امیرِ خود را بیرون کرده اند و سرزمین های خود را به تصرّف خویش در آورده اند؟ اگر چنین کرده اند، برو؛ ولی اگر تو را به سوی خود، دعوت کرده اند، امّا امیرشان همان جاست و کارگزارانش از آنان خراج می گیرند؛ همانا تو را برای جنگ کردن فرا خوانده اند و بیم دارم که تو را رها کنند، چنان که نسبت به پدر و برادرت چنین کردند.

حسین علیه السلام فرمود: «پسر عمو! در بارۀ آنچه گفتی، خواهم اندیشید».

خبر تصمیم امام حسین علیه السلام به عبد اللّه بن زبیر رسید. او هم به دیدار ایشان آمد و گفت: اگر در همین حرم الهی بمانی و نمایندگان و دعوتگران خود را به شهرها بفرستی و برای پیروان خود در عراق بنویسی که نزد تو بیایند و چون کارت استوار شد، کارگزاران یزید را از این شهر بیرون کنی، من هم در این کار با تو همراهی و هم فکری خواهم کرد. اگر به مشورتِ من عمل کنی و این کار را در همین حرم - که محلّ گِرد آمدن مردم روی زمین، و محلّ آمد و شد از هر سویی است - انجام دهی، به خواست خداوند، آنچه را می خواهی از دست نمی دهی و امیدوارم که بِدان برسی.

می گویند: چون روز سوم رسید، عبد اللّه بن عبّاس، باز به حضور امام حسین علیه السلام آمد و گفت:

ای پسرعمو! به مردم کوفه نزدیک مشو که قومی حیله گرند. در همین شهر بمان که سَرور مردم این جایی، و اگر نمی پذیری، به یَمَن برو که در آن، قلعه ها و درّه هایی است. آن جا، سرزمینی گسترده و پهناور است و گروهی از شیعیان پدرت، آن جایند، ضمن آن که از مردم نیز دور خواهی بود و دعوتگرانِ خود را به سرزمین ها می فرستی. امید دارم که اگر چنین کنی، آنچه را می خواهی، در سلامت به دست آوری.

امام حسین علیه السلام فرمود: «ای پسرعمو! به خدا سوگند، می دانم که تو خیرخواه ومهربانی؛ ولی من، تصمیم به رفتن گرفته ام».

ابن عبّاس گفت: اگر به ناچار می روی، پس زنان و کودکان را با خود مبر، که من، بیم آن دارم که تو نیز همچون عثمان بن عَفّان که کشته شد و کودکانش شاهد کشته شدنش بودند، کشته شوی.

حسین علیه السلام فرمود: «پسر عمو! مصلحت را در این می بینم که با زنان و فرزندان، بیرون بروم».

ابن عبّاس، از نزد حسین علیه السلام بیرون رفت.(1)

ص:576


1- (1) . لَمّا عَزَمَ [الحُسَینُ علیه السلام] عَلَی الخُروجِ، وأخَذَ فِی الجَهازِ، بَلَغَ ذلِکَ عَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ، فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَی -

598. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن عبّاس نزد امام حسین علیه السلام آمد و مدّتی طولانی با وی سخن گفت و چنین گفت: تو را به خدا که فردا، خود را به حال تباهی به کشتن نده و به عراق نرو، و اگر ناچاری، بِایست تا آیین حج انجام شود و مردم را ببینی و بدانی که چه می خواهند. سپس به رأی خود بنگر. این، در دهم ذی حجّۀ سال شصت بود. امّا حسین علیه السلام نپذیرفت، جز آن که به سوی عراق برود.

ابن عبّاس به او گفت: به خدا، گمان می برم که فردا در میان همسران و دخترانت کشته شوی، چنان که عثمان در میان همسران و دخترانش کشته شد، ونگرانم که به راه عثمان بروی و در آن صورت، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ».

حسین علیه السلام فرمود: «ای پدر عبّاس! تو پیر شده ای.

پس ابن عبّاس گفت: اگر نبود که برای من یا تو زشت است، دستانم را [برای جلوگیری از رفتنت] در سرت فرو می بردم، و اگر می دانستم که با دست به گریبان شدن با تو، همین جا

ص:577

می مانی، این کار را می کردم؛ ولی گمان نمی برم که این کار برای من، سودی داشته باشد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «اگر در جایی چنین و چنان [که گفتی] کشته شوم، بهتر است از این که حرمت مکّه به وسیلۀ من شکسته شود».

ابن عبّاس، گریست و گفت: چشمان ابن زبیر را روشن می کنی! به جان خودم، این، همان است که مایۀ خُرسندی او خواهد شد.

سپس عبد اللّه بن عبّاس، خشمگین، از نزد او رفت. ابن زبیر، بر در، ایستاده بود. ابن عبّاس، چون او را دید، گفت: ای فرزند زبیر! آنچه دوست داشتی، پیش آمد. چشمت روشن باد! ابا عبد اللّه می رود و حجاز را به تو وا می گذارد:

ای چکاوک که در مَعمَر هستی!

جا برای تو، خالی شد. پس تخم بگذار و بانگ برآور

و هر اندازه که می خواهی، منقار بر زمین بزن.(1)

599. الفتوح: حسین علیه السلام وارد مکّه شد و مردم آن جا، بسیار خرسند شدند. بامداد و شامگاه، نزد او، رفت و آمد می کردند و این، بر عبد اللّه بن زبیر، گران آمد؛ زیرا او طمع کرده بود که مردم مکّه با او بیعت کنند؛ ولی چون حسین علیه السلام آمد، کار بر او سخت شد. او، آنچه را در درون داشت، برای حسین علیه السلام آشکار نمی ساخت و نزد او رفت و آمد می کرد و در نمازش حاضر می شد و نزد

ص:578


1- (1) . دَخَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام فَکَلَّمَهُ طَویلاً، وقالَ: أنشُدُکَ اللّهَ أن تَهلِکَ غَداً بِحالِ مَضیعَةٍ، لا تأتِ العِراقَ، وإن کُنتَ لابُدَّ فاعِلاً، فَأَقِم حَتّی یَنقَضِیَ المَوسِمُ وتَلقَی النّاسَ، وتَعلَمَ عَلی ما یَصدُرونَ، ثُمَّ تَری رَأیَکَ - وذلِکَ فی عَشرِ ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ - فَأَبَی الحُسَینُ علیه السلام إلّاأن یَمضِیَ إلَی العِراقِ. فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: وَاللّهِ إنّی لَأَظُنُّکَ سَتُقتَلُ غَداً بَینَ نِسائِکَ وبَناتِکَ کَما قُتِلَ عُثمانُ بَینَ نِسائِهِ وبَناتِهِ، وَاللّهِ إنّی لَأَخافُ أن تَکونَ الَّذی یُقادُ بِهِ عُثمانُ! فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أبَا العَبّاسِ، إنَّکَ شَیخٌ قَد کَبَرتَ. فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: لَولا أن یُزرِیَ ذلِکَ بی أو بِکَ لَنَشَبتُ یَدَیَّ فی رَأسِکَ، ولَو أعلَمُ أنّا إذا تَناصَینا أقمتَ لَفَعَلتُ، ولکن لا أخالُ ذلِکَ نافِعی! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لَأَن اقتَلَ بِمَکانِ کَذا و کَذا أحَبُّ إلَیَّ أن تُستَحَلَّ بی - یَعنی مَکَّةَ - قالَ: فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ وقالَ: أقرَرتَ عَینَ ابنِ الزُّبَیرِ. فَذاکَ الَّذی سَلا بِنَفسی عَنهُ. ثُمَّ خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ مِن عِندِهِ وهُوَ مُغضَبٌ، وَابنُ الزُّبَیرِ عَلَی البابِ، فَلَمّا رَآهُ قالَ: یَابنَ الزُّبَیرِ، قَد أتی ما أحبَبتَ، قَرَّت عَینُکَ، هذا أبو عَبدِ اللّهِ یَخرُجُ ویَترُکُکَ وَالحِجازَ: یا لَکِ مِن قُبَّرَةٍ بمَعمَرِ خَلا لَکِ الجَوُّ فَبیضی وَاصفِری ونَقِّری ما شِئتِ أن تُنَقِّری (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 450، تهذیب الکمال: ج 6 ص 420).

او می نشست و از او سخن می شنید. با وجود این، می دانست که تا حسین علیه السلام در مکّه است، هیچ یک از اهالیِ آن با وی بیعت نمی کند؛ چون حسین علیه السلام در نزد آنان، از ابن زبیر، باعظمت تر بود.

خبر به مردم کوفه رسید که حسین علیه السلام به مکّه آمده است و حسین علیه السلام بقیۀ ماه شعبان و تمام ماه های رمضان، شوّال و ذی قعده را در مکّه ماند.

در آن ایّام، عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر بن خطّاب، در مکّه بودند. آن دو با هم بر حسین علیه السلام وارد شدند و قصد داشتند به مدینه برگردند. ابن عمر به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! رحمت خدا بر تو باد! از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا کن. از دشمنیِ این خاندان با خودتان و ستمی که بر شما کرده اند، آگاهی و این مرد، یزید بن معاویه، بر مردم، فرمان روا شده است. ایمن نیستم [و می ترسم] که مردم برای سیم و زر، به وی روی آورند و تو را بکشند و در این راه، انسان های بسیاری نابود شوند. از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «حسین، کشته می شود، و اگر او را کشتند و تنها نهادند و یاری اش نکردند، خدا تا قیامت، آنان را خوار خواهد کرد».

من به تو پیشنهاد می کنم از درِ سازش - که مردم نیز آن گونه وارد شده اند - وارد شوی و چنان که در گذشته بر معاویه شکیبایی کردی، شکیبایی کن. شاید خدا، میان تو و این گروه ستمگر، حکم رانَد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای ابو عبد الرحمان! من با یزید، بیعت و سازش کنم، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ او و پدرش، آن فرمود که فرمود؟!».

ابن عبّاس گفت: درست گفتی، ای ابا عبد اللّه! پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش فرمود: «ما را چه با یزید؟! خدا، او را مبارک نکند! او فرزندم و فرزند دخترم، حسین، را می کشد. سوگند به آن که جانم در دست اوست، فرزندم در برابر مردمی که از او دفاع نمی کنند، کشته نمی شود، مگر آن که خدا، میان دل ها و زبان هایشان، جدایی می افکند».

آن گاه ابن عبّاس گریست. حسین علیه السلام هم با او گریست و فرمود: «ای ابن عبّاس! تو می دانی که من، فرزند دختر پیامبرم؟».

ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند، آری. می دانیم و می دانیم که در تمام دنیا، جز تو، کسی نیست که فرزند دختر پیامبر باشد، و این که یاری تو، بر این امّت، واجب است، همانند وجوب نماز و زکات - که یکی بدون دیگری، پذیرفته نیست -.

حسین علیه السلام فرمود: «ای ابن عبّاس! در بارۀ مردمی که فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پیامبرش و از همسایگیِ قبر او و زادگاه و مسجد و جایگاه هجرتش بیرون کردند، چه می گویی؛ آنان که او را نگران و ترسان، رها کردند که در جایی، آرام نگیرد و در

ص:579

منزلی، پناه نجوید و قصد آنان، کشتن و ریختن خون اوست، در حالی که وی به خدا شرک نورزیده است و جز او سرپرستی بر نگرفته و از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفگانِ پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟».

ابن عبّاس گفت: در بارۀ آنان، جز این آیه را نمی گویم: «آنان، به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و نماز را جز با حالت سستی نمی خوانند»(1). «در برابر مردم، خودنمایی می کنند و جز اندکی، از خدا یاد نمی کنند.

میان آن [دو گروه]، دو دل اند. نه با اینان اند و نه با آنان اند، و هر که خدا گم راهش ساخت، راهی برای او نخواهی یافت»(2) و بر چنین کسانی، بزرگ ترین ضربه فرود خواهد آمد.

و امّا تو - ای پسر دختر پیامبر -، به راستی که سرآمدِ افتخار به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پسرِ همانندِ مریم عَذرایی. ای پسر دختر پیامبر! گمان مبر که خدا، از آنچه ستمگران می کنند، بی خبر است. من گواهی می دهم که هر کس از همراهیِ تو روی بگردانَد و در ستیز با تو و نبرد با پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله طمع ورزد، هیچ بهره ای نخواهد داشت.

حسین علیه السلام فرمود: «خدایا! گواه باش».

ابن عبّاس گفت: ای پسر دختر پیامبر! فدایت شوم! گویی مرا به سوی خود می خوانی و از من می خواهی که یاری ات کنم! به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر با این شمشیرم در پیشِ روی تو، چنان ضربه زنم که شمشیرم، به تمامی، خُرد شود، یک صدمِ حقّ تو را نگزارده ام. اینک، پیش روی تو ام. به من، فرمان بده».

ابن عمر گفت: درنگ کنید! ای ابن عبّاس! ما را از این [گرفتاری] بِرَهان.

سپس ابن عمر، به حسین علیه السلام رو کرد و گفت: ای ابا عبد اللّه! در آنچه تصمیم داری، درنگ کن و از این جا به مدینه باز گرد و از در سازش با این قوم، وارد شو و از میهن خود و حرم جدّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، غایب مباش و برای اینان که بهره ای ندارند، حجّت و راهی بر ضدّ خود مگذار، و اگر می خواهی [با یزید] بیعت نکنی، آزاد هستی تا در کارت بنگری؛ زیرا امید است که یزید بن معاویه، جز اندکی زنده نماند و خداوند، تو را از کارش کفایت کند.

حسین علیه السلام فرمود: «اُف بر این سخن، تا آن زمان که آسمان ها و زمین هستند! ای عبد اللّه! تو را به خدا، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم، مرا [از خطایم] باز گردان که

ص:580


1- (1) . توبه: آیۀ 54.
2- (2) . نساء: آیۀ 142 و 143.

من فروتن، شنوا و پذیرایم».

ابن عمر گفت: نه، خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه، در کار خلافت، همانند تو - که پاک و برگزیدۀ نسل پیامبر خدایی - نیست؛ ولی می ترسم این چهرۀ زیبا و نیکوی تو، با شمشیر، نواخته شود و از این امّت، آنچه را دوست نداری، ببینی.

پس با ما به مدینه باز گرد و اگر دوست نداری بیعت کنی، هرگز بیعت نکن و در خانه ات بنشین.

حسین علیه السلام فرمود: «ای ابن عمر! [تصوّر سخن تو] دور است. این گروه، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند، مرا رها نمی کنند و پیوسته بر آن اند تا اگرچه به زور، بیعت کنم و یا مرا بکُشند.

ای عبد اللّه! مگر نمی دانی از پستی دنیا نزد خدای متعال است که سرِ یحیی بن زکریّا، برای بدکاره ای از بدکارگان بنی اسرائیل، ارمغان برده شد، در حالی که سر با برهان، بر ضدّ آنان سخن می گفت؟

ای ابو عبد الرحمان! مگر نمی دانی که بنی اسرائیل، در میان طلوع سپیده تا بر آمدن خورشید، هفتاد پیامبر را می کشتند و پس از آن، در بازارهایشان، همگی به داد و ستد می نشستند، چنان که گویی کاری نکرده اند، و خدا در مورد آنان، شتاب نورزید و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت؟

و ای ابو عبد الرحمان! از خدا پروا کن و از یاری ام، رو بر متاب...».

سپس حسین علیه السلام به عبد اللّه بن عبّاس، رو کرد و گفت: ای ابن عبّاس! تو پسرعموی پدرم هستی و از هنگامی که تو را شناخته ام، پیوسته به نیکی فرمان می دهی و به پدرم رایزنی های حکیمانه می دادی. او پیوسته از تو خیرخواهی و رایزنی می خواست و تو به درستی، به او پیشنهاد می دادی. پس در پناه و پشتیبانی خدا، به مدینه برو و چیزی از خبرهای تو، بر من پوشیده نمی مانَد؛ زیرا من در این حرم، نشیمن دارم و تا وقتی که ببینم مردمش مرا دوست دارند و یاری ام می کنند، همواره در آن، سُکنا خواهم گزید. پس آن گاه که مرا وا نهند، دیگران را جای گزین آنان خواهم کرد و به سخنی چنگ خواهم زد که ابراهیمِ خلیل علیه السلام، هنگامی که در آتش افکنده شد، آن را گفت: خداوند، مرا بَسَنده است و او، خوبْ کارگزاری است! پس آتش، بر او، سرد و سلامت گشت».

در آن هنگام، ابن عبّاس و ابن عمر، سخت گریستند و حسین علیه السلام نیز مدّتی با آن دو، گریست. پس از آن، با آن دو خداحافظی کرد و ابن عمر و ابن عبّاس، به مدینه رفتند و

ص:581

حسین علیه السلام در مکّه اقامت گزید.(1)

ص:582


1- (1) . دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَکَّةَ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحاً شَدیداً، قالَ: وجَعَلوا یَختَلِفونَ إلَیهِ بُکرَةً وعَشِیَّةً، وَاشتَدَّ ذلِکَ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ؛ لِأَنَّهُ قَد کانَ طَمِعَ أن یُبایِعَهُ أهلُ مَکَّةَ، فَلَمّا قَدِمَ الحُسَینُ علیه السلام شَقَّ ذلِکَ عَلَیهِ، غَیرَ أنَّهُ لا یُبدی ما فی قَلبِهِ إلَی الحُسَین علیه السلام، لکِنَّهُ یَختَلِفُ إلَیهِ ویُصَلّی بِصَلاتِهِ، ویَقعُدُ عِندَهُ ویَسمَعُ مِن حَدیثِهِ، و هُوَ مَعَ ذلِکَ یَعلَمُ أنَّهُ لا یُبایِعُهُ أحَدٌ مِن أهلِ مَکَّةَ وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِها؛ لِأَنَّ الحُسَینُ علیه السلام عِندَهُم أعظَمُ فی أنفُسِهِم مِنِ ابنِ الزُّبَیرِ. قالَ: وبَلَغَ ذلِکَ أهلَ الکوفَةِ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قَد صارَ إلی مَکَّةَ. وأقامَ الحُسَینُ علیه السلام بِمَکَّةَ باقِیَ شَهرِ شَعبانَ ورَمَضانَ وشَوّالَ وذِی القِعدَةِ. قالَ: وبِمَکَّةَ یَومَئِذٍ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ، فَأَقبَلا جَمیعاً حَتّی دَخَلا عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، وقَد عَزَما عَلی أن یَنصَرِفا إلَی المَدینَةِ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ: أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَکَ اللّهُ، اتَّقِ اللّهَ الَّذی إلَیهِ مَعادُکَ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَةِ أهلِ هذَا البَیتِ لَکُم، وظُلمَهُم إیّاکُم، وقَد وَلِیَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ، ولَستُ آمَنُ أن یَمیلَ النّاسُ إلَیهِ لِمَکانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَیضاءِ، فَیَقتُلونَکَ ویَهلِکُ فیکَ بَشَرٌ کَثیرٌ؛ فَإِنّی قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقولُ: «حُسَینٌ مَقتولٌ، ولَئِن قَتَلوهُ وخَذَلوهُ ولَن یَنصُروهُ، لَیَخذُلُهُمُ اللّهُ إلی یَومِ القِیامَةِ». وأنَا اشیرُ عَلَیکَ أن تَدخُلَ فی صُلحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ، وَاصبِر کَما صَبَرتَ لِمُعاوِیَةَ مِن قَبلُ، فَلَعَلَّ اللّهَ أن یَحکُمَ بَینَکَ وبَینَ القَومِ الظّالِمینَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أبا عَبدِ الرَّحمنِ! أنَا ابایِعُ یَزیدَ وأدخُلُ فی صُلحِهِ! وقَد قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فیهِ وفی أبیهِ ما قالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی حَیاتِهِ: «ما لی ولِیَزیدَ؟ لا بارَکَ اللّهُ فی یَزیدَ! وإنَّهُ یَقتُلُ وَلَدِی ووَلَدَ ابنَتِیَ الحُسَینَ، وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، لا یُقتَلُ وَلَدی بَینَ ظَهرانَی قَومٍ فَلا یَمنَعونَهُ، إلّاخالَفَ اللّهُ بَینَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم». ثُمَّ بَکَی ابنُ عَبّاسٍ، وبَکی مَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام، وقالَ: یَا بنَ عَبّاسٍ، تَعلَمُ أنِّی ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: اللّهُمَّ نَعَم، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ ما فِی الدُّنیا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله غَیرُکَ، وأنَّ نَصرَکَ لَفَرضٌ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ، کَفَریضَةِ الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ الَّتی لا یُقدَرُ أن یُقبَلَ أحَدُهُما دونَ الاُخری. قالَ الحُسَینُ علیه السلام: یَابنَ عَبّاسٍ، فَماتَقولُ فی قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن دارِهِ وقَرارِهِ، ومَولِدِهِ وحَرَمِ رَسولِهِ، ومُجاوَرَةِ قَبرِهِ ومَولِدِهِ، ومَسجِدِهِ ومَوضِعِ مُهاجَرِهِ، فَتَرَکوهُ خائِفاً مَرعوباً لا یَستَقِرُّ فی قَرارٍ، ولا یأوی فی مَوطِنٍ، یُریدونَ فی ذلِکَ قَتلَهُ وسَفکَ دَمِهِ، وهُوَ لَم یُشرِک بِاللّهِ شَیئاً، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِیّاً، ولَم یَتَغَیَّر عَمّا کانَ عَلَیهِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: ما أقولُ فیهِم إلّا «أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ کُسالی» «یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً * مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» وعَلی مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَةُ الکُبری. وأمّا أنتَ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَإِنَّکَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَابنُ نَظیرَةِ البَتولِ، فَلا تَظُنَّ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا یَعمَلُ الظّالِمونَ، وأنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِکَ، وطَمِعَ فی مُحارَبَتِکَ ومُحارَبَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ اشهَد! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: جُعِلتُ فِداکَ یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! کَأَنَّکَ تُریدُنی إلی نَفسِکَ، وتُریدُ مِنّی أن أنصُرَکَ! وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، أن لَو ضَرَبتُ بَینَ یَدَیکَ بِسَیفی هذا حَتّی انخَلَعَ جَمیعاً مِن کَفّی، لَما کُنتُ مِمَّن اوفی مِن -

600. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام بن محمّد -: نامه های مردم کوفه به حسین علیه السلام فزونی گرفت و پیک هایشان، پیاپی می رسید که: اگر به ما نپیوندی، گناهکاری!

پس حسین علیه السلام آهنگ رفتن کرد. ابن عبّاس، آمد و او را از این کار، نهی کرد و به او گفت: ای پسرعمو! مردم کوفه، مردمی نیرنگبازند. پدرت را کشتند و برادرت را تنها نهادند و بر او نیزه زدند و جامه اش را بر گرفتند و او را به دشمن سپردند، و کردند آنچه کردند!

حسین علیه السلام فرمود: «اینها، نامه ها و پیک های آنان است و بر من واجب است که به نبرد دشمنان خدا بروم».

پس ابن عبّاس گریست و گفت: وای از مصیبت حسین!(1)

ص:583


1- (1) . إنَّ حُسَیناً علیه السلام کَثُرَت عَلَیهِ کُتُبُ أهلِ الکوفَةِ، وتَواتَرَت إلَیهِ رُسُلُهُم: «إن لم تصل إلینا فأنت آثم»، فَعَزَمَ عَلَی المَسیرِ، فَجاءَ إلَیهِ ابنُ عَبّاسٍ ونَهاهُ عَن ذلِکَ، وقالَ لَهُ: یَا بنَ عَمِّ، إنَّ أهلَ الکوفَةِ قَومٌ غُدُرٌ، قَتَلوا أباکَ، وخَذَلوا أخاکَ وطَعَنوهُ وسَلَبوهُ وسَلَّموهُ إلی عَدُوِّهِ، وفَعَلوا ما فَعَلوا. فَقالَ: هذِهِ کُتُبُهُم ورُسُلُهُم، وقَد وَجَبَ عَلَیَّ المَسیرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ. فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ، وقالَ: واحُسَیناه! (تذکرة الخواصّ: ص 239).

601. دلائل الإمامة - به نقل از عبد اللّه بن عبّاس -: حسین بن علی علیه السلام را هنگامی که به سوی عراق می رفت، دیدم. گفتم: ای پسر پیامبر خدا! نرو.

به من فرمود: «ای ابن عبّاس! مگر نمی دانی که مرگ من، در آن جاست؟ و کشتارگاه یاران من، آن جاست؟».

به او گفتم: این را از کجا می گویی؟

فرمود: «از رازی که برایم گفته شده است و آگاهی ای که به من داده اند».(1)

602. کشف الریبة - به نقل از عبد اللّه بن سلیمان نوفلی، از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام -: چون حسین علیه السلام آمادۀ رفتن به کوفه شد، ابن عبّاس، نزد او آمد و او را به خدا و خویشاوندی، سوگند داد که او، آن کشتۀ طَف نباشد. پس حسین علیه السلام فرمود: «من از قتلگاه خویش آگاهم و خواسته ام از دنیا، جز جدایی از آن نیست».(2)

603. الملهوف: عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبیر، هنگام رفتن امام علیه السلام از مکّه، نزد ایشان آمدند و به او پیشنهاد خویشتنداری [و ماندن] کردند. امام علیه السلام به آن دو فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من دستوری داده است و من، آن را انجام می دهم».

ابن عبّاس، در حالی که می گفت: «وای از مصیبت حسین!»، بیرون رفت.(3)

604. اسْد الغابة: امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه رفت. نامه های مردم کوفه به او رسید و او در مکّه بود.

پس آمادۀ رفتن شد. گروهی از جمله برادرش محمّد بن حنفیّه، ابن عمر، ابن عبّاس و دیگران، او را باز داشتند.

ص:584


1- (1) . لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ یَخرُجُ إلَی العِراقِ، فَقُلتُ لَهُ: یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، لا تَخرُج، قالَ: فَقالَ لی: یَا بنَ عَبّاسٍ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِیَّتی مِن هُناکَ، وأنَّ مَصارِعَ أصحابی هُناکَ؟ فَقُلتُ لَهُ: فَأنّی لَکَ ذلِکَ؟ قالَ: بِسِرٍّ سُرَّ لی، وعِلمٍ اعطیتُهُ (دلائل الإمامة: ص 181 ح 96، ذوب النضار: ص 30).
2- (2) . لَمّا تَجَهَّزَ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الکوفَةِ، أتاهُ ابنُ عَبّاسٍ، فَناشَدَهُ اللّهَ وَالرَّحِمَ أن یَکونَ هُوَ المَقتولَ بِالطَّفِّ. فَقالَ: [أنا أعرَفُ] بِمَصرَعی مِنکَ، وما وُکدی مِنَ الدُّنیا إلّافِراقُها (کشف الریبة: ص 89، بحار الأنوار: ج 75 ص 362 ح 77).
3- (3) . وجاءَهُ [أی الإمامَ الحُسَینَ علیه السلام عِندَ الخُروجِ مِن مَکَّةَ] عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، فَأَشارا عَلَیهِ بِالإِمساکِ. فَقالَ لَهُما: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد أمَرَنی بِأَمرٍ وأنَا ماضٍ فیهِ. قالَ: فَخَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ وهُوَ یَقولُ: واحُسَیناه (الملهوف: ص 101، بحار الأنوار: ج 44 ص 364).

پس فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم. به من فرمانی داد و من، آن را انجام می دهم».(1)

ر. ک: ص 535 (فصل ششم/عبد اللّه بن عباس).

4/7 گفتگوی امام (علیه السلام) با عبد اللّه بن زبیر

(2) 605. کامل الزیارات - به نقل از ابو جارود، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام یک روز قبل از تَرویه،(3) از مکّه بیرون رفت. عبد اللّه بن زبیر، او را بدرقه کرد و گفت:

ای ابا عبد اللّه! موسم حج فرا رسید و تو، آن را وا می گذاری و به سوی عراق می روی؟

فرمود: «ای پسر زبیر! اگر در ساحل فرات به خاک سپرده شوم، بهتر از آن است که در آستانۀ کعبه به خاک سپرده شوم [و حرمت کعبه حفظ نشود]».(4)

606. کامل الزیارات - به نقل از داوود بن فُرقَد، از امام صادق علیه السلام -: عبد اللّه بن زبیر، به حسین علیه السلام گفت:

کاش به مکّه می آمدی و در حرم بودی!

ص:585


1- (1) . سارَ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام] مِنَ المَدینَةِ إلی مَکَّةَ، فَأَتاهُ کُتُبُ أهلِ الکوفَةِ وهُوَ بِمَکَّةَ، فَتَجَهَّزَ لِلمَسیرِ، فَنَهاهُ جَماعَةٌ، مِنهُم: أخوهُ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ، وَابنُ عُمَرَ، وَابنُ عَبّاسٍ، وغَیرُهُم. فَقالَ: رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ، وأمَرَنی بِأَمرٍ فَأَنَا فاعِلٌ ما أمَرَ (اسد الغابة: ج 2 ص 28).
2- (2) . عبد اللّه بن زبیر بن عوّام قرشی اسدی - که کنیه اش ابو بکر و مادرش اسما دختر ابو بکر است -، از صحابیان است. وی در سال اوّل هجرت، به دنیا آمد و نخستین مولود مهاجران است. وی پس از کشته شدن عثمان، تمام تلاش خود را برای به خلافت رساندن پدرش زبیر به کار گرفت؛ ولی موفّق نشد. او از یک سو با خاله اش عایشه و از یک سو با پدرش زبیر، و از سوی دیگر با طلحه ارتباط داشت. او در جنگ جَمَل با پدرش حضور داشت. امام علی علیه السلام می فرمود: «زبیر، همیشه از ما بود، تا این که عبد اللّه، بزرگ شد». پس از شکست نبرد جمل، با وساطت عایشه بخشوده شد. معاویه، او را احترام نمی کرد و او پس از مرگ معاویه، با یزید بیعت نکرد و برای حفظ جان خود، در مکّه سکنا گزید، تا این که آشوبی میان او و سپاه یزید برپا شد. او در سال 64 هجری، به قصد خلافت، قیام کرد و بر حجاز، یمن، عراق و خراسان، مسلّط گشت. وی از عبد اللّه بن عبّاس و محمّد بن حنفیّه، درخواست بیعت کرد؛ ولی آن دو به وی پاسخ مثبت ندادند و تصمیم داشت آن دو را بسوزاند. او در حکومت عبد الملک بن مروان، به سال 73 هجری، پس از آن که حَجّاج، به مکّه و مسجد الحرام حمله بُرد، کشته شد و سپس به دار آویخته شد. از امامان اهل بیت علیهم السلام در باره اش مذمّت هایی نقل شده است.
3- (3) . تَروِیَه، روز هشتم ذی حجّه است.
4- (4) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام خَرَجَ مِن مَکَّةَ قَبلَ التَّروِیَةِ بَیَومٍ، فَشَیَّعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، لَقَد حَضَرَ الحَجُّ وتَدَعُهُ وتَأتِی العِراقَ؟! فَقالَ: یَابنَ الزُّبَیرِ! لَأَن ادفَنَ بِشاطِئِ الفُراتِ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن ادفَنَ بِفِناءِ الکَعبَةِ (کامل الزیارات: ص 151 ح 184، بحار الأنوار: ج 45 ص 86 ح 18).

حسین علیه السلام فرمود: «ما حرمت آن را نمی شکنیم و به وسیلۀ ما، حرمتش از میان نمی رود.(1) اگر در تَلِّ اعْفَر(2) کشته شوم، بهتر است تا در حرم، کشته شوم».(3)

607. کامل الزیارات - به نقل از ابو سعید عَقیصا -: شنیدم که عبد اللّه بن زبیر، با حسین بن علی علیه السلام خلوت کرد و مدّتی طولانی، با او آهسته (درِ گوشی) سخن گفت.

آن گاه حسین علیه السلام به جمعیّت رو کرد و فرمود: «این به من می گوید: کبوتری از کبوتران حرم باش! اگر من در فاصلۀ دور از حرم، کشته شوم، بهتر است که در فاصلۀ یک وجبی آن، کشته شوم، و اگر در طَف کشته شوم، بهتر است که در حرم، کشته شوم».(4)

608. تاریخ دمشق - به نقل از بِشر بن غالب -: عبد اللّه بن زبیر، به حسین بن علی علیه السلام گفت: کجا می روی؟ به سوی مردمی که پدرت را کشتند و برادرت را نیزه زدند؟!

حسین علیه السلام به او فرمود: «اگر در فلان محل و فلان محل کشته شوم، نزد من، بهتر است که حرمت حرم به وسیلۀ من، شکسته شود».(5)

609. الأمالی، شجری - به نقل از بِشر بن غالب اسدی -: همانا ابن زبیر، به حسین بن علی علیه السلام رسید و گفت: کجا می روی؟

فرمود: «عراق».

گفت: آنان، کسانی هستند که پدرت را کشتند و به برادرت نیزه زدند و می بینم که تو را نیز می کشند.

ص:586


1- (1) . ظاهراً سخن امام علیه السلام، طعنی بر عبد اللّه بن زبیر است که دو بار، سبب هتک حرمت بیت اللّه الحرام شد (ر. ک: ج 2 ص 623 «بخش هفتم/درآمد/قیام مردم مکّه»).
2- (2) . اعفَر، یعنی سفیدی ای که بسیار سفید نباشد. نیز به ریگ و خاک سرخ، گفته می شود (تاج العروس: ج 7 ص 240 و ص 246 مادّۀ «عفر»). تلّ اعفَر، نام قلعه ای است که بین سِنجار و موصل، واقع شده است و گفته شده که به خاطر رنگش به آن، اعفَر گفته اند. همچنین شهر کوچکی به همین نام است که بین حصن مسلمه و رَقّه، از نواحی شمال عراق، واقع شده است (معجم البلدان: ج 2 ص 39. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان جلد 2).
3- (3) . قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ لِلحُسَینِ علیه السلام: ولَو جِئتَ إلی مَکَّةَ فَکُنتَ بِالحَرَمِ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لا نَستَحِلُّها ولا تُستَحَلُّ بِنا، ولَأَن اقتَلَ عَلی تَلِّ أعفَرَ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ بِها (کامل الزیارات: ص 151 ح 183، بحار الأنوار: ج 45 ص 85 ح 17).
4- (4) . سَمِعتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام و خَلا بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ وناجاهُ طَویلاً، قالَ: ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام بِوَجهِهِ إلَیهِم، وقالَ: إنَّ هذا یَقولُ لی: کُن حَماماً مِن حَمامِ الحَرَمِ! ولَأَن اقتَلَ بَینی وبَینَ الحَرَمِ باعٌ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ وبَینی وبَینَهُ شِبرٌ، ولَأَن اقتَلَ بِالطَّفِّ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ بِالحَرَمِ (کامل الزیارات: ص 151 ح 182، بحار الأنوار: ج 45 ص 85 ح 16).
5- (5) . قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ لِحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: أینَ تَذهَبُ؟ إلی قَومٍ قَتَلوا أباکَ وطَعَنوا أخاکَ؟! فَقالَ لَهُ حُسَینٌ علیه السلام: لَأَن اقتَلَ بِمَکانِ کَذا وکَذا، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن تُستَحَلَّ بی - یَعنی مَکَّةَ - (تاریخ دمشق: ج 14 ص 203، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 293).

فرمود: «من نیز همان را می بینم».(1)

610. تاریخ دمشق - به نقل از مَعمَر -: شنیدم که مردی با حسین بن علی، سخن می گوید. شنیدم به عبد اللّه بن زبیر می فرمود: بیعت چهل هزار نفر از مردم کوفه یا عراق، به دستم رسیده است که برایم به طلاق و آزادی، سوگند خورده اند [که اگر تخلّف کردند، زنانشان را طلاق دهند یا بردگانشان را آزاد کنند]».

عبد اللّه بن زبیر گفت: آیا به سوی مردمی می روی که پدرت را کشتند و برادرت را بیرون کردند؟!(2)

611. تاریخ الطبری - به نقل از ابو سعید عَقیصا، از برخی یارانش -: از حسین بن علی علیه السلام در مکّه شنیدم که با عبد اللّه بن زبیر، ایستاده بود. ابن زبیر به او گفت: ای پسر فاطمه! نزدیک بیا.

حسین علیه السلام به او - که آهسته با وی سخن می گفت -، گوش فرا داد.

آن گاه حسین علیه السلام رو به ما کرد و فرمود: «می دانید ابن زبیر، چه می گوید؟».

گفتیم: خدا ما را فدایت کند! نمی دانیم.

فرمود: «می گوید: در این مسجد (مسجد الحرام) بمان تا مردم را پیرامون تو گِرد آورم».

حسین علیه السلام آن گاه فرمود: «به خدا، اگر یک وجب بیرون از مسجد کشته شوم، بهتر از آن است که یک وجب، داخل آن کشته شوم. به خدا، اگر در سوراخِ یکی از خزندگان باشم، مرا بیرون می کشند تا کار خود را انجام دهند. به خدا، به من ستم می کنند، چنان که یهودیان در روز شنبه، ستم کردند».(3)

ص:587


1- (1) . إنَّ ابنَ الزُّبَیرِ لَحِقَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام، قالَ: أینَ تُریدُ؟ قالَ: العِراقَ. قالَ: هُمُ الَّذینَ قَتَلوا أباکَ وطَعَنوا أخاکَ! و أنا أری أنَّهُم قاتِلوکَ. قالَ: و أنا أری ذلِکَ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 174، المناقب، کوفی: ج 2 ص 262 ح 727).
2- (2) . سَمِعتُ رَجُلاً یُحَدِّثُ عَنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، قالَ: سَمِعتُهُ یَقولُ لِعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ: أتَتنی بَیعَةُ أربَعینَ ألفاً یَحلِفونَ لی بِالطَّلاقِ وَالعِتاقِ مِن أهلِ الکوفَةِ - أو قالَ: مِن أهلِ العِراقِ -. فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ: أتَخرُجُ إلی قَومٍ قَتَلوا أباکَ، وأخرَجوا أخاکَ؟! (تاریخ دمشق: ج 14 ص 203، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2604).
3- (3) . سَمِعتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ بِمَکَّةَ، وهُوَ واقِفٌ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ، فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: إلَیَّ یَا بنَ فاطِمَةَ، فَأَصغی إلَیهِ فَسارَّهُ، قالَ: ثُمَّ التَفَتَ إلَینَا الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ: أتَدرونَ ما یَقولُ ابنُ الزُّبَیرِ؟ فَقُلنا: لا نَدری جَعَلَنَا اللّهُ فِداکَ! فَقالَ: قالَ: أقِم فِی هذَا المَسجِدِ؛ أجمَعُ لَکَ النّاسَ. ثُمَّ قالَ الحُسَینُ علیه السلام: وَاللّه ِ، لَأَن اقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرٍ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ داخِلاً مِنها بِشِبرٍ، وَایمُ اللّهِ، لَو کُنتُ فی جُحرٍ هامّةٍ مِن هذِهِ الهَوامِّ لَاستَخرَجونی حَتّی یَقضوا فِیَّ حاجَتَهُم، ووَاللّهِ لَیَعتَدُنَّ عَلَیَّ کَمَا اعتَدَتِ الیَهودُ فِی السَّبتِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 385).

612. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن سلیم اسدی و مَذَری بن مُشمَعِل اسدی -: به آهنگ حج، از کوفه بیرون رفتیم تا به مکّه رسیدیم. روز تَرویه، وارد آن جا شدیم. حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر را دیدیم که هنگام ظهر، میان حِجر و در، ایستاده بودند. نزدیک رفتیم و شنیدیم که ابن زبیر به حسین علیه السلام می گفت: اگر می خواهی بمانی، بمان و حکومت را به دست بگیر که پشتیبان تو می شویم و یاری ات می کنیم، و نیکخواهی می نماییم و بیعت می کنیم.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «پدرم به من خبر داده که سردسته ای آن جا هست که حرمت کعبه را می شکند. نمی خواهم من، آن سردسته باشم».

ابن زبیر به او گفت: اگر می خواهی، بمان و کار را به من وا گذار که اطاعت می بینی و نافرمانی نمی بینی.

فرمود: «این را هم نمی خواهم».

سپس آنان، آهسته سخنْ گفتند که ما نمی شنیدیم و همچنان، آهسته سخن می گفتند تا هنگامی که دعای مردم را شنیدیم که هنگام ظهر، به سوی مِنا ره سپار بودند. حسین علیه السلام برخاست و طواف کعبه کرد و میان صفا و مروه، سعی نمود و چیزی از موی خود را کوتاه کرد و از احرام عمره، بیرون رفت. آن گاه راهیِ کوفه شد و ما با مردم، به سوی مِنا رفتیم.(1)

613. تاریخ الطبری - به نقل از عُقبة بن سَمعان -: ابن زبیر، نزد حسین علیه السلام آمد و مدّتی با او سخن گفت.

سپس گفت: نمی دانم چرا این قوم (بنی امیّه) را وا گذاشته ایم و دست از آنها برداشته ایم، در صورتی که ما، فرزندان مهاجرانیم و [ما] صاحبان خلافتیم، نه آنها! به من بگو که می خواهی چه کنی؟

حسین علیه السلام فرمود: «در نظر دارم به کوفه بروم، که پیروانم در آن جا و سران مردم کوفه، به من نامه نوشته اند، و از خدا، خیر می جویم».

ص:588


1- (1) . خَرَجنا حاجّینَ مِنَ الکوفَةِ حَتّی قَدِمنا مَکَّةَ، فَدَخَلنا یَومَ التَّروِیَةِ، فَإِذا نَحنُ بِالحُسَینِ علیه السلام وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ قائِمَینِ عِندَ ارتِفاعِ الضُّحی فیما بَینَ الحِجرِ وَالبابِ، قالا: فَتَقَرَّبنا مِنهُما، فَسَمِعنا ابنَ الزُّبَیرِ وهُوَ یَقولُ لِلحُسَینِ علیه السلام: إن شِئتَ أن تُقیمَ أقَمتَ فَوُلّیتَ هذَا الأَمرَ، فَآزَرناکَ وساعَدناکَ، ونَصَحنا لَکَ وبایَعناکَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ أبی حَدَّثَنی أنَّ بِها کَبشاً یَستَحِلُّ حُرمَتَها، فَما احِبُّ أن أکونَ أنا ذلِکَ الکَبشَ، فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: فَأَقِم إن شِئتَ، وتُوَلّینی - أنَا - الأَمرَ فَتُطاعُ ولا تُعصی. فَقالَ: وما اریدُ هذا أیضاً. قالا: ثُمَّ إنَّهُما أخفَیا کَلامَهُما دونَنا، فَما زالا یَتَناجَیانِ حَتّی سَمِعنا دُعاءَ النّاسِ رائِحینَ مُتَوَجِّهینَ إلی مِنیً عِندَ الظُّهرِ؛ قالا: فَطافَ الحُسَینُ علیه السلام بِالبَیتِ وبَینَ الصَّفا وَالمَروَةِ، وقَصَّ مِن شَعرِهِ وحَلَّ مِن عُمرَتِهِ، ثُمَّ تَوَجَّهَ نَحوَ الکوفَةِ، وتَوَجَّهنا نَحوَ النّاسِ إلی مِنی (تاریخ الطبری: ج 5 ص 384، البدایة و النهایة: ج 8 ص 166).

ابن زبیر به او گفت: اگر کسانی همانند پیروان تو در آن جا داشتم، از آن چشم نمی پوشیدم. آن گاه از بیم آن که مبادا حسین علیه السلام به او بدگمان شود، گفت: اگر در حجاز بمانی و این جا [نیز] برای خلافت برخیزی، إن شاء اللّه، مخالفت نخواهی دید. آن گاه برخاست و از نزد وی رفت.

حسین علیه السلام فرمود: «هان! این، هیچ چیز دنیا را بیشتر از این دوست ندارد که من از حجاز به سوی عراق بروم؛ چرا که می داند با وجود من، چیزی از خلافت به او نمی رسد و مردم، او را با من، برابر نمی گیرند. دوست دارد از این جا بروم که حجاز برای او خالی بماند».(1)

614. الکامل فی التاریخ: ابن عبّاس رفت و ابن زبیر، نزد حسین علیه السلام آمد و ساعتی با او سخن گفت. سپس گفت: نمی دانم چرا ما اینها (بنی امیّه) را رها کرده و دست از آنها بر داشته ایم، در حالی که ما، فرزندان مهاجرانیم، و زمامداران این حکومت [، ما] هستیم، نه اینان. به من خبر بده که چه می خواهی انجام دهی.

حسین علیه السلام فرمود: «با خود از رفتن به کوفه می گفتم؛ چرا که شیعیان من و برجستگان مردم، به من نامه نوشته اند، و از خدا، خیر می خواهم».

ابن زبیر به او گفت: اگر من، مانند تو پیروانی در آن جا داشتم، از این کار، دست بر نمی داشتم.

سپس از بیم آن که امام علیه السلام به او بدگمان شود، به او گفت: تو اگر در حجاز [هم] بمانی و در این جا پیگیر این کار (حکومت) باشی، با تو مخالفت نداریم. تو را یاری می دهیم و با تو بیعت می نماییم و برایت، خیرخواهی می کنیم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «البتّه پدرم به من خبر داده که این جا سردسته ای دارد که با او، حرمت حرم، شکسته می شود و من دوست ندارم آن سردسته باشم».

ابن زبیر گفت: پس اگر خواستی، این جا بمان و کار را به من بسپار، که فرمان بُرده می شوی و نافرمانی نمی شوی.

ص:589


1- (1) . أتَاهُ ابنُ الزُّبَیرِ فَحَدَّثَهُ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: ما أدری ما تَرکُنا هؤُلاءِ القَومَ وکَفُّنا عَنهُم، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرینَ ووُلاةُ هذَا الأَمرِ دونَهُم! خَبِّرنی ما تُریدُ أن تَصنَعَ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وَاللّهِ لَقَد حَدَّثتُ نَفسی بِإِتیانِ الکوفَةِ، ولَقَد کَتَبَ إلَیَّ شیعَتی بِها وأشرافُ أهلِها، وأستَخیرُ اللّهَ. فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: أما لَو کانَ لی بِها مِثلُ شیعَتِکَ ما عَدَلتُ بِها! ثُمَّ إنَّهُ خَشِیَ أن یَتَّهِمَهُ، فَقالَ: أما إنَّکَ لَو أقَمتَ بِالحِجازِ ثُمَّ أرَدتَ هذَا الأَمرَ هاهُنا ما خولِفَ عَلَیکَ إن شاءَ اللّهُ، ثُمَّ قامَ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ. فَقالُ الحُسَینُ علیه السلام: ها، إنَّ هذا لَیسَ شَیءٌ یُؤتاه مِنَ الدُّنیا أحَبَّ إلَیهِ مِن أن أخرُجَ مِنَ الحِجازِ إِلَی العِراقِ، وقَد عَلِمَ أنَّهُ لَیسَ لَهُ مِنَ الأَمرِ مَعی شَیءٌ، وأنَّ النّاسَ لَم یَعدِلوهُ بی، فَوَدَّ أنّی خَرَجتُ مِنها لِتَخلُوَ لَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 383، البدایة و النهایة: ج 8 ص 160).

حسین علیه السلام فرمود: «این را هم نمی خواهم».

سپس آن دو، سخنان خود را از ما پنهان داشتند. آن گاه حسین علیه السلام رو به مردم آن جا کرد و فرمود: «آیا می دانید چه می گوید؟».

گفتند: نمی دانیم، خدا ما را فدای تو گرداند!

فرمود: «او می گوید: در این مسجد بنشین تا مردم را برای تو گِرد آورم».

آن گاه حسین علیه السلام به او فرمود: «به خدا، اگر یک وجب دورتر از حرم کشته شوم، برای من، دوست داشتنی تر است از این که در آن جا کشته شوم، و اگر دو وجب دورتر از آن کشته شوم، بهتر از این است که یک وجب دورتر از آن کشته شوم. به خدا سوگند، اگر در سوراخِ خزنده ای از خزندگان باشم، مرا بیرون آورده، کار خود را در مورد من انجام می دهند. به خدا، به من ستم می کنند، چنان که یهود در روز شنبه، ستم کردند».

پس ابن زبیر، از نزد او برخاست و رفت.

حسین علیه السلام فرمود: «هیچ چیز در دنیا نزد او، دوست داشتنی تر از این نیست که من از حجاز، بیرون بروم. او می داند که مردم، مرا با او برابر نمی گیرند. پس دوست دارد که من بیرون روم تا حجاز برای او، خالی بماند».(1)

615. شرح الأخبار - به نقل از ابو سعید -: در جَمَرۀ عَقَبه، با حسین بن علی علیه السلام نشسته بودیم که عبد اللّه

ص:590


1- (1) . خَرَجَ ابنُ عَبّاسٍ وأتاهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] ابنُ الزُّبَیرِ فَحَدَّثَهُ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: ما أدری ما تَرکُنا هؤُلاءِ القَومَ وکَفُّنا، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرینَ ووُلاةُ هذَا الأَمرِ دونَهُم، خَبِّرنی ما تُریدُ أن تَصنَعَ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لَقَد حَدَّثتُ نَفسی بِإِتیانِ الکوفَةِ، ولَقَد کَتَبَت إلَیَّ شیعَتی بِها، وأشرافُ النّاسِ، وأستَخیرُ اللّهَ. فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: أما لَو کانَ لی بِها مِثلُ شیعَتِکَ لَما عَدَلتُ عَنها! ثُمَّ خَشِیَ أن یَتَّهِمَهُ فَقالَ لَهُ: أما إنَّکَ لَو أقَمتَ بِالحِجازِ ثُمَّ أرَدتَ هذَا الأَمرَ هاهُنا، لَما خالَفنا عَلَیکَ، وساعَدناکَ وبایَعناکَ ونَصَحنا لَکَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ أبی حَدَّثَنی أنَّ لَها کَبشاً بِهِ تُستَحَلُّ حُرمَتُها، فَما احِبُّ أن أکونَ أنا ذلِکَ الکَبشَ. قالَ: فَأَقِم إن شِئتَ وتُوَلّینی أنَا الأَمرَ، فَتُطاعُ ولا تُعصی. قالَ: ولا اریدُ هذا أیضاً. ثُمَّ إنَّهُما أخفَیا کَلامَهُما دونَنا، فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام إلی مَن هُناکَ وقالَ: أتَدرونَ ما یَقولُ؟ قالوا: لا نَدری، جَعَلَنا اللّهُ فِداکَ! قالَ: إنَّهُ یَقولُ: أقِم فی هذَا المَسجِدِ أجمَعُ لَکَ النّاسَ! ثُمَّ قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: وَاللّهِ لَأَن اقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرٍ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ فیها، ولَأَن اقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرَینِ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرٍ، وَایمُ اللّهِ، لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَّةٍ مِن هذِهِ الهَوامِّ لَاستَخرَجونی حَتّی یَقضوا بی حاجَتَهُم! وَاللّهِ لَیَعتَدُنَّ عَلَیَّ کَما اعتَدَتِ الیَهودُ فِی السَّبتِ. فَقامَ ابنُ الزُّبَیرِ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ هذا لَیسَ شَیءٌ مِنَ الدُّنیا أحَبَّ إلَیهِ مِن أن أخرُجَ مِنَ الحِجازِ، وقَد عَلِمَ أنَّ النّاسَ لا یَعدِلونَهُ بی، فَوَدَّ أنّی خَرَجتُ حَتّی یَخلُوَ لَهُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 546، الفصول المهمّة: ص 184).

بن زبیر، به دیدارش آمد و با او خلوت کرد و رفت.

حسین علیه السلام به ما فرمود: «می دانید که این، چه می گوید؟ می گوید: کبوتری از کبوترانِ این مسجد باش. به خدا سوگند، اگر یک وجب دورتر از آن کشته شوم، نزد من، دوست داشتنی تر است تا این که در درون آن کشته شوم، و اگر دو وجب دورتر از آن کشته شوم، بهتر از آن است که یک وجب دورتر از آن کشته شوم. به خدا، اگر در سوراخ خزنده ای باشم، مرا بیرون می آورند تا خواستۀ خود را انجام دهند. به خدا، چنان که یهودیان در روز شنبه ستم ورزیدند، اینان به من ستم می کنند».(1)

616. مروج الذهب: ابن زبیر، شنید که حسین علیه السلام آهنگ رفتن به کوفه دارد و او (حسین علیه السلام) گران ترینِ مردم بر او بود و جایگاهش در مکّه، او را اندوهگین می کرد؛ زیرا مردم، وی را با حسین علیه السلام برابر نمی کردند و برای او چیزی بهتر از این نبود که حسین علیه السلام از مکّه برود. پس نزد حسین علیه السلام آمد و گفت: ای ابا عبد اللّه! رأی تو چیست؟ به خدا، از وا نهادن جهاد با این گروه به خاطر ستمشان و خوار کردن بندگان شایستۀ خدا، از خدا می ترسم.

حسین علیه السلام گفت: «آهنگ رفتن به کوفه دارم».

گفت: خدا، به تو توفیق دهد! هان! اگر من یارانی همانند تو در آن جا داشتم، از رفتن، چشم نمی پوشیدم.

وی پس از آن ترسید که حسین علیه السلام به او بدگمان شود و گفت: کاش در این جا می ماندی و ما و مردم حجاز را به بیعت با خویش، فرا می خواندی و ما بِدان، شتاب می ورزیدیم. تو برای آن (حکومت)، از یزید و پدرش سزاوارتری.(2)

ص:591


1- (1) . کُنّا جُلوساً مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عِندَ جَمرَةِ العَقَبَةِ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، فَخَلا بِهِ، ثُمَّ مَضی. فَقالَ لَنَا الحُسَینُ علیه السلام: أتَدرونَ ما یَقولُ هذا؟ یَقولُ: کُن حَمامَةً مِن حَمامِ هذَا المَسجِدِ! وَاللّهِ لَأَن اقتَلَ خارِجاً مِنهُ بِشِبرٍ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ فیهِ، ولَأَن اقتَلَ خارِجاً مِنهُ بِشِبرَینِ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ خارِجاً مِنهُ بِشِبرٍ. وَاللّهِ لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَّةٍ لَأَخرَجونی حَتّی یَقضوا فِیَّ حاجَتَهُم، وَاللّهِ لیعتدوا فِیَّ کَمَا اعتَدَتِ الیَهودُ فِی السَّبتِ (شرح الأخبار: ج 3 ص 145 ح 1087).
2- (2) . بَلَغَ ابنَ الزُّبَیرِ أنَّهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] یُریدُ الخُروجَ إلَی الکوفَةِ، وهُوَ أثقَلُ النّاسِ عَلَیهِ، قَد غَمَّهُ مَکانُهُ بِمَکَّةَ؛ لِأَنَّ النّاسَ ما کانوا یَعدِلونَهُ بِالحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یَکُن شَیءٌ یُؤتاهُ أحَبَّ إلَیهِ مِن شُخوصِ الحُسَینِ علیه السلام عَن مَکَّةَ، فَأَتاهُ فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، ما عِندَکَ؟ فَوَاللّهِ لَقَد خِفتُ اللّهَ فی تَرکِ جِهادِ هؤُلاءِ القَومِ عَلی ظُلمِهِم وَاستِذلالِهِمُ الصّالحینَ مِن عِبادِ اللّهِ. فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: قَد عَزَمتُ عَلی إتیانِ الکوفَةِ. فَقالَ: وَفَّقَکَ اللّهُ، أما لَو أنَّ لی بِها مِثلَ أنصارِکَ ما عَدَلتُ عَنها. ثُمَّ خافَ أن یَتَّهِمَهُ، فَقالَ: ولَو أقَمتَ بِمَکانِکَ فَدَعَوتَنا وأهلَ الحِجازِ إلی بَیعَتِکَ، أجَبناکَ وکُنّا إلَیکَ سِراعاً، وکُنتَ أحَقَّ بِذلِکَ مِن یَزیدَ وأبی یَزیدَ (مروج الذهب: ج 3 ص 65).

617. أنساب الأشراف: ابن زبیر، از حسین علیه السلام خواست که در مکّه بماند تا او و مردم، با وی بیعت کنند و این را از آن روی گفت که به او بدگمان نشود و در گفتار، بهانه ای داشته باشد. آن گاه حسین علیه السلام فرمود: «اگر یک وجب، دورتر از حرم کشته شوم، نزد من، دوست داشتنی تر است تا در درون آن کشته شوم، و اگر دو وجب دورتر از آن کشته شوم، بهتر از آن است که یک وجب دورتر از آن کشته شوم».(1)

618. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر، شب هنگام [از مدینه] به مکّه رفتند. بامدادان، مردم به بیعت با یزید در آمدند. برای یافتن حسین علیه السلام و ابن زبیر، جستجو شد؛ ولی آن دو یافت نشدند.

مِسوَر بن مَخرَمه گفت: ابا عبد اللّه، شتاب کرد و اکنون، ابن زبیر، او را بر می گردانَد و به عراق روانه می کند تا تنها خودش در مکّه باشد.

هر دو به مکّه وارد شدند و حسین علیه السلام در سرای عبّاس بن عبد المطّلب، فرود آمد. ابن زبیر، به حِجر چسبید و بُرد یمانی پوشید و به تحریک مردم، بر ضدّ بنی امیّه برخاست و صبح و شام، نزد حسین علیه السلام می آمد و به او پیشنهاد رفتن به عراق می داد و می گفت: آنان، پیروان تو و پدرت هستند.

ولی عبد اللّه بن عبّاس، او را از این کار، باز می داشت و می گفت: چنین مکن. عبد اللّه بن مطیع نیز به او گفت: پدر و مادرم، به فدایت! ما را از خویشتن، بهره مند ساز و به عراق نرو. به خدا، اگر اینان تو را بکُشند، ما را نوکر و بردۀ خود خواهند کرد.(2)

619. الأخبار الطوال: عبد اللّه بن زبیر، شنید که حسین علیه السلام چه قصدی دارد. پس آمد تا بر او وارد شد و به او گفت: کاش در این حرم بمانی و پیک هایت را در شهرها پراکنده سازی و به پیروانت در عراق بنویسی تا به نزدت بیایند و هنگامی که کار تو استوار شد، کارگزاران یزید را از این شهر برانی، و

ص:592


1- (1) . عَرَضَ ابنُ الزُّبَیرِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام أن یُقیمَ بِمَکَّةَ فَیُبایِعَهُ ویُبایِعَهُ النّاسُ، وإنَّما أرادَ بِذلِکَ ألّا یَتَّهِمَهُ و أن یُعذِرَ فِی القَولِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لَأَن اقتَلَ خارِجاً مِن مَکَّةَ بِشِبرٍ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ فیها، ولَأَن اقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرَینِ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن اقتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبرٍ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 375).
2- (2) . خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ مِن لَیلَتِهِما إلی مَکَّةَ، فَأَصبَحَ النّاسُ فَغَدَوا عَلَی البَیعَةِ لِیَزیدَ، وطُلِبَ الحُسَینُ علیه السلام وابنُ الزُّبَیرِ فَلَم یوجَدا، فَقالَ المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ: عَجَّلَ أبو عَبدِ اللّهِ، وابنُ الزُّبَیرِ الآنَ یَلفِتُهُ ویُزجیهِ إلَی العِراقِ لِیَخلُوَ بِمَکَّةَ. فَقَدِما مَکَّةَ، فَنَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام دارَ العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ، ولَزِمَ ابنُ الزُّبَیرِ الحِجرَ ولَبِسَ المَعافِرِیَّ، وجَعَلَ یُحَرِّضُ النّاسَ عَلی بَنی امَیَّةَ، وکانَ یَغدو ویَروحُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ویُشیرُ عَلَیهِ أن یَقدَمَ العِراقَ، ویَقولُ: هُم شیعَتُکَ وشیعَةُ أبیکَ، وکانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ یَنهاهُ عَن ذلِکَ، ویَقولُ: لا تَفعَل، وقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ: أی فِداکَ أبی واُمّی مَتِّعنا بِنَفسِکَ، ولا تَسِر إلَی العِراقِ، فَوَاللّهِ لَئِن قَتَلَکَ هؤُلاءِ القَومُ لَیَتَّخِذُنّا خَوَلاً وعَبیداً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 443، تهذیب الکمال: ج 6 ص 415).

بر من بایسته است که تو را یاری دهم و از تو پشتیبانی کنم. اگر به مشورت من عمل کنی، این کار را از این حرم، پی می گیری که کانون همایش مردمان آفاق و محلّ آمدن اهالی سرزمین هاست. به یاری خدا، در آنچه می خواهی، ناکام نمی شوی و امیدوارم به آن، دست یابی.(1)

620. شرح الأخبار: چون حسین علیه السلام تصمیم گرفت که از مکّه بیرون رود، ابن زبیر با او دیدار کرد و گفت:

ای ابا عبد اللّه! تو تحت پیگرد هستی. اگر در مکّه درنگ کنی و مانند یکی از کبوتران این خانه باشی و در حرم خدا پناه بگیری، برای تو نیکوتر است.

حسین علیه السلام به او فرمود: «این سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که: "به زودی، به خاطر مردی از قریش، حرمت این خانه می شکند"، مرا از این کار، باز می دارد. به خدا، من، آن مرد نخواهم بود. خدا، هر چه می خواهد، با من بکند».(2)

621. تذکرة الخواصّ: چون ابن زبیر از تصمیم حسین علیه السلام [برای رفتن از مکّه] آگاه شد، نزد او آمد و به او گفت: اگر این جا بمانی، با تو بیعت می کنیم، که تو، سزاوارتر از یزید و پدرش [به حکومت] هستی.

ابن زبیر، از همۀ مردم به خاطر رفتن امام علیه السلام از مکّه، خشنودتر بود و این را از آن رو به ایشان گفت که او را به چیز دیگری نسبت ندهد.(3)

622. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن سَمعان -: حسین علیه السلام در مکّه سُکنا گزید و مردم مکّه و عمره گزاران و مردم دیگر سرزمین ها، نزد او رفت و آمد می کردند. ابن زبیر هم در مکّه بود و ملازم کعبه شده بود و در تمام روز، در کنار آن، نماز می خواند و طواف می کرد و نیز هر روز یا یک روز در میان، به همراه مردم، نزد حسین علیه السلام می آمد و پیوسته به او پیشنهاد می داد و حسین علیه السلام سنگین ترینِ بندگان خدا بر ابن زبیر بود. او می دانست که تا حسین در شهر هست، مردم حجاز

ص:593


1- (1) . بَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ ما یَهُمُّ بِهِ الحُسَینُ علیه السلام، فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ، فَقالَ لَهُ: لَو أقَمتَ بِهذَا الحَرَمِ، وبَثَثتَ رُسُلَکَ فِی البُلدانِ، وکَتَبتَ إلی شیعَتِکَ بِالعِراقِ أن یَقدَموا عَلَیکَ، فَإِذا قَوِیَ أمرُکَ نَفَیتَ عُمّالَ یَزیدَ عَن هذَا البَلَدِ، وعَلَیَّ لَکَ المُکانَفَةُ وَالمُؤازَرَةُ، وإن عَمِلتَ بِمَشورَتی طَلَبتَ هذَا الأَمرَ بِهذَا الحَرَمِ؛ فَإِنَّهُ مَجمَعُ أهلِ الآفاقِ، ومَورِدُ أهلِ الأَقطارِ، لم یُعدِمکَ بِإِذنِ اللّهِ إدراکَ ما تُریدُ، ورَجَوتُ أن تَنالَهُ (الأخبار الطوال: ص 244).
2- (2) . لَمّا هَمَّ [الحُسَینُ علیه السلام] بِالخُروجِ مِن مَکَّةَ لَقِیَهُ ابنُ الزُّبَیرِ، فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إنَّکَ مَطلوبٌ، فَلَو مَکَثتَ بِمَکَّةَ، فَکُنتَ کَأَحدِ حَمامِ هذَا البَیتِ، وَاستَجَرتَ بِحَرَمِ اللّهِ، لَکانَ ذلِکَ أحسَنُ لَکَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یَمنَعُنی مِن ذلِکَ قَولُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: «سَیَستَحِلُّ هذَا الحَرَمَ مِن أجلی رَجُلٌ مِن قُرَیشٍ»، وَاللّهِ لا أکونُ ذلِکَ الرَّجَلُ، صَنَعَ اللّهُ بی ما هُوَ صانِعٌ (شرح الأخبار: ج 3 ص 143).
3- (3) . لَمّا بَلَغَ ابنَ الزُّبَیرِ عَزمُهُ [أیِ الحُسَینِ علیه السلام]، دَخَلَ عَلَیهِ وقالَ لَهُ: لَو أقَمتَ هاهُنا بایَعناکَ، فَأَنتَ أحَقُّ مِن یَزیدَ وأبیهِ. وکانَ ابنُ الزُّبَیرِ أسَرَّ النّاسِ بِخُروجِهِ من مَکَّةَ، وإنَّما قالَ لَهُ هذا لِئَلّا یَنسِبَهُ إلی شَیءٍ آخَرَ (تذکرة الخواصّ: ص 240).

با او بیعت نمی کنند و هرگز از او پیروی نمی نمایند و حسین علیه السلام در چشم و دل آنان، بزرگ تر و در میان مردم، پذیرفته تر از اوست.(1)

623. مقاتل الطالبیّین: مسلم، به حسین علیه السلام نوشت که از مردم برای او بیعت گرفته و مردم، بر او گِرد آمده اند و در انتظار اویند. پس تصمیم گرفت به کوفه برود. عبد اللّه بن زبیر، در این روزها با وی ملاقات کرد و برای او، چیزی گران تر از حضور حسین علیه السلام در حجاز، و نیز دوست داشتنی تر از رفتن او به عراق نبود. وی با آگاهی از این که دستیابی به حجاز، برایش ممکن نیست، مگر پس از بیرون رفتن حسین علیه السلام، پس به او گفت: ای ابا عبد اللّه! چه تصمیمی گرفته ای؟

امام علیه السلام نظر خود را در رفتن به کوفه، به او اطّلاع داد و او را از نامۀ مسلم، آگاه ساخت. ابن زبیر به او گفت: پس چه چیزی تو را نگاه داشته است؟ به خدا، اگر من همانند پیروان تو را در عراق داشتم، در هیچ چیز، درنگ نمی کردم.

این چنین، تصمیم حسین علیه السلام را تقویت کرد و برگشت.(2)

624. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو سلمة بن عبد الرحمان -: بایسته بود که حسین علیه السلام مردم عراق را بشناسد و به سوی آنان نرود؛ ولی ابن زبیر، او را در این کار، دلیر ساخت.(3)

625. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: عبد اللّه بن زبیر آمد و بر او (حسین علیه السلام) سلام کرد و ساعتی نشست.

سپس گفت: به خدا - ای پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - اگر در عراق، همانند پیروان تو را داشتم، یک روز

ص:594


1- (1) . نَزَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] مَکَّةَ، فَأَقبَلَ أهلُها یَختَلِفونَ إلَیهِ ویَأتونَهُ، ومَن کانَ بِها مِنَ المُعتَمِرینَ وأهلِ الآفاقِ، وَابنُ الزُّبَیرِ بِها قَد لَزِمَ الکَعبَةَ، فَهُوَ قائِمٌ یُصَلّی عِندَها عامّةَ النَّهارِ ویَطوفُ، ویَأتی حُسَیناً علیه السلام فیمَن یَأتیهِ، فَیَأتیهِ الیَومَینِ المُتَوالِیَینِ، ویَأتیهِ بَینَ کُلِّ یَومَینِ مَرَّةً، ولا یَزالُ یُشیرُ عَلَیهِ بِالرَّأیِ، وهُوَ أثقَلُ خَلقِ اللّهِ عَلَی ابنِ الزُّبَیرِ، قَد عَرَفَ أنَّ أهلَ الحِجازِ لا یُبایِعونَهُ ولا یُتابِعونَهُ أبَداً مادامَ حُسَینٌ علیه السلام بِالبَلَدِ، وأنَّ حُسَیناً علیه السلام أعظَمُ فی أعیُنِهِم وأنفُسِهِم مِنهُ، وأطوَعُ فِی النّاسِ مِنهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 351؛ الإرشاد: ج 2 ص 36).
2- (2) . کانَ مُسلِمٌ قَد کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِأَخذِ البَیعَةِ لَهُ، وَاجتِماعِ النّاسِ عَلَیهِ وَانتِظارِهِم إیّاهُ، فَأَزمَعَ الشُّخوصَ إلَی الکوفَةِ، ولَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ فی تِلکَ الأَیّامِ - ولَم یَکُن شَیءٌ أثقَلَ عَلَیهِ مِن مَکانِ الحُسَینِ علیه السلام بِالحِجازِ، ولا أحَبَّ إلَیهِ مِن خُروجِهِ إلَی العِراقِ طَمَعاً فِی الوُثوبِ بِالحِجازِ، وعِلماً بِأَنَّ ذلِکَ لا یَتِمُّ لَهُ إلّابَعدَ خُروجِ الحُسَینِ علیه السلام - فَقالَ لَهُ: عَلی أیِّ شَیءٍ عَزَمتَ یا أبا عَبدِ اللّهِ؟ فَأَخبَرَهُ بِرَأیِهِ فی إتیانِ الکوفَةِ، وأعلَمَهُ بِما کَتَبَ بِهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ إلَیهِ، فَقالَ لَهُ ابنُ الزُّبَیرِ: فَما یَحبِسُکَ؟ فَوَاللّهِ لَو کانَ لی مِثلُ شیعَتِکَ بِالعِراقِ ما تَلَوَّمتُ فی شَیءٍ! وقَوّی عَزمَهُ، ثُمَّ انصَرَفَ (مقاتل الطالبیّین: ص 110).
3- (3) . قَد کانَ یَنبَغی لِحُسَینٍ علیه السلام أن یَعرِفَ أهلَ العِراقِ، ولا یَخرُجَ إلَیهِم، ولکِن شَجَّعَهُ عَلی ذلِکَ ابنُ الزُّبَیرِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 446، تاریخ دمشق: ج 14 ص 208).

در مکّه نمی ماندم، و اگر تو در حجاز [هم] بمانی، کسی با تو ناسازگاری نخواهد کرد. پس چرا به این فرومایگان (بنی امیّه)، مجال بدهیم و آنان را در حقّ خویش به طمع اندازیم، در حالی که ما، فرزندان مهاجرانیم و آنان، فرزندان منافقان اند؟!

این سخن، نیرنگ ابن زبیر بود؛ زیرا دوست نداشت کسی در حجاز باشد که با او، هماورد باشد. حسین علیه السلام در پاسخ او خاموش مانْد و دانست که چه می خواهد.(1)

5/7 سخنرانی امام (علیه السلام) هنگام بیرون رفتن از مکّه

626. تیسیر المطالب - به نقل از زید بن علی، از پدرش امام زین العابدین علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام، برای یارانش سخنرانی کرد و خدای را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود: «ای مردم! قلّادۀ مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [و حتمی است]، و اشتیاقی فراوان به دیدار گذشتگانم دارم، چونان اشتیاق یعقوب به یوسف و برادرش. به راستی که مرا قتلگاهی است که آن را ملاقات می کنم و گویا به بندهایم می نگرم که درندگان بیابان ها، آنها را از هم می گسلند و شکم های خود را از آن می آکنند.

خشنودی خدا، خشنودی خانوادۀ ماست. بر بلای او بردباریم تا پاداش بردباران را به ما ببخشد. حرم و خاندان پیامبر، از او جدا نیستند و اعضای آن، هرگز از هم جدا نمی شوند و آنان در بهشت برین، جمع می شوند و دیدگان او (پیامبر صلی الله علیه و آله) به آنان، روشن می گردد و وعدۀ خدا در بارۀ آنان، تحقّق می یابد.

هان! هر کس آماده است جان خود را در راه ما بدهد، با ما همسفر شود. من - إن شاء اللّه - فردا حرکت می کنم».

آن گاه به سوی دشمن برخاست و به شهادت رسید. درود خدا بر او باد!(2)

ص:595


1- (1) . أقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ فَسَلَّمَ عَلَیهِ وجَلَسَ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: أما وَاللّهِ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، لَو کانَ لی بِالعِراقِ مِثلُ شیعَتِکَ لَما أقَمتُ بِمَکَّةَ یَوماً واحِداً، ولَو أنَّکَ أقَمتَ بِالحِجازِ ما خالَفَکَ أحَدٌ، فَعَلی ماذا نُعطی هؤُلاءِ الدَّنِیَّةَ، ونُطمِعُهُم فی حَقِّنا، ونَحنُ أبناءُ المُهاجِرینَ وهُم أبناءُ المُنافِقینَ؟! قالَ: وکانَ هذَا الکَلامُ مَکراً مِنِ ابنِ الزُّبَیرِ؛ لِأَنَّهُ لا یُحِبُّ أن یَکونَ بِالحِجازِ أحَدٌ یُناویهِ، فَسَکَتَ عَنهُ الحُسَینُ علیه السلام وعَلِمَ ما یُریدُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 217).
2- (2) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خَطَبَ أصحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! خُطَّ المَوتُ عَلی بَنی آدَمَ کَخَطِّ القِلادَةِ عَلی جیدِ الفَتاةِ، ما أولَعَنی بِالشَّوقِ إلی أسلافِی اشتِیاقَ یَعقوبَ علیه السلام إلی یوسُفَ وأخیهِ، وإنَّ لی مَصرَعاً أنَا لاقیهِ، کَأَنّی أنظُرُ إلی أوصالی تُقَطِّعُها وُحوشُ الفَلَواتِ غبراً وعفراً، قَد مَلَأَت مِنّی أکراشَها، رِضَی اللّهِ رِضانا أهلَ البَیتِ، نَصبِرُ عَلی بَلائِهِ لِیُوَفِّیَنا اجورَ الصّابِرینَ، ولَن تَشُذَّ عَن رَسولِ اللّهِ حُرمَتُهُ وعِترَتُهُ، ولَن تُفارِقَهُ أعضاؤُهُ، وهِیَ مَجموعَةٌ فی حَظیرَةِ القُدسِ، تَقَرُّ بِهِم عَینُهُ، وتُنجَزُ لَهُم عِدَتُهُ، ألا مَن کانَ فینا باذِلاً مُهجَتَهُ فَلیَرحَل، فَإِنّی راحِلٌ غَداً إن شاءَ اللّهُ. ثُمَّ نَهَضَ إلی عَدُوِّهِ، فَاستُشهِدَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ (تیسیر المطالب: ص 199، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 114).

627. الملهوف: روایت شده که چون حسین علیه السلام تصمیم رفتن به عراق گرفت، به سخنرانی ایستاد و فرمود: «ستایش، از آنِ خداست. هر چه خدا بخواهد [، همان می شود] و هیچ نیرویی جز از جانب خدا نیست. درود خدا بر پیامبرش باد!

قلّادۀ مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [و حتمی است] و اشتیاقی فراوان به دیدار گذشتگانم دارم، مانند اشتیاق یعقوب به یوسف. برایم قتلگاهی انتخاب شده که آن را خواهم دید و گویا به بندهایم می نگرم که درندگان بیابان ها، آنها را میان نَواویس(1) و کربلا، از هم جدا می کنند و شکم های خود را از آن می آکَنند. هیچ چاره ای از روزی (سرنوشتی) که نوشته شده، نیست.

خشنودی خدا، خشنودیِ ما خاندان است. بر بلاهایش صبر می کنیم و [خدا] پاداش صابران را به ما می دهد. پاره های تن پیامبر صلی الله علیه و آله از او جدا نیستند؛ بلکه آنان در بهشت بَرین، جمع خواهند شد و چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان روشن خواهد گردید و وعدۀ پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ آنان، عملی خواهد گشت.

هر که جانش را در راه ما می بخشد و خود را برای ملاقات با خدا آماده کرده، با ما سفر کند. به راستی که من فردا، به خواست خدا، حرکت می کنم».(2)

ص:596


1- (1) . نَواویس: جمع ناووس. ناووس، به گورستان مسیحیان گفته می شده است (لسان العرب: ج 6 ص 245 مادّۀ «نوس»). پیش از فتوحات اسلامی، در زمین های حدود حرم امام حسین علیه السلام، نزدیک نینوا، گورستانی ویژۀ مسیحیان وجود داشته است (تراث کربلاء: ص 19. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . رُوِیَ أنَّهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] لَمّا عَزَمَ عَلَی الخُروجِ إلَی العِراقِ قامَ خَطیباً، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ، ما شاءَ اللّهُ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ، وَصَلَّی اللّهُ عَلی رَسولِهِ وسَلَّمَ، خُطَّ المَوتُ عَلی وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلی جیدِ الفَتاةِ، وما أولَهَنی إلی أسلافِی اشتِیاقَ یَعقوبَ إلی یوسُفَ، وخیرَ لی مَصرَعٌ أنَا لاقیهِ، کَأَنّی بِأَوصالی تُقَطِّعُها ذِئابُ الفَلَواتِ بَینَ النَّواویسِ وکَربَلاءَ، فَیَملَأنَ مِنّی أکراشاً جوفاً وأجرِبَةً سُغباً، لا مَحیصَ عَن یَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ، رِضَی اللّهِ رِضانا أهلَ البَیتِ، نَصبِرُ عَلی بَلائِهِ ویُوَفّینا اجورَ الصّابِرینَ، لَن تَشُذَّ عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لُحمَتُهُ، بَل هِیَ مَجموعَةٌ لَهُ فی حَظیرَةِ القُدسِ، تَقَرُّ بِهِم عَینُهُ، ویُنجَزُ بِهِم وَعدُهُ. مَن کانَ باذِلاً فینا مُهجَتَهُ، ومُوَطِّناً عَلی لِقاءِ اللّهِ نَفسَهُ، فَلیَرحَل مَعَنا؛ فَإِنّی راحِلٌ مُصبِحاً إن شاءَ اللّهُ (الملهوف: ص 126، نثر الدرّ: ج 1 ص 333).
6/7 تاریخ بیرون رفتن امام (علیه السلام) از مکّه
اشاره

628. کامل الزیارات - به نقل از ابو جارود، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام یک روز پیش از تَرویه، از مکّه بیرون رفت. عبد اللّه بن زبیر، او را بدرقه کرد و گفت: ای ابا عبد اللّه! موسم حج است. تو آن را رها کرده ای و به عراق می روی؟!

فرمود: «ای پسر زبیر! اگر در ساحل فرات دفن شوم، نزد من، پسندیده تر است از این که در آستان کعبه به خاک سپرده شوم».(1)

629. تهذیب الأحکام - به نقل از ابراهیم بن عمر یمانی، از امام صادق علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام روز تَروِیَه(2) به سوی عراق حرکت کرد. او به قصد عمره، وارد مکّه شده بود.(3)

630. الکافی - به نقل از معاویة بن عمّار، از امام صادق علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام در ذی حجّه، عمره گزارد و در روز تَرویه به عراق رفت، در حالی که مردم به مِنا می رفتند.(4)

631. تاریخ الطبری - به نقل از عون بن ابی جُحَیفه -: قیام مسلم بن عقیل در کوفه، روز سه شنبه هشتم ذی حجّۀ سال شصت و به گفته ای، چهارشنبه نهم [ذی حجّۀ] سال شصت، یعنی روز عرفه بود، یک روز پس از بیرون رفتن حسین علیه السلام از مکّه به سوی کوفه.

بیرون رفتن حسین علیه السلام از مدینه به آهنگ مکّه، روز یک شنبه دو روز مانده از رجب سال شصت بود. وی شب جمعه، سوم شعبان، به مکّه رسید و ماه شعبان، رمضان، شوّال و ذی قعده را در مکّه به سر برد. آن گاه هشتم ذی حجّه، روز سه شنبه، روز تَرویه، همان روزی که مسلم بن عقیل قیام کرده بود، از مکّه بیرون رفت(5).(6)

ص:597


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام خَرَجَ مِن مَکَّةَ قَبلَ التَّروِیَةِ بِیَومٍ، فَشَیَّعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، لَقَد حَضَرَ الحَجُّ وتَدَعُهُ وتَأتِی العِراقَ؟! فَقالَ: یَابنَ الزَّبَیرِ، لَأَن ادفَنَ بِشاطِئِ الفُراتِ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن ادفَنَ بِفِناءِ الکَعبَةِ (کامل الزیارات: ص 152 ح 184، بحار الأنوار: ج 45 ص 86 ح 18).
2- (2) . در الکافی آمده است: «یک روز قبل از تَرویَه».
3- (3) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خَرَجَ یَومَ التَّروِیَةِ إلَی العِراقِ، وقَد کانَ دَخَلَ مُعتَمِراً (تهذیب الأحکام: ج 5 ص 436 ح 1516، الکافی: ج 4 ص 535 ح 3).
4- (4) . قَدِ اعتَمَرَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فی ذِی الحِجَّةِ، ثُمَّ راحَ یَومَ التَّروِیَةِ إلَی العِراقِ، وَالنّاسُ یَروحونَ إلی مِنی (الکافی: ج 4 ص 535 ح 4، تهذیب الأحکام: ج 5 ص 437 ح 1519).
5- (5) . نقل أنساب الأشراف، این اضافه را دارد: «وگفته اند که حسین علیه السلام در روز چهارشنبه، روز عرفه، از مکّه به قصد کوفه به راه افتاد». در تذکرة الخواصّ (ص 240)، روز خروج امام علیه السلام از مکّه، هفتم ذی حجّه دانسته شده؛ امّا در نقل های الکامل فی التاریخ (ج 2 ص 547) و بغیة الطلب فی تاریخ حلب (ج 6 ص 2572)، روز «ترویه» به عنوان روز خروج امام علیه السلام مشخّص گردیده است.
6- (6) . کانَ مَخرَجُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِالکوفَةِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانِ لَیالٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، ویُقالُ: یَومَ الأَربِعاءِ ū لِتِسعٍ مَضَینَ سَنَةَ سِتّینَ مِن یَومِ عَرَفَةَ، بَعدَ مَخرَجِ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّةَ مُقبِلاً إلَی الکوفَةِ بِیَومٍ. قالَ: وکانَ مَخرَجُ الحُسَینِ علیه السلام مِنَ المَدینَةِ إلی مَکَّةَ یَومَ الأَحَدِ، لِلَیلَتَینِ بَقِیَتا مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتّینَ، ودَخَلَ مَکَّةَ لَیلَةَ الجُمُعَةِ، لِثَلاثٍ مَضَینَ مِن شَعبانَ، فَأَقامَ بِمَکَّةَ شَعبانَ وشَهرَ رَمضانَ وشَوّالاً وذَا القِعدَةِ، ثُمَّ خَرَجَ مِنها لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، یَومَ الثَّلاثاءِ یَومَ التَّروِیَةِ، فِی الیَومِ الَّذی خَرَجَ فیهِ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 381، أنساب الأشراف: ج 3 ص 371).

632. الإرشاد: قیام مسلم بن عقیل در کوفه، سه شنبه هشتم ذی حجّۀ سال شصت، و شهادت او چهارشنبه نهم ذی حجّه، روز عرفه بود. حرکت حسین علیه السلام از مکّه به عراق، در روز قیام مسلم در کوفه روز ترویه بود و مدّت توقّف حسین علیه السلام در مکّه، باقی ماندۀ ماه شعبان، ماه رمضان، شوّال، ذی قعده و هشت روز از ذی حجّۀ سال شصت بود.(1)

633. مروج الذهب: قیام مسلم در کوفه، سه شنبه هشتم ذی حجّۀ سال شصت بود؛ همان روزی که حسین علیه السلام از مکّه به عراق کوچ کرد. نیز گفته شده: روز چهارشنبه روز عرفه، نهم ذی حجّۀ سال شصت بود.(2)

634. الملهوف: حسین علیه السلام روز سه شنبه سوم ذی حجّه، از مکّه بیرون رفت و گفته شده: در روز هشتم ذی حجّۀ سال شصت هجری، پیش از آن که از شهادت مسلم، باخبر شود؛ چرا که امام حسین علیه السلام در روزی از مکّه بیرون رفت که مسلم در آن کشته شد. خشنودی خدا بر او باد(3)!(4)

635. الأخبار الطوال: شهادت مسلم بن عقیل، سه شنبه سوم ذی حجّۀ سال شصت بود؛ سالی که معاویه در آن مُرد. حسین علیه السلام در همان روز، از مکّه بیرون رفت.(5)

ص:598


1- (1) . کانَ خُروجُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِالکوفَةِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، وقَتلُهُ یَومَ الأَربِعاءِ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنهُ یَومَ عَرَفَةَ. وکانَ تَوجُّهُ الحُسَینِ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی العِراقِ فی یَومِ خُروجِ مُسلِمٍ بِالکوفَةِ - وهُوَ یَومُ التَّروِیَةِ - بَعدَ مُقامِهِ بِمَکَّةَ بَقِیَّةَ شَعبانَ وشَهرَ رَمضانَ وشَوّالاً وذَاالقِعدَةِ وثَمانِیَ لَیالٍ خَلَونَ مِن ذِی الحِجَّةِ، سَنَةَ سِتّینَ (الإرشاد: ج 2 ص 66، الدرّ النضید: ص 546).
2- (2) . کانَ ظُهورُ مُسلِمٍ بِالکوفَةِ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانِ لَیالٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، وهُوَ الیَومُ الَّذِی ارتَحَلَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی الکوفَةِ. وقیلَ: یَومَ الأَربِعاءِ، یَومَ عَرَفَةَ، لِتِسعٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ (مروج الذهب: ج 3 ص 70، الفتوح: ج 5 ص 69).
3- (3) . در نقل الحدائق الوردیّة، روز خروج امام حسین علیه السلام از مکّه، روز هشتم ذی حجّه گفته شده است.
4- (4) . کانَ قَد تَوَجَّهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، وقیلَ: لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، سَنَةَ سِتّینَ مِنَ الهِجرَةِ، قَبل أن یَعلَمَ بِقَتلِ مُسلِمٍ؛ لِأَنَّهُ علیه السلام خَرَجَ مِن مَکَّةَ فِی الیَومِ الَّذی قُتِلَ فیهِ مُسلِمٌ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 124، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 113).
5- (5) . کانَ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، وهِیَ السَّنَةُ الَّتی ماتَ فیها مُعاوِیَةُ، ū وخَرَجَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِن مَکَّةَ فی ذلِکَ الیَومِ (الأخبار الطوال: ص 242).

636. تاریخ الإسلام، ذهبی: مردم عراق برای حسین علیه السلام پیک ها و نامه ها فرستادند و او را فرا خواندند.

پس او در دهم ذی حجّه، از مکّه به سوی عراق رفت.(1)

ص:599


1- (1) . بَعَثَ أهلُ العِراقِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام الرُّسُلَ وَالکُتُبَ یَدعونَهُ إلَیهِم، فَخَرَجَ مِن مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً إلَی العِراقِ فی عَشرِ ذِی الحِجَّةِ (تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 9).
دو نکتۀ تاریخی و فقهی در بارۀ خروج امام (علیه السلام) از مکّه
اشاره

در بارۀ خروج امام حسین علیه السلام از مکّه در دهۀ اوّل ذی حجّه، باید دو نکتۀ تاریخی و فقهی را بررسی کرد:

1. نکتۀ تاریخی

این که امام حسین علیه السلام در دهۀ اوّل ذی حجّه، از مکّه خارج شده، ظاهراً مورد اتّفاق مورّخان است؛ امّا در بارۀ روز خروج ایشان، اختلاف نظر وجود دارد. برخی روز خروج را سوم،(1) برخی هفتم،(2) برخی هشتم(3) و برخی نهم(4) ذی حجّه گزارش کرده اند؛ ولی قول مشهور و درست تر، این است که امام علیه السلام در روز تَروِیه؛ یعنی هشتم ذی حجّه، از مکّه خارج شده است. روایت صحیحی که معاویة بن عمّار از امام صادق علیه السلام نقل کرده(5) نیز این نظر را تأیید می کند.

2. نکتۀ فقهی

شهرت یافته که امام حسین علیه السلام در روز تَرویَه، حجّ خود را به عمره تبدیل کرد و از مکّه، خارج شد. گویا مبدأ اصلی این شهرت، سخن شماری از مَقتل نگاران و سیره نویسان است.(6) از جمله، علّامۀ مجلسی رحمه الله در تبیین علّت رفتن امام علیه السلام از مدینه به مکّه و خروج از مکّه در موسم حج، گفته است:

از خبرهای گذشته، برایت روشن شد که امام حسین علیه السلام از ترس کشته شدن، از مدینه به مکّه گریخت و همین طور، پس از آن که دریافت آنها می خواهند غافلگیرانه او را بکُشند،

ص:600


1- (1) . ر. ک: ص 599 ح 635 و 636.
2- (2) . الکافی: ج 4 ص 535 ح 3، تذکرة الخواصّ: ص 240. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 597 ح 629.
3- (3) . ر. ک: ص 597-599 ح 630-635.
4- (4) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 371. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 598 ح 634.
5- (5) . ر. ک: ص 597 ح 631.
6- (6) . در الإرشاد آمده است: حسین علیه السلام چون خواست به سوی عراق برود، طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را انجام داد واز احرام، با تقصیر بیرون آمد و آن را عمره قرار داد؛ چرا که نمی توانست حج را به پایان برساند (ر. ک: الإرشاد: ج 2 ص 67، إعلام الوری: ج 1 ص 445، روضة الواعظین: ص 177، مثیر الأحزان: ص 38 و ص 40).

از مکّه هم رفت تا جایی که برایش فراهم نشد که حجّش را به پایان ببرد. پس او - که جان من و پدر و مادر و فرزندانم، فدای او باد! - از احرام، خارج شد و نگران و چشم انتظار، از مکّه بیرون رفت. آنان - که خدا لعنتشان کند! - همۀ مناطق را بر او تنگ کردند و جایی برای گریز او نگذاشتند.

در کتاب های معتبری دیدم که یزید، عمرو بن سعید بن عاص را با سپاهی عظیم، راهی کرد و او را مسئول حج قرار داد و امیر حج گزاران کرد، در حالی که به او سفارش کرده بود که امام حسین علیه السلام را پنهانی دستگیر کند و اگر نشد، ترور کند. عمرو بن سعید، سی تن از امَویان شیطانْصفت را در لا به لای حج گزاران فرستاد و دستور داد که در هر حال و وضعیتی که ممکن شد، امام حسین علیه السلام را بکشند؛ ولی امام علیه السلام زمانی که متوجّه ماجرا شد، از احرام حج، بیرون آمد و عمرۀ تمتّع را به عمرۀ مفرده تبدیل کرد.(1)

ولی این سخن، قابل قبول نیست؛ زیرا:

اوّلاً روایت معاویة بن عمّار و نیز روایت ابراهیم بن عُمَیر یمانی - که از نظر سند، معتبرند -، به روشنی دلالت دارند که عمرۀ امام حسین علیه السلام، عمرۀ مفرده بوده، نه عمرۀ تمتّع. بنا بر این، امام علیه السلام هنگام خروج از مکّه، اساساً مُحرِم نبوده و از این جهت، مشکلی نداشته است. متن روایت معاویة بن عمّار، این است که وی از امام صادق علیه السلام پرسید: تفاوت کسی که عمرۀ تمتّع انجام می دهد، با عمره گزار مفرده چیست؟

ایشان فرمود:

إنَّ المُتَمَتِّعَ مُرتَبِطٌ بِالحَجِّ، وَ المُعتَمِرُ إذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حَیثُ شاءَ، و قَدِ اعتَمَرَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فی ذِی الحِجَّةِ ثُمَّ راحَ یَومَ التَّروِیَةِ إلَی العِراقِ، وَ النّاسُ یَروحونَ إلی مِنی، و لا بَأسَ بِالعُمرَةِ فی ذی الحِجَّةِ لِمَن لا یُریدُ الحَجَّ.(2)

[اعمال عمره گزارِ] متمتّع، به حج، متّصل می شود؛ امّا عمره گزار مفرده، وقتی فارغ شد، هر جا که بخواهد، می رود. حسین بن علی علیه السلام در ذی حجّه، عمرۀ مفرده گزارد و در روز تَرویَه، عازم عراق شد، در حالی که مردم، عازم مِنا بودند، و اشکالی ندارد که کسی که قصد حج ندارد، در ماه ذی حجّه، عمرۀ مفرده به جا آورد.

ثانیاً از نظر فقهی، تبدیل احرام حج به عمره، صحیح نیست و کسی که مُحرم به احرام حج

ص:601


1- (1) . بحار الأنوار: ج 45 ص 99.
2- (2) . الکافی: ج 4 ص 535 ح 4، تهذیب الأحکام: ج 5 ص 437 ح 1519. نیز، ر. ک: ص 436 ح 1516 و الکافی: ج 4 ص 535 ح 3.

است، اگر نتواند حجّش را به انجام برساند، تنها با قربانی کردن، از احرام بیرون می آید(1) و حجّ او تبدیل به عمره نمی گردد. فقیه بزرگوار آیة اللّه سیّد محسن حکیم، در این باره می گوید:

این که در برخی از کتاب های مقتل آمده است که امام حسین علیه السلام عمره اش را به عمرۀ مفرده تبدیل کرد - که نشان می دهد ایشان، عمرۀ تمتّع به جا آورده بوده و از آن، به عمرۀ مفرده عدول کرده است -، در برابر احادیث وارد شده از اهل بیت علیهم السلام، قابل اعتماد نیست.(2)

بدیهی است که اگر دلیل قابل اعتمادی وجود داشت که امام حسین علیه السلام احرام حجّ خود را به عمره تبدیل کرده است، فقها بر خلاف آن، فتوا نمی دادند؛ امّا همان طور که اشاره شد، نه تنها دلیلی بر این نکته وجود ندارد، بلکه دلایلی بر خلاف آن نیز در دست است.(3)

ص:602


1- (1) . ر. ک: تهذیب الأحکام: ج 12 ص 349، تقریرات الحجّ، گلپایگانی: ج 1 ص 58، کتاب الحجّ، داماد: ج 1 ص 333.
2- (2) . مستمسک العروة الوثقی: ج 11 ص 192.
3- (3) . بدین ترتیب، روشن است که «دعای عرفۀ» امام حسین علیه السلام مربوط به این حجّ ایشان (نهم ذی حجّۀ سال شصت هجری) نیست.
سخنی در بارۀ حرکت کاروان امام حسین (علیه السلام) از مکّه تا کربلا

بر پایۀ صحیح ترینِ گزارش ها، کاروان امام حسین علیه السلام پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکّه، روز سه شنبه هشتم ذی حجّۀ سال شصت هجری،(1) مکّه را به سوی کوفه ترک کرد؛ امّا هنگامی که به نزدیکی کوفه رسید، به دلیل ممانعت سپاهیان ابن زیاد، مجبور به فرود آمدن در کربلا گردید.

گفتنی است که امام علیه السلام در آغاز حرکت، به جای آن که از مکّه به سوی شمال شرق و منزل صفاح (نخستین منزل مسیر مکّه به کوفه) برود، به سمت تنعیم در شمال غرب و در مسیر مدینه، حرکت کرد و بدین سان، حدود نُه کیلومتر، راه خود را دور نمود. احتمالاً این اقدام، ترفندی بر ضدّ تعقیب مأموران حکومت - که قصد ممانعت از حرکت امام علیه السلام به سوی کوفه را داشتند - و یا تلاشی برای آگاه ساختن حُجّاجی بود که از مدینه به تنعیم، وارد می شدند.

در نقشه ای که ویژۀ این دانش نامه تهیّه شده، مسیر کاروان امام علیه السلام از مکّه تا کربلا مشخّص گردیده است.(2) منازلی که این کاروان پس از مکّه طی کرده، به ترتیب، عبارت اند از: 1. تنعیم، 2.

صفاح، 3. بستان ابن عامر، 4. ذات عِرق، 5. غمره، 6. مسلح، 7. افیعیّه، 8. معدن بنی سلیم، 9.

عمق، 10. سلیلیّه، 11. ربذه، 12. مغیثة الماوان، 13. نقره، 14. حاجر، 15. سمیراء، 16. توز، 17. فید، 18. اجفر، 19. خزیمیّه، 20. زرود، 21. ثعلبیّه، 22. بطان، 23. شقوق، 24. زباله، 25.

قاع، 26. عقبه، 27. واقصه، 28. شَراف، 29. ذو حُسُم، 30. بَیَضه، 31. عُذَیب الهِجانات، 32.

رهیمه، 33. قصر بنی مقاتل، 34. طف، و 35. کربلا.

بر اساس محاسباتِ انجام شده، کاروان امام علیه السلام، این منازل را با مسافتی حدود 1447 کیلومتر، در مدّت تقریباً 25 روز طی کرد و روز دوم محرّم سال 61 هجری، وارد کربلا شد.(3)

ص:603


1- (1) . ر. ک: ص 600 (دو نکتۀ تاریخی و فقهی در بارۀ خروج امام علیه السلام از مکّه).
2- (2) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2.
3- (3) . ر. ک: ص 707 (بخش پنجم/فصل یکم/فرود آمدن امام علیه السلام در کربلا).
7/7 همراهان امام (علیه السلام)

637. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مردم عراق برای حسین علیه السلام پیک ها و نامه ها فرستادند و او را نزد خود، فرا خواندند و او با خانواده اش و شصت نفر از بزرگان کوفه، در روز دوشنبه دهم ذی حجّۀ سال شصت، راهیِ عراق شد.(1)

638. الملهوف: انگیزۀ همراه بردن محارم و خانواده از سوی حسین علیه السلام می تواند آن باشد که اگر آنان را در حجاز یا شهرهای دیگر می گذاشت، یزید - که خدا لعنتش کند - برای دستگیری آنان اقدام می کرد و با خوار کردن و بدرفتاری با آنان، چنان می کرد که حسین علیه السلام را از جهاد و شهادت، باز دارد و حسین علیه السلام با دستگیری ایشان توسّط یزید بن معاویه، از پایگاه سعادت، دور می مانْد.(2)

639. الفتوح: حسین علیه السلام یارانش را - که به همراه او، قصد رفتن به عراق داشتند - گرد آورد و به هر یک، ده دینار و یک شتر برای حمل توشه و اثاثشان داد. آن گاه خانۀ خدا و صفا و مروه را طواف نمود و آمادۀ رفتن شد و دختران و خواهرانش را بر کجاوه ها سوار کرد.

حسین علیه السلام روز سه شنبه، روز تَرْوِیَه، هشتم ذی حجّه، به همراه 82 نفر از پیروان و خانواده اش، از مکّه بیرون رفت.(3)

640. الفصول المهمّة: حسین بن علی علیه السلام پس از فرستادن پسرعمویش مسلم بن عقیل به کوفه، جز اندکی نمانْد، تا این که همراه همۀ خانواده و فرزندان و کسان و یاران نزدیکش، آمادۀ رفتن شد.(4)

ر. ک: ص 570 (توطئۀ یزید برای کشتن امام علیه السلام در مکّه).

ص:604


1- (1) . بَعَثَ أهلُ العِراقِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام الرُّسُلَ وَالکُتُبَ یَدعونَهُ إلَیهِم، فَخَرَجَ مُتَوَجِّهاً إلَی العِراقِ فی أهلِ بَیتِهِ وسِتّینَ شَیخاً مِن أهلِ الکوفَةِ، وذلِکَ یَومُ الإِثنَینِ، فی عَشرِ ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 451، تهذیب الکمال: ج 6 ص 421).
2- (2) . مِمّا یُمکِنُ أن یَکونَ سَبَباً لِحَملِ الحُسَینِ علیه السلام لِحَرَمِهِ مَعَهُ ولِعِیالِهِ، أنَّهُ لَو تَرَکَهُنَّ بِالحِجازِ أو غَیرِها مِنَ البِلادِ، کانَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ أرسَلَ مَن أخَذَهُنَّ إلَیهِ، وصَنَعَ بِهِنَّ مِنَ الاِستیصالِ وسوءِ الأَعمالِ ما یَمنَعُ الحُسَینَ علیه السلام مِنَ الجِهادِ وَالشَّهادَةِ، ویَمتَنِعُ علیه السلام - بِأَخذِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَهُنَّ - عَن مَقامِ السَّعادَةِ (الملهوف: ص 142).
3- (3) . جَمَعَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ الَّذینَ قَد عَزَموا عَلَی الخُروجِ مَعَهُ إلَی العِراقِ، فَأَعطی کُلَّ واحِدٍ مِنهُم عَشَرَةَ دَنانیرَ وجَمَلاً یَحمِلُ عَلَیهِ زادَهُ ورَحلَهُ، ثُمَّ إنَّهُ طافَ بِالبَیتِ وبِالصَّفا وَالمَروَةِ، وتَهَیَّأَ لِلخُروجِ، فَحَمَلَ بَناتِهِ وأخَواتِهِ عَلَی المَحامِلِ. وخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ یَومَ الثَّلاثاءِ، یَومَ التَّروِیَةِ، لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، ومَعَهُ اثنانِ وثَمانونَ رَجُلاً مِن شیعَتِهِ وأهلِ بَیتِهِ (الفتوح: ج 5 ص 69، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 220).
4- (4) . کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بَعدَ أن سَیَّرَ ابنَ عَمِّهِ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ إلَی الکوفَةِ، لَم یُقِم بَعدَهُ إلّاقَلیلاً، حَتّی تَجَهَّزَ لِلمَسیرِ فی أثَرِهِ بِجَمیعِ أهلِهِ ووُلدِهِ وخاصَّتِهِ وحاشِیَتِهِ (الفصول المهمّة: ص 183).
8/7 ناکامی مأموران عمرو بن سعید در جلوگیری از رفتن امام (علیه السلام)

641. الأخبار الطوال: چون حسین علیه السلام از مکّه بیرون آمد، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعید بن عاص (فرماندار مکّه) با گروهی نظامی، جلو ایشان را گرفت و گفت: فرمان روا به تو دستور می دهد برگردی. برگرد؛ وگر نه من از حرکت تو، جلوگیری می کنم.

حسین علیه السلام سخن او را نپذیرفت و دو گروه با تازیانه با یکدیگر، درگیر شدند.

چون این گزارش به عمرو بن سعید رسید، ترسید که کار، دشوار شود. پس به فرماندهِ پاسبانان خود، پیام داد که باز گردد.(1)

642. تاریخ الطبری - به نقل از عُقبة بن سَمعان -: هنگامی که حسین علیه السلام از مکّه بیرون آمد، فرستادگان عمرو بن سعید بن عاص به فرماندهی یحیی بن سعید، جلوی راه او را گرفتند و گفتند: باز گرد.

کجا می روی؟

حسین علیه السلام اعتنایی نکرد و رفت و دو گروه، با تازیانه با یکدیگر درگیر شدند. حسین علیه السلام و یارانش، سرسختانه ایستادگی کردند. پس از آن، حسین علیه السلام به راه خویش رفت، که بر او بانگ زدند: ای حسین! مگر از خدا نمی ترسی؟ از جماعت، بیرون می شوی و میان این امّت، جدایی می افکنی؟

حسین علیه السلام، این سخن خدا را خواند که: «کار من، به من اختصاص دارد و کار شما، به شما اختصاص دارد. شما از کاری که من می کنم، بیزارید و من، از کارهایی که شما می کنید، بیزارم»(2).(3)

643. الکامل فی التاریخ: حسین علیه السلام روز تَرْوِیَه، حرکت کرد و فرستادگان عمرو بن سعید بن عاص - که از سوی یزید بن معاویه با برادرش یحیی، امیر حجاز بود - به او اعتراض کردند و او را از رفتن، باز

ص:605


1- (1) . لَمّا خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ، اعتَرَضَهُ صاحِبُ شُرطَةِ أمیرِها عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ فی جَماعَةٍ مِنَ الجُندِ، فَقالَ: إنَّ الأَمیرَ یَأمُرُکَ بِالاِنصِرافِ، فَانصَرِف وإلّا مَنَعتُکَ. فَامتَنَعَ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام، وتَدافَعَ الفَریقانِ، وَاضطَرَبوا بِالسِّیاطِ. وبَلَغَ ذلِکَ عَمرَو بنَ سَعیدٍ، فَخافَ أن یَتَفاقَمَ الأَمرُ، فَأَرسَلَ إلی صاحِبِ شُرَطِهِ یَأمُرُهُ بِالاِنصِرافِ (الأخبار الطوال: ص 244).
2- (2) . یونس: آیۀ 41.
3- (3) . لَمّا خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ، اعتَرَضَهُ رُسُلُ عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ، عَلَیهِم یَحیَی بنُ سَعیدٍ، فَقالوا لَهُ: انصَرِف، أینَ تَذهَبُ؟ فَأَبی عَلَیهِم ومَضی، وتَدافَعَ الفَریقانِ فَاضطَرَبوا بِالسِّیاطِ. ثُمَّ إنَّ الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ امتَنَعوا امتِناعاً قَوِیّاً، ومَضَی الحُسَینُ علیه السلام عَلی وَجهِهِ، فَنادَوهُ: یا حُسَینُ، ألا تَتَّقِی اللّهَ! تَخرُجُ مِنَ الجَماعَةِ وتُفَرِّقُ بَینَ هذِهِ الاُمَّةِ؟ فَتَأَوَّلَ حُسَینٌ علیه السلام قَولَ اللّهِ عز و جل: «لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ» (تاریخ الطبری: ج 5 ص 385، أنساب الأشراف: ج 3 ص 375).

می داشتند؛ ولی حسین علیه السلام نپذیرفت و حرکت کرد، و به روی هم تازیانه زدند؛ ولی حسین علیه السلام و یارانش، نپذیرفتند.(1)

644. العقد الفرید - به نقل از ابو عُبَید قاسم بن سلّام -: عمرو بن سعید در رمضان، امیر مدینه و مراسم حج شد و ولید بن عُقبه برکنار گردید. عمرو، چون بر منبر ایستاد، دچار خون دماغ شد. عربی بیابانی گفت: خاموش باش! به خدا، با خون، نزد ما آمد.

مردی با عمامه، جلو خون دماغ او را گرفت و عرب گفت: خاموش باش! به خدا [خونریزی،] همۀ مردم را در بر می گیرد.

پس عمرو بن سعید ایستاد و سخنرانی کرد و عصای دو شاخه ای برای او آوردند. عرب گفت:

به خدا، مردم، شاخه شاخه شدند.

سپس عمرو بن سعید به مکّه رفت و یک روز پیش از ترویه بِدان جا رسید. مردم بر حسین علیه السلام وارد شدند و گفتند: ای ابا عبد اللّه! ای کاش برای مردم، نماز می خواندی و در خانه ات بار عام می دادی!

در این هنگام، مؤذّن آمد و برای نماز، اقامه گفت و عمرو بن سعید جلو آمد و تکبیر گفت [و نماز گزارد]. به حسین علیه السلام گفته شد: اگر جلو نمی افتی، بیرون رو.

فرمود: «نماز جماعت، بافضیلت تر است». آن گاه، نماز گزارد و بیرون رفت.

چون عمرو بن سعید [از نماز جماعت] باز گشت، شنید که حسین علیه السلام حرکت کرده است.

دستور داد که: به دنبالش بروید. هر شتری را که در میان آسمان و زمین است، سوار شوید و به دنبالش بروید.

مردم، از این گفتۀ او شگفت زده شدند و به جستجوی او رفتند؛ ولی وی را پیدا نکردند.(2)

ص:606


1- (1) . ثُمَّ خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام یَومَ التَّروِیَةِ، فَاعتَرَضَهُ رُسُلُ عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ، وهُوَ أمیرٌ عَلَی الحِجازِ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ مَعَ أخیهِ یَحیی، یَمنَعونَهُ، فَأَبی عَلَیهِم ومَضی، وتَضارَبوا بِالسِّیاطِ، وَامتَنَعَ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 547).
2- (2) . قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ فی رَمضانَ أمیراً عَلَی المَدینَةِ وَالمَوسِمِ، وعَزَلَ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ، فَلَمَّا استَوی عَلَی المِنبَرِ رَعَفَ، فَقالَ أعرابِیٌّ: مَه! جاءَنا وَاللّهِ بِالدَّمِ! قالَ: فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ، فَقالَ: مَه! عَمَّ النّاسَ وَاللّهِ! ثُمَّ قامَ فَخَطَبَ، فَناوَلوهُ عَصاً لَها شُعبَتانِ، فَقالَ: تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللّهِ! ثُمَّ خَرَجَ إلی مَکَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ یَومِ التَّروِیَةِ بِیَومٍ، ووَفَدَتِ النّاسُ لِلحُسَینِ علیه السلام یَقولونَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّیتَ بِالنّاسِ فَأَنزَلتَهُم بِدارِکَ؟ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ، فَتَقَدَّمَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ فَکَبَّرَ، فَقیلَ لِلحُسَینِ علیه السلام: اخرُج أبا عَبدِ اللّهِ إذ أبَیتَ أن تَتَقَدَّم. فَقالَ: الصَّلاةُ فِی الجَماعَةِ أفضَلُ. قالَ: فَصَلّی ثُمَّ خَرَجَ. فَلَمَّا انصَرَفَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ، بَلَغَهُ أنَّ حُسَیناً علیه السلام قَد خَرَجَ، فَقالَ: اطلُبوهُ، ارکَبوا کُلَّ بَعیرٍ بَینَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ. قالَ: فَعَجِبَ النّاسُ مِن قَولِهِ هذا، فَطَلَبوهُ فَلَم یُدرِکوهُ (العقد الفرید: ج 3 ص 363، جواهر المطالب: ج 2 ص 264).

645. المحاسن و المساوئ - به نقل از ابو مَعشَر -: در ماه رمضان، عمرو بن سعید بن عاص، امیر مدینه و مراسم حج شد و ولید بن عقبه، برکنار گردید. عمرو، چون بر منبر بالا رفت، دچار خونْدماغ شد.

مردی بیابانی گفت: به خدا، برای خونریزی آمده است.

مردی با عمامه اش جلو خون را گرفت و آن مرد بیابانی گفت: به خدا سوگند، [خونریزی،] همۀ مردم را فرا می گیرد.

[عمرو] سپس برخاست و سخنرانی کرد و عصای دو شاخه ای به او رساندند. آن مرد عرب گفت: به خدا سوگند، مردم، دچار پراکندگی شدند!

آن گاه به مکّه رفت و یک روز پیش از تَرویه، به آن جا رسید و حسین علیه السلام [از مکّه] بیرون رفت. به او گفتند: حسین، بیرون رفت.

گفت: بر هر شتر و اسبی که در میان آسمان و زمین است، سوار شوید و در پی او بروید.

مردم، از این سخنِ او، شگفت زده شدند و هر چه گشتند، او حسین علیه السلام را نیافتند.(1)

646. الإمامة و السیاسة: گفته اند: یزید بن معاویه، خالد بن حَکَم را از حکومت مدینه برکنار کرد و به جای او، عثمان بن محمّد بن ابی سفیان ثقفی را گمارد. حسین بن علی علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر به مکّه رفتند. عثمان بن محمّد، از شام به عنوان فرماندار مدینه و مکّه و [عهده دارِ] مراسم رمضان آمد. وقتی وی در مکّه بر منبر قرار گرفت، از بینی اش خون آمد. مردی که رو به روی او بود، گفت: به خدا سوگند، تو برای خونریزی آمده ای.

مردی دیگر با عمامه اش جلو خون را گرفت و آن مرد گفت: آری! به خدا [خونریزی]، همۀ مردم را فرا می گیرد.

ص:607


1- (1) . قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ فی رَمَضانَ أمیراً عَلَی المَدینَةِ وعَلَی المَوسِمِ، وعَزَلَ الوَلیدَ بنَ عُتبَةَ، فَلَمَّا استَوی عَلَی المِنبَرِ رَعَفَ، فَقالَ أعرابِیٌّ: ما جاءَنا وَاللّهِ بِالدّمِ! قالَ: فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ، فَقالَ: ما عَمَّ النّاسَ وَاللّهِ! ثُمَّ قامَ وخَطَبَ، فَناوَلوهُ عَصاً لَها شُعبَتانِ، فَقالَ: تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللّهِ! ثُمَّ خَرَجَ إلی مَکَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ التَّروِیَةِ بِیَومٍ، وخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام، فَقیلَ لَهُ: خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام، فَقالَ: ارکَبوا کُلَّ بَعیرٍ وفَرَسٍ بَینَ السَّماءِ وَالأَرضِ فی طَلَبِهِ فَاطلُبوهُ. قالَ: فَکانَ النّاسُ یَتَعَجَّبونَ مِن قَولِهِ هذا، فَطَلَبوهُ فَلَم یُدرِکوهُ (المحاسن و المساوئ: ص 59، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 5).

آن گاه [عثمان بن محمّد] به خطبه آغاز کرد و عصایی را که دو شاخه داشت، بر گرفت. آن مرد گفت: آرام باشید. به خدا، مردم را دچار چنددستگی خواهد کرد.

وی فرود آمد و مردم به حسین علیه السلام گفتند: ای ابا عبد اللّه! چه خوب می شد اگر جلو می رفتی و با مردم، نماز می گزاردی!

حسین علیه السلام می خواست چنین کند که مؤذّن آمد و اقامه گفت و عثمان، پیش آمد و تکبیر گفت و به حسین علیه السلام گفت: اگر از امامت جماعت، خودداری می کنی، بیرون برو.

فرمود: «نماز به جماعت، بهتر است».

حسین علیه السلام نماز را [به جماعت] خواند و [از مسجد] بیرون رفت. عثمان، هنگامی که نمازش پایان یافت، دریافت که حسین علیه السلام بیرون رفته است. گفت: بر هر شتری در میان آسمان و زمین، سوار شوید و او را جستجو کنید.

ولی هر چه گشتند، او را نیافتند. سپس [عثمان] به مدینه وارد شد.(1)

9/7 نامۀ امام (علیه السلام) به بنی هاشم و خبر دادن از آینده

647. کامل الزیارات - به نقل از زُراره، از امام باقر علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام از مکّه به محمّد به علی (ابن حنفیّه) نامه نوشت که: «به نام خدای بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به محمّد بن علی و خویشاوندان او از بنی هاشم. امّا بعد، همانا هر کس به من بپیوندد، شهید می شود و هر کس به من نپیوندد، پیروزی نخواهد یافت. و السّلام!».(2)

ص:608


1- (1) . ذَکَروا أنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ عَزَلَ خالِدَ بنَ الحَکَمِ عَنِ المَدینَةِ، ووَلّاها عُثمانَ بنَ مُحَمَّدِ بن أبی سُفیانَ الثَّقَفِیَّ، وخَرَجَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ إلی مَکَّةَ، وأقبَلَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الشّامِ والِیاً عَلَی المَدینَةِ ومَکَّةَ وعَلَی المَوسِمِ فی رَمَضانَ، فَلَمَّا استَوی عَلَی المِنبَرِ بِمَکَّةَ رَعَفَ، فَقالَ رَجُلٌ مُستَقبِلُهُ: جِئتَ وَاللّهِ بِالدَّمِ! فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ آخَرُ بِعِمامَتِهِ، فَقالَ: مَه، وَاللّهِ عَمَّ النّاسَ! ثُمَّ قامَ یَخطُبُ، فَتَناوَلَ عَصاً لَها شُعبَتانِ فَقالَ: مَه، شَعَبَ وَاللّهِ أمرَ النّاسِ! ثُمَّ نَزَلَ، فَقالَ النّاسُ لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّیتَ بِالنّاسِ؟ فَإِنَّهُ لَیَهُمُّ بِذلِکَ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ، فَتَقَدَّمَ عُثمانُ فَکَبَّرَ، فَقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إذا أبَیتَ أن تَتَقَدَّمَ فَاخرُج. فَقالَ: الصَّلاةُ فِی الجَماعَةِ أفضَلُ. قالَ: فَصَلّی ثُمَّ خَرَجَ، فَلَمَّا انصَرَفَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الصَّلاةِ، بَلَغَهُ أنَّ الحُسَینَ علیه السلام خَرَجَ. قالَ: ارکَبوا کُلَّ بَعیرٍ بَینَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ. فَطُلِبَ فَلَم یُدرَک. قالَ: ثُمَّ قَدِمَ المَدینَةَ (الإمامة و السیاسة: ج 1 ص 227).
2- (2) . کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ [ابنِ الحَنَفِیَّةِ]: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ، ومَن لَم یَلحَق بی لَم یُدرِکِ الفَتحَ، وَالسَّلامُ (کامل الزیارات: ص 157 ح 195، بحار الأنوار: ج 45 ص 87 ح 23).

648. مثیر الأحزان: در حضور امام باقر علیه السلام در بارۀ نافرمانی محمّد بن حنفیّه از امام حسین علیه السلام سخن رفت. فرمود: «ای ابو حمزۀ ثُمالی! البتّه حسین علیه السلام هنگامی که رو به سوی عراق کرد، کاغذی خواست و نوشت: "به نام خدای بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به بنی هاشم. امّا بعد، هر کس با من همراه شود، شهید می شود و هر کس از من روی بگرداند، به پیروزی نمی رسد.

والسّلام!"».(1)

649. دلائل الإمامة - به نقل از حمزة بن حُمْران -: ما در نزد ابو جعفر [امام باقر علیه السلام] از قیام حسین علیه السلام و سرپیچی محمّد بن حنفیّه یاد کردیم. فرمود: «ای حمزه! من از این موضوع، چندان با تو سخن می گویم که دیگر در آن، تردید نکنی حسین بن علی علیه السلام چون برای رفتن به سوی عراق، تصمیم گرفت، کاغذی خواست و در آن، نوشت: "به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به بنی هاشم. امّا بعد، هر کس به من بپیوندد، شهید می شود و هر کس از من روی بگرداند، به پیروزی نمی رسد. والسّلام!"».(2)

650. الحدائق الوردیّة: چون حسین علیه السلام در بُستان بنی عامر(3) فرود آمد، به محمّد بن حنفیّه و خاندانش نوشت: «از حسین بن علی، به محمّد بن علی و خانواده اش. امّا بعد، شما اگر به من پیوستید، شهید می شوید و اگر از پیوستن، خودداری کردید، به پیروزی نخواهید رسید.

والسّلام!».(4)

ص:609


1- (1) . تَحَدَّثَ النّاسُ عِندَ الباقِرِ علیه السلام تَخَلُّفَ مُحَمَّدِ ابنِ الحَنَفِیَّةِ عَنهُ، فَقالَ: یا أبا حَمزَةَ الثُّمالِیَّ، إنَّ الحُسَینَ علیه السلام لَمّا تَوَجَّهَ إلَی العِراقِ دَعا بِقِرطاسٍ وکَتَبَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی بَنی هاشِمٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ، وَالسَّلامُ (مثیر الأحزان: ص 39، الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 771 ح 93).
2- (2) . ذَکَرنا خُروجَ الحُسَینِ علیه السلام وتَخَلُّفَ ابنِ الحَنَفِیَّةِ عَنهُ، فَقالَ: یا حَمزَةُ! إنّی سَاُحَدِّثُکَ مِن هذَا الحَدیثِ بِما لا تَشُکُّ فیهِ بَعدَ مَجلِسِنا هذا، إنَّ الحُسَینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ لَمّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً إلَی العِراقِ، دَعا بِقِرطاسٍ وکَتَبَ فیهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی بَنی هاشِمٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ، وَالسَّلامُ (دلائل الإمامة: ص 187 ح 107، الملهوف (طبعة أنوار الهدی): ص 40).
3- (3) . در معجم البلدان آمده: «بوستان ابن مُعمّر، درست است و مردم، به اشتباه، به آن، بوستان ابن عامر و بوستان بنی عامرگفته اند. گفته شده که بوستان ابن عامر، در جایی دیگر در نزدیکی جُحفه است» (معجم البلدان: ج 1 ص 414. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
4- (4) . فَلَمّا نَزَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] بُستانَ بَنی عامِرٍ، کَتَبَ إلی مُحَمَّدٍ أخیهِ وأهلِ بَیتِهِ: مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ وأهلِ بَیتِهِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّکُم إن لَحِقتُم بِیَ استُشهِدتُم، وإن تَخَلَّفتُم عَنّی لَم تَلحَقُوا النَّصرَ، وَالسَّلامُ (الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 113).
10/7 نامۀ یزید به ابن زیاد برای کشتن امام (علیه السلام)

651. تاریخ الیعقوبی: حسین از مکّه رو به سوی عراق نهاد و یزید به عبید اللّه بن زیاد - که او را بر عراق گمارده بود -، نوشت: «به من، گزارش شده که مردم کوفه، در بارۀ آمدن حسین به کوفه، به او نامه نوشته اند و او از مکّه به سوی آنان حرکت کرده و شهر تو، از میان همۀ شهرها و روزگارت، از میان همۀ روزها به او دچار شده است. اگر او را کُشتی، که هیچ؛ و گر نه به نَسَب خودت و پدرت عُبَید، باز خواهی گشت. زنهار، که او از دستت در نرود!».(1)

652. المعجم الکبیر - به نقل از محمّد بن ضحّاک، از پدرش -: حسین بن علی، از سرِ خشم نسبت به زمامداری یزید بن معاویه، به سوی کوفه رفت.

پس یزید بن معاویه به عبید اللّه بن زیاد - که کارگزار او در عراق بود - نوشت: «شنیده ام که حسین به سوی کوفه حرکت کرده و زمان تو، از همۀ زمان ها و شهر تو، از میان همۀ شهرها و تو از میان همۀ کارگزاران، به او مبتلا شده اید. در این وضعیت، تو، یا [کار او را می سازی و] آزاد می شوی، یا به بردگی باز می گردی، چنان که بردگان به بردگی گرفته می شوند».(2)

ر. ک: ص 352 (فصل چهارم/انتصاب عبید اللّه بن زیاد به حکومت کوفه).

11/7 یادکرد امام (علیه السلام) از شهادت یحیی بن زکریّا: در مسیر

653. الإرشاد - به نقل از علی بن یزید، از امام زین العابدین علیه السلام -: با حسین علیه السلام حرکت کردیم. ایشان در هیچ منزلی فرود نیامد و از آن جا بر نخاست، جز آن که از یحیی بن زکریّا علیه السلام و شهادت او، یاد کرد. روزی فرمود: «از پستیِ دنیا در نزد خدا، این که سر یحیی بن زکریّا به بدکاره ای از

ص:610


1- (1) . أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ یُریدُ العِراقَ، وکانَ یَزیدُ قَد وَلّی عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ العِراقَ، وکَتَبَ إلَیهِ: قَد بَلَغَنی أنَّ أهلَ الکوفَةِ قَد کَتَبوا إلَی الحُسَینِ فِی القُدومِ عَلَیهِم، وأنَّهُ قَد خَرَجَ مِن مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحوَهُم، وقَد بُلِیَ بِهِ بَلَدُکَ مِن بَینِ البُلدانِ، وأیّامُکَ مِن بَینِ الأَیّامِ، فَإِن قَتَلتَهُ، وإلّا رَجَعتَ إلی نَسَبِکَ، وإلی أبیکَ عُبَیدٍ، فَاحذَر أن یَفوتَکَ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 242).
2- (2) . خَرَجَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام إلَی الکوفَةِ ساخِطاً لِوِلایَةِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَکَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وهُوَ والیهِ عَلَی العِراقِ: إنَّهُ قَد بَلَغَنی أنَّ حُسَیناً قَد سارَ إلَی الکوفَةِ، وقَدِ ابتُلِیَ بِهِ زَمانُکَ مِن بَینِ الأَزمانِ، وبَلَدُکَ مِن بَینِ البُلدانِ، وَابتُلیتَ بِهِ مِن بَینِ العُمّالِ، وعِندَها تُعتَقُ أو تَعودُ عَبداً کَما یُعتَبَدُ العَبیدُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 115 ح 2846، تاریخ دمشق: ج 14 ص 214).

بدکارگان بنی اسرائیل، هدیه شد».(1)

654. المناقب، ابن شهرآشوب: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «با حسین علیه السلام راه افتادیم. او در هیچ منزلی، فرود نیامد و از آن بر نخاست، مگر آن که از یحیی بن زکریّا یاد کرد. روزی فرمود: "از پستیِ دنیا نزد خدا، این که سر یحیی برای بدکاره ای از بدکارگان بنی اسرائیل، ارمغان برده شد"».

نیز در حدیث مُقاتل، از امام زین العابدین علیه السلام، از پدرش علیه السلام آمده است: «زن پادشاه بنی اسرائیل، پیر شد و خواست دخترش را به جای خود، به ازدواج پادشاه در آورد. پادشاه با یحیی بن زکریّا علیه السلام رایزنی کرد و یحیی، او را از این کار، باز داشت.

زن، این مطلب را فهمید. دخترش را آرایش کرد و نزد پادشاه فرستاد. او رفت و نزد شاه، بازی کرد.

شاه به او گفت: چه نیاز داری؟

گفت: سر یحیی فرزند زکریّا را.

شاه گفت: فرزندم! چیزی جز این بخواه.

گفت: جز این نمی خواهم.

رسم آنان، چنین بود که شاه، اگر دروغ می گفت، از شاهی برکنار می شد. پس میان پادشاهی و کشتن یحیی علیه السلام، مخیّر شد. پس یحیی را کشت و سرش را در تَشتی از طلا برای او فرستاد.(2)

ص:611


1- (1) . خَرَجنا مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ مِنهُ، إلّاذَکَرَ یَحیَی بنَ زَکَرِیّا علیه السلام وقَتلَهُ. وقالَ یَوماً: ومِن هَوانِ الدُّنیا عَلَی اللّهِ، أنَّ رَأسَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام اهدِیَ إلی بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی إسرائیلَ (الإرشاد: ج 2 ص 132، مجمع البیان: ج 6 ص 779).
2- (2) . خَرَجنا مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ عَنهُ إلّاوذَکَرَ یَحیَی بنَ زَکَرِیّا علیه السلام، وقالَ یَوماً: مِن هَوانِ الدُّنیا عَلَی اللّهِ، أنَّ رَأسَ یَحیی علیه السلام اهدِیَ إلی بَغِیٍّ مِن بَغایا بَنی إسرائیلَ. وفی حَدیثِ مُقاتِلٍ عَن زَینِ العابِدینَ علیه السلام عَن أبیهِ علیه السلام: إنَّ امرَأَةَ مَلِکِ بَنی إسرائیلَ کَبِرَت، وأرادَت أن تُزَوِّجَ بِنتَها مِنهُ لِلمَلِکِ، فَاستَشارَ المَلِکُ یَحیَی بنَ زَکَرِیّا علیه السلام فَنَهاهُ عَن ذلِکَ، فَعَرَفَتِ المَرأَةُ ذلِکَ، وزَیَّنَت بِنتَها وبَعَثَتها إلَی المَلِکِ، فَذَهَبَت ولَعَبَت بَینَ یَدَیهِ. فَقالَ لَهَا المَلِکُ: ما حاجَتُکِ؟ قالَت: رَأسُ یَحیَی بَنِ زَکَرِیّا. فَقالَ المَلِکُ: یا بُنَیَّةُ، حاجَةٌ غَیرُ هذِهِ! قالَت: ما اریدُ غَیرَهُ. وکانَ المَلِکُ إذا کَذَبَ فیهِم عُزِلَ عَن مُلکِهِ، فَخُیِّرَ بَینَ مُلکِهِ وبَینَ قَتلِ یَحیی علیه السلام، فَقَتَلَهُ، ثُمَّ بَعَثَ بِرَأسِهِ إلَیها فی طَشتٍ مِن ذَهَبٍ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 85، بحار الأنوار: ج 45 ص 298 ح 10).
12/7 گرفتن اموال ارسالی از یمن برای یزید

655. تاریخ الطبری - به نقل از عُقْبة بن سَمعان -: حسین علیه السلام رفت تا به تنعیم(1) رسید. کاروانی را در آن جا دید که از یمن می آمد و بَحیر بن رَیسان حِمْیَری - که از سوی یزید، کارگزار یمن بود - آن را برای یزید، فرستاده بود. بار کاروان، وَرس(2) و زیورآلات بود که پیش یزید می بردند. حسین علیه السلام کاروان را گرفت و همراه خودش برد.

سپس به شتربانان فرمود: «شما را مجبور نمی کنم. هر که بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایۀ او را می پردازیم و با او خوش رفتاری می کنیم، و هر که نخواهد و همین جا از ما جدا شود، کرایۀ او را به اندازۀ مسافتی که پیموده است، می پردازیم».

پس هر کس از آنها که از وی جدا شد، حسابش را کردند و حقّش را دادند و هر کس از آنها که همراه وی رفت، کرایۀ او را پرداخت و به او جامه پوشانید.(3)

656. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام در تنعیم، با کاروانی از یَمَن، رو به رو شد که بَجیر بن رَیسان حِمیَری (گماشتۀ یزید در یمن)، برای یزید فرستاده بود. بار کاروان، وَرس و زیورآلات بود که نزد یزید می بردند. حسین علیه السلام کاروان را گرفت و همراه خودش برد.

پس از آن، به شتربانان فرمود: «شما را مجبور نمی کنم. هر که بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایۀ او را می پردازیم و با او خوش رفتاری می کنیم و هر که نخواهد و همین جا از ما جدا شود، کرایۀ او را به اندازۀ مسافتی که پیموده است، می پردازیم».

پس هر کس از آنها که از وی جدا شد، حسابش را کردند و حقّش را دادند و هر کس از آنها

ص:612


1- (1) . در بارۀ «تنعیم» در معجم البلدان آمده است: «محلّی در منطقۀ مکّه در محدودۀ خارج از حرم که میان مکّه و سَرِف قرارداشته. آن جا را به این دلیلْ تنعیم نامیده اند که کوه سمت راست آن، نعیم و کوه سمت چپ آن، ناعم و درّۀ میان آنها، نعمان نام دارد» (معجم البلدان: ج 2 ص 49). تنعیم، اکنون در داخل شهر مکّه قرار گرفته است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 2 در پایان جلد 2).
2- (2) . گیاهی زردرنگ که برای رنگرزی از آن استفاده می شده (النهایة: ج 5 ص 173 مادّۀ «ورس»).
3- (3) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام أقبَلَ حَتّی مَرَّ بِالتَّنعیمِ، فَلَقِیَ بِها عِیراً قَد اقبِلَ بِها مِنَ الیَمَنِ، بَعَثَ بِها بَحیرُ بنُ رَیسانَ الحِمیَرِیُّ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ - وکانَ عامِلَهُ عَلَی الیَمَنِ - وعَلَی العیرِ الوَرسُ وَالحُلَلُ یُنطَلَقُ بِها إلی یَزیدَ، فَأَخَذَهَا الحُسَینُ علیه السلام فَانطَلَقَ بِها. ثُمَّ قالَ لِأَصحابِ الإِبِلِ: لا اکرِهُکُم، مَن أحَبَّ أن یَمضِیَ مَعَنا إلَی العِراقِ أوفَینا کِراءَهُ، وأحسَنّا صُحبَتَهُ، ومَن أحَبَّ أن یُفارِقَنا مِن مَکانِنا هذا، أعطَیناهُ مِنَ الکِراءِ عَلی قَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الأَرضِ. قالَ: فَمَن فارَقَهُ مِنهُم حوسِبَ فَأَوفی حَقَّهُ، ومَن مَضی مِنهُم مَعَهُ أعطاهُ کِراءَهُ وکَساهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 385، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 547).

که همراه وی رفت، کرایۀ او را پرداخت و به او جامه پوشانید.

می گویند: جز سه نفر از آنان به کربلا نرسید. بر آنها ده دینار ده دینار افزود و شتر شتر به آنان بخشید و آنان را برگرداند.(1)

657. الإرشاد: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به تنعیم رسید و در آن جا کاروانی یافت که از یَمَن آمده بود. از کاروانیان، شترانی برای سفر یارانش، اجاره کرد و به ساربانان فرمود: «هر کس دوست دارد که با ما به عراق بیاید، کرایه اش را می پردازیم و با او خوش رفتاری می کنیم و هر که در میان راه، از ما جدا شود، کرایۀ مسافتی را که پیموده، به وی می پردازیم». پس گروهی با او ره سپار و دیگران از او جدا شدند.(2)

658. البدایة و النهایة - به نقل از عُقبة بن سَمعان -: سپس حسین علیه السلام از تنعیم گذشت و در آن جا کاروانی را دید که بجیر بن زیاد حِمیَری، حاکم یمن، آن را از یَمَن برای یزید بن معاویه فرستاده بود و وَرس و زیورآلات بسیاری در آن بود. حسین علیه السلام آن را گرفت و به همراه خود بُرد و شتربانانِ آن کاروان را تا کوفه اجاره کرد و مزدشان را پرداخت.(3)

659. الملهوف: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به تنعیم رسید و در آن جا کاروانی را دید که بارش هدیه ای بود که بَحیر بن رَیسان حِمیَری (کارگزار یمن) برای یزید بن معاویه، فرستاده بود. حسین علیه السلام هدیه را گرفت؛ زیرا زمام کارهای مسلمانان، به دست او بود.

سپس به شتربانان کاروان فرمود: «هر کس بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایه اش را می پردازیم و با او خوش رفتاری می کنیم، و هر کس دوست دارد از ما جدا شود، کرایه اش را به اندازۀ راهی

ص:613


1- (1) . لَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام بِالتَّنعیمِ عیراً قَد اقبِلَ بِها مِنَ الیَمَنِ، بَعَثَ بِها بجیرُ بنُ رَیسانَ الحِمیَرِیُّ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ - وکانَ عامِلَهُ عَلَی الیَمَنِ - وعَلَی العیرِ وَرسٌ وحُلَلٌ، ورُسُلُهُ فیها یَنطَلِقونَ إلی یَزیدَ. فَأَخَذَهَا الحُسَینُ علیه السلام فَانطَلَقَ بِها مَعَهُ، وقالَ لِأَصحابِ الإِبِلِ: لا اکرِهُکُم، مَن أحَبَّ أن یَمضِیَ مَعَنا إلَی العِراقِ وَفَّیناهُ کِراهُ وأحسَنّا صُحبَتَهُ، ومَن أحَبَّ أن یُفارِقَنا مِن مَکانِنا هذا أعطَیناهُ مِنَ الکِراءِ عَلی قَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الأَرضِ. فَأَوفی مَن فارَقَهُ حَقَّهُ بِالتَّنعیمِ، وأعطی مَن مَضی مَعَهُ وکَساهُم، فَیُقالُ إنَّهُ لَم یَبلُغ کَربَلاءَ مِنهُم إلّاثَلاثَةُ نَفَرٍ، فَزادَهُم عَشَرَةَ دَنانیرَ عَشَرَةَ دَنانیرَ، وأعطاهُم جَمَلاً جَمَلاً، وصَرَفَهُم (أنساب الأشراف: ج 3 ص 375، الأخبار الطوال: ص 245).
2- (2) . وسارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی أتَی التَّنعیمَ، فَلَقِیَ عیراً قَد أقبَلَت مِنَ الیَمَنِ، فَاستَأجَرَ مِن أهلِها جِمالاً لِرَحلِهِ وأصحابِهِ، وقالَ لِأَصحابِها: مَن أحَبَّ أن یَنطَلِقَ مَعَنا إلَی العِراقِ، وَفَّیناهُ کِراءَهُ وأحسَنّا صُحبَتَهُ، ومَن أحَبَّ أن یُفارِقَنا فی بَعضِ الطَّریقِ، أعطَیناهُ کِراءً عَلی قَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الطَّریقِ. فَمَضی مَعَهُ قَومٌ وَامتَنَعَ آخَرونَ (الإرشاد: ج 2 ص 68، بحار الأنوار: ج 44 ص 365).
3- (3) .... ثُمَّ إنَّ الحُسَینَ علیه السلام مَرَّ بِالتَّنعیمِ، فَلَقِیَ بِها عیراً قَد بَعَثَ بِها بجیرُ بنُ زِیادٍ الحِمیَرِیُّ نائِبُ الیَمَنِ، قَد أرسَلَها مِنَ الیَمَنِ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، عَلَیها وَرسٌ وحُلَلٌ کَثیرَةٌ، فَأَخَذَهَا الحُسَینُ علیه السلام وَانطَلَقَ بِها، وَاستَأجَرَ أصحابَ الجِمالِ عَلَیها إلَی الکوفَةِ، ودَفَعَ إلَیهِم اجرَتَهُم (البدایة و النهایة: ج 8 ص 166).

که پیموده، می پردازیم».

پس گروهی با او رفتند و دیگران، سر باز زدند.(1)

13/7 خودداری امام (علیه السلام) از پذیرفتن امان عمرو بن سعید

660. تاریخ الطبری - به نقل از حارث بن کعب والی، از امام زین العابدین علیه السلام -: هنگامی که از مکّه بیرون آمدیم، نامۀ عبد اللّه بن جعفر و دو پسرش، عون و محمّد، رسید که به حسین بن علی علیه السلام نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا، آن گاه که این نامه را دیدی، باز گرد که بیم دارم این سفری که در پیش داری، موجب مرگ تو و نابودی خاندانت گردد. اگر اینک نابود گردی، نور زمین، خاموش می شود؛ زیرا تو راه نمای ره یافتگان و امید مؤمنانی. پس در رفتن، شتاب مکن، که من در پیِ نامه ره سپارم. والسّلام!».

عبد اللّه بن جعفر، نزد عمرو بن سعید رفت و با وی، چنین سخن گفت: به حسین، نامه ای بنویس و او را امان بده و به او وعدۀ نیکی و بخشش بده و در نامۀ خود، تعهّد کن و از او بخواه که باز گردد. شاید اطمینان یابد و باز آید.

عمرو بن سعید گفت: هر چه می خواهی، بنویس و پیش من بیاور تا بر آن، مُهر بزنم.

عبد اللّه بن جعفر، نامه را نوشت(2) و نزد عمرو بن سعید برد و به او گفت: به آن، مهر بزن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست که کاملاً اطمینان یابد و بداند که داستان، جدّی است.

عمرو، چنان کرد. وی کارگزار یزید بن معاویه در مکّه بود.

یحیی و عبد اللّه بن جعفر به حسین علیه السلام رسیدند و پس از آن که یحیی بن عمرو، نامه را برایش خواند، [به نزد عمرو] باز گشتند و گفتند: نامه را برایش خواندیم و به وی اصرار کردیم و از جمله عذرهایی که آورد، این بود که: «خوابی دیده ام که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن بود و دستوری یافته ام که آن را

ص:614


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی مَرَّ بِالتَّنعیمِ، فَلَقِیَ هُناکَ عیراً تَحمِلُ هَدِیَّةً قَد بَعَثَ بِها بَحیرُ بنُ رَیسانَ الحِمیَرِیُّ - عامِلُ الیَمَنِ - إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَأَخَذَ علیه السلام الهَدِیَّةَ، لِأَنَّ حُکمَ امورِ المُسلِمینَ إلَیهِ، ثُمَّ قالَ لِأَصحابِ الجِمالِ: مَن أحَبَّ أن یَنطَلِقَ مَعَنا إلَی العِراقِ، وَفَّیناهُ کِراهُ وأحسَنّا صُحبَتَهُ، ومَن أحَبَّ أن یُفارِقَنا، أعطَیناهُ کِراهُ بِقَدرِ ما قَطَعَ مِنَ الطَّریقِ. فَمَضی مَعَهُ قَومٌ وَامتَنَعَ آخَرونَ (الملهوف: ص 130، مثیر الأحزان: ص 42).
2- (2) . همان گونه که خواهد آمد، از متن نامه فهمیده نمی شود که نوشتۀ عبد اللّه بن جعفر است. همچنین، از پاسخ امام حسین علیه السلام به او به دست می آید که عمرو بن سعید، خود، آن را نوشته است؛ چون در عبارت هایی از آن به امام علیه السلام جسارت شده است.

انجام می دهم، به ضررم باشد، یا به سودم».

به او گفت [یم]: این خواب، چه بود؟

گفت: «به هیچ کس نگفته ام و به هیچ کس نخواهم گفت تا به پیشگاه پروردگارم بروم».

نامۀ عمرو بن سعید به حسین بن علی، چنین بود: «به نام خدای بخشندۀ مهربان. از عمرو بن سعید، به حسین بن علی. امّا بعد، از خدا می خواهم که تو را از آنچه مایۀ هلاکت تو می شود، منصرف کند و تو را به آنچه مایۀ توفیقت می شود، هدایت نماید. شنیدم به جانب عراق روانه شده ای. خدایت از مخالفت، به دور بدارد، که بیم دارم مایۀ هلاکت تو شود. عبد اللّه بن جعفر و یحیی بن سعید را نزد تو فرستادم. با آنها پیش من بیا، که نزد من، امان داری و پاداش و نیکی و مصاحبت شایسته. خدا را بر این، شاهد و ضامن و مراقب و وکیل می گیرم. درود بر تو باد!».

حسین علیه السلام به او نوشت: «امّا بعد، هر که به سوی خدای عز و جل دعوت کند و عمل نیک نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکی و پاداش خوانده ای. بهترین امان، امان خداست و خدا در روز رستاخیز، کسی را که در دنیا از او نترسیده باشد، امان نمی دهد. از خدا می خواهیم که در این دنیا ترسی دهد که در روز رستاخیز، موجب امان شود. اگر از آن نامه قصد رعایت و نیکی به من داشته ای، خدا به تو در دنیا و آخرت، پاداش دهد. والسّلام!».(1)

ص:615


1- (1) . لَمّا خَرَجنا مِن مَکَّةَ، کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام مَعَ ابنَیهِ عَونٍ ومُحَمَّدٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی أسأَلُکَ بِاللّهِ لَمَّا انصَرَفتَ حینَ تَنظُرُ فی کِتابی، فَإِنّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِنَ الوَجهِ الَّذی تَوَجَّهُ لَهُ أن یَکونَ فیهِ هَلاکُکَ وَاستِئصالُ أهلِ بَیتِکَ، إن هَلَکتَ الیَومَ طَفِئَ نورُ الأَرضِ، فَإِنَّکَ عَلَمُ المُهتَدینَ، ورَجاءُ المُؤمِنینَ، فَلا تَعَجَّل بِالسَّیرِ فَإِنّی فی أثَرِ الکِتابِ، وَالسَّلامُ. قالَ: وقامَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ فَکَلَّمَهُ، وقالَ: اکتُب إلَی الحُسَینِ کِتاباً تَجَعلُ لَهُ فیهِ الأَمانَ، وتُمَنّیهِ فیهِ البِرَّ وَالصِّلَةَ، وتوثِقُ لَهُ فی کِتابِکَ، وتَسأَلُهُ الرُّجوعَ، لَعَلَّهُ یَطمَئِنُّ إلی ذلِکَ فَیَرجِعَ. فَقالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ: اکتُب ما شِئتَ وَائتِنی بِهِ حَتّی أختِمَهُ. فَکَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ الکِتابَ، ثُمَّ أتی بِهِ عَمرَو بنَ سَعیدٍ، فَقالَ لَهُ: اختِمهُ، وَابعَث بِهِ مَعَ أخیکَ یَحیَی بنِ سَعیدٍ، فَإِنَّهُ أحری أن تَطمَئِنَّ نَفسُهُ إلَیهِ، ویَعلَمَ أنَّهُ الجِدُّ مِنکَ، فَفَعَلَ، وکانَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ عامِلَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ عَلی مَکَّةَ. قالَ: فَلَحِقَهُ یَحیی وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ، ثُمَّ انصَرَفا بَعدَ أن أقرَأَهُ یَحیَی الکِتابَ، فَقالا: أقرَأناهُ الکِتابَ، وجَهَدنا بِهِ، وکانَ مِمَّا اعتَذَرَ بِهِ إلَینا أن قالَ: إنّی رَأَیتُ رُؤیا فیها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، واُمِرتُ فیها بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ، عَلَیَّ کانَ أو لی. فَقالا لَهُ: فَما تِلکَ الرُّؤیا؟ قالَ: ما حَدَّثتُ أحَداً بِها، وما أنَا مُحَدِّثٌ بِها حَتّی ألقی رَبّی. -

661. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللّه بن جعفر به حسین علیه السلام نامه ای نوشت و به او نسبت به مردم کوفه، هشدار داد و او را از رفتن به سوی آنان، با سوگند به خدا، پرهیز داد.

حسین علیه السلام به او چنین نگاشت: «من خوابی دیده ام که در آن، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من دستوری داد، که من، آن را انجام می دهم و کسی را از آن، آگاه نمی کنم تا بِدان، جامۀ عمل بپوشانم».

عمرو بن سعید بن عاص هم به حسین علیه السلام نوشت: «از خدای متعال می خواهم که رشد را به تو الهام کند و این که از خواسته ات برگردی. شنیده ام که آهنگ رفتن به عراق کرده ای. به خدا پناه می بردم از این که تو مایۀ چنددستگی و جدایی شوی. اگر بیمناک هستی، به سوی من بیا که برای تو، امان و نیکویی و پاداش است».

حسین علیه السلام به او نوشت: «اگر از نوشتن نامه، قصد نیکی و مهرورزی به مرا داشته ای، در دنیا و آخرت، پاداش یافته ای و کسی که به خدا فرا می خواند و کردار شایسته دارد و می گوید: "من مسلمانم"، جدایی نمی افکند. بهترین امان، امان خداست و کسی که در دنیا از خدا بیم ندارد، به او ایمان ندارد. پس، از خدا بیم و ترس در دنیا می خواهیم که [آرامش و] امن آخرت را به ارمغان می آورد».(1)

ص:616


1- (1) . کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] کِتاباً یُحَذِّرُهُ أهلَ الکوفَةِ، ویُناشِدُهُ اللّهَ أن یَشخَصَ إلَیهِم، فَکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: إنّی رَأَیتُ رُؤیا، ورَأَیتُ فیها رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وأمَرَنی بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ، ولَستُ بِمُخبِرٍ بِها أحَداً، حَتّی الاقی عَمَلی. وکَتَبَ إلَیهِ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ: إنّی أسأَلُ اللّهَ أن یُلهِمَکَ رُشدَکَ، و أن یَصرِفَکَ عَمّا یُردیکَ، بَلَغَنی أنَّکَ قَدِ اعتَزَمتَ عَلَی الشُّخوصِ إلَی العِراقِ، فَإِنّی اعیذُک بِاللّهِ مِنَ الشِّقاقِ، فَإِن کُنتَ خائِفاً فَأَقبِل إلَیَّ، فَلَکَ عِندِیَ الأَمانُ وَالبِرُّ وَالصِّلَةُ. فَکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: إن کُنتَ أرَدتَ بِکِتابِکَ إلَیَّ بِرّی وصِلَتی، فَجُزیتَ خَیراً فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ، وإنَّهُ لَم یُشاقِق مَن دَعا إلَی اللّهِ، وعَمِلَ صالِحاً وقالَ إنَّنی مِنَ المُسلِمینَ، وخَیرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ، ولَم یُؤمِن بِاللّهِ مَن لَم یَخَفهُ فِی الدُّنیا، فَنَسأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِی الدُّنیا، توجِبُ لَنا أمانَ الآخِرَةِ عِندَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 447، تهذیب الکمال: ج 6 ص 418).

662. الإرشاد: عبد اللّه بن جعفر، فرزندانش عون و محمّد را به حسین علیه السلام ملحق ساخت و به دستشان نامه ای داد که در آن، نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا سوگند می دهم که چون در نامه ام نگریستی، باز گردی. من از سَمتی که بِدان ره سپاری، نگرانم که مبادا نابودی خود و درماندگی خانواده ات در آن باشد. اگر امروز کشته شوی، نور زمین، خاموش می گردد؛ زیرا تو پرچم هدایت یافتگان و امید مؤمنانی. پس در حرکت، شتاب مکن، که من در پیِ نامه ام خواهم آمد. والسّلام!».

عبد اللّه بن جعفر، نزد عمرو بن سعید رفت و از او خواست برای حسین علیه السلام امان نامه ای بنویسد و به وی [وعده و] امیدواری دهد تا از راهش برگردد. عمرو بن سعید به حسین علیه السلام نامه ای نگاشت و در آن، وی را به پاداش، امیدوار کرد و بر جانش ایمنی داد و آن را با برادرش یحیی بن سعید فرستاد.

یحیی بن سعید و عبد اللّه بن جعفر [پس از فرستادن فرزندانش] به امام حسین علیه السلام ملحق شدند و نامه را به وی تحویل دادند و سعی بسیار در باز گرداندن او به کار بستند.

حسین علیه السلام فرمود: «من، پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که دستوری داد و من، بِدان عمل می کنم».

به او گفتند: آن خواب چیست؟

فرمود: «در بارۀ آن، با کسی سخن نمی گویم و آن را برای کسی نمی گویم، تا خدا را دیدار کنم».

چون عبد اللّه بن جعفر از او نومید شد، از فرزندانش عون و محمّد خواست که به او بپیوندند و با او بروند و در راه او، جهاد کنند و خود با یحیی بن سعید به مکّه باز گشت.(1)

ص:617


1- (1) . وألحَقَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ بِابنَیهِ عَونٍ ومُحَمَّدٍ، وکَتَبَ عَلی أیدیهِما إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] کِتاباً یَقولُ فیهِ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی أسأَلُکَ بِاللّهِ لَمَّا انصَرَفتَ حینَ تَنظُرُ فی کِتابی؛ فَإِنّی مُشفِقٌ عَلَیکَ مِنَ الوَجهِ الَّذی تَوَجَّهتَ لَهُ أن یَکونَ فیه هَلاکُکَ، وَاستِئصالُ أهلِ بَیتِکَ، إن هَلَکتَ الیَومَ طَفِئَ نورُ الأَرضِ، فَإِنَّکَ عَلَمُ المُهتَدینَ، ورَجاءُ المُؤمِنینَ، فَلا تَعَجَّل بِالمَسیرِ، فَإِنّی فی أثَرِ کِتابی، وَالسَّلامُ. وصارَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ إلی عَمرِو بنِ سَعیدٍ، فَسَأَلَهُ أن یَکتُبَ لِلحُسَینِ علیه السلام أماناً، ویُمَنّیهِ لِیَرجِعَ عَن وَجهِهِ. فَکَتَبَ إلَیهِ عَمرُو بنُ سَعیدٍ کِتاباً یُمَنّیهِ فیهِ الصِّلَةَ، ویُؤَمِّنُهُ عَلی نَفسِهِ، وأنفَذَهُ مَعَ أخیهِ یَحیَی بنِ سَعیدٍ، فَلَحِقَهُ یَحیی وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ - بَعدَ نُفوذِ ابنَیهِ - ودَفَعا إلَیهِ الکِتابَ، وجَهَدا بِهِ فِی الرُّجوعِ. فَقالَ: إنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ، وأمَرَنی بِما أنَا ماضٍ لَهُ، فَقالا لَهُ: فَما تِلکَ الرُّؤیا؟ قالَ: ما حَدَّثتُ أحَداً بِها، ولا أنَا مُحَدِّثٌ أَحداً حَتّی ألقی رَبّی جَلَّ وعَزَّ. فَلَمّا أیِسَ مِنهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ، أمَرَ ابنَیهِ عَوناً ومُحَمَّداً بِلُزومِهِ، وَالمَسیرِ مَعَهُ وَالجِهادِ دونَهُ، ورَجَعَ مَعَ یَحیَی بنِ سَعیدٍ إلی مَکَّةَ (الإرشاد: ج 2 ص 68، إعلام الوری: ج 1 ص 446).
14/7 دیدار فَرَزدَق در صِفاح
اشاره

663. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن سلیم و مَذَری -: آمدیم تا به صِفاح(1) رسیدیم. فَرَزدَق بن غالبِ شاعر را دیدیم که مقابل حسین علیه السلام ایستاد و به ایشان گفت: خدا حاجت تو را بدهد و آرزویت را بر آورد!

حسین علیه السلام به او فرمود: «خبر مردمی را که پشت سر نهادی، با ما بگو».

فَرَزدَق گفت: از شخصِ آگاهی پرسیدی! دل های مردم با توست و شمشیرهایشان با بنی امیّه.

تقدیر از آسمان می رسد و خدا هر چه بخواهد، انجام می دهد».

حسین علیه السلام به او فرمود: «راست گفتی. کار، به دست خداست و خدا هر چه بخواهد، انجام می دهد و هر روزی، پروردگار ما، در کاری است. اگر تقدیر، به خواست ما فرود آید، خدا را بر نعمت هایش سپاس می گزاریم و او یاور بر سپاس گزاری است و اگر تقدیر، مانع خواستۀ ما شود، کسی که انگیزۀ پاک و منش پرهیزگارانه دارد، ستم نکرده است».

آن گاه حسین علیه السلام مَرکبش را حرکت داد و گفت: «درود بر تو!» و از هم جدا شدند.(2)

664. أنساب الأشراف: چون حسین علیه السلام به صِفاح رسید، فرزدق بن غالبِ شاعر، به دیدارش آمد.

حسین علیه السلام از او، در بارۀ مردمی که پشت سر نهاده بود، پرسید.

فرزدق گفت: از شخص آگاهی، پرسش نمودی. به راستی که دل های مردم، با تو و شمشیرهایشان با بنی امیّه است. تقدیر، از آسمان می رسد و خدا هر چه را بخواهد، انجام می دهد.

حسین علیه السلام فرمود: «راست گفتی».(3)

ص:618


1- (1) . از اوّلین منازل، در مسیر مکّه به کوفه (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . أقبَلنا حَتَّی انتَهَینا إلَی الصِّفاحِ، فَلَقِیَنا الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ، فَواقَفَ حُسَیناً علیه السلام فَقالَ لَهُ: أعطاکَ اللّهُ سُؤلَکَ، وأمَّلَکَ فیما تُحِبُّ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: بَیِّن لَنا نَبَأَ النّاسِ خَلفَکَ، فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ: مِنَ الخَبیرِ سَأَلتَ، قُلوبُ النّاسِ مَعَکَ، وسُیوفُهُم مَعَ بَنی امَیَّةَ، وَالقَضاءُ یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَاللّهُ یَفعَلُ ما یَشاءُ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: صَدَقتَ، للّهِِ الأَمرُ، وَاللّهُ یَفعَلُ ما یَشاءُ، وکُلَّ یَومٍ رَبُّنا فی شَأنٍ، إن نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّهَ عَلی نَعمائِهِ، وهُوَ المُستعانُ عَلی أداءِ الشُّکرِ، وإن حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ، فَلَم یَعتَدِ مَن کانَ الحَقَّ نِیَّتُهُ، وَالتَّقوی سَریرَتُهُ. ثُمَّ حَرَّکَ الحُسَینُ علیه السلام راحِلَتَهُ فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ، ثُمَّ افتَرَقا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 386، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 547).
3- (3) . ولَمّا صارَ الحُسَینُ علیه السلام إلَی الصِّفاحِ، لَقِیَهُ الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ، فَسَأَلَهُ عَن أمرِ النّاسِ وَراءَهُ. فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ: الخَبیرَ سَأَلتَ، إنَّ قُلوبَ النّاسِ مَعَکَ، وسُیوفَهُم مَعَ بَنی امَیَّةَ، وَالقَضاءُ مِنَ السَّماءِ، وَاللّهُ یَفعَلُ ما یَشاءُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: صَدَقتَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 376، تجارب الاُمم: ج 2 ص 59).

665. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از فَرَزدَق -: حسین علیه السلام را دیدم و گفتم: پدرم، فدایت! اگر صبر کنی تا مردم، حَجّشان را بگزارند، امید دارم که مردمِ حاضر در حج، بر گِرد تو جمع شوند.

فرمود: «ای ابو فارِس! از آنها در امان نیستم».

وارد مکّه شدم. خیمه ای و هیئتی دیدم. گفتم: این، از آن کیست؟

گفتند: از آنِ عبد اللّه بن عمرو بن عاص.

نزد او آمدم. پیرمردی سرخ رو را دیدم و بر او سلام کردم. گفت: کیستی؟

گفتم: فَرَزدَق. آیا موافقی حسین را یاری کنم؟

گفت: اگر چنین شود، از پاداش و ذخیرۀ آخرت، بهره مند می شوی.

گفتم: بدون دنیا؟!

او سر به زیر افکند و سپس گفت: ای فرزند غالب! حتماً خلافت یزید، کامل می شود. حالا ببین!

سخنش را نپسندیدم. به یزید و معاویه، ناسزا گفتم.

گفت: آرام باش - خدا تو را زشت کند -!

خشمگین شدم و به او هم ناسزا گفتم و برخاستم - و اگر نزدیکانش بودند، مرا اذیّت می کردند -. چون حج گزاردم، باز گشتم. کاروانی دیدم و فریاد کشیدم: آهای! حسین، چه کرد؟

پاسخ دادند: هم اینک، کشته شد.(1)

666. تاریخ الطبری - به نقل از فرزدق بن غالب -: مادرم را به حج بردم و شتر او را می راندم. وقتی وارد حرم شدم - و این به سال شصت [هجری] بود -، حسین بن علی علیه السلام را دیدم که از مکّه بیرون

ص:619


1- (1) . لَقیتُ حُسَیناً علیه السلام، فَقُلتُ: بِأَبی أنتَ! لَو أقَمتَ حَتّی یَصدُرَ النّاسُ، لَرَجَوتُ أن یَتَقَصَّفَ أهلُ المَوسِمِ مَعَکَ. فَقالَ: لَم آمَنهُم یا أبا فِراسٍ. قالَ: فَدَخَلتُ مَکَّةَ، فَإِذا فُسطاطٌ وهَیئَةٌ، فَقُلتُ: لِمَن هذا؟ قالوا: لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ، فَأَتَیتُهُ فَإِذا شَیخٌ أحمَرُ، فَسَلَّمتُ، فَقالَ: مَن؟ قُلتُ: الفَرَزدَقُ، أتَری أن أنصُرَ حُسَیناً علیه السلام؟ قالَ: إذاً تُصیبَ أجراً وذُخراً، قُلتُ: بِلا دُنیا؟! فَأَطرَقَ ثُمَّ قالَ: یَا بنَ غالِبٍ، لَتَتِمَّنَّ خِلافَةُ یَزیدَ، فَانظُرَن. فَکَرِهتُ ما قالَ. قالَ: فَسَبَبتُ یَزیدَ ومُعاوِیَةَ، قالَ: مَه! قَبَّحَکَ اللّهُ. فَغَضِبتُ فَشَتَمتُهُ وقُمتُ، ولَو حَضَرَ حَشَمُهُ لَأَوجَعونی. فَلَمّا قَضَیتُ الحَجَّ رَجَعتُ، فَإِذا عیرٌ، فَصَرَختُ: ألا ما فَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام؟ فَرَدّوا عَلَیَّ: ألا قُتِلَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 455 ح 438 و ح 437، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 293).

می شد و شمشیرها و سپرهای خویش را همراه داشت. گفتم: این کاروان، از آنِ کیست؟

گفتند: از آنِ حسین بن علی.

آن گاه پیش او رفتم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا! پدر و مادرم به فدایت! چرا حج نکرده، با شتاب می روی؟

فرمود: «اگر شتاب نکنم، مرا می گیرند». آن گاه از من پرسید: «از چه قبیله ای هستی؟».

گفتم: مردی از عراقم.

به خدا، بیشتر از این، کنجکاوی نکرد و به همین، بسنده کرد و فرمود: «از اخبار مردم پشت سر خود، با من بگو».

گفتم: دل هایشان با توست و شمشیرهایشان با بنی امیّه است، و تقدیر، به دست خداست.

فرمود: «راست گفتی».

مسئله هایی از او پرسیدم و او در بارۀ نذرها و مَناسک، مطالبی به من فرمود....

آن گاه حرکت کردم و داخل حرم، سراپرده ای دیدم که وضعی نیکو داشت. به سوی آن رفتم و معلوم شد از آنِ عبد اللّه بن عمرو بن عاص است. از من پرسید و به او گفتم که حسین بن علی را دیده ام. گفت: وای بر تو! چرا با وی نرفتی؟ به خدا، به قدرت می رسد و سلاح در او و یارانش، کارگر نمی افتد.

به خدا، آهنگ آن کردم که خودم را به او برسانم و سخن عبد اللّه در دلم اثر کرده بود. آن گاه پیامبران و کشته شدنشان را به یاد آوردم و این اندیشه، مرا از پیوستن به آنها باز داشت و به عُسْفان،(1) پیش کسانِ خویش رفتم.

به خدا پیش آنها بودم که کاروانی آمد که از کوفه، آذوقه آورده بود. چون از آمدن کاروان، خبردار شدم، به دنبال آن، روان شدم و چون به صدارَس کاروان رسیدیم، صبر نداشتم تا به آنها برسم و [از همان جا] بانگ زدم: حسین بن علی، چه کرد؟

جواب دادند: کشته شد.

پس باز گشتم، در حالی که عبد اللّه بن عمرو بن عاص را لعنت می کردم. مردم آن زمان، از این قضیّه سخن می گفتند و هر روز و شب، منتظر خبر حسین علیه السلام بودند.

عبد اللّه بن عمرو می گفت: پیش از آن که این درخت و این نخل و این صغیر به کمال برسد،

ص:620


1- (1) . عُسفان از چشمه های مسیر بین جُحفه و مکه است و در دو منزلی مکه قرار دارد (معجم البلدان: ج 4 ص 121. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

این قضیّه (حکومت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) آشکار می شود.

یک روز به او گفتم: پس چرا وَهْط را نمی فروشی؟

گفت: لعنت خدا بر فلانی و بر تو! و مقصودش [از فلانی]، معاویه بود.

گفتم: نه؛ بلکه لعنت خدا بر تو!

او باز مرا لعن کرد. از اطرافیان وی، کسی آن جا نبود که زحمتی از آنها ببینم. پس، از پیش وی آمدم و مرا نشناخت.

وَهْط، باغی بود که عبد اللّه بن عمرو در طائف داشت و معاویه با عبد اللّه در بارۀ معاملۀ آن، گفتگو کرده بود که مالی بسیار بدهد؛ امّا وی نپذیرفته بود که آن را به هیچ بهایی بفروشد.(1)

667. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از سفیان بن عُیَینه -: لَبَطَة بن فَرَزدَق در

ص:621


1- (1) . حَجَجتُ بِاُمّی، فَأَنَا أسوقُ بَعیرَها حینَ دَخَلتُ الحَرَمَ فی أیّامِ الحَجِّ، وذلِکَ فی سَنَةِ سِتّینَ، إذ لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خارِجاً مِن مَکَّةَ، مَعَهُ أسیافُهُ وتِراسُهُ، فَقُلتُ: لِمَن هذَا القِطارُ؟ فَقیلَ: لِلحُسَینِ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام، فَأَتَیتُهُ فَقُلتُ: بِأَبی واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما أعجَلَکَ عَنِ الحَجِّ؟ فَقالَ: لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ. قالَ: ثُمَّ سَأَلَنی: مِمَّن أنتَ؟ فَقُلتُ لَهُ: امرُؤٌ مِنَ العِراقِ؛ قالَ: فَوَاللّهِ ما فَتَّشَنی عَن أکثَرَ مِن ذلِکَ، وَاکتَفی بِها مِنّی، فَقالَ: أخبِرنی عَنِ النّاسِ خَلفَکَ؟ قالَ: فَقُلتُ لَهُ: القُلوبُ مَعَکَ، وَالسُّیوفُ مَع بَنی امَیَّةَ، وَالقَضاءُ بِیَدِ اللّهِ. قالَ: فَقالَ لی: صَدَقتَ. قالَ: فَسَأَلتُهُ عَن أشیاءَ، فَأَخبَرَنی بِها مِن نُذورٍ ومَناسِکَ.... قالَ: ثُمَّ مَضَیتُ فَإِذا بِفُسطاطٍ مَضروبٍ فِی الحَرَمِ، وهَیئَتُهُ حَسَنَةٌ، فَأَتَیتُهُ فَإِذا هُوَ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ، فَسَأَلَنی، فَأَخبَرتُهُ بِلِقاءِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام. فَقالَ لی: وَیلَکَ! فَهَلَّا اتَّبَعتَهُ، فَوَاللّهِ لَیَملِکَنَّ، ولا یَجوزُ السِّلاحُ فیهِ ولا فی أصحابِهِ. قالَ: فَهَمَمتُ وَاللّهِ أن ألحَقَ بِهِ، ووَقَعَ فی قَلبی مَقالَتُهُ، ثُمَّ ذَکَرتُ الأَنبِیاءَ وقَتلَهُم، فَصَدَّنی ذلِکَ عَنِ اللَّحاقِ بِهِم، فَقَدِمتُ عَلی أهلی بِعُسفانَ. قالَ: فَوَاللّهِ إنّی لَعِندَهُم إذ أقبَلَت عیرٌ قَدِ امتارَت مِنَ الکوفَةِ، فَلَمّا سَمِعتُ بِهِم خَرَجتُ فی آثارِهِم، حَتّی إذا أسمَعتُهُمُ الصَّوتَ، وعَجِلتُ عَن إتیانِهِم صَرَختُ بِهِم: ألا ما فَعَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام؟ قالَ: فَرَدّوا عَلَیَّ: ألا قَد قُتِلَ، قالَ: فَانصَرَفتُ وأنَا ألعَنُ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ العاصِ. قالَ: وکانَ أهلُ ذلِکَ الزَّمانِ یَقولونَ ذلِکَ الأَمرَ، ویَنتَظِرونَهُ فی کُلِّ یَومٍ ولَیلَةٍ. قالَ: وکانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرٍو یَقولُ: لا تَبلُغُ الشَّجَرَةُ ولَا النَّخلَةُ ولَا الصَّغیرُ حَتّی یَظهَرَ هذَا الأَمرُ. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: فَما یَمنَعُکَ أن تَبیعَ الوَهطَ؟ قالَ: فَقالَ لی: لَعنَةُ اللّهِ عَلی فُلانٍ - یَعنی مُعاوِیَةَ - وعَلَیکَ. قالَ: فَقُلتُ: لا، بَل عَلَیکَ لَعنَةُ اللّهِ؛ قالَ: فَزادَنی مِنَ اللَّعنِ، ولَم یَکُن عِندَهُ مِن حَشَمِهِ أحَدٌ فَأَلقی مِنهُم شَرّاً. قالَ: فَخَرَجتُ وهُوَ لا یَعرِفُنی. وَالوَهطُ: حائِطٌ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَمرٍو بِالطّائِفِ؛ قالَ: وکانَ مُعاوِیَةُ قَد ساوَمَ بِهِ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرٍو، وأعطاهُ بِهِ مالاً کَثیراً، فَأَبی أن یَبیعَهُ بِشَیءٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 386، البدایة و النهایة: ج 8 ص 167).

طواف [خانۀ خدا] همراه ابن شُبْرُمه بود که به من گفت: پدرم برایم نقل کرد که در سفر حج، در محلّ صِفاح، به کاروانی با زره و سپر برخوردیم و چون به آنها نزدیک شدم، حسین بن علی علیه السلام را دیدم. گفتم: ای ابا عبد اللّه!

فرمود: «فرزدق! چه خبر؟».

گفتم: تو [در نزد کوفیان،] دوست داشتنی ترینِ مردمی. تقدیر و سرنوشت، در آسمان است و شمشیرها با بنی امیّه اند.

[در آن سفر] پس از آن که به مکّه رسیدیم، در مِنا به او (پدرم) گفتم: کاش نزد عبد اللّه بن عمرو برویم و از حسین و بیرون آمدنش بپرسیم.

به منزل او در مِنا وارد شدیم. کودکانی سیاه و نوخاسته، بازی می کردند. گفتیم: پدرتان کجاست؟

گفتند: در چادر، وضو می گیرد.

لختی نگذشته بود که از خیمه بیرون آمد. از او در بارۀ حسین علیه السلام پرسیدیم. گفت: سلاح، در او اثر نمی کند.

[پدرم] گفت: به او گفتم: در بارۀ او چنین می گویی، در حالی که تو با او و پدرش جنگیدی؟!

او به من دشنام گفت و من هم ناسزایش گفتم.

سپس حرکت کردیم تا به آبگاهی به نام تعشار - که مال ما بود - رسیدیم. هر کس بر ما می گذشت، در بارۀ حسین علیه السلام از او می پرسیدیم، تا این که سوارانی بر ما گذشتند. آنان را صدا زدیم و پرسیدیم: حسین بن علی، چه کرد؟

گفتند: کشته شد.

گفتم: خدا، سزای عبد اللّه بن عمرو را بدهد، که می دهد!

فرزدق، معنای دیگری [از سخن عبد اللّه] دریافت کرده بود. او گفت: [معنای سخنش این است که] با آن سابقه ای که حسین دارد، کشتن به او زیان نمی رساند.(1)

ص:622


1- (1) . حَدَّثَنی لَبَطَةُ بنُ الفَرَزدَقِ وهُوَ فِی الطَّوافِ، وهُوَ مَعَ ابنِ شُبُرمَةَ، قالَ: أخبَرَنی أبی، قالَ: خَرَجنا حُجّاجاً فَلَمّا کُنّا بِالصِّفاحِ، إذا نَحنُ بِرَکبٍ عَلَیهِمُ الیَلامِقُ ومَعَهُمُ الدَّرَقُ، فَلَمّا دَنَوتُ مِنهُم إذا أنَا بِحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقُلتُ: أی أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ: یا فَرَزدَقُ ما وَراءَکَ؟ قالَ: أنتَ أحَبُّ النّاسِ، وَالقَضاءُ فِی السَّماءِ، وَالسُّیوفُ مَعَ بَنی امَیَّةَ. قالَ: ثُمَّ دَخَلنا مَکَّةَ، فَلَمّا کُنّا بِمِنیً قُلتُ لَهُ: لَو أتَینا عَبدَ اللّهِ بنَ عَمروٍ فَسَأَلناهُ عَن حُسَینٍ وعَن مَخرَجِهِ. فَأَتَینا مَنزِلَهُ بِمِنیً، فَإِذا نَحنُ بِصِبیَةٍ لَهُ سودٍ مُوَلَّدینَ یَلعَبونَ، قُلنا: أینَ أبوکُم؟ قالوا: فِی الفُسطاطِ یَتَوَضَّأُ. -

668. الإرشاد - به نقل از فرزدق -: مادرم را در ایّام حج در سال شصت، به حج بردم. شترش را می راندم و وارد حرم شدم که حسین بن علی علیه السلام را دیدم که از مکّه، بیرون می رفت و شمشیرها و سپرهای خویش را به همراه داشت.

گفتم: این، کاروانِ کیست؟

گفتند: از آنِ حسین بن علی است.

نزد او آمدم و سلام کردم و به وی گفتم: خدا، خواستۀ تو را برآورده سازد و تو را به آنچه دوست داری، برساند! پدر و مادرم به فدایت، ای فرزند پیامبر خدا! چرا حج نکرده، با شتاب می روی؟

فرمود: «اگر شتاب نکنم، دستگیرم می کنند».

سپس از من پرسید: «تو کیستی؟».

گفتم: مردی از عرب.

به خدا بیش از این، کنجکاوی نکرد و سپس به من فرمود: «از اخبارِ مردم پشت سرت با من بگو».

گفتم: از شخص آگاهی پرسیدی! دل های مردم، با تو و شمشیرهایشان، بر ضدّ توست و تقدیر (سرنوشت)، از آسمان می آید و خدا، هر چه بخواهد، انجام می دهد.

فرمود: «درست گفتی. کار، دست خداست و پروردگار ما، هر روز، در کاری است. اگر تقدیر، چنان که ما دوست داریم، فرود آید، خدا را بر نعمت هایش سپاس می گوییم - و او تنها یاور بر سپاس گزاری است - و اگر تقدیر، مانع تحقّق آرزو شود، آن که نیّتش حق باشد و پارسایی، منش او، دور نخواهد بود».

به او گفتم: آری. خدا، تو را به آنچه دوست داری، برساند و از آنچه بیم داری، کفایت کند!(1)

ص:623


1- (1) . حَجَجتُ بِاُمّی فی سَنَةِ سِتّینَ، فَبَینا أنَا أسوقُ بَعیرَها حینَ دَخَلتُ الحَرَمَ إذ لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خارِجاً مِن مَکَّةَ، -

669. تذکرة الخواصّ: امام حسین علیه السلام در هفتم ذی حجّۀ سال شصت، از مکّه خارج شد و چون به بستان بنی عامر رسید، با فَرَزدَق در روز تَرویه دیدار کرد.

[فَرَزدَق] به او گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به کجا می روی؟ چرا حج را با شتاب، رها می کنی؟

فرمود: «اگر نشتابم، دستگیر می شوم. پس بگو - ای فرزدق - چه خبر از پشت سرت؟».

گفتم: مردم عراق را پشت سر نهادم، در حالی که دل هایشان با تو و شمشیرهایشان با بنی امیّه بود. پس، از خدا بر جان خود، بترس و برگرد.

به وی فرمود: «ای فرزدق! اینان، مردمی هستند که به پیروی از شیطان، پیوسته و از پرستش [خدایِ] رحمان، گسسته اند، در زمین، تباهی را آشکار کرده اند، حدود را میرانده، می گساری کرده اند و بینوایان و درماندگان را از دارایی، محروم ساخته اند. من سزاوارترم به یاری دین خدا و گرامیداشتِ شرع او و جهاد در راهش، تا سخن خدا برترین باشد».

پس فَرَزدَق از او جدا شد و رفت.(1)

670. کشف الغُمّة - به نقل از فرزدق -: حسین علیه السلام در مسیر حرکتم از کوفه [به مکّه]، با من دیدار کرد و فرمود: «ای ابو فِراس! چه خبر؟».

ص:624


1- (1) . أمَّا الحُسَینُ علیه السلام، فَإِنَّهُ خَرَجَ مِن مَکَّةَ سابِعَ ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّینَ، فَلَمّا وَصَلَ بُستانَ بَنی عامِرٍ، لَقِیَ الفَرَزدَقَ الشّاعِرَ وکانَ یَومَ التَّروِیَةِ. فَقالَ لَهُ: إلی أینَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما أعجَلَکَ عَنِ المَوسِمِ؟! قالَ: لَو لَم أعجَل لَاُخِذتُ أخذاً، فَأَخبِرنی یا فَرَزدَقُ عَمّا وَراءَکَ؟ فَقالَ: تَرَکتُ النّاسَ بِالعِراقِ قُلوبَهُم مَعَکَ، وسُیوفَهُم مَعَ بَنی امَیَّةَ، فَاتَّقِ اللّهَ فی نَفسِکَ وَارجِع. فَقالَ لَهُ: یا فَرَزدَقُ! إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ، وتَرَکوا طاعَةَ الرَّحمنِ، وأظهَروا الفَسادَ فِی الأَرضِ، وأبطَلُوا الحُدودَ، وشَرِبُوا الخُمورَ، وَاستَأثَروا فی أموالِ الفُقَراءِ وَالمَساکینِ، وأنَا أولی مَن قامَ بِنُصرَةِ دینِ اللّهِ، وإعزازِ شَرعِهِ، وَالجِهادِ فی سَبیلِهِ، لِتَکونَ کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ العُلیا. فَأَعرَضَ عَنهُ الفَرَزدَقُ وسارَ (تذکرة الخواصّ: ص 240. نیز، ر. ک: الأمالی، شجری: ج 1 ص 166).

گفتم: راست بگویم؟

فرمود: «راستی را می خواهم».

گفتم: دل ها با تو اند؛ ولی شمشیرها با بنی امیّه! و البته یاری، از جانب خداست.

فرمود: «می بینم که راست می گویی. مردم، بردگان ثروت اند و دین بر زبانشان بازیچه است.

تا جایی که درآمد زندگی شان، با دین، افزایش یابد، بر گِرد آن می چرخند؛ امّا هنگامی که با سختی ها دچار آزمون شدند، دینداران، اندک می شوند».(1)

671. الفتوح: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به شُقوق(2) رسید. در آن جا فرزدق بن غالبِ شاعر، به سوی وی آمد و سلام کرد و آن گاه به او نزدیک شد و دستش را بوسید.

حسین علیه السلام فرمود: «از کجا می آیی، ابو فِراس؟

گفت: از کوفه، ای فرزند دختر پیامبر خدا!

فرمود: «مردم کوفه را چگونه پشتِ سر نهادی؟».

گفت: مردم با تو اند؛ ولی شمشیرهایشان، با بنی امیّه است، و خدا هر گونه که بخواهد، در آفرینش خود، انجام می دهد.

فرمود: «راست گفتی و نیکی کردی. کار، دست خداست و چنان که بخواهد، می کند. و پروردگار ما، هر روزی، در کاری است. اگر تقدیر، چنان که ما می خواهیم، فرود آید، ستایش، خدا را بر نعمت هایش - و او در گزاردنِ سپاس، یاور است -؛ و اگر تقدیر، جلوی آرزو را گرفت، کسی که انگیزه اش حق بوده، ستم نکرده است».

فرزدق گفت: ای فرزند دختر پیامبر! چگونه بر مردم کوفه، تکیه می کنی؛ آنان که پسرعمویت مسلم بن عقیل و پیروانش را کشتند؟

حسین علیه السلام اشک ریخت و سپس فرمود: «خدا، مسلم را رحمت کند! او به سوی روح و ریحانِ (شادی و گُلِ) خداوند و بهشت و خشنودی او رفت و وظیفه اش را انجام داد و وظیفۀ ما، بر جا مانده است».

ص:625


1- (1) . لَقِیَنِی الحُسَینُ علیه السلام فی مُنصَرَفی مِنَ الکوفَةِ، فَقالَ: ما وَراءَکَ یا أبا فِراسٍ؟ قُلتُ: أصدُقُکَ؟ قالَ علیه السلام: الصِّدقُ اریدُ. قُلتُ: أمّا القلوبُ فَمَعَکَ، وأمّا السُّیوفُ فَمَعَ بَنی امَیَّةَ، وَالنَّصرُ مِن عِندِ اللّهِ. قالَ: ما أراکَ إلّاصَدَقتَ. النّاسُ عَبیدُ المالِ، وَالدّینُ لَغوٌ عَلی ألسِنَتِهِم، یَحوطونَهُ ما دَرَّت بِهِ معایِشُهُم، فَإِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ (کشف الغمّة: ج 2 ص 244؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2613).
2- (2) . شُقوق، منزلگاهی است در راه کوفه به مکّه، بین واقصه و بطان (معجم البلدان: ج 3 ص 356. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

سپس حسین علیه السلام این اشعار را خواند:

«اگر سرای دنیا، گران بها شمرده می شود،

سرای پاداش خدا، برتر و بالاتر است.

و اگر بدن ها برای مرگ، آفریده شده اند،

شهادت مرد با شمشیر در راه خدا، برتر است.

و اگر روزی ها، تقدیر شده اند،

کمیِ حرصِ آدمی برای روزی، زیباتر است.

و اگر گردآوری دارایی ها، برای رها کردن است،

چرا در راه خیر، بِدان بخل ورزیده می شود؟».

سپس فرزدق و گروهی از یارانش، با او خداحافظی کردند و به سوی مکّه رفتند. پسرعمویش از بنی مُجاشِع، به او روی آورد و گفت: ابو فِراس! این، حسین بن علی است؟

فرزدق گفت: این، حسین فرزند فاطمۀ زهرا، دختر محمّد صلی الله علیه و آله است. به خدا، این، فرزند بهترین بندۀ خداست و برتر از هر که پس از محمّد صلی الله علیه و آله بر زمین راه می رود. روز گذشته، ابیاتی در بارۀ او گفته ام که منعی نیست آن را بشنوی.

پسرعمویش به او گفت: بدم نمی آید، ای ابو فِراس! اگر می خواهی، آنچه را در بارۀ او گفته ای، اینک بازگو کن.

فرزدق گفت: آری. من در بارۀ او، پدر، برادر و جدّش - که درود خدا بر آنان باد - این ابیات را گفته ام:(1)

این، آن کس است که سرزمین بطحا، جای گام هایش را می شناسد

و خانۀ کعبه و حرم و بیرون حرم نیز او را می شناسند.

این، فرزند بهترینِ تمام بندگان خداست.

او پیراسته از هر آلودگی و پاک از هر کاستی و بلندای فضیلت است.

این، حسین است که فرستادۀ خدا، پدر اوست

و با نور هدایت او، امّت ها راه یافته اند.

این، فرزند فاطمۀ زهراست و دودمان فاطمه

به قلم تقدیر، در بهشت جاودان، خواهند بود.

چون قریش، او را ببینند، گوینده شان می گوید:

ص:626


1- (1) . مشهور، آن است که این ابیات را در بارۀ امام زین العابدین علیه السلام سروده است (ر. ک: الإرشاد: ج 2 ص 151).

نهایت کَرَم با خصلت های او، به انتها می رسد.

او چنان است که چون به آهنگ دست سودن بر حجر الأسود گام نهد،

گویی که رکن می خواهد دست او را نزد خود، نگاه دارد.

در دستش چوب خیزرانی است که بویی خوش می پراکَنَد

و بوی خوش، از دست آن دل نوازی است که تارَکی عطرافشان دارد.

دیدگان، از فرط آزرم، فرو می نشینند و نیز از هیبت او فرو می نشینند

و با او سخن گفته نمی شود، مگر آن گاه که لبخند می زند.

نوری که پردۀ ظلمت را می درد، از نور او مشتق شده،

چنان که خورشید با پرتو خویش، تاریکی ها را از میان می برد.

شاخۀ نیرومند شخصیت او، از پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دمیده است.

از این رو، گوهر وجودش و خوی و خصالش، پاک و ویراسته است.

او از آن گروهی است که دوستی شان، سپاس خداوند و کینه شان

ناسپاسی [و کفر] است و نزدیکی بِدانان، رستگاری و پناهگاه آدمی است.

با محبّت آنان، بلا و ناگواری، برطرف می شوند

و نیکوکاری و نعمت ها، بِدان، استوار می گردد.

اگر اهل بخشش شمرده شوند، پیشوایشان آنان اند

و اگر گفته شود: «برترین مردم زمین، کیان اند؟»، گفته می شود: آنان.

هیچ بخشنده ای به اوج بخشش آنان نمی رسد

و هیچ گروهی به پایۀ آنان نمی رسد، هر چند بزرگوار باشد.

از خانه هایشان در میان قریش، پرتو می گیرند

در دشواری ها و هنگام داوری، آن گاه که داوری کنند.

ریشۀ او در قریش است و جدّش محمّد است

و پس از آن، علی، پرچم [و نشانه] است.

فَرَزدَق، به پسرعمویش رو کرد و گفت: به خدا، این ابیات را در بارۀ او و بدون چشمداشت به خیر [و صِلۀ] او گفتم و آن را برای خدا و سرای آخرت گفتم.(1)

ص:627


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ الشُّقوقَ، فَإِذا هُوَ بِالفَرَزدَقِ بنِ غالِبٍ الشّاعِرِ قَد أقبَلَ عَلَیهِ، فَسَلَّمَ، ثُمَّ دَنا مِنهُ فَقَبَّلَ یَدَهُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مِن أینَ أقبَلتَ یا أبا فِراسٍ؟ فَقالَ: مِنَ الکوفَةِ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! فَقالَ: کَیفَ خَلَّفتَ أهلَ الکوفَةِ؟ -

______________

ص:628

سخنی در بارۀ ملاقات فرزدق با امام حسین (علیه السلام)

شماری از گزارش هایی که ارائه شدند، حاکی از آن اند که ملاقات فَرَزدَق با امام حسین علیه السلام، در نزدیکی مکّه،(1) در زمانی بوده که امام علیه السلام عازم کوفه و فرزدق برای انجام دادن مناسک، ره سپار مکّه بوده است. شماری دیگر از گزارش ها نیز دلالت دارند که این ملاقات، پس از شهادت مسلم علیه السلام و در حوالی منزل زُباله اتّفاق افتاده است.(2) از این رو، برخی احتمال داده اند که امام علیه السلام دو بار با فرزدق، ملاقات کرده است: یکی قبل از حج و دیگری بعد از آن.(3)

با تأمّل در متن و منابع این گزارش ها، روشن می گردد که گزارش نخست، مشهورتر و درست تر است. همچنین این احتمال که امام علیه السلام دو بار با وی ملاقات کرده باشد، صحیح نیست؛ زیرا:

اوّلاً، بر پایۀ گزارش طبری، فرزدق، پس از مراسم حج، به سمت کوفه نیامده است. بنا بر این، نمی توانسته با امام علیه السلام برخورد داشته باشد.(4)

ثانیاً، اگر چنین اتّفاقی افتاده بود، ضمن گزارش ها بِدان اشاره می شد.

ثالثاً، متن همۀ گزارش ها، حاکی از آن است که ملاقات فرزدق با امام علیه السلام، بیش از یک بار نبوده است.

ص:629


1- (1) . مکان های گفته شده، عبارت اند از: 1. حرم (ر. ک: ص 619 ح 666 و ص 623 ح 668).2. بستان بنی عامر (ر. ک: ص 624 ح 669).3. صفاح (ر. ک: ص 622 ح 667).4. ذات عرق (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 95. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 557 ح 579).
2- (2) . ر. ک: ص 651 ح 699.
3- (3) . ر. ک: موسوعة کلمات الإمام الحسین علیه السلام: ص 350.
4- (4) . ر. ک: ص 621 ح 667.
15/7 دیدار بِشر بن غالب در ذاتِ عِرق

(1) (2) 672. الفتوح: چون حسین علیه السلام به ذاتِ عِرق رسید، در آن جا مردی از بنی اسد به نام بِشر بن غالب، با او دیدار کرد. حسین علیه السلام به او فرمود: «مرد کدام قبیله ای؟».

گفت: مردی از بنی اسد.

فرمود: «از کجا می آیی، ای مرد اسدی؟».

گفت: از عراق.

فرمود: «مردم عراق را چگونه پشتِ سر نهادی؟».

گفت: ای فرزند دختر پیامبر خدا! دل هایی را پشتِ سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که با بنی امیّه بودند.

حسین علیه السلام به او فرمود: «راست می گویی، برادر عرب! خداوند متعال، هر چه را بخواهد، انجام می دهد و هر چه را اراده کند، به آن حکم می نماید».

مرد اسدی به او گفت: ای پسر دختر پیامبر خدا! از [این] سخن خدای متعال، آگاهم کن که:

«آن روز که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می خوانیم»(3).

حسین فرمود: «آری، ای مرد اسدی! آنان، دو دسته پیشوایند: پیشوای هدایت، که به هدایت، فرا می خواند؛ و پیشوای گم راهی، که به گم راهی فرا می خواند. پس هر که به پیشوای هدایتْ پاسخ دهد، به بهشت می رود و هر که به آن یکی پاسخ دهد، به جهنّم راه می یابد».(4)

ص:630


1- (1) . بِشر بن غالب اسدی کوفی - که کنیه اش ابو صادق است -، از یاران امیر مؤمنان علیه السلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام بوده است. ظاهراً او و برادرش بشیر، دعای روز عرفه را از امام حسین علیه السلام روایت کرده اند. وی، در زمان مختار، به زندان افکنده شد و پس از کشته شدن مختار، آزاد گردید.
2- (2) . ذاتِ عِرق، محلّ احرام عراقیان است و میان نجد و تهامه، قرار گرفته است. نیز گفته اند: عِرق، کوهی در راه مکّه است و منزلگاه ذات عِرق، بدان منسوب است (معجم البلدان: ج 4 ص 107. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . اسرا: آیۀ 71.
4- (4) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی إذا بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ، فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ یُقالُ لَهُ: بِشرُ بنُ غالِبٍ، فَقَالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ مِنَ بَنی أسَدٍ، قالَ: فَمِن أینَ أقبَلتَ یا أخا بَنی أسَدٍ؟ قالَ: مِنَ العِراقِ، فَقالَ: کَیفَ خَلَّفتَ أهلَ العِراقِ؟ قالَ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَکَ، وَالسُّیوفَ مَعَ بَنی امَیَّةَ! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: صَدَقتَ یا أخَا العَرَبِ، إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی یَفعَلُ ما یَشاءُ، ویَحکُمُ ما یُریدُ. فَقالَ لَهُ الأَسَدِیُّ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! أخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ تَعالی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ». فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: نَعَم یا أخا بَنی أسَدٍ! هُم إمامانِ: إمامُ هُدیً دَعا إلی هُدیً، وإمامُ ضَلالَةٍ دَعا إلی ضَلالَةٍ، فَهَدی مَن أجابَهُ إلَی الجَنَّةِ، ومَن أجابَهُ إلَی الضَّلالَةِ دَخَلَ النّارَ (الفتوح: ج 5 ص 69، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 220).

673. الملهوف: پس از آن، حسین علیه السلام رفت تا به ذات عِرق رسید و بِشر بن غالب را که از عراق می آمد، دید و از او در بارۀ اهل عراق پرسید. او گفت: دل هایی را پشتِ سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که با بنی امیّه بودند.

فرمود: «برادر بنی اسدی، راست گفت. البتّه خدا هر چه را بخواهد، انجام می دهد و هر را چه اراده کند، به آن حکم می نماید».(1)

674. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام و یارانش حرکت کردند و چون به ثَعلَبیّه(2) رسیدند، مردی - که به او بِشر بن غالب گفته می شد - بر او وارد شد و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! از این سخن خدا، آگاهم کن که: «آن روزی که هر گروهی را با پیشوایشان، فرا می خوانیم».

فرمود: «پیشوایی که به هدایت، فرا می خوانْد و [گروهی] به او پاسخ دادند؛ و پیشوایی که به گم راهی فرا می خوانْد و [گروهی] در آن، اجابتش کردند. گروه اوّل، در بهشت و گروه دوم در آتش اند و این، همان سخن خداست که: «گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند»(3).(4)

16/7 دیدار عون بن عبد اللّه بن جَعده در ذات عِرق

675. أنساب الأشراف: عون بن عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَیره در ذات عِرق، با نامۀ پدرش، به حسین علیه السلام پیوست. در آن نامه، پدرش درخواستِ بازگشت داشت و نگرانی خود را از حرکت حسین علیه السلام

ص:631


1- (1) . ثُمَّ سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ، فَلَقِیَ بِشرَ بنَ غالِبٍ وارِداً مِنَ العِراقِ، فَسَأَلَهُ عَن أهلِها، فَقالَ: خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَکَ، وَالسُّیوفَ مَعَ بَنی امَیَّةَ. فَقالَ علیه السلام: صَدَقَ أخو بَنی أسَدٍ، إنَّ اللّهَ یَفعَلُ ما یَشاءُ، ویَحکُمُ ما یُریدُ (الملهوف: ص 131، مثیر الأحزان: ص 42).
2- (2) . از منزل های میان مکّه و کوفه، پس از منزل شُقوق و قبل از منزل خُزَیمیّه (معجم البلدان: ج 2 ص 78. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . شورا: آیۀ 7.
4- (4) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ، فَلَمّا نَزَلُوا الثَّعلَبِیَّةَ وَرَدَ عَلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ: بِشرُ بنُ غالِبٍ، فَقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، أخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»؟ قالَ: إمامٌ دَعا إلی هُدیً فَأَجابوهُ إلَیهِ، وإمامٌ دَعا إلی ضَلالَةٍ فَأَجابوهُ إلَیها، هؤُلاءِ فِی الجَنَّةِ، وهؤُلاءِ فِی النّارِ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ» (الأمالی، صدوق: ص 217 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 313).

یادآور شده بود؛ ولی حسین علیه السلام به او پاسخ نداد.(1)

ر. ک: ص 533 (فصل ششم/عبد اللّه بن جعدة بن هبیرة).

17/7 نامۀ امام (علیه السلام) به مردم کوفه از منزلگاه حاجِر در بطنُ الرُّمَّه و شهادت فرستادۀ امام (علیه السلام)

(2)

676. الأخبار الطِّوال: چون حسین علیه السلام به منطقۀ بطنُ الرُّمّه رسید، برای کوفیان چنین نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به برادران مؤمنش در کوفه. درود بر شما! به راستی که نامۀ مسلم بن عقیل به من رسید که شما برای من، انجمن کرده اید و مشتاق آمدن من هستید و عزم یاری دادن ما و گرفتن حقّ ما را دارید. خداوند، برای ما و شما، نیکی پیش آورد و در برابر این کار، بهترین پاداش را به شما بدهد. من، این نامه را از بطن الرُّمّه برای شما نوشتم و شتابان، پیش شما می آیم. و السّلام!».

این نامه را با قیس بن مُسهِر صَیداوی فرستاد و چون قیس به قادسیه(3) رسید، حُصَین بن نُمَیر، او را دستگیر کرد و پیش عبید اللّه بن زیاد فرستاد. چون او را نزد ابن زیاد بردند، بر عبید اللّه، تندی کرد و ابن زیاد، دستور داد او را از فراز بام قصر (دار الحکومه)، به میدان افکندند و کشته شد.(4)

677. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: حسین علیه السلام آمد و چون به منزلگاه حاجِر در بطن الرُّمّه رسید، قیس بن مُسهِر صَیداوی را سوی مردم کوفه فرستاد و همراه او برای آنان، چنین نوشت:

«به نام خدای بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به برادرانش از مؤمنان و مسلمانان. درود بر

ص:632


1- (1) . لَحِقَ الحُسَینَ علیه السلام عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعدَةَ بنِ هُبَیرَةَ بِذاتِ عِرقٍ بِکِتابٍ مِن أبیهِ، یَسأَلُهُ فیهِ الرُّجوعَ، ویَذکُرُ ما یَخافُ عَلَیهِ مِن مَسیرِهِ، فَلَم یُعجِبهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 377).
2- (2) . سرزمینی معروف واقع در بالای نجد (معجم البلدان: ج 1 ص 449. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . در معجم البلدان (ج 4 ص 291)، قادسیه، شهری در پانزده فرسنگی کوفه معرّفی شده که درست نیست و ظاهراً پانزده میلی درست باشد (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
4- (4) . مَضَی الحُسَینُ علیه السلام حَتّی إذا صارَ بِبَطنِ الرُّمَّةِ کَتَبَ إلی أهلِ الکوفَةِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنینَ بِالکوفَةِ، سَلامٌ عَلَیکُم، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ کِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وَرَدَ عَلَیَّ بِاجتِماعِکُم لی، وتَشَوُّفِکُم إلی قُدومی، وما أنتُم عَلَیهِ مُنطَوونَ مِن نَصرِنا، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَأَحسَنَ اللّهُ لَنا ولَکُمُ الصَّنیعَ، وأثابَکُم عَلی ذلِکَ بِأَفضَلِ الذُّخرِ، وکِتابی إلَیکُم مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، وأنَا قادِمٌ عَلَیکُم، وحَثیثُ السَّیرِ إلَیکُم، وَالسَّلامُ. ثُمَّ بَعَثَ بِالکِتابِ مَعَ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ، فَسارَ حَتّی وافَی القادِسِیَّةَ، فَأَخَذَهُ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ، وبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَلَمّا ادخِلَ عَلَیهِ أغلَظَ لِعُبَیدِ اللّهِ، فَأَمَرَ بِهِ أن یُطرَحَ مِن أعلی سورِ القَصرِ إلَی الرُّحبَةِ، فَطُرِحَ فَماتَ (الأخبار الطوال: ص 245).

شما! ستایش می کنم خدایی را که جز او خدایی نیست. امّا بعد، به راستی که نامۀ مسلم بن عقیل، به من رسید که از نیکونظری و فراهم آمدن جمع شما برای یاری ما و گرفتن حقّ ما، خبر می داد.

از خدا خواستم که با ما نیکی کند و شما را بر این کار، پاداش بزرگ دهد. از مکّه به روز سه شنبه هشتم ذی حجّه، روز تَرویه، به سوی شما ره سپار شده ام. هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش شتاب کنید و بکوشید که من، همین روزها نزد شما می رسم، إن شاء اللّه! سلام بر شما و رحمت و برکات خدا [بر شما]!».

مسلم بن عقیل، 27 روز پیش از آن که کشته شود، برای حسین علیه السلام نوشته بود: «امّا بعد، راه نما، به کسان خود، دروغ نمی گوید. جماعت مردم کوفه، با شمایند. هنگامی که نامۀ مرا خواندی، حرکت کن. درود بر تو باد!».

حسین علیه السلام همراه با کودکان و زنان، ره سپار شد و همچنان آمد و توقّف نمی کرد. قیس بن مُسهِر صَیداوی، با نامۀ حسین علیه السلام به سوی کوفه آمد تا به قادسیّه رسید. حُصَین بن نُمَیر، او را دستگیر کرد و نزد عبید اللّه فرستاد. عبید اللّه بن زیاد گفت: بالای قصر برو و دروغگوی زادۀ دروغگو را نفرین کن.

وی، بالا رفت و گفت: ای مردم! اینک حسین بن علی، بهترین آفریدۀ خدا، فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا، می رسد. من، فرستادۀ او به سوی شمایم و در منزلگاه حاجِر، از او جدا شدم. به او پاسخ مثبت دهید.

آن گاه، عبید اللّه و پدرش را نفرین کرد و برای علی بن ابی طالب، آمرزش خواست.

عبید اللّه بن زیاد، دستور داد او را از فراز قصر به زیر افکنند، که بیفکندند و در هم شکست و در گذشت.(1)

ص:633


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام أقبَلَ حَتّی إذا بَلَغَ الحاجِرَ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، بَعَثَ قَیسَ بنَ مُسهِرٍ الصَّیداوِیَّ إلی أهلِ الکوفَةِ، وکَتَبَ مَعَهُ إلَیهِم: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ، سَلامٌ عَلَیکُم، فَإِنّی أحمَدُ إلَیکُمُ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ کِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ جاءَنی، یُخبِرُنی فیهِ بِحُسنِ رَأیِکُم، وَاجتِماعِ مَلَئِکُم عَلی نَصرِنا، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلتُ اللّهَ أن یُحسِنَ لَنَا الصُّنعَ، و أن یُثیبَکُم عَلی ذلِکَ أعظَمَ الأَجرِ، وقَد شَخَصتُ إلَیکُم مِن مَکَّةَ یَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ، یَومَ التَّروِیَةِ، فَإِذا قَدِمَ عَلَیکُم رَسولی فَأَکمِشوا أمرَکم وجِدّوا؛ فَإِنّی قادِمٌ عَلَیکُم فی أیّامی هذِهِ إن شاءَ اللّهُ، وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ. وکانَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ قَد کانَ کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام قَبلَ أن یُقتَلَ لِسَبعٍ وعِشرینَ لَیلَةً: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ، إنَّ جَمعَ أهلِ الکوفَةِ مَعَکَ، فَأقبِل حینَ تَقرَأُ کِتابی، وَالسَّلامُ عَلَیکَ. -

678. الملهوف: حسین علیه السلام به سلیمان بن صُرَد و مُسَیَّب بن نَجَبه و رِفاعة بن شَدّاد و گروهی از شیعیان کوفه، نامه ای نوشت و آن را به وسیلۀ قیس بن مُسهِر صَیداوی فرستاد.

او چون به کوفه نزدیک شد، حُصَین بن نُمَیر، گماردۀ عبید اللّه بن زیاد، جلو او را گرفت و خواست او را تفتیش کند، که او نامه را بیرون آورد و پاره کرد و از بین برد. پس حُصَین، او را نزد ابن زیاد برد.

چون جلوی او قرار گرفت، [ابن زیاد] به او گفت: کیستی؟

گفت: من، مردی از پیروان امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب، و فرزندش هستم.

گفت: چرا نامه را پاره کردی؟

گفت: برای آن که ندانی در درون آن چیست.

گفت: نامه از سوی چه کسی و برای که بود؟

گفت: از حسین بن علی، به گروهی از مردم کوفه که نامشان را نمی دانم.

ابن زیاد، در خشم شد و گفت: به خدا از من جدا نمی شوی، مگر نام این مردم را به من اطّلاع دهی، یا بالای منبر می روی و حسین و پدر و برادرش را نفرین می کنی، وگر نه، تکّه تکّه ات می کنم.

قیس گفت: نام مردم را که به تو نخواهم گفت؛ امّا نفرین بر حسین و پدر و برادرش را انجام می دهم.

وی، بالای منبر رفت و خدا را سپاس گزارد و ستایش خدا گفت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد و درود بسیار، نثار علی و فرزندانش - که درود خدا بر آنان باد - کرد و سپس، عبید اللّه بن زیاد، پدرش و گردن کشان بنی امیّه را لعن کرد. سپس گفت: ای مردم! من، فرستادۀ حسین بن علی به سوی شمایم و او را در فلان محل، پشت سر گذاشتم. پس به او پاسخ دهید.

ابن زیاد، از این موضوع، آگاه شد. فرمان داد او را از فراز قصر، فرو افکنند و از همان جا او را

ص:634

پرتاب کردند و در گذشت.

خبر مرگ او به حسین علیه السلام رسید. بر او گریست و فرمود: «بار خدایا! برای ما و پیروانمان، جایگاهی والا قرار بده و ما و ایشان را در محلّ رحمت خویش، گرد آور، که تو بر هر چیز، توانایی».

و می گویند: حسین علیه السلام این نامه را از منزلگاه حاجز نوشت و غیر آن هم گفته اند.(1)

ر. ک: ص 653 (رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یقطر در منزلگاه زباله).

و ص 501 (فصل پنجم/شهادت عبد اللّه بن یَقطُر)

و ص 507 (شهادت قیس بن مُسهِر صیداوی).

18/7 دیدار عبد اللّه بن مُطیع

679. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام از بطنُ الرُّمّه حرکت نمود و عبد اللّه بن مُطیع در بازگشت از عراق، با او دیدار کرد. بر او سلام کرد و به او گفت: پدر و مادرم به فدایت، ای فرزند پیامبر خدا! چه چیز، تو

ص:635


1- (1) . کَتَبَ الحُسَینُ علیه السلام کِتاباً إلی سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ، وَالمُسَیَّبِ بنِ نَجَبَةَ، ورِفاعَةَ بنِ شَدّادٍ، وجَماعَةٍ مِنَ الشّیعَةِ بِالکوفَةِ، وبَعَثَ بِهِ مَعَ قَیسِ بِن مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ. فَلَمّا قارَبَ دُخولَ الکوفَةِ اعتَرَضَهُ الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ صاحِبُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لِیُفَتِّشَهُ، فَأَخرَجَ الکِتابَ ومَزَّقَهُ، فَحَمَلَهُ الحُصَینُ إلَی ابنِ زِیادٍ. فَلَمّا مَثُلَ بَینَ یَدَیهِ قالَ لَهُ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا رَجُلٌ مِن شیعَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وَابنِهِ علیهما السلام. قالَ: فَلِماذا مَزَّقتَ الکِتابَ؟ قالَ: لِئَلّا تَعلَمَ ما فیهِ. قالَ: مِمَّنِ الکِتابُ وإلی مَن؟ قالَ: مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی جَماعَةٍ مِن أهلِ الکوفَةِ، لا أعرِفُ أسماءَهُم. فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ وقالَ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنی حَتّی تُخبِرَنی بِأَسماءِ هؤُلاءِ القَومِ، أو تَصعَدَ المِنبَرَ فَتَلعَنَ الحُسَینَ وأباهُ وأخاهُ، وإلّا قَطَّعتُکَ إرباً إرباً. فَقالَ قَیسٌ: أمَّا القَومُ فَلا اخبِرُکَ بِأَسمائِهِم، وأمّا لَعنُ الحُسَینِ وأبیهِ وأخیهِ فَأَفعَلُ. فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وصَلّی عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، وأکثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلی عَلِیٍّ ووُلدِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم، ثُمَّ لَعَنَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ وأباهُ، ولَعَنَ عُتاةَ بَنی امَیَّةَ عَن آخِرِهِم. ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! أنَا رَسولُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلَیکُم، وقَد خَلَّفتُهُ بِمَوضِعِ کَذا وکَذا، فَأَجیبوهُ. فَاُخبِرَ ابنُ زِیادٍ بِذلِکَ، فَأَمَرَ بِإِلقائِهِ مِن أعلَی القَصرِ، فَاُلقِیَ مِن هُناکَ، فَماتَ رحمه الله. فَبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام مَوتُهُ، فَاستَعبَرَ باکِیاً، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولِشیعَتِنا مَنزِلاً کَریماً، وَاجمَع بَینَنا وبَینَهُم فی مُستَقَرِّ رَحمَتِکَ، إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ. ورُوِیَ أنَّ هذَا الکِتابَ کَتَبَهُ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ الحاجِزِ، وقیلَ غَیرُ ذلِکَ (الملهوف: ص 135، مثیر الأحزان: ص 43).

را از حرم خدا و جدّت، بیرون آورده است؟

فرمود: «اهل کوفه به من نامه نوشته و از من درخواست کرده اند که به سوی آنها بیایم؛ چرا که به زنده کردن نشانه های حق و میراندن بدعت ها، امید بسته اند».(1)

ر. ک: ص 544 (فصل ششم/عبد اللّه بن مطیع).

19/7 توقّف در خُزَیمیّه و رویدادهای آن

680. الفتوح: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به خُزَیمیّه(2) رسید و یک شبانه روز، در آن جا مانْد. چون صبح شد، خواهرش زینب دختر علی علیه السلام، به او رو کرد و گفت: برادرم! چیزی را که دیشب شنیده ام، به آگاهی ات برسانم؟

حسین علیه السلام فرمود: «آن چیست؟».

گفت: شب برای انجام دادن کاری بیرون رفتم. صدایی شنیدم که می گفت:

هان، ای دیده! بکوش و از سرشک، لبریز شو.

کیست که پس از من، بر این شهیدان بگِرید؟

بر گروهی که مرگ، آنان را می رانَد،

بدان جا که وعده اش تحقّق یابد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «خواهرم! تقدیر، انجام می شود».(3)

ر. ک: ج 2 ص 345 (بخش ششم/فصل دوّم/نوحه گری جنّیان).

ص:636


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، فَلَقِیَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ مُطیعٍ، وهُوَ مُنصَرِفٌ مِنَ العِراقِ، فَسَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، وقالَ لَهُ: بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ، ما أخرَجَکَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّکَ؟ فَقالَ: إنَّ أهلَ الکوفَةِ کَتَبوا إلَیَّ یَسأَلونَنی أن أقدَمَ عَلَیهِم، لِما رَجَوا مِن إحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ، وإماتَةِ البِدَعِ (الأخبار الطوال: ص 246).
2- (2) . منزلگاهی است از منزلگاه های مسیر حُجّاج، بعد از ثعلبیّه (از نواحی کوفه) و قبل از اجفر (معجم البلدان: ج 2 ص 370. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ الخُزَیمِیَّةَ، وأقامَ بِها یَوماً ولَیلَةً، فَلَمّا أصبَحَ، أقبَلَت إلَیهِ اختُهُ زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ فَقالَت: یا أخی! ألا اخبِرُکَ بِشَیءٍ سَمِعتُهُ البارِحَةَ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وما ذاکَ؟ فَقالَت: خَرَجتُ فی بَعضِ اللَّیلِ لِقَضاءِ حاجَةٍ، فَسَمِعتُ هاتِفاً یَهتِفُ وهُوَ یَقولُ: ألا یا عَینُ فَاحتَفِلی بِجُهدِ ومَن یَبکی عَلَی الشُّهداءِ بَعدی عَلی قَومٍ تَسوقُهُمُ المَنایا بِمِقدارٍ إلی إنجازِ وَعدِ فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: یا اختاه، المَقضِیُّ هُوَ کائِنٌ (الفتوح: ج 5 ص 70، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 225).
20/7 دعوت امام (علیه السلام) از زُهَیر بن قَین برای یاری کردن او در منزل زَرود

681. الأخبارُ الطِوال: حسین علیه السلام به زَرود(1) رسید و خیمۀ برافراشته ای دید. در مورد آن پرسید. گفتند: از آنِ زُهَیر بن قَین است. او به حج رفته بود و از مکّه به کوفه می آمد.

حسین علیه السلام نزد او فرستاد که: «به دیدارم بیا تا با تو سخن بگویم».

او از دیدار، سر باز زد. همسر زُهَیر که همراهش بود، به او گفت: سبحان اللّه!! فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به سوی تو می فرستد و تو، پاسخ نمی دهی؟!

پس برخاست و به سوی حسین علیه السلام رفت و چیزی نگذشت که با چهرۀ درخشان، باز گشت.

آن گاه، دستور داد خیمه اش را بر کندند و آن را در کنار خیمۀ حسین علیه السلام، بر پا کردند. سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. با برادرت برو تا به منزلت برسی. من، جان خود را آمادۀ مرگ در کنار حسین علیه السلام کرده ام.

پس به یاران همراهش گفت: هر یک از شما شهادت را دوست دارد، بِایستد و هر کس نمی پسندد، برود. هیچ یک، همراه او نمانْد و همگی با همسر و برادرش رفتند تا به کوفه رسیدند.(2)

682. أنساب الأشراف: زُهَیر بن قَین بَجَلی، در مکّه بود. او طرفدار عثمان بود. شتابان، از مکّه رفت و راه، او و حسین علیه السلام را به هم رسانید. او همراه حسین علیه السلام می رفت؛ ولی با ایشان، هم منزل نمی شد.

حسین علیه السلام در جایی فرود می آمد و او در ناحیه ای دیگر.

ص:637


1- (1) . سرزمینی رَمْلی (شنزار)، میان منزل های ثَعلَبیّه و خُزَیمیّه در راه حاجیان کوفه (معجم البلدان: ج 3 ص 139. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتَّی انتَهی إلی زَرودَ، فَنَظَرَ إلی فُسطاطٍ مَضروبٍ، فَسَأَلَ عَنهُ، فَقیلَ لَهُ: هُوَ لِزُهَیرِ بنِ القَینِ. وکانَ حاجّاً أقبَلَ مِن مَکَّةَ یُریدُ الکوفَةَ. فَأَرسَلَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام: أنِ القَنی اکَلِّمکَ. فَأَبی أن یَلقاهُ. وکانَت مَعَ زُهَیرٍ زَوجَتُهُ، فَقالَت لَهُ: سُبحانَ اللّهِ، یَبعَثُ إلَیکَ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلا تُجیبُهُ؟! فَقامَ یَمشی إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یَلبَث أنِ انصَرَفَ وقَد أشرَقَ وَجهُهُ، فَأَمَرَ بِفُسطاطِهِ فَقُلِعَ، وضُرِبَ إلی لِزقِ فُسطاطِ الحُسَینِ علیه السلام. ثُمَّ قالَ لِامرَأَتِهِ: أنتِ طالِقٌ، فَتَقَدَّمی مَعَ أخیکِ حَتّی تَصِلی إلی مَنزِلِکِ؛ فَإِنّی قَد وطَّنتُ نَفسی عَلَی المَوتِ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام. ثُمَّ قالَ لِمَن کانَ مَعَهُ مِن أصحابِهِ: مَن أحَبَّ مِنکُمُ الشَّهادَةَ فَلیُقِم، ومَن کَرِهَها فَلیَتَقَدَّم. فَلَم یُقِم مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ، وخَرَجوا مَعَ المَرأَةِ وأخیها حَتّی لَحِقوا بِالکوفَةِ (الأخبار الطوال: ص 246).

حسین علیه السلام برای آمدن، در پیِ او فرستاد. همسرش دَیلَم دختر عمرو، از او خواست که برود؛ ولی او نپذیرفت. همسرش گفت: سبحان اللّه! پسر دختر پیامبر، تو را می خواند؛ ولی تو به سویش نمی روی؟!

چون نزد حسین علیه السلام رفت و به خیمۀ خود باز گشت، به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. به خانوادۀ خویش، ملحق شو؛ چون نمی خواهم که به خاطر من، جز خوبی ببینی.

سپس به یارانش گفت: هر کس که دوست دارد، با من بیاید، وگر نه این، واپسین دیدار است.

سپس خود، همراه حسین علیه السلام شد.(1)

683. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: سُدّی، در بارۀ مردی از بنی فَزاره، برایم نقل کرد که: در روزگار حَجّاج بن یوسف، در خانۀ حارث بن ابی ربیعه، در محلّۀ خرمافروشان بودیم که پس از زُهَیر بن قَین از قبیلۀ بنی عمرو بن یَشْکُر از تیرۀ بَجیله، به تیول در آمده بود (مُصادره شده بود).

مردم شام، بِدان جا نمی آمدند و ما در آن جا پنهان بودیم. به مرد فزاری گفتم: از کار خودتان، هنگامی که با حسین بن علی آمدید، با من سخن بگو.

گفت: با زُهَیر بن قَین بَجَلی بودیم - هنگامی که از مکّه می آمدیم - و با حسین علیه السلام در یک راه بودیم؛ امّا خوش نداشتیم که با وی در یک منزلگاه باشیم. وقتی حسین علیه السلام حرکت می کرد، زُهَیر بن قَین، عقب می ماند و چون حسین علیه السلام فرود می آمد، زُهَیر حرکت می کرد، تا این که به منزلگاهی رسیدیم که به ناچار، می بایست با وی در یک جا می بودیم. پس حسین علیه السلام سویی فرود آمد و ما نیز در سویی دیگر، فرود آمدیم.

نشسته بودیم و از غذایی که داشتیم، می خوردیم که فرستادۀ حسین علیه السلام آمد و سلام گفت و وارد شد و گفت: ای زُهَیر بن قَین! ابا عبد اللّه، حسین بن علی، مرا فرستاده که پیش وی بیایی.

هر کس، هر چه به دست داشت، گذاشت، گویی پرنده بر سرمان نشسته بود!

همچنین دَلهَم، دختر عمرو، همسر زُهَیر بن قَین، برایم نقل کرد که: به او گفتم: پسر پیامبر خدا، به سوی تو می فرستد و نمی روی؟! سبحان اللّه! چه می شود اگر بروی و سخن وی را

ص:638


1- (1) . کانَ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ بِمَکَّةَ، وکانَ عُثمانِیّاً، فَانصَرَفَ مِن مَکَّةَ مُتَعَجِّلاً، فَضَمَّهُ الطَّریقُ وحُسَیناً علیه السلام، فَکانَ یُسایِرُهُ ولا یُنازِلُهُ؛ یَنزِلُ الحُسَینُ علیه السلام فی ناحِیَةٍ وزُهَیرٌ فی ناحِیَةٍ. فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلَیهِ فی إتیانِهِ، فَأَمَرَتهُ امرَأَتُهُ دَیلَمُ بنتُ عَمرٍو أن یَأتِیَهُ فَأَبی، فَقالَت: سُبحانَ اللّهِ! أیَبعَثُ إلَیکَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ فَلا تَأتیهِ؟! فَلَمّا صارَ إلَیهِ ثُمَّ انصَرَفَ إلی رَحلِهِ، قالَ لِامرَأَتِهِ: أنتِ طالِقٌ، فَالحَقی بِأَهلِکِ فَإِنّی لا احِبُّ أن یُصیبَکِ بِسَبَبی إلّاخَیراً. ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ: مَن أحَبَّ مِنکُم أن یَتبَعَنی، وإلّا فَإِنَّهُ آخِرُ العَهدِ. وصارَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام (أنساب الأشراف: ج 3 ص 378).

بشنوی و باز آیی؟

زهیر بن قَین، رفت و چیزی نگذشت که خندان آمد و چهره اش گشاده بود. سپس دستور داد تا خیمه و بار و اثاث وی را آوردند و همه به سوی حسین علیه السلام حَمل شد.

آن گاه به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. پیش کسانت برو، که نمی خواهم به خاطر من، به تو بدی برسد.

آن گاه به یارانش گفت: هر کس از شما که می خواهد، با من بیاید، وگر نه این، واپسین دیدار است. اینک، داستانی را برای شما بگویم: به بَلَنجَر(1) یورش بردیم و خدا، پیروزمان کرد و غنیمت هایی را به دست آوردیم. سلمان باهِلی(2) به ما گفت: «از پیروزی ای که خدا نصیبتان کرد و غنیمت هایی که گرفتید، خرسندید؟

گفتیم: آری.

گفت: هنگامی که جوانان خاندان محمّد صلی الله علیه و آله را یافتید، از نبرد در کنار آنان، خرسندتر باشید تا از این غنیمت هایی که گرفته اید؛ امّا من، شما را به خدا می سپارم».

به خدا سوگند، پس از آن، پیوسته پیشاپیش سپاهیان بود، تا کشته شد.(3)

ص:639


1- (1) . در معجم البلدان (ج 1 ص 489) آمده است: بَلَنجَر، شهری در سرزمین خَزَران (قفقاز) است. می گویند: عبد الرحمان بن ربیعه، آن جا را فتح کرد. بلاذری گفته است: سلمان بن ربیعۀ باهلی، آن را فتح کرد (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان جلد 2).
2- (2) . سلمان بن ربیعۀ باهِلی، اهل کوفه است. در جنگ قادسیّه حضور داشت. عمر بن خطّاب، قضاوت شهر مدائن را به وی سپرد و او، نخستین قاضی در عراق است. سپس، او را برکنار کرد. او در نبرد با ترکان، شرکت جُست و در فرمان روایی سعید بن عاص در بَلَنْجَر در دورۀ خلافت عثمان، کشته شد. لازم است یادآوری گردد که در برخی منابع تاریخی، مانند: الإرشاد (ج 2 ص 73)، روضة الواعظین (ص 197)، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی (ج 1 ص 225) و الکامل فی التاریخ (ج 2 ص 549)، به جای «سلمان باهلی»، «سلمان فارسی» آمده که اشتباه است؛ زیرا سلمان فارسی در زمان عمر، از دنیا رفت، حال آن که فتح بَلَنْجَر، در زمان عثمان صورت گرفت.
3- (3) . حَدَّثَنِی السَّدِّیُّ، عَن رَجُلٍ مِن بَنی فَزارَةَ، قالَ: لَمّا کانَ زَمَنُ الحَجّاجِ بنِ یوسُفَ، کُنّا فی دارِ الحارِثِ بنِ أبی رَبیعَةَ الَّتی فِی التَّمّارینَ، الَّتی اقطِعَت بَعدَ زُهَیرِ بنِ القَینِ، مِن بَنی عَمرِو بنِ یَشکُرَ مِن بَجیلَةَ، وکانَ أهلُ الشّامِ لا یَدخُلونَها، فَکُنّا مُختَبِئینَ فیها، قالَ: فَقُلتُ لِلفَزارِیِّ: حَدِّثنی عَنکُم حینَ أقبَلتُم مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام. قالَ: کُنّا مَعَ زُهَیرِ بنِ القَینِ البَجَلِیِّ - حینَ أقبَلنا مِن مَکَّةَ - نُسایِرُ الحُسَینَ علیه السلام، فَلَم یَکُن شَیءٌ أبغَضَ إلَینا مِن أن نُسایِرَهُ فی مَنزِلٍ، فَإِذا سارَ الحُسَینُ علیه السلام تَخَلَّفَ زُهَیرُ بنُ القَینِ، وإذا نَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام تَقَدَّمَ زُهَیرٌ، حَتّی نَزَلنا یَومَئِذٍ فی مَنزِلٍ لَم نَجدِ بُدّاً مِن أن نُنازِلَهُ فیهِ، فَنَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام فی جانِبٍ، ونَزَلنا فی جانِبٍ. -

684. الکامل فی التاریخ: زُهَیر بن قَین بَجَلی - که از طرفداران عثمان بود -، حج گزارده بود. هنگام بازگشت، مسیر، آن دو را به هم رسانْد. او از مکّه همراه حسین علیه السلام بود؛ ولی با ایشان، فرود نمی آمد. یک روز، حسین علیه السلام او را فرا خواند. این، بر او گران آمد؛ ولی با ناخرسندی به ایشان، پاسخ داد.

چون از نزد ایشان باز گشت، خیمه گاه و اثاثش را به نزدیکی حسین علیه السلام انتقال داد. سپس به یارانش گفت: هر کس از شما می خواهد، به دنبال من بیاید، وگر نه این، واپسینْ دیدار است.

برای شما داستانی را بگویم: در بَلَنْجَر جنگیدیم و پیروز شدیم و آن جا را گشودیم. غنایمی را به دست آوردیم و شادمان بودیم. سلمان باهِلی همراه ما بود. به ما گفت: آن گاه که سَرور جوانان بهشت را دریافتید، از نبرد همراه او، شادمان تر باشید، از امروز که غنایمی را فرا چنگ آورده اید.

پس من، شما را به خدا می سپارم.

پس از آن، همسرش را طلاق داد و به او گفت: به خانوادۀ خویش بپیوند؛ زیرا من نمی خواهم به خاطر من، آسیبی به تو برسد، مگر نیکویی.

آن گاه، همراه حسین علیه السلام شد تا با او به شهادت رسید.(1)

ص:640


1- (1) . کانَ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ قَد حَجَّ، وکانَ عُثمانِیّاً، فَلَمّا عادَ جَمَعَهُمَا الطَّریقُ، وکانَ یُسایِرُ الحُسَینَ علیه السلام مِن مَکَّةَ، إلّاأنَّهُ لا یَنزِلُ مَعَهُ، فَاستَدعاهُ یَوماً الحُسَینُ علیه السلام فَشَقَّ عَلَیهِ ذلِکَ، ثُمَّ أجابَهُ عَلی کُرهٍ، فَلَمّا عادَ مِن عِندِهِ نَقَلَ ثَقَلَهُ إلی ثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام. ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ: مَن أحَبَّ مِنکُم أن یَتبَعَنی وإلّا فَإِنَّهُ آخِرُ العَهدِ، وسَاُحَدِّثُکُم حَدیثاً: غَزَونا بَلَنجَرَ، فَفُتِحَ عَلَینا، وأصَبنا غَنائِمَ فَفَرِحنا، وکانَ مَعَنا سَلمانُ الفارِسِیُّ فَقالَ لَنا: إذا أدرَکتُم سَیِّدَ شَبابِ أهلِ مُحَمَّدٍ فَکونوا أشَدَّ فَرَحاً بِقِتالِکُم مَعَهُ، بِما أصَبتُمُ الیَومَ مِنَ الغَنائِمِ، فَأَمّا أنا فَأَستَودِعُکُمُ اللّهَ! ثُمَّ طَلَّقَ زَوجَتَهُ وقالَ لَها: الحَقی بِأَهلِکِ، فَإِنّی لا احِبُّ أن یُصیبَکِ فی سَبَبی إلّاخَیرٌ. ولَزِمَ الحُسَینَ علیه السلام حَتّی قُتِلَ مَعَهُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 549).

685. الملهوف: گروهی از بنی فَزاره و بَجیله می گویند: با زُهَیر بن قَین، از مکّه برمی گشتیم و با حسین علیه السلام هم سفر بودیم و هم سفری با او، بر ما بسیار ناگوار بود؛ زیرا زنانش همراه او بودند و هر گاه در جایی فرود می آمد، از او دوری می جستیم و در ناحیه ای دیگر، فرود می آمدیم.

یک روز در جایی فرود آمد که چاره ای نداشتیم، مگر این که با او فرود بیاییم. مشغول خوردن غذا بودیم که فرستادۀ حسین علیه السلام آمد و بر ما سلام کرد و سپس گفت: ای زُهَیر بن قَین! ابا عبد اللّه، مرا فرستاده تا تو به نزدش بروی.

هر یک از ما، آنچه را در دست داشت، افکند و گویا پرنده بر روی سر ما بود.

همسرش، دَیلَم دختر عمرو، به او گفت: سبحان اللّه! فرزند پیامبر خدا، پیغام می دهد و تو نزد او نمی روی؟! کاش می رفتی و به سخنش گوش فرا می دادی!

زُهَیر، نزد ایشان رفت و لَختی نگذشت که نویدیافته، با چهره ای درخشان آمد و فرمان داد تا خیمه و بار و بنه و کالایش را برچینند و به سوی حسین علیه السلام ببرند و به همسرش گفت: تو را طلاق دادم؛ چون نمی خواهم جز بهرۀ نیکو، از من به تو برسد. آهنگ همراهی حسین علیه السلام کرده ام تا جانم را فدایش نمایم و با جان، از او پاسداری کنم.

سپس داراییِ همسرش را به او پس داد و او را به برخی پسرعموهایش سپرد که او را به خانواده اش برسانند.

همسرش به سوی او رفت و با او خداحافظی کرد و گریست و گفت: خدا، برایت خیر خواست. از تو می خواهم که در روز رستاخیز، مرا نزد جدّ حسین، یاد کنی.

سپس [زُهَیر] به یارانش گفت: هر یک از شما دوست دارد، همراهم بیاید، وگر نه این، واپسین دیدار من با اوست.(1)

ص:641


1- (1) . حَدَّثَ جَماعَةٌ مِن بَنی فَزارَةَ وبَجیلَةَ قالوا: کُنّا مَعَ زُهَیرِ بنِ القَینِ لَمّا أقبَلنا مِن مَکَّةَ، فَکُنّا نُسایِرُ الحُسَینَ علیه السلام، وما شَیءٌ أکرَهَ إلَینا مِن مُسایَرَتِهِ، لِأَنَّ مَعَهُ نِسوانَهُ، فَکانَ إذا أرادَ النُّزولَ اعتَزَلناهُ، فَنَزَلنا ناحِیَةً. فَلَمّا کانَ فی بَعضِ الأَیّامِ نَزَلَ فی مَکانٍ، فَلَم نَجِد بُدّاً مِن أن نُنازِلَهُ فیهِ، فَبَینَما نَحنُ نَتَغَدّی بِطَعامٍ لَنا إذ أقبَلَ رَسولُ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی سَلَّمَ عَلَینا. ثُمَّ قالَ: یا زُهَیرُ بنُ القَینِ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام بَعَثَنی إلَیکَ لِتَأتِیَهُ. فَطَرَحَ کُلُّ إنسانٍ مِنّا ما فی یَدِهِ، حَتّی کَأَنَّما عَلی رُؤوسِنا الطَّیرُ. -

686. دلائل الإمامة - به نقل از عمارة بن زید -: ابراهیم بن سعد به من خبر داد هنگامی که زُهَیر همراه حسین علیه السلام شد، با وی بوده است. پس حسین علیه السلام به او فرمود: «ای زُهَیر! بدان که این جا، شهادتگاه من است و زَحر بن قیس، این قسمت بدنم (یعنی سرش) را به امید پاداش، نزد یزید می برد؛ ولی او چیزی به وی نخواهد داد».(1)

ر. ک: ج 2 ص 67 (بخش پنجم/فصل سوّم/زُهَیر بن قَین).

21/7 اخبار فرود آمدن امام (علیه السلام) در ثَعلَبیّه

(2)

687. الکافی - به نقل از حکم بن عُتَیبه -: مردی در ثعلبیّه با حسین بن علی علیه السلام که می خواست به کربلا برود، دیدار کرد. بر او وارد شد و سلام کرد. حسین علیه السلام به او فرمود: «تو از کدام سرزمینی؟».

گفت: از مردم کوفه ام.

فرمود: «سوگند به خدا - ای برادر کوفی - که اگر تو را در مدینه دیده بودم، نشانۀ جبرئیل علیه السلام را در خانه مان و وحی آوردنش را بر جدّم، به تو نشان می دادم. ای برادر کوفی! آیا می شود که آبشخور دانش مردم، ما باشیم و اینک، آنان بدانند و ما ندانیم؟ این، نمی شود».(3)

ص:642


1- (1) . حَدَّثَنا إبراهیمُ بنُ سَعدٍ؛ أخبَرَنی أنَّهُ کانَ مَعَ زُهَیرِ بنِ القَینِ حینَ صَحِبَ الحُسَینَ علیه السلام، فَقالَ لَهُ: یا زُهَیرُ! اعلَم أنَّ هاهُنا مَشهَدی، ویَحمِلُ هذا مِن جَسَدی - یَعنی رَأسَهُ - زَحرُ بنُ قَیسٍ، فَیَدخُلُ بِهِ عَلی یَزیدَ یَرجو نَوالَهُ، فَلا یُعطیهِ شَیئاً (دلائل الإمامة: ص 182 ح 97).
2- (2) . از منزل های میان مکّه و کوفه، پس از منزل شُقوق و قبل از منزل خُزیمیّه (معجم البلدان: ج 2 ص 78. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
3- (3) . لَقِیَ رَجُلٌ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام بِالثَّعلَبِیَّةِ، وهُوَ یُریدُ کَربَلاءَ، فَدَخَلَ عَلَیهِ فَسَلَّمَ عَلَیهِ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: مِن أیِّ البِلادِ أنتَ؟ قالَ: مِن أهلِ الکوفَةِ. قالَ: أما وَاللّهِ یا أخا أهلِ الکوفَةِ! لَو لَقیتُکَ بِالمَدینَةِ لَأَرَیتُکَ أثَرَ جَبرَئیلَ علیه السلام مِن دارِنا، ونُزولِهِ بِالوَحیِ عَلی جَدّی، یا أخا أهلِ الکوفَةِ، أفَمُستَقَی النّاسِ العِلمَ مِن عِندِنا، فَعَلِموا وَجهِلنا؟! هذا ما لا یَکونُ! (الکافی: ج 1 ص 398 ح 2، بصائر الدرجات: ص 12).

688. الملهوف: حسین علیه السلام شب را در ثعلبیّه به سر برد و چون بامداد شد، مردی از مردم کوفه با کنیۀ ابو هِرّۀ ازْدی(1) را دید. او چون نزد حسین علیه السلام آمد، بر ایشان سلام کرد و سپس گفت: ای فرزند پیامبر خدا! چه چیزی تو را از حرم خدا و حرم جدّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، بیرون کرده است؟

حسین علیه السلام فرمود: «وای بر تو، ای ابو هِرّه! بنی امیّه، دارایی ام را گرفتند، بردباری کردم، دشنامم دادند، تاب آوردم و خواستند خونم را بریزند، گریختم. به خدا سوگند، گروه ستم پیشه، مرا خواهند کشت و خداوند بر آنان، خواریِ گسترده و شمشیر بُرّان را مسلّط می سازد و کسی را بر آنان چیره می گردانَد که خوارشان کند تا از مردم سَبَأ - که زنی بر آنان، حاکم بود و در دارایی و خون هایشان، بر آنان فرمان راند تا خوارشان ساخت - خوارتر باشند.(2)

689. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به رُهَیمه(3) رسید. آن جا مردی کوفی با کنیۀ ابو هَرِم، بر او وارد شد و گفت: ای پسر پیامبر! چه چیزی تو را از مدینه بیرون آورد؟

فرمود: «وای بر تو، ای ابو هَرِم! دشنامم دادند، تاب آوردم. دارایی ام را خواستند، تحمّل کردم. خونم را خواستند، گریختم. به خدا سوگند که مرا خواهند کشت. سپس خدا، آنان را به خواریِ گسترده و همه جانبه و شمشیر بُرّان، گرفتار می سازد و کسی را بر آنان چیره می سازد که خوارشان گردانَد».(4)

ص:643


1- (1) . ابو هِرّۀ ازْدی کوفی، همان است که شیخ صدوق در الأمالی خود (ر. ک: ح 689)، با عنوان «ابو هَرِم» از او یاد کرده ورجال شناسان، از او یادی نکرده اند.
2- (2) . باتَ [الحُسَینُ] علیه السلام فِی المَوضِعِ [أی الثَّعلَبِیَّةِ]، فَلَمّا أصبَحَ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مِن أهلِ الکوفَةِ یُکَنّی أبا هِرَّةَ الأَزدِیَّ، فَلَمّا أتاهُ سَلَّمَ عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، مَا الَّذی أخرَجَکَ مِن حَرَمِ اللّهِ وحَرَمِ جَدِّکَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکَ یا أبا هِرَّةَ! إنَّ بَنی امَیَّةَ أخَذوا مالی فَصَبَرتُ، وشَتَموا عِرضی فَصَبَرتُ، وطَلَبوا دَمی فَهَرَبتُ، وَایمُ اللّهِ! لَتَقتُلُنِّی الفِئَةُ الباغِیَةُ، ولَیُلبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلّاً شامِلاً، وسَیفاً قاطِعاً، ولَیُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم، حَتّی یَکونوا أذَلَّ مِن قَومِ سَبَأٍ؛ إذ مَلَکَتهُمُ امرَأَةٌ مِنهُم، فَحَکَمَت فی أموالِهِم ودِمائِهِم حَتّی أذَلَّتهُم (الملهوف: ص 132؛ الفتوح: ج 5 ص 71).
3- (3) . مزرعه ای نزدیک کوفه. سَکونی گفته است: چشمه ای پس از منزل خَفیّه است، در راهی که از کوفه به شام می روی (معجم البلدان: ج 3 ص 109. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
4- (4) . ثُمَّ سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی نَزَلَ الرُّهَیمَةَ، فَوَرَدَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الکوفَةِ، یُکَنّی أبا هَرِمٍ، فَقالَ: یَابنَ النَّبِیِّ، مَا الَّذی أخرَجَکَ مِنَ المَدینَةِ؟ فَقالَ: وَیحَکَ یا أبا هَرِمٍ! شَتَموا عِرضی فَصَبَرتُ، وطَلَبوا مالی فَصَبَرتُ، وطَلَبوا دَمی فَهَرَبتُ، وَایمُ اللّهِ لَیَقتُلُنّی، ثُمَّ لَیُلبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلّاً شامِلاً، وسَیفاً قاطِعاً، ولَیُسَلِّطَنَّ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم (الأمالی، صدوق: ص 218 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 314).

690. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از بحیر بن شدّاد اسدی -: در ثعلبیّه، حسین علیه السلام به ما رسید. با برادرم به سوی او رفتیم. جُبّۀ زردی پوشیده بود و در قسمت سینه اش، جیبی داشت. برادرم به او گفت: برای تو نگرانم.

او با تازیانه بر جامه دانی که پشتِ سرش نهاده بود، زد و فرمود: «این، نامه های برجستگان مردم کوفه است».(1)

691. تاریخ دمشق - به نقل از سفیان -: مردی از بنی اسد، به نام بَحیر - که اهل ثعلبیّه بود -، پس از سال یکصد و پنجاه [هجری]، برای ما گزارش کرد و مردی مسن تر از او در راه نبود.

گفتم: مانند که بودی، هنگامی که حسین بن علی علیه السلام به شما رسید؟

گفت: نوجوانی، که تازه به بلوغ رسیده است. آن روز، برادر بزرگ ترم به نام زُهَیر، نزد حسین علیه السلام رفت و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! تو را در میان مردمی اندک می بینم!

حسین علیه السلام با تازیانه ای که در دستش بود، چنین اشاره کرد و بر خورجینی که پشتِ سرش بود، زد و فرمود: «این خورجین، آکنده از نامه است». گویی او از سخن [بی پروای] برادرم [ناراحت شده بود و] شدّت عمل به خرج داد.

به او گفتم: چند ساله ای؟

گفت: 116 ساله.

غذا و کالایمان را به او سپردیم و چون باز گشتیم، آن را از او خواستیم. گفت: اگر غذایی باشد! شاید جانداران، آن را خورده اند.

گفتیم: ای دریغا! غذایمان رفت. امّا دیدیم که او با من شوخی کرده و غذا و کالایمان را به ما داد.(2)

ص:644


1- (1) . مَرَّ بِنَا الحُسَینُ علیه السلام بِالثَّعلَبِیَّةِ، فَخَرَجتُ إلَیهِ مَعَ أخی، فَإِذا عَلَیهِ جُبَّةٌ صَفراءُ، لَها جَیبٌ فی صَدرِها، فَقالَ لَهُ أخی: إنّی أخافُ عَلَیکَ. فَضَرَبَ بِالسَّوطِ عَلی عَیبَةٍ قَد حَقَبَها خَلفَهُ، وقالَ: هذِهِ کُتُبُ وُجوهِ أهلِ المِصرِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 457 ح 440، تاریخ دمشق: ج 14 ص 216).
2- (2) . حَدَّثَنا رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ یُقالُ لَهُ بحیرٌ - بَعدَ الخَمسینَ وَالمِئَةِ - وکانَ مِن أهلِ الثَّعلَبِیَّةِ، ولَم یَکُن فِی الطَّریقِ رَجُلٌ أکبَرَ مِنهُ، فَقُلتُ: مِثلُ مَن کُنتَ حینَ مَرَّ بِکُم حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام؟ قالَ: غُلامٌ یَفَعتُ - قالَ: - فَقامَ إلَیهِ أخٌ لی کانَ أکبَرَ مِنّی یُقالُ لَهُ زُهَیرٌ، قالَ: أیِ ابنَ بِنتِ رَسولٍ اللّهِ صلی الله علیه و آله، إنّی أراکَ فی قِلَّةٍ مِنَ النّاسِ! فَأَشارَ الحُسَینُ علیه السلام بِسَوطٍ فی یَدِهِ هکَذا، فَضَرَبَ حَقیبَةً وَراءَهُ، فَقالَ: ها إنَّ هذِهِ مَملوءَةٌ کُتُباً، فَکَأَنَّهُ شَدَّ مِن مُنَّةِ أخی. قالَ سُفیانُ: فَقُلتُ لَهُ: ابنُ کَم أنتَ؟ قالَ: ابنُ سِتَّ عَشرَةَ ومِئَةٍ. قالَ سُفیانُ: وکُنّا استَودَعناهُ طَعاماً لَنا ومَتاعاً، فَلَمّا رَجَعنا طَلَبناهُ مِنهُ، قالَ: إن کانَ طَعاماً فَلَعَلَّ الحَیَّ قَد أکَلوهُ! فَقُلنا: إنّا للّهِِ ذَهَبَ طَعامُنا! فَإِذا هُوَ یَمزَحُ مَعی، فَأَخرَجَ إلَینا طَعامَنا ومَتاعَنا (تاریخ دمشق: ج 14 ص 214، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2615).
22/7 خبر شهادت مسلم بن عقیل
اشاره

692. الإرشاد - به نقل از عبد اللّه بن سلیمان اسدی و مُنذِر بن مُشمَعِل اسدی -: چون حج گزاردیم، قصدی جز پیوستن به حسین علیه السلام نداشتیم، تا بنگریم کارش به کجا می انجامد. با شتاب، بر شتران راندیم تا به زَرود رسیدیم.

چون نزدیک شدیم، مردی کوفی را دیدیم که هنگامی که حسین علیه السلام را دیده بود، راهش را کج کرده بود. و حسین علیه السلام ایستاده بود، گویی که می خواهد او را ببیند. سپس او حسین علیه السلام را رها کرد و رفت و ما به سوی او رفتیم.

یکی از ما به دیگری گفت: نزد او برویم و از او بپرسیم؛ چون از کوفه خبر دارد.

رفتیم تا به او رسیدیم. گفتیم: درود بر تو!

گفت: درود بر شما!

گفتیم: از کدام قبیله ای؟

گفت: اسدی هستم.

گفتیم: ما نیز اسدی هستیم. تو کیستی؟

گفت: من، بَکر فرزند فلانی ام.

ما نیز خود را معرّفی کردیم و سپس گفتیم: از خبرهای مردم بگو.

گفت: باشد. از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و دیدم که از طرف پاهایشان، در بازار کشیده می شوند.

آمدیم تا به حسین علیه السلام - که درود خدا بر او باد - رسیدیم. با او همراهی کردیم تا این که شب در ثعلبیّه فرود آمد. هنگامی که فرود آمد، نزد او آمدیم و بر وی سلام کردیم و پاسخ سلام ما را داد.

ص:645

به او گفتیم: رحمت خدا بر تو باد! ما خبری داریم. اگر دوست داری، آشکارا، و اگر دوست داری، پنهانی آن را برایت نقل کنیم.

به ما و یارانش نگریست و فرمود: «از اینان، چیزی پنهان نیست».

به او گفتیم: سواری را که دیشب آمد، دیدی؟

فرمود: «بله! می خواستم از او بپرسم».

گفتیم: به خدا که ما خبرش را از او گرفتیم و نیاز به پرسش نیست. او مردی است هم تیرۀ ما، صاحب نظر، راستگو و خردمند. او به ما خبر داد که پس از شهادت مسلم و هانی، از کوفه بیرون آمده و آنان را دیده است که در بازار از طرف پاهایشان، بر زمین کشیده می شوند.

فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»1. رحمت خدا بر آن دو باد!» و چند بار، این جمله را بر زبان آورد.

به او گفتیم: تو را به خدا، جان خود و خانواده ات را دریاب و از این جا باز گرد؛ چرا که در کوفه، یار و پیروی نداری؛ بلکه می ترسیم بر ضدّ تو باشند.

او به فرزندان عقیل نگریست و گفت: «نظرتان چیست؟ مسلم، کشته شد!».

گفتند: به خدا برنمی گردیم تا انتقام بگیریم و یا آنچه را او چشید، بچشیم.

حسین علیه السلام رو به ما کرد و فرمود: «پس از اینان، زندگی، خیری ندارد».

ما دانستیم که تصمیم و نظر او، بر رفتن است. به او گفتیم: خدا برایت خیر بخواهد!

فرمود: «رحمت خدا بر شما باد!».

یارانش به او گفتند: به خدا سوگند، تو مانند مسلم بن عقیل نیستی. اگر به کوفه وارد شوی، مردم به سوی تو می شتابند.

او خاموش شد و در انتظار ماند، تا بامداد که به جوانان و نوجوانانش چنین فرمود: «آب بسیار بردارید». آنان آب بسیار برداشتند و سپس کوچیدند تا به زُباله(1) رسیدند.(2)

ص:646


1- (2) . منزل معروفی در مسیر کوفه به مکّه (معجم البلدان: ج 3 ص 129. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (3) . لَمّا قَضَینا حَجَّنا، لَم تَکُن لَنا هِمَّةٌ إلَّااللَّحاقَ بِالحُسَینِ علیه السلام فِی الطَّریقِ، لِنَنظُرَ ما یَکونُ مِن أمرِهِ، فَأَقبَلنا تُرقِلُ بِنا نِیاقُنا مُسرعَینِ حَتّی لَحِقنا بِزَرودَ، فَلَمّا دَنَونا مِنهُ، إذا نَحنُ بِرَجُلٍ مِن أهلِ الکوفَةِ قَد عَدَلَ عَنِ الطَّریقِ حینَ رَأَی الحُسَینَ علیه السلام، فَوَقَفَ الحُسَینُ علیه السلام کَأَنَّهُ یُریدُهُ، ثُمَّ تَرَکَهُ ومَضی، ومَضَینا نَحوَهُ. فَقالَ أحَدُنا لِصاحِبِهِ: اذهَب بِنا إلی هذا لِنَسأَلَهُ، فَإِنَّ عِندَهُ خَبَرَ الکوفَةِ، فَمَضَینا حَتَّی انتَهَینا إلَیهِ، فَقُلنا: السَّلامُ عَلَیکَ، -

693. تاریخ الطبری: ابو مِخنَف می گوید: قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامۀ ثقفی، در بارۀ رفتار محمّد بن اشعث با مسلم بن عقیل و اسارت وی نقل کرد که: آن گاه، مسلم، رو به محمّد بن اشعث کرد و گفت: ای بندۀ خدا! به خدا سوگند که می بینم از امان دادن به من، ناتوانی. آیا خیری در تو هست؟ آیا می توانی یکی را بفرستی که از زبان من برای حسین علیه السلام پیغام ببرد - چرا که می دانم امروز با خاندان خویش به سوی شما روان شده، یا فردا روان می شود و این نگرانی و اندوهی که [در وجود من] می بینی، به سبب آن است - و بگوید: «ابن عقیل، مرا پیش تو فرستاد، در حالی که به دست این قوم، اسیر بود و می دانست که کشته می شود. او می گفت: با خاندان خویش، باز گرد.

مردم کوفه، فریبت ندهند، که آنان، همان یاران پدرت هستند که آرزوی جدایی از آنها را با مرگ یا کشته شدن داشت. مردم کوفه، تو را و مرا تکذیب کردند و کسی که تکذیب شد، رأیش پذیرفته نمی شود»؟

ابن اشعث گفت: به خدا، چنین می کنم و به ابن زیاد نیز می گویم که به تو امان داده ام.

جعفر بن حُذَیفۀ طایی برای من (ابو مِخنَف) نقل کرد - و سعید بن شیبان نیز این گزارش را می دانست - که: محمّد بن اشعث، ایاس بن عَثِلِ طایی، از قبیلۀ بنی مالک بن عمرو بن ثُمامه،

ص:647

را - که مردی شاعرپیشه بود و با محمّد، رفت و آمد داشت -، فرا خواند و به وی گفت: نزد حسین برو و این نامه را به او برسان.

او در نامه، سخنانی را که ابن عقیل به او گفته بود، نوشت و به وی گفت: این، توشه و این، لوازم سفر و این هم از آنِ خانواده ات!

مرد گفت: پس مَرکبم کو؟ به راستی که مَرکب خودم، ناتوان است.

گفت: این نیز مرکب و جهاز! سوار شو.

ایاس رفت و پس از چهار شبانه روز، حسین علیه السلام را در منزلگاه زُباله دید و خبر را به وی گفت و نامه را به وی داد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «آنچه مقدّر است، همان می شود. جان خویش و تباهی امّت را به خدا وا می گذاریم».(1)

694. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام چون از زَرود حرکت کرد، مردی از بنی اسد را دید و از او در بارۀ اخبار کوفه پرسید. گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و خودم دیدم که کودکان، پاهای آن دو را گرفته بودند و بر زمین می کشیدند.

امام حسین علیه السلام فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»2. جان های خود را به خداوند، وا می گذاریم».

ص:648


1- (1) . ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ] عَلی مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ: یا عَبدَ اللّهِ، إنّی أراکَ وَاللّهِ سَتَعجِزُ عَن أمانی، فَهَل عِندَکَ خَیرٌ؟ تَستَطیعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِکَ رَجُلاً عَلی لِسانی یُبَلِّغُ حُسَیناً - فَإِنّی لا أراهُ إلّاقَد خَرَجَ إلَیکُمُ الیَومَ مُقبِلاً، أو هُوَ یَخرُجُ غَداً هُوَ وأهلُ بَیتِهِ، وإنَّ ماتَری مِن جَزَعی لِذلِکَ - فَیَقولُ: إنَّ ابنَ عَقیلٍ بَعَثَنی إلَیکَ، وهُوَ فی أیدِی القَومِ أسیرٌ، لا یَری أن تَمشِیَ حَتّی تُقتَلَ، وهُوَ یَقولُ: ارجِع بِأَهلِ بَیتِکَ، ولا یَغُرُّکَ أهلُ الکوفَةِ؛ فَإِنَّهُم أصحابُ أبیکَ الَّذی کانَ یَتَمَنّی فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ؛ إنَّ أهلَ الکوفَةِ قَد کَذَّبوکَ وکَذَّبونی، ولَیسَ لِمُکَذَّبٍ رَأیٌ؛ فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ، ولَاُعلِمَنَّ ابنَ زِیادٍ أنّی قَد أمَّنتُکَ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی جَعفَرُ بنُ حُذَیفَةَ الطائِیُّ - وقَد عَرَفَ سَعیدُ بنُ شَیبانَ الحَدیثَ - قالَ: دَعا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إیاسَ بنَ العَثِلِ الطائِیَّ مِن بَنی مالِکِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَةَ - وکانَ شاعِراً - وکانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّاراً. فَقالَ لَهُ: القَ حُسَیناً فَأَبلِغهُ هذَا الکِتابَ، وکَتَبَ فیهِ الَّذی أمَرَهُ ابنُ عَقیلٍ، وقالَ لَهُ: هذا زادُکَ وجَهازُکَ ومُتعَةٌ لِعِیالِکَ، فَقالَ: مِن أینَ لی بِراحِلَةٍ؛ فَإِنَّ راحِلَتی قَد أنضَیتُها؟ قالَ: هذِهِ راحِلَةٌ فَارکَبها بِرَحلِها. ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَةَ، لِأَربَعِ لَیالٍ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَةَ. فَقالَ لَهُ حُسَینٌ علیه السلام: کُلُّ ما حُمَّ نازِلٌ، وعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا وفَسادَ امَّتِنا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 374، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 543).

آن مرد به امام حسین علیه السلام گفت: ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا سوگند می دهم که جان خود را و جان های خاندانت را که همراه تو می بینم، حفظ کنی. به جای خود، برگرد و رفتن به کوفه را رها کن. به خدا سوگند، در آن شهر، برای تو یاوری نیست.

فرزندان عقیل - که همراه حسین علیه السلام بودند - گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نیازی به زندگی نیست و هرگز باز نمی گردیم تا کشته شویم.

حسین علیه السلام فرمود: «پس از ایشان، خیری در زندگی نیست».

آن گاه، حرکت کرد و چون به منزل زُباله رسید، فرستادۀ محمّد بن اشعث و عمر بن سعد - که او را به درخواست مسلم، با نامه ای حاکی از بی وفایی و پیمان شکنیِ مردم کوفه بعد از بیعتشان، گسیل داشته بودند -، رسید.

حسین علیه السلام چون آن نامه را خواند، به درستیِ خبر کشته شدن مسلم و هانی، یقین کرد و سخت اندوهگین شد. آن مرد، خبر کشته شدن قیس بن مُسهِر را هم داد؛ همان پیکی که امام علیه السلام او را از بطن الرُّمّه، فرستاده بود.

گروهی از ساکنان منزل های میان راه که به امام علیه السلام پیوسته بودند و می پنداشتند امام علیه السلام پیش یاران و پیروان خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند، پراکنده شدند و کسی جز یاران خاصّ حسین علیه السلام، باقی نماند.(1)

695. أنساب الأشراف: مردی به نام بَکر بن معنقة بن رود، با حسین علیه السلام و همراهانش دیدار کرد و شهادت مسلم بن عقیل و هانی را به او خبر داد و گفت: آن دو را دیدم که از طرف پاهایشان،

ص:649


1- (1) . لَمّا رَحَلَ الحُسَینُ علیه السلام مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ، فَسَأَلَهُ عَنِ الخَبَرِ، فَقالَ: لَم أخرُج مِنَ الکوفَةِ حَتّی قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ وهانِئُ بنُ عُروَةَ، ورَأَیتُ الصِّبیانَ یَجُرّونَ بِأَرجُلِهِما. فَقالَ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»! عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا. فَقالَ لَهُ: أنشُدُکَ اللّهَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ فی نَفسِکَ، وأنفُسِ أهلِ بَیتِکَ هؤُلاءِ الَّذینَ نَراهُم مَعَکَ، انصَرِف إلی مَوضِعِکَ ودَعِ المَسیرَ إلَی الکوفَةِ، فَوَاللّهِ ما لَکَ بِها ناصِرٌ. فَقالَ بَنو عَقیلٍ - و کانوا مَعَهُ -: ما لَنا فِی العَیشِ بَعدَ أخینا مُسلِمٍ حاجَةٌ، ولَسنا بِراجِعینَ حَتّی نَموتَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَما خَیرٌ فِی العَیشِ بَعدَ هؤُلاءِ. وسارَ، فَلَمّا وافی زُبالَةَ وافاهُ بِها رَسولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما کانَ سَأَلَهُ مُسلِمٌ أن یَکتُبَ بِهِ إلَیهِ مِن أمرِهِ، وخِذلانِ أهلِ الکوفَةِ إیّاهُ، بَعدَ أن بایَعوهُ، وقَد کانَ مُسلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِکَ. فَلَمّا قَرَأَ الکِتابَ استَیقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وأفظَعَهُ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ رَسولِهِ الَّذی وَجَّهَهُ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ. وقَد کانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنازِلِ الطَّریقِ، فَلَمّا سَمِعوا خَبَرَ مُسلِمٍ، وقَد کانوا ظَنّوا أنَّهُ یَقدَمُ عَلی أنصارٍ وعَضُدٍ، تَفَرَّقوا عَنهُ، ولَم یَبقَ مَعَهُ إلّاخاصَّتُهُ (الأخبار الطوال: ص 247، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2621).

در بازار کشیده می شوند. سپس از حسین علیه السلام خواست که برگردد.

فرزندان عقیل، برخاستند و گفتند: به خدا، باز نمی گردیم، تا وقتی که انتقام خود را بگیریم، یا آنچه را برادرمان چشید، بچشیم.

سپس حسین علیه السلام فرمود: «پس از اینان، خیری در زندگی نیست» و معلوم شد که او تصمیم به رفتن دارد.

عبد اللّه بن سُلَیم اسدی و مَدَری بن شِمْعَل اسدی، گفتند: خدا برایت خیر بخواهد!

حسین علیه السلام هم فرمود: «خداوند، هر دوی شما را رحمت کند!».(1)

696. الفتوح: به حسین بن علی علیه السلام خبر رسید که مسلم بن عقیل، کشته شد. این، هنگامی بود که مردی کوفی بر او وارد شده بود. پس حسین علیه السلام فرمود: «از کجا آمده ای؟».

مرد گفت: از کوفه. پیش از آن که بیرون بیایم، مسلم بن عقیل و هانی بن عروۀ مَذْحِجی را - که رحمت خدا بر آن دو باد -، کشته و [پیکرشان را] آویخته بر صلیب از طرف پاها در بازار قصّابان دیدم که سرشان را برای یزید، فرستاده بودند.

حسین علیه السلام سخت گریست و گفت: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».2

697. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): خبر شهادت مسلم و هانی، به حسین علیه السلام رسید....

فرزندان عقیل به حسین علیه السلام گفتند: اینک، هنگام بازگشت نیست. آن گاه، او را بر رفتن، تشویق کردند.

حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «می بینید آنچه را که برای ما پیش می آید. می بینم که مردم، ما را تنها می گذارند. هر که دوست دارد، برگردد».

ص:650


1- (1) . لَقِیَ الحُسَینَ علیه السلام ومَن مَعَهُ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ: بَکرُ بنُ المُعنِقةِ بنِ رُودٍ، فَأَخبَرَهُم بِمَقتَلِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئٍ، وقالَ: رَأَیتُهُما یُجَرّانِ بِأَرجُلِهِما فِی السّوقِ، فَطَلَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فِی الاِنصِرافِ، فَوَثَبَ بَنو عَقیلٍ فَقالوا: وَاللّهِ لا نَنصَرِفُ حَتّی نُدرِکَ ثَأرَنا، أو نَذوقَ ماذاقَ أخونا. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: ماخَیرٌ فِی العَیشِ بَعدَ هؤُلاءِ. فَعُلِمَ أنَّهُ قَد عَزَمَ رَأیَهُ عَلَی المَسیرِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ سُلَیمٍ وَالمَدَرِیُّ بنُ الشِّمعَلِ الأَسَدِیّانِ: خارَ اللّهُ لَکَ، فَقالَ: رَحِمَکُمَا اللّهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 379).

کسانی که در راه، همراه او شده بودند، باز گشتند و یارانی که با او از مکّه آمده بودند و نیز شمارِ اندکی از کسانی که در میانۀ راه، همراهش شده بودند، ماندند. سواران آنها، 32 نفر بودند.(1)

698. تاریخ الیعقوبی: حسین علیه السلام به سوی عراق، حرکت کرد. چون به قُطْقُطانه(2) رسید، خبر شهادت مسلم بن عقیل را دریافت کرد.(3)

699. الملهوف: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به زُباله رسید. در آن جا خبر شهادت مسلم را دریافت کرد و شماری از پیروانش، این مطلب را دانستند. پس آزمندان و دو دلان، از گِرد او پراکنده شدند و خانواده و یاران خوبش، همراه او ماندند.

زمینِ آن جا برای شهادت مسلم بن عقیل، از گریه و فریاد، به لرزه در آمد و اشک ها چون سیل، جاری شدند.

سپس حسین علیه السلام به آهنگ آنچه خدا او را بِدان خوانده بود، رفت. سپس فَرَزدَق(4) به دیدارش آمد. بر او سلام کرد و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! چگونه به مردم کوفه اعتماد می کنی، در حالی که پسرعمویت مسلم بن عقیل و یارانش را کشتند؟

سرشک از دیدۀ حسین علیه السلام سرازیر شد و فرمود: «خداوند، مسلم را رحمت کند! او به سوی نسیم رحمت و درود و خشنودیِ خدا، شتافت و آنچه بر عهدۀ او بود، انجام داد و ما مانده ایم و وظیفه».

سپس چنین سرود:

اگر دنیا، گران بها شمرده می شود،

پاداش خدا، برتر و برجسته تر است.

ص:651


1- (1) . وبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام قَتلُ مُسلِمٍ وهانِئٍ... فَقالَت بَنو عَقیلٍ لِحُسَینٍ علیه السلام: لَیسَ هذا بِحینِ رُجوعٍ، وحَرَّضوهُ عَلَی المُضِیِّ. فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام لِأَصحابِهِ: قَد تَرَونَ ما یَأتینا، وما أرَی القَومَ إلّاسَیَخذُلونَنا؛ فَمَن أحَبَّ أن یَرجِعَ فَلیَرجِع. فَانصَرَفَ عَنهُ مَن صاروا إلَیهِ فی طَریقِهِ، وبَقِیَ فی أصحابِهِ الَّذینَ خَرَجوا مَعَهُ مِن مَکَّةَ، ونُفَیرٍ قَلیلٍ مِن صَحبِهِ فِی الطَّریقِ، فَکانَت خَیلُهُمُ اثنَینِ وثَلاثینَ فَرَساً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 463، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 11).
2- (2) . قُطقُطانه، جایی در بیابان های طف در نزدیکی کوفه است (معجم البلدان: ج 4 ص 374. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 درپایان جلد 2).
3- (3) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام یُریدُ العِراقَ، فَلَمّا بَلَغَ القُطقُطانَةَ أتاهُ الخَبَرُ بِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 243).
4- (4) . چنان که در ذیل عنوان «دیدار فرزدق در صِفاح» گذشت، ظاهراً بین فرزدق و امام علیه السلام، در این مکان، ملاقاتی صورت نگرفته و دیدار وی با امام علیه السلام یک بار بوده است و آن هم در ابتدای حرکت امام علیه السلام از مکّه به سمت کوفه. نیز، ر. ک: ص 629 (سخنی در بارۀ ملاقات فرزدق با امام حسین علیه السلام).

و اگر پیکرها برای مرگ، آفریده شده اند،

کشته شدن مرد با شمشیر در راه خدا، برترین است.

و اگر روزی ها در تقدیر و پخش شده اند،

آزمندیِ کمتر مرد در کوشش، زیباتر است.

و اگر دارایی ها برای وا نهادن گرد می آیند،

چرا انسان به وا نهاده، بخل بورزد؟».(1)

700. مروج الذهب: چون حسین علیه السلام به قادسیّه رسید، حُرّ بن یزید تمیمی، به او رسید و به وی گفت: کجا می روی، ای فرزند پیامبر خدا؟

فرمود: «به این شهر».

وی کشته شدن مسلم و ماجراهای آن را به حسین علیه السلام گوشزد کرد.(2)

نکته

گزارش های ارائه شده، نشان می دهند که پیش از رسیدن قاصد کوفه - که به ظاهر، بنا بر وصیّت مسلم علیه السلام و در واقع، برای منصرف کردن امام علیه السلام از رفتن به کوفه فرستاده شده بود و حامل خبر کشته شدن مسلم علیه السلام از طرف ابن زیاد برای امام علیه السلام بود -، حوادث کوفه، در منزل زَرود یا ثَعلَبیّه به اطّلاع امام علیه السلام رسیده بود.

ص:652


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی بَلَغَ زُبالَةَ، فَأَتاهُ فیها خَبَرُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَعَرَفَ بِذلِکَ جَماعَةٌ مِمَّن تَبِعَهُ، فَتَفَرَّقَ عَنهُ أهلُ الأَطماعِ وَالاِرتِیابِ، وبَقِیَ مَعَهُ أهلُهُ وخِیارُ الأَصحابِ. قالَ الرّاوی: وَارتَجَّ المَوضِعُ بِالبُکاءِ وَالعَویلِ لِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلَیهِ کُلَّ مَسیلٍ. ثُمَّ إنَّ الحُسَینَ علیه السلام سارَ قاصِداً لِما دَعاهُ اللّهُ إلَیهِ، فَلَقِیَهُ الفَرَزدَقُ فَسَلَّمَ عَلَیهِ وقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، کَیفَ تَرکَنُ إلی أهلِ الکوفَةِ، وهُمُ الَّذینَ قَتَلُوا ابنَ عَمِّکَ مُسلِمَ بنَ عَقیلٍ وشیعَتَهُ؟ قالَ: فَاستَعبَرَ الحُسَینُ علیه السلام باکِیاً، ثُمَّ قالَ: رَحِمَ اللّهُ مُسلِماً! فَلَقَد صارَ إلی رَوحِ اللّهِ ورَیحانِهِ، وتَحِیَّتِهِ ورِضوانِهِ، أما إنَّهُ قَد قَضی ما عَلَیهِ وبَقِیَ ما عَلَینا. ثُمَّ أنشَأَ یَقولُ: فَإِن تَکُنِ الدُّنیا تُعَدُّ نَفیسَةً فَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ أعلی وأنبَلُ وإن تَکُنِ الأَبدانُ لِلمَوتِ انشِئَت فَقَتلُ امرِئٍ بِالسَّیفِ فِی اللّهِ أفضَلُ وإن تَکُنِ الأَرزاقُ قَسماً مُقَدَّراً فَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِی السَّعیِ أجمَلُ وإن تَکُنِ الأَموالُ لِلتَّرکِ جَمعُها فَما بالُ مَتروکٍ بِهِ المَرءُ یَبخَلُ (الملهوف: ص 134؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 223).
2- (2) . فَلَمّا بَلَغَ الحُسَینُ علیه السلام القادِسِیَّةَ، لَقِیَهُ الحُرُّ بنُ یَزیدَ التَّمیمِیُّ، فَقالَ لَهُ: أینَ تُریدُ یَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: اریدُ هذَا المِصرَ، فَعَرَّفَهُ بِقَتلِ مُسلِمٍ، وما کانَ مِن خَبَرِهِ (مروج الذهب: ج 3 ص 70، تذکرة الخواصّ: ص 245).
23/7 رسیدن خبر شهادت عبد اللّه بن یَقطُر در منزلگاه زُباله
اشاره

(1)

701. تاریخ الطبری: بکر بن مُصعَب مُزَنی می گوید: حسین علیه السلام به هیچ آبگاهی نمی رسید، جز آن که مردمِ آن جا به دنبال وی می آمدند. تا به زُباله رسید و از کشته شدن برادر شیریِ خود، عبد اللّه بن بُقطُر، آگاه شد. امام علیه السلام او را از راه اصلی به سمت مسلم فرستاده بود و نمی دانست که مسلم، کشته شده است....

هشام می گوید:... در منزل زُباله، این خبر به حسین علیه السلام رسید. آن گاه، نوشته ای بیرون آورد و برای مردم خواند: «به نام خدای بخشندۀ مهربان. امّا بعد، گزارشی دردناک و ناگوار، رسیده است:

کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبد اللّه بن بُقطر. شیعیان ما، ما را تنها گذاشته اند. هر کس از شما می خواهد، باز گردد. بازگردد، که حقّی بر او نداریم».

مردم، یکباره از گِرد وی، پراکنده شدند و راه راست و چپ در پیش گرفتند و او ماند و یارانش که از مدینه با وی آمده بودند. او این کار را از آن رو کرد که گمان داشت بادیه نشینان، به این پندار از پیِ او آمده اند که او به سوی شهری می رود که مردمش به اطاعت وی، استوارند و [با حوادث پیش آمده، دیگر] نخواست با وی بیایند و ندانند کجا می روند، و خوب می دانست که وقتی معلومشان کند، جز آنها که می خواهند جانبازی کنند و با وی بمیرند، کسی همراهش نمی مانَد.(2)

702. الإرشاد: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به زُباله رسید. پس خبر شهادت عبد اللّه بن یَقْطُر به او رسید.

پس نامه ای بیرون آورد و بر مردم خواند: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. امّا بعد، گزارشی دردناک و ناگوار، رسیده است: کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبد اللّه بن یَقْطُر. شیعیان ما،

ص:653


1- (1) . منزل معروفی در مسیر کوفه به مکّه (معجم البلدان: ج 3 ص 129. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام لا یَمُرُّ بِأَهلِ ماءٍ إلَّااتَّبَعوهُ، حَتّی إذَا انتَهی إلی زُبالَةَ، سَقَطَ إلَیهِ مَقتَلُ أخیهِ مِنَ الرَّضاعَةِ؛ مَقتَلُ عَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ، وکانَ سَرَّحَهُ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ مِنَ الطَّریقِ، وهُوَ لا یَدری أنَّهُ قَد اصیبَ... قال هشام:... فَأَتی ذلِکَ الخَبَرُ حُسَیناً علیه السلام وهُوَ بِزُبالَةَ، فَأَخرَجَ لِلنّاسِ کِتاباً، فَقَرَأَ عَلَیهِم: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ قَد أتانا خَبَرٌ فَظیعٌ؛ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ وعَبدِ اللّهِ بنِ بُقطُرٍ، وقَد خَذَلَتنا شیعَتُنا؛ فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الاِنصِرافَ فَلیَنصَرِف، لَیسَ عَلَیهِ مِنّا ذِمامٌ. قالَ: فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ تَفَرُّقاً فَأَخَذوا یَمیناً وشِمالاً، حَتّی بَقِیَ فی أصحابِهِ الَّذینَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ المَدینَةِ، وإنَّما فَعَلَ ذلِکَ لِأَنَّهُ ظَنَّ أنَّمَا اتَّبَعَهُ الأَعرابُ؛ لِأَنَّهُم ظَنّوا أنَّهُ یَأتی بَلَداً قَدِ استَقامَت لَهُ طاعَةُ أهلِهِ، فَکَرِهَ أن یَسیروا مَعَهُ إلّاوهُم یَعلَمونَ عَلامَ یَقدَمونَ، وقَد عَلِمَ أنَّهُم إذا بَیَّنَ لَهُم لَم یَصحَبهُ إلّامَن یُریدُ مُواساتَهُ، وَالمَوتَ مَعَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 398، أنساب الأشراف: ج 3 ص 379).

ما را بی یاور گذاشته اند. پس هر کس از شما می خواهد که باز گردد، منعی نیست. باز گردد، که حقّی بر او نداریم».

مردم، یکباره از پیرامون وی، پراکنده شدند و راه راست و چپ گرفتند و او ماند و یارانش که از مدینه با وی همراه بودند، و نیز تعداد اندکی از آنان که در طول مسیر به او پیوسته بودند.

امام علیه السلام این کار را از آن رو کرد که می دانست بادیه نشینان، به این پندار، از پیِ او آمده اند که او به سوی شهری می رود که مردمش به اطاعت وی، استوارند و نخواست با وی بیایند و ندانند کجا می روند.(1)

703. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به زُباله رسید. در آن جا خبر شهادت برادر شیری اش، عبد اللّه بن یَقْطُر به وی رسید. حسین علیه السلام از هر آبگاهی که می گذشت، گروه بسیاری به او می پیوستند؛ چون گمان می بردند که کارها برای او استوار خواهد شد. چون به زُباله رسید، در میان مردم ایستاد و چنین خطبه خواند: «آگاه باشید که مردم کوفه، بر مسلم بن عقیل و هانی بن عروه یورش آورده و آن دو را کشته اند و برادر شیری ام را نیز کشته اند. پس هر یک از شما که دوست دارد، باز گردد. بدون سختی برگردد، که ما حقّی بر او نداریم».

مردم، پراکنده شدند و راه شمال و جنوب را در پیش گرفتند. تنها آنان که از مکّه با او آمده بودند، با او ماندند. او می خواست که کسی همراه او نیاید، مگر از روی بینش و آگاهی.(2)

704. الفتوح: هنگامی که عبید اللّه بن زیاد، با مردم در حال سخن گفتن بود، یکی از یارانش به نام عبد اللّه

ص:654


1- (1) . فَسارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتَّی انتَهی إلی زُبالَةَ فَأَتاهُ خَبَرُ عَبدِ اللّهِ بنِ یَقطُرَ، فَأَخرَجَ إلَی النّاسِ کِتاباً فَقَرَأَهُ عَلَیهِم: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ قَد أتانا خَبَرٌ فَظیعٌ؛ قَتلُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وهانِئِ بنِ عُروَةَ، وعَبدِ اللّهِ بنِ یَقطُرَ، وقَد خَذَلَنا شیعَتُنا؛ فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الاِنصِرافَ فَلیَنصَرِف غَیرَ حَرِجٍ، لَیسَ عَلَیهِ ذِمامٌ. فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ وأخَذوا یَمیناً وشِمالاً، حَتّی بَقِیَ فی أصحابِهِ الَّذینَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ المَدینَةِ، ونَفَرٍ یَسیرٍ مِمَّنِ انضَوَوا إلَیهِ، وإنَّما فَعَلَ ذلِکَ لِأَنَّهُ علیه السلام عَلِمَ أنَّ الأَعرابَ الَّذینَ اتَّبَعوهُ، إنَّمَا اتَّبَعوهُ وهُم یَظُنُّونَ أنَّهُ یَأتی بَلَداً قَدِ استَقامَت لَهُ طاعَةُ أهلِهِ، فَکَرِهَ أن یَسیروا مَعَهُ إلّاوهُم یَعلَمونَ عَلی ما یَقدَمونَ (الإرشاد: ج 2 ص 75، روضة الواعظین: ص 197).
2- (2) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتَّی انتَهی إلی زُبالَةَ، فَوَرَدَ عَلَیهِ هُناکَ مَقتَلُ أخیهِ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ یَقطُرَ. وکانَ قَد تَبِعَ الحُسَینَ علیه السلام خَلقٌ کَثیرٌ مِنَ المِیاهِ الَّتی یَمُرُّ بِها؛ لِأَنَّهُم کانوا یَظُنّونَ استقامَةَ الاُمورِ لَهُ علیه السلام، فَلَمّا صارَ بِزُبالَةَ قامَ فیهِم خَطیباً فَقالَ: ألا إنَّ أهلَ الکوفَةِ وَثَبوا عَلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ وهانِی بنِ عُروَةَ فَقَتَلوهُما، وقَتَلوا أخی مِنَ الرَّضاعَةِ، فَمَن أحَبَّ مِنکُم أن یَنصَرِفَ فَلیَنصَرِف مِن غَیرِ حَرَجٍ، ولَیسَ عَلَیهِ مِنّا ذِمامٌ. فَتَفَرَّقَ النّاسُ وأخَذوا یَمیناً وشِمالاً، حَتّی بَقِیَ فی أصحابِهِ الَّذینَ جاؤوا مَعَهُ مِن مَکَّةَ، وإنَّما أرادَ ألّا یَصحَبَهُ إنسانٌ إلّاعَلی بَصیرَةٍ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 229).

بن یَربوع تمیمی، بر او وارد شد و گفت: خداوند، امیر را بر راستی بدارَد! اینک، خبری رسیده است.

ابن زیاد به او گفت: چه خبری داری؟

گفت: در بیرون از کوفه با اسب خویش، گردش می کردم. مردی را دیدم که از کوفه بیرون آمده بود و با شتاب به سوی بیابان می رفت. او را نشناختم. پس در پیِ او رفتم و از او در بارۀ وضع و کارش پرسیدم. او یادآور شد که از اهالی مدینه است. از اسب، فرود آمدم و او را تفتیش کردم.

همراهش این نامه را یافتم.

عبید اللّه بن زیاد، نامه را از او گرفت و باز گشود و خواند. در آن نامه، آمده بود: «به نام خدای بخشندۀ مهربان. به حسین بن علی. امّا بعد، به تو گزارش می کنم که بیست و چند هزار از مردم کوفه با تو بیعت کرده اند. چون این نامه به تو رسید، بشتاب، بشتاب، که همۀ مردم با تو اند و هیچ گرایش و نظری به یزید بن معاویه ندارند. والسلام».

[راوی] می گوید: ابن زیاد گفت: مردی که این نامه را با او یافتی، کجاست؟

گفت: دمِ در.

گفت: او را نزد من بیاورید. چون مرد آمد و جلوی ابن زیاد ایستاد، به وی گفت، کیستی؟

گفت: یکی از وابستگان بنی هاشم.

پرسید: نامت چیست؟

گفت: عبد اللّه فرزند یَقطین(1).

گفت: این نامه را چه کسی به تو داده است؟

گفت: زنی که او را نمی شناسم.

عبید اللّه بن زیاد، خندید و گفت: یکی از دو گزینه را برگیر: یا به من می گویی که چه کسی این نامه را به تو داده تا از دستم رها شوی، یا کشته می شوی.

گفت: در مورد نامه، بِدان که به تو نخواهم گفت چه کسی آن را به من داده است. و امّا در مورد کشتن، بِدان که من از کشته شدن، نگرانی ندارم؛ زیرا من کشته ای را نزد خدا برتر از آن که همچون تویی، او را بکُشد، نمی شناسم.

ابن زیاد، دستور داد گردن او را بزنند. پس دست و پایش را بستند و او را کشتند.(2)

ص:655


1- (1) . در مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، «یقطر» به جای «یقطین» آمده است.
2- (2) . فَبَینا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مِن هؤُلاءِ القَومِ فی مُحاوَرَةٍ، إذ دَخَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ یَربوعٍ -

705. أنساب الأشراف: هنگامی که به حسین علیه السلام خبر کشته شدن ابن یَقْطُر رسید، خطبه خواند و فرمود:

«ای مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، هانی، قیس بن مُسهِر و ابن یَقْطُر، کشته شدند.

پس هر کس از شما که می خواهد برگردد، برگردد».

پس مردمی که همراه او بودند، دسته دسته پراکنده شدند و راه راست و چپ را در پیش گرفتند، تا این که با یارانی که از حجاز با او آمده بودند، تنها ماند.(1)

ص:656


1- (1) . لَمّا بَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام قَتلُ ابنِ یَقطُرَ خَطَبَ فَقالَ: أیُّهَا النّاسُ! قَد خَذَلَتنا شیعَتُنا، وقُتِلَ مُسلِمٌ وهانِئٌ وقَیسُ بنُ مُسهِرٍ، وَ [ابنُ] یَقطُرَ؛ فَمَن أرادَ مِنکُمُ الاِنصِرافَ، فَلیَنصَرِف. فَتَفَرَّقَ النّاسُ الَّذینَ صَحِبوهُ أیدی سَبا، فَأَخَذوا یَمیناً وشِمالاً، حَتّی بَقِیَ فی أصحابِهِ الَّذینَ جاؤوا مَعَهُ مِنَ الحِجازِ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 379).
سخنی در بارۀ شهادت پیک های امام حسین (علیه السلام)
اشاره

بر پایۀ گزارش منابع تاریخی، سه تن از پیک های امام حسین علیه السلام توسّط ابن زیاد، به شهادت رسیده اند:

1. ابو رَزین سلیمان

سلیمان، از خدمت گزاران امام حسین علیه السلام بود و از این رو، «سلیمان مَولَی الحسین علیه السلام» نامیده می شد. وی، نخستین شهید نهضت حسینی است؛ چرا که او، حامل نامۀ یاری طلبیِ امام علیه السلام به سران بصره بود و یکی از آنان به نام مُنذِر بن جارود، در شبی که ابن زیاد می خواست صبح روز بعد از آن به سوی کوفه حرکت کند، موضوع را به وی گزارش کرد و ابن زیاد هم سلیمان را فرا خواند و گردن زد(1).(2)

2. عبد اللّه بن یَقطُر

در برخی گزارش ها آمده که ابن یَقطُر، نامۀ امام علیه السلام را برای مسلم می برد که دستگیر و شهید گردید و در برخی گزارش ها نیز وی حامل نامۀ مسلم به امام علیه السلام دانسته شده است. برخی نیز شهادت وی را در کربلا گفته اند.(3)

3. قیس بن مُسْهِر

قیس، پیکی بسیار فعّال بود و بارها از کوفه برای امام علیه السلام پیام برد و پیام امام علیه السلام را به کوفیان رساند.(4)

ص:657


1- (1) . ر. ک: ص 317 (فصل سوم/نامه امام علیه السلام به سرشناسان بصره) و ص 322 (پاسخ یزید بن مسعود به نامۀ امام علیه السلام).
2- (2) . گفتنی است که در برخی گزارش ها، نام او، در شمار شهدای کربلا آمده است (ر. ک: ج 2 ص 136 «بخش پنجم/سخنی در بارۀ دیگر یاران شهید امام حسین علیه السلام/سلیمان، غلام امام حسین علیه السلام»).
3- (3) . ر. ک: ص 501 (فصل پنجم/شهادت عبد اللّه بن یَقطُر).
4- (4) . ر. ک: ص 507 (فصل پنجم/شهادت قیس بن مُسهِر صَیداوی).
24/7 ورود امام (علیه السلام) به منزلگاه عَقَبه و رخدادهای آن
24/7-1 رؤیای امام علیه السلام

706. کامل الزیارات - به نقل از شهاب بن عبد ربّه، از امام صادق علیه السلام -: چون حسین بن علی علیه السلام بر بالای عَقَبة البَطْن رفت، به یارانش فرمود: «من، حتماً کشته خواهم شد».

گفتند: چه طور یقین کردی، ای ابا عبد اللّه؟

فرمود: «به سبب خوابی که دیدم».

گفتند: آن خواب، چیست؟

فرمود: «سگ هایی را دیدم که بر من حمله کردند و سخت ترین حمله، از سوی سگی سیاه و سفید(1) بود».(2)

24/7-2 خبر دادن امام علیه السلام از شهادت خود

707. الإرشاد - به نقل از عبد اللّه بن سلیمان اسدی و مُنذر بن مُشمَعِل اسدی -: چون هنگام سحر شد، حسین علیه السلام به یارانش دستور داد که آبِ بسیار برگیرند. سپس حرکت کرد تا به بَطْن العَقَبه رسید و در آن جا فرود آمد. پیرمردی از بنی عِکْرِمه به نام عمرو بن لوذان با امام علیه السلام دیدار کرد و پرسید:

کجا می روی؟

حسین علیه السلام به وی فرمود: «کوفه».

پیرمرد گفت: تو را به خدا سوگند، باز گرد. به خدا سوگند، جز بر نیزه ها و شمشیرهای تیز، وارد نمی شوی. کسانی که به دنبال شما فرستاده اند، اگر کار جنگ را خود، انجام می دادند و کارها را آماده می کردند تا شما بر آنها وارد می شدی، رفتن، قابل قبول بود؛ امّا با چنین وضعی که

ص:658


1- (1) . شاید اشاره به لک و پیس داشتن قاتل ایشان (شمر) باشد.
2- (2) . لَمّا صَعِدَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَقَبَةَ البَطنِ، قالَ لِأَصحابِهِ: ما أرانی إلّامَقتولاً، قالوا: وما ذاکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ: رُؤیا رَأَیتُها فِی المَنامِ، قالوا: وما هِیَ، قالَ: رَأَیتُ کِلاباً تَنهَشُنی، أشَدُّها عَلَیَّ کَلبٌ أبقَعُ (کامل الزیارات: ص 157 ح 194، بحار الأنوار: ج 45 ص 87 ح 24).

گزارش می کنی، من عقیده ندارم که بروی.

امام علیه السلام به وی فرمود: «ای بندۀ خدا! رأی تو، بر من، پنهان نیست؛ لیکن خواست خداوند متعال، مغلوب نمی شود».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنان مرا رها نمی کنند تا این خونِ بسته را از درونم بیرون کشند و وقتی چنین کردند، خداوند، کسی را بر آنان مسلّط می کند که خوارشان سازد و خوارترینِ مردمان شوند».(1)

708. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از یزیدِ رِشک -: کسی که با حسین علیه السلام گفتگوی حضوری داشته، برایم نقل کرد که: خیمه هایی برافراشته در بیابان دیدم. پرسیدم: اینها از آنِ کیست؟

گفتند: از آنِ حسین است.

نزد او آمدم و پیرمردی را دیدم که قرآن می خواند و اشک ها بر گونه ها و محاسنش جاری است. گفتم: پدر و مادرم به فدایت، ای پسر پیامبر خدا! چه چیزی شما را به این شهرها و بیابانی که کسی در آن نیست، کشاند؟

فرمود: «اینها، نامه های کوفیان به من است و آنان را نمی بینم، جز آن که قاتلم باشند و وقتی چنین کنند، از هتکِ هیچ حرمتی فروگذار نمی کنند و خداوند، کسی را بر آنان مسلّط می نماید که خوارشان سازد و از پارچۀ حیض،(2) خوارتر شوند».(3)

ص:659


1- (1) . فَلَمّا کانَ السَّحَرُ أمَرَ [الحُسَینُ علیه السلام] أصحابَهُ فَاستَقَوا ماءً وأکثَروا، ثُمَّ سارَ حَتّی مَرَّ بِبَطنِ العَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَیها، فَلَقِیَهُ شَیخٌ مِن بَنی عِکرِمَةَ یُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ لوذانَ، فَسَأَلَهُ: أینَ تُریدُ؟ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: الکوفَةَ، فَقالَ الشَّیخُ: أنشُدُکَ اللّهَ لَمَّا انصَرَفتَ؛ فَوَاللّهِ ما تَقدَمُ إلّاعَلَی الأَسِنَّةِ وحَدِّ السُّیوفِ، وإنَّ هؤُلاءِ الَّذینَ بَعَثوا إلَیکَ، لَو کانوا کَفَوکَ مَؤوَنةَ القِتالِ، ووَطَّؤوا لکَ الأَشیاءَ فَقَدِمتَ عَلَیهِم، کانَ ذلِکَ رَأیاً، فَأَمّا عَلی هذِهِ الحالِ الَّتی تَذکُرُ، فَإِنّی لا أری لَکَ أن تَفعَلَ. فَقالَ لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ، لَیسَ یَخفی عَلَیَّ الرَّأیُ، ولکِنَّ اللّهَ تَعالی لا یُغلَبُ عَلی أمرِهِ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: وَاللّهِ لا یَدَعُونّی حَتّی یَستَخرِجوا هذِهِ العَلَقَةَ مِن جَوفی، فَإِذا فَعَلوا سَلَّطَ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم، حَتّی یَکونوا أذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ (الإرشاد: ج 2 ص 76؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 399).
2- (2) . واژۀ «فَرَمُ الأمَة» که در متن عربی حدیث آمده، «روسری» هم معنا می دهد (النهایة: ج 3 ص 441 مادّۀ «فرم»).
3- (3) . حَدَّثَنی مَن شافَهَ الحُسَینَ علیه السلام، قالَ: رَأَیتُ أبنِیَةً مَضروبَةً بِفَلاةٍ مِنَ الأَرضِ، فَقُلتُ: لِمَن هذِهِ؟ قالوا: هذِهِ لِحُسَینٍ علیه السلام. قالَ: فَأَتَیتُهُ فَإِذا شَیخٌ یَقرَأُ القُرآنَ، وَالدُّموعُ تَسیلُ عَلی خَدَّیهِ ولِحیَتِهِ، قالَ: قُلتُ: بِأَبی واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ، ما أنزَلَکَ هذِهِ البِلادَ وَالفَلاةَ الَّتی لَیسَ بِها أحَدٌ؟ قالَ: هذِهِ کُتُبُ أهلِ الکوفَةِ إلَیَّ ولا أراهُم إلّاقاتِلِیَّ، فَإِذا فَعَلوا ذلِکَ لَم یَدَعوا للّهِِ حُرمَةً إلَّاانتَهَکوها، فَیُسَلِّطُ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم، حَتّی یَکونوا أذَلَّ مِن فَرَمِ الأَمَةِ - یَعنی مِقنَعَتَها - (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 458 ح 441، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 305).
25/7 فرود آمدن امام (علیه السلام) و یارانش در منزلگاه شَراف و آب برداشتن از آن جا

(1)

709. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن سلیم اسدی و مذری بن مُشمَعِل اسدی -: حسین علیه السلام آمد تا به منزل شَراف رسید. چون سحر شد، به جوانان دستور داد که آب فراوان بردارند و سپس از آن جا حرکت کردند.(2)

26/7 فرستاده شدن حُر، برای آوردن امام (علیه السلام) به کوفه

710. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللّه، جنگجویان را جمع کرد و به آنان، عطایایی بخشید و به شُرطه ها (پاسبانان) نیز هدیه داد. آن گاه، حُصَین بن تمیم طُهَوی را به قادسیه(3) فرستاد و به وی گفت: در آن جا بمان و هر که را نشناختی، دستگیر کن.

حسین علیه السلام، قیس بن مُسهِر اسدی را به سوی مسلم بن عقیل - پیش از آن که خبر شهادتش به وی برسد - فرستاده بود. حُصَین، قیس را دستگیر کرد و به سوی عبید اللّه فرستاد. عبید اللّه به وی گفت: خداوند، مسلم را کُشت. پس در میان مردم برخیز و به دروغگو پسر دروغگو، دشنام بده.

قیس، بر منبر رفت و گفت: ای مردم! من از حسین بن علی در منزلگاه حاجِر، جدا شدم و من، فرستادۀ او به سوی شمایم. او از شما یاری می خواهد.

عبید اللّه، دستور داد او را از بالای قصر، انداختند و جان داد.

حُصَین بن تمیم (نُمَیر)، حُرّ بن یزید یَربوعی (از قبیلۀ بنی ریاح) را با هزار نفر به سوی حسین علیه السلام فرستاد و گفت: او را همراهی کن و مگذار برگردد که وارد کوفه شود و راه را بر او تنگ کن.

حُرّ بن یزید، چنین کرد و حسین علیه السلام راه عُذَیْب را در پیش گرفت تا به دامنه و سراشیبی نجف

ص:660


1- (1) . شَراف: منزلی میان واقصه و قرعا (معجم البلدان: ج 3 ص 331. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).
2- (2) . أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ شَرافِ، فَلَمّا کانَ فِی السَّحَرِ أمَرَ فِتیانَهُ فَاستَقَوا مِنَ الماءِ فَأَکثَروا، ثُمَّ ساروا مِنها (تاریخ الطبری: ج 5 ص 400، أنساب الأشراف: ج 3 ص 380).
3- (3) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2.

رسید و در قصر (منزلگاه) ابو مُقاتِل، فرود آمد.(1)

27/7 بسته شدن راه بر امام (علیه السلام) توسّط حُر

711. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: ابو مِخنَف، از ابو جَناب، از عدیّ بن حرمله، از عبد اللّه بن سلیم اسدی و مَذَری بن مُشمَعِل اسدی، برایم نقل کرد که: سپس از آن جا (منزلگاه شَراف) روان شدند. اوّلِ روز را با شتاب، راه پیمودند تا روز به نیمه رسید. آن گاه، یکی گفت: اللّه أکبر!

حسین علیه السلام فرمود: «اللّه اکبر! برای چه تکبیر گفتی؟».

گفت: نخلستان دیدم.

دو مرد اسدی گفتند: هیچ گاه در این جا، حتّی یک نخل ندیده ایم.

[دو مرد اسدی] گفتند: حسین علیه السلام به ما فرمود: «پس به نظر شما، چه دیده است؟».

گفتیم: به نظر ما، گردن اسبان و سر نیزه ها را دیده است.

فرمود: «به خدا، نظر من نیز همین است».

آن گاه، حسین علیه السلام فرمود: «آیا پناهگاهی هست که به سوی آن برویم و آن را پشت سرِ خویش نهیم و با این قوم، از یک سمت، مقابله کنیم؟».

گفتیم: آری؛ ذوحُسُم، پهلوی توست. از سمت چپ، به سوی آن می پیچی. اگر زودتر از این قوم به آن جا برسی، چنان می شود که می خواهی.

پس حسین علیه السلام، از طرف چپ، راه آن جا را پیش گرفت. ما نیز با وی پیچیدیم و خیلی زود، گردن اسبان، نمودار شد و آنها را آشکارا دیدیم. آنها چون دیدند که ما راه را کج کردیم، به طرف ما پیچیدند، گویی نیزه هاشان، شاخ نخل ها بود و پرچم هاشان، بال پرندگان.

ص:661


1- (1) . جَمَعَ عُبَیدُ اللّهِ المُقاتِلَةَ وأمَرَ لَهُم بِالعَطاءِ، وأعطَی الشُرَطَ، ووَجَّهَ حُصَینَ بنَ تَمیمٍ الطُّهَویَّ إلَی القادِسِیَّةِ، وقالَ لَهُ: أقِم بِها، فَمَن أَنکَرتَهُ فَخُذهُ. وکانَ حُسَینٌ علیه السلام قَد وَجَّهَ قَیسَ بنَ مُسهِرٍ الأَسَدِیَّ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ قَبلَ أن یَبلُغَهُ قَتلُهُ، فَأَخَذَهُ حُصَینٌ فَوَجَّهَ بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ، فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ: قَد قَتَلَ اللّهُ مُسلِماً، فَأَقِم فِی النّاسِ فَاشتِمِ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ، فَصَعِدَ قَیسٌ المِنبَرَ فَقالَ: أیُّهَا النّاسُ، إنّی تَرَکتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام بِالحاجِرِ، وأنَا رَسولُهُ إلَیکُم، وهُوَ یَستَنصِرُکُم. فَأَمَرَ بِهِ عُبَیدُ اللّهِ، فَطُرِحَ مِن فَوقِ القَصرِ فَماتَ. ووَجَّهَ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ الحُرَّ بنَ یَزیدَ الیَربوعِیَّ - مِن بَنی رِیاحٍ - فی ألفٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وقالَ: سایِرهُ ولا تَدَعهُ یَرجِعُ حَتّی یَدخُلَ الکوفَةَ، وجَعجِع بِهِ، فَفَعَلَ ذلِکَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام طَریقَ العُذَیبِ حَتّی نَزَلَ الجَوفَ، مَسقَطَ النَّجَفِ مِمّا یَلِی المِئَتَینِ، فَنَزَلَ قَصرَ أبی مُقاتِلٍ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 463).

شتابان، به سوی ذو حُسُم رفتیم و زودتر از آنها به آن جا رسیدیم. حسین علیه السلام، فرود آمد و فرمان داد تا خیمه های او را برپا کردند. آن گاه، آن قوم - که یک هزار سوار بودند - همراه حُرّ بن یزید تمیمی یَربوعی آمدند. او و سپاهش در گرمای نیم روز، مقابل حسین علیه السلام ایستادند.

حسین علیه السلام و یارانش، دستار [بر سر] و شمشیر به کمر داشتند. حسین علیه السلام به جوانانش فرمود: «به این جماعت، آب بدهید و سیرابشان کنید. اسبان را نیز سیراب کنید».

گروهی از جوانان برخاستند و به آنان، آب دادند تا سیراب شدند. آنان، می آمدند و کاسه ها و ظرف های سنگی و طشت ها را از آب، پُر می کردند و نزدیک اسبی می بردند و چون سه یا چهار یا پنج بار می خورد، از پیشِ او می بردند و اسب دیگر را آب می دادند، تا همۀ سپاه را آب دادند.

همچنین لَقیط، از علی بن طَعّان مُحاربی برای من (هشام) نقل کرد که: با حُرّ بن یزید بودم و با آخرین دسته از یاران وی رسیدیم. چون حسین علیه السلام دید که من و اسبم تشنه ایم، فرمود: «راویه را بخوابان» که راویه نزد من، معنای مَشک می داد.

آن گاه فرمود: «برادرزاده! شتر را بخوابان». و من، شتر را خوابانیدم.

فرمود: «آب بنوش».

من، نوشیدن آغاز کردم و چون می نوشیدم، آب از مشک، بیرون می ریخت. حسین علیه السلام فرمود: «مشک را بپیچ»، و من ندانستم چه کنم.

حسین علیه السلام آمد و مَشک را کج کرد و من، آب نوشیدم و اسبم را هم آب دادم.

حُرّ بن یزید، از قادسیّه به سوی حسین علیه السلام آمده بود؛ چون وقتی عبید اللّه بن زیاد از آمدن حسین علیه السلام خبر یافت، حُصَین بن تمیم تمیمی را - که رئیس شرطه ها (پاسبان ها) بود - فرستاد و گفت که در قادسیّه جای گیرد و همه جا از قُطقُطانه تا خَفّان،(1) دیده بان نهد و حُرّ بن یزید را با این هزار سوار، از قادسیّه به استقبال حسین علیه السلام فرستاد.

حُر، همچنان در مقابل حسین علیه السلام بود، تا وقت نماز رسید؛ نماز ظهر. حسین علیه السلام به حَجّاج بن مَسروق جُعْفی فرمود که اذان بگوید و او اذان گفت. چون وقت اقامه گفتن رسید، حسین علیه السلام با ردا و عبا و نَعلَین، بیرون آمد. ستایش خدا کرد و او را سپاس گزارد و آن گاه فرمود: «ای مردم! این، عذری است به درگاه خداوند عز و جل و شما. من، پیش شما نیامدم، تا نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان آمدند که: "به سوی ما بیا که پیشوایی نداریم. شاید خدا به وسیلۀ تو، ما را بر هدایت، فرا هم آورَد".

ص:662


1- (1) .ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2.

اگر بر این قرارید، آمده ام. اگر عهد و پیمانی می سپارید که بِدان اطمینان یابم، به شهر شما می آیم، و اگر چنین نکنید و آمدنِ مرا خوش نمی دارید، از پیش شما باز می گردم و به همان جا می روم که از آن، به سوی شما آمده ام».

آنان، در مقابل وی، خاموش ماندند و به مؤذّن گفتند که: اقامه بگو. او نیز اقامۀ نماز را گفت.

حسین علیه السلام به حُر فرمود: «می خواهی با یاران خویش، نماز بگزاری؟».

گفت: نه. تو نماز می گزاری و ما نیز به تو اقتدا می کنیم.

پس حسین علیه السلام با آنان، نماز خواند. آن گاه به درون [خیمه] رفت و یارانش به دور وی، گِرد آمدند. حُر نیز به جای خویش رفت و وارد خیمه ای شد که برایش زده بودند. جمعی از یارانش، دور او جمع شدند و بقیّۀ یارانش نیز به صفی که داشتند، رفتند و از نو، صف بستند و هر کدامشان، عنان مَرکب خویش را گرفته، در سایۀ آن، نشسته بود.

وقتی عصر شد، حسین علیه السلام فرمود: «برای حرکت، آماده شوید».

پس از آن، بیرون آمد و مؤذّن خویش را خواند و او ندای نماز عصر داد و اقامه گفت. سپس حسین علیه السلام، پیش آمد و با قوم، نماز گزارد و سلام نماز را گفت. آن گاه، رو به جماعت کرد و ستایش خدا کرد و او را سپاس گزارد و سپس فرمود: «امّا بعد، ای مردم! اگر پرهیزگار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایۀ رضای خداست. ما اهل بیت، به کار خلافت شما از این مدّعیان ناحق - که با شما رفتار ظالمانه دارند -، شایسته تریم. اگر ما را خوش ندارید و حقّ ما را نمی شناسید و رأی شما، جز آن است که در نامه هایتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آورده اند، از پیش شما باز می گردم».

حُرّ بن یزید گفت: به خدا، ما نمی دانیم این نامه ها که می گویی، چیست!

حسین علیه السلام فرمود: «ای عُقبة بن سَمعان! دو خورجینی را که نامه های آنها در آن است، بیاور».

عُقبه، دو خورجین پُر از نامه آورد و پیشِ روی آنها ریخت.

حُر گفت: ما جزو این گروهی که به تو نامه نوشته اند، نیستیم. به ما دستور داده اند که وقتی به تو رسیدیم، از تو جدا نشویم تا تو را نزد عبید اللّه بن زیاد ببریم.

حسین علیه السلام فرمود: «مرگ، از این کار به تو نزدیک تر است».

آن گاه، حسین علیه السلام به یاران خویش فرمود: «برخیزید و سوار شوید».

پس یاران وی، سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نیز سوار شدند. آن گاه به یاران خود فرمود: «برگردیم»!

چون خواستند که برگردند، جماعت، از رفتنشان مانع شدند.

ص:663

حسین علیه السلام به حُر فرمود: «مادرت عزادارت شود! چه می خواهی؟».

گفت: به خدا، اگر جز تو کسی از عرب، این سخن را به من گفته بود و در این وضع بود که تو هستی، هر که بود، از آرزو کردن عزاداری مادرش بر او دریغ نمی کردم؛ امّا به خدا، از مادر تو نمی توان سخن گفت، مگر به نیکوترین شکل.

حسین علیه السلام فرمود: «پس چه می خواهی؟».

گفت: به خدا، می خواهم تو را نزد عبید اللّه بن زیاد ببرم.

حسین علیه السلام فرمود: «در این صورت، به خدا که با تو نمی آیم».

حُر گفت: در این صورت، به خدا که تو را وا نمی گذارم.

این سخن، سه بار از دو سو، تکرار شد. چون سخن در میان آن دو بسیار شد، حُر گفت: به من، دستور جنگ با تو را نداده اند. فقط دستور داده اند که از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه برسانم.

اگر ابا داری، راهی را در پیش بگیر که تو را به کوفه نرساند و تو را به سوی مدینه هم نبَرَد، که میان من و تو، عادلانه باشد، تا من برای ابن زیاد، نامه بنویسم و تو نیز اگر می خواهی به یزید، نامه بنویسی، بنویسی، یا اگر می خواهی به ابن زیاد بنویسی، بنویسی. شاید خدا تا آن وقت، کاری پیش آورد که مرا از ابتلا به کار تو، معاف دارد.

[سپس] حُر گفت: پس، از این راه برو.

حسین علیه السلام از راه عُذَیب(1) و قادسیّه، به سمت چپ حرکت کرد. میان قادسیّه و عُذَیب، 38 میل فاصله بود.

پس حسین علیه السلام با یاران خویش به راه افتاد و حُر نیز با وی همراه بود.(2)

ص:664


1- (1) . عُذَیب، آبگاهی میان قادسیّه و مُغِیثه است و میان آن و قادسیّه، چهار میل فاصله است (معجم البلدان: ج 4 ص 92. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . ثُمَّ ساروا مِنها [أی مِن شَرافِ] فَرَسَموا صَدرَ یَومِهِم حَتَّی انتَصَفَ النَّهارُ. ثُمَّ إنَّ رَجُلاً قالَ: اللّهُ أکبَرُ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُ أکبَرُ، ما کَبَّرتَ؟ قالَ: رَأَیتُ النَّخلَ، فَقالَ لَهُ الأَسَدِیّانِ: إنَّ هذَا المَکانَ ما رَأَینا بِهِ نَخلَةً قَطُّ، قالا: فَقالَ لَنَا الحُسَینُ علیه السلام: فَما تَرَیانِهِ رَأی؟ قُلنا: نَراهُ رَأی هَوادِیَ الخَیلِ، فَقالَ: وأنَا وَاللّهِ أری ذلِکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أما لَنا مَلجَأٌ نَلجَأٌ إلَیهِ نَجعَلُهُ فی ظُهورِنا، ونَستَقبِلُ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ؟ فَقُلنا لَهُ: بَلی، هذا ذو حُسُمٍ إلی جَنبِکَ، تَمیلُ إلَیهِ عَن یَسارِکَ، فَإِن سَبَقتَ القَومَ إلَیهِ فَهُوَ کَما تُریدُ. قالا: فَأَخَذَ إلَیهِ ذاتَ الیَسارِ، قالا: ومِلنا مَعَهُ، فَما کانَ بِأَسرَعَ مِن أن طَلَعَت عَلَینا هَوادِی الخَیلِ، فَتَبَیَّنّاها، وعُدنا فَلَمّا رَأَونا وقَد عَدَلنا عَنِ الطَّریقِ عَدَلوا إلَینا، کَأَنَّ أسِنَّتَهُمُ الیَعاسیبُ، وکَأَنَّ رایاتِهِم أجنِحَةُ الطَّیرِ. -

ص:665

712. الفتوح - در گزارش وقایع میان امام حسین علیه السلام و حُرّ بن یزید ریاحی -: در آن هنگام، به حُرّ بن یزید برخوردند که با هزار سوار از سوی عبید اللّه بن زیاد، آمده بود و پوشیده در سلاح بودند و جز چشمانشان، دیده نمی شد. وقتی حسین علیه السلام نگاهش به آنان افتاد، در کنار یاران خود ایستاد و حُرّ بن یزید هم در کنار یاران خود ایستاد.

حسین علیه السلام فرمود: «ای مردم! شما کیستید؟».

گفتند: ما یاران امیر عبید اللّه بن زیاد هستیم.

حسین علیه السلام فرمود: «فرمانده شما کیست؟».

گفتند: حُرّ بن یزید ریاحی.

حسین علیه السلام بانگ بر آورد: «وای بر تو، ای پسر یزید! با مایی، یا در برابر ما؟».

حُر گفت: در برابر تو، ای ابا عبد اللّه!

حسین علیه السلام فرمود: «توان و نیرویی، جز از جانب خدا نیست».

هنگام نماز ظهر شد. حسین علیه السلام به حَجّاج بن مسروق فرمود: «اذان بگو - خداوند، تو را بیامرزد - و اقامۀ نماز بگو تا نماز بگزاریم».

حَجّاج، اذان گفت و چون از اذان گفتنْ فراغت یافت، حسین علیه السلام به حُرّ بن یزید، بانگ زد و فرمود: «ای پسر یزید! آیا می خواهی تو با یارانت نماز بخوانی و من هم با یارانم؟».

حُر گفت: تو با یارانت نماز می خوانی و ما هم به تو اقتدا می کنیم.

حسین علیه السلام به حَجّاج بن مسروق فرمود: «اقامۀ نماز بگو» و او اقامه گفت. حسین علیه السلام جلو

ص:666

ایستاد و همراه با دو لشکر، نماز خواند و چون از نماز فارغ شد، برخاست و بر شمشیر خود، تکیه زد و حمد و سپاس خدا به جا آورد و فرمود: «ای مردم! این، عذری است به درگاه خدا و در مقابل مسلمانانی که این جا حضور دارند. من به این شهر نیامدم، مگر پس از آن که نامه هایتان به من رسید و فرستادگانتان، نزد من آمدند که: به سوی ما بیا که ما، پیشوایی نداریم و امید است خداوند به واسطۀ تو، ما را بر محور هدایت، گرد آورد.

[اینک] اگر بر همان دعوت ها استوارید، من آمده ام، و اگر به من اطمینان می دهید که بر عهد و پیمان خود پایدارید، با شما به شهرتان داخل شوم، و اگر بر آن عهد نیستید و از آمدنم ناخرسندید، به همان مکانی که از آن جا آمده ام، باز گردم».

مردم، سکوت کردند و چیزی در پاسخ نگفتند. حُرّ بن یزید، دستور داد برایش خیمه ای برپا کردند و در آن، داخل شد و نشست؛ ولی حسین علیه السلام همچنان رو به روی سپاه حُر، ایستاده بود و هر یک از سپاهیان، افسار اسب خود را گرفته [و ایستاده] بود....

وقت نماز عصر رسید. حسین علیه السلام به مؤذّن خویش، فرمان داد و او اذان و اقامه گفت و حسین علیه السلام جلو ایستاد و با دو سپاه، نماز خواند و چون از نماز فارغ شد، به پا خاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و فرمود: «ای مردم! من، پسر دختر پیامبر خدا هستم. ما به حکومت بر شما سزاوارتریم از این مدّعیانِ بی پایه و اساس و آنان که به بیداد و ستم در میان شما رفتار می کنند. اگر به خداوند، اعتماد کنید و حق را برای اهل حق بشناسید، خشنودی خداوند، در آن است و اگر از ما ناخرسندید و حقّ ما را به رسمیت نمی شناسید و رأیتان بر خلاف نامه هایی است که رسیده و فرستادگانتان گفته اند، باز می گردم».

حُرّ بن یزید ریاحی، میان حسین علیه السلام و یارانش به سخن برخاست و گفت: ای ابا عبد اللّه! ما از این نامه ها و فرستادگان، بی خبریم!

حسین علیه السلام به غلامی به نام عُقبة بن سَمعان، رو کرد و فرمود: «ای عُقبه! خورجین های نامه ها را بیاور».

عُقبه، نامه های شامیان(1) و کوفیان را آورد و آن را در برابر آنان گشود و خود، کنار رفت.

سپاهیان حُر، نزدیک آمدند و بدانها نگریستند و کنار رفتند.

حُرّ بن یزید گفت: ای ابا عبد اللّه! ما از کسانی نیستیم که این نامه ها را برایت نوشته اند. ما مأموریم که اگر به تو برخوردیم، از تو جدا نشویم تا تو را نزد امیر ببریم.

ص:667


1- (1) . در منابع دیگر، واژۀ «شامیان» وجود ندارد که به نظر می رسد همان هم صحیح باشد.

حسین علیه السلام خندید و فرمود: «ای پسر یزید! آیا می دانی که مرگ، به تو نزدیک تر از این کار است؟».

آن گاه برگشت و فرمود: «زنان را وا دارید تا سوار شوند تا ببینیم این (یعنی حُر) و سپاهش چه می کنند!».

یاران حسین علیه السلام سوار شدند و [مَرکب های] زنان را جلو انداختند؛ ولی سپاه کوفه، جلو رفت و راه را بر آنان بست. حسین علیه السلام دست به شمشیر بُرد و بر حُر، بانگ زد: «مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی بکنی؟».

حُر گفت: به خدا سوگند، اگر عربی جز تو، این سخن را می گفت، هر که بود، پاسخش را می دادم؛ امّا به خدا سوگند، نمی توانم این سخن را نسبت به مادر تو بگویم؛ ولی چاره ای نیست، جز این که تو را نزد عبید اللّه بن زیاد ببَرَم.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «پس تو را همراهی نمی کنم، حتّی اگر جانم را از دست بدهم».

حُر گفت: پس تو را رها نمی کنم، حتّی اگر جان خود و سپاهم از دست برود.

حسین علیه السلام فرمود: «پس دستور بده تا دو سپاه، رو در رو شوند و خود نیز با من، رو در رو شو.

اگر مرا کشتی، سرم را برای ابن زیاد بفرست و اگر من تو را کشتم، خَلق را از شرّت راحت کرده ام».

حُر گفت: ای ابا عبد اللّه! من مأمور به کشتن تو نیستم و فقط مأمورم که از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زیاد ببَرَم. به خدا سوگند، خوش ندارم که خداوند، مرا به کار تو مبتلا سازد؛ لیکن من با این قوم، بیعت کرده ام و [سپس] به سمت تو حرکت نموده ام. من می دانم که کسی از این امّت، به قیامت پا نمی گذارد، جز آن که امید به شفاعت جدّ تو، محمّد صلی الله علیه و آله دارد و من ترسانم که اگر با تو بجنگم، دنیا و آخرتم بر باد برود؛ ولی - ای ابا عبد اللّه - من اینک نمی توانم به کوفه باز گردم. پس این راه را انتخاب کن و هر کجا می خواهی، برو تا من هم برای ابن زیاد، نامه بنویسم که حسین از راهی دیگر می رود و من، توان رویارویی با وی را ندارم. من، تو را به خدا سوگند می دهم که مراقب خود باشی.

حسین علیه السلام فرمود: «ای حُر! گویا از کشته شدن من، خبر می دهی!».

حُر گفت: آری، ای ابا عبد اللّه! در این، تردید ندارم، مگر به جایی برگردی که [از آن] آمده ای.

حسین علیه السلام فرمود: «نمی دانم چه بگویم؛ ولی همان سخن مرد اوسی را می گویم که گفت:

می روم و مرگ برای جوان مرد، ننگ نیست،

آن گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی، جهاد کند.

ص:668

و نسبت به مردان صالح، جانفشانی کند

و از بدی ها فاصله بگیرد و با مجرمان، رو در رو شود.

جانم را عرضه می دارم و بقای آن را نمی خواهم

تا با لشکر بسیار و خونخوار، رو به رو گردد.

اگر زنده بمانم، پشیمان نخواهم بود و اگر مُردم، سرزنش نمی شوم.

برای خواری تو، همین بس که ذلیلانه زندگی کنی».(1)

ص:669


1- (1) . وإذَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ مِن أصحابِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، شاکینَ فِی السِّلاحِ، لا یُری مِنهُم إلّاحَمالیقُ الحَدَقِ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِمُ الحُسَینُ علیه السلام وَقَفَ فی أصحابِهِ، ووَقَفَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فی أصحابِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أیُّهَا القَومُ! مَن أنتُم؟ قالوا: نَحنُ أصحابُ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: ومَن قائِدُکُم؟ قالوا: الحُرُّ بنُ یَزیدَ الرِّیاحِیُّ. قالَ: فَناداهُ الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکَ یَابنَ یَزیدَ! ألَنا أم عَلَینا؟ فَقالَ الحُرُّ: بَل عَلَیکَ أبا عَبدِ اللّهِ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ. قالَ: ودَنَت صَلاةُ الظُّهرِ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِلحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ: أذِّن - رَحِمَکَ اللّهُ - وأقِمِ الصَّلاةَ حَتّی نُصَلِّیَ! قالَ: فَأَذَّنَ الحَجّاجُ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أذانِهِ صاحَ الحُسَینُ علیه السلام بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فَقالَ لَهُ: یَابنَ یَزیدَ! أتُریدُ أن تُصَلِّیَ بِأَصحابِکَ واُصَلِّیَ بِأَصحابی؟ فَقالَ لَهُ الحُرُّ: بَل أنتَ تُصَلّی بِأَصحابِکَ ونُصَلّی بِصَلاتِکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِلحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ: أقِمِ الصَّلاةَ! فَأَقامَ، وتَقَدَّمُ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالعَسکَرَینِ جَمیعاً. فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ وَثَبَ قائِماً، فَاتَّکَأَ عَلی قائِمَةِ سَیفِهِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَی اللّهِ وإلی مَن حَضَرَ مِنَ المُسلِمینَ، إنّی لَم أقدَم عَلی هذَا البَلَدِ حَتّی أتَتنی کُتُبُکُم، وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم أنِ اقدَم إلَینا إنَّهُ لَیسَ عَلَینا إمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهَ أن یَجمَعَنا بِکَ عَلَی الهُدی. فَإِن کُنتُم عَلی ذلِکَ فَقَد جِئتُکُم، فَإِن تُعطونی ما یَثِقُ بِهِ قَلبی مِن عُهودِکُم ومِن مَواثیقِکُم دَخَلتُ مَعَکُم إلی مِصرِکُم، وإن لَم تَفعَلوا وکُنتُم کارِهینَ لِقُدومی عَلَیکُمُ، انصَرَفتُ إلی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ إلَیکُم. قالَ: فَسَکَتَ القَومُ عَنهُ ولَم یُجیبوا بِشَیءٍ، وأمَرَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ بِخَیمَةٍ لَهُ فَضُرِبَت، فَدَخَلَها وجَلَسَ فیها. فَلَم یَزَلِ الحُسَینُ علیه السلام واقِفاً مُقابِلَهُم وکُلُّ واحِدٍ مِنهُم آخِذٌ بِعِنانِ فَرَسِهِ.... قالَ: ودَنَت صَلاةُ العَصرِ فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام مُؤَذِّنَهُ فَأَذَّنَ وأقامَ الصَّلاةَ، وتَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالعَسکَرَینِ، فَلَمّا انصَرَفَ مِن صَلاتِهِ وَثَبَ قائِماً عَلی قَدَمَیهِ، فَحَمِدَاللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! أنَا ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ونَحنُ أولی بِوِلایَةِ هذِهِ الاُمورِ عَلَیکُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعینَ ما لَیسَ لَهُم، وَالسّائِرینَ فیکُم بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ، فَإِن تَثِقوا بِاللّهِ وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ فَیَکونُ ذلِکَ للّهِِ رِضیً، وإن کَرِهتُمونا وجَهِلتُم حَقَّنا، وکانَ رَأیُکُم عَلی خِلافِ ما جاءَت بِهِ کُتُبُکُم، وقَدِمَت بِهِ رُسُلُکُم، انصَرَفتُ عَنکُم. قالَ: فَتَکَلَّمَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ بَینَهُ وبَینَ أصحابِهِ، فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ! ما نَعرِفُ هذِهِ الکُتُبَ، ولا مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ؟ قالَ: فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام إلی غُلامٍ لَهُ یُقالُ لَهُ: عُقبَةُ بنُ سَمعانَ، فَقالَ: یا عُقبَةُ! هاتِ الخُرجَینِ اللَّذَینِ فیهِمَا الکُتُبُ، فَجاءَ -

713. مقاتل الطالبیّین - به نقل از ابو مخنف -: عبید اللّه بن زیاد، حرّ بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین علیه السلام ببندد. وقتی حسین علیه السلام در راه، حرکت می کرد، دو مرد اعرابی از قبیلۀ بنی اسد، با ایشان برخورد کردند. [حسین علیه السلام] از اخبار پرسید. گفتند: ای پسر پیامبر خدا! به راستی که دل های مردم، با شماست و شمشیرهایشان، رو در روی شما. برگرد!

سپس، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند. حسین علیه السلام استرجاع کرد (انّا للّهِ گفت).

فرزندان عقیل به وی گفتند: به خدا سوگند، باز نمی گردیم تا این که انتقام خون خود را بگیریم و یا همه کشته شویم.

ص:670

حسین علیه السلام به بادیه نشینانی که در راه به وی پیوسته بودند، فرمود: «هر یک از شما که می خواهد برگردد، باز گردد. ما بیعت خود را برداشتیم».

همه رفتند و حسین علیه السلام با خانواده و چند نفر از یارانش باقی ماند.

حسین علیه السلام به راه ادامه داد تا به نزدیک حرّ بن یزید رسید. یاران حسین علیه السلام، چون سپاه را از دور دیدند، تکبیر گفتند.

حسین علیه السلام به آنان فرمود: «تکبیر برای چیست؟».

گفتند: درخت خرما دیده ایم.

یکی از یاران گفت: به خدا سوگند، در این مکان، درخت خرما نبوده است. گمان می کنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزه ها را دیده اید.

حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، من نیز چنین عقیده ای دارم».

به پیش رفتند تا حرّ بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند. او به حسین علیه السلام گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از این جا حرکت کنی.

حسین علیه السلام فرمود: «در این صورت، با تو نبرد می کنم. بپرهیز از این که با کشتن من، بدبخت شوی، مادرت به عزایت بنشیند!».

حُر گفت: به خدا سوگند، اگر عربی جز تو - هر کس که بود - در چنین شرایطی که تو داری، این سخن را می گفت، من نیز همین سخن را به مادرش می گفتم؛ ولی به خدا سوگند، نمی توانم نام مادر تو را جز به بهترین شیوه ببَرَم.

حسین علیه السلام به حرکت، ادامه داد و حُر نیز همراه او می رفت و از بازگشت امام علیه السلام به جایی که از آن آمده بود، جلوگیری می نمود و امام علیه السلام نیز از ورود به کوفه، خودداری می کرد، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام اقساسِ مالک،(1) فرود آمد.

حُر، جریان را برای عبید اللّه نوشت.(2)

ص:671


1- (1) . اقساس، دِهی در منطقۀ کوفه است که به آن «اَقساس مالک» هم گفته می شود و به مالک بن عبد هند، منسوب است (معجم البلدان: ج 1 ص 236. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ یَزیدَ لِیَأخُذَ الطَّریقَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا صارَ فی بَعضِ الطَّریقِ لَقِیَهُ أعرابِیّانِ مِن بَنی أسَدٍ، فَسَأَلَهُما عَنِ الخَبَرِ، فَقالا لَهُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنَّ قُلوبَ النّاسِ مَعَکَ، وسُیوفَهُم عَلَیکَ، فَارجِع. وأخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقیلٍ وأصحابِهِ، فَاستَرجَعَ الحُسَینُ علیه السلام. فَقالَ لَهُ بَنو عَقیلٍ: لا نَرجِعُ وَاللّهِ أبَداً، أو نُدرِکَ ثَأرَنا، أو نُقتَلَ بِأَجمَعِنا. -

714. الأخبار الطوال: چون روز، به نیمه رسید و هوا به شدّت گرم شد - و ایّام گرما بود -، سپاهی از دور، نمایان شد.

حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین فرمود: «آیا در این جا مکانی نیست که بِدان پناه ببریم و یا بلندی ای که آن را پشتِ سر خود قرار دهیم و از یک سو، با این سپاه مواجه شویم؟».

زهیر گفت: چرا. در این جا، کوه بزرگی است که سمت چپ تو قرار گرفته است. ما را بِدان سمت ببَر که اگر زودتر بدان جا برسی، همان گونه خواهد شد که می خواهی.

حسین علیه السلام بِدان سمت حرکت کرد و زودتر [از سپاه حُر] بِدان جا رسید و کوه را پشت سر خود، قرار داد.

سپاه - که هزار سوار بودند - با حرّ بن یزید تمیمی یربوعی آمدند تا نزدیک شدند. حسین علیه السلام به جوانان خود، دستور داد که با آب، از آنان پذیرایی کنند. آنها آب نوشیدند و اسبانشان نیز سیراب شدند. سپس در سایۀ اسب ها نشستند، در حالی که افسار اسبان در دستانشان بود.

چون هنگام ظهر شد، حسین علیه السلام به حُر فرمود: «با ما نماز می خوانی، یا تو با یاران خود، [جدا] نماز می گزاری و من هم با یاران خود، نماز بگزارم؟».

حُر گفت: همه با تو نماز می خوانیم.

حسین علیه السلام جلو ایستاد و با همه نماز خواند و چون از نماز فارغ شد، به سوی جمعیت بر گشت و فرمود: «ای مردم! این، عذری است به درگاه خداوند و سپس حجّتی در برابر شما. من خود، بدین جا نیامدم، تا آن که نامه هایتان به دستم رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند. اگر به

ص:672

من اطمینان دهید که به عهد و پیمان خود، وفادارید، به همراه شما وارد شهرتان می شویم، وگر نه به همان جایی باز می گردم که از آن جا آمده ام».

جمعیت، سکوت کردند و پاسخی ندادند، تا این که هنگام نماز عصر رسید. مؤذّن امام حسین، اذان و اقامه گفت و حسین علیه السلام جلو ایستاد و با دو گروه، نماز خواند و سپس به سوی آنان بر گشت و سخنان پیشین خود را تکرار کرد.

آن گاه حرّ بن یزید گفت: به خدا سوگند، از این نامه هایی که یاد می کنی، اطّلاعی نداریم!

حسین علیه السلام فرمود: «آن دو خورجینی را که نامه های آنان در آن است، برایم بیاورید».

دو خورجینِ پُر از نامه را آوردند و نامه ها در مقابل حُر و سپاهش پخش شد. آن گاه حُر گفت:

ای حسین! ما از کسانی نیستیم که این نامه ها را نوشته اند. ما مأموریم که هر گاه به تو برخوردیم، از تو جدا نشویم، تا این که تو را به کوفه نزد امیر عبید اللّه بن زیاد ببریم.

حسین علیه السلام فرمود: «مگر بمیریم».

آن گاه دستور داد بارها را بستند و دستور داد یارانش سوار شوند و سپس، رو به سوی حجاز کرد؛ ولی سپاهیان حُر، از این کار مانع شدند.

حسین علیه السلام به حُر فرمود: «چه می خواهی؟».

حُر گفت: به خدا سوگند، می خواهم تو را نزد امیر عبید اللّه بن زیاد ببَرَم.

حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، در آن صورت، با تو می جنگم».

وقتی سخن میان آنان بالا گرفت، حُر گفت: من، مأمور به جنگ با تو نیستم. فقط مأمورم که از تو جدا نشوم. اینک، راهی به نظر می رسد که جنگ در آن نیست و آن، این که راهی برگزینی که تو را به کوفه نبرد و به حجاز برنگرداند. این، کاری میانه و عادلانه است، تا ببینیم که از سوی امیر، چه دستوری می آید.

حسین علیه السلام فرمود: «پس این راه را بگیر [تا برویم]» و سپس راه عُذَیب به سمت چپ را برگزید که تا عُذَیب، 38 میل، راه بود. هر دو گروه، بِدان سمت حرکت کردند تا به عُذَیب الحَمامات(1) رسیدند و در آن جا فرود آمدند. البتّه فاصلۀ منزلگاه های آنان از هم، به اندازۀ پرتاب یک تیر بود.(2)

ص:673


1- (1) . صحیح آن، «عُذَیب الهِجانات» است، چنان که در مصادر دیگر آمده است.
2- (2) . فَلَمَّا انتَصَفَ النَّهارُ وَاشتَدَّتِ الحَرُّ - وکانَ ذلِکَ فِی القَیظِ - تَراءَت لَهُمُ الخَیلُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِزُهَیرِ بنِ القَینِ: أما هاهُنا مَکانٌ یُلجَأُ إلَیهِ، أو شَرَفٌ نَجعَلُهُ خَلفَ ظُهورِنا ونَستَقبِلُ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ؟ قالَ لَهُ زُهَیرٌ: بَلی، هذا جَبَلُ ذی جُشَمٍ یَسرَةً عَنکَ، فَمِل بِنا إلَیهِ فَإِن سَبَقتَ إلَیهِ فَهُوَ کَما تُحِبُّ، فَسارَ حَتّی سَبَقَ إلَیهِ، وجَعَلَ -

715. الإرشاد: حسین علیه السلام حرکت کرد و حُر نیز با سپاهش، او را همراهی می کرد و می گفت: ای حسین! تو را به خدا، مراقب باش. می بینم که اگر بجنگی، کشته می شوی.

حسین علیه السلام فرمود: «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ و آیا بیش از کشتن من، کاری از دستتان بر می آید؟ من، [در پاسخ شما] همان را می گویم که مَرد اوسی به پسرعمویش گفت - زمانی که قصد یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را داشت و پسرعمویش به قصد ترساندن وی به او گفت: کجا می روی؟ کشته می شوی! - و چنین سرود:

می روم و مرگ برای جوان مرد، ننگ نیست،

آن گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی بجنگد

و در راه مردان صالح، جان فشانی کند

و از تباهی و از گنهکاران، دوری گزیند.

ص:674

اگر زنده ماندم، پشیمان نخواهم بود، و اگر مُردم، سرزنش نمی شوم؛

ولی برای خواریِ تو، همین بس که ذلیلانه زندگی کنی!».

وقتی حُر، این سخن را شنید، از آنان کناره گرفت. او و سپاهش از سمتی و حسین علیه السلام از سمتی دیگر حرکت کردند تا به منزل عُذَیب الهِجانات رسیدند.(1)

716. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام در منزل رُهَیمه فرود آمد. عبید اللّه بن زیاد، حرّ بن یزید را با هزار سوار، در پی او فرستاد.

حُر می گوید: وقتی از خانه ام بیرون آمدم تا به سوی حسین علیه السلام روانه شوم، سه بار شنیدم که:

ای حُر! تو را به بهشت، مژده باد!». به اطراف خود نگریستم؛ امّا کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادر حُر، به عزایش بنشیند! برای نبرد با پسر پیامبر می رود و بشارت بهشت به او داده می شود!

حُر به هنگام نماز ظهر، به حسین علیه السلام رسید. حسین علیه السلام به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه گفت و حسین علیه السلام برخاست و به اتّفاق هر دو گروه، نماز گزارد. چون سلام نماز را گفت، حرّ بن یزید، برخاست و گفت: درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد، ای پسر پیامبر!

حسین علیه السلام پاسخ گفت و پرسید: «ای بندۀ خدا! کیستی؟».

گفت: حرّ بن یزید هستم.

فرمود: «ای حر! با مایی، یا بر ضدّ ما؟».

حُر گفت: به خدا سوگند - ای پسر پیامبر - که برای نبرد با شما فرستاده شدم؛ ولی به خدا پناه می برم که از قبر بیرون آیم، در حالی که سرافکنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت، بر آتش افکنده شوم. ای پسر پیامبر! کجا می روی؟ به حرم جدّت باز گرد، که [اگر باز نگردی،] کشته می شوی.

ص:675


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام وسارَ الحُرُّ فی أصحابِهِ یُسایِرُهُ وهُوَ یَقولُ لَهُ: یا حُسَینُ، إنّی اذَکِّرُکَ اللّهَ فی نَفسِکَ؛ فَإِنّی أشهَدُ لَئِن قاتَلتَ لَتُقتَلَنَّ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی؟ وهَل یَعدو بِکُمُ الخَطبُ أن تَقتُلونی؟ وسَأَقولُ کَما قالَ أخُو الأَوسِ لاِبنِ عَمِّهِ، وهُوَ یُریدُ نُصرَةَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَخَوَّفَهُ ابنُ عَمِّهِ، وقالَ: أینَ تَذهَبُ، فَإِنَّکَ مَقتولٌ؟! فَقالَ: سَأَمضی فَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَی الفَتی إذا ما نَوی حَقّاً وجاهَدَ مُسلِما وآسی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِ وفارَقَ مَثبوراً وباعَدَ مُجرِما فَإِن عِشتُ لَم أندَم وإن مِتُّ لَم الَم کَفی بِکَ ذُلّاً أن تَعیشَ وتُرغَما فَلَمّا سَمِعَ ذلِکَ الحُرُّ تَنَحّی عَنهُ، فَکانَ یَسیرُ بِأَصحابِهِ ناحِیَةً، وَالحُسَینُ علیه السلام فی ناحِیَةٍ اخری، حَتَّی انتَهَوا إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ (الإرشاد: ج 2 ص 81؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 404).

حسین علیه السلام فرمود:

«می روم و مرگ برای جوان مرد، ننگ نیست،

آن گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی بجنگند

و برای مردانِ نیک، جانفشانی کند

و از تباهی و گنهکاران، دوری گزیند.

اگر بمیرم، پشیمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم، سرزنش نمی شوم.

برای خواریِ تو، همین بس که ذلیلانه از دنیا بروی».(1)

28/7 سخنرانی امام (علیه السلام) در ذی حُسُم

(2)

717. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن ابی عیزار -: حسین علیه السلام در ذی حُسُم(3) ایستاد و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «کارها چنان شده که می بینید! دنیا تغییر یافته و به زشتی، گراییده است. خیر آن، رفته و پیوسته بدتر شده و از آن، جز اندکی مانند قطرۀ آبی در ته ظرف و مَعاشی ناچیز چون چراگاه کم مایه، باقی نمانده است. مگر نمی بینید که بر پایۀ حق، رفتار نمی شود و از باطل، دوری نمی گردد؟ حقّا که مؤمن باید [در این شرایط] به دیدار خداوند راغب باشد، که به

ص:676


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام قَد نَزَلَ الرُّهَیمَةَ، فَأَسری [ابنُ زیادٍ] إلَیهِ الحُرَّ بنَ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ. قالَ الحُرُّ: فَلَمّا خَرَجتُ مِن مَنزِلی مُتَوَجِّهاً نَحوَ الحُسَینِ علیه السلام نُودیتُ ثَلاثاً: یا حُرُّ! أبشِر بِالجَنَّةِ، فَالتَفَتُّ فَلَم أرَ أحَداً، فَقُلتُ: ثَکِلَتِ الحُرَّ امُّهُ؛ یَخرُجُ إلی قِتالِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ویُبَشَّرُ بِالجَنَّةِ! فَرَهِقَهُ عِندَ صَلاةِ الظُّهرِ، فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام ابنَهُ، فَأَذَّنَ وأقامَ، وقامَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالفَریقَینِ جَمیعاً، فَلَمّا سَلَّمَ وَثَبَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وعَلَیکَ السَّلامُ، مَن أنتَ یا عَبدَ اللّهِ؟ فَقالَ: أنَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ. فَقالَ: یا حُرُّ، أعَلَینا أم لَنا؟ فَقالَ الحُرُّ: وَاللّهِ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، لَقَد بُعِثتُ لِقِتالِکَ، وأعوذُ بِاللّهِ أن احشَرَ مِن قَبری وناصِیَتی مَشدودَةٌ إلَیَّ، ویَدی مَغلولَةٌ إلی عُنُقی، واُکَبَّ عَلی حُرِّ وَجهی فِی النّارِ. یَابنَ رَسولِ اللّهِ، أینَ تَذهَبُ؟! ارجِع إلی حَرَمِ جَدِّکَ؛ فَإِنَّکَ مَقتولٌ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: سَأَمضی فَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَی الفَتی إذا ما نَوی حَقّاً وجاهَدَ مُسلِما وواسی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفسِهِ وفارَقَ مَثبوراً وخالَفَ مُجرِما فَإِن مِتُّ لَم أندَم وإن عِشتُ لَم الَم کَفی بِکَ ذُلّاً أن تَموتَ وتُرغَما (الأمالی، صدوق: ص 218 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 314 ح 1).
2- (2) . در بارۀ محلّ این سخنرانی، در کتب تاریخ، اختلاف است. در تاریخ الطبری، «ذی حُسُم»، در الملهوف، «عُذَیب الهِجانات»، در تحف العقول، «در مسیر کربلا» و در المعجم الکبیر، «کربلا و به هنگام ورود عمر بن سعد و نزدیک شدن نبرد» گفته شده، که آنچه ما برگزیدیم، نقل تاریخ الطبری است. نیز، ر. ک: ص 680 ح 722 (پانوشت).
3- (3) . جایی است بین شراف و بَیَضه (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).

نظر من، باید شهادت را به جای مرگ [طبیعی] برگزید، نه زندگی با ستمگران را که مایۀ رنج است».

زُهَیر بن قَین بَجَلی برخاست و به یاران خویش گفت: شما سخن می گویید، یا من سخن بگویم؟

گفتند: تو سخن بگو.

پس زهیر، حمد خدا گفت و ثنای وی را به جا آورد و گفت: «ای پسر پیامبر! خدا تو را قرین هدایت بدارد! گفتار تو را شنیدیم. به خدا اگر دنیا برای ما باقی بود و در آن، جاوید بودیم و یاری و پشتیبانی تو موجب جدایی از دنیا بود، قیام با تو را بر اقامت در دنیا ترجیح می دادیم.

حسین علیه السلام برای وی دعا کرد و در حقّش سخن نیک گفت.(1)

718. الملهوف: حسین علیه السلام برای سخنرانی در میان یارانش برخاست. حمد و سپاس خدا گفت و از جدّش یاد کرد و بر او درود فرستاد و سپس فرمود: «به راستی که حوادثی بر ما فرود آمده که می بینید. دنیا، زشت شده و تغییر کرده، خوبی هایش پشت کرده و از میان رفته است و از آن، جز اندکی مانند قطرۀ آبی در ته ظرف، و مَعاشی ناچیز چون چراگاه کم مایه، باقی نمانده است. مگر نمی بینید که بر پایۀ حق، رفتار نمی شود و از باطل، دوری نمی گردد؟ باید که مؤمن به ملاقات پروردگارش راغب باشد! به راستی که من، مرگ را جز خوش بختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و خسارت نمی بینم».

زُهَیر بن قَین برخاست و گفت: سخنت را شنیدیم. خداوند، ما را به واسطۀ شما هدایت کرد! اگر دنیا برای ما باقی بود و ما در آن، جاودانه می بودیم، همراهی با تو را بر ماندن در دنیا ترجیح می دادیم.

آن گاه، هلال بن نافع بَجَلی برخاست و گفت: به خدا سوگند، ما ملاقات پروردگارمان را

ص:677


1- (1) . قامَ حُسَینٌ علیه السلام بِذی حُسُمٍ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ: إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ، وإنَّ الدُّنیا قَد تَغَیَّرَت وتَنَکَّرَت، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جِدّاً، فَلَم یَبقَ مِنها إلّاصُبابةٌ کَصُبابَةِ الإِناءِ، وخَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعی الوَبیلِ. ألا تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ، وأنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ! لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللّهِ مُحِقّاً؛ فَإِنّی لا أری المَوتَ إلّاشَهادَةً، ولا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّابَرَماً. قالَ: فَقامَ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ فَقالَ لِأَصحابِهِ: تَکَلَّمونَ أم أتَکَلَّمُ؟ قالوا: لا، بل تَکَلَّم، فَحَمِدَ اللّهَ فَأَثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ: قَد سَمِعنا - هَداکَ اللّهُ یَابنَ رَسولِ اللّهِ - مَقالَتَکَ، وَاللّهِ لَو کانَتِ الدُّنیا لَنا باقِیَةً وکُنّا فیها مُخَلَّدینَ، إلّاأنَّ فِراقَها فی نَصرِکَ ومُواساتِکَ، لَآثَرنَا الخُروجَ مَعَکَ عَلَی الإِقامَةِ فیها. قالَ: فَدَعا لَهُ الحُسَینُ علیه السلام ثُمَّ قالَ لَهُ خَیراً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 403؛ مثیر الأحزان: ص 44).

ناخوش نمی داریم. ما بر نیّت ها و بینش های خود، استواریم. آن را که تو را دوست بدارد، دوست می داریم و آن را که تو را دشمن بدارد، دشمن می داریم.

بُرَیر بن حُصَین برخاست و گفت: به خدا سوگند - ای پسر پیامبر - خداوند بر ما منّت نهاده که در سپاه تو نبرد کنیم و بدن های ما در راه تو، قطعه قطعه گردد، بِدان امید که جدّ تو در روز قیامت، شفیع ما باشد.(1)

719. نثر الدرّ: چون عمر بن سعد - که نفرین خدا بر او باد - بر حسین علیه السلام فرود آمد و حسین علیه السلام یقین کرد که آنان با وی نبرد می کنند، در میان یاران خود برای سخنرانی به پا خاست. حمد و سپاس خدا را به جا آورد و فرمود: «به راستی که حوادثی بر ما فرود آمده که می بینید! دنیا تغییر کرده و به زشتی گراییده، خوبی هایش رفته و از آن، جز اندکی مانند قطرۀ آبی در ته ظرف، و مَعاشی ناچیز مانند چراگاه کم مایه، باقی نمانده است. مگر نمی بینید که بر پایۀ حق، رفتار نمی شود و از باطل، پرهیز نمی گردد؟ باید که مؤمن به دیدار خداوند، راغب باشد! به راستی که من، مرگ را جز خوش بختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و خسارت نمی بینم».(2)

720. تحف العقول - از امام حسین علیه السلام، به هنگام رفتن به کربلا -: به راستی که این دنیا تغییر کرده و دگرگون شده است. خوبی هایش پشت کرده و از آن، جز اندکی مانند قطرۀ آبی در ته ظرف، و مَعاشی ناچیز چون چراگاه کم مایه، باقی نمانده است. مگر نمی بینید که بر پایۀ حق، رفتار

ص:678


1- (1) . فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام خَطیباً فی أصحابِهِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وذَکَرَ جَدَّهُ فَصَلّی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّهُ قَد نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَد تَرَونَ، وإنَّ الدُّنیا قَد تَنَکَّرَت وتَغَیَّرَت، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت جَذّاءَ، ولَم یَبقَ مِنها إلّاصُبابةٌ کَصُبابَةِ الإِناءِ، وخَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعی الوَبیلِ، ألا تَرَونَ إلَی الحَقِّ لا یُعمَلُ بِهِ، وإلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنهُ! لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً، فَإِنّی لا أری المَوتَ إلّاسَعادَةً وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّابَرَماً. فَقامَ زُهَیرُ بنُ القَینِ، فَقالَ: لَقَد سَمِعنا - هَدانا اللّهُ بِکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ - مَقالَتَکَ، ولَو کانَتِ الدُّنیا لَنا باقِیَةً، وکُنّا فیها مُخَلَّدینَ، لَآثَرَنا النُّهوضَ مَعَکَ عَلَی الإِقامَةِ فیها. قالَ: ووَثَبَ هِلالُ بنُ نافِعٍ البَجَلِیُّ، فَقالَ: وَاللّهِ ما کَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا، وإنّا عَلی نِیّاتِنا وبَصائِرِنا، نُوالی مَن والاکَ ونُعادی مَن عاداکَ. قالَ: وقامَ بُرَیرُ بنُ حُصَینٍ، فَقالَ: وَاللّهِ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، لَقَد مَنَّ اللّهُ بِکَ عَلَینا أن نُقاتِلَ بَینَ یَدَیکَ، فَتُقَطَّعُ فیکَ أعضاؤُنا، ثُمَّ یَکونُ جَدُّکَ شَفیعَنا یَومَ القِیامَةِ (الملهوف: ص 138، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 113).
2- (2) . لَمّا نَزَلَ بِهِ [أی بِالإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ، وأیقَنَ أنَّهُم قاتِلوهُ، قامَ فی أصحابِهِ خَطیباً، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الأَمرِ ما تَرَونَ، وإنَّ الدُّنیا قَد تَغَیَّرَت وتَنَکَّرَت، وأدبَرَ مَعروفُها وَاستَمَرَّت، حَتّی لَم یَبقَ مِنها إلّاصُبابَةٌ کَصُبابَةِ الإِناءِ، وإلّا خَسیسُ عَیشٍ کَالکَلَأِ الوَبیلِ. ألا تَرَونَ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ، وَالباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ! لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللّهِ، فَإِنّی لا أری المَوتَ إلّاسعادَةً، وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّابَرَماً (نثر الدرّ: ج 1 ص 337، نزهة الناظر: ص 87 ح 26).

نمی شود و از باطل، پرهیز نمی گردد؟ باید که مؤمن به دیدار خدا راغب باشد! به راستی که من، مرگ را جز خوش بختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و خسارت نمی بینم.

مردم، بندۀ دنیایند و دین، بازیچه ای بر سرِ زبان آنهاست. بر گِرد دین می چرخند، تا زمانی که زندگی شان بچرخد و آن گاه که گرفتار بلا گردند، دینداران، کم می شوند.(1)

721. المعجم الکبیر - به نقل از محمّد بن حسن -: چون عمر بن سعد بر حسین علیه السلام فرود آمد، او یقین کرد که آنان با وی می جنگند. [پس] در میان یاران خود برای سخنرانی برخاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «حوادثی رخ داده که می بینید! دنیا، تغییر کرده و دگرگون شده و خوبی هایش پشت کرده و از میان رفته است و از آن، جز اندکی مانند قطرۀ آبی در ته ظرف، و مَعاشی ناچیز مانند چراگاه کم مایه، باقی نمانده است. مگر نمی بینید که بر پایۀ حق، رفتار نمی شود و از باطل، دوری نمی گردد؟ باید که مؤمن به ملاقات خدا، راغب باشد! به راستی که من، مرگ را جز خوش بختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و خسارت نمی بینم».(2)

29/7 سخنرانی (علیه السلام) امام برای یاران خود و یاران حُر در منزلگاه بَیَضه

(3) 722. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن ابی عَیزار -: حسین علیه السلام در بَیَضه برای یاران خویش و یاران حُر، سخنرانی کرد. نخست حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرّمات خدا را حلال می شمارد و پیمان خدا را می شکند و بر خلاف سنّت پیامبر خدا می رود و میان بندگان خدا، با گناه و ستم، عمل می کند،

ص:679


1- (1) . إنَّ هذِهِ الدُّنیا قَد تَغَیَّرَت وتَنَکَّرَت، وأدبَرَ مَعروفُها، فَلَم یَبقَ مِنها إلّاصُبابَةٌ کَصُبابَةِ الإِناءِ، وخَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعی الوَبیلِ. ألا تَرَونَ أنّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ، وأنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ! لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللّهِ مُحِقّاً؛ فَإِنّی لا أری المَوتَ إلّاسَعادَةً وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّابَرَماً. إنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنیا، وَالدّینُ لَعِقٌ عَلی ألسِنَتِهِم، یَحوطونَهُ ما دَرَّت مَعائِشُهُم، فَإِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ (تحف العقول: ص 245، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 68).
2- (2) . لَمّا نَزَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحُسَینٍ علیه السلام، وأیقَنَ أنَّهُم قاتِلوهُ، وقامَ فی أصحابِهِ خَطیباً، فَحَمِدَ اللّهَ عز و جل وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: قَد نَزَلَ ما تَرَونَ مِنَ الأَمرِ، وإنَّ الدُّنیا تَغَیَّرَت وتَنَکَّرَت، وأدَبَر مَعروفُها وَاستَمَرَّت، حَتّی لَم یَبقَ مِنها إلّاکَصُبابَةِ الإِناءِ، [و] إلّاخَسیسُ عَیشٍ کَالمَرعی الوَبیلِ. ألا تَرَونَ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِهِ، وَالباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ! لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللّهِ، وإنّی لا أری المَوتَ إلّاسَعادَةً، وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّابَرَماً (المعجم الکبیر: ج 3 ص 114 ح 2842، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 310).
3- (3) . بَیَضه: آبگاهی متعلّق به بنی یربوع که میان واقصه و عُذَیب، واقع شده و به حَزَن متّصل است (معجم البلدان: ج 1 ص 532. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

ولی با کردار و یا گفتار، بر او نشورد، بر خدا فرض است که [در قیامت] او را به جایگاه همان ستمگر ببرد".

بدانید که اینان، به اطاعت شیطان در آمده اند و اطاعت خدا را رها کرده اند. تباهی آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خویش اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده اند، و من، شایسته ترین فرد هستم برای این که این چیزها را تغییر دهد.

نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما، نزد من آمدند که: مرا تسلیم نمی کنید و از یاری ام باز نمی مانید. اگر به بیعت خویش عمل کنید، رشد می یابید. من، حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستم. جانم با جان های شماست و کسانم با کسانِ شمایند و من، مقتدای شمایم.

اگر به عهد خود رفتار نکنید و پیمان خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردن خویش بردارید، به جان خودم سوگند که این از شما تازه نیست، که با پدرم، برادرم و عموزاده ام نیز چنین کردید.

فریب خورده، کسی است که فریب شما را بخورد. اقبال خویش را گم کرده اید و نصیب خویش را به تباهی داده اید. هر که پیمان بشکند، به ضرر خویش می شکند. زود است که خدا، مرا از شما بی نیاز گرداند. درود و رحمت و برکات خداوند، بر شما باد!»(1).(2)

723. الفتوح: حسین علیه السلام صبحگاهان به منزل عُذَیب الهِجانات وارد شد...(3). زُهَیر به ایشان گفت: ما را

ص:680


1- (1) . در نقل سخنرانی های امام علیه السلام در مصادر تاریخی، در بارۀ محلّ سخنرانی و نیز مخاطبان، اختلاف هایی دیده می شود و نیز گاهی تلفیق ها یا تقطیع هایی در مصادر، صورت گرفته است. آن جا که ناچار به ذکر یک نقل بوده ایم، تاریخ الطبری را مبنا قرار داده ایم.
2- (2) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام خَطَبَ أصحابَهُ وأصحابَ الحُرِّ بِالبَیضَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ: «مَن رَأی سُلطاناً جائِراً، مُستَحِلّاً لِحُرَم اللّهِ، ناکِثاً لِعَهدِ اللّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ، یَعمَلُ فی عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ، فَلَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِفِعلٍ ولا قَولٍ، کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ أن یُدخِلَهُ مُدخَلَهُ». ألا وإنَّ هؤُلاءِ قَد لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ، وتَرَکوا طاعَةَ الرَّحمنِ، وأظهَرُوا الفَسادَ، وعَطَّلُوا الحُدودَ، وَاستَأثَروا بِالفَیءِ، وأحَلّوا حَرامَ اللّهِ، وحَرَّموا حَلالَهُ، و أنا أحَقُّ مَن غَیَّرَ. قَد أتَتنی کُتُبُکُم، وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم بِبَیعَتِکُم؛ أنَّکُم لا تُسلِمونّی ولا تَخذُلونّی، فَإِن تَمَّمتُم عَلی بَیعَتِکُم تُصیبوا رُشدَکُم، فَأَنَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ، وَابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، نَفسی مَعَ أنفُسِکُم، وأهلی مَعَ أهلیکُم، فَلَکُم فِیَّ اسوَةٌ، وإن لَم تَفعَلوا ونَقَضتُم عَهدَکُم، وخَلَعتُم بَیعَتی مِن أعناقِکُم، فَلَعَمری ما هِیَ لَکُم بِنُکرٍ، لَقَد فَعَلتُموها بِأَبی وأخی وَابنِ عمّی مُسلِمٍ، وَالمَغرورُ مَنِ اغتَرَّ بِکُم، فَحَظَّکُم أخطَأتُم، ونَصیبَکُم ضَیَّعتُم، ومَن نَکَثَ فَإِنّما یَنکُثُ عَلی نَفسِهِ، وسَیُغنِی اللّهُ عَنکُم، وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 403، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 552).
3- (3) . در این منبع (الفتوح) و در این قسمت از متن، آنچه طبری به عنوان سخنرانی امام علیه السلام در بیضه آورده، به عنوان ūنامه ای به بزرگان کوفه، ثبت شده است.

به کربلا برسان، که بر ساحل رود فرات است و در آن جا اقامت می گزینیم. اگر با ما جنگیدند، با آنان می جنگیم و از خدا مدد می جوییم.

در این هنگام، دیدگان حسین علیه السلام پُر از اشک شد و فرمود: «بار خدایا! بار خدایا! به تو پناه می بَرَم از کرب و بلا».

حسین علیه السلام در همان جا فرود آمد و حُرّ بن یزید نیز با هزار جنگجو در مقابل آنان فرود آمد.

حسین علیه السلام کاغذ و قلمی خواست و برای برخی از بزرگان کوفه که گمان می کرد همفکر او هستند، نامه ای این چنین نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به سلیمان بن صُرَد، مُسَیَّب بن نُجْبه، رَفاعة بن شَدّاد، عبد اللّه بن وال و گروهی از مؤمنان. امّا بعد، می دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش فرمود: "هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرّمات خدا را حلال می شمارد و پیمان خدا را می شکند و بر خلاف سنّت پیامبر، رفتار می کند و میان بندگان خدا با گناه و ستم، عمل می کند، ولی با گفتار و کردار، بر او نشورد، بر خداوند، فرض است که [در قیامت] او را به جایگاه همان ستمگر ببرد".

می دانید که اینان، به اطاعت شیطان در آمده اند و اطاعت خدای رحمان را رها کرده اند. تباهی آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خویش اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده اند، و من، شایسته ترینِ کسان به حکومتم، به خاطر خویشاوندی ام با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.

نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما، نزد من آمدند که: مرا تسلیم نمی کنید.

اینک اگر به بیعت خویش عمل کنید، حقّ خویش را به دست آورده، بهره مند می شوید و رشد می یابید. جانم با جان های شماست و خویشان و فرزندانم با خویشان و فرزندان شمایند و من، مُقتدای شمایم.

و اگر به عهد خود، رفتار نکنید و پیمان خویش بشکنید و بیعت مرا از گردن خویش بردارید، به جان خودم سوگند که این از شما تازه نیست، که با پدرم، برادرم و عموزاده ام نیز چنین کردید.

فریب خورده، کسی است که فریب شما را بخورد. اقبال خویش را گم کرده اید و نصیب خویش را به تباهی داده اید. هر که پیمان بشکند، به ضرر خویش می شکند. زود است که خدا، مرا از شما بی نیاز گرداند. والسلام!».

آن گاه نامه را پیچید و مُهر کرد و آن را به قیس بن مُسهِر صَیداوی سپرد و دستور داد به

ص:681

کوفه برود.(1)

724. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام سمت چپ راه عُذَیب و قادسیّه(2) را انتخاب کرد و از آن جا تا عُذَیب، 38 میل فاصله بود، حسین علیه السلام با یاران خود می رفت و حرّ بن یزید نیز آنان را همراهی می کرد.

حسین علیه السلام سخنرانی کرد و فرمود: «اینان، به اطاعت شیطان در آمده اند و اطاعت [خدای] رحمان را رها کرده اند، تباهی آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خویش اختصاص داده اند، و من، شایسته ترینِ کسان به تغییر و دگرگونی اوضاع هستم.

نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند. اگر به بیعت خود وفادار بمانید، رشد می یابید» و آن گاه آنان را به خاطر رفتار گذشته شان با پدر و برادرش سرزنش کرد.

سپس زُهَیر بن قَین برخاست و گفت: به خدا سوگند، اگر در دنیا جاودانه می بودیم، جدایی از آن را به خاطر یاری و همدلی با تو بر می گزیدیم.

ص:682


1- (1) . أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام مِن وَراءِ عُذَیبِ الهِجاناتِ... فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ: فَسِر بِنا حَتّی نَصیرَ بِکَربَلاءَ؛ فَإِنَّها عَلی شاطِئِ الفُراتِ فَنَکونَ هُنالِکَ، فَإِن قاتَلونا قاتَلناهُم وَاستَعَنّا بِاللّهِ عَلَیهِم. قالَ: فَدَمِعَت عَینا الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ، ثُمَّ اللّهُمَّ، إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَالبَلاءِ. قالَ: ونَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام فی مَوضِعِهِ ذلِکَ، ونَزَلَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ حِذاءَهُ فی ألفِ فارِسٍ، ودَعَا الحُسَینُ علیه السلام بِدَواةٍ وبَیاضٍ، وکَتَبَ إلی أشرافِ الکوفَةِ مِمَّن کانَ یَظُنَّ أنَّهُ عَلی رَأیِهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی سُلَیمانَ بنِ صُرَدٍ، وَالمُسَیَّبِ بنِ نُجبَةَ، ورَفاعَةَ بنِ شَدّادٍ، وعَبدِ اللّهِ بنِ والٍ، وجَماعَةِ المُؤمِنینَ. أمّا بَعدُ، فَقَد عَلِمتُم أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد قالَ فی حَیاتِهِ: «مَن رَأی سُلطاناً جائِراً، مُستَحِلّاً لِحَرامٍ، أو تارِکاً لِعَهدِ اللّهِ ومُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَعَمِلَ فی عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَالعُدوانِ، ثُمَّ لَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِقَولٍ ولا فِعلٍ، کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ أن یُدخِلَهُ مُدخَلَهُ». وقَد عَلِمتُم أنَّ هؤُلاءِ لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ، وتَوَلَّوا عَن طاعَةِ الرَّحمنِ، وأظهَرُوا الفَسادَ، وعَطَّلُوا الحُدودَ، وَاستَأثَروا بِالفَیءِ، وأحَلّوا حَرامَ اللّهِ، وحَرَّموا حَلالَهُ، وأنَا أحَقُّ مِن غَیری بِهذَا الأَمرِ؛ لِقَرابَتی مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وقَد أتَتنی کُتُبُکُم، وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم بِبَیعَتِکُم أنَّکُم لا تَخذُلونّی، فَإِن وَفَیتُم لی بِبَیعَتِکُم فَقَدِ استَوفَیتُم حَقَّکُم وحَظَّکُم ورُشدَکُم، ونَفسی مَعَ أنفُسِکُم، وأهلی ووُلدی مَعَ أهالیکُم وأولادِکُم، فَلَکُم فِیَّ اسوَةٌ. وإن لَم تَفعَلوا ونَقَضتُم عَهدَکُم ومَواثیقَکُم، وخَلَعتُم بَیعَتَکُم، فَلَعَمری ما هِیَ مِنکُم بِنُکرٍ، لَقَد فَعَلتُموها بِأَبی وأخی وابنِ عَمّی، هَلِ المَغرورُ إلّامَنِ اغتَرَّ بِکُم، فَإِنَّما حَقَّکُم أخطَأتُم ونَصیبَکُم ضَیَّعتُم، ومَن نَکَثَ فَإِنَّما یَنکُثُ عَلی نَفسِهِ، وسَیُغنِی اللّهُ عَنکُم، وَالسَّلامُ. قالَ: ثُمَّ طَوی الکِتابَ وخَتَمَهُ، ودَفَعَهُ إلی قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ، وأمَرَهُ أن یَسیرَ إلَی الکوفَةِ (الفتوح: ج 5 ص 80، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 234).
2- (2) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2.

حسین علیه السلام نیز برایش دعای خیر کرد.(1)

30/7 آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدی به سوی امام (علیه السلام)

725. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن ابی عَیزار -: حُرّ بن یزید ریاحی با یارانش از یک سو می رفت و حسین علیه السلام از سوی دیگر می رفت، تا به عُذَیب الهِجانات رسیدند که شترهای سفید نعمان، در آن جا چرا می کردند. ناگهان، چهار کس را دیدند که از کوفه می آمدند و بر مَرکب های خویش بودند و اسبی را به نام «کامل» که از اسب های نافع بن هلال بود، یدک می کشیدند. راه نمایشان، طِرِمّاح بن عَدی، سوار بر اسب خویش، همراهشان بود و شعری به این مضمون می خواند:

ای شتر من! از این که می رانمت، بیم مکن

و شتاب کن که پیش از سحرگاهان،

با بهترینِ سواران و بهترینِ مسافران،

به مرد والانسب برسی؛

بزرگوار آزادۀ گشاده دل

که خدا او را برای بهترین کار، آورْد.

خداوند، او را برای همیشۀ روزگار، باقی بدارد!

چون به حسین علیه السلام رسیدند، این اشعار را برای وی خواندند، که فرمود: «به خدا، من امیدوارم که آنچه خدا برای ما خواسته، نیک باشد: کشته شویم یا ظفر یابیم».

حُرّ بن یزید آمد و گفت: این کسانی که از مردم کوفه اند، جزو همراهان تو نبوده اند و من، آنها را حبس می کنم یا بر می گردانم.

حسین علیه السلام فرمود: «از آنها، همانند خویش، دفاع می کنم. آنها یاران و پشتیبانان من اند. تعهّد کرده بودی که متعرّض من نشوی تا نامه ای از ابن زیاد برای تو بیاید».

ص:683


1- (1) . تَیاسَرَ الحُسَینُ علیه السلام إلی طَریقِ العُذَیبِ وَالقادِسِیَّةِ، وبَینَهُ - حینَئِذٍ - وبَینَ العُذَیبِ ثَمانِیَةٌ وثَلاثونَ میلاً، ثُمَّ إنَّ الحُسَینَ علیه السلام سارَ فی أصحابِهِ وَالحُرُّ بنُ یَزیدَ یُسایِرُهُ. وخَطَبَ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ: إنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ، وتَرَکوا طاعَةَ الرَّحمنِ، فَأَظهَرُوا الفَسادَ، وعَطَّلُوا الحُدودَ، وَاستَأثَروا بِالفَیءِ، وأنَا أحَقُّ مَن غَیَّرَ، وقَد أتَتنی کُتُبُکُم، وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم، فَإِن تُتِمّوا عَلَیَّ بَیعَتَکُم تُصیبوا رُشدَکُم. ووَبَّخَهُم بِما فَعَلوا بِأَبیهِ وأخیهِ قَبلَهُ. فَقامَ زُهَیرُ بنُ القَینِ فَقالَ: وَاللّهِ لَو کُنّا فِی الدُّنیا مُخَلَّدینَ، لَآثَرنا فِراقَها فی نُصرَتِکَ ومُواساتِکَ. فَدَعا لَهُ الحُسَینُ علیه السلام بِخَیرٍ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 381).

گفت: آری؛ امّا آنان با تو نیامده بودند.

فرمود: «آنها یاران من اند و همانند کسانی هستند که همراه من بوده اند. اگر به قراری که میان من و تو بوده، عمل نکنی، با تو پیکار می کنم».

حُر، از آنها دست برداشت.

آن گاه حسین علیه السلام به آنها فرمود: «به من از مردم پشت سرتان، خبر بدهید».

مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذی - که یکی از آن چهار نفر بود - گفت: به بزرگان قوم، رشوه های کلان داده اند و جوال هایشان را پُر کرده اند که دوستی شان را جلب کنند و به صف خویش ببرند. آنان بر ضدّ تو، متّفق اند. بقیّۀ مردم، دل هایشان به تو مایل است؛ امّا فردا شمشیرهایشان بر ضدّ تو کشیده می شود.

فرمود: «به من بگویید آیا از پیکی که به سوی شما فرستاده ام، خبر دارید؟».

گفتند: چه کسی بود؟

فرمود: «قیس بن مُسْهِر صَیداوی».

گفتند: آری.

حُصَین بن تَمیم،(1) او را گرفت و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد به او دستور داد که تو و پدرت را لعنت کند؛ ولی او بر تو و پدرت درود گفت و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو خواند و آنان را از آمدنت خبر داد. ابن زیاد نیز فرمان داد تا وی را از بالای قصر، به زیر انداختند.

اشک در چشم حسین علیه السلام آمد و نتوانست آن را نگه دارد. آن گاه فرمود: «بعضی از ایشان، تعهّد خویش را به سر برده اند [و به شهادت رسیدند] و بعضی از ایشان، منتظرند و به هیچ وجه، تغییری نیافته اند»(2).

خدایا! بهشت را جایگاه ما و آنها قرار ده و ما و آنها را در محلّ رحمت خویش و ذخیره های خواستنی ثوابَت، فرا هم آور».

ابو مِخنَف می گوید: جمیل بن مَرثَد (از بنی مَعَن)، در بارۀ طِرِمّاح بن عَدی برایم نقل کرد که طِرِمّاح به حسین علیه السلام نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند، می نگرم؛ ولی کسی را با تو نمی بینم. اگر جز همین کسانی که اینک مراقب تو اند، کسی به جنگت نیاید، بس است. یک روز پیش از آن که از کوفه در آیم و به سوی تو بیایم، بیرون کوفه چندان کس دیدم که هرگز بیش از آن جماعت را به

ص:684


1- (1) . در اکثر منابع، «حُصَین بن نُمَیر» آمده است که به نظر صحیح می رسد.
2- (2) . احزاب: آیۀ 23.

یک جا ندیده بودم.

در بارۀ آنها پرسش کردم. گفتند: فراهم آمده اند که رژه بروند و برای مقابله با حسین، روانه شوند. تو را به خدا، اگر می توانی یک وجب جلو نروی، نرو! اگر می خواهی به شهری فرود آیی که خدا تو را در آن جا محفوظ دارد تا کار خویش را ببینی و بنگری که چه خواهی کرد، حرکت کن تا تو را به کوهستان محفوظ ما - که اجَأ نام دارد - برسانم. به خدا در آن جا از شاهان غَسّان و حِمیَر و از نعمان بن مُنذر و سیاه و سرخ، محفوظ بوده ایم. به خدا، هرگز در آن جا خواری ای بر ما وارد نشده است. من نیز با تو می آیم تا تو را در دهکده فرود آورم. آن گاه نزد مردان طَی(1)، پیکی می فرستم که در اجَأ و سَلمی، اقامت دارند. به خدا، ده روز نمی گذرد که مردم طی، پیاده و سواره به سوی تو رو می کنند.

هر چند مدّت که می خواهی، میان ما بمان. اگر حادثه ای رخ دهد، من متعهّدم که بیست هزار مرد طایی با شمشیرهای خویش، پیشِ روی تو به پیکار بِایستند. به خدا تا یکی از آنها زنده باشد، به تو دست نمی یابند.

حسین علیه السلام فرمود: «خدا، تو و قومت را پاداش نیک دهد! میان ما و این مردم، عهدی است که با وجود آن، نمی توان باز گشت و نمی دانیم کار ما و آنها به کجا می انجامد».

ابو مِخنَف می گوید: جمیل بن مَرثَد، برایم نقل کرد که طِرِمّاح بن عَدی گفت: با وی وداع کردم و گفتم: خدا، شرّ جن و انس را از تو دور بگردانَد! از کوفه برای کسانم آذوقه گرفته ام و خرجیِ آنها، پیش من است. می روم و این را پیششان می نهم و إن شاء اللّه، نزد تو می آیم. وقتی آمدم، به خدا که از جمله یاران تو خواهم بود.

فرمود: «اگر چنین خواهی کرد، بشتاب. خدا، تو را رحمت کند!».

دانستم که از کار آن کسان، نگران است که به من می گوید بشتابم.

چون پیش خانواده ام رسیدم و لوازمشان را دادم و وصیّت کردم، می گفتند: این بار، رفتاری می کنی که پیش از این، نمی کردی!

مقصود خویش را با آنها بگفتم و از راه بنی ثُعَل، روان شدم. چون به عُذَیب الهِجانات رسیدم، سَماعة بن بدر به من رسید و خبر کشته شدن حسین علیه السلام را داد، که از همان جا باز گشتم.(2)

ص:685


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2.
2- (2) . کانَ [الحُرُّ بنُ یَزیدَ الرِّیاحِیُّ] یَسیرُ بِأَصحابِهِ فی ناحِیَةٍ، وحُسَینٌ علیه السلام فی ناحِیَةٍ اخری، حَتّی انتَهَوا إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ، وکانَ بِها هَجائِنُ النُّعمانِ تَرعی هُنالِکَ، فَإِذا هُم بِأَربَعَةِ نَفَرٍ قَد أقبَلوا مِنَ الکوفَةِ عَلی رَواحِلِهِم، یَجنُبونَ فَرَساً لِنافِعِ بنِ هِلالٍ - یُقالُ لَهُ الکامِلُ - ومَعَهُم دَلیلُهُمُ الطِّرمّاحُ بنُ عَدِیٍّ عَلی فَرَسِهِ، وهُوَ یَقولُ: یا ناقَتی لا تَذعَری مِن زَجری وشَمِّری قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَیرِ رُکبانٍ وخَیرِ سَفرِ حَتّی تَحِلّی بِکَریمِ النَّجرِ الماجِدِ الحُرِّ رَحیبِ الصَّدرِ أتی بِهِ اللّهُ لِخَیرِ أمرِ ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ قالَ: فَلَمَّا انتَهَوا إلَی الحُسَینِ علیه السلام أنشَدوهُ هذِهِ الأَبیاتَ، فَقالَ: أما وَاللّهِ إنّی لَأَرجو أن یَکونَ خَیراً ما أرادَ اللّهُ بِنا، قُتِلنا أم ظَفِرنا. قالَ: وأقبَلَ إلَیهِمُ الحُرُّ بنُ یَزیدَ، فَقالَ: إنَّ هؤُلاءِ النَّفَرَ الَّذینَ مِن أهلِ الکوفَةِ لَیسوا مِمَّن أقبَلَ مَعَکَ، وأنَا حابِسُهُم أو رادُّهُم. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لَأَمنَعَنَّهُم مِمّا أمنَعُ مِنهُ نَفسی، إنَّما هؤُلاءِ أنصاری وأعوانی، وقَد کُنتَ أعطَیتَنی ألّا تَعرِضَ لی بِشَیءٍ حَتّی یَأتِیَکَ کِتابٌ مِنِ ابنِ زِیادٍ. فَقالَ: أجَل، لکِن لَم یَأتوا مَعَکَ! قالَ: هُم أصحابی، وهُم بِمَنزِلَةِ مَن جاءَ مَعی، فَإِن تَمَمتَ عَلی ما کانَ بَینی وبَینَکَ وإلّا ناجَزتُکَ. قالَ: فَکَفَّ عَنهُمُ الحُرُّ. قالَ: ثُمَّ قالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام: أخبِرونی خَبَرَ النّاسِ وَراءَکُم؟ فَقالَ لَهُ مُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِیُّ، وهُوَ أحَدُ النَّفَرِ الأَربَعَةِ الَّذینِ جاؤوهُ: أمّا أشرافُ النّاسِ فَقَد اعظِمَت رِشوَتُهُم، ومُلِئَت غَرائِرُهُم، یُستَمال وُدُّهُم، ویُستَخلَصُ بِهِ نَصیحَتُهُم، فَهُم إلبٌ واحِدٌ عَلَیکَ، وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ، فَإِنَّ أفئِدَتَهُم تَهوی إلَیکَ، وسُیوفَهُم غَداً مَشهورَةٌ عَلَیکَ. قالَ: أخبِرونی، فَهَل لَکُم بِرَسولی إلَیکُم؟ قالوا: مَن هُوَ؟ قالَ: قَیسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّیداوِیُّ. فَقالوا: نَعَم، أخَذَهُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ، فَبَعَثَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَمَرَهُ ابنُ زِیادٍ أن یَلعَنَکَ ویَلعَنَ أباکَ، فَصَلّی عَلَیکَ وعَلی أبیکَ، ولَعَنَ ابنَ زِیادٍ وأباهُ، ودَعا إلی نُصرَتِکَ، وأخبَرَهُم بِقُدومِکَ، فَأَمَرَ بِهِ ابنُ زِیادٍ فَاُلقِیَ مِن طَمارِ القَصرِ؛ فَتَرَقرَقَت عَینا حُسَینٍ علیه السلام ولَم یَملِک دَمعَهُ، ثُمَّ قالَ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً». اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلاً، وَاجمَع بَینَنا وبَینَهُم فی مُستَقَرًّ مِن رَحمَتِکَ، ورَغائِبِ مَذخورِ ثَوابِکَ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی جَمیلُ بنُ مَرثَدٍ مِن بَنی مَعَنٍ، عَنِ الطِّرِمّاحِ بنِ عَدِیٍّ؛ أنَّهُ دَنا مِنَ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ: وَاللّه إِنّی لَأَنظُرُ فَما أری مَعَکَ أحَداً، ولَو لَم یُقاتِلکَ إلّاهؤُلاءِ الَّذینَ أراهُم مُلازِمیکَ لَکانَ کَفی بِهِم، وقَد رَأَیتُ قَبلَ خُروجی مِنَ الکوفَةِ إلَیکَ بِیَومٍ ظَهرَ الکوفَةِ، وفیهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَینایَ فی صَعیدٍ واحِدٍ جَمعاً أکثَرَ مِنهُ، فَسَأَلتُ عَنهُم، فَقیلَ: اجتَمَعوا لِیُعرَضوا، ثُمَّ یُسَرَّحونَ إلَی الحُسَینِ. فَأَنشُدُکَ اللّهَ إن قَدَرتَ عَلی ألّا تَقَدَّمَ عَلَیهِم شِبراً إلّافَعَلتَ! فإن أرَدتَ أن تَنزِلَ بَلَداً یَمنَعُکَ اللّهُ بِهِ حَتّی تَری مِن رَأیِکَ، ویَستَبینَ لَکَ ما أنتَ صانِعٌ، فَسِر حَتّی انزِلَکَ مَناعَ جَبَلِنا الَّذی یُدعی أجَأً، امتَنَعنا وَاللّهِ بِهِ مِن مُلوکِ غَسّانَ وحِمیَرٍ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ، ومِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ، وَاللّهِ إن دَخَلَ عَلَینا ذُلٌّ قَطُّ؛ فَأَسیرُ مَعَکَ حَتّی انزِلَکَ القُرَیَّةَ، ثُمَّ نَبعَثُ إلَی الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وسَلمی مِن طَیِّئٍ، فَوَاللّهِ لا یَأتی عَلَیکَ عَشَرَةُ أیّامٍ حَتّی تَأتِیَکَ طَیِّئٌ رِجالاً ورُکباناً، ثُمَّ أقِم فینا ما بَدا لَکَ، فَإِن هاجَکَ هَیجٌ فَأَنَا زَعیمٌ لَکَ بِعِشرینَ ألفَ طائِیٍّ یَضرِبونَ بَینَ یَدَیکَ بِأَسیافِهِم، وَاللّهِ لا یوصَلُ إلَیکَ أبَداً ومِنهُم عَینٌ تَطرِفُ. فَقالَ لَهُ: جَزاکَ اللّهُ وقَومَکَ خَیراً! إنَّهُ قَد کانَ بَینَنا وبَینَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَی الاِنصِرافِ، ولا نَدری عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الاُمورُ فی عاقِبِهِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی جَمیلُ بنُ مَرثَدٍ، قالَ: حَدَّثَنی الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ، قالَ: فَوَدَّعتُهُ وقُلتُ لَهُ: دَفَعَ اللّهُ عَنکَ شَرَّ الجِنِّ وَالإِنسِ، إنّی قَدِ امتَرتُ لِأَهلی مِنَ الکوفَةِ میرَةً، ومَعی نَفَقَةٌ لَهُم، فَآتیهِم فَأَضَعُ ذلِکَ فیهِم، ثُمَّ اقبِلُ إلَیکَ إن شاءَ اللّهُ، فَإِن ألحَقکَ فَوَاللّهِ لَأَکونَنَّ مِن أنصارِکَ. قالَ: فَإِن کُنتَ فاعِلاً فَعَجِّل رَحِمَکَ اللّهُ! قالَ: فَعَلِمتُ أنَّهُ مُستَوحِشٌ إلَی الرِّجالِ حَتّی یَسأَلُنِی التَّعجیلَ. قالَ: فَلَمّا بَلَغتُ أهلی وَضَعتُ عِندَهُم ما یُصلِحُهُم، وأوصَیتُ، فَأَخَذَ أهلی یَقولونَ: إنَّکَ لَتَصنَعُ مَرَّتُکَ هذِهِ شَیئاً ما کُنتَ تَصنَعُهُ قَبلَ الیَومِ! فَأَخبَرتُهُم بِما اریدُ، وأقبَلتُ فی طَریقِ بَنی ثُعَلٍ، حَتّی إذا دَنَوتُ مِن عُذَیبِ الهِجاناتِ استَقبَلَنی سَماعَةُ بنُ بَدرٍ، فَنَعاهُ إلَیَّ، فَرَجَعتُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 404، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 553).

ص:686

726. أنساب الأشراف: حرّ بن یزید، با یارانش به سمت عُذَیب الهِجانات - که محلّ چَرای شتران سفید نعمان بن مُنذر بوده است - می رفتند که چهار نفر را دیدند که سوار بر مرکب های خویش از کوفه می آمدند و «کامل»، اسب نافع بن هلال را یدک می کشیدند.

این چهار نفر، نافع بن هلال مرادی، عمرو بن خالد صَیداوی و غلامش سعد و مُجَمِّع بن عبد اللّه بن عائذی از قبیلۀ مَذحِج بودند.

حر گفت: اینان، از کسانی نیستند که با شما آمدند. من آنها را حبس می کنم، یا بر می گردانم.

حسین علیه السلام فرمود: «در این صورت، از آنان، همانند خویش، دفاع می کنم. آنها یاران و پشتیبانان من اند و تو تعهّد کرده بودی که متعرّض من نشوی تا نامه ای از ابن زیاد به سوی تو بیاید».

حُر از آنها دست برداشت. حسین علیه السلام از آنان در بارۀ مردم پرسید. گفتند: به بزرگان، رشوه های کلان داده اند و جوال هایشان پُر شده است تا دوستی شان جلب شود و از خیرخواهی، باز افتند.

آنان بر ضدّ تو، متّفق اند. آنان برایت نامه ننوشتند، مگر برای آن که شما را ابزار کسب و تجارت خویش قرار دهند. بقیّۀ دیگر مردمان نیز دل هایشان به تو مایل است و فردا شمشیرهایشان بر ضدّ تو بر کشیده می شود.

طِرِمّاح بن عَدی، راه نمای این چهار نفر بود. وی، آنان را از مسیر غَریَّین و از راه بَیضه به عُذَیب الهِجانات رساند و در حال حرکت، چنین می خواند:

ای شتر من! از این که می رانمت، بیم مکن

و شتاب کن که پیش از سحرگاهان،

با بهترینِ سواران و بهترینِ مسافران،

به مرد والانسب برسی

ص:687

که خدا او را برای بهترین کار آورْد.

خداوند، او را برای همیشۀ روزگار، باقی بدارد!

طِرمّاح بن عَدی به حسین علیه السلام نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند، می نگرم؛ ولی جمعیت زیادی را با تو نمی بینم. اگر جز همین کسانی که با حُر مراقب شمایند، به جنگ با شما نیایند، بس است. پس چگونه است که یک روز پیش از آن که از کوفه بیرون بیایم، در بیرون کوفه، مردان بسیاری را دیدم و چون در بارۀ آنها پرسیدم، گفتند: رژه می روند تا به سوی حسین، روانه شوند؟ تو را به خدا، اگر می توانی یک وجب جلو نروی، نرو.

آن گاه، پیشنهاد کرد که ایشان را به سرزمین اجَأ و سَلْمی (1)، یکی از کوهستان های طی، ببرد.

حسین علیه السلام نیز برایش طلب خیر کرد.

او آن گاه وداع کرد و نزد خویشانِ خود رفت و سپس به قصد یاری حسین علیه السلام حرکت کرد که خبر کشته شدن وی را دریافت کرد و باز گشت.(2)

ص:688


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2.
2- (2) . تَنَحَّی [الحُرُّ بنُ یَزیدَ] بِأَصحابِهِ فی ناحِیَةِ عُذَیبِ الهِجاناتِ - وهِیَ الَّتی کانَت هَجائِنُ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ تَرعی بِها - وإذا هُم بِأَربَعَةٍ نَفَرٍ مُقبِلینَ مِنَ الکوفَةِ عَلی رَواحِلِهِم، یَجنُبونَ فَرَساً لِنافِعِ بنِ هِلالٍ - یُقالُ لَهُ الکامِلُ - وکانَ الأَربَعَةُ النَّفَرُ: نافِعُ بنُ هِلالٍ المُرادِیُّ، وعَمرُو بنَ خالِدٍ الصَّیداوِیُّ وسَعدٌ مَولاهُ، ومُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ العائِذِیِّ مِن مَذحِجٍ. فَقالَ الحُرُّ: إنَّ هؤُلاءِ القَومَ لَیسوا مِمَّن أقبَلَ مَعَکَ، فَأَنَا حابِسُهُم أو رادُّهُم. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إذاً أمنَعَهُم مِمّا أمنَعُ مِنهُ نَفسی! إنَّما هؤُلاءِ أنصاری وأعوانی، وقَد جَعَلتَ لی ألّا تَعرِضَ لی حَتّی یَأتِیَکَ کتابُ ابنِ زِیادٍ. فَکَفَّ عَنهُم. وسَأَلَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام عَنِ النّاسِ، فَقالوا: أمَّا الأَشرافُ فَقد اعظِمَت رِشوَتُهُم، ومُلِئَت غَرائِرُهُم لِیُستَمالَ وُدُّهُم، وتُستَنزَلَ نَصائِحُهُم، فَهُم عَلَیکَ إلبٌ واحِدٌ، وما کَتَبوا إلَیکَ إلّالِیَجعَلوکَ سوقاً وکَسباً. وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ، فَأَفئِدَتُهُم تَهوی إلَیکَ، وسُیوفُهُم غَداً مَشهورَةٌ عَلیکَ. وکانَ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ دَلیلَ هؤُلاءِ النَّفَرِِ، فَأَخَذَ بِهِم عَلَی الغَرِیَّینِ، ثُمَّ ظَعَنَ بِهِم فِی الجَوفِ، وخَرَجَ بِهِم عَلَی البَیضَةِ إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ، وکانَ یَقولُ وهُوَ یَسیرُ: یا ناقَتی لا تَذعَری مِن زَجری وشَمِّری قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَیرِ رُکبانٍ وخَیرِ سَفرِ حَتّی تَحُلّی بِکَریمِ النَجرِ أتی بِهِ اللّهُ بِخَیرِ أمرِ ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ فَدَنا الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ: وَاللّهِ إنّی لَأَنظُرُ فَما أری مَعَکَ کَبیرَ أحَدٍ، ولَو لَم یُقاتِلکَ غَیرُ هؤُلاءِ الَّذینَ أراهُم مُلازِمینَ لَکَ مَعَ الحُرِّ لَکانَ ذلِکَ بَلاءً، فَکَیفَ وقَد رَأَیتُ - قَبلَ خُروجی مِنَ الکوفَةِ بِیَومٍ - ظَهرَ الکوفَةِ مَملوءاً رِجالاً، فَسَأَلتُ عَنهُم فَقیلَ: عُرِضوا لِیُوَجَّهوا إلَی الحُسَینِ - أو قالَ: لِیُسَرَّحوا - فَنَشَدتُکَ اللّهَ إن قَدَرتَ ألّا تَتَقَدَّمَ إلَیهِم شِبراً إلّافَعَلتَ. وعَرَضَ عَلَیهِ أن یُنزِلَهُ أجَأً أو سَلمی أحَدَ جَبَلَی طَیِّ ءٍ، فَجَزّاهُ خَیراً، ثُمَّ وَدَّعَهُ ومَضی إلی أهلِهِ، ثُمَّ أقبَلَ یُریدُهُ فَبَلَغَهُ مَقتَلُهُ، فَانصَرَفَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 382. نیز، ر. ک: مثیر الأحزان: ص 43).

727. الفتوح: حسین علیه السلام به سوی یارانش آمد و فرمود: «در میان شما، کسی هست که مسیر را از غیر راه اصلی بداند؟».

طِرِمّاح بن عَدی طایی گفت: ای پسر دختر پیامبر! من به راه، آشنایم.

حسین علیه السلام فرمود: «پس جلوی ما حرکت کن».

طِرِمّاح، در جلو بود و حسین علیه السلام و یارانش از پیِ او می رفتند و طِرِمّاح، این اشعار را می خواند:

ای شتر من! از این که می رانمت، بیم مکن

و ما را پیش از سحرگاه.

به سوی بهترین جوانان و بهترین مسافران

به سوی پیامبر خدا، صاحبان فخر

و بزرگواران سفیدرو و گل چهره ها؛

آنان که با نیزه های آهنی و رها شده

و شمشیرهای بُرنده می جنگند، ببَر

تا به مرد والانسب برسی؛

به بزرگوارِ آزادۀ گشاده دلی که

خدا، او را برای بهترین کار آورْد.

خداوند، همانند روزگار، عمرش را بلند گرداند!

ای مالک سود و زیان!

آقایم حسین را با یاری خود، مدد رسان

بر ضدّ ستمگران از نسل کافران؛

بر ضدّ دو لعنت شده از دودمان صَخر:(1)

یزیدِ همیشه می گسار

و اهل ساز و طنبور

و ابن زیادِ زنازاده پسر زنازاده.(2)

ص:689


1- (1) . صَخر، نام ابو سفیان است.
2- (2) . أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلی أصحابِهِ وقالَ: هَل فیکُم أحَدٌ یَخبُرُ الطَّریقَ عَلی غَیرِ الجادَّةِ؟ فَقالَ الطِّرِمّاحُ بنُ عَدِیٍّ الطائِیُّ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! أنَا أخبُرُ الطَّریقَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إذاً سِر بَینَ أیدینا! قالَ: فَسارَ الطِّرِمّاحُ وَاتَّبَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام هُوَ وأصحابُهُ، وجَعَلَ الطِّرِمّاحُ یَقولُ: یا ناقَتی لا تَجزَعی مِن زَجری وَامضی بِنا قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ بِخَیرِ فِتیانٍ وخَیرِ سَفرِ إلی رَسولِ اللّهِ أهلِ الفَخرِ السّادةِ البیضِ الوُجوهِ الزُّهرِ اَلطّاعنینَ بِالرِّماحِ السُّمرِ الضّارِبینَ بِالسُّیوفِ البُترِ حَتی تَحُلّی بِکَریمِ النَّجرِ بِماجِدِ الجَدِّ رَحیبِ الصَّدرِ أتی بِهِ اللّهُ لِخَیرِ أمرِ عَمَّرَهُ اللّهُ بَقاءَ الدَّهرِ یا مالِکَ النَّفعِ مَعاً وَالضُّرِّ امدُد حُسَیناً سَیِّدی بِالنَّصرِ عَلَی الطُّغاةِ مِن بَقایَا الکُفرِ عَلی اللَّعینَینِ سَلیلَی صَخرِ یَزیدَ لا زالَ حَلیفَ الخَمرِ وَالعودِ وَالصَّنجِ مَعاً وَالزَّمرِ وَابنِ زِیادِ العهرِ وَابنِ العهرِ (الفتوح: ج 5 ص 79، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 233).
31/7 یاری خواستن امام (علیه السلام) در منزلگاه بنی مُقاتل
31/7-1 یاری خواستن از عبید اللّه بن حُر

728. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: جمیل بن مَرثَد برایم نقل کرد که: حسین علیه السلام به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل رسید. آن جا فرود آمد و خیمه ای برپا شده دید.

مُجالد بن سعید، از عامر شَعبی برایم نقل کرد که: حسین بن علی علیه السلام پرسید: «این خیمه، از آنِ کیست؟». گفتند: از آنِ عبید اللّه بن حُرّ جُعفی(1) است.

ص:690


1- (1) . عبید اللّه بن حُرّ بن عمرو بن خالد مُجَمِّع جُعْفی مَذحِجی، مردی شاعر و شجاع بود. او در جنگ قادسیه شرکت داشت و عثمانی (طرفدار عثمان) بود. وقتی عثمان کشته شد، در کنار معاویه قرار گرفت و با او در جنگ صفّین، شرکت داشت و پیش معاویه بود تا علی علیه السلام کشته شد. آن گاه، به کوفه نقلِ مکان کرد. امام حسین علیه السلام به جانب وی رفت و از او برای همراهی اش در قیام خود، دعوت کرد؛ ولی او پاسخی نداد و بعدها، پشیمان شد. ابن زیاد، از او پرس و جو کرد. او پس از چند روزی، نزد ابن زیاد آمد. عبید اللّه، او را به خاطر نبودنش سرزنش کرد و متّهمش کرد که در سپاه حسین علیه السلام می جنگیده است. او پاسخ داد: اگر در کنار حسین بودم، دیده می شدم. آن گاه، بیرون رفت. ابن زیاد، در پی او فرستاد. امتناع ورزید و به جایی در کنار شطّ فرات رفت و جمعی، پیرامونش گِرد آمدند. مختار به عبید اللّه بن حُرّ جُعْفی، چنین نوشت: «تو به خاطر خشمت از ماجرای حسین، خروج کردی. ما هم از آن ماجرا، خشمگینیم و برای خونخواهی از او، آماده شده ایم. پس برای این کار، به ما کمک کن». عبید اللّه، پاسخ مختار را نداد. مختار هم خانۀ جعفی را در کوفه ویران نمود. وقتی مُصعَب بن زبیر آمد، عبید اللّه، با نیروهایش به وی پیوست و در جنگ علیه مختار ثقفی با مُصعَب بود. بعداً مُصعَب ترسید که عبید اللّه، مخالف او شود. لذا او را زندانی کرد و پس از مدّتی، با شفاعت چند تن از مَذحِجیان، او را آزاد نمود. عبید اللّه، کینۀ مُصعَب را به دل گرفت و در حالی که سیصد جنگجو همراه او بودند، تکریت را گرفت و به سوی کوفه تاخت. مُصعَب، در کار او وا ماند. سپس در یک درگیری، همراهانش از اطراف او پراکنده شدند و ترسید که اسیر شود. لذا خودش را در فرات انداخت و غرق شد. این اتّفاق به سال 68 هجری بود.

فرمود: «او را نزد من فرا خوانید» و قاصدی به سوی او فرستاد. قاصد، چون نزد او رسید، گفت: این، حسین بن علی است که تو را فرا می خوانَد.

عبید اللّه بن حُر، استرجاع کرد (إِنّا لِلّهِ گفت) و گفت: به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، مگر بِدان جهت که مبادا حسین، وارد کوفه شود و من در آن جا باشم. به خدا سوگند، نمی خواهم او را ببینم و او مرا ببیند.

قاصد آمد و به حسین علیه السلام خبر داد. حسین علیه السلام کفش هایش را پوشید و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد. سلام کرد و نشست و آن گاه، او را برای همراهی خود، دعوت کرد؛ ولی پسر حُر، سخن خود را تکرار کرد.

حسین علیه السلام فرمود: «اگر ما را یاری نمی کنی، از خدا بترس که با کسانی باشی که با ما نبرد می کنند. به خدا سوگند، کسی که صدای یاری ما را بشنود و ما را یاری نکند، نابود می شود».

پسر حُر گفت: این، هرگز نخواهد شد، إن شاء اللّه!

حسین علیه السلام برخاست و به اقامتگاه خود آمد.(1)

729. الأخبار الطوال: حسین علیه السلام از اطراقگاه خود، کوچ کرد و سمت راست(2) جادّۀ کوفه را انتخاب کرد تا به قصر بنی مُقاتل رسید و در آن جا فرود آمدند. حسین علیه السلام نگاه کرد و خیمه ای برافراشته دید.

پرسید: «این، از آنِ کیست؟».

گفتند: از عبید اللّه بن حُرّ جُعفی است - که از بزرگان کوفه و جنگجویان آنها بود -.

ص:691


1- (1) . فحدّثنی جمیل بن مرثد: مَضَی الحُسَینُ علیه السلام حَتَّی انتَهی إلی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ، فَنَزَلَ بِهِ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنِی المُجالِدُ بنُ سَعیدٍ، عَن عامِرٍ الشَّعبِیِّ، أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قالَ: لِمَن هذَا الفُسطاطُ؟ فَقیلَ: لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِیِّ، قالَ: ادعوهُ لی، وبَعَثَ إلَیهِ، فَلَمّا أتاهُ الرَّسولُ، قالَ: هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَدعوکَ. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ: إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ! وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الکوفَةِ إلّاکَراهَةَ أن یَدخُلَهَا الحُسَینُ علیه السلام و أنا بِها، وَاللّهِ ما اریدُ أن أراهُ ولا یَرانی، فَأَتاهُ الرَّسولُ فَأَخبَرَهُ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام نَعلَیهِ فَانتَعَلَ، ثُمَّ قامَ فَجاءَهُ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ، فَسَلَّمَ وجَلَسَ، ثُمَّ دَعاهُ إلَی الخُروجِ مَعَهُ، فَأَعاد إلَیهِ ابنُ الحُرِّ تِلکَ المَقالَةَ. فَقالَ: فَإِن لا تَنصُرنا فَاتَّقِ اللّهَ أن تَکونَ مِمَّن یُقاتِلُنا، فَوَاللّهِ لا یَسمَعُ وَاعِیَتَنا أحَدٌ ثُمَّ لا یَنصُرُنا إلّاهَلَکَ. قالَ: أمّا هذا فَلا یَکونُ أبَداً إن شاءَ اللّهُ. ثُمَّ قامَ الحُسَینُ علیه السلام مِن عِندِهِ حَتّی دَخَلَ رَحلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 407، أنساب الأشراف: ج 3 ص 384).
2- (2) . ظاهراً سمت چپ، صحیح است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

حسین علیه السلام یکی از غلامانش را نزد او فرستاد و او را نزد خود خواند. قاصد آمد و گفت: این، حسین بن علی است. از تو می خواهد که نزد او بروی.

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، مگر بِدان جهت که جمعیّت بسیاری را دیدم که برای نبرد با او بیرون آمده اند و پیروانش، سست و پراکنده شده بودند. آن گاه دانستم که او کشته می شود. من، توان یاری او را ندارم و دوست ندارم او مرا ببیند و من او را ببینم.

حسین علیه السلام کفش هایش را پوشید و رفت و در خیمه اش بر او وارد شد و او را به یاری فرا خواند. عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، می دانم که هر کس تو را همراهی کند، در آخرت، خوش بخت خواهد بود؛ ولی من نمی توانم برایت کاری کنم و در کوفه هم برایت یاوری سراغ ندارم. تو را به خدا سوگند که مرا بر این کار، وادار مکن، که هنوز برای مُردن آماده نیستم؛ لیکن این، اسب من، مُلْحِقه، است. به خدا سوگند، چیزی را با آن طلب نکردم، مگر این که بِدان دست یافتم، و وقتی سوار بر آن بودم، کسی مرا دنبال نکرد، مگر آن که از او جلو زدم. این اسب را بگیر و از آنِ تو باشد.

حسین علیه السلام فرمود: «وقتی خودت را از ما دریغ می داری، ما را نیازی به اسب تو نیست».(1)

730. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به قُطقُطانه(2) رسید. به خیمه ای افراشته نظر افکند و

ص:692


1- (1) . ارتَحَلَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَوضِعِهِ ذلِکَ مُتَیامِناً عَن طَریقِ الکوفَةِ، حَتّی انتَهی إلی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ، فَنَزَلوا جَمیعاً هُناکَ، فَنَظَرَ الحُسَینُ علیه السلام إلی فُسطاطٍ مَضروبٍ، فَسَأَلَ عَنهُ، فَاُخبِرَ أنَّهُ لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِیِّ، وکانَ مِن أشرافِ أهلِ الکوفَةِ، وفُرسانِهِم. فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلَیهِ بَعضَ مَوالیهِ یَأمُرُهُ بِالمَصیرِ إلَیهِ، فَأَتاهُ الرَّسولُ، فَقالَ: هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَسأَلُکَ أن تَصیرَ إلَیهِ. فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: وَاللّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الکوفَةِ إلّالِکَثرَةِ مَن رَأَیتُهُ خَرَجَ لِمُحارَبَتِهِ، وخِذلانِ شیعَتِهِ، فَعَلِمتُ أنَّهُ مَقتولٌ ولا أقدِرُ عَلی نَصرِهِ، فَلَستُ احِبُّ أن یَرانی ولا أراهُ. فَانتَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی مَشی ودَخَلَ عَلَیهِ قُبَّتَهُ، ودَعاهُ إلی نُصرَتِهِ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: وَاللّهِ إنّی لَأَعلَمُ أنَّ مَن شایَعَکَ کانَ السَّعیدَ فِی الآخِرَةِ، ولکِن ما عَسی أن اغنِیَ عَنکَ، ولَم اخُلِّف لَکَ بِالکوفَةِ ناصِراً؟! فَأنشُدُکَ اللّهَ أن تَحمِلَنی عَلی هذِهِ الخُطَّةِ؛ فَإِنَّ نَفسی لَم تَسمَع بَعدُ بِالمَوتِ، ولکِن فَرَسی هذِهِ المُلحِقَةُ، وَاللّهِ ما طَلَبتُ عَلَیها شَیئاً قَطُّ إلّالَحِقتُهُ، ولا طَلَبَنی - وأنَا عَلَیها - أحَدٌ قَطُّ إلّاسَبَقتُهُ، فَخُذها فَهِیَ لَکَ. قالَ الحُسَینُ علیه السلام: أمّا إذا رَغِبتَ بِنَفسِکَ عَنّا، فَلا حاجَةَ لَنا إلی فَرَسِکَ (الأخبار الطوال: ص 250، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2624).
2- (2) . مشهور، این است که جای دیدار امام حسین علیه السلام با عبید اللّه بن حُر جُعْفی، قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل بوده است.

فرمود: «این خیمه، از آنِ کیست؟».

گفتند: از آنِ عبید اللّه بن حُرّ جعفی.

حسین علیه السلام برایش پیغام فرستاد و فرمود: «ای مرد! تو گنهکار و خطاکاری و خداوند، تو را بِدان کیفر می دهد، اگر به درگاه خداوند متعال توبه نکنی. اگر در این لحظات، مرا یاری رسانی، جدّم در پیشگاه خداوند، شفیع تو خواهد بود».

عبید اللّه بن حُر گفت: ای پسر پیامبر! اگر تو را یاری کنم، نخستین کشته خواهم بود؛ ولی این اسبم را بگیرید. به خدا سوگند، هیچ گاه سوارش نشدم و دنبال چیزی نبودم، مگر این که بِدان دست یافتم و کسی مرا تعقیب نکرد، مگر آن که نجات یافتم. پس آن را بگیرید.

حسین علیه السلام چهره از وی برگرداند و سپس فرمود: «ما را به تو و اسبت نیازی نیست «و هیچ گاه، گم راهان را یاور نمی گیرم»(1)؛ ولی از این جا برو. نه با ما باش و نه بر ضدّ ما؛ زیرا هر کس فریاد ما خاندان را بشنود و پاسخ نگوید، خداوند، او را با صورت در آتش دوزخ می افکند».(2)

731. الفتوح: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به قصر بنی مُقاتل رسید. در آن جا خیمه ای برافراشته و نیزه ای بر زمین کوبیده و شمشیری آخته و اسبی ایستاده بر آخور دید. حسین علیه السلام فرمود: «این خیمه، از کیست؟».

گفتند: از آنِ مردی به نام عبید اللّه بن حُرّ جعفی است.

حسین علیه السلام مردی از یارانش به نام حَجّاج بن مسروق جُعْفی را نزد وی فرستاد. حَجّاج آمد و وارد خیمه شد و بر او سلام کرد و او هم پاسخ داد. سپس عبید اللّه گفت: پشتِ سرت چیست؟

حَجّاج گفت: به خدا سوگند - ای پسر حُر -، پشت سرم، خیر است. به خدا سوگند، خداوند، کرامتی نصیب تو کرده است، اگر آن را بپذیری.

ص:693


1- (1) . کهف: آیۀ 51.
2- (2) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ القُطقُطانَةَ، فَنَظَرَ إلی فُسطاطٍ مَضروبٍ، فَقالَ: لِمَن هذَا الفُسطاطُ؟ فَقیلَ: لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِیِّ، فَأَرسَلَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ: أیُّهَا الرَّجُلُ، إنَّکَ مُذنِبٌ خاطِئٌ، وإنَّ اللّهَ عز و جل آخِذُکَ بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَی اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی فی ساعَتِکَ هذِهِ فَتَنصُرُنی، ویَکونُ جَدّی شَفیعَکَ بَینَ یَدَیِ اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی. فَقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، وَاللّهِ لَو نَصَرتُکَ لَکُنتُ أوَّلَ مَقتولٍ بَینَ یَدَیکَ، ولکِن هذا فَرَسی خُذهُ إلَیکَ، فَوَاللّهِ ما رَکِبتُهُ قَطُّ و أنا أرومُ شَیئاً إلّابَلَغتُهُ، ولا أرادَنی أحَدٌ إلّانَجَوتُ عَلَیهِ، فَدونَکَ فَخُذهُ. فَأَعرَضَ عَنهُ الحُسَینُ علیه السلام بِوَجهِهِ، ثُمَّ قالَ: لا حاجَةَ لَنا فیکَ ولا فی فَرَسِکَ، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»، ولکِن فِرَّ، فَلا لَنا ولا عَلَینا؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیَتَنا أهلَ البَیتِ ثُمَّ لَم یُجِبنا، کَبَّهُ اللّهُ عَلی وَجهِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ (الأمالی، صدوق: ص 219 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 315 ح 1).

عبید اللّه گفت: آن چیست؟

حَجّاج گفت: این، حسین بن علی است که تو را برای یاری خود، فرا می خوانَد. اگر به همراه او بجنگی، پاداش خواهی داشت، و اگر بمیری، شهید خواهی بود.

عبید اللّه، در پاسخ وی گفت: به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، مگر بِدان جهت که مبادا حسین بن علی، وارد آن شود و من در کوفه باشم و یاری اش نکنم؛ چرا که در کوفه، هیچ پیرو و یاوری ندارد، مگر آن که به دنیا گراییده است، جز آنان که خداوند، حفظشان کند. پس باز گرد و این مطلب را به وی برسان.

حَجّاج، نزد حسین علیه السلام آمد و جریان را به وی گفت. حسین علیه السلام برخاست و به همراه گروهی از برادرانش نزد او رفت. چون وارد شد و سلام کرد، عبید اللّه بن حُر از بالای مجلس، بلند شد و حسین علیه السلام نشست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «امّا بعد - ای پسر حر -، همشهریان شما برایم نامه نوشتند و به من گزارش دادند که بر یاری ام اتّفاق دارند و برایم قیام می کنند و با دشمنم می جنگند، و از من خواستند نزد آنان بروم. اینک آمده ام؛ ولی گمان نمی کنم که آنان بر آنچه گفته اند، ثابت باشند؛ چرا که به کشتن پسرعمویم مسلم بن عقیل و پیروانش کمک کردند و بر گِرد پسر مَرجانه، عبید اللّه بن زیاد، جمع شده اند و با یزید بن معاویه، بیعت کرده اند.

و تو - ای پسر حُر - بدان که خداوند به خاطر گناهان گذشته و رفتار پیشینت، تو را مؤاخذه می کند. اینک، تو را به توبه ای فرا می خوانم که گناهانت را بشوید و تو را به یاری ما اهل بیت، دعوت می کنم. اگر به حقّمان رسیدیم، خداوند را سپاس می گوییم و آن را می پذیریم و اگر از حقّمان باز داشته شدیم و مورد ستم قرار گرفتیم، تو یاور ما در جستجوی حق خواهی بود».

عبید اللّه بن حُر گفت: به خدا سوگند - ای پسر دختر پیامبر - اگر در کوفه یارانی داشتی که به همراهت نبرد می کردند، من سخت ترین جنگجو در برابر دشمنت بودم؛ ولی پیروانت را در کوفه دیدم که از ترس بنی امیّه و شمشیرهایشان، خانه نشین شده اند. تو را به خدا سوگند که این را از من نخواه؛ ولی آنچه در توان دارم، در اختیارت می نهم. این اسبم مُلْجَمه است. به خدا سوگند که با آن در جستجوی چیزی نرفتم، مگر بِدان دست یافتم و وقتی بر آن بودم، کسی مرا دنبال نکرد که به من برسد. این شمشیر را نیز بگیر، که به خدا سوگند، بر چیزی فرود نیاوردم، مگر آن که آن را شکافت.

حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر حر! ما برای اسب و شمشیر نیامدیم. ما آمدیم و از تو یاری خواستیم. اگر نسبت به جانت بُخل می ورزی، ما را نیازی به ثروت تو نیست و من، گم راهان را یاور نمی گیرم. به راستی که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: "هر کس فریاد خاندانم را بشنود و آنان را در طلب حقّشان یاری نکند، خداوند، او را با صورت، بر آتش می افکند"».

ص:694

آن گاه حسین علیه السلام حرکت کرد و به اقامتگاه خود باز گشت. چون فردا شد، حسین علیه السلام حرکت کرد و پسر حُر، از این که یاری حسین علیه السلام را از دست داده بود، پشیمان شد و چنین سرود:

این حسرت را تا زنده ام، میان سینه و گلو می بینم.

حسین، از من، بر ضدّ ستمگران و جدایی افکنان، طلب یاری کرد.

اگر روزی، جانم را در راهش می دادم،

در روز رستاخیز، به کرامت، نایل می شدم

به همراه پسر پیامبر - که جانم به فدایش -.

او خداحافظی کرد و رفت.

فردا در قصر [بهشت] به من می گوید:

«ما را رها می کنی و ساز جدایی می زنی؟!».

اگر بشود که شعله ها، قلب زنده ای را بشکافند،

قلب من می خواهد که شکافته شود.

به راستی آن که حسین علیه السلام را یاری کرد، رستگار شد

و خسارت دیدگان منافق، بدبخت شدند.

حسین علیه السلام از دو منزلیِ کوفه به حرکت ادامه داد.(1)

ص:695


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ فی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ، ورُمحٍ مَنصوبٍ، وسَیفٍ مُعَلَّقٍ، وفَرَسٍ واقِفٍ عَلی مِذوَدِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لِمَن هذَا الفُسطاطُ؟ فَقیلَ: لِرَجُلٍ یُقالُ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِیُّ، قالَ: فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍ الجُعفِیُّ. فَأَقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ فی فُسطاطِهِ، فَسَلَّمَ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَیهِ السَّلامَ، ثُمَّ قالَ: ما وَراءَکَ؟ فَقالَ الحَجّاجُ: وَاللّهِ! وَرائی یَابنَ الحُرِّ [الخَیرُ]، وَاللّهِ! قَد أهدَی اللّهُ إلَیکَ کَرامَةً إن قَبِلتَها! قالَ: وما ذاکَ؟ فَقالَ: هذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَدعوکَ إلی نُصرَتِهِ؛ فَإِن قاتَلتَ بَینَ یَدَیهِ اجِرتَ، وإن مِتَّ فَإِنَّکَ استُشهِدتَ! فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ: وَاللّهِ! ما خَرَجتُ مِنَ الکوفَةِ إلّامَخافَةَ أن یَدخُلَهَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام و أنا فیها فَلا أنصُرُهُ؛ لِأَنَّهُ لَیسَ لَهُ فِی الکوفَةِ شیعَةٌ ولا أنصارٌ إلّاوقَد مالوا إلَی الدُّنیا، إلّامَن عَصَمَ اللّهُ مِنهُم، فَارجِع إلَیهِ وخَبِّرهُ بِذاکَ. فَأَقبَلَ الحَجّاجُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَخَبَّرَهُ بِذلِکَ، فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام ثُمَّ صارَ إلَیهِ فی جَماعَةٍ مِن إخوانِهِ، فَلَمّا دَخَلَ وسَلَّمَ وَثَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ مِن صَدرِ المَجلِسِ، وجَلَسَ الحُسَینُ علیه السلام فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، یَابنَ الحُرِّ! فَإِنَّ مِصرَکُم هذِهِ کَتَبوا إلَیَّ، وخَبَّرونی أنَّهُم مُجتَمِعونَ عَلی نُصرَتی، و أن یَقوموا دونی ویُقاتِلوا عَدُوّی، وإنَّهُم سَأَلونی القُدومَ عَلَیهِم فَقَدِمتُ، ولَستُ أدرِی القَومَ عَلی ما زَعَموا، لِأَنَّهُم قَد أعانوا عَلی قَتلِ ابنِ عَمّی مُسلمِ بنِ عَقیلٍ وشیعَتِهِ، وأجمَعوا عَلَی ابنِ مَرجانَةَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ مُبایِعینَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. -

732. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللّه بن حُرّ جعفی، حسین بن علی علیه السلام را ملاقات کرد. حسین علیه السلام او را به یاری و نبرد به همراه خود فرا خواند؛ ولی وی امتناع کرد و گفت:

پدرت را پیش از تو خسته کردم.

حسین علیه السلام فرمود: «اگر یاری نمی کنی، فریاد [دادخواهی] ما را مشنو. به خدا سوگند، اگر کسی آن فریاد را بشنود و یاری نرساند، پس از آن، هرگز خیری نمی بیند».

عبید اللّه می گوید: به خدا سوگند، از این سخن به وحشت افتادم و از دست عبید اللّه بن زیاد، فرار کردم که مبادا مرا به سوی حسین علیه السلام بفرستد، و یکسر، در هراس بودم، تا کار حسین علیه السلام پایان یافت.

سپس عبید اللّه، از یاری نکردن حسین علیه السلام پشیمان شد و چنین سرود:

فرمان روای خیانت پیشه با خود می گوید:

چرا با پسر شهید فاطمه، نبرد نکردی؟

ص:696

جانم به خاطر کناره گیری از او و تنها گذاشتن او

و به خاطر بیعت با این عهدشکن، سرزنشم می کند.

وای از پشیمانی بر این که یاری اش نکردم!

و هر کس کار صواب نکند، پشیمان است.(1)

31/7-2 یاری خواستن امام علیه السلام از عمرو بن قیس مَشرقی

(2)

733. ثواب الأعمال - به نقل از عمرو بن قیس مَشرقی -: من و پسرعمویم در قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل بر حسین علیه السلام وارد شدیم و بر او سلام کردیم. پسرعمویم به وی گفت: ای ابا عبد اللّه! آنچه می بینم، رنگ است، یا محاسنتان چنین است؟

فرمود: «رنگ است. پیری در بنی هاشم، زودرس است».

آن گاه به ما رو کرد و فرمود: «برای یاری من آمده اید؟».

گفتم: من مردی کهن سال، بدهکار و عیالوارم و در دستم، امانت های مردم است و نمی دانم چه می شود و دوست ندارم که امانت ها از دست بروند. پسرعمویم نیز همین سخن را گفت.

به ما فرمود: «پس بروید، تا فریاد ما را نشنوید و سیاهیِ [کاروانِ] ما را نبینید؛ چرا که هر کسی

ص:697


1- (1) . ولَقِیَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِیُّ حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام فَدَعاهُ حُسَینٌ علیه السلام إلی نُصرَتِهِ وَالقِتالِ مَعَهُ فَأَبی، وقالَ: قَد أعیَیتُ أباکَ قَبلَکَ. قالَ: فَإِذا أبَیتَ أن تَفعَلَ فَلا تَسمَعِ الصَّیحَةَ عَلَینا؛ فَوَاللّهِ لا یَسمَعُها أحَدٌ ثُمَّ لا یَنصُرُنا فَیَری بَعدَها خَیراً أبَداً. قالَ عُبَیدُ اللّهِ: فَوَاللّهِ لَهِبتُ کَلِمَتَهُ تِلکَ، فَخَرَجتُ هارِباً مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، مَخافَةَ أن یُوَجِّهَنی إلَیهِ، فَلَم أزَل فِی الخَوفِ حَتَّی انقَضَی الأَمرُ. فَنَدِمَ عُبَیدُ اللّهِ عَلی تَرکِهِ نُصرَةَ حُسَینٍ علیه السلام، فَقالَ: یَقولُ أمیرٌ غادِرٌ حَقَّ غادِرِ ألا کُنتَ قاتَلتَ الشَّهیدَ ابنَ فاطِمَه ونَفسی عَلی خِذلانِهِ وَاعتِزالِهِ وبَیعَةِ هذَا النّاکِثِ العَهدِ لائِمَه فَیا نَدَماً ألّا أکونَ نَصَرتُهُ ألا کُلُّ نَفسٍ لا تُسَدَّدُ نادِمَه (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 513، تاریخ الطبری: ج 5 ص 470).
2- (2) . اطّلاعات درستی در بارۀ عمرو بن قیس مشرقی در دست نیست. برقی (رجال البرقی: ص 8) و شیخ طوسی (رجال الطوسی: ص 95 و 102)، او را در شمار یاران امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام دانسته اند. امام حسین علیه السلام او را به کمک فرا خواند؛ امّا او به خاطر کالاهایی که نزدش بود و تصمیم داشت آنها را به جایی بفرستد، عذر آورد. علّامۀ حلّی (خلاصة الأقوال: ص 241) و ابن داوود حلّی (رجال ابن داود: ص 264 ش 374)، به سرزنش او بسنده کرده اند و در کتاب هایشان از او یاد کرده اند و سخنی را که در بالا گفته شد و میان آن دو ردّ و بدل شده، ذکر کرده اند.

فریاد ما را بشنود و سیاهیِ ما را ببیند و به ما پاسخ ندهد و یاری نرساند، بر خداوند فرض است که او را با صورت، در آتش افکند».(1)

32/7 رؤیای شهادت

734. تاریخ الطبری - به نقل از عُقْبة بن سَمعان -: وقتی آخر شب شد، حسین علیه السلام به ما فرمود که آبگیری کنیم. آن گاه دستور حرکت داد و ما به راه افتادیم.

وقتی از قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل، حرکت کردیم و لختی رفتیم، حسین علیه السلام چرتی زد و آن گاه بیدار شد و می فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»2 » و این را دو یا سه بار تکرار کرد.

پسرش علی، بر اسب خویش آمد و گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» پدر جان! فدایت شوم! حمد و انّا لِلّه گفتن تو، برای چیست؟

فرمود: «پسرم! چُرتم گرفت و [در خواب،] سواری را بر اسبی دیدم که گفت: "این قوم، حرکت می کنند و مرگ نیز به دنبال آنهاست". پس دانستم که از مرگمان به ما خبر می دهند».

گفت: پدر جان! خدا، برایت بد نیاورد! مگر ما بر حق نیستیم؟

فرمود: «سوگند به آن که بندگان به سوی او خواهند رفت، چرا».

گفت: پدر جان! پس اهمّیتی ندارد؛ چرا که بر حق، جان می دهیم.

فرمود: «خدا، نیکوترین پاداشی را که به خاطر پدری به فرزندی داده، به تو بدهد!».(2)

ص:698


1- (1) . دَخَلتُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام أنا وابنُ عَمٍّ لی - وهُوَ فی قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ - فَسَلَّمنا عَلَیهِ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَمّی: یا أبا عَبدِ اللّهِ، هذَا الَّذی أری خِضابٌ أو شَعرُکَ؟ فَقالَ: خِضابٌ، وَالشَّیبُ إلَینا بَنی هاشِمٍ یَعجَلُ. ثُمَّ أقبَلَ عَلَینا فَقالَ: جِئتُما لِنُصرَتی؟ فَقُلتُ: إنّی رَجُلٌ کَبیرُ السِّنِّ کَثیرُ الدَّینِ کَثیرُ العِیالِ، وفی یَدی بَضائِعُ لِلنّاسِ ولا أدری ما یَکونُ، وأکرَهُ أن اضَیِّعَ أمانَتی، وقالَ لَهُ ابنُ عَمّی مِثلَ ذلِکَ. قالَ لَنا: فَانطَلِقا فَلا تَسمَعا لی واعِیَةً، ولا تَرَیا لی سَواداً، فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیَتَنا أو رَأی سَوادَنا فَلَم یُجِبنا ولَم یُغثِنا، کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ عز و جل أن یَکُبَّهُ عَلی مَنخِرَیهِ فِی النّارِ (ثواب الأعمال: ص 309 ح 1، رجال الکشّی: ج 1 ص 330 ح 181).
2- (3) . لَمّا کانَ فی آخِرِ اللَّیلِ، أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِالاِستِقاءِ مِنَ الماءِ، ثُمَّ أمَرَنا بِالرَّحیلِ، فَفَعَلنا. قالَ: فَلَمَّا ارتَحَلنا مِن قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ وسِرنا ساعَةً، خَفَقَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَأسِهِ خَفقَةً، ثُمَّ انتَبَهَ وهُوَ یَقولُ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمینَ. قالَ: فَفَعَلَ ذلِکَ مَرَّتَینِ أو ثَلاثاً. -

735. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام حرکت کرد تا در منزل عُذَیب فرود آمد و در آن جا خواب قَیلوله (خواب پیش از ظهر) کرد. سپس با گریه از خواب، بیدار شد. فرزندش به وی گفت: پدر! چرا گریه می کنی؟

فرمود: «فرزندم! در این ساعت، خواب، دروغ نیست. در خواب، کسی به من پیام داد که: "با سرعت، حرکت می کنید و مرگ، شما را به سمت بهشت می برد"».(1)

736. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به منزل ثَعلَبیّه رسید و آن، هنگام ظهر بود.

یارانش فرود آمدند و وی، سر گذاشت و خوابش بُرد. سپس با گریه از خواب، بیدار شد.

فرزندش علی بن الحسین به وی گفت: پدرم! چرا گریه می کنی؟ خداوند، شما را نگریانَد!

فرمود: «فرزندم! رؤیا در این ساعت، دروغ نیست. بِدان که سر گذاشتم و خوابم بُرد و سواری را بر اسبی دیدم که بالای سرم ایستاد و گفت: "ای حسین! به سرعت می روید و مرگ، شما را به سمت بهشت می راند". دانستم که این، پیام مرگ است».

فرزندش علی به وی گفت: پدر! مگر ما بر حق نیستیم؟

فرمود: «چرا - فرزندم -، به خدایی که بازگشتگاه بندگان به سوی اوست».

فرزندش گفت: پس، از مرگ، باکی نداریم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «فرزندم! خداوند، به تو پاداش خیر دهد؛ بهترین پاداشی که از ناحیۀ [دعای خیرِ] پدری به فرزندش می دهد!».(2)

ص:699


1- (1) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی نَزَلَ العُذَیبَ، فَقالَ فیها قائِلَةَ الظَّهیرَةِ، ثُمَّ انتَبَهَ مِن نَومِهِ باکِیاً، فَقالَ لَهُ ابنُهُ: ما یُبکیکَ یا أبَه؟ فَقالَ: یا بُنَیَّ، إنَّها ساعَةٌ لا تَکذِبُ الرُّؤیا فیها، وإنَّهُ عَرَضَ لی فی مَنامی عارِضٌ فَقالَ: تُسرِعونَ السَّیرَ، وَالمَنایا تَسیرُ بِکُم إلَی الجَنَّةِ (الأمالی، صدوق: ص 218 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 313).
2- (2) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی نَزَلَ الثَّعلَبِیَّةَ، وذلِکَ فی وَقتِ الظَّهیرَةِ، ونَزَلَ أصحابُهُ فَوَضَعَ رَأسَهُ فَأغفی، ثُمَّ انتَبَهَ باکِیاً مِن نَومِهِ. -
33/7 نامۀ ابن زیاد به حُر، جهت سختگیری بر امام (علیه السلام)

737. تاریخ الطبری - به نقل از عقبة بن سَمعان -: چون صبح شد، حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح را خواند. آن گاه با شتاب، سوار شد و یاران خود را به جانب چپ برد و می خواست که پراکنده شان کند؛ امّا حُر می آمد و آنها را بر می گردانْد. حسین علیه السلام نیز او را بر می گردانْد و چون آنها را به سوی کوفه می راند، مقاومت می کردند و راهِ بالا، در پیش می گرفتند و همچنان با هم راه می پیمودند تا به نینوا رسیدند؛ جایی که حسین علیه السلام، آن را منزلگاه قرار داد.

در این وقت، سواری بر اسبی اصیل، پدیدار شد که مسلّح بود و کمانی بر شانه داشت و از کوفه می آمد. همگی ایستادند و منتظرش بودند. چون به آنها رسید، به حرّ بن یزید و یارانش سلام گفت؛ امّا به حسین علیه السلام و یارانش سلام نگفت. آن گاه نامه ای به حر داد که از ابن زیاد بود و چنین نوشته بود: «وقتی نامۀ من به تو رسید و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسین، سخت بگیر و او را در بیابانِ بی حصار و آب، فرود آور. به فرستاده ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بیاورد که دستور مرا اجرا کرده ای. والسّلام!».

حُر، وقتی نامه را خواند، بِدانها گفت: این، نامۀ امیر عبید اللّه بن زیاد است که به من دستور می دهد تا شما را در همان جا که نامه اش به من می رسد، نگه دارم. این، فرستادۀ اوست که گفته از من جدا نشود تا نظر وی اجرا شود.

ابو شعثا یزید بن زیاد بن مُهاصر کِنْدی بَهْدَلی، به فرستادۀ عبید اللّه بن زیاد نگریست و رو به او کرد و گفت: مالک بن نُسَیر بَدّی هستی؟

گفت: آری.

او نیز یکی از مردم کِنْده بود.

یزید بن زیاد به او گفت: مادرت عزادارت شود! برای چه آمده ای؟

ص:700

گفت: در آنچه آمده ام! پیشوایم را اطاعت کرده ام و به بیعتم، عمل کرده ام.

ابو شعثا گفت: پروردگار را نافرمانی کرده ای و از پیشوای خویش، در هلاکت خویش، اطاعت کرده ای و ننگ و جهنّم به دست آورده ای، که خداوند عز و جل می فرماید: «آنها را پیشوایان، قرار دادیم که به سوی جهنّم دعوت کنند و روز رستاخیز، یاری نمی بینند»(1). پیشوای تو، چنین است.

حُر، جماعت را وادار کرد که در همان مکان بی آب و آبادی، فرود آیند.

گفتند: بگذار ما در این دهکده، فرود آییم - و مقصودشان، نینوا بود - یا در این دهکده - که مقصودشان غاضریّه بود - یا در آن دیگری - که مقصودشان شُفَیّه بود -.

گفت: نه! به خدا، قدرت این کار را ندارم. این مرد را برای مراقبت از من فرستاده اند.

زُهَیر بن قَین گفت: ای پسر پیامبر خدا! جنگ با اینان، آسان تر از جنگ با کسانی است که پس از این به مقابلۀ ما می آیند. به جان خودم سوگند، از پیِ اینان که می بینی، کسانی به سوی ما می آیند که تاب مقابله با آنها را نداریم.

حسین علیه السلام فرمود: «من، کسی نیستم که جنگ را آغاز کنم».

گفت: ما را به سوی این دهکده ببر و در آن جا فرود آی که امن است و بر کنار فرات است، و اگر نگذاشتند، با آنها می جنگیم، که جنگ با آنها، آسان تر از جنگ با کسانی است که از پیِ آنها می رسند.

حسین علیه السلام فرمود: «این، چه دهکده ای است؟».

گفت: عَقْر.(2)

حسین علیه السلام فرمود: «خدایا! از عَقْر،(3) به تو پناه می برم».

آن گاه فرود آمد و این به روز پنج شنبه، دوم محرّم سال شصت و یکم بود.

چون فردا شد، عمر بن سعد بن ابی وقّاص، با چهار هزار نفر از کوفه بر آنها وارد شدند.(4)

ص:701


1- (1) . قصص: آیۀ 41.
2- (2) . عَقْر، نام چند جاست. از جمله عَقرِ بابل که در نزدیکی کربلا به سمت کوفه است (معجم البلدان: ج 4 ص 136. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
3- (3) . عَقْر، به معنای زخمی کردن و نیز پِی کردن اسب هم آمده است (تاج العروس: ج 7 ص 246 و 247 مادّۀ «عقر»).
4- (4) . فَلَمّا أصبَحَ [الحُسَینُ علیه السلام] نَزَلَ فَصَلَّی الغَداةَ، ثُمَّ عَجَّلَ الرُّکوبَ، فَأَخَذَ یَتَیاسَرُ بِأَصحابِهِ یُریدُ أن یُفَرِّقَهُم، فَیَأتیهِ الحُرُّ بنُ -

738. الفتوح: در این هنگام، نامه ای از کوفه رسید: «از عبید اللّه بن زیاد، به حُرّ بن یزید. امّا بعد، برادرم! وقتی نامه ام به تو رسید، بر حسین، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری. به فرستاده ام دستور داده ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!».

حُر، چون نامه را خواند، به دنبال یاران مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! نامۀ عبید اللّه بن زیاد رسیده و دستور داده که با حسین کاری کنم که او را خوش نمی آید. به خدا سوگند، دلم همراهی نمی کند و بدین کار، رضایت نمی دهد.

مردی از یاران حرّ بن یزید - که کنیه اش ابو شَعثا کِنْدی بود - به فرستادۀ عبید اللّه بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده ای، مادرت به عزایت بنشیند؟

آن مرد گفت: امر پیشوایم را اطاعت کردم و به بیعتم وفا نمودم و نامۀ امیرم را آوردم.

ص:702

ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را نافرمانی کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود، ننگ خریدی. بد پیشوایی است، پیشوای تو! خداوند عز و جل فرمود:

«آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی جهنّم، دعوت می کنند و روز قیامت، یاری نمی بینند»(1).(2)

739. الفتوح: حسین علیه السلام، صبحگاهان به پشت عُذَیب الهِجانات رسید و در آن هنگام، به حُرّ بن یزید، برخورد که با سپاهش نمایان شدند.

حسین علیه السلام فرمود: «پشت سرت چیست، ای پسر یزید؟ مگر تو دستور ندادی که از این راه برویم؟ ما چنین کردیم و مشورت تو را پذیرفتیم».

حُر گفت: راست می گویی؛ ولی این، نامۀ عبید اللّه بن زیاد است که به دستم رسیده و مرا بر سختگیری در کار تو، وا می دارد.

حسین علیه السلام فرمود: «بگذار تا در دهکدۀ نینوا یا غاضریّه فرود آییم».

حُر گفت: به خدا سوگند، نمی توانم. این، فرستادۀ عبید اللّه بن زیاد است که او را بر مراقبت از من، گماشته است.

حسین بن علی علیه السلام به سراغ مردی از یارانش به نام زُهَیر بن قَین بَجَلی آمد. زُهَیر گفت: ای پسر دختر پیامبر! بگذار با اینها نبرد کنیم؛ چرا که نبرد ما با اینان در این ساعت، آسان تر از نبرد با کسانی است که از پی می آیند.

حسین علیه السلام فرمود: «درست می گویی - ای زهیر -؛ ولی من آغاز کننده نخواهم بود تا آنان نبرد را آغاز کنند».

زُهَیر گفت: پس ما را ببر تا به کربلا برسیم. آن جا کنار فرات است. آن جا فرود می آییم و اگر با ما به نبرد پرداختند، با آنان نبرد می کنیم و از خداوند، مدد می جوییم.

ص:703


1- (1) . قصص: آیۀ 41.
2- (2) . وإذا کِتابٌ قَد وَرَدَ مِنَ الکوفَةِ: مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ إلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ، أمّا بَعدُ، یا أخی! إذا أتاکَ کِتابی فَجَعجِع بِالحُسَینِ، ولا تُفارِقهُ حَتّی تَأتِیَنی بِهِ؛ فَإِنّی أمَرتُ رَسولی ألّا یُفارِقَکَ، حَتّی یَأتِیَنی بِإِنفاذِ أمری إلَیکَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الکِتابَ، بَعَثَ إلی ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم، ثُمَّ قالَ: وَیحَکُم! وَرَدَ عَلَیَّ کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یَأمُرُنی أن أقدَمَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِما یَسوؤُهُ، ووَاللّهِ ما تُطاوِعُنی نَفسی، ولا تُجیبُنی إلی ذلِکَ. فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الحُرِّ بنِ یَزیدَ - یُکَنّی أبَا الشَّعثاءِ الکِندِیَّ - إلی رَسولِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالَ لَهُ: فیماذا جِئتَ ثَکِلَتکَ امُّکُ؟! فَقالَ لَهُ: أطَعتُ إمامی، ووَفَیتُ بِبَیعَتی، وجِئتُ بِرِسالَةِ أمیری. فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ: لَقَد عَصَیتَ رَبَّکَ، وأطَعتَ إمامَکَ، وأهلَکتَ نَفسَکَ، وَاکتَسَبتَ عاراً؛ فَبِئسَ الإِمامُ إمامُکَ! قالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ» (الفتوح: ج 5 ص 77، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 231).

چشمان حسین علیه السلام اشک آلود شد و سپس فرمود: «بار خدایا! بار خدایا! به تو پناه می برم از کرب و بلا».

حسین علیه السلام در آن جا فرود آمد و حُر نیز با هزار جنگجو در برابرش فرود آمد.(1)

740. الملهوف: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به دو منزلیِ کوفه رسید و در آن جا به حرّ بن یزید با هزار سوار، برخورد کرد. حسین علیه السلام به وی فرمود: «با مایی، یا بر ضدّ ما؟».

حُر گفت: بر ضدّ تو، ای ابا عبد اللّه!

حسین علیه السلام فرمود: «نیرو و توانی، جز از جانب خداوند بزرگ نیست».

سخنانی میان آنها رد و بدل شد، تا این که حسین علیه السلام به او فرمود: «اگر شما بر خلاف نامه هایتان و خلاف فرستادگانتان رفتار می کنید، من به همان جایی باز می گردم که از آن آمده ام»؛ ولی حُر و یارانش، از این کار، ممانعت کردند.

حُر گفت: نه؛ لیکن - ای پسر پیامبر - راهی انتخاب کن که تو را به کوفه نبَرَد و به مدینه نرساند، تا نزد عبید اللّه بن زیاد، عذر داشته باشم که به راهی دیگر رفته ای.

آن گاه حسین علیه السلام، راه سمت چپ را انتخاب کرد تا به عُذَیب الهِجانات رسید.

سپس نامۀ عبید اللّه بن زیاد به حُر رسید که او را در کار حسین علیه السلام، سرزنش می کرد و دستور سختگیری می داد. در این هنگام، حُر و یارانش متعرّض آنان شدند و از حرکتشان، جلوگیری کردند. حسین علیه السلام به حُر فرمود: «مگر تو دستور ندادی که راهمان را کج کنیم؟».

حُر گفت: چرا؛ ولی نامۀ امیر عبید اللّه بن زیاد به دستم رسیده و مرا بر سختگیری بر تو، دستور

ص:704


1- (1) . وأصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام مِن وَراءِ عُذَیبِ الهِجاناتِ، وإذا بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ قَد ظَهَرَ لَهُ أیضاً فی جَیشِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: ما وَراءَکَ یَابنَ یَزیدَ! ألَیسَ قَد أمَرتَنا أن نَأخُذَ عَلَی الطَّریقِ فَأَخَذنا وقَبِلنا مَشورَتَکَ؟ فَقالَ: صَدَقتَ، ولکِن هذا کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ قَد وَرَدَ عَلَیَّ، یُؤَنِّبُنی ویُعَنِّفُنی فی أمرِکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَذَرنا حَتّی نَنزِلَ بِقَریَةِ نینَوی أوِ الغاضِرِیَّةِ، فَقالَ الحُرُّ: لا وَاللّهِ ما أستَطیعُ ذلِکَ، هذا رَسولُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ مَعی، ورُبَّما بَعَثَهُ عَیناً عَلَیَّ. قالَ: فَأَقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی رَجُلٍ مِن أصحابِهِ یُقالُ لَهُ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ، فَقالَ لَهُ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! ذَرنا حَتّی نُقاتِلَ هؤُلاءِ القَومَ؛ فَإِنَّ قِتالَنا السّاعَةَ - نَحنُ وإیّاهُم - أیسَرُ عَلَینا وأهوَنُ مِن قِتالِ مَن یَأتینا مِن بَعدِهِم. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: صَدَقتَ یا زُهَیرُ! ولکِن ما کُنتُ بِالَّذی انذِرُهُم بِقِتالٍ حَتّی یَبتَدِرونی. فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ: فَسِر بِنا حَتّی نَصیرَ بِکَربَلاءَ؛ فَإِنَّها عَلی شاطِئِ الفُراتِ، فَنَکونَ هُنالِکَ، فَإِن قاتَلونا قاتَلناهُم وَاستَعَنّا بِاللّهِ عَلَیهِم. قالَ: فَدَمِعتَ عَینا الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ! ثُمَّ اللّهُمَّ! إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَالبَلاءِ. قالَ: ونَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام فی مَوضِعِهِ ذلِکَ، ونَزَلَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ حِذاءَهُ فی ألفِ فارِسٍ (الفتوح: ج 5 ص 80، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 234).

داده است و جاسوسی را بر من گماشته که [حتماً] این کار را انجام دهم.(1)

ص:705


1- (1) . وسارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی صارَ عَلی مَرحَلَتَینِ مِنَ الکوفَةِ، فَإِذا بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: ألَنا أم عَلَینا؟ فَقالَ: بَل عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، فَقالَ: لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ! ثُمَّ تَرادَّ القَولُ بَینَهُما، حَتّی قالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: فَإِذا کُنتُم عَلی خِلافِ ما أتَتنی بِهِ کُتُبُکُم، وقَدِمَت بِهِ عَلَیَّ رُسُلُکُم، فَإِنّی أرجِعُ إلَی المَوضِعِ الَّذی أتَیتُ مِنهُ؛ فَمَنَعَهُ الحُرُّ وأصحابُهُ مِن ذلِکَ، وقالَ: لا، بَل خُذ یَابنَ رَسولِ اللّهِ طَریقاً لا یُدخِلُکَ الکوفَةَ، ولا یوصِلُکَ إلَی المَدینَةِ، لِأَعتَذِرَ إلَی ابنِ زِیادٍ بِأَنَّکَ خالَفتَنِی الطَّریقَ. فَتَیاسَرَ الحُسَینُ علیه السلام، حَتّی وَصَلَ إلی عُذَیبِ الهِجاناتِ. قالَ: فَوَرَدَ کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ إلَی الحُرِّ یَلومُهُ فی أمرِ الحُسَینِ علیه السلام، ویَأمُرُهُ بِالتَّضییقِ عَلَیهِ. فَعَرَضَ لَهُ الحُرُّ وأصحابُهُ، ومَنَعوهُ مِنَ المَسیرِ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: ألَم تَأمُرنا بِالعُدولِ عَنِ الطَّریقِ؟ فَقالَ الحُرُّ: بَلی، ولکِنَّ کِتابَ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ قَد وَصَلَ یَأمُرُنی فیهِ بِالتَّضییقِ عَلَیکَ، وقَد جَعَلَ عَلَیَّ عَیناً یُطالِبُنی بِذلِکَ (الملهوف: ص 137).

بخش پنجم: از رسیدن امام حسین (علیه السلام) به کربلا، تا شهادت ایشان

اشاره

ص:706

فصل یکم: امام (علیه السلام) در محاصرۀ دشمن

1/1 فرود آمدن امام (علیه السلام) در کربلا

741. الإرشاد: روز پنج شنبه،(1) دوم محرّم [سال 61] هجری، امام حسین علیه السلام، در کربلا فرود آمد.(2)

742. المناقب، ابن شهرآشوب: روز پنج شنبه، دوم محرّم سال 61 هجری، امام حسین علیه السلام و لشکرش را به سوی کربلا راندند. امام علیه السلام در آن جا فرود آمد و فرمود: «این جا، جایگاه کَرْب (رنج) و بَلاست. این جا، جایگاه مَرکب ها و بار و بُنۀ ماست و [این جا] قتلگاه مردانمان و جای ریخته شدن خونمان است».(3)

743. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام، حرکت کرد و جلوداران سپاه عبید اللّه بن زیاد، ایشان را دیدند. حسین علیه السلام چون چنین دید، راه خود را به سوی کربلا، کج کرد و پشت لشکر را به سوی نیزار و گیاه تازه قرار داد تا تنها در یک جبهه بجنگد، و فرود آمد و چادر زد. یارانش چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند.(4)

744. المِحَن: لشکر سواره نظام [عبید اللّه]، حسین علیه السلام را در وادی سِباع دیدند.... سپس گفتند: ای فرزند دختر پیامبر خدا! با ما حرکت کن.

ص:707


1- (1) . در بارۀ دیگر نقل ها، ر. ک: ص 709 (بررسی تطبیقی روز ورود امام علیه السلام به کربلا).
2- (2) . نَزَلَ [الحُسَینُ علیه السلام بِکَربَلاءَ] وذلِکَ یَومُ الخَمیسِ، وهُوَ الیَومُ الثّانی مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ (الإرشاد: ج 2 ص 84؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 385).
3- (3) . فَساقُوا [الحُسَینَ علیه السلام وعَسکَرَهُ] إلی کَربَلاءَ یَومَ الخَمیسِ، الثّانِیَ مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ، ثُمَّ نَزَلَ وقالَ: هذا مَوضِعُ الکَربِ وَالبَلاءِ، هذا مُناخُ رِکابِنا، ومَحَطُّ رِحالِنا، ومَقتَلُ رِجالِنا، وسَفکُ دِمائِنا (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 97؛ مطالب السؤول: ص 75).
4- (4) . فَسارَ [الحُسَینُ علیه السلام]، فَلَقِیَتهُ أوائِلُ خَیلِ عُبَیدِ اللّهِ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ عَدَلَ إلی کَربَلاءَ، فَأَسنَدَ ظَهرَهُ إلی قَصباءَ وخَلاً؛ کَیلا یُقاتِلَ إلّامِن وَجهٍ واحِدٍ، فَنَزَلَ وضَرَبَ أبنِیَتَهُ، وکانَ أصحابُهُ خَمسَةً وأربَعینَ فارِساً ومِئَةَ راجِلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 389، تهذیب الکمال: ج 6 ص 427).

پیوسته به او امید [توافق] داشتند و گِرداگرد او، سواره حرکت کردند تا در کربلا، فرود آمدند.(1)

ص:708


1- (1) . فَلَقِیَهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] الجَیشُ عَلی خُیولِهِم بِوادِی السِّباعِ... ثُمَّ قالوا: سِر بِنا یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، فَما زالوا یَرجونَهُ، وأخَذوا بِهِ عَلَی النُّجُبِ حَتّی نَزَلوا بِکَربَلاءَ (المحن: ص 146، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 11).
بررسی تطبیقی روز ورود امام (علیه السلام) به کربلا و روز عاشورا

بر پایۀ گزارش های قطعی منابع تاریخی و حدیثی وتقویم های تطبیقی، حادثۀ عاشورا، در دهم محرّم سال 61 هجری قمری واقع شده است، و بر اساس بیشتر تقویم های تطبیقی، این حادثه، در بیستم مهرماه سال 59 شمسی(1) و دوازدهم اکتبر سال 680 میلادی،(2) روی داده است. اندکْ اختلافِ موجود در میان تقویم های تطبیقی، بر سرِ روز وقوع حادثه (بیستم مهر و دوازدهم اکتبر) است و نه ماه و سال وقوع آن (مهرماه 59 و اکتبر 680).

در این که روز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا و همچنین روز عاشورا، مصادف با کدام یک از روزهای هفته بوده، گزارش ها مختلف است. بیشتر منابع، ورود امام حسین علیه السلام و یارانش به کربلا را روز پنج شنبه دوم محرّم سال 61 هجری گزارش کرده اند،(3) بر اساس این گزارش ها و نیز گزارش هایی که روز ورود امام علیه السلام به کربلا را چهارشنبه اوّل محرّم گزارش کرده اند(4) و همچنین گزارش هایی که تصریح کرده اند روز عاشورا، جمعه بوده،(5) باید گفت که حادثۀ عاشورا در روز جمعه دهم محرّم سال 61 هجری اتفاق افتاده است.

گزارش شماری دیگر از منابع، حاکی از آن است که حادثۀ عاشورا، در روز دوشنبه اتّفاق

ص:709


1- (1) . هیئت و نجوم اسلامی: ج 2 ص 226، نرم افزار نجوم اسلامی. در گاه نامۀ تطبیقی سه هزار ساله (ص 85)، روز عاشورا، برابر با 21 مهر دانسته شده است.
2- (2) . هیئت و نجوم اسلامی: ج 2 ص 226. برخی نیز نهم و دهم اکتبر گفته اند (ر. ک: التواریخ الهجریة: ص 93؛ تقویم تطبیقی هزار و پانصد سالۀ هجری قمری و میلادی: ص 13، گاه نامۀ تطبیقی سه هزار ساله: ص 85، نرم افزار نجوم اسلامی).
3- (3) . ر. ک: ص 701 ح 737 و ص 707 ح 741 و 742 و ص 734 ح 770. نیز، ر. ک: مقاتل الطالبیّین: ص 85؛ تجارب الأمم: ج 2 ص 68، روضة الواعظین: ص 99، بحار الأنوار: ج 44 ص 381.
4- (4) . ر. ک: ص 714 ح 751. نیز، ر. ک: الفتوح: ج 5 ص 83، مطالب السؤول: ص 75.
5- (5) . الإرشاد: ج 2 ص 95، تهذیب الأحکام: ج 6 ص 42؛ المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 194 ش 4819، المعجم الکبیر: ج 3 ص 117 ش 2852، تاریخ الطبری: ج 5 ص 422، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 474.

افتاده است.(1) همچنین در برخی از منابع، روز شنبه(2) یا چهارشنبه(3) گزارش شده است.

بنا بر این، بر اساس یافته های تاریخی، قوی ترین گزارش، حاکی از آن است که روز عاشورا، روز جمعه بوده و پس از آن، روز دوشنبه از شهرت بیشتری برخوردار است؛ امّا نکتۀ قابل توجّه، این است که محاسبات مبتنی بر تقویم های تطبیقی، وقوع حادثه عاشورا را در هیچ یک از این دو روز، تأیید نمی کنند؛ بلکه بر اساس این محاسبات، روز عاشورا، چهارشنبه(4) یا سه شنبه(5) روی داده است. گفتنی است که برخی از پژوهشگران، در جمع بندی میان گزارش های تاریخی و محاسبات نجومی، با توجّه به این که گاه محاسبات نجومی، با تقویم هِلالی محلّی (که تابع رؤیت است) یک روز اختلاف دارند، گزارش هایی را که روز عاشورا را دوشنبه ذکر کرده اند، ترجیح داده اند.(6)

ص:710


1- (1) . الکافی: ج 1 ص 463، تهذیب الأحکام: ج 6 ص 42، مجموعة نفیسة: ص 106 (تاج الموالید)، مجموعة نفیسة: ص 176 (تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم)؛ تهذیب الکمال: ج 6 ص 446، التنبیه و الإشراف: ص 262.
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 133 و 95، تهذیب الأحکام: ج 6 ص 42، مجموعة نفیسة: ص 106 (تاج الموالید)؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 422، تهذیب الکمال: ج 6 ص 446، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309.
3- (3) . تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 178، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309.
4- (4) . ر. ک: التواریخ الهجریة: ص 93؛ تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله هجری قمری و میلادی: ص 13؛ گاه نامۀ تطبیقی سه هزار ساله: ص 85.
5- (5) . در نرم افزار نجوم اسلامی (قم: مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی)، روز عاشورا، سه شنبه نهم اکتبر، ضبط شده است.
6- (6) . دمع السجوم: ص 202، هیئت و نجوم اسلامی: ج 2 ص 225-226.
2/1 سرزمین اندوه و بلا

745. المعجم الکبیر - به نقل از مطّلب بن عبد اللّه بن حَنطَب: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام را محاصره کردند، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟».

گفتند: کربلا.

فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و آله راست گفت. به درستی که این، سرزمینِ کَرْب (اندوه) و بلاست».(1)

746. المعجم الکبیر: امّ سَلَمه گفت: روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام نشسته بود که فرمود: «کسی بر من وارد نشود».

من، چشم انتظار بودم، که حسین علیه السلام وارد شد و صدای گریۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را شنیدم. سَرَک کشیدم. دیدم حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله است و ایشان، گریه کنان، دست بر پیشانی خود می کشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهمیدم کِی داخل شد!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل، با ما در خانه بود و گفت: او (حسین) را دوست داری؟

گفتم: از دنیا [او را] دوست دارم.

جبرئیل گفت: بی تردید، امّتت، او را به زودی در سرزمینی به نام کربلا می کُشند».

[امّ سلمه گفت:] سپس جبرئیل، از خاک آن جا برگرفت و به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد و حسین علیه السلام [سال ها بعد،] هنگامی که او را برای کُشتنْ محاصره کردند، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟».

گفتند: کربلا.

فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند؛ سرزمینِ کَرْب (اندوه) و بلاست».(2)

ص:711


1- (1) . لَمّا احیطَ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام قالَ: مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ؟ قیلَ: کَربَلاءُ. فَقالَ: صَدَقَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إنَّها أرضُ کَربٍ وبَلاءٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 106 ح 2812 و ص 133 ح 2902، العقد الفرید: ج 3 ص 365).
2- (2) . کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله جالِساً ذاتَ یَومٍ فی بَیتی، فَقالَ: لا یَدخُل عَلَیَّ أحَدٌ، فَانتَظَرتُ، فَدَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَسَمِعتُ نَشیجَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَبکی، فَاطَّلَعتُ، فَإِذا حُسَینٌ علیه السلام فی حِجرِهِ، وَالنَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَمسَحُ جَبینَهُ، وهُوَ یَبکی، فَقُلتُ: وَاللّهِ، ما عَلِمتُ حینَ دَخَلَ. فَقالَ: إنَّ جِبریلَ علیه السلام کانَ مَعَنا فِی البَیتِ، فَقالَ: تُحِبُّهُ؟ قُلتُ: أمّا مِنَ الدُّنیا فَنَعَم. قالَ: إنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُ هذا بِأَرضٍ یُقالُ لَها: کَربَلاءُ، فَتَناوَلَ جِبریلُ علیه السلام مِن تُربَتِها، فَأَراهَا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله. فَلَمّا احیطَ بِحُسَینٍ علیه السلام حینَ قُتِلَ قالَ: مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ؟ قالوا: کَربَلاءُ، قالَ: صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ، أرضُ کَربٍ وبَلاءٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 108 ح 2819 و ج 23 ص 289 ح 637، کنز العمّال: ج 13 ص 656 ح 37666).

747. تذکرة الخواصّ - به نقل از هِشام -: حسین علیه السلام پرسید: «نام این سرزمین چیست؟».

گفتند: کربلا. به آن، زمینِ نینوا(1) نیز - که نام روستایی در این جاست -، می گویند.

حسین علیه السلام فرمود: «سرزمین کرب و بلا. امّ سلمه، برایم گفته است: جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود و تو نیز [- که کودکی بودی -] با من بودی و گریه می کردی. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

"پسرم را رها کن!" و من، رهایت کردم. او تو را گرفت و در دامانش نهاد. جبرئیل علیه السلام [به او] گفت: آیا او را دوست می داری؟

فرمود: "آری".

گفت: امّت تو، او را به زودی می کُشند. می خواهی خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان دهم؟

فرمود: "آری".

جبرئیل علیه السلام، بال خود را بر زمین کربلا گشود و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد.

آن گاه که به حسین علیه السلام گفته شد: «این، سرزمینِ کربلاست»، آن را بویید و فرمود: «به خدا سوگند، این، همان سرزمینی است که جبرئیل علیه السلام به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خبر داده و من در آن، کشته می شوم».

نیز در گزارشی آمده است: حسین علیه السلام، مُشتی از خاک آن جا را برگرفت و بویید.(2)

748. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام حرکت کرد تا در کربلا، فرود آمد و پرسید: «نام این سرزمین چیست؟».

گفتند: ای فرزند پیامبر خدا! این جا کربلاست.

ص:712


1- (1) . در منطقۀ کوفه، ناحیه ای است که به آن نینوا گفته می شود و کربلا - که حسین علیه السلام در آن کشته شد -، جزئی از آن است (معجم البلدان: ج 5 ص 339. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان جلد 2).
2- (2) . قالَ الحُسَینُ علیه السلام: ما یُقالُ لِهذِهِ الأَرضِ؟ فَقالوا: کَربَلاءُ ویُقالُ لَها: أرضُ نِینَوی، قَریَةٌ بِها، فَبَکی، وقالَ: کَربٌ وبَلاءٌ؛ أخبَرَتنی امُّ سَلَمَةَ، قالَت: کانَ جَبرَئیلُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وأنتَ مَعی، فَبَکَیتَ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: دَعِی ابنی، فَتَرَکتُکَ، فَأَخَذَکَ ووَضَعَکَ فی حِجرِهِ، فَقالَ جَبرَئیلُ علیه السلام: أتُحِبُّهُ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: فَإِنَّ امَّتَکَ سَتَقتُلُهُ! قالَ: وإن شِئتَ أن ارِیَکَ تُربَةَ أرضِهِ الَّتی یُقتَلُ فیها؟ قالَ: نَعَم، قالَت: فَبَسَطَ جَبرَئیلُ علیه السلام جَناحَهُ عَلی أرضِ کَربَلا، فَأَراهُ إیّاها. فَلَمّا قیلَ لِلحُسَینِ علیه السلام هذِهِ أرضُ کَربَلاءَ، شَمَّها وقالَ: هذِهِ - وَاللّهِ - هِیَ الأَرضُ الَّتی أخبَرَ بِها جَبرائیلُ علیه السلام رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وإنَّنی اقتَلُ فیها. وفی رِوایَةٍ: قَبَضَ مِنها قَبضَةً، فَشَمَّها (تذکرة الخواصّ: ص 250).

حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، این، روزِ کرب و بلاست و این جا، همان جایی است که خون های ما در آن، ریخته و حرمت ما، شکسته می شود».(1)

749. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): سپس حسین علیه السلام حرکت کرد تا در کربلا، فرود آمد.

در آن جا، پریشان خاطر شد و پرسید: «ما در چه منزلی فرود آمده ایم؟».

گفتند: در کربلا.

حسین علیه السلام فرمود: «این، روزِ کرب و بلاست».(2)

750. الملهوف: امام حسین علیه السلام برخاست و سوار مَرکبش شد و هر گاه ارادۀ مسیری را می کرد، یا با ممانعت سپاه اعزامی ابن زیاد، رو به رو می شد و یا دوشادوش او حرکت می کردند تا روز دوم محرّم، به کربلا رسیدند. چون به آن جا رسید، فرمود: «نام این سرزمین چیست؟».

گفته شد: کربلا.

فرمود: «فرود آیید که - به خدا سوگند -، این جا، محلّ فرود آمدن مَرکب هایمان و ریخته شدن خون هایمان است! به خدا سوگند، این جا قبر ما می شود و به خدا سوگند، این جا خانوادۀ ما اسیر می شوند. اینها را جدّم به من فرموده است».(3)

751. الفتوح - پس از آن که در «عُذَیب الهِجانات»،(4) فرمان عبید اللّه بن زیاد، برای در تنگنا قرار دادن حسین علیه السلام رسید -: حسین علیه السلام، بیرون آمد و فرزندان و برادران و خانواده اش - که رحمت خدا بر ایشان باد -، پیشِ رویش بودند.

حسین علیه السلام، لَختی به ایشان نگریست و گریست و فرمود: «خدایا! ما خاندان پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله هستیم و از حرم جدّمان، بیرون رانده شده ایم و بنی امیّه، بر ما ستم کرده اند. حقّ ما را [از ایشان] بگیر و بر این قوم کافر، یاری مان ده».

ص:713


1- (1) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی نَزَلَ کَربَلاءَ، فَقالَ: أیُّ مَوضِعٍ هذا؟ فَقیلَ: هذا کَربَلاءُ یَابنَ رَسولِ اللّهِ. فَقالَ: هذا - وَاللّهِ - یَومُ کَربٍ وبَلاءٍ، وهذَا المَوضِعُ الَّذی یُهَراقُ فیهِ دِماؤُنا، ویُباحُ فیهِ حَریمُنا (الأمالی، صدوق: ص 219 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 315 ح 1).
2- (2) . سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی نَزَلَ بِکَربَلاءَ، فَاضطَرَبَ فیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّ مَنزِلٍ نَحنُ بِهِ؟ قالوا: بِکَربَلاءَ. فَقالَ: یَومُ کَربٍ وبَلاءٍ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 464، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 311).
3- (3) .... ثُمَّ إنَّ الحُسَینَ علیه السلام قامَ ورَکِبَ، وصارَ کُلَّما أرادَ المَسیَر یَمنَعونَهُ تارَةً، ویُسایِرونَهُ اخری، حَتّی بَلَغَ کَربَلاءَ، وکانَ ذلِکَ فِی الیَومِ الثّانی مِنَ المُحَرَّمِ، فَلَمّا وَصَلَها قالَ: مَا اسمُ هذِهِ الأَرضِ؟ فَقیلَ: کَربَلاءُ. فَقالَ: انزِلوا، هاهُنا - وَاللّهِ - مَحَطُّ رِکابِنا، وسَفکُ دِمائِنا، هاهُنا - وَاللّهِ - مَخَطُّ قُبورِنا، وهاهُنا - وَاللّهِ - سَبیُ حَریمِنا، بِهذا حَدَّثَنی جَدّی (الملهوف: ص 139، مثیر الأحزان: ص 49).
4- (4) . عُذَیب الهِجانات، منطقه ای در نزدیکی قادسیه در عراق، بوده است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان جلد 2).

سپس حسین علیه السلام در میان خانواده اش بانگ زد و از آن جا حرکت کرد تا روز چهارشنبه یا پنج شنبه، دوم محرّم سال 61 [هجری] در کربلا فرود آمد. به یارانش رو کرد و فرمود: «آیا این جا کربلاست؟».

گفتند: آری.

حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «فرود آیید که این جا، جایگاه اندوه و بلاست! این جا، محلّ فرود آمدن مَرکب هایمان، و این جا محلّ بار و بُنۀ ما و ریخته شدن خونمان است».

آنها پیاده شدند و بارهایشان را در جایی کنارۀ فرات، فرود آوردند و خیمه ای را برای حسین علیه السلام و همسران و فرزندانش، بر پا کردند و خویشان حسین علیه السلام، گِرداگِرد خیمۀ او، خیمه زدند(1).(2)

752. الأخبار الطّوال: حسین علیه السلام از منزلگاه بنی مُقاتِل، حرکت کرد. حُرّ بن یزید، با او حرکت می کرد و هر گاه که ایشان می خواست به سوی صحرا برود، جلوی او را می گرفت تا آن که به جایی به نام کربلا رسید. اندکی به راست، متمایل شد تا به نینوا رسید. در آن جا مردی شترسوار، به سوی قوم می آمد. همه به انتظار او ایستادند. او چون به آنان رسید، بر حُر سلام داد؛ امّا بر حسین علیه السلام، سلام نکرد. آن گاه، نامه ای را از عبید اللّه بن زیاد، به حُر داد و او، آن را خواند. متن آن، چنین بود: «امّا بعد، بر حسین بن علی و یارانش، در همان جایی که نامۀ من به تو می رسد، تنگ بگیر و جز در جایی بی آب و علف، به او اجازۀ فرود آمدن مده. به حامل این نامه ام فرمان داده ام که آنچه را تو در این باره انجام می دهی، به من گزارش دهد. والسّلام!».

حُر، نامه را خواند و سپس، آن را به حسین علیه السلام داد و گفت: ناگزیر از اجرای فرمان امیر عبید اللّه بن زیاد هستم. پس همین جا فرود بیا و بهانه ای علیه من به دست امیر مده.

ص:714


1- (1) . در مقتل الحسین خوارزمی، این افزوده آمده است: امام علیه السلام فرمود: «به راستی که مردم، بندگان دنیایند و دین، فقط بازیچه ای بر سرِ زبان آنهاست. تا آن جا که زندگی شان اقتضا دارد، گِرد آن می چرخند و زمانی که در بوتۀ آزمایش گذاشته شوند، دینداران، اندک اند».
2- (2) . خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ وأهلُ بَیتِهِ - رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِم - بَینَ یَدَیهِ، فَنَظَرَ إلَیهِم ساعَةً وبَکی، وقالَ: اللّهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وقَد اخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا، وتَعَدَّت بَنو امَیَّةَ عَلَینا، فَخُذ بِحَقِّنا، وَانصُرنا عَلَی القَومِ الکافِرینَ. قالَ: ثُمَّ صاحَ الحُسَینُ علیه السلام فی عَشیرَتِهِ، ورَحَلَ مِن مَوضِعِهِ ذلِکَ، حَتّی نَزَلَ کَربَلاءَ فی یَومِ الأَربِعاءِ، أو یَومِ الخَمیسِ، وذلِکَ فِی الثّانی مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ، ثُمَّ أقبَلَ إلی أصحابِهِ، فَقالَ لَهُم: أهذِهِ کَربَلاءُ؟ فَقالوا: نَعَم. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِأَصحابِهِ: انزِلوا، هذا مَوضِعُ کَربٍ وبَلاءٍ، هاهُنا مُناخُ رِکابِنا، ومَحَطُّ رِحالِنا، وسَفکُ دِمائِنا. قالَ: فَنَزَلَ القَومُ، وحَطُّوا الأَثقالَ ناحِیَةً مِنَ الفُراتِ، وضُرِبَت خَیمَةُ الحُسَینِ علیه السلام لِأَهلِهِ وبَنیهِ، وضَرَبَ عَشیرَتُهُ خِیامَهُم مِن حَولِ خَیمَتِهِ (الفتوح: ج 5 ص 83، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 236).

حسین علیه السلام فرمود: «اندکی با ما تا این روستای غاضِریه - که در تیررَسِ ماست - و یا آن یک که سَقَبه نام دارد، راه بیا تا در یکی از آن دو، فرود بیاییم».

حُر گفت: امیر، به من نوشته که تو را جایی بدون آب، فرود بیاورم و چاره ای جز اجرای فرمانش نیست.

زُهَیر بن قَین به حسین علیه السلام گفت: پدر و مادرم فدایت باد، ای فرزند پیامبر خدا! به خدا سوگند، اگر نیروی کمکی هم به ایشان نرسد، می توانند با ما بجنگند [و بر ما غلبه کنند]. چگونه می شود اگر بر ایشان، افزوده هم بشود؟ پس بشتاب تا با همین ها بجنگیم [و کار را تمام کنیم] که جنگ با اینها، از جنگیدن با کسانی که به اینها افزوده می شوند، برای ما آسان تر است.

حسین علیه السلام فرمود: «من، آغاز کردن جنگ را ناخوش می دارم، مگر آن که آنان، [جنگ را] شروع کنند».

زُهَیر گفت: در این جا، روستایی نزدیک ما و کنار رود فرات هست که از فراوانیِ گیاه و پیچ و خم هایش، مانند دژ است و فرات، آن را از سه طرف، در میان گرفته است.

حسین علیه السلام فرمود: «نام این روستا چیست؟».

گفت: عَقْر.

حسین علیه السلام فرمود: «از عَقْر، به خدا پناه می بریم!».

آن گاه، حسین علیه السلام به حُر فرمود: «با ما اندکی بیا. سپس، فرود می آییم».

سپس با هم حرکت کردند تا به کربلا رسیدند. حُر و یارانش، جلوی [لشکر] امام حسین علیه السلام ایستادند و آنان را از ادامۀ مسیر، باز داشتند. حُر گفت: همین جا فرود بیا که فرات، نزدیک است.

حسین علیه السلام فرمود: «نام این جا چیست؟».

به ایشان گفتند: کربلا.

حسین علیه السلام فرمود: دارای کَرْب (اندوه) و بلاست و پدرم هنگام حرکتش به سوی صِفّین، از این جا گذشت و من با او بودم. ایستاد و از آن پرسید. نامش را به او گفتند. پس فرمود: «این جا، جایگاه فرود آمدن مَرکب هایشان، و این جا، جایگاه ریخته شدن خون هایشان است».

موضوع را پرسیدند. فرمود: «کاروانی از خاندان محمّد صلی الله علیه و آله، این جا فرود می آیند».

سپس حسین علیه السلام فرمان داد که بارهایش را در آن جا، فرود آوردند که روز چهارشنبه، اوّل محرّم سال 61 [هجری] بود.(1)

ص:715


1- (1) . وسارَ الحُسَینُ علیه السلام مِن قَصرِ بَنی مُقاتِلٍ، ومَعَهُ الحُرُّ بنُ یَزیدَ، کُلَّما أرادَ أن یَمیلَ نَحوَ البادِیَةِ مَنَعَهُ، حَتَّی انتَهی إلَی -

753. المطالب العالیة - به نقل از ابو یحیی، از مردی از قبیلۀ بنی ضَبّه -: هنگامی که علی علیه السلام در کربلا فرود آمد، من حاضر بودم. ایشان، رفت و در کناری ایستاد و با دستش اشاره کرد و فرمود: «جلوی آن، جایگاه فرود آمدن مَرکب هایشان، و سمت چپ آن، جای بار و بُنه شان است».

سپس با دستانش به زمین زد و مُشتی از خاک آن را بر گرفت و آن را بویید و فرمود: «وه که چه خون هایی بر آن، ریخته می شود!».

بعدها حسین علیه السلام آمد و در کربلا، فرود آمد. من، در میان سوارانی بودم که ابن زیاد، آنها را به سوی حسین علیه السلام، روانه کرده بود. هنگامی که رسیدم، گویی به جایگاه علی علیه السلام و اشاره با

ص:716

دستش می نگریستم. اسبم را چرخاندم و به سوی حسین بن علی علیه السلام باز گشتم و بر او، سلام دادم و به او گفتم: پدرت، داناترینِ مردم بود و من، در فلان موقع، کنارش بودم. چنین و چنان فرمود.

به خدا سوگند، تو در این زمان، کُشته می شوی!

حسین علیه السلام فرمود: «تو می خواهی چه کنی؟ آیا به ما می پیوندی، یا به خانواده ات ملحق می شوی؟».

گفتم: به خدا سوگند، من، فردی بدهکار و عیالوارم، و گمانی نمی برم، جز آن که به خانواده ام ملحق می شوم.

حسین علیه السلام فرمود: «حال که به ما نمی پیوندی، نیازت را از این مال (مالی که پیشِ رویش نهاده شده بود)، بردار، پیش از آن که بر تو، حرام شود. سپس، خود را نجات بده که - به خدا سوگند -، هر کس فریاد یاریخواهیِ ما و برق شمشیرها را ببیند و یاری مان ندهد، بر زبان پیامبر صلی الله علیه و آله، لعن شده است».

گفتم: به خدا سوگند، امروز، هر دو کار را با هم انجام نمی دهم. مالت را بگیرم و رهایت کنم؟!

مرد ضَبّی، باز گشت و حسین علیه السلام را وا نهاد.(1)

ر. ک: ص 176 (بخش سوم/فصل دوم/پیشگویی پیامبر علیه السلام در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام) و ص 212 (فصل سوم/پیشگویی امیر مؤمنان علیه السلام در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).

3/1 نامۀ امام (علیه السلام) به هاشمیان

754. کامل الزیارات - به نقل از مُیَسِّر بن عبد العزیز، از امام باقر علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام از کربلا به محمّد بن حنفیه نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی، به محمّد بن علی و

ص:717


1- (1) . شَهِدتُ عَلِیّاً علیه السلام حینَ نَزَلَ کَربَلاءَ، فَانطَلَقَ، فَقامَ ناحِیَةً، فَأَومَأَ بِیَدِهِ، فَقالَ: مُناخُ رِکابِهِم أمامَهُ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن یَسارِهِ، فَضَرَبَ بِیَدَیهِ الأَرضَ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَةً، فَشَمَّها فَقالَ: واحَبَّذَا الدِّماءُ یُسفَکُ فیهِ. ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَنَزَلَ کَربَلاءَ. قالَ الضَّبِّیُّ: فَکُنتُ فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَهَا ابنُ زِیادٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام؛ فَلَمّا قَدِمتُ فَکَأَنَّما نَظَرتُ إلی مَقامِ عَلِیٍّ علیه السلام وإشارَتِهِ بِیَدِهِ، فَقَلَبتُ فَرَسی، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَسَلَّمتُ عَلَیهِ، وقُلتُ لَهُ: إنَّ أباکَ کانَ أعلَمَ النّاسِ، وإنّی شَهِدتُهُ فی زَمَنِ کَذا وکَذا قالَ: کَذا وکَذا، وإنَّکَ - وَاللّهِ - لَمَقتولٌ السّاعَةَ. قالَ: فَما تُریدُ أن تَصنَعَ أنتَ؟ أتَلحَقُ بِنا، أم تَلحَقُ بِأَهلِکَ؟ قُلتُ: وَاللّهِ، إنَّ عَلَیَّ لَدَیناً، وإنَّ لی لَعِیالاً، وما أظُنُّ إلّاسَأَلحَقُ بِأَهلی. قالَ: أمّا لا، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَکَ - وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَینَ یَدَیهِ - قَبلَ أن یَحرُمَ عَلَیکَ، ثُمَّ النَّجاءَ، فَوَاللّهِ، لا یَسمَعُ الدّاعِیَةَ أحَدٌ ولا یَرَی البارِقَةَ أحَدٌ ولا یُعینُنا، إلّاکانَ مَلعوناً عَلی لِسانِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. قالَ: قُلتُ: وَاللّهِ، لا أجمَعُ الیَومَ أمرَینِ: آخُذُ مالَکَ، وأخذُلُکَ. فَانصَرَفَ وتَرَکَهُ (المطالب العالیة: ج 4 ص 326 ح 4517).

خویشاوندان هاشمی اش. امّا بعد، گویی که دنیا، هیچ گاه نبوده است و آخرت، همیشه هست.

والسّلام!».(1)

4/1 داستان بیرون آمدن عمر بن سعد برای نبرد با امام (علیه السلام)
4/1-1 خبر دادن امام علی علیه السلام از برگزیدن دوزخ به وسیلۀ ابن سعد

755. تهذیب الکمال - به نقل از محمّد بن سیرین، از یکی از یارانش -: علی علیه السلام به عمر بن سعد فرمود:

«تو در چه حالی هستی، هنگامی که در دوراهیِ بر گُزیدن بهشت یا دوزخ، قرار می گیری و دوزخ را بر می گزینی؟!».(2)

4/1-2 برگُزیدن دوزخ

756. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: عبید اللّه بن زیاد، فرمان روایی ری را به عمر بن سعد بن ابی وقّاص سپرد و فرمان [حکومت] را به او داد و گفت: مرا از این مرد (یعنی حسین علیه السلام)، آسوده کن.

عمر گفت: مرا معاف بدار؛ امّا ابن زیاد نپذیرفت. عمر گفت: امشب را به من مهلت بده.

به او مهلت داد. عمر، در کارش اندیشید و چون صبح شد، نزد ابن زیاد آمد و آنچه را بِدان فرمان یافته بود، پذیرفت. سپس عمر بن سعد، به سوی امام علیه السلام، روانه شد.(3)

ص:718


1- (1) . کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ [أیِ ابنِ الحَنَفِیَّةِ] مِن کَربَلاءَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ: أمّا بَعدُ، فَکَأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن، وکَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل، وَالسَّلامُ (کامل الزیارات: ص 158 ح 196، بحار الأنوار: ج 45 ص 87 ح 23).
2- (2) . قالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: کَیفَ أنتَ إذا قُمتَ مَقاماً تُخَیَّرُ فیهِ بَینَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، فَتَختارُ النّارَ؟! (تهذیب الکمال: ج 21 ص 359، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 683).
3- (3) . کانَ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ قَد وَلّاهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الرَّیَّ، وعَهِدَ إلَیهِ عَهدَهُ، فَقالَ: اکفِنی هذَا الرَّجُلَ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام]. قالَ: أعفِنی، فَأَبی أن یُعفِیَهُ، قالَ: فَأَنظِرنِی اللَّیلَةَ، فَأَخَّرَهُ، فَنَظَرَ فی أمرِهِ، فَلَمّا أصبَحَ غَدا عَلَیهِ راضِیاً بِما امِرَ بِهِ، فَتَوَجَّهَ إلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 389، تهذیب الکمال: ج 6 ص 427).

757. تاریخ الطبری: عُقْبة بن سَمعان می گوید: سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوی حسین علیه السلام، این بود که عبید اللّه بن زیاد، او را بر چهار هزار تن از کوفیان، گماشته بود تا آنان را به سوی دَستَبی(1)ببرد و با دیلمیان - که به دستَبی رفته و بر آن جا، چیره شده بودند -، رویارویی کند. ابن زیاد، فرمان حکومت ری را به نام عمر نوشت و فرمان حرکت را به او داد. او بیرون رفت و در حمّام اعیَن، خیمۀ لشکر را بر پا کرد.

هنگامی که ماجرای امام حسین علیه السلام پیش آمد و ایشان، به سوی کوفه حرکت کرد، ابن زیاد، عمر بن سعد را فرا خواند و گفت: به سوی حسین، حرکت کن. هنگامی که از کار ما و او فارغ شدیم، به سوی فرمان روایی خود می روی.

عمر بن سعد به او گفت: خدایت رحمت کند! اگر می توانی مرا معاف بداری، معاف بدار.

عبید اللّه به او گفت: آری؛ به شرط آن که فرمان [حکومت ری] را به ما، باز گردانی.

هنگامی که ابن زیاد، این را گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من، مهلت بده تا بیندیشم.

او باز گشت تا با خیرخواهانش، مشورت کند. با هیچ کس مشورت نکرد، جز آن که او را [از پذیرش این کار،] باز داشت. حمزه پسر مُغَیرة بن شُعبه - که خواهرزاده اش بود -، آمد و گفت:

ای دایی! تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا به سوی حسین، حرکت کنی و خدایت را نافرمانی کرده، قطع رَحِم کنی! به خدا سوگند، اگر همۀ دنیا و زمین و دارایی هایش، از آنِ تو باشد و از آنها دست بشویی، برایت بهتر است از آن که خدا را دیدار کنی، در حالی که [ریختن] خون حسین علیه السلام را به گردن داری!

عمر بن سعد به او گفت: بی گمان، به خواست خدا، این کار را می کنم.

هشام می گوید: عَوانة بن حَکَم، از عمّار بن عبد اللّه بن یَسار جُهَنی، از پدرش نقل می کند که گفت: بر عمر بن سعد، وارد شدم. او فرمان یافته بود تا به سوی حسین علیه السلام برود. به من گفت: امیر (ابن زیاد) به من فرمان داده که به سوی حسین بروم؛ ولی من نپذیرفته ام.

به او گفتم: کار درستی کرده ای. خدا، هدایتت کند! به گردن دیگری بینداز. انجام نده و به سوی حسین، مرو.

از نزدش بیرون آمدم. کسی نزدم آمد و گفت: این، عمر بن سعد است که مردم را برای حرکت به سوی حسین، فرا می خوانَد.

ص:719


1- (1) . دَستَبی: دشتْ آبی؛ دستَوا. امروزه دشت قزوین نامیده می شود که در جنوب شهر قزوینْ واقع است و بویین زهرا وآوَج در آن قرار گرفته اند (ر. ک: جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، ص 239).

پس نزد او رفتم. نشسته بود و هنگامی که مرا دید، رویش را برگردانْد. دانستم که تصمیم به حرکت و رویارویی با حسین علیه السلام گرفته است. لذا از نزدش بیرون آمدم.

عمر بن سعد، به سوی ابن زیاد رفت و گفت: خداوند، کارت را به صلاح دارد! تو، این کار و عهد فرمان روایی را به من سپرده ای و مردم، آن را شنیده اند. اگر صلاح می بینی، آن را تنفیذ کن و کس دیگری را از میان بزرگان کوفه، به سوی حسین، روانه کن، که من برای تو در جنگ، سودمندتر و با کفایت تر از آنها نیستم.

سپس، تنی چند را نام بُرد.

ابن زیاد به او گفت: بزرگان کوفه را به من معرّفی نکن و برای فرستادن کسی، از تو مشورتی نخواسته ام. اگر با لشکر ما می روی، برو؛ و گر نه، فرمانِ ما را باز گردان.

عمر نیز چون پافشاری او را دید، گفت: می روم.

عمر، با چهار هزار نفر، حرکت کرد و فردای روز رسیدن حسین علیه السلام به نینوا، به آن جا رسید.(1)

ص:720


1- (1) . کانَ سَبَبُ خُروجِ ابنِ سَعدٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام أنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ بَعَثَهُ عَلی أربَعَةِ آلافٍ مِن أهلِ الکوفَةِ یَسیرُ بِهِم إلی دَستَبی، وکانَتِ الدَّیلَمُ قَد خَرَجوا إلَیها، وغَلَبوا عَلَیها، فَکَتَبَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ عَهدَهُ عَلَی الرَّیِّ، وأمَرَهُ بِالخُروجِ، فَخَرَجَ مُعَسکِراً بِالنّاسِ بِحَمّامِ أعیَنَ. فَلَمّا کانَ مِن أمرِ الحُسَینِ علیه السلام ما کانَ، وأقبَلَ إلَی الکوفَةِ، دَعَا ابنُ زِیادٍ عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ: سِر إلَی الحُسَینِ، فَإِذا فَرَغنا مِمّا بَینَنا وبَینَهُ سِرتَ إلی عَمَلِکَ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: إنَ رَأَیتَ - رَحِمَکَ اللّهُ - أن تُعفِیَنی فَافعَل، فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ: نَعَم، عَلی أن تَرُدَّ لَنا عَهدَنا، قالَ: فَلَمّا قالَ لَهُ ذاکَ، قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: أمهِلنِی الیَومَ حَتّی أنظُرَ، قالَ: فَانصَرَفَ عُمَرُ یَستَشیرُ نُصَحاءَهُ، فَلَم یَکُن یَستَشیرُ أحَداً إلّانَهاهُ. قالَ: وجاءَ حَمزَةُ بنُ المُغیرَةِ بنِ شُعبَةَ، وهُوَ ابنُ اختِهِ، فَقالَ: أنشُدُکَ اللّهَ - یا خالِ - أن تَسیرَ إلَی الحُسَینِ، فَتَأثَمَ بِرَبِّکَ وتَقطَعَ رَحِمَکَ! فَوَاللّهِ، لَأَن تَخرُجَ مِن دُنیاکَ ومالِکَ وسُلطانِ الأَرضِ کُلِّها - لَو کانَ لَکَ - خَیرٌ لَکَ مِن أن تَلقَی اللّهَ بِدَمِ الحُسَینِ! فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: فَإِنّی أفعَلُ إن شاءَ اللّهُ. قالَ هِشامٌ: حَدَّثَنی عَوانَةُ بنُ الحَکَمِ، عَن عَمّارِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ یَسارٍ الجُهَنِیِّ عَن أبیهِ، قالَ: دَخَلتُ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ وقَد امِرَ بِالمَسیرِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ لی: إنَّ الأَمیرَ أمَرَنی بِالمَسیرِ إلَی الحُسَینِ، فَأَبَیتُ ذلِکَ عَلَیهِ، فَقُلتُ لَهُ: أصابَ اللّهُ بِکَ، أرشَدَکَ اللّهُ، أحِل فَلا تَفعَل ولا تَسِر إلَیهِ. قالَ: فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ، فَأَتانی آتٍ، وقالَ: هذا عُمَرُ بنُ سَعدٍ یَندُبُ النّاسَ إلَی الحُسَینِ، قالَ: فَأَتَیتُهُ فَإِذا هُوَ جالِسٌ، فَلَمّا رَآنی أعرَضَ بِوَجهِهِ، فَعَرَفتُ أنَّهُ قَد عَزَمَ عَلَی المَسیرِ إلَیهِ، فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ. قالَ: فَأَقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَقالَ: أصلَحَکَ اللّهُ، إنَّکَ وَلَّیتَنی هذَا العَمَلَ، وکَتَبتَ لِیَ العَهدَ، وسَمِعَ بِهِ النّاسُ، فَإِن رَأَیتَ أن تُنفِذَ لی ذلِکَ فَافعَل، وَابعَث إلَی الحُسَینِ فی هذَا الجَیشِ مِن أشرافِ الکوفَةِ مَن لَستُ بِأَغنی ولا أجزَأَ عَنکَ فی الحَربِ مِنهُ، فَسَمّی لَهُ اناساً. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: لا تُعلِمنی بِأَشرافِ أهلِ الکوفَةِ، ولَستُ أستَأمِرُکَ فیمَن اریدُ أن أبعَثَ! إن سِرتَ بِجُندِنا، وإلّا فَابعَث إلَینا بِعَهدِنا. فَلَمّا رَآهُ قَد لَجَّ، قالَ: فَإِنّی سائِرٌ. قالَ: فَأَقبَلَ فی أربَعَةِ آلافٍ حَتّی نَزَلَ بِالحُسَینِ علیه السلام مِنَ الغَدِ مِن یَومَ نَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام نِینَوی (تاریخ الطبری: ج 5 ص 409، تاریخ دمشق: ج 45 ص 49).

758. الفتوح: ابن زیاد، یارانش را گِرد آورد و گفت: ای مردم! چه کسی جنگیدن با حسین بن علی علیه السلام را به عهده می گیرد و [در عوض] من هم فرمانداریِ هر جایی را که بخواهد، به او بدهم؟

هیچ کس به او پاسخی نداد. ابن زیاد، به عمر بن سعد بن ابی وقّاص، توجّه کرد که چند روز پیش، فرمان حکومت ری و دَستَبی را برایش صادر کرده و فرمان جنگ با دیلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوی آن جا را داشت. چون چنین شد، به او رو کرد و گفت: می خواهم که به سوی جنگ با حسین بن علی علیه السلام بروی، و چون ما از گرفتاریِ او آسوده شدیم، به سوی فرمانداری خود می روی، إن شاء اللّه!

عمر به او گفت: ای امیر! اگر می توانی که مرا از جنگ با حسین بن علی علیه السلام معاف داری، معاف دار!

ابن زیاد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانی را که [برای حکومت] برایت نوشته بودیم، به ما باز گردان و در خانه ات بنشین تا کسی جز تو را روانه کنیم!

عمر به او گفت: امروز را به من، مهلت بده تا در کارم بیندیشم.

ابن زیاد گفت: به تو مهلت می دهم.

عمر به خانه اش باز گشت و با برخی از برادران و افراد مورد اعتماد خود، به مشورت پرداخت. هیچ کدام، جز این نگفتند که: از خدا پروا کن و این کار را مکن!

حمزه، پسر مُغَیرة بن شُعبه، خواهرزاده اش، نزد او آمد و گفت: ای دایی! تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا به سوی حسین بن علی بروی که خدایت را نافرمانی کرده، رَحِمت را قطع کرده ای! تو را به سلطنت زمین، چه کار؟ از خدا، پروا کن که مبادا روز قیامت، با خون حسین پسر فاطمه، بر خدا وارد شوی!

عمر، ساکت مانْد؛ امّا محبّت مُلک ری، در دلش بود. بامداد، به سوی ابن زیاد رفت و بر او وارد شد. ابن زیاد گفت: چه تصمیمی گرفتی، ای عمر؟

گفت: ای امیر! تو این فرمانداری را به من سپرده و این پیمان نامه را برایم نوشته ای و مردم،

ص:721

[خبر] آن را شنیده اند. در شهر کوفه، بزرگانی هستند [که به جنگ حسین بروند].

سپس، آنها را شِمُرد.

عبید اللّه بن زیاد، به او گفت: من، بزرگان کوفه را از تو بهتر می شناسم و از تو، جز این نمی خواهم که این گِره را بگشایی و از محبوبان و نزدیکان من بشوی؛ وگر نه، فرمان ما را باز گردان و در خانه ات بنشین که ما تو را مجبور نمی کنیم!

عمر، ساکت مانْد. ابن زیاد به او گفت: ای پسر سعد! به خدا سوگند، اگر به سوی حسین علیه السلام حرکت نکنی و نبرد با او را بر عهده نگیری و آنچه او را ناراحت می کند، برای ما نیاوری، گردنت را می زنم و اموالت را تاراج می کنم.

عمر گفت: فردا، به یاری خدا، به سوی او حرکت می کنم.

ابن زیاد، به او پاداش خوبی داد و به او انعام و عطای فراوان داد و صِله بخشید و چهار هزار سوار را همراهش کرد و به او گفت: حرکت کن تا بر حسین بن علی علیه السلام، فرود آیی.(1)

ص:722


1- (1) . جَمَعَ [ابنُ زِیادٍ] أصحابَهُ، وقالَ: أیُّهَا النّاسُ! مَن مِنکُم تَوَلّی قِتالَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وَلِیَ وِلایَةَ أیِّ بَلَدٍ شاءَ؟ فَلَم یُجِبهُ أحَدٌ بِشَیءٍ. قالَ: فَالتَفَتَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، وقَد کانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قَبلَ ذلِکَ بِأَیّامٍ قَد عَقَدَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَقداً ووَلّاهُ الرَّیَّ ودَستَبی، وأمَرَهُ بِحَربِ الدَّیلَمِ، فَأَرادَ أن یَخرُجَ إلَیها، فَلَمّا کانَ ذلِکَ الیَومُ أقبَلَ عَلَیهِ ابنُ زِیادٍ، فَقالَ: اریدُ أن تَخرُجَ إلی قِتالِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَإِذا نَحنُ فَرَغنا مِن شُغُلِهِ سِرتَ إلی عَمَلِکَ إن شاءَ اللّهُ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أیُّهَا الأَمیرُ! إن أرَدتَ أن تُعفِیَنی مِن قِتالِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ فَافعَل! فَقالَ: قَد أعفَیتُکَ، فَاردُد إلَینا عَهدَنَا الَّذی کَتَبناهُ لَکَ، وَاجلِس فی مَنزِلِکَ نَبعَثُ غَیرَکَ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أمهِلنِی الیَومَ حَتّی أنظُرَ فی أمری. قالَ: قَد أمهَلتُکَ. فَانصَرَفَ عُمَرُ إلی مَنزِلِهِ وجَعَلَ یَستَشیرُ بَعضَ إخوانِهِ ومَن یَثِقُ بِهِ، فَلَم یُشِر عَلَیهِ أحَدٌ بِشَیءٍ غَیرَ أنَّهُ یَقولُ لَهُ: اتَّقِ اللّهَ ولا تَفعَل! قالَ: وأقبَلَ عَلَیهِ حَمزَةُ بنُ المُغیرَةِ بنِ شُعبَةَ، وهُوَ ابنُ اختِهِ، فَقالَ: أنشُدُکَ اللّهَ - یا خالِ - أن تَسیرَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَإِنَّکَ تَأثَمُ بِرَبِّکَ، وتَقطَعُ رَحِمَکَ، وما لَکَ ولِسُلطانِ الأَرضِ؟ اتَّقِ اللّهَ أن تَتَقَدَّمَ یَومَ القِیامَةِ بِدَمِ الحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ. قالَ: فَسَکَتَ عُمَرُ وفی قَلبِهِ مِنَ الرَّیِّ. فَلَمّا أصبَحَ أقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالَ: ما عِندَکَ یا عُمَرُ؟ فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ! إنَّکَ قَد وَلَّیتَنی هذَا الأَمرَ وکَتَبتَ لی هذَا العَهدَ، وقَد سَمِعَ بِهِ النّاسُ، وفِی الکوفَةِ أشرافٌ - وعَدَّهُم - فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: أنَا أعلَمُ مِنکَ بِأَشرافِها، وما اریدُ مِنکَ إلّاأن تَکشِفَ هذِهِ الغُمَّةَ، وأنتَ الحَبیبُ القَریبُ، وإلَّا اردُد عَلَینا عَهدَنا وَالزَم مَنزِلَکَ، فَإِنّا لا نُکرِهُکَ. قالَ: فَسَکَتَ عُمَرُ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: یَابنَ سَعدٍ، وَاللّهِ، لَئِن لَم تَسِر إلَی الحُسَینِ وتَتَوَّلَ حَربَهُ وتَقدَم عَلَینا بِما یَسوؤُهُ، لَأَضرِبَنَّ عُنُقَکَ، ولَأَنهَبَنَّ أموالَکَ. قالَ: فَإِنّی سائِرٌ إلَیهِ غَداً إن شاءَ اللّهُ، فَجَزاهُ ابنُ زِیادٍ خَیراً، ووَصَلَهُ وأعطاهُ وحَیّاهُ، ودَفَعَ إلَیهِ أربَعَةَ آلافِ فارِسٍ، وقالَ لَهُ: سِر حَتّی تَنزِلَ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ (الفتوح: ج 5 ص 85، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 239).

759. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللّه بن زیاد، عمر بن سعد بن ابی وقّاص را با چهار هزار تن به سوی حسین علیه السلام، روانه کرد. ابن زیاد، پیش تر، او را فرماندارِ ری و همدان، کرده بود و آن افراد را نیز به همین منظور، با او همراه کرده بود. هنگامی که به او فرمان حرکت به سوی حسین علیه السلام را داد، عمر، خودداری ورزید و خوش نداشت که برود و درخواست کرد که او را معاف بدارد؛ امّا ابن زیاد به او گفت: با خدا، پیمان می بندم که اگر به سوی او حرکت نکنی و بر وی در نیایی، تو را از کار، بر کنار کرده، خانه ات را ویران می کنم و گردنت را می زنم.

عمر گفت: در این صورت، انجام می دهم.

قبیلۀ عمر، بنی زُهْره، نزدش آمدند و گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم که مبادا رویارویی با حسین را به عهده بگیری که دشمنی را میان ما و بنی هاشم، بر جا می گذارد!

عمر، به سوی عبید اللّه باز گشت و خواست که او را معاف بدارد؛ امّا ابن زیاد نپذیرفت. لذا او مصمّم شد و به سوی حسین علیه السلام، حرکت کرد.

آن هنگام، پنجاه تن همراه حسین علیه السلام بودند و بیست تن نیز از لشکر [عمر] به او پیوستند و از خویشان نیز نوزده مرد، در کنار امام علیه السلام بودند. چون امام حسین علیه السلام دید که عمر بن سعد با همراهانش، قصد او را کرده است، فرمود: «ای مردم! گوش دهید. خداوند، بر شما، رحمت آورد! ما را با شما چه کار؟! ای کوفیان! این، چه کاری است؟».

گفتند: از قطع شدن عطا(1) و حقوقمان ترسیدیم.

امام علیه السلام فرمود: «عطایتان نزد خدا، برایتان بهتر است».(2)

760. الفتوح: حسین علیه السلام، بُرَیر را به سوی عمر بن سعد فرستاد. بُرَیر، به عمر بن سعد گفت: ای عَمر!

ص:723


1- (1) . عَطا: حقوق شهروندان مسلمان از بیت المال که در صدر اسلام، سالی یک بار یا بیشتر به آنان پرداخت می شد.
2- (2) . فَوَجَّهَ إلَیهِ [أی إلَی الحُسَینِ علیه السلام] عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ فی أربَعَةِ آلافٍ، وقَد کانَ استَعمَلَهُ قَبلَ ذلِکَ عَلَی الرَّیِّ وهَمذانَ، وقَطَعَ ذلِکَ البَعثَ مَعَهُ، فَلَمّا أمَرَهُ بِالمَسیرِ إلی حُسَینٍ علیه السلام تَأَبّی ذلِکَ وکَرِهَهُ وَاستَعفی مِنهُ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: اعطِی اللّهَ عَهداً لَئِن لَم تَسِر إلَیهِ وتُقدِم عَلَیهِ، لَأَعزِلَنَّکَ عَن عَمَلِکَ، وأهدِمُ دارَکَ، وأضرِبُ عُنُقَکَ! فَقالَ: إذَن أفعَلُ. فَجاءَتهُ بَنو زُهرَةَ، قالوا: نَنشُدُکَ اللّهَ أن تَکونَ أنتَ الَّذی تَلی هذا مِن حُسَینٍ، فَتَبقی عَداوَةٌ بَینَنا وبَینَ بنی هاشِمٍ، فَرَجَعَ إلی عُبَیدِ اللّهِ فَاستَعفاهُ فَأَبی أن یُعفِیَهُ، فَصَمَّمَ وسارَ إلَیهِ. ومَعَ حُسَینٍ علیه السلام یَومَئِذٍ خَمسونَ رَجُلاً، وأتاهُم مِنَ الجَیشِ عِشرونَ رَجُلاً، وکانَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً. فَلَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام عُمَرَ بنَ سَعدٍ قَد قَصَدَ لَهُ فی مَن مَعَهُ قالَ: یا هؤُلاءِ، اسمَعوا یَرحَمُکُمُ اللّهُ! ما لَنا ولَکُم؟! ما هذا بِکُم یا أهلَ الکوفَةِ؟! قالوا: خِفنا طَرحَ العَطاءِ، قالَ: ما عِندَ اللّهِ مِنَ العَطاءِ خَیرٌ لَکُم (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 464، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 300).

آیا می گذاری که خاندان نبوّت، از تشنگی جان بدهند و مانعِ آنان می شوی که از آب فرات بنوشند و ادّعای شناختن خدا و پیامبرش را می کنی؟!

عمر بن سعد، ساعتی به زمین، چشم دوخت. سپس، سرش را بلند کرد و گفت: به خدا سوگند، من، این را به یقین می دانم که هر کس با آنان بستیزد و حقّشان را غصب کند، ناگزیر، در دوزخ خواهد بود؛ امّا وای بر تو، ای بُرَیر! آیا نظرت این است که فرمانداری ری را رها کنم تا به کسی جز من برسد؟! در خود نمی بینم که بتوانم از این مُلک، در گذرم. سپس، چنین سرود:

عبید اللّه، مرا، نه کسی دیگر را از قبیله اش، فرا خواند

تا در این زمان و فوری، به سرزمینی بروم.

به خدا سوگند، نمی دانم چه کنم، و من

میان دو کار بزرگ، حیران مانده ام!(1)

آیا فرمان رواییِ ری را با همۀ علاقه ام، وا نَهَم

و یا نکوهیده، از ریختن خون حسین، باز گردم؟

در کُشتن حسین، دوزخ است، بی هیچ مانعی

امّا فرمان روایی ری هم [مایۀ] چشمْروشنیِ من است.

بُرَیر بن حُضَیر، به سوی حسین علیه السلام باز گشت و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! عمر بن سعد، راضی شده که در برابر فرمان روایی ری، تو را بکُشد.(2)

761. مطالب السَؤول: عبید اللّه [بن زیاد]، نامه ای به عمر بن سعد نوشت و او را به رویارویی با حسین علیه السلام، ترغیب کرد. پس از آن، عمر بر حسین علیه السلام و یارانش، سخت گرفت و تشنگی شان

ص:724


1- (1) . در مقتل الحسین خوارزمی، این گونه آمده است: «در بارۀ دو کار مهم، بیندیشم».
2- (2) . أرسَلَ إلَیهِ [أی إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ] الحُسَینُ علیه السلام بُرَیراً، فَقالَ بُرَیرٌ: یا عُمَرَ بنَ سَعدٍ، أتَترُکُ أهلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ یَموتونَ عَطَشاً، وحُلتَ بَینَهُم وبَینَ الفُراتِ أن یَشرَبوهُ وتَزعُمُ أنَّکَ تَعرِفُ اللّهَ ورَسولَهُ؟! قالَ: فَأَطرَقَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ساعَةً إلَی الأَرضِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وقالَ: إنّی - وَاللّهِ - أعلَمُهُ یا بُرَیرُ عِلماً یَقیناً، أنَّ کُلَّ مَن قاتَلَهُم وغَصَبَهُم عَلی حُقوقِهِم فِی النّارِ لا مَحالَةَ، ولکِن وَیحَکَ یا بُرَیرُ! أتُشیرُ عَلَیَّ أن أترُکَ وِلایَةَ الرَّیِّ فَتَصیرَ لِغَیری؟ ما أجِدُ نَفسی تُجیبُنی إلی ذلِکَ أبَداً، ثُمَّ أنشَأَ یَقولُ: دَعانی عُبَیدُ اللّهِ مِن دونِ قَومِهِ إلی خِطَّةٍ فیها خَرَجتُ لِحینی فَوَاللّهِ لا أدری وإنّی لَواقِفٌ عَلی خَطَرٍ بعظمٍ علیّ وسینی أأترُکُ مُلکَ الرَّیِّ وَالرَّیُّ رَغبَةٌ أمَ ارجِعُ مَذموماً بِثَأرِ حُسَینِ وفی قَتلِهِ النّارُ الَّتی لَیس دونَها حِجابٌ ومُلکُ الرَّیِّ قُرَّةُ عَینی قالَ: فَرَجَعَ بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ قَد رَضِیَ أن یَقتُلَکَ بِمُلکِ الرَّیِّ! (الفتوح: ج 5 ص 96، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 248).

شدید شد. یکی از یاران حسین علیه السلام به نام یزید بن حُصَین همْدانی - که فردی زاهدپیشه بود -، به حسین علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به من اجازه بده تا نزد عمر بن سعد بروم و در بارۀ آب، با او سخن بگویم، شاید از کارش، دست بردارد.

حسین علیه السلام به او اجازه داد. او به سوی عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد؛ ولی به او سلام نداد.

عمر گفت: ای برادرِ هَمْدانی! چه چیز، تو را از سلام دادن بر من، باز داشت؟ آیا من، مسلمانی آشنا نسبت به خدا و پیامبرش نیستم؟

مرد همْدانی به او گفت: اگر آن گونه که می گویی، مسلمان بودی، به قصد کُشتن خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، بیرون نمی آمدی! همچنین، این آب فرات است که سگان و خوکان صحرا، از آن می نوشند؛ امّا حسین بن علی و برادران، خواهران و خانواده اش، از تشنگی در حال جان دادن هستند. میان آنان و آب فرات، مانع شده ای و ادّعای شناختنِ خدا و پیامبرش را هم داری؟!

عمر بن سعد، ساعتی چشم به زمین دوخت و سپس گفت: ای برادر همْدانی! به خدا سوگند که من، حرمت آزار ایشان را می دانم؛ امّا:

عبید اللّه، مرا، نه کس دیگری را از قبیله اش، فرا خواند

تا در این زمان و فوری، به سرزمینی بروم.

به خدا سوگند، نمی دانم چه کنم، و من

میان دو کار بزرگ، حیران مانده ام!

آیا فرمان رواییِ ری را با همۀ علاقه ام، وا نَهَم

و یا نکوهیده، از ریختن خون حسین، باز گردم؟

در کُشتن حسین، دوزخ است، بی هیچ مانعی

امّا فرمان روایی ری هم [مایۀ] چشمْروشنیِ من است.

ای مَرد همْدانی! فکر نمی کنم نفْسم بگذارد که مُلک ری را برای دیگری وا نَهَم.

یزید بن حُصَین هَمْدانی، باز گشت و به حسین علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! عمر بن سعد، راضی شده که تو را در برابر فرمان روایی ری، بکُشد!(1)

ر. ک: ص 746 (بازداشتن امام علیه السلام و یارانش از آب، در روز هفتم محرّم).

ص:725


1- (1) . کَتَبَ عُبَیدُ اللّهِ کِتاباً إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ یَحُثُّهُ عَلی مُناجَزَةِ الحُسَینِ علیه السلام، فَعِندَها ضَیَّقَ الأَمرَ عَلَیهِم، وَاشتَدَّ بِهِمُ العَطَشُ، فَقالَ إنسانٌ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام یُقالُ لَهُ یَزیدُ بنُ حُصَینٍ الهَمدانِیُّ - وکانَ زاهِداً - لِلحُسَینِ علیه السلام: إیذَن لی یَابنَ رَسولِ اللّهِ لِآتِیَ ابنَ سَعدٍ فَاُکَلِّمَهُ فی أمرِ الماءِ عَساهُ یَرتَدِعُ، فَقالَ لَهُ: ذلِکَ إلَیکَ. فَجاءَ الهَمدانِیُّ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَدَخَلَ عَلَیهِ ولَم یُسَلِّم، قالَ: یا أخا هَمدانَ، ما مَنَعَکَ مِنَ السَّلامِ عَلَیَّ؟ ألَستُ مُسلِماً -
5/1 تلاش های ابن زیاد برای حرکت دادن لشکر به سوی کربلا

762. الفتوح: عبید اللّه بن زیاد، مردم را در مسجد کوفه، گِرد آورد و [از کاخش] بیرون آمد و بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، گفت: ای مردم! شما، خاندان سفیان را تجربه کردید و آنها را آن گونه یافتید که دوست داشتید؛ و این، یزید است که او را به سیرتِ نیکو و روش پسندیده و نیکی به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش به جا می شناسید، گو این که پدرش نیز این گونه بود.

امیر مؤمنان، یزید، بر گرامیداشتِ شما، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم را در میانتان تقسیم کنم و شما را به سوی جنگ با دشمنش، حسین بن علی، بیرون ببرم. پس به [سخنان او] گوش دهید و فرمان ببرید. والسّلام!

سپس، از منبر، فرود آمد و عطای آنان را میان بزرگانشان، تقسیم کرد و آنان را به حرکت و همراهی و یاری دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسین علیه السلام، فرا خواند.

نخستین کسی که به سوی عمر بن سعد، حرکت کرد، شِمر بن ذی الجوشن سَلولی - که لعنت خدا بر او باد - بود که با چهار هزار تن، به او پیوست و لشکر عمر بن سعد، به نُه هزار تن رسید.

پس از او، زید (/یزید) بن رَکّاب کَلْبی با دو هزار تن، حُصَین بن نُمَیر سَکونی با چهار هزار تن، مُصاب ماری (ِ مُضایر مازِنی) با سه هزار تن و نصر بن حَربه (/حَرَشه) با دو هزار تن، به او پیوستند و سپاهش به بیست هزار تن رسید.

آن گاه ابن زیاد، مردی را به سوی شَبَث بن رِبعی ریاحی فرستاد و از او خواست که به سوی

ص:726

عمر بن سعد برود. او بیماری را بهانه کرد. ابن زیاد به او گفت: آیا خود را به بیماری می زنی؟ اگر تو گوش به فرمان ما هستی، به سوی جنگ با دشمن ما برو.

او نیز پس از آن که ابن زیاد، او را بزرگ داشت و عطایا و هدایایی به وی بخشید، با هزار سوار، به عمر بن سعد پیوست. پس از آن، حجّار بن ابجَر نیز با هزار سوار، از پیِ او آمد و سپاه عمر بن سعد، به 22 هزار پیاده و سواره رسید.

آن گاه ابن زیاد، به عمر بن سعد نوشت: «با فراوانیِ سواره و پیاده، بهانه ای در جنگ با حسین، برایت نگذاشته ام. دقّت کن که هیچ کاری را آغاز مکنی، جز آن که صبح و شب، با هر پیک بامدادی و شامگاهی، با من مشورت کنی. والسّلام!».

عبید اللّه بن زیاد، همواره کسی را به سوی عمر بن سعد، روانه می کرد و از او می خواست تا در نبرد با حسین علیه السلام، شتاب کند. دسته های سپاه عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته، به هم پیوستند.(1)

763. الأخبار الطِوال: [عبید اللّه بن زیاد] حُصَین بن نُمَیر، حجّار بن ابجَر، شَبَث بن رِبعی و شمر بن ذِی

ص:727


1- (1) . جَمَعَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ النّاسَ إلی مَسجِدِ الکوفَةِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! إنَّکُم قَد بَلَوتُم آلَ سُفیانَ فَوَجَدتُموهُم عَلی ما تُحِبّونَ، وهذا یَزیدُ قَد عَرَفتُموهُ أنَّهُ حَسَنُ السّیرَةِ، مَحمودُ الطَّریقَةِ، مُحسِنٌ إلَی الرَّعِیَّةِ، مُتَعاهِدُ الثُّغورِ، یُعطِی العَطاءَ فی حَقِّهِ، حَتّی أنَّهُ کانَ أبوهُ کَذلِکَ، وقَد زادَ أمیرُ المُؤمِنینَ فی إکرامِکُم، وکَتَبَ إلَیَّ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ بِأَربَعَةِ آلافِ دینارٍ ومِئَتَی ألفِ دِرهَمٍ، أفرُقُها عَلَیکُم، واُخرِجُکُم إلی حَربِ عَدُوِّهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَاسمَعوا لَهُ وأطیعوا، وَالسَّلامُ. قالَ: ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ، ووَضَعَ لِأَهلِ الشّامِ العَطاءَ فَأَعطاهُم، ونادی فیهِم بِالخُروجِ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ؛ لِیَکونوا أعواناً لَهُ عَلی قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: فَأَوَّلُ مَن خَرَجَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ السَّلولِیُّ - لَعَنَهُ اللّهُ - فی أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ، فَصارَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی تِسعَةِ آلافٍ، ثُمَّ أتبَعَهُ زَیدُ بنُ رَکّابٍ الکَلبِیُّ فی ألفَینِ، وَالحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ السَّکونِیُّ فی أربَعَةِ آلافٍ، وَالمصابُ الماری فی ثَلاثَةِ آلافٍ، ونَصرُ بنُ حَربَةَ فی ألفَینِ، فَتَمَّ لَهُ عِشرونَ ألفاً، ثُمَّ بَعَثَ ابنُ زِیادٍ إلی شَبَثِ بنِ رِبعِیٍّ الرِّیاحِیِّ رَجُلاً، وسَأَلَ أن یُوَجِّهَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَاعتَلَّ بِمَرَضٍ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: أتَتَمارَضُ؟! إن کُنتَ فی طاعَتِنا فَاخرُج إلی قِتالِ عَدُوِّنا، فَخَرَجَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ فی ألفِ فارِسٍ بَعدَ أن أکرَمَهُ ابنُ زِیادٍ وأعطاهُ وحَباهُ، وأتبَعَهُ بِحَجّارِ بنِ أبجَرَ فی ألفِ فارسٍ، فَصارَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فِی اثنَینِ وعِشرینَ ألفاً ما بَینَ فارِسٍ وراجِلٍ. ثُمَّ کَتَبَ ابنُ زِیادٍ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: إنّی لَم أجعَل لَکَ عِلَّةً فی قِتالِ الحُسَینِ مِن کَثرَةِ الخَیلِ وَالرِّجالِ، فَانظُر أن لا تَبدَأَ أمراً حَتّی تُشاوِرَنی غُدُوّاً وعَشِیّاً مَعَ کُلِّ غادٍ ورائِحٍ، وَالسَّلامُ. قالَ: وکانَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فی کُلِّ وَقتٍ یَبعَثُ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ ویَستَعجِلُهُ فی قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: وَالتَأَمَتِ العَساکِرُ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ لِسِتٍّ مَضَینَ مِنَ المُحَرَّمِ (الفتوح: ج 5 ص 89، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 242).

الجوشن را روانه کرد تا عمر بن سعد را در کارش یاری دهند. شمر، اطاعت کرد و روانه شد؛ امّا شَبَث، بیماری را بهانه کرد. ابن زیاد به او گفت: آیا خود را به بیماری می زنی؟ اگر تو مطیع ما هستی، برای جنگ با دشمن ما، بیرون برو.

هنگامی که شَبَث، این را شنید، حرکت کرد و ابن زیاد، حارث بن یزید بن رُوَیم را نیز روانه نمود.

ابن زیاد، هر یکی از این سرداران را روانه می کرد، افراد فراوانی را همراهشان می کرد؛ امّا وقتی به کربلا می رسیدند، تنها گروه اندکی از آنان، باقی می مانْد؛ زیرا جنگ با حسین علیه السلام را خوش نمی داشتند و از آن، خودداری کرده، کنار می کشیدند. از این رو، ابن زیاد، سُوَید بن عبد الرحمان مِنقَری را با سوارانی، به سوی کوفه فرستاد و به او فرمان داد که در کوفه بگردد و هر کس را دید که سرپیچی نموده، نزد او بیاورد.

او در محلّه های کوفه می چرخید که مردی شامی را دید که برای گرفتن ارث خود به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد فرستاد. او فرمان داد که گردنش را بزنند. مردم، چون چنین دیدند، [برای جنگ با حسین علیه السلام]، راه افتادند.(1)

764. أنساب الأشراف: [گزارشگران] می گویند: هنگامی که ابن زیاد، عمر بن سعد را از حمّام اعیَن روانه کرد، به مردم فرمان داد تا در نُخَیله، خیمه بزنند و فرمان داد که هیچ کس، سرپیچی نکند. آن گاه، بر بالای منبر بالا رفت و معاویه را ستود و از نیکی اش و نیز عطایای فراوان و توجّهش به امور مرزها، یاد کرد و گوشزد نمود که به واسطۀ او و به دست او، الفت و اتّفاق [نظر]، به وجود آمده است. همچنین افزود: پسرش یزید نیز همانند اوست، راه او را می رود و پایش را جای پای او می گذارد، و اکنون، صد تا صد تا بر عطایایتان، افزوده است. پس هیچ کس از عَریفان (کارگزاران

ص:728


1- (1) . وَجَّهَ الحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ وحَجّارَ بنَ أبجَرَ وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ وشِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ، لِیُعاوِنوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ عَلی أمرِهِ، فَأَمّا شِمرٌ فَنَفَذَ لِما وَجَّهَهُ لَهُ، وأمّا شَبَثٌ فَاعتَلَّ بِمَرَضٍ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: أتَتَمارَضُ؟ إن کُنتَ فی طاعَتِنا فَاخرُج إلی قِتالِ عَدُوِّنا. فَلَمّا سَمِعَ شَبَثٌ ذلِکَ خَرَجَ، ووَجَّهَ أیضاً الحارِثَ بنَ یَزیدَ بنِ رُوَیمٍ. قالوا: وکانَ ابنُ زِیادٍ إذا وَجَّهَ الرَّجُلَ إلی قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام فِی الجَمعِ الکَثیرِ، یَصِلونَ إلی کَربَلاءَ، ولَم یَبقَ مِنهُم إلَّاالقَلیلُ، کانوا یَکرَهونَ قِتالَ الحُسَینِ علیه السلام، فَیَرتَدِعونَ ویَتَخَلَّفونَ. فَبَعَثَ ابنُ زِیادٍ سُوَیدَ بنَ عَبدِ الرَّحمنِ المِنقَرِیَّ فی خَیلٍ إلَی الکوفَةِ، وأمَرَهُ أن یَطوفَ بِها، فَمَن وَجَدَهُ قَد تَخَلَّفَ أتاهُ بِهِ. فَبَینا هُوَ یَطوفُ فی أحیاءِ الکوفَةِ إذ وَجَدَ رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ قَد کانَ قَدِمَ الکُوفَةَ فی طَلَبِ میراثٍ لَهُ، فَأَرسَلَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ، فَلَمّا رَأَی النّاسُ ذلِکَ خَرَجوا (الأخبار الطوال: ص 254، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2626).

قبایل)، سران، تاجران و ساکنان نمانَد، جز آن که بیرون بیاید و با من در لشکرگاه، حضور یابد؛ چرا که هر مردی را پس از امروز بیابیم که از پیوستن به لشکر، سرپیچی کرده، خون او مُباح است.

سپس ابن زیاد، بیرون رفت و لشکرگاه را [در نُخَیله] بر پا کرد و فرستاد تا حُصَین بن تَمیم(1)که با چهار هزار تن در قادسیه بود، با آنان به نُخَیله بیاید، و آمد. پس از او، کثیر بن شِهاب حارثی، محمّد بن اشعث بن قیس، قَعقاع بن سُوَید بن عبدالرحمان مِنقَری و اسماء بن خارجۀ فَزاری را فرا خواند و به آنان گفت: میان مردم بگردید و آنان را به فرمان بُرداری و پایداری، فرمان دهید و از فرجام کار، فتنه و سرپیچی، بیمشان دهید و آنان را برای پیوستن به لشکر، تشویق کنید.

آنان، بیرون آمدند؛ امّا اندکی بیش در کوفه نچرخیدند و خود را به ابن زیاد رساندند، بجز کثیر بن شِهاب که تلاش می کرد و در کوفه می چرخید و مردم را به متّحد شدن، فرا می خواند و نسبت به فتنه و تفرقه، هشدار می داد و مردم را از حسین علیه السلام، باز می داشت.

ابن زیاد، همچنین حُصَین بن تَمیم را با چهار هزار نفری که با او بودند، یکی دو روز پس از فرستادن عمر بن سعد، به سوی حسین علیه السلام روانه کرد. همچنین، حجّار بن ابجر عِجْلی را با هزار نفر به سوی حسین علیه السلام فرستاد؛ امّا شَبَث بن رِبعی، خود را به بیماری زد. ابن زیاد، دنبالش فرستاد و او را فرا خواند و به جد، از او خواست که با هزار نفر به سوی حسین علیه السلام بیرون برود، و او چنین کرد.

سرداری با هزار نفر روانه می شد، امّا سیصد یا چهار صد تن و گاه کمتر از این، به کربلا می رسید؛ زیرا این رویارویی را ناخوش می داشتند.

ابن زیاد، یزید بن حارث بن یزید بن رُوَیم را نیز با هزار نفر یا کمتر، روانه کرد و سپس، عمرو بن حُرَیث را به جای خود در کوفه نهاد و به قَعقاع بن سُوَید بن عبد الرحمان بن بُجَیر مِنقَری فرمان داد تا با سواران در کوفه بگردد. او مردی از قبیلۀ هَمْدان را یافت که برای گرفتن ارثیه اش، به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد آورد و وی، او را کُشت. از این رو، هیچ بالغی در کوفه نمانْد، مگر آن که به سوی لشکر در نُخَیله، بیرون رفت.

آن گاه ابن زیاد، بیست نفر و سی نفر و چهل نفر و گاه تا صد نفر را صبح زود و صبح و نیم روز و عصر، از لشکرگاه نُخَیله به کمک عمر بن سعد، روانه می کرد و [عمر] ناخوش می داشت که کشته شدن حسین علیه السلام به دست او صورت گیرد و هیچ چیز را بیش از صلح با او، دوست نداشت.

ابن زیاد، پایگاه هایی را در کوفه قرار داده و نیروهایی را هم سامان داده بود، از بیم آن که کسی

ص:729


1- (1) . نام درست این فرمانده، «حُصَین بن نُمَیر» است، چنان که در اکثر منابع آمده است.

از لشکر برای یاری حسین علیه السلام به او نپیوندد و بر نگهبانان کوفه و لشکر، زَحر بن قیس جعفر را گمارده بود و میان خود و لشکر عمر بن سعد، اسب هایی ورزیده و تندرو گذاشته بود و دائماً اخبار او را دریافت می کرد.(1)

765. المناقب، ابن شهرآشوب: ابن زیاد، 35 هزار تن را علیه او (امام حسین علیه السلام) تجهیز کرد، [به این قرار:] حُر را با هزار نفر از قادسیه، کعب بن طلحه را با سه هزار نفر، عمر بن سعد را با چهار هزار نفر، شمر بن ذی الجوشن سَلولی را با چهار هزار نفر از شامیان، یزید بن رَکّاب کلبی را با دو هزار نفر، حُصَین بن نُمَیر سَکونی را با چهار هزار نفر، مُضایر بن رَهینۀ مازِنی را با سه هزار

ص:730


1- (1) . قالوا: ولَمّا سَرَّحَ ابنُ زِیادٍ عُمَرَ بنَ سَعدٍ مِن حَمّامِ أعیَنَ، أمَرَ النّاسَ فَعَسکَروا بِالنُّخَیلَةِ، وأمَرَ أن لا یَتَخَلَّفَ أحَدٌ مِنهُم، وصَعِدَ المِنبَرَ، فَقَرَّظَ مُعاوِیَةَ، وذَکَرَ إحسانَهُ، وإدرارَهُ الأَعطِیاتِ، وعِنایَتَهُ بِاُمورِ الثُّغورِ، وذَکَرَ اجتِماعَ الاُلفَةِ بِهِ وعَلی یَدِهِ، وقالَ: إنَّ یَزیدَ ابنُهُ المُتَقَیِّلُ لَهُ، السّالِکُ لِمَناهِجِهِ، المُحتَذی لِمِثالِهِ، وقَد زادَکُم مِئَةً مِئَةً فی أعطِیَتِکُم، فَلا یَبقَیَنَّ رَجُلٌ مِنَ العُرَفاءِ وَالمَناکِبِ وَالتُّجّارِ وَالسُّکّانِ إلّاخَرَجَ فَعَسکَرَ مَعی، فَأَیُّما رَجُلٍ وَجَدناهُ بَعدَ یَومِنا هذا مُتَخَلِّفاً عَنِ العَسکَرِ بَرِئتُ مِنهُ الذِّمَّةَ. ثُمَّ خَرَجَ ابنُ زِیادٍ فَعَسکَرَ، وبَعَثَ إلَی الحُصَینِ بنِ تَمیمٍ، وکانَ بِالقادِسِیَّةِ فی أربَعَةِ آلافٍ، فَقَدِمَ النُّخَیلَةَ فی جَمیعِ مَن مَعَهُ، ثُمَّ دَعَا ابنُ زِیادٍ کَثیرَ بنَ شِهابٍ الحارِثِیَّ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ، وَالقَعقاعَ بنَ سُوَیدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ المِنقَرِیَّ، وأسماءَ بنَ خارِجَةَ الفَزارِیَّ، وقالَ: طوفوا فِی النّاسِ، فَمُروهُم بِالطّاعَةِ وَالاِستِقامَةِ، وخَوِّفوهُم عَواقِبَ الاُمورِ وَالفِتنَةَ وَالمَعصِیَةَ، وحُثّوهُم عَلَی العَسکَرَةِ. فَخَرَجوا فَعَذَّروا وداروا بِالکوفَةِ، ثُمَّ لَحِقوا بِهِ، غَیرَ کَثیرِ بنِ شِهابٍ؛ فَإِنَّهُ کانَ مُبالِغاً یَدورُ بِالکوفَةِ یَأمُرُ النّاسَ بِالجَماعَةِ، ویُحَذِّرُهُمُ الفِتنَةَ وَالفُرقَةَ، ویُخَذِّلُ عَنِ الحُسَینِ علیه السلام. وسَرَّحَ ابنُ زِیادٍ أیضاً حُصَینَ بنَ تَمیمٍ فی الأَربَعَةِ الآلافِ الَّذینَ کانوا مَعَهُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بَعدَ شُخوصِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِیَومٍ أو یَومَینِ، ووَجَّهَ أیضاً إلَی الحُسَینِ علیه السلام حَجّارَ بنَ أبجَرَ العِجلِیَّ فی ألفٍ، وتَمارَضَ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، فَبَعَثَ إلَیهِ فَدَعاهُ وعَزَمَ عَلَیهِ أن یَشخَصَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فی ألفٍ فَفَعَلَ. وکانَ الرَّجُلُ یُبعَثُ فی ألفٍ فَلا یَصِلُ إلّافی ثَلاثِمِئَةٍ أو أربَعِمِئَةٍ وأقَلَّ مِن ذلِکَ، کَراهَةً مِنهُم لِهذَا الوَجهِ. ووَجَّهَ أیضاً یَزیدَ بنَ الحارِثِ بنِ یَزیدَ بنِ رُوَیمٍ فی ألفٍ أو أقَلَّ، ثُمَّ إنَّ ابنَ زِیادٍ استَخلَفَ عَلَی الکوفَةِ عَمرَو بنَ حُرَیثٍ، وأمَرَ القَعقاعَ بنَ سُوَیدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ بُجَیرٍ المِنقَرِیَّ بِالتَّطوافِ بِالکوفَةِ فی خَیلٍ، فَوَجَدَ رَجُلاً مِن هَمدانَ قَد قَدِمَ یَطلُبُ میراثاً لَهُ بِالکوفَةِ، فَأَتی بِهِ ابنَ زِیادٍ فَقَتَلَهُ، فَلَم یَبقَ بِالکوفَةِ مُحتَلِمٌ إلّاخَرَجَ إلَی العَسکَرِ بِالنُّخَیلَةِ. ثُمَّ جَعَلَ ابنُ زِیادٍ یُرسِلُ العِشرینَ وَالثَّلاثینَ وَالخَمسینَ إلَی المِئَةِ غُدوَةً وضَحوَةً ونِصفَ النَّهارِ وعَشِیَّةً مِنَ النُّخَیلَةِ، یُمِدُّ بِهِم عُمَرَ بنَ سَعدٍ، وکانَ یَکرَهُ أن یَکونَ هَلاکُ الحُسَینِ علیه السلام عَلی یَدِهِ. فَلَم یَکُن شَیءٌ أحَبَّ إلَیهِ مِن أن یَقَعَ الصُّلحُ. ووَضَعَ ابنُ زِیادٍ المَناظِرَ عَلَی الکوفَةِ؛ لِئَلّا یَجوزَ أحَدٌ مِنَ العَسکَرِ مَخافَةً لِأَن یَلحَقَ الحُسَینَ علیه السلام مُغیثاً لَهُ، ورَتَّبَ المَسالِحَ حَولَها، وجَعَلَ عَلی حَرَسِ الکوفَةِ وَالعَسکَرِ زَحرَ بنَ قَیسٍ الجُعِفیَّ، ورَتَّبَ بَینَهُ وبَینَ عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ خَیلاً مُضَمَّرَةً مُقَدَّحَةً، فَکانَ خَبرُما قِبَلَهُ یَأتیهِ فی کُلِّ وَقتٍ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 386. نیز، ر. ک: الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 466).

نفر، نصر بن حَرَشه را با دو هزار نفر، شَبَث بن رِبْعی ریاحی را با یک هزار نفر و حجّار بن ابجَر را با یک هزار نفر؛ [در حالی که] همۀ یاران حسین علیه السلام 82 تن بودند که تنها 32 نفر آنها سواره [و بقیّه، پیاده] بودند و سلاحشان، فقط شمشیر و نیزه بود.(1)

766. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: عبید اللّه بن زیاد، با لشکرش آمد تا در نُخَیله، چادر زد و مردی به نام عمر بن سعد را با چهار هزار سوار به سوی حسین علیه السلام، روانه کرد. عبد اللّه بن حُصَین تَمیمی، با هزار سوار و در پیِ او شَبَث بن رِبعی با هزار سوار، و نیز محمّد بن اشعث بن قیس کِنْدی نیز با هزار سوار آمدند و عبید اللّه، عمر بن سعد را فرمانده همۀ آنان نمود و به ایشان، فرمان داد تا گوش به فرمان و مطیع او باشند.(2)

767. إثبات الوصیّة: عبید اللّه بن زیاد - که خداوند، لعنتش کند -، 28 هزار سرباز را از جانب یزید، روانه کرد.(3)

6/1 رسیدن عمر بن سعد به کربلا

768. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار بن عبد اللّه بن یَسار جُهَنی -: عمر بن سعد، با چهار هزار نفر آمد تا در فردای همان روزی که حسین علیه السلام در نینوا فرود آمد، بر او در آمد.

عمر بن سعد، عَزرَة بن قیس احمَسی را به سوی حسین علیه السلام فرستاد و به او گفت: نزد او برو و انگیزه و هدف آمدنش را بپرس؛ امّا عَزرَه از نامه نگاران به حسین علیه السلام بود و از این رو، خجالت کشید که نزد او برود.

ص:731


1- (1) . جَهَّزَ ابنُ زِیادٍ عَلَیهِ خَمساً وثَلاثینَ ألفاً، فَبَعَثَ الحُرَّ فی ألفِ رَجُلٍ مِنَ القادِسِیَّةِ، وکَعبَ بنَ طَلحَةَ فی ثَلاثَةِ آلافٍ، وعُمَرَ بنَ سَعدٍ فی أربَعَةِ آلافٍ، وشِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ السَّلولِیَّ فی أربَعَةِ آلافٍ مِن أهلِ الشّامِ، ویَزیدَ بنَ رَکّابٍ الکَلبِیَّ فی ألفَینِ، وَالحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ السَّکونِیَّ فی أربَعَةِ آلافٍ، ومُضایِرَ بنَ رَهینَةَ المازِنِیَّ فی ثَلاثَةِ آلافٍ، ونَصرَ بنَ حَرَشَةَ فی ألفَینِ، وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ الرِّیاحِیَّ فی ألفٍ، وحَجّارَ بنَ أبجَرَ فی ألفٍ، وکانَ جَمیعُ أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام اثنَینِ وثَمانینَ رَجُلاً، مِنهُمُ الفُرسانُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً، ولَم یَکُن لَهُم مِنَ السِّلاحِ إلاَّ السَّیفُ وَالرُّمحُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 98).
2- (2) . أقبَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِعَسکَرِهِ حَتّی عَسکَرَ بِالنُّخَیلَةِ، وبَعَثَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام رَجُلاً یُقالُ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قائِدُهُ فی أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وأقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُصَینِ التَّمیمِیُّ فی ألفِ فارِسٍ، یَتبَعُهُ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ فی ألفِ فارِسٍ ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ الکِندِیُّ أیضاً فی ألفِ فارِسٍ، وکَتَبَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَی النّاسِ، وأمَرَهُم أن یَسمَعوا لَهُ ویُطیعوهُ (الأمالی، صدوق: ص 219 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 315 ح 1).
3- (3) . تَوَجَّهَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - بِالجُیوشِ مِن قِبَلِ یَزیدَ فی ثَمانِیَةٍ وعِشرینَ ألفاً (إثبات الوصیّة: ص 176).

عمر، این را از دیگر سرانی که [با حسین علیه السلام] نامه نگاری کرده بودند، درخواست کرد؛ امّا همۀ آنان، خودداری کردند و آن را ناخوش داشتند.

کثیر بن عبد اللّه شَعبی - که سواری جسور بود و چیزی، او را از میدان به در نمی بُرد - گفت:

من به نزد او می روم و - به خدا سوگند -، اگر بخواهی، او را ترور می کنم!

عمر بن سعد به او گفت: نمی خواهم او را بکُشی؛ بلکه فقط نزد او برو و انگیزۀ آمدنش را بپرس.

او به سوی حسین علیه السلام آمد. هنگامی که ابو ثُمامۀ صائدی، او را دید، به حسین علیه السلام گفت:

خداوند، کارت به سامان آورد، ای ابا عبد اللّه! بدترین، جسورترین و بی مهاباترینِ زمینیان در کُشتن و خون ریختن، نزد تو آمده است.

از این رو، ابو ثُمامه، به سوی او رفت و گفت: شمشیرت را فرو بگذار. او گفت: به خدا سوگند که هرگز، چنین نمی کنم و روا نیست که چنین کنم! من تنها یک پیکم. اگر به سخن من گوش می دهید، پیغامم را برسانم و اگر خودداری می کنید، باز گردم.

ابو ثمامه به او گفت: پس من، قبضۀ شمشیرت را می گیرم. آن گاه، سخنت را بگو.

او گفت: به خدا سوگند، دستت به آن نمی رسد!

ابو ثمامه به او گفت: پیغامت را به من بگو. من، آن را به حسین علیه السلام می رسانم؛ ولی نمی گذارم که به او نزدیک شوی که تو نابه کاری.

آن دو به هم دشنام دادند. او نزد عمر بن سعد، باز گشت و ماجرا را باز گفت. عمر، قُرَّة بن قیس حَنظَلی را فرا خواند و به او گفت: وای بر تو، ای قُرّه! حسین را ملاقات کن و انگیزه و هدفش را جویا شو.

قُرّة بن قیس، نزد حسین علیه السلام آمد. چون امام علیه السلام او را دید که می آید، فرمود: «آیا او را می شناسید؟».

حبیب بن مُظاهر گفت: آری. او مردی از قبیلۀ حنظلۀ تَمیمی و خواهرزادۀ ماست. او را به نیکورأیی می شناختم و گمان نمی بردم که در این معرکه، حاضر شود.

او آمد تا بر حسین علیه السلام، سلام داد و پیام عمر بن سعد را به حسین علیه السلام رساند.

حسین علیه السلام فرمود: «اهل این شهرتان (کوفه) به من نوشته اند که بیایم؛ امّا اکنون که [آمدن] مرا خوش نمی دارند، باز می گردم».

حبیب بن مُظاهر نیز به او گفت: وای بر تو، ای قُرّة بن قیس! کجا به سوی ستمکاران، باز می گردی؟! این مرد را یاری کن که خداوند، تو و ما را به دست پدران او، به کرامت، تأیید

ص:732

کرده است.

قُرّه، به حبیب گفت: پاسخ پیام را به نزد فرماندهم می برم و می اندیشم.

قُرّه، به سوی عمر بن سعد، باز گشت و ماجرا را باز گفت. عمر بن سعد به او گفت: امید می برم که خداوند، مرا از ستیز و جنگ با او، معاف بدارد.(1)

769. تاریخ الیعقوبی: هنگامی که خبر نزدیک شدن حسین علیه السلام به کوفه، به عبید اللّه بن زیاد رسید، حُرّ بن یزید را روانه کرد و او، حسین علیه السلام را از رفتن به راه خود، باز داشت. سپس عمر بن سعد را با لشکری فرستاد که حسین علیه السلام را در جایی کنار فرات به نام کربلا، دیدار کرد.

حسین علیه السلام، با 62 یا 72 تن از خاندان و یارانش بود و عمر بن سعد، با چهار هزار تن [سپاهی].

آنان، آب را از حسین علیه السلام، باز داشتند و میان او و فرات، جدایی انداختند و حسین علیه السلام، آنان را به خدا سوگند داد؛ امّا ایشان، چیز دیگری جز جنگ یا تسلیم شدن را نپذیرفتند؛ تسلیم شدن به

ص:733


1- (1) . أقبَلَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] فی أربَعَةِ آلافٍ حَتّی نَزَلَ بِالحُسَینِ علیه السلام مِنَ الغَدِ مِن یَومَ نَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام نِینَوی. قالَ: فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام عَزرَةَ بنَ قَیسٍ الأَحمَسِیَّ، فَقالَ: ایتِهِ فَسَلهُ مَا الَّذی جاءَ بِهِ؟ وماذا یُریدُ؟ وکانَ عَزرَةُ مِمَّن کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاستَحیی مِنهُ أن یَأتِیَهُ. قالَ: فَعَرَضَ ذلِکَ عَلَی الرُّؤَساءِ الَّذینَ کاتَبوهُ، فَکُلُّهُم أبی وکَرِهَهُ. قالَ: وقامَ إلَیهِ کَثیرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الشَّعبِیُّ - وکانَ فارِساً شُجاعاً لَیس یَرُدُّ وَجهَهُ شَیءٌ - فَقالَ: أنَا أذهَبُ إلَیهِ، وَاللّهِ، لَئِن شِئتَ لَأَفتِکَنَّ بِهِ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: ما اریدُ أن یُفتَکَ بِهِ، ولکِنِ ائتِهِ فَسَلهُ مَا الَّذی جاءَ بِهِ؟ قالَ: فَأَقبَلَ إلَیهِ، فَلَمّا رَآهُ أبو ثُمامَةَ الصّائِدِیُّ، قالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: أصلَحَکَ اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ! قَد جاءَکَ شَرُّ أهلِ الأَرضِ وأجرَؤُهُ عَلی دَمٍ وأفتَکُهُ. فَقامَ إلَیهِ، فَقالَ: ضَع سَیفَکَ، قالَ: لا وَاللّهِ، ولا کَرامَةَ، إنَّما أنَا رَسولٌ، فَإِن سَمِعتُم مِنّی أبلَغتُکُم ما ارسِلتُ بِهِ إلَیکُم، وإن أبَیتُمُ انصَرَفتُ عَنکُم، فَقالَ لَهُ: فَإِنّی آخِذٌ بِقائِمِ سَیفِکَ، ثُمَّ تَکَلَّم بِحاجَتِکَ، قالَ: لا وَاللّهِ، لا تَمُسُّهُ، فَقالَ لَهُ: أخبِرنی ما جِئتَ بِهِ وأنَا ابلِغُهُ عَنکَ، ولا أدَعُکَ تَدنو مِنهُ، فَإِنَّکَ فاجِرٌ، قالَ: فَاستَبّا. ثُمَّ انصَرَفَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، قالَ: فَدَعا عُمَرُ قُرَّةَ بنَ قَیسٍ الحَنظَلِیَّ، فَقالَ لَهُ: وَیحَکَ یا قُرَّةُ! القَ حُسَیناً فَسَلهُ ما جاءَ بِهِ؟ وماذا یُریدُ؟ قالَ: فَأَتاهُ قُرَّةُ بنُ قَیسٍ، فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام مُقبِلاً قالَ: أتَعرِفونَ هذا؟ فَقالَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: نَعَم، هذا رَجُلٌ مِن حَنظَلَةَ تَمیمِیٌّ، وهُوَ ابنُ اختِنا، ولَقَد کُنتُ أعرِفُهُ بِحُسنِ الرَّأیِ، وما کُنتُ أراهُ یَشهَدُ هذَا المَشهَدَ، فَجاءَ حَتّی سَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، وأبلَغَهُ رِسالَةَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ إلَیهِ لَهُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: کَتَبَ إلَیَّ أهلُ مِصرِکُم هذا أن أقدَمَ، فَأَمّا إذ کَرِهونی فَأَنَا أنصَرِفُ عَنهُم، قالَ: ثُمَّ قالَ لَهُ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: وَیحَکَ یا قُرَّةَ بنَ قَیسٍ! أنّی تَرجِعُ إلَی القَومِ الظّالِمینَ! انصُر هذَا الرَّجُلَ الَّذی، بِآبائِهِ أیَّدَکَ اللّهُ بِالکَرامَةِ وإیّانا مَعَکَ، فَقالَ لَهُ قُرَّةُ: أرجِعُ إلی صاحِبی بِجَوابِ رِسالَتِهِ، وأری رَأیی. قالَ: فَانصَرَفَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: إنّی لَأَرجو أن یُعافِیَنِی اللّهُ مِن حَربِهِ وقِتالِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 410؛ الإرشاد: ج 2 ص 84).

این صورت که نزد عبید اللّه بن زیاد بروند و نظر او را بپذیرند و حکم یزید را جاری کنند.(1)

770. إعلام الوری: امام حسین علیه السلام، روز پنج شنبه، دوم محرّم سال 61 [هجری]، فرود آمد و فردای آن روز، عمر بن سعد بن ابی وقّاص با چهار هزار سوار، در نینوا فرود آمد و عُروة بن قیس احمَسی را به سوی حسین علیه السلام، روانه کرد و به او گفت: نزد او برو و انگیزۀ آمدنش را بپرس.

عُروه، از نامه نگاران به حسین علیه السلام بود و از رفتن به نزد او، خجالت کشید. عمر، از دیگر سران [لشکر] درخواست کرد؛ ولی همگی به دلیل نامه نگاری به امام علیه السلام، خودداری کردند. عمر، قُرّه بن قیس حَنظَلی را فرا خواند و او را روانه کرد. او آمد و بر حسین علیه السلام، سلام داد و پیام ابن سعد را به او رساند.

حسین علیه السلام فرمود: «اهل این شهرتان، به من نوشته اند که بیایم؛ امّا اکنون که [آمدن] مرا خوش نمی دارند، باز می گردم».(2)

771. الملهوف: راوی می گوید: عبید اللّه بن زیاد، یارانش را به جنگ با حسین علیه السلام، فرا خواند و آنان، پیروی اش کردند. قومش را خوار داشت و اطاعتش کردند. آخرتِ عمر بن سعد را با دنیایش خرید و او را به فرماندهی نبرد با حسین علیه السلام، فرا خواند و او پذیرفت و با چهار هزار سوار، برای جنگ با حسین علیه السلام بیرون آمد. همچنین ابن زیاد، سپاهیانی را پشتِ سر او فرستاد تا آن که شش شب از محرّم گذشته، به بیست هزار نفر رسیدند، و بر حسین علیه السلام تنگ گرفت تا آن جا که تشنگی در حسین علیه السلام و یارانش اثر کرد.(3)

ص:734


1- (1) . وَجَّهَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، لَمّا بَلَغَهُ قُربُهُ [أیِ الحُسَینِ علیه السلام] مِنَ الکوفَةِ، بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ، فَمَنَعَهُ مِن أن یَعدِلَ، ثُمَّ بَعَثَ إلَیهِ بِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ فی جَیشٍ، فَلَقِیَ الحُسَینَ علیه السلام بِمَوضِعٍ عَلَی الفُراتِ یُقالُ لَهُ کَربَلاءُ، وکانَ الحُسَینُ علیه السلام فِی اثنَینِ وسِتّینَ، أوِ اثنَینِ وسَبعینَ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتِهِ وأصحابِهِ، وعُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أربَعَةِ آلافٍ، فَمَنَعوهُ الماءَ، وحالوا بَینَهُ وبَینَ الفُراتِ، فَناشَدَهُمُ اللّهَ عز و جل، فَأَبَوا إلّاقِتالَهُ أو یَستَسلِمَ، فَیَمضوا بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَیَری رَأیَهُ فیهِ، ویُنفِذَ فیهِ حُکمَ یَزیدَ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 243).
2- (2) . نَزَلَ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام] وذلِکَ فی یَومِ الخَمیسِ، الثّانی مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ، فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ قَدِمَ عَلَیهِم عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ فی أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ، فَنَزَلَ نِینَوی، فَبَعَثَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، عُروَةَ بنَ قَیسٍ الأَحمَسِیَّ، فَقالَ لَهُ: فَأتِهِ فَسَلهُ مَا الَّذی جاءَ بِکَ؟ وکانَ عُروَةُ مِمَّن کَتَبَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاستَحیی مِنهُ أن یَأتِیَهُ، فَعَرَضَ ذلِکَ عَلَی الرُّؤَساءِ، فَکُلُّهُم أبی ذلِکَ لِمَکانِ أنَّهُم کاتَبوهُ، فَدَعا عُمَرُ قُرَّةَ بنَ قَیسٍ الحَنظَلِیَّ فَبَعَثَهُ، فَجاءَ، فَسَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَبَلَّغَهُ رِسالَةَ ابنِ سَعدٍ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: کَتَبَ إلَیَّ أهلُ مِصرِکُم هذا أن أقدَمَ، فَأَمّا إذا کَرِهونی فَأَنَا أنصَرِفُ عَنکُم (إعلام الوری: ج 1 ص 451).
3- (3) . قالَ الرّاوی: ونَدَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ أصحابَهُ إلی قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام فَاتَّبَعوهُ، وَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطاعوهُ، وَاشتَری مِن عُمَرَ بنِ سَعدٍ آخِرَتَهُ بِدُنیاهُ، ودَعاهُ إلی وِلایَةِ الحَربِ فَلَبّاهُ، وخَرَجَ لِقِتالِ الحُسَینِ علیه السلام فی أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وأتبَعَهُ ابنُ زِیادٍ بِالعَساکِرِ، حَتّی تَکامَلَت عِندَهُ إلی سِتِّ لَیالٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ عِشرونَ ألفاً، فَضَیَّقَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام حَتّی نالَ مِنهُ العَطَشُ ومِن أصحابِهِ (الملهوف: ص 145. نیز، ر. ک: کشف الغمّة: ج 2 ص 292 و 259).
7/1 نامۀ ابن زیاد به امام (علیه السلام) و پاسخ ندادن ایشان

772. الفتوح: حُرّ بن یزید، با هزار سوار آمد و رو به روی حسین علیه السلام، فرود آمد. سپس به عبید اللّه بن زیاد، خبر فرود آمدن حسین علیه السلام را به سرزمین کربلا نوشت. عبید اللّه بن زیاد نیز به حسین علیه السلام چنین نوشت: «امّا بعد، ای حسین! خبر فرود آمدنت به کربلا، به من رسیده و امیرمؤمنان یزید بن معاویه، به من نوشته است که بستر نگُسترم و نانِ سیر نخورم تا آن که تو را به خدای دانای لطیف، ملحق کنم یا به حکم من و یزید بن معاویه، گردن بنهی. والسّلام!».

هنگامی که نامه رسید، حسین علیه السلام آن را خواند. سپس آن را پرتاب کرد و فرمود: «قومی که رضایتِ خودشان را بر رضایت آفریدگارشان مقدّم بدارند، رستگار نمی شوند».

پیک به حسین علیه السلام گفت: ابا عبد اللّه! پاسخ نامه؟

حسین علیه السلام فرمود: «من به او پاسخی نمی دهم؛ چرا که عذاب الهی بر او حتمی شده است».

پیک، این را به ابن زیاد گفت و او به شدّت، خشمگین شد.(1)

8/1 دیدار امام (علیه السلام) و ابن سعد، میان دو لشکر

773. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: ابو جَناب، ازهانی بن ثُبَیت حَضرَمی - که شاهد کشته شدن حسین علیه السلام بوده است - برایم نقل کرد که: حسین علیه السلام، عمرو بن قَرَظَة بن کعب انصاری را به سوی

ص:735


1- (1) . أقبَلَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ حَتّی نَزَلَ حِذاءَ الحُسَینِ علیه السلام فی ألفِ فارِسٍ، ثُمَّ کَتَبَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یُخبِرُهُ أنَّ الحُسَینَ نَزَلَ بِأَرضِ کَربَلاءَ، قالَ: فَکَتَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام: أمّا بَعدُ یا حُسَینُ، فَقَد بَلَغَنی نُزولُکَ بِکَربَلاءَ، وقَد کَتَبَ إلَیَّ أمیرُ المُؤمِنینَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ أن لا أتَوَسَّدَ الوَثیرَ ولا أشبَعَ مِنَ الخُبزِ أو الحِقَکَ بَاللَّطیفِ الخَبیرِ، أو تَرجِعَ إلی حُکمی وحُکمِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وَالسَّلامُ. فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ قَرَأَهُ الحُسَینُ علیه السلام، ثُمَّ رَمی بِهِ، ثُمَّ قالَ: لا أفلَحَ قَومٌ آثَروا مَرضاةَ أنفُسِهِم عَلی مَرضاةِ الخالِقِ. فَقالَ لَهُ الرَّسولُ: أبا عَبدِ اللّهِ، جَوابُ الکِتابِ؟ قالَ: ما لَهُ عِندی جَوابٌ؛ لِأَنَّهُ قَد حَقَّت عَلَیهِ کَلِمَةُ العَذابِ. فَقالَ الرَّسولُ لِابنِ زِیادٍ ذلِکَ، فَغَضِبَ مِن ذلِکَ أشَدَّ الغَضَبِ (الفتوح: ج 5 ص 84، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 239).

عمر بن سعد فرستاد که [بگوید]: «امشب، با من میان لشکر من و لشکر خودت، دیدار کن».

عمر بن سعد، با حدود بیست سوار، بیرون آمد و حسین علیه السلام نیز با همین حدود همراه، آمد.

چون همدیگر را دیدند، حسین علیه السلام به یارانش فرمان داد که از او دور شوند. عمر بن سعد نیز به یارانش، همین گونه فرمان داد.

ما از آنها جدا و دور شدیم، به گونه ای که صدا و سخنشان را نشنویم. آن دو، سخن گفتن را طول دادند تا پاسی از شب گذشت و هر یک از آنان با یارانش، به سوی لشکر خود رفتند. مردم، از روی گمان، سخنان میان آنان را چنین بازگو کردند که حسین علیه السلام به عمر بن سعد، گفته است:

«همراه من به نزد یزید بن معاویه بیا و هر دو، لشکر را رها کنیم».

عمر گفت: در این صورت، خانه ام ویران می شود.

حسین علیه السلام فرمود: «من، آن را برایت می سازم».

عمر گفت: مِلک و مزرعه ام را می گیرند.

حسین علیه السلام فرمود: «من، بهتر از آن را از مِلکم در حجاز، به تو می دهم»؛ امّا عمر، از این سخن، خوشش نیامد.

مردم، این [نقل قول ها] را می گویند و میان آنان، رواج یافته است، بدون آن که چیزی از آن را شنیده باشند و یا دانسته باشند.

و امّا آنچه مُجالِد بن سعید و صَقعَب بن زُهَیر ازْدی و محدّثان دیگر برای ما گفته اند، همان است که گروه محدّثان، بر آن هستند و گفته اند که امام حسین علیه السلام فرمود: «یکی از سه پیشنهاد مرا بپذیرید: یا به همان جایی که از آن جا آمده ام، باز گردم یا دستم را در دست یزید بن معاویه بگذارم و میان من و خود، حکم کند یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می خواهید، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان همان جا می شوم، با همان وظایف و حقوق».

امّا عبد الرحمان بن جُندَب، برایم از عُقبَة بن سَمْعان نقل کرد که: همراه حسین علیه السلام بودم و با او از مدینه به مکّه، و از مکّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و کلمه ای با مردم، چه در مدینه، چه در مکّه، چه در راه، چه در عراق و چه در میان لشکر تا روز شهادتش، سخن نگفت، جز آن که من، آن را شنیدم.

بدانید که - به خدا سوگند -، حسین علیه السلام، آنچه را که مردم می گویند و می پندارند، به آنان، واگذار نکرد. او، نه گفت که [می خواهد] دست در دست یزید بن معاویه بگذارد، نه [خواست که] او را به مرزی از مرزهای مسلمانان بفرستند؛ بلکه فرمود: «مرا وا بگذارید که در این زمین

ص:736

پهناور بروم تا ببینم که کار مردم، به کجا می انجامد».(1)

774. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام، به عمر بن سعد، پیام فرستاد که: «می خواهم با تو گفتگو کنم. امشب میان لشکر من و لشکر خودت، همدیگر را ببینیم».

عمر بن سعد، با بیست سوار و حسین علیه السلام نیز با همین تعداد، بیرون آمدند. هنگامی که یکدیگر را دیدند، حسین علیه السلام به یارانش فرمان داد و آنان، از او کناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس علیه السلام و پسرش علی اکبر علیه السلام در کنارش ماندند. ابن سعد نیز به یارانش فرمان داد. آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق، در کنار او ماندند.

حسین علیه السلام به ابن سعد گفت: «وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست، پروا نمی کنی؟ ای مرد! آیا با من می جنگی، در حالی که می دانی من، فرزند چه کسی هستم؟ این قوم را وا گذار و با من باش که در این حال، به خدا نزدیک تری».

عمر به حسین علیه السلام گفت: بیم دارم که خانه ام ویران شود!

ص:737


1- (1) . قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی أبو جَنَابٍ عَن هانِئِ بنِ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیِّ - وکانَ قَد شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام - قالَ: بَعَثَ الحُسَینُ علیه السلام إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَمرَو بنَ قَرَظَةَ بنِ کَعبٍ الأَنصارِیَّ: أنِ القَنِی اللَّیلَ بَینَ عَسکَری وعَسکَرِکَ. قالَ: فَخَرَجَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی نَحوٍ مِن عِشرینَ فارِساً، وأقبَلَ حُسَینٌ علیه السلام فی مِثلِ ذلِکَ، فَلَمَّا التَقَوا أمَرَ حُسَینٌ علیه السلام أصحابَهُ أن یَتَنَحَّوا عَنهُ، وأمَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أصحابَهُ بِمِثلِ ذلِکَ. قالَ: فَانکَشَفنا عَنهُما بِحَیثُ لا نَسمَعُ أصواتَهُما ولا کَلامَهُما، فَتَکَلَّما فَأَطالا حَتّی ذَهَبَ مِنَ اللَّیلِ هَزیعٌ، ثُمَّ انصَرَفَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما إلی عَسکَرِهِ بِأَصحابِهِ. وتَحَدَّثَ النّاسُ فیما بَینَهُما ظَنّاً یَظُنّونَهُ أنَّ حُسَیناً علیه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: اخرُج مَعی إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ ونَدَعُ العَسکَرَینِ. قالَ عُمَرُ: إذَن تُهدَمَ داری، قالَ: أنَا أبنیها لَکَ، قالَ: إذَن تُؤخَذَ ضِیاعی، قالَ: إذَن اعطِیَکَ خَیراً مِنها مِن مالی بِالحِجازِ. قالَ: فَتَکَرَّهَ ذلِکَ عُمَرُ. قالَ: فَتَحَدَّثَ النّاسُ بِذلِکَ، وشاعَ فیهِم مِن غَیرِ أن یَکونوا سَمِعوا مِن ذلِکَ شَیئاً ولا عَلِموهُ. قالَ أبو مِخنَفٍ: وأمّا ما حَدَّثَنا بِهِ المُجالِدُ بنُ سَعیدٍ وَالصَّقعَبُ بنُ زُهَیرٍ الأَزدِیُّ وغَیرُهُما مِنَ المُحَدِّثینَ، فَهُوَ ما عَلَیهِ جَماعَةُ المُحَدِّثینَ، قالوا: إنَّهُ قالَ: اختاروا مِنّی خِصالاً ثَلاثاً: إمّا أن أرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ، وإمّا أن أضَعَ یَدی فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَیَری فیما بَینی وبَینَهُ رَأیَهُ، وإمّا أن تُسَیِّرونی إلی أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئتُم، فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ، لی ما لَهُم، وعَلَیَّ ما عَلَیهِم. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَأَمّا عَبدُ الرَّحمنِ بنُ جُندَبٍ فَحَدَّثَنی عَن عُقبَةَ بنِ سِمعانَ قالَ: صَحِبتُ حُسَیناً، فَخَرَجتُ مَعَهُ مِنَ المَدینَةِ إلی مَکَّةَ، ومِن مَکَّةَ إلَی العِراقِ، ولَم افارِقهُ حَتّی قُتِلَ، ولَیسَ مِن مُخاطَبَتِهِ النّاسَ کَلِمَةٌ بِالمَدینَةِ، ولا بِمَکَّةَ، ولا فِی الطَّریقِ، ولا بِالعِراقِ، ولا فی عَسکَرٍ إلی یَومِ مَقتَلِهِ إلّاوقَد سَمِعتُها. ألا وَاللّهِ، ما أعطاهُم ما یَتَذاکَرُ النّاسُ وما یَزعُمونَ؛ مِن أن یَضَعَ یَدَهُ فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، ولا أن یُسَیِّروهُ إلی ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ، ولکِنَّهُ قالَ: دَعونی فَلَأَذهَبُ فی هذِهِ الأَرضِ العَریضَةِ حَتّی نَنظُرَ ما یَصیرُ أمرُ النّاسِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 413، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 556).

حسین علیه السلام فرمود: «من، آن را برایت می سازم».

عمر گفت: می ترسم که مزرعه ام را بگیرند.

حسین علیه السلام فرمود: «من، بهتر از آن را از مِلکم در حجاز، به تو می دهم».

عمر گفت: من خانواده ای دارم که بر آنها بیمناکم.

حسین علیه السلام فرمود: «من، سلامتِ آنها را ضمانت می کنم».

عمر، ساکت ماند و پاسخی نداد و حسین علیه السلام، از او روی گردانْد و در حال بازگشت فرمود:

«تو را چه شده؟! خداوند، تو را هر چه زودتر در بسترت بکُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت، نیامرزد! به خدا سوگند، امید دارم که جز اندکی از گندم عراق، نخوری!».

عمر به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! به جای گندم، جو هست!

سپس، عمر به لشکر خود، باز گشت.(1)

775. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام و عمر بن سعد، با یکدیگر خلوت کردند. حسین علیه السلام به او فرمود:

«یکی از این سه کار را از من بپذیرید: بازگشت به جایی که از آن جا آمده ام، یا دست در دست یزید بگذارم که او پسرعموی من است و به نظرش در باره ام گردن می نهم، یا مرا به یکی از مرزهای مسلمانان بفرستید تا مانند آنها باشم، با همان وظایف و حقوق».

همچنین، گفته می شود: از او، جز این که به مدینه برود، چیزی نخواست.(2)

ص:738


1- (1) . أرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلَی ابنِ سَعدٍ: إنّی اریدُ أن اکَلِّمَکَ فَالقَنِی اللَّیلَةَ بَینَ عَسکَری وعَسکَرِکَ، فَخَرَجَ إلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی عِشرینَ فارِساً وَالحُسَینُ علیه السلام فی مِثلِ ذلِکَ، ولَمَّا التَقَیا أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ، فَتَنَحَّوا عَنهُ، وبَقِیَ مَعَهُ أخوهُ العَبّاسُ علیه السلام، وَابنُهُ عَلِیٌّ الأَکبَرُ، وأمَرَ ابنُ سَعدٍ أصحابَهُ، فَتَنَحَّوا عَنهُ، وبَقِیَ مَعَهُ ابنُهُ حَفصٌ، وغُلامٌ لَهُ یُقالُ لَهُ لاحِقٌ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِابنِ سَعدٍ: وَیحَکَ! أما تَتَّقِی اللّهَ الَّذی إلَیهِ مَعادُکَ؟ أتُقاتِلُنی وأنَا ابنُ مَن عَلِمتَ یا هذا؟ ذَر هؤُلاءِ القَومَ وکُن مَعی؛ فَإِنَّهُ أقرَبُ لَکَ مِنَ اللّهِ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أخافُ أن تُهدَمَ داری! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أنَا أبنیها لَکَ. فَقالَ عُمَرُ: أخافُ أن تُؤخَذَ ضَیعَتی! فَقالَ: أنَا اخلِفُ عَلَیکَ خَیراً مِنها مِن مالی بِالحِجازِ. فَقالَ: لی عِیالٌ أخافُ عَلَیهِم، فَقالَ: أنَا أضمِنُ سَلامَتَهُم. قالَ: ثُمَّ سَکَتَ فَلَم یُجِبهُ عَن ذلِکَ، فَانصَرَفَ عَنهُ الحُسَینُ علیه السلام وهُوَ یَقولُ: ما لَکَ ذَبَحَکَ اللّهُ عَلی فِراشِکَ سَریعاً عاجِلاً، ولا غَفَرَ لَکَ یَومَ حَشرِکَ ونَشرِکَ! فَوَاللّهِ، إنّی لَأَرجو أن لا تَأکُلَ مِن بُرِّ العِراقِ إلّایَسیراً. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، فِی الشَّعیرِ عِوَضٌ عَنِ البُرِّ!! ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ إلی مُعَسکَرِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 245، الفتوح: ج 5 ص 92).
2- (2) . تَواقَفَ الحُسَینُ علیه السلام وعُمَرُ بنُ سَعدٍ خِلوَینِ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اختاروا مِنِّی الرُّجوعَ إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ، أو أن أضَعَ یَدی فی یَدِ یَزیدَ، فَهُوَ ابنُ عَمّی لِیَری رَأیَهُ فِیَّ، وإمّا أن تُسَیِّرونی إلی ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ، فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ، لی ما لَهُ، وعَلَیَّ ما عَلَیهِ. ویُقالُ: إنَّهُ لَم یَسَلهُ إلّاأن یَشخَصَ إلَی المَدینَةِ فَقَط (أنساب الأشراف: ج 3 ص 390).

776. تذکرة الخواصّ: در برخی نسخه ها آمده است که حسین علیه السلام به عمر بن سعد فرمود: «یا بگذارید که به مدینه باز گردم، یا نزد یزید بروم و دست در دستش بگذارم».

این، سخن درستی نیست؛ زیرا عُقبَة بن سَمْعان، گفته است: من از مدینه تا عراق، همراه حسین علیه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش، او را همراهی کردم؛ امّا - به خدا سوگند -، این سخن را از او نشنیدم.(1)

777. المناقب، ابن شهرآشوب: حسین بن علی علیه السلام، به عمر بن سعد فرمود: «آنچه چشمم را روشن می کند، این است که تو پس از من، جز اندکی از گندم عراق، نخواهی خورد».

عمر، به ریشخند گفت: ای ابا عبد اللّه! به جایش، جو هست!

او، همان گونه که حسین علیه السلام گفته بود، به فرمان رواییِ ری نرسید و مختار، او را کُشت.(2)

9/1 نامۀ ابن سعد به ابن زیاد و پاسخ او

778. تاریخ الطبری - به نقل از حسّان بن فائد بن بُکَیر عَبَسی: - گواهی می دهم وقتی نامۀ عمر بن سعد به عبید اللّه بن زیاد رسید، من آن جا بودم. در آن، نوشته بود: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. امّا بعد، هنگامی که بر حسین علیه السلام فرود آمدم، پیکم را به سوی او فرستادم و از کار و مقصود و خواسته اش، جویا شدم. او گفت: "اهالی این سرزمین، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده، از من خواسته اند که بیایم و من، آمده ام؛ امّا اکنون، اگر [آمدن] مرا خوش نمی دارند و از تصمیمی که فرستادگانشان برایم آورده بودند، منصرف شده اند، من نیز باز می گردم"».

هنگامی که نامه را برای ابن زیاد خواندند، گفت:

ص:739


1- (1) . قَد وَقَعَ فی بَعضِ النُّسَخِ، أنَّ الحُسَینَ علیه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: دَعونی أمضی إلَی المَدینَةِ أو إلی یَزیدَ، فَأَضَعُ یَدی فی یَدِهِ، ولا یَصِحُّ ذلِکَ عَنهُ، فَإِنَّ عُقبَةَ بنَ سِمعانَ قالَ: صَحِبتُ الحُسَینَ علیه السلام مِنَ المَدینَةِ إلَی العِراقِ، ولَم أزَل مَعَهُ إلی أن قُتِلَ، وَاللّهِ، ما سَمِعتُهُ قالَ ذلِکَ (تذکرة الخواصّ: ص 248).
2- (2) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: إنَّ مِمّا یُقِرُّ لِعَینی أنَّکَ لا تَأکُلُ مِن بُرِّ العِراقِ بَعدی إلّاقَلیلاً، فَقالَ مُستَهزِئاً: یا أبا عَبدِ اللّهِ، فِی الشَّعیرِ خَلَفٌ!! فَکانَ کَما قالَ لَم یَصِل إلَی الرَّیِّ، وقَتَلَهُ المُختارُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 55، بحار الأنوار: ج 45 ص 300 ح 1).

اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته است

امید نجات دارد؛ ولی هیچ راه گریزی نیست.

آن گاه عبید اللّه بن زیاد، به عمر بن سعد، نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. امّا بعد، نامه ات به من رسید و آنچه را گفتی، فهمیدم. به حسین، پیشنهاد بده که خودش و همۀ یارانش با یزید، بیعت کنند. چون چنین کرد، تصمیم خود را می گیریم. والسّلام!».

هنگامی که نامه به عمر بن سعد رسید، گفت: فکرش را می کردم که ابن زیاد، [حسین را] آسوده نخواهد گذاشت!(1)

779. تاریخ الطبری - به نقل از مُجالِد بن سعید هَمْدانی و صَقعَب بن زُهَیر -: آن دو (حسین علیه السلام و عمر بن سعد)، سه، چهار بار، یکدیگر را ملاقات کردند و عمر بن سعد، به عبید اللّه بن زیاد نوشت: «امّا بعد، خداوند، آتش جنگ را خاموش کرد و ما را بر یک کلمه، گِرد آورد و کار امّت را به سامان آورد. این، حسین است که به من، پیشنهاد داده است یا به همان جا که از آن آمده، باز گردد یا او را به هر مرزی از مرزهای مسلمانان که می خواهیم، بفرستیم تا مانند یک مسلمان، حقوق و وظایفی داشته باشد، یا نزد امیرمؤمنان یزید بیاید و دست در دست او بگذارد و به رأی او، گردن نهد. این، رضایت شما و صلاح امّت را فراهم می آورد».

هنگامی که عبید اللّه، نامه را خواند، گفت: این، نامۀ مردی است که خیرخواه امیرش و دلسوز قومش است. باشد. پذیرفتم.

شمر بن ذی الجوشن، برخاست و به ابن زیاد گفت: آیا این را از او می پذیری، در حالی که به سرزمینت وارد شده و در کنار تو، فرود آمده است؟! به خدا سوگند، اگر از سرزمین تو برود و دست بیعت به تو ندهد، قوی تر و شوکتمندتر می شود و تو، ضعیف تر و ناتوان تر. پس، این اختیار

ص:740


1- (1) . أشهَدُ أنَّ کِتابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ جاءَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وأنَا عِندَهُ، فَإِذا فیهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَإِنّی حَیثُ نَزَلتُ بِالحُسَینِ بَعَثتُ إلَیهِ رَسولی، فَسَأَلتُهُ عَمّا أقدَمَهُ، وماذا یَطلُبُ ویَسأَلُ، فَقالَ: کَتَبَ إلَیَّ أهلُ هذِهِ البِلادِ وأتَتنی رُسُلُهُم، فَسَأَلونِیَ القُدومَ فَفَعَلتُ؛ فَأَمّا إذ کَرِهونی، فَبَدا لَهُم غَیرُ ما أتَتنی بِهِ رُسُلُهُم، فَأَنَا مُنصَرِفٌ عَنهُم، فَلَمّا قُرِئَ الکِتابُ عَلَی ابنِ زِیادٍ قالَ: الآنَ إذ عَلِقَتْ مَخالِبُنا بِهِ یَرجُو النَّجاةَ ولاتَ حینَ مَناصِ! قالَ: وکَتَبَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنی کِتابُکَ، وفَهِمتُ ما ذَکَرتَ، فَاعرِض عَلَی الحُسَینِ أن یُبایِعَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ هُوَ وجَمیعُ أصحابِهِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِکَ رَأَینا رَأیَنا، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا أتی عُمَرَ بنَ سَعدٍ الکِتابُ، قالَ: قَد حَسِبتُ ألّا یَقبَلَ ابنُ زِیادٍ العافِیَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 411؛ الإرشاد: ج 2 ص 86).

را به او نده که نشانِ سستی است؛ بلکه او و یارانش، باید بر حکم تو گردن نهند. پس اگر کیفر دادی، اختیار داری و اگر بخشیدی، حقّ توست. به خدا سوگند، به من خبر رسیده که حسین و عمر بن سعد، میان دو لشکر می نشینند و همۀ شب را با هم سخن می گویند.

ابن زیاد به او گفت: خوب گفتی! رأی، همان رأی تو باشد.(1)

780. المناقب، ابن شهرآشوب: عمر بن سعد، با چهارهزار تن آمد تا بر حسین علیه السلام، فرود آمد و فردایش، قُرّة بن قیس حَنظَلی را روانه کرد تا هدف از آمدنش را بپرسد. هنگامی که پیغامش را رساند، امام حسین علیه السلام فرمود: «اهالی سرزمینتان، به من نوشته اند که بیایم؛ امّا اگر [آمدن] مرا خوش نمی دارید، باز می گردم».

هنگامی که عمر، پاسخش را شنید، آن را به ابن زیاد نوشت. هنگامی که ابن زیاد، نامۀ عمر را خواند، گفت:

اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته است

امید نجات دارد؛ امّا هیچ راه گریزی نیست.

سپس به عمر نوشت: به حسین، عرضه بدار که خود و همۀ یارانش با یزید، بیعت کنند. چون چنین کرد، ما رأی خود را صادر می کنیم، و اگر خودداری نمود، او را نزد من بیاور.(2)

ص:741


1- (1) . إنَّهُما کانَا التَقَیا مِراراً ثَلاثاً أو أربَعاً؛ حُسَینٌ علیه السلام وعُمَرُ بنُ سَعدٍ؛ قالَ: فَکَتَبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ قَد أطفَأَ النّائِرَةَ، وجَمَعَ الکَلِمَةَ، وأصلَحَ أمرَ الاُمَّةِ، هذا حُسَینٌ قَد أعطانی أن یَرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی مِنهُ أتی، أو أن نُسَیِّرَهُ إلی أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئنا، فَیَکونَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمینَ، لَهُ ما لَهُم، وعَلَیهِ ما عَلَیهِم، أو أن یَأتِیَ یَزیدَ أمیرَ المُؤمِنینَ، فَیَضَعَ یَدَهُ فی یَدِهِ، فَیَری فیما بَینَهُ وبَینَهُ رَأیَهُ، وفی هذا لَکُم رِضیً ولِلاُمَّةِ صَلاحٌ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ عُبَیدُ اللّهِ الکِتابَ قالَ: هذا کِتابُ رَجُلٍ ناصِحٍ لِأَمیرِهِ، مُشفِقٍ عَلی قَومِهِ، نَعَم قَد قَبِلتُ. قالَ: فَقامَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ: أتَقبَلُ هذا مِنهُ وقَد نَزَلَ بِأَرضِکَ إلی جَنبِکَ؟ وَاللّهِ، لَئِن رَحَلَ مِن بَلَدِکَ ولَم یَضَع یَدَهُ فی یَدِکَ لَیَکونَنَّ أولی بِالقُوَّةِ وَالعِزَّةِ، ولَتَکونَنَّ أولی بِالضَّعفِ وَالعَجزِ، فَلا تُعطِهِ هذِهِ المَنزِلَةَ، فَإِنَّها مِنَ الوَهَنِ، ولکِن لِیَنزِل عَلی حُکمِکَ هُوَ وأصحابُهُ، فَإِن عاقَبتَ فَأَنت وَلِیُّ العُقوبَةِ، وإن غَفَرتَ کانَ ذلِکَ لَکَ، وَاللّهِ، لَقَد بَلَغَنی أنَّ حُسَیناً وعُمَرَ بنَ سَعدٍ یَجلِسانِ بَینَ العَسکَرَینِ، فَیَتَحَدَّثانِ عامَّةَ اللَّیلِ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: نِعمَ ما رَأَیتَ! الرَّأیُ رَأیُکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 414، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 556).
2- (2) . أقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أربَعَةِ آلافٍ حَتّی نَزَلَ بِالحُسَینِ علیه السلام، وبَعَثَ مِن غَدِهِ قُرَّةَ بنَ قَیسٍ الحَنظَلِیَّ یَسأَلُهُ مَا الَّذی جاءَ بِهِ؟ فَلَمّا بَلَّغَ رِسالَتَهُ قالَ الحُسَینُ علیه السلام: کَتَبَ إلَیَّ أهلُ مِصرِکُم أن أقدَمَ، فَأَمّا إذا کَرِهتُمونی فَأَنَا أنصَرِفُ عَنکُم. فَلَمّا سَمِعَ عُمَرُ جَوابَهُ کَتَبَ إلَی ابنِ زِیادٍ بِذلِکَ، فَلَمّا رَأَی ابنُ زِیادٍ کِتابَهُ قالَ: الآنَ إذ عَلِقَت مَخالِبُنا بِهِ یَرجُو النَّجاةَ ولاتَ حینَ مَناصِ وکَتَبَ إلی عُمَرَ: اعرِض عَلَی الحُسَینِ أن یُبایِعَ یَزیدَ وجَمیعُ أصحابِهِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِکَ رَأَینا رَأیَنا، وإن أبی فَائتِنی بِهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 249. نیز، ر. ک: المنتظم: ج 5 ص 336).

781. الإرشاد - به نقل از حُمَید بن مسلم -: هنگامی که امام حسین علیه السلام، فرود آمدن لشکرها را با عمر بن سعد در نینوا و کمک دادنشان برای نبرد با او را دید، به سوی عمر بن سعد فرستاد که: «می خواهم تو را ببینم».

یک شب، گِرد هم آمدند و مدّتی طولانی با هم آهسته، گفتگو کردند. سپس عمر بن سعد، به جای خود باز گشت و به عبید اللّه بن زیاد نوشت: «امّا بعد، خداوند، آتش جنگ را خاموش کرد و ما را بر یک کلمه، گِرد آورد و کار امّت را به سامان آورد. این، حسین است که به من پیشنهاد داده است به همان جا که از آن آمده، باز گردد، یا به مرزی از مرزهای مسلمانان برود تا مانند یک مسلمان، حقوق و وظایفی داشته باشد، یا نزد امیرمؤمنان یزید بیاید و دست در دست او بگذارد و به رأی او گردن نهد؛ و این، رضایت شما و صلاحِ امّت را فراهم می آورد».

عبید اللّه، هنگامی که نامه را خواند، گفت: این، نامۀ مردی خیرخواه و دلسوز برای قومش است.

شمر بن ذی الجوشن، برخاست و به ابن زیاد گفت: آیا این را از او می پذیری، در حالی که به سرزمینت وارد شده و در کنار تو فرود آمده است؟ به خدا سوگند، اگر از سرزمین تو برود و دست بیعت به تو ندهد، قوی تر می شود و تو، ضعیف تر و ناتوان تر. پس این اختیار را به او مده، که نشانِ سستی است؛ بلکه او و یارانش، باید بر حکم تو گردن نهند. پس اگر کیفر دادی، اختیار داری، و اگر بخشیدی، حقّ توست.

ابن زیاد به او گفت: خوب گفتی! رأی، همان رأی تو باشد. این نامه را برای عمر بن سعد ببر.

باید به حسین و یارانش، پیشنهاد دهد که به حکم من، گردن بنهند. اگر چنین کردند، آنان را تسلیم شده، به سوی من بفرستد و اگر خودداری کردند، با آنان بجنگد. اگر عمر بن سعد، چنین کرد، تو [ای شمر!] گوش به فرمان و مطیع او باش، و اگر از جنگیدن با آنها خودداری نمود، تو فرمانده لشکری. گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست....

شمر، نامۀ عبید اللّه را برای عمر بن سعد آورد. چون بر او وارد شد و آن را خواند، عمر به او گفت: وای بر تو! چه می خواهی؟ خداوند، خانه ات را نزدیک نکند (آواره ات کند)! خدا، آنچه را آورده ای، برایت زشت سازد! به خدا سوگند، من گمان می کنم که تو، او را از پذیرش آنچه به وی نوشته بودم، باز داشته ای و کارمان را بر ما، تباه نموده ای!(1)

ص:742


1- (1) . لَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام نُزولَ العَساکِرِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِنینَوی ومَدَدَهُم لِقِتالِهِ أنفَذَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: إنّی اریدُ أن ألقاکَ، -
10/1 کوشش های حبیب بن مُظاهر برای یاری امام (علیه السلام)

782. الفتوح: لشکرهای عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته، به هم پیوستند. حبیب بن مُظاهر اسدی، به سوی حسین بن علی علیه السلام آمد و گفت: در این جا و نزدیک ما، تیره ای از قبیلۀ بنی اسد هستند. آیا به من اجازه می دهی به سویشان بروم و آنان را به یاری ات، فرا بخوانم. شاید خداوند، بخشی از آنچه را ناخوش می داری، با آنان از تو دور کند.

امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای حبیب! به تو اجازه دادم».

حبیب بن مُظاهر، در دلِ شب، به طور ناشناس، به راه افتاد تا به آن قوم رسید. به یکدیگر، سلام کردند. آنان دانستند که حبیب، از قبیلۀ بنی اسد است. پرسیدند: ای پسرعمو! خواسته ات چیست؟

حبیب گفت: درخواستم از شما، بهتر از هر چیزی است که میهمان قومی برای آنان می آورد.

نزد شما آمده ام تا شما را به یاریِ فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، فرا بخوانم که او میان گروهی از مؤمنان است که هر یک از آنان، بهتر از هزار تن است، و تا هنگامی که یکی از آنان، چشمی دارد که با آن می بیند، او را وا نمی نهند و تسلیمش نمی کنند.

و این، عمر بن سعد است که با 22 هزار تن، او را محاصره کرده است. شما، قوم و قبیله من

ص:743

هستید. این، نصیحت من به شماست. امروز، مرا در یاری دادن به او، اطاعت کنید، فردا در آخرت، به شرافت می رسید. سوگند یاد می کنم که هیچ مردی از شما به همراه حسین علیه السلام، شکیبا و با اخلاص، به حساب خدا کشته نمی شود، جز آن که همراه محمّد صلی الله علیه و آله، در بالاترین درجۀ بهشت و نزدیک به خدا، خواهد بود.

مردی از بنی اسد به نام بِشْر بن عبد اللّه، از جا پرید و گفت: به خدا سوگند، من نخستین اجابتگرِ این دعوتم!

آن گاه، چنین سرود:

همه می دانند که چون کار را به یکدیگر، وا می نهند

و سواران، پا پس می کشند و یا رویارو می شوند،

من، شجاعانه و قهرمانانه، می جنگم

گویی که شیری قوی و دلاورم.

سپس، مردان قبیله با حبیب بن مُظاهر اسدی، همراه شدند.

یک نفر از قبیله، همان وقت در دلِ شب، به سوی عمر بن سعد، بیرون آمد و او را باخبر نمود.

عمر نیز، یکی از یارانش به نام ازرَق بن حَرب صَیداوی را فرا خواند و چهار هزار سوار، در اختیار او گذاشت و در دلِ شب، او را با همان خبرچین، به سوی قبیلۀ بنی اسد فرستاد.

بنی اسد، در دلِ شب، به سوی لشکرگاه حسین علیه السلام می آمدند که سپاه عمر بن سعد، جلوی آنان را بر کنارۀ فرات گرفتند و با هم، درگیر شدند و سپس، به سختی با هم جنگیدند که حبیب بن مُظاهر، فریاد کشید: وای بر تو، ای ازرَق! به ما چه کار داری؟ ما را وا گذار!

آن دو گروه، به سختی با هم جنگیدند. قبیلۀ بنی اسد، چون چنین دیدند، گریختند و به خانه هایشان، باز گشتند.

حبیب بن مُظاهر نیز به سوی حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را برای او گفت. امام علیه السلام فرمود:

«هیچ تغییر و توانی، جز با خواستِ خدای والای بزرگ، انجام نمی پذیرد!».(1)

ص:744


1- (1) . التَأَمَتِ العَساکِرُ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ لِسِتٍّ مَضَینَ مِنَ المُحَرَّمِ. وأقبَلَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ: هاهُنا حَیٌّ مِن بَنی أسَدٍ بِالقُربِ مِنّی أوَ تَأذَنُ لی أن أسیرَ إلَیهِم أدعوهُم إلی نُصرَتِکَ، فَعَسَی اللّهُ أن یَدفَعَ بِهِم عَنکَ بَعضَ ما تَکرَهُ! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: قَد أذِنتُ لَکَ یا حَبیبُ. قالَ: فَخَرَجَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ فی جَوفِ اللَّیلِ مُنکَراً حَتّی صارَ إلی اولئِکَ القَومِ، فَحَیّاهُم وحَیَّوهُ، وعَرَفوا أنَّهُ مِن بَنی أسَدٍ، -

783. أنساب الأشراف: حبیب بن مُظَهَّر، به حسین علیه السلام گفت: این جا بادیه نشینانی از بنی اسد که در کنارۀ دو رود، فرود آمده اند، زندگی می کنند و فاصلۀ میان ما و آنان، تنها یک منزل است. آیا به من اجازه می دهی که نزد آنان بروم و دعوتشان کنم؟ شاید خداوند، سودی به وسیلۀ آنان به سوی تو بکشانَد و یا مکروهی را از تو، دور سازد.

حسین علیه السلام به او اجازه داد. او نزد آنان آمد و به ایشان گفت: من، شما را به شرافت و فضیلتِ آخرت و پاداش سِتُرگ آن، فرا می خوانم. من، شما را به یاریِ فرزند دختر پیامبرتان می خوانم که به او ستم شده است و کوفیان، او را فرا خوانده اند تا یاری اش کنند و چون نزد آنان آمده، او را وا نهاده و بر او تاخته اند تا او را بکُشند و هفتاد تن نیز با او، همراه شده اند.

از میان کسانی که آن جا بودند، مردی به نام جَبَلة بن عمرو، نزد عمر بن سعد آمد و باخبرش کرد. او نیز ازرَق بن حارث صیداوی را با سوارانی، روانه کرد و میان آنان و حسین علیه السلام، مانع شدند. حبیب بن مُظهّر نیز به سوی حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را باز گفت. حسین علیه السلام فرمود:

«ستایش فراوان، ویژۀ خداست!».(1)

ص:745


1- (1) . قالَ حَبیبُ بنُ مُظَهَّرٍ لِلحُسَینِ علیه السلام: إنَّ هاهُنا حَیّاً مِن بَنی أسَدٍ أعراباً یَنزِلونَ النَّهرَینِ، ولَیسَ بَینَنا وبَینَهُم إلّارَوحَةٌ، -
11/1 باز داشتن امام (علیه السلام) و یارانش از آب، در روز هفتم محرّم

784. تاریخ الطبری - به نقل از حمید بن مسلم ازْدی -: نامه ای از عبید اللّه بن زیاد، برای عمر بن سعد آمد [که متنش چنین بود]: «امّا بعد، میان حسین و یارانش و آب، مانع شو و قطره ای از آن را نچشند، همان گونه که با پرهیزگار پاکِ مظلوم، امیر مؤمنان عثمان بن عَفّان کردند».

عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار، روانه کرد و بر شریعۀ (آبْراهِ)(1) فرات، فرود آمدند تا میان حسین علیه السلام و یارانش و آب، مانع شوند و نگذارند قطره ای از آن را بنوشند. این، سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود.

عبد اللّه بن ابی حُصَین ازْدی بَجَلی،(2) با حسین علیه السلام رویارو شد و گفت: ای حسین! آیا به آب نمی نگری که مانند سینۀ آسمان [، صاف و زلال] است؟! به خدا سوگند، قطره ای از آن را نمی چشی تا تشنه بمیری!

حسین علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بمیران و هیچ گاه، او را نیامرز».

به خدا سوگند، پس از این ماجراها، او را در بیماری اش، عیادت کردم. به خدایی که هیچ خدایی به جز او نیست، سوگند، دیدم که او آب می نوشد تا این که شکمش، پُر می شود و سپس، آنها را قِی می کند و باز می گردد، و می نوشد تا شکمش پُر می شود، امّا سیراب نمی شود! این، کارِ او بود تا جانش به در رفت.(3)

ص:746


1- (1) . شریعه: راهْ آب؛ جایی از رودخانه که می توان برای برداشتن آب، از آن، استفاده کرد؛ شاخه ای یا آب راهی که ازرودخانۀ اصلی مُنشعب شده است.
2- (2) . منابع دیگر، نام او را عبد اللّه بن حصن (أنساب الأشراف: ج 3 ص 389، تذکرة الخواص: ص 247)، عبد اللّه بن حُصَین (الإرشاد: ج 2 ص 86، إعلام الوری: ج 1 ص 452) و نیز عبد الرحمان بن حُصَین ازْدی (روضة الواعظین: ص 201) آورده اند.
3- (3) . جاءَ مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ کِتابٌ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: -

785. الأخبار الطّوال: نامۀ ابن زیاد به عمر بن سعد رسید که: «حسین و یارانش را از آب، باز دار تا یک جرعه هم از آن ننوشند، همان گونه که با پرهیزگار، عثمان بن عفّان، کردند».

هنگامی که این نامه به عمر بن سعد رسید، به عمرو بن حَجّاج، فرمان داد تا با پانصد سوار برود و بر شریعۀ فرات، فرود آید و میان حسین علیه السلام و یارانش و آب، مانع شود. این، سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود و یاران حسین علیه السلام، سه روز را با تشنگی، سر کردند.(1)

786. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سوارانی که ابن سعد، آنها را برای جلوگیری از عزیمت گروه بنی اسد [به نزد حسین علیه السلام] فرستاده بود، باز گشتند و بر کنارۀ فرات، فرود آمده، میان آب فرات و حسین و یارانش، حائل شدند. تشنگی، به حسین علیه السلام و یاران همراهش، فشار آورد. حسین علیه السلام، تیشه ای را بر گرفت و به پشت خیمۀ زنان آمد و نوزده گام به سوی قبله برداشت و آن جا را حفر کرد. چشمۀ آب شیرینی از آن جا بیرون زد. حسین علیه السلام و همراهانش، همگی از آن نوشیدند و مَشک هایشان را پُر کردند. سپس، چشمه [در دلِ خاک] فرو رفت و هیچ اثری از آن، دیده نشد.

[خبر] این اتّفاق به عبید اللّه رسید. به عمر بن سعد نوشت: «به من خبر رسیده که حسین، چاه حفر می کند و به آب می رسد و او و یارانش، آب می نوشند. بنگر که چون نامه ام به تو رسید، تا آن جا که می توانی، از حفر چاه به وسیلۀ آنان، جلوگیری کن و بر آنان، سخت بگیر و مگذار که قطره ای آب بنوشند، و با آنان، همان گونه رفتار کن که با عثمانِ پاک کردند. والسّلام!».

ص:747


1- (1) . وَرَدَ کِتابُ ابنِ زِیادٍ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ أنِ امنَعِ الحُسَینَ وأصحابَهُ الماءَ، فَلا یَذوقوا مِنهُ حُسوَةً، کَما فَعَلوا بِالتَّقِیِّ عُثمانَ بنِ عَفّانَ. فَلَمّا وَرَدَ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ ذلِکَ أمَرَ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ أن یَسیرَ فی خَمسِمِئَةِ راکِبٍ، فَیُنیخَ عَلَی الشَّریعَةِ، ویَحولوا بَینَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ، وذلِکَ قَبلَ مَقتَلِهِ بِثَلاثَةِ أیّامٍ، فَمَکَثَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام عَطاشی (الأخبار الطوال: ص 255، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2627).

ابن سعد نیز تا آن جا که می شد، بر آنان، سخت گرفت.(1)

787. الفتوح - در یادکرد امام علیه السلام، هنگامی که از رسیدن به آب، باز داشته شد -: تشنگیِ حسین علیه السلام و یارانش، چنان شدید شد که نزدیک بود از تشنگی بمیرند.(2)

788. بستان الواعظین: در کتاب التعازی و العزاء، از نوشته های ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بللوری، دیدم که: حسین علیه السلام، به هنگام شهادت، درخواستِ آب کرد؛ امّا از او دریغ داشتند و او، تشنه شهید شد و نزد خدا وارد شد تا از نوشیدنی بهشت، سیرابش گردانْد.(3)

12/1 نقش عبّاس در رساندن آب به لشکر امام (علیه السلام)

789. الأخبار الطّوال: هنگامی که تشنگی بر حسین علیه السلام و یارانش سخت شد، به برادرش عبّاس بن علی علیه السلام که مادرش از قبیلۀ بنی عامر بن صَعصَعه بود، فرمان داد که با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام، مَشک آبی هم داشته باشند، به سوی آب برود و با کسانی که میان آنان و آب، مانع شده اند، بجنگند.

عبّاس علیه السلام به سوی آب، روان شد و نافِع بن هِلال، پیشاپیش آنان بود. به شریعۀ (آبْراهِ) فرات، نزدیک شدند که عمرو بن حَجّاج، آنان را باز داشت. عبّاس علیه السلام و همراهانش، با او درگیر شدند و آنان را از شریعه راندند و پیادگان [لشکر] حسین علیه السلام، به درون آب رفتند و مَشک های خود را پُر کردند. عبّاس علیه السلام، میان یارانش ایستادگی کرد و از پیادگان، دفاع نمود تا آب را به لشکر حسین علیه السلام رساندند.(4)

ص:748


1- (1) . رَجَعَت تِلکَ الخَیلُ [أیِ الخَیلُ الَّتی أرسَلَهَا ابنُ سَعدٍ لِمَنعِ قَومٍ مِن بَنی أَسدٍ] حَتّی نَزَلَت عَلَی الفُراتِ، وحالوا بَینَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ، فَأَضَرَّ العَطَشُ بِالحُسَینِ علیه السلام وبِمَن مَعَهُ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام فَأساً وجاءَ إلی وَراءِ خَیمَةِ النِّساءِ، فَخَطا عَلَی الأَرضِ تِسعَ عَشرَةَ خُطوَةً نَحوَ القِبلَةِ، ثُمَّ احتَفَرَ هُنالِکَ، فَنَبَعَت لَهُ هُناکَ عَینٌ مِنَ الماءِ العَذبِ، فَشَرِبَ الحُسَینُ علیه السلام وشَرِبَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم، ومَلَؤوا أسقِیَتَهُم، ثُمَّ غارَتِ العَینُ، فَلَم یُرَ لَها أثَرٌ. وبَلَغَ ذلِکَ عُبَیدَ اللّهِ، فَکَتَبَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: بَلَغَنی أنَّ الحُسَینَ یَحفِرُ الآبارَ، ویُصیبُ الماءَ، فَیَشرَبُ هُوَ وأصحابُهُ، فَانظُر إذا وَرَدَ عَلَیکَ کِتابی فَامنَعهُم مِن حَفرِ الآبارِ مَا استَطَعتَ، وضَیِّق عَلَیهِم، ولا تَدَعهُم أن یَذوقوا مِنَ الماءِ قَطرَةً، وَافعَل بِهِم کَما فَعَلوا بِالزَّکِیِّ عُثمانَ وَالسَّلامُ. فَضَیَّقَ عَلَیهِمُ ابنُ سَعدٍ غایَةَ التَّضییقِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 244، الفتوح: ج 5 ص 91).
2- (2) . فَاشتَدَّ العَطَشُ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ، وکادوا أن یَموتوا عَطَشاً (الفتوح: ج 5 ص 92).
3- (3) . رَأَیتُ فی کِتابِ التَّعازی وَالعَزاءِ مِن وَضعِ أبی مُحَمَّدٍ عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ البللورِیِّ: إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقی ماءً حینَ قُتِلَ، فَمُنِعَ مِنهُ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ، وأتَی اللّهَ حَتّی سَقاهُ مِن شَرابِ الجَنَّةِ (بستان الواعظین: ص 263 ح 419).
4- (4) . ولَمَّا اشتَدَّ بِالحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ العَطَشُ أمَرَ أخاهُ العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام - وکانَت امُّهُ مِن بَنی عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ - أن -

790. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: هنگامی که تشنگی بر حسین علیه السلام و یارانش سخت شد، برادرش عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام را فرا خواند و او را با سی سوار و بیست پیاده، با بیست مَشک، روانه کرد. آنان، شبْهنگام، خود را به نزدیکی آب رساندند و پیشاپیش آنان، نافِع بن هِلال جَمَلی، پرچم را می بُرد.

عمرو بن حَجّاج زُبیدی گفت: کیست؟

پس [جلوتر] آمد و گفت(1): برای چه آمده ای؟

گفت: آمده ایم تا از این آبی که ما را از آن، باز داشته اید، بنوشیم.

عمرو گفت: بنوش. گوارایت باشد!

نافِع گفت: نه. به خدا سوگند، قطره ای از آن نمی نوشم، در حالی که حسین علیه السلام و این گروه از یارانش که می بینی، تشنه هستند.

آنان، بر نافع در آمدند. عمرو بن حَجّاج گفت: سیراب کردن این دسته، راهی ندارد. ما برای آن که آنان را از آب، باز بداریم، این جا گماشته شده ایم. هنگامی که یاران نافِع به او نزدیک شدند، به پیادگانش گفت: مَشک هایتان را پُر کنید.

پیادگان، دویدند و مَشک هایشان را پُر کردند. عمرو و یارانش هم به سوی آنها دویدند. عبّاس بن علی علیه السلام و نافِع بن هِلال نیز به آنان، حمله کردند و آنها را [از آسیب رساندن به پیادگان] باز داشتند. سپس به جایگاهشان باز گشتند و گفتند: بروید. آن گاه، در دفاع از آنان، رو به روی عمرو بن حَجّاج ایستادند. عمرو و یارانش، به آنان حمله کردند و آنان را مقداری [عقب] راندند.

سپس مردی از قبیلۀ صُدا، از یاران عمرو بن حَجّاج، نیزه ای از نافِع بن هِلال خورد و گمان کرد که چیزی نیست؛ امّا زخم آن، چرک کرد و به سبب همان، مُرد. یاران حسین علیه السلام با مَشک ها آمدند و برایش، آب آوردند.(2)

ص:749


1- (1) . در این جا عبارت، افتادگی دارد. متن درست، همان گونه که در سایر منابع آمده، این است: «تو کیستی؟ گفت: نافِع بن هلال هستم. گفت:»
2- (2) . لَمَّا اشتَدَّ عَلَی الحُسَینِ وأصحابِهِ العَطَشُ، دَعَا العَبّاسَ بنَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام أخاهُ، فَبَعَثَهُ فی ثَلاثینَ فارِساً -

791. الإمامة و السیاسة: امام حسین علیه السلام و یارانش، در کربلا فرود آمدند و میان آنان و آب، تپّه ای بود. امام حسین علیه السلام و یارانش، خواستند که آب بنوشند؛ امّا دشمن، میان آنان و آب، مانع شدند. شهر بن حَوشَب، به امام حسین علیه السلام گفت: از آن نمی نوشید تا آن گاه که از آبِ جوشان دوزخ بنوشید.

عبّاس بن علی علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! ما بر حق هستیم. آیا بجنگیم؟

فرمود: «آری».

او نیز بر اسبش سوار شد و برخی یارانش را بر اسب ها نشاند و به آنان، حمله بُرد و آنان را از اطراف آب، کنار زد تا آن که از آن نوشیدند و سیراب شدند.(1)

792. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - در ماجرای باز داشتن امام علیه السلام از آب -: ابن سعد، مردی به نام عمرو بن حَجّاج زُبیدی را فرا خواند و سواران فراوانی را با او همراه کرد و به او فرمان داد تا بر راه آبی که کنار لشکرگاه امام حسین علیه السلام بود، فرود آید. سواران، بر راه آب، فرود آمدند.

[از آن سو،] هنگامی که تشنگی حسین علیه السلام و یارانش شدّت گرفت، برادرش عبّاس علیه السلام را فرا خواند و سی سوار و بیست پیاده را با او همراه کرد و بیست مَشک به آنان داد. آنان، در دلِ شب، به فراتْ نزدیک شدند. عمرو بن حَجّاج گفت: کیست؟

هلال بن نافِع جَمَلی به او گفت: من پسرعموی تو، از یاران حسین علیه السلام هستم. آمده ام تا از این آبی که از ما دریغ کرده اید، بنوشم.

ص:750


1- (1) . نَزَلوا [أیِ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ بِکَربَلاءَ] وبَینَهُم وبَینَ الماءِ رَبوَةٌ، فَأَرادَ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ الماءَ، فَحالوا بَینَهُم وبَینَهُ. فَقالَ لَهُ شَهرُ بنُ حَوشَبٍ: لا تَشرَبوا مِنهُ حَتّی تَشرَبوا مِنَ الحَمیمِ! فَقالَ عَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، نَحنُ عَلَی الحَقِّ، فَنُقاتِلُ؟ قالَ: نَعَم. فَرَکِبَ فَرَسَهُ، وحَمَلَ بَعضَ أصحابِهِ عَلَی الخُیولِ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِم، فَکَشَفَهُم عَنِ الماءِ، حَتّی شَرِبوا وسَقوا (الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 11، المحن: ص 146).

عمرو به او گفت: بنوش. گوارایت باد!

نافع گفت: وای برتو! چگونه به من فرمان می دهی که از آب بنوشم، در حالی که حسین علیه السلام و همراهانش، از تشنگی در حال مرگ اند؟!

عمرو گفت: راست می گویی. این را می دانم؛ امّا فرمانی به ما داده شده است و ناگزیریم که این فرمان را به انجام برسانیم.

هلال، یارانش را فرا خواند و به درون فرات رفتند. عمرو نیز یارانش را فرا خواند تا مانعِ آنان شوند. هر دو گروه، بر سرِ آب، سخت با هم درگیر شدند. دسته ای می جنگیدند و دسته ای، مَشک ها را از آب، پُر می کردند. گروهی از یاران عمرو بن حَجّاج، کشته شدند؛ ولی هیچ یک از یاران حسین علیه السلام، کشته نشدند. سپس آن گروه، با آب به لشکرگاهشان باز گشتند و حسین علیه السلام و همراهانش، آب نوشیدند. عبّاس علیه السلام، آن روز، «سَقّا (آب آور)» نامیده شد».(1)

13/1 نامۀ ابن زیاد به ابن سعد و ترغیب به شتاب ورزیدن در نبرد با امام (علیه السلام)

793. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: به عبید اللّه بن زیاد، خبر رسید که عمر بن سعد، شب ها با حسین علیه السلام می نشیند و با او سخن می گوید و نبرد با او را خوش نمی دارد. عبید اللّه، شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار سوار، به سوی او فرستاد و به عمر بن سعد نوشت: «هنگامی که این نامه ام به تو رسید،

ص:751


1- (1) . ودَعا [ابنُ سَعدٍ] بِرَجُلٍ یُقالُ لَهُ: عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ، فَضَمَّ إلَیهِ خَیلاً کَثیرَةً، وأمَرَهُ أن یَنزِلَ عَلَی الشَّریعَةِ الَّتی هِیَ حِذاءَ مُعَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَنَزَلَتِ الخَیلُ عَلَی شَریعَةِ الماءِ. فَلَمَّا اشتَدَّ العَطَشُ بِالحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ دَعا أخاهُ العَبّاسَ علیه السلام، وضَمَّ إلَیهِ ثَلاثینَ فارِساً وعِشرینَ راجِلاً، وبَعَثَ مَعَهُم عِشرینَ قِربَةً فی جَوفِ اللَّیلِ حَتّی دَنَوا مِنَ الفُراتِ، فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ: مَن هذا؟ فَقالَ لَهُ هِلالُ بنُ نافِعٍ الجَمَلِیُّ: أنَا ابنُ عَمٍّ لَکَ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام، جِئتُ حَتّی أشرَبَ مِن هذَا الماءِ الَّذی مَنَعتُمونا عَنهُ، فَقالَ لَهُ عَمرٌو: اشرَب هَنیئاً مَریئاً. فَقالَ نافِعٌ: وَیحَکَ کَیفَ تَأمُرُنی أن أشرَبَ مِنَ الماءِ وَالحُسَینُ علیه السلام ومَن مَعَهُ یَموتونَ عَطَشا؟! فَقالَ: صَدَقتَ قَد عَرَفتُ هذا، ولکِن امِرنا بِأَمرٍ ولا بُدَّ لَنا أن نَنتَهِیَ إلی ما امِرنا بِهِ. فَصاحَ هِلالٌ بِأَصحابِهِ ودَخَلُوا الفُراتَ، وصاحَ عَمرٌو بِأَصحابِهِ لِیَمنَعوا، فَاقتَتَلَ القَومُ عَلَی الماءِ قِتالاً شَدیداً، فَکانَ قَومٌ یُقاتِلونَ وقَومٌ یَملَؤونَ القِرَبَ حَتّی مَلَؤوها، وقُتِلَ مِن أصحابِ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ جَماعَةٌ، ولَم یُقتَل مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام أحَدٌ، ثُمَّ رَجَعَ القَومُ إلی مُعَسکَرِهِم بِالماءِ، فَشَرِبَ الحُسَینُ علیه السلام ومَن کانَ مَعَهُ، ولُقِّبَ العَبّاسُ علیه السلام یَومَئِذٍ السَّقّاءَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 244، الفتوح: ج 5 ص 91).

به حسین بن علی، مهلت نده و گلویش (گریبانش) را بگیر و میان آب و او، مانع شو، همان گونه که میان عثمان و آب، در روز حادثۀ قتل عثمان، مانع شدند».(1)

794. الملهوف: نامۀ عبید اللّه بن زیاد، به عمر بن سعد رسید و او را بر جنگ و شتاب در رویارویی، تحریک کرد و از تأخیر و مهلت دادن، بر حذر داشت.(2)

795. الأخبار الطّوال: ابن زیاد به عمر بن سعد نوشت: «امّا بعد، من، تو را به سوی حسین، روانه نکرده ام تا به او مهلت دهی و یا سلامت و ماندگاری را برایش آرزو کنی و شفیع او نزد من شوی. گردن نهادن به حکم مرا، به او و یارانش عرضه بدار. اگر تو را اجابت کردند، او و یارانش را به سوی من، روانه کن، و اگر خودداری کردند، به نبرد با او بپرداز که او نافرمان و جدا شده [از امّت] است؛ و اگر چنین نکردی، از سپاه ما، کنار برو و لشکر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که ما تو را به فرمانمان، امر کرده ایم».

از این رو، عمر بن سعد، یارانش را ندا داد تا به سوی آنان (حسین علیه السلام و یارانش)، روان شوند.(3)

796. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عُبَیده -: ما با عمر بن سعد، آبْتنی می کردیم که مردی آمد و درِگوشی با او سخن گفت و به وی گفت که: ابن زیاد، جُوَیریة بن بَدر تَمیمی را به سوی تو فرستاده است و به او فرمان داده که اگر با حسین و یارانش نجنگی، گردنت را بزند.

عمر، به سوی اسبش پرید و بر آن، سوار شد. سلاحش را خواست و آن را روی همان اسب، به خود بست و مردم (لشکر) را به سوی ایشان (حسین علیه السلام و یارانش)، حرکت داد و با آنان جنگید.(4)

ص:752


1- (1) . بَلَغَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ أنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ یُسامِرُ الحُسَینَ علیه السلام ویُحَدِّثُهُ، ویَکرَهُ قِتالَهُ، فَوَجَّهَ إلَیهِ شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ فی أربَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وکَتَبَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: إذا أتاکَ کِتابی هذا فَلا تُمهِلَنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ، وخُذ بِکَظَمِهِ، وحُل بَینَ الماءِ وبَینَهُ، کَما حیلَ بَینَ عُثمانَ وبَینَ الماءِ یَومَ الدّارِ (الأمالی، صدوق: ص 220 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 315 ح 1).
2- (2) . وَرَدَ کِتابُ عُبَیدِ اللّهِ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، یَحُثُّهُ عَلَی القِتالِ وتَعجیلِ النِّزالِ، ویُحَذِّرُهُ مِنَ التَّأخیرِ وَالإِمهالِ (الملهوف: ص 148).
3- (3) . إنَّ ابنَ زِیادٍ کَتَبَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی لَم أبعَثکَ إلَی الحُسَینِ لِتُطاوِلَهُ الأَیّامَ، ولا لِتُمَنِّیَهُ السَّلامَةَ وَالبَقاءَ، ولا لِتَکونَ شَفیعَهُ إلَیَّ، فَاعرِض عَلَیهِ وعَلی أصحابِهِ النُّزولَ عَلی حُکمی، فَإِن أجابوکَ فَابعَث بِهِ وبِأَصحابِهِ إلَیَّ، وإن أبَوا فَازحَف إلَیهِ؛ فَإِنَّهُ عاقٌّ شاقٌّ!! فَإِن لَم تَفعَل فَاعتَزِل جُندَنا، وخَلِّ بَینَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ وبَینَ العَسکَرِ، فَإِنّا أمَرناکَ بِأَمرِنا. فَنادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أصحابِهِ أنِ انهَدوا إلَی القَومِ (الأخبار الطوال: ص 255، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2627).
4- (4) . إنّا لَمُستَنقِعونَ فِی الماءِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، إذ أتاهُ رَجُلٌ، فَسارَّهُ وقالَ لَهُ: قَد بَعَثَ إلَیکَ ابنُ زِیادٍ جُوَیرِیَةَ بنَ بَدرٍ ū التَّمیمِیَّ، وأمَرَهُ إن لَم تُقاتِلِ القَومَ أن یَضرِبَ عُنُقَکَ. قالَ: فَوَثَبَ إلی فَرَسِهِ فَرَکِبَهُ، ثُمَّ دَعا سِلاحَهُ فَلَبِسَهُ، وإنَّهُ عَلی فَرَسِهِ، فَنَهَضَ بِالنّاسِ إلَیهِم، فَقاتَلوهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393، أنساب الأشراف: ج 3 ص 424).

797. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: سلیمان بن ابی راشد، از حمید بن مسلم، برایم نقل کرد که:

عبید اللّه بن زیاد، شمر بن ذی الجوشن را فرا خواند و به او گفت: این نامه را برای عمر بن سعد ببر و باید گردن نهادن به حکم مرا به حسین و یارانش، عرضه بدارد. اگر پذیرفتند، باید آنان را دستْبسته، به سوی من بفرستد، و اگر نپذیرفتند، باید با آنان بجنگد. اگر عمر چنین کرد، گوش به فرمان و مطیعِ او باش، و اگر خودداری کرد، تو با آنان بجنگ و تو، فرماندۀ مردمی (لشکری) و بر او (حسین علیه السلام) بپَر و گردنش را بزن و سرش را به سوی من بفرست.

ابو جَناب کَلْبی نیز برایم گفت: سپس عبید اللّه بن زیاد، به عمر بن سعد نوشت: «امّا بعد، من، تو را به سوی حسینْ نفرستادم که کاری به او نداشته باشی و یا به او مهلت دهی و برایش سلامت و ماندگاری را آرزو کنی و یا برایش نزد من به شفاعت بنشینی.... دقّت کن! اگر حسین و یارانش، به حکم [من] گردن نهادند و تسلیم شدند، آنها را دستْبسته، نزد من بفرست، و اگر خودداری کردند، لشکر را به سویشان حرکت ده و آنها را بکُش و مُثْله کن که سزامندِ این هستند؛ و اگر حسین، کشته شد، بر سینه و پشتش اسب بتازان که او نافرمان و بُریده [از امّت] و بُرَنده [رَحِم] و ستمکار است. قصدم از این کار، زیان رساندن به او پس از مرگ نیست - که امکان ندارد -؛ بلکه عهد کرده بودم که اگر او را بکُشم، این کار را با او بکنم.

اگر تو، کار ما را اجرا کنی، پاداش مطیعِ گوش به فرمان را به تو می دهیم، و اگر خودداری کردی، از کار و سپاه ما، کناره بگیر و لشکر را به شمر بن ذی الجوشن، وا بگذار که ما، فرمانمان را به او داده ایم. والسّلام!».(1)

ص:753


1- (1) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ دَعا شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ لَهُ: اخرُج بِهذَا الکِتابِ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَلیَعرِض عَلَی الحُسَینِ وأصحابِهِ النُّزولَ عَلی حُکمی، فَإِن فَعَلوا فَلیَبعَث بِهِم إلَیَّ سِلماً، وإن هُم أبَوا فَلیُقاتِلهُم، فَإِن فَعَلَ فَاسمَع لَهُ وأطِع، وإن هُوَ أبی فَقاتِلهُم، فَأَنتَ أمیرُ النّاسِ، وثِب عَلَیهِ، فَاضرِب عُنُقَهُ، وَابعَث إلَیَّ بِرَأسِهِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی أبو جَنابٍ الکَلبِیُّ، قالَ: ثُمَّ کَتَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی لَم أبعَثکَ إلَی حُسَینٍ لِتَکُفَّ عَنهُ ولا لِتُطاوِلَهُ، ولا لِتُمَنِّیَهُ السَّلامَةَ وَالبَقاءَ، ولا لِتَقعُدَ لَهُ عِندی شافِعاً...، انظُر فَإِن نَزَلَ حُسَینٌ وأصحابُهُ عَلَی الحُکمِ وَاستَسلَموا فَابعَث بِهِم إلَیَّ سِلماً، وإن أبَوا فَازحَف إلَیهِم حَتّی تَقتُلَهُم وتُمَثِّلَ بِهِم؛ فَإِنَّهُم لِذلِکَ مُستَحِقّونَ! فَإِن قُتِلَ حُسَینٌ فَأَوطِئِ الخَیلَ صَدرَهُ وظَهرَهُ؛ فَإِنَّهُ عاقٌّ مُشاقٌّ قاطِعٌ ظَلومٌ!! ولَیسَ دَهری فی هذا أن یُضَرَّ بَعدَ المَوتِ شَیئاً، ولکِن عَلَیَّ قَولٌ لَو قَد قَتَلتُهُ فَعَلتُ هذا بِهِ!! إن أنتَ مَضَیتَ لِأَمرِنا فیهِ جَزَیناکَ جَزاءَ السّامِعِ المُطیعِ، وإن أبَیتَ فَاعتَزِل عَمَلَنا وجُندَنا، وخَلِّ بَینَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ وبَینَ العَسکَرِ، فَإِنّا قَد أمَرناهُ بِأَمرِنا، وَالسَّلامُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 414، أنساب الأشراف: ج 3 ص 390).

798. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: عمر بن سعد، به لشکرگاه خود باز گشت. نامه ای از ابن زیاد، در سرزنش و ناتوان شمردن او آمد که می گفت: [علّت] این تأخیر چیست؟ دقّت کن! اگر حسین و یارانش، بیعت کردند و به حکم من، گردن نهادند، آنها را دستْبسته، به سوی من روانه کن، و اگر از این کار، خود داری کردند، با آنان بجنگ و آنها را بکُش و مُثله شان کن که سزامندِ این هستند.

نیز چون حسین را کُشتی، بر پشت و شکمش، اسب بتازان که او نافرمان و بُریده [از امّت] و بُرَنده [رَحِم] و ستمکار است. اگر چنین کردی، پاداش مطیعِ گوش به فرمان را به تو می دهیم، و اگر خودداری ورزیدی، از لشکر و سپاه ما، کنار برو و سپاه و لشکر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که او از تو، استوارْ اندیش تر و استوارگام تر است.

و غیر از او (راوی متن پیشین) گفته اند: عبید اللّه بن زیاد، حُوَیرة بن یزید تَمیمی را فرا خواند و گفت: چون نامه ام را به عمر بن سعد رساندی، اگر فوراً به نبرد با حسین برخاست که خوب است. اگر چنین نکرد، او را بگیر و در بند کن و شهر بن حَوشَب را بخوان تا فرماندۀ لشکر باشد.

نامه، رسید و در نامه، چنین آمده بود: «ای ابن سعد! من، تو را برای همدمیِ حسین نفرستاده ام! پس چون نامه ام به تو رسید، حسین را مخیّر کن که یا به سوی من بیاید و یا با او بجنگی».

عمر بن سعد، همان لحظه برخاست و این را به حسین علیه السلام، خبر داد. حسین علیه السلام به او فرمود:

«تا فردا، به من فرصت بده».(1)

ص:754


1- (1) . رَجَعَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ] إلی مُعَسکَرِهِ، ثُمَّ إنَّهُ وَرَدَ عَلَیهِ کِتابٌ مِن ابنِ زِیادٍ یُؤَنِّبُهُ ویُضَعِّفُهُ، ویَقولُ: ما هذِهِ المُطاوَلَةُ؟ انظُر إن بایَعَ الحُسَینُ وأصحابُهُ ونَزَلوا عِندَ حُکمی فَابعَث بِهِم إلَیَّ سِلماً، وإن أبَوا ذلِکَ فَازحَف إلَیهِم حَتّی تَقتُلَهُم وتُمَثِّلَ بِهِم؛ فَإِنَّهُم لِذلِکَ مُستَحِقّونَ، فَإِذا قَتَلتَ الحُسَینَ فَأَوطِئِ الخَیلَ ظَهرَهُ وبَطنَهُ، فَإِنَّهُ عاقٌّ شاقٌّ قاطِعٌ ظَلومٌ!! فَإِذا فَعَلتَ ذلِکَ جَزَیناکَ جَزاءَ السّامِعِ المُطیعِ، وإن أبَیتَ ذلِکَ فَاعتَزِل خَیلَنا وجُندَنا، وسَلِّمِ الجُندَ وَالعَسکَرَ إلی شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ؛ فَإِنَّهُ أشَدُّ مِنکَ حَزماً، وأمضی مِنکَ عَزماً. وقالَ غَیرُهُ: إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ دَعا حُوَیرَةَ بنَ یَزیدَ التَّمیمِیَّ، وقالَ: إذا وَصَلتَ بِکِتابی إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَإِن قامَ مِن ساعَتِهِ لِمُحارَبَةِ الحُسَینِ فَذاکَ، وإن لَم یَقُم فَخُذهُ وقَیِّدهُ، وَاندُب شَهرَ بنَ حَوشَبٍ لِیَکونَ أمیراً عَلَی النّاسِ. فَوَصَلَ الکِتابُ وکانَ فِی الکِتابِ: إنّی لَم أبعَثکَ - یَابنَ سَعدٍ - لِمُنادَمَةِ الحُسَینِ، فَإِذا أتاکَ کِتابی فَخَیِّرِ الحُسَینَ بَینَ أن یَأتِیَ إلَیَّ وبَینَ أن تُقاتِلَهُ. فَقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن ساعَتِهِ وأخبَرَ الحُسَینَ علیه السلام بِذلِکَ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أخِّرنی إلی غَدٍ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 245، الفتوح: ج 5 ص 93).
14/1 روز محاصرۀ حسین (علیه السلام) و یارانش

799. الکافی - به نقل از عبد الملک -: از امام صادق علیه السلام، از روزۀ روزهای تاسوعا و عاشورا در ماه محرّم پرسیدم. فرمود: «تاسوعا، روزی است که حسین و یارانش - که خدا از ایشان، خشنود باد -، در کربلا، محاصره شدند و سپاه شام، بر گِرد او جمع شدند و فرود آمدند. ابن مرجانه و عمر بن سعد، از وفور و فراوانیِ سپاهیان، شادمان شدند و در این روز، حسین علیه السلام و یارانش را - که خدا از ایشان خشنود باد -، ناتوان شمردند و یقین کردند که کسی به یاری حسین علیه السلام نمی آید و عراقیان، به او کمکی نمی دهند. پدرم فدای ناتوانْ شمرده شدۀ غریب باد!»

سپس فرمود: «امّا روز عاشورا، روزی است که مصیبت حسین علیه السلام و بر خاک افتادن او میان یارانش، پیش آمد و یارانش نیز برهنه، بر گِرد او بر زمین افتاده بودند. آیا در چنین روزی، روزه می گیرند؟ به پروردگار خانۀ حرام سوگند که هرگز، روا نیست!».(1)

15/1 حیلۀ شمر برای جدایی انداختن میان امام (علیه السلام) و برادرش عبّاس (علیه السلام)

800. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن شَریک عامری -: هنگامی که شمر بن ذی الجوشن، نامه را [از ابن زیاد برای ابن سعد] گرفت، او و عبد اللّه بن ابی مُحِل برخاستند. عمّۀ ابن ابی مُحِل، امّ البنین [مادر عبّاس علیه السلام]، دختر حِزام، همسر علی بن ابی طالب علیه السلام بود که عبّاس علیه السلام، عبد اللّه، جعفر و عثمان را برای او به دنیا آورد. عبد اللّه بن ابی مُحِلّ بن حِزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن کعب بن عامر بن کِلاب گفت: خداوند، [کار] امیر را به سامان آوَرَد! پسران خواهر ما همراه حسین هستند. اگر موافقی، امان نامه ای برای آنان بنویس.

گفت: باشد؛ با کمال میل!

آن گاه، به مُنشی اش فرمان داد و امان نامه ای برای آنان نوشت و عبد اللّه بن ابی مُحِل، آن

ص:755


1- (1) . سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام عَن صَومِ تاسوعا وعاشورا مِن شَهرِ المُحَرَّمِ؟ فَقالَ: تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم بِکَربَلاءَ، وَاجتَمَعَ عَلَیهِ خَیلُ أهلِ الشّامِ وأناخوا عَلَیهِ، وفَرِحَ ابنُ مَرجانَةَ وعُمَرُ بنُ سَعدٍ بِتَوافُرِ الخَیلِ وکَثرَتِها، وَاستَضعَفوا فیهِ الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم، وأیقَنوا أن لا یَأتِیَ الحُسَینَ علیه السلام ناصِرٌ ولا یُمِدُّهُ أهلُ العِراقِ، بِأَبِی المُستَضعَفُ الغَریبُ. ثُمَّ قالَ: وأمّا یَومُ عاشورا فَیَومٌ اصیبَ فِیهِ الحُسَینُ علیه السلام صَریعاً بَینَ أصحابِهِ، وأصحابُهُ صَرعی حَولَهُ عُراةً، أفَصَومٌ یَکونُ فی ذلِکَ الیَومِ؟! کَلّا ورَبِّ البَیتِ الحَرامِ (الکافی: ج 4 ص 147 ح 7، بحار الأنوار: ج 45 ص 95 ح 40).

امان نامه را با غلامش به نام کُزمان، فرستاد. هنگامی که او بر آنان در آمد، آنان را فرا خواند و گفت: این، امانی است که دایی تان برای شما فرستاده است.

آن جوانان (فرزندان امّ البنین)، به او گفتند: به دایی مان، سلام برسان و به او بگو: ما نیازی به امانِ تو نداریم، امان خدا، بهتر از امانِ فرزند سمیّه است.

شمر بن ذی الجوشن، با نامۀ عبید اللّه بن زیاد به عمر بن سعد، به سوی او آمد. چون بر او در آمد و نامه را خواند، عمر به او گفت: وای بر تو! چه می خواهی؟ خدا، از خانه ات دورت بدارد (آواره گردی) و آنچه را برایم آورده ای، زشت گردانَد! به خدا سوگند، گمان می کنم که تو مانع شده ای تا آنچه را به او نوشته بودم، بپذیرد. کارِ ما را تباه کردی. ما امید داشتیم که کار، سامان پذیرد. به خدا سوگند، حسین، تسلیم نمی شود. جانی غیرتمند در وجودش نهفته است.

شمر به او گفت: به من بگو که چه می کنی؟ آیا فرمانِ امیرت را اجرا می کنی و دشمنش را می کُشی؟ اگر نه، سپاه و لشکر را به من، وا گذار.

عمر گفت: هرگز به تو واگذار نمی کنم و خودم کار را به انجام می رسانم! تو هم کاری را به عهده بگیر و فرمانده پیادگان باش.

عمر، پنج شنبه شب، نُه روز از محرّم گذشته، حرکت کرد [و حمله کرد]. شمر نیز آمد تا جلوی یاران حسین علیه السلام ایستاد و گفت: خواهرزادگان ما کجا هستند؟

عبّاس علیه السلام و جعفر و عثمان، فرزندان علی علیه السلام، بیرون آمدند و به او گفتند: چه می خواهی و در پی چه هستی؟

گفت: شما - ای خواهرزادگانم -، در امان هستید.

آن جوانان به او گفتند: خداوند، تو و امانت را لعنت کند! اگر تو داییِ ما هستی، به ما امان می دهی، در حالی که فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در امان نیست؟!(1)

ص:756


1- (1) . لَمّا قَبَضَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الکِتابَ قامَ هُوَ وعَبدُ اللّهِ بنُ أبِی المُحِلِّ - وکانَت عَمَّتُهُ امُّ البَنینَ ابنَةُ حِزامٍ عِندَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَوَلَدَت لَهُ العَبّاسَ وعَبدَ اللّهِ وجَعفَراً وعُثمانَ - فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِی المُحِلِّ بنِ حِزامِ بنِ خالِدِ بنِ رَبیعَةَ بنِ الوَحیدِ بنِ کَعبِ بنِ عامِرِ بنِ کِلابٍ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ! إنَّ بَنی اختِنا مَعَ الحُسَینِ، فَإِن رَأَیتَ أن تَکتُبَ لَهُم أماناً فَعَلتَ، قالَ: نَعَم ونَعمَةَ عَینٍ. فَأَمَرَ کاتِبَهُ، فَکَتَبَ لَهُم أماناً، فَبَعَثَ بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ أبِی المُحِلِّ مَعَ مَولیً لَهُ یُقالُ لَهُ: کُزمانُ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَیهِم دَعاهُم، فَقالَ: هذا أمانٌ بَعَثَ بِهِ خالُکُم، فَقالَ لَهُ الفِتیَةُ: أقرِئ خالَنَا السَّلامَ، وقُل لَهُ: أن لا حاجَةَ لَنا فی أمانِکُم، أمانُ اللّهِ خَیرٌ مِن أمانِ ابنِ سُمَیَّةَ. -

801. أنساب الأشراف: شمر، [در میدان] ایستاد و گفت: خواهرزادگان ما، کجا هستند (یعنی: عبّاس علیه السلام، عبد اللّه، جعفر و عثمان، فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام که مادرشان، امّ البنین، دختر حِزام بن ربیعۀ کِلابیِ شاعر بود)؟

آنان، به سوی او آمدند.

شمر گفت: شما در امان هستید.

گفتند: خداوند، تو و امانت را لعنت کند! آیا به ما امان می دهی، در حالی که فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در امان نیست؟!(1)

802. الفتوح: شمر بن ذی الجوشن آمد تا رو به روی لشکرگاه حسین علیه السلام ایستاد و با بالاترین صدایش، ندا داد: خواهرزادگان ما، عبد اللّه، جعفر و عبّاس، پسران علی بن ابی طالب، کجا هستند؟

حسین علیه السلام به برادرانش فرمود: «پاسخ او را بدهید، هر چند فاسق است؛ چرا که او از دایی های شماست».

آنان، او را صدا زدند و گفتند: چه کاری داری و چه می خواهی؟

شمر گفت: ای خواهرزادگانم! شما در امان هستید. خود را با برادرتان حسین، به کُشتن ندهید و در اطاعتِ امیر مؤمنان یزید بن معاویه باشید!

عبّاس بن علی علیه السلام به او گفت: مرگ بر تو، ای شمر! خدا، لعنتت کند و این امانی را نیز که آورده ای، لعنت کند! ای دشمن خدا! آیا به ما فرمان می دهی که به اطاعت معاند [با خدا] در آییم و یاری برادرمان حسین علیه السلام را وا نهیم؟!(2)

ص:757


1- (1) . وَقَفَ شِمرٌ فَقالَ: أینَ بَنو اختِنا؟ یَعنی: العَبّاسَ وعَبدَ اللّهِ وجَعفَراً وعُثمانَ بَنی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، واُمُّهُم امُّ البَنینَ بِنتُ حِزامِ بنِ رَبیعَةَ الکِلابِیِّ الشّاعِرِ، فَخَرَجوا إلَیهِ، فَقالَ: لَکُمُ الأَمانُ. فَقالوا: لَعَنَکَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَکَ! أتُؤمِنُنا وَابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا أمانَ لَهُ؟! (أنساب الأشراف: ج 3 ص 391، المنتظم: ج 5 ص 337).
2- (2) . أقبَلَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ حَتّی وَقَفَ عَلی مُعَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام فَنادی بِأَعلی صَوتِهِ: أینَ بَنو اختِنا عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ -

803. الملهوف: شمر بن ذی الجوشن - که خدا، لعنتش کند - آمد و ندا داد: خواهرزادگان من، عبد اللّه، جعفر، عبّاس و عثمان، کجا هستند؟

حسین علیه السلام فرمود: «پاسخش را بدهید، هر چند فاسق است؛ چرا که یکی از دایی های شماست».

آنان به او گفتند: چه کار داری؟

گفت: ای خواهرزادگان من! شما در امان هستید. خود را به همراه برادرتان حسین، به کُشتن ندهید و در اطاعت امیر مؤمنان یزید بن معاویه باشید.

عبّاس بن علی علیه السلام، او را ندا داد: «دستانت، بُریده باد و لعنت بر امانی که آورده ای، ای دشمن خدا! آیا به ما فرمان می دهی که برادر و سَرورمان حسین بن فاطمه را وا گذاریم و در اطاعت ملعونان و فرزندان ملعون ها درآییم؟!».

شمر، خشمگینانه، به سوی لشکرش بازگشت.(1)

804. الأمالی، شجری - به نقل از حسن بن خضر -: پدرم، از ابن کَلْبی برایم نقل کرد که: شمر بن ذی الجوشن، روزی که با حسین علیه السلام رویارو شدند، فریاد برآورد: ای عبّاس! به سوی من بیا تا با تو سخن بگویم.

عبّاس، از امام حسین علیه السلام اجازه خواست. امام علیه السلام به او اجازه داد. عبّاس علیه السلام به شمر گفت:

«چه می خواهی؟».

گفت: این امان، برای تو و برادران مادریِ توست. آن را از امیر (یعنی ابن زیاد)، به خاطر خویشاوندی تان با خویش گرفته ام؛ زیرا من، یکی از دایی هایتان هستم. بیرون بیایید

ص:758


1- (1) . أقَبَل شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - فَنادی: أینَ بنو اختی عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ وَالعَبّاسُ وعُثمانُ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أجیبوهُ وإن کانَ فاسِقاً، فَإِنَّهُ بَعضُ أخوالِکُم، فَقالوا لَهُ: ما شَأنُکَ؟ فَقالَ: یا بَنی اختی، أنتُم آمِنونَ، فَلا تَقتُلوا أنفُسَکُم مَعَ أخیکُمُ الحُسَینِ، وَالزَموا طاعَةَ أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ! فَناداهُ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: تَبَّت یَداکَ ولُعِنَ ما جِئتَ بِهِ مِن أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ! أتَأمُرُنا أن نَترُکَ أخانا وسَیِّدَنَا الحُسَینَ بنَ فاطِمَةَ ونَدخُلَ فی طاعَةِ اللَّعناءِ أولادِ اللَّعناءِ؟! فَرَجَعَ الشِّمرُ إلی عَسکَرِهِ مُغضَباً (الملهوف: ص 148، مثیر الأحزان: ص 55).

که در امان هستید.

عبّاس علیه السلام به او گفت: «خداوند، تو و امان تو را لعنت کند! به خدا سوگند، تو به خاطر این که ما خواهرزادگان تو هستیم، برایمان امان می گیری؛ ولی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله امان ندارد؟!».

همچنین عبّاس علیه السلام خواست که فرود آید [و بجنگد]؛ امّا حسین علیه السلام به او فرمود: «برادرانت را پیش بینداز که آن دو، عبد اللّه و جعفر، فرزند ندارند؛ ولی تو فرزند داری و می توانی از آن دو، ارث ببری،(1) و نیز در شکیبایی بر شهادتشان، اجر ببری».

عبّاس علیه السلام، به دو برادرش فرمان داد و آن دو جنگیدند تا کشته شدند. سپس، [خودِ] عبّاس علیه السلام فرود آمد و جنگید تا کشته شد.

پدرم گفت: این سه تن، پسران امّ جعفر کِلابی، یعنی همان امّ البنین بودند.(2)

16/1 شب را مهلت گرفتن، برای نماز و دعا و استغفار

805. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، در یادکردِ حوادث عصر تاسوعا -: حارث بن حَصیره از عبد اللّه بن شریک عامری برایم نقل کرد که: عمر بن سعد ندا داد: ای لشکر خدا! سوار شوید و بشارتتان باد!

آن گاه، خود با مردم، سوار شد و پس از نماز عصر، به سوی آنان (سپاه حسین علیه السلام)، حرکت کرد. حسین علیه السلام، جلوی خیمه نشسته بود و به کمک شمشیرش زانوانش را بغل گرفته بود و خوابش برده، سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش زینب علیها السلام، صدا [حرکت لشکر ابن سعد] را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت: ای برادر من! آیا صداها را نمی شنوی که نزدیک شده اند؟

ص:759


1- (1) . یعنی: همگی، بدون تردید، شهید خواهید شد؛ امّا اگر آن دو زودتر شهید شوند، اموالشان به تو و از تو به فرزندانت ارث می رسد.
2- (2) . صاحَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ یَومَ واقَعُوا الحُسَینَ علیه السلام: أیا عَبّاسُ - یَعنِی العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام - اخرُج إلَیَّ اکَلِّمکَ. فَاستَأذَنَ الحُسَینَ علیه السلام فَأَذِنَ لَهُ، فَقالَ لَهُ: ما لَکَ؟ قالَ: هذا أمانٌ لَکَ ولِإِخوَتِکَ مِن امَّکَ، أخَذتُهُ لَکَ مِنَ الأَمیرِ - یَعنِی ابنَ زِیادٍ - لِمَکانِکُم مِنّی؛ لِأَنّی أحَدُ أخوالِکُم، فَاخرُجوا آمِنینَ. فَقالَ لَهُ العَبّاسُ: لَعَنَکَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَکَ! وَاللّهِ، إنَّکَ تَطلُبُ لَنَا الأَمانَ أن کُنّا بَنی اختِکَ، ولا یَأمَنُ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟! فَأَرادَ العَبّاسُ أن یَنزِلَ فَقالَ لَهُ الحُسَینُ: قَدِّم أخَوَیکَ بَینَ یَدَیکَ، وهُما عَبدُ اللّهِ وجَعفَرٌ؛ فَإِنَّهُما لَیسَ لَهُما وَلَدٌ ولَکَ وَلَدٌ حَتّی تربهما وتَحتَسِبَهُما، فَأَمَرَ أخَوَیهِ فَنَزَلا فَقاتَلا حَتّی قُتِلا، ثُمَّ نَزَلَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ. قالَ الحَسَنُ: قالَ أبی: وهؤُلاءِ الثَّلاثَةُ بَنو امِّ جَعفَرٍ، وهِیَ الکِلابِیَّةُ وهِیَ امُّ البَنینَ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 175).

حسین علیه السلام، سرش را بلند کرد و فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم. به من فرمود: "تو به سوی ما می آیی"».

خواهرش به صورت خود زد و گفت: وای بر من!

حسین علیه السلام فرمود: «خواهرم! بر تو چنین مباد. آرام باش. [خدای] رحمان، بر تو رحم کند!».

عبّاس بن علی علیه السلام گفت: ای برادر! آنان به سوی تو حرکت کرده اند.

حسین علیه السلام برخاست و سپس فرمود: «ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت! سوار شو و با آنان، ملاقات کن و بپرس که در چه حال اند و چه شده است و برای چه آمده اند؟».

عبّاس علیه السلام با بیست سوار، به پیشواز آنان رفت. زُهَیر بن قَین و حبیب بن مُظاهر نیز میان آن بیست تن بودند. عبّاس علیه السلام به آنان گفت: چه شده و چه می خواهید؟

گفتند: فرمان امیر آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم.

عبّاس علیه السلام گفت: عجله نکنید تا به سوی ابا عبد اللّه، باز گردم و آنچه را گفتید، به او برسانم.

آنان، ایستادند و سپس گفتند: او را ببین و از این موضوع، آگاهش کن. سپس نزد ما بیا و آنچه را که می گوید، به ما بگو.

عبّاس علیه السلام، با شتاب به سوی حسین علیه السلام باز گشت تا باخبرش سازد؛ امّا یارانش ایستادند و با سپاهیان دشمن، سخن گفتند. حبیب بن مُظاهر، به زُهَیر بن قَین گفت: اگر می خواهی، تو با مردم، سخن بگو و اگر می خواهی، من سخن بگویم.

زُهَیر به او گفت: تو این کار را آغاز کردی. پس تو با آنان، سخن بگو.

حبیب بن مُظاهر، به آنان گفت: بدانید که - به خدا سوگند -، فردای قیامت و نزد خدا، چه بد مردمی هستند که بر او در می آیند، در حالی که فرزندان پیامبرش صلی الله علیه و آله خاندان و اهل بیت او، و نیز عابدان این سرزمین و سحرخیزانِ کوشا و فراوانْ یادکنندگانِ خدا را کُشته اند!

عَزرَة بن قیس به او گفت: تا می توانی، از خودت بگو و تعریف کن!

زُهَیر به او گفت: ای عَزره! خدا از او تعریف کرده و ره نمونش شده است. از خدا پروا کن - ای عَزره - که من، خیرخواه تو هستم! تو را به خدا سوگند می دهم - ای عزره - که مبادا در کشتن جان های پاک، از یاوران گم راهی باشی!

او گفت: ای زُهَیر! تو نزد ما، از پیروان این خاندان، به شمار نمی رفتی. تو عثمانی بودی!

زُهَیر گفت: آیا تو از موضعگیری و ایستادنم در این جا، به این راه نمی بری که از آنها هستم؟! بدانید که - به خدا سوگند -، من هیچ گاه نامه ای به حسین علیه السلام ننوشته ام و پیکی روانه نساخته ام و به او وعدۀ یاری نداده ام؛ امّا راه، ما را با هم گِرد آورد و هنگامی که او را دیدم، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را و

ص:760

جایگاه حسین را در نزد او، به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسیده، دانستم.

پس اندیشیدم که یاری اش کنم و در گروه او باشم و جانم را فدایش کنم تا حقّ خدا و پیامبرش را که شما تباه کرده اید، پاس بدارم.

عبّاس بن علی علیه السلام، به شتاب آمد تا به آنها رسید و گفت: ای مردم! ابا عبد اللّه، از شما می خواهد که امشب، باز گردید تا در این باره بیندیشد.... هنگامی که عبّاس بن علی علیه السلام نزد حسین علیه السلام آمد و پیشنهاد عمر بن سعد را باز گفت، امام حسین علیه السلام به او فرمود: «به سوی آنان، باز گرد و اگر توانستی، [رویارویی با] آنها را تا صبح به تأخیر بینداز و امشب، بازشان گردان. شاید که امشب برای پروردگارمان، نماز بخوانیم و او را بخوانیم و از وی آمرزش بخواهیم، که او خود می داند که من، نماز گزاردن برای او، تلاوت کتابش، دعا و آمرزش خواهیِ فراوان را دوست دارم».

همچنین حارث بن حَصیره، از عبد اللّه بن شریک عامری، از امام زین العابدین علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود: «پیکی از سوی عمر بن سعد، نزد ما آمد و به گونه ای ایستاد که سخنش را بشنویم و سپس گفت: ما تا فردا به شما، مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید، شما را به سوی امیرمان عبید اللّه بن زیاد می بریم، و اگر خودداری کردید، شما را رها نمی کنیم».(1)

ص:761


1- (1) . إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادی: یا خَیلَ اللّهِ ارکَبی وأبشِری! فَرَکِبَ فِی النّاسِ، ثُمَّ زَحَفَ نَحوَهُم بَعدَ صَلاةِ العَصرِ، وحُسَینٌ علیه السلام جالِسٌ أمامَ بَیتِهِ، مُحتَبِیاً بِسَیفِهِ، إذ خَفَقَ بِرَأسِهِ عَلی رُکبَتَیهِ، وسَمِعَت اختُهُ زَینَبُ علیها السلام الصَّیحَةَ، فَدَنَت مِن أخیها، فَقالَت: یا أخی، أما تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت؟! قالَ: فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ، فَقالَ: إنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ، فَقالَ لی: إنَّکَ تَروحُ إلَینا، قالَ: فَلَطَمَت اختُهُ وَجهَها، وقالَت: یا وَیلَتا! فَقالَ: لَیسَ لَکِ الوَیلُ یا اخَیَّةُ، اسکُنی رَحِمَکِ الرَّحمنُ! وقالَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: یا أخی! أتاکَ القَومُ، قالَ: فَنَهَضَ، ثُمَّ قالَ: یا عَبّاسُ، ارکَب بِنَفسی أنتَ یا أخی حَتّی تَلقاهُم، فَتَقولُ لَهُم: ما لَکُم، وما بَدا لَکُم؟ وتَسأَ لُهُم عَمّا جاءَ بِهِم؟ فَأَتاهُمُ العَبّاسُ علیه السلام، فَاستَقبَلَهُم فی نَحوٍ مِن عِشرینَ فارِساً، فیهِم زُهَیرُ بنُ القَینِ، وحَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ، فَقالَ لَهُمُ العَبّاسُ علیه السلام: ما بَدا لَکُم، وما تُریدونَ؟ قالوا: جاءَ أمرُ الأَمیرِ بِأَن نَعرِضَ عَلَیکُم أن تَنزِلوا عَلی حُکمِهِ، أو نُنازِلَکُم! قالَ: فَلا تَعجَلوا حَتّی أرجِعَ إلی أبی عَبدِ اللّهِ، فَأَعرِضَ عَلَیهِ ما ذَکَرتُم، قالَ: فَوَقَفوا، ثُمَّ قالوا: القَهُ فَأَعلِمهُ ذلِکَ، ثُمَّ القَنا بِما یَقولُ. قالَ: فَانصَرَفَ العَبّاسُ علیه السلام راجِعاً یَرکُضُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام یُخبِرُهُ بِالخَبَرِ، ووَقَفَ أصحابُهُ یُخاطِبونَ القَومَ، فَقالَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ لِزُهَیرِ بنِ القَینِ: کَلِّمِ القَومَ إن شِئتَ، وإن شِئتَ کَلَّمتُهُم. فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ: أنتَ بَدَأتَ بِهذا، فَکُن أنتَ تُکَلِّمُهُم، فَقالَ لَهُم حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: أما وَاللّهِ، لَبِئسَ القَومُ عِندَ اللّهِ غَداً قَومٌ یَقدَمونَ عَلَیهِ قَد قَتَلوا ذُرِّیَّةَ نَبِیِّهِ علیه السلام وعِترَتَهُ وأهلَ بَیتِهِ صلی الله علیه و آله، وعُبّادَ أهلِ هذَا المِصرِ المُجتَهِدینَ بِالأَسحارِ، وَالذّاکِرینَ اللّهَ کَثیراً. فَقالَ لَهُ عَزرَةُ بنُ قَیسٍ: إنَّکَ لَتُزَکّی نَفسَکَ مَا استَطَعتَ! فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ: یا عَزرَةُ! إنَّ اللّهَ قَد زَکّاها وهَداها، فَاتَّقِ اللّهَ یا عَزرَةُ، فَإِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحینَ، أنشُدُکَ اللّهَ یا عَزرَةُ أن تَکونَ مِمَّن یُعینُ الضَّلالَ عَلی قَتلِ النُّفوسِ الزَّکِیَّةِ! قالَ: یا زُهَیرُ! ما کُنتَ عِندَنا مِن شیعَةِ أهلِ هذَا البَیتِ. إنَّما کُنتَ عُثمانِیّاً! قالَ: أفَلَستَ تَستَدِلُّ بِمَوقِفی هذا أنّی مِنهُم! أما وَاللّهِ، ما کَتَبتُ إلَیهِ کِتاباً قَطُّ، ولا أرسَلتُ إلَیهِ رَسولاً قَطُّ، ولا وَعَدتُهُ نُصرَتی قَطُّ، ولکِنَّ الطَّریقَ جَمَعَ بَینی وبَینَهُ، فَلَمّا رَأَیتُهُ ذَکَرتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَکانَهُ مِنهُ، وعَرَفتُ ما یُقدَمُ عَلَیهِ مِن عَدُوِّهِ وحِزبِکُم، فَرَأَیتُ أن أنصُرَهُ، و أن أکونَ فی حِزبِهِ، و أن أجعَلَ نَفسی دونَ نَفسِهِ، حِفظاً لِما ضَیَّعتُم مِن حَقِّ اللّهِ وحَقِّ رَسولِهِ صلی الله علیه و آله. قالَ: وأقبَلَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَرکُضُ حَتَّی انتَهی إلَیهِم، فَقالَ: یا هؤُلاءِ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ یَسأَ لُکُم أن تَنصَرِفوا هذِهِ العَشِیَّةَ حَتّی یَنظُرَ فی هذَا الأَمرِ... وکانَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ أتی حُسَیناً علیه السلام بِما عَرَضَ عَلَیهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قالَ: ارجِع إلَیهِم، فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلی غُدوَةٍ وتَدفَعَهُم عِندَ العَشِیَّةِ؛ لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنَا اللَّیلَةَ، ونَدعوهُ ونَستَغفِرُهُ، فَهُوَ یَعلَمُ أنّی قَد کُنتُ احِبُّ الصَّلاةَ لَهُ، وتِلاوَةَ کِتابِهِ، وکَثرَةَ الدُّعاءِ وَالاِستِغفارِ! قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنِی الحارِثُ بنُ حَصِیرَةَ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ شَریکٍ العامِرِیِّ، عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام قالَ: أتانا رَسولٌ مِن قِبَلِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَقامَ مِثلَ حَیثُ یُسمَعُ الصَّوتُ، فَقالَ: إنّا قَد أجَّلناکُم إلی غَدٍ، فَإِنِ استَسلَمتُم سَرَّحنا بِکُم إلی أمیرِنا عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وإن أبَیتُم فَلَسنا تارِکیکُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 416، أنساب الأشراف: ج 3 ص 391).

ص:762

گفتند: فرمانی از جانب عبید اللّه بن زیاد آمده که به شما پیشنهاد دهیم که: یا به حکم عبید اللّه، گردن نهید یا شما را به پیشینیان، ملحق کنیم! می خواهیم که آن را عرضه بداریم.

عبّاس علیه السلام به آنان گفت: عجله نکنید تا به نزد حسین علیه السلام باز گردم و از این موضوع، باخبرش کنم.

آنان، در جایشان ایستادند و عبّاس علیه السلام به سوی حسین علیه السلام باز گشت و خبر را به او رساند.

حسین علیه السلام، لَختی به فکر فرو رفت و عبّاس علیه السلام، پیشِ رویش ایستاده بود. یاران حسین علیه السلام نیز با یاران عمر بن سعد، سخن می گفتند.

حبیب بن مُظاهر به آنان گفت: هان! به خدا سوگند، بد قومی هستند آن کسانی که فردا بر خدا و پیامبرش در می آیند، در حالی که فرزندان و خاندانش، کوشندگان در سحرها و فراوانْ یادکنندگانِ خدا در روز و شب، و نیز پیروان پرهیزگارِ نیکوکارش را می کُشند!

یکی از یاران عمر به نام عَزرة(1) بن قیس گفت: ای ابن مُظاهر! تا می توانی از خودت تعریف کن!

زُهَیر به او گفت: ای ابن قیس! از خدا، پروا کن و از کسانی مباش که گم راهی را یاری می دهند و جان های پاک و پاکیزه، خانوادۀ بهترین پیامبر را می کُشند.

عَزرَة بن قیس به زهیر گفت: تو نزد ما از پیروان این خاندان، به شمار نمی رفتی. ما تو را به عثمانی بودن می شناختیم؟!

آنها در حال گفتگو با هم بودند و حسین علیه السلام، به کار خود و نبرد می اندیشید و عبّاس علیه السلام هم در حضور حسین علیه السلام، ایستاده بود.

عبّاس علیه السلام، به سوی مردمی که ایستاده بودند، آمد و گفت: ای مردم! ابا عبد اللّه، از شما می خواهد که امروز، باز گردید تا در این کار بیندیشد و سپس - اگر خدا بخواهد -، فردا شما را ببیند.

مردم، این خبر را به عمر بن سعد دادند. او به شمر بن ذی الجوشن گفت: تو چه نظری داری؟

گفت: هر چه تو بگویی، ای امیر!

عمر گفت: من دوست داشتم که امیر نباشم؛ امّا مجبورم کردند.

سپس عمر، به یارانش رو کرد و گفت: نظر شما در این باره چیست؟

یکی از یارانش به نام عمرو بن حَجّاج گفت: سبحان اللّه! اگر اینان (حسین و یارانش)، تُرک

ص:763


1- (1) . در مصدر، «عُروه» آمده بود که بر اساس نقل تاریخ الطبری، تصحیح گردید.

و دیلم هم بودند و این درخواست را داشتند، بر ما لازم بود که با آنان، موافقت کنیم، حال که خاندان و خانوادۀ محمّدِ پیامبر صلی الله علیه و آله هستند!

عمر بن سعد گفت: ما امروز را به آنان، مهلت می دهیم.

مردی از یاران عمر، ندا داد: ای پیروان حسین بن علی! امروز را تا فردا، به شما مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید و به حکمِ امیر، گردن نهادید، شما را به سوی او می بریم، و اگر خودداری کردید، با شما می جنگیم.

آن گاه، هر دو گروه، از هم جدا شدند.(1)

ص:764


1- (1) . إذَا المُنادی یُنادی مِن عَسکَرِ عُمَرَ: یا جُندَ اللّهِ ارکَبوا. قالَ: فَرَکِبَ النّاسُ وساروا نَحوَ مُعَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، وَالحُسَینُ علیه السلام فی وَقتِهِ ذلِکَ جالِسٌ قَد خَفَقَ رَأسُهُ عَلی رُکبَتَیهِ، وسَمِعَت اختُهُ زَینَبُ رَضِیَ اللّهُ عَنهَا الصَّیحَةَ وَالضَّجَّةَ، فَدَنَت مِن أخیها وحَرَّکَتهُ، فَقالَت: یا أخی، ألا تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت مِنّا؟! قالَ: فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ، وقالَ: یا اختاه، إنّی رَأَیتُ جَدّی فِی المَنامِ وأبی عَلِیّاً وفاطِمَةَ امّی وأخِی الحَسَنَ علیهم السلام، فَقالوا: یا حُسَینُ، إنَّکَ رائِحٌ إلَینا عَن قَریبٍ، وقَد وَاللّهِ یا اختاه دَنَا الأَمرُ فی ذلِکَ، لا شَکَّ. قالَ: فَلَطَمَت زَینَبُ علیها السلام وَجهَها، وصاحَت واخَیبَتاه! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَهلاً! اسکُتی ولا تَصیحی، فَتَشمَتَ بِنَا الأَعداءُ. ثُمَّ أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی أخیهِ العَبّاسِ علیه السلام، فَقالَ: یا أخی، ارکَب وتَقَدَّم إلی هؤُلاءِ القَومِ، وسَلهُم عَن حالِهِم، وَارجِع إلَیَّ بِالخَبَرِ. قالَ: فَرَکِبَ العَبّاسُ علیه السلام فی إخوَتِهِ - رَضِیَ اللّهُ عَنهُم - ومَعَهُ أیضاً عَشَرَةُ فَوارِسَ حَتّی دَنا مِنَ القَومِ، ثُمَّ قالَ: ما شَأنُکُم وما تُریدونَ؟ فَقالوا: نُریدُ أنَّهُ قَد جاءَ الأَمرُ مِن عِندِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَیکُم أن تَنزِلوا عَلی أمرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، أو نُلحِقَکُم بِمَن سَلَفَ! فَقالَ لَهُمُ العَبّاسُ علیه السلام: لا تَعجَلوا حَتّی أرجِعَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَاُخبِرَهُ بِذلِکَ. قالَ: فَوَقَفَ القَومُ فی مَواضِعِهِم، ورَجَعَ العَبّاسُ إلَی الحُسَینِ علیهما السلام، فَأَخبَرَهُ بِذلِکَ، فَأَطرَقَ الحُسَینُ علیه السلام ساعَةً، وَالعَبّاسُ علیه السلام واقِفٌ بَینَ یَدَیهِ، وأصحابُ الحُسَینِ علیه السلام یُخاطِبونَ أصحابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ. فَقالَ لَهُم حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: أما وَاللّهِ، لَبِئسَ القَومُ یَقدَمونَ غَداً عَلَی اللّهِ عز و جل وعَلی رَسولِهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وقَد قَتَلوا ذُرِّیَّتَهُ وأهلَ بَیتِهِ المُجتَهِدینَ بِالأَسحارِ، الذّاکِرینَ اللّهَ کَثیراً بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ، وشیعَتَهُ الأَتقِیاءَ الأَبرارَ. قالَ: فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ یُقالُ لَهُ عَزرَةُ بنُ قَیسٍ: یابنَ مُظاهِرٍ، إنَّکَ لَتُزَکّی نَفسَکَ مَا استَطَعتَ! فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ: اتَّقِ اللّهَ یابنَ قَیسٍ، ولا تَکُن مِنَ الَّذینَ یُعینونَ عَلَی الضَّلالِ، ویَقتُلونَ النُّفوسَ الزَّکِیَّةَ الطّاهِرَةَ عِترَةَ خَیرِ الأَنبِیاءِ. فَقالَ لَهُ عَزرَةُ بنُ قَیسٍ: إنَّکَ لَم تَکُن عِندَنا مِن شیعَةِ أهلِ البَیتِ، إنَّما کُنتَ عُثمانِیّاً نَعرِفُکَ! هؤُلاءِ فِی المُخاطَبَةِ، وَالحُسَینُ علیه السلام مُفَکِّرٌ فی أمرِ نَفسِهِ وأمرِ الحَربِ، وَالعَبّاسُ علیه السلام واقِفٌ فی حَضرَتِهِ. قالَ: وأقبَلَ العَبّاسُ علیه السلام عَلَی القَومِ وهُم وُقوفٌ، فَقالَ: یا هؤُلاءِ، إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ یَسأَ لُکُمُ الاِنصِرافَ عَنهُ فی هذَا الیَومِ حَتّی -

807. الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام، حرص ورزی دشمن را در شتاب برای نبرد و اندک بودن بهره مندی شان از اندرز و سخن را دید، به برادرش عبّاس علیه السلام فرمود: «اگر می توانی، آنان را امروز از [نبرد با] ما منصرف کنی، بکن، تا امشب را برای پروردگارمان، نماز بگزاریم که او می داند من، نماز گزاردن برای او و تلاوت کتابش را دوست دارم».

عبّاس علیه السلام، این را از ایشان خواست و عمر بن سعد، درنگ کرد. عمرو بن حَجّاج زَبیدی، به او گفت: به خدا سوگند، اگر آنان ترک و دیلم نیز بودند و این را خواسته بودند، موافقت می کردیم، حال که خاندان محمّد صلی الله علیه و آله هستند، چگونه نپذیریم؟!

از این رو، لشکر عمر بن سعد، موافقت کرد.

حسین علیه السلام، نشسته، خوابش بُرد. سپس بیدار شد و گفت: «ای خواهر! این ساعت، جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و پدرم علی علیه السلام، و مادرم فاطمه علیها السلام و برادرم حسن علیه السلام را در عالم رؤیا دیدم که می گفتند: "ای حسین! تو به زودی، (بر اساس برخی روایت ها: فردا) به سوی ما می آیی"».

زینب علیها السلام، بر صورت خود زد و شیوَنی کشید. حسین علیه السلام به او فرمود: «آرام تر! دشمن را شماتت کنندۀ ما مکن».(1)

ص:765


1- (1) . لَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام حِرصَ القَومِ عَلی تَعجیلِ القِتالِ وقِلَّةَ انتِفاعِهِم بِالوَعظِ وَالمَقالِ، قالَ لِأَخیهِ العَبّاسِ علیه السلام: إنِ استَطَعتَ أن تَصرِفَهُم عَنّا فی هذَا الیَومِ فَافعَل؛ لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنا فی هذِهِ اللَّیلَةِ، فَإِنَّهُ یَعلَمُ أنّی احِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وتِلاوَةَ کِتابِهِ. قالَ الرّاوی: فَسَأَلَهُمُ العَبّاسُ علیه السلام ذلِکَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ: وَاللّهِ، لَو أنَّهُم مِنَ التُّرکِ وَالدَّیلَمِ وسَأَلوا ذلِکَ لَأَجَبناهُم، فَکَیفَ وهُم آلُ مُحَمَّدٍ؟! فَأَجابوهُم إلی ذلِکَ. قالَ الرّاوی: وجَلَسَ الحُسَینُ علیه السلام فَرَقَدَ، ثُمَّ استَیقَظَ وقالَ: یا اختاه إنّی رَأَیتُ السّاعَةَ جَدّی مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وأبی عَلِیّاً واُمّی فاطِمَةَ وأخِی الحَسَنَ علیهم السلام، وهُم یَقولونَ: یا حُسَینُ، إنَّکَ رائِحٌ إلَینا عَن قَریبٍ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ: غَداً. قالَ الرّاوی: فَلَطَمَت زَینَبُ علیها السلام وَجهَها، وصاحَت، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: مَهلاً! لا تُشمِتِی القَومَ بِنا (الملهوف: ص 150، بحار الأنوار: ج 44 ص 391).

808. مثیر الأحزان: روز نهم محرّم، عمر بن سعد، آنان (حسین علیه السلام و یارانش) را به جنگ، فرا خواند.

حسین علیه السلام، عبّاس را فرستاد و از او خواست که آن یک شب را مهلت دهد. عمر، نظر شمر را خواست. او گفت: اگر من فرمانده بودم، به آنان مهلت نمی دادم.

عمرو بن حَجّاج بن سَلَمة بن عبدِ یَغوث زُبَیدی گفت: سبحان اللّه! به خدا سوگند، اگر او از ترک و دیلم هم بود و این درخواست را از شما داشت، حقّ مخالفت کردن نداشتید! به ایشان، مهلت دهید.

آن شب، صدای حسین علیه السلام و یارانش به نماز و تلاوت قرآن، بلند بود و مانند آوای زنبور عسل، قطع نمی شد و گروهی از همراهان عمر بن سعد، به آنان پیوستند.(1)

809. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): شمر بن ذی الجوشن ضَبابی، بر عمر بن سعد، در آمد و فرمان عبید اللّه را آورد. این، شامگاه پنج شنبه، نهم محرّم سال 61 [هجری]، پس از عصر بود. در لشکر، ندا دادند و سوار شدند. حسین علیه السلام، جلوی خیمه اش، زانو به بغل گرفته، نشسته بود و به آنان که پیش آمدند، می نگریست. به عبّاس بن علی بن ابی طالب فرمود: «به دیدار آنان برو و از ایشان بپرس که چه شده است».

او از ایشان پرسید. گفتند: نامۀ امیر، به ما رسیده است و به ما فرمان داده که به تو عرضه بداریم که یا به حکمش گردن نهی و یا با تو بجنگیم.

حسین علیه السلام فرمود: «امشب را باز گردید تا در این شب، به پیشنهادتان بیندیشیم».

عمر بن سعد، باز گشت.(2)

810. الأخبار الطّوال: عمر بن سعد، شامگاه پنج شنبه، شبِ جمعه، نُه روز از محرّمْ گذشته، به سوی

ص:766


1- (1) . فَلَمّا کانَ التّاسِعُ مِنَ المُحَرَّمِ دَعاهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَی المُحارَبَةِ، فَأَرسَلَ الحُسَینُ علیه السلام العَبّاسَ علیه السلام یَلتَمِسُ مِنهُم تَأخیرَ تِلکَ اللَّیلَةِ، فَقالَ عُمَرُ لِشِمرٍ: ما تَقولُ؟ قالَ: أمّا أنَا لَو کُنتُ الأَمیرَ لَم انظِرهُ. فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ سَلَمَةَ بنِ عَبدِ یَغوثَ الزُّبَیدِیُّ: سُبحانَ اللّهِ! وَاللّهِ، لَو کانَ مِنَ التُّرکِ وَالدَّیلَمِ وسَأَلوکَ عَن هذا ما کانَ لَکَ أن تَمنَعَهُم حینَئِذٍ، أمهِلهُم. فَکانَ لَهُم فی تِلکَ اللَّیلَةِ دَوِیٌّ کَالنَّحلِ مِنَ الصَّلاةِ وَالتِّلاوَةِ، فَجاءَ إلَیهِم جَماعَةٌ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ (مثیر الأحزان: ص 52).
2- (2) . قَدِمَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الضِّبابِیُّ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أمَرَهُ بِهِ عُبَیدُ اللّهِ، عَشِیَّةَ الخَمیسِ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ بَعدَ العَصرِ، فَنودِیَ فِی العَسکَرِ فَرَکِبوا، وحُسَینٌ علیه السلام جالِسٌ أمامَ بَیتِهِ مُحتَبِیاً، فَنَظَرَ إلَیهِم قَد أقبَلوا. فَقالَ لِلعَبّاسِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام: القَهُم فَاسأَلهُم ما بَدا لَهُم؟ فَسَأَلَهُم، فَقالوا: أتانا کِتابُ الأَمیرِ یَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَیکَ أن تَنزِلَ عَلَی حُکمِهِ، أو نُناجِزَکَ! فَقالَ: انصَرِفوا عَنَّا العَشِیَّةَ حَتّی نَنظُرَ لَیلَتَنا هذِهِ فیما عَرَضتُم، فَانصَرَفَ عُمَرُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 466، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 301).

ایشان حرکت کرد و حسین علیه السلام، تأخیر جنگ را تا فردا، خواستار شد. آنان، پذیرفتند.(1)

17/1 سخن گفتن امام (علیه السلام) با خانواده و یارانش و پیشنهاد بازگشت دادن به همگی آنها

811. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، از حارث بن حَصیره، از عبد اللّه بن شریک عامری، از امام زین العابدین علیه السلام -: حسین علیه السلام، یارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد، و این، هنگام غروب بود. من، بیمار بودم. خودم را به او نزدیک کردم تا سخنش را بشنوم. شنیدم که پدرم به یارانش می گوید: «خداوند - تبارک و تعالی - را با بهترین ثناها، می ستایم و او را بر شادی و سختی، ستایش می کنم. خدایا! تو را بر این می ستایم که به نبوّت، گرامی مان داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین، بینایمان گرداندی و برایمان، گوش و چشم و دل، قرار دادی و ما را از مشرکان، قرار ندادی.

امّا بعد، من، یارانی شایسته تر و بهتر از یاران خود نمی شناسم و خانواده ای بهتر از خانواده ام، در نیکی کردن و صِلۀ ارحام، سراغ ندارم. خداوند، از جانب من به همۀ شما، جزای خیر دهد! هان! من گمان دارم که روز [کارزار] ما با این دشمنان، فرداست. هان که من، نظرم را برایتان گفتم! همگی آزادید که بروید. تعهّدی به من ندارید. این [سیاهیِ] شب، شما را پوشانده است.

آن را مَرکب خود سازید».(2)

18/1 پاسخ خانواده و یاران امام (علیه السلام)

812. تاریخ الطبری - به نقل از ضحّاک بن عبد اللّه مِشرَقی -: من و مالک بن نضْر ارحَبی، بر حسین علیه السلام وارد شدیم. بر او سلام دادیم و نزدش نشستیم. پاسخ ما را داد و خوشامد گفت و از علّت

ص:767


1- (1) . فَنَهَضَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] إلَیهِم عَشِیَّةَ الخَمیسِ ولَیلَةَ الجُمُعَةِ، لِتِسعِ لَیالٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ، فَسَأَلَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام تَأخیرَ الحَربِ إلی غَدٍ، فَأَجابوهُ (الأخبار الطوال: ص 256، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2627).
2- (2) . جَمَعَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، وذلِکَ عِندَ قُربِ المَساءِ، قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأنَا مَریضٌ، فَسَمِعتُ أبی وهُوَ یَقولُ لِأَصحابِهِ: اثنی عَلَی اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی أحسَنَ الثَّناءِ، وأحمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اللّهُمَّ إنّی أحمَدُکَ عَلی أن أکرَمتَنا بِالنُّبُوَّةِ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ، وفَقَّهتَنا فِی الدّینِ، وجَعَلتَ لَنا أسماعاً وأبصاراً وأفئِدَةً، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِکینَ. أمّا بَعدُ، فَإِنّی لا أعلَمُ أصحاباً أولی ولا خَیراً مِن أصحابی، ولا أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَیتی، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعاً خَیراً، ألا وإنّی أظُنُّ یَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَداً، ألا وإنّی قَد رَأَیتُ لَکُم، فَانطَلِقوا جَمیعاً فی حِلٍّ، لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ، هذا لَیلٌ قَد غَشِیَکُم، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 418؛ الإرشاد: ج 2 ص 91).

آمدنمان، جویا شد.

گفتیم: آمده ایم تا بر تو سلامی دهیم و از خداوند، برایت سلامت بخواهیم و دیداری با تو تازه کنیم و خبر مردم را به تو بگوییم که آنان، برای جنگ با تو، گِرد هم آمده اند. نظر تو چیست؟

حسین علیه السلام فرمود: «خداوند، مرا بس است و بهترین نگاهبان است».

حرمتش را پاس داشتیم و بر او درود فرستادیم و برایش، دعا کردیم.

فرمود: «چه چیز، شما را از یاری من، باز می دارد؟».

مالک بن نضر گفت: من، بدهی و نانخور دارم.

من (ضحّاک) نیز گفتم: من هم بدهی و نانخور دارم؛ امّا اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی [در کنارت] نیافتم، باز گردم و فقط تا آن جا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم.

حسین علیه السلام فرمود: «اجازه داری».

من هم در کنار او ایستادم. چون شب شد، فرمود: «این، [سیاهیِ] شب است که شما را پوشانده است. آن را مَرکب خود گیرید و هر کدامتان، دست مردی از خاندانم را بگیرد و در دشت ها و شهرهایتان، پراکنده شوید تا خداوند، گشایشی دهد که این مردم، در پیِ من هستند و اگر به من دست بیابند، در پیِ دیگران نمی روند».

برادران، پسران و برادرزادگان حسین علیه السلام و دو پسر عبد اللّه بن جعفر، به ایشان گفتند: چرا چنین کنیم؟ برای این که پس از تو بمانیم؟! خداوند، هرگز آن [روز] را به ما نشان ندهد!

عبّاس بن علی علیه السلام، آغازگر این سخن بود و سپس، بقیّۀ آنان، همین سخن و مانند آن را بر زبان آوردند.

حسین علیه السلام فرمود: «ای فرزندان عقیل! کُشته شدن مُسلم، برای شما کافی است. بروید که من به شما، اجازه دادم».

آنان گفتند: مردم، چه خواهند گفت؟ می گویند که ما، بزرگ و سَرور خود را و بهترینْ عموزادگان خود را رها کردیم و همراه آنان، نه تیری انداختیم، و نه نیزه ای پَراندیم و نه شمشیری زدیم، و نمی دانیم چه کردند! به خدا سوگند، چنین نمی کنیم؛ بلکه جان و مال و خانواده مان را فدای تو می کنیم و همراه تو می جنگیم تا به سرانجام تو برسیم. خداوند، زندگی پس از تو را زشت گردانَد!....

سپس، مسلم بن عَوسَجۀ اسدی، برخاست و به حسین علیه السلام گفت: آیا ما تو را تنها بگذاریم، در حالی که هنوز از عهدۀ ادای حقّ تو در برابر خدا، بیرون نیامده ایم؟! بدان که - به خدا سوگند -، با

ص:768

تو هستم تا آن جا که نیزه ام را در سینه هایشان بِشکنم! تا هر زمان که قبضۀ شمشیرم را به دست دارم، با آنان می جنگم و از تو، جدا نمی شوم؛ و اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم، در دفاع از تو، به سوی آنان، سنگ پرتاب می کنم تا همراه تو بمیرم. سپس سعید بن عبد اللّه حنفی گفت:

به خدا سوگند، تو را تنها نمی گذاریم تا خدا بداند که ما در غیاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، تو را پاس داشتیم. به خدا سوگند، اگر می دانستم که کشته می شوم و سپس زنده می شوم، آن گاه زنده زنده، سوزانده می شوم و خاکسترم را بر باد می دهند و این کار را هفتاد مرتبه با من می کنند، از تو جدا نمی شدم تا مرگم را پیش رویِ تو ببینیم! پس اکنون، چرا این کار را نکنم که تنها یک بار کُشته شدن است و آن هم با کرامتی جاویدان در پیِ آن؟!

و زُهَیر بن قَین گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم که کشته شوم و سپس، زنده شوم و سپس، کشته شوم و تا هزار مرتبه مرا بکشند؛ امّا خداوند با کشته شدن من، کشته شدن را از تو و از جانِ این جوانان خاندانت، دور بدارد!

عموم یاران حسین علیه السلام، سخنانی چنین و به همین صورت، بر زبان آوردند و گفتند: به خدا سوگند، از تو جدا نمی شویم؛ بلکه جان هایمان، فدای تو باد! ما از تو با دل و جان و دست و سر، محافظت می کنیم؛ و چون کشته شویم، به عهد خود وفا کرده، وظیفۀ خود را ادا کرده ایم.(1)

ص:769


1- (1) . قَدِمتُ ومالِکَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِیَّ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَسَلَّمنا عَلَیهِ، ثُمَّ جَلَسنا إلَیهِ، فَرَدَّ عَلَینا، ورَحَّبَ بِنا، وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ، فَقُلنا: جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَیکَ، ونَدعُوَ اللّهَ لَکَ بِالعافِیَةِ، ونُحدِثَ بِکَ عَهداً، ونُخبِرَکَ خَبَرَ النّاسِ، وإنّا نُحَدِّثُکَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلی حَربِکَ فَرَ رَأیَکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: حَسبِیَ اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ! قالَ: فَتَذَمَّمنا وسَلَّمنا عَلَیهِ، ودَعَونَا اللّهَ لَهُ. قالَ: فَما یَمنَعُکُما مِن نُصرَتی؟ فَقالَ مالِکُ بنُ النَّضرِ: عَلَیَّ دَینٌ، ولی عِیالٌ، فَقُلتُ لَهُ: إنَّ عَلَیَّ دَیناً، وإنَّ لی لَعِیالاً، ولکِنَّکَ إن جَعَلتَنی فی حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنکَ ما کانَ لَکَ نافِعاً، وعَنکَ دافِعاً! قالَ: قالَ: فَأَنتَ فی حِلٍّ، فَأَقَمتُ مَعَهُ، فَلَمّا کانَ اللَّیلُ قالَ: هذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً، ثُمَّ لِیَأخُذ کُلُّ رَجُلٍ مِنکُم بِیَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَیتی، تَفَرَّقوا فی سَوادِکُم ومَدائِنِکُم حَتّی یُفَرِّجَ اللّهُ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبُونی، ولَو قَد أصابونی لَهَوا عَن طَلَبِ غَیری. فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخیهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ: لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقی بَعدَکَ؟ لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ أبَداً، بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، ثُمَّ إنَّهُم تَکَلَّموا بِهذا ونَحوِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یا بَنی عَقیلٍ! حَسبُکُم مِنَ القَتلِ بِمُسلِمٍ، اذهَبوا قَد أذِنتُ لَکُم، قالوا: فَما یَقولُ النّاسُ؟! یَقولونَ إنّا تَرَکنا شَیخَنا وسَیِّدَنا وبَنی عُمومَتِنا خَیرَ الأَعمامِ، ولَم نَرمِ مَعَهُم بِسَهمٍ، ولَم نَطعَن مَعَهُم بِرُمحٍ، ولَم نَضرِب مَعَهُم بِسَیفٍ، ولا نَدری ما صَنَعوا! لا وَاللّهِ، لا نَفعَلُ، ولکِن تَفدِیکَ أنفُسُنا وأموالُنا وأهلُونا، ونُقاتِلُ مَعَکَ حَتّی نَرِدَ مَورِدَکَ، فَقَبَّحَ اللّهُ العَیشَ بَعدَکَ.... -

813. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: هنگامی که نامۀ عبید اللّه بن زیاد، به عمر بن سعد رسید، عمر به جارچی اش فرمان داد که ندا در دهد: ما امروز و امشب را به حسین و یارانش، مهلت دادیم.

این بر حسین علیه السلام و یارانش، گران آمد. حسین علیه السلام در میان یارانش به سخن ایستاد و فرمود:

«خدایا! من، نه خاندانی را می شناسم که از خاندانم، نیکوکارتر و پاک تر و پاکیزه تر باشند، و نه یارانی را که بهتر از یاران من باشند. می بینید که چه شده است؟ شما از بیعت من آزادید و چیزی به گردنتان نیست و تعهّدی به من ندارید. این، شب است که تاریکی آن، شما را فرا گرفته است.

آن را مَُرکب خود گیرید و در شهرها پراکنده شوید، که این جماعت، مرا می جویند و اگر به من دست یابند، از تعقیب دیگران، دست می کشند».

عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب، برخاست و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! اگر ما، بزرگ و پیر و سَرورمان، زادۀ سَرور عموهایمان، فرزند پیامبرمان و سَرور پیامبران را وا بگذاریم و همراهش شمشیر نزنیم و با نیزه، همراهش نجنگیم، مردم به ما چه می گویند؟

به خدا سوگند، نه؛ تا آن که به همان جایی در آییم که تو در می آیی و جان هایمان را فدایِ تو کنیم و خون هایمان را به پای تو بریزیم، که چون چنین کردیم، آنچه را بر عهدۀ ماست، ادا نموده و از عهدۀ وظیفه مان، بیرون آمده ایم.

مردی به نام زُهَیر بن قَین بَجَلی نیز برخاست و به امام علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! دوست داشتم که کشته شوم و دوباره، زنده شوم و سپس کشته شوم و دوباره، زنده شوم و آن گاه، کشته شوم و باز، زنده شوم و تا صدبار به خاطر تو و همراهیانت کشته شوم، امّا خدا با من، [مرگ را] از

ص:770

شما اهل بیت، دور بگردانَد.

امام علیه السلام به او و یارانش فرمود: «جزای خیر ببینید!».(1)

814. مثیر الأحزان: امام حسین علیه السلام، یارانش را گِرد آورد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «امّا بعد، من، نه یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خود می شناسم، و نه خاندانی بهتر از خاندانم در نیکوکاری و برقراری پیوندِ خویشی. خداوند، به همۀ شما از جانب من، جزای خیر دهد! بدانید که من، به شما اجازه دادم. بروید که مجازید و حقّی بر گردن شما ندارم. این، [سیاهی] شب است که شما را پوشانده است. پس آن را مَرکب خود کنید».

برادران و پسران امام علیه السلام و پسران عبد اللّه بن جعفر، به او گفتند: چرا چنین کنیم؟ برای این که پس از تو باقی بمانیم؟! خدا، آن روز را نیاورَد.

عبّاس علیه السلام، برادرش، آغازگر [این گونه سخنان] بود و بقیّه هم پیروی کردند.

امام علیه السلام به پسران مسلم بن عقیل فرمود: «کشته شدن مُسلم، برای شما بس است. بروید که من به شما، اجازه دادم».

آنان گفتند: به خدا سوگند، نه! هرگز از تو جدا نمی شویم تا با شمشیرهایمان، از تو محافظت کنیم و جلوی تو، کشته شویم....

سپس، مسلم بن عَوسَجه گفت: ما تو را در حالی که دشمنان، گِردت را گرفته اند، تنها بگذاریم؟! خدا، این را هرگز به ما نشان ندهد تا آن گاه که نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و با شمشیرم، آنان را بزنم. اگر هم سلاح نداشته باشم، به آنان سنگ می زنم و از تو، جدا نمی شوم.

سعید بن عبد اللّه حنفی و زُهَیر بن قَین نیز برخاستند و پاسخ های زیبایی دادند و سخن را به

ص:771


1- (1) . لَمّا وَصَلَ الکِتابُ [مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ] إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، أمَرَ مُنادِیَهُ، فَنادی: إنّا قَد أجَّلنا حُسَیناً وأصحابَهُ یَومَهُم ولَیلَتَهُم، فَشَقَّ ذلِکَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وعَلی أصحابِهِ، فَقامَ الحُسَینُ علیه السلام فی أصحابِهِ خَطیباً، فَقالَ: اللّهُمَّ إنّی لا أعرِفُ أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أزکی ولا أطهَرَ مِن أهلِ بَیتی، ولا أصحاباً هُم خَیرٌ مِن أصحابی، وقَد نَزَلَ بی ما قَد تَرَونَ، وأنتُم فی حِلٍّ مِن بَیعَتی، لَیسَت لی فی أعناقِکُم بَیعَةٌ، ولا لی عَلَیکُم ذِمَّةٌ، وهذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً، وتَفَرَّقوا فی سَوادِهِ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبونَنی، ولَو ظَفِروا بی لَذَهَلوا عَن طَلَبِ غَیری. فَقامَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، فَقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، ماذا یَقولُ لَنَا النّاسُ إن نَحنُ خَذَلنا شَیخَنا وکَبیرَنا وسَیِّدَنا، وَابنَ سَیِّدِ الأَعمامِ، وَابنَ نَبِیِّنا سَیِّدِ الأَنبِیاءِ، لَم نَضرِب مَعَهُ بِسَیفٍ، ولَم نُقاتِل مَعَهُ بِرُمحٍ؟ لا وَاللّهِ، أو نَرِدَ مَورِدَکَ، ونَجعَلَ أنفُسَنا دونَ نَفَسِکَ، ودِماءَنا دونَ دَمِکَ، فَإِذا نَحنُ فَعَلنا ذلِکَ فَقَد قَضَینا ما عَلَینا، وخَرَجنا مِمّا لَزِمَنا. وقامَ إلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ، فَقالَ: یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، وَدِدتُ أنّی قُتِلتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ، ثمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ، ثُمّ نُشِرتُ فیکَ وفِی الَّذینَ مَعَکَ مِئَةَ قَتلَةٍ، وإنَّ اللّهَ دَفَعَ بی عَنکُم أهلَ البَیتِ. فَقالَ لَهُ و لِأَصحابِهِ: جُزِیتُم خَیراً (الأمالی، صدوق: ص 220 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 315 ح 1).

نیکویی، پایان دادند.(1)

815. مَقاتل الطالبیّین - به نقل از عُتْبة بن سمعان کَلْبی -: حسین علیه السلام میان یارانش به سخن ایستاد و گفت:

«خدایا! تو می دانی که من، نه یارانی بهتر از یاران خود می شناسم، و نه خاندانی بهتر از خاندان خود. خداوند، به شما جزای خیر دهد که یاری و همکاری کردید! این قوم، جز مرا نمی خواهند؛ و اگر مرا بکُشند، کسی جز مرا نمی جویند. چون شب، شما را فرا گرفت، در سیاهی آن، پراکنده شوید و خود را نجات دهید».

عبّاس بن علی علیه السلام، برادر حسین، و علی [اکبر]، فرزندش و فرزندان عقیل، به پا خاستند و به ایشان گفتند: پناه بر خدا و سوگند به این ماه حرام! چون باز گشتیم، به مردم چه بگوییم؟ بگوییم:

سَرور و فرزند سَرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و او را هدف تیرها، حلقه ای برای پرتاب نیزه ها و قربانی ای برای درندگان کردیم و از سرِ رغبت به دنیا گریختیم؟! پناه بر خدا! بلکه ما با تو زنده ایم و با تو می میریم.

حسین علیه السلام گریست و آنان هم با او گریستند. سپس از خداوند برای آنان، جزای خیر طلب کرد. سپس حسین - که درودهای خدا بر او باد -، نشست.(2)

816. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام بر خانواده و همراهانش عرضه داشت که پراکنده شوند و [سیاهی]

ص:772


1- (1) . جَمَعَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ، وحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعدُ، فَإِنّی لا أعلَمُ لی أصحاباً أوفی ولا خَیراً مِن أصحابی، ولا أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَیتی، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعاً خَیراً، ألا وإنّی قَد أذِنتُ لَکُم، فَانطَلِقوا أنتُم فی حِلٍّ، لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ، هذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً. فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وأبناءُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ: ولِمَ نَفعَلُ ذلِکَ، لِنَبقی بَعدَکَ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ، وبَدَأَهُمُ العَبّاسُ أخوهُ علیه السلام، ثُمَّ تابَعوهُ. وقالَ لِبَنی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ: حَسبُکُم مِنَ القَتلِ بِصاحِبِکُم مُسلِمٍ، اذهَبوا فَقَد أذِنتُ لَکُم، فَقالوا: لا وَاللّهِ، لا نُفارِقُکَ أبَداً حَتّی نَقِیَکَ بِأَسیافِنا، ونُقتَلَ بَینَ یَدَیکَ... ثُمَّ قالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ: نَحنُ نُخَلّیکَ وقَد أحاطَ بِکَ العَدُوُّ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ أبَداً حَتّی أکسِرَ فی صُدورِهِم رُمحی، واُضارِبَهُم بِسَیفی، ولَو لَم یَکُن لی سِلاحٌ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ، ولَم افارِقکَ. وقامَ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ وزُهَیرُ بنُ القَینِ، فَأَجمَلا فِی الجَوابِ، وأحسَنا فِی المَآبِ (مثیر الأحزان: ص 52).
2- (2) . قامَ الحُسَینُ علیه السلام فی أصحابِهِ خَطیباً، فَقالَ: اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنّی لا أعلَمُ أصحاباً خَیراً مِن أصحابی، ولا أهلَ بَیتٍ خَیراً مِن أهلِ بَیتی، فَجَزاکُمُ اللّهُ خَیراً، فَقَد آزَرتُم وعاوَنتُم، وَالقَومُ لا یُریدونَ غَیری، ولَو قَتَلونی لَم یَبتَغوا غَیری أحَداً، فَإِذا جَنَّکُمُ اللَّیلُ فَتَفَرَّقوا فی سَوادِهِ، وَانجوا بِأَنفُسِکُم. فَقامَ إلیهِ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ أخوهُ وعَلِیٌّ ابنُهُ وبَنو عَقیلٍ علیهم السلام، فَقالوا لَهُ: مَعاذَ اللّهِ وَالشَّهرِ الحَرامِ، فَماذا نَقولُ لِلنّاسِ إذا رَجَعنا إلَیهِم، إنّا تَرَکنا سَیِّدَنا وَابنَ سَیِّدِنا وعِمادَنا، وتَرَکناهُ غَرَضاً لِلنَّبلِ، ودَریئَةً لِلرِّماحِ، وجَزَراً لِلسِّباعِ، وفَرَرنا عَنهُ رَغبَةً فِی الحَیاةِ؟ مَعاذَ اللّهِ، بَل نَحیا بِحَیاتِکَ، ونَموتُ مَعَکَ. فَبَکی وبَکَوا عَلَیهِ، وجَزاهُم خَیراً، ثُمَّ نَزَلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ (مقاتل الطالبیّین: ص 112).

شب را مَرکب خود کنند... گفتند: خداوند، زندگی پس از تو را زشت گردانَد!

مسلم بن عَوسَجۀ اسدی گفت: آیا تو را تنها بگذاریم؟ آن وقت، چه عذری در پیشگاه خدا در ادای حقّ تو داریم؟! به خدا سوگند، نه؛ تا آن که نیزه ام را در سینه هایشان بشکنم و تا هنگامی که قبضۀ شمشیرم به دستم است، آنان را با آن بزنم، و اگر سلاحی نداشتم، در دفاع از تو، آنان را با سنگ می زنم.

سعید بن عبد اللّه حنفی هم مانند این را گفت و دیگر یاران هم چنین گفتند.(1)

817. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام، یارانش را در شب عاشورا - که شبِ جمعه بود -، گِرد آورد و پس از ستایش و ثنای الهی و یادکردِ پیامبر صلی الله علیه و آله و نبوّتش - که خدایش به آن گرامی داشته و بِدان بر امّتش نعمت داده است -، فرمود: «من، جز این گمان نمی برم که این جماعت، فردا با شما می جنگند. من به همۀ شما اجازه رفتن دادم. پس اجازه دارید در این تاریکی شب که شما را فرا گرفته، بروید. هر یک از شما که نیرویی دارد، کسی از خانوادۀ مرا با خود همراه ببرد. در شهرهایتان، پراکنده شوید تا خداوند، فتحی و یا امری از جانب خود بیاورد تا [این دشمنان،] از آنچه در دلْ نهان کرده اند، پشیمان شوند. این جماعت، فقط مرا می جویند و چون مرا ببینند، دیگر در پیِ شما نمی آیند».

خاندان او گفتند: خداوند، ما را پس از تو، باقی نگذارد! به خدا سوگند، از تو جدا نمی شویم تا آنچه به تو می رسد، به ما نیز برسد!

یاران امام علیه السلام نیز همگی، چنین گفتند.

امام علیه السلام فرمود: «خداوند، پاداش نیّت شما را بهشت، قرار دهد!».(2)

818. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از اسوَد بن قیس عبدی -: به محمّد بن بشیر

ص:773


1- (1) . عَرَضَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی أهلِهِ ومَن مَعَهُ أن یَتَفَرَّقوا ویَجعَلُوا اللَّیلَ جَمَلاً...، فَقالوا: قَبَّحَ اللّهُ العَیشَ بَعدَکَ. وقالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِیُّ: أنُخَلّیکَ ولِمَ نَعذِرُ إلَی اللّهِ فیکَ فی أداءِ حَقِّکَ؟! لا وَاللّهِ، حَتّی أکسِرَ رُمحی فی صُدورِهِم، وأضرِبَهُم بِسَیفی ما ثَبَتَ قائِمُهُ فی یَدی، ولَو لَم یَکُن سِلاحی مَعی لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ دونَکَ. وقالَ لَهُ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ نَحوَ ذلِکَ، فَتَکَلَّمَ أصحابُهُ بِشَبیهٍ بِهذَا الکَلامِ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 393).
2- (2) . جَمَعَ حُسَینٌ علیه السلام أصحابَهُ فی لَیلَةِ عاشوراءَ لَیلَةِ الجُمُعَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وذَکَرَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وما أکرَمَهُ اللّهُ بِهِ مِنَ النُّبُوَّةِ، وما أنعَمَ بِهِ عَلی امَّتِهِ وقالَ: إنّی لا أحسَبُ القَومَ إلّامُقاتِلوکُم غَداً، وقَد أذِنتُ لَکُم جَمیعاً، فَأَنتُم فی حِلٍّ مِنّی، وهذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم، فَمَن کانَت لَهُ مِنکُم قُوَّةٌ فَلیَضُمَّ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتی إلَیهِ، وتَفَرَّقوا فی سَوادِکُم حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِالفَتحِ أو أمرٍ مِن عِندِهِ فَیُصبِحوا عَلی ما أسَرّوا فی أنفُسِهِم نادِمینَ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبونَنی، فَإِذا رَأَونی لَهَوْا عَن طَلَبِکُم. فَقالَ أهلُ بَیتِهِ: لا أبقانَا اللّهُ بَعدَکَ، لا وَاللّهِ، لا نُفارِقُکَ حَتّی یُصیبَنا ما أصابَکَ، وقالَ ذلِکَ أصحابُهُ جَمیعاً. فَقالَ: أثابَکُمُ اللّهُ عَلی ما تَنوُونَ الجَنَّةَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 466، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 301).

حَضرَمی گفته شد: پسرت، در مرز ری، اسیر شده است.

گفت: او و خودم را به حساب خدا می گذارم. نه دوست داشتم که اسیر شود، و نه پس از او بمانم.

حسین علیه السلام، سخن او را شنید. به او فرمود: «خداوند، رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم.

[برو و] به آزاد کردن فرزندت بپرداز».

او گفت: درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم!

امام علیه السلام فرمود: «پس، این جامه های گران بها را در اختیارِ فرزندت قرار ده تا با آنها، فِدیۀ (جانْفدای) برادرش را فراهم کند».

سپس، پنج جامه به ارزش هزار دینار به او بخشید.(1)

819. مقاتل الطالبیّین - به نقل از حمید بن مسلم -: مردی از راه رسید و به میان لشکر حسین علیه السلام در آمد و به نزد یکی از یاران حسین علیه السلام رفت و به او گفت: از فلان پسرت، خبر رسیده است که جنگجویان دیلم، او را اسیر کرده اند. پس با من بیا تا در پرداخت فِدیه اش بکوشیم.

او گفت: تا چه کنم؟! او و خودم را به حساب خدا، وا می نهم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «برو که بیعتم را از تو برداشتم. فدیۀ پسرت را هم من به تو می بخشم».

او گفت: هرگز! از تو جدا شوم و سپس، خبرت را از کاروان ها بپرسم؟! به خدا سوگند که این، هرگز نمی شود و از تو جدا نمی گردم.

سپس به دشمن، یورش بُرد و جنگید تا کشته شد. رحمت و رضوان خدا بر او باد(2)!(3)

ص:774


1- (1) . قیلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشیرٍ الحَضرَمِیِّ: قَد اسِرَ ابنُکَ بِثَغرِ الرِّیِّ. قالَ: عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسی، ما کُنتُ احِبُّ أن یُؤسَرَ، ولا أن أبقی بَعدَهُ. فَسَمِعَ قَولَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ لَهُ: رَحِمَکَ اللّهُ، أنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی، فَاعمَل فی فِکاکِ ابنِکَ. قالَ: أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ. قالَ: فَأَعطِ ابنَکَ هذِهِ الأَثوابَ وَالبُرودَ یَستَعینُ بِها فی فِکاکِ أخیهِ. فَأَعطاهُ خَمسَةَ أثوابٍ قیمَتُها ألفُ دینارٍ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 468 ح 443، تهذیب الکمال: ج 6 ص 407).
2- (2) . مقاتل الطالبیّین، این ماجرا را در ضمن وقایع روز عاشورا آورده است؛ امّا از الملهوف (ص 153)، چنین بر می آید که این حادثه در شب عاشورا روی داده است. متن الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة (ر. ک: ح 817) نیز گویای همین مطلب است. برخی کتاب ها نظیر تهذیب الکمال (ج 6 ص 407) هم بدون اشاره به زمان آن، صرفاً ماجرا را آورده اند (نیز، ر. ک: ح 818).
3- (3) . جاءَ رَجُلٌ حَتّی دَخَلَ عَسکَرَ الحُسَینِ علیه السلام، فَجاءَ إلی رَجُلٍ مِن أصحابِهِ، فَقالَ لَهُ: إنَّ خَبَرَ ابنِکَ فُلانٍ وافی أنَّ الدَّیلَمَ ū أسِروهُ، فَتَنصَرِفُ مَعی حَتّی نَسعی فی فِدائِهِ، فَقالَ: حَتّی أصنَعَ ماذا؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسی. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: انصَرِف وأنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی، وأنَا اعطیکَ فِداءَ ابنِکَ. فَقالَ: هَیهاتَ أن افارِقَکَ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّکبانَ عَن خَبَرِکَ! لا یَکونُ - وَاللّهِ - هذا أبَداً، ولا افارِقُکَ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَی القَومِ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ ورِضوانُهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 116).

820. شرح الأخبار: امام حسین علیه السلام، خطاب به یارانش فرمود: «اینها، جز مرا نمی جویند و من هم خود را تسلیم آنان نمی کنم تا آن که مرا بکُشند. هر یک از شما که می خواهد، باز گردد که از سوی من، اجازه دارد».

گفتند: چگونه فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را رها کرده، برویم؟ پیشِ رویش کشته می شویم، پس از آن که همۀ توانمان را در برابر دشمنش به کار می بندیم. آنان را از حسین، می رانیم تا خدای عز و جل را دیدار کنیم.(1)

19/1 نگریستن یاران امام (علیه السلام) به جایگاه هایشان در بهشت

821. علل الشرائع - به نقل از محمّد بن عماره -: به امام [صادق علیه السلام] گفتم: مرا از یاران حسین علیه السلام و رفتنشان به پیشواز مرگ، باخبر کن.

امام علیه السلام فرمود: «پرده از پیشِ چشمشان، کنار رفت تا آن که جایگاه هایشان را در بهشت دیدند، و هر یک از آنان، به شهادت اقدام می کرد تا به همبَر شدن با حوریان و جایگاهش در بهشت برسد».(2)

822. الخرائج و الجرائح: از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده است: «هنگامی که شبِ شهادت حسین علیه السلام در رسید، میان یارانش ایستاد و فرمود: "اینان، مرا می خواهند، نه شما را؛ و اگر مرا بکُشند، به سوی شما نمی آیند. پس خود را نجات دهید و دریابید که شما، آزادید [و بیعتم را از شما

ص:775


1- (1) . إنَّ هؤُلاءِ لا یَطلُبونَ مِنکُم غَیری، وأنَا فَلَستُ اسَلِّمُ إلَیهِم نَفسی أو یَقتُلونی، فَمَن شاءَ مِنکُم فَلیَنصَرِف عَنّی مُحَلَّلاً مِن ذلِکَ. قالوا: وکَیفَ نَنصَرِفُ عَنِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟! نُقتَلُ بَینَ یَدَیهِ بَعدَ أن نَبذُلَ مَجهودَنا فی عَدُوِّهِ، وفی دَفعِهِ عَنهُ حَتّی نَلقَی اللّهَ عز و جل (شرح الأخبار: ج 3 ص 152).
2- (2) . قُلتُ لَهُ: أخبِرنی عَن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام وإقدامِهِم عَلَی المَوتِ. فَقالَ: إنَّهُم کُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّی رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّةِ، فَکانَ الرَّجُلُ مِنهُم یُقدِمُ عَلَی القَتلِ لِیُبادِرَ إلی حَوراءَ یُعانِقُها، وإلی مَکانِهِ مِنَ الجَنَّةِ (علل الشرائع: ص 229 ح 1، بحار الأنوار: ج 44 ص 297 ح 1).

برداشتم]؛ و اگر تا صبح با من بمانید، همۀ شما کشته می شوید".

آنان گفتند: تو را وا نمی گذاریم و زندگیِ پس از تو را نمی خواهیم.

امام علیه السلام فرمود: "همگی تان، کشته می شوید و حتّی یک نفر از شما نمی تواند نجات پیدا کند".

همان گونه نیز شد که امام علیه السلام گفته بود».(1)

823. الخرائج و الجرائح - به نقل از ابو حمزۀ ثُمالی -: از امام العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: «من در شبی که صبحِ فردایش، پدرم کشته شد، با او بودم. به یارانش فرمود: "این، شب است. [سیاهیِ] آن را مرکَب خود بگیرید که این جماعت، در پیِ من هستند؛ و اگر مرا بکُشند، دیگر به شما، کاری ندارند. شما [از ناحیۀ بیعت با من]، آزاد و صاحب اختیار هستید".

یارانش گفتند: نه. به خدا سوگند، هرگز چنین نمی شود!

فرمود: "فردا، شما کشته می شوید و هیچ یک از شما [از مرگ] نمی رَهَد".

گفتند: ستایش، خدایی که ما را به شَرَف کشته شدن همراه تو رساند!

سپس امام علیه السلام دعا کرد و به آنان فرمود: "سرهایتان را بالا بگیرید و بنگرید".

پس به جایگاه و منزلگاه خود در بهشت نگریستند، و امام علیه السلام به آنان می فرمود: "فلانی! این، خانۀ توست" و "فلانی! این، قصر توست" و "فلانی! این، درجۀ توست".

از این رو، هر یک از آنان، با سر و سینه به استقبال نیزه ها و شمشیرها می رفتند تا به جایگاهشان در بهشت برسند».(2)

ص:776


1- (1) . رُوِیَ عَن زَینِ العابِدینَ علیه السلام: لَمّا کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیهَا الحُسَینُ علیه السلام فی صَبیحَتِها، قامَ فی أصحابِهِ، فَقالَ علیه السلام: إنَّ هؤُلاءِ یُریدونَنی دونَکُم، ولَو قَتَلونی لَم یُقبِلوا إلَیکُم، فَالنَّجاءَ النَّجاءَ، وأنتُم فی حِلٍّ، فَإِنَّکُم إن أصبَحتُم مَعی قُتِلتُم کُلُّکُم. فَقالوا: لا نَخذُلُکَ، ولا نَختارُ العَیشَ بَعدَکَ. فَقالَ علیه السلام: إنَّکُم تُقتَلونَ کُلُّکمُ حَتّی لا یُفلِتَ مِنکُم واحِدٌ، فَکانَ کَما قالَ علیه السلام (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 254 ح 8، بحار الأنوار: ج 45 ص 89 ح 27).
2- (2) . قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ: کُنتُ مَعَ أبِیَ اللَّیلَةَ الَّتی قُتِلَ صَبیحَتَها، فَقالَ لِأَصحابِهِ: هذَا اللَّیلُ فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً؛ فَإِنَّ القَومَ إنَّما یُریدونَنی، ولَو قَتَلونی لَم یَلتَفِتوا إلَیکُم، وأنتُم فی حِلٍّ وسَعَةٍ، فَقالوا: لا وَاللّهِ، لا یَکونُ هذا أبَداً. قالَ: إنَّکُم تُقتَلونَ غَداً کَذلِکَ، لا یُفلِتُ مِنکُم رَجُلٌ. قالوا: الحَمدُ للّهِِ الَّذی شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَکَ. ثُمَّ دَعا، وقالَ لَهُم: ارفَعوا رُؤوسَکُم وَانظُروا. فَجَعَلوا یَنظُرونَ إلی مَواضِعِهِم ومَنازِلِهِم مِنَ الجَنَّةِ، وهُوَ یَقولُ لَهُم: هذا مَنزِلُکَ یا فُلانُ، وهذا قَصرُکَ یا فُلانُ، وهذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ. فَکانَ الرَّجُلُ یَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّیوفَ بِصَدرِهِ، ووَجهِهِ لِیَصِلَ إلی مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ (الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 847 ح 62، بحار الأنوار: ج 44 ص 298 ح 3).
20/1 شب راز و نیاز

824. أنساب الأشراف: هنگامی که شب بر حسین علیه السلام و یارانش، سایه افکند، آنان، همۀ شب را به نماز و تسبیح و آمرزش خواهی ایستادند و دعا و گریه و زاری کردند.(1)

825. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: شب، در رسید و حسین علیه السلام، شب عاشورا را به رکوع و سجود و گریه و آمرزش خواهی و تضرّع و زاری پرداخت و یارانش، زمزمه هایی [بدون وقفه] مانند آوای زنبور عسل داشتند.(2)

826. الملهوف: حسین علیه السلام و یارانش، آن شب را به راز و نیاز و رکوع و سجود و قیام و قعود و زمزمه هایی مانند زنبور عسل گذراندند. در آن شب، 32 تن از لشکر عمر بن سعد، به آنان پیوستند. نماز فراوان و داشتن کمالات، شیوۀ حسین علیه السلام در طول زندگی اش بود.(3)

827. البدایه و النهایة - به نقل از حارث بن کعب و ابو ضحّاک، از امام زین العابدین علیه السلام -: حسین علیه السلام و یارانش، همۀ شبشان را نماز خواندند و آمرزش خواستند و دعا و گریه و زاری کردند. سواران نگهبان دشمن، به فرماندهی عَزرَة بن قیس احمَسی، پشت آنها می چرخیدند. همچنین حسین علیه السلام، تلاوت می کرد: «و البته کسانی که کافر شده اند، نباید تصوّر کنند این که به ایشان مهلت می دهیم، برای آنان نیکوست. ما فقط به ایشان، مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند؛ و [آن گاه] عذابی خفّت آور خواهند داشت. خداوند، بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی] که شما بر آن هستید، وا گذارد، تا آن که پلید را از پاک، جدا کند...»(4) تا آخر آیه(5).(6)

ص:777


1- (1) . لَمّا جَنَّ اللَّیلُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ قامُوا اللَّیلَ کُلَّهُ یُصَلّونَ ویُسَبِّحونَ ویَستَغفِرونَ ویَدعونَ ویَتَضَرَّعونَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 394، المنتظم: ج 5 ص 338).
2- (2) . جاءَ اللَّیلُ، فَباتَ الحُسَینُ علیه السلام تِلکَ اللَّیلَةَ [لَیلَةَ عاشوراءَ] راکِعاً ساجِداً باکِیاً مُستَغفِراً مُتَضَرِّعاً، وباتَ أصحابُهُ ولَهُم دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحلِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 251، الفتوح: ج 1 ص 99).
3- (3) . قالَ الرّاوی: وباتَ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ تِلکَ اللَّیلَةَ ولَهُم دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحلِ، ما بَینَ راکِعٍ وساجِدٍ وقائِمٍ وقاعِدٍ، فَعَبَرَ عَلَیهِم فی تِلکَ اللَّیلَةِ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ اثنانِ وثَلاثونَ رَجُلاً. وکَذا کانَت سَجِیَّةُ الحُسَینِ علیه السلام فی کَثرَةِ صَلاتِهِ وکَمالِ صِفاتِهِ (الملهوف: ص 57 /طبعة أنوار الهدی، بحار الأنوار: ج 44 ص 394).
4- (4) . آل عمران: آیۀ 178 و 179.
5- (5) . ادامۀ آیه چنین است: «... و خداوند، بر آن نیست که شما را از غیب، آگاه سازد؛ امّا خداوند، از میان فرستادگان خویش، برخی را به خواست خویش برمی گزیند. پس به خدا و فرستادگانش ایمان بیاورید و البته اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، پاداشی بزرگ خواهید داشت».
6- (6) . باتَ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ طولَ لَیلِهِم یُصَلّونَ ویَستَغفِرونَ ویَدعونَ ویَتَضَرَّعونَ، وخُیولُ حَرَسِ عَدُوِّهِم تَدورُ مِن وَرائِهِم، عَلَیها عَزرَةُ بنُ قَیسٍ الأَحمَسِیُّ، وَالحُسَینُ علیه السلام یَقرَأُ: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ * ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»، الآیَةَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 177).
21/1 از وقایع شب عاشورا

828. تاریخ الطبری - به نقل از ضحّاک بن عبد اللّه مِشرَقی -: هنگامی که شب شد، حسین علیه السلام و یارانش، همۀ شب را به نماز و آمرزش خواهی و دعا و راز و نیاز ایستادند. سوارانی از دشمن که نگهبانیِ ما را می دادند، بر ما گذشتند، در حالی که حسین علیه السلام، تلاوت می کرد: «و البته کسانی که کافر شده اند، نباید تصوّر کنند این که به ایشان مهلت می دهیم، برای آنان نیکوست. ما فقط به ایشان، مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند؛ و [آن گاه]، عذابی خفّت آور خواهند داشت. خداوند، بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی] که شما بر آن هستید، وا گذارد، تا آن که پلید را از پاک، جدا کند».

یکی از سواران نگهبان بر ما، آیه را شنید و گفت: به خدای کعبه سوگند، ما پاکیزگانیم و از شما جدا گشته ایم.

او را شناختم و به بُرَیر بن حُضَیر گفتم: می دانی این کیست؟

گفت: نه.

گفتم: این، ابو حرب عبد اللّه بن شَهر سَبیعی است.

شوخ و بیهوده کار، و با این همه، بزرگ زاده و دلیر و گستاخ بود و سعید بن قیس، او را به خاطر جنایتی، زندان هم کرده بود. بُرَیر بن حُضَیر به او گفت: ای فاسق! خداوند، تو را از پاکیزگان قرار داده؟!

او به بُرَیر گفت: تو کیستی؟

گفت: من بُرَیر بن حُضَیر هستم.

او گفت: ما از آنِ خداییم!(1) بر من گران است! به خدا سوگند، هلاک می شوی! به

خدا سوگند - ای بُریر - هلاک می شوی!

بُرَیر گفت: ای ابو حرب! آیا می خواهی از گناهان بزرگت به درگاه خدا، توبه کنی؟ به خدا سوگند، ما پاکیزگانیم و شما، آلودگانید!

ابو حرب [به استهزا] گفت: و من، از گواهانِ بر این موضوع هستم!

ص:778


1- (1) . این تعبیر (إنّا للّه)، صدر آیۀ استرجاع (بقره: آیۀ 156) است و در این جا، به نشانۀ قریب الوقوع بودن مرگ، به کار رفته است.

من گفتم: وای بر تو! آیا شناختت، بهره ای برایت ندارد؟

گفت: فدایت شوم! پس چه کسی همدم یزید بن عَذرۀ عَنَزی از قبیلۀ عَنز بن وائل شود؟!

اکنون، او این جا با من است.

[بُرَیر] گفت: خداوند، همیشه رأیت را زشت گرداند! تو کم عقلی.

سپس ابو حرب، باز گشت، و فرمانده سوارانی که آن شب، نگهبانیِ ما را می دادند، عَزرَة بن قیس احمَسی بود.(1)

829. الإرشاد: حسین علیه السلام، به جایگاهش باز گشت و همۀ شب را به نماز گزاردن و آمرزش خواهی و دعا و گریه و زاری پرداخت و همۀ یارانش نیز به نماز گزاردن و دعا و آمرزش خواهی، مشغول بودند.

ضحّاک بن عبد اللّه می گوید: سواران ابن سعد که نگهبانی ما را می دادند، بر ما گذشتند.

حسین علیه السلام، مشغول تلاوت این آیه بود: «و البته کسانی که کافر شده اند، نباید تصوّر کنند این که به ایشان مهلت می دهیم، برای آنان، نیکوست. ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند؛ و [آن گاه] عذابی خفّت آور خواهند داشت. خداوند، بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی] که شما بر آن هستید، وا گذارد، تا آن که پلید را از پاک، جدا کند»(2).

ص:779


1- (1) . لَمّا أمسی حُسَینٌ علیه السلام وأصحابُهُ قامُوا اللَّیلَ کُلَّهُ یُصَلّونَ ویَستَغفِرونَ، ویَدعونَ ویَتَضَرَّعونَ، قالَ: فَتَمُرُّ بِنا خَیلٌ لَهُم تَحرُسُنا، وإنَّ حُسَیناً علیه السلام لَیَقرَأُ: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ * ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ». فَسَمِعَها رَجُلٌ مِن تِلکَ الخَیلِ الَّتی کانَت تَحرُسُنا، فَقالَ: نَحنُ ورَبِّ الکَعبَةِ الطَّیِّبونَ، مُیِّزنا مِنکُم، قالَ: فَعَرَفتُهُ، فَقُلتُ لِبُرَیرِ بنِ حُضَیرٍ: تَدری مَن هذا؟ قالَ: لا: قُلتُ: هذا أبو حَربٍ السَّبیعِیُّ عَبدُ اللّهِ بنُ شَهرٍ، وکانَ مِضحاکاً بَطّالاً، وکانَ شَریفاً شُجاعاً فاتِکاً، وکانَ سَعیدُ بنُ قَیسٍ رُبَّما حَبَسَهُ فی جِنایَةٍ. فَقالَ لَهُ بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ: یا فاسِقُ! أنتَ یَجعَلُکَ اللّهُ فِی الطَّیِّبینَ! فَقالَ لَهُ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ؛ قالَ: إنّا للّهِِ! عَزَّ عَلَیَّ! هَلَکتَ وَاللّهِ، هَلَکتَ وَاللّهِ یا بُرَیرُ! قالَ: یا أبا حَربٍ، هَل لَکَ أن تَتوبَ إلَی اللّهِ مِن ذُنوبِکَ العِظامِ! فَوَاللّهِ، إنّا لَنَحنُ الطَّیِّبونَ، ولکِنَّکُم لَأَنتُمُ الخَبیثونَ؛ قالَ: وأنَا عَلی ذلِکَ مِنَ الشّاهِدینَ. قُلتُ: وَیحَکَ؟ أفَلا یَنفَعُکَ مَعرِفَتُکَ؟ قالَ: جُعِلتُ فِداکَ! فَمَن یُنادِمُ یَزیدَ بنَ عَذرَةَ العَنَزِیَّ مِن عَنَزِ بنِ وائِلٍ! قالَ: ها هُوَ ذا مَعی، قالَ: قَبَّحَ اللّهُ رَأیَکَ عَلی کُلِّ حالٍ! أنتَ سَفیهٌ. قالَ: ثُمَّ انصَرَفَ عَنّا، وکانَ الَّذی یَحرُسُنا بِالَّلیلِ فِی الخَیلِ عَزرَةُ بنُ قَیسٍ الأَحمَسِیُّ، وکانَ عَلَی الخَیلِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 421، البدایة و النهایة: ج 8 ص 177).
2- (2) . آل عمران: آیۀ 178 و 179.

یکی از آن سواران، به نام عبد اللّه بن سُمَیر آن را شنید. او که شوخ و دلیر و پهلوان و سوارکار و جسور و از خاندانی بزرگ بود، گفت: به خدای کعبه سوگند، ما پاکیزگانیم و از شما، جدا شده ایم!

بُرَیر بن خُضَیر به او گفت: ای فاسق! خداوند، تو را از پاکیزگان، قرار داده است؟!

او به بُرَیر گفت: تو کیستی، وای برتو!

گفت: من، بُرَیر بن خُضَیر هستم.

آن گاه، به هم ناسزا گفتند.(1)

22/1 گفتگوی بُرَیر و شِمْر

830. الفتوح: شمر بن ذی الجوشن - که خداوند، لعنتش کند -، نیمه شب، با گروهی از همراهانش به لشکر حسین علیه السلام نزدیک شد. حسین علیه السلام، با صدای بلند، به تلاوت این آیه مشغول بود: «و البته کسانی که کافر شده اند، نباید تصوّر کنند این که به ایشان مهلت می دهیم، برای آنان، نیکوست...»، تا آخر آیه.

ملعونی از همراهان شمر بن ذی الجوشن، فریاد کشید: به خدای کعبه سوگند، ما پاکیزگانیم و شما، پلیدید، و ما از شما، جدا گشته ایم!

بُرَیر، نمازش را قطع کرد و ندا داد: ای فاسق! ای تبهکار! ای دشمن خدا! آیا مانند تویی، از پاکیزگان است؟! تو جز چارپایی بی خِرد، نیستی. تو را به آتش روز قیامت و عذاب دردناک، بشارت باد!

شمر بن ذی الجوشن - که خدا لعنتش کند -، بر سرِ او داد کشید و گفت: ای گوینده! خداوند

ص:780


1- (1) . رَجَعَ [الحُسَینُ] علیه السلام إلی مَکانِهِ، فَقامَ اللَّیلَ کُلَّهُ یُصَلّی ویَستَغفِرُ، ویَدعو ویَتَضَرَّعُ، وقامَ أصحابُهُ کَذلِکَ یُصَلّونَ ویَدعونَ ویَستَغفِرونَ. قالَ الضَّحّاکُ بنُ عَبدِ اللّهِ: ومَرَّ بِنا خَیلٌ لِابنِ سَعدٍ یَحرُسُنا، وإنَّ حُسَیناً علیه السلام لَیَقرَأُ: «وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِاَّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ * مَّا کَانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»، فَسَمِعَها مِن تِلکَ الخَیلِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ سُمَیرٍ، وکانَ مِضحاکاً، وکانَ شُجاعاً بَطَلاً فارِساً فاتِکاً شَریفاً، فَقالَ: نَحنُ - ورَبِّ الکَعبَةِ - الطَّیِّبونَ، مُیِّزنا مِنکُم. فَقالَ لَهُ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ: یا فاسِقُ! أنتَ یَجعَلُکَ اللّهُ مِنَ الطَّیِّبینَ!! فَقالَ لَهُ: مَن أنتَ وَیلَکَ؟ قالَ: أنَا بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ، فَتَسابّا (الإرشاد: ج 2 ص 94، إعلام الوری: ج 1 ص 457).

- تبارک و تعالی -، تو را و همراهت حسین را به زودی می کُشد.

بُرَیر به او گفت: ای دشمن خدا! آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ، از زندگی با شما، برای ما دوست داشتنی تر است. به خدا سوگند، کسانی که خون فرزندان و خاندان محمّد صلی الله علیه و آله را می ریزند، به شفاعتش نمی رسند.

مردی از یاران حسین علیه السلام به سوی بُرَیر بن حُضَیر آمد و به او گفت: خدایت رحمت کند، ای بریر! ابا عبد اللّه علیه السلام به تو می فرماید: «به جایگاهت، باز گرد و با آنان سخن مگو، که - به جانم سوگند -، اگر مؤمنِ آل فرعون، قومش را نصیحت کرد و دعوت را به آخر رساند، تو نیز نصیحت کردی و آن را به آخر رساندی».(1)

23/1 حال زینب (علیها السلام) در شب عاشورا

831. تاریخ الطبری - به نقل از حارث بن کعب و ابو ضحّاک، از امام زین العابدین علیه السلام -: در شبی که بامدادش پدرم به شهادت رسید، نشسته بودم و عمّه ام زینب علیها السلام، از من پرستاری می کرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمۀ خود رفت و حُوَی،(2) غلام ابو ذر غِفاری، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشیر ایشان، مشغول بود، و پدرم می خواند:

«ای روزگار! اف بر دوستی ات!

چه قدر بامدادها و شامگاه هایی داشته ای

که در آنها، همراه و یا جوینده ای کُشته شده

که روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است!

ص:781


1- (1) . أقبَلَ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - فی نِصفِ اللَّیلِ ومَعَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ حَتّی تَقارَبَ مِن عَسکَرِ الحُسَینُ علیه السلام، وَالحُسَینُ علیه السلام قَد رَفَعَ صَوتَهُ وهُوَ یَتلو هذِهِ الآیَةَ «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ»، إلی آخِرِها. قالَ: فَصاحَ لَعینٌ مِن أصحابِ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ: نَحنُ ورَبِّ الکَعبَةِ الطَّیِّبونَ، وأنتُمُ الخَبیثونَ! وقَد مُیِّزنا مِنکُم. قالَ: فَقَطَعَ بُرَیرٌ الصَّلاةَ، فَناداهُ: یا فاسِقُ! یا فاجِرُ! یا عَدُوَّ اللّهِ! أمِثلُکَ یَکونُ مِنَ الطَّیِّبینَ؟! ما أنتَ إلّابَهیمَةٌ ولا تَعقِلُ، فَأَبشِر بِالنّارِ یَومَ القِیامَةِ وَالعَذابِ الأَلیمِ. قالَ: فَصاحَ بِهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - وقالَ: أیُّهَا المُتَکَلِّمُ، إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی قاتِلُکَ وقاتِلُ صاحِبِکَ عَن قَریبٍ. فَقالَ لَهُ بُرَیرٌ: یا عَدُوَّ اللّهِ! أبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی، وَاللّهِ، إنَّ المَوتَ أحَبُّ إلَینا مِنَ الحَیاةِ مَعَکُم! وَاللّهِ، لا یَنالُ شَفاعَةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله قَومٌ أراقوا دِماءَ ذُرِّیَّتِهِ وأهلِ بَیتِهِ. قالَ: وأقبَلَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام إلی بُرَیرِ بنِ حُضَیرٍ، فَقالَ لَهُ: رَحِمَکَ اللّهُ یا بُرَیرُ! إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ یَقولُ لَکَ: ارجِع إلی مَوضِعِکَ ولا تُخاطِبِ القَومَ، فَلَعَمری لَئِن کانَ مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ نَصَحَ لِقَومِهِ وأبلَغَ فِی الدُّعاءِ، فَلَقَد نَصَحتَ وأبلَغتَ فِی النُّصحِ (الفتوح: ج 5 ص 99، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 251).
2- (2) . در الإرشاد و إعلام الوری، «جُوَین» و در مقاتل الطالبیین، «جَون» آمده است.

و کار، با [خدای] بزرگ است

و هر زنده ای، این راه را می پیماید».

دو یا سه بار، این شعر را خواند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. گریه، راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که بلا، فرود می آید؛ امّا عمه ام نیز آنچه را من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دلْنازک و بی تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بیرون پرید و در حالی که لباسش را بر روی زمین می کشید و درمانده شده بود، خود را به امام علیه السلام رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش مُرده بودم. امروز، [گویی] مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن، در گذشته اند، ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان!

حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود: «خواهرم! شیطان، بردباری ات را نبرَد».

زینب علیها السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! پدر و مادرم فدایت! خود را آمادۀ کشته شدن کرده ای! جانم فدایت!

حسین علیه السلام، اندوهش را فرو بُرد و اشک در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر مرغ سنگخواره را شبی آزاد بگذارند، می خوابد».(1)

زینب علیها السلام گفت: وای بر من! آیا چنین سخت، در زیر فشاری؟ همین دلم را بیشتر ریش می کند و بر من، سخت می آید.

آن گاه، به صورت خود زد و گریبان، چاک کرد و بیهوش شد و افتاد.

حسین علیه السلام به سویش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت: خواهرم! از خدا، پروا کن و به تسلّی بخشیِ او، آرام باش. بدان که زمینیان، می میرند و آسمانیان، باقی نمی مانند و هر چیزی، از میان می رود، جز ذات خدا که با قدرتش، زمین را آفریده است، و مردم را برمی انگیزد تا همه، باز گردند و او، تنها بمانَد. پدرم، از من بهتر بود. مادرم، از من بهتر بود. برادرم، از من بهتر بود، و سرمشق من و آنان و هر مسلمانی، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است».

حسین علیه السلام، با این سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را سوگند می دهم که به این [سفارشم]، عمل کنی: بر [مرگ] من، گریبانْ چاک مده و صورت، مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان مکن».

سپس، او را آورد و کنار من نشاند و به سوی یارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خیمه های خود را به یکدیگر، نزدیک کنند و طناب های خیمه ها را در هم بتابند و خودشان، در میان خیمه ها

ص:782


1- (1) . مَثَلی است در عرب. در این جا به این معناست که آنان، مرا آسوده نمی گذارند و هر جا بروم، در پیِ من خواهند آمد.

قرار بگیرند و فقط، سمتی را که دشمن از طریق آن می آید، باز بگذارند.(1)

832. مقاتل الطالبیّین - به نقل از حرث بن کعب، از امام زین العابدین علیه السلام -: به خدا سوگند، در شب عاشورا با پدرم نشسته بودم، و من، بیمار بودم و او، به تعمیر و پرداختِ تیرهایش، مشغول بود و جَون، غلام ابو ذر غِفاری، در پیشِ پای او بود که پدرم، این رَجَزها را خواند:

ای روزگار! اف بر دوستی ات!

چه قدر بامدادها و شامگاه هایی داشته ای

که در آنها، همراه و یا بزرگی، کشته شده است

که روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است!

و کار، با [خدای] بزرگ است

و هر زنده ای، این راه را می پیماید».

ص:783


1- (1) . إنّی جالِسٌ فی تِلکَ العَشِیَّةِ الَّتی قُتِلَ أبی صَبیحَتَها، وعَمَّتی زَینَبُ عِندَی تُمَرِّضُنی، إذِ اعتَزَلَ أبی بِأَصحابِهِ فی خِباءٍ لَهُ، وعِندَهُ حُوَیٌّ مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِیِّ، وهُوَ یُعالِجُ سَیفَهُ ویُصلِحُهُ، وأبی یَقولُ: یا دَهرُ افٍّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالإِشراقِ وَالأَصیلِ مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتیلِ وَالدَّهرُ لا یَقنَعُ بِالبَدیلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَی الجَلیلِ وکُلُّ حَیٍّ سالِکُ السَّبیلِ قالَ: فَأَعادَها مَرَّتَینِ أو ثَلاثاً حَتّی فَهِمتُها، فَعَرَفتُ ما أرادَ، فَخَنَقَتنی عَبرَتی، فَرَدَدتُ دَمعی ولَزِمتُ السُّکونَ، فَعَلِمتُ أنَّ البَلاءَ قَد نَزَلَ، فَأَمّا عَمَّتی فَإِنَّها سَمِعَت ما سَمِعتُ، وهِیَ امرَأَةٌ، وفِی النِّساءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَلَم تَملِک نَفسَها أن وَثَبَت تَجُرُّ ثَوبَها، وإنَّها لَحاسِرَةٌ حَتَّی انتَهَت إلَیهِ، فَقالَت: وَاثُکْلاه! لَیتَ المَوتَ أعدَمَنِی الحَیاةَ! الیَومَ ماتَت فاطِمَةُ امّی وعَلِیٌّ أبی وحَسَنٌ أخی! یا خَلیفَةَ الماضی وثِمالَ الباقی. قالَ: فَنَظَرَ إلَیهَا الحُسَینُ علیه السلام فَقالَ: یا اخَیَّةُ، لا یُذهِبَنَّ حِلمَکِ الشَّیطانُ. قالَت: بِأَبی أنتَ واُمّی یا أبا عَبدِ اللّهِ، استَقتَلتَ نَفسی فِداکَ! فَرَدَّ غُصَّتَهُ، وتَرَقرَقَت عَیناهُ، وقالَ: لَو تُرِکَ القَطا لَیلاً لَنامَ، قالَت: یا وَیلَتی، أفَتُغصَبُ نَفسُکَ اغتِصاباً، فَذلِکَ أقرَحُ لِقَلبی، وأشَدُّ عَلی نَفسی! ولَطَمَت وَجهَها، وأهوَت إلی جَیبِها وشَقَّتهُ، وخَرَّت مَغشِیّاً عَلَیها. فَقامَ إلَیهَا الحُسَینُ علیه السلام، فَصَبَّ عَلی وَجهِهَا الماءَ، وقالَ لَها: یا اخَیَّةُ، اتَّقِی اللّهَ وتَعَزَّی بِعَزاءِ اللّهِ، وَاعلَمی أنَّ أهلَ الأَرضِ یَموتونَ، وأنَّ أهلَ السَّماءِ لا یَبقَونَ، وأنَّ کُلَّ شَیءٍ هالِکٌ إلّاوَجهَ اللّهِ الَّذی خَلَقَ الأَرضَ بِقُدرَتِهِ، ویَبعَثُ الخَلقَ فَیَعودونَ، وهُوَ فَردٌ وَحدَهُ، أبی خَیرٌ مِنّی، واُمّی خَیرٌ مِنّی، وأخی خَیرٌ مِنّی، ولی ولَهُم ولِکُلِّ مُسلِمٍ بِرَسولِ اللّهِ اسوَةٌ. قالَ: فَعَزّاها بِهذا ونَحوِهِ، وقالَ لَها: یا اخَیَّةُ، إنّی اقسِمُ عَلَیکِ فَأَبِرِّی قَسَمی، لا تَشُقّی عَلَیَّ جَیباً، ولا تَخمُشی عَلَیَّ وَجهاً، ولا تَدعی عَلَیَّ بِالوَیلِ وَالثُّبورِ إذا أنَا هَلَکتُ. قالَ: ثُمَّ جاءَ بِها حَتّی أجلَسَها عِندی، وخَرَجَ إلی أصحابِهِ، فَأَمَرَهُم أن یُقَرِّبوا بَعضَ بُیوتِهِم مِن بَعضٍ، و أن یُدخِلُوا الأَطنابَ بَعضَها فی بَعضٍ، و أن یَکونوا هُم بَینَ البُیوتِ إلَّاالوَجهَ الَّذی یَأتیهِم مِنهُ عَدُوُّهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 420؛ الإرشاد: ج 2 ص 93).

من که اینها را شنیدم، جلوی گریۀ خودم را گرفتم؛ امّا از بین زنان، فقط عمّه ام اینها را شنید.

دلش سوخت و بی تاب شد و گریبانْ چاک کرد و به صورت خود زد و حیرت زده، به بیرون دوید و گفت: وا مصیبتا! چه غم بزرگی! کاش مُرده بودم. ای حسین من! ای سَرور من! و ای تنها باقی ماندۀ خانواده ام! خود را آماده کشته شدن کرده ای و از زندگی، مأیوس گشته ای. امروز، [گویی] مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن، در گذشته اند! ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان!

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای خواهر من! اگر مرغ سنگخواره را آزاد بگذارند، می خوابد».

زینب علیها السلام گفت: همین که چنین سخت در زیر فشاری، غمم را بیشتر و دلم را ریش تر می کند.

سپس بیهوش شد و افتاد. حسین علیه السلام، پیوسته او را سوگند می داد و او را آورد تا به داخل خیمه رساند.(1)

833. أنساب الأشراف - از امام زین العابدین -: حُوَیْ، غلام ابو ذر غِفاری، نزد حسین علیه السلام بود و به تعمیر و پرداختِ شمشیر ایشان مشغول بود، و [پدرم] می خواند:

ای روزگار! اف بر دوستی ات!

چه قدر بامدادها و شامگاه هایی داشته ای

که در آنها، جوینده ای یا دارنده ای کشته شده

که روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است!

و کار، با [خدای] بزرگ است

ص:784


1- (1) . إنّی وَاللّهِ لَجالِسٌ مَعَ أبی فی تِلکَ اللَّیلَةِ، وأنَا عَلیلٌ، وهُوَ یُعالِجُ سِهاماً لَهُ، وبَینَ یَدَیهِ جَونٌ مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِیِّ، إذِ ارتَجَزَ الحُسَینُ علیه السلام: یا دَهرُ افٍّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالإِشراقِ وَالأَصیلِ مِن صاحِبٍ و ماجِدٍ قَتیلِ وَالدَّهرُ لا یَقنَعُ بِالبَدیلِ وَالأَمرُ فی ذاکَ إلَی الجَلیلِ وکُلُّ حَیٍّ سالِکُ السَّبیلِ قالَ: وأمّا أنَا فَسَمِعتُهُ ورَدَدتُ عَبرَتی. وأمّا عَمَّتی فَسَمِعَتهُ دونَ النِّساءِ، فَلَزِمَتهَا الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَشَقَّت ثَوبَها، ولَطَمَت وَجهَها، وخَرَجَت حاسِرَةً تُنادی: وَاثُکلاه! واحُزناه! لَیتَ المَوتَ أعدَمَنِی الحَیاةَ، یا حُسَیناه! یا سَیِّداه! یا بَقِیَّةَ أهلِ بَیتاه! استَقَلتَ ویَئِستَ مِنَ الحَیاةِ، الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله واُمّی فاطِمَةُ الزَّهراءُ وأبی عَلِیٌّ وأخِی الحَسَنُ! یا بَقِیَّةَ الماضینَ وثِمالَ الباقینَ. فَقالَ لَها الحُسَینُ علیه السلام: یا اختی! لَو تُرِکَ القَطا لَنامَ. قالَت: فَإِنَّما تُغتَصَبُ نَفسُکَ اغتِصاباً، فَذاکَ أطوَلُ لِحُزنی، وأشجی لِقَلبی! وخَرَّت مَغشِیّاً عَلَیها، فَلَم یَزَل یُناشِدُها، وَاحتَمَلَها حَتّی أدخَلَهَا الخِباءَ (مقاتل الطالبیّین: ص 113).

و هر زنده ای، این راه را می پیماید».

دو یا سه بار، این شعر را خواند تا آن را حفظ کردم. عمّه ام نیز آنچه را من شنیدم، شنید.

برخاست و در حالی که لباسش بر روی زمین کشیده می شد، به سوی پدرم رفت و می گفت: وا مصیبتا! کاش مُرده بودم! امروز، [گویی] مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن، درگذشته اند، ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان!

حسین علیه السلام فرمود: «ای خواهر من! شیطان، بردباری ات را نبرَد».

زینب علیها السلام گفت: وای بر من! آیا چنین تن به مرگ داده ای؟

آن گاه، به صورت خود زد و گریبان، چاک کرد.

حسین علیه السلام او را تسلّا می داد و به شکیبایی، دعوت می کرد.(1)

834. الملهوف: حُر، با یارانش، در کنار [لشکر امام علیه السلام] فرود آمدند. امام علیه السلام به تعمیر شمشیر خود، مشغول بود و می خواند:

ای روزگار! اف بر دوستی ات!

چه قدر بامدادها و شامگاه ها داشته ای

که در آنها، همراه و یا جوینده ای، کشته شده

که روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است!

و کار، با [خدای] بزرگ است

و هر زنده ای، این راه را می پیماید

و چه قدر بانگ رحیل، نزدیک است

به سوی بهشت و استراحتگاه ابدی!».

زینب، دختر فاطمه علیها السلام، این را شنید و گفت: ای برادر! این، سخن کسی است که به کشته

ص:785


1- (1) . کانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام حُوَیٌّ مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِیِّ، فَجَعَلَ یُعالِجُ سَیفَهُ ویُصلِحُهُ، ویَقولُ: یا دَهرُ افٍّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالإِشراقِ وَالأَصیلِ مِن طالِبٍ و صاحِبٍ قَتیلِ وَالدَّهرُ لا یَقنَعُ بِالبَدیلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَی الجَلیلِ وکُلُّ حَیٍّ سالِکٌ سَبیلِ ورَدَّدَها حَتّی حَفِظتُ، وسَمِعَتها زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیها السلام، فَنَهَضَت إلَیهِ تَجُرُّ ثَوبَها وهِیَ تَقولُ: واثُکلاه! لَیتَ المَوتَ أعدَمَنِی الحَیاةَ! الیَومَ ماتَت فاطِمَةُ امّی وعَلِیٌّ أبی وَالحَسَنُ أخی! یا خَلیفَةَ الماضی وثِمالَ الباقی. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یا اخَیَّةُ، لا یُذهِبَنَّ حِلمَکِ الشَّیطانُ. قالَت: أتَغتَصِبُ نَفسَکَ اغتِصاباً؟! ثُمَّ لَطَمَت وَجهَها، وشَقَّت جَیبَها، وهُوَ یُعَزّیها ویُصَبِّرُها (أنساب الأشراف: ج 3 ص 393).

شدنش، یقین کرده است.

امام علیه السلام فرمود: «آری، ای خواهر!».

زینب علیها السلام گفت: وا مصیبتا! حسین، خبر شهادتش را خود به من می دهد!

[دیگر] زنان نیز گریستند و بر صورت خود زدند و گریبان، دریدند. امّ کلثوم، فریاد می زد: وا محمّدا! وا علیّا! مادرا! وا فاطمَتا! وا حَسَنا! وا حُسینا! وای از بی سرپرستی پس از تو، ای ابا عبد اللّه!

حسین علیه السلام، او را آرام کرد و به او فرمود: «تسلّای خدا را به یاد آور، که ساکنان آسمان و زمین، می میرند و نمی مانند و همۀ مخلوقات، هلاک می شوند».

سپس فرمود: «ای خواهر! ای امّ کلثوم! و تو ای زینب! و تو ای رُقَیّه! و تو ای فاطمه! و تو ای رَباب! مواظب باشید که چون من شهید شدم، بر من، گریبان ندرید و صورت نخراشید و ناروا مگویید».

و به سند دیگری، روایت شده است: زینب علیها السلام، هنگامی که شعرها را شنید، در جایی جدا از زنان و دختران بود. سرآسیمه و در حالی که لباسش [بر زمین] کشیده می شد، بیرون آمد و در کنار حسین علیه السلام ایستاد و گفت: وا مصیبتا! کاش مرگ من می رسید! امروز، [گویی] مادرم، فاطمۀ زهرا درگذشته و نیز پدرم، علیِ مرتضی و برادرم، حسن پاک! ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان!

حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود: «ای خواهر! بردباری ات را از دست ندهی».

زینب علیها السلام گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! آیا به زودی کشته می شوی؟ جانم به فدایت!

امام علیه السلام، بغض خود را فرو خورد و اشک در چشمانش حلقه زد. سپس فرمود: «دور است، دور [که رهایی یابم]! اگر مرغ سنگخواره را شبی رها می گذاشتند، حتماً می خوابید».

زینب علیها السلام گفت: ای وای! آیا چنین تن به مرگ داده ای؟ همین است که دلِ مرا به درد آورده و مرا در تنگنا قرار داده است.

سپس، سر به گریبان افکند و آن را چاک داد و بیهوش، افتاد.

امام علیه السلام، برخاست و آب به صورت زینب علیها السلام پاشید تا به هوش آمد. سپس در آرامش بخشیدن به او کوشید و مصیبتِ مرگ پدر و جدّش را به او یادآور شد. درودهای خدا بر همۀ آنان باد!(1)

ص:786


1- (1) . نَزَلَ الحُرُّ وأصحابُهُ ناحِیَةً، وجَلَسَ الحُسَینُ علیه السلام یُصلِحُ سَیفَهُ، ویَقولُ: یا دَهرُ افٍّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالإِشراقِ وَالأَصیلِ -

______________

ص:787

دو نکته در بارۀ اشعار منسوب به امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا

در زمینۀ گزارش هایی که گذشت، دو نکته قابل تأمّل است:

نکتۀ اوّل، این که: بیشتر منابع، اشعار منسوب به امام حسین علیه السلام: «یا دهر! أُفّ لک من خلیل...؛ ای روزگار! اف بر دوستی ات!...» و بازتاب روانی آن را در خواهرش زینب علیها السلام، مربوط به شب عاشورا می دانند و آن را از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده اند؛ امّا کتاب هایی مانند: الملهوف و الفتوح، بدون اشاره به راوی، این جریان را مربوط به اوایل محرّم دانسته اند.

نکتۀ دوم، این که بیشتر گزارش ها، حاکی از آن است که مخاطب امام علیه السلام، تنها زینب علیها السلام است؛ ولی برخی از منابع، گزارش کرده اند که امام علیه السلام در پایان سخنانش با زینب علیها السلام، دیگر زنان حاضر را نیز به شکیبایی فرا خوانده است، چنان که در الفتوح، آمده است که سپس امام علیه السلام به آنها فرمود:

اُنظُرنَ إذا أنا قُتِلتُ فَلا تَشقِفَنَّ عَلَیَّ جَیباً وَلا تَخمِشنَّ عَلَیَّ وَجهاً!(1)

مراقب باشید که وقتی من کشته شدم، گریبان خود را چاک مدهید و صورت خویش را مخراشید!

و در گزارش مقتل الحسین خوارزمی، زینب، امّ کلثوم، فاطمه و رَباب، مورد خطاب امام علیه السلام قرار گرفته اند(2) و در گزارش الملهوف،(3) نام رُقَیّه نیز در کنار نام های یاد شده قرار دارد که ظاهراً مقصود، رُقَیّه، دختر امام علی علیه السلام و همسر مسلم علیه السلام است.

ص:788


1- (1) . الفتوح: ج 5 ص 84. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 783 ح 831 و ص 787 ح 834.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 238.
3- (3) . ر. ک: ص 787 ح 834.
24/1 رؤیای امام (علیه السلام) در سحرگاه عاشورا

835. الفتوح: در وقت سحر، حسین علیه السلام، سرش [از خواب،] سنگین شد و سپس بیدار شد و فرمود: «آیا می دانید که هم اکنون، چه خوابی دیدم؟».

گفتند: چه دیدی، ای فرزند دختر پیامبر خدا؟

فرمود: «سگ هایی را دیدم که بر من، سخت گرفته اند و میانشان، سگ پیسه ای بود که از بقیّه بر من، سخت تر می گرفت. گمان می بَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده می گیرد، مردی لَک و پیس دار از این قوم باشد. سپس، جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را با گروهی از یارانش دیدم که به من می فرماید:

"پسر عزیزم! تو شهیدِ خاندان محمّدی و آسمانیان و ملکوتیان، به تو بشارت یافته اند. افطارِ امشبت را نزد من خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن که این، اجَلِ فرود آمده از آسمان به قصد توست تا خونت را در شیشه ای سبز بگیرد!".

این است آنچه دیدم و بی تردید، حادثه (مرگ)، نزدیک شده و گاهِ کوچ از این دنیا فرا رسیده است».(1)

25/1 آماده شدن برای نبرد
اشاره

836. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: آن گاه امام حسین علیه السلام فرمان داد تا در اطراف لشکرش، گودالی شبیه خندق کَنْدند و به دستور ایشان، پُر از هیزم شد. آن گاه، پسرش علی اکبر علیه السلام را با سی سوار و بیست پیاده، برای آوردن آبْ فرستاد، در حالی که خطرهای بسیاری آنها را تهدید می کرد، و امام حسین علیه السلام،

ص:789


1- (1) . لَمّا کانَ وَقتُ السَّحَرِ خَفَقَ الحُسَینُ علیه السلام بِرَأسِهِ خَفقَةً، ثُمَّ استَیقَظَ، فَقالَ: أتَعلَمونَ ما رَأَیتُ فی مَنامِی السّاعَةَ؟ قالوا: ومَا الَّذی رَأَیتَ یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ فَقالَ: رَأَیتُ کَأَنَّ کِلاباً قَد شَدَّت عَلَیَّ تُناشِبُنی، وفیها کَلبٌ أبقَعُ رَأَیتُهُ أشَدَّها عَلَیَّ، وأظُنُّ الَّذی یَتَوَلّی قَتلی رَجُلٌ أبقَعُ وأبرَصُ مِن هؤُلاءِ القَومِ. ثُمَّ إنّی رَأَیتُ بَعدَ ذلِکَ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَعَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ، وهُوَ یَقولُ لی: یا بُنَیَّ، أنتَ شَهیدُ آلِ مُحَمَّدٍ! وقَدِ استَبشَرَت بِکَ أهلُ السَّماواتِ وأهلُ الصَّفحِ الأَعلی، فَلیَکُن إفطارُکَ عِندِی اللَّیلَةَ، عَجِّل ولا تُؤَخِّر! فَهذا أثَرُکَ قَد نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِیَأخُذَ دَمَکَ فی قارورَةٍ خَضراءَ. وهذا ما رَأَیتُ، وقَد أزِفَ الأَمرُ، وَاقتَرَبَ الرَّحیلُ مِن هذِهِ الدُّنیا، لا شَکَّ فی ذلِکَ (الفتوح: ج 5 ص 99، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 251).

این شعرها را می خواند:

«ای روزگار! اف بر دوستی ات!

چه بامدادها و شامگاه هایی داشته ای

که در آنها، همراه و یا جوینده ای کشته شده

که روزگار، از آوردن مانندش، ناتوان است!

و کار، با [خدای] بزرگ است

و هر زنده ای، این راه را می پیماید».

آن گاه، امام حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «برخیزید و آب بنوشید، که آخرین توشۀ شماست؛ و وضو بگیرید و غسل کنید و لباس هایتان را بشویید، که کفن هایتان می شود».

سپس، نماز صبح را با آنان خواند و آمادۀ نبردشان ساخت. همچنین فرمان داد تا گودالی که اطراف لشکرش کَنده بودند، پُر از آتش شود تا تنها از یک سو با دشمن بجنگند.(1)

837. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: حارث بن کَعْب و ابو ضحّاک، از امام زین العابدین علیه السلام برایم نقل کردند که: حسین علیه السلام به سوی یارانش بیرون آمد و به آنان، فرمان داد که چادرهایشان را به هم نزدیک کنند و طناب های آنها را در هم بتابند و خودشان، میان چادرها قرار گیرند و تنها سمتی را که دشمن از آن سو می آید، باز بگذارند....

همچنین، عبد اللّه بن عاصم، از ضحّاک بن عبد اللّه مشرقی برایم نقل کرده که: صبح عاشورا، خیمه ها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام علیه السلام، فرمان داد که هیزم و نِی ای را که در پشت خیمه ها بود، آتش زدند تا مبادا دشمن، از پشت، به آنها حمله کند.

و [شب پیش از آن،] حسین علیه السلام [با کمک یارانش]، به جای گودی که در پشت خیمه ها قرار داشت و مانند جوی آبی بود، هیزم و نِی آورد و در دلِ شب، آن جا را کَندند و به شکل خندق در آوردند و هیزم و نِی را در آن جا ریختند و گفتند: چون دشمن به ما حمله کرد و با ما درگیر

ص:790


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام أمَرَ بِحَفیرَةٍ فَحُفِرَت حَولَ عَسکَرِهِ شِبهَ الخَندَقِ، وأمَرَ فَحُشِیَت حَطَباً، وأرسَلَ عَلِیّاً ابنَهُ علیه السلام فی ثَلاثینَ فارِساً وعِشرینَ راجِلاً لِیَستَقُوا الماءَ، وهُم عَلی وَجَلٍ شَدیدٍ، وأنشَأَ الحُسَینُ علیه السلام یَقولُ: یا دَهرُ افٍّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ فِی الإِشراقِ وَالأَصیلِ مِن طالِبٍ و صاحِبٍ قَتیلِ وَالدَّهرُ لا یَقنَعُ بِالبَدیلِ وإنَّمَا الأَمرُ إلَی الجَلیلِ وکُلُّ حَیٍّ سالِکٌ سبیلِ ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ: قُوموا فَاشرَبوا مِنَ الماءِ یَکُن آخِرَ زادِکُم، وتَوَضَّؤوا وَاغتَسِلوا، وَاغسِلوا ثِیابَکُم لِتَکونَ أکفانَکُم. ثُمَّ صَلّی بِهِمُ الفَجرَ، وعَبَّأَهُم تَعبِئَةَ الحَربِ، وأمَرَ بِحَفیرَتِهِ الَّتی حَولَ عَسکَرِهِ، فَاُضرِمَت بِالنّارِ؛ لِیُقاتِلَ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ (الأمالی، صدوق: ص 220 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 316 ح 1).

شد، در این جا، آتش می افکنیم تا از پشت سر، بر ما وارد نشوند و تنها از یک سو با آنان بجنگیم.

چنین کردند و سودبخش هم بود.

عبد اللّه بن عاصم، به نقل از ضحّاک مشرقی برایم گفت: هنگامی که دشمنان به سوی ما روی آوردند و به آتش برافروختۀ هیزم و نِی نگریستند - همان آتشی که در پشتمان برافروخته بودیم تا از پشتِ سر به ما حمله نکنند -، یکی از سوارانِ غرق در سلاح آنان، به شتاب و بی آن که با ما سخنی بگوید، به سوی ما آمد و چون به خیمه هایمان نگریست و جز هیزم آتش گرفته، چیزی ندید، باز گشت و با تمام توان فریاد کشید: ای حسین! در همین دنیا و پیش از فرا رسیدن قیامت، به سوی آتش شتافتی.

حسین علیه السلام گفت: «این کیست؟! گویی شمر بن ذی الجوشن است!».

گفتند: آری! هموست. خداوند، کارت را به سامان بدارد!

حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر زن بُزچران! تو به در آمدن به آتش، سزامندتری».

مسلم بن عَوسَجه، به حسین علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! فدایت شوم! آیا او را با تیر نزنم؟ اکنون در تیررسِ من است و تیر من، به خطا نمی رود و این فاسق، از بزرگ ترین زورگویان است.

حسین علیه السلام فرمود: «تیراندازی مکن، که من خوش ندارم آغازگرِ جنگ باشم».(1)

ص:791


1- (1) . خَرَجَ [الحُسَینُ علیه السلام] إلی أصحابِهِ، فَأَمَرَهُم أن یُقَرِّبوا بَعضَ بُیوتِهِم مِن بَعضٍ و أن یُدخِلُوا الأَطنابَ بَعضَها فی بَعضٍ، و أن یَکونوا هُم بَینَ البُیوتِ إلَّاالوَجهَ الَّذی یَأتیهِم مِنهُ عَدُوُّهُم.... قالَ أبو مِخنَفٍ: عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عاصِمٍ عَنِ الضَّحّاکِ بنِ عَبدِ اللّهِ المِشرَقِیِّ قالَ: - فی غداة عاشوراء - وجَعَلُوا البُیوتَ فی ظُهورِهِم، وأمَرَ بِحَطَبٍ وقَصَبٍ کانَ مِن وَراءِ البُیوتِ یُحرَقُ بِالنّارِ؛ مَخافَةَ أن یَأتوهُم مِن وَرائِهِم. قالَ: وکانَ الحُسَینُ علیه السلام أتی بِقَصَبٍ وحَطَبٍ إلی مَکانٍ مِن وَرائِهِم مُنخَفِضٍ کَأَنَّهُ ساقِیَةٌ، فَحَفَروهُ فی ساعَةٍ مِنَ اللَّیلِ، فَجَعَلوهُ کَالخَندَقِ، ثُمَّ ألقَوا فیهِ ذلِکَ الحَطَبَ وَالقَصَبَ، وقالوا: إذا عَدَوا عَلَینا فَقاتَلونا ألقَینا فیهِ النّارَ؛ کی لا نُؤتی مِن وَرائِنا، وقاتَلنَا القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ. فَفَعَلوا وکانَ لَهُم نافِعاً. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی عَبدُ اللّهِ بنُ عاصِمٍ قالَ: حَدَّثَنِی الضَّحّاکُ المِشرَقِیُّ قالَ: لَمّا أقبَلوا نَحوَنا، فَنَظَروا إلَی النّارِ تَضطَرِمُ فِی الحَطَبِ وَالقَصَبِ، الَّذی کُنّا ألهَبنا فیهِ النّارَ مِن وَرائِنا لِئَلّا یَأتونا مِن خَلفِنا، إذ أقبَلَ إلَینا مِنهُم رَجُلٌ یَرکُضُ عَلی فَرَسٍ کامِلِ الأَداةِ، فَلَم یُکَلِّمنا حَتّی مَرَّ عَلی أبیاتِنا، فَنَظَرَ إلی أبیاتِنا، فَإِذا هُوَ لا یَری إلّاحَطَباً تَلتَهِبُ النّارُ فیهِ، فَرَجَعَ راجِعاً، فَنادی بِأَعلی صَوتِهِ: یا حُسَینُ، استَعجَلتَ النّارَ فِی الدُّنیا قَبلَ یَومِ القِیامَةِ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَن هذا؟ کَأَنَّهُ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ. فَقالوا: نَعَم، أصلَحَکَ اللّهُ، هُوَ هُوَ. فَقالَ: یَابنَ راعِیَةِ المِعزی! أنتَ أولی بِها صِلِیّاً. فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، جُعِلتُ فِداکَ، ألا أرمیهِ بِسَهمٍ؟ فَإِنَّهُ قَد أمکَنَنی، ولَیسَ یَسقُطُ مِنّی سَهمٌ، فَالفاسِقُ مِن أعظَمِ الجَبّارینَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا تَرمِهِ؛ فَإِنّی أکرَهُ أن أبدَأَهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 421-423، أنساب الأشراف: ج 3 ص 393-396).

838. الأخبار الطّوال: حسین علیه السلام به یارانش فرمان داد که خیمه ها را چسبیده به هم بر پا کنند و خود، جلوی خیمه ها باشند و پشتِ خیمه ها را گودال بکَنند و هیزم و نِی فراوانی در آن بیفروزند تا دشمن، از پشتِ خیمه ها، حمله و نفوذ نکند.(1)

839. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: هنگامی که حسین علیه السلام از آنان ناامید شد و دانست که با او می جنگند، به یارانش فرمود: «برخیزید و برایمان به گِرد لشکرگاهمان، گودالی مانند خندق، حفر کنید و در آن، آتش بیفروزید تا تنها از یک جبهه با اینان بجنگیم، که اگر اینان با ما بجنگند و ما را سرگرم جنگ با خود کنند، حرم، تباه می شود».

یاران، از هر سو برخاستند و با کمک هم، چاله ای کَنْدند و سپس، خار و خاشاک، گِرد آوردند و آن را در چاله ریختند و در آن، آتش افروختند.(2)

840. المناقب، ابن شهرآشوب: صبحگاهان، حسین علیه السلام، یارانش را آماده کرد و فرمان داد تا خیمه ها را به گونه ای به هم نزدیک کنند و طناب ها را در هم بتابند و آنها را پشت سرِ خود قرار دادند تا جنگ، تنها در یک جبهه باشد. همچنین فرمان داد تا در پشت خیمه ها، هیزم و نِی گِرد آورند و در خندقی که کَنده بودند، بریزند و در آن، آتش بیفکنند، و [در بیان علّت آن] فرمود: «تا از پشتمان نیایند».(3)

ص:792


1- (1) . أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ أن یَضُمّوا مَضارِبَهُم بَعضَهُم مِن بَعضٍ، ویَکونوا أمامَ البُیوتِ، و أن یَحفِروا مِن وَراءِ البُیوتِ اخدوداً، و أن یُضرِموا فیهِ حَطَباً وقَصَباً کَثیراً؛ لِئَلّا یُؤتَوا مِن أدبارِ البُیوتِ، فَیَدخُلوها (الأخبار الطوال: ص 256، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2627).
2- (2) . فَلَمّا أیِسَ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ القَومِ وعَلِمَ أنَّهُم مُقاتِلوهُ، قالَ لِأَصحابِهِ: قوموا فَاحفِروا لَنا حَفیرَةً شِبهَ الخَندَقِ حَولَ مُعَسکَرِنا وأجِّجوا فیها ناراً، حَتّی یَکونَ قِتالُ هؤُلاءِ القَومِ مِن وَجهٍ واحِدٍ؛ فَإِنَّهُم لَو قاتَلونا وشَغَلنا بِحَربِهِم لَضاعَتِ الحَرَمُ، فَقاموا مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، فَتَعاوَنوا وَاحتَفَرُوا الحَفیرَةَ، ثُمَّ جَمَعُوا الشَّوکَ وَالحَطَبَ، فَأَلقَوهُ فِی الحَفیرَةِ، وأجَّجوا فیهَا النّارَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 248، الفتوح: ج 5 ص 96).
3- (3) . فَلَمّا أصبَحوا عَبَّی الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ، وأمَرَ بِأَطنابِ البُیوتِ، فَقُرِّبَت حَتّی دَخَلَ بَعضُها فی بَعضٍ، وجَعَلوها وَراءَ ظُهورِهِم؛ لِیَکونَ الحَربُ مِن وَجهٍ واحِدٍ، وأمَرَ بِحَطَبٍ وقَصَبٍ کانوا أجمَعوهُ وَراءَ البُیوتِ، فَطُرِحَ ذلِکَ فی خَندَقٍ جَعَلوهُ، وألقَوا فیهِ النّارَ، وقالَ: لا نُؤتی مِن وَرائِنا (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 99).
موقعیت خیمه های امام حسین (علیه السلام) و نقش آنها در صحنۀ نبرد

امام حسین علیه السلام، در آغاز ورود به کربلا، نقطه ای را برای بر پا کردن خیمه ها در نظر گرفت که در صورت وقوع درگیری با دشمن، از دو ویژگی برخوردار باشد:

1. دشمن، از یک سو بیشتر نتواند به آنها حمله کند؛

2. زنان و کودکان، امنیت بیشتری داشته باشند.

از این رو، امام علیه السلام دستور داد خیمه ها را در منطقه ای زدند که پشتِ آن، نیزار بود، به گونه ای که دشمن نمی توانست از پشت به سپاه امام علیه السلام، حمله کند. در گزارش طبری، چنین آمده است:

حسین علیه السلام، راه افتاد و طلیعۀ سپاه عبید اللّه، با او برخورد کردند. وقتی چنین دید، راهش را به سوی کربلا، کج کرد و برای این که تنها از یک جانب بجنگد، نیزار و گیاهان تازه را در سمت پشتِ سر قرار داد و خیمه هایش را بر پا کرد.(1)

و در گزارش ابن اعثم، می خوانیم:

یاران حسین علیه السلام، فرود آمدند و بارها را در حوالی فرات، مستقر کردند و خیمه ها را برای خانوادۀ حسین علیه السلام و فرزندانش، بر پا نمودند و خویشاوندانش، خیمه هایشان را در اطراف خیمۀ او بر پا کردند.(2)

افزون بر این، پشت خیمه ها و یا پشت نیزاری که خیمه ها جلوی آن بود، گودالی شبیه به جوی آب قرار داشت که به گزارش طبری، امام علیه السلام در ساعتی از شب عاشورا، دستور داد تا آن را کَندند و چیزی شبیه به خندق، درست کردند و در آن، هیزم و نِی ریختند تا هنگام حملۀ دشمن، آن را آتش بزنند و مانعی دیگر برای حمله از پشتِ سر ایجاد نمایند. در این گزارش، آمده است:

امام علیه السلام [صبحگاه عاشورا] دستور داد تا هیزم و نِی آوردند و پشتِ خانه ها، آتش برافروختند تا مبادا دشمن، از پشتْ حمله کند. همچنین به دستور حسین علیه السلام، به جایی در پشتِ جایگاهشان که همانند نهر آب، گود بود، نِی و هیزم آوردند و آن جا را در ساعاتی از شب کَنْدند و به صورت خندق، در آوردند و نِی ها و هیزم ها را در آن ریختند و گفتند: هر

ص:793


1- (1) . ر. ک: ص 707 ح 743 (فصل یکم/فرود آمدن امام علیه السلام در کربلا).
2- (2) . ر. ک: ص 714 ح 751.

گاه بر ما تاختند و قصد جنگ با ما را داشتند، این جا را آتش می زنیم تا از پشتِ سر، حمله نکنند و تنها از یک سو با آنان بجنگیم. این کار را کردند و برایشان سودمند بود.(1)

اقدام دیگری که برای پیشگیری از حملۀ دشمن از پشت سر، به دستور امام علیه السلام در شب عاشورا انجام شد، این بود که یاران امام علیه السلام، خیمه های خود را در کنار هم قرار دادند و با طناب، آنها را از سه طرف به هم متصّل کردند و فقط یک راه از رو به رو برای برخورد با دشمن، باقی گذاشتند. به این گزارش بنگرید:

حسین علیه السلام، به سوی یارانش آمد و دستور داد که خیمه هایشان را به هم نزدیک کنند و طناب های خیمه ها را به هم متّصل کنند و خودشان، میان خیمه ها قرار بگیرند و تنها یک راه را که مقابل دشمن بود، باز بگذارند.(2)

اگر مجموع این تدابیر حکیمانۀ جنگیِ امام علیه السلام نبود، نه تنها سپاه ابن سعد می توانست از پشت، یاران امام علیه السلام را مورد حمله قرار دهد؛ بلکه در همان لحظات آغازین حمله، به سادگی، آنان را در حلقۀ محاصرۀ خود می گرفتند و با کمترین درگیری، امام علیه السلام و یارانش را شهید یا اسیر می کردند.

ولی صبح عاشورا، هنگامی که دشمن خواست تا حمله را آغاز کند، ناگاه، خود را در برابر تلّی از آتش و دود، مشاهده کرد که از اطراف خیمه های امام علیه السلام و یارانش زبانه می کشید. ضحّاک مشرقی، در این باره می گوید:

وقتی به سمت ما آمدند، ناگهان، چشمشان به آتشی افتاد که از هیزم و نِی، شعله می کشید.

ما آن را پشتِ سرمان برافروخته بودیم تا از پشت، به ما حمله ور نشوند.(3)

او در ادامه، می افزاید که خیمه های یاران امام علیه السلام، چنان در محاصرۀ آتش و دود بود که وقتی شمر از نزدیکی آنها عبور کرد، چیزی جز هیمه هایی که آتش از آنها زبانه می کشید، ندید.

بر اساس این تدبیر و با این آرایش جنگی، سپاه امام علیه السلام - که عدد آنها بنا بر نقل مشهور، 72 تن بود -،(4) توانستند در برابر سپاه دشمن - که تعداد آنها تا 35 هزار نفر، برآورد شده -، ساعت ها مقاومت کنند و شمار فراوانی از دشمنان را به هلاکت برسانند. طبری، در این باره می گوید:

تا ظهر، با دشمن، جنگ سخت و بی سابقه ای کردند و [دشمنان] به خاطر کنار هم قرار

ص:794


1- (1) . ر. ک: ص 790 ح 837.
2- (2) . ر. ک: ص 790 ح 837.
3- (3) . ر. ک: ص 791 ح 837.
4- (4) . ر. ک: ص 803 (بخش پنجم/فصل دوم/سخنی در بارۀ شمار دو سپاه).

گرفتن خیمه ها و تراکم آنها، جز از یک طرف نمی توانستند به آنها حمله ور شوند.(1)

شدّت مقاومت یاران امام حسین علیه السلام در نبرد رویارو، موجب شد که عمر بن سعد، جمعی از سپاه خود را مأمور کرد که خیمه های آنها را ویران کنند تا بتوانند آنها را محاصره نمایند.(2)

این تدبیر هم کارساز نبود؛ چون یاران امام علیه السلام، در گروه های سه یا چهار نفره، در لا به لای خیمه ها کمین می کردند و دشمن را - که مشغول ویران کردن خیمه ها بودند -، از پا در می آوردند.

ابن سعد، چون از این اقدام هم نتیجه ای نگرفت، برای پیشگیری از تلفات بیشتر سپاه خود، ضمن دستور توقّف این عملیات، مجدّداً چنین دستور داد که خیمه ها را آتش بزنند؛ ولی داخل آنها نشوند و آنها را خراب نکنند. لذا آتش آوردند و خیمه ها را آتش زدند.

یاران امام علیه السلام می خواستند مانع آتش زدن خیمه ها شوند؛ ولی امام علیه السلام فرمود:

دَعوهُم فَلیُحرِقوها. فَإِنَّهُم لَو قَد حَرَّقوها لَم یَستَطیعوا أن یَجوزوا إلَیکُم مِنها.(3)

رهایشان کنید تا خیمه ها را بسوزانند، که اگر آنها را به آتش بکشند، نخواهند توانست از آنها عبور کنند و به شما دست یابند.

بدین سان، دشمن، بخشی از خیمه های یاران امام علیه السلام را - که مانع نفوذ آنها بود -، آتش زد؛ امّا همان طور که امام علیه السلام پیش بینی کرده بود، باز هم نتوانستند به حلقۀ دفاعی یاران او نفوذ کنند و بدین ترتیب، امام علیه السلام و یاران دلاور و باوفایش، تا آخرین نفر و آخرین نفس، در برابر سپاه کوفه که همچون سیل به سوی آنان سرازیر شده بودند، مقاومت کردند.

بر پایۀ گزارش هایی که گذشت، می توان چنین نتیجه گیری کرد که:

1. چینش و آرایش خیمه های همراهان امام علیه السلام، به صورت هِلالی بوده است که خیمه های اهل حرم، در بخش میانی آن قرار داشته و دو سوی آن، تا میدان نبرد، کشیده شده بوده است. این دو طرف، احتمالاً خیمه های یاران بوده که به دلیل حضور ساکنان آن در میدان نبرد، غالباً خالی بوده است و از آنها به عنوان سنگر یا دیوار دفاعی، استفاده می شده است که در نهایت، به دستور عمر بن سعد، به آتش کشیده شدند.

2. خیمه های یاران امام علیه السلام، با میدان نبرد، فاصلۀ چندانی نداشته اند. این مطلب، در گزارش های دیگر از صحنۀ نبرد نیز دیده می شود، چنان که در گزارش مربوط به شهادت علی

ص:795


1- (1) . ر. ک: ص 843 ح 889.
2- (2) . ر. ک: همان.
3- (3) . ر. ک: ص 843 ح 888.

اکبر علیه السلام، آمده است:

او را از قتلگاهش آوردند و در برابر خیمه هایی که در مقابلش می جنگیدند، گذاشتند.(1)

3. اهل بیتِ امام علیه السلام، از نزدیک، شاهد جانبازی عزیزان خود، و قساوت و بی رحمیِ دشمنان بوده اند. از این رو، می توان حدس زد که بر زنان و کودکانی که دیده اند عزیزانشان در جلوی چشم آنها قطعه قطعه می شوند، چه گذشته است!

ص:796


1- (1) . ر. ک: ج 2 ص 158 ح 996.
26/1 استقبال از شهادت با روی باز

841. تاریخ الطبری - به نقل از غلام عبد الرحمان بن عبدِ رَبِّه انصاری -: با مولایم بودم. هنگامی که دشمنانْ حضور یافتند و به حسین علیه السلام روی آوردند، حسین علیه السلام فرمان داد تا خیمه ای بر پا شود و سپس، مُشک را در دیگی بزرگ با آب در آمیزند. آن گاه، حسین علیه السلام به درون آن خیمه رفت و نوره مالید.

سپس مولایم عبد الرحمان بن عبد ربّه و بُرَیر بن حُضَیر هَمْدانی، بر درِ خیمه، شانه هایشان به هم ساییده می شد و بر سر این که کدام یک پس از امام علیه السلام نوره بمالند، با هم بحث می کردند.

بُرَیر، با عبد الرحمان، شوخی می کرد. عبد الرحمان، به او گفت: رهایمان کن. به خدا سوگند، اکنون، وقت بازی و شوخی و بطالت نیست!

بُرَیر به او گفت: به خدا سوگند، قوم من می دانند که من، بطالت [و شوخی کردن] را دوست نداشته ام، نه در جوانی و نه در پیری؛ امّا - به خدا سوگند -، من به آنچه خواهیم دید، مُژده داده شده ام! به خدا سوگند، میان ما و حور العین، جز این نیست که اینان با شمشیرهایشان، به ما حمله کنند، و بسیار دوست دارم که این کار را بکنند!

هنگامی که حسین علیه السلام فارغ شد، ما به درون [خیمه] رفتیم و نوره مالیدیم.(1)

842. انساب الأشراف: حسین علیه السلام، فرمان داد تا خیمه ای زده شد و در آن، نوره مالید. سپس دیگی یا کاسۀ بزرگی آوردند و در آن، مُشک را با آب، درآمیختند و با آن، خود را خوش بو کرد. بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی، به درون [آن خیمه] آمد و پس از حسین علیه السلام، نوره مالید و از آن مُشک، به خود مالید. حسین علیه السلام و همۀ یارانش، حُنوط گذاشتند، در حالی که آتش، در پشت خیمه های حسین علیه السلام و یارانش، زبانه می کشید. شمر بن ذی الجوشن گفت: ای حسین! به سوی آتش، شتاب ورزیده ای!

ص:797


1- (1) . کُنتُ مَعَ مَولایَ، فَلَمّا حَضَرَ النّاسُ وأقبَلوا إلَی الحُسَینِ علیه السلام، أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِفُسطاطٍ فَضُرِبَ، ثُمَّ أمَرَ بِمِسکٍ فَمیثَ فی جَفنَةٍ عَظیمَةٍ أو صَحفَةٍ، قالَ: ثُمَّ دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام ذلِکَ الفُسطاطَ، فَتَطَلّی بِالنّورَةِ. قالَ: ومَولایَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ رَبِّهِ وبُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ الهَمدانِیُّ عَلی بابِ الفُسطاطِ تَحتَکُّ مَناکِبُهُما، فَازدَحَما أیُّهُما یَطَّلی عَلی أثَرِهِ، فَجَعَلَ بُرَیرٌ یُهازِلُ عَبدَ الرَّحمنِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ: دَعنا، فَوَاللّهِ، ما هذِهِ بِساعَةِ باطِلٍ. فَقالَ لَهُ بُرَیرٌ: وَاللّهِ، لَقَد عَلِمَ قَومی أنّی ما أحبَبتُ الباطِلَ شابّاً ولا کَهلاً، ولکِن - وَاللّهِ - إنّی لَمُستَبشِرٌ بِما نَحنُ لاقونَ، وَاللّهِ، إن بَینَنا وبَینَ الحورِ العینِ إلّاأن یَمیلَ هؤُلاءِ عَلَینا بِأَسیافِهِم، ولَوَدِدتُ أنَّهُم قَد مالوا عَلَینا بِأَسیافِهِم. قالَ: فَلَمّا فَرَغَ الحُسَینُ علیه السلام دَخَلنا فَاطَّلَینا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 423، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 561).

حسین علیه السلام فرمود: «تو این را می گویی، ای پسر زن بُزچران! به خدا سوگند، تو به در آمدن به آن، سزامندتری!».

مسلم بن عَوسَجه گفت: ای فرزند پیامبر خدا! در تیررس من است. آیا تیری به سوی او نیندازم؟

حسین علیه السلام فرمود: «نینداز، که من خوش ندارم آغازگرِ جنگ باشم».(1)

843. الملهوف: چون صبح شد، حسین علیه السلام فرمان داد تا خیمه ای برایش برپا شود. نیز فرمان داد تا کاسۀ بزرگی که در آن، مُشک فراوانی ریخته بودند، آماده کنند و در داخل آن، نوره قرار داده شد. سپس امام علیه السلام، به درون خیمه رفت تا نوره بمالد.

همچنین نقل شده که بُرَیر بن حُصَین هَمْدانی و عبد الرحمن بن عبد ربّه، بر در خیمه ایستاده بودند تا پس از امام علیه السلام، نوره بمالند. بُرَیر با عبد الرحمان، شوخی می کرد. عبد الرحمان به او گفت: ای بُرَیر! آیا می خندی؟! اکنون که وقت خنده و بطالت نیست.

بُرَیر گفت: قوم من می دانند که من، بطالت [و شوخی کردن] را دوست نداشته ام، نه در جوانی و نه در پیری. این شوخی کردن، تنها به خاطر بشارتی است که یافته ایم و به سوی آن می رویم. به خدا سوگند، جز این نیست که این قوم را با شمشیرهایمان، ملاقات کنیم و مقداری با آنان بجنگیم و آن گاه، با حور العین، هماغوش می شویم!(2)

844. رجال الکشّی: حبیب بن مُظاهر اسدی، شوخی می کرد. یزید بن خُضَیر هَمْدانی - که سَرور قاریان نامیده می شد -، به او گفت: ای برادر من! اکنون، هنگام شوخی [و خنده] نیست!

ص:798


1- (1) . أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِفُسطاطٍ فَضُرِبَ، فَاطَّلی فِیهِ بِالنّورَةِ، ثُمَّ اتِیَ بِجَفنَةٍ أو صَحفَةٍ، فَمیثَ فیها مِسکٌ، وتَطَیَّبَ مِنهُ، ودَخَلَ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ فَاطَّلی بَعدَهُ، ومَسَّ مِن ذلِکَ المِسکِ، وتَحَنَّطَ الحُسَینُ علیه السلام وجَمیعُ أصحابِهِ، وجَعَلَتِ النّارُ تَلتَهِبُ خَلفَ بُیوتِ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ، فَقالَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ: یا حُسَینُ! تَعَجَّلتَ النّارَ! فَقالَ: أنتَ تَقولُ هذا یَابنَ راعِیَةِ المِعزی! أنتَ - وَاللّهِ - أولی بِها صِلِیّاً. فَقالَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ألا أرمیهِ بِسَهمٍ؟ فَإِنَّهُ قَد أمکَنَنی. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لا تَرمِهِ، فَإِنّی أکرَهُ أن أبدَأَهُم (أنساب الأشراف: ج 3 ص 395).
2- (2) . فَلَمّا کانَ الغَداةُ أمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِفُسطاطِهِ فَضُرِبَ، وأمَرَ بِجَفنَةٍ فیها مِسکٌ کَثیرٌ، وجُعِلَ فیها نورَةٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِیَطَّلِیَ. فَرُوِیَ أنَّ بُرَیرَ بنَ حُصَینٍ الهَمدانِیَّ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَبدِ رَبِّهِ الأَنصارِیَّ وَقَفا عَلی بابِ الفُسطاطِ لِیَطَّلِیا بَعدَهُ، فَجَعَلَ بُرَیرٌ یُضاحِکُ عَبدَ الرَّحمنِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ: یا بُرَیرُ، أتَضحَکُ؟! ما هذِهِ ساعَةُ ضِحکٍ ولا باطِلٍ. فَقالَ بُرَیرٌ: لَقَد عَلِمَ قَومی أنّی ما أحبَبتُ الباطِلَ کَهلاً ولا شابّاً، وإنَّما أفعَلُ ذلِکَ استِبشاراً بِما نَصیرُ إلَیهِ، فَوَاللّهِ، ما هُوَ إلّاأن نَلقی هؤُلاءِ القَومَ بِأَسیافِنا نُعالِجُهُم بِها ساعَةً، ثُمَّ نُعانِقُ الحورَ العینَ (الملهوف: ص 154، بحار الأنوار: ج 45 ص 1).

او گفت: کجا از این جا برای شادی، سزامندتر؟ به خدا سوگند، جز این نیست که این طاغیان، با شمشیرهایشان، به ما حمله کنند و سپس با حور العین، هماغوش می شویم!(1)

845. مثیر الأحزان: حسین علیه السلام، وارد [خیمۀ مخصوص] شد تا نوره بمالد و بر درِ آن خیمه، بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی و عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری، ایستاده بودند. بُرَیر با عبد الرحمانْ شوخی می کرد. او گفت: ای بُرَیر! اکنون، هنگام بطالت [گویی] نیست.

بُرَیر گفت: به خدا سوگند، تا کنون، بطالت [گویی و شوخی کردن] را دوست نداشته ام و تنها از خوش حالیِ آنچه به سوی آن روانیم، شوخی می کنم(2).(3)

ص:799


1- (1) . لَقَد مَزَحَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّ، فَقالَ لَهُ یَزیدُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ - وکانَ یُقالُ لَهُ سَیِّدُ القُرّاءِ -: یا أخی، لَیسَ هذِهِ بِساعَةِ ضِحکٍ! قالَ: فَأَیُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هذا بِالسُّرورِ؟ وَاللّهِ، ما هُوَ إلّاأن تَمیلَ عَلَینا هذِهَ الطَّغامُ بِسُیوفِهِم، فَنُعانِقَ الحورَ العینَ (رجال الکشّی: ج 1 ص 293 ح 133، بحار الأنوار: ج 45 ص 93 ح 33).
2- (2) . در کتاب الإمام الحسین علیه السلام و أصحابه (ج 1 ص 260)، آمده: «برخی از موّرخان معاصر، به نوره کشیدن و روغن مالیدن [امام حسین علیه السلام و برخی یارانش]، با نبودِ آب در شب عاشورا یا تاسوعا، ایراد گرفته و گفته اند که نوره کشی و روغن مالی، جز با آب، ممکن نیست». سپس به این اشکال، پاسخ داده که نتیجۀ آن، چنین است: «می توان ذرّات نوره را به گونه ای استفاده کرد که موها [ی زاید] را از بین ببرد و در عین حال، [بدن را] نسوزانَد، و به آب هم نیاز نباشد. آنچه آمده، هر چند ممکن و بلکه شدنی است، همان گونه که در علم ترکیب دیده ایم که آمیختن مادۀ خشکی مانند نمک با مادّۀ خشک دیگری مانند زاج، رطوبت تولید می کند؛ بلکه به اصطلاحِ آنها، همانند خمیر می شود، بلکه ترکیب جیوه و نِشادُر و آرسنیک، زمین را بی آن که آب و آتشی در کار باشد، ذوب و مایع می کند؛ بلکه دیده ایم که ترکیب مقداری شوره (آزتات پتاس) و پَرِ سیاوشان (سُنبل) و عرق گوگرد، بدون حرارت و آتش، خود به خود، تولید آتش می کند و همانند آتش، شعله ور می شود، و امثال اینها فراوان اند. احتمال هم دارد که مُشک در ترکیب شدن با نوره، مایع شود. امّا آنچه مشکل را آسان می کند، این است که در شب عاشورا، هر چند آب برای خوردن نبوده، امّا ظاهراً - همان گونه که گذشت -، آب چاه غیرِ آشامیدنی برای کارهای دیگر، وجود داشته است و بلکه احتمال دارد که آب مناسب برای آشامیدن هم بوده است، چنان که گفته شد که امام حسین علیه السلام، پسرش علی اکبر را برای آوردن آب فرستاد». نکتۀ دیگری را نیز می توان به این سخنان افزود: متونی که این ماجرا را نقل کرده اند، نوره مالیدن را تنها به امام حسین علیه السلام و دو، سه نفر از یارانش نسبت داده اند، نه همۀ یاران امام. بنا بر این، به آب چندانی نیاز نبوده است.
3- (3) . دَخَلَ [الحُسَینُ] علیه السلام لِیَطَّلِیَ، ووَقَفَ عَلی بابِ الفُسطاطِ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ رَبِّهِ الأَنصارِیُّ، فَجَعَلَ بُرَیرٌ یُضاحِکُ عَبدَ الرَّحمنِ، فَقالَ: یا بُرَیرُ، ما هذِهِ ساعَةُ باطِلٍ. فَقالَ بُرَیرٌ: وَاللّهِ، ما أحبَبتُ الباطِلَ قَطُّ، وإنَّما فَعَلتُ ذلِکَ استِبشاراً بِما نَصیرُ إلَیهِ (مثیر الأحزان: ص 54).

فصل دوم: نگاهی به میدان نبرد

1/2 رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی
اشاره

846. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «برخیزید و آبی بنوشید، که آخرین توشۀ شما خواهد بود و وضو بگیرید و غسل کنید و لباس هایتان را بشویید تا کفن هایتان باشند».

سپس، نماز صبح را با آنان خواند و برای نبرد، آمادۀ شان کرد.(1)

847. الإرشاد: حسین بن علی علیه السلام، صبحگاهان، یارانش را پس از نماز صبح، آماده کرد. سی و دو سوار و چهل پیاده با او بودند. او زُهَیر بن قَین را بر جناح راست یارانش و حبیب بن مظاهر را بر جناح چپ یارانش، قرار داد و پرچمش را به دست برادرش عبّاس علیه السلام سپرد....

عمر بن سعد نیز در همان صبحگاه - که روز جمعه بود و شنبه هم گفته شده -، یارانش را آماده کرد و با لشکری که همراهش بودند، به سوی حسین علیه السلام بیرون آمد. بر جناح راست [لشکر] او، عمرو بن حَجّاج و بر جناح چپ [لشکر] او، شمر بن ذی الجوشن و بر سواران، عُروَة بن قیس و بر پیادگان، شَبَث بن رِبْعی گمارده شده بودند و پرچم را به غلامش دُرَید داد.(2)

848. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: عبد اللّه بن عاصم، از ضحّاک بن عبد اللّه مِشرَقی نقل کرد که گفت: حسین علیه السلام، یارانش را آماده کرد و نماز صبح را با آنان خواند. با او سی و دو سوار و چهل پیاده بودند. زُهَیر بن قین را در جناح راست یارانش و حبیب بن مظاهر را در جناح چپ یارانش،

ص:800


1- (1) . قالَ [الحُسَینُ علیه السلام] لِأَصحابِهِ: قوموا فَاشرَبوا مِنَ الماءِ، یَکُن آخِرَ زادِکُم، وتَوَضَّؤوا وَاغتَسِلوا، وَاغسِلوا ثِیابَکُم لِتَکونَ أکفانَکُم. ثُمَّ صَلّی بِهِمُ الفَجرَ، وعَبَّأَهُم تَعبِئَةَ الحَربِ (الأمالی، صدوق: ص 221 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 316).
2- (2) . أصبَحَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَعَبَّأَ أصحابَهُ بَعدَ صَلاةِ الغَداةِ، وکانَ مَعَهُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً وأربَعونَ راجِلاً، فَجَعَلَ زُهَیرَ بنَ القَینِ فی مَیمَنَةِ أصحابِهِ، وحَبیبَ بنَ مُظاهِرٍ فی مَیسَرَةِ أصحابِهِ، وأعطی رایَتَهُ العَبّاسَ أخاهُ علیه السلام.... وأصبَحَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی ذلِکَ الیَومِ، وهُوَ یَومُ الجُمُعَةِ - وقیلَ: یَومُ السَّبتِ - فَعَبَّأَ أصحابَهُ وخَرَجَ فیمَن مَعَهُ مِنَ النّاسِ نَحوَ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَ عَلی مَیمَنَتِهِ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ، وعَلی مَیسَرَتِهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، وعَلَی الخَیلِ عُروَةُ بنُ قَیسٍ، وعَلَی الرَّجّالَةِ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، وأعطَی الرّایَةَ دُرَیداً مَولاهُ (الإرشاد: ج 2 ص 95؛ الأخبار الطوال: ص 256).

قرار داد و پرچمش را به برادرش عبّاس بن علی علیه السلام سپرد....

فُضَیل بن خَدیج کِنْدی، از محمّد بن بشر، از عمرو حَضرَمی برایم نقل کرد که: چون عمر بن سعد، با لشکر به راه افتاد، بر افرادی که اهل مدینه بودند، عبد اللّه بن زُهَیر بن سلیم ازْدی و بر قبیلۀ مَذحِج و اسد، عبد الرحمان بن ابی سَبرۀ جُعْفی و بر قبیلۀ ربیعه و کِنْده، قیس بن اشعث بن قیس و بر قبیلۀ تمیم و همْدان، حُرّ بن یزید ریاحی، فرمانده بودند. اینان، همگی در کشتن حسین علیه السلام حضور داشتند، جز حُرّ بن یزید که به سوی حسین علیه السلام رفت و همراه او کشته شد

عمر [بن سعد]، بر جناح راست [لشکر] خود، عمرو بن حَجّاج زُبَیدی را و بر جناح چپ آن، شمر بن ذی الجوشن بن شُرَحبیل بن اعوَر بن عمر بن معاویه را - که همان ضَباب بن کِلاب بود - و بر سواران، عَزرَة (/عُروة) بن قیس احمَسی را و بر پیادگان، شَبَث بن رِبْعی ریاحی را گمارد و پرچم را به دست غلامش ذُوَید (/دُرَید)، داده بود.(1)

849. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام، صبحگاه روز جمعه (بنا بر روایتی، شنبه) دهم محّرم، یارانش را آماده کرد. سی و دو سوار و چهل پیاده و بنابر روایتی، هشتاد و دو پیاده با او بودند.

حسین علیه السلام بر جناح راست [لشکر] خود، زُهَیر بن قَین و بر جناح چپ آن، حبیب بن مظاهر را قرار داد و پرچم را به برادرش عبّاس بن علی علیه السلام سپرد و خود با خانواده اش، در قلب لشکر ایستاد.

عمر بن سعد نیز یارانش را آماده کرد و بر جناح راست [لشکر] خود، عمرو بن حَجّاج و بر جناح چپ آن، شمر بن ذی الجوشن را قرار داد و خود در میانۀ لشکر ایستاد و لشکرش، بیست و دو هزار تن بودند، کمی بیشتر یا کمتر.(2)

ص:801


1- (1) . عَبَّأَ الحُسَینُ علیه السلام أصحابَهُ وصَلّی بِهِم صَلاةَ الغَداةِ، وکانَ مَعَهُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً وأربَعونَ راجِلاً، فَجَعَلَ زُهَیرَ بنَ القَینِ فی مَیمَنَةِ أصحابِهِ، وحَبیبَ بنَ مُظاهِرٍ فی مَیسَرَةِ أصحابِهِ، وأعطی رایَتَهُ العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ أخاهُ علیه السلام.... قالَ أبومِخنَفٍ: حَدَّثَنی فُضَیلُ بنُ خَدیجٍ الکِندِیُّ عَن مُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ عَن عَمرٍو الحَضرَمِیِّ، قالَ: لَمّا خَرَجَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ، کانَ عَلی رَبعِ أهلِ المَدینَةِ یَومَئِذٍ: عَبدُ اللّهِ بنُ زُهَیرِ بنِ سُلَیمٍ الأَزدِیُّ، وعَلی رَبعِ مَذحِجٍ وأسَدٍ: عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبی سَبرَةَ الجُعفِیُّ، وعَلی رَبعِ رَبیعَةَ وکِندَةَ: قَیسُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ، وعَلی رَبعِ تَمیمٍ وهَمدانَ: الحُرُّ بنُ یَزیدَ الرِّیاحِیُّ، فَشَهِدَ هؤُلاءِ کُلُّهُم مَقتَلَ الحُسَینِ إلَّاالحُرَّ بنَ یَزیدَ؛ فَإِنَّهُ عَدَلَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وقُتِلَ مَعَهُ. وجَعَلَ عُمَرُ عَلی مَیمَنَتِهِ: عَمرَو بنَ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیَّ، وعَلی مَیسَرَتِهِ: شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ بنِ شُرَحبیلَ بنِ الأَعوَرِ بنِ عُمَرَ بنِ مُعاوِیَةَ - وهُوَ الضِّبابُ بنُ کِلابٍ - وعَلَی الخَیلِ: عَزرَةَ بنَ قَیسٍ الأَحمَسِیَّ، وعَلَی الرِّجالِ: شَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ الرِّیاحِیَّ، وأعطَی الرّایَةَ ذُوَیداً مَولاهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 422، أنساب الأشراف: ج 3 ص 395).
2- (2) . لَمّا أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام یَومَ الجُمُعَةِ عاشِرَ مُحَرَّمٍ - وفی رِوایَةٍ: یَومَ السَّبتِ - عَبَّأَ أصحابَهُ، وکانَ مَعَهُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً -

850. مثیر الأحزان: حسین علیه السلام، یارانش را برای نبرد، آماده کرد. آنان، چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند(1).(2)

ص:802


1- (1) . در تذکرة الخواصّ (ص 251)، این افزوده آمده است: «گروهی گفته اند: آنان، هفتاد سواره و صد پیاده بودند. همچنین گفته شده: همراه او، سی سوار بودند. مسعودی نیز گفته: همراه او، هزار نفر بودند. ولی نقل نخست، درست تر است».
2- (2) . وعَبَّأَ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام] أصحابَهُ لِلقِتالِ و کانوا خَمسَةً وأربَعینَ فارِساً ومِئَةَ راجِلٍ (مثیر الأحزان: ص 54، الملهوف: ص 158).
سخنی در بارۀ شمار دو سپاه
اشاره

تعیین دقیق و قطعی شمار دو سپاه، مقدور نیست؛ امّا در این باره اعدادی گزارش شده که ارائه می گردد.

الف - شمار سپاه امام حسین علیه السلام

بیشتر منابع معتبر، شمار سپاهیان امام علیه السلام را 72 نفر، گزارش کرده اند.(1) شیخ مفید رحمه الله می نویسد:

حسین بن علی علیه السلام، هنگام صبحگاه و بعد از نماز صبح، یارانش را [برای نبرد،] آماده کرد. آنان، سی و دو سوار و چهل پیاده بودند.(2)

لیکن با ملاحظۀ نام و مشخّصات شهدای کربلا، می توان گفت که شمار سپاهان امام علیه السلام بیش از این تعداد بوده است، چنان که پاره ای از منابع، عدد یاران امام علیه السلام را 82 نفر،(3) برخی 114 نفر،(4)برخی 145 نفر،(5) برخی صد و هفتاد نفر،(6) برخی ششصد نفر(7) و برخی هزار نفر(8) و برخی ارقام دیگری گزارش کرده اند.(9)

نکتۀ قابل توجّه، این که در تبیین آمار شهدای کربلا، بجز امام علیه السلام، مشخّصات 154 نفر، ارائه می شود که حدود 72 تن از آنها از خاندان امام حسین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام بوده اند.

ص:803


1- (1) . الأخبار الطوال: ص 256، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2628، البدایة و النهایة: ج 8 ص 178. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 800-801 ح 847-849 و ص 828 (آغاز نبرد و فراخواندن امام علیه السلام یارانش را به شکیبایی و جهاد)
2- (2) . ر. ک: ص 800 ح 847.
3- (3) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 98. در این کتاب آمده است: «تمام یاران امام علیه السلام 82 نفر بودند که 32 نفر آن سواره بودند».
4- (4) . ر. ک: ص 801 ح 849.
5- (5) . ر. ک: ص 802 ح 850.
6- (6) . ر. ک: ص 802 ح 850 (پانوشت اوّل).
7- (7) . مروج الذهب: ج 3 ص 70. در این کتاب، آمده است که بعد از بستن راه توسّط حُر، تعداد یاران امام حسین علیه السلام، پانصد سوار و یکصد پیاده بودند. وی در ادامه (ص 71) آورده است که جمع شهدای کربلا، 78 نفر بوده است.
8- (8) . ر. ک: ص 802 ح 850 (پانوشت اوّل).
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 459، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 465 و 485 و 451، العقد الفرید: ج 3 ص 365، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 47، الأخبار الطوال: ص 259؛ مثیر الأحزان: ص 84 و 98.

بنا بر این، ممکن است آنچه در گزارش مشهور آمده، اشاره به همین افراد باشد، و نیز می تواند اشاره به یاران امام علیه السلام قبل از ملحق شدن کسانی باشد که به تدریج به ایشان پیوسته اند؛ زیرا گزارش هایی از پیوستن بیست تا سی نفر به امام علیه السلام حکایت دارند، چنان که احتمال دارد برخی اسامی، به دلیل تصحیف، تکرار شده باشند. به هر حال، تعداد یاران امام علیه السلام بیش از 72 تن بوده اند. البتّه شماری از شهدا، مانند: علی اصغر علیه السلام و عبد اللّه بن حسن علیه السلام و امّ وَهْب، از سپاهیان به شمار نمی روند و شماری از سپاهیان امام علیه السلام مانند: حسن مُثنّا و ضَحّاک بن عبد اللّه مَشرقی نیز شهید نشده اند.

گفتنی است که شماری از یاران امام علیه السلام، از خاندان و نزدیکان ایشان بوده اند و شماری از آنها، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام.

توضیح بیشتر در این زمینه، در تبیین آمار شهدای کربلا خواهد آمد.(1)

ب - شمار سپاه عمر بن سعد

شمار سپاهیان ابن سعد - که در گزارش های نسبتاً معتبر آمده -، عبارت است از: چهار هزار نفر،(2)چهار هزار و پانصد نفر،(3) بیست هزار نفر،(4) 22 هزار نفر،(5) 28 هزار نفر،(6) سی هزار نفر،(7) 31 هزار نفر(8) و 35 هزار نفر.(9)

با توجّه به این که نیروهایی که از کوفه به کربلا رفتند، یک جا اعزام نشدند، احتمالاً برخی از مورّخان، تنها آمار اوّلیۀ نیروهای اعزامی از کوفه را ثبت کرده اند و برخی، آمار کسانی را نیز که به آنها پیوسته اند، ثبت کرده اند. در نتیجه، چنین اختلاف هایی پدید آمده است.

از سوی دیگر، با در نظر گرفتن این که شماری از نیروهای اعزامی در بین راه، فرار

ص:804


1- (1) . ر. ک: ج 2 ص 293 (فصل نهم/سخنی در بارۀ تعداد شهدای کربلا).
2- (2) . تاریخ الخلفاء: ص 247، تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 432.
3- (3) . تذکرة الخواصّ: ص 246.
4- (4) . الملهوف: ص 145، مثیر الأحزان: ص 50، کشف الغمّة: ج 2 ص 229؛ الفصول المهمّة: ص 188.
5- (5) . الفتوح: ج 5 ص 101، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 442، مطالب السؤول: ص 75. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 801 ح 849 و ص 743 ح 782.
6- (6) . ر. ک: ص 731 ح 767.
7- (7) . ر. ک: ص 244 ح 150 و ج 2 ص 194 ح 1040 و ص 250 ح 1133.
8- (8) . عمدة الطالب: ص 192.
9- (9) . ر. ک: ص 730 ح 765.

کرده اند،(1) اظهار نظر در بارۀ شمار واقعی و حتّی شمار تقریبی سپاه ابن سعد، بسیار دشوار است.

گفتنی است که رقم سی هزار نفر، در دو روایت از امام حسن علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام، نقل شده است.(2) هر چند که سند این روایات، از اعتبار لازم برخوردار نیست؛ لیکن با توجّه به کوچ دادن عمومی مردم کوفه به سوی کربلا توسّط ابن زیاد و نیز با توجّه به این که این تعداد، کمتر از نیمی از جنگجویانِ کوفه است - که حدود صد هزار نفر تخمین زده شده اند -، رقمی قابل قبول است.

قرینۀ دیگری که می تواند تعداد سی هزار نفر را تأیید کند، این است که سپاهیان مختار را شصت هزار نفر گزارش کرده اند.(3) به نظر می رسد که سپاهیان او را کسانی تشکیل داده اند که در واقعۀ کربلا، در لشکر عمر بن سعد نبوده اند.

ص:805


1- (1) . ر. ک: ص 726 (فصل یکم/تلاش های ابن زیاد برای حرکت دادن لشکر به سوی کربلا).
2- (2) . ر. ک: ص 244 ح 150 و ج 2 ص 194 ح 1040.
3- (3) . ر. ک: الأخبار الطّوال: ص 305.
2/2 دعای امام در صبح عاشورا

(1)

851. الإرشاد - از امام زین العابدین علیه السلام -: صبح [عاشورا]، چون امام حسین علیه السلام چشم گشود و لشکر [دشمن] را دید، دستانش را بالا برد و گفت: «خداوندا! تو تکیه گاه من در هر سختی، و امید من در هر گرفتاری هستی. در هر رویدادی که برای من اتّفاق می افتد، تو تکیه گاه و ساز و برگِ منی.

بسی پریشانی [ها] که دل، در آن [ها] سست می شود و چاره، اندک می گردد و دوست، انسان را وا می گذارد و دشمن، شماتت می کند که من، از سرِ رغبت به تو، و نه دیگران، شکایتش را نزد تو آورده ام و تو در آن، برایم گشایش قرار داده ای و آن را برطرف ساخته ای! تو، ولیّ هر نعمت و صاحبِ هر نیکی و نهایتِ هر مقصودی هستی».(2)

3/2 سخن گفتن زُهَیر بن قَین با لشکر کوفه

852. تاریخ الطبری - به نقل از کثیر بن عبد اللّه شَعْبی -: هنگامی که لشکر ما به سوی حسین علیه السلام حرکت کرد، زُهَیر بن قَین، غرق در سلاح و سوار بر اسبش - که دُمی پُرمو داشت -، به سوی ما آمد و گفت: ای کوفیان! شما را از عذاب خدا، بیم می دهم؛ بیم می دهم! بر مسلمان، واجب است که برادر مسلمانش را نصیحت کند و ما تا کنون، برادر و بر یک دین و آیین بوده ایم. تا آن گاه که شمشیر، به میان ما و شما نیامده، سزامندِ نصیحت از جانب ما هستید، و چون شمشیر به میان آید، این حق و حرمت، از میان می رود و ما دسته ای خواهیم بود و شما، دسته ای دیگر. خداوند،

ص:806


1- (1) . این جمله، مشهور است که: «کُلُّ یَومٍ عاشوراءُ وکُلُّ أَرضٍ کَربَلاءُ». گاهی بر آن افزوده شده: «وَکُلُّ شَهرٍ مُحَرَّمٌ». گاهی نیز دیده می شود که آن را به اهل بیت علیهم السلام نسبت می دهند، در حالی که چنین مطالبی در منابع حدیثی دیده نمی شود؛ امّا مضمون آن، ضمن اشعار محمّد بن سعید بوصیری (ق 7 ق) - که آن را در موسوعة الإمام الحسین علیه السلام (ج 7 ص 28) آورده ایم - در رثای امام حسین علیه السلام و یارانش آمده است. متن شعر او، این است: کلُّ یومٍ و کلُّ أرضٍ لِکَربی فیهِمُ کربلا و عاشوراءُ هر روزی و هر سرزمینی، به خاطر اندوه من بر [مصیبت] آنان، کربلا و عاشوراست. احتمالاً همین شعر، ریشۀ اصلی آن جملۀ مشهور باشد (ر. ک: أعیان الشیعة: ج 1 ص 625، الدرّ النضید: ص 18).
2- (2) . لَمّا صَبَّحَتِ الخَیلُ الحُسَینَ علیه السلام، رَفَعَ یَدَیهِ وقالَ: اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ، ورَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ، وأنتَ لی فی کُلِّ أمرٍ نَزَلَ بی ثِقَةٌ وعُدَّةٌ، کَم مِن هَمٍّ یَضعُفُ فیهِ الفُؤادُ، وتَقِلُّ فیهِ الحیلَةُ، ویَخذُلُ فیهِ الصَّدیقُ، ویَشمَتُ فیهِ العَدُوُّ، أنزَلتُهُ بِکَ وشَکَوتُهُ إلَیکَ رَغبَةً مِنّی إلَیکَ عَمَّن سِواکَ، فَفَرَّجتَهُ وکَشَفتَهُ، وأنتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَةٍ، وصاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ، ومُنتَهی کُلِّ رَغبَةٍ (الإرشاد: ج 2 ص 96؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 423).

ما و شما را به فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله، آزموده است تا ببیند ما و شما، چه کار می کنیم. ما، شما را به یاری ایشان و وا نهادن این طاغوت، عبید اللّه بن زیاد، فرا می خوانیم که شما از سلطنت آن دو (یزید و ابن زیاد)، جز بدی، بهره ای ندارید. چشمانتان را از حدقه، بیرون می آورند و دست و پاهایتان را قطع می کنند و شما را مُثْله می نمایند و بر شاخه های خرما، به دارتان کِشند و انسان های نمونه و قاریانتان را می کُشند، همچون حُجر بن عَدی و یارانش، و هانی بن عُروه و همانندان او.

کوفیان، او را دشنام دادند و عبید اللّه بن زیاد را ستودند و برایش دعا کردند و گفتند: به خدا سوگند، آرام نمی گیریم تا همراهت (حسین علیه السلام) و هر که را با اوست، بکُشیم و یا او و یارانش را دست بسته به سوی امیر عبید اللّه ببریم!

زُهَیر به آنان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه - که رضوان خدا بر او باد -، از پسر سمیّه، به دوستی و یاری، سزامندتر است. اگر یاری شان نمی کنید، پناه بر خدا، از کُشتن آنان! میان این مرد و پسرعمویش یزید بن معاویه را خالی کنید که به جانم سوگند، یزید، به اطاعت شما بدون کُشتن حسین علیه السلام هم رضایت می دهد!

شمر بن ذی الجوشن، تیری به سوی او انداخت و گفت: ساکت شو، خدا، صدایت را خاموش کند! با پُرگویی ات، ما را خسته کردی.

زُهَیر به او گفت: ای فرزند بول کنندۀ بر پاشنۀ پاهایش! با تو سخن نمی گویم. تو چارپایی بیش نیستی و - به خدا سوگند -، گمان نمی برم که دو آیه از کتاب خدا را نیکْ بدانی! به رسوایی روز قیامت و عذاب دردناک، بشارتت باد!

شمر به او گفت: خداوند، تو و همراهت را لَختی دیگر می کُشد.

زُهَیر گفت: آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با حسین علیه السلام، برایم دوست داشتنی تر از زندگی جاوید با شماست.

سپس، رو به مردم (لشکر) نمود و صدایش را بلند کرد و گفت: بندگان خدا! این احمقِ تندخو و همانندانش، شما را در دینتانْ فریب ندهند! به خدا سوگند، مردمی که خون فرزندان و اهل بیت محمّد صلی الله علیه و آله را بریزند و کسانی را که آنان را یاری داده و از حریمش دفاع کرده اند، بکُشند، به شفاعت او نمی رسند.

مردی، زُهیر را ندا داد و به او گفت: ابا عبد اللّه، به تو می گوید: «باز گرد!». به جانم سوگند، اگر مؤمن آل فرعون، قومش را نصیحت کرد و دعوت را به نهایت رساند، تو نیز اینان را نصیحت

ص:807

کردی و به نهایت رساندی، اگر نصیحت و ابلاغ، سودی داشته باشد.(1)

853. تاریخ الیعقوبی: زُهَیر بن قَین، سوار بر اسبش، بیرون آمد و ندا داد: ای کوفیان! شما را از عذاب خدا، بیم می دهم و بر حذر می دارم. بندگان خدا! فرزند فاطمه، به دوستی و یاری، سزامندتر از فرزند سمیّه است. پس اگر آنان را یاری نمی دهید، دستِ کم با آنان نجنگید.

ای مردم! بر روی زمین، پسرِ دختر پیامبری نمانده است، جز حسین علیه السلام، و هیچ کس بر کُشتن او، حتّی با گفتن یک کلمه یاری نمی دهد، مگر آن که خداوند، زندگی اش را تیره می گردانَد و به سخت ترین عذاب آخرت، عذابش می کند.(2)

ص:808


1- (1) . لَمّا زَحَفنا قِبَلَ الحُسَینِ، خَرَجَ إلَینا زُهَیرُ بنُ القَینِ عَلی فَرَسٍ لَهُ ذَنوبٍ. شاکٍ فِی السِّلاحِ، فَقالَ: یا أهلَ الکوفَةِ، نَذارِ لَکُم مِن عَذابِ اللّهِ نَذارِ! إنَّ حَقّاً عَلَی المُسلِمِ نَصیحَةُ أخیهِ المُسلِمِ، ونَحنُ حَتَّی الآنَ إخوَةٌ، وعَلی دینٍ واحِدٍ ومِلَّةٍ واحِدَةٍ، ما لَم یَقَع بَینَنا وبَینَکُمُ السَّیفُ، وأنتُم لِلنَّصیحَةِ مِنّا أهلٌ، فَإِذا وَقَعَ السَّیفُ انقَطَعَتِ العِصمَةُ، وکُنّا امَّةً وأنتُم امَّةً، إنَّ اللّهَ قَدِ ابتَلانا وإیّاکُم بِذُرِّیَّةِ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، لِیَنظُرَ ما نَحنُ وأنتُم عامِلونَ، إنّا نَدعوکُم إلی نَصرِهِم وخِذلانِ الطّاغِیَةِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ؛ فَإِنَّکُم لا تُدرِکونَ مِنهُما إلّابِسوءِ عُمُرِ سُلطانِهِما کُلِّهِ، لَیَسمُلانِّ أعیُنَکُم، ویَقطَعانِّ أیدِیَکُم وأرجُلَکُم، ویُمَثِّلانِّ بِکُم، ویَرفَعانِّکُم عَلی جُذوعِ النَّخلِ، ویُقَتِّلانِّ أماثِلَکُم وقُرّاءَکُم، أمثالَ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ وأصحابِهِ، وهانِئِ بنِ عُروَةَ وأشباهِهِ. قالَ: فَسَبّوهُ وأثنَوا عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، ودَعَوا لَهُ، وقالوا: وَاللّهِ، لا نَبرَحُ حَتّی نَقتُلَ صاحِبَکَ ومَن مَعَهُ، أو نَبعَثَ بِهِ وبِأَصحابِهِ إلَی الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ سِلماً. فَقالَ لَهُم: عِبادَ اللّهِ! إنَّ وَلَدَ فاطِمَةَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیها أحَقُّ بِالوُدِّ وَالنَّصرِ مِنِ ابنِ سُمَیَّةَ، فَإِن لَم تَنصُروهُم فَاُعیذُکُم بِاللّهِ أن تَقتُلوهُم، فَخَلّوا بَینَ الرَّجُلِ وبَینَ ابنِ عَمِّهِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَلَعَمری إنَّ یَزیدَ لَیَرضی مِن طاعَتِکُم بِدونِ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: فَرَماهُ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ بِسَهمٍ، وقالَ: اسکُت، أسکَتَ اللّهُ نَأمَتَکَ، أبرَمتَنا بِکَثرَةِ کَلامِکَ! فَقالَ لَهُ زُهَیرٌ: یَابنَ البَوّالِ عَلی عَقِبَیهِ، ما إیّاکَ اخاطِبُ، إنَّما أنتَ بَهیمَةٌ، وَاللّهِ ما أظُنُّکَ تُحکِمُ مِن کِتابِ اللّهِ آیَتَینِ! فَأَبشِر بِالخِزیِ یَومَ القِیامَةِ وَالعَذابِ الأَلیمِ. فَقالَ لَهُ شِمرٌ: إنَّ اللّهَ قاتِلُکَ وصاحِبَکَ عَن ساعَةٍ. قالَ: أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی؟ فَوَاللّهِ، لَلمَوتُ مَعَهُ أحَبُّ إلَیَّ مِنَ الخُلدِ مَعَکُم. قالَ: ثُمَّ أقبَلَ عَلَی النّاسِ رافِعاً صَوتَهُ، فَقالَ: عِبادَ اللّهِ! لا یَغُرَّنَّکُم مِن دینِکُم هذَا الجِلفُ الجافی وأشباهُهُ! فَوَاللّهِ، لا تَنالُ شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله قَوماً هَراقوا دِماءَ ذُرِّیَّتِهِ وأهلِ بَیتِهِ، وقَتَلوا مَن نَصَرَهُم وذَبَّ عَن حَریمِهِم. قالَ: فَناداهُ رَجُلٌ، فَقالَ لَهُ: إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ لَکَ: أقبِل، فَلَعَمری لَئِن کانَ مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ نَصَحَ لِقَومِهِ وأبلَغَ فِی الدُّعاءِ، لَقَد نَصَحتَ لِهؤُلاءِ وأبلَغتَ لَو نَفَعَ النُّصحُ وَالإِبلاغُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 426، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 562).
2- (2) . خَرَجَ زُهَیرُ بنُ القَینِ عَلی فَرَسٍ لَهُ، فَنادی: یا أهلَ الکوفَةِ! نَذارِ لَکُم مِن عَذابِ اللّهِ نَذارِ! عِبادَ اللّهِ، وَلَدُ فاطِمَةَ علیها السلام أحَقُّ بِالوُدِّ وَالنَّصرِ مِن وَلَدِ سُمَیَّةَ، فَإِن لَم تَنصُروهُم فَلا تُقاتِلوهُم. أیُّهَا النّاسُ! إنَّهُ ما أصبَحَ عَلی ظَهرِ الأَرضِ ابنُ بِنتِ نَبِیٍّ إلَّاالحُسَینُ علیه السلام، فَلا یُعینُ أحَدٌ عَلی قَتلِهِ ولَو بِکَلِمَةٍ إلّانَغَّصَهُ اللّهُ الدُّنیا، وعَذَّبَهُ أشَدَّ عَذابِ الآخِرَةِ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 244).
4/2 سخن گفتن بُرَیر بن خُضَیر با سپاه کوفه

854. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام، در یادکردِ حوادث روز عاشورا -: تشنگی بر حسین علیه السلام و یارانش چیره شد.

مردی از یارانش به نام بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی،(1) بر او وارد شد و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا به من اجازه می دهی تا به سوی آنان بروم و با ایشان، سخن بگویم؟

امام علیه السلام، اجازه داد. او به سوی ایشان رفت و فرمود: «ای مردم! خداوند عز و جل، محمّد صلی الله علیه و آله را به حق، بشارت دهنده و بیم دهنده، دعوتگر به خدا با اجازه اش و چراغ فروزان [راهش] بر انگیخت؛ و این، آب فرات است که خوکان و سگان صحرا در آن می روند؛ امّا میان آن و فرزند این پیامبر، جدایی انداخته اند.

آنان گفتند: ای بُرَیر! زیاد حرف زدی. بس است! به خدا سوگند، حسین تشنگی خواهد کشید، همان گونه که پیشینیانِ او، تشنگی کشیدند!

حسین علیه السلام فرمود: «ای بُرَیر! بنشین».(2)

5/2 احتجاج های امام (علیه السلام) بر سپاه کوفه

855. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام، در یاد کردِ حوادث روز عاشورا -: حسین علیه السلام، با تکیه دادن بر شمشیرش برخاست و با بلندترین صدایش، ندا داد و گفت: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا مرا می شناسید؟».

ص:809


1- (1) . ابراهیم بن عبد اللّه، از راویان این حدیث، او (بُریر) را دایی ابو اسحاقِ هَمْدانی دانسته است.
2- (2) . بَلَغَ العَطَشُ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ، فَدَخَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن شیعَتِهِ یُقالُ لَهُ: بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ - قالَ إبراهیمُ بنُ عَبدِ اللّهِ راوِی الحَدیثِ: هُوَ خالُ أبی إسحاقَ الهَمدانِیِّ - فَقالَ: یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، أتَأذَنُ لی فَأَخرُجَ إلَیهِم، فَاُکَلِّمَهُم؟ فَأَذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ إلَیهِم، فَقالَ: یا مَعشَرَ النّاسِ! إنَّ اللّهَ عز و جل بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ بَشیراً ونَذیراً وداعِیاً إلَی اللّهِ بِإِذنِهِ وسِراجاً مُنیراً، وهذا ماءُ الفُراتِ تَقَعُ فیهِ خَنازیرُ السَّوادِ وکِلابُها، وقَد حِیلَ بَینَهُ وبَینَ ابنِهِ! فَقالوا: یا بُرَیرُ، قَد أکثَرتَ الکَلامَ فَاکفُف، فَوَاللّهِ، لَیَعطَشُ الحُسَینُ کَما عَطِشَ مَن کانَ قَبلَهُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اقعُد یا بُرَیرُ (الأمالی، صدوق: ص 222 ح 239، روضة الواعظین: ص 204 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

گفتند: آری. تو فرزند پیامبر خدا و نوۀ او هستی.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا جدّ من، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا مادر من، فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله نیست؟».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا پدر من، علی بن ابی طالب علیه السلام نیست؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا مادربزرگم، خدیجه، دختر خُوَیلد، نخستین زن مسلمان این امّت نیست؟!».

گفتند: آری. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا سیّد الشهدا، حمزه، عموی پدرم نیست؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا جعفرِ پرواز کننده [با دو بال] در بهشت، عموی من نیست؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا این شمشیر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست که بر خود آویخته ام؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا این، عمامۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست که من پوشیده ام؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم، آیا علی علیه السلام، نخستین آنان (مسلمانان) در اسلام آوردن و داناترین و بُردبارترینِ آنها، و ولیّ هر مرد و زن مسلمان نیست؟!».

گفتند: چرا. به یقین هست.

فرمود: «پس به سبب چه چیزی، خونم را حلال می شِمُرید، در حالی که پدرم، فردای قیامت، کسانی را از حوض [کوثر] می راند، همان گونه که شتر تشنه را از آب می رانند و پرچم ستایش، روز قیامت، در دستان جدّم است؟!».

گفتند: ما همۀ اینها را می دانیم؛ امّا تو را آسوده نمی گذاریم تا تشنه بمیری.

ص:810

حسین علیه السلام - که در آن وقت، 57 ساله بود -، محاسنش را در دست گرفت و آن گاه فرمود:

«خشم خدا، بر یهودْ بالا گرفت، هنگامی که گفتند: عُزَیر، فرزند خداست. خشم خدا، بر مسیحیانْ بالا گرفت، هنگامی که گفتند: مسیح، فرزند خداست. خشم خدا، بر مَجوسْ بالا گرفت، هنگامی که آتش را به جای خدا پرستیدند. خشم خدا، بر قومی که پیامبرشان را کُشتند، بالا گرفت. نیز خشم خدا، بر این دسته که ارادۀ کُشتن فرزند پیامبرشان را دارند، بالا گرفته است».(1)

856. تاریخ الطبری - به نقل از ضحّاک مِشرَقی -: با حسین علیه السلام، اسبی به نام لاحِق بود که فرزندش امام زین العابدین علیه السلام، بر آن سوار می شد. هنگامی که دشمن به حسین علیه السلام نزدیک شد، به نزد مَرکبش [لاحق] باز گشت و بر آن اسب، سوار شد و با بلندترین صدایش، چنین ندا داد که به گوش همۀ مردم رسید: «ای مردم! سخنم را بشنوید و عجله نکنید تا بر پایۀ حقّی که بر من دارید، اندرزتان دهم و دلیل در آمدنم بر شما را بگویم. اگر پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و با من انصاف ورزیدید، سعادتمند می شوید و راهی بر من ندارید، و اگر دلیل و عذرم را نپذیرفتید و انصاف

ص:811


1- (1) . وَثَبَ الحُسَینُ علیه السلام مُتَوَکِّئاً عَلی سَیفِهِ، فَنادی بِأَعلی صَوتِهِ، فَقالَ: أنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعرِفُونّی؟ قالوا: نَعَم، أنتَ ابنُ رَسولِ اللّهِ وسِبطُهُ. قالَ: أنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: أنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ امّی فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: أنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ أبی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: أنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَدَّتی خَدیجَةُ بِنتُ خُوَیلِدٍ أوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُمَّةِ إسلاماً؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: أنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ سَیِّدَ الشُّهَداءِ حَمزَةُ عَمُّ أبی؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: فَأَنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ جَعفَراً الطَّیّارَ فِی الجَنَّةِ عَمّی؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: فَأَنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ هذا سَیفُ رَسولِ اللّهِ وأنَا مُتَقَلِّدُهُ؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: فَأَنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَا لابِسُها؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: فَأَنشُدُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّ عَلِیّاً کانَ أوَّلَهُم إسلاماً، وأعلَمَهُم عِلماً، وأعظَمَهُم حِلماً، وأنَّهُ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ؟ قالوا: اللّهُمَّ نَعَم. قالَ: فَبِمَ تَستَحِلّونَ دَمی، وأبِی الذّائِدُ عَنِ الحَوضِ غَداً یَذودُ عَنهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصّادی عَنِ الماءِ، ولِواءُ الحَمدِ فی یَدَی جَدّی یَومَ القِیامَةِ؟ قالوا: قَد عَلِمنا ذلِکَ کُلَّهُ، ونَحنُ غَیرُ تارِکیکَ حَتّی تَذوقَ المَوتَ عَطَشاً. فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام بِطَرَفِ لِحیَتِهِ، وهُوَ یَومَئِذٍ ابنُ سَبعٍ وخَمسینَ سَنَةً، ثُمَّ قالَ: اشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی الیَهودِ حینَ قالوا: عُزَیرٌ ابنُ اللّهِ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی النَّصاری حینَ قالوا: المَسیحُ ابنُ اللّهِ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی المَجوسِ حینَ عَبَدُوا النّارَ مِن دونِ اللّهِ، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلی قَومٍ قَتَلوا نَبِیَّهُم، وَاشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلی هذِهِ العِصابَةِ الَّذینَ یُریدونَ قَتلَ ابنِ نَبِیِّهِم (الأمالی، صدوق: ص 222 ح 239، الملهوف: ص 145-158).

نورزیدید، «ساز و برگِ خویش و شریکانتان (بتان) را گِرد آورید و هیچ چیز از کاری که می کنید، بر شما پوشیده نباشد. به دشمنی من، گام پیش نهید و به من، مهلت ندهید»(1). «ولیّ من، خداست که این کتاب را نازل کرده است؛ و او، سرپرستِ صالحان است»(2)».

هنگامی که خواهرانش این سخن را شنیدند، صیحه زدند و گریستند. دخترانش نیز گریه کردند و گریه شان، بالا گرفت. حسین علیه السلام، برادرش عبّاس بن علی علیه السلام و پسرش علی [اکبر] علیه السلام را به سوی آنان فرستاد و به آن دو فرمود: «آنها را ساکت کنید که به جانم سوگند، بس گریه ها خواهند داشت!...».

هنگامی که زنان، ساکت شدند، خداوند را مدح و ثنا گفت و آنچه را شایسته بود، برایش بر شمرد و بر محمّد و فرشتگان و پیامبران خدا، درود فرستاد و آن قدر از این گونه سخن گفت که خدا می داند و نمی توان ذکر کرد. به خدا سوگند، هیچ گاه، نه پیش از او و نه پس از او، سخنرانی را ندیدم که بلیغ تر از او سخن بگوید!

سپس فرمود: «امّا بعد، نَسَبم را در یابید و بنگرید که من، کیستم. سپس به خودتان بیایید و آن را سرزنش کنید و بنگرید که آیا کُشتن من و هتک حرمتم، برایتان رواست؟ آیا من، فرزند دختر پیامبرتان، و فرزند وصی و پسرعمویش، اوّلین ایمان آورنده به خدا و تصدیقگر پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورده است، نیستم؟ آیا حمزۀ سیّد الشهدا علیه السلام، عموی پدرم نیست؟ آیا جعفرِ شهید و پرواز کننده با دو بال [در بهشت]، عمویم نیست؟

آیا این روایت پُرتکرار، به شما نرسیده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، در بارۀ من و برادرم فرمود: "این دو، سَرور جوانان بهشت اند"؟

اگر گفتۀ مرا که حقّ است، تصدیق کنید، به خدا سوگند، از آن زمان که دانسته ام خداوند، دروغگو را دشمن می دارد و به دروغ ساز، زیان می زند، آهنگِ دروغ نکرده ام، و اگر تکذیبم کنید، میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، آگاهتان می کنند. از جابر بن عبد اللّه انصاری یا ابوسعید خُدْری یا سهل بن سعد ساعدی یا زید بن ارقَم یا ا نَس بن مالک بپرسید. به شما خبر خواهند داد که این گفته را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، در بارۀ من و برادرم شنیده اند. آیا این، مانع شما از ریختن خون من نمی شود؟».

شمر بن ذی الجوشن، [به طعنه] در بارۀ حسین علیه السلام گفت که: او، خدا را [تنها] به زبان،

ص:812


1- (1) . یونس: آیۀ 71.
2- (2) . اعراف: آیۀ 196.

می پرستد، اگر بداند که چه می گوید!

حبیب بن مُظاهر به شمر گفت: به خدا سوگند، چنین می بینم که تو نیستی که خدا را با هفتاد زبان (با تردید و بدون ایمان قلبی) می پرستی. من، گواهی می دهم که تو، راست می گویی و نمی دانی [حسین] چه می گوید. خداوند، بر دلت مُهر زده است.

سپس حسین علیه السلام به آنان فرمود: «اگر در این گفته، تردید دارید، آیا در این هم شک دارید که من، پسرِ دختر پیامبرتان هستم؟! به خدا سوگند، میان مغرب و مشرق، کسی غیر از من، در میان شما و غیر از شما، پسرِ دختر پیامبرتان نیست و تنها من، پسرِ دختر پیامبرتان هستم. به من بگویید، این که مرا [به مبارزه] می طلبید، آیا کسی از شما را کُشته ام یا مالی را از شما بُرده ام یا جراحتی به شما رسانده ام که مرا به قصاص می خواهید؟!».

جماعت، شنیدند و هیچ نگفتند. حسین علیه السلام، ندا برآورد: «ای شَبَث بن رِبعی، ای حَجّار بن ابجَر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث! آیا به من ننوشتید که: "میوه ها رسیده و همه جا، سبز شده و جویبارها، پُر و لبریز شده اند. بیا که بر لشکری مجهّز و آراسته، در می آیی"؟ !».

آنان گفتند: نه. ما چنین نکرده ایم!

حسین علیه السلام فرمود: «سبحان اللّه! به خدا سوگند که چنین کرده اید».

سپس فرمود: «ای مردم! اگر [آمدن] مرا خوش ندارید، مرا وا گذارید تا از شما روی بگردانم و به سرزمین امنی بروم».

قیس بن اشعث به حسین علیه السلام گفت: آیا حکم پسرعموهایت را نمی پذیری که آنان، جز آنچه دوست داری، رأیی ندارند و چیز ناخوشی از آنان به تو نمی رسد؟

حسین علیه السلام فرمود: «تو برادرِ برادرت هستی!(1) آیا می خواهی که بنی هاشم، بیشتر از خون مسلم بن عقیل را از تو بخواهند؟ نه. به خدا سوگند، به دست خود و ذلیلانه، خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بی اختیار، قرار نمی گیرم. بندگان خدا! به پروردگار خود و شما پناه می برم از آن که مرا برانید. به پروردگارِ خود و شما، از هر متکبّری که به روز حسابْ ایمان ندارد، پناه می برم».

سپس، مَرکبش را نشانْد و به عُقبة بن سَمعان، فرمان داد تا آن را ببندد. دشمنان هم، آهنگِ جنگ با او کردند.(2)

ص:813


1- (1) . اشارۀ امام علیه السلام به محمّد بن اشعث، برادر قیس است که در به شهادت رساندن مسلم بن عقیل، شرکت داشت.
2- (2) . کانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام فَرَسٌ لَهُ یُدعی لاحِقاً حَمَلَ عَلَیهِ ابنَهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام، قالَ: فَلَمّا دَنا مِنهُ القَومُ عادَ بِراحِلَتِهِ -

______________

ص:814

857. سیر أعلام النبلاء: بامدادان، حسین علیه السلام گفت: «خدایا! تو تکیه گاه من در هر سختی، و امیدم در هر تنگنا، و در آنچه بر من فرود آمده، پشتوانه ام هستی. تو اختیاردارِ هر نعمتی و صاحب هر نیکی ای هستی».

سپس به عمر [بن سعد] و لشکرش فرمود: «عجله نکنید! به خدا سوگند، من نزد شما نیامده ام تا آن که نامه های همانندان شما به من رسید که: سنّت، از میان رفته و نفاق، سر بر آورده و حدود الهی، اجرا نمی شود. پس بیا که شاید خداوند، امّت را به دست تو اصلاح کند. من نیز آمدم. اگر این را نمی پسندید، باز گردم. با خود بیندیشید که: آیا کشتن من به صلاح شماست، یا خون من، مباح است؟ آیا من، پسر دختر پیامبرتان و پسرِ پسرعمویش نیستم؟ آیا حمزه و عبّاس و جعفر، عموهای من نیستند؟ آیا این سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ من و برادرم به شما نرسیده است که فرمود: "این دو، سَرور جوانان بهشتی اند"؟».

شمر گفت: او خدا را [تنها] به زبان، عبادت می کند، اگر بداند که چه می گوید!

عمر [بن سعد] گفت: اگر کارت با من بود، موافقت می کردم.

حسین علیه السلام فرمود: «ای عمر! از [پسِ] آنچه اکنون می بینی، تو را روزی بد خواهد بود. خدایا! عراقیان، مرا فریب دادند و نیرنگ زدند و با برادرم آن کردند که کردند. خدایا! کارشان را از هم بگسل و یکی شان را هم رها مکن».(1)

ص:815


1- (1) . لَمّا أصبَحوا قالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ، ورَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ، وأنتَ فیما نَزَلَ بی ثِقَةٌ، وأنتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَةٍ، وصاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ. وقالَ لِعُمَرَ وجُندِهِ: لا تَعجَلوا، وَاللّهِ، ما أتَیتُکُم حَتّی أتَتنی کُتُبُ أماثِلِکُم بِأَنَّ السُّنَّةَ قَد امیتَت، وَالنِّفاقَ قَد نَجَمَ، وَالحُدودَ قَد عُطِّلَت، فَاقدَم لَعَلَّ اللّهَ یَصلُحُ بِکَ الاُمَّةَ، فَأَتَیتُ، فَإِذ کَرِهتُم ذلِکَ، فَأَنَا راجِعٌ، فَارجِعوا إلی أنفُسِکُم، هَل یَصلُحُ لَکُم قَتلی، أو یَحِلُّ دَمی؟ ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ؟ أوَ لَیسَ حَمزَةُ وَالعَبّاسُ وجَعفَرٌ عُمومَتی؟ ألَم یَبلُغکُم قَولُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِیَّ وفی أخی: «هذانِ سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ»؟ فَقالَ شِمرٌ، هُوَ یَعبُدُ اللّهَ عَلی حَرفٍ إن کانَ یَدری ما یَقولُ! فَقالَ عُمَرُ: لَو کانَ أمرُکَ إلَیَّ لَأَجَبتُ. وقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یا عُمَرُ! لَیَکونَنَّ لِما تَری یَومٌ یَسوؤُکَ، اللّهُمَّ إنَّ أهلَ العِراقِ غَرّونی وخَدَعونی، وصَنَعوا بِأَخی ما صَنَعوا، اللّهُمَّ شَتِّت عَلَیهِم أمرَهُم، وأحصِهِم عَدَداً (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 301، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 468).

858. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام، پیش رفت تا جلوی دشمنان ایستاد و به صف های فراوانِ همچون سیل آنان نگریست و به ابن سعد - که میان بزرگان کوفه ایستاده بود -، نگاه کرد و فرمود: «ستایش، خدایی را که دنیا را آفرید و آن را سرای فنا و نیستی قرار داد؛ دنیایی که اهلش را از حالی به حالی دیگر در می آورد. فریفته، کسی است که فریب آن را بخورد و بدبخت، کسی است که شیفتۀ آن است. این دنیا، شما را نفریبد که آن، امید هر که را به آن تکیه کند، ناامید می کند وطمع هر که را به آن طمع ورزد، ناکام می گذارد. شما را می بینم که بر کاری گِرد آمده اید که خشم خدا را برایتان می آورد و او را از شما، روی گردان می کند و موجب نزول عذابش بر شما و دوری رحمتش از شما می شود.

پروردگار ما، بهترین پروردگار است و شما، بدترین بندگانید. به اطاعت، اقرار کرده و به محمّد پیامبر، ایمان آورده اید و آن گاه، بر ذرّیۀ او تاخته اید و آهنگِ کشتن او را دارید. شیطان، بر شما چیره شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده است. نابودی بر شما باد و بر آنچه می خواهید! ما از آنِ خداییم و به سوی همو، باز می گردیم. اینان، گروهی هستند که پس از ایمان آوردن، کافر شده اند. دور باد این قوم ستمکار [از رحمت خدا]!».

عمر بن سعد گفت: وای بر شما! با او سخن بگویید که او فرزند پدرش است. به خدا سوگند، اگر همۀ روز را هم این چنین بِایستد، از سخن، باز نمی ایستد و در نمی مانَد! با او سخن بگویید.

شمر بن ذی الجوشن به سوی او آمد و گفت: ای حسین! چه می گویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم!

حسین علیه السلام فرمود: «به شما می گویم: از خدایتان، پروا کنید و مرا نکُشید که کُشتن و هتکِ حرمت من، بر شما روا نیست. من، فرزند دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم، خدیجه، همسر پیامبرِ شماست و شاید این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به شما رسیده باشد که فرمود: "حسن و حسین، سَروران جوانان بهشتی اند، جز پیامبران و فرستادگان". اگر مرا در آنچه می گویم، تصدیق می کنید - که به خدا سوگند، حقیقت است -، از همان زمانی که دانسته ام خداوند از دروغگویانْ نفرت دارد، آهنگِ دروغ گفتن نکرده ام و اگر مرا تکذیب می کنید، میان شما صحابیانی مانند جابر بن عبد اللّه، سهل بن سعد، زید بن ارقَم و انَس بن مالک هستند. در باره این سخن، از

ص:816

ایشان بپرسید که به شما خواهند گفت که آن را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیده اند. اگر در کار من تردید دارید، در این که دختر پیامبرتان هستم نیز تردید دارید؟! به خدا سوگند، میان مشرق و مغرب عالم، فرزند دختر پیامبری جز من نیست.

وای بر شما! آیا خونی را از شما ریخته ام یا مالی را از شما برده ام و یا زخمی به شما رسانده ام که در پیِ [خون] من هستید؟!».

آنان، خاموش شدند و پاسخی به او ندادند. آن گاه امام علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، دستِ تسلیم و خواری به آنان نمی دهم و همچون بندگان [ذلیل]، نمی گریزم.

بندگان خدا! من به پروردگار خود و پروردگار شما، از این که مرا برانید، پناه می بَرَم و از هر متکبّری که روز حساب را باور ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما، پناه می برم».

شمر بن ذی الجوشن به او گفت: ای حسین بن علی! اگر بفهمم که چه می گویی، آن گاه، خدا را [تنها] با زبان، عبادت کرده ام!

حسین علیه السلام، سکوت کرد. حبیب بن مُظاهر، به شمر گفت: ای دشمن خدا و دشمن پیامبر خدا! من گمان می کنم که تو، خدا را با هفتاد زبان، عبادت می کنی. من گواهی می دهم که تو نمی دانی که او چه می گوید. بی گمان، خداوند - تبارک و تعالی - بر دل تو، مُهر زده است.

حسین علیه السلام به حبیب فرمود: «ای برادر اسدی! بس است؛ چرا که حکم خداوند، نوشته شده و جوهرش، خشک شده [و این کار، قطعی شده] است و خداوند، کارش را به آخر می رساند. به خدا سوگند، من به [دیدار] جدّم، پدرم، مادرم، برادرم و اجدادم، از یعقوب به [دیدن] یوسف و برادرش، بیشتر اشتیاق دارم. من قتلگاهی دارم که آن را دیدار خواهم کرد».(1)

ص:817


1- (1) . تَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ، وجَعَلَ یَنظُرُ إلی صُفوفِهِم کَأَنَّهَا السَّیلُ، ونَظَرَ إلَی ابنِ سَعدٍ واقِفاً فی صَنادیدِ الکوفَةِ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی خَلَقَ الدُّنیا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهلِها حالاً بَعدَ حالٍ، فَالمَغرورُ مَن غَرَّتهُ، وَالشَّقِیُّ مَن فَتَنَتهُ، فَلا تَغُرَّنَّکُم هذِهِ الدُّنیا؛ فَإِنَّها تَقطَعُ رَجاءَ مَن رَکَنَ إلَیها، وتُخَیِّبُ طَمَعَ مَن طَمِعَ فیها، وأراکُم قَدِ اجتَمَعتُم عَلی أمرٍ قَد أسخَطتُمُ اللّهَ فیهِ عَلَیکُم، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ الکَریمِ عَنکُم، وأحَلَّ بِکُم نَقِمَتَهُ، وجَنَّبَکُم رَحمَتَهُ؛ فَنِعمَ الرَّبُّ رَبُّنا، وبِئسَ العَبیدُ أنتُم، أقرَرتُم بِالطّاعَةِ، وآمَنتُم بِالرَّسولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إنَّکُم زَحَفتُم إلی ذُرِّیَّتِهِ تُریدونَ قَتلَهُم! لَقَدِ استَحوَذَ عَلَیکُمُ الشَّیطانُ، فَأَنساکُم ذِکرَ اللّهِ العَظیمِ، فَتَبّاً لَکُم ولِما تُریدونَ؛ إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ، هؤُلاءِ قَومٌ کَفَروا بَعدَ إیمانِهِم؛ فَبُعداً لِلقَومِ الظّالِمینَ. فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: وَیلَکُم کَلِّموهُ فَإِنَّهُ ابنُ أبیهِ، وَاللّهِ، لَو وَقَفَ فیکُم هکَذا یَوماً جَدیداً لَما قَطَعَ ولَما حَصَرَ، فَکَلِّموهُ، فَتَقَدَّمَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ: یا حُسَینُ، ما هذَا الَّذی تَقولُ؟ أفهِمنا حَتّی نَفهَمَ؟ -

859. تذکرة الخواصّ: هشام بن محمّد می گوید: حسین علیه السلام هنگامی که، پافشاری آنان را در کُشتن خود دید، قرآنی را گرفت و آن را گشود و بر سرش نهاد و ندا داد: «کتاب خدا و جدّم محمّد، پیامبر خدا، میان من و شما [داور] باشد. ای مردم! چرا [ریختن] خون مرا حلال می شِمُرید؟ آیا من پسر دختر پیامبرتان نیستم؟ آیا سخن جدّم در بارۀ من و برادرم، به شما نرسیده است که فرمود:

"این دو، سَرور جوانان بهشتی اند"؟ اگر سخن مرا نمی پذیرید، از جابر و زید بن ارقَم و ابو سعید خُدْری بپرسید. آیا جعفر طیّار، عموی من نیست؟».

شمر فریاد زد: اکنون، بر دوزخ در می آیی!

حسین علیه السلام فرمود: «اللّه اکبر! جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به من خبر داد و فرمود: "گویی سگی را می بینم که به خون خاندانم، زبان می زند". جز این گمان ندارم که آن سگ، تو هستی».

شمر گفت: من، خدا را [تنها] به زبان عبادت کرده ام، اگر بدانم که چه می گویی!(1)

ص:818


1- (1) . قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ: لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلی قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ وجَعَلَهُ عَلی رَأسِهِ، ونادی: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّهِ وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ، یا قَومِ، بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟ ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم؟ ألَم یَبلُغکُم قَولُ جَدّی فِیَّ وفی أخی: «هذانِ سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ»؟ إن لَم تُصَدِّقونی فَاسأَلوا جابِراً وزَیدَ بنَ أرقَمَ وأبا سَعیدٍ الخُدرِیَّ، ألَیسَ جَعفَرٌ الطَّیّارُ عَمّی؟ فَناداهُ شِمرٌ: السّاعَةَ تَرِدُ الهاوِیَةَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُ أکبَرُ! أخبَرَنی جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ: رَأَیتُ کَأَنَّ کَلباً وَلَغَ فی دِماءِ أهلِ بَیتی، وما أخالُکَ إلّاإیّاهُ. فَقالَ شِمرٌ: أنَا أعبُدُ اللّهَ عَلی حَرفٍ إن کُنتُ أدری ما تَقولُ (تذکرة الخواصّ: ص 252).

860. الملهوف: یاران عمر بن سعد، بر مَرکب هایشان، سوار شدند. حسین علیه السلام، بُرَیر بن حُصَین را روانه کرد تا آنان را اندرز دهد؛ امّا گوش ندادند. او به آنها یادآوری کرد؛ امّا سودی نبخشید.

حسین علیه السلام، بر شترش (/اسبش) سوار شد و از آنان خواست که ساکت شوند. ساکت شدند. پس از حمد و ثنای الهی و یاد خدا، آن گونه که شایستۀ او بود، و درود فرستادن بر محمّد و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان، با گفتاری رسا، چنین فرمود: «مرگ و اندوهتان باد، ای جماعت! با شیدایی، ما را به فریادرسی خواندید و ما، به سرعت، به فریادتان رسیدیم؛ [امّا] شما شمشیری را که برای ما بود، به رویِ خود ما برکشیدید و آتشی را که علیه دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضدّ خود ما افروختید و همدست دشمنانتان، علیه دوستانتان شدید، بی آن که عدالت را میان شما بگسترنَد و امیدی به آنها داشته باشید.

ای وای بر شما! ما را وا نهادید، در حالی که شمشیرها، هنوز در نیام و ابتدایِ کار است، و رأی [به جنگ]، هنوز پا بر جا نگشته؛ امّا شما همچون مَلَخان، به سوی آن شتافته اید و همچون پرواز پشه ها [به سوی زرداب زخم و چرک]، همدیگر را به آن، فرا خوانده اید. نابودی، از آنِتان باد، ای بردگان امّت و بدترین دسته های آن، به کنارِ افکنان قرآن، و تحریفگرانِ سخنان، و دار و دستۀ گنهکاران، و پذیرندگان وسوسۀ شیطان، و خاموش کنندگان سنّت ها [جاویدان]! آیا اینان را یاری می دهید و ما را وا می نهید؟! آری. به خدا سوگند، خیانت میان شما، سابقه دارد.

ریشه هایتان، به آن در آمیخته است و شاخه هایتان، بر آنْ پیچیده است. شما، پلیدترین استخوانِ گلوگیر برای بیننده و لقمه [آمادۀ] غاصب گشته اید.

بی نَسَب فرزند بی نَسَب،(1) مرا میان دو چیز، قرار داده است: شمشیر و خواری. خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی پذیرد، و نیز پیامبرش و مؤمنان، و دامن هایی پاک و پاکیزه، و جان هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی دارند.

بدانید که من با این خانواده و با وجود کمیِ نفرات و نبودِ یاور، به سوی جنگ می روم».

آن گاه، حسین علیه السلام سخن خود را با تمثّل به شعر فَروَة بن مُسَیک مرادی، چنین ادامه داد:

ص:819


1- (1) . منظور، عبید اللّه بن زیاد است که معاویه، بر خلاف شریعت اسلام، پدر او (زیاد) را که پدرش معلوم نبود، برادر خود وفرزند ابوسفیان خواند..

«اگر دشمن را فراری دهیم، که از دیرباز، کار ما، فراری دادنِ دشمن بوده است.

و اگر هم به ظاهر، مغلوب شویم، [چون حق با ماست،] هیچ وقت، شکست خورده نیستیم.

عادت و خوی ما ترس نیست؛ لیکن

اجَل های ما و روزگار دولتِ دیگران، رسیده است.

هر گاه [شتر] مرگ، سینه اش را از درِ خانۀ گروهی بردارد

بی گمان، آن را در کنار گروه دیگری می خوابانَد.

همین مرگ اشراف، قوم ما را نابود کرد

همان گونه که پیشینیان را هم نابود کرد.

اگر پادشاهان عالم، در این دنیا جاودانه می ماندند، ما هم می ماندیم

و اگر بزرگانْ باقی می ماندند، ما هم باقی می ماندیم.

به شماتت کنندگان ما بگو که دست بردارند

چرا که آنان نیز مانند ما، مرگ را ملاقات خواهند کرد».

سپس فرمود: «بدانید که - به خدا سوگند -، پس از آن، جز به مقدار سوار شدن بر اسبی درنگ نمی کنید تا آنکه شما را به سان سنگ آسیا بچرخاند و چون محور آسیا بی قرار سازد! عهدی است که پدرم از جدّم برای من نقل کرده است: «شما با شریکانی که قائلید، کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید، و بی آن که پرده پوشی کنید، کار مرا یکسره کنید و به من مهلت ندهید»(1). «من بر خداوند، پروردگار من و شما، توکّل کرده ام. هیچ جنبنده ای نیست، مگر آن که زمامِ اختیارش به دست اوست. بی گمان، پروردگار من، بر راهی راست است»(2).

خدایا! باران آسمان را از ایشان، باز دار و سال های [قحطی] مانند سال های یوسف علیه السلام را برای آنان پیش آور و غلام ثقیف را بر آنان، مسلّط ساز، تا جرعه های مرگ را بر آنان بچشانَد، که آنان، مرا تکذیب کردند و وا نهادند. تویی پروردگار ما، و تنها بر تو توکّل می کنیم و به سوی تو باز می آییم، و بازگشت آخرین به سوی توست».(3)

ص:820


1- (1) . یونس: آیۀ 71.
2- (2) . هود: آیۀ 56.
3- (3) . رَکِبَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَبَعَثَ الحُسَینُ علیه السلام بُرَیرَ بنَ حُصَینٍ، فَوَعَظَهُم فَلَم یَسمَعوا، وذَکَّرَهُم فَلَم یَنتَفِعوا. فَرَکِبَ الحُسَینُ علیه السلام ناقَتَهُ - وقیلَ فَرَسَهُ - فَاستَنصَتَهُم فَأَنصَتوا، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وذَکَرَهُ بِما هُوَ أهلُهُ، وصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وعَلَی المَلائِکَةِ وَالأَنبِیاءِ وَالرُّسُلِ، وأبلَغَ فِی المَقالِ، ثُمَّ قالَ: تَبّاً لَکُم أیَّتُهَا الجَماعَةُ وتَرَحاً! حینَ استَصرَختُمونا والِهینَ، فَأَصرَخناکُم موجِفینَ، سَلَلتُم عَلَینا سَیفاً لَنا فی أیمانِکُم، وحَشَشتُم عَلَینا ناراً اقتَدَحناها عَلی عَدُوِّنا وعَدُوِّکُم، فَأَصبَحتُم أولِیاءَ لِأَعدائِکُم عَلی أولِیائِکُم بِغَیرِ عَدلٍ أفشَوهُ فیکُم، ولا أمَلٍ أصبَحَ لَکُم فیهِم. فَهَلّا لَکُمُ الوَیلاتُ تَرَکتُمونا وَالسَّیفُ مَشیمٌ، وَالجَأشُ ضامِرٌ، وَالرَّأیُ لَمّا یَستَحصِف، ولکِن أسرَعتُم إلَیها کَطَیرِ الدَّبا، وتَداعَیتُم إلَیها کَتَهافُتِ الفَراشِ؛ فَسُحقاً لَکُم یا عَبیدَ الاُمَّةِ، وشِرارَ الأَحزابِ، ونَبَذَةَ الکِتابِ، ومُحَرِّفِی الکَلِمِ، وعَصَبَةَ الآثامِ، ونَفَثَةَ الشَّیطانِ، ومُطفِئِی السُّنَنِ. أهؤُلاءِ تَعضُدونَ وعَنّا تَتَخاذَلونَ؟ أجَل، وَاللّهِ غَدرٌ فیکُم قَدیمٌ، وَشَجَت عَلَیهِ اصولُکُم، وتَأَزَّرَت عَلَیهِ فُروعُکُم، فَکُنتُم أخبَثَ شَجاً لِلنّاظِرِ واُکلَةً لِلغاصِبِ. ألا وإنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وهَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ، یَأبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ، وحُجورٌ طابَت، وحُجورٌ طَهُرَت، واُنوفٌ حَمِیَّةٌ ونُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ. ألا وإنّی زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ وخِذلانِ النّاصِرِ. ثُمَّ أوصَلَ کَلامَهُ علیه السلام بِأَبیاتِ فَروَةَ بنِ مُسَیکٍ المُرادِیِّ: فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماً وإن نُغلَب فَغَیرُ مُغَلَّبینا وما أن طِبُّنا جُبنٌ ولکِن مَنایانا ودَولَةُ آخَرینا إذا مَا المَوتُ رَفَّعَ عَن اناسٍ کَلاکِلَهُ أناخَ بِآخَرینا فَأَفنی ذلِکُم سَرَواتِ قَومی کَما أفنَی القُرونُ الأَوَّلینا فَلَو خَلَدَ المُلوکُ إذاً خَلَدنا ولَو بَقِیَ الکِرامُ إذاً بَقینا فَقُل لِلشّامِتینَ بِنا أفیقوا سَیَلقَی الشّامِتونَ کَما لَقینا ثُمَّ قالَ: أما وَاللّهِ، لا تَلبَثونَ بَعدَها إلّاکَریثِ ما یُرکَبَ الفَرَسُ حَتّی یَدورَ بِکُم دَورَ الرَّحی، ویَقلَقَ بِکُم قَلَقَ المِحوَرِ، عَهدٌ عَهِدَهُ إلَیَّ أبی عَن جَدّی «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ»، «إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ». اللّهُمَّ احبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ، وَابعَث عَلَیهِم سِنینَ کَسِنی یوسُفَ، وسَلِّط عَلَیهِم غُلامَ ثَقیفٍ یَسومُهُم کَأساً مُصَبَّرَةً؛ فَإِنَّهُم کَذَّبونا وخَذَلونا، وأنتَ رَبُّنا، عَلَیکَ تَوَکَّلنا، وإلَیکَ أنَبنا، وإلَیکَ المَصیرُ (الملهوف: ص 155، الاحتجاج: ج 2 ص 97 ح 167).

861. تاریخ دمشق - به نقل از ابو بکر بن دُرَید -: آن گاه که لشکر، حسین علیه السلام را احاطه کردند، بر اسبش سوار شد و از آنان خواست که ساکت شوند. آنان، ساکت شدند.

آن گاه، پس از حمد و ثنای الهی و یاد خدا و درود فرستادن بر محمّد، چنین فرمود: «مرگ و اندوهتان باد، ای جماعت! حیران و سرگردان، ما را به فریادرسی خواندید و ما، به سرعت، به فریادتان رسیدیم؛ [امّا] شما، شمشیری را که در دستان ما بود، به رویِ خود ما بر کشیدید و آتشی را که بر دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضدّ خود ما افروختید و همدستِ دشمنانتان، علیه دوستانتان شدید، بی آن که عدالت را میان شما بگسترنَد و امیدی به آنها داشته باشید، و بدون آن که کاری از ما سر زده باشد و یا اندیشۀ ناصوابی داشته باشیم.

ص:821

ای وای بر شما! ما را خوش نداشتید و وا نهادید، در حالی که شمشیرها هنوز در نیام و ابتدایِ کار است، و رأی [به جنگ]، هنوز پا بر جا نگشته؛ امّا شما همچون مَلَخان، به سوی آن شتافته اند و همچون پرواز [پشه ها به سوی زرداب و چرک زخم]، همدیگر را به آن فرا خوانده اید، به جهت حرص ورزیدن [بر دنیا] و ذلیل شدن در برابر طغیانگران امّت و دسته های به بیراهه رفتۀ آن، کنار افکنان قرآن و دار و دستۀ گنهکاران و بقایای شیطان و تحریفگران سخنان و خاموش کنندگان سنّت های [جاویدان]! و ملحق کنندۀ زنازادگان به پدران نامشروعشان و مایۀ تأسّف مؤمنان و فکاهی مسخره گران. «آنان که قرآن را پشت سر انداختند».(1)«چه بد است آنچه از پیش [برای آخرت] فرستاده اند که خداوند، از آنان ناخشنود است و در عذاب جاویدان، خواهند ماند».(2)

آیا اینان را یاری می دهید و ما را وا می نهید؟! آری. به خدا سوگند، خیانت، میان شما معروف است. ریشه هایتان، به آن در آمیخته و شاخه هایتان، بر آنْ پیچیده است. شما، پلیدترین میوۀ درخت برای مردم و لقمه [آمادۀ] غاصب گشته اید.(3) بدانید لعنت خدا بر پیمان شکنانی است که سوگندهای خود را، با وجود تأکید فراوان می شکنند، در حالی که خدا را ضامن آن قرار داده بودند.

بدانید که این ستمکار (ابن زیاد)، مرا میان دو چیز، قرار داده است: تسلیم و خواری.

خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی پذیرد، و نیز پیامبرش و مؤمنان، و دامن هایی پاک و پاکیزه، و جان هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی دارند.

بدانید که من با این خانواده و [با وجود] کمیِ نفرات و نبود یاور، به جانب نبرد می روم». آن گاه حسین علیه السلام، سخن خود را با تمثّل به این شعر، چنین ادامه داد:

«اگر دشمن را فراری دهیم، که از دیرباز، کار ما فراری دادن دشمن بوده است.

و اگر هم به ظاهر، مغلوب شویم، [چون حق با ماست،] هیچ وقت، شکست خورده نیستیم.

ص:822


1- (1) . حِجر: آیۀ 91.
2- (2) . مائده: آیۀ 80.
3- (3) . در مصدر اصلی چنین آمده است و در مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی - که بعداً می آید -، آمده: «رگ و ریشه های شما، به آن پیوند خورده است و تنه و شاخه تان، آن را به ارث برده است و دل هایتان، بر آن روییده و سینه هایتان را فرا گرفته است. پس شما پلیدترین میوۀ گلوگیر برای مراقبان و ناپاک ترین لقمه برای رُبایندگانید» که این، صحیح تر به نظر می رسد.

عادت و خوی ما ترس نیست؛ لیکن

اجَل های ما و طعمۀ حکومت دیگران، فرا رسیده است.

[سپس فرمود:] آگاه باشید که پس از این، جز به مقدار سوار شدن بر اسبی، درنگ نمی کنید تا آ که شما را به سانِ سنگ آسیا بچرخاند و چون محور آسیا، بی قرار سازد! عهدی است که پدرم از جدّش برای من، نقل کرده است: «شما با شریکانی که قائلید، کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید، و بی آن که پرده پوشی کنید، کار مرا یکسره کنید و مهلتم ندهید...»(1) این آیه را تا آخر خواند و سپس آیۀ دیگری [را نیز خواند].(2)

862. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از عبد اللّه بن حسن -: حسین علیه السلام، از میان یارانش بیرون آمد و به سوی لشکر [کوفه] رفت و از آنان خواست که ساکت شوند؛ امّا آنان، ساکت نشدند. به آنان

ص:823


1- (1) . یونس: آیۀ 71.
2- (2) . لَمَّا استَکَفَّ النّاسُ بِالحُسَینِ علیه السلام، رَکِبَ فَرَسَهُ، ثُمَّ استَنصَتَ النّاسَ، فَأَنصَتوا لَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وصَلّی عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ قالَ: تَبّاً لَکُم أیَّتُهَا الجَماعَةُ وتَرَحاً! أحینَ استَصرَختُمونا وَلِهینَ، فَأَصرَخناکُم موجِفینَ، شَحَذتُم عَلَینا سَیفاً کانَ فی أیمانِنا، وحَشَشتُم عَلَینا ناراً قَدَحناها عَلی عَدُوِّکُم وعَدُوِّنا، فَأَصبَحتُم إلباً عَلی أولِیائِکُم، ویَداً عَلَیهِم لِأَعدائِکُم، بِغَیرِ عَدلٍ رَأَیتُموهُ بَثّوهُ فیکُم، ولا أصلٍ أصبَحَ لَکُم فیهِم، ومِن غَیرِ حَدَثٍ کانَ مِنّا، ولا رَأیٍ یُفَیَّلُ فینا. فَهَلّا لَکُمُ الوَیلاتُ إذ کَرِهتُموها، تَرَکتُمونا وَالسَّیفُ مَشیمٌ، وَالجَأشُ طامِنٌ، وَالرَّأیُ لَم یَستَخِفَّ، ولکِنِ استَصرَعتُم إلَینا طَیرَةَ الدَّبا، وتَداعَیتُم إلَینا کَتَداعِی الفَراشِ قَیحاً وحَکَّةً وهَلوعاً، وذِلَّةً لِطَواغیتِ الاُمَّةِ، وشُذّاذِ الأَحزابِ، ونَبَذَةِ الکِتابِ، وعَصَبَةِ الآثامِ، وبَقِیَّةِ الشَّیطانِ، ومُحَرِّفِی الکَلامِ، ومُطفِئِی السُّنَنِ، ومُلحِقِی العَهَرَةِ بِالنَّسَبِ، وأسَفِ المُؤمِنینَ، ومُزاحِ المُستَهزِئینَ «اَلَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ»، «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ»، فَهؤُلاءِ تَعضُدونَ، وعَنّا تَتَخاذَلونَ؟ أجَل وَاللّهِ، الخَذلُ فیکُم مَعروفٌ، وشَبَحَت عَلَیهِ عُروقُکُم، وَاستَأزَرَت عَلَیهِ اصولُکُم فَأَفرَعَکُم، فَکُنتُم أخبَثَ ثَمَرَةِ شَجَرَةٍ لِلنّاسِ، واُکلَةٍ لِغاصِبٍ، ألا فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَی النّاکِثینَ الَّذینَ یَنقُضونَ الأَیمانَ بَعدَ تَوکیدِها، وقَد جَعَلُوا اللّهَ عَلَیهِم کَفیلاً. ألا وإنَّ البَغِیَّ قَد رَکَنَ بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ المَسأَلَةِ وَالذِّلَّةِ، وهَیهاتَ مِنَّا الدَّنِیَّةُ، أبَی اللّهُ ذلِکَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ، وحُجورٌ طابَت، وبُطونٌ طَهُرَت، واُنوفٌ حَمِیَّةٌ، ونُفوسٌ أبِیَّةٌ، أن تُؤثَرَ مَصارِعُ الکِرامِ عَلی ظِئارِ اللِّئامِ، ألا وإنّی زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسرَةِ عَلی قُلِّ العَدَدِ وکَثرَةِ العَدُوِّ وخَذلَةِ النّاصِرِ، ثُمَّ تَمَثَّلَ: فَإِن نَهزِم فَهَزّامونَ قِدماً وإن نُهزَم فَغَیرُ مُهَزَّمینا وما إن طِبُّنا جُبنٌ ولکِن مَنایانا وطُعمَةُ آخَرینا ألا ثُمَّ لا یَلبَثوا إلّاریثَ ما یُرکَبُ فَرَسٌ، حَتّی تُدارَ بِکُم دَورَ الرَّحی، ویُفلَقَ بِکُم فَلَقَ المِحوَرِ، عَهداً عَهِدَهُ النَّبِیُّ إلی أبی: «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» الآیَةَ [71 من سورة یونس]، وَالآیَةَ الاُخری (تاریخ دمشق: ج 14 ص 218، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2587).

فرمود: «وای بر شما! چه می شود اگر ساکت شوید و به سخنان من، گوش فرا دهید، که من شما را به راه درست، فرا می خوانم. هر کس از من اطاعت کند، از راه یافتگانْ خواهد بود و هر کس سرپیچی کند، از هلاک شوندگان است و [می دانم] همۀ شما از فرمان من، سرپیچی کرده، به سخنم گوش نخواهید داد. [آری!] همۀ بخشش و پاداش های شما، از حرام فراهم شده و شکم هایتان هم از حرام، پُر شده است و خداوند، بر دل هایتانْ مُهر زده است. وای بر شما! آیا ساکت نمی شوید؟ آیا گوش نمی دهید؟».

یاران عمر بن سعد، همدیگر را سرزنش کرده، گفتند: ساکت شوید!

آن گاه حسین علیه السلام چنین فرمود: «مرگ و اندوهتان باد، ای جماعت! حیران و سرگردان، ما را به فریادرسی خواندید و ما به سرعت، به فریادتان رسیدیم؛ [امّا] شما شمشیری را که بر دوش ما بود، به رویِ خود ما برکشیدید و آتش فتنه ای را که دشمن مشترک ما و شما افروخته است، بر ضدّ خود ما افروختید و همدست دشمنانتان، علیه دوستانتان شدید، بی آن که عدالت را میان شما بگسترنَد و امیدی به آنها داشته باشید، جز [مال] دنیای حرامی که به شما داده اند و زندگی بی مقداری که در دنیا خواهید داشت، و بدون آن که کاری از ما سر زده باشد یا اندیشۀ ناصوابی داشته باشیم.

ای وای بر شما! ما را خوش نداشته و وا نهادید، و [برای نبرد] آماده و مجهّز شدید، در حالی که شمشیرها، هنوز در نیام و ابتدایِ کار است، و رأی [به جنگ]، هنوز پا بر جا نگشته؛ امّا شما همچون مَلَخان، به سوی ما شتافته اید و همچون پرواز پشه ها [به سوی زرداب زخم و چرک]، همدیگر را به آن، فرا خوانده اید. زشتی، از آنِتان باد، طغیانگرانِ امّت و دسته های جدا شده از آن، به کنار افکنانِ قرآن، و وسوسه کنندگان شیطان، و تحریفگران سخنان، و دار و دستۀ گنهکاران، و خاموش کنندگان سنّت ها [جاویدان]، و قاتلان فرزندان پیامبران، و هلاک کنندگان خاندان اوصیا، و ملحق کنندگان پسران نامشروع به زِناکاران، و آزاردهندگان مؤمنان، و صدای سرانِ مسخره گران؛ آنان که قرآن را پشتِ سر انداختند!

شما به فرزند حرب (یزید) و پیروانش تکیه کرده، ما را وا می نهید؟! آری. به خدا سوگند، خیانت، میان شما معروف است. ریشه هایتان، به آن، در آمیخته است و شاخ و برگ هایتان، از آنْ ارث بُرده و دل هایتان، بر آنْ روییده و سینه هایتان، از آنْ پوشیده است. شما، پلیدترین ریشه برای نصب کننده و لقمه [آمادۀ] غاصب گشته اید. لعنت خدا بر پیمان شکنان؛ آنان که سوگندهایشان را بعد از تأکیدهای فروان می شکنند! شما، همان پیمان شکنانی هستید که [با شکستن پیمان] خدا را عهده دار (کیفر دهندۀ) خودتان قرار دادید.

ص:824

بدانید که بی نَسَب فرزند بی نَسَب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: مرگ و خواری. برگزیدن خواری از ما بسی دور است و خداوند و پیامبرش، و نیز نیاکان پاک و مادران پاکْدامن ما، و جان های غیرتمند، به فرمان بُرداری از فرومایگان، گردن نمی نهند و آن را بر مرگ کریمانه، مقدّم نمی کنند.

بدانید که من، جای عذری باقی نگذاشتم و هشدار دادم. بدانید که با همین خانواده و [با وجود] کمیِ نفرات و نبودِ یاران، به سوی نبرد می شتابم».

سپس سرود:

«اگر دشمن را فراری دهیم، که از دیرباز، کار ما فراری دادن دشمن بوده است.

و اگر هم به ظاهر مغلوب شویم، [چون حق با ماست،] هیچ وقت، شکست خورده نیستیم.

عادت و خوی ما ترس نیست؛ لیکن

اجَل های ما و طعمۀ (حکومت) دیگران، رسیده است.

[سپس فرمود:] آگاه باشید که پس از این، جز به اندازۀ سوار شدن بر اسبی نمی گذرد تا این که آسیای شما [اندکی] بچرخد! این، عهدی است که پدرم از جدّم برایم نقل کرده است. «پس کار و شریکان خود را گِرد آورید».(1)«و همگی با من، نیرنگ کنید. سپس، مهلتم ندهید که من بر خداوند، پروردگار من و شما، توکّل کرده ام؛ و هیچ جنبده ای نیست، جز آن که اختیارش به دست اوست. بی تردید، پروردگارم بر راهی راست است».(2)

خدایا! بارش آسمان را از آنان، باز دار و سال های [قحطی] مانند سال های یوسف علیه السلام را برای آنان، پیش آور و غلام ثقیف را بر آنان، مسلّط ساز تا جرعه های مرگ را بر آنان بچشانَد و هیچ کس از آنان را فرو نگذارد و برای هر کشته ای، کشته ای [بگیرد] و برای هر ضربتی، ضربتی [بزند] و برای من و دوستان و خاندان و پیروانم، از آنان انتقام گیرد، که آنان، ما را فریفتند و تکذیب کرده، وا نهادند. تویی پروردگار ما. تنها بر تو توکّل می کنیم و به سوی تو، باز می گردیم، و بازگشت آخرین هم به سوی توست».(3)

ص:825


1- (1) . یونس: آیۀ 71.
2- (2) . هود: آیۀ 55 و 56.
3- (3) . خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مِن أصحابِهِ حَتّی أتَی النّاسَ، فَاستَنصَتَهُم، فَأَبَوا أن یُنصِتوا. -

863. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عُبَیده -: حسین علیه السلام آمد تا با کسانی که ابن زیاد به سوی او روانه کرده بود، سخن بگوید. من به او می نگریستم. رَدایی خطدار، بر تن او بود و چون با آنان سخن گفت، باز گشت. مردی از بنی تمیم به نام عمر طُهَوی، تیری به سوی او انداخت. من به تیر آویخته به ردایش، میان دو شانه اش، می نگریستم. هنگامی که از او نپذیرفتند، به صف [لشکر]

ص:826

خود باز گشت. می دیدم که آنان، نزدیک به صد مرد بودند: پنج تن فرزندان علی بن ابی طالب، شانزده تن از بنی هاشم، یک نفر هم پیمانشان از بنی سُلَیم، یک تن هم پیمانانشان از بنی کِنانه و نیز فرزند عمر بن زیاد.(1)

6/2 سخن گفتن امام (علیه السلام) با عمر بن سعد

864. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از عبد اللّه بن حسن -: سپس امام علیه السلام فرمود: «عمر بن سعد کجاست؟ او را برایم فرا بخوانید».

عمر را فرا خواندند؛ ولی دوست نداشت که به دیدار حسین علیه السلام بیاید. حسین علیه السلام به عمر فرمود: «تو مرا می کُشی و می پنداری که بی نَسَب فرزندِ بی نَسَب، حکومت سرزمین های ری و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که هرگز به کام خود، نخواهی رسید و این، حتمی و تمام شده است! هر چه می خواهی، بکن که تو پس از من، نه در دنیا شادمان خواهی بود، نه در آخرت. گویی می بینم که سرت را بر نِی، در کوفه نصب کرده اند و کودکان، آن را هدف سنگ پرانی خود نموده اند».

عمر بن سعد، از سخن حسین علیه السلام خشمناک شد. از ایشان، روی گردانْد و یارانش را ندا داد که: منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید که یک لقمه است!(2)

865. إثبات الوصیّة: حسین علیه السلام به یارانش فرمان جنگ داد و عمر بن سعد بن ابی وقّاص - که خدایش لعنت کند - گفت: ای ابا عبد اللّه! چرا به حکم امیر عبید اللّه بن زیاد، گردن نمی نهی؟

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای بدبخت! تو پس از من، جز اندکی از گندم عراق، نخواهی خورد.

ص:827


1- (1) . أقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام یُکَلِّمُ مَن بَعَثَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ، قالَ: وإنّی لَأَنظُرُ إلَیهِ، وعَلَیهِ جُبَّةٌ مِن بُرودٍ، فَلَمّا کَلَّمَهُمُ انصَرَفَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمٍ - یُقالُ لَهُ: عُمَرُ الطُّهَوِیُّ - بِسَهمٍ، فَإِنّی لَأَنظُرُ إلَی السَّهمِ بَینَ کَتِفَیهِ مُتَعَلِّقاً فی جُبَّتِهِ، فَلَمّا أبَوا عَلَیهِ رَجَعَ إلی مَصافِّهِ، وإنّی لَأَنظُرُ إلَیهِم وإنَّهُم لَقَریبٌ مِن مِئَةِ رَجُلٍ، فیهِم لِصُلبِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام خَمسَةٌ، ومِن بَنی هاشِمٍ سِتَّةَ عَشَرَ، ورَجُلٌ مِن بَنی سُلَیمٍ حَلیفٌ لَهُم، ورَجُلٌ مِن بَنی کِنانَةَ حَلیفٌ لَهُم، وَابنُ عُمَرَ بنِ زِیادٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 392، البدایة و النهایة: ج 8 ص 171).
2- (2) . قالَ [الحُسَینُ] علیه السلام: أینَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ؟ ادعوا لی عُمَرَ، فَدُعِیَ لَهُ، وکانَ کارِهاً لا یُحِبُّ أن یَأتِیَهُ، فَقالَ: یا عُمَرُ، أنتَ تَقتُلُنی وتَزعُمُ أن یُوَلِّیَکَ الدَّعِیُّ بنُ الدَّعِیِّ بِلادَ الرَّیِّ وجُرجانَ؟ وَاللّهِ، لا تَتَهَنَّأُ بِذلِکَ أبدَاً، عَهدٌ مَعهودٌ، فَاصنَع ما أنتَ صانِعٌ؛ فَإِنَّکَ لا تَفرَحُ بَعدی بِدُنیا ولا آخِرَةٍ، وکَأَنّی بِرَأسِکَ عَلی قَصَبَةٍ قَد نُصِبَ بِالکوفَةِ، یَتَراماهُ الصِّبیانُ، ویَتَّخِذونَهُ غَرَضاً بَینَهُم. فَغَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن کَلامِهِ، ثُمَّ صَرَفَ وَجهَهُ عَنهُ، ونادی بِأَصحابِهِ: ما تَنتَظِرونَ بِهِ؟ احمِلوا بِأَجمَعِکُم، إنَّما هِیَ اکلَةٌ واحِدَةٌ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 8؛ الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 119).

پس به فکر آنچه برای خود برگزیده ای، باش».(1)

7/2 آغاز نبرد و فرا خواندن امام (علیه السلام) یارانش را به شکیبایی و جهاد

866. الإرشاد: عمر بن سعد، ندا داد: ای ذُوَید! پرچمت را نزدیک بیاور.

او آن را نزدیک تر آورد. سپس عمر، تیرش را در چلّۀ کمانش نهاد و آن را انداخت و گفت:

گواهی دهید که من، نخستین تیر را انداختم.

سپس لشکر، تیر انداختند و درگیر شدند.(2)

867. الملهوف: عمر بن سعد، پیش آمد و تیری به سوی لشکر حسین علیه السلام انداخت و گفت: نزد امیر، گواهی دهید که من، نخستین تیرانداز بودم.

آن گاه، تیرها از سوی آنان، مانند قطره های باران، باریدن گرفت. امام حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت کند! به سوی مرگی که چاره ای ندارد، برخیزید که این تیرها، پیک های این قوم به سوی شماست».

آن دو گروه، ساعتی با هم جنگیدند و به یکدیگر حمله کردند تا این که گروهی از یاران حسین علیه السلام، کشته شدند.(3)

868. مُثیر الأحزان: عمر بن سعد، به سوی یاران حسین علیه السلام، تیر انداخت و گفت: نزد امیر، شهادت دهید که من، نخستین تیرانداز بودم.

حسین علیه السلام [به یارانش] فرمود: «به سوی مرگی که چاره ای از آن نیست، برخیزید».

یاران، همگی برخاستند و دو لشکر به هم در آویختند. پیادگان، از سوارانْ متمایز شدند

ص:828


1- (1) . أمَرَ [الحُسَینُ علیه السلام] أصحابَهُ بِالقِتالِ، فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ لَعَنَهُ اللّهُ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، لِمَ لا تَنزِلُ عَلی حُکمِ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ؟ فَقالَ لَهُ: یا شَقِیُّ! إنَّکَ لا تَأکُلُ مِن بُرِّ العِراقِ بَعدی إلّاقَلیلاً، فَشَأنَکَ ومَا اختَرتَهُ لِنَفسِکَ (إثبات الوصیّة: ص 177).
2- (2) . ونادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ: یا ذُوَیدُ، أدنِ رایَتَکَ، فَأَدناها، ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ فی کَبِدِ قَوسِهِ، ثُمَّ رَمی، وقالَ: اشهَدوا أنّی أوَّلُ مَن رَمی! ثُمَّ ارتَمَی النّاسُ وتَبارَزوا (الإرشاد: ج 2 ص 101؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 429).
3- (3) . فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، ورَمی نَحوَ عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام بِسَهمٍ، وقالَ: اشهَدوا لی عِندَ الأَمیرِ أنّی أوَّلُ مَن رَمی، وأقبَلَتِ السِّهامُ مِنَ القَومِ کَأَنَّهَا القَطرُ. فَقالَ علیه السلام لِأَصحابِهِ: قوموا رَحِمَکُمُ اللّهُ إلَی المَوتِ الَّذی لا بُدَّ مِنهُ؛ فَإِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَومِ إلَیکُم. فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَملَةً وحَملَةً، حَتّی قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام جَماعَةٌ (الملهوف: ص 158؛ الفتوح: ج 5 ص 100).

و درگیری، بالا گرفت و غبار برخاست تا آن جا که پرتو خورشید، پوشیده شد و از نیزه های سخت، خون چکید و صدای کوبیده شدن شمشیر بر کاسۀ سر، تا به آسمان رسید.(1)

869. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: عمر بن سعد، لشکر را حرکت داد و غلامش دُرَید را صدا زد و گفت: ای دُرَید! پرچمت را جلو ببر».

سپس تیرش را در چلّۀ کمانش گذاشت و آن را انداخت و گفت: نزد امیر، شهادت دهید که من، نخستین تیرانداز بودم.

یارانش نیز همگی و به یکباره و دسته جمعی، تیر انداختند؛ و هیچ یک از یاران حسین علیه السلام نبود که تیری از تیراندازی آنان به او نرسیده باشد....

هنگامی که این گونه تیراندازی کردند، یاران حسین علیه السلام کاهش یافتند و از ایشان، کسانی ماندند که در جنگ تن به تن، یاد می شوند. [در این تیراندازی] بیش از پنجاه تن از آنان، کشته شدند.(2)

870. الفتوح: عمر بن سعد، پیش آمد تا رو به روی حسین علیه السلام بر روی اسبش ایستاد. تیری بیرون کشید و بر چلّۀ کمان گذاشت و گفت: ای مردم! نزد امیر عبید اللّه بن زیاد، گواهی دهید که من، نخستین تیرانداز به سوی لشکر حسین بن علی بودم. تیر، پیش روی حسین علیه السلام افتاد و حسین علیه السلام، خود را از آن دور کرد و به عقب، باز گشت. سپس تیرها مانند باران آمدند.

حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «ای مردم! این [تیرها]، پیک های این قوم به سوی شما هستند.

به سوی مرگی که گریزی از آن نیست، برخیزید».

یاران حسین علیه السلام، برجستند و از درِ خَندَقشان، بیرون آمدند. آنان، 32 سوار و چهل پیاده بودند و دشمن، 22 هزار تن، بی کم و کاست بودند. به یکدیگر، حمله بُردند و ساعتی از روز را در یک حمله، با هم جنگیدند تا آن که بیش از پنجاه تن از یاران حسین علیه السلام، کشته شدند. رحمت خدا بر ایشان باد!(3)

ص:829


1- (1) . رَمی عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلی أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام، وقالَ: اشهَدوا لی عِندَ الأَمیرِ أنّی أوَّلُ مَن رَمی! فَقالَ علیه السلام: قوموا إلَی المَوتِ الَّذی لا بُدَّ مِنهُ، فَنَهَضوا جَمیعاً، وَالتَقَی العَسکَرانِ، وَامتازَ الرَّجّالَةُ مِنَ الفُرسانِ، وَاشتَدَّ الصِّراعُ، وخَفِیَ لِإِثارَةِ العِثیَرِ الشُّعاعُ، وَالسَّمهَرِیَّةُ تَرعُفُ نَجیعاً، وَالمَشرَفِیَّةُ یُسمَعُ لَها فِی الهامِ رَقیعاً (مثیر الأحزان: ص 56).
2- (2) . زَحَفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَنادی غُلامَهُ دُرَیداً: قَدِّم رایَتَکَ یا دُرَیدُ، ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ فی کَبِدِ قَوسِهِ، ثُمَّ رَمی بِهِ، وقالَ: اشهَدوا لی عِندَ الأَمیرِ أنّی أوَّلُ مَن رَمی! فَرَمی أصحابُهُ کُلُّهُم بِأَجمَعِهِم فی أثَرِهِ رَشقَةً واحِدَةً، فَما بَقِیَ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام أحَدٌ إلّاأصابَهُ مِن رَمیَتِهِم سَهمٌ.... فَلَمّا رَمَوهُم هذِهِ الرَّمیَةَ قَلَّ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام، فَبَقِیَ فی هؤُلاءِ القَومِ الَّذینَ یُذکَرونَ فِی المُبارَزَةِ، وقَد قُتِلَ مِنهُم ما یُنیفُ عَلی خَمسینَ رَجُلاً (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 8؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 12).
3- (3) . تَقَدَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ حَتّی وَقَفَ قُبالَةَ الحُسَینِ علیه السلام عَلی فَرَسٍ لَهُ، فَاستَخرَجَ سَهماً، فَوَضَعَهُ فی کَبِدِ القَوسِ، ثُمَّ قالَ: -

871. تاریخ الیعقوبی: فردا که رسید، حسین علیه السلام بیرون آمد و با مردم، سخن گفت و حقّش را بر آنان، بزرگ شمرد و خدای عز و جل و پیامبرش را به آنان، یادآوری کرد و از آنان خواست که مانع بازگشتش نشوند؛ امّا آنان، جز نبرد را نپذیرفتند و یا آن که او را دستگیر کرده، نزد عبید اللّه بن زیاد ببرند.

حسین علیه السلام، یکی پس از دیگری، با دسته ها و حتّی افراد آنان، گفتگو کرد؛ ولی آنان می گفتند: ما نمی فهمیم چه می گویی!

حسین علیه السلام به یارانش روی آورد و گفت: «اینان، جز مرا نمی خواهند و شما، آنچه را به عهده داشتید، به انجام رساندید. آزادید که بروید».

آنان گفتند: به خدا سوگند که نمی رویم - ای فرزند پیامبر خدا - تا جانمان را سپرِ جان تو کنیم.

جزایشان، نیکی باد!(1)

872. کامل الزیارات - به نقل از حَلَبی -: شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید: «حسین علیه السلام، نماز صبح را با یارانش خواند و سپس به آنان، رو کرد و فرمود: "خداوند، اجازه داده که شما کُشته شوید. پس شکیب ورزید"».(2)

873. کامل الزیارات - به نقل از حسین بن ابی علا، از امام صادق علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام، در روز حادثه (عاشورا)، به یارانش فرمود: «گواهی می دهم که اجازۀ کشته شدن شما، داده شده است. پس، از خدا پروا کنید و شکیب ورزید».(3)

ص:830


1- (1) . لَمّا کانَ مِنَ الغَدِ خَرَجَ [الحُسَینُ علیه السلام] فَکَلَّمَ القَومَ، وعَظَّمَ عَلَیهِم حَقَّهُ، وذَکَّرَهُمُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ورَسولَهُ، وسَأَلَهُم أن یُخَلّوا بَینَهُ وبَینَ الرُّجوعِ، فَأَبَوا إلّاقِتالَهُ، أو أخذَهُ حَتّی یَأتوا بِهِ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ، فَجَعَلَ یُکَلِّمُ القَومَ بَعدَ القَومِ وَالرَّجُلَ بَعدَ الرَّجُلِ، فَیَقولونَ: ما نَدری ما تَقولُ. فَأَقبَلَ عَلی أصحابِهِ، فَقالَ: إنَّ القَومَ لَیسوا یَقصِدونَ غَیری، وقَد قَضَیتُم ما عَلَیکُم، فَانصَرِفوا، فَأَنتُم فی حِلٍّ. فَقالوا: لا وَاللّهِ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، حَتّی تَکونَ أنفُسُنا قَبلَ نَفسِکَ، فَجَزاهُمُ الخَیرَ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 244).
2- (2) . سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ: إنَّ الحُسَینَ علیه السلام صَلّی بِأَصحابِهِ الغَداةَ، ثُمَّ التَفَتَ إلَیهِم، فَقالَ: إنَّ اللّهَ قَد أذِنَ فی قَتلِکُم، فَعَلَیکُم بِالصَّبرِ (کامل الزیارات: ص 152 ح 187، بحار الأنوار: ج 45 ص 86 ح 20).
3- (3) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام قالَ لِأَصحابِهِ یَومَ اصیبوا: أشهَدُ أنَّهُ قَد اذِنَ فی قَتلِکُم، فَاتَّقُوا اللّهَ وَاصبِروا (کامل الزیارات: ص 152 ح 185 و ص 153 ح 189، بحار الأنوار: ج 45 ص 86 ح 19 و ص 87 ح 22).

874. إثبات الوصیّة: هنگامی که ابن زیاد برای جنگ با حسین علیه السلام، لشکر خود را رو به روی او آراست، حسین علیه السلام نماز صبح را با یارانش خواند - و روایت شده که آن روز، دهم محرّم سال 61 [هجری] بود -. او به سخن گفتن ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی، به یارانش فرمود:

«خداوند عز و جل، به کشته شدن شما و من در امروز، اجازه داده است. بر شما باد شکیب ورزیدن و جهاد کردن!».(1)

ص:831


1- (1) . فَلَمّا صافَّهُ لِلحَربِ [أیِ ابنُ زِیادٍ لِحَربِ الحُسَینِ علیه السلام] صَلَّی الحُسَینُ علیه السلام بِأَصحابِهِ الغَداةَ، ورُوِیَ: أنَّهُ کانَ ذلِکَ مِن یَومِ العاشِرِ مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ، قامَ خَطیباً، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وقالَ لِأَصحابِهِ: إنَّ اللّهَ عز و جل قَد أذِنَ فی قَتِلکُمُ الیَومَ وقَتلی، وعَلَیکُم بِالصَّبرِ وَالجِهادِ (إثبات الوصیّة: ص 176).
سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست

معروف است که در حملۀ نخست سپاه کوفه به یاران امام حسین علیه السلام، شماری از اصحاب امام علیه السلام - که تعداد آنها بیش از پنجاه نفر برآورد شده است - به شهادت رسیده اند، تا آن جا که ابن شهر آشوب، در کتاب المناقب، شهدای حملۀ اوّل را «حدود چهل تن» می داند و از 28 نفرِ آنان نیز به نام، یاد می کند:

یاران کُشته شدۀ حسین علیه السلام در حملۀ نخست، اینان بودند: نَعیم بن عَجْلان، عِمران بن کعب بن حارث اشجَعی، حنظلة بن عمرو شَیبانی، قاسِط بن زُهَیر، کِنانة بن عتیق، عمرو بن مشیعَه، ضَرغامة بن مالک، عامر بن مُسلم، سیف بن مالک نُمَیری، عبد الرحمان ارحَبی، مُجَمّع عائِذی، حَباب بن حارث، عمرو جَندَعی، حَلّاس بن عمرو راسِبی، سَوّار بن ابی عُمَیر فَهْمی، عمّار بن ابی سَلامۀ دالانی، نُعمان بن عمرو راسِبی، زاهر بن عمرو، غلام ابن حَمِق، جَبَلة بن علی، مسعود بن حَجّاج، عبد اللّه بن عُروۀ غِفاری، زُهَیر بن بِشْر خَثعَمی، عمّار بن حَسّان، عبد اللّه بن عُمَیر، مُسلم بن کثیر، زُهَیر بن سُلَیم، عبد اللّه و عبید اللّه، دو پسر زید بصری، همچنین ده تن از غلامان حسین علیه السلام و دو تن از غلامان امیر مؤمنان علیه السلام.(1)

به نظر می رسد که نخستین منبعی که به شهادت حدود پنجاه تن از اصحاب امام حسین علیه السلام در حملۀ سپاه کوفه اشاره کرده، الفتوح ابن اعثم است که پس از اشاره به نخستین حمله (تیراندازی سپاه کوفه) به یاران امام علیه السلام می نویسد:

فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ، حَملَةً واحِدَةً، حَتّی قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام نَیِّفٌ وخَمسونَ رَجُلاً.(2)

سپس ساعتی از روز را در یک حمله، با هم جنگیدند تا آن که بیش از پنجاه تن از یاران حسین علیه السلام کشته شدند.

تأمل در گزارش ابن اعثم، نشان می دهد که مقصود، این است که کشته شدن حدود پنجاه تن از اصحاب امام علیه السلام، در اثنای جنگ و در بخشی از روز عاشورا اتّفاق افتاده است، نه آن که آنها در

ص:832


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113. نیز، ر. ک: بحار الأنوار: ج 45 ص 64.
2- (2) . ر. ک: ص 830 ح 870.

حملۀ اوّل، کشته شده باشند؛ اما خوارزمی،(1) بدون توجه به مفهوم دقیق کلام ابن اعثم، این ماجرا را به گونه ای دیگر برداشت کرده و پس از گزارش حملۀ اوّل در ادامه آورده است:

فَلَمّا رَمَوهُم هذِهِ الرَّمیَةَ قَلَّ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام، فَبَقِیَ فی هؤُلاءِ القَومِ الَّذینَ یُذکَرونَ فِی المُبارَزَةِ، وقَد قُتِلَ مِنهُم ما یُنیفُ عَلی خَمسینَ رَجُلاً.(2)

هنگامی که این گونه تیراندازی کردند، یاران حسین علیه السلام کاهش یافتند و از ایشان، کسانی ماندند که در جنگ تن به تن، یاد می شوند. [در این تیراندازی] بیش از پنجاه تن از آنان، کشته شدند.

و در ادامۀ این نوع گزارش ها، همان طور که اشاره شد، ابن شهر آشوب نیز نام 28 تن را به عنوان شهدای حملۀ اوّل، مطرح کرده است، که ظاهراً صحیح نیست؛ زیرا:

اولاً، در منابع کهن، سخنی از شهدای حملۀ اوّل، بدین گونه دیده نمی شود و سخن ابن اعثم، هیچ دلالتی بر این معنا ندارد؛ بلکه همان طور که اشاره شد، برخلاف آن، دلالت دارد.

ثانیاً، منابع قابل استناد، مانند الإرشاد مفید و تاریخ الطبری، تنها تیراندازی گروهیِ دشمن رابه عنوان «حملۀ اول» گزارش کرده اند و اشاره به شهیدی در این حمله ندارند؛ بلکه در ادامۀ گزارش خود، پیروزی های یاران امام علیه السلام در حملۀ تن به تن را گزارش کرده اند که موجب می شود سپاه دشمن، این گونه مبارزه (تن به تن) را متوقف کند و به صورت جمعی بر سپاه امام علیه السلام حمله ور شوند.

ثالثاً، نکتۀ مهم، این که طبق برخی از همین گزارش ها، سپاهیان امام علیه السلام 72 نفر بوده اند. بنا بر این، اگر پنجاه تن آنها در اثر تیر باران حملۀ اوّلْ شهید شده باشند، افراد باقی مانده، آن اندازه نیستند که قابل آرایش نظامی باشند، و چگونه این گروه اندک می توانست تا عصر عاشورا مقاومت نماید؟ وانگهی، اگر سپاه دشمن می توانست در اثر تیرباران، در یک لحظه و در یک حمله پنجاه تن از یاران امام علیه السلام را از بین ببرد، قطعاً می توانست با ادامۀ تیر باران، در مدتی کوتاه، جنگ را به سرانجام برسانَد و دیگر نیاز به جنگ تن به تن یا حمله گروهی نبود.

بر این اساس، آنچه دربارۀ شهدای حملۀ اوّل، خصوصاً در المناقب ابن شهرآشوب آمده، ظاهراً قابل قبول نیست.

ص:833


1- (1) . گفتنی است که بخش مهمی از مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، از کتاب الفتوح ابن اعثم، اخذ شده است.
2- (2) . ر. ک: ص 829 ح 869.
توضیحی در بارۀ مقصود از اجازه دادن خدا برای کشته شدن امام حسین (علیه السلام) و یارانش
اشاره

در شماری از روایاتی که گذشت، به نقل از امام حسین علیه السلام آمده که ایشان، صبح عاشورا، ضمن دعوت کردن یاران خود به شکیبایی و مقاومت، فرمود:

إنَّ اللّهَ عز و جل قَد أذِنَ فی قَتلِکُمُ الیَومَ وقَتلی.(1)

خداوند عز و جل امروز به کشتن شدن شما و من، اجازه داد.

با ملاحظۀ این گونه روایات، این پرسش پیش می آید که: مقصود از اذن الهی در کشته شدن امام علیه السلام و یارانش چیست؟

پاسخ، این است که اذن الهی، بر دو گونه است:

1. اذن تشریعی

بدین معنا که در نظام قانون گذاری (تشریعی)، در مواردی، خداوند متعال، اجازه می دهد که انسان، کاری را انجام دهد، و در مواردی نیز اجازه نمی دهد.

بی تردید، کشته شدن امام علیه السلام و یارانش، سرآمد محرّمات تشریعی الهی است. بنا بر این، مقصود از «اذن» در روایاتی که ملاحظه شد، قطعاً اذن تشریعی نیست.

2. اذن تکوینی

مقصود از اذن تکوینی، این است که تحقّق هر پدیده در جهان، منوط به اجازۀ تکوینی آفریدگار جهان است. توضیح مطلب، این که در نظام آفرینش، هر پدیده، علّت خاصّی دارد که تنها از مجرای آن، قابل تحقّق است؛ امّا تأثیر اسباب در مُسبّبات، منوط به اذن الهی است؛ یعنی برای نمونه، تا خدا نخواهد، آتش نمی سوزانَد، چنان که آتش نمرود، ابراهیم علیه السلام را نسوزانْد. همچنین تا خدا نخواهد، کارد نمی بُرَد، چنان که کاردِ ابراهیم علیه السلام، گلویِ اسماعیل علیه السلام را نبُرید، و این، معنایِ «توحید افعالی» است.

بر این اساس، مقتضای آزادی انسان، امکان داشتن اجتماع اذن تکوینی الهی و نهی تشریعیِ اوست؛ زیرا در غیر این صورت، مخالفت با نهی تشریعی، امکان پذیر نخواهد بود، و این، به معنای آزادی نداشتن انسان در انتخاب یکی از دو راه سعادت و شقاوت است.

ص:834


1- (1) . ر. ک: ص 831 ح 874 و ح 872 و 873.

بنا بر این، سخن امام حسین علیه السلام در مورد اذن خداوند متعال در کُشته شدن او و یارانش، اشاره به این آیۀ شریف است که «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛1 هیچ ناگواری ای به شما نمی رسد، مگر به فرمان خداست»، مقصود از آن نیز اذن تکوینی الهی در حادثۀ خونین کربلاست.

بدین سان، امام علیه السلام با این سخن، می خواهد به یاران خود بگوید که تقدیر حکیمانۀ خداوند، این است که ما همگی، امروز، در راه انجام وظیفه، شهید شویم. از این رو، باید در برابر این مصیبت، شکیبایی پیشه سازیم و تسلیم تقدیر الهی و راضی به قضای او باشیم.

ص:835

8/2 شعار امام حسین (علیه السلام) در نبرد

875. الکافی - به نقل از معاویة بن عمّار، از امام صادق علیه السلام -: شعار ما: «یا محمّد! یا محمّد!» است، شعارمان در جنگ بدر: «ای یاری خدا، نزدیک شو، نزدیک شو!» و شعار مسلمانان در جنگ احُد: «ای یاری خدا، نزدیک شو!» بود... و شعار حسین علیه السلام: «یا محمّد!» بود. شعار ما نیز: «یا محمّد!» است.(1)

9/2 سبقت جستن برای مبارزه و رقابت در آن

876. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: هنگامی که یاران حسین علیه السلام، فراوانیِ دشمن را دیدند و دانستند که نمی توانند آنان را از دست یافتن به حسین علیه السلام و خودشان باز بدارند، در کشته شدن پیشِ روی او، با هم مسابقه دادند.(2)

877. الملهوف: یاران حسین علیه السلام، برای کشته شدن پیشِ رویش، شتاب می ورزیدند و آن گونه شدند که این شعر می گوید:

گروهی که چون برای دفع پیشامدها، فرا خوانده می شوند

و لشکر، یا نیزه خورده اند، یا قامت شکسته اند

آنان، قلب هایشان را روی زره هایشان پوشیده اند و

برای رفتن جان هایشان، شتاب می کنند.(3)

878. مثیر الأحزان: یاران حسین علیه السلام، برای نبرد پیشِ روی او، بر یکدیگر سبقت می جستند چنان بودند که در شعرم در بارۀ پایداری شان بر ضربه های شمشیر، و نیز دفاع از نواده [پیامبر صلی الله علیه و آله] گفته ام:

ص:836


1- (1) . شِعارُنا: «یا مُحَمَّدُ، یا مُحَمَّدُ»، وشِعارُنا یَومَ بَدرٍ: «یا نَصرَ اللّهِ اقتَرِب اقتَرِب»، وشِعارُ المُسلِمینَ یَومَ احُدٍ: «یا نَصرَ اللّهِ اقتَرِب»... وشِعارُ الحُسَینِ علیه السلام: «یا مُحَمَّدُ» وشِعارُنا: «یا مُحَمَّدُ» (الکافی: ج 5 ص 47 ح 1، بحار الأنوار: ج 19 ص 163 ح 1).
2- (2) . لَمّا رَأی أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام أنَّهُم قَد کُثِروا، وأنَّهُم لا یَقدِرونَ عَلی أن یَمنَعوا حُسَیناً علیه السلام ولا أنفُسَهُم، تَنافَسوا فی أن یُقتَلوا بَینَ یَدَیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 442، أنساب الأشراف: ج 3 ص 404).
3- (3) . جَعَلَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام یُسارِعونَ إلَی القَتلِ بَینَ یَدَیهِ، و کانوا کَما قیلَ فیهِم: قَومٌ إذا نودوا لِدَفعِ مُلِمَّةٍ وَالخَیلُ بَینَ مُدَعَّسٍ ومُکَردَسِ لَبِسُوا القُلوبَ عَلَی الدُّروعِ کَأَنَّهُم یَتَهافَتونَ إلی ذَهابِ الأَنفُسِ (الملهوف: ص 66 /طبعة أنوار الهدی، عمدة الطالب: ص 357).

آن هنگام که آنان، نیزه ها را به جان می خرند و کار را به پایان می برند

شیران بیشه ها هم از ترس، می گریزند.

زره پوشانی که سنگِ زیرین میدان جنگ اند، و اگر حمله ببرند

هماوردانشان، روز سخت و زیانباری خواهند داشت.

وقتی پا در میدان نبرد می نهند

وعده گاهشان، محلّ دیدار در روز حَشر است.

قلب هایشان، روی زره هایشان است و همّتشان

ریخته شدن خون هایشان بر زمین است.(1)

10/2 قوّت جنگی یاران امام (علیه السلام)

879. البدایة و النهایة - به نقل از ابو جَناب -: آن روز (عاشورا)، نبرد تن به تن میان دو دسته، فراوان شد و پیروزی، با یاران حسین علیه السلام بود؛ زیرا قوّتشان بیشتر بود و دست از جان، شُسته بودند و هیچ نگه دارنده ای جز شمشیرهایشان نداشتند. از این رو، یکی از فرماندهان به عمر بن سعد پیشنهاد داد که دیگر نبرد تن به تن نکنند.(2)

880. تاریخ الطبری - به نقل از یحیی بن هانی بن عُروه -: هنگامی که کشته های لشکر عمر بن سعد [در جنگ تن به تن] بسیار شد، عمرو بن حجّاج، بانگ زد: ای احمق ها! آیا می دانید با چه کسانی می جنگید؟ سواران این دیار، قومی دست از جان شُسته اند. هیچ یک از شما به هماوردیِ آنان، در نیاید که آنان، اندک اند و نمی پایند. به خدا سوگند، اگر تنها سنگ به آنان بزنید، آنها را از پای در می آورید.

ص:837


1- (1) . کانَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام یَتَسابَقونَ إلَی القِتالِ بَینَ یَدَیهِ، و کانوا کَما قُلتُ شِعری هذا فی قُوَّتِهِم عَلَی المِصاعِ، وَالذَّبِّ عَنِ السِّبطِ وَالدِّفاعِ: إذَا اعتَلَفوا سُمرَ الرِّماحِ وتَمَّموا اُسودُ الشَّری فَرَّت مِنَ الخَوفِ وَالذَّعرِ کُماةُ رَحَی الحَربِ العَوانِ وإن سَطَوا فَأَقرانُهُم یَومَ الکَریهَةِ فی خَسرِ إذا أثبَتوا فی مَأزَقِ الحَربِ أرجُلاً فَمَوعِدُهُم مِنهُ إلی مُلتَقَی الحَشرِ قُلوبُهُم فَوقَ الدُّروعِ وهَمُّهُم ذَهابُ النُّفوسِ السّائِلاتِ عَلَی البَثرِ (مثیر الأحزان: ص 67).
2- (2) . وکَثُرَتِ المُبارَزَةُ یَومَئِذٍ بَینَ الفَریقَینِ، وَالنَّصرُ فی ذلِکَ لِأَصحابِ الحُسَینِ علیه السلام لِقُوَّةِ بَأسِهِم، وأنَّهُم مُستَمیتونَ، لا عاصِمَ لَهُم إلّاسُیوفُهُم، فَأَشارَ بَعضُ الاُمَراءِ عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِعَدَمِ المُبارَزَةِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 182).

عمر بن سعد گفت: درست گفتی. نظر [درست]، نظر توست.

آن گاه، به سوی لشکرش فرستاد و بر ایشان حکم کرد که هیچ کدامشان با هیچ یک از آنها، نبرد تن به تن نکنند.(1)

881. مثیر الأحزان: عمرو بن حَجّاج گفت: ای احمق ها! آیا می دانید با چه کسانی تن به تن می جنگید؟ سواران این دیار و گروهی دست از جان شُسته.

آن گاه، عمر بن سعد، بانگ زد و آنان، به جایگاه هایشان، باز گشتند.(2)

882. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: به مردی که روز واقعۀ کربلا، همراه عمر بن سعد، حضور داشته است، گفته شد: وای بر تو! آیا فرزندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را کُشتید؟

گفت: چاره ای نبود! اگر تو نیز آن جایی بودی که ما بودیم، همین کار ما را می کردی. گروهی بر ما تاختند که دستانشان، در قبضۀ شمشیرهایشان بود، به سان شیرهای دَرَنده؛ سواران را از چپ و راست، در هم می شکستند و خود را در دلِ مرگ می انداختند؛ امان را نمی پذیرفتند و به مال، رغبتی نداشتند و هیچ چیز، مانع آنان از ورود به دریاهای مرگ یا تسلّط بر تخت فرمان روایی نبود. اگر ما لحظه ای دستْ نگاه می داشتیم، همۀ لشکر را از دَم تیغ می گذراندند. پس ما چه می توانستیم بکنیم، ای بی مادر!(3)

11/2 شدّت جنگ در نیمۀ روز

883. أنساب الأشراف: حسین علیه السلام، بر مَرکبش سوار شد و قرآن را در دامان خود و پیشِ رویش گذاشت.

امّا این اقدام، جز بر هجوم و جسارت دشمنان به او نیفزود. و عمر بن سعد، حُصَین بن تمیم را فرا

ص:838


1- (1) . صاحَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بِالنّاسِ [لَمَّا استَحَرَّ القَتلُ بِجَیشِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ]: یا حَمقی! أتَدرونَ مَن تُقاتِلونَ؟ فُرسانَ المِصرِ، قَوماً مُستَمیتینَ، لا یَبرُزَنَّ لَهُم مِنکُم أحَدٌ، فَإِنَّهُم قَلیلٌ وقَلَّما یَبقَونَ، وَاللّهِ، لَو لَم تَرموهُم إلّابِالحِجارَةِ لَقَتَلتُموهُم. فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: صَدَقتَ، الرَّأیُ ما رَأَیتَ. وأرسَلَ إلَی النّاسِ یَعزِمُ عَلَیهِم ألّا یُبارِزَ رَجُلٌ مِنکُم رَجُلاً مِنهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 435، أنساب الأشراف: ج 3 ص 400).
2- (2) . فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ: یا حَمقی! أتَدرونَ مَن تُقاتِلونَ مُبارَزَةً؟ فُرسانَ الحَرِّ، وقَوماً مُستَمیتینَ، فَصاحَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَرَجَعوا إلی مَواقِفِهِم (مثیر الأحزان: ص 60).
3- (3) . قیلَ لِرَجُلٍ شَهِدَ یَومَ الطَّفِّ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ: وَیحَکَ! أقَتَلتُم ذُرِّیَّةَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ فَقالَ: عَضَضتُ بِالجَندَلِ؛ إنَّکَ لَو شَهِدتَ ما شَهِدنا لَفَعَلتَ ما فَعَلنا، ثارَت عَلَینا عِصابَةٌ، أیدیها فی مَقابِضِ سُیوفِها کَالاُسودِ الضّارِیَةِ، تَحطِمُ الفُرسانَ یَمیناً وشِمالاً، وتُلقی أنفُسَها عَلَی المَوتِ؛ لا تَقبَلُ الأَمانَ، ولا تَرغَبُ فِی المالِ، ولا یَحولُ حائِلٌ بَینَها وبَینَ الوُرودِ عَلی حِیاضِ المَنِیَّةِ، أوِ الاِستیلاءِ عَلَی المُلکِ؛ فَلَو کَفَفنا عَنها رُوَیداً لَأَتَت عَلی نُفوسِ العَسکَرِ بِحَذافیرِها؛ فَما کُنّا فاعِلینَ لا امَّ لَکَ؟! (شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 3 ص 263).

خواند و دستۀ زرهپوش و پانصد تیرانداز را با او همراه کرد. آنان، یاران حسین علیه السلام را تیرباران کردند تا اسب هایشان را از پای در آوردند و همۀ لشکر حسین علیه السلام، پیاده شدند و در نیمۀ روز، به شدّت و بدون توقّف جنگیدند و با نزدیک و یک جا قرار دادن خیمه ها و افروختن آتش در پشتِ خود، کاری کرده بودند که فقط از یک جبهه، امکان رویارویی با آنها بود.

عمر سعد، به تخریب خیمه ها و سنگرهایشان فرمان داد که با نیزه ها و شمشیرهای خود، آنها را دریدند و شمر، از جناح چپ، یورش بُرد تا آن جا که با نیزه اش به خیمۀ حسین علیه السلام زد و فریاد کشید: برایم آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم!

شیوَن و وِلوِله، میان زنان برخاست و از خیمه، بیرون دویدند. حسین علیه السلام فرمود: «وای بر تو! آیا آتش می خواهی تا خیمه ام را با اهلم بسوزانی؟».(1)

884. تاریخ الطبری - به نقل از غلام عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری -: حسین علیه السلام بر مَرکبش سوار شد و قرآنی خواست و آن را جلوی خود گذاشت. یارانش، به شدّت، پیشِ روی او می جنگیدند.(2)

885. تاریخ الطبری - به نقل از زُبَیدی -: یاران حسین علیه السلام، به شدّت با آنان جنگیدند و پیوسته، سواران آنها - که تنها 32 تن بودند - حمله می بردند، و به هیچ سو حمله نمی بردند، جز آن که سپاه کوفه را می شکافتند. هنگامی که عَزرَة بن قیس، فرمانده سواران کوفه، دید که سواران از هر سو از هم باز و شکافته می شوند، عبد الرحمان بن حِصن را به سوی عمر بن سعد فرستاد و گفت: آیا آنچه را سوارانم، امروز از این تعداد کم می کِشند، می بینی؟! پیادگان و تیراندازان را به سوی ایشان، روانه کن....

عمر بن سعد، حُصَین بن تمیم(3) را فرا خواند و دستۀ زرهپوش و پانصد تیرانداز را با او روانه کرد. آنان، تا نزدیکی حسین علیه السلام و یارانش، جلو آمدند و آنان را تیرباران کردند. طولی نکشید که

ص:839


1- (1) . رَکِبَ الحُسَینُ علیه السلام دابَّةً لَهُ، ووَضَعَ المُصحَفَ فی حِجرِهِ بَینَ یَدَیهِ، فَما زادَهُم ذلِکَ إلّاإقداماً عَلَیهِ، ودَعا عُمَرُ بنُ سَعدٍ الحُصَینَ بنَ تَمیمٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ المُجَفَّفَةَ وخَمسَمِئَةٍ مِنَ المُرامِیَةِ، فَرَشَقُوا الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ بِالنَّبلِ حَتّی عَقَروا خُیولَهُم، فَصاروا رَجّالَةً کُلُّهُم، وَاقتَتَلوا نِصفَ النَّهارِ أشَدَّ قِتالٍ وأبرَحَهُ، وجَعَلوا لا یَقدِرونَ عَلی إتیانِهِم إلّامِن وَجهٍ واحِدٍ؛ لِاجتِماعِ أبنِیَتِهِم وتَقارُبِها، ولِمَکانِ النّارِ الَّتی أوقَدوها خَلفَهُم. وأمَرَ عُمَرُ بِتَخریقِ أبنِیَتِهِم وبُیوتِهِم، فَأَخَذوا یُخرِقونَها بِرِماحِهِم وسُیوفِهِم، وحَمَلَ شِمرٌ فِی المَیسَرَةِ حَتّی طَعَنَ فُسطاطَ الحُسَینِ علیه السلام بِرُمحِهِ، ونادی: عَلَیَّ بِالنّارِ حَتّی احرِقَ هذَا البَیتَ عَلی أهلِهِ، فَصِحنَ النِّساءُ ووَلوَلنَ، وخَرَجنَ مِنَ الفُسطاطِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکَ، أتَدعو بِالنّارِ لِتُحرِقَ بَیتی عَلی أهلی؟ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 401).
2- (2) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام رَکِبَ دابَّتَهُ، ودَعا بِمُصحَفٍ، فَوَضَعَهُ أمامَهُ، قالَ: فَاقتَتَلَ أصحابُهُ بَینَ یَدَیهِ قِتالاً شَدیداً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 423، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 561).
3- (3) . در الکامل فی التاریخ، «حُصَین بن نمیر» آمده است.

اسب هایشان را از پای در آوردند و همگی آنان، پیاده گشتند.(1)

886. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: نُمَیر بن وَعْله برایم نقل کرد که: شمر بن ذی الجوشن، حمله بُرد تا آن جا که با نیزه اش به خیمۀ حسین علیه السلام زد و فریاد کشید: برایم آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم!

زنان، صیحه کنان، از چادر بیرون دویدند. حسین علیه السلام بر او بانگ زد: «ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می خواهی تا خانۀ مرا با اهلم بسوزانی؟ خداوند، تو را با آتش بسوزانَد!»

نیز سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد که او گفت: به شمر بن ذی الجوشن گفتم: سبحان اللّه! این، برای تو خوب نیست. آیا می خواهی دو چیز را برای خود، گِرد آوری؟ به عذاب خدا (آتش)، عذاب کنی و کودکان و زنان را نیز بکُشی؟! به خدا سوگند، تو با کشتن مردان، امیرت را راضی می کنی!

شمر گفت: تو کیستی؟

من گفتم: تو را از هویّتم باخبر نمی کنم.

به خدا سوگند، ترسیدم که اگر مرا بشناسد، نزد سلطان به من زیان برساند.

سپس، مردی به نام شَبَث بن رِبْعی - که شمر از او بیشتر می پذیرفت -، آمد و گفت: زشت تر از این سخنت نشنیده ام و بدتر از جایگاهت ندیده ام. آیا ترسانندۀ زن ها شده ای؟!

[حُمَید بن مسلم] گفت: گواهی می دهم که خجالت کشید و خواست تا باز گردد که زُهَیر بن قَین، با ده تن از یارانش، بر شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از خیمه ها، جدا ساخت و دور کرد و ابو عزّۀ ضَبابی، از یاران شمر را بر زمین زدند و کُشتند. مردم (لشکر)، به سوی آن ده تن، روی آوردند و بر آنان، غلبه کردند تا آن که یکایک یاران حسین علیه السلام را کُشتند. هنگامی که یک یا دو تن از یاران حسین علیه السلام کشته می شد، در آنان معلوم می شد؛ ولی آنها فراوان بودند و هر چه از ایشان کُشته می شد، معلوم نمی شد.(2)

ص:840


1- (1) . وقاتَلَهُم أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام قِتالاً شَدیداً، وأخَذَت خَیلُهُم تَحمِلُ وإنَّما هُمُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً، وأخَذَت لا تَحمِلُ عَلی جانِبٍ مِن خَیلِ أهلِ الکوفَةِ إلّاکَشَفَتهُ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ عَزرَةُ بنُ قَیسٍ - وهُوَ عَلی خَیلِ أهلِ الکوفَةِ - أنَّ خَیلَهُ تَنکَشِفُ مِن کُلِّ جانِبٍ، بَعَثَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ حِصنٍ، فَقالَ: أما تَری ما تَلقی خَیلی مُذُ الیَومِ مِن هذِهِ العِدَّةِ الیَسیرَةِ؟ ابعَث إلَیهِمُ الرِّجالَ وَالرُّماةَ.... ودَعا عُمَرُ بنُ سَعدٍ الحُصَینَ بنَ تَمیمٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ المُجَفَّفَةَ وخَمسَمِئَةٍ مِنَ المُرامِیَةِ، فَأَقبَلوا حَتّی إذا دَنَوا مِنَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ رَشَقوهُم بِالنَّبلِ، فَلَم یَلبَثوا أن عَقَروا خُیولَهُم، وصاروا رَجّالَةً کُلُّهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 436، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 566).
2- (2) . حَدَّثَنی نُمَیرُ بنُ وَعلَةَ: حَمَلَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ حَتّی طَعَنَ فُسطاطَ الحُسَینِ علیه السلام بِرُمحِهِ، ونادی: عَلَیَّ بِالنّارِ حَتّی -

887. الإرشاد: مردم (لشکر)، به سوی حسین علیه السلام باز گشتند و شمر بن ذی الجوشن - که خدا لعنتش کند -، به جناح چپ [سپاه حسین علیه السلام]، حمله برد و آنان، در برابرش ایستادند و با او به زد و خورد پرداختند. از هر سو به حسین علیه السلام و یارانش حمله شد و یاران حسین علیه السلام، به شدّت با آنان جنگیدند و سواران آنها - که تنها 32 تن بودند -، پیوسته حمله می کردند و به هر جا از سپاه کوفه که حمله می بُردند، آن را می شکافتند.

هنگامی که عُروة بن قیس - که فرمانده سواران سپاه کوفه بود -، چنین دید، به عمر بن سعد پیغام داد که: آیا آنچه را سوارانم امروز از این تعداد کم می کِشند، نمی بینی؟! پیادگان و تیراندازان را به سوی آنها بفرست.

پس عمر، تیراندازان را به سوی آنان فرستاد. اسب حُرّ بن یزید، از پای در آمد. او از اسب فرود آمد و این گونه می گفت:

اگر اسبم را از پای در می آورید، من، فرزند مردی آزاده ام

شجاعم، شجاع تر از شیرِ یال و کوپال دار.

و با شمشیرش، بر آنها می زد که بر سرش ریختند. ایّوب بن مُسَرِّح و مرد دیگری از سواران کوفه، در کشتن او شرکت جستند.

یاران حسین بن علی علیه السلام، به شدّت با دشمن جنگیدند تا این که ظهر شد. هنگامی که حُصَین بن نُمَیر، فرمانده تیراندازان، مقاومت یاران حسین علیه السلام را دید، یارانش را - که پانصد تیرانداز بودند -، جلو کشید و از آنان خواست تا یاران حسین علیه السلام را تیرباران کنند. آنان نیز طولی نکشید

ص:841

که مَرکب های ایشان را با تیر، از پای در آوردند و آن مردان را زخمی و پیاده کردند و مدّتی، جنگ میانشان بالا گرفت.

شمر بن ذی الجوشن، با یارانش [به پیش] آمد و زُهَیر بن قَین - که خدا، رحمتش کند - با ده مرد از یاران حسین علیه السلام، به او حمله بُردند و آنان را از خیمه ها، عقب راندند. شمر بن ذی الجوشن نیز به آنان، حمله آورد و برخی از آنان را کُشت و بقیّه را به جایگاه هایشان، باز گردانْد.

در این هنگام، زُهَیر بن قَین، خطاب به حسین علیه السلام، چنین سرود:

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار می کنیم

و نیز حسن و علی مرتضی را

و [جعفر،] دارندۀ دو بال [در بهشت]، جوان مردِ دلیر را.

چون یاران حسین علیه السلام کم بودند، کشته شدنشان معلوم می شد؛ امّا یاران عمر بن سعد، فراوان بودند و کشته شدنشان معلوم نمی شد. جنگ و کارزار، سخت شد و کشته و زخمی در میان یاران ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، فراوان شد تا آن که ظهر شد و حسین علیه السلام با یارانش، نماز خوف خوانْد.(1)

ص:842


1- (1) . تَراجَعَ القَومُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَحَمَلَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ عَلی أهلِ المَیسَرَةِ، فَثَبَتوا لَهُ فَطاعَنوهُ، وحُمِلَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، وقاتَلَهُم أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام قِتالاً شَدیداً، فَأَخَذَت خَیلُهُم تَحمِلُ، وإنَّما هِیَ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً، فَلا تَحمِل عَلی جانِبٍ مِن خَیلِ الکوفَةِ إلّاکَشَفَتهُ. فَلَمّا رَأی ذلِکَ عُروَةُ بنُ قَیسٍ - وهُوَ عَلی خَیلِ أهلِ الکوفَةِ - بَعَثَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: أما تَری ما تَلقی خَیلی مُنذُ الیَومِ مِن هذِهِ العِدَّةِ الیَسیرَةِ؟ ابعَث إلَیهِمُ الرِّجالَ وَالرُّماةَ، فَبَعَثَ عَلَیهِم بِالرُّماةِ، فَعُقِرَ بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فَرَسُهُ، فَنَزَلَ عَنهُ، وجَعَلَ یَقولُ: إن تَعقِروا بی فَأَنَا ابنُ الحُرِّ أشجَعُ مِن ذی لِبَدٍ هِزَبرِ ویَضرِبُهُم بِسَیفِهِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ، فَاشتَرَکَ فی قَتلِهِ أیّوبُ بنُ مُسَرِّحٍ ورَجُلٌ آخَرُ مِن فُرسانِ أهلِ الکوفَةِ. وقاتَلَ أصحابُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام القَومَ أشَدَّ قِتالٍ حَتَّی انتَصَفَ النَّهارُ، فَلَمّا رَأَی الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ - وکانَ عَلَی الرُّماةِ - صَبرَ أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام، تَقَدَّمَ إلی أصحابِهِ - و کانوا خَمسَمِئَةِ نابِلٍ - أن یَرشُقوا أصحابَ الحُسَینِ علیه السلام بِالنَّبلِ، فَرَشَقوهُم، فَلَم یَلبَثوا أن عَقَروا خُیولَهُم، وجَرَحُوا الرِّجالَ وأرجَلوهُم، وَاشتَدَّ القِتالُ بَینَهُم ساعَةً. وجاءَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی أصحابِهِ، فَحَمَلَ عَلَیهِم زُهَیرُ بنُ القَینِ رَحِمَهُ اللّهُ فی عَشَرَةِ رِجالٍ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکَشَفَهُم عَنِ البُیوتِ، وعَطَفَ عَلَیهِم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقَتَلَ مِنَ القَومِ، ورَدَّ الباقینَ إلی مَواضِعِهِم، وأنشَأَ زُهَیرُ بنُ القَینِ یَقولُ مُخاطِباً لِلحُسَینِ علیه السلام: الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّاً وذَا الجَناحَینِ الفَتَی الکَمِیّا وکانَ القَتلُ یَبینُ فی أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام؛ لِقِلَّةِ عَدَدِهِم، ولا یَبینُ فی أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ؛ لِکَثرَتِهِم، وَاشتَدَّ القِتالُ وَالتَحَمَ، وکَثُرَ القَتلُ وَالجِراحُ فی أصحابِ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام إلی أن زالَتِ الشَّمسُ، فَصَلَّی الحُسَینُ علیه السلام بِأَصحابِهِ صَلاةَ الخَوفِ (الإرشاد: ج 2 ص 104، إعلام الوری: ج 1 ص 463).

888. تاریخ الطبری - به نقل از نُمَیر بن وَعْله: تا فرا رسیدن ظهر، با حسین علیه السلام و یارانش جنگیدند؛ شدیدترین جنگی که خدا آفریده بود. دشمن نمی توانست جز از یک جبهه بر آنان، وارد شود؛ زیرا سنگرها و خیمه هایشان گِرد هم و به یکدیگر، نزدیک بود.

هنگامی که عمر بن سعد، این را دید، مردانی را فرستاد تا آن خیمه ها را از چپ و راستشان، ویران کنند و آنها را به محاصرۀ خود در آوردند.

یاران حسین علیه السلام، در دسته های سه، چهار نفری، میان چادرها می ایستادند و به آن افرادی که به ویران کردن خیمه ها و غارت آنها مشغول بودند، حمله می بُردند و هر یک از آنها را می کُشتند و یا از نزدیک به سوی او تیر می انداختند و وی را از پای در می آوردند. از این رو، عمر بن سعد، فرمان داد: خیمه ها را بسوزانید؛ امّا داخل آنها نشوید و ویرانشان نکنید.

آنان، آتش آوردند و اقدام به سوزاندن آنها کردند.

حسین علیه السلام فرمود: «آنان را وا گذارید تا آنها را بسوزانند؛ چرا که اگر آنها را آتش بزنند، نمی توانند از آنها بگذرند و به شما برسند».

همین گونه هم شد و [دشمنان] جز در یک جبهه، نتوانستند با آنها بجنگند.(1)

889. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: شمر بن ذی الجوشن، حمله کرد؛ ولی در برابرش ایستادگی کردند.

یاران حسین علیه السلام، با آن که تنها 32 سوار بودند، به شدّت می جنگیدند و بر هیچ سویی از لشکر کوفه حمله نمی بُردند، جز آن که آن را می شکافتند. پس عمر بن سعد، حُصَین بن نُمَیر را با پانصد تیر انداز، فرا خواند. آنان، جلو آمدند تا به نزدیک حسین علیه السلام و یارانش رسیدند و آنان را تیرباران کردند. اندکی نگذشت که مَرکب هایشان را از پای در آوردند و با آنان جنگیدند تا ظهر، فرا رسید و کار جنگ، بالا گرفت؛ امّا یاران ابن سعد، نتوانستند جز از یک جبهه، بر آنانْ وارد شوند؛ زیرا خیمه هایشان، گِرد هم و به یکدیگر، نزدیک بود.

ص:843


1- (1) . وقاتَلوهُم [أیِ الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ] حَتَّی انتَصَفَ النَّهارُ، أشَدَّ قِتالٍ خَلَقَهُ اللّهُ، وأخَذوا لا یَقدِرونَ عَلی أن یَأتوهم إلّامِن وَجهٍ واحِدٍ؛ لِاجتِماعِ أبنِیَتِهِم، وتَقارُبِ بَعضِها مِن بَعضٍ. قالَ: فَلَمّا رَأی ذلِکَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، أرسَلَ رِجالاً یُقَوِّضونَها عَن أیمانِهِم وعَن شَمائِلِهِم؛ لِیُحیطوا بِهِم، قالَ: فَأَخَذَ الثَّلاثَةُ وَالأَربَعَةُ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام یَتَخَلَّلونَ البُیوتَ، فَیَشُدّونَ عَلَی الرَّجُلِ وهُوَ یُقَوِّضُ ویَنتَهِبُ، فَیَقتُلونَهُ ویَرمونَهُ مِن قَریبٍ ویَعقِرونَهُ، فَأَمَرَ بِها عُمَرُ بنُ سَعدٍ عِندَ ذلِکَ، فَقالَ: أحرِقوها بِالنّارِ، ولا تَدخُلوا بَیتاً ولا تُقَوِّضوهُ، فَجاءوا بِالنّارِ، فَأَخَذوا یُحرِقونَ. فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: دَعوهُم فَلیُحرِقوها، فَإِنَّهُم لَو قَد حَرَّقوها لَم یَستَطیعوا أن یَجوزوا إلَیکُم مِنها، وکانَ ذلِکَ کَذلِکَ، وأخَذوا لا یُقاتِلونَهُم إلّامِن وَجهٍ واحِدٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 437، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 566).

از این رو، عمر بن سعد، پیادگان را فرستاد تا خیمه ها را از چپ و راستشان ویران کرده، از هم جدا کنند و سپس به محاصرۀ خود در آورند؛ امّا یاران حسین علیه السلام، در دسته های سه، چهار نفری، میان خیمه ها پنهان می شدند و بر هر یک از آنها که مشغول ویران کردن خیمه ها و غارت آنها بود، یورش می بردند و از نزدیک، او را می زدند و می انداختند و می کُشتند.

پس عمر بن سعد، فرمان داد که خیمه ها را با آتش بسوزانند. حسین علیه السلام نیز به یارانش فرمود:

«بگذارید تا آنها را بسوزانند، که اگر چنین کنند، نمی توانند از آن بگذرند و به شما برسند».

آنها خیمه ها را سوزاندند و همان گونه شد که حسین علیه السلام گفته بود.

همچنین گفته شده است: شَبَث بن رِبعی به او (ابن سعد) گفت: آیا زنان را می ترسانی، مادرت، به عزایت بنشیند؟!

او نیز از کارش خجالت کشید و از آن، منصرف شد. لذا [دشمنان] جز از یک جبهه، نتوانستند با آنان بجنگند.

یاران زُهَیر بن قَین هم حمله بُردند و ابو عُذرۀ ضَبابی از یاران شمر را کُشتند.

و پیوسته، یاران حسین علیه السلام، یکی یکی کُشته می شدند و به دلیل کم بودنشان، در آنها معلوم می شد. از یاران عمر نیز، ده تن ده تن، کُشته می شدند؛ امّا چون فراوان بودند، در آنها معلوم نبود.(1)

890. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جَناب: - عمرو بن حَجّاج - که فرمانده جناح راست [سپاه ابن سعد]

ص:844


1- (1) . حَمَلَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَثَبَتوا لَهُ، وقاتَلَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام قِتالاً شَدیداً، وإنَّما هُمُ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً، فَلا یَحمِلونَ عَلی جانِبٍ مِن أهلِ الکوفَةِ إلّاکَشَفوهُ. فَدَعا عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالحُصَینِ بنِ نُمَیرٍ فی خَمسِمِئَةٍ مِنَ الرُّماةِ، فَأَقبَلوا حَتّی دَنَوا مِنَ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ، فَرَشَقوهُم بِالنَّبلِ، فَلَم یَلبَثوا أن عَقَروا خُیولَهُم، وقاتَلوهُم حَتَّی انتَصَفَ النَّهارُ، وَاشتَدَّ القِتالُ، ولَم یَقدِر أصحابُ ابنِ سَعدٍ أن یَأتوهُم إلّامِن جانِبٍ واحِدٍ؛ لِاجتِماعِ أبنِیَتِهِم، وتَقارُبِ بَعضِها مِن بَعضٍ. فَأَرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ الرِّجالَ لِیُقَوِّضُوا الأَبنِیَةَ مِن عَن شَمائِلِهِم وأیمانِهِم، لِیُحیطوا بِها، وأخَذَ الثَّلاثَةُ وَالأَربَعَةُ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام یَتَخَلَّلونَ بَینَها، فَیَشُدّونَ عَلَی الرَّجُلِ وهُوَ یُقَوِّضُ، ویَنهَبُ فَیَرمونَهُ عَن قَریبٍ، فَیَصرَعونَهُ ویَقتُلونَهُ. فَأَمَرَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أن یُحرِقوها بِالنّارِ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام لِأَصحابِهِ: دَعوهُم فَلیُحرِقوها، فَإِنَّهُم لَو فَعَلوا لَم یَجوزوا إلَیکُم مِنها، فَأَحرَقوها، وکانَ ذلِکَ کَذلِکَ. وقیلَ: قالَ لَهُ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ: أفزَعتَ النِّساءَ ثَکِلَتکَ امُّکَ! فَاستَحیا مِن ذلِکَ، وَانصَرَفَ عَنهُ، وجَعَلوا لا یُقاتِلونَهُم إلّامِن وَجهٍ واحِدٍ. وشَدَّ أصحابُ زُهَیرِ بنِ القَینِ، فَقَتَلوا أبا عُذرَةَ الضِّبابِیَّ منِ أصحابِ شِمرٍ. قالَ: ولا یَزالُ یُقتَلُ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام الواحِدُ وَالاِثنانِ، فَتَبَیَّنُ ذلِکَ فیهِم؛ لِقِلَّتِهِم، ویُقتَلُ مِن أصحابِ عُمَرَ العَشَرَةُ وَالعِشرونَ، فَلا یَتَبَیَّنُ ذلِکَ فیهِم؛ لِکَثرَتِهِم (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 16).

بود - حمله کرد. هنگامی که به حسین علیه السلام نزدیک شد، [یاران حسین علیه السلام] بر زانوانشان نشستند و نیزه هایشان را به سوی آنها، نشانه گرفتند. سواران عمرو بن حَجّاج نیز به سوی نیزه ها نیامدند و خواستند که باز گردند؛ امّا یاران حسین علیه السلام به سوی آنان، تیر انداختند و چند تن از آنان را به خاک افکندند و چند تن دیگر را هم زخمی کردند.(1)

891. البدایة و النهایة - به نقل از ابو جَناب -: عمرو بن حَجّاج، فرمانده جناح راست سپاه ابن زیاد، حمله کرد و می گفت: با بیرون رفتگان از دین و جدا شدگان از جماعت [مسلمانان]، بجنگید!

حسین علیه السلام به او فرمود: «وای بر تو، ای حَجّاج! آیا مردم را بر ضدّ من می شورانی؟! آیا ما از دین بیرون رفته ایم و تو در آن، مانده ای؟! به زودی، هنگامی که جان هایمان از پیکرهایمان بیرون رفت، خواهید دانست که چه کسی به وارد شدن در آتش، سزاوارتر است!».(2)

12/2 نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت حسین (علیه السلام)
اشاره

892. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: یاران حسین علیه السلام، پیوسته کشته می شدند و چون یکی دو تن از آنان کُشته می شد، معلوم می شد؛ امّا هر چه از دشمن کشته می شد، معلوم نمی گشت؛ زیرا آنان، فراوان بودند.

هنگامی که ابوثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائدی چنین دید، به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! جانم به فدایت! می بینم که اینان، به تو نزدیک شده اند. نه. به خدا سوگند، کُشته نمی شوی تا من - اگر خدا بخواهد -، پیش از تو کُشته شوم! دوست دارم که پروردگارم را در حالی ملاقات کنم که این نمازی را که وقتش فرا رسیده، بخوانم.

حسین علیه السلام، سرش را بلند کرد و سپس فرمود: «از نماز، یاد کردی. خداوند، تو را از نمازگزارانِ ذکرگو قرار دهد! آری. اکنون، اوّلِ وقت آن است».

سپس فرمود: «از آنان بخواهید که از ما دست بکِشند تا نماز بخوانیم».

ص:845


1- (1) . حَمَلَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ - وهُوَ عَلی مَیمَنَةِ النّاسِ - فِی المَیمَنَةِ، فَلَمّا أن دَنا مِن حُسَینٍ علیه السلام جَثَوا لَهُ عَلَی الرُّکَبِ، وأشرَعُوا الرِّماحَ نَحوَهُم، فَلَم تُقدِم خَیلُهُم عَلَی الرِّماحِ، فَذَهَبَتِ الخَیلُ لِتَرجِعَ، فَرَشَقوهُم بِالنَّبلِ، فَصَرَعوا مِنهُم رِجالاً، وجَرَحوا مِنهُم آخَرینَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 430؛ الإرشاد: ج 2 ص 102).
2- (2) . حَمَلَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ أمیرُ مَیمَنَةِ جَیشِ ابنِ زِیادٍ، وجَعَلَ یَقولُ: قاتِلوا مَن مَرَقَ مِنَ الدِّینِ وفارَقَ الجَماعَةَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکَ یا حَجّاجُ! أعَلَیَّ تُحَرِّضُ النّاسَ! أنَحنُ مَرَقنا مِنَ الدّینِ وأنتَ تُقیمُ عَلَیهِ؟! سَتَعلَمونَ إذا فارَقَت أرواحُنا أجسادَنا مَن أولی بِصِلِیِّ النّارِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 182).

حُصَین بن تمیم، به ایشان گفت: آن [نماز]، پذیرفته نمی شود!

حبیب بن مُظاهر به او گفت: پذیرفته نمی شود؟! پنداشته ای که نماز، از خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قبول نمی شود و از تو - ای درازگوش -، پذیرفته می شود؟!...

ابو ثُمامۀ صاعدی، یکی از پسرعموهایش را که در لشکر دشمن بود، کُشت. سپس، نماز ظهر را خواندند. حسین علیه السلام با ایشان، نماز خوف گزارد و آن گاه، بعد از ظهر، دوباره جنگیدند و جنگ، بالا گرفت.(1)

893. الملهوف: هنگام نماز ظهر شد. حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین و سعید بن عبد اللّه، فرمان داد تا با حدود نیمی از یارانش، جلوی ایشان بِایستند. سپس امام علیه السلام با آنان، نماز خوف گزارد.

به سوی حسین علیه السلام، تیری پرتاب شد. سعید بن عبد اللّه حنفی، جلوی امام علیه السلام ایستاد و با جانش از او محافظت کرد، بی آن که به چپ و راست برود، تا آن که بر اثرِ تیرهایی که خورده بود، به زمین افتاد، در حالی که می گفت: خدایا! آنان را همچون عاد و ثمود، لعنت کن. خدایا! سلام مرا به پیامبرت برسان و از درد و رنج زخم هایم، به او خبر ده که هدفم از یاریِ فرزندان پیامبرت، [کسب] ثواب تو بوده است.

سپس، شهید شد - که خشنودی خدا بر او باد - و افزون بر جای ضربه های شمشیر و زخم نیزه ها، سیزده تیر در [بدن] او یافتند.(2)

ص:846


1- (1) . فَلا یَزالُ الرَّجُلُ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام قَد قُتِلَ، فَإِذا قُتِلَ مِنهُمُ الرَّجُلُ وَالرَّجُلانِ تَبَیَّنَ فیهِم، واُولئِکَ کَثیرٌ لا یَتَبَیَّنُ فیهِم ما یُقتَلُ مِنهُم. قالَ: فَلَمّا رَأی ذلِکَ أبو ثُمامَةَ عَمرُو بنُ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِیُّ قالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، نَفسی لَکَ الفِداءُ! إنّی أری هؤُلاءِ قَدِ اقتَرَبوا مِنکَ، ولا وَاللّهِ، لا تُقتَلُ حَتّی اقتَلَ دونَکَ إن شاءَ اللّهُ، واُحِبُّ أن ألقی رَبّی وقَد صَلَّیتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتی دَنا وَقتُها. قالَ: فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: ذَکَرتَ الصَّلاةَ، جَعَلَکَ اللّهُ مِنَ المُصَلّینَ الذّاکِرینَ! نَعَم، هذا أوَّلُ وَقتِها، ثُمَّ قالَ: سَلوهُم أن یَکُفُّوا عَنّا حَتّی نُصَلِّیَ. فَقالَ لَهُمُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ: إنَّها لا تُقبَلُ! فَقالَ لَهُ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: لا تُقبَلُ؟! زَعَمتَ الصَّلاةَ مِن آلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا تُقبَلُ، وتُقبَلُ مِنکَ یا حِمارُ؟!... وقَتَلَ أبو ثُمامَةَ الصّائِدِیُّ ابنَ عَمٍّ لَهُ کانَ عَدُوّاً لَهُ، ثُمَّ صَلُّوا الظُّهرَ، صَلّی بِهِمُ الحُسَینُ علیه السلام صَلاةَ الخَوفِ، ثُمَّ اقتَتَلوا بَعدَ الظُّهرِ، فَاشتَدَّ قِتالُهُم (تاریخ الطبری: ج 5 ص 439-441، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 567).
2- (2) . حَضَرَت صَلاةُ الظُّهرِ، فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام زُهَیرَ بنَ القَینِ وسَعیدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیَّ أن یَتَقَدَّما أمامَهُ بِنِصفِ مَن تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّی بِهِم صَلاةَ الخَوفِ، فَوَصَلَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام سَهمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ ووَقَفَ یَقیهِ بِنَفسِهِ، ما زالَ ولا تَخَطّی حَتّی سَقَطَ إلَی الأَرضِ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِیَّکَ عَنِّی السَّلامَ، وأبلِغهُ ما لَقیتُ مِن ألَمِ الجِراحِ؛ فَإِنّی أرَدتُ ثَوابَکَ فی نَصرِ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکَ، ثُمَّ قَضی نَحبَهُ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهماً سِوی ما بِهِ مِن ضَربِ السُّیوفِ وطَعنِ الرِّماحِ (الملهوف: ص 165؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 17).

894. مثیر الأحزان: [هنگام] نماز ظهر، فرا رسید. حسین علیه السلام، به زُهَیر بن قَین و سعید بن عبد اللّه حنفی فرمان داد که با نیمی از بازماندگان، جلوی او بِایستند و پس از آن که از دشمن خواست که اندکی جنگ را برای ادای نماز، متوقّف کنند، با آنان، نماز خوف گزارد.

ابن حُصَین گفت: آن [نماز]، از تو پذیرفته نمی شود!

حبیب بن مُظاهر گفت: از خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یارانشان، پذیرفته نمی شود و از تو - ای شرابخوار -، پذیرفته می شود؟!

نیز گفته شده است: حسین علیه السلام و یارانش، نماز را با اشاره و فُرادا خواندند و زُهَیر، به شدّت جنگید تا کشته شد.(1)

895. الإرشاد: جنگ، بالا گرفت و شدید شد و کشتگان و زخمیان در یاران ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، فراوان شدند، تا آن که ظهر شد و حسین علیه السلام با یارانش، نماز خوف گزارد(2).(3)

ص:847


1- (1) . حَضَرَت صَلاةُ الظُّهرِ، فَأَمَرَ [الحُسَینُ] علیه السلام لِزُهَیرِ بنِ القَینِ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیِّ أن یَتَقَدَّما أمامَهُ بِنِصفِ مَن تَخَلَّفَ مَعَهُ، وصَلّی بِهِم صَلاةَ الخَوفِ بَعدَ أن طَلَبَ مِنهُمُ الفُتورَ عَنِ القِتالِ لِأَداءِ الفَرضِ. قالَ ابنُ حُصَینٍ: إنَّها لا تُقبَلُ مِنکَ. قالَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: لا یُقبَلُ مِن آلِ رَسولِ اللّهِ وأنصارِهِم وتُقبَلُ مِنکَ وأنتَ شارِبُ الخَمرِ؟! وقیلَ: صَلَّی الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ فُرادی بِالإِیماءِ، وقاتَلَ زُهَیرٌ قِتالاً شَدیداً حَتّی قُتِلَ (مثیر الأحزان: ص 65، بحار الأنوار: ج 45 ص 22).
2- (2) . در معالی السبطین (ج 1 ص 222) آمده است: چون ظهر عاشورا شد، امام علیه السلام نماز ظهر را به هر گونه ای که بود، ادا کرد؛ ولی نماز عصر را نتوانست. پس نمازی گزارد که نه کسی پیش از او به جای آورده بود و نه پس از او به جا می آورد: وضوی آن نماز، از خون پیشانی اش، و رکوع آن، هنگامی بود که بر کوهۀ زین، خم شد و تیر را بیرون آورد، و سجده اش، آن دَم بود که بر زمین افتاد، ولی نتوانست پیشانی اش را بر زمین بگذارد - چون سنگ بر آن خورده بود -، پس سمت راست صورتش را بر زمین نهاد، و تشهّدش نیز آن هنگام بود که بر دو زانو نشست و تیر را از گلوی خویش بیرون کشید.
3- (3) . اشتَدَّ القِتالُ وَالتَحَمَ، وکَثُرَ القَتلُ وَالجِراحُ فی أصحابِ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام إلی أن زالَتِ الشَّمسُ، فَصَلَّی الحُسَینُ علیه السلام بِأَصحابِهِ صَلاةَ الخَوفِ (الإرشاد: ج 2 ص 105؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 403).
اشاره ای به چگونگی به جا آوردنِ نماز خوف

در بیشتر نقل ها، آمده است که امام حسین علیه السلام، نماز ظهر عاشورا را با جماعت، به شکل نماز خوف خوانده اند.

گفتنی است که نماز خوف، مانند نماز مسافر، چه به صورت فُرادا و چه به جماعت، شکسته (قصر) است و در صورتی که به جماعتْ خوانده شود، بنا بر مشهور، بدین گونه است که:

مجاهدان، دو دسته می شوند. دسته اوّل، یک رکعت با امام می خوانند و امام، پس از اتمام رکعت اوّل، تأمّل می کند تا مأمومان، رکعت دوم را فُرادا بخوانند و خود را به سنگرها و نقاطی که باید بروند، می رسانند و آن گاه، گروه دوم، جای آنها را می گیرند و رکعت اوّل خود را با رکعت دوم امام، به جا می آورند.

نماز خوف، به گونه های دیگری نیز بیان شده و جزئیات بیشتری دارد که در کتب تفسیری و فقهی، آمده است.

ص:848

13/2 سخن امام (علیه السلام) با یارانش

896. معانی الأخبار - از امام زین العابدین علیه السلام -: چون کار [نبرد] بر حسین علیه السلام سخت شد، همراهانش به او نگریستند و او حالی متفاوت داشت. همراهانش هر چه کار سخت تر می شد، رنگشان دگرگون می شد و مضطرب می شدند و دل هایشان به تپش می افتاد، اما امام و برخی یاران ویژه اش رنگشان، گلگون می شد و اندامشان آرامش می یافت و جان هایشان، قرار می گرفت.

برخی به برخی دیگر گفتند: بنگرید که او باکی از مرگ ندارد!

حسین علیه السلام به آنان فرمود: «ای بزرگ زادگان! شکیبا باشید. مرگ، جز پلی نیست که شما را از سختی و ناخوشی، به سوی بهشتِ پُرگستره و نعمتِ جاویدان، عبور می دهد. کدامتان خوش ندارد که از زندان به قصر منتقل شود؟! و آن برای دشمنانتان، مانند انتقال از قصر به زندان و شکنجه شدن است.

پدرم از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد: "دنیا، زندانِ مؤمن و بوستانِ کافر است و مرگ، پل مؤمنان به سوی بهشت هایشان و پل کافران به دوزخشان است". نه دروغ می گویم و نه به من، دروغ گفته شده است».(1)

897. تاریخ دمشق - به نقل از بشر بن طانحه، از مردی از قبیلۀ هَمْدان -: حسین بن علی علیه السلام، صبحِ روزی که به شهادت رسید، برایمان سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «بندگان خدا! از خدا، پروا کنید و از دنیا، بر حذر باشید که اگر دنیا برای کسی می مانْد و کسی در آن می مانْد، پیامبران، سزاوارترین افراد به ماندن و سزامندتر به خشنود شدن از قضای الهی و خشنودتر به آن بودند؛ امّا خدای متعال، دنیا را برای آزمایش، و اهلش را برای نابودی آفریده است. نوی آن، کهنه و نعمتش زایل و شادی اش تلخ می شود. سرای آن، فقط برای رسیدن و خانه اش برای دل کَنْدن است. توشه برگیرید که بهترین توشه، پرهیزگاری است،

ص:849


1- (1) . لَمَّا اشتَدَّ الأَمرُ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهما السلام، نَظَرَ إلَیهِ مَن کانَ مَعَهُ فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم؛ لِأَنَّهُم کُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ، تَغَیَّرَت ألوانُهُم، وَارتَعَدَت فَرائِصُهُم، ووَجَبَت قُلوبُهُم، وکانَ الحُسَینُ علیه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ، تُشرِقُ ألوانُهُم، وتَهدَأُ جَوارِحُهُم، وتَسکُنُ نُفوسُهُم، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: انظُروا، لا یُبالی بِالمَوتِ! فَقالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام: صَبراً بَنِی الکِرامِ، فَمَا المَوتُ إلّاقَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ وَالضَّرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعیمِ الدّائِمَةِ، فَأَیُّکُم یَکرَهُ أن یَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلی قَصرٍ؟ وما هُوَ لِأَعدائِکُم إلّاکَمَن یَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلی سِجنٍ وعَذابٍ. إنَّ أبی حَدَّثَنی عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: إنَّ الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ وجَنَّةُ الکافِرِ، وَالمَوتُ جِسرُ هؤُلاءِ إلی جَنّاتِهِم، وجِسرُ هؤُلاءِ إلی جَحیمِهِم، ما کَذَبتُ ولا کُذِبتُ (معانی الأخبار: ص 288 ح 3، الاعتقادات: ص 52 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

و پروا کنید، شاید که رستگار شوید».(1)

898. الخرائج و الجرائح - به نقل از جابر، از امام باقر علیه السلام -: امام حسین علیه السلام، پیش از کشته شدن به یارانش فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "پسر عزیزم! تو به زودی، به سوی عراقْ کشانده می شوی، و آن، سرزمینی است که پیامبران و اوصیایِ پیامبران، آن را دیدار کرده اند، و آن، همان سرزمین " عَمورا "است و تو در آن جا شهید می شوی و گروهی از همراهانت، با تو به شهادت می رسند که درد شمشیرها را حس نمی کنند".

سپس تلاوت فرمود: ««گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم، سرد و سلامت باش»(2). آتش جنگ، بر تو و بر ایشان، سرد و سلامت است.

[سپس افزود:] پس مژده تان باد که - به خدا سوگند -، اگر ما را بکُشند، بر پیامبرمان وارد خواهیم شد!».(3)

899. الأمالی، شجری: حسین بن زید بن علی، از پدرانش علیهم السلام نقل کرده است که: امام حسین علیه السلام، روز حادثه [عاشورا]، سخن گفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ستایش، ویژۀ خدایی است که آخرت را برای پرهیزگاران، قرار داد و آتش و کیفر را برای کافران. به خدا سوگند، ما در این راه، به طلب دنیا نیامده ایم تا درباره [بهشت] پروردگار خود، به شک بیفتیم! شکیب ورزید که خدا با پرهیزگاران است و سرای آخرت، برایتان بهتر است».

گفتند: جان هایمان را فدایت می کنیم.

ص:850


1- (1) . خَطَبَنَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام غَداةَ الیَومِ الَّذِی استُشهِدَ فیهِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: عِبادَ اللّهِ، اتَّقُوا اللّهَ وکونوا مِنَ الدُّنیا عَلی حَذَرٍ، فَإِنَّ الدُّنیا لَو بَقِیَت لِأَحَدٍ وبَقِیَ عَلَیها أحَدٌ کانَتِ الأَنبِیاءُ أحَقَّ بِالبَقاءِ، وأولی بِالرِّضی، وأرضی بِالقَضاءِ، غَیرَ أنَّ اللّهَ تَعالی خَلَقَ الدُّنیا لِلبَلاءِ، وخَلَقَ أهلَها لِلفَناءِ، فَجَدیدُها بالٍ، ونَعیمُها مُضمَحِلٌّ، وسُرورُها مُکفَهِرٌّ، وَالمَنزِلُ بُلغَةٌ، وَالدّارُ قُلعَةٌ فَتَزَوَّدوا فَإِنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی، وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُم تُفلِحونَ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 218، کفایة الطالب: ص 429).
2- (2) . انبیا: آیۀ 69.
3- (3) . قالَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام لِأَصحابِهِ قَبلَ أن یُقتَلَ: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ: یا بُنَیَّ، إنَّکَ سَتُساقُ إلَی العِراقِ، وهِیَ أرضٌ قَدِ التَقی بِهَا النَّبِیّونَ وأوصِیاءُ النَّبِیّینَ، وهِیَ أرضٌ تُدعی «عَمورا»، وإنَّکَ تُستَشهَدُ بِها، ویُستَشهَدُ مَعَکَ جَماعَةٌ مِن أصحابِکَ، لا یَجِدونَ ألَمَ مَسِّ الحَدیدِ، وتَلا: «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ»، تَکونُ الحَربُ عَلَیکَ وعَلَیهِم بَرداً وسَلاماً. فَأَبشِروا، فَوَاللّهِ، لَئِن قَتَلونا فَإِنّا نَرِدُ عَلی نَبِیِّنا صلی الله علیه و آله (الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 848 ح 63، مختصر بصائر الدرجات: ص 36 و 50).

حسین بن زید بن علی می گوید: به خدا سوگند، آنان بر او (امام حسین علیه السلام) سبقت می جستند تا پیشِ روی او به شهادت برسند و امام علیه السلام، در شهادت آنان، پاداش ببرد و برایشان آمرزش خواهی کند.(1)

14/2 سلامِ وداع

900. المناقب، ابن شهرآشوب: هر کدام از یاران که می خواست به میدان برود، با حسین علیه السلام خداحافظی می کرد و می گفت: سلام بر تو، ای فرزند پیامبر خدا!

امام علیه السلام هم پاسخ می داد: «و بر تو سلام! و ما در پیِ تو هستیم».

سپس، قرائت می کرد: ««و برخی از آنان، پیمان خویش را به انجام رساندند [و به شهادت رسیدند] و برخی، چشم به راه اند»(2)».(3)

901. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: مردان، یکی پس از دیگری، نزد حسین علیه السلام می آمدند و می گفتند:

سلام بر تو، ای فرزند پیامبر خدا!

حسین علیه السلام هم پاسخ می داد: «و بر تو سلام! و ما در پیِ تو هستیم»

سپس، قرائت می کرد: ««و برخی از آنان، پیمان خویش را به انجام رساندند [و به شهادت رسیدند] و برخی، چشم به راه اند»».

آن گاه، [آن یار امام علیه السلام]، حمله می کرد تا کشته می شد تا آن که آخرینِ ایشان نیز کشته شد - که

ص:851


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام خَطَبَ یَومَ اصیبَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی جَعَلَ الآخِرَةَ لِلمُتَّقینَ، وَالنّارَ وَالعِقابَ عَلَی الکافِرینَ، وإنّا - وَاللّهِ - ما طَلَبنا فی وَجهِنا هذَا الدُّنیا، فَنَکونَ الشّاکّینَ فی رِضوانِ رَبِّنا، فَاصبِروا فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوا، ودارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لَکُم. فَقالوا: بِأَنفُسِنا نَفدیکَ. فَقالَ الحُسَینُ بنُ زَیدِ بنِ عَلِیٍّ: فَکانوا - وَاللّهِ - یُبادِرونَهُ إلَی القِتالِ، حَتّی مَضَوا بَینَ یَدَیهِ، فَیَحتَسِبُهُم ویَستَغفِرُ لَهُم (الأمالی، شجری: ج 1 ص 160).
2- (2) . احزاب: آیۀ 23.
3- (3) . کانَ کُلُّ مَن أرادَ الخُروجَ وَدَّعَ الحُسَینَ علیه السلام، وقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، فَیُجیبُهُ: وعَلَیکَ السَّلامُ، ونَحنُ خَلفَکَ، ویَقرَأُ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 100، بحار الأنوار: ج 45 ص 15).

رضوان الهی بر آنان باد -؛ و جز اهل بیت حسین علیه السلام، کسی با او نمانْد.(1)

902. البدایة و النهایة - به نقل از محمّد بن قیس -: یاران حسین علیه السلام، دوتا دوتا و یکی یکی، نزدش می آمدند و پیشِ رویش می جنگیدند و حسین علیه السلام هم برایشان، دعا می کرد و می گفت: «خداوند، بهترین جزای پرهیزگاران را به شما بدهد!».

آنان هم بر حسین علیه السلام، سلام می دادند و می جنگیدند تا کشته شوند.(2)

15/2 دعا و گریۀ برخی بزرگان کوفه برای امام (علیه السلام)

903. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عُبَیده -: برخی بزرگان کوفه، بر تپّه ای ایستاده بودند و می گریستند و می گفتند: خدایا! نصرتت را نازل کن.

گفتم: ای دشمنان خدا! چرا پایین نمی آیید و یاری اش نمی دهید؟!(3)

16/2 آخرین دعای حسین (علیه السلام) در روز عاشورا

904. مصباح المتهجّد - به نقل از ابو عبد اللّه، حسین بن علی بن سفیان بَزوفَری -: آخرین دعای امام حسین علیه السلام در روزی که او را در میان گرفتند و مغلوب شد، [این بود]: «خداوندا! تو والامکان، سِتُرگِ چیره، چاره ساز و بی نیاز از آفریده هایی که بزرگی ات فراگیر است و بر هر چه بخواهی، توانایی. رحمتت نزدیک و وعده ات راست است. فرو ریزندۀ نعمت، نیکوْآزمون، نزدیکْ چون خوانده شوی، محیط بر هر چه آفریدی، پذیرندۀ توبۀ آن که به سویت باز گردد، توانا بر هر چه اراده کنی، دریابندۀ هر چه بجویی، سپاس گزاری، چون سپاسَت بگزارند و یاد کننده ای، چون یادت کنند! از سرِ نیاز، تو را می خوانم و از سرِ ناداری، به تو رغبت می ورزم و از سرِ ترس، به تو

ص:852


1- (1) . کانَ یَأتِی الحُسَینَ علیه السلام الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ، فَیَقولُ: السَّلامُ عَلَیکَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، فَیُجیبُهُ الحُسَینُ علیه السلام: وعَلَیکَ السَّلامُ، ونَحنُ خَلفَکَ، ویَقرَأُ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»، ثُمَّ یَحمِلُ فَیُقتَلُ، حَتّی قُتِلوا عَن آخِرِهِم، رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم، ولَم یَبقَ مَعَ الحُسَینِ إلّاأهلُ بَیتِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 25).
2- (2) . أتاهُ أصحابُهُ مَثنی وفُرادی یُقاتِلونَ بَینَ یَدَیهِ، وهُوَ یَدعو لَهُم، ویَقولُ: جَزاکُمُ اللّهُ أحسَنَ جَزاءِ المُتَّقینَ! فَجَعَلوا یُسَلِّمونَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ویُقاتِلونَ، حَتّی یُقتَلوا (البدایة و النهایة: ج 8 ص 185).
3- (3) . إنَّ أشیاخاً مِن أهلِ الکوفَةِ لَوُقوفٌ عَلَی التَّلِّ یَبکونَ، ویَقولونَ: اللّهُمَّ أنزِل نَصرَکَ. قالَ: قُلتُ: یا أعداءَ اللّهِ! ألا تَنزِلونَ فَتَنصُرونَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 392).

پناه می برم و از سرِ اندوه، نزد تو می گِریم و از سرِ ضعف، یاری ات را می طلبم و برای کفایت کردن، بر تو توکّل می کنم. میان ما و قوم ما، داوری کن که آنان، ما را فریفتند و نیرنگ زدند و ما را وا نهادند و به ما خیانت کردند و ما را کُشتند، در حالی که ما خاندانِ پیامبرت و فرزندان حبیبت محمّد بن عبد اللّه صلی الله علیه و آله هستیم که او را به رسالتت برگزیدی و بر وحی ات امینش کردی. پس برای ما فَرَجی و گشایشی قرار ده، به رحمتت، ای مهربان ترینِ مهربانان!».(1)

ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 14 ص 79 (بخش پانزدهم/فصل دهم/دعاهای امام علیه السلام در روز عاشورا).

ص:853


1- (1) . آخِرُ دُعاءٍ دَعا بِهِ [الإِمامُ الحُسَینُ] علیه السلام یَومَ کوثِرَ: اللّهُمَّ [أنتَ] مُتَعالِی المَکانِ، عَظیمُ الجَبَروتِ، شَدیدُ المِحالِ، غَنِیٌّ عَنِ الخَلائِقِ، عَریضُ الکِبریاءِ، قادِرٌ عَلی ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحمَةِ، صادِقُ الوَعدِ، سابِغُ النِّعمَةِ، حَسَنُ البَلاءِ، قَریبٌ إذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقتَ، قابِلُ التَّوبَةِ لِمَن تابَ إلَیکَ، قادِرٌ عَلی ما أرَدتَ، ومُدرِکٌ ما طَلَبتَ، وشَکورٌ إذا شُکِرتَ، وذَکورٌ إذا ذُکِرتَ، أدعوکَ مُحتاجاً، وأرغَبُ إلَیکَ فَقیراً، وأفزَعُ إلَیکَ خائِفاً، وأبکی إلَیکَ مَکروباً، وأستَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وأتَوَکَّلُ عَلَیکَ کافِیاً؛ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومِنا، فَإِنَّهُم غَرّونا وخَدَعونا وخَذَلونا، وغَدَروا بِنا وقَتَلونا، ونَحنُ عِترَةُ نَبِیِّکَ، ووُلدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الَّذِی اصطَفَیتَهُ بِالرِّسالَةِ، وَائتَمَنتَهُ عَلی وَحیِکَ، فَاجعَل لَنا مِن أمرِنا فَرَجاً ومَخرَجاً، بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ (مصباح المتهجّد: ص 827، المزار الکبیر: ص 399).

جلد 2

مشخصات کتاب

عنوان قراردادی:دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ .برگزیده

عنوان و نام پدیدآور:شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر/ محمد محمدی ری شهری، با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی؛ ترجمه مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی؛ تحقیق گروه سیره نگاری پژوهشکده علوم و معارف حدیث.

مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1391.

مشخصات ظاهری:2ج.

شابک:دوره : 978-964-493-542-8 ؛ ج.1 : 978-964-493-634-0 ؛ ج.2 : 978-964-493-635-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:ج.2 (چاپ دوم: 1392).

یادداشت:کتاب حاضر برگرفته از دانشنامه امام حسین (ع) تالیف محمدی ری شهری است.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- سرگذشتنامه

موضوع:واقعه کربلا، 61ق.

موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- شهیدان

شناسه افزوده:طباطبائی نژاد، محمود، 1340 -

شناسه افزوده:سیدطبایی،سیدروح الله

شناسه افزوده:مهریزی، مهدی، 1341 -، مترجم

شناسه افزوده:مسعودی، عبدالهادی، 1343 -، مترجم

شناسه افزوده:مرادی، محمد، مترجم

شناسه افزوده:محمدی ری شهری، محمد، 1325 - . دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ. برگزیده

شناسه افزوده:پژوهشگاه قرآن و حدیث. پژوهشکده علوم و معارف حدیث. گروه سیره نگاری

رده بندی کنگره:BP41/4/م343د2017 1391

رده بندی دیویی:297/953

شماره کتابشناسی ملی:2971195

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر

محمد محمدی ری شهری

با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی

ترجمه مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی

تحقیق گروه سیره نگاری پژوهشکده علوم و معارف حدیث.

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

ادامه بخش پنجم: از رسیدن امام حسین (علیه السلام) به کربلا، تا شهادت ایشان

فصل سوم: شهادت یاران امام حسین (علیه السلام)

درآمد: ویژگی های یاران امام (علیه السلام)
اشاره

در این فصل، چگونگی شهادت شماری از یاران امام حسین علیه السلام که نکتۀ قابل توجّهی در زندگی یا شهادت آنها گزارش شده، ارائه می گردد؛ امّا پیش از آن، اشاره به چند نکته در تبیین شخصیت و ویژگی های آنان، قابل توجّه است:

1. بهترین یاران

برپایۀ گزارش شماری از منابع معتبر تاریخی، امام حسین علیه السلام هنگام غروب تاسوعا، ضمن خطابه ای حماسی، در ستایش از یاران خود فرمود:

فَإِنّی لا أعلَمُ لی أصحاباً أوفی ولا خَیراً مِن أصحابی.(1)

من، یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود، سراغ ندارم.

و در گزارش دیگری آمده که فرمود:

فَإِنّی لا أعلَمُ أصحاباً أولی ولا خَیراً مِن أصحابی.(2)

من، یارانی برتر و بهتر از یاران خود، نمی شناسم.

و در گزارش سومی آمده که فرمود:

أنّی لا أعلَمُ أصحاباً خَیراً مِن أصحابی.(3)

من، یارانی بهتر از یاران خود، سراغ ندارم.(4)

ص:7


1- (1) . مثیر الأحزان: ص 52. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 77 ح 814.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 767 ح 811.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 772 ح 815.
4- (4) . گفتنی است که این حدیث، با تعابیر دیگری هم آمده است و از جملۀ آنهاست: «یارانی بهتر از یاران من، وجود ندارند» (الأمالی، صدوق: ص 220 ح 239) و «همانا یارانی بهتر از شما (یاران خودم) نمی شناسم» (الملهوف: ص 151) و «همانا یارانی که از شما (یاران خودم) درست تر [و تمام تر در دوستی] باشند، نمی شناسم» (الفتوح: ج 5 ص 95).

این سخنان، حاکی از آن است که یاران امام حسین علیه السلام، انسان های کاملِ دوران امامتِ آن بزرگوار بوده اند.(1) لذا در «زیارت رجبیّه»، آمده است:

السَّلامُ عَلَیکُم أیُّهَا الرَّبّانِیّونَ، أنتُم خِیَرَةُ اللّهِ، اختارَکُمُ اللّهُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ عَلَیهِ السَّلامُ.(2)

سلام بر شما، ای خدایی شدگان! شما برگزیدگان خدایید که خداوند، شما را برای ابا عبد اللّه علیه السلام، انتخاب کرده است.

همچنین در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلَیکُم یا خَیرَ أنصارٍ.

سلام بر شما، ای بهترینِ یاران!(3)

2. دستیابی به قلّۀ یقین

سخنانِ شماری از یاران امام علیه السلام در ابراز عشق و وفاداری به ایشان، حاکی از آن است که آنان، به قلّۀ یقین - که نقطۀ اوج کمالات انسانی است -، دست یافته بودند؛ مانند این سخن سعید بن عبد اللّه حنفی خطاب به امام علیه السلام که:

وَاللّهِ، لَو عَلِمتُ أنّی اقتَلُ، ثُمَّ احیا، ثُمَّ احرَقُ حَیّاً، ثُمَّ اذَرُّ، یُفعَلُ ذلِکَ بی سَبعینَ مَرَّةً ما فارَقتُکَ حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ، فَکَیفَ لا أفعَلُ ذلِکَ! وإنَّما هِیَ قَتلَةٌ واحِدَةٌ، ثُمَّ هِیَ الکَرامَةُ الَّتی لَاانقِضاءَ لَها أبَداً؟!(4)

به خدا سوگند، اگر بدانم که کشته می شوم و بار دیگر، زنده می شوم و آن گاه، زنده زنده، سوزانده و قطعه قطعه می شوم و هفتاد بار دیگر این کار با من تکرار می شود، از تو جدا نمی شوم تا در راه تو بمیرم! چرا چنین نکنم؟ کشته شدن که تنها یک بار است و پس از آن، کرامت بی پایانِ همیشگی است.

و نیز سخن زُهَیر بن قَین که می گوید:

وَاللّهِ، لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَةٍ، وأنَّ اللّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ

ص:8


1- (1) . استاد شهید مطهّری رحمه الله، جملات یاد شده را حاکی از آن می دانند که یاران امام حسین علیه السلام بهتر از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ بدر و یاران امام علی علیه السلام و نیز یاران همه پیامبران بوده اند؛ ولی با توجّه به جملات ذیل آن، این نظر، محلّ تأمّل است (ر. ک: حماسۀ حسینی: ج 1 ص 135).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 124 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 916 ح 2110.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 769 ح 812.

القَتلَ عَن نَفسِکَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَةِ مِن أهلِ بَیتِکَ.(1)

به خدا سوگند، آرزو دارم که کشته شوم و دوباره، زنده شوم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، این گونه کشته شوم و خداوند، با این کارم، کشته شدن را از تو و از این جوانانِ خاندانت، دور کند!

این سخنان، از کسانی که اجباری در انتخاب راه شهادت نداشتند و با کناره گرفتن از امام علیه السلام می توانستند راه عافیت جویی را بپیمایند، حاکی از استواری ایمان آنان و حرکت در پرتو نورِ یقین است.

3. شهود حقایق غیبی

بر پایۀ شماری از روایات، یاران امام حسین علیه السلام، جایگاه خود در بهشت را می دیدند و بدین جهت، با اشتیاق کامل به استقبال شهادت می رفتند.

محمّد بن عُماره می گوید که از امام صادق علیه السلام پرسیدم: یاران امام حسین علیه السلام، چگونه از مرگ استقبال می کردند؟ فرمود:

إنَّهُم کُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّی، رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّةِ.(2)

پرده از برابرِ آنها کنار رفت تا این که جایگاهشان را در بهشت، دیدند.

در روایت دیگری از امام زین العابدین علیه السلام، آمده است که شب عاشورا، پس از آن که امام حسین علیه السلام اجازه داد تا یارانش او را تنها بگذارند و آنها نپذیرفتند، امام علیه السلام تأکید کرد که:

إنَّکُم تُقتَلونَ غَداً کَذلِکَ، لا یُفلِتُ مِنکُم رَجُلٌ.

قالوا: الحَمدُ للّهِِ الَّذی شَرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَکَ.

ثُمَّ دَعا، وقالَ لَهُم: ارفَعوا رُؤوسَکُم وَانظُروا.

فَجَعَلوا یَنظُرونَ إلی مَواضِعِهِم ومَنازِلِهِم مِنَ الجَنَّةِ، وهُوَ یَقولُ لَهُم: هذا مَنزِلُکَ یا فُلانُ، وهذا قَصرُکَ یا فُلانُ، وهذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ.

فَکانَ الرَّجُلُ یَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّیوفَ بِصَدرِهِ، ووَجهِهِ لِیَصِلَ إلی مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ.(3)

شما، فردا چنان کشته می شوید که هیچ کس از شما، نجات پیدا نمی کند.

آنها گفتند: ستایش، خدایی را که به ما با کشته شدن با تو، شرافت بخشید!

سپس امام علیه السلام، برای آنها دعا کرد و فرمود: سرتان را بالا بگیرید و نگاه کنید.

ص:9


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 769 ح 812.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 775 ح 821.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 776 ح 823.

آنان به جایگاه و منزلگاه هایشان در بهشت، نگاه کردند، در حالی که آن امام علیه السلام به ایشان می فرمود: فلانی! این، جای توست. فلانی! این، قصر توست. فلانی! این درجۀ توست.

پس هر کدام از آنها، با سینه و صورت خود، از تیرها و شمشیرها استقبال می کرد تا در بهشت به جایگاهش برسد.

دستیابی یاران امام علیه السلام به قلّۀ یقین، ایجاب می کرد که روز عاشورا، هر چه اوضاعْ بحرانی تر می شد، آرامش آنها، بویژه کسانی که از کمالات بیشتری برخوردار بودند، افزون تر گردد، چنان که از امام زین العابدین علیه السلام، روایت شده که فرمود:

وکانَ الحُسَینُ علیه السلام وبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ، تُشرِقُ ألوانُهُم، وتَهدَأُ جَوارِحُهُم، وتَسکُنُ نُفوسُهُم، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: انظُروا، لا یُبالی بِالمَوتِ!(1)

و حسین علیه السلام و کسانی از یاران ویژۀ او که همراهش بودند، رنگ [چهره های] آنها می درخشید و تن و جانشان، آرام بود و برخی به برخی دیگر می گفتند: ببینید! هیچ باکی از مرگ ندارد.

4. همانند شهیدانِ همراه پیامبران علیهم السلام

از امام باقر علیه السلام روایت شده که امام حسین علیه السلام هنگامی که یاران شهید خود را کنار هم می نهاد، می فرمود:

قَتلانا قَتلَی النَّبِییّنَ.(2)

کشتگان ما، [مانند] کشتگان [همراه] پیامبران اند.

این سخن، بدین معناست که شهدای کربلا، از فضائلی مانند فضیلت های کسانی که در رکاب پیامبران الهی شهید شده اند، برخوردارند.

5. سَروران شهیدان

همان سان که امام حسین علیه السلام، «سیّد الشهدا (سَرور شهیدان)» لقب یافته است،(3) یاران او نیز سَروران شهیدان، شمرده شده اند، چنان که در روایتی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، - که در آن به آیندۀ امام حسین علیه السلام و ماجرای کربلا اشاره شده - آمده است:

تَنصُرُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُسلِمینَ، اولئِکَ مِن سادَةِ شُهَداءِ امَّتی یَومَ القِیامَةِ.(4)

ص:10


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 849 ح 896.
2- (2) . الغیبة، نعمانی: ص 211 ح 19، بحار الأنوار: ج 45 ص 80 ح 5.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 171 (بخش سوم/فصل یکم: خبر دادن خدای سبحان از شهادت امام حسین علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 207 ح 101.

گروهی از مسلمانان، او را یاری می دهند. آنها در روز قیامت، از بزرگانِ شهیدان امّتم هستند.

همچنین امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:

إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی مَنزِلَةً یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهداءِ یَومَ القِیامَةِ.(1)

عبّاس علیه السلام در پیشگاه خداوند - تباک و تعالی -، جایگاهی دارد که همۀ شهیدان در روز قیامت، به آن، حسرت می خورند.

شیخ صدوق رحمه الله نیز از میثم تمّار نقل می کند که در پیشگویی ای، خطاب به زنی به نام جَبَله، گفته است:

اعلَمی أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام سَیِّدُ الشُّهَداءِ یَومَ القِیامَةِ، ولِأَصحابِهِ عَلی سائِرِ الشُّهَداءِ دَرَجَةٌ.(2)

بدان که حسین بن علی علیه السلام، سَرور شهیدان در روز قیامت است و یارانش، درجه ای [برتر] از دیگر شهیدان دارند.

6. پیش از خشک شدن عَرَق اسب هایشان، به بهشت می روند

در الأمالی شیخ صدوق، از کعب الأحبار نقل شده که گفته است: در کتاب ما (یعنی تورات)، آمده:

إنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقتَلُ، ولا یَجِفُّ عَرَقُ دَوابِّ أصحابَهِ حَتّی یَدخُلُوا الجَنَّةَ، فَیعانِقُوا الحورَ العینَ.(3)

مردی از فرزندان محمّد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، کشته می شود که عَرَق مَرکب یارانش خشک نشده، وارد بهشت می شوند و با حور العین، هماغوش می گردند.

همچنین در برخی از منابع اهل سنّت، از عمّار دُهْنی گزارش شده که گفته است:

مَرَّ عَلِیٌّ علیه السلام عَلی کَعبٍ، فَقالَ: یُقتَلُ مِن وُلدِ هذَا الرَّجُلِ رَجُلٌ فی عِصابَةٍ لا یَجِفُّ عَرَقُ خُیولِهِم حَتّی یَرِدوا عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَمَرَّ حَسَنٌ علیه السلام فَقالوا: هذا یا أبا إسحاقَ؟ قالَ: لا، فَمَرَّ حُسَینٌ علیه السلام فَقالوا: هذا؟ قالَ: نَعَم.(4)

علی علیه السلام از کنار کعب گذشت. کعب گفت: از فرزندان این مرد، کسی در میان گروهی (یارانش) کشته می شود که عَرَق اسبانشان خشک نشده، به خدمت محمّد صلی الله علیه و آله وارد

ص:11


1- (1) . ر. ک: ص 195 ح 1040.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 247 ح 154.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 248 ح 157.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 248 ح 158.

می شوند. پس حسن علیه السلام عبور کرد. گفتند: ای ابو اسحاق! این است؟ گفت: نه. پس حسین علیه السلام آمد. گفتند: این است؟ گفت: آری.(1)

و اینک، اشاره ای کوتاه به زندگی نامۀ شماری از برجسته ترین یاران امام حسین علیه السلام.

1/3 ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدی

ابو ثُمامه، کُنیۀ یکی از یاران برجستۀ امام حسین علیه السلام است که با نام های: عمرو بن عبد اللّه صائدی،(2) عمرو بن عبد اللّه انصاری،(3) زیاد بن عمرو بن عَریب بن حنظلة بن دارِم بن عبد اللّه بن کعب صائدِ،(4) ابو ثُمامۀ صائِدی،(5) ابو ثُمامۀ صَیداوی(6)،(7) و ابو ثُمامة بن عمر صائِدی،(8) در منابع مختلف، از او یاد شده است. طبری، در بارۀ او می گوید:

ص:12


1- (1) . گفتنی است در کتاب الدمعة الساکبة (ج 4 ص 272-273)، ضمن نقل داستانی آمده که زینب علیها السلام در شب عاشورا، خطاب به امام حسین علیه السلام گفت: «برادر! آیا یارانت را آزموده ای؟ من نگرانم که تو را هنگام حملۀ دشمن و کشاکش شمشیرها تسلیم دشمن کنند. امام علیه السلام گریست و در پاسخ فرمود: به خدا سوگند، آنها را آزموده ام. در میان آنها، جز جنگاور دلاور و استوار نیست. به مرگ، همان اندازه علاقه دارند که نوزاد به شیر مادرش دارد». لیکن همان طور که نویسنده این کتاب، اعتراف کرده است، این مطلب، در منابع معتبر، وجود ندارد.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 439. در برخی منابع، «عمر» به جای «عمرو» آمده است. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 15 ح 905 و ص 915 ح 2110.
3- (3) . در رجال الطوسی (ص 103) آمده که کنیۀ او «ابوثمامه» است. همچنین فرد دیگری به نام «عمرو بن ثمامه» را از یاران امام حسین علیه السلام شمرده است.
4- (4) . نسب معدّ: ج 2 ص 522، جمهرة أنساب العرب: ص 395. در تنقیح المقال (ج 2 ص 5)، «ابو ثمامه، زیاد بن عمرو بن عریب»، از شهدای کربلا دانسته شده؛ ولی در عین حال در همین کتاب (ص 333)، جدا از «ابو ثمامه»، کسی با نام «عمرو بن عبد اللّه انصاری» نیز آمده است. و در إبصار العین (ص 134)، از فردی با نام «زیاد بن عریب» مستقل یاد شده و با «ابو عمرۀ نهشلی» یکی دانسته شده است؛ امّا ما وی را با «شبیب بن عبد اللّه» یکی گرفتیم.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 364؛ الإرشاد: ج 2 ص 46 و 85.
6- (6) . صائِد، طایفه ای از قبیلۀ هَمْدان هستند و صیدا، طایفه ای از قبیلۀ اسد بن خُزَیمه است (ر. ک: تاج العروس: ج 5 ص 71 و 73). به نظر می رسد که «صائدی» درست باشد (ر. ک: ص 15 ح 906).
7- (7) . الأخبار الطوال: ص 238؛ روضة الواعظین: ص 200.
8- (8) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 206.

وی از جنگاوران عرب و از بزرگان شیعه بود.(1)

بر اساس برخی از گزارش ها، او از یاران شجاع و دلاور امام علی علیه السلام بود و در جنگ هایی که در دوران حکومت ایشان اتّفاق افتاد، حضور داشته است و پس از شهادت ایشان، از یاران امام مجتبی علیه السلام بوده است.

ابو ثمامه، ساکن کوفه بوده و یکی از افرادی است که پس از مرگ معاویه، به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و او را به قیام، دعوت کرد(2).(3) هنگامی که مُسلم بن عقیل علیه السلام، به نمایندگی از امام علیه السلام به کوفه آمد، ابو ثُمامه، در زمرۀ یاران مورد اعتماد او قرار گرفت و در تهیّۀ سلاح و امکانات مالی، فعّالیت داشت.(4) مسلم علیه السلام نیز او را به فرماندهی سپاهیان قبیلۀ رُبع تمیم هَمْدان گماشت و سپاه او بود که ابن زیاد را در قصر حکومتی، محاصره کرد.(5) هنگامی که مردم کوفه، مسلم علیه السلام را تنها گذاشتند، ابو ثُمامه، از کوفه خارج شد و خود را به امام حسین علیه السلام رسانید(6) و در صف عاشقان و جان نثاران وی، قرار گرفت.

نگاهی گذرا به زندگی افتخارآمیز این مرد بزرگ، نشان می دهد که او، افزون بر استواری در ایمان، صلابت در ولایت اهل بیت علیهم السلام، دلاوری و شجاعت، از هوش و ذکاوت سیاسی و اطّلاعات گستردۀ امنیتی برخوردار بوده است. لذا هنگامی که کثیر بن عبد اللّه - که پیشنهاد ترور امام حسین علیه السلام را به ابن سعد داده بود -، می خواست تا به عنوان پیام آور وی، مسلّح بر امام علیه السلام وارد شود، او ممانعت نمود.(7)

از کارهای برجسته و درخشان این مرد بزرگ - که درتاریخ عاشورا ثبت شده است -، یادآوریِ فرا رسیدن وقت ظهر برای اقامۀ نماز در بحبوحۀ نبرد در روز عاشوراست. در آن

ص:13


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 395 ح 366.
2- (2) . تنقیح المقال: ج 2 ص 333، إبصار العین: ص 119.
3- (3) . در منابع کهن، این گزارش ها نیامده است؛ ولی در الأمالی شجری (ج 1 ص 173) و الحدائق الوردیّة (ج 2 ص 122) آمده که او از یاران امیر مؤمنان علیه السلام بود.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 394 (بخش چهارم/فصل چهارم/فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم).
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 412 (بخش چهارم/فصل چهارم/دعوت مسلم از نیروهایش و حرکت به سوی قصر).
6- (6) . تنقیح المقال: ج 2 ص 333. در إبصار العین (ص 119)، همین مطلب از الإرشاد و الأخبار الطوال نقل شده است که «وی به همراه نافع آمد»؛ ولی این مطلب، در این دو کتاب، یافت نشد.
7- (7) . ر. ک: ج 1 ص 731 (بخش پنجم/فصل یکم/رسیدن عمر بن سعد به کربلا).

هنگامه، ابو ثُمامه، خطاب به امام گفت:

یا أبا عَبدِ اللّهِ، نَفسی لَکَ الفِداءُ! إنّی أری هؤُلاءِ قَدِ اقتَرَبوا مِنکَ، ولا وَاللّهِ، لا تُقتَلُ حَتّی اقتَلَ دونَکَ إن شاءَ اللّهُ، واُحِبُّ أن ألقی رَبّی وقَد صَلَّیتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتی دَنا وَقتُها.

ای ابا عبد اللّه! جانم فدای تو باد! من می بینم که اینان، به تو نزدیک شده اند. نه. به خدا سوگند، تو کشته نمی شوی تا این که من - به یاری خدا -، پیشِ روی تو کشته شوم و دوست دارم وقتی که پروردگارم را ملاقات می کنم، این نمازی را که وقتش رسیده، خوانده باشم.

امام حسین علیه السلام، با شنیدن سخن ابو ثُمامه، سرش را بلند کرد و فرمود:

ذَکَرتَ الصَّلاةَ، جَعَلَکَ اللّهُ مِنَ المُصَلّینَ الذّاکِرینَ! نَعَم، هذا أوَّلُ وَقتِها.

نماز را یادآوری کردی. خداوند، تو را از نمازگزارانِ اهل ذکر، قرار دهد! آری. این، اوّلِ وقت نماز است.

سپس فرمود:

سَلوهُم أن یَکُفُّوا عَنّا حَتّی نُصَلِّیَ.

از آنها بخواهید که از ما دست بدارند، تا نماز بگزاریم.

حُصَین بن نُمَیر، به امام جسارت کرد و گفت: نماز شما، پذیرفته نمی شود!

حبیب بن مُظاهر، به او پاسخ داد و با او درگیر شد و به شهادت رسید. پسرعموی ابو ثُمامه نیز - که در سپاه ابن سعد بود -، در این درگیری، به دست او کشته شد. در نهایت، در ظهر عاشورا به پیشنهاد ابو ثُمامه، نماز جماعتِ تاریخی امام حسین علیه السلام در میدان نبرد، برگزار شد؛ نماز جماعتی به امامت حسین علیه السلام، که با پیکری خونین در میدان جنگ و در برابر تیرهایی که از هر سو، امام و یارانش را نشانه می رفت، برگزار شد.(1)

ابو ثُمامه، پس از شهادت شماری از یاران ابا عبد اللّه علیه السلام، به میدان آمد و در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد، به صف دشمنْ حمله کرد:

تسلیت به خاندان مصطفی و دختران او

بر حبس بهترینِ مردم، نوادۀ محمّد!

تسلیت به زهرای پیامبر و همسرش

خزانۀ دانش خدا، پس از احمد!

تسلیت به همۀ اهالی مشرق و مغرب

ص:14


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 845 (بخش پنجم/فصل دوم/نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت امام حسین علیه السلام).

و اندوه بر حبس حسینِ استوار!

چه کسی از سوی من به پیامبر و دخترش می رساند

که فرزندتان، در سختیِ شدیدی است؟

وی، در نهایت، در درگیری با قیس بن عبد اللّه، به خیل شهدای کربلا پیوست.

در «زیارت رجبیّه» و «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی أبی ثُمامَةَ عُمَرَ بنِ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِیِّ.

سلام بر ابو ثُمامه(1)، عمر بن عبد اللّه صائِدی!(2)

905. الحدائق الوِردیّة: از قبیلۀ هَمْدان، ابو ثُمامه عمر بن عبد اللّه صائِدی، کشته شد که از یاران امیر مؤمنان علی علیه السلام بود. قیس بن عبد اللّه، او را کُشت.(3)

906. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: ابو ثُمامۀ صائِدی، یکی از پسرعموهایش را که در سپاه دشمن بود، کُشت.(4)

907. أنساب الأشراف: زیاد بن عمرو بن عَریب صائدی، از [قبیلۀ] همْدان - که کنیه اش ابو ثُمامه بود -، همراه حسین علیه السلام کُشته شد.(5)

2/3 انَس بن حارث

او انَس بن حارث بن نُبَیه بن کاهل بن عمرو بن صَعْب بن اسد بن خُزَیمۀ اسدی کاهِلی(6) است که به صورت های گوناگون، از وی نام برده شده است: انَس بن حارث(7)، انَس بن حارث کاهِلی(8)،

ص:15


1- (1) . در زیارت رجبیّه، «أبی ثُمامة الصائدی» آمده است. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
2- (2) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . قُتِلَ مِن هَمدانَ أبو ثُمامَةَ عُمَرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الصّائِدِیُّ، وکانَ مِن أصحابِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، قَتَلَهُ قَیسُ بنُ عَبدِ اللّهِ (الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122، الأمالی، شجری: ج 1 ص 173).
4- (4) . قَتَلَ أبو ثُمامَةَ الصّائِدِیُّ ابنَ عَمٍّ لَهُ، کانَ عَدُوّاً لَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 441، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568).
5- (5) . قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام زِیادُ بنُ عَمرِو بنِ عَریبٍ الصّائِدِیُّ مِن هَمدانَ، فَکانَ یُکَنّی أبا ثُمامَةَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 405).
6- (6) . تنقیح المقال: ج 1 ص 154.
7- (7) . التاریخ الکبیر: ج 2 ص 30؛ رجال الطوسی: ص 21.
8- (8) . رجال الطوسی: ص 99؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 384.

انَس بن کاهل اسدی(1)، انَس بن هزله(2) و مالک بن انَس کاهِلی.(3)

انَس بن حارث، یکی از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله(4) و امام حسین علیه السلام(5) به شمار می رفته است.

وی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که با اشاره به امام حسین علیه السلام فرمود:

إنَّ ابنی هذا - یَعنِی الحُسَینَ علیه السلام - یُقتَلُ بِأَرضٍ یُقالُ لَها: کَربَلاءُ، فَمَن شَهِدَ ذلِکَ مِنکُم فَلیَنصُرهُ.

این پسرم [حسین علیه السلام]، در سرزمینی به نام کربلا، کشته می شود. هر کس از شما آن جا بود، حتماً به او کمک کند.

و در ادامۀ همین نقل، آمده است:

فَخَرَجَ أنَسُ بنُ الحارِثِ إلی کَربَلاءَ، فَقُتِلَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام.(6)

انَس بن حارث، به سوی کربلا رفت و در کنار حسین علیه السلام، کشته شد.

لیکن در گزارش بَلاذُری، آمده است که او، مانند عبید اللّه بن حُرّ جُعْفی، از کوفه خارج شد و قصدش این بود که نه با امام علیه السلام همراهی کند و نه با ابن زیاد. هنگام دیدار امام علیه السلام نیز به ایشان گفت:

وَ اللّهِ ما أخرَجَنی مِنَ الکوفَةِ إلّاما أخرَجَ هذا، مِن کَراهَةِ قِتالِکَ أوِ القِتالِ مَعَکَ، و لکِنَّ اللّهَ قَذَفَ فی قَلبی نُصرَتَکَ وَ شَجَّعَنی عَلَی المَسیرِ مَعَکَ.(7)

به خداوند سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، جز این که جنگ با تو یا همراهی با تو را خوش نداشتم؛ ولی خداوند، در دلم انداخت که تو را یاری کنم و به من جرئت داد که با تو همراه شوم.

گفتنی است که با توجّه به این که انَس بن حارث، راویِ حدیثی است که پیامبر صلی الله علیه و آله، شهادت امام حسین علیه السلام را پیشگویی کرده(8) و این گزارش بَلاذُری در سایر منابع نیامده است، درستی این

ص:16


1- (1) . ر. ک: ص 914 ح 2111. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
2- (2) . اسد الغابة: ج 1 ص 288 و 301، الإصابة: ج 1 ص 281.
3- (3) . ر. ک: ص 21 ح 907 ومقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 18.
4- (4) . رجال الطوسی: ص 21، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121؛ الإصابة: ج 1 ص 270 و ص 693، اسد الغابة: ج 1 ص 288 و 301.
5- (5) . رجال الطوسی: ص 99، رجال ابن داوود: ص 52، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 201 (بخش سوم/فصل دوم/دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله از امّت خویش برای یاری او)
7- (7) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 384.
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 201 (بخش سوم/فصل دوم/دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله از امّت خویش برای یاری او).

گزارش، بعید به نظر می رسد؛ بلکه می توان گفت: احتمالاً، وی همان کسی است که به دلیل شنیدن پیشگویی یاد شده، سال ها پیش از واقعۀ کربلا، در این منطقه اقامت گُزید تا به فیض شهادت با سیّد الشهدا علیه السلام نائل آید.(1)

در زیارت های «رجبیّه»(2) و «ناحیۀ مقدّسه» از انَس، چنین یاد شده:

السَّلامُ عَلی أنَسِ بنِ کاهِلٍ الأَسَدِیِّ.

سلام بر انَس بن کاهِل اسدی!(3)

908. مثیر الأحزان: سپس انَس بن حارث کاهِلی(4) به میدان آمد، در حالی که می گفت:

کاهِل ما و ذودان

و نیز قبیلۀ خِندِف و قیس غَیلان

می دانند که قوم من، برای هماوردان، آفت است.

ای قوم من! به مانند شیران خَفّان(5) باشید.

و اکنون، از دشمن با ضربِ شمشیر، استقبال کنید.

خاندان علی، پیرو [خداوند] رحمان اند

و خاندان حرب (ابو سفیان)، پیرو شیطان اند.(6)

ص:17


1- (1) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) (ج 1 ص 435 ح 424) که در آن، به نقل از عربان بن هیثم، آمده است: «پدرم به صحرا می رفت و در منطقه ای منزل می کرد که جنگ حسین علیه السلام در آن جا رخ داد. ما هر وقت وارد آن جا می شدیم، مردی اسدی را می دیدیم که در آن جا مقیم شده است. پدرم به او گفت: می بینم که این جا اقامت کرده ای؟ او گفت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام، در این جا کشته می شود. من آمده ام تا با او باشم و با او کُشته شوم. وقتی حسین علیه السلام کشته شد، پدرم گفت: برویم و ببینیم آیا آن مرد اسدی، میان کشتگان هست یا نه؟ به آوردگاه آمدیم و گشتیم. دیدیم که او جزو کشته هاست» (ر. ک: ج 1 ص 248 «بخش سوم/چهارم/پیشگویی مردی از قبیلۀ بنی اسد در بارۀ شهادت او»).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . برخی روایات تاریخی، ضمن نقل این اشعار، نام وی را «مالک بن انس کاهلی» (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 18)، «مالک بن انس مالکی» (بحار الأنوار: ج 45 ص 24) و «مالک بن انس باهلی» (الفتوح: ج 5 ص 107) آورده اند.
5- (5) . جایی در نزدیکی کوفه (معجم البلدان: ج 2 ص 379. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان همین جلد).
6- (6) .... ثُمَّ خَرَجَ أنَسُ بنُ الحارِثِ الکاهِلِیُّ وهُوَ یَقولُ: قَد عَلِمَت کاهِلُنا وذودانِ وَالخِندِفِیّونَ وقَیسُ غَیلانِ بِأَنَّ قَومی آفَةٌ لِلأَقرانِ یا قَومِ کونوا کَاُسودِ خَفّانِ وَاستَقبِلُوا القَومَ بِضَربٍ الآنِ آلُ عَلِیٍّ شیعَةُ الرَّحمانِ وآلُ حَربٍ شیعَةُ الشَّیطانِ (مثیر الأحزان: ص 63؛ الفتوح: ج 5 ص 107).

909. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: مالک بن انَس کاهِلی به میدان آمد، در حالی که می گفت:

کاهِل آنها و دودان

و نیز قبیلۀ خِندِف و قَیس عَیلان می دانند که

قوم من، در هم شکنندۀ هماوردان است.

ای قوم من! مانند شیرانِ شرزه باشید

خاندان علی، پیرو [خاندان] رحمان اند

و خاندان حرب، پیرو شیطان هستند.

آن گاه، هجده تن از آنان را کُشت و سپس به شهادت رسید. رضوان خدا بر او باد!(1)

3/3 بُرَیر بن خُضَیر
اشاره

در منابع روایی و تاریخی، از وی با نام هایی چون: بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مَشرقی،(2) بُرَیر بن خُضَیر،(3) بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی،(4) بُرَیر بن حُضَیر،(5) یزید بن خُضَیر هَمْدانی،(6) یزید بن حُصَین

ص:18


1- (1) . بَرَزَ... مالِکُ بنُ أنَسٍ الکاهِلِیُّ، وهُوَ یَقولُ: قَد عَلِمَت کاهِلُها ودودانِ وَالخِندِفِیّونَ وقَیسُ عَیلانِ بِأَنَّ قَومی قُصَمُ الأَقرانِ یا قَومِ کونوا کَاُسودِ الجانِ آلُ عَلِیٍّ شیعَةُ الرَّحمانِ وآلُ حَربٍ شیعَةٌ الشَّیطانِ فَقَتَلَ مِنهُم ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الأمالی، صدوق: ص 224 ح 239، روضة الواعظین: ص 206 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . در زیارت ناحیه، به نقل از مصباح الزائر، این گونه آمده است (ر. ک: ص 913 ح 2110 پانوشت.
3- (3) . الإرشاد: ج 2 ص 95؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 399.
4- (4) . ر. ک: ص 25 ح 913.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 421، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 561.
6- (6) . ر. ک: ص 39 ح 919. نیز، ر. ک: بحار الأنوار (ج 44 ص 320) که در آن، «بدیر بن حُضَیر هَمْدانی» آمده است.

هَمْدانی مشرقی،(1) زید بن حُصَین هَمْدانی مَشرقی،(2) یزید بن عبد اللّه مشرقی(3) و بُرَیر بن حُصَین هَمْدانی،(4) یاد شده است.

با اندکی تأمّل، روشن می گردد که مقصود از همۀ این نام ها، یکی است و تعبیرهایی، مانند:

«یزید» و «زید»، تصحیف در نوشتار است.

ویژگی های بُرَیر بن خُضَیر
1. قرآن شناسی

بُرَیر، از بزرگ ترین قرآن شناسان عصر خود در کوفه بوده است، به گونه ای که وی «أقرأ أهل زمانه (بهترین قاری عصر خود)(5)» و «سیّد القُرّاء (سرور قاریان)(6)» شمرده شده است.

گفتنی است که لقب «قاری»(7) در آن دوران، به کسی اطلاق می شده که علاوه بر آشنایی با الفاظ قرآن و قرائت آن، با مفاهیم قرآن و احکام آن نیز آشنایی داشته است.

2. بصیرت کامل

بُرَیر، به مبانی دینی خود، اعتقادی راسخ، و نسبت به حقّانیت راهی که در پیش گرفته بود، بصیرت کامل داشت و از این رو، در مناظره با یزید بن مَعقِل در روز عاشورا، او را به مباهله دعوت کرد و با غلبه یافتن بر او، دعایش به اجابت رسید و حقّانیت خود را اثبات نمود.(8)

ص:19


1- (1) . در زیارت ناحیه، به نقل از الإقبال، این گونه آمده است (ر. ک: ص 913 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»). دررجال الطوسی (ص 106) در آن، «هَمْدانی» نیامده. نیز، ر. ک: مطالب السؤول: ص 76.
2- (2) . در زیارت ناحیه، به نقل از المزار الکبیر، این گونه آمده است (ر. ک: ص 913 ح 2110 پانوشت).
3- (3) . در الأمالی شجری (ج 1 ص 173)، «از هَمْدان» آمده است.
4- (4) . در الملهوف (ص 154 و 139)، افزودۀ «همدانی» و در بعضی نسخ، «خُضَیر» یا «حُضَیر» آمده است. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 676 (بخش چهارم/فصل هفتم/سخنرانی امام علیه السلام در ذی حُسُم).
5- (5) . ر. ک: ص 21 ح 910.
6- (6) . ر. ک: ص 23 ح 912 و ص 39 ح 919.
7- (7) . ر. ک: ص 913 ح 2110 و ص 23 ح 912.
8- (8) . الملهوف: ص 160.
3. پارسایی

یکی دیگر از ویژگی های بُرَیر، پارسایی، عبادت، شب زنده داری و روزه داری است.(1) در بارۀ او گزارش شده است که:

بُرَیر، از پارسایانی بود که روزها را روزه می گرفتند و شب ها را به نماز می ایستادند.(2)

4. سخنوری

وی از سخنوران توانا بود. سخنان وی در ذی حُسُم(3) و هنگامی که سپاه کوفه، مانع از رسیدن آب به اهل بیت امام علیه السلام شده بود(4)، و نیز احتجاج او در روز عاشورا بر کوفیان به فرمان امام علیه السلام(5)، دلیل روشنی بر توانایی او در سخنوری است.

همچنین، وی با اجازۀ امام علیه السلام، در موضوع آب با ابن سعد، گفتگو کرد(6).

5. خنده رویی در صبح عاشورا

بُرَیر، همان کسی است که به دلیل یقین به زندگیِ پس از مرگ، در صبح عاشورا، هنگامی که امام علیه السلام و یارانش در حلقۀ محاصرۀ دشمن بودند و فاصله ای با شهادت نداشتند، از آرامش خاصّی برخوردار بود و با دوست خود(7)، عبد الرحمان، با چهره ای خندان، گفتگو می کرد.

دوستش به وی ایراد گرفت و گفت: ای بُرَیر! می خندی؟! الآن، نه وقت خنده است، و نه کار بیهوده.

بُرَیر، در پاسخ وی گفت:

لقد علم قومی أنّی ما أحببت الباطل کهلاً ولا شابّاً، وإنّما أفعل ذلک استبشاراً بما نصیر إلیه،

ص:20


1- (1) . ر. ک: ص 21 ح 911.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 248.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 676 (بخش چهارم/فصل هفتم/سخنرانی امام علیه السلام در ذی حُسُم).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 723 ح 760 و ص 809 ح 854.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 809 (سخن گفتن بُرَیر بن خُضَیر با سپاه کوفه).
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 724 ح 761.
7- (7) . ر. ک: ج 1 ص 797 (بخش پنجم/فصل یکم/استقبال از شهادت با روی باز).

فواللّه، ما هو إلاّ أن نلقی هؤلاء القوم بأسیافنا نعالجهم بها ساعة، ثمّ نعانق الحور العین.(1)

قوم من می دانند که من، نه در جوانی و نه در پیری به کار بیهوده علاقه مند نبوده ام. این کار را برای خجستگی آنچه برایمان اتّفاق می افتد، می کنم. به خدا سوگند، جز این نیست که ما با این گروه، با شمشیرهایمان رویارو می شویم و ساعتی را با آنها می جنگیم و سپس با حور العین، هماغوش می گردیم.

وی در روز عاشورا، پس از نبردی دلیرانه، به وسیلۀ کعب بن جابر، به شهادت رسید.(2) در «زیارت ناحیه» آمده است:

السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ حُصَینٍ الهَمدانِیِّ المِشرَقِیِّ القاری، المُجَدَّلِ بِالمَشرَفِیِّ.(3)

سلام بر یزید بن حُصَین هَمْدانی مِشرَقی قاری که با [شمشیرِ] مَشرَفی، زده شد!

نام او در «زیارت رجبیّه» هم آمده است.(4)

910. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی - که بهترین قاری روزگارش بود -، به میدان آمد، در حالی که می گفت:

من، بُرَیرم و پدرم، خُضَیر است

خیری نیست در کسی که خیری ندارد.

آن گاه، سی تن از آنان را کُشت و سپس، به شهادت رسید. رضوان خدا بر او باد!(5)

911. الملهوف: بُرَیر بن خُضَیر - که زاهد و عابد(6) بود -، به میدان آمد. یزید بن مَعقِل، به سوی او بیرون آمد و با هم، قرار مُباهِله گذاشتند و از خدا خواستند که هر که بر حق است، آن را که بر باطل است، بکُشد. آن گاه، با هم جنگیدند و بُرَیر، او را کُشت. سپس، پیوسته جنگید تا به شهادت رسید. خداوند، از او خشنود باد!(7)

ص:21


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 798 ح 843.
2- (2) . ر. ک: ص 22 ح 912. در الفتوح (ج 5 ص 102) و مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی (ج 2 ص 12) آمده است: قاتل او بحیر (/بجیر) بن اوس ضَبّی بود. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 22-26 ح 912-914.
3- (3) . در زیارت ناحیه به روایت المزار الکبیر، «زید» به جای «یزید» آمده و در روایت مصباح الزائر، «بریر بن خضیر» آمده و عبارتِ «با [شمشیر] مشرفی» نیامده است (ر. ک: ص 913 ح 2110 پانوشت).
4- (4) . در زیارت رجبیّه، نام وی «بریر بن خضیر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 «بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
5- (5) . بَرَزَ... بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ، وکانَ أقرَأَ أهلِ زَمانِهِ، وهُوَ یَقولُ: أنَا بُرَیرٌ وأبی خُضَیرُ لا خَیرَ فیمَن لَیسَ فیهِ خَیرُ فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثینَ رَجُلاً، ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلیهِ (الأمالی، صدوق: ص 224 ح 239، روضة الواعظین: ص 206 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
6- (6) . در مثیر الأحزان (ص 61)، به جای «عابد»، آمده است: «او را سَرور قاریان می خواندند».
7- (7) . خَرَجَ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ وکانَ زاهِداً عابِداً، فَخَرَجَ إلَیهِ یَزیدُ بنُ مَعقِلٍ، وَاتَّفَقا عَلَی المُباهَلَةِ إلَی اللّهِ فی أن یَقتُلَ المُحِقُّ ū مِنهُمَا المُبطِلَ، فَتَلاقَیا فَقَتَلَهُ بُرَیرٌ، ولَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 160، مثیر الأحزان: ص 61).

912. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: یوسف بن یزید، از عفیف بن زُهَیر بن ابی اخنَس - که در هنگام شهادت حسین علیه السلام، حضور داشت -، برایم نقل کرد: یزید بن مَعقِل از قبیلۀ بنی عَمیرَة بن ربیعه - که با تیرۀ بنی سَلیمه از قبیلۀ عبد قیس هم پیمان بودند -، بیرون آمد و گفت: ای بُرَیر بن خُضَیر! می بینی که خدا، برای تو چه خواسته است؟

بُرَیر گفت: به خدا سوگند که برای من، خوبی خواسته است و برای تو، بدی!

یزید گفت: دروغ می گویی، در حالی که پیش از این، دروغگو نبودی. آیا به یاد می آوری که در محلّۀ بنی لَوذان، با هم می رفتیم و تو می گفتی: عثمان بن عفّان، بر خود، ستم کرد و معاویة بن ابی سفیان، گم راه و گم راه کننده است و بی تردید، پیشوای هدایت و حقیقت، علی بن ابی طالب است؟

بُرَیر گفت: گواهی می دهم که این، نظر و گفتۀ من است.

یزید بن مَعقِل به او گفت: من، گواهی می دهم که تو از گم راهان هستی.

بُرَیر بن خُضَیر به او گفت: اگر موافقی با همدیگر مُباهله کنیم و خدا را بخوانیم تا دروغگو را لعنت کند و هر کدام را که بر باطل هستیم، بکُشد. سپس بیرون بیا، تا با هم، تن به تن بجنگیم.

هر دو بیرون آمدند و دستانشان را به سوی خدا، بلند کردند و از او خواستند که دروغگو را لعنت کند و آن که بر حق است، دیگری را که بر باطل است، بکُشد. سپس در برابر یکدیگر ایستادند و به نبرد با هم پرداختند و دو ضربه به هم زدند. یزید بن مَعقِل، ضربه ای آرام به بُرَیر بن خُضَیر زد که آسیبی به او نرساند و بُرَیر بن خُضَیر نیز ضربه ای به او زد که کلاهْخود او را شکافت و تا مغز سرش رسید و چنان [بر زمین] افتاد که گویی از بلندی، سقوط کرده است. شمشیر ابن خُضَیر هم در سرش گیر کرد؛ و گویی او را می بینم که آن را تکان می دهد تا آن را از سرش بیرون بکِشد.

سپس، رضی بن مُنقِذ به بُرَیر حمله بُرد و با او گلاویز شد و لَختی درگیر بودند. سپس بُرَیر بر سینه اش نشست. رضی گفت: جنگاوران و مدافعان، کجایند؟

کعب بن جابر بن عمرو ازْدی، رفت تا به بُرَیر، حمله ببرَد. به او گفتم: این، بُرَیر بن خُضَیر قاری است که در مسجد، به ما قرآن می آموخت.

امّا او با نیزه به او یورش بُرد و آن را در پشت بُرَیر، جای داد. بُرَیر، چون سوزش نیزه را احساس کرد، بر او جَست و صورتش را گاز گرفت و نوک بینی اش را کَنْد؛ ولی کعب بن جابر، او

ص:22

را زد تا بر زمینش انداخت و نیزه را کاملاً در پشتِ او فرو کرد. سپس، به او روی آورد و چندان با شمشیرش بر او زد تا او را کُشت.

عفیف [بن زُهَیر] می گفت: گویی مرد عبدیِ از پای افتاده را می بینم که برخاست و خاک از جامه اش تکانْد و گفت: ای برادر ازْدی! نعمتی به من دادی که هرگز، آن را فراموش نمی کنم.

[یوسف بن یزید] می گفت: به عفیف گفتم: تو خود، اینها را دیدی؟

او گفت: آری. به چشم خود، دیدم و با گوش خود، شنیدم.

هنگامی که کعب بن جابر باز گشت، همسرش (یا خواهرش) نَوار دختر جابر، به او گفت:

دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی و بزرگ قاریان را کُشتی! کار فجیعی انجام دادی. به خدا سوگند، دیگر هیچ گاه، حتّی یک کلمه هم با تو سخن نمی گویم!

کعب بن جابر گفت:

ای زن نکوهیده! از احوال من بپرس، تا به تو بگویند

در آن روز، با حسین [چه کردم]، در حالی که نیزه ها آمادۀ کارزار بودند.

آیا ناپسندترین مطلوبِ تو را نیاوردم

در حالی که در آن روز ترسناک، آنچه کردم، بر من مُشتَبَه نبود (کارم درست بود).

با من نیزه ای بود که سرش خیانت ننمود

و شمشیر سپیدی که با دو لبۀ تیز و بُرّان

آن را برهنه کرده، میان گروهی بر کشیدم

که دینشان، دین من نبود؛ چرا که من به دین اموَیان، خشنودم.

و از نوجوانی تا کنون، چشمانم مانند آنها را

چه در روزگارِ ایشان، و چه پیش از آن، ندیده بود

با کوبنده ترین ضربه های شمشیر، به گاهِ نبرد

آری. هر حامی حریم خویش، چنین کوبنده است.

بی زره و کلاه خود، در برابر زخم و ضربِ نیزه و شمشیر

شکیب ورزیدند و به نبرد تن به تن، روی آوردند؛ امّا سودی نداشت.

اگر عبید اللّه را دیدی، به او بگو که

من، مطیع و گوش به فرمان خلیفه ام.

بُرَیر را کُشتم و سپس، نعمت نجات دادن را بر ابو مُنقِذ

بار نمودم، هنگامی که جنگاوران را به یاری طلبید.

ص:23

عبد الرحمان بن جُندَب نیز برایم گفت: شنیدم که کعب بن جابر، در روزگار فرمان روایی مُصعَب بن زُبیر [بر عراق] می گفت: ای پروردگار من! ما به پیمان، وفا کردیم. پس - ای پروردگار - ما را مانند خیانتکاران، قرار مده.

پدرم به او گفت: راست است. او وفا کرد و کَرَم ورزید و تو برای خود، شر اندوختی.

او گفت: هرگز! من برای خودم شر نیندوختم؛ بلکه خیر اندوختم.

و ادّعا کرده اند که رضی بن مُنقِذ عبدی، بعدها در پاسخِ این اشعار کعب، چنین سروده است:

اگر پروردگارم می خواست، من در جنگ [با] آنان، شرکت نمی کردم

و پسر جابر، بر من منّت [نجات دادنم را] نمی گذاشت.

[شرکت در] آن روز، چنان ننگ آور است که

فرزندانم نیز مانند همنشینانم، بر من عیب می گیرند.

ای کاش پیش از شهادت حسین، مُرده بودم

و به زیر خاک رفته بودم!(1)

ص:24


1- (1) . خَرَجَ یَزیدُ بنُ مَعقِلٍ مِن بَنی عَمیرَةَ بنِ رَبیعَةَ وهُوَ حَلیفٌ لِبَنی سَلیمَةَ مِن عَبدِ القَیسِ، فَقالَ: یا بُرَیرَ بنَ حُضَیرٍ! کَیفَ تَرَی اللّهَ صَنَعَ بِکَ؟ قالَ: صَنَعَ اللّهُ - وَاللّهِ - بی خَیراً، وصَنَعَ اللّهُ بِکَ شَرّاً. قالَ: کَذَبتَ، وقَبلَ الیَومِ ما کُنتَ کَذّاباً، هَل تَذکُرُ وأنَا اماشیکَ فی بَنی لَوذانَ وأنتَ تَقولُ: إنَّ عُثمانَ بنَ عَفّانَ کانَ عَلی نَفسِهِ مُسرِفاً، وإنَّ مُعاوِیَةَ بنَ أبی سُفیانَ ضالٌّ مُضِلٌّ، وإنَّ إمامَ الهُدی وَالحَقِّ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ؟ فَقالَ لَهُ بُرَیرٌ: أشهَدُ أنَّ هذا رَأیی وقَولی، فَقالَ لَهُ یَزیدُ بنُ مَعقِلٍ: فَإِنّی أشهَدُ أنَّکَ مِنَ الضّالّینَ. فَقالَ لَهُ بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ: هَل لَکَ فَلاُباهِلکَ؟ وَلنَدعُ اللّهَ أن یَلعَنَ الکاذِبَ و أن یَقتُلَ المُبطِلَ، ثُمَّ اخرُج فَلاُبارِزکَ. قالَ: فَخَرَجا فَرَفَعا أیدِیَهُما إلَی اللّهِ یَدعُوانِهِ أن یَلعَنَ الکاذِبَ، و أن یَقتُلَ المُحِقُّ المُبطِلَ، ثُمَّ بَرَزَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما لِصاحِبِهِ، فَاختَلَفا ضَربَتَینِ، فَضَرَبَ یَزیدُ بنُ مَعقِلٍ بُرَیرَ بنَ حُضَیرٍ ضَربَةً خَفیفَةً لَم تَضُرَّهُ شَیئاً، وضَرَبَهُ بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ ضَربَةً قَدَّتِ المِغفَرَ، وبَلَغَتِ الدِّماغَ، فَخَرَّ کَأَنَّما هَوی مِن حالِقٍ، وإنَّ سَیفَ ابنِ حُضَیرٍ لَثابِتٌ فی رَأسِهِ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلَیهِ یُنَضنِضُهُ مِن رَأسِهِ. وحَمَلَ عَلَیهِ رَضِیُّ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ فَاعتَنَقَ بُرَیراً، فَاعتَرَکا ساعَةً. ثُمَّ إنَّ بُرَیراً قَعَدَ عَلی صَدرِهِ، فَقالَ رَضِیٌّ: أینَ أهلُ المِصاعِ وَالدِّفاعِ؟ قالَ: فَذَهَبَ کَعبُ بنُ جابِرِ بنِ عَمرٍو الأَزدِیُّ لِیَحمِلَ عَلَیهِ، فَقُلتُ: إنَّ هذا بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ القارِئُ الَّذی کانَ یُقرِئُنَا القُرآنَ فِی المَسجِدِ، فَحَمَلَ عَلَیهِ بِالرُّمحِ حَتّی وَضَعَهُ فی ظَهرِهِ، فَلَمّا وَجَدَ مَسَّ الرُّمحِ بَرَکَ عَلَیهِ فَعَضَّ بِوَجهِهِ، وقَطَعَ طَرَفَ أنفِهِ، فَطَعَنَهُ کَعبُ بنُ جابِرٍ حَتّی ألقاهُ عَنهُ، وقَد غَیَّبَ السِّنانَ فی ظَهرِهِ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَیهِ یَضرِبُهُ بِسَیفِهِ حَتّی قَتَلَهُ. قالَ عَفیفٌ: کَأَنّی أنظُرُ إلَی العَبدِیِّ الصَّریعِ قامَ یَنفُضُ التُّرابَ عَن قَبائِهِ، ویَقولُ: أنعَمتَ عَلَیَّ یا أخَا الأَزدِ نِعمَةً لَن أنساها أبَداً. قالَ: فَقُلتُ: أنتَ رَأَیتَ هذا؟ قالَ: نَعَم، رَأْیَ عَینی وسَمْعَ اذُنی. -

913. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام، صبحگاهان، با یارانش نماز گزارد. سپس اسبش را برایش آوردند و بر آن نشست و با چند تن ازیارانش به سوی لشکر دشمن، پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی، جلوی ایشان بود. حسین علیه السلام به او فرمود: «ای بُرَیر! با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».

بُرَیر، پیش رفت و نزدیک لشکر دشمن - که همگی به سوی حسین علیه السلام پیش آمده بودند -، ایستاد.

سپس، بُرَیر به آنان گفت: ای مردم! از خدا پروا کنید، که باقی ماندۀ گران قدرِ پیامبر صلی الله علیه و آله، به میان شما آمده است و اینان، فرزندان و خاندان و دختران و حرمِ (نزدیکانِ) او هستند. نظر و دلیلتان را بیاورید و بگویید که می خواهید با آنان، چه کنید؟

گفتند: می خواهیم که آنان را در اختیار امیر عبید اللّه بن زیاد بگذاریم تا در بارۀ ایشان، نظر دهد.

ص:25

بُرَیر گفت: آیا راضی نمی شوید که ایشان، به همان جایی که از آن آمده اند، باز گردند؟ وای بر شما، ای کوفیان! نامه هایی را که برای آنان فرستادید و تعهّدهایی را که از جانب خود به ایشان دادید و خدا را بر آن گواه گرفتید، فراموش کرده اید، و خدا برای گواهی دادن، کافی است. وای بر شما! خاندان پیامبرتان را دعوت کردید و ادّعا کردید که جانتان را برای آنان، فدا می کنید؛ امّا چون نزد شما آمدند، آنان را در اختیار عبید اللّه گذاشتید و آب جاری فرات را که در دسترس همه است و یهود و نصارا و مجوس از آن می نوشند، و سگ و خوک هم به آن در می آیند، از آنان، باز داشتید. پس از محمّد صلی الله علیه و آله، با ذریّه اش بد کردید. شما را چه می شود؟! خداوند، روز قیامت، شما را سیراب نکند! چه بد قومی هستید شما!

برخی از آنها به او گفتند: ای مرد! ما نمی دانیم که چه می گویی.

بُرَیر گفت: ستایش، ویژه خدایی است که بصیرتم را در بارۀ شما افزون کرد. خدایا! من از کردار این گروه، به سوی تو بیزاری می جویم. خدایا! میانشان درگیری و هراس بینداز، تا تو را خشمگین بر خودشان، ملاقات کنند.

آنان، به سوی او تیراندازی کردند و بُرَیر، به عقبْ باز گشت.(1)

914. المناقب، ابن شهرآشوب: بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی به میدان آمد، در حالی که می گفت:

من، بُرَیرم و پدرم، خُضَیر بود؛

شیری که دیگر شیران را [نیز] با غُرّشش می ترسانْد.

ص:26


1- (1) . أصبَحَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِأَصحابِهِ، ثُمَ قُرِّبَ إلَیهِ فَرَسُهُ فَاستَوی عَلَیهِ، وتَقَدَّمَ نَحوَ القَومِ فی نَفَرٍ مِن أصحابِهِ، وبَینَ یَدَیهِ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: کَلِّمِ القَومَ یا بُرَیرُ وَانصَحهُم. فَتَقَدَّمَ بُرَیرٌ حَتّی وَقَفَ قَریباً مِنَ القَومِ وَالقَومُ قَد زَحَفوا إلَیهِ عَن بُکرَةِ أبیهِم، فَقالَ لَهُم بُرَیرٌ: یا هؤُلاءِ اتَّقُوا اللّهَ؛ فَإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله قَد أصبَحَ بَینَ أظهُرِکُم، هؤُلاءِ ذُرِّیَّتُهُ وعِترَتُهُ وَبناتُهُ وحَرَمُهُ، فَهاتوا ما عِندَکُم، ومَا الَّذی تُریدونَ أن تَصنَعوا بِهِم؟ فَقالوا: نُریدُ أن نُمَکِّنَ مِنهُمُ الأَمیرَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ فَیَری رَأیَهُ فیهِم. فَقالَ بُرَیرٌ: أفَلا تَرضَونَ مِنهُم أن یَرجِعوا إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلوا مِنهُ؟ وَیلَکُم یا أهلَ الکوفَةِ! أنَسیتُم کُتُبَکُم إلَیهِ وعُهودَکُمُ الَّتی أعطَیتُموها مِن أنفُسِکُم وأشهَدتُمُ اللّهَ عَلَیها وکَفی بِاللّهِ شَهیداً؟ وَیلَکُم! دَعَوتُم أهلَ بَیتِ نَبِیِّکُم وزَعَمتُم أنَّکُم تَقتُلونَ أنفُسَکُم مِن دونِهِم، حَتّی إذا أتَوکُم أسلَمتُموهُم لِعُبَیدِ اللّهِ، وحَلَّأتُموهُم عَن ماءِ الفُراتِ الجاری وهُوَ مَبذولٌ، یَشرَبُ مِنهُ الیَهودُ وَالنَّصاری وَالمَجوسُ، وتَرِدُهُ الکِلابُ وَالخَنازیرُ! بِئسَما خَلَفتُم مُحَمَّداً فی ذُرِّیَّتِهِ! ما لَکُم؟! لا سَقاکُمُ اللّهُ یَومَ القِیامَةِ! فَبِئسَ القَومُ أنتُم. فَقالَ لَهُ نَفَرٌ مِنهُم: یا هذا! ما نَدری ما تَقولُ. فَقالَ بُرَیرٌ: الحَمدُ لِلّهِ الَّذی زادَنی فیکُم بَصیرَةً، اللّهُمَّ إنّی أبرَأُ إلَیکَ مِن فِعالِ هؤُلاءِ القَومِ، اللّهُمَّ ألقِ بَأسَهُم بَینَهُم حَتّی یَلقَوکَ وأنتَ عَلَیهِم غَضبانُ. فَجَعَلَ القَومُ یَرمونَهُ بِالسِّهامِ، فَرَجَعَ بُرَیرٌ إلی وَرائِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 252، الفتوح: ج 5 ص 100).

نیکوکاران، کار خیر ما را می دانند

شما را [با شمشیر] می زنم و در این کار، زیانی نمی بینم.

این گونه است انجام دادن کار خیر از بُرَیر.

بَحیر بن اوس ضَبّی، او را کُشت.(1)

ر. ک: ج 1 ص 778 (بخش پنجم/فصل یکم/از وقایع شب عاشورا)

و ص 780 (گفتگوی بریر و شمر)

و ص 809 (فصل دوم/احتجاج های امام علیه السلام بر سپاه کوفه).

4/3 بَشیر بن عَمرو حَضرَمی

بَشیر بن عمرو حَضرَمی(2) که در منابع از وی با نام های بشر بن عمر حَضرَمی،(3) بشیر بن عمرو(4) و محمّد بن بشیر حَضرَمی(5) نیز یاد شده، از یاران استوارگام و باوفای سیّد الشهدا علیه السلام است.

وی، خبر ناگوار اسارت فرزندش در ناحیه ای مرزی را در کربلا شنید و در حالی که می توانست به بهانۀ آزاد کردن فرزندش صحنه را ترک کند، جوان مردی کرد و از امام حسین علیه السلام جدا نشد. امام علیه السلام به وی فرمود:

أنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی، فَاعمَل فی فِکاکِ ابنِکَ.

تو از بیعت من، آزادی. پس [برو و] برای رهایی پسرت، تلاش کن.

امّا وی پاسخ داد:

أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ.(6)

ص:27


1- (1) . بَرَزَ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ وهُوَ یَقولُ: أنَا بُرَیرٌ وأبی خُضَیرٌ لَیثٌ یَروعُ الأُسدَ عِندَ الزِّئرِ یَعرِفُ فینَا الخَیرَ أهلُ الخَیرِ أضرِبُکُم ولا أری مِن ضَیرِ کَذاکَ فِعلُ الخَیرِ مِن بُرَیرِ قَتَلَهُ بَحیرُ بنُ أوسٍ الضَّبِّیُّ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 100، بحار الأنوار: ج 45 ص 15).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 444؛ مصباح الزائر: ص 296.
3- (3) . نام او، در زیارت رجبیّه (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب») و زیارت ناحیه (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 913 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»)، این گونه آمده است؛ ولی در زیارت ناحیه به روایت المزار الکبیر (ص 493)، «بَشیر بن عُمَر حضرمی» آمده است.
4- (4) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122، الأمالی، شجری: ج 1 ص 173.
5- (5) . ر. ک: ص 28 ح 915.
6- (6) . ر. ک: ص 29 ح 915.

اگر از تو جدا شوم، درندگان، زنده زنده، مرا بخورند!

و در گزارشی دیگر، آمده که امام علیه السلام به وی فرمود که فِدیۀ (جانْفدای) آزاد کردن فرزندش را هم در اختیارش می گذارد؛ امّا وی، نپذیرفت و گفت:

هَیهاتَ أن افارِقَکَ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّکبانَ عَن خَبَرِکَ! لا یَکونُ - وَاللّهِ - هذا أبَداً، ولا افارِقُکَ.(1)

هرگز! از تو جدا شوم و از مسافران، خبر تو را جویا شوم؟ به خدا، هرگز این اتّفاق نمی افتد و از تو جدا نمی شوم!

بر پایۀ گزارش طبری(2)، بشیر و سُوَید، آخرین یاران امام علیه السلام بودند که به خیل شهدای کربلا پیوستند.

وی، در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد، با سپاه دشمن درگیر شد و به شهادت رسید:

امروز - ای نَفْس -، با [خدای] مهربان، دیدار می کنم

و امروز، با احسان تمام، پاداش داده می شوی.

بی تابی مکن. همه چیز، فنا شدنی است

و شکیبایی برای تو، پُر بهره ترین است، در پیشگاه داورِ روز جزا.(3)

از وی در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، چنین یاد شده است:

السَّلامُ عَلی بِشرِ بنِ عُمَرَ الحَضرَمِیِّ، شَکَرَ اللّهُ لَکَ قَولَکَ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَکَ فِی الاِنصِرافِ: أکَلَتنی إذَن السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ وأسأَلُ عَنکَ الرُّکبانَ، وأخذُلُکَ مَعَ قِلَّةِ الأَعوانِ، لا یَکونُ هذا أبَداً.

سلام بر بِشْر بن عُمَر حَضرَمی! خداوند، سپاس گزار این گفتۀ تو به حسین باشد، آن هنگام که او به تو اجازه داد که بروی [؛ امّا گفتی]: اگر از تو جدا شوم، درندگان، زنده زنده، مرا بخورند! خبر تو را از مسافران، جویا شوم و تو را با وجود کمیِ یاور، تنها بگذارم؟ هرگز، چنین اتّفاقی نمی افتد!(4)

نام او در «زیارت رجبیّه» نیز آمده است.(5)

ص:28


1- (1) . ر. ک: ص 29 ح 916.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 444.
3- (3) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 404.
4- (4) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

915. تهذیب الکمال - به نقل از اسوَد بن قیس -: به محمّد بن بَشیر حَضرَمی گفته شد: پسرت در مرز ری، اسیر شده است.

گفت: او و خودم را به حساب خدا می گذارم. نه دوست داشتم که اسیر شود، و نه این که پس از او بمانم.

حسین علیه السلام، سخن او را شنید و به او فرمود: «خدا، رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم. [برو و] برای آزاد کردن فرزندت تلاش کن».

او گفت: درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم!

امام علیه السلام فرمود: «پس، این جامه های گران بها را در اختیارِ فرزندت قرار ده تا با آنها، فِدیۀ (جانْفدای) برادرش را فراهم کند».

سپس، پنج جامه به ارزش هزار دینار به او بخشید.(1)

916. مقاتل الطالبیّین - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردی آمد و به میان لشکر حسین علیه السلام در آمد و به نزد یکی از یاران ایشان رفت و به او گفت: از فلان پسرت، خبر رسیده که جنگجویان دیلم، او را اسیر کرده اند. پس با من بیا تا در پرداخت فِدیه اش بکوشیم.

او گفت: تا چه کنم؟ او و خودم را به حساب خدا، وا می گذارم.

امام حسین علیه السلام به او فرمود: «برو که بیعتم را از تو برداشتم و فِدیۀ پسرت را هم به تو می بخشم».

او گفت: هرگز! از تو جدا شوم و سپس خبرت را از مسافران بپرسم؟ به خدا سوگند که این، هرگز اتّفاق نمی افتد و از تو جدا نمی گردم!

سپس، به آنان یورش بُرد و جنگید تا کشته شد. رحمت و رضایت خدا بر او باد!(2)

ص:29


1- (1) . قیلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشیرٍ الحَضرَمِیِّ: قَد اسِرَ ابنُکَ بِثَغرِ الرَّیِّ، قالَ: عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسی، ما کُنتُ احِبُّ أن یُؤسَرَ، ولا أن أبقی بَعدَهُ. فَسَمِعَ الحُسَینُ علیه السلام قَولَهُ، فَقالَ لَهُ: رَحِمَکَ اللّهُ! أنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی، فَاعمَل فی فِکاکِ ابنِکَ، قالَ: أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ. قالَ: فَأَعطِ ابنَکَ هذِهِ الأَثوابَ البُرودَ یَستَعینُ بِها فی فِداءِ أخیهِ، فَأَعطاهُ خَمسَةَ أثوابٍ ثَمَنُها ألفُ دینارٍ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 407؛ الملهوف: ص 153. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 802 ح 848).
2- (2) . جاءَ رَجُلٌ حَتّی دَخَلَ عَسکَرَ الحُسَینِ علیه السلام، فَجاءَ إلی رَجُلٍ مِن أصحابِهِ، فَقالَ لَهُ: إنَّ خَبَرَ ابنِکَ فُلانٍ وافی؛ إنَّ الدَّیلَمَ أسِروهُ، فَتَنصَرِفُ مَعی حَتّی نَسعی فی فِدائِهِ، فَقالَ: حَتّی أصنَعَ ماذا؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسی. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: انصَرِف وأنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی، وأنَا اعطیکَ فِداءَ ابنِکَ، فَقالُ: هَیهاتَ أن افارِقَکَ، ثُمَّ أسأَلَ الرُّکبانَ عَن خَبَرِکَ! لا یَکونُ وَاللّهِ هذا أبَداً ولا افارِقُکَ. ثُمَّ حَمَلَ عَلَی القَومِ، فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ ورِضوانُهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 116).
5/3 و 6 دو جوان جابری

(1)

سیف بن حارث بن سَریع و مالک بن عبد بن سَریع، دو برادرِ مادری و نیز پسرعموی یکدیگر بودند.(2)

از سیف، به صورت های گوناگون، نام برده اند: سیف بن حارث بن سریع،(3) سیف بن حارث،(4) شَبیب بن حارث بن سریع(5) و سُفیان بن سریع.(6)

از مالک نیز با نام های مختلفی یاد کرده اند: مالک بن عبد بن سریع،(7) مالک بن عبد اللّه بن سریع،(8) مالک بن عبد اللّه حائری(9) و مالک بن سریع.(10)

این دو، از یاران امام حسین علیه السلام بودند(11) و در لحظات سخت روز عاشورا، گریان، نزد امام علیه السلام آمدند. وقتی امام علیه السلام از علّت گریۀ آنها پرسید، دلیل آن را نگرانی نسبت به حال امام علیه السلام و عدم توانایی جهت دفع دشمن، بیان کردند.

امام علیه السلام نیز برای آنها، دعا کرد.(12)

نام این دو در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه»(13) آمده است. در «زیارت ناحیه» می خوانیم:

ص:30


1- (1) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 24؛ مثیر الأحزان: ص 66. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 31 ح 917.
2- (2) . نسب این دو، به خاندان فائش بن جابر (جبیر) بن عبداللّه بن قادم بن یزید بر می گردد (ر. ک: نسب معدّ: ج 2 ص 511، الاشتقاق: ص 420، أنساب الأشراف: ج 3 ص 405).
3- (3) . نسب معدّ: ج 2 ص 511، أنساب الأشراف: ج 3 ص 405.
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . ر. ک: ص 918 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . رجال الطوسی: ص 101.
7- (7) . نسب معدّ: ج 2 ص 511، الاشتقاق: ص 420.
8- (8) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 405؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 173.
9- (9) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
10- (10) . رجال الطوسی: ص 105.
11- (11) . در رجال الطوسی (ص 101 و 105)، نام «سفیان بن سریع» و «مالک بن سریع» آمده است.
12- (12) . ر. ک: ص 31 ح 917.
13- (13) . در زیارت رجبیّه (اوّل رجب) آمده است: «سیف بن حارث و مالک بن عبد اللّه حائری» (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 «بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).

السَّلامُ عَلی شَبیبِ بنِ الحارِثِ بنِ سَریعٍ. السَّلامُ عَلی مالِکِ بنِ عَبدِ بنِ سَریعٍ.

سلام بر شَبیب بن حارث بن سَریع! سلام بر مالک بن عبد بن سَریع!(1)

917. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: دو جوان جابری:(2) سیف بن حارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع - که پسرعمو و برادرِ مادری یکدیگر بودند -، نزد حسین علیه السلام آمدند و در حالی که می گریستند، به او نزدیک شدند.

امام علیه السلام فرمود: «ای پسران برادرم! چرا گریه می کنید؟ به خدا سوگند، من امیدوارم که به زودی، چشمتان روشن شود!».

آن دو گفتند: خداوند، ما را فدایت کند! به خدا سوگند که برای خود، گریه نمی کنیم؛ بلکه بر تو می گِرییم! می بینیم که محاصره شده ای و کاری از ما بر نمی آید.

امام علیه السلام فرمود: «ای پسران برادرم! خداوند، به شما به خاطر این غمخواری و همدردی و جانبازی تان برای ما، بهترین پاداشِ پرواپیشگان را عطا فرماید»....

سپس، آن دو جوان پیش رفتند و در همان حال، به سوی حسین علیه السلام رو کرده، گفتند: سلام بر تو، ای فرزند پیامبر خدا!

امام علیه السلام نیز پاسخ داد: «و بر شما باد سلام و رحمت خدا!».

سپس جنگیدند تا به شهادت رسیدند.(3)

7/3 و 8 جُنادة بن حارث و فرزندش عمرو

جُنادة بن حارث سلمانی(4) یا انصاری،(5) که با نام های مختلفی، مانند: جابر بن حارث

ص:31


1- (1) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . بعضی از منابع، مثل مقتل الحسین خوارزمی (ج 2 ص 23) و به دنبال او بحار الأنوار (ج 45 ص 29)، بین جریان شهادت دو جوان جابری و دو جوان غفاری، خلط کرده اند.
3- (3) . جاءَ الفَتَیانِ الجابِرِیّانِ: سَیفُ بنُ الحارِثِ بنِ سُرَیعٍ، ومالِکُ بنُ عَبدِ بنِ سُرَیعٍ، وهُمَا ابنا عَمٍّ وأخَوانِ لِاُمٍّ، فَأَتَیا حُسَیناً علیه السلام فَدَنَوا مِنهُ وهُما یَبکیانِ. فَقالَ: أیِ ابنَی أخی، ما یُبکیکُما؟ فَوَاللّهِ إنّی لَأَرجو أن تَکونا عَن ساعَةٍ قَریرَی عَینٍ. قالا: جَعَلَنَا اللّهُ فِداکَ! لا وَاللّهِ ما عَلی أنفُسِنا نَبکی، ولکِنّا نَبکی عَلَیکَ، نَراکَ قَد احیطَ بِکَ ولا نَقدِرُ عَلی أن نَمنَعَکَ. فَقالَ: جَزاکُمَا اللّهُ یا بَنی أخی بِوَجدِکُما مِن ذلِکَ ومُواساتِکُما إیّایَ بِأَنفُسِکُما أحسَنَ جَزاءِ المُتَّقینَ... ثُمَّ استَقدَمَ الفَتَیانِ الجابِرِیّانِ یَلتَفِتانِ إلی حُسَینٍ علیه السلام ویَقولانِ: السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، فَقالَ: وعَلَیکُمَا السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ، فَقاتَلا حَتّی قُتِلا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 442، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568).
4- (4) . رجال الطوسی: ص 99، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172.
5- (5) . الفتوح: ج 5 ص 110.

سلمانی،(1) جبّار بن حارث سلمانی،(2) جیّاد بن حارث سلمانی مرادی،(3) حیّان بن حارث سلمانی ازْدی،(4) حیّان بن حارث،(5) حسّان بن حارث(6) و حَبّاب بن حارث، از او یاد شده است.

طبری، از او با نام جابر بن حارث سلمانی، یاد می نماید و او و چند تن دیگر را از اوّلین جنگاوران و از نخستین شهیدانی ذکر می کند که همگی در یک مکان، به شهادت رسیدند.(7)

ابن شهرآشوب نیز او را با نام «حَباب بن حارث»، جزو شهدای حملۀ اوّل دشمن بر می شمُرَد.(8)

ابن کَلْبی، حیّان بن حارث را جزو شهدای کربلا می داند. برخی منابع، جُنادة بن حارث انصاری و پسرش عمرو را از شهدای کربلا شمرده اند که ظاهراً، همان جُنادة بن حارث سلمانی باشد.

وی در روز عاشورا، با خواندن این اشعار، به صف دشمنْ حمله ور شد و جنگید تا به خیل شهیدان پیوست:

من، جُناده، پسر حارثم

نه ناتوانم، و نه شکنندۀ بیعتم

تا آن زمان که وارثم

بر بالای جسد متلاشی شده ام بر روی خاک، بِایستد.

سپس، به دشمن هجوم بُرد و آن قدر به نبرد ادامه داد تا کشته شد. آن گاه، پس از او، [پسرش] عمرو بن جُناده، به سوی میدان رفت، در حالی که می خواند:

گلوی پسر هند را بفشار و تیربارانش کن

با سوارگان انصار، در درون خانه اش،

ص:32


1- (1) . ر. ک: ص 99 ح 968.
2- (2) . الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569.
3- (3) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 405.
4- (4) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . نسب معدّ: ج 1 ص 334. نیز، ر. ک: زیارت رجبیّه (اوّل رجب) به روایت مصباح الزائر (ص 291) و المزار شهید اوّل (ص 142).
6- (6) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
7- (7) . ر. ک: ص 99 ح 968.
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 832 (سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).

با مهاجرانی که تیرهایشان، رنگین است

از خون کافران، در زیر گَرد و غبار؛

تیرهایی که در روزگار محمّد صلی الله علیه و آله، رنگین شدند

و امروز، از خون فاجران، رنگین می شوند

و امروز، رنگین می شوند، با خون های گروهی که

قرآن را به منظور یاری اشرار، کنار گذاشتند.

در طلب خون هایشان در بدر، بر آمدند و رو برگرداندند

با تیزیِ شمشیرها و نیزه های خطرناک.

به خداوند - که پروردگار من است -، سوگند که همواره می زنم

فاسقان را با شمشیر تیز بُرَنده!

این، امروز بر من، حقّ واجبی است

و [گر نه] در همۀ روزها، [وقت] در آغوش گرفتن و گفتگوست.(1)

در «زیارت ناحیه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی حَیّانَ بنِ الحارِثِ السَّلمانِیِّ الأَزدِیِّ.

سلام بر حیّان بن حارث سَلمانی ازْدی!(2)

نام وی، در «زیارت رجبیّه» هم آمده است.(3)

9/3 جَون، غلام ابو ذر

(4)

جَون، که با نام های: جوین،(5) جون بن حَوی،(6) جَون بن حَری،(7) جُوَین بن ابی مالک(8) و حَوی،(9)

ص:33


1- (1) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 21، الفتوح: ج 5 ص 110.
2- (2) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . در زیارت رجبیّه، «حیّان/حسّان بن الحارث» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 «بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
4- (4) . رجال الطوسی: ص 99، مقاتل الطالبیّین: ص 113.
5- (5) . الإرشاد: ج 2 ص 93، إعلام الوری: ج 1 ص 456.
6- (6) . در مصباح الزائر و المزار الکبیر و بحار الأنوار (ج 101 ص 269 ح 1)، «بن حَری» ندارد.
7- (7) . در زیارت ناحیه به روایت بحار الأنوار (ج 45 ص 71) به نقل از الإقبال (ج 3 ص 78)، این گونه آمده است (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 914 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال).
8- (8) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 103.
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 420، أنساب الأشراف: ج 3 ص 393 و 403.

در منابع از او یاد شده است.

وی، بردۀ سیاهی بود از یاران امام حسین علیه السلام.(1) وی، روز عاشورا خواست تا به میدان برود؛ ولی امام علیه السلام از وی خواست که از این کار، منصرف شود؛ امّا جَون، ضمن پافشاری برای رفتن به میدان، به امام علیه السلام گفت:

وَاللّهِ إنَّ ریحی لَمُنتِنٌ، وإنَّ حَسَبی لَلَئیمٌ، ولَونی لَأَسوَدُ، فَتَنفَّس عَلَیَّ بِالجَنَّةِ، فَیَطیبَ ریحی، ویَشرُفَ حَسَبی، ویَبیَضَّ وَجهی. لا وَاللّهِ لا افارِقُکُم حَتّی یَختَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمائِکُم.(2)

به خدا سوگند، بویی بد، تباری پست و رنگی سیاه دارم پس بهشت را از من دریغ مَدار تا بویم، خوش و تبارم، نیکو و رویم سپید شود! نه! به خدا سوگند، از شما جدا نمی شوم تا این که خون سیاهم با خون شما، در آمیزد.

سپس به میدان آمد و با خواندن این اشعار، به صف دشمن، حمله ور شد:

فاجران، چگونه می بینند شمشیر زدن سیاهی را

که با شمشیر مَشرَفی بُرَندۀ تیز می زند؟

با شمشیری آخته، از فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله دفاع می کنم.(3)

دفاع می کنم از آنان، با زبان و دستم.

با این کارها، رستگاریِ روز وارد شدن (قیامت) را

از معبود یگانۀ تنها، امید دارم؛

زمانی که شفاعت کننده ای همانند احمد، در پیشگاه او نیست.(4)

این خدمت گزار راستین آل محمّد صلی الله علیه و آله نیز جنگید تا به خیل شهیدان پیوست. در گزارشی متأخّر آمده که امام علیه السلام، بر سرِ جنازۀ او ایستاد و برای او، این چنین دعا کرد:

اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ، وطَیِّب ریحَهُ وَاحشُرهُ مَعَ الأَبرارِ، وعَرِّف بَینَهُ وبَینَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ.(5)

ص:34


1- (1) . رجال الطوسی: ص 99.
2- (2) . ر. ک: ص 35 ح 918.
3- (3) . این بیت، در مصدر، اشکالاتی داشت و ما صحیح آن را از متن های دیگر، در این جا آورده ایم.
4- (4) . الفتوح: ج 5 ص 108، أنساب الأشراف: ج 3 ص 403.
5- (5) . تسلیة المجالس: ج 2 ص 293، بحار الأنوار: ج 45 ص 23. گفتنی است که مؤلّف تسلیة المجالس، سیّد محمّد بن ابی طالب موسوی کرکی، متوفّای قرن دهم هجری است و بدین جهت، منفردات وی، قابل استناد نیست.

خداوندا! صورت او را نورانی و بویش را خوش گردان و او را با نیکان، محشور کن و میان او و محمّد و خاندان محمّد صلی الله علیه و آله، آشنایی برقرار نما.

و در ادامه، از امام زین العابدین علیه السلام، روایت شده که پس از ده روز که مردم، برای دفن شهدا آمدند، از جنازۀ او بوی مُشک، استشمام می شد.

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السّلام عَلی جَونِ بنِ حَرِیٍّ مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِیِّ.

سلام بر جون بن حَری،(1) غلام ابو ذر غفاری!

در «زیارت رجبیّه» هم نام وی آمده است.(2)

918. الملهوف - در یادکرد کشته شدن یاران امام علی علیه السلام -: جَون، غلام ابو ذر، به میدان آمد. او برده ای سیاه بود. حسین علیه السلام به او فرمود: «تو مُجازی [که نجنگی]؛ زیرا تو برای عافیت، در پیِ ما آمده ای. پس خود را درگیرِ گرفتاریِ ما مکن».

جَون گفت: ای فرزند پیامبر خدا! من به گاه راحتی، از شما بهره ببرم و به هنگام سختی، رهایتان کنم؟! به خدا سوگند، بوی من، بد و تبارم، پَست و رنگ پوستم، سیاه است. آیا از من دریغ می داری که با [رفتن به] بهشت، بویم خوش و تبارم نیکو و رویم سپید شود؟ به خدا سوگند، از شما جدا نمی شوم تا این خون سیاه با خون های شما، در آمیزد!

سپس جنگید تا به شهادت رسید. خُشنودی خدا بر او باد!(3)

10/3 حبیب بن مُظاهر
اشاره

حبیب بن مُظاهر اسدی(4) که در منابع رجالی و تاریخی، از وی با نام حبیب بن

ص:35


1- (1) . در روایت مصباح الزائر (ص 278) و المزار الکبیر (ص 486 ح 8)، «بن حَری» نیامده است.
2- (2) . در زیارت رجبیّه، «جون مولی أبی ذر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . بَرَزَ جَونٌ مَولی أبی ذَرٍّ، وکانَ عَبداً أسوَدَ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أنتَ فی إذنٍ مِنّی؛ فَإِنَّما تَبِعتَنا طَلَباً لِلعافِیَةِ، فَلا تَبتَلِ بِطَریقِنا. فَقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، أنَا فِی الرَّخاءِ ألحَسُ قِصاعَکُم، وفِی الشِّدَّةِ أخذُلُکُم؟! وَاللّهِ إنَّ ریحی لَمُنتِنٌ، وإنَّ حَسَبی لَلَئیمٌ، ولَونی لَأَسوَدُ، فَتَنفَسُ عَلَیَّ بِالجَنَّةِ، فَیَطیبَ ریحی، ویَشرُفَ حَسَبی، ویَبیَضَّ وَجهی، لا وَاللّهِ لا افارِقُکُم حَتّی یَختَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمائِکُم. ثُمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 163، مثیر الأحزان: ص 63).
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 416؛ الإرشاد: ج 2 ص 95.

مُظهّر(1) فَقعَسی(2) نیز یاد شده، از یاران خاصّ امام علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام(3) بوده است؛ بلکه به گفتۀ ابن حجر، دوران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را نیز درک کرده است.(4)

وی در دوران حکومت امام علی علیه السلام، یکی از اعضای «سپاه ویژۀ» ایشان - که «شُرطَةُ الخَمیس» نامیده می شد -، بوده است.(5)

مذاکرات حبیب بن مظاهر با میثم تمّار و رُشَید هَجَری در بارۀ آینده، نشانۀ آن است که آنان، از اصحاب سِرّ امام علی علیه السلام، و برخوردار از کمالات بلند معنوی و علم مَنایا و بلایا (مرگ ها و حادثه ها) بوده اند.(6)

وی، در زمرۀ نخستین کسانی بود که از امام حسین علیه السلام برای آمدن به کوفه، دعوت کردند(7) و پس از ورود مسلم علیه السلام به کوفه و قرائت نامۀ امام علیه السلام برای مردم کوفه، پس از عابِس - که ضمن اظهار تردید در صداقت مردم کوفه، سوگند یاد کرد که شخصاً دعوت امام علیه السلام و نماینده ایشان را می پذیرد و برای رضای خدا با دشمنان آنان می جنگد تا خدا را ملاقات کند -، از جا برخاست و گفت:

رَحِمَکَ اللّهُ! قَد قَضَیتَ ما فی نَفسِکَ بِواجِزٍ مِن قَولِکَ.

خداوند، تو را بیامرزد! آنچه را در نظر داشتی، با سخنی کوتاه، بیان کردی.

سپس گفت:

و أنَا وَ اللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، عَلی مِثلِ ما هذا عَلَیهِ.(8)

سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست، من هم نظری همچون نظر او دارم.

پس از سخنان این دو نفر، بیعت مردم با مُسلم بن عقیل، آغاز شد.(9) همچنین حبیب، در بیعت

ص:36


1- (1) . جمهرة النسب: ص 170، أنساب الأشراف: ج 3 ص 402.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 355، الإصابة: ج 2 ص 142.
3- (3) . رجال الطوسی: ص 60 و 93 و 100، الاختصاص: ص 3 و 7 و 8.
4- (4) . الإصابة: ج 2 ص 142.
5- (5) . ر. ک: رجال البرقی: ص 4.
6- (6) . ر. ک: ص 49 ح 917.
7- (7) . ر. ک: ج 1 ص 304 (بخش چهارم/فصل سوم/نامۀ کوفیان به امام علیه السلام و دعوت او به قیام).
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 336 (بخش چهارم/فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).
9- (9) . ر. ک: ج 1 ص 336 (بخش چهارم/فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).

گرفتن از مردم کوفه، نقشی فعّال داشت.(1)

وی پس از حضور در کربلا نیز برای جذب نیرو برای سپاه امام علیه السلام از طایفۀ بنی اسد(2) و برخورد با دشمنان، تلاش های فراوانی داشت.(3)

حبیب، در روز عاشورا، فرماندهی جناح چپ سپاه امام علیه السلام را به عهده داشت(4) و از آرامش و روحیۀ بسیار بالایی برخوردار بود. چنان که در آستانۀ شهادت، شاد بود و بر اساس نقلی، با همرزمان خود، شوخی می کرد.(5) بُرَیر به او گفت: برادر! الآن وقت خنده نیست.

حبیب، پاسخ داد:

کجا برای شادمانی، بهتر از این جا؟ به خدا سوگند، جز این نیست که این گروه اوباش، با شمشیرهایشان به ما هجوم می آورند و ما با حور العین، هماغوش می شویم.(6)

وی، در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد، به سپاه دشمن، حمله ور شد:

من، حبیبم و پدرم، مُظاهر است

یکّه سوار پیکارجو، میان شعله های جنگ.

شما، آماده تر و پُر شمارترید

و ما، وفادارتر و شکیباتر از شماییم.

ما، حجّتی برتر و حقّی روشن تر داریم

و از شما، پرهیزگارتریم و دلیل بهتری داریم.(7)

او همچنان رزمید تا به خیل شهدای کربلا پیوست. شهادت حبیب، برای امام حسین علیه السلام، بسیار ناگوار بود. لذا هنگامی که وی شهید شد، فرمود:

من، شهادت خود و یارانِ حمایتگرم را به حساب خدا می گذارم.(8)

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی حَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِیِّ.

ص:37


1- (1) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 743 (فصل یکم/کوشش های حبیب بن مظاهر برای یاری امام علیه السلام در ششم محرّم).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 759 (فصل یکم/شب را مهلت گرفتن برای نماز و دعا و استغفار) و ج 1 ص 809 (فصل دوم/احتجاج های امام علیه السلام بر سپاه کوفه) و ج 1 ص 845 (نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت امام حسین علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 800 (فصل دوم/رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی).
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 797 (فصل یکم/استقبال از شهادت با روی باز).
6- (6) . ر. ک: ص 39 ح 919.
7- (7) . ر. ک: ص 41 ح 922.
8- (8) . ر. ک: ص 42 ح 922.

سلام بر حبیب بن مُظاهر اسدی!(1)

نام وی در «زیارت رجبیّه» هم آمده است.(2)

ر. ک: ص 104 (فصل سوم/مُسلم بن عَوسَجَه).

نکته

گفتنی است که فاضل دربندی، در کتاب أسرار الشهادة،(3) داستان مفصّلی را(4) در بارۀ ملاقات حبیب بن مُظاهر با مُسلم بن عَوسَجه در مغازۀ عطّاری در بازار کوفه برای خرید رنگ، همچنین نامۀ امام حسین علیه السلام به حبیب و دعوت از او برای یاری خود، گفتگوی حبیب با همسرش در بارۀ رفتن به کربلا، سخن گفتن غلام حبیب با اسب وی در خارج از کوفه، چگونگی رسیدن حبیب به کربلا و ابلاغ سلام زینب علیها السلام به وی هنگام ورود به کربلا، نقل کرده است که مانند بسیاری از مطالب دیگر این کتاب، در منابع معتبر، اثری از آنها دیده نمی شود و متأسّفانه، بسیاری از اهل منبر و مرثیه سرایان، آنها را نقل می کنند.

919. رجال الکشّی - به نقل از فُضَیل بن زُبیر -: میثم تمّار، سوار بر اسبش می رفت که حبیب بن مُظاهر اسدی را در مجلس قبیلۀ بنی اسد، دید. آنها با هم سخن گفتند تا آن جا که گردن اسب هایشان، در هم فرو رفت.

سپس حبیب گفت: گویی پیرمردی شکم بزرگ را می بینم که در دار الرزق، خربزه می فروشد و به خاطر محبّت نسبت به خاندان پیامبرش، به دار آویخته شده و بر همان چوبۀ دار، شکمش را شکافته اند.

میثم گفت: من نیز مردی سرخ رو، با دو گیسوی بافته را می شناسم که بیرون می آید تا فرزند دختر پیامبرش را یاری دهد و کشته می شود و سرش را به کوفه می برَند.

آن گاه، آن دو از هم جدا شدند و اهل مجلس گفتند: دروغگوتر از این دو، ندیده بودیم!

اهل مجلس، هنوز متفرّق نشده بودند که رشید هَجَری آمد و از اهل مجلس، در بارۀ آن دو پرسید. گفتند: از هم جدا شدند و شنیدیم که این گونه می گویند. رشید گفت: خداوند، میثم را رحمت کند! فراموش کرد که [بگوید]: و صد درهم، بر جایزۀ آورندۀ سر [- حبیب] می افزایند.

سپس، رشید رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند، این، دروغگوترینِ آنان بود!

ص:38


1- (1) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . أسرار الشهادة: ج 2 ص 591-593.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 19 (بخش یکم/فصل یکم: کتاب شناسی تاریخ عاشورا).

همان مردم می گویند: به خدا سوگند، روزگاری نگذشت که میثم را بر درِ خانۀ عمرو بن حُرَیث، به دار آویخته، دیدیم. نیز شاهد بودیم که سرِ حبیب بن مُظاهر را - که همراه با حسین علیه السلام کشته شده بود -، آوردند و همۀ آنچه را گفته بودند، به چشم دیدیم.

حبیب، از هفتاد تن یارانِ یاری دهندۀ حسین علیه السلام بود که کوه هایی از آهن [و شمشیر] را پیشِ روی خود دیدند و با سینه و صورت، به استقبال نیزه و شمشیر رفتند، در حالی که امان و مال، به آنها پیشنهاد شده بود؛ ولی آنان، پاسخ رد دادند و گفتند: ما نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عذری نداریم، اگر حسین علیه السلام کُشته شود و ما جانی در بدن داشته و نگاره گر باشیم.

سپس، گِرد او چرخیدند تا به شهادت رسیدند.

حبیب [در واپسین ساعات عمرش] شوخی می کرد و یزید بن خُضَیر هَمْدانی - که او را سَرورِ قاریان می خواندند -، به او گفت: برادر من! اکنون، وقت خنده نیست.

حبیب گفت: کجا بهتر از این جا، برای شادمانی است؟ به خدا سوگند، جز این نیست که این اوباش، با شمشیرهایشان به سوی ما می آیند [و ما را شهید می کنند] و با حور العین، هماغوش می شویم.(1)

ص:39


1- (1) . مَرَّ میثَمٌ التَّمّارُ عَلی فَرَسٍ لَهُ، فَاستَقبَلَ حَبیبَ بنَ مُظاهِرٍ الأَسَدِیَّ عِندَ مَجلِسِ بَنی أسَدٍ، فَتَحَدَّثا حَتَّی اختَلَفَ أعناقُ فَرَسَیهِما. ثُمَّ قالَ حَبیبٌ: لَکَأَنّی بِشَیخٍ أصلَعَ ضَخمِ البَطنِ یَبیعُ البِطّیخَ عِندَ دارِ الرِّزقِ، قَد صُلِبَ فی حُبِّ أهلِ بَیتِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله، ویُبقَرُ بَطنُهُ عَلَی الخَشَبِ. فَقالَ میثَمٌ: وإنّی لَأَعرِفُ رَجُلاً أحمَرَ لَهُ ضَفیرَتانِ یَخرُجُ لِیَنصُرَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِ، فَیُقتَلُ ویُجالُ بِرَأسِهِ بِالکوفَةِ. ثُمَّ افتَرَقا، فَقالَ أهلُ المَجلِسِ: ما رَأَینا أحَداً أکذَبَ مِن هذَینِ! قالَ: فَلَم یَفتَرِق أهلُ المَجلِسِ حَتّی أقبَلَ رُشَیدٌ الهَجَرِیُّ، فَطَلَبَهُما فَسَأَلَ أهلَ المَجلِسِ عَنهُما، فَقالوا: افتَرَقا، وسَمِعناهُما یَقولانِ کَذا وکَذا، فَقالَ رُشَیدٌ: رَحِمَ اللّهُ میثَماً! نَسِیَ: ویُزادُ فی عَطاءِ الَّذی یَجیءُ بِالرَّأسِ مِئَةُ دِرهَمٍ، ثُمَّ أدبَرَ، فَقالَ القَومُ: هذا وَاللّهِ أکذَبُهُم!! فَقالَ القَومُ: وَاللّهِ ما ذَهَبَتِ الأَیّامُ وَاللَّیالی حَتّی رَأَیناهُ مَصلوباً عَلی بابِ دارِ عَمرِو بنِ حُرَیثٍ، وجیءَ بِرَأسِ حَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ قَد قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، ورَأَینا کُلَّ ما قالوا. وکانَ حَبیبٌ مِنَ السَّبعینَ الرِّجالِ الَّذینَ نَصَرُوا الحُسَینَ علیه السلام، ولَقوا جِبالَ الحَدیدِ، وَاستَقبَلُوا الرِّماحَ بِصُدورِهِم وَالسُّیوفَ بِوُجوهِهِم، وهُم یُعرَضُ عَلَیهِمُ الأَمانُ وَالأَموالُ فَیَأبونَ، ویَقولونَ: لا عُذرَ لَنا عِندَ رَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله إن قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ومِنّا عَینٌ تَطرِفُ، حَتّی قُتِلوا حَولَهُ. ولَقَد مَزَحَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّ، فَقالَ لَهُ یَزیدُ بنُ خُضَیرٍ الهَمدانِیُّ، وکانَ یُقالُ لَهُ سَیِّدُ القُرّاءِ: یا أخی لَیسَ هذِهِ بِساعَةِ ضِحکٍ! قالَ: فَأَیُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هذا بِالسُّرورِ، وَاللّهِ ما هُوَ إلّاأن تَمیلَ عَلَینا هذِهِ الطَّغامُ بِسُیوفِهِم، فَنُعانِقُ الحورَ العینَ (رجال الکشّی: ج 1 ص 292 ح 133، بحار الأنوار: ج 45 ص 92 ح 33).

920. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: سپس حبیب بن مُظاهر اسدی - که رضوان خدا بر او باد -، به میدان مبارزه آمد، در حالی که چنین رَجَز می خواند:

من، حبیبم و پدرم، مُظهّر است

ما، از شما پاک تر و پاکیزه تریم

و بهترین مردم به گاه یادآوری را یاری می دهیم.

آن گاه، 31 تن از آنان را کُشت و سپس به شهادت رسید. رضوان خدا بر او باد!(1)

921. الفتوح: حبیب بن مُظاهر اسدی، به میدان آمد، در حالی که رَجَز می خواند و می گفت:

من، حبیبم و پدرم، مُظاهر است

یّکه سوارِ پیکارجو، میان شعله های جنگ.

شما، آماده تر و پُرشمارترید

و ما، با حجّت برتر و چیره تر.

و شما، خیانتکار در پیمانید

و ما از شما، وفادارتر و شکیباتریم.

سپس یورش بُرد و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید. خدایش بیامرزد!(2)

922. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد:

حسین علیه السلام، در ظهر عاشورا فرمود: «از آنان بخواهید که دست نگه دارند تا نماز بخوانیم».

حُصَین بن تمیم گفت: این [نماز] پذیرفته نمی شود!

ص:40


1- (1) . ثُمَّ بَرَزَ حَبیبُ بنُ مُظَهَّرٍ الأَسَدِیُّ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ، وهُوَ یَقولُ: أنَا حَبیبٌ وأبی مُظَهَّرُ لَنَحنُ أزکی مِنکُمُ وأطهَرُ نَنصُرُ خَیرَ النّاسِ حینَ یُذکَرُ فَقَتَلَ مِنهُم أحَداً وثَلاثینَ رَجُلاً، ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الأمالی، صدوق: ص 224 ح 239، روضة الواعظین: ص 206 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . وخَرَجَ... حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّ، وهُوَ یَرتَجِزُ ویَقولُ: أنَا حَبیبٌ وأبی مُظاهِرُ فارِسُ هَیجاءَ وحَربٍ تُسعَرُ أنتُمُ أعَدُّ عُدَّةً وأکثَرُ ونَحنُ أعلی حُجَّةً وأقهَرُ وأنتُمُ عِندَ الوَفاءِ أغدَرُ ونَحنُ أوفی مِنکُمُ وأصبَرُ ثُمَّ حَمَلَ فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ (الفتوح: ج 5 ص 107؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 103).

حبیب بن مُظاهر گفت: پذیرفته نمی شود؟! گمان بُرده ای که نماز از خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پذیرفته نمی شود و از تو - ای درازگوش -، پذیرفته می شود؟!

حُصَین بن تمیم، به آنان یورش بُرد. حبیب بن مُظاهر نیز به سوی او بیرون آمد و با شمشیر به صورت اسبش زد. اسب، دست هایش را بلند کرد و حُصَین، از آن [بر زمین] افتاد و یارانش، او را با خود بردند و نجاتش دادند. حبیب، شروع به رَجَزخوانی کرد:

سوگند یاد می کنم که اگر به شمارِ شما بودیم

یا حتّی نصف شما، گروه گروه، فرار می کردید

ای بدتباران و پلیدان!

و آن روز، چنین رَجَز خواند:

من، حبیب هستم و پدرم، مُظاهر است

یکّه سوار پیکارجو، میان شعله های جنگ.

شما، آماده تر و پُرشمارترید

و ما، وفادارتر و شکیباتر.

و ما با حجّت برتر و حقّ آشکارتریم

و از شما، پرهیزگارتریم و دلیل بهتری داریم.

سپس، سخت جنگید. مردی از قبیلۀ بنی تمیم به او حمله بُرد و با شمشیر، به سرش زد و خون او را ریخت. نام آن مرد، بُدَیل بن صُرَیم و از قبیلۀ بنی عُقفان بود. مردی دیگر از بنی تمیم نیز به او حمله بُرد و او را با نیزه به زمین انداخت. حبیب، خواست برخیزد که حُصَین بن تمیم، با شمشیر بر سرش زد و او را دوباره [بر زمین] انداخت. مرد تمیمی، فرود آمد و سرش را [از تن] جدا کرد.

حُصَین به او گفت: من، شریک تو در کُشتنِ او بودم.

امّا او گفت: به خدا سوگند، کسی جز من، او را نکُشت.

حُصَین گفت: سر را به من بده تا به گردن اسبم بیاویزم و مردم ببینند و شرکت جستنِ مرا در کُشتن او بدانند. سپس، آن را بگیر و به نزد عبید اللّه بن زیاد ببر که من، نیازی به جایزۀ کُشتن او ندارم.

مرد تمیمی نپذیرفت؛ ولی قومشان، آن دو را بر همین گونه ای که گفته شد، صلح دادند و او، سرِ حبیب بن مُظاهر را به حُصَین داد تا به گردن اسبش بیاویزد و میان لشکر بچرخانَد. سپس، آن را به او بدهد.

ص:41

هنگامی که به کوفه بازگشتند، آن دیگری، سرِ حبیب را گرفت و به سینۀ اسبش آویخت و با همان به دیدار ابن زیاد در کاخش رفت. قاسم پسر حبیب - که آن زمان، نوجوان بود -، او را دید و همراه سوار رفت و بی آن که از او جدا شود، با وی به درون کاخ رفت و چون خارج شد، با او بیرون آمد. سوار، به او بدگمان شد و گفت: پسرکم! چرا دنبال من می آیی؟

گفت: چیزی نیست.

گفت: چرا، پسرکم! به من بگو.

گفت: این سری که همراه توست، سرِ پدر من است. آیا آن را به من می دهی تا آن را به خاک بسپارم؟

گفت: پسرکم! امیر (ابن زیاد) به دفن او رضایت نمی دهد و من می خواهم که امیر، پاداش نیکویی در برابر کُشتن او به من بدهد.

جوان به او گفت: امّا خداوند، بر این کار، چیزی جز بدترین سزا به تو نمی دهد. بدان که به خدا سوگند، بهتر از خودت را کُشته ای.

آن جوان، گریست و آن گاه، صبر کرد تا بزرگ شد و همّ و غمّش جز این نبود تا قاتل پدرش را تعقیب کند و در نخستین فرصت، او را به انتقام پدرش بکُشد.

به روزگار فرمان روایی مُصعَب بن زبیر بر عراق و نبردش در باجُمَیرا، آن پسر به اردوگاه مُصعَب، وارد شد و قاتل پدرش را در خیمه اش دید. با استفاده از غفلت او، به آن جا رفت و آمد کرد تا نیم روزی که به خواب رفته بود، بر وی وارد شد و او را با شمشیر زد تا جان داد.

محمّد بن قیس، برای من (ابو مِخنَف) گفت: هنگامی که حبیب بن مُظاهر، کشته شد، حسین علیه السلام آشفته گشت و فرمود: «خود و یارانِ یاری کننده ام را به حساب خدا می گذارم [و شکیبایی می کنم]».(1)

ص:42


1- (1) . قالَ [الحُسَینُ علیه السلام فی ظُهرِ عاشوراءَ]: سَلوهُم أن یَکُفّوا عَنّا حَتّی نُصَلِّیَ، فَقالَ لَهُمُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ: إنَّها لا تُقبَلُ، فَقالَ لَهُ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ: لا تُقبَلُ! زَعَمتَ الصَّلاة مِن آل رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا تُقبَلُ، وتُقبَلُ مِنکَ یا حِمارُ؟ قالَ: فَحَمَلَ عَلَیهِم حُصَینُ بنُ تَمیمٍ، وخَرَجَ إلَیهِ حَبیبُ بنُ مَظاهِرٍ، فَضَرَبَ وَجهَ فَرَسِهِ بِالسَّیفِ، فَشَبَّ ووَقَعَ عَنهُ، وحَمَلَهُ أصحابُهُ فَاستَنقَذوهُ، وأخَذَ حَبیبٌ یَقولُ: اُقسِمُ لَو کُنّا لَکُم أعداداً أو شَطرَکُم وَلَّیتُمُ أکتادا یا شَرَّ قَومٍ حَسَباً وآدا قالَ: وجَعَلَ یَقولُ یَومَئِذٍ: -
11/3 حَجّاج بن مَسروق

حَجّاج بن مَسروق جُعْفی(1) که برخی از منابع، وی را حَجّاج بن مَسرور(2) نامیده اند، یکی دیگر از یاران باوفای سیّد الشهدا علیه السلام است که در عاشورا، به شرف شهادت، نائل آمد.(3)

وی، همان کسی است که امام حسین علیه السلام، او را نزد عبید اللّه بن حُرّ جُعْفی فرستاد تا از او بخواهد که به یاری امام علیه السلام بیاید،(4) و در جریان برخورد سپاه حُرّ بن یزید با امام علیه السلام، به دستور

ص:43


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 401، أنساب الأشراف: ج 3 ص 405.
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 78.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 690 (بخش چهارم/فصل هفتم/یاری خواستن امام علیه السلام از عبید اللّه بن حُر).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 690 (بخش چهارم/فصل هفتم/یاری خواستن از عبید اللّه بن حُر).

امام علیه السلام، اذان ظهر را گفت و منابع،(1) او را به عنوان مؤذّن حسین علیه السلام معرّفی کرده اند.(2)

وی، روز عاشورا، با خواندن این اشعار، به صف دشمن حمله کرد تا به لقاء اللّه پیوست:

به پیش، که تو، هم هدایت شده ای و هم هدایت کننده

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار می کنی

آن گاه، پدر سخاوتمندت، علی علیه السلام را

همان که ما، او را وصی [ِ پیامبر] می شناسیم.

و حسنِ نیکوکارِ پرهیزگارِ وفادار را

و [جعفر] دارای دو بال [در بهشت]، جوان مردِ دلیر را

و [حمزه] شیر خدا، شهید جاویدان را.(3)

در «زیارت ناحیه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی الحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ الجُعفِیِّ.

سلام بر حَجّاج بن مَسروق جُعْفی!(4)

نام وی در «زیارت رجبیّه» هم آمده است.(5)

923. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حَجّاج بن مَسروق - که اذانگوی حسین علیه السلام بود -، به میدان آمد و این گونه رَجَز می خواند:

ای حسین! به پیش که هدایت شده ای و هم هدایت کننده

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار می کنی

سپس، پدر والایت، علی علیه السلام را

و حسن علیه السلام، نیکوکارِ پسندیدۀ ولیّ را

و [جعفر،] دارندۀ دو بال [در بهشت]، جوان مرد دلیر را

و [حمزه] شیر خدا، شهید جاویدان را.

سپس یورش برد و جنگید تا به شهادت رسید.(6)

ص:44


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 400.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 661 (بخش چهارم/فصل هفتم/بسته شدن راه بر امام علیه السلام توسّط حُر).
3- (3) . الفتوح: ج 5 ص 109؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 103.
4- (4) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
6- (6) . خَرَجَ... الحَجّاجُ بنُ مَسروقٍ - وهُوَ مُؤَذِّنُ الحُسَینِ علیه السلام - فَجَعَلَ یَقولُ: أقدِم حُسَینُ هادِیاً مَهدِیّا الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا ثُمَّ أباکَ ذَا العُلا عَلِیّا وَالحَسَنَ الخَیرَ الرِّضَی الوَلِیّا وذَا الجَناحَینِ الفَتَی الکَمِیّا وأسَدَ اللّهِ الشَّهیدَ الحَیّا ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ، حَتّی قُتِلَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 20؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 25).
12/3 حُرّ بن یزید ریاحی

حُرّ بن یزید ریاحی(1)، یکی از بزرگان قبیلۀ بنی تمیم(2) بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ لیکن سرنوشت او در میان یاران امام حسین علیه السلام، استثنایی و بسیار آموزنده است.

حُر، تنها کسی است که در روز عاشورا، فاصلۀ میان دوزخ و بهشت را طی ساعاتی کوتاه، در نوردید و خود را از حَضیض شقاوت، به قلّۀ سعادت رساند. از این رو، سرنوشت حُر، دلیل روشنی بر آزادی انسان در انتخاب راه صحیح در زندگی است.

حُر، نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست.(3) انتخاب وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام علیه السلام داشت،(4) حاکی از اعتماد کامل حکومت امَوی به اوست.

گناهی که حُر مرتکب شد، گناه کوچکی نبود؛ ولی هنگامی که خود را میان بهشت و دوزخ دید، ظاهرِ فریبندۀ دنیا - که در باطن آن، دوزخْ نهفته بود -، او را نفریفت و او، راه بهشت را به همراه دیگر شهدای کربلا، انتخاب کرد و در بارۀ این انتخاب، گفت:

إنّی وَ اللّهِ اخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّةِ وَ النّارِ، وَ وَ اللّهِ لا أختارُ عَلَی الجَنَّةِ شَیئاً وَ لَو قُطِّعتُ وَ حُرِّقتُ.(5)

به خدا سوگند، من خودم را میان بهشت و جهنّم، مخیّر می بینم و - به خدا سوگند -، بهشت را با هیچ چیزی عوض نمی کنم، هر چند، تکّه تکّه و سوزانده شوم.

این، پیام آموزنده ای است برای همۀ کسانی که در زندگی خود، در دوراهیِ دوزخ و بهشت، قرار می گیرند، بویژه برای جوانان.

ص:45


1- (1) . جمهرة أنساب العرب: ص 227؛ رجال الطوسی: ص 100.
2- (2) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172؛ تذکرة الخواصّ: ص 251.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 661 (بخش چهارم/فصل هفتم/بسته شدن راه بر امام علیه السلام توسّط حُر).
4- (4) . مقاتل الطالبیّین: ص 111. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 660 (بخش چهارم/فصل هفتم/فرستاده شدن حُر برای آوردن امام علیه السلام به کوفه) و ص 700 (فصل هفتم/نامۀ ابن زیاد به حُر جهت سختگیری بر امام علیه السلام).
5- (5) . ر. ک: ص 48 ح 924.

حُر، پس از انتخاب راه بهشت، نهیبی بر اسب خود زد و در حالی که دست هایش را روی سرش گذاشته بود، خود را به خیمه های سیّد الشهدا علیه السلام رساند و در بین راه، این جملات را زمزمه می کرد:

اللّهُمَّ إنّی تُبتُ إلَیکَ فَتُب عَلَیَّ، فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِیائِکَ وَ أولادِ بِنتِ نَبِیِّکَ.

خداوندا! به سوی تو، توبه کردم. توبه ام را بپذیر، که دلِ دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را لرزاندم.

حُر، به دلیل خطای بزرگی که مرتکب شده بود، احتمال می داد که توبۀ او پذیرفته نشود. از این رو، هنگامی که به محضر امام علیه السلام رسید، گفت:

فدایت گردم! من همانی هستم که مانع بازگشت تو شدم و تو را وادار کردم که در این سرزمین، فرود بیایی. به خداوند سوگند، گمان نمی کردم که این گروه، تو را به این حالی که می بینم، برسانند. من به درگاه خدا، توبه می کنم. آیا راه توبه ای برای من هست؟

امام حسین علیه السلام پاسخ داد:

نَعَم، یَتوبُ اللّهُ عَلَیکَ، فَانزِل.

آری. خداوند، توبۀ تو را می پذیرد. فرود بیا!

حُر گفت:

من سواره باشم، برایت بهتر از این است که پیاده باشم و سرانجام کارم به فرود آمدن (شهادت)، منجر می شود.

سپس افزود:

از آن جا که من، نخستین کسی بودم که در برابر تو در آمدم، پس اجازه بده که نخستین کُشتۀ در برابر تو باشم، شاید از کسانی باشم که در فردای قیامت، از مصافحه کنندگان با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله باشم.

این سخن حُر، حاکی از عقیدۀ راسخ وی به مبدأ و معاد است که همین معنا، اساس رستگاری وی گردید. حُر، پس از ایراد سخنانی هشیارکننده و هشداربخش برای سپاه کوفه، به صف دشمن حمله کرد تا به شرف شهادت، نائل آمد. یاران امام علیه السلام، او را در حالی که هنوز رمقی در تن داشت، از صحنۀ نبرد، بیرون آوردند و در برابر امام علیه السلام نهادند. سخنان امام علیه السلام بر بالین وی نیز، بسیار قابل تأمّل است. ایشان، در حالی که غبار از چهرۀ او پاک می کرد، فرمود:

أنتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ امُّکَ، حُرٌّ فِی الدُّنیا و حُرٌّ فِی الآخِرَةِ.

ص:46

تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و آخرت.(1)

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ الرِّیاحِیِّ.

سلام بر حُرّ بن یزید ریاحی!(2)

در «زیارت رجبیّه» هم نام وی، آمده است.(3)

924. تاریخ الطبری - به نقل از عَدیّ بن حَرمَله -: چون عمر بن سعد، لشکر را آمادۀ حمله کرد، حُرّ بن یزید به او گفت: خدا، تو را اصلاح کند! آیا می خواهی با این مرد (حسین علیه السلام) بجنگی؟

عمر گفت: به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که آسان ترین بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد!

حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را راضی نمی کند؟

عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، [صلح] می کردم؛ امّا فرمان روایت [ابن زیاد] نپذیرفته است.

راوی می گوید: حُر، آمد تا در جایی میان مردم ایستاد. مردی از قبیله اش به نام قُرّة بن قیس، همراهش بود. به او گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب داده ای؟

گفت: نه.

گفت: می خواهی که آن را آب دهی؟

قُره می گوید: به خدا سوگند، گمان بُردم که او می خواهد کناره بگیرد و در جنگ، حضور نیابد و خوش ندارد که من، او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به فرمانده برسانم. لذا به او گفتم:

آبش نداده ام. می روم تا به آن، آب بدهم.

از جایی که حُر بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود، آگاه می کرد، همراه او به سوی حسین علیه السلام می رفتم.

او کم کم به حسین علیه السلام نزدیک شد. مردی از قبیله اش به نام مهاجر بن اوس، به او گفت: ای ابن یزید! چه می کنی؟ می خواهی حمله کنی؟

حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: ای ابن یزید! به خدا سوگند، کار تو، مشکوک است! به خدا سوگند، هرگز در هیچ جنگی، آنچه اکنون از تو می بینم،

ص:47


1- (1) . ر. ک: ص 59 ح 931.
2- (2) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

ندیده بودم. اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین مردِ کوفه کیست، از [کنار نام] تو نمی گذشتم.

پس این چه کاری است که از تو می بینم؟!

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و - به خدا سوگند -، هیچ چیز را بر بهشت بر نمی گزینم، حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم.

سپس، بر اسبش هِی زد و به حسین علیه السلام پیوست. حُر به حسین علیه السلام گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای فرزند پیامبر خدا! من، همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در این جا کردم. به خدا سوگند - آن خدایی که جز او خدایی نیست -، هرگز گمان نداشتم که این گروه، پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند. به خود می گفتم: چه اشکالی دارد که در برخی امور، از آنان، اطاعت کنم تا آنان، مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟ آنها نیز این پیشنهادهای حسین را می پذیرند [و کار به خوشی خاتمه می یابد]. به خدا سوگند، اگر گمان هم می کردم که آنان، پیشنهادهای تو را نمی پذیرند، این کارها را با تو نمی کردم. اکنون، پیش تو آمده ام و پشیمان از آنچه کرده ام، به درگاه خدا توبه می کنم و با جانم، تو را یاری می دهم تا پیشِ رویت بمیرم. آیا برای من، توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد. نام تو چیست»؟

گفت: من حُر، پسر یزید هستم.

حسین علیه السلام فرمود: «تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت، تو را نامیده است. تو، إن شاء اللّه، در دنیا و آخرت، آزاده ای. فرود بیا».

حُر گفت: من سواره باشم، برایت سودمندترم تا پیاده شوم. سوار بر اسبم، ساعتی با آنان می جنگم. کارم به فرود آمدن (شهادت)، خواهد انجامید.

حسین علیه السلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هر چه به نظرت می رسد، همان گونه عمل کن».

حُر، جلوی یارانش آمد و گفت: ای مردمان! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین علیه السلام را نمی پذیرید تا خداوند، شما را از جنگ و ستیز با او، آسوده کند؟

گفتند: این فرمانده، عمر بن سعد است. با او سخن بگو.

حُر، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: من نیز بسیار دوست داشتم که اگر راهی بیابم، چنین کنم.

حُر گفت: ای مردم کوفه! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را دعوت کردید و چون آمد، تسلیمش کردید. ادّعای جان دادن در راهش را نمودید و سپس، بر او تاخته اید تا او را

ص:48

بکُشید. او را باز داشته اید و اختیار را از کفش رُبوده و از همه سو، محاصره اش کرده اید و از روی آوردن به این همه سرزمین های پهناور خدا برای در امان ماندن خود و خانواده اش، باز داشته اید.

اینک، اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد. او و همسران و کودکان و یارانش را از آب جاری فرات، محروم نموده اید؛ آبی که یهود و مجوس و مسیحی، از آن می نوشند، و خوک و سگِ صحرا در آن می غلتند. آن گاه، ایشان از تشنگی، در حال جان کَنْدن هستند. چه بد رفتاری با فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله داشتید! خداوند، شما را روز تشنگی (قیامت) سیراب نکند، اگر هم اکنون، توبه نکنید و از آنچه اکنون می کنید، دست نکِشید!

پیادگان لشکر، به او حمله بُردند و به او تیراندازی کردند. حُر نیز آمد و پیشِ روی حسین علیه السلام ایستاد.(1)

ص:49


1- (1) . إنَّ الحُرَّ بنَ یَزیدَ لَمّا زَحَفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، قالَ لَهُ: أصلَحَکَ اللّهُ! مُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ؟ قالَ: إی وَاللّهِ، قِتالاً أیسَرُهُ أن تَسقُطَ الرُّؤوسُ وتَطیحَ الأَیدی. قالَ: أفَما لَکُم فی واحِدَةٍ مِنَ الخِصالِ الَّتی عَرَضَ عَلَیکُم رِضیً؟ قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: أما وَاللّهِ لَو کانَ الأَمرُ إلَیَّ لَفَعَلتُ، ولکِنَّ أمیرَکَ قَد أبی ذلِکَ. قالَ: فَأَقبَلَ حَتّی وَقَفَ مِنَ النّاسِ مَوقِفاً، ومَعَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ یُقالُ لَهُ: قُرَّةُ بنُ قَیسٍ. فَقالَ: یا قُرَّةُ! هَل سَقَیتَ فَرَسَکَ الیَومَ؟ قالَ: لا، قالَ: إنَّما تُریدُ أن تَسقِیَهُ؟ قالَ: فَظَنَنتُ وَاللّهِ أَنّهُ یُریدُ أن یَتَنَحّی فَلا یَشهَدَ القِتالَ، وکَرِهَ أن أراهُ حینَ یَصنَعُ ذلِکَ، فَیَخافُ أن أرفَعَهُ عَلَیهِ، فَقُلتُ لَهُ: لَم أسقِهِ، وأنَا مُنطَلِقٌ فَساقیهِ. قالَ: فَاعتَزَلتُ ذلِکَ المَکانَ الَّذی کانَ فیهِ. قالَ: فَوَاللّهِ لَو أنَّهُ أطلَعَنی عَلَی الَّذی یُریدُ، لَخَرَجتُ مَعَهُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: فَأَخَذَ یَدنو مِن حُسَینٍ قَلیلاً قَلیلاً. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ یُقالُ لَهُ المُهاجِرُ بنُ أوسٍ: ما تُریدُ یَابنَ یَزیدَ؟ أتُریدُ أن تَحمِلَ؟ فَسَکَتَ وأخَذَهُ مِثلُ العُرَواءِ. فَقالَ لَهُ: یَابنَ یَزیدَ! وَاللّهِ إنَّ أمرَکَ لَمُریبٌ، وَاللّهِ ما رَأَیتُ مِنکَ فی مَوقِفٍ قَطُّ مِثلَ شَیءٍ أراهُ الآنَ، ولَو قیلَ لی: مَن أشجَعُ أهلِ الکوفَةِ رَجُلاً ما عَدَوتُکَ، فَما هذَا الَّذی أری مِنکَ؟ قالَ: إنّی وَاللّهِ اخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَی الجَنَّةِ شَیئاً ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَینٍ علیه السلام. فَقالَ لَهُ: جَعَلَنِی اللّهُ فِداکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ! أنَا صاحِبُکَ الَّذی حَبَستُکَ عَنِ الرُّجوعِ، وسایَرتُکَ فِی الطَّریقِ، وجَعجَعتُ بِکَ فی هذَا المَکانِ، وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، ما ظَنَنتُ أنَّ القَومَ یَرُدّونَ عَلَیکَ ما عَرَضتَ عَلَیهِم أبَداً، ولا یَبلُغونَ مِنکَ هذِهِ المَنزِلَةَ، فَقُلتُ فی نَفسی: لا ابالی أن اطیعَ القَومَ فی بَعضِ أمرِهِم، ولا یَرَونَ أنّی خَرَجتُ مِن طاعَتِهِم، وأمّا هُم فَسَیَقبَلونَ مِن حُسَینٍ هذِهِ الخِصالَ الَّتی یَعرِضُ عَلَیهِم، ووَاللّهِ لَو ظَنَنتُ أنَّهُم لا یَقبَلونَها مِنکَ ما رَکِبتُها مِنکَ، وإنّی قَد جِئتُکَ تائِباً مِمّا کانَ مِنّی إلی رَبّی، ومُواسِیاً لَکَ بِنَفسی حَتّی أموتَ بَینَ یَدَیکَ، أفَتَری ذلِکَ لی تَوبَةً؟ قالَ: نَعَم یَتوبُ اللّهُ عَلَیکَ ویَغفِرُ لَکَ، مَا اسمُکَ؟ قالَ: أنَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ. قالَ: أنتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ امُّکَ، أنتَ الحُرُّ إن شاءَ اللّهُ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ، انزِل. قالَ: أنَا لَکَ فارِساً خَیرٌ مِنّی راجِلاً، اقاتِلُهُم عَلی فَرَسی ساعَةً، وإلَی النُّزولِ ما یَصیرُ آخِرُ أمری، قالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَاصنَع یَرحَمُکَ اللّهُ ما بَدا لَکَ. فَاستَقدَمَ أمامَ أصحابِهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا القَومُ! ألا تَقبَلونَ مِن حُسَینٍ خَصلَةً مِن هذِهِ الخِصالِ الَّتی عَرَضَ عَلَیکُم فَیُعافِیَکُمُ اللّهُ مِن حَربِهِ وقِتالِهِ؟ قالوا: هذَا الأَمیرُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَکَلِّمهُ، فَکَلَّمَهُ بِمِثلِ ما کَلَّمَهُ بِهِ قَبلُ، وبِمِثلِ ما کَلَّمَ بِهِ أصحابَهُ. قالَ عُمَرُ: قَد حَرَصتُ لَو وَجَدتُ إلی ذلِکَ سَبیلاً فَعَلتُ. فَقالَ: یا أهلَ الکوفَةِ! لِاُمِّکُمُ الهَبَلُ وَالعُبرُ، إذ دَعَوتُموهُ حَتّی إذا أتاکُم أسلَمتُموهُ، وزَعَمتُم أنَّکُم قاتِلو أنفُسِکُم دونَهُ، ثُمَّ عَدَوتُم عَلَیهِ لِتَقتُلوهُ، أمسَکتُم بِنَفسِهِ، وأخَذتُم بِکَظَمِهِ، وأحَطتُم بِهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَمَنَعتُموهُ التَّوَجُّهَ فی بِلادِ اللّهِ العَریضَةِ حَتّی یَأمَنَ ویَأمَنَ أهلُ بَیتِهِ، وأصبَحَ فی أیدیکُم کَالأَسیرِ لا یَملِکُ لِنَفسِهِ نَفعاً ولا یَدفَعُ ضَرّاً، وحَلَّأتُموهُ ونِساءَهُ واُصَیبِیَتَهُ وأصحابَهُ عَن ماءِ الفُراتِ الجارِی، الَّذی یَشرَبُهُ الیَهودِیُّ وَالمَجوسِیُّ وَالنَّصرانِیُّ، وتَمَرَّغُ فیهِ خَنازیرُ السَّوادِ وکِلابُهُ، وهاهُم اولاءِ قَد صَرَعَهُمُ العَطَشُ، بِئسَما خَلَفتُم مُحَمَّداً فی ذُرِّیَّتِهِ، لا سَقاکُمُ اللّهُ یَومَ الظَّمَأِ إن لَم تَتوبوا وتَنزَعوا عَمّا أنتُم عَلَیهِ مِن یَومِکُم هذا فی ساعَتِکُم هذِهِ. فَحَمَلَت عَلَیهِ رَجّاَلةٌ لَهُم تَرمیهِ بِالنَّبلِ، فَأَقبَلَ حَتّی وَقَفَ أمامَ الحُسَینِ علیه السلام (تاریخ الطبری: ج 5 ص 427؛ الإرشاد: ج 2 ص 99).

925. تاریخ الطبری - به نقل از هلال بن یَساف -: میان کسانی که به سوی حسین علیه السلام روانه شدند، حُرّ بن یزید حنظلی نَهشَلی بود که فرماندهیِ سوارانی را به عهده داشت. او هنگامی که پیشنهاد حسین علیه السلام را شنید، به سپاه ابن زیاد گفت: چرا آنچه را به شما پیشنهاد می دهند، نمی پذیرید؟ به خدا سوگند، اگر ترک و دیلم هم چنین چیزی را از شما می خواستند، برایتان روا نبود که آن را رد کنید.

امّا آنان، جز به تن در دادن حسین علیه السلام به حکم ابن زیاد، راضی نشدند. حُر نیز روی اسبش را چرخاند و به سوی حسین علیه السلام و یارانش رفت، به گونه ای که آنان (یاران امام علیه السلام)، گمان بُردند که او به جنگ با ایشان آمده است؛ امّا چون به آنان نزدیک شد، سپرش را واژگون کرد و بر آنان، سلام داد و سپس به یاران ابن زیاد، حمله کرد و با آنان جنگید و دو تن از آنان را کُشت و سپس به شهادت رسید. رحمت خدا بر او باد!(1)

ص:50


1- (1) . کانَ فیمَن بُعِثَ إلَیهَ [إلَی الحُسَینِ علیه السلام] الحُرُّ بنُ یَزیدَ الحَنظَلِیُّ ثُمَّ النَّهشَلِیُّ عَلی خَیلٍ، فَلَمّا سَمِعَ ما یَقولُ الحُسَینُ علیه السلام، قالَ لَهُم: ألا تَقبَلونَ مِن هؤُلاءِ ما یَعرِضونَ عَلَیکُم؟ وَاللّهِ لَو سَأَلَکُم هذَا التُّرکُ وَالدَّیلَمُ ما حَلَّ لَکُم أن تَرُدّوهُ، فَأَبَوا إلّاعَلی حُکُمِ ابنِ زِیادٍ. فَصَرَفَ الحُرُّ وَجهَ فَرَسِهِ وَانطَلَقَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ، فَظَنّوا أنَّهُ إنَّما جاءَ لِیُقاتِلَهُم، فَلَمّا دَنا مِنهُم قَلَبَ تُرسَهُ وسَلَّمَ عَلَیهِم، ثُمَّ کَرَّ عَلی أصحابِ ابنِ زِیادٍ فَقاتَلَهُم، فَقَتَلَ مِنهُم رَجُلَینِ، ثُمَّ قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 392، أنساب الأشراف: ج 3 ص 383).

926. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: هنگامی که حبیب بن مُظاهر کُشته شد، این اتّفاق، حسین علیه السلام را آزرده خاطر کرد و فرمود: «خودم و یاران حمایت کننده ام را به حساب خدا می گذارم».

حُر نیز شروع به رَجَزخوانی کرد و گفت:

سوگند یاد کرده ام که کشته نشوم تا بکُشم

و امروز، تنها از رو به رو، ضربت می خورم [و نمی گریزم].

آنان را با شمشیر، ضربتی قاطع و بُرّان می زنم

نه از آنان دست می کِشم، و نه بازْپس می نشینم.

و نیز می گفت:

با شمشیر، بر سپاهشان، ضربه می زنم

در دفاع از بهترین ساکن مِنا و خَیف.

او و زُهَیر بن قَین، به شدّت جنگیدند. هنگامی که یکی از آن دو، حمله می برد و دشمن، گِردش را می گرفتند، دیگری حمله می بُرد و او را می رهانْد. مدّتی به این کار پرداختند تا آن که پیادگان [لشکر ابن زیاد]، بر حُرّ بن یزید، حمله بُردند و او به شهادت رسید.(1)

927. تاریخ الطبری - به نقل از ابو زُهَیر نَضْر بن صالح عَبْسی -: هنگامی که حُرّ بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام پیوست، مردی به نام یزید بن سفیان از قبیلۀ بنی تمیم و از تیرۀ بنی شَقِره - که از فرزندان حارث بن تمیم بودند -، گفت: بدانید که - به خدا سوگند -، اگر حُرّ بن یزید را به هنگام بیرون آمدن ببینم، با نیزه به او حمله می برم.

در بحبوحۀ رفت و آمد و درگیری سپاهیان، حُرّ بن یزید به پیشروی و حمله به دشمن، مشغول بود و این شعر عَنتَره را می خواند:

ص:51


1- (1) . لَمّا قُتِلَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ هَدَّ ذلِکَ حُسَیناً علیه السلام، وقالَ عِندَ ذلِکَ: أحتَسِبُ نَفسی وحُماةَ أصحابی، قالَ: فَأَخَذَ الحُرُّ یَرتَجِزُ ویَقولُ: آلَیتُ لا اقتَلُ حَتّی أقتُلا ولَن اصابَ الیَومَ إلّامُقبِلا أضرِبُهُم بِالسَّیفِ ضَرباً مِقصَلا لا ناکِلاً عَنهُم ولا مُهَلِّلا وأخَذَ یَقولُ أیضاً: أضرِبُ فی أعراضِهِم بِالسَّیفِ عَن خَیرِ مَن حَلَّ مِنیً وَالخَیفِ فَقاتَلَ هُوَ وزُهَیرُ بنُ القَینِ قِتالاً شَدیداً، فَکانَ إذا شَدَّ أحَدُهُما فَإِنِ استُلحِمَ شَدَّ الآخَرُ حَتّی یُخَلِّصَهُ، فَفَعَلا ذلِکَ ساعَةً، ثُمَّ إنَّ رَجّالَةً شَدَّت عَلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ، فَقُتِلَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 440، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 567).

هماره، به گودیِ زیر گلویش، تیر می زنم

و نیز به سینه اش، تا این که با خون، رنگین شود.

اسب او هم از ناحیۀ گوش و ابرو، زخم خورده بود و خونش روان بود. در این هنگام، حُصَین بن تمیم - که فرمانده نگاهبانان عبید اللّه بن زیاد بود و عبید اللّه، او را به سوی حسین علیه السلام روانه کرده و همراه عمر بن سعد بود و از سوی او، فرمانده سواران تکاور زرهپوش شده بود -، به یزید بن سفیان گفت: این، حُرّ بن یزید است که آرزوی [دیدن] او را داشتی.

او گفت: آری.

سپس به سوی او حرکت کرد و به او گفت: ای حُرّ بن یزید! آیا خواهان جنگ تن به تن هستی؟

حُر گفت: آری. می خواهم.

حُر به مبارزه آمد. شنیدم که حُصَین بن تمیم می گوید: به خدا سوگند، من به او (یزید بن سفیان) می نگریستم. گویی که جانش را در دستش گرفته بود. حُر، مهلتش نداد و پس از بیرون آمدن، بلافاصله، او را کُشت.(1)

928. تاریخ الطبری - به نقل از نُمَیر بن وَعْله -: ایّوب بن مِشرَح خَیوانی می گفت: به خدا سوگند، من اسب حُرّ بن یزید را پِی کردم. تیری به قلبش زدم و طولی نکشید که اسب، با لرزه و اضطراب، افتاد و حُر، مانند شیری از روی آن برجَست و شمشیر در دست، چنین رَجَز می خواند:

اگر اسبم را پی می کنید، من فرزندی آزاده ام

شجاع تر از شیرِ شرزه.

او می گفت: تا کنون، کسی مانند او ندیده ام که [سپاه را] چنان بشکافد.

برخی بزرگان قبیله به او (ایّوب) گفتند: تو او (حُر) را کُشتی؟

ص:52


1- (1) . إنَّ الحُرَّ بنَ یَزیدَ لَمّا لَحِقَ بِحُسینٍ علیه السلام، قالَ رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمٍ مِن بَنی شَقِرَةَ، وهُم بَنُو الحارِثِ بنِ تَمیمٍ، یُقالُ لَهُ یَزیدُ بنُ سُفیانَ: أما وَاللّهِ، لَو أنّی رَأَیتُ الحُرَّ بنَ یَزیدَ حینَ خَرَجَ لَأَتبَعتُهُ السِّنانَ. قالَ: فَبَینَا النّاسُ یَتَجاوَلونَ ویَقتَتِلونَ، وَالحُرُّ بنُ یَزیدَ یَحمِلُ عَلَی القَومِ مُقدِماً، ویَتَمَثَّلُ قَولَ عَنتَرَةَ: ما زِلتُ أرمیهِم بِثُغرَةِ نَحرِهِ ولَبانِهِ حَتّی تَسَربَلَ بِالدَّمِ قالَ: وإنَّ فَرَسَهُ لَمَضروبٌ عَلی اذُنَیهِ وحاجِبِه، وإنَّ دِماءَهُ لَتَسیلُ، فَقالَ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ - وکانَ عَلی شُرطَةِ عَبیدِ اللّهِ فَبَعَثَهُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وکانَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَوَلّاهُ عُمَرُ مَعَ الشُّرطَةِ المُجَفَّفَةِ - لِیَزیدَ بنِ سُفیانَ: هذَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ الَّذی کُنتَ تَتَمَنّی، قالَ: نَعَم، فَخَرَجَ إلَیهِ فَقالَ لَهُ: هَل لَکَ یا حُرَّ بنَ یَزیدَ فِی المُبارَزَةِ؟ قالَ: نَعَم، قَد شِئتُ. فَبَرَزَ لَهُ، قالَ: فَأَنَا سَمِعتُ الحُصَینَ بنَ تَمیمٍ یَقولُ: وَاللّهِ لَأَبرُزُ لَهُ فَکَأَنَّما کانَت نَفسُهُ فی یَدِهِ، فَما لَبِثَهُ الحُرُّ حینَ خَرَجَ إلَیهِ أن قَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 434. نیز، ر. ک: أنساب الأشراف: ج 3 ص 400).

گفت: نه. به خدا، من او را نکُشتم! دیگری او را کُشت و دوست نداشتم که او را بکُشم.

ابو وَدّاک به او گفت: چرا؟

[ایّوب] گفت: او را از شایستگان، به شمار می آوردند و - به خدا سوگند -، اگر چنین بود و کُشتن او گناه، این که خدا را با گناه زخم زدن و حضور در نبرد با او دیدار کنم، برایم دوست داشتنی تر است از این که او را با گناه کشتن یکی از آنان، دیدار کنم.

ابو وَدّاک به او گفت: من جز این نمی بینم که تو، خدا را با گناه کُشتن همۀ آنان، دیدار می کنی.

چنین نمی بینی که اگر تو، این را با تیر نمی زدی و آن را پی نمی کردی و دیگری را با تیر از پا نمی انداختی و در جنگ، حضور نمی یافتی و به آنان، حمله نمی کردی و یارانت را تحریک و آنها را افزون نمی نکردی و به گاه حملۀ آنان، از پیشِ رویشان می گریختی و ایستادگی نمی کردی و آن دیگری و بقیّۀ همراهانت نیز چنین نمی کردند، حُر و همراهانش، کشته می شدند؟ شما، همگی در خون آنها شریک هستید.

[ایّوب] به او گفت: ای ابو وَدّاک! تو ما را از رحمت خدا، ناامید می کنی. اگر تو روز قیامت، حسابرس ما شدی، خدا تو را نیامرزد، اگر ما را بیامرزی!

ابو وَدّاک گفت: سخن، همان است که به تو گفتم.(1)

929. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: حُرّ بن یزید، اسبش را هِی کرد و از لشکر عمر بن سعد - که خدا، لعنتش کند -،

ص:53


1- (1) . إنَّ أیّوبَ بنَ مِشرَحٍ الخَیوانِیُّ کانَ یَقولُ: أنَا وَاللّهِ عَقَرتُ بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فَرَسَهُ، حَشَأتُهُ سَهماً فَما لَبِثَ أن ارعِدَ الفَرَسُ وَاضطَرَبَ وکَبا، فَوَثَبَ عَنهُ الحُرُّ کَأَنَّهُ لَیثٌ وَالسَّیفُ فی یَدِهِ وهُوَ یَقولُ: إن تَعقِروا بی فَأَنَا ابنُ الحُرِّ أشجَعُ مِن ذی لِبَدٍ هِزَبرِ قالَ: فَما رَأَیتُ أحَداً قَطُّ یُفری فَریَهُ. قالَ: فقال لَهُ أشیاخٌ مِنَ الحَیِّ: أنتَ قَتَلتَهُ؟ قالَ: لا وَاللّهِ ما أنَا قَتَلتُهُ، ولکِن قَتَلَهُ غَیری، وما احِبُّ أنّی قَتَلتُهُ، فَقالَ لَهُ أبُو الوَدّاکِ: ولِمَ؟ قالَ: إنَّهُ کانَ زَعَموا مِنَ الصّالِحینَ، فَوَاللّهِ لَئِن کانَ ذلِکَ إثماً، لَأَن ألقَی اللّهَ بِإِثمِ الجِراحَةِ وَالمَوقِفِ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن ألقاهُ بِإِثمِ قَتلِ أحَدٍ مِنهُم. فَقالَ لَهُ أبُو الوَدّاکِ: ما أراکَ إلّاسَتَلقَی اللّهَ بِإِثمِ قَتلِهِم أجمَعینَ، أرَأَیتَ لَو أنَّکَ رَمَیتَ ذا فَعَقَرتَ ذا، ورَمَیتَ آخَرَ ووَقَفتَ مَوقِفاً، وکَرَرتَ عَلَیهِم، وحَرَّضتَ أصحابَکَ، وکَثَّرتَ أصحابَکَ، وحُمِلَ عَلَیکَ فَکَرِهتَ أن تَفِرَّ، وفَعَلَ آخَرُ مِن أصحابِکَ کَفِعلِکَ وآخَرُ وآخَرُ، کانَ هذا وأصحابُهُ یُقتَلونَ؟ أنتُم شُرَکاءُ کُلُّکُم فی دِمائِهِم. فَقالَ لَهُ: یا أبَا الوَدّاکِ، إنَّکَ لَتُقَنِّطُنا مِن رَحمَةِ اللّهِ! إن کُنتَ وَلِیَّ حِسابِنا یَومَ القِیامَةِ فَلا غَفَرَ اللّهُ لَکَ إن غَفَرتَ لَنا! قالَ: هُوَ ما أقولُ لَکَ (تاریخ الطبری: ج 4 ص 437).

عبور کرد و به لشکر حسین علیه السلام رسید، در حالی که دستش را بر سرش نهاده بود و می گفت: خدایا! به سوی تو باز می گردم. تو هم توبه ام را بپذیر که من، دل های دوستان تو و فرزندان پیامبرت را لرزانده ام. ای فرزند پیامبر خدا! آیا من می توانم توبه کنم؟

امام علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را پذیرفت».

حُر گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا اجازه می دهی برایت بجنگم؟

امام علیه السلام، اجازه فرمود. او به میدان آمد، در حالی که چنین رَجَز خواند:

من، گردن هایتان را با شمشیر می زنم

در راه بهترین ساکن سرزمین خَیف (صحرای مکّه).

آن گاه، هجده تن از آنان را کُشت و سپس، کشته شد. امام حسین علیه السلام نزد او - که خون از بدنش جاری بود - آمد و فرمود: «به به! ای حُر! تو در دنیا و آخرت، حُرّی (آزاده ای)، همان گونه که چنین نامیده شده ای».

سپس امام حسین علیه السلام، چنین سرود:

بهترین آزاده، حُرّ ریاحی است

و چه آزاده ای، که جایگاه آمد و شدِ نیزه ها!

و چه خوب آزاده ای که چون حسین، نداد داد

در نخستین ساعات صبح، جان خود را فدا کرد!(1)

930. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابو مِخنَف -: حسین علیه السلام بانگ زد: «آیا یاوری نیست که ما را به خاطر رضای خدای متعال، یاری دهد. آیا مدافعی نیست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دفاع کند؟!».

هنگامی که حُرّ بن یزید، این سخن را شنید، دلش مضطرب و چشمانش اشکبار شد و گریان

ص:54


1- (1) . ضَرَبَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ فَرَسَهُ، وجازَ عَسکَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، واضِعاً یَدَهُ عَلی رَأسِهِ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ إلَیکَ انیبُ فَتُب عَلَیَّ؛ فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِیائِکَ وأولادِ نَبِیِّکَ. یَابنَ رَسولِ اللّهِ، هَل لی مِن تَوبَةٍ؟ قالَ: نَعَم، تابَ اللّهُ عَلَیکَ. قالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! أتَأذَنُ لی فَاُقاتِلَ عَنکَ؟ فَأَذِنَ لَهُ، فَبَرَزَ وهُوَ یَقولُ: أضرِبُ فی أعناقِکُم بِالسَّیفِ عَن خَیرِ مَن حَلَّ بِلادَ الخَیفِ فَقَتَلَ مِنهُم ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً ثُمَّ قُتِلَ، فَأَتاهُ الحُسَینُ علیه السلام ودَمُهُ یَشخَبُ، فَقالَ: بَخٍ بَخٍ یا حُرُّ، أنتَ حُرٌّ کَما سُمِّیتَ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ، ثُمَّ أنشَأَ الحُسَینُ علیه السلام یَقولُ: لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحِ ونِعمَ الحُرُّ مُختَلَفُ الرِّماحِ ونِعمَ الحُرُّ إذ نادی حُسَیناً فَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصَّباحِ (الأمالی، صدوق: ص 223 ح 239، روضة الواعظین: ص 205 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

و نالان، با غلام تُرکش، بیرون آمد. چگونگی رفتنش به سوی حسین علیه السلام، این گونه بود که چون این سخن را از حسین علیه السلام شنید، نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: آیا تو می خواهی با این مرد، بجنگی؟!

عمر گفت: به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که آسان ترین بخش آن، انداختن سرها و افتادن دست ها باشد.

حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای ایشان، شما را راضی نمی کند؟

عمر سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار به دست من بود، [صلح] می کردم؛ امّا فرمانده ات [عبید اللّه] از آن، خودداری می کند.

سپس حُر جلو رفت و از مردم، کناره گرفت و به مردی از قبیله اش به نام قُرّة بن قیس - که همراه او بود -، گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب داده ای؟

گفت: نه.

گفت: آیا نمی خواهی که به او آب بنوشانی؟

قُرّه می گوید: به خدا سوگند، گمان بردم که او می خواهد کنار بکِشد و در جنگ، حاضر نشود و خوش ندارد که من، او را در حال چنین کاری ببینم، مبادا که گزارش دهم. به او گفتم: به اسبم آب نداده ام. می روم تا به او آب بدهم.

از آن جا که حُر بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود آگاه می کرد، همراه او به سوی حسین علیه السلام می رفتم. حُر، کم کم خود را [به حسین علیه السلام] نزدیک می کرد. مردی از قبیله اش به او گفت: ای ابا یزید! کارت مشکوک است. چه می خواهی بکنی؟

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و - به خدا سوگند -، هیچ چیز را بر بهشتْ ترجیح نمی دهم، حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم.

آن گاه اسبش را هِی زد و با غلام ترکش به حسین علیه السلام پیوست و گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای فرزند پیامبر خدا! من، همانم که تو را از برگشتن، باز داشتم و همراهت در راه آمدم و تو را وادار به فرود آمدن در این جا کردم. به خدایی که جز او خدایی نیست، گمان نمی کردم که اینان، پیشنهادت را نپذیرند و کارت را به این جا برسانند. اگر پی می بردم که آنان می خواهند تو را بکُشند، این کار را با تو نمی کردم. من اکنون با توبه از گذشته ام به درگاه خدا، نزد تو آمده ام و تو را با جانم یاری می دهم تا پیشِ روی تو بمیرم. آیا در این برای من، توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خدا، توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد. نامت چیست؟».

گفت: من، حُر هستم.

ص:55

فرمود: «تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه ای که مادرت تو را نامیده است. تو در دنیا و آخرت، آزاده هستی. فرود بیا».

حُر گفت: من، سواره باشم، برایت بهتر است تا پیاده باشم. لَختی سوار بر اسبم، با آنان می جنگم و در پایان کارم، به فرود (شهادت)، خواهد انجامید.

سپس گفت: ای فرزند پیامبر خدا! من نخستین کسی هستم که بر تو بیرون آمد. پس اجازه بده تا نخستین کشتۀ پیشِ روی تو باشم تا شاید از مصافحه کنندگان با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله در فردای قیامت باشم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «اگر بخواهی، سخنی نیست، که تو از کسانی هستی که خداوند، توبه شان را می پذیرد؛ چرا که او توبه پذیرِ مهربان است».

نخستین کسی که پا به میدان نهاد و به نبرد تن به تن با دشمن پرداخت، حُرّ بن یزید ریاحی بود که به گاه بیرون آمدنش برای هماوردی، چنین خواند:

من، بی گمان، آزاده ام و پناه میهمانان

[امّا گردنِ] شما را با شمشیر می زنم.

به دفاع از بهترین ساکنان خَیف(1)

شما را می زنم و در آن، هیچ ستمی نمی بینم.

همچنین روایت شده که چون حُر به حسین علیه السلام پیوست، مردی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا سوگند، اگر حُر را به هنگام بیرون آمدن ببینم، با نیزه در پی او می روم.

هنگامی که حُر می جنگید و بر گوش و ابروی اسبش زده بودند و خون از آنها سرازیر بود، حُصَین بن نُمَیر گفت: ای یزید! این، همان حُرّ است که آرزو داشتی او را ببینی. آیا می خواهی با او رو به رو شوی؟

گفت: آری. سپس، به سوی او بیرون آمد. طولی نکشید که حُر، او را کُشت و چهل سوار و پیاده را نیز کُشت و همچنان می جنگید تا آن که اسبش را پِی کردند و پیاده مانْد؛ امّا همچنان می جنگید و می گفت:

اگر اسبم را پِی می کنید، من فرزندی آزاده ام

شجاع تر از شیر شرزه.

و به گاه حمله، ناتوان نیستم

بلکه هنگام فرار دیگران، استوار می ایستم.

ص:56


1- (1) . خَیف: مکانی است در کنار مِنا و مکّه.

آن گاه، جنگید تا کشته شد. یاران حسین علیه السلام او را بُردند و در حالی که هنوز رَمقی داشت، پیشِ روی حسین علیه السلام نهادند. امام علیه السلام، غبار از چهره اش پاک کرد و فرمود: «تو آزاده ای، همان گونه که مادرت تو را نامیده است. تو در دنیا و آخرت، آزاده ای».

سپس یکی از یاران حسین علیه السلام (حاکم جُشَمی گفته است: بلکه زین العابدین علیه السلام)، در سوگ او سرود:

چه آزادۀ نیکویی بود، حُرّ ریاحی

پایدار، به گاهِ بارش تیرها!

چه آزادۀ نیکویی، که به گاه ندای حسین

با یک بانگ، جان خود را ندا کرد!

و روایت شده که حُر به هنگام نبرد می خوانْد:

سوگند یاد کرده ام که کشته نشوم تا بکُشم

و امروز، جز از رو به رو، زخمی نخورم.

آنان را سختْ با شمشیر می زنم

نه از آنان دست می کشم، و نه بازْ پس می نشینم.(1)

ص:57


1- (1) . صاحَ [الحُسَینُ علیه السلام]: أما مِن مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجهِ اللّهِ تَعالی. أما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ! فَلَمّا سَمِعَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ هذَا الکَلامَ، اضطَرَبَ قَلبُهُ، ودَمَعَت عَیناهُ فَخَرَجَ باکِیاً مُتَضَرِّعاً مَعَ غُلامٍ لَهُ تُرکِیٍّ. وکانَ کَیفِیَّةُ انتِقالِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام أنَّهُ لَمّا سَمِعَ هذَا الکَلامَ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام أتی إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ: أمُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ؟ قالَ: إی وَاللّهِ! قِتالاً شَدیداً أیسَرُهُ أن تَسقُطَ الرُّؤوسُ وتَطیحَ الأَیدی، فَقالَ: أما لَکُم فی واحِدَةٍ مِنَ الخِصالِ الَّتی عَرَضَ عَلَیکُم رِضیً؟ فَقالَ: وَاللّهِ لَو کانَ الأَمرُ إلَیَّ لَفَعَلتُ، ولکِنَّ أمیرَکَ قَد أبی ذلِکَ. فَأَقبَلَ الحُرُّ حَتّی وَقَفَ عَنِ النّاسِ جانِباً ومَعَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ یُقالُ لَهُ: قُرَّةُ بنُ قَیسٍ، فَقالَ لَهُ: یا قُرَّةُ! هَل سَقَیتَ فَرَسَکَ الیَومَ ماءً؟ قالَ: لا! قالَ: أما تُریدُ أن تَسقِیَهُ؟ قالَ قُرَّةُ: فَظَنَنتُ وَاللّهِ أنَّهُ یُریدُ أن یَتَنَحّی فَلا یَشهَدَ القِتالَ، ویَکرَهُ أن أراهُ یَصنَعُ ذلِکَ مَخافَةَ أن أرفَعَ عَلَیهِ، فَقُلتُ لَهُ: لَم أسقِهِ، وأنَا مُنطَلِقٌ فَأَسقیهِ. قالَ: فَاعتَزَلتُ ذلِکَ المَکانَ الَّذی کانَ فیهِ، وَاللّهِ لَو أطلَعَنی عَلَی الَّذی یُریدُ لَخَرَجتُ مَعَهُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام. فَأَخَذَ یَدنو قَلیلاً قَلیلاً، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن قَومِهِ: یا أبا یَزیدَ! إنَّ أمرَکَ لَمُریبٌ، فَمَا الَّذی تُریدُ؟ قالَ: وَاللّهِ إنّی اخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، ووَاللّهِ لا أختارُ عَلَی الجَنَّةِ شَیئاً ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ، ولَحِقَ بِالحُسَینِ علیه السلام مَعَ غُلامِهِ التُّرکِیِّ، فَقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ! إنّی صاحِبُکَ الَّذی حَبَستُکَ عَنِ الرُّجوعِ، وسایَرتُکَ فِی الطَّریقِ، وجَعجَعتُ بِکَ فی هذَا المَکانِ، وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، ما ظَنَنتُ القَومَ یَرُدّونَ عَلَیکَ ما عَرَضتَ عَلَیهِم، ولا یَبلُغونَ بِکَ هذِهِ المَنزِلَةَ، وإنّی لَو سَوَّلَت لی نَفسی أنَّهُم یَقتُلونَکَ ما رَکِبتُ هذا مِنکَ، وإنّی قَد جِئتُکَ تائِباً إلی رَبّی مِمّا کانَ مِنّی، ومُواسیکَ بِنَفسی حَتّی أموتَ بَینَ یَدَیکَ، أفَتَری ذلِکَ لی تَوبَةً؟ -

931. الملهوف: حسین علیه السلام بانگ زد: «آیا فریادرسی نیست که ما را به خاطر خدا، یاری کند؟ آیا مدافعی نیست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند؟

در این هنگام، حُرّ بن یزید ریاحی به سوی عمر بن سعد آمد و به او گفت: آیا تو می خواهی با این مرد، بجنگی؟!

گفت: آری. به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که پَراندن سرها و قطع دست ها، آسان ترین بخش آن باشد.

حُر، گذشت و جایی کنار یارانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاده بود.

مهاجر بن اوس به او گفت: به خدا سوگند، کارت مشکوک است. اگر از من می پرسیدند که شجاع ترینِ کوفیان، چه کسی است، از [کنار نامِ] تو نمی گذشتم. پس این چه چیزی

ص:58

است که از تو می بینم؟

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و - به خدا سوگند -، حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم، هیچ چیزی را بر بهشت، ترجیح نمی دهم.

سپس بر اسبش هِی زد و در حالی که دست بر سر نهاده بود، به سوی حسین علیه السلام رفت و می گفت: خدایا! به سوی تو باز گشته ام. توبه ام را بپذیر که من، دل دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را لرزنده ام.

آن گاه به حسین علیه السلام گفت: فدایت شوم! من همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و تو را وادار کردم که در این جا فرود بیایی. به خدا سوگند، گمان نمی کردم که اینان، تو را تا به این جایی که می بینم، بکشانند. من از این کار، به سوی خدا توبه می کنم. آیا برای من، راه توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را می پذیرد. فرود بیا».

حُر گفت: من سواره باشم، برای تو بهتر است از آن که پیاده باشم و سرانجام کار، به فرود آمدن (شهادت) می انجامد.

سپس گفت: چون نخستین فردی بودم که در برابر تو بیرون آمدم، به من اجازه بده که نخستین کشتۀ پیشِ روی تو باشم،(1) تا شاید از کسانی باشم که با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله، در فردای قیامت، مصافحه می کنند.

امام علیه السلام به او اجازه داد و او به بهترین صورتی که امکان داشت، جنگید تا آن که گروهی از شجاعان و قهرمانان دشمن را کُشت و سپس، شهید شد. پیکرش را نزد حسین علیه السلام بُردند.

امام علیه السلام، غبار از چهره اش پاک می کرد و می فرمود: «تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت، تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و آخرت».(2)

ص:59


1- (1) . سیّد ابن طاووس، در این جا اضافه کرده است: مقصود حُر، نخستین کشته از هنگام پیوستن او به حسین علیه السلام بوده است؛ و گر نه، همان گونه که روایت شده، گروهی پیش از او به شهادت رسیده بودند.
2- (2) . صاحَ الحُسَینُ علیه السلام: أما مِن مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجهِ اللّهِ! أما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ فَإِذَا الحُرُّ بنُ یَزیدَ الرِّیاحِیُّ قَد أقبَلَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ فَقالَ لَهُ: أمُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ؟ فَقالَ: إی وَاللّهِ! قِتالاً أیسَرُهُ أن تَطیرَ الرُّؤوسُ وتَطیحَ الأَیدی. قالَ: فَمَضَی الحُرُّ ووَقَفَ مَوقِفاً مِن أصحابِهِ، وأخَذَهُ مِثلُ الأَفکَلِ. فَقالَ لَهُ المُهاجِرُ بنُ أوسٍ: وَاللّهِ إنَّ أمرَکَ لَمُریبٌ! ولَو قیلَ مَن أشجَعُ أهلِ الکوفَةِ لَما عَدَوتُکَ، فَما هذَا الَّذی أراهُ مِنکَ؟ فَقالَ: إنّی وَاللّهِ اخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، فَوَاللّهِ لا أختارُ عَلَی الجَنَّةِ شَیئاً ولَو قُطِّعتُ واُحرِقتُ. ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِداً إلَی الحُسَینِ علیه السلام ویَدُهُ عَلی رَأسِهِ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ إنّی تُبتُ إلَیکَ فَتُب عَلَیَّ، فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِیائِکَ وأولادِ بِنتِ نَبِیِّکَ. وقالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: جُعِلتُ فِداکَ! أنَا صاحِبُکَ الَّذی حَبَسَکَ عَنِ الرُّجوعِ وجَعجَعَ بِکَ، وَاللّهِ ما ظَنَنتُ أنَّ القَومَ یَبلُغونَ بِکَ ما أری، وأنَا تائِبٌ إلَی اللّهِ، فَهَل تَری لی مِن تَوبَةٍ؟ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: نَعَم، یَتوبُ اللّهُ عَلَیکَ، فَانزِل، فَقالَ: أنَا لَکَ فارِساً خَیرٌ مِنّی راجِلاً، وإلَی النُّزولِ یَؤولُ آخِرُ أمری. ثُمَّ قالَ: فإِذا کُنتُ أوَّلَ مَن خَرَجَ عَلَیکَ، فَأذَن لی أن أکونَ أوَّلَ قَتیلٍ بَینَ یَدَیکَ، لَعَلّی أکونُ مِمَّن یُصافِحُ جَدَّکَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله غَداً فِی القِیامَةِ. فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ یُقاتِلُ أحسَنَ قِتالٍ، حَتّی قَتَلَ جَماعَةً مِن شُجعانٍ وأبطالٍ، ثُمَّ استُشهِدَ، فَحُمِلُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَجَعَلَ یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِهِ، ویَقولُ: أنتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ امُّکُ، حُرٌّ فِی الدُّنیا وحُرٌّ [فِی] الآخِرَةِ (الملهوف: ص 159).

932. الإرشاد: جنگ، بالا گرفت و گروهی از هر دو گروه، کشته شدند و حُرّ بن یزید، به یاران عمر بن سعد، یورش بُرد، در حالی که شعر عَنتَره را می خواند:

پیوسته، بر پیشانی و صورت و سینه شان

می زنم، تا جامۀ خون به تن کنند.

و مردی از قبیلۀ بَلحارث، به نام یزید بن سفیان، به سوی او بیرون آمد؛ ولی اندکی نکشید که حُر، او را کُشت... و یاران حسین علیه السلام، با آنان به شدّت جنگیدند و سواره نظامشان که 32 تن سوارکار بودند، بر هیچ سویی از سواره نظام کوفه یورش نمی بُرد، مگر آن که آن را می شکافت.

عُروة بن قیس، فرمانده سواره نظام کوفیان، چون چنین دید، به سوی عمر بن سعد فرستاد که: آیا نمی بینی که امروز، گروه من از دست این تعداد اندک، چه می کِشد؟ پیادگان و تیراندازان را به سوی آنان، گسیل دار.

عمر نیز تیراندازانی را به سوی آنها فرستاد و اسب حُرّ بن یزید را پِی کردند. حُر، از اسبش فرود آمد و چنین رَجَز خواند:

اگر اسبم را پِی می کنید، من فرزندی آزاده ام

شجاع تر از شیرِ شَرزه.

و با شمشیرش، آنان را می زد تا این که تعدادشان، فزونی گرفت و بر او، غلبه کردند. ایّوب بن مُسَرّح و مردی دیگر از سواران لشکر کوفه، با هم، او را به شهادت رساندند.(1)

ص:60


1- (1) . نَشِبَ القِتالُ فَقُتِلَ مِنَ الجَمیعِ جَماعَةٌ. وحَمَلَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ عَلی أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، وهُوَ یَتَمَثَّلُ بِقَولِ عَنتَرَةَ: ما زِلتُ أرمیهِم بِغُرَّةِ وَجهِهِ ولَبانِهِ حَتّی تَسَربَلَ بِالدَّمِ فَبَرَزَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن بَلحارِثٍ یُقالُ لَهُ: یَزیدُ بنُ سُفیانَ، فَما لَبِثَهُ الحُرُّ حَتّی قَتَلَهُ... قاتَلَهُم أصحابُ الحُسَینِ قِتالاً شَدیداً، فَأَخَذَت خَیلُهُم تَحمِلُ وإنَّما هِیَ اثنانِ وثَلاثونَ فارِساً، فَلا تَحمِلُ عَلی جانِبٍ مِن خَیلِ الکوفَةِ إلّاکَشَفَتهُ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ عُروَةُ بن قَیسٍ - وهُوَ عَلی خَیلِ أهلِ الکوفَةِ - بَعَثَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: أما تَری ما تَلقی خَیلی مُنذُ الیَومِ مِن هذِهِ العِدَّةِ الیَسیرَةِ؟ ابعَث إلَیهِمُ الرِّجالَ وَالرُّماةَ فَبَعَثَ عَلَیهِم بِالرُّماةِ فَعُقِرَ بِالحُرِّ بنِ یَزیدَ فَرَسُهُ فَنَزَلَ عَنهُ وجَعَلَ یَقولُ: إن تَعقِروا بی فَأَنَا ابنُ الحُرِّ أشجَعُ مِن ذی لِبَدٍ هِزَبرِ ویَضرِبُهُم بِسَیفِهِ، وتَکاثَروا عَلَیهِ، فَاشتَرَکَ فی قَتلِهِ أیّوبُ بنُ مُسَرَّحٍ ورَجُلٌ آخَرُ مِن فُرسانِ أهلِ الکوفَةِ (الإرشاد: ج 2 ص 102-104، إعلام الوری: ج 1 ص 462-463).

933. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حُرّ بن یزید، از قبیلۀ ریاح بن یَربوع، به سوی عمر بن سعد آمد و گفت: آیا می خواهی با این مرد بجنگی؟

گفت: آری.

گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را راضی نمی کند؟

عمر گفت: اگر کار به دست من بود، می پذیرفتم.

حُر گفت: سبحان اللّه! چه قدر گِران است که فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پیشنهادی به شما بدهد و شما آن را نپذیرید!

سپس به سوی حسین علیه السلام تمایل یافت و همراه او جنگید تا کشته شد.

متوکّل لیثی، در این باره، سروده است:

چه خوبْ آزاده ای است، حُرّ ریاحی

آزاده، به گاه رفت و آمدِ نیزه ها!

چه خوبْ آزاده ای که حسین، ندایش داد

و او در نخستین ساعات روز، جانش را ندا کرد!

حسین علیه السلام نیز فرمود: «به خدا سوگند - ای عمر -، به خاطر این روزی که می بینی، روزی سخت بر تو خواهد آمد.(1)

ص:61


1- (1) . أقبَلَ الحُرُّ بنُ یَزیدَ - أحَدُ بَنی رِیاحِ بنِ یَربوعٍ - عَلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَقالَ: أمُقاتِلٌ أنتَ هذا الرَّجُلَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: أما لَکُم فی واحِدَةٍ مِن هذِهِ الخِصالِ الَّتی عَرَضَ رِضیً؟ قالَ: لَو کانَ الأَمرُ إلَیَّ فَعَلتُ. فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ! ما أعظَمَ هذا أن یَعرِضَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَیکُم ما یَعرِضُ فَتَأبَونَهُ!! ثُمَّ مالَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَقاتَلَ مَعَهُ حَتّی قُتِلَ. فَفی ذلِکَ یَقولُ الشّاعِرُ المُتَوَکِّلُ اللَّیثِیُّ: لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحِ وحُرٌّ عِندَ مُختَلَفِ الرِّماحِ ونِعمَ الحُرُّ ناداهُ حُسَینٌ فَجادَ بِنَفسِهِ عِندَ الصَّباحِ وقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أما وَاللّهِ یا عُمَرُ، لَیَکونَنَّ لِما تَری یَوماً یَسوؤُکَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 469. نیز، ر. ک: الأمالی، شجری: ج 1 ص 167).

934. تذکرة الخواصّ: حسین علیه السلام، ندا داد: «ای شَبَث بن رِبْعی، ای حَجّار بن ابجَر، ای قیس بن اشعث، ای زید بن حرث و ای فلان و فلان! آیا به من نامه ننوشتید؟».

آنان گفتند: ما نمی دانیم چه می گویی!

حُرّ بن یزید یَربوعی، از بزرگانِ آنان بود که به حسین علیه السلام گفت: چرا. به خدا سوگند، با تو مکاتبه کردیم،(1) و ما بودیم که تو را پیش انداختیم. خداوند، باطل و اهلش را دور گردانَد! به خدا سوگند، دنیا را به آخرت، ترجیح نمی دهم.

سپس، بر سرِ اسبش زد و به درون لشکر حسین علیه السلام آمد. حسین علیه السلام به او خوشامد گفت و فرمود: «به خدا سوگند، تو در دنیا و آخرت، آزاده (حُر) هستی!».

سپس حُر، لشکر ابن سعد را چنین ندا داد: وای بر شما، ای بی مادران! شما بودید که او را پیش انداختید و چون نزدتان آمد، او را تسلیم کردید و همچون اسیران شد. آب جاری را از او و خاندانش، باز داشتید؛ آبی را که یهود و نصارا و مَجوس، از آن می نوشند و خوکان بیابان، در آن می غلتند. پس از محمّد صلی الله علیه و آله، با خاندان و فرزندانش، بد کردید. اکنون که یاری اش نمی دهید و به پیمانی که با او بسته اید، وفا نمی کنید، پس بگذارید به هر سرزمینی از خدا که خواست، برود. آیا شما به خدا، ایمان ندارید؟ به پیامبری جدّش محمّد باور ندارید؟ به معاد و بازگشت، یقین ندارید؟

سپس، یورش بُرد و چنین خواند:

گردن هایتان را با شمشیر می زنم

به جانبداری از بهترین ساکن مِنا و خَیف.

آن گاه، گروهی از آنان را کُشت. سپس تعدادشان فزونی گرفت تا این که بر او غلبه کردند و او را کُشتند.(2)

ص:62


1- (1) . از گفتگوی حُر با امام حسین علیه السلام، روشن می شود که حُر، جزو نامه نگاران به امام علیه السلام نبوده است؛ زیرا او از کارگزاران حکومت آن روزگار بوده و جزو هواداران و دعوت کنندگان امام حسین علیه السلام به کوفه نبوده است. از این رو، اگر ادّعای متن را بپذیریم، باید گفت: پاسخ حُر، به اعتبار مجموع مخاطبان امام علیه السلام و پس از خودداری آنان از دادنِ پاسخ است.
2- (2) . إنَّهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام] نادی: یا شَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ، ویا حَجّارَ بنَ أبجَرَ، ویا قَیسَ بنَ الأَشعَثِ، ویا زَیدَ بنَ الحَرثِ، -

935. المناقب، ابن شهرآشوب: حُر، به میدان مبارزه آمد و چنین رَجَز می خواند:

من، بی گمان آزاده ام و پناه میهمانان

[امّا] گردن شما را با شمشیرمی زنم.

به جانبداری از بهترین ساکن سرزمین خَیف

بر شما ضربه می زنم و در این کار، هیچ ستمی نمی بینم.

آن گاه، چهل و دو سه تن از آنان را کُشت.(1)

936. مثیر الأحزان: با سندم نقل می کنم که حُرّ بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام گفت: هنگامی که عبید اللّه، مرا به سوی تو روانه کرد و از کاخ [حکومتی] بیرون آمدم، از پشتِ سرم ندا رسید: «ای حُر! تو را به نیکی، بشارت باد».

من [به سوی صدا] رو کردم؛ امّا کسی را ندیدم و گفتم: خدایا! این، چه بشارتی است، در حالی که من [برای جنگ] به سوی حسین علیه السلام می روم؟! و پیروی از تو، به فکرم نمی رسید.

امام علیه السلام فرمود: «به پاداش و نیکی رسیدی».(2)

ص:63


1- (1) . بَرَزَ الحُرُّ وهُوَ یَرتَجِزُ: إنّی أنَا الحُرُّ ومَأوَی الضَّیفِ أضرِبُ فی أعناقِکُم بِالسَّیفِ عَن خَیرِ مَن حَلَّ بِلادَ الخَیفِ أضرِبُکُم ولا أری مِن حَیفِ فَقَتَلَ نَیِّفاً وأربَعینَ رَجُلاً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 100، بحار الأنوار: ج 45 ص 14 و 15).
2- (2) . رَوَیتُ بِإِسنادی أنَّهُ [أیِ الحُرَّ بنَ یَزیدَ الرِّیاحِیَّ] قالَ لِلحُسَینِ علیه السلام: لَمّا وَجَّهَنی عُبَیدُ اللّهِ إلَیکَ، خَرَجتُ مِنَ القَصرِ فَنودیتُ مِن خَلفی: أبشِر یا حُرُّ بِخَیرٍ، فَالتَفَتُّ فَلَم أرَ أحَداً. فَقلتُ: وَاللّهِ ما هذِهِ بِشارَةٌ وأنَا أسیرُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام! وما احَدِّثُ نَفسی بِاتِّباعِکَ. فَقالَ علیه السلام: لَقَد أصَبتَ أجراً وخَیراً (مثیر الأحزان: ص 59، بحار الأنوار: ج 45 ص 15).
13/3 حنظلة بن اسعد شِبامی

(1)

حنظلة بن اسعد شِبامی(2) که او را شامی نیز گفته اند،(3) یکی دیگر از حماسه سازان بزرگ عاشوراست.(4) وی در حالی که خود را سپرِ امام علیه السلام در برابر شمشیرها، تیرها و نیزه های دشمن قرار داده بود، همانند مؤمنِ آل فرعون، با قرائت آیاتی از قرآن، با صدای بلند، به آنان هشدار داد:

«ای قوم من! من بر شما، از روزی همانند روزگار [عذاب] اقوام پیشین می هراسم؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها بودند؛ و خداوند، در حقّ بندگان، ستمی نمی خواهد. و ای قوم من! من بر شما، از روزِ فریادخواهی می هراسم؛ روزی که روی می گردانید، امّا هیچ پناهگاهی در برابر خداوند ندارید؛ و هر کس را خداوند [به خاطر اعمالش] گم راه کند، راه نمایی ندارد»(5). ای مردم! حسین را مکُشید که خدا، شما را در عذاب، هلاک می کند. «و بی گمان، آن که افترا زد، ناکام شد».(6)

سپس نگاهی به امام علیه السلام کرد و گفت: آیا به سوی پروردگارمان نرویم تا به یارانمان بپیوندیم؟

امام علیه السلام، در پاسخ به او فرمود:

بَل رُح إلی ما هُوَ خَیرٌ لَکَ مِنَ الدُّنیا وَ ما فیها، وَ إلی مُلکٍ لا یَبلی.(7)

ص:64


1- (1) . نام وی، حنظلة بن سعد شبامی (ر. ک: ص 66 ح 938) و حنظلة بن عبد اللّه شبامی (معجم البلدان: ج 3 ص 318) و حنظلة بن عمرو شَیبانی (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113) و حنظلۀ شامی (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 203 ح 5) نیز آمده است.
2- (2) . ر. ک: ص 65 ح 937 وص 67 ح 939 و ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال). نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 203 ح 5، دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 پانوشت.
4- (4) . وی، همان کسی است که فرقه ای از غُلات، معتقد بودند که روز عاشورا، شبیه امام حسین علیه السلام شد و شهید گردید و امام حسین علیه السلام به شهادت نرسید؛ بلکه مانند عیسی علیه السلام به آسمان برده شد (مجموع الأعیاد: ص 108، المائدة: ص 63). در حدیثی، امام رضا علیه السلام به شدّت، این مسئله را تکذیب و معتقدان به آن را تکفیر نموده است (ر. ک: عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 203 ح 5).
5- (5) . غافر: آیۀ 30-33.
6- (6) . طه: آیۀ 60.
7- (7) . ر. ک: ص 65 ح 937 و ص 66 ح 938.

[چرا؛] بلکه به سوی آنچه که از دنیا و داشته هایش بهتر است، برو؛ به مُلکی زائل ناشدنی.

وی پس از کسب اجازۀ امام علیه السلام با این جملات، با ایشان خداحافظی کرد: سلام بر تو، ای ابا عبد اللّه! درود خدا بر تو و خاندانت باد! و خداوند، در بهشتش، میان ما و تو آشنایی برقرار کند.

حسین علیه السلام نیز «آمین» گفت.(1)

سپس، حنظله به میدان آمد و شربت شهادت نوشید.

در زیارت های «ناحیه»(2) و «رجبیّه» آمده است:

سلام بر حنظلة بن اسعد شِبامی!(3)

937. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: حنظلة بن اسعد شِبامی آمد و جلوی حسین علیه السلام ایستاد و [رو به دشمن،] فریاد برآورد: «ای قوم من! من بر شما از روزی همانند روزگار [عذاب] اقوام پیشین می هراسم؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها بودند؛ و خداوند، در حقّ بندگان، ستمی نمی خواهد. و ای قوم من! من بر شما از روزِ فریادخواهی می هراسم؛ روزی که روی می گردانید، امّا هیچ پناهگاهی در برابر خداوند ندارید؛ و هر کس را خداوند [به خاطر اعمالش] گم راه کند، راه نمایی ندارد»(4). ای مردم! حسین را مکُشید که خدا، شما را در عذاب، هلاک می کند. «و بی گمان، آن که افترا زد، ناکام شد»(5).

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای پسر اسعَد! خدایت بیامرزد. آنان، همان هنگامی سزاوارِ عذاب شدند که دعوت تو به سوی حق را رد کردند و به سوی تو و یارانت برخاستند تا خونت را حلال بشمارند. پس اکنون که برادران شایسته ات را کُشته اند، چگونه [سزاوار عذاب] نباشند؟!».

حنظله گفت: فدایت شوم! تو از من، آگاه تری و بدان نیز سزاوارتری. آیا به سوی آخرت نرویم و به برادرانمان، نپیوندیم؟

فرمود: «[چرا؛] بلکه به سوی آنچه از دنیا و داشته هایش بهتر است، برو؛ به سوی مُلکی زائل نشدنی!».

ص:65


1- (1) . ر. ک: ح 937.
2- (2) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . غافر: آیۀ 30-33.
5- (5) . طه: آیۀ 61.

حنظله گفت: سلام بر تو، ای ابا عبد اللّه! درود خدا بر تو و خاندانت باد! خدا، در بهشت، میان ما و تو آشنایی برقرار کند!

حسین علیه السلام فرمود: «آمین، آمین!».

سپس، حنظله به پیش تاخت و جنگید تا کُشته شد.(1)

938. الملهوف: حنظلة بن سعد شِبامی آمد و پیشِ روی حسین علیه السلام ایستاد تا او را با صورت و گلوی خود، از نیزه ها و تیرها و شمشیرها، نگاه دارد. آن گاه، [رو به دشمن،] فریاد برآورد: «ای قوم من! من بر شما از روزی همانند روزگار [عذاب] اقوام پیشین می هراسم؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها بودند؛ و خداوند، در حقّ بندگان، ستمی نمی خواهد. و ای قوم من! من بر شما از روزِ فریادخواهی می هراسم؛ روزی که روی می گردانید، امّا هیچ پناهگاهی در برابر خداوند ندارید؛ و هر کس را خداوند [به خاطر اعمالش] گم راه کند، راه نمایی ندارد». ای مردم! حسین را مکُشید که خدا، شما را در عذاب، هلاک می کند «و بی گمان، آن که افترا زد، ناکام شد».

سپس به سوی حسین علیه السلام رو کرد و به او گفت: آیا به سوی پروردگارمان نرویم و به یارانمان نپیوندیم؟

امام علیه السلام به او فرمود: «[چرا؛] بلکه به سوی چیزی برو که از دنیا و آنچه در آن است، بهتر است، و به سوی مُلکی که زائل نمی گردد».

او پیش رفت و قهرمانانه جنگید و بر بیم و هراس میدان، شکیب ورزید تا آن که کشته شد.

رضوان خداوند بر او باد!(2)

ص:66


1- (1) . جاءَ حَنظَلَةُ بنُ أسعَدَ الشَّبامِیُّ، فَقامَ بَینَ یَدَی حُسَینٍ علیه السلام فَأَخَذَ یُنادی: «یَقَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ * وَ یَقَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ * یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ»، یا قَومِ [لا] تَقتُلوا حُسَیناً فَیُسحِتَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ «وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی». فَقالَ لَهُ حُسَینٌ علیه السلام: یَابنَ أسعَدَ! رَحِمَکَ اللّهُ! إنَّهُم قَدِ استَوجَبُوا العَذابَ حینَ رَدّوا عَلَیکَ ما دَعَوتَهُم إلَیهِ مِنَ الحَقِّ، ونَهَضوا إلَیکَ لِیَستَبیحوکَ وأصحابَکَ، فَکَیفَ بِهِمُ الآنَ وقَد قَتَلوا إخوانَکَ الصّالِحینَ؟! قالَ: صَدَقتَ جُعِلتُ فِداکَ! أنتَ أفقَهُ مِنّی وأحَقُّ بِذلِکَ، أفَلا نَروحُ إلَی الآخِرَةِ ونَلحَقُ بِإِخوانِنا؟ فَقالَ: رُح إلی خَیرٍ مِنَ الدُّنیا وما فیها، وإلی مُلکٍ لا یَبلی. فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ أبا عَبدِ اللّهِ! صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ وعلَی أهلِ بَیتِکَ، وعَرَّفَ بَینَنا وبَینَکَ فی جَنَّتِهِ. فَقالَ: آمینَ آمینَ! فَاستَقدَمَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 443، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568).
2- (2) . جاءَ حَنظَلَةُ بنُ سَعدٍ الشِّبامِیُّ، فَوَقَفَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام یَقیهِ السِّهامَ وَالسُّیوفَ وَالرِّماحَ بِوَجهِهِ ونَحرِهِ، وأخَذَ یُنادی: «یَقَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ»، یا قَومِ لا تَقتُلوا حُسَیناً فَیُسحِتَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ «وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی». ثُمَّ التَفَتَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ: أفَلا نَروحُ إلی رَبِّنا ونَلحَقُ بِأَصحابِنا؟ فَقالَ لَهُ: بَل رُح إلی ما هُوَ خَیرٌ لَکَ مِنَ الدنیا وما فیها، وإلی مُلکٍ لا یَبلی. فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ قِتالَ الأَبطالِ، وصَبَرَ عَلَی احتِمالِ الأَهوالِ، حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 164، الإرشاد: ج 2 ص 105).

939. مثیر الأحزان: حنظلة بن اسعَد شِبامی، آمد و پیشِ روی حسین علیه السلام ایستاد تا با صورت و گلوی خود، او را از نیزه ها و تیرها و شمشیرها، نگاه دارد. سپس به سوی حسین علیه السلام، رو کرد و گفت: آیا به سوی پروردگارمان نرویم و نپیوندیم؟

امام علیه السلام فرمود: «[چرا.] به سوی چیزی برو که از دنیا و آنچه در آن است، بهتر است».

او نیز شجاعانه جنگید و بر سوزشِ نیزه ها، شکیب ورزید تا آن که کشته شد و خداوند، او را به سرای خشنودی خویش، مُلحق ساخت.(1)

14/3 زُهَیر بن قَین

زُهَیر بن قَین بن حارث بَجَلی(2)، یکی از برجسته ترین یاران امام حسین علیه السلام بود که در روز عاشورا، فرماندهی جناح راست سپاه امام علیه السلام بر عهدۀ او بود و نقش مؤثّری در برخورد با سپاه کوفه داشت.(3)

بَلاذُری، وی را از هواداران عثمان می داند. دشمن نیز در عصر تاسوعا، او را عثمانی خواند.

شرکت او در جنگ بَلَنجَر - که به فرماندهی سلمان باهِلی، در دوران حکومت عثمان در گرفت -، در دست نبودن گزارشی دالّ بر حضور وی در جنگ های دوران زمامداری امام علی علیه السلام و همچنین، مایل نبودن زهیر به ملاقات با امام حسین علیه السلام در مسیر مکّه به کوفه، مؤیّد این نکته است.

با این همه، هنگامی که در منزل زَرود فرستادۀ امام علیه السلام، او را برای دیدار با ایشان دعوت کرد، با تشویق همسرش، به حضور امام حسین علیه السلام رسید و طولی نکشید که با چهره ای گشاده - که

ص:67


1- (1) . جاءَ حَنظَلَةُ بنُ أسعَدَ الشِّبامِیُّ فَوَقَفَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، یَقیهِ الرِّماحَ وَالسِّهامَ والسُّیوفَ بِوَجهِهِ ونَحرِهِ، ثُمَّ التَفَتَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: أفَلا نَروحُ إلی رَبِّنا ونَلحَقُ؟ فَقالَ: رُح إلی ما هُوَ خَیرٌ لَکَ مِنَ الدُّنیا وما فیها. فَقاتَلَ قِتالَ الشُّجعانِ، وصَبَرَ عَلی مَضَضِ الطِّعانِ، حَتّی قُتِلَ وألحَقَهُ اللّهُ بِدارِ الرِّضوانِ (مثیر الأحزان: ص 65).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 392 و 404؛ الإرشاد: ج 2 ص 72.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 800 (فصل دوم/رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی).

حاکی از تحوّل اساسی در روحیّۀ او بود -، به خیمه اش باز گشت و دستور داد که آن را به نزدیکی خیمه های امام حسین علیه السلام منتقل کنند.(1)

او خود نیز عصر تاسوعا، در سخنان اندرزگونه اش در مقابل دشمن، به تحوّل خود، اشاره ای کوتاه کرد. یکی از سپاهیان کوفه به او گفت: ای زهیر! تو در نگاه ما، از شیعیان این خانواده نبودی؛ [بلکه] عثمانی بودی؟

زهیر، پاسخ داد:

چرا به موقعیّت فعلی من، استدلال نمی کنی که از آنهایم؟! بدان - که به خدا سوگند -، من هرگز نامه ای برای حسین ننوشتم، پیکی به سویش نفرستادم و قول کمکی نیز به او ندادم؛ ولی راه، مرا با او در یک جا گِرد آورد و همین که او را دیدم، به یاد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و منزلتی افتادم که او در پیش ایشان داشت، و پی بردم که از سوی دشمنانش و گروه شما، چه بر سرِ او خواهد آمد، دیدم که برای حفظ حقّ خدا و پیامبرش که شما آن را ضایع کرده اید، باید به کمک او بشتابم، در زمرۀ گروه او باشم و جانم را فدای او کنم.(2)

ما نمی دانیم که در آن ملاقات کوتاه، امام حسین علیه السلام به زهیر چه فرمود؛ امّا از سخنانی که هنگام خداحافظی به یارانش گفت، بعید نیست که یکی از سخنان امام حسین علیه السلام به او، یادآوری خاطره ای مهم و شیرین از جنگ بَلَنجَر بوده باشد.

زهیر، پس از بازگشت از محضر امام علیه السلام، این خاطره را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند. وی خطاب به آنان گفت:

هر کس علاقه مند است، از من پیروی کند، وگر نه این آخرین فرصت است. من برایتان ماجرایی را نقل می کنم: در بَلَنجَر که می جنگیدیم، خداوند، ما را پیروز کرد و به غنایمی دست یافتیم. سلمان باهِلی به ما گفت: آیا از پیروزی و غنیمت هایی که خدا نصیبتان کرد، خوش حالید؟ گفتیم: آری. به ما گفت: هر گاه جوانان خاندان محمّد صلی الله علیه و آله را یافتید، شادمانی تان از این که در کنار آنان می جنگید، بیش از شادیِ به دست آوردن غنیمت باشد. اینک من، شما را به خدا می سپارم.(3)

او در ادامۀ سخنان خود افزود:

هر یک از شما که به شهادت علاقه مند است، برخیزد و هر کس که آن را خوش ندارد، بماند.

ص:68


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 637 (بخش چهارم/فصل هفتم/دعوت امام علیه السلام از زهیر بن قین برای یاری کردن او در منزل زَرود).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 760 ح 805.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 639 ح 683.

از آن جمعیتی که با او بودند، کسی برنخاست. پس از این لحظۀ سرنوشت ساز، زهیر در صف یاران استوار امام حسین علیه السلام قرار گرفت. شب عاشورا نیز امام حسین علیه السلام، خطاب به یاران خود فرمود:

بدانید که به گمانم، امروز، آخرین روزی است که با آنهاییم. من به شما، اجازه دادم و همۀ شما آزادید که بروید. هیچ عهدی از من برعهدۀ شما نیست. شب، تاریکی اش را گسترده است. پس آن را مَرکب خود قرار دهید [و بروید].(1)

زُهَیر، ایستاد و با این جملات زیبا و شگفت انگیز، نسبت به آن امام علیه السلام، اظهار ارادت و وفاداری کرد:

به خدا سوگند، دوست دارم که کشته شوم، آن گاه، دوباره زنده گردم و باز، کشته شوم و تا هزار بار، کشته شدنم تکرار شود؛ و خداوند، با این کشته شدنم، از تو و از این جوانان خاندانت، کشته شدن را برطرف کند.(2)

ظهر عاشورا، زُهَیر، در کنار سعد بن عبد اللّه حنفی، همراه با نیمی از یاران باقی ماندۀ امام علیه السلام، خود را سپرِ دفاعی ایشان قرار دادند. آنان، جلوی امام علیه السلام ایستادند و امام علیه السلام در پشتِ آنها نماز خواند.(3) هنگامی که دشمن به خیمه های خانوادۀ امام علیه السلام حمله کرد، زهیر، همراه با ده تن از یاران امام علیه السلام، در مقابل آنها مقاومت کردند و آنها را به مواضع خود، باز گردانْدند(4) و او، این اشعار را خطاب به امام حسین علیه السلام خواند:

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار می کنیم

و حسن و علیِ مرتضی را

و [جعفر،] دارندۀ دو بال [در بهشت]، جوان مردِ دلیر را.(5)

زُهَیر، پس از نبردی سنگین و قهرمانانه، به دست کثیر بن عبد اللّه و مهاجر بن اوس، شهید شد. لحظه ای که او به زمین افتاد، امام علیه السلام خطاب به این مجاهد بزرگ، چنین فرمود:

لا یُبعِدَنَّکَ اللّهُ یا زُهَیرُ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ، لَعنَ الَّذینَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازیرَ!(6)

خداوند، تو را از [رحمتش] دور نکند - ای زُهَیر - و کُشنده ات را لعنت نماید؛ همانند لعن

ص:69


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 418. نیز، ر. ک: ج 1 ص 767 (سخن گفتن امام علیه السلام با خانواده و یارانش و پیشنهاد بازگشت دادن به همگی آنها).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 769 ح 812.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 845 (فصل دوم/نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت امام حسین علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 838 (فصل دوم/شدّت گرفتن جنگ در نیمۀ روز).
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 842 ح 887.
6- (6) . ر. ک: ص 73 ح 944.

کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!».

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ القَینِ البَجَلِیِّ، القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ: «لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً، أترُکُ ابنَ رَسولِ اللّهِ أسیراً فی یَدِ الأَعداءِ وأنجو! لا أرانِیَ اللّهُ ذلِکَ الیَومَ.(1)

سلام بر زُهَیر بن قَین بَجَلی که وقتی حسین علیه السلام به او اجازه داد که برود، گفت: نه. به خدا سوگند، چنین چیزی، هرگز اتّفاق نمی افتد که پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در دست دشمنان، رها کنم و خودم را نجات دهم. خدا، چنین روزی را نیاورد!

نام او در «زیارت رجبیّه»(2) نیز آمده است.

گفتنی است آنچه در کتاب مجالس المواعظ آمده که زُهَیر، در کودکی با امام حسین علیه السلام بازی می کرده است و خاکِ جای پای او را بوسیده و بدین جهت، مورد ملاطفت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفته است، در منابع معتبر نیامده و بررسی زندگی زُهَیر نیز قرینۀ عدم صحّت این گزارش است.(3) این ماجرا، در کتاب المنتخب طُرَیحی، مفصّل تر آمده؛ ولی نام کودک، بیان نشده است(4) و در افواه نیز، معمولاً نام آن کودک، حبیب بن مُظاهر گفته می شود؛ ولی به هر حال، اصل ماجرا و نام کودک، مدرک معتبری ندارد.

940. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: زُهَیر بن قَین بَجَلی به میدان آمد، در حالی که به حسین علیه السلام، چنین خطاب می کرد:

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را می بینیم

و نیز حسن و علی مرتضی را.

آن گاه، نوزده تن از آنان را کُشت و سپس به زمین افتاد، در حالی که می گفت:

ص:70


1- (1) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . متن گزارش یاد شده، چنین است: «می گویند: این زُهَیر، آن طفلی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله به راهی می گذشت. او را دید [که] بازی می کند. حضرت، او را گرفت و بوسید و ملاطفت کرد. اصحاب، عرض کردند: این کیست؟ حضرت فرمودند: این طفل، حسین را خیلی دوست می دارد. یک روز دیدم با حسین، بازی می کرد و خاکِ زیر قدم او را بر می داشت و می بوسید. جبرائیل علیه السلام به من خبر داده است که در کربلا، او را یاری می کند» (مجالس المواعظ: ص 59).
4- (4) . المنتخب، طریحی: ص 196.

من، زُهَیر هستم، پسر قَین

شما را با شمشیر، از حسین، می رانم.(1)

941. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: زُهَیر بن قَین، به سختی جنگید و این گونه می گفت:

من، زُهَیر هستم، پسر قَین

آنان را با شمشیر، از حسین، می رانم.

و بر شانۀ حسین علیه السلام می زد و می گفت:

به پیش، که تو، هم هدایت شده ای و هم هدایت کننده!

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار می کنی،

و نیز حسن و علی مرتضی را

و جعفر، دارندۀ دو بال [در بهشت]، آن جوان مرد دلیر را

و شیر خدا [، حمزه]، شهید جاویدان را.

کثیر بن عبد اللّه شَعْبی و مهاجر بن اوس، به او یورش بُردند و او را کُشتند.(2)

942. الإرشاد: شمر بن ذی الجوشن، با یارانش، به [خیمه های] آنان نزدیک شدند. زُهَیر بن قَین - که خدایش رحمت کند -، با ده تن از یاران حسین علیه السلام، بر آنان یورش بُردند و آنان را از [اطراف] خیمه ها دور کردند. شمر بن ذی الجوشن، دوباره بر آنان حمله بُرد و برخی را کُشت و بقیّه را به جایشان باز گردانْد. زُهَیر بن قَین، خطاب به حسین علیه السلام خواند:

ص:71


1- (1) . بَرَزَ... زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ، وهُوَ یَقولُ مُخاطِباً لِلحُسَینِ علیه السلام: الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّا فَقَتَلَ مِنهُم تِسعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ثُمَّ صُرِعَ وهُوَ یَقولُ: أنَا زُهَیرٌ وأنَا ابنُ القَینِ أذُبُّکُم بِالسَّیفِ عَن حُسَینِ (الأمالی، صدوق: ص 224 ح 239، روضة الواعظین: ص 206 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . قاتَلَ زُهَیرُ بنُ القَینِ قِتالاً شَدیداً، وأخَذَ یَقولُ: أنَا زُهَیرٌ وأنَا ابنُ القَینِ أذودُهُم بِالسَّیفِ عَن حُسَینِ قالَ: وأخَذَ یَضرِبُ عَلی مَنکِبِ حُسَینٍ علیه السلام ویَقولُ: أقدِم هُدیتَ هادِیاً مَهدِیّا فَالیَومَ تَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّا وذَا الجَناحَینِ الفَتَی الکَمِیّا وأسَدَ اللّهِ الشَّهیدَ الحَیّا قالَ: فَشَدَّ عَلَیهِ کَثیرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الشَّعبِیُّ ومُهاجِرُ بنُ أوسٍ فَقَتَلاهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 441، أنساب الأشراف: ج 3 ص 403).

امروز، جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار می کنیم

و نیز حسن و علی مرتضی را

و [جعفر]، دارندۀ دو بال [در بهشت]، جوان مرد دلیر را.(1)

943. مُثیر الأحزان: زُهَیر بن قَین، پیش آمد و پیش رویِ حسین علیه السلام جنگید، در حالی که می گفت:

من زُهَیرم، پسر قَین

آنان را با شمشیر، از حسین علیه السلام می رانم.

وقت نماز ظهر، فرا رسید. حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین و سعید بن عبد اللّه حنفی، فرمان داد تا با نیمی از یاران باقی مانده اش، جلوی او بِایستند. سپس حسین علیه السلام با یارانش نماز خوف خواند... و زُهَیر، به سختی جنگید تا به شهادت رسید.(2)

944. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: زُهَیر بن قَین بَجَلی به میدان آمد، در حالی که می گفت:

من زُهَیر هستم، پسر قَین

شما را با شمشیر، از حسین علیه السلام می رانم.

بی گمان، حسین علیه السلام یکی از دو سِبط [ِ پیامبر صلی الله علیه و آله] است

از خاندانی نیک و پرهیزگار و آراسته.

همان پیامبر خدا، بی هیچ دروغی

شما را [با شمشیر] می زنم و در این کار، هیچ اشکالی نمی بینم.

همچنین، نقل شده که چون زُهَیر خواست که حمله کند، رو به روی حسین علیه السلام ایستاد و بر شانه اش زد و گفت:

حسین، ای راه نمای ره یافته! به پیش!(3)

ص:72


1- (1) . جاءَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی أصحابِهِ، فَحَمَلَ عَلَیهِم زُهَیرُ بنُ القَینِ رَحِمَهُ اللّهُ فی عَشَرَةِ رِجالٍ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکَشَفَهُم عَنِ البُیوتِ، وعَطَفَ عَلَیهِم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فَقَتَلَ مِنَ القَومِ ورَدَّ الباقینَ إلی مَواضِعِهِم، وأنشَأَ زُهَیرُ بنُ القَینِ یَقولُ مُخاطِباً لِلحُسَینِ علیه السلام: الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّا وذَا الجَناحَینِ الفَتَی الکَمِیّا (الإرشاد: ج 2 ص 105، إعلام الوری: ج 1 ص 463).
2- (2) . تَقَدَّمَ زُهَیرُ بنُ القَینِ فَقاتَلَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ: أنَا زُهَیرٌ وأنَا ابنُ القَینِ أذودُهُم بِالسَّیفِ عَن حُسَینِ قالَ: وحَضَرَت صَلاةُ الظُّهرِ، فَأَمَرَ علیه السلام لِزُهَیرِ بنِ القَینِ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیِّ أن یَتَقَدَّما أمامَهُ بِنِصفِ مَن تَخَلَّفَ مَعَهُ، وصَلّی بِهِم صَلاةَ الخَوفِ... وقاتَلَ زُهَیرٌ قِتالاً شَدیداً حَتّی قُتِلَ (مثیر الأحزان: ص 65، الملهوف: ص 165).
3- (3) . این مصرع، از جملۀ اشعاری است که از حَجّاج بن مَسروق نیز نقل شد (ر. ک: ص 44 ح 923).

سپس، به سختی جنگید. کثیر بن عبد اللّه شَعْبی و مهاجر بن اوس تمیمی، به او حمله کردند و او را کُشتند.

حسین علیه السلام، هنگامی که زُهَیر به زمین افتاد، فرمود: «خداوند، تو را [از رحمتش] دور نکند - ای زُهَیر -، و قاتلت را لعنت کند؛ مانند لعن کسانی که آنها را به بوزینه و خوک، تبدیل کرد!».(1)

ر. ک: ج 1 ص 661 (بخش چهارم/فصل هفتم/بسته شدن راه بر امام علیه السلام توسّط حُر)

و ص 676 (فصل هفتم/سخنرانی امام علیه السلام در ذی حسم)

و ص 679 (فصل هفتم/سخنرانی امام علیه السلام برای یاران خود و یاران حر در بیضه)

و ص 700 (فصل هفتم/نامۀ ابن زیاد به حر، جهت سختگیری بر امام علیه السلام)

و ص 711 (بخش پنجم/فصل یکم/سرزمین اندوه و بلا)

و ص 767 (فصل یکم/پاسخ خانواده و یاران امام علیه السلام)

و ص 806 (فصل دوم/سخن گفتن زهیر بن قین با لشکر کوفه).

15/3 سعید بن عبد اللّه حنفی

سعید بن عبد اللّه حنفی(2) که از وی با نام های: سعد بن عبد اللّه حَنَفی(3) و سعید بن عبد اللّه خَثعَمی(4)یاد شده، از یاران استوارگام امام حسین علیه السلام(5) و از افراد نامدار حاضر در واقعۀ کربلاست.

ص:73


1- (1) . خَرَجَ... زُهَیرُ بنُ القَینِ البَجَلِیُّ، وهُوَ یَقولُ: أنَا زُهَیرٌ وأنَا ابنُ القَینِ أذودُکُم بِالسَّیفِ عَن حُسَینِ إنَّ حُسَیناً أحَدُ السِّبطَینِ مِن عِترَةِ البَرِّ التَّقِیِّ الزَّینِ ذاکَ رَسولُ اللّهِ غَیرُ المَینِ أضرِبُکُم ولا أری مِن شَینِ ورُوِیَ أنَّ زُهَیراً لَمّا أرادَ الحَملَةَ وَقَفَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وضَرَبَ عَلی کَتِفِهِ، وقالَ: أقدِم حُسَینُ هادِیاً مَهدِیّاً. ثُمَّ قاتَلَ قِتالاً شَدیداً، فَشَدَّ عَلَیهِ کَثیرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الشَّعبِیُّ، ومُهاجِرُ بنُ أوسٍ التَّمیمِیُّ فَقَتَلاهُ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام حینَ صُرِعَ زُهَیرٌ: لا یُبعِدَنَّکَ اللّهُ یا زُهَیرُ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ، لَعنَ الَّذینَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازیرَ! (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 20، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 419؛ الإرشاد: ج 2 ص 38.
3- (3) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 242؛ الأخبار الطوال: ص 229.
5- (5) . رجال الطوسی: ص 101.

بر پایۀ گزارش بَلاذُری، وی در دوران امامتِ امام حسن علیه السلام، جزو مخالفان صلح با معاویه بود که پس از مشورت با امام حسین علیه السلام، صلح را پذیرفت.(1)

سعید بن عبد اللّه، یکی از دعوت کنندگان امام حسین علیه السلام به کوفه بود(2) و همراه دومین گروهی که نامۀ کوفیان را برای امام علیه السلام آوردند، به حضور ایشان آمد و نیز سبب پاسخگویی امام علیه السلام به اهل کوفه گردید.(3)

همچنین، پس از ورود مسلم علیه السلام به کوفه، وی در خانۀ مختار، حضور یافت و ضمن سخنرانی ای، یاری کردن امام حسین علیه السلام و وفاداری خود را به نهضت حسینی، اعلام کرد و مردم را به بیعت با مسلم و پیروی از او، تشویق نمود.(4)

وی، هنگامی که امام حسین علیه السلام در شب عاشورا، به همراهانش اجازه داد که از ایشان جدا شوند و از منطقۀ درگیری خارج گردند، با این سخنان حماسی، نسبت به ایشان، اظهار ارادت و وفاداری کرد و گفت:

وَ اللّهِ، لَو عَلِمتُ أنّی اقتَلُ، ثُمَّ احیا، ثُمَّ احرَقُ حَیّاً، ثُمَّ اذَرُّ، یُفعَلُ ذلِکَ بی سَبعینَ مَرَّةً؛ ما فارَقتُکَ حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ.

اگر می دانستم که کشته می شوم و بار دیگر زنده می شوم و زنده زنده، سوزانده و تکّه تکّه می شوم و هفتاد بار با من، چنین می کنند، باز از تو جدا نمی شدم تا در راه تو بمیرم.(5)

بر پایۀ شماری از گزارش ها، سعید بن عبد اللّه، یکی از کسانی بود که ظهر عاشورا، خود را در برابر امام حسین علیه السلام، سپر قرار دادند و امام علیه السلام با کمک آنها، نماز گزارد.(6)

به گزارش خوارزمی، هنگامی که سعید بن عبد اللّه حنفی بر زمین افتاد، این جملات را زمزمه می کرد:

اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وَ ثَمودَ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِیَّکَ عَنِّی السَّلامَ، وَ أبلِغهُ ما لَقیتُ مِن ألَمِ الجِراحِ؛ فَإِنّی أرَدتُ بِذلِکَ نُصرَةَ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکَ.

ص:74


1- (1) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 363.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 304 (بخش چهارم/فصل سوم/نامۀ کوفیان به امام علیه السلام و دعوت او به قیام).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 312 (بخش چهارم/فصل سوم/فرستاده شدن نمایندۀ ویژۀ امام علیه السلام به همراه نامه به کوفه).
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 355. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 336 (بخش چهارم/فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 769 ح 812.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 845 (فصل دوم/نماز جماعت در ظهر عاشورا به امامت امام حسین علیه السلام).

خداوندا! آنان را همانند عاد و ثمود، لعنت کن. خداوندا! از من به پیامبرت، سلام برسان و درد زخم هایم را به او برسان. من با این کار، قصد یاری ذُریّۀ پیامبرت را دارم.(1)

در «زیارت رجبیّه»(2) بر وی سلام داده شده و در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» آمده است:

السَّلامُ عَلی سَعدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیِّ، القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ: «لا وَاللّهِ لا نُخَلّیکَ حَتّی یَعلَمَ اللّهُ أنّا قَد حَفِظنا غَیبَةَ رَسولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ فیکَ، وَاللّهِ لَو أعلَمُ أنّی اقتَلُ ثُمَّ احیی ثُمَّ احَرُقُ ثُمَّ اذری، ویُفعَلُ بی ذلِکَ سَبعینَ مَرَّةً ما فارَقتُکَ، حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ، وکَیفَ لا أفعَلُ ذلِکَ وإنَّما هِیَ مَوتَةٌ أو قَتلَةٌ واحِدَةٌ، ثُمَّ هِیَ بَعدَهَا الکَرامَةُ الَّتی لَا انقِضاءَ لَها أبَداً».

فَقَد لَقیتَ حِمامَکَ، وَ واسَیتَ إمامَکَ، وَ لَقیتَ مِنَ اللّهِ الکَرامَةَ فی دارِ المُقامَةِ، حَشَرَنَا اللّهُ مَعَکُم فِی المُستَشهَدینَ، وَ رَزَقَنا مُرافَقَتَکُم فی أعلی عِلِّیّینَ.

سلام بر سعد بن عبد اللّه حنفی؛ آن که وقتی حسین علیه السلام به او اجازه داد که برود، گفت: نه. به خدا سوگند، تو را رها نمی کنم، تا خدا بداند که در نبودِ پیامبر خدا، از تو پاسداری کردیم.

به خدا سوگند، اگر بدانم که کشته می شوم و بار دیگر، زنده می شوم و سوزانده و قطعه قطعه می شوم و با من، هفتاد بار چنین می کنند، از تو جدا نمی شوم تا در راه تو بمیرم. چرا چنین نکنم، در حالی که مُردن یا کشته شدن، یک بار بیش نیست و پس از آن، غوطه ور شدن در کرامتی پایان ناپذیر است. تو مرگ را دیدار کردی و امام خود را یاری نمودی و از خداوند، در سرای اقامت، کرامت دریافت کردی. خداوند، ما را با شما در میان شهید شدگان، محشور کند و در برترین جایگاه، همراهیِ با شما را روزی مان نماید.(3)

945. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: در ظهر عاشورا، حسین علیه السلام نماز ظهر را با آنان به صورت نماز خوف خواند. بعد از ظهر، دوباره به نبرد پرداختند و جنگ بالا گرفت و به حسین علیه السلام نزدیک شد. حنفی، جلوی حسین علیه السلام آمد و خود را هدف تیرهای آنان کرد و آن قدر در برابر تیرهایشان - که از چپ و راست می آمد -، ایستاد تا از پای در آمد.(4)

ص:75


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 847 ح 893.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . صَلُّوا الظُّهرَ [أی فی یَومِ عاشوراءَ]، صَلّی بِهِمُ الحُسَینُ علیه السلام صَلاةَ الخَوفِ، ثُمَّ اقتَتَلوا بَعدَ الظُّهرِ، فَاشتَدَّ قِتالُهُم ووَصَلَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاستَقدَمَ الحَنَفِیُّ أمامَهُ، فَاستَهدَفَ لَهُم یَرمونَهُ بِالنَّبلِ یَمیناً وشِمالاً قائِماً بَینَ یَدَیهِ، فَما زالَ یُرمی حَتّی سَقَطَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 441، أنساب الأشراف: ج 3 ص 403).

946. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین و سعید بن عبد اللّه فرمود: «جلوی من بِایستید».

آن دو، با نیمی از یاران حسین علیه السلام پیشِ روی ایشان [در برابر لشکر دشمن] ایستادند و حسین علیه السلام با بقیّۀ یارانش نماز خوف گزاردند.

همچنین نقل شده که سعید بن عبد اللّه حنفی، جلوی حسین علیه السلام ایستاد و خود را هدف تیرهایی که پرتاب می کردند، قرار داد و هر چه حسین علیه السلام به چپ و راست می رفت، او هم جلوی حسین علیه السلام می ایستاد تا آن که بر اثر تیرهایی که خورده بود، به زمین افتاد، در حالی که می گفت:

خدایا! آنان را همچون عاد و ثمود، لعنت کن. خدایا! سلام مرا به پیامبرت برسان و از درد و رنج زخم هایم، به او خبر ده که من هدفم از آن، یاری فرزندان پیامبرت بود.

سپس شهید شد و افزون بر جای ضربه های شمشیر و زخم نیزه ها، سیزده تیر در [بدن] او یافتند.(1)

947. مثیر الأحزان: هنگامی که جنگ به حسین علیه السلام رسید، مردی از بنی حنیفه، جلوی امام علیه السلام آمد و از او با جانش محافظت می کرد تا پیشِ روی او به زمین افتاد و این گونه گفت: خدایا! در ایجاد هر چه که بخواهی، ناتوان نیستی. پس یاری و دفاع مرا از حسین علیه السلام، به محمّد صلی الله علیه و آله برسان و همراه شدن با او در سرای جاودان را روزیِ من بگردان.(2)

948. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سعید بن عبد اللّه حَنَفی،... به میدان آمد، در حالی که می گفت:

ای حسین! امروز، پیش برو که احمد را دیدار می کنیم

و نیز پدر نیکوکار تو، علیِ بخشنده را

و حسن را که به سانِ ماهِ تمام و ستارۀ خوش بختی است

و عمویت [جعفر]، روشن بینِ نیکوتبارِ بزرگ را

ص:76


1- (1) . قالَ الحُسَینُ علیه السلام لِزُهیرِ بنِ القَینِ وسَعیدِ بنِ عَبدِ اللّهِ: تَقَدَّما أمامی، فَتَقَدَّما أمامَهُ فی نَحوٍ مِن نِصفِ أصحابِهِ، حَتّی صَلّی بِهِم صَلاةَ الخَوفِ. ورُوِیَ أنَّ سَعیدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیَّ تَقَدَّمَ أمامَ الحُسَینِ علیه السلام، فَاستَهدَفَ لَهُ یَرمونَهُ بِالنَّبلِ، فَما أخَذَ الحُسَینُ علیه السلام یَمیناً وشِمالاً إلّاقامَ بَینَ یَدَیهِ، فَما زالَ یُرمی حَتّی سَقَطَ إلَی الأَرضِ وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ، اللّهُمَّ أبلِغ نَبِیَّکَ عَنِّی السَّلامَ، وأبلِغهُ ما لَقیتُ مِن ألَمِ الجِراحِ، فَإِنّی أرَدتُ بِذلِکَ نُصرَةَ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکَ. ثُمَّ ماتَ فَوُجِدُ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهماً سِوی ما بِهِ مِن ضَربِ السُّیوفِ وطَعنِ الرِّماحِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 17؛ الملهوف: ص 165).
2- (2) . لَمّا وَصَلَ القِتالُ إلَیهِ علیه السلام تَقَدَّمَ أمامَهُ رَجُلٌ مِن بَنی حَنیفَةَ یَقیهِ بِنَفسِهِ حَتّی سَقَطَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ الحَنَفِیُّ: اللّهُمَّ لا یُعجِزُکَ شَیءٌ تُریدُهُ، فَأَبلِغ مُحمَّداً صلی الله علیه و آله نُصرَتی ودَفعی عَنِ الحُسَینِ علیه السلام، وَارزُقنی مُرافَقَتَهُ فی دارِ الخُلودِ (مثیر الأحزان: ص 66).

و حمزه، شیر شرزۀ خدا را

و در باغ بهشت، بر بلندی ها، بالا می رویم

آن گاه، حمله بُرد و جنگید تا به شهادت رسید.

همچنین، نقل شده که این اشعار، از آنِ سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع است. و البته خدا بهتر می داند!(1)

16/3 سُوَید بن عمرو

سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع خَثعَمی(2) که با نام های: سُوَید بن عمر بن ابی مُطاع(3) و سُوَید بن ابی مُطاع خَثعَمی(4) نیز به او اشاره شده، آخرین شهید(5) از یاران امام حسین علیه السلام است.(6)

سیّد بن طاووس، در بارۀ چگونگی شهادت او می گوید:

او همانند شیری دلیر جنگید و برناگواری های سخت، شکیبایی ورزید، تا در میان کشته ها افتاد. او زخم های بسیاری برداشت و همچنان، بی حرکت افتاده بود تا این که شنید: «حسین، کشته شد!». جنبید و از کفشش، کاردی را بیرون کشید و [دوباره] با دشمنان نبرد کرد، تا کشته شد. رضوان خدا بر او باد!(7)

و در برخی منابع دیگر، آمده است:

آن گاه، عمر بن مُطاع جُعْفی، به میدان آمد، در حالی که می گفت:

ص:77


1- (1) . خَرَجَ... سَعیدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِیُّ وهُوَ یَقولُ: أقدِم حُسَینُ الیَومَ نَلقی أحمَدا وشَیخَکَ الخَیرَ عَلِیّاً ذَا النَّدی وحَسَناً کَالبَدرِ وافَی الأَسعَدا وعَمَّکَ القَرمَ الهِجانَ الأَصیَدا وحَمزَةَ لَیثَ الإِلهِ الأَسَدا فی جَنَّةِ الفِردَوسِ نَعلو صُعُدا فَحَمَلَ وقاتَلَ حَتّی قُتِلَ. ورُوِیَ أنَّ هذِهِ الأَبیاتَ لِسُوَیدِ بنِ عَمرِو بنِ أبِی المُطاعِ، وَاللّهُ أعلَمُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 20، الفتوح: ج 5 ص 109).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 446، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409.
3- (3) . ر. ک: ص 79 ح 952.
4- (4) . الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569 و 573 (سوید بن مطاع)؛ مثیر الأحزان: ص 67.
5- (5) . ر. ک: ص 79 ح 951.
6- (6) . رجال الطوسی: ص 101.
7- (7) . ر. ک: ص 78 ح 949.

من، پسر جُعْفی ام و پدرم، مُطاع است

و در دست راستم، شمشیری بُرَنده است

و نیزه ای که تیغه اش برق می زند

و از پرتوش، شعاعی دیده می شود.

برایم امروز، کوبیدن [دشمن]، به خاطر حسین علیه السلام

گواراست و دفاع از او، واجب.

آن گاه، حمله کرد و جنگید تا کشته شد.(1)

ظاهراً این شخص، همان سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع باشد.

گفتنی است که نام وی در زیارت های «ناحیۀ مقدّسه» و «رجبیّه»، نیامده است.

949. الملهوف: سُوَید بن عمر بن ابی مُطاع، پیش آمد. او که [مردی] ارجمند و پُرنماز بود، به سانِ شیری شَرزه می جنگید و بر حوادث سهمگین، نهایتِ شکیبایی را ورزید تا میان کشتگان، به زمین افتاد و از فراوانی زخم، سنگین شد و [بر زمینْ] بی حرکت مانْد، تا شنید که می گویند: حسین، کشته شد!

پس با زحمت برخاست و از چکمه اش چاقویی بیرون آورد و با آن، به جنگ با دشمنان پرداخت تا به شهادت رسید. رضوان خداوند بر او باد!(2)

950. تاریخ الطبری - به نقل از زُهَیر بن عبد الرحمان خَثعَمی -: سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع، زخم خورده، میان کشتگان افتاد و نایِ حرکت نداشت. چون شنید که می گویند: «حسین، کشته شد» و حالش هم اندکی بهتر شده بود، با چاقوی همراهش، به جای شمشیری که از او گرفته بودند، ساعتی با دشمنان به جنگ پرداخت و سپس، کشته شد. او آخرین کشته [کربلا] بود که عُروة بن بطّار تَغلِبی و زید بن رُقاد جَنبی، او را کُشتند.(3)

ص:78


1- (1) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 18، الفتوح: ج 5 ص 107.
2- (2) . تَقَدَّمَ سُوَیدُ بنُ عُمر بنِ أبِی المُطاعِ، وکانَ شَریفاً کَثیرَ الصَّلاةِ، فَقاتَلَ قِتالَ الأَسَدِ الباسِلِ، وبالَغَ فِی الصَّبرِ عَلَی الخَطبِ النّازِلِ، حَتّی سَقَطَ بَینَ القَتلی وقَد اثخِنَ بِالجِراحِ، ولَم یَزَل کَذلِکَ ولَیسَ بِهِ حَراکٌ حَتّی سَمِعَهُم یَقولونَ: قُتِلَ الحُسَینُ، فَتَحامَلَ وأخرَجَ مِن خُفِّهِ سِکّیناً، وجَعَلَ یُقاتِلُهُم بِها حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 165، مثیر الأحزان: ص 67).
3- (3) . إنَّ سُوَیدَ بنَ عَمرِو بنِ أبِی المُطاعِ کانَ صُرِعَ فَاُثخِنَ، فَوَقَعَ بَینَ القَتلی مُثخَناً، فَسَمِعَهُم یَقولونَ: قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَوَجَدَ إفاقَةً، فَإِذا مَعَهُ سِکّینٌ وقَد اخِذَ سَیفُهُ، فَقاتَلَهُم بِسِکّینِهِ ساعَةً، ثُمَّ إنَّهُ قُتِلَ، قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ بطار التَّغلِبِیُّ وزَیدُ بنُ رُقادٍ الجَنبِیُّ، وکانَ آخِرَ قَتیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).

951. تاریخ الطبری - به نقل از زُهَیر بن عبد الرحمان بن زُهَیر خَثعَمی: آخرین فرد از یاران حسین علیه السلام که با او مانده بود، سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع خَثعَمی بود.

در آن روز، نخستین کُشته آل ابو طالب نیز، علی اکبر علیه السلام فرزند حسین علیه السلام بود.(1)

952. نسب مَعَد: سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع، همراه حسین بن علی علیه السلام در کربلا، کُشته شد. او بود که می گفت:

من، سُوَیدم و پدرم، مُطاع است.(2)

17/3 جوانی که پدرش شهید شده بود

از نام و نسب این جوان، اطّلاع دقیقی در دست نیست. برخی از متأخّران، او را عمرو بن جُنادة بن کعب انصاری(3) دانسته اند. محدّث قمی رحمه الله، احتمال داده که وی، فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد.(4)

به هر حال، مَقتل نگاران، از جوانی یاد کرده اند که پدرش شهید شده بود و مادرش، از وی خواست که به یاری فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله برود. وی نیز به میدان رفت و شهید شد. سپاهیان دشمن، سر او را به سوی لشکرگاه امام علیه السلام پرتاب کردند؛ امّا این مادر باایمان و دلاور، سرِ عزیز خود را برداشت و ضمن آفرین گفتن بر نور چشم خود، آن را به سوی دشمن، پرتاب کرد و با عمود خیمه، به آنان حمله ور شد که امام حسین علیه السلام، برای او دعا کرد و دستور داد تا از میدان، باز گردد.

953. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از او (عمرو بن جُناده)، جوانی به میدان آمد که پدر او در نبرد، شهید شده بود؛ ولی مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزیزم! به میدان برو و پیشِ روی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا کشته شوی.

او گفت: چنین می کنم!

حسین علیه السلام فرمود: «این، جوانی است که پدرش شهید شده است. شاید مادرش از به میدان آمدنش [برای نبرد]، خشنود نباشد».

ص:79


1- (1) . کانَ آخِرَ مِن بَقِیَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام مِن أصحابِهِ سُوَیدُ بنُ عَمرِو بنِ أبِی المُطاعِ الخَثعَمِیُّ. قالَ: وکانَ أوَّلَ قَتیلٍ مِن بَنی أبی طالِبٍ یَومَئِذٍ عَلِیٌّ الأَکبَرُ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام (تاریخ الطبری: ج 5 ص 446، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569).
2- (2) . سُوَیدُ بنُ عَمرِو بنِ أبِی المُطاعِ، قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام بِالطَّفِّ، وهُوَ الَّذی یَقولُ: أنَا سُوَیدٌ وأبِی المُطاعُ (نسب معدّ: ج 1 ص 357).
3- (3) . قاموس الرجال: ج 8 ص 73، أنصار الحسین علیه السلام: ص 101.
4- (4) . نفس المهموم: ص 266، روضة الشهداء: ص 298.

آن جوان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! مادرم به من فرمان [- ِ به میدان رفتن] داده است.

آن گاه، به میدان رفت، در حالی که می خواند:

فرمانده من، حسین علیه السلام است و خوبْ فرماندهی است!

همان دلْخوشی پیامبرِ مژده رسان و هشداردهنده!

علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام، پدر و مادر اویند.

آیا برایش همانندی سراغ دارید؟

سپس جنگید تا به شهادت رسید. سرش را جدا کردند و به سوی لشکر حسین علیه السلام، پرتاب کردند. مادرش، سر را گرفت و گفت: آفرین، ای پسر عزیزم! ای روشنیِ چشم و دلْخوشی من!

سپس، سر پسرش را به سوی مردی [از دشمن] پرتاب کرد و او را کُشت. سپس عمود خیمه ای را بر گرفت و به دشمن، یورش بُرد، در حالی که می گفت:

من، پیرزنی ضعیف و ناتوانم

فرسوده و سست و نَزارم؛

امّا به شما ضربتی کاری می زنم

به دفاع از فرزندان فاطمۀ شریف.

آن گاه، به دو مرد، ضربه زد و آن دو را کُشت. حسین علیه السلام، فرمان داد تا او را [از میدانْ] بازگردانند و آن گاه، برایش دعا کرد.(1)

ر. ک: ص 31 (جنادة بن حارث و فرزندش عمرو)

و ص 114 (وَهْب بن وهب).

ص:80


1- (1) . خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدَ عَمرِو بنِ جُنادَةَ] شابٌّ قُتِلَ أبوهُ فِی المَعرَکَةِ، وکانَت امُّهُ عِندَهُ، فَقالَت: یا بُنَیَّ اخرُج فَقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ رَسولِ اللّهِ حَتّی تُقتَلَ، فَقالَ: أفعَلُ! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: هذا شابٌّ قُتِلَ أبوهُ، ولَعَلَّ امَّهُ تَکرَهُ خُروجَهُ، فَقالَ الشّابُّ: امّی أمَرَتنی یَابنَ رَسولِ اللّهِ. فَخَرَجَ وهُوَ یَقولُ: أمیری حُسَینٌ ونِعمَ الأَمیرُ سُرورُ فُؤادِ البَشیرِ النَّذیرِ عَلِیٌّ وفاطِمَةُ والِداهُ فَهَل تَعلَمونَ لَهُ مِن نَظیرِ؟ ثُمَّ قاتَلَ فَقُتِلَ، وحُزَّ رَأسُهُ ورُمِیَ بِهِ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَت امُّهُ رَأسَهُ وقالَت: أحسَنتَ یا بُنَیَّ! یا قُرَّةَ عَینی وسُرورَ قَلبی! ثُمَّ رَمَت بِرَأسِ ابنِها رَجُلاً فَقَتَلَتهُ، وأخَذَت عَمودَ خَیمَةٍ وحَمَلَت عَلَی القَومِ، وهِیَ تَقولُ: أنَا عَجوزٌ فِی النِّسا ضَعیفَةٌ بالِیَةٌ خاوِیَةٌ نَحیفَةٌ أضرِبُکُم بِضَربَةٍ عَنیفَةٍ دونَ بَنی فاطِمَةَ الشَّریفَةِ فَضَرَبَت رَجُلَینِ فَقَتَلَتهُما، فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام بِصَرفِها ودَعا لَها (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 21؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 104).
18/3 ابو عمر شَبیب بن عبد اللّه نَهشَلی

شَبیب بن عبد اللّه نَهشَلی(1) که از وی با نام های شَبیب بن عبد اللّه(2) و حبیب بن عبد اللّه نَهشَلی(3) نیز یاد شده، از یاران امام حسین علیه السلام(4) و از طایفۀ بنی نُفَیل بن دارِم بوده است.(5) به نظر می رسد که وی، همان کسی است که ابن نَما، وی را ابو عمر نَهشَلی(6) نامیده است.(7) از وی در زیارت های «رجبیّه»(8) و «ناحیۀ مقدّسه»، چنین یاد شده است:

السَّلامُ عَلی شَبیبِ بنِ عَبدِ اللّهِ النَّهشَلِیِّ.

سلام بر شَبیب بن عبد اللّه نَهشَلی!(9)

954. مثیر الأحزان - به نقل از مهران، هم پیمان بنی کاهل -: در کربلا با حسین علیه السلام بودم که دیدم مردی، به شدّت می جنگد، و به گروهی حمله نمی بَرد، جز آن که آنها را از هم می شکافد و سپس، به سوی حسین علیه السلام باز می گردد و رَجَز می خواند و می گوید:

بشارت ده که به راه درست در آمده ای و احمد را دیدار می کنی

و بر بلندای درِ باغ بهشت، فراز می آیی!

پرسیدم: این شخص، کیست؟

گفتند: ابو عمر نَهشَلی (نیز گفته شده: خَثعَمی).

سپس عامر بن نَهشَل، یکی از افراد تیرۀ بنی لات از قبیلۀ ثَعلَبه، راه را بر او گرفت و او را کُشت و سرش را جدا نمود. این ابو عمر، از شب زنده دارانِ بسیارْ نمازگزار بود.(10)

ص:81


1- (1) . رجال الطوسی: ص 101، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78.
2- (2) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
3- (3) . دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . رجال الطوسی: ص 101، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78.
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
6- (6) . ر. ک: ح 954.
7- (7) . مؤلّف أنصار الحسین علیه السلام، او را با شبیب، یکی دانسته و مؤلّف إبصار العین، ابو عمر را با زیاد بن عریب، یکی می داند.
8- (8) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 122 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
9- (9) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
10- (10) . شَهِدتُ کَربَلاءَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَأَیتُ رَجُلاً یُقاتِلُ قِتالاً شَدیداً، لا یَحمِلُ عَلی قَومٍ إلّاکَشَفَهُم، ثُمَّ یَرجِعُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام ویَرتَجِزُ ویَقولُ: أبشِر هُدیتَ الرُّشدَ تَلقی أحمَدا فی جَنَّةِ الفِردَوسِ تَعلو صُعُدا فَقُلتُ: مَن هذا؟ فَقالوا: أبو عُمَرَ النَّهشَلِیُّ - وقیلَ: الخَثعَمِیُّ - فَاعتَرَضَهُ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ أحَدُ بَنِی اللّاتِ مِن ثَعلَبَةَ، فَقَتَلَهُ وَاجتَزَّ رَأسَهُ، وکانَ أبو عُمَرَ هذا مُتَهَجِّداً کَثیرَ الصَّلاةِ (مثیر الأحزان: ص 57، بحار الأنوار: ج 45 ص 30).
19/3 شَوذَب، هم پیمان قبیلۀ شاکر

(1)

شَوذَب، که نام او سُوَید(2) نیز گفته شده، بر پایۀ برخی از گزارش ها، از محدّثان و بزرگان شیعه بوده است.(3) در بارۀ او گفته شده:

شَوذَب، در مجلسی می نشست و شیعیان، برای شنیدن حدیث، نزد وی می آمدند. وی، در تشیّع، پیش گام بود.(4)

و برخی از متأخّران، وی را چنین توصیف کرده اند:

سیره نویسان گفته اند که او از بزرگان و شخصیت های شیعه و جنگجویی دلاور و حافظ حدیث بود و از امیر مؤمنان علیه السلام، حدیث نقل می کرد. او در مجلس می نشست و شیعیان، برای استماع حدیث، نزد او می آمدند.(5)

این گزارش ها - اگر ثابت باشد -، با گزارش هایی که حاکی از آن است که وی، غلام عابِس بوده، ظاهراً هماهنگ نیست. لذا محدّث قمّی می گوید:

شاکر، قبیله ای در یمن از قبیلۀ هَمْدان است که نَسَبشان به شاکر بن ربیعة بن مالک(6)می رسد و عابِس نیز از این قبیله است، و شَوذَب، هم پیمان آنهاست، نه غلام عابِس یا آزاد شده یا برده اش - چنان که در ذهن هاست -؛ بلکه شیخ بزرگوار ما محدّث نوری، مؤلّف المستدرک(7) - که رحمت خدا بر او باد -، گفته است: چه بسا که مقام شَوذَب، از مقام عابِس، بالاتر باشد؛ چرا که در حقّش گفته اند: شَوذَب، در تشیّع، پیش گام بود.(8)

ص:82


1- (1) . رجال الطوسی: ص 101، الأمالی، شجری: ج 1 ص 173.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . رجال الطوسی: ص 101.
4- (4) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
5- (5) . تنقیح المقال: ج 2 ص 88 ح 5616.
6- (6) . ر. ک: جمهرة أنساب العرب: ص 397، کتاب النسب: ص 338.
7- (7) . ر. ک: لؤلؤ و مرجان: ص 165.
8- (8) . نفس المهموم: ص 254.

در زیارت «ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی شَوذَبٍ مَولی شاکِرٍ.

سلام بر شَوذَب، هم پیمان بنی شاکر!(1)

و در «زیارت رجبیّه» نیز آمده:

السَّلامُ عَلی سُوَیدٍ مَولی شاکِرٍ.(2)

سلام بر سُوَید، هم پیمان بنی شاکر!

955. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: عابِس بن ابی شَبیب شاکری، با شَوذَبْ هم پیمانِ (وابستۀ) قبیله اش، آمد و به شَوذَب گفت: قصد داری چه کنی؟

شَوذَب گفت: چه کنم؟! همراه تو در دفاع از فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می جنگم تا کشته شوم.

عابِس گفت: همین گونه هم به تو گمان می رفت؛ امّا نه! پیشِ روی ابا عبد اللّه علیه السلام برو، همان گونه که شهادت دیگر یارانش را دیده، شهادت تو را نیز ببیند و پاداش شکیبایی بر آن را ببرد. من نیز همین کار را می کنم که اگر در این لحظه، کس دیگری از تو نزدیک تر داشتم، خوش داشتم که او را پیش بیندازم تا پاداش شکیبایی بر او را به حساب خدا بگذارم که امروز، برایمان سزاوار است با هر چه می توانیم، کسبِ پاداش کنیم؛ زیرا پس از امروز، دیگر عملی نیست و تنها محاسبه است.

شَوذَب آمد و بر حسین علیه السلام سلام داد و روانۀ میدان شد و جنگید تا کشته شد.(3)

956. الإرشاد: شَوذَب، هم پیمان قبیلۀ شاکر،... پیش آمد و گفت: سلام بر تو - ای ابا عبد اللّه - و نیز رحمت و برکات خدا بر تو باد! تو را به خدا می سپارم و از تو می خواهم که به فکر من باشی.

ص:83


1- (1) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 124 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . جاءَ عابِسُ بنُ أبی شَبیبٍ الشّاکِرِیُّ ومَعَهُ شَوذَبٌ مَولی شاکِرٍ، فَقالَ: یا شَوذَبُ، ما فی نَفسِکَ أن تَصنَعَ؟ قالَ: ما أصنَعُ؟ اقاتِلُ مَعَکَ دونَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی اقتَلَ، قالَ: ذلِکَ الظَّنُّ بِکَ، أمّا لا فَتَقَدَّم بَینَ یَدَی أبی عَبدِ اللّهِ حَتّی یَحتَسِبَکَ کَمَا احتَسَبَ غَیرَکَ مِن أصحابِهِ، وحَتّی أحتَسِبَکَ أنَا، فَإِنَّهُ لَو کانَ مَعِی السّاعَةَ أحَدٌ أنَا أولی بِهِ مِنّی بِکَ لَسَرَّنی أن یَتَقَدَّمَ بَینَ یَدَیَّ حَتّی أحتَسِبَهُ، فَإِنَّ هذا یَومٌ یَنبَغی لَنا أن نَطلُبَ الأَجرَ فیهِ بِکُلِّ ما قَدَرنا عَلَیهِ، فَإِنَّهُ لا َّ عَمَلَ بَعدَ الیَومِ وإنَّما هُوَ الحِسابُ. قالَ: فَتَقَدَّمَ فَسَلَّمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ مَضی فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 443، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 22).

سپس جنگید تا کشته شد. خداوند، رحمتش کند!(1)

20/3 عابِس بن ابی شَبیب

عابِس بن ابی شبیب شاکری(2) - که عابِس بن شَبیب شاکری(3) نیز نامیده شده -، یکی از دلاورترین و کوشاترین یاران امام حسین علیه السلام بوده است.(4)

وی، نخستین کسی است که وقتی مسلم علیه السلام، نامۀ امام حسین علیه السلام را در خانۀ مختار برای جمعی از شیعیان کوفه قرائت کرد، از جا برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند متعال، گفت:

امّا بعد، من از حال و روز مردم به تو نمی گویم و نمی دانم که در دلِ آنها چه می گذرد و کدام یک از آنها به تو نیرنگ می زنند. به خدا سوگند، از آنچه در دل خودم می گذرد، به تو می گویم. به خدا، هرگاه دعوت کنید، پاسخ می دهم و در کنار شما، با دشمنان می جنگم و شمشیرم را در راه شما می زنم تا خدا را دیدار کنم و از این کار، جز رسیدن به آنچه در پیش خداست، قصدی ندارم.

پس از او، حبیب بن مُظاهر ایستاد و برای یاری امام علیه السلام، اعلام آمادگی کرد و سخنان این دو نفر، زمینه را برای بیعت مردم، فراهم نمود.(5)

عابِس، نامۀ مسلم به امام علیه السلام را به مکّه بُرد(6) و در صحنه های مختلف نهضت امام حسین علیه السلام، حضور جدّی داشت. سخنان او هنگام وداع با امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، حاکی از نهایت ایمان، ایثار و عشق او به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است. وی خطاب به امام علیه السلام گفت:

یا أبا عَبدِ اللّهِ، وَاللّهِ ما أقدِرُ عَلی أن أدفَعَ عَنکَ القَتلَ وَالضَّیمَ بِشَیءٍ أعَزَّ عَلَیَّ مِن نَفسی، فَعَلَیکَ السَّلامُ!

ص:84


1- (1) . تَقَدَّمَ... شَوذَبٌ مَولی شاکِرٍ، فَقالَ: السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ، أستَودِعُکَ اللّهَ وأستَرعیکَ، ثُمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ (الإرشاد: ج 2 ص 105، إعلام الوری: ج 1 ص 464).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 355؛ الإرشاد: ج 2 ص 106.
3- (3) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 22. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب) و همین شهادت نامه: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . رجال الطوسی: ص 103.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 336 (بخش چهارم/فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 375 (بخش چهارم/فصل چهارم/نامۀ مسلم به امام علیه السلام برای آمدن به کوفه).

ای ابا عبد اللّه! چیزی عزیزتر از جانم برای جلوگیری از کشته شدن تو و ستم بر تو، ندارم.

پس بِدرود!(1)

هنگامی که سپاه دشمن از دلاوری های او به ستوه آمد، عمر بن سعد، دستور داد که از هر سو با سنگ به او حمله کنند. عابِس، با دیدن این صحنه، چنان به وجد آمد که کلاهْخودِ خود را از سر برداشت و زره از تن به در کرد و بدون کلاهْخود و زره، از سنگ باران دشمن، استقبال کرد.

راوی، در بیان شجاعت او می گوید:

رَأَیتُ رَأسَهُ فی أیدی رِجالٍ ذَوی عُدَّةٍ، هذا یَقولُ: أنَا قَتَلتُهُ، وهذا یَقولُ: أنَا قَتَلتُهُ، فَأَتَوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ فَقالَ: لا تَختَصِموا، هذا لَم یَقتُلهُ سِنانٌ واحِدٌ.

پس از شهادت عابِس، سرش در دست عدّه ای بود که هر یک از آنها مدّعی بودند او را کشته اند. وقتی دعوای خویش را نزد عمر بن سعد بُردند، گفت: دعوا نکنید. او را یک نفر، نکشته است.(2)

در «زیارت رجبیّه»(3) و «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی عابِسِ بنِ شَبیبٍ الشّاکِرِیِّ.

سلام بر عابِس بن شَبیب شاکری!(4)

957. أنساب الأشراف: گفته اند: هنگامی که باقی ماندۀ یاران حسین علیه السلام دیدند که نمی توانند خود حسین علیه السلام را از دسترس دشمن، دور نگاه دارند، برای شهادت، به رقابت پرداختند و پیش رویِ حسین علیه السلام به جنگ پرداختند تا کشته شوند.

عابِس بن ابی شَبیب، آمد و گفت: ای ابا عبد اللّه! به خدا سوگند، نمی توانم قتل و ستم را با چیزی عزیزتر از جانم، از تو دور کنم. پس خدا حافظ!

سپس با شمشیرش به نبرد پرداخت و مردم، به سبب شجاعتش [از او] می گریختند. سپس از همه سو به او هجوم آوردند تا به شهادت رسید.(5)

ص:85


1- (1) . ر. ک: ص 85 ح 957.
2- (2) . ر. ک: ص 86 ح 958.
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . قالوا: فَلَمّا رَأی بَقِیَّةُ أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام أنَّهُم لا یَقدِرونَ عَلی أن یَمتَنِعوا ولا یَمنَعوا حُسَیناً علیه السلام، تَنافَسوا فی أن یُقتَلوا، فَجَعَلوا یُقاتِلونَ بَینَ یَدَیهِ حَتّی یُقتَلوا. وجاءَ عابِسُ بنُ أبی شَبیبٍ فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، وَاللّهِ ما أقدِرُ عَلی أن أدفَعَ عَنکَ القَتلَ وَالضَّیمَ بِشَیءٍ أعَزَّ عَلَیَّ مِن نَفسی، فَعَلَیکَ السَّلامُ! وقاتَلَ بِسَیفِهِ، فَتَحاماهُ النّاسُ لِشَجاعَتِهِ، ثُمَّ عَطَفوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَقُتِلَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 404).

958. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: محمّد بن قیس، برایم گفت که سپس عابِس بن ابی شبیب گفت: ای ابا عبد اللّه! به خدا سوگند، بر روی زمین، از دور و نزدیک، کسی را ندارم که از تو برایم عزیزتر و دوست داشتنی تر باشد. اگر می توانستم که قتل و ستم را با چیزی عزیزتر از جان و خونم، از تو برانم، چنان می کردم. خدا حافظ، ای ابا عبد اللّه! خدا را گواه می گیرم که من، بر راه تو و راه پدرت هستم.

سپس با شمشیر آخته به سوی آنان رفت، در حالی که جای ضربتی بر پیشانی اش بود.

نُمَیر بن وَعْله، از مردی از تیرۀ بنی عبد از قبیلۀ هَمْدان به نام ربیع بن تمیم - که در روز عاشورا، حضور داشته است -، برایم نقل کرد که گفت: وقتی عابِس جلو می آمد، او را شناختم؛ زیرا در جنگ ها، او را دیده بودم. او از شجاع ترینْ مردمان بود. گفتم: ای مردم! این، شیر سیاه است. این، ابن ابی شَبیب است. هیچ یک از شما به میدان او نرود.

او فریاد برآورد: یک تن در برابر یک تن!

عمر بن سعد گفت: او را با سنگ بزنید.

از هر سو، او را سنگباران کردند. چون چنین دید، زره و کلاه خودش را افکند و به آنان، حمله بُرد. به خدا سوگند، دیدم که بیش از دویست تن را حریف می شود و دور می سازد. سپس، از هر سو به او حمله آوردند و به شهادت رسید.

سرش را در دست مردمانی با ساز و برگ جنگی دیدم که هر یک می گفت: من، او را کُشته ام!

نزد عمر بن سعد آمدند. او گفت: دعوا نکنید. این را یک نیزه، نکُشته است.

با این سخن، آنها را از هم جدا کرد.(1)

ص:86


1- (1) . ثُمَّ قالَ عابِسُ بنُ أبی شَبیبٍ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، أما وَاللّهِ ما أمسی عَلی ظَهرِ الأَرضِ قَریبٌ ولا بَعیدٌ أعَزَّ عَلَیَّ ولا أحَبَّ إلَیَّ مِنکَ، ولَو قَدَرتُ عَلی أن أدفَعَ عَنکَ الضَّیمَ وَالقَتلَ بِشَیءٍ أعَزَّ عَلَیَّ مِن نَفسی ودَمی لَفَعَلتُهُ؛ السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، اشهِدُ اللّهَ أنّی عَلی هَدیِکَ وهَدیِ أبیکَ. ثُمَّ مَشی بِالسَّیفِ مُصلِتاً نَحوَهُم، وبِهِ ضَربَةٌ عَلی جَبینِهِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی نُمَیرُ بنُ وَعلَةَ عَن رَجُلٍ مِن بَنی عَبدٍ مِن هَمدانَ، یُقالُ لَهُ رَبیعُ بنُ تَمیمٍ شَهِدَ ذلِکَ الیَومَ، قالَ: لَمّا رَأَیتُهُ مُقبِلاً عَرَفتُهُ وقَد شاهَدتُهُ فِی المَغازی وکانَ أشجَعَ النّاسِ، فَقُلتُ: أیُّهَا النّاسُ هذَا الأَسَدُ الأَسوَدُ، هذَا ابنُ أبی شَبیبٍ، لا یَخرُجَنَّ إلَیهِ أحَدٌ مِنکُم. فَأَخَذَ یُنادی: ألا رَجُلٌ لِرَجُلٍ! فَقالَ عُمَرُ بنُ سِعدٍ: ارضَخوهُ بِالحِجارَةِ. قالَ: فَرُمِیَ بِالحِجارَةِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ ألقی دِرعَهُ ومِغفَرَهُ ثُمَّ شَدَّ عَلَی النّاسِ، فَوَاللّهِ لَرَأَیتُهُ یَکرُدُ أکثَرَ مِن مِئَتَینِ مِنَ النّاسِ، ثُمَّ إنَّهُم تَعَطَّفوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ فَقُتِلَ. قالَ: فَرَأَیتُ رَأسَهُ فی أیدی رِجالٍ ذَوی عُدَّةٍ، هذا یَقولُ: أنَا قَتَلتُهُ، وهذا یَقولُ: أنَا قَتَلتُهُ، فَأَتَوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ فَقالَ: لا تَختَصِموا، هذا لَم یَقتُلهُ سِنانٌ واحِدٌ، فَفَرَّقَ بَینَهُم بِهذَا القَولِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 444، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 23).

959. مُثیر الأحزان: عابِس بن ابی شَبیب شاکری، هم پیمان بنی شاکر، آمد. حسین علیه السلام به او فرمود: «ای ابو شَوذَب! چه قصدی داری؟».

گفت: همراه تو می جنگم.

سپس به حسین علیه السلام نزدیک شد و گفت: اگر می توانستم که با چیزی عزیزتر از جانم، از تو حفاظت کنم، این کار را می کردم.

سپس پیش رفت؛ ولی هیچ جنگجویی برای نبرد با او پیش نیامد. زیاد بن ربیع بن ابی تمیم حارثی گفت: این، فرزند ابو شبیب شاکری و فردی نیرومند است. کسی به سوی او بیرون نرود.

به سوی او، سنگْ پرتاب کنید.

آنها هم سنگ بارانش کردند تا کُشته شد.(1)

21/3 عبد الرحمان بن عبد رَبِّه انصاری

عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری(2)، که از وی با نام های: عبد الرحمان بن عبد ربّه خَزرَجی(3) و عبد الرحمان بن عبد رب(4) نیز یاد شده است، از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،(5) امام علی علیه السلام(6) و امام حسین علیه السلام(7) بوده است. در بارۀ وی، گفته شده: امیر مؤمنان، او را تربیت کرد و به او، قرآن آموخت.(8)

ص:87


1- (1) . جاءَ عابِسُ بنُ أبی شَبیبٍ الشّاکِرِیُّ مَولی بَنی شاکِرٍ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یا أبا شَوذَبَ ما فی نَفسِکَ؟ قالَ: اقاتِلُ مَعَکَ، فَدَنا مِنَ الحُسَینِ علیه السلام وقالَ: لَو قَدَرتُ أن أرفَعَ عَنکَ بِشَیءٍ هُوَ أعَزُّ مِن نَفسی لَفَعَلتُ. ثُمَّ تَقَدَّمَ فَلَم یُقدِم عَلَیهِ أحَدٌ. فَقالَ زِیادُ بنُ الرَّبیعِ بنِ أبی تَمیمٍ الحارِثِیُّ: هذَا ابنُ أبی شَبیبٍ الشّاکِرِیُّ القَوِیُّ، لا یَخرُجَنَّ إلَیهِ أحَدٌ، ارموهُ بِالحِجارَةِ. فَرَمَوهُ حَتّی قُتِلَ (مثیر الأحزان: ص 66).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 423؛ الملهوف: ص 154.
3- (3) . رجال الطوسی: ص 103، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78.
4- (4) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
5- (5) . نقل مستقیم حدیث غدیر توسّط وی، دلالت بر صحابی بودن او می کند.
6- (6) . رجال الطوسی: ص 74.
7- (7) . رجال الطوسی: ص 103، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78.
8- (8) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.

یکی از سوابق درخشان آن مرد بزرگ، این بود که وقتی امام علی علیه السلام در کوفه، جمعی از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را سوگند داد که هر کس سخنان ایشان را در غدیر خُم، به گوش خود شنیده است، بلند شود و شهادت دهد، یکی از کسانی که از جا برخاست و در کنار دیگرانْ شهادت داد، عبد الرحمان بود(1).

در جریان شوخی کردن یاران امام حسین علیه السلام با یکدیگر در آستانۀ شهادت نیز، به نام وی اشاره شده است.(2)

نام عبد الرحمان، در زیارت های «ناحیۀ مقدّسه» و «رجبیّه» نیامده است.

22/3 عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی

عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی(3) که عبد اللّه بن تمیم کَلْبی(4) نیز گفته شده،(5) از یاران امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام، شمرده شده است.(6)

وی در کوفه زندگی می کرد. وقتی شنید که مردم برای جنگ با امام حسین علیه السلام، آماده می شوند، تصمیم گرفت که برای یاری امام علیه السلام، خود را به کوفه برساند. وی این تصمیم را با همسرش در میان گذاشت. وی، ضمن تأیید تصمیم شوهرش، به او گفت: مرا نیز همراهت ببر.

آنها شبانه، خود را به کربلا رساندند.(7)

عبد اللّه، رزمنده ای شجاع و دلیر بود که با تشخیص امام حسین علیه السلام، به عنوان نخستین مبارز، به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاکت رساند و در هجوم گروهیِ دشمن نیز،

ص:88


1- (1) . اسد الغابة: ج 3 ص 465. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج 2 ص 322 (بخش سوم/فصل دهم/سوگند دادن های علی علیه السلام).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 797 (فصل یکم/استقبال از شهادت با روی باز).
3- (3) . ر. ک: ص 89-93 ح 960-962 و ص 94 ح 964.
4- (4) . ر. ک: ص 94 ح 963.
5- (5) . فضیل بن زبیر، دو نفر از طایفۀ کلب را جزو شهدا خوانده است: یکی عبد اللّه بن عمرو بن عیّاش بن عبد قیس - که احتمالاً همین ابن عُمَیر باشد - و دیگری، اسلَم، هم پیمان طایفۀ کَلْب (ر. ک: الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122).
6- (6) . رجال الطوسی: ص 78 و 104.
7- (7) . ر. ک: ص 89 ح 960.

پس از هلاکت دو تن دیگر از آنان، به عنوان دومین شهید از یاران امام علیه السلام به خیل شهیدان پیوست.

پس از شهادت عبد اللّه، همسرش نیز - که در کنار جنازۀ او می گریست -، به وسیله غلام شمر - که رُستم نام داشت -، به خیل شهیدان پیوست.(1)

در زیارت های «رجبیّه»(2) و «ناحیۀ مقدّسه» آمده است:

السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَیرٍ الکَلبِیِّ.

سلام بر عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی!(3)

960. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: ابو جناب برایم گفت: از میان ما، مردی به نام عبد اللّه بن عُمَیر، از قبیلۀ بنی عُلَیم بود که ساکن کوفه بود و خانه اش، نزدیک چاه جَعْد، در محلّۀ قبیلۀ هَمْدان بود. همسرش به نام امّ وَهْب دختر عبد، از قبیلۀ نَمِر بن قاسط نیز با او بود. عبد اللّه، گروهی را در نُخَیله دید که آمادۀ اعزام به سوی حسین علیه السلام هستند. پرس و جو کرد. به او گفتند: به سوی حسین، فرزند فاطمه، دختر پیامبر خدا، اعزام می شوند.

گفت: به خدا سوگند، بر جهاد با مشرکان، حریص بودم و اکنون، امیدوارم که پاداش جهاد با این افراد که با فرزند دختر پیامبرشان می جنگند، نزد خدا، کمتر از پاداشم در جهاد با مشرکان نباشد.

پس نزد همسرش رفت و آنچه را شنیده بود، به او خبر داد و از قصد خود، آگاهش کرد. زن گفت: درست اندیشیده ای. خداوند، تو را به درست ترین امور، برساند. به انجام برسان و مرا نیز با خود، ببر. او شبْهنگام، همراه همسرش خارج شد تا نزد حسین علیه السلام آمد و در کنارش مانْد تا هنگامی که عمر بن سعد، به حسین علیه السلام نزدیک شد و تیری انداخت. مردم نیز تیراندازی کردند.

یَسار، غلام زیاد بن ابی سفیان و سالم، غلام عبید اللّه بن زیاد، پا به میدان نهادند و مبارز طلبیدند.

در پاسخ او، حبیب بن مُظاهر و بُرَیر بن خُضَیر برخاستند؛ امّا حسین علیه السلام به آن دو فرمود:

«بنشینید!».

سپس عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی برخاست و گفت: ای ابا عبد اللّه! خدایت رحمت کند! به من اجازه بده. به نبرد هر دو می روم.

حسین علیه السلام - که او را مردی گندمگون، قدبلند، با دستانی سِتَبر و چهارشانه دید -، فرمود:

ص:89


1- (1) . ر. ک: ص 91 ح 960.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

«گمان می کنم که او، کُشندۀ هماوردان خود باشد. اگر می خواهی، برو».

او به سوی آن دو غلام آمد. گفتند: تو کیستی؟

خود را معرّفی کرد. گفتند: تو را نمی شناسیم. زُهَیر بن قَین یا حبیب بن مُظاهر یا بُرَیر بن خُضَیر، باید بیایند.

یَسار، جلوی سالم، ایستاده بود. کَلْبی به او گفت: ای فرزند زن زِناکار! آیا به مبارزه با یکی از مردم عادی، بی رغبتی؟ هیچ کس از مردم به سوی تو بیرون نمی آید، مگر آن که از تو بهتر است.

سپس به او هجوم بُرد و او را با شمشیرش زد تا مُرد.

در همان هنگام زدن او، سالم به او حمله کرد که مردم، فریاد کشیدند: غلام، به تو رسید!

کَلْبی، متوجّه او نشد تا او بر سرش رسید و بلافاصله، ضربه ای به او زد که کَلْبی با دست چپش، خود را از آن ضربه حفظ کرد؛ امّا انگشتان دست چپش پرید. سپس کَلْبی به او حمله کرد و آن قدر او را زد تا کشته شد.

سپس، در حالی که هر دو نفر را کُشته بود، جلو آمد، در حالی که چنین رَجَز می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من فرزند کلبم

خاندانم در میان علَیم، مرا بس باشند، بس!

من، مردی نیرومند و قوم و خویش دار هستم

و به گاه سختی ها، ناتوان نیستم.

من به تو قول می دهم - ای امّ وَهْب -

که با نیزه و شمشیر، بر آنان، ضربه می زنم؛

ضربۀ جوانِ مؤمن به خداوند.

امّ وَهْب، همسر او نیز عمود خیمه ای را برداشت و به سوی شوهرش رفت و به او گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! برای پاکانِ نسل محمّد صلی الله علیه و آله بجنگ.

او نیز به سوی زنش آمد و وی را نزد زنان، باز گردانْد؛ امّا زن، به لباس او چسبید و گفت: من، تو را وا نمی نهم تا آن که همراه تو جان بدهم.

امام حسین علیه السلام، او را ندا داد و فرمود: «برای خانوادۀ شما، پاداش نیکو باد! خدا، رحمتت کند! به نزد زنان، باز گرد و کنار آنان بنشین که جنگ، بر زنانْ واجب نیست».

امّ وَهْب هم به سوی زنان، بازگشت....

حسین بن عُقْبۀ مرادی، به نقل از زُبیدی برایم گفت:... شمر بن ذی الجوشن، در جناح چپ به آنان حمله کرد؛ امّا یاران حسین علیه السلام در برابرش ایستادگی کردند و با او و یارانش، زد و خورد

ص:90

کردند و سپس، از هر سو بر حسین علیه السلام و یارانش، هجوم آوردند و [عبد اللّه] کلبی، کشته شد. او افزون بر آن دو نفر نخست، دو تن دیگر را نیز کُشت و به شدّت جنگید. هانی بن ثُبَیت حَضرَمی و بُکَیر بن حیّ تَیمی از قبیلۀ تیم اللّه بن ثَعلَبه، به او حمله کردند و او را کُشتند. او دومین کشتۀ یاران حسین علیه السلام بود....

نُمَیر بن وَعْله نیز برایم گفت:... همسر کَلْبی به سوی شوهرش آمد و نزد او نشست و غبار را از او زُدود و گفت: بهشت، گوارایت باد!

شمر بن ذی الجوشن، به غلامش رستم گفت: با عمود، بر سرش بکوب.

او بر سرِ آن زن کوبید و سرش شکست. سپس همان جا، جان داد.(1)

ص:91


1- (1) . کانَ مِنّا رَجُلٌ یُدعی عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَیرٍ، مِن بَنی عُلَیمٍ، کانَ قَد نَزَلَ الکوفَةَ، وَاتَّخَذَ عِندَ بِئرِ الجَعدِ مِن هَمدانَ داراً، وکانَت مَعَهُ امرَأَةٌ لَهُ مِنَ النَّمِرِ بنِ قاسِطٍ، یُقالُ لَها: امُّ وَهبٍ بِنتُ عَبدٍ، فَرَأَی القَومَ بِالنُّخَیلَةِ یُعرَضونَ لِیُسَرَّحوا إلَی الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: فَسَأَلَ عَنهُم، فَقیلَ لَهُ: یُسَرَّحونَ إلی حُسَینِ بنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَقالَ: وَاللّهِ لَقَد کُنتُ عَلی جِهادِ أهلِ الشِّرکِ حَریصاً، وإنّی لَأَرجو ألّا یَکونَ جِهادُ هؤُلاءِ الَّذینَ یَغزونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم أیسَرَ ثَواباً عِندَ اللّهِ مِن ثَوابِهِ إیّایَ فی جِهادِ المُشرِکینَ، فَدَخَلَ إلَی امرَأَتِهِ فَأَخبَرَها بِما سَمِعَ، وأعلَمَها بِما یُریدُ، فَقالَت: أصَبتَ أصابَ اللّهُ بِکَ أرشَدَ امورِکَ، افعَل وأخرِجنی مَعَکَ. قالَ: فَخَرَجَ بِها لَیلاً حَتّی أتی حُسَیناً علیه السلام، فَأَقامَ مَعَهُ، فَلَمّا دَنا مِنهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ورَمی بِسَهمٍ ارتَمَی النّاسُ، فَلَمَّا ارتَمَوا خَرَجَ یَسارٌ مَولی زِیادِ بنِ أبی سُفیانَ وسالِمٌ مَولی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالا: مَن یُبارِزُ؟ لِیَخرُج إلَینا بَعضُکُم. قالَ: فَوَثَبَ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ وبُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ، فَقالَ لَهُما حُسَینٌ علیه السلام: اجلِسا، فَقامَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَیرٍ الکَلبِیُّ فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، رَحِمَکَ اللّهُ، ائذَن لی فَلأَخرُج إلَیهِما، فَرَأی حُسَینٌ علیه السلام رَجُلاً آدَمَ طَویلاً شَدیدَ السّاعِدَینِ بَعیدَ ما بَینَ المَنکِبَینِ. فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: إنّی لَأَحسَبُهُ لِلأَقرانِ قَتّالاً، اخرُج إن شِئتَ، قالَ: فَخَرَجَ إلَیهِما، فَقالا لَهُ: مَن أنتَ؟ فَانتَسَبَ لَهُما، فَقالا: لا نَعرِفُکَ، لِیَخرُج إلَینا زُهَیرُ بنُ القَینِ أو حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ أو بُرَیرُ بنُ حُضَیرٍ، ویَسارٌ مُستَنتِلٌ أمامَ سالِمٍ. فَقالَ لَهُ الکَلبِیُّ: یَابنَ الزّانِیَةِ، وبِکَ رَغبَةٌ عَن مُبارَزَةِ أحَدٍ مِنَ النّاسِ؟ وما یَخرُجُ إلَیکَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّاوهُوَ خَیرٌ مِنکَ، ثُمَّ شَدَّ عَلَیهِ فَضَرَبَهُ بِسَیفِهِ حَتّی بَرَدَ، فَإِنَّهُ لَمُشتَغِلٌ بَهَ یَضرِبُهُ بِسَیفِهِ إذ شَدَّ عَلَیهِ سالِمٌ، فَصاحَ [أیِ النّاسُ] بِهِ: قَد رَهِقَکَ العَبدُ، قالَ: فَلَم یَأبَه لَهُ حَتّی غَشِیَهُ فَبَدَرَهُ الضَّربَةَ، فَاتَّقاهُ الکَلبِیُّ بِیَدِهِ الیُسری، فَأَطارَ أصابِعَ کَفِّهِ الیُسری، ثُمَّ مالَ عَلَیهِ الکَلبِیُّ فَضَرَبَهُ حَتّی قَتَلَهُ. وأقبَلَ الکَلبِیُّ مُرتَجِزاً وهُوَ یَقولُ، وقَد قَتَلَهُما جَمیعاً: إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ کَلبِ حَسبی بَیتی فی عُلَیمٍ حَسبی إنِّی امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَصبِ ولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّکبِ إنّی زَعیمٌ لَکِ امَّ وَهبِ بِالطَّعنِ فیهِم مُقدِماً وَالضَّربِ ضَربِ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّ فَأَخَذَت امُّ وَهبٍ امرَأَتُهُ عَموداً، ثُمَّ أقبَلَت نَحوَ زَوجِها تَقولُ لَهُ: فِداکَ أبی واُمّی! قاتِل دونَ الطَّیِّبینَ ذُرِّیَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَأَقبَلَ -

961. أنساب الأشراف: یَسار، غلام زیاد و سالم، غلام ابن زیاد، به میدان آمدند و یاران حسین علیه السلام را به نبرد تن به تن، فرا خواندند. عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی گفت: ای ابا عبد اللّه! خدا، رحمتت کند! به من اجازه بده برای مبارزه با آن دو به میدان بروم.

پس مردی گندمگون، قدبلند، با دستانی سِتَبر و چهارشانه (عبد اللّه)، به میدان آمد و بر آن دو، یورش بُرد و هر دو را کُشت، در حالی که می گفت:

اگر مرا نمی شناسید، من پسر کَلْبم

خاندانم میان کُلَیب مرا بس باشند، بس!

من، مردی نیرومند و خویش و قوم دار هستم

و به گاه سختی، ناتوان نیستم.

من به تو قول می دهم - ای امّ وَهْب -

که با نیزه و شمشیر، بر آنان، ضربه می زنم؛

ضربۀ جوانِ مؤمن به خداوند.

همسرش، نزد او آمد و گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! به دفاع از حسین، فرزند محمّد صلی الله علیه و آله، نبرد کن.

عبد اللّه نیز پیش آمد و او را به سوی زنان، باز گردانْد....

شمر، به جناح چپ [لشکر حسین علیه السلام] حمله کرد؛ ولی آنان در برابرش ایستادگی و با او زد و خورد کردند. او یارانش را صدا کرد و از هر سو به حسین علیه السلام و یارانش، یورش بُرد. عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی، کشته شد و همسرش بر بالای سرش می گریست که شمر، به یکی از غلامانش به نام رستم، فرمان داد و او نیز با عمود، بر سرِ آن زن زد و سرش را شکست که همان جا در گذشت.(1)

ص:92


1- (1) . خَرَجَ یَسارٌ مَولی زِیادٍ وسالِمٌ مَولَی ابنِ زِیادٍ فَدَعَوا إلَی المُبارَزَةِ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَیرٍ الکَلبِیُّ: أبا عَبدِ اللّهِ - رَحِمَکَ -

962. الإرشاد: عمر بن سعد، ندا داد: ای ذُوَید! پرچمت را نزدیک بیاور.

او نیز آورد. سپس عمر، تیری در چلّۀ کمانش نهاد و پرتاب نمود و گفت: گواه باشید که من، نخستین تیر را انداختم.

سپس، دو لشکر به هم تیراندازی کردند و به نبرد تن به تن برخاستند و یَسار، غلام زیاد بن ابی سفیان، به میدان در آمد و عبد اللّه بن عُمَیر هم به سوی او بیرون آمد. یَسار گفت: تو کیستی؟

او خود را معرّفی کرد. امّا یَسار گفت: تو را نمی شناسم. باید زُهَیر بن قَین یا حبیب بن مُظاهر، به نبرد من بیایند.

عبد اللّه بن عُمَیر به او گفت: ای پسر زن بدکاره! به نبرد با مردم عادی، رغبتی نداری؟

سپس بر او یورش بُرد و با شمشیرش، او را زد تا از پای در آمد. در همان هنگام که به زدن او مشغول بود، سالم، غلام عبید اللّه بن زیاد، به او یورش بُرد. بر عبد اللّه بن عُمَیر، بانگ زدند که:

«غلام، به تو رسید!»؛ امّا عبد اللّه، متوجّه نشد تا آن که سالم بر سرش رسید و بی درنگ، ضربتی به او زد که ابن عُمَیر با کف دست چپش، خود را از آن حفظ کرد؛ امّا انگشتان دستش پرید. سپس بر او حمله کرد و او را زد تا کُشته شد. آن گاه، پیش آمد، در حالی که هر دو را کُشته بود و چنین رَجَز می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من پسر کلبم

من مردی نیرومند و تیزْزبانم

و به گاه سختی، ناتوان نیستم.(1)

ص:93


1- (1) . نادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ: یا ذُوَیدُ أدنِ رایَتَکَ، فَأَدناها، ثُمَّ وَضَعَ سَهمَهُ فی کَبِدِ قَوسِهِ ثُمَّ رَمی، وقالَ: اشهَدوا أنّی أوَّلُ مَن رَمی، -

963. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): نخستین کسی که به میدان نبرد آمد، غلام عبید اللّه بن زیاد به نام سالم بود. او از صف لشکر، جدا شد و عبد اللّه بن تمیم کَلْبی هم به سوی او بیرون آمد و او را کُشت.(1)

964. مثیر الأحزان: نخستین کُشته [لشکر ابن سعد]، غلام عبید اللّه بن زیاد، به نام سالم بود که از صف لشکر، خارج شد و عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی هم به سوی او بیرون آمد. او قدبلند و چهارشانه بود.

حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود: «گمان می کنم که او کُشندۀ هماوردان باشد».

او سالم را کُشت و باز می گشت که غلام ابن زیاد، به سوی او حمله آورد که مردم، [بر او] بانگ زدند: «آن مرد، به تو رسید!».

عبد اللّه، به سوی او برگشت و او ضربه ای زد که با دستش، خود را حفظ کرد؛ امّا [انگشتان] دستش قطع شد. سپس بر او یورش بُرد و وی را کُشت و در حال بازگشت، می گفت:

اگر مرا نمی شناسید، من فرزند کَلْبم

خاندانم میان عُلَیم، مرا بس باشند، بس!

من، مردی نیرومند و تیزْزبانم

و به گاه سختی، ناتوان نیستم.

من به تو قول می دهم - ای امّ وَهْب -

که با نیزه و شمشیر، بر آنان، حسابی ضربه بزنم.

و در دستش شمشیری بود که مرگ، از هر دو لبه اش آشکار بود که ابن مُعتز، آن را در این شعرش توصیف کرده است:

ص:94


1- (1) . کانَ أوَّلَ مَن قاتَلَ مَولیً لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یُقالُ لَهُ سالِمٌ، فَصَلَ مِنَ الصَّفِّ، فَخَرَجَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ تَمیمٍ الکَلبِیُّ فَقَتَلَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 470، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 302).

و مرا شمشیری است که مرگ ها در آن پنهان است

و جز برای ریختن خون ها، بر کشیده نمی شود.

بالایِ هر دو سوی شمشیرش را می بینی که

به سان باقی ماندۀ ابری سبُک [و نازک]، به آسمان می رود.(1)

23/3 و 24 عبد اللّه و عبد الرحمان غِفاری

در نام این دو، اختلافی نیست؛ امّا در نسب آنها اختلاف است. نام آنها به صورت های: عبد اللّه و عبد الرحمان، فرزندان عَزرۀ غِفاری،(2) عبد اللّه و عبد الرحمان، فرزندان قیس بن ابی غَرزة،(3) عبد اللّه و عبد الرحمان، فرزندان قیس بن ابی عُروه،(4) و عبدالرحمان و عبداللّه، فرزندان عُروه،(5) و عبداللّه و عبد الرحمان غِفاری، فرزندان عُروۀ حَراق،(6) آمده است.

آن دو، از یاران امام حسین علیه السلام بودند(7) که در شرایط سخت نبرد و هجوم همه جانبۀ دشمن، نزد امام علیه السلام آمدند و گفتند: ای ابا عبد اللّه! سلام بر تو باد! دشمن، ما را به تو چسبانده [و حلقۀ

ص:95


1- (1) . کانَ أوَّلَ مَن قُتِلَ مَولیً لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ اسمُهُ سالِمٌ، فَصَلَ مِنَ الصَّفِّ، فَخَرَجَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَیرٍ الکَلبِیُّ، وکانَ طَویلاً بَعیدَ ما بَینَ المَنکِبَینِ، فَنَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: إنّی أحسَبُهُ لِلأَقرانِ قَتّالاً، فَقَتَلَ سالِماً. ثُمَّ رَجَعَ وعَطَفَ عَلَیهِ مَولیً لِابنِ زِیادٍ فَصاحَ بِهِ النّاسُ: قَد رَهِقَکَ الرَّجُلُ، فَانعَطَفَ عَلَیهِ وضَرَبَهُ فَاتَّقی بِیَدِهِ فَقَطَعَها، وجالَ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ، ورَجَعَ وهُوَ یَقولُ: إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ کَلبِ حَسبی بِبَیتی مِن عُلَیمٍ حَسبی إنِّی امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَضبِ ولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّکبِ إنّی زَعیمٌ لَکِ امَّ وَهبِ بِالطَّعنِ فیهِم صادِقاً وَالضَّربِ وفی یَدِهِ سَیفٌ تَلوحُ المَنِیَّةُ فی شَفرَتَیهِ، فَکانَ ابنُ المُعتَزِّ وَصَفَهُ بِقَولِهِ فی بَیتِهِ: ولی صارِمٌ فیهِ المَنایا کَوامِنُ فَما یُنضی إلّالِسَفکِ دِماءِ تَری فَوقَ مَتنَیهِ الفِرِندَ کَأَنَّهُ بَقِیَّةُ غَیمٍ رَقَّ دونَ سَماءِ (مثیر الأحزان: ص 56).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 442، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406.
3- (3) . جمهرة النسب: ص 156. نیز، ر. ک: الإصابة: ج 5 ص 374.
4- (4) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
5- (5) . ر. ک: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 119 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
6- (6) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
7- (7) . رجال الطوسی: ص 103.

محاصره را تنگ کرده] است. ما دوست داریم که پیشِ رویت، کُشته شویم و از تو محافظت و دفاع کنیم. امام علیه السلام فرمود: «آفرین بر شما! نزدیک من بیایید».

آن دو، به امام علیه السلام نزدیک شدند و به نبرد پرداختند.

از یکی از این دو برادر، رَجَزی نقل شده است.(1)

در مقتل الحسین خوارزمی،(2) جریان رفتن این دو به میدان، همانند نقل طبری(3) در بارۀ برادران جابری است.

نام این دو، در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه»، این چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ وعَبدِ الرَّحمنِ ابنَی عُروَةَ بنِ حَراقٍ الغِفارِیَّینِ.

سلام بر عبد اللّه و عبد الرحمان، غِفاری دو پسر عروة بن حَراق غِفاری!(4)

ابن اعثَم، خوارزمی و ابن شهرآشوب، قُرّة بن ابی قُرّۀ غِفاری را از شهدای کربلا شمرده و رَجَزی هم از او نقل کرده اند.(5) این رَجَز، شبیه رَجَزی است که از دو جوان غِفاری نقل شده است.

لذا احتمال یکی بودن آنها، وجود دارد.(6)

در الفتوح می خوانیم: آن گاه، پس از یحیی بن سُلَیم مازِنی، قُرّة بن ابی قرّۀ غِفاری به میدان آمد، در حالی که می سرود:

فرزندان بنی غِفار و بنی خِندِف

و نیز بنی نِزار، بی گمان می دانند

که من در گَرد و غبارها، شیرم

و گروه تبهکاران را [با شمشیر] می زنم؛

با تمام شمشیر بُرنده

زدنی و کُشتنی در دفاع از نیکوزادگان؛

آنان که از خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله و سَروران نیکوکارند.

ص:96


1- (1) . ر. ک: ص 97 ح 965.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 23. محقّق کتاب تسلیة المجالس (ج 2 ص 299)، متن اصلی کتاب را - که مشابه عبارت طبری بوده -، تغییر داده و آن را شبیه متن خوارزمی کرده است!
3- (3) . ر. ک: ص 30 (بخش پنجم/فصل سوم/دو جوان جابری).
4- (4) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال). نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 119 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . الفتوح: ج 5 ص 106، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 18؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 102.
6- (6) . بعضی، او را همان عثمان بن فَروۀ غِفاری دانسته اند (أنصار الحسین علیه السلام: ص 106 و 119)؛ همو که در «زیارت رجبیّه» نیز از او یاد شده است. برخی دیگر نیز او را جداگانه ذکر کرده اند (قاموس الرجال: ح 8 ص 521).

آن گاه، حمله بُرد و جنگید تا کشته شد.(1)

965. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: هنگامی که یاران حسین علیه السلام دیدند که در برابر سیل جمعیت [دشمن]، مغلوب می شوند و دیگر نمی توانند نه حسین علیه السلام و نه خود را نگاه دارند، برای شهادت در پیشِ روی حسین علیه السلام، به رقابت پرداختند. عبد اللّه و عبد الرحمان غِفاری، دو پسر عَزره، نزد حسین علیه السلام آمدند و گفتند: ای ابا عبد اللّه! سلام بر تو باد! دشمن، ما را به تو چسبانده [و حلقه محاصره را تنگ کرده] است. ما دوست داریم که پیشِ رویت، کشته شویم و از تو محافظت کرده، دفاع کنیم.

حسین علیه السلام فرمود: «آفرین بر شما! نزدیک من بیایید».

آن دو، به حسین علیه السلام نزدیک شدند و به نبرد پرداختند. یکی از آن دو برادر می خواند:

فرزندان بنی غِفار و بنی خِندِف

و نیز بنی نَزار، بی گمان می دانند

که ما گروه تبهکاران را می زنیم

با هر شمشیر شکافندۀ تیزِ بُرّان.

ای قوم من! از فرزندان آزاده، دفاع کنید

با شمشیر مَشرَفی و نیزۀ جُنبان.(2)

966. مثیر الأحزان: عبد اللّه و عبد الرحمان غِفاری، پیش آمدند و یکی از آن دو می گفت:

بنی غِفار و بنی خِندف

و نیز بنی نَزار، بی گمان می دانند

که ما گروه تبهکاران را می زنیم

با شمشیر مَشرَفی و نیزۀ تیز جُنبان.

ص:97


1- (1) . الفتوح: ج 5 ص 106؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 102.
2- (2) . فَلَمّا رَأی أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام أنَّهُم قَد کُثِروا، وأنَّهُم لا یَقدِرونَ عَلی أن یَمنَعوا حُسَیناً ولا أنفُسَهُم، تَنافَسُوا فی أن یُقتَلوا بَینَ یَدَیهِ، فَجاءَهُ عَبدُ اللّهِ وعَبدُ الرَّحمنِ ابنا عَزرَةَ الغِفارِیّانِ، فَقالا: یا أبا عَبدِ اللّهِ عَلَیکَ السَّلامُ، حازَنَا العُدُوُّ إلَیکَ، فَأَحبَبنا أن نُقتَلَ بَینَ یَدَیکَ، نَمنَعُکَ ونَدفَعُ عَنکَ. قالَ: مَرحبَاً بِکُمَا! ادنُوا مِنّی، فَدَنَوا مِنهُ، فَجَعَلا یُقاتِلانِ قَریباً مِنهُ، وأحَدُهُما یَقولُ: قَد عَلِمَت حَقّاً بَنو غِفارِ وخِندِفٌ بَعدَ بَنی نِزارِ لَنَضرِبَنَّ مَعشَرَ الفُجّارِ بِکُلِّ عَضبٍ صارِمٍ بَتّارِ یا قَومِ ذودوا عَن بَنِی الأَحرارِ بِالمَشرَفِیِّ وَالقَنَا الخَطّارِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 442، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568).

سپس جنگیدند تا کشته شدند. رحمت خدا بر آن دو باد!(1)

967. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سپس عبد الرحمان بن عُروه، به میدان آمد و آغاز به خواندن این رَجَز کرد:

بنی غِفار و بنی خِندِف

و نیز بنی نَزار، بی گمان می دانند

که ما گروه بدکاران را می زنیم

با شمشیر مَشرَفی تیز و بُرّان

سپس جنگید تا کشته شد.(2)

25/3 و 26 عُمَرُ بن خالد صَیداوی و همراهش

عمر بن خالد صَیداوی(3) که با نام عمرو بن خالد(4) و عمرو بن خَلَف(5) نیز از او یاد شده است و غلامش که سعد(6) یا سعید(7) نام داشته، از دیگر شهیدان حادثۀ کربلا به شمار می روند. این دو نفر، همراه نافع بن هلال مرادی و مُجَمِّع عائِذی، با راه نمایی طِرِمّاح بن عَدی، در راه کوفه و در منزلی به نام «عُذَیب الهِجانات»، به قافلۀ امام علیه السلام پیوستند.(8)

ص:98


1- (1) . تَقَدَّمَ عَبدُ اللّهِ وعَبدُ الرَّحمنِ الغِفارِیّانِ، وأحَدُهُما یَقولُ: قَد عَلِمَت حَقّاً بَنو غِفَارِ وخِندِفٌ بَعدَ بَنی نِزارِ لَنَضرِبَنَّ مَعشَرَ الفُجّارِ بِالمَشرَفِیِّ وَالقَنَا الخَطّارِ فَقاتَلا حَتّی قُتِلا رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِما (مثیر الأحزان: ص 58. نیز، ر. ک: الأمالی، صدوق: ص 224 ح 239).
2- (2) . ثُمَّ خَرَجَ... عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عُروَةَ، وَجَعَلَ یَقولُ: قَد عَلِمَت حَقّاً بَنو غِفارِ وخِندِفٌ بَعدَ بَنی نِزارِ لَأَضرِبَنَّ مَعشَرَ الأَشرارِ بِالمَشرَفِیِّ الصّارِمِ البَتّارِ ثُمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 22؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 28).
3- (3) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 446، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 24.
4- (4) . ر. ک: أنساب الأشراف: ج 3 ص 382؛ الملهوف: ص 163 و در نسخه ای «عمر».
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 446، أنساب الأشراف: ج 3 ص 382.
7- (7) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال) و دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 683 (بخش چهارم/فصل هفتم/آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طرمّاح بن عَدی به سوی امام علیه السلام).

بر پایۀ نقل طبری، وی روز عاشورا و در آغاز جنگ، همراه با غلام خود و جابر بن حارث(1) و مُجَمِّع بن عبد اللّه، به صف دشمن، حمله ور شدند. سپاه دشمن، آنها را محاصره کردند و ارتباط آنها را با لشکر امام علیه السلام، قطع نمودند؛ امّا با یاری عبّاس علیه السلام، از محاصره خارج شدند، در حالی که مجروح شده بودند. دشمن، دوباره به آنها نزدیک شدند و همگی را یک جا کُشتند.(2)

لیکن به گزارش سیّد ابن طاووس،(3) عمرو بن خالد، روز عاشورا به امام علیه السلام گفت:

فدایت گردم! من تلاش کردم که به یارانم بپیوندم و دوست نداشتم که عقب بیفتم و ببینم که تو یکّه و تنها، در میان خویشانت، کُشته افتاده باشی.

امام علیه السلام در پاسخ وی فرمود:

تَقَدَّم فَإِنّا لاحِقونَ بِکَ عَن ساعَةٍ.

پیش برو! ما هم ساعاتی دیگر، به تو می پیوندیم.

عمرو، به میدان شتافت و آن قدر جنگید تا به صف شهیدان پیوست.(4)

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، نام عمر بن خالد و غلامش، بدین سان آمده است:

السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ خالِدٍ الصَّیداوِیِّ، السَّلامُ عَلی سَعیدٍ مَولاهُ.(5)

سلام بر عُمَر بن خالد صَیداوی! سلام بر سعید، غلام او!

در «زیارت رجبیّه»، نام او عمرو بن خلف، ضبط شده است.(6)

968. تاریخ الطبری - به نقل از فُضَیل بن خدیج کِنْدی -: و امّا عمر بن خالد صَیداوی، جابر بن حارث سَلمانی، سعد، غلامِ عمر بن خالد و مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذی، در آغاز جنگ، به نبرد پرداختند و با شمشیرهایشان، به سوی لشکر ابن زیاد، هجوم بُردند. چون آنها به میان لشکر دشمن فرو رفتند، گِردشان را گرفتند و آنان را محاصره کرده، از دیگر یارانشان جدا کردند؛ امّا عبّاس بن علی علیه السلام، بر دشمن یورش بُرد و نجاتشان داد و آنان، زخمی و خونین، [از حلقۀ محاصرۀ دشمن]

ص:99


1- (1) . ر. ک: ص 31 (فصل سوم/جنادة بن حارث و فرزندش عمرو).
2- (2) . ر. ک: ح 968.
3- (3) . در این نقل، نامی از غلام وی نیست. البتّه احتمال جمع بین این دو قول وجود دارد.
4- (4) . ر. ک: ص 100 ح 969.
5- (5) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

بیرون آمدند. هنگامی که دشمن به آنها نزدیک شد، با شمشیرهایشان، حمله کردند و در همان آغاز، به نبرد پرداختند تا یک جا به شهادت رسیدند.(1)

969. الملهوف: عمرو بن خالد صَیداوی، به میدان آمد و خطاب به حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! فدایت شوم! قصد کرده ام که به یارانم بپیوندم و دوست ندارم که جا بمانم و تو را یکّه و تنها، میان خاندانت، کُشته ببینم.

حسین علیه السلام به او فرمود: «پیش برو که ما نیز تا ساعتی دیگر به تو می پیوندیم».

او نیز پیش رفت و جنگید تا کُشته شد. خشنودی خداوند، بر او باد!(2)

27/3 عَمرو بن قَرَظۀ انصاری

(3)

نام او عمرو(4) بن قَرَظة بن کعب انصاری است که پدرش قَرَظة بن کعب، یکی از یاران نامدار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که در جنگ احد و سایر جنگ ها، همراه سپاه اسلام بود. گفتنی است که ری، در دوران زمامداری خلیفۀ دوم،(5) به وسیلۀ قَرظَة بن کعب، فتح شد. وی در دوران خلافت امام علی علیه السلام نیز با ایشان، همراهی می کرد.(6)

یکی از فرزندان قَرَظه به نام «عمرو»، در سپاه امام حسین علیه السلام بود و دیگری که «علی» نام

ص:100


1- (1) . فَأَمَّا الصَّیداوِیُّ عُمَرُ بنُ خالِدٍ، وجابِرُ بنُ الحارِثِ السَّلمانِیُّ، وسَعدٌ مَولی عُمَرَ بنِ خالِدٍ، ومُجَمِّعُ بنُ عَبدِ اللّهِ العائِذِیُّ، فَإِنَّهُم قاتَلوا فی أوَّلِ القِتالِ، فَشَدّوا مُقدِمینَ بِأَسیافِهِم عَلَی النّاسِ، فَلَمّا وَغَلوا عَطَفَ عَلَیهِمُ النّاسُ فَأَخَذوا یَحوزونَهُم، وقَطَعوهُم مِن أصحابِهِم غَیرَ بَعیدٍ، فَحَمَلَ عَلَیهِمُ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ فَاستَنقَذَهُم، فَجاؤوا قَد جُرِحوا، فَلَمّا دَنا مِنهُم عَدُوُّهُم شَدّوا بِأَسیافِهِم فَقاتَلوا فی أوَّلِ الأَمرِ، حَتّی قُتِلوا فی مَکانٍ واحِدٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 446، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569).
2- (2) . بَرَزَ عَمرُو بنُ خالِدٍ الصَّیداوِیُّ، فَقال لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، جُعِلتُ فِداکَ! قَد هَمَمتُ أن ألحَقَ بِأَصحابی، وکَرِهتُ أن أتَخَلَّفَ فَأَراکَ وَحیداً فَریداً بَینَ أهلِکَ قَتیلاً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: تَقَدَّم فَإِنّا لاحِقونَ بِکَ عَن ساعَةٍ. فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 163، مثیر الأحزان: ص 64).
3- (3) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 399، تاریخ الطبری: ج 5 ص 413 و 434.
4- (4) . در جمهرة أنساب العرب (ص 365)، «عمرو بن قرظة بن کعب بن عمرو بن عامر بن زید مناة بن مالک، از طایفۀ خزرج» آمده و همین طور در برخی نقل ها، «عمر» به جای «عمرو» است (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 103 ح 972. نیز، ر. ک: مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 24).
5- (5) . اسد الغابة: ج 4 ص 380.
6- (6) . الإصابة: ج 5 ص 328، اسد الغابة: ج 4 ص 380.

داشت، در سپاه عمر بن سعد!(1)

امام علیه السلام، عمرو بن قَرَظه را به سوی عمر بن سعد فرستاد که [بگوید]: «امشب، میان دو لشکر، با من دیدار کن».(2)

عمرو، هنگام نبرد، عاشقانه با دشمن جنگید. سیّد ابن طاووس، نبرد او را چنین توصیف می کند:

او به سانِ مشتاقان به پاداش، جنگید و در خدمت به فرمان روای آسمان (حسین علیه السلام)، بسیار کوشید تا این که تعداد فراوانی از گروه ابن زیاد را کُشت و میان درستکاری و جهاد، جمع کرد. تیری به سوی امام حسین علیه السلام نمی آمد، جز این که او دستش را جلوی آن می گرفت، و شمشیری کشیده نمی شد، مگر این که با قلبش، با آن رویارویی می کرد، و هیچ بدی ای به حسین علیه السلام نمی رسید، تا آن گاه که او با پذیرش زخم هایی، زمینگیر شد.

او در آخرین دیدارش با امام علیه السلام، در حالی که به شدّتْ زخمی شده بود، به ایشان گفت: [به پیمانم] وفا کردم؟

امام علیه السلام پاسخ داد:

نَعَم، أنتَ أمامی فِی الجَنَّةِ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَنِّی السَّلامَ وأعلِمهُ أنّی فِی الأَثَرِ.

آری. تو در بهشت، پیشِ روی من هستی. به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، از جانب من، سلام برسان و به ایشان بگو که من هم در پی [تو] می آیم.

سپس عمرو بن قَرظَه، جنگید تا به شهادت رسید.(3) امّا فرزند دیگر قَرَظه، یعنی علی بن قَرَظه - که نقطۀ مقابل عمرو بود -، وقتی دید که برادرش کشته شد، فریاد زد: ای حسین! ای دروغگو، پسر دروغگو! برادرم را گم راه ساختی و فریفتی تا این که او را به کُشتن دادی.

امام علیه السلام فرمود:

إنَّ اللّهَ لَم یُضِلَّ أخاکَ، ولکِنَّهُ هَدی أخاکَ وأضَلَّکَ.

خداوند، برادرت را گم راه نکرد؛ بلکه برادرت را هدایت ساخت و تو را گم راه کرد.

علی بن قَرَظه، در نهایت بی شرمی گفت:

قَتَلَنِیَ اللّهُ إن لَم أقتُلکَ أو أموتَ دونَکَ.

خدا مرا بکُشد، اگر تو را نکُشم یا در راه کشتن تو نمیرم!

ص:101


1- (1) . ر. ک: ص 102 ح 970.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 735 (فصل یکم/دیدار امام علیه السلام و ابن سعد میان دو لشکر).
3- (3) . ر. ک: ص 103 ح 971.

این جمله را گفت و به امام علیه السلام، حمله ور شد که نافِع بن هِلال، راه را بر او بست و با نیزه، او را نقشِ بر زمین کرد.(1)

در زیارت های «رجبیّه»(2) و «ناحیه مقدّسه» آمده:

السَّلامُ عَلی عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِیِّ.

سلام بر عمرو بن قَرَظۀ انصاری!(3)

970. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: عبد الرحمان بن جُندب، برایم نقل کرده است: عمرو بن قَرَظۀ انصاری، به میدان آمد و در دفاع از حسین علیه السلام جنگید، در حالی که می خواند:

بی گمان، جنگاوران انصار، می دانند

که من از حریم خود، حمایت می کنم.

به سانِ جوانی که نمی گُریزد، شمشیر می زنم

و خون و خانه ام را در راه حسین علیه السلام، می دهم.

همچنین، ثابت بن هُبَیره، برایم نقل کرد که: عمرو بن قَرَظة بن کعب - که همراه حسین علیه السلام بود -، کُشته شد و برادرش علی(4) - که با عمر بن سعد بود -، فریاد کشید: ای حسین، ای دروغگو، پسر دروغگو! برادرم را گم راه کردی و فریفتی تا آن که او را کُشتی.

حسین علیه السلام پاسخ داد: «خداوند، برادرت را گم راه نکرد؛ بلکه برادرت را هدایت نمود و تو را گم راه ساخت».

علی گفت: خدا مرا بکُشد، اگر تو را نکُشم یا کُشته نشوم.

آن گاه، به حسین علیه السلام حمله بُرد؛ امّا نافِع بن هِلال مرادی، راه را بر او گرفت و ضربه ای به او زد و بر زمینش انداخت. یارانش او را بُردند و نجاتش دادند. بعدها، مداوا شد و بهبود یافت.(5)

ص:102


1- (1) . ر. ک: ح 970.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . در أنساب الأشراف (ج 3 ص 399) «زبیر» به جای «علی» آمده است.
5- (5) . خَرَجَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ الأَنصارِیُّ یُقاتِلُ دونَ حُسَینٍ علیه السلام، وهُوَ یَقولُ: قَد عَلِمَت کَتیبَةُ الأَنصارِ أنّی سَأَحمی حَوزَةَ الذِّمارِ ضَربَ غُلامٍ غَیرِ نِکسٍ شاری دونَ حُسَینٍ مُهجَتی وداری قالَ أبو مِخنَفٍ عِن ثابِتِ بنِ هُبَیرَةَ: فَقُتِلَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ بنِ کَعبٍ وکانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَ عَلِیٌّ أخوهُ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَنادی عَلِیُّ بنُ قَرَظَةَ: یا حُسَینُ، یا کَذّابَ ابنَ الکَذّابِ، أضلَلتَ أخی وغَرَرتَهُ حَتّی قَتَلتَهُ. قالَ: إنَّ اللّهَ لَم یُضِلَّ أخاکَ ولکِنَّهُ هَدی أخاکَ وأضَلَّکَ. قالَ: قَتَلَنِیَ اللّهُ إن لَم أقتُلکَ أو أموتَ دونَکَ. فَحَمَلَ عَلَیهِ، فَاعتَرَضَهُ نافِعُ بنُ هِلالٍ المُرادِیُّ فَطَعَنَهُ فَصَرَعَهُ، فَحَمَلَهُ أصحابُهُ فَاستَنقَذوهُ، فَدُووِیَ بَعدُ فَبَرَأَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 434، أنساب الأشراف: ج 3 ص 399).

971. الملهوف: عمرو بن قَرَظۀ انصاری، بیرون آمد و از حسین علیه السلام، اجازۀ میدان رفتن گرفت و امام علیه السلام، اجازه داد. او به سان مشتاقان به پاداش، جنگید و در خدمت به فرمان روای آسمان، بس کوشید تا این که تعداد فراوانی از گروه ابن زیاد را کُشت و میان درستکاری و جهاد، جمع کرد. تیری به سوی حسین علیه السلام نمی آمد، جز آن که دستش را جلو آن می گرفت، و شمشیری کشیده نمی شد، جز آن که با قلبش، با آن، رویارویی می کرد و هیچ آسیبی به حسین علیه السلام نرسید، تا آن گاه که او بر اثر زخم هایی زمینگیر شد. او به حسین علیه السلام رو کرد و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا [به پیمانم] وفا کردم؟

امام علیه السلام فرمود: «آری، تو در بهشت، پیشِ روی من هستی. سلامِ مرا به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برسان و به او بگو که: من، در پی [تو] می آیم».

سپس جنگید تا کشته شد. خشنودی خدا، بر او باد!(1)

972. مثیر الأحزان: عمر بن ابی قَرَظۀ انصاری، در دفاع از حسین علیه السلام می جنگید، در حالی که می گفت:

بی گمان، جنگاوران انصار، می دانند

که من، از حریم خود، حمایت می کنم

به سان جوانی که نمی گُریزد، شمشیر می زنم

خون و خانه ام را در راه حسین علیه السلام می دهم.

سخن او «خانه ام»، به عمر بن سعد، اشاره دارد که چون حسین علیه السلام از او درخواست آتش بس کرد، گفت: ابن زیاد، خانه ام را خراب می کند.

او همانند مردانِ دلاور، جنگید و بر حوادث هولناک، شکیب ورزید و در برابر تیرها، سینۀ خود را سپر کرد و هیچ آسیبی به حسین علیه السلام نرسید تا آن که بر اثر زخم هایی که خورده بود،

ص:103


1- (1) . خَرَجَ عَمرُو بنُ قَرَظَةَ الأَنصارِیُّ فَاستَأذَنَ الحُسَینَ علیه السلام فَأَذِنَ لَهُ، فَقاتَلَ قِتالَ المُشتاقینَ إلَی الجَزاءِ، وبالَغَ فی خِدمَةِ سُلطانِ السَّماءِ، حَتّی قَتَلَ جَمعاً کَثیراً مِن حِزبِ ابنِ زِیادٍ، وجَمَعَ بَینَ سَدادٍ وجِهادٍ، وکانَ لا یَأتی إلَی الحُسَین علیه السلام سَهمٌ إلَّااتَّقاهُ بِیَدِهِ، ولا سَیفٌ إلّاتَلَقّاهُ بِمُهجَتِهِ، فَلَم یَکُن یَصِلُ إلَی الحُسَینِ علیه السلام سوءٌ حَتّی اثخِنَ بِالجِراحِ، فَالتَفَتَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ أوَفَیتُ؟ قالَ: نَعَم، أنتَ أمامی فِی الجَنَّةِ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَنِّی السَّلامَ وأعلِمهُ أنّی فِی الأَثَرِ، فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 162، بحار الأنوار: ج 45 ص 22).

زمینگیر شد و به حسین علیه السلام گفت: آیا [به پیمانم] وفا کردم؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. تو در بهشت، پیشِ روی من هستی. به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سلام [مرا] برسان و به ایشان بگو که من در پی [تو] می آیم».

سپس، وی به شهادت رسید.(1)

28/3 مُسلم بن عَوسَجه

مسلم بن عَوسَجۀ اسدی(2)، کنیه اش ابو حَجْل(3) و مردی شجاع و عابد(4) و یکی از برجسته ترین یاران امام حسین علیه السلام در ماجرای کربلا بوده است.

مسلم، در جنگ آذربایجان در صدر اسلام، حضوری فعّال داشته است(5) و برخی، وی را از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دانسته اند؛(6) ولی دلیل معتبری بر این مدّعا نیافتیم.

وی در نهضت کوفه و همکاری با مسلم بن عقیل، فعّالیت چشمگیری داشت؛(7) لیکن در ماجرای جستجو برای یافتن مخفیگاه مسلم، فریب مَعقِل، غلام ابن زیاد را خورد(8) و بدین سان، با نفوذ مَعقِل در تشکیلات نهضت، ابن زیاد در جریان اقداماتی که مسلم بن عقیل می خواست انجام دهد، قرار گرفت. لذا می توان گفت که این اشتباه، در شکست نهضت کوفه، بی تأثیر نبود؛ امّا در جریان حملۀ نظامی به قصر ابن زیاد، یکی از فرماندهان گروهِ حمله

ص:104


1- (1) . قاتَلَ عُمَرُ بنُ أبی قَرَظَةَ الأَنصارِیُّ دونَ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ یَقولُ: قَد عَلِمَت کَتیبَةُ الأَنصارِ أن سوفَ أحمی حَوزَةَ الذِّمارِ ضَربَ غُلامٍ لَیسَ بِالفَرّارِ دونَ حُسَینٍ مُهجَتی وداری قَولُهُ: «وداری» أشارَ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ لَمَّا التَمَسَ مِنهُ الحُسَینُ علیه السلام المُهادَنَةَ قالَ: تُهدَمُ داری. فَقاتَلَ قِتالَ الرَّجُلِ الباسِلِ، وصَبَرَ عَلَی الخَطبِ الهائِلِ، وکانَ یَلتَقِی السِّهامَ بِمُهجَتِهِ، فَلَم یَصِل إلَی الحُسَینِ علیه السلام سوءٌ، حَتّی اثخِنَ بِالجِراحِ، فَقالَ لَهُ: أوَفَیتُ؟ قالَ: نَعَم، أنتَ أمامی فِی الجَنَّةِ، فَاقرَأ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله [السَّلامَ] وأعلِمهُ أنّی فِی الأَثَرِ، فَقُتِلَ (مثیر الأحزان: ص 60).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 362؛ رجال الطوسی: ص 105.
3- (3) . تاج العروس: ج 14 ص 99.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 394 (بخش چهارم/فصل چهارم/فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم).
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 436.
6- (6) . مؤلف تنقیح المقال (ج 3 ص 214) این مطلب را از عسقلانی و ابن سعد نقل می کند؛ ولی در منابع، یافت نشد.
7- (7) . ر. ک: ج 1 ص 336 (بخش چهارم/فصل چهارم/وارد شدن مسلم به کوفه و بیعت کوفیان با او).
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 394 (بخش چهارم/فصل چهارم/فرستادن مال و جاسوس برای شناسایی محلّ مسلم).

کننده بود.(1) او پس از شکست نهضت کوفه، خود را در کربلا به امام حسین علیه السلام رساند و عاشقانه در خدمت امام علیه السلام بود.

سخنان وی در شب عاشورا، هنگامی که امام حسین علیه السلام به یاران خویش، اجازۀ جدا شدن از خود را داد، حاکی از استواری ایمان و نهایت عشق و ارادت او به اهل بیت علیهم السلام است.(2)

مسلم بن عَوسَجه، نخستین شهید از خیل شهدای کربلاست.(3)

او در لحظات آخر زندگی، تنها وصیّتش به دوست صمیمی خود، حبیب، این بود:

سفارشِ این [حسین] را به تو می کنم. پس برایش بجنگ [و جان بده].(4)

نام او در «زیارت رجبیّه»(5) آمده است.

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیز خطاب به او آمده:

سلام بر مُسلم بن عَوسَجۀ اسدی؛ آن که چون حسین علیه السلام به او اجازۀ بازگشت داد، گفت:

«آیا تو را رها کنیم؟ آن گاه، در پیشگاه خدا، چه عذری برای ادا نکردن حقّ تو خواهیم داشت؟! به خدا سوگند، نه؛ تا آن که این نیزه ام را در سینه های آنان بشکنم و تا قبضۀ این شمشیر در دستم است، آنان را با آن می زنم و از تو جدا نمی شوم؛ و اگر سلاحی نداشتم تا با آنان بجنگم، سنگ به آنان پرتاب می کنم و از تو جدا نمی شوم تا با تو بمیرم».

تو، نخستین کسی بودی که جان خود را تقدیم کرد، و نخستین شهیدی بودی که به دیدار خدا رسید و پیمانۀ عمرش به پایان رسید. سوگند به پرورگار کعبه، رستگار شدی! خداوند، قرار گرفتن تو پیش رویِ امامت و از خودگذشتگی ات را، سپاس گُزارد، آن گاه که حسین علیه السلام به سوی تو - که بر زمین افتاده بودی -، آمد و فرمود: «ای مُسلم بن عَوسَجه! خدایت رحمت کند!» و تلاوت کرد: ««برخی از آنان، پیمان خویش را به انجام رساندند [و به شهادت رسیدند]؛ و برخی، چشم به راه [شهادت] نشسته اند و هرگز تغییر و

ص:105


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 412 (بخش چهارم/فصل چهارم/دعوت مسلم از نیروهایش و حرکت به سوی قصر) و ص 416 (فصل چهارم/نبرد میان مسلم و نیروهای ابن زیاد و زخمی شدن مسلم).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 767 (فصل یکم/پاسخ خانواده و یاران امام علیه السلام) و ص 789 (آماده شدن برای نبرد) و ص 797 (استقبال از شهادت با روی باز).
3- (3) . ر. ک: ص 108 ح 976.
4- (4) . ر. ک: ص 108 ح 974.
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

تبدیلی [در پیمان خود] نداده اند»». خداوند، همدستان در کشتن تو: عبد اللّه ضَبابی و عبد اللّه بن خُشکارۀ بَجَلی را لعنت کند!(1)

973. تاریخ الطبری - به نقل از زُبیدی -: عمرو بن حَجّاج، در جناح راست سپاه عمر بن سعد، از کنارۀ فرات به حسین علیه السلام حمله بُرد و لشکر حسین علیه السلام، ساعتی به هم ریخت و مسلم بن عَوسَجۀ اسدی، نخستین یار حسین علیه السلام بود که بر زمین افتاد. سپس، عمرو بن حَجّاج و یارانش، باز گشتند. غبار که برطرف شد، دیدند که مسلم، بر زمین افتاده است. حسین علیه السلام به سوی او رفت.

هنوز نیمه جانی داشت. حسین علیه السلام [به او] فرمود: «ای مسلم بن عَوسَجه! خدایت رحمت کند! «برخی از آنان، پیمان خویش را به انجام رساند [و به شهادت رسیدند]؛ و برخی، چشم به راه [شهادت] نشسته اند و هرگز تغییر و تبدیلی [در پیمان خود] نداده اند»(2)».

حبیب بن مُظاهر، به او نزدیک شد و گفت: ای مُسلم! مرگت بر من گران است؛ امّا تو را به بهشت، بشارت باد!

مسلم، با صدای ضعیفی به او گفت: خداوند، به تو بشارت خیر دهد!

حبیب به او گفت: اگر نبود که می دانم تا ساعتی دیگر، خود به تو می پیوندم، دوست داشتم که به هر چه برایت اهمّیت داشت، وصیّت می کردی تا به خاطر خویشاوندی و همکیشی، آنها را برایت به انجام می رساندم.

مسلم گفت: من، به تو - خدا رحمتت کند -، سفارش این را می کنم (و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد) که جانت را در دفاع از او بگذاری.

حبیب گفت: به خدای کعبه سوگند، چنین می کنم!

مسلم، خیلی زود، در دستان یاران حسین علیه السلام جان داد. دخترش فریاد کشید و گفت: وای، ای پسر عوسجه! وای، سَرور من!

یاران عمرو بن حَجّاج، ندا دادند: مسلم بن عَوسَجۀ اسدی را کُشتیم!

شَبَث، به برخی از اطرافیانش گفت: مادرهایتان به عزایتان بنشینند! خودتان را با دست خودتان می کُشید و خود را زیردست دیگران قرار داده، خوش حالی می کنید که مانند مسلم بن عَوسَجه را کُشته اید؟! بدانید که سوگند به آن که برایش اسلام آورده ام، بسی عزّت ها از او در میان مسلمانان دیده ام. او را در فتح جِبال آذربایجان دیدم که شش تن از مشرکان را کُشت، پیش از آن

ص:106


1- (1) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . احزاب: آیۀ 23.

که سواران مسلمان برسند. آیا مانند اویی از شما کُشته می شود و شادی می کنید؟!

و کسانی که مسلم بن عَوسَجه را کُشتند، مسلم بن عبد اللّه ضَبابی و عبد الرحمان بن ابی خُشکارۀ بَجَلی بودند.(1)

974. الملهوف: مسلم بن عوسَجَه، به میدان آمد و در جنگ با دشمن، با تمام توان کوشید و بر بلاهای هولناک، شکیب ورزید تا به زمین افتاد. هنوز نیمه جانی داشت که حسین علیه السلام به سوی او آمد و حبیب بن مُظاهر نیز با او بود.

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای مُسلم! خدا رحمتت کند! «برخی از آنان، پیمان خویش را به انجام رساندند [و به شهادت رسیدند]؛ و برخی، چشم به راه [شهادت] نشسته اند و هرگز، تغییر و تبدیلی [در پیمان خود] نداده اند»».

حبیب نیز به او نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند، جان دادنت بر من گران است - ای مسلم -؛ امّا تو را به بهشت، بشارت باد!

مسلم، با صدایی ضعیف به او گفت: خدا به تو بشارت خیر دهد!

سپس حبیب به او گفت: اگر نبود که می دانم در پیِ تو خواهم آمد، دوست داشتم که هر چه که

ص:107


1- (1) . إنَّ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ حَمَلَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام فی مَیمَنَةِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ مِن نَحوِ الفُراتِ فَاضطَرَبوا ساعَةً، فَصُرِعَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِیُّ أوَّلَ أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ انصَرَفَ عَمرُو بنُ الحَجّاجَ وأصحابُهُ وَارتَفَعَتِ الغَبَرَةُ فَإِذا هُم بِهِ صَریعٌ، فَمَشی إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِهِ رَمَقٌ، فَقالَ: رَحِمَکَ رَبُّکَ یا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ «فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً». ودَنا مِنهُ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ، فَقالَ: عَزَّ عَلَیَّ مَصرَعُکَ یا مُسلِمُ، أبشِر بِالجَنَّةِ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ قَولاً ضَعیفاً: بَشَّرَکَ اللّهُ بِخَیرٍ. فَقالَ لَهُ حَبیبٌ: لَولا أنّی أعلَمُ أنّی فی أثَرِکَ لاحِقٌ بِکَ مِن ساعَتی هذِهِ، لَأَحبَبتُ أن توصِیَنی بِکُلِّ ما أهَمَّکَ، حَتّی أحفَظَکَ فی کُلِّ ذلِکَ بِما أنتَ أهلٌ لَهُ فِی القَرابَةِ وَالدّینِ. قالَ: بَل أنَا اوصیکَ بِهذا رَحِمَکَ اللّهُ - وأهوی بِیَدِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام - أن تَموتَ دونَهُ، قالَ: أفعَلُ ورَبِّ الکَعبَةِ. قالَ: فَما کانَ بِأَسرَعَ مِن أن ماتَ فی أیدیهِم، وصاحَت جارِیَةٌ لَهُ فَقالَت: یَابنَ عَوسَجَتاه، یا سَیِّداه! فَتَنادی أصحابُ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ: قَتَلنا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ الأَسَدِیَّ. فَقالَ شَبَثٌ لِبَعضِ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ: ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم، إنَّما تَقتُلونَ أنفُسَکُم بِأَیدیکُم وتُذَلِّلونَ أنفُسَکُم لِغَیرِکُم، تَفرَحونَ أن یُقتَلَ مِثلُ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ! أما وَالَّذی أسلَمتُ لَهُ، لَرُبَّ مَوقِفٍ لَهُ قَد رَأَیتُهُ فِی المُسلِمینَ کَریمٍ، لَقَد رَأَیتُهُ یَومَ سَلَقِ أذربیجانَ قَتَلَ سِتَّةً مِنَ المُشرِکینَ قَبلَ تَتامِّ خُیولِ المُسلِمینَ، أفَیُقتَلُ مِنکُم مِثلُهُ وتَفرَحونَ؟! قالَ: وکانَ الَّذی قَتَلَ مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ مُسلِمُ بنُ عَبدِ اللّهِ الضِّبابِیُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبی خُشکارَةَ البَجَلِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 435؛ الإرشاد: ج 2 ص 103).

تو را اندیشناک کرده، به من وصیّت کنی.

مسلم به او گفت: من به تو سفارش این را می کنم (و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد). جانت را در دفاع از او بگذار.

حبیب به او گفت: حتماً و بر روی چشم!

آن گاه، مسلم، جان داد. خشنودی خداوند، بر او باد!(1)

975. المناقب، ابن شهرآشوب: مسلم بن عَوسَجه، رَجَزخوان، به میدان آمد:

اگر در بارۀ من می پرسید، من، شیر با یال و کوپالم

از تیرۀ مردمانِ در پناه بنی اسد.

هر کسی بر ما ستم کند، از راه هدایت، کناره گرفته

و به دین خدای جبّار بی نیاز، کفر ورزیده است.

آن گاه، جنگید تا این که مسلم ضَبابی و عبد الرحمان بَجَلی او را کُشتند.(2)

976. جواهر المطالب: ابن سعد و لشکر، از همه سو حمله کردند. نخستین کس از یاران حسین علیه السلام که کشته شد، مسلم بن عَوسَجه بود - که خدا رحمتش کند -. شمر - که خدا لعنتش کند - به حسین علیه السلام، یورش بُرد و همراهانش نیز از هر سو، به حسین علیه السلام و یارانش، هجوم بُردند.

یاران حسین علیه السلام، به سختی جنگیدند و به جایی [از لشکر دشمن] حمله نمی بردند، جز آن که آن را از هم می شکافتند. یاران عمر بن سعد، آنان را تیرباران کردند و بیشترِ اسبانشان را از پای در آوردند. از این رو، همۀ آنها پیاده شدند و دشمنان، به درون خیمه هایشان آمدند و آنها را

ص:108


1- (1) . خَرَجَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ، فَبالَغَ فی قِتالِ الأَعداءِ وصَبَرَ عَلی أهوالِ البَلاءِ، حَتّی سَقَطَ إلَی الأَرضِ وبِهِ رَمَقٌ، فَمَشی إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام ومَعَهُ حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: رَحِمَکَ اللّهُ یا مُسلِمُ «فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً» ودَنا مِنهُ حَبیبٌ فَقالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلَیَّ مَصرَعُکَ - یا مُسلِمُ -، أبشِر بِالجَنَّةِ. فَقالَ لَهُ بِصَوتٍ ضَعیفٍ: بَشَّرَکَ اللّهُ بِخَیرٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ حَبیبٌ: لَولا أنَّنی أعلَمُ أنّی فِی الأَثَرِ لَأَحبَبتُ أن توصِیَ إلَیَّ بِکُلِّ ما أهَمَّکَ. فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ: فَإِنّی اوصیکَ بِهذا - وأشارَ بِیَدِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام - فَقاتِل دونَهُ حَتّی تَموتَ. فَقالَ لَهُ حَبیبٌ: لَأُنعِمَنَّکَ عَیناً، ثُمَّ ماتَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الملهوف: ص 161؛ البدایة و النهایة: ج 8 ص 182).
2- (2) . بَرَزَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ مُرتَجِزاً: إن تَسأَلوا عَنّی فَإِنّی ذو لِبَدٍ مِن فَرعِ قَومٍ فی ذَری بَنی أسَدٍ فَمَن بَغانا حایِدٌ عَنِ الرَّشَدِ وکافِرٌ بِدینِ جَبّارٍ صَمَدٍ فَقاتَلَ حَتّی قَتَلَهُ مُسلِمٌ الضِّبابِیُّ وعَبدُ الرَّحمنِ البَجَلِیُّ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 102؛ الفتوح: ج 5 ص 105).

سوزاندند.(1)

29/3 نافع بن هِلال

نافع بن هِلال،(2) که با عناوینِ جَمَلی،(3) بَجَلی،(4) مرادی(5) و بَجَلیِ مُرادی(6) در منابع تاریخی از وی یاد شده، از یاران امام علی علیه السلام(7) و یکی از کوشاترین یاران امام حسین علیه السلام(8) در جریان کربلا بوده است.

گفتنی است که شخص دیگری به نام هِلال بن نافع، در کربلا حضور داشته که جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارشگران حادثۀ کربلاست(9) و گاه، وی با این نافع بن هِلال، اشتباه گرفته شده است.(10)

نافع بن هلال یکی از چهار نفری است که در راه کوفه، در منزلی به نام عُذَیب الهِجانات، به امام حسین علیه السلام پیوستند.(11)

هنگامی که امام علیه السلام، سخنرانیِ معروف خود را در شب عاشورا خطاب به یارانش ایراد کرد،

ص:109


1- (1) . حَمَلَ ابنُ سَعدٍ وحَمَلَ النّاسُ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَکانَ أوَّلَ مَن قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ رَحِمَهُ اللّهُ، وحَمَلَ الشِّمرُ لَعَنَهُ اللّهُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وحَمَلوا مَعَهُ مِن کُلِّ جانِبٍ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ. وقاتَلَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام قتِالاً شَدیداً، لَم یَحمِلوا عَلی ناحِیَةٍ إلّاکَشَفوها، فَرَشَقَهُم أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِالنَّبلِ فَعَقَروا عامَّةَ خُیولِهِم فَصاروا رَجّالَةً کُلُّهُم، ودَخَلَ الأَعداءُ إلی بُیوتِهِم فَأَحرَقوها بِالنّارِ (جواهر المطالب: ج 2 ص 286. نیز، ر. ک: أخبار الدول و آثار الاُول: ج 1 ص 322).
2- (2) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 404؛ الإرشاد: ج 2 ص 103.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 412 و 441؛ رجال الطوسی: ص 106.
4- (4) . الإرشاد: ج 2 ص 103، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 104.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 434، أنساب الأشراف: ج 3 ص 382 و 389.
6- (6) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
7- (7) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
8- (8) . رجال الطوسی: ص 106.
9- (9) . الملهوف: ص 177. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 272 (فصل نهم/احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی).
10- (10) . قابل توجّه است که الفتوح و بعضی منابع دیگر، اسم او را هلال گفته اند و اسم پدر وی را رافع، نافع و حجّاج آورده اند (ر. ک: الفتوح: ج 5 ص 109، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 236، الملهوف: ص 138، الأمالی، صدوق: ص 225).
11- (11) . ر. ک: ج 1 ص 683 (بخش چهارم/فصل هفتم/آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طرمّاح بن عَدی به سوی امام علیه السلام).

در پایان فرمود:

فإِنّی لا أری المَوتَ إلّاسَعادَةً، ولا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّابَرَماً.

من، مرگ را چیزی جز خوش بختی، و زندگی با ستمگران را چیزی جز ملال نمی دانم.

در این هنگام، نافِع، پس از زُهَیر بن قَین، از جا برخاست و گفت:

وَاللّهِ ما کَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا، وإنّا عَلی نِیّاتِنا وبَصائِرِنا، نُوالی مَن والاکَ ونُعادی مَن عاداکَ.

به خدا سوگند، ما از دیدار پروردگارمان، ناخشنود نیستیم، و بر اساس نیّت ها و بصیرت های [درست] خود هستیم. با دوستِ تو، دوست و با دشمن تو، دشمنیم.(1)

نافِع بن هِلال، در رساندن آب به خانوادۀ امام علیه السلام نقش مؤثّری داشت.(2) وی حوالی شب عاشورا، پرچمدارِ گروهی بود که مأموریت داشتند تا آب تهیّه کنند.

وی هنگامی که علی بن قَرَظه، به بهانۀ خونخواهی برادرش به امام حسین علیه السلام حمله بُرد، راه را بر وی بست و با وارد کردن ضربه ای به وسیلۀ نیزه بر او، حملۀ وی را دفع کرد.(3)

نافِع بن هِلال، تیراندازی ماهر بود و در روز عاشورا، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّه ای را نیز زخمی کرد(4) و پس از تمام شدن تیرهایش، با شمشیر خود، به صف دشمن زد، در حالی که این رَجَز را بر لب داشت:

من غلام یمنیِ جَمَلی ام

دینم، همان دینِ حسین و علی است.(5)

وی، در نهایت، آن قدر جنگید تا هر دو بازویش شکست و به اسارت دشمن در آمد. وقتی او را نزد عمر بن سعد بردند، در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، با شهامتِ تمام، خطاب به او گفت:

به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کُشتم، و این، جز آنهایی است که زخمی کردم.

خودم را برای تلاشی که کرده ام، سرزنش نمی کنم، و اگر بازو و مُچی برایم مانده بود، نمی توانستید مرا اسیر کنید.

عمر بن سعد، به شمر دستور داد تا او را بکُشد. نافِع، در آخرین لحظات زندگی، خطاب به

ص:110


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 677 ح 718.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 748 (فصل یکم/نقش عبّاس در رساندن آب به لشکر امام علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ص 100 (عمرو بن قرظۀ انصاری).
4- (4) . ر. ک: ص 112 ح 980.
5- (5) . ر. ک: ص 113 ح 981.

شِمر گفت:

به خدا سوگند، بدان که اگر تو در زمرۀ مسلمانان بودی، بر تو گران می آمد که با [ریختن] خون ما به دیدار خدا نائل شوی! ستایش، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترینِ آفریدگانش قرار داد!(1)

نام وی در «زیارت رجبیّه»(2) و «زیارت ناحیه» آمده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلی نافِعِ بنِ هِلالِ بنِ نافِعٍ البَجَلِیِّ المُرادِیِّ.

سلام بر نافِع بن هِلال بن نافِع بَجَلی مرادی!(3)

977. تاریخ الطبری - به نقل از یحیی بن هانی بن عُروه -: نافِع بن هِلال، در آن روز (عاشورا) می جنگید و چنین رَجَز می خواند:

من، جَمَلی ام

بر دین علی ام.

مردی به نام مُزاحم بن حُرَیث، به سوی او بیرون آمد و گفت: من بر دینِ عثمانم.

نافع به او گفت: تو بر دین شیطانی.

سپس به او حمله کرد و او را کُشت.(4)

978. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: در پیِ مُسلم بن عَوسَجه، نافع بن هِلال جَمَلی، به میدان آمد، در حالی که می گفت:

من بر دین علی ام

فرزند هِلال جَمَلی ام.

شما را با تیرهایم می زنم

زیر توفانی از گَرد و غبار.

ص:111


1- (1) . ر. ک: ص 113 ح 980.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 914 (بخش هشتم/فصل پنجم/زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . إنَّ نافِعَ بنَ هِلالٍ کانَ یُقاتِلُ یَومَئِذٍ وهُوَ یَقولُ: أنَا الجَمَلِیُّ أنَا عَلی دینِ عَلِیٍّ قالَ: فَخَرَجَ إلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ مُزاحِمُ بنُ حُرَیثٍ، فَقالَ: أنَا عَلی دینِ عُثمانَ. فَقالَ لَهُ: أنتَ عَلی دینِ شَیطانٍ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 435؛ الإرشاد: ج 2 ص 103).

مردی از بنی قَطیعه، به سوی او بیرون آمد و به نافع گفت: من بر دین عثمانم.

نافع گفت: پس در این صورت، بر دین شیطانی!

آن گاه، به او یورش بُرد و او را کُشت. نافع و مسلم، در جناح راست لشکر عمر بن سعد، جولان می دادند.(1)

979. أنساب الأشراف: نافع بن هِلال، تیرهایش را نشاندار کرده بود. آنها را پرتاب می کرد و می گفت:

تیرهایی با سوفارِ(2) نشاندار، پرتاب می کنم

و ترس از آن، برای جان سودی ندارد.

نافع، دوازده تن از یاران عمر بن سعد را کُشت و سپس، بازویش شکست و اسیر شد. شِمر، او را گردن زد.(3)

980. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن قیس -: نافع بن هِلال جَمَلی، نام خود را بر سوفار تیرهایش نوشته بود و با همان نشان ها، آنها را پرتاب می کرد و می گفت: من، جَمَلی ام. بر دین علی ام.

آن گاه، دوازده تن از یاران عمر بن سعد را افزون بر زخمی ها، از پای در آورد.

آن قدر به او ضربه زدند تا بازوهایش شکست و اسیر شد. شمر بن ذی الجوشن، به همراه یارانش، او را گرفت و به سوی عمر بن سعد بُرد. عمر بن سعد به او گفت: وای بر تو، ای نافع! چه چیز، تو را وادار کرد که این کار را با خود بکنی؟

نافع گفت: پروردگارم می داند که مقصودم، چه بوده است.

آن گاه، در حالی که خون وی بر محاسنش جاری بود، می گفت: به خدا سوگند، دوازده تن از شما را، افزون بر زخمی ها، کُشته ام و خود را بر تلاشم، سرزنش نمی کنم؛ و اگر برایم دست و

ص:112


1- (1) . ثُمَّ تابَعَهُ [مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ] نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِیُّ وهُوَ یَقولُ: أنَا عَلی دینِ عَلِیٍّ اِبنُ هِلالٍ الجَمَلِیُّ أضرِبُکُم بِمُنصَلی تَحتَ عَجاجِ القَسطَلِ فَخَرَجَ لِنافِعٍ رَجُلٌ مِن بَنی قَطیعَةَ، فَقالَ لِنافِعٍ: أنَا عَلی دینِ عُثمانَ. فَقالَ نافِعٌ: إذَن أنتَ عَلی دینِ الشَّیطانِ. وحَمَلَ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ؛ فَأَخَذَ نافِعٌ ومُسلِمٌ یَجولانِ فی مَیمَنَةِ ابنِ سَعدٍ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 14).
2- (2) . سوفار، دهانۀ انتهاییِ تیر است که چلّۀ کمان را در آن، بند می کنند (ر. ک: لغت نامۀ دهخدا).
3- (3) . کانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ قَد سَوَّمَ نَبلَهُ؛ أی أعلَمَها، فَکانَ یَرمی بِها ویَقولُ: أرمی بِها مُعلَّماً أفواقُها وَالنَّفسُ لا یَنفَعُها إشفاقُها فَقَتَلَ اثنَی عَشَرَ رَجُلاً مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، ثُمَّ کُسِرَت عَضُدُهُ واُخِذَ أسیراً، فَضَرَبَ شِمرٌ عُنُقَهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 404؛ الأمالی، صدوق: ص 225 ح 239).

بازو مانده بود، نمی توانستید اسیرم کنید.

شمر به او گفت: او را بُکش - خدا، کارت را به سامان کند -!

عمر گفت: تو او را آورده ای. اگر می خواهی، او را بکُش.

شمر هم شمشیرش را بر کشید. نافع به او گفت: بدان که - به خدا سوگند -، اگر از مسلمانان بودی، بر تو گران می آمد که خدا را با [ریختن] خون های ما، دیدار کنی. پس ستایش، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترینِ آفریدگانش قرار داد!

سپس شمر، او را کُشت.(1)

981. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: نافِع بن هِلال جَمَلی (نیز گفته شده: هلال بن نافع)، به میدان آمد و به سوی آنان، تیراندازی می کرد و تیرهایش هم به خطا نمی رفتند. او دستش را رنگ کرده بود [تا تیرهایش نشاندار شوند] و تیر می انداخت و چنین می خواند:

آنها را پرتاب می کنم، در حالی که سوفارشان، نشاندار است

و ترس از آنها، برای جان، سودی ندارد.

سمّی اند و تند و تیز

و زمین را از خود، پُر می کنند.

هماره، تیر می انداخت تا آن که تیرهایش تمام شد. سپس، دست به قبضۀ شمشیرش بُرد و آن را بیرون کشید و یورش بُرد، در حالی که می خواند:

من، غلام یمنیِ جَمَلی ام

دینم، همان دینِ حسین و علی است

اگر امروز، کُشته شوم، آرزوی من است

و این، اندیشۀ من است و عملم را دیدار می کنم.

ص:113


1- (1) . کانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِیُّ قَد کَتَبَ اسمَهُ عَلی أفواقِ نَبلِهِ، فَجَعَلَ یَرمی بِها مُسَوَّمَةً، وهُوَ یَقولُ: أنَا الجَمَلِیُّ، أنَا علی دینِ عَلِیٍّ، فَقَتَلَ اثنَی عَشَرَ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ سِوی مَن جَرَحَ. قالَ: فَضُرِبَ حَتّی کُسِرَت عَضُداهُ واُخِذَ أسیراً، قالَ: فَأَخَذَهُ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ ومَعَهُ أصحابٌ لَهُ یَسوقونَ نافِعاً حَتّی أتی بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: وَیحَکَ یا نافِعُ، ما حَمَلَکَ عَلی ما صَنَعتَ بِنَفسِکَ؟ قالَ: إنَّ رَبّی یَعلَمُ ما أرَدتُ، قالَ: وَالدِّماءُ تَسیلُ عَلی لِحیَتِهِ، وهُوَ یَقولُ: وَاللّهِ لَقَد قَتَلتُ مِنکُمُ اثنَی عَشَرَ سِوی مَن جَرَحتُ، وما ألومُ نَفسی عَلَی الجَهدِ، ولَو بَقِیَت لی عَضُدٌ وساعِدٌ ما أسِرتُمونی. فَقالَ لَهُ شِمرٌ: اقتُلهُ أصلَحَکَ اللّهُ، قالَ: أنتَ جِئتَ بِهِ فَإِن شِئتَ فَاقتُلهُ. قالَ: فَانتَضی شِمرٌ سَیفَهُ، فَقالَ لَهُ نافِعٌ: أما وَاللّهِ أن لَو کُنتَ مِنَ المُسلِمینَ لَعَظُمَ عَلَیکَ أن تَلقَی اللّهَ بِدِمائِنا، فَالحَمدُ لِلّهِ الّذی جَعَلَ مَنایانا عَلی یَدَی شِرارِ خَلقِهِ. فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 441، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 568).

سپس، سیزده تن را کُشت تا آن که لشکریان ابن سعد، بازوهایش را شکستند و او را اسیر کردند. آن گاه، شمر بن ذی الجوشن، برخاست و او را گردن زد.(1)

982. المناقب، ابن شهرآشوب: نافع بن هِلال بَجَلی، به میدان مبارزه پا نهاد، در حالی که چنین می گفت:

من، غلام یَمَنیِ بَجَلی ام

دینم، همان دینِ حسین بن علی است.

شما را به سان جوانی قهرمان، می زنم

و خداوند، عملم را ختمِ به خیر می کند.

آن گاه، دوازده تن را کُشت. هفتاد نفر هم نقل شده است.(2)

30/3 وَهْب بن وَهْب

در بارۀ این شخص (وَهْب)، افزون بر متونی که خواهد آمد، اطّلاعی در دست نیست. گفتنی است که یکی از یاران مشهور و شجاع امام حسین علیه السلام که به همراه همسرش امّ وَهْب به کربلا آمده بود و همسرش نیز به شهادت رسید، عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی است که شرح حالش گذشت.(3)

برخی متون مربوط به وَهْب، مشابهت ها و مشترکاتی با متون مربوط به عبد اللّه بن عُمَیر

ص:114


1- (1) . خَرَجَ... نافِعُ بنُ هِلالٌ الجَمَلِیُّ وقیلَ هِلالُ بنُ نافِعٍ، وجَعَلَ یَرمیهِم بِالسِّهامِ فَلا یُخطِئُ، وکانَ خاضِباً یَدَهُ، وکانَ یَرمی ویَقولُ: أرمی بِها مُعلَمَةً أَفواقُها وَالنَّفسُ لا یَنفَعُها إشفاقُها مَسمومَةً یَجری بِها أخفاقُها لَتَملَأَنَّ أرضَها رِشاقُها فَلَم یَزَل یَرمیهِم حَتّی فَنِیَت سِهامُهُ، ثُمَّ ضَرَبَ إلی قائِمِ سَیفِهِ فَاستَلَّهُ، وحَمَلَ وهُوَ یَقولُ: أنَا الغُلامُ الیَمَنِیُّ الجَمَلِی دینی عَلی دینِ حُسَینٍ وعَلِی إن اقتَلِ الیَومَ فَهذا أمَلی وذاکَ رَأیی واُلاقی عَمَلی فَقَتَلَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً حَتّی کَسَرَ القَومُ عَضُدَیهِ وأخَذوهُ أسیراً، فَقامَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 20، الفتوح: ج 5 ص 109).
2- (2) . بَرَزَ نافِعُ بنُ هِلالٍ البَجَلِیُّ قائِلاً: أنَا الغُلامُ الیَمَنِیُّ البَجَلِی دینی عَلی دینِ حُسَینِ بنِ عَلِی أضرِبُکُم ضَربَ غُلامٍ بَطَلِ ویَختِمُ اللّهُ بِخَیرٍ عَمَلی فَقَتَلَ اثنَی عَشَرَ رَجُلاً، ورُوِیَ سَبعینَ رَجُلاً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 104).
3- (3) . ر ک: ص 88 (عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی).

دارند.(1) همین باعث شده تا برخی محقّقان،(2) معتقد شوند که وَهْب به بن وَهْب، وجودِ خارجی نداشته است و در واقع، همان عبد اللّه بن عُمَیر است که نامش بر اثر خلط، شخص یا اشخاص دیگری پدید آمده اند.

به هر حال، در آنچه اکنون وجود دارد، ضمن مشابهت ها و خلطها، تفاوت های فاحشی هم بین این دو ماجرا، وجود دارد. بنا بر این، ضمن آن که سخن برخی محقّقان، مبنی بر دو نفر بودن آنها امکان دارد؛ ولی دلایل آنها در حدّ اطمینان آوری نیست و دو نفر بودن آنها، بعید نیست، بویژه بحث نصرانی بودن وَهْب که در برخی منابع آمده، با عبد اللّه بن عُمَیر که از یارانِ نامی امام حسین علیه السلام است، به هیچ وجه، قابل جمع نیست.

983. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: وَهْب بن وَهْب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست امام حسین علیه السلام، مسلمان شده بودند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وَهْب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کُشت و سپس، اسیر شد.

او را نزد عمر بن سعد - که خدا، لعنتش کند - آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای امّ وَهْب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوشِ زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدّم محمّد صلی الله علیه و آله، در بهشتْ خواهید بود».(3)

984. الملهوف: وَهْب بن حُباب کَلْبی، به میدان آمد و خوب، شمشیر زد و نیکو جنگید. سپس، به سوی همسر و مادرش - که با او آمده بودند -، باز گشت و گفت: ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟

ص:115


1- (1) . نظیر متن الملهوف که کاملاً با عبد اللّه بن عُمَیر، خلط شده است.
2- (2) . ر. ک: قاموس الرجال: ج 10 ص 448 و 450 و 456، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، نجمی: ص 195.
3- (3) . وبَرَزَ... وَهبُ بنُ وَهبٍ، وکانَ نَصرانِیّاً أسلَمَ عَلی یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام هُوَ واُمُّهُ، فَاتَّبَعوهُ إلی کَربَلاءَ، فَرَکِبَ فَرَساً وتَناوَلَ بِیَدِهِ عودَ الفُسطاطِ، فَقاتَلَ وقَتَلَ مِنَ القَومِ سَبعَةً أو ثِمانِیَةً، ثُمَّ استُؤسِرَ. فَاُتِیَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ فَأَمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، ورُمِیَ بِهِ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، وأخَذَت امُّهُ سَیفَهُ وبَرَزَت. فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: یا امَّ وَهبٍ! اجلِسی فَقَد وَضَعَ اللّهُ الجِهادَ عَنِ النِّساءِ، إنَّکِ وَابنَکِ مَعَ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فِی الجَنَّةِ (الأمالی، صدوق: ص 225 ح 239، روضة الواعظین: ص 207 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

مادر گفت: نه. راضی نمی شوم تا آن که در رکاب حسین علیه السلام، کُشته شوی.

همسرش نیز گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که مرا به [مرگ] خودت، سوگوار مکن.

امّا مادرش به او گفت: پسر عزیزم! سخنش را نشنیده بگیر و باز گرد و پیشِ روی فرزند دختر پیامبرت بجنگ تا به شفاعت جدّش در روز قیامت، نائل شوی.

وَهْب نیز باز گشت و جنگید تا دستانش قطع شد. همسرش، عمود خیمه ای را برداشت و به سوی او پیش رفت، در حالی که می گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! در دفاع از پاکانِ حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ.

وَهْب، جلو آمد تا او را به سوی زنان بازگردانَد؛ امّا همسرش، لباس او را گرفت و گفت: باز نمی گردم تا این که همراه تو بمیرم.

امام حسین علیه السلام فرمود: «پاداش خیر، نصیب شما خانواده باد! به سوی زنان، باز گرد، خدا، رحمتت کند!».

او نیز به سوی آنها باز گشت، و کَلْبی نیز پیوسته می جنگید تا کشته شد. رضوان الهی بر او باد!(1)

985. المناقب، ابن شهرآشوب: وَهْب بن عبد اللّه کَلْبی به میدان آمد، در حالی که چنین رَجَز می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من فرزند کَلْبم

به زودی، مرا و ضربه هایم را خواهیم دید

و نیز یورش و هجوم مرا در جنگ

انتقام خود را پس از انتقام گرفتن همراهانم خواهم گرفت.

و سختی ها را یک به یک، عقب می رانم

جولان من در میدان نبرد، بازی نخواهد بود.

ص:116


1- (1) . خَرَجَ وَهبُ بنُ حُبابٍ الکَلبِیُّ فَأَحسَنَ فِی الجِلادِ وبالَغَ فِی الجِهادِ، وکانَ مَعَهُ زَوجَتُهُ ووالِدَتُهُ، فَرَجَعَ إلَیهِما وقالَ: یا امّاه، أرَضیتِ أم لا؟ فَقالَت: لا ما رَضیتُ حَتّی تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، وقالَتِ امرَأَتُهُ: بِاللّهِ عَلَیکَ لا تَفجَعنی فی نَفسِکَ. فَقالَت لَهُ امُّهُ: یا بُنَیَّ! اعزُب عَن قَولِها، وَارجِع فَقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ تَنَل شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ القِیامَةِ. فَرَجَعَ ولَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت یَداهُ، فَأَخَذَتِ امرَأَتُهُ عَموداً فَأَقبَلَت نَحوَهُ وهِیَ تَقولُ: فِداکَ أبی واُمّی قاتِل دونَ الطَّیِّبینَ حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَأَقبَلَ لِیَرُدَّها إلَی النِّساءِ فَأَخَذَت بِثَوبِهِ وقالَت: لَن أعودَ دونَ أن أموتَ مَعَکَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: جُزِیتُم مِن أهلِ بَیتٍ خَیراً، ارجِعی إلَی النِّساءِ یَرحَمُکِ اللّهِ، فَانصَرَفَت إلَیهِنَّ، ولَم یَزَلِ الکَلبِیُّ یُقاتِلُ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّه عَلَیهِ (الملهوف: ص 161، مثیر الأحزان: ص 62).

وی، پیوسته جنگید تا گروهی از آنان را کُشت. سپس به مادرش گفت: ای مادر! آیا راضی شدی یا نه؟

مادرش گفت: من، راضی نمی شوم تا آن که پیش رویِ حسین علیه السلام، کُشته شوی.

پس وَهْب باز گشت، در حالی که می گفت:

من به تو قول می دهم - ای امّ وَهْب -

که آنان را هم با ضرب نیزه و هم با شمشیر، بزنم

ضربۀ جوانان مؤمن به پروردگار

تا آن که دشمن، تلخیِ جنگ را بچشد.

من، مردی نیرومند و خشمگینم

خدایا! از [خاندان]، عُلَیم بودن، برای من بس باشد، بس!

سپس، پیوسته جنگید تا نوزده سوار و دوازه پیادۀ دشمن را کُشت. سپس، دست راستش قطع گردید و اسیر شد.(1)

986. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: وَهْب بن عبد اللّه بن جَناب کَلْبی - در حالی که مادرش همراهش بود -، بیرون آمد. مادرش به او گفت: برخیز - ای پسرم - و فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را یاری ده.

او گفت: ای مادر! چنین می کنم و - به یاریِ خدا - کوتاهی نخواهم کرد.

سپس به میدان آمد، در حالی که می گفت:

اگر مرا نمی شناسید، من فرزند کَلْبَم

به زودی، مرا و ضربه هایم را خواهیم دید

ص:117


1- (1) . بَرَزَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّهِ الکَلبِیُّ وهُوَ یَرتَجِزُ. إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ الکَلبِ سَوفَ تَرَونی وتَرَونَ ضَربی وحَملَتی وصَولَتی فِی الحَربِ اُدرِکُ ثَأری بَعدَ ثَأرِ صَحبی وأدفَعُ الکَربَ أمامَ الکَربِ لَیسَ جِهادی فِی الوَغی بِاللَّعبِ فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ مِنهُم جَماعَةً، ثُمَّ قالَ لِاُمِّهِ: یا امّاه أرَضیتِ أم لا؟ فَقالَت: ما أرضی أو تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام. فَرَجَعَ قائِلاً: إنّی زَعیمٌ لَکِ امَّ وَهبِ بِالطَّعنِ فیهِم تارَةً وَالضَّربِ ضَربِ غُلامٍ موقِنٍ بِالرَّبِّ حَتّی یَذوقَ القَومُ مُرَّ الحَربِ إنِّی امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وغَضبِ حَسبی إلهی مِن عُلَیمٍ حَسبی فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ تِسعَةَ عَشَرَ فارِساً وَاثنَی عَشَرَ راجِلاً، ثُمَّ قُطِعَت یَمینُهُ واُخِذَ أسیراً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 101، بحار الأنوار: ج 45 ص 16).

و نیز یورش و هجوم مرا در نبرد

انتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت

و سختی را در روز سختی می رانم.

جولانم در نبرد، بازی نیست.

آن گاه، حمله کرد و پیوسته می جنگید تا گروهی [از سپاهیان دشمن] را کُشت. سپس به سوی مادر و همسرش باز گشت و نزدیک آنها ایستاد و گفت: ای مادر! آیا از من، راضی شدی؟

مادرش گفت: راضی نمی شوم، مگر آن که پیش رویِ فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، کُشته شوی.

همسرش به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که مرا به [مرگ] خود، سوگوار نکنی.

مادرش به او گفت: به سخنش، گوش مده و باز گرد و پیش رویِ فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا فردا، شفیع تو نزد پروردگارت باشد.

او نیز [برای نبرد] جلو رفت، در حالی که می گفت:

من به تو قول می دهم - ای امّ وَهْب -

که آنان را با سرنیزه و ضربت شمشیر، بزنم

ضربۀ جوانِ مؤمن به پروردگار

تا آن که دشمن، تلخیِ جنگ را بچشد

من، مردی نیرومند و قوم و خویش دار هستم

و به گاه سختی، ناتوان نیستم

از [خاندان] عُلَیم بودن، برای من بس باشد، بس

چرا که تبارم، به کریمان عرب می رسد.

سپس، پیوسته جنگید تا دست راستش قطع شد؛ امّا توجّهی نکرد و باز جنگید تا دست چپش نیز قطع شد و سپس، کُشته شد. مادرش به سوی او آمد تا خون را از چهره اش پاک کند که شمر بن ذی الجوشن، او را دید و به یکی از غلامانش فرمان داد تا با عمود خیمه، به او بزند. [او نیز چنین کرد و] سرش را شکست و وی را کُشت. او نخستین زنی بود که در نبرد [همراه با] حسین علیه السلام، به شهادت رسید.

مَجدُ الأئمّه سَرَخسَکی، از ابو عبد اللّه حدّاد نقل می کند که وَهْب بن عبد اللّه، [نخست] مسیحی بود که همراه با مادرش، به دست امام حسین علیه السلام اسلام آورده بود. وی در مبارزه، بیست و چهار تن پیاده و دوازده تن سواره [از سپاه دشمن] را کُشت و سپس، اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد آوردند. او به وَهْب گفت: حمله ات، خیلی سخت بود!

ص:118

سپس، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [سرش را] به سوی لشکر حسین علیه السلام بیندازند.

مادرش، سر وی را برگرفت و آن را بوسید و با عمود خیمه، [به دشمن] حمله کرد و با آن، دو تن را کُشت.

امام حسین علیه السلام به او فرمود: امّ وَهْب باز گرد که جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است». او نیز باز گشت، در حالی که می گفت: خدای من! امید مرا، قطع مکن.

پس امام حسین علیه السلام به او فرمود: «خداوند، امیدت را قطع نمی کند، ای امّ وَهْب! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فرزندانش خواهی بود».(1)

ص:119


1- (1) . خَرَجَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَنابٍ الکَلبِیُّ، وکانَت مَعَهُ امُّهُ، فَقالَت لَهُ: قُم یا بُنَیَّ فَانصُرِ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، فَقالَ: أفعَلُ یا امّاه، ولا اقَصِّرُ إن شاءَ اللّهُ، ثُمَّ بَرَزَ وهُوَ یَقولُ: إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ الکَلبِی سَوفَ تَرَونی وتَرَونَ ضَربی وحَملَتی وصَولَتی فِی الحَربِ اُدرِکُ ثاری بَعدَ ثارِ صَحبی وأدفَعُ الکَربَ بِیَومِ الکَربِ فَما جِلادی فِی الوَغی بِاللَّعبِ ثُمَّ حَمَلَ، فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ جَماعَةً، فَرَجَعَ إلی امِّهِ وَامرَأَتِهِ فَوَقَفَ عَلَیهِما، فَقالَ: یا امّاه! أرَضیتِ عَنّی؟ فَقالَت: ما رَضیتُ، أو تُقتَلَ بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أسأَلُکَ بِاللّهِ أن لا تُفجِعَنی بِنَفسِکَ. فَقالَت لَهُ امُّهُ: لا تَسمَع قَولَها، وَارجِع فَقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؛ لِیَکونَ غَداً شَفیعَکَ عِندَ رَبِّکَ. فَتَقَدَّمَ وهُوَ یَقولُ: إنّی زَعیمٌ لَکِ امَّ وَهبِ بِالطَّعنِ فیهِم تارَةً وَالضَّربِ فِعلَ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّ حَتّی یُذیقَ القَومَ مُرَّ الحَربِ إنِّی امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وعَصبِ ولَستُ بِالخَوّارِ عِندَ النَّکبِ حَسبی بِنَفسی مِن عُلَیمٍ حَسبی إذَا انتَمَیتُ فِی کِرامِ العُربِ ولَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت یَمینُهُ، فَلَم یُبالِ، وجَعَلَ یُقاتِلُ حَتّی قُطِعَت شِمالُهُ، ثُمَّ قُتِلَ؛ فَجاءَت إلَیهِ امُّهُ تَمسَحُ الدَّمَ عَن وَجهِهِ، فَأَبصَرَها شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَأَمَرَ غُلاماً لَهُ فَضَرَبَها بِالعَمودِ حَتّی شَدَخَها وقَتَلَها، فَهِیَ أوَّلُ امرَأَةٍ قُتِلَت فی حَربِ الحُسَینِ علیه السلام. ذَکَرَ مَجدُ الأَئِمَّةِ السرخسکیُّ عَن أبی عَبدِ اللّهِ الحَدّادِ أنَّ وَهبَ بنَ عَبدِ اللّهِ هذا کانَ نَصرانِیّاً، فَأَسلَمَ هُوَ واُمُّهُ عَلی یَدِ الحُسَینِ علیه السلام، وأنَّهُ قَتَلَ فِی المُبارَزَةِ أربَعَةً وعِشرینَ رَجُلاً وَاثنَی عَشَرَ فارِساً، فَاُخِذَ أسیراً واُتِیَ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ: ما أشَدَّ صَولَتَکَ؟ ثُمَّ أمَرَ فَضُرِبَ عُنُقُهُ ورُمِیَ بِرَأسِهِ إلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَت امُّهُ الرَّأسَ فَقَبَّلَتهُ؛ ثُمَّ شَدَّت بِعَمودِ الفُسطاطِ، فَقَتَلَت بِهِ رَجُلَینِ. فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: ارجِعی امَّ وَهبٍ، فَإِنَّ الجِهادَ مَرفوعٌ عَنِ النِّساءِ، فَرَجَعَت وهِیَ تَقولُ: إلهی لا تَقطَع رَجائی، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: لا یَقطَعُ اللّهُ رَجاءَکَ یا امَّ وَهبٍ، أنتِ ووَلَدُکِ مَعَ رَسولِ اللّه وذُرِّیَّتِهِ فِی الجَنَّةِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 12، الفتوح: ج 5 ص 104).
31/3 یزید بن زیاد بن مُهاصِر

ابو شَعثا یزید بن زیاد بن مُهاصِر کِنْدی(1)، که در منابع حدیثی و تاریخی، به صورت های مختلفی از وی نام برده شده است.(2) بر پایۀ برخی از گزارش ها، وی همراه امام حسین علیه السلام بود و در راه کربلا، هنگامی که فرستادۀ ابن زیاد، برای حُر پیام آورد که بر امام حسین علیه السلام سختگیری کند، ضمن برخوردی تند، به او گفت:

پروردگارت را نافرمانی کردی و در نابودی خود، از پیشوایت، پیروی کردی و برای خود، ننگ و آتش [دوزخ] را کسب کردی. خداوند عز و جل فرموده است: «و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش، فرا می خوانند و روز قیامت، یاری نمی شوند». پس او (ابن زیاد)، پیشوای توست.(3)

وی، جنگاور و تیرانداز ماهری بود که روز عاشورا، با تیراندازی، شماری از سپاهیان دشمن را به هلاکت رساند. امام علیه السلام نیز در بارۀ او دعا کرد و فرمود:

اللّهُمَّ سَدِّد رَمیَتَهُ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ.

خداوندا! تیرش را به هدف برسان و ثوابش را بهشتْ قرار ده.(4)

گفتنی است که طبری، وی را از سپاه عمر بن سعد، شمرده است که پس از ردّ شرطهای امام حسین علیه السلام، همانند حُر، به سپاه امام علیه السلام پیوست؛(5) ولی این سخن، با گفتگوی وی با فرستادۀ ابن

ص:120


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 408.
2- (2) . یزید بن زیاد بن مهاصر بن نعمان کندی، یزید بن زیاد ابو الشعثاء، یزید بن زیاد بن مظاهر کندی، یزید بن زیاد بن مهاجر کندی، یزید بن زید بن مهاصر، یزید بن معاصر ابو الشعثای کندی، یزید بن مهاجر، یزید بن مهاصر جعفی، زائدة بن مهاجر، زیاد بن مُهاصِر کندی، ابو الشعثای کندی (ر. ک: التاریخ الکبیر: ج 8 ص 363 ح 3342، نسب معدّ: ج 1 ص 159، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569، الفتوح: ج 5 ص 77، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 19 و 25 و 231، الإرشاد: ج 2 ص 83، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 103، روضة الواعظین: ص 206، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب) و همین شهادت نامه: ج 2 ص 122-124 ح 987-991 و ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 700 (بخش چهارم/فصل هفتم/نامۀ ابن زیاد به حُر، جهت سختگیری بر امام علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ص 122 ص 987.
5- (5) . همان.

زیاد - که خودِ طبری، آن را گزارش کرده -، منافات دارد.(1) لذا گزارش شیخ مفید که او را از همراهانِ امام حسین علیه السلام(2) بر شمرده، صحیح است.

در «زیارت رجبیّه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی زائِدَةَ بنِ مُهاجِرٍ.(3)

سلام بر زائِدة بن مُهاجر!

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیز آمده است:

السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ زِیادِ بنِ المُهاجِرِ الکِندِیِّ.

سلام بر یزید بن زیاد بن مُهاجر کِنْدی!(4)

ص:121


1- (1) . علّامه محمّدتقی شوشتری، در ردّ سخن طبری (تاریخ الطبری: ج 5 ص 408) که گفته است: «یزید بن مُهاصِر، ازکسانی بود که برای رویارویی با حسین علیه السلام، با عمر بن سعد، همراه شدند»، ضمن بیان منافات داشتن این سخن با گفتگوی یزید بن زیاد و فرستادۀ ابن زیاد، می نویسد: احتمال دارد که این گفتۀ طبری: «مع عمر بن سعد»، تحریف شدۀ «مع الحُرّ بن یزید» باشد؛ چون رسم الخط این دو، شبه هم است؛ و اگر نبود که ابن اثیر نیز در الکامل (ج 2 ص 569)، عبارت «و کان ممّن خرج مع عمر بن سعد» را از طبری نقل کرده، می گفتیم که این نوشته، حاشیه ای اجتهادی از دیگران بوده که با متن، آمیخته شده است و در روزگاران گذشته، چنین آمیختگی هایی بسیار رُخ می داده است. به هر حال، این رجز که: «من رهاکننده و واگذارندۀ ابن سعد هستم»، با گفتۀ ما، منافاتی ندارد. علّامۀ مجلسی هم خَلطی صورت داده و او را دو نفر به شمار آورده است. وی، اوّلاً از محمّد بن ابی طالب، نقل کرده است: آن گاه، یزید بن زیاد شعثا، هشت تیر به سوی دشمن، پرتاب کرد که پنج تیر، به هدف اصابت کرد و هر تیری را که پرتاب می کرد، امام حسین علیه السلام می فرمود: «خدایا! پرتابش را درست و پاداشش را بهشت، قرار ده». دشمنان، به او هجوم آوردند و به شهادتش رساندند (تسلیة المجالس: ج 2 ص 300). ثانیاً از ابن نَما نقل کرده که: پس از نقل کشته شدن ابو عمرو نَهشَلی، یزید بن مهاجر، به میدان آمد و با تیر، پنج تن از یاران عمر را کُشت. سپس همراه حسین علیه السلام شد و می سرود: من، یزیدم و پدرم، مُهاجر است و گویی شیر کمین کرده در بیشه ام (مثیر الأحزان: ص 61). دلیل اشتباه وی، این است که این یزید، در نقل اوّل به پدرش و در نقل دوم به جدّش نسبت داده شده است. بر اساس آنچه از طبری بازگو کردیم، روشن شد که گفتۀ وی: «الشعثاء»، تحریف شدۀ «أبو الشعثاء» است و گفته اش: «بثمانیة» تحریف «بمائة» است. همچنین گفتۀ او: «مهاجر» در بیت دوم، تحریف «مُهاصِر» است. امّا این که ابن شهرآشوب، در المناقب (ج 4 ص 103)، او را یزید بن مُهاصر جُعْفی عنوان کرده، باید گفت که او کِنْدی است، نه جُعْفی (قاموس الرجال: ج 11 ص 102).
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 83.
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 122 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

987. تاریخ الطبری - به نقل از فُضَیل بن خدیج کِنْدی -: یزید بن زیاد، یعنی همان ابو شَعثای کِنْدی، از تیرۀ بنی بَهدَله، پیشِ روی حسین علیه السلام، دوزانو نشست و صد تیر انداخت که پنج تیر از آنها هم به خطا نرفت. او تیرانداز [ماهری] بود و هر گاه تیری می انداخت، می گفت:

من، پسر بَهدَله ام

سوارکاری یکّه ام.

حسین علیه السلام نیز می فرمود: «خدایا! پرتابش را درست و پاداشش را بهشت، قرار بده».

پس چون تیرهایش را انداخت، برخاست و گفت: تنها پنج تیر به خطا رفت. برایم روشن است که پنج نفر را کشته ام.

او در زمرۀ نخستین شهیدان بود و رَجَزش در آن روز، این بود:

من یزیدم و پدرم، مُهاصِر است

شجاع تر از شیری که در بیشه، کمین کرده است.

پروردگارا! من، یاور حسینم

و رها کننده و وا گذارندۀ ابن سعد.

یزید بن زیاد بن مُهاصِر، از کسانی بود که همراه عمر بن سعد، به سوی حسین علیه السلام حرکت کرد؛ امّا هنگامی که آنان، پیشنهادهای حسین علیه السلام را نپذیرفتند [و او را ملزم به خواسته های نابه جای خود کردند]، به سوی حسین علیه السلام آمد و همراه او جنگید تا کشته شد.(1)

988. أنساب الأشراف: ابو شَعثا، یزید بن زیاد بن مُهاصِر بن نعمان کِنْدی، پیشِ روی حسین علیه السلام دو زانو نشست و هشت تیر انداخت که پنج تیر از آنها، اصابت کرد و پنج تن [از سپاه دشمن] را کُشت.

ص:122


1- (1) . إنَّ یَزیدَ بنَ زِیادٍ وهُوَ أبُو الشَّعثاءِ الکِندِیُّ مِن بَنی بَهدَلَةَ، جَثا عَلی رُکبَتَیهِ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَمی بِمِئَةِ سَهمٍ ما سَقَطَ مِنها خَمسَةُ أسهُمٍ، وکانَ رامِیاً، فَکانَ کُلَّما رَمی قالَ: أنَا ابنُ بَهدَلَه فُرسانِ العَرجَلَه ویَقولُ حُسَینٌ علیه السلام: اللّهُمَّ سَدِّد رَمیَتَهُ، وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ. فَلَمّا رَمی بِها قامَ فَقالَ: ما سَقَطَ مِنها إلّاخَمسَةُ أسهُمٍ، ولَقَد تَبَیَّنَ لی أنّی قَد قَتَلتُ خَمسَةَ نَفَرٍ، وکانَ فی أوَّلِ مَن قُتِلَ، وکانَ رَجَزُهُ یَومَئِذٍ: أنَا یَزیدُ وأبی مُهاصِر أشجَعُ مِن لَیثٍ بِغیلٍ خادِر یا رَبّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِر ولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ وهاجِر وکانَ یَزیدُ بنُ زِیادِ بنِ المُهاصِرِ مِمَّن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا رَدُّوا الشُّروطَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، مالَ إلَیهِ فَقاتَلَ مَعَهُ حَتّی قُتِلَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 445، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569).

آن گاه، چنین خواند:

من، یزیدم و پدرم، مُهاصِر است

شجاع تر از شیری که در بیشه، کمین کرده است.

پروردگارا! من، یاور حسینم

و رها کننده و وا گذارندۀ ابن سعد.

ابو شعثا، با همراهیان عمر بن سعد بود؛ امّا هنگامی که آنان، درخواست های حسین علیه السلام را رد کردند و نپذیرفتند، به سوی حسین علیه السلام رفت و [همراه او] جنگید تا کُشته شد.(1)

989. الفتوح: یزید بن زیاد بن مُهاصِر جُعْفی، به میدان آمد...، در حالی که می گفت:

من یزیدم و پدرم، مُهاصِر است

شجاع تر از شیری که در بیشه، آشیانه گُزیده است.

پروردگارا! من، یاری کنندۀ حسینم

و وا گذارنده و دوری کننده از عمر بن سعد.

و ابن زیاد، وا گذارنده و خیانتکار است

و از پیروان [این خیانتکار]، متنفّر و بیزارم.

و همگی آنها به سوی دوزخ، ره سپارند.

سپس، حمله بُرد و جنگید تا کشته شد. خداوند، رحمتش کند!(2)

990. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام جعفر صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش

ص:123


1- (1) . بَرَکَ أبُو الشَّعثاءِ یَزیدُ بنُ زِیادِ بنِ المُهاصِرِ بنِ النُّعمانِ الکِنِدیُّ بَینَ یَدَیِ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَمی ثَمانِیَةَ أسهُمٍ أصابَ مِنها بِخَمسَةٍ قَتَلَت خَمسَةَ نَفَرٍ، وقالَ: أنَا یَزیدُ وأبِی المُهاصِر أشجَعُ مِن لَیثٍ بِغیلٍ خادِر یا رَبِّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِر ولِابنِ سَعدٍ رافِضٌ مُهاجِر وکانَ أبُو الشَّعثاءِ مَعَ مَن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، ثُمَّ صارَ إلَی الحُسَینٍ حینَ رَدّوا ما سَأَلَ ولَم یُنفِذوهُ، فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 405).
2- (2) . خَرَجَ... یَزیدُ بنُ زیادِ بنِ المُهاصِرِ الجُعفِیُّ وهُوَ یَقولُ: أنَا یَزیدُ وأبِی مُهاصِر لَیثٌ عَبوسٌ فِی العَرینِ جاذِر یا رَبِّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِر ولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ وهاجِر وَابنُ زِیادٍ خاذِلٌ وغادِر وللِأَعادی مُبغِضٌ ونافِر وکُلُّهُم إلَی الجَحیمِ صائِر قالَ: ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ (الفتوح: ج 5 ص 108، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 19).

امام زین العابدین علیهم السلام -: زیاد بن مُهاصِر کِنْدی به میدان آمد و به دشمنان حمله بُرد و چنین سرود:

من، زیادم و پدرم، مُهاصِر است

شجاع تر از شیری که در بیشه، کمین کرده است

پروردگارا! من، یاور حسینم

و رها کننده و وا گذارندۀ ابن سعد.

سپس، نُه تن از آنان را کُشت و سپس، کشته شد. خشنودی خدا بر او باد!(1)

991. مثیر الأحزان: یزید بن مُهاجر به میدان آمد و پنج تن از یاران عمر بن سعد را با تیر کُشت و همراه حسین علیه السلام گردید و چنین می گفت:

من، یزیدم و پدرم، مُهاجر است

گویی چون شیری هستم که در بیشه، کمین کرده است.

پروردگارا! من، یاور حسینم

و رها کننده و وا گذارندۀ ابن سعد.

او از تیرۀ بنی بَهدَلَه، از قبیلۀ کِنْده و کنیه اش ابو شَعثا بود.(2)

32/3 و 33 و 34 یزید بن نُبَیط و دو پسرش

یزید بن نُبَیط(3) را زید بن ثُبَیت،(4) بدر بن رَقیط(5) و زید بن بَصریْ (6) نیز نامیده اند؛ ولی در همۀ

ص:124


1- (1) . بَرَزَ... زِیادُ بنُ مُهاصِرٍ الکِندِیُّ فَحَمَلَ عَلَیهِم وأنشَأَ یَقولُ: أنَا زِیادٌ وأبی مُهاصِر أشجَعُ مِن لَیثِ العَرینِ الخادِر یا رَبَّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِر ولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ مُهاجِر فَقَتَلَ مِنهُم تِسعَةً ثُمَّ قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ (الأمالی، صدوق: ص 225 ح 239، روضة الواعظین: ص 206 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . خَرَجَ یَزیدُ بنُ المُهاجِرِ فَقَتَلَ خَمسَةً مِن أصحابِ عُمَرَ بِالنُّشّابِ، وصارَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ: أنَا یَزیدُ وأبِی المُهاجِر کَأَنَّنی لَیثٌ بِغیلٍ خادِر یا رَبِّ إنّی لِلحُسَینِ ناصِر ولِابنِ سَعدٍ تارِکٌ وهاجِر وکانَ یُکنّی أبَا الشَّعثاءِ مِن بَنی بَهدَلَةَ مِن کِندَةَ (مثیر الأحزان: ص 61، بحار الأنوار: ج 45 ص 30).
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 354؛ رجال الطوسی: ص 106.
4- (4) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
6- (6) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113، بحار الأنوار: ج 45 ص 64.

گزارش ها، نام دو فرزند شهیدش، عبد اللّه و عبید اللّه آمده است.(1) در توصیف او، آمده است که از شیعیان و از طایفۀ عبد قیس از مردم بصره بوده(2) و در میان قومش، جایگاهی والا داشته است.

وی از زمرۀ کسانی بوده که در گردهمایی پنهانیِ شیعیان - که در خانۀ زنی مؤمن به نام ماریه دختر مُنقِذ عبدی بر پا می شد -، شرکت داشته است. خانۀ این زن، مرکز دیدار و کانون شیعیان در بصره بوده که گِرد می آمدند و در آن جا با هم سخن می گفتند و خبرها و رُخدادهای آن روزگار را ردّ و بدل می کردند.(3)

سیره نویسان، گزارش کرده اند که وی، ده پسر داشت که آنها را به همراهی با خود برای یاریِ امام حسین علیه السلام، دعوت کرد؛ امّا تنها دو تن از آنها، عبد اللّه و عبید اللّه، دعوت او را پذیرفتند. او و دو فرزندش، از بصره خارج شدند و خود را به مکّه رساندند و همراه امام علیه السلام شدند و در رکاب وی به فیضِ شهادت رسیدند.(4) گفته شده که دو فرزند او، در حملۀ نخست دشمن، به شهادت رسیدند.(5) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» آمده است:

السَّلامُ عَلی زیدِ بنِ ثُبَیتٍ القَیسِیِّ. السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ و عُبَیدِ اللّهِ ابنَی یَزیدَ بنِ ثُبَیتٍ القَیسِیِّ.

سلام بر زید بن ثُبَیت قَیسی! سلام بر عبد اللّه و عبید اللّه، دو پسر یزید بن ثُبَیت قیسی!(6)

در «زیارت رجبیّه» نیز آمده است:

السَّلامُ عَلی بَدرِ بنِ رَقیطٍ وَابنَیهِ عَبدِ اللّهِ وعُبَیدِ اللّهِ.

سلام بر بَدر بن رَقیط و دو پسرش عبد اللّه و عبید اللّه.(7)

ص:125


1- (1) . در رجال الطوسی (ص 103) آمده است: «عبد اللّه و عبیداللّه که شناخته شده اند». نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال) و دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
2- (2) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
3- (3) . ر. ک: ح 992.
4- (4) . همان.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
6- (6) . ر. ک: ص 914 (بخش هشتم/فصل پنجم/زیارت دوم، به روایت الإقبال).
7- (7) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

992. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مُخارق راسِبی -: گروهی از شیعیان، در بصره در خانۀ زنی از قبیلۀ عبد قیس به نام ماریه، دختر سعد یا مُنقِذ - که از شیعیان بود و خانه اش، محلّی برای گِرد هم آمدن و گفتگو بود -، چند روزی گِرد آمدند.

خبر روی آوردن حسین علیه السلام به ابن زیاد رسید و او به کارگزارش در بصره نوشت که جاسوسانی بگمارد و راه را زیر نظر بگیرد.

یزید بن نُبَیط، از [قبیلۀ] عبد قیس، تصمیم گرفت که به سوی حسین علیه السلام برود. از این رو، از ده پسرش پرسید: کدام یک از شما با من می آید؟ دو پسرش به نام های عبد اللّه و عبید اللّه، به او پاسخ مثبت دادند. او به همراهیانش در خانۀ آن زن گفت: من، تصمیم گرفته ام که [برای یاری حسین علیه السلام] بروم و اکنون، می روم.

آنان به او گفتند: ما از یاران ابن زیاد، بر تو می ترسیم.

او گفت: اگر کف این دو کفشم بر دشت هموار، ساییده [و تمام] شود، باز هم جستجوی آنچه می طلبم، بر من آسان است [و آن را رها نخواهم کرد].

سپس، به راه افتاد و [شجاعانه،] از میانۀ راه اصلی رفت تا به [توقّفگاه] حسین علیه السلام رسید و در [صحرای] ابطَح، به خیمۀ ایشان وارد شد. از سوی دیگر، خبر حرکت او به حسین علیه السلام رسیده بود و ایشان در پیِ او رفته بود. به او گفته شد: حسین علیه السلام، به سوی خیمۀ تو، به راه افتاده است.

او نیز به دنبال حسین علیه السلام رفت. حسین علیه السلام، هنگامی که وی را نیافت، در خیمۀ او به انتظارش نشست. یزید بصری آمد و دید که ایشان در خیمۀ او نشسته است. گفت: «به فضل و رحمت خدا [فرود آمدی]، به جهت این، باید شادی کرد»(1).

سپس بر حسین علیه السلام سلام داد و نزدش نشست و هدفش را از آمدن، برای حسین علیه السلام بازگو کرد. ایشان هم برایش دعای خیر کرد. سپس، وی همراه با حسین علیه السلام آمد تا نبرد، در گرفت و او همراه حسین علیه السلام جنگید و با پسرانش، همراه حسین علیه السلام، کُشته شدند.(2)

ص:126


1- (1) . یونس: آیۀ 58.
2- (2) . اجتَمَعَ ناسٌ مِنَ الشّیعَةِ بِالبَصرَةِ فی مَنزِلِ امرَأَةٍ مِن عَبدِ القَیسِ یُقالُ لَها مارِیَةُ ابنَةُ سَعدٍ - أو مُنقِذٍ - أیّاماً، وکانَت تَشَیَّعُ، وکانَ مَنزِلُها لَهُم مَألَفاً یَتَحَدَّثونَ فیهِ، وقَد بَلَغَ ابنَ زِیادٍ إقبالُ الحُسَینِ علیه السلام، فَکَتَبَ إلی عامِلِهِ بِالبَصرَةِ أن یَضَعَ المَناظِرَ ویَأخُذَ بِالطَّریقِ. قالَ: فَأَجمَعَ یَزیدُ بنُ نُبَیطٍ الخُروجَ - وهُوَ مِن عَبدِ القَیسِ - إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وکانَ لَهُ بَنونَ عَشَرَةٌ، فَقالَ: أیُّکُم یَخرُجُ مَعی؟ فَانتَدَبَ مَعَهُ ابنانِ لَهُ: عَبدُ اللّهِ وعُبَیدُ اللّهِ، فَقالَ لِأصحابِهِ فی بَیتِ تِلکَ المَرأَةِ: إنّی قَد أزمَعتُ عَلَی الخُروجِ، وأنَا خارِجٌ، فَقالوا لَهُ: إنّا نَخافُ عَلَیکَ أصحابَ ابنِ زِیادٍ، فَقالَ: إنّی وَاللّهِ لَو قَدِ استَوَت أخفافُهُما بِالجَدَدِ لَهانَ عَلَیَّ طَلَبُ مِن طَلَبَنی. قالَ: ثُمَّ خَرَجَ فَتَقَدّی فِی الطَّریقِ حَتّی انتَهی إلی حُسَینٍ علیه السلام، فَدَخَلَ فی رَحلِهِ بِالأَبطَحِ، وبَلَغَ الحُسَینَ علیه السلام مَجیئُهُ فَجَعَلَ یَطلُبُهُ، وجاءَ الرَّجُلُ إلی رَحلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقیلَ لَهُ: قَد خَرَجَ إلی مَنزِلِکَ، فَأَقبَلَ فی أثَرِهِ، ولَمّا لَم یَجِدهُ الحُسَینُ علیه السلام جَلَسَ فی رَحلِهِ یَنتَظِرُهُ، وجاءَ البَصرِیُّ فَوَجَدَهُ فی رَحلِهِ جالِساً، فَقالَ: «بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا» قالَ: فَسَلَّمَ عَلَیهِ وجَلَسَ إلَیهِ فَخَبَّرَهُ بِالَّذی جاءَ لَهُ، فَدَعا لَهُ بِخَیرٍ، ثُمَّ أقبَلَ مَعَهُ حَتّی أتی فَقاتَلَ مَعَهُ، فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَابناهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 353. نیز، ر. ک: الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 534).
سخنی در بارۀ دیگر یاران شهید امام حسین (علیه السلام)
اشاره

پیش از این، زندگی نامۀ اجمالیِ شماری از شهدای کربلا که نکتۀ قابل توجّهی در بارۀ آنها گزارش شده بود، گذشت. اینک، فهرست اسامی دیگر یارانِ شهید امام حسین علیه السلام که در منابع تاریخی یا حدیثی از آنها یاد شده، بدین سان، ارائه می گردد:

1. ابراهیم بن حُصَین اسدی

تنها ابن شهرآشوب، از او یاد کرده است. وی برای او رَجَزی نقل کرده و او را هلاک کنندۀ 84 نفر، شمرده است. وجود چنین شخصی با چنین کار بزرگی، با سکوت منابع دیگر، سازگار نیست.(1)

2. برادرزادۀ حُذَیفة بن اسید غِفاری

در کتاب بصائر الدرجات، خبری آمده است به این مضمون که: حُذَیفة بن اسید غِفاری، به همراه برادرزاده اش در دیوانی که در دست امام مجتبی علیه السلام بوده و نام شیعیان در آن بوده، نظر می کند و نام خود و برادرزاده اش را می بیند و همین برادرزاده اش، بعداً در رکاب امام حسین علیه السلام، شهید می شود.(2) این، تنها خبر در بارۀ اوست و در هیچ منبع دیگری، نام وی یافت نشد.

3. ابو هَیّاج

ابو هیاج عبد اللّه (/علی) بن ابی سفیان بن حارث بن عبد المطّلب، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله(3) و

ص:127


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 105. در قاموس الرجال (ج 1 ص 172) آمده: «ولی سخن ضعیف در المناقب ابن شهرآشوب، بسیار است».
2- (2) . بصائر الدرجات: ص 172، بحار الأنوار: ج 26 ص 124 ح 19.
3- (3) . الاستیعاب: ج 3 ص 53، الإصابة: ج 4 ص 101 و 102، تاریخ دمشق: ج 29 ص 72.

داماد امیر مؤمنان علی علیه السلام و همسر رَمْله بوده است.(1) همچنین، در زمان حکومت امام علی علیه السلام، کارگزار ایشان بود(2) و در بلاد سواد (عراق)، قاضی گردید.(3)

گزارش شده که ابو هَیّاج، شاعری ماهر و سخنوری حاضرْجواب بوده است.(4)

منابع اهل سنّت، او را در زمرۀ شهیدان کربلا، نام برده اند.(5)

4. ادهَم بن امیّه

تنها فُضَیل بن زُبیر،(6) از او نام برده و او را اهل بصره و از قبیلۀ بنی عبد القیس، معرّفی کرده است.(7)

5. انیس بن مَعقِل اصبَحی

در بارۀ وی، چیزی در منابع تاریخی و مقاتل، دیده نمی شود. آنچه در بارۀ وی گزارش شده، رَجَزهایی است که در میدان نبرد، خوانده است. در المناقب ابن شهرآشوب، آمده که بیش از بیست نفر، به دست او کشته شده اند. احتمال دارد که وی، همان زید بن مَعقِل باشد که خواهد آمد. در بارۀ وی، آمده است:

ص:128


1- (1) . المحبر: 56؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 305، بحار الأنوار: ج 42 ص 92.
2- (2) . سنن الترمذی: ج 3 ص 366 ح 1049، سنن أبی داوود: ج 3 ص 215 ح 3218.
3- (3) . المحلّی، ابن حزم: ج 9 ص 385.
4- (4) . الإصابة: ج 4 ص 101، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477، تاریخ دمشق: ج 29 ص 74. نیز، ر. ک: الجمل: ص 118، الفصول المختاره: ص 269، بحار الأنوار: ج 38 ص 276، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 13 ص 231.
5- (5) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477، الإصابة: ج 4 ص 101، تاریخ دمشق: ج 29 ص 75، ذخائر العقبی: ص 404.
6- (6) . فُضَیل بن زبیر بن عمر بن درهم اسدی کوفی، از یاران امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام بوده ودر قرن دوم می زیسته است. او کتابی با نام تسمیة من قُتل مع الحسین علیه السلام من ولده و إخوته و أهل بیته و شیعته فراهم آورده و در آن، بیست تن از خانواده و 78 تن از غیرِ خانوادۀ امام علیه السلام را نام می برد. این کتاب، شاید قدیمی ترین نوشته در این موضوع باشد. گفتنی است تنها منابعی که به این کتاب دسترس داشته اند، الأمالی شجری و الحدائق الوردیّة، از منابع زیدیه، بوده اند. برخی افرادی که نامشان در این کتاب به عنوان شهید آمده، در منابع دیگر، یاد نشده اند (ر. ک: تراثنا: ش 1 ص 53).
7- (7) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121. در تنقیح المقال (ج 1 ص 106) می خوانیم: «ادهم بن امیّه، جزو شیعیانی بود که در بصره و در خانۀ ماریۀ بنت منقذ، جمع می شدند. او با یزید بن نَبیط و دو فرزندش، به راه افتادند و در ابطَح به امام علیه السلام پیوستند و [در روز عاشورا] در حملۀ نخست، شهید شدند. پدر او ابو امیّه، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است». در بارۀ «حملۀ نخست»، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 832 (سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).

آن گاه، انیس بن مَعقِل اصبَحی به میدان آمد و می خواند:

من انیس پسر مَعقِل هستم

در دست راستم، تیغۀ شمشیری قطع کننده است.

در میان غبارها، سرها را با آن می پرانم

تا این که پیشامد ناگوار را برطرف نمایم و آن، دور شود

[در دفاع] از حسین برترِ صاحب فضیلت

پسر پیامبر خدا، که بهترین فرستاده شده است.

آن گاه، حمله کرد و جنگید تا کشته شد.(1)

همچنین، آمده است:

انیس بن مَعقِل اصبَحی به میدان رفت، در حالی که رَجَز می خواند و می گفت:

من، انیس، پسر مَعقِل هستم

و در دست راستم، تیغۀ شمشیری صیقل یافته است.

در جنگ، با آن چنان می زنم که [ناگواری] دور شود

و با آن، در میان غبارها، سرها را می پرانم

[در دفاع] از حسین شکوهمندِ صاحب فضیلت

پسر پیامبر خدا، که بهترین فرستاده شده است.

آن گاه، حمله کرد و جنگید تا کشته شد. رحمت خدا بر او باد!(2)

6. جابر بن حَجّاج

تنها فُضَیل بن زبیر، از وی نام بُرده است.(3)

ص:129


1- (1) . أنَا أنیسٌ وأنَا ابنُ مَعقِل وفی یَمینی نَصلُ سَیفٍ فَیصَلِ أعلو بِهِ الهاماتِ بَینَ القَسطَلِ حَتّی ازیلَ خَطبَهُ فَیَنجلی عَنِ الحُسَینِ الفاضِلِ المُفَضَّلِ اِبنِ رَسولِ اللّهِ خَیرِ مُرسَلِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 19).
2- (2) . أنَا أنیسٌ وأنَا ابنُ مَعقِلِ وفی یَمینی نَصلُ سَیفٍ مُصقَلٍ أضرِبُ بِهِ فِی الحَربِ حَتّی یَنجَلی أعلو بِهِ الهاماتِ وَسطَ القَسطَلِ مِنَ الحُسَینِ الماجِدِ المُفَضَّلِ اِبنِ رَسولِ اللّهِ خَیرِ مُرسَلِ (الفتوح: ج 5 ص 108؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 103).
3- (3) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
7. جَبَلة بن علی شَیبانی

(1)

وی، در زمرۀ شهدای حملۀ اوّل،(2) شمرده شده است. نام وی در زیارت های «رجبیّه»(3) و «ناحیه»، آمده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلی جَبَلَةَ بنِ عَلِیٍّ الشَّیبانِیِّ.

سلام بر جَبَلة بن علی شَیبانی!(4)

8. جُندَب بن حُجَیر

(5)

وی، جزو یاران امام حسین علیه السلام شمرده شده است.(6) نام وی در «زیارت رجبیّه»(7) آمده است. در «زیارت ناحیه» نیز می خوانیم:

السَّلامُ عَلی جُندَبِ بنِ حُجرٍ الخَولانِیِّ!

سلام بر جُندب بن حُجْر خولانی!(8)

9. جُوَین بن مالک

(9)

ص:130


1- (1) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
3- (3) . در زیارت رجبیّه، نام پدر وی «علی» و «عبد اللّه» آمده است. در این بارۀ، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122، بحار الأنوار: ج 101 ص 341. در الأمالی شجری، فرزند وی به نام «حجیر» نیز جزو شهدا شمرده شده است؛ امّا با توجّه به این که اسامی شهدا در الأمالی شجری و الحدائق الوردیة، یکی است و در منبع اخیر، نام «جُندَب بن حُجَیر بن جُندَب»، بدون ذکر فرزندش آمده، احتمال اشتباه در الأمالی وجود دارد.
6- (6) . رجال الطوسی: ص 100.
7- (7) . در زیارت رجبیّه «جندب بن حجیر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
8- (8) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
9- (9) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121، إبصار العین: ص 194. در این کتاب، از ابن شهرآشوب نقل شده که او [درروز عاشورا] در حملۀ اوّل به شهادت رسیده، در حالی که در المناقب ابن شهرآشوب (ج 3 ص 252)، نام او «سیف بن مالک نمری» آمده است.

وی، جزو یاران امام حسین علیه السلام شمرده شده است.(1) احتمال دارد که این شخص، همان، غلام ابو ذر باشد.(2)

نام وی در «زیارت رجبیّه» آمده است.(3)

در «زیارت ناحیه» نیز می خوانیم:

السَّلامُ عَلی حُوَیِّ بنِ مالِکٍ الضُّبَعِیِّ!

سلام بر حُوَیّ بن مالک ضُبَعی!(4)

10. حارث بن امرؤ القیس

تنها فُضَیل بن زبیر، از وی نام برده است.(5)

11. حارث بن بنهان، آزاد شدۀ حمزة بن عبد المطّلب

تنها فُضَیل بن زبیر، از وی نام برده است.(6)

12. حَجّاج بن زید (/یزید)

(7)

در بارۀ وی، اطّلاعی در دست نیست؛ ولی نامش در «زیارت رجبیّه»(8) و «زیارت ناحیه» آمده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلَی الحَجّاجِ بنِ یَزیدَ السَّعدِیِّ!

سلام بر حَجّاج بن یزید سعدی!(9)

ص:131


1- (1) . رجال الطوسی: ص 99.
2- (2) . ابن شهرآشوب، در بارۀ جوین آورده: «جوین بن ابی مالک، غلام ابو ذر» و رجزی را نیز از او نقل می کند (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 103).
3- (3) . در زیارت رجبیّه، نام وی مختلف آمده است: «جویر» و «جوین» (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
4- (4) . نام وی در روایت المزار الکبیر، «جوین» آمده است (ر. ک: ص 914 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
6- (6) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
7- (7) . نام پدر وی «بدر» آمده است. در این باره، ر. ک: الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
8- (8) . نام پدر وی در زیارت رجبیّه، «زید» و «بدر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
9- (9) . نام پدر وی در روایت مصباح الزائر و المزار الکبیر، «زید» آمده است (ر. ک: ص 914 ح 2110 پانوشت).
13 و 14. حُلاس بن عمرو و نُعمان بن عمرو

(1)

ظاهراً این دو نفر، برادرند. هر دو را از یاران امام حسین علیه السلام(2) و از شهدای حملۀ اوّل شمرده اند.(3) در مقتل های مشهور و «زیارت ناحیه»، نام آنها نیامده است؛ امّا در «زیارت رجبیّه»، می خوانیم:

السَّلامُ عَلی نُعمانَ بنِ عَمرٍو! السَّلامُ عَلی جُلاسِ بنِ عَمرٍو!

سلام بر نُعمان بن عمرو! سلام بر جُلاس بن عمرو!(4)

15. رافع، وابستۀ بنی شِنْده

تنها فُضَیل بن زُبیر، از او نام برده است.(5)

16. رُمَیث بن عمرو

او از یاران امام حسین علیه السلام بوده است؛(6) امّا تنها در «زیارت رجبیّه»، به شهادت او اشاره شده و آمده است:

السَّلامُ عَلی رُمَیثِ بنِ عمر!

سلام بر رُمَیث بن عمر!(7)

17. زاهر، مُصاحب عمرو بن حَمِق

زاهر، مصاحب عمرو بن حَمِق(8) (صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یار امیر مؤمنان علیه السلام در همه جنگ ها) بود(9) و در ماجرای تعقیب و دستگیری عمرو - که منجر به شهادت او به دست مأموران معاویه

ص:132


1- (1) . رجال الطوسی: ص 100 و 106. در الحدائق الوردیّة (ج 1 ص 122) و الأمالی شجری (ج 1 ص 172)، «خلاس» آمده و در ادامه، «الراسبی» اضافه شده است.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 106 و 100.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
4- (4) . در روایت المزار شهید اوّل، «الحلاس» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
6- (6) . رجال الطوسی: ص 100، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78، بحار الأنوار: ج 44 ص 199.
7- (7) . در روایت مصباح الزائر، نام پدر وی «عمرو» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
8- (8) . رجال الطوسی: ص 101، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 113.
9- (9) . ر. ک: دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج 12 ص 259 (بخش شانزدهم: یاران و کارگزاران امام علی علیه السلام/عمرو بن حَمِق خُزاعی).

شد -، همراه عمرو بود؛ ولی توانست خود را بِرَهاند تا این که در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.(1) او را از یاران امام حسین علیه السلام(2) و از شهدای حملۀ اوّل دشمن شمرده اند.(3) نام وی در زیارت های «رجبیّه»(4) و «ناحیه» آمده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلی زاهِرٍ مَولی عَمرِو بنِ الحَمِقِ الخُزاعِیِّ!

سلام بر زاهر، وابستۀ عمرو بن حَمِق خُزاعی!(5)

18. زُهَیر بن بِشْر خَثعَمی

وی، از شهدای حمله اوّل، شمرده شده است.(6) نام وی در زیارت های «ناحیه»(7) و «رجبیّه»(8) آمده است. در نقل فُضَیل بن زبیر، نام وی عبد اللّه بن بِشر خَثعَمی آمده(9) که احتمالاً همین شخص باشد.(10)

19. زُهَیر بن سُلَیم ازْدی

(11)

وی، از شهدای کربلا(12) و جزو شهدای حملۀ اوّل دشمن، شمرده شده

ص:133


1- (1) . تاریخ دمشق: ج 45 ص 502؛ شرح الأخبار: ج 2 ص 31، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122. گفتنی است در برخی کتاب ها مانند تاریخ الطبری (ج 5 ص 265) و تاریخ الیعقوبی (ج 2 ص 231)، رفاعة بن شدّاد، همراه عمرو بن حَمِق به هنگام دستگیری معرّفی شده است.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 101.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . ر. ک: ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
7- (7) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
8- (8) . در زیارت رجبیّه، «زهیر بن بشیر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
9- (9) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
10- (10) . در تنقیح المقال (ج 2 ص 170) آمده است که عبد اللّه بن بِشر خثعَمی با لشکر عمر سعد آمد و سپس به امام حسین علیه السلام پیوست و نامش در «زیارت ناحیه» آمده است؛ ولی این نام را آن جا نیافتیم و مستند دیگری نیز یافت نشد.
11- (11) . برخی، او را برادر مِخنَف بن سُلَیم ازْدی دانسته اند (ر. ک: الأخبار الطوال: ص 123). در الأخبار الطوال (ص 123) و فتوح البلدان (ص 366)، در بارۀ فتح مدائن، آمده است که زُهَیر، در فتح ایران شرکت داشت و مبارزی ایرانی به نام نخارجان یا نخیرخان را کُشت. در میان فرماندهان لشکر عمر سعد، نام عبد اللّه بن زُهَیر بن سلیم ازْدی (تاریخ الطبری: ج 5 ص 422) یا عبد اللّه بن زُهَیر بن سُلَیم بن مِخنَف عامری (مثیر الأحزان: ص 53) به چشم می خورد که احتمال دارد فرزند زهیر بوده باشد.
12- (12) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.

است.(1) نام وی در زیارت های «رجبیّه»(2) و «ناحیه» چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ سُلَیمٍ الأَزدِیِّ!

سلام بر زُهَیر بن سُلَیم ازْدی!(3)

20. زید بن مَعقِل

از او به صورت های گوناگون، نام برده اند: زید بن مَعقِل،(4) زید بن مَعقِل جُعْفی(5) و بدر بن مَعقِل جُعْفی.(6) وی، از یاران امام حسین علیه السلام بوده است.(7)

در برخی منابع، این رَجَز، از وی نقل شده:

من، پسر جُعْفی ام و پدرم کلاع است

و در دست راستم، شمشیری بُرّان،

انعطاف پذیر، روباه گونه و صیقل یافته است.(8)

ص:134


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 122 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . رجال الطوسی: ص 101.
5- (5) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78، بحار الأنوار: ج 44 ص 199 و ج 45 ص 72. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . زیارت ناحیه به روایت المزار الکبیر (ص 486) و مصباح الزائر (ص 278) (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 894 ح 2109 «زیارت نخست»)؛ امّا در زیارت رجبیّه، نام وی «منذر بن مفضل جعفی» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 119 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»). در أنساب الأشراف (ج 3 ص 405) و نسب معد (ج 1 ص 316)، «بدر بن مغفل» آمده است.
7- (7) . رجال الطوسی: ص 101، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78، بحار الأنوار: ج 45 ص 199 (که این مأخذ به شهادت وی، اشاره نمی کند).
8- (8) . أنا ابنُ جعفِی وأبی الکلاعُ وفی یمینی مُرهفٌ قَراعٌ و مازنٌ ثَعلبَهُ لمّاعُ. (أنساب الأشراف: ج 3 ص 405، نسب معدّ: ج 1 ص 316. در این دو منبع، نام وی را «بدر بن مغفل بن جعونة...» آورده است).

ابن حجر، در الإصابة، به نقل از مرزبانی، یزید بن مَغفِل کوفی را از شهیدان کربلا، نام بُرده و رَجَز او را این گونه نقل می کند:

اگر مرا نمی شناسید، من، پسر مَغفِلم

که در هنگام نبرد، غرق در سلاحم و کنار نمی کِشم.

در دست راستم، نیمه شمشیرِ خمیده ای است که با آن

در میان غبارها، [هر] جنگجو [یی] را به هوا می فرستم.(1)

ابن شهرآشوب، شبیه این رَجَز را از زبان انیس بن مَعقِل اصبَحی آورده است.(2)

شاید زید بن مَعقِل همان انیس بن مَعقِل، باشد که گذشت.(3)

21. سالم، غلام ابنِ مَدَنیّۀ کَلْبی

نام او اسلَم نیز گفته شده است. وی، از یاران امام حسین علیه السلام بوده است(4) و در نقل فَضَل بن زُبیر(5) و «زیارت ناحیه»، از شهیدان کربلا شمرده شده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» آمده است:

السَّلامُ عَلی سالِمٍ، مَولَی ابنِ المَدَنِیَّةِ الکَلبِیِّ!

سلام بر سالم، غلام ابن مدنیّۀ کلبی!(6)

22 و 23. سعد بن حارث و برادرش حتوف بن حارث

تنها فُضَیل بن زُبیر، در بارۀ این دو، مطلب آورده است. وی می گوید: آن دو، از خوارج بودند. هنگامی که صدای زنان و کودکان خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را شنیدند، «لا حکم إلّا للّه» گفتند و با شمشیرهایشان تاختند و همراه حسین علیه السلام جنگیدید تا کشته شدند. آن دو، سه نفر از

ص:135


1- (1) . إن تنکرونی فأنا ابنُ المَغفلِ شاکٍ لدی الهَیجاءِ غَیرُ أعزَلِ و فی یمینی نِصفُ سیفٍ مُعصلِ أعلو بِه الفَارِسَ وَسطَ القَسطَلِ. (الإصابة: ج 6 ص 554).
2- (2) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 103.
3- (3) . ر. ک: ص 128 (انیس بن معقل اصبَحی).
4- (4) . رجال الطوسی: ص 99.
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
6- (6) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

یاران عمر بن سعد را زدند.(1)

24. سعد بن حَنظَلۀ تمیمی

(2)

برخی او را با حَنظَله بن سعد شِبامی، یکی دانسته اند.(3) ابن اعثم و خوارزمی می گویند: وی به شدّت جنگید تا کشته شد.(4)

25. سعید بن کَردَم

تنها در تاریخ دمشق به نام وی اشاره شده است. این کتاب، سعید بن کَردَم، معروف به زید بن کَردَم را از شهدای کربلا خوانده وپدرش کَردَم را از شهدای رکاب امام علی علیه السلام در صفّین، دانسته است.(5) در شهدای واقعۀ صفین، این نام را نیافتیم که احتمال دارد تصحیفی رُخ داده باشد.

26. سلیمان بن ربیعه

فضیل بن زبیر، نام وی را آورده و او را از طایفۀ بنی اسد بن خزیمه، شمرده است.(6)

27. سلیمان، غلام امام حسین علیه السلام

(7)

وی، از یاران امام حسین علیه السلام بوده است.(8) او را باید اوّلین شهید نهضت حسینی نامید. وی، حامل نامۀ امام علیه السلام به بزرگان بصره بود که پس از انجام دادن مأموریت، به دستور ابن زیاد، در بصره دستگیر شده، به شهادت رسید.(9)

ص:136


1- (1) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 14، الفتوح: ج 5 ص 105؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 14 ص 101، بحار الأنوار: ج 45 ص 18.
3- (3) . قاموس الرجال: ج 5 ص 31. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 64 (فصل سوم/حنظلة بن اسعد شِبامی).
4- (4) . الفتوح: ج 5 ص 105، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 14.
5- (5) . تاریخ دمشق: ج 34 ص 206.
6- (6) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
7- (7) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 357 و 469، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477، المعجم الکبیر: ج 3 ص 103، الأخبار الطوال: ص 231، البدایة و النهایة: ج 8 ص 157، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310؛ رجال الطوسی: ص 101، الاختصاص: ص 83، الملهوف: ص 110، مثیر الأحزان: ص 27.
8- (8) . رجال الطوسی: ص 101.
9- (9) . ر. ک: ج 1 ص 317 (بخش چهارم/فصل سوم/یاری خواستن امام علیه السلام از اهل بصره). گفته شده احتمال دارد آن که در کربلا شهید شده، غیر سلیمان حامل نامۀ امام علیه السلام باشد (ر. ک: رجال الطوسی: ص 101، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121؛ الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 477، تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310). و در زیارت ناحیه می خوانیم: «السلام علی سلیمان مولی الحسین بن أمیر المؤمنین، و لعن اللّه قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی» (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 917 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
28. سوّار بن ابی حِمیَر

(1)

وی، از جملۀ زخمی شدگان در روز عاشوراست(2) که پس از حادثه، اسیر شد و شش ماه بعد، بر اثر زخم هایی که خورده بود، به شهادت رسید.(3) برخی نقل ها، وی را از شهدای حملۀ اوّل شمرده اند.(4) در «زیارت ناحیه»، آمده است:

السَّلامُ عَلَی الجَریحِ المَأسورِ سَوّارِ بنِ أبی حِمیَرٍ الفَهمِیِّ الهَمدانِیِّ!

سلام بر زخمی اسیر، سَوّار بن ابی حِمْیَر فهْمی هَمْدانی!(5)

29. سیف بن مالک

وی، از یاران امام حسین علیه السلام بوده(6) و گفته شده که در حملۀ اوّل به شهادت رسیده است.(7) او اهل بصره و از طایفۀ عبد القیس بوده است.(8) نام او در «زیارت رجبیّه»(9) یاد شده و در «زیارت ناحیه» چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی سَیفِ بنِ مالِکٍ!

سلام بر سیف بن مالک!(10)

ص:137


1- (1) . نسب معد: ج 2 ص 511؛ رجال الطوسی: ص 101 (در این منبع، «سوار بن منعم بن حابس» آمده است).
2- (2) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 405. در این منبع، «سوار بن ابی عمیر جابری از همدان» آمده است.
3- (3) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122. در این دو منبع «سوار بن حمیر (خمیر) جابری» آمده است.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
5- (5) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . رجال الطوسی: ص 101، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78، بحار الأنوار: ج 44 ص 199.
7- (7) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
8- (8) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
9- (9) . در زیارة رجبیّه، «سفیان بن مالک» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
10- (10) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
30. ضُباب بن عامر

تنها فُضَیل بن زبیر، از وی نام برده است.(1)

31. ضَرغامة بن مالک

وی، از یاران امام حسین علیه السلام(2) و از قبیلۀ بنی تَغلِب بوده است.(3) وی، از شهدای حمله اوّل دشمن، شمرده شده است.(4) ابن شهرآشوب، فردی به نام مالک بن دوران را جزو شهدای کربلا شمرده و آورده است: سپس، مالک بن دوران، به میدان آمد، در حالی که می گفت:

از جانب مالک ضرغام، بر شما

ضربه ای در حمایت از بزرگواران، زده می شود

و [با این کار] از خداوند، انعام دهنده، امید ثواب دارد.(5)

احتمالاً چنانچه برخی احتمال داده اند، این شخص، همان ضرغامة بن مالک باشد.(6)

در «زیارت ناحیه»(7) و «زیارت رجبیّه» چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی ضَرغامَةَ بنِ مالِکِ!(8)

سلام بر ضرغامة بن مالک!

32 و 33. عامر بن مسلم و غلامش سالم (مسلم)

(9)

این دو نفر، از یاران امام حسین علیه السلام(10) و از شهدای کربلا، محسوب می شوند.(11) عامر، از

ص:138


1- (1) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122 و در این دو آمده است: «من بنی الحارث بن کعب».
2- (2) . رجال الطوسی: ص 101، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78، بحار الأنوار: ج 44 ص 199.
3- (3) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
5- (5) . إلیکمُ من مالکِ الضِّرغامِ ضَربُ فتیً یحمی عَن الکرامِ یرجو ثوابَ اللّهِ ذی الإنعامِ. (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 104).
6- (6) . قاموس الرجال: ج 8 ص 652. احتمال دارد که وی، همان «اَنَس بن حارث» باشد.
7- (7) . ر. ک: ص 914 (زیارت دوم به روایت الإقبال).
8- (8) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 122 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
9- (9) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
10- (10) . رجال الطوسی: ص 103 و 105.
11- (11) . جمهرة أنساب العرب: ص 293، نسب معد: ج 1 ص 113 (که در آن، تصریح شده با حسین علیه السلام کشته شده)، جمهرة النسب: ص 595 (که در آن آمده: «او و پسرش در طف با حسین علیه السلام، کشته شده اند»).

شهدای حملۀ اوّل، شمرده شده است.(1) نام هر دو در «زیارت رجبیّه»(2) و «ناحیه» آمده و در زیارت ناحیه می خوانیم:

السَّلامُ عَلی عامِرِ بنِ مُسلِمٍ!... السَّلامُ عَلی سالِمٍ، مَولی عامِرِ بنِ مُسلِمٍ!

سلام بر عامر بن مُسلم!... سلام بر سالم، غلام عامر بن مسلم!(3)

34. عباد بن ابی مهاجر

تنها فضیل بن زبیر، از او نام برده است.(4) رجال الطوسی فردی به نام، «عیاض بن أبی المهاجر»، را بدون اشاره به شهادتش از یاران امام حسین علیه السلام دانسته است(5) که احتمالاً همین شخص باشد.

35. عبدالرحمان بن عبد اللّه بن کَدَن ارحَبی

(6)

وی، از یاران امام حسین علیه السلام(7) و جزو افرادی بود که از کوفه به مکّه آمدند و نامه های کوفیان را تقدیم امام علیه السلام کردند.(8) امام علیه السلام نیز هنگام فرستادن مسلم علیه السلام به کوفه، عبد الرحمان را در این سفر خطیر، همراه او قرار داد.(9) عبد الرحمان، جزو شهدای حملۀ اوّل دشمن، شمرده شده است.(10)

این رَجَز زیبا، از او نقل شده است:

هر که مرا نمی شناسد، من پسر کَدَن هستم

و بر دین حسین و حسنم.

بَلاذُری می افزاید که او جنگید تا کشته شد.(11)

ص:139


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی درباره شهدای حملۀ نخست).
2- (2) . در زیارت رجبیّه، «مسلم» به جای «سالم» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 196 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
5- (5) . رجال الطوسی: ص 103.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 354، أنساب الأشراف: ج 3 ص 370، الأخبار الطّوال: ص 229، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 194، الفتوح: ج 5 ص 29، تذکرة الخواص: ص 244؛ الإرشاد: ج 2 ص 37 و 39، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122، الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 90 و 113، بحار الأنوار: ج 44 ص 333.
7- (7) . رجال الطوسی: ص 103.
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 304 (بخش چهارم/فصل سوم/نامۀ کوفیان به امام علیه السلام و دعوت او به قیام).
9- (9) . ر. ک: ج 1 ص 312 (بخش چهارم/فصل سوم/فرستاده شدن نمایندۀ ویژۀ امام علیه السلام به همراه نامه به کوفه).
10- (10) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
11- (11) . إنّی لِمَن یُنکِرُنِی ابنُ الکَدَن إنّی عَلی دینِ حُسَینٍ وحَسَن. (أنساب الأشراف: ج 3 ص 404).

در نقل الفتوح آمده است:

عبد الرحمان بن عبد اللّه یَزَنی(1) به میدان آمد، در حالی که می گفت:

من پسر عبد اللّه، از خاندان یَزَن هستم

و دینم، دین حسین و حسن است.

به شما ضربه می زنم، ضربۀ جوانی یمنی

و با آن، امید رستگاری در پیشگاه خدای مؤتمن را دارم.(2)

آن گاه، حمله کرد و جنگید تا کشته شد. رحمت خدا بر او باد!

در «زیارت ناحیه» آمده است:

السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ الکَدِرِ الأَرحَبِیِّ!

سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه بن کَدِر ارحَبی!(3)

و در «زیارت رجبیّه» آمده است:

السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَزدِیِّ!

سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه ازْدی!(4)

ظاهراً همه این نقل ها ناظر به یک نفر هستند.

36. عُقْبة بن صَلْت

تنها فُضَیل بن زبیر، نام او را در زمرۀ شهدای کربلا، آورده است.(5)

ص:140


1- (1) . اگرچه رَجَز عبد الرحمان ارحبی و عبد الرحمان یَزَنی و نیز چگونگی شهادت آنها متفاوت نقل شده است، لیکن چون این موارد در نقل های طبری، مفید و فضیل بن زبیر نیست، به نظر می رسد که همگی، اشاره به یک نفر باشد.
2- (2) . أنَا ابنُ عَبدِ اللّهِ مِن آلِ یَزَن دینی عَلی دینِ حُسَینٍ وحَسَن أضرِبُکُم ضَربَ فَتیً مِنَ الیَمَن أرجو بِذاکِ الفَوزَ عِندَ المُؤتَمَن. (الفتوح: ج 5 ص 106، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 17؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 102، بحار الأنوار: ج 45 ص 22).
3- (3) . در روایت مصباح الزائر (ص 278) «الکدن» به جای «الکدر» آمده است (ر. ک: همین شهادت نامه: ص 915 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
37. عمّار بن ابی سلامۀ دالانی

(1)

وی، از یاران امام حسین علیه السلام است.(2) ابن اثیر، در باره اش می گوید:

عمّار بن ابی سلامۀ... هَمْدانی دالانی، پیامبر صلی الله علیه و آله را درک نمود و در نبردهای دورۀ حکومت امیر مؤمنان علیه السلام شرکت داشت و با حسین علیه السلام کشته شد.(3)

وی قبل از پیوستن به امام علیه السلام، تلاش کرد تا ابن زیاد را بکُشد. بَلاذُری، آورده است:

وی تلاش کرد تا عبید اللّه بن زیاد را در لشکرگاهش در نُخَلیه، غافلگیرانه بکُشد (ترور کند)؛ امّا موفّق به این کار نشد. لذا مخفیانه به حسین علیه السلام پیوست و همراه او کشته شد.(4)

وی، از شهدای حمله اوّل، شمرده شده(5) و نامش در «زیارت ناحیه»، چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی عَمّارِ بن أبی سَلامَةَ الهَمدانِیِّ!

سلام بر عمّار بن ابی سلامۀ هَمْدانی!(6)

38. عمّار بن حَسّان

(7)

وی، از یاران امام حسین علیه السلام شمرده شده است.(8) پدر او از شهدای نبرد صفّین بوده است(9) و خود او، از شهدای حملۀ اوّل دشمن، شمرده شده است.(10) نام او در «زیارت رجبیّه»(11) و «زیارت ناحیه» این گونه آمده است:

السَّلامُ عَلی عَمّارِ بنِ حَسّانَ بنِ شُرَیحٍ الطّائِیِّ!

ص:141


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113، الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 103.
3- (3) . الإصابة: ج 5 ص 107، نسب معد: ج 2 ص 519.
4- (4) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 388.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
6- (6) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (بخش سیزدهم/فصل سیزدهم/زیارت دوم، به روایت الإقبال).
7- (7) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172 (در این منبع، «عامر بن حسان» آمده است)؛ نسب معد: ج 1 ص 226.
8- (8) . رجال الطوسی: ص 103.
9- (9) . رجال النجاشی: ج 2 ص 35 و ج 1 ص 250، رجال ابن داوود: ص 116. در این منابع، «عامر بن حسّان» آمده است.
10- (10) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
11- (11) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

سلام بر عمّار بن حَسّان بن شُرَیح طایی!(1)

39. عِمران بن کعب انصاری

احتمالاً وی، همان عمران بن کعب(2) است. گفته شده که در حملۀ اوّل دشمن به شهادت رسید.(3)

نام او در زیارت های «ناحیه»(4) و «رجبیّه»(5) آمده است. نیز احتمال دارد که وی، همان عمرو بن قَرَظَه باشد، چنان که مؤلّف أنصار الحسین، آنها را یکی دانسته است(6) و در کتاب إبصار العین، ذکری از او نیامده است.

40. عمر بن احدوث حَضرَمی

تنها در «زیارت ناحیه»،(7) از او یاد شده است.

41 و 42. عمرو بن خالد ازْدی و پسرش خالد بن عمرو

بر اساس برخی نقل ها، این پدر و پسر، در روز عاشورا، رَجَز خواندند و پس از جنگیدن، به شهادت رسیدند. در بیشتر کتاب ها، نام آنها نیامده است.

البته احتمال دارد که این شخص، همان عمر بن خالد صَیداوی باشد که شرح حال او گذشت.(8)

در الفتوح آمده است:

آن گاه... عمرو بن خالد ازْدی به میدان مبارزه آمد، در حالی که چنین می گفت:

امروز - ای نَفْس -، روز رفتن به سوی [خدای] مهربان است

ص:142


1- (1) . در روایت المزار الکبیر (ص 486) «حیّان» به جای «حسّان» آمده است (ر. ک: ص 915 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
2- (2) . رجال الطوسی: ص 103، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
3- (3) . نام وی «عمران بن کعب بن حارث اشجعی» آمده است (ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
4- (4) . در زیارت ناحیه، نام وی مختلف آمده است: «عمر بن أبی کعب الأنصاری» و «عمران بن کعب الأنصاری» (ر. ک: ص 909 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
5- (5) . در نقل های زیارت رجبیّه، نام وی «عمر بن ابی کعب» و «عمران بن کعب الأنصاری» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
6- (6) . انصار الحسین علیه السلام: ص 103.
7- (7) . نام وی در روایت الإقبال (ج 3 ص 73)، «عمر بن جندب حضرمی» و در نسخه ای «عمر بن احدث» آمده است. در روایت مصباح الزائر (ص 278) «عمرو» به جای «عمر» آمده است (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 915 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
8- (8) . ر. ک: ص 98 (عمر بن خالد صیداوی و همراهش).

با نسیم روح و ریحان.

امروز، به پاس احسان، پاداش می گیری

از تو، زمانی گذشته است.

آنچه در پیشگاه خداوند، در لوح نوشته شده [، این است:]

بی تابی مکن که هر زنده ای، فانی است.

شکیبایی، برای در امان بودنت، بهترین بهره است.

ای گروه ازْدیِ بنی قَحْطان!

در نبرد، همانند شیران، همسو و یکدست باشید.(1)

آن گاه، به سوی دشمن تاخت و جنگید تا کشته شد. رحمت خدا بر او باد!

سپس، پسرش خالد به میدان آمد، در حالی که چنین می گفت:

ای بنی قَحْطان! در برابر مرگ، شکیبایی پیشه کنید

تا مورد رضای [خدای] مهربان باشید؛

همو که صاحب عظمت و عزّت و برهان است

و صاحبِ والایی و نعمت و احسان.

تا در بهشت، مستقر شویم

در کاخ های خوشْبنا.

آن گاه، به سوی دشمن تاخت و پیوسته جنگید تا کشته شد. رحمت خدا بر او باد!(2)

خوارزمی در مقتل الحسین علیه السلام، آورده است:

ص:143


1- (1) . الیَومَ یا نَفسُ إلَی الرَّحمانِ تَمضینَ بِالرَّوحِ وبِالرَّیحانِ الیَومَ تُجزَینَ عَلَی الإحسان قَد کانَ مِنکَ غابِرَ الزَّمانِ ما خُطَّ فِی اللَّوحِ لَدَی الدَّیّانِ لا تَجزَعی فَکُلُّ حَیٍّ فانِ وَالصَّبرُ أحظی لَکِ بِالأَمانِ یا مَعشَرَ الأَزدِ بَنی قحطانِ کونوا لَدَی الحَربِ کَاُسدِ حِفانِ (الفتوح: ج 5 ص 105).
2- (2) . صَبراً عَلَی المَوتِ بَنی قَحطان کَیما تَکونوا فی رِضَا الرَّحمانِ ذِی المَجدِ وَالعِزَّةِ وَالبُرهانِ وذِی العُلی وَ الطَّولِ وَ الإحسانِ بِأنَّنا قَد صِرنَ فِی الجِنانِ و فی قُصورٍ حَسَنِ البُبیانِ. (الفتوح: ج 5 ص 105).

سپس عمرو بن خالد ازْدی به میدان مبارزه آمد، در حالی که می گفت:

امروز - ای نَفْس -، روز رفتن به سوی [خدای] مهربان است

با نسیم روح و ریحان.

امروز، به پاس احسان، پاداش می گیری

و از تو، زمانی سپری شده است.

آنچه در لوح در پیشگاه داور، نگاشته شده

امروز، با آمرزش خدا، پاک می شود.

بی تابی مکن که هر زنده ای، فانی است

و شکیبایی، برای در امان بودنت، بهترین بهره است.(1)

سپس جنگید تا کشته شد.

آن گاه، پسرش خالد بن عمرو بن خالد ازْدی به میدان آمد و چنین می گفت:

ای بنی قَحْطان! در برابر مرگ، شکیبایی پیشه کنید

تا مورد رضای [خدای] مهربان باشید؛

همو که صاحب عظمت و عزّت و برهان است.

ای پدر! در بهشت، مستقر شدی.(2)

سپس، به دشمن تاخت تا کشته شد.

43. عمرو بن ضُبیعة

وی، از یاران امام حسین علیه السلام و از قبیلۀ قیس بن ثَعلَبه بود.(3) ابن شهرآشوب،(4) عمرو بن مشیعه را

ص:144


1- (1) . الیَومَ یا نَفسُ إلَی الرَّحمانِ تَمضینَ بِالرَّوحِ و بِالرَّیحانِ الیَومَ تُجزَینَ عَلَی الإحسانِ قَد کانَ مِنکِ غابِرَ الزَّمانِ ما خُطُّ فِی اللَّوحِ لَدَی الدَّیّانِ فَالیَومَ زالَ ذاکَ بِالغُفرانِ لا تَجزَعی فَکُلُّ حَیٍّ فانِ وَ الصَّبرُ أحظی لَکِ بِالأمانِ. (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 14؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 101).
2- (2) . صَبراً عَلَی المَوتِ بَنی قَحطانِ کَیما نَکونَ فی رِضَی الرَّحمانِ ذِی المَجدِ وَالعِزَّةِ وَالبُرهانِ یا أبَتا قَد صِرتَ فِی الجِنانِ. (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 14؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 101).
3- (3) . رجال الطوسی: ص 103، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 87، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).

از شهدای حمله اوّل دشمن خوانده، که ظاهراً، همین شخص باشد.(1)

نام او در زیارت های «رجبیّه»(2) و «ناحیه» چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ ضُبَیعَةَ الضُّبَعِیِّ!

سلام بر عمر بن ضُبَیعۀ ضُبَعی!(3)

44. عمرو بن عبد اللّه جُندَعی

او از افرادی است که گفته شده در روز عاشورا، مجروح شد و یک سال بعد، به شهادت رسید.(4)

ابن شهرآشوب، او را جزو شهدای حملۀ اوّل دشمن، آورده است.(5) نام او در «زیارت ناحیه»، با این عبارت آمده است:

السَّلامُ عَلَی المُرثَثِّ مَعَهُ (مَعَ سَوّارٍ)، عَمروِ بنِ عَبدِ اللّهِ الجُندَعِیِّ!

سلام بر زخمیِ زمینگیر شده با او (سوّار)، عمرو بن عبد اللّه جُندَعی!(6)

45. عُمَیر (عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجی

ابن اعثم، خوارزمی و ابن شهرآشوب، رَجَزی برای او در روز عاشورا، نقل کرده اند و خوارزمی، نام دو قاتل او را نیز آورده است.

در بارۀ وی، آمده:

عمیر بن عبد اللّه مَذحِجی... به میدان آمد، در حالی که می گفت:

طایفۀ سعد و قبیلۀ مَذحِج، می دانند

که من، شیر بیشه ام و هیچ مانعی نمی تواند در پیش رویم بِایستد

[سرِ] زرهپوشان را با شمشیرم می پرانَم

ص:145


1- (1) . قاموس الرجال: ج 8 ص 139. در قاموس الرجال، این شهید با «عمرو بن قَرَظه»، یکی دانسته شده است.
2- (2) . در زیارت رجبیّه «ضبیعة بن عمرو» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
3- (3) . در روایت مصباح الزائر (ص 278) و المزار الکبیر (ص 486 ح 8)، «عمرو» به جای «عمر» آمده است (ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
6- (6) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

و رقیب را هنگام مارپیچ رفتن، رها می کنم

همانند شکار کردن کفتارِ لرزان و لغزان

هر کس را که ببینی، در جلو راهم ایستاده است.(1)

و جنگ مدام و جانانه ای کرد تا مسلم ضُبابی و عبد اللّه بَجَلی، با کمک یکدیگر، او را کُشتند.(2)

46. غلام تُرک

وی، بردۀ دانشمندی بود که توفیق شهادت در رکاب امام حسین علیه السلام را یافت. خوارزمی، در بارۀ او آورده است:

جوان ترکی که قاری قرآن و عربیدان بود، برای مبارزه به میدان آمد. او که از غلامان حسین علیه السلام بود، نبرد را شروع کرد، در حالی که چنین رَجَز می خواند:

دریا، از [نیزه] انداختن و [شمشیر] زدنم، متلاطم می شود

و فضا، از تیر و تیراندازی ام آکَنْده می شود.

زمانی که شمشیرم در دست راستم، برق می زند

دل حسود مورد احترام، می شکافد.(3)

سپس، تعدادی را کُشت. او را دوره کردند و به زمینش زدند. حسین علیه السلام به سوی او آمد و گریست و صورتش را بر صورت او گذاشت. او چشمانش را باز کرد و حسین علیه السلام را دید و لبخندی زد و به سوی پروردگارش، ره سپار شد.(4)

ابن شهرآشوب، او را غلام حُر، معرّفی کرده است.(5) خوارزمی نیز ماجرای پیوستن حُر به اردوی امام علیه السلام را به همراه برده ای تُرک،(6) آورده است.(7)

ص:146


1- (1) . قَد عَلِمَت سَعدٌ و حَیُّ مَذحِجِ أنِّی لَیثُ الغابِ لَم اهَجهَجِ أعلو بِسَیفی هامَةَ المُدَجَّجِ و أترُکُ القِرنَ لَدَی التَّعَوُّجِ فَریسَةَ الضَّبعِ الأزَلِّ الأَعرَجِ فَمَن تَراهُ واقِفاً بِمَنهَجی.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 14، الفتوح: ج 5 ص 105؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 101.
3- (3) . البَحرُ مِن طَعنی وضَربی یَصطَلی وَ الجَوُّ مِن سَهمی ونَبلی یَمتَلی إذا حُسامی فی یَمینی ینجَلی یَنشَقُّ قَلبُ الحاسِدِ المُبَجَّلِ.
4- (4) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 42؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 104.
5- (5) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 104.
6- (6) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 10.
7- (7) . تنقیح المقال: ج 1 ص 125 (که نام او را اسْلم بن عمر، آورده است)، أنصار الحسین علیه السلام: ص 73 (که با نام «اَسلَم ترک» از او یاد کرده)، إبصار العین: ص 95 (که نام او را «واضح ترکی، غلام حارث» آورده است و جریان شاب و مادرش و رجز «أمیری حسینٌ...» را به اسلَم بن عمرو، غلام امام حسین علیه السلام، نسبت می دهد که پدرش ترک و خودش کاتب بوده است). در نقل فُضَیل بن زبیر نیز نام او «علامة بن واضح رومی» آمده است (ر. ک: الأمالی، شجری: ج 1 ص 72، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122).
47. قارِب، غلام امام حسین علیه السلام

نام وی در «زیارت ناحیه»، به صورت «قارِب، مولی الحسین علیه السلام» و در نقل فُضَیل بن زبیر، «قارِب الدُّئِلی، مولی الحسین علیه السلام»، آمده است.(1) اطّلاع معتبر دیگری در بارۀ او نداریم. در «زیارت ناحیه»، می خوانیم:

السَّلامُ عَلی قارِبٍ مَولَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ!

سلام بر قارِب، غلام حسین بن علی!(2)

48 و 49. قاسِط و کَردوس، پسران زُهَیر بن حارث

این دو برادر، از طائفه بنی تَغِلب(3) و از یاران امام حسین علیه السلام بوده اند.(4) شیخ طوسی، کَردوس را در زمرۀ یاران امیر مؤمنان علیه السلام نیز آورده است.(5) قاسِط را از شهیدان حملۀ اوّل دشمن دانسته اند؛(6)ولی چگونگی شهادت کَردوس، معلوم نیست. نام هر دو، در زیارت های «رجبیّه»(7) و «ناحیه» چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی قاسِطٍ وَ کَرِشٍ ابنَی ظَهیرٍ التَّغلِبِیَّینِ!

سلام بر قاسِط و کَرِش تَغلِبی، دو پسرِ ظَهیر!(8)

ص:147


1- (1) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121، الأمالی، شجری: ج 1 ص 172.
2- (2) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
4- (4) . شیخ طوسی، در میان یاران امام حسین علیه السلام از قاسط و مُقسط، پسران عبد اللّه، نام برده است، بدون تصریح به شهادت آنها (رجال الطوسی: ص 104-105).
5- (5) . رجال الطوسی: ص 80.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
7- (7) . در زیارت رجبیّه، «قاسط و کُرش ابنی زهیر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
8- (8) . نام «کرش»، مختلف آمده است: «کردوس» و «کرسی» (ر. ک: ص 914 ح 2110 «زیارت دوم، به روایت الإقبال»).
50. قاسم بن حبیب ازْدی

(1)

وی از یاران امام حسین علیه السلام بوده است.(2) نام او در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه»(3) آمده است. در زیارت ناحیه می خوانیم:

السَّلامُ عَلی قاسِمِ بنِ حَبیبِ الأَزدِیِّ!

سلام بر قاسم بن حبیب ازْدی!(4)

51. قَعنَب بن عمرو

نام او، تنها در «زیارت ناحیه»(5) آمده است.

52. کِنانة بن عتیق

وی از یاران امام حسین(6) و از طایفه بنی تَغلِب بوده(7) و گفته شده که در حملۀ اوّل به شهادت رسیده است.(8) نام او در زیارت های «ناحیه»(9) و «رجبیّه»، بدین گونه آمده است:

السَّلامُ عَلی کِنانَةَ بنِ عَتیقٍ!

سلام بر کِنانة بن عتیق!(10)

53. مُجَمِّع بن زیاد

تنها فُضَیل بن زبیر، از او یاد کرده است.(11)

ص:148


1- (1) . در نقل فُضَیل بن زبیر، در میان شهیدان طایفۀ ازْد، از کسی به نام قاسم بن بشر یاد شده است که به نظر می رسد همان قاسم بن حبیب باشد (الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122).
2- (2) . رجال الطوسی: ص 104.
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
5- (5) . ر. ک: ص 914 ح 2110 زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . رجال الطوسی: ص 104.
7- (7) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
9- (9) . ر. ک: ص 914 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
10- (10) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 122 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
11- (11) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
54. مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذی

مُجَمّع، از یاران امام حسین علیه السلام بوده است.(1) وی به همراه عدّه ای دیگر، همچون: نافع بن هِلال و عمر بن خالد، به راه نمایی طِرِمّاح بن عَدی، در منزلگاه «عُذَیبُ الهِجانات»، پس از ممانعت حُر از حرکت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه، با وساطت امام علیه السلام به لشکر حق پیوستند و اخبار کوفه را به ایشان رساندند.(2)

مُجَمّع، در ابتدای جنگ، در گروهی چهارنفره، به میدان رفت که در محاصره قرار گرفتند و با یاری ابو الفضل العبّاس علیه السلام، از محاصره نجات یافتند؛ امّا در راه بازگشت، با دیگر همراهانش، در یک مکان به شهادت رسیدند.(3)

ابن شهر آشوب، او را از شهدای حملۀ اوّل دشمن، به شمار آورده است.(4)

فُضَیل بن زبیر، از فرزند وی نیز به نام عائِد بن مُجَمِّع، به عنوان شهید واقعۀ کربلا نام برده است؛(5) امّا در نقل های دیگر، چیزی در این باره نیامده است.(6)

در زیارت های «ناحیه»(7) و «رجبیّه»، آمده است:

السَّلامُ عَلی مُجَمِّعِ بنِ عَبدِ اللّهِ العائِذِیِّ!(8)

سلام بر مُجَمِّع بن عبد اللّه عائِذی!

55. مسعود بن حَجّاج و پسرش عبد الرحمان

(9)

مسعود، از یاران امام حسین علیه السلام بود(10) و جزو شهدای حملۀ اوّل دشمن، شمرده شده است.(11)

ص:149


1- (1) . رجال الطوسی: ص 105.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 683 (بخش چهارم/فصل هفتم/آمدن چهار نفر از کوفه به همراه طِرِمّاح بن عَدی به سوی امام علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ص 98 (فصل سوم/عمر بن خالد صَیداوی و همراهش).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
5- (5) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122 که در آن، «عاید بن مجمع» آمده است.
6- (6) . ابن کلبی، در بارۀ فرزندی از مُجَمّع به نام عبد اللّه، می گوید: «همراه مختار، کشته شد» (نسب معدّ: ج 1 ص 320).
7- (7) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
8- (8) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 120 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
9- (9) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
10- (10) . رجال الطوسی: ص 105.
11- (11) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).

نام او و فرزندش عبد الرحمان، در زیارت های «ناحیه»(1) و «رجبیّه»،(2) بدین گونه آمده است:

السَّلامُ عَلی مَسعودِ بنِ الحَجّاجِ وَ ابنِهِ!

سلام بر مسعود بن حَجّاج و پسرش!

56. مسلم بن کثیر

(3)

شیخ طوسی، او را از یاران امام حسین علیه السلام دانسته(4) و ابن شهرآشوب، وی را جزو شهدای حملۀ اوّل دشمن، شمرده است.(5) نام او در زیارت های «ناحیه»(6) و «رجبیّه»،(7) چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی أسلَمَ بنِ کَثیرٍ الأَزدِیِّ الأَعرَجِ!

سلام بر اسلَم بن کثیر ازْدی اعْرج!

57. مُنجِح، غلام امام حسین علیه السلام

وی، از یاران امام حسین علیه السلام بوده(8) که در کربلا، به شهادت رسیده است.(9) قاتل او را حسّان بن بَکر حَنظَلی گفته اند.(10) نام او در زیارت های «رجبیّه»(11) و «ناحیه»،(12) بدین گونه آمده است:

ص:150


1- (1) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم به روایت الإقبال).
2- (2) . در زیارت رجبیّه، به فرزند او اشاره نشده است (ر. ک: ج 12 ص 122 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
3- (3) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
4- (4) . رجال الطوسی: ص 105.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
6- (6) . ر. ک: ص 915 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
7- (7) . در زیارت رجبیّه، «سلیمان بن کثیر» آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
8- (8) . رجال الطوسی: ص 105.
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 478، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 582؛ رجال الطوسی: ص 105، الاختصاص: ص 83.
10- (10) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 121.
11- (11) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 123 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
12- (12) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

السَّلامُ عَلی مُنجِحٍ مَولَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ!

سلام بر مُنجِح، غلام حسین بن علی!

58. نَعیم بن عَجلان

(1)

وی، از یاران امام حسین علیه السلام بوده(2) و در زمرۀ شهدای حمله اوّل دشمن، شمرده شده است.(3) نام او در زیارت های «رجبیّه»(4) و «ناحیه»، بدین گونه آمده است:

السَّلامُ عَلی نَعیمِ بنِ عَجلانَ الأَنصارِیِّ!

سلام بر نَعیم بن عَجْلان انصاری!(5)

59. هَفْهاف بن مُهَنَّد راسِبی

تنها در نقل فُضَیل بن زبیر، در بارۀ او، مطالبی آمده است. در این نقل، آمده:

هَفهاف بن مُهَنَّد راسبی، وقتی خبر خروج حسین علیه السلام را شنید، از بصره بیرون آمد؛ امّا پس از کشته شدن حسین علیه السلام، به لشکر ابن سعد رسید. وارد لشکر شد، شمشیرش را کشید و آن گاه، گفت:

ای سپاه مسلّح!

من، هَفهاف بن مُهَنَّدم

و خانوادۀ محمّد را می جویم.(6)

سپس، در میان آنها، به سختی تاخت و تاز کرد. امام زین العابدین علیه السلام [در بارۀ او] فرموده است: «از زمانی که، خداوند محمّد صلی الله علیه و آله را برانگیخت، پس از علی بن ابی طالب علیه السلام، مردم، جنگاوری مثل او ندیده بودند که این گونه، تعدادی را بکُشد. به مقابله با او برخاستند و پنج نفر، محاصره اش کردند تا او را کُشتند. رحمت خدای متعال بر او باد!».(7)

ص:151


1- (1) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 172، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 106.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 832 (فصل دوم/سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست).
4- (4) . در زیارت رجبیّه، «الأنصاری» نیامده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 121 ح 3280 «زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب»).
5- (5) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . یا أیّها الجُند المُجَنَّد أَنَا الهَفهافُ بنُ المُهَنَّد أبغی عیالَ محمّد.
7- (7) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
60. همام بن سَلَمۀ قانِصی

تنها فُضَیل بن زبیر، نام او را در زمرۀ شهیدان کربلا آورده است.(1)

61. یحیی بن سلیم مازِنی

نام و رَجَز و به شهادت رسیدن او در کتاب های الفتوح و مقتل خوارزمی و المناقب ابن شهرآشوب، آمده است و در منابع دیگر، چیزی نیامده است. در بارۀ او آمده:

یحیی بن سلیم مازِنی، به سوی میدان آمد، در حالی که می خواند:

این گروه را با ضربتی سخت و پایان دهنده، می زنم

ضربت سهمگینِ صبحگاهی و شتابان

که نه ناتوانی ای در آن دارم و نه تردیدی

و امروز، از مرگ پیشِ رو واهمه ای ندارم.

امّا من همانند شیری هستم که حامی فرزندانش است.(2)

آن گاه، بر دشمن، یورش بُرد و جنگید تا کشته شد. رحمت خدا بر او باد!(3)

ص:152


1- (1) . الأمالی، شجری: ج 1 ص 173، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122.
2- (2) . لَأَضرِبَنَّ القَومَ ضَرباً فَیصَلا ضَرباً شَدیداً فِی الغَداةِ مُعجِلا لا عاجِزاً فیها و لا مُوَلوِلا و لا أخافُ الیَومَ مَوتاً مُقبِلا لکِنَّنی کَاللَّیثِ أحمی أشبُلا.
3- (3) . الفتوح: ج 5 ص 106، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 17؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 102، بحار الأنوار: ج 45 ص 24.

فصل چهارم: شهادت فرزندان امام حسین (علیه السلام)

1/4 علی اکبر (علیه السلام)

علی اکبر علیه السلام، بزرگ ترین پسر امام حسین علیه السلام بود(1) که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن، به حدّی شبیه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود که هر کس شوق دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله را داشت، به او می نگریست، چنان که پدر بزرگوارش، طبق نقلی، هنگام رفتن وی به میدان نبرد، فرمود:

اللّهُمَّ اشهَد عَلی هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً و خُلُقاً و مَنطِقاً بِرَسولِکَ مُحَمّدٍ صلی الله علیه و آله، کُنّا إذَا اشتَقنا إلی وَجهِ رَسولِکَ نَظَرنا إلی وَجهِهِ.

خداوندا! گواه باش که جوانی برای جنگ با آنان می رود که شبیه ترینِ مردم به پیامبرت از جهت صورت و سیرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو می شدیم، به او نگاه می کردیم.(2)

علی اکبر علیه السلام در واقعۀ عاشورا، از ارکان سپاه امام علیه السلام به شمار می رفت.(3) تأکید او بر حق مداری و دفاع از حق تا ایثار جان، هنگام شنیدن خبر به شهادت رسیدن خود در مسیر کربلا از پدر بزرگوارش،(4) اذان گفتن برای اقامۀ جماعت به امامت حسین علیه السلام در جریان برخورد سپاه حُر با کاروان امام علیه السلام،(5) بر عهده گرفتن مسئولیت آب رسانی به خیمه ها در شب عاشورا(6) و همچنین داوطلب شدن ایشان برای شهادت پیش از دیگر بنی هاشم، بنا بر نقل مشهور،(7) از ویژگی های این فرزند برومند سیّد الشهدا علیه السلام است.

ص:153


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 149 (بخش دوم/فصل ششم: فرزندان).
2- (2) . ر. ک: ص 165 ح 1001.
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 735 (فصل یکم/دیدار امام علیه السلام و ابن سعد میان دو لشکر).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 698 (بخش چهارم/فصل هفتم/رؤیای شهادت).
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 661 (بخش چهارم/فصل هفتم/بسته شدن راه بر امام علیه السلام توسّط حُر).
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 789 (فصل یکم/آماده شدن برای نبرد).
7- (7) . بنا به نقل غیر مشهور، نخستین شهید از خاندان امام حسین علیه السلام، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بوده است (ر. ک: ص 232 «فصل هشتم/عبد اللّه بن مسلم بن عقیل»).

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، خطاب به او آمده است:

السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ الخَلیلِ، صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ وَ عَلی أبیکَ، إذ قالَ فیکَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ، یا بُنَیَّ ما أجرَأَهُم عَلَی الرَّحمنِ وَ عَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا، کَأَنّی بِکَ بَینَ یَدَیهِ ماثِلاً، وَ لِلکافِرینَ قائِلاً:

أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ

حَتّی قَضَیتَ نَحبَکَ وَ لَقیتَ رَبَّکَ، أشهَدُ أنَّکَ أولی بِاللّهِ وَ بِرَسولِهِ، وَ أنَّکَ ابنُ رَسولِهِ، وَ حُجَّتُهُ وَ أمینُهُ، وَ ابنُ حُجَّتِهِ وَ أمینِهِ. حَکَمَ اللّهُ عَلی قاتِلِکَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیِّ - لَعَنَهُ اللّهُ وَ أخزاهُ - وَ مَن شَرِکَهُ فی قَتلِکَ، وَ کانوا عَلَیکَ ظَهیراً، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَت مَصیراً، وَ جَعَلَنَا اللّهُ مِن مُلاقیکَ وَ مُرافِقیکَ، وَ مُرافِقی جَدِّک وَ أبیکَ وَ عَمِّکَ وَ أخیکَ وَ امِّکَ المَظلومَةِ، وَ أبرَأُ إلَی اللّهِ مِن أعدائِکَ اولِی الجُحودِ، وَ السَّلامُ عَلَیکَ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.(1)

سلام بر تو، ای نخستین کُشته از تبار بهترین بازمانده از نسلِ ابراهیم خلیل!(2) درود خدا بر تو و بر پدرت، آن گاه که در باره ات فرمود: «خدا، بکُشد آن گروهی را که تو را کُشت.

پسرم! چه جرئتی بر خدای مهربان کردند! و چه جسارتی در هتکِ حرمت پیامبر! پس از تو، خاک بر سرِ دنیا!».

گویی که من (زائر)، در نزد تو هستم و تو (علی اکبر علیه السلام) به کافران می گویی:

من علی، پسر حسین بن علی ام.

به خانۀ خدا سوگند که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله، نزدیک تریم.

با نیزه، چنان بر شما خواهم زد که نوک آن، کج شود

و با شمشیر، در حمایت از پدرم، شما را می زنم؛

زدنِ جوان هاشمیِ عرب.

ص:154


1- (1) . ر. ک: ص 909 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . در تاریخ الطبری (ج 5 ص 446) آمده است: «نخستین کشته از خاندان ابو طالب، در روز عاشورا، علیِ اکبر، فرزندحسین علیه السلام بود» (ر. ک: ص 157 ح 996).

به خداوند سوگند، پسر بی نسب (ابن زیاد)، حق ندارد بر ما حکمرانی کند!

تا عهدت را به انجام رساندی و پروردگارت را دیدار کردی. گواهی می دهم که تو به خدا و پیامبر او، نزدیک ترینی، و پسرِ پیامبر خدا و حجّت و امین اویی، و پسر حجّت خدا و پسرِ امین اویی. خداوند، در بارۀ قاتل تو، مُرّة بن مُنقِذ بن نعمان عبدی - که لعنت و خواری خدا بر او باد - و همدستانش در کُشتن تو، داوری کند که علیه تو، هم داستان بودند. خدا، آنان را به جهنّم، فرو افکنَد - که بد بازگشتگاهی است - و خداوند، ما را از دیدار کنندگانِ تو و همراهانت و همراهان جدّ و پدر و عمو و برادر و مادر ستم دیده ات،

قرار دهد! از دشمنانِ اهل انکار تو، برائت می جویم. سلام و نیز رحمت و برکات خدا بر تو باد!

در «زیارت رجبیّه» هم از او یاد شده است.

گفتنی است که در شماری از منابع متأخّر، مطالبی در ذکر مصائب علی اکبر علیه السلام گزارش شده است که در منابع معتبر، یافت نمی شود؛ بلکه خلافِ واقع بودن بسیاری از آنها، قطعی است، مانند آنچه در معالی السبطین آمده که امام حسین علیه السلام، وقتی دید که فرزند جوانش علی اکبر به میدان جنگ می رود، به حال احتضار در آمد!(1) یا این که عمّه ها و خواهران علی اکبر، از به میدان رفتن وی، ممانعت کردند! یا این که زینب علیها السلام قبل از رسیدن امام علیه السلام به بالین علی اکبر، خودش را روی جنازۀ او انداخت؛ چون می دانست که ایشان، اگر فرزندش را کشته ببیند، روح از بدنش مفارقت می کند!(2)

در این باره، همچنین گزارش هایی در کتاب هایی مانند: أسرار الشهادة (ج 2 ص 514)، عنوان الکلام (ص 282) و نور العین (ص 44) آمده اند که طرح آنها در این جا، ضرورتی ندارد؛ امّا گزارش های قابل استناد، از این قرارند:

993. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام، در رُهَیمه،(3) فرود آمد و ابن زیاد، حُرّ بن یزید را با هزار سوار، شبانه به سوی او گسیل کرد... و او هنگام نماز ظهر، به امام علیه السلام رسید. حسین علیه السلام به پسرش [علی اکبر]

ص:155


1- (1) . معالی السبطین (ج 1 ص 254)، این مطلب را از شیخ جعفر شوشتری نقل کرده است؛ امّا در هیچ یک از آثار مرحوم شوشتری یافت نشد.
2- (2) . گفتنی است اصل زودتر آمدن زینب علیها السلام بر بالین علی اکبر علیه السلام در برخی منابع معتبر آمده است و اشکال عمده، در بیان علّتی غیرواقعی برای ماجراست. مؤلّف معالی السبطَین (ج 1 ص 254) می گوید: زینب علیها السلام آمد تا امام علیه السلام از دنیا نرود!
3- (3) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان همین جلد.

فرمان داد تا اذان و اقامه بگوید. سپس، حسین علیه السلام قامت بست و هر دو گروه، با او نماز خواندند.(1)

994. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مردی از شامیان، علی اکبر، فرزند حسین علیه السلام را - که مادرش آمنه، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفی بود، و مادر آمنه نیز دختر ابو سفیان بن حَرب (جدّ یزید) بود -، فرا خواند و گفت: تو با امیر مؤمنان [یزید]، خویشاوندی داری و به او نزدیکی. اگر بخواهی، ما به تو امان می دهیم و به هر کجا که دوست داشتی، برو!

علی اکبر گفت: «بدان که - به خدا سوگند - رعایتِ خویشاوندیِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، لازم تر از رعایت خویشاوندی ابو سفیان است!».

سپس، به او هجوم بُرد و چنین سرود:

من علی، پسر حسین بن علی ام.

به خانۀ خدا سوگند که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله، نزدیک تریم

از شمر و عمر [بن سعد] و ابن زیاد!

مردی از بنی عبد قیس به نام مُرّة بنِ مُنقِذ بن نُعمان، به او حمله کرد و نیزه ای بر او زد. علی اکبر علیه السلام را بُردند و نزدیک پدرش، بر زمین نهادند. حسین علیه السلام، خطاب به او فرمود: «پسر عزیزم! تو را کُشتند. دنیا، پس از تو ویران باد!».

آن گاه، او را به خود چسبانْد تا جان داد. همچنین حسین علیه السلام گفت: «خدایا! ما را خواندند تا یاری مان دهند؛ ولی ما را وا نهادند و ما را کُشتند.

خدایا! باران را از آنان، دریغ بدار و برکت های زمین را از آنان، باز دار و اگر هم مدّتی بهره مندشان کردی، دچار اختلاف و تفرقه شان کن و هر یک را به راهی ببر و هیچ گاه، حاکمان را از آنها، راضی مگردان».(2)

ص:156


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام قَد نَزَلَ الرُّهَیمَةَ، فَأَسری [ابنُ زِیادٍ] إلَیهِ الحُرَّ بنَ یَزیدَ فی ألفِ فارِسٍ... فَرَهِقَهُ عِندَ صَلاةِ الظُّهرِ، فَأَمَرَ الحُسَینُ علیه السلام ابنَهُ فَأَذَّنَ وأقامَ، وقامَ الحُسَینُ علیه السلام فَصَلّی بِالفَریقَینِ جَمیعاً (الأمالی، صدوق: ص 218 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 314).
2- (2) . دَعا رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ الأَکبَرَ - واُمُّهُ آمِنَةُ بِنتُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ واُمُّها بِنتُ أبی سُفیانَ بنِ حَربٍ - فَقالَ: إنَّ لَکَ بِأَمیرِ المُؤمِنینَ قَرابَةً ورَحِماً، فَإِن شِئتَ آمَنّاکَ، وَامضِ حَیثُما أحبَبتَ! فَقالَ: أما وَاللّهِ لَقَرابَةُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَت أولی أن تُرعی مِن قَرابَةِ أبی سُفیانَ، ثُمَّ کَرَّ عَلَیهِ وهُوَ یَقولُ: أنَا عَلِیُّ بنُ حُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّهِ أولی بِالنَّبِیِّ مِن شَمِرٍ وعُمَرٍ وَابنِ الدَّعِیّ قالَ: وأقبَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن عَبدِ القَیسِ، یُقالُ لَهُ: مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ فَطَعَنَهُ، فَحُمِلَ فَوُضِعَ قَریباً مِن أبیهِ. فَقالَ لَهُ: قَتَلوکَ یا بُنَیَّ، عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ، وضَمَّهُ أبوهُ إلَیهِ حَتّی ماتَ. فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَقولُ: اللّهُمَّ دَعَونا لِیَنصُرونا فَخَذَلونا وقَتَلونا، اللّهُمَّ فَاحبِس عَنهُم قَطرَ السَّماءِ، وَامنَعهُم بَرَکاتِ الأَرضِ، فَإِن مَتَّعتَهُم إلی حینٍ فَفَرِّقهُم شِیَعاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 470، نسب قریش: ص 57).

995. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام جعفر صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: هنگامی که علی اکبر علیه السلام برای مبارزه به سوی دشمن رفت، چشمان حسین علیه السلام، گریان شد و گفت: «خدایا! تو بر ایشان گواه باش، که فرزند پیامبرت و شبیه ترینِ مردم به او در صورت و سیرت، به سوی آنان می رود».

علی اکبر علیه السلام نیز چنین رَجَز می خواند:

من علی، پسر حسین بن علی ام

به خانۀ خدا سوگند که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله، نزدیک تریم.

آیا نمی بینید که چگونه از پدرم، حمایت می کنم؟

آن گاه، ده تن از آنان را کُشت و سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: ای پدر! تشنه ام.

حسین علیه السلام فرمود: «شکیبایی کن، پسر عزیزم! جدّت با کاسه ای پُر به تو می نوشانَد».

او باز گشت و جنگید و 44 تن از دشمنان را کُشت و سپس، به شهادت رسید. درود خدا بر او باد!(1)

996. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: زُهَیر بن عبد الرحمان بن زُهَیر خَثعَمی برایم نقل کرد که:

آخرین بازماندۀ یاران حسین علیه السلام [در روز عاشورا]، سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع خَثعَمی بود، و نخستین کشتۀ خاندان ابو طالب در آن روز [که پس از یاران حسین علیه السلام به میدان رفت]، علی اکبر، پسر حسین علیه السلام بود که مادرش لیلا، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفی بود و شهادتش، بدین گونه بود که بر دشمن، حمله می بُرد و چنین رَجَز می خواند:

من علی، پسر حسین بن علی ام.

ص:157


1- (1) . لَمّا بَرَزَ [عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ] إلَیهِم دَمَعَت عَینُ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: اللّهُمَّ کُن أنتَ الشَّهیدَ عَلَیهِم، فَقَد بَرَزَ إلَیهِمُ ابنُ رَسولِکَ، وأشبَهُ النّاسِ وَجهاً وسَمتاً بِهِ، فَجَعَلَ یَرتَجِزُ وهُوَ یَقولُ: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّهِ أولی بِالنَّبِیّ أما تَرَونَ کَیفَ أحمی عَن أبی فَقَتَلَ مِنهُم عَشَرَةً ثُمَّ رَجَعَ إلی أبیهِ، فَقالَ: یا أبَه العَطَشُ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: صَبراً یا بُنَیَّ، یَسقیکَ جَدُّکَ بِالکَأسِ الأَوفی، فَرَجَعَ فَقاتَلَ حَتّی قَتَلَ مِنهُم أربَعَةً وأربَعینَ رَجُلاً، ثُمَّ قُتِلَ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ (الأمالی، صدوق: ص 226 ح 239، روضة الواعظین: ص 207 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

به خدای کعبه سوگند که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله، نزدیک تریم!

و به خدا سوگند که آن پسر بی نَسَب (ابن زیاد)، نمی تواند بر ما حکم برانَد.

او این کار (حمله و رَجَزخوانی) را بارها به انجام رساند. مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی لیثی، او را دید و گفت: گناهان عرب بر دوش من، اگر بر من بگذرد و چنین کند و من، پدرش را به عزایش ننشانم!

علی اکبر علیه السلام، با شمشیرش به دشمن حمله می بُرد که بر مُرّة بن مُنقِذ گذشت. او نیزه ای به علی اکبر علیه السلام زد و او [بر زمین] افتاد. دشمن، گِردش را گرفتند و با شمشیرهایشان، او را تکّه تکّه کردند.

همچنین سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم ازْدی برایم نقل کرد که: در روز عاشورا، به گوش خود شنیدم که حسین علیه السلام می گوید: «خدا، بکشد کسانی را که تو را کشتند، ای پسر عزیزم! چه گستاخ بودند در برابر [خدای] رحمان و بر هتک حرمتِ پیامبر! دنیا، پس از تو ویران باد!

و گویی هم اینک به زنی می نگرم که مانند خورشیدِ به گاه طلوع، به سرعت، بیرون دویده، ندا می دهد: ای برادرم و فرزند برادرم!

در بارۀ او پرسیدم. گفته شد: این، زینب، فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است.

آن زن آمد تا خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت. حسین علیه السلام نزد او آمد و دستش را گرفت و او را به خیمه، باز گردانْد. سپس، حسین علیه السلام به پسرش روی آورد و جوانان [خاندان] او نیز همراهش آمدند. حسین علیه السلام فرمود: «برادرتان را ببرید!»

آنان، او را از آن جایی که بر زمین افتاده بود، بُردند و در خیمه ای نهادند که جلوی آن می جنگیدند.(1)

ص:158


1- (1) . کانَ آخِرَ مَن بَقِیَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام مِن أصحابِهِ سُوَیدُ بنُ عَمرِو بنِ أبِی المُطاعِ الخَثعَمِیُّ، قالَ: وکانَ أوَّلَ قَتیلٍ مِن بَنی أبی طالِبٍ یَومَئِذٍ عَلِیٌّ الأَکبَرُ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، واُمُّهُ لَیلَی ابنَةُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ، وذلِکَ أنَّهُ أخَذَ یَشُدُّ عَلَی النّاسِ وهُوَ یَقولُ: أنَا عَلِیُّ بنُ حُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وَرَبِّ البَیتِ أولی بِالنَبِیّ تَاللّهِ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعِیّ قالَ: فَفَعَلَ ذلِکَ مِراراً، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیُّ ثُمَّ اللَّیثِیُّ، فَقالَ: عَلَیَّ آثامُ العَرَبِ، إن مَرَّ بی یَفعَلُ مِثلَ ما کانَ یَفعَلُ إن لَم اثکِلهُ أباهُ، فَمَرَّ یَشُدُّ عَلَی النّاسِ بِسَیفِهِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَوَلَهُ النّاسُ فَقَطَّعوهُ بِأَسیافِهِم. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی سُلَیمانُ بنُ أبی راشِدٍ، عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِیِّ، قالَ: سَماعُ اذنی یَومَئِذٍ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام یَقولُ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ یا بُنَیَّ! ما أجرَأَهُم عَلَی الرَّحمنِ، وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ. قالَ: وکَأَنّی أنظُرُ إلَی امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً کَأَنَّهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ تُنادی: یا اخَیّاه! ویَابنَ اخَیّاه! قالَ: فَسَأَلتُ عَلَیها، فَقیلَ: هذِهِ زَینَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَجاءَت حَتّی أکَبَّت عَلَیهِ، فَجاءَهَا الحُسَینُ علیه السلام فَأَخَذَ بِیَدِها فَرَدَّها إلَی الفُسطاطِ. وأقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام إلَی ابنِهِ، وأقبَلَ فِتیانُهُ إلَیهِ، فَقالَ: احمِلوا أخاکُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّی وَضَعوهُ بَینَ یَدَیِ الفُسطاطِ الَّذی کانوا یُقاتِلونَ أمامَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 446، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 569).

997. الإرشاد: یاران امام حسین علیه السلام، یکی یکی پیش می آمدند و می جنگیدند و کُشته می شدند تا آن که جز خانواده اش، کسی با حسین علیه السلام نماند. آن گاه پسرش علی اکبر علیه السلام - که مادرش لیلا، دختر ابی مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفی بود -، قدم به میدان نهاد. او از زیباروی ترینِ مردمان و آن هنگام، هجده - نوزده ساله بود.

او به دشمن، حمله بُرد و چنین خواند:

من علی، پسر حسین بن علی ام

به خانۀ خدا سوگند، که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله، نزدیک تریم.

و به خدا سوگند، که پسر بی نَسَب (ابن زیاد) نمی تواند بر ما حکم براند.

با شمشیر می زنم و از پدرم، حمایت می کنم؛

شمشیر زدنِ جوان هاشمیِ قُرَشی.

او این کار را بارها به انجام رساند و کوفیان، از کُشتن او پروا می کردند که مُرّة بن مُنقِذ عبدی، او را دید و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد، اگر بر من بگذرد و چنین کند و من، پدرش را به عزایش ننشانم! علی اکبر علیه السلام، مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد که مُرّة بن مُنقِذ، راه را بر او گرفت و نیزه ای به او زد و بر زمینش انداخت. سپاهیان، گِردش را گرفتند و او را با شمشیرهایشان، تکّه تکّه کردند.

حسین علیه السلام به بالای سر او آمد و ایستاد و فرمود: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند، ای پسر عزیزم! چه گستاخ بودند در برابر [خدای] رحمان و بر هتک حرمت پیامبر!».

سپس اشک از چشمانش روان شد و فرمود: «دنیای پس از تو، ویران باد!».

زینب علیها السلام خواهر حسین علیه السلام، به شتاب، بیرون دوید و ندا داد: ای برادرم و فرزند برادرم! آن گاه، آمد تا خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت. حسین علیه السلام، سر او را گرفت و [او را بلند کرد و] به خیمه اش باز گردانْد و به جوانان [خاندان] خود، فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببرید!». آنان، او را بُردند و در خیمه ای گذاشتند که جلوی آن، می جنگیدند.(1)

ص:159


1- (1) . ولَم یَزَل یَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَیُقتَلُ، حَتّی لَم یَبقَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام إلّاأهلُ بَیتِهِ خاصَّةً. فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِیُّ بنُ -

998. الملهوف: هنگامی که جز اهل بیتِ امام علیه السلام، کسی با او نمانْد، علی اکبر علیه السلام - که از زیباروی ترین و خوش خوترینِ مردم بود -، بیرون آمد و از پدر، اجازۀ نبرد خواست. امام علیه السلام به او اجازه داد.

سپس، مأیوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست.

سپس گفت: «خدایا! گواه باش. جوانی به نبرد آنها می رود که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن، شبیه ترینِ مردم به پیامبر توست و ما هر گاه مشتاق پیامبرت می شدیم، به او می نگریستیم».

سپس، بانگ برآورد و فرمود: «ای پسر سعد! خداوند، رَحِمت را قطع کند، همان گونه که رَحِم مرا قطع کردی».

سپس علی اکبر علیه السلام به پیش آمد و به سختی با دشمن جنگید و گروه فراوانی را کُشت. سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: ای پدر! تشنگی، مرا کُشت و سنگینیِ آهن [زره و کلاه خود و شمشیر](1)، مرا به رنج افکنده است. آیا آبی برای نوشیدن، یافت می شود؟

حسین علیه السلام گریست و گفت: «وای، وای! ای پسر عزیزم! از کجا آب بیاورم؟ اندکی بجنگ که خیلی زود، جدّت محمّد صلی الله علیه و آله را می بینی و او از جام لَبالَبش، شربتی به تو می نوشانَد که دیگر هرگز تشنه نشوی».

علی اکبر علیه السلام، به میدان باز گشت و بهترین نبردش را به نمایش گذاشت. مُنقِذ بن مُرّۀ عبدی، تیری به سوی او پرتاب کرد و او را به زمین انداخت. علی اکبر علیه السلام، ندا داد: ای پدر! سلام بر تو!

ص:160


1- (1) . در نفس المهموم (ص 589) آمده: ممکن است که مراد علی اکبر علیه السلام از سنگینی آهن، فراوانیِ سپاه دشمن باشد.

این، جدّم است که به تو سلام می رساند و می فرماید: «زودتر، به سوی ما بیا». سپس، صیحه ای کشید و جان داد.

حسین علیه السلام آمد و بر بالای سرش ایستاد و گونه بر گونه اش نهاد و فرمود: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».

زینب علیها السلام دختر علی علیه السلام، بیرون آمد و فریاد می زد: ای محبوب من! ای زادۀ برادرم!

آن گاه، آمد و خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت. حسین علیه السلام نیز آمد و او را بلند کرد و به نزد زنان، باز گردانْد.

آن گاه، مردان خاندان حسین علیه السلام، یک به یک، به میدان رفتند و دشمن، گروهی از آنان را به شهادت رساند. حسین علیه السلام، در آن حال، بانگ بر آورد و فرمود: «ای عموزادگان! شکیبا باشید.

ای خاندان من! شکیبایی کنید. شکیبایی کنید که - به خدا سوگند -، پس از امروز، هیچ گاه خواری نخواهید دید».(1)

999. مقاتل الطالبیّین: مدائنی می گوید: عبّاس بن محمّد بن رَزین، از علی بن طلحه و ابومِخنَف، از عبد الرحمان بن یزید بن جابر، از حُمَید بن مسلم؛ و نیز عمر بن سعد بصری، از ابو مِخنَف، از

ص:161


1- (1) . فَلَمّا لَم یَبقَ مَعَهُ إلّاأهلُ بَیتِهِ، خَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام - وکانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، وأحسَنِهِم خُلُقاً - فَاستَأذَنَ أباهُ فِی القِتالِ، فَأذِنَ لَهُ؛ ثُمَّ نَظَرَ إلَیهِ نَظرَةَ آیِسٍ مِنهُ، وأرخی علیه السلام عَینَیهِ وبَکی. ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اشهَد، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ صلی الله علیه و آله، وکُنّا إذَا اشتَقنا إلی نَبِیِّکَ نَظَرنا إلَیهِ. فَصاحَ وقالَ: یَا بنَ سَعدٍ، قَطَعَ اللّهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعتَ رَحِمی. فَتَقَدَّمَ نَحوَ القَومِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَدیداً، وقَتَلَ جَمعاً کَثیراً، ثُمَّ رَجَعَ إلی أبیهِ وقالَ: یا أبَتِ! العَطَشُ قَد قَتَلَنی، وثِقلُ الحَدیدِ قَد أجهَدَنی، فَهَل إلی شَربَةِ ماءٍ مِن سَبیلٍ؟ فَبَکَی الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: واغَوثاه! یا بُنَیَّ مِن أینَ آتی بِالماءِ، قاتِل قَلیلاً، فَما أسرَعَ ما تَلقی جَدَّکَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله، فَیَسقیکَ بِکَأسِهِ الأَوفی شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها. فَرَجَعَ إلی مَوقِفِ النِّزالِ، وقاتَلَ أعظَمَ القِتالِ، فَرَماهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِیُّ بِسَهمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادی: یا أبَتاه عَلَیکَ مِنِّی السَّلامُ، هذا جَدّی یُقرِئُکَ السَّلامَ، ویَقولُ لَکَ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَینا، ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ. فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی وَقَفَ عَلَیهِ، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ، وقالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ! ما أجرَأَهُم عَلَی اللّهِ! وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ. قالَ الرّاوی: وخَرَجَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیه السلام تُنادی: یا حَبیباه، یَا بنَ أخاه! وجاءَت فَأَکَبَّت عَلَیهِ، فَجاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَأَخَذَها ورَدَّها إلَی النِّساءِ. ثُمَّ جَعَلَ أهلُ بَیتِهِ یَخرُجُ مِنهُمُ الرَّجُلُ بَعدَ الرَّجُلِ، حَتّی قَتَلَ القَومُ مِنهُم جَماعَةً، فَصاحَ الحُسَینُ علیه السلام فی تِلکَ الحالِ: صَبراً یا بَنی عُمومَتی، صَبراً یا أهلَ بَیتی، صَبراً فَوَاللّهِ لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً (الملهوف: ص 166).

زُهَیر بن عبد اللّه خَثعَمی؛ و همچنین، احمد بن سعید، از یحیی بن حسن علوی، از بَکْر بن عبد الوهّاب، از اسماعیل بن ابی ادریس، از پدرش، از صادق علیه السلام، از پدرش باقر علیه السلام، برایم نقل کرده اند که مجموع هر سه نقل، این است: نخستین کُشتۀ خاندان ابو طالب در کنار حسین علیه السلام، فرزندش علی اکبر بود. او بر دشمن، هجوم می بُرد و می گفت:

من علی، پسر حسین بن علی ام.

به خانۀ خدا سوگند که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله، نزدیک تریم،

از این شَبَث [بن رِبْعی] و از شمرِ پَست.

شما را [آن قدر] با شمشیر می زنم، تا این که [شمشیرم] در هم پیچیده شود؛

شمشیر زدنِ جوانی هاشمی و عَلَوی

و امروز، پیوسته، از پدرم حمایت می کنم.

به خدا سوگند که پسر بی نَسَب (ابن زیاد)، نمی تواند بر ما حکم برانَد.

او این کار را بارها انجام داد. مُرّة بن مُنقِذ عبدی به او نگریست و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد، اگر او مانند آنچه می بینم، انجام دهد و بر من بگذرد و من، مادرش را به عزایش ننشانم!

علی اکبر علیه السلام که به دشمن، هجوم می بُرد و مانند قبلْ رَجَز می خواند، بر مُرّه گذشت. مُرّه، نیزه ای به او زد و او را بر زمین انداخت. سپاهیان نیز او را در میان گرفتند و با شمشیرهایشان، تکّه تکّه اش کردند.

ابو مِخنَف، از سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم نقل می کند که گفت: در روز عاشورا، به گوش خود شنیدم که حسین علیه السلام فرمود: «خداوند، بکُشد کسانی که تو را کُشتند، ای پسرم! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله، گستاخ بودند!».

سپس فرمود: «دنیا، پس از تو، ویران باد!».

حُمَید گفت: و گویی به زنی می نگرم که مانند خورشیدِ هنگام طلوع، به شتاب، بیرون دوید و فریاد می کشید: ای محبوب من، ای زادۀ برادرم!

در باره اش پرس و جو کردم. گفتند: این، زینب، دختر علی بن ابی طالب است.

سپس، آمد تا خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت. حسین علیه السلام نیز به سوی او آمد و دستش را گرفت [و بلند کرد] و به سوی خیمه بُرد. آن گاه، به سوی فرزندش باز گشت و جوانان [خاندانش] به سویش آمدند. حسین علیه السلام به آنها فرمود: «برادرتان را ببرید!».

آنان نیز او را از آن جا بردند و جلوی خیمه اش، بر زمین نهادند.

احمد بن سعید، از یحیی بن حسن علوی، از چندین نفر، از محمّد بن عُمَیر، از احمد بن عبد

ص:162

الرحمان بصری، از عبد الرحمان بن مهدی، از حَمّاد بن سَلَمه، از سعید بن ثابت، نقل کرده است که گفت: چون علی اکبر علیه السلام به سوی دشمن، بیرون آمد، حسین - که درودها و سلام خدا بر او باد -، چشمانش را بر زمین دوخت و گریست. سپس گفت: «خدایا! تو بر اینها گواه باش که جوانی به سوی آنان رفت که شبیه ترینِ مردم به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود».

علی اکبر علیه السلام، به سوی آنان، حمله می برد و سپس، به نزد پدرش باز می گشت و می گفت:

پدر! تشنه ام.

حسین علیه السلام به او فرمود: «شکیبایی کن - ای محبوب من - که به شب نرسیده، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از جام خویش، تو را سیراب می گردانَد».

او پی در پی، حمله می کرد تا آن که تیری به او اصابت کرد و بر گلویش نشست و آن را درید.

در خون خود، دست و پا می زد که ندا داد: ای پدر! درود بر تو! این، جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که به تو سلام می رسانَد و می فرماید: «به سوی ما بشتاب!».

آن گاه، صیحه ای کشید و جان داد.(1)

ص:163


1- (1) . قالَ المَدائِنِیُّ، عَنِ العَبّاسِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ رَزینٍ، عن عَلِیِّ بنِ طَلحَةَ، وعَن أبی مِخنَفٍ عن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ یَزیدَ بنِ جابِرٍ، عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ، وقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ البَصرِیُّ، عَن أبی مِخنَفٍ عن زُهَیرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِیِّ، وحَدَّثَنیهِ أحمَدُ بنُ سَعیدٍ، عَن یَحیَی بنِ الحَسَنِ العَلَوِیِّ، عَن بَکرِ بنِ عَبدِ الوَهّابِ، عَن إسماعیلَ بنِ أبی إدریسَ، عَن أبیهِ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، عَن أبیهِ، دَخَلَ حَدیثُ بَعضِهِم فی حَدیثِ الآخَرینَ: إنَّ أوَّلَ قَتیلٍ قُتِلَ مِن وُلدِ أبی طالِبٍ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام ابنُهُ عَلِیٌّ، قالَ: فَأَخَذَ یَشُدُّ عَلَی النّاسِ وهُوَ یَقولُ: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّهِ أولی بِالنَّبِیّ مِن شَبَثٍ ذاکَ ومِن شِمرِ الدَّنِیّ؟ أضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَلتَوی ضَربَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ عَلَوِیّ ولا أزالُ الیَومَ أحمی عَن أبی وَاللّهُ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعِی فَفَعَلَ ذلِکَ مِراراً، فَنَظَرَ إلَیهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ، فَقالَ: عَلَیَّ آثامُ العَرَبِ، إن هُوَ فَعَلَ مِثلَ ما أراهُ یَفعَلُ، ومَرَّ بی أن اثکِلَهُ امَّهُ. فَمَرَّ یَشُدُّ عَلَی النّاسِ ویَقولُ کَما کانَ یَقولُ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ وطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ، وَاعتَوَرَهُ النّاسُ فَقَطَّعوهُ بِأَسیافِهِم. وقالَ أبو مِخنَفٍ: عَن سُلَیمانَ بنِ أبی راشِدٍ، عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ، قالَ: سَماعُ اذُنی یَومَئِذٍ الحُسَینَ علیه السلام وهُوَ یَقولُ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ یا بُنَیَّ، ما أجرَأَهُم عَلَی اللّهِ! وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله! ثُمَّ قالَ: عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ. قالَ حُمَیدٌ: وکَأَنّی أنظُرُ إلَی امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً کَأَنَّهَا الشَّمسُ الطّالِعَةُ، تُنادی یا حَبیباه! یَا بنَ أخاه! فَسَأَلتُ عَنها فَقالوا: هذِهِ زَینَبُ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، ثُمَّ جاءَت حَتَّی انکَبَّت عَلَیهِ، فَجاءَهَا الحُسَینُ علیه السلام فَأَخَذَ بِیَدِها إلَی الفُسطاطِ، وأقبَلَ إلَی ابنِهِ، وأقبَلَ فِتیانُهُ إلَیهِ فَقالَ: احمِلوا أخاکُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ ذلِکَ، ثُمَّ جاءَ بِهِ حَتّی وَضَعَهُ بَینَ یَدَی فُسطاطِهِ. حَدَّثَنی أحمَدُ بنُ سَعیدٍ، قالَ: حَدَّثَنی یَحیَی بنُ الحَسَنِ العَلَوِیُّ، قالَ: حَدَّثَنا غَیرُ واحِدٍ، عَن مُحَمَّدِ بنِ عُمَیرٍ، عَن أحمَدَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ البَصرِیِّ، عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مَهدِیٍّ، عَن حَمّادِ بنِ سَلَمَةَ، عَن سَعیدِ بنِ ثابِتٍ، قالَ: لَمّا بَرَزَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام إلَیهِم، أرخَی الحُسَینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ وسَلامُهُ عَینَیهِ فَبَکی، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ کُن أنتَ الشَّهیدَ عَلَیهِم، فَبَرَزَ إلِیهِم غُلامٌ أشبَهُ الخَلقِ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَجَعَلَ یَشُدُّ عَلَیهِم، ثُمَّ یَرجِعُ إلی أبیهِ فَیَقولُ: یا أبَه العَطَشُ! فَیَقولُ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: اصبِر حَبیبی؛ فَإِنَّکَ لا تُمسی حَتّی یَسقِیَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِکَأسِهِ، وجَعَلَ یَکُرُّ کَرَّةً بَعدَ کَرَّةٍ، حَتّی رُمِیَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی حَلقِهِ فَخَرَقَهُ، وأقبَلَ یَنقَلِبُ فی دَمِهِ، ثُمَّ نادی: یا أبَتاه، عَلَیکَ السَّلامُ، هذا جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقرِئُکَ السَّلامَ، ویَقولُ: عَجِّلِ القُدومَ إلَینا، وشَهِقَ شَهقَةً فارَقَ الدُّنیا (مقاتل الطالبیّین: ص 115؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 45).

1000. المناقب، ابن شهرآشوب: علی اکبر علیه السلام، فرزند حسین علیه السلام، پیش آمد. او جوانی هجده ساله (و گفته شده که 25 ساله) بود و صورت و سیرت و سخن گفتنش به پیامبر صلی الله علیه و آله می مانْد. او رَجَز می خواند و می گفت:

من علی، پسر حسین بن علی ام

که جدّ پدری شان پیامبر صلی الله علیه و آله است.

به خانۀ خدا سوگند که ما به داشتن وصی، شایسته تریم

و به خدا سوگند که بی نسب (ابن زیاد)، نمی تواند بر ما حکم براند!

شما را با شمشیر می زنم و از پدرم، حمایت می کنم

و [آن قدر] با نیزه شما را می زنم تا این که خم شود

شمشیر زدنِ جوان هاشمیِ عَلَوی.

آن گاه، هفتاد تن از جنگجویان آنان را کُشت. سپس به سوی پدرش باز گشت و در حالی که زخم هایی به او رسیده بود، گفت: ای پدر! تشنه ام.

حسین علیه السلام فرمود: «جدّت، [به زودی] تو را سیراب خواهد گردانْد».

آن گاه، او دوباره بر آنان، حمله بُرد و می خواند:

حقیقت جنگ، نمایان شده است

و پس از آن، راستی و پایداری، آشکار می شود.

به خدای صاحب عرش، سوگند، نه شما را رها می کنیم

و نه شمشیرهایمان را غلاف می کنیم.

مُرّة بن مُنقِذ عبدی، از پشت به او نیزه زد [و دیگر سپاهیان دشمن، گِردش را گرفتند] و او را با شمشیرهایشان زدند.

حسین علیه السلام فرمود: «دنیا، پس از تو، ویران باد!».

آن گاه، او را به سینه اش چسباند و به درگاه خیمه اش بُرد. مادرش شهربانو، مات و مبهوت، به

ص:164

او می نگریست و هیچ نمی گفت؛ و حسین علیه السلام، تنها مانْد(1).(2)

1001. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: علی اکبر علیه السلام - که مادرش لیلا، دختر ابی مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفی و آن هنگام، هجده ساله بود -، گام پیش نهاد. هنگامی که حسین علیه السلام او را دید، محاسن سپیدش را رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! تو بر این قوم، گواه باش که جوانی به سوی آنان رفت که از نظر صورت، سیرت و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می شدیم، به روی او می نگریستیم. خدایا! برکت های زمین را از آنان، باز دار و چون چنین کردی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر و حاکمان را هیچ گاه از آنان، راضی مدار، که آنانْ ما را دعوت کردند تا یاری مان دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند که با ما بجنگند و ما را بکُشند». آن گاه، حسین علیه السلام بر عمر بن سعد، بانگ بر آورد که: «چه می خواهی؟ خداوند، خویشاوندیِ تو را قطع کند و کارت را بر تو مبارک نگردانَد و کسی را بر تو مسلّط کند که تو را در بسترت بکُشد، همان گونه که خویشان مرا از میان بردی و نزدیکی ام به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را پاس نداشتی».

آن گاه، صدایش را بلند کرد و [این آیه را] قرائت کرد: «خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید. آنها دودمانی بودند که برخی، از برخی دیگر گرفته شده

ص:165


1- (1) . در گزارش های دیگر، نام مادر علی اکبر علیه السلام، لیلا ذکر شده است. نیز علی اکبر علیه السلام، نخستین شهید از خانوادۀ امام علیه السلام بوده است. این، بدان معناست که عبّاس علیه السلام و برادرانش، پس از شهادت علی اکبر علیه السلام، هنوز زنده و در کنار امام حسین علیه السلام بوده اند.
2- (2) . تَقَدَّمَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَکبَرُ علیه السلام، وهُوَ ابنُ ثَمانَ عَشرَةَ سَنَةً، ویُقالُ: ابنُ خَمسٍ وعِشرینَ، وکانَ یُشَبَّهُ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَلقاً وخُلُقاً ونُطقاً، وجَعَلَ یَرتَجِزُ ویَقولُ: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ مِن عُصبَةٍ جَدُّ أبیهِمُ النَّبِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّهِ أولی بِالوَصِیّ وَاللّهِ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعِیّ أضرِبُکُم بِالسَّیفِ أحمی عَن أبی أطعَنُکُم بِالرُّمحِ حَتّی یَنثَنی طَعنَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ عَلَوِیّ فَقَتَلَ سَبعینَ مُبارِزاً، ثُمَّ رَجَعَ إلی أبیهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ، فَقالَ: یا أبَه العَطَشُ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یَسقیکَ جَدُّکَ، فَکَرَّ أیضاً عَلَیهِم وهُوَ یَقولُ: الحَربُ قَد بانَت لَها حَقائِقُ وظَهَرَت مِن بَعدِها مَصادِقُ وَاللّهِ رَبِّ العَرشِ لا نُفارِقُ جُموعَکُم أو تُغمَدُ البَوارِقُ فَطَعَنَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ عَلی ظَهرِهِ غَدراً، فَضَرَبوهُ بِالسَّیفِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا، وضَمَّهُ إلی صَدرِهِ وأتی بِهِ إلی بابِ الفُسطاطِ، فَصارَت امُّهُ شَهرَبانَوَیهِ وَلهی، تَنظُرُ إلَیهِ ولا تَتَکَلَّمُ، فَبَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام وَحیداً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 109).

بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست».(1)

سپس علی اکبر علیه السلام، حمله بُرد و چنین رَجَز خواند:

من علی، پسر حسین بن علی ام.

به خانۀ خدا سوگند که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تریم.

و به خدا سوگند که بی نَسَب (ابن زیاد)، نمی تواند بر ما حکم برانَد.

شما را [آن قدر] با نیزه می زنم تا این که خم شود

[و آن قدر] شما را با شمشیر می زنم تا آن که در هم پیچد؛

زدنِ جوان هاشمیِ علوی.

وی، پیوسته می جنگید تا ضجّۀ کوفیان، از فراوانیِ کُشتگانشان، بلند شد. حتّی روایت شده که او با وجود تشنگی، صد و بیست مرد از آنان را کُشت. سپس به سوی پدرش باز گشت و در حالی که زخم های فراوانی به او زده بودند، گفت: ای پدر! تشنگی مرا کُشت و سنگینیِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبی برای نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟

حسین علیه السلام گریست و فرمود: «ای پسر عزیزم! بر محمّد و علی و پدرت، سخت است که از آنان، چیزی بخواهی و آن را اجابت نکنند، و از آنان، یاری بخواهی و تو را یاری نکنند. پسر عزیزم! زبانت را [بیرون] بیاور».

آن گاه، زبانش را گرفت و آن را مکید. سپس، انگشترش را به او داد و فرمود: «این انگشتر را به دهانت بگیر و برای نبرد با دشمنت، باز گرد که من، امید می برَم که شب نرسیده، از کاسۀ لبریز جدّت، چنان شربتی بنوشی که پس از آن، دیگر هرگز تشنه نشوی». پس علی اکبر علیه السلام به میدان باز گشت و حمله بُرد و چنین رَجَز می خواند:

حقیقتِ جنگ، نمایان شده است

و پس از آن، راستی و پایداری، آشکار می شود.

به خدای صاحب عرش، سوگند، نه شما را رها می کنیم

و نه شمشیرهایمان را غلاف می کنیم.

او به جنگ، ادامه داد و دویست نفر را کُشت. سپس، مُنقِذ بن مُرّۀ عبدی، ضربه ای بر فرقِ سرش زد که او را به زمین انداخت. [دیگر] سپاهیان نیز شمشیرهایشان را بر او فرود آوردند. او از گردن اسب، آویخت. اسب، او را به میان دشمن بُرد و آنان، او را با شمشیرهایشان، تکّه تکّه کردند. چون جان به گلویش رسید، با بالاترین صدایش ندا داد: ای پدر! این، جدّم پیامبر

ص:166


1- (1) . آل عمران: آیۀ 33 و 34.

خدا صلی الله علیه و آله است که با کاسۀ لبریزش، به من شربتی نوشانْد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو می فرماید: «بشتاب که کاسه ای برایت، نگاه داشته اند!».

حسین علیه السلام، بانگ بر آورد: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند، ای پسر عزیزم! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».

حُمَید بن مسلم می گوید: گویی هم اینک به زنی می نگرم که به سان خورشیدِ هنگام طلوع، به شتاب، بیرون می آید و آه و ناله سرداده، فریاد می کشد: وای، محبوب من! وای، میوۀ دلم و نور چشمم!

در باره اش پرسیدم. گفتند او زینب، دختر علی است.

سپس، آمد تا خود را بر روی [پیکر] او انداخت. حسین علیه السلام به سوی او آمد و دستش را گرفت و [بلند کرد و] به خیمه اش باز گردانْد.

آن گاه، با جوانان [خاندان خود] به سوی فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببرید!»

آنها، او را از آن جایی که بر زمین افتاده بود، برداشتند و آوردند و پیشِ روی خیمه ای نهادند که جلوی آن می جنگیدند.(1)

ص:167


1- (1) . فَتَقَدَّمَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ - واُمُّهُ لَیلی بِنتُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ - وهُوَ یَومَئِذٍ ابنُ ثمانَ عَشرَةَ سَنَةً، فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام رَفَعَ شَیبَتَهُ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ اشهَد عَلی هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، کُنّا إذَا اشتَقنا إلی وَجهِ رَسولِکَ نَظَرنا إلی وَجهِهِ، اللّهُمَّ فَامنَعهُم بَرَکاتِ الأَرضِ، وإن مَنَعتَهُم فَفَرِّقهُم تَفریقاً، ومَزِّقهُم تَمزیقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِیَنصُرونا ثُمَّ عَدَوا عَلَینا یُقاتِلُونّا ویَقتُلُونّا. ثُمَّ صاحَ الحُسَینُ علیه السلام بِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: ما لَکَ؟! قَطَعَ اللّهُ رَحِمَکَ، ولا بارَکَ لَکَ فی أمرِکَ، وسَلَّطَ عَلَیکَ مَن یَذبَحُکَ عَلی فِراشِکَ، کَما قَطَعتَ رَحِمی، ولَم تَحفَظ قَرابَتی مِن رَسولِ اللّهِ! ثُمَّ رَفَعَ علیه السلام صَوتَهُ وقَرَأَ: «إِنَّ اللّه اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ * ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّه سَمِیعٌ عَلِیمٌ». ثُمَّ حَمَلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ وهُوَ یَقولُ: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ نَحنُ وبَیتِ اللّهِ أولی بِالنَّبِیّ وَاللّهِ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعِیّ أطعَنُکُم بِالرُّمحِ حَتّی یَنثَنی أضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَلتَوی ضَربَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ عَلَوِیّ فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی ضَجَّ أهلُ الکوفَةِ لِکَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم، حَتّی أنَّهُ رُوِیَ أنَّهُ عَلی عَطَشِهِ قَتَلَ مِئَةً وعِشرینَ رَجُلاً، ثُمَّ رَجَعَ إلی أبیهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ کَثیرَةٌ، فَقالَ: یا أبَه! العَطَشُ قَد قَتَلَنی، وثِقلُ الحَدیدِ قَد أجهَدَنی، فَهَل إلی شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبیلٌ، أتَقَوّی بِها عَلَی الأَعداءِ؟ فَبَکَی الحُسَینُ علیه السلام وقالَ: یا بُنَیَّ! عَزَّ عَلی مُحَمَّدٍ وعَلی عَلِیٍّ وعَلی أبیکَ أن تَدعُوَهُم فَلا یُجیبونَکَ، وتَستَغیثَ بِهِم فَلا یُغیثونَکَ، یا بُنَیَّ! هاتِ لِسانَکَ، فَأَخَذَ لِسانَهُ فَمَصَّهُ، ودَفَعَ إلَیهِ خاتَمَهُ، وقالَ لَهُ: خُذ هذَا الخاتَمَ فی فیکَ، وَارجِع إلی قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أرجو أن لا تُمسِیَ حَتّی یَسقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأسِهِ الأَوفی شَربَةً لا تَظمَأُ بَعدَها أبَداً. فَرَجَعَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی القِتالِ، وحَمَلَ وهُوَ یَقولُ: الحَربُ قَد بانَت لَها حَقائِقُ وظَهَرَت مِن بَعدِها مَصادِقُ وَاللّهِ رَبِّ العَرشِ لا نُفارِقُ جُموعَکُم أو تُغمَدُ البَوارِقُ وجَعَلَ یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ تَمامَ المِئَتَینِ، ثُمَّ ضَرَبَهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِیُّ عَلی مَفرِقِ رَأسِهِ ضَربَةً صَرَعَهُ فیها، وضَرَبَهُ النّاسُ بِأَسیافِهِم، فَاعتَنَقَ الفَرَسُ فَحَمَلَهُ الفَرَسُ إلی عَسکَرِ عَدُوِّهِ، فَقَطَّعوهُ بِأَسیافِهِم إرباً إرباً، فَلَمّا بَلَغَت روحُهُ التَّراقِیَ، نادی بِأَعلی صَوتِهِ: یا أبَتاه! هذا جَدّی رَسولُ اللّهِ، قَد سَقانی بِکَأسِهِ الأَوفی شَربَةً لا أظمَأُ بَعدَها أبَداً، وهُوَ یَقولُ لَکَ: العَجَلَ! فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذخورَةً. فَصاحَ الحُسَینُ علیه السلام: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ! یا بُنَیَّ، ما أجرَأَهُم عَلَی اللّهِ، وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ رَسولِ اللّهِ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: لَکَأَنّی أنظُرُ إلَی امرَأَةٍ خَرَجَت مُسرِعَةً کَأَنَّهَا الشَّمسُ طالِعَةً، تُنادی بِالوَیلِ وَالثُّبورِ، تَصیحُ: وَاحَبیباه! وَاثَمَرَةَ فُؤاداه! وانورَ عَیناه! فَسَأَلتُ عَنها فَقیلَ: هِیَ زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ. ثُمَّ جاءَت حَتَّی انکَبَّت عَلَیهِ، فَجاءَ إلَیهَا الحُسَینُ علیه السلام حَتّی أخَذَ بِیَدِها ورَدَّها إلَی الفُسطاطِ. ثُمَّ أقبَلَ مَعَ فِتیانِهِ إلَی ابنِهِ، فَقالَ: احمِلوا أخاکُم، فَحَمَلوهُ مِن مَصرَعِهِ حَتّی وَضَعوهُ عِندَ الفُسطاطِ الَّذی یُقاتِلونَ أمامَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 30، الفتوح: ج 5 ص 114).

1002. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: علی اکبر علیه السلام - که مادرش لیلی، دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود بن مُعتب ثَقَفی بود و مادر لیلی، میمونه، دختر ابوسفیان بن حَرْب بود -، به دست مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی، کُشته شد.(1)

ر. ک: ج 1 ص 145 (بخش دوم/فصل پنجم/لیلی)

و ص 151 (بخش دوم/فصل ششم/علی اکبر).

2/4 کودک خردسال

پیش از این، در یاد کرد فرزندان امام حسین علیه السلام، اشاره کردیم که بر پایۀ برخی از گزارش ها، ایشان، شش پسر داشته که دو تن از آنان، عبد اللّه و علی اصغر، نام داشته اند.(2) احتمالاً - همان طور که ابن طلحه گفته -،(3) این دو فرزند امام علیه السلام، هر دو در روز عاشورا، شهید شده اند،(4) با این تفاوت

ص:168


1- (1) . قُتِلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ - واُمُّهُ لَیلی ابنَةُ أبی مُرَّةَ بنِ عُروَةً بنِ مَسعودِ بنِ مُعَتِّبٍ الثَّقَفِیِّ، واُمُّها مَیمونَةُ ابنَةُ أبی سُفیانَ بنِ حَربٍ - قَتَلَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 149 (بخش دوم/فصل ششم: فرزندان) و ص 155 (فصل ششم/علی اصغر).
3- (3) . ر. ک: ص 178 ح 1019.
4- (4) . ر. ک: ص 178 ح 1018 و 1019. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 149 (بخش دوم/فصل ششم: ū فرزندان).

که یکی شیرخواره بوده است و دیگری، چند ساله.

گزارش هایی که کلمۀ «رَضیع (شیرخواره)»(1) در آنها به کار رفته و یا تصریح می کنند که فرزندی از امام علیه السلام که در روز عاشورا به دنیا آمده بود، روی دست پدر، تیر خورد و شهید شد،(2)به شهادتِ یکی از این فرزندان، اشاره دارند (البتّه باید توجّه داشت آنچه مکرّر شنیده می شود که آن کودک، شش ماهه بوده، سند معتبری ندارد).(3)

امّا گزارش هایی که به شهادت فرزند سه سالۀ امام علیه السلام اشاره کرده اند یا تعبیرهای مشابه و نزدیک به آن دارند،(4) مربوط به شهادت فرزند دیگر ایشان اند.(5)

با این همه، باید گفت که تشابه بسیاری از گزارش ها در بارۀ: نام کودک، نام مادرش(6) و نام قاتلش و همچنین عدم تصریح اکثر منابع به شهادت دو فرزند خردسال امام حسین علیه السلام در صحنۀ عاشورا، مانع از آن است که این فرضیّه، از حدّ یک احتمال، فراتر رود.

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» آمده است:

السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ، المَرمِیِّ الصَّریعِ، المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ، لَعَنَ اللّهُ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ وَ ذَویهِ.(7)

ص:169


1- (1) . ر. ک: ص 175 ح 1013.
2- (2) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 120، الأمالی، شجری: ج 1 ص 171.
3- (3) . منشأ این سخن، احتمالاً نسخۀ منتشر شدۀ مقتل ضعیف منسوب به ابو مِخنَف (ص 129 /طبع مکتبة الشریف الرضی) باشد که در آن آمده: «از عمر او (علی اصغر) شش ماه گذشته بود». گفتنی است که این سخن، در هیچ منبع معتبری و حتّی در نسخۀ خطّی ای از همین کتاب - که در کتاب خانۀ تخصّصی حدیث (قم/دار الحدیث)، موجود است - نیامده است. البتّه گزارشی از «پنج ماهه» بودن وی، در قصیدۀ مَقتل کسایی مروزی (م 391 ق) (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 323) و گزارشی از «یک ساله» بودن وی، در تاریخ بلعمی (ج 4 ص 710) آمده است.
4- (4) . ر. ک: ص 178 ح 1018.
5- (5) . ر. ک: الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 120، الأمالی، شجری: ج 1 ص 171. نیز، همین شهادت نامه: ر. ک: ص 178 ح 1018 و 1019.
6- (6) . بیشتر منابع، نام مادر این کودک را «رَباب» آورده اند، از جمله: الاختصاص: ص 83، مجموعة نفیسة: ص 110 (تاج الموالید)؛ نسب قریش: ص 59. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 175 ح 1014 و ص 179 ح 1022 و ج 1 ص 146 (بخش دوم/فصل پنجم/رباب) و ص 149 (بخش دوم/فصل ششم: فرزندان).
7- (7) . ر. ک: ص 909 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال). در زیارت رجبیّه، به روایت المزار الکبیر شهید اوّل (ص 149)، فقط جملۀ اوّل و آخر این عبارت آمده است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

سلام بر عبد اللّه بن الحسین، کودک شیرخوارۀ تیر خوردۀ ضربت خوردۀ به خون تیپده که خونش به آسمان، پرتاب شد و در دامان پدرش، با تیر، سر بُریده شد! خدا لعنت کند حَرمَلَه بن کاهِل اسدی و همراهانش را که به او تیر زدند!

همچنین در «زیارت نخست ناحیه» آمده است:

السَّلامُ عَلی عَلِیٍّ الکَبیرِ، السَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ.

سلام بر علیِ بزرگ! سلام بر شیرخوارۀ کوچک!(1)

گفتنی است که در شماری از منابع متأخّر، مطالبی در ذکر مصائب علی اصغر، گزارش شده است که در منابع قابل استناد، دیده نمی شود؛ مانند آنچه در روضة الشهدا، در پایان نقل زیر، در بارۀ بی شیر شدن مادر علی اصغر آمده است که:

[امام حسین علیه السلام،] علی اصغر را روی دست آورده و آواز داد که:

ای قوم! اگر به زعم شما، من گناه کرده ام، این طفل، باری، هیچ گناهی ندارد. وی را یک جرعه آب دهید(2) که از غایتِ تشنگی، شیر در پستان مادرش نمانده.(3)

یا آنچه در کتاب مَصرَعُ الحسین علیه السلام آمده که:

در میان لشکر عمر بن سعد، در بارۀ آب دادن به علی اصغر، اختلاف افتاد. ابن سعد به حَرمَله گفت: این نزاع را قطع کن!(4)

یا آنچه در سوگ نامۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله آمده است که:

حرمله به مختار گفت: اکنون که مرا می کُشی، بگذار کارهای خودم را بگویم تا قلبت را بسوزانم. ای امیر! من، سه تیر سه شاخه داشتم که آنها را با زهر، آمیخته کرده بودم. با یکی از آنها، گلوی علی اصغر را در آغوش حسین، دریدم؛ با دومی، قلب حسین را نشانه رفتم...، و با سومی، گلوی عبد اللّه بن حسن را.(5)

یا آنچه در مُحْرِقُ القلوب آمده است که:

ص:170


1- (1) . ر. ک: ص 895 ح 2109 (زیارت نخست، به روایت المزار الکبیر). نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 288 ح 3332 (فصل چهاردهم: زیارتی که سیّد مرتضی با آن، امام علیه السلام را زیارت کرد).
2- (2) . تا این قسمت از این نقل، با گزارش ترجمۀ الفتوح (ص 902)، مشترک است.
3- (3) . روضة الشهداء: ص 342. البتّه این نقل، بدون جملۀ آخر، در تاریخ بلعمی آمده و بی اشکال است.
4- (4) . مصرع الحسین علیه السلام: ص 181.
5- (5) . سوگ نامه آل محمّد صلی الله علیه و آله: ص 535 (به نقل از منهاج الدموع: ص 411).

علی اصغر، بعد از تیر خوردن، به روی پدر نگریست و تبسّمی کرد و سپس به شهادت رسید.(1)

یا آنچه در عنوان الکلام آمده است که:

شب یازدهم، بعد از خوردن آب، شیر در پستان [رَباب] آمد. پستان ها [یش] را سرِ دست گرفت. همی گفت: نورِ دیده، علی اصغر! کجایی؟ پستان های من، پُر از شیر است!(2)

یا این که به عملکرد سپاهیان ابن سعد، بعد از واقعۀ عاشورا اشاره دارد:

قنداقۀ علی اصغر را از زیر خاک، بیرون آوردند و سرِ او را به نیزه نمودند.(3)

آنچه در منابع قابل استناد، گزارش شده، عبارت است از:

1003. الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را دید، تصمیم گرفت که خود به میدان برود و ندا داد: «آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که در بارۀ ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاری دهنده ای هست که به خاطر خدا، ما را یاری دهد؟».

پس صدای زنان، به ناله برخاست. امام علیه السلام، به جلوی درِ خیمه آمد و به زینب علیها السلام فرمود:

«کودک خُردسالم را به من بده تا با او، خداحافظی کنم».

او را گرفت و می خواست او را ببوسد که حَرمَلة بن کاهِل، تیری به سوی او انداخت که در گلویش نشست و او را ذبح کرد.

امام علیه السلام به زینب علیها السلام فرمود: «او را بگیر!». سپس، کف دستانش را زیر خون [گلوی او] گرفت تا پُر شدند. خون را به سوی آسمان پاشید و فرمود: «آنچه بر من وارد می شود، برایم آسان است؛ چون بر خدا پوشیده نیست و در پیش دید اوست».

امام باقر علیه السلام [در بارۀ آن خون] فرموده است: «از آن خون، یک قطره هم به زمین، باز نگشت».(4)

ص:171


1- (1) . محرق القلوب: ص 106.
2- (2) . عنوان الکلام: ص 268 و 123.
3- (3) . عنوان الکلام: ص 265 و 326 و 54.
4- (4) . لَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام مَصارِعَ فِتیانِهِ وأحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلی لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ، ونادی: هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ یَخافُ اللّهَ فینا؟ هَل مِن مُغیثٍ یَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعینٍ یَرجو ما عِندَ اللّهِ فی إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَویلِ، فَتَقَدَّمَ إلی بابِ الخَیمَةِ، وقالَ لِزَینَبَ: ناوِلینی وَلَدِیَ الصَّغیرَ حَتّی اوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأومَأَ إلَیهِ لِیُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَینَبَ: خُذیهِ، ثُمَّ تَلَقَّی الدَّمَ بِکَفَّیهِ حَتَّی امتَلَأَتا، ورَمی بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: هَوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی أنَّهُ بِعَینِ اللّهِ. قالَ الباقِرُ علیه السلام: فَلَم یَسقُط مِن ذلِکَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَی الأَرضِ (الملهوف: ص 168، بحار الأنوار: ج 45 ص 46).

1004. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد که:

وقتی حسین علیه السلام نشست، یکی از کودکانش را برایش آوردند. حسین علیه السلام، او را در دامانش نشاند.

این کودک را عبد اللّه بن حسین پنداشته اند.

عُقْبة بن بشیر اسدی، گفته است: امام باقر علیه السلام به من فرمود: «ما از شما بنی اسد، خونی طلب داریم». گفتم: گناه من در این میان چیست - خدایتْ رحمت کند، ای ابو جعفر -؟ ماجرا چیست؟

حسین علیه السلام فرمود: «[روز عاشورا،] یکی از کودکان حسین علیه السلام را برایش آوردند. در دامانش نشسته بود که یکی از شما - ای بنی اسد -، تیری به سویش انداخت و او را ذبح کرد. حسین علیه السلام، خونش را گرفت و هنگامی که کفِ دو دستش از آن خون، پُر شد، آن را بر زمین ریخت و سپس گفت: "ای خدا! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ کردی، آن را برای جای بهتری قرار ده و انتقام ما را از این ستم پیشگان بگیر"».(1)

1005. الأخبار الطّوال: حسین علیه السلام، تنها مانْد. مالک بن بِشْر کِنْدی، به او حمله بُرد و با شمشیر، بر سرش زد که کلاهِ لباس خَزِ او را پاره کرد و شمشیر، به سرش رسید و آن را زخمی کرد. حسین علیه السلام، آن لباس را انداخت و کلاهی خواست. آن را به سر نهاد و عمامه ای بست و نشست. سپس، کودک خُردسالش را طلبید و در دامانش نشانْد که مردی از بنی اسد، آن کودک را در همان جایی که بود، با تیری که پیکانش بزرگ بود، زد و کُشت.(2)

ص:172


1- (1) . حدّثنی سلیمان بن أبی راشِد، عن حُمید بن مُسْلِم: لَمّا قَعَدَ الحُسَینُ علیه السلام، اتِیَ بِصَبِیٍّ لَهُ فَأَجلَسَهُ فی حِجرِهِ، زَعَموا أنَّهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَینِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: قالَ عُقبَةُ بنُ بَشیرٍ الأَسَدِیُّ: قالَ لی أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام: إنَّ لَنا فیکُم یا بَنی أسَدٍ دَماً. قالَ: قُلتُ: فَما ذَنبی أنَا فی ذلِکَ رَحِمَکَ اللّهُ یا أبا جَعفَرٍ! وما ذلِکَ؟ قالَ: اتِیَ الحُسَینُ علیه السلام بِصَبِیٍّ لَهُ، فَهُوَ فی حِجرِهِ، إذ رَماهُ أحَدُکُم یا بَنی أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّی الحُسَینُ علیه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ کَفَّیهِ صَبَّهُ فِی الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ، إن تَکُ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِکَ لِما هُوَ خَیرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمینَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 448).
2- (2) . بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام وَحدَهُ، فَحَمَلَ عَلَیهِ مالِکُ بنُ بِشرٍ الکِندِیُّ، فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ عَلی رَأسِهِ، وعَلَیهِ بُرنُسُ خَزٍّ فَقَطَعَهُ، وأفضَی السَّیفُ إلی رَأسِهِ فَجَرَحَهُ فَأَلقَی الحُسَینُ علیه السلام البُرنُسَ، ودَعا بِقَلَنسُوَةٍ فَلَبِسَها، ثُمَّ اعتَمَّ بِعِمامَةٍ وجَلَسَ، فَدَعا بِصَبِیٍّ لَهُ صَغیرٍ، فَأَجلَسَهُ فی حِجرِهِ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ - وهُوَ فی حِجرِ الحُسَینِ علیه السلام - بِمِشْقَصٍ، فَقَتَلَهُ (الأخبار الطوال: ص 258، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2629).

1006. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: تیری آمد و به پسر حسین علیه السلام - که در دامانش بود -، اصابت کرد. حسین علیه السلام، خون را از [چهرۀ] او پاک می کرد و می گفت: «خدایا! میان ما و مردمی که دعوتمان کردند تا یاری مان دهند، امّا ما را کُشتند، حکم بران».(1)

1007. الإرشاد: حسین علیه السلام جلوی خیمه نشست. فرزندش عبد اللّه بن حسین را - که خُردسال بود -، برایش آوردند. امام علیه السلام، او را در دامانش نشانْد. مردی از بنی اسد، او را با تیری زد و ذبحش کرد.

حسین علیه السلام، خون او را گرفت و هنگامی که کفِ دستش پُر شد، آن را بر زمین ریخت. سپس گفت: «پروردگارا! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ داشتی، آن را برای جای بهتری قرار بده و انتقام ما را از این مردم ستمکار، بگیر».

سپس، آن کودک را آورد و کنار کشتگان خاندانش قرار داد.(2)

1008. مثیر الأحزان - به نقل از حُمَید بن مسلم -: وقتی حسین علیه السلام دید که از خاندان و یارانش، جز اندکی باقی نمانده است، برخاست و ندا داد: «آیا کسی هست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست؟ آیا فریادرسی هست؟ آیا یاوری هست؟».

صدای مردم، به گریه بلند شد. سپس به جلوی درِ خیمه آمد و فرزندش عبد اللّه را - که خردسال بود -، خواست. او را آوردند تا با او خداحافظی کند که مردی از بنی اسد، تیری به سوی او انداخت که در گلویش نشست و او را ذبح کرد. حسین علیه السلام، خون [او] را با کفِ دو دستش گرفت و آن را به سوی آسمان پاشید و آن گاه گفت: «پروردگارا! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ داشتی، آن را برای جای بهتری قرار ده و انتقام ما را از این ستمکاران، بگیر».

امام باقر علیه السلام [در بارۀ آن خون] فرمود: «از آن خون، یک قطره هم به زمین باز نگشت».

سپس حسین علیه السلام، او را بُرد و کنار کشتگان خاندانش قرار داد.(3)

ص:173


1- (1) . جاءَ سَهمٌ فَأَصابَ ابناً له [أی لِلإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] مَعَهُ فی حِجرِهِ، فَجَعَلَ یَمسَحُ الدَّمَ عَنهُ ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 389، تهذیب الکمال: ج 6 ص 428).
2- (2) . جَلَسَ الحُسَینُ علیه السلام أمامَ الفُسطاطِ، فَاُتِیَ بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ، وهُوَ طِفلٌ، فَأَجلَسَهُ فی حِجرِهِ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّی الحُسَینُ علیه السلام دَمَهُ، فَلَمّا مَلَأَ کَفَّهُ صَبَّهُ فِی الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: رَبِّ، إن تَکُن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِکَ لِما هُوَ خَیرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ القَومِ الظّالِمینَ. ثُمَّ حَمَلَهُ حَتّی وَضَعَهُ مَعَ قَتلی أهلِهِ (الإرشاد: ج 2 ص 108، إعلام الوری: ج 1 ص 466).
3- (3) . فَلَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام أنَّهُ لَم یَبقَ مِن عَشیرَتِهِ وأصحابِهِ إلَّاالقَلیلُ، فَقامَ ونادی: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغیثٍ؟ هَل مِن مُعینٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُکاءِ. ثُمَّ تَقَدَّمَ إلی بابِ الفُسطاطِ، ودَعا بِابنِهِ عَبدِ اللّهِ - وهُوَ طِفلٌ - فَجیءَ بِهِ لِیُوَدِّعَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بنی أسَدٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّی الحُسَینُ علیه السلام الدَّمَ بِکَفَّیهِ حَتَّی امتَلَأَتا، ورَمی بِالدَّمِ نَحوَ السَّماءِ. ثُمَّ قالَ: رَبِّ إن کُنتَ حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَل ذلِکَ لِما هُوَ خَیرٌ، وَانتَقِم لَنا مِن هؤُلاءِ الظّالِمینَ. قالَ الباقِرُ علیه السلام: فَلَم تَسقُط مِنَ الدَّمِ قَطرَةٌ إلَی الأَرضِ، ثُمَّ حَمَلَهُ فَوَضَعَهُ مَعَ قَتلی أهلِ بَیتِهِ (مثیر الأحزان: ص 70).

1009. مقاتل الطالبیّین - به نقل از مُوَرِّع بن سُوَید بن قیس -: یکی از حاضران در کنار حسین علیه السلام، برایمان گفت: همراه حسین علیه السلام پسر خردسالش(1) هم بود که تیری آمد و در گلویش نشست. حسین علیه السلام، خون را از گلوی او و گودیِ زیر گلویش می گرفت و به سوی آسمان می پاشید و از آن، چیزی [به زمین] باز نمی گشت. حسین علیه السلام می گفت: «خدایا! نزد تو، از بچّه شتر [صالح علیه السلام]، کمتر نباشد».(2)

1010. البدایة و النهایة - به نقل از ابو مِخنَف -: حسین علیه السلام در مانْد و بر درِ خیمه اش نشست. کودک خردسالی از فرزندانش به نام عبد اللّه را برایش آوردند. او را در دامانش نشانْد و به بوسیدن و بوییدن او و خداحافظی با او مشغول بود و به خانواده اش وصیّت می کرد که در این حال، مردی از بنی اسد به نام «پسر آتش افروز»، تیری به سوی او انداخت و آن پسر را ذبح کرد. حسین علیه السلام، خونش را در دستش گرفت و به سوی آسمان پاشید و گفت: «پروردگارا! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ داشتی، آن را برای جای بهتری قرار ده و انتقام ما را از این ستمکاران، بگیر».(3)

1011. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام بن محمّد -: وقتی حسین علیه السلام دید که آنها بر کُشتن او پافشاری می کنند، قرآنی را گرفت و آن را باز کرد و بر سرش نهاد و ندا داد: «کتاب خدا و نیز جدّم محمّد، فرستادۀ خدا، میان من و شما [، داوری کند]. ای مردم! برای چه خونم را حلال می شمرید؟!...».

همچنین حسین علیه السلام، به سوی یکی از کودکانش که از تشنگی می گریست، رفت. او را بر سرِ دست گرفت و گفت: «ای قوم! اگر بر من رحم نمی کنید، بر این کودک، رحم کنید».

در این حال، مردی از آنان، تیری به سوی او انداخت و ذبحش کرد. حسین علیه السلام می گریست

ص:174


1- (1) . در المناقب ابن شهرآشوب، «علی اصغر» آمده است.
2- (2) . حَدَّثَنا مَن شَهِدَ الحُسَینَ علیه السلام، قالَ: کانَ مَعَهُ ابنُهُ الصَّغیرُ فَجاءَ سَهمٌ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ. قالَ: فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَأخُذُ الدَّمَ مِن نَحرِهِ ولَبَّتِهِ فَیَرمی بِهِ إلَی السَّماءِ، فَما یَرجِعُ مِنهُ شَیءٌ، ویَقولُ: اللّهُمَّ لا یَکونُ أهوَنَ عَلَیکَ مِن فَصیلٍ (مقاتل الطالبیّین: ص 95؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 109).
3- (3) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام أعیا، فَقَعَدَ عَلی بابِ فُسطاطِهِ، واُتِیَ بِصَبِیٍّ صَغیرٍ مِن أولادِهِ اسمُهُ عَبدُ اللّهِ، فَأَجلَسَهُ فی حِجرِهِ، ثُمَّ جَعَلَ یُقَبِّلُهُ ویَشُمُّهُ ویُوَدِّعُهُ ویوصی أهلَهُ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ - یُقالُ لَهُ: ابنُ موقِدِ النّارِ - بِسَهمٍ فَذَبَحَ ذلِکَ الغُلامَ، فَتَلَقّی حُسَینٌ علیه السلام دَمَهُ فی یَدِهِ، وألقاهُ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ: رَبِّ إن تَکُ قَد حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماءِ، فَاجعَلهُ لِما هُوَ خَیرٌ، وَانتَقِم لَنا مِنَ الظّالِمینَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 186).

و می گفت: «خدایا! میان ما و گروهی که ما را دعوت کردند تا ما را یاری دهند، امّا ما را کُشتند، داوری کن».

در این هنگام، از آسمان، ندایی رسید: «او را وا گذار - ای حسین -، که او را در بهشت، شیر می دهند».(1)

1012. المَجْدیّ - در یاد کردِ فرزندان حسین علیه السلام -: عبد اللّه،(2) پدرش او را بیرون آورد و مردم به او نگاه می کردند، و او تشنه بود. در همان حال که روی دستِ پدرش بود، مردی، تیری به سوی او انداخت و او را ذبح کرد. خداوند، حقّش را بستانَد!(3)

1013. سرّ السلسلة العَلَویة - در یادکرد فرزندان حسین علیه السلام -: عبد اللّه بن حسین بن علی، در دامان پدرش کُشته شد. او کودکی شیرخوار بود که تیری از مردی از قبیلۀ بنی اسد، به او اصابت کرد که دست و پا زد و جان داد.(4)

1014. الأمالی، شجری - به نقل از زید بن علی بن الحسین علیه السلام و یحیی بن امّ طَویل و عبد اللّه بن شَریک عامِری و غیر ایشان، در یادکرد نام های کشته شدگان کربلا -: [دیگر،] عبد اللّه بن حسین، که مادرش رَباب، دختر امرؤ القیس بن عَدی بن اوس بن جابر بن کَعْب بن حَکیم کَلْبی بود. او را حَرمَلة بن کاهِل اسدی والِبی کُشت. او در هنگامۀ نبرد، [در روز عاشورا] به دنیا آمد. وی را نزد امام حسین علیه السلام - که نشسته بود -، آوردند. امام علیه السلام، او را گرفت و در دامانش نشانْد و کامش را با آب دهان خود برگرفت و او را «عبد اللّه» نامید که در این میان، حَرمَلة بن کاهِل، او را با تیری زد و گلویش را شِکافت. حسین علیه السلام، خونش را گرفت و آن را جمع نمود و به سوی آسمان پاشید که قطره ای از آن خون، به زمین، باز نگشت.

ص:175


1- (1) . لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلی قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلی رَأسِهِ، ونادی: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّهِ، وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟!... فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلی یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ (تذکرة الخواصّ: ص 252).
2- (2) . در الأصیلی، «علی اصغر» آمده است.
3- (3) . وعَبدُ اللّهِ أخرَجَهُ أبوهُ، یَرقَوا القَومُ بِهِ وإنَّهُ عَطشانُ، فَرَماهُ رَجُلٌ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ وهُوَ عَلی یَدِ أبیهِ، أَخَذَ اللّهُ بِحَقِّهِ (المجدیّ: ص 91، الأصیلیّ: ص 143).
4- (4) . وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، قُتِلَ فی حِجرِ أبیهِ علیه السلام وهُوَ صَبِیٌّ رَضیعٌ، أصابَهُ سَهمٌ مِن رَجُلٍ مِن بَنی أسَدٍ، فَاضطَرَبَ وماتَ (سرّ السلسلة العلویة: ص 30، الشجرة المبارکة: ص 73).

فُضَیل می گوید: ابو وَرْد، برایم گفت که شنیده که امام باقر علیه السلام می فرماید: «اگر قطره ای از آن خون به زمین می افتاد، عذابْ نازل می شد».

این، همانی است که شاعر، در باره اش گفته است:

و نزد قبیلۀ غنی، قطره ای از خون ما (ابو بکر بن حسن) است

و خونی دیگر (عبد اللّه شیرخوار)، نزد قبیلۀ بنی اسد، به شمار و یاد است.(1)

1015. الاحتجاج: گفته شده است: هنگامی که یاران و نزدیکان حسین علیه السلام، کشته شدند، او یکّه و تنها مانْد و کسی جز پسرش علی زین العابدین و پسری دیگر به نام عبد اللّه - که شیرخوار بود -، با او نبود.

حسین علیه السلام به جلوی درِ خیمه آمد و گفت: «آن کودک را به من بدهید تا با او خداحافظی کنم». آن کودک را به او دادند. کودک را می بوسید و می گفت: «پسرکم! وای بر این مردم که طرف دعوایشان، محمّد صلی الله علیه و آله است!».

گفته شده: در همین حال، تیری آمد و بر گودیِ گلوی کودک نشست و او را کُشت.

حسین علیه السلام، از اسبش فرود آمد و با قبضۀ شمشیرش، گودالی کَنْد و کودک را با خون آغشته اش، در آن، دفن کرد.(2)

1016. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام هنگامی که با فاجعه [از دست دادن] خاندان و فرزندانش رو به رو شد و جز او و زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسی نمانْد، ندا داد: «آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که در حقّ ما، از خدا

ص:176


1- (1) . وعَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، واُمُّهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِیِ القَیسِ بنِ عَدِیِّ بنِ أوسِ بنِ جابِرِ بنِ کَعبِ بنِ حَکیمٍ الکَلبِیِّ، قَتَلَهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ الأَسَدِیُّ الوالِبِیُّ، وکانَ وُلِدَ لِلحُسَینِ علیه السلام بنِ عَلیٍّ علیه السلام فِی الحَربِ، فَاُتِیَ بِهِ وهُوَ قاعِدٌ، وأخَذَهُ فی حِجرِهِ، ولَبّاهُ بِریقِهِ وسَمّاهُ عَبدَ اللّهِ، فَبَینَما هُوَ کَذلِکَ، إذ رَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ بِسَهمٍ فَنَحَرَهُ، فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام دَمَهُ، فَجَمَعَهُ ورَمی بِهِ نَحوَ السَّماءِ، فَما وَقَعَت مِنهُ قَطرَةٌ إلَی الأَرضِ. قالَ فُضَیلٌ: وحَدَّثَنی أبُو الوَردِ أنَّهُ سَمِعَ أبا جَعفَرٍ علیه السلام یَقولُ: لَو وَقَعَت مِنهُ إلَی الأَرضِ قَطرَةٌ لَنَزَلَ العَذابُ. وهُوَ الَّذی یَقولُ الشّاعِرُ فیهِ: وعِندَ غَنِیٍّ قَطرَةٌ مِن دِمائِنا وفی أسَدٍ اخری تُعَدُّ وَتُذکَرُ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 171، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 120).
2- (2) . قیلَ: إنَّهُ لَمّا قُتِلَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام وأقارِبُهُ، وبَقِیَ وَحیداً فَریداً لَیسَ مَعَهُ إلَّاابنُهُ عَلِیٌّ زَینُ العابِدینَ علیه السلام، وَابنٌ آخَرُ فِی الرِّضاعِ اسمُهُ عَبدُ اللّهِ، فَتَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام إلی بابِ الخَیمَةِ فَقالَ: ناوِلونی ذلِکَ الطِّفلَ حَتّی اوَدِّعَهُ! فَناوَلوهُ الصَّبِیَّ، فَجَعَلَ یُقَبِّلُهُ وهُوَ یَقولُ: یا بُنَیَّ، وَیلٌ لِهؤُلاءِ القَومِ إذا کانَ خَصمَهُم مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله. قیلَ: فَإِذا بِسَهمٍ قَد أقبَلَ حَتّی وَقَعَ فی لَبَّةِ الصَّبِیِّ فَقَتَلَهُ، فَنَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَن فَرسِهِ، وحَفَرَ لِلصَّبِیِّ بِجَفنِ سَیفِهِ، ورَمَّلَهُ بِدَمِهِ ودَفَنَهُ (الاحتجاج: ج 2 ص 101 ح 168، بحار الأنوار: ج 45 ص 49).

بهراسد؟ آیا فریادرسی هست که به امید خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاوری هست که به خاطر پاداش خدا، به ما کمک کند؟».

صدای زنان، به گریه و ناله، بلند شد. حسین علیه السلام، به جلوی درِ خیمه آمد و گفت: «علی، کودک خردسال را، به من بدهید تا با او خداحافظی کنم».

کودک را به او دادند. امام علیه السلام او را می بوسید و می گفت: «وای بر این مردم که طرفِ دعوایشان، جدّ توست!».

همان هنگام که کودک در دامان حسین علیه السلام بود، حَرمَلة بن کاهِل اسدی، تیری به سوی او پرتاب کرد و او را در دامان ایشان ذبح کرد. حسین علیه السلام، خون او را گرفت تا آن که کفِ دستش پُر شد. سپس، آن را به سوی آسمان پاشید و گفت: «خدایا! اگر یاری ات را از ما دریغ داشتی، آن را در جای بهتری برای ما قرار بده».

سپس، حسین علیه السلام از اسبش فرود آمد و با دستۀ شمشیرش، چاله ای برای او کَنْد و [سراپای] او را به خونش آغشته کرد و بر او درود فرستاد [و او را به خاک سپرد].(1)

1017. تاریخ الیعقوبی: یاران حسین علیه السلام، یک به یک، گامْ پیش نهادند [و رزمیدند و شهید شدند] تا این که حسین علیه السلام تنها ماند و هیچ یک از [مردان] خانواده و فرزندان و نزدیکانش با او نماند. او بر بالای اسبش بود. کودکی را که همان ساعت متولّد شده بود، برایش آوردند. حسین علیه السلام، در گوشش اذان گفت و کامِ او را بر می داشت که تیری آمد و در گلوی کودک نشست و ذبحش کرد.

حسین علیه السلام، تیر را از گلوی او بیرون کشید و خونش را به بدن او مالید و گفت: «به خدا سوگند، تو نزد خدا، از شتر صالح، گرامی تری و محمّد صلی الله علیه و آله نیز نزد خدا از صالح، گرامی تر است».

سپس آمد و او را کنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد.(2)

ص:177


1- (1) . لَمّا فُجِعَ [الحُسَینُ علیه السلام] بِأَهلِ بَیتِهِ ووَلَدِهِ، ولَم یَبقِ غَیرُهُ وغَیرُ النِّساءِ وَالأَطفالِ وغَیرُ وَلَدِهِ المَریضِ، نادی: هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ یَخافُ اللّهَ فینا؟ هَل مِن مُغیثٍ یَرجُو اللّهَ فی إغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعینٍ یَرجو ما عِندَ اللّهِ فی إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَویلِ. فَتَقَدَّمَ علیه السلام إلی بابِ الخَیمَةِ وقالَ: ناوِلونی عَلِیّاً الطِّفلَ حَتّی اوَدِّعَهُ، فَناوَلوهُ الصَّبِیَّ، فَجَعَلَ یُقَبِّلُهُ ویَقولُ: وَیلٌ لِهؤُلاءِ القَومِ إذا کانَ خَصمَهُم جَدُّکَ، فَبَینَا الصَّبِیُّ فی حِجرِهِ، إذ رَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ الأَسَدِیُّ فَذَبَحَهُ فی حِجرِهِ، فَتَلَقَّی الحُسَینُ علیه السلام دَمَهُ حَتَّی امتَلَأَت کَفُّهُ، ثُمَّ رَمی بِهِ نَحوَ السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ إن حَبَستَ عَنَّا النَّصرَ، فَاجعَل ذلِکَ لِما هُوَ خَیرٌ لَنا. ثُمَّ نَزَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَن فَرَسِهِ، وحَفَرَ لِلصَّبِیِّ بِجَفنِ سَیفِهِ، وزَمَّلَهُ بِدَمِهِ، وصَلّی عَلَیهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 32، الفتوح: ج 5 ص 115).
2- (2) . تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّی بَقِیَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلی فَرَسِهِ، إذ اتِیَ بِمَولودٍ ū قَد وُلِدَ لَهُ فی تِلکَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ فی اذُنِهِ، وجَعَلَ یُحَنِّکُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ فی حَلقِ الصَّبِیِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَینُ علیه السلام السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ یُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ویَقولُ: وَاللّهِ لَأَنتَ أکرَمُ عَلَی اللّهِ مِنَ النّاقَةِ، ولَمُحَمَّدٌ أکرَمُ عَلَی اللّهِ مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتی فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَنی أخیهِ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).

1018. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام، نشسته بود و بالاپوشِ خَزِ تیره رنگی بر تن داشت و از چپ و راستش، تیر می بارید. پسری سه ساله، پیشِ رویش بود که عُقْبة بن بِشْر اسدی، تیری به سویش انداخت و او را کُشت....

همچنین، کودکی از فرزندان حسین علیه السلام، دوید تا بیاید و در دامان او بنشیند. مردی، تیری به سوی او انداخت که به گودی گلویش رسید و او را کُشت.(1)

1019. مطالب السَّؤول: حسین علیه السلام، فرزندی خُردسال داشت که از سوی دشمنان، تیری آمد و او را کُشت.

حسین علیه السلام، خون کودک را به بدن او مالید و با شمشیر خود، گودالی برایش کَنْد و بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد و این شعر را خواند:

«این قوم، خیانت کردند و پیش تر نیز از پاداش خداوند

- که پروردگار انس و جنّ است -، روی گرداندند...».

و به علی اصغر نیز - که خردسال بود -، تیری رسید و او را کُشت که به هنگام نقل اشعار [حسین علیه السلام] پس از کشته شدنش، ذکرش گذشت.

همچنین گفته شده که عبد اللّه نیز با پدرش کشته شد و به شهادت رسید.(2)

1020. الأخبار الطّوال: حسین علیه السلام، تنها مانْد... نشست و کودک خردسالش را طلبید. و او را در دامانش نشاند که مردی از بنی اسد، تیری بلند به سوی او انداخت و وی را در همان دامان حسین علیه السلام کُشت.(3)

ص:178


1- (1) . الحُسَینُ علیه السلام جالِسٌ، عَلَیهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَکناءُ، وقَد وَقَعَتِ النِّبالُ عَن یَمینِهِ وعَن شِمالِهِ، وَابنٌ لَهُ - ابنُ ثَلاثِ سِنینَ - بَینَ یَدَیهِ، فَرَماهُ عُقبَةُ بنُ بِشرٍ الأَسَدِیُّ فَقَتَلَهُ... وجاءَ صَبِیٌّ مِن صِبیانِ الحُسَینِ علیه السلام یَشتَدُّ حَتّی جَلَسَ فی حِجرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَماهُ رَجَلٌ بِسَهمٍ، فَأَصابَ ثُغرَةَ نَحرِهِ فَقَتَلَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 470، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 302).
2- (2) . کانَ لَهُ [أی لِلإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] وَلَدٌ صَغیرٌ، فَجاءَهُ مِنهُم سَهمٌ فَقَتَلَهُ، فَرَمَّلَهُ علیه السلام، وحَفَرَ لَهُ بِسَیفِهِ، وصَلّی عَلَیهِ ودَفَنَهُ، وقالَ هذِهِ الأَبیاتَ: غَدَرَ القَومُ وقِدماً رَغِبوا عَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَینِ.... وأمّا عَلِیٌّ الأَصغَرُ جاءَهُ سَهمٌ - وهُوَ طِفلٌ - فَقَتَلَهُ، وقَد تَقَدَّمَ ذِکرُهُ عِندَ ذِکرِ الأَبیاتِ لَمّا قُتِلَ. وقیلَ: إنَّ عَبدَ اللّهِ - أیضاً - قُتِلَ مَعَ أبیهِ شَهیداً (مطالب السؤول: ص 73؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 238).
3- (3) . بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام وَحدَهُ... جَلَسَ فَدَعا بِصَبِیٍّ لَهُ صَغیرٍ، فَأَجلَسَهُ فی حِجرِهِ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ، وهُوَ فی حِجرِ ū الحُسَینِ علیه السلام بِمِشْقَصٍ، فَقَتَلَهُ (الأخبار الطوال: ص 258، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2629).

1021. مقاتل الطالبیّین: عبد اللّه بن حسین علیه السلام، روزی که کُشته شد، خردسال بود. تیری آمد و او را در همان دامان پدرش، ذبح کرد.

احمد بن شُبَیب، از احمد بن حَرْث، از مدائنی، از ابو مِخنَف، از سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد که گفت: حسین علیه السلام، کودکی [از پسرانش] را خواست. او را در دامانش نشانْد که عُقْبة بن بِشْر، تیری به سوی او انداخت و او را ذبح کرد.

محمّد بن حسین اشْنانی، از عَبّاد بن یعقوب، از مُوَرَّع بن سُوَید بن قیس، برایم نقل کرد که گفت: یکی از حاضران در کنار حسین علیه السلام به ما گفت: کودک خردسال حسین علیه السلام، با او بود که تیری آمد و در گودیِ گلویش نشست.

حسین علیه السلام، خون را از گلوی او و گودیِ آن می گرفت و به سوی آسمان می پاشید؛ امّا هیچ از آن خون، باز نمی گشت. حسین علیه السلام می گفت: «خدایا! او نزد تو، از بچّه شتر صالح، کمتر نباشد».(1)

1022. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عبد اللّه بن حسین بن علی علیه السلام - که مادرش رَباب، دختر امرؤ القیس بن عَدی بن اوس بن جابر بن کَعْب بن عُلَیم از [قبیلۀ] کَلْب بود -،(2) به دست هانی بن ثُبَیت حَضرَمی، کشته شد.(3)

ر. ک: ص 731 (بخش هفتم/فصل ششم/سرانجام کسانی که در کشتن امام حسین علیه السلام و یارانش نقش داشتند/حرملة بن کاهل)

ص:179


1- (1) . کانَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَینِ یَومَ قُتِلَ صَغیراً، جاءَتهُ نُشّابَةٌ وهُوَ فی حِجرِ أبیهِ فَذَبَحَتهُ. حَدَّثَنی أحمَدُ بنُ شَبیبٍ، قالَ: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ الحَرثِ عَنِ المَدائِنِیِّ، عَن أبی مِخنَفٍ عَن سُلَیمانَ بنِ أبی راشِدٍ عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ، قالَ: دَعَا الحُسَینُ علیه السلام بِغُلامٍ فَأَقعَدَهُ فی حِجرِهِ، فَرَماهُ عُقبَةُ بنُ بِشرٍ فَذَبَحَهُ. حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ الحُسَینِ الاُشنانِیُّ، قالَ: حَدَّثَنا عَبّادُ بنُ یَعقوبَ، قالَ: أخبَرَنا مورعُ بنُ سُوَیدِ بنِ قَیسٍ، قالَ: حَدَّثَنا مَن شَهِدَ الحُسَینَ علیه السلام، قالَ: کانَ مَعَهُ ابنُهُ الصَّغیرُ، فَجاءَ سَهمٌ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ. قالَ: فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَأخُذُ الدَّمَ مِن نَحرِهِ ولَبَّتِهِ، فَیَرمی بِهِ إلَی السَّماءِ فَما یَرجِعُ مِنهُ شَیءٌ، ویَقولُ: اللّهُمَّ لا یَکونُ أهوَنَ عَلَیکَ مِن فَصیلٍ (مقاتل الطالبیّین: ص 94؛ الإرشاد: ج 2 ص 135).
2- (2) . در مقاتل الطالبیّین (ص 94)، پس از عُلَیم، دنبالۀ نسب وی، این گونه آمده است: فرزند جناب بن کَلْب و مادرش، هندالهنود، دختر ربیع بن مسعود بن مصاد بن حصن بن کعب بن عُلَیم بن جناب بود و مادر او، میسون، دختر عمرو بن ثَعلَبة بن حُصَین بن ضَمضَم بود و مادر او نیز دختر اوس بن حارثه بود.
3- (3) . قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام - واُمُّهُ الرَّبابُ ابنَةُ امرِیِ القَیسِ بنِ عَدِیِّ بنِ أوسِ بنِ جابِرِ بنِ کَعبِ بنِ عُلَیمٍ مِن کَلبٍ - قَتَلَهُ هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، مقاتل الطالبیّین: ص 94).

فصل پنجم: شهادت فرزندان امیر مؤمنان (علیه السلام)

1/5 ابو بکر بن علی (علیه السلام)

ابو بکر، کنیۀ یکی دیگر از فرزندان امام علی علیه السلام از همسری به نام لیلاست(1) که بر اساس گزارش شماری از منابع، در کربلا به شهادت رسید.(2)

شیخ مفید، نام وی را محمّدِ اصغر می داند(3) که همراه برادرش عبید اللّه،(4) در واقعۀ کربلا شهید شد(5)؛ لیکن برخی منابع، محمّد اصغر و ابو بکر را دو نام برای دو تن از فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام می دانند.(6)

گفتنی است که در مقتل الحسینِ خوارزمی و المَجدیّ، نام ابو بکر، «عبد اللّه» ذکر شده [و «ابو بکر»، کُنیۀ او فرض شده] است.(7)

نام او در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیامده؛ ولی در «زیارت رجبیّه»، چنین آمده است:

السَّلامُ عَلی أبی بَکرِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ.(8)

سلام بر ابو بکر، پسر امیر مؤمنان!(9)

ص:180


1- (1) . الطبقات الکبری: ج 3 ص 19؛ رجال الطوسی: ص 106.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 253. نیز، ر. ک: المعجم الکبیر: ج 3 ص 103 ح 2803.
3- (3) . الإرشاد: ج 1 ص 354.
4- (4) . شایان ذکر است که در بیشتر منابع آمده که عبید اللّه در برابر سپاه مختار جنگید و در منطقۀ مذار، کشته شد (ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 154 و ج 6 ص 115، جمهرة أنساب العرب: ص 38).
5- (5) . الإرشاد: ج 2 ص 125. نیز، ر. ک: مجموعة نفیسة: ص 95 (تاج الموالید).
6- (6) . الاختصاص: ص 82، رجال الطوسی: ص 105.
7- (7) . المجدیّ: ص 17. نیز، ر. ک: ص 181 ح 1023.
8- (8) . المزار، شهید اوّل: ص 149. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
9- (9) . در المزار شهید اوّل (ص 149)، «ابو بکر محمّد بن امیر المؤمنین علیه السلام» آمده است.

1023. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سپس برادران حسین علیه السلام، پیش آمدند و تصمیم داشتند که در راه او، کشته شوند.

نخستین کس از آنان که پیش آمد، ابو بکر بن علی بود که نامش عبد اللّه بود و مادرش لیلا، دختر مسعود بن خالد بن رِبعی بن مُسلم بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم تمیمی بود. او به میدان در آمد و چنین می خواند:

پدرم، علیِ پُرافتخار و والاست

از نسل هاشمِ درستْکردارِ بزرگوار و بخشنده.

این، حسین است، فرزند پیامبرِ فرستاده شده.

ما با شمشیر بُرّان، از او دفاع می کنیم.

جانم فدای این برادر بزرگوار!

پروردگارا! پاداشی بزرگ، به من عطا فرما.

زَحر بن قیس نَخَعی به او حمله بُرد و او را کُشت. نیز گفته شده که عبد اللّه بن عُقْبۀ غَنَوی به سوی وی تیر انداخت و او را کُشت.(1)

1024. تاریخ الطبری - به نقل از هِشام -: ابو بکر بن علی بن ابی طالب علیه السلام کشته شد. مادرش لیلا، دختر مسعود بن خالد بن مالک بن رِبعی بن سُلَمی بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم بوده است و در کشته شدنش، تردید وجود دارد.(2)

1025. مقاتل الطالبیّین: ابو بکر بن علی بن ابی طالب علیه السلام نامش معلوم نیست. مادرش لیلا، دختر مسعود بن خالد بن مالک بن رِبعی بن سَلْم بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم بن مالک بن حَنظَلة بن زید مَناة بن

ص:181


1- (1) . ثُمَّ تَقَدَّمَ إخوَةُ الحُسَینِ علیه السلام عازِمینَ عَلی أن یُقتَلوا مِن دونِهِ. فَأَوَّلُ مَن تَقَدَّمَ مِنهُم أبو بَکرِ بنُ عَلِیٍّ - وَاسمُهُ عَبدُ اللّهِ، واُمُّهُ لَیلی بِنتُ مَسعودِ بنِ خالِدِ بنِ رِبعِیِّ بنِ مُسلِمِ بنِ جَندَلِ بنِ نَهشَلِ بنِ دارِمٍ التَّمیمِیَّةُ - فَبَرَزَ أبو بَکرٍ وهُوَ یَقولُ: شَیخی عَلِیٌّ ذُو الفَخارِ الأَطوَلِ مِن هاشِمِ الصِّدقِ الکَریمِ المُفضَلِ هذَا الحُسَینُ ابنُ النَّبِیِّ المُرسَلِ نَذودُ عَنهُ بِالحُسامِ الفَیصَلِ تَفدیهِ نَفسی مِن أخٍ مُبَجَّلِ یا رَبِّ فَامنَحنی ثَوابَ المُجزَلِ فَحَمَلَ عَلَیهِ زَحرُ بنُ قَیسٍ النَّخَعِیُّ فَقَتَلَهُ، وقیلَ: بَل رَماهُ عَبدُ اللّهِ بنِ عُقبَةَ الغَنَوِیُّ فَقَتَلَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 28، الفتوح: ج 5 ص 112).
2- (2) . قُتِلَ أبو بَکرِ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام - واُمُّهُ لَیلَی ابنَةُ مَسعودِ بنِ خالِدِ بنِ مالِکِ بنِ رِبعِیِّ بنِ سُلمَی بنِ جَندَلِ بنِ نَهشَلِ بنِ دارِمٍ - وقَد شُکَّ فی قَتلِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 581).

تَمیم است و مادر لیلا، دختر مسعود، عُمَیره، دختر قیس بن عاصم بن سِنان بن خالد بن مِنقَر (بزرگِ چادرنشینان)، پسر عُبَید بن حارث، همان [حارثِ] مُقاعِس، بوده است و مادر او (مادر عُمَیره)، عَناق، دختر عِصام بن سِنان بن خالد بن مِنقَر بوده است و مادر او (مادر عَناق)، دختر سُفیان بن خالد بن عُبَید بن مُقاعِس بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم، بوده است.

شاعر، این شعر را برای سَلْم [از نیاکان ابو بکر بن علی علیه السلام] گفته است:

برخی، خود را بزرگ می شِمُرند، ولی بزرگ نیستند.

بزرگِ خجسته، سَلْم بن جَندَل است.

از امام باقر علیه السلام - در سندی که پیش تر گذشت -، نقل شده است که مردی از قبیلۀ هَمْدان، او را کُشت. مدائنی نیز آورده است که او را در جوی آبی، کشته یافتند و معلوم نشد که چه کسی او را کُشته است.(1)

1026. الإرشاد - در یادکردِ فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام -: محمّد اصغر - که کُنیه اش ابو بکر بود - و عبید اللّه، که با برادرشان حسین علیه السلام در کربلا، شهید شدند. مادر آنها، لیلا، دختر مسعود دارِمی بود.(2)

2/5 جعفر بن علی (علیه السلام)

جعفر بن علی(3)،(4) آخرین برادر تنیِ عبّاس علیه السلام بود که در کربلا، به شهادت رسید. بیشتر منابع،

ص:182


1- (1) . أبو بَکرِ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام لَم یُعرَفِ اسمُهُ، واُمُّهُ لَیلی بِنتُ مَسعودِ بنِ خالِدِ بنِ مالِکِ بنِ رِبعِیِّ بنِ سَلمِ بنِ جَندَلِ بنِ نَهشَلِ بنِ دارِمِ بنِ مالِکِ بنِ حَنظَلَةَ بنِ زَیدِ مناةَ بنِ تَمیمٍ. واُمُّ لَیلی بِنتُ مَسعودٍ عُمَیرَةُ بِنتُ قَیسِ بنِ عاصِمِ بنِ سِنانِ بنِ خالِدِ بنِ مِنقَرِ - سَیِّدِ أهلِ الوَبَرِ - بنِ عُبَیدِ بنِ الحارِثِ وهُوَ مُقاعِسٌ، واُمُّها عَناقُ بِنتُ عِصامِ بنِ سِنانِ بنِ خالِدِ بنِ مِنقَرٍ، واُمُّها بِنتُ أعبَدَ بنِ أسعَدَ بنِ مِنقَرٍ، واُمُّها بِنتُ سُفیانَ بنِ خالِدِ بنِ عُبَیدِ بنِ مُقاعِسِ بنِ عَمرِو بنِ کَعبِ بنِ سَعدِ بنِ زَیدِ مَناةَ بنِ تَمیمٍ. ولِسَلمٍ یَقولُ الشّاعِرُ: تَسَوَّدَ أقوامٌ ولَیسوا بِسادَةٍ بَلِ السَّیِّدُ المَیمونُ سَلمُ بنُ جَندَلِ ذَکَرَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وفِی الإِسنادِ الَّذی تَقَدَّمَ: أنَّ رَجُلاً مِن هَمدانَ قَتَلَهُ. وذَکَرَ المَدائِنِیُّ أنَّهُ وُجِدَ فی ساقِیَةٍ مَقتولاً، لا یُدری مَن قَتَلَهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 91، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 476).
2- (2) . مُحَمَّدٌ الأَصغَرُ - المُکَنّی بِأَبی بَکرٍ - وعُبَیدُ اللّهِ، الشَّهیدانِ مَعَ أخیهِمَا الحُسَینِ علیه السلام بِالطَّفِّ، امُّهُما لَیلی بِنتُ مَسعودٍ الدّارِمِیَّةُ (الإرشاد: ج 1 ص 354، العمدة: ص 30).
3- (3) . رجال الطوسی: ص 99، الاختصاص: ص 82.
4- (4) . در الطبقات الکبری (ج 3 ص 20) و أنساب الأشراف (ج 2 ص 413)، «جعفر اکبر» و در المجدیّ (ص 15)، کنیۀ او «ابو عبد اللّه» آمده است.

سنّ او را هنگام شهادت، نوزده سال ذکر کرده اند؛(1) لیکن برخی گفته اند که او هفده ساله بوده(2) و طبق نقل برخی، 29 سال،(3) داشته است. با توجّه به این که امیر مؤمنان علیه السلام در سال چهلم هجری به شهادت رسید، وی باید در جریان عاشورا، حدّاقل بیست ساله بوده باشد، مگر این که هنگام شهادت امام علی علیه السلام، مادرش تازه به او باردار شده باشد که در این صورت، نوزده ساله بودن او نیز قابل قبول خواهد بود. وی در روز عاشورا، با خواندن این رَجَز، به دشمنْ حمله کرد و به خیل شهدا پیوست:

من، جعفرم، صاحب افتخارات

فرزند علیِ نیک و بخشنده.

با نیزۀ جولان دهنده، از حسین علیه السلام دفاع می کنم

و نیز با شمشیر برّاقِ درخشنده.(4)

قاتل وی را برخی هانی بن ثُبَیت(5) و برخی خولی بن یزید اصبَحی(6) دانسته اند. نام وی در «زیارت رجبیّه» آمده است.(7) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» هم می خوانیم:

السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِباً، وَالنّائی عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِباً، المُستَسلِمِ لِلقِتالِ، المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ، المَکثورِ بِالرِّجالِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ.

سلام بر جعفر، پسر امیر مؤمنان؛ همان شکیبایی که کارش را برای خدا انجام داد، همان که دور از وطن و غریب، تسلیمِ نبرد شد، و پیش گام در نبرد بود و مغلوبِ مهاجمان گردید! خداوند، قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند!(8)

1027. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس برادر عباس علیه السلام، جعفر، به میدان پا نهاد و این شعر را سرود:

من، جعفرِ صاحب بزرگواری ام

فرزند علیِ نیک و بخشنده.

ص:183


1- (1) . لباب الأنساب: ج 1 ص 398. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 184 ح 1030.
2- (2) . شرح الأخبار: ج 3 ص 194.
3- (3) . المجدیّ: ص 15.
4- (4) . ر. ک: ص 184 ح 1028.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 449، الأخبار الطوال: ص 257.
6- (6) . در لباب الأنساب (ج 1 ص 398)، قاتل او «شمر بن ذی الجوشن» گفته شده است. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 185 ح 1030.
7- (7) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3208 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
8- (8) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

آن وصیّ بلندمرتبه و حاکم

جعفر [طیّار]، مرا از داشتن عمو و دایی، کفایت می کند.

از حسین، آن بخشنده همچون باران، حمایت می کنم.

خولی اصبَحی، به او تیری زد که به شَقیقه یا چشمش خورد [و او را کُشت].(1)

1028. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از عثمان، برادرش جعفر بن علی - که مادر او نیز امّ البنین بود -، به میدان آمد و [به دشمن] حمله بُرد، در حالی که می خوانْد:

من، همان جعفرِ صاحب بزرگواری ام

فرزند علیِ نیک و بخشنده.

با نیزۀ جولان دهنده، از حسین علیه السلام دفاع می کنم

و نیز با شمشیرِ برّاق درخشنده.

آن گاه، جنگید تا کشته شد.(2)

1029. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - در یادکردِ کشته شدگان -: جعفر اکبر، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام که هانی بن ثُبَیت حَضرَمی، او را کُشت.(3)

1030. مقاتل الطالبیّین - به نقل از عبید اللّه بن حسن و عبد اللّه بن عبّاس -: جعفر بن ابی طالب، به هنگام شهادت، نوزده سال داشت. ابو مِخنَف در حدیث ضحّاک مِشرَفی گفته است که: عبّاس بن علی علیه السلام، برادرش جعفر را پیش از خود به میدان فرستاد....

و هانی بن ثُبَیت - که برادرش [عبد اللّه] را کشته بود -، به او نیز حمله بُرد و او را هم کُشت.

ص:184


1- (1) . ثُمَّ بَرَزَ أخوهُ جَعفَرٌ مُنشِئاً: إنّی أنَا جَعفَرٌ ذُو المَعالی اِبنُ عَلِیِّ الخَیرِ ذُو النَّوالِ ذاکَ الوَصِیُّ ذُو السَّنا والوالی حَسبی بِعَمّی جَعفَرٍ وَالخالِ أحمی حُسَیناً ذَا النَّدَی المِفضالِ رَماهُ خَولِیٌّ الأَصبَحِیُّ، فَأَصابَ شَقیقَتَهُ أو عَینَهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 107، بحار الأنوار: ج 45 ص 38).
2- (2) . ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عُثمانَ] أخوهُ جَعفَرُ بنُ عَلِیٍّ - واُمُّهُ امُّ البَنینَ أیضاً - فَحَمَلَ وهُوَ یَقولُ: إنّی أنَا جَعفَرٌ ذُو المَعالی نَجلُ عَلِیِّ الخَیرِ ذُو النَّوالِ أحمی حُسَیناً بِالقَنَا العَسّالِ وبِالحُسامِ الواضِحِ الصَّقالِ ثُمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 29، الفتوح: ج 5 ص 113).
3- (3) . جَعفَرُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ الأَکبَرُ، قَتَلَهُ هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 475، التنبیه و الإشراف: ص 263).

ضحّاک، چنین گفته است؛ ولی نصر بن مُزاحِم [مِنقَری]، به نقل از عمرو بن شِمْر، از جابر، از باقر علیه السلام آورده است که: خولی بن یزید اصبَحی - که خدا لعنتش کند -، جعفر بن علی [بن ابی طالب علیه السلام] را کشته است.(1)

3/5 عبد اللّه بن علی (علیه السلام)

(2)

امام علی علیه السلام، از همسرش امّ البنین، چهار فرزند به نام های: عبّاس، عبد اللّه، عثمان و جعفر داشت که همۀ آنها در کربلا، شهید شدند.

کنیۀ عبد اللّه، ابو محمّدِ اکبر(3) و لقبش عبد اللّهِ اصغر(4) بود. سنّ او هنگام شهادت، 25 سال گزارش شده است.(5)

عبّاس علیه السلام، مایل بود که تا زنده است، جانبازی برادرانش را در راه امام علیه السلام و برادرِ بزرگ تر خود ببیند و اجر شکیبایان را ببرد. لذا خطاب به برادرش عبد اللّه گفت:

تَقَدَّم بَینَ یَدَیَّ حَتّی أراکَ وَ أحتَسِبُکَ فَإِنَّهُ لا وَلَدَ لَکَ.(6)

در پیشِ رویم بجنگ [و شهید شو]، تا [کشته شدن] تو را ببینم و [در راه خدا] به شمار آورم، که تو فرزندی نداری.

آن گاه، عبد اللّه به میدان آمد و در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد، به صف دشمن، حمله کرد تا شهید شد:

من، پسرِ دارای دلیری و شایستگی هایم

آن علیِ نیکوی صاحب تلاش

ص:185


1- (1) . قُتِلَ جَعفَرُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وهُوَ ابنُ تِسعَ عَشرَةَ سَنَةً. قالَ أبو مِخنَفٍ فی حَدیثِ الضَّحّاکِ المِشرَفِیِّ: إنَّ العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ قَدَّمَ أخاهُ جَعفَراً بَینَ یَدَیهِ... فَشَدَّ عَلَیهِ هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الَّذی قَتَلَ أخاهُ فَقَتَلَهُ، هکَذا قالَ الضَّحّاکُ. وقالَ نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ: حَدَّثَنی عَمرُو بنُ شِمرٍ، عَن جابِرٍ، عَن أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ: إنَّ خَولِیَّ بنَ یَزیدَ الأَصبَحِیَّ - لَعَنَهُ اللّهُ - قَتَلَ جَعفَرَ بنَ عَلِیٍّ (مقاتل الطالبیّین: ص 88، الفصول المهمّة: ص 195).
2- (2) . التنبیه و الإشراف: ص 263.
3- (3) . المجدیّ: ص 15.
4- (4) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112.
5- (5) . المجدیّ: ص 15. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 186 ح 1033.
6- (6) . ر. ک: ص 186 ح 1033.

آن شمشیر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دارندۀ عبرت ها [و پندها]

هر گاه که حوادث هولناک رُخ می نمودند.(1)

نام وی در «زیارت رجبیّه» آمده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیز می خوانیم:

السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، مُبلِی البَلاءِ، وَ المُنادی بِالوَلاءِ فی عَرصَةِ کَربَلاءَ، المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِراً، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ.

سلام بر عبد اللّه، فرزند امیر مؤمنان؛ خوبْ آزموده شده در بلا، ندا دهنده به ولایت در عرصۀ کربلا و ضربه خورده از جلو و پشت! خداوند، قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند!(2)

1031. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - در یادکردِ کُشته شدگان -: [دیگر،] عبد اللّه بن علی بن ابی طالب، که هانی بن ثُبَیت حَضرَمی، او را کُشت.(3)

1032. الأمالی، شجری - در یادکردِ کشته شدگان -: زید بن علی بن الحسین علیه السلام و یحیی بن امّ طویل و عبد اللّه بن شریک عامری و غیر ایشان گفته اند: عبد اللّه بن علی - که مادر او نیز امّ البنین بود -، خولی بن یزید اصبَحی، تیری به سوی او انداخت و مردی از بنی تمیم بن ابان بن دارِم، کار او را تمام کرد.(4)

1033. مقاتل الطالبیّین - به نقل از علی بن ابراهیم -: عبید اللّه بن حسن و عبد اللّه بن عبّاس، برایم نقل کردند که عبد اللّه بن علی بن ابی طالب، به هنگام شهادت، 25 ساله بود و فرزندی از او نمانْد.

احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از پدرش، از عمر بن سعد، از ابو مِخنَف، از عبد اللّه بن عاصم، از ضحّاک مِشرَفی برایم نقل کرد که: عبّاس بن علی علیه السلام، به برادر تنی اش عبد اللّه بن علی گفت: پیش از من، به میدان برو تا [شهادت] تو را ببینم و [پاداش شهادت تو را] به حساب خدا بگذارم [و اجر ببرم]، که تو فرزندی نداری.

او پیش گام شد و هانی بن ثُبَیت حَضرَمی، به او حمله برد و وی را کُشت.(5)

ص:186


1- (1) . ر. ک: ص 187 ح 1034.
2- (2) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، قَتَلَهُ هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 475، أنساب الأشراف: ج 3 ص 407).
4- (4) . عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِیٍّ واُمُّهُ أیضاً امُّ البَنینَ، رَماهُ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ بِسَهمٍ، وأجهَزَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمِ بنِ أبانِ بنِ دارِمٍ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 170).
5- (5) . حَدَّثَنی عُبَیدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ وعَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، قالا: قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وهُوَ ابنُ خَمسٍ وعِشرینَ سَنَةً، ولا عَقِبَ لَهُ. حَدَّثَنی أحمَدُ بنُ عیسی، قالَ: حَدَّثَنی حُسَینُ بنُ نَصرٍ، قالَ: حَدَّثَنا أبی عَن عُمَرَ بنِ سَعدٍ، عن أبی مِخنَفٍ، عن عَبدِ اللّهِ بنِ عاصِمٍ، عَنِ الضَّحّاکِ المِشرَفِیِّ، قالَ: قالَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ لِأَخیهِ مِن أبیهِ واُمِّهِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِیٍّ: تَقَدَّمَ بَینَ یَدَیَّ حَتّی أراکَ وأحتَسِبُکَ؛ فَإِنَّهُ لا وَلَدَ لَکَ، فَتَقَدَّمَ بَینَ یَدَیهِ، وشَدَّ عَلَیهِ هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ فَقَتَلَهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 88؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 194).

1034. الفتوح: پس از جعفر، برادرش عبد اللّه بن علی به میدان آمد، در حالی که رَجَز می خواند و می گفت:

من، پسر دلاور و بخشنده ام

آن علیِ نیکِ نیکوکردار

آن شمشیرِ مجازات پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

در هر پیکار دهشتناک.

سپس، حمله کرد و جنگید تا کشته شد. خدایش رحمت کند!(1)

4/5 عثمان بن علی (علیه السلام)

(2)

امام علی علیه السلام، به جهت علاقه ای که به عثمان بن مَظعون، صحابی بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داشت، نام یکی از فرزندانش از امّ البنین را عثمان نامید. از ایشان، در این باره روایت شده که فرمود:

إنَّما سَمَّیتُهُ بِاسمِ أخی عُثمانَ بنِ مَظعونٍ.

همانا او را به نام برادرم عثمان بن مظعون، قرار دادم.(3)

کنیۀ عثمان بن علی، ابو عَمرو(4) بود و سنّ او هنگام شهادت، 21 سال گزارش شده است.(5) او به میدان آمد و به صف دشمن حمله برد، در حالی که چنین رَجَزهایی را می خواند:

من، عثمانِ دارندۀ افتخارات.

پدرم، علی است، آن نیکوکردارِ پاک.

ص:187


1- (1) . ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ جَعفَرٍ] أخوهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِیٍّ وهُوَ یَرتَجِزُ ویَقولُ: أنَا ابنُ ذِی النَّجدَةِ وَالإِفضالِ ذاکَ عَلِیُّ الخَیرِ ذُو الفَعالِ سَیفُ رَسولِ اللّهِ ذُو النَّکالِ فی کُلِّ یومٍ ظاهِرِ الأَهوالِ ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ (الفتوح: ج 5 ص 113، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 29).
2- (2) . المعجم الکبیر: ج 3 ص 103 ح 2803؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 171.
3- (3) . ر. ک: ص 190 ح 1038 و ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . المجدیّ: ص 15.
5- (5) . المجدیّ: ص 15، لباب الأنساب: ج 1 ص 398.

و پسرعموی پیامبرِ پاک

و نیز برادرِ حسینم، بهترینِ بهترین ها

و سَرور بزرگ و کوچک

پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و وصیّ یاری کننده.(1)

وی می جنگید تا این که شخصی به نام خولی بن یزید اصبَحی،(2) او را هدف تیر قرار داد و بر زمین افتاد و مردی از بنی ابان، سرش را از تنش جدا ساخت.(3)

نام وی در «زیارت رجبیّه» آمده است.(4) در زیارت «ناحیۀ مقدّسه» نیز آمده:

السَّلامُ عَلی عُثمانَ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، سَمِیِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ، لَعَنَ اللّهُ رامِیَهُ بِالسَّهمِ خَولِیَّ بنَ یَزیدَ الأَصبَحِیَّ الإِیادِیَّ الدّارِمِیَّ.

سلام بر عثمان، پسر امیر مؤمنان، همنام عثمان بن مَظعون! خدا، خَولی بن یزید اصبَحی ایادی دارِمی را لعنت کند که او را هدف تیر قرار داد!(5)

1035. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس عثمان، برادر عبّاس علیه السلام، به میدان آمد، در حالی که این گونه می خواند:

من، عثمانِ صاحب افتخاراتم

پدرم، علی نیکوکردارِ پاک است.

این، حسین است، سَرور نیکان

و سَرور کوچک و بزرگ

پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و وصیّ یاری کننده.

خولی بن یزید اصبَحی، تیری به پهلویش زد که از اسب بر زمین افتاد و مردی از بنی ابان بن حازِم، سرش را جدا کرد.(6)

ص:188


1- (1) . ر. ک: ص 189 ح 1036.
2- (2) . در لباب الأنساب (ج 1 ص 398)، «غلام عمر بن سعد» آمده است.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 449 و 468، لباب الأنساب: ج 1 ص 398.
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . ر. ک: ص 913 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . ثُمَّ بَرَزَ أخوهُ عُثمانُ وهُوَ یُنشِدُ: إنّی أنَا عُثمانُ ذُو المَفاخِرِ شَیخی عَلِیٌّ ذُو الفَعالِ الطّاهِرِ هذا حُسَینٌ سَیِّدُ الأَخایِرِ وسَیِّدُ الصِّغارِ وَالأَکابِرِ بَعدَ النَّبِیِّ وَالوَصِیِّ النّاصِرِ رَماهُ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ عَلی جَنبِهِ فَسَقَطَ عَن فَرَسِهِ، وجَزَّ رَأسَهُ رَجُلٌ مِن بَنی أبانِ بنِ حازِمٍ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 107).

1036. الفتوح: پس از او،(1) برادرش عثمان بن علی - که مادر او نیز امّ البنین، دختر حِزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن کِلاب عامری بود -، به میدان آمد، در حالی که چنین می خواند:

منم، عثمان، دارندۀ افتخارات.

پدرم، علی است، آن نیکوکردارِ پاک.

پسرعموی پیامبرِ پاک

و برادر حسینم، برگزیدۀ نیکان

و سَرور بزرگ و کوچک

پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از وصیّ یاری کننده.

آن گاه، جنگید تا کشته شد.(2)

1037. الأخبار الطّوال: یزید اصبَحی، تیری به عثمان بن علی زد و او را کُشت. سپس به سوی او رفت و سرش را جدا کرد و نزد عمر بن سعد آورد و تقاضای پاداش کرد. عمر گفت: نزد امیرت عبید اللّه بن زیاد، برو و پاداشت را از او بخواه.(3)

1038. مقاتل الطالبیّین: عثمان بن علی بن ابی طالب، که مادر او نیز امّ البنین بود. یحیی بن حسن، به نقل از علی بن ابراهیم، از عبید اللّه بن حسن و عبد اللّه بن عبّاس، در بارۀ او آورده است که گفته اند:

عثمان بن علی، در 21 سالگی، کشته شد.

ص:189


1- (1) . در متن، مقصود، پس از «عمر بن علی» است؛ امّا باید دانست او در کربلا نبوده و از شهیدان کربلا نیست (ر. ک: ص 212 «یادآوری»).
2- (2) . خَرَجَ مِن بَعدِهِ أخوهُ عُثمانُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام - واُمُّهُ امُّ البَنینَ بِنتُ حِزامِ بنِ خالِدِ بنِ رَبیعَةَ بنِ الوَحیدِ بنِ کِلابٍ العامِرِیَّةُ - وهُوَ یَقولُ: إنّی أنَا عُثمانُ ذُو المَفاخِرِ شَیخی عَلِیٌّ ذُو الفَعالِ الطّاهِرِ وَابنُ عَمٍّ لِلنَّبِیِّ الطّاهِرِ أخو حُسَینٍ خَیرَةُ الأَخائِرِ وسَیِّدُ الکِبارِ وَالأَصاغِرِ بَعدَ الرَّسولِ وَالوَصِیِّ النّاصِرِ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رحمه الله (الفتوح: ج 5 ص 113، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 29).
3- (3) . ورَمی یَزیدُ الأَصبَحِیُّ عُثمانَ بنَ عَلِیٍّ بِسَهمٍ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَأَتی عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ: أثِبنی. فَقالَ عُمَرُ: عَلَیکَ بِأَمیرِکَ - یَعنی عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ - فَسَلهُ أن یُثیبَکَ (الأخبار الطوال: ص 257، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2629).

ضحّاک مِشرَفی، در سند نخستین - که اندکی پیش بیان شد -، گفته است: خَولی بن یزید، تیری به عثمان بن علی زد و او را ناتوان کرد. سپس مردی از بنی ابان بن دارِم، به او یورش بُرد و او را کُشت و سرش را جدا کرد.

عثمان بن علی، همان است که از امام علی علیه السلام روایت شده که در باره اش فرمود: «همانا او را به نام برادرم عثمان بن مَظعون نامیدم».(1)

1039. الإرشاد: خَولی بن یزید اصبَحی، عثمان بن علی را - که جای برادرانش را [در میدان] گرفته بود -، نشانه گرفت و تیری به او زد و او را بر زمین انداخت. سپس مردی از بنی دارِم، به او حمله بُرد و سرش را جدا کرد.(2)

5/5 عبّاس بن علی (علیه السلام)
اشاره

عبّاس علیه السلام، جلوۀ عشق و ایثار، تبلور رادمردی، صفا و وقار، و تجسّم شجاعت، شهامت و کرامت است. او در میان حماسه آفرینان کربلا و شهیدان تاریخ، از چنان جایگاه بلند و مکانت والایی برخوردار است که به گفتۀ سیّد الساجدین، زین العابدین علیه السلام:

إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَکَ وَ تَعالی مَنزِلَةً یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یَومَ القِیامَةِ.(3)

برای عبّاس علیه السلام، نزد خداوند - تبارک و تعالی -، منزلتی است که همۀ شهدا در روز قیامت، به او رَشک می برند.

او از مادری بزرگوار از قبیله بنی کِلاب - که شجاع ترین، رزم آورترین و تیزْتک ترین مردانِ روزگار را در خود داشت -، و در دامان پُرمهر او و در کنار برادران بی نظیری همچون امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام، بالید و رشد کرد.

ص:190


1- (1) . عُثمانُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام - واُمُّهُ امُّ البَنینَ أیضاً - قالَ یَحیَی بنُ الحَسَنِ، عَن عَلِیِّ بنِ إبراهیمَ، عَن عُبَیدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ وعَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ، قالا: قُتِلَ عُثمانُ بنُ عَلِیٍّ وهُوَ ابنُ إحدی وعِشرینَ سَنَةً. وقالَ الضَّحّاکُ المِشرَفِیُّ فِی الإِسنادِ الأَوَّلِ الَّذی ذَکَرناهُ آنِفاً: إنَّ خَولِیَّ بنَ یَزیدَ رَمی عُثمانَ بنَ عَلِیٍّ بِسَهمٍ فَأَوهَطَهُ، وشَدَّ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن بَنی أبانٍ بنِ دارِمِ فَقَتَلَهُ وأخَذَ رَأسَهُ. وعُثمانُ بنُ عَلِیٍّ الَّذی رُوِیَ عَن عَلِیٍّ علیه السلام أنَّهُ قالَ: إنَّما سَمَّیتُهُ بِاسمِ أخی عُثمانَ بنِ مَظعونٍ (مقاتل الطالبیّین: ص 89، التنبیه و الإشراف: ص 263).
2- (2) . وتَعَمَّدَ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ عُثمانَ بنَ عَلِیٍّ - وقَد قامَ مَقامَ إخوَتِهِ - فَرَماهُ بِسَهمٍ فَصَرَعَهُ، وشَدَّ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ فَاحتَزَّ رَأسَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 109؛ الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 476).
3- (3) . ر. ک: ص 262 ح 1040.

کنیۀ آن بزرگوار، ابو الفضل(1) و ابو قِربه (صاحب مَشک)(2) و القابش سقّا(3) و قمر بنی هاشم(4)است.

عبّاس علیه السلام، قامتی بلند، سینه ای سِتَبر، بازوانی توانمند و چهره ای بس زیبا داشت، بدان سان که او را «ماه بنی هاشم» می گفتند.

او از آغاز قیام ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، همراه و همدل ایشان و در هنگامۀ نبرد کربلا، پرچمدار سپاه او بود.(5) عبّاس علیه السلام، در روزهای سخت محاصرۀ امام علیه السلام و یارانش، سقایت سپاه و آب رسانی به کودکان را بر عهده داشت.(6)

او در آستانۀ شب عاشورا، در جمع همراهان حسین علیه السلام، هنگامی که امام علیه السلام از آنها خواسته بود تا بروند و ایشان را تنها بگذارند، اوّلین کسی بود که با جملاتی سرشار از عشق و ایمان، و آکَنده از ایثار، هم گامی و جان فشانی اش را اعلام کرد.(7)

شمر بن ذی الجوشن، در کربلا برای عبّاس علیه السلام و سه برادرش، امان نامه آورد. او که در آغاز، حتّی از رویارو شدن با شمر، نفرت داشت، در ردّ پیشنهاد سفاهت آمیز او، شکوهمند و استوار، گفت:

لَعَنَکَ اللّهُ ولَعَنَ أمانَکَ!.. أتُؤَمِّنُنا وابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا أمانَ لَهُ؟!

لعنت خدا بر تو و امان نامه ات باد!... آیا به ما امان می دهی، در حالی که پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در امان نیست؟!(8)

عبّاس علیه السلام، در کلام امامان علیهم السلام، به ایثار، تیزبینی، استواری در ایمان، جهاد عظیم، آزمایش نیکو(9) و داشتن جایگاه رَشک آور در قیامت، ستوده شده است.(10)

ص:191


1- (1) . تهذیب الکمال: ج 20 ص 479؛ المجدیّ: ص 15. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 204 ح 1056 و ص 206 ح 1060.
2- (2) . مقاتل الطالبیّین: ص 89. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 195 ح 1042 و ص 197 ح 1047.
3- (3) . مقاتل الطالبیّین: ص 89؛ المجدیّ: ص 15. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 201 ح 1054.
4- (4) . ر. ک: ص 201 ح 1054 و ص 204 ح 1056.
5- (5) . الأخبار الطوال: ص 256؛ الإرشاد: ج 2 ص 95.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 748 (فصل یکم/نقش عبّاس علیه السلام در رساندن آب به لشکر امام علیه السلام).
7- (7) . ر. ک: ج 1 ص 767 (فصل یکم/پاسخ خانواده و یاران امام علیه السلام).
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 757 ح 801.
9- (9) . ر. ک: ص 195 ح 1041.
10- (10) . ر. ک: ص 195 ح 1040.

این قهرمان شکوهمند قیام کربلا و پشتیبان شکست ناپذیر ابا عبد اللّه علیه السلام، در هنگامۀ اوج تنهایی امام علیه السلام و در راه رساندن آب به کام های خشکیدۀ کاروان حسین علیه السلام، شهدِ شهادت نوشید.

غم شهادت او، جان امام حسین علیه السلام را بسی فِسُرد، بدان گونه که در کنار قامت خونینش، از سرِ سوز، در سوگ آن عزیز از دست رفته فرمود:

الآن انکسَرَ ظَهری، وَ قلَّت حیلَتی.

اکنون، پشتم شکست وچاره ام، ناچار شد.(1)

عبّاس علیه السلام، در هنگام شهادت، 34 سال داشت(2). بنا بر این، در حدود سال 26 هجری به دنیا آمده است. در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، در بارۀ او آمده است:

السَّلامُ عَلَی أبی الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسی أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادی لَهُ الواقی، السّاعی إلَیهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتی وَ حَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِیَّ.

سلام بر ابوالفضل عبّاس، فرزند امیر مؤمنان؛ از خود در گذرنده با جان برای برادر، برگیرنده از دیروزش برای فردایش، فداییِ او، نگهدارنده، کوشنده برای رساندن آب به او، و کسی که دست هایش بُریده شد! خداوند، قاتلانش یزید بن رُقاد حیتی و حَکیم بن طُفَیل طایی را لعنت کند!(3)

گفتنی است که در شماری از منابع متأخّر، مطالبی در بارۀ ابو الفضل العبّاس علیه السلام گزارش شده است که در منابع قابل استناد، دیده نمی شود. برای نمونه، به شماری از گزارش های بی اساس، اشاره می کنیم. در معالی السبطین آمده است که:

آن هنگام که شبِ بیست و یکم ماه رمضان شد و علی علیه السلام در آستانۀ مرگ قرار گرفت، عبّاس علیه السلام را به سینه چسبانْد و فرمود: «فرزندم که چشم من در قیامت، با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامی که روز عاشورا شد و وارد شریعه شدی، مبادا آب بنوشی، در حالی که برادرت حسین، تشنه است!».(4)

نیز در کتاب شعشعة الحسینی آمده است:

ص:192


1- (1) . ر. ک: ص 200 ح 1052.
2- (2) . المجدیّ: ص 15، شرح الأخبار: ج 3 ص 194.
3- (3) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . معالی السبطین: ج 1 ص 277.

جناب امیر مؤمنان علیه السلام خلوت نمودند. حسنین علیهما السلام و زینب علیها السلام و امّ کلثوم علیها السلام را طلب فرمود و دست مبارک بر سر و رویِ ایشان کشید و به شدّت می گریست و ایشان هم می گریستند، به نوعی که سایر اولادهای آن حضرت [که] در بیرون خانه بودند، بی اختیار، داخل خانه شدند و می گریستند. پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گرفت دست امام حسن علیه السلام را و به امانت سپرد فرزندان خود را به آن بزرگوار. پس نظر فرمود به عبّاس علیه السلام. دید گریۀ او از همه شدیدتر است. پس او را به نزد خود، طلب فرمود و شیون بلندی کرد و مفصّل گریست و آن گاه فرمود: «ای پسرم! ای جانم! از حسین، مراقبت کن، که او امانت خدا و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و امانت من است. تو یاور او باش و خودت را فدای او کن». آن گاه، شیون زد و از گریه و فریاد زیاد، بیهوش شد.(1)

همچنین در کتاب أسرار الشهادات، آمده است:

گفته شده: زُهَیر، پیش از کشته شدنش، نزد عبد اللّه بن جعفر بن عقیل آمد و به او گفت:

برادرم! پرچم را به من بده. عبد اللّه به وی گفت: آیا من در حمل آن، کوتاهی کرده ام؟ زهیر گفت: نه؛ [ولی] من به آن، نیاز دارم.

راوی گفت: عبد اللّه، پرچم را به زهیر داد و زهیر، آن را گرفت و به صورت ناگهانی، پیش عبّاس بن علی علیه السلام آورد و گفت: یا ابن امیر المؤمنین! می خواهم خبری را برایت بازگو کنم که حفظش کرده ام. عبّاس علیه السلام گفت: بگو که الآن، وقت بازگوییِ خبر است. عیبی ندارد.

بگو، که تو برای ما، خبر قطعی نقل می کنی. زهیر به وی گفت: ای ابوالفضل! بدان که پدرت امیر المؤمنین علیه السلام، وقتی تصمیم گرفت با مادرت امّ البنین ازدواج کند، دنبال برادرش عقیل - که نسب شناسِ عرب بود - فرستاد و فرمود: «برادرم! از تو می خواهم که برایم زنی را از خانواده های اصیل و نَسَب دار و شجاع، انتخاب کنی تا با او پسری شجاع بیاورم که یاور این پسرم - و اشاره به حسین علیه السلام کرد - باشد و او را در سرزمین طفّ کربلا همراهی کند». پدرت، تو را برای این روز، ذخیره کرد. پس تو در دفاع از حرم برادر و برادرانت، کوتاهی نکن.

راوی گفت: عبّاس علیه السلام، تکان خورد و دست به رکابش کشید و آن را کَند و گفت: ای زهیر! در چنین روزی، مرا تشجیع می کنی؟! به خدا سوگند، تو را به گونه ای می بینم که هرگز چنین ندیده بودم.(2)

باید گفت: متأسّفانه، هیچ سخنی از امیر مؤمنان علیه السلام خطاب به عبّاس علیه السلام یا در بارۀ وی، در

ص:193


1- (1) . شعشعة الحسینی: ج 2 ص 60.
2- (2) . أسرار الشهادات: ج 2 ص 395.

منابع معتبر، ثبت نشده است.

نیز در تذکرة الشهدا آمده است:

بعضی ذکر کرده اند که عبّاس علیه السلام، در آن حال، عرض کرد که: می خواهم یک بار دیگر، نظر به صورتت نمایم، و لکن حَرمَله، تیر بر چشم های من زده است.(1)

گزارش های بسیار دیگری نیز در بارۀ ایشان در کتاب هایی مانند: معالی السبطین،(2) شعشعة الحسینی،(3) أسرار الشهادة،(4) ناسخ التواریخ،(5) عنوان الکلام،(6) تذکرة الشهداء،(7) سوگ نامۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله(8) و المنتخب طریحی(9) آمده است که در کتب معتبر، وجود ندارد.

اینک، آنچه در منابع قابل استناد، گزارش شده است، در پی می آید:

1040. الأمالی، صدوق - به نقل از ثابت بن ابی صفیّه -: سَرور عابدان، علی بن الحسین علیه السلام، به عبید اللّه، پسر عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام نگریست و گریست. سپس فرمود: «بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، هیچ روزی سخت تر از جنگ احُد نبود که عمویش حمزة بن عبد المطّلب، شیر خدا و شیر پیامبرش، در آن کشته شد و پس از آن، نبرد موته که پسرعمویش جعفر بن ابی طالب، در آن کشته شد».

سپس فرمود: «و هیچ روزی مانند روز حسین علیه السلام (عاشورا) نیست. سی هزار مرد - که همگی ادّعا می کردند از این امّت اند -، به سوی او حمله بُردند و همگی، با ریختن خون او، قصد تقرّب به خدا را داشتند(10) و او، خدا را به یادشان می آورد؛ امّا آنان، پند نمی گرفتند تا آن که او را با

ص:194


1- (1) . ملّا حبیب اللّه کاشانی در تذکرة الشهدا (ص 272) در ذیل این مطلب، آن را این گونه رد می کند: «بسیار ضعیف است و در کتب مشهوره، مذکور نیست».
2- (2) . معالی السبطین: ج 1 ص 275 و 270 و 271.
3- (3) . شعشعة الحسینی: ج 2 ص 184.
4- (4) . أسرار الشهادات: ج 2 ص 402 و 412.
5- (5) . ناسخ التواریخ (تاریخ الإمام الحسین علیه السلام): ص 441 و 438.
6- (6) . عنوان الکلام: ص 194 و 162 و 280.
7- (7) . تذکرة الشهداء: ص 270 و 443.
8- (8) . سوگ نامۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله: ص 300.
9- (9) . المنتخب، طریحی: ص 305.
10- (10) . در این فرموده که: «همگی، با ریختن خون او، قصد تقرّب به خدا را داشتند»، اشکال وجود دارد. اوّلاً، بسیاری ازافراد دشمن، برای دنیاطلبی به جنگ آمده بودند که از جملۀ آنان، فرمانده سپاه، عمر بن سعد بود. بنا بر این، بعید می نماید که همگی به قصد قربت آمده باشند. ثانیاً، حدیث مشابه دیگری از امام زین العابدین علیه السلام در این باره روایت شده است و بعید نیست که این دو حدیث، در اصلْ یکی بوده اند که این عبارت یا مضمون، در آن نیامده است. در آن حدیث، از زبان امام حسن علیه السلام نقل شده که خطاب به امام حسین علیه السلام فرمود: «سی هزار مرد به سوی تو هجوم می آورند که مدّعی اند از امّت جدّ ما محمّد صلی الله علیه و آله هستند و خود را به اسلام، منسوب می کنند و برای کشتن تو گِرد می آیند» (ر. ک: ج 1 ص 244 «بخش سوم/فصل چهارم/پیشگویی امام حسن علیه السلام در بارۀ شهادت او»).

سرکشی و ستم و تجاوز، کُشتند».

آن گاه فرمود: «خداوند، عبّاس را رحمت کند! بی هیچ تردیدی، ایثار کرد و آزمایش [نیکویی] شد و خود را فدایِ برادرش کرد تا آن که دستانش قطع شد و خداوند عز و جل به جای آنها، دو بال برایش قرار داد که با آنها، همراه فرشتگان در بهشت، پرواز می کند، همان گونه که برای جعفر بن ابی طالب، قرار داد.

عبّاس علیه السلام، نزد خداوند - تبارک و تعالی - منزلتی دارد که همۀ شهیدان در روز قیامت، به آن، رَشک می برند».(1)

1041. سِرُّ السلسلة العلویّة - به نقل از مُفَضَّل بن عمر -: [امام] صادق علیه السلام فرمود: عمویمان عبّاس علیه السلام، تیزبین بود و ایمانی استوار داشت. همراه ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، جهاد کرد و نیکو از آزمایش به در آمد و به شهادت رسید و وارث برادران مادری اش شد و پسرش عبید اللّه بن عبّاس، [آنها را] از او ارث بُرد. عبّاس علیه السلام، به هنگام شهادت، سی و چهار ساله بود.(2)

1042. إعلام الوری: کنیۀ عبّاس علیه السلام، ابو قِربَه (صاحب مَشک) بود؛ زیرا برای برادرش [حسین علیه السلام] آب آورد. به او سقّا (آب آور) نیز گفته اند. او به هنگام شهادت، 34 ساله بود

ص:195


1- (1) . نَظَرَ سَیِّدُ العابِدینَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، فَاستَعبَرَ ثُمَّ قالَ: ما مِن یَومٍ أشَدَّ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن یَومِ احُدٍ، قُتِلَ فیهِ عَمُّهُ حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ أسدُ اللّهِ وأسَدُ رَسولِهِ، وبَعدَهُ یَومَ مُؤتَةَ، قُتِلَ فیهِ ابنُ عَمِّهِ جَعفَرُ بنُ أبی طالِبٍ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: ولا یَومَ کَیَومِ الحُسَینِ علیه السلام، ازدَلَفَ إلَیهِ ثَلاثونَ ألفَ رَجُلٍ یَزعُمونَ أنَّهُم مِن هذِهِ الاُمَّةِ، کُلٌّ یَتَقَرَّبُ إلَی اللّهِ عز و جل بِدَمِهِ، وهُوَ بِاللّهِ یُذَکِّرُهُم فَلا یَتَّعِظونَ، حَتّی قَتَلوهُ بَغیاً وظُلماً وعُدواناً. ثُمَّ قالَ علیه السلام: رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ! فَلَقَد آثَرَ وأبلی وفَدی أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّی قُطِعَت یَداهُ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِما جَناحَینِ یَطیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکَةِ فِی الجَنَّةِ، کَما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ، وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی مَنزِلَةً یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یَومَ القِیامَةِ (الأمالی، صدوق: ص 547 ح 731، الخصال: ص 68 ح 101).
2- (2) . قالَ الصّادِقُ علیه السلام: کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلبَ الإِیمانِ، جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام، وأبلی بَلاءً حَسَناً، ومَضی شَهیداً، ووَرِثَ إخوَتَهُ مِن امِّهِ، ووَرِثَهُ ابنُهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، قالَ: استُشهِدَ وقَد بَلَغَ سِنُّهُ أربَعاً وثَلاثینَ سَنَةً (سرّ السلسلة العلویّة: ص 89).

و فضیلت ها [بسیاری] داشت.(1)

1043. أنساب الأشراف - در یادکردِ نام های فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام -: عبّاس اکبر - که سقّا بود -، در کربلا، مَشک آبی را برای حسین علیه السلام آورد و کنیۀ ابو قِربه (صاحب مَشک)، به او داده شد.(2)

1044. تاریخ الطبری - به نقل از ضحّاک بن عبد اللّه مَشرقی -، هنگامی که امام حسین علیه السلام به یارانش، اجازۀ بازگشت داد -: برادران و فرزندان و برادرزادگانش و نیز دو پسر عبد اللّه بن جعفر، به حسین علیه السلام گفتند: چرا این کار را بکنیم؟ برای این که پس از تو بمانیم؟! خداوند، چنین روزی را هیچ گاه به ما نشان ندهد! آغازگر این گونه سخنان، عبّاس بن علی علیه السلام بود.(3)

1045. الثقات، ابن حبّان: به عبّاس علیه السلام، سقّا می گویند؛ زیرا حسین علیه السلام در زمان جنگیدنش، برای رفع تشنگی اش، آب خواست و عبّاس علیه السلام و برادرش، به چاره جویی بر آمدند. عبّاس علیه السلام مَشک آب کوچکی یافت. آن را [آورد و] به حسین علیه السلام داد تا بنوشد؛ امّا هنگامی که خواست بنوشد، تیری آمد و بر گلویش نشست و نگذاشت که آب بنوشد. شمشیرها، او را در میان گرفتند تا به شهادت رسید. از این رو، عبّاس بن علی علیه السلام را «سقّا» می نامند.(4)

1046. شرح الأخبار: عبّاس علیه السلام، سقّا نامیده شده؛ زیرا حسین علیه السلام تشنه بود و او را از آب، باز داشته بودند.

عبّاس علیه السلام، مَشکی گرفت و به سوی آب، روان شد. برادرانش از پشتِ علی علیه السلام: عثمان، جعفر و عبد اللّه نیز در پیِ او رفتند و یاران عبید اللّه بن زیاد را از آب، دور کردند. عبّاس علیه السلام، مَشک را از آب، پُر کرد و آن را به تنهایی بر دوش کشید و برای حسین علیه السلام آورد، در حالی که برادرانش عثمان و جعفر و عبد اللّه، در این نبرد، به خاطر آب، کشته شدند.(5)

ص:196


1- (1) . وکانَ العَبّاسُ یُکَنّی أبا قِربَةَ؛ لِحَملِهِ الماءَ لِأَخیهِ الحُسَینِ علیه السلام، ویُقالُ لَهُ: السَّقّاءُ، وقُتِلَ ولَهُ أربَعٌ وثَلاثونَ سَنَةً، ولَهُ فَضائِلُ (إعلام الوری: ج 1 ص 395).
2- (2) . وَالعَبّاسُ الأَکبَرُ وهُوَ السَّقّاءُ، کانَ حَمَلَ قِربَةَ ماءٍ لِلحُسَینِ علیه السلام بَکَربَلاءَ، ویُکنّی أبا قِربَةَ (أنساب الأشراف: ج 2 ص 413، تهذیب الکمال: ج 20 ص 479).
3- (3) . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخیهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ: لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقی بَعدَکَ! لا أرانَا اللّهُ ذلِکَ أبَداً. بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام (تاریخ الطبری: ج 5 ص 419؛ الإرشاد: ج 2 ص 91).
4- (4) . العَبّاسُ علیه السلام یُقالُ لَهُ: السَّقّاءُ؛ لِأَنَّ الحُسَینَ علیه السلام طَلَبَ الماءَ فی عَطَشِهِ وهُوَ یُقاتِلُ، فَخَرَجَ العَبّاسُ وأخوهُ، وَاحتالَ حَملَ إداوَةِ ماءٍ ودَفَعَها إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا أرادَ الحُسَینُ علیه السلام أن یَشرَبَ مِن تِلکَ الإِداوَةِ، جاءَ سَهمٌ فَدَخَلَ حَلقَهُ، فَحالَ بَینَهُ وبَینَ ما أرادَ مِنَ الشُّربِ، فَاحتَرَشَتهُ السُّیوفُ حَتّی قُتِلَ. فَسُمِّیَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام «السَّقّاءَ» لِهذَا السَّبَبِ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310).
5- (5) . وسُمِّیَ العَبّاسُ علیه السلام: السَّقّاءَ، لِأَنَّ الحُسَینَ علیه السلام عَطِشَ وقَد مَنَعوهُ الماءَ، وأخَذَ العَبّاسُ قِربَةً ومَضی نَحوَ الماءِ، وَاتَّبَعَهُ إخوَتُهُ مِن وُلدِ عَلِیٍّ علیه السلام: عُثمانُ وجَعفَرٌ وعَبدُ اللّهِ، فَکَشَفوا أصحابَ عُبَیدِ اللّهِ عَنِ الماءِ، ومَلَأَ العَبّاسُ علیه السلام القِربَةَ، وجاءَ بِها فَحَمَلَها عَلی ظَهرِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وَحدَهُ. وقَد قُتِلَ إخوَتُهُ: عُثمانُ وجَعفَرٌ وعَبدُ اللّهِ فِی المَعرَکَةِ عَلَی الماءِ (شرح الأخبار: ج 3 ص 182 ح 1125).

1047. نسبُ قریش: عبّاس، فرزند علی علیه السلام، را سقّا می نامند و کنیه اش را ابو قِربَه (صاحب مَشک) می دانند.

او در کربلا، همراه حسین علیه السلام بود. حسین علیه السلام، تشنه شد. عبّاس علیه السلام، مَشکی بر گرفت و برادران تنی اش، پسران علی علیه السلام: عثمان، جعفر و عبد اللّه، در پی او رفتند. برادرانش، پیش از او کشته شدند و او، مَشک پُر از آب را برای حسین علیه السلام برد و حسین علیه السلام، از آن نوشید. سپس عبّاس بن علی علیه السلام، پس از برادرانش و با حسین علیه السلام، کُشته شد. عبّاس علیه السلام از برادرانش - که فرزندی نداشتند - ارث بُرد و پسرش عبید اللّه بن عبّاس نیز وارث او شد.

محمّد بن حنفیّه و عمر [بن علی علیه السلام]، هر دو، زنده بودند. محمّد، میراث عموهای عبید اللّه را به او تسلیم کرد؛ امّا عمر، خودداری ورزید تا آن که با او صلح شد و راضی اش کردند.(1)

1048. الأخبار الطّوال: هنگامی که عبّاس بن علی علیه السلام، این [وضعیت] را دید، به برادرانش: عبد اللّه، جعفر و عثمان، پسران علی - که بر او و پسرانش درود باد - و مادر همگی آنها امّ البنین عامِری از آل وحید بود، گفت: پیش قدم شوید - فدایتان شوم - و از سَرورتان، حمایت کنید تا به پای او جان دهید».

آنان، همگی پیش قدم شدند و پیش رویِ حسین علیه السلام، با سر و گلوی خود، از او محافظت کردند.

هانی بن ثُوَیب حَضرَمی، به عبد اللّه بن علی، حمله بُرد و او را کُشت. سپس به برادرش جعفر بن علی حمله بُرد و او را نیز کُشت.

و یزید اصبحی نیز عثمان بن علی را با تیر زد و کُشت. سپس به سوی او رفت و سرش را جدا کرد و نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: به من، پاداش بده!

عمر گفت: برو از امیرت (یعنی عبید اللّه بن زیاد) بگیر!

عبّاس بن علی علیه السلام، باقی ماند و پیشِ روی حسین علیه السلام می جنگید و هر کجا حسین علیه السلام می رفت،

ص:197


1- (1) . العَبّاسُ بنُ عَلِیِّ علیه السلام، وَلَدُهُ [أیِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام] یُسَمّونَهُ السَّقّاءَ، ویُکَنّونَهُ: أبا قِربَةَ؛ شَهِدَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام کَربَلاءَ، فَعَطِشَ الحُسَینُ علیه السلام، فَأَخَذَ قِربَةً وَاتَّبَعَهُ إخوَتُهُ لِأَبیهِ واُمِّهِ بَنو عَلِیٍّ وهُم: عُثمانُ، وجَعفَرٌ، وعَبدُ اللّهِ، فَقُتِلَ إخوَتُهُ قَبلَهُ، وجاءَ بِالقِربَةِ یَحمِلُها إلَی الحُسَینِ علیه السلام مَملوءَةً، فَشَرِبَ مِنهَا الحُسَینُ علیه السلام، ثُمَّ قُتِلَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بَعدَ إخوَتِهِ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَوَرِثَ العَبّاسُ إخوَتَهُ، ولَم یَکُن لَهُم وَلَدٌ، ووَرِثَ العَبّاسَ علیه السلام ابنُهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ. وکانَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ وعُمَرُ حَیَّینِ، فَسَلَّمَ مُحَمَّدٌ لِعُبَیدِ اللّهِ میراثَ عُمومَتِهِ، وَامتَنَعَ عُمَرُ حَتّی صولِحَ واُرضِیَ مِن حَقِّهِ (نسب قریش: ص 43، مقتل الإمام أمیر المؤمنین، ابن ابی الدنیا: ص 120 ح 116).

همراهش می رفت تا آن که کشته شد. خدایش رحمت کند!(1)

1049. الإرشاد: دشمنان، بر حسین علیه السلام حمله بردند و بر لشکرش، غلبه کردند. تشنگی بر او شدّت گرفت.

بر سیل بند فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند و برادرش عبّاس علیه السلام، پیشِ رویش بود.

سواران ابن سعد، راه بر او گرفتند. در میان آنان، مردی از بنی دارِم بود که به آن سواران گفت:

وای بر شما! میان او و فرات، حائل شوید و آب را در اختیارش نگذارید.

حسین علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بگذار!».

دارِمی، خشمگین شد و تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که بر زیر گلویش نشست.

حسین علیه السلام، تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت. کفِ دستانش از خون، پُر شد. آنها را پاشید و سپس گفت: «خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شکایت می کنم».

سپس به جایگاه خود، باز گشت، در حالی که تشنگی اش، شدّت یافته بود.

دشمنان، گِرد عبّاس علیه السلام را گرفتند و او را از حسین علیه السلام، جدا کردند. عبّاس علیه السلام نیز به تنهایی با آنها جنگید تا به شهادت رسید. خُشنودی خداوند بر او باد!

شرکت کنندگان در قتل او، زید بن وَرقاء حَنَفی و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی بودند که پس از آن که زخم هایش افزون شد و دیگر نتوانست حرکت کند [، او را به شهادت رساندند].(2)

ص:198


1- (1) . لَمّا رَأی ذلِکَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، قالَ لِإِخوَتِهِ عَبدِ اللّهِ، وجَعفَرٍ، وعُثمانَ بَنی عَلِیٍّ عَلَیهِ وعَلَیهِمُ السَّلامُ - واُمُّهُم جَمیعاً امُّ البَنینَ العامِرِیَّةُ مِن آلِ الوَحیدِ -: تَقَدَّموا، بِنَفسی أنتُم! فَحاموا عَن سَیِّدِکُم حَتّی تَموتوا دونَهُ. فَتَقَدَّموا جَمیعاً، فَصاروا أمامَ الحُسَینِ علیه السلام، یَقونَهُ بِوُجوهِهِم ونُحورِهِم. فَحَمَلَ هانِئُ بنُ ثُوَیبٍ الحَضرَمِیُّ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِیٍّ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ حَمَلَ عَلی أخیهِ جَعفَرِ بنِ عَلِیٍّ، فَقَتَلَهُ أیضاً. ورَمی یَزیدُ الأَصبَحِیُّ عُثمانَ بنَ عَلِیٍّ بِسَهمٍ فَقَتَلَهُ، ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَأَتی عُمَرَ بنَ سَعدٍ، فَقالَ لَهُ: أثِبنی، فَقالَ عُمَرُ: عَلَیکَ بِأَمیرِکَ - یَعنی عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ - فَسَلهُ أن یُثیبَکَ. وبَقِیَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام قائِماً أمامَ الحُسَینِ علیه السلام یُقاتِلُ دونَهُ، ویَمیلُ مَعَهُ حَیثُ مالَ، حَتّی قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ (الأخبار الطوال: ص 257، تاریخ الطبری: ج 5 ص 448).
2- (2) . حَمَلَتِ الجَماعَةُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام فَغَلَبوهُ عَلی عَسکَرِهِ، وَاشتَدَّ بِهِ العَطَشُ، فَرَکِبَ المُسَنّاةَ یُریدُ الفُراتَ وبَینَ یَدَیهِ العَبّاسُ أخوهُ، فَاعتَرَضَتهُ خَیلُ ابنِ سَعدٍ، وفیهِم رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ، فَقالَ لَهُم: وَیلَکُم، حولوا بَینَهُ وبَینَ الفُراتِ، ولا تُمَکِّنوهُ مِنَ الماءِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ أظمِئهُ، فَغَضِبَ الدّارِمِیُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ فی حَنَکِهِ، فَانتَزَعَ الحُسَینُ علیه السلام السَّهمَ، وبَسَطَ یَدَهُ تَحتَ حَنَکِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ، فَرَمی بِهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّی أشکو إلَیکَ ما یُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ، ثُمَّ رَجَعَ إلی مَکانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ. وأحاطَ القَومُ بِالعَبّاسِ علیه السلام فَاقتَطَعوهُ عَنهُ، فَجَعَلَ یُقاتِلُهُم وَحدَهُ حَتّی قُتِلَ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ، وکانَ المُتَوَلِّیَ لِقَتلِهِ زَیدُ بنُ وَرقاءَ الحَنَفِیُّ، وحَکیمُ بنُ الطُّفَیلِ السِّنبِسِیُّ، بَعدَ أن اثخِنَ بِالجِراحِ فَلَم یَستَطِع حَراکاً (الإرشاد: ج 2 ص 109، إعلام الوری: ج 1 ص 466).

1050. الملهوف: تشنگی حسین علیه السلام، شدّت گرفت. از سیلْبندِ فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند و عبّاس علیه السلام، برادرش نیز پیشِ رویش بود. سواران ابن سعد، راه را بر آن دو گرفتند و مردی از بنی دارِم، تیری به سوی حسین علیه السلام پرتاب کرد و آن را در گلوی شریفش نشانْد. امام - که درودهای خدا بر او باد -، تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت تا کفِ هر دو دستش از خون، پُر شد. سپس آن را پاشید و گفت: «خدایا! من از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شکایت می کنم».

سپس، عبّاس علیه السلام را از او جدا کردند و او را از هر سو، در میان گرفتند تا او را به شهادت رساندند. خداوند، روحش را پاک بدارد! پس حسین علیه السلام، به شدّت گریست. شاعر، در این باره گفته است:

سزامندترین کس به گریۀ مردم بر او

جوانی است که حسین علیه السلام را در کربلا به گریه انداخت

برادر او و پسر پدرش علی علیه السلام

ابو الفضلِ آغشته به خون

کسی که برای حسین علیه السلام، از خود گذشتگی کرد و هیچ چیز، او را خم ننمود

و با وجود تشنگی، آب را به او بخشید.(1)

1051. ینابیع المودّة: چون تشنگی شدّت یافت، امام علیه السلام به برادرش عبّاس فرمود:... به فرات برو و برای ما آب بیاور. او گفت: اطاعت می شود. پس مردانی با او همراه گردیدند؛ ولی لشکر عمر سعد، مانع شدند. عبّاس بر آنها حمله نمود و افرادی از آنها را کشت تا این که آنها را از آبراه دور کرده آن گاه،

ص:199


1- (1) . وَاشتَدَّ العَطَشُ بِالحُسَینِ علیه السلام، فَرَکِبَ المُسَنّاةَ یُریدُ الفُراتَ، وَالعَبّاسُ أخوهُ بَینَ یَدَیهِ، فَاعتَرَضَتهُما خَیلُ ابنِ سَعدٍ، فَرَمی رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ الحُسَینَ علیه السلام بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ فی حَنَکِهِ الشَّریفِ، فَانتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ السَّهمَ، وبَسَطَ یَدَهُ تَحتَ حَنَکِهِ حَتَّی امتَلَأَت راحَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمی بِهِ وقالَ: اللّهُمَّ إنّی أشکو إلَیکَ ما یُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ. ثُمَّ اقتَطَعُوا العَبّاسَ علیه السلام عَنهُ، وأحاطوا بِهِ مِن کُلِّ جانِبٍ ومَکانٍ، حَتّی قَتَلوهُ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ، فَبَکَی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدیداً. وفی ذلِکَ یَقولُ الشّاعِرُ: أحَقُّ النّاسِ أن یُبکی عَلَیهِ فَتیً أبکَی الحُسَینَ بِکَربَلاءِ أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِیٍّ أبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا یَثنیهِ َشیءٌ وجادَ لَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءِ (الملهوف: ص 170).

پیاده شد و مشک را پر نمود، و مشتی آب برداشت تا بنوشد که به یاد تشنگی حسین و خانواده اش افتاد. پس آب را ریخت و گفت: به خدا آب را نمی چشم، در حالی که حسین و کودکانش تشنه اند!(1)

یادداشت

هر چند متن حاضر، فقط در منابع متأخّر آمده، ولی می توان از منابع کهن، برای آن، نوعی تأیید یافت، مانند اشعار فضل بن محمد، نوادۀ عباس علیه السلام، در قرن سوم که می گوید: «و با وجود تشنگی، آب را به حسین بخشید»(2) یا «برای حسین، آب آورد، در حالی که خود، تشنه بود»(3).

1052. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از عبد اللّه بن علی، عبّاس بن علی علیه السلام - که مادر او نیز امّ البنین بود -، به میدان آمد. او - که همان سقّاست -، حمله کرد و چنین خواند:

به خدای عزیزتر و بزرگ تر، سوگند می خورم

سوگندی راست به حَجون(4) و زمزم

و به حَطیم(5) و صحن مسجد الحرام

که امروز، پیکرم با خونم رنگین می شود

در راه حسینِ پُرافتخار سابقه دار [در اسلام]

پیشوای فضیلتمندان بااحترام!

آن گاه، هماره جنگید تا گروهی از دشمن را کُشت و سپس، کُشته شد.

پس حسین علیه السلام فرمود: «اکنون، پُشتم شکست و چاره ام، ناچار گشت».(6)

ص:200


1- (1) . لَمَّا اشتَدَّ العَطَشُ قالَ الإمامُ علیه السلام لاَِخیهِ العَبّاسِ:... امضِ إِلی الفُراتِ وَ آتینَا الماءَ، فَقالَ: سَمعاً وَ طاعَةً، فَضَمَّ إِلَیهِ الرِّجالَ، فَمَنَعَهُم جَیشُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَحَمَلَ عَلَیهِم العَبّاسُ فَقَتَلَ رِجالاً مِنَ الأَعداءِ حَتّی کَشَفَهَم عَنِ المَشرَعَةِ، وَدَفَعَهُم عَنها، وَ نَزَلَ فَمَلأَ القِربَةَ، وَ أَخَذَ غُرفَةً مِنَ الماءِ لِیَشرَبَ، فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَینِ وَ أَهلِ بَیتِهِ، فَنَفَضَ الماءَ مِن یَدِهِ، وَ قالَ: وَ اللّهِ لا أَذوقُ المَاءَ وَ أَطفالُهُ عُطاشٌ وَ الحُسَینُ (ینابیع المودّة: ج 3 ص 67).
2- (2) . ر. ک: ص 199 ح 1050: «فجادَ له علی عطشٍ بماءٍ».
3- (3) . ر. ک: ص 204 ح 1056: «فجاء له علی عطشٍ بماءٍ».
4- (4) . حَجون، کوهی مُشرف به درّه جزّارین در مکّه است و اکنون، میان منطقۀ معابده و مسجد الحرام قرار دارد.
5- (5) . حَطیم، بخشی از مسجد الحرام، از حجر الأسود تا درِ کعبه که محلّ اجتماع و ازدحام همیشگی حاجیان است.
6- (6) . ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِیٍّ] العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، واُمُّهُ امُّ البَنینَ أیضاً، وهُوَ السَّقّاءُ، فَحَمَلَ وهُوَ یَقولُ: أقسَمتُ بِاللّهِ الأَعَزِّ الأَعظَمِ وبِالحَجونِ صادِقاً وزَمزَمِ وبِالحَطیمِ وَالفَنَا المُحَرَّمِ لَیُخضَبَنَّ الیَومَ جِسمی بِدَمی دونَ الحُسَینِ ذِی الفَخارِ الأَقدَمِ إمامُ أهلِ الفَضلِ وَالتَّکَرُّمِ فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ جَماعَةً مِنَ القَومِ، ثُمَّ قُتِلَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: الآنَ انکَسَرَ ظَهری، وقَلَّت حیلَتی (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 29، الفتوح: ج 5 ص 114).

1053. المناقب و المثالب، ابو حَنیفه نُعمان مغربی: عبّاس بن علی علیه السلام، پس از آن که حسین علیه السلام را از آب، باز داشتند، به دشمن حمله می بُرد و آنها را می شکافت و خود را به آب فرات می رساند و حسین علیه السلام و یارانش را سیراب می کرد. وی در آن روزها، «سَقّا (آب آور)» نامیده شد و میان فرات و قتلگاه حسین علیه السلام کشته شد. قبر او نیز همان جاست. در آن روز، [دشمنان] دست و پاهای او را هم قطع کردند.(1)

1054. المناقب، ابن شهرآشوب: عبّاس، سقا، ماه بنی هاشم و پرچمدار حسین علیه السلام بود. او از دیگر برادرانش بزرگ تر بود و در طلب آب می رفت که بر او حمله بُردند. او هم به آنها حمله بُرد و چنین می خواند:

از مرگْ نمی هراسم؛ زیرا مرگ، ترقّی و صعودی است

که مرا در پشت شمشیرها، پنهان می کند.

جانم، سپر جان پاکیزۀ مصطفی باد!

من، عبّاسم که سقّا گشته ام

و به روز برخورد، هراسی از شرّ ندارم.

پس آنان را متفرّق کرد. زید بن وَرقای جُهَنی، در پشت درخت خرمایی به کمین او نشست و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی نیز او را یاری داد و بر دست راست عبّاس علیه السلام ضربه ای زد [و آن را قطع کرد]. عبّاس علیه السلام، شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد و چنین رَجَز می خواند:

به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کنید

من، همیشه از دینم حمایت می کنم

و نیز از امام راستگو و استوارباوری

که نوادۀ پیامبرِ پاک و امین است.

آن گاه، جنگید تا ناتوان شد. حَکیم بن طُفَیل طایی، از پشت درخت خرما به او کمین زد و بر دست چپش ضربه ای زد [و آن را قطع کرد]. عبّاس علیه السلام نیز خواند:

ای جان! از کافران مترس

و به رحمت خدای جبران کننده، بشارتت باد!

ص:201


1- (1) . کانَ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام لَمّا مُنِعَ الحُسَینُ علیه السلام الماءَ، جَعَلَ یَحمِلُ عَلَی النّاسِ فَیُفرِجونَ حَتّی یَأتِی الفُراتَ ویَأتی بِالماءِ، فَیَسقِی الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ، فَسُمِّیَ «السَّقّاءَ» یَومَئِذٍ. وقُتِلَ بَینَ الفُراتِ ومَصرَعِ الحُسَینِ علیه السلام، فَثَمَّ قَبرُهُ، وقَطَعوا یَومَئِذٍ یَدَیهِ ورِجلَیهِ (المناقب و المثالب، نعمان مغربی: ص 309، کتاب المعقبین: ص 111).

همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله، سَرور برگزیده!

با سرکشی شان، دست چپم را قطع کردند

پروردگارا! آنان را به داغیِ آتش برسان!

پس آن ملعون، با عمود آهنین [به او زد و] عبّاس علیه السلام را به شهادت رساند.

هنگامی که حسین علیه السلام، او را بر [کنارۀ] رود فرات، افتاده دید، گریست و چنین خواند:

«ای بدترینِ مردمان! با کارتان، تجاوز کردید

و با گفتۀ محمّد پیامبر، مخالفت کردید.

آیا بهترینِ پیامبران، سفارش ما را به شما نکرد؟

آیا ما از نسل پیامبرِ تأیید شده نیستیم؟

آیا زهرا علیها السلام، مادر ماست یا شما؟

آیا احمد، بهترینِ مردمان نیست؟

نفرین شُدید و به خاطر جنایتتان، رسوا گشتید

به زودی، داغیِ آتشی برافروخته را خواهید دید».(1)

ص:202


1- (1) . کانَ عَبّاسٌ السَّقّاءُ قَمَرُ بَنی هاشِمٍ، صاحِبَ لِواءِ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ أکبَرُ الإِخوانِ. مَضی بِطَلَبِ الماءِ فَحَمَلوا عَلَیهِ وحَمَلَ هُوَ عَلَیهِم، وجَعَلَ یَقولُ: لا أرهَبُ المَوتَ إذِ المَوتُ رَقی حَتّی اواری فِی المَصالیتِ لِقا نَفسی لِنَفسِ المُصطَفَی الطُّهرِ وَقا إنّی أنَا العَبّاسُ أغدو بِالسَّقا ولا أخافُ الشَّرَّ یَومَ المُلتَقی فَفَرَّقَهُم، فَکَمَنَ لَهُ زَیدُ بنُ وَرقاءَ الجُهَنِیُّ مِن وَراءِ نَخلَةٍ، وعاوَنَهُ حَکیمُ بنُ طُفَیلٍ السِّنبِسِیُّ، فَضَرَبَهُ عَلی یَمینِهِ، فَأَخَذَ السَّیفَ بِشِمالِهِ، وحَمَلَ عَلَیهِم وهُوَ یَرتَجِزُ: وَاللّهِ إن قَطَعتُمُ یَمینی إنّی احامی أبَداً عَن دینی وعَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ نَجلِ النَّبِیِّ الطّاهِرِ الأَمینِ فَقاتَلَ حَتّی ضَعُفَ، فَکَمَنَ لَهُ الحَکیمُ بنُ الطُّفَیلِ الطّائِیُّ مِن وَراءِ نَخلَةٍ، فَضَرَبَهُ عَلی شِمالِهِ، فَقالَ: یا نَفسُ لا تَخشَی مِنَ الکُفّارِ وأبشِری بِرَحمَةِ الجَبّارِ مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ المُختارِ قَد قَطَعوا بِبَغیِهِم یَساری فَأَصلِهِم یا رَبِّ حَرَّ النّارِ فَقَتَلَهُ المَلعونُ بِعَمودٍ مِن حَدیدٍ. فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام مَصروعاً عَلی شَطِّ الفُراتِ، بَکی وأنشَأَ یَقولُ: تَعَدَّیتُمُ یا شَرَّ قَومٍ بِفِعلِکُمُ وخالَفتُمُ قَولَ النَّبِیِّ مُحَمَّدِ أما کانَ خَیرُ الرُّسُلِ وَصّاکُم بِنا أما نَحنُ مِن نَسلِ النَّبِیِّ المُسَدَّدِ أما کانَتِ الزَّهراءُ امِّیَ دونَکُمُ أما کانَ مِن خَیرِ البَرِیَّةِ أحمَدِ لُعِنتُم واُخزیتُم بِما قَد جَنَیتُمُ فَسَوفَ تُلاقوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 108، بحار الأنوار: ج 45 ص 40).

1055. شرح الأخبار: کسی که عهده دار کشتن عبّاس بن علی علیه السلام در آن روز (عاشورا) شد، یزید بن زیاد حَنَفی بود، و لباس و تجهیزات [رزم] عبّاس علیه السلام را حَکیم بن طُفَیل طایی برداشت. نیز گفته شده است که او همدست یزید [بن زیاد] در کُشتن عبّاس علیه السلام بود.

پس از آن که برادران عبّاس علیه السلام: عبد اللّه، عثمان و جعفر - که همراه او قصد [آوردن] آب را داشتند - کشته شدند، عبّاس علیه السلام به تنهایی و با مَشک آب، باز می گشت و به یاران عبید اللّه - که میان او و آب، فاصله انداخته بودند -، حمله می بُرد و آنان را می زد و می کُشت تا از [شریعۀ] آب، کنار روند. آن گاه، به فرات، وارد می شد و مَشک را پُر می کرد و می بُرد و به حسین علیه السلام و یارانش می رساند و آنان را سیراب می کرد، تا آن که دشمنان، بر او غلبه کردند و زخم تیرها، او را ناتوان کرد و میان فرات و سراپردۀ خیمه ها، در حال بُردن آب، او را کُشتند. قبرش نیز همان جاست.

خدایش رحمت کند!

همچنین، دست ها و پاهایش را از سرِ کینه ورزی با او و به سبب گرفتاری [هایی که برایشان به وجود آورده بود] و کُشتاری که از آنها کرده بود، قطع کردند. از این رو بود که او «سقّا» نامیده شد.

فضل بن محمّد بن حسن بن عبید اللّه بن عبّاس بن علی علیه السلام، در این باره، گفته است:

سزامندترینِ کس به گریستن مردم بر او

جوانی است که حسین علیه السلام را در کربلا، گریانْد

برادر او و فرزند پدرش علی

ابو الفضلِ آغشته به خون؛

کسی که برای حسین علیه السلام، از خود گذشتگی کرد و هیچ چیز، او را خَم نکرد

و با وجود تشنگی، آب را به او بخشید.(1)

ص:203


1- (1) . کانَ الَّذی وَلِیَ قَتلَ العَبّاسِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَومَئِذٍ یَزیدُ بنُ زِیادٍ الحَنَفِیُّ، وأخَذَ سَلَبَهُ حَکیمُ بنُ طُفَیلٍ الطّائِیُّ، وقیلَ: إنَّهُ شَرِکَ فی قَتلِهِ یَزید. وکانَ بَعدَ أن قُتِلَ إخوَتُهُ عَبدُ اللّهِ وعُثمانُ وجَعفَرٌ مَعَهُ قاصِدینَ الماءَ. ویَرجِعُ وَحدَهُ بِالقِربَةِ فَیَحمِلُ عَلی أصحابِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ الحائِلینَ دونَ الماءِ، فَیَقتُلُ مِنهُم، ویَضرِبُ فیهِم حَتّی یَتَفَرَّجوا عَنِ الماءِ، فَیَأتِیَ الفُراتَ فَیَملَأَ القِربَةَ ویَحمِلَها، ویَأتِیَ بِهَا الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ، فَیَسقِیَهُم حَتّی تَکاثَروا عَلَیهِ، وأوهَنَتهُ الجِراحُ مِن النَّبلِ، فَقَتَلوهُ کَذلِکَ بَینَ الفُراتِ والسُّرادِقِ وهُوَ یَحمِلُ الماءَ، وثَمَّ قَبرُهُ رَحِمَهُ اللّهُ. وقَطَعوا یَدَیهِ ورِجلَیهِ حَنَقاً عَلَیهِ، ولِما أبلی فیهِم وقَتَلَ مِنهُم، فَلِذلِکَ سُمِّیَ السَّقّاءَ. وفیهِ یَقولُ الفَضلُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ بنِ عَلِیٍّ: أحَقُّ النّاسِ أن یُبکی عَلَیهِ إذا أبکَی الحُسَینَ بِکَربَلاءِ أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِیٍّ أبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا یَثنیهِ شَیءٌ وجاءَ لَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءِ (شرح الأخبار: ج 3 ص 191).

1056. مقاتل الطالبیّین: عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام، کنیه اش ابو الفضل و مادرش امّ البنین بود. او بزرگ ترین فرزند امّ البنین و آخرینِ برادران تنی است که [در کربلا] به شهادت رسید.... شاعر، در بارۀ عبّاس بن علی علیه السلام گفته است:

سزامندترین کس به گریستن مردم بر او

جوانی است که حسین علیه السلام را در کربلا، گریانْد

برادرِ او و فرزند پدرش علی علیه السلام

ابوالفضلِ آغشته به خون.

کسی که برای حسین علیه السلام، از خود گذشتگی کرد و هیچ چیز، او را خم ننمود

و با وجود تشنگی، آب را به او بخشید.

و کُمَیت بن زید، در این باره می گوید:

و بی گمان، یاد ابو الفضل، شیرین است

و شفای جان ها از بیماری است.

حرام زادگان، را کُشت و او را کُشتند

گرامی ترین نوشندۀ باران از ابر را.

عبّاس علیه السلام، مردی با چهره ای نمایان و زیبا بود. او سوار بر اسبی رشید و زیبا می شد؛ ولی پاهایش به زمین کشیده می شد. به او «ماه بنی هاشم» می گفتند. پرچم حسین بن علی علیه السلام در روز عاشورا، به دست او بود.

احمد بن سعید، از یحیی بن حسن، از بکر بن عبد الوهّاب، از ابن ابی اویس، از پدرش، از امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود: «حسین بن علی علیه السلام، یارانش را آماده کرد و پرچمش را به دست برادرش عبّاس بن علی علیه السلام داد».

احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از پدرش، از عمرو بن شمر، از جابر، از ابو جعفر باقر علیه السلام

ص:204

برایم نقل کرد که فرمود: «زید بن رُقاد جَنبی و حَکیم بن طفَیل طایی، عبّاس بن علی علیه السلام را کُشتند».(1)

1057. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عبّاس بن علی علیه السلام را زید بن رُقاد جَنبی و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی(2)کُشتند(3).(4)

1058. أنساب الأشراف: برخی می گویند: حرملة بن کاهِل اسدی والِبی با گروهی، هر کدام، ضربه ای زدند و عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام را کُشتند. و حُکَیم بن طُفَیل طایی، لباسش را بُرد. او همچنین تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که به زره ایشان علیه السلام آویخت و حرملة بن کاهِل والِبی هم به عبد اللّه بن حسین، تیری زد که او را ذبح کرد.(5)

ص:205


1- (1) . العَبّاسُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، ویُکَنّی أبَا الفَضلِ. واُمُّهُ امُّ البَنینَ أیضاً، وهُوَ أکبَرُ وَلَدِها، وهُوَ آخِرُ مَن قُتِلَ مِن إخوَتِهِ لِاُمِّهِ وأبیهِ.... وفِی العَبّاسِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَقولُ الشّاعِرُ: أحَقُّ النّاسِ أن یُبکی عَلَیهِ إذ أبکَی الحُسَینَ بِکَربَلاءِ أخوهُ وَابنُ والِدِهِ عَلِیٍّ أبُو الفَضلِ المُضَرَّجُ بِالدِّماءِ ومَن واساهُ لا یَثنیهِ شَیءٌ وجادَ لَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءِ وفیهِ یَقولُ الکُمَیتُ بنُ زَیدٍ: وأبُو الفَضلِ إنّ ذکرَهُمُ الحُل وَشِفاءُ النُّفوسِ مِن أسقامِ قَتَلَ الأَدعِیاءَ إذ قَتَلوهُ أکرَمَ الشّارِبینَ صَوبَ الغَمامِ وکانَ العَبّاسُ علیه السلام رَجُلاً وَسیماً جَمیلاً، یَرکَبُ الفَرَسَ المُطَهَّمَ ورِجلاهُ تَخُطّانِ فِی الأَرضِ، وکانَ یُقالُ لَهُ: قَمَرُ بَنی هاشِمٍ. وکانَ لِواءُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام مَعَهُ یَومَ قُتِلَ. حَدَّثَنی أحمَدُ بنُ سَعیدٍ، قالَ: حَدَّثَنی یَحیَی بنُ الحَسَنِ، قالَ: حَدَّثَنا بَکرُ بنُ عَبدِ الوَهّابِ، قالَ: حَدَّثَنِی ابنُ أبی اوَیسٍ عَن أبیهِ عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، قالَ: عَبَّأَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام أصحابَهُ، فَأَعطی رایَتَهُ أخاهُ العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام. حَدَّثَنی أحمَدُ بنُ عیسی، قالَ: حَدَّثَنی حُسَینُ بنُ نَصرٍ، قالَ: حَدَّثَنا أبی، قالَ: حَدَّثَنا عَمرُو بنُ شِمرٍ، عَن جابِرٍ عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام: أنَّ زَیدَ بنَ رُقادٍ الجَنبِیَّ وحَکیمَ بنَ الطُّفَیلِ الطّائِیَّ قَتَلَا العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام (مقاتل الطالبیّین: ص 89؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 39).
2- (2) . نام قاتلان وی مختلف آمده است.
3- (3) . تعجّب آن است که طبری، کیفیت شهادت عبّاس علیه السلام را در تاریخش نقل ننموده است و به تبع او، ابن اثیر نیز آن را در کتاب خود، نیاورده است.
4- (4) . قَتَلَهُ [أیِ العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام] زَیدُ بنُ رُقادٍ الجَنبِیُّ، وحَکیمُ بنُ الطُّفَیلِ السِّنبِسِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 475).
5- (5) . قالَ بَعضُهُم: قَتَلَ حَرمَلَةُ بنُ کاهِلٍ الأَسَدِیُّ ثُمَّ الوالِبِیُّ العَبّاسَ بنَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام مَعَ جَماعَةٍ وتَعاوَروهُ، وسَلَبَ ثِیابَهُ حَکیمُ بنُ طُفَیلٍ الطّائِیُّ، ورَمَیَ الحُسَینَ علیه السلام بِسَهمِ فَتَعَلَّقَ بِسِربالِهِ، ورَمی حَرمَلَةُ بنُ کاهِلٍ الوالِبِیُّ عَبدَ اللّهِ بنِ حُسَینٍ بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 406).

1059. أنساب الأشراف: حرملة بن کاهِل اسدی، کسی است که سر عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام را آورد.

و همو بود که عباس را با حسین علیه السلام، در کربلا کُشت.(1)

1060. تاریخ الطبری - به نقل از موسی بن عامر -: مختار، عبد اللّه بن کامل را به سوی حُکَیم بن طُفَیل طایی سِنبِسی فرستاد که [تجهیزات و] لباس های عبّاس علیه السلام را به تاراج برده بود و به سوی حسین علیه السلام هم تیر انداخته بود و می گفت: تیرم به زره حسین علیه السلام، آویخته شد و به او آسیبی نزد. عبد اللّه بن کامل، نزد او آمد و وی را دستگیر کرد و نزد مختار آورد.(2)

1061. عمدة الطالب: در یادکردِ فرزندان عبّاس پسر امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام، که کنیه اش، ابو الفضل و لقبش سقّا بود؛ زیرا در واقعۀ عاشورا، برای برادرش آب آورد و قبل از آن که آن را به او برسانَد، کشته شد و قبرش نیز نزدیک شریعۀ (راهْ آب) فرات، یعنی همان شهادتگاه اوست.

در آن روز، پرچمدار حسین علیه السلام، برادرش [عبّاس علیه السلام] بود.

شیخ ابو نصر بخاری، از مُفَضّل بن عمر، از جعفر بن محمّد صادق علیه السلام، روایت کرده است که فرمود: «عمویمان عبّاس بن علی علیه السلام، تیزبین بود و ایمانی استوار داشت. همراه ابا عبد اللّه علیه السلام جنگید و آزمونی نیکو داد و به شهادت رسید».(3)

خون عبّاس علیه السلام، به گردن بنی حَنیفه است. او به هنگام شهادت، 34 سال داشت.

مادر او و برادرانش: عثمان، جعفر و عبد اللّه، امّ البنین فاطمه، دختر حِزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن کعب بن عامر بن کِلاب بن ربیعة بن عامر بن صَعصَعة بن معاویة بن بَکر بن هوازِن بود. مادر امّ البنین هم لیلی، دختر سُهَیل بن مالک بود و او، پسر ابو بَرّه عامِر نیزه باز، پسر مالک بن جعفر بن کِلاب بود و مادر آن دو، عَمْره، دختر طُفَیل بن عامر بود و مادر عَمرَه نیز کَبْشه، دختر عُروۀ رَحّال بن عُتبة بن جعفر بن کِلاب و مادر کَبْشه هم فاطمه، دختر عبد شمس بن عبد مناف بوده است.

ص:206


1- (1) . الأَسَدِیُّ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ، الَّذی جاءَ بِرَأسِ عَبّاسِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، وهُوَ قَتَلَهُ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام بِالطَّفِّ (أنساب الأشراف: ج 13 ص 256).
2- (2) . إنَّ المُختارَ بَعَثَ عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ إلی حَکیمِ بنِ طُفَیلٍ الطّائِیِّ السِّنبِسِیِّ، وقَد کانَ أصابَ سَلَبَ العَبّاسِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، ورَمی حُسَیناً علیه السلام بِسَهمٍ، فَکانَ یَقولُ: تَعَلَّقَ سَهمی بِسِربالِهِ وما ضَرَّهُ، فَأَتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ فَأَخَذَهُ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 62، أنساب الأشراف: ج 6 ص 407).
3- (3) . ر. ک: ص 195 ح 1041.

همچنین روایت شده که امیر مؤمنان علی علیه السلام، به برادرش عقیل - که نسب شناس و در انساب و اخبار عرب، دانا بود -، فرمود: «بنگر و برایم همسری بیاب که زادۀ دلاوران عرب باشد تا جوانی دلیر [و جنگجو] برایم بیاورد».

عقیل گفت: با امّ البنین از قبیلۀ کِلاب، ازدواج کن که در عرب، شجاع تر از پدران او نیست.

امام علیه السلام نیز با او ازدواج کرد. هنگامی که واقعۀ کربلا پیش آمد، شمر بن ذی الجوشن کِلابی، به عبّاس علیه السلام و برادرانش گفت: خواهرزادگان من، کجا هستند؟

امّا آنان، پاسخش را ندادند. حسین علیه السلام به برادرانش فرمود: «پاسخ او را بدهید. هر چند فاسق است؛ امّا یکی از دایی های شماست».(1)

آنان به او گفتند: چه می خواهی؟

گفت: به سوی من بیایید که شما، در امان هستید. خود را با برادرتان، به کُشتن ندهید.

آنان به او گفتند: رویت زشت باد و آنچه آورده ای نیز، زشت باد! آیا سَرور و برادرمان را رها کنیم و به امان تو در آییم؟!

عبّاس علیه السلام و سه برادرش، در آن روز، کشته شدند. این شعر، چه قدر مناسب حال آنان است که:

گروهی که چون برای دفع پیشامدها، فرا خوانده شوند

لشکر [مقابلشان] یا نیزه خورده اند و یا قامتْ شکسته شده اند.

آنان، قلب هایشان را روی زره هایشان پوشیده اند و

گویی برای رفتن جان هایشان [از بدن هایشان]، شتاب می کنند.

در این که عبّاس علیه السلام بزرگ تر بود و یا برادرش عمر، اختلاف است. ابن شهاب عُکبَری و ابوالحسن اشنانی و ابن خِداع، روایت کرده اند که: عمر، بزرگ تر بوده است.

شیخ الشرف عُبَیدِلی، بغدادیان و ابو غنائم عَمْری، روایت کرده اند که: عمر، کوچک تر از عبّاس علیه السلام بوده است و فرزندان عبّاس علیه السلام را بر فرزندان او مقدّم می دارند.

نسل عبّاس علیه السلام اندک و از طریق پسرش عبید اللّه هستند.(2)

ص:207


1- (1) . در فرهنگ قبایلی عرب، به مردی که از قبیلۀ مادر باشد نیز «دایی (خال)» گفته می شود.
2- (2) . فی ذِکرِ عَقِبِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، ویُکَنّی أبَا الفَضلِ، ویُلَقَّبُ السَّقّا؛ لِأَنَّهُ استَقَی الماءَ لِأَخیهِ الحُسَینِ علیه السلام یَومَ الطَّفِّ، وقُتِلَ دونَ أن یُبلِغَهُ إیّاهُ، وقَبرُهُ قَریبٌ مِنَ الشَّریعَةِ حَیثُ استُشهِدَ. وکانَ صاحِبَ رایَةِ الحُسَینِ علیه السلام أخیهِ فی ذلِکَ الیَومِ. -

1062. المُنمَّق: امّ البنین وحیدی، پسرش عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام را می چرخاند و می سرود:

او را در پناه خدای یکتا قرار می دهم

از چشمْزخم هر حسودی

حسودانِ ایستاده و نشسته

و حسودانِ مسلمان و کافر

و حسودانِ آینده و رونده

و فرزندان و پدران آنها.(1)

ص:208


1- (1) . قالَت امُّ البَنینَ الوَحیدیَّةُ تَزفِنُ ابنَها العَبّاسَ بنَ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام (الرجز): اُعیذُهُ بِالواحدِ مِن عَینِ کُلِّ حاسِدٍ قائِمِهِم وَ القاعِدِ مسُلِمِهِم وَ الجاحِدِ صادِرِهِم وَ الوارِدِ مَولودِهِم وَ الوالِدِ (المنمَّق: ص 351).

1063. کامل الزیارات - به نقل از ابو حمزۀ ثُمالی: امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که خواستی به زیارت عبّاس بن علی علیه السلام - که کنار رود فرات، رو به روی بارگاه حسین علیه السلام است -، بروی، بر درگاه سایه بان بِایست.... سپس، داخل شو و روی قبر بیفت و بگو: «سلام بر تو، ای بندۀ شایسته و مطیع خدا و پیامبرش و امیر مؤمنان و حسن و حسین! خداوند، بر ایشان، درود و سلام فرستد! سلام و رحمت و برکات و آمرزش و رضوان خدا، بر تو و بر روح و پیکرت باد!

گواهی می دهم و خدا را گواه می گیرم که تو، بر همان عقیده ای جان دادی که بدریان و مجاهدان در راه خدا، [خداخواهانِ] خیرخواه در جهاد با دشمنان خدا، مبالغه کنندگان در یاری اولیایش و دفاع کنندگان از دوستانش، جان دادند. خدا به تو، بهترین و فراوان ترین و سرشارترین جزایِ کسانی را که به بیعت خود وفا کردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختیارداران کارهایش (اولیای امورش) را اطاعت کردند، عطا کند.

گواهی می دهم که تو، در خیرخواهی کوشیدی و نهایتِ توان خویش را به کار بردی.

خداوند، تو را در زمرۀ شهیدان بر انگیخت و روحت را با ارواح سعادتمندان، قرار داد و گسترده ترین منزل را، با بهترین اتاق های بهشتی، به تو عطا کرد و یادت را در عِلیّین،(1) بالا بُرد و تو را با پیامبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان، محشور کرد، و چه همراهان خوبی!

گواهی می دهم که تو، سستی نکردی و پا، پس ننهادی و با بینایی به کارت و پیروی از شایستگان و دنباله روی از پیامبران، به سوی کارت روان شدی. خداوند، ما و شما را با پیامبر و اولیایش، در جایگاه نیکوکاران، محشور نماید، که او مهربان ترینِ مهربانان است».(2)

ر. ک: ج 1 ص 759 (فصل یکم/شب را مهلت گرفتن برای نماز، دعا و استغفار)

و ص 800 (فصل دوم/رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی)

و ص 809 (فصل دوم/احتجاج های امام علیه السلام بر سپاه کوفه)

و ج 2 ص 99 ح 968 و دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 317 ح 2935.

ص:209


1- (1) . علّیین، یعنی جایگاه والا. به محلّ حضور مقرّبان درگاه الهی در بهشت می گویند.
2- (2) . قالَ الصّادِقُ علیه السلام: إذا أرَدتَ زِیارَةَ قَبرِ العَبّاسِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام - وهُوَ عَلی شَطِّ الفُراتِ بِحِذاءِ الحائِرِ - فَقِف عَلی بابِ السَّقیفَةِ... ثُمَّ ادخُل، وَانکَبَّ عَلَی القَبرِ، وقُل: السَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا العَبدُ الصّالِحُ، المُطیعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَمیرِ المُؤمِنینَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهم السلام، وَالسَّلامُ عَلَیکَ ورَحمَةُ اللّهِ -
6/5 محمّد بن علی (علیه السلام)
اشاره

بسیاری از منابع، محمّد بن علی را نیز از شهدای کربلا شمرده اند(1) و برخی، لقب وی را «اصغر» آورده اند.(2)

بر پایۀ برخی از گزارش ها، نام مادر وی، اسماء بنت عُمَیس خَثعَمی است و برخی گفته اند که مادرش امّ وَلَد (کنیز)(3) بوده است.(4)

سنّ محمّد در هنگام شهادت، 22 سال گزارش شده(5) و قاتلش، مردی از طایفۀ ابان بن دارِم بوده است؛ امّا به گزارش ابن شهرآشوب، او به دلیل بیمار بودن، در کربلا کشته نشد.

در «زیارت ناحیه مقدّسه» آمده است:

السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، قَتیلِ الإِیادِیِّ الدّارِمِیِّ لَعَنَهُ اللّهُ و ضاعَفَ عَلَیهِ العَذابَ الأَلیمَ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ یا مُحَمَّدُ وَ عَلی أهلِ بَیتِکَ الصّابِرینَ.

سلام بر محمّد، پسر امیر مؤمنان؛ کُشته شده [به دستِ] ایادی دارِمی، که خدا، او را لعنت کند و بر عذاب دردناک او بیفزاید! درودهای خدا بر تو - ای محمّد - و بر خانوادۀ شکیبایت!(6)

ص:210


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 449، أنساب الأشراف: ج 3 ص 422.
2- (2) . ر. ک: ص 211 ح 1065 و ص 211 ح 1067.
3- (3) . امّ وَلَد: کنیز آزاد شده بر اثر بچّه دار شدن از مولا.
4- (4) . مقاتل الطالبیّین: ص 90؛ رجال الطوسی: ص 105.
5- (5) . لباب الأنساب: ج 1 ص 400.
6- (6) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

نام وی در «زیارت رجبیّه» نیامده است.(1)

1064. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: محمّد بن علی بن ابی طالب - که مادرش ام وَلَد (کنیز) بود -،(2) به دست مردی از بنی ابان بن دارِم، کشته شد.(3)

1065. تاریخ الطبری: امیر مؤمنان، علی علیه السلام، اسماء بنت عُمَیس خَثعَمی را به همسری برگُزید و او - آن گونه که به نقل از هشام بن محمّد به من رسیده است -، یحیی و محمّد اصغر را برایش به دنیا آورد. نیز راوی برایم گفت که: از آن دو نسلی نمانْد....

همچنین برخی راویان می گویند: مادر محمّد اصغر، امّ وَلَد (کنیز)(4) بوده است.

واقدی نیز در این باره، چنین گفته است. نیز آمده که: محمّد اصغر، همراه حسین علیه السلام، کشُته شد.(5)

1066. المناقب، ابن شهرآشوب: گفته می شود: محمّد اصغر، فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام، به دلیل بیمار بودن، [در کربلا] کشته نشد. نیز گفته می شود: مردی از بنی دارِم، به او تیر زد و وی را کُشت.(6)

1067. تاریخ خلیفة بن خیّاط: ابو عُبیده و ابو الحسن، نقل کرده اند که همراه حسین بن علی علیه السلام، عبّاس اصغر و محمّدِ اصغر، دو پسر علی بن ابی طالب علیه السلام نیز کشته شدند. مادر آن دو، لُبابه، دختر عبید اللّه بن عبّاس [بن عبد المطّلب] بود. البته ابو الحسن گفته است که: مادر محمّد بن علی، امّ وَلَد (کنیز)

ص:211


1- (1) . در زیارت رجبیّه به روایت المزار شهید اوّل (ص 149)، «ابو بکر محمّد» آمده (ر. ک: ص 180 «ابو بکر بن علی علیه السلام»).
2- (2) . در برخی نقل ها، نام مادر وی را «ورقاء» گفته اند (أنساب الأشراف: ج 2 ص 413) و در برخی نقل ها نیز نام وی، «محمّد الأصغر» آمده است (نسب قریش: ص 44، الطبقات الکبری: ج 3 ص 20).
3- (3) . قُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ - قَتَلَهُ رَجُلٌ مِن بَنی أبانِ بنِ دارِمٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 476).
4- (4) . امّ وَلَد، به کنیزی گفته می شود که از ارباب خویش، صاحب فرزند شده است. چنین کنیزی، به سبب تولّد فرزند، براساس احکام اسلام، «آزاد» محسوب می شود.
5- (5) . وتَزَوَّجَ [أمیرُ المُؤمِنینَ الإِمامُ عَلِیٍّ علیه السلام] أسماءَ ابنَةَ عُمَیسٍ الخَثعَمِیَّةَ، فَوَلَدَت لَهُ - فیما حُدِّثْتُ عَن هِشامِ بنِ مُحَمَّدٍ - یَحیی ومُحَمَّداً الأَصغَرَ، وقالَ: لا عَقِبَ لَهُما.... ویَقولُ بَعضُهُم: مُحَمَّدٌ الأَصغَرُ لِاُمِّ وَلَدٍ، وکَذلِکَ قالَ الواقِدِیُّ فی ذلِکَ، وقالَ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ الأَصغَرُ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام (تاریخ الطبری: ج 5 ص 154، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 440).
6- (6) . یُقالُ: لَم یُقتَل مُحَمَّدُ الأَصغَرُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ لِمَرَضِهِ، ویُقالُ: رَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ فَقَتَلَهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113، بحار الأنوار: ج 45 ص 63).

بوده است.(1)

یادآوری

گفتنی است که الفتوح ابن اعثَم و به پیروی از او، برخی منابع دیگر، عمر بن علی را از شهیدان کربلا معرّفی کرده اند و رَجَزی هم برای او نقل نموده اند،(2) در حالی که برخی منابع، تصریح دارند که وی، همراه امام حسین علیه السلام نبوده و در سال 75 یا 77 هجری، در گذشته است(3). نقلی نیز وجود دارد که بر اساس آن، وی به امام علیه السلام هم توصیه کرده که به سوی کوفه نرود و خود، ماجرای این دیدارش با امام علیه السلام را بعدها نقل کرده است. همچنین منابع بسیاری، ماجراهایی از عمر بن علی در زمان عبد الملک مروان، آورده اند که حاکی از زنده بودن وی پس از حادثۀ کربلاست. بنا بر این، با توجّه به شهرت فراوان ماجراهایی که زنده بودن وی را پس از کربلا می رسانند، شهادت او در کربلا، پذیرفتنی نیست.(4)

ر. ک: ج 1 ص 286 (بخش چهارم/فصل دوم/پیشنهاد عمر بن علی بن ابی طالب به امام علیه السلام)

و ص 554 (بخش چهارم/فصل ششم/مخالفان رفتن امام علیه السلام به سمت عراق

/عمر بن علی بن ابی طالب علیه السلام).

ص:212


1- (1) . وقُتِلَ مَعَهُ [أی مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام] العَبّاسُ الأَصغَرُ ومُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ الأَصغَرُ ابنا عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، امُّهُما لُبابَةُ بِنتُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ، وقالَ أبُو الحَسَنِ: امُّهُ امُّ وَلَدٍ (تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179، التنبیه و الإشراف: ص 263).
2- (2) . الفتوح: ج 5 ص 112؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 107.
3- (3) . عمدة الطالب: ص 362.
4- (4) . الإرشاد: ج 2 ص 150؛ العقد الفرید: ج 3 ص 382.

فصل ششم: شهادت فرزندان امام حسن (علیه السلام)

1/6 قاسم بن حسن (علیه السلام)
اشاره

قاسم(1)،(2) فرزند امام حسن علیه السلام است. مادرش کنیز بود و نرجس نام داشت(3). چهرۀ او چون پارۀ ماه بود(4). به گزارش خوارزمی، وی هنگام شهادت، به سنّ بلوغ نرسیده بود(5)؛ ولی مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده ساله می داند.(6)

چگونگی اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین علیه السلام برای رفتن به میدان، حاکی از قوّت معرفت و کمال درایت و شهامت و ایمان اوست. شاید به دلیل کمیِ سن، ابتدا امام حسین علیه السلام به او اجازۀ میدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن قدر دست و پای امام علیه السلام را بوسید و پافشاری و التماس کرد تا اجازه گرفت و در حالی که اشک هایش بر گونه اش می غلتید، با خواندن این رَجَز به صف دشمن، حمله بُرد:

اگر مرا نمی شناسید، من شاخۀ حسن

نوادۀ پیامبرِ برگزیده و امین هستم.

این حسین است، همانند اسیرِ به گروگان گرفته شده

در میان مردمی که خدا کند از آب باران دریغ داشته شوند.(7)

او پس از هلاک نمودن تعدادی از سپاه ابن سعد، به خیل شهیدان پیوست. در «زیارت رجبیّه»، نام وی آمده(8) و در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیز در بارۀ وی آمده است:

ص:213


1- (1) . الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309، المعجم الکبیر: ج 3 ص 103 ح 2803.
2- (2) . در مقاتل الطالبیّین (ص 92) آمده است که وی، برادر پدر و مادریِ ابوبکر بن حسن است.
3- (3) . لباب الأنساب: ج 1 ص 342.
4- (4) . ر. ک: ص 216 ح 1068 وص 218 ح 1069.
5- (5) . ر. ک: ص 217 ح 1069. نیز، ر. ک: کامل بهایی: ج 2 ص 303.
6- (6) . لباب الأنساب: ج 1 ص 401.
7- (7) . ر. ک: ص 218 ح 1069.
8- (8) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

السَّلامُ عَلَی القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ، المَضروبِ عَلی هامَتِهِ، المَسلوبِ لامَتَهُ، حینَ نادَی الحُسَینَ عَمَّهُ، فَجَلا عَلَیهِ عَمُّهُ کَالصَّقرِ، وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ التُّرابَ، وَالحُسَینُ یَقولُ:

«بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ! ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ جَدُّکَ وأبوکَ». ثُمَّ قالَ:

«عَزَّ وَاللّهِ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو أن یُجیبَکَ وأنتَ قَتیلٌ جَدیلٌ فَلا یَنفَعَکَ، هذا وَاللّهِ یَومٌ کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ»، جَعَلَنِیَ اللّهُ مَعَکُما یَومَ جَمعِکُما، وبَوَّأَنی مُبَوَّأَکُما، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیَّ، وأصلاهُ جَحیماً وأعَدَّ لَهُ عَذاباً ألیماً.(1)

سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علی؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش کَنْده شده، هنگامی که عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازی شکاری، بر بالای سرش رسانْد و او، پاهایش را به خاک می سایید؛ و حسین علیه السلام می فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ کسانی که روز قیامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت را ندهد، یا پاسخت را بدهد، ولی تو کشته شده، بر خاک افتاده باشی و سودی برایت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزی است که کُشندگان او (عمویت)، فراوان و یاورانش، اندک اند!».

خداوند، مرا در روز قیامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسین علیه السلام)، قرار دهد و در جایگاه شما، جای دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَیل ازْدی را لعنت کند و او را به دوزخ برساند و عذابی دردناک، برایش آماده سازد!

دو نکته

1. در کتاب الهدایة الکبری، نوشتۀ حسین بن حَمْدان خَصیبی،(2) از امام زین العابدین علیه السلام در شرح وقایع شب عاشورا، گزارش شده است:

قاسم گفت: عموجان! آیا من کشته می شوم؟ حسین علیه السلام با او مهربانی کرد و فرمود: «ای برادرزاده! مرگ در نظرت چگونه است؟». گفت: عموجان! شیرین تر از عسل. فرمود:

«آری. به خدا سوگند، شیرین تر است...».(3)

ص:214


1- (1) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . حسین بن حمدان خصیبی، مشهور به غُلُو است. نجاشی در بارۀ او می گوید: «مذهب او فاسد است» (رجال النجاشی: ج 1 ص 187). ابن غضائری نیز در بارۀ او می گوید: «دروغگو و مذهب او فاسد است. گویندۀ سخنِ نفرین شده ای است و به وی اعتنا نمی شود» (الرجال، ابن غضائری: ص 54). وی کتاب دیگری به نام المائدة نیز دارد. دربارۀ وی و مذهبش (غالیان دوازده امامی)، ر. ک: الفرقة الهامشیة فی الإسلام.
3- (3) . الهدایة الکبری: ص 204.

گفتنی است که مشابه این مطلب، در کتاب مدینة المَعاجز(1) نیز آمده که ما به دلیل معتبر نبودن منبع گزارش، آن را در متن نیاوردیم. همچنین، در بارۀ عروسی قاسم (!) و مصائب او، مطالبی در روضة الشهدا(2) و المنتخب طُرَیحی(3) و برخی کتاب های دیگر آمده است که صحیح و قابل استناد نیستند.(4)

2. آیا قاسم، زیرِ دست و پای اسب ها مانده است؟

در چگونگی به شهادت رسیدن قاسم، آمده است:

قاسم، پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب]، عمویش را صدا زد و حسین علیه السلام به سرعت، خود را به او رسانْد و کشندۀ قاسم را با شمشیر، هدف قرار داد و دستش را قطع کرد. لشکر دشمن هم برای نجات آن فرد، هجوم آوردند.

بر اساس کتب مقاتل کهن و مشهور، در این هجوم، به شهادت رسانندۀ قاسم، زیر دست و پای لشکر قرار گرفت و هلاک شد؛ امّا در برخی کتب متأخّر و به تبع آن، در افواه، مطرح شده که قاسم، زیرِ دست و پای لشکریان، کشته شد. به نظر می رسد منشأ این اشتباه، بحار الأنوار باشد و پس از آن، به کتاب هایی چون: ناسخ التواریخ، مخزن البکاء، مهیّج الأحزان و أسرار الشهادات، راه یافته است. در متن بحار الأنوار، آمده است:

سپاه کوفه، هجوم بردند تا عمرو (کشندۀ قاسم) را از دست حسین علیه السلام نجات دهند. پس اسب ها با سینه هایشان به سوی او تاختند و با سم هایشان، او را زخمی و پایمال کردند و آن نوجوان، کشته شد. هنگامی که غبار جنگ، فرو نشست، ناگهان دیدند که حسین علیه السلام بر سرِ آن جوان، ایستاده و او در حال دست و پا زدن است....(5)

اینک به پانوشتی که محقّق محترم بحار الأنوار، برای جملۀ «حتّی مات الغلام (تا آن که آن جوان، کشته شد)» آورده، بنگرید:

کلمۀ «غلام» در این عبارت، گذاشته (افزوده) شده است و ظاهراً از سرِ غفلت بوده است و

ص:215


1- (1) . مدینة المعاجز: ج 4 ص 215.
2- (2) . روضة الشهداء: ص 321-329.
3- (3) . المنتخب، طریحی: ص 365.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 23 (بخش یکم/منابع غیر قابل استناد).
5- (5) . بحار الأنوار: ج 45 ص 35. نیز، ر. ک: تسلیة المجالس: ج 2 ص 305.

این، مخالف با نسخۀ مقاتل الطالبیّین، الإرشاد و المناقب ابن شهرآشوب است و با کلمات خود کتاب (بحار الأنوار) هم سازگار نیست؛ چون پس از آن می گوید: «و آن جوان، دست و پا می زد»؛ یعنی در حال جان دادن بود و هنوز شهید نشده بود؛ بخصوص با خطاب امام حسین علیه السلام به او که فرموده: «به خدا سوگند، این، بر عمویت بسیار گران است...!». پس آن که زیرِ دست و پای اسب ها مُرده، دشمن خدا، عمرو بن سعد بن نُفَیل ازْدی بوده - که از رحمت خدا دور باشد -؛ ولی عبارت مصنّف رحمه الله این معنا را القا می کند که آن جوان، قاسم بن حسن بوده است؛ امّا در نسخۀ مقاتل الطالبیّین آمده: «عمرو را با شمشیر زد و او، مچ دستش را در برابر آن گرفت، که آن را از مِرفَق بُرید و کَنْد. لشکر عمر بن سعد، هجوم آوردند تا او را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند. زمانی که لشکر، هجوم آوردند، سینۀ اسبان، او را هدف قرار دادند و زیر پا و سُم اسب ها انداختند و نتوانست فرار کند تا مُرد. لعنت و خواری خدا بر او باد! زمانی که غبار نبرد، فرو نشست، دیدند که حسین علیه السلام بر بالای سر نوجوان، ایستاده و او، در حال دست و پا زدن است و حسین علیه السلام می گوید:...» تا پایان روایت.

پس به دست می آید که کلمۀ «غلام» در نسخۀ مصنِّف (مرحوم مجلسی)، تصحیف کلمۀ «لعنه اللّه» است که «لع» نوشته می شود.(1)

آنچه در منابع قابل استناد در بارۀ شهادت قاسم گزارش شده، در پی می آید:

1068. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: جوانی به سان پارۀ ماه، شمشیر به دست، به سوی ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایی داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگۀ چپ آن بود.

عمرو بن سعد بن نُفَیل ازْدی به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می برم.

به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن حمله، چه قصدی داری؟! کشته شدن آنها به دست همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند، برای تو بس است.

گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!

آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشیر، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان!

حسین علیه السلام، مانند باز شکاری، نگاهی انداخت و مانند شیر شرزه، به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوی آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فریادی کشید و از امام علیه السلام، کناره گرفت. سواران کوفه، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوی سینۀ مَرکب ها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روی او رفتند و وی را

ص:216


1- (1) . بحار الأنوار: ج 45 ص 35.

لگدمال کردند تا مُرد.

غبار [نبرد] که فرو نشست، حسین علیه السلام بر بالای سر جوان، ایستاده بود و او پاهایش را از درد، به زمین می کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را کُشتند و کسانی که طرفِ دعوایشان در روز قیامت، جدّ توست!».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودی نداشته باشد؛ صدایی که - به خدا سوگند -، جنایتکاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و یاورانش اندک اند».

سپس او را بُرد و گویی می بینم که پاهای آن جوان، بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینۀ خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه می کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش علی اکبر و کشتگان گِرد او - که از خاندانش بودند -، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم.

گفتند: قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب است.(1)

1069. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از عون بن عبد اللّه بن جعفر، بر اساس برخی نقل ها، عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب و بر اساس برخی دیگر، قاسم بن حسن - که نوجوان و نابالغ بود -، به میدان آمد. هنگامی که حسین علیه السلام به او نگریست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند که هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازۀ پیکار خواست و عمویش حسین علیه السلام، از

ص:217


1- (1) . خَرَجَ إلَینا غُلامٌ کَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، فی یَدِهِ السَّیفُ، عَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما - ما أنسی أنَّهَا الیُسری - فَقالَ لی عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُریدُ إلی ذلِکَ؟! یَکفیکَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ؛ فَشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّی حَتّی ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: یا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّی الحُسَینُ علیه السلام کَما یُجَلِّی الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَیثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّی عَنهُ وحَمَلَت خَیلٌ لِأَهلِ الکوفَةِ لِیَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَینٍ علیه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّکَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَیلُ بِفُرسانِها عَلَیهِ فَوَطِئَتهُ حَتّی ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلی رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ؛ وحُسَینٌ علیه السلام یَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ ثُمَّ لا یَنفَعَکَ! صَوتٌ وَاللّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلی رِجلَیِ الغُلامِ یَخُطّانِ فِی الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَینٌ صَدرَهُ عَلی صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ فی نَفسی: ما یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّی ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وقَتلی قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقیلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 471).

اجازه دادن، خودداری کرد. جوان، پیوسته دست و پای حسین علیه السلام را می بوسید و از او اجازه می خواست تا به او اجازه داد. او به میدان آمد و در حالی که اشک هایش بر گونه هایش روان بود، چنین می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من شاخۀ حسنم

نوادۀ پیامبرِ برگزیده و امین.

این، حسین است، به سان اسیری در بند

در میان مردمی که خدا کُند از آب باران دریغ داشته شوند!

سپس حمله بُرد و صورتش به پارۀ ماه می مانْد. جنگید و با وجود کمیِ سنّش، 35 مرد را کُشت.

حُمَید بن مسلم، گفته است: من در لشکر ابن سعد بودم و به آن جوان، می نگریستم. او پیراهنی و بالاپوش و کفش هایی داشت که بندِ یک لنگه اش پاره بود، و از یاد نبرده ام که لنگۀ چپ آن بود.

عمرو بن سعد ازْدی گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می برم!

به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه می خواهی؟! کشتن همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند، برای تو بس است.

گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!

آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشیر، بر سرش زد و آن جوان، به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: ای عمو جان!

حسین علیه السلام، مانند باز شکاری، نگاهی به او انداخت و خود را به صفوف دشمن زد و مانند شیری خشمگین، حمله کرد و عمرو را با شمشیر زد. او دستش را جلوی آن گرفت و از آرنج، قطع شد. فریادی کشید و از امام علیه السلام، کناره گرفت. سواران کوفه، برای نجات وی، یورش آوردند؛ امّا او در جلوی سینۀ اسب ها قرار گرفت و اسب ها، او را لگدمال کردند تا مُرد.

غبار [نبرد] که فرو نشست، حسین علیه السلام بر بالای سرِ جوان، ایستاده بود و او، پاهایش را از شدّت درد، به زمین می کشید. حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و کمکی نتواند به تو بکند یا کمکت کند، امّا به تو سودی نبخشد. از رحمت خدا دور باشند کسانی که تو را کُشتند! وای بر کُشندۀ تو!».

سپس او را بُرد، و گویی می بینم که پاهای آن جوان، بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام سینۀ او را بر سینۀ خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه می کند؟ او را آورد و کنار شهیدان

ص:218

و کشتگان از خاندانش نهاد.

آن گاه، سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! همۀ آنها را به شمار آور و یک تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را میامرز! ای عموزادگان! شکیبایی کنید. ای خاندان من! شکیبا باشید که دیگر پس از امروز، هیچ خواری ای نخواهید دید!».(1)

1070. المِحَن - به نقل از ابو معشر، از یکی از استادانش -: مردی کوفی، عبد اللّه بن حسن بن علی را بر روی اسب دید - و عبد اللّه، از زیباترین آفریدگانِ خدا بود -. آن کوفی گفت: حتماً این جوان را می کُشَم. مردی به او گفت: وای بر تو! از این، چه می خواهی؟ او را وا گذار.

امّا او نپذیرفت و به او حمله بُرد و او را زد و کُشت.

هنگامی که ضربه [شمشیر] به او اصابت کرد، گفت: ای عمو جان!

حسین علیه السلام به او پاسخ داد و فرمود: «جانم! ای صدایی که یاور آن، کم و دشمن آن، فراوان است». همچنین حسین علیه السلام، به قاتلش حمله کرد و او را زد و دستش را قطع کرد و با ضربه ای

ص:219


1- (1) . خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ - وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلمَ - فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّی غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبی عَمُّهُ الحُسَینُ علیه السلام أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّی أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلی خَدَّیهِ وهُوَ یَقولُ: إن تُنکِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفی وَالمُؤتَمَنْ هذا حُسَینٌ کَالأَسیرِ المُرتَهَنْ بَینَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَنْ وحَمَلَ وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ - عَلی صِغَرِ سِنِّهِ - خَمسَةً وثَلاثینَ رَجُلاً. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: کُنتُ فی عَسکَرِ ابنِ سَعدٍ، فَکُنتُ أنظُرُ إلَی الغُلامِ وعَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما - ما أنسی أنَّهُ کانَ شِسعَ الیُسری - فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُریدُ بِذلِکَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَنی ما بَسَطتُ لَهُ یَدی، یَکفیکَ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّی حَتّی ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: یا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام کالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّیثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّی عَنهُ، فَحَمَلَت خَیلُ أهلِ الکوفَةِ لِیَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلی رَأسِ الغُلامِ وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ، وَالحُسَینُ یَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ فَلا یُعینَکَ، أو یُعینَکَ فَلا یُغنِیَ عَنکَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، الوَیلُ لِقاتِلِکَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلی رِجلَیِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلی صَدرِهِ، فَقُلتُ فی نَفسی، ماذا یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّی ألقاهُ مَعَ القَتلی مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَی السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أهلَ بَیتی، لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 27؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 34).

دیگر، او را کُشت.(1)

1071. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: پس از علی اکبر علیه السلام، قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب، پا به میدان نهاد، در حالی که می گفت:

ای جان من! بی تابی مکن. همه فانی اند

امروز، قلّه های بهشت را می بینی.

سپس، سه تن از آنان را کُشت و آن گاه، او را از اسبش بر زمین انداختند [و کشته شد].(2)

1072. الأخبار الطّوال: سپس قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب، کشته شد. عمرو بن سعد بن مُقبِل اسدی، او را زد.(3)

1073. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: - قاسم بن حسن بن علی - که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بود -، به دست سعد بن عمرو بن نُفَیل ازْدی کشته شد.(4)

2/6 ابو بکر بن حسن (علیه السلام)

یکی دیگر از فرزندان امام حسن علیه السلام که در کربلا شهید شد، ابو بکر نام داشت(5).(6) سنّ

ص:220


1- (1) . رَأی رَجُلٌ مِن أهلِ الکوفَةِ عَبدَ اللّهِ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ عَلی فَرَسٍ، وکانَ عَبدُ اللّهِ أجمَلَ خَلقِ اللّهِ، فَقالَ الکوفِیُّ: لَأَقتُلَنَّ هذَا الفَتی، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: وَیحَکَ ما تَصنَعُ بِهذا؟ دَعهُ، فَأَبی، فَحَمَلَ عَلَیهِ فَضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ. قالَ: ولَمّا أصابَتهُ الضَّربَةُ قالَ: یا عَمّاه! فَأَجابَهُ الحُسَینُ علیه السلام قالَ: لَبَّیکَ، صَوتٌ قَلَّ ناصِرُهُ، وکَثُرَ واتِرُهُ! وحَمَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلی قاتِلِهِ فَضَرَبَهُ فَقَطَعَ یَدَهُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اخری فَقَتَلَهُ (المحن: ص 147، جواهر المطالب: ج 2 ص 269).
2- (2) . بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ] القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وهُوَ یَقولُ: لا تَجزَعی نَفسی فَکُلٌّ فانِ الیَومَ تَلقَینَ ذُرَی الجِنانِ فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثَةً، ثُمَّ رُمِیَ عَن فَرَسِهِ (الأمالی، صدوق: ص 226 ح 239، روضة الواعظین: ص 208 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
3- (3) . ثُمَّ قُتِلَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، ضَرَبَهُ عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ مُقبِلٍ الأَسَدِیُّ (الأخبار الطوال: ص 257، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2628).
4- (4) . قُتِلَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ - قَتَلَهُ سَعدُ بنُ عَمرِو بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، المعجم الکبیر: ج 3 ص 103 ح 2803).
5- (5) . مروج الذهب، ج 3 ص 71، الإرشاد: ج 2 ص 125.
6- (6) . شیخ مفید در کتاب خود، در بعضی جاها (الإرشاد: ج 2 ص 20 و 26)، «عمرو» را به جای «ابو بکر» گفته است. پس این احتمال وجود دارد که «عمرو»، اسم او و «ابو بکر»، کُنیۀ او باشد.

او را 35 سال گفته اند.(1)

بیشتر منابع، نام او را در کنار عبد اللّه و قاسم آورده اند.(2) بنا بر این، سه تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا شهید شده اند.

برخی از منابع، ابو بکر را کنیۀ عبد اللّه می دانند.(3) اگر این چنین باشد، امام مجتبی علیه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اکبر - که شوهر سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام بوده(4) -(5) و در کربلا، به شهادت رسیده است(6)؛ و دیگری عبد اللّه اصغر، که خُردسال بود و در آخرین ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.(7)

نکتۀ دیگر، این که در برخی منابع، به جای «ابو بکر بن حسن»، نام او «ابو بکر بن حسین»، ضبط شده است که ظاهراً تصحیف شده است؛ زیرا کسی فرزندی با این نام برای امام حسین علیه السلام، ذکر نکرده است(8).(9)

نام وی در «زیارت رجبیّه»(10) آمده است. همچنین در «زیارت ناحیّۀ مقدسه»، در بارۀ وی آمده است:

السَّلامُ عَلی أبی بَکرِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ الوَلِیِّ، المَرمِیِّ بِالسَّهمِ الرَّدِیِّ، لَعَنَ اللّهُ

ص:221


1- (1) . لباب الأنساب: ج 1 ص 400.
2- (2) . نسب قریش: ص 50، جمهرة أنساب العرب: ص 39.
3- (3) . المجدیّ: ص 19، عمدة الطالب: ص 68.
4- (4) . در المُحَبَّر (ص 438) آمده است: سَکینه دختر حسین بن علی بن ابی طالب، با عبد اللّه پسر حسن بن علی بن ابی طالب، ازدواج کرد و وی، شوهر دوشیزگی او بود و پیش از عروسی شان در گذشت.
5- (5) . المجدیّ: ص 19، شرح الأخبار: ج 3 ص 181.
6- (6) . المجدیّ: ص 19.
7- (7) . ر. ک: ص 223 (عبد اللّه بن حسن علیه السلام).
8- (8) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476، مقاتل الطالبیّین: ص 92.
9- (9) . آنان که برای امام حسین علیه السلام فرزندی به نام ابو بکر ذکر کرده اند، برای امام حسن علیه السلام فرزندی به نام ابو بکر نیاورده اند، با آن که مشهور بوده است. نکتۀ دیگر، این که نام قاتل هر دو، عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوی ذکر شده است. اینها صورت گرفتن تصحیف در این باره را تقویت می کند (ر. ک: الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 470 و 476). در تاریخ الطبری (ج 5 ص 468)، «أبو بکر بن الحسن» و (همان: ج 5 ص 448) «أبو بکر بن الحسین» آمده است.
10- (10) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ.

سلام بر ابو بکر، فرزند حسن بن علی پاک و ولی! آن تیرخورده با تیر کُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبۀ غَنَوی را لعنت کند!(1)

1074. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب - که مادرش امّ وَلَد (کنیز) بود -، به دست عبد اللّه بن عُقْبۀ غَنَوی کشته شد.(2)

1075. الإرشاد: عبد اللّه بن عُقْبۀ غَنَوی، تیری به سوی ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب انداخت و او را کُشت(3).(4)

1076. مقاتل الطالبیّین: ابو بکر... بن حسن بن علی بن ابی طالب، که مادرش امّ وَلَد (کنیز) بود و نامش معلوم نیست. طبق گزارش مستند ما از مدائنی، به نقل از ابو مِخنَف، از سلیمان بن ابی راشد، وی به دست عبد اللّه بن عُقْبۀ غنوی کشته شد. نیز در گزارش عمرو بن شمر، از جابر، از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود: «عُقْبۀ غَنَوی، او را کُشت».(5)

1077. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف: مختار، عبد اللّه بن عُقْبۀ غَنَوی را طلبید؛ امّا دید که او گریخته و به جزیره (منطقه ای در شمال عراق) رفته است. از این رو، خانه اش را ویران کرد.

این مرد غَنَوی، جوانی را از آنان (خاندان حسین علیه السلام) کشته بود و مردی دیگر از قبیلۀ بنی اسد به نام حرملة بن کاهِل، یکی دیگر از خاندان حسین علیه السلام را کشته بود. ابن ابی عَقِب لیثی، دربارۀ این دو، گفته است:

نزد قبیلۀ غَنی، قطره ای از خون ماست (خون ابوبکر بن حسن)

و نیز در قبیلۀ اسد، خون دیگری، به شُمار و یاد است (خون علی اصغر).(6)

ص:222


1- (1) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . قُتِلَ أبو بَکرِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ - قَتَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَةَ الغَنَوِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 581).
3- (3) . در أنساب الأشراف، این افزوده آمده است: «و در این باره، ابن ابی عَقِب، سروده است: نزد قبیلۀ غنی، قطره ای از خون ما (ابوبکر) است و قطره ای نیز در قبیلۀ اسد (علی اصغر)، به شمار و یاد است».
4- (4) . رَمی عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَةَ الغَنَوِیُّ أبا بَکرِ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، فَقَتَلَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 109؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 406).
5- (5) . أبو بَکرِ... بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ - ولا تُعرَفُ امُّهُ. ذَکَرَ المَدائِنِیُّ فی إسنادِنا عَنهُ، عَن أبی مِخنَفٍ، عن سُلَیمانَ بنِ أبی راشِدٍ: أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ قَتَلَهُ. وفی حَدیثِ عَمرِو بنِ شِمرٍ، عَن جابِرٍ عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام: أنَّ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ قَتَلَهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 92؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 36).
6- (6) . طَلَبَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ ولَحِقَ بِالجَزیرَةِ، فَهَدَمَ دارَهُ. وکانَ ذلِکَ الغَنَوِیُّ قَد قَتَلَ مِنهُم غُلاماً، وقَتَلَ رَجُلٌ آخَرُ مِن بَنی أسَدٍ یُقالُ لَهُ حَرمَلَةُ بنُ کاهِلٍ رَجُلاً مِن آلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَفیهِما یَقولُ ابنُ أبی عَقِبٍ اللَّیثِیُّ: وعِندَ غَنِیٍّ قَطرَةٌ مِن دِمائِنا وفی أسَدٍ اخری تُعَدُّ وتُذکَرُ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 65، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 684).
3/6 عبد اللّه بن حسن (علیه السلام)

سومین فرزند امام حسن علیه السلام که در کربلا به شهادت رسید، عبد اللّه نام داشت(1). وی از شهدای خُردسال کربلا بوده است.(2) هنگامی که سپاه کوفه، امام حسین علیه السلام را در آخرین لحظات زندگی، محاصره کرده بودند، این کودک، تلاش کرد تا خود را به امام علیه السلام برساند. زینب علیه السلام، خواست مانع وی شود؛ ولی نتوانست. او شتابان آمد تا این که خود را به امام علیه السلام رساند و در کنار ایشان، به شهادت رسید.

گفتنی است که برخی از منابع، ماجرای شهادت قاسم را در بارۀ عبد اللّه آورده اند که نادرست به نظر می رسد.

نام وی در «زیارت رجبیّه» آمده است.(3) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیز می خوانیم:

السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ وَ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ.

سلام بر عبد اللّه بن حسن بن علی پاک! خدا، قاتل او را و حَرمَلة بن کاهِل اسدی را - که به او تیر زد -، لعنت کند!(4)

1078. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: شمر بن ذی الجوشن، با پیادگان سپاه، به سوی حسین علیه السلام آمد.

حسین علیه السلام به آنها حمله می بُرد و آنها را از هم می شکافت. سپس آنها، به طور کامل، گِرد حسین علیه السلام را گرفتند. پسربچّه ای از خاندان حسین علیه السلام، به سوی او آمد. خواهرش زینب علیها السلام، دختر علی علیه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسین علیه السلام نیز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسلیم نشد و به سوی حسین علیه السلام دوید و در کنارش ایستاد. بحر بن کعب بن عبید اللّه،

ص:223


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 125؛ الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309.
2- (2) . چنان که در ذیل دیده می شود، در کتب معتبر، عدم بلوغ او آمده؛ ولی سنّ او نیامده است. برخی نویسندگان متأخّر، او را یازده ساله دانسته اند (أنصار الحسین: ص 132، مقتل الحسین علیه السلام، مقرّم: ص 280).
3- (3) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
4- (4) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

از قبیلۀ بنی تَیمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُکابه، با شمشیر به سوی حسین علیه السلام حمله کرد. آن پسربچّه گفت:

ای مادرْخبیث! آیا عمویم را می کُشی؟

آن مرد، شمشیرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر کرد و شمشیر، آن را از آرنج، قطع کرد و فقط به پوست، آویزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسین علیه السلام، او را گرفت و به سینه اش چسبانْد و گفت: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده، شکیبایی کن و این [وقایع] را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند، تو را به پدران شایسته ات، ملحق می کند؛ به پیامبر خدا، علی بن ابی طالب، حمزه، جعفر و حسن بن علی - که خداوند، بر همۀ آنانْ درود فرستد -».(1)

1079. الإرشاد: عبد اللّه بن حسن بن علی - که جوانی نابالغ بود -، از نزد زنان به سوی دشمن، بیرون دوید و خود را به کنار حسین علیه السلام رساند. زینب علیها السلام، دختر علی علیه السلام در پی اش رفت تا او را نگاه دارد.

حسین علیه السلام هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ امّا او تسلیم نشد و به هیچ رو نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمی شوم.

ابجَر بن کعب، شمشیر را به سوی حسین علیه السلام فرود آورد. آن جوان، به او گفت: ای مادرْخبیث! آیا عموی مرا می کُشی؟

ابجَر، با شمشیر به او (حسین علیه السلام) زد. آن جوان، دستش را سپر کرد که قطع شد و به پوست، آویزان شد. فریاد برآورد: مادر جان!

حسین علیه السلام، او را گرفت و به سینه اش چسباند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده، شکیبایی کن و این را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند، تو را به پدران شایسته ات، ملحق می کند».

آن گاه حسین علیه السلام، دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! اگر هم تا مدّتی [از زندگی]

ص:224


1- (1) . إنَّ شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ أقبَلَ فِی الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَینِ علیه السلام؛ فَأَخَذَ الحُسَینُ علیه السلام یَشُدُّ عَلَیهِم فَیَنکَشِفونَ عَنهُ، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً، وأقبَلَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ، فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ لِتَحبِسَهُ، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: احبِسیهِ، فَأَبَی الغُلامُ وجاءَ یَشتَدُّ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقامَ إلی جَنبِهِ. قالَ: وقَد أهوی بَحرُ بنُ کَعبِ بنِ عُبَیدِ اللّهِ - مِن بَنی تَیمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُکابَةَ - إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیفِ، فَقالَ الغُلامُ: یَا بنَ الخَبیثَةِ! أتَقتُلُ عَمّی؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِیَدِهِ فَأَطَنَّها إلَّاالجَلدَةَ، فَإِذا یَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، فَنادَی الغُلامُ: یا امَّتاه. فَأَخَذَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَضَمَّهُ إلی صَدرِهِ، وقالَ: یَا بنَ أخی، اصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ، وَاحتَسِب فی ذلِکَ الخَیرَ، فَإِنَّ اللّهَ یُلحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ؛ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِم أجمَعینَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 450، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 571).

برخوردارشان ساختی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر، و حاکمان را هیچ گاه از آنان، راضی مدار، که آنانْ ما را دعوت کردند تا یاری مان دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بکُشند».(1)

1080. الملهوف: عبد اللّه بن حسن بن علی - که هنوز جوانی نابالغ بود -، از نزد زنان بیرون دوید و خود را به کنار حسین علیه السلام رساند. زینب علیها السلام دختر علی علیه السلام، در پی اش رفت تا او را نگاه دارد؛ امّا او تسلیم نشد و به هیچ روی نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمی شوم.

بحر بن کعب (و گفته شده که حرملة بن کاهِل)، شمشیر را به سوی حسین علیه السلام فرود آورد.

نوجوان به او گفت: ای مادرْخبیث! آیا عموی مرا می کُشی؟

بحر، با شمشیر به او زد. جوان، دستش را سپر کرد که قطع شد و از پوست، آویزان شد. پس فریاد بر آورد: عمو جان!

حسین علیه السلام، او را گرفت و به سینه اش چسباند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه بر تو رسیده، شکیبایی کن و این را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند، تو را به پدران شایسته ات، ملحق می کند».

حرملة بن کاهِل - که خدا، لعنتش کند -، او را با تیر زد و در همان دامان عمویش، ذبح کرد(2).(3)

ص:225


1- (1) . خَرَجَ إلَیهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ - وهُوَ غُلامٌ لَم یُراهِق - مِن عِندِ النِّساءِ یَشتَدُّ حَتّی وَقَفَ إلی جَنبِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَحِقَتهُ زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیها السلام لِتَحبِسَهُ، فَقالَ لَهَا الحُسَینُ علیه السلام: احبِسیهِ یا اختی، فَأَبی وَامتَنَعَ عَلَیهَا امتِناعاً شَدیداً، وقالَ: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّی! وأهوی أبجَرُ بنُ کَعبٍ إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیفِ، فَقالَ لَهُ الغُلامُ: وَیلَکَ یَا بنَ الخَبیثَةِ! أتَقتُلُ عَمّی؟! فَضَرَبَهُ أبجَرُ بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِیَدِهِ فَأَطَنَّها إلَی الجَلدَةِ، فَإِذا یَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، ونادَی الغُلامُ: یا امَّتاه! فَأَخَذَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَضَمَّهُ إلَیهِ وقالَ: یَا بنَ أخی، اصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ، وَاحتَسِب فی ذلِکَ الخَیرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ یُلحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ.] [ثُمَّ رَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام یَدَهُ وقالَ: اللّهُمَّ إن مَتَّعتَهُم إلی حینٍ، فَفَرِّقهُم فِرَقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِیَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَینا فَقَتَلونا (الإرشاد: ج 2 ص 110، إعلام الوری: ج 1 ص 467).
2- (2) . در مثیر الأحزان، این افزوده آمده است: «همچنین حسین علیه السلام گفت: "خدایا! اگر هم تا مدّتی [از زندگی] برخوردارشان ساختی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر و هیچ گاه از آنان، راضی مباش"».
3- (3) .خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ - وهُوَ غُلامٌ لَم یُراهِق - مِن عِندِ النِّساءِ، فَشَدَّ حَتّی وَقَفَ إلی جَنبِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَحِقَتهُ زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ لِتَحبِسَهُ، فَأَبی وَامتَنَعَ امتِناعاً شَدیداً، وقالَ: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّی، فَأَهوی بَحرُ بنُ کَعبٍ - وقیلَ: حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ - إلَی الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیفِ. فَقالَ لَهُ الغُلامُ: وَیلَکَ یَا بنَ الخَبیثَةِ، أتَقتُلُ عَمّی؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها إلَی الجِلدِ، فَإِذا هِیَ مُعَلَّقَةٌ. فَنادَی الغُلامُ: یا عَمّاه، فَأَخَذَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَضَمَّهُ إلَیهِ، وقالَ: یَا بنَ أخی، اصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ، وَاحتَسِب فی ذلِکَ الخَیرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ یُلحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ، قالَ: فَرَماهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِلِ - لَعَنَهُ اللّهُ - بِسَهمٍ، فَذَبَحَهُ وهُوَ فی حِجرِ عَمِّهِ الحُسَینِ علیه السلام (الملهوف: ص 173، مثیر الأحزان: ص 73).

1081. مقاتل الطالبیّین: مادر عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب، دختر سَلیل بن عبد اللّه، برادر جریر بن عبد اللّه بَجَلی بوده است. نیز گفته شده که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بوده است.

همچنین، در روایتی که از محمّد بن علی باقر علیه السلام در دست داریم، کُشندۀ او، حَرمَلة بن کاهِل اسدی دانسته شده است. مدائنی نیز در گزارش مستندش از جَناب بن موسی، از حمزة بن بَیض، از هانی بن ثُبَیت قایضی، آورده که: مردی از آنان (لشکر ابن سعد)، او را کُشت.(1)

1082. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب - که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بود -، به دست حَرمَلة بن کاهِن،(2) کشته شد که او را با تیر زد.(3)

ص:226


1- (1) . عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، واُمُّهُ بِنتُ السَّلیلِ بنِ عَبدِ اللّهِ، أخی جَریرِ بنِ عَبدِ اللّهِ البَجَلِیِّ وقیلَ: إنَّ امَّهُ امُّ وَلَدٍ. وکانَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ - فیما رَوَیناهُ عَنهُ - یَذکُرُ أنَّ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ قَتَلَهُ. وذَکَرَ المَدائِنِیُّ فی إسنادِهِ عَن جَنابِ بنِ موسی، عَن حَمزَةَ بنِ بَیضٍ، عَن هانِئِ بنِ ثُبَیتٍ القَایِضِیِّ، أنَّ رَجُلاً مِنهُم قَتَلَهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 93؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 36).
2- (2) . در گزارش های دیگر، حرملة بن کاهِل (الأمالی، شجری: ج 1 ص 171) یا حرملۀ کاهلی (الطبقات الکبری/الطبقة الخامس من الصحابة: ج 1 ص 476) آمده است.
3- (3) . قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ - قَتَلَهُ حَرمَلَةُ بنُ الکاهِنِ، رَماهُ بِسَهمٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 476).

فصل هفتم: شهادت فرزندان عبد اللّه بن جعفر

اشاره

(1)

1/7 محمّد بن عبد اللّه بن جعفر

محمّد(2)، یکی از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طیّار است که در واقعۀ کربلا، شهید شد. مادر او، بر پایۀ گزارش منابع معتبر، خَوصا، دختر خَصَفة بن ثقیف بن ربیعه است.(3) بنا بر این، آنچه در برخی از منابع آمده که مادر وی زینب علیها السلام است،(4) ظاهراً صحیح نیست.

نام او در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه»، آمده است.(5)

در «زیارت ناحیه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ، الشّاهِدِ مَکانَ أبیهِ، وَالتّالی لِأَخیهِ، وواقیِه بِبَدَنِهِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ نَهشَلٍ التَّمیمِیَّ.

سلام بر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر که شاهد جایگاه پدرش و پیرو برادرش و حافظ تن او بود! خدا، قاتل او عامر بن نَهشَل تمیمی را لعنت کند!(6)

1083. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس محمّد بن عبد اللّه بن جعفر، به میدان، پا نهاد و چنین می خواند:

ص:227


1- (1) . ابو عبد اللّه جعفر بن ابی طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف، ده سال از علی بن ابی طالب علیه السلام بزرگ تر بود و پس از او مسلمان شد و آیاتی چند از قرآن کریم، در بارۀ او نازل شده است. در حدیث نبوی آمده که: او شبیه ترین خلق و خو و شمایل را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داشت و جزو مهاجران نخستین به سرزمین حبشه بود و از آن جا به هنگام فتح خیبر بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آمد و سپس در جنگ موته، در سال هشتم هجری شرکت جُست و به شهادت رسید. از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: «او دو بال رنگین دارد که با آنها در بهشت، پرواز می کند». از این رو، به «ذو الجناحین (صاحب دو بال)» یا «طیّار (پرواز کننده)»، مشهور شده است. روایات فراوانی در فضیلت او رسیده که در کتاب های حدیثی شیعه و اهل سنّت، نقل شده است.
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 125؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 469.
3- (3) . ر. ک: ص 228 ح 1085 و 1086.
4- (4) . مانند کامل بهایی (ج 2 ص 303) و أعیان الشیعة (ج 1 ص 608) که مادر محمّد را زینب کبری گفته اند.
5- (5) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
6- (6) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).

از ستم به ما، به خدا شکایت می کنم

از کارِ گروهی کور و پَست؛

تغییر دهندۀ تعالیم قرآن

و آیات محکم نازل شدۀ تبیان

و آشکار کنندۀ کفر و طغیان.

آن گاه، ده تن را کُشت و عامر بن نَهشَل تمیمی، او را کُشت.(1)

1084. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم ازْدی -: عامر بن نَهشَل تمیمی، به محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، حمله بُرد و او را کُشت.(2)

1085. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب - که مادرش خوصا، دختر خَصَفة بن ثقیف بن ربیعة بن عائِذ بن حارث بن تیم اللّه بن ثَعلَبه، از بنی بکر بن وائِل بود -، به دست عامر بن نَهشَل تَیمی، کشته شد.(3)

1086. مقاتل الطالبیّین: مادر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، خوصا، دختر حَفصَة بن ثقیف بن ربیعه بود.(4)

2/7 عَون بن عبد اللّه بن جعفر

(5)

عَون، یکی دیگر از فرزندان عبد اللّه بن جعفر طیّار است که در واقعۀ کربلا، به شهادت رسید.

گفتنی است که عبد اللّه بن جعفر، دو فرزند به نام «عون» داشته است. از این رو، یکی از آنها

ص:228


1- (1) . ثُمَّ بَرَزَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وهُوَ یُنشِدُ: أشکو إلَی اللّهِ مِنَ العُدوانِ فِعالَ قَومٍ فِی الرَّدی عَمیانِ قَد بَدَّلوا مَعالِمَ القُرآنِ ومُحکَمَ التَّنزیلِ وَالتِّبیانِ وأظهَرُوا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ فَقَتَلَ عَشَرَةَ أنفُسٍ، قَتَلَهُ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ التَّمیمِیُّ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 106؛ الفتوح: ج 5 ص 111).
2- (2) . حَمَلَ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ التَّیمِیُّ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ، فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406).
3- (3) . قُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ، واُمُّهُ الخَوصاءُ ابنَةُ خَصَفَةَ بنِ ثَقیفِ بنِ رَبیعَةَ بنِ عائِذِ بنِ الحارِثِ بنِ تَیمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ مِن بَکرِ بنِ وائِلٍ، قَتَلَهُ عامِرُ بنُ نَهشَلٍ التَّیمِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179).
4- (4) . مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ، واُمُّهُ الخَوصا بِنتُ حَفصَةَ بنِ ثَقیفِ بنِ رَبیعَةَ (مقاتل الطالبیّین: ص 95).
5- (5) . الإرشاد: ج 2 ص 125؛ الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309.

«عونِ اکبر» و دیگری «عونِ اصغر» نامیده شده اند. مادر یکی از آنها زینب علیها السلام بوده(1) و نام مادر دیگری، جُمانه دختر مُسَیَّب،(2) گزارش گردیده است. در این که کدام یک از آنها در کربلا شهید شده و مادرش کیست، میان مورّخان، اختلاف نظر وجود دارد. ابو الفرج اصفهانی، وی را عون اکبر و فرزند زینب علیها السلام می داند(3) و می گوید که عون اصغر، در واقعۀ حَرّه [در مدینه] به شهادت رسیده است؛(4) امّا بیشتر منابع،(5) عونِ شهید در کربلا را فرزند «جُمانه» می دانند.

نام وی در زیارت «رجبیّه» آمده است.(6) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلی عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الطَّیّارِ فِی الجِنانِ، حَلیفِ الإِیمانِ، وَ مُنازِلِ الأَقرانِ، النّاصِحِ لِلرَّحمنِ، التّالی لِلمَثانی وَ القُرآنِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ قُطبَةَ النَّبهانِیَّ.

سلام بر عَون، پسر عبد اللّه، پسر جعفرِ پرواز کننده در بهشت؛ آن هم پیمان ایمان، و همنشین بزرگان، و مُخلص برای [خدای] مهربان، و پیرو آیه ها و قرآن! خدا، قاتل او، عبد اللّه بن قُطبۀ نَبهانی را لعنت کند!(7)

1087. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از محمّد بن عبد اللّه بن جعفر، عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، به میدان آمد، در حالی که چنین می خواند:

اگر مرا نمی شناسید، من فرزند جعفرم

شهید راستی، شکُفته در باغ بهشت

پرواز کننده در آن جا با دو بال سبز!

و این، برای شرافت در میان مردم، بس است!

آن گاه، جنگید تا کشته شد. گفته شده که عبد اللّه بن قُطْبه، او را کُشت.(8)

ص:229


1- (1) . ر. ک: ص 230 ح 1090. نیز، ر. ک: أنساب الأشراف: ج 2 ص 325.
2- (2) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 325، مقاتل الطالبیّین: ص 122.
3- (3) . ر. ک: ص 230 ح 1090.
4- (4) . مقاتل الطالبیّین: ص 123، أنساب الأشراف: ج 2 ص 325.
5- (5) . مانند: تاریخ الطبری (ج 5 ص 467)، الکامل فی التاریخ (ج 2 ص 581)، نسب قریش (ص 83)، الثقات، ابن حبّان (ج 2 ص 311) و المجدیّ (ص 297). نیز، ر. ک: ص 230 ح 1088.
6- (6) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
7- (7) . ر. ک: ص 911 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
8- (8) . خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ، فَحَمَلَ وهُوَ یَقولُ: إن تُنکِرونی فَأَنَا ابنُ جَعفَرِ شَهیدُ صِدقٍ فِی الجِنانِ أزهَرِ یَطیرُ فیها بِجَناحٍ أخضَرِ کَفی بِهذا شَرَفاً فی مَعشَرِ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ، قیلَ: قَتَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ قُطبَةَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 27، الفتوح: ج 5 ص 111 نحوه).

1088. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، که مادرش جُمانه، دختر مُسیَّب بن نَجَبة بن ربیعة بن ریاح از قبیلۀ بنی فَزاره بود. وی به دست عبد اللّه بن قُطْبۀ طایی نَبهانی، کشته شد.(1)

1089. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم ازْدی -: عبد اللّه بن قُطْبۀ طایی نَبهانی، به عَون بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، حمله کرد و او را کُشت.(2)

1090. مقاتل الطالبیّین: مادر عَون اکبر، فرزند عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، زینبِ عقیله (خردمند)،(3)دختر علی بن ابی طالب علیه السلام و فاطمه علیها السلام، دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است. مقصود سلیمان بن قَتّه در این شعر، اوست که:

و اگر می گِریی، بر عَون، برادرش ناله کن

که در آنچه بر سرشان می آید، فرو گذارنده نیست

به جانم سوگند که مصیبتت در نزدیکان توست!

پس بر این مصیبت طولانی، گریه کن.

... از حُمَید بن مسلم، نقل شده است که: عبد اللّه بن قُطْنۀ تَیهانی، عون بن عبد اللّه بن جعفر را کُشت.(4)

1091. تاریخ الطبری - به نقل از ابو کَنود عبد الرحمان بن عُبَید: هنگامی که عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، از کشته شدن دو پسرش همراه حسین علیه السلام خبر یافت و مردم برای تسلیت به حضورش می آمدند، یکی از وابستگانش - که فکر نمی کنم کسی جز ابو لَسْلاس باشد -، گفت:

ص:230


1- (1) . قُتِلَ عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ جُمانَةُ ابنَةُ المُسَیِّبِ بنِ نَجَبَةَ بنِ رَبیعَةَ بنِ رِیاحٍ مِن بَنی فَزارَةَ - قَتَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ قُطبَةَ الطّائِیُّ ثُمَّ النَّبهانِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 171).
2- (2) . فَحَمَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ قُطبَةَ الطّائِیُّ ثُمَّ النَّبهانِیُّ، عَلی عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406).
3- (3) . از القاب مشهور زینب علیها السلام، «عَقیله (خردمند)» و «عَقیلۀ بنی هاشم» است.
4- (4) . عَونُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ الأَکبَرُ، امُّهُ زَینَبُ العَقیلَةُ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ؛ واُمُّها فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وإیّاهُ عَنی سُلَیمانُ بنُ قَتَّةَ بِقَولِهِ: وَاندُبی إن بَکیتِ عَوناً أخاهُ لَیسَ فیما یَنوبُهُم بِخَذولِ فَلَعَمری لَقَد أصَبتِ ذَوی القُر بی فَبَکّی عَلَی المُصابِ الطَّویلِ. ... عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ: أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ قُطنَةَ التَّیهانِیَّ قَتَلَ عَونَ بنَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ (مقاتل الطالبیّین: ص 95).

مصیبتی که دیده ایم، از جانب حسین به ما رسیده است!

عبد اللّه بن جعفر، او را با کفشش زد و سپس گفت: ای پسر زنِ بدبو! آیا به حسین، چنین می گویی؟ به خدا سوگند، اگر در کنارش حاضر می بودم، دوست می داشتم که از او جدا نشوم تا همراهش کشته شوم!

به خدا سوگند، آنچه دلم را به از فدا شدن دو پسرم راضی و مصیبت آن دو را بر من، سبُک می کند، این است که در راه از خود گذشتگی برای برادر و پسرعمویم [حسین علیه السلام] و پایداری در کنار او، کشته شده اند!

سپس به همنشینانش رو کرد و گفت: خدا را بر شهادت حسین علیه السلام می ستایم که اگر نتوانستم با دستانم حسین علیه السلام را یاری کنم، دو پسرم، او را یاری دادند.(1)

ص:231


1- (1) . لَمّا بَلَغَ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ مَقتَلُ ابنَیهِ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، دَخَلَ عَلَیهِ بَعضُ مَوالیهِ وَالنّاسُ یُعِزّونَهُ - قالَ: ولا أظُنُّ مَولاهُ ذلِکَ إلّاأبَا اللِّسلاسِ - فَقال: هذا ما لَقینا ودَخَلَ عَلَینا مِنَ الحُسَینِ، قالَ: فَحَذَفَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ بِنَعلِهِ. ثُمَّ قالَ: یَا بنَ اللَّخناءِ، ألِلحُسَینِ تَقولُ هذا، وَاللّهِ لَو شَهِدتُهُ لَأَحبَبتُ ألّا افارِقَهُ حَتّی اقتَلَ مَعَهُ، وَاللّهِ إنَّهُ لَمِمّا یُسَخِّی بِنَفسی عَنهُما، ویُهَوِّنُ عَلَیَّ المُصابَ بِهِما، أنَّهُما اصیبا مَعَ أخی وَابنِ عَمّی مُواسِیَینِ لَهُ، صابِرَینِ مَعَهُ. ثُمَّ أقبَلَ عَلی جُلَسائِهِ فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ عَلی مَصرَعِ الحُسَینِ، إلّاتَکُن آسَت حُسَیناً یَدی، فَقَد آساهُ وَلَدی (تاریخ الطبری: ج 5 ص 466؛ الإرشاد: ج 2 ص 124).

فصل هشتم: شهادت فرزندان عقیل

اشاره

فرزندان عقیل بن ابی طالب، نقش مؤثّری در نهضت حسینی داشتند. علاوه بر مُسلم، فرزندش عبد اللّه، برادرانش جعفر و عبد اللّه و عبد الرحمان، و نیز فرزند یکی دیگر از برادرانش، محمّد بن ابی سعید، همگی در این راه، به شهادت رسیدند. لذا امام زین العابدین علیه السلام، ابراز علاقۀ ویژه ای نسبت به فرزندان عقیل داشت. در روایات، آمده است که به ایشان گفته شد:

ما بالُکَ تَمِیلُ إلَی بَنِی عَمِّکَ هَؤلاءِ دونَ آلِ جَعْفَرٍ؟

تو را چه می شود که به این عموزاده هایت (فرزندان عقیل)، بیشتر متمایلی، تا به فرزندان جعفر؟

امام علیه السلام پاسخ داد:

إنّی أذکُرُ یَومَهُم مَعَ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَأرِقُّ لَهُم.(1)

آن روزِ سختشان با ابا عبد اللّه حسین بن علی علیه السلام را به یاد می آورم و دلم برایشان می سوزد.

1/8 عبد اللّه بن مُسلم بن عقیل

عبد اللّه، فرزند مسلم بن عقیل بن ابی طالب و مادرش رُقَیّه دختر امام علی علیه السلام بود(2).(3) سنّ او هنگام شهادت، 26 سال، گزارش شده است(4).(5) برخی، وی را نخستین شهیدِ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته اند(6) و بر پایۀ گزارش شماری از منابع، وی پس از علی اکبر علیه السلام به شهادت رسیده

ص:232


1- (1) . کامل الزیارات: ص 214 ح 307، بحار الأنوار: ج 46 ص 110 ح 4.
2- (2) . ر. ک: ص 234 ح 1096. نیز، ر. ک: رجال الطوسی: ص 103.
3- (3) . در نسب قریش (ص 45)، نام مادر وی، رُقیّۀ کبری و در تاریخ خلیفة بن خیّاط (ص 179)، رُقَیّه، دختر محمّد بن سعید بن عقیل، آمده است.
4- (4) . لباب الأنساب: ج 1 ص 399.
5- (5) . در تنقیح المقال (ج 2 ص 217) آمده: «چهارده سال داشت» که بعید است نوجوان چهارده ساله، جزء اوّلین مبارزان باشد.
6- (6) . ر. ک: ص 233 ح 1092. نیز، ر. ک: مثیر الأحزان: ص 67.

است.(1)

نام او در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه» آمده است.(2)

در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» می خوانیم:

السَّلامُ عَلَی القَتیلِ ابنِ القَتیلِ، عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وَ لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعصَعَةَ. وَ قیلَ: أسَدَ بنَ مالِکٍ.

سلام بر کُشته شده، پسر کُشته شده، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل! لعنت خدا بر قاتل او عامِر بن صَعصَعه (و گفته شده: اسد بن مالک)!(3)

1092. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: هنگامی که یاران حسین علیه السلام، کشته شدند و جز خاندانش، یعنی فرزندان علی علیه السلام، جعفر، عقیل و حسن علیه السلام، و نیز فرزندان خود حسین علیه السلام، کسی نمانْد، گِرد هم آمدند و با یکدیگر، خداحافظی کردند و عزم جنگ نمودند.

نخستین کس از خاندان حسین علیه السلام که [برای نبرد] بیرون آمد،(4) عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بود که به میدان آمد، در حالی که چنین می خواند:

امروز، مسلم را می بینم که پدرم است

و جوان مردانی را که بر دین پیامبر صلی الله علیه و آله در گذشتند.

آنان، مانند کسانی نیستند که به دروغ، شناخته شده اند

بلکه برگزیده و دارای نَسَبی بزرگوارند.

سپس، حمله کرد و جنگید و گروهی را کُشت و سپس، کُشته شد.(5)

ص:233


1- (1) . از أنساب الأشراف (ج 3 ص 407) و الإرشاد (ج 2 ص 107)، این گونه برداشت می شود.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . بنا به نظر مشهور - که نخستین شهید اهل بیت علیهم السلام را علی اکبر علیه السلام می دانند -، باید این گونه گفت که احتمالاً اوّلین شهیدبعد از علی اکبر علیه السلام، عبد اللّه بن مسلم بوده است. در این باره، ر. ک: ص 153 (فصل چهارم/علی اکبر).
5- (5) . لَمّا قُتِلَ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام ولَم یَبقَ إلّاأهلُ بَیتِهِ، وهُم وُلدِ عَلِیٍّ ووُلدِ جَعفَرٍ، ووُلدِ عَقیلٍ ووُلدِ الحَسَنِ، ووُلدِهِ، اجتَمَعوا ووَدَّعَ بَعضُهُم بَعضاً وعَزَموا عَلَی الحَربِ. فَأَوَّلُ مَن خَرَجَ مِن أهلِ بَیتِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، فَخَرَجَ وهُوَ یَقولُ: الیَومَ ألقی مُسلِماً وَهوَ أبی وَفِتیَةً بادوا عَلی دینِ النَّبِیّ لَیسَ کَقَومٍ عُرِفوا بِالکَذِبِ لکِن خِیارٌ وکِرامُ النَّسَبِ ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ وقَتَلَ جَماعَةً، ثُمَّ قُتِلَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 26، الفتوح: ج 5 ص 110).

1093. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام جعفر صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: پس از هِلال بن حَجّاج، عبد اللّه بن مُسلم بن عقیل بن ابی طالب، به میدان آمد، در حالی که چنین می خواند:

سوگند خورده ام که جز به آزادگی، کشته نشوم

گر چه مرگ را تلخ یافته ام.

ناپسند می دارم که ترسو و گریزان، خوانده شوم

ترسو، کسی است که سر پیچید و گریخت.

آن گاه، سه تن از دشمنان را کُشت و سپس، کُشته شد. خشنودی خدا و رحمتش بر او باد!(1)

1094. الإرشاد: آن گاه، مردی از یاران عمر بن سعد، به نام عمرو بن صَبیح، تیری به سوی عبد اللّه بن مسلم بن عقیل - که خدایش بیامرزد -، انداخت. عبد اللّه، دست بر پیشانی اش نهاد تا آن را از تیر، حفظ کند که تیر آمد و کف دستش را به پیشانی اش دوخت و دیگر نتوانست آن را حرکت دهد. سپس مردی دیگر، نیزه ای به او زد که قلبش را شکافت و او را کُشت.(2)

1095. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مُسلم ازْدی -: عمرو بن صَبیح صُدایی، تیری به سوی عبد اللّه بن مسلم بن عقیل انداخت. او کفِ دستش را [برای محفاظت] بر پیشانی اش نهاد [؛ امّا تیر، دستش را به پیشانی اش دوخت] و نتوانست آن را حرکت دهد. سپس تیری دیگر آمد و قلبش را شکافت.(3)

1096. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب - که مادرش رُقَیّه، دختر علی بن ابی طالب علیه السلام بود و مادر رُقَیّه، امّ ولد (کنیز) بود -، به وسیلۀ عمرو بن صَبیح صُدایی،

ص:234


1- (1) . بَرَزَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ هِلالِ بنِ حَجّاجٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، وأنشَأَ یَقولُ: أقسَمتُ لا اقتَلُ إلّاحُرّا وقَد وَجَدتُ المَوتَ شَیئاً مُرّا أکرَهُ أن ادعی جَباناً فَرّا إنَّ الجَبانَ مَن عَصی وفَرّا فَقَتَلَ مِنهُم ثَلاثَةً، ثُمَّ قُتِلَ - رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ ورَحمَتُهُ - (الأمالی، صدوق: ص 225، روضة الواعظین: ص 207 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . ثُمَّ رَمی رَجُلٌ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ یُقالُ لَهُ: عَمرُو بنُ صَبیحٍ عَبدَ اللّهِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ رَحِمَهُ اللّهُ بِسَهمٍ، فَوَضَعَ عَبدُ اللّهِ یَدَهُ عَلی جَبهَتِهِ یَتَّقیهِ، فَأَصابَ السَّهمُ کَفَّهُ ونَفَذَ إلی جَبهَتِهِ فَسَمَّرَها بِهِ فَلَم یَستَطِع تَحریکَها، ثُمَّ انتَحی عَلَیهِ آخَرُ بِرُمحِهِ، فَطَعَنَهُ فی قَلبِهِ فَقَتَلَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 107، إعلام الوری: ج 1 ص 465).
3- (3) . إنَّ عَمرَو بنَ صَبیحٍ الصُّدائِیَّ رَمی عَبدَ اللّهِ بنَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِسَهمٍ فَوَضَعَ کَفَّهُ عَلی جَبهَتِهِ، فَأَخَذَ لا یَستَطیعُ أن یُحَرِّکَ کَفَّیهِ، ثُمَّ انتَحی لَهُ بِسَهمٍ آخَرَ فَفَلَقَ قَلبَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 570).

کشته شد. نیز گفته شده است که اسَید بن مالک حَضرَمی، او را کُشت.(1)

1097. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: مختار، همچنین عبد اللّه شاکری را به سوی مردی از قبیلۀ جُنَّب، به نام زید بن رُقاد فرستاد که گفته بود: من، جوانی از آنها (خاندان حسین علیه السلام) را با تیری زدم و کف دستش را - که سپرِ پیشانی اش کرده بود -، به پیشانی اش دوختم و نتوانست کفِ دستش را از پیشانی اش جدا کند.

ابو عبد الأعلی زُبَیدی، برای من (ابو مِخنَف)، چنین نقل کرد که: آن جوان، عبد اللّه بن مُسلم بن عقیل بوده است و هنگامی که کفِ دستش به پیشانی اش دوخته شده، گفته است: خدایا! آنان، ما را فرو کاستند و خوار داشتند. خدایا! آنان را بکُش، همان گونه که ما را کُشتند، و خوارشان کن، همان گونه که ما را خوار داشتند.

سپس او (زید بن رُقاد)، تیری دیگر به سوی آن جوان انداخت و او را کُشت. [زید بن رُقاد، خود] می گفت: وقتی به او رسیدم، جان داده بود. آن تیرم را که در شِکمش نشسته و او را از پای در آورده بود، بیرون کشیدم و بعد، تیرِ روی پیشانی اش را آن قدر حرکت دادم تا توانستم آن را بیرون بکشم؛ امّا تیغۀ آن، در پیشانی اش مانْد و نتوانستم آن را بیرون بکشم.(2)

2/8 جعفر بن عقیل

(3)جعفر، فرزند عقیل بن ابی طالب که کنیۀ مادرش را برخی «اُمّ ثَغَر» و برخی «اُمّ البنین»،(4) گزارش کرده اند. وی نیز مانند مُسلم، داماد امام علی علیه السلام بوده است. بر پایۀ آنچه مؤلّف لباب الأنساب

ص:235


1- (1) . قُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ رُقَیَّةُ ابنَةُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام - واُمُّها امُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ عَمرُو بنُ صَبیحٍ الصُّدائِیُّ، وقیلَ: قَتَلَهُ اسَیدُ بنُ مالِکٍ الحَضرَمِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 582).
2- (2) . بَعَثَ المُختارُ أیضاً عَبدَ اللّهِ الشّاکِرِیَّ إلی رَجُلٍ مِن جُنَّبٍ یُقالُ لَهُ زَیدُ بنُ رُقادٍ، کانَ یَقولُ: لَقَد رَمَیتُ فَتیً مِنهُم بِسَهمٍ وإنَّهُ لَواضِعٌ کَفَّهُ عَلی جَبهَتِهِ یَتَّقِی النَّبلَ، فَأَثبَتُّ کَفَّهُ فی جَبهَتِهِ، فَمَا استَطاعَ أن یُزیلَ کَفَّهُ عَن جَبهَتِهِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی أبو عَبدِ الأَعلَی الزُّبَیدِیُّ أنَّ ذلِکَ الفَتی عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وأنَّهُ قالَ حَیثُ أثبَتَ کَفَّهُ فی جَبهَتِهِ: اللّهُمَّ إنَّهُم استَقَلّونا وَاستَذَلّونا، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم کَما قَتَلونا، وأذِلَّهُم کَمَا استَذَلّونا. ثُمَّ إنَّهُ رَمَی الغُلامَ بِسَهمٍ آخَرَ فَقَتَلَهُ، فَکانَ یَقولُ: جِئتُهُ مَیِّتاً فَنَزَعتُ سَهمِیَ الَّذی قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ، فَلَم أزَل انَضنِضُ السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّی نَزَعتُهُ، وبَقِیَ النَّصلُ فی جَبهَتِهِ مُثبَتاً ما قَدَرتُ عَلی نَزعِهِ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 64، أنساب الأشراف: ج 6 ص 407).
3- (3) . الإرشاد: ج 2 ص 125؛ در أنساب الأشراف (ج 2 ص 328)، «جعفر الأکبر» آمده است.
4- (4) . تذکرة الخواصّ: ص 255؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 171.

گزارش کرده، جعفر در هنگام شهادت، 23 ساله بوده است.(1)

نام او در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه»(2) آمده است. در زیارت «ناحیه مقدّسه»، در بارۀ وی می خوانیم:

السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ عَقیلٍ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ وَ رامِیَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِیَّ.

سلام بر جعفر بن عقیل! خدا، قاتل او را و بِشْر بن بن خَوط هَمْدانی را - که به او تیر زد -، لعنت کند!(3)

1098. الفتوح: پس از عبد اللّه بن مُسلم، جعفر بن عقیل بن ابی طالب، به میدان آمد، در حالی که می خواند:

من، جوان ابطَحی (مکّی) و از نسل طالبم

از خاندان هاشم و غالِب

و ما بی گمان، سَرور بزرگان هستیم

این، حسین است، سَرور پاکیزگان!

سپس حمله بُرد و جنگید تا کشته شد. خداوند، رحمتش کند!(4)

1099. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس جعفر بن عقیل، به میدان آمد، در حالی که می گفت:

من، جوان ابطَحی (مکّی) و از نسل طالبم

از خاندان هاشم و غالب.

و ما بی گمان، سَرور بزرگان هستیم

و این، حسین است، سَرور پاکیزگان!

آن گاه، دو نفر و بنا به قولی، پانزده جنگجو را کُشت. سپس بِشر بن سَوط هَمْدانی، او را کُشت.(5)

ص:236


1- (1) . لباب الأنساب: ج 1 ص 401.
2- (2) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
3- (3) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
4- (4) . خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمٍ] جَعفَرُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ وهُوَ یَقولُ: أنَا الغُلامُ الأَبطَحِیُّ الطّالِبِیّ مِن مَعشَرٍ فی هاشِمٍ وغالِبِ ونَحنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِ هذا حُسَینٌ سَیِّدُ الأطائِبِ ثُمَّ حَمَلَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ رَحِمَهُ اللّهُ (الفتوح: ج 5 ص 111، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 26).
5- (5) . ثُمَّ بَرَزَ جَعفَرُ بنُ عَقیلٍ قائِلاً: أنَا الغُلامُ الأَبطَحِیُّ الطّالِبِیّ مِن مَعشَرٍ فی هاشِمٍ مِن غالِبِ ونَحنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِ هذا حُسَینٌ أطیَبُ الأَطایِبِ فَقَتَلَ رَجُلَینِ، وفی قَولٍ: خَمسَةَ عَشَرَ فارِساً، قَتَلَهُ بِشرُ بنُ سَوطٍ الهَمدانِیُّ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 105، بحار الأنوار: ج 45 ص 32).

1100. مقاتل الطالبیّین: جعفر بن عقیل بن ابی طالب - که مادرش امّ ثَغَر، دختر عامر، دختر هَصّان عامِری از بنی کِلاب بود -، به دست عُروة بن عبد اللّه خَثعَمی، به شهادت رسید.... نیز گفته شده:

مادرش، خَوصا، دختر ثَغِریّه است.(1)

1101. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: جعفر بن عقیل بن ابی طالب - که مادرش، امّ البنین، دختر شَقِر بن هَضاب بود -، به دست بِشر بن حَوط هَمْدانی، کشته شد.(2)

1102. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مُسلم ازْدی -: عبد اللّه بن عَزرۀ خَثعَمی، جعفر بن عقیل بن ابی طالب را با تیر زد و کُشت.(3)

3/8 عبد الرحمان بن عقیل

عبد الرحمان بن عقیل نیز داماد امام علی علیه السلام بوده(4) و همسرش خدیجه نام داشته است.(5) طول قامت وی به گونه ای بود که به گفتۀ لباب الأنساب، «نیزۀ خانوادۀ عقیل»، نامیده می شد.(6) وی هنگام شهادت، 35 ساله بوده است.(7)

نام او در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه» آمده است.(8) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، در بارۀ وی می خوانیم:

ص:237


1- (1) . جَعفَرُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ امُّ الثَّغرِ بِنتُ عامِرٍ بِنتُ الهَصّانِ العامِرِیِّ مِن بَنی کِلابٍ - قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِیُّ... ویُقالُ: امُّهُ الخَوصا بِنتُ الثَّغِریَّةِ (مقاتل الطالبیّین: ص 97؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 33).
2- (2) . قُتِلَ جَعفَرُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ - واُمُّهُ امُّ البَنینَ، ابنَةُ الشَّقِرِ بنِ الهضَّابِ - قَتَلَهُ بِشرُ بنُ حَوطٍ الهَمدانِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 581).
3- (3) . رَمی عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِیُّ جَعفَرَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406).
4- (4) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 328؛ الإرشاد: ج 2 ص 125.
5- (5) . نسب قریش: ص 45، أنساب الأشراف: ج 2 ص 328 و 415.
6- (6) . لباب الأنساب: ج 1 ص 260.
7- (7) . لباب الأنساب: ج 1 ص 401.
8- (8) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).

السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلٍ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ وَ رامِیَهُ عُمَرَ بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِیَّ.

سلام بر عبد الرحمان بن عقیل! خداوند، قاتل او و عمر بن خالد بن اسد جُهَنی را - که به او تیر زد -، لعنت کند!(1)

1103. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس عبد الرحمان بن عقیل، به میدان آمد، در حالی که چنین رَجَز می خواند:

پدرم، عقیل است. جایگاهم را بشناسید

نسبت به هاشم، و [بدانید که] فرزندان هاشم، برادران من اند

[مردانی با] سال ها راستی و سَرور همگِنان.

این، حسین است، استوار و بلندبنیان

و سالارِ کهن سالان و جوانان.

آن گاه، هفده جنگجو را کُشت و سپس عثمان بن خالد جُهَنی، او را به شهادت رساند.(2)

1104. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عبد الرحمان بن عقیل - که مادرش امّ ولد (کنیز) بود -، به وسیلۀ عثمان بن خالد بن اسَیر جُهَنی کُشته شد.(3)

1105. الإرشاد: عثمان بن خالد هَمْدانی، به عبد الرحمان بن عقیل بن ابی طالب - که خدا از او خشنود باد -، یورش بُرد و او را کُشت.(4)

1106. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم ازْدی -: عثمان بن خالد بن اسیر جُهَنی و بِشْر بن سَوط هَمْدانی قابِضی، به عبد الرحمان بن عقیل بن ابی طالب، حمله بُردند و او را کُشتند.(5)

ص:238


1- (1) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
2- (2) . ثُمَّ بَرَزَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقیلٍ وهُوَ یَرتَجِزُ: أبی عَقیلٌ فَاعرِفوا مَکانی مِن هاشِمٍ وهاشِمٌ إخوانی کُهولُ صِدقٍ سادَةُ الأَقرانِ هذا حُسَینٌ شامِخُ البُنیانِ وسَیِّدُ الشِّیبِ مَعَ الشُّبّانِ فَقَتَلَ سَبعَةَ عَشَرَ فارِساً، قَتَلَهُ عُثمانُ بنُ خالِدٍ الجُهَنِیُّ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 105؛ الفتوح: ج 5 ص 111).
3- (3) . قُتِلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقیلٍ - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ - قَتَلَهُ عُثمانُ بنُ خالِدِ بنِ اسَیرٍ الجُهَنِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الکامل فی التاریخ: ج 1 ص 581).
4- (4) . شَدَّ عُثمانُ بنُ خالِدٍ الهَمدانِیُّ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ، فَقَتَلَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 107، مثیر الأحزان: ص 67).
5- (5) . شَدَّ عُثمانُ بنُ خالِدِ بنِ اسَیرٍ الجُهَنِیُّ، وبِشرُ بنُ سَوطٍ الهَمدانِیُّ ثُمَّ القابِضِیُّ، عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ فَقَتَلاهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 477).

1107. الأخبار الطّوال: سپس عبد الرحمان بن عقیل ابن ابی طالب، کشته شد. عبد اللّه بن عُروۀ خَثعَمی، تیری به سوی او انداخت و او را کُشت.(1)

4/8 عبد اللّه اکبر، پسر عقیل

یکی دیگر از فرزندان عقیل که در واقعۀ کربلا به شهادت رسید، عبد اللّه نام داشت.(2) شماری از منابع، وی را عبد اللّهِ اکبر نامیده اند(3) و بر این اساس، عقیل، فرزند دیگری به این نام (عبداللّه)(4) داشته است. برخی از گزارش ها، به شهادت هر دو برادر در کربلا، اشاره کرده اند.(5)

سنّ وی را به هنگام شهادت، 33 سال گفته اند.(6) شماری از منابع، وی را نیز داماد امام علی علیه السلام شمرده اند.(7)

نام او در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» نیامده؛ ولی در «زیات رجبیّه»، نامش ذکر شده است.(8)

5/8 محمّد بن ابی سعید بن عقیل

محمّد بن ابی سعید(9) - که در برخی از گزارش ها، محمّد بن سعیدبن عقیل، نامیده شده -،(10) یکی دیگر از شهدای خاندان عقیل در واقعۀ کربلاست. برخی پدر وی را نیز از شهدای کربلا شمرده اند.(11)

ص:239


1- (1) . ثُمَّ قُتِلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ؛ رَماهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُروَةَ الخَثعَمِیُّ بِسَهمٍ، فَقَتَلَهُ (الأخبار الطوال: ص 257، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2628).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 469؛ الإرشاد: ج 2 ص 125.
3- (3) . نسب قریش: ص 84، أنساب الأشراف: ج 2 ص 328.
4- (4) . منظور، این است که عقیل، فرزند دیگری به نام عبد اللّه اصغر داشته است.
5- (5) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 477.
6- (6) . لباب الأنساب: ج 1 ص 399.
7- (7) . نسب قریش: ص 45، أنساب الأشراف: ج 2 ص 328.
8- (8) . در زیارت رجبیّه، طبق نقل المزار شهید اوّل (ص 149) نام او آمده است. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 469؛ الإرشاد: ج 2 ص 125.
10- (10) . کفایة الطالب: ص 447؛ الإرشاد: ج 2 ص 125.
11- (11) . المجدیّ: ص 307 و 308.

برخی، از گزارش ها، وی را(1) و برخی، پدرش را داماد امام علی علیه السلام دانسته اند.(2)

مؤلّف لباب الأنساب، سنّ او را 25 سال می داند.(3)

نام او در زیارت های «ناحیه» و «رجبیّه» آمده است.(4) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، در بارۀ وی می خوانیم:

السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أبی سَعیدِ بنِ عَقیلٍ، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ لَقیطَ بنَ ناشِرٍ الجُهَنِیَّ.(5)

سلام بر محمّد بن ابی سعید بن عقیل! خدا، قاتل او لَقیط بن ناشر جُهَنی را لعنت کند!

1108. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: محمّد بن ابی سعید بن عقیل - که مادرش امّ وَلَد (کنیز) بود -، کُشته شد. لَقیط بن یاسر جُهَنی، او را کُشت.(6)

1109. مقاتل الطالبیّین: محمّد بن ابی سعید احوَل بن عقیل بن ابی طالب - که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بود -، به دست لَقیط بن یاسر جُهَنی، کشته شد. آن گونه که از مدائنی، به نقل از ابو مِخنَف، از سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم، روایت کرده ایم، او را با تیر زد.(7)

1110. الإرشاد: نام های کشتگان خاندان حسین بن علی علیه السلام که در کربلا با او شهید شدند و هفده تن هستند [، اینهاست]:... و محمّد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب. رحمت خدا بر همگی آنان باد!(8)

1111. المناقب، ابن شهرآشوب: روایت شده است که محمّد بن ابی سعید احوَل بن عقیل، جنگید. لَقیط بن یاسر جُهَنی، تیری به پهلوی او زد و وی را کُشت.(9)

ص:240


1- (1) . نسب قریش: ص 46، الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 8 ص 465.
2- (2) . المجدیّ: ص 18.
3- (3) . لباب الأنساب: ج 1 ص 402.
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 116 ح 3280 (زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
5- (5) . ر. ک: ص 912 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . قُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ أبی سَعیدِ بنِ عَقیلٍ - واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ -، قَتَلَهُ لَقیطُ بنُ یاسِرٍ الجُهَنِیُّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 469، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 582).
7- (7) . مُحَمَّدُ بنُ أبی سَعیدٍ الأَحوَلِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، واُمُّهُ امُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ لَقیطُ بنُ یاسِرٍ الجُهَنِیُّ، رَماهُ بِسَهمٍ فیما رَوَیناهُ عَنِ المَدائِنِیِّ، عَن أبی مِخنَفٍ، عَن سُلَیمانَ بنِ أبی راشِدٍ، عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ (مقاتل الطالبیّین: ص 98؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 33).
8- (8) . أسماءُ مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام مِن أهلِ بَیتِهِ بِطَفِّ کَربَلاءَ، وهُم سَبعَةَ عَشَرَ نَفساً... ومُحَمَّدُ بنُ أبی سَعیدِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِم أجمَعینَ (الإرشاد: ج 2 ص 125؛ الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 309).
9- (9) . رُوِیَ أنَّهُ قاتَلَ مُحَمَّدُ بنُ [أبی] سَعیدٍ الأَحوَلِ بنِ عَقیلٍ، فَقَتَلَهُ لَقیطُ بنُ یاسِرٍ الجُهَنِیُّ، رَماهُ بِنَبلٍ فی جَنبِهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 106).

1112. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): فاطمه، دختر علی بن ابی طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبدِ مَناف - که مادرش امّ وَلَد (کنیز) بود -، به ازدواج محمّد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب، در آمد و حَمیده دختر محمّد را برایش به دنیا آورد.(1)

6/8 شهادت کودکی از خاندان امام حسین (علیه السلام)

این کودک بی گناه، به دور از میدان نبرد و در حوالی خیمه ها، با هجوم شخصی دونْصفت، به شهادت رسید. نام او در منابع، نیامده است.

برخی از متأخّران،(2) حدس زده اند که او محمّد بن ابی سعید بن عقیل باشد؛(3) امّا دلیل قانع کننده ای نیاورده اند. بیشتر کتاب ها، محمّد بن ابی سعید را بزرگْسال و متأهّل دانسته اند.

همچنین، قاتل وی و نحوۀ شهادتش، متفاوت گزارش شده است.(4)

1113. الکامل فی التاریخ: کودکی، از یکی از خیمه های حسین علیه السلام بیرون آمد و چوبی از چوب های خیمه را گرفت و وحشت زده می نگریست که مردی به او حمله کرد و او را کُشت. گفته می شود که آن مرد (قاتل)، هانی بن ثُبَیت حَضرَمی بوده است.(5)

1114. مقاتل الطالبیّین - به نقل از هانی بن ثُبَیت قایضی، در روزگار خالد -: من از کسانی بودم که حسین علیه السلام را می دیدم. کنار گروه سوارانی ایستاده بودم. دیدم که کودکی از خاندان حسین علیه السلام، نگران و سرگردان، بیرون آمد و به چپ و راست می نگریست که مردی از ما، با شتاب، به او نزدیک شد و از اسبش پیاده شد و وی را زد و کُشت.(6)

1115. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: ابو هُذَیل، مردی از [قبیلۀ] سَکون، در بارۀ هانی بن ثُبَیت حَضرَمی برایم نقل کرد که او را در روزگار خالد بن عبد اللّه، دیده است که مردی کهن سال بود و در مجلس

ص:241


1- (1) . فاطِمَةُ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمِ بنِ عَبدِ مَنافٍ - واُمُّها امُّ وَلَدٍ - تَزَوَّجَها مُحَمَّدُ بنُ أبی سَعیدِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، فَوَلَدَت لَهُ حَمیدَةَ بِنتَ مُحَمَّدٍ (الطبقات الکبری: ج 8 ص 465، نسب قریش: ص 46).
2- (2) . إبصار العین: ص 91، تنقیح المقال: ج 2 ص 60.
3- (3) . مؤلّف عبرات المصطفین فی مقتل الحسین علیه السلام (ج 2 ص 61)، وی را «جعفر بن حسین» ذکر کرده است.
4- (4) . ر. ک: ص 239 (محمّد بن ابی سعید بن عقیل).
5- (5) . وخَرَجَ غُلامٌ مِن خِباءٍ مِن تِلکَ الأَخبِیَةِ، فَأَخَذَ بِعودٍ مِن عیدانِهِ وهُوَ یَنظُرُ کَأَنَّهُ مَذعورٌ، فَحَمَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ - قیلَ: إنَّهُ هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ - فَقَتَلَهُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 571، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 31).
6- (6) . کُنتُ مِمَّن شَهِدَ الحُسَینَ، فَإِنّی لَواقِفٌ عَلی خُیولٍ إذ خَرَجَ غُلامٌ مِن آلِ الحُسَینِ مَذعوراً یَلتَفِتُ یَمیناً وشِمالاً، فَأَقبَلَ رَجُلٌ مِنّا یَرکُضُ حَتّی دَنا مِنهُ، فَمالَ عَن فَرَسِهِ فَضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ (مقاتل الطالبیّین: ص 118).

حَضرَمیان، نشسته بود و چنین می گفت: من از شاهدان کشته شدن حسین بودم. به خدا سوگند، میان یک گروه ده نفره بودم که همگی سوار بر اسب بودیم و اسب ها، به این سو و آن سو، در رفت و آمد بودند که کودکی از خاندان حسین علیه السلام، بیرون آمد. او چوبی از چوب های خیمه ها را گرفته بود و پیراهن و بالاپوشی بر تن داشت و حیران و وحشت زده، چپ و راست را می نگریست، و گویی هم اکنون می بینم که هر گاه به چپ و راست می نگرد، مروارید گوشواره هایش، این سو و آن سو می رود.

در این حال، مردی به سوی او شتافت و وقتی به او نزدیک شد، از اسبش فرود آمد و به سمت آن کودک رفت و او را با شمشیر، تکّه تکّه کرد.

سَکونی می گفت: هانی بن ثُبَیت، خودش همان شخصی است که آن کودک را کشته است؛ امّا وقتی او را [به سبب آن کار،] سرزنش کردند، از خود به کنایه یاد کرده است.(1)

ص:242


1- (1) . حَدَّثَنی أبُو الهُذَیلِ - رَجُلٌ مِنَ السَّکونِ - عَن هانِیِ بنِ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیِّ، قالَ: رَأَیتُهُ جالِساً فی مَجلِسِ الحَضرَمِیّینَ فی زَمانِ خالِدِ بنِ عَبدِ اللّهِ - وهُوَ شَیخٌ کَبیرٌ - قالَ: فَسَمِعتُهُ وهُوَ یَقولُ: کُنتُ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ. قالَ: فَوَاللّهِ إنّی لَواقِفٌ عاشِرَ عَشَرَةٍ، لَیسَ مِنّا رَجُلٌ إلّاعَلی فَرَسٍ، وقَد جالَتِ الخَیلُ وتَصَعصَعَت، إذ خَرَجَ غُلامٌ مِن آلِ الحُسَینِ وهُوَ مُمسِکٌ بِعودٍ [/بِعَمودٍ] مِن تِلکَ الأَبنِیَةِ، عَلَیهِ إزارٌ وقَمیصٌ وهُوَ مَذعورٌ، یَلتَفِتُ یَمیناً وشِمالاً، فَکَأَنّی أنظُرُ إلی دُرَّتَینِ فی اذُنَیهِ تَذَبذَبانِ کُلَّمَا التَفَتَ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ یَرکُضُ، حَتّی إذا دَنا مِنهُ مالَ عَن فَرَسِهِ، ثُمَّ اقتَصَدَ الغُلامَ فَقَطَّعَهُ بِالسَّیفِ. قالَ هِشامٌ: قالَ السَّکونِیُّ: هانِئُ بنُ ثُبَیتٍ هُوَ صاحِبُ الغُلامِ، فَلَمّا عُتِبَ عَلَیهِ کَنّی عَن نَفسِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 449، مقاتل الطالبیّین: ص 118).

فصل نهم: شهادت سیّد الشهدا (علیه السلام)

1/9 امام (علیه السلام)، لباسی را می طلبد که کسی بدان، رغبت نکند

1116. الملهوف: امام حسین علیه السلام فرمود: «برایم لباسی بیاورید که کسی به آن، رغبت نکند تا زیرِ لباس هایم بپوشم و مرا برهنه نکنند».

برای امام علیه السلام، شلوارکی آوردند. امام علیه السلام نپذیرفت و فرمود: «این، لباس خواری است».

سپس، خود امام علیه السلام لباس کهنه ای را برداشت و آن را پاره کرد و زیر لباسش پوشید؛ امّا هنگامی که شهید شد، آن را نیز بردند و امام علیه السلام را برهنه، رها کردند.

آن گاه امام علیه السلام، شلوارهایی پنبه ای را - که بافتِ یمن بود -، خواست و آن را پاره کرد و پوشید و از آن رو پاره کرد تا آن را نبرَند؛ امّا هنگامی که کشته شد، بحر بن کعب - که خداوند، لعنتش کند -، آن را هم بُرد و حسین علیه السلام را برهنه، رها کرد.

دستان بحر، پس از این کار، در تابستان، مانند چوبِ خشک می شد و در زمستان، از آنها چرک و خون، تراوش می کرد تا آن که خدای متعال، او را هلاک کرد.(1)

1117. المناقب، ابن شهرآشوب: آن گاه امام حسین علیه السلام فرمود: «لباسی برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند و زیرِ لباس هایم بپوشم تا برهنه ام نکنند؛ چرا که من کشته می شوم و لباس و سلاحم را می بَرند».

برای امام علیه السلام، شلوارکی آوردند؛ امّا نپذیرفت و فرمود: «این، لباس اهل ذِمّه(2) است».

ص:243


1- (1) . قالَ الحُسَینُ علیه السلام: ایتونی بِثَوبٍ لا یُرغَبُ فیهِ؛ أجعَلهُ تَحتَ ثِیابی لِئَلّا اجَرَّدَ مِنهُ، فَاُتِیَ بِتُبّانٍ، فَقالَ: لا، ذاکَ لِباسُ مَن ضُرِبَت عَلَیهِ الذِّلَّةُ. فَأَخَذَ ثَوباً خَلَقاً فَخَرَقَهُ وجَعَلَهُ تَحتَ ثِیابِهِ. فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدوهُ مِنهُ علیه السلام. ثُمَّ استَدعی علیه السلام بِسَراویلَ مِن حِبَرَةٍ فَفَرَزَها ولَبِسَها، وإنَّما فَرَزَها لِئَلّا یُسلَبَها، فَلَمّا قُتِلَ سَلَبَها بَحرُ بنُ کَعبٍ لَعَنَهُ اللّهُ وتَرَکَ الحُسَینَ علیه السلام مُجَرَّداً. فَکانَت یَدا بَحرٍ بَعدَ ذلِکَ تَیبَسانِ فِی الصَّیفِ کَأَنَّهُما عودانِ یابِسانِ، وتَتَرَطَّبانِ فِی الشِّتاءِ فَتَنضَحانِ قَیحاً ودَماً، إلی أن أهلَکَهُ اللّهُ تَعالی (الملهوف: ص 174، بحار الأنوار: ج 45 ص 54).
2- (2) . اهل ذمّه، به کافرانی گفته می شود که در حمایت حکومت اسلامی زندگی می کنند؛ امّا با توجّه به منابع دیگر، ظاهراً عبارت «أهل الذِّمّة» که در متن عربی حدیث آمده است، تصحیف «أهل الذلّة (اهل خواری)» باشد.

سپس، لباسی بلندتر را که از شلوار، کوتاه تر و از شلوارک، بلندتر بود، آوردند و امام علیه السلام، آن را پوشید.(1)

1118. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد که:

چون حسین علیه السلام با سه یا چهار نفر، تنها مانْد، شلوار یَمانی محکمش را - که چشم را خیره می کرد -، خواست تا آن را زیرِ لباسش بپوشد. آن را پاره پاره و رشته رشته کرد که پس از شهادتش به غارت نبرند.

یکی از یاران او گفت: کاش زیر آن، شلوارک می پوشیدی!

فرمود: «شلوارک، لباسِ خواری است و برای من، شایسته نیست که آن را بپوشم».

امّا هنگامی که حسین علیه السلام به شهادت رسید، بحر بن کعب، آن را نیز از [تن] ایشان در آورد و ایشان را برهنه، رها کرد.

نیز عمرو بن شعیب، از محمّد بن عبد الرحمان برایم نقل کرد که: هر دو دستِ بحر بن کعب، در زمستان، آبْ ترشّح می کرد و در تابستان، مانند چوبِ خشک می شد.(2)

1119. الإرشاد: پیادگان لشکر ابن سعد، از چپ و راست، به باقی ماندگان همراه حسین علیه السلام حمله کردند و آنان را کُشتند تا آن که جز سه یا چهار نفر، با آنان نمانْد. هنگامی که حسین علیه السلام چنین دید، شلوارِ یَمانی محکمش را - که چشم را خیره می کرد -، خواست تا زیر لباسش بپوشد. همچنین، آن را پاره پاره کرد که پس از شهادتش به غارت نبرند؛ امّا هنگامی که به شهادت رسید، بحر بن کعب، آن را نیز از [تن] امام علیه السلام در آورد و ایشان را بی لباس، رها کرد.

به همین خاطر، هر دو دست بحر بن کعب در تابستان، مانند چوبِ خشک می شد و در زمستان، مرطوب می شد و خون و چرک، از آنها ترشّح می کرد تا آن که خداوند متعال،

ص:244


1- (1) . ثُمَّ قالَ [الإِمامُ الحُسَینُ علیه السلام]: ایتونی بِثَوبٍ لا یُرغَبُ فیهِ، ألبَسهُ غَیرَ ثِیابی؛ لا اجَرَّدُ، فَإِنّی مَقتولٌ مَسلوبٌ. فَأَتَوهُ بِتُبّانٍ فَأَبی أن یَلبَسَهُ وقالَ: هذا لِباسُ أهلِ الذِّمَّةِ، ثُمَّ أتَوهُ بِشَیءٍ أوسَعَ مِنهُ - دونَ السَّراویلِ وفَوقَ التُّبّانِ - فَلَبِسَهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 109).
2- (2) . لَمّا بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام فی ثَلاثَةِ رَهطٍ أو أربَعَةٍ، دَعا بِسَراویلَ مُحَقَّقَةٍ یُلمَعُ فیهَا البَصَرُ، یَمانِیٍّ مُحَقَّقٍ، فَفَزَرَهُ ونَکَثَهُ لِکَیلا یُسلَبَهُ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ: لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّاناً. قالَ: ذلِکَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ ولا یَنبَغی لی أن ألبَسَهُ. قالَ: فَلَمّا قُتِلَ، أقبَلَ بَحرُ بنُ کَعبٍ فَسَلَبَهُ إیّاهُ، فَتَرَکَهُ مُجَرَّداً. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی عَمرُو بنُ شُعَیبٍ، عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ، أنَّ یَدَی بَحرِ بنِ کَعبٍ کانَتا فِی الشِّتاءِ تَنضَحانِ الماءَ، وفِی الصَّیفِ تَیبَسانِ کَأَنَّهُما عودٌ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 451، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).

او را هلاک کرد.(1)

2/9 خداحافظی امام (علیه السلام) با زنان

1120. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس حسین علیه السلام، با زنان، وداع کرد. سکینه، شیون می کرد. امام علیه السلام، او را به سینه اش چسباند و فرمود:

ای سَکینه! بدان که پس از من، گریه ات طولانی

خواهد بود، هنگامی که مرگ، مرا در یابد.

با اشک حسرتت، دلم را آتش مزن

تا آن گاه که روح در بدن دارم

و چون کشته شدم، تو سزامند گریستنی

ای بهترینِ زنان!(2)

3/9 وصیّت های امام (علیه السلام)

1121. إثبات الوصیّة: حسین علیه السلام، سپس علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را - که بیمار بود -، فرا خواند و اسم اعظم و میراث های پیامبران را به او وصیّت کرد و او را آگاه کرد که علوم و نوشته ها و قرآن ها و سلاح را به امّ سَلَمه - که خدا از وی خشنود باد -، سپرده و به وی فرمان داده است که همۀ آنها را به او (زین العابدین علیه السلام) بدهد.(3)

ص:245


1- (1) . حَمَلَتِ الرَّجّالَةُ یَمیناً وشِمالاً عَلی مَن کانَ بَقِیَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام فَقَتَلوهُم، حَتّی لَم یَبقَ مَعَهُ إلّاثَلاثَةُ نَفَرٍ أو أربَعَةٌ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ الحُسَینُ علیه السلام دَعا بِسَراویلَ یَمانِیَّةٍ یُلمَعُ فیهَا البَصَرُ، فَفَزَرَها ثُمَّ لَبِسَها، وإنَّما فَزَرَها لِکَی لا یُسلَبَها بَعدَ قَتلِهِ. فَلَمّا قُتِلَ، عَمَدَ أبجَرُ بنُ کَعبٍ إلَیهِ فَسَلَبَهُ السَّراویلَ وتَرَکَهُ مُجَرَّداً. فَکانَت یَدا أبجَرَ بنِ کَعبٍ بَعدَ ذلِکَ تَیبَسانِ فِی الصَّیفِ حَتّی کَأَنَّهُما عودانِ، وتَتَرَطَّبانِ فِی الشِّتاءِ فَتَنضَحانِ دَماً وقَیحاً، إلی أن أهلَکَهُ اللّهُ (الإرشاد: ج 2 ص 111، مثیر الأحزان: ص 74).
2- (2) . ثُمَّ وَدَّعَ [الحُسَینُ علیه السلام] النِّساءَ، وکانَت سُکَینَةُ تَصیحُ، فَضَمَّها إلی صَدرِهِ وقالَ: سَیَطولُ بَعدی یا سُکَینَةُ فَاعلَمی مِنکِ البُکاءُ إذَا الحِمامُ دَهانی لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَةً ما دامَ مِنِّی الرّوحُ فِی جُثمانی وإذا قُتِلتُ فَأَنتِ أولی بِالَّذی تَأتینَهُ یا خَیرَةَ النِّسوانِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 109).
3- (3) . ثُمَّ أحضَرَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَ عَلیلاً، فَأَوصی إلَیهِ بِالاِسمِ الأَعظَمِ ومَواریثِ الأَنبِیاءِ علیهم السلام، وعَرَّفَهُ أنَّهُ قَد دَفَعَ ū العُلومَ وَالصُّحُفَ وَالمَصاحِفَ وَالسِّلاحَ إلی امِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللّهُ عَنها، وأمَرَها أن تَدفَعَ جَمیعَ ذلِکَ إلَیهِ (إثبات الوصیّة: ص 177).

1122. الکافی - به نقل از ابو جارود -: امام باقر علیه السلام فرمود: «حسین بن علی علیه السلام، هنگامی که آنچه باید برسد، به او رسید، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسین علیه السلام را فرا خواند و نوشته ای در هم پیچیده و وصیّتی آشکار، به او داد. علی بن الحسین علیه السلام، درد شکم داشت و با آنان بود؛ امّا او را به خودش وا گذاشته بودند و فکر نمی کردند که از آن بیماری، جانِ سالم به در بَرَد. فاطمه، آن نوشته را به علی بن الحسین علیه السلام داد و سپس - به خدا سوگند، ای زیاد -، که آن نوشته به ما رسیده است».

گفتم: خدا مرا فدایت کند! در آن نوشته، چیست؟

فرمود: «به خدا سوگند، همۀ نیازهای فرزندان آدم از روز خلقت آدم علیه السلام تا فنای دنیا در آن، آمده است. به خدا سوگند، در آن، حدود هم هست، حتّی [مقدار] دیۀ یک خراش».(1)

1123. الکافی - به نقل از ابو حَمزۀ ثُمالی، از امام باقر علیه السلام -: چون هنگام وفات [پدرم] علی بن الحسین علیه السلام فرا رسید، مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود: «ای فرزند عزیزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیّت کرد، وصیّت می کنم، و نیز به آنچه پدرش به وی وصیّت کرده است».

سپس فرمود: «ای پسر عزیزم! مبادا بر کسی ستم کنی که در برابر تو، هیچ یاوری جز خدا ندارد!».(2)

1124. الکافی - به نقل از ابو حَمزه ثُمالی، از امام باقر علیه السلام -: چون هنگام وفات [پدرم] علی بن الحسین علیه السلام، فرا رسید، مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود: «ای فرزند عزیزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیّت کرد، وصیّت می کنم، و نیز به آنچه پدرش به وی وصیّت کرده است».

ص:246


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام لَمّا حَضَرَهُ الَّذی حَضَرَهُ، دَعَا ابنَتَهُ الکُبری فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَینِ، فَدَفَعَ إلَیها کِتاباً مَلفوفاً ووَصِیَّةً ظاهِرَةً، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَبطوناً مَعَهُم لا یَرَونَ إلّاأنَّهُ لِما بِهِ، فَدَفَعَت فاطِمَةُ الکِتابَ إلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ صارَ وَاللّهِ ذلِکَ الکِتابُ إلَینا یا زِیادُ. قالَ: قُلتُ: ما فی ذلِکَ الکِتابِ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ؟ قالَ: فیهِ - وَاللّهِ - ما یَحتاجُ إلَیهِ وُلدُ آدَمَ مُنذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ إلی أن تَفنَی الدُّنیا، وَاللّهِ إنَّ فیهِ الحُدودَ، حَتّی أنَّ فیهِ أرشَ الخَدشِ (الکافی: ج 1 ص 303 ح 1، الإمامة و التبصرة: ص 197 ح 51).
2- (2) . لَمّا حَضَرَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام الوَفاةُ ضَمَّنی إلی صَدرِهِ، ثُمَّ قالَ: یا بُنَیَّ! اوصیکَ بِما أوصانی بِهِ أبی علیه السلام حینَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ، وبِما ذَکَرَ أنَّ أباهُ علیه السلام أوصاهُ بِهِ، قالَ: یا بُنَیَّ، إیّاکَ وظُلمَ مَن لا یَجِدُ عَلَیکَ ناصِراً إلَّااللّهَ (الکافی: ج 2 ص 331 ح 5، الخصال: ص 16 ح 59).

سپس فرمود: «ای پسر عزیزم! بر حق، شکیبایی کن، هر چند تلخ باشد».(1)

1125. الدعوات - از امام زین العابدین علیه السلام -: پدرم [امام حسین علیه السلام]، روز شهادتش و هنگامی که خون ها می جوشید، مرا به سینه اش چسباند و این گونه فرمود: «ای پسر عزیزم! دعایی را از من یاد بگیر که فاطمه علیها السلام، آن را به من آموخته است و به او هم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله یاد داده است و به پیامبر صلی الله علیه و آله هم جبرئیل علیه السلام آموخته است و برای حاجت و نگرانی و اندوه و پیشامدهای روزگار و حوادث سهمگین و سِتُرگ است».

[آن گاه] فرمود: «در دعا بگو: "به حقّ یاسین و قرآن حکیم، و به حقّ طاها و قرآن عظیم! ای که بر حاجت های درخواست کنندگان، توانایی! ای که از درون [همه] آگاهی! ای که رنج جان ها را می زُدایی! ای که [غم] گرفتاران را می گشایی! ای که بر پیرمرد فرتوت، رحم می کنی! ای روزی رسان کودکِ خردسال! ای که به تفسیر، نیاز ندارد! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و برایم چنین و چنان کن"».(2)

ر. ک: ص 245 (بخش پنجم/فصل نهم: وصیّت های امام علیه السلام).

4/9 اجازه خواستن فرشتگان برای یاری کردن امام (علیه السلام)

1126. کمال الدین و تمام النعمة - به نقل از ابان بن تَغلِب، از امام صادق علیه السلام -: چهار هزار فرشته، فرود آمدند و قصد نبرد در کنار حسین علیه السلام را داشتند که به آنها، اجازه داده نشد. بالا رفتند تا [از خداوند] اجازه بگیرند؛ امّا هنگامی که پایین آمدند، حسین علیه السلام، کشته شده بود و آنان، پریشان و غبارآلوده، تا روز قیامتْ نزد قبر حسین علیه السلام، می گِریند.(3)

ص:247


1- (1) . لَمّا حَضَرَت أبی عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام الوَفاةُ ضَمَّنی إلی صَدرِهِ، وقالَ: یا بُنَیَّ! اوصیکَ بِما أوصانی بِهِ أبی علیه السلام حینَ حَضَرَتهُ الوَفاةُ، وبِما ذَکَرَ أنَّ أباهُ علیه السلام أوصاهُ بِهِ، یا بُنَیَّ، اصبِر عَلَی الحَقِّ وإن کانَ مُرّاً (الکافی: ج 2 ص 91 ح 13، مشکاة الأنوار: ص 58 ح 67).
2- (2) . ضَمَّنی والِدی علیه السلام إلی صَدرِهِ یَومَ قُتِلَ وَالدِّماءُ تَغلی، وهُوَ یَقولُ: یا بُنَیَّ، احفَظ عَنّی دُعاءً عَلَّمَتنیهِ فاطِمَةُ علیها السلام، وعَلَّمَها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وعَلَّمَهُ جَبرَئیلُ علیه السلام فِی الحاجَةِ وَالمُهِمِّ وَالغَمِّ، وَالنّازِلَةِ إذا نَزَلَت، وَالأمرِ العَظیمِ الفادِحِ. قالَ: ادعُ بِحَقِّ یس وَالقُرآنِ الحَکیمِ، وبِحَقِّ طه وَالقُرآنِ العَظیمِ، یا مَن یَقدِرُ عَلی حَوائِجِ السّائِلینَ، یا مَن یَعلَمُ ما فِی الضَّمیرِ، یا مُنَفِّسُ عَنِ المَکروبینَ، یا مُفَرِّجُ عَنِ المَغمومینَ، یا راحِمَ الشَّیخِ الکَبیرِ، یا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغیرِ، یا مَن لا یَحتاجُ إلَی التَّفسیرِ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَافعَل بی کَذا وکَذا (الدعوات: ص 54 ح 137، بحار الأنوار: ج 95 ص 196 ح 29).
3- (3) . أربَعَةُ آلافِ مَلَکٍ الَّذینَ هَبَطوا یُریدونَ القِتالَ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَلَم یُؤذَن لَهُم، فَصَعِدوا فِی الاِستِئذانِ، وهَبَطوا ū وقَد قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَهُم شُعثٌ غُبرٌ یَبکونَ عِندَ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَومِ القِیامَةِ (کمال الدین و تمام النعمة: ص 671 ح 22، الأمالی، صدوق: ص 737 ح 1005).

1127. الغیبة، نعمانی - به نقل از ابان بن تَغلِب، از امام صادق علیه السلام، در بارۀ نزول فرشتگان -: چهار هزار فرشتۀ نشاندار - که با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودند - و سیصد و سیزده فرشته ای که در جنگ بدر با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودند و نیز چهار هزار فرشتۀ دیگر، با آنان به آسمانْ عروج کردند تا اجازه بگیرند که همراه حسین بن علی علیه السلام بجنگند؛ امّا چون باز گشتند، حسین علیه السلام به شهادت رسیده بود و آنان، پریشان و غبارآلوده، تا روز قیامتْ نزد قبر حسین علیه السلام، می گِریند و همگی آنان، انتظار قیام قائم علیه السلام را می کِشند.(1)

1128. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به نقل از رَیّان بن شَبیب، از امام رضا علیه السلام -: چهار هزار فرشته، برای یاری [حسین علیه السلام] به زمین، فرود آمدند؛ امّا اجازه نیافتند.(2) از این رو، پریشان و غبارآلوده، تا قیام قائم علیه السلام نزد قبرش جای دارند و [به گاه قیام] جزو یاران قائم علیه السلام هستند و شعارشان، این است:

«ای خونخواهان حسین!».(3)

5/9 آخرین یاری خواهی امام (علیه السلام) برای اتمام حجّت

1129. الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام، شهادت جوانان و محبوبانش را دید، تصمیم گرفت که خود به میدان برود و ندا داد: «آیا مدافعی هست که از حَرَم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که در کار ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به خاطر خدا، به دادِ ما برسد؟ آیا یاری دهنده ای هست که به خاطر خدا، ما را یاری دهد؟».

پس صدای نالۀ زنان برخاست.(4)

ص:248


1- (1) . أربَعَةُ آلافٍ مُسَوِّمینَ کانوا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وثَلاثُمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ مَلَکاً کانوا مَعَهُ یَومَ بَدرٍ، ومَعَهُم أربَعَةُ آلافٍ صَعِدوا إلَی السَّماءِ یَستَأذِنونَ فِی القِتالِ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَهَبَطوا إلَی الأَرضِ وقَد قُتِلَ، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ یَبکونَهُ إلی یَومِ القِیامَةِ، وهُم یَنتَظِرونَ خُروجَ القائِمِ علیه السلام (الغیبة، نعمانی: ص 310 ح 4).
2- (2) . در الأمالی صدوق (ص 192 ح 202) و الإقبال (ج 3 ص 29) آمده است: «امّا حسین علیه السلام را کشته یافتند».
3- (3) . لَقَد نَزَلَ إلَی الأَرضِ مِنَ المَلائِکَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ، فَلَم یُؤذَن لَهُم، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلی أن یَقومَ القائِمُ علیه السلام، فَیَکونونَ مِن أنصارِهِ، وشِعارُهُم: یا لَثاراتِ الحُسَینِ علیه السلام (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 299 ح 58، الأمالی، صدوق: ص 192 ح 202).
4- (4) . لَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام مَصارِعَ فِتیانِهِ وأحِبَّتِهِ، عَزَمَ لِقاءَ القَومِ بِمُهجَتِهِ ونادی: هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ یَخافُ اللّهَ فینا؟ هَل مِن مُغیثٍ یَرجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟ هَل مِن مُعینٍ یَرجو ما عِندَ اللّهِ فی إعانَتِنا؟ فَارتَفَعَت أصواتُ النِّساءِ بِالعَویلِ (الملهوف: ص 168؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 32 نحوه).

1130. مثیر الأحزان - به نقل از حُمَید بن مسلم -: هنگامی که حسین علیه السلام دید که از خاندان و یارانش، جز اندکی باقی نمانده است، برخاست و ندا داد: «آیا کسی مدافع حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هست؟ آیا یکتاپرستی هست؟ آیا فریادرسی هست؟ آیا یاوری هست؟».

مردم با صدای بلند، گریه کردند.(1)

1131. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: آن گاه حسین علیه السلام، به چپ و راستش نگریست و هیچ مردی را ندید.

علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام - که سنّش از علی [اکبر] شهید، کمتر و بیمار بود و نسل خاندان محمّد علیهم السلام از طریق او استمرار یافت -، بیرون آمد؛ ولی نمی توانست شمشیرش را حمل کند و امّ کلثوم، پشت سرِ او فریاد می زد: ای پسر عزیزم! باز گرد.

علی گفت: ای عمّه! بگذار پیش رویِ فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگم.

حسین علیه السلام فرمود: «ای امّ کلثوم! او را بگیر و باز گردان تا زمین، از فرزندان خاندان محمّد صلی الله علیه و آله، تهی نمانَد».(2)

6/9 نبرد انفرادی امام (علیه السلام) با دشمنانش

1132. الإرشاد: هنگامی که جز سه تن از یاران حسین علیه السلام باقی نماندند، امام علیه السلام به دشمن، حمله بُرد و آنان را از خود، دور می کرد و آن سه تن، از او حفاظت می کردند تا آن که آنان نیز کشته شدند. امام علیه السلام که از زخم های تن و سرش، سنگین شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشیر می زد و آنها، از چپ و راستِ او می گریختند.

حُمَید بن مسلم می گوید: به خدا سوگند، آن وقت شکست خورده ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، امّا این گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد.

ص:249


1- (1) . فَلَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام أنَّهُ لَم یَبقَ مِن عَشیرَتِهِ وأصحابِهِ إلَّاالقَلیلُ، فَقامَ ونادی: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغیثٍ؟ هَل مِن مُعینٍ؟ فَضَجَّ النّاسُ بِالبُکاءِ (مثیر الأحزان: ص 70).
2- (2) . ثُمَّ التَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام عَن یَمینِهِ وشِمالِهِ، فَلَم یَرَ أحَداً مِنَ الرِّجالِ، فَخَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ زَینُ العابِدینَ علیه السلام - وهُوَ أصغَرُ مِن أخیهِ عَلِیٍّ القَتیلِ - وکانَ مَریضاً، وهُوَ الَّذی نَسلُ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام، فَکانَ لا یَقدِرُ عَلی حَملِ سَیفِهِ، واُمُّ کُلثومٍ تُنادی خَلفَهُ: یا بُنَیَّ ارجِع! فَقالَ: یا عَمَّتاه، ذَرینی اقاتِل بَینَ یَدَیِ ابنِ رَسولِ اللّهِ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یا امَّ کُلثومٍ، خُذیهِ ورُدّیهِ، لِئَلّا تَبقی الأَرضُ خالِیَةً مِن نَسلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 32؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 46).

پیادگان، بر او یورش می بُردند و او هم بر آنان، یورش می بُرد و از چپ و راستِ او، مانند فرار بُزها به هنگام حملۀ گرگ، از هم شکافته می شدند.(1)

1133. الملهوف: راوی می گوید: آن گاه حسین علیه السلام، دشمن را به نبردِ تن به تن فرا خواند و همۀ کسانی را که به جنگش می آمدند، از میان بر می داشت تا آن جا که تعداد فراوانی از آنها را کُشت و در این حال، می فرمود:

«مرگ، از ننگ، بهتر است

و ننگ، از ورود به آتش».

یکی از راویان می گوید: به خدا سوگند، تا کنون شکست خورده ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛ امّا این گونه استوار و پُردل مانده باشد. پیادگان، بر او یورش می بُردند واو هم بر آنان، یورش می بُرد و آنان، مانند فرار بُزها به هنگام حملۀ گرگ، از هم شکافته می شدند.

او بر آنان، حمله می بُرد و در حالی که آنان، بالغ بر سی هزار نفر بودند، از پیشِ پای او، مانند ملخ های پراکنده، می گریختند و او، دوباره به جای خویش، باز می گشت و می گفت: «هیچ نیرو و توانی، جز از جانب خداوندِ والامرتبۀ بزرگ، نیست».(2)

1134. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: حَجّاج، از عبد اللّه بن عمّار بن عبدِ یَغوث بارِقی برایم نقل کرد که: بعدها، عبد اللّه بن عمّار را به خاطر حضورش در جنگ با حسین علیه السلام، سرزنش کردند. عبد اللّه بن عمّار گفت: من بر بنی هاشم، دستِ احسانی دارم.

ص:250


1- (1) . لَمّا لَم یَبقَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام أحَدٌ إلّاثَلاثَةُ رَهطٍ مِن أهلِهِ، أقبَلَ عَلَی القَومِ یَدفَعُهُم عَن نَفسِهِ وَالثَّلاثَةُ یَحمونَهُ، حَتّی قُتِلَ الثَّلاثَةُ وبَقِیَ وَحدَهُ، وقَد اثخِنَ بِالجِراحِ فی رَأسِهِ وبَدَنِهِ، فَجَعَلَ یُضارِبُهُم بِسَیفِهِ، وهُم یَتَفَرَّقونَ عَنهُ یَمیناً وشِمالاً. فَقالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: فَوَاللّهِ ما رَأَیتُ مَکثوراً قَطُّ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ، وأهلُ بَیتِهِ وأصحابُهُ، أربَطَ جَأشاً ولا أمضی جَناناً مِنهُ علیه السلام، إن کانَتِ الرَّجّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَیهِ فَیَشُدُّ عَلَیها بِسَیفِهِ، فَتَنکَشِفُ عَن یَمینِهِ وشِمالِهِ انکِشافَ المِعزی إذا شَدَّ فیهَا الذِّئبُ (الإرشاد: ج 2 ص 111، إعلام الوری: ج 1 ص 468).
2- (2) . قالَ الرّاوی: ثُمَّ إنَّ الحُسَینَ علیه السلام دَعَا النّاسَ إلَی البِرازِ، فَلَم یَزَل یَقتُلُ کُلَّ مَن بَرَزَ إلَیهِ، حَتّی قَتَلَ مَقتَلَةً عَظیمَةً، وهُوَ فی ذلِکَ یَقولُ: القَتلُ أولی مِن رُکوبِ العارِ وَالعارُ أولی مِن دُخولِ النّارِ قالَ بَعضُ الرُّواةِ: وَاللّهِ ما رَأَیتُ مَکثوراً قَطُّ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ، وأهلُ بَیتِهِ وأصحابُهُ، أربَطَ جأشاً مِنهُ، وإنَّ الرِّجالَ کانَت لَتَشُدُّ عَلَیهِ فَیَشُدُّ عَلَیها بِسَیفِهِ، فَتَنکَشِفُ عَنهُ انکِشافَ المِعزی إذا شَدَّ فیهَا الذِّئبُ، ولَقَد کانَ یَحمِلُ فیهِم وقَد تَکَمَّلوا ثَلاثینَ ألفاً، فَیُهزَمونَ بَینَ یَدَیهِ کَأَنَّهُمُ الجَرادُ المُنتَشِرُ، ثُمَّ یَرجِعُ إلی مَرکَزِهِ وهُوَ یَقولُ: لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ (الملهوف: ص 170، مثیر الأحزان: ص 72).

به او گفتیم: چه احسانی بر آنها کرده ای؟

گفت: با نیزه، بر حسین حمله بُردم و به او رسیدم و - به خدا سوگند - اگر می خواستم، او را زخمی می کردم! سپس کمی از او فاصله گرفتم و [با خود] گفتم: با کُشتن او، می خواهم چه کار کنم؟ [بگذار] کسی جز من، او را بکُشد.

پیادگانی از چپ و راست، به او حمله بُردند و حسین علیه السلام هم به سمت راستِ خود، یورش بُرد و آنان را پراکنده کرد. همچنین به سمت چپش حمله کرد و آنان نیز متفرّق شدند؛ و او پیراهنی از خَز [بر تن] داشت و عمامه ای بر سر داشت.

به خدا سوگند، تا کنون شکست خورده ای را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و این گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد، ندیده بودم و - به خدا سوگند - پیش از او و پس از او نیز ندیده ام. پیادگان، از چپ و راست او می گریختند و مانند فرار بُزها به هنگام حملۀ گرگ، از هم شکافته می شدند....

نیز صَقعَب بن زُهَیر، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد که گفت: رَدایی از خَز بر [تن] حسین علیه السلام بود و عمامه [بر سر] داشت و مویش را رنگ کرده بود.

همچنین شنیدم که پیش از شهادتش و در حالی که هنوز مانند سواران دلاور، سرِ پا بود و می جنگید و از تیرها، خود را دور می داشت و ضعف های دشمن را می جُست و به لشکر، حمله می برد، می فرمود: «آیا به کشتن من، تحریک می کنید؟ هان! به خدا سوگند، دیگر پس از من، نمی توانید بنده ای از بندگان خدا را بکُشید. خدا به خاطر کُشتن من، بر شما خشم خواهد گرفت.

به خدا سوگند، من امید می بَرَم که خدا، با خوار کردن شما، مرا گرامی بدارد و سپس، انتقام مرا از شما، از جایی که نمی دانید، بگیرد. هان! به خدا سوگند، اگر مرا بکُشید، خداوند، میان شما درگیری می اندازد و خون هایتان را می ریزد و سپس، برایتان، جز به این رضایت نمی دهد که عذاب دردناکِ شما را دوچندان کند».(1)

ص:251


1- (1) . عُتِبَ عَلی عَبدِ اللّهِ ابنِ عَمّارٍ بَعدَ ذلِکَ مَشهَدُهُ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمّارٍ: إنَّ لی عِندَ بَنی هاشِمٍ لَیَداً، قُلنا لَهُ: وما یَدُکَ عِندَهُم؟ قالَ: حَمَلتُ عَلی حُسَینٍ بِالرُّمحِ فَانتَهَیتُ إلَیهِ، فَوَاللّهِ لَو شِئتُ لَطَعَنتُهُ، ثُمَّ انصَرَفتُ عَنهُ غَیرَ بَعیدٍ، وقُلتُ: ما أصنَعُ بِأَن أتَوَلّی قَتلَهُ؟ یَقتُلُهُ غَیری. قالَ: فَشَدَّ عَلَیهِ رَجّالَةٌ مِمَّن عَن یَمینِهِ وشِمالِهِ، فَحَمَلَ عَلی مَن عَن یَمینِهِ حَتَّی ابذَعَرّوا، وعَلی مَن عَن شِمالِهِ حَتَّی ابذَعَرّوا، وعَلَیهِ قَمیصٌ لَهُ مِن خَزٍّ وهُوَ مُعتَمٌّ. قالَ: فَوَاللّهِ ما رَأَیتُ مَکسوراً قَطُّ، قَد قُتِلَ وُلدُهُ، وأهلُ بَیتِهِ وأصحابُهُ، أربَطَ جَأشاً ولا أمضی جَناناً ولا أجرَأَ مَقدَماً مِنهُ، وَاللّهِ ما رَأَیتُ قَبلَهُ ولا بَعدَهُ مِثلَهُ، إن کانَتِ الرَّجّالَةُ لَتَنکَشِفُ مَن عَن یَمینِهِ وشِمالِهِ انکِشافَ المِعزی إذا شَدَّ فیهَا الذِّئبُ.... قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنِی الصَّقعَبُ بنُ زُهَیرٍ، عَن حُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ، قالَ: کانَت عَلَیهِ جُبَّةٌ مِن خَزٍّ، وکانَ مُعتَمّاً، وکانَ مَخضوباً بِالوَسمَةِ. قالَ: وسَمِعتُهُ یَقولُ قَبلَ أن یُقتَلَ، وهُوَ یُقاتِلُ عَلی رِجلَیهِ قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ، یَتَّقِی الرَّمِیَّةَ، ویَفتَرِصُ العَورَةَ، ویَشُدُّ عَلَی الخَیلِ وهُوَ یَقولُ: أعَلی قَتلی تَحاثّونَ؟ أما وَاللّهِ لا تَقتُلونَ بَعدی عَبداً مِن عِبادِ اللّهِ، اللّهُ أسخَطُ عَلَیکُم لِقَتلِهِ مِنّی، وَایمُ اللّهِ، إنّی لَأَرجو أن یُکرِمَنِیَ اللّهُ بِهَوانِکُم، ثُمَّ یَنتَقِمُ لی مِنکُم مِن حَیثُ لا تَشعُرونَ، أما وَاللّهِ أن لَو قَد قَتَلتُمونی، لَقَد ألقَی اللّهُ بَأسَکُم بَینَکُم، وسَفَکَ دِماءَکُم، ثُمَّ لا یَرضی لَکُم حَتّی یُضاعِفَ لَکُمُ العَذابَ الأَلیمَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 452، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 572).

1135. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامی که یاران و خاندان حسین علیه السلام کشته شدند، همۀ روز را مقاومت کرد، و هیچ کس به سوی او نمی آمد، مگر آن که باز می گشت، تا آن که پیادگان، او را در میان گرفتند و ما، کسی را تا آن هنگام ندیده بودیم که در حلقۀ چنین گروهی بیفتد و این همه استوار بماند.

مانند سواران دلاور، با آنها می جنگید و هر گاه که به آنها حمله می بُرد، از هم باز و شکافته می شدند، گویی که شیری به گلّۀ بُزها حمله بُرده باشد.(1)

1136. مطالب السَّؤول: آن گاه حسین علیه السلام، دشمن را به نبرد تن به تن، فرا خواند و همۀ آنانی را که به جنگش می آمدند، حتّی بزرگان آنها را، از میان برداشت تا آن جا که تعداد فراوانی از آنها را کُشت.... او مانند شیرِ شَرزه بود و به کسی حمله نمی بُرد، جز آن که با ضربۀ شمشیرش، او را به خاک می افکند.(2)

1137. الفتوح: آن گاه، حسین علیه السلام [دشمن را] به نبرد تن به تن، فرا خواند و همۀ قهرمانانی را که به جنگ او می آمدند، می کُشت تا آن که تعداد فراوانی را از آنها کُشت.

شمر بن ذی الجوشن - که خدا لعنتش کند -، پیشاپیش دستۀ بزرگی، جلو آمد. حسین علیه السلام با همۀ آنها جنگید و آنها نیز با او جنگیدند... آن گاه حسین علیه السلام، مانند شیر شرزه به آنها حمله

ص:252


1- (1) . لَمّا قُتِلَ أصحابُهُ وأهلُ بَیتِهِ، بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام عامَّةَ النَّهارِ لا یُقدِمُ عَلَیهِ أحَدٌ إلَّاانصَرَفَ، حَتّی أحاطَت بِهِ الرَّجّالَةُ، فَما رَأَینا مَکثوراً قَطُّ أربَطَ جَأشاً مِنهُ، إن کانَ لَیُقاتِلُهُم قِتالَ الفارِسِ الشُّجاعِ، وإن کانَ لَیَشُدُّ عَلَیهِم فَیَنکَشِفونَ عَنهُ انکِشافَ المِعزی شَدَّ فیهَا الأَسَدُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 473، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 302).
2- (2) . ثُمَّ دَعَا [الحُسَینُ علیه السلام] النّاسَ إلَی البِرازِ، فَلَم یَزَل یُقاتِلُ ویَقتُلُ کُلَّ مَن بَرَزَ إلَیهِ مِنهُم مِن عُیونِ الرِّجالِ، حَتّی قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً کَبیرَةً... هذا وهُوَ کَاللَّیثِ المُغضَبِ، لا یَحمِلُ عَلی أحَدٍ مِنهُم إلّانَفَحَهُ بِسَیفِهِ فَأَلحَقَهُ بِالحَضیضِ (مطالب السؤول: ص 72؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 232).

بُرد و در پیِ کسی نمی رفت، جز آن که او را با ضربۀ شمشیرش به زمین می انداخت. تیرها از هر سو به طرف او می آمدند و به گلو و سینۀ او می خوردند، و او می فرمود: «ای امّت بدکار! پس از محمّد، چه بد کردید در حقّ امّت و خاندانش. هان! شما پس از من، دیگر از کشتن هیچ بنده ای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کُشتید، کشتن هر کس دیگری بر شما گران نخواهد بود و - به خدا سوگند -، امید می برم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما به گونه ای که نمی دانید، بگیرد».

حُصَین بن نُمَیر سَکونی، بر حسین علیه السلام بانگ زد: ای پسر فاطمه! خدا، چگونه انتقام تو را از ما می گیرد؟

حسین علیه السلام فرمود: «میانتان، ترس و درگیری می اندازد و خونتان را [به دست خودتان] می ریزد و آن گاه، عذاب را بر شما سرازیر می کند».(1)

1138. المناقب، ابن شهرآشوب: سپس حسین علیه السلام، به جناح راست [دشمن] حمله بُرد و فرمود:

«مرگ، از ننگ، بهتر است

و ننگ، از ورود به آتش».

و به جناح چپ [دشمن] حمله بُرد و فرمود:

«من، حسین بن علی ام

حامیِ خاندان پدرم!

سوگند خورده ام که تسلیم نشوم

و بر دین پیامبر صلی الله علیه و آله بروم».

آن گاه، به نبرد پرداخت تا 1950 تن را کُشت و عدّۀ دیگری را هم زخمی کرد.(2)

ص:253


1- (1) . ثُمَّ إنَّهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] دَعا إلَی البِرازِ، فَلَم یَزَل یَقتُلُ کُلَّ مَن خَرَجَ إلَیهِ مِن عُیونِ الرِّجالِ، حَتّی قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظیمَةً. قالَ: وتَقَدَّمَ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ فی قَبیلَةٍ عَظیمَةٍ، فَقاتَلَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام بِأَجمَعِهِم وقاتَلوهُ... ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِمُ [الحُسَینُ علیه السلام] کَاللَّیثِ المُغضَبِ، فَجَعَلَ لا یَلحَقُ أحَداً إلّالَفَحَهُ بِسَیفِهِ لَفحَةً ألحَقَهُ بِالأَرضِ، وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، وهُوَ یَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ یَقولُ: یا امَّةَ السَّوءِ! فَبِئسَ ما أخلَفتُم مُحَمَّداً فی امَّتِهِ وعِترَتِهِ، أما إنَّکُم لَن تَقتُلوا بَعدی عَبداً مِن عِبادِ اللّهِ فَتَهابونَ قَتلَهُ، بَل یَهونُ عَلَیکمُ عِندَ قَتلِکُم إیّایَ، وَایمُ اللّهِ، إنّی لَأَرجو أن یُکرِمَنِی اللّهُ بِهَوانِکُم، ثُمَّ یَنتَقِمُ لی مِنکُم مِن حَیثُ لا تَشعُرونَ. قالَ: فَصاحَ بِهِ الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ السَّکونِیُّ فَقالَ: یَابنَ فاطِمَةَ! وبِماذا یَنتَقِمُ لَکَ مِنّا؟ فَقالَ: یُلقی بَأسَکُم بَینَکُم، ویَسفِکُ دِماءَکُم، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیکُمُ العَذابَ صَبّاً (الفتوح: ج 5 ص 117، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 34).
2- (2) . اگر برای کشتن هر نفر، یک دقیقه وقت نیاز باشد، برای کشتن هزار و نهصد نفر، بیش از 31 ساعت وقت لازم ū است. از این رو، با عنایت به محدودیت زمان و برتری نظامی دشمن و این که نوع کارها در کربلا، بر اساس امور طبیعی جریان داشته، نه به صورت خارق العاده، پذیرفتن درستی گزارش هایی از این قبیل - که تعداد کشته شدگان به دست امام علیه السلام یا اهل بیت آن بزرگوار را غیرعادی نشان می دهند -، مشکل است.

عمر بن سعد، به لشکرش گفت: وای بر شما! آیا می دانید با که می جنگید؟ این، فرزندِ همان کاکُلْ ریختۀ فَربه شکم (علی بن ابی طالب) است. این پسرِ کشندۀ عرب است. از هر سو به او حمله ببرید.

آنان هم با 180 نیزه و چهار هزار تیر، حمله کردند.(1)

7/9 اشعار منسوب به امام (علیه السلام) در میدان جنگ

1139. الاحتجاج: سپس حسین علیه السلام، پیش آمد تا جلوی دشمن ایستاد و شمشیرش، برهنه در دستش بود. از خود، [از پیروزی] ناامید بود و به مرگ می اندیشید و چنین می گفت:

«من، پسر علیِ پاک، از خاندان هاشمم

برای افتخار، همین، مرا بس است.

جدّ من، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، گرامی ترینِ مردم است

و ما، چراغ های درخشان خداوند در زمینیم.

فاطمه، مادرم، از تبارِ احمد است

و عمویم جعفر را «صاحبِ دو بال [در بهشت]» می خوانند.

کتاب راستین خدا، میان ما نازل شده است

و هدایت و سخن نیک، از وحی در خاندان ماست.

ص:254


1- (1) . ثُمَّ حَمَلَ علیه السلام عَلَی المَیمَنَةِ، وقالَ: المَوتُ خَیرٌ مِن رُکوبِ العارِ وَالعارُ أولی مِن دُخولِ النّارِ ثُمَّ حَمَلَ عَلَی المَیسَرَةِ، وقالَ: أنَا الحُسَینُ بنُ عَلِیّ أحمی عِیالاتِ أبی آلَیتُ أن لا أنثَنی أمضی عَلی دینِ النَّبِیّ وجَعَلَ یُقاتِلُ حَتّی قَتَلَ ألفاً وتِسعَمِئَةٍ وخَمسینَ سِویَ المَجروحینَ. فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِقَومِهِ: الوَیلُ لَکُم، أتَدرونَ مَن تُبارِزونَ؟ هذَا ابنُ الأَنزَعِ البَطینِ، هذَا ابنُ قَتّالِ العَرَبِ، فَاحمِلوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ. فَحَمَلوا بِالطَّعنِ مِئَةً وثَمانینَ، وأربَعَةَ آلافٍ بِالسِّهامِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 110. نیز، ر. ک: إثبات الوصیّة: ص 178).

ما امان خدا برای همۀ مردمانیم

از این رو، میان مردم، سرفراز و نمایانیم.

ما صاحبان حوض [کوثر] هستیم و دوستداران خود را

با جام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سیراب می کنیم، بی هیچ تردیدی.

پیروان ما میان مردم، گرامی ترینِ پیروان اند

و دشمنان ما روز قیامت، زیانکاران اند».(1)

1140. المناقب، ابن شهرآشوب: حسین علیه السلام در روز عاشورا، این بیت ها را می خواند:

«این قوم، کافر شدند و پیش از این نیز

از پاداش پروردگار انس و جن، روی گرداندند.

پیش از این، علی علیه السلام را و نیز فرزندش

حسن علیه السلام را - که از هر دو سو (پدر و مادر) بزرگوار بود -، به کینه کشتند.

و اینک، با کینه و خشم می گویند: جمع شوید

تا همگی، بر حسین بتازیم!

وای بر این قوم، از دست این مردم پَست

که برای کشتن اهل دو حرم (مکّه و مدینه)، لشکر آراسته اند!

آنها برای نابودی من، به یکدیگر سفارش می کنند

و برای رضای دو ملحد (ابن زیاد و یزید)، به راه افتاده اند.

در ریختن خون من، از خدا نمی ترسند

برای [رضایت] عبید اللّه، از نسل دو کافر (معاویه و زیاد).

ابن سعد، با لشکر قهرش، مرا

ص:255


1- (1) . ثُمَّ تَقَدَّمَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ، وسَیفُهُ مُصلَتٌ فی یَدِهِ، آیِساً مِن نَفسِهِ، عازِماً عَلَی المَوتِ، وهُوَ یَقولُ: أنَا ابنُ عَلِیِّ الطُهرِ مِن آلِ هاشِمٍ کَفانی بِهذا مَفخَراً حینَ أفخَرُ وجَدّی رَسولُ اللّهِ أکرَمُ مَن مَشی ونَحنُ سِراجُ اللّهِ فِی الخَلقِ نَزهَرُ وفاطِمُ امّی مِن سُلالَةِ أحمَدٍ وعَمِّیَ یُدعی ذَا الجَناحَینِ جَعفَرُ وفینا کِتابُ اللّهِ انزِلَ صادِقاً وفینَا الهُدی وَالوَحیُ بِالخَیرِ یُذکَرُ ونَحنُ أمانُ اللّهِ لِلنّاسِ کُلِّهِمُ نَطولُ بِهذا فِی الأَنامِ ونَجهَرُ ونَحنُ وُلاةُ الحَوضِ نَسقی وُلاتَنا بِکَأسِ رَسولِ اللّهِ ما لَیسَ یُنکَرُ وشیعَتُنا فِی النّاسِ أکرَمُ شیعَةٍ ومُبغِضُنا یَومَ القِیامَةِ یَخسَرُ (الاحتجاج: ج 2 ص 103 ح 168؛ الفتوح: ج 5 ص 116).

همچون ریزش دانه های فراوان باران، تیرباران کرد.

نه این که خلافی کرده باشم؛

بلکه تنها به خاطر افتخارم به دو ستارۀ فروزان:

علی بن ابی طالب، بهترین فرد پس از پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبری که از طرف پدر و مادر، قُرَشی است.

برگزیدۀ خداوند از میان مردم، پدرم است

و پس از آن، [به سبب] مادرم [فاطمه علیها السلام]؛ و من، فرزند دو برگزیدۀ خدایم.

من نقره ای برگرفته از طلا هستم

نقره ای که فرزندِ دو طلاست:

مادرم، فاطمۀ زهرا علیها السلام، و پدرم،

وارثِ پیامبران و سَرور جنّ و انس است

همو که در جنگ های بدر و احُد و حُنَین

پهلوانان به میدان آمده را در هم کوبید.

او (پدرم) در جنگ احُد، داستانی دارد

با پراکندن سپاه دشمن، اندوه دل [مسلمانان] را شفا بخشید.

سپس در جنگ احزاب و فتح مکّه، با حضور پدرم

سپاه بزرگِ مشرکان و یهودیان، برای همیشه از میان رفتند.

همان صاحبِ خیبر که با خیبریان به جنگ برخاست

با شمشیری دودَم و بُرَنده.

همو که سپاهی را به هلاکت افکند

که در روز حُنین، برای گرفتن انتقام آمده بودند.

ببین این امّت زشتکار، با عترت آن دو [بزرگ] چه کردند

و به خیال خود، به خاطر خدا کردند!

عترت پیامبرِ برگزیدۀ نیکوکارِ پرهیزگار

و عترت علی، دلاورِ روزهای جنگ.

چه کسی عمویی مانند عمویم جعفر دارد

که خداوند، دو بال [در بهشت] به او بخشیده است؟

چه کسی میان مردم، جَدّی همانند جدّ من دارد

و پدری مانند پدرم؟ من، فرزند دو نامدارم.

ص:256

پدرم، خورشید و مادرم، ماه است

و من، ستاره و فرزندِ آن خورشید و ماهم.

جدّم، فرستادۀ خدا و چراغ هدایت است

و پدرم، آن که در دو جا برایش بیعت گرفته اند.

او پهلوان، دلاور، شیرِ شَرزۀ بیشه

قوی پنجه، بزرگوار و بخشنده است.

آری! این علی، دستگیرۀ دین

و صاحب حوض [کوثر] و نماز گزارنده به سوی دو قبله است

که هفت سال کامل، با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خوانده است

در حالی که روی زمین، هیچ نمازگزاری جز آن دو نبود.

بت ها را رها کرد و از هنگام ولادت

چشم بر هم زدنی، بت ها را همراه قریش، سجده نکرد.

از نوجوانی، فقط خدا را پرستید

در حالی که قریش، دو بت را پرستش می کردند.

آنها لات و عُزّا را پرستش می کردند

در حالی که علی علیه السلام، به سوی دو قبله (بیت المقدّس و کعبه) نماز می گزارد».(1)

ص:257


1- (1) . أنشَأَ [الحُسَینُ علیه السلام] یَومَ الطَّفِّ: کَفَرَ القَومُ وقِدماً رَغِبوا عَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَینِ قَتَلوا قِدماً عَلِیّاً وَابنَهُ ال حَسَنَ الخَیرَ الکَریمَ الطَّرَفَینِ حَنَقاً مِنهُم وقالوا أجمِعوا نَفتِکُ الآنَ جَمیعاً بِالحُسَینِ یا لَقَومٍ مِن اناسٍ رُذَّلٍ جَمَعُوا الجَمعَ لِأَهلِ الحَرَمَینِ ثُمَّ ساروا وتَواصَوا کُلُّهُم بِاجتِیاحی لِرِضاءِ المُلحِدَینِ لَم یَخافُوا اللّهَ فی سَفکِ دَمی لِعُبَیدِ اللّهِ نَسلِ الکافِرَینِ وَابنُ سَعدٍ قَد رَمانی عَنوَةً بِجُنودٍ کَوُکوفِ الهاطِلَینِ لا لِشَیءٍ کانَ مِنّی قَبلَ ذا غَیرَ فَخری بِضِیاءِ الفَرقَدَینِ بِعَلِیِّ الخَیرِ مِن بَعدِ النَّبِیّ وَالنّبِیِّ القُرَشِیِّ الوالِدَینِ خَیرَةُ اللّهِ مِنَ الخَلقِ أبی ثُمَّ امّی فَأَنَا ابنُ الخَیرَتَینِ فِضَّةٌ قَد خَلَصَت مِن ذَهَبٍ فَأَنَا الفِضَّةُ وَابنُ الذَّهَبَینِ فاطِمُ الزَّهراءُ امّی وأبی وارِثُ الرُّسلِ ومَولَی الثَّقَلَینِ -

1141. مقاتل الطالبیّین - در یادکرد اشعاری که ضِرار بن خَطّاب فِهْری به هنگام عبور از خندق، در جنگ احزاب سرود و حسین علیه السلام، روز عاشورا، آنها را خواند -:

شکیبایی کنید عموزادگان ما! شکیبایی کنید که ما،

حقّ ربوده شده ای داریم و خشمی برانگیخته از آن.

برای مانند شما، شمشیرها بر دوش می آید

و حَسَب و نَسَب ما، اشکال و نقصی ندارد.

من به هنگام پی جوییِ نَسَب ها

نَسَب به عزّتی بِشْکوه و مردمانی راستین می برم.

سپیدروی و خوش قامت، و چشم هایشان را

به روز نبرد، گویی سرمه از خون کشیده اند.(1)

ص:258


1- (1) . فی ذِکرِ أبیاتٍ قالَها ضِرارُ بنُ الخَطّابِ الفِهرِیُّ یَومَ عَبَرَ الخَندَقَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وتَمَثَّلَ بِهَا الحُسَینُ علیه السلام یَومَ الطَّفِّ: مَهلاً بَنی عَمِّنا ظُلامَتَنا إنَّ بِنا سَورَةً مِنَ الغَلَقِ لِمِثلِکُم تُحمَلُ السُّیوفُ ولا تُغمَزُ أحسابُنا مِنَ الرَّقَقِ إنّی لَأَنمی إذَا انتَمَیتُ إلی عِزٍّ عَزیزٍ ومَعشَرٍ صُدُقِ بِیضٍ سِباطٍ کَأَنَّ أعیُنَهُم تُکحَلُ یَومَ الهِیاجِ بِالعَلَقِ (مقاتل الطالبیّین: ص 320، الأغانی: ج 19 ص 204).
8/9 امام (علیه السلام) در پیِ آب

1142. الأخبار الطِّوال: حسین علیه السلام، تشنه شد و کاسۀ آبی خواست. هنگامی که آن را به دهان بُرد، حُصَین بن نُمَیر، تیری به سوی او انداخت که به دهانش فرو رفت و میان او و آب نوشیدن، مانع شد و حسین علیه السلام، کاسه را از دست، فرو گذاشت و هنگامی که دید دشمنان از او پس می کِشند، برخاست و بر تَلِّ (سیلْبندِ) کنار فرات، به سوی آب رفت که جلویش را گرفتند و او به همان جا که بود، باز گشت.(1)

1143. أخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل: تشنگی حسین علیه السلام، شدید شد و مانع دسترسی او به آب شدند. آب قابل نوشیدنی برایش فراهم شد. رفت تا آن را بیاشامد که حُصَین بن تمیم، تیری به گلویش زد، و آب، خون شد....(2)

1144. مُثیر الأحزان: سپس، نبرد را متوجّه حسین علیه السلام کردند و او را از فراوانیِ زخم ها و ضربه ها، مانند تکّه گوشتی کردند. امام علیه السلام، آبی برای نوشیدن می جویید و نمی یافت و 72 زخم، برداشته بود.(3)

1145. بستان الواعظین: حسین علیه السلام، به هنگام شهادتش، آبی طلبید؛ امّا از او باز داشتند و تشنه به شهادت رسید و بر خدا وارد شد تا از شراب بهشتی، سیرابش کند.(4)

ص:259


1- (1) . عَطِشَ الحُسَینُ علیه السلام فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ، فَلَمّا وَضَعَهُ فی فیهِ رَماهُ الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ، فَدَخَلَ فَمَهُ، وحالَ بَینَهُ وبَینَ شُربِ الماءِ، فَوَضَعَ القَدَحَ مِن یَدِهِ. ولَمّا رَأَی القَومَ قَد أحجَموا عَنهُ، قامَ یَتَمَشّی عَلَی المُسَنّاةِ نَحوَ الفُراتِ، فَحالوا بَینَهُ وبَینَ الماءِ، فَانصَرَفَ إلی مَوضِعِهِ الَّذی کانَ فیهِ (الأخبار الطوال: ص 258، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2629).
2- (2) . اشتَدَّ العَطَشُ بِهِ [أی بِالحُسَینِ علیه السلام] فَمَنَعوهُ، فَحَصَلَ لَهُ شَربَةُ ماءٍ، فَلَمّا أهوی لِیَشرَبَ رَماهُ حُصَینُ بنُ تَمیمٍ بِسَهمٍ فی حَنَکِهِ، فَصارَ الماءُ دَماً... (أخبار الدول و آثار الاُول: ج 1 ص 322).
3- (3) . ثُمَّ قَصَدوهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] بِالحَربِ، وجَعَلوهُ شِلواً مِن کَثرَةِ الطَّعنِ وَالضَّربِ، وهُوَ یَستَقی شَربَةً مِن ماءٍ فَلا یَجِدُ، وقَد أصابَتهُ اثنَتانِ وسَبعونَ جِراحَةً (مثیر الأحزان: ص 73).
4- (4) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقی ماءً حینَ قُتِلَ فَمُنِعَ مِنهُ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانٌ، وأتَی اللّهَ حَتّی سَقاهُ مِن شَرابِ الجَنَّةِ (بستان الواعظین: ص 263 ح 419 به نقل از کتاب التعازی و العزاء).

1146. الملهوف: نبرد را متوجّه او کردند و او بر آنان، و آنان بر او حمله می بردند و او با وجود آن، آبی برای نوشیدن می جویید و نمی یافت.(1)

1147. الفتوح: دشمنان، بر او حمله بُردند و پیوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله می بردند و او در این میان، آبی می جُست تا از آن بنوشد و هر بار که به تنهایی به سوی فرات، یورش می بُرد، به او حمله می کردند تا او را از آب، باز بدارند.(2)

9/9 بارانِ تیر

1148. الإرشاد: هنگامی که شمر بن ذی الجوشن، شجاعت حسین علیه السلام را دید، سواران را فرا خواند و در پشتِ پیادگان قرار گرفتند و به تیراندازان، فرمانِ تیر داد. آنان، او را تیرباران کردند و از فراوانیِ تیرها، مانند خارپشت شده بود. امام علیه السلام، عقب کشید و آنان در برابرش موضع گرفتند.(3)

1149. مثیر الأحزان: هنگامی که حسین علیه السلام از شدّت جراحات، زمینگیر شد و دیگر توانِ حرکت نداشت، شمر، فرمان داد که او را تیرباران کنند.(4)

1150. الفتوح: تیرها از هر سو به طرف حسین علیه السلام می آمدند و او با سینه و گلو، از آنها استقبال می کرد و می فرمود: «ای امّت بدکار! چه بد جانشینانی برای محمّد، در میان امّت و خاندانش بودید. هان! شما پس از من، دیگر از کُشتن هیچ بنده ای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کُشتید، کُشتن هر کس دیگری بر شما، گران نخواهد بود و - به خدا سوگند - امید می برم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما، به گونه ای که نمی دانید، بگیرد».(5)

ص:260


1- (1) . وقَصَدوهُ بِالحَربِ، فَجَعَلَ یَحمِلُ عَلَیهِم ویَحمِلونَ عَلَیهِ، وهُوَ مَعَ ذلِکَ یَطلُبُ شَربَةً مِن ماءٍ فَلا یَجِدُ (الملهوف: ص 171).
2- (2) . فَحَمَلَ عَلَیهِ القَومُ بِالحَربِ، فَلَم یَزَل یَحمِلُ عَلَیهِم ویَحمِلونَ عَلَیهِ وهُوَ فی ذلِکَ یَطلُبُ الماءَ لِیَشرَبَ مِنهُ شَربَةً، فَکُلَّما حَمَلَ بِنَفسِهِ عَلَی الفُراتِ، حَمَلوا عَلَیهِ حَتّی أحالوهُ عَنِ الماءِ (الفتوح: ج 5 ص 117، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 34).
3- (3) . فَلَمّا رَأی ذلِکَ [أی شَجاعَةَ الحُسَینِ علیه السلام] شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، استَدعَی الفُرسانَ فَصاروا فی ظُهورِ الرَّجّالَةِ، وأمَرَ الرُّماةَ أن یَرموهُ، فَرَشَقوهُ بِالسِّهامِ حَتّی صارَ کَالقُنفُذِ، فَأَحجَمَ عَنهُم، فَوَقَفوا بِإِزائِهِ (الإرشاد: ج 2 ص 111، روضة الواعظین: ص 208).
4- (4) . لَمّا اثخِنَ [الحُسَینُ علیه السلام] بِالجِراحِ ولَم یَبقَ فیهِ حَراکٌ، أمَرَ شِمرٌ أن یَرموهُ بِالسِّهامِ (مثیر الأحزان: ص 74).
5- (5) . وَالسِّهامُ تَقصِدُهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، وهُوَ یَتَلَقّاها بِصَدرِهِ ونَحرِهِ وهُوَ یَقولُ: یا امَّةَ السَّوءِ، فَبِئسَما أخلَفتُم مَحَمَّداً فی امَّتِهِ وعِترَتِهِ، أما إنَّکُم لَن تَقتُلوا بَعدی عَبداً مِن عِبادِ اللّهِ فَتَهابوا قَتلَهُ بَل یَهونُ عَلَیکُم عِندَ قَتلِکُم إیّایَ، وَایمُ اللّهِ! إنّی لَأَرجو أن یُکرِمَنِیَ اللّهُ بِهَوانِکُم، ثُمَّ یَنتَقِمُ لی مِنکُم مِن حَیثُ لا تَشعُرونَ (الفتوح: ج 5 ص 118، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 34).

1151. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عُبَیده -: حسین علیه السلام، جلو آمد و با نمایندگان ابن زیاد، گفتگو کرد.

گویی اکنون به رَدای خطدارِ او می نگرم. هنگامی که با آنان، سخن گفت، باز گشت. مردی از قبیلۀ بنی تمیم - که به او عمر طُهَوی می گفتند -، تیری به سوی او انداخت. گویی اکنون آن تیر را می بینم که میان شانه هایش به ردایش آویخته است.(1)

1152. المناقب، ابن شهرآشوب: تیرها در زره امام علیه السلام مانند خار در پوستِ خارپشت شده بود. نیز روایت شده که همۀ آنها، از رو به رو به او اصابت کرده بود. عَونی [در این باره] می گوید:

ای تیرهای تقسیم شده در خون فرزند مصطفی

که در همه پیکرش فرو رفته اید!

و ای نیزه های فرو رفته در پهلوی فرزند پیامبر

که از بسیاری، به هم چسبیده اید!(2)

10/9 اصابت تیری به پیشانی امام (علیه السلام)

1153. الفتوح: هرگاه حسین علیه السلام، به تنهایی به سوی فراتْ یورش می بُرد، به او حمله می کردند تا او را از [رسیدن به] آب، باز بدارند. آن گاه، مردی از آنان - که کنیه اش ابو حُتوف جُعْفی بود -، تیری انداخت و بر پیشانی حسین علیه السلام نشست. حسین علیه السلام، تیر را کَنْد و آن را انداخت. خون بر صورت و محاسنش، سرازیر شد.

سپس حسین علیه السلام گفت: «خدایا! تو می بینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت، در چه حالی هستم. خدایا! یکْ یکِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق، هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار و هرگز، آنان را میامرز!».(3)

ص:261


1- (1) . فَأَقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام یُکَلِّمُ مَن بَعَثَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ، قالَ: وإنّی لَأَنظُرُ إلَیهِ وعَلَیهِ جُبَّةٌ مِن بُرودٍ، فَلَمّا کَلَّمَهُمُ انصَرَفَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمٍ - یُقالُ لَهُ: عُمَرُ الطُّهَوِیُّ - بِسَهمٍ، فَإِنّی لَأَنظُرُ إلَی السَّهمِ بَینَ کَتِفَیهِ مُتَعَلِّقاً فی جُبَّتِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 392، تاریخ دمشق: ج 14 ص 221).
2- (2) . کانَتِ السِّهامُ فی دِرعِهِ کَالشَّوکِ فی جِلدِ القُنفُذِ. ورُوِیَ أنَّها کانَت کُلُّها فی مُقَدَّمِهِ. قالَ العَونِیُّ: یا سِهاماً بِدَمِ ابنِ ال - مُصطَفی مُنقَسِماتِ ورِماحاً فی ضُلوعِ اب - نِ النَّبِیِّ مُتَّصِلاتِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111، بحار الأنوار: ج 45 ص 52).
3- (3) . کُلَّما حَمَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] بِنَفسِهِ عَلَی الفُراتِ حَمَلوا عَلَیهِ حَتّی أحالوهُ عَنِ الماءِ. ثُمَّ رَمی رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ - یُکَنّی ū أبَا الحُتوفِ الجُعفِیَّ - فَوَقَعَ السَّهمُ فی جَبهَتِهِ، فَنَزَعَ الحُسَینُ علیه السلام السَّهمَ فَرَمی بِهِ، فَسالَتِ الدِّماءُ عَلی وَجهِهِ ولِحیَتِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ إنَّکَ تَری ما أنَا فیهِ مِن عِبادِکَ هؤُلاءِ العُصاةِ الطُّغاةِ، اللّهُمَّ فَأَحصِهِم عَدَداً، وَاقتُلهُم بَدَداً، ولا تَذَر عَلی وَجهِ الأرضِ مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً (الفتوح: ج 5 ص 117، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 34).

1154. تاریخ دمشق - به نقل از مُسلم بن رِباح، غلام آزاد شدۀ علی بن ابی طالب علیه السلام -: روز شهادت حسین بن علی علیه السلام، با او بودم. تیرهایی به صورتش اصابت کرده بود. به من فرمود: «ای مُسلم! دستت را زیر خون ها بگیر».

گرفتم. چون [دست هایم از خون] پُر شدند، فرمود: «آنها را در دستم بریز».

آنها را در دستش ریختم. آنها را به سوی آسمان پاشید و گفت: «خدایا! خون فرزند دختر پیامبرت را بستان».

قطره ای از آن خون، بر زمین نریخت.(1)

1155. المناقب، ابن شهرآشوب: آن گاه، از هر سو به حسین علیه السلام حمله کردند و ابو حُنوق(2) جُعْفی، تیری بر پیشانی او زد.(3)

11/9 اصابت تیری به سینۀ امام (علیه السلام)

1156. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی اش خورد. خون از پیشانی اش، سرازیر شد. پارچه ای را گرفت تا خون از پیشانی اش پاک کند که تیری با پیکانِ سه شاخۀ آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست.(4)

حسین علیه السلام گفت: «به نام خدا و به یاری خدا و بر دین پیامبر خدا!».

ص:262


1- (1) . کُنتُ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَومَ قُتِلَ، فَرُمِیَ فی وَجهِهِ بِنُشّابَةٍ، فَقالَ لی: یا مُسلِمُ، أدنِ یَدَیکَ مِنَ الدَّمِ، فَأَدنَیتُهُما، فَلَمَّا امتَلَأَتا قالَ: اسکُبهُ فی یَدی، فَسَکَبتُهُ فی یَدِهِ، فَنَفَحَ بِهِما إلَی السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ اطلُب بِدَمِ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ. قالَ مُسلِمٌ: فَما وَقَعَ مِنهُ إلَی الأَرضِ قَطرَةٌ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 223، کفایة الطالب: ص 431).
2- (2) . احتمالاً «الحنوق» که در متن عربی حدیث آمده، تصحیف «حتوف» است.
3- (3) . فَحَمَلوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَرَماهُ أبُو الحَنوقِ الجُعفِیُّ فی جَبینِهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111).
4- (4) . در صورت درستی این بخش از گزارش، مقصود، اصابت تیر به ناحیۀ قلب است، نه خودِ قلب، چنان که در گزارش المناقب، محلّ اصابت، سینۀ امام علیه السلام ذکر شده است. بدیهی است که اگر قلب ایشان مورد اصابت قرار می گرفت، فرصتی برای اقدامات بعدی - که در گزارش آمده -، وجود نداشت.

آن گاه، سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدای من! تو می دانی که آنان، مردی را می کُشند که جز او، فرزند پیامبری بر روی زمین نیست».

سپس، تیر را گرفت و آن را از پشت خود، بیرون کشید. خون، مانند ناودان، از آن سرازیر شد. حسین علیه السلام، دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد، آن را به آسمان پاشید. قطره ای از آن، باز نگشت.... دوباره، دستش را بر زخم نهاد و چون [از خون] پُر شد، به سر و محاسنش کشید و فرمود: «به خدا سوگند، این گونه خواهم بود تا جدّم محمّد صلی الله علیه و آله را با خضاب خون، دیدار کنم و بگویم: «ای پیامبر خدا! فلانی و فلانی، مرا کُشتند».(1)

1157. مثیر الأحزان: حسین علیه السلام که بر اثر نبرد، کم توان شده بود، ایستاد. سنگی به پیشانی اش خورد و آن را شکست. سپس، تیر سه شاخۀ مسمومی آمد و بر قلبش نشست.

امام علیه السلام گفت: «به نام خدا و بر دین پیامبر خدا!».

سپس، سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت: «خدای من! می دانی که آنان، فرزند دختر پیامبرشان را می کُشند».

آن گاه، پس از بیرون کشیدن تیر از پشت خود، بر اثر خونریزی فراوان، ناتوان شد و بر زمین افتاد.(2)

1158. المناقب، ابن شهرآشوب: سِنان بن انَس نَخَعی، تیری بر سینۀ حسین علیه السلام زد که به زمین افتاد.

امام علیه السلام، خونش را چندین بار با کفِ دستانش گرفت و بر سرش کشید.(3)

ص:263


1- (1) . فَوَقَفَ [الحُسَینُ علیه السلام] یَستَریحُ، وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَینَما هُوَ واقِفٌ إذ أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلی جَبهَتِهِ، فَسالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ، فَأَخَذَ الثَّوبَ لِیَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ، فَأَتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ فی قَلبِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ، وعَلی مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ. ورَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ، وقالَ: إلهی! إنَّکَ تَعلَمُ أنَّهُم یَقتُلونَ رَجُلاً لَیسَ عَلی وَجهِ الأَرضِ ابنُ نَبِیٍّ غَیرُهُ، ثُمَّ أخَذَ السَّهمَ وأخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانبَعَثَ الدَّمُ کَالمیزابِ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الجُرحِ، فَلَمَّا امتَلَأَت دَماً رَمی بِها إلَی السَّماءِ فَما رَجَعَ مِن ذلِکَ قَطرَةٌ،... ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَی الجُرحِ ثانِیاً، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحیَتَهُ، وقالَ: هکَذا وَاللّهِ أکونُ حَتّی ألقی جَدّی مُحَمَّداً وأنَا مَخضوبٌ بِدَمی، وأقولُ: یا رَسولَ اللّهِ، قَتَلَنی فُلانٌ وفُلانٌ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 34؛ الملهوف: ص 172).
2- (2) . فَوَقَفَ [الحُسَینُ علیه السلام] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، أتاهُ حَجَرٌ عَلی جَبهَتِهِ هَشَمَها، ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ، فَوَقَعَ عَلی قَلبِهِ. فَقالَ: بِسمِ اللّهِ، وعَلی مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ وقالَ: إلهی، تَعلَمُ أنَّهُم یَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم. ثُمَّ ضَعُفَ مِن کَثرَةِ انبِعاثِ الدَّمِ بَعدَ إخراجِ السَّهمِ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، وهُوَ مُلقیً فِی الأَرضِ (مثیر الأحزان: ص 73).
3- (3) . کانَ رَماهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فی صَدرِهِ، فَوَقَعَ عَلَی الأَرضِ، وأخَذَ دَمَهُ بِکَفَّیهِ وصَبَّهُ عَلی رَأسِهِ مِراراً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111).
12/9 اصات تیری به گلوی امام (علیه السلام)

1159. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: حسین علیه السلام، به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا بُرد و گفت: «خدایا! تو می بینی که با فرزند پیامبرت چه می کنند».

قبیلۀ بنی کِلاب، میان حسین علیه السلام و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام علیه السلام تیر را گرفت و بیرون کشید. سپس، خون را با کفِ دستش می گرفت و هنگامی که پُر می شد، به سر و صورتش می مالید و می گفت: «خدای عز و جل را مظلوم و خونین، دیدار خواهم کرد».(1)

1160. تاریخ الیعقوبی: سپس حسین علیه السلام، به آنها حمله بُرد و تعداد بسیاری از آنها را کُشت. تیری آمد و بر گودیِ زیر گلویش نشست و از پشتش به در آمد. حسین علیه السلام به زمین افتاد و دشمنان، بلا فاصله، به جدا کردن سرش پرداختند و آن را برای عبید اللّه بن زیاد فرستادند.(2)

1161. الملهوف: سپس سِنان نیز تیری به سوی امام حسین علیه السلام انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام علیه السلام [بر زمین] افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش را کنارهم گرفت و هر گاه از خونش پُر می شدند، سر و صورتش را با آن، خضاب می کرد و می فرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حقّ غصب شده ام، دیدار خواهم کرد».(3)

1162. الدرّ النظیم: زخمی در گلوی حسین علیه السلام [بر اثر تیری که به او اصابت کرد،] پدید آمد. او دستش را بر آن می نهاد و چون از خون، پُر می شد، می گفت: «خدایا! تو می بینی».

سپس، دوباره چنین می کرد و چون پُر می شد، می گفت: «خدایا! این، در راه تو، اندک

ص:264


1- (1) . نَظَرَ الحُسَینُ علیه السلام یَمیناً وشِمالاً ولا یَری أحَداً، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ إنَّکَ تَری ما یُصنَعُ بِوَلَدِ نَبِیِّکَ. وحالَ بَنو کِلابٍ بَینَهُ وبَینَ الماءِ، ورُمِیَ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی نَحرِهِ، وخَرَّ عَن فَرَسِهِ، فَأَخَذَ السَّهمَ فَرَمی بِهِ، وجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِکَفِّهِ، فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِها رَأسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: ألقَی اللّهَ عز و جل وأنَا مَظلومٌ مُتَلَطِّخٌ بِدَمی (الأمالی، صدوق: ص 226 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 321).
2- (2) . ثُمَّ حَمَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] عَلَیهِم فَقَتَلَ مِنهُم خَلقاً عَظیماً، وأتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ فی لَبَّتِهِ، فَخَرَجَ مِن قَفاهُ فَسَقَطَ، وبادَرَ القَومُ فَاحتَزّوا رَأسَهُ، وبَعَثوا بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).
3- (3) . ثُمَّ رَماهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام] سِنانٌ أیضاً بِسَهمٍ، فَوَقَعَ السَّهمُ فی نَحرِهِ، فَسَقَطَ علیه السلام وجَلَسَ قاعِداً، فَنَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ، وقَرَنَ کَفَّیهِ جَمیعاً وکُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دِمائِهِ خَضَّبَ بِها رَأسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: هکَذا ألقَی اللّهَ مُخَضَّباً بِدَمی، مَغصوباً عَلی حَقّی (الملهوف: ص 175، بحار الأنوار: ج 45 ص 55).

است».(1)

1163. الإرشاد: حسین علیه السلام، بر سیلْبندِ فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند. برادرش عبّاس علیه السلام پیشِ رویش، بود. سواران ابن سعد، راه بر او گرفتند. در میان آنان، مردی از بنی دارِم بود که به آن سواران گفت: وای بر شما! میان او و فرات، مانع شوید و آب را در اختیارش نگذارید.

حسین علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بگذار».

مرد دارِمی، خشمگین شد و تیری به سوی امام علیه السلام انداخت که بر زیر گلویش نشست.

حسین علیه السلام، تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت. کفِ دستانش از خون، پُر شد. آنها را پاشید و سپس گفت: «خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شِکوه می بَرم».

سپس به جایگاهش باز گشت، در حالی که تشنگی اش، شدّت یافته بود.(2)

1164. الفتوح: سِنان بن انَس نَخَعی، تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت. تیر، بر گلویش نشست. صالح بن وَهَب یَزَنی هم نیزه ای به پهلوی حسین علیه السلام زد. حسین علیه السلام از اسبش به زمین افتاد. سپس، راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید. کفِ دستانش را کنار هم می گرفت و هر گاه از خونش پُر می شدند، آنها را به سر و صورتش می مالید و می گفت: «این گونه، خدایم را با خونم و با حقّ غصب شده ام، دیدار خواهم کرد».(3)

1165. المناقب، ابن شهرآشوب: ابو ایّوب غَنَوی، تیری مسموم به گلوی امام حسین علیه السلام زد. امام علیه السلام گفت:

«به نام خدا؛ و هیچ تغییر و توانی، جز با خواستِ خدا، نیست؛ و این، کشته ای برای خشنودی خداست!».(4)

ص:265


1- (1) . قَد أصابَ الحُسَینَ علیه السلام جُرحٌ فی حَلقِهِ، وهُوَ یَضَعُ یَدَهُ عَلَیهِ فَإِذَا امتَلَأَتِ الدَّمُ قالَ: اللّهُمَّ إنَّکَ تَری، ثُمَّ یُعیدُها، فَإِذَا امتَلَأَت قالَ: اللّهُمَّ إنَّ هذا فیکَ قَلیلٌ (الدرّ النظیم: ص 551).
2- (2) . رَکِبَ [الحُسَینُ علیه السلام] المُسَنّاةَ یُریدُ الفُراتَ وبَینَ یَدَیهِ العَبّاسُ أخوهُ، فَاعتَرَضَتهُ خَیلُ ابنِ سَعدٍ، وفیهِم رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ، فَقالَ لَهُم: وَیلَکُم! حولوا بَینَهُ وبَینَ الفُراتِ ولا تُمَکِّنوهُ مِنَ الماءِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ أظمِئهُ! فَغَضِبَ الدّارِمِیُّ ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ فی حَنَکِهِ، فَانتَزَعَ الحُسَینُ علیه السلام السَّهمَ، وبَسَطَ یَدَهُ تَحتَ حَنَکِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّمِ، فَرَمی بِهِ ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّی أشکو إلَیکَ ما یُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ. ثُمَّ رَجَعَ إلی مَکانِهِ وقَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ (الإرشاد: ج 2 ص 109، الملهوف: ص 170).
3- (3) . ورَماهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَخَعِیُّ بِسَهمٍ، فَوَقَعَ السَّهمُ فی نَحرِهِ، وطَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ الیَزَنِیُّ طَعنَةً فی خاصِرَتِهِ، فَسَقَطَ الحُسَینُ علیه السلام عَن فَرَسِهِ إلَی الأَرضِ، وَاستَوی قاعِداً ونَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ، وأقرَنَ کَفَّیهِ، فَکُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دَمِهِ خَضَّبَ بِهِ رَأسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: هکَذا حَتّی ألقی رَبّی بِدَمی، مَغصوباً عَلی حَقّی (الفتوح: ج 5 ص 118).
4- (4) . فَرَماهُ [أیِ الإِمامَ الحُسَینَ علیه السلام]... أبو أیّوبَ الغَنَوِیُّ بِسَهمٍ مَسمومٍ فی حَلقِهِ. فَقالَ علیه السلام: بِسمِ اللّهِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ، وهذا قَتیلٌ فی رِضَی اللّهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111، بحار الأنوار: ج 45 ص 55).
13/9 اصابت تیری بر دهان امام (علیه السلام)

1166. الکامل فی التاریخ: تشنگی حسین علیه السلام، شدّت گرفت. نزدیک فرات شد تا آبی بیاشامد. حُصَین بن نُمَیر، تیری به سوی ایشان انداخت که به دهانش اصابت کرد. حسین علیه السلام، خون را با دستش می گرفت و به سوی آسمان، پرتاب می کرد. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسرِ دختر پیامبرت می کنند، به تو شِکوه می بَرم. بار خدایا! یکایکشان را به شمار آور و یکایکِ آنان را بکُش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار».

نیز گفته اند: کسی که به حسین علیه السلام تیر انداخت، مردی از قبیلۀ بنی ابان بن دارِم بود.(1)

1167. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام، تشنه شد و آب خواست. آبی با آنان نبود. مردی آب آورد و به حسین علیه السلام داد تا بنوشد که حُصَین بن تَمیم، تیری به او زد و در دهانش نشست و حسین علیه السلام، خون را با دستش می گرفت و خدا را می ستود.(2)

1168. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام بن محمّد -: حُصَین بن تَمیم، تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که به لب هایش خورد و خون از آنها، سرازیر شد. حسین علیه السلام، در حالی که می گریست، می گفت:

«خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم می کنند، به تو شِکوه می بَرَم».

سپس، تشنگی اش شدّت گرفت.(3)

1169. ذخائر العُقبی - به نقل از مردی از قبیلۀ کَلْب -: حسین بن علی علیه السلام، بانگ زد: «به ما آب دهید!».

مردی، تیری انداخت که گوشۀ دهان حسین علیه السلام را درید. حسین علیه السلام گفت: «خداوند، سیرابت نکند!».

آن مرد، تشنه شد تا آن جا که خود را در فرات انداخت و آن قدر آب نوشید تا مُرد.(4)

ص:266


1- (1) . اشتَدَّ عَطَشُ الحُسَینِ علیه السلام فَدَنا مِنَ الفُراتِ لِیَشرَبَ، فَرَماهُ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی فَمِهِ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِیَدِهِ ورَمی بِهِ إلَی السَّماءِ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّی أشکو إلَیکَ ما یُصنَعُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ، اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، وَاقتُلهُم بَدَداً، ولا تُبقِ مِنهُم أحَداً. وقیلَ: الَّذی رَماهُ رَجُلٌ مِن بَنی أبانِ بنِ دارِمٍ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 571، تاریخ الطبری: ج 5 ص 449).
2- (2) . عَطِشَ الحُسَینُ علیه السلام فَاستَقی، ولَیسَ مَعَهُم ماءٌ فَجاءَهُ رَجُلٌ بِماءٍ، فَتَناوَلَهُ لِیَشرَبَ، فَرَماهُ حُصَینُ بنُ تَمیمٍ بِسَهمٍ، فَوَقَعَ فی فیهِ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ بِیَدِهِ ویَحمَدُ اللّهَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 472، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 302).
3- (3) . رَماهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] حُصَینُ بنُ تَمیمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی شَفَتَیهِ، فَجَعَلَ الدَّمُ یَسیلُ مِن شَفَتَیهِ، وهُوَ یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ إنّی أشکو إلَیکَ ما یُفعَلُ بی وبِإِخوَتی ووُلدی وأهلی، ثُمَّ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ (تذکرة الخواصّ: ص 252).
4- (4) . صاحَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام: اسقونا ماءً! فَرَمی رَجُلٌ بِسَهمٍ فَشَقَّ شِدقَهُ، فَقالَ: لا أرواکَ اللّهُ! فَعَطِشَ الرَّجُلُ إلی أن ū رَمی نَفسَهُ فِی الفُراتِ، فَشَرِبَ حَتّی ماتَ (ذخائر العقبی: ص 246، المعجم الکبیر: ج 3 ص 114 ح 2841).

1170. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از ابن عُیَینَه -: دو تن از قاتلان حسین علیه السلام را دیدم: یکی از آنها...، ظرف آب را می گرفت و آن را تا آخر، سر می کشید؛ امّا سیراب نمی شد. این، از آن رو بود که [روز عاشورا] دید که حسین علیه السلام، ظرف آبی را نزدیک دهان بُرده، از آن می نوشد. پس تیری به سوی او انداخت. حسین علیه السلام فرمود: «خداوند، تو را در دنیا و آخرت، سیراب نکند!».(1)

1171. تاریخ الطبری - به نقل از قاسم بن اصبَغ بن نُباته -: یکی از کسانی که در لشکر حسین علیه السلام حاضر بوده است، برایم نقل کرد که: چون لشکر حسین علیه السلام، مغلوب شد، او بر سیل بندِ فرات، بالا رفت تا به فرات برسد. مردی از قبیلۀ بنی ابان بن دارِم گفت: وای بر شما! میان او و آب، مانع شوید تا پیروانش گِردش نیایند.

حسین علیه السلام، بر اسبش زد [و حرکت کرد]. دشمنان هم به دنبالش رفتند تا میان او و فرات، مانع شدند. حسین علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بدار».

آن مرد ابانی، تیری بیرون کشید و آن را بر گلوی حسین علیه السلام نشاند. حسین علیه السلام، تیر را بیرون کشید و سپس، کفِ دستانش را گشود و آنها [را زیر گلو گرفت و] از خون، پُر شدند. سپس حسین علیه السلام گفت: «خدایا! من از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شِکوه می بَرم».

به خدا سوگند، طولی نکشید که خداوند، آن مرد را چنان تشنه کرد که [هر چه آب می نوشید،] سیراب نمی شد.

قاسم بن اصبَغ [، خود] می گوید: بعدها، دیدم که آن مرد را باد می زنند و آب را برایش سرد و شیرین می کنند و کاسۀ بزرگی شیر و کاسۀ بزرگی آب آورده اند، و او می گوید: وای بر شما! به من آب بدهید. تشنگی مرا کُشت!

همچنین، کاسۀ شیر و یا آبی را که می توانست خانواده ای را سیراب کند، به او می دادند و می نوشید، و چون از دهانش دور می کرد، اندکی دراز می کشید و سپس [دوباره] می گفت: وای بر شما! به من آب بدهید. تشنگی مرا کُشت!

به خدا سوگند، اندکی طول نکشید که شکمش [به سبب بسیار نوشیدنِ آب،] مانند شکم شتر، شکاف خورد.(2)

ص:267


1- (1) . أدرَکتُ مِن قَتَلَةِ الحُسَینِ علیه السلام رَجُلَینِ، أمّا أحَدُهُما... فَإِنَّهُ کانَ یَستَقبِلُ الرّاوِیَةَ فَیَشرَبُها إلی آخِرِها ولا یَروی، وذلِکَ أنَّهُ نَظَرَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وقَد أهوی إلی فیهِ بِماءٍ وهُوَ یَشرَبُ فَرَماهُ بِسَهمٍ، فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لا أرواکَ اللّهُ مِنَ الماءِ فی دُنیاکَ ولا آخِرَتِکَ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 56؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2621).
2- (2) . حَدَّثَنی مَن شَهِدَ الحُسَینَ علیه السلام فی عَسکَرِهِ، أنَّ حُسَیناً علیه السلام حینَ غُلِبَ عَلی عَسکَرِهِ رَکِبَ المُسَنّاةَ یُریدُ الفُراتَ، قالَ: -

1172. مُجابو الدّعوة، ابن ابی الدنیا - به نقل از محمّد کوفی -: مردی از قبیلۀ ابان بن دارِم به نام زُرْعه، در کُشتن حسین علیه السلام، حاضر بود. او تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که به گلویش اصابت کرد.

حسین علیه السلام، خون را می گرفت و به سوی آسمان می پاشید. این، از آن رو بود که حسین علیه السلام، آبی طلبید تا بنوشد و هنگامی که آن مرد تیر زد، میان او و آب، جدایی انداخت [و نتوانست آب بنوشد].

حسین علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بدار. خدایا! او را تشنه بدار».

یکی از شاهدان مرگش برایم نقل کرد که: آن مرد، از احساس حرارت در شکمش و سردیِ پشتش، فریاد می کشید و جلوی او، یخ و بادبِزَن و در پشت او، آتشدان بود و می گفت: به من، آب بدهید. تشنگی، مَرا کُشت!

کاسۀ بزرگی برایش می آوردند که در آن، شربت یا آب و شیر بود و اگر پنج تن از آن می نوشیدند، سیراب می شدند؛ ولی او می نوشید و دوباره می گفت: به من، آب بدهید. تشنگی، مرا کُشت!

سرانجام، شکمش [به سبب بسیار نوشیدن آب]، مانند شکم شتر، شکافته شد.(1)

ص:268


1- (1) . کانَ رَجُلٌ مِن بَنی أبانِ بنِ دارِمٍ یُقالُ لَهُ زُرعَةُ شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَمَی الحُسَینَ علیه السلام بِسَهمٍ فَأَصابَ حَنَکَهُ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ، یَقولُ - هکَذا - إلَی السَّماءِ فَیَرمی بِهِ، وذلِکَ أنَّ الحُسَینَ علیه السلام دَعا بِماءٍ لِیَشرَبَ، فَلَمّا رَماهُ حالَ بَینَهُ وبَینَ الماءِ. فَقالَ: اللّهُمَّ ظَمِّئهُ اللّهُمَّ ظَمِّئهُ. قالَ: فَحَدَّثَنی مَن شَهِدَهُ وهُوَ یَموتُ، وهُوَ یَصیحُ مِنَ الحَرِّ فی بَطنِهِ وَالبَردِ فی ظَهرِهِ، وبَینَ یَدَیهِ المَراوِحُ وَالثَّلجُ، وخَلفَهُ الکانونُ، وهُوَ یَقولُ: اسقونی، أهلَکَنِیَ العَطَشُ، فَیُؤتی بِعُسٍّ عَظیمٍ فیهِ السَّویقُ أوِ الماءُ وَاللَّبَنُ، لَو شَرِبَهُ خَمسَةٌ لَکَفاهُم. قالَ: فَیَشرَبُهُ، ثُمَّ یَعودُ فَیَقولُ: اسقونی أهلَکَنِیَ العَطَشُ. قالَ: فَانقَدَّ بَطنُهُ کَانقِدادِ البَعیرِ (مُجابو الدعوة، ابن ابی الدنیا: ص 51 ح 58، تاریخ دمشق: ج 14 ص 223).

1173. مثیر الأحزان: زُرْعة بن ابان بن دارِم گفت: میان او و آب، مانع شوید.

سپس تیری به سوی امام علیه السلام انداخت که بر گلویش نشست. امام علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بمیران و هیچ گاه، او را نیامرز».

برای امام علیه السلام نوشیدنی آوردند؛ امّا خونریزی، مانع نوشیدنش شد. امام علیه السلام، خون [گلویش] را می گرفت و به سوی آسمان می پاشید.(1)

1174. الثقات، ابن حبّان: عبّاس علیه السلام و برادرش [حسین علیه السلام] برای آوردن آب، چاره جویی کردند. عبّاس علیه السلام مَشک کوچک آبی را آورد و به حسین علیه السلام داد. هنگامی که حسین علیه السلام خواست از آن مَشک بنوشد، تیری آمد و در گلویش نشست و نگذاشت که حسین علیه السلام آب بنوشد. شمشیرها، او را در میان گرفتند تا به شهادت رسید.(2)

14/9 سخن گفتن زینب (علیها السلام) با عمر بن سعد

1175. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن عمّار -: زینب علیها السلام، دختر فاطمه علیها السلام وخواهر حسین علیه السلام، بیرون آمد... و این گونه می گفت: کاش آسمان، خراب می شد و بر زمین می افتاد!

عمر بن سعد، به حسین علیه السلام نزدیک شده بود. زینب علیها السلام به او گفت: ای عمر بن سعد! آیا ابا عبد اللّه را می کُشند و تو، نگاه می کنی؟!

گویی اشک های عمر را می بینم که بر گونه ها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روی گردانْد.(3)

1176. الإرشاد: خواهر امام، زینب علیها السلام به درگاه خیمه آمد و عمر بن سعد بن ابی وقّاص را ندا داد: وای بر

ص:269


1- (1) . قالَ زُرعَةُ بنُ أبانِ بنِ دارِمٍ: حولوا بَینَهُ وبَینَ الماءِ، ورَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ فی حَنَکِهِ. فَقالَ علیه السلام: اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشاً، ولا تَغفِر لَهُ أبَداً، وکانَ قَد اتِیَ بِشَربَةٍ فَحالَ الدَّمُ بَینَهُ وبَینَ الشُّربِ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ ویَقولُ - هکَذا - إلَی السَّماءِ (مثیر الأحزان: ص 71).
2- (2) . خَرَجَ العَبّاسُ وأخوهُ، وَاحتالَ حَملَ إداوَةِ ماءٍ ودَفَعَها إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا أرادَ الحُسَینُ علیه السلام أن یَشرَبَ مِن تِلکَ الإِداوَةِ، جاءَ سَهمٌ فَدَخَلَ حَلقَهُ، فَحالَ بَینَهُ وبَینَ ما أرادَ مِنَ الشُّربِ، فَاحتَرَشَتهُ السُّیوفُ حَتّی قُتِلَ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310).
3- (3) . خَرَجَت زَینَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ اختُهُ [أی اختُ الحُسَینِ علیه السلام]... وهِیَ تَقولُ: لَیتَ السَّماءَ تَطابَقَت عَلَی الأَرضِ، وقَد دَنا عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن حُسَینٍ علیه السلام، فَقالَت: یا عُمَرَ بنَ سَعدٍ، أیُقتَلُ أبو عَبدِ اللّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَیهِ؟ قالَ: فَکَأَنّی أنظُرُ إلی دُموعِ عُمَرَ وهِیَ تَسیلُ عَلی خَدَّیهِ ولِحیَتِهِ، قالَ: وصَرَفَ بِوَجهِهِ عَنها (تاریخ الطبری: ج 5 ص 452، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 35).

تو، ای عمر! آیا ابا عبد اللّه را می کُشند و تو نگاه می کنی؟!

عمر، پاسخش را نداد. زینب علیها السلام بانگ زد: وای بر شما! آیا مسلمانی میان شما نیست؟! هیچ کس، پاسخی به او نداد.(1)

15/9 سخنان زینب (علیها السلام) هنگام شهادت برادر

1177. الملهوف: زینب علیها السلام، از درِ خیمه بیرون آمد و فریاد می زد: وای، ای برادر! وای، ای سَرور من! وای، ای خاندان من! کاش آسمان، خراب می شد و به زمین می افتاد و کوه ها، خاک و در دشت ها، پراکنده می شدند!(2)

16/9 هجوم دشمن به خیمه ها

1178. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: سپس شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند (حدود ده تن از پیادگان سپاه کوفه)، پیشروی کردند و به سوی خیمه ای که اثاث و خانوادۀ حسین علیه السلام در آن بود، رفتند و میان او و خیمه هایش، مانع شدند.

حسین علیه السلام فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی هراسید، دستِکم در دنیایتان، آزاده و بزرگْمَنش باشید. خیمه و خانواده ام را از دستبُردِ اراذل و اوباشتان، دور بدارید».

ابن ذی الجوشن گفت: این [حق] برای تو هست، ای پسر فاطمه!(3)

1179. الفصول المهمّة: شمر بن ذی الجوشن - که خدا، لعنتش کند -، میان حسین علیه السلام و خانواده اش، مانع شد و با گروهی از قهرمانان و دلاوران لشکر، مانع از بازگشت او به سوی خانواده اش شد.

ص:270


1- (1) . خَرَجَت اختُهُ زَینَبُ إلی بابِ الفُسطاطِ، فَنادَت عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ: وَیحَکَ یا عُمَرُ! أیُقتَلُ أبو عَبدِ اللّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَیهِ؟ فَلَم یُجِبها عُمَرُ بِشَیءٍ، فَنادَت: وَیحَکُم، أما فیکُم مُسلِمٌ؟! فَلَم یُجِبها أحَدٌ بِشَیءٍ (الإرشاد: ج 2 ص 112. نیز، ر. ک: أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
2- (2) . خَرَجَت زَینَبُ مِن بابِ الفُسطاطِ وهِیَ تُنادی: وا أخاه! وا سَیِّداه! وا أهلَ بَیتاه! لَیتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَی الأَرضِ، ولَیتَ الجِبالَ تَدَکدَکَت عَلَی السَّهلِ (الملهوف: ص 175، بحار الأنوار: ج 45 ص 54).
3- (3) . ثُمَّ إنَّ شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ، أقبَلَ فی نَفَرٍ، نَحوٍ مِن عَشَرَةٍ مِن رَجّالَةِ أهلِ الکوفَةِ، قِبَلَ مَنزِلِ الحُسَینِ علیه السلام الَّذی فیهِ ثَقَلُهُ وعِیالُهُ، فَمَشی نَحوَهُ، فَحالوا بَینَهُ وبَینَ رَحلِهِ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: وَیلَکُم! إن لَم یَکُن لَکُم دینٌ، وکُنتُم لا تَخافونَ یَومَ المَعادِ، فَکونوا فی أمرِ دُنیاکُم أحراراً ذَوی أحسابٍ، امنَعوا رَحلی وأهلی مِن طُغامِکُم وجُهّالِکُم. فَقالَ ابنُ ذِی الجَوشَنِ: ذلِکَ لَکَ یَابنَ فاطِمَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 450، أنساب الأشراف: ج 3 ص 407).

حسین علیه السلام را در میان گرفتند و سپس، عدّه ای از آنان، به سوی خانواده و کودکان حسین علیه السلام، هجوم آوردند تا اموالشان را به تاراج ببرند. حسین علیه السلام بانگ زد: «وای بر شما، ای پیروان شیطان! نابخردانِ خود را از دست درازی به زنان و کودکان، باز دارید که آنان با شما نجنگیده اند».

شمر - که خدا، لعنتش کند -، بانگ زد: از آنان، دست بکِشید و تنها خودِ او را قصد کنید.(1)

1180. الفتوح: سپس حسین علیه السلام، هماورد طلبید و هر کدام از قهرمانان را که به سوی او می آمد، می کُشت تا آن که تعداد بسیاری از آنان را کُشت. شمر بن ذی الجوشن - که خداوند، او را لعنت کند -، با عدّۀ فراوانی پیش آمدند و همگی با هم با او جنگیدند. امام حسین علیه السلام نیز با آنان جنگید تا آن که میان او و خیمه گاهش فاصله انداختند.

پس حسین علیه السلام، بر آنان فریاد کشید: «وای بر شما، ای پیروانِ خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از [روز] معاد نمی هراسید، پس در این دنیایتان آزاده باشید و به [خوی] نیاکانتان باز گردید، اگر آن گونه که می گویید، عرب هستید».

پس شمر بن ذی الجوشن - که خداوند، او را لعنت کند -، فریاد برآورد: ای حسین! چه می گویی؟

فرمود: «می گویم: من با شما می جنگم و شما با من می جنگید؛ ولی زنان که گناهی ندارند.

پس سرکشان و نابخردانتان را از دست درازی به حرمم، تا زنده ام، باز دارید».

شمر گفت: ای پسر فاطمه! این [حق] برای تو هست.

پس شمر بر یارانش بانگ زد و گفت: از حریم این مرد، دور شوید و در پیِ خودش باشید که به خدا سوگند، او هَماوردی شایسته (/بزرگوار) است».(2)

ص:271


1- (1) . حالَ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - بَینَهُ وبَینَ الحَریمِ وَالمَرجِعِ إلَیهِم فی جَماعَةٍ مِن أبطالِهِم وشُجعانِهِم، وأحدَقوا بِهِ، ثُمَّ جَماعَةٌ مِنهُم تَبادَروا إلَی الحَریمِ وَالأَطفالِ یُریدونَ سَلَبَهُم. فَصاحَ الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکُم یا شیعَةَ الشَّیطانِ، کُفّوا سُفهاءَکُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِلنِّساءِ وَالأَطفالِ، فَإِنَّهُم لَم یُقاتِلوا. فَقالَ الشِّمرُ لَعَنَهُ اللّهُ: کُفّوا عَنهُم وَاقصِدُوا الرَّجُلَ بِنَفسِهِ (الفصول المهمّة: ص 190).
2- (2) . ثُمَّ إنَّهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] دَعا إلَی البِرازِ، فَلَم یَزَل یَقتُلُ کُلَّ مَن خَرَجَ إلَیهِ مِن عُیونِ الرِّجالِ، حَتّی قَتَلَ مِنهُم مَقتَلَةً عَظیمَةً. قالَ: وتَقَدَّمَ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ فی قَبیلَةٍ عَظیمَةٍ، فَقاتَلَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام بِأَجمَعِهِم وقاتَلوهُ، حَتّی حالوا بَینَهُ وبَینَ رَحلِهِ، قالَ: فَصاحَ بِهِمُ الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکُم یا شیعَةَ آلِ أبی سُفیانَ! إن لَم یَکُن [لَکُم] دینٌ وکُنتُم لا تَخافونَ المَعادَ فَکونوا أحراراً فی دُنیاکُم هذِهِ، وَارجِعوا إلی أحسابِکُم إن کُنتُم عُرباً کَما تَزعُمونَ. قالَ: فَناداهُ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ: ماذا تَقولُ یا حُسَینُ؟ قالَ: أقولُ أنَا الَّذی اقاتِلُکُم وتُقاتِلُونّی، وَالنِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ، فَامنَعوا عُتاتَکُم وطُغاتَکُم وجُهّالَکُم عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمتُ حَیّاً. فَقالَ الشِّمرُ: لَکَ ذلِکَ یَابنَ فاطِمَةَ، ثُمَّ صاحَ الشِّمرُ بِأَصحابِهِ: إلَیکُم عَن حَریمِ الرَّجُلِ، وَاقصِدوهُ فی نَفسِهِ، فَلَعَمری إنَّهُ لَکُفوٌ کَریمٌ! (الفتوح: ج 5 ص 117، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 33).

1181. مثیر الأحزان: حسین علیه السلام، پیوسته می جنگید تا آن که شمر بن ذی الجوشن آمد و میان او و خیمه اش، مانع شد. امام علیه السلام فرمود: «به زودی خیمه ام برای شما مباح خواهد شد؛ ولی نابخردان و سرکشانتان را از آن، باز دارید و اگر دین ندارید، دستِکم در دنیا، آزاده باشید...».

شمر به او گفت: ای فرزند فاطمه! چه می گویی؟

فرمود: «می گویم: من با شما می جنگم و شما با من می جنگید؛ ولی زنان که گناهی ندارند».

شمر گفت: این [حق]، برای تو هست.(1)

1182. مقاتل الطالبیّین - به نقل از هانی بن ثُبَیت قایضی: شمر - که خدا، لعنتش کند -، به لشکر حسین علیه السلام، حمله کرد و به سوی خیمه اش رفت تا آن را غارت کند. حسین علیه السلام به او فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید، دست کم در دنیایتان، آزاده باشید. خیمه ام، به زودی [پس از مرگم] برایتان مُباح خواهد شد».

شمر، خجالت کشید و باز گشت.(2)

17/9 احوال امام (علیه السلام) در لحظه های پایانی زندگی

1183. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: سپس حسین علیه السلام با گونۀ چپش [به زمین] افتاد و دشمن خدا، سِنان بن انَس ایادی و شمر بن ذی الجوشن عامِری - که خدا، لعنتشان کند -، با مردانی از شامیان، پیش آمدند تا بر بالای سرِ حسین علیه السلام ایستادند.

آنان به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ او را راحت کنید!

سِنان بن انَس ایادی - که خدا، لعنتش کند -، فرود آمد و محاسن امام علیه السلام را گرفت و با شمشیر، به گلوی او می زد و می گفت: به خدا سوگند، سرت را جدا می کنم، با آن که می دانم که

ص:272


1- (1) . لَم یَزَلِ [الحُسَینُ علیه السلام] یُقاتِلُ حَتّی جاءَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فَحالَ بَینَهُ وبَینَ رَحلِهِ، فَقالَ علیه السلام: رَحلی لَکُم عَن ساعَةٍ مُباحٌ فَامنَعوهُ جُهّالَکُم وطُغاتَکُم، وکونوا فِی الدُّنیا أحراراً إن لَم یَکُن لَکُم دینٌ.... فَقالَ لَهُ شِمرٌ: ما تَقولُ یَابنَ فاطِمَةَ؟ قالَ: أقولُ: إنّی اقاتِلُکُم وتُقاتِلُونّی، وَالنِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ. قالَ: لَکَ ذلِکَ (مثیر الأحزان: ص 72؛ الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 473).
2- (2) . حَمَلَ شِمرٌ لَعَنَهُ اللّهُ عَلی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَجاءَ إلی فُسطاطِهِ لِیَنهَبَهُ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: وَیلَکُم! إن لَم یَکُن لَکُم دینٌ فَکونوا أحراراً فِی الدُّنیا، فَرَحلی لَکُم عَن ساعَةٍ مُباحٌ! قالَ: فَاستَحیا ورَجَعَ (مقاتل الطالبیّین: ص 118).

تو، فرزند پیامبر خدایی و بهترین پدر و مادر را داری!(1)

1184. الاُصول الستّة عشر - به نقل از یکی از راویان شیعه، از امام باقر علیه السلام -: پدرم [امام زین العابدین علیه السلام] - که روز شهادت ابا عبد اللّه حسین بن علی علیه السلام، دردِ شکم داشت و در خیمه بود - [می فرماید:] «من، غلامانمان را می دیدم که چگونه با او می آیند و می روند و برایش آب می برند و حسین علیه السلام، یک بار به جناح راست و بار دیگر به جناح چپ و گاه به قلب لشکر، حمله می بُرد؛ و آنان، حسین علیه السلام را به گونه ای کشتند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از کشتن سگان بدان گونه نیز نهی کرده بود.

حسین علیه السلام را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کُشتند و پس از آن، بر [بدن] او اسب دواندند.(2)

1185. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردی از قبیلۀ کِنْده به نام مالک بن نُسَیر از بنی بَدّا، نزدیک حسین علیه السلام آمد و با شمشیر، چنان بر سرِ وی زد که کلاه او را پاره کرد و به سرش رسید و آن را خون انداخت و کلاه، پُر از خون شد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «با آن [دستت] نخوری و ننوشی، و خدا، تو را با ستمکاران، محشور کند!».

حسین علیه السلام، آن کلاه را انداخت و سپس، کلاهی [دیگر] خواست و آن را به سر نهاد و عمامه بست؛ ولی درمانده و ناتوان شده بود. آن مرد کِنْدی، نزدیک آمد و آن کلاه را - که از خَز بود -، برداشت. هنگامی که پس از آن بر همسرش، امّ عبد اللّه، دختر حُر و خواهر حسین بن حُرِّ بَدّی در آمد و کلاه را از خون شست، همسرش به او گفت: آیا لباس فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به خانه ام می آوری؟ آن را از من، دور کن!

یارانش هم گفته اند که او، همواره نادار و بدحال بود تا مُرد.(3)

ص:273


1- (1) . ثُمَّ خَرَّ [الحُسَینُ علیه السلام] عَلی خَدِّهِ الأَیسَرِ صَریعاً، وأقبَلَ - عَدُوُّ اللّهِ - سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِیادِیُّ وشِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ العامِرِیُّ لَعَنَهُمَا اللّهُ، فی رِجالٍ مِن أهلِ الشّامِ حَتّی وَقَفوا عَلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام. فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: ما تَنتَظِرونَ؟ أریحُوا الرَّجُلَ. فَنَزَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِیادِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ وأخَذَ بِلِحیَةِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَ یَضرِبُ بِالسَّیفِ فی حَلقِهِ، وهُوَ یَقولُ: وَاللّهِ إنّی لَأَحتَزُّ رَأسَکَ، وأنَا أعلَمُ أنَّکَ ابنُ رَسولِ اللّهِ، وخَیرُ النّاسِ أباً واُمّاً!!! (الأمالی، صدوق: ص 226 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 322).
2- (2) . کانَ أبی علیه السلام مَبطوناً یَومَ قُتِلَ أبو عَبدِ اللّهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، وکانَ فِی الخَیمَةِ، وکُنتُ أری مَوالِیَنا کَیفَ یَختَلِفونَ مَعَهُ، یُتبِعونَهُ بِالماءِ، یَشُدُّ عَلَی المَیمَنَةِ مَرَّةً، وعَلَی المَیسَرَةِ مَرَّةً، وعَلَی القَلبِ مَرَّةً، ولَقَد قَتَلوهُ قِتلَةً نَهی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أن یُقتَلَ بِهَا الکِلابُ، ولَقَد قُتِلَ بِالسَّیفِ وَالسِّنانِ، وبِالحِجارَةِ وبِالخَشَبِ وبِالعِصِیِّ، ولَقَد أوطَؤوهُ الخَیلَ بَعدَ ذلِکَ (الاُصول الستّة عشر: ص 122، بحار الأنوار: ج 45 ص 91 ح 30).
3- (3) . إنَّ رَجُلاً مِن کِندَةَ یُقالُ لَهُ: مالِکُ بنُ النُّسَیرِ مِن بَنی بَدّاءَ، أتاهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] فَضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ وعَلَیهِ ū بُرنُسٌ لَهُ، فَقَطَعَ البُرنُسَ وأصابَ السَّیفُ رَأسَهُ فَأَدمی رَأسَهُ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَماً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا أکَلتَ بِها ولا شَرِبتَ، وحَشَرَکَ اللّهُ مَعَ الظّالِمینَ! قالَ: فَأَلقی ذلِکَ البُرنُسَ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ فَلَبِسَها وَاعتَمَّ، وقَد أعیا وبَلَّدَ، وجاءَ الکِندِیُّ حَتّی أخَذَ البُرنُسَ - وکانَ مِن خَزٍّ - فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِکَ عَلَی امرَأَتِهِ امِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ، اختِ حُسَینِ بنِ الحُرِّ البَدِّیِّ، أقبَلَ یَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تُدخِلُ بَیتی؟! أخرِجهُ عَنّی! فَذَکَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم یَزَل فَقیراً بِشَرٍّ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 448، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).

1186. الإرشاد: هنگامی که حسین علیه السلام از سیل بندِ فرات به سوی خیمه اش باز گشت، شمر بن ذی الجوشن، با گروهی از یارانش جلو آمدند و او را محاصره کردند و مردی از میان آنان به نام مالک بن نَسْر کِنْدی، به سرعت آمد و به حسین علیه السلام دشنام داد و با شمشیر، بر سرِ او زد و کلاهی را که بر سرِ امام علیه السلام بود، شکافت و شمشیر به سرِ امام علیه السلام رسید و خون افتاد و کلاه، پُر از خون شد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «با دست راستت [که شمشیر را با آن، فرود آوردی]، نخوری و ننوشی، و خدا، تو را با ستمکاران، محشور کند!».

سپس کلاه را انداخت و پارچه ای خواست و سرش را با آن، محکم بست. آن گاه، کلاه دیگری خواست و بر سر نهاد و روی آن، عمامه بست.(1)

1187. الإرشاد: شمر بن ذی الجوشن، سواران و پیادگانش را ندا داد و گفت: وای بر شما! مادرانتان، به عزایتان بنشینند! چه چیزی را از او، انتظار می کشید؟

سپس، از هر سو به امام علیه السلام، حمله شد. زُرْعة بن شریک، ضربه ای بر کف دست چپ امام علیه السلام زد و آن را قطع کرد. فردی دیگر از آنان، ضربه ای بر گردن امام علیه السلام زد که با صورت، [از اسب] بر زمین افتاد. سِنان بن انَس هم با نیزه او را زد و به خاکش افکند و خولی بن یزید اصبَحی - که خدا، لعنتش کند -، بی درنگ، پیاده شد تا سرش را قطع کند؛ امّا ترسید و لرزید [و نتوانست]، شمر به او گفت: خدا، بازوانت را بشکند! چرا می لرزی؟

سپس خودِ شمر پیاده شد و سرِ امام علیه السلام را بُرید و آن را به خولی بن یزید داد و گفت: آن را برای امیر عمر بن سعد ببر.(2)

ص:274


1- (1) . لَمّا رَجَعَ الحُسَینُ علیه السلام مِنَ المُسَنّاةِ إلی فُسطاطِهِ، تَقَدَّمَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی جَماعَةٍ مِن أصحابِهِ فَأَحاطَ بِهِ، فَأَسرَعَ مِنهُم رَجُلٌ یُقالُ لَهُ مالِکُ بنُ النَّسرِ الکِندِیُّ، فَشَتَمَ الحُسَینَ علیه السلام وضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ، وکانَ عَلَیهِ قَلَنسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّی وَصَلَ إلی رَأسِهِ فَأَدماهُ، فَامتَلَأَتِ القَلَنسُوَةُ دَماً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا أکَلتَ بِیَمینِکَ، ولا شَرِبتَ بِها، وحَشَرَکَ اللّهُ مَعَ الظّالِمینَ. ثُمَّ ألقَی القَلَنسُوَةَ، ودَعا بِخِرقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأسَهُ، وَاستَدعی قَلَنسُوَةً اخری فَلَبِسَها وَاعتَمَّ عَلَیها (الإرشاد: ج 2 ص 110، الملهوف: ص 172).
2- (2) . نادی شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الفُرسانَ وَالرَّجّالَةَ، فَقالَ: وَیحَکُم ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ، ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم؟ فَحُمِلَ عَلَیهِ ū مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَریکٍ عَلی کَفِّهِ الیُسری فَقَطَعَها، وضَرَبَهُ آخَرُ مِنهُم عَلی عاتِقِهِ فَکَبا مِنها لِوَجهِهِ، وطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ، وبَدَرَ إلَیهِ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ فَنَزَلَ لِیَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ، فَقالَ لَهُ شِمرٌ: فَتَّ اللّهُ فی عَضُدِکَ، ما لَکَ تُرعِدُ؟ ونَزَلَ شِمرٌ إلَیهِ فَذَبَحَهُ، ثُمَّ دَفَعَ رَأسَهُ إلی خَولِیِّ بنِ یَزیدَ، فَقالَ: احمِلهُ إلَی الأَمیرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ (الإرشاد: ج 2 ص 112، روضة الواعظین: ص 208).

1188. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: شمر با پیادگان، به سوی حسین علیه السلام آمد. در میان آنان، ابو جَنوب - که نامش عبد الرحمان جُعْفی بود -، قَشعَم بن عمرو بن یزید جُعْفی، صالح بن وَهْب یَزَنی، سِنان بن انَس نَخَعی و خولی بن یزید اصبَحی بودند و شمر، آنان را تحریک می کرد. او بر ابو جَنوب - که غرق در سلاح بود -، گذشت و به او گفت: به سوی حسین برو.

او گفت: چرا خودت نمی روی؟

شمر گفت: به من، این را می گویی؟!

او گفت: و تو این را به من می گویی؟!

آن گاه، به هم دشنام دادند و ابو جَنوب - که جسور بود -، به او گفت: به خدا سوگند، تصمیم گرفته ام که نیزه را در چشمت فرو کنم!

شمر، باز گشت و گفت: به خدا سوگند، اگر قادر بودم که به تو زیانی برسانم، می رساندم.(1)

1189. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: حسین علیه السلام، مدّتی طولانی از روز را [نیمه جان] گذارانْد و اگر دشمنان می خواستند، می توانستند او را بکُشند؛ امّا هر یک به خاطر دیگری، پرهیز می کرد و هر گروهی می خواست که گروه دیگری کار را تمام کند. شمر، میان مردم فریاد برآورد: وای بر شما! برای چه به او می نگرید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشیند! او را بکُشید.

از هر سو به حسین علیه السلام حمله شد و کفِ دست چپش با ضربۀ زُرْعة بن شریک تمیمی، قطع شد و ضربه ای به شانه اش فرود آمد. سپس، آنان باز گشتند و او به زحمت، بلند می شد و به رو، [بر زمین] می افتاد.

در همان حال، سِنان بن انَس بن عمرو نَخَعی، به او حمله کرد و با نیزه، بر حسین علیه السلام زخم زد

ص:275


1- (1) . أقدَمَ [شِمرٌ] عَلَیهِ [أی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام] بِالرَّجّالَةِ، مِنهُم: أبُو الجَنوبِ وَاسمُهُ عَبدُ الرَّحمنِ الجُعفِیُّ، وَالقَشعَمُ بنُ عَمرِو بنِ یَزیدَ الجُعفِیُّ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ الیَزَنِیُّ، وسِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ، وخَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ. فَجَعَلَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ یُحَرِّضُهُم، فَمَرَّ بِأَبِی الجَنوبِ وهُوَ شاکٍ فِی السِّلاحِ، فَقالَ لَهُ: أقدِم عَلَیهِ، قالَ: وما یَمنَعُکَ أن تُقدِمَ عَلَیهِ أنتَ؟ فَقالَ لَهُ شِمرٌ: إلَیَّ تَقولُ ذا! قالَ وأنتَ لی تَقولُ ذا! فَاستَبّا، فَقالَ لَهُ أبُو الجَنوبِ - وکانَ شُجاعاً -: وَاللّهِ لَهَمَمتُ أن اخَضخِضَ السِّنانَ فی عَینِکَ، قالَ: فَانصَرَفَ عَنهُ شِمرٌ وقالَ: وَاللّهِ لَئِن قَدَرتُ عَلی أن أضُرَّکَ لَأَضُرَّنَّکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 450، أنساب الأشراف: ج 3 ص 407).

که او به زمین افتاد. سپس به خولی بن یزید اصبَحی گفت: سرش را جدا کن!

او خواست که این کار را بکند؛ امّا ضعف و لرزه گرفت و نتوانست. سِنان بن انَس به او گفت:

خداوند، بازوانت را بشکند و دستانت را قطع کند!

سپس، خود، پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را بُرید و آن را به خولی بن یزید داد. پیش از آن، شمشیرها [بسیاری] بر حسین علیه السلام زده بودند.(1)

1190. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام، مدّتی طولانی از روز را [نیمه جان] گذراند و مردم، او را به همدیگر، واگذار می کردند و یکسره کردنِ کار او را ناپسند می داشتند که شمر بن ذی الجوشن، بر آنان بانگ زد: مادرهایتان به عزایتان بنشیند! منتظر چه هستید؟ کار را تمام کنید!

نخستین کسی که خود را به او رساند، زُرْعة بن شریک تمیمی بود که [ضربه ای] بر شانۀ چپ حسین علیه السلام زد و حسین علیه السلام هم بر گردن او زد و او را [بر زمین] انداخت. سِنان بن انَس نَخَعی، با او رویارو شد و نیزه ای به تَرقُوۀ او فرو کرد و سپس، آن را بیرون کشید و در قفسۀ سینۀ او فرو کرد. حسین علیه السلام، به خاک افتاد. آن گاه، سِنان پیاده شد تا سرش را [از تن] جدا کند که خولی بن یزید اصبَحی نیز با او فرود آمد و سرِ حسین علیه السلام را جدا کرد و نزد عبید اللّه بن زیاد آورد و گفت:

بر رکابم، طلا و نقره بریز

که من، پادشاه باحشمت را کُشتم؛

آن که بهترین پدر و مادر را داشت

و نیکوترینِ مردم، به گاه بر شمردن [حَسَب و] نَسَب بود.

عبید اللّه، هیچ به او نداد.(2)

ص:276


1- (1) . لَقَد مَکَثَ [الحُسَینُ علیه السلام] طَویلاً مِنَ النَّهارِ، ولَو شاءَ النّاسُ أن یَقتُلوهُ لَفَعَلوا، ولکِنَّهُم کانَ یَتَّقی بَعضُهُم بِبَعضٍ، ویُحِبُّ هؤُلاءِ أن یَکفِیَهُم هؤُلاءِ. قالَ: فَنادی شِمرٌ فِی النّاسِ: وَیحَکُم، ماذا تَنظُرونَ بِالرَّجُلِ؟ اقتُلوهُ ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم! قالَ: فَحُمِلَ عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضُرِبَت کَفُّهُ الیُسری ضَربَةً ضَرَبَها زُرعَةُ بنُ شَریکٍ التَّمیمِیُّ، وضُرِبَ عَلی عاتِقِهِ، ثُمَّ انصَرَفوا وهُوَ یَنوءُ ویَکبو. قالَ: وحَمَلَ عَلَیهِ فی تِلکَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِیُّ، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ، ثُمَّ قالَ لِخَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ: احتَزَّ رَأسَهُ! فَأَرادَ أن یَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ، فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ: فَتَّ اللّهُ عَضُدَیکَ وأبانَ یَدَیکَ، فَنَزَلَ إلَیهِ فَذَبَحَُه وَاحتَزَّ رَأسَهُ، ثُمَّ دُفِعَ إلی خَولِیِّ بنِ یَزیدَ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِکَ بِالسُّیوفِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 452، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
2- (2) . مَکَثَ [الحُسَینُ علیه السلام] مَلِیّاً مِنَ النَّهارِ وَالنّاسُ یَتَدافَعونَهُ ویَکرَهونَ الإِقدامَ عَلَیهِ، فَصاحَ بِهِم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ: ثَکِلَتکُم -

1191. الأخبار الطّوال: حسین علیه السلام، مدّتی طولانی [نیمه جان] نشسته بود و اگر می خواستند، می توانستند که او را بکُشند؛ امّا هر قبیله ای، این کار را به دیگری وا می نهاد و دوست نداشت که به کُشتن حسین علیه السلام، اقدام کند.

حسین علیه السلام، تشنه بود و کاسه ای آب خواست؛ امّا هنگامی که آن را به دهانش بُرد، حُصَین بن نُمَیر، تیری به سوی او انداخت که به دهانش فرو رفت و نگذاشت تا از آن آب بنوشد. کاسه را از دست، فرو گذاشت و چون دید که دشمنان، از او کنار کشیده اند، برخاست و بر سیل بند فرات، به سوی آب، حرکت کرد؛ امّا جلویش را گرفتند. لذا منصرف شد و به همان جایی که بود، باز گشت.

یکی از دشمنان، تیری بیرون کشید و آن را بر شانۀ او نشاند. حسین علیه السلام، تیر را بیرون کشید.

زُرَعة بن شریک تمیمی، با شمشیر، [ضربه ای] بر او زد. حسین علیه السلام، دستش را سپر کرد که شمشیر بر آن، اثر گذاشت [و آن را قطع کرد]. سِنان بن اوس نَخَعی، نیزه ای به او زد که [به زمین] افتاد. خولی بن یزید اصبَحی، پیاده شد تا سرش را ببُرد که دستانش لرزید [و نتوانست]. برادرش شِبْل بن یزید، پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را [از تن] جدا کرد و آن را به برادرش خولی داد.(1)

ص:277


1- (1) . بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام مَلِیّاً جالِساً، ولَو شاؤوا أن یَقتُلوهُ قَتَلوهُ، غَیرَ أنَّ کُلَّ قَبیلَةٍ کانَت تَتَّکِلُ عَلی غَیرِها، وتَکرَهُ الإِقدامَ عَلی قَتلِهِ. وعَطِشَ الحُسَینُ علیه السلام، فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ، فَلَمّا وَضَعَهُ فی فیهِ رَماهُ الحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ، فَدَخَلَ فَمَهُ، وحالَ بَینَهُ وبَینَ شُربِ الماءِ، فَوَضَعَ القَدَحَ مِن یَدِهِ. ولَمّا رَأَی القَومَ قَد أحجَموا عَنهُ، قامَ یَتَمَشّی عَلَی المُسَنّاةِ نَحوَ الفُراتِ، فَحالوا بَینَهُ وبَینَ الماءِ، فَانصَرَفَ إلی مَوضِعِهِ الَّذی کانَ فیهِ. فَانتَزَعَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ القَومِ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ فی عاتِقِهِ، فَنَزَعَ علیه السلام السَّهمَ. وضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شُریکٍ التَّمیمِیُّ بِالسَّیفِ، وَاتَّقاهُ الحُسَینُ علیه السلام بِیَدِهِ، فَأَسرَعَ السَّیفُ فی یَدِهِ. وحَمَلَ عَلَیهِ سِنانُ بنُ أوسٍ النَّخَعِیُّ فَطَعَنَهُ، فَسَقَطَ. ونَزَلَ إلَیهِ حَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ لِیَحُزَّ رَأسَهُ، فَاُرعِدَت یَداهُ. فَنَزَلَ أخوهُ شِبلُ بنُ یَزیدَ فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَدَفَعَهُ إلی أخیهِ حَولِیٍّ (الأخبار الطوال: ص 258، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2629).

1192. المنتظم: حسین علیه السلام، مدّتی [نیمه جان] ماند. هیچ کس به سراغ او نمی رفت، جز آن که باز می گشت و ناخوش می داشت که عهده دارِ کُشتن او شود. تشنگی حسین علیه السلام، شدّت گرفت. پیش رفت تا آب بنوشد که حُصَین بن تمیم، تیری به سوی او انداخت که در دهانش فرو رفت. حسین علیه السلام، خون ها را می گرفت و به سوی آسمان می پاشید و می گفت: «خدایا! آنها را به شمار آور و همگی را بکُش. هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار».(1)

1193. الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام از [شدّت] زخم ها، سنگین و [از بسیاریِ اصابت تیرها] مانند خارپشت شد، صالح بن وَهْب مُزَنی - که خدا، لعنتش کند -، نیزه ای به پهلوی امام علیه السلام زد.

حسین علیه السلام، با گونۀ راست، از اسب بر زمین افتاد و سپس برخاست.

زینب علیها السلام، از درِ خیمه بیرون آمد، در حالی فریاد می زد: وای، برادر من! وای، سَرور من! وای، خاندان من! کاش آسمان، خراب می شد و بر زمین می افتاد، و کوه ها خاک شده، در دشت ها پراکنده می شدند!

شمر، بر یارانش فریاد زد: از او چه انتظار دارید؟

از هر سو، به او حمله کردند. زُرَعة بن شریک، بر شانۀ چپ امام علیه السلام ضربه ای زد و حسین علیه السلام نیز [با ضربه ای] زُرْعه را زد و [بر زمین] انداخت. دیگری بر گردن مقدّسش ضربه ای زد که بر اثر آن ضربه، به رو، بر خاک افتاد.

خیلی ناتوان شده بود. به زحمت، بلند می شد و باز، به رو، بر زمین می افتاد. سِنان بن انَس نَخَعی - که لعنت خدا بر او باد -، نیزه ای در تَرقُوه اش فرو بُرد و سپس، آن را در آورد و در قفسۀ سینۀ امام علیه السلام، فرو کرد. سِنان، تیری نیز به سوی امام علیه السلام انداخت که بر گودیِ گلویش نشست.

امام علیه السلام، دوباره افتاد و [سپس] راست نشست و تیر را بیرون کشید. آن گاه، کف دست هایش را به هم نزدیک کرد [و زیر گلویش گرفت] و هر وقت که پُر می شدند، صورت و محاسنش را با آن، رنگین می کرد و می فرمود: «این گونه خواهم بود تا خدا را خونین و در حالی که حقّم غصب شده، دیدار کنم».

عمر بن سعد، به مردی در سمت راستش گفت: وای بر تو! فرود بیا و حسین را راحت کن!

خولی بن یزید اصبَحی، بی درنگ، به سوی حسین علیه السلام شتافت تا سرش را جدا کند که به لرزه

ص:278


1- (1) . بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام زَماناً مَا انتَهی إلَیهِ رَجُلٌ مِنهُم، إلَّاانصَرَفَ عَنهُ وکَرِهَ أن یَتَوَلّی قَتلَهُ، وَاشتَدَّ بِهِ العَطَشُ فَتَقَدَّمَ لِیَشرَبَ، فَرَماهُ حُصَینُ بنُ تَمیمٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی فَمِهِ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ ویَرمی بِهِ السَّماءَ ویَقولُ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً وَاقتُلهُم مَدَداً، ولا تَذَر عَلَی الأَرضِ مِنهُم أحَداً (المنتظم: ج 5 ص 340؛ الملهوف: ص 172).

افتاد [و نتواست]. سِنان بن انَس نَخَعی - که خدا، لعنتش کند -، پیاده شد و با شمشیر، بر گلوی شریف امام علیه السلام زد، در حالی که می گفت: به خدا سوگند، سرت را قطع می کنم، با آن که می دانم تو، فرزند پیامبر خدایی و بهترین پدر و مادر را داری.

سپس، سرِ شریف امام علیه السلام را بُرید.

شاعر، در این باره گفته است:

چه مصیبتی با مصیبت حسین علیه السلام، برابری می کند

آن روز که دو دست سِنان، او را شهید کرد؟!

... آن هنگام، غباری غلیظ و سیاه و تاریک، به آسمان برخاست که بادی سرخ به همراه داشت و هیچ چیز در آن، دیده نمی شد تا آن جا که مردم، گمان کردند که عذاب بر ایشان وارد شده است. ساعتی این گونه ماندند و سپس هوا، صاف و باز شد.

هلالِ بن نافع نیز روایت کرده است که: من با یاران عمر بن سعد، ایستاده بودم که فریاد کننده ای، بانگ زد: ای امیر! بشارت ده که اینک، شمر، حسین را کُشت.

من از میان صف دو لشکر، بیرون آمدم و بر سرش ایستادم. در حال جان دادن بود. به خدا سوگند، هیچ کشتۀ آلوده به خونی ندیده ام که از او، زیباتر و نورانی تر باشد، و نور صورت و زیبایی شمایلش، مرا از اندیشیدن به کُشتن او، باز داشت. در آن حال، آب خواست. شنیدم که مردی می گوید: به خدا سوگند، هیچ آبی نمی نوشی تا به دوزخ، در آیی و از آب سوزان آن، بنوشی!

حسین علیه السلام به او گفت: «نه؛ بلکه بر جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در می آیم و در خانه اش با او سُکنا می گُزینم، در جایگاه راستی و نزد فرمان روایِ مقتدر، و از آبی زلال و خوش بو می نوشم و از آنچه بر من روا داشتید و با من کردید، به او شِکوه می بَرم».

آنان، همگی خشم گرفتند و گویی که خداوند، در دلِ هیچ یک از آنان، چیزی به نام رحم، قرار نداده بود. از این رو، در همان حال که با آنان سخن می گفت، سرش را جدا کردند!

با خود گفتم: به خدا سوگند، هیچ گاه، برای هیچ کاری با شما همراهی نخواهم کرد.(1)

ص:279


1- (1) . لَمّا اثخِنَ الحُسَینُ علیه السلام بِالجِراحِ وبَقِیَ کَالقُنفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ المُزَنِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ عَلی خاصِرَتِهِ طَعنَةً، فَسَقَطَ الحُسَینُ علیه السلام عَن فَرَسِهِ إلَی الأَرضِ عَلی خَدِّهِ الأَیمَنِ، ثُمَّ قامَ علیه السلام. قالَ الرّاوی: وخَرَجَت زَینَبُ علیها السلام مِن بابِ الفُسطاطِ وهِیَ تُنادی: وا أخاه! وا سَیِّداه! وا أهلَ بَیتاه! لَیتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَی الأَرضِ، ولَیتَ الجِبالَ تَدَکدَکَت عَلَی السَّهلِ. -

1194. مثیر الأحزان: هنگامی که حسین علیه السلام به سبب [شدّت] زخم ها، زمینگیر شد و قدرت حرکت نداشت، شمر، فرمان داد تا او را تیرباران کنند. عمر بن سعد هم به آنان ندا داد: منتظر چه هستید؟

آن گاه، به سِنان بن انَس فرمان داد تا سرِ حسین علیه السلام را جدا کند. او فرود آمد و به سوی حسین علیه السلام رفت و در حالی که می گفت: به سوی تو می آیم و می دانم که تو، سَرور قوم هستی و بهترین پدر و مادر را داری.

آن گاه، سرش را جدا کرد و آن را برای عمر بن سعد فرستاد. او هم آن را گرفت و از گردن اسبش آویخت.(1)

1195. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام بن محمّد -: شمر، فریاد زد: منتظرِ چه هستید؟ به او حمله کنید!

ص:280


1- (1) . لَمّا اثخِنَ [الحُسَینُ علیه السلام] بِالجِراحِ، ولَم یَبقَ فیهِ حَراکٌ، أمَرَ شِمرٌ أن یَرموهُ بِالسِّهامِ، وناداهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ: ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ؟ وأمَرَ سِنانَ بنَ أنَسٍ أن یَحتَزَّ رَأسَهُ، فَنَزَلَ یَمشی إلَیهِ وهُوَ یَقولُ: أمشی إلَیکَ وأعلَمُ أنَّکَ سَیِّدُ القَومِ، وأنَّکَ خَیرُ النّاسِ أباً واُمّاً! فَاحتَزَّ رَأسَهُ، ورَفَعَهُ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَأَخَذَهُ فَعَلَّقَهُ فی لَبَبِ فَرَسِهِ (مثیر الأحزان: ص 74).

حسین علیه السلام، خود را [بر روی اسب،] محکم گرفت و لباس تنگی به تن کرد. آنان، شتاب کردند و حُصَین بن تمیم، با شمشیر بر سرش زد و او [بر زمین] افتاد و زُرْعة بن شریک تمیمی نیز به شانۀ چپ او زد و آن را جدا کرد.

حسین علیه السلام گریان شد که سِنان بن انَس نَخَعی، به او حمله بُرد و نیزه ای به تَرقُوۀ وی زد. سپس، پیاده شد و سر حسین علیه السلام را بُرید و از تن، جدا کرد.(1)

1196. المناقب، ابن شهرآشوب: شمر [رو به لشکر] گفت: برای چه ایستاده اید؟ از او، چه انتظار دارید؟ زخم ها، او را افکنده اند. مادرتان به عزایتان بنشیند! به او حمله کنید.

سپاهیان، از هر سو به او حمله بُردند. ابو حَنوق جُعْفی، تیری به پیشانی امام علیه السلام زد و حُصَین بن نُمَیر [با تیری] به دهان او و ابو ایّوب غَنَوی، با تیری سمّی، به گلویش زد. حسین علیه السلام گفت:

«به نام خدا؛ و هیچ تغییر و نیرویی، جز به خواستِ خدا، نیست؛ و این، کشته ای برای خشنودی خداست!».

زُرْعة بن شریک تمیمی، [ضربه ای] به شانۀ چپش و عمرو بن خلیفۀ جُعْفی، به رگِ گردنش زد. صالح بن وَهْب مُزَنی نیز به پهلویش ضربه ای زد و سِنان بن انَس نَخعی هم تیری (/نیزه ای) به سینه اش زد و حسین علیه السلام بر زمین افتاد. سپس چند بار خونش را با کفِ دست هایش گرفت و بر سرش ریخت. عمر به او نزدیک شد و گفت: سرش را جدا کنید!

نصر بن خُرَشه، به سوی حسین علیه السلام رفت و با شمشیرش بر او می زد که عمر، خشمگین شد و به خولی بن یزید اصبَحی گفت: پیاده شو و سرش را جدا کن.

او نیز پیاده شد و سر امام علیه السلام را [از تن] جدا کرد.(2)

ص:281


1- (1) . صاحَ شِمرٌ ما تَنتَظِرونَ بِهِ؟ احمِلوا عَلَیهِ! فَتَشَدَّدَ الحُسَینُ علیه السلام ولَبِسَ سَراویلاً ضَیِّقاً، فَأَعجَلوهُ، فَضَرَبَهُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ فَسَقَطَ، وضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَریکٍ التَّمیمِیُّ عَلی کَتِفِهِ الیُسری فَأَبانَها، فَجَعَلَ یَبکی، وحَمَلَ عَلَیهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فَطَعَنَهُ بِرُمحٍ فی تَرقُوَتِهِ، ثُمَّ نَزَلَ فَحَزَّ رَأسَهُ بَعدَ أن ذَبَحَهُ (تذکرة الخواصّ: ص 253. نیز، ر. ک: شرح الأخبار: ج 3 ص 164 ح 1092).
2- (2) . قالَ شِمرٌ: ما وُقوفُکُم؟ وما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ وقَد أثخَنَتهُ السِّهامُ؟ احمِلوا عَلَیهِ ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم! فَحَمَلوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَرَماهُ أبُو الحَنوقِ الجُعفِیُّ فی جَبینِهِ، وَالحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ فی فیهِ، وأبو أیّوبَ الغَنَوِیُّ بِسَهمٍ مَسمومٍ فی حَلقِهِ. فَقالَ [الحُسَینُ] علیه السلام: بِسمِ اللّهِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ، وهذا قَتیلٌ فی رِضَی اللّهِ. وکانَ ضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَریکٍ التَّمیمِیُّ عَلی کَتِفِهِ الأَیسَرِ، وعَمرُو بنُ الخَلیفَةِ الجُعفِیُّ عَلی حَبلِ عاتِقِهِ، وکانَ طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ المُزَنِیُّ عَلی جَنبِهِ، وکانَ رَماهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فی صَدرِهِ، فَوَقَعَ عَلَی الأَرضِ، وأخَذَ دَمَهُ بِکَفَّیهِ وصَبَّهُ عَلی رَأسِهِ مِراراً. فَدَنا مِنهُ عُمَرُ وقالَ: جَزّوا رَأسَهُ! فَقَصَدَ إلَیهِ نَصرُ بنُ خَرَشَةَ فَجَعَلَ یَضرِبُهُ بِسَیفِهِ، فَغَضِبَ عُمَرُ، وقالَ لِخَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ: انزِل فَجُزَّ رَأسَهُ، فَنَزَلَ وجَزَّ رَأسَهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111، بحار الأنوار: ج 45 ص 55).

1197. الفتوح: شمر بن ذی الجوشن - که خدا، لعنتش کند -، بر یارانش بانگ زد و گفت: چرا ایستاده اید؟ و منتظر چه هستید؟ تیرها، او را زمینگیر کرده است. به او حمله کنید، مادرانتان به عزایتان بنشیند!

از هر سو به او حمله کردند. زخم شمشیرها، او را زمینگیر کرده بود. مردی به نام زُرْعة بن شریک تمیمی - که خدا، لعنتش کند -، ضربه ای بر دست چپ حسین علیه السلام زد و عمرو بن طلحۀ جُعْفی - که خدا، لعنتش کند -، از پشت، ضربه ای غافلگیرانه بر رگِ گردن امام علیه السلام وارد کرد. سِنان بن انَس نَخَعی - که خدا، لعنتش کند -، نیز تیری به سوی او انداخت. تیر، بر گلویش نشست و صالح بن وَهْب یَزَنی - که خدا، لعنتش کند -، نیزه ای به پهلوی حسین علیه السلام زد.

حسین علیه السلام، از اسب به زمین افتاد. آن گاه، راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و کفِ دستانش را کنار هم نهاد [و زیر گلویش گرفت] و هرگاه از خون، پُر می شدند، سر و صورتش را با آن، رنگین می کرد و می فرمود: «این گونه خواهم بود تا خدایم را خونین و با حقّ غصب شده، دیدار کنم».

عمر بن سعد، آمد تا بر بالای سر او ایستاد. سپس به یارانش گفت: فرود آیید و سرش را جدا کنید!

نصر بن خَرشَبۀ ضُبابی(1) - که خدا، لعنتش کند و پیسی داشت -، فرود آمد و با پایش، ضربه ای به حسین علیه السلام زد و او را به پشت خوابانْد و محاسن او را گرفت. حسین علیه السلام به او فرمود: «تو همان سگ سفیدی هستی که در خواب دیده ام».

او گفت: ای پسر فاطمه! مرا به سگ ها تشبیه می کنی؟

سپس او - که خدا، لعنتش کند -، با شمشیر بر گلوی حسین علیه السلام زد و چنین می خواند:

امروز، تو را می کُشم و خود

به یقین و بی هیچ تردیدی، می دانم

و بی هیچ گزیر و هیچ دروغی

که پدرت، بهترین [انسان] ناطق است.

عمر بن سعد، خشمگین شد و به مردی گفت: فرود بیا و حسین را راحت کن!

خولی بن یزید اصبَحی - که خدا، لعنتش کند -، فرود آمد و سرش را [از تن] جدا کرد.(2)

ص:282


1- (1) . ظاهراً و طبق مصادر دیگر، این شخص، همان شمر بن ذی الجوشن ضُبابی بوده که به غلط، این گونه آمده است.
2- (2) . قال: فَصاحَ الشِّمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - بِأَصحابِهِ فَقالَ: ما وُقوفُکُم؟ وماذا تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ وقَد أوثَقَتهُ -

1198. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از عمرو بن حسن، از پدرش -: عمر بن سعد، خشمگین شد و به مردی که در سمت راستش بود، گفت: وای بر تو! فرود بیا و حسین را راحت کن!

او - که گفته شده خولی بن یزید اصبَحی بوده -، پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را [از تن] جدا کرد.

نیز گفته شده که آن مرد، شمر بوده است.

همچنین روایت شده که شمر بن ذی الجوشن و سِنان بن انَس، در آخرین لحظه های زندگی حسین علیه السلام که دیگر رمقی نداشت و از تشنگی، زبانش را [می چرخاند]، نزد حسین علیه السلام آمدند و شمر، با پا به سینۀ او زد و گفت: ای پسر ابو تُراب! آیا تو ادّعا نمی کنی که پدرت بر حوض پیامبر، ایستاده است و هر که را دوست دارد، سیراب می کند؟ پس شکیبایی کن تا این که آب را از دست او بگیری!

سپس به سِنان بن انَس گفت: سرش را از پشت، جدا کن!

او گفت: به خدا سوگند، این کار را نمی کنم، که جدّش محمّد، طرفِ دعوایم خواهد بود.

شمر، از [این سخن و تعلّل] او خشمگین شد. خود بر سینۀ حسین علیه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصمیم به کُشتن او گرفت. حسین علیه السلام لبخندی زد و به او فرمود: «مرا می کُشی؟ آیا نمی دانی من کیستم؟».

شمر گفت: تو را کاملاً می شناسم. مادرت، فاطمۀ زهرا و پدرت، علی مرتضی و جدّت، محمّدِ مصطفی و پشتیبانت، خدای بلندمرتبۀ والاست. تو را می کُشم و هیچ باکی ندارم.

ص:283

آن گاه، دوازده ضربه با شمشیرش به او زد و سپس، سر حسین علیه السلام را [از پیکر]، جدا کرد.(1)

1199. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیۀ مقّدسه» -: شمر، بر سینه ات نشسته است و شمشیرش را در گودیِ گلویت، فرو برده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته و با شمشیر هندی خود، تو را ذبح می کند. حواس تو، آرام گرفته است و نفس هایت، آهسته گشته است و سرت، بر بالای نیزه رفته است.(2)

18/9 تعداد زخم های امام (علیه السلام)

1200. الأمالی، صدوق - به نقل از برید بن معاویۀ عِجْلی، از امام باقر علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام، شهید شد و سیصد و بیست و چند زخم در او یافتند؛ زخم بر اثر نیزه و ضربۀ شمشیر و اصابت تیر.

همچنین روایت شده که همۀ زخم ها در قسمت جلوی بدن او بود؛ زیرا او، پشت به دشمن نمی کرد و نمی گریخت(3).(4)

1201. الأمالی، طوسی - به نقل از مُعاذ بن مُسلم، از امام صادق علیه السلام -: هفتاد و چند زخم شمشیر، در حسین بن علی علیه السلام یافتند.(5)

ص:284


1- (1) . غَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَقالَ لِرَجُلٍ کانَ عَن یَمینِهِ: انزِل وَیحَکَ إلَی الحُسَینِ فَأَرِحهُ! فَنَزَلَ إلَیهِ - قیلَ هُوَ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ - فَاحتَزَّ رَأسَهُ، وقیلَ: بَل هُوَ شِمرٌ. ورُوِیَ أنَّهُ جاءَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ وسِنانُ بنُ أنَسٍ - وَالحُسَینُ علیه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ یَلوکُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ - فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ، وقالَ: یَابنَ أبی تُرابٍ، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباکَ عَلی حَوضِ النَّبِیِّ یَسقی مَن أحَبَّهُ؟ فَاصبِر حَتّی تَأخُذَ الماءَ مِن یَدِهِ، ثُمَّ قالَ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: احتَزَّ رَأسَهُ مِن قَفاهُ! فَقالَ: وَاللّهِ لا أفعَلُ ذلِکَ! فَیَکونَ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ خَصمی. فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ، وجَلَسَ عَلی صَدرِ الحُسَینِ علیه السلام، وقَبَضَ عَلی لِحیَتِهِ، وهَمَّ بِقَتلِهِ، فَضَحِکَ الحُسَینُ علیه السلام وقالَ لَهُ: أتَقتُلُنی، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا؟ قالَ: أعرِفُکَ حَقَّ المَعرِفَةِ: امُّکُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ، وأبوکَ عَلِیٌّ المُرتَضی، وجَدُّکَ مُحَمَّدٌ المُصطَفی، وخَصمُکَ اللّهُ العَلِیُّ الأَعلی، وأقتُلُکَ ولا ابالی. وضَرَبَهُ بِسَیفِهِ اثنَتَی عَشرَةَ ضَربَةً، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 36؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 56).
2- (2) . الشِّمرُ جالِسٌ عَلی صَدرِکَ، مولِغٌ سَیفَهُ عَلی نَحرِکَ، قابِضٌ عَلی شَیبَتِکَ بِیَدِهِ، ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ، قَد سَکَنَت حَواسُّکَ، وخَفِیَت أنفاسُکَ، ورُفِعَ عَلَی القَنا رَأسُکَ (المزار الکبیر: ص 505، مصباح الزائر: ص 233).
3- (3) . در المناقب ابن شهرآشوب (ج 4 ص 110)، این افزوده آمده است: «و تیرهای فرو رفته در زِرِهش، مانند خار در پوست خارپشت بود» و در زهرة الریاض (ص 93) آمده است که: «سی و سه تا از آن زخم ها در سر مقدّسش بود».
4- (4) . اصیبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ووُجِدَ بِهِ ثَلاثُمِئَةٍ وبِضعَةٌ وعِشرونَ طَعنَةً بِرُمحٍ، أو ضَربَةً بِسَیفٍ، أو رَمیَةً بِسَهمٍ. فَرُوِیَ أنَّها کانَت کُلُّها فی مُقَدَّمِهِ؛ لِأَنَّهُ علیه السلام کانَ لا یُوَلّی (الأمالی، صدوق: ص 228 ح 240، روضة الواعظین: ص 209).
5- (5) . وُجِدَ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام نَیِّفٌ وسَبعونَ ضَربَةً بِالسَّیفِ (الأمالی، طوسی: ص 677 ح 1431. نیز، ر. ک: الملهوف: ص 172).

1202. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، از امام جعفر صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام کُشته شد، سی و سه زخمِ نیزه و سی و چهار زخم شمشیر، در او یافت شد.(1)

1203. دلائل الإمامة: ابو عبد اللّه امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «سی و سه زخمِ نیزه و چهل و چهار زخمِ شمشیر، در حسین علیه السلام، یافت شد و بر رَدای خَز تیره رنگ او، بیش از صدو ده پارگی بر اثر نیزه و شمشیر و تیر بود».

همچنین روایت شده [که فرمود]: «صد و بیست [زخم، در بدن او] یافت شد».(2)

1204. دعائم الإسلام - از امام زین العابدین علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید و بر [تن] او ردایی از خَز بود که ما در آن، چهل اثر زخم شمشیر و نیزه شمردیم.(3)

1205. الکافی - به نقل از جابر، از امام باقر علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام، کشته شد و بر [تن] او، بالاپوش خَز تیره رنگی بود که شصت و سه اثر ضربۀ شمشیر و نیزه و تیر، در آن یافتند.(4)

1206. الحدائق الوردیّة: از یکی از آنان (اهل بیت علیهم السلام) روایت شده که فرموده است: «از آغاز اسلام، هیچ کس بیشتر از حسین علیه السلام، ضربه نخورده است. صد و بیست ضربۀ شمشیر و تیر و سنگ، در او یافت شد».(5)

1207. الملهوف: در پیراهن امام علیه السلام، بیش از صد و ده اثرِ تیر و شمشیر و نیزه، یافت شد.(6)

ص:285


1- (1) . وُجِدَ بِالحُسَینِ علیه السلام حینَ قُتِلَ، ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً، وأربَعٌ وثَلاثونَ ضَربَةً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
2- (2) . قالَ أبو عَبدِ اللّهِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ [الصّادِقُ] علیه السلام: وُجِدَ بِالحُسَینِ علیه السلام ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً، وأربَعٌ وأربَعونَ ضَربَةً، ووُجِدَ فی جُبَّةِ خَزٍّ دَکناءَ کانَت عَلَیهِ مِئَةُ خَرقٍ وبِضعَةَ عَشَرَ خَرقاً، ما بَینَ طَعنَةٍ وضَربَةٍ ورَمیَةٍ. ورُوِیَ: مِئَةٌ وعِشرونَ (دلائل الإمامة: ص 178؛ الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 474 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
3- (3) . اصیبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وعَلَیهِ جُبَّةُ خَزٍّ، حَسِبنا فیها أربَعینَ جِراحَةً ما بَینَ ضَربَةٍ وطَعنَةٍ (دعائم الإسلام: ج 2 ص 154 ح 547).
4- (4) . قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وعَلَیهِ جُبَّةُ خَزٍّ دَکناءُ، فَوَجَدوا فیها ثَلاثَةً وسِتّینَ؛ مِن بَینِ ضَربَةٍ بِالسَّیفِ، وطَعنَةٍ بِالرُّمحِ، أو رَمیَةٍ بِالسَّهمِ (الکافی: ج 6 ص 452 ح 9، بحار الأنوار: ج 45 ص 94 ح 36).
5- (5) . رُوِیَ عَن بَعضِهِم أنَّهُ قالَ: لَم یُضرَب أحَدٌ فِی الإِسلامِ مُنذُ کانَ، أکثَرَ مِن ضَربِ الحُسَینِ علیه السلام؛ وُجِدَ بِهِ مِئَةٌ وعِشرونَ ضَربَةً بِسَیفٍ، ورَمیَةٍ، وحَذفٍ بِحَجَرٍ (الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 213).
6- (6) . وُجِدَ فی قَمیصِهِ مِئَةٌ وبِضعَ عَشرَةَ، ما بَینَ رَمیَةٍ وضَربَةٍ وطَعنَةٍ (الملهوف: ص 178، مثیر الأحزان: ص 76)، زَهرة الریاض: ص 93).
19/9 قاتل امام (علیه السلام) در گزارش ها
19/9-1 شِمْر

1208. کامل الزیارات - به نقل از شهاب بن عبدِ رَبّه، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام از عَقَبةُ البَطْن، بالا رفت، به یاران خویش فرمود: «من، خود را کشته می بینم».

گفتند: چرا، ای ابا عبد اللّه؟

فرمود: «به خاطر رؤیایی که در خواب دیدم».

پرسیدند: چه بود؟

فرمود: «دیدم که سگ هایی، مرا گاز می گیرند و بیشتر از همه، سگی سیاه و سفید،(1) مرا می گرفت».(2)

1209. تاریخ دمشق - به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن -: ما با حسین علیه السلام، در کنار دو رود کربلا بودیم که به شمر بن ذی الجوشن نگریست و فرمود: «خدا و پیامبرش، راست گفته اند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "گویی به سگی سیاه و سفید می نگرم که زبانش را در خون خاندانم می کند و می آشامد"».

و شمر، پیسی داشت.(3)

1210. مثیر الأحزان: سپس شخص دیگری آمد و گفت: حسین، کجاست؟

فرمود: «من، این جا هستم».

گفت: تو را به آتش [دوزخ]، بشارت می دهم!

امام علیه السلام فرمود: «خود را به پروردگاری مهربان و شفاعتگری پذیرنده، بشارت می دهم! تو کیستی؟».

ص:286


1- (1) . منظور، سگی است که مرضِ پیسی دارد که کنایه از شمر است.
2- (2) . لَمّا صَعِدَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام عَقَبَةَ البَطنِ، قالَ لِأَصحابِهِ: ما أرانی إلّامَقتولاً، قالوا: وما ذاکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ؟ قالَ: رُؤیا رَأَیتُها فِی المَنامِ، قالوا: وما هِیَ؟ قالَ: رَأَیتُ کِلاباً تَنهَشُنی، أشَدُّها عَلَیَّ کَلبٌ أبقَعُ (کامل الزیارات: ص 157 ح 194، بحار الأنوار: ج 45 ص 87 ح 24).
3- (3) . کُنّا مَعَ الحُسَینِ علیه السلام بِنَهرَی کَربَلاءَ، فَنَظَرَ إلی شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ: صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: «کَأَنّی أنظُرُ إلی کَلبٍ أبقَعَ یَلَغُ فی دِماءِ أهلِ بَیتی». وکانَ شِمرٌ أبرَصَ (تاریخ دمشق: ج 23 ص 190 ح 5031 و ج 55 ص 16 ح 11583، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 36).

گفت: من، شمر بن ذی الجوشن هستم.

حسین علیه السلام فرمود: «اللّه اکبر! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "گویی سگی سیاه و سفید را می بینم که زبان، در خون خانواده ام می کند و می آشامد"».

همچنین حسین علیه السلام فرمود: «[در عالم رؤیا] دیدم که سگانی، مرا گاز می گیرند و در میان آنها، سگی سیاه و سفید، از همه بیشتر به من حمله می کند و آن، تو بودی».

و شمر، پیسی داشت.

نیز از تِرمِذی نقل شده که به [امام] صادق علیه السلام گفته شد: [تحقّق] رؤیا، تا کِی به تأخیر می افتد؟

صادق علیه السلام، از خواب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله یاد کرد که پس از شصت سال، اتّفاق افتاد.(1)

1211. تاریخ خلیفة بن خیّاط: عهده دار کُشتن حسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن و فرمانده لشکر، عمر بن سعد بن مالک بود.(2)

1212. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: شمر، از آن کس [که از کُشتن حسین علیه السلام، خودداری کرده بود]، خشمگین شد. خودش بر سینۀ حسین علیه السلام نشست و محاسن او را گرفت و تصمیم به کُشتن او گرفت... و با شمشیرش، دوازده ضربه به او زد و سپس، سرش را [از تن] جدا کرد.(3)

1213. الثقات، ابن حبّان: کسی که در آن روز (عاشورا)، کُشتن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام را به عهده گرفت، شمر بن ذی الجوشن بود.(4)

ص:287


1- (1) . ثُمَّ جاءَ آخَرُ فَقالَ: أینَ الحُسَینُ؟ فَقالَ: ها أنَا ذا، قالَ: أبشِر بِالنّارِ. قالَ: ابشِرُ بِرَبِّ رَحیمٍ، وشَفیعٍ مُطاعٍ، مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ. قالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُ أکبَرُ! قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: رَأَیتُ کَأَنَّ کَلباً أبقَعَ یَلَغُ فی دِماءِ أهلِ بَیتی. وقالَ الحُسَینُ علیه السلام: رَأَیتُ کَأَنَّ کِلاباً تَنهَشُنی، وکَأَنَّ فیها کَلباً أبقَعَ کانَ أشَدَّهُم عَلَیَّ، وهُوَ أنتَ، وکانَ أبرَصَ. ونَقَلتُ عَنِ التِّرمِذِیِّ: قیلَ لِلصّادِقِ علیه السلام: کَم تَتَأَخَّرُ الرُّؤیا؟ فَذَکَرَ مَنامَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَکانَ التَّأویلُ بَعدَ سِتّینَ سَنَةً (مثیر الأحزان: ص 64؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 401).
2- (2) . الَّذی وَلِیَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، وأمیرُ الجَیشِ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ مالِکٍ (تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179، تاریخ دمشق: ج 23 ص 190).
3- (3) . فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ، وجَلَسَ عَلی صَدرِ الحُسَینِ علیه السلام، وقَبَضَ عَلی لِحیَتِهِ وهَمَّ بِقَتلِهِ... وضَرَبَهُ بِسَیفِهِ اثنَتَی عَشرَةَ ضَربَةً، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 36؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 56).
4- (4) . الَّذی تَوَلّی فی ذلِکَ الیَومِ حَزَّ رَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 311).
19/9-2 سِنان بن انَس

1214. اسْد الغابة: حسین علیه السلام را سِنان بن انَس نَخَعی کُشت. نیز گفته شده که شِمر بن ذی الجوشن، او را کُشت و خولی بن یزید اصبَحی، کار را تمام کرد. همچنین، گفته شده که عمر بن سعد، او را کشته است؛ ولی نظرِ درستی نیست و صحیح، آن است که سِنان بن انَس نَخَعی او را کُشت.

امّا سخن کسی که گفته: «شمر و عمر بن سعد، او را کُشتند»، از آن روست که شمر، سپاه را به کُشتن حسین علیه السلام، تحریک می کرد و با آنان، به حسین علیه السلام حمله می کرد. عمر هم فرمانده لشکر بود و از این رو، کُشتن [حسین علیه السلام] را به آنها نسبت می دهند.(1)

1215. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، از امام صادق علیه السلام -: سِنان بن انَس نمی گذاشت که کسی به حسین علیه السلام، نزدیک شود و به هر کس که می آمد، حمله می کرد، مبادا سرِ او را جدا کند [و جایزه را ببرد]، تا آن که خود، سرِ حسین علیه السلام را [از تن] جدا کرد و آن را به خولی سپرد.(2)

1216. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف: حسین علیه السلام - که مادرش فاطمه علیها السلام، دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود -، کشته شد. او را سِنان بن انَس نَخَعی اصبَحی کُشت و سرش را خولی بن یزید [به کوفه] آورد.(3)

1217. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: سِنان بن انَس نَخَعی، در آن حال [که حسین علیه السلام نیمه جان بود]، به او حمله کرد و با نیزه به او زخم زد. حسین علیه السلام به زمین افتاد. سِنان به خولی بن یزید اصبَحی گفت: سرش را جدا کن!

او خواست که این کار را بکند؛ امّا ناتوان شد و لرزه گرفت.

سِنان بن انَس به او گفت: خدا، بازوانت را بشکند و دستانت را از تنت، جدا کند!

آن گاه، خودش پیاده شد و سر حسین علیه السلام را بُرید و از تن جدا کرد و سپس، آن را به خولی بن

ص:288


1- (1) . قَتَلَهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ، وقیلَ: قَتَلَهُ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، وأجهَزَ عَلَیهِ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ، وقیلَ: قَتَلَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، ولَیسَ بِشَیءٍ، وَالصَّحیحُ أنَّهُ قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ. وأمّا قَولُ مَن قالَ: قَتَلَهُ شِمرٌ وعُمَرُ بنُ سَعدٍ؛ لِأَنَّ شِمراً هُوَ الَّذی حَرَّضَ النّاسَ عَلی قَتلِهِ، وحَمَلَ بِهِم إلَیهِ، وکانَ عُمَرُ أمیرَ الجَیشِ فَنُسِبَ القَتلُ إلَیهِ (اسد الغابة: ج 2 ص 28، ذخائر العقبی: ص 250).
2- (2) . جَعَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ لا یَدنو أحَدٌ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام إلّاشَدَّ عَلَیهِ مَخافَةَ أن یُغلَبَ عَلی رَأسِهِ، حَتّی أخَذَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فَدَفَعَهُ إلی خَولِیٍّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453).
3- (3) . قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام - واُمُّهُ فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله - قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ ثُمَّ الأَصبَحِیُّ، وجاءَ بِرَأسِهِ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 468، تاریخ دمشق: ج 14 ص 249).

یزید سپرد. پیش از آن، حسین علیه السلام به وسیلۀ شمشیر، چندین ضربه خورده بود.(1)

1218. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردم به سِنان بن انَس گفتند: حسین، فرزند علی و پسر فاطمه، دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را کُشتی. بزرگ ترینِ عرب را کُشتی. او آمده بود تا اینان را از [تختِ] سلطنتشان، به زیر بکِشد. پس نزد فرماندهانت برو و پاداشت را از آنها بخواه که اگر همۀ بیت المال را به تو بدهند، در برابر کُشتن حسین علیه السلام، اندک است.

او که جسور و شاعر و کم عقل بود، با اسبش آمد و آمد تا بر درِ خیمۀ عمر بن سعد ایستاد و با بالاترین صدایش، فریاد کشید:

طلا و نقره، بر رکابم بریز

که من، پادشاه باحشمت را کُشتم؛

آن که بهترین پدر و مادر را داشت

و به گاه بر شمردن نَسَب، بهترین نَسَب را داشت.

عمر بن سعد گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز بهبود نیافته ای! او را نزد من بیاورید.

چون او را به درون [خیمه] آوردند، با چوبْدستی، او را زد و سپس گفت: ای دیوانه! این سخنان، چیست که می گویی؟! بدان که - به خدا سوگند -، اگر ابن زیاد، این را از تو بشنود، گردنت را می زند!(2)

ص:289


1- (1) . حَمَلَ عَلَیهِ [أی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام] فی تِلکَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِیُّ، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ، ثُمَّ قالَ لِخَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ: احتَزَّ رَأسَهُ! فَأَرادَ أن یَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ. فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ: فَتَّ اللّهُ عَضُدَیکَ، وأبانَ یَدَیکَ، فَنَزَلَ إلَیهِ فَذَبَحَهُ وَاحتَزَّ رَأسَهُ. ثُمَّ دُفِعَ إلی خَولِیِّ بنِ یَزیدَ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِکَ بِالسُّیوفِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
2- (2) . قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: قَتَلتَ حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَراً، جاءَ إلی هؤُلاءِ یُریدُ أن یُزیلَهُم عَن مِلکِهِم، فَأتِ امَراءَکَ فَاطلُب ثَوابَکَ مِنهُم، لَو أعطَوکَ بُیوتَ أموالِهِم فی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام کانَ قَلیلاً. فَأَقبَلَ عَلی فَرَسِهِ - وکانَ شُجاعاً شاعِراً - وکانَت بِهِ لوثَةٌ، فَأَقبَلَ حَتّی وَقَفَ عَلی بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، ثُمَّ نادی بِأَعلی صَوتِهِ: أوقِر رِکابی فِضَّةً وذَهَبا أنَا قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخَیرُهُم إذ یُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: أشهَدُ أنَّکَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ! أدخِلوهُ عَلَیَّ، فَلَمّا ادخِلَ حَذَفَهُ بِالقَضیبِ، ثُمَّ قالَ: یا مَجنونُ! أتَتَکَلَّمُ بِهذَا الکَلامِ؟! أما وَاللّهِ لَو سَمِعَکَ ابنُ زِیادٍ لَضَرَبَ عُنُقَکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 573).
19/9-3 مشارکت سِنان و خولی

1219. شرح الأخبار: حسین علیه السلام، زخم های فراوانی برداشته بود؛ امّا با همۀ ناتوانی بر اثر آن زخم ها، ایستاد.

دشمنان، مدّتی دراز از نزدیک شدن به او، خودداری کردند. سپس، او را در میان تیرهای خود گرفتند وسِنان بن انَس نَخَعی، با نیزه به او حمله کرد و آن را در [بدن] او فرو کرد و خولی بن یزید اصبَحی از قبیلۀ حِمیَر، کار را تمام کرد و سرِ امام علیه السلام را [از تن] جدا کرد و نزد عبید اللّه بن زیاد آورد.(1)

1220. أنساب الأشراف - به نقل از عوانة بن حکم -: حسین علیه السلام، در کربلا کشته شد. سِنان بن انَس، او را کُشت و خولی بن یزید، سرش را [از تن] جدا کرد و نزد ابن زیاد آورد. او هم آن را همراه مُحَفِّز بن ثَعلَبه، برای یزید فرستاد.(2)

1221. سیر أعلام النبلاء: سِنان بن انَس نَخَعی، نیزه ای در تَرقُوۀ امام حسین علیه السلام، فرو کرد و سپس، آن را [بیرون کشید] و در سینۀ او فرو بُرد. حسین علیه السلام [بر زمین] افتاد و خولی [بن یزید] اصبَحی، سرش را [از تن] جدا کرد. خدا از آن دو خشنود مباد!(3)

1222. المعجم الکبیر - به نقل از زبیر بن بکّار -: سِنان بن انَس نَخَعی، حسین علیه السلام را کُشت و خولی بن یزید اصبَحی، از قبیلۀ حِمیَر، کارش را تمام کرد و سرش را جدا نمود و نزد عبید اللّه آورد.(4)

19/9-4 مشارکت شمر و سِنان

1223. لباب الأنساب: خولی بن یزید اصبَحی، بر حسین بن علی علیه السلام ضربه زد، شمر بن ذی الجوشن، او را

ص:290


1- (1) . جُرِحَ الحُسَینُ علیه السلام جِراحاتٍ کَثیرَةً. وثَبَتَ لَهُم وقَد أوهَنَتهُ الجِراحُ، فَأَحجَموا عَنهُ مَلِیّاً، ثُمَّ تَعاوَروهُ رَمیاً بِالنَّبلِ، وحَمَلَ عَلَیهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فَطَعَنَهُ، فَأَثبَتَهُ، وأجهَزَ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ مِن حمیَرَ وَاحتَزَّ رَأسَهُ، وأتی عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ (شرح الأخبار: ج 3 ص 155).
2- (2) . قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام بِکَربَلاءَ، قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ، وَاحتَزَّ رَأسَهُ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ، وجاءَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَبَعَثَ بِهِ إلی یَزیدَ مَعَ مُحَفِّزِ بنِ ثَعلَبَةَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 418، الفتوح: ج 5 ص 119).
3- (3) . طَعَنَهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فی تَرقُوَتِهِ، ثُمَّ طَعَنَهُ فی صَدرِهِ فَخَرَّ، وَاحتَزَّ رَأسَهُ خَولِیٌّ الأَصبَحِیُّ لا رَضِیَ اللّهُ عَنهُما (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 و 302، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 473).
4- (4) . قَتَلَهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] سِنانُ بنُ أبی أنَسٍ النَّخَعِیُّ، وأجهَزَ عَلَیهِ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ مِن حِمیَرَ، وحَزَّ رَأسَهُ وأتی بِهِ عُبَیدَ اللّهِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 117 ح 2852، العقد الفرید: ج 3 ص 366).

تکّه تکّه کرد و سِنان بن انَس نَخَعی، سرش را [از تن] جدا کرد.(1)

19/9-5 مشارکت خولی و سِنان و شِمر

1224. المناقب، ابن شهرآشوب: عمر بن سعد بن ابی وقّاص و خولی بن یزید اصبَحی، حسین علیه السلام را کشتند و سِنان بن انَس نَخَعی و شمر بن ذی الجوشن، سرش را [از تن] جدا کردند.(2)

19/9-6 مردی از قبیلۀ مَذحِج

1225. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام، جنگید تا کشته شد. درودهای خدا بر او باد! مردی از مَذحِج، او را کُشت و سرش را جدا کرد و نزد عبید اللّه [بن زیاد] آورد.(3)

20/9 بازگشت اسبِ بی سوار

1226. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: اسب حسین علیه السلام، جلو رفت تا یال و پیشانی اش از خون حسین، رنگین شد، و می تاخت و شیهه می کشید. دختران پیامبر صلی الله علیه و آله، شیهه اش را شنیدند و بیرون دویدند. اسب را بدون سوار دیدند و فهمیدند که حسین علیه السلام، کُشته شده است.

امّ کلثوم، دختر(4) حسین علیه السلام، [از خیمه] بیرون آمد و در حالی که دست بر سر نهاده بود، ناله می کرد و می گفت: وا محمّدا! این، حسین علیه السلام است که بی عمامه و رَدا در صحرا افتاده است.(5)

ص:291


1- (1) . الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، ضَرَبَهُ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ، قَطَعَهُ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، وجَزَّ رَأسَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ (لباب الأنساب: ج 1 ص 396).
2- (2) . قَتَلَهُ عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ وخَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ، وَاجتَزَّ رَأسَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ وشِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 77، بحار الأنوار: ج 44 ص 198 ح 15).
3- (3) . فَقاتَلَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّی قُتِلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ، قَتَلَهُ رَجُلٌ مِن مَذحِجَ، وحَزَّ رَأسَهُ وَانطَلَقَ بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 390، تهذیب الکمال: ج 6 ص 428).
4- (4) . صحیح، آن است که امّ کلثوم، خواهر امام حسین علیه السلام است.
5- (5) . أقبَلَ فَرَسُ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِیَتَهُ بِدَمِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَ یَرکُضُ ویَصهَلُ، فَسَمِعَ بَناتُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله صَهیلَهُ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راکِبٍ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَیناً علیه السلام قَد قُتِلَ. وخَرَجَت امُّ کُلثومٍ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام، واضِعَةً یَدَها عَلی رَأسِها، تَندُبُ وتَقولُ: وا مُحَمَّداهُ! هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ (الأمالی، صدوق: ص 226 ح 239، روضة الواعظین: ص 209 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

1227. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: اسب حسین علیه السلام، از دست دشمنان گریخت. پیش آمد و پیشانی اش را بر خون حسین علیه السلام نهاد و به تاختْ رفت تا به خیمۀ زنان رسید. شیهه می کشید و سرش را به زمینِ جلوی خیمه می کوفت.

هنگامی که خواهران حسین علیه السلام و دختران و خانواده اش، کسی را روی اسب ندیدند، صدا به ناله و ضجّه، بلند کردند و امّ کلثوم، دست بر فرق سرش نهاد و فریاد بر آورد: وا محمّدا! وا جدّا! وا نبیّا! وا ابا قاسما! وا علیّا! وا جعفرا! وا حمزتا! وا حَسَنا! این، حسین است که در صحرای کربلا، بر خاکْ افتاده است، سر از پُشتْ بریده و عمامه و رَدا، رُبوده!

سپس، از حال رفت.(1)

1228. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» -: و اسبت، به شتابْ گریخت و با شیهه و گریان، آهنگ خیمه هایت را کرد. هنگامی که زنان، اسبت را خوار و پریشان، و زین تو را بر آن، واژگون دیدند، از پرده بیرون آمدند، موهایشان را پریشان کرده، بر گونه های خود زدند، صورت های خود را گشودند و ناله، سر دادند و پس از عزّتمندی، خوار شدند و به سوی قتلگاهت شتافتند.

شمر، بر سینه ات نشسته و شمشیرش را در گودیِ گلویت، فرو ُبرده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته است و با شمشیر هندی خود، تو را ذبح می کند. حواس تو، آرام گرفته است و نفس هایت، آهسته گشته است و سرت، بر بالای نیزه رفته است.(2)

ص:292


1- (1) . أقبَلَ فَرَسُ الحُسَینِ علیه السلام، وقَد عَدا مِن بَینِ أیدیهِم أن لا یُؤخَذَ، فَوَضَعَ ناصِیَتَهُ فی دَمِ الحُسَینِ علیه السلام، وذَهَبَ یَرکُضُ إلی خَیمَةِ النِّساءِ، وهُوَ یَصهَلُ ویَضرِبُ بِرَأسِهِ الأَرضَ عِندَ الخَیمَةِ. فَلَمّا نَظَرَت أخَواتُ الحُسَینِ علیه السلام وبَناتُهُ وأهلُهُ إلَی الفَرَسِ لَیسَ عَلَیهِ أحَدٌ، رَفَعنَ أصواتَهُنَّ بِالصُّراخِ وَالعَویلِ، ووَضَعَت امُّ کُلثومٍ یَدَها عَلی امِّ رَأسِها ونادَت: وا مُحَمَّداه! وا جَدّاه! وا نَبِیّاه! وا أبَا القاسِماه! وا عَلِیّاه! وا جَعفَراه! وا حَمزَتاه! وا حَسَناه! هذا حُسَینٌ بِالعَرا، صَریعٌ بِکَربَلا، مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا، مَسلوبُ العِمامَةِ وَالرِّداءِ! ثُمَّ غُشِیَ عَلَیها (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 37، الفتوح: ج 5 ص 119).
2- (2) . وأسرَعَ فَرَسُکَ شارِداً، وإلی خِیامَکَ قاصِداً، مُحَمحِماً باکِیاً. فَلَمّا رَأَینَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخزِیّاً، ونَظَرنَ سَرجَکَ عَلَیهِ مَلوِیّاً، بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ، ناشِراتِ الشُّعورِ، عَلَی الخُدودِ لاطِماتٍ، لِلوُجوهِ سافِراتٍ، وبِالعَویلِ داعِیاتٍ، وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ، وإلی مَصرَعِکَ مُبادِراتٍ، وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلی صَدرِکَ، مولِغٌ سَیفَهُ عَلی نَحرِکَ، قابِضٌ عَلی شَیبَتِکَ بِیَدِهِ، ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ، قَد سَکَنَت حَواسُّکَ، وخَفِیَت أنفاسُکَ، ورُفِعَ عَلَی القَنا رَأسُکَ (المزار الکبیر: ص 504 ح 9). نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 906 ح 2109 (زیارت نخست، به روایت المزار الکبیر).
سخنی دربارۀ تعداد دقیق شهدای کربلا
اشاره

تعداد دقیق شهدای کربلا، مشخّص نیست. از این رو، برای رسیدن به عددی نزدیک به واقع، نام کسانی را که در منابع نسبتاً معتبر، در زمرۀ شهدای کربلا شمرده شده اند، در این جا می آوریم.

گفتنی است که شهدای واقعۀ کربلا را به چهار دسته، می توان تقسیم کرد:

دستۀ اوّل: شهدای کربلا از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

این عدّه، عبارت اند از:

1. انَس بن حارث

2. عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری.(1)

دستۀ دوم: شهدای کربلا از یاران امام علی علیه السلام

این عدّه، عبارت اند از:

3. ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللّه صائِدی

4. حبیب بن مُظاهر اسدی

5. زاهر، غلام عمرو بن حَمِق

6. عمّار بن ابی سلامۀ دالانی

7. سعد بن حارث خُزاعی، غلام امیر مؤمنان علیه السلام

8. عبد اللّه بن عُمَیر کَلْبی

9. کَردوس بن زهیر

10. نافِع بن هلال جملی.

دستۀ سوم: شهدای کربلا از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله

این عدّه، عبارت اند از:

11. علی اکبر

ص:293


1- (1) . احتمالاً افراد دیگری هم از صحابۀ پیامبر در سپاه امام علیه السلام بوده اند، چنان که در بارۀ افرادی نظیر: حبیب بن مُظاهر و مسلم بن عوسجه و هانی بن عُروه و عبد اللّه بن یقطُر، ادّعا شده که صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله بوده اند (إبصار العین: ص 221)؛ امّا بر اساس مدارکی که فعلاً در دست اند، تنها در بارۀ صحابی بودن این دو نفر می توان با قطعیّت، سخن گفت.

12. عبد اللّه (علی اصغر)

13. عبد اللّه بن علی

14. عثمان بن علی

15. جعفر بن علی

16. عبّاس بن علی

17. ابو بکر بن علی

18. محمّد بن علی

19. ابو بکر بن حسن

20. عبد اللّه بن حسن

21. قاسم بن حسن

22. جعفر بن عقیل

23. عبد الرحمان بن عقیل

24. عبد اللّه بن عقیل

25. محمّد بن ابی سعید بن عقیل

26. عبد اللّه بن مسلم بن عقیل

27. محمّد بن عبد اللّه بن جعفر

28. عون بن عبد اللّه بن جعفر.

در گزارش های نادر، افراد دیگری نیز در شمارِ شهدای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله (بنی هاشم) آمده اند، از جمله:

29. ابراهیم بن علی(1)

30. عبّاس اصغر بن علی(2)

31. جعفر بن علی(3)

32. عبد اللّه اکبر بن علی(4)

ص:294


1- (1) . لباب الأنساب: ج 1 ص 400، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112؛ العقد الفرید: ج 3 ص 370، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 12، مقاتل الطالبیّین: ص 91، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 47.
2- (2) . تهذیب الکمال: ج 20 ص 479، تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179.
3- (3) . الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310 و در صفحۀ 311 از همین کتاب، آمده که مادرش لیلی، نوۀ ابو سفیان و دختر ابو مُرة بن عروة بن مسعود ثقفی (پسر عموی مختار بن ابی عبید بن مسعود) بود.
4- (4) همان

33. عبد اللّه اصغر بن علی(1)

34. عبید اللّه بن علی(2)

35. عمر بن علی(3)

36. عتیق بن علی(4)

37. قاسم بن علی(5)

38. بشر بن حسن(6)

39. عمر بن حسن(7)

40. ابو بکر بن حسین(8)

41. ابو بکر بن قاسم بن حسین(9)

42. ابراهیم بن حسین(10)

43. جعفر بن حسین(11)

ص:295


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 12 (که در آن، نامی از عبد اللّه فرزند امّ البنین نیامده و ممکن است این، همان باشد).
2- (2) . الإرشاد: ج 1 ص 355 و ج 2 ص 125، مجموعة نفیسة: ص 108 (تاج الموالید)، المزار، شهید اوّل: ص 149، إعلام الوری: ج 1 ص 396، کشف الغمة: ج 2 ص 66؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 153، تهذیب الکمال: ج 20 ص 479، الفصول المهمّة: ص 139. در تعدادی از منابع آمده که او در مذار، کشته شده است (ر. ک: تاریخ الطبری: ج 6 ص 115 و ج 5 ص 154، الطبقات الکبری: ج 3 ص 19 و ج 5 ص 117، أنساب الأشراف: ج 2 ص 412، جمهرة أنساب العرب: ص 38، نسب قریش: ص 44، مقاتل الطالبیّین: ص 92، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 174، صفة الصفوة: ج 1 ص 130؛ المجدیّ: ص 17. در سرائر (ج 1 ص 656) آمده است: شیخ مفید در کتاب الإرشاد گفته که عبید اللّه بن نهشلیه، با برادرش حسین علیه السلام در کربلا شهید شد و این بی تردید، خطای فاحشی است؛ زیرا عبید اللّه بن نهشلیه، جزو سپاه مُصعَب بن زبیر و از یاران او بود و یاران مختار بن ابی عبید، او را در مَذار کشتند.
3- (3) . ر. ک: ص 212 (فصل پنجم: شهادت فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام/یادآوری).
4- (4) . سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 320، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 21، تهذیب الکمال: ج 20 ص 479.
5- (5) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 107.
6- (6) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112.
7- (7) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 48.
8- (8) . ر. ک: ص 223 (فصل ششم/ابو بکر بن حسن علیه السلام).
9- (9) . تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179.
10- (10) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113.
11- (11) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 476؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113.

44. حمزة بن حسین(1)

45. زید بن حسین(2)

46. قاسم بن حسین(3)

47. محمّد بن حسین(4)

48. عمر بن حسین(5)

49. محمّد بن عقیل(6)

50. محمّد بن عبد اللّه بن عقیل(7)

51. حمزة بن عقیل(8)

52. علی بن عقیل(9)

53. عَون بن عقیل(10)

54. جعفر بن محمّد بن عقیل(11)

55. ابو سعید بن عقیل(12)

56. ابراهیم بن مسلم بن عقیل(13)

57. محمّد بن مسلم بن عقیل(14)

ص:296


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113.
2- (2) . همان.
3- (3) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 108؛ در أنساب الأشراف (ج 3 ص 422)، «قاسم بن حسن» را ذکر نکرده و احتمال تصحیف، قوی است.
4- (4) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113؛ تذکرة الخواص: ص 277.
5- (5) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113.
6- (6) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 328 و 414، الأخبار الطوال: ص 257، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 48.
7- (7) . نسب قریش: ص 45، مقتل الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، ابن ابی الدنیا: ص 122؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 334.
8- (8) . المجدیّ: ص 308.
9- (9) . مقاتل الطالبیّین: ص 98، لباب الأنساب: ج 1 ص 402.
10- (10) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 422، تذکرة الخواصّ: ص 255؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112.
11- (11) . مقاتل الطالبیّین: ص 98، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 48؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112.
12- (12) . المجدیّ: ص 308.
13- (13) . الأمالی، صدوق: ص 143 ح 145.
14- (14) . مقاتل الطالبیّین: ص 97، تذکرة الخواصّ: ص 255، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 48، کفایة الطالب: ū ص 447؛ الأمالی، صدوق: ص 143 ح 145، لباب الأنساب: ج 1 ص 335 و 402، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 106 و 112.

58. عبد الرحمان بن مسلم بن عقیل(1)

59. عبید اللّه بن مسلم بن عقیل(2)

60. ابو عبد اللّه بن مسلم بن عقیل(3)

61. علی بن مسلم بن عقیل(4)

62. ابراهیم بن جعفر(5)

63. ابو بکر بن عبد اللّه بن جعفر(6)

64. عون اصغر بن عبد اللّه بن جعفر(7)

65. حسین بن عبد اللّه بن جعفر(8)

66. عبید اللّه بن عبد اللّه بن جعفر(9)

67. عون بن جعفر بن جعفر(10)

68. محمّد بن جعفر(11)

ص:297


1- (1) . تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 320، نسب قریش: ص 84، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 47.
2- (2) . الإقبال: ج 3 ص 76، بحار الأنوار: ج 45 ص 68.
3- (3) . مصباح الزائر: ص 281، بحار الأنوار: ج 101 ص 271.
4- (4) . لباب الأنساب: ج 1 ص 335.
5- (5) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 49.
6- (6) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 325، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 15 ص 237. گفته شده که در واقعۀ «حَرّه» کشته شده است (ر. ک: مقاتل الطالبیّین: ص 122، جمهرة أنساب العرب: ص 68).
7- (7) . نسب قریش: ص 83، جمهرة أنساب العرب: ص 68.
8- (8) . نسب قریش: ص 83، جمهرة أنساب العرب: ص 68.
9- (9) . مقاتل الطالبیّین: ص 96، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 48، کفایة الطالب: ص 446؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 106 و 112.
10- (10) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 299؛ المجدیّ: ص 296، لباب الأنساب: ج 1 ص 361، عمدة الطالب: ص 36. گفته شده که در شوشتر کشته شده است (ر. ک: أنساب الأشراف: ج 2 ص 299، المعارف، ابن قتیبة: ص 206، الإصابة: ج 4 ص 419، ذخائر العقبی: ص 367) و نیز گفته شده که در صفّین، کشته شده است (ر. ک: أنساب الأشراف: ج 2 ص 299).
11- (11) . أنساب الأشراف: ج 2 ص 299، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 49؛ در المجدیّ (ص 296) و عمدة الطالب ū (ص 36)، «محمّد الأصغر» آمده، رجال ابن داوود: ص 167. گفته شده که در شوشتر کشته شده است (ر. ک: أنساب الأشراف: ج 2 ص 299، المعارف، ابن قتیبه: ص 206، الإصابة: ج 6 ص 7، ذخائر العقبی: ص 367). نیز گفته شده که در صفّین کشته شده است (ر. ک: أنساب الأشراف: ج 2 ص 299؛ لباب الأنساب: ج 1 ص 361).

69. محمّد بن عبّاس(1)

70. احمد بن محمّد هاشمی.(2)

دستۀ چهارم: شهدای کربلا از یاران امام حسین علیه السلام

71. ابراهیم بن حُصَین اسدی

72. برادرزادۀ حُذَیفة بن اسید غِفاری

73. ابو هَیّاج

74. ادهَم بن امیّه

75. انیس بن مَعقِل اصبَحی

76. بُرَیر بن خُضَیر

77. بشیر بن عمرو حَضرَمی

78. جابر بن حَجّاج

79. جَبَلة بن علی شیبانی

80. جُنَادة بن حارث

81. جُندَب بن حجیر

82. جوانی که پدرش شهید شده بود

83. جون، غلام ابو ذر

84. جوین بن مالک

85. حارث بن امرؤ القیس

86. حارث بن نَبهان، غلام حمزة بن عبد المطّلب

87. حتوف بن حارث

88. حَجّاج بن زید

ص:298


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112.
2- (2) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 105. ابن شهرآشوب، از او رَجَزی نقل نموده؛ ولی از کشته شدن او سخن نمی گوید.

89. حَجّاج بن مَسروق

90. حُرّ بن یزید ریاحی

91. حلّاس بن عمرو

92. نُعمان بن عمرو

93. حَنظَلة بن اسعد شبامی

94. رافع، هم پیمان بنی شنده

95. رُمَیث بن عمرو

96. زُهَیر بن بِشْر خَثعَمی

97. زُهَیر بن سلیم ازْدی

98. زُهَیر بن قَین بَجَلی

99. زید بن مَعقِل

100. سالم، هم پیمان ابن مدنیّه

101. سعد بن حنظلۀ تمیمی

102. سعید بن عبد اللّه حنفی

103. سعید بن کَردَم

104. سلیمان، غلام امام حسین علیه السلام

105. سلیمان بن ربیعه

106. سوّار بن ابی حِمیَر

107. سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع

108. سیف بن حارث جابری

109. سیف بن مالک

110. شَبیب بن عبد اللّه نَهشَلی

111. شوذَب، هم پیمان بنی شاکر

112. ضُباب بن عامر

113. ضَرغامة بن مالک

114. عابِس بن ابی شَبیب شاکری

115. عامر بن مسلم

116. سالم، غلام عامر بن مسلم

ص:299

117. عباد بن ابی مهاجر

118. عبد الرحمان بن عبد اللّه ارحَبی (یَزَنی)

119. عبد اللّه بن قیس غِفاری

120. عبد الرحمان بن قیس غِفاری

121. عُقْبة بن صَلت

122. عمّار بن حسّان طایی

123. عمران بن کعب

124. عمر بن احدوث حَضرَمی

125. عمر بن خالد صَیداوی

126. سعد، غلام عمر بن خالد صَیداوی

127. عمرو بن خالد ازْدی

128. خالد بن عمرو ازْدی

129. عمرو بن ضَبیعه

130. عمرو بن عبد اللّه جُندَعی

131. عمرو بن قَرَظَۀ انصاری

132. عُمَیر (/عمرو) بن عبد اللّه مَذحِجی

133. غلام ترک

134. قارِب، غلام امام حسین علیه السلام

135. قاسم بن حبیب ازْدی

136. قَعنَب بن عمرو نَمِری

137. کِنانة بن عتیق

138. مالک بن عبد بن سَریع جابری

139. مُجَمِّع بن زیاد

140. مُجَمّع بن عبد اللّه عائِذی

141. پسر مُجَمّع بن عبد اللّه عائذی

142. مسعود بن حَجّاج

143. عبد الرحمان بن مسعود بن حجّاج

144. مُسلم بن عَوسَجۀ اسدی

ص:300

145. مسلم (/اَسلَم) بن کثیر

146. مُنجِح، غلام امام حسین علیه السلام

147. نَعیم بن عَجْلان

148. هَفهاف بن مُهَنَّد راسِبی

149. هَمّام بن سَلَمۀ قانِصی (قایضی)

150. وَهْب بن وهب

151. یحیی بن سلیم مازِنی

152. ابو شعشعا، یزید بن زیاد بن مُهاصِر

153. یزید بن نَبیط عبدی

154. عبد اللّه بن یزید بن نَبیط عبدی

155. عبید اللّه بن یزید بن نَبیط عبدی.

افزون بر اسامی یاد شده، افراد دیگری نیز جزو شهدای کربلا گزارش شده اند که به دلیل معتبر نبودن منابع گزارش ها، از ذکر آنها، صرف نظر کردیم.

ص:301

بخش ششم: پس از شهادت

اشاره

ص:302

فصل یکم: نهایت سنگ دلی

1/1 تاراج کردن وسایل امام (علیه السلام)

1229. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، از امام صادق علیه السلام -: لباسی را که به تن حسین علیه السلام بود، به تاراج بردند. بحر بن کعب، شلوار ایشان را برداشت و قیس بن اشعث، قطیفۀ(1) ایشان را بُرد که از جنس خز بود و از آن پس، «قیسِ قطیفه» نامیده شد. مردی از قبیلۀ بنی اوْد، به نام اسوَد، کفش های ایشان و مردی از قبیلۀ بنی نَهشَل بن دارِم، شمشیر ایشان را به تاراج برد. شمشیر ایشان، بعدها به دست خانوادۀ حبیب بن بُدَیل افتاد.(2)

1230. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردی از قبیلۀ کِنده از تیرۀ بنی بَدّاء، به نام مالک بن نُسَیر، به نزد حسین علیه السلام آمد و با شمشیر، بر سر ایشان زد، تا آن جا که کلاهِ زیر کلاهْخودِ ایشان را شکافت. شمشیر به سر ایشان رسید و آن را خون انداخت و کلاه، پر از خون شد. حسین علیه السلام به او فرمود: «دیگر با آن [دست]، نخوری و ننوشی و خداوند، تو را با ستمکاران، محشور کند!».

حسین علیه السلام آن کلاه را انداخت و کلاه دیگری خواست و آن را بر سر نهاد و عمامه پیچید؛ امّا ناتوان و بی حال شده بود. مرد کِنْدی آمد و کلاه نخست را که از خز بود، برداشت و پس از ماجرای کربلا، آن را به زنش امّ عبد اللّه، دختر حُر و خواهر حسین بن حُرّ بَدّی، نشان داد و به او سپرد تا آن را از خون بشوید. زنش به او گفت: آیا لباس فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به درون خانه ام می آوری؟! آن را از من دور کن.

دوستانش می گویند که او هماره در بدبختی و نکبت به سر برد تا مرد.(3)

ص:303


1- (1) . قطیفه: جامه یا پارچۀ پُرزدار (النهایة: ج 4 ص 84 مادّۀ «قطف»).
2- (2) . سُلِبَ الحُسَینُ علیه السلام ما کانَ عَلَیهِ، فَأَخَذَ سَراویلَهُ بَحرُ بنُ کَعبٍ، وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَتَهُ - وکانَت مِن خَزٍّ، وکانَ یُسَمّی بَعدُ قَیسَ قَطیفَةٍ - وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِن بَنی أودٍ، یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، وأخَذَ سَیفَهُ رَجُلٌ مِن بَنی نَهشَلِ بنِ دارِمٍ، فَوَقَعَ بَعدَ ذلِکَ إلی أهلِ حَبیبِ بنِ بُدَیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 572).
3- (3) . إنَّ رَجُلاً مِن کِندَةَ، یُقالُ لَهُ: مالِکُ بنُ النُّسَیرِ مِن بَنی بَدّاءَ أتاهُ، فَضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ، وعَلَیهِ بُرنُسٌ لَهُ، فَقَطَعَ البُرنُسَ وأصابَ السَّیفُ رَأسَهُ، فَأَدمی رَأسَهُ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَماً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا أکَلتَ بِها ولا شَرِبتَ، وحَشَرَکَ اللّهُ مَعَ الظّالِمینَ! قالَ: فَأَلقی ذلِکَ البُرنُسَ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ، فَلَبِسَها وَاعتَمَّ وقَد أعیا وبَلَّدَ، وجاءَ الکِندِیُّ حَتّی أخَذَ البُرنُسَ - وکانَ مِن خَزٍّ - فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِکَ عَلَی امرَأَتِهِ امِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ، اختِ حُسَینِ بنِ الحُرِّ البَدِّیِّ، أقبَلَ یَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ. فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تُدخِلُ بَیتی؟! أخرِجهُ عَنّی. فَذَکَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم یَزَل فَقیراً بِشَرٍّ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 448، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).

1231. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، وسایلش را به تاراج بردند. قَلانِس نَهْشَلی و جُمَیع بن خلق اوْدی، هر کدام، یکی از شمشیرهای ایشان را به تاراج بردند و بحر بن کعب تمیمی ملعون، شلوار ایشان را برداشت و ایشان را برهنه نهاد. قیس بن اشعث بن قیس کِندی نیز قطیفۀ ایشان را برد و از این رو، به او قیسِ قطیفه می گفتند. اسوَد بن خالد اوْدی، کفش های ایشان را برد و جابر بن یزید، عمامۀ ایشان و مالک بن بشیر کِندی نیز کلاه خز ایشان را به غارت برد.(1)

1232. الإرشاد: سپس به تاراج کردن وسایل امام حسین علیه السلام روی آوردند. اسحاق بن حَیوۀ حَضْرَمی، پیراهن امام علیه السلام و ابجَر بن کعب، شلوار ایشان و اخنَس بن مَرثَد، عمامۀ ایشان و مردی از بنی دارِم، شمشیر ایشان را به تارج برد. اثاث و شتران و وسایل سفر امام علیه السلام و حتّی زیورآلات زنان ایشان را نیز غارت کردند.(2)

1233. مثیر الأحزان: هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، مردم، سرگرم تاراج کردن وسایل امام علیه السلام شدند. قیس بن اشعث، قطیفۀ امام علیه السلام را گرفت که از این رو، قیس قطیفه نامیده شد. جابر بن یزید، عمامۀ ایشان را برد و گفته شده که عمامه را اخنس بن مَرثَد بن عَلقمۀ حَضرَمی برداشت و به سرش بست و کم عقل شد.

مالک بن بشیر کِندی نیز کلاه خز امام علیه السلام را برد و چون پیش همسرش آمد، زنش به او گفت:

آیا تاراج شده از حسین علیه السلام را به درون خانه ام می آوری؟! و با هم کشمکش کردند. گفته شده: او

ص:304


1- (1) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام انتُهِبَ ثَقَلُهُ، فَأَخَذَ سَیفَهُ القَلانِسُ النَهشَلِیُّ، وأخَذَ سَیفاً آخَرَ جُمَیعُ بنُ الخلقِ الأَودِیُّ، وأخَذَ سَراویلَهُ بَحرُ - المَلعونُ - ابنُ کَعبٍ التَّمیمِیُّ، فَتَرَکَهُ مُجَرَّداً، وأخَذَ قَطیفَتَهُ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ الکِندِیُّ، فَکانَ یُقالُ لَهُ: قَیسُ قَطیفَةٍ، وأخَذَ نَعلَیهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ الأَودِیُّ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ یَزیدَ، وأخَذَ بُرنُسَهُ - وکانَ مِن خَزٍّ - مالِکُ بنُ بَشیرٍ الکِندِیُّ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 479، الردّ علی المتعصّب العنید: ص 40).
2- (2) . ثُمَّ أقبَلوا عَلی سَلبِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَ قَمیصَهُ إسحاقُ بنُ حَیوَةَ الحَضرَمِیُّ، وأخَذَ سَراویلَهُ أبجَرُ بنُ کَعبٍ، وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، وأخَذَ سَیفَهُ رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ، وَانتَهَبوا رَحلَهُ وإبِلَهُ وأثقالَهُ، وسَلَبوا نِساءَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 112، إعلام الوری: ج 1 ص 469).

هماره در فقر زیست تا مرد.

و اسحاق بن حُوَیّه، پیراهن امام علیه السلام را برد و پیسی گرفت. روایت شده که در پیراهن ایشان، بیش از صد و ده جای اصابت تیر و نیزه و شمشیر یافتند، و به فرمودۀ امام صادق علیه السلام، سی و سه جای نیزه، و سی و چهار جای ضربۀ شمشیر یافتند.

عمر بن سعد، زره امام علیه السلام را که اندازۀ بدن ایشان بود، و بَجدَل بن سُلَیم کلبی، انگشتر ایشان را بردند. بجدل [برای این کار،] انگشت امام علیه السلام را قطع کرد. قَلانِس نَهشَلی هم شمشیر امام علیه السلام را برداشت، و گفته شده که شمشیر را جُمَیع بن حلق اوْدی برد.(1)

1234. الملهوف: آن گاه، به تاراج کردن جامه های امام حسین علیه السلام روی آوردند. اسحاق بن حَوبۀ حضرمی - که خدا لعنتش کند -، پیراهن امام علیه السلام را برد و آن را پوشید؛ امّا پیسی گرفت و مویش ریخت....

بحر بن کعب تَیمی - که خدا لعنتش کند -، شلوار امام علیه السلام را به غارت برد و نقل شده که از دو پا، فلج و زمینگیر شد.

اخْنَس بن مَرثَد بن علقمۀ حضرمی - که خدا لعنتش کند -، عمامۀ امام علیه السلام را برداشت و گفته شده که جابر بن یزید اوْدی - که خدا لعنتش کند -، عمامه را برد و به سرش پیچید و سبک مغز و کم عقل گردید. اسود بن خالد هم کفش های امام علیه السلام را تاراج کرد و بَجدَل بن سُلَیم کلبی - که خدا لعنتش کند -، انگشتر امام علیه السلام را برداشت. او انگشت ایشان را که انگشتر داشت، قطع کرد. [بعدها] مختار، او را دستگیر کرد و دست و پاهایش را برید و او را وا نهاد تا در خونش بغلتد و هلاک شود.

قطیفۀ خز امام علیه السلام را قیس بن اشعث - که خدا لعنتش کند - غارت کرد و زرهِ کوتاه (تن پوشِ) امام علیه السلام را عمر بن سعد - که خدا لعنتش کند - برداشت و هنگامی که عمر بن سعد به قتل رسید،

ص:305


1- (1) . لَمّا قُتِلَ [الحُسَینُ علیه السلام] مالَ النّاسُ إلی سَلَبِهِ یَنهَبونَهُ، فَأَخَذَ قَطیفَتَهُ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ، فَسُمِّیَ قَیسَ القَطیفَةِ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ یَزیدَ، وقیلَ: أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِیُّ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوهاً، وأخَذَ بُرنُسَهُ مالِکُ بنُ بَشیرٍ الکِندِیُّ، وکانَ مِن خَزٍّ، وأتَی امرَأَتَهُ، فَقالَت لَهُ: أسَلَبُ الحُسَینِ علیه السلام یُدخَلُ بَیتی؟! وَاختَصَما. قیلَ: لَم یَزَل فَقیراً حَتّی هَلَکَ. وأخَذَ قَمیصَهُ إسحاقُ بنُ حُوَیَّةَ، فَصارَ أبرَصَ. ورُوِیَ أنَّهُ وُجِدَ فِی القَمیصِ مِئَةٌ وبِضعَ عَشَرَ ما بَینَ رَمیَةٍ وطَعنَةٍ وضَربَةٍ. قالَ الصّادِقُ علیه السلام: وُجِدَ بِهِ ثَلاثٌ وثَلاثونَ طَعنَةً وأربَعُ وثَلاثونَ ضَربَةً. وأخَذَ دِرعَهُ البَتراءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، وأخَذَ خاتَمَهُ بَجدَلُ بنُ سُلَیمٍ الکَلبِیُّ، وقَطَعَ إصبَعَهُ، وأخَذَ سَیفَهُ القُلافِسُ النَّهشَلِیُّ، وقیلَ: جُمَیعُ بنُ الحلقِ الأَودِیُّ (مثیر الأحزان: ص 76. نیز، ر. ک: شرح الأخبار: ج 3 ص 164 ح 1092 و ص 165 ح 1094).

مختار، آن را به قاتل وی، ابو عمره، بخشید.

جُمَیع بن خلق اوْدی، شمشیر امام علیه السلام را برد و گفته شده که مردی از بنی تمیم، به نام اسود بن حنظله - که خدا لعنتش کند -، آن را به تاراج برد در روایت [محمّد] ابن سعد نیز آمده است که فلافِس نَهشَلی، شمشیر ایشان را برد و محمّد بن زکریّا افزوده است که پس از آن، شمشیر به دست دختر حبیب بن بُدَیل افتاد.

این شمشیرِ به تاراج رفته، غیر از شمشیر ذو الفقار است که با دیگر چیزهای مشابهش، جزو گنجینۀ نبوّت و امامت، مصون و محفوظ، نگاهداری می شود. راویان نیز در تصدیق همین نقل، مطالبی مشابه آن، گزارش کرده اند.(1)

1235. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: آن گاه، اسوَد بن حَنظله پیش آمد و شمشیر حسین علیه السلام را برداشت.

جَعوَنۀ حَضرَمی، پیراهن ایشان را برداشت و آن را پوشید و پیسی گرفت و مویش ریخت....

بَحیر بن عمرو جَرمی، شلوار ایشان را برداشت و از دو پا فلج و زمینگیر شد. جابر بن یزید ازْدی، عمامۀ ایشان را برداشت و آن را به سر خود پیچید و خوره گرفت.(2) مالک بن نَسر کِندی، زره ایشان را برداشت و کم عقل گردید.... قیس بن اشعث، قطیفۀ حسین علیه السلام را که بر آن می نشست، برداشت و از این رو، قیسِ قطیفه نامیده شد و مردی از ازْد به نام اسود نیز کفش های ایشان را برداشت....

ص:306


1- (1) . ثُمَّ أقبَلوا عَلی سَلَبِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَ قَمیصَهُ إسحاقُ بنُ حوبةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، فَلَبِسَهُ، فَصارَ أبرَصَ، وَامتَعَطَ شَعرُهُ... وأخَذَ سَراویلَهُ بَحرُ بنُ کَعبٍ التَّیمِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، ورُوِیَ أنَّهُ صارَ زَمِناً مُقعَداً مِن رِجلَیهِ. وأخَذَ عِمامَتَهُ أخنَسُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، وقیلَ: جابِرُ بنُ یَزیدَ الأَودِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَعتوهاً، وأخَذَ نَعلَیهِ الأَسوَدُ بنُ خالِدٍ. وأخَذَ خاتَمَهُ بَجدَلُ بنُ سُلَیمٍ الکَلبِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، فَقَطَعَ إصبَعَهُ علیه السلام مَعَ الخاتَمِ، وهذا أخَذَهُ المُختارُ، فَقَطَعَ یَدَیهِ ورِجلَیهِ، وتَرَکَهُ یَتَشَحَّطُ فی دَمِهِ حَتّی هَلَکَ. وأخَذَ قَطیفَةً لَهُ علیه السلام - کانَت مِن خَزٍّ - قَیسُ بنُ الأَشعَثِ لَعَنَهُ اللّهُ. وأخَذَ دِرعَهُ البَتراءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ، فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، وَهَبَهَا المُختارُ لِأَبی عَمرَةَ قاتِلِهِ. وأخَذَ سَیفَهُ جُمَیعُ بنُ الخلقِ الأَودِیُّ، وقیلَ: رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمٍ، یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ لَعَنَهُ اللّهُ. وفی رِوایَةِ ابنِ سَعدٍ: أنَّهُ أخَذَ سَیفَهُ الفلافِسُ النَّهشَلِیُّ، وزادَ مُحَمَّدُ بنُ زَکَرِیّا: أنَّهُ وَقَعَ بَعدَ ذلِکَ إلی بِنتِ حَبیبِ بنِ بُدَیلٍ، وهذَا السَّیفُ المَنهوبُ لَیسَ بِذِی الفَقارِ؛ فَإِنَّ ذلِکَ کانَ مَذخوراً ومَصوناً مَعَ أمثالِهِ مِن ذَخائِرِ النُّبُوَّةِ وَالإِمامَةِ، وقَد نَقَلَ الرُّواةُ تَصدیقَ ما قُلناهُ وصورَةَ ما حَکَیناهُ (الملهوف: ص 177، بحار الأنوار: ج 45 ص 57).
2- (2) . ابن شهرآشوب در المناقب (ج 4 ص 57)، افزوده است که جعوبة بن حویّۀ حضرمی، لباس امام علیه السلام را برداشت و به تن کرد و رنگش دگرگون شد و مویش ریخت و بدنش خوره گرفت.

عبید اللّه بن عمّار می گوید: دیدم شلوار حسین، به هنگام شهادتش می درخشد و ابجَر بن کعب آمد و آن را برداشت و ایشان را برهنه رها کرد.

محمّد بن عبد الرحمان نیز گفته است که از دستان ابجر بن کعب، در زمستان، خون می آمد و در تابستان نیز دستانش مانند چوب، خشک می شد.(1)

1236. المناقب، ابن شهرآشوب: آنچه به تن امام حسین علیه السلام بود، برداشتند. عمامه اش را جابر بن یزید ازدی، پیراهنش را اسحاق بن حُوَی، جامه اش را جَعوَنة بن حَویّۀ حضرمی، قطیفۀ خزش را قیس بن اشعث کِندی، شلوارش را بَحیر بن عُمَیر جَرمی و یا مطابق برخی نقل ها ابحَر بن کعب تمیمی بُرد. کمان و جامه های گران بهایش را رحیل بن خیثمۀ جُعفی و هانی بن شَبیب حضرمی و جَریر بن مسعود حضرمی برداشتند. کفش های امام علیه السلام را اسود اوْسی و شمشیرش را مردی از تیرۀ بنی نَهشَل از قبیلۀ بنی دارِم و یا طبق گزارشی، اسود بن حنظله برداشت. مختار، [همۀ] اینان را به آتش سوزاند.(2)

1237. المنتظم: وسایل او (حسین علیه السلام) را به تاراج بردند. قیس بن اشعث، عمامۀ او را و دیگری شمشیرش را و آن یکی، کفش ها و این یکی، شلوارش را برداشت و سپس اموال او را به تاراج بردند.

عمر بن سعد گفت: هر کس که چیزی برداشته، برگردانَد؛ امّا هیچ کدام، چیزی بر نگرداندند.(3)

ص:307


1- (1) . ثُمَّ تَقَدَّمَ الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ، فَأَخَذَ سَیفَهُ، وأخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِیُّ قَمیصَهُ، فَلَبِسَهُ فَصارَ أبرَصَ، وسَقَطَ شَعرُهُ... وأخَذَ سَراویلَهُ بَحیرُ بنُ عَمرٍو الجَرمِیُّ، فَصارَ زَمِناً مُقعَداً مِن رِجلَیهِ، وأخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ یَزیدَ الأَزدِیُّ، فَاعتَمَّ بِها، فَصارَ مَجذوماً، وأخَذَ مالِکُ بنُ نَسرٍ الکِندِیُّ دِرعَهُ، فَصار مَعتوهاً... وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَةً لِلحُسَینِ علیه السلام کانَ یَجلِسُ عَلَیها، فَسُمِّیَ لِذلِکَ قَیسَ قَطیفَةٍ، وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ، یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ.... وقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَمّارٍ: رَأَیتُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام سَراویلَ تَلمَعُ ساعَةَ قُتِلَ، فَجاءَ أبجَرُ بنُ کَعبٍ، فَسَلَبَهُ وتَرَکَهُ مُجَرَّداً، وذَکَرَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ: أنَّ یَدَی أبجَرَ بنِ کَعبٍ کانَتا یَنضَحانِ الدَّمَ فِی الشِّتاءِ، ویَیبَسانِ فِی الصَّیفِ کَأَنَّهُما عودٌ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 37 و 38، الفتوح: ج 5 ص 119).
2- (2) . سُلِبَ الحُسَینُ علیه السلام ما کانَ عَلَیهِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ جابِرُ بنُ یَزیدَ الأَزدِیُّ، وقَمیصَهُ إسحاقُ بنُ حُوَیٍّ، وثَوبَهُ جَعوَنَةُ بنُ حَوِیَّةَ الحَضرَمِیُّ، وقَطیفَتَهُ مِن خَزٍّ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ الکِندِیُّ، وسَراویلَهُ بَحیرُ بنُ عُمَیرٍ الجَرمِیُّ، ویُقالُ: أخَذَ سَراویلَهُ أبحَرُ بنُ کَعبٍ التَّمیمِیُّ، وَالقَوسَ وَالحُلَلَ الرُّحَیلُ بنُ خَیثَمَةَ الجُعفِیُّ، وهانِئُ بنُ شَبیبٍ الحَضرَمِیُّ، وجَریرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِیُّ، ونَعلَیهِ الأَسوَدُ الأَوسِیُّ، وسَیفَهُ رَجُلٌ مِن بَنی نَهشَلٍ مِن بَنی دارِمٍ، ویُقالُ: الأَسوَدُ بنُ حَنظَلَةَ، فَأَحرَقَهُمُ المُختارُ بِالنّارِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111).
3- (3) . انتَهَبوا سَلَبَهُ [أی سَلَبَ الحُسَینِ علیه السلام]، فَأَخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ عِمامَتَهُ، وأخَذَ آخَرُ سَیفَهُ، وأخَذَ آخَرُ نَعلَیهِ، وآخَرُ سَراویلَهُ، ثُمَّ انتَهَبوا مالَهُ. فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: مَن أخَذَ شَیئاً فَلیَرُدَّهُ، فَما مِنهُم مَن رَدَّ شَیئاً (المنتظم: ج 5 ص 341).
2/1 اسب دواندن بر پیکر مطهّر امام (علیه السلام)

1238. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: آن گاه، عمر بن سعد، میان یارانش ندا داد که: چه کسی فراخوانِ اسب دواندن بر حسین را پاسخ می گوید؟

ده تن، پاسخ مثبت دادند، از جمله: اسحاق بن حَیوۀ حَضرَمی - همان کسی که پیراهن حسین علیه السلام را برداشت و پس از آن، پیسی گرفت - و احبَش بن مَرثَد بن عَلقمة بن سلامۀ حضرمی.

اینان آمدند و حسین علیه السلام را با اسبان خود، لگدکوب کردند، تا جایی که پشت و سینۀ ایشان را خرد کردند.

به من (حُمَید)، خبر رسید که پس از این [ماجرا]، در یکی از جنگ ها، تیری نامشخّص آمد و قلب احبش بن مَرثَد را که ایستاده بود، شکافت و او را کشت.(1)

1239. الإرشاد - به نقل از حمید بن مسلم -: عمر بن سعد به یارانش ندا داد که: چه کسی ندای اسب دواندن بر حسین را اجابت می کند؟

ده تن اجابت کردند که از جملۀ آنان، اسحاق بن حَیوه و اخنَس بن مَرثَد بودند که اسب های خود را بر حسین علیه السلام دواندند و پشت ایشان را خرد کردند.(2)

1240. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سپس عمر بن سعد ندا داد که: چه کسی حاضر است بر حسین، اسب بدوانَد؟

ده تن حاضر شدند که از جملۀ آنان، اسحاق حضرمی و اخنس بن مرثد حضرمی بودند.

اخنس در این باره گفته است:

ما بودیم که سینه و سپس پشت او را خرد کردیم

با همۀ اسب های بزرگ و تیزتک.

ص:308


1- (1) . ثُمَّ إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادی فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ ویوطِئُهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ، مِنهُم: إسحاقُ بنُ حَیوَةَ الحَضرَمِیُّ، وهُوَ الَّذی سَلَبَ قَمیصَ الحُسَینِ علیه السلام، فَبَرِصَ بَعدُ، وأحبَشُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ بنِ سَلامَةَ الحَضرَمِیُّ، فَأَتَوا فَداسُوا الحُسَینَ علیه السلام بِخُیولِهِم حَتّی رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ، فَبَلَغَنی أنَّ أحبَشَ بنَ مَرثَدٍ بَعدَ ذلِکَ بِزَمانٍ أتاهُ سَهمُ غَربٍ، وهُوَ واقِفٌ فی قِتالٍ، فَفَلَقَ قَلبَهُ، فَماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، أنساب الأشراف: ج 3 ص 410).
2- (2) . ونادی [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ فَیوطِئَهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ، مِنهُم: إسحاقُ بنُ حَیوَةَ، وأخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، فَداسُوا الحُسَینَ علیه السلام بِخُیولِهِم حَتّی رَضّوا ظَهرَهُ (الإرشاد: ج 2 ص 113، إعلام الوری: ج 1 ص 470).

خداوندِ صاحبْ اختیار [جهان] را نافرمانی کردیم

با کاری که با پیکر مطهّر حسین انجام دادیم.

آنان حسین علیه السلام را با اسبان خود، لگدکوب کردند تا آن که سینه و پشت وی را خرد کردند. با این حال، هنگامی که از او (عمر بن سعد) در این باره پرسیدند، گفت: این، فرمانِ فرمانده، عبید اللّه، بود.(1)

1241. الملهوف: سپس عمر بن سعد، میان یارانش ندا داد که: چه کسی حاضر است بر حسین، اسب بدواند؟

از یارانش، این ده تن حاضر شدند: اسحاق بن حَوبه - که پیراهن امام علیه السلام را به تاراج برده بود -، اخنس بن مرثد، حَکیم بن طُفَیل سبیعی، عمر بن صبیح صَیداوی، رجاء بن مُنقِذ عبدی، سالم بن خَیثمۀ جُعفی، صالح بن وَهْب جُعفی، واحِظ بن غانِم، هانی بن ثُبَیت حضرمی و اسید بن مالک. اینان - که خدا لعنتشان کند - با سُم اسب هایشان، حسین علیه السلام را چنان لگدکوب کردند که پشت و سینه اش را خرد کردند.

این ده تن، [پس از پایان کار] آمدند و در برابر ابن زیاد - که خدا لعنتش کند - ایستادند و از میان آنان، اسید بن مالک گفت:

ما بودیم که پشت و سپس سینه [ی او] را

با همۀ اسب های بزرگ و تیزتک، خرد کردیم.

ابن زیاد - که خدا لعنتش کند - گفت: شما که هستید؟

گفتند: ما کسانی بودیم که بر پشت حسین، اسب دواندیم تا آن که سینه و گلوی حسین را آسیاب کردیم.

ابن زیاد، فرمان داد جایزۀ اندکی به آنان بدهند.

ابو عمر زاهد می گوید: ما به این ده تن نگریستیم و همۀ آنان را زنازاده یافتیم. مختار، آنان را دستگیر کرد و با زنجیرهای آهنین، دست و پاهایشان را بست و بر پشتشان اسب دواند تا به

ص:309


1- (1) . ثُمَّ إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادی: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ علیه السلام فَیُوطِئَهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ لَهُ عَشَرَةُ نَفرٍ، مِنهُم: إسحاقُ الحَضرَمِیُّ، ومِنهُم: الأَخنَسُ بنُ مَرثَدٍ الحَضرَمِیُّ، القائِلُ فی ذلِکَ: نَحنُ رَضَضنَا الظَّهرَ بَعدَ الصَّدرِ بِکُلِّ یَعبوبٍ شَدیدِ الأَسرِ حَتّی عَصَینَا اللّهَ رَبَّ الأَمرِ بِصُنعِنا مَعَ الحُسَینِ الطُّهرِ فَداسوا حُسَیناً علیه السلام بِخُیولِهِم حَتّی رَضّوا صَدرَهُ وظَهرَهُ، فَسُئِلَ عَن ذلِکَ فَقالَ: هذا أمرُ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 38).

هلاکت رسیدند.(1)

1242. المناقب، ابن شهرآشوب: عمر بن سعد، ده تن را فرا خواند و آنها اسب هایشان را بر پیکر مطهّر امام حسین علیه السلام دواندند. این ده تن، عبارت بودند از: اسحاق بن یحیی حضرمی، هانی بن ثُبَیت حضرمی، ادلَم بن ناعم، اسد بن مالک، حَکیم بن طُفَیل طایی، اخنَس بن مَرثَد، عمرو بن صبیح مَذحِجی، رجاء بن مُنقِذ عبدی، صالح بن وَهْب یزَنی و سالم بن خیثمۀ جُعفی.(2)

1243. تذکرة الخواصّ: عمر [بن سعد] گفت: چه کسی اسب بر سینۀ او (حسین) می دوانَد؟

آنان بر پشت و سینۀ ایشان، اسب دواندند و در پشت ایشان، لکّه های کبودی یافتند. چون در این باره پرسیدند، گفته شد: او بر پشت خود، شبانه، گندم به درِ خانۀ بینوایان مدینه می برد.(3)

1244. مقاتل الطالبیّین: ابن زیاد - که خدا لعنتش کند و بر او خشم گیرد - فرمان داد که بر سینه و پشت و پهلو و صورت حسین علیه السلام، اسب بدَوانند و چنین کردند.(4)

1245. المزار الکبیر - در زیارت ناحیۀ مقدّسه -: تا آن که تو را از اسبت به زیر کشیدند و زخمی و خونین، به زمین افتادی. اسب ها تو را زیر سُم خود گرفتند و ستمگران با شمشیرهایشان بر سر تو ریختند.(5)

ص:310


1- (1) . ثُمَّ نادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ علیه السلام فَیُوطِئَ الخَیلَ ظَهرَهُ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ، وهُم: إسحاقُ بنُ حَوبَةَ الَّذی سَلَبَ الحُسَینَ علیه السلام قَمیصَهُ، وأخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، وحَکیمُ بنُ طُفَیلٍ السَّبیعِیُّ، وعُمَرُ بنُ صَبیحٍ الصَّیداوِیُّ، ورَجاءُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ، وسالِمُ بنُ خَیثَمَةَ الجُعفِیُّ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ الجُعفِیُّ، وواحِظُ بنُ غانِمٍ، وهانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ، واُسَیدُ بنُ مالِکٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، فَداسُوا الحُسَینَ علیه السلام بِحَوافِرِ خَیلِهِم، حَتّی رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ. قالَ الرّاوی: وجاءَ هؤُلاءِ العَشَرَةُ حَتّی وَقَفوا عَلَی ابنِ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ، فَقالَ اسَیدُ بنُ مالِکٍ أحَدُ العَشَرَةِ: نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهرِ بِکُلِّ یَعبوبٍ شَدیدِ الأَسرِ فَقالَ ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ: مَن أنتُم؟ قالوا: نَحنُ الَّذینَ وَطِئنا بِخُیولِنا ظَهرَ الحُسَینِ حَتّی طَحَنّا حَناجِرَ صَدرِهِ. قالَ: فَأَمَرَ لَهُم بِجائِزَةٍ یَسیرَةٍ. قالَ أبو عُمَرَ الزّاهِدُ: فَنَظَرنا إلی هؤُلاءِ العَشَرَةِ، فَوَجَدناهُم جَمیعاً أولادَ زِنیً، وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ، فَشَدَّ أیدِیَهُم وأرجُلَهُم بِسِکَکِ الحَدیدِ، وأوطَأَ الخَیلَ ظُهورَهُم حَتّی هَلَکوا (الملهوف: ص 182، مثیر الأحزان: ص 78).
2- (2) . انتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً، وهُم: إسحاقُ بنُ یَحیَی الحَضرَمِیُّ وهانِئُ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ، وأدلَمُ بنُ ناعِمٍ، وأسَدُ بنُ مالِکٍ، وَالحَکیمُ بنُ طُفَیلٍ الطّائِیُّ، وَالأَخنَسُ بنُ مَرثَدٍ، وعَمرُو بنُ صَبیحٍ المَذحِجِیُّ، ورَجاءُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِیُّ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ الیَزَنِیُّ، وسالِمُ بنُ خَیثَمَةَ الجُعفِیُّ، فَوَطِئوهُ بِخَیلِهِم (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111).
3- (3) . قالَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ]: مَن یوطِئُ الخَیلَ صَدرَهُ؟ فَأَوطَؤُوا الخَیلَ ظَهرَهُ وصَدرَهُ، ووَجَدوا فی ظَهرِهِ آثاراً سوداً، فَسَأَلوا عَنها، فَقیلَ: کانَ یَنقُلُ الطَّعامَ عَلی ظَهرِهِ فِی اللَّیلِ إلی مَساکِنِ أهلِ المَدینَةِ (تذکرة الخواصّ: ص 254).
4- (4) . أمَرَ ابنُ زِیادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَیهِ - أن یُوطَأَ صَدرُ الحُسَینِ علیه السلام وظَهرُهُ وجَنبُهُ ووَجهُهُ، فَاُجرِیَتِ الخَیلُ عَلَیهِ (مقاتل الطالبیّین: ص 118).
5- (5) . حَتّی نَکَسوکَ عَن جَوادِکَ، فَهَوَیتَ إلَی الأَرضِ جَریحاً، تَطَؤُکَ الخُیولُ بِحَوافِرِها، وتَعلوکَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها (المزار ū الکبیر: ص 504. نیز، ر. ک: ص 898 ح 2109 (زیارت نخست، به روایت المزار الکبیر).
3/1 تاراج کردن خیمه ها و غارت اموال دختران پیامبر (صلی الله علیه و آله)

1246. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف، از امام صادق علیه السلام -: مردم به سوی سُرخاب و جامه های گران بها و شتران رفتند و آنها را تاراج کردند.

مردم به سوی حسین علیه السلام و اثاث و وسایل کاروان، هجوم آوردند و حتّی برای گرفتن لباس روی زنان نیز، با آنها درگیر می شدند و چون چیره می شدند، آن را می بردند.(1)

1247. أنساب الأشراف: مردم به سوی سُرخاب و جامه های گران بها و شتران رفتند و آنها را به تاراج بردند.

رُحَیل بن زُهَیر جُعفی، جریر بن مسعود حضرمی و اسَید بن مالک حَضرَمی، بیشترِ این جامه ها را بردند و ابو الجَنوب جُعفی، شتری را برد که با آن، آب می کشید و نامش را حسین نهاده بود....

مردم، چادرهای زنان را از روی آنان می کشیدند که عمر بن سعد، آنان را از این کار، منع کرد و آنان دست برداشتند.(2)

1248. الأخبار الطوال: سپس مردم به سوی [عطر و] سرخابی که [حسین علیه السلام] از کاروان تجاری [- ِ یمن] گرفته بود(3) و نیز به سوی آنچه در خیمه ها بود، رفتند و آنها را به تاراج بردند.(4)

1249. البدایة و النهایة - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردم، همۀ اموال نقد و غیر نقد حسین علیه السلام را میان خود، تقسیم کردند، حتّی آنچه را در خیمه بود و لباس های تمیز [یا رویینِ] زنان را.(5)

1250. سیر أعلام النبلاء: اثاثیۀ حسین علیه السلام را به تاراج بردند. مردی زیور فاطمه دختر حسین علیه السلام را گرفت و

ص:311


1- (1) . مالَ النّاسُ عَلَی الوَرسِ وَالحُلَلِ وَالإِبِلِ، وَانتَهَبوها. قالَ: ومالَ النّاسُ عَلی نِساءِ الحُسَینِ علیه السلام وثَقَلِهِ ومَتاعِهِ، فَإِن کانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَن ظَهرِها حَتّی تُغلَبَ عَلَیهِ، فَیُذهَبَ بِهِ مِنها (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 573).
2- (2) . مالَ النّاسُ عَلَی الوَرسِ وَالحُلَلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها، وأخَذَ الرُّحَیلُ بنُ زُهَیرٍ الجُعفِیُّ وجَریرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِیُّ واُسَیدُ بنُ مالِکٍ الحَضرَمِیُّ أکثَرَ تِلکَ الحُلَلِ وَالوَرسِ، وأخَذَ أبُو الجَنوبِ الجُعفِیُّ جَمَلاً کانَ یُستَقی عَلَیهِ الماءُ، وسَمّاهُ حُسَیناً!!... جاذَبُوا النِّساءَ مَلاحِفَهُنَّ عَن ظُهورِهِنَّ، فَمَنَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن ذلِکَ، فَأَمسَکوا (أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 612 (بخش چهارم/فصل هفتم/گرفتن اموال ارسالی از یمن برای یزید).
4- (4) . ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلی ذلِکَ الوَرسِ الَّذی کانَ أخَذَهُ مِنَ العیرِ، وإلی ما فِی المَضارِبِ، فَانتَهَبوهُ (الأخبار الطوال: ص 258، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2629).
5- (5) . تَقاسَمَ النّاسُ ما کانَ مِن أموالِهِ وحَواصِلِهِ، وما فی خِبائِهِ حَتّی ما عَلَی النِّساءِ مِنَ الثِّیابِ الطّاهِرَةِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 188).

گریست. فاطمه پرسید: چرا می گریی؟

گفت: داراییِ دختر پیامبر خدا را به تاراج ببرم و نگِریم؟!

فاطمه گفت: پس آن را بگذار!

گفت: می ترسم کس دیگری آن را بردارد!(1)

1251. الأمالی، صدوق - به نقل از فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام -: اوباش، به خیمۀ ما وارد شدند. من که دختری خردسال بودم، دو خلخال طلا بر پاهایم داشتم. مردی خلخال ها را از پاهایم بیرون می کشید و می گریست.

گفتم: چرا می گریی، ای دشمن خدا؟

گفت: چگونه نگِریم، در حالی که زیور دختر پیامبر خدا را بر می دارم؟!

گفتم: [خُب،] بر ندار!

گفت: می ترسم کسی جز من بیاید و آن را بردارد!

آنان آنچه را هم که در خیمه های بر پا شده، به چشم می خورْد، به تاراج بردند و حتّی روپوش هایی را که خود را با آنها پوشانده بودیم، از رویمان کشیدند و بردند.(2)

1252. الردّ علی المتعصّب العنید: یکی روپوش فاطمه دختر حسین علیه السلام را گرفت و دیگری زیورش را.(3)

1253. الملهوف: مردم در تاراج خیمه های خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و نور چشم زهرای بتول، بر هم پیشی جستند، تا آن جا که روپوش زنان را نیز از رویشان کشیدند. دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و زنان امام حسین علیه السلام از

ص:312


1- (1) . اخِذَ ثَقَلُ الحُسَینِ علیه السلام، وأخَذَ رَجُلٌ حُلِیَّ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَینِ علیه السلام، وبَکی. فَقالَت: لِمَ تَبکی؟ فَقالَ: أأَسلُبُ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ولا أبکی؟ قالَت: فَدَعهُ! قالَ: أخافُ أن یَأخُذَهُ غَیری! (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 479).
2- (2) . دَخَلَتِ الغاغَةُ عَلَینَا الفُسطاطَ، وأنَا جارِیَةٌ صَغیرَةٌ، وفی رِجلَیَّ خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ، فَجَعَلَ رَجُلٌ یَفُضُّ الخَلخالَینِ مِن رِجلَیَّ، وهُوَ یَبکی. فَقُلتُ: ما یُبکیکَ، یا عَدُوَّ اللّهِ؟ فَقالَ: کَیفَ لا أبکی وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللّهِ؟ فَقُلتُ: لا تَسلُبنی! قالَ: أخافُ أن یَجیءَ غَیری فَیَأخُذَهُ! قالَت: وَانتَهَبوا ما فِی الأَبنِیَةِ حَتّی کانوا یَنزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورِنا (الأمالی، صدوق: ص 228 ح 241، بحار الأنوار: ج 45 ص 82 ح 9).
3- (3) . أخَذَ آخَرُ مِلحَفَةَ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَینِ علیه السلام، وأخَذَ آخَرُ حُلِیَّها (الردّ علی المتعصّب العنید: ص 40، تذکرة الخواصّ: ص 254).

خیمه ها بیرون آمدند و با هم به گریه و زاری پرداختند و در فراق حامیان و دوستدارانشان، ناله سر دادند.

حمید بن مسلم گفته است: دیدم که زنی از بنی بکر بن وائل، همراه همسرش، میان یاران عمر بن سعد بود و هنگامی که دید مردم به زنان حسین علیه السلام در خیمه هایشان هجوم برده اند و اموال آنان را بر می دارند، او نیز شمشیری گرفت و به سوی خیمه ها آمد و گفت: «ای خاندان بکر بن وائل! آیا اموال دختران پیامبر خدا تاراج می شود [و شما کاری نمی کنید]؟! حکومت، جز از آنِ خدا نیست. برای خونخواهی پیامبر خدا [به پا خیزید]!»؛ ولی همسرش جلوی او را گرفت و او را به جایگاهش باز گرداند.(1)

1254. مثیر الأحزان: آن گاه، به تاراج همسران و زنان کاروان حسین علیه السلام سرگرم شدند، تا آن جا که مقنعۀ زنان را نیز از سرشان، انگشتر را از انگشتشان، گوشواره را از گوش هایشان و خلخال را از پایشان بیرون کشیدند. مردی از قبیلۀ سِنبِس، به سوی دختر امام حسین علیه السلام آمد و ملحفه را از سرش کشید. آنان سرْبرهنه ماندند و گردباد مصیبت، بر آنها پیچید و بازیچۀ دست روزگار شدند. قضای فرود آمده، آنان را در بر گرفت و حوادث وحشتناک، بر گرد آنها حلقه زد....

زنی از قبیلۀ بنی بکر بن وائل، هنگامی که دید اموالِ به تاراج بردۀ زنان را قسمت می کنند، گفت: «ای خاندان بکر! آیا اموال دختران پیامبر خدا، تاراج می شود [و شما کاری نمی کنید]؟! حکومت، جز از آنِ خدا نیست. برای خونخواهیِ پیامبر خدا، به پا خیزید!»؛ ولی همسرش او را باز گرداند.(2)

ص:313


1- (1) . تَسابَقَ القَومُ عَلی نَهبِ بُیوتِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَینِ الزَّهراءِ البَتولِ، حَتّی جَعَلوا یَنتَزِعونَ مِلحَفَةَ المَرأَةِ عَن ظَهرِها، وخَرَجَ بَناتُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وحَریمُهُ یَتَساعَدنَ عَلَی البُکاءِ، ویَندُبنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالأَحِبّاءِ. فَرَوی حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ، قالَ: رَأَیتُ امرَأَةً مِن بَنی بَکرِ بنِ وائِلٍ کانَت مَعَ زَوجِها فی أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَلَمّا رَأَتِ القَومَ قَدِ اقتَحَموا عَلی نِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فی فُسطاطِهِنَّ، وهُم یَسلُبونَهُنَّ، أخَذَت سَیفاً وأقبَلَت نَحوَ الفُسطاطِ، وقالَت: یا آلَ بَکرِ بنِ وائِلٍ، أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ؟! لا حُکمَ إلّاللّهِِ، یا لَثاراتِ رَسولِ اللّهِ! فَأَخَذَها زَوجُها فَرَدَّها إلی رَحلِهِ (الملهوف: ص 180، بحار الأنوار: ج 45 ص 58).
2- (2) . ثُمَّ اشتَغَلوا بِنَهبِ عِیالِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ، حَتّی تُسلَبُ المَرأَةُ مِقنَعَتَها مِن رَأسِها، أو خاتَمَها مِن إصبَعِها، أو قُرطَها مِن اذُنِها، وحِجلَها مِن رِجلِها. وجاءَ رَجُلٌ مِن سِنبِسَ إلَی ابنَةِ الحُسَینِ علیه السلام وَانتَزَعَ مِلحَفَتَها مِن رَأسِها، وبَقینَ عُرایا تُراوِجُهُنَّ رِیاحُ النَّوائِبِ، وتَعبَثُ بِهِنَّ أکُفٌّ، قَد غَشِیَهُنَّ القَدَرُ النّازِلُ، وساوَرَهُنَّ الخَطبُ الهائِلُ.... ولَمّا رَأَتِ امرَأَةٌ مِن بَنی بَکرِ بنِ وائِلٍ وقَد تَوَزَّعوا سَلَبَ النِّساءِ، قالَت: یا آلَ بَکرٍ، أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ؟! لا حُکمَ إلَی اللّهِ، یا لَثاراتِ المُصطَفی! فَرَدَّها زَوجُها (مثیر الأحزان: ص 76 و 77).

1255. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: دشمنان، پیش آمدند تا به گرد خیمه ها حلقه زدند. شمر بن ذی الجوشن نیز با آنها بود. او گفت: به درون خیمه ها بروید و جامه ها و متاعشان را بگیرید.

مردم، وارد شدند و هر چه در خیمه ها بود، برداشتند، تا جایی که گوشوارۀ امّ کلثوم، خواهر حسین علیه السلام را هم گرفتند و گوشش را دریدند. حتّی جامۀ رویینِ زنان را به زور می کشیدند و می بردند.

قیس بن اشعث، قطیفه ای را برداشت که حسین علیه السلام بر روی آن می نشست. او از این رو، «قیسِ قطیفه» نامیده شد. همچنین، مردی از قبیلۀ ازد به نام اسود، کفش های ایشان را برداشت و سپس مردم به سوی وسایل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند.(1)

1256. المناقب، ابن شهرآشوب: شمر، متوجّه خیمه ها شد و آنچه را یافتند، تاراج کردند و حتّی گوش امّ کلثوم برای [بردنِ] گوشواره ای، پاره شد.(2)

1257. تاریخ الطبری - به نقل از حمید بن مسلم -: به علی بن الحسین، علیِ کوچک تر [از علی اکبر] رسیدم.

او بیمار بود و در بستر افتاده بود. شمر بن ذی الجوشن، با پیادگانِ همراهش رسید. آنان گفتند: آیا این را نکشیم؟

من گفتم: سبحان اللّه! کودکان را بکشیم؟! این، یک بچّه است.

پیوسته این، کارم بود و هر کس را که می آمد، از او دور می کردم، تا آن که عمر بن سعد آمد و گفت: هیچ کس وارد خیمۀ این زنان نشود. کسی به این جوان بیمار نیز کاری نداشته باشد. هر کس که چیزی از وسایل اینان برداشته، به ایشان برگرداند.

امّا به خدا سوگند، کسی چیزی بر نگرداند.

علی بن الحسین علیه السلام به من فرمود: «خیر ببینی، که - به خدا سوگند - خداوند، شر را با سخن تو، از من دور ساخت!».(3)

ص:314


1- (1) . أقبَلَ الأَعداءُ حَتّی أحدَقوا بِالخَیمَةِ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ: ادخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ. فَدَخَلَ القَومُ فَأَخَذوا کُلَّ ما کانَ بِالخَیمَةِ، حَتّی أفضَوا إلی قُرطٍ کانَ فی اذُنِ امِّ کُلثومٍ - اختِ الحُسَینِ - فَأَخَذوهُ وخَرَموا اذُنَها، حَتّی کانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلی ظَهرِها حَتّی تُغلَبَ عَلَیهِ. وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَةً لِلحُسَینِ علیه السلام کانَ یَجلِسُ عَلَیها، فَسُمِّیَ لِذلِکَ قَیسَ قَطیفَةٍ، وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ، یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَی الوَرسِ وَالخَیلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها (مقتل الحسین، خوارزمی: ج 2 ص 37، الفتوح: ج 5 ص 120).
2- (2) . قَصَدَ شِمرٌ إلَی الخِیامِ فَنَهَبوا ما وَجَدوا، حَتّی قُطِعَت اذُنُ امِّ کُلثومٍ لِحَلقَةٍ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112).
3- (3) . انتَهَیتُ إلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ الأَصغَرِ علیهم السلام، وهُوَ مُنبَسِطٌ عَلی فِراشٍ لَهُ، وهُوَ مَریضٌ، وإذا شِمرُ بنُ ذِی ū الجَوشَنِ فی رَجّالَةٍ مَعَهُ یَقولونَ: ألا نَقتُلُ هذا؟ قالَ: فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! أنَقتُلُ الصِّبیانَ، إنَّما هذا صَبِیٌّ. قالَ فَما زالَ ذلِکَ دَأبی أدفَعُ عَنهُ کُلَّ مَن جاءَ، حَتّی جاءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَقالَ: ألا لا یَدخُلَنَّ بَیتَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ أحَدٌ، ولا یَعرِضَنَّ لِهذَا الغُلامِ المَریضِ، ومَن أخَذَ مِن مَتاعِهِم شَیئاً فَلیَرُدَّهُ عَلَیهِم؛ قالَ: فَوَ اللّهِ، ما رَدَّ أحَدٌ شَیئاً. قالَ: فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: جُزیتَ مِن رَجُلٍ خَیراً، فَوَ اللّهِ، لَقَد دَفَعَ اللّهُ عَنّی بِمَقالَتِکَ شَرّاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 38).

1258. الإرشاد - به نقل از حمید بن مسلم -: به خدا سوگند، می دیدم که با زنی از همسران و دختران و خاندان امام حسین علیه السلام درگیر می شوند و لباسش را از رویش می کشند و چون چیره می شوند، آن را می برند.

سپس به علی بن الحسین علیه السلام رسیدیم که در بستر افتاده و به شدّت، بیمار بود. گروهی از پیادگان، با شمر رسیدند. آنان به شمر گفتند: آیا این بیمار را نکشیم؟

من گفتم: سبحان اللّه! مگر کودکان را می کشند؟! این، بچّه است و بیماری اش کارش را می سازد.

همواره چنین گفتم تا آنان را از او باز گرداندم. پس عمر بن سعد آمد و زنان، رو به رویش صیحه زدند و گریستند. او به یارانش گفت: هیچ یک از شما، به درون خیمه های این زنان نرود و متعرّض این جوان بیمار هم نشوید.

زنان از او خواستند که آنچه را از ایشان گرفته اند، باز گردانند تا خود را با آنها بپوشانند. [عمر بن سعد] گفت: هر کس که از وسایل ایشان چیزی برداشته، باید به آنان باز گرداند.

به خدا سوگند، هیچ یک از آنان، چیزی باز نگرداند. عمر بن سعد، گروهی از اطرافیانش را بر خیمه و خرگاه زنان و نیز نزد علی بن الحسین علیه السلام گماشت و گفت: مراقبشان باشید تا کسی از آنان بیرون نرود؛ ولی با آنها بدرفتاری نکنید.(1)

1259. المنتظم: [عمر بن سعد] به کشتن علی بن الحسین علیه السلام فرمان داد؛ امّا زینب، خود را بر او انداخت و

ص:315


1- (1) . فَوَ اللّهِ، لَقَد کُنتُ أرَی المَرأَةَ مِن نِسائِهِ وبَناتِهِ وأهلِهِ تُنازَعُ ثَوبَها عَن ظَهرِها حَتّی تُغلَبَ عَلَیهِ، فَیُذهَبَ بِهِ مِنها، ثُمَّ انتَهَینا إلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ مُنبَسِطٌ عَلی فِراشٍ، وهُوَ شَدیدُ المَرَضِ، ومَعَ شِمرٍ جَماعَةٌ مِنَ الرَّجّالَةِ. فَقالوا لَهُ: ألا نَقتُلُ هذَا العَلیلَ؟ فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! أیُقتَلُ الصِّبیانُ؟ إنَّما هُوَ صَبِیٌّ وإنَّهُ لِما بِهِ، فَلَم أزَل حَتّی رَدَدتُهُم عَنهُ. وجاءَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَصاحَ النِّساءُ فی وَجهِهِ وبَکَینَ، فَقالَ لِأَصحابِهِ: لا یَدخُل أحَدٌ مِنکُم بُیوتَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ، ولا تَعَرَّضوا لِهذَا الغُلامِ المَریضِ، وسَأَلَتهُ النِّسوَةُ لِیَستَرجِعَ ما اخِذَ مِنهُنَّ لِیَتَسَتَّرنَ بِهِ، فَقالَ: مَن أخَذَ مِن مَتاعِهِنَّ شَیئاً فَلیَرُدَّهُ عَلَیهِنَّ، فَوَ اللّهِ، ما رَدَّ أحَدٌ مِنهُم شَیئاً، فَوَکَّلَ بِالفُسطاطِ وبُیوتِ النِّساءِ وعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام جَماعَةً مِمَّن کانوا مَعَهُ، وقالَ: احفَظوهُم لِئَلّا یَخرُجَ مِنهُم أحَدٌ، ولا تُسیؤُنَّ إلَیهِم (الإرشاد: ج 2 ص 112، إعلام الوری: ج 1 ص 469).

گفت: به خدا سوگند، او کشته نمی شود تا من کشته شوم!

عمر، دلش به حال زینب سوخت و از علی بن الحسین علیه السلام دست کشید.(1)

1260. أخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل: شمرِ ملعون - که خداوند، آنچه سزاوارش است، بر سرش آوَرد - تصمیم گرفت علیِ کوچک تر [از علی اکبر] پسر حسین علیه السلام را که بیمار بود، بکشد. زینب به سوی او آمد و گفت: به خدا سوگند، او کشته نمی شود تا من کشته شوم!

پس شمر، از او دست کشید.(2)

4/1 آتش زدن خیمه ها

1261. الملهوف: کنیزکی از سوی خیمه های حسین علیه السلام آمد و مردی به او گفت: ای بندۀ خدا! سَرورت کشته شد.

کنیزک گفت: صیحه زنان، به سوی بانوانم دویدم و آنان نیز رو به رویم ایستادند و فریاد کشیدند....

راوی می گوید: آن گاه، زنان را از خیمه ها بیرون راندند و خیمه ها را آتش زدند. زنان، سر و پا برهنه و غارتْ شده و گریان، بیرون دویدند و همچون اسیرانِ در بند، راه سپردند.(3)

1262. مثیر الأحزان: دخترانِ سَرور پیامبران و نور چشم زهرا، سرْبرهنه، نوحه خوان و ناله زنان، بیرون آمدند. آنان بر جوانان و پیرانِ از دست رفته، گریه و زاری می کردند و از خیمه های در حالِ سوختن، می گریختند. آنان آن گونه بودند که شاعر می گوید:

یتیمان را می بینی که ناله و فریاد سر می دهند

و از فقدان بهترین پیشوا، خاک بر سر می ریزند.

و بانوان پرده نشین، سرْبرهنه ایستاده اند

ص:316


1- (1) . أمَرَ [عُمَرُ بنُ سعَدٍ] بِقَتلِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، فَوَقَعَت عَلَیهِ زَینَبُ علیها السلام، وقالَت: وَاللّهِ، لا یُقتَلُ حَتّی اقتَلَ، فَرَقَّ لَها وکَفَّ عَنهُ (المنتظم: ج 5 ص 341).
2- (2) . هَمَّ شِمرٌ المَلعونُ - عَلَیهِ ما یَستَحِقُّ مِنَ اللّهِ - بِقَتلِ عَلِیٍّ الأَصغَرِ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ مَریضٌ، فَخَرَجَت إلَیهِ زَینَبُ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام وقالَت: وَاللّهِ، لا یُقتَلُ حَتّی اقتَلَ، فَکَفَّ عَنهُ (أخبار الدول و آثار الاُول: ج 1 ص 323).
3- (3) . وجاءَت جارِیَةٌ مِن ناحِیَةِ خِیَمِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ لَها رَجُلٌ: یا أمَةَ اللّهِ، إنَّ سَیِّدَکِ قُتِلَ. قالَتِ الجارِیَةُ: فَأَسرَعتُ إلی سَیِّداتی وأنَا أصیحُ، فَقُمنَ فی وَجهی وصِحنَ.... قالَ الرّاوی: ثُمَّ أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَیمَةِ، وأشعَلوا فیهَا النّارَ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافِیاتٍ باکِیاتٍ، یَمشینَ سَبایا فی أسرِ الذِّلَّةِ (الملهوف: ص 180، بحار الأنوار: ج 45 ص 58).

و بر گیسوان آویختۀ یتیمان، دست می کشند.

زنان را شوهر و فرزندْ از دست داده، می بینی

که بر پاکان و دلیران می گریند.(1)

5/1 شادی یزید و امویان

1263. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دهنی، از امام باقر علیه السلام، در بارۀ روانه کردن اهل بیت به سوی شام به دستور عبید اللّه بن زیاد -: هنگامی که اهل بیت نزد یزید رفتند، یزید - که لعنت خدا بر او باد - شامیان را در مجلس خود، گرد آورد. آن گاه، اهل بیت را وارد کردند و شامیان، پیروزی را به یزید، تبریک گفتند.(2)

1264. تذکرة الخواصّ: یزید، ابن زیاد را خواست و اموال فراوان و تحفه های بزرگی به او بخشید و او را به خود نزدیک کرد و جایگاهش را بالا برد. او را نزد همسران خویش برد و ندیم خود، قرار داد.

شبی مست کرد و به آوازه خوان گفت: بخوان! و خود به بداهه چنین سرود:

به من شرابی بنوشان که دلم را سیراب کند.

سپس پیمانه را کج کن و مانند آن را به ابن زیاد بنوشان؛

همان کسی که امانتدار و رازدار من

و استوار کنندۀ جنگ و غنیمت من

و قاتل آن شورشگر، یعنی حسین

و هلاک کنندۀ دشمنان و حسودان است.(3)

ص:317


1- (1) . خَرَجَ بَناتُ سَیِّدِ الأَنبِیاءِ وقُرَّةِ عَینِ الزَّهراءِ، حاسِراتٍ مُبدِیاتٍ لِلنِّیاحَةِ وَالعَویلِ، یَندُبنَ عَلَی الشَّبابِ وَالکُهولِ، واُضرِمَتِ النّارُ فِی الفُسطاطِ فَخَرَجنَ هارِباتٍ، وهُنَّ کَما قالَ الشّاعِرُ: فَتَرَی الیَتامی صارِخینَ بِعَولَةٍ تَحثُو التُّرابَ لِفَقدِ خَیرِ إمامِ وتَقُمنَ رَبّاتِ الخُدورِ حَواسِراً یَمسَحنَ عُرضَ ذَوائِبِ الأَیتامِ وتَرَی النِّساءَ أرامِلاً وثَواکِلاً تَبکینَ کُلَّ مُهَذَّبٍ وهُمامِ (مثیر الأحزان: ص 77).
2- (2) . فَلَمّا قَدِموا عَلَیهِ [أی عَلی یَزیدَ لَعنَةُ اللّهِ عَلَیهِ] جَمَعَ مَن کانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ، ثُمَّ أدخَلوهُم، فَهَنَّؤُوهُ بِالفَتحِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 390، تهذیب الکمال: ج 6 ص 429).
3- (3) . إنَّهُ [أی یَزیدَ] استَدعَی ابنَ زِیادٍ إلَیهِ، وأعطاهُ أموالاً کَثیرَةً، وتُحَفاً عَظیمَةً، وقَرَّبَ مَجلِسَهُ، ورَفَعَ مَنزِلَتَهُ، وأدخَلَهُ عَلی نِسائِهِ، وجَعَلَهُ نَدیمَهُ، وسَکِرَ لَیلَةً، وقالَ لِلمُغَنّی غَنِّ، ثُمَّ قالَ یَزیدُ بَدیهِیّاً: اِسقِنی شَربَةً تُرَوّی فُؤادی ثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِیادِ صاحِبَ السِّرِّ وَالأَمانَةِ عِندی ولِتَسدیدِ مَغنَمی وجِهادی قاتِلَ الخارِجِیِّ أعنی حُسَیناً ومُبیدَ الأَعداءِ وَالحُسّادِ (تذکرة الخواصّ: ص 290).

1265. مروج الذهب: پس از شهادت حسین علیه السلام، روزی یزید در مجلس شرابش نشسته بود و در حالی که ابن زیاد نیز در سمت راستش بود، رو به ساقی اش کرد و گفت:

شرابی به من بنوشان که تا مغز و استخوانم را سیراب کند.

آن گاه کج کن و مانندش را به ابن زیاد بنوشان؛

همان کسی که امانتدار و رازدار من

و استوار کنندۀ جنگ و غنیمت من است.

آن گاه، فرمان داد که آوازه خوانان، این شعر را به آواز بخوانند.(1)

1266. الفتوح: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، هر دو منطقۀ کوفه و بصره، در اختیار و سیطرۀ عبید اللّه بن زیاد قرار گرفتند. یزید، قبل از آن، حکومت این دو شهر را به او داده بود.

یزید، یک میلیون درهم به عبید اللّه بن زیاد، جایزه داد و او عمرو بن حُرَیث مخزومی را فرا خواند و او را به جای خود، در کوفه گماشت و خود به بصره رفت. در آن جا، خانۀ عبد اللّه بن عثمان ثقفی و خانۀ سلیمان بن علی هاشمی را - که پس از آن هم دوباره به دست سلیمان بن علی افتاد - خرید و هر دو را خراب کرد و از نو ساخت و هزینۀ بسیاری کرد و آن دو خانه را کاخ سرخ و کاخ سفید نامید. زمستان را در کاخ سرخ، و تابستان را در کاخ سفید می گذراند. سپس کارش بالا گرفت و منزلتش والا گشت و مشهور شد و اموالی فراوان بخشید و مردانی برای خود، دست و پا کرد و شاعران، مدحش گفتند.(2)

ص:318


1- (1) . جَلَسَ [یَزیدُ] ذاتَ یَومٍ عَلی شَرابِهِ، وعَن یَمینِهِ ابنُ زِیادٍ وذلِکَ بَعدَ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَقبَلَ عَلی ساقیهِ، فَقالَ: اِسقِنی شَربَةً تُرَوّی مُشاشی ثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِیادِ صاحِبَ السِّرِّ وَالأَمانَةِ عِندی ولِتَسدیدِ مَغنَمی وجِهادی ثُمَّ أمَرَ المُغَنّینَ فَغَنّوا بِهِ (مروج الذهب: ج 3 ص 77).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام استَوسَقَ العِراقانِ جَمیعاً لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وکانَتِ الکوفَةُ وَالبَصرَةُ لِابنِ زِیادٍ مِن قَبلِهِ. قالَ: وأوصَلَهُ یَزیدُ بِأَلفِ ألفِ دِرهَمٍ جائِزَةً، فَدَعا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِعَمرِو بنِ حُرَیثٍ المَخزومِیِّ، فَاستَخلَفَهُ عَلَی الکوفَةِ، ثُمَّ صارَ إلَی البَصرَةِ، فَاشتَری دارَ عَبدِ اللّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِیِّ ودارَ سُلَیمانَ بنِ عَلِیٍّ الهاشِمِیِّ الَّتی صارَت لِسُلیمانَ بنِ عَلِیٍّ بَعدَ ذلِکَ، فَهَدَمَهُما جَمیعاً ثُمَّ بَناهُما وأنفَقَ عَلَیهِما مالاً جَزیلاً، وسَمّاهُمَا الحَمراءَ وَالبَیضاءَ، فَکانَ یُشَتّی فِی الحَمراءِ ویُصَیِّفُ فِی البَیضاءِ، قالَ: ثُمَّ عَلا أمرُهُ، وَارتَفَعَ قَدرُهُ، وَانتَشَرَ ذِکرُهُ، وبَذَلَ الأَموالَ، وَاصطَنَعَ الرِّجالَ، ومَدَحَتهُ الشُّعَراءُ (الفتوح: ج 5 ص 135. نیز، ر. ک: تاریخ دمشق: ج 37 ص 438).

1267. تاریخ الطبری - به نقل از عوانة بن حکم -: هنگامی که عبید اللّه بن زیاد، حسین بن علی علیه السلام را کشت و سرش را برایش آوردند، عبد الملک بن ابی حارثِ سُلَمی را فرا خواند و گفت: به مدینه، نزد عمرو بن سعید بن عاص برو و او را به کشته شدن حسین، بشارت بده. عمرو بن سعید در آن زمان، امیر مدینه بود.

عبد الملک خواست عذر و بهانه بیاورد [تا نرود]؛ ولی عبید اللّه، او را نهی کرد - و عبید اللّه، کسی بود که نمی شد با او مخالفت کرد - و به او گفت: می روی تا به مدینه برسی. مبادا خبر [کشته شدن آنان]، پیش از تو به مدینه برسد!

چند سکۀ زر نیز به او داد و گفت: بهانه نیاور، و اگر مَرکبت در ماند، مرکب دیگری بخر.

عبد الملک می گوید: به مدینه که رسیدم، مردی قریشی مرا دید و گفت: چه خبر؟

گفتم: خبر، پیش امیر است.

گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ». حسین بن علی، کشته شد!

نزد عمرو بن سعید رفتم. گفت: چه خبر از پشت سرت؟

گفتم: خبری که امیر را خوش حال می کند: حسین بن علی، کشته شده است!

گفت: کشته شدنش را جار بزن!

و من جار زدم. به خدا سوگند که تا آن زمان، ناله و فریادی مانند فریاد زنان بنی هاشم در خانه هایشان که بر حسین علیه السلام می نالیدند، نشنیده بودم.

عمرو بن سعید، در حالی که می خندید، [به نشانۀ انتقامجویی] خواند:

زنان بنی زیاد، ناله ای کردند،

مانند نالۀ زنان ما در روز ارنَب.

منظور از ارنَب، یورش قبیلۀ بنی زُبَید برای انتقامجویی از قبیلۀ بنی زیاد است که تیره ای از بنی حارث بن کعب از قبیلۀ عبدُ المَدان بودند. این شعر را نیز عمرو بن مَعدیکَرِب، در بارۀ آن واقعه سروده بود.

عمرو بن سعید سپس گفت: این، ناله ای است در برابر نالۀ ما بر عثمان بن عفّان.

ص:319

آن گاه، از منبر، بالا رفت و کشته شدن حسین علیه السلام را به مردم، اعلام کرد.(1)

1268. الکافی - به نقل از سالم، از امام باقر علیه السلام -: از شادی کشته شدن حسین علیه السلام، چهار مسجد را در کوفه تجدید بنا کردند: مسجد اشعث، مسجد جَریر، مسجد سِماک و مسجد شَبَث بن رِبْعی.(2)

ص:320


1- (1) . لَمّا قَتَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وجیءَ بِرَأسِهِ إلَیهِ، دَعا عَبدَ المَلِکِ بنَ أبِی الحارِثِ السُّلَمِیَّ، فَقالَ: انطَلِق حَتّی تَقدَمَ المَدینَةَ عَلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَینِ. وکانَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ أمیرَ المَدینَةِ یَومَئِذٍ. قالَ: فَذَهَبَ لِیَعتَلَّ لَهُ، فَزَجَرَهُ - وکانَ عُبَیدُ اللّهِ لا یُصطَلی بِنارِهِ - فَقالَ: انطَلِق حَتّی تَأتِیَ المَدینَةَ، ولا یَسبِقُکَ الخَبَرُ، وأعطاهُ دَنانیرَ، وقالَ: لا تَعتَلَّ، وإن قامَت بِکَ راحِلَتُکَ فَاشتَرِ راحِلَةً. قالَ عَبدُ المَلِکِ: فَقَدِمتُ المَدینَةَ، فَلَقِیَنی رَجُلٌ مِن قُرَیشٍ، فَقالَ: مَا الخَبَرُ؟ فَقُلتُ: الخَبَرُ عِندَ الأَمیرِ، فَقالَ: «إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ»! قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام. فَدَخَلتُ عَلی عَمرِو بنِ سَعیدٍ، فَقالَ: ما وَراءَکَ؟ فَقُلتُ: ما سَرَّ الأَمیرَ، قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ! فَقالَ: نادِ بِقَتلِهِ، فَنادَیتُ بِقَتلِهِ، فَلَم أسمَع - وَاللّهِ - واعِیَةً قَطُّ مِثلَ واعِیَةِ نِساءِ بَنی هاشِمٍ فی دورِهِنَّ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ وضَحِکَ: عَجَّت نِساءُ بَنی زِیادٍ عَجَّةً کَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ وَالأَرنَبُ: وَقعَةٌ کانَت لِبَنی زُبَیدٍ عَلی بَنی زِیادٍ مِن بَنِی الحارِثِ بنِ کَعبٍ، مِن رَهطِ عَبد المدانِ، وهذَا البَیتُ لِعَمرِو بنِ مَعدیکَرِبَ. ثُمَّ قالَ عَمرٌو: هذِهِ واعِیَةٌ بِواعِیَةِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ، فَأَعلَمَ النّاسَ قَتلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 465؛ الإرشاد: ج 2 ص 123).
2- (2) . جُدِّدَت أربَعَةُ مَساجِدَ بِالکوفَةِ فَرَحاً لِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام: مَسجِدُ الأَشعَثِ، ومَسجِدُ جَریرٍ، ومَسجِدُ سِماکٍ، ومَسجِدُ شَبَثِ بنِ رِبعِیٍّ (الکافی: ج 3 ص 490 ح 2، تهذیب الأحکام: ج 3 ص 250 ح 687).

فصل دوم: نشانه های آشکار شده

1/2 رؤیای امّ سلمه

(1) 1269. الأمالی، مفید - به نقل از غیاث بن ابراهیم، از امام صادق علیه السلام -: روزی امّ سلمه، گریان از خواب برخاست و چون دلیل گریه اش را پرسیدند، گفت: پسرم حسین، دیشب کشته شد؛ زیرا من پیامبر صلی الله علیه و آله را پس از رحلتش تا کنون، در خواب ندیده بودم؛ امّا دیشب ایشان را رنگْ پریده و غمگین دیدم و پرسیدم: ای پیامبر خدا! چرا تو را این گونه می بینم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من، همۀ شب را برای حسین و یارانش، قبر می کندم».(2)

1270. سنن الترمذی - به نقل از سَلمی، دختر امّ سلمه -: نزد امّ سلمی (امّ سلمه) رفتم، در حالی که می گریست. گفتم: چرا می گریی؟

گفت: پیامبر خدا را در خواب دیدم که بر سر و رویش غبار نشسته بود. پرسیدم: ای پیامبر خدا! چرا این گونه ای؟ فرمود: «اندکی پیش، شاهد کشته شدن حسین بودم».(3)

1271. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سَلمای مدنی می گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شیشه ای به امّ سلمه داده بود که خاک صحرای طَف (کربلا) در آن بود. به او فرموده بود: «هر گاه این خاک، [هم رنگ] خون تازه

ص:321


1- (1) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 153 (بخش یکم/فصل یکم/مدّت بارداری مادرش به او و فاصلۀ میان تولّد برادرش و بارداری به او).
2- (2) . أصبَحَت یَوماً امُّ سَلَمَةَ تَبکی، فَقیلَ لَها: مِمَّ بُکاؤُکِ؟ فَقالَت: لَقَد قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ علیه السلام اللَّیلَةَ، وذلِکَ أنَّنی ما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَّااللَّیلَةَ، فَرَأَیتُهُ شاحِباً کَئیباً. قالَت: فَقُلتُ: ما لی أراکَ یا رَسولَ اللّهِ شاحِباً کَئیباً؟ قالَ: «ما زِلتُ اللَّیلَةَ أحفِرُ قُبوراً لِلحُسَینِ وأصحابِهِ علیهم السلام» (الأمالی، مفید: ص 319 ح 6، الأمالی، طوسی: ص 90 ح 140).
3- (3) . دَخَلتُ عَلی امِّ سَلمی وهِیَ تَبکی، فَقُلتُ: مَا یُبکیکِ؟ قالَت: رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله - تَعنی فِی المَنامِ - وعَلی رَأسِهِ ولِحیَتِهِ التُّرابُ. فَقُلتُ: مالَکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: «شَهِدتُ قَتلَ الحُسَینِ آنِفاً» (سنن الترمذی: ج 5 ص 657 ح 3771، المستدرک علی الصحیحین: ج 4 ص 20 ح 6764).

شد، هنگام کشته شدن حسین است».

[شبی] فریادی از اتاق امّ سلمه بلند شد و من، نخستین کسی بودم که پیش او رفتم. به او گفتم:

چرا ناراحتی، ای مادر مؤمنان؟

گفت: پیامبر خدا را در خواب دیدم که بر سرش خاک نشسته است. گفتم: چرا این گونه ای؟ فرمود: «مردم بر پسرم هجوم بردند و او را کشتند. هم اکنون، شاهد شهادتش بودم». من لرزیدم و بیدار شدم و چون به سوی شیشه رفتم، دیدم که خون از آن می جوشد.

سلمی می گوید: من نیز آن را دیدم که پیش رویش گذاشته است.(1)

1272. شرح الأخبار - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب، گریان دیدم. گفتم: ای پیامبر خدا! چرا می گریی؟

فرمود: «فرزندم حسین، کشته شد!».(2)

1273. الثاقب فی المناقب - به نقل از امام باقر علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام خواست به سوی عراق برود، امّ سلمه - که خدا از او خشنود باد - به سوی او فرستاد. امّ سلمه، کسی بود که او را پرورش داده بود و حسین علیه السلام، محبوب ترینِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترینِ اشخاص نسبت به حسین علیه السلام بود و در نزدش، در شیشه ای، تربت حسین علیه السلام، بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به وی سپرده بود.

پرسید: ای پسر عزیزم! آیا می خواهی [از مدینه] خارج شوی؟

به او فرمود: «ای مادر! می خواهم به عراق بروم».

امّ سلمه گفت: من خدای متعال را به یادت می آورم که مبادا به سوی عراق بروی.

فرمود: «چرا، ای مادر؟».

امّ سلمه گفت: شنیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «فرزندم حسین، در عراق کشته می شود».

ص:322


1- (1) . إنَّ سَلمَی المَدَنِیَّةَ، قالَت: دَفَعَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلی امِّ سَلَمَةَ قارورَةً فیها رَملٌ مِنَ الطَّفِّ، وقالَ لَها: إذا تَحَوَّلَ هذا دَماً عَبیطاً فَعِندَ ذلِکَ یُقتَلُ الحُسَینُ. قالَت سَلمی: فَارتَفَعَت واعِیَةٌ مِن حُجرَةِ امِّ سَلَمَةَ، فَکُنتُ أوَّلَ مَن أتاها، فَقُلتُ لَها: ما دَهاکِ یا امَّ المُؤمِنینَ؟ قالَت: رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ وَالتُّرابُ عَلی رَأسِهِ، فَقُلتُ: ما لَکَ؟ قالَ: «وَثَبَ النّاسُ عَلَی ابنی فَقَتَلوهُ، وقَد شَهِدتُهُ قَتیلاً السّاعَةَ». فَاقشَعَرَّ جِلدی، وَانتَبَهتُ وقُمتُ إلَی القارورَةِ، فَوَجَدتُها تَفورُ دَماً، قالَت سَلمی: ورَأَیتُها مَوضوعَةً بَینَ یَدَیها (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 96؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 232 ح 3).
2- (2) . رَأَیتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فی مَنامی یَبکی، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما یُبکیکَ؟ قالَ: قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ (شرح الأخبار: ج 3 ص 167 ح 1106).

ای پسر عزیزم! تربتت در شیشه ای دربسته، نزد من است که پیامبر خدا، آن را به من سپرد.

حسین علیه السلام فرمود: «ای مادر! به خدا سوگند، من کشته می شوم و از قضا و قدر و حکم واجب و قطعیِ خدای متعال، نمی گریزم».

امّ سلمه گفت: شگفتا! اگر [می دانی که] کشته خواهی شد، کجا [و چرا] می روی؟

فرمود: «ای مادر! اگر امروز نروم، فردا می روم و اگر فردا نروم، پس فردا خواهم رفت. ای مادر! به خدا سوگند که از مرگ، گریزی نیست. من، جایی را که در آن کشته می شوم و روز آن را و حتّی لحظۀ شهادتم را و چاله ای را که در آن دفن خواهم شد، همان گونه می شناسم که تو را می شناسم، و همان گونه به آن می نگرم که به تو می نگرم».

امّ سلمه گفت: تو آن را دیده ای؟

فرمود: «اگر دوست داری که جایگاه آرمیدنم و مکان [شهادت] خود و یارانم را نشانت بدهم، چنین کنم».

امّ سلمه گفت: [آری،] می خواهم.

ایشان تنها یک بسم اللّه گفت و زمین برایش فرو نشست [و هموار شد] تا آن که جایگاه آرمیدن و مکان [شهادت] خود و یارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت، به او داد. امّ سلمه آن را با تربتی که [از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله] نزدش بود، مخلوط کرد. سپس حسین علیه السلام بیرون آمد و به او فرمود: «من، روز عاشورا کشته می شوم».

همان شبی که صبحش حسین علیه السلام کشته شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پریشان و گریان و غبارآلوده، به خواب امّ سلمه آمد. امّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا! چرا تو را گریان و غبارآلوده و پریشان می بینم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هم اکنون، پسرم حسین و یارانش را به خاک سپردم».

امّ سلمه - که خدا از او خشنود باد - بیدار شد و با بلندترین صدایش فریاد زد و گفت: وای پسرم!

ساکنان مدینه، گرد آمدند و به او گفتند: چه پیش آمده است؟

امّ سلمه گفت: پسرم حسین بن علی، کشته شد.

به او گفتند: از کجا می دانی؟

امّ سلمه گفت: پیامبر خدا، گریان و پریشان و غبارآلوده، به خوابم آمد و به من خبر داد که همان ساعت، حسین و یارانش را به خاک سپرده است.

آنان گفتند: اینها خواب های پریشان است.

ص:323

امّ سلمه گفت: بِایستید! تربت حسین، نزد من است.

سپس شیشه ای برای آنان آورد که خون تازه در آن بود.(1)

2/2 خون شدن تربت

1274. الخرائج و الجرائح - در یادکرد معجزات امام حسین علیه السلام -: هنگامی که امام حسین علیه السلام آهنگ عراق کرد، امّ سلمه به او گفت: به سوی عراق نرو؛ چرا که شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «پسرم حسین، در

ص:324


1- (1) . لَمّا أرادَ الحُسَینُ علیه السلام الخُروجَ إلَی العِراقِ بَعَثَت إلَیهِ امُّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللّهُ عَنها - وهِیَ الَّتی کانَت رَبَّتهُ، وکانَ أحَبَّ النّاسِ إلَیها، وکانَت أرَقَّ النّاسِ عَلَیهِ، وکانَت تُربَةُ الحُسَینِ علیه السلام عِندَها فی قارورَةٍ دَفَعَها إلَیها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله - فَقالَت: یا بُنَیَّ، أتُریدُ أن تَخرُجَ؟ فَقالَ لَها: یا امَّه، اریدُ أن أخرُجَ إلَی العِراقِ. فَقالَت: إنّی اذَکِّرُکَ اللّهَ تَعالی أن تَخرُجَ إلَی العِراقِ. قالَ: ولِمَ ذلِکِ یا امَّه؟ قالَت: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ بِالعِراقِ»، وعِندی یا بُنَیَّ تُربَتُکَ فی قارورَةٍ مَختومَةٍ دَفَعَها إلَیَّ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَقال: یا امّاه، وَاللّهِ، إنّی لَمَقتولٌ، وإنّی لا أفِرُّ مِنَ القَدَرِ وَالمَقدورِ، وَالقَضاءِ المَحتومِ، وَالأَمرِ الواجِبِ مِنَ اللّهِ تَعالی. فَقالَت: وا عَجَباه! فَأَینَ تَذهَبُ وأنتَ مَقتولٌ؟ فَقالَ: یا امَّه، إن لَم أذهَبِ الیَومَ ذَهَبتُ غَداً، وإن لَم أذهَب غَداً لَذَهَبتُ بَعدَ غَدٍ، وما مِنَ المَوتِ - وَاللّهِ یا امَّه - بُدٌّ، وإنّی لَأَعرِفُ الیَومَ وَالمَوضِعَ الَّذی اقتَلُ فیهِ، وَالسّاعَةَ الَّتی اقتَلُ فیها، وَالحُفرَةَ الَّتی ادفَنُ فیها، کَما أعرِفُکِ، وأنظُرُ إلَیها کَما أنظُرُ إلَیکِ. قالَت: قَد رَأَیتَها؟ قالَ: إن أحبَبتِ أن ارِیَکِ مَضجَعی ومَکانی ومَکانَ أصحابی فَعَلتُ. فَقالَت: قَد شِئتُها. فَما زادَ أن تَکَلَّمَ بِسمِ اللّهِ، فَخَفِضَت لَهُ الأَرضُ حَتّی أراها مَضجَعَهُ، ومَکانَهُ ومَکانَ أصحابِهِ، وأعطاها مِن تِلکَ التُّربَةِ، فَخَلَطَتها مَعَ التُّربَةِ الَّتی کانَت عِندَها، ثُمَّ خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام، وقَد قالَ لَها: إنّی مَقتولٌ یَومَ عاشوراءَ. فَلَمّا کانَت تِلکَ اللَّیلَةُ الَّتی صَبیحَتَها قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فیها، أتاها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ أشعَثَ باکِیاً مُغبَرّاً. فَقالَت: یا رَسولَ اللّهِ، ما لی أراکَ باکِیاً مُغبَرّاً أشعَثَ؟ فَقالَ: «دَفَنتُ ابنِیَ الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ السّاعَةَ». فَانتَبَهَت امُّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللّهُ عَنها، فَصَرَخَت بِأَعلی صَوتِها، فَقالَت: وَا ابناه! فَاجتَمَعَ أهلُ المَدینَةِ، وقالوا لَها: مَا الَّذی دَهاکِ؟ فَقالَت: قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام. فَقالوا لَها: وما عِلمُکِ بِذلِکِ؟ قالَت: أتانی فِی المَنامِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله باکِیاً أشعَثَ أغبَرَ، فَأَخبَرَنی أنَّهُ دَفَنَ الحُسَینَ وأصحابَهُ السّاعَةَ. فَقالوا: أضغاثُ أحلامٍ، قالَت: مَکانَکُم! فَإِنَّ عِندی تُربَةَ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخرَجَت لَهُمُ القارورَةَ، فَإِذا هِیَ دَمٌ عَبیطٌ (الثاقب فی المناقب: ص 330 ح 272).

زمین عراق، کشته می شود» و تربتی نزد من است که آن را در شیشه ای، به من سپرده است.

امام حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، من همین گونه کشته می شوم و اگر به عراق هم نروم، باز مرا می کشند. اگر دوست داری، آرامگاهم و جایگاه یارانم را نشانت بدهم».

سپس دست بر صورت او کشید و خداوند، چشمانش را چنان وسعت داد که [امام علیه السلام] همۀ آن جاها را به او نشان داد. [امام علیه السلام] تربتی برداشت و از آن تربت نیز در شیشه ای دیگر، به او داد و فرمود: «هنگامی که از هر دو [شیشه]، خون ریخت، بدان که من کشته شده ام».

امّ سلمه گفت: هنگامی که روز عاشورا شد، بعد از ظهر، به هر دو شیشه نگریستم. هر دو، خون شده بودند. سپس فریاد زد.(1)

1275. الإرشاد - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبی از نزد ما بیرون رفت و مدّتی طولانی، از دیدِ ما غایب شد و سپس پریشان و غبارآلوده نزد ما آمد. در آن حال، دستش را بسته و مشت کرده بود.

گفتم: ای پیامبر خدا! چرا تو را پریشان و غبارآلود می بینم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هم اکنون، مرا به جایی از عراق به نام کربلا بردند و جایگاه افتادن پسرم حسین و گروهی از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند. من هماره خون هایشان را از زمین بر می چیدم و در همین دست هایم است». آن گاه، دستانش را برایم گشود و فرمود: «این را بگیر و حفظش کن».

آن را گرفتم. شبیه به خاکِ سرخ بود. آن را در شیشه ای گذاشتم و درش را بستم و نگاهداری اش کردم. هنگامی که حسین علیه السلام از مکّه به سوی عراقْ روانه شد، آن شیشه را هر روز و هر شب، می بوییدم و به آن می نگریستم و بر مصیبت او می گریستم. چون روز دهم محرّم شد یعنی همان روزی که به شهادت رسید، شیشه را در آغاز روز بیرون آوردم. به همان حالت [قبلی] بود. سپس در پایان روز، به سوی آن باز گشتم. خونِ تازه بود. در اتاقم فریاد کشیدم و گریستم و بغض خودم را فرو خوردم تا مبادا به گوش دشمنان ایشان (حسین و یارانش) برسد و

ص:325


1- (1) . إنَّهُ علیه السلام لَمّا أرادَ العِراقَ قالَت لَهُ امُّ سَلَمَةَ: لا تَخرُج إلَی العِراقِ، فَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ بِأَرضِ العِراقِ»، وعِندی تُربَةٌ دَفَعَها إلَیَّ فی قارورَةٍ. فَقالَ: وَاللّهِ، إنّی مَقتولٌ کَذلِکَ، وإن لَم أخرُج إلَی العِراقِ یَقتُلونَنی أیضاً، وإن أحبَبتِ أن ارِیَکِ مَضجَعی ومَصرَعَ أصحابی، ثُمَّ مَسَحَ بِیَدِهِ عَلی وَجهِها، فَفَسَحَ اللّهُ فی بَصَرِها حَتّی أراها ذلِکَ کُلَّهُ، وأخَذَ تُربَةً، فَأَعطاها مِن تِلکَ التُّربَةِ أیضاً فی قارورَةٍ اخری، وقالَ علیه السلام: فَإِذا فاضَتا دَماً فَاعلَمی أنّی قَد قُتِلتُ. فَقالَت امُّ سَلَمَةَ: فَلَمّا کانَ یَومُ عاشوراءَ نَظَرتُ إلَی القارورَتَینِ بَعدَ الظُّهرِ، فَإِذا هُما قَد فاضَتا دَماً، فَصاحَت (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 253 ح 7، الصراط المستقیم: ج 2 ص 179 ح 6).

شماتت را به شتاب بیاغازند. همواره آن زمان را به یاد داشتم، تا این که پیک، خبر کشته شدنشان را آورد و آنچه دیده بودم، به وقوع پیوست.(1)

1276. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از امّ سلمه -: جبرئیل علیه السلام به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: امّت تو، او - یعنی حسین علیه السلام - را پس از تو می کُشند.

سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا چیزی را از تربت قتلگاهش، به تو نشان بدهم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری».

جبرئیل علیه السلام سنگ ریزه هایی آورد و پیامبر خدا آنها را در شیشه ای گذاشت. شبِ شهادت حسین علیه السلام که رسید، شنیدم کسی می گوید:

ای کسانی که حسین را از سرِ جهالت کشتید!

بشارتتان باد به عذاب و عقوبت!

به درستی که بر زبان [سلیمان] پسر داوود، لعنت شده اید

و نیز بر زبان موسی و صاحب انجیل.

گریستم و هنگامی که درِ شیشه را گشودم، خون شده بود.(2)

1277. الأمالی، طوسی - به نقل از عبد اللّه بن عبّاس -: در خانه آرمیده بودم که ناگاه، فریاد و شیون بلندی را

ص:326


1- (1) . خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن عِندِنا ذاتَ لَیلَةٍ، فَغابَ عَنّا طَویلاً، ثُمَّ جاءَنا وهُوَ أشعَثُ أغبَرُ، ویَدُهُ مَضمومَةٌ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ! ما لی أراکَ شَعِثاً مُغبَرّاً؟ فَقالَ: «اُسرِیَ بی فی هذَا الوَقتِ إلی مَوضِعٍ مِنَ العِراقِ یُقالُ لَهُ کَربَلاءُ، فَاُریتُ فیهِ مَصرَعَ الحُسَینِ ابنی وجَماعَةٍ مِن وُلدی وأهلِ بَیتی، فَلَم أزَل ألقُطُ دِماءَهُم، فَها هِیَ فی یَدی»، وبَسَطَها إلَیَّ، فَقالَ: «خُذیها وَاحتَفِظی بِها»، فَأَخَذتُها، فَإِذا هِیَ شِبهُ تُرابٍ أحمَرَ، فَوَضَعتُهُ فی قارورَةٍ، وسَدَدتُ رَأسَها، وَاحتَفَظتُ بِهِ. فَلَمّا خَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحوَ العِراقِ، کُنتُ اخرِجُ تِلکَ القارورَةَ فی کُلِّ یَومٍ ولَیلَةٍ، فَأَشُمُّها، وأنظُرُ إلَیها، ثُمَّ أبکی لِمُصابِهِ، فَلَمّا کانَ فِی الیَومِ العاشِرِ مِنَ المُحَرَّمِ - وهُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ علیه السلام - أخرَجتُها فی أوَّلِ النَّهارِ، وهِیَ بِحالِها، ثُمَّ عُدتُ إلَیها آخِرَ النَّهارِ، فَإِذا هِیَ دَمٌ عَبیطٌ، فَصِحتُ فی بَیتی وبَکَیتُ، وکَظَمتُ غَیظی؛ مَخافَةَ أن یَسمَعَ أعداؤُهُم بِالمَدینَةِ، فَیُسرِعوا بِالشَّماتَةِ، فَلَم أزَل حافِظَةً لِلوَقتِ حَتّی جاءَ النّاعی یَنعاهُ، فَحُقِّقَ ما رَأَیتُ (الإرشاد: ج 2 ص 130، روضة الواعظین: ص 213).
2- (2) . جاءَ جَبرَئیلُ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ: إنَّ امَّتَکَ تَقتُلُهُ - یَعنِی الحُسَینَ - بَعدَکَ، ثُمَّ قالَ لَهُ: ألا اریکَ مِن تُربَةِ مَقتَلِهِ؟ قالَ: نَعَم، فَجاءَ بِحَصَیاتٍ، فَجَعَلَهُنَّ رَسولُ اللّهِ فی قارورَةٍ، فَلَمّا کانَت لَیلَةُ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، قالَت امُّ سَلَمَةَ: سَمِعتُ قائِلاً یَقولُ: أیُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَیناً أبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنکیلِ قَد لُعِنتُم عَلی لِسانِ ابنِ داوودَ وموسی وصاحِبِ الإِنجیلِ قالَت: فَبَکَیتُ، فَفَتَحتُ القارورَةَ، فَإِذا قَد حَدَثَ فیها دَمٌ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 95، الصواعق المحرقة: ص 193).

از خانۀ امّ سلمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله، شنیدم. بیرون آمدم و عصاکشم، مرا به سوی خانۀ وی برد.

مردان و زنان مدینه نیز به سوی او روی آوردند و هنگامی که به او رسیدم، گفتم: ای مادر مؤمنان! چرا گریه و شیون می کنی؟

امّ سلمه پاسخم را نداد و رو به زنان هاشمی گفت: ای دختران عبد المطّلب! مرا یاری دهید و با من بگریید که - به خدا سوگند - سَرور شما و سَرور جوانان بهشتی، کشته شد. به خدا سوگند، نوۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و دسته گل او، حسین، را کشتند.

گفته شد: ای مادر مؤمنان! از کجا این را دانستی؟

گفت: هم اکنون در خواب، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را پریشان و آشفته دیدم. علّت [پریشانی اش] را پرسیدم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «فرزندم حسین و خانواده اش، امروز کشته شدند و من آنها را به خاک سپردم و هم اکنون، از دفنشان فارغ شدم».

امّ سلمه گفت: برخاستم و به درون اتاق رفتم. در حالی که حیران بودم، تربت حسین علیه السلام را دیدم که جبرئیل علیه السلام آن را از کربلا آورده و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته بود: «هنگامی که این تربت، خون شد، پسرت کشته شده است» و سپس پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به من داده و فرموده بود: «این تربت را در شیشه ای - یا ظرفی - بگذار و نزدت باشد. هنگامی که خون تازه شد، [بدان که] حسین کشته شده است» و آن ظرف را دیدم که خون تازه و جوشان گشته بود.

امّ سلمه از آن خون، بر گرفت و به صورتش مالید و آن روز را روز ماتم و سوگواری برای حسین علیه السلام قرار داد. سپس کاروانیان برایش خبر آوردند و گفتند که حسین علیه السلام، همان روز، کشته شده است.(1)

ص:327


1- (1) . بَینا أنَا راقِدٌ فی مَنزِلی إذ سَمِعتُ صُراخاً عَظیماً عالِیاً مِن بَیتِ امِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَخَرَجتُ یَتَوَجَّهُ بی قائِدی إلی مَنزِلِها، وأقبَلَ أهلُ المَدینَةِ إلَیهَا الرِّجالُ وَالنِّساءُ، فَلَمَّا انتَهَیتُ إلَیها قُلتُ: یا امَّ المُؤمِنینَ، ما بالُکِ تَصرُخینَ وتَغوثینَ؟ فَلَم تُجِبنی، وأقبَلَت عَلَی النِّسوَةِ الهاشِمِیّاتِ، وقالَت: یا بَناتِ عَبدِ المُطَّلِبِ، أسعِدنَنی وَابکینَ مَعی، فَقَد - وَاللّهِ - قُتِلَ سَیِّدُکُنَّ وسَیِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، قَد - وَاللّهِ - قُتِلَ سِبطُ رَسولِ اللّهِ ورَیحانَتُهُ الحُسَینُ علیه السلام. فَقیلَ: یا امَّ المُؤمِنینَ، ومِن أینَ عَلِمتِ ذلِکِ؟ قالَت: رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ السّاعَةَ شَعِثاً مَذعوراً، فَسَأَلتُهُ عَن شَأنِهِ ذلِکَ، فَقالَ: «قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ وأهلُ بَیتِهِ الیَومَ، فَدَفَنتُهُم، وَالسّاعَةَ فَرَغتُ مِن دَفنِهِم». قالَت: فَقُمتُ حَتّی دَخَلتُ البَیتَ وأنَا لا أکادُ أن أعقِلَ، فَنَظَرتُ فَإِذا بِتُربَةِ الحُسَینِ علیه السلام الَّتی أتی بِها جَبرَئیلُ مِن کَربَلاءَ، فَقالَ: إذا صارَت هذِهِ التُّربَةُ دَماً فَقَد قُتِلَ ابنُکِ، وأعطانیهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله، فَقالَ: «اِجعَلی هذِهِ التُّربَةَ فی زُجاجَةٍ - أو قالَ: فی قارورَةٍ - وَلتَکُن عِندَکِ، فَإِذا صارَت دَماً عَبیطاً فَقَد قُتِلَ الحُسَینُ»، فَرَأَیتُ القارورَةَ الآنَ وقَد صارَت دَماً عَبیطاً تَفورُ. قالَ: وأخَذَت امُّ سَلَمَةَ مِن ذلِکَ الدَّمِ، فَلَطَّخَت بِهِ وَجهَها، وجَعَلَت ذلِکَ الیَومَ مَأتَماً ومَناحَةً عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَجاءَتِ الرُّکبانِ بِخَبَرِهِ، وأنَّهُ قَد قُتِلَ فی ذلِکَ الیَومِ (الأمالی، طوسی: ص 315 ح 640، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 55).

1278. مثیر الأحزان: عایشه گفت: حسین، هنگامی که پسری تازه به راهْ افتاده بود، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. ایشان فرمود: «ای عایشه! آیا تو را به شگفت در نیاورم؟ هم اکنون، فرشته ای که تا کنون پیش من نیامده بود، پیش من آمد و گفت: "این پسرت کشته می شود. اگر بخواهی، بخشی از خاکی را که بر آن، کشته خواهد شد، به تو نشان می دهم" و سپس خاک سرخی بر گرفت [و به من داد]».

امّ سلمه آن را [از پیامبر صلی الله علیه و آله] گرفت و در ظرفی نهاد و روزی که حسین، کشته شد، آن را بیرون آورد؛ خون بود.(1)

ر. ک: ج 1 ص 176 (بخش سوم/فصل دوم: پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).

3/2 رؤیای ابن عبّاس

1279. مسند ابن حنبل - به نقل از ابن عبّاس -: در خواب نیم روز، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که پریشان و غبارآلوده، ایستاده بود و ظرفی از خون، در دست داشت. گفتم: پدر و مادرم فدایت باد، ای پیامبر خدا! این چیست؟

فرمود: «این، خون حسین و یاران اوست که از آغاز امروز، پیوسته آنها را جمع کرده ام».

ما تاریخ آن روز را حساب کردیم و روشن شد که در همان روز، حسین علیه السلام کشته شده است.(2)

1280. تاریخ دمشق - به نقل از علی بن زید بن جَدعان -: ابن عبّاس از خواب برخاست و استرجاع کرد و گفت: به خدا سوگند، حسین کشته شد.

همراهانش به او گفتند: چنین مباد، ای ابن عبّاس! چنین مباد!

او گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را [در خواب] دیدم که شیشه ای خون با خود داشت و فرمود: «مگر نمی دانی که امّتم پس از من، چه کرده اند؟! پسرم حسین را کشتند و این، خون او و خون یارانش

ص:328


1- (1) . دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وهُوَ غُلامٌ یَدرُجُ. فَقالَ: أی عائِشَةُ! ألا اعَجِّبُکِ؟ لَقَد دَخَلَ عَلَیَّ آنِفاً مَلَکٌ ما دَخَلَ عَلَیَّ قَطُّ، فَقالَ: «إنَّ ابنَکَ هذا مَقتولٌ، وإن شِئتَ أرَیتُکَ مِن تُربَتِهِ الَّتی یُقتَلُ بِها»، فَتَناوَلَ تُراباً أحمَرَ، فَأَخَذَتهُ امُّ سَلَمَةَ، فَخَزَنَتهُ فی قارورَةٍ، فَأَخرَجَتهُ یَومَ قُتِلَ وهُوَ دَمٌ (مثیر الأحزان: ص 17، بحار الأنوار: ج 44 ص 247 ح 46).
2- (2) . رَأَیتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فیما یَرَی النّائِمُ بِنِصفِ النَّهارِ، وهُوَ قائِمٌ أشعَثُ أغبَرُ، بِیَدِهِ قارورَةٌ فیها دَمٌ، فَقُلتُ: بِأَبی أنتَ واُمّی یا رَسولَ اللّهِ، ما هذا؟ قالَ: «هذا دَمُ الحُسَینِ وأصحابِهِ، لَم أزَل ألتَقِطُهُ مُنذُ الیَومِ»، فَأَحصَینا ذلِکَ الیَومَ، فَوَجَدوهُ قُتِلَ فی ذلِکَ الیَومِ (مسند ابن حنبل: ج 1 ص 606 ح 2553 وص 521 ح 2165، المستدرک علی الصحیحین: ج 4 ص 439 ح 8201).

است. [شکایتِ] آن را به نزد خدای عز و جل می برم».

آن روز و ساعتی را که ابن عبّاس گفته بود، یادداشت کردند و تنها بیست و چهار روز بعد، در مدینه به آنان خبر رسید که حسین علیه السلام در همان روز و همان ساعت، کشته شده است.(1)

1281. الأمالی، طوسی - به نقل از ابن عبّاس -: همان شب [که امام حسین علیه السلام صبحِ آن به شهادت رسیده بود]، در خواب، پیامبر صلی الله علیه و آله را غبارآلوده و پریشان دیدم. هنگامی که علّت این وضعیت را از ایشان پرسیدم، به من فرمود: «مگر نمی دانی که من از دفن حسین و یارانش، فارغ شده ام؟!».(2)

1282. المناقب، ابن شهرآشوب: در خبر است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، ابن عبّاس در خواب، پیامبر صلی الله علیه و آله را غبارآلوده و پابرهنه دید که با چشم های گریان، دامن به کمر بسته و آیۀ: «و خدا را از آنچه ستمکاران می کنند، غافل مشمار»(3) را می خواند. ایشان فرمود: «من به کربلا رفتم و خون حسین را از زمین برداشتم. اکنون در دامان من است و می روم تا پیشِ روی خدایم، با آنها (قاتلانش) طرح دعوا کنم».(4)

4/2 خورشیدگرفتگی

1283. السنن الکبری - به نقل از ابو قبیل -: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، خورشید چنان گرفت که در میانۀ روز، ستارگان، هویدا شدند، تا آن جا که پنداشتیم [خورشیدْ گرفتگیِ] قیامت است.(5)

ص:329


1- (1) . استَیقَظَ ابنُ عَبّاسٍ مِن نَومِهِ فَاستَرجَعَ وقالَ: قُتِلَ الحُسَینُ وَاللّهِ. فَقالَ لَهُ أصحابُهُ: کَلّا یَابنَ عَبّاسٍ کَلّا! قالَ: رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَعَهُ زُجاجَةٌ مِن دَمٍ، فَقالَ: «ألا تَعلَمُ ما صَنَعَت امَّتی مِن بَعدی؟ قَتَلُوا ابنِیَ الحُسَینَ، وهذا دَمُهُ ودَمُ أصحابِهِ، أرفَعُها إلَی اللّهِ عز و جل». قالَ: فَکُتِبَ ذلِکَ الیَومُ الَّذی قالَ فیهِ وتِلکَ السّاعَةُ، قالَ: فَما لَبِثوا إلّاأربَعَةً وعِشرینَ یَوماً حَتّی جاءَهُمُ الخَبَرُ بِالمَدینَةِ، أنَّهُ قُتِلَ ذلِکَ الیَومَ وتِلکَ السّاعَةَ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 237، کفایة الطالب: ص 428).
2- (2) . فَلَمّا کانَتِ اللَّیلَةُ [أیِ الَّتی قُتِلَ فی صَبیحَتِهَا الحُسَینُ علیه السلام] رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَنامی أغبَرَ أشعَثَ، فَذَکَرتُ لَهُ ذلِکَ، وسَأَلتُهُ عَن شَأنِهِ. فَقالَ لی: «ألَم تَعلَم أنّی فَرَغتُ مِن دَفنِ الحُسَینِ وأصحابِهِ؟» (الأمالی، طوسی: ص 315 ح 640، بحار الأنوار: ج 45 ص 231 ح 2).
3- (3) . ابراهیم: آیۀ 42.
4- (4) . فی أثَرِ ابنِ عَبّاسٍ [أنَّهُ] رَأَی النَّبِیَّ فی مَنامِهِ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، وهُوَ مُغبَرُّ الوَجهِ، حافِی القَدَمَینِ، باکِی العَینَینِ، وقَد ضَمَّ حُجَزَ قَمیصِهِ إلی نَفسِهِ، وهُوَ یَقرَأُ هذِهِ الآیَةَ «وَ لَاتَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّلِمُونَ»، وقالَ: إنّی مَضَیتُ إلی کَربَلاءَ، وَالتَقَطتُ دَمَ الحُسَینِ مِنَ الأَرضِ، وهُوَ ذا فی حِجری، وأنَا ماضٍ اخاصِمُهُم بَینَ یَدَی رَبّی (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 84).
5- (5) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام کَسَفَتِ الشَّمسُ کَسفَةً بَدَتِ الکَواکِبُ نِصفَ النَّهارِ، حَتّی ظَنَنّا أنَّها هِیَ (السنن الکبری: ج 3 ص 468 ح 6352، المعجم الکبیر: ج 3 ص 114 ح 2838).

1284. تاریخ دمشق - به نقل از خلیفه -: هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد، آسمان، سیاه گشت و در روز، ستاره ها پیدا شدند و حتّی ستارۀ جوزا(1) را در عصر دیدم، و خاک سرخ بارید.(2)

1285. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از ابو مخنف -: هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، سرخاب، خون شد و خورشید تا سه هفته گرفت و سنگی در زمین نبود، مگر آن که زیرش خون بود.(3)

5/2 برخاستن غبار سیاه

1286. الملهوف - در یاد کرد آنچه به هنگام شهادت امام حسین علیه السلام پدید آمد -: در همان وقت، غباری سخت سیاه و تاریک، به آسمان برخاست که با وزش باد سرخ، همراه بود و هیچ چیز کوچک و بزرگی، در آن دیده نمی شد، تا آن جا که مردم گمان کردند عذاب بر آنها فرود آمده است. مدّتی این چنین بود و سپس هوا باز شد.(4)

1287. الحدائق الوردیّة: غباری سخت سیاه، برخاست و مردم گمان کردند که عذابشان فرارسیده است؛ ولی سپس رخت بر بست.(5)

6/2 سرخ شدن آسمان

1288. کامل الزیارات - به نقل از داوود بن فَرقَد، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد و نیز در شهادت یحیی بن زکریّا علیه السلام، آسمان تا یک سال، سرخ شد. سرخ شدن آسمان، گریستن آن است.(6)

ص:330


1- (1) . ستارۀ جوزا، ستاره ای است که شب هنگام و در وسط آسمان، ظاهر می شود (لسان العرب: ج 5 ص 329 مادّۀ «جوز»).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام اسوَدَّتِ السَّماءُ، وظَهَرَتِ الکَواکِبُ نَهاراً، حَتّی رَأَیتُ الجَوزاءَ عِندَ العَصرِ، وسَقَطَ التُّرابُ الأَحمَرُ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 226، تهذیب الکمال: ج 6 ص 432).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام صارَ الوِرسُ دَماً، وَانکَسَفَتِ الشَّمسُ إلی ثَلاثَةِ أسباتٍ، وما فِی الأَرضِ حَجَرٌ إلّاوتَحتَهُ دَمٌ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 61، بحار الأنوار: ج 45 ص 305 ح 3).
4- (4) . وَارتَفَعَت فِی السَّماءِ فی ذلِکَ الوَقتِ غَبَرَةٌ شَدیدَةٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ، فیها ریحٌ حَمراءُ، لا یُری فیها عَینٌ ولا أثَرٌ، حَتّی ظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد جاءَهُم، فَلَبِثوا کَذلِکَ ساعَةً، ثُمَّ انجَلَت عَنهُم (الملهوف: ص 177؛ الفتوح: ج 5 ص 119).
5- (5) . ارتَفَعَت غَبَرَةٌ شَدیدَةٌ سَوداءُ، فَظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد أتاهُم، ثُمَّ انجَلَت عَنهُم (الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 213).
6- (6) . احمَرَّتِ السَّماءُ حینَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام سَنَةً، و [عَلی] یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام، وحُمرَتُها بُکاؤُها (کامل الزیارات: ū ص 182 ح 249، بحار الأنوار: ج 45 ص 210 ح 21).

1289. کامل الزیارات - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام -: آسمان و زمین، بر شهادت حسین علیه السلام گریستند و سرخ شدند. این دو، بر کس دیگری جز یحیی بن زکریّا و حسین بن علی علیه السلام، نگریسته اند.(1)

1290. کامل الزیارات - به نقل از زراره، از امام صادق علیه السلام -: آسمان تا چهل روز، بر حسین علیه السلام خون گریست و زمین تا چهل روز، با [وزش بادِ] سیاه گریست و خورشید تا چهل روز، با گرفتگی و سرخ شدن گریست.(2)

1291. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن هلال -: شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید: «آسمان بر حسین بن علی علیه السلام و یحیی بن زکریّا علیه السلام گریست و بر کس دیگری جز آن دو، گریه نکرد».

گفتم: گریۀ آسمان، چیست؟

فرمود: «خورشید تا چهل روز، صبح ها سرخِ سرخ طلوع می کرد و غروب ها نیز سرخِ سرخ، غروب می کرد».

گفتم: این، گریۀ آسمان است؟

فرمود: «آری».(3)

1292. کامل الزیارات - به نقل از داوود بن فَرقَد -: شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید: «آن که حسین بن علی علیه السلام را کشت، زنازاده بود و نیز آن که یحیی بن زکریّا علیه السلام را کشت، زنازاده بود».

و فرمود: «آسمان از هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، تا یک سال، سرخ بود».

سپس فرمود: «آسمان و زمین، بر حسین بن علی علیه السلام و یحیی بن زکریّا علیه السلام گریستند و سرخیِ آسمان، گریۀ آن است».(4)

ص:331


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام بَکی لِقَتلِهِ السَّماءُ وَالأَرضُ وَاحمَرَّتا، ولَم تَبکِیا عَلی أحَدٍ قَطُّ، إلّاعَلی یَحیَی بنِ زَکَرِیّا وَالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام (کامل الزیارات: ص 181 ح 244، قصص الأنبیاء، راوندی: ص 220 ح 292).
2- (2) . إنَّ السَّماءَ بَکَت عَلَی الحُسَینِ علیه السلام أربَعینَ صَباحاً بِالدَّمِ، وإنَّ الأَرضَ بَکَت أربَعینَ صَباحاً بِالسَّوادِ، وإنَّ الشَّمسَ بَکَت أربَعینَ صَباحاً بِالکُسوفِ وَالحُمرَةِ (کامل الزیارات: ص 167 ح 219، بحار الأنوار: ج 45 ص 206 ح 13).
3- (3) . سَمِعتُهُ یَقولُ: إنَّ السَّماءَ بَکَت عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ ویَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیهما السلام، ولَم تَبکِ عَلی أحَدٍ غَیرِهِما. قُلتُ: وما بُکاؤُها؟ قالَ: مَکَثوا أربَعینَ یَوماً تَطلُعُ الشَّمسُ بِحُمرَةٍ، وتَغرُبُ بِحُمرَةٍ، قُلتُ: فَذاکَ بُکاؤُها؟ قالَ: نَعَم (کامل الزیارات: ص 185 ح 260 وص 181 ح 246، بحار الأنوار: ج 45 ص 210 ح 18).
4- (4) . سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ: کانَ الَّذی قَتَلَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وَلَدَ زِناً، وَالَّذی قَتَلَ یَحیَی بنَ زَکَرِیّا وَلَدَ زِناً. وقالَ: احمَرَّتِ السَّماءُ حینَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام سَنَةً. ثُمَّ قالَ: بَکَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، وعَلی یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیهما السلام، وحُمرَتُها بُکاؤُها (کامل الزیارات: ص 188 ح 267، بحار الأنوار: ج 45 ص 213 ح 31).

1293. مجمع البیان: امام صادق علیه السلام در بارۀ این سخن خدای متعال: «ای زکریّا! ما تو را به [تولّد] پسری بشارت می دهیم که نامش یحیی است و تا کنون، همنامی نداشته است»،(1) فرمود: «حسین علیه السلام نیز همین گونه بوده که پیش از خود، همنامی نداشته است و آسمان، جز بر این دو - که [برای هر کدام] چهل روز گریست -، بر کسی گریه نکرده است».

گفته شد: گریۀ آسمان چیست؟

فرمود: «خورشید، سرخِ سرخ طلوع می کرد و سرخِ سرخ نیز غروب می کرد. هم قاتل یحیی علیه السلام، زنازاده بود و هم قاتل حسین علیه السلام».(2)

1294. کامل الزیارات - به نقل از عمرو بن ثبیت، از پدرش -: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «آسمان از هنگام خلقتش، جز بر یحیی بن زکریّا علیه السلام و حسین بن علی علیه السلام، گریه نکرده است».

گفتم: گریۀ آسمان، به چه صورتی بوده است؟

فرمود: «هنگامی که پارچه ای را رو به روی آن می گرفتند، لکّه های کوچک خون، همانند آثار [گزیدن] کک، بر روی آن می افتاد».(3)

1295. التبیان فی تفسیر القرآن - به نقل از سُدّی -: هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، آسمان بر او گریست و گریۀ آن، سرخیِ دو سوی آن (مشرق و مغرب) است.(4)

1296. تفسیر القُرطُبی - به نقل از یزید بن ابی زیاد -: هنگامی که حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام کشته شد، کرانه های آسمان برای او تا چهار ماه، سرخ گشتند، و سرخی آسمان، گریۀ آن است.(5)

ص:332


1- (1) . مریم: آیۀ 7.
2- (2) . - فی قَولِهِ تَعالی: «یَزَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَمٍ اسْمُهُ یَحْیَی لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیًّا» -: وکَذلِکَ الحُسَینُ علیه السلام لَم یَکُن لَهُ مِن قَبلُ سَمِیٌّ، ولَم تَبکِ السَّماءُ إلّاعَلَیهِما أربَعینَ صَباحاً. قیلَ لَهُ: وما کانَ بُکاؤُها؟ قالَ: کانَت [أیِ الشَّمسُ] تَطلُعُ حَمراءَ، وتَغیبُ حَمراءَ، وکانَ قاتِلُ یَحیی علیه السلام وَلَدَ زِناً وقاتِلُ الحُسَینِ علیه السلام وَلَدَ زِناً (مجمع البیان: ج 6 ص 779 وج 9 ص 98، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 54).
3- (3) . إنَّ السَّماءَ لَم تَبکِ مُنذُ وُضِعَت إلّاعَلی یَحیَی بنِ زَکَرِیّا وَالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام، قُلتُ: أیَّ شَیءٍ کانَ بُکاؤُها؟ قالَ: کانَت إذَا استُقبِلَت بِثَوبٍ وَقَعَ عَلَی الثَّوبِ شِبهُ أثَرِ البَراغیثِ مِنَ الدَّمِ (کامل الزیارات: ص 184 ح 254، بحار الأنوار: ج 45 ص 211 ح 26).
4- (4) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام بَکَتِ السَّماءُ عَلَیهِ، وبُکاؤُها حُمرَةُ أطرافِها (التبیان فی تفسیر القرآن: ج 9 ص 233؛ تفسیر الطبری: ج 13 جزء 25 ص 124).
5- (5) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام احمَرَّ لَهُ آفاقُ السَّماءِ أربَعَةَ أشهُرٍ. قالَ یَزیدُ: وَاحمِرارُها بُکاؤُها (تفسیر ū القرطبی: ج 16 ص 141؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 544 ح 1115).

1297. التبصرة، ابن جوزی: هلال بن ذکوان گفت: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، بارانی بر ما بارید که اثر آن بر لباسمان، همانند خون بود.

من می گویم: هنگامی که چهرۀ انسانِ خشمگین، سرخ می شود، این سرخی، اثر خشم، در چهره اش آشکار می شود. خدای سبحان که جسم نیست، نیز خشم خود را در کشته شدن امام حسین علیه السلام، با سرخیِ افق، آشکار کرد.(1)

1298. إثبات الوصیّة: روایت شده است که: آسمان، چهارده روز بر حسین علیه السلام گریست.

سؤال شد: علامت گریۀ آسمان، چه بود؟

گفت: خورشید، سرخِ سرخ، طلوع و سرخِ سرخ، غروب می کرد.(2)

1299. المعجم الکبیر - به نقل از علی بن مُسْهِر -: مادر بزرگم، امّ حکیم، برایم گفت: حسین بن علی علیه السلام هنگامی شهید شد که من دختری خردسال بودم. آسمان، چندین روز، مانند خونِ لخته شده [، سرخ] بود.(3)

1300. تاریخ دمشق - به نقل از علی بن مُسهِر، از مادر بزرگش -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام شهید شد، من دختری نوجوان بودم. آسمان تا هفت شب، همانند خونِ بسته شده [، سرخ فام] بود.(4)

1301. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از خلّاد -: مادرم برایم گفت: ما هنگام شهادت حسین علیه السلام، مدّتی [طولانی] را سپری کردیم که خورشید، سرخِ سرخ بر دیوارها و بام ها طلوع و غروب می کرد و [مردم] سنگی را بر نمی داشتند، جز آن که در زیرش، خون می یافتند.(5)

ص:333


1- (1) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام مُطِرنا مَطَراً بَقِیَ أثَرُهُ فی ثِیابِنا مِثلَ الدَّمِ. قُلتُ: لَمّا کانَ الغَضبانُ یَحمَرُّ وَجهُهُ، فَیَتَبَیَّنُ بِالحُمرَةِ تَأثیرُ غَضَبِهِ، وَالحَقُّ سُبحانَهُ لَیسَ بِجِسمٍ، أظهَرَ تَأثیرَ غَضَبِهِ بِحُمرَةِ الاُفُقِ حینَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام (التبصرة: ج 2 ص 16، تذکرة الخواصّ: ص 274 و 273).
2- (2) . رُوِیَ أنَّ السَّماءَ بَکَت عَلَیهِ [أی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام] أربَعَةَ عَشَرَ یَوماً. فَسُئِلَ: عَلامَ بُکاءُ السَّماءِ؟ فَقالَ: کانَتِ الشَّمسُ تَطلُعُ فی حُمرَةٍ، وتَغیبُ فی حُمرَةٍ (إثبات الوصیّة: ص 178).
3- (3) . حَدَّثَتنی جَدَّتی امُّ حَکیمٍ قالَت: قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وأنَا یَومَئِذٍ جُوَیرِیَةٌ، فَمَکَثَتِ السَّماءُ أیّاماً مِثلَ العَلَقَةِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 113 ح 2836، المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 8 ص 633 ح 262).
4- (4) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام کُنتُ جارِیَةً شابَّةً، فَمَکَثَتِ السَّماءُ سَبعَةَ أیّامٍ بِلَیالیها کَأَنَّها عَلَقَةٌ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 226، تهذیب الکمال: ج 6 ص 432).
5- (5) . حَدَّثَتنی امّی قالَت: کُنّا زَماناً یَومَ مَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام وإنَّ الشَّمسَ تَطلُعُ مُحمَرَّةً عَلَی الحیطانِ وَالجُدُرِ بِالغَداةِ وَالعَشِیِّ، قالَت: و کانوا لا یَرفَعونَ حَجَراً إلّاوَجَدوا تَحتَهُ دَماً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 507 ح 474، تاریخ دمشق: ج 14 ص 226).

1302. شرح الأخبار - به نقل از ابو مُعَمَّر -: کسی که شهادت حسین علیه السلام را درک کرده بود، به من خبر داد که آسمان پس از شهادتش، تا یک ماه، سرخ بود.(1)

1303. تاریخ الطبری - به نقل از حُصَین -: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، تا دو یا سه ماه، از هنگام طلوع خورشید تا وقتی که خورشید بالا می آمد، گویی بر دیوارها خون مالیده بودند.(2)

1304. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از علی بن مُدرِک -: اسود بن قیس گفت: پس از کشته شدن حسین علیه السلام، کرانه های آسمان تا شش ماه، سرخِ سرخ بود و این سرخی، در افق به سانِ خون، دیده می شد.

وقتی این را برای شریک نقل کردم، به من گفت: تو چه نسبتی با اسود داری؟

گفتم: او پدربزرگ من، یعنی پدر مادرم است.

شریک گفت: هان! به خدا سوگند که او راستگو، امانتداری بزرگ و مهمان نواز بود.(3)

1305. الأمالی، صدوق - به نقل از فاطمه دختر امام علی علیه السلام -: مردم، خورشید را بر دیوارها سرخِ سرخ، مانند مَلحفه های زعفرانی رنگ، می دیدند تا هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام با زنان بیرون رفت و سر امام حسین علیه السلام را به کربلا باز گرداندند.(4)

1306. الإرشاد - به نقل از سعد اسکاف، از امام باقر علیه السلام -: قاتل یحیی بن زکریّا علیه السلام، زنازاده بود و قاتل حسین بن علی علیه السلام نیز زنازاده بود، و آسمان جز برای آن دو، قرمز نشد.(5)

1307. کامل الزیارات - به نقل از علی بن مُسْهِر قُرَشی -: مادر بزرگم برایم گفت که زمان شهادت امام حسین علیه السلام را درک کرده است. او گفت: ما تایک سال و نُه ماه، آسمان را مانند خونِ بسته شده،

ص:334


1- (1) . أخبَرَنی مَن أدرَکَ مَقتَلَ الحُسَینِ علیه السلام: مَکَثَتِ السَّماءُ بَعدَ مَقتَلِهِ شَهراً حَمراءَ (شرح الأخبار: ج 3 ص 169 ح 1115. نیز، ر. ک: شرح الأخبار: ص 167 ح 1103 و 1104، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 54).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام لَبِثوا شَهرَینِ أو ثَلاثَةً، کَأَنَّما تَلَطَّخَ الحَوائِطُ بِالدِّماءِ ساعَةَ تَطلُعُ الشَّمسُ حَتّی تَرتَفِعَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393، أنساب الأشراف: ج 3 ص 424 ص 413).
3- (3) . احمَرَّت آفاقُ السَّماءِ بَعدَ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام سِتَّةَ أشهُرٍ، یُری ذلِکَ فِی آفاقِ السَّماءِ کَأَنَّهَا الدَّمُ. قالَ: فَحَدَّثتُ بِذلِکَ شَریکاً، فَقالَ لی: ما أنتَ مِنَ الأَسوَدِ؟ قُلتُ: هُوَ جَدّی أبو امّی، قالَ: أما وَاللّهِ، إن کانَ لَصَدوقَ الحَدیثِ، عَظیمَ الأَمانَةِ، مُکرِماً لِلضَّیفِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 508 ح 477، تهذیب الکمال: ج 6 ص 432).
4- (4) . وأبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَی الحیطانِ حَمراءَ کَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ، إلی أن خَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام بِالنِّسوَةِ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی کَربَلاءَ (الأمالی، صدوق: ص 231 ح 243، روضة الواعظین: ص 212).
5- (5) . کانَ قاتِلُ یَحیَی بنَ زَکَرِیّا وَلَدَ زِناً، وقاتِلُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ علیه السلام وَلَدَ زِناً، ولَم تَحمَرَّ السَّماءُ إلّالَهُما (الإرشاد: ج 2 ص 132، کشف الغمّة: ج 2 ص 221).

سرخِ سرخ می دیدیم و خورشید [به درستی] دیده نمی شد.(1)

1308. المعجم الکبیر - به نقل از عیسی بن حارث کِندی -: هنگامی که حسین علیه السلام به شهادت رسید، تا هفت روز، چون نماز عصر را می خواندیم، به آفتابِ بر سر دیوارها می نگریستیم که گویی ملحفۀ زعفرانی رنگ بود.(2)

ر. ک: الإرشاد: ج 2 ص 132، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 54، مثیر الاحزان: ص 80؛ الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 507 و 508؛ المعجم الکبیر: ج 3 ص 144 ح 2840، تاریخ دمشق: ج 14 ص 228، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 90، تذکرة الخواصّ: ص 273 و 274.

7/2 خون گریستن آسمان

1309. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به نقل از رَیّان بن شَبیب، از امام رضا علیه السلام -: پدرم از پدرش، از پدربزرگش (امام باقر علیه السلام) نقل کرد که: چون جدّم حسین علیه السلام شهید شد، از آسمان، خون و خاک سرخ بارید.(3)

1310. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از سلیم قصّه گو -: روز شهادت حسین علیه السلام، باران خون بر ما بارید.(4)

1311. الأمالی، طوسی - به نقل از عمّار بن ابی عمّار -: روز شهادت حسین علیه السلام، آسمان، خون تازه بارید.(5)

1312. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از نَضرۀ ازْدی -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام شهید شد، بارانِ خون از آسمان بارید و خیمه ها و همه چیزمان، پر از خون شد(6).(7)

ص:335


1- (1) . حَدَّثَتنی جَدَّتی أنَّها أدرَکَتِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ قُتِلَ، قالَت: فَمَکَثنا سَنَةً وتِسعَةَ أشهُرٍ وَالسَّماءُ مِثلُ العَلَقَةِ، مِثلُ الدَّمِ، ما تُرَی الشَّمسُ (کامل الزیارات: ص 181 ح 247، بحار الأنوار: ج 45 ص 210 ح 19).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام مَکَثنا سَبعَةَ أیّامٍ، إذا صَلَّینَا العَصرَ نَظَرنا إلَی الشَّمسِ عَلی أطرافِ الحیطانِ کَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 114 ح 2839، تهذیب الکمال: ج 6 ص 432).
3- (3) . حَدَّثَنی أبی عَن أبیهِ عَن جَدِّهِ [الباقِرِ] علیهم السلام أنَّهُ لَمّا قُتِلَ جَدِّیَ الحُسَینُ علیه السلام أمطَرَتِ السَّماءُ دَماً وتُرابَاً أحمَرَ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 300 ح 58، الأمالی، صدوق: ص 192 ح 202).
4- (4) . مُطِرنا دَماً یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 505 ح 471، أنساب الأشراف: ج 3 ص 413).
5- (5) . أمطَرَتِ السَّماءُ یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام دَماً عَبیطاً (الأمالی، طوسی: ص 330 ح 659، مثیر الأحزان: ص 82).
6- (6) . در ذخائر العقبی (ص 248)، به جای «خیمه ها و همه چیزمان»، «چاه ها و جوی هایمان» آمده است.
7- (7) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً، فَأَصبَحَت خِیامُنا وکُلُّ شَیءٍ مِنّا مُلِئَ دَماً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 505 ح 470، تهذیب الکمال: ج 6 ص 433).

1313. بُغْیَة الطلب فی تاریخ حلب - به نقل از ابراهیم نَخَعی -: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، [همۀ] کرانه های آسمان، قرمز شد. سپس این گونه ماند، تا بارید و خون بارید.(1)

1314. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از قُرطَة بن عبید اللّه -: روزی آسمان در وسط روز، بر شَمَدی سفید، بارید. وقتی به آن نگریستم، دیدم خونین است. نیز شتران به دشت رفتند تا آب بنوشند.

خون بود. [بعدها معلوم شد که] آن روز، همان روزی بوده که حسین علیه السلام در آن کشته شد.(2)

1315. شرح الأخبار - به نقل از حمّاد بن سَلَمه -: هنگام شهادت حسین علیه السلام، تا چند شب، باران خون بر مردم بارید.(3)

1316. شرح الأخبار - به نقل از یزید بن ابی زَنّاد -: هنگامی که حسین - که درودهای خدا بر او باد - کشته شد، من چهارده ساله بودم. ما دیدیم که آسمان، خون می بارد.(4)

1317. شرح الأخبار - به نقل از امّ سالم -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، آسمان باران خون بارید، به گونه ای که بر اثر آن، خانه ها و دیوارها قرمز شدند. این [باران] به بصره و کوفه و شام و خراسان نیز رسید و شک نداشتیم که به زودی، عذاب، فرود می آید.(5)

1318. شرح الأخبار - به نقل از عمرو بن زیاد -: چاه هایمان در روز شهادت حسین علیه السلام، پر از خون شدند.(6)

1319. الصواعق المُحْرِقة - به نقل از ابو سعید -: [هنگام شهادت حسین علیه السلام] هیچ سنگی از دنیا برداشته نشد، جز آن که در زیر آن، خون تازه بود. آسمان نیز خون بارید و اثرش تا مدّت ها در لباس ها باقی ماند، تا آن که قطع شد.(7)

ص:336


1- (1) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام احمَرَّتِ السَّماءُ مِن أقطارِها، ثُمَّ لَم تَزُل حَتّی تَقَطَّرَت، فَقَطَرَت دَماً (بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2637).
2- (2) . مَطَرَتِ السَّماءُ یَوماً نِصفَ النَّهارِ عَلی شَملَةٍ بَیضاءَ، فَنَظَرتُ فَإِذا هُوَ دَمٌ، وذَهَبَتِ الإِبِلُ إلَی الوادی لِلشُّربِ، فَإِذا هُوَ دَمٌ، وإذا هُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 54؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2636).
3- (3) . مُطِرَ النّاسُ لَیالِیَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام دَماً (شرح الأخبار: ج 3 ص 166 ح 1100).
4- (4) . کُنتُ ابنَ أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً حینَ قُتِلَ الحُسَینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ، فَرَأَینَا السَّماءَ تَقطُرُ دَماً (شرح الأخبار: ج 3 ص 165 ح 1097).
5- (5) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مَطَرَتِ السَّماءُ مَطَراً کَالدَّمِ، احمَرَّت مِنهُ البُیوتُ وَالحیطانُ، فَبَلَغَ ذلِکَ البَصرَةَ والکوفَةَ وَالشّامَ وخُراسانَ، حَتّی کُنّا لا نَشُکُّ أنَّهُ سَیَنزِلُ العَذابُ (شرح الأخبار: ج 3 ص 166 ح 1099؛ تهذیب الکمال: ج 6 ص 433).
6- (6) . أصبَحَت جِبابُنا یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام مَلآنَةً دَماً (شرح الأخبار: ج 3 ص 166 ح 1101).
7- (7) . ما رُفِعَ حَجَرٌ مِنَ الدُّنیا إلّاوتَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ، ولَقَد مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً بَقِیَ أثَرُهُ فِی الثِّیابِ مُدَّةً حَتّی تَقَطَّعَت (الصواعق ū المحرقة: ص 194، تذکرة الخواصّ: ص 274).
8/2 گریستن آسمان و زمین

1320. تفسیر القمّی - به نقل از فُضیل همْدانی، از پدرش -: مردی که دشمن خدا و پیامبر خدا بود، به امیر مؤمنان علیه السلام بر خورد و ایشان این آیه را خواند: «آسمان و زمین، بر آنها گریه نکردند و بِدانها مهلت داده نشد»(1).

سپس که حسین بن علی علیه السلام از کنار ایشان گذشت، فرمود: «اما این، کسی است که آسمان و زمین، بر او خواهند گریست».

نیز فرمود: «آسمان و زمین جز بر یحیی بن زکریّا و حسین بن علی، نَگِریستند».(2)

1321. کامل الزیارات - به نقل از محمّد بن علی حلبی، از امام صادق علیه السلام، در بارۀ آیۀ: «آسمان و زمین بر آنها گریه نکردند و بِدانها مهلت داده نشد» -: از هنگامی که یحیی بن زکریّا علیه السلام کشته شد، آسمان بر کسی گریه نکرد، تا آن که حسین علیه السلام کشته شد و آسمان بر او گریست.(3)

1322. کامل الزیارات - به نقل از جابر، از امام باقر علیه السلام -: آسمان پس از یحیی بن زکریّا علیه السلام، بر هیچ کس گریه نکرد، جز بر حسین بن علی علیه السلام که چهل روز بر او گریست.(4)

1323. تاریخ دمشق - به نقل از ابن سیرین -: آسمان پس از یحیی بن زکریّا علیه السلام، بر کسی جز حسین بن علی علیه السلام نَگِریست.(5)

1324. کامل الزیارات - به نقل از مِسمَع بن عبد الملک، از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام همراه مادرش بود

ص:337


1- (1) . دخان: آیۀ 29.
2- (2) . مَرَّ عَلَیهِ رَجُلٌ عَدُوٌّ للّهِِ ولِرَسولِهِ، فَقالَ: «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا کَانُواْ مُنظَرِینَ»، ثُمَّ مَرَّ عَلَیهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فَقالَ: لکِنَّ هذا لَیَبکِیَنَّ عَلَیهِ السَّماءُ وَالأَرضُ. وقالَ: وما بَکَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ إلّاعَلی یَحیَی بنِ زَکَرِیّا وَالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام (تفسیر القمّی: ج 2 ص 291، بحار الأنوار: ج 45 ص 201 ح 1).
3- (3) . - فی قَولِهِ تَعالی: «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا کَانُواْ مُنظَرِینَ» -: لَم تَبکِ السَّماءُ عَلی أحَدٍ مِنذُ قُتِلَ یَحیَی بنُ زَکَرِیّا علیه السلام، حَتّی قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَبَکَت عَلَیهِ (کامل الزیارات: ص 182 ح 248، قصص الأنبیاء، راوندی: ص 221 ح 293).
4- (4) . ما بَکَتِ السَّماءُ عَلی أحَدٍ بَعدَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام إلّاعَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام؛ فَإِنَّها بَکَت عَلَیهِ أربَعینَ یَوماً (کامل الزیارات: ص 183 ح 251 وص 186 ح 262، بحار الأنوار: ج 45 ص 211 ح 23).
5- (5) . لَم تَبکِ السَّماءُ عَلی أحَدٍ بَعدَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام إلَّاالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام (تاریخ دمشق: ج 14 ص 225، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 312).

که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را گرفت و فرمود: «خدا، قاتلانت را لعنت کند! خدا، لعنت کند کسانی را که [جامه ات را] از تو به تاراج می برند!... [تو کسی هستی که] پیش از او، هیچ کس مانند وی کشته نشده و آسمان ها و زمین ها و فرشتگان و جانورانِ کوهستان و ماهیان دریا، بر او می گِریند و اگر اجازه داده شوند، هیچ موجود زنده ای بر زمین، باقی نخواهد ماند».(1)

1325. الملهوف - به نقل از بشیر بن حَذلَم -: امام زین العابدین علیه السلام هنگامی که همراه زنان و کودکان، از کربلا باز می گشت، در نزدیکی مدینه، خطبه ای خواند که در آن آمده است: «ای مردم! کدام یک از مردانتان، پس از شهادت حسین علیه السلام، شادی می بیند؟ یا کدامین چشم، اشک خود را نگاه داشته و از ریختن آن، بخل می ورزد؟ بی تردید، آسمان های استوارِ هفتگانه و نیز دریاها با امواجشان، آسمان ها با ستون هایشان، زمین با کرانه هایش، درختان با شاخه هایشان و ماهی ها در ژرفای دریاها، و نیز فرشتگان مقرّب و همۀ ساکنان آسمان، بر شهادت او گریستند».(2)

1326. کامل الزیارات - به نقل از ابو حمزۀ ثمالی، از امام صادق علیه السلام، در ضمن زیارت امام حسین علیه السلام -: ای سَرور من! بر تو گریسته ام و - ای برگزیدۀ خدا و فرزند برگزیدۀ او - سزاوار است که بر تویی بگریم که آسمان ها و زمین ها و کوه ها و دریاها، بر تو گریسته اند. من چه عذری دارم، اگر بر تو نگِریم، در حالی که محبوب خدایم [محمّد صلی الله علیه و آله]، بر تو گریسته است و نیز امامان علیهم السلام و از سِدرَة المُنتهی (بالاترین جایگاهِ هستی)(3) گرفته تا زمین، همگان از سرِ بی تابی، بر تو گریسته اند.(4)

1327. الکافی - به نقل از حسین بن ثُوَیر، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام در گذشت، آسمان ها و زمین های هفتگانه و آنچه در آنها و میان آنها بود، بر او گریستند و نیز همۀ آفریدگان خدا در

ص:338


1- (1) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام مَعَ امِّهِ تَحمِلُهُ، فَأَخَذَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ: لَعَنَ اللّهُ قاتِلیکَ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبیکَ... ما قُتِلَ قِتلَتَهُ أحَدٌ کانَ قَبلَهُ، وتَبکیهِ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ وَالمَلائِکَةُ وَالوَحشُ وَالحیتانُ فِی البِحارِ وَالجِبالُ، لَو یُؤذَنُ لَها ما بَقِیَ عَلَی الأَرضِ مُتَنَفِّسٌ (کامل الزیارات: ص 144 ح 170، تفسیر فرات: ص 171 ح 219).
2- (2) . أیُّهَا النّاسُ، فَأَیُّ رِجالاتٍ مِنکُم یُسَرّونَ بَعدَ قَتلِهِ؟ أم أیَّةُ عَینٍ مِنکُم تَحبِسُ دَمعَها وتَضَنُّ عَنِ انهِمالِها؟ فَلَقَد بَکَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتلِهِ، وبَکَتِ البِحارُ بِأَمواجِها، وَالسَّماواتُ بِأَرکانِها، وَالأَرضُ بِأَرجائِها، وَالأَشجارُ بِأَغصانِها، وَالحیتانُ فی لُجَجِ البِحارِ، وَالمَلائِکَةُ المُقَرَّبونَ، وأهلُ السَّماواتِ أجمَعونَ! (الملهوف: ص 229، مثیر الأحزان: ص 113).
3- (3) . سِدرةُ المنتهی: درخت سدری که در بالاترین نقطۀ بهشت و نزدیک ترین نقطه به عرش خداوند، قرار دارد.
4- (4) . یا سَیِّدی، بَکَیتُکَ یا خِیَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِیَرَتِهِ، وحُقَّ لی أن أبکِیَکَ وقَد بَکَتکَ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ وَالجِبالُ وَالبِحارُ، فَما عُذری إن لَم أبکِکَ وقَد بَکاکَ حَبیبُ رَبّی، وبَکَتکَ الأَئِمَّةُ علیهم السلام، وبَکاکَ مَن دونَ سِدرَةِ المُنتَهی إلَی الثَّری جَزَعاً عَلَیکَ (کامل الزیارات: ص 409 ح 639، بحار الأنوار: ج 101 ص 182 ح 30).

بهشت و دوزخ، و هر آنچه دیده می شود و نمی شود.(1)

1328. کامل الزیارات - به نقل از حنّان بن سَدیر -: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: در بارۀ زیارت امام حسین علیه السلام، چه می فرمایی؟

فرمود: «او را زیارت کن و بی وفایی مکن؛ چرا که او سَرور شهیدان، سَرور جوانان بهشتی و همسان با یحیی بن زکریّا علیه السلام است که آسمان و زمین، [تنها] بر این دو گریسته اند».(2)

1329. علل الشرائع - به نقل از جَبَلۀ مکّی -: شنیدم که میثم تمّار می گوید: «به خدا سوگند، ده روز که از محرّم بگذرد، این امّت، فرزند پیامبر خود را خواهند کشت و دشمنان خدا، آن روز را روزی مبارک خواهند شمرد. این واقعه، رخ خواهد داد و در علم پیشین خدای متعال، از آن یاد شده [و حتمیت یافته] است. این را از مولایم امیر مؤمنان علیه السلام که [خصوصی] به من گفت، می دانم.

ایشان همچنین، به من خبر داد که هر چیزی بر او خواهد گریست، حتّی حیوانات وحشی بیابان ها و ماهیان دریاها و پرندگان آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و زمین، و آدمیان و جنّیانِ باایمان، همۀ فرشتگان آسمان ها و زمین ها، و نیز رضوان (فرشتۀ نگهبان بهشت) و مالک (فرشتۀ نگهبان دوزخ) و حاملان عرش الهی، [همه بر او خواهند گریست] و آسمان، خون و خاکستر خواهد بارید....

ای جبله! هنگامی که آسمان را مانند خون تازه، دیدی، بدان که سَرور شهیدان، حسین علیه السلام، به شهادت رسیده است».

روزی بیرون آمدم و نور خورشید را بر دیوارها، همانند ملحفه های زعفرانی رنگ دیدم. پس فریاد زدم و گریستم و گفتم: به خدا سوگند، سَرورمان حسین علیه السلام، کشته شد!(3)

ص:339


1- (1) . إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَینَ علیه السلام لَمّا قَضی بَکَتِ عَلَیهِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ السَّبعُ وما فیهِنَّ وما بَینَهُنَّ، ومَن یَنقَلِبُ فِی الجَنَّةِ وَالنّارِ مِن خَلقِ رَبِّنا، وما یُری وما لا یُری (الکافی: ج 4 ص 575 ح 2، کامل الزیارات: ص 167 ح 218).
2- (2) . قُلتُ لَهُ: ما تَقولُ فی زِیارَةِ الحُسَینِ علیه السلام. فَقالَ: زُرهُ ولا تَجفُهُ؛ فَإِنَّهُ سَیِّدُ الشُّهَداءِ، وسَیِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وشَبیهُ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام، وعَلَیهِما بَکَتِ السَّماءُ وَالأَرضُ (کامل الزیارات: ص 486 ح 741 و ص 184 ح 255، قرب الإسناد: ص 99 ح 366).
3- (3) . سَمِعتُ میثمَ التَّمّارَ یَقولُ: وَاللّهِ، لَتَقتُلُ هذِهِ الاُمَّةُ ابنَ نَبِیِّها فِی المُحَرَّمِ لِعَشرٍ یَمضینَ مِنهُ، ولَیَتَّخِذَنَّ أعداءُ اللّهِ ذلِکَ الیَومَ یَومَ بَرَکَةٍ، وإنَّ ذلِکَ لَکائِنٌ قَد سَبَقَ فی عِلمِ اللّهِ تَعالی ذِکرُهُ، أعلَمُ ذلِکَ بِعَهدٍ عَهِدَهُ إلَیَّ مَولایَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام، ولَقَد أخبَرَنی أنَّهُ یَبکی عَلَیهِ کُلُّ شَیءٍ، حَتَّی الوُحوشِ فِی الفَلَواتِ، وَالحیتانِ فِی البَحرِ، وَالطَّیرِ فِی السَّماءِ، ویَبکی عَلَیهِ الشَّمسُ وَالقَمَرُ وَالنُّجومُ، وَالسَّماءُ وَالأَرضُ، ومُؤمِنُو الإِنسِ وَالجِنِّ، وجَمیعُ مَلائِکَةِ السَّماواتِ وَالأَرَضینَ، ورِضوانُ ومالِکٌ وحَمَلَةُ العَرشِ، وتَمطُرُ السَّماءُ دَماً ورِماداً... یا جَبَلَةُ، إذا نَظَرتِ السَّماءَ حَمراءَ کَأَنَّها دَمٌ عَبیطٌ فَاعلَمی أنَّ سَیِّدَ الشُّهَداءِ الحُسَینَ علیه السلام قَد قُتِلَ. قالَت جَبَلَةُ: فَخَرَجتُ ذاتَ یَومٍ فَرَأَیتُ الشَّمسَ عَلَی الحیطانِ کَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ، فَصِحتُ حینَئِذٍ وبَکَیتُ، وقُلتُ: قَد - وَاللّهِ - قُتِلَ سَیِّدُنَا الحُسَینُ علیه السلام (علل الشرائع: ص 228 ح 3، الأمالی، صدوق: ص 189 ح 198).

1330. شرح الأخبار - به نقل از همسر کعب -: به کعب گفته شد: حسین بن علی، کشته شد!

او گفت: نه، به خدا سوگند، کشته نشده است؛ زیرا اگر در روز، کشته شده بود، شب نرسیده، نشانۀ آن را می دیدید و اگر شبْهنگام، کشته شده بود، تا صبح، نشانۀ آن را می دیدید.

شب که فرا رسید، افق آسمان، قرمز شد و کعب گفت: هان که حسین بن علی، کشته شد! آسمان بر او گریست، همان گونه که بر یحیی بن زکریّا گریست.(1)

9/2 خون تازه در زیر سنگ ها

1331. کامل الزیارات - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام -: هشام بن عبد الملک، به سوی پدرم (باقر علیه السلام) فرستاد و او را به شام فرا خواند. هنگامی که ایشان نزد هشام رسید، او با احترام گفت: ای ابو جعفر! ما تو را فرا خوانده ایم تا مسئله ای را از تو بپرسیم که صلاح نیست کسی جز من، آن را از تو بپرسد و جز یک نفر - اگر باشد -، کس دیگری را نمی شناسم که بتواند این مسئله را پاسخ دهد و یا پاسخش را بداند.

پدرم فرمود: «فرمان روای مؤمنان، هر چه دوست دارد، از من بپرسد تا اگر می دانم، پاسخ بگویم و اگر نمی دانم، بگویم نمی دانم. برای من، راستگویی سزاواراتر است».

هشام گفت: در بارۀ شبی برایم بگو که علی بن ابی طالب کشته شد. چگونه کسانی که در آن شهر نبودند، به کشته شدنش پی بردند؟ نشانۀ آن برای مردم، چه بود؟ اگر پاسخ این را می دانی، به من بگو که آیا آن نشانه، برای کشته شدن کسی جز علی هم بوده است؟

پدرم به او فرمود: «ای فرمان روای مؤمنان! در آن شبی که امیر مؤمنان علی علیه السلام کشته شد، تا سپیده دم، هر سنگی را که از روی زمین بر می داشتند، زیرش خون تازه می یافتند. شبِ کشته شدن هارون برادر موسی علیه السلام نیز همین گونه بود. شبِ کشته شدن یوشع بن نون علیه السلام نیز همین گونه

ص:340


1- (1) . قیلَ لَهُ [أی لِکَعبٍ]: قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام! قالَ: لا - وَاللّهِ - ما قُتِلَ، ولَو قُتِلَ نَهاراً لَما أمسَیتُم حَتّی تَرَوا لِذلِکَ عَلامَةً، ولَو قُتِلَ لَیلاً [لَما] أصبَحتُم حَتّی تَرَوا لِذلِکَ عَلامَةً. قالَت: فَلَمّا أمسَوا احمَرَّ افُقُ المَساءِ، فَقالَ: ألا إنَّهُ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام؛ بَکَتِ السَّماءُ عَلَیهِ کَما بَکَت عَلی یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام (شرح الأخبار: ج 3 ص 174 ح 1124).

بود. شبِ به آسمان رفتن عیسی بن مریم علیه السلام نیز همین گونه بود. شب کشته شدن شمعون، فرزند حَمّونِ صفا علیه السلام نیز همین گونه بود. شب کشته شدن علی بن ابی طالب علیه السلام و شب کشته شدن حسین بن علی علیه السلام نیز همین گونه بود».(1)

1332. الخرائج و الجرائح: از امام صادق علیه السلام روایت شده است که: عبد الملک بن مروان - و به روایتی، هشام بن عبد الملک -، به فرماندارش در مدینه نوشت: محمّد بن علی [باقر] را به سوی من، روانه کن.

پدرم روانه شد و مرا نیز با خود برد. ما رفتیم تا به مَدْیَنِ (2) شعیب علیه السلام رسیدیم. در آن جا، دِیری (صومعه ای) بزرگ دیدیم که افرادی با لباس های پشمینه و زِبر، بر درِ آن ایستاده بودند. پدرم بر من لباس پوشاند و خود نیز لباس زبری پوشید. سپس دستم را گرفت و آمدیم تا نزد آن افراد نشستیم و با ایشان وارد دیر شدیم. در آن جا پیرمرد سال خورده ای را دیدیم که ابروهایش، روی چشم هایش ریخته بودند. او به ما نگریست و به پدرم گفت: تو از ما (نَصارا) هستی، یا از این امّت که مورد رحمت اند؟

پدرم فرمود: «نه! من از این امّتم که مورد رحمت اند».

او گفت: از عالمانِ آن هستی، یا از جاهلان آن؟

پدرم فرمود: «از عالمان آن».

گفت: از تو مسئله ای می پرسم.

ص:341


1- (1) . بَعَثَ هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِکِ إلی أبی، فَأَشخَصَهُ إلَی الشّامِ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَیهِ قالَ لَهُ: یا أبا جَعفَرٍ، أشخَصناکَ لِنَسأَلَکَ عَن مَسأَلَةٍ لَم یَصلُح أن یَسأَلَکَ عَنها غَیری، ولا أعلَمُ فِی الأَرضِ خَلقاً یَنبَغی أن یَعرِفَ أو عَرَفَ هذِهِ المَسأَلَةَ - إن کان - إلّاواحِداً. فَقالَ أبی: لِیَسأَلنی أمیرُ المُؤمِنینَ عَمّا أحَبَّ، فَإِن عَلِمتُ أجَبتُ ذلِکَ وإن لَم أعلَم قُلتُ: لا أدری، وکانَ الصِّدقُ أولی بی. فَقالَ هِشامٌ: أخبِرنی عَنِ اللَّیلَةِ الَّتی قُتِلَ فیها عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام، بِمَا استَدَلَّ بِهِ الغائِبُ عَنِ المِصرِ الَّذی قُتِلَ فیهِ عَلی قَتلِهِ، ومَا العَلامَةُ فیهِ لِلنّاسِ؟ فَإِن عَلِمتَ ذلِکَ وأجَبتَ فَأَخبِرنی: هَل کانَ تِلکَ العَلامَةُ لِغَیرِ عَلِیٍّ علیه السلام فی قَتلِهِ؟ فَقالَ لَهُ أبی: یا أمیرَ المُؤمِنینَ! إنَّهُ لَمّا کانَ تِلکَ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیها أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام لَم یُرفَع عَن وَجهِ الأَرضِ حَجَرٌ إلّاوُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ، حَتّی طَلَعَ الفَجرُ، وکَذلِکَ کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیها هارونُ أخو موسی علیهما السلام، وکَذلِکَ کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیها یوشَعُ بنُ نونٍ علیه السلام، وکَذلِکَ کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی رُفِعَ فیها عیسَی بنُ مَریَمَ علیه السلام إلَی السَّماءِ، وکَذلِکَ کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیها شَمعونُ بنُ حَمّونَ الصَّفا علیه السلام، وکَذلِکَ کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیها عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام، وکَذلِکَ کانَتِ اللَّیلَةُ الَّتی قُتِلَ فیهَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام (کامل الزیارات: ص 158 ح 197، قصص الأنبیاء، راوندی: ص 143 ح 155).
2- (2) . مَدْیَن شعیب علیه السلام، شهری است در ساحل دریای قُلزم (دریای سرخ) که به موازات تبوک قرار گرفته و از تبوک، بزرگ تر است. چاهی که موسی علیه السلام از آن برای گوسفندان شعیب علیه السلام آب کشید، در آن جاست (معجم البلدان: ج 5 ص 77. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).

پدرم فرمود: «آنچه می خواهی، بپرس»....

او هم پرسش های فراوانی پرسید و پدرم به همۀ آنها پاسخ داد.

... سپس رفتیم تا نزد عبد الملک رسیدیم... و او گفت: مسئله ای برایم پیش آمده که عالمان، پاسخ آن را نمی دانند. به من بگو که هر گاه این امّت، پیشوای واجب الاطاعۀ خود را بکشند، خداوند، چه عبرتی را در آن روز، به ایشان نشان می دهد؟

پدرم گفت: «هر گاه این گونه شود، سنگی را بلند نمی کنند، مگر آن که زیرش، خون تازه خواهند دید».

عبد الملک، سر پدرم را بوسید و گفت: راست گفتی. در روزی که پدرت علی بن ابی طالب کشته شد، پدرم مروان، فرمان داد سنگ بزرگی را که بر درِ [خانۀ] او بود، بردارند و ما در زیر آن، خون تازه ای را دیدیم که می جوشید. من نیز خود، حوض آب بزرگی در باغم داشتم که در دو سوی آن، سنگ های سیاه بود. دستور دادم که برداشته شوند و به جایشان، سنگ سفید گذاشته شود. از قضا در همان روز، حسین کشته شده بود. من دیدم که از زیر آن سنگ ها، خون تازه می جوشد. اینک، آیا نزد ما می مانی تا با هر آنچه بخواهی، احترامت کنیم، یا باز می گردی؟

پدرم فرمود: «به نزد قبر جدّم (پیامبر خدا صلی الله علیه و آله) باز می گردم».

عبد الملک نیز اجازۀ بازگشت داد.(1)

ص:342


1- (1) . رُوِیَ عَنِ الصّادِقِ علیه السلام أنَّ عَبدَ المَلِکِ بنَ مَروانَ کَتَبَ إلی عامِلِهِ بِالمَدینَةِ - وفی رِوایَةٍ: هِشامَ بنَ عَبدِ المَلِکِ -: أن وَجِّه إلَیَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ. فَخَرَجَ أبی وأخرَجَنی مَعَهُ، فَمَضَینا حَتّی أتَینا مَدیَنَ شُعَیبٍ علیه السلام، فَإِذا نَحنُ بِدَیرٍ عَظیمِ البُنیانِ وعَلی بابِهِ أقوامٌ، عَلَیهِم ثِیابُ صوفٍ خَشِنَةٌ، فَأَلبَسَنی والِدی، ولَبِسَ ثِیاباً خَشِنَةً، وأخَذَ بِیَدی حَتّی جِئنا وجَلَسنا عِندَ القَومِ، فَدَخَلنا مَعَ القَومِ الدَّیرَ، فَرَأَینا شَیخاً قَد سَقَطَ حاجِباهُ عَلی عَینَیهِ مِنَ الکِبَرِ، فَنَظَرَ إلَینا، فَقالَ لِأَبی: أنتَ مِنّا أم مِن هذِهِ الاُمَّةِ المَرحومَةِ؟ قالَ: لا، بَل مِن هذِهِ الاُمَّةِ المَرحومَةِ. قالَ: مِن عُلَمائِها أم مِن جُهّالِها؟ قالَ أبی: مِن عُلَمائِها. قالَ: أسأَلُکَ عَن مَسأَلَةٍ، قالَ لَه: سَل ما شِئتَ.... وَسَأَلَ عَن مَسائلَ کَثیرَةٍ وَأَجابَ أَبی عَنها.... ثُمَّ ارتَحَلنا حَتّی أتَینا عَبدَ المَلِکِ... وقالَ: عُرِضَت لی مَسأَلَةٌ لَم یَعرِفهَا العُلَماءُ! فَأَخبِرنی، إذا قَتَلَت هذِهِ الاُمَّةُ إمامَهَا المَفروضَ طاعَتُهُ عَلَیهِم، أیَّ عِبرَةٍ یُریهُمُ اللّهُ فی ذلِکَ الیَومِ؟ قالَ أبی: إذا کانَ کَذلِکَ لا یَرفَعونَ حَجَراً إلّاویَرَونَ تَحتَهُ دَماً عَبیطاً. فَقَبَّلَ عَبدُ المَلِکِ رَأسَ أبی، وقالَ: صَدَقتَ، إنَّ فِی الیَومِ الَّذی قُتِلَ فیهِ أبوکَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام کانَ عَلی بابِ أبی مَروانَ حَجَرٌ عَظیمٌ، فَأَمَرَ أن یَرفَعوهُ، فَرَأَینا تَحتَهُ دَماً عَبیطاً یَغلی، وکانَ لی أیضاً حَوضٌ کَبیرٌ فی بُستانی، وکانَ حافَتاهُ حِجارَةً سَوداءَ، فَأَمَرتُ أن تُرفَعَ ویوضَعَ مَکانَها حِجارَةٌ بیضٌ، وکانَ فی ذلِکَ الیَومِ قَتلُ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَأَیتُ دَماً عَبیطاً یَغلی تَحتَها، أفَتُقیمُ عِندَنا ولَکَ مِنَ الکَراماتِ ما تَشاءُ، أم تَرجِعُ؟ قالَ أبی: بَل أرجِعُ إلی قَبرِ جَدّی. فَأَذِنَ لَهُ بِالاِنصِرافِ (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 291 ح 25، بحار الأنوار: ج 10 ص 152 ح 3).

1333. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از محمّد بن عمر بن علی -: عبد الملک به سوی پسرِ رأسُ الجالوت(1) فرستاد و پرسید: آیا در کشته شدن حسین، نشانه ای ظاهر شد؟

فرزند رأس الجالوت گفت: در آن روز، سنگی کنار نرفت، مگر آن که در زیرش خون تازه دیده شد.(2)

1334. المعجم الکبیر - به نقل از زُهْری -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، سنگی در بیت المقدّس بلند نشد، مگر آن که در زیرش، خون تازه دیده شد.(3)

1335. المعجم الکبیر - به نقل از زُهْری -: عبد الملک بن مروان، به من گفت: تو از کدام گروه هستی؟ به من بگو که در روز کشته شدن حسین بن علی، چه نشانه ای بود؟

گفتم: سنگ ریزه ای را در بیت المقدّس بر نداشتند، مگر آن که در زیرش، خون تازه دیده شد.

عبد الملک گفت: من و تو در این حدیث، مثل هم (در یک گروه) هستیم.(4)

1336. العِقد الفرید - به نقل از زُهْری -: با قُتیبه، به سوی مَصّیصه(5) بیرون رفتیم و بر امیر مؤمنان،

ص:343


1- (1) . رأس الجالوت: بزرگِ یهودیانِ سرزمین های اسلامی.
2- (2) . أرسَلَ عَبدُ المَلِکِ إلَی ابنِ رَأسِ الجالوتِ، فَقالَ: هَل کانَ فی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام عَلامَةٌ؟ فَقالَ ابنُ رَأسِ الجالوتِ: ما کُشِفَ یَومَئِذٍ حَجَرٌ إلّاوُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 506 ح 473، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 16).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، لَم یُرفَع حَجَرٌ بِبَیتِ المَقدِسِ إلّاوُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 113 ح 2834، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 314).
4- (4) . قالَ لی عَبدُ المَلِکِ بنُ مَروانَ: أیُّ واحِدٍ أنتَ إن أخبَرتَنی أیُّ عَلامَةٍ کانَت یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ؟ قالَ: قُلتُ: لَم تُرفَع حَصاةٌ بِبَیتِ المَقدِسِ إلّاوُجِدَ تَحتَها دَمٌ عَبیطٌ. فَقالَ عَبدُ المَلِکِ: إنّی وإیّاکَ فی هذَا الحَدیثِ لَقَرینانِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 119 ح 2856، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 506 ح 472).
5- (5) . مَصّیصه، شهری است در کنارۀ رود جیحان از مرزهای شام، که میان انطاکیه و شهرهای رومِ شرقی (آناتولی) قرار دارد (معجم البلدان: ج 5 ص 145. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).

عبد الملک بن مروان، وارد شدیم. او در حالی در ایوانش نشسته بود که دو صف از مردم، بر درِ ایوان بودند و هر گاه حاجتی داشت، به نفرِ کنار دست خود می گفت تا [او به کناری اش بگوید و] به درِ ایوان [و سر صف] برسد. هیچ کس در میان دو صف، راه نمی رفت. ما نیز آمدیم و بر درِ ایوان ایستادیم. عبد الملک به کسی که سمت راستش بود، گفت: آیا در بارۀ وقایع شبی که حسین بن علی کشته شد، چیزی (روایتی) به شما رسیده است؟

این سؤال را هر یک، از کنارْ دستی خود پرسید، تا به در رسید؛ ولی هیچ کدام، پاسخی ندادند.

گفتم: من در این باره، چیزی می دانم.

این حرفِ من، یک به یک اطّلاع داده شد، تا به عبد الملک رسید. آن گاه، فرا خوانده شدم و از میان دو صف گذشتم. چون به عبد الملک رسیدم، بر او سلام دادم. به من گفت: تو، که هستی؟

گفتم: من، محمّد بن مسلم بن عُبَید اللّه بن شهاب زُهْری هستم.

گفت: خود را با نسب، به من بشناسان.

عبد الملک، بسیار طالب حدیث بود. خود را با نسب، به او شناساندم و او گفت: روزی که حسین بن علی بن ابی طالب کشته شد، در بیت المقدّس، چه رخ داد؟

گفتم:... شبی که صبحش حسین بن علی بن ابی طالب کشته شد، هیچ سنگی را در بیت المقدّس بر نداشتند، مگر آن که در زیرش، خون تازه پیدا شد.(1)

1337. المعجم الکبیر - به نقل از ابن شهاب [زُهری] -: روز کشته شدن حسین بن علی علیه السلام، هیچ سنگی را

ص:344


1- (1) . خَرَجتُ مَعَ قُتَیبَةَ اریدُ المَصِّیصَةَ، فَقَدِمنا عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ عَبدِ المَلِکِ بنِ مَروانَ، وإذا هُوَ قاعِدٌ فی إیوانٍ لَهُ، وإذا سِماطانِ مِنَ النّاسِ عَلی بابِ الإِیوانِ، فَإِذا أرادَ حاجَةً قالَها لِلَّذی یَلیهِ، حَتّی تَبلُغَ المَسأَلَةُ بابَ الإِیوانِ، ولا یَمشی أحَدٌ بَینَ السِّماطَینِ. قالَ الزُّهرِیُّ: فَجِئنا فَقُمنا عَلی بابِ الإِیوانِ، فَقالَ عَبدُ المَلِکِ لِلَّذی عَن یَمینِهِ: هَل بَلَغَکُم أیُّ شَیءٍ أصبَحَ فی بَیتِ المَقدِسِ لَیلَةَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ؟ قالَ: فَسَأَلَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ حَتّی بَلَغَتِ المَسأَلَةُ البابَ، فَلَم یَرُدَّ أحَدٌ فیها شَیئاً. قالَ الزُّهرِیُّ: فَقُلتُ: عِندی فی هذا عِلمٌ. قالَ: فَرَجَعَتِ المَسأَلَةُ رَجُلاً عَن رَجُلٍ حَتَّی انتَهَت إلی عَبدِ المَلِکِ. قالَ: فَدُعیتُ، فَمَشَیتُ بَینَ السِّماطَینِ، فَلَمَّا انتَهَیتُ إلی عَبدِ المَلِکِ سَلَّمتُ عَلَیهِ. فَقالَ لی: مَن أنتَ؟ قُلتُ: أنَا مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمِ بنِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ شِهابٍ الزُّهرِیُّ. قالَ: فَعَرِّفنی بِالنَّسَبِ، وکانَ عَبدُ المَلِکِ طَلّابَةً لِلحَدیثِ، فَعَرَّفتُهُ، فَقالَ: ما أصبَحَ بِبَیتِ المَقدِسِ یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ؟ قالَ الزُّهرِیُّ:... إنَّهُ لَم یُرفَع تِلکَ اللَّیلَةَ الَّتی صَبیحَتَها قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام حَجَرٌ فی بَیتِ المَقدِسِ إلّاوُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ (العقد الفرید: ج 3 ص 370).

در شام بر نداشتند، مگر آن که در زیرش، خون بود(1).(2)

10/2 نوحه گریِ جِنّیان

1338. فضائل الصحابة، ابن حنبل - به نقل از عمّار -: امّ سلمه گفت: صدای جنّیان را شنیدم که بر حسین علیه السلام می گریند.

و نیز گفت: نوحه خوانی جنّیان بر حسین علیه السلام را [هم] شنیدم(3).(4)

1339. المعجم الکبیر: امّ سلمه [در شبانگاه شهادت حسین علیه السلام] گفت: از هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، جز امشب، صدای نوحۀ جنّیان را نشنیده بودم و جز این نمی بینم که فرزندم، کشته شده است.

منظور امّ سلمه، حسین علیه السلام بود. او سپس به کنیزش گفت: بیرون برو و پُرس و جو کن [که چه خبر است].

او [رفت و چون باز گشت،] خبر داد که حسین علیه السلام کشته شده است. در آن هنگام، زنی جنّی، چنین نوحه می خوانْد که:

ای دیده! با سعی تمام، پُر از اشک شو!

پس از من، چه کسی بر شهیدان می گرید؟

بر همان گروهی که مرگ، آنها را می بُرد

به سوی فرومایه ای متکبّر در سلطنت؟(5)(6)

ص:345


1- (1) . در برخی نقل ها مانند الصواعق المحرقة (ص 194) و مثیر الأحزان (ص 82) و المناقب کوفی (ج 2 ص 266 ح 731)، «خون تازه» آمده است.
2- (2) . ما رُفِعَ بِالشّامِ حَجَرٌ یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام إلّاعَن دَمٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 113 ح 2835، أنساب الأشراف: ج 3 ص 425).
3- (3) . در برخی نقل ها مانند الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة فی الصحابة) (ج 1 ص 504 ح 468) و المعجم الکبیر (ج 3 ص 121 ح 2862) و تهذیب الکمال (ج 6 ص 441)، فقط ذیل حدیث آمده است.
4- (4) . سَمِعتُ الجِنَّ یَبکینَ عَلی حُسَینٍ علیه السلام. قالَ: وقالَت امُّ سَلَمَةَ: سَمِعتُ الجِنَّ تَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام (فضائل الصحابة، ابن حنبل: ج 2 ص 776 ح 1373، تاریخ الإسلام، ذهبی: ج 5 ص 17).
5- (5) . این مصرع در منابع تاریخی، به گونه های متفاوتی نقل شده است. ما در ترجمه، حاصل مجموع نقل ها را آوردیم.
6- (6) . ما سَمِعتُ نَوحَ الجِنِّ مُنذُ قُبِضَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلَّااللَّیلَةَ، وما أرَی ابنی إلّاقَد قُتِلَ - تَعِنی الحُسَینَ علیه السلام -، فَقالَت لِجارِیَتِها: اخرُجی فَسَلی فَأَخبَرَت أَنَّهُ قَد قُتِلَ وإذَا جِنِّیَّةٌ تَنوحُ: ألا یا عَینُ فَاحتَفِلی بِجَهدِ ومَن یَبکی عَلَی الشُّهَداءِ بَعدی؟ عَلی رَهطٍ تَقودُهُم المَنایا إلی مُتَحَیِّرٍ فی مُلکِ عَبدِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 122 ح 2869؛ الأمالی، صدوق: ص 202 ح 218).

1340. کامل الزیارات - به نقل از علی بن حَزَوَّر -: شنیدم که لیلا می گوید: نوحۀ جنّیان را بر حسین بن علی علیه السلام شنیدم، که چنین می خواندند:

ای دیده! اشک ها را نثار کن

که اندوه زده، با درد و سوز می گرید.

ای دیده! خواب خوش، از خاطر تو بُرد

یاد خاندان محمّد و دردمندیِ آنان را؟!

پیکرهایشان تا سه شب، بر روی زمین ماند،

در حالی که همگی در قتلگاه و میان جانوران وحشی بودند.(1)

1341. کامل الزیارات - به نقل از داوود رَقّی، از مادر بزرگش -: هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، جنّیان با این شعرها بر او گریستند:

ای دیده! اشک ها را بریز

و گریه کن، که خبر، راست است.

بر پسر فاطمه گریه کن

که درون فرات رفت و بیرون نیامد.

جنّیان در اندوهش اشک می ریزند،

از هنگامی که خبرش رسیده است.

حسین و خاندانش کشته شدند.

مرگ بر این خبرِ غمبار باد!

با دلِ آتش گرفته، بر تو می گریم،

در بامداد و شامگاه.

ص:346


1- (1) . سَمِعتُ لَیلی وهِیَ تَقولُ: سَمِعتُ نَوحَ الجِنِّ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وهِیَ تَقولُ: یا عَینُ جودی بِالدُّموعِ فَإِنَّما یَبکِی الحَزینُ بِحُرقَةٍ وتَفَجُّعِ یا عَینُ ألهاکِ الرُّقادُ بِطیبهِ مِن ذِکرِ آلِ مُحَمَّدٍ وتَوَجُّعِ باتَت ثَلاثاً بِالصَّعیدِ جُسومُهُمُ بَینَ الوُحوشِ وکُلُّهُم فی مَصرَعِ (کامل الزیارات: ص 192 ح 272، بحار الأنوار: ج 45 ص 241 ح 13).

و بر تو می گریم تا آن گاه که

خونی در رگ، جاری باشد و درخت، میوه دهد.(1)

1342. تذکرة الخواصّ - به نقل از زُهْری -: جنّیان بر حسین علیه السلام نوحه خواندند و چنین گفتند:

بهترین زنان جنّی(2)

با سوز می گریند.

صورت خود را می خراشند

و به سان دینارهای پاکیزه [سرخ می شوند].

پس از لباس جشن،

لباس سیاه می پوشند.(3)

1343. المناقب، ابن شهرآشوب: ابانة بن بَطّه، از نوحه های جنّیان، چنین شنیده است:

ای دیده! سخاوت کن و خشکی مکن!

بر آن سرورِ درگذشته ای سخاوتمندانه اشک بریز

که در صحرای طَف، بر زمین افتاد

و بامداد، دچار مصیبتی آشکار شدیم.

و از نوحۀ ایشان بود:

زنان جنّی، می گریند

ص:347


1- (1) . إنَّ الجِنَّ لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام بَکَت عَلَیهِ بِهذِهِ الأَبیاتِ: یا عَینُ جودی بِالعِبَر وَابکی فَقَد حَقَّ الخَبَرْ اِبکِی ابنَ فاطِمَةَ الَّذی وَرَدَ الفُراتَ فَما صَدَرْ الجِنُّ تَبکی شَجوَها لَمّا أتی مِنهُ الخَبَرْ قُتِلَ الحُسَینُ ورَهطُهُ تَعساً لِذلِکَ مِن خَبَرْ فَلَأَبکِیَنَّکَ حُرقَةً عِندَ العِشاءِ وبِالسَّحَرْ وَلَأبکِیَنَّکَ ما جَری عِرقٌ وما حَمَلَ الشَّجَرْ (کامل الزیارات: ص 197 ح 277، بحار الأنوار: ج 45 ص 238 ح 7).
2- (2) . در برخی منابع، «زنان جنّی آمدند» آمده است.
3- (3) . ناحَت عَلَیهِ [أی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام] الجِنُّ فَقالَت: خَیرُ نِساءِ الجِنِّ یَبکینَ شَجِیّاتِ ویَلطِمنَ خُدوداً کَالدَّنانیرِ نَقِیّاتِ ویَلبِسنَ ثِیابَ السّو دِ بَعدَ القَصَبِیّاتِ (تذکرة الخواصّ: ص 269، التبصرة: ج 2 ص 16).

از سرِ سوز و اندوه،

و با نالۀ خود،

با زنان هاشمی، همراهی می کنند.

بر حسین، ناله می کنند

و مصیبت آنان، سنگین است.

چهره می خراشند

و مانند دینارهای پاکیزه [سرخ می شوند]،

و بعد از لباس جشن،

لباس سیاه به تن می کنند.

و از نوحۀ ایشان بود:

زمین از کشته شدن حسین، سرخِ سرخ شد،

به تیرگیِ غروب خونبار خورشید.

وای بر قاتلش، وای بر قاتلش

که در آتش سوزان دوزخ، می سوزد!

و از نوحۀ ایشان بود:

بر فرزند فاطمه می گریم

که از شهادتش، مو سپید می شود

و به سبب کشته شدن او، زلزله آمد

و به خاطر شهادتش، ماه گرفت.

و صدای نوحۀ جنّیانی که به کمک آمده بودند، چنین به گوش رسید:

به خدا سوگند، نزدتان نیامدم تا آن که در طَف دیدم

گونه های خاک آلود و سرهای بریده را.(1)

ص:348


1- (1) . انَّهُ سَمِعَ مِن نَوحِهِم: أیا عَینُ جودی ولا تَجمُدی وجودی عَلَی الهالِکِ السَّیِّدِ فَبِالطَّفِّ أمسی صَریعاً فَقَد رُزینَا الغَداءَ بِأَمرٍ بَدِی ومِن نَوحِهِم: نِساءُ الجِنِّ یَبکینَ مِنَ الحُزنِ شَجِیّاتِ ویُسعِدنَ بِنَوحٍ لِل نِّساءِ الهاشِمِیّاتِ -

1344. تاریخ دمشق - به نقل از ابو مرید فقیمی -: گچکاران، بامدادان که بیرون آمدند، نوحۀ جنّیان را بر حسین علیه السلام، چنین شنیدند:

پیامبر، بر پیشانی او دست کشید

و گونه هایش گل انداخت.

پدر و مادرش از بزرگان قریش اند

و نیایَش، بهترینِ نیاکان است.

و من پاسخشان را این گونه دادم:

گروهی به جنگ او رفتند

که بدترینِ گروه ها بودند.

آنان، فرزند دختر پیامبرشان را کشتند و

با این کار، در آتش جاودان، جای گرفتند.(1)

ص:349


1- (1) . کانَ الجَصّاصونَ إذا خَرَجوا فِی السَّحَرِ سَمِعوا نَوحَ الجِنِّ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام: مَسَحَ الرَّسولُ جَبینَهُ فَلَهُ بُروقٌ فِی الخُدودِ أبَواهُ فی عَلیا قُرَی شٍ جَدُّهُ خَیرُ الجُدودِ قالَ: فَأَجَبتُهُم: خَرَجوا بِهِ وَفداً إلَی هِ فَهُم لَهُ شَرُّ الوُفودِ قَتَلوا ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم سَکَنوا بِهِ نارَ الخُلودِ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 242، المعجم الکبیر: ج 3 ص 122 ح 2866).

1345. تهذیب الکمال - به نقل از ابو جَناب کلبی -: به کربلا آمدم و در آن جا به مردی از بزرگان عرب گفتم:

به من خبر رسیده که شما نوحۀ جنّیان را می شنوید!

گفت: هر آزاد و بنده ای را که ببینی، به تو خواهد گفت که آن را شنیده است.

گفتم: به من بگو که چه شنیده ای؟

گفت: شنیدم که می گویند:

پیامبر، بر پیشانیِ او دست کشید

و گونه هایش گل انداخت.

پدر و مادرش از بزرگان قریش اند

و نیایَش، بهترینِ نیاکان است.(1)

1346. الأمالی، مفید - به نقل از محفوظ بن مُنذر -: پیرمردی از بنی تمیم که در رابیه(2) می نشست، به من گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: ما از کشته شدن امام حسین علیه السلام، آگاه نشدیم، تا غروب روز عاشورا شد. آن هنگام، من در رابیه نشسته بودم و مردی از همان محلّه نیز کنار من بود که شنیدیم کسی ندا می دهد:

به خدا سوگند، نزد شما نیامدم تا این که

در صحرای طف، گونه های خاک آلود و سرِ بریده را دیدم

که به گرد او، جوانانی بودند که از گلویشان خون می ریخت،

به سان چراغ های فروزان بر فراز تاریکی.

ماده شتر جوانم را تاختم تا پیش از آن که [در بهشت،]

حوریان باکره را دیدار کنند، به آنان برسم؛

ولی سرنوشت، محرومم کرد و خدا کارش را به سرانجام می رساند

و [آن رخداد،] کاری بود که خداوند، آن را مقدّر کرده بود.

ص:350


1- (1) . أتَیتُ کَربَلاءَ، فَقُلتُ لِرَجُلٍ مِن أشرافِ العَرَبِ بِها: بَلَغَنی أنَّکُم تَسمَعونَ نَوحَ الجِنِّ؟ قالَ: ما تَلقی حُرّاً ولا عَبداً إلّاأخبَرَکَ أنَّهُ سَمِعَ ذلِکَ. قُلتُ: فَأَخبِرنی ما سَمِعتَ أنتَ؟ قالَ: سَمِعتُهُم یَقولونَ: مَسَحَ الرَّسولُ جَبینَهُ فَلَهُ بَریقٌ فِی الخُدودِ أبَواهُ مِن عَلیا قُرَی شٍ جَدُّهُ خَیرُ الجُدودِ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 441، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 316).
2- (2) . رابیه، به معنای زمین بلند است؛ ولی سیاق این حدیث، دلالت دارد که اسم جای خاصّی است.

حسین، چراغ فروزانی بود که از او نور می گرفتند.

خدا می داند که من دورغ نمی گویم.

خداوند بر پیکری درود فرستد که

قبر حسین، آن را در بر گرفته و همراهِ نیکی است.

و در کنار پیامبر خدا در غرفه های بهشت،

با [علیِ] وصی و [جعفرِ] طیّار، شاد است.

ما به او گفتیم: تو کیستی - خدا تو را رحمت کند -؟

گفت: من و پدرم، از جنّیان نَصیبین(1) هستیم که قصد یاری حسین علیه السلام و جانبازی در راه او را داشتیم؛ ولی از حج که باز گشتیم، هنگامی به او رسیدیم که کشته شده بود.(2)

1347. تهذیب الکمال - به نقل از محمّد مِصقَلی -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، شبانگاه، صدای کسی - که ندا می داد؛ امّا خودش دیده نمی شد - شنیده شد که:

قوم ثمود، ماده شتری را پی کردند و ریشه کن شدند

و پیشامدهای ناگواری برای آنان رخ داد.

فرزندان پیامبر خدا حرمت بیشتری دارند

و گرامی تر از بچّه شتری هستند که [ثمود] به آن، یورش بردند.

شگفتا که ایشان بر اثر کرده شان مسخ نشدند!

البتّه خداوند، طاغیان منکِر را مهلت می دهد.(3)

ص:351


1- (1) . نصیبین، شهری در شمال عراق قدیم که اکنون در جنوب ترکیه واقع است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
2- (2) . حَدَّثَنی شَیخٌ مِن بَنی تَمیمٍ کانَ یَسکُنُ الرّابِیَةَ، قالَ: سَمِعتُ أبی یَقولُ: ما شَعَرنا بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی کانَ مَساءُ لَیلَةِ عاشوراءَ، فَإِنّی لَجالِسٌ بِالرّابِیَةِ، ومَعی رَجُلٌ مِنَ الحَیِّ، فَسَمِعنا هاتِفاً یَقولُ: وَاللّهِ ما جِئتُکُم حَتّی بَصُرتُ بِهِ بِالطَّفِّ مُنعَفِرَ الخَدَّینِ مَنحورا وحَولَهُ فِتیَةٌ تُدمی نُحورُهُم مِثلَ المَصابیحِ یَعلونَ الدُّجی نورا وقَد حَثَثتُ قَلوصی کَی اصادِفَهُم مِن قَبلِ أن یُلاقُوا الخُرَّدَ الحورا فَعاقَنی قَدَرٌ وَاللّهُ بِالِغُهُ وکانَ أمراً قَضاهُ اللّهُ مَقدورا کانَ الحُسَینُ سِراجاً یُستَضاءُ بِهِ اللّهُ یَعلَمُ أنّی لَم أقُل زورا صَلَّی الإِلهُ عَلی جِسمِ تَضَمَّنَهُ قَبرُ الحُسَینِ حَلیفِ الخَیرِ مَقبورا مُجاوِراً لِرَسولِ اللّهِ فی غُرَفٍ ولِلوَصِیِّ ولِلطَّیّارِ مَسرورا فَقُلنا لَهُ: مَن أنتَ یَرحَمُکَ اللّهُ؟ قالَ: أنَا وأبی مِن جِنِّ نَصیبینَ، أرَدنا مُؤازَرَةَ الحُسَینِ علیه السلام ومُؤاساتَهُ بِأَنفُسِنا، فَانصَرَفنا مِنَ الحَجِّ فَأَصَبناهُ قَتیلاً (الأمالی، مفید: ص 320 ح 7، الأمالی، طوسی: ص 90 ح 141).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام سُمِعَ مُنادٍ یُنادی لَیلاً، یُسمَعُ صَوتُهُ ولَم یُرَ شَخصُهُ: عَقَرَت ثَمودُ ناقَةً فَاستُؤصِلوا وجَرَت سَوانِحُهُم بِغَیرِ الأَسعُدِ فَبَنو رَسولِ اللّهِ أعظَمُ حُرمَةً وأجَلُّ مِن امِّ الفَصیلِ المُقصَدِ عَجَباً لَهُم ولِما أتَوا لَم یُمسَخوا وَاللّهُ یُملی لِلطُّغاةِ الجُحَّدِ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 442، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 594).

1348. تذکرة الخواصّ - به نقل از شَعبی -: کوفیان، شب هنگام، صدای کسی را شنیدند که می گفت:

بر کشتۀ کربلا می گریم

که پیکرش خون آلود است؛

بر کسی که به ستم گم راهان،

تنها به جرم وفاداری، کشته شد.

بر کشته ای می گریم که بر او می گریند

ساکنان زمین و آسمان.

خاندان او را هتک حرمت کردند

و آنچه را خدا در بارۀ کنیزان، حرام کرده بود، روا شمردند.

ای پدرم به فدای پیکر عریانش؛

عریان از همه چیز، جز دینداری و حیا!

همۀ مصیبت ها، عزایی دارند؛

امّا این مصیبت را نمی توان با عزا تسکین داد.(1)

1349. شرح الأخبار - به نقل از عبد اللّه بن زواق -: شنیدم مردی از انصار با مرد سال خورده ای سخن می گوید. او گفت: همان روزی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، در دل شب، صدایی از کسی در مِنا بر کوه کَبکَب(2) شنیده شد که به صدای زن می مانْد و نوحه می خواند: گریه کن! هر جا که هستی، بر حسین گریه کن!

ص:352


1- (1) . سَمِعَ أهلُ الکوفَةِ قائِلاً یَقولُ فِی اللَّیلِ: أبکی قَتیلاً بِکَربَلاءَ مُضَرَّجَ الجِسمِ بِالدِّماءِ أبکی قَتیلَ الطُّغاةِ ظُلماً بِغَیرِ جُرمٍ سِوَی الوَفاءِ أبکی قَتیلاً بَکی عَلَیهِ مَن ساکِنُ الأَرضِ وَالسَّماءِ هُتِکَ أهلوهُ وَاستُحِلّوا ما حَرَّمَ اللّهُ فِی الإِماءِ یا بِأَبی جِسمُهُ المُعَرّی إلّا مِنَ الدّینِ وَالحَیاءِ کُلُّ الرَّزایا لَها عَزاءٌ وما لِذَا الرُّزءِ مِن عَزاءِ (تذکرة الخواصّ: ص 269، التبصرة، ابن جوزی: ج 2 ص 16).
2- (2) . کوهی در مکّه (تاج العروس: ج 2 ص 350 مادّۀ «کبب»).

دیگری در کوه ثَبیر پاسخش می داد و می گفت: گریه کن، گریه کن! هر جا که هستی، بر فرزندِ پیامبر، گریه کن!

آن مرد سال خورده گفت: [تاریخِ] آن شب را یادداشت کردم؛ شبِ همان روزی بود که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده بود.(1)

11/2 ندای فرشته

1350. الکافی - به نقل از رَزین، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین به علی علیه السلام را با شمشیر زدند و سرنگون شد و قاتل، بریدن سرش را آغاز کرد، مُنادی ای از دل عرش، ندا داد: ای امّت سرگردانی که پس از پیامبرتان گم راه شدید! خداوند، شما را به [درک] عید قربان و عید فطر، موفّق ندارد!

به خدا سوگند، آنان، نه توفیق یافتند و نه توفیق خواهند یافت [که عیدی را درک کنند]، تا آن گاه که انتقام خون حسین علیه السلام گرفته شود.(2)

1351. علل الشرائع - به نقل از محمّد بن اسماعیل رازی -: به امام جواد علیه السلام گفتم: فدایت شوم! در بارۀ عامّه چه می گویی؟ روایت شده است که آنان موفّق به [درک] روزه نمی شوند.

امام جواد علیه السلام به من فرمود: «هان که نفرین فرشته، در حقّ ایشان مستجاب شده است!».

گفتم: فدایت شوم! این چگونه است؟

فرمود: «هنگامی که مردم، حسین علیه السلام را کشتند، خداوند عز و جل به فرشته ای فرمان داد که ندا دهد:

"ای امّت ستمکاری که خاندان پیامبر خود را کشتید! خداوند، شما را به [درک] روزه و عید فطر، موفّق ندارد"».

ص:353


1- (1) . سَمِعتُ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ یُحَدِّثُ مُعَمَّراً قالَ: لَمّا کانَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، (مِن رَجُلٍ فی بَعضِ اللَّیلِ فی مِنیً، فَسَمِعَ) صَوتاً عَلی کَبکَبٍ کَأَنَّهُ صَوتُ امرَأَةٍ تَنوحُ: ابکِ ابکِ حُسَیناً أیَّما. فَأَجابَتها اخری فی ثَبیرٍ تَقولُ: ابکِ ابکِ ابنَ الرَّسولِ أیَّما. قالَ الرَّجُلُ: فَکَتَبتُ تِلکَ اللَّیلَةَ، فَإِذا هِیَ اللَّیلَةُ الَّتی تَتلُو الیَومَ الَّذی قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام (شرح الأخبار: ج 3 ص 168 ح 1113).
2- (2) . لَمّا ضُرِبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِالسَّیفِ فَسَقَطَ رَأسُهُ، ثُمَّ ابتَدَرَ لِیَقطَعَ رَأسَهُ، نادی مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ: ألا أیَّتُهَا الاُمَّةُ المُتَحَیِّرَةُ الضّالَّةُ بَعدَ نَبِیِّها! لا وَفَّقَکُمُ اللّهُ لِأَضحی ولا لِفِطرٍ. قالَ: ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: فَلاجَرَمَ وَاللّهِ، ما وُفِّقوا ولا یُوَفَّقونَ حَتّی یَثأَرَ ثائِرُ الحُسَینِ علیه السلام (الکافی: ج 4 ص 170 ح 3، کتاب من لا یحضره الفقیه: ج 2 ص 175 ح 2059).

در روایت دیگری آمده است: «به [درک] عید فطر و عید قربان».(1)

12/2 فریادِ جبرئیل (علیه السلام)

1352. کامل الزیارات - به نقل از حلبی -: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، خانوادۀ ما شنیدند که کسی در مدینه می گوید: "امروز، بلا بر این امّت فرود آمد. دیگر روز خوشی نخواهید دید، تا قائم شما قیام کند و سینه هایتان را شفا دهد و دشمنتان را بکشد و انتقام خون ها را بگیرد".

مردم از این ندا، وحشت کردند و گفتند: این سخن، بر اثر حادثه ای است که اتّفاق افتاده است و ما از آن بی اطّلاعیم. سپس خبرِ کشته شدن حسین علیه السلام [به مدینه] رسید. آن را که حساب کردند، همان شبی بود که این ندا به گوش رسیده بود».

به امام صادق علیه السلام گفتم: فدایت شوم! تا کی شما و ما، در این کشتار و هراس و سختی خواهیم بود؟

امام علیه السلام فرمود: «تا آن هنگامی که هفتاد...(2) بیاید و زمان هفتاد برسد. هنگامی که وقت هفتاد برسد، پرچم ها (نشانه ها) پشت سر هم و مانند دانه های تسبیح، پیش می آیند. هر کس آن روزگار را درک کند، چشمش روشن خواهد شد.

هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، کسی به میان لشکر ابن زیاد رفت و فریادی کشید. او را باز داشتند. او به ایشان گفت: چگونه فریاد نکشم، در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ایستاده است و یک بار به آسمان می نگرد و یک بار به دستۀ شما؟! من می ترسم که بر ساکنان زمین، نفرین کند و من هم میان آنان هلاک شوم!

آنان به یکدیگر گفتند: این، انسانی دیوانه است.

توبه کنندگان گفتند: به خدا سوگند، ما برای خود، کاری نکردیم. سَرور جوانان بهشت را برای

ص:354


1- (1) . قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ، ما تَقولُ فِی العامَّةِ، فَإِنَّهُ قَد رُوِیَ أنَّهُم لا یُوَفَّقونَ لِصَومٍ؟ فَقالَ لی: أما إنَّهُ قَد اجیبَت دَعوَةُ المَلَکِ فِیهم، قالَ: قُلتُ: وکَیفَ ذلِکَ جُعِلتُ فِداکَ؟ قالَ: إنَّ النّاسَ لَمّا قَتَلُوا الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام أمَرَ اللّهُ عز و جل مَلَکاً یُنادی: أیَّتُهَا الاُمَّةُ الظّالِمَةُ القاتِلَةُ عِترَةَ نَبِیِّها، لا وَفَّقَکُمُ اللّهُ لِصَومٍ ولا فِطرٍ، وفی حَدیثٍ آخَرَ: لِفِطرٍ ولا أضحی (علل الشرائع: ص 389 ح 1، کتاب من لا یحضره الفقیه: ج 2 ص 89 ح 1812).
2- (2) . در منبع، به جای نقطه چین، چند کلمۀ ناخواناست که به احتمال فراوان، تصحیف شده است.

فرزند سمیّه کشتیم.

آنان بر عبید اللّه بن زیاد، شوریدند و کارشان به آن جا رسید که می دانی».

به امام علیه السلام گفتم: فدایت شوم! این فریاد کننده، که بود؟

فرمود: «ما او را جز جبرئیل علیه السلام نمی دانیم. هان که اگر اجازه داشت، فریادی بر سر آنان می کشید که روح را از پیکرشان می ربود و به دوزخ می بُرد؛ امّا به آنان مهلت داده شد تا بر گناهشان بیفزایند و عذابی دردناک، در انتظار آنهاست».(1)

13/2 ندای ندا دهنده ای در مدینه که دیده نمی شد

1353. تاریخ الطبری - به نقل از عمرو بن عِکرَمه -: صبح روزی که حسین علیه السلام کشته شد، یکی از وابستگان ما در مدینه، برایمان می گفت که شب پیش، شنیده که مُنادی ای ندا می داده و می گفته است:

ای قاتلان نادان حسین!

مژده باد شما را به عذاب و مجازات!

همۀ آسمانیان، شما را نفرین می کنند،

از پیامبر و فرشته تا دیگران.

ص:355


1- (1) . قالَ لی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام سَمِعَ أهلُنا قائِلاً یَقولُ بِالمَدینَةِ: الیَومَ نَزَلَ البَلاءُ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ، فَلا تَرَونَ فَرَحاً حَتّی یَقومَ قائِمُکُم، فَیَشفِیَ صُدورَکُم، ویَقتُلَ عَدُوَّکُم، ویَنالَ بِالوِترِ أوتاراً. فَفَزِعوا مِنهُ وقالوا: إنَّ لِهذَا القَولِ لَحادِثاً قَد حَدَثَ ما لا نَعرِفُهُ، فَأَتاهُم خَبَرُ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام بَعدَ ذلِکَ، فَحَسَبوا ذلِکَ، فَإِذا هِیَ تِلکَ اللَّیلَةُ الَّتی تَکَلَّمَ فیهَا المُتَکَلِّمُ. فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ، إلی مَتی أنتُم ونَحنُ فی هذَا القَتلِ وَالخَوفِ وَالشِّدَّةِ؟ فَقالَ: حَتّی یَأتِیَ سَبعونَ فَرَجاً أجواب، ویَدخُلَ وَقتُ السَّبعینَ، فَإِذا دَخَلَ وَقتُ السَّبعینَ أقبَلَتِ الرّایاتُ تَتری کَأَنَّها نِظامٌ، فَمَن أدرَکَ ذلِکَ الوَقتَ قَرَّت عَینُهُ، إنَّ الحُسَینَ علیه السلام لَمّا قُتِلَ أتاهم آتٍ وهُم فِی العَسکَرِ فَصَرَخَ، فَزُبِرَ. فَقالَ لَهُم: وکَیفَ لا أصرُخُ ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قائِمٌ یَنظُرُ إلَی الأَرضِ مَرَّةً وإلی حِزبِکُم مَرَّةً، وأنَا أخافُ أن یَدعُوَ اللّهَ عَلی أهلِ الأَرضِ، فَأَهلِکَ فیهِم. فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: هذا إنسانٌ مَجنونٌ. فَقالَ التَّوّابونَ: تَاللّهِ، ما صَنَعنا لِأَنفُسِنا، قَتَلنا لِابنِ سُمَیَّةَ سَیِّدَ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، فَخَرَجوا عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَکانَ مِن أمرِهِم ما کانَ. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ، مَن هذَا الصّارِخُ؟ قالَ: ما نَراهُ إلّاجَبرئیلَ علیه السلام، أما إنَّهُ لَو اذِنَ لَهُ فیهِم لَصاحَ بِهِم صَیحَةً یَخطِفُ بِهِ أرواحَهُم مِن أبدانِهِم إلَی النّارِ، ولکِن امهِلَ لَهُم لِیَزدادوا إثماً؛ ولَهُم عَذابٌ ألیمٌ (کامل الزیارات: ص 553 ح 843، بحار الأنوار: ج 45 ص 172 ح 21).

بر زبان پسر داوود، لعنت شده اید

و نیز بر زبان موسی و آورندۀ انجیل(1).(2)

1354. الإرشاد: شبِ همان روزی که عمرو بن سعید، کشته شدن امام حسین علیه السلام را در خطابه ای در مدینه اعلام کرد، مردم مدینه در دل شب، ندای منادی ای را شنیدند که صدایش را می شنیدند؛ امّا خودِ او را نمی دیدند:

ای قاتلان نادان حسین!

مژده باد شما را به عذاب و مجازات!

همۀ آسمانیان، شما را نفرین می کنند

از پیامبر و فرشته، تا دیگران.

بر زبان پسر داوود، لعنت شده اید

و نیز بر زبان موسی و آورندۀ انجیل.(3)

14/2 خشک شدن درخت امّ معبد

1355. ربیع الأبرار - به نقل از هند دختر جَون -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر خیمۀ خاله ام، امّ مَعبد، فرود آمده بود و هنگامی که از خواب برخاست، آبی خواست و دستانش را شست و در دهان گرداند و آن را

ص:356


1- (1) . در الکامل فی التاریخ (ج 2 ص 580)، این افزوده وجود دارد که: مردم، دو یا سه ماه، درنگ کردند و گویی در آن لحظه هایی که خورشید می دمید و بالا می آمد، دیوارها را خون گرفته بود.
2- (2) . أصبَحنا صَبیحَةَ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام بِالمَدینَةِ، فَإِذا مَولیً لَنا یُحَدِّثُنا، قالَ: سَمِعتُ البارِحَةَ مُنادِیاً یُنادی، وهُوَ یَقولُ: أیُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَیناً أبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنکیلِ کُلُّ أهلِ السَّماءِ یَدعو عَلَیکُم مِن نَبِیٍّ ومَلأَکٍ وقَبیلِ قَد لُعِنتُم عَلی لِسانِ ابنِ داوو دَ وموسی وحامِلِ الإِنجیلِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 467 و 393؛ کامل الزیارات: ص 196 ح 276).
3- (3) . لَمّا کانَ اللَّیلُ مِن ذلِکَ الیَومِ الَّذی خَطَبَ فیهِ عَمرُو بنُ سَعیدٍ بِقَتلِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام بِالمَدینَةِ، سَمِعَ أهلُ المَدینَةِ فی جَوفِ اللَّیلِ مُنادِیاً یُنادی، یَسمَعونَ صَوتَهُ ولا یَرَونَ شَخصَهُ: أیُّهَا القاتِلونَ جَهلاً حُسَیناً أبشِروا بِالعَذابِ وَالتَّنکیلِ کُلُّ أهلِ السَّماءِ یَدعوا عَلَیکُم مِن نَبِیٍّ ومَلأَکٍ وقَبیلِ قَد لُعِنتُم عَلی لِسانِ ابنِ داوو دَ وموسی و صاحِبِ الإِنجیلِ (الإرشاد: ج 2 ص 124، الملهوف: ص 208).

در پای درختچۀ خاری،(1) از دهان بیرون ریخت. آن درختچه، درخت خاری بزرگ شد و میوه هایی بس بزرگ به رنگ سرخ و بوی عنبر و مزۀ عسل، به بار آورد که هر گرسنه و تشنه و بیماری که از آن می خورد، سیر و سیراب و تن درست می شد، و هر شتر و گوسفندی که از برگ آن می خورد، شیرش افزون می گشت. ما آن را «مبارک» می نامیدیم و برخی بادیه نشینان، پیوسته از آن، آب و توشه بر می گرفتند.(2)

تا این که روزی برخاستیم و دیدیم میوه هایش ریخته و برگ هایش کوچک شده است. بیمناک شدیم و چیزی نگذشت که خبر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رسید.

سی سال بعد، از پایین تا بالای آن را خار گرفت و میوه اش ریخت و سرسبزی اش رفت. آن گاه بود که ما از شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام آگاه شدیم و پس از آن، دیگر میوه نداد و ما تنها از برگش بهره می بردیم.

روزی برخاستیم و دیدیم از ساقه اش خون تازه تراویده و برگ هایش پژمرده شده است. در بیم و هراس بودیم که ناگاه، خبر شهادت حسین علیه السلام به ما رسید و در پیِ آن، درخت، خشک شد و از میان رفت.(3)

1356. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: هند دختر جَون، نقل کرده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با همراهانش به خیمۀ خاله ام (امّ مَعبد) فرود آمد و ماجرایش با گوسفند را همه می دانند. پیامبر صلی الله علیه و آله و همراهانش در خیمه به خواب نیم روز رفتند، تا از دمای هوای بسیار داغ آن روز، اندکی کاسته شد. پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که از خواب برخاست، آبی خواست و دستانش را شست و آنها را تمیز کرد و سپس آب

ص:357


1- (1) . واژۀ «عَوسَجة (خارْ درخت)» که در متن عربی آمده است، بر درختچۀ خاری اطلاق می شود که میوه ای سرخ رنگ وگرد، مانند نگین عقیق دارد (لسان العرب: ج 2 ص 324 مادّۀ «عسج»).
2- (2) . در کشف الغمّة، «و از آن، شفا و توشه می گرفتند» آمده است.
3- (3) . نَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَیمَةَ خالَتی امِّ مَعبَدٍ، فَقامَ مِن رَقدَتِهِ، فَدَعا بِماءٍ، فَغَسَلَ یَدَیهِ، ثُمَّ تَمَضمَضَ، ومَجَّ فی عَوسَجَةٍ إلی جانِبِ الخَیمَةِ، فَأَصبَحنا وهِیَ کَأَعظَمِ دَوحَةٍ، وجاءَت بِثَمَرٍ کَأَعظَمِ ما یَکونُ فی لَونِ الوَرسِ، ورائِحَةِ العَنبَرِ، وطَعمِ الشَّهدِ، ما أکَلَ مِنها جائِعٌ إلّاشَبِعَ، ولا ظَمآنُ إلّارَوِیَ، ولا سَقیمٌ إلّابَرِئَ، ولا أکَلَ مِن وَرَقِها بَعیرٌ ولا شاةٌ إلّادَرَّ لَبَنُها، فَکُنّا نُسَمّیهَا المُبارَکَةَ، ویَنتابُنا مِنَ البَوادی مَن یَستَسقی بِها، ویُزَوِّدُ مِنها. حَتّی أصبَحنا ذاتَ یَومٍ، وقَد تَساقَطَ ثَمَرُها، وصَغُرَ وَرَقُها، فَفَزِعنا، فَما راعَنا إلّانَعیُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ إنَّها بَعدَ ثَلاثینَ سَنَةً أصبَحَت ذاتَ شَوکٍ، مِن أسفَلِها إلی أعلاها، وتَساقَطَ ثَمَرُها، وذَهَبَت نَضرَتُها، فَما شَعَرنا إلّابِمَقتَلِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام، فَما أثَمَرَت بَعدَ ذلِکَ، وکُنّا نَنتَفِعُ بِوَرَقِها. ثُمَّ أصبَحنا وإذا بِها قَد نَبَعَ مِن ساقِها دَمٌ عَبیطٌ، وقَد ذَبَلَ وَرَقُها، فَبَینا نَحنُ فَزِعینَ إذ أتانا خَبَرُ مَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام، ویَبِسَتِ الشَّجَرَةُ عَلی أثَرِ ذلِکَ وذَهَبَت (ربیع الأبرار: ج 1 ص 285؛ کشف الغمّة: ج 1 ص 25).

را سه بار در دهان چرخاند و آن را در پای درختچۀ خاری ریخت که کنار خیمۀ خاله ام بود....

سپس فرمود: «این درخت خار، منزلتی دارد».

آن گاه، همراهان ایشان نیز همین گونه کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و دو رکعت نماز گزارد و من و جوانان قبیله، از این کار، شگفت زده شدیم؛ زیرا از نماز، اطّلاعی نداشتیم و پیش از آن، نمازگزاری ندیده بودیم. فردا صبح، دیدیم که آن درخت خار، بالا رفته است و مانند بزرگ ترین درختان خار، بلند و بزرگ شده است. خداوند خارهایش را زدود و شاخه هایش فراوان و در هم پیچیده و ساقه و برگ هایش سبز شدند. پس از آن، میوه هایی داد به اندازۀ بزرگ ترین قارچ ها به رنگ گیاه وَرس ساییده (سرخ مایل به زرد) و با بوی عنبر و مزۀ عسل.

به خدا سوگند، هر گرسنه و تشنه و بیمار و نیازمند و حاجتمندی که از آن می خورد، سیر و سیراب و تن درست می گشت و نیازش برطرف می شد. هر شتر نر و ماده و هر گوسفندی که از آن می خورد، فربه می شد و شیرش زیاد می گشت. ما از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله بر ما فرود آمده بود، رشد و برکت را در اموالمان می دیدیم و سرزمین ما آباد و سرسبز شد.

ما آن را درخت مبارک می نامیدیم و بادیه نشینان اطراف ما، مانند ما، از سایۀ آن بهره می بردند و از برگش در سفرها توشه بر می گرفتند و آن را همراه خود، به سرزمین های بی آب و علف می بردند و جای آب و غذا را برایشان می گرفت.

هماره این گونه بود و وضع بر همین منوال می گذشت، تا این که روزی برخاستیم و دیدیم میوه هایش افتاده و برگ هایش زرد شده اند. اندوهگین و بیمناک شدیم و اندکی نگذشت که خبر درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله به ما رسید و همان روز، پیامبر خدا قبض روح شده بود.

پس از آن، میوه هایی کوچک تر از پیش، یا مزه و بویی فروتر، می داد و این حالت، سی سال ادامه داشت، تا این که روزی برخاستیم و دیدیم که از اوّل تا آخرش، خار در آورده و سرسبزیِ شاخه هایش رفته و همۀ میوه هایش ریخته اند. اندکی نگذشت که خبر شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام رسید و دیگر میوه نداد؛ نه کم و نه زیاد. میوه اش به کلّی قطع شد و پیوسته ما و اطرافیان ما، از برگش می گرفتیم و بیماران خود را با آن درمان می کردیم و دردهایمان را شفا می دادیم.

مدّتی طولانی به این شکل باقی ماند. سپس روزی برخاستیم و دیدیم که از ساقه اش خون تازه تراویده و از برگ های پژمرده اش، قطره خونی مانند آبِ گوشت، می چکد. گفتیم: پیشامد بزرگی روی داده است و آن شب را بیمناک و اندوهگین، به انتظار خبر حادثه سپری کردیم و چون سیاهیِ شب، ما را فرا گرفت، گریه و ناله ای از زیر زمین شنیدیم و غوغایی سخت و

ص:358

لرزه ای، همراه صدای نوحه خوانی که می خواند:

ای فرزند پیامبر و ای پسر وصی!

ای بازماندۀ بزرگان گرامی ما!

ناله و فغان، فراوان شد و بسیاری از آنچه را که می گفتند، نمی فهمیدیم و پس از آن، خبر شهادت حسین علیه السلام به ما رسید و آن درخت، خشک و بی حاصل شد و باد و باران، آن را شکست و از میان رفت و اثری از آن نماند.

عبد اللّه بن محمّد انصاری می گوید: دِعبِل بن علی خُزاعی را در مدینه، شهر پیامبر صلی الله علیه و آله، دیدم و این سخن را برای او گفتم. او آن را انکار نکرد.(1)

ص:359


1- (1) . نَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِخَیمَةِ خالَتی، ومَعَهُ أصحابٌ لَهُ، فَکانَ مِن أمرِهِ فِی الشّاةِ ما قَد عَرَفَهُ النّاسُ، فَقالَ فِی الخَیمَةِ هُوَ وأصحابُهُ حَتّی أبرَدَ، وکانَ الیَومُ قائِظاً شَدیداً حَرُّهُ. فَلَمّا قامَ مِن رَقدَتِهِ دَعا بِماءٍ، فَغَسَلَ یَدَیهِ، فَأَنقاهُما، ثُمَّ مَضمَضَ فاهُ، ومَجَّهُ عَلی عَوسَجَةٍ کانَت إلی جَنبِ خَیمَةِ خالَتی ثَلاثَ مَرّاتٍ... ثُمَّ قالَ: إنَّ لِهذِهِ العَوسَجَةِ شَأناً. ثُمَّ فَعَلَ مَن کانَ مَعَهُ مِن أصحابِهِ مِثلَ ذلِکَ، ثُمَّ قامَ فَصَلّی رَکعَتَینِ، فَعَجِبتُ أنَا وفَتَیاتُ الحَیِّ مِن ذلِکَ، وما کانَ عَهدُنا بِالصَّلاةِ، ولا رَأَینا مُصَلِّیاً قَبلَهُ. فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ أصبَحنا وقَد عَلَتِ العَوسَجَةُ، حَتّی صارَت کَأَعظَمِ دَوحَةٍ عالِیَةٍ وأبهی، وقَد خَضَدَ اللّهُ شَوکَها، ووَشَجَت عُروقُها وکَثُرَت أفنانُها، وَاخضَرَّ ساقُها ووَرَقُها، ثُمَّ أثمَرَت بَعدَ ذلِکَ، فَأَینَعَت بِثَمَرٍ کانَ کَأَعظَمِ ما یَکونُ مِنَ الکَمأَةِ فی لَونِ الوَرسِ المَسحوقِ، ورائِحَةِ العَنبَرِ، وطَعمِ الشَّهدِ. وَاللّهِ، ما أکَلَ مِنها جائِعٌ إلّاشَبِعَ، ولا ظَمآنُ إلّارَوِیَ، ولا سَقیمٌ إلّابَرَأَ، ولا ذوحاجَةٍ وفاقَةٍ إلَّااستَغنی، ولا أکَلَ مِن وَرَقِها بَعیرٌ ولا ناقَةٌ ولا شاةٌ إلّاسَمِنَت، ودَرَّ لَبَنُها، فَرَأَینَا النَّماءَ وَالبَرَکَةَ فِی أموالِنا مُنذُ یَومَ نَزَلَ صلی الله علیه و آله، وأخصَبَت بِلادُنا وأمرَعَت، فَکُنّا نُسَمّی تِلکَ الشَّجَرَةَ المُبارَکَةَ، وکانَ یَنتابُنا مَن حَولَنا مِن أهلِ البَوادی، یَستَظِلّونَ بِها، ویَتَزَوَّدونَ مِن وَرَقِها فِی الأَسفارِ، ویَحمِلونَ مَعَهُم لِلأَرضِ القِفارِ، فَیَقومُ لَهُم مَقامَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ. فَلَم تَزَل کَذلِکَ وعَلی ذلِکَ حَتّی أصبَحنا ذاتَ یَومٍ، وقَد تَساقَطَ ثِمارُها، وَاصفَرَّ وَرَقُها، فَأَحزَنَنا ذلِکَ، وفَزِعنا مِن ذلِکَ، فَما کانَ إلّاقَلیلٌ حَتّی جاءَ نَعیُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَإِذا هُوَ قَد قُبِضَ ذلِکَ الیَومَ. فَکانَت بَعدَ ذلِکَ تُثمِرُ ثَمَراً دونَ ذلِکَ فِی العِظَمِ وَالطَّعمِ وَالرّائِحَةِ، فَأَقامَت عَلی ذلِکَ نَحوَ ثَلاثینَ سَنَةً، فَلَمّا کانَ ذاتَ یَومٍ أصبَحنا، وإذا بِها قَد شاکَت مِن أوَّلِها إلی آخِرِها، وذَهَبَت نَضارَةُ عیدانِها، وتَساقَطَت جَمیعُ ثَمَرَتِها، فَما کانَ إلّایَسیرٌ حَتّی وافی خَبَرُ مَقتَلِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَما أثمَرَت بَعدَ ذلِکَ، لا قَلیلاً ولا کَثیراً، وَانقَطَعَ ثَمَرُها، ولَم نَزَل نَحنُ ومَن حَولَنا نَأخُذُ مِن وَرَقِها، ونُداوی بِهِ مَرضانا، ونَستَشفی بِهِ مِن أسقامِنا. فَأَقامَت عَلی ذلِکَ بُرهَةً طَویلَةً. ثُمَّ أصبَحنا ذاتَ یَومٍ، فَإِذا بِها قَدِ انبَعَثَ مِن ساقِها دَمٌ عَبیطٌ، وإذا بِأَوراقِها ذابِلَةٌ تَقطُرُ دَماً کَماءِ اللَّحمِ، فَقُلنا: قَد حَدَثَت حادِثَةٌ عَظیمَةٌ، فَبِتنا لَیلَتَنا فَزِعینَ مَهمومینَ نَتَوَقَّعُ الحادِثَةَ، فَلَمّا أظلَمَ اللَّیلُ عَلَینا سَمِعنا بُکاءً وعَویلاً مِن تَحتِ الأَرضِ، وجَلبَةً شَدیدَةً ورَجَّةً، وسَمِعنا صَوتَ نائِحٍ یَقولُ: أیَابنَ النَّبِیِّ ویَابنَ الوَصِیِّ بَقِیَّةَ ساداتِنا الأَکرَمینا وکَثُرَ الرَّنینُ وَالأَصواتُ، فَلَم نَفهَم کَثیراً مِمّا کانوا یَقولونَ، فَأَتانا بَعدَ ذلِکَ خَبَرُ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، ویَبِسَتِ الشَّجَرَةُ وجَفَّت، وکَسَرَتهَا الأَریاحُ وَالأَمطارُ، فَذَهَبَت ودَرَسَ أثَرُها. قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ مُحَمَّدٍ الأَنصارِیُّ: فَلَقیتُ دِعبِلَ بنَ عَلِیٍّ الخُزاعِیَّ فی مَدینَةِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله، فَحَدَّثتُهُ بِهذَا الحَدیثِ، فَلَم یُنکِرهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 98، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2648).

1357. الخرائج و الجرائح: پیامبر صلی الله علیه و آله رفت تا در خیمۀ امّ مَعبد فرود آمد. [پیامبر صلی الله علیه و آله و همراهانش] خواستند که امّ معبد، مهمانشان کند. امّ معبد گفت: الآن، چیزی آماده ندارم.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به گوسفندی در کنار خیمه که به خاطر بدحالی، از گلّه جا مانده بود، نگریست و گفت: «اجازه می دهی آن را بدوشم؟».

گفت: آری؛ ولی چیزی ندارد.

پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر پشت آن گوسفند کشید و مانند فربه ترین گوسفندان شد و سپس دست بر پستان آن کشید و پستان آن، عجیبْ بزرگ شد و شیر فراوانی آورد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای امّ معبد! کاسۀ بزرگی را بیاور».

[پیامبر صلی الله علیه و آله شیر را در کاسه دوشید و] همه شیر نوشیدند تا سیراب شدند. امّ معبد، هنگامی که این را دید، گفت: ای نیکو روی! من فرزندی هفت ساله دارم که مانند تکّه گوشتی، نه سخن می گوید و نه بر می خیزد. و او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله خرمایی را که در ظرفْ مانده بود، برداشت و آن را جوید و در دهان کودک گذاشت.

کودک، در جا برخاست و راه رفت و سخن گفت. پیامبر صلی الله علیه و آله هستۀ خرما را در زمین نهاد و همان وقت، نخل خرمایی شد و خرمای تازه از آن آویزان گشت و در تابستان و زمستان، این گونه بود و نیز به اطراف آن جا اشاره کرد و پیرامون آن جا، سرسبز شد. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله رفت.

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وفات کرد، آن نخل، دیگر خرما نداد؛ امّا همچنان سبز بود. هنگامی که امام علی علیه السلام کشته شد، دیگر سبز نشد؛ امّا باقی بود؛ ولی هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، خون از آن چکید و خشک شد.(1)

ص:360


1- (1) . إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سارَ حَتّی نَزَلَ خَیمَةَ امِّ مَعبَدٍ، فَطَلَبوا عِندَها قِریً، فَقالَت: ما یَحضُرُنی شَیءٌ. فَنَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلی شاةٍ فی ناحِیَةِ الخَیمَةِ قَد تَخَلَّفَت مِنَ الغَنَمِ لِضُرِّها، فَقالَ: تَأذَنینَ فی حَلبِها؟ قالَت: نَعَم، ولا خَیرَ فیها. فَمَسَحَ یَدَهُ عَلی ظَهرِها، فَصارَت أسمَنَ ما یَکونُ مِنَ الغَنَمِ، ثُمَّ مَسَحَ یَدَهُ عَلی ضَرعِها، فَأَرخَت ضَرعاً عَجیباً، ودَرَّت لَبَناً کَثیراً. فَقالَ: یا امَّ مَعبَدٍ! هاتِی العُسَّ، فَشَرِبوا جَمیعاً حَتّی رَووا. فَلَمّا رَأَت امُّ مَعبَدٍ ذلِکَ، قالَت: یا حَسَنَ الوَجهِ، إنَّ لی وَلَداً لَهُ سَبعُ سِنینَ، وهُوَ کَقِطعَةِ لَحمٍ لا یَتَکَلَّمُ ولا یَقومُ، فَأَتَتهُ بِهِ، فَأَخَذَ تَمرَةً قَد بَقِیَت فِی الوِعاءِ، ومَضَغَها وجَعَلَها فی فیهِ، فَنَهَضَ فِی الحالِ، ومَشی وتَکَلَّمَ، وجَعَلَ نَواها فِی الأَرضِ، فَصارَت فِی الحالِ نَخلَةً، وقَد تَهَدَّلَ الرُّطَبُ مِنها، وکانَ کَذلِکَ صَیفاً وشِتاءً، وأشارَ مِنَ الجَوانِبِ، فَصارَ ما حَولَها مَراعِیَ، ورَحَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله. ولَمّا تُوُفِّیَ صلی الله علیه و آله لَم تُرطِب تِلکَ النَّخلَةُ، وکانَت خَضراءَ، فَلَمّا قُتِلَ عَلِیٌّ علیه السلام لَم تَخضَرَّ، وکانَت باقِیَةً، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام سالَ مِنهَا الدَّمُ ویَبِسَت (الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 146 ح 234، بحار الأنوار: ج 19 ص 75 ح 26).
15/2 نشانه های پدیدار شده در اموال تاراج شده

1358. کشف الغمّة - به نقل از عیسی بن حارث کِندی -: زکریّا بن یحیی بن عمر طایی، می گفت که از چند تن از پیرمردان قبیلۀ طَی شنیدم که می گفتند: شمر بن ذی الجوشن، در میان اثاثیۀ امام حسین علیه السلام طلایی یافت و بخشی از آن را به دخترش داد. او هم آن را به زرگری داد تا از آن، برایش زیوری بسازد. هنگامی که زرگر، آن طلا را داخل آتش کرد، دود شد [و به آسمان رفت].

از کسی غیر زکریّا شنیدم که می گفت: آن طلا، مس شد.

هنگامی که زرگر، ماجرا را به شمر خبر داد، او زرگر را خواست و بقیّۀ طلا را به او داد و گفت:

آن را در حضور من، وارد آتش کن.

زرگر چنین کرد. طلا دوباره دود شد و رفت. راوی دیگر (غیر از زکریّا) می گوید: [آن طلا] مس شد.(1)

1359. عیون الأخبار، ابن قتیبه - به نقل از سِنان بن حکیم، از پدرش -: مردم، گیاه آرایشیِ وَرس را از لشکر حسین بن علی علیه السلام، در روز شهادتش به تاراج بردند؛ ولی هر زنی که از آن به خود مالید، پیسی گرفت.(2)

1360. دلائل النبوّة - به نقل از سفیان -: مادر بزرگم برایم گفت: روزی که حسین علیه السلام شهید شد، دیدم که وَرْس (مهار شتر)، خاکستر شده و گوشت [- ِ شتر حسین علیه السلام] را دیدم که گویی در آن،

ص:361


1- (1) . سَمِعتُ غَیرَ واحِدٍ مِن مَشیخَةِ طَیٍّ یَقولُ: وَجَدَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ فی ثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام ذَهَباً، فَدَفَعَ بَعضَهُ إلَی ابنَتِهِ، ودَفَعَتهُ إلی صائِغٍ یَصوغُ لَها مِنهُ حَلیاً، فَلَمّا أدخَلَهُ النّارَ صارَ هَباءً - قالَ وسَمِعتُ غَیرَ زَکَرِیّا یَقولُ: صارَ نُحاساً -. فَأَخبَرَت شِمراً بِذلِکَ، فَدَعا بِالصّائِغِ، فَدَفَع إلَیهِ باقِیَ الذَّهَبِ، وقالَ: أدخِلهُ النّارَ بِحَضرَتی، فَفَعَلَ الصّائِغُ، فَعادَ الذَّهَبُ هَباءً - وقالَ غَیرُهُ: عادَ نُحاساً - (کشف الغمّة: ج 2 ص 268. نیز، ر. ک: مثیر الأحزان: ص 82).
2- (2) . انتَهَبَ النّاسُ وَرساً فی عَسکَرِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَومَ قُتِلَ، فَما تَطَیَّبَت مِنهُ امرَأَةٌ إلّابَرِصَت (عیون الأخبار، ابن قتیبه: ج 1 ص 212، العقد الفرید: ج 3 ص 369).

آتش است.(1)

1361. تهذیب الکمال - به نقل از یزید بن ابی زیاد -: من، چهارده ساله بودم که حسین علیه السلام کشته شد و وَرسی (سُرخابی) که در لشکرشان بود [و به دست قبیلۀ من غارت شده بود]، خاکستر شد و کرانه های آسمان، قرمز گشت و ماده شتری را از لشکرشان نحر (قربانی) کردند و در گوشت آن، آتش دیدند.(2)

1362. تهذیب الکمال - به نقل از ابو حمید طَحّان -: میان قبیلۀ خُزاعه بودم که چیزی (شتری) از اموال باقی ماندۀ حسین علیه السلام آوردند و به آنان گفتند: آن را نحر کنیم (بکُشیم) یا بفروشیم و [پولش را] قسمت کنیم؟

گفتند: آن را نحر کنید.

آن را در دیگی نهادند و چون نهاده شد، آتش گرفت.(3)

1363. بُغْیة الطلب فی تاریخ حلب - به نقل از یزید بن هارون -: مادرم از مادر بزرگش برای من نقل کرد و گفت: کشته شدن حسین بن علی علیه السلام را درک کردم. هنگامی که کشته شد، گروهی به سوی شتری که با او بود، رفتند و آن را به تاراج بردند و چون شب شد، دیدم که در آن، آتش، زبانه می کشد و هر چه از لشکر حسین علیه السلام گرفته شده بود، آتش گرفت و سوخت.(4)

1364. تهذیب الکمال - به نقل از جمیل بن مرّه -: روز شهادت حسین علیه السلام، به شتری در لشکر او دست یافتند و آن را نحر کردند و پختند؛ ولی به تلخیِ گیاه حَنظل بود و نتوانستند چیزی از آن بخورند.(5)

1365. مثیر الأحزان: شتری که با امام حسین علیه السلام بود، نحر شد؛ امّا گوشتش خورده نشد؛ زیرا از گیاه تلخِ صَبر نیز تلخ تر بود. از عبد الکریم بن یعفور جُعفی نقل شده است که چون آن گوشت را در دیگ نهادند، آتش گرفت.

ص:362


1- (1) . حَدَّثَتنی جَدَّتی قالَت: لَقَد رَأَیتُ الوَرسَ عادَ رَماداً، ولَقَد رَأَیتُ اللَّحمَ کَأَنَّ فیهِ النّارَ حینَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام (دلائل النبوّة، بیهقی: ج 6 ص 472، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 593).
2- (2) . قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ولی أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً، وصارَ الوَرسُ الَّذی کانَ فی عَسکَرِهِم رَماداً، وَاحمَرَّت آفاقُ السَّماءِ، ونَحَروا ناقَةً فی عَسکَرِهِم، فَکانوا یَرَونَ فی لَحمِهَا النّیرانَ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 434، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 313).
3- (3) . کُنتُ فی خُزاعَةَ، فَجاؤوا بِشَیءٍ مِن تَرَکَةِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقیلَ لَهُم: نَنحَرُ أو نَبیعُ فَنَقسِمُ؟ قالوا: انحَروا. قالَ: فَجُعِلَ عَلی جَفنَةٍ، فَلَمّا وُضِعَت فارَت ناراً (تهذیب الکمال: ج 6 ص 435، المعجم الکبیر: ج 3 ص 121 ح 2863).
4- (4) . أخبَرَتنی امّی عَن جَدَّتِها، قالَت: أدرَکتُ قَتلَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَلَمّا قُتِلَ خَرَجَ ناسٌ إلی إبِلٍ کانَت مَعَهُ، فَانتَهَبوها، فَلَمّا کانَ اللَّیلُ رَأَیتُ فیهَا النّیرانَ تَلتَهِبُ، فَاحتَرَقَ کُلُّ ما اخِذَ مِن عَسکَرِهِ (بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2620 و 2640).
5- (5) . أصابوا إبِلاً فی عَسکَرِ الحُسَینِ علیه السلام یَومَ قُتِلَ، فَنَحَروها وطَبَخوها، قالَ: فَصارَت مِثلَ العَلقَمِ، فَمَا استَطاعوا أن یُسیغوا مِنها شَیئاً (تهذیب الکمال: ج 6 ص 435، دلائل النبوّة، بیهقی: ج 6 ص 472).

همچنین، در کاروان امام حسین علیه السلام مقداری وَرس (سُرخاب) و مقداری عطر بود. آن را قسمت کردند؛ امّا هنگامی که به خانه هایشان رفتند، تبدیل به خاکستر شد.(1)

1366. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از ابو مخنف -: هنگامی که سر را نزد یزید آوردند، بوی خوشی داشت که از همۀ بوی های خوش، برتر بود، و هنگامی که شتر حامل سر امام حسین علیه السلام را نحر کردند، گوشتش از گیاه تلخِ صبر، تلخ تر بود.(2)

1367. الأمالی، طوسی - به نقل از ابو عبد اللّه ناصح، از قریبه (که از کنیزان آنها بود) -: مردی پیش ما بود که به رویارویی با امام حسین علیه السلام رفت و با شتر و زعفران باز گشت. هنگامی که زعفران را ساییدند، آتش گرفت. زنان از زعفران، بر می گرفتند و چون به دست خود می مالیدند، پیسی می گرفتند.

آن شتر را هم نحر کردند؛ امّا هر گاه با چاقو آن را می بریدند، جای چاقو آتش می گرفت. آن را پوست کندند، جایش آتش گرفت. آن را قطعه قطعه کردند، از آن، آتش بیرون زد. خواستند آن را بپزند؛ امّا هر گاه آتش می افروختند، دیگ هم زبانه می کشید. چون آن را در کاسه [برای خوردن] گذاشتند، آتش گرفت. من آن روز، کودک بودم و استخوانی از آن برداشتم و در گِل نهادم و پس از مدّتی آن را در آوردم. هنگامی که با چاقو آن را شکافتیم، جایش آتش گرفت و فهمیدیم که آن، همان استخوان است. پس آن را دفن کردیم.(3)

ص:363


1- (1) . نُحِرَتِ الإِبِلُ الَّتی کانَت مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یُؤکَل لَحمُها؛ لِأَنَّهُ کانَ أمَرَّ مِنَ الصَّبِرِ. وعَن عَبدِ الکَریمِ ابنِ یَعفورٍ الجُعفِیِّ: أنَّهُ لَمّا جُعِلَ اللَّحمُ فِی القِدرِ صارَ ناراً. وکانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام وَرسٌ وطیبٌ، فَاقتَسَموهُ، فَلَمّا صاروا إلی بُیوتِهِم صارَ رَماداً (مثیر الأحزان: ص 82، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 61).
2- (2) . لَمّا دُخِلَ بِالرَّأسِ عَلی یَزیدَ کانَ لِلرَّأسِ طیبٌ قَد فاحَ عَلی کُلِّ طیبٍ، ولَمّا نُحِرَ الجَمَلُ الَّذی حُمِلَ عَلَیهِ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام کانَ لَحمُهُ أمَرَّ مِنَ الصَّبِرِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 61، بحار الأنوار: ج 45 ص 305 ح 3).
3- (3) . کانَ عِندَنا رَجُلٌ خَرَجَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ جاءَ بِجَمَلٍ وزَعفَرانٍ، قالَت: فَلَمّا دَقُّوا الزَّعفَرانَ صارَ ناراً. قالَت: فَجَعَلَتِ المَرأَةُ تَأخُذُ مِنهُ الشَّیءَ، فَتَلطِخُهُ عَلی یَدِها فَیَصیرُ مِنهُ بَرَصٌ. قالَت: ونَحَرُوا البَعیرَ، قالَت: فَکُلَّما حَزُّوا بِالسِّکّینِ صارَ مَکانَها ناراً. قالَت: فَجَعلوا یَسلَخونَهُ، فَیَصیرُ مَکانَهُ ناراً. قالَت: فَقَطَّعوهُ، فَخَرَجَت مِنهُ النّارُ. قالَت: فَطَبَخوهُ، فَکُلَّما أوقَدُوا النّارَ فارَتِ القِدرُ ناراً. قالَت: فَجَعَلوهُ فِی الجَفنَةِ فَصارَ ناراً. قالَت: وکُنتُ صَبِیَّةً یَومَئِذٍ، فَأَخَذتُ عَظماً مِنهُ، فَطَیَّنتُ عَلَیهِ، فَسَقَطَ وأنَا یَومَئِذٍ امرَأَةٌ، فَأَخَذناهُ نَصنَعُ مِنهُ اللَّعبَ. قالَت: فَلَمّا حَزَزناهُ بِالسِّکّینِ صارَ مَکانَهُ ناراً، فَعَرَفنا أنَّهُ ذلِکَ العَظمُ، فَدَفَنّاهُ (الأمالی، طوسی: ص 727 ح 1528، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 57).
16/2 و این چند نشانۀ دیگر

1368. تهذیب الکمال - به نقل از امّ حَیّان -: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، سه روز، هوا تاریک شد. کسی دست به زعفران آنها نزد و آن را بر صورتش ننهاد، جز آن که سوخت و هیچ سنگی در بیت المقدّس جا به جا نشد، جز آن که در زیرش، به خون تازه برخوردند.(1)

1369. کامل الزیارات - به نقل از ابو نصر -: مردی از اهالی بیت المقدّس گفت: به خدا سوگند، ما ساکنان بیت المقدّس و اطراف آن، [با همۀ دوریِ راه،] شامگاهان، کشته شدن حسین علیه السلام را فهمیدیم.

گفتم: چگونه می شود؟

گفت: هیچ سنگ و شن و صخره ای را بلند نکردیم، جز آن که در زیر آن، خون تازه و جوشان دیدیم و دیوارها مانند خونِ بسته، سرخ شده بودند و تا سه روز، خون تازه بر ما بارید. همچنین، شنیدیم که مُنادی ای در دل شب، ندا می دهد:

آیا امّتی که حسین را کشت،

شفاعت جدّ او را در روز حساب، امید می برد؟!

پناه بر خدا! به یقین، به آن نخواهید رسید

و مقصودم، شفاعت احمد و ابو تراب است.

بهترین سوار را کشتید

و بهترینِ همۀ پیران و جوانان را.

و خورشید، سه روز گرفت و سپس باز شد و ستارگان در هم رفتند و فردای آن روز، شایعۀ کشته شدنش پخش شد و خیلی نگذشت که خبر شهادت حسین علیه السلام به ما رسید.(2)

ص:364


1- (1) . یَومَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام أظلَمَت عَلَینا ثَلاثاً، ولَم یَمَسَّ أحَدٌ مِن زَعفَرانِهِم شَیئاً، فَجَعَلَهُ عَلی وَجهِهِ إلَّااحتَرَقَ، ولَم یَقلِب حَجَراً بِبَیتِ المَقدِسِ إلّااُصیبَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 434، تاریخ دمشق: ج 14 ص 229).
2- (2) . وَاللّهِ، لَقَد عَرَفنا - أهلَ بَیتِ المَقدِسِ ونَواحیها - عَشِیَّةَ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، قُلتُ: وکَیفَ ذاکَ؟ قالَ: ما رَفَعنا حَجَراً ولا مَدَراً ولا صَخراً إلّاورَأَینا تَحتَها دَماً عَبیطاً یَغلی، وَاحمَرَّتِ الحیطانُ کَالعَلَقِ، ومُطِرنا ثَلاثَةَ أیّامٍ دَماً عَبیطاً، وسَمِعنا مُنادِیاً یُنادی فی جَوفِ اللَّیلِ، یَقولُ: أتَرجو أُمَّةٌ قَتَلَت حُسَینا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ مَعاذَ اللّهِ لا نِلتُم یَقینا شَفاعَةَ أحمَدَ وأبی تُرابِ قَتَلتُم خَیرَ مَن رَکِبَ المَطایا وخَیرَ الشّیبِ طُرّاً وَالشَّبابِ وَانکَسَفَتِ الشَّمسُ ثَلاثَةَ أیّامٍ، ثُمَّ تَجَلَّت عَنها، وَانشَبَکَتِ النُّجومُ، فَلَمّا کانَ مِن غَدٍ ارجِفنا بِقَتلِهِ، فَلَم یَأتِ عَلَینا کَثیرُ شَیءٍ حَتّی نُعِیَ إلَینَا الحُسَینُ علیه السلام (کامل الزیارات: ص 160 ح 198، بحار الأنوار: ج 45 ص 204 ح 6).

1370. مصباح الزائر - در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» -: با سقوط تو، اسلام، سقوط کرد و احکام و قوانین خداوند، معطّل ماندند و روزها تیره شدند، و خورشید گرفت و ماه، تاریک گشت و ابر و باران نیامدند و عرش و آسمان، به لرزه در آمدند و زمین و صحرا جمع شدند [و لرزیدند].(1)

ر. ک: ص 422 (فصل پنجم: کرامت های دیده شده از سرِ سیّدالشهداء علیه السلام).

ص:365


1- (1) . لَقَد صُرِعَ بِمَصرَعِکَ الإِسلامُ، وتَعَطَّلَتِ الحُدودُ وَالأَحکامُ، وأظلَمَتِ الأَیّامُ، وَانکَسَفَتِ الشَّمسُ، وأظلَمَ القَمَرُ، وَاحتُبِسَ الغَیثُ وَالمَطَرُ، وَاهتَزَّ العَرشُ وَالسَّماءُ، وَاقشَعَرَّتِ الأَرضُ وَالبَطحاءُ (مصباح الزائر: ص 224، بحار الأنوار: ج 101 ص 233 ح 38).
توضیحی در بارۀ حوادث خارق العادۀ پس از شهادت امام حسین

در بارۀ حوادث خارق العاده ای (مانند: باریدن خون از آسمان) که وقوع آنها پس از شهادت امام حسین علیه السلام گزارش شده، چند نکته قابل توجّه است:

1. تحقّق این امور، استحالۀ عقلی ندارد (مُحال عقلی نیست). بنا بر این، وقوع آنها بر پایۀ ادلّۀ نقلیِ معتبر، قابل اثبات است.

2. حوادث خارق العاده ای که از آغاز تولّد امام حسین علیه السلام در منابع معتبر شیعه و اهل سنّت گزارش شده - که به برخی از آنها اشاره شد -، به قدری فراوان اند که هر پژوهشگر منصفی، می تواند با تأمّل در این گزارش ها، اجمالاً به وقوعشان اطمینان پیدا کند.

3. هم اکنون در روستای زرآباد(1) قزوین، درخت چناری وجود دارد که صدها سال عمر کرده

ص:366


1- (1) . زَرآباد، از روستاهای بخش «اَ لَموت» قزوین است. در این روستا، قبر علیِ اصغر، پسر امام کاظم علیه السلام، واقع شده و درنزدیکی های قبر، درخت چنار بزرگی هست که آن را «چنار خونبار» می نامند. مردم آن منطقه معتقدند که هر ساله در روز عاشورا، شاخه ای از این درخت می شکند و از جای آن، خونْ جاری می شود و این، از دیر زمان تاکنون، مشهور است. داستان چنار خونبار زرآباد را بزرگانی در کتاب هایشان نوشته اند، از جمله آیة اللّه سیّد موسی زرآبادی قزوینی (م 1353 ق)، جامع معقول و منقول و صاحب آثاری مفید در فقه و اصول و تفسیر و کلام و علوم دیگر. از جمله آثار مرحوم زرآبادی، کتابی است به نام الکرامات که در کرامت ششم آن، چنین نوشته است: «جاری شدن خون از درخت در روز عاشورا، تا سال 1322 [قمری، سال نگارش این کتاب]، متوقّف نشده است». وی آن گاه از پدرش حجّة الإسلام آقا سیّد علی نقل کرده که وی نزدیک سی سال، آن واقعه را به چشم دیده است. او هم از پدرش مرحوم حجّة الإسلام آقا سیّد مهدی نقل کرده که همان ماجرا را مشاهده کرده است. او نیز از پدرش مرحوم آقا میر بزرگ، همین را نقل کرده که همه ساله دیده بوده است. مرحوم سیّد موسی زرآبادی قدس سره نوشته است که: «ما در سال 1316 [ق]، با تعدادی از علما، از جمله: سیّد ابراهیم تنکابنی، ملّا علی طارمی، ملّا محمّد زین آبادی و جمعی از طلّاب و کسبه، به روستای زرآباد رفتیم و جاری شدن خون را از درخت در نزدیکی ظهر عاشورا دیدیم و سیّد ابراهیم تنکابنی، کسی را فرستاد بالای درخت که با پنبه، مقداری از آن خون را گرفت و آورد. خونِ بسیار خوش بویی بود. بعد، یکی از پیرمردان آن جا، مرحوم حاج حسن سیمیاری، برایم نقل کرد: که: "با جدّ شما مرحوم سیّد مهدی - رحمت خدا بر او - به دیدار همین درخت آمدیم که ناگهان صدای شکستن شاخه ای را شنیدیم و دیدیم که خون، از جای شکستگی شاخه، همانند بیرون زدن خون به هنگام فصد (رگ زدن)، جاری شد". وی آن گاه گفت: "چشمانم کور شود اگر بخواهم در این باره دروغ بگویم"» (إیضاح الحجّة فی شرح العروة: ج 2 ص 208).

و بر پایۀ گزارش های متواتر، همه ساله در دهم محرّم (سال روز واقعۀ عاشورا)، مادّه ای شبیه خون، از بخشی از شاخه های آن می چکد و هزاران نفر برای رؤیت این پدیدۀ خارق العاده، عاشورای هر سال، به این نقطه سفر می کنند.

نگارنده (ری شهری) در تاریخ 1386/2/25 (مطابق با 27 ربیع الثانی 1428) درختِ یاد شده را از نزدیک دیدم و شهادت جمعی از اهالی زرآباد را بر تکرار همه سالۀ این پدیده شنیدم، بویژه پیرمردی که حدود 85 سال داشت و چگونگی تکرار آن پدیده را در هر سال و بدون استثنا دیده بود.

همچنین یکی از مدرّسانِ معروف حوزۀ علمیّۀ قم، مرحوم آیة اللّه شیخ قدرت اللّه وجدانی فخر سرابی (1311-1375 ش) در سفر حج - که تقریباً یک سال قبل از وفات وی انجام شد - در مدینه برای دو نفر از همکاران مورد وثوق این جانب (از جمله حجة الإسلام والمسلمین سید علی اکبر اجاق نژاد) نقل کرد که علّامه سیّد محمّدحسین طباطبایی (م 1358 ش)، مؤلّف گران قدر تفسیر المیزان، در روز عاشورا، چگونگیِ خونْ گریه کردن زمین را به او نشان داده است.(1)

ص:367


1- (1) . آیة اللّه وجدانی فخر، برای جناب آقای سیّد علی اکبر اجاق نژاد نقل کرده اند که: در یکی از روزهای عاشورا، از نزدیک قبرستان نو (قم) عبور می کردم. استادم علّامۀ طباطبایی را دیدم. پس از سلام و احوالپرسی به من فرمود: می دانی امروز، چه روزی است؟ گفتم: آری.... فرمود: می دانی در روز عاشورا، زمین و آسمان بر امام حسین علیه السلام گریه می کنند؟ گفتم: آری. فرمود: می دانی مرغ های بیابان بر ایشان، گریه می کنند؟ گفتم: آری. فرمود: می دانی ریگ های بیابان، گریه می کنند؟ گفتم: آری. (البتّه من به احترام استاد، هر چه می گفتند، تصدیق می کردم). در ادامه، علّامه دست برد و از زمین، سنگی را برداشت و با دست، آن را مانند پنیر، باز کرد و قطرۀ خونی را در آن، نشان داد و فرمود: این طور!

فصل سوم: به خاک سپاری شهیدان

1/3 حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خاک سپاری

1371. الأمالی، مفید - به نقل از غیاث بن ابراهیم، از امام صادق علیه السلام -: روزی امّ سلمه گریان برخاست. به او گفته شد: برای چه می گریی؟

گفت: فرزندم حسین، دیشب کشته شد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله را از هنگام وفاتش تا دیشب، در عالم رؤیا ندیده بودم و دیشب ایشان را رنگْ پریده و اندوهگین دیدم. علّت را پرسیدم. فرمود:

«امشب، پیوسته قبرهایی برای حسین و یارانش - که بر او و بر آنان درود باد - می کندم».(1)

1372. الأمالی، طوسی - به نقل از امّ سلمه -: هم اکنون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا، آشفته و پریشان دیدم و علّتش را پرسیدم. فرمود: «پسرم حسین و خاندانش امروز کشته شدند و آنها را به خاک سپردم و هم اکنون از دفن آنها فراغت یافته ام».(2)

1373. الأمالی، طوسی - به نقل از امّ سلمه -: آن شب که رسید، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خوابم، غبارآلود و پریشان دیدم. این را به ایشان گفتم و علّتش را جویا شدم. به من فرمود: «آیا نمی دانی که من از به خاک سپاری حسین و یارانش می آیم؟».(3)

رک: ص 321 (فصل دوم/رویای امّ سلمه).

ص:368


1- (1) . أصبَحَت یَوماً امُّ سَلَمَةَ تَبکی، فَقیلَ لَها: مِمَّ بُکاؤُکِ؟ فَقالَت: لَقَد قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ علیه السلام اللَّیلَةَ، وذلِکَ أنَّنی ما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَّااللَّیلَةَ، فَرَأَیتُهُ شاحِباً کَئیباً. قالَت: فَقُلتُ: ما لی أراکَ - یا رَسولَ اللّهِ - شاحِباً کَئیباً؟ قالَ: «ما زِلتُ اللَّیلَةَ أحفِرُ قُبوراً لِلحُسَینِ وأصحابِهِ عَلَیهِ وعَلَیهِمُ السَّلامُ» (الأمالی، مفید: ص 319 ح 6، الأمالی، طوسی: ص 90 ح 140).
2- (2) . رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ السّاعَةَ شَعِثاً مَذعوراً، فَسَأَلتُهُ عن شَأنِهِ ذلِکَ. فَقالَ: «قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ وأهلُ بَیتِهِ الیَومَ، فَدَفَنتُهُم، وَالسّاعَةَ فَرَغتُ مِن دَفنِهِم» (الأمالی، طوسی: ص 315 ح 640، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 55).
3- (3) . فَلَمّا کانَتِ اللَّیلَةُ رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَنامی أغبَرَ أشعَثَ، فَذَکَرتُ لَهُ ذلِکَ، وسَأَلتُهُ عَن شَأنِهِ. فَقالَ لی: «ألَم تَعلَمی أنَّی فَرَغتُ مِن دَفنِ الحُسَینِ وأصحابِهِ؟» (الأمالی، طوسی: ص 315 ح 640، بحار الأنوار: ج 45 ص 231 ح 2).
2/3 به خاک سپارندگان امام (علیه السلام) و یارانش

1374. رجال الکشّی - به نقل از اسماعیل بن سهل، از یکی از شیعیان -: نزد امام رضا علیه السلام بودم که علی بن ابی حمزه، ابن سرّاج و ابن مُکاری بر ایشان وارد شدند....

علی بن ابی حمزه به امام علیه السلام گفت: برای ما از پدرانت روایت شده که امور [دفنِ] امام را تنها امامی همانند او به عهده می گیرد.

امام رضا علیه السلام به او فرمود: «مرا از حسین بن علی علیه السلام خبر بده که آیا امام بود، یا نبود؟».

گفت: امام بود.

فرمود: «چه کسی کارهای او را به عهده داشت؟».

گفت: علی بن الحسین علیه السلام.

فرمود: «علی بن الحسین علیه السلام کجا بود؟».

گفت: در کوفه در دست عبید اللّه بن زیاد، در بند بود.

و افزود: علی بن الحسین علیه السلام [از میان اسیرانْ] بیرون رفت، بدون آن که بفهمند. کارهای [به خاک سپاری] پدرش را انجام داد و سپس باز گشت.

امام رضا علیه السلام به او فرمود: «آن کس که به علی بن الحسین علیه السلام امکان آمدن به کربلا و به عهده گرفتن کارهای پدرش را داد، همو به صاحب این امر (امامت) امکان می دهد که به بغداد بیاید و کار پدرش را به عهده گیرد و باز گردد، در حالی که در بند و در اسارت هم نیست».(1)

1375. بصائر الدرجات - به نقل از قاسم بن یحیی، از یکی از شیعیان، از امام صادق علیه السلام -: هنگام قبض روح

ص:369


1- (1) . کُنتُ عِندَ الرِّضا علیه السلام، فَدَخَلَ عَلَیهِ عَلِیُّ بنُ أبی حَمزَةَ وَابنُ السَّرّاجِ وَابنُ المُکاری،... قالَ لَهُ عَلِیُّ [بنُ أبی حَمزَةَ]: إنّا رُوِّینا عَن آبائِکَ أنَّ الإِمامَ لایَلی أمرَهُ إلّاإمامٌ مِثلُهُ. فَقالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: فَأَخبِرنی عَنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام کانَ إماماً أو کانَ غَیرَ إمامٍ؟ قالَ: کانَ إماماً. قالَ: فَمَن وَلِیَ أمرَهُ؟ قالَ: عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: وأینَ کان عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام؟ قالَ: کانَ مَحبوساً بِالکوفَةِ فی یَدِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، قالَ: خَرَجَ وهُم لا یَعلَمونَ حَتّی وَلِیَ أمرَ أبیهِ، ثُمَّ انصَرَفَ. فَقالَ لَهُ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ هذَا [الَّذی] أمکَنَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام أن یَأتِیَ کَربَلاءَ فَیَلِیَ أمرَ أبیهِ، فَهُوَ یُمَکِّنُ صاحِبَ هذَا الأَمرِ أن یَأتِیَ بَغدادَ، فَیَلِیَ أمرَ أبیهِ، ثُمَّ یَنصَرِفَ، ولَیسَ فی حَبسٍ، ولا فی إسارٍ (رجال الکشّی: ج 2 ص 763 ح 883، إثبات الوصیّة: ص 220).

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، جبرئیل با فرشتگان و «روح» - که با او در شب قدر فرود می آمدند -، به زمین آمدند.

دیدۀ امیر مؤمنان علیه السلام گشوده شد و آنان را از انتهای آسمان ها تا زمین دید که پیامبر صلی الله علیه و آله را همراه او غسل می دهند و همراهش بر او نماز می خوانند و برایش قبر می کَنند و به خدا سوگند، جز آنان، کسی برای او قبر نکَند، تا آن جا که چون در قبرش نهاده شد، با کسی که به درون قبر رفت، رفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله سخن گفت و گوش امیر مؤمنان علیه السلام نیز باز شد و شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله سفارش وی را به آنان می کند و به گریه فتاد. و شنید که آنان می گویند: از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنیم و پس از تو، او (علی) همراه و یار ما خواهد بود و پس از این بار، دیگر ما را به چشم نمی بیند.

تا آن که امیر مؤمنان علیه السلام در گذشت و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام، همان چیزهایی را که علی علیه السلام دیده بود، دیدند و همچنین مشاهده کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرشتگان را یاری می دهد، به سانِ آنچه با پیامبر صلی الله علیه و آله کردند.

و آن گاه که حسن علیه السلام در گذشت، حسین علیه السلام همان چیزها را در بارۀ او دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام فرشتگان را [در کفن و دفن او،] یاری می دهند.

تا آن که حسین علیه السلام در گذشت و علی بن الحسین علیه السلام همان چیزها را در بارۀ او دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و حسن علیه السلام، فرشتگان را یاری می دهند.

سپس علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در گذشت و محمّد بن علی (باقر) علیه السلام همان چیزها را دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و علی و حسن و حسین علیهم السلام، فرشتگان را یاری می دهند.

و آن گاه که محمّد بن علی (باقر) علیه السلام در گذشت، جعفر (صادق) همان چیزها را دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام، حسن علیه السلام، حسین علیه السلام و علی بن الحسین علیه السلام، فرشتگان را یاری می دهند، تا آن که جعفر در گذشت و موسی (کاظم) علیه السلام همان چیزها را دید و همین گونه تا آخرینِ ما پیش می رود.(1)

ص:370


1- (1) . لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هَبَطَ جَبرَئیلُ ومَعَهُ المَلائِکَةُ وَالرّوحُ الَّذینَ کانوا یَهبِطونَ فی لَیلَةِ القَدرِ. قالَ: فَفُتِحَ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام بَصَرُهُ، فَرَآهُم فی مُنتَهَی السَّماواتِ إلَی الأَرضِ یُغَسِّلونَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله مَعَهُ، ویُصَلّونَ مَعَهُ عَلَیهِ، ویَحفِرونَ لَهُ، وَاللّهِ ما حَفَرَ لَهُ غَیرُهُم، حَتّی إذا وُضِعَ فی قَبرِهِ نَزَلوا مَعَ مَن نَزَلَ، فَوَضَعوهُ، فَتَکَلَّمَ وفُتِحَ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام سَمعُهُ، فَسَمِعَهُ یوصیهِم بِهِ، فَبَکی، وسَمِعَهُم یَقولونَ: لا نَألوهُ جُهداً، وإنَّما هُوَ صاحِبُنا بَعدَکَ، إلّاأنَّهُ لَیسَ یُعایِنُنا بِبَصَرِهِ بَعدَ مَرَّتِنا هذِهِ. حَتّی إذا ماتَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام رَأَی الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام مِثلَ ذلِکَ الَّذی رَأی، ورَأَیَا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أیضاً یُعینُ المَلائِکَةَ مِثلَ الَّذی صَنَعوهُ بِالنَّبِیِّ. حَتّی إذا ماتَ الحَسَنُ علیه السلام رَأی مِنهُ الحُسَینُ علیه السلام مِثلَ ذلِکَ، ورَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وعَلِیّاً علیه السلام یُعینانِ المَلائِکَةَ. حَتّی إذا ماتَ الحُسَینُ علیه السلام رَأی عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مِنهُ مِثلَ ذلِکَ، ورَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وعَلِیّاً وَالحَسَنَ علیهما السلام یُعینونَ المَلائِکَةَ. حَتّی إذا ماتَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام رَأی مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِثلَ ذلِکَ، ورَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وعَلِیّاً علیه السلام وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ علیهما السلام یُعینونَ المَلائِکَةَ. حَتّی إذا ماتَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ رَأی جَعفَرٌ مِثلَ ذلِکَ، ورَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وعَلِیّاً علیه السلام وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ وعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیهم السلام یُعینونَ المَلائِکَةَ، حَتّی إذا ماتَ جَعفَرٌ رَأی موسی علیه السلام مِنهُ مِثلَ ذلِکَ، هکَذا یَجری إلی آخِرِنا (بصائر الدرجات: ص 225 ح 17، الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 778 ح 102).

1376. تاریخ الطبری - به نقل از حمید بن مسلم -: ساکنان غاضریّه(1) از قبیلۀ بنی اسد، حسین علیه السلام و یارانش را یک روز پس از شهادتشان به خاک سپردند.(2)

1377. أنساب الأشراف: اهالی غاضریّه از قبیلۀ بنی اسد، پیکر حسین علیه السلام را به خاک سپردند و پیکرهای یارانش - که خداوند، رحمتشان کند - را یک روز پس از شهادتشان به خاک سپردند.(3)

1378. المناقب، ابن شهرآشوب: ساکنان غاضریّه از قبیلۀ بنی اسد، پیکرهای حسین علیه السلام و یارانش را یک روز پس از شهادتشان در طَف به خاک سپردند و برای بیشتر آنها، قبرهای آماده ای می دیدند و پرندگان سفیدی را نیز مشاهده می کردند.(4)

1379. الملهوف: هنگامی که ابن سعد از کربلا فاصله گرفت، گروهی از بنی اسد بیرون آمدند و بر آن پیکرهای پاک خون آلود، نماز خواندند و آنها را در همین جایی که اکنون هستند، به خاک سپردند.(5)

1380. الأخبار الطوال: ساکنان غاضریه گرد هم آمدند و پیکر یاران حسین علیه السلام را به خاک سپردند.(6)

ص:371


1- (1) . غاضریه: روستایی در منطقۀ کوفه، در نزدیکی های کربلا، منسوب به غاضره، از طایفۀ بنی اسد (معجم البلدان: ج 4 ص 183. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان همین جلد).
2- (2) . دَفَنَ الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ أهلُ الغاضِرِیَّةِ مِن بَنی أسَدٍ بَعدَما قُتِلوا بِیَومٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 455؛ الإرشاد: ج 2 ص 114).
3- (3) . دَفَنَ أهلُ الغاضِرِیَّةِ مِن بَنی أسَدٍ جُثَّةَ الحُسَینِ، ودَفَنوا جُثَثَ أصحابِهِ رَحِمَهُمُ اللّهُ بَعدَما قُتِلوا بِیَومٍ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 411).
4- (4) . دَفَنَ جُثَثَهُم [أیِ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ] بِالطَّفِّ أهلُ الغاضِرِیَّةِ مِن بَنی أسَدٍ بَعدَما قَتَلوهُ بِیَومٍ، و کانوا یَجِدونَ لِأَکثَرِهِم قُبوراً، ویَرَونَ طُیوراً بیضاً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112، بحار الأنوار: ج 45 ص 62).
5- (5) . لَمَّا انفَصَلَ ابنُ سَعدٍ عَن کَربَلاءَ خَرَجَ قَومٌ مِن بَنی أسَدٍ فَصَلّوا عَلی تِلکَ الجُثَثِ الطَّواهِرِ، المُرَمَّلَةِ بِالدِّماءِ، ودَفَنوها عَلی ما هِیَ الآنَ عَلَیهِ (الملهوف: ص 190، مثیر الأحزان: ص 85).
6- (6) . اجتَمَعَ أهلُ الغاضِرِیَّةِ، فَدَفَنوا أجسادَ القَومِ (الأخبار الطوال: ص 260، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2631).

1381. مروج الذهب: اهالی غاضریه - که گروهی از تیرۀ بنی غاضر از قبیلۀ بنی اسد بودند -، حسین علیه السلام و یارانش را یک روز پس از شهادتشان به خاک سپردند.(1)

1382. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: عمر بن سعد پس از جنگ عاشورا تا فردایش [در کربلا] ماند و کشتگانِ خود را گرد آورد و بر آنان نماز خواند و به خاکشان سپرد؛ ولی [پیکرِ] حسین علیه السلام و خاندان و یارانش را رها کرد.

هنگامی که [عمر بن سعد و یارانش] به کوفه کوچ کردند و آنها را بر همین حال گذاشتند، ساکنان غاضریه، از قبیلۀ بنی اسد، آمدند و یاران حسین علیه السلام را کفن کردند و بر آنان نماز خواندند و به خاکشان سپردند. آنان، هفتاد و دو مرد بودند.(2)

1383. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): زُهَیر بن قَین با حسین علیه السلام کشته شد. همسرش به غلامش به نام شجره گفت: برو مولایت را کفن کن.

شجره می گوید: آمدم و حسین علیه السلام را افتاده دیدم. گفتم: مولای خودم را کفن کنم و حسین را وا گذارم؟! پس حسین علیه السلام را کفن کردم.

سپس باز گشتم و ماجرا را به همسرش گفتم. او کارم را نیکو شمرد و کفن دیگری به من داد و گفت: برو و مولایت را کفن کن. من هم چنین کردم.(3)

3/3 جای قبرهای شهیدان

1384. الإرشاد - پس از یادکردِ کشتگان همراه امام حسین علیه السلام -: این هفده تن - که خدا از همۀ آنان خشنود باد -، از هاشمیان بودند: برادران حسین - که بر او و ایشان درود باد - و پسران برادرش و پسران

ص:372


1- (1) . دَفَنَ أهلُ العاضِرِیَّةِ - وهُم قَومٌ مِن بَنی عاضِرٍ مِن بَنی أسَدٍ - الحُسَینَ علیه السلام وأصحابَهُ بَعدَ قَتلِهِم بِیَومٍ (مروج الذهب: ج 3 ص 72).
2- (2) . وأقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ یَومَهُ ذلِکَ إلَی الغَدِ، فَجَمَعَ قَتلاهُ، فَصَلّی عَلَیهِم ودَفَنَهُم، وتَرَکَ الحُسَینَ علیه السلام وأهلَ بَیتِهِ وأصحابَهُ، فَلَمَّا ارتَحَلوا [أی عُمَرُ بنُ سَعدٍ وأصحابُهُ] إلَی الکوفَةِ وتَرَکوهُم عَلی تِلکَ الحالَةِ، عَمَدَ أهلُ الغاضِرِیَّةِ مِن بَنی أسَدٍ، فَکَفَّنوا أصحابَ الحُسَینِ علیه السلام، وصَلّوا عَلَیهِم ودَفَنوهُم، وکانُوا اثنَینِ وسَبعینَ رَجُلاً (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 39؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 62).
3- (3) . کانَ زُهَیرُ بنُ القَینِ قَد قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَتِ امرَأَتُهُ لِغُلامٍ لَهُ یُقالُ لَهُ شَجَرَةُ: انطَلِق فَکَفِّن مَولاکَ. قالَ: فَجِئتُ فَرَأَیتُ حُسَیناً علیه السلام مُلقیً، فَقُلتُ: اکَفِّنُ مَولایَ وأدَعُ حُسَیناً!! فَکَفَّنتُ حُسَیناً علیه السلام. ثُمَّ رَجَعتُ، فَقُلتُ ذلِکَ لَها، فَقالَت: أحسَنتَ، وأعطَتنی کَفَناً آخَرَ، وقالَت: انطَلِق فَکَفِّن مَولاکَ، فَفَعَلتُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 485، تذکرة الخواصّ: ص 256).

دو عمویش، جعفر و عقیل، که همگی نزدیک پای حسین علیه السلام در مرقدش مدفون اند. گودالی برایشان کندند و همگی را در آن نهادند و بر آن، خاک ریختند، بجز عبّاس بن علی - که خدا از او خشنود باد - که در همان جایگاه شهادتش، بر بندْآب، در راه غاضریه، دفن شد و قبرش آشکار است.

از قبرهای برادران و خویشان حسین علیه السلام که نام بردیم، اثری نیست و زائر، آنها را از همان نزد قبر ایشان زیارت می کند و به زمینی که نزدیک پاهای امام علیه السلام است، با اشاره سلام می دهد. علی بن الحسین (علی اکبر) هم میان آنان است و گفته می شود که مدفن او از همه به امام حسین علیه السلام نزدیک تر است.

یاران حسین - که رحمت خدا بر ایشان باد - که با او شهید شدند، گرد امام علیه السلام دفن شده اند و ما به تحقیق و تفصیل، قبری برای آنان سراغ نداریم؛ امّا تردید نداریم که حائر حسینی، آنان را در بر دارد. خدا از ایشان خشنود باشد و خشنودشان کند و آنان را در بهشت های پُرنعمت خود، جای دهد!(1)

1385. الإرشاد: هنگامی که ابن سعد کوچ کرد و رفت، گروهی از بنی اسد - که در غاضریه فرود آمده بودند -، به سوی حسین علیه السلام و یارانش - که رحمت خدا بر ایشان باد - رفتند و بر آنان نماز خواندند و حسین علیه السلام را در همین جایی که اکنون هست، به خاک سپردند و پسرش علی اصغر(2) را نزد پاهایش دفن کردند و برای شهیدان خاندان و یارانش که گرد او بر زمین افتاده بودند، گودالی نزدیک پاهای حسین علیه السلام کندند و آنان را گرد آوردند و همۀ آنان را با هم دفن کردند. عبّاس بن علی را نیز در همان جا که شهید شد، در راه غاضریه و همین جایی که اکنون قبر اوست، به خاک سپردند.(3)

ص:373


1- (1) . فَهؤُلاءِ سَبعَةَ عَشَرَ نَفساً مِن بَنی هاشِمٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم أجمَعینَ، إخوَةُ الحُسَینِ عَلَیهِ وعَلَیهِمُ السَّلامُ، وبنو أخیهِ، وبَنو عَمَّیهِ جَعفرٍ وعَقیلٍ، وهُم کُلُّهُم مَدفونونَ مِمّا یَلی رِجلَیِ الحُسَینِ علیه السلام فی مَشهَدِهِ، حُفِرَ لَهُم حَفیرَةٌ واُلقوا فیها جَمیعاً، وسُوِّیَ عَلَیهِمُ التُّرابُ إلَّاالعَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ رِضوانُ اللّهِ عَلیهِ، فَإِنَّهُ دُفِنَ فی مَوضِعِ مَقتَلِهِ عَلَی المُسَنّاةِ بِطَریقِ الغاضِرِیَّةِ، وقَبرُهُ ظاهِرٌ، ولَیسَ لِقُبورِ إخوَتِهِ وأهلِهِ الَّذینَ سَمَّیناهُم أثَرٌ، وإنَّما یَزورُهُمُ الزّائِرُ مِن عِندِ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، ویومِئُ إلَی الأَرضِ الَّتی نَحوَ رِجلَیهِ بِالسَّلامِ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فی جُملَتِهِم، ویُقالُ: إنَّهُ أقرَبُهُم دَفناً إلَی الحُسَینِ علیه السلام. فَأَمّا أصحابُ الحُسَینِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِمُ الَّذینَ قُتِلوا مَعَهُ، فَإِنَّهُم دُفِنوا حَولَهُ، ولَسنا نُحَصِّلُ لَهُم أجداثاً عَلَی التَّحقیقِ وَالتَّفصیلِ، إلّاأنّا لا نَشُکُّ أنَّ الحائِرَ مُحیطٌ بِهِم، رَضِیَ اللّهُ عَنهُم وأرضاهُم، وأسکَنَهُم جَنّاتِ النَّعیمِ (الإرشاد: ج 2 ص 126، مجموعة نفیسة: ص 107 «تاج الموالید»).
2- (2) . مراد، همان علی اکبر است.
3- (3) . لَمّا رَحَلَ ابنُ سَعدٍ خَرَجَ قَومٌ مِن بَنی أسَدٍ، کانوا نُزولاً بِالغاضِرِیَّةِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِم، فَصَلّوا ū عَلَیهِم، ودَفَنُوا الحُسَینَ علیه السلام حَیثُ قَبرُهُ الآنَ، ودَفَنُوا ابنَهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ الأَصغَرَ علیه السلام عِندَ رِجلَیهِ، وحَفَروا لِلشُّهَداءِ مِن أهلِ بَیتِهِ وأصحابِهِ الَّذینَ صُرِعوا حَولَهُ مِمّا یَلی رِجلَیِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَمَعوهُم، فَدَفَنوهُم جَمیعاً مَعاً، ودَفَنُوا العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیهما السلام فی مَوضِعِهِ الَّذی قُتِلَ فیهِ عَلی طَریقِ الغاضِرِیَّةِ، حَیثُ قَبرُهُ الآنَ (الإرشاد: ج 2 ص 114، إعلام الوری: ج 1 ص 470).
4/3 پیکر امام (علیه السلام) در گذر زمان دگرگون نشد

1386. الأمالی، طوسی: ابراهیم دیزج می گوید: متوکّل، مرا برای تغییر قبر حسین علیه السلام فرستاد و نامه ای را خطاب به جعفر بن محمّد بن عمّار قاضی، با من همراه کرد که در آن، نوشته بود: «تو را از روانه کردن ابراهیم دیزج به کربلا برای نبش قبر حسین، آگاه می کنم و چون نامه ام را خواندی، به کار، سرکشی کن».

جعفر بن محمّد بن عمّار، نامه را به من نشان داد. من فرمان او را به انجام رساندم و نزد او آمدم. به من گفت: چه کردی؟

گفتم: آنچه را فرمان داده بودی، انجام دادم؛ امّا چیزی ندیدم و چیزی نیافتم.

او به من گفت: آیا خوب گود کردی [و تا تهِ قبر رفتی]؟

گفتم: چنین کردم و چیزی ندیدم.

او به خلیفه نوشت: «ابراهیم دیزج، نبش قبر کرده و چیزی نیافته است. به او فرمان داده ام و او قبر را به آب بسته و با گاو، شیار کرده است».

ابو علی عمّاری می گوید: ابراهیم دیزج برایم گفت و من هم از ماجرا پرسیدم. او به من گفت:

من فقط با غلامان ویژه ام رفتم و نبش قبر کردم. بوریایی نو یافتم که پیکر حسین بن علی بر آن قرار داشت و بوی مُشک از آن می آمد. بوریا را - که پیکر حسین علیه السلام بر آن بود - به همان حال، رها کردم و فرمان دادم خاک بر روی آن بریزند و آب را بر آن گشودم و فرمان دادم با گاو، آن جا را شیار کنند و شخم بزنند؛ امّا گاو بر آن جا گام می نهاد و چون به جایگاه می رسید، از آن جا باز می گشت.

من برای غلامانم به خدا و سوگندهای شدید، قسم خوردم که اگر کسی این ماجرا را [جایی] نقل کند، او را خواهم کشت.(1)

ص:374


1- (1) . بَعَثَنِی المُتَوَکِّلُ إلی کَربَلاءَ لِتَغییرِ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، وکَتَبَ مَعی إلی جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَمّارٍ القاضی، اعلِمُکَ أنّی قَد بَعَثتُ إبراهیمَ الدّیزَجَ إلی کَربَلاءَ؛ لِنَبشِ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَإِذا قَرَأتَ کِتابی فَقِف عَلَی الأَمرِ حَتّی تَعرِفَ فَعَلَ أو لَم یَفعَل. قالَ الدّیزَجُ: فَعَرَّفَنی جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَمّارٍ ما کَتَبَ بِهِ إلَیهِ، فَفَعَلتُ ما أمَرَنی بِهِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَمّارٍ، ثُمَّ أتَیتُهُ، فَقال لی: ما صَنَعتَ؟ فَقُلتُ: قَد فَعَلتُ ما أمَرتَ بِهِ، فَلَم أرَ شَیئاً، ولَم أجِد شَیئاً. فَقالَ لی: أفَلا عَمَّقتَهُ؟ قُلتُ: قَد فَعَلتُ وما رَأَیتُ، فَکَتَبَ إلَی السُّلطانِ: إنَّ إبراهیمَ الدّیزَجَ قَد نَبَشَ، فَلَم یَجِد شَیئاً، وأمَرتُهُ فَمَخَرَهُ بِالماءِ، وکَرَبَهُ بِالبَقَرِ. قالَ أبو عَلِیٍّ العَمّارِیُّ: فَحَدَّثَنی إبراهیمُ الدّیزَجُ، وسَأَلتُهُ عَن صورَةِ الأَمرِ، فَقالَ لی: أتَیتُ فی خاصَّةِ غِلمانی فَقَط، وإنّی نَبَشتُ، فَوَجَدتُ بارِیَةً جَدیدَةً وعَلَیها بَدَنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، ووَجَدتُ مِنهُ رائِحَةَ المِسکِ، فَتَرَکتُ البارِیَةَ عَلی حالَتِها وبَدَنُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَی البارِیَةِ، وأمَرتُ بِطَرحِ التُّرابِ عَلَیهِ، وأطلَقتُ عَلَیهِ الماءَ، وأمَرتُ بِالبَقَرِ لِتَمخَرَهُ وتَحرُثَهُ، فَلَم تَطَأهُ البَقَرُ، وکانَت إذا جاءَت إلَی المَوضِعِ رَجَعَت عَنهُ، فَحَلَفتُ لِغِلمانی بِاللّهِ وبِالأَیمانِ المُغَلَّظَةِ لَئِن ذَکَرَ أحَدٌ هذا لَأَقتُلَنَّهُ (الأمالی، طوسی: ص 326 ح 653، بحار الأنوار: ج 45 ص 394 ح 2).
سخنی در بارۀ کفْن و دفن شهدا
اشاره

از نظر فقهای شیعه، شهید، نه غسل دارد و نه کفن؛ بلکه باید با لباس خود دفن شود، مگر این که برهنه باشد که در این صورت، شماری از فقها تصریح کرده اند که کفن کردن وی، واجب است.(1)

گزارشی از دفن امام علیه السلام

بر پایۀ گزارش هایی که گذشت، دشمن، لباس های امام حسین علیه السلام را ربوده و بر بدن ایشان، اسب تاخته بود. بنا بر این، کفن کردن امام حسین علیه السلام، مفهوم خاصّ خود را خواهد داشت.

مؤلّف الطبقات الکبری، در گزارش زیر آورده که ابو خالد، از ابن زیاد، اجازه گرفت و سر و بدن شهدا را کفن و دفن کرد:

ذَکوان (ابو خالد)، به ابن زیاد گفت: اجازه بده من این سرها را دفن کنم. ابن زیاد هم اجازه داد و ذَکوان، آنها را کفن کرد و در گورستان به خاک سپرد و بعد به سراغ جنازه ها رفت و آنها را هم کفن کرد و به خاک سپرد.(2)

البتّه این گزارش، قابل قبول نیست؛ زیرا علاوه بر تعارض با نقل مشهور،(3) صدور چنین اجازه ای از ابن زیاد، بعید به نظر می رسد.

همچنین کفن شدن بدن امام علیه السلام توسط غلام زُهَیر - که در گزارش دیگر الطبقات الکبری (الطبقة

ص:375


1- (1) . ر. ک: جواهر الکلام: ج 4 ص 91.
2- (2) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 484.
3- (3) . مشهور است که دفن جنازه ها، توسط بنی اسد انجام شد (ر. ک: ص 369-372 ح 1376-1381).

الخامسة من الصحابة)(1) آمده -، خالی از استبعاد نیست.

دفن شهدا

دفن سیّد الشهدا و یارانش به دو صورت، گزارش شده است:

اوّل، این که ایشان به صورت خارق العاده توسط امام زین العابدین علیه السلام و با حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام، امام حسن علیه السلام و فرشتگان الهی(2) دفن شده است.

این گزارش با روایاتی هماهنگ است که دلالت دارند امور مربوط به تجهیز و دفن امامان اهل بیت علیهم السلام، فقط توسّط امام بعدی انجام می شود.(3)

دوم، این که اهل غاضریه از طایفۀ بنی اسد، اجساد مطهّر شهدا را دفن کرده اند.(4)

جمع میان این دو گزارش نیز بدین سان امکان پذیر است که با عنایت به خارق العاده بودن حضور امام زین العابدین علیه السلام، بنی اسد، متوجّه حضور ایشان نشده اند، چنان که حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و فرشتگان نیز برای آنان مشخّص نبوده است، و یا این که آنان، امام زین العابدین علیه السلام را دیده اند؛ ولی نشناخته اند.

روز دفن شهدا

منابع کهن، دفن شهدا را یک روز پس از شهادت آنان ذکر کرده اند؛(5) لیکن اگر مقصود، روز یازدهم باشد - همان طور که محدّث قمی بیان نموده -،(6) بعید به نظر می رسد که صحیح باشد؛ زیرا عمر بن سعد، تمام روز یازدهم و یا تا ظهر آن را در کربلا برای دفن اجساد سپاه خود، مانده(7)و از اهل غاضریه از بنی اسد - که علی القاعده با فاصله ای از میدان نبرد، مستقر بوده اند - نیز بعید است که در این فرصت کوتاه، جرئت یا امکان حضور داشته اند، مگر این که بگوییم مقصود از یک روز بعد از شهادت، روز دوازدهم است.

ص:376


1- (1) . ر. ک: ص 372 ح 1383.
2- (2) . ر. ک: ص 369 (به خاک سپارندگان امام علیه السلام و یارانش).
3- (3) . مانند روایاتی که می گویند: «لا یَلِی الوَصِیَّ إلَّاالوَصِیُّ؛ کفن و دفن نمی کند وصی را مگر وصی» (الکافی: ج 8 ص 206 ح 250، الغیبة، طوسی: ص 57 ح 52، بحار الأنوار: ج 53 ص 94 ح 103) یا «إنَّ الإمامَ لا یَلِی أمرَهُ إلَّاإمامٌ مِثلُهُ؛ کارهای [دفن] امام را تنها امامی همانند او به عهده می گیرد» (ر. ک: ص 369 ح 1374).
4- (4) . ر. ک: ص 369 (به خاک سپارندگان امام علیه السلام و یارانش).
5- (5) . ر. ک: ص 369 (به خاک سپارندگان امام علیه السلام و یارانش).
6- (6) . منتهی الآمال: ص 481.
7- (7) . ر. ک: ص 432 (فصل ششم/روانه کردن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه).

در بارۀ جزئیات مربوط به دفن سیّد الشهدا و اصحاب آن بزرگوار نیز آنچه بر سرِ زبان ها مشهور گردیده، در منابع معتبر کهن حدیثی و تاریخی وجود ندارد. تنها در کتاب الدمعة الساکبة، ضمن گزارش مفصّلی آمده که: بنی اسد، هنگامی که برای دفن امام علیه السلام و یارانش آمدند، عربی بادیه نشین را دیدند و او آنها را برای دفن شهدا راه نمایی کرد، تا این که به بدن سیّد الشهدا رسید.

در آن هنگام، به شدّت گریست و نگذاشت آنها، پیکر امام حسین علیه السلام را دفن کنند و فرمود:

مَعی مَن یُعینُنی.

با من کسی هست که یاری ام می کند.

آن گاه دستانش را زیر کمر شریف امام حسین علیه السلام قرار داد و فرمود:

بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و فی سَبیلِ اللّهِ و عَلی مِلّةِ رَسولِ اللّهِ. هذا ما وَعَدَنا اللّهُ تعالی وَ رَسُولُهُ وصَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ. ما شاءَ اللّهُ. لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّاباللّهِ العَلیِّ العَظیمِ.

به نام خدا و به خدا و در راه خدا و به آیین پیامبر خدا. این، همان چیزی است که خداوندِ والا و پیامبرش به ما وعده داده بودند و خداوند و پیامبرش راست گفته اند. هر چه خدا بخواهد! هیچ نیرو و توانی جز از جانب خدای والا نیست.

آن گاه جنازه را به تنهایی، داخل قبر گذاشت و هیچ یک از آنها با وی همکاری نکردند. سپس صورتش را به گلوی شریف امام علیه السلام گذاشت و در حالی که می گریست، می فرمود:

طُوبی لِأرضٍ تَضَمَّنت جَسَدَکَ الشَّریفَ، أمَّا الدُّنیا فَبَعدَکَ مُظلِمَةٌ وَ الآخِرَةُ فَبِنُورِکَ مُشرِقَةٌ. أمّا الحُزنُ سَرمَدٌ وَ اللَّیلُ فَمُسَهَّدٌ حَتّی یَختارَ اللّهُ لی دارَکَ الَّتی أنتَ مُقیمٌ بِها، فَعَلیکَ مِنّی السَّلامُ یا بنَ رَسولِ اللّهِ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.

خوشا زمینی که جسد شریف تو را در خود خواهد داشت! دنیا پس از تو، تاریک و آخرت با نور تو روشن است. اندوهم همیشگی است و شب هایم به بیداری خواهد گذشت تا خداوند، خانه ای را که تو در آن مقیم شده ای، نصیبم کند. از من بر تو سلام - ای پسر پیامبر خدا - و رحمت و برکاتش بر تو باد!

آن گاه بر قبر، خشت چید و خاک ریخت و سپس دستش را روی قبر گذاشت و با انگشتانش بر آن نگاشت و نوشت:

هذا قَبرُ حُسَینِ بنِ عَلیّ بنِ أبی طالِبٍ الَّذی قَتَلُوهُ عَطشاناً غَریباً.

این، قبر حسین بن علی بن ابی طالب است که او را غریبانه و تشنه کشتند.

پس از آن، با راه نمایی او، عبّاس علیه السلام را دفن کردند. در پایان، بنی اسد، به مرد عرب گفتند: ای برادر عرب! به حقّ این جنازه ای که به تنهایی به خاک سپردی و کسی از ما را شریک خود

ص:377

نساختی، بگو تو که هستی.

وی گریۀ شدیدی کرد و فرمود:

أنا إمامُکم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ.

من، امام شما علی بن الحسین هستم.

آنان به ایشان گفتند: تو علی [بن الحسین] هستی؟

فرمود: «آری» و سپس از دیدگانشان ناپدید شد.(1)

لیکن باید توجّه داشت، همان طور که در مبحث «کتاب شناسی تاریخ عاشورا» توضیح دادیم،(2) کتاب الدمعة الساکبة و سایر منابعی که این گزارش را نقل کرده اند، قابل اعتماد نیستند.

ص:378


1- (1) . الدمعة الساکبة: ج 5 ص 11-14.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 19 (بخش یکم/فصل یکم: کتاب شناسی تاریخ عاشورا).

فصل چهارم: ماجرای سرهای شهیدان

1/4 سر امام در خانۀ خولی

1387. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: طولی نکشید که حسین علیه السلام کشته شد و سرش را همان روز با خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبید اللّه بن زیاد فرستادند. خولی، آن را آورد و خواست به کاخ برود که درِ آن را بسته دید. به خانه اش رفت و سر را زیر تَشتی در خانه شان گذاشت. او دو زن داشت: زنی از بنی اسد و زن دیگری از قبیلۀ حضرمیان به نام نوار، دختر مالک بن عقرب. آن شب، نوبت زن حضرمی بود.

هشام گفت: پدرم برایم گفت که نوار، دختر مالک، برایش گفته است: خولی، سر حسین را آورد و آن را زیر تَشتی در خانه نهاد. آن گاه داخل خانه شد و به بسترش رفت. به او گفتم: چه خبر؟ چه نزد خود داری؟

گفت: ثروت روزگار را آورده ام. این، سر حسین است که همراه تو در خانه است!

گفتم: وای بر تو! مردم، طلا و نقره می آورند و تو سر فرزند پیامبر خدا را می آوری؟! نه - به خدا سوگند -، سر من و سر تو در یک اتاق، گرد هم نمی آیند.

از بسترم برخاستم و به بخش دیگر خانه رفتم و او، زن اسدی [اش] را نزد خود، فرا خواند و من نشستم و نظاره می کردم. به خدا سوگند، پیوسته به ستون نوری که از آسمان تا تَشت می درخشید، نگاه می کردم و پرندگانی سپید را گرداگرد آن، بال زنان دیدم.

چون صبح شد، [خولی] سر را برای عبید اللّه بن زیاد برد.(1)

ص:379


1- (1) . ما هُوَ إلّاأن قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَسُرِّحَ بِرَأسِهِ مِن یَومِهِ ذلِکَ مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ وحُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِیِّ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَأَقبَلَ بِهِ خَولِیٌّ، فَأَرادَ القَصرَ، فَوَجَدَ بابَ القَصرِ مُغلَقاً، فَأَتی مَنزِلَهُ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ فی مَنزِلِهِ، ولَهُ امرَأَتانِ: امرَأَةٌ مِن بَنی أسَدٍ، وَالاُخری مِنَ الحَضرَمِیّینَ یُقالُ لَهَا النَّوارُ ابنَةُ مالِکِ بنِ عَقرَبٍ، وکانَت تِلکَ اللَّیلَةُ لَیلَةَ الحَضرَمِیَّةِ. قالَ هِشامٌ: فَحَدَّثَنی أبی، عَنِ النَّوارِ بِنتِ مالِکٍ، قالَت: أقبَلَ خَولِیٌّ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ فِی الدّارِ، ثُمّ دَخَلَ البَیتَ، فَأَوی إلی فِراشِهِ، فَقُلتُ لَهُ: مَا الخَبَرُ؟ ما عِندَکَ؟ قالَ: جِئتُکِ بِغِنَی الدَّهرِ، هذا رَأسُ الحُسَینِ مَعَکِ فی الدّارِ!! قالَت: فَقُلتُ: وَیلَکَ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله! لا وَاللّهِ، لا یَجمَعُ رَأسی ورَأسَکَ بَیتٌ أبَداً. قالَت: فَقُمتُ مِن فِراشی، فَخَرَجتُ إلَی الدّارِ، فَدَعَا الأَسَدِیَّةَ، فَأَدخَلَها إلَیهِ، وجَلَستُ أنظُرُ، قالَت: فَوَاللّهِ، ما زِلتُ أنظُرُ إلی نورٍ یَسطَعُ مِثلَ العَمودِ مِنَ السَّماءِ إلَی الإِجّانَةِ، ورَأَیتُ طَیراً بیضاً تُرَفرِفُ حَولَها. قالَ: فَلَمّا أصبَحَ غَدا بِالرَّأسِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 455، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 574).

1388. أنساب الأشراف: عمر بن سعد، همان روز (عاشورا)، سر حسین علیه السلام را با خولی بن یزیدِ اصبحی (از قبیلۀ حِمیَر) و نیز حُمَید بن مسلم ازدی، به سوی ابن زیاد فرستاد. آنان شب به سوی او رفتند و چون درِ کاخ را بسته دیدند، خولی، آن سر را به خانه اش آورد و زیر تَشتی در خانه اش گذاشت.

او در خانه اش، زنی به نام نوار، دختر مالک حضرمی، داشت که پرسید: چه خبر؟

گفت: ثروت روزگار را آورده ام. این، سر حسین است که همراه تو در خانه است!

زن گفت: وای بر تو! مردم، طلا و نقره می آورند و تو، سر فرزند دختر پیامبر خدا را آوردی؟! به خدا سوگند، هیچ گاه چیزی، سر من و سر تو را گرد هم نمی آورد.(1)

1389. مثیر الأحزان: هنگامی که حاملان سر امام حسین علیه السلام به کوفه نزدیک شدند، عبید اللّه بن زیاد در نُخَیله (همان عبّاسیّه) بود و شامگاه، وارد شد.

و روایت شده که نوار، دختر مالک، همسر خولی بن یزید اصبحی، گفته است: خولی با سر حسین علیه السلام به درون خانه آمد و آن را زیر تَشت گذاشت و به بسترش رفت.

گفتم: چه خبر؟

گفت: ثروت روزگار را برایت آورده ام؛ سر حسین را!

گفتم: وای بر تو! مردم، طلا و نقره آورده اند و تو، سر حسین، فرزند پیامبر خدا را آوردی؟! به خدا سوگند، هیچ گاه چیزی، سر من و سر تو را گرد هم نمی آورد.

آن گاه از بسترم بیرون پریدم و نزد تَشت نشستم. به خدا سوگند، همواره به ستون نوری که از آسمان تا آن تَشت بود، می نگریستم و پرندگانی سپید دیدم که گرد آن، بال می زدند.(2)

ص:380


1- (1) . بَعَثَ عُمَرُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام مِن یَومِهِ مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ مِن حِمیَرَ، وحُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِیِّ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَأَقبَلا بِهِ لَیلاً، فَوَجَدا بابَ القَصرِ مُغلَقاً، فَأَتی خَولِیٌّ بِهِ مَنزِلَهُ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ فی مَنزِلِهِ، وکانَ فی مَنزِلِهِ امرَأَةٌ یُقالُ لَهَا النَّوارُ بِنتُ مالِکٍ الحَضرَمِیِّ، فَقالَت لَهُ: مَا الخَبَرُ؟ قالَ: جِئتُ بِغِنَی الدَّهرِ، هذا رَأسُ الحُسَینِ مَعَکِ فِی الدّارِ!! فَقالَت: وَیلَکَ! جاءَ النّاسُ بِالفِضَّةِ وَالذَّهَبِ، وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ!! وَاللّهِ، لا یَجمَعُ رَأسی ورَأسَکَ شَیءٌ أبَداً (أنساب الأشراف: ج 2 ص 411).
2- (2) . لَمّا قارَبوا [أی حَمَلَةُ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام] الکوفَةَ کانَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِالنُّخَیلَةِ - وهِیَ العَبّاسِیَّةُ - ودَخَلَ لَیلاً. ورُوِّیتُ: أنَّ النَّوارَ ابنَةَ مالِکٍ زَوجَةَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ، قالَت: أقبَلَ خَولِیٌّ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَدَخَلَ البَیتَ، فَوَضَعَهُ تَحتَ إجّانَةٍ، وأوی إلی فِراشِهِ. فَقُلتُ: مَا الخَبَرُ؟ قالَ: جِئتُکِ بِغَناءِ الدَّهرِ، بِرَأسِ الحُسَینِ!! قُلتُ: وَیحَکَ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ، وجِئتَ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله!! وَاللّهِ، لا جَمَعَ رَأسی ورَأسَکَ شَیءٌ أبَداً، ووَثَبتُ مِن فِراشی، وقَعَدتُ عِندَ الإِجّانَةِ، فَوَاللّهِ، ما زِلتُ أنظُرُ إلی نورٍ مِثلَ العَمودِ یَسطَعُ مِنَ السَّماءِ إلَی الإِجّانَةِ، ورَأَیتُ طُیوراً بیضاً تُرَفرِفُ حَولَها (مثیر الأحزان: ص 85. نیز، ر. ک: جواهر المطالب: ج 2 ص 290).
2/4 بُرده شدن سرها به وسیلۀ قبیلۀ قاتل

1390. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، سرهای کسانی را که از اهل بیت و پیروان و یاران او شهید شده بودند، نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند.

[قبیلۀ] کِنده، سیزده سر آوردند که رئیس آنها، قیس بن اشعث بود. [قبیلۀ] هوازِن، بیست سر آوردند که شمر بن ذی الجوشن، رئیس آنها بود. [قبیلۀ] تمیم، هفده سر و بنی اسد، شش سر و مَذحِج، هفت سر و بقیّۀ لشکر، هفت سر آوردند که هفتاد سر می شود.(1)

1391. الأخبار الطوال: عمر بن سعد تا دو روز پس از شهادت حسین علیه السلام، در کربلا ماند و سپس میان مردم، ندای حرکت سر داد و سرها را بر سرِ نیزه ها آوردند، که هفتاد و دو سر بود.

هوازِن، بیست و دو سر را آوردند و تمیم، هفده سر را به سرکردگی حُصَین بن نُمَیر، و کِنده، سیزده سر را به سرکردگی قیس بن اشعث، و بنی اسد، شش سر را به سرکردگی هلال اعوَر، و ازْد، پنج سر را به سرکردگی عَیهَمَة بن زُهَیر، و ثقیف، دوازده سر را به سرکردگی ولید بن عمرو.(2)

1392. الملهوف: روایت شده که سرهای یاران حسین علیه السلام، هفتاد و هشت عدد بوده که قبیله ها آنها را میان

ص:381


1- (1) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام جیءَ بِرُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ وشیعَتِهِ وأنصارِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ. فَجاءَت کِندَةُ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأساً، وصاحِبُهُم قَیسُ بنُ الأَشعَثِ. وجاءَت هَوازِنُ بِعِشرینَ رَأساً، وصاحِبُهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ. وجاءَت تَمیمٌ بِسَبعَةَ عَشَرَ رَأساً، وجاءَت بَنو أسَدٍ بِسِتَّةِ أرؤُسٍ، وجاءَت مَذحِجٌ بِسَبعَةِ أرؤُسٍ، وجاءَ سائِرُ الجَیشِ بِسَبعَةِ أرؤُسٍ، فَذلِکَ سَبعونَ رَأساً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 467، أنساب الأشراف: ج 3 ص 412).
2- (2) . أقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِکَربَلاءَ بَعدَ مَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام یَومَینِ، ثُمَّ أذَّنَ فِی النّاسِ بِالرَّحیلِ، وحُمِلَتِ الرُّؤوسُ عَلی أطرافِ الرِّماحِ، وکانَتِ اثنَینِ وسَبعینَ رَأساً. جاءَت هَوازِنُ مِنها بِاثنَینِ وعِشرینَ رَأساً. وجاءَت تَمیمٌ بِسَبعَةَ عَشَرَ رَأساً مَعَ الحُصَینِ بنِ نُمَیرٍ. وجاءَت کِندَةُ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأساً مَعَ قَیسِ بنِ الأَشعَثِ. وجاءَت بَنو أسَدٍ بِسِتَّةِ رُؤوسٍ مَعَ هِلالٍ الأَعوَرِ. وجاءَتِ الأَزدُ بِخَمسَةِ رُؤوسٍ مَعَ عَیهَمَةَ بنِ زُهَیرٍ. وجاءَت ثَقیفٌ بِاثنَی عَشَرَ رَأساً مَعَ الوَلیدِ بنِ عَمرٍو (الأخبار الطوال: ص 259، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2630).

خود، تقسیم کردند تا از این راه، به عبید اللّه بن زیاد و یزید بن معاویه تقرّب بجویند.

کِنده - که فرمانده شان قیس بن اشعث بود -، سیزده سر و هوازِن، - که فرمانده شان شمر بن ذی الجوشن بود -، دوازده سر و تمیم، هفده سر و بنی اسد، شانزده سر و مَذحِج، هفت سر و بقیّۀ سپاه نیز سیزده سر آوردند.(1)

1393. الفصول المهمّة: تعداد سرهای کشتگان که به همراه سر حسین علیه السلام برای عبید اللّه بن زیاد - که خدا لعنتش کند - آوردند، هفتاد سر بود؛ زیرا [قبیلۀ] کِنده با جلودارشان قیس بن اشعث، سیزده سر و [قبیلۀ] هوازِن، بیست سر و از بقیّۀ لشکر، هر کدام از قبیله ها شش سر آوردند.(2)

3/4 بر سرِ نیزه بردن سرها

1394. الأخبار الطوال: سرها را بر سرِ نیزه ها بردند و هفتاد و دو سر بود.(3)

1395. تاریخ الطبری - به نقل از زرّ بن حُبَیش -: نخستین سری که بر سر چوب کردند، سر حسین بود. خدا از او خشنود باشد و بر روحش درود فرستد!(4)

1396. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: جز این نبود که حسین علیه السلام کشته شد و سرش را همان روز عاشورا به همراه خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبید اللّه بن زیاد فرستادند.(5)

1397. تاریخ الطبری - به نقل از قُرّة بن قیس تمیمی -: سر بقیّۀ شهیدان نیز بریده شد و هفتاد و دو سر را با

ص:382


1- (1) . رُوِیَ أنَّ رُؤوسَ أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام کانَت ثَمانِیَةً وسَبعینَ رَأساً، فَاقتَسَمَتهَا القَبائِلُ؛ لِتَتَقَرَّبَ بِذلِکَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وإلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَجاءَت کِندَةُ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأساً، وصاحِبُهُم قَیسُ بنُ الأَشعَثِ. وجاءَت هَوازِنُ بِاثنَی عَشَرَ رَأساً، وصاحِبُهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ. وجاءَت تَمیمٌ بِسَبعَةِ عَشَرَ رَأساً. وجاءَت بَنو أسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَأساً، وجاءَت مَذحِجٌ بِسَبعَةِ رُؤوسٍ، وجاءَ سائِرُ النّاسِ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأساً (الملهوف: ص 190، بحار الأنوار: ج 45 ص 62).
2- (2) . کانَت عِدَّةُ رُؤوسِ القَتلَی الَّتی حُمِلَت إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ مَعَ صُحبَةِ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام سَبعینَ رَأساً، وذلِکَ أنَّ کِندَةَ جاءَت بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَأساً مَعَ مُقَدِّمِهِم قَیسُ بنُ الأَشعَثِ، وجاءَت هَوازِنُ بِعِشرینَ رَأساً، وجاءَت أخلاطٌ مِنَ العَسکَرِ بِسِتَّةِ رُؤوسٍ (الفصول المهمّة: ص 195).
3- (3) . حُمِلَتِ الرُّؤوسُ عَلی أطرافِ الرِّماحِ، وکانَتِ اثنَینِ وسَبعینَ رَأساً (الأخبار الطوال: ص 259).
4- (4) . أوَّلُ رَأسٍ رُفِعَ عَلی خَشَبَةٍ، رَأسُ الحُسَینِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ، وصَلَّی اللّهُ عَلی روحِهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 394، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 483 ح 445).
5- (5) . ما هُوَ إلّاأن قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَسُرِّحَ بِرَأسِهِ مِن یَومِهِ ذلِکَ [یَومِ عاشوراءَ] مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ وحُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِیِّ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 455، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411).

شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث، عمرو بن حَجّاج و عَزَرة بن قیس، روانه کردند. آنان رفتند و سرها را به عبید اللّه بن زیاد رساندند.(1)

1398. الأخبار الطوال: عمر بن سعد، سر حسین علیه السلام را بلافاصله با خولی بن یزیدِ اصبحی برای عبید اللّه بن زیاد فرستاد.(2)

1399. تاریخ الیعقوبی: لشکر برخاستند و به قطع کردن سر حسین علیه السلام پرداختند و آن را برای عبید اللّه بن زیاد فرستادند.(3)

1400. أنساب الأشراف: سرهای کشتگان، قطع شد و هفتاد و دو سر را به وسیلۀ شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث، عمر بن حَجّاج زبیدی، عَزَرة بن قیس احمسی از قبیلۀ بَجیله برای ابن زیاد برده شد و اینان با سرها بر ابن زیاد در آمدند.(4)

1401. الملهوف: عمر بن سعد، سر حسین - که بر او درود و سلام باد - را در همان روز... برای عبید اللّه بن زیاد فرستاد و فرمان داد سر بقیّۀ یاران و خاندانش را نیز قطع کنند.(5)

4/4 فرستاده شدن سرهای شهدا برای ابن زیاد

1402. الإرشاد: عمر بن سعد، همان روز عاشورا سر حسین علیه السلام را با خولی بن یزید اصبحی و حُمَید بن مسلم ازدی، برای عبید اللّه بن زیاد، روانه کرد و فرمان داد که سر بقیّۀ یاران و خاندان حسین علیه السلام را قطع کنند. تعداد سرها، هفتاد و دو تا بود که آنها را با شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج، روانه کرد و آنها را آوردند، تا بر ابن زیاد، وارد شدند.(6)

ص:383


1- (1) . وقُطِفَ رُؤوسُ الباقینَ، فَسُرِّحَ بِاثنَینِ وسَبعینَ رَأساً مَعَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، وقَیسِ بنِ الأَشعَثِ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ، وعَزرَةَ بنِ قَیسٍ، فَأَقبَلوا حَتّی قَدِموا بِها عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 456، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 39).
2- (2) . بَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام مِن ساعَتِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ (الأخبار الطوال: ص 259، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2630).
3- (3) . بادَرَ القَومُ، فَاحتَزّوا رَأسَهُ [أی رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام]، وبَعَثوا بِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).
4- (4) . احتُزَّت رُؤوسُ القَتلی، فَحُمِلَ إلَی ابنِ زِیادٍ اثنانِ وسَبعونَ رَأساً، مَعَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، وقَیسِ بنِ الأَشعَثِ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیِّ، وعَزرَةَ بنِ قَیسٍ الأَحمَسِیِّ مِن بَجیلَةَ، فَقَدِموا بِالرُّؤوسِ عَلَی ابنِ زِیادٍ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 412).
5- (5) . إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَینِ عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ فی ذلِکَ الیَومِ... إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وأمَرَ بِرُؤوسِ الباقینَ مِن أصحابِهِ وأهلِ بَیتِهِ، فَقُطِعَت (الملهوف: ص 189، إعلام الوری: ج 1 ص 470).
6- (6) . سَرَّحَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن یَومِهِ ذلِکَ - وهُوَ یَومُ عاشوراءَ - بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ وحُمَیدِ بنِ ū مُسلِمٍ الأَزدِیِّ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وأمَرَ بِرُؤوسِ الباقینَ مِن أصحابِهِ وأهلِ بَیتِهِ، فَقُطِعَت، وکانَتِ اثنَینِ وسَبعینَ رَأساً، وسَرَّحَ بِها مَعَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، وقَیسِ بنِ الأَشعَثِ، وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ، فَأَقبَلوا حَتّی قَدِموا بِها عَلَی ابنِ زِیادٍ (الإرشاد: ج 2 ص 113، مثیر الأحزان: ص 84).

1403. الأخبار الطوال: شمر بن ذی الجوشن، سرها را پیش عمر سعد آورد.(1)

1404. تهذیب الکمال - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد -: هنگامی که سر حسین را آوردند و پیش روی ابن زیاد گذاشتند، دیدم از دیوارهای دار الإماره (کاخِ فرمانداری)، خون می ریزد.(2)

1405. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: هنگامی که خولیِ اصبحی، سر را برای ابن زیاد آورد - و عهده دار حمل آن، بشیر بن مالک بود -، آن را تقدیم او کرد و چنین سرود:

رکاب مرا پر از سیم و زر کن

که من، سلطان عالی جاه را کشتم؛

آن که پدر و مادرش، بهترینِ مردم بودند

و خود نیز به هنگام یادکرد نسب ها، بهترینِ مردم بود.

ابن زیاد از سخن او خشمگین شد و گفت: اگر او را این گونه می شناختی، چرا او را کشتی؟ به خدا سوگند، از من خیری نخواهی دید و تو را به او ملحق خواهم کرد. و او را پیش آورد و گردنش را زد.(3)

1406. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: سِنان - که خدا لعنتش کند - آمد، تا این که سرِ حسین بن علی علیه السلام را به مجلس عبید اللّه بن زیاد - که خدا لعنتش کند -، وارد کرد، در حالی که چنین می گفت:

رکاب مرا پر از سیم و زر کن

که من، سلطان عالی جاه را کشتم؛

ص:384


1- (1) . کانَتِ الرُّؤوسُ قَد تَقَدَّمَ بِها شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ أمامَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ (الأخبار الطوال: ص 260، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2631).
2- (2) . إنَّهُ لَمّا جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ، رَأَیتُ حیطانَ دارِ الإِمارَةِ تَسایَلُ دَماً (تهذیب الکمال: ج 6 ص 434، تاریخ دمشق: ج 14 ص 229).
3- (3) . لَمّا أدخَلَ خَولِیٌّ الأَصبَحِیُّ الرَّأسَ عَلَی ابنِ زِیادٍ - وکانَ الَّذی یَتَوَلّی حَملَهُ بَشیرُ بنُ مالِکٍ - فَقَدَّمَهُ إلَیهِ، وأنشَأَ یَقولُ: اِملَأ رِکابی فِضَّةً وذَهَبا إنّی قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخَیرَهُم إذ یُذکَرونَ النَّسَبا فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ مِن قَولِهِ، وقالَ: فَإِذا عَلِمتَ أنَّهُ کَذلِکَ لِمَ قَتَلتَهُ؟ وَاللّهِ، لا نِلتَ مِنّی خَیراً، ولَاُلحِقَنَّکَ بِهِ، فَقَدَّمَهُ وضَرَبَ عُنُقَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 39).

آن که پدر و مادرش، بهترینِ مردم بودند

و خود نیز به هنگام یادکرد نسب ها، بهترینِ مردم بود.

عبید اللّه بن زیاد به او گفت: وای بر تو! اگر می دانستی که پدر و مادرش، بهترینِ مردم هستند، چرا او را کشتی؟

آن گاه فرمان داد گردنش را بزنند و خداوند، روحش را زودتر به آتش بُرد.(1)

1407. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): خولی بن یزید اصبحی با سِنان بن انس، فرود آمد و سرِ حسین علیه السلام را جدا کرد و آن را نزد عبید اللّه بن زیاد آورد و گفت:

رکابم را از سیم و زر، سنگین کن

که من، سلطان عالی جاه را کشتم؛

آن که پدر و مادرش، بهترینِ مردم بودند

و خود نیز به هنگام یادکرد نسب ها، بهترینِ مردم بود.

عبید اللّه چیزی به او نداد.(2)

1408. الفتوح: عمر بن سعد، سر را به سوی عبید اللّه بن زیاد فرستاد و مردی که سر را آورد، نامش بشر بن مالک بود. او سر را جلوی ابن زیاد گذاشت و چنین گفت:

رکاب مرا از سیم و زر، پر کن

که من، سلطان عالی جاه را کشتم؛

آن که در کودکی به هر دو قبله نماز خواند

و به گاهِ یادکرد نسب ها، بهترینِ مردم بود.

من کسی را کشتم که پدر و مادرش، بهترینِ مردم بودند.

عبید اللّه بن زیاد، از سخن او خشمگین شد و سپس گفت: اگر او را این گونه می شناختی، چرا

ص:385


1- (1) . أقبَلَ سِنانٌ لَعَنَهُ اللّهُ حَتّی أدخَلَ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ، وهُوَ یَقولُ: اِملَأ رِکابی فِضَّةً وذَهَبا إنّی قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخَیرَهُم إذ یُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: وَیحَکَ! فَإِن عَلِمتَ أنَّهُ خَیرُ النّاسِ أباً واُمّاً، لِمَ قَتَلتَهُ إذَن؟ فَأَمَرَ بِهِ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ، وعَجَّلَ اللّهُ بِروحِهِ إلَی النّارِ (الأمالی، صدوق: ص 227 ح 239، روضة الواعظین: ص 209).
2- (2) . ونَزَلَ مَعَهُ [أی مَعَ سِنانِ بنِ أنَسٍ] خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ، ثُمَّ أتی بِهِ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ، فَقالَ: أوقِر رِکابی فِضَّةً وذَهَبا أنَا قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخَیرَهُم إذ یُنسَبونَ نَسَبا قالَ: فَلَم یُعطِهِ عُبَیدُ اللّهِ شَیئاً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 474، مروج الذهب: ج 3 ص 70).

او را کشتی؟ به خدا سوگند، خیری از من نخواهی دید و تو را به او ملحق خواهم کرد.

آن گاه، او را جلو انداخت و گردنش را زد.(1)

1409. الفصول المهمّة: عمر بن سعد - که خدا او را وا بگذارد - سر را با سِنان بن انَس نخعی، قاتل حسین علیه السلام، برای ابن زیاد فرستاد.(2)

5/4 سر امام در مجلس ابن زیاد

1410. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عبیده -: سر حسین علیه السلام را برای ابن زیاد آوردند و پیش رویش نهادند. او با سر چوب دستی اش، بر آن می نواخت و می گفت: ریش ابا عبد اللّه، جوگندمی شده است.(3)

1411. أنساب الأشراف - به نقل از انس بن مالک -: هنگامی که سر حسین علیه السلام را برای ابن زیاد آوردند و جلویش در تشتی نهادند، ابن زیاد با سر چوب دستی بر گونه های آن می نواخت و می گفت:

تاکنون مانند این چهرۀ زیبا ندیده ام.

گفتم: او شبیه پیامبر صلی الله علیه و آله بود.(4)

1412. الأمالی، شجری - به نقل از انَس -: هیچ چشمی، عبرتی مانند روزی که سر حسین بن علی علیه السلام را در تَشت آوردند و پیش روی عبید اللّه پسر زیاد - که خدا، هر دو شان را لعنت کند - نهادند، ندید.

ص:386


1- (1) . أرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالرَّأسِ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَجاءَهُ الرَّجُلُ بِالرَّأسِ، وَاسمُهُ بِشرُ بنُ مالِکٍ، حَتّی وَضَعَ الرَّأسَ بَینَ یَدَیهِ، وجَعَلَ یَقولُ: اِملَأ رِکابی فِضَّةً وذَهَبا أنَا قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا ومَن یُصَلِّی القِبلَتَینِ فِی الصَّبا وخَیرَهُم إذ یُذکَرونَ النَّسَبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا فَغَضِبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مِن قَولِهِ، ثُمَّ قالَ: إذ عَلِمتَ أنَّهُ کَذلِکَ فَلِمَ قَتَلتَهُ؟ وَاللّهِ، لا نِلتَ مِنّی خَیراً، ولَاُلحِقَنَّکَ بِهِ، ثُمَّ قَدَّمَهُ، وضَرَبَ عُنُقَهُ (الفتوح: ج 5 ص 120، مطالب السؤول: ص 76).
2- (2) . أرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ - خَذَلَهُ اللّهُ - بِالرَّأسِ إلَی ابنِ زِیادٍ مَعَ سِنانِ بنِ أنَسٍ النَّخَعِیِّ قاتِلِ الحُسَینِ علیه السلام (الفصول المهمّة: ص 190).
3- (3) . جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی ابنِ زِیادٍ، فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ، فَجَعَلَ یَنکُتُ بِقَضیبِهِ، ویَقولُ: إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ قَد کانَ شَمَطَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393، أنساب الأشراف: ج 3 ص 424).
4- (4) . لَمّا جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی ابنِ زِیادٍ، وُضِعَ بَینَ یَدَیهِ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُ فی وَجَنَتِهِ بِقَضیبٍ، ویَقولُ: ما رَأَیتُ مِثلَ حُسنِ هذَا الوَجهِ قَطُّ. فَقُلتُ: إنَّهُ کانَ یُشبِهُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله (أنساب الأشراف: ج 3 ص 421، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 43).

او چوب دستی اش را بر آن می کشید و می گفت: او خیلی خوش سیما بود! او خیلی زیبا بود!(1)

1413. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامی که سرها را جلوی عبید اللّه بن زیاد نهادند، با چوب دستیِ همراهش، بر دهان حسین علیه السلام می زد و می گفت:

سر مردانی را می شکافند که در نزد ما عزیزند؛

ولی آنان نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

زید بن ارقم به او گفت: کاش این چوب دستی را دور می کردی؛ چرا که پیامبر خدا، دهانش را بر جایگاه این چوب دستی می نهاد!(2)

1414. الأمالی، صدوق - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد -: هنگامی که سر حسین آورده شد، فرمان داد که آن را جلویش در تشتی از طلا گذاشتند و با چوب دستی اش شروع به زدن بر دندان های او کرد و می گفت: ای ابا عبد اللّه! زود پیر شدی [و محاسنت سفید گشت]!

مردی از قوم [حاضر در مجلس] گفت: دستْ نگه دار که من دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله دهان بر جایی می نهاد که تو چوب دستی ات را گذاشته ای.

ابن زیاد گفت: روزی در برابر روز بَدر!(3)

ر. ک: ص 432 (فصل ششم/روانه کردن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه).

6/4 گرداندن سرهای شهدا در کوفه

1415. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: عبید اللّه بن زیاد، سر حسین علیه السلام را در کوفه [بر نیزه یا چوبی]

ص:387


1- (1) . لَم تَرَ عَینٌ عِبَراً مِثلَ یَومَ اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فی طَشتٍ، فَوُضِعَ بَینَ یَدَی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لَعَنَهُمَا اللّهُ، فَجَعَلَ یَمُسُّهُ بِقَضیبِهِ، ویَقولُ: إن کانَ لَصَبیحاً، إن کانَ لَجَمیلاً! (الأمالی، شجری: ج 1 ص 164؛ تاریخ دمشق: ج 14 ص 236).
2- (2) . لَمّا وُضِعَتِ الرُّؤوسُ بَینَ یَدَی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، جَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبٍ مَعَهُ عَلی فِیِّ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ یَقولُ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن اناسٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما فَقالَ لَهُ زَیدُ بنُ أرقَمَ: لَو نَحَّیتَ هذَا القَضیبَ، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَ یَضَعُ فاهُ عَلی مَوضِعِ هذَا القَضیبِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 481).
3- (3) . إنَّهُ لَمّا جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام أمَرَ فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ فی طَستٍ مِن ذَهَبٍ، وجَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبٍ فی یَدِهِ عَلی ثَنایاهُ، ویَقولُ: لَقَد أسرَعَ الشَّیبُ إلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ. فَقالَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ: مَه! فَإِنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَلثِمُ حَیثُ تَضَعُ قَضیبَکَ. فَقالَ: یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ (الأمالی، صدوق: ص 229 ح 242، روضة الواعظین: ص 210).

نصب کرد و آن را در کوفه می چرخاندند.(1)

1416. الإرشاد: عبید اللّه بن زیاد، صبح که برخاست، سر حسین علیه السلام را روانه کرد تا میان همۀ کوچه ها و قبیله های کوفه بچرخانند.(2)

1417. تذکرة الخواصّ: ابن زیاد، همۀ سرها را در کوفه بر چوب نهاد. سرها افزون بر هفتاد عدد بودند و در اسلام، آنها نخستین سرها پس از سر مسلم بن عقیل بودند که در کوفه نصب شدند.(3)

1418. الملهوف: ابن زیاد، فرمان داد که سر حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه بچرخانند. سزاوار است که به اشعار یکی از خردمندان، تمثّل بجویم که بر کُشته ای از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله مرثیه خوانده است:

سر فرزند دختر محمّد و وصیّ او را

برای تماشاگران، بر سر نیزه می کنند

و مسلمانان می بینند و می شنوند

و هیچ یک، نه انکار می کنند و نه به درد می آیند.

چشم ها با دیدن تو، سرمۀ کوری می کشند

و مصیبتت هر گوش شنوایی را کر می کند.

چشم هایی را دچار بی خوابی کردی که مایۀ آرامش آنها بودی

و چشم هایی را خواباندی که از [هراس از] تو، خواب نداشتند.

هیچ بوستانی نیست، جز آن که آرزو دارد

مدفن تو و آرامگاه پیکرت باشد.(4)

ص:388


1- (1) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ نَصَبَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بِالکوفَةِ، فَجَعَلَ یُدارُ بِهِ فِی الکوفَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 459، أنساب الأشراف: ج 3 ص 415).
2- (2) . لَمّا أصبَحَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَدیرَ بِهِ فی سِکَکِ الکوفَةِ کُلِّها وقَبائِلِها (الإرشاد: ج 2 ص 117، کشف الغمّة: ج 2 ص 279).
3- (3) . إنَّ ابنَ زِیادٍ نَصَبَ الرُّؤوسَ کُلَّها بِالکوفَةِ عَلَی الخَشَبِ، وکانَت زِیادَةً عَلی سَبعینَ رَأساً، وهِیَ أوَّلُ رُؤوسٍ نُصِبَت فِی الإِسلامِ بَعدَ رَأسِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ بِالکوفَةِ (تذکرة الخواصّ: ص 259).
4- (4) . أمَرَ ابنُ زِیادٍ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَطیفَ بِهِ فی سِکَکِ الکوفَةِ، ویَحِقُّ لی أن أتَمَثَّلَ هُنا أبیاتاً لِبَعضِ ذَوِی العُقولِ، یَرثی بها قَتیلاً مِن آلِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله فَقالَ: رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ووَصِیِّهِ لِلنّاظِرینَ عَلی قَناةٍ یُرفَعُ وَالمُسلِمونَ بِمَنظَرٍ وبِمَسمَعِ لا مُنکِرٌ مِنهُم ولا مُتَفَجِّعُ کُحِلَت بِمَنظَرِکَ العُیونُ عَمایَةً وأصَمَّ رُزؤُکُ کُلَّ اذُنٍ تَسمَعُ أیقَظتَ أجفاناً وکُنتَ لَها کَریً وأنَمتَ عَیناً لَم تَکُن بِکَ تَهجُعُ ما رَوضَةٌ إلّاتَمَنَّت أنَّها لَکَ حُفرَةٌ ولِخَطِّ قَبرِکَ مَضجَعُ (الملهوف: ص 203، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 126).
7/4 فرستادن سرهای شهدا به سوی یزید

1419. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: ابن زیاد، زَحر بن قیس را فرا خواند و سر حسین علیه السلام و سر یارانش را با او به سوی یزید بن معاویه فرستاد و همراه زَحر، ابو بُرده پسر عَوف ازدی و طارق بن ابی ظَبیان ازدی نیز بودند. آنان بیرون آمدند تا با سرها در شام بر یزید بن معاویه وارد شدند.(1)

1420. تاریخ الیعقوبی: همسران و فرزندان حسین علیه السلام را به سوی شام بردند و سرش را بر نیزه برافراشتند.(2)

1421. تذکرة الخواصّ: ابن زیاد، سرها را روز دوم، پایین آورد و آنها را با اسیران، به شام، نزد یزید بن معاویه فرستاد.(3)

1422. الفتوح: ابن زیاد، زَجْر بن قیس جُعْفی را فرا خواند و سر حسین بن علی علیه السلام و سر برادرانش و سر علی اکبر و سرهای خاندان حسین و پیروانش - که خدا از همگی آنها خشنود باد - را به او سپرد.

زین العابدین علیه السلام را نیز فرا خواند و او و خواهران و عمّه هایش و همۀ زنان را همراه او به سوی یزید بن معاویه فرستاد.(4)

1423. الإرشاد: هنگامی که دشمنان از چرخاندن سر حسین علیه السلام در کوفه فراغت یافتند، آن را به درِ کاخ باز گرداندند و ابن زیاد، آن را به زَحر بن قیس سپرد و سرهای یاران امام حسین علیه السلام را نیز به او سپرد و او را به سوی یزید - که لعنت های خدا و لعنت کنندگان در آسمان ها و زمین ها بر او و پدرش باد - فرستاد. ابو بُردة بن عوف ازدی و طارق بن ابی ظبیان را نیز با گروهی از کوفیان، همراه او روانه

ص:389


1- (1) . دَعَا [ابنُ زِیادٍ] زَحرَ بنَ قَیسٍ، فَسَرَّحَ مَعَهُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ورُؤوسِ أصحابِهِ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وکانَ مَعَ زَحرٍ أبو بُردَةَ بنُ عَوفٍ الأَزدِیُّ، وطارِقُ بنُ أبی ظَبیانَ الأَزدِیُّ، فَخَرَجوا حَتّی قَدِموا بِهَا الشّامَ عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 459، أنساب الأشراف: ج 3 ص 415).
2- (2) . واُخرِجَ عِیالُ الحُسَینِ علیه السلام ووُلدُهُ إلَی الشّامِ، ونُصِبَ رَأسُهُ عَلی رُمحٍ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).
3- (3) . إنَّ ابنَ زِیادٍ حَطَّ الرُّؤوسَ فی یَومِ الثّانی، وجَهَّزَها وَالسَّبایا إلَی الشّامِ، إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (تذکرة الخواصّ: ص 260).
4- (4) . دَعَا ابنُ زِیادٍ زَجرَ بنَ قَیسٍ الجُعفِیَّ، فَسَلَّمَ إلَیهِ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ورُؤوسَ إخوَتِهِ، ورَأسَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام ورُؤوسَ أهلِ بَیتِهِ وشیعَتِهِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم أجمَعینَ. ودَعا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام أیضاً، فَحَمَلَهُ وحَمَلَ أخَواتِهِ وعَمّاتِهِ وجَمیعَ نِسائِهِم إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (الفتوح: ج 5 ص 126، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 55).

کرد، تا آن که با آن سرها در دمشق بر یزید وارد شدند.(1)

1424. البدایة و النهایة: هیچ شهیدی کشته نشد، جز آن که سرش را جدا کردند و آن را نزد ابن زیاد آوردند.

او هم آنها را برای یزید بن معاویه در شام فرستاد.(2)

1425. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از عِکرِمة بن خالد -: سر حسین علیه السلام را برای یزید بن معاویه در دمشق آوردند و نصب کردند. یزید گفت: نعمان بن بشیر را برایم بیاورید.

هنگامی که نعمان آمد، یزید گفت: آنچه را عبید اللّه بن زیاد کرده است، چگونه دیدی؟

نعمان گفت: جنگ، دست به دست می شود.

یزید گفت: ستایش، خدایی را که او را کشت!

نعمان گفت: امیر مؤمنان، کشتن حسین را دوست نداشت.

و مقصودش [از امیر مؤمنان]، معاویه بود.

یزید گفت: این، پیش از شورش او بود و اگر بر معاویه می شورید، به خدا سوگند، او نیز اگر می توانست، وی را می کشت.(3)

ر. ک: ص 500 (فصل هفتم/روانه کردن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به شام)

و ص 272 (فصل نهم/احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی) و ص 286 (فصل نهم/قاتل امام علیه السلام در گزارش ها).

8/4 سر امام (علیه السلام) در مجلس یزید

1426. الملهوف - از امام زین العابدین علیه السلام -: هنگامی که سر حسین علیه السلام را برای یزید - که خدا لعنتش کند -

ص:390


1- (1) . لَمّا فَرَغَ القَومُ مِنَ التَّطوافِ بِهِ [أی بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام] بِالکوفَةِ، رَدّوه إلی بابِ القَصرِ، فَدَفَعَهُ ابنُ زِیادٍ إلی زَحرِ بنِ قَیسٍ، ودَفَعَ إلَیهِ رُؤوسَ أصحابِهِ، وسَرَّحَهُ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ عَلَیهِم لَعائِنُ اللّهِ ولَعنَةُ اللّاعِنینَ فِی السَّماواتِ وَالأَرَضینَ، وأنفَذَ مَعَهُ أبا بُردَةَ بنَ عَوفٍ الأَزدِیَّ، وطارِقَ بنَ أبی ظَبیانَ فی جَماعَةٍ مِن أهلِ الکوفَةِ، حَتّی وَرَدوا بِها عَلی یَزیدَ بِدِمَشقَ (الإرشاد: ج 2 ص 118، إعلام الوری: ج 1 ص 473).
2- (2) . ما قُتِلَ قَتیلٌ إلَّااحتَزّوا رَأسَهُ وحَمَلوهُ إلَی ابنِ زِیادٍ، ثُمَّ بَعَثَ بِهَا ابنُ زِیادٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ إلَی الشّامِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 190).
3- (3) . اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ بِدِمَشقَ، فَنُصِبَ، فَقالَ یَزیدُ: عَلَیَّ بِالنُّعمانِ بنِ بَشیرٍ، فَلَمّا جاءَ قالَ: کَیفَ رَأَیتَ ما فَعَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ؟ قالَ: الحَربُ دُوَلٌ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَهُ. قالَ النُّعمانُ: قَد کانَ أمیرُ المُؤمِنینَ - یَعنی بِهِ مُعاوِیَةَ - یَکرَهُ قَتلَهُ. فَقالَ: ذلِکَ قَبلَ أن یَخرُجَ، ولَو خَرَجَ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ - وَاللّهِ - قَتَلَهُ إن قَدَرَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 59).

آوردند، مجلس های شراب می آراست و سر حسین علیه السلام را می آورد و جلوی خود می نهاد و با حضور آن، شراب می نوشید.(1)

1427. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از یزید بن ابی زیاد -: هنگامی که سر حسین بن علی علیه السلام را برای یزید آوردند، با سرِ چوب دستی اش به دندان حسین علیه السلام می زد و می گفت: گمان نمی کردم که ابا عبد اللّه به این سن رسیده باشد!

موی [سپیدِ] سر ایشان، از محاسنش کاملاً متمایز بود؛ زیرا محاسن خود را سیاه رنگ کرده بود.(2)

1428. تاریخ الیعقوبی: سر، پیشِ روی یزید نهاده شد و او با چوب دستی، بر دندان های آن می کوبید.(3)

1429. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به نقل از عبد السلام بن صالح هِرَوی -: شنیدم امام رضا علیه السلام می فرماید:

«نخستین کسی که در روزگار اسلام، برایش آبْجو گرفتند، یزید بن معاویه - که خدا لعنتش کند - در شام بود. آن را برای او و در سفره ای که بر سر حسین علیه السلام برپا کرده بودند، حاضر کردند و او آن را می نوشید و به همراهانش می نوشاند و - خدا لعنتش کند - می گفت: "بنوشید! این، شرابی مبارک است و اگر تنها برکتش همین بود که ما نخستین کسانی هستیم که آن را به دست گرفته ایم و در حالی که سرِ بریدۀ دشمنمان پیش روی ما و سفره مان بر آن است، با جان هایی آرام و دل هایی بی اضطراب می خوریم، کافی بود".

پس هر کس پیرو ماست، باید از نوشیدن آبْجو بپرهیزد، که آن از شراب های دشمنان ماست و اگر نپرهیزد، از ما نیست، که پدرم از پدرش از پدرانش از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرد که:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "جامۀ دشمنان مرا نپوشید و غذاهای دشمنان مرا نخورید و به راه دشمنان من نروید، که شما هم مانند آنان، دشمن من می شوید"».(4)

ص:391


1- (1) . لَمّا أتَوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ، کانَ یَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّربِ، ویَأتی بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ویَضَعُهُ بَینَ یَدَیهِ ویَشرَبُ عَلَیهِ (الملهوف: ص 220؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 72).
2- (2) . لَمّا اتِیَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، جَعَلَ یَنکُتُ بِمِخصَرَةٍ مَعَهُ سِنَّهُ، ویَقولُ: ما کُنتُ أظُنُّ أبا عَبدِ اللّهِ یَبلُغُ هذَا السِّنَّ. قالَ: وإذا لِحیَتُهُ ورَأسُهُ قَد فَصَلَ مِنَ الخِضابِ الأَسوَدِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 488، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 320).
3- (3) . وُضِعَ الرَّأسُ بَینَ یَدَی یَزیدَ، فَجَعَلَ یَزیدُ یَقرَعُ ثَنایاهُ بِالقَضیبِ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).
4- (4) . سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عَلِیَّ بنَ موسَی الرِّضا علیه السلام یَقولُ: أوَّلُ مَنِ اتُّخِذَ لَهُ الفُقّاعُ فِی الإِسلامِ بِالشّامِ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ، فَاُحضِرَ وهُوَ عَلَی المائِدَةِ، وقَد نَصَبَها عَلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَجَعَلَ یَشرَبُهُ ویَسقی أصحابَهُ، ویَقولُ لَعَنَهُ اللّهُ: اشرَبوا، فَهذا شَرابٌ مُبارَکٌ، ولَو لَم یَکُن مِن بَرَکَتِهِ إلّاأنّا أوَّلَ ما تَناوَلناهُ ورَأسُ عَدُوِّنا بَینَ أیدینا، ومائِدَتُنا مَنصوبَةٌ عَلَیهِ، ونَحنُ نَأکُلُهُ ونُفوسُنا ساکِنَةٌ، وقُلوبنا مُطمَئِنَّةٌ. فَمَن کانَ مِن شیعَتِنا فَلیَتَوَرَّع عَن شُربِ الفُقّاعِ، فَإِنَّهُ مِن شَرابِ أعدائِنا، فَإِن لَم یَفعَل فَلَیسَ مِنّا، ولَقَد حَدَّثَنی أبی، عَن أبیهِ، عَن آبائِهِ، عَن عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، قالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: لا تَلبَسوا لِباسَ أعدائی، ولا تَطعَموا مَطاعِمَ أعدائی، ولا تَسلُکوا مَسالِکَ أعدائی، فَتَکونوا أعدائی کَما هُم أعدائی (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 23 ح 51، بحار الأنوار: ج 45 ص 176 ح 24).

1430. کتاب من لا یحضره الفقیه - به نقل از فضل بن شادان -: شنیدم امام رضا علیه السلام می فرماید: «هنگامی که سر حسین علیه السلام را به شام بردند، یزید - که خدا لعنتش کند - فرمان داد آن را بر زمین بگذارند و در کنار آن، سفره انداخت و او و همراهانش به خوردن و نیز نوشیدن آبْجو پرداختند و چون فارغ شدند، فرمان داد سر را در تَشتی زیر تخت بگذارند و بساط شطرنج را در کنار آن گشود. یزید - که خدا لعنتش کند - به شطرنج بازی نشست و حسین بن علی علیه السلام و پدر و پدربزرگش صلی الله علیه و آله را یاد می کرد و مسخره شان می نمود و هر گاه همبازی اش را در قمار می برد، آبْجو را می گرفت و آن را سه جرعه می نوشید و سپس ته مانده اش را نزدیک تشت بر زمین می ریخت.

پس هر که شیعۀ ماست، باید از نوشیدن آبْجو و قماربازی با شطرنج بپرهیزد. هر کس که به آبْجو یا شطرنج نگریست، حسین علیه السلام را به یاد آوَرَد و یزید و خاندانِ زیاد را لعنت کند که خدای عز و جل گناهانش را به خاطر آن محو می کند، حتّی اگر به تعداد ستارگان باشد».(1)

1431. مثیر الأحزان: یزید، مجلس های باده نوشی و لهو و لعب و آوازخوانی ترتیب می داد و سر حسین علیه السلام را نزد خود می گذاشت.(2)

1432. الکامل فی التاریخ: زنانِ خاندان حسین علیه السلام را بر یزید وارد کردند، در حالی که سر، پیش رویش بود.

فاطمه و سَکینه، دختران حسین علیه السلام، گردن کشیدند تا سر را ببینند و یزید می کوشید تا سر را از آنها پنهان کند؛ امّا هنگامی که سر را دیدند، فریاد کشیدند. زنان یزید نیز فریاد زدند و دختران

ص:392


1- (1) . سَمِعتُ الرِّضا علیه السلام: لَمّا حُمِلَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی الشّامِ، أمَرَ یَزیدُ - لَعَنَهُ اللّهُ - فَوُضِعَ، ونُصِبَ عَلَیهِ مائِدَةٌ، فَأَقبَلَ هُوَ وأصحابُهُ یَأکُلونَ، ویَشرَبونَ الفُقّاعَ، فَلَمّا فَرَغوا أمَرَ بِالرَّأسِ، فَوُضِعَ فی طَستٍ تَحتَ سَریرِهِ، وبُسِطَ عَلَیهِ رُقعَةُ الشِّطرَنجِ، وجَلَسَ یَزیدُ - لَعَنَهُ اللّهُ - یَلعَبُ بِالشِّطرَنجِ، ویَذکُرُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وأباهُ وجَدَّهُ صلی الله علیه و آله ویَستَهزِئُ بِذِکرِهِم، فَمَتی قامَرَ صاحِبَهُ تَناوَلَ الفُقّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلاثَ مَرّات، ثُمَّ صَبَّ فَضلَتَهُ عَلی ما یَلِی الطَّستَ مِنَ الأَرضِ. فَمَن کانَ مِن شیعَتِنا فَلیَتَوَرَّع عَن شُربِ الفُقّاعِ، وَاللَّعبِ بِالشِّطرَنجِ، ومَن نَظَرَ إلَی الفُقّاعِ أو إلَی الشِّطرَنجِ فَلیَذکُرِ الحُسَینَ علیه السلام، وَلیَلعَن یَزیدَ وآلَ زِیادٍ، یَمحُو اللّهُ عز و جل بِذلِکَ ذُنوبَهُ ولَو کانَت بِعَدَدِ النُّجومِ (کتاب من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 419 ح 5915، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 22 ح 50).
2- (2) . کانَ یَزیدُ یَتَّخِذُ مَجالِسَ الشَّرابِ وَاللَّهوِ وَالقِیانِ وَالطَّرَبِ، ویُحضِرُ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ (مثیر الأحزان: ص 103).

معاویه فریاد و وِلوله کردند.(1)

1433. تاریخ الطبری - به نقل از عَوانة بن حَکَم کلبی -: هنگامی که یزید به سر حسین علیه السلام نگریست، گفت:

سر مردانی را می شکافند که در نزد ما عزیزند؛

ولی آنان نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

سپس گفت: آیا می دانید این [بلا] بر سر حسین، از کجا آمده است؟ او (حسین) [در بارۀ من] گفت: «پدرم علی، بهتر از پدر اوست و مادرم فاطمه، بهتر از مادر اوست و جدّم پیامبر خدا، بهتر از جدّ اوست و من، بهتر از او و سزاوارتر از او به این امر (خلافت) هستم».

امّا سخن او که: پدرش بهتر از پدر من است، پدرم با پدر او گفتگو کرد و مردم دانستند که به سود چه کسی حکم داده شد، و سخن او که: «مادرم از مادرش بهتر است»، به جانم سوگند که فاطمه دختر پیامبر خدا، بهتر از مادر من است، و سخنش که: «جدّم بهتر از جدّ اوست»، به جانم سوگند که در میان ما، هیچ ایمان آورنده ای به خدا و روز قیامت، همبر و همسانی برای پیامبر خدا نمی بیند. [او به خاطر اینها بلا ندید؛] بلکه از این رو بود که ندانست و نخواند که: «بگو: خدایا، ای مالک حکومت ها! به هر کس بخواهی، حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی، حکومت را می گیری. هر کس را بخواهی، عزّت می دهی و هر کس را بخواهی، خوار می کنی. تمام خوبی ها، به دست توست. تو بر هر چیزی توانایی»(2).(3)

1434. الفتوح: سر را آوردند و پیش روی یزید بن معاویه در تَشتی از طلا نهادند.

ص:393


1- (1) . ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَیهِ [أی عَلی یَزیدَ] وَالرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ، فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُکَینَةُ ابنَتَا الحُسَینِ علیه السلام تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَی الرَّأسِ، وجَعَلَ یَزیدُ یَتَطاوَلُ لِیَستُرَ عَنهُمَا الرَّأسَ. فَلَمّا رَأَینَ الرَّأسَ صِحنَ، فَصاحَ نِساءُ یَزیدَ، ووَلوَلَ بَناتُ مُعاوِیَةَ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 577).
2- (2) . آل عمران: آیۀ 26.
3- (3) . لَمّا نَظَرَ یَزیدُ إلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام قالَ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما ثُمَّ قالَ: أتَدرونَ مِن أینَ اتِیَ هذا [أیِ الحُسَینُ علیه السلام]؟ قالَ: أبی عَلِیٌّ خَیرٌ مِن أبیهِ، واُمّی فاطِمَةُ خَیرٌ مِن امِّهِ، وجَدّی رَسولُ اللّهِ خَیرٌ مِن جَدِّهِ، وأنَا خَیرٌ مِنهُ، وأحَقُّ بِهذَا الأَمرِ مِنهُ. فَأَمّا قَولُهُ أبوهُ خَیرٌ مِن أبی فَقَد حاجَّ أبی أباهُ، وعَلِمَ النّاسُ أیُّهُما حُکِمَ لَهُ، وأمّا قَولُهُ: امّی خَیرٌ مِن امِّهِ، فَلَعَمری فاطِمَةُ ابنَةُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَیرٌ مِن امّی، وأمّا قَولُهُ: جَدّی خَیرٌ مِن جَدِّهِ، فَلَعَمری ما أحَدٌ یُؤمِنُ بِاللّهِ وَالیَومِ الآخِرِ یَری لِرَسولِ اللّهِ فینا عَدلاً ولا نِدّاً، ولکِنَّهُ إنَّما اتِیَ مِن قِبَلِ فِقهِهِ، ولَم یَقرَأ: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (تاریخ الطبری: ج 5 ص 463، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 577).

یزید به آن می نگریست و می گفت:

سر مردانی را می شکافیم که نزد ما عزیزند؛

ولی آنان نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

سپس رو به اهل مجلس کرد و گفت: این [حسین]، بر من فخر می فروخت و می گفت: «پدرم بهتر از پدر یزید است و مادرم بهتر از مادر او و جدّم بهتر از جدّ یزید است و من از یزید، بهترم»، و این [فخرفروشی اش] است که او را کشته است.

امّا سخنش که: «پدرم بهتر از پدر یزید است»، پدرم با پدر او مناظره کرد و خداوند به نفع پدرم در برابر علی، حکم نمود.

و سخنش که: «مادرم از مادر یزید، بهتر است»، به جانم سوگند، او راست می گوید. فاطمه دختر پیامبر خدا، از مادر من، بهتر است.

و سخنش که: «جدّم بهتر از جدّ یزید است»، هیچ مؤمن به خدا و روز قیامتی نمی گوید که بهتر از محمّد است.

و سخنش که: «بهتر از من است»، شاید این آیه را نخوانده است که: «بگو: خدایا! ای مالک حکومت ها! تویی که به هر که بخواهی، فرمان روایی می بخشی و از هر که بخواهی، فرمان روایی را باز می ستانی و هر که را بخواهی عزّت می بخشی و هر که را بخواهی، خوار می گردانی. همۀ خوبی ها به دست توست و تو بر هر چیزی توانایی»(1).(2)

9/4 یزید، سر امام (علیه السلام) را برای زنانش می فرستد

1435. أنساب الأشراف: یزید، سر حسین علیه السلام را برای زنانش فرستاد و عاتکه دخترش - که بعدها، مادر یزید

ص:394


1- (1) . آل عمران: آیۀ 26.
2- (2) . اتِیَ بِالرَّأسِ حَتّی وُضِعَ بَینَ یَدَی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ فی طَشتٍ مِن ذَهَبٍ، قالَ: فَجَعَلَ یَنظُرُ إلَیهِ وهُوَ یَقولُ: نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما قالَ: ثُمَّ أقبَلَ عَلی أهلِ مَجلِسِهِ، وقالَ: هذا کانَ یَفتَخِرُ عَلَیَّ ویَقولُ: أبی خَیرٌ مِن أبِ یَزیدَ، واُمّی خَیرٌ مِن امِّهِ، وجَدّی خَیرٌ مِن جَدِّ یَزیدَ، وأنَا خَیرٌ مِن یَزیدَ، فَهذَا الَّذی قَتَلَهُ. فَأَمّا قَولُهُ: إنَّ أبی خَیرٌ مِن أبِ یَزیدَ، فَقَد حاجَّ أبی أباهُ، فَقَضَی اللّهُ لِأَبی عَلی أبیهِ. وأمّا قَولُهُ: إنَّ امّی خَیرٌ مِن امِّ یَزیدَ، فَلَعَمری إنَّهُ صَدَقَ، إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَیرٌ مِن امّی. وأمّا قَولُهُ: بِأَنَّ جَدّی خَیرٌ مِن جَدِّ یَزیدَ، فَلَیسَ أحَدٌ یُؤمِنُ بِاللّهِ وَالیَومِ الآخِرِ یقَولُ إنَّهُ خَیرٌ مِن مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. وأمّا قَولُهُ: خَیرٌ مِنّی، فَلَعَلَّهُ لَم یَقرَأ هذِهِ الآیَةَ: «قُلِ اللَّهُمَّ مَلِکَ الْمُلْکِ - إلی - قَدِیرٌ» (الفتوح: ج 5 ص 128، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 57).

بن عبد الملک شد -، آن را گرفت و شست و روغن مالید و خوش بویش کرد.

یزید به او گفت: این، چه کاری است؟

گفت: سر پسرعمویم را آشفته و پریشان برایم فرستادی. آن را مرتّب و خوش بو کردم.(1)

1436. شرح الأخبار - از امام زین العابدین علیه السلام -: یزید، فرمان داد که زنانِ خاندان حسین علیه السلام را بر زنان حرمش وارد کنند و سپس فرمان داد که سر حسین علیه السلام را بیاورند و بر سرِ نیزه برافرازند.

هنگامی که زنانِ حسین علیه السلام آن را دیدند، صدایشان را بلند کردند و یزیدِ ملعون، بر زنانش وارد شد و گفت: چرا شما با دختر عموهایتان نمی گریید؟ و به آنان فرمان داد که از سر نافرمانی خدای عز و جل و ریشخند اولیای خدا، همراه آنان ناله کنند.

سپس گفت:

سر مردانی را می شکافیم که نزد ما عزیزند؛

ولی آنان نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

ما شکیب ورزیدیم و شکیبایی، خوی ماست.

با شمشیرهای ما، دست و سر می برند.

او خود به شادی و سُرور پرداخت و زنان [حسین علیه السلام] می گریستند و ناله می زدند و زنان یزید با آنها می نالیدند، و یزید می گفت:

غم زده ای، از غمی سنگین بر کُشته ای گریست

و بر کُشنده نیز گریان است!

تا کنون مجلس ماتمی مانند امروز ندیده بودم

که زنانِ من [که فاتحم] و زنانِ به غنیمت گرفته شده، در آن، گرد هم باشند.(2)

ص:395


1- (1) . بَعَثَ یَزیدُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی نِسائِهِ، فَأَخَذَتهُ عاتِکَةُ ابنَتُهُ وهِیَ امُّ یَزیدَ بنِ عَبدِ المَلِکِ، فَغَسَلَتهُ ودَهَنَتهُ وطَیَّبَتهُ. فَقالَ لَها یَزیدُ: ما هذا؟ قالَت: بَعَثتَ إلَیَّ بِرَأسِ ابنِ عَمّی شَعِثاً، فَلَمَمتُهُ وطَیَّبتُهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 416. نیز، ر. ک: تذکرة الخواصّ: ص 261).
2- (2) . أمَرَ [یَزیدُ] بِالنِّسوَةِ فَاُدخِلنَ إلی نِسائِهِ، ثُمَّ أمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَرُفِعَ عَلی سِنِّ قَناةٍ، فَلَمّا رَأَینَ ذلِکَ نِساؤُهُ أعوَلنَ. فَدَخَلَ - اللَّعینُ - یَزیدُ عَلی نِسائِهِ، فَقالَ: ما لَکُنَّ لا تَبکینَ مَعَ بَناتِ عَمِّکُنَّ؟ وأمَرَهُنَّ أن یُعوِلنَ مَعَهُنَّ؛ تَمَرُّداً عَلَی اللّهِ عز و جل، وَاستِهزاءً بِأَولِیاءِ اللّهِ علیهم السلام ثُمَّ قالَ: نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما صَبرَنا وکانَ الصَّبرُ مِنّا سَجِیَّةً بِأَسیافِنا یَفرینَ هاماً ومِعصَما وجَعَلَ یَستَفرِهُ الطَّرَبَ وَالسُّرورَ، وَالنِّسوَةُ یَبکینَ وَیَندُبنَ، وَنِساؤُهُ یُعوِلنَ مَعَهُنَّ، وَهُوَ یَقولُ: شَجِیٌّ بَکی شجوَةً فاجِعاً قَتیلاً وباکٍ عَلی مَن قَتَل فَلَم أرَ کَالیَومِ فی مَأثَمٍ کانَ الظَّبا بِهِ وَالنَّفَل (شرح الأخبار: ج 3 ص 158 ح 1089).
10/4 آویختن سر امام (علیه السلام) در دمشق

1437. سیر أعلام النبلاء - به نقل از ابو حمزة بن یزید حَضرَمی -: یکی از خویشان ما، برایم گفت که دیده است سر حسین علیه السلام را سه روز در دمشق [بر جایی] نصب کردند.(1)

1438. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از عِکرِمة بن خالد -: سر حسین علیه السلام را در دمشق برای یزید بن معاویه آوردند و نصب کردند.(2)

1439. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابو مخنف و جز او -: یزید، فرمان داد که سر شریفِ حسین علیه السلام را بر درِ خانه اش بیاویزند.(3)

1440. صبح الأعشی: پس از کشتن حسین علیه السلام، سرش را در دمشق آویختند؛ همان جایی که سر یحیی بن زکریّا را آویختند.(4)

11/4 چرخاندن سر امام (علیه السلام) در شهرها

1441. الملهوف - به نقل از بشیر بن حَذلَم، از امام زین العابدین علیه السلام -: خداوند متعال - که ستایش، ویژۀ اوست -، ما را به مصیبت هایی بزرگ و شکافی سترگ در اسلام، مبتلا نمود. ابا عبد اللّه علیه السلام و خاندانش کشته شدند، زنان و فرزندانش اسیر گشتند و سرش را در شهرها بر فراز نیزه ها

ص:396


1- (1) . حَدَّثَنی بَعضُ أهلِنا أنَّهُ رَأی رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام مَصلوباً بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أیّامٍ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 319، تاریخ دمشق: ج 69 ص 160).
2- (2) . اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ بِدِمَشقَ، فَنُصِبَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 59. نیز، ر. ک: تاریخ دمشق: ج 16 ص 180).
3- (3) . إنَّ یَزیدَ أمَرَ أن یُصلَبَ الرَّأسُ الشَّریفُ عَلی بابِ دارِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 73؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 142).
4- (4) . وعُلِّقَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام [فی دِمَشقَ] عِندَ قَتلِهِ، فِی المَکانِ الَّذی عُلِّقَ عَلَیهِ رَأسُ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام (صبح الأعشی: ج 4 ص 97).

چرخاندند و این، مصیبتی است که مانند ندارد.(1)

1442. شرح الأخبار: یزید ملعون، فرمان داد که سر حسین علیه السلام را در شهرهای شام و جز آن بچرخانند.(2)

ر. ک: ص 387 (گرداندن سرهای شهدا در کوفه)

و ص 422 (فصل پنجم/قرآن خواندن بر سرِ نیزه).

12/4 روایات گوناگون در بارۀ محلّ دفن سرِ سیّدالشهداء (علیه السلام)
12/4-1 نجف، کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام

1443. کامل الزیارات - به نقل از علی بن اسباط که حدیث را به امام صادق علیه السلام می رساند -: هنگامی که به نجف می آیی، دو قبر می بینی: قبری بزرگ و قبری کوچک. قبر بزرگ، قبر امیر مؤمنان علیه السلام است و قبر کوچک، [محلّ دفن] سرِ حسین بن علی علیه السلام است.(3)

1444. الکافی - به نقل از یزید بن عمر بن طلحه -: امام صادق علیه السلام در حیره(4) به من فرمود: «آیا آنچه را به تو وعده دادم، نمی خواهی؟».

گفتم: چرا. مقصود امام علیه السلام، رفتن به قبر سوی امیر مؤمنان - که درودهای خدا بر او باد - بود.

امام علیه السلام و [فرزندش] اسماعیل، سوار شدند و من نیز همراه آنان، سوار شدم. رفتیم تا به ثَویّه، جایی در نزدیکی کوفه و میان حیره و نجف - که پر از دُرّ نجف بود -، رسیدیم. امام علیه السلام و اسماعیل، فرود آمدند و من نیز با آن دو، فرود آمدم. امام علیه السلام نماز خواند و اسماعیل، نماز خواند و من نیز نماز خواندم.

ص:397


1- (1) . إنَّ اللّهَ تَعالی - ولَهُ الحَمدُ - ابتَلانا بِمَصائِبَ جَلیلَةٍ، وثُلمَةٍ فِی الإِسلامِ عَظیمَةٍ، قُتِلَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام وعِترَتُهُ، وسُبِیَ نِساؤُهُ وصِبیَتُهُ، وداروا بِرَأسِهِ فِی البُلدانِ مِن فَوقِ عامِلِ السِّنانِ، وهذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتی لا مِثلَها رَزِیَّةٌ (الملهوف: ص 229، مثیر الأحزان: ص 113).
2- (2) . أمَرَ یَزیدُ اللَّعینُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَطیفَ بِهِ فی مَدائِنِ الشّامِ وغَیرِها (شرح الأخبار: ج 3 ص 159).
3- (3) . قالَ أبو عَبدِ اللّهِ [الصّادِقُ] علیه السلام: إنَّکَ إذا أتَیتَ الغَرِیَّ رَأَیتَ قَبرَینِ، قَبراً کَبیراً، وقَبراً صَغیراً، فَأَمَّا الکَبیرُ فَقَبرُ أمیرِ المُؤمِنینَ، وأمَّا الصَّغیرُ فَرَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام (کامل الزیارات: ص 84 ح 82، فرحة الغریّ: ص 32-88 «طبعة مرکز الغدیر»).
4- (4) . شهری در سه میلی کوفه که نزدیک جایی به نام نجف بوده و اکنون، نجف نامیده می شود (معجم البلدان: ج 2 ص 328. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان همین جلد).

امام علیه السلام به اسماعیل فرمود: «برخیز و بر جدّت حسین علیه السلام، سلام بده».

گفتم: فدایت شوم! آیا حسین در کربلا نیست؟

فرمود: «چرا؛ امّا هنگامی که سرش را به شام بردند، یکی از وابستگان ما، آن را ربود و در کنار امیر مؤمنان علیه السلام به خاک سپرد».(1)

1445. تهذیب الأحکام - به نقل از عبد اللّه بن طلحۀ نَهْدی -: بر امام صادق علیه السلام در آمدم. امام علیه السلام سخنی گفت و ما نیز با او سخن گفتیم و با ایشان رفتیم تا به نجف رسیدیم. امام علیه السلام به جایی رفت و نماز خواند و سپس به اسماعیل [فرزندش] فرمود: «برخیز و نزد سر پدرت حسین علیه السلام نماز بخوان».

من گفتم: مگر سر حسین علیه السلام را به شام نبردند؟

فرمود: «چرا؛ امّا فلان وابستۀ ما آن را ربود و آورد و این جا به خاک سپرد».(2)

1446. الکافی - به نقل از ابان بن تَغلِب -: با امام صادق علیه السلام بودم که بر پشت کوفه گذشت و فرود آمد و دو رکعت نماز خواند. سپس اندکی جلو رفت و دو رکعت نماز خواند. سپس اندکی راه رفت و فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و آن گاه فرمود: «این جا، جایگاه قبر امیر مؤمنان علیه السلام است».

گفتم: فدایت شوم! آن دو جا که نماز خواندی، چه؟

فرمود: «جایگاه سر حسین علیه السلام و منزلگاه [امام] قائم علیه السلام بود».(3)

1447. کامل الزیارات - به نقل از یونس بن ظَبْیان -: در روزگاری که امام صادق علیه السلام در حیره نزد منصور دوانیقی آمده بود، شبی صاف و مهتابی نزد امام علیه السلام بودم. امام علیه السلام به آسمان نگریست و فرمود: «ای

ص:398


1- (1) . قالَ لی أبو عَبدِ اللّهِ [الصّادِقُ] علیه السلام وهُوَ بِالحیرَةِ: أما تُریدُ ما وَعَدتُکَ؟ قُلتُ: بَلی - یَعنِی الذَّهابَ إلی قَبرِ أمیرِ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ - قالَ: فَرَکِبَ ورَکِبَ إسماعیلُ ورَکِبتُ مَعَهُما، حَتّی إذا جازَ الثَّوِیَّةَ، وکانَ بَینَ الحیرَةِ وَالنَّجَفِ عِندَ ذَکَواتٍ بیضٍ، نَزَلَ ونَزَلَ إسماعیلُ ونَزَلتُ مَعَهُما، فَصَلّی وصَلّی إسماعیلُ وصَلَّیتُ. فَقالَ لِإِسماعیلَ: قُم فَسَلِّم عَلی جَدِّکَ الحُسَینِ علیه السلام، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ، ألَیسَ الحُسَینُ بِکَربَلاءَ؟ فَقالَ: نَعَم، ولکِن لَمّا حُمِلَ رَأسُهُ إلَی الشّامِ سَرَقَهُ مَولیً لَنا، فَدَفَنَهُ بِجَنبِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام (الکافی: ج 4 ص 571 ح 1، کامل الزیارات: ص 83 ح 80).
2- (2) . دَخَلتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ [الصّادِقِ] علیه السلام - فَذَکَرَ حَدیثاً، فَحَدَّثناهُ - قالَ: فَمَضَینا مَعَهُ - یَعنی أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام - حَتَّی انتَهَینا إلَی الغَرِیِّ، قالَ: فَأَتی مَوضِعاً، فَصَلّی. ثُمَّ قالَ لِإِسماعیلَ: قُم فَصَلِّ عِندَ رَأسِ أبیکَ الحُسَینِ علیه السلام، قُلتُ: ألَیسَ قَد ذُهِبَ بِرَأسِهِ إلَی الشّامِ؟ قالَ: بَلی، ولکِن فُلانٌ مَولانا سَرَقَهُ، فَجاءَ بِهِ، فَدَفَنَهُ هاهُنا (تهذیب الأحکام: ج 6 ص 35 ح 72، روضة الواعظین: ص 450).
3- (3) . کُنتُ مَعَ أبی عَبدِ اللّهِ [الصّادِقِ] علیه السلام، فَمَرَّ بِظَهرِ الکوفَةِ، فَنَزَلَ فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَلیلاً، فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ سارَ قَلیلاً، فَنَزَلَ فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ قالَ: هذا مَوضِعُ قَبرِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ، وَالمَوضِعَینِ اللَّذَینِ صَلَّیتَ فیهِما؟ قالَ: مَوضِعُ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ومَوضِعُ مَنزِلِ القائِمِ علیه السلام (الکافی: ج 4 ص 572 ح 2، کامل الزیارات: ص 83 ح 81).

یونس! آیا این ستارگان را نمی بینی که چه زیبا هستند؟ هان که آنها ایمنی بخش ساکنان آسمان اند و ما ایمنی بخش زمینیان هستیم».

سپس فرمود: «ای یونس!» و به زین کردن استر و درازگوش پرداخت و چون زین شدند، فرمود: «ای یونس! کدام را بیشتر دوست داری: استر یا درازگوش را؟».

[چون] گمان کردم که امام علیه السلام استر را به دلیل نیرومندی اش بیشتر دوست دارد، گفتم:

درازگوش را.

فرمود: «دوست دارم آن را برای من بگذاری». گفتم: چنین کردم.

امام علیه السلام سوار شد و من نیز سوار شدم. هنگامی که از حیره بیرون رفتیم، فرمود: «ای یونس! جلو برو».

امام علیه السلام [به دنبالم] می آمد و می فرمود: «به راست برو. به چپ برو».

و چون به سنگ ریزه های [جواهر] سرخ رسیدیم، فرمود: «همین جاست». گفتم: آری.

امام علیه السلام به راست رفت و آهنگ جایی را کرد که آب و چشمه ای داشت. وضو گرفت و به تپّه ای نزدیک شد و نزد آن، نماز خواند و سپس روی آن رفت و گریست. سپس به تپّه ای پایین تر از آن رفت و آن جا هم چنین کرد و سپس فرمود: «ای یونس! همان کاری را که من کردم، بکن».

من نیز چنان کردم. چون فراغت یافتم، به من فرمود: «ای یونس! این جا را می شناسی؟».

گفتم: نه.

فرمود: «جایی که اوّل در آن جا نماز خواندم، قبر امیر مؤمنان علیه السلام است و تپّۀ دیگر، [مدفنِ] سر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است.

عبید اللّه بن زیاد ملعون - که خدا، لعتنش کند -، سر حسین علیه السلام را به شام فرستاد. [سر امام علیه السلام] به کوفه باز گردانده شد و ابن زیاد گفت: آن را از کوفه بیرون ببرید تا کوفیان، مفتون آن نشوند.

خداوند نیز، آن را به نزد امیر مؤمنان علیه السلام رساند. پس، سر با بدن است و بدن با سر»(1).(2)

ص:399


1- (1) . می دانیم که پیکر مطهّر امام حسین علیه السلام در کربلا مدفون است. از این رو، علّامۀ مجلسی، در توجیه این سخن می گوید: «عبارتِ "سر با بدن است"، یعنی پس از دفن سر، خداوند، آن را به بدن، ملحق کرد و در این مکان، تنها به دلیل این که زمانی جایگاه آن سر مقدّس بوده است، نماز می خوانند. معنای محتمل دیگر، آن است که پیکر امیر مؤمنان علیه السلام به منزلۀ پیکر این سر شریف، در نظر گرفته شود، گویی که سر از پیکر، جدا نشده است، و خدا می داند!» (بحار الأنوار: ج 100 ص 243 ح 26).
2- (2) . کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ [الصّادِقِ] علیه السلام بِالحیرَةِ أیّامَ مَقدَمِهِ عَلی أبی جَعفَرٍ فی لَیلَةٍ صَحیانَةٍ مُقمِرَةٍ، قالَ: فَنَظَرَ إلَی السَّماءِ، فَقالَ: یا یونُسُ، أما تَری هذِهِ الکَواکِبَ ما أحسَنَها، أما إنَّها أمانٌ لِأَهلِ السَّماءِ، ونَحنُ أمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ، ثُمَّ قالَ: یا یونُسُ، فَمَرَّ بِإِسراجِ البَغلِ وَالحِمارِ، فَلَمّا اسرِجا، قالَ: یا یُونُسُ، أیُّهُما أحَبُّ إلَیکَ البَغلُ أوِ الحِمارُ؟ قالَ: فَظَنَنتُ أنَّ البَغلَ أحَبُّ إلَیهِ لِقُوَّتِهِ، فَقُلتُ: الحِمارُ، فَقالَ: احِبُّ أن تُؤثِرَنی بِهِ، قُلتُ: قَد فَعَلتُ، فَرَکِبَ ورَکِبتُ. ولَمّا خَرَجنا مِنَ الحیرَةِ، قالَ: تَقَدَّم یا یونُسُ، قالَ: فَأَقبَلَ یَقولُ: تَیامَن، تَیاسَر، فَلَمَّا انتَهَینا إلَی الذَّکَواتِ الحُمُرِ، قالَ: هُوَ المَکانُ، قُلتُ: نَعَم، فَتَیامَنَ، ثُمَّ قَصَدَ إلی مَوضِعٍ فیهِ ماءٌ وعَینٌ، فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ دَنا مِن أکَمَةٍ، فَصَلّی عِندَها، ثُمَّ مالَ عَلَیها وبَکی، ثُمَّ مالَ إلی أکَمَةٍ دونَها، فَفَعَلَ مِثلَ ذلِکَ، ثُمَّ قالَ: یا یونُسُ، افعَل مِثلَ ما فَعَلتُ، فَفَعَلتُ ذلِکَ. فَلَمّا تَفَرَّغتُ قالَ لی: یا یونُسُ، تَعرِفُ هذَا المَکانَ؟ فَقُلتُ: لا، فَقالَ: المَوضِعُ الَّذی صَلَّیتُ عِندَهُ أوَّلاً هُوَ قَبرُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، وَالأَکَمَةُ الاُخری رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، إنَّ المَلعونَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ، لَمّا بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی الشّامِ رُدَّ إلَی الکوفَةِ، فَقالَ: أخرِجوهُ عَنها لا یُفتَن بِهِ أهلُها، فَصَیَّرَهُ اللّهُ عِندَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، فَالرَّأسُ مَعَ الجَسَدِ وَالجَسَدُ مَعَ الرَّأسِ (کامل الزیارات: ص 86 ح 86، بحار الأنوار: ج 100 ص 243 ح 26).

1448. تهذیب الأحکام - به نقل از مبارک خبّاز -: امام صادق علیه السلام در حیره، آن زمان که به آن جا آمده بود، به من فرمود: «اَستر و درازگوش را زین کنید».

امام علیه السلام سوار شد و من نیز سوار شدم و رفتیم تا به جایی به نام جُرْف(1) رسیدیم. امام علیه السلام فرود آمد و دو رکعت نماز خواند. سپس اندکی جلو رفت و دو رکعت نماز خواند. سپس اندکی پیش تر رفت و دو رکعت نماز خواند. آن گاه، سوار شد و بازگشت. گفتم: فدایت شوم! این سه نمازِ دو رکعتی، چه بودند؟

فرمود: «دو رکعت اوّل، [مربوط به] جایگاه قبر امیر مؤمنان بود و دو رکعت دوم، [مربوط به] جایگاه سرِ حسین علیه السلام و دو رکعت سوم، [مربوط به] جایگاه منبر قائم علیه السلام».(2)

1449. المزار، شهید اوّل - به نقل از صفوان -: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: امیر مؤمنان علیه السلام را چگونه زیارت می کنی؟

فرمود: «ای صفوان! هنگامی که خواستی زیارت کنی، غسل کن... و هنگامی که به نشان [- ِ محدودۀ نجف] - که همان [محلّ] حَنّانه(3) است - رسیدی، دو رکعت نماز بخوان».

ص:400


1- (1) . جُرْف، جایی است در حیره که خانه های بنی مُنذِر در آن جا واقع بوده است (معجم البلدان: ج 2 ص 128. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 3 در پایان همین جلد).
2- (2) . قالَ لی أبو عَبدِ اللّهِ [الصّادِقُ] علیه السلام: أسرِجُوا البَغلَ وَالحِمارَ فی وَقتِ ما قَدِمَ، وهُوَ فی الحیرَةِ، قالَ: فَرَکِبَ ورَکِبتُ حَتّی دَخَلَ الجُرفَ، ثُمَّ نَزَلَ، فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَلیلاً آخَرَ، فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَلیلاً آخَرَ، فَصَلّی رَکعَتَینِ، ثُمَّ رَکِبَ ورَجَعَ، فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ، مَا الأَوَّلَتَینِ وَالثّانِیَتَینِ وَالثّالِثَتَینِ؟ قالَ: [إنَّ] الرَّکعَتَینِ الأَوَّلَتَینِ مَوضِعُ قَبرِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، وَالرَّکعَتَینِ الثّانِیَتَینِ مَوضِعُ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، وَالرَّکعَتَینِ الثّالِثَتَینِ مَوضِعُ مِنبَرِ القائِمِ علیه السلام (تهذیب الأحکام: ج 6 ص 35 ح 71، فرحة الغری: ص 58).
3- (3) . حَنّانه، جایی نزدیک نجف بوده که مسجدی به همین نام در آن ساخته اند. از شهید اوّل، محمّد بن مکّی عاملی، ū نقل شده که «القائم المائل (سنگْنشانِ خمیده)» - که در ادامۀ این حدیث و احادیث بعدی آمده -، محلّ فعلی مسجد حنّانه است (ر. ک: بحار الأنوار: ج 100 ص 455. نیز، ر. ک: الإشارات إلی معرفة الزیارات: ص 103).

محمّد بن ابی عُمَیر، از مفضّل بن عمر، روایت کرده است که امام صادق علیه السلام از کنار میلِ (نشان) خمیده در راه نجف گذشت و دو رکعت نماز خواند. به امام علیه السلام گفتند: این، چه نمازی است؟

فرمود: «این جا، جایی است که سر جدّم حسین بن علی علیه السلام را هنگام آمدن از کربلا و آوردنش برای عبید اللّه بن زیاد - که لعنت خدا بر او باد - [برای مدّتی] در این جا نهادند».(1)

1450. المزار الکبیر: زیارتی دیگر که مختصر است و هر روز و هر ماه، امام حسین علیه السلام را با آن زیارت می کنند و نزد مسجد حنّانه، در نزدیکی نجف نیز همین زیارت را می خوانند. در روایت، آمده است که سر حسین علیه السلام، آن جاست. امام صادق علیه السلام نیز این زیارت را به قصد آن سر در همین جا خوانده و چهار رکعت نماز هم نزد آن گزارده است.

پس از آن که غسل کردی و پاکیزه ترین لباس هایت را پوشیدی، به مرقدش - که خدا بر او درود فرستد - بیا و چون بر سرِ قبرش ایستادی، آن را جلوی روی خود بگیر و قبله را میان شانه هایت قرار بده و بگو: سلام بر تو، ای فرزند پیامبر خدا! سلام بر تو، ای فرزند امیر مؤمنان!....(2)

1451. الأمالی، طوسی - به نقل از مُفضّل بن عمر -: مولایمان امام صادق علیه السلام در راه نجف از کنار مسجد حنّانه گذشت و نزد آن، دو رکعت نماز خواند. پرسیدند: این، نمازِ چیست؟

فرمود: «این جا، جایگاه سر جدّم حسین بن علی علیه السلام است. سر را این جا نهادند».(3)

ص:401


1- (1) . سَأَلتُ الصّادِقَ علیه السلام کَیفَ تَزورُ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام؟ فَقالَ: یا صَفوانُ، إذا أرَدتَ ذلِکَ فَاغتَسِل... فَإِذا بَلَغتَ العَلَمَ - وهِیَ الحَنّانَةُ - فَصَلِّ رَکعَتَینِ. فَقَد رَوی مُحَمَّدُ بنُ أبی عُمَیرٍ، عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ، قالَ: جازَ الصّادِقُ علیه السلام بِالقائِمِ المائِلِ فی طَریقِ الغَرِیِّ، فَصَلّی رَکعَتَینِ، فَقیلَ لَهُ: ما هذِهِ الصَّلاةُ؟ فَقالَ: هذا مَوضِعُ رَأسِ جَدِّیَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وَضَعوهُ هاهُنا لَمّا تَوَجَّهوا مِن کَربَلاءَ، ثُمَّ حَمَلوهُ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ لَعنَةُ اللّهِ عَلَیهِ (المزار، شهید اوّل: ص 29-32، بحار الأنوار: ج 100 ص 281 ح 18).
2- (2) . زِیارَةٌ اخری لَهُ [أی لِلحُسَینِ] علیه السلام مُختَصَرَةٌ یُزارُ بِها فی کُلِّ یَومٍ، وفی کُلِّ شَهرٍ، ویُزارُ بِها عِندَ قائِمِ الغَرِیِّ، فَقَد جاءَ فِی الأَثَرِ: أنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام هُناکَ، وأنَّ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام زارَهُ هُناکَ بِهذِهِ الزِّیارَةِ، وصَلّی عِندَهُ أربَعَ رَکَعاتٍ. تَأتی مَشهَدَهُ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ، بَعدَ اغتِسالِکَ، ولِباسُکَ أطهَرُ ثِیابِکَ، فَإِذا وَقَفتَ عَلی قَبرِهِ فَاستَقبِلهُ بِوَجهِکَ، وَاجعَلِ القِبلَةَ بَینَ کَتِفَیکَ، وقُل: السَّلامُ عَلَیکَ یَا بنَ رَسولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ یَا بنَ أمیرِ المُؤمِنینَ... (المزار الکبیر: ص 517 ح 11، بحار الأنوار: ج 101 ص 256 ح 40).
3- (3) . جازَ مَولانا جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ الصّادِقُ علیه السلام بِالقائِمِ المائِلِ فی طَریقِ الغَرِیِّ، فَصَلّی عِندَهُ رَکعَتَینِ، فَقیلَ لَهُ: ما هذِهِ الصَّلاةُ؟ قالَ: هذا مَوضِعُ رَأسِ جَدِّیَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وَضَعوهُ هاهُنا (الأمالی، طوسی: ص 682 ح 1450، بحار الأنوار: ج 100 ص 454 ح 28).
12/4-2 کربلا

1452. الأمالی، صدوق - به نقل از فاطمه دختر امام علی علیه السلام -: یزید - که خدا، لعنتش کند - فرمان داد تا زنان خاندان حسین علیه السلام را با علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در بازداشتگاهی زندانی کنند که آنان را از گرما و سرما نگاه نمی داشت، تا آن جا که صورتشان پوست انداخت و در بیت المقدّس، سنگی را از روی زمین بر نداشتند، جز آن که زیر آن، خون تازه ای یافتند و مردم، آفتاب را بر دیوارهای خود، مانند مَلحَفه های زعفرانی، سرخ رنگ دیدند، تا آن که علی بن الحسین علیه السلام همراه زنان، [از شام] بیرون آمد و سر حسین علیه السلام را به کربلا باز گرداند.(1)

1453. الملهوف: در بارۀ سر حسین علیه السلام، روایت شده که باز گردانده شدو در کربلا به همراه پیکر شریفش - که درودهای خدا بر او باد - دفن گردید و عمل فرقۀ شیعه [در زیارت کربلا] هم مطابق همین دیدگاهِ مورد اشاره است.(2)

1454. ترجمۀ «الفتوح»، مستوفی هروی: آن گاه [یزید]، اسباب سفر علی بن حسین علیه السلام و سایر اهل بیت را تدارک دیده، سرهای شهدا را بدیشان سپرد و نعمان بن بشیر الأنصاری را با سی سوار به همراهی آن طایفۀ واجب التعظیم، مأمور گردانید. علی بن حسین علیه السلام با خواهران و عَمّات و سایر اقربا، متوجّه مدینۀ طیّبه گشته، در بیستم شهر صفر، سر مبارک امیر المؤمنین حسین علیه السلام و سایر شهدا را به ابدان ایشان ملحق ساخته، از آن جا به سر تربت مقدّس جدّ بزگوار خویش شتافته، رحل اقامت انداخت.(3)

ص:402


1- (1) . إنَّ یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام، فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فی مَحبِسٍ لا یَکُنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ، حَتّی تَقَشَّرَت وُجوهُهُم، ولَم یُرفَع بِبَیتِ المَقدِسِ حَجَرٌ عَلی وَجهِ الأَرضِ إلّاوُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ، وأبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَی الحیطانِ حَمراءَ کَأَنَّهَا المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ، إلی أن خَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام بِالنِّسوَةِ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی کَربَلاءَ (الأمالی، صدوق: ص 231 ح 243، روضة الواعظین: ص 212).
2- (2) . أمّا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام فَرُوِیَ أنَّهُ اعیدَ، فَدُفِنَ بِکَربَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّریفِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ، وکانَ عَمَلُ الطّائِفَةِ عَلی هذَا المَعنَی المُشارِ إلَیهِ (الملهوف: ص 225، مثیر الأحزان: ص 107).
3- (3) . هَیَّأَ [یَزیدُ] مُعَدّاتِ السَّفَرِ لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وَ مَن مَعَهُ مِن أهلِ البَیتِ، و سَلَّمَهُم رُؤوسَ الشُّهَداءِ، و أَمرَ النُّعمانَ بنَ بَشیرِ الأَنصارِیَّ مَعَ ثَلاثینَ فارِساً بِمُرافَقَتِهِم. فَتَوَجَّهَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَعَ أخواتِهِ و عَمّاتِهِ وَ أَقرِبائِهِ إلَی المَدینَةِ المُنَوَّرَةِ، و فِی العِشرینَ مِن شَهرِ صَفَرٍ ألحَقَ علیه السلام رَأسَ الحُسَینِ و رُؤوسَ سائِرِ الشُّهَداءِ بِأَبدانِهِم، ثُمَّ تَوَجَّهَ مِن هُناکَ إلی تُربَةِ جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، و أَقامَ هُناکَ (ترجمة «الفتوح» بالفارسیّة للمستوفی الهروی: ص 916).

1455. عجائب المخلوقات: روز اوّل صفر، عید امَویان است. در آن روز، سر حسین علیه السلام را به دمشق، وارد کردند و روز بیستم این ماه، سر حسین علیه السلام را به کنار پیکرش باز گرداندند.(1)

12/4-3 دمشق

1456. أنساب الأشراف - به نقل از کَلْبی -: یزید، سر حسین علیه السلام را به مدینه فرستاد و آن را بر چوبی نصب کردند. سپس به دمشق، باز گردانده شد و آن را در باغچه ای دفن کردند. نیز گفته می شود که آن را در کاخ سلطنتی دفن کردند و در قبرستان هم گفته اند.(2)

1457. أنساب الأشراف: سر حسین علیه السلام در بوستانی در دمشق به خاک سپرده شد. حال، یا بوستانِ کاخ [سلطنتی] بوده است و یا بوستانی دیگر.

همچنین گروهی گفته اند: در کاخ [سلطنتی] به خاک سپرده شد. برایش جایی را کَنْدند و عمیق کردند.(3)

1458. ربیع الأبرار: قبر حسین بن علی علیه السلام در کربلاست و سرش در شام در مسجد دمشق، بر سرِ یک استوانه.(4)

1459. تاریخ دمشق - در بارۀ ابو کَرْب -: ابو امیّۀ کَلاعی حکایت کرد که او (ابو کَرْب) در زمرۀ تاراج کنندگان خزانه های ولید بن یزید در دمشق بود....

او (ابو کرب) گفت: من میان کسانی بودم که به قصد کشتن ولید بن یزید بن عبد الملک به درون رفتند. نیز من از کسانی بودم که خزانه های او را در دمشق، تاراج کردند. به یکی از خزانه هایش رفتم و دُرجی (صندوقچه ای) در بالا نهاده شده را دیدم. آن را برداشتم و گفتم: این،

ص:403


1- (1) . الیَومُ الأَوَّلُ مِنهُ [أی مِن صَفَرٍ] عیدُ بَنی امَیَّةَ، ادخِلَت فیهِ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بِدِمَشقَ، وَالعِشرونَ مِنهُ رُدَّت رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلی جُثَّتِهِ (عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات - طبع بهامش «حیاة الحیوان الکبری» -: ج 1 ص 115).
2- (2) . بَعَثَ یَزیدُ بِرَأسِهِ [أی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام] إلَی المَدینَةِ، فَنُصِبَ عَلی خَشَبَةٍ، ثُمَّ رُدَّ إلی دِمَشقَ، فَدُفِنَ فی حائِطٍ بِها، ویُقالُ فی دارِ الإِمارَةِ، ویُقالُ فِی المَقبَرَةِ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 419).
3- (3) . دُفِنَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام فی حائِطٍ بِدِمَشقَ، إمّا حائِطُ القَصرِ وإمّا غَیرُهُ. وقالَ قومٌ: دُفِنَ فِی القَصرِ، حُفِرَ لَهُ واُعمِقَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 416).
4- (4) . قَبرُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام بِکَربَلاءَ، ورَأسُهُ بِالشّامِ فی مَسجِدِ دِمَشقَ عَلی رَأسِ اسطُوانَةٍ (ربیع الأبرار: ج 3 ص 349).

برایم کافی است.

سوار اسبم شدم و آن را پیشِ رویم گذاشتم و از دروازۀ توما(1) بیرون آمدم و به راست رفتم و [در گوشه ای] قفل آن را گشودم. پارچه ای ابریشمی دیدم که سری درون آن بود و بر روی کاغذی کوچک، درون آن، نوشته بود: این، سرِ حسین بن علی است.

گفتم: چه کرده اید؟! خدایتان نیامرزد! و با شمشیرم گودالی کَنْدم و آن را در خاک، پنهان کردم.(2)

1460. تاریخ دمشق - به نقل از حمزة بن یزید -: پدرم از پدرش نقل کرد که رَیّا(3) برایش گفته است که سر [حسین علیه السلام]، در اسلحه خانه ماند تا سلیمان بن عبد الملک به خلافت رسید و دنبال آن فرستاد و آن را آورد. خشک شده بود و از آن، استخوانی سفید مانده بود. آن را در دُرجی (صندوقچه ای) نهاد و خوش بویش کرد و پارچه ای بر آن نهاد و آن را در قبرستان مسلمانان به خاک سپرد.

هنگامی که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، به دنبال نگهبان اسلحه خانه فرستاد که: سرِ حسین بن علی را برایم بفرست.

او به وی نوشت: سلیمان، آن را گرفت و در دُرجی نهاد و بر آن نماز خواند و به خاکش سپرد.

عمر، این را پسندید؛ ولی هنگامی که سیاه جامگان (هواداران بنی عبّاس) به شام آمدند، از جای سر پرسیدند و نبش قبر کردند و آن را برداشتند؛ و خدا بهتر می داند که با آن، چه کردند.(4)

ص:404


1- (1) . یکی از دروازه های دمشق قدیم، که در ناحیۀ شمال شرقی شهر، واقع بوده و اکنون نیز موجود است (ر. ک: تاریخ دمشق: ج 2 ص 407).
2- (2) . حَکی عَنهُ أبو امَیَّةَ الکَلاعِیُّ أنَّهُ کانَ فیمَن نَهَبَ خَزائِنَ الوَلیدِ بنِ یَزیدَ بِدِمَشقَ...: قالَ: کُنتُ فِی القَومِ الَّذینِ دَخَلوا یُریدونَ قَتلَ الوَلیدِ بنِ یَزیدَ بنِ عَبدِ المَلِکِ، قالَ: وکُنتُ فیمَن نَهَبَ خَزائِنَهُ بِدِمَشقَ، فَدَخَلتُ إلی خِزانَةٍ لَهُم، فَرَأَیتُ فیها سَفَطاً مَرفوعاً، فَأَخَذتُهُ، قُلتُ: فی هذا غِنایَ، قالَ: فَرَکِبتُ فَرَسی وجَعَلتُهُ بَینَ یَدَیَّ، وخَرَجتُ مِن بابِ توما، فَعَدَلتُ عَن یَمینی، وفَتَحتُ قُفلَهُ، فَإِذا أنَا بِحَریرَةٍ فی داخِلِها رَأسٌ، مَکتوبٌ عَلی بِطاقَةٍ فیها: هذا رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ. فَقُلتُ: ما لَکُم! لا غَفَرَ اللّهُ لَکُم، فَحَفَرتُ لَهُ بِسَیفی حَتّی وارَیتُهُ (تاریخ دمشق: ج 67 ص 159 ح 8784، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 316).
3- (3) . دایۀ یزید بن معاویه که زنده ماند و دولت عبّاسیان را درک کرد (ر. ک: تاریخ دمشق: ج 69 ص 159).
4- (4) . فَحَدَّثَنی أبی، عَن أبیهِ، أنَّهُ حَدَّثَهُ: أنَّ رَیّا حَدَّثَتهُ: أنَّ الرَّأسَ مَکَثَ فی خَزائِنِ السِّلاحِ حَتّی وَلِیَ سُلَیمانُ بنُ عَبدِ المَلِکِ، فَبَعَثَ إلَیهِ، فَجاءَ بِهِ، وقَد قَحَلَ، وبَقِیَ عَظمٌ أبیَضُ، فَجَعَلَهُ فی سَفَطٍ وطَیَّبَهُ، وجَعَلَ عَلَیهِ ثَوباً، ودَفَنَهُ فی مَقابِرِ المُسلِمینَ. فَلَمّا وَلِیَ عُمَرُ بنُ عَبدِ العَزیزِ بَعَثَ إلَی الخازِنِ - خازِنِ بَیتِ السِّلاحِ -: وَجِّه إلَیَّ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، فَکَتَبَ إلَیهِ: إنَّ سُلَیمانَ أخَذَهُ، وجَعَلَهُ فی سَفَطٍ، وصَلّی عَلَیهِ، ودَفَنَهُ، فَصَحَّ ذلِکَ عِندَهُ، فَلَمّا دَخَلَتِ المُسَوِّدَةُ سَأَلوا عَن مَوضِعِ الرَّأسِ، فَنَبَشوهُ وأخَذوهُ، وَاللّهُ أعلَمُ ما صُنِعَ بِهِ (تاریخ دمشق: ج 69 ص 160، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 75).

1461. تهذیب التهذیب - به نقل از حمزة بن یزید -: زن عاقلی از عاقل ترین زن ها، به نام رَیّا را دیدم که دایۀ یزید بن معاویه بود و می گویند صد سال، عمر کرد. او گفت: مردی نزد یزید آمد و گفت: ای حکمران مؤمنان! مژده بده که خدا، تو را بر حسین، چیره کرده و کشته شده و سرش را برایت آورده اند و در تشتی نهاده شده است!

یزید به غلام [خود]، فرمان داد آن را بنماید و هنگامی که آن را دید، چهرۀ خود را پوشانْد، گویی بویی از آن شنید.

آن سر، در اسلحه خانه ماند تا سلیمان، خلیفه شد. او به دنبال سر فرستاد و آن را آوردند.

استخوانی از آن، مانده بود. آن را خوش بو و کفن و دفن کرد و هنگامی که سیاه جامگان [به شام] رسیدند، از جای سر پرسیدند و نبشِ قبر کردند و آن را برداشتند و خدا بهتر می داند که با آن، چه کردند.(1)

1462. البدایة و النهایة: ابن عساکر، در کتاب تاریخش (تاریخ مدینة دمشق) در شرح حال رَیّا، دایۀ یزید بن معاویه، به نقل از وی آورده است: یزید، هنگامی که سر حسین علیه السلام پیشِ روی وی نهاده شد، به شعر ابن زِبَعری تمثّل جست که سروده است:

کاش پدرانم در بدر، اکنون شاهد بودند

و بی تابی خزرج را از ضربۀ نیزه می دیدند!

ابن عساکر، در ادامه می گوید: سپس آن را سه روز در دمشق، نصب کرد و آن گاه در اسلحه خانه نهاد تا آن که به روزگار سلیمان بن عبد الملک، آن را برایش آوردند. استخوانی سفید، از آن مانده بود. [سلیمان،] آن را کفن کرد و خوش بو نمود و بر آن نماز خواند و در قبرستان مسلمانان به خاک سپرد؛ امّا هنگامی که سیاه جامگان (یعنی هواداران عبّاسیان) [به شام] آمدند، نبشِ قبر کردند و آن را با خود بردند.

ابن عساکر می گوید: این زن، پس از دولت امَویان هم باقی ماند و از صد سالگی گذشت، و

ص:405


1- (1) . رَأَیتُ امرَأَةً عاقِلَةً مِن أعقَلِ النِّساءِ، یُقالُ لَها: رَیّا، حاضِنَةُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، یُقالُ: بَلَغَت مِئَةَ سَنَةٍ، قالَت: دَخَلَ رَجُلٌ عَلی یَزیدَ، فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، أبشِر فَأَمکَنَکَ اللّهُ مِنَ الحُسَینِ علیه السلام، قُتِلَ وجیءَ بِرَأسِهِ إلَیکَ، ووُضِعَ فی طَستٍ، فَأَمَرَ الغُلامَ، فَکَشَفَهُ، فَحینَ رَآهُ خَمَّرَ وَجهَهُ کَأَنَّهُ یَشُمُّ مِنهُ رائِحَةً. وإنَّ الرَّأسَ مَکَثَ فی خَزائِنِ السِّلاحِ، حَتّی وَلِیَ سُلَیمانُ، فَبَعَثَ فَجیءَ بِهِ، فَقَد بَقِیَ عَظماً، فَطَیَّبَهُ، وکَفَّنَهُ، ودَفَنَهُ، فَلَمّا وَصَلَتِ المُسَوِّدَةُ سَأَلوا عَن مَوضِعِ الرَّأسِ، ونَبَشوهُ وأخَذوهُ، فَاللّهُ أعلَمُ ما صُنِعَ بِهِ (تهذیب التهذیب: ج 1 ص 594، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 319).

البته خدا، داناتر است!(1)

1463. الردّ علی المتعصّب العنید - به نقل از محمّد بن عمر بن صالح -: آنان سرِ حسین علیه السلام را در یکی از خزانه های یزید یافتند. کفنش کردند و آن را در دمشق، نزدیک دروازۀ فَرادیس(2) به خاک سپردند.(3)

1464. الحدائق الوردیّة: مدّت آشکار شدن قیام حسین علیه السلام و رویارویی با آن تا کشته شدن وی، یک ماه و دو روز بود و بدنش در کربلا و سرش در شام به خاک سپرده شد و بر هر یک، جایگاهی برای زیارت، قرار دارد. امَویان، سر حسین علیه السلام را در خزانه شان نهادند و در آن ماند تا به روزگار سلیمان بن عبد الملک، که به بیرون آوردن، کفن کردن و بزرگداشت آن، فرمان داد.(4)

1465. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سلیمان بن عبد الملک بن مروان، پیامبر صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دید که به او نیکی و مهربانی می کند. پس حسن بصری را فرا خوانْد و ماجرا را گفت و از تعبیر خوابش پرسید. حسن گفت: شاید تو به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، نیکی ای کرده ای.

سلیمان گفت: سر حسین را در خزانۀ یزید بن معاویه یافتم. پنج پارچۀ دیبا بر آن پوشاندم و به همراه گروهی از یارانم بر آن، نماز خواندم و آن را در قبر نهادم.

حسن گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر این کار، از تو خشنود شده است.

ص:406


1- (1) . ذَکَرَ ابنُ عَساکِرَ فی تاریخِهِ فی تَرجَمَةِ رَیّا حاضِنَةِ یَزیَد بنَ مُعاوِیَةَ: إنَّ یَزیدَ حینَ وُضِعَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ، تَمَثَّلَ بِشِعرِ ابنِ الزِّبَعری، یَعنی قَولَهُ: لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَلْ قالَ: ثُمَّ نَصَبَهُ بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أیّامٍ، ثُمَّ وَضَعَ فی خَزائِنِ السِّلاحِ، حَتّی کانَ زَمَنُ سُلَیمانَ بنِ عَبدِ المَلِکِ جیءَ بِهِ إلَیهِ، وقَد بَقِیَ عَظماً أبیَضَ، فَکَفَّنَهُ وطَیَّبَهُ وصَلّی عَلَیهِ، ودَفَنَهُ فی مَقبَرَةِ المُسلِمینَ، فَلَمّا جاءَتِ المُسَوِّدَةُ - یَعنی بَنِی العَبّاسِ - نَبَشوهُ وأخَذوهُ مَعَهُم. وذَکَرَ ابنُ عَساکِرَ: أنَّ هذِهِ المَرأَةَ بَقِیَت بَعدَ دَولَةِ بَنی امَیَّةَ، وقَد جاوَزَتِ المِئَةَ سَنَةٍ، فَاللّهُ أعلَمُ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 204، جواهر المطالب: ج 2 ص 299).
2- (2) . فَرادیس، جایی است در نزدیکی دمشق. دروازۀ فرادیس، یکی از دروازه های دمشق بوده است (معجم البلدان: ج 4 ص 242).
3- (3) . إنَّهُم وَجَدوا رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فی خِزانَةٍ لِیَزیدَ، فَکَفَّنوهُ، ودَفَنوهُ بِدِمَشقَ عِندَ بابِ الفَرادیسِ (الردّ علی المتعصّب العنید: ص 50، المنتظم: ج 5 ص 344).
4- (4) . کانَت مُدَّةُ ظُهورِهِ [أیِ الإِمامِ الحُسَینِ] علیه السلام وَانتِصابُهُ لِلأَمرِ إلی قَتلِهِ علیه السلام شَهراً واحِداً ویَومَینِ، ودُفِنَ جَسَدُهُ فی کَربَلاءَ ورَأسُهُ فِی الشّامِ، وعَلَیهِما مَشهَدانِ مَزورانِ، وتَرَکَ بَنو امَیَّةَ رَأسَهُ علیه السلام فی خِزانَتِهِم، فَأَقامَ فیها إلی أیّامِ سُلَیمانَ بنِ عَبدِ المَلِکِ، فَأَمَرَ بِإِخراجِهِ وتَکفینِهِ وتَعظیمِهِ (الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 128).

سلیمان، به حسن بصری احسان کرد و فرمان داد تا هدایایی به او بدهند.(1)

1466. الثِّقات، ابن حبّان: حسین بن علی علیه السلام، مویش را سیاه رنگ می کرد و در بارۀ مکان قرار گرفتن سرش اختلاف است. برخی از آنان، چنین ادّعا می کنند که سرش بر سر ستونی در مسجد جامع دمشق، سمت راست قبله نصب شده است و من، آن ستون را دیده ام. برخی از آنان، ادّعا کرده اند که سرش را در برج و باروی سوم دیوارهای کنار دروازۀ فَرادیس در دمشق، قرار دادند. برخی نیز ادّعا کرده اند که سر را در قبر معاویه نهادند؛ زیرا یزید، سر را در قبر پدرش به خاک سپرد و گفت:

«پس از مرگش، از او نگهداری می کنم»؛ امّا بدن حسین علیه السلام در کربلاست.(2)

12/4-4 مدینه

1467. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید، سر حسین علیه السلام را به سوی عمرو بن سعید بن عاص فرستاد. او در آن زمان، کارگزار وی در مدینه بود و گفت: دوست داشتم که آن را برای من نمی فرستاد.

مروان گفت: ساکت شو!

سپس سر را گرفت و آن را جلوی خود نهاد و سرِ بینی اش را گرفت و گفت:

بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانم

و سرخیِ [خونِ جاری شده بر] گونه هایت!

گویی [گونه هایت] در جامۀ زعفرانی غنوده اند.

به خدا سوگند، گویی به روزگار عثمان می نگرم و عمرو بن سعید، فریاد خانه های هاشمیان را

ص:407


1- (1) . إنَّ سُلَیمانَ بنَ عَبدِ المَلِکِ بنِ مَروانَ رَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ کَأَنَّهُ یَبَرُّهُ ویَلطِفُهُ، فَدَعَا الحَسَنَ البَصرِیَّ، وقَصَّ عَلَیهِ وسَأَلَهُ عَن تَأویلِهِ، فَقالَ الحَسَنُ: لَعَلَّکَ اصطَنَعتَ إلی أهلِهِ مَعروفاً. فَقالَ سُلَیمانُ: إنّی وَجَدتُ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فی خِزانَةِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَکَسَوتُهُ خَمسَةً مِنَ الدّیباجِ، وصَلَّیتُ عَلَیهِ فی جَماعَةٍ مِن أصحابی، وقَبَرتُهُ. فَقالَ الحَسَنُ: إنَّ النَّبِیَّ رَضِیَ عَنکَ بِسَبَبِ ذلِکَ، فَأَحسَنَ إلَی الحَسَنِ البَصرِیِّ، وأمَرَ لَهُ بِجَوائِزَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 75؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 63).
2- (2) . کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَخضِبُ بِالسَّوادِ؛ وَاختُلِفَ فی مَوضِعِ رَأسِهِ، فَمِنهُم مَن زَعَمَ أنَّ رَأسَهُ عَلی رَأسِ عَمودٍ فی مَسجِدِ جامِعِ دِمَشقَ عَن یَمینِ القِبلَةِ، وقَد رَأَیتُ ذلِکَ العَمودَ، ومِنهُم مَن زَعَمَ أنَّ رَأسَهُ فِی البُرجِ الثّالِثِ مِنَ السُّوَرِ عَلی بابِ الفَرادیسِ بِدِمَشقَ، ومِنهُم مَن زَعَمَ أنَّ رَأسَهُ بِقَبرِ مُعاوِیَةَ، وذلِکَ أنَّ یَزیدَ دَفَنَ رَأسَهُ فی قَبرِ أبیهِ، وقالَ: احصِنُهُ بَعدَ المَماتِ، فَأَمّا جُثَّتُهُ فَبِکَربَلاءَ (الثقات، ابن حبّان: ج 3 ص 69).

شنید و گفت:

زنانِ قبیلۀ بنی زیاد، ناله ای کردند،

به سانِ نالۀ زنان ما، فردای روز ارنَب.

شعر، از آنِ عمرو بن مَعدی کَرِب در جنگ میان بنی زُبَید و بنی حارث بن کعب [، معروف به جنگ ارنَب] است [که بنی زُبَید بر بنی زیاد، پیروز شدند و انتقام شکست قبلی خود را گرفتند].

سپس عمرو بن سعید، بر منبر رفت و برای مردم، خطبه خواند و سپس از حسین علیه السلام و کارش یاد کرد و گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم که سرش در پیکرش و روحش در بدنش بود. به ما ناسزا می گفت و ما او را مدح می گفتیم. او از ما می بُرید و ما به او می پیوستیم، همان گونه که عادت ما و او، این بود.

ابن ابی حُبَیش (از قبیلۀ بنی اسد بن عبد العُزّی بن قُصَی) برخاست و گفت: هان که اگر فاطمه زنده بود، آنچه می دید، غمگینش می کرد!

عمرو گفت: ساکت شو، لال نشوی! آیا فاطمه با من بستیزد، در حالی که من با دشمنش جنگیده ام و به خاکش افکنده ام؟ به خدا سوگند، او (حسین)، پسر ماست و مادرش، دختر ما.

آری. به خدا سوگند، اگر فاطمه زنده بود، کشته شدن حسین، او را غمگین می کرد؛ امّا آن را که وی را به دفاع از خود کشته است، سرزنش نمی کرد!

ابن ابی حُبَیش گفت: او پسر فاطمه است و فاطمه، دختر خدیجه دختر خُوَیلِد بن اسد بن عبد العزّی است.

آن گاه عمرو بن سعید، فرمان داد تا سر حسین علیه السلام را کفن کنند و در بقیع، نزد قبر مادرش به خاک بسپارند.(1)

ص:408


1- (1) . بَعَثَ یَزیدُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ، و هُوَ عامِلٌ لَهُ یَومَئِذٍ عَلَی المَدینَةِ، فَقالَ عَمرٌو: وَدِدتُ أنَّهُ لَم یَبعَث بِهِ إلَیَّ، فَقالَ مَروانُ: اسکُت، ثُمَّ تَناوَلَ الرَّأسَ، فَوَضَعَهُ بَینَ یَدَیهِ، وأخَذَ بِأَرنَبَتِهِ فَقالَ: یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِ ولَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ کَأَنَّما باتا بِمُجْسَدَینِ وَاللّهِ، لَکَأَنّی أنظُرُ إلی أیّامِ عُثمانَ. وسَمِعَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ الصَّیحَةَ مِن دورِ بَنی هاشِمٍ، فَقالً: عَجَّت نِساءُ بَنی زِیادٍ عَجَّةً کَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ وَالشِّعرُ لِعمَرِو بنِ مَعدی کَرَبَ فی وَقعَةٍ کانَت بَینَ بَنی زُبَیدٍ وبَینَ بَنِی الحارِثِ بنِ کَعبٍ. ثُمَّ خَرَجَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ إلَی المِنبَرِ، فَخَطَبَ النّاسَ، ثُمَّ ذَکَرَ حُسَیناً وما کانَ مِن أمرِهِ، وقالَ: وَاللّهِ، لَوَدِدتُ أنَّ رَأسَهُ فی جَسَدِهِ وروحَهُ فی بَدَنِهِ یَسُبُّنا ونَمدَحُهُ، ویَقطَعُنا ونَصِلُهُ کَعادَتِنا وعادَتِهِ! فَقامَ ابنُ أبی حُبَیشٍ - أحَدُ بَنی أسَدِ بنِ عَبدِ العُزَّی بنِ قُصَیٍّ - فَقالَ: أما لَو کانَت فاطِمَةُ علیها السلام حَیَّةً لَأَحزَنَها ما تَری! فَقال عَمرٌو: اسکُت لا سَکَتَّ، أتُنازِعُنی فاطِمَةُ وأنَا مَن عَفَّرَ ظِبابَها، وَاللّهِ، إنَّهُ لَابنُنا، وإنَّ امَّهُ لَابنَتُنا، أجَل وَاللّهِ، لَو کانَت فاطِمَةُ حَیَّةً لَأَحزَنَها قَتلُهُ، ثُمَّ لَم تَلُم مَن قَتَلَهُ یَدفَعُ عَن نَفسِهِ! فَقالَ ابنُ أبی حُبَیشٍ: إنَّهُ ابنُ فاطِمَةَ علیها السلام، وفاطِمَةُ بِنتُ خَدیجَةَ بِنتِ خُوَیلِدِ بنِ أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّی. ثُمَّ أمَرَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکُفِّنَ ودُفِنَ بِالبَقیعِ عِندَ قَبرِ امِّهِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 490، المنتظم: ج 5 ص 344).

1468. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: یزید بن معاویه، هنگامی که سر حسین علیه السلام و خاندانش را نزد او آوردند، آن را به مدینه فرستاد و گروهی از وابستگان بنی هاشم را بر آن گمارد. نیز گروهی از وابستگان آل سفیان را با آنان، همراه کرد و اثاثیۀ حسین علیه السلام و بازماندگان خاندانش را با آنان روانه ساخت و همه چیز را همراهشان کرد و هیچ نیازی از آنان در مدینه ننهاد، جز آن که فرمان داد تا برایشان بر آورده کنند. همچنین سر حسین علیه السلام را برای عمرو بن سعید - که آن زمان، کارگزارش در مدینه بود - فرستاد.

عمرو گفت: دوست داشتم که آن را برای من نمی فرستاد.

سپس عمرو فرمان داد تا سر حسین علیه السلام را کفن کنند و در بقیع، نزد قبر مادرش به خاک بسپارند.(1)

1469. أنساب الأشراف:(2) هنگامی که [خبر] شهادت حسین علیه السلام به اهل مدینه رسید، نوحه و ناله بر او فراوان شد و شیون در خانه های بنی هاشم، بیشتر بود.

عمرو بن سعیدِ اشدَق گفت: شیونی در عوض شیون بر عثمان!

مروان نیز هنگامی که آن را شنید، گفت:

ص:409


1- (1) . إنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ حینَ قُدِمَ عَلَیهِ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام وعِیالِهِ، بَعَثَ إلَی المَدینَةِ، فَأَقدَمَ عَلَیهِ عِدَّةً مِن مَوالی بَنی هاشِمٍ، وضَمَّ إلَیهِم عِدَّةً مِن مَوالی آلِ أبی سُفیانَ، ثُمَّ بَعَثَ بِثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام ومَن بَقِیَ مِن أهلِهِ مَعَهُم، وجَهَّزَهُم بِکُلِّ شَیءٍ، ولَم یَدَع لَهُم حاجَةً بِالمَدینَةِ إلّاأمَرَ لَهُم بِها، وبَعَثَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ - وهُوَ إذ ذاکَ عامِلُهُ عَلَی المَدینَةِ -. فَقالَ عَمرٌو: وَدِدتُ أنَّهُ لَم یَبعَث بِهِ إلَیَّ، ثُمَّ أمَرَ عَمرٌو بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکُفِّنَ ودُفِنَ فِی البَقیعِ عِندَ قَبرِ امِّهِ فاطِمَةَ علیها السلام (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 75).
2- (2) . متون پس از این، تنها فرستادن سر به مدینه را ادّعا می کنند، نه دفن آن را؛ هر چند اصلِ فرستادن سر به مدینه نیز بعیدو دور از ذهن می نماید؛ زیرا منزلت امام علیه السلام را در مدینه و محترم بودن ایشان نزد ساکنان آن جا را نمی توان نادیده انگاشت.

زنان قبیلۀ بنی زُبَید، ناله ای زدند

به سانِ نالۀ زنان ما در روز ازیَب.

عمرو بن سعید نیز گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم که امیر مؤمنان، سر او را برای ما نمی فرستاد.

مروان گفت: بد سخنی گفتی! آن را برای من بیاور:

بَه! چه خوش است خنکای تو در دستانم

و سرخی [خون جاری بر] گونه هایت!

عمر بن شَبَّه، به نقل از ابو بکر، عیسی بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علی بن ابی طالب، از پدرش برایمان نقل کرد که: عمرو بن سعید، بر منبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خون دماغ شد. بَیّار اسلَمی - که [عمرو را از منبر رفتن] نهی می کرد - گفت: امروز، روز خون است.

آن روز، سر حسین علیه السلام را آوردند و نصب کردند و صدای زنان [آل] ابو طالب، بلند شد. مروان گفت:

زنان قبیلۀ بنی زُبَید، ناله ای زدند

به سانِ نالۀ زنان ما در روز ازیَب.

سپس آنان، صیحه کشیدند. مروان گفت:

دَوسَر،(1) به آنان ضربه ای زد

که ارکان حکومت را پایدار و استوار ساخت.

ابن ابی حُبَیش، میان سخنان عمرو برخاست و گفت: خدا، فاطمه را بیامرزد!

عمرو، کمی به سخنرانی اش ادامه داد و سپس گفت: شگفتا از این الکَن! تو را با فاطمه، چه کار؟

گفت: مادرش خدیجه [دختر خُوَیلِد بن اسد] است.

مقصودش این بود که او نیز از قبیلۀ بنی اسد بن عبد العُزّی است.

عمرو گفت: آری - به خدا سوگند - و دختر محمّد صلی الله علیه و آله است. من [نَسَبِ] او را از سوی پدر می گیرم و تو از سوی مادر. به خدا سوگند، دوست داشتم که فرمان روای مؤمنان (یزید)، سر را از من دور می کرد و آن را به سوی من نمی فرستاد. به خدا سوگند، دوست داشتم که سر حسین، بر

ص:410


1- (1) . دَوْسَر، نام جنگجوترین گروه از تکاوران نُعمان بن مُنذِر (پادشاه حیره) بوده که نزد همگان، شُهره بوده اند. در عربی، به شیر شَرزه و سرسخت، دَوسَر می گویند (ر. ک: تاج العروس: ج 6 ص 402 مادّۀ «دسر»).

گردنش و روحش در کالبدش بود.(1)

1470. مثیر الأحزان: هنگامی که سر امام حسین علیه السلام به مدینه رسید، از هر سو، شیون برخاست و مروان بن حکم خواند:

دَوْسَر، چنان ضربه ای زد

که میخ حکومت را محکم کوبید و استوار کرد.

آن گاه با سرِ چوب دستی اش، شروع به زدن به صورت او کرد و می خواند:

بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانم

و سرخی [خونِ جاری شده بر] گونه هایت!

گویی در جامۀ زعفرانی غنوده اند!

ای حسین! انتقامم را از تو گرفتم و دلم خُنَک شد!(2)

ص:411


1- (1) . لَمّا بَلَغَ أهلَ المَدینَةِ مَقتَلُ الحُسَینِ علیه السلام، کَثُرَ النَّوائِحُ وَالصَّوارِخُ عَلَیهِ، وَاشتَدَّتِ الواعِیَةُ فی دورِ بَنی هاشِمٍ، فَقالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ الأَشدَقُ: واعِیَةٌ بِواعِیَةِ عُثمانَ، وقالَ مَروانُ حینَ سَمِعَ ذلِکَ: عَجَّت نِساءُ بَنی زُبَیدٍ عَجَّةً کَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَزیَبِ وقالَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ: وَدِدتُ - وَاللّهِ - أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ لَم یَبعَث إلَینا بِرَأسِهِ. فَقالَ مَروانُ: بِئسَ ما قُلتَ هاتِهِ: یا حَبَّذا بَرْدُکَ فِی الیَدَینِ ولَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ وحَدَّثَنا عُمَرُ بنُ شَبَّةَ، حَدَّثَنی أبوبَکرٍ عیسَی بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عُمَرَ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، عَن أبیهِ: رَعَفَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ عَلی مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: فَقالَ بَیّارٌ الأَسلَمِیُّ - وکانَ زاجِراً -: إنَّهُ لَیَومُ دَمٍ، قالَ: فَجیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ، فَنُصِبَ، فَصَرَخَ نِساءُ أبی طالِبٍ، فَقالَ مَروانُ: عَجَّت نِساءُ بَنی زُبَیدٍ عَجَّةً کَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَزیَبِ ثُمَّ صِحنَ أیضاً، فَقالَ مَروانُ: ضَرَبَت دَو سَرُ فیهِم ضَربَةً أثبَتَت أرکانَ مُلکٍ فَاستَقَرّ وقامَ ابنُ أبی حُبَیشٍ وعَمرٌو یَخطُبُ، فَقالَ: رَحِمَ اللّهُ فاطِمَةَ، فَمَضی فی خُطبَتِهِ شَیئاً، ثُمَّ قالَ: واعَجَباً لِهذَا الأَلثَغِ، وما أنتَ وفاطِمَةُ؟ قالَ: امُّها خَدیجَةُ، یُریدُ أنَّها مِن بَنی أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّی. قالَ: نَعَم وَاللّهِ، وَابنَةُ مُحَمَّدٍ، أخَذتُها یَمیناً، وأخَذتَها شِمالاً، وَدِدتُ - وَاللّهِ - أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ کانَ نَحّاهُ عَنّی، ولَم یُرسِل بِهِ إلَیَّ، ووَدِدتُ - وَاللّهِ - أنَّ رَأسَ الحُسَینِ کانَ عَلی عُنُقِهِ، وروحَهُ کانَت فی جَسَدِهِ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 417).
2- (2) . لَمّا وافی رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام المَدینَةَ، سُمِعَتِ الواعِیَةُ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ: ضَرَبَت دَوسَرُ فیهِم ضَربَةً أثبَتَت أوتادَ حُکمٍ فَاستَقَرَّ ثُمَّ أخَذَ یَنکُتُ وَجهَهُ بِقَضیبٍ، ویَقولُ: یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِ ولَونُکَ الأَحمَرُ فِی الخَدَّینِ کَأَنَّهُ باتَ بِمُجسَدَینِ شَفَیتُ مِنکَ النَّفسَ یا حُسَینُ (مثیر الأحزان: ص 95، بحار الأنوار: ج 45 ص 124).

1471. شرح الأخبار: هنگامی که یزید ملعون، فرمان داد تا سر امام حسین علیه السلام را در شهرها بچرخانند، آن را به مدینه آوردند و در آن زمان، عمرو بن سعید اشدَق، کارگزار یزید در آن جا بود. او فریاد و ضجّۀ زنان را شنید و گفت: این، صدای چیست؟

گفته شد: زنان بنی هاشم می گِریند؛ چون سر حسین را دیده اند.

مروان بن حکم، نزد عمرو بود. مروان ملعون، به این شعر، تمثّل جست:

زنان قبیلۀ بنی زُبَید، ناله ای زدند

به سانِ نالۀ زنان ما در جنگ ازیَب.

مقصود آن ملعون، ناله و ضجّۀ زنان بنی عبدِ شمس (خویشان ابو سفیان) بر کشتگانشان در جنگ بدر بود. امّا آنچه را که از وقایع روزگار عثمان آشکار کردند [، بهانه ای بیش نبود] و مروان ملعون، از کسانی بود که [مردم را] بر ضدّ او (امام حسین علیه السلام) شورانْد و مصیبتش را به رُخ [بنی هاشم] کشید و گفت:

هنگامی که خبر مرگ این به او رسید [، خواهد فهمید که:]

هر کس دنده ای را بشکند، پهلویش خُرد می شود.

و کینۀ امَویان، [نه از خون عثمان، بلکه] از خون های روزگار جاهلی بود که از خاندان و خانوادۀ پیامبر صلی الله علیه و آله می ستاندند. هنگامی که مروان ملعون، این را گفت، عمرو بن سعید (کارگزار آن روزگار مدینه) گفت: به خدا، دوست داشتم که فرمان روای مؤمنان (یزید)، سر حسین را برای ما نمی فرستاد.

مروان به او گفت: ساکت شو، بی مادر! بگو، همان گونه که پیشینیان گفتند:

بر سر شَریز، چنان ضربه ای زدند

که ستون های سلطنت را پراکند و ناپیدا کرد.(1)

آن گاه، سر حسین علیه السلام را برای عمرو بن سعید آوردند. او روی گردانْد و آن را گران و سخت شمرد؛ امّا مروان ملعون، به آورندۀ سر گفت: آن را بده.

او آن را به مروان داد و وی، آن را در دستش گرفت و گفت:

بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانم

و سرخی [خونِ جاری بر] گونه هایت!(2)

ص:412


1- (1) . ظاهراً این شعر، تصحیف شده و متن صحیح آن، این است: «دَوسَر، چنان ضربه ای زد...».
2- (2) . لَمّا أمَرَ اللَّعینُ بِأَن یُطافَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فِی البُلدانِ اتِیَ بِهِ إلَی المَدینَةِ، وعامِلُهُ عَلَیها یَومَئِذٍ عَمرُو بنُ سَعیدٍ -

1472. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: مروان بن حکم، عقیده اش پلیدتر و کفر و الحادش بیشتر بود. او به روزگار رسیدن سرِ امام حسین علیه السلام به مدینه، فرماندار آن جا بود و همان روز، خطبه خواند و سر را بر فراز دستانش برد و خواند:

بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانم

و سرخی [خونِ] جاری شده بر گونه هایت!

گویی شب را در مسجد،(1) به سر برده ای!

سپس سر را به سوی قبر پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و گفت: ای محمّد! روزی در برابر روز بدر.

این سخن، برگرفته از شعری است که یزید بن معاویه، در روز رسیدن سر به دست او، به آن تمثّل جست و آن، همان شعر ابن زِبَعراست....

من (ابن ابی الحدید) می گویم: استاد ما، ابو جعفر، این گونه گفته است و درست، این است که مروان، آن روزگار، فرماندار مدینه نبوده است؛ بلکه فرماندار مدینه، عمرو بن سعید بن عاص بوده است و سر به سوی او برده نشد؛ بلکه عبید اللّه بن زیاد، در نامه ای، بشارت کشته شدن حسین علیه السلام را برای او (عمرو) فرستاد و او، نامه را بر بالای منبر خواند. نیز رجزِ یاد شده را خواند

ص:413


1- (1) . ظاهراً «مَسجِدَین» - که در متن عربی آمده است - تصحیف «مِجسَدَین» است، و این کلمه، چنان که در نقل های پیشینْ اشاره شد، به معنای جایی یا لباسی است که به رنگی مانند زعفران، آغشته شده باشد. بر این اساس، معنای این مصرع، چنین می شود؛ «گویی شب را در جامه های زعفرانی به سر بُرده ای!».

و با اشاره به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: روزی در برابر روز بدر!

گروهی از انصار، این سخن را بر او زشت شمردند.(1)

12/4-5 مصر

1473. معجم البلدان: در قاهره، مزاری است که سر حسین بن علی علیه السلام در آن قرار دارد و از عَسقَلان،(2)هنگامی که فرنگیان، آن را تصرّف کردند، به آن جا منتقل شد و آن، زیارتگاهی در پشت کاخ سلطنتی است.(3)

1474. مثیر الأحزان: گروهی از مصریان برایم گفتند که جایگاه دفن سر [- ِ حسین علیه السلام]، نزد آنان است و آن را «مشهد الکریم (مزار مَرد بزرگوار)» می نامند و طلایی فراوان بر آن قرار دارد و در موسم های گوناگون، [مردم،] آهنگ آن جا و زیارتش می کنند و ادّعا دارند که سر [- ِ حسین علیه السلام] در آن جا به خاک سپرده شده است.(4)

1475. سیرة الأئمّة الاثنی عشر: از جملۀ کسانی که دفن سر [حسین علیه السلام] را در دمشقْ محتمل تر می دانند، ابن ابی دینارِ بَلاذُری در تاریخش و نیز واقدی است. از این عدّه، برخی می گویند که آن سر، در

ص:414


1- (1) . وأمّا مَروانُ ابنُهُ [أیِ ابنُ الحَکَمِ] فَأَخبَثُ عَقیدَةً، وأعظَمُ إلحاداً وکُفراً، وهُوَ الَّذی خَطَبَ یَومَ وَصَلَ إلَیهِ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی المَدینَةِ، وهُوَ یَومَئِذٍ أمیرُها، وقَد حَمَلَ الرَّأسَ عَلی یَدَیهِ، فَقالَ: یا حَبَّذا بَردُکَ فِی الیَدَینِ وحُمرَةً تَجری عَلَی الخَدَّینِ کَأَنَّما بِتَّ بِمسجدینِ ثُمَّ رَمی بِالرَّأسِ نَحوَ قَبرِ النَّبِیِّ، وقالَ: یا مُحَمَّدُ، یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ. وهذَا القَولُ مُشتَقٌّ مِنَ الشِّعرِ الَّذی تَمَثَّلَ بِهِ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ، وهُوَ شِعرُ ابنِ الزِّبَعری یَومَ وَصَلَ الرَّأسُ إلَیهِ.... قُلتُ: هکَذا قالَ شَیخُنا أبو جَعفَرٍ، وَالصَّحیحُ أنَّ مَروانَ لَم یَکُن أمیرَ المَدینَةِ یَومَئِذٍ، بَل کانَ أمیرَها عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ، ولَم یُحمَل إلَیهِ الرَّأسُ، وإنَّما کَتَبَ إلَیهِ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ یُبَشِّرُهُ بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقَرَأَ کِتابَهُ عَلَی المِنبَرِ، وأنشَدَ الرَّجَزَ المَذکورَ، وأومَأَ إلَی القَبرِ قائِلاً: یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ، فَأَنکَرَ عَلَیهِ قَولَهُ قَومٌ مِنَ الأَنصارِ (شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 4 ص 71).
2- (2) . عَسقَلان، شهری در شام و جزو فلسطین است که در ساحل دریا، میان غزّه و بیت جبرین واقع است (معجم البلدان: ج 4 ص 122. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
3- (3) . بِالقاهِرَةِ مَشهَدٌ بِهِ رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، نُقِلَ إلَیها مِن عَسقَلانَ لَمّا أخَذَ الفِرنَجُ عَسقَلانَ، وهُوَ خَلفَ دارِ المَملَکَةِ یُزارُ (معجم البلدان: ج 5 ص 142).
4- (4) . حَدَّثَنی جَماعَةٌ مِن أهلِ مِصرَ أنَّ مَشهَدَ الرَّأسِ عِندَهُم یُسَمّونَهُ «مَشهَدَ الکَریمِ»، عَلَیهِ مِنَ الذَّهَبِ شَیءٌ کَثیرٌ، یَقصِدونَهُ فِی المَواسِمِ ویَزورونَهُ، ویَزعُمونَ أنَّهُ مَدفونٌ هُناکَ (مثیر الأحزان: ص 107، بحار الأنوار: ج 45 ص 144).

دروازۀ فَرادیس، مدفون است و برخی بر این باورند که یزید بن معاویه، آن را در قبر پدرش به خاک سپرده است. برخی هم ادّعا دارند که در مسجد [امَوی] دفن شده است. در دیوار گِرد شهر هم گفته شده است. امّا پس از این، به وسیلۀ فاطمیان، از دمشق، به عَسقَلان، منتقل شده و تا قرن پنجم هجری در آن جا مانده است.

از باورمندان به این نظر، عثمان مَدوخ در کتابش: العدل الشاهد فی تحقیق المَشاهد است که در آن، پس از یادکردِ این مراحل، گفته است: دلیل این مطلب، آن است که یکی از عالمان، جایی قدیمی را، نزدیکِ دروازۀ فَرادیس، در نظر گرفت و به انهدام آن پرداخت تا محلّی برای نگهداری کتاب بسازد، که به سقف کوچکی در دیوار بر خورد که آن را با سنگی بزرگ، مسدود کرده و نوشته ای بر آن، نقش کرده بودند که آنچه از آن فهمیدند، این بود که آن، جایگاه سرِ حسین علیه السلام نوۀ پیامبر صلی الله علیه و آله است.

مطلب را به حکمران شام رساندند. او رفت و خود، آن را دید و به آنان فرمان داد که در آن جا هیچ کاری نکنند. سپس موضوع را به سلطان عبد المجیدخان، پسر سلطان محمودخان [عثمانی]، گزارش داد و او فرمان داد تا آن سنگ را در حضور همۀ عالمان، امیران و افراد سرشناس، بردارند.

آن جا را [در حضور همه] شکافتند. سوراخی را دیدند که چیزی در آن نبود. پس از آن که حاضران، آن جا را دیدند، فرمان داد تا آن جا را همان گونه که پیش از آن بود، مسدود کنند. او ماجرا را به اطّلاع سلطان عبد المجید رساند و او هم فرمان داد تا حلقۀ سیمینی برای دور سنگ بسازند.

مؤلّف (عثمان مَدوخ)، ادامه داده و گفته است: من، وزن آن نقره را می دانستم و گمان می کنم که هفت هزار درهم بود. او به این موضوع پرداخته که این نشانه، دلالت بر مدفون بودن سر در دمشق دارد و پس از آن و حدود صد سال بعد، مزار عَسقَلان، پدیدار شد و از عَسقَلان، به وسیلۀ فرمان روای صالح، طلائع،(1) در نیمۀ قرن ششم [هجری] به قاهره منتقل شد.(2)

ص:415


1- (1) . طَلائع بن رُزَّیک (م 556 ق)، معروف به «المَلک الصالح»، وزیر امامی مذهبِ فاطمیان مصر بود (الأعلام، زِرِکلی: ج 2 ص 449).
2- (2) . مِمَّن رَجَّحَ دَفنَهُ فی دِمَشقَ ابنُ أبِی الدّینارِ البَلاذُرِیُّ فی تاریخِهِ، وَالواقِدِیُّ أیضاً، وهؤُلاءِ بَینَ مَن ذَهَبَ إلی أنَّهُ مَدفونٌ بِبابِ الفَرادیسِ، وبَینَ مَن ذَهَبَ إلی أنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ دَفَنَهُ فی قَبرِ أبیهِ، وبَینَ مَن ذَهَبَ إلی أنَّهُ دُفِنَ فِی المَسجِدِ، وقیلَ فی سُوَرِ البَلَدِ، وبَعدَ ذلِکَ نُقِلَ مِن دِمَشقَ إلی عَسقَلانَ بِواسِطَةِ الفاطِمِیّینَ، وبَقِیَ بِها إلَی القَرنِ الخامِسِ الهِجرِیِّ. ومِمَّن ذَهَبَ إلی ذلِکَ عُثمانُ مَدوخ فی کِتابِهِ «العَدلُ الشّاهِدُ فی تَحقیقِ المَشاهِدِ»، فَقَد قالَ فی کِتابِهِ - بَعدَ أن عَرَضَ هذِهِ المَراحِلَ -: وَالدَّلیلُ عَلی ذلِکَ أنَّ بَعضَ العُلَماءِ عَمَدَ إلی مَکانٍ قَدیمٍ قَریبٍ مِن بابِ الفَرادیسِ، وشَرَعَ فی هَدمِهِ؛ لِیَجعَلَهُ خِزانَةً لِحِفظِ الکُتُبِ، فَعَثَرَ عَلی طاقٍ فِی الجِدارِ مُحکَمِ السَّدِّ بِحَجَرِ کَبیرٍ، مَکتوبٌ عَلَیهِ بِالنَّقشِ فِی الحَجَرِ، ما فَهِموا مِنهُ أنَّ هذا مَشهَدُ رَأسِ الحُسَینِ السِّبطِ علیه السلام، فَرَفَعوا ذلِکَ إلی والِی الشّامِ، فَذَهَبَ ورَأی ذلِکَ بِنَفسِهِ، وأمَرَهُم أن لا یُحدِثوا فِی المَکانِ شَیئاً، ثُمَّ رَفَعَ الأَمرَ إلَی السُّلطانِ عَبدِ المَجیدِ خان بنِ السُّلطانِ محمود خان، فَأَمَرَ بِکَشفِ ذلِکَ المَکانِ بِحُضورِ جُمهورٍ مِنَ العُلَماءِ وَالاُمَراءِ ووُجوهِ النّاسِ، وکَشَفُوا الحَجَرَ الَّذی عَلَیهِ الکِتابَةُ، فَوَجَدوا فَجوَةً خالِیَةً لَیسَ فیها شَیءٌ، وبَعدَ أن رَآهَا الحاضِرونَ أمَرَ بِسَدِّها کَما کانَت، ورَفَعَ ذلِکَ إلَی السُّلطانِ عَبدِ المَجیدِ، فَأَمَرَ بِصُنعِ طَوقٍ مِنَ الفِضَّةِ حَولَ الحَجَرِ. ومَضَی المُؤَلِّفُ یَقولُ: وکُنتُ أعلَمُ مِقدارَ وَزنِهِ، وأظُنُّهُ سَبعَةَ آلافِ دِرهَمٍ، وَاستَطرَدَ یَقولُ: إنَّ هذِهِ الأَمارَةَ تَدُلُّ عَلی أنَّ هذَا الرَّأسَ دُفِنَ بِدِمَشقَ، وبَعدَها بِنَحوِ مِئَةِ عامٍ ظَهَرَ مَشهَدُ عَسقَلانَ، وَانتُقِلَ مِن عَسقَلانَ إلَی القاهِرَةِ بِواسِطَةِ المَلِکِ الصّالِحِ طَلائِعَ فی نِصفِ القَرنِ السّادِسِ (سیرة الأئمّة الاثنی عشر: ج 2 ص 81).

1476. لواعج الأشجان: مورّخان متعدّدی حکایت کرده اند که خلیفۀ علوی مصر، [کسی را] به عَسقَلان (شهری میان مصر و شام که اکنون ویران شده است) فرستاد و سری را که مدّعی بود سرِ حسین علیه السلام است، بیرون آورد و به مصر (قاهره) برد و در جایی که الآن مزاری معروف است، به خاک سپرد.

آن جا اکنون، زیارتگاهی است که آن را گرامی می دارند و به زیارتش می روند و کنارش، مسجدی بزرگ است که آن را در سال 1321 هجری دیده ام. مصریان، زن و مرد، گروه گروه به زیارتش می روند و در آن جا، دعا و گریه و زاری می کنند و تردیدی در برداشتن آن سر از عَسقَلان به وسیلۀ علویان و دفن آن در مصر نیست؛ امّا این که آن، سرِ حسین علیه السلام بوده باشد، جای تردید است.(1)

1477. البدایة و النهایة: فاطمیان - که پیش از سال 400 تا پس از سال 660 [هجری]، سرزمین مصر را در اختیار داشتند -، ادّعا کردند که سر حسین علیه السلام به سرزمین مصر رسیده و آنها آن را در آن جا به خاک سپرده اند و مزار مشهور کنونی در مصر را بر آن، بنا کرده اند؛ بنایی که پس از سال 500 هجری، «تاج الحسین» نامیده شده است.

عالمان بزرگ متعدّدی به بی اصل بودن این مطلب، تصریح کرده اند و مقصود فاطمیان از این

ص:416


1- (1) . حَکی غَیرُ واحِدٍ مِنَ المُؤَرِّخینَ أنَّ الخَلیفَةَ العَلَوِیَّ بِمِصرَ أرسَلَ إلی عَسقَلانَ - وهِیَ مَدینَةٌ کانَت بَینَ مِصرَ وَالشّامِ، وَالآنَ هِیَ خَرابٌ - فَاستَخرَجَ رَأساً زَعَمَ أنَّهُ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام، وجیءَ بِهِ إلی مِصرَ، فَدَفَنَ فیها فِی المَشهَدِ المَعروفِ الآنَ، وهُوَ مَشهَدٌ مُعَظَّمٌ یُزارُ، وإلی جانِبِهِ مَسجِدٌ عَظیمٌ رَأَیتُهُ فی سَنَةِ إحدی وعِشرینَ بَعدَ الثَّلاثِمِئَةٍ وألفٍ، وَالمِصرِیّونَ یَتَوافَدونَ إلی زِیارَتِهِ أفواجاً رِجالاً ونِساءً، ویَدعونَ ویَتَضَرَّعونَ عِندَهُ. وأخْذُ العَلَوِیّینَ لِذلِکَ الرَّأسِ مِن عَسقَلانَ ودَفنُهُ بِمِصرَ کَأَنَّهُ لا رَیبَ فیهِ، لکِنَّ الشَّأنَ فی کَونِهِ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام (لواعج الأشجان: ص 191).

کار، ترویج نَسَب شریف ادّعایی شان [در انتساب خویش به علی علیه السلام] بوده که در آن، دروغگو و خیانتکار بودند. قاضی باقِلّانی و عالمان بزرگ دیگر در روزگار حکومت ایشان در حدود سال 400 هجری، به این مطلب، تصریح کرده اند، همان گونه که ما همۀ آن را در جای خود، بررسی می کنیم، إن شاء اللّه تعالی!(1)

می گویم: بیشتر مردم، مانند همیشه، این ادّعا را پذیرفته اند و آن را بازگو می کنند که فاطمیان، سری را آوردند و آن را در جای مسجد کنونیِ یاد شده، نهادند و گفتند: «این، سر حسین علیه السلام است». این خبر، در میان مردم، پخش شد و آنان به آن، عقیده یافتند، و البته خدا، داناتر است!(2)

ص:417


1- (1) . گفتنی است که یکی از نخستین واکنش های عبّاسیان به ظهور حکومت فاطمی در مصر، انکار نَسَب فاطمیان بود و فقیهان و موّرخانِ نزدیک به عبّاسیان (همچون ابن کثیر، مؤلف البدایة و النهایة)، به اختیار یا به اجبار، و از روی تحقیق یا بدون تحقیق، به ترویج این دیدگاه می پرداختند.
2- (2) . ادَّعَتِ الطّائِفَةُ المُسَمَّونَ بِالفاطِمِیّینَ - الَّذینَ مَلَکُوا الدِّیارَ المِصرِیَّةَ قَبلَ سَنَةِ أربَعِمِئَةٍ إلی ما بَعدَ سَنَةِ سِتّینَ وسِتِّمِئَةٍ - أنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام وَصَلَ إلَی الدِّیارِ المِصرِیَّةِ، ودَفَنوهُ بِها، وبَنَوا عَلَیهِ المَشهَدَ المَشهورَ بِهِ بِمِصرَ، الَّذی یُقالُ لَهُ تاجُ الحُسَینِ، بَعدَ سَنَةِ خَمسِمِئَةٍ. وقَد نَصَّ غَیرُ واحِدٍ مِن أئِمَّةِ أهلِ العِلمِ عَلی أنَّهُ لا أصلَ لِذلِکَ، وإنَّما أرادوا أن یُرَوِّجوا بِذلِکَ بُطلانَ مَا ادَّعَوهُ مِنَ النَّسَبِ الشَّریفِ، وهُم فی ذلِکَ کَذَبَةٌ خَوَنَةٌ، وقَد نَصَّ عَلی ذلِکَ القاضِی الباقِلّانِیُّ وغَیرُ واحِدٍ مِن أئِمَّةِ العُلَماءِ فی دَولَتِهِم فی حُدودِ سَنَةِ أربَعِمِئَةٍ، کَما سَنُبَیِّنُ ذلِکَ کُلَّهُ إذَا انتَهَینا إلَیهِ فی مَواضِعِهِ إن شاءَ اللّهُ تَعالی. قُلتُ: وَالنّاسُ أکثَرُهُم یُرَوَّجُ عَلَیهِم مِثلُ هذا، فَإِنَّهُم جاؤوا بِرَأسٍ، فَوَضَعوهُ فی مَکانِ هذَا المَسجِدِ المَذکورِ، وقالوا: هذا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام، فَراجَ ذلِکَ عَلَیهِم، وَاعتَقَدوا ذلِکَ، وَاللّهُ أَعلَمُ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 204).
سخنی در بارۀ محلّ دفن سر مقدّس سیّد الشهدا (علیه السلام) و سرهای دیگر شهیدان
اشاره

همان گونه که ملاحظه شد، گزارش های مربوط به محلّ دفن سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام، به پنج دسته تقسیم می شوند:

دستۀ اوّل، آنچه دلالت دارد که سر امام علیه السلام در کنار قبر پدرش امیر مؤمنان علیه السلام دفن شده است.

بیشتر منابع معتبر روایی (مانند: الکافی، تهذیب الأحکام وکامل الزیارات)، در این دسته قرار دارند.(1)

هر چند برخی از این گزارش ها را می توان توجیه کرد که مقصود، جایگاه گذاشتن سر مقدّس آن امام است،(2) ظاهراً دلالت مجموع آنها بر این که سر مقدّس امام علیه السلام در کنار مرقد پدر بزرگوارش دفن شده، غیر قابل تردید است. از این رو، علّامۀ مجلسی با اشاره به این گزارش ها می گوید:

بدان که از گزارش های گذشته، به دست می آید که سر امام حسین - که درودهای خدا بر او و دودمانش باد - و بدن های آدم و نوح و هود و صالح - که درودهای خدا بر آنان باد - در کنار امام علی - که درودهای خدا بر او باد - دفن هستند. بنا بر این، شایسته است که بعد از زیارت امام علی علیه السلام، همۀ آنها زیارت شوند.(3)

دستۀ دوم، گزارش هایی که حاکی اند که سر سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا برگردانده و به جسد ایشان، ملحق شده است.(4) گفتنی است حدیثی از اهل بیت علیهم السلام که بر این معنا دلالت داشته باشد، یافت نشد؛ لیکن گزارش صدوق در الأمالی و بیرونی در الآثار الباقیة و مستوفی هروی در ترجمۀ الفتوح و زکریّای قزوینی در عجائب المخلوقات، این نکته را می رساند.(5) همچنین سیّد ابن طاووس می گوید:

در بارۀ سر حسین علیه السلام، روایت شده که [به کربلا] باز گردانده شد و در کنار بدن شریفش

ص:418


1- (1) . ر. ک: ص 397 (نجف، کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام).
2- (2) . در بارۀ مکان های موسوم به «رأس الحسین علیه السلام» و «مقامُ رأس الحسین علیه السلام»، ر. ک: ص 504 (فصل هفتم/توضیحی در بارۀ مسیر کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام و از شام تا مدینه).
3- (3) . بحار الأنوار: ج 100 ص 251.
4- (4) . ر. ک: ص 402 (کربلا).
5- (5) . ر. ک: ص 402 (کربلا) و ص 595 (عبور خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از کربلا).

- که درودهای خدا بر او باد - دفن گردید و عمل شیعیان هم ناظر به همین نکته است.(1)

گفتنی است که آنچه سیّد ابن طاووس به شیعیانْ نسبت داده، از اهل سنّت، مثل: قُرطُبی(2) و مَناوی(3) نیز نقل شده است؛(4) همچنین علّامۀ مجلسی می گوید:

مشهور در میان علمای شیعه، این است که سر امام حسین علیه السلام با بدنش دفن شده و امام زین العابدین علیه السلام آن را به کنار جسد، برگردانده است. اخبار فراوانی هم نقل شده که سرِ مبارک، در کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام دفن شده است.(5)

سیّد مرتضی قدس سره نیز در پاسخ این سؤال که: «آنچه روایت شده که سر امام حسین علیه السلام را به شام بردند، صحیح است یا نه؟»، می گوید:

همۀ راویان و واقعه نگاران طَف، آن را روایت کرده اند و بر آن، اتّفاق نظر دارند. نیز روایت شده که سر مبارک امام علیه السلام، پس از برده شدن به شام، برگردانده شد و با جسد شریفش در کربلا، دفن گردید. اگر کسی به خاطر شِناعت و زشتی بیش از حدّ بردن سر بُریدۀ امام علیه السلام به شام، از این که اجازۀ چنین کاری از سوی خداوند داده شده، شگفت زده شود، باید گفت: بردن سر بُریده به شام، شنیع تر و زشت تر از کُشتن امام علیه السلام نیست و خداوند، اجازۀ کشته شدن ایشان و [حتّی] امیر مؤمنان علیه السلام را نیز داده است.(6)

دستۀ سوم، گزارش هایی که دلالت دارند که سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام در دمشق، دفن شده است.(7)

دستۀ چهارم، گزارش هایی که دلالت دارند که سر مقدّس امام علیه السلام در مدینه و در قبرستان بقیع، دفن شده است.(8)

ص:419


1- (1) . ر. ک: ص 402 ح 1453.
2- (2) . شیعیان می گویند: سر، چهل روز پس از شهادت، به بدن در کربلا برگردانده شد و آن، روز مشهوری در میان آنهاست و زیارت در آن روز را «زیارت اربعین» می نامند (التذکرة، قرطبی: ج 2 ص 245).
3- (3) . شیعیان می گویند: سر، پس از شهادت، به بدن در کربلا باز گردانده شد (فیض القدیر، مناوی: ج 1 ص 205).
4- (4) . ابن حجر هیثمی در شرح علی متن «الهمزیّة فی مدح خیر البریّة» للبوصیری (ص 271)، می گوید: نیز گفته شده که [سر حسین علیه السلام] پس از گذشت چهل روز از کشته شدنش، به جسد ایشان، برگردانده شد.
5- (5) . بحار الأنوار: ج 45 ص 145.
6- (6) . رسائل الشریف المرتضی: ج 3 ص 130. نیز، ر. ک: إعلام الوری: ج 1 ص 477.
7- (7) . ر. ک: ص 403 (دمشق).
8- (8) . ر. ک: ص 407 (مدینه).

دستۀ پنجم، گزارش هایی که از دفن سر امام علیه السلام در مصر (قاهره) حکایت دارند.(1)

تأمّل در گزارش های یاد شده،(2) نشان می دهد که احتمال اوّل (دفن شدن سر مقدّس امام علیه السلام در کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام)، از منظر روایاتی که به اهل بیت علیهم السلام نسبت داده شده اند، قولی پذیرفته شده است، در حالی که از دیدگاه مورّخان و علمای امامیه و نیز تصوّر عمومی شیعیان، قول به دفن سر در کربلا مشهورتر است و به همین دلیل، تعیین یکی از دو قول، مشکل است.

مَدفن سرهای دیگر شهیدان کربلا

گزارش های مشهور، حاکی از آن است که علاوه بر سر مطهّر امام حسین علیه السلام، سر سایر شهدای کربلا نیز از کوفه به شام، فرستاده شده است؛(3) ولی در گزارش وقایع مربوط به انتقال اهل بیت امام حسین علیه السلام از کربلا به کوفه و شام و حاضر نمودن آنان در مجلس یزید، در اکثر نقل ها، تنها از سر مطهّر امام علیه السلام سخن به میان آمده و البتّه در برخی از متون، اشاره ای به سرهای سایر شهدا نیز شده است.(4)

همچنین منابع معتبر در بارۀ مکان دفن سرهای شهیدان، ساکت اند و در یافته های ما، تنها در ترجمۀ «الفتوح» ابن اعثم (اثر فارسی مستوفی هروی/ق 6 ق)، باز گرداندن سرها و الحاق آنها به بدن هایشان در کربلا در بیستم صفر توسّط امام زین العابدین علیه السلام، گزارش شده است.(5) مرحوم سیّد محسن امین در أعیان الشیعة می گوید:

بعد از سال 1321 هجری قمری، در آرامگاه مشهور به «باب الصغیر» در دمشق، مقبره ای را دیدم که بر سر درِ آن، سنگی نصب بود و روی آن، این نوشته بود: «این جا محلّ دفن سرهای عباس بن علی و علی اکبر بن حسین و حبیب بن مُظاهر است». پس از دو سال، این مقبره خراب و بازسازی شد و آن سنگ، برداشته شد و در داخل مقبره ضریحی

ص:420


1- (1) . ر. ک: ص 414 (مصر).
2- (2) . برای مطالعۀ ارزیابی ای تاریخی از مجموع این گزارش ها (و نیز گزارش های متفرّد دیگر)، ر. ک: نگاهی نو به جریان عاشورا: ص 355 (مقالۀ «رأس الحسین و مقام های آن»، به قلم مصطفی صادقی)؛ تاریخ در آینۀ پژوهش: ش 36 ص 79 (مقالۀ «محلّ دفن سر مقدّس امام حسین»، به قلم محسن رنجبر)؛ أهل البیت فی مصر، سیّد هادی خسروشاهی.
3- (3) . ر. ک: ص 389 (فصل چهارم/فرستادن سرهای شهدا به سوی یزید).
4- (4) . ر. ک: ص 518 ح 1575 و ص 534 ح 1599 و ص 538 ح 1604 و ص 543 ح 1611 و ص 670 ح 1754.
5- (5) . ر. ک: ص 402 ح 1454. نیز، ر. ک: ص 403 ح 1455.

ساختند و نام های بسیاری از شهیدان کربلا را بر آن نوشتند؛ اما حقیقت، این است که آن مقبره، بر حسب آنچه بر سر درِ آن بود، منسوب به آن سه سر شریف است و به گمان قوی، انتسابش به آن سرهای شریف نیز صحیح است؛ چرا که سرهای شهیدان، پس از حمل شدن به دمشق و گردانده شدن در شهر و برآورده شدن هدف یزید (دایر بر پیروزی و زهر چشم گرفتن از مردم و خنک شدن دلش)، به ناچار بایستی در یکی از گورستان های شهر، دفن می شدند که از میان آنها، این سه سر، در آرامگاه باب الصغیر، مدفون شده اند و جای دفنشان حفظ شده است، و البته حقیقت را خدا می داند.(1)

بنا بر این، هر چند مکانی که در باب الصغیر دمشق در حال حاضر به عنوان مدفن سر شهدا معروف گردیده، در مورد تعدادی از آنها محتمل است، لیکن دلیل روایی یا تاریخی قاطع و روشنی بر این انتساب، وجود ندارد.

ص:421


1- (1) . أعیان الشیعة: ج 1 ص 627.

فصل پنجم: کرامت های دیده شده از سرِ سیّدُ الشهدا (علیه السلام)

1/5 قرآن خواندن بر سرِ نیزه

1478. الإرشاد: صبحدم، عبید اللّه بن زیاد، سرِ حسین علیه السلام را روانه کرد و آن را در همۀ کوچه های کوفه و قبیله های آن چرخاند و از زید بن ارقَم روایت شده که گفته است: سر حسین علیه السلام را بر من گذراندند. سر بر نیزه بود و من، در حجره ای [نشسته] بودم. هنگامی که به روبه روی من رسید، شنیدم که می خوانَد: «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و اصحاب رَقیم، از نشانه های شگفت ما بودند؟!»(1). به خدا سوگند که مو بر تنم راست شد و فریاد زدم: به خدا سوگند، سرِ تو - ای فرزند پیامبر خدا -، شگفت تر و شگفت تر است!(2)

1479. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از شَعْبی -: سر حسین علیه السلام بر شاخه های خشک خرما در کوفه آویخته شد و به سخن در آمد و سورۀ کهف را تا عبارت «آنان جوانانی ایمان آورنده به پروردگارشان بودند و ما بر هدایتشان افزودیم»(3) خواند؛ امّا این کرامت، جز بر گم راهی آن قوم نیفزود.(4)

1480. تاریخ دمشق - به نقل از مِنهال بن عمرو(5) -: به خدا سوگند، من سر حسین بن علی علیه السلام را، هنگامی که

ص:422


1- (1) . کهف: آیۀ 9.
2- (2) . ولَمّا أصبَحَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَدیرَ بِهِ فی سِکَکِ الکوفَةِ کُلِّها وقَبائِلِها، فَرُوِیَ عَن زَیدِ بنِ أرقَمَ أنَّهُ قالَ: مُرَّ بِهِ [أی بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام] عَلَیَّ، وهُوَ عَلی رُمحٍ، وأنَا فی غُرفَةٍ، فَلَمّا حاذانی سَمِعتُهُ یَقرَأُ: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» فَقَفَّ - وَاللّهِ - شَعری ونادَیتُ: رَأسُکَ - وَاللّهِ یَابنَ رَسولِ اللّهِ - أعجَبُ وأعجَبُ (الإرشاد: ج 2 ص 117، کشف الغمّة: ج 2 ص 279).
3- (3) . کهف: آیۀ 13.
4- (4) . أنَّهُ صُلِبَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بِالصَّیارِفِ فِی الکوفَةِ، فَتَنَحنَحَ الرَّأسُ، وقَرَأَ سورَةَ الکَهفِ إلی قَولِهِ: «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ ءَ امَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًی» فَلَم یَزِدهُم ذلِکَ إلّاضَلالاً (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 61، بحار الأنوار: ج 45 ص 304).
5- (5) . مِنهال بن عمرو اسدی کوفی (از اسد خُزَیمه)، از یاران امام حسین، امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق علیهم السلام بود واز سه امام آخر، حدیث نقل کرده است. بیشتر اهل سنّت، قائل به موثّق بودن وی هستند. بخاری، از وی روایت نقل کرده؛ امّا برخی از خیره سران، او را به خاطر مذهبش نکوهیده اند. او پس از سال 110 ق، از دنیا رفته و بی گمان، وفاتش میان سال های 115 تا 119 ق، بوده است؛ چرا که وی امام صادق علیه السلام را درک و از ایشان، روایت نقل کرده است.

می بردند، دیدم. من در دمشق بودم و جلوی سر، مردی سورۀ کهف را قرائت می کرد تا به این سخن خدای متعال رسید: «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رَقیم، از نشانه های شگفت ما بودند؟!». آن گاه خداوند، سر را به سخن در آورد و با شیوایی تمام گفت: «شگفت تر از ماجرای اصحاب کهف، کُشتن و بردن من است».(1)

1481. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از شَعْبی -: هنگامی که سرِ حسین علیه السلام را بر درخت آویختند، از آن شنیده شد: «و به زودی، ستمکاران خواهند دانست به کجا باز می گردند!»(2).

و نیز صدایش در دمشق شنیده شد که می گوید: «قدرتی، جز از جانب خدا نیست!»(3).

و نیز شنیده شد که قرائت می کند: «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رَقیم، از نشانه های شگفت ما بودند؟!». زید بن ارقَم گفت: کار تو، شگفت تر است، ای فرزند پیامبر خدا!(4)

1482. دلائل الإمامة - به نقل از حارث بن وَکیده -: من در میان کسانی بودم که سرِ حسین علیه السلام را می بردند و شنیدم که آن سر، سورۀ کهف را می خوانَد و من با آن که صدای ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را می شنیدم، در درونم [به ایشان] شک می کردم.

[سر] به من گفت: «ای پسر وَکیده! آیا ندانستی که ما امامان، زنده هستیم و نزد خدایمان روزی می خوریم؟!».

با خود گفتم: سر را می دزدم. ندا داد: «ای پسر وَکیده! تو به این کار، راهی نداری (موفّق نمی شوی) و گناه ریختن خون من، نزد خدا، از چرخاندن سرم بزرگ تر است. آنان را وا بگذار.

«به زودی، آن گاه که غل و زنجیر در گردن، به رویْ کشیده شوند، خواهند دانست!»(5)».(6)

ص:423


1- (1) . أنَا - وَاللّهِ - رَأَیتُ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام حینَ حُمِلَ، وأنَا بِدِمَشقَ، وبَینَ یَدَیِ الرَّأسِ رَجُلٌ یَقرَأُ سورَةَ الکَهفِ، حَتّی بَلَغَ قَولَهُ تَعالی: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»، قالَ: فَأَنطَقَ اللّهُ الرَّأسَ بِلِسانٍ ذَرِبٍ، فَقالَ: أعجَبُ مِن أصحابِ الکَهفِ قَتلی وحَملی (تاریخ دمشق: ج 60 ص 370؛ الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 577 ح 1).
2- (2) . شعرا: آیۀ 227.
3- (3) . کهف: آیۀ 39.
4- (4) . لَمّا صَلَبوا رَأسَهُ عَلَی الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنهُ: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ». وسُمِعَ أیضاً صَوتُهُ بِدِمَشقَ یَقولُ: «لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ». وسُمِعَ أیضاً یَقرَأُ: «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»، فَقالَ زَیدُ بنُ أرقَمَ: أمرُکَ أعجَبُ یَابنَ رَسولِ اللّهِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 61، بحار الأنوار: ج 45 ص 304).
5- (5) . غافر: آیۀ 70 و 71. ū
6- (6) . کُنتُ فیمَن حَمَلَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام، فَسَمِعتُهُ یَقرَأُ سورَةَ الکَهفِ، فَجَعَلتُ أشُکُّ فی نَفسی وأنَا أسمَعُ نَغمَةَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام. فَقالَ لی: یَا بنَ وکیدَةَ، أما عَلِمتَ أنّا مَعشَرَ الأَئِمَّةِ أحیاءٌ عِندَ رَبِّنا نُرزَقُ؟! قالَ: فَقُلتُ فی نَفسی: أسرِقُ رَأسَهُ، فَنادی: یَا بنَ وکیدَةَ، لَیسَ لَکَ إلی ذاکَ سَبیلٌ، سَفکُهُم دَمی أعظَمُ عِندَ اللّهِ مِن تَسییرِهِم رَأسی، فَذَرهُم «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ» (دلائل الإمامة: ص 188 ح 13، نوادر المعجزات: ص 110 ح 7).

1483. تاریخ دمشق - به نقل از سلمة بن کُهَیل -: سرِ حسین بن علی علیه السلام را بر نیزه دیدم، در حالی که می گفت: «خدا، به زودی، تو را از شرّ آنان، کفایت می کند؛ و او شنوا و داناست»(1).(2)

1484. حیاة الحیوان الکبری: چهار تن پس از مرگ، سخن گفتند: یحیی بن زکریّا علیه السلام، هنگامی که سر بُریده شد؛ و حبیب نجّار، هنگامی که گفت: «کاش قوم من می دانستند!»(3)؛ و جعفر طیّار، هنگامی که گفت: «و آنان را که در راه خدا کشته شدند، مرده مپندار»(4) تا آخر آیه؛ و حسین بن علی علیه السلام، هنگامی که گفت: «و به زودی، ستمکاران خواهند دانست که به کجا باز می گردند!».(5)

2/5 اسلام آوردن راهب مسیحی

1485. تذکرة الخواص - به نقل از عبد الملک بن هشام نحوی بصری -: ابن زیاد، سر حسین علیه السلام را همراه با زنان و پسربچّگان و دختربچّگان از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله - که سخت در بندشان کرده بود -، سوار بر شترِ بی جهاز و سر و رو باز، به اسارت فرستاد. سر حسین علیه السلام را نیز همراهشان به سوی یزید بن معاویه، روانه کرد و هر گاه در منزلی فرود می آمدند، سر را از صندوق مخصوص آن بیرون می آوردند و آن را بر سرِ نیزه می کردند و همۀ شب تا هنگام حرکت، از آن، محافظت می کردند و سپس آن را به صندوق، باز می گرداندند و حرکت می کردند. آنان، در یکی از منزل ها که دِیْر راهبی در آن بود، فرود آمدند و سر را مطابق روش خود، بیرون آوردند و آن را بر سرِ نیزه کردند و

ص:424


1- (1) . بقره: آیۀ 137.
2- (2) . رَأَیتُ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی القَنا، وهُوَ یَقولُ: «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (تاریخ دمشق: ج 22 ص 117).
3- (3) . یس: آیۀ 26.
4- (4) . آل عمران: آیۀ 169.
5- (5) . تَکَلَّمَ بَعدَ المَوتِ أربَعَةٌ: یَحیَی بنُ زَکَرِیّا علیه السلام حینَ ذُبِحَ، وحَبیبٌ النَّجّارُ، حَیثُ قالَ: «یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ»، وجَعفَرٌ الطَّیّارُ، حَیثُ قالَ: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ» إلخ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، حَیثُ قالَ: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» (حیاة الحیوان الکبری: ج 1 ص 52).

نگهبانان، مطابق شیوۀ خود، از آن نگهبانی کردند و نیزه را به دِیر، تکیه دادند. نیمه شب، راهب، نوری از جایگاهِ سر تا دوردستِ آسمان دید. از بالای دِیر به آن قوم، رو کرد و گفت: شما کیستید؟

گفتند: ما یاران ابن زیاد هستیم.

راهب گفت: این، سرِ کیست؟

گفتند: سرِ حسین بن علی بن ابی طالب، پسر فاطمه، دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.

گفت: پیامبرتان؟! گفتند: آری.

راهب گفت: قوم بدی هستید! اگر مسیح علیه السلام، فرزندی داشت، او را بر بالای چشمانمان جای می دادیم.

سپس گفت: آیا موافقید کاری کنیم؟

گفتند: چه کاری؟

گفت: ده هزار دینار، نزد من است. آن را می گیرید و [در عوض،] امشب، سر را به من می دهید و آن را هنگام حرکت، از من پس می گیرید.

گفتند: برای ما زیانی ندارد.

سر را به او دادند. او هم دینارها را به آنان داد و سر را گرفت و آن را شست و خوش بو کرد و بر روی رانش نهاد و همۀ شب را به گریه نشست و صبحگاه گفت: ای سر! من اختیاردار جز خود نیستم و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند نیست و جدّت محمّد، پیامبر خداست و خدا را گواه می گیرم که من، دوستدار و بندۀ تو هستم.

آن گاه از دِیر و راه و عقیده ای که در آن بود، خارج شد و خادم اهل بیت علیهم السلام گردید.(1)

ص:425


1- (1) . لَمّا أنفَذَ ابنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ مَعَ الاُساری مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ، مِنهُم نِساءٌ وصِبیانٌ وصَبِیّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، عَلی أقتابِ الجِمالِ مُوَثَّقینَ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ، وکُلَّما نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ، فَوَضَعوهُ عَلی رُمحٍ، وحَرَسوهُ طولَ اللَّیلِ إلی وَقتِ الرَّحیلِ، ثُمَّ یُعیدوهُ إلَی الصُّندوقِ ویَرحَلوا. فَنَزلوا بَعضَ المَنازِلِ، وفی ذلِکَ المَنزِلِ دَیرٌ فیهِ راهِبٌ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلی عادَتِهِم، ووَضَعوهُ عَلَی الرُّمحِ، وحَرَسَهُ الحَرَسُ عَلی عادَتِهِ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَی الدَّیرِ، فَلَمّا کانَ فی نِصفِ اللَّیلِ رَأَی الرّاهِبُ نوراً مِن مَکانِ الرَّأسِ إلی عَنانِ السَّماءِ، فَأَشرَفَ عَلَی القَومِ، وقالَ: مَن أنتُم؟ قالوا: نَحنُ أصحابُ ابنِ زِیادٍ. قالَ: وهذا رَأسُ مَن؟ قالوا: رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. قالَ: نَبِیُّکُم؟ قالوا: نَعَم. قالَ: بِئسَ القَومُ أنتُم، لَو کانَ لِلمَسیحِ وَلَدٌ لَأَسکَنّاهُ أحداقَنا، ثُمَّ قالَ: هَل لَکُم فی شَیءٍ؟ قالوا: وما هُوَ؟ قالَ: عِندی عَشَرَةُ آلافِ دینارٍ تَأخُذونَها، وتُعطونِّی الرَّأسَ یَکونُ عِندی تَمامَ اللَّیلَةِ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ، قالوا: وما یَضُرُّنا، فَناوَلوهُ الرَّأسَ، وناوَلَهُمُ الدَّنانیرَ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ، فَغَسَلَهُ وطَیَّبَهُ، وتَرَکَهُ عَلی فَخِذِهِ، وقَعَدَ یَبکی اللَّیلَ کُلَّهُ، فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ قالَ: یا رَأسُ، لا أملِکُ إلّانَفسی، وأنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ، وأنَّ جَدَّکَ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ، واُشهِدُ اللّهَ أنَّنی مَولاکَ وعَبدُکَ. ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّیرِ وما فیهِ، وصارَ یَخدِمُ أهلَ البَیتِ (تذکرة الخواصّ: ص 263).

1486. المناقب، ابن شهرآشوب: هنگامی که سر حسین علیه السلام را آوردند و در منزلی به نام قِنَّسرین(1) فرود آمدند، راهبی از دِیْرش به سوی سر، حرکت کرد و نوری را دید که از دهان آن، ساطع بود و به آسمان می رفت. راهب، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصی را ببیند، صدایی شنید که می گفت: «خوشا به حالت! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!».

راهب، سرش را بلند کرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عیسی، به این سر بگو که با من، سخن بگوید.

سر به سخن آمد و گفت: «ای راهب! چه می خواهی؟».

گفت: تو کیستی؟

گفت: «من، فرزند محمّدِ مصطفی و پسر علیِ مرتضی هستم. پسر فاطمۀ زهرا و مقتول کربلایم. من، مظلوم و تشنه کامم» و ساکت شد.

راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمی دارم تا بگویی: «من، شفیع تو در روز قیامت هستم».

سر به سخن در آمد و گفت: «به دین جدّم محمّد، درآی».

راهب گفت: گواهی می دهم که خدایی جز خداوند نیست و گواهی می دهم که محمّد، پیامبر خداست.

آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند.

صبحدم، آن قوم، سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادی رسیدند، دیدند که درهم ها سنگ شده است.(2)

ص:426


1- (1) . قِنَّسرین، شهری در شام، به فاصلۀ یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص و نزدیک عواصم است که تا سال 351 ق، آباد و پُر جمعیّت بوده است؛ امّا پس از غلبۀ رومیان و قتل ساکنان شهر، اهالی آن جا ترسیدند و در شهرها پراکنده شدند (معجم البلدان: ج 4 ص 404. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
2- (2) . لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونَزَلوا مَنزِلاً یُقالُ لَهُ قِنَّسرینَ، اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَی الرَّأسِ، فَرَأی نوراً ساطِعاً -
3/5 اسلام آوردن مرد یهودی

1487. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: هنگامی که سر حسین علیه السلام را به شام می بردند، شب بر آنان در آمد.

آنان، بر مردی یهودی فرود آمدند و چون شراب نوشیدند و مست شدند، گفتند: سر حسین، نزد ماست.

او به آنان گفت: آن را به من، نشان بدهید.

آنان، سر را در صندوقی به او نشان دادند که از آن تا آسمان، نور بر می خاست. یهودی به شگفت آمد و از آنان خواست که آن را به او امانت دهند. آنان نیز آن را امانت دادند. یهودی، هنگامی که سر را به آن حال دید، به آن گفت: شفاعت مرا نزد جدّت بکن.

خدا، سر را به زبان در آورد و گفت: «شفاعت من، فقط برای معتقدان به دین محمّد صلی الله علیه و آله است و تو محمّدی نیستی».

یهودی، نزدیکانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتی نهاد و گلاب بر آن ریخت و کافور و مُشک و عنبر بر آن نهاد. آن گاه به فرزندان و نزدیکانش گفت: این، سر فرزند دختر محمّد صلی الله علیه و آله است. سپس گفت: آه که جدّت محمّد را نیافتم تا به دست او اسلام بیاورم! و آه که تو را زنده نیافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برایت بجنگم! اگر اکنون مسلمان شوم، روز قیامت، شفاعتم را می کنی؟

خدا، سر را به سخن در آورد و آن، با زبانی شیوا گفت: «اگر اسلام بیاوری، من شفیع تو خواهم بود». این را سه بار گفت و خاموش شد. مرد یهودی و نزدیکانش، مسلمان شدند.(1)

ص:427


1- (1) . إنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا حُمِلَ إلَی الشّامِ جَنَّ عَلَیهِمُ اللَّیلُ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ الیَهودِ، فَلَمّا شَرِبوا وسَکِروا، قالوا -
4/5 اسلام آوردن رهبر یهودیان

1488. الخرائج و الجرائح - به نقل از سلیمان بن مهران اعمَش، از مردی -: بزرگِ یهودیان، بر یزید در آمد و گفت: این سر، چیست؟

گفت: سرِ یک شورشی است.

گفت: او کیست؟

گفت: حسین است.

گفت: پسر چه کسی؟

گفت: پسر علی.

گفت: مادرش کیست؟

گفت: فاطمه.

گفت: فاطمه کیست؟

گفت: دختر محمّد.

گفت: همان پیامبرتان؟!

گفت: آری.

گفت: خدا، خیرتان ندهد! دیروز، پیامبرتان بوده و امروز، پسر دخترش را می کشید؟! وای بر تو! میان من و داوودِ پیامبر، هفتاد و اندی واسطه است؛ امّا یهودیان، چون مرا می بینند، تا کمر، جلویم خم می شوند. سپس به سوی تَشت رفت و سر را بوسید و [به آن] گفت: گواهی می دهم که جز خداوند، خدایی نیست وجدّت محمّد، پیامبر خداست.

ص:428

آن گاه، بیرون رفت. یزید [وقتی چنین دید،] به کشتنش فرمان داد.(1)

ر. ک: ص 690 (بخش هفتم/فصل پنجم: بازتاب حادثه کربلا در میان غیر مسلمانان/رأس الجالوت).

5/5 داستانی از زبان یکی از حاملان سر امام (علیه السلام)

1489. المعجم الکبیر - به نقل از ابو قبیل -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، سرش را جدا کردند و [در راه] در اوّلین منزل که فرود آمدند، شراب نوشیدند و به خاطر سر، شب را بیدار مانده بودند که قلمی آهنین از دیوار در برابرشان بیرون آمد و با خطّی خونین نوشت:

آیا امّتی که حسین را کشته اند

شفاعت جدّش را در روز حساب، امید می برند؟!

آنان [ترسیدند و] سر را نهاده، گریختند و سپس، باز گشتند.(2)

1490. مثیر الأحزان - به نقل از سلیمان بن مهران اعمَش -: هنگامی که ایّام حج در طواف بودم، دیدم که مردی می گوید: خدایا! مرا بیامرز و می دانم که نمی آمرزی.

دلیلش را از او پرسیدم. گفت: من، یکی از چهل تنْ حاملانِ سر حسین به سوی یزید در راه شام بودم. پس از حرکت از کربلا، در نخستین منزل، بر دِیْر (صومعۀ) مسیحیان، فرود آمدیم و سر هم بر سر نیزه بود.

خوراک آوردیم و سرگرم خوردن بودیم که ناگهان، کفِ دستی از دیوارِ دیر [بیرون آمد و] با قلمی آهنین و به خطّی خونین نوشت:

آیا امّتی که حسین را کشته اند

شفاعت جدّش را در روز حساب، امید می برند؟!

ص:429


1- (1) . دَخَلَ عَلَیهِ [أی عَلی یَزیدَ] رَأسُ الیَهودِ، فَقالَ: ما هذَا الرَّأسُ؟ فَقالَ: رَأسُ خارِجِیٍّ. قالَ: ومَن هُوَ؟ قالَ: الحُسَینُ. قالَ: ابنُ مَن؟ قالَ: ابنُ عَلِیٍّ. قالَ: ومَن امُّهُ؟ قالَ: فاطِمَةُ. قالَ: ومَن فاطِمَةُ؟ قالَ: بِنتُ مُحَمَّدٍ. قالَ: نَبِیُّکُم؟! قالَ: نَعَم. قالَ: لا جَزاکُمُ اللّهُ خَیراً، بِالأَمسِ کانَ نَبِیَّکُم وَالیَومَ قَتَلتُم ابنَ بِنتِهِ! وَیحَکَ إنَّ بَینی وبَینَ داووُدَ النَّبِیِّ نَیِّفاً وسَبعینَ أباً، فَإِذا رَأَتنِی الیَهودُ کَفَّرَت لی. ثُمَّ مالَ إلَی الطَّشتِ، وقَبَّلَ الرَّأسَ، وقالَ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ، وأنَّ جَدَّکَ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ، وخَرَجَ، فَأَمَرَ یَزیدُ بِقَتلِهِ (الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 581 ح 2، بحار الأنوار: ج 45 ص 187 ح 31).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام احتَزّوا رَأسَهُ، وقَعَدوا فی أوَّلِ مَرحَلَةٍ یَشرَبونَ النَّبیذَ یَتَحَیَّونَ بِالرَّأسِ، فَخَرَجَ عَلَیهِم قَلَمٌ مِن حَدیدٍ مِن حائِطٍ، فَکَتَبَ بِسَطرِ دَمٍ: أتَرجو امَّةٌ قَتَلَت حُسَیناً شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ فَهَرَبوا وتَرَکُوا الرَّأسَ، ثُمَّ رَجَعوا (المعجم الکبیر: ج 3 ص 123 ح 2873، تهذیب الکمال: ج 6 ص 443).

ما بی تاب شدیم و شکیب از دست دادیم. یکی از ما خم شد تا آن کفِ دست را بگیرد که ناپدید شد. پس یارانم باز گشتند.

همچنین از پیران بنی سُلَیم، نقل شده است که چون با رومیان جنگیدند و به برخی کلیساهایشان وارد شدند، این بیت شعر را در آن جا دیدند. از آنان پرسیدند: از کِی این شعر در این جا نوشته شده است؟ آنان گفتند: سیصد سال پیش از بعثت پیامبرتان!(1)

1491. الملهوف - به نقل از ابن لُهَیعه -: در طواف خانۀ خدا بودم که دیدم مردی می گوید: خدایا! مرا بیامرز؛ ولی نمی بینم که چنین کنی!

به او گفتم: ای بندۀ خدا! از خدا، پروا کن و این گونه مگو، که اگر گناهانت مانند قطره های باران و برگ درختان هم باشد و از خدا، آمرزش بخواهی، خدا برایت می آمرزد؛ چرا که او آمرزنده و مهربان است.

مرد گفت: نزدیک بیا تا داستانم را برایت بگویم.

نزدیکش رفتم. او گفت: بدان که ما پنجاه تن بودیم که همراه سر حسین علیه السلام به سوی شام حرکت کردیم. شب که می شد، سر را در تابوتی می نهادیم و گِرد تابوت، شراب می نوشیدیم.

شبی همراهانم [آن قدر] شراب نوشیدند تا مست شدند؛ ولی من با آنها ننوشیدم. چون شب در آمد، صدای رعد و برقی را شنیدم و دیدم که درهای آسمان، باز شد و آدم و نوح و ابراهیم و اسحاق و اسماعیل علیهم السلام و پیامبرمان محمّد صلی الله علیه و آله فرود آمدند و جبرئیل علیه السلام و گروهی از فرشتگان نیز همراهشان بودند.

جبرئیل علیه السلام به تابوت، نزدیک شد و سر را بیرون آورد و به خود چسبانْد و آن را بوسید. سپس همۀ پیامبران، چنین کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله بر سرِ حسین علیه السلام گریست و پیامبران، او را تسلیت دادند.

جبرئیل علیه السلام به ایشان گفت: ای محمّد! خدای متعال به من فرمان داده تا فرمان تو را در بارۀ امّتت

ص:430


1- (1) . بَینَما أنَا فِی الطَّوافِ أیّامَ المَوسِمِ، إذا رَجُلٌ یَقولُ: اللّهُمَّ اغفِر لی، وأنَا أعلَمُ أنَّکَ لا تَغفِرُ. فَسَأَلتُهُ عَنِ السَّبَبِ؟ فَقالَ: کُنتُ أحَدَ الأَربَعینَ الَّذینَ حَمَلوا رَأسَ الحُسَینِ إلی یَزیدَ عَلی طَریقِ الشّامِ، فَنَزَلنا أوَّلَ مَرحَلَةٍ رَحَلنا مِن کَربَلاءَ عَلی دَیرٍ لِلنَّصاری، وَالرَّأسُ مَرکوزٌ عَلی رُمحٍ، فَوَضَعنَا الطَّعامَ، ونَحنُ نَأکُلُ إذا بِکَفٍّ عَلی حائِطِ الدَّیرِ یَکتُبُ عَلَیهِ بِقَلَمٍ حَدیدٍ سَطراً بِدَمٍ: أتَرجو امَّةٌ قَتَلَت حُسَیناً شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ فَجَزِعنا جَزَعاً شَدیداً، وأهوی بَعضُنا إلَی الکَفِّ لِیَأخُذَهُ، فَغابَ، فَعادَ أصحابی. وعَن مَشایِخَ مِن بَنی سُلَیمٍ: أنَّهُم غَزَوُا الرّومَ، فَدَخَلوا بَعضَ کَنائِسِهِم، فَإِذا مَکتوبٌ هذَا البَیتُ، فَقالوا لَهُم: مُنذُ مَتی مَکتوبٌ؟ قالوا: قَبلَ أن یُبعَثَ نَبِیُّکُم بِثَلاثِمِئَةِ عامٍ (مثیر الأحزان: ص 96، الصراط المستقیم: ج 2 ص 179 ح 8).

اطاعت کنم. اگر به من فرمان دهی، زمین را همراه با آنان می لرزانم و آن را زیر و رو می کنم، همان گونه که با قوم لوط کردم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نه، ای جبرئیل! مرا با آنان، در روز قیامت و در پیشگاه خداوند، ایستادنی [برای مؤاخذه] است».

سپس فرشتگان به سوی ما آمدند تا ما را بکُشند. گفتم: امان، ای پیامبر خدا!

فرمود: «برو. خدا، تو را نیامرزد!».(1)

ص:431


1- (1) . کُنتُ أطوفُ بِالبَیتِ فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ یَقولُ: اللّهُمَّ اغفِر لی وما أراکَ فاعِلاً، فَقُلتُ لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ، اتَّقِ اللّهَ ولا تَقُل مِثلَ هذا، فَإِنَّ ذُنوبَکَ لَو کانَت مِثلَ قَطرِ الأَمصارِ ووَرَقِ الأَشجارِ فَاستَغفَرتَ اللّهَ، غَفَرَها لَکَ، إنَّهُ غَفورٌ رَحیمٌ. قالَ: فَقالَ لی: ادنُ مِنّی حَتّی اخبِرَکَ بِقِصَّتی، فَأَتَیتُهُ فَقالَ: اعلَم إنَّنا کُنّا خَمسینَ نَفَراً مِمَّن سارَ مَعَ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی الشّامِ، فَکُنّا إذا أمسَینا وَضَعنَا الرَّأسَ فی تابوتٍ وشَرِبنَا الخَمرَ حَولَ التّابوتِ، فَشَرِبَ أصحابی لَیلَةً حَتّی سَکِروا ولَم أشرَب مَعَهُم، فَلَمّا جَنَّ اللَّیلُ سَمِعتُ رَعداً ورَأَیتُ بَرقاً، فَإِذا أبوابُ السَّماءِ قَد فُتِحَت، ونَزَلَ آدَمُ ونوحٌ وإبراهیمُ وإسحاقُ وإسماعیلُ ونَبِیُّنا مُحَمَّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ وعَلَیهِم أجمَعینَ، ومَعَهُم جَبرَئیلُ وخَلقٌ مِنَ المَلائِکَةِ. فَدَنا جَبرَئیلُ مِنَ التّابوتِ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ، وضَمَّهُ إلی نَفسِهِ وقَبَّلَهُ، ثُمَّ کَذلِکَ فَعَلَ الأَنبِیاءُ کُلُّهُم، وبَکَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، وعَزّاهُ الأَنبِیاءُ، وقالَ لَهُ جَبرَئیلُ علیه السلام: یا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ تَعالی أمَرَنی أن اطیعَکَ فی امَّتِکَ، فَإِن أمَرتَنی زَلزَلتُ الأَرضَ بِهِم، وجَعَلتُ عالِیَها سافِلَها کَما فَعَلتُ بِقَومِ لوطٍ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لا یا جَبرَئیلُ، فَإِنَّ لَهُم مَعی مَوقِفاً بَینَ یَدَیِ اللّهِ یَومَ القِیامَةِ. ثُمَّ جاءَ المَلائِکَةُ نَحوَنا لِیَقتُلونا، فَقُلتُ: الأَمانَ یا رَسولَ اللّهِ. فَقالَ: اذهَب فَلا غَفَرَ اللّهُ لَکَ (الملهوف: ص 208، بحار الأنوار: ج 45 ص 125).

فصل ششم: از کربلا تا کوفه

1/6 روانه کردن خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به کوفه

1492. الإرشاد: عمر بن سعد، بقیّۀ روز عاشورا و نیز تا ظهر روز بعد را [در کربلا] ماند و سپس به لشکر، فرمان حرکت داد و در حالی که دختران و خواهران حسین علیه السلام و همۀ زنان و کودکان کاروان [اسیران] با او بودند، رو به کوفه نهاد که در میان آنان، زین العابدین علیه السلام نیز بود. ایشان، شکمْرَوش داشت و نزدیک به مرگ بود.(1)

1493. الکامل فی التاریخ: عمر بن سعد، پس از کشتن حسین علیه السلام، دو روز [در کربلا] توقّف کرد و سپس به سوی کوفه حرکت نمود و دختران و خواهران و کودکانِ همراه حسین علیه السلام و نیز زین العابدین علیه السلام را - که بیمار بود -، با خود برد.(2)

1494. الأخبار الطّوال: عمر بن سعد، تا دو روز پس از کشتن حسین علیه السلام [در کربلا] توقّف کرد و سپس به لشکر، اعلانِ حرکت داد... و نیز فرمان داد تا زنان، خواهران و دختران و خَدَم و حَشَم حسین علیه السلام را در کجاوه های پرده دار، بر روی شتران ببرند.(3)

1495. الملهوف: عمر بن سعد - که خدا، لعتنش کند -، سرِ حسین علیه السلام را - که بر او درود و سلام باد - در همان روز عاشورا، همراه خولی بن یزید اصبَحی و حُمَید بن مسلم ازْدی به سوی عبید اللّه بن زیاد، روانه کرد. او فرمان داد تا سرِ بقیّۀ یاران و خاندان حسین علیه السلام را از تن، جدا کنند و آنها به وسیلۀ شمر بن ذی الجوشن - که خدا، لعنتش کند - و قیس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج، روانه شدند.

ص:432


1- (1) . أقامَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] بَقِیَّةَ یَومِهِ وَالیَومَ الثّانِیَ إلی زَوالِ الشَّمسِ، ثُمَّ نادی فِی النّاسِ بِالرَّحیلِ، و تَوَجَّهَ إلَی الکوفَةِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَینِ علیه السلام وأخَوَاتُهُ ومَن کانَ مَعَهُ مِنَ النِّساءِ وَالصِّبیانِ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَین علیه السلام فیهِم وهُوَ مَریضٌ بِالذَّرَبِ وقَد أشفی (الإرشاد: ج 2 ص 114، إعلام الوری: ج 1 ص 470).
2- (2) . أقامَ عُمَرُ [بنُ سَعدٍ] بَعدَ قَتلِهِ [أیِ الحُسَینِ علیه السلام] یَومَینِ، ثُمَّ ارتَحَلَ إلَی الکوفَةِ، وحَمَلَ مَعَهُ بَناتِ الحُسَین علیه السلام وأخَواتِهِ ومَن کانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبیانِ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَریضٌ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 574).
3- (3) . أقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِکَربَلاءَ بَعدَ مَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام یَومَینِ، ثُمَّ أذَّنَ فِی النّاسِ بِالرَّحیلِ... وأمَر عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحَملِ نِساءِ الحَُسینِ علیه السلام وأخَواتِهِ وبَناتِهِ وجَواریهِ وحَشَمِهِ فِی المَحامِلِ المَستورَةِ عَلَی الإِبِلِ (الأخبار الطوال: ص 259، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2630).

آنان، سرها را آوردند تا به کوفه رسیدند.

ابن سعد، بقیّۀ روز عاشورا و تا ظهر روز بعد را توقّف کرد و سپس با بازماندگان خانوادۀ حسین علیه السلام حرکت نمود و همسران امام علیه السلام را بر پارچه ای روی تخته و بر کوهانِ شتران بی جهاز و بی پوشش نشاند و با صورت برهنه میان دشمنان حرکت داد، در حالی که آنان، امانت بهترینِ پیامبران بودند، و آنان را به سانِ اسیران ترک و روم، در بند غم و مصیبت راندند و چه خوبْ گفته است:

بر پیامبرِ برانگیخته از میان بنی هاشم، درود می فرستند

و با پسر او می جنگند. چه شگفت است این!(1)

1496. تاریخ الطبری - به نقل از هشام -: عمر بن سعد، همۀ روز عاشورا و نیز فردا را [تا ظهر] توقّف کرد و سپس به حُمَید بن بُکَیرِ احمَری فرمان داد تا برای حرکت به کوفه، جار بزند و دختران و خواهران و کودکانِ همراه حسین علیه السلام و نیز زین العابدین علیه السلام را - که بیمار بود -، با خود برد.(2)

2/6 وداع خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) با شهیدان

1497. تاریخ الطبری - به نقل از قُرّة بن قیس تمیمی -: به زنان و خانواده و فرزندان حسین علیه السلام، هنگامی که بر [جنازۀ] او گذشتند، نگریستم. شیون می کردند و صورت خود را می خراشیدند....

هر چه را از یاد ببرم، سخن زینب، دختر فاطمه را به هنگام گذر بر برادرِ به خاک افتاده اش از یاد نمی برم که می گفت: «وا محمّدا! وا محمّدا! فرشتگان آسمان بر تو درود بفرستند! این، حسین

ص:433


1- (1) . إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ بَعَثَ بِرَأسِ الحُسَینِ عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ فی ذلِکَ الیَومِ وهُوَ یَومُ عاشوراءَ، مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ وحُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِیِّ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وأمَرَ بِرُؤوسِ الباقینَ مِن أصحابِهِ وأهلِ بَیتِهِ فَقُطِّعَت، وسُرِّحَ بِها مَعَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ - وقَیسِ بنِ الأَشعَثِ وعَمرِو بنِ الحَجّاجِ، فَأَقبَلوا بِها حَتّی قَدِمُوا الکوفَةَ. وأقامَ ابنُ سَعدٍ بَقِیَّةَ یَومِهِ وَالیَومَ الثّانِیَ إلی زَوالِ الشَّمسِ، ثُمَّ رَحَلَ بِمَن تَخَلَّفَ مِن عِیالِ الحُسَینِ علیه السلام، وحَمَلَ نِساءَهُ عَلی أحلاسِ أقتابِ الجِمالِ بِغَیرِ وِطاءِ ولا غِطاءٍ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ بَینَ الأَعداءِ، وهُنَّ وَدائِعُ خَیرِ الأَنبِیاءِ، وساقوهُنَّ کَما یُساقُ سَبیُ التُّرکِ وَالرّومِ فی أسرِ المَصائِبِ وَالهُمومِ، وللّهِِ دَرُّ القائِلِ: یُصَلّی عَلَی المَبعوثِ مِن آلِ هاشِمٍ ویُغزی بَنوهُ إنَّ ذا لَعَجیبٌ (الملهوف: ص 189، بحار الأنوار: ج 45 ص 107).
2- (2) . أقامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ یَومَهُ ذلِکَ [أی یَومَ عاشوراءَ] وَالغَدَ، ثُمَّ أمَرَ حُمَیدَ بنَ بُکَیرٍ الأَحمَرِیَّ فَأَذَّنَ فِی النّاسِ بِالرَّحیلِ إلَی الکوفَةِ، وحَمَلَ مَعَهُ بَناتِ الحُسَینِ علیه السلام وأخَواتِهِ ومَن کانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبیانِ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مُریضٌ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 455، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411).

است که به صحرا افتاده و در خون خفته و دست و پا بُریده است. وا محمّدا! دخترانت، اسیر گشته اند و فرزندانت، قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنها می وزد».

به خدا سوگند که زینب، دوست و دشمن را گریانْد.(1)

1498. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از حُمَید بن مسلم -: عمر بن سعد به لشکر، اعلان حرکت به کوفه داد و دختران و خواهران حسین علیه السلام و زین العابدین علیه السلام و فرزندان آنان را با خود برد.

هنگامی که آنان به پیکر حسین علیه السلام و پیکرهای یاران او رسیدند، زنان صیحه زدند و صورت هایشان را خراشیدند و زینب علیها السلام فریاد کشید: «وا محمّدا! فرمان روای آسمان، بر تو درود فرستد! این، حسین است که در صحرا افتاده و در خونْ تپیده و خاک آلود و دست و پا بُریده است. وا محمّدا! دخترانت میان لشکر، اسیر گشته اند و فرزندانت کشته شده اند و باد صبا بر آنها می وزد. این، پسر توست، با سرِ بریده از قَفا! نه گم شده ای است که به بازگشتش امید باشد، و نه زخمی است که مداوایش کنند».

زینب علیها السلام، پیوسته این سخن را می گفت تا این که - به خدا سوگند -، هر دوست و دشمنی را گریاند و حتّی اشک سپاهیان را دیدیم که بر سُم اسبانشان فرو می ریزد.(2)

1499. الملهوف - در یادکرد کشته شدن امام حسین علیه السلام و خاندانش -: زنان را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را به آتش کشیدند. زنان، سرْبرهنه و بی چادر و پابرهنه و گریان، بیرون دویدند و به سانِ اسیران در بند و خوار، راه می رفتند و می گفتند: شما را به خدا، ما را بر قتلگاه حسین، عبور دهید!

و هنگامی که نگاه زنان به کشتگان افتاد، صیحه کشیدند و بر صورت خود زدند.

راوی می گوید: به خدا سوگند، زینب، دختر علی را فراموش نمی کنم که بر حسین علیه السلام ناله

ص:434


1- (1) . نَظَرتُ إلی تِلکَ النِّسوَةِ لَمّا مَرَرنَ بِحُسَینٍ علیه السلام وأهلِهِ ووَلَدِهِ، صِحنَ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ.... قالَ: فَما نَسیتُ مِنَ الأَشیاءِ، لا أنسَ قَولَ زَینَبَ ابنَةِ فاطِمَةَ حینَ مَرَّت بِأَخیهَا الحُسَینِ علیه السلام صَریعاً، وهِیَ تَقولُ: یا مُحَمَّداه، یا مُحَمَّداه، صَلّی عَلَیکَ مَلائِکَةُ السَّماءِ، هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، یا مُحَمَّداه، وبَناتُکَ سَبایا، وذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَةٌ تَسفی عَلَیهَا الصَّبا. قالَ: فَأَبکَت وَاللّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وصَدیقٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 456، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411).
2- (2) . أذَّنَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ فِی الرَّحیلِ إلَی الکوفَةِ، وحَمَلَ بَناتِ الحُسَینِ علیه السلام وأخَواتِهِ وعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام وذَرارِیَّهُم، فَلَمّا مَرّوا بِجُثَّةِ الحُسَینِ علیه السلام وجُثَثِ أصحابِهِ، صاحَتِ النِّساءُ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ، وصاحَت زَینَبُ علیها السلام: یا مُحَمّداه، صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، مُزَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُعَفَّرٌ بِالتُّرابِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ فِی العَسکَرِ سَبایا، وذُرِّیَّتُکَ قَتلی تَسفی عَلَیهِمُ الصَّبا، هذَا ابنُکَ مَحزُوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا، لا هُوَ غائِبٌ فَیُرجی ولا جَریحٌ فَیُداوی. وما زالَت تَقولُ هذَا القَولَ، حَتّی أبکَت وَاللّهِ کُلَّ صَدیقٍ وعَدُوٍّ، وحَتّی رَأَینا دُموعَ الخَیلِ تَنحَدِرُ عَلی حَوافِرِها (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 39).

می زد و با آوایی اندوهناک و دلی غمین می گفت: «وا محمّدا! فرمان روای آسمان، بر تو درود بفرستد! این، حسین است که به صحرا افتاده و در خونْ خفته و دست و پا بُریده است. وای [بر منِ مصیبت زده] که دخترانت اسیرند! به خدا شِکوه می برم و نیز به محمّدِ مصطفی و علیِ مرتضی و فاطمۀ زهرا و حمزۀ سیّد الشهدا.

وا محمّدا! این، حسین است که در صحرا افتاده و باد صبا بر او می وزد؛ کُشته شده به دست حرام زادگان! وای از غم و رنج تو، ای ابا عبد اللّه! امروز، جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در گذشت. ای یاران محمّد! اینان، فرزندان محمّدِ مصطفایند که آنان را به سان اسیران می رانند».

و در برخی نقل ها [آمده است که گفت]: «وا محمّدا! دخترانت اسیر گشته اند، فرزندانت قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنان می وزد. این، حسینِ سر بُریده از پشت است، بی عمامه و رَدا.

پدرم فدای آن که لشکرش روز دوشنبه به تاراج رفت! پدرم فدای آن که طناب های خیمه اش را گُسستند! پدرم فدای آن که نه ناپیداست، تا به پیدا شدنش امید رود، و نه زخمی است تا مداوایش کنند! پدرم فدای آن که جانم به قربان اوست! پدرم فدای آن که غمگین بود و به همان حال، جان داد! پدرم فدای آن که تشنه کام ماند تا آن که از دنیا رفت! پدرم فدای آن که خون از موی سپیدش می چکید! پدرم فدای کسی که نیایَش، فرستادۀ خدای آسمان بود! پدرم فدای کسی که نوۀ پیامبرِ هدایت بود!...».

به خدا سوگند، [زینب علیها السلام] هر دشمن و دوستی را گریاند.

آن گاه سکینه، پیکر [پدرش] حسین علیه السلام را در آغوش گرفت. گروهی از بادیه نشینان، گرد آمدند و او را از حسین، جدا کردند.(1)

ص:435


1- (1) . أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَیمَةِ وأشعَلوا فیهَا النّارَ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافِیاتٍ باکِیاتٍ، یَمشینَ سَبایا فی أسرِ الذِّلَّةِ، وقُلنَ: بِحَقِّ اللّهِ إلّاما مَرَرتُم بِنا عَلی مَصرَعِ الحُسَینِ. فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلَی القَتلی صِحنَ وضَرَبنَ وُجوهَهُنَّ. قالَ [الرّاوی]: فَوَاللّهِ لا أنسی زَینَبَ ابنَةَ عَلِیٍّ وهِیَ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام، وتُنادی بِصَوتٍ حَزینٍ وقَلبٍ کَئیبٍ: وا مُحَمَّداه، صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، وا ثُکلاه، وبَناتُکَ سَبابا، إلَی اللّهِ المُشتَکی، وإلی مُحَمَّدٍ المُصطَفی، وإلی عَلِیٍّ المُرتَضی، وإلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وإلی حَمزَةَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ. وا مُحَمَّداه، وهذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، تَسفی عَلَیهِ ریحُ الصَّبا، قَتیلُ أولادِ البَغایا. وا حُزناه، وا کَرباه عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله. یا أصحابَ مُحَمَّدٍ، هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا. وفی بَعضِ الرِّوایاتِ: وا مُحَمَّداه، بَناتُکَ سَبایا، وذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَةٌ تَسفی عَلَیهِم ریحُ الصَّبا، وهذا حُسَینٌ مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا، مَسلوبُ العِمامَةِ وَالرِّداءِ. بِأَبی مَن أضحی عَسکَرُهُ فی یَومِ الإِثنَینِ نَهباً، بِأَبی مَن فُسطاطُهُ مُقَطَّعُ العُری، بِأَبی مَن لا غائِبٌ فَیُرتَجی، ولا جَریحٌ فَیُداوی، بِأَبی مَن نَفسی لَهُ الفِداءُ، بِأَبی المَهمومُ حَتّی قَضی، بِأَبی العَطشانُ حَتّی مَضی، بِأَبی مَن یَقطُرُ شَیبُهُ بِالدِّماءِ، بِأَبی مَن جَدُّهُ رَسولُ إلهِ السَّماءِ، بِأَبی مَن هُوَ سِبطُ نَبِیِّ الهُدی.... قالَ الرّاوی: فَأَبکَت وَاللّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وصَدیقٍ. ثُمَّ إنَّ سُکَینَةَ اعتَنَقَت جَسَدَ الحُسَینِ علیه السلام، فَاجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعرابِ حَتّی جَرّوها عَنهُ (الملهوف: ص 180، بحار الأنوار: ج 45 ص 58).

1500. مثیر الأحزان: دخترانِ سَرور پیامبران و روشنیِ چشم زهرا علیها السلام، سربرهنه و گریان و زاری کنان، بیرون آمدند. آنان بر جوانان و پیران می گریستند، که آتش در خیمه ها افتاد. آنان، گریختند و مانند همان کسانی بودند که شاعر گفته است:

یتیمان را می بینی که ناله سر می دهند

و از فقدان بهترین پیشوا، خاک بر سر می پاشند.

پرده نشینان، سرْبرهنه بر می خیزند

و بر کنارۀ گیسوی یتیمان، دست می کشند.

و زنان را بیوه و فرزند از دست داده می بینی

که بر هر تربیت شده و شریفی می گِریند.

آنان، بر پیکر حسینِ در خونْ تپیده و جدا شده از دوستانش، گذشتند و زینب علیها السلام با آوایی غمین و دلی چرکین بر او نالید و گفت: «ای محمّد! فرمان روای آسمان، بر تو درود فرستد! این، حسین است که در خونْ خفته و دست و پا بُریده است و دخترانت اسیر گشته اند. به خدا شِکوه می برم و به علیِ مرتضی و فاطمۀ زهرا و حمزۀ سیّد الشهدا. این، حسین است که در صحرا افتاده و باد صبا بر او می وزد؛ همان کشتۀ حرامیان! وای از غم و رنج! امروز، جدّم پیامبر خدا در گذشت. ای یاران محمّد! اینان، فرزندان مصطفی هستند که به سانِ اسیران، رانده می شوند».

سخن زینب علیها السلام، دل های سنگ دل را نرم و کوه های سخت را ویران کرد.(1)

ص:436


1- (1) . خَرَجَ بَناتُ سَیِّدِ الأَنبِیاءِ وقُرَّةِ عَینِ الزَّهراءِ، حاسِراتٍ مُبدِیاتٍ لِلنِّیاحَةِ وَالعَویلِ، یَندُبنَ عَلَی الشَّبابِ وَالکُهولِ، واُضرِمَتِ النّارُ فِی الفُسطاطِ فَخَرَجنَ هارِباتٍ، وهُنَّ کَما قالَ الشّاعِرُ: فَتَرَی الیَتامی صارِخینَ بِعَولَةٍ تَحثُو التُّرابَ لِفَقدِ خَیرِ إمامٍ وتَقُمنَ رَبّاتِ الخُدورِ حَواسِراً یَمسَحنَ عُرضَ ذَوائِبِ الأَیتامِ وتَرَی النِّساءَ أرامِلاً وثَواکِلاً تَبکینَ کُلَّ مُهَذَّبٍ وهَمامِ ومَرَرنَ عَلی جَسَدِ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ مُعَفَّرٌ بِدِمائِهِ مَفقودٌ مِن أحِبّائِهِ، فَنَدَبَت عَلَیهِ زَینَبُ بِصَوتٍ مُشجٍ وقَلبٍ مَقروحٍ: یا مُحَمَّداه صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، وبَناتُکَ سَبایا. إلَی اللّهِ المُشتَکی وإلی عَلِیٍّ المُرتَضی وإلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ وإلی حَمزَةَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ. هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ تَسفی عَلَیهِ الصَّبا، قَتیلُ أولادِ الأَدعِیاءِ، وا حُزناه وا کَرباه، الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ. یا أصحابَ مُحَمَّداه، هذا ذُرِّیَّةُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا. فَأَذابَتِ القُلوبَ القاسِیَةَ وهَدَّتِ الجِبالَ الرّاسِیَةَ (مثیر الأحزان: ص 77).

1501. المصباح، کفعمی: سَکینه، دختر حسین علیه السلام، گفت: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، به گردن او آویختم و بیهوش شدم و شنیدم که می گفت:

«پیروان من! هر گاه از آب گوارا سیراب شدید

یا در بارۀ غریب یا شهیدی چیزی شنیدید، بر من ناله کنید».

سکینه، بیمناک و با صورت و بینیِ زخمی برخاست، در حالی که گونه هایش را می خراشید و [شنید] هاتفی می گوید:

زمین و آسمان بر او گریستند

با اشک های روان و با [سِرشک] خون.

آن دو بر کشتۀ کربلا گریستند

در هیاهوی مردمان پُرمدّعا.

آب را در کنارۀ رود، از او دریغ کردند.

ای چشم! بر او گریه کن که او را از خوردن آب، باز داشتند.(1)

3/6 چگونگی ورود خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به کوفه

1502. تاریخ الطبری - به نقل از عوانة بن حکم کلبی -: حسین علیه السلام کشته شد و کاروان اسیران را آوردند تا در کوفه بر عبید اللّه بن زیاد، وارد کردند.(2)

1503. الأمالی، مفید - به نقل از حَذلَم بن ستیر -: محرّم سال 61، به کوفه وارد شدم، در هنگامی که زین

ص:437


1- (1) . قالَت سُکَینَةُ [بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام]: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، اعتَنَقتُهُ فَاُغمِیَ عَلَیَّ، فَسَمِعتُهُ یَقولُ: شیعَتی ما إن شَرِبتُم رَیَّ عَذبٍ فَاذکُرونی أو سَمِعتُم بِغَریبٍ أو شَهیدٍ فَاندُبونی فَقامَت مَرعوبَةً قَد قَرِحَت مَآقیها، وهِیَ تَلطِمُ عَلی خَدَّیها، وإذا بِهاتِفٍ یَقولُ: بَکَتِ الأَرضُ وَالسَّماءُ عَلَیهِ بِدُموعٍ غَزیرَةٍ ودِماءِ تَبکِیانِ المَقتولَ فی کَربَلاءَ بَینَ غَوغاءِ امَّةٍ أدعِیاءِ مُنِعَ الماءَ وهُوَ عَنهُ قَریبٌ عَینُ ابکی المَمنوعَ شُربَ الماءِ (المصباح، کفعمی: ص 967).
2- (2) . قُتِلَ الحُسَینُ وجیءَ بِالأَثقالِ وَالأُساری، حَتّی وَرَدوا بِهِمُ الکوفَةَ إلی عُبَیدِ اللّهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 463).

العابدین علیه السلام با زنان [خانواده اش] از کربلا باز می گشت و سربازان با آنان بودند و در محاصره شان داشتند و مردم برای تماشای آنها بیرون آمده بودند.

هنگامی که آنان را، سوار بر شترانِ بی جهاز، وارد کردند، زنان کوفی به گریه و زاری پرداختند.

شنیدم که زین العابدین علیه السلام با صدایی آهسته، ناشی از بیماری و درد یوغ، دست بسته به گردن می گوید: «هان! این زنان می گِریند. پس چه کسی ما را کُشت؟!».(1)

1504. بلاغات النساء: حِذام یا حُذَیم اسدی گفت: سال 61 [هجری]، سال شهادت حسین علیه السلام، به کوفه وارد شدم. زنان کوفه را در آن زمان دیدم که بر سر و صورت خود می زنند و گریبان می درند و دیدم که زین العابدین علیه السلام با صدایی آهسته و پیکری نحیف از بیماری می گوید: «ای کوفیان! شما بر ما می گِریید؟! پس چه کسی جز شما ما را کُشت؟!».

آن گاه راوی (حذام)، واقعه را آن گونه که هارون بن مسلم، به نقل از سعدان، از یحیی بن حمّاد بصری، از یحیی بن حَجّاج، از امام صادق علیه السلام، از پدرانش گزارش کرده بود، چنین نقل کرد و گفت: هنگامی که زنان را از کربلا به کوفه وارد کردند، زین العابدین علیه السلام بدنش نحیف شده و از بیماری، رنجور بود. زنان کوفی را دیدم که گریبان خود را برای حسین بن علی علیه السلام چاک داده بودند. زین العابدین علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود: «هان! این زنان می گِریند. پس چه کسی ما را کشت؟».(2)

1505. الفتوح: عمر بن سعد، سرِ حسین علیه السلام را برای عبید اللّه بن زیاد فرستاد... و لشکر عمر بن سعد،

ص:438


1- (1) . قَدِمتُ الکوفَةَ فِی المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدی وسِتّینَ، عِندَ مُنصَرَفِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام بِالنِّسوَةِ مِن کَربَلاءَ ومَعَهُمُ الأَجنادُ مُحیطونَ بِهِم، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَیهِم، فَلَمّا اقبِلَ بِهِم عَلَی الجِمالِ بِغَیرِ وِطاءٍ، جَعَلَ نِساءُ أهلِ الکوفَةِ یَبکینَ ویَنتَدِبنَ. فَسَمِعتُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ بِصَوتٍ ضَئیلٍ - وقَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ وفی عُنُقِهِ الجامِعَةُ ویَدُهُ مَغلولَةٌ إلی عُنُقِهِ -: ألا إنَّ هؤُلاءِ النِّسوَةَ یَبکینَ، فَمَن قَتَلَنا؟ (الأمالی، مفید: ص 321 ح 8، الأمالی، طوسی: ص 91 ح 142).
2- (2) . قَدِمتُ الکوفَةَ سَنَةَ إحدی وسِتّینَ وهِیَ السَّنَةُ الَّتی قُتِلَ فیهَا الحُسَینُ علیه السلام، فَرَأَیتُ نِساءَ أهلِ الکوفَةِ یَومَئِذٍ یَلتَدِمنَ مُهتِکِاتِ الجُیوبِ، ورَأَیتُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ بِصَوتٍ ضَئیلٍ وقَد نَحَلَ مِنَ المَرَضِ: یا أهلَ الکوفَةِ، إنَّکُم تَبکونَ عَلَینا فَمَن قَتَلَنا غَیرَکُم؟ ثُمَّ ذَکَرَ الحَدیثَ وهُوَ عَلی لَفظِ هارونَ بنِ مُسلِمٍ، وأخبَرَ هارونُ بنُ مُسلِمِ بنِ سَعدانَ، قالَ: أخبَرَنا یَحیَی بنُ حَمّادٍ البَصرِیُّ، عَن یَحیَی بنِ الحَجّاجِ، عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، عَن آبائِهِ علیهم السلام، قالَ: لَمّا ادخِلَ بِالنِّسوَةِ مِن کَربَلاءَ إلَی الکوفَةِ، کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام ضَئیلاً قَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ، ورَأَیتُ نِساءَ أهلِ الکوفَةِ مُشَقِّقاتِ الجُیوبِ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام، فَرَفَعَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام رَأسَهُ فَقالَ: ألا إنَّ هؤُلاءِ یَبکینَ فَمَن قَتَلَنا؟ (بلاغات النساء: ص 37).

خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را آن گونه که اسیران را می رانند، از کربلا حرکت دادند، تا آنان را به کوفه رساندند. مردم به سوی ایشان آمدند و به گریه و زاری پرداختند.

زین العابدین علیه السلام - که در آن هنگام، بیماری رنجورش ساخته بود -، فرمود: «هان! اینان به خاطر ما گریه و زاری می کنند. پس چه کسی ما را کُشت؟!».(1)

1506. الملهوف: ابن سعد، با اسیران، حرکت کرد... و هنگامی که به کوفه نزدیک شدند، اهالی آن جا برای تماشای آنان، گِرد آمدند. زنی از کوفیان بر بالای بام آمد و پرسید: شما از کدام اسیران هستید؟

گفتند: ما اسیرانِ خاندان محمّدیم.

آن زن از بام، پایین آمد و چادر و پیراهن و مقنعه جمع کرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند.

زین العابدین علیه السلام - که بیماری، او را ناتوان کرده بود - همراه زنان بود و حسنِ مُثَنّا، فرزند امام حسن علیه السلام نیز با آنان بود. او، عمو و امامش (حسین علیه السلام) را در رویارویی با نیزه ها همراهی کرده بود و از [شدّت] زخم ها سنگین شده و در معرکه افتاده بود؛ امّا زنده مانده بود.

زید و عمرو، فرزندان دیگر حسن علیه السلام، سِبط پیامبر صلی الله علیه و آله، نیز همراه آنان بودند. کوفیان به گریه و زاری پرداختند، که زین العابدین علیه السلام فرمود: «آیا به خاطر ما گریه و زاری می کنید؟ پس، چه کسی ما را کشت؟!».(2)

1507. مثیر الأحزان: هنگامی که حاملان سر حسین علیه السلام و یارانش به کوفه نزدیک شدند، عبید اللّه بن زیاد در نُخَیله یا همان عبّاسیّه بود و شب، فرا رسید....

مردم برای تماشای اسیران خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و روشنی چشم فاطمۀ بتول، گرد آمدند. زنی

ص:439


1- (1) . أرسَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِرَأسِ الحُسَینِ إلی عُبَیدِ اللّهِ... ساقَ القَومُ حَرَمَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن کَربَلاءَ کَما تُساقُ الاُساری، حَتّی إذا بَلَغوا بِهِم إلَی الکوفَةِ، خَرَجَ النّاسُ إلَیهِم فَجَعَلوا یَبکونَ ویَنوحونَ. قالَ: وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فی وَقتِهِ ذلِکَ قَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ، فَجَعَلَ یَقولُ: ألا إنَّ هؤُلاءِ یَبکونَ ویَنوحونَ مِن أجلِنا، فَمَن قَتَلَنا؟! (الفتوح: ج 5 ص 120، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 40).
2- (2) . سارَ ابنُ سَعدٍ بِالسَّبیِ... فَلَمّا قارَبُوا الکوفَةَ اجتَمَعَ أهلُها لِلنَّظَرِ إلَیهِنَّ. قالَ الرّاوی: فَأَشرَفَتِ امرَأَةٌ مِنَ الکوفِیّاتِ، فَقالَت: مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ؟ فَقُلنَ: نَحنُ اساری آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. فَنَزَلَت مِن سَطحِها، فَجَمَعَت مُلاءً واُزُراً ومَقانِعَ فَأَعطَتهُنَّ فَتَغَطَّینَ. وکانَ مَعَ النِّساءِ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، قَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ، وَالحَسَنُ بنُ الحَسَنِ المُثَنّی، وکانَ قَد واسی عَمَّهُ وإمامَهُ فِی الصَّبرِ عَلَی الرِّماحِ، وإنَّمَا ارتُثَّ وقَد اثخِنَ بِالجِراحِ. وکانَ مَعَهُم أیضاً زَیدٌ وعَمرٌو وَلَدَا الحَسَنِ السِّبطِ علیه السلام، فَجَعَلَ أهلُ الکوفَةِ یَنوحونَ ویَبکونَ. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: أتَنوحونَ وتَبکونَ مِن أجِلنا؟ فَمَن ذَا الَّذی قَتَلَنا؟! (الملهوف: ص 190، بحار الأنوار: ج 45 ص 108).

کوفی از بالای بام پرسید: شما از کدام اسیران هستید؟

گفتند: ما اسیران خاندان محمّدیم.

آن زن، پایین آمد و چادر و پیراهن و مقنعه برایشان جمع کرد و به آنها داد تا خود را بپوشانند.(1)

4/6 سخنرانی زینب (علیها السلام) در میان کوفیان

1508. الأمالی، مفید - به نقل از حَذلَم بن ستیر -: زینب دختر علی علیه السلام را دیدم و زن باحیایی سخنورتر از او ندیده ام، و گویی از زبان [پدرش] امیر مؤمنان علیه السلام سخن می گفت.

او در آغاز به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید».

نَفَس ها در سینه ها حبس شدند و آواها فرو خفتند. زینب علیها السلام گفت: «ستایش، خدا راست و بر پدرم پیامبر خدا، درود! امّا بعد، ای کوفیان و ای دغلکاران بی وفا! اشکتان، هرگز خشک مباد! و ناله تان هیچ گاه فروخفته مباد! مَثَل شما، «مَثَل زنی است که رشتۀ تابیده [به دست خویش] را پس از محکم کردن، از هم می گسست. سوگندهایتان را دستاویز فریب یکدیگر قرار می دهید»(2).

هان! آیا جز لافْزنانِ گزافه گو و سینه های کینه جو میان شما هست؟ به گاهِ دیدار، نرم، و در برابر دشمن، ناتوان، و شکنندۀ پیمان و تباه کنندۀ تعهّدید. چه بد چیزی برای خود، پیش فرستاده اید که موجب خشم خدا بر شما و عذاب همیشگی می شود!

گریه می کنید؟! آری به خدا سوگند، باید فراوان بگِریید و کم بخندید، که به ننگ و عار آن رسیده اید و هرگز از آلودگی آن، پاکیزه نخواهید شد. نگین مُهر پیامبری و سَرور جوانان بهشتی، پناهگاه نیکوکارانتان و جان پناه پیشامدهایتان و نشانۀ روشن راهتان و نردبان پیروزی تان را تنها گذاشتید و او را کشتید.

چه بد باری را بر دوش می کشید! سرنگون و نگونسار باشید، که تلاشتان ناکام و دستانتان خالی ماند و بازی را باختید و در خشم خدا، خانه کردید و مُهر خواری و درماندگی بر پیشانی تان

ص:440


1- (1) . لَمّا قارَبوا [أی حَمَلَةُ رُؤوسِ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ] الکوفَةَ، کانَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِالنُّخَیلَةِ وهِیَ العَبّاسِیَّةُ، ودَخَلَ لَیلاً... وَاجتَمَعَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلی سَبیِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَینِ البَتولِ، فَأَشرَفَتِ امرَأَةٌ مِنَ الکوفَةِ. وقالَت: مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ؟ فَقُلنَ: نَحنُ اساری مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَنَزَلَت وجَمَعَت مُلاءً وإزاراً ومَقانِعَ، وأعطَتهُنَّ فَتَغَطَّینَ (مثیر الأحزان: ص 85).
2- (2) . نحل: آیۀ 92.

زده شد!

وای بر شما! آیا می دانید چه جگری از محمّد صلی الله علیه و آله دریدید؟! و چه خونی از او ریختید؟! و چه دُردانه ای را از او گرفتید؟! «بی گمان، کاری ناروا کردید. نزدیک است که آسمان ها از آن بشکافند و زمین، دهانْ باز کند و کوه ها فرو ریزند!»(1). به سانِ احمقان زشتکار، بر سرِ دُردانۀ او ریختید و زمین و آسمان را از سیاهی لشکر، پُر کردید.

آیا از خونْبارشِ آسمان، به شگفت می آیید؟! «عذاب آخرت که رسوا کننده تراست». مهلت خدا، سبُک سرتان نکند، که خدا عجله ای ندارد و از دست دادنِ فرصت انتقام، نگرانش نمی کند. هرگز! «به درستی که پروردگارت در کمین است»(2)».

آن گاه زینب علیها السلام خاموش شد. مردم را حیران و انگشت به دهان دیدم و پیرمردی گریان را دیدم که محاسنش خیس شده بود و می گفت:

پیرانشان، بهترینْ پیران اند و فرزندانشان

به گاهِ بر شمردن نسل ها، نه خوارند و نه رسوا.(3)

ص:441


1- (1) . مریم: آیۀ 89 و 90.
2- (2) . فجر: آیۀ 14.
3- (3) . رَأَیتُ زَینَبَ بِنتَ عَلِیٍّ علیه السلام ولَم أرَ خَفِرَةً قَطُّ أنطَقَ مِنها، کَأَنَّها تُفرِغُ عَن لِسانِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام. قالَ: وقَد أومَأَت إلَی النّاسِ أنِ اسکُتوا، فَارتَدَّتِ الأَنفاسُ، وسَکَتَتِ الأَصواتُ، فَقالَت: الحَمدُ للّهِِ وَالصَّلاةُ عَلی أبی رَسولِ اللّهِ، أمّا بَعدُ یا أهلَ الکوفَةِ، ویا أهلَ الخَتلِ وَالخَذلِ، فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ، ولا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ، فَما مَثَلُکُم إلّا «کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ». ألا وهَل فیکُم إلَّاالصَّلَفُ النَّطَفُ، وَالصَّدَرُ الشَّنَفُ، خَوّارونَ فِی اللِّقاءِ، عاجِزونَ عَنِ الأَعداءِ، ناکِثونَ لِلبَیعَةِ، مُضَیِّعونَ لِلذِّمَّةِ، فَبِئسَ ما قَدَّمَت لَکُم أنفُسُکُم أن سَخِطَ اللّهُ عَلَیکُم، وفِی العَذابِ أنتُم خالِدونَ. أتبکونَ! إی وَاللّهِ فَابکوا کَثیراً وَاضحَکوا قَلیلاً، فَلَقَد فُزتُم بِعارِها وشَنارِها، ولَن تَغسِلوا دَنَسَها عَنکُم أبَداً. فَسَلیلَ خاتَمِ الرِّسالَةِ، وسَیِّدَ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، ومَلاذَ خِیَرَتِکُم، ومَفزَعَ نازِلَتِکُم، وأمارَةَ مَحَجَّتِکُم، ومَدرَجَةَ حُجَّتِکُم خَذَلتُم، ولَهُ قَتَلتُم! ألا ساءَ ما تَزِرونَ، فَتَعساً ونُکساً، فَلَقَد خابَ السَّعیُ، وتَرِبَتِ الأَیدی، وخَسِرَتِ الصَّفقَةُ، وبُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وضُرِبَت عَلَیکُمُ الذِّلَّةُ وَالمَسکَنَةُ. وَیلَکُم، أتَدرونَ أیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَیتُم؟ وأیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکتُم؟ وأیَّ کَریمَةٍ لَهُ أصَبتُم؟ «لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا * تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا»، ولَقَد أتَیتُم بِها خَرقاءَ شَوهاءَ، طِلاعَ الأَرضِ وَالسَّماءِ. أفَعَجِبتُم أن قَطَرَتِ السَّماءُ دَماً! «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی»، فَلا یَستَخِفَّنَّکُمُ المَهَلُ، فَإِنَّهُ لا یُحَفِّزُهُ البِدار، ولا یُخافُ عَلَیهِ فَوتُ الثّأرِ، کَلّا «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ». قالَ: ثُمَّ سَکَتَت، فَرَأَیتُ النّاسَ حَیاری، قَد رَدّوا أیدِیَهُم فی أفواهِهِم، ورَأَیتُ شَیخاً قَد بَکی حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ، وهُوَ یَقولُ: کُهولُهُم خَیرُ الکُهولِ ونَسلُهُم إذا عُدَّ نَسلٌ لا یَخیبُ ولا یَخزی (الأمالی، مفید: ص 321 ح 8، الأمالی، طوسی: ص 92 ح 142).

1509. الاحتجاج - به نقل از حُذَیم بن شَریک اسدی -: هنگامی که علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام، زنان را از کربلا آورد، بیمار بود. زنان کوفه، چون آنها را دیدند، نالیدند و گریبان دریدند و مردان همراه آنان، گریستند.

امام زین العابدین علیه السلام با صدایی ضعیف (چون بیماری، او را ناتوان کرده بود)، فرمود: «اینان بر ما می گِریند! پس چه کسی جز آنان، ما را کشته است؟!».

و زینب، دختر علی بن ابی طالب علیه السلام، به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید».

به خدا سوگند، زن باحیایی سخنورتر از او ندیده ام، و گویی از زبان و دهان امیر مؤمنان علیه السلام سخن می گفت. به مردم اشاره کرد که ساکت شوند. نَفَس ها در سینه حبس شدند و زنگ شتران از صدا افتادند. آن گاه، بعد از ستایش خدای متعال و درود فرستادن بر پیامبر او، گفت: «امّا بعد، ای کوفیان! ای اهل مکر و حیله و ای دغلکاران بی وفا! هان که اشکتان، هرگز خشک نشود و صدا [ی ناله تان] هیچ گاه فرو خفته مباد! مَثَل شما، مَثَل «زنی است که رشتۀ تابیده [به دست خویش] را پس از محکم کردن، از هم می گسست. سوگندهایتان را دستاویز فریب یکدیگر قرار می دهید»(1). آیا جز لاف زدن و خودپسندی و کینه توزی و دروغگویی و چاپلوسی کنیزکان و سخن چینی دشمنان، میان شما هست؟ شما به گیاه و سبزه ای می مانید که در دل لجنزارها می روید یا به سانِ نقره ای هستید که به وسیلۀ آن، گور [سرد و خاموش مردگان] را می آرایند. چه بد چیزی برای خود، پیش فرستاده اید که موجب خشم خدا بر شما و عذاب همیشگی می شود!

آیا بر برادرم گریه می کنید؟! آری. به خدا گریه کنید که به آن، سزاوارترید. باید فراوان بگِریید و کم بخندید، که به ننگ و عار آن، مبتلا شدید و هرگز [آلودگی] آن را نمی توانید بزُدایید.

چگونه می توانید ننگ کشتن نگین مُهر پیامبری و سَرور جوانان بهشتی، پناهگاه حریم و حزبتان و قرارگاه سلامتتان و طبیب زخم هایتان و جان پناه پیشامدهایتان و بازگشتگاهِ هنگام جنگ هایتان و راه نمای دلیل هایتان و نشانۀ روشن راهتان را بزدایید؟!

هان که بد چیزی برای خود، پیش فرستادید و بد باری برای روز قیامتتان بر دوش می کشید!

ص:442


1- (1) . نحل: آیۀ 92.

سرنگون و نگونسار باشید، که تلاشتان ناکام و دستانتان خالی ماند و داد و ستدتان، خسارت دید و در خشم خدا، خانه کردید و مُهرِ خواری و درماندگی بر پیشانی تان زده شده است!

وای بر شما! آیا می دانید چه جگری از محمّد صلی الله علیه و آله سوزاندید و چه عهدی شکستید و چه بانوانی را از او [به اسارت] بر سرِ کوچه و بازار آوردید و چه حرمتی از او شکستید و چه خونی از او ریختید؟ «بی گمان، کاری ناروا کردید. نزدیک است که آسمان ها از آن بشکافند و زمین، دهانْباز کند و کوه ها فرو ریزند!»(1). راستی که به جنایتی سهمگین و هول انگیز، دست یازیدید و به کاری شرم آور و ناروا دست زدید! آیا از باریدن خون از آسمان، در شگفتید؟ «عذاب آخرت که رسوا کننده تر است و آنان، یاری نمی شوند»(2). مهلت خدا، سبُک سرتان نکند، که خدا، عجله ای ندارد و بیمناکِ از دست دادنِ فرصت انتقام نیست. هرگز! خدایت برای ما و آنان، در کمین است».

سپس این اشعار را خواند:

«آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله از شما بپرسد، چه می گویید؟

بگوید: شما - ای آخرین امّت - چه کردید

با خاندان و فرزندان و نور چشمان من

که برخی اسیر گشتند و برخی در خون تپیدند؟

این، سزای من نبود، در حالی که من خیرخواه شما بودم

که پس از من با خویشانم، این گونه بد کنید.

من بیم آن دارم که بر شما در آید

همان عذابی که کاخ ارَم [و قوم عاد] را زیر و رو کرد».

آن گاه، از آنان رو گرداند.

مردم را حیران و انگشت به دهان دیدم و توجّهم به پیرمردی در کنارم جلب شد که می گریست و مَحاسنش از اشک چشمش، خیس شده و دستانش به آسمان، بلند بود و چنین می گفت: پدر و مادرم فدایتان باد! پیرانتان، بهترینْ پیران، و زنانتان، بهترینْ زنان، و جوانانتان بهترینْ جوانان اند و نسلتان، نسلی بزرگ و فضیلتتان، سترگ است.

سپس این شعر را خواند:

پیران شما، بهترین پیران اند و نسل شما

چون نسل ها برشمرده شوند، نه تباه اند و نه رسوا.

ص:443


1- (1) . مریم: آیۀ 89-90.
2- (2) . فصّلت: آیۀ 16.

زین العابدین علیه السلام فرمود: «ای عمّه! دم مزن که گذشته، چراغ راه آینده است و تو به حمد الهی، عالِمی خدایی هستی و از دانش دیگران نیاموخته ای، و فهمیده ای، بی آن که لازم باشد دیگران به تو بفهمانند. گریه و ناله، آنچه را روزگار برده، باز نمی گردانند».

زینب علیها السلام، خاموش شد و زین العابدین علیه السلام فرود آمد و خیمه اش را زد و زنان را فرود آورد و وارد خیمه شد.(1)

ص:444


1- (1) . لَمّا أتی عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ زَینُ العابِدینَ علیه السلام بِالنِّسوَةِ مِن کَربَلاءَ، وکانَ مَریضاً، وإذا نِساءُ أهلِ الکوفَةِ یَنتَدِبنَ مُشَقِّقاتِ الجُیوبِ، وَالرِّجالُ مَعَهُنَّ یَبکونَ. فَقالَ زَینُ العابِدینَ علیه السلام - بِصَوتٍ ضَئیلٍ وقَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ -: إنَّ هؤُلاءِ یَبکونَ عَلَینا! فَمَن قَتَلَنا غَیرَهم؟ فَأَومَأَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام إلَی النّاسِ بِالسُّکوتِ. قالَ حِذیَمٌ الأَسَدِیُّ: لَم أرَ وَاللّهِ خَفِرَةً قَطُّ أنطَقَ مِنها، کَأَنَّها تَنطِقُ وتُفرِغُ عَلی لِسانِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، وقَد أشارَت إلَی النّاسِ بِأَن أنصِتوا، فَارتَدَّتِ الأَنفاسُ وسَکَنَتِ الأَجراسُ، ثُمَّ قالَت - بَعدَ حَمدِ اللّهِ تَعالی وَالصَّلاةِ عَلی رَسولِهِ صلی الله علیه و آله -: أمّا بَعدُ یا أهلَ الکوفَةِ، یا أهلَ الخَتلِ وَالغَدرِ وَالخَذلِ وَالمَکرِ، ألا فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ ولا هَدَأَتِ الزَّفرَةُ، إنَّما مَثَلُکُم کَمَثَلِ «الَّتی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنکَثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَنَکُمْ دَخَلَا بَیْنَکُمْ»، هَل فیکُم إلَّاالصَّلَفُ وَالعُجبُ، وَالشَّنَفُ وَالکَذِبُ، ومَلَقُ الإِماءِ، وغَمزُ الأَعداءِ، أو کَمَرعی عَلی دِنَةٍ أو کَفِضَّةٍ عَلی مَلحودَةٍ، ألا بِئسَ ما قَدَّمَت لَکُم أنفُسکُم أن سَخِطَ اللّهُ عَلَیکُم وفِی العَذابِ أنتمُ خالِدونَ. أتَبکونَ أخی؟! أجَل وَاللّهِ فَابکوا فَإِنَّکُم وَاللّهِ أحرِیاءُ بِالبُکاءِ، فَابکوا کَثیراً وَاضحَکوا قَلیلاً، فَقَد بُلیتُم بِعارِها، ومُنیتُم بِشَنارها ولَن تَرحَضوها أبَداً، وأنّی تَرحَضونَ قَتلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنِ الرِّسالَةِ، وسَیِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، ومَلاذِ حَریمِکُم، ومَعاذِ حِزبِکُم، ومَقَرِّ سِلمِکُم، وآسی کَلِمکُم، ومَفزَعِ نازِلَتِکُم، وَالمَرجِعِ إلَیهِ عِندَ مُقاتَلَتِکُم، ومَدَرَةِ حُجَجِکُم، ومَنارِ مَحَجَّتِکُم. ألا ساءَ ما قَدَّمَت لَکُم أنفُسُکُم، وساءَ ما تَزِرونَ لِیَومِ بَعثِکُم. فَتَعساً تَعساً! ونُکساً نُکساً! لَقَد خابَ السَّعیُ، وتَبَّتِ الأَیدی، وخَسِرَتِ الصَّفقَةُ، وبُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وضُرِبَت عَلَیکُم الذِّلَّةُ وَالمَسکَنَةُ. أتَدرونَ وَیلَکُم أیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَرَثتُم؟! وأیَّ عَهدٍ نَکَثتُم؟! وأیَّ کَریمَةٍ لَهُ أبرَزتُم؟! وأیَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَکتُم؟! وأیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکتُم؟! «لَّقَدْ جِئْتُمْ شَیًْا إِدًّا * تَکَادُ السَّمَوَ تُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا»! لَقَد جِئتُم بِها شَوهاءَ صَلعاءَ، عَنقاءَ، سَوداءَ، فَقماءَ، خَرقاءَ، طِلاعَ الأَرضِ وَالسَّماءِ. أفَعَجِبتُم أن تَمطُرَ السَّماءُ دَماً، «وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَی وَ هُمْ لَایُنصَرُونَ» فَلا یَستَخِفَّنَّکُمُ المَهَلُ، فَإِنَّهُ عَزَّ وجَلَّ لا یُخفِرُهُ البِدارُ ولا یُخشی عَلَیهِ فَوتُ الثّارِ، کَلّا إنَّ رَبَّکَ لَنا ولَهُم لَبِالمِرصادِ. ثُمَّ أنشَأَت تَقولُ علیها السلام: ماذا تَقولونَ إذ قالَ النَّبِیُّ لَکُم ماذا صَنَعتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِأَهلِ بَیتی وأولادی وتَکرِمَتی مِنهُم اساری ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ماکانَ ذاکَ جَزائی إذ نَصَحتُ لَکُم أن تَخلُفونی بِسوءٍ فی ذَوی رَحِمی إنِّی لَأَخشی عَلَیکُم أن یَحِلَّ بِکُم مِثلُ العَذابِ الَّذی أودی عَلی إرَمِ ثُمَّ وَلَّت عَنهُم. قالَ حِذیَمٌ: فَرَأَیتُ النّاسَ حَیاری قَد رَدّوا أیدِیَهُم فی أفواهِهِم، فَالتَفَتُّ إلی شَیخٍ إلی جانِبی یَبکی وقَدِ اخضَلَّتِ لِحیَتُهُ بِالبُکاءِ، ویَدُهُ مَرفوعَةٌ إلَی السَّماءِ، وهُوَ یَقولُ: بِأَبی واُمّی کُهولُکُم خَیرُ الکُهولِ، ونِساؤُکُم خَیرُ النِّساءِ، وشَبابُکُم خَیرُ الشَّبابِ، ونَسلُکُم نَسلٌ کَریمٌ، وفَضلُکُم فَضلٌ عَظیمٌ، ثُمَّ أنشَدَ: کُهولُکُم خَیرُ الکُهولِ ونَسلُکُم إذا عُدَّ نَسلٌ لایَبورُ ولا یَخزی فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: یا عَمَّةُ! اسکُتی فَفِی الباقی عَنِ الماضِی اعتِبارٌ، وأنتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهَّمَةٍ، إنَّ البُکاءَ وَالحَنینَ لا یَرُدّانِ مَن قَد أبادَهُ الدَّهرُ. فَسَکَتَت، ثُمَّ نَزَلَ علیه السلام وضَرَبَ فُسطاطَهُ، وأنزَلَ نِساءَهُ ودَخَلَ الفُسطاطَ (الاحتجاج: ج 2 ص 109 ح 170، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 115).

1510. بلاغات النساء - از امام صادق، از پدرانش علیهم السلام -: هنگامی که زنان را از کربلا آوردند و وارد کوفه کردند، زین العابدین علیه السلام از بیماری، ناتوان شده بود. زنان کوفیان را دیدم که بر حسین بن علی علیه السلام گریبان چاک کردند. آن گاه [بود که] زین العابدین علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود: «هان! این زنان می گِریند؟ پس ما را چه کسی کشته است؟».

همچنین امّ کلثوم را دیدم - و زن باحیایی سخنورتر از او ندیده ام -، و گویی از زبان و دهان امیر مؤمنان علیه السلام سخن می گفت. به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید».

هنگامی که نَفَس ها آرام گرفتند و زنگ شتران از صدا افتادند، گفت: «با ستایش خدا و درود و سلام بر پیامبرش، سخنم را می آغازم. امّا بعد،(1) ای مردم کوفه! ای مردم مکّار فریبکار (/مردم خوار و بی مقدار)! بگریید که همیشه دیده هاتان گریان و سینه هاتان بریان باد! زنی رشته باف را می مانید «که آنچه را استوار بافته است، از هم می گُسلد (پنبه می کند). پیمان های شما دروغ است و چراغ ایمانتان، بی فروغ»(2). مردمی هستید لافزن و بلندپرواز! خودنما و حیلت ساز! دوست کُش و دشمن نواز! چون سبزۀ پارگین، درون سو، گَنده و برون سو، سبز و رنگینید! نابه کارید و چون سنگ گور، نقره آگین!

چه زشتْ کاری کردید! خشم خدا را خریدید و در آتش دوزخ جاوید، خزیدید. می گریید؟! بگریید، که سزاوار گریستنید، نه در خور شادمان زیستن. داغ ننگی بر خود نهادید که روزگاران بر آید و آن ننگ نزداید!

این ننگ را چگونه می شویید؟ و پاسخ کشتن فرزند پیغمبر را چه می گویید؟ سیّد جوانان بهشت و چراغ راه شما مردم زشت که در سختی، یارتان بود و در بلاها غمخوارتان. نیست و

ص:445


1- (1) . ترجمۀ خطبه را از این جا تا آخر حدیث، از ترجمۀ استاد سیّد جعفر شهیدی در کتاب زندگانی فاطمۀ زهرا علیها السلام (ص 251) با اندکی ویرایش، آورده ایم.
2- (2) . اقتباس از آیۀ 92 سورۀ نحل.

نابود شوید، ای مردم غدّار!

هر آینه، باد در دست دارید و در معامله ای که کردید، زیانکارید و نیز به خشم خدا، گرفتار.

خواری و مذلّت بر شما باد! «کاری سخت زشت کردید که بیم می رود آسمان ها شکافته شوند و زمین، دهانْ باز کند و کوه ها از هم فرو پاشند»(1).

می دانید چگونه جگر پیامبر خدا را خستید و حرمت او را شکستید و چه خونی ریختید و چه خاکی بر سر بیختید؟! زشت و نابخردانه، کاری کردید که زمین و آسمان از شرّ آن، لبریز است، و شگفت مدارید که چشم فلک، خونریز است. همانا عذاب آخرت، سخت تر است و زیانکاران را نه یار و نه یاور است.

این مهلت، شما را فریفته نگرداند، که خدا، گناهکاران را زودا زود به کیفر نمی رساند و سرانجام، خون مظلوم را می ستاند؛ امّا مراقب ما و شماست و گناهکار را به دوزخ می کشاند».

سپس روی خود را از آنان برگرداند و همه را انگشت به دهان، در حیرت نشاند.

مردی پیر از بنی جُعفی که ریش خود را از گریه، تر ساخته بود، گفت:

پسران آنان، بهترین پسران اند

و دودمان ایشان، سربلندترین دودمان است.(2)

ص:446


1- (1) . مریم: آیۀ 89-90.
2- (2) . لَمّا ادخِلَ بِالنِّسوَةِ مِن کَربَلاءَ إلَی الکوفَةِ، کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام ضَئیلاً قَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ، ورَأَیتُ نِساءَ أهلِ الکوفَةِ مُشَقَّقاتِ الجُیوبِ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَرَفَعَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام رَأسَهُ فَقالَ: ألا إنَّ هؤُلاءِ یَبکینَ، فَمَن قَتَلَنا؟ ورَأَیتُ امَّ کُلثومٍ علیها السلام ولَم أرَ خَفِرَةً وَاللّهِ أنطَقَ مِنها، کَأَنَّما تَنطِقُ وتُفرِغُ عَلی لِسانِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، وقَد أومَأَت إلَی النّاسِ أنِ اسکُتوا. فَلَمّا سَکَنَتِ الأَنفاسُ، وهَدَأَتِ الأَجراسُ، قالَت: أبدَأُ بِحَمدِ اللّهِ وَالصَّلاةِ وَالسَّلامِ عَلی نَبِیِّهِ، أمّا بَعدُ یا أهلَ الکوفَةِ، یا أهلَ الخَترِ وَالخَذلِ، ألا فَلا رَقَأَتِ العَبرَةُ، ولا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ، إنَّما مثَلُکُم کَمَثَلِ «کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ». ألا وهَل فیکُم إلَّاالصَّلَفُ وَالشَّنَفُ، ومَلَقُ الإِماءِ، وغَمَزُ الأَعداءِ؟ وهَل أنتُم إلّاکَمَرعی عَلی دِمنَةٍ، وکَفِضَّةٍ عَلی مَلحودَةٍ، ألا ساءَ ما قَدَّمَت أنفُسُکُم أن سَخِطَ اللّهُ عَلَیکُم، وفِی العَذابِ أنتُم خالِدونَ. أتَبکونَ؟ إی وَاللّهِ فَابکوا! وإنَّکُم وَاللّهِ أحرِیاءُ بِالبُکاءِ، فَابکوا کَثیراً وَاضحَکوا قَلیلاً، فَلَقَد فُزتُم بِعارِها وشَنارِها، ولَن تَرحُضوها بِغَسلٍ بَعدَها أبَدا، وأنّی تَرحُضونَ قَتلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنِ الرِّسالَةِ، وسَیِّدِ شُبّانِ أهلِ الجَنَّةِ، ومَنارِ مَحَجَّتِکُم، ومَدَرَةِ حُجَّتِکُم، ومَفرَخِ نازِلَتِکُم، فَتَعساً ونُکساً، لَقَد خابَ السَّعیُ وخَسِرَتِ الصَّفقَةُ، وبُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وضُرِبَت عَلَیکُمُ الذِّلَّةُ وَالمَسکَنَةُ «لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا * تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا». أتَدرونَ أیَّ کَبِدٍ لِرَسولِ اللّهِ فَرَیتُم؟ وأیَّ کَریمَةٍ لَهُ أبرَزتُم؟ وأیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکتُم؟ لَقَد جِئتُم بِها شَوهاءَ خَرقاءَ، شَرُّها طِلاعُ الأَرضِ وَالسَّماءِ، أفَعَجِبتُم أن قَطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟ ولَعَذابُ الآخِرَةِ أخزی وهُم لا یُنظَرونَ، فَلا یَستَخِفَّنَّکُمُ المَهَلُ فَإِنَّهُ لا تَحفِزُهُ المُبادَرَةُ، ولا یُخافُ عَلَیهِ فَوتُ الثَّأرِ، کَلّا إنَّ رَبَّکَ لَنا ولَهُم لَبِالمِرصادِ. ثُمَّ وَلَّت عَنهُم. قالَ: فَرَأَیتُ النّاسَ حَیاری وقَد رَدّوا أیدِیَهُم إلی أفواهِهِم، ورَأَیتُ شَیخاً کَبیراً مِن بَنی جُعفِیٍّ، وقَدِ اخضَلَّت لِحَیتُهُ مِن دُموعِ عَینَیهِ، وهُوَ یَقولُ: کُهولُهُم خَیرُ الکُهولِ ونَسلُهُم إذا عُدَّ نَسلٌ لا یَبورُ ولا یَخزی (بلاغات النساء: ص 37).
5/6 سخنرانی فاطمۀ صُغرا در میان کوفیان

1511. الملهوف - به نقل از زید بن موسی(1) -: پدرم، از جدّم امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که: فاطمۀ صُغرا، پس از آن که از کربلا آمد، گفت: «ستایش، خدا را به عدد ریگ و سنگ ریزه و وزن عرش تا فرش. او را می ستایم و به او ایمان دارم و بر او تکیه می کنم، و گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانۀ بدون شریک نیست، و محمّد، بنده و فرستادۀ اوست و فرزندانش را در [کنار] رود فرات، بی هیچ تقصیر و گناهی سر بریدند.

خدایا! به تو پناه می آورم از این که به تو دروغ ببندم و خلاف آنچه در گرفتن پیمان برای جانشینی علی بن ابی طالب علیه السلام نازل کرده ای، سخنی به تو نسبت دهم؛ همو که حقّش را ربودند و او را بی هیچ گناهی، در مسجد و خانه ای از خانه های خدا کشتند - همان گونه که فرزندش را دیروز به شهادت رساندند -، با آن که در آن جا مسلمانِ زبانی، فراوان بود. سرنگون باد سرانشان که در زندگی و مرگ او، از حقّ [ربوده شدۀ] او دفاع نکردند، تا آن که او را با خُلقی ستوده و سرشتی پاکیزه و فضیلت هایی معروف و مسلکی مشهور به سوی خود بردی. خدایا! هیچ ملامت و سرزنشی، او را از راهش باز نگرفت.

پروردگارا! او را در کودکی به اسلام، راه نمودی و در بزرگی، فضیلت هایش را ستودی و او همواره برای تو و پیامبرت - که درودهایت بر او و خاندانش باد - خالص و خیرخواه بود، تا آن که او را به سوی خودت بردی. به دنیا، بی رغبت بود و به آن، حریص نبود. به آخرت، راغب و در راه تو مجاهد بود. به او خشنود بودی و او را برگزیدی و به راه راست، ره نمودی.

امّا بعد، ای کوفیان! ای مکّاران خیانتکار متکبّر! ما خاندانی هستیم که خدا، ما را

وسیلۀ آزمایش شما، و شما را مایۀ آزمون ما قرار داد و امتحان ما را نیکو ساخت و علمش را

ص:447


1- (1) . زید بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین علیهم السلام، علویِ طالبی و ملقّب به «زید النّار (زید آتش)»، انقلابی ای بود که همراه با ابو السّرایا در عراق، قیام کرد و در حدود سال 250 هجری از دنیا رفت.

نزد ما نهاد و فهمش را به ما داد. ما گنجینۀ دانش او، و ظرف فهم و حکمت اوییم، و نیز حجّت خدا بر زمینیان در سرزمین های بندگانش. خداوند، ما را به کرامت او، بزرگ داشت و ما را با پیامبرش محمّد صلی الله علیه و آله بر بسیاری از مخلوقاتش، آشکارا برتری بخشید.

امّا شما، ما را تکذیب و تکفیر کردید و جنگ با ما را روا داشتید و اموالمان را به تاراج بردید.

گویی ما فرزندان تُرک و افغانیم،(1) همان گونه که دیروز، جدّمان را کشتید. به سبب کینه ای کهن، از شمشیرهایتان، خون ما اهل بیت می چکد و چشم هایتان، به آن روشن می شود و دل هایتان، از افترایی بر بسته به خدا و مکری که می کنید، شاد می گردد؛ امّا «خدا، بهترینِ مکرکنندگان است»(2).

امّا خون هایی که از ما ریخته اید و اموالی که از ما به دست آورده اید، شما را به شادمانی نکشانَد؛ چرا که هر مصیبت سخت و پیشامد بزرگی که به ما رسیده، [مصداق این آیه است:] «در کتابی (لوح محفوظ) پیش از آن که آن (مصیبت) را خلق کنیم، ثبت است. همانا این [کار] بر خدا آسان است، تا بر آنچه از دست شما رفت، تأسّف نخورید و بر آنچه به شما داده شد، شادمانی [بی جا] نکنید، و خداوند، هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد»(3).

مرگتان باد! منتظر لعنت و عذاب خدا باشید که بر شما فرود آمده و نکبت های آسمانی، پی در پی بر شما نازل شده است. عذاب خدا، شما را به آتش می کشد و شما را به جان هم می اندازد و سپس، روز قیامت در عذاب دردناکی که خود با ستم هایتان ساخته اید، برای همیشه خواهید ماند. «هان! لعنت خدا بر ستمکاران!»(4).

وای برشما! آیا می دانید کدامین دستتان به ما زخم زد؟! و کدامین فرد به ستیز با ما برخاست؟! یا با کدام پا به جنگ ما آمدید؟!

به خدا سوگند، سنگ دل گشته اید، جگرتان خشن شده، دل هایتان مُهر خورده و گوش ها و چشم هایتان بسته شده است. شیطان، فرصت را برایتان آراست و پرده ای بر دیده تان نهاد که دیگر هدایت نخواهید شد.

مرگتان باد، ای کوفیان! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چه کسی را از شما کشته بود؟ و چه خونی را از شما به گردن داشت؟ به چه خاطر با برادرش و جدّم علی بن ابی طالب و پسرانش و خاندان برگزیدۀ

ص:448


1- (1) . ترکان و افغانان، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند و با حکومت اسلامی در ستیز بودند.
2- (2) . آل عمران: آیۀ 54.
3- (3) . حدید: آیۀ 22-23.
4- (4) . هود: آیۀ 18.

پیامبر - که درودهای خدا و سلام او بر آنان باد - عناد ورزیدید؟! و شاعرتان به آن، مباهات کرد و چنین سرود:

ما علی و فرزندان علی را کشتیم

با شمشیرهای هندی و نیزه ها

و ما زنانشان را به سانِ زنان تُرک، اسیر کردیم

و آنان را [نمی دانی] چگونه به خاک و خون کشیدیم!

دهانت پُر از خاک و سنگ باد! به کشتن کسانی افتخار کردی که خداوند، پاکشان داشته و آلودگی را از آنها رانده و پاک و پاکیزه شان کرده است! هیچ مگوی و پس بنشین، همان گونه که پدرت نشست؛ چرا که هر کس چیزی دارد که خود به دست آورده و پیش فرستاده است.

وای بر شما! به خاطر برتری خدادادی ما، بر ما حسد ورزیدید؟

گناه ما چیست که همیشۀ روزگار، دریای ما جولان دارد

و دریای تو، بی موج است و ناتوان از در بر گرفتن یک کِرم؟!

«آن، فزونی خداست که به هر که بخواهد، می دهد و خداوند، دارای بخشش بزرگ است»(1) «و هر که خدا، برایش نوری قرار ندهد، نوری نخواهد داشت»(2)».

صداها به گریه بلند شد و گفتند: کافی است. دیگر مگو - ای دختر پاکان - که دل هایمان را آتش زدی و درونمان را شعله ور کردی.

در این هنگام، فاطمۀ صغرا، ساکت شد.(3)

ص:449


1- (1) . حدید: آیۀ 21.
2- (2) . نور: آیۀ 40.
3- (3) . حَدَّثَنی أبی عَن جَدِّی [الصّادِقِ] علیه السلام: خَطَبَت فاطِمَةُ الصُّغری بَعدَ أن وَرَدَت مِن کَربَلاءَ، فَقالَت: الحَمدُ للّهِِ عَدَدَ الرَّملِ وَالحَصی، وزِنَةَ العَرشِ إلَی الثَّری، أحمَدُهُ واُؤمِنُ بِهِ وأتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وأشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ، وأنَّ ذُرِّیَّتَهُ ذُبِحوا بِشَطِّ الفُراتِ بِغَیرِ ذَحلٍ ولا تِراتٍ. اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ أن أفتَرِیَ عَلَیکَ الکَذِبَ، و أن أقولَ عَلَیکَ خِلافَ ما أنزَلتَ مِن أخذِ العُهودِ لِوَصِیَّةِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، المَسلوبِ حَقُّهُ، المَقتولِ بِغَیرِ ذَنبٍ - کَما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالأَمسِ - فی بَیتٍ مِن بُیوتِ اللّهِ، فیهِ مَعشَرٌ مُسلِمَةٌ بِأَلسِنَتِهِم. تَعساً لِرُؤوسِهِم، ما دَفَعَت عَنهُ ضَیماً فی حَیاتِهِ ولا عِندَ مَماتِهِ، حَتّی قَبَضتَهُ إلَیکَ مَحمودَ النَّقیبَةِ، طَیِّبَ العَریکَةِ، مَعروفَ المَناقِبِ، مَشهورَ المَذاهِبِ، لَم تَأخُذهُ اللّهُمَّ فیکَ لَومَةُ لائِمٍ ولا عَذلُ عَاذِلٍ. هَدَیتَهُ یا رَبِّ لِلإِسلامِ صَغیراً، وحَمِدتَ مَناقِبَهُ کَبیراً، ولَم یَزَل ناصِحاً لَکَ ولِرَسولِکَ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وآلِهِ حَتّی قَبَضتَهُ إلَیکَ، زاهِداً فِی الدُّنیا، غَیرَ حَریصٍ عَلَیها، راغِباً فِی الآخِرَةِ، مُجاهِداً لَکَ فی سَبیلِکَ، رَضیتَهُ فَاختَرتَهُ وهَدَیتَهُ إلی صِراطٍ -
6/6 سخنرانی امّ کلثوم در میان کوفیان

(1)

1512. الملهوف - به نقل از زید بن موسی -: پدرم، از جدّم امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود: «امّ کلثوم،

ص:450


1- (1) . در باره این که امّ کلثومِ حاضر در واقعۀ کربلا، همان زینب علیها السلام است یا فرزند دیگر امام علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام یا آن که فرزند امام علی علیه السلام از همسری غیر از فاطمۀ زهرا علیها السلام است، ابهامات و اختلاف نظرهایی وجود دارد. در این باره، ر. ک: ص 495 (سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا/اُمّ کلثوم، دختر امیر مؤمنان علیه السلام).

دختر علی علیه السلام، در آن روز، از پشت پوشش خود و در حالی که صدای خود را به گریه بلند کرده بود، به سخنرانی پرداخت و گفت: ای کوفیان! بدا به حالتان! چرا حسین را وا نهادید و او را کشتید و دارایی هایش را به تاراج بردید و برای خود برداشتید و زنانش را اسیر کردید و به خاک سیاه نشاندید؟! مرگ و هلاکت بر شما باد!

وای بر شما! آیا می دانید چه بلای بزرگی بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهی را بر پشت خود نهاده اید؟ و چه خون هایی را ریختید؟! و کدامین حرمت را شکستید؟! و جامۀ کدامین دخترک را ربودید؟! و چه اموالی را به تاراج بردید؟! بهترین مردانِ پس از پیامبر صلی الله علیه و آله را کشتید و مِهر از دل هایتان، رَخت بر کشید. هان که حزب خدا چیره اند و حزب شیطان، زیانکارند!».

سپس گفت:

برادرم را محاصره کردید و او را کشتید. وای بر مادرتان!

به زودی، آتشی سزایتان خواهد بود که شعله اش زبانه می کشد.

خون هایی را ریختید که خداوند، ریختن آنها را حرام کرده بود

و قرآن و محمّد صلی الله علیه و آله نیز ریختن آنها را روا نشمرده بودند.

هان! آتش، مژده تان باد که شما، فردا

در قهر آتشی خواهید بود که شعله اش زبانه می کشد!

و من در زندگی ام، بر برادرم خواهم گریست

بر بهترین مولودی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله متولّد شده است.

با اشکی فراوان و جوشان و ریزان

که بر گونه هایم همیشه جاری است و خشک نمی شود.

مردم، صدا به گریه و ناله و زاری بلند کردند و زنان، موهای خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونه های خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند.

مردان نیز گریستند و ریش خود را کَنْدند و هیچ روزی، مرد و زن گریانی بیشتر از آن روز دیده نشد.(1)

ص:451


1- (1) . حَدَّثَنی أبی عَن جَدِّی [الصّادِقِ] علیهما السلام: خَطَبَت امُّ کُلثومٍ ابنَةُ عَلِیٍّ علیه السلام فی ذلِکَ الیَومِ مِن وَراءِ کِلَّتِها، رافِعَةً صَوتَها بِالبُکاءِ، فَقالَت: یا أهلَ الکوفَةِ، سوءاً لَکُم، ما لَکُم خَذَلتُم حُسَیناً وقَتَلتُموهُ، وَانتَهَبتُم أموالَهُ ووَرِثتُموهُ، وسَبَیتُم نِساءَهُ ونَکَبتُموهُ؟! فَتَبّاً لَکُم وسُحقاً. -
7/6 سخنرانی امام زین العابدین (علیه السلام) در میان کوفیان

1513. الملهوف: امام زین العابدین علیه السلام به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید».

آنان ساکت شدند. امام علیه السلام برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند و یادکرد پیامبر صلی الله علیه و آله - آن گونه که سزامندش بود - و درود فرستادن بر او فرمود: «ای مردم! هر کس مرا می شناسد، که می شناسد. هر کس مرا نمی شناسد، خودم را به او می شناسانم. من، علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم. من پسر کسی هستم که در رود فرات، بدون آن که کسی از شما را کشته باشد و خونی ریخته باشد، سر بُریده شد. من پسر کسی هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به غارت رفت و خانواده اش اسیر شدند. من پسر کسی هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتی کشتند و این برای افتخار من، کافی است.

ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا می دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و به او نیرنگ زدید و از سوی خود با او عهد و پیمان بستید و دست بیعت به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟!

نابود باد آنچه برای خود، پیش فرستاده اید و بدا به رأیتان! با چه چشمی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می نگرید، آن گاه که به شما می گوید: "خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید. پس شما از امّت من نیستید"».

صدای مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شده اید و نمی دانید!

ص:452

امام علیه السلام فرمود: «خدا، رحمت کند کسی را که اندرزم را بپذیرد و سفارشم را در بارۀ خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش حفظ کند، که پیامبر خدا، الگویی نیکو برای ماست».

آنان، همگی گفتند: ای فرزند پیامبر خدا! همۀ ما گوش به فرمان و مطیعیم و عهد تو را پاس می داریم. نه به آن، بی رغبتی می کنیم و نه از آن، روی می گردانیم. خدا، تو را رحمت کند! هر فرمانی که می خواهی، بده. جنگ تو، جنگ ما و صلح تو، صلح ماست. ما [حمله می کنیم و] یزید را دستگیر می کنیم و از هر که بر تو و ما ستم کرده، بیزاری می جوییم.

امام علیه السلام فرمود: «دور باد، دور باد! ای خیانتکاران مکّار! میان شما و هوس هایتان، فاصله افتاده است. آیا می خواهید با من همان کنید که پیش تر با پدرم کردید؟! هرگز! به پروردگارِ اختران، سوگند که هنوز زخم، التیام نیافته است. پدرم - که درودهای خدا بر او باد - و خانواده اش، همین دیروز کشته شده اند و هنوز از دست رفتن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پدرم و پسران پدرم را از یاد نبرده ام و اندوهش میان سینه ام، و تلخی اش در گلو و حلقم، و غصّه هایش در تخت سینه ام جاری است و درخواستم این است که نه با ما و نه بر ضدّ ما باشید».

سپس فرمود:

شگفت نیست، اگر حسین کشته شد؛ چرا که پدرش نیز [کشته] شد؛

همو که از حسین، بهتر و شریف تر بود.

ای کوفیان! به آنچه بر حسین گذشته، شادی نکنید

که این، جرمش بزرگ تر است.

کشته ای به کنار رود [فرات]! جانم فدایش!

سزای کسی که او را به خاک افکنْد، دوزخ است.

سپس فرمود: «ما در عوضِ هر یک کشته، به همان کشتگان [شما در میدان جنگ]، راضی هستیم و دیگر، پس از این، هیچ روزی، نه به سود ما و نه به ضرر ما، جنگی نخواهیم داشت».(1)

ص:453


1- (1) . إنَّ زَینَ العابِدینَ علیه السلام أومَأَ إلَی النّاسِ أنِ اسکُتوا، فَسَکَتوا، فَقامَ قائِماً، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وذَکَرَ النَّبِیَّ بِما هُوَ أهلُهُ فَصَلّی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی فَأَنَا اعَرِّفُهُ بِنَفسی: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، أنَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غَیرِ ذَحلٍ ولا تِراتٍ، أنَا ابنُ مَنِ انتُهِکَ حَریمُهُ وسُلِبَ نَعیمُهُ وَانتُهِبَ مالُهُ وسُبِیَ عِیالُهُ، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبراً وکَفی بِذلِکَ فَخراً. أیُّهَا النّاسُ! ناشَدتُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّکُم کَتَبتُم إلی أبی وخَدَعتُموهُ، وأعطَیتُموهُ مِن أنفُسِکُمُ العَهدَ وَالمیثاقَ وَالبَیعَةَ -
8/6 احتجاج زید بن ارقَم با ابن زیاد

1514. الإرشاد: هنگامی که سر امام حسین علیه السلام رسید و عمر بن سعد - که خدا، لعنتش کند - نیز فردای همان روز با دختران و خاندان حسین علیه السلام که همراهش بودند، رسید، ابن زیاد در کاخ فرمانداری، جلوس کرد و به مردم، بار عام داد و فرمان داد تا سر را آوردند و جلویش گذاشتند. ابن زیاد به آن می نگریست و لبخند می زد و با چوب دستی اش بر دندان های پیشِ حسین علیه السلام می زد.

زید بن ارقَم، از اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که پیرمردی کهن سال بود -، کنار ابن زیاد بود.

هنگامی که دید او با چوب دستی بر دندان های امام علیه السلام می زند، به او گفت: چوب دستی ات را از این دو لب بردار که - سوگند به خدایی که خدایی جز او نیست -، آن قدر دیده ام دو لب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر این دو لب، بوسه می زند که به شمار نمی توانم بیاورم. سپس با صدای بلند گریست.

ابن زیاد به او گفت: خداوند، چشم هایت را گریان کند! آیا از پیروزی خدا می گِریی؟ به خدا سوگند، اگر پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت نرفته بود، گردنت را می زدم. زید بن ارقَم، از پیش ابن زیاد برخاست و به خانه اش رفت.(1)

ص:454


1- (1) . لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام، ووَصَلَ ابنُ سَعدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - مِن غَدِ یَومِ وُصولِهِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَینِ علیه السلام وأهلُهُ، جَلَسَ ابنُ -

1515. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: عمر بن سعد، مرا فرا خواند و مرا به سوی خاندانش فرستاد تا آنان را به پیروزی خدایی ای که نصیبش شده و به سلامتش بشارت دهم. من آمدم تا به خاندانش رسیدم و خبر را به آنان رساندم.

سپس آمدم تا [به کاخْ] وارد شدم. دیدم که ابن زیاد برای [دیدار با] مردم، جلوس کرده است و دیدم که نمایندگان [قبایل] بر او وارد شدند. او آنان را وارد کرد و به مردم، اجازۀ ورود داد. من هم میان آنان به درون [کاخ] رفتم. سر حسین علیه السلام جلویش نهاده شده بود و او برای مدّتی با چوب دستی اش به میان دندان های پیشینِ آن می زد.

زید بن ارقَم، هنگامی که دید ابن زیاد، از زدن با چوب دستی اش باز نمی ایستد، به او گفت:

این چوب دستی را از روی این دندان ها بردار، که - سوگند به کسی که خدایی جز او نیست - لبان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که بر این دو لب، بوسه می زند.

سپس بغض پیرمرد، ترکید و به گریه افتاد. ابن زیاد به او گفت: خداوند، چشمانت را گریان بدارد! به خدا سوگند، اگر تو پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت را از دست نداده بودی، گردنت را می زدم.

زید برخاست و بیرون رفت. هنگامی که بیرون رفت، شنیدم که مردم می گویند: به خدا سوگند، زید بن ارقَم، سخنی گفت که اگر ابن زیادْ آن را می شنید، او را می کشت.

گفتم: او چه گفت؟

گفتند: او از کنار ما گذشت و گفت: بَرده ای (معاویه)، بَرده ای (ابن زیاد) را فرمان روایی داده و او، مردم را بَردۀ زرخرید خود کرده است. ای قوم عرب! پس از امروز، بَرده خواهید بود! پسر فاطمه را کشتید و پسر مَرجانه را فرمان روا کردید. او نیکان شما را می کُشد و بَدان شما را بندۀ خود می کند. به خواری، رضا دادید. نفرین بر آن که به خواری، تن داد!(1)

ص:455


1- (1) . دَعانی عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَسَرَّحَنی إلی أهلِهِ لِاُبَشِّرَهُم بِفَتحِ اللّهِ عَلَیهِ وبِعافِیَتِهِ، فَأَقبَلتُ حَتّی أتَیتُ أهلَهُ فَأَعلَمتُهُم ذلِکَ، -

1516. سیر أعلام النبلاء - به نقل از زید بن ارقَم -: من نزد عبید اللّه بودم که سرِ حسین علیه السلام را آوردند. او چوب دستی ای گرفت و با آن، لبان حسین علیه السلام را باز کرد. من دندان هایی از آن زیباتر ندیده بودم، که به مروارید می مانْد. نتوانستم خودم را نگاه دارم و صدایم به گریه، بلند شد.

عبید اللّه گفت: ای پیرمرد! چرا می گِریی؟

گفتم: آنچه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دیده بودم، مرا به گریه انداخت. دیده بودم که او جای این چوب دستی را می مکد و لبانش را بر آن می نهد و می گوید: «خدایا! او را دوست دارم. تو نیز دوستش بدار».(1)

1517. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامی که سرها [ی شهیدان کربلا] را پیشِ روی عبید اللّه بن زیاد گذاشتند، او با چوب دستی، شروع به زدن بر دهان حسین علیه السلام کرد و می گفت:

سرِ مردمانی را می شکافند که نزد ما عزیزند؛ ولی

آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

زید بن ارقَم به او گفت: کاش این چوب دستی را دور می کردی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دهانش را بر جای این چوب دستی می نهاد.(2)

ص:456


1- (1) . کُنتُ عِندَ عُبَیدِ اللّهِ، فَاُتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَ قَضیباً، فَجَعَلَ یَفتُرُ بِهِ عَن شَفَتَیهِ، فَلَم أرَ ثَغراً کانَ أحسَنَ مِنهُ کَأَنَّهُ الدُّرُّ، فَلَم أملِک أن رَفَعتُ صَوتی بِالبُکاءِ. فَقالَ: ما یُبکیکَ أیُّهَا الشَّیخُ؟ قُلتُ: یُبکینی ما رَأَیتُ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، رَأَیتُهُ یَمَصُّ مَوضِعَ هذَا القَضیبِ، ویَلثِمُهُ، ویَقولُ: اللّهُمَّ إنّی احِبُّهُ فَأَحِبَّهُ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 315، تاریخ دمشق: ج 14 ص 236 ح 3545).
2- (2) . لَمّا وُضِعَتِ الرُّؤوسُ بَینَ یَدَی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، جَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبٍ مَعَهُ عَلی فِیِّ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن اناسٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما فَقالَ لَهُ زَیدُ بنُ أرقَمَ: لَو نَحَّیتَ هذَا القَضیبَ، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَ یَضَعُ فاهُ عَلی مَوضِعِ هذَا القَضیبِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 481).

1518. الأمالی، طوسی - به نقل از حَکَم بن محمّد بن قاسم ثَقَفی، از پدرش، از جدّش -: هنگام آوردن سر حسین علیه السلام، در حضور عبید اللّه بن زیاد بودم. او با چوب دستی شروع به زدن بر دندان های پیشین سرِ حسین علیه السلام کرد و می گفت: چه دندان های خوبی داشته است!

زید بن ارقَم به او گفت: چوب دستی ات را بردار، که بسیار دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله لبانش را بر جای آن می نهد.

ابن زیاد گفت: تو پیری و خرفت شده ای!

زید، برخاست و جامه اش را کشید و رفت....

دردناک تر از این ندیدم که سر حسین علیه السلام را جلوی او انداخته بودند و وی بر آن چوب می زد.(1)

1519. مثیر الأحزان: سعد بن مُعاذ و عمر بن سهل، در حضور عبید اللّه بودند. او با چوب دستی اش بر چشم و بینی [سرِ بریدۀ] حسین علیه السلام می زد و به دهانش می کوبید.

زید بن ارقَم به او گفت: چوب دستی ات را بردار، که دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله لبانش را بر همین جای [ضربه های] چوب دستی ات نهاده است.

سپس به گریه افتاد. ابن زیاد به او گفت: خدا، چشمانت را گریان بدارد، ای دشمن خدا! اگر پیری خِرِفت نبودی که عقل از سرش رفته، گردنت را می زدم.

زید به او گفت: حدیثی برایت بگویم که از این هم بر تو گران تر آید. دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، حسن را روی پای راستش و حسین را روی پای چپش نشانده و دستش را بر مَلاج (نرمۀ جلوی سر) هر دو نهاده است و می گوید: «خدایا! این دو و صالح مؤمنان را به تو می سپارم». [بنگر] تو چگونه امانتداری کردی!؟(2)

ص:457


1- (1) . أنَّهُ حَضَرَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ حینَ اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَجَعَلَ یَنکُتُ بِقَضیبٍ ثَنایاهُ ویَقولُ: إنَّهُ کانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ. فَقالَ لَهُ زَیدُ بنُ أرقَمَ: ارفَع قَضیبَکَ، فَطالَما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَلثِمُ مَوضِعَهُ. قالَ: إنَّکَ شَیخٌ قَد خَرِفتَ، فَقامَ زَیدٌ یَجُرُّ ثِیابَهُ.... قالَ القاسِمُ بنُ مُحَمَّدٍ: ما رَأَیتُ مَنظَراً قَطُّ أفظَعَ مِن إلقاءِ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ، وهُوَ یَنکُتُهُ (الأمالی، طوسی: ص 252 ح 449؛ تاریخ دمشق: ج 41 ص 365).
2- (2) . عَن سَعدِ بنِ مُعاذٍ وعُمَرَ بنِ سَهلٍ، أنَّهُما حَضَرا عُبَیدَ اللّهِ یَضرِبُ بِقَضیبِهِ أنفَ الحُسَینِ علیه السلام وعَینَیهِ، ویَطعَنُ فی فَمِهِ. فَقالَ لَهُ زَیدُ بنُ أرقَمَ: ارفَع قَضیبَکَ، إنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله واضِعاً شَفَتَیهِ عَلی مَوضِعِ قَضیبِکَ. ثُمَّ انتَحَبَ باکِیاً. فَقالَ لَهُ: أبکَی اللّهُ عَینَیکَ یا عَدُوَّ اللّهِ، لَولا أنَّکَ شَیخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُکَ لَضَرَبتُ عُنُقَکَ. فَقالَ زَیدٌ: لَاُحَدِّثَنَّکَ حَدیثاً هُوَ أغلَظُ عَلَیکَ مِن هذا، رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أقعَدَ حَسَناً عَلی فَخِذِهِ الیُمنی وحُسَیناً عَلی فَخِذِهِ الیُسری، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلی یافوخِ کُلِّ واحِدٍ مِنهُما، وقالَ: إنّی أستَودِعُکَ إیّاهُما وصالِحَ المُؤمِنینَ، فَکَیفَ کانَت وَدیعَتُکَ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟! (مثیر الأحزان: ص 92، بحار الأنوار: ج 45 ص 118).

1520. شرح الأخبار - به نقل از حزام بن عثمان -: سرِ حسین علیه السلام را برای عبید اللّه بن زیاد آوردند. زید بن ارقَم نزد او بود و ابن زیاد با چوب دستی اش بر دندان های پیشِ حسین علیه السلام می زد و می گفت: چه قدر دندان های ابا عبد اللّه، زیباست!

زید بن ارقَم - که ابن زیاد، او را کنار خود بر تخت نشانده بود - گفت: چوب دستی ات را دور کن. آیا آن را بر جایی فرود می آوری که بسی دیده ام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله لبانش را بر آن جا می نهد؟!

عبید اللّه به او گفت: تو خرفت شده ای.

زید بن ارقَم، از تخت، پایین پرید و بر زمین قرار گرفت و گفت: گواهی می دهم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در حالی دیدم که حسن را بر پای راست [خود] نشانده و دست راستش را بر سرِ حسن نهاده است و حسین را بر پای چپ نشانده و دست چپش را بر سرِ حسین نهاده و می گوید:

«خدایا! این دو را با صالح مؤمنان، به تو می سپارم». اگر مؤمن هستی، سپردۀ پیامبر خدا را چگونه محافظت کردی؟!(1)

1521. تذکرة الخواص: هشام بن محمّد می گوید: هنگامی که سر [حسین علیه السلام] را پیشِ روی ابن زیاد گذاشتند، پیشگوی او به وی گفت: برخیز و پایت را بر دهان دشمنت بگذار!

ابن زیاد، برخاست و پا بر دهان سرِ بریده گذاشت و به زید بن ارقَم گفت: چه نظری داری؟

گفت: به خدا سوگند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که دهانش را بر همان جایی نهاده که تو پایت را نهاده ای.(2)

9/6 احتجاج انَس بن مالک با ابن زیاد

1522. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از انَس بن مالک -: هنگامی که سرِ حسین علیه السلام

ص:458


1- (1) . جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وعِندَهُ زَیدُ بنُ أرقَمَ، فَجَعَلَ یَنکُتُ ثَنایاهُ بِقَضیبٍ بِیَدِهِ، ویَقولُ: ما أحسَنَ ثَغرَ أبی عَبدِ اللّهِ، وکانَ قَد أجلَسَ زَیدَ بنَ أرقَمَ مَعَهُ عَلَی السَّریرِ، فَقالَ: نَحِّ قَضیبَکَ، أتَضَعُهُ مَوضِعاً طالَما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَلثِمُهُ؟ فَقالَ لَهُ عُبَیدُ اللّهِ: إنَّکَ قَد خَرِفتَ. فَوَثَبَ زَیدُ بنُ أرقَمَ عَن ِ السَّریرِ ولَصِقَ بِالأَرضِ، وقالَ: أشهَدُ لَقَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالحَسَنُ علیه السلام عَلی فَخِذِهِ الیُمنی ویَدُهُ الیُمنی عَلی رَأسِهِ، وَالحُسَینُ علیه السلام عَلی فَخِذِهِ الیُسری ویَدُهُ الیُسری عَلی رَأسِهِ، وهُوَ یَقولُ: اللّهُمَّ إنّی أستَودِعُکَهُما وصالِحَ المُؤمِنینَ، وکَیفَ کانَ حِفظُکَ لِوَدیعَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إن کُنتَ مُؤمِناً؟ (شرح الأخبار: ج 3 ص 170 ح 1117).
2- (2) . قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ: لَمّا وُضِعَ الرَّأسُ بَینَ یَدَیِ ابنِ زِیادٍ، قالَ لَهُ کاهِنُهُ: قُم فَضَع قَدَمَکَ عَلی فَمِ عَدُوِّکَ. فَقامَ فَوَضَعَ قَدَمَهُ عَلی فیهِ، ثُمَّ قالَ لِزَیدِ بنِ أرقَمَ: کَیفَ تَری؟ فَقالَ: وَاللّهِ لَقَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله واضِعاً فاهُ حَیثُ وَضَعتُ قَدَمَکَ (تذکرة الخواصّ: ص 257).

را آوردند، در حضور عبید اللّه بن زیاد بودم. او شروع به زدن با چوب دستی اش بر دندان های حسین علیه السلام کرد و می گفت: حسین، دندان های زیبایی داشته است!

[با خود] گفتم: به خدا سوگند، رسوایت می کنم. سپس [برخاستم و] گفتم: دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جای [ضربه های] چوب دستی ات را بر دهان او، می بوسد.(1)

1523. صحیح البخاری - به نقل از محمّد، از انَس بن مالک -: سرِ حسین بن علی علیه السلام را برای عبید اللّه بن زیاد آوردند و در تَشتی نهادند. ابن زیاد، [بر آن] می زد و دندان های او را نیکو می شمرد.

او شبیه ترینِ مردم به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود و [مَحاسنش] خَضابِ مِشکی شده بود.(2)

1524. سُنَنُ التِّرمِذی - به نقل از انس بن مالک -: نزد ابن زیاد بودم که سر حسین علیه السلام را آوردند و ابن زیاد شروع به زدن با چوب دستی اش بر بینیِ او کرد و می گفت: به این زیبایی ندیده بودم!

گفتم: هان که او شبیه ترینشان به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.(3)

10/6 رویارویی ابن زیاد و زینب (علیها السلام)

1525. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): اسیران را نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند و عبید اللّه گفت: این زن کیست؟

گفتند: زینب، دختر علی بن ابی طالب است.

ابن زیاد گفت: دیدی خدا با خاندانت چه کرد؟

زینب علیها السلام گفت: «شهادت، برایشان مقدّر شده بود و آنان به سوی شهادتگاهشان شتافتند، و خدا به زودی، ما و تو و ایشان را گِرد می آورد».

ص:459


1- (1) . شَهِدتُ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ حَیثُ اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام قالَ: فَجَعَلَ یَنکُتُ بِقَضیبٍ مَعَهُ عَلی أسنانِهِ ویَقولُ: إن کانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ. قالَ: فَقُلتُ: وَاللّهِ لَأَسوءَنَّکَ، فَقُلتُ: أما إنّی قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقَبِّلُ مَوضِعَ قَضیبِکَ مِن فیهِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 482 ح 444، المعجم الکبیر: ج 3 ص 125 ح 2878).
2- (2) . اتِیَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَجُعِلَ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُ، وقالَ فی حُسنِهِ شَیئاً. فَقالَ أنَسٌ: کانَ أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وکانَ مَخضوباً بِالوَسمَةِ (صحیح البخاری: ج 3 ص 1370 ح 3538، مسند ابن حنبل: ج 4 ص 520 ح 13750).
3- (3) . کُنتُ عِندَ ابنِ زِیادٍ فَجیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ، فَجَعَلَ یَقولُ بِقَضیبٍ لَهُ فی أنفِهِ ویَقولُ: ما رَأَیتُ مِثلَ هذا حُسناً. قالَ: قُلتُ: أما إنَّهُ کان مِن أشبَهِهِم بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (سنن الترمذی: ج 5 ص 659 ح 3778، المعجم الکبیر: ج 3 ص 125 ح 2879).

ابن زیاد گفت: ستایش، خدایی را که شما را کُشت و سخنتان را دروغ کرد!

زینب علیها السلام گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به محمّد، گرامی داشت و پاک و پاکیزه کرد!».(1)

1526. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: هنگامی که سرِ حسین علیه السلام را با کودکان و خواهران و زنانش نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند، زینب، دختر فاطمه علیها السلام، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس می نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبید اللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟

زینب علیها السلام با او سخن نگفت.

عبید اللّه، سه بار پرسید و زینب علیها السلام در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه علیها السلام است.

عبید اللّه به او گفت: ستایش، خدایی را که شما را رسوا کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد!

زینب علیها السلام گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به محمّد صلی الله علیه و آله گرامی داشت و پاک و پاکیزه مان کرد و آن گونه که تو می گویی، نیست. تنها فاسق است که رسوا می شود و تنها تبهکار است که تکذیب می شود».

ابن زیاد گفت: کار خدا را با خاندانت، چگونه دیدی؟

زینب علیها السلام گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، خداوند، تو و ایشان را گِرد هم می آورد و نزد او با هم اقامۀ دعوا و برهان می کنید».

ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن زینب علیها السلام را کرد]. عمرو بن حُرَیث به او گفت: خدا، امیر را به سلامت دارد! او یک زن است. آیا زنی را به سبب سخنش مؤاخذه می کنید؟ زن را به سخنش نمی گیرند و بر ناسزا و پریشان گویی اش سرزنش نمی کنند.

ابن زیاد به او گفت: خداوند، دل مرا با کشتن طغیانگرت و عاصیان نافرمان خاندانت خُنَک کرد!

ص:460


1- (1) . قُدِمَ بِهِم [أیِ الأَسری] عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: مَن هذِهِ؟ فَقالوا: زَینَبُ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ! فَقالَ: فَکَیفَ رَأَیتَ اللّهَ صَنَعَ بِأَهلِ بَیتِکَ؟ قالَت: کُتِبَ عَلَیهِمُ القَتلُ فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم، وسَیَجمَعُ اللّهُ بَینَنا وبَینَکَ وبَینَهُم. قالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَکُم وأکذَبَ حَدیثَکُم. قالَت: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أکرَمَنا بِمُحَمَّدٍ وطَهَّرَنا تَطهیراً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 481).

زینب علیها السلام گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخه ام را بُریدی و ریشه ام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک می کند، خُنَک شد!».

عبید اللّه به او گفت: این، دلیری است.(1) به جانم سوگند، پدرت نیز شاعر و دلیر بود.

زینب علیها السلام گفت: «زن را چه به دلاوری؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه می گویم، الهام درونی من است».(2)

1527. الملهوف: ابن زیاد در کاخ نشست و بار عام داد. سر حسین علیه السلام را آوردند و جلویش نهادند و زنان و کودکان حسین علیه السلام را نیز وارد کردند.

زینب، دختر علی علیه السلام، ناشناس نشست. ابن زیاد، در بارۀ او پرسید.

گفتند: این، زینب، دختر علی است.

ابن زیاد، به سوی او رو کرد و گفت: ستایش، خدایی را که رسوایتان ساخت و سخنانتان را دروغ کرد!

زینب علیها السلام گفت: «تنها فاسق، رسوا می شود و تنها تبهکار، دروغگو از کار در می آید، که آنها

ص:461


1- (1) . در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کرده اند، «سجع گویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درست تر می نماید و با بقیّۀ سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیه دار، امّا بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمۀ این جمله، چنین می شود: «این زن، سجع می گوید» (ر. ک: المصباح المنیر: ص 267 مادّۀ «سجع»).
2- (2) . لَمّا دُخِلَ بِرَأسِ حُسَینٍ علیه السلام وصِبیانِهِ وأخَواتِهِ ونِسائِهِ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، لَبِسَت زَینَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ علیها السلام أرذَلَ ثِیابِها، وتَنَکَّرَت، وحَفَّت بِها إماؤُها، فَلَمّا دَخَلَت جَلَسَت، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: مَن هذِهِ الجالِسَةُ؟ فَلَم تُکَلِّمهُ، فَقالَ ذلِکَ ثَلاثاً، کُلَّ ذلِکَ لا تُکَلِّمُهُ، فَقالَ بَعضُ إمائِها: هذِهِ زَینَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ علیها السلام. قالَ: فَقالَ لَها عُبَیدُ اللّهِ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی فَضَحَکُم وقَتَّلَکُم وأکذَبَ احدوثَتَکُم! فَقالَت: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أکرَمَنا بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وطَهَّرَنا تَطهیراً، لا کَما تَقولُ أنتَ، إنَّما یَفتَضِحُ الفاسِقُ، ویُکَذَّبُ الفاجِرُ. قالَ: فَکَیفَ رَأَیتِ صُنعَ اللّهِ بِأَهلِ بَیتِکِ؟ قالَت: کُتِبَ عَلَیهِمُ القَتلُ، فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم، وسَیَجمَعُ اللّهُ بَینَکَ وبَینَهُم، فَتَحاجّونَ إلَیهِ، وتَخاصَمونَ عِندَهُ. قالَ: فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ وَاستَشاطَ، قالَ: فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَیثٍ: أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ! إنَّما هِیَ امرَأَةٌ، وهَل تُؤاخَذُ المَرأَةُ بِشَیءٍ مِن مَنطِقِها؟ إنَّها لا تُؤاخَذُ بِقَولٍ، ولا تُلامُ عَلی خَطَلٍ. فَقالَ لَهَا ابنُ زِیادٍ: قَد أشفَی اللّهُ نَفسی مِن طاغِیَتِکِ، وَالعُصاةِ المَرَدَةِ مِن أهلِ بَیتِکِ. قالَ: فَبَکَت، ثُمَّ قالَت: لَعَمری لَقَد قَتَلتَ کَهلی، وأبَرتَ أهلی، وقَطَّعتَ فَرعی، وَاجتَثَثتَ أصلی، فَإِن یَشفِکَ هذا فَقَدِ اشتَفَیتَ. فَقالَ لَها عُبَیدُ اللّهِ: هذِهِ شَجاعَةٌ، قَد لَعَمری کانَ أبوکَ شاعِراً شُجاعاً. قالَت: ما لِلمَرأَةِ وَالشَّجاعَةَ! إنَّ لی عَنِ الشَّجاعَةِ لَشُغُلاً، ولکِنَّ نَفثی ما أقولُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 457؛ الإرشاد: ج 2 ص 115).

هم کسان دیگری غیر از ما هستند».

ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟

زینب علیها السلام گفت: «جز زیبایی ندیدم. اینان، کسانی بودند که خداوند، کشته شدن را برایشان تقدیر کرده بود و آنان هم به سوی قتلگاه خود شتافتند. و به زودی، خداوند، تو و آنان را گِرد هم می آورد و آنان با تو اقامۀ حجّت و برهان می کنند و خواهی دید که چه کسی چیره می شود.

مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!».

ابن زیاد، خشمگین شد و گویی آهنگ کشتنش را کرد.

عمرو بن حُرَیث به او گفت: ای امیر! او یک زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمی شود.

ابن زیاد به او گفت: خداوند، دل مرا با کشتن حسین طغیانگرت و سرکشان نافرمان خاندانت خُنک کرد (تسلّی بخشید)!

زینب علیها السلام گفت: «به جانم سوگند که بزرگم را کُشتی و شاخه ام را بُریدی و ریشه ام را از بیخ و بُن کندی، و اگر این، دلت را خُنک می کند، خُنَک شد!».

ابن زیاد - که خدا، لعنتش کند - گفت: این زن، سجع می گوید و به جانم سوگند، پدرش نیز شاعر و سجعگو بود.

زینب علیها السلام گفت: «ای ابن زیاد! زن را با سجع گفتن، چه کار؟».(1)

ص:462


1- (1) . إنَّ ابنَ زِیادٍ جَلَسَ فِی القَصرِ، وأذِنَ إذناً عامّاً، وجیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ، واُدخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام وصِبیانُهُ إلَیهِ. فَجَلَسَت زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ علیها السلام مُتَنَکِّرَةً، فَسَأَلَ عَنها، فَقیلَ: هذِهِ زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ علیها السلام. فَأَقبَلَ عَلَیها وقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی فَضَحَکُم وأکذَبَ احدوثَتَکُم! فَقالَت: إنَّما یَفتَضِحُ الفاسِقُ ویُکَذَّبُ الفاجِرُ، وهُوَ غَیرُنا. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: کَیفَ رَأَیتِ صُنعَ اللّهِ بِأَخیکِ وأهلِ بَیتِکِ؟ فَقالَت: ما رَأَیتُ إلّاجَمیلاً، هؤُلاءِ قَومٌ کَتَبَ اللّهُ عَلَیهِمُ القَتلَ، فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم، وسَیَجمَعُ اللّهُ بَینَکَ وبَینَهُم، فَتُحاجُّ وتُخاصَمُ، فَانظُر لِمَنِ الفَلجُ یَومَئِذٍ، هَبِلَتکَ امُّکَ یَابنَ مَرجانَةَ. قالَ الرّاوی: فَغَضِبَ وکَأَنَّهُ هَمَّ بِها. فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَیثٍ: أیُّهَا الأَمیرُ إنَّهَا امرَأَةٌ، وَالمَرأَةُ لا تُؤاخَذُ بِشَیءٍ مِن مَنطِقِها. فَقالَ لَهَا ابنُ زِیادٍ: لَقَد شَفَی اللّهُ قَلبی مِن طاغِیَتِکِ الحُسَینِ وَالعُصاةِ المَرَدَةِ مِن أهلِ بَیتِکِ! فَقالَت: لَعَمری لَقَد قَتَلتَ کَهلی، وقَطَعتَ فَرعی، وَاجتَثَثتَ أصلی، فَإِن کانَ هذا شِفاؤَکَ فَقَدِ اشتَفَیتَ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ: هذِهِ سَجّاعَةٌ، ولَعَمری لَقَد کانَ أبوکَ شاعِراً (سَجّاعاً)، فَقالَت: یَابنَ زِیادٍ ما لِلمَرأَةِ وَالسَّجاعَةَ (الملهوف: ص 200؛ الفتوح: ج 5 ص 122).

1528. الأمالی، صدوق - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد -: ابن زیاد - که خدا، لعنتش کند - علی بن الحسین علیه السلام و زنان را فرا خواند و سرِ حسین علیه السلام را نیز طلب کرده بود. زینب علیها السلام دختر علی علیه السلام نیز میان آنان بود. ابن زیاد گفت: ستایش، خدایی را که شما را رسوا کرد و کُشت و سخنانتان را تکذیب کرد!

زینب علیها السلام گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به محمّد صلی الله علیه و آله، گرامی داشت و پاک و پاکیزه مان کرد! خدا، تنها فاسق را رسوا می گرداند و فاجر را تکذیب می کند».

ابن زیاد گفت: کار خدا را با شما خاندان، چگونه دیدی؟

زینب علیها السلام گفت: «تقدیرشان کشته شدن بود و آنان هم به سوی قتلگاه شان شتافتند و خداوند، به زودی، تو و آنان را گِرد هم می آورد و میان شما داوری می کند».

ابن زیاد - که خدا، لعنتش کند - بر زینب علیها السلام، خشم گرفت و آهنگ کشتنش را کرد که عمرو بن حُرَیث، او را آرام نمود.

زینب علیها السلام گفت: «ای ابن زیاد! آنچه با ما کردی، تو را بس است. مردانمان را کُشتی، ریشۀ مان را برکَنْدی، حریممان را شکستی و زنان و کودکانمان را اسیر کردی و اگر اینها برای خُنَک شدن دلت بود، دلت خُنَک شد!».

ابن زیاد، فرمان داد تا آنها را به زندان باز گردانند و پیک هایی به بشارت کشته شدن حسین علیه السلام به اطراف فرستاد و سپس فرمان داد تا اسیران و سر حسین علیه السلام را به شام ببرند.(1)

ص:463


1- (1) . إنَّ ابنَ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ دَعا بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وَالنِّسوَةِ، وأحضَرَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیها السلام فیهِم. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی فَضَحَکُم وقَتَلَکُم، وأکذَبَ أحادیثَکُم. فَقالَت زَینَبُ علیها السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أکرَمَنا بِمُحَمَّدٍ وطَهَّرَنا تَطهیراً، إنَّما یَفضَحُ اللّهُ الفاسِقَ ویُکذِبُ الفاجِرَ. قالَ: کَیفَ رَأَیتِ صُنعَ اللّهِ بِکُم أهلَ البَیتِ؟ قالَت: کُتِبَ عَلَیهِمُ القَتلُ، فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم، وسَیَجمَعُ اللّهُ بَینَکَ وبَینَهُم فَتَتَحاکَمونَ عِندَهُ. فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ عَلَیها، وهَمَّ بِها، فَسَکَّنَ مِنهُ عَمرُو بنُ حَُریثٍ. فَقالَت زَینَبُ علیها السلام: یَابنَ زِیادٍ، حَسبُکَ مَا ارتَکَبتَ مِنّا، فَلَقَد قَتَلتَ رِجالَنا، وقَطَعتَ أصلَنا، وأبَحتَ حَریمَنا، وسَبَیتَ نِساءَنا وذَرارِیَّنا، فَإِن کانَ ذلِکَ لِلاِشتِفاءِ فَقَدِ اشتَفَیتَ. فَأَمَرَ ابنُ زِیادٍ بِرَدِّهِم إلَی السِّجنِ وبَعَثَ البَشائِرَ إلَی النّواحی بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ أمَرَ بِالسَّبایا ورَأس الحُسَینِ علیه السلام فَحُمِلوا إلَی الشّامِ (الأمالی، صدوق: ص 229 ح 242، روضة الواعظین: ص 210).
11/6 رویارویی ابن زیاد و امام زین العابدین (علیه السلام)
اشاره

1529. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: عمر بن سعد، زنان و خانوادۀ حسین علیه السلام را به سوی عبید اللّه روانه کرد و از خاندان حسین بن علی علیه السلام، هیچ مردی نمانده بود، جز جوان بیماری که همراه زنان بود. عبید اللّه، فرمان به قتل او داد که زینب علیها السلام، خود را بر روی او انداخت و گفت:

به خدا سوگند، او کشته نمی شود تا آن که مرا بکشید!

ابن زیاد، دلش بر او سوخت و او را رها کرد و دست از او کشید.(1)

1530. أنساب الأشراف - به نقل از یکی از فرزندان ابو طالب -: ابن زیاد، جایزه ای برای [یافتن] علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام قرار داد. او را در بند کشیده، آوردند. به او گفت: آیا خدا، علی بن الحسین را نکشت؟

فرمود: «او برادرم بود که به او هم علی بن الحسین، گفته می شد و مردم، او را کشتند [، نه خداوند]».

ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت!

زینب دختر علی علیه السلام فریادی زد و گفت: ای ابن زیاد! ریختن خون هایی که [تاکنون] از ما ریخته ای، تو را بس است. اگر او را می کشی، مرا هم با او بکش.

ابن زیاد، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را رها کرد.(2)

1531. الإرشاد: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را در برابر ابن زیاد آوردند. به او گفت: تو کیستی؟

فرمود: «من علی بن الحسین هستم».

گفت: مگر خداوند، علی بن الحسین را نکشت؟

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «برادری به نام علی داشتم که مردم، او را کشتند».

ابن زیاد به او گفت: بلکه خدا، او را کشت.

ص:464


1- (1) . سَرَّحُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِحَرَمِهِ وعِیالِهِ إلی عُبَیدِ اللّهِ، ولَم یَکُن بَقِیَ مِن أهلِ بَیتِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلّاغُلامٌ کانَ مَریضاً مَعَ النِّساءِ، فَأَمَرَ بِهِ عُبَیدُ اللّهِ لِیُقتَلَ، فَطَرَحَت زَینَبُ نَفسَها عَلَیهِ، وقالَت: وَاللّهِ لا یُقتَلُ حَتّی تَقتُلونی! فَرَقَّ لَها، فَتَرَکَهُ وکَفَّ عَنهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 390، تهذیب الکمال: ج 6 ص 429).
2- (2) . إنَّ ابنَ زِیادٍ جَعَلَ فی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام جُعلاً فَاُتِیَ بِهِ مَربوطاً، فَقالَ لَهُ: ألَم یَقتُلِ اللّهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؟ فَقالَ: کانَ أخی یُقالُ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ، وإنَّما قَتَلَهُ النّاسُ، قالَ: بَل قَتَلَهُ اللّهُ. فَصاحَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیها السلام: یَابنَ زِیادٍ حَسبُکَ مِن دِمائِنا، فَإِن قَتَلتَهُ فَاقتُلنی مَعَهُ، فَتَرَکَهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 412).

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: ««خداوند، جان ها را هنگام مرگشان می گیرد»».

ابن زیاد، خشمگین شد و گفت: تو جرئت پاسخ دادن به من را داری؟! هنوز کسی از شما مانده که [سخنِ] مرا رد کند؟! او را ببرید و گردنش را بزنید.

عمّه اش زینب علیها السلام، به او در آویخت و گفت: ای ابن زیاد! خون هایی که از ما ریخته ای، کافی است.

سپس، علی [بن الحسین علیه السلام] را در آغوش گرفت و گفت: به خدا سوگند، از او جدا نمی شوم و اگر او را می کشی، مرا هم با او بکش!

ابن زیاد، لختی به او و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام نگریست و سپس گفت: شگفتا از پیوند خونی! به خدا سوگند، یقین دارم که دوست دارد او را همراه وی بکشم. او را رها کنید که مریضی اش برای او کافی است.

آن گاه از جایش برخاست و از کاخ بیرون رفت.(1)

1532. الملهوف: ابن زیاد - که خدا لعنتش کند - به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام توجّه کرد و گفت:

این کیست؟

گفتند: علی بن الحسین است.

ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکُشت؟

علی [بن الحسین] علیه السلام به او فرمود: «برادری داشتم که [او نیز] علی بن الحسین نامیده می شد و مردم، او را کُشتند».

ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کُشت.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: ««خداوند، جان ها را هنگام مرگشان می گیرد»».

ابن زیاد گفت: تو جرئت جواب دادن به من را داری؟! او را ببرید و گردنش را بزنید.

عمّۀ او زینب علیها السلام، این را شنید. گفت: ای ابن زیاد! تو یک تن هم از ما باقی نگذاشته ای. اگر

ص:465


1- (1) . وعُرِضَ عَلَیهِ [أی عَلَی ابنِ زِیادٍ] عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ: مَن أنتَ؟ فَقالَ: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ. فَقالَ: ألَیسَ قَد قَتَلَ اللّهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؟ فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: قَد کانَ لی أخٌ یُسَمّی عَلِیّاً قَتَلَهُ النّاسُ. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا». فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ وقالَ: وبِکَ جُرأَةٌ لِجَوابی؟ وفیکَ بَقِیَّةٌ لِلرَّدِّ عَلَیَّ! اذهَبوا بِهِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ. فَتَعَلَّقَت بِهِ زَینَبُ عَمَّتُهُ، وقالَت: یَابنَ زِیادٍ، حَسبُکَ مِن دِمائِنا، وَاعتَنَقَتهُ وقالَت: وَاللّهِ لا افارِقُهُ، فَإِن قَتَلتَهُ فَاقتُلنی مَعَهُ. فَنَظَرَ ابنُ زِیادٍ إلَیها وإلَیهِ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: عَجَباً لِلرَّحِمِ! وَاللّهِ إنّی لَأَظُنُّها وَدَّت أنّی قَتَلتُها مَعَهُ، دَعوهُ فَإِنّی أراهُ لِما بِهِ. ثُمَّ قامَ مِن مَجلِسِهِ حَتّی خَرَجَ مِنَ القَصرِ (الإرشاد: ج 2 ص 116؛ الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 575).

می خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.

علی [بن الحسین] علیه السلام به عمّه اش گفت: «ای عمّه! سخنی مگو تا من با او سخن بگویم».

آن گاه به او رو کرد و گفت: «ای ابن زیاد! آیا مرا به کشتن، تهدید می کنی؟ آیا نمی دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت ماست؟».(1)

1533. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام -: هنگامی که علی بن الحسینِ کوچک تر (زین العابدین) علیه السلام که بیمار بود، همراه زنان حاضر شد، ابن زیاد گفت: این، چگونه سالم مانده است؟ او را بکُشید.

زینب دختر علی علیه السلام فریاد کشید: ای ابن زیاد! خون هایی که از ما ریخته ای، کافی است. اگر او را می کشی، مرا هم با او بکُش.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «ای پسر زیاد! اگر می خواهی مرا بکُشی، به این زنان بنگر که آیا دیگر خویشاوند مردی برایشان می ماند».

ابن زیاد گفت: تو با آنان باش.(2)

1534. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): زین العابدین علیه السلام فرمود: «مردی از آنان، مرا پنهان می کرد و مَقدم مرا گرامی می داشت و پرستاری ام می کرد و هر گاه بیرون می رفت و داخل می آمد، می گریست، تا آن جا که گفتم: اگر وفاداری میان مردم باشد، نزد این است. تا این که جارچی ابن زیاد، ندا داد: هان! هر کس علی بن الحسین را بیابد و او را بیاورد، سیصد درهم به او می دهیم.

به خدا سوگند، او گریان نزد من آمد و شروع به بستن دستم به گردنم کرد، در حالی که می گفت: می ترسم!

به خدا سوگند، او مرا دست بسته، بیرون برد و به آنان سپرد و سیصد درهم گرفت و من به او می نگریستم. مرا گرفتند و نزد ابن زیاد بردند. گفت: نامت چیست؟

ص:466


1- (1) . التَفَتَ ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ إلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: مَن هذا؟ فَقیلَ: عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ. فَقالَ: ألَیسَ قَد قَتَلَ اللّهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؟! فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ: قَد کانَ لی أخٌ یُسَمّی عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ قَتَلَهُ النّاسُ. فَقالَ: بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا». فَقالَ ابنُ زِیادٍ: وبِکَ جُرأَةٌ عَلی جَوابی؟ اذهَبوا بِهِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ. فَسَمِعَت بِهِ عَمَّتُهُ زَینَبُ علیها السلام، فَقالَت: یَابنَ زِیادٍ، إنَّکَ لَم تُبقِ مِنّا أحَداً، فَإِن کُنتَ عَزَمتَ عَلی قَتلِهِ فَاقتُلنی مَعَهُ. فَقالَ عَلِیٌّ لِعَمَّتِهِ: اسکُتی یا عَمَّةُ حَتّی اکَلِّمَهُ. ثُمَّ أقبَلَ إلَیهِ فَقالَ: أبِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یَابنَ زِیادٍ، أما عَلِمتَ أنَّ القَتلَ لَنا عادَةٌ وکَرامَتَنَا الشَّهادَةُ؟ (الملهوف: ص 202؛ الفتوح: ج 5 ص 123).
2- (2) . لَمّا حَضَرَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ الأَصغَرُ علیه السلام مَعَ النِّساءِ عِندَ ابنِ زِیادٍ وکانَ مَریضاً، قالَ ابنُ زِیادٍ: کَیفَ سَلِمَ هذا؟! اقتُلوهُ. فَصاحَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیها السلام: یَابنَ زِیادٍ حَسبُکَ مِن دِمائِنا، إن قَتَلتَهُ، فَاقتُلنی مَعَهُ، وقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: یَابنَ زِیادٍ إن کُنتَ قاتِلی فَانظُر إلی هذِهِ النِّسوَةِ، مَن بَینَهُ وبَینَهُنَّ قَرابَةٌ یَکونُ مَعَهُنَّ؟! فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أنتَ وذاکَ (تذکرة الخواصّ: ص 258).

گفتم: علی بن الحسین.

گفت: مگر خداوند، علی را نکُشت؟

گفتم: برادری داشتم که به او [نیز] علی می گفتند و بزرگ تر از من بود. مردم، او را کُشتند.

ابن زیاد گفت: بلکه خداوند، او را کُشت.

گفتم: «خداوند، جان ها را هنگام مرگشان می گیرد»(1)».

ابن زیاد، فرمان به کشتن علی [بن الحسین] علیه السلام داد که زینب دختر علی علیه السلام فریاد کشید: ای ابن زیاد! خون هایی که از ما ریخته ای، کافی است. تو را به خدا سوگند می دهم که او را نکُشی، مگر آن که مرا هم با او بکُشی.

ابن زیاد، او را رها کرد.(2)

1535. شرح الأخبار - در بیان وقایع پس از شهادت امام حسین علیه السلام -: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بزرگِ فرزندان باقی ماندۀ حسین علیه السلام را - که به شدّت، بیمار بود - نیز بردند....

علی بن الحسین علیه السلام می گوید: «با توجّه به بیماری ام و شدّت آن، چیزی نفهمیدم و متوجّه نشدم، تا آن که مرا نزد عمر بن سعد آوردند. هنگامی که حالم را دید، از من رو گردانْد و من با همان بیماری ام [گوشه ای] افتادم.

مردی از هواداران شام، نزد من آمد و مرا برداشت و در حالی که می گریست، روان شد و به من گفت: ای فرزند پیامبر خدا! من بر جانِ تو بیم دارم. نزد من باش.

سپس مرا به جایگاه خود برد و مَقدمم را گرامی داشت و هر گاه به من می نگریست، می گریست. من با خود می گفتم: اگر خیری نزد کسی باشد، نزد این مرد است.

هنگامی که خاندان ما را به نزد عبید اللّه بن زیاد بردند، [عبید اللّه] از من جویا شد. گفتند:

ص:467


1- (1) . زمر: آیۀ 42.
2- (2) . فَغَیَّبَنی رَجُلٌ مِنهُم وأکرَمَ نُزُلی وَاحتَضَنَنی، وجَعَلَ یَبکی کُلَّما خَرَجَ ودَخَلَ، حَتّی کُنتُ أقولُ: إن یَکُن عِندَ أحَدٍ مِنَ النّاسِ وَفاءٌ فَعِندَ هذا. إلی أن نادی مُنادِی ابنِ زِیادٍ: ألا مَن وَجَدَ عَلِیَّ بنَ حُسَینٍ فَلیَأتِ بِهِ، فَقَد جَعَلنا فیهِ ثَلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ. قالَ: فَدَخَلَ - وَاللّهِ - عَلَیَّ وهُوَ یَبکی، وجَعَلَ یَربِطُ یَدَیَّ إلی عُنُقی! وهُوَ یَقولُ: أخافُ! فَأَخرَجَنی وَاللّهِ إلَیهِم مَربوطاً حَتّی دَفَعَنی إلَیهِم، وأخَذَ ثَلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ وأنَا أنظُرُ إلَیها. فَاُخِذتُ فَاُدخِلتُ عَلَی ابنِ زِیادٍ، فَقالَ: مَا اسمُکَ؟ فَقُلتُ: عَلِیُّ بنُ حُسَینٍ، قالَ: أوَ لَم یَقتُلِ اللّهُ عَلِیّاً؟ قالَ: قُلتُ کانَ لی أخٌ یُقالُ لَهُ عَلِیٌّ أکبَرُ مِنّی قَتَلَهُ النّاسُ، قالَ: بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ، قُلتُ: «اَللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها». فَأَمَرَ بِقَتلِهِ. فَصاحَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ یَابنَ زِیادٍ: حَسبُکَ مِن دِمائِنا، أسأَلُکَ بِاللّهِ إن قَتَلتَهُ إلّاقَتَلتَنی مَعَهُ، فَتَرَکَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 480، تاریخ دمشق: ج 41 ص 367).

رهایش کرده و به حال خودش وا نهاده ایم.

به دنبال من گشتند؛ امّا مرا نیافتند پس جارچی ای ندا داد: هر کس علی بن الحسین را یافت، او را بیاورد و سیصد درهم بگیرد.

مردی که نزدش بودم، در حالی که می گریست، نزد من آمد و شروع به بستن دستانم به گردنم کرد و می گفت: ای فرزند پیامبر خدا! بر جان خود می ترسم که اگر تو را از آنان، پنهان بدارم، مرا بکُشند.

او مرا دست بسته به آنان سپرد و سیصد درهم گرفت، در حالی که به او می نگریستم.

مرا نزد عبید اللّه بن زیادِ ملعون بردند و هنگامی که به جلویش رسیدم، گفت: تو کیستی؟

گفتم: من علی بن الحسین هستم.

گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکُشت؟

گفتم: او برادرم بود و مردم، او را کُشتند.

عبید اللّه بن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت!».

[در این هنگام] علی [بن الحسین] علیه السلام گفت: «خداوند، جان ها را هنگام مرگشان می گیرد و آنان را که نمرده اند، در خواب می گیرد»(1)».

عبید اللّه بن زیادِ ملعون، به کشتن علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) فرمان داد که زینب، دختر علی علیه السلام، فریاد کشید: ای ابن زیاد! خون هایی که از ما ریخته ای، برایت کافی است. تو را به خدا، سوگند می دهم که او را نکُشی، جز آن که مرا همراه او بکشی.(2)

ص:468


1- (1) . زمر: آیۀ 42.
2- (2) . ومَضَوا بِعَلیِّ بنِ الحُسَینِ الأَکبَرِ الباقی مِن وُلدِهِ وهُوَ شَدیدُ العلّة... وقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: فَما فَهِمتُهُ وعَقَلتُهُ مَعَ عِلَّتی وشِدَّتِها أنَّهُ اتِیَ بی إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَلَمّا رَأی ما بی أعرَضَ عَنّی، فَبَقیتُ مَطروحاً لِما بی. فَأَتانی رَجَلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَاحتَمَلَنی، فَمَضی بی وهُوَ یَبکی، وقالَ لی: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّی أخافُ عَلَیکَ فَکُن عِندی. ومَضی بی إلی رَحلِهِ وأکرَمَ نُزُلی، وکانَ کُلَّما نَظَرَ إلَیَّ یَبکی. فَکُنتُ أقولُ فی نَفسی: إن یَکُن عِندَ أحَدٍ مِن هؤُلاءِ خَیرٌ فَعِندَ هذَا الرَّجُلِ. فَلَمّا صِرنا إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ سَأَلَ عَنّی. فَقیلَ: قَد تُرِکَ. وطُلبِتُ فَلَم اوجَد، فَنادی مُنادٍ: مَن وَجَدَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ، فَلیَأتِ بِهِ ولَهُ ثَلاثُمِئَةِ دِرهَمٍ. فَدَخَلَ عَلَیَّ الرَّجُلُ الَّذی کُنتُ عِندَهُ - وهُوَ یَبکی - وجَعَلَ یَربِطُ یَدَیَّ إلی عُنُقی، ویَقولُ: أخافُ عَلی نَفسی یَابنَ رَسولِ اللّهِ، إن سَتَرتُکَ عَنهُم أن یَقتُلونی. فَدَفَعَنی إلَیهِم مَربوطاً، وأخَذَ الثَّلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ وأنَا أنظُرُ إلَیهِ. ومُضِیَ بی إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ اللَّعینِ، فَلَمّا صِرتُ بَینَ یَدَیهِ قالَ: مَن أنتَ؟ قُلتُ: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ. قالَ: أوَ لَم یَقتُلِ اللّهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؟ قُلتُ: کانَ أخی، وقَد قَتَلَهُ النّاسُ. قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: بَل قَتَلَهُ اللّهُ. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: «اَللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها». فَأَمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ اللَّعینُ بِقَتلِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام. فَصاحَت زَینَبُ بِنتُ عَلِیٍّ علیها السلام: یَابنَ زِیادٍ، حَسبُکَ مِن دِمائِنا، اناشِدُکَ اللّهَ إن قَتَلتَهُ إلّاقَتَلتَنی مَعَهُ (شرح الأخبار: ج 3 ص 156 و 250).
سخنی در بارۀ گزارش های مربوط به پنهان شدن امام زین العابدین (علیه السلام)

در شماری از گزارش هایی که گذشت، آمده است که پس از واقعۀ کربلا، یکی از نیروهای دشمن، امام زین العابدین علیه السلام را به صورت مخفیانه و جدا از سایر اسیران، به منزلش برد و مدّتی از او پذیرایی نمود، تا آن که ابن زیاد برای یافتن ایشان جایزه تعیین کرد و وی از ترس کشته شدن، امام علیه السلام را طناب پیچ، تحویل ابن زیاد داد.(1)

این بخش از گزارش های یاد شده، صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا مخالف همۀ گزارش هایی است که بر حضور امام زین العابدین علیه السلام در کنار اسیران دلالت دارند،(2) بویژه گزارش مربوط به ساکت کردن عمّۀ بزرگوارش(3) و گزارش سخنرانی امام علیه السلام در کوفه که پیش از این گذشت.(4)

افزون بر این، بعید به نظر می رسد که غیبت شخصیتی مانند امام زین العابدین علیه السلام در میان اسیران، مورد غفلت قرار گیرد و بعیدتر، آن که ایشان، جدایی از سایر خانواده و پنهان ماندن را پذیرفته باشد.

ص:469


1- (1) . ر. ک: ص 466 ح 1534 و ص 467 ح 1535.
2- (2) . ر. ک: ص 432 (روانه کردن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه) و ص 433 (وداعِ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله با شهیدان).
3- (3) . ر. ک: ص 440 (سخنرانی زینب علیها السلام در میان کوفیان).
4- (4) . ر. ک: ص 452 (سخنرانی امام زین العابدین علیه السلام در میان کوفیان).
12/6 ایستادگی عبد اللّه بن عفیف در برابر ابن زیاد و به شهادت رسیدنش

(1)

1536. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: هنگامی که عبید اللّه به کاخ [حکومتی] آمد و مردم هم وارد شدند، ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظمِ کوفه، گرد آمدند. ابن زیاد، از منبر بالا رفت و گفت: ستایش، خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیر مؤمنان یزید بن معاویه و حزبش را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو، حسین بن علی و پیروانش را کُشت!

ابن زیاد، سخنش را به پایان نبرده بود که عبد اللّه بن عفیف ازدیِ غامدیِ والِبی بر او جَست. او از شیعیان علی علیه السلام بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل، همراه علی علیه السلام از دست داده بود و چون پیکار صفّین شد، ضربه ای بر سرش و ضربه ای هم بر ابرویش زدند و آن چشمش هم نابینا شد.

از این رو، از مسجد اعظمِ کوفه جدا نمی شد و تا شب، در آن، نماز می خواند و سپس به خانه باز می گشت.

عبد اللّه، هنگامی که سخن ابن زیاد را شنید، گفت: ای پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدرت هستید و نیز کسی است که به تو حکومت داد و پدرش. ای پسر مرجانه! آیا پسرانِ پیامبران را می کشید و سخن صدّیقان را بر زبان می آورید؟!

ابن زیاد گفت: او را برایم بیاورید.

پاسبان ها بر او پریدند و او را گرفتند. عبد اللّه، شعار قبیلۀ ازْد را سر داد: ای آمُرزیده (یا مَبرورُ)!

عبد الرحمان بن مِخنَف ازْدی، نشسته بود. گفت: وای بر تو! خودت و قومت را تباه کردی.

در آن روز، هفتصد جنگجو از قبیلۀ ازْد در کوفه بودند. جوانانی از ازْد به سوی او جستند و او را از دست پاسبانان در آوردند و به خانواده اش سپردند.

عبید اللّه بن زیاد، کسی را به دنبال او فرستاد. او را کُشت و فرمان داد تا او را در جایگاه خاکروبه ها به صلیب کشند و او را آن جا به صلیب کشیدند.(2)

ص:470


1- (1) . این واقعه در مسجد و پس از برخوردی که ابن زیاد با خانوادۀ امام حسین علیه السلام در قصر حکومتی داشت، اتّفاق افتاده است.
2- (2) . لَمّا دَخَلَ عُبَیدُ اللّهِ القَصرَ ودَخَلَ النّاسُ، نودِیَ الصَّلاةَ جامِعَةً، فَاجتَمَعَ النّاسُ فِی المَسجِدِ الأَعظَمِ، فَصَعِدَ المِنبَرَ ابنُ زِیادٍ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أظهَرَ الحَقَّ وأهلَهُ، ونَصَرَ أمیرَ المُؤمِنینَ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ وحِزبَهُ، وقَتَلَ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ وشیعَتَهُ. فَلَم یَفرُغِ ابنُ زِیادٍ مِن مَقالَتِهِ، حَتّی وَثَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَفیفٍ الأَزدِیُّ ثُمَّ الغامِدِیُّ ثُمَّ أحَدُ بَنی والِبَةَ، وکانَ مِن شیعَةِ عَلِیٍّ علیه السلام، وکانَت عَینُهُ الیُسری ذَهَبَت یَومَ الجَمَلِ مَعَ عَلِیِّ علیه السلام، فَلَمّا کانَ یَومَ صِفّینَ ضُرِبَ عَلی رَأسِهِ ضَربَةٌ واُخری عَلی حاجِبِهِ فَذَهَبَت عَینُهُ الاُخری، فَکانَ لا یَکادُ یُفارِقُ المَسجِدَ الأَعظَمَ، یُصَلّی فیهِ إلَی اللَّیلِ ثُمَّ یَنصَرِفُ. قالَ: فَلَمّا سَمِعَ مَقالَةَ ابنِ زِیادٍ، قالَ: یَابنَ مَرجانَةَ! إنَّ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ أنتَ وأبوکَ وَالَّذی وَلّاکَ وأبوهُ، یَابنَ مَرجانَةَ! أتَقتُلونَ أبناءَ النَّبِیّینَ وتَکَلَّمونَ بِکَلامِ الصِّدّیقینَ؟! فَقالَ ابنُ زِیادٍ: عَلَیَّ بِهِ، قالَ: فَوَثَبَت عَلَیهِ الجَلاوِزَةُ فَأَخَذوهُ. قالَ: فَنادی بِشِعارِ الأَزدِ: یا مَبرورُ، قالَ: وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ مِخنَفٍ الأَزدِیُّ جالِسٌ، فَقالَ: وَیحَ غَیرِکَ! أهلَکتَ نَفسَکَ وأهلَکتَ قَومَکَ! قالَ: وحاضِرُ الکوفَةِ یَومَئِذٍ مِنَ الأَزدِ سَبعُمِئَةِ مُقاتِلٍ، قالَ: فَوَثَبَ إلَیهِ فِتیَةٌ مِنَ الأَزدِ فَانتَزَعوهُ، فَأَتَوا بِهِ أهلَهُ، فَأَرسَلَ إلَیهِ مَن أتاهُ بِهِ فَقَتَلَهُ، وأمَرَ بِصَلبِهِ فِی السَّبَخَةِ، فَصُلِبَ هُنالِکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 458، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 575).

1537. الإرشاد: ابن زیاد، به مسجد آمد و از منبر، بالا رفت و گفت: ستایش، خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیر مؤمنان یزید و حزبش را یاری داد، و دروغگو پسر دروغگو و پیروانش را کشت!

عبد اللّه بن عفیف ازْدی - که از پیروان امیر مؤمنان علیه السلام بود -، جلوی او برخاست و گفت: ای دشمن خدا! دروغگو، تو و پدرت هستید و کسی که به تو حکومت داد و نیز پدرش. ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبران را می کشی و بر منبر، در جایگاه صدّیقان می ایستی؟!

ابن زیاد گفت: او را برایم بیاورید.

پاسبانان، او را گرفتند و او شعار قبیلۀ ازْد را سر داد و هفت صد تن از آنان، گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در آوردند.

شب که رسید، ابن زیاد، کسی را به سوی او فرستاد و او را از خانه اش بیرون کشید و گردنش را زد و وی را در جای انباشت خاکروبه ها به صلیب کشید. خدا او را رحمت کند!(1)

1538. أنساب الأشراف: ابن زیاد به سخنرانی پرداخت و گفت: ستایش، خدایی که دروغگو پسر دروغگو، حسین، و پیروانش را کشت!

ص:471


1- (1) . دَخَلَ [ابنُ زِیادٍ] المَسجِدَ فَصَعِدَ المِنبَرَ فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أظهَرَ الحَقَّ وأهلَهُ، ونَصَرَ أمیرَ المُؤمِنینَ یَزیدَ وحِزبَهُ، وقَتَلَ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ وشیعَتَهُ. فَقامَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَفیفٍ الأَزدِیُّ - وکانَ مِن شیعَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام - فَقالَ: یا عَدُوَّ اللّهِ، إنَّ الکَذّابَ أنتَ وأبوکَ، وَالَّذی وَلّاکَ وأبوهُ، یَابنَ مَرجانَةَ، تَقتُلُ أولادَ النَّبِیّینَ وتَقومُ عَلَی المِنبَرِ مَقامَ الصِّدّیقینَ! فَقالَ ابنُ زِیادٍ: عَلَیَّ بِهِ، فَأَخَذَتهُ الجَلاوِزَةُ، فَنادی بِشِعارِ الأَزدِ، فَاجتَمَعَ مِنهُم سَبعُمِئَةِ رَجُلٍ فَانتَزَعوهُ مِنَ الجَلاوِزَةِ، فَلَمّا کانَ اللَّیلُ أرسَلَ إلَیهِ ابنُ زِیادٍ مَن أخرَجَهُ مِن بَیتِهِ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ وصَلَبَهُ فِی السَّبَخَةِ رَحِمَهُ اللّهُ (الإرشاد: ج 2 ص 117، کشف الغمّة: ج 2 ص 279).

عبد اللّه بن عفیف ازدیِ غامِدی - که شیعه بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم راستش را در پیکار صِفّین از دست داده بود و از مسجد اعظمِ کوفه جدا نمی شد -، هنگامی که سخن ابن زیاد را شنید، به او گفت: ای پسر مرجانه! دروغگو، تو و پدرت هستید و کسی که به او حکومت داد و نیز پدرش. ای پسر مرجانه! آیا فرزندان پیامبران را می کشید و سخن صدّیقان را می گویید؟!

ابن زیاد گفت: او را برایم بیاورید.

عبد اللّه، شعار قبیلۀ ازْد را سر داد: ای آمرزیده! ای آمرزیده (مَبْرورُ، یا مَبْرور)!

آن روز، هفت صد تن از ازْدیان، در کوفه حاضر بودند. برجَستند و او را خلاص کردند و به نزد خانواده اش آوردند.

ابن زیاد به بزرگان [یمن] گفت: آیا ندیدید اینان چه کردند؟

گفتند: چرا.

گفت: پس - ای یمنیان - بروید و یارتان را بیاورید. آنان نیز همان گونه که به فرمان پدرش (زیاد) برای احضار حُجر عمل کرده بودند، عبد اللّه را برایش آوردند.

عمرو بن حَجّاج به ابن زیاد، پیشنهاد داد که همۀ ازْدیانِ حاضر در مسجد را بازداشت کند.

آنان و از جمله عبد الرحمان بن مِخنَف و جز او که در میان آنان بودند، بازداشت شدند و قبیلۀ ازْد و یمنیان با هم به شدّت درگیر شدند.

ابن زیاد، کار یمنیان را کُند دید. به پیکی که به سوی آنان فرستاده بود، گفت: ببین میان آنان چه می گذرد.

او آمد و جنگ سختی دید. گفتند: به امیر بگو که: تو ما را به سوی مردم جزیره (شمال عراق) و عجمیانِ موصل نفرستاده ای. تو ما را به سوی ازْد، شیران بیشه، فرستاده ای! نه تخمی هستند که از آشیانه، بیرون آورده شوند و نه دانۀ اسفندند که لگدمال گردند.

عبید اللّه بن حوزۀ والِبی و محمّد بن حبیب بَکری، از قبیلۀ ازْد، کشته شدند و کشتگان میان آنها بسیار شد و یمنیان، بر آنان قدرت یافتند و به کَپَر پشت خانۀ ابن عفیف رسیدند. آن را شکستند و به درون، هجوم آوردند. دخترش شمشیرش را به دست او داد و او به دفاع از خود پرداخت.

یمنیان، از هر سو بر او حمله کردند [و او را گرفتند] و برای ابن زیاد آوردند، درحالی که می گفت:

سوگند می خورم که اگر چشمانم می دید

ورودتان بر من و بیرون رفتنتان، آسان نبود.

ص:472

سفیان بن یزید بن مُغَفّل، بیرون آمد تا از ابن عفیف، دفاع کند که با او دستگیرش کردند. ابن عفیف، کشته و در جای خاکروبه، به دار آویخته شد.

جُندَب بن عبد اللّه را آوردند. ابن زیاد به او گفت: به خدا سوگند، با ریختن خونت به خدا تقرّب می جویم.

جُندَب گفت: تو با ریختن خون من، تنها از خدا دور می شوی.(1)

1539. الفتوح: ابن زیاد، از منبر بالا رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و در میان سخنش گفت: ستایش، خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیر مؤمنان و پیروانش را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو را کُشت!

او دیگر چیزی بر این سخن نیفزود و توقّف کرد. عبد اللّه بن عفیف ازْدی - که خدا، رحمتش کند - برخاست. او - که از برگزیدگان شیعه و برترینِ آنها بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم دیگرش را در پیکار صِفّین از دست داده بود و از مسجد اعظمِ کوفه جدا

ص:473


1- (1) . خَطَبَ ابنُ زِیادٍ فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ الحُسَینَ وشیعَتَهُ. فَوَثَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَفیفٍ الأزَدِیُّ ثُمَّ الغامِدِیُّ، وکانَ شیعِیّاً، وکانَت عَینُهُ الیُسری ذَهَبَت یَومَ الجَمَلِ وَالیُمنی یَومَ صِفّینَ، وکانَ لا یُفارِقُ المَسجِدَ الأَعظَمَ، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَةَ ابنِ زِیادٍ، قالَ لَهُ: یَابنَ مَرجانَةَ! إنَّ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ أنتَ وأبوکَ وَالَّذی وَلّاهُ وأبوهُ! یَابنَ مَرجانَةَ! أتَقتُلونَ أبناءَ النَّبِیّینَ وتَتَکَلَّمونَ بِکَلامِ الصِّدّیقینَ؟! فَقالَ ابنُ زِیادٍ: عَلَیَّ بِهِ، فَنادی بِشِعارِ الأَزدِ: مَبرورُ یا مَبرورُ! وحاضِرُوا الکوفَةِ مِنَ الأَزدِ یَومَئِذٍ سَبعُمِئَةٍ فَوَثَبوا فَتَخَلَّصوهُ حَتّی أتَوا بِهِ أهلَهُ. فَقالَ ابنُ زِیادٍ لِلأَشرافِ: أما رَأَیتُم ما صَنَعَ هؤُلاءِ؟ قالوا: بَلی. قالَ: فَسیروا أنتُم - یا أهلَ الیَمَنِ - حَتّی تَأتونی بِصاحِبِکُم، وَامتَثَلَ صَنیعَ أبیهِ فی حُجرٍ حینَ بَعَثَ أهلَ الیَمَنِ. وأشارَ عَلَیهِ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بِأَن یُحبَسَ کُلُّ مَن کانَ فِی المَسجِدِ مِنَ الأَزدِ، فَحُبِسَوا وفیهِم عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مِخنَفٍ وغَیرُهُ، فَاقتَتَلَتِ الأَزدُ وأهلُ الیَمَنِ قِتالاً شَدیداً. وَاستَبطَأَ ابنُ زِیادٍ أهلَ الیَمَنِ، فَقالَ لِرَسولٍ بَعَثَهُ إلَیهِم: انظُر ما بَینَهُم؟ [فَأَتاهُم] فَرَأی أشَدَّ قَتلٍ، فَقالوا: قُل لِلأَمیرِ إنَّکَ لَم تَبعَثنا إلی نَبَطِ الجَزیرَةِ ولا جَرامِقَةِ المَوصِلِ، إنَّما بَعَثتَنا إلَی الأَزدِ، إلی اسودِ الأَجَمِ، لَیسوا بِبَیضَةٍ تُحسی ولا حَرمَلَةٍ توطَأُ. فَقُتِلَ مِنَ الأَزدِ عُبَیدُ اللّهِ بنُ حَوزَةَ الوالِبِیُّ ومُحَمَّدُ بنُ حَبیبٍ البَکرِیُّ، وکَثُرَتِ القَتلی بَینَهُم، وقَوِیَتِ الیَمانِیَّةُ عَلَی الأَزدِ، وصاروا إلی خُصٍّ فی ظَهرِ دارِ ابنِ عَفیفٍ فَکَسَروهُ وَاقتَحَموا، فَناوَلَتهُ ابنَتُهُ سَیفَهُ فَجَعَلَ یَذُبُّ بِهِ، وشَدّوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَانطَلَقوا بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ وهُوَ یَقولُ: اُقسِمُ لَو یُفسَحُ لی مِن بَصَری شَقَّ عَلَیکُم مَورِدی وصَدَری وخَرَجَ سُفیانُ بنُ یَزیدُ بنِ المُغَفَّلِ لِیَدفَعَ عَنِ ابنِ عَفیفٍ، فَأَخَذوهُ مَعَهُ، فَقُتِلَ ابنُ عَفیفٍ وصُلِبَ بِالسَّبَخَةِ. واُتِیَ بِجُندَبِ بنِ عَبدِ اللّهِ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: وَاللّهِ لَأَتَقَرَبَنَّ إلَی اللّهِ بِدَمِکَ. فَقالَ: إنَّما تَتَباعَدُ مِنَ اللّهِ بِدَمی (أنساب الأشراف: ج 3 ص 413).

نمی شد و [روز را] تا شب در آن، نماز می خواند و سپس به منزلش می رفت -، هنگامی که سخن ابن زیاد را شنید، از جا بر جَست و سپس گفت: ای پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدرت هستید و هر کس که تو را به کار گماشت و نیز پدرش. ای دشمن خدا! آیا فرزندان پیامبران را می کُشید و این سخن را بر منبرهای مؤمنان می گویید؟!

ابن زیاد، خشمگین شد و سپس گفت: چه کسی سخن می گوید؟

گفت: من سخن می گویم، ای دشمن خدا! آیا نسل پاکی را که خداوند، آلودگی را از آنان در کتابش زُدوده است، می کُشی و ادّعای مسلمانی می کنی؟ یاریگران، کجایند؟! فرزندان مهاجر و انصار کجایند تا از طاغوت تو، آن ملعونِ فرزند ملعون، آن لعنت شدگان بر زبان محمّد، پیام آور پروردگار جهانیان، انتقام گیرند؟

خشم دشمن خدا، چنان شدّت گرفت که رگ هایش بر آمد. آن گاه گفت: او را برایم بیاورید.

پاسبانان، از هر سو به سوی او شتافتند تا دستگیرش کنند که بزرگان خویشاوندش از قبیلۀ ازْد برخاستند و او را از دستان پاسبانان، رها کردند و او را از درِ مسجد، بیرون آوردند و به سوی خانه اش بردند.

ابن زیاد، از منبر، پایین آمد و به درون کاخ [حکومتی] رفت و بزرگان به نزد او آمدند. گفت:

آیا دیدید این قوم، چه کردند؟!

گفتند: دیدیم. خداوند، کار امیر را به سامان آوَرَد! تنها قبیلۀ ازْد بودند که چنین کردند. بر بزرگانشان، سخت بگیر؛ چرا که آنان، او را از دستت نجات دادند و به خانه اش بردند.

ابن زیاد، دنبال عبد الرحمان بن مِخنَف ازْدی فرستاد و او را به همراه گروهی از ازْدیان، دستگیر و بازداشت کرد و گفت: به خدا سوگند، از دستم بیرون نمی روید، مگر آن که عبد اللّه بن عفیف را برایم بیاورید.

سپس ابن زیاد، عمرو بن حَجّاج زُبَیدی، محمّد بن اشعث، شَبَث بن رِبعی و گروهی از یارانش را فرستاد و به آنان گفت: به سوی این نابینا بروید و این نابینایی را که خدا، دلش را نیز مانند چشمانش کور کرده، برایم بیاورید.

گروهی که عبید اللّه بن زیاد فرستاده بود، به سوی عبد اللّه بن عفیف آمدند و خبر آن به ازْد رسید. گِرد هم آمدند و قبیله های یمن هم با آنان، گِرد آمدند تا از یارشان، عبد اللّه بن عفیف، دفاع کنند. خبر آن به ابن زیاد رسید و او نیز قبیله های مُضَر را گِرد آورد و محمّد بن اشعث را همراه

ص:474

آنان کرد و به او فرمان جنگ با آنان را داد.

قبیله های مُضَر به قبیله های یمنی روی آوردند و قبیله های یمنی به آنان، نزدیک شدند و جنگ سختی در گرفت. خبر آن، به ابن زیاد رسید. او پیکی به سوی یارانش فرستاد و آنان را سرزنش کرد. عمرو بن حَجّاج، خبر گِرد هم آمدن یمنیان در برابر ایشان را برای ابن زیاد فرستاد و شبث بن رِبعی به سوی او پیغام فرستاد که: ای امیر! تو ما را به سوی شیرانِ بیشه فرستاده ای. عجله نکن.

نبرد آن دو گروه، بالا گرفت، تا آن جا که گروهی از عرب، در آن میان، کشته شدند.

یاران ابن زیاد به خانۀ ابن عفیف رسیدند و در را شکستند و بر او هجوم آوردند. دخترش فریاد کشید: ای پدر! دشمن از جایی که خیال نمی کردی، آمد.

گفت: نگران نباش، دخترم! شمشیر را به من بده.

او شمشیر را به پدرش داد و او گرفت و به دفاع از خودش پرداخت و چنین رَجَز می خواند:

من پسر فضیلتمند عفیف و طاهرم

عفیف، پدر من است و پسر امّ عامر.

بسی زره پوشیده ام و کلاه خود بر سر گذاشته ام

و نیز قهرمانانی را از آنان بر خاک افکنده ام و رهایشان کرده ام.

دخترش چنین می گفت: کاش مردی بودم و امروز، پیشِ رویت در برابر این تبهکاران و قاتلان خاندان پاک پیامبر می جنگیدم!

آن گروه، ابن عفیف را از پشت و راست و چپش در میان گرفتند و او هم با شمشیرش از خودش دفاع می کرد و کسی را یارای پیش آمدن به سوی او نبود.

از هر سو بر او [حمله کردند و] غلبه یافتند تا آن که او را گرفتند و جُندَب بن عبد اللّه ازْدی گفت: ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم! به خدا سوگند، عبد اللّه بن عفیف را گرفتند. به خدا سوگند، زندگی پس از او، ننگین است!

سپس او را آوردند و بر عبید اللّه بن زیاد، وارد نمودند. [عبید اللّه] چون او را دید، گفت:

ستایش، خدایی را که تو را رسوا کرد!

عبد اللّه بن عفیف به او گفت: ای دشمن خدا! آیا با این کار، رسوایم کرد؟ به خدا سوگند، اگر خدا چشمم را می گشود، ورودت بر من و بیرون رفتنت، سخت می شد.

ص:475

ابن زیاد گفت: ای دشمن خودت! در بارۀ عثمان بن عفّان، چه می گویی؟

گفت: ای پسرِ بندۀ بنی عِلاج! ای پسر مرجانه و سمیّه! تو را با عثمان بن عفّان، چه کار؟ عثمان، خوب یا بد، صالح یا فاسد، خدای - تبارک و تعالی - ولیّ آفریده های خود است و میان خَلقش و عثمان بن عفّان، به حق و عدالت، داوری می کند؛ امّا از من در بارۀ پدرت بپرس و نیز در بارۀ یزید و پدرش.

ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، از تو چیزی نمی پرسم تا این که مرگ را بچشی.

عبد اللّه بن عفیف گفت: ستایش، ویژۀ پروردگار جهانیان است. هان که من سال ها از پروردگارم، طلب شهادت می کردم و به حمد خدا، اکنون پس از مأیوس شدن از آن، روزی ام کرد و اجابت یکی از قدیمی ترین دعاهایم را به من نشان داد!

ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید.

گردنش را زدند و به دارش آویختند. رحمت خدا بر او باد!(1)

ص:476


1- (1) . صَعِدَ ابنُ زِیادٍ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وقالَ فی بَعضِ کَلامِهِ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أظهَرَ الحَقَّ وأهلَهُ، ونَصَرَ أمیرَ المُؤمِنینَ وأشیاعَهُ، وقَتَلَ الکَذّابَ ابنَ الکَذّابِ. قالَ: فَما زادَ عَلی هذَا الکَلام ِشَیئاً ووَقَفَ، فَقامَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَفیفٍ الأَزدِیُّ رَحِمَهُ اللّهُ، وکانَ مِن خِیارِ الشّیعَةِ وکانَ أفضَلَهُم، وکانَ قَد ذَهَبَت عَینُهُ الیُسری فی یَومِ الجَمَلِ وَالاُخری فی یَومِ صِفّینَ، وکانَ لا یُفارِقُ المَسجِدَ الأَعظَمَ یُصَلّی فیهِ إلَی اللَّیلِ، ثُمَّ یَنصَرِفُ إلی مَنزِلِهِ. فَلَمّا سَمِعَ مَقالَةَ ابنِ زِیادٍ، وَثَبَ قائِماً ثُمَّ قالَ: یَابنَ مَرجانَةَ، الکَذّابُ ابنُ الکَذّابِ أنتَ وأبوکَ ومَنِ استَعمَلَکَ وأبوهُ، یا عَدُوَّ اللّهِ أتَقتُلونَ أبناءَ النَّبِیّینَ وتَتَکَلَّمونَ بِهذَا الکَلامِ عَلی مَنابِرِ المُؤمِنینَ؟! قالَ: فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ، ثُمَّ قالَ: مَنِ المُتَکَلِّمُ؟ فَقالَ: أنَا المُتَکَلِّمُ یا عَدُوَّ اللّهِ، أتَقتُلُ الذُّرِّیَّةَ الطّاهِرَةَ الَّتی قَد أذهَبَ اللّهُ عَنهَا الرِّجسَ فی کِتابِهِ، وتَزعُمُ أنَّکَ عَلی دینِ الإِسلامِ؟ وا عَوناه، أینَ أولادُ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ، لِیَنتَقِموا مِن طاغِیَتِکَ اللَّعینِ ابنِ اللَّعینِ عَلی لِسانِ مُحَمَّدٍ نَبِیِّ رَبِّ العالَمینَ؟ قالَ: فَازدادَ غَضَباً عَدُوُّ اللّهِ حَتَّی انتَفَخَت أوداجُهُ، ثُمَّ قالَ: عَلَیَّ بِهِ، قالَ: فَتَبادَرَت إلَیهِ الجَلاوِزَةُ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ لِیَأخُذوهُ، فَقامَتِ الأَشرافُ مِنَ الأَزدِ مِن بَنی عَمِّهِ فَخَلَّصوهُ مِن أیدِی الجَلاوِزَةِ، وأخرَجوهُ مِن بابِ المَسجِدِ، فَانطَلَقوا بِهِ إلی مَنزِلِهِ. ونَزَلَ ابنُ زِیادٍ عَنِ المِنبَرِ ودَخَلَ القَصرَ، ودَخَلَ عَلَیهِ أشرافُ النّاسِ، فَقالَ: أرَأَیتُم ما صَنَعَ هؤُلاءِ القَومُ؟ فَقالوا: قَد رَأَینا أصلَحَ اللّهُ الأَمیرَ، إنَّمَا الأَزدُ فَعَلَت ذلِکَ فَشُدَّ یَدَیکَ بِساداتِهِم، فَهُمُ الَّذینَ استَنقَذوهُ مِن یَدِکَ حَتّی صارَ إلی مَنزِلِهِ. قالَ: فَأَرسَلَ ابنُ زِیادٍ إلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ مِخنَفٍ الأَزدِیِّ، فَأَخَذَهُ وأخَذَ مَعَهُ جَماعَةً مِنَ الأَزدِ فَحَبَسَهُم، وقالَ: وَاللّهِ لا خَرَجتُم مِن یَدی أو تَأتُونی بِعَبدِ اللّهِ بنِ عَفیفٍ. قالَ: ثُمَّ دَعَا ابنُ زِیادٍ لِعَمرِو بنِ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیِّ ومُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ وشَبَثِ بنِ الرِّبعِیِّ وجَماعَةٍ مِن أصحابِهِ، وقالَ لَهُم: اذهَبوا إلی هذَا الأَعمی، أعمَی الأَزدِ الَّذی قَد أعمَی اللّهُ قَلبَهُ کَما أعمی عَینَیهِ، ائتونی بِهِ. -
13/6 خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در زندان ابن زیاد

1540. الکامل فی التاریخ: گفته شده هنگامی که خاندان حسین علیه السلام به کوفه رسیدند، ابن زیاد، آنان را بازداشت کرد و خبر را برای یزید فرستاد. در همان هنگام که آنان در حبس بودند، سنگی بر آنان فرو افتاد که نوشته ای به آن، گِرِه زده بودند و در آن، چنین نوشته بود: پیک، خبر شما را برای یزید، برده است و فلان روز می رسد و فلان روز، باز می گردد. اگر صدای «اللّه أکبر» شنیدید، یقین کنید که کشته می شوید و اگر نشنیدید، در امان هستید.

دو سه روز پیش از آمدن پیک، سنگی که در آن، نوشته ای بود، انداخته شد که می گفت:

ص:477

«وصیّت کنید و کارهایتان را یادآور شوید که نزدیک است پیک برسد».

سپس پیک آمد و فرمان یزید آمد که آنها به سوی او فرستاده شوند.(1)

1541. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللّه بن زیاد، فرمان داد تا باقی ماندگان خاندان حسین علیه السلام که بر او وارد شده اند، همراه او در کاخ، حبس شوند.(2)

1542. الأمالی، صدوق - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد -: ابن زیاد، فرمان داد که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را در بند کنند و همراه زنان و اسیران به زندان ببرند. من با آنان بودم و از کوچه ای نگذشتیم، مگر این که آن را پُر از مرد و زنی یافتیم که بر صورت خود می زدند و می گریستند. آنان را در زندان افکندند و در را بر آنان بستند.(3)

1543. الملهوف: ابن زیاد، فرمان داد و علی بن الحسین علیه السلام و خاندانش را به خانه ای در کنار مسجد اعظمِ کوفه بردند. زینب، دختر علی علیه السلام، گفت: هیچ زن عربی جز امّ وَلَد(4) یا کنیز، بر ما وارد نشود، که آنها نیز مانند ما اسیر شده اند.(5)

1544. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عبیده -: زنان، دختران و خاندان امام حسین علیه السلام را آوردند و بهترین کاری که کرد، فرمان داد تا خانه ای در جایی جدا برایشان بگیرند، و روزی و خرجی و لباسی برایشان مقرّر کرد.(6)

ص:478


1- (1) . قیل: إنَّ آلَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا وَصَلوا إلَی الکوفَةِ حَبَسَهُمُ ابنُ زِیادٍ، وأرسَلَ إلی یَزیدَ بِالخَبَرِ، فَبَینَما هُم فِی الحَبسِ إذ سَقَطَ عَلَیهِم حَجَرٌ فیهِ کِتابٌ مَربوطٌ، وفیهِ: إنَّ البَریدَ سارَ بِأَمرِکُم إلی یَزیدَ، فَیَصِلُ یَومَ کَذا ویَعودُ یَومَ کَذا، فَإِن سَمِعتُمُ التَّکبیرَ فَأَیقِنوا بِالقَتلِ، وإن لَم تَسمَعوا تَکبیراً فَهُوَ الأَمانُ. فَلَمّا کانَ قَبلَ قُدومِ البَریدِ بِیَومَینِ أو ثَلاثَةٍ، إذا حَجَرٌ قَد القِیَ وفیهِ کِتابٌ، یَقولُ فیهِ: أوصُوا وَاعهَدوا فَقَد قارَبَ وُصولُ البَریدِ. ثُمَّ جاءَ البَریدُ بِأَمرِ یَزیدَ بِإِرسالِهِم إلَیهِ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 576).
2- (2) . أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِحَبسِ مَن قُدِمَ بِهِ عَلَیهِ مِن بَقِیَّةِ أهلِ الحُسَینِ علیه السلام مَعَهُ فِی القَصرِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 484).
3- (3) . أمَرَ [ابنُ زِیادٍ] بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فَغُلَّ وحُمِلَ مَعَ النِّسوَةِ وَالسَّبایا إلَی السِّجنِ، وکُنتُ مَعَهُم، فَما مَرَرنا بِزُقاقٍ إلّاوَجَدناهُ مُلِئَ رِجالاً ونِساءً، یَضرِبونَ وُجوهَهُم ویَبکونَ. فَحُبِسوا فی سِجنٍ وطُبِّقَ عَلَیهِم (الأمالی، صدوق: ص 229 ح 242، روضة الواعظین: ص 210).
4- (4) . کنیزی که از مولایش بچّه دار شده و به همین جهت، آزاد شده یا در آستانۀ آزاد شدن است. م.
5- (5) . أمَرَ ابنُ زِیادٍ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وأهلِ بَیتِهِ فَحُمِلوا إلی بَیتٍ فی جَنبِ المَسجِدِ الأَعظَمِ. فَقالَت زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ: لا یَدخُلَنَّ عَلَینا عَربِیَّةٌ، إلّااُمُّ وَلَدٍ أو مَملوکَةٌ؛ فَإِنَّهُنَّ سُبینَ کَما سُبینا (الملهوف: ص 202، بحار الأنوار: ج 45 ص 118).
6- (6) . وجیءَ بِنِسائِهِ [أی بِنِساءِ الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام] وبَناتِهِ وأهلِهِ، وکانَ أحسَنُ شَیءٍ صَنَعَهُ أن أمَرَ لَهُنَّ بِمَنزِلٍ فی مَکانٍ مُعتَزِلٍ، وأجری عَلَیهِنَّ رِزقاً، وأمَرَ لَهُنَّ بِنَفَقَةٍ وکِسوَةٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393. نیز، ر. ک: البدایة و النهایة: ج 8 ص 193).
14/6 شهید شدن دو نوجوان از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله)
اشاره

1545. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عبیده -: دو نوجوان از پسران عبد اللّه بن جعفر یا پسران پسر عبد اللّه بن جعفر رفتند و بر مردی از قبیلۀ طی، وارد شدند و به او پناه بردند. او گردن آن دو را زد و سرهایشان را نزد ابن زیاد آورد.

ابن زیاد، تصمیم گرفت گردنش را بزند و فرمان داد تا خانه اش را ویران کنند.(1)

1546. أنساب الأشراف: دو پسرِ عبد اللّه بن جعفر، به مردی از قبیلۀ طَی، پناه بردند. او گردن آن دو را زد و سرهایشان را برای ابن زیاد آورد. ابن زیاد، به زدن گردنش اهتمام کرد و فرمان ویرانی خانه اش را داد.(2)

1547. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): دو پسر عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، به همسر عبد اللّه بن قُطبۀ طاییِ نَبهانی پناه بردند. آن دو، نوجوانانی نابالغ بودند و عمر بن سعد، پیش تر به جارچی ای فرمان داده بود که ندا دهد: هر کس سری بیاورد، هزار درهم دارد.

ابن قُطبه به خانه اش آمد و همسرش به او گفت: دو نوجوان، به ما پناه آورده اند. آیا می توانی بیایی و آن دو را به سوی خانواده شان در مدینه بفرستی؟

گفت: آری. آن دو را به من نشان بده.

هنگامی که آن دو را دید، سرشان را بُرید و نزد عبید اللّه بن زیاد آورد. عبید اللّه، چیزی به او نداد و به وی گفت: دوست داشتم که آن دو را برایم زنده می آوردی و من با آن دو بر ابو جعفر (یعنی عبد اللّه بن جعفر) منّت می نهادم.

این خبر به عبد اللّه بن جعفر رسید. گفت: دوست داشتم که آن دو را برایم می آورد و دو هزار هزار (دو میلیون) درهم به او می دادم!(3)

ص:479


1- (1) . فَانطَلَقَ غُلامانِ مِنهُم لِعَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ - أوِ ابنِ ابنِ جَعفَرٍ فَأَتَیا رَجُلاً مِن طَیِّئٍ فَلَجَآ إلَیهِ فَضَرَبَ أعناقَهُما وجاءَ بِرُؤوسِهِما حَتّی وَضَعَهُما بَینَ یَدَیِ ابنِ زِیادٍ، قالَ فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ وأمَرَ بِدارِهِ فَهُدِّمَت (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2639).
2- (2) . لَجَأَ ابنانِ لِعَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ إلی رَجُلٍ مِن طَیِّئٍ فَضَرَبَ أعناقَهُما وأتی ابنَ زِیادٍ بِرُؤوسِهِما، فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ وأمَرَ بِدارِهِ فَهُدِّمَت (أنساب الأشراف: ج 3 ص 424).
3- (3) . وقَد کانَ ابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ لَجَآ إلَی امرَأَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ قُطبَةَ الطّائِیِّ ثُمَّ النَّبهانِیِّ، وکانا غُلامَینِ لَم یَبلُغا. وقَد کانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أمَرَ مُنادِیاً فَنادی: مَن جاءَ بِرَأسٍ فَلَهُ ألفُ دِرهَمٍ. فَجاءَ ابنُ قُطبَةَ إلی مَنزِلِهِ فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: إنَّ غُلامَینِ لَجَآ إلَینا فَهَل لَکَ أن تُشرِفَ بِهِما فَتَبعَثَ بِهِما إلی أهلِهِما بِالمَدینَةِ؟ قالَ: نَعَم أرِنیهِما. فَلَمّا رَآهُما ذَبَحَهُما وجاءَ بِرُؤوسِهِما إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَلَم یُعطِهِ شَیئاً، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ: وَدِدتُ أنَّهُ کانَ جاءَنی بِهِما حَیَّینِ فَمَنَنتُ بِهِما عَلی أبی جَعفَرٍ - یَعنی عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ -. وبَلَغَ ذلِکَ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ فَقالَ: وَدِدتُ أنَّهُ کانَ جاءَنی بِهِما فَأَعطَیتُهُ ألفَی ألفٍ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 478).

1548. الأمالی، صدوق - به نقل از حُمران بن اعیَن، از ابو محمّد (پیر کوفیان) -: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، دو نوجوان کم سال از لشکرگاه او اسیر شدند و آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند. او یکی از زندانبان هایش را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را نزد خود، نگاه دار و به آنها غذای گوارا مخوران و آب خُنَک منوشان و زندان را بر آنها سخت بگیر.

دو نوجوان، روز را روزه می گرفتند و چون شب، آن دو را در بر می گرفت، دو قرص نان جو و کوزه ای آب خوردن برایشان می آوردند.

چون حبس دو نوجوان به طول انجامید و نزدیک به سال شد، یکی از آن دو به دیگری گفت:

ای برادر! حبس ما طول کشید و نزدیک است که عمر ما به سر آید و بدن هایمان، فرسوده شود.

پس هر گاه پیرمرد آمد، جایگاهمان را به او بگو تا شاید به خاطر محمّد [- ِ پیامبر] صلی الله علیه و آله بر خوراک ما گشایش دهد و بر آب نوشیدنی مان بیفزاید.

هنگامی که شب، آن دو را در بر گرفت، پیرمرد با دو قرص نان جو و کوزه ای آب خوردن، به سوی آنها آمد. نوجوان کم سال به او گفت: ای پیرمرد! آیا محمّد صلی الله علیه و آله را می شناسی؟

پیرمرد گفت: چگونه محمّد را نشناسم، در حالی که او پیامبر من است؟!

گفت: آیا جعفر بن ابی طالب را می شناسی؟

گفت: چگونه جعفر را نشناسم، در حالی که خدا، دو بال برایش رویانده است تا با آنها همراه فرشتگان، به هر جا که می خواهد، بپرد؟!

گفت: آیا علی بن ابی طالب را می شناسی؟

گفت: چگونه علی را نشناسم، که او پسرعمو و برادر پیامبرم است؟!

او به پیرمرد گفت: ای پیر! ما از خاندان پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله هستیم. ما از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابی طالب هستیم که در دست تو اسیریم. غذای گوارا می خواهیم و به ما نمی خورانی و آب خُنَک می خواهیم و به ما نمی نوشانی و زندانمان را بر ما تنگ گرفته ای.

آن پیرمرد، بر پاهای آن دو افتاد و آنها را بوسید و می گفت: جانم فدای جان هایتان! صورتم،

ص:480

سپر صورت های شما، ای خاندان پیامبر مصطفی! این، درِ زندان است که پیشِ روی شما باز است. از هر راهی که می خواهید، بروید.

چون شب، آنها را فرا گرفت، پیرمرد، دو قرص نان جو و کوزه ای آب خوردن برایشان آورد و راه را نشانشان داد و به آن دو گفت: ای محبوبان من! شب، راه بروید و روز را پنهان شوید تا خدای عز و جل در کارتان گشایشی و برایتان، راه بیرونْ آمدنی قرار دهد.

آن دو نوجوان، چنین کردند. هنگامی که شب، آنها را پوشاند، به پیرزنی بر درِ خانه ای رسیدند. به او گفتند: ای پیر! ما دو نوجوانِ کم سالِ غریبِ نورسیده و ناآگاه از راهیم و این شب، ما را فرا گرفته است. امشب را از ما پذیرایی کن که چون صبح شود، به راه می افتیم.

پیرزن به آن دو گفت: شما که هستید - ای محبوبان من - که من، همۀ بوییدنی ها را بوییده ام؛ امّا بویی خوش تر از بوی شما نبوییده ام.

آن دو گفتند: ای پیرزن! ما از خاندان پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله هستیم و از زندان عبید اللّه بن زیاد، از قتل گریخته ایم.

پیرزن گفت: ای محبوبان من! من، داماد تبهکاری دارم که در حادثۀ کربلا با عبید اللّه بن زیاد بوده است. می ترسم که در این جا به شما دست یابد و شما را بکُشد.

آن دو گفتند: ما شب را می مانیم و صبح، راه می افتیم.

پیرزن گفت: به زودی برایتان غذا می آورم.

سپس برایشان خوراکی آورد و خوردند و نوشیدند. چون به بستر رفتند، برادر کوچک تر به بزرگ تر گفت: ای برادر من! ما امیدواریم که امشبمان را ایمن، سپری کنیم. بیا تا پیش از آن که مرگ، میان ما جدایی بیندازد، با هم معانقه کنیم و من، تو را ببویم و تو، مرا ببویی. دو نوجوان، چنین کردند و دست در گردن هم انداختند و خوابیدند.

پاسی از شب گذشته، داماد تبهکار پیرزن آمد و درِ خانه را آرام کوبید. پیرزن گفت: کیست؟

گفت: منم، فلانی.

گفت: چه چیزی تو را این ساعتِ نابه هنگام، به خانه کشانده است؟

گفت: وای بر تو! در را باز کن، پیش از آن که عقلم بپرد و جگرم در سینه ام پاره پاره شود، که بلایی سخت بر من، فرود آمده است.

پیرزن گفت: وای بر تو! چه چیزی بر تو فرود آمده است؟

گفت: دو نوجوان کم سن، از لشکر عبید اللّه بن زیاد گریخته اند و امیر، در لشکرگاهش ندا داده که هر کس سرِ یکی از آنها را بیاورد، هزار درهم، و کسی که هر دو سر را بیاورد، دو هزار

ص:481

درهم خواهد داشت، و من به خود زحمت داده و رنج برده ام؛ امّا چیزی به دستم نیامده است.

پیرزن گفت: ای داماد من! بترس از این که روز قیامت، محمّد صلی الله علیه و آله طرف دعوای تو باشد.

مرد گفت: وای بر تو! دنیا، چیزی است که باید برایش حرص ورزید.

پیرزن گفت: با دنیایی که آخرت ندارد، چه می خواهی بکنی؟

گفت: می بینم که از آن دو، حمایت می کنی. گویی از آنچه امیر می خواهد، چیزی نزد توست! برخیز که امیر، تو را فرا می خواند.

پیرزن گفت: امیر، با من که پیرزنی در این بیابان هستم، چه کار دارد؟

مرد گفت: من در جستجو هستم. در را باز کن تا اندکی بیاسایم و استراحت کنم. چون صبح شد، دوباره، از هر راهی به جستجویشان بر می خیزم.

پیرزن، در را برای او گشود و خوراکی و نوشیدنی برایش آورد و او خورد و نوشید. پاسی از شب گذشته، مرد صدای خُرخُر دو پسر را در دلِ شب شنید و مانند شترِ به هیجان آمده، به جنبش در آمد و مانند گاو، نعره می کشید و به دیوار خانه، دست می کشید تا آن که دستش به پهلوی پسر کوچک خورد. پسر گفت: کیست؟

گفت: من صاحب خانه ام. شما کیستید؟

پسر کوچک تر، برادر بزرگ تر را تکان داد و گفت: ای محبوب من! به خدا سوگند، در آنچه می ترسیدیم، افتادیم.

مرد به آن دو گفت: شما کیستید؟

به او گفتند: ای پیر! اگر ما به تو راست بگوییم، در امان خواهیم بود؟

گفت: آری.

گفتند: امان خدا و پیامبرش، و ذمّۀ خدا و پیامبرش؟

گفت: آری.

گفتند: و محمّد بن عبد اللّه، از شاهدان این امان باشد؟

گفت: آری.

گفتند: و خداوند، بر آنچه می گوییم، وکیل و شاهد باشد؟

گفت: آری.

گفت: ای پیرمرد! ما از خاندان پیامبرت محمّد هستیم که از زندان عبید اللّه بن زیاد، از مرگ گریخته ایم.

پیرمرد به آنها گفت: از مرگ، گریخته اید و به مرگ در آمده اید! ستایش، خدایی را که مرا بر

ص:482

شما چیره کرد.

سپس به سوی هر دو پسر رفت و آنها را در بند کرد و هر دو پسر، شب را کتف بسته خوابیدند.

هنگامی که صبح بر آمد، مرد، غلام سیاهش به نام فُلَیح را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را بگیر و به کنارۀ فرات ببر و گردنشان را بزن و سرهایشان را برایم بیاور تا آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد ببرم و جایزۀ دو هزار درهمی را بگیرم.

غلام، شمشیر را برداشت و جلوی دو نوجوان، روان شد. هنوز دور نشده بود که یکی از دو نوجوان گفت: ای غلام سیاه! چه قدر سیاهیِ تو به سیاهیِ بلال، اذان گوی پیامبر خدا، می ماند!

غلام گفت: مولایم فرمان کشتن شما را به من داده است. شما کیستید؟

آن دو گفتند: ای سیاه! ما از خاندان پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله هستیم و از زندان عبید اللّه بن زیاد، از مرگ گریخته ایم. این پیرزنِ شما، از ما پذیرایی کرد، در حالی که مولایت، آهنگ کشتن ما را دارد.

غلام سیاه، بر پاهای آن دو افتاد و آنها را می بوسید و می گفت: جانم فدای جان هایتان و صورتم، سپرِ صورت هایتان! ای خاندان پیامبر برگزیدۀ خدا! به خدا سوگند، روز قیامت، محمّد صلی الله علیه و آله طرف دعوای من نخواهد بود.

سپس دوید و شمشیر را از دستش به گوشه ای پرتاب کرد و خود را در فرات انداخت و به سوی دیگر رود رفت. مولایش بر او بانگ زد: ای غلام! مرا نافرمانی می کنی؟

گفت: ای مولای من! آن گاه از تو اطاعت می کردم که خدا را نافرمانی نکنی؛ امّا چون خدا را نافرمانی کردی، من از تو در دنیا و آخرت بیزارم.

مرد، پسرش را فرا خواند و گفت: پسر عزیزم! من حرام و حلال دنیا را برای تو گرد آورده ام و بر دنیا باید حرص ورزید. این دو نوجوان را بگیر و به کنارۀ فرات ببر و گردنشان را بزن و سر هر دو را برایم بیاور تا برای عبید اللّه بن زیاد ببرم و جایزۀ دو هزار درهمی را بگیرم.

پسر، شمشیر را گرفت و پیشاپیشِ دو نوجوان، به راه افتاد. هنوز دور نشده بود که یکی از دو نوجوان گفت: ای جوان! از آتش دوزخ بر جوانی ات می ترسم.

جوان گفت: ای محبوبان من! شما کیستید؟

گفتند: ما از خاندان پیامبرت محمّد صلی الله علیه و آله هستیم، ولی پدرت آهنگ کشتن ما را دارد.

جوان بر پاهای آن دو افتاد و آنها را می بوسید و همان سخن غلام سیاه را به آنها می گفت.

سپس شمشیر را به کناری افکند و خود را به فرات زد و از آن گذشت. پدرش بر او بانگ زد: ای

ص:483

پسر! مرا نافرمانی می کنی؟

پسر گفت: اگر خدا را اطاعت کرده، تو را نافرمانی کنم، دوست تر می دارم تا آن که خدا را نافرمانی و از تو اطاعت کنم.

پیرمرد گفت: کشتن شما را کسی جز خودم به عهده نمی گیرد.

آن گاه، شمشیر را گرفت و جلوی آنها رفت. چون به کنار فرات رسید، شمشیر را از نیام بر کشید. هنگامی که نوجوانان به شمشیرِ برکشیده نگریستند، چشمانشان، پُر از اشک شد و به او گفتند: ای پیرمرد! ما را به بازار ببر و از فروش ما بهرۀ خود را ببر و نخواه که محمّد صلی الله علیه و آله، فردای قیامت، طرفِ دعوای تو باشد.

پیرمرد گفت: نه؛ بلکه شما را می کشم و سرهایتان را برای عبید اللّه بن زیاد می برم و جایزۀ دو هزار درهمی را می گیرم.

آن دو به پیرمرد گفتند: ای پیر! آیا خویشاوندی ما را با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پاس نمی داری؟

پیرمرد گفت: شما با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خویشاوندی ای ندارید.

آن دو به او گفتند: ای پیرمرد! ما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببر تا خود در بارۀ ما حکم کند.

گفت: به این، هیچ راهی نیست، جز آن که من با ریختن خونتان، به او نزدیکی بجویم.

به او گفتند: ای پیرمرد! آیا بر کم سالی ما رحم نمی کنی؟

پیرمرد گفت: خداوند، هیچ رحمی بر شما در دل من، ننهاده است.

آن دو گفتند: ای پیرمرد! اگر هیچ چاره ای نیست، ما را واگذار تا چند رکعت نماز بخوانیم.

پیرمرد گفت: اگر نماز، برایتان سودی دارد، هر چه قدر می خواهید، نماز بخوانید.

آن دو نوجوان، چهار رکعت نماز خواندند و سرهایشان را به سوی آسمان، بلند کردند و ندا دادند: ای زنده و ای بردبار! ای حاکم ترینِ حاکمان! میان ما و او، به حق حکم کن.

پیرمرد به سوی برادر بزرگ تر رفت و گردنش را زد و سرش را برداشت و در توبره اش نهاد.

پسر کوچک تر پیش آمد و در خون برادرش غلت زد و می گفت: تا آن که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در حالی دیدار کنم که با خون برادرم، خضاب کرده باشم.

پیرمرد گفت: ناراحت نباش که به زودی، تو را به برادرت ملحق می کنم.

سپس برخاست و گردن برادرِ کوچک تر را زد و سرش را برداشت و در توبره گذاشت و پیکرهایشان را در حالی که هنوز از آنها خون می چکید، در آب رود انداخت.

پیرمرد رفت و آن دو سر را برای عبید اللّه بن زیاد بُرد. ابن زیاد، بر تختش نشسته بود و چوب دستی ای از خیزران به دست داشت. مرد، دو سر را پیشِ رویش نهاد. هنگامی که به آن دو

ص:484

نگریست، برخاست و سپس نشست. سپس برخاست و دو باره نشست. سه بار، چنین کرد و آن گاه گفت: وای بر تو! کجا بر این دو، دست یافتی؟

گفت: پیرزنی از ما، آنها را میهمان کرده بود.

ابن زیاد گفت: آیا حقّ میهمانیِ آن دو را پاس نداشتی؟

گفت: نه.

گفت: چه چیزی به تو گفتند؟

گفت: گفتند: ای پیرمرد! ما را به بازار ببر و بفروش و از پولش سود ببر و نخواه که روز قیامت، محمّد صلی الله علیه و آله طرفِ دعوای تو باشد.

گفت: تو به آن دو، چه گفتی؟

گفت: گفتم: نه؛ بلکه شما را می کشم و سرهایتان را برای عبید اللّه بن زیاد می برم و جایزۀ دو هزار درهمی را می گیرم.

ابن زیاد گفت: سپس آن دو، به تو چه گفتند؟

گفت: گفتند: ما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببر تا خود، در بارۀ ما حکم کند.

گفت: تو به آن دو، چه گفتی؟

گفت: گفتم: هیچ راهی ندارد، جز آن که با ریختن خونتان به او نزدیکی بجویم.

گفت: چرا آن دو را زنده نیاوردی تا جایزه را برایت دو برابر کنم و آن را چهار هزار درهم قرار دهم؟

پیرمرد گفت: راهی جز این ندیدم که با ریختن خون آن دو، به تو نزدیکی بجویم.

ابن زیاد گفت: آن دو، دیگر به تو چه گفتند؟

پیرمرد گفت: به من گفتند: ای پیرمرد! خویشاندِی ما را با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پاس بدار.

گفت: تو به آنها چه گفتی؟

گفت: گفتم: شما با پیامبر خدا، خویشاوندی ای ندارید.

گفت: وای بر تو! دیگر چه گفتند؟

گفت: گفتند: ای پیرمرد! به کم سالیِ ما رحم کن.

گفت: تو رحم نکردی؟

گفت: گفتم: خداوند، هیچ رحمی بر شما در دل من، ننهاده است.

گفت: وای بر تو! دیگر به تو چه گفتند؟

گفت: گفتند: «بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم» و من گفتم: اگر نماز، برایتان سودی دارد،

ص:485

هر چه قدر می خواهید، بخوانید. آن دو هم چهار رکعت نماز خواندند.

ابن زیاد گفت: آن دو در پایان نمازشان، چه گفتند؟

گفت: سرهایشان را به سوی آسمان، بلند کردند و گفتند: ای زنده و ای بردبار! ای حاکم ترینِ حاکمان! میان ما و او، به حق، حکم کن.

عبید اللّه بن زیاد گفت: حاکم ترینِ حاکمان، میان شما حکم کرد. چه کسی از عهدۀ این تبهکار بر می آید؟

مردی از شامیان پذیرفت و ندا داد و گفت: من، بر می آیم.

ابن زیاد گفت: او را به همان جایی که این دو نوجوان را کشته است، ببر و گردنش را بزن و نگذار که خونش با خون آنها در آمیزد. سرش را زود جدا کن و بیاور.

آن مرد، چنین کرد و سرش را آورد و بر نیزه ای نصب کرد. کودکان، آن را با کلوخ و سنگ می زدند و می گفتند: این، قاتل ذریّۀ پیامبر خداست.(1)

ص:486


1- (1) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ علیهما السلام اسِرَ مِن مُعَسکَرِهِ غُلامانِ صَغیرانِ، فَاُتِیَ بِهِما عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، فَدَعا سَجّاناً لَهُ، فَقالَ: خُذ هذَینِ الغُلامَینِ إلَیکَ، فَمِن طَیِّبِ الطَّعامِ فَلا تُطعِمهُما، ومِنَ البارِدِ فَلا تَسقِهِما، وضَیِّق عَلَیهِما سِجنَهُما، وکانَ الغُلامانِ یَصومانِ النَّهارَ، فَإِذا جَنَّهُمَا اللَّیلُ اتِیا بِقُرصَینِ مِن شَعیرٍ وکَوزٍ مِنَ الماءِ القَراحِ. فَلَمّا طالَ بِالغُلامَینِ المَکثُ حَتّی صارا فِی السَّنَةِ، قالَ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ: یا أخی، قَد طالَ بِنا مَکثُنا، ویوشِکُ أن تفنی أعمارُنا وتبلی أبدانُنا، فَإِذا جاءَ الشَّیخُ فَأَعلِمهُ مَکانَنا، وتَقَرَّب إلَیهِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لَعَلَّهُ یُوسِّعُ عَلَینا فی طَعامِنا، ویَزیدُ فی شَرابِنا. فَلَمّا جَنَّهُمَا اللَّیلُ أقبَلَ الشَّیخُ إلَیهِما بِقُرصَینِ مِن شَعیرٍ وکوزٍ مِنَ الماءِ القَراحِ، فَقالَ لَهُ الغُلامُ الصَّغیرُ: یا شَیخُ، أتَعرِفُ مُحَمَّداً؟ قالَ: فَکَیفَ لا أعرِفُ مُحَمَّداً وهُوَ نَبِیّی! قالَ: أفَتَعرِفُ جَعفَرَ بنَ أبی طالِبٍ؟ قالَ: وکَیفَ لا أعرِفُ جَعفَراً، وقَد أنبَتَ اللّهُ لَهُ جَناحَینِ یَطیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکَةِ کَیفَ یَشاءُ! قالَ: أفَتَعرِفُ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ؟ قالَ: وکَیفَ لا أعرِفُ عَلِیّاً، وهُوَ ابنُ عَمِّ نَبِیّی وأخو نَبِیّی! قالَ لَهُ: یا شَیخُ، فَنَحنُ مِن عِترَةِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، ونَحنُ مِن وُلدِ مُسلِمِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، بِیَدِکَ اساری، نَسأَلُکَ مِن طَیِّبِ الطَّعامِ فَلا تُطعِمُنا، ومِن بارِدِ الشَّرابِ فَلا تَسقینا، وقَد ضَیَّقتَ عَلَینا سِجنَنا. فَانکَبَّ الشَّیخُ عَلی أقدامِهِما یُقَبِّلُهُما ویَقولُ: نَفسی لِنَفسِکُمَا الفِداءُ، ووَجهی لِوَجهِکُمَا الوِقاءُ، یا عِترَةَ نَبِیِّ اللّهِ المُصطَفی، هذا بابُ الِّسجنِ بَینَ یَدَیکُما مَفتوحٌ، فَخُذا أیَّ طَریقٍ شِئتُما. فَلَمّا جَنَّهُمَا اللَّیلُ أتاهُما بِقُرصَینِ مِن شَعیرٍ وکوزٍ مِنَ الماءِ القَراحِ ووَقَّفَهُما عَلَی الطَّریقِ، وقالَ لَهُما: سیرا - یا حَبیبَیَّ - اللَّیلَ، -

______________

ص:487

______________

ص:488

نکته

چنان که ملاحظه شد، بیشتر منابع تاریخی، کودکان یادشده را فرزندان یا نوادگان عبد اللّه بن جعفر می دانند و تنها در الأمالی صدوق، با سندی ضعیف، آنان به مسلم بن عقیل علیه السلام نسبت داده شده اند.

گفتنی است که در موضوع این دو نوجوان، گزارش های صدوق و خوارزمی،(1) علاوه بر ضعف سند، به داستان سرایی شبیه ترند. بنا بر این، متن آنها نیز ضعیف ارزیابی می گردد.

ص:489


1- (1) . خوارزمی در مقتل الحسین علیه السلام (ج 2 ص 49)، ماجرایی نزدیک به الأمالی صدوق (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 480 ح 1548) می آورد، با این تفاوت که کودکان را فرزندان جعفر طیّار معرّفی می کند که از این جهت با قول مشهور، هماهنگ است.
سخنی در بارۀ اسیران و بازماندگان واقعۀ کربلا
اشاره

آمار اسیران کربلا، مختلف گزارش شده است. تعداد اسیران مرد، چهار نفر،(1) پنج نفر،(2) ده نفر(3) و دوازده نفر،(4) گزارش شده است.

نیز تعداد اسیران زن، چهار نفر،(5) شش نفر(6) و بیست نفر(7) هم گزارش شده است.

بنا بر این، اظهار نظر قطعی در مورد تعداد اسرا، مانند تعداد شهدای کربلا، ممکن نیست؛ لیکن نام شماری از اسیران که در منابع مختلف گزارش شده، ارائه می گردد.

اسیران مرد بنی هاشم

1. علی بن الحسین (امام زین العابدین) علیه السلام.

2. محمّد بن علی بن الحسین (امام باقر) علیه السلام.(8)

3. حسن بن حسن علیه السلام، معروف به حسن مُثنّا.(9) وی فرزند امام حسن علیه السلام و همسرش، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام بوده است.(10) حسن مُثنّا، در واقعۀ کربلا، بیست ساله شمرده شده است(11) که جنگید تا بر اثر جراحات، بیهوش شد.(12) او را به کوفه بردند و درمان کردند. وی پس از بهبود،

ص:490


1- (1) . الأخبار الطوال: ص 259.
2- (2) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 478.
3- (3) . شرح الأخبار: ج 3 ص 196.
4- (4) . ر. ک: ص 530 (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در مجلس یزید).
5- (5) . شرح الأخبار: ج 3 ص 196.
6- (6) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479.
7- (7) . کامل بهایی: ص 287.
8- (8) . ر. ک: ص 549 ح 1619 و ص 554 ح 1625.
9- (9) . ر. ک: ص 439 ح 1506 و ص 895 ح 2108.
10- (10) . ر. ک: ج 1 ص 156 (بخش دوم/فصل ششم/فاطمه).
11- (11) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 134، التذکرة فی الأنساب المطهّرة: ص 90.
12- (12) . ر. ک: الإرشاد: ج 2 ص 25، عمدة الطالب: ص 100، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 134. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 439 ح 1506 و ص 502 ح 1557 و ص 895 ح 2108.

به مدینه رفت.(1) بر اساس نقل ها، وی در 35،(2) 37 یا 38 سالگی،(3) به دستور ولید بن عبد الملک، مسموم شد و به شهادت رسید و در بقیع به خاک سپرده شد،(4) هر چند جمع این اقوال با هم، ممکن نیست.(5)

4. عمرو بن حسن.(6) برخی، از عمرو بن حسین یا عمر بن حسین، یاد کرده اند که ظاهراً همان عمرو بن حسن باشد.(7)

5. محمّد بن حسین.(8)

6. قاسم بن عبد اللّه بن جعفر.(9)

ص:491


1- (1) . عمدة الطالب: ص 100، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 135، التذکرة فی الأنساب المطهرة: ص 90.
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 25، عمدة الطالب: ص 100، منتقلة الطالبیّة: ص 308، الأصیلی: ص 62.
3- (3) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 136. نیز، ر. ک: الکواکب المشرقة: ج 1 ص 425.
4- (4) . المجدیّ: ص 36، عمدة الطالب: ص 100، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 136.
5- (5) . ولید بن عبد الملک در سال 86 ق، به قدرت رسید و اگر حسن مُثنّا در کربلا پانزده سال هم داشته (چون در زمان حضورش در کربلا ازدواج کرده بوده است)، بنا بر این، هنگام شهادت، حدود چهل ساله بوده است (ر. ک: تنقیح المقال: ج 1 ص 273، قاموس الرجال: ج 3 ص 213). برای اطلاع بیشتر، ر. ک: الأغانی: ج 16 ص 150 و ج 21 ص 126؛ تاریخ قم: ص 494، الکواکب المشرقة: ج 1 ص 425-439. برخی شرح حال نگاران گفته اند: «به نظر می رسد که تراجم نویسان، سنّ او را اشتباهاً از 53 به 35 تغییر داده اند» (الکواکب المشرقة: ج 1 ص 439).
6- (6) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 578 و 582، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 310، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303، تاریخ دمشق: ج 69 ص 177؛ الإرشاد: ج 2 ص 26 دارد که به شهادت رسید، الملهوف: ص 191 و در صفحۀ 223 می گوید: عمرو صغیر بود و گفته شده که 11 ساله بوده است. در این باره، ر. ک: ص 589 (پیشنهاد یزید برای کشتی گرفتن پسر امام حسن علیه السلام با پسرش خالد). در برخی منابع، نام او به صورت «عمر» یعنی بدون واو است (ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 462 و 469، مقاتل الطالبیّین: ص 119، الأخبار الطوال: ص 259 و 261، سرّ السلسلة العلویّة: ص 31، تذکرة الخواصّ: ص 255؛ مثیر الأحزان: ص 85 و 105، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 112) و بنا بر آنچه گفته شده، نام او را جزو شهدا آورده است. در این باره، ر. ک: ص 293 (سخنی در بارۀ تعداد شهدای کربلا).
7- (7) . شرح الأخبار: ج 3 ص 197؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 263، الأخبار الطوال: ص 259 و 261 و در این دو منبع آمده «وی چهار ساله بوده»، المنتظم: ج 5 ص 344، البدایة و النهایة: ج 8 ص 212.
8- (8) . شرح الأخبار: ج 3 ص 197، العقد الفرید: ج 3 ص 368 و 370، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 12. در این قضیّه ورود به مجلس یزید را از او نقل می کنند. گرچه امام حسین علیه السلام فرزندی به نام محمّد داشته، ولی ما احتمال می دهیم وی محمّد بن علی بن الحسین علیه السلام بوده که نامش تصحیف شده است (ر. ک: المحن: ص 148، تذکرة الخواصّ: ص 277؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113). برخی وی را جز شهدا آورده اند (ر. ک: ص 293 «سخنی دربارۀ تعداد شهدای کربلا»).
9- (9) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303؛ شرح الأخبار: ū ج 3 ص 197.

7. قاسم بن محمّد بن جعفر.(1)

8. محمّد بن عقیل(2).(3)

گفتنی است که الأمالی صدوق، به سندی غیر معتبر، داستان دو کودک مسلم بن عقیل را نقل می کند که از بازماندگان واقعۀ کربلا بوده اند و به دست مردی به نام حارث، شهید می شوند؛ لیکن به گزارش طبری و برخی دیگر، این دو کودک، فرزندان عبد اللّه بن جعفر بوده اند.(4)

اسیران زن بنی هاشم

1. زینب کبرا علیها السلام دختر امیر مؤمنان علیه السلام. او پیام آور خون شهیدان، حماسه سرای قیام ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، رسواکنندۀ زورمداران و تزویرگران ستم گستر، جلوۀ وقار، راز حیا، تبلور سربلندی و سرفرازی، و اسوۀ استواری و عبادت و شکیبایی است.

زینب علیها السلام، در میان خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، از چنان جایگاه بلند و مَنزلت والایی برخوردار است که قلم را توانِ بیان والایی ها، ارجمندی ها و شکوهمندی هایش نیست.

فقیه و مورّخ و مصلح بزرگ، علّامه سیّد محسن امین عاملی، شخصیت آن بانو را بدین سان، ترسیم کرده است:

زینب علیها السلام، از بافضیلت ترینِ زنان بوده و فضلش، پُرآوازه تر از آن است که یاد گردد و روشن تر از آن است که به نوشته آید.

جلالت شأن، منزلت والا، قوّت استدلال، برتری عقل، استواری قلب، فصاحت زبان و بلاغت بیان، از سخنرانی هایش در کوفه و شام - که گویی از زبان پدرش امیر مؤمنان علیه السلام ایراد می گردید - دانسته می شود، و نیز از احتجاجش بر یزید و ابن زیاد، بدان گونه که آن

ص:492


1- (1) . شرح الأخبار: ج 3 ص 197. همسر وی، امّ کلثوم، دختر عبد اللّه بن جعفر بوده است (جمهرة أنساب العرب: ص 68).
2- (2) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 197. عدّه ای، وی را جزو شهدا آورده اند (ر. ک: ص 293 «سخنی در بارۀ تعداد شهدای کربلا»).
3- (3) . از افراد دیگری هم به عنوان اسیران کربلا، نام برده شده است که از جملۀ آنهاست: یک. زید بن حسن (ر. ک: الملهوف: ص 191، مثیر الأحزان: ص 85؛ مقاتل الطالبیّین: ص 119، سرّ السلسلة العلویّة: ص 20، که در آن، آمده است: وی به یاری عمویش حسین علیه السلام نشتافت). دو. عبد اللّه بن عبّاس بن علی - که در برخی نسخه های شرح الأخبار (ر. ک: شرح الأخبار: ج 3 ص 196) از او نام برده شده است -. ظاهراً وی، همان عبید اللّه بن عبّاس، فرزند مشهور عبّاس بن علی علیه السلام است که بعدها هم زنده بوده است (ر. ک: سرّ السلسلة العلویّة: ص 89؛ أعیان الشیعة: ج 1 ص 610).
4- (4) . ر. ک: ص 479 (شهید شدن دو نوجوان از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله). نیز، ر. ک: الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 12.

دو را خاموش ساخت، تا آن جا که به بدگویی و ناسزا گفتن و مسخره کردن و دشنام دادن - که سلاح افراد ناتوان از دلیل آوردن است - پناه بردند و از زینب کبرا علیها السلام، شگفت نیست که این گونه... باشد؛ چرا که او شاخه ای از شاخه های درخت پاک [رسالت] است.

او با پسرعمویش عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، ازدواج کرد و علی زینبی، عون، محمّد، عبّاس و امّ کلثوم را برایش به دنیا آورد.

او «اُمّ المصائب» نامیده شده است و شایستۀ چنین نامی نیز هست. او مصیبت درگذشت جدّش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، مصیبت درگذشت مادرش زهرا علیها السلام و رنج های او، و محنت های پدرش امیر مؤمنان علی علیه السلام و مصیبت کشته شدن او، و محنت و شهادت برادرش حسن علیه السلام و مصیبت بزرگ کُشته شدن برادرش حسین علیه السلام را از ابتدا تا انتها، شاهد بود و...، از کربلا به اسارت برده شد.(1)

زینب علیها السلام از آغاز قیام ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قیام، همدل و همراه و رازدارش بود. گفتگوهای او با برادرش در شب عاشورا، حضورش در کنار بدن پسر برادرش علی اکبر علیه السلام در روز عاشورا، و رثای جانسوز او در کنار قامت خونین برادر و خطاب او به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز یازدهم محرّم، از صفحات زرّین و جاودانۀ زندگانی سرشار از جلالت، شکیبایی و والاییِ اوست.

او پس از حادثۀ عاشورا، شکوهمند و استوار، سرپرستی قافلۀ اسیران را به عهده گرفت. در کوفه، چون مردم، فرزندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را بدان سان دیدند و اشک بر رخسار افشاندند، زینب علیها السلام چنین لب به سخن گشود:

ای کوفیان! ای اهل مکر و حیله! و ای دغلکاران بی وفا! هان که اشکتان، هرگز خشک نشود و صدای [ناله] تان، هیچ گاه فرو خفته مباد! مَثَل شما، مَثَل زنی است که «رشتۀ خود تابیده اش را پس از محکم کردن، از هم می گسست...».(2)... وای بر شما! آیا می دانید چه جگری از محمّد صلی الله علیه و آله سوزاندید و چه عهدی شکستید و چه زنان عزیزی از او را [به اسارت] خارج کردید و چه حرمتی از او شکستید و چه خونی از او ریختید؟!(3)

او به راستی، زبان علی علیه السلام به کام داشت و چون در قالب جملاتی هیجانبار سخن گفت، مردمانی که بارهای بار، خطابه های مولا علی علیه السلام را شنیده بودند، کلام و خطابه های علی علیه السلام را به

ص:493


1- (1) . أعیان الشیعة: ج 7 ص 137.
2- (2) . نحل، آیۀ 92.
3- (3) . ر. ک: ص 598 (سخنرانی زینب علیها السلام در میان کوفیان).

عیان می دیدند، و کسی گفت: «به خدا سوگند، زنِ باحیایی چنین سخنور، ندیده بودم. گویی زبان علی علیه السلام در کام دارد».

و چون ابن زیاد، مست از جام کبر و نخوت و درنده خویی، به آل اللّه، دشنام داد، با کلماتی جاودانه، هِیمنۀ دروغین او را در هم شکست:

ابن زیاد گف: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟

زینب علیها السلام گفت: «جز زیبایی ندیدم. اینان، کسانی بودند که خداوند، کشته شدن را برایشان تقدیر کرده بود و آنان هم به سوی قتلگاه خود شتافتند و به زودی، خداوند، تو و آنان را گِرد هم می آورد و آنان با تو اقامۀ حجّت و برهان می کنند و خواهی دید که چه کسی چیره می شود. مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!».(1)

و آن گاه که یزید با تکیه بر جایگاه خلافت و در جمع بزرگان قوم ونمایندگان ملل، برای نشان دادن قدرت حاکمیتش و زهرِ چشم گرفتن از دیگران، با سفاهت، سخن گفت و از جمله، کشته شدن پاکْنهادان را به خداوند نسبت داد، زینب علیها السلام، شکوهمند و پُرخروش به پا خاست و با سخنان خود، بر گوش یزید کوبید. از جمله، در آن سخنرانی خود گفت:

ای فرزند آزادشدگان [مکّه]! آیا این، عدالت است که زنان و کنیزانت را در پسِ پرده می نهی و دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به اسارت می کشی؟! پرده شان را دریدی و صورت هایشان را آشکار نمودی و دشمنان، آنان را از این شهر به آن شهر می برند.(2)

او با این جملات کوتاه و کوبنده، از یک سو، پیشینۀ «بردۀ جنگی بودن» و «آزاد شدگیِ» نیاکان یزید و اسلام آوردن آنها را در زیر برقِ شمشیر حق و در نتیجه، ناشایستگی شخص او را برای خلافت، نشان داد و از سوی دیگر، ستم پیشگی او را در جایگاه خلافت و ستم گستری اش را در حاکمیت. سرانجام نیز با استناد به آیات شریف قرآن، به گونه ای بس گویا و لطیف، نشان داد که جایگاهی که او برای خود، تصاحب کرده، بدان سان که او پنداشته و یا کوشیده که به پندارها بشناساند، کرامت و موهبت الهی نیست؛ بلکه فرورفتگی کفرآلود در اعماق انکار و نیز فزون سازی کفر است و از آن سو، شهادت، کرامتی است برای آل اللّه و....

خطابه های زینب کبرا علیها السلام در اوج فصاحت، بلاغت، موقعیت شناسی و تأثیرگذاری است. بر پایۀ برخی گزارش ها،(3) او وقتی به مدینه نیز باز گردانده می شود، از پیگیریِ رسالت شهیدان، باز

ص:494


1- (1) . ر. ک: ص 462 ح 1527.
2- (2) . ر. ک: ص 555 (سخنرانی زینب علیها السلام در مجلس یزید).
3- (3) . منبع این گزارش، کتاب أخبار الزینبات، منسوب به عُبَیدِلی است؛ ولی اعتبار این کتاب و انتسابش به عُبَیدِلی مورد تردید جدّی است (ر. ک: میراث حدیث شیعه: دفتر 16 ص 7).

نمی ایستد و روشنگری بر ضدّ حاکمیت ستمگر بنی امیّه را آغاز می کند و می گسترد. از این رو، حاکم مدینه، پس از رایزنی با یزید، او را از مدینه تبعید می کند.(1)

گفتنی است که تاریخ ولادت و وفات زینب کبرا علیها السلام در منابع معتبر، یافت نشد. البتّه در برخی منابع متأخّر، نقل های مختلفی در بارۀ تولّد ایشان آمده است (مانند: پنجم جمادی اوّل سال پنجم، شعبان سال ششم و محرّم سال پنجم).(2) تاریخ وفات ایشان نیز پانزدهم رجب سال 62 گفته شده است.(3)

2. امّ کلثوم، دختر امیر مؤمنان علیه السلام.(4) وی، «زینب صغرا» نیز نامیده شده(5) و پدرش امیر مؤمنان علیه السلام است؛ ولی ظاهراً مادرش فاطمۀ زهرا علیها السلام نیست؛ زیرا امّ کلثومی که دختر فاطمۀ زهرا علیها السلام است، بنا بر مشهور، در زمان حیات امام حسن علیه السلام از دنیا رفته است.(6)

3. فاطمه دختر امام علی علیه السلام.(7) وی که «فاطمۀ صغرا» نیز نامیده شده،(8) همسر ابو سعید بن عقیل بوده که در جریان کربلا به شهادت رسیده است.(9) وی از راویان حوادث کربلاست.(10)

احتمال دارد خطبۀ منسوب به فاطمۀ بنت الحسین علیه السلام از او باشد، چنان که محتمل است کنیۀ او امّ کلثوم بوده و امّ کلثومِ حاضر در کربلا، همو باشد. وفات وی و سکینۀ بنت الحسین علیه السلام، سال 117 هجری گزارش شده است.(11)

ص:495


1- (1) . ر. ک: أخبار الزینبیات: ص 118.
2- (2) . ر. ک: ریاحین الشریعة: ج 3 ص 33.
3- (3) . أخبار الزینبیّات: ص 122. نیز، ر. ک: میراث حدیث شیعه: دفتر 16 ص 21.
4- (4) . شرح الأخبار: ج 3 ص 198؛ مقاتل الطالبیّین: ص 119. نیز، ر. ک: الملهوف: ص 198 و 210، مثیر الأحزان: ص 88 و 97، تاریخ الطبری: ج 5 ص 355، الأخبار الطوال: ص 228، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 38.
5- (5) . مجموعة نفیسة: ص 94 (تاج الموالید).
6- (6) . الطبقات الکبری: ج 8 ص 464، أنساب الأشراف: ج 2 ص 412، اسد الغابة: ج 7 ص 378.
7- (7) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303، تاریخ دمشق: ج 70 ص 35. نیز، ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 461، الأمالی، صدوق: ص 231 ش 242.
8- (8) . تهذیب الکمال: ج 35 ص 261.
9- (9) . تاریخ دمشق: ج 70 ص 36، نسب قریش: ص 46 (در این منبع «محمّد بن ابی سعید» آمده است)؛ المجدیّ: ص 18، لباب الأنساب: ج 1 ص 334. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 241 ح 1112.
10- (10) . ر. ک: ص 575 (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در زندان یزید) و ص 591 (آماده شدن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برای بازگشت به مدینه) و....
11- (11) . تاریخ دمشق: ج 70 ص 39، تهذیب الکمال: ج 35 ص 262.

4. فاطمه دختر امام حسن علیه السلام.(1) وی همسر امام زین العابدین علیه السلام(2) و مادر امام باقر علیه السلام(3) و مادرْ بزرگِ سایر امامانِ اهل بیت علیهم السلام است. از امام صادق علیه السلام روایت شده که در بارۀ او می فرماید:

کانَت صِدّیقةً، لَم تُدرَک فی آلِ الحَسَنِ امرَأَةٌ مِثلُها.(4)

چنان شخصیت راستگو و درست کرداری بود که در میان خاندان حسن علیه السلام زنی چون او دیده نشده است.

5. فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام.(5)

6. سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام.(6)

7. رَباب، همسر امام حسین علیه السلام.(7) وی، مادر علی اصغر علیه السلام است و بر پایۀ گزارش های معتبر، در

ص:496


1- (1) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، تاریخ دمشق: ص 70 ح 261. از او بیشتر به کنیه نام می برند و کنیۀ مشهور او، امّ عبد اللّه است (ر. ک: الکافی: ج 1 ص 469، الإرشاد: ج 2 ص 155، مجموعة نفیسة: ص 115 «تاج الموالید»، دلائل الإمامة: ص 217، المجدیّ: ص 20؛ الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 226، أنساب الأشراف: ج 3 ص 305، نسب قریش: ص 50 و 59، سرّ السلسلة العلویّة: ص 32). کنیه های دیگری که برای وی گفته اند، اینهاست: 1) امّ محمّد (ر. ک: الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 479، تاریخ دمشق: ج 70 ص 261، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303؛ مجموعة نفیسة: ص 184 «تاریخ موالید الأئمّة»). 2) امّ الحسن (ر. ک: دلائل الإمامة: ص 217، مجموعة نفیسة: ص 115 و 184 (تاریخ موالید الائمّة).
2- (2) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 226، تاریخ دمشق: ج 70 ص 261، أنساب الأشراف: ج 3 ص 305 و 362؛ المجدیّ: ص 20.
3- (3) . الإرشاد: ج 2 ص 155؛ سرّ السلسلة العلویّة: ص 32، نسب قریش: ص 59، أنساب الأشراف: ج 3 ص 362.
4- (4) . الکافی: ج 1 ص 469 ح 1.
5- (5) . ر. ک: الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، الأغانی: ج 16 ص 150 و ج 21 ص 126، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303، تذکرة الخواصّ: ص 264، جواهر المطالب: ج 2 ص 278؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 198. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 156 (بخش دوم/فصل ششم/فاطمه) قضایای متعدّدی را از او در دوران اسارت نقل می کنند. در این باره، ر. ک: ص 311 (فصل یکم/تاراج کردن خیمه ها و غارت اموال دختران پیامبر صلی الله علیه و آله) و ص 330 (فصل دوم/سرخ شدن آسمان) و ص 447 (فصل ششم/سخنرانی فاطمۀ صغرا در میان کوفیان) و ص 530 (فصل هفتم/خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در مجلس یزید) و ص 543 (فصل هفتم/مشاجرۀ زینب علیها السلام با یزید) و....
6- (6) . ر. ک: الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، مقاتل الطالبیّین: ص 119، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 199. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 435 ح 1499 و ص 437 ح 1501 و ص 530 (فصل هفتم/خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در مجلس یزید) و ص 549 ح 1620 و ص 581 (فصل هفتم/رؤیای سکینه) و ص 584 (فصل هشتم/دادن اجازۀ عزاداری برای شهیدان) و ج 1 ص 158 (بخش دوم/فصل ششم: فرزندان/سکینه).
7- (7) . ر. ک: الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 479، الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 311، سیر أعلام ūالنبلاء: ج 3 ص 303، تذکرة الخواصّ: ص 260، جواهر المطالب: ج 2 ص 295. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 146 (بخش یکم/فصل پنجم/رَباب).

کربلا حضور داشته است.(1)

گفتنی است که احتمالاً رُقَیّه، یکی دیگر از دختران امام علی علیه السلام(2) که همسر مسلم بن عقیل علیه السلام نیز بوده،(3) در کربلا حضور داشته است. توضیحات لازم در بارۀ رقیّه دختر امام حسین علیه السلام، ضمن یادکردِ فرزندان امام حسین علیه السلام ارائه شد(4).(5)

بازماندگان از غیر بنی هاشم

1. مُرَقّع بن ثُمامۀ اسدی.(6) بر پایۀ گزارشی، وی در کربلا مجروح شد و در کوفه از دنیا رفت.(7) طبق گزارشی دیگر، وی پس از واقعۀ کربلا به زاره(8) و در گزارشی دیگر به رَبَذه، تبعید شد و تا هلاکت یزید، آن جا ماند و پس از گریختن ابن زیاد به شام، به کوفه رفت.(9)

2. سوّار بن عُمَیر جابری.(10) وی در واقعۀ کربلا، مجروح و اسیر شد و شش ماه پس از آن، بر اثر

ص:497


1- (1) . وی در کربلا، مورد خطاب امام علیه السلام واقع شده است (ر. ک: ج 1 ص 786 ح 834).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 154، تهذیب الکمال: ج 20 ص 479، المعارف، ابن قتیبه: ص 210.
3- (3) . نسب قریش: ص 45. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 480 (بخش چهارم/فصل چهارم/شهادت مسلم بن عقیل).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 149 (بخش دوم/فصل ششم: فرزندان).
5- (5) . زنان دیگری هم گفته شده اند؛ مانند امّ الحسن، دختر امیر مؤمنان علیه السلام که تنها در شرح الأخبار (ج 3 ص 198) از وی یاد شده است. او همسر جَعْدة بن هُبَیره، خواهرزادۀ امام علی علیه السلام است که پس از او، همسر جعفر بن عقیل شد (ر. ک: الطبقات الکبری: ج 3 ص 20، تاریخ الطبری: ج 5 ص 154، مروج الذهب: ج 3 ص 73، المعارف، ابن قتیبه: ص 211، أنساب الأشراف: ج 2 ص 414، نسب قریش: 45؛ الإرشاد: ج 1 ص 354).
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، الأخبار الطوال: ص 259، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411، إکمال الکمال: ج 1 ص 369، (که این دو منبع، نام پدرش را «قمامه» آورده اند)، البدایة و النهایة: ج 8 ص 189 (که نام پدر وی را «یمامه» آورده است).
7- (7) . جمهرة النسب: ص 181، الأنساب، سمعانی: ج 1 ص 504، إکمال الکمال: ج 1 ص 369.
8- (8) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، أنساب الأشراف: ج 3 ص 411.
9- (9) . الأخبار الطوال: ص 259.
10- (10) . ر. ک: ص 127 (سخنی در بارۀ دیگر یاران شهید امام حسین علیه السلام). نام پدر او را مختلف بیان نموده اند، مانند: ابو عمیر (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 113)، ابو حِمیَر (همین شهادت نامه: ج 2 ص 909 «زیارت دوم، به روایت الإقبال و المزار الکبیر: ص 495)، منعم (رجال الطوسی: ص 101، إبصار العین: ص 135، تنقیح المقال: ج 1 ص 70 ش 5349)، حِمیَر (الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122) و حمید (زیارت ناحیه به روایت مصباح الزائر: ص؟؟؟ 285).

جراحت هایی که برداشته بود، به شهادت رسید.(1) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، آمده است:

السَّلامُ عَلَی الجَریحِ المَأسورِ سَوّارِ بنِ أبی حِمَیرٍ الفَهمِیِّ الهَمدانِیِّ.(2)

درود بر زخمیِ اسیر، سوّار بن ابی حِمیَر فَهْمی هَمْدانی!

3. عمرو بن عبد اللّه جُندَعی.(3) او از مجروحان واقعۀ کربلاست که یک سال بعد از آن، به شهادت رسید.(4) در «زیارت ناحیۀ مقدّسه»، از وی چنین یاد شده است:

السَّلامُ عَلَی المُرَتَثِّ مَعَهُ عَمرِو بنِ عَبدِ اللّهِ الجَندَعِیِّ.(5)

درود بر مجروحِ کم جان، عمرو بن عبد اللّه جُندَعی!

4. عُقْبة بن سَمعان. وی، غلام رَباب، همسر امام حسین علیه السلام بوده است.(6) شیخ طوسی رحمه الله او را در زمرۀ یاران امام علیه السلام آورده است.(7) او در تمام مسیر، همراه امام علیه السلام بوده و از راویان مشهور واقعۀ کربلاست.(8)

پس از واقعۀ کربلا دستگیر و بازجویی شد و وقتی گفت «من برده ام»،(9) او را رها کردند. در زیارت رجبیّه آمده است:

السلام علی عقبة بن سمعان.(10)

سلام بر عقبة بن سمعان!

5. ضحّاک بن عبد اللّه مشرقی.(11) وی همراهیِ خود با امام علیه السلام را مشروط به مفید بودن، کرده بود و

ص:498


1- (1) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122. در المناقب ابن شهرآشوب، وی جزء شهدای حملۀ اوّلی شمرده شده است (ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 832 «سخنی در بارۀ شهدای حملۀ نخست»).
2- (2) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
3- (3) . ر. ک: ص 127 (بخش پنجم/فصل سوم/سخنی دربارۀ دیگر یاران شهید امام حسین علیه السلام).
4- (4) . الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 122. در المناقب ابن شهرآشوب (ج 4 ص 113)، وی جزء شهدای حملۀ نخست شمرده شده است. نیز، ر. ک: ج 1 ص 832 (بخش پنجم/فصل دوم/سخنی درباره شهدای حملۀ نخست).
5- (5) . ر. ک: ص 916 ح 2110 (زیارت دوم، به روایت الإقبال).
6- (6) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 410، الأخبار الطوال: ص 259. نیز، ر. ک: ج 1 ص 454 ح 214.
7- (7) . رجال الطوسی: ص 104، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 78.
8- (8) . ر. ک: ج 1 ص 454 ح 214 و ص 461 ح 230 و ص 799 (عبد اللّه بن مطیع) و ج 1 ص 1063 (دیدار امام و ابن سعد میان دو لشکر) و ج 1 ص 1114 ح 813 و ص 1171 ح 854.
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، أنساب الأشراف: ج 3 ص 410، الأخبار الطوال: ص 259.
10- (10) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 12 ص 118 (بخش سیزدهم/فصل دوازدهم/زیارت امام علیه السلام در اوّل رجب).
11- (11) . وی از گزارشگران حادثۀ کربلاست (ر. ک: ج 1 ص 767 ح 812 و ص 778 ح 828 و ص 790 ح 837 و....

پس از آن که مشخّص شد که سرنوشت، چیزی جز شهادت نیست، این موضوع را با امام علیه السلام در میان گذاشت. امام علیه السلام هم موافقت فرمود که اگر می تواند، خود را از حلقۀ محاصرۀ دشمن، خارج کند. بدین سان، وی فرار را بر همراهی با امام علیه السلام و شهادت برگزید.(1)

6. مسلم بن رباح. غلام علی بن ابی طالب علیه السلام و منشی ایشان بود که از آزادشدگان به دست امام علیه السلام بوده است. او همچنین، غلامِ حسین علیه السلام نیز بوده است.(2) بر پایۀ برخی از گزارش ها، وی در روز عاشورا، در کنار امام علیه السلام بوده؛ ولی احتمالاً به دلیل برده بودن، در امان مانده است.(3)

7. غلام عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری. او، روایتگر ماجرای تنویرِ(4) امام علیه السلام و برخی یارانش، و نیز شوخی کردن یاران امام علیه السلام با یکدیگر در صبح عاشوراست(5) و برخی از وقایع نبرد و سرنوشت خود را نیز چنین بیان می دارد:

سپس، حسین علیه السلام بر اسبش سوار شد و قرآنی خواست. آن را گرفت و در مقابل خود گذاشت. آن گاه یارانش در برابر او نبرد شدیدی کردند. من نیز هنگامی که دیدم آنها بر زمین افتاده اند، خودم را رها ساختم و از آنها جدا شدم.(6)

ص:499


1- (1) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 444، أنساب الأشراف: ج 3 ص 404.
2- (2) . رجال الطوسی: ص 105 و ص 273. یکی بودن طبقۀ رجالی، شاهد بر آن است که این دو (غلام علی علیه السلام و غلام حسین علیه السلام) یکی هستند.
3- (3) . ر. ک: ص 261 (اصابت تیری به پیشانی امام علیه السلام).
4- (4) . تنویر: نوره کشیدن.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 797 ح 841.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 839 ح 884.

فصل هفتم: از کوفه تا شام

1/7 روانه کردن خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شام
اشاره

1549. تاریخ الطبری - به نقل از عوانة بن حَکَم کَلْبی -: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد و بار و بُنه و اسیران را تا کوفه آوردند و نزد عبید اللّه بردند، در همان هنگام که محبوس بودند، سنگی در زندان افتاد که نوشته ای به آن آویخته بود. در نوشته چنین آمده بود: «پیکی، واقعۀ شما را در فلان روز برای یزید بن معاویه برده است. آن، فلان مدّت در راه است و در فلان روز هم باز می گردد. اگر صدای "اللّه أکبر" شنیدید، یقین کنید که کشته می شوید و اگر صدایی نشنیدید، در امان هستید، إن شاء اللّه!».

دو سه روز پیش از آمدن پیک، سنگی در زندان افتاد که نوشته ای با چاقویی همراهش بود و در نوشته چنین آمده بود: «وصیّت کنید و کارهایتان را یادآور شوید که فلان روز، چشم به راه پیک هستند».

پیک آمد و صدای «اللّه أکبر» شنیده نشد و نوشته ای آمد که: «اسیران را به سوی من بفرست».

عبید اللّه بن زیاد، مُحَفِّز(1) بن ثَعلَبه و شمر بن ذی الجوشن را فرا خواند و گفت: اثاث [و اهل و عیال] و سرِ حسین را به سوی امیر مؤمنان، یزید بن معاویه، ببرید.(2)

1550. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: عبید اللّه بن زیاد، زَحْر بن قیس را فرا خواند و سرِ حسین علیه السلام و

ص:500


1- (1) . این نام با صورت های گوناگونی آمده است: محفّر، محقن، مخفر، محقر، محفز و مجفز و بیشتر «محفّز» نقل شده که ظاهراً همین درست باشد.
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام وجیءَ بِالأَثقالِ وَالاُساری حَتّی وَرَدوا بِهِمُ الکوفَةَ إلی عُبَیدِ اللّهِ، فَبَینَا القَومُ مُحتَبِسونَ إذ وَقَعَ حَجَرٌ فِی السِّجنِ مَعَهُ کِتابٌ مَربوطٌ، وفِی الکِتابِ: خَرَجَ البَریدُ بِأَمرِکُم فی یَومِ کَذا وکَذا إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وهُوَ سائِرٌ کَذا وکَذا یَوماً، وراجِعٌ فی کَذا وکَذا، فَإِن سَمِعتُمُ التَّکبیرَ فَأَیقِنوا بِالقَتلِ، وإن لَم تَسمَعوا تَکبیراً فَهُوَ الأَمانُ إن شاءَ اللّهُ. قالَ: فَلَمّا کانَ قَبلَ قُدومِ البَریدِ بِیَومَینِ أو ثَلاثَةٍ، إذا حَجَرٌ قَد القِیَ فِی السِّجنِ ومَعَهُ کِتابٌ مَربوطٌ وموسی، وفِی الکِتابِ: أوصوا وَاعهَدوا فَإِنَّما یُنتَظَرُ البَریدُ یَومَ کَذا وکَذا، فَجاءَ البَریدُ ولَم یُسمَعِ التَّکبیرُ، وجاءَ کِتابٌ بِأَن سَرِّحِ الاُساری إلَیَّ. قالَ: فَدَعا عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ مُحَفِّزَ بنَ ثَعلَبَةَ وشِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ: انطَلِقوا بِالثَّقَلِ وَالرَّأسِ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 463).

سرهای یارانش را همراه او برای یزید بن معاویه فرستاد. همراه زَحْر، ابو بُردة بن عوف ازْدی و طارق بن ابی ظَبیان ازْدی نیز بودند و آنان با آن سرها رفتند تا در شام بر یزید بن معاویه وارد شدند.(1)

1551. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): پیکی از سوی یزید بن معاویه آمد که به عبید اللّه فرمان می داد تا اثاث حسین علیه السلام و باقی ماندگان خاندان و فرزندان و زنان او را به سوی یزید، روانه کند. ابو خالد ذَکوان، پیشاپیش، ده هزار درهم به آنان داد و با آن، توشۀ سفر فراهم کردند.(2)

1552. الأخبار الطّوال: ابن زیاد، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را و هر کس را از حَرَم که با او بود، سوار کرد و آنان را همراه زَحر بن قیس و مِحقَن بن ثَعلَبه و شمر بن ذی الجوشن به سوی یزید بن معاویه روانه کرد.(3)

1553. الأمالی، صدوق - به نقل از دربان ابن زیاد -: عبید اللّه بن زیاد، فرمان داد تا اسیران و سر حسین علیه السلام را به شام ببرند. گروهی از آنان که با آن کاروان رفته اند، برایم گفتند که شب ها تا صبح، صدای نوحه گری جنّیان را بر حسین علیه السلام می شنیدند.(4)

1554. تاریخ الطبری - به نقل از غاز بن ربیعۀ جُرَشی -: عبید اللّه فرمان داد که زنان حسین علیه السلام و کودکانش را آماده کنند و فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را تا گردن در زنجیر کنند. سپس آنان را با مُحفِّز بن ثَعلَبۀ عائِذی (از تیرۀ عائذۀ قریش) و شمر بن ذی الجوشن، روانه کرد. آن دو، کاروان را آوردند تا نزد یزید آمدند. علی بن الحسین علیه السلام در طول راه، با آن دو، کلمه ای سخن نگفت تا [به شام] رسیدند.(5)

ص:501


1- (1) . دَعا [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] زَحرَ بنَ قَیسٍ، فَسَرَّحَ مَعَهُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ورُؤوسِ أصحابِهِ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وکان مَعَ زَحرٍ أبو بُردَةَ بنُ عَوفٍ الأَزدِیُّ وطارِقُ بنُ أبی ظَبیانَ الأَزدِیُّ، فَخَرَجوا حَتّی قَدِموا بِهَا الشّامُ عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 459، أنساب الأشراف: ج 3 ص 415).
2- (2) . قَدِمَ رَسولٌ مِن قِبَلِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ یَأمُرُ عُبَیدَ اللّهِ أن یُرسِلَ إلَیهِ بِثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام ومَن بَقِیَ من وُلدِهِ وأهلِ بَیتِهِ ونِسائِهِ. فَأَسلَفَهُم أبو خالِدٍ ذَکوانُ عَشَرَةَ آلافِ دِرهَمٍ، فَتَجَهَّزوا بِها (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 485. نیز، ر. ک: تهذیب التهذیب: ج 6 ص 429).
3- (3) . إنَّ ابنَ زِیادٍ جَهَّزَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام ومَن کانَ مَعَهُ مِنَ الحَرَمِ، ووَجَّهَ بِهِم إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ مَعَ زَحرَ بنِ قَیسٍ ومِحقَنِ بنِ ثَعلَبَةَ وشِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ (الأخبار الطوال: ص 260، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2631).
4- (4) . أمَرَ [عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ] بِالسَّبایا ورَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُمِلوا إلَی الشّامِ، فَلَقَد حَدَّثَنی جَماعَةٌ کانوا خَرَجوا فی تِلکَ الصُّحبَةِ: أنَّهُم کانوا یَسمَعونَ بِاللَّیالی نَوحَ الجِنَّ عَلَی الحُسَین علیه السلام إلَی الصَّباحِ (الأمالی، صدوق: ص 230 ح 242، روضة الواعظین: ص 210).
5- (5) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ وصِبیانِهِ فَجُهِّزنَ، وأمَرَ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ فَغُلَّ بِغُلٍّ إلی عُنُقِهِ، ثُمَّ سَرَّحَ بِهِم مَعَ مُحَفِّزِ بنِ ū ثَعلَبَةَ العائِذِیِّ - عائِذَةِ قُرَیشٍ -، ومَعَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، فَانطَلَقا بِهِم حَتّی قَدِموا عَلی یَزیدَ، فَلَم یَکُن عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ یُکَلِّمُ أحَداً مِنهُما فِی الطَّریقِ کَلِمَةً حَتّی بَلَغوا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 460، تاریخ دمشق: ج 57 ص 98).

1555. الإرشاد: عبید اللّه بن زیاد، پس از روانه کردن سر حسین علیه السلام، فرمان داد که زنان و کودکانِ او را آماده کنند و فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را تا گردن در بند کنند. آن گاه، آنان را با مُجفِر بن ثَعلَبۀ عائذی و شمر بن ذی الجوشن، در پی سر، روانه کرد. آنان رفتند تا به حاملان سر رسیدند و علی بن الحسین علیه السلام در راه، کلمه ای با آنان سخن نگفت تا [به شام] رسیدند.(1)

1556. تاریخ الیعقوبی: خانوادۀ حسین علیه السلام و فرزندانش را به سوی شام بردند و سر حسین علیه السلام را بر نیزه کردند.(2)

1557. مقاتل الطالبیّین: خاندان حسین علیه السلام را مانند اسیران بردند. در میان آنان، عمر، زید و حسن، فرزندان حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام نیز بودند. حسن بن حسن بن علی علیه السلام در معرکه، زخمی شده بود و با آنان، برده می شد. علی بن الحسین علیه السلام - که مادرش امّ وَلَد (کنیز فرزنددار) بود -، زینب، عقیلۀ بنی هاشم، امّ کلثوم، دختر علی بن ابی طالب علیه السلام و سکینه، دختر حسین علیه السلام نیز با آنان بودند.(3)

1558. نور القبس المختصر من المقتبس: هنگامی عبید اللّه بن زیاد، خانواده و فرزندان حسین بن علی علیه السلام را به سوی یزید بن معاویه می فرستاد، گروهی از مردم کوفه، آنان را بدرقه نمودند. چون به منطقۀ نجف رسیدند، برای وداع با آنان، ایستادند. سپس در این هنگام، امّ کلثوم، دختر علی بن ابی طالب علیه السلام خواند:

چه پاسخی خواهید داد، آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله، شما را خطاب کند که:

[وای بر شما!] چه کردید، حال آن که شما، واپسینْ امّت هستید

با خاندانم و یارانم و ذرّیه ام

که برخی اسیر و برخی در خون تپیده اند؟!

این، پاداش من نیست، در ازای آن که شما را ارشاد کردم

ص:502


1- (1) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ بَعدَ إنفاذِهِ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام أمَرَ بِنِسائِهِ وصِبیانِهِ فَجُهِّزوا، وأمَرَ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فَغُلَّ بِغُلٍّ إلی عُنُقِهِ، ثُمَّ سَرَّحَ بِهِم فی أثَرِ الرَّأسِ مَعَ مُجفِرِ بنِ ثَعلَبَةَ العِائِذِیِّ وشِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، فَانطَلَقوا بِهِم حَتّی لَحِقوا بِالقَومِ الَّذینَ مَعَهُمُ الرَّأسُ. ولَم یَکُن عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام یُکَلِّمُ أحَداً مِنَ القَومِ فِی الطَّریقِ کَلِمَةً حَتّی بَلَغوا (الإرشاد: ج 2 ص 119، إعلام الوری: ج 1 ص 473).
2- (2) . اخرِجَ عِیالُ الحُسَینِ علیه السلام ووُلدُهُ إلَی الشّامِ، ونُصِبَ رَأسُهُ عَلی رُمحٍ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).
3- (3) . حُمِلَ أهلُهُ [أی أهلُ الحُسَینِ علیه السلام] أسری، وفیهم: عُمَرُ، وزَیدٌ، وَالحَسَنُ، بَنُو الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، وکانَ الحَسَنُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ قَدِ ارتُثَّ جَریحاً فَحُمِلَ مَعَهُم، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام الَّذی امُّهُ امُّ وَلَدٍ، وزَینَبُ العَقیلَةُ، واُمُّ کُلثومٍ بِنتُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، وسُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ (مقاتل الطالبیّین: ص 119).

پس از من، با خاندانم، بد رفتاری کنید.

شاعر شعر، ابو الأسود است. سپس گفت: «پروردگارا! ما به خود، ستم کرده ایم؛ و اگر از ما در نگذری و بر ما رحم ننمایی، از زیانکاران خواهیم بود»(1).(2)

نکته

بر پایۀ گزارش تاریخ الطبری، تاریخ دمشق و الإرشاد مفید،(3) پس از واقعۀ کربلا، ابتدا سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام و سایر شهیدان را به شام فرستادند و سپس، اسیران را اعزام کردند؛ لیکن طبق شماری دیگر از گزارش ها، سرهای شهدا، همراه با اسیران به شام فرستاده شده اند.(4)

برخی گزارش ها هم حاکی از آن اند که سرهای شهیدان، همراه اسیرانْ اعزام شدند؛ لیکن سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام، پیش از کاروان به دمشق رسید.(5)

ص:503


1- (1) . اعراف: آیۀ 23.
2- (2) . لمّا حَمَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ وُلدَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وحَرَمَهُ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ شَیَّعَهُم جَمعٌ مِن أهلِ الکُوفَةِ، فَلَمّا بَلَغُوا النَّجَفَ وَقَفوا لِتُودیعِهِم فَأنشَأَتْ امُّ کُلثُومٍ بِنتَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ: ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرَ الاُمَمِ بِأَهلِ بَیتی وأَنصاری ومَحرَمَتی مِنهُم اساری وقَتلی ضُرِّجوا بِدَمِ ما کانَ هذا جَزائی إذ نَصَحتُ لَکُم أن تَخلُفونی بِسوءٍ فی ذَوی رَحِمی وَالشِّعرُ لِأَبِی الأَسوَدِ. قالَ: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» (نور القبس المختصر من المقتبس: ص 9).
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 459، تاریخ دمشق: ج 18 ص 445؛ الإرشاد: ج 2 ص 119.
4- (4) . الإقبال: ج 3 ص 89، الملهوف: ص 208، الأمالی، صدوق: ص 230 ح 242؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 463، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 576.
5- (5) . الفتوح: ج 5 ص 127، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 55. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 379 (فصل چهارم: ماجرای سرهای شهیدان) و ص 418 (سخنی در بارۀ محلّ دفن سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام و سرهای دیگر شهیدان).
توضیحی در بارۀ مسیر کاروان اسیران کربلا، از کوفه به شام و از شام تا مدینه
اشاره

کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه، اندکی نگاه داشتند و سپس به سوی دمشق، پایتخت حکومت امویان، فرستادند. مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است.

از این رو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهای میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است.

برخی خواسته اند با ارائۀ شواهدی، حرکت آنان را از یکی از این چند راه، قطعی نشان دهند؛ ولی مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافی نمی رساند.(1) ما ابتدا راه های موجود آن روزگار را بر می شمریم و سپس، قرائن ارائه شده را بررسی می کنیم.

ذکر این نکته پیش از ورود به بحث، لازم است که میان کوفه و دمشق، فقط سه راه اصلی بوده است. البتّه هر کدام از این راه ها، در بخشی از مسیر، فرعی های متعدّد کوتاه و بلندی هم داشته اند که طبیعی است.(2)

مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از کوفه به شام
راه نخست: راه بادیه

کوفه، در عرض جغرافیاییِ حدود 32 درجه و دمشق، در عرض جغرافیاییِ حدود 33 واقع است. این، بدان معناست که مسیر طبیعی میان این دو شهر، تقریباً بر روی یک مدار، قرار دارد و نیازی به بالا رفتن و پایین آمدن بر روی زمین، جز در حدّ کسری از یک درجه نیست. بر روی این مدار، راهی واقع بوده که به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر، کوتاه ترین راه بین این دو شهر است و حدود 923 کیلومتر(3) مسافت داشته است.

مشکل اصلی این راه کوتاه، گذشتن آن از صحرای بزرگ میان عراق و شام است که از

ص:504


1- (1) . مرحوم حاج شیخ عبّاس قمّی در نَفَسُ المهموم (ص 388) می گوید: بدان که ترتیب منزلگاه هایی که آنان در هر سفر، در آنها پیاده شدند و خوابیدند و یا [بدون خوابیدن] از آنها گذشتند، مشخّص نیست و در کتاب های معتبر نیز چیزی گفته نشده است؛ بلکه در بیشتر آنها، از سفر اهل بیت [- ِ امام علیه السلام] به شام، سخنی به میان نیامده است.
2- (2) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد.
3- (3) . فاصلۀ کوفه تا شام به خط کاملاً مستقیم 867 کیلومتر است.

روزگاران کهن، به «بادیة الشام» مشهور بوده است. این مسیر، برای افرادی قابل استفاده بوده که امکانات کافی (بویژه آب) برای پیمودن مسافت های طولانی میان منزل های دور از همِ صحرا را داشته اند، هر چند، گاهی شتاب مسافر، او را وادار به پیمودن این مسیر می کرده است.

گفتنی است در صحراها، شهرهای بزرگ، وجود ندارند؛ امّا این به معنای نبودن راه یا چند آبادی کوچک نیست.

راه دوم: راه کنارۀ فرات

فرات، یکی از دو رود بزرگ عراق است که از ترکیه سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق، به خلیج فارس می پیوندد. کوفیان، برای مسافرت به شمال عراق و شام، از کنارۀ این رود، حرکت می کردند تا هم به آب، دسترس داشته باشند و هم از امکانات شهرهای ساخته شده در کنارۀ فرات، استفاده کنند. گفتنی است لشکرهای انبوه و کاروان های بزرگ که به آب فراوان نیاز داشتند، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند.(1)

این مسیر، ابتدا از کوفه به مقدار زیادی به سوی شمال غرب می رود و سپس از آن جا به سوی جنوب، بر می گردد و با گذر از بسیاری از شهرهای شام، به دمشق می رسد. این راه، انشعاب های متعدّد داشته و با طول تقریبی 1190 تا 1333 کیلومتر، جای گزین مناسبی برای راه کوتاه، امّا سختِ بادیه بوده است. مجموع این راه و راه بادیه را می توان به یک مثلّث، تشبیه کرد که قاعدۀ آن، راه بادیه است.

راه سوم: راه کنارۀ دجله

دجله، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات، از ترکیه سرچشمه می گیرد؛ امّا از شام نمی گذرد و درگذشته، برای رفتن به شمال شرق عراق، از مسیر کنارۀ آن، استفاده می کرده اند. این راه، مسیر اصلی میان کوفه و دمشق، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار کوتاهی از آن، کم کم به سمت غرب پیچید و پس از طیّ مسیر نه چندان کوتاهی، به راه کنارۀ فرات پیوست و از آن طریق، وارد دمشق شد.

این مسیر را می توان سه ضلع از یک مستطیل دانست که ضلع دیگر طولیِ آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شدۀ آن را: مسافت پیموده شده از کوفه به سمت شمال، راه پیموده شده به سمت غرب، و راه پیموده شده به سمت جنوب - که بازگشت به بخشی از مسیر پیموده شدۀ قبلی است -،

ص:505


1- (1) . لشکر امیر مؤمنان علیه السلام هم برای نبرد صفّین، همین مسیر را پیمود.

تشکیل می دهند. از این رو، از همۀ راه های دیگر، طولانی تر است و طول آن، حدود 1545 کیلومتر است. این راه را «راه سلطانی» نامیده اند.

چند نکتۀ قابل توجّه

ما دلیل روشن و گزارش تاریخی معتبر و کهنی برای اثبات عبور کاروان اسیران کربلا از یکی از این سه راه، در دست نداریم و حدیثی نیز از اهل بیت علیهم السلام در این باره به ما نرسیده است. آنچه در دسترس ماست، برخی نشانه های جزئی و ناکافی اند که به صورت پراکنده، در برخی کتاب ها آمده اند، و نیز قصّه پردازی ها و شرح حال های بی سند و نامعتبری که در کتاب های غیر قابل استناد (مانند مقتل ساختگی منسوب به ابو مِخنَف)، آمده و سپس در کتاب های دیگر، تکرار شده اند.(1)

اینک، نشانه های جزئیِ پیش گفته را بررسی می کنیم:

1. در معجم البلدان - که یک کتاب کهن جغرافیایی است - در معرّفی بخشی از شهر حَلَب در شام، آمده است:

در غرب شهر و در دامنۀ کوه جوشن، قبر محسن بن حسین علیه السلام است که گمان دارند وقتی اسیران [کربلا] را از عراق به دمشق می بردند، او از مادرش سقط شده است و یا کودکی بوده است همراه آنان که در حَلَب، در گذشته و همان جا دفن شده است.(2)

معلوم است که این گزارش، در صورت درستی، عبور کاروان از راه بادیه را نفی می کند (زیرا حَلَب، در آن مسیر قرار ندارد)؛ امّا به تنهایی نمی تواند یکی از دو مسیر سلطانی (کنارۀ دجله) و یا کنارۀ فرات را تأیید کند؛ زیرا این دو راه، در مسافتی طولانی، با هم مشترک هستند و منطقۀ حَلَب، در مسیر هر دو راه قرار دارد.

از سوی دیگر، به کار رفتن واژۀ «یزعمون (گمان دارند)» از سوی مؤلّف معجم البلدان، بر قابل استناد نبودن این پندار، دلالت دارد، بویژه آن که فرزندی به نام محسن و یا همسر بارداری از امام حسین علیه السلام در وقایع کربلا، سراغ نداریم و سخنی از آنها در کتاب های در دسترس، نیامده است، و وجود شهرت محلّی، بر فرض درستی گزارش، از حدّ یک عقیدۀ عمومیِ معمولی، فراتر نمی رود.(3)

ص:506


1- (1) . از جمله، ر. ک: طریق الکرام من الکوفة إلی الشام.
2- (2) . معجم البلدان: ج 2 ص 284 و 186. این مطلب، در بغیة الطلب فی تاریخ حلب (ج 1 ص 411-414)، مفصّل تر آمده است.
3- (3) . صِرفِ مطرح بودن یک ماجرا یا انتسابْ در افواه، بدون این که پیشینۀ روشنی داشته باشد، نمی تواند -

2. ممکن است برخی بر اساس یکی بودن مسیر بردن سرِ امام حسین علیه السلام و حرکت کاروان اسیران واقعۀ کربلا، با استناد به گزارش ابن شهرآشوب - که به نقل از نطنزی، به ماجرای برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسین علیه السلام، در منزل قِنَّسرین (در شمال شام) پرداخته است - یا گزارش های سبط ابن جوزی و ابن قفطی،(1) بخواهند عبور از راه سلطانی را اثبات کنند.

پاسخ این گروه، آن است که پیش فرض این استدلال، یعنی یکی بودن مسیر حرکت کاروان اسیران و سرِ مبارک امام حسین علیه السلام، مسلّم نیست(2) و این احتمال، وجود دارد که سر را در شهرها چرخانده باشند؛ امّا اسیران را از راهی کوتاه تر برده باشند. حتّی در برخی اخبار، آمده است که سر مطهّر امام علیه السلام را پس از ورود اسرا به شام، در شهرهای شام نیز گردانیدند، چنان که در شرح الأخبار آمده است:

آن گاه یزید ملعون، دستور دارد که سرِ حسین علیه السلام را در شهرهای شام و دیگر شهرها بگردانند.(3)

ص:507


1- (1) . ر. ک: ص 424 (اسلام آوردن راهب نصرانی) و ص 687 (راهب).
2- (2) . ر. ک: ص 503 (نکته).
3- (3) . شرح الأخبار: ج 3 ص 159.

مطابق این نقل، این امکان وجود دارد که سر مطهّر امام علیه السلام، پس از رسیدن به شام، به مناطقی چون موصل و نَصیبین هم - که در راه سلطانی قرار دارند -، رسیده باشد.

از این رو، احتمال دارد که این گونه حوادثِ گزارش شده، مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسیدن اسیران به شام بوده و یا در مسیر حرکت آنان به سوی شام، اتّفاق افتاده باشد.

همین احتمال، در بارۀ مکان هایی که به «رأس الحسین علیه السلام» موسوم اند، وجود دارد. ابن شهرآشوب، در ذکر مناقب امام علیه السلام آورده است:

از فضیلت های ایشان (امام حسین علیه السلام)، کراماتی است که از مکان هایی که به آنها «رأس الحسین علیه السلام» گفته می شود و از کربلا تا عَسقَلان و در میان آن دو (موصل و نَصیبین و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اینها) قرار دارند، دیده شده است.(1)

در بارۀ این مناطق، علاوه بر این که ابن شهرآشوب، تصریح نکرده که اسیران یا سر مطهّر، از آنها گذر داده شده اند، این احتمال وجود دارد که چون سالیان درازی در قلمرو حکومت های شیعی یا دوستدار اهل بیت علیهم السلام (مانند: آل حَمْدان و فاطمیان) بوده اند، در آنها به هر دلیل یا انگیزه ای (چه واقعیت، چه یادبود و چه خواب و...)، «رأس الحسین» هایی ایجاد شده باشد، چنان که رأس الحسینِ موجود در قاهره، در زمان فاطمیان، ایجاد شد.

افزون بر این، ماجرای راهب و سر، برای برخی مکان های دیگر هم ذکر شده که به دلیل بعید بودن تکرار این ماجرا، گزارش ابن شهرآشوب،(2) دست خوشِ تعارض می گردد؛ زیرا یکی از مکان های ذکر شده، دِیْری در اوایل راه است(3) و با قِنَّسرین - که در اواخر راه واقع است -، همخوان نیست. گفتنی است بر فرض صحّت گزارش ابن شهرآشوب نیز، گذشتن کاروان اسیران از راه سلطانی اثبات نمی شود؛ زیرا بخشی از راه سلطانی، با راه فرات، مشترک است و منطقۀ قِنَّسرین، در مسیر کنارۀ فرات نیز قرار دارد. البتّه این گزارش، در صورت درستی، عبور از راه بادیه را نفی می کند.

ص:508


1- (1) . المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 82. در بارۀ «رأس الحسین» های موجود در مناطق مورد اشاره و حتّی خارج از این مناطق و ارزیابی تاریخی آنها، ر. ک: نگاهی نو به جریان عاشورا: ص 355 (مقالۀ «رأس الحسین و مقام های آن»، به قلم مصطفی صادقی)؛ تاریخ درآینۀ پژوهش: ش 26 ص 79 (مقالۀ «محلّ دفن سر مطهّر امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان»، به قلم محسن رنجبر)؛ أهل البیت فی مصر، سیّد هادی خسروشاهی.
2- (2) . ر. ک: ص 426 ح 1486.
3- (3) . ر. ک: ص 429 ح 1490.

3. به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخیر رواج یافته، گذشتن کاروان اسیران کربلا از راه سلطانی، کمترین احتمال را دارد؛ زیرا دورترین راه است و اساساً راهی نیست که برای کاروانی کوچک - که به اسارت می روند، نه برای گردشگردی -، انتخاب شود. افزون بر این که پیموده شدن این راه، مدرک معتبری ندارد و مستند این قول، مقتل منسوب به ابو مِخنَف است.(1)

از سوی دیگر، پذیرش عبور از راه طولانیِ سلطانی، با ماجرای «اربعین» و این که اسیران در بازگشت از شام، در اوّلین اربعین واقعۀ عاشورا بر سرِ مزار حسین علیه السلام حاضر شده باشند (چنان که در مقتل منسوب به ابو مخنف آمده است) نیز ناسازگار است.(2)

ممکن است گفته شود که قدرت نماییِ دستگاه حاکم، اقتضا می کرده که اسیران را از درون شهرها عبور دهند و از این رو، آنان را از راه سلطانی برده اند؛ امّا این دلیل با بردن اسیران از مسیر کنارۀ فرات نیز سازگار است؛ زیرا در این مسیر هم شهرهای مهمّی واقع بوده است. افزون بر این، با چرخاندن سرهای شهدا نیز این قدرت نمایی به انجام می رسیده و به چرخاندن گروهی اندک (در حدّ یک خاندان کوچک و متشکّل از چند زن و کودک)، نیازی نبوده است؛ زیرا این کار، اگر نشانۀ ضعف حکومت نباشد، نشانۀ قدرت آن هم شمرده نمی شود، بویژه که دستگاه حاکم، شجاعت و سخنوریِ امام زین العابدین علیه السلام و زینب کبرا علیها السلام و دیگر اسیران را در کوفه، شاهد بوده است. از این رو، سیاست، اقتضا داشته که اسیران را از بیراهه ببرند و در شهرها نچرخانند.

4. بر اساس آنچه گفته شد، تنها نکته ای که می تواند حرکت کاروان اسیران از راه سلطانی و یا راه کنارۀ فرات را بر راه بادیه ترجیح دهد، دسترس داشتن به آب رودخانه است که این نیز با توجّه به کوچک بودن کاروان و امکان حمل آب با شتر، چندان وجه استواری نیست. مؤیّد این نکته، عدم ذکر جزئیّات سفر و نبودن گزارشی در بارۀ رسیدن کاروان به شهرها و یا دست کم، یکی دو شهر مهمّ سرِ راه است، که خود، نشان از پیمودن مسیر بیابانی و یا حتّی بیراهه است.

5. برخی شواهد که می توانند موجب ترجیح راه بادیه بر دو راه دیگر گردند، عبارت اند از:

یک. راه کنارۀ فرات و راه سلطانی، هر دو، دارای شهرهای بسیاری بوده اند و اگر این راه ها، مسیر حرکت اسیران می بود، بایستی نقل هایی از مواجهۀ مردم این شهرها با کاروانیان یا مشاهده شدن آنان در آن شهرها، در منابع معتبر می آمد - چنان که در کربلا و کوفه و شام، چنین گزارش هایی وجود دارد -، در حالی که در این باره، هیچ نقلی نیامده است. بنا بر این، به نظر می رسد که مسیر حرکت اسیران، از جایی بوده که کمترین حضور مردمی را داشته که همان مسیر

ص:509


1- (1) . مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف: ص 180.
2- (2) . بویژه آن که این مقتل، ماجراهای مفصّل و زمانبَری را در ضمن حرکت کاروان اسیران، آورده است.

بادیه است.

دو. اعتراض هایی که از لحظۀ شهادت امام حسین علیه السلام علیه حکومت امَوی، حتّی به وسیلۀ برخی طرفداران حکومت و خانوادۀ جنایتکاران، انجام یافت و بازتابی که واقعۀ عاشورا در کوفه به وجود آورد، قاعدتاً حکومت را از این که اسیران و سر مطهّر امام علیه السلام را از مسیر شهرها و آبادی های پُرجمعیتْ عبور دهند، باز می داشت. متن کامل بهایی نیز مؤیّد این مسئله است:

مَلاعین که سرِ حسین علیه السلام [را] از کوفه بیرون آوردند، خائف بودند از قبائل عرب که غوغا کنند و از ایشان، باز ستانند. پس راهی [را] که به عراق است، ترک کردند و بیراه می رفتند.(1)

سه. سرعت انجام گرفتن کار، در کارهای حکومتی، یک اصل است. لازمۀ رعایت این اصل، گذر از کوتاه ترین و سریع ترین مسیر بوده است.

نتیجۀ نهایی

به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد، نمی توان اظهار نظر قطعی کرد؛ ولی با توجّه به نکاتی که گذشت عبور کاروان اسیران کربلا از مسیر بادیه، احتمال بیشتری را به خود اختصاص می دهد.

مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از شام به مدینه

بر اساس نقشۀ ویژۀ دانش نامۀ امام حسین علیه السلام،(2) فاصلۀ میان دمشق تا مدینه، تقریباً 1229 کیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه، شامل 32 منزل بوده است. کاروان اسیران، در بازگشت از شام، قطعاً این مقدار مسیر را پیموده اند و چنانچه در ضمن حرکت، به کربلا هم رفته باشند، مسیرِ بسیار طولانی تری را سپری کرده اند.

حرکت پُررنج خانوادۀ امام علیه السلام و همراهان، از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حدّ اقل مسیری که این بزرگواران طی کرده اند (با فرض رفتن از کوفه به دمشق از کوتاه ترین مسیر، یعنی راه بادیه، و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به کربلا)، حدود 4100 کیلومتر است، با این محاسبه:

431 کیلومتر (از مدینه به مکّه) + 1447 کیلومتر (از مکّه به کربلا) + 70 کیلومتر (از کربلا به کوفه) + 923 کیلومتر (از کوفه به دمشق از راه بادیه) + 1229 کیلومتر (از دمشق به مدینه) 4100 کیلومتر.

ص:510


1- (1) . کامل بهایی: ج 2 ص 291.
2- (2) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد.
2/7 سختی های سفر شام

1559. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از حُباب بن موسی، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: ما را از کوفه به سوی یزید بن معاویه بردند. راه های کوفه، پُر از مردم گریان بود و بیشترِ شب گذشته بود؛ ولی از فراوانی مردم، نتوانسته بودند ما را عبور دهند.

[با خود] گفتم: اینان، همان ها هستند که ما را کُشتند و اکنون می گِریند!(1)

1560. الإقبال - به نقل از کتاب المصابیح، به سندش از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام -: از پدرم علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در بارۀ بردن او به سوی یزید پرسیدم.

فرمود: «مرا بر شتری لَنگ و بدون جهاز، سوار کردند و سر حسین علیه السلام بر بالای عَلَمی بود و زنانمان، پشت سرِ من بر استرانی بدون پالان، سوار بودند. کسانی که ما را می بردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نیزه، ما را احاطه کرده بودند و آزار می دادند. اگر اشکی از دیدۀ یکی از ما فرو می چکید، با نیزه به سرش می کوبیدند، تا آن که وارد شام شدیم. جارچی جار زد: ای شامیان! اینان، اسیران اهل بیتِ ملعون اند».(2)

1561. الملهوف: عبید اللّه بن زیاد، به یزید بن معاویه نوشت و او را از کشته شدن حسین علیه السلام و اخبار خانواده اش باخبر کرد... و هنگامی که نوشتۀ ابن زیاد به یزید بن معاویه رسید و از واقعه آگاه شد، پاسخ نامه را داد و او را مأمور روانه کردن سر حسین علیه السلام و سرهای کشتگانِ همراه او، و نیز اثاث و زنان و خانوادۀ حسین علیه السلام کرد.

ابن زیاد هم مِحفَر (/مُحَفِّز) بن ثَعلَبۀ عائذی را خواست و سرها و اسیران و زنان را به او سپرد.

مِحفَر، آنان را تا شام به سانِ اسیران کفّار برد و اهالیِ همه جا، صورت های آنان را می دیدند.(3)

ص:511


1- (1) . حُمِلنا مِنَ الکوفَةِ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَغَصَّت طُرُقُ الکوفَةِ بِالنّاسِ یَبکونَ، فَذَهَبَ عامَّةُ اللَّیلِ ما یَقدِرونَ أن یَجوزوا بِنا لِکَثرَةِ النّاسِ. فَقُلتُ: هؤُلاءِ الَّذینَ قَتَلونا وهُمُ الآنَ یَبکونَ! (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 501 ح 463).
2- (2) . سَأَلتُ أبی عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام عَن حَملِ یَزیدَ لَهُ، فَقالَ: حَمَلَنی عَلی بَعیرٍ یَطلُعُ بِغَیرِ وِطاءٍ، ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عَلی عَلَمٍ، ونِسوَتُنا خَلفی عَلی بِغالٍ اکُفٍ، وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ، إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَینٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ، حَتّی إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ: یا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبایا أهلِ البَیتِ المَلعونِ! (الإقبال: ج 3 ص 89، بحار الأنوار: ج 45 ص 154 ح 3).
3- (3) . کَتَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنِ زِیادٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ یُخبِرُهُ بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام وخَبرِ أهلِ بَیتِهِ... وأمّا یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ فَإِنَّهُ لَمّا وَصَلَ إلَیهِ کِتابُ ابنِ زِیادٍ ووَقَفَ عَلَیهِ، أعادَ الجَوابَ إلَیهِ یَأمُرُهُ فیهِ بِحَملِ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ورُؤوسِ مَن قُتِلَ مَعَهُ، وبِحَملِ أثقالِهِ ونِسائِهِ وعِیالِهِ. فَاستَدعَی ابنُ زِیادٍ بِمِحفَرِ بنِ ثَعلَبَةَ العائِذِیِّ، فَسَلَّمَ إلَیهِ الرُّؤوسَ وَالاُساری وَالنِّساءَ، فَسارَ بِهِم مِحفَرٌ إلَی الشّامِ کَما یُسارُ بِسَبایَا الکُفّارِ، یَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ أهلُ الأَقطارِ (الملهوف: ص 207، بحار الأنوار: ج 45 ص 121-124).

1562. الکامل فی التاریخ: ابن زیاد، سرِ حسین علیه السلام و یارانش را با زَحر بن قیس، به همراه گروهی (و گفته شده: با شمر و گروهی همراه او) به سوی شام و یزید فرستاد و همراه او زنان و کودکان را نیز روانه کرد. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام که ابن زیاد، دستان و گردنش را در بند کرده بود نیز در میان آنان بود.

ابن زیاد، آنان را بر شتران بدون جهاز، سوار کرد و علی بن الحسین علیه السلام در راه، با آنان سخن نگفت تا به شام رسیدند.(1)

1563. أنساب الأشراف: عبید اللّه بن زیاد، فرمان داد تا علی بن الحسین علیه السلام را تا گردن در بند کنند و زنان و کودکانِ امام حسین علیه السلام را آماده کرد و آن گاه، آنان را با مُحفِز بن ثَعلَبه از تیرۀ عائذۀ قریش و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد. برخی می گویند: سر حسین علیه السلام را نیز با مُحفِّز روانه کرد.

هنگامی که در درگاه یزید ایستادند، مُحفِّز، صدایش را بلند کرد و گفت: ای امیر مؤمنان! این، مُحفِّز بن ثَعلَبه است که فرومایگان تبهکار را برایت آورده است.(2)

1564. أخبار الدول وآثار الاُول: عبید اللّه بن زیاد، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و هر کس از حرم را که همراه او بود، برای روانه کردن به سوی یزید بن معاویه، به گونه ای آماده کرد که از یادکردش بدن ها می لرزد و مفصل های انسان به لرزه می افتد.(3)

1565. الثقات، ابن حبّان: عبید اللّه بن زیاد، سر حسین بن علی علیه السلام را با زنان و کودکانِ اسیر شده از اهل بیت

ص:512


1- (1) . أرسَلَ ابنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام ورُؤوسَ أصحابِهِ مَع زَحرِ بنِ قَیسٍ إلَی الشّامِ، إلی یَزیدَ ومَعَهُ جَماعَةٌ، وقیلَ: مَعَ شِمرٍ وجَماعَةٍ مَعَهُ، وأرسَلَ مَعَهُ النِّساءَ وَالصِّبیانَ، وفیهِم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، قَد جَعَلَ ابنُ زِیادٍ الغُلَّ فی یَدَیهِ ورَقَبَتِهِ، وحَمَلَهُم عَلَی الأَقتابِ، فَلَم یُکَلِّمهُم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فِی الطَّریقِ حَتّی بَلَغُوا الشّامَ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 576).
2- (2) . أمَرَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فَغُلَّ بِغُلٍّ إلی عُنُقِهِ، وجَهَّزَ نِساءَهُ وصِبیانَهُ، ثُمَّ سَرَّحَ بِهِم مَعَ مُحَفِّزِ بنِ ثَعلَبَةَ مِن عائِذَةِ قُرَیشٍ، وشِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ. وقَومٌ یَقولونَ: بُعِثَ مَعَ مُحَفِّزٍ بِرَأسِ الحُسَینِ أیضاً. فَلَمّا وَقَفوا بِبابِ یَزیدَ رَفَعَ مُحَفِّزٌ صَوتَهُ فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ! هذا مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ أتاکَ بِاللِّئامِ الفَجَرَةِ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 416، تاریخ الطبری: ج 5 ص 460).
3- (3) . إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ جَهَّزَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام ومَن کانَ مَعَهُ مِن حَرَمِهِ، بِحَیثُ تَقشَعَرُّ مِن ذِکرِهِ الأَبدانُ وتَرتَعِدُ مِنهُ مَفاصِلُ الإِنسانِ، إلَی البَغیضِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (أخبار الدول و آثار الاُول: ج 1 ص 323).

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، بر شتران بی جهاز و با سر و روی گشوده، روانۀ شام کرد.(1)

1566. الفتوح: ابن زیاد، زَجْر (زَحْر) بن قیس جُعفی را فرا خواند و سر حسین بن علی علیه السلام و سرهای برادرانش و سر علی اکبر علیه السلام و سرهای خاندان و پیروان او را - که خدا از همۀ ایشان راضی باد - به او سپرد. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را نیز فرا خواند و او را با خواهران و عمّه هایش و همگی زنان، سوار کرد و به سوی یزید بن معاویه روانه داشت.

آنان، حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را از کوفه تا شام بر مَرکب های بدون جهاز، از این شهر به آن شهر و از این جا به آن جا می بردند، آن سان که اسیران تُرک و دیلم را می بردند.

زَحْر بن قیس جُعفی، سر حسین علیه السلام را زودتر به دمشق رساند و نزد یزید رفت و بر او سلام داد و نامۀ عبید اللّه بن زیاد را به او داد.(2)

1567. تذکرة الخواصّ - به نقل از عبد الملک بن هشام نحوی بصری -: ابن زیاد، سر حسین علیه السلام را همراه اسیرانِ در بند کشیده شده، به سوی یزید بن معاویه روانه کرد. میان اسیران، زنان و پسر بچه ها و دختر بچه های دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم بودند که بر شترانی بدون جهاز، بسته شده بودند و سر و صورتشان باز بود.

هر گاه در جایی فرود می آمدند، سر را از صندوق مخصوص آن، بیرون می آوردند و بر سر نیزه می کردند و از آن در طول شب تا وقت حرکت، حراست می کردند. آن گاه آن را به صندوق، باز می گرداندند و حرکت می کردند.(3)

ص:513


1- (1) . أنفَذَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلَی الشّامِ مَعَ اسارَی النِّساءِ وَالصِّبیانِ مِن أهلِ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی أقتابٍ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالشُّعورِ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 312).
2- (2) . دَعَا ابنُ زِیادٍ زجرَ بنَ قَیسٍ الجُعفِیَّ، فَسَلَّمَ إلَیهِ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ورُؤوسَ إخوَتِهِ، ورَأسَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام ورُؤوسَ أهلِ بَیتِهِ وشیعَتِهِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم أجمَعینَ. ودَعا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام أیضاً فَحَمَلَهُ وحَمَلَ أخَواتِهِ وعَمّاتِهِ وجَمیعَ نِسائِهِم إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَسارَ القَومُ بِحَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الکوفَةِ إلی بِلادِ الشّامِ عَلی مَحامِلَ بِغَیرِ وِطاءٍ، مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ ومِن مَنزِلٍ إلی مَنزِلٍ، کَما تُساقُ اسارَی التُّرکِ وَالدَّیلَمِ. وسَبَقَ زَحرُ بنُ قَیسٍ الجُعفِیُّ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی دِمَشقَ حَتّی دَخَلَ عَلی یَزیدَ، فَسَلَّمَ عَلَیهِ ودَفَعَ إلَیهِ کِتابَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (الفتوح: ج 5 ص 126، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 55).
3- (3) . أنفَذَ ابنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ مَعَ الاُساری مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ، مِنهُم نِساءٌ وصِبیانٌ وصَبِیّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی أقتابِ الجِمالِ مُوَثَّقینَ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ، وکُلَّما نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ، فَوَضَعوهُ عَلی رُمحٍ وحَرَسوهُ طولَ اللَّیلِ إلی وَقتِ الرَّحیلِ، ثُمَّ یُعیدوهُ إلَی الصُّندوقِ ویَرحَلوا (تذکرة الخواصّ: ص 263).

1568. الفصول المهمّة: عبید اللّه، زنان و کودکان را بر پشت مَرکب های بدون جهاز، روانه کرد. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام هم همراه آنان بود و ابن زیاد، دست و گردن او را در بند نهاده بود. به همین حال، آنان را بردند تا به شام رساندند.(1)

1569. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیۀ مقدّسه» -: سرت را بر نیزه کردند و خانواده ات را مانند بندگان، اسیر نمودند و با زنجیر آهنین، به بند کشیدند و بر روی مَرکب های بدون جهاز، سوار نمودند و باد داغ نیم روزی، صورت هاشان را می سوزانْد. آنان را در دشت ها و صحراها می راندند و دستانشان را به گردن هایشان بسته بودند و آنها را در بازارها می چرخاندند.(2)

1570. تاریخ الیعقوبی: عبد اللّه بن عبّاس به یزید نوشت: «... هان! از شگفت ترینِ شگفتی ها - و تا زنده ای، روزگار، شگفتی ها را به تو نشان خواهد داد - این است که تو دختران عبد المطّلب و نوجوانان کوچکِ نسل او را مانند اسیرانِ احضار شده، به سوی شام بردی. تو به مردم نمودی که بر ما چیره شده ای و بر ما فرمان می رانی.

سوگند به جانم، اگر صبح و شام از [قیام] من، در امان باشی، امیدوارم که از زخم زبان و شکستن (انتقاد) و بستنم در امان نباشی. پس شادی ات نپاید و خداوند، تو را پس از کشتاری که از خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کردی، جز اندکی مهلت ندهد، تا آن که تو را سخت و دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار، از دنیا بیرون ببرد. بی پدر! زندگی کن - که به خدا سوگند -، دستاوردت، تو را نزد خدا، فرو کشیده و پست کرده است. سلام بر هر که خدا را فرمان برد!».(3)

1571. تذکرة الخواصّ: ابن عبّاس به یزید نوشت: «ای یزید! از بزرگ ترین شماتت ها، این کار تو بود که دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و کودکان و حرمش را به سانِ اسیرانِ احضار شدۀ تاراج گشته، از عراق به

ص:514


1- (1) . أرسَلَ [عُبَیدُ اللّهِ] بِالنِّساءِ وَالصِّبیانِ عَلی أقتابِ المَطایا ومَعَهُم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، وقَد جَعَلَ ابنُ زِیادٍ الغُلَّ فی یَدَیهِ وفی عُنُقِهِ، ولَم یَزالوا سائِرینَ بِهِم عَلی تِلکَ الحالَةِ إلی أن وَصَلُوا الشّامَ (الفصول المهمّة: ص 191، نور الأبصار: ص 144).
2- (2) . رُفِعَ عَلَی القَنا رَأسُکَ، وسُبِیَ أهلُکَ کَالعَبیدِ، وصُفِّدوا فِی الحَدیدِ فَوقَ أقتابِ المَطِیّاتِ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ، یُساقونَ فِی البَراری وَالفَلَواتِ، أیدیهِم مَغلولَةٌ إلَی الأَعناقِ، یُطافُ بِهِم فِی الأَسواقِ (المزار الکبیر: ص 505، مصباح الزائر: ص 233).
3- (3) . کَتَبَ إلَیهِ [أی إلی یَزیدَ] عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ:... ألا ومِن أعجَبِ الأَعاجیبِ - وما عِشتَ أراکَ الدَّهرُ العَجیبَ - حَملُکَ بَناتِ عَبدِ المُطَّلِبِ وغِلمَةً صِغاراً مِن وُلدِهِ إلَیکَ بِالشّامِ کَالسَّبیِ المَجلوبِ، تُرِی النّاسَ أنَّکَ قَهَرتَنا، وأنَّکَ تَأَمَّرُ عَلَینا، ولَعَمری لَئِن کُنتَ تُصبِحُ وتُمسی آمِناً لِجُرحِ یَدی، إنّی لَأَرجو أن یَعظُمَ جِراحُکَ بِلِسانی ونَقضی وإبرامی، فَلا یَستَقِرُّ بِکَ الجَذَلُ، ولا یُمهِلُکَ اللّهُ بَعدَ قَتلِکَ عِترَةَ رَسولِ اللّهِ إلّاقَلیلاً، حَتّی یَأخُذَکَ أخذاً ألیماً، فَیُخرِجَکَ اللّهُ مِنَ الدُّنیا ذَمیماً أثیماً، فَعِش لا أباً لَکَ، فَقَد وَاللّهِ أرداکَ عِندَ اللّهِ مَا اقتَرَفتَ، وَالسَّلامُ عَلی مَن أطاعَ اللّهَ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 248-250؛ المعجم الکبیر: ج 10 ص 243 ح 10590).

شام بردی و دست یافتنت را بر ما و نیز چیره شدنت بر ما و این را که بر خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مسلّط شده ای، به مردم، نشان دادی».(1)

3/7 ورود خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به دمشق

1572. بستان الواعظین: حسین علیه السلام زمانی که کشته شد، آب خواست، ولی به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنی بهشتی، سیراب ساخت. او را آن چنان، سر بُریدند و خانواده اش را به اسارت بردند و در حالی سرهایشان باز بود، با مَرکب های بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالی که سرِ حسین علیه السلام، در میانشان بر بالای نیزه بود. هرگاه یکی از آنان با دیدن سر می گریست، نگهبانان، او را با تازیانه می زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق برای تماشای آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان می انداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقّف شدند.

یزید، دستور داد تا سر حسین علیه السلام را بر در بیاویزند، در حالی که خانوادۀ امام علیه السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانی را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکی از آنان گریست، او را بزنید.

آنان، همچنان ماندند، در حالی که سر حسین علیه السلام در میان آنها به مدّت نه ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه السلام را دید و گریست و گفت: ای پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است.

سپس گریست. یکی از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت امّ کلثوم زد که به تمامی صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد.

در همین باره، ازْدی می گوید:

هلاک شدند گروهی سر در گم

که اسیران جنگی شان، خاندان محمّد صلی الله علیه و آله بود

همان گونه که منحرفان با گوساله هایشان هلاک شدند

و در پی آن، در دین یهود، گرفتار لعن گردیدند.

ص:515


1- (1) . کَتَبَ إلَیهِ [أی إلی یَزیدَ] ابنُ عَبّاسٍ: یا یَزیدُ، وإنَّ مِن أعظَمِ الشَّماتَةِ حَملَکَ بَناتِ رَسولِ اللّهِ وأطفالِهِ وحَرَمِهِ مِنَ العِراقِ إلَی الشّامِ اساری مَجلوبینَ مَسلوبینَ، تُرِی النّاسُ قُدرَتَکَ عَلَینا، وإنَّکَ قَد قَهَرتَنا واستَولَیتَ عَلی آلِ رسولِ اللّهِ (تذکرة الخواصّ: ص 276).

موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام، به محمّد صلی الله علیه و آله بشارت داده بودند

که بر او باد سلام خدا از سوی شب زنده دار!

ای امّت اسلام، ای امّتی که

خداوند، هدایت پذیرانِ ما را با پیامبر صلی الله علیه و آله هدایت کرد!

لباس های فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله را اگر ببینی

که فرزندان لعن شدگان، با زور کَنْدند

و در بازار دمشق، آب دهان به صورتشان انداختند.

جانم به فدایشان و هر چه که دارم!

ای حبیب من! اشک هایم تمام نمی شود

و شعله های عشقم به حسین، فروکش نمی کند.(1)

1573. قرب الإسناد - به نقل از عبد اللّه بن میمون، از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام -: هنگامی که خاندان حسین علیه السلام را بر یزید وارد کردند، روز بود و صورت های آنان باز بود. شامیان جفاکار گفتند: ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده ایم. شما کیستید؟!

ص:516


1- (1) . إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقی ماءً حینَ قُتِلَ؛ فَمُنِعَ مِنهُ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ، وأتَی اللّهَ حَتّی سَقاهُ من شَرابِ الجَنَّةِ، وذُبِحَ ذَبحاً، وسُبِیَت حَرَمُهُ وحُمِلنَ مُکَشَّفاتِ الرَّؤوسِ عَلَی الاُکُفِ بِغَیرِ وِطاءٍ، حَتّی دَخَلنَ دِمَشقَ ورَأسُ الحُسَینِ بَینَهُنَّ عَلی رُمحٍ، إذا بَکَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤیَتِهِ ضَرَبَها حارِسٌ بِسَوطِهِ، ووَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ فی سوقِ دِمَشقَ یَبصُقونَ فی وُجوهِهِنَّ، حَتّی وَقَفنَ بِبابِ یَزیدَ، فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَنُصِبَ عَلَی البابِ وجَمیعُ حَرَمِهِ حَولَهُ، ووُکِّلَ بِهِ الحَرَسُ، وقالَ: إذا بَکَت مِنهُنَّ باکِیَةٌ فَالِطموها. فَظَلَلنَ ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَهُنَّ مَصلوبٌ تِسعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ. وإنَّ امَّ کُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها، فَرَأَت رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فَبَکَت، وقالَت: یا جَدّاه - تُریدُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله - هذا رَأسُ حَبیبِکَ الحُسَینِ مَصلوبٌ، وبَکَت، فَرَفَعَ یَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ ولَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَها، وشَلَّت یَدُهُ مَکانَهُ. وفی هذا یَقولُ الأَزدِیُّ: لَقَد ضَلَّ قَومٌ أصبَحوا فی تَلَدُّدِ سَبایاهُم فِی الحَربِ آلُ مُحَمَّدِ کَما ضَلَّ سَعیُ النّاکِبینَ بِعِجلِهِمِ فَأَعقَبَهُم لَعناً بِدینِ التَّهَوُّدِ وموسی وعیسی بُشِّرا بِمُحَمَّدٍ عَلَیهِ سَلامُ اللّهِ مِن مُتَهَجِّدِ أیا امَّةَ الإِسلامِ یا امَّةَ الَّذی هَدَی اللّهُ مِنّا بِالنَّبِیِّ کُلَّ مُهتَدِ وثَوبٌ لِأَبناءِ النَّبِیِّ فَلَو تَری بَنُو اللَّعنِ إذ عَنَوا لَهُم بِالتَّهَدُّدِ بِسوقِ دِمَشقَ یَبصُقونَ وُجوهَهُم فِداءٌ لَها نَفسی وما مَلَکَت یَدی فَما جَری دَمعی یا حَبیبی بِناضِبٍ ولا زَندُ وَدّی لِلحُسَینِ بِمُصلَدِ (بستان الواعظین: ص 263 ح 419 به نقل از کتاب التعازی والعزاء).

سکینه دختر حسین علیه السلام گفت: ما اسیران خاندان محمّدیم.(1)

1574. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از زید، از پدرش امام زین العابدین علیه السلام -: سهل بن سعد(2) گفت:

به سوی بیت المقدّس، روانه شدم و به [شهرهای] شام رفتم. در شهری پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته اند و شاد و خوش حال اند و زنانی هم پیش آنان، دف و طبل می زنند.

با خود گفتم: شاید شامیان، عیدی دارند که آن را نمی شناسیم. دیدم مردمی سخن می گویند.

گفتم: ای مردم! آیا شما در شام، عیدی دارید که ما آن را نمی شناسیم؟!

گفتند: ای پیرمرد! تو را غریبه می بینیم؟

گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیده ام و از او حدیث شنیده ام.

گفتند: ای سهل! آیا تعجّب نمی کنی که آسمان، خون نمی بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمی برد؟

گفتم: چرا این گونه شود؟

گفتند: این، سر حسین، از خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه می برند و اکنون می رسد.

گفتم: شگفتا! سر حسین را به هدیه می برند و مردم، خوش حالی می کنند؟! از کدام دروازه می آورند؟

مردم به دروازه ای به نام «دروازۀ ساعات»، اشاره کردند. به سوی آن رفتم و آن جا که بودم، پرچم هایی پی در پی آمد و اسب سواری را دیدم که به دستش نیزۀ سرشکسته ای بود و سری بر آن بود که شبیه ترینِ صورت ها به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود و در پی آن، زنانی سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.

ص:517


1- (1) . لَمّا قُدِمَ عَلی یَزیدَ بِذَرارِیِّ الحُسَینِ، ادخِلَ بِهِنَّ نَهاراً مَکشوفاتٍ وُجوهُهُنَّ، فَقالَ أهلُ الشَّامِ الجُفاةُ: ما رَأَینا سَبیاً أحسَنَ مِن هؤُلاءِ، فَمَن أنتُم؟ فَقالَت سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ: نَحنُ سَبایا آلِ مُحَمَّدٍ (قرب الإسناد: ص 26 ح 88، الأمالی، صدوق: ص 230 ح 242).
2- (2) . ابو العبّاس سهل بن سعد بن مالک بن خالد بن ثعلبة بن حارثۀ انصاری ساعدی مدنی - که کنیۀ او را ابو یحیی نیزگفته اند -، از صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام است. نام وی، حزن بود؛ ولی پیامبر صلی الله علیه و آله آن را تغییر داد. او از هفده نفری است که واقعۀ غدیر را برای امام علی علیه السلام گواهی دادند. امام حسین علیه السلام نیز او را در سخنرانی اش در عاشورا، برای این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله: «حسن و حسین، دو سَرور جوانان اهل بهشت اند»، به گواهی گرفت. سهل تا زمان حَجّاج، عمر کرد و در سال 74 ق، گرفتار [مجازات] حَجّاج شد. وی از جملۀ کسانی است که حَجّاج به گردنشان، مُهر زد تا خوار شوند و مردم از آنان، حرف شنوی نداشته باشند. وی به سال 88 ق، در 96 یا 91 یا صد سالگی در گذشت. گفته می شود که او آخرین صحابه ای است که در مدینه از دنیا رفت.

به یکی از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: ای دختر! تو کیستی؟

گفت: سَکینه دختر حسین.

به او گفتم: آیا درخواستی از من داری؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده ام.

سکینه گفت: ای سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوی ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم.

سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت می کنی تا در عوض، چهارصد دینار بگیری؟

گفت: درخواستت چیست؟

گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.

او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.(1)

1575. الملهوف: سر حسین علیه السلام و نیز زنانش و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند و چون به دمشق رسیدند،

ص:518


1- (1) . إنَّ سَهلَ بنَ سَعدٍ قال: خَرَجتُ إلی بَیتِ المَقدِسِ حَتّی تَوَسَّطتُ الشّامَ، فَإِذا أنَا بِمَدینَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ کَثیرَةِ الأَشجارِ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّیباجَ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ، وعِندَهُم نِساءٌ یَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ، فَقُلتُ فی نَفسی: لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عیداً لا نَعرِفُهُ نَحنُ، فَرَأَیتُ قَوماً یَتَحَدَّثونَ، فَقُلتُ: یا هؤُلاءِ! ألَکُم بِالشّامِ عیدٌ لا نَعرِفُهُ نَحنُ؟! قالوا: یا شَیخُ! نَراکَ غَریباً. فَقُلتُ: أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ، قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وحَمَلتُ حَدیثَهُ. فَقالوا: یا سَهلُ! ما أعجَبَکَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَماً! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها! قُلتُ: ولِمَ ذاکَ؟ فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عِترَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، یُهدی مِن أرضِ العِراقِ إلَی الشّامِ، وسَیَأتِی الآنَ. قُلتُ: وا عَجَباه! یُهدی رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام وَالنّاسُ یَفرَحونَ؟! فَمِن أیِّ بابٍ یُدخَلُ؟ فَأَشاروا إلی بابٍ یُقالُ لَهُ: بابُ السّاعاتِ، فَسِرتُ نَحوَ البابِ، فَبَینَما أنَا هُنالِکَ، إذ جاءَتِ الرّایاتُ یَتلو بَعضُها بَعضاً، وإذا أنَا بِفارِسٍ بِیَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ، وعَلَیهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجهاً بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وإذا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلی جِمالٍ بِغَیرِ وِطاءٍ. فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَها: یا جارِیَةُ مَن أنتِ؟ فَقالَت: سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ. فَقُلتُ لَها: ألَکِ حاجَةٌ إلَیَّ؟ فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآی جَدَّکِ وسَمِعَ حَدیثَهُ. قالَت: یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّی یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ. قالَ: فَدَنَوتُ مِن صاحِبِ الرَّأسِ وقُلتُ لَهُ: هَل لَکَ أن تَقضِیَ حاجَتی وتَأخُذَ مِنّی أربَعَمِئَةِ دینارٍ؟! قالَ: وما هِیَ؟ قُلتُ: تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ. فَفَعَلَ ذلِکَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 60؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 127).

امّکلثوم به شمر - که از افراد آن گروه بود - نزدیک شد و به او گفت: درخواستی از تو دارم.

گفت: درخواستت چیست؟

گفت: هنگامی که ما را به شهر در آوردی، ما را از دروازه ای ببر که تماشاگر کمتری دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرتِ نگاه هایشان به ما، در این حال، خوار شده ایم.

شمر، از سرِ سرکشی و ناسپاسی، در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان، حرکت دهند و به همان حال، آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازۀ دمشق رساند و بر راه پلّۀ مسجد جامع، آن جا که اسیران را نگاه می دارند، ایستادند.(1)

1576. الفتوح: حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را آوردند تا از دروازه ای به نام «توما» وارد دمشق کردند و سپس آنها را آوردند تا بر راه پلّۀ درِ مسجد، آن جا که اسیران را نگاه می دارند، ایستادند.(2)

4/7 گفتگوی امام زین العابدین (علیه السلام) و پیرمرد شامی

1577. الملهوف: پیرمردی آمد و به زنان و خاندان حسین علیه السلام که در آن جا بودند، نزدیک شد و گفت:

ستایش، خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و کشور را از [شرّ] مردان شما، آسوده نمود و شما را در اختیار امیر مؤمنان نهاد!

امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟».

گفت: آری.

فرمود: «آیا آیۀ: «بگو: بر آن (رسالت)، اجری، جز مهروَرزی با نزدیکانم از شما نمی طلبم»(3) را

ص:519


1- (1) . سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ وَالأَسری مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت امُّ کُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ - وکانَ مِن جُملَتِهِم - فَقالَت: لی إلَیکَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُکِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا فی دَربٍ قَلیلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَیهِم أن یُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَینِ المَحامِلِ ویُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزینا مِن کَثرَةِ النَّظَرِ إلَینا ونَحنُ فی هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ فی جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَی الرِّماحِ فی أوساطِ المَحامِلِ - بَغیاً مِنهُ وکُفراً - وسَلَکَ بِهِم بَینَ النَّظّارَةِ عَلی تِلکَ الصِّفَةِ، حَتّی أتی بِهِم إلی بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلی دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَیثُ یُقامُ السَّبیُ (الملهوف: ص 210، مثیر الأحزان: ص 97).
2- (2) . واُتِیَ بِحَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی ادخِلوا مَدینَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ یُقالُ لَهُ: بابُ توماءَ، ثُمَّ اتِیَ بِهِم حَتّی وَقَفوا عَلی دَرَجِ بابِ المَسجدِ حَیثُ یُقامُ السَّبیُ (الفتوح: ج 5 ص 129، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 61).
3- (3) . شورا: آیۀ 23.

خوانده ای؟».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

امام علیه السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم. آیا در سورۀ بنی اسرائیل خوانده ای:

«و حقّ نزدیکان را به آنها بده»(1)؟».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای: «و بدانید که یکْپنجمِ آنچه به دست می آورید، برای خداوند، پیامبر و نزدیکان است»(2)؟».

گفت: آری.

فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای: «خداوند، ارادۀ آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»(3)؟».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

امام علیه السلام فرمود: «ما آن اهل بیت هستیم و خداوند، آیۀ طهارت را مخصوص ما کرده است، ای پیرمرد!».

پیرمرد، خاموش گشت و از گفتۀ خویش، پشیمان شد و گفت: تو را به خدا، شما آنان هستید؟

زین العابدین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بدون شک، ما همان ها هستیم و به حقّ جدّمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ما همان ها هستیم».

پیرمرد گریست و عمامه اش را پرت کرد و سپس سرش را به سوی آسمان، بلند کرد و گفت:

خدایا! من از دشمن خاندان محمّد - جن باشد یا انس -، به تو پناه می برم. و سپس گفت: آیا می توانم توبه کنم؟

زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «آری. اگر به سوی خدا باز گردی، خدا هم به سوی تو باز می گردد و تو با ما خواهی بود».

پیرمرد گفت: من توبه کارم.

ماجرای پیرمرد به یزید بن معاویه رسید و فرمان داد او را بکُشند.(4)

ص:520


1- (1) . اسرا: آیۀ 26.
2- (2) . انفال: آیۀ 41.
3- (3) . احزاب: آیۀ 33.
4- (4) . جاءَ شَیخٌ، فَدَنا مِن نِساءِ الحُسَینِ علیه السلام وعِیالِهِ - وهُم فی ذلِکَ المَوضِعِ - وقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَکُم وأهلَکَکُم وأراحَ -

1578. الفتوح: حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را آوردند و از دروازه ای که «تَوما» نامیده می شد، وارد شهر دمشق کردند. آن گاه آنان را آوردند تا بر راه پلّۀ درِ مسجد، آن جا که اسیران را نگاه می دارند، ایستادند.

پیرمردی جلو آمد و به آنان نزدیک شد و گفت: ستایش، ویژۀ خدایی است که شما را کُشت و هلاکتان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده کرد و شما را در اختیار امیر مؤمنان نهاد!

زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟».

گفت: آری. آن را خوانده ام.

فرمود: «پس، این آیه را می دانی: «بگو: بر آن (رسالت)، اجری از شما نمی طلبم، جز مهروَرزی با نزدیکانم»».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

ص:521

زین العابدین علیه السلام فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم. آیا در سورۀ بنی اسرائیل خوانده ای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

زین العابدین علیه السلام فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای: «و بدانید که یکْپنجمِ آنچه به دست می آورید، برای خداوند و پیامبر و نزدیکان است»؟».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

زین العابدین علیه السلام فرمود: «ای پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای:

«خداوند، ارادۀ آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟».

پیرمرد گفت: آن را خوانده ام.

فرمود: «ما آن اهل بیتیم و خداوند، آیۀ طهارت را مخصوص ما کرده است».

پیرمرد، لختی خاموش گشت و از گفتۀ خویش، پشیمان شد. سپس سرش را به سوی آسمان، بالا برد و گفت: خدایا! من از آنچه گفتم و از دشمنی با این اهل بیت، توبه می کنم. خدایا! من از دشمن محمّد و خاندان محمّد - جن باشد یا انسان - به درگاه تو بیزاری می جویم.(1)

ص:522


1- (1) . اتِیَ بِحَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی ادخِلوا مَدینَةَ دِمَشقَ مِن بابٍ یُقالُ لَهُ بابُ تَوماءَ، ثُمَّ اتِیَ بِهِم حَتّی وَقَفوا عَلی دَرَجِ بابِ المَسجِدِ حَیثُ یُقامُ السَّبیُ. وإذَا الشَّیخُ قَد أقبَلَ حَتّی دَنا مِنهُم، وقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَکُم وأهلَکَکُم وأراحَ الرِّجالَ مِن سَطوَتِکُم، وأمکَنَ أمیرَ المُؤمِنینَ مِنکُم. فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: یا شَیخُ! هَل قَرَأتَ القُرآنَ؟ فَقالَ: نَعَم قَد قَرَأتُهُ. قالَ: فَعَرَفتَ هذِهِ الآیَةَ: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؟ قالَ الشَّیخُ: قَد قَرَأتُ ذلِکَ. قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: فَنَحنُ القُربی - یا شَیخُ -! قالَ: فَهَل قَرَأتَ فی سورَةِ بَنی إسرائیلَ: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»؟ قالَ الشَّیخُ: قَد قَرَأتُ ذلِکَ. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: نَحنُ القُربی - یا شَیخُ -! ولکِن هَل قَرَأتَ هذِهِ الآیَةَ: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی»؟ قالَ الشَّیخُ: قَد قَرَأتُ ذلِکَ. قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: فَنَحنُ ذُو القُربی - یا شَیخُ -! ولکِن هَل قَرَأتَ هذِهِ الآیَةَ: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؟ قالَ الشَّیخُ: قَد قَرَأتُ ذلِکَ. قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: فَنَحنُ أهلُ البَیتِ الَّذینَ خُصِّصنا بِآیَةِ الطَّهارَةِ. قالَ: فَبَقِیَ الشَّیخُ ساعَةً ساکِتاً نادِماً عَلی ما تَکَلَّمَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ إنّی تائِبٌ إلَیکَ مِمّا تَکَلَّمتُهُ ومِن بُغضِ هؤُلاءِ القَومِ، اللّهُمَّ إنّی أبرَأُ إلَیکَ مِن عَدُوِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ (الفتوح: ج 5 ص 129، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 61).

1579. الأمالی، صدوق - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد، در یادکردِ آوردن اسیران -: آنان را بر راه پلّۀ مسجد، آن جا که اسیران را نگاه می دارند، نگاه داشتند و علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) هم که در آن روزگار، جوانی تازه سال بود، میان آنان بود. پیرمردی از شامیان، نزد آنان آمد و به آنان گفت: ستایش، خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و شاخ فتنه را بُرید.

آن گاه، از دشنامگویی به آنان، چیزی فرو ننهاد. هنگامی که سخنش به پایان رسید، علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) به او فرمود: «آیا کتاب خدای عز و جل را خوانده ای؟».

گفت: آری.

فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای: «بگو: بر آن (رسالت)، اجری از شما نمی طلبم، جز دوستی با نزدیکانم»؟».

گفت: آری.

فرمود: «آنان، ما هستیم».

سپس فرمود: «آیا خوانده ای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟».

گفت: آری.

فرمود: «آنان، ما هستیم».

[سپس] فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای: «خداوند، ارادۀ آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟».

گفت: آری.

فرمود: «آنان، ما هستیم».

مرد شامی، دستش را به سوی آسمان، بالا برد و آن گاه سه بار گفت: خدایا! من توبه می کنم.

[سپس گفت:] خدایا! من از دشمن خاندان محمّد، به سوی تو بیزاری می جویم و نیز از قاتلان اهل بیتِ محمّد. من قرآن را خوانده بودم؛ امّا تا امروز، به این، پی نبرده بودم.(1)

ص:523


1- (1) . فَاُقیموا عَلی دَرَجِ المَسجِدِ حَیثُ یُقامُ السَّبایا، وفیهِم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ یَومِئَذٍ فَتیً شابٌّ، فَأَتاهُم شَیخٌ مِن أشیاخِ أهلِ الشّامِ، فَقالَ لَهُم: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَکُم وأهلَکَکُم وقَطَعَ قَرنَ الفِتنَةِ. فَلَم یَألُ عَن شَتمِهِم. فَلَمَّا انقَضی کَلامُهُ، قالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: أما قَرَأتَ کِتابَ اللّهِ عز و جل؟ -

1580. الاحتجاج - به نقل از دیلم بن عمر -: در شام بودم که اسیران خاندان محمّد صلی الله علیه و آله را آوردند و بر درِ مسجد، آن جا که اسیران را نگاه می دارند، نگاه داشتند. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام هم میان آنان بود که پیرمردی از اهالی شام، نزد آنان آمد و گفت: ستایش، خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و شاخ فتنه را بُرید!

سپس، از دشنام و ناسزاگویی به آنان، چیزی کم نگذاشت. هنگامی که سخنش را به پایان برد، علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «من ساکت ماندم و به سخنت گوش دادم تا از سخنت فارغ شدی و دشمنی و بغض درونی ات را آشکار کردی. حال، تو به [سخن] من گوش بسپار، آن گونه که من به [سخن] تو گوش سپردم».

پیرمرد گفت: بگو.

علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «آیا کتاب خدای عز و جل را نخوانده ای؟».

گفت: چرا.

به او فرمود: «آیا این آیه را نخوانده ای: «بگو: بر آن (رسالت)، اجری از شما نمی طلبم، جز دوستی با نزدیکانم»؟».

گفت: چرا.

علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «آنان، ما هستیم. آیا در سورۀ بنی اسرائیل، حقّی ویژۀ ما و نه همۀ مسلمانان، می یابی؟».

گفت: نه.

فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟».

ص:524

گفت: آری.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «آنان که خدای عز و جل پیامبرش را به ادای حقّشان فرمان داده است، ما هستیم».

شامی گفت: شما، همان ها هستید؟!

علی [بن الحسین] علیه السلام به او فرمود: «آری! ما، همان ها هستیم. آیا این آیه را خوانده ای: «و بدانید که یکْپنجمِ آنچه به دست می آورید، برای خداوند و پیامبر و نزدیکان است»؟».

مرد شامی گفت: آری.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «نزدیکان پیامبر، ما هستیم. آیا در سورۀ احزاب، حقّی ویژۀ ما و نه دیگر مسلمانان، می یابی؟».

گفت: نه.

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «آیا این آیه را خوانده ای: «خداوند، ارادۀ آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟».

مرد شامی، دستش را به سوی آسمان، بالا برد و سپس سه بار گفت: خدایا! من توبه می کنم.

[آن گاه گفت:] خدایا! من از دشمنی با خاندان محمّد صلی الله علیه و آله، توبه می کنم و از قاتلان اهل بیتِ محمّد صلی الله علیه و آله، به سوی تو بیزاری می جویم. روزگاری دراز، قرآن را خوانده ام؛ امّا تا امروز، به این، پی نبرده بودم.(1)

ص:525


1- (1) . کُنتُ بِالشّامِ حَتّی اتِیَ بِسَبایا آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَاُقیموا علَی بابِ المَسجِدِ حَیثُ تُقامُ السَّبایا، وفیهِم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَتاهُم شَیخٌ مِن أشیاخِ أهلِ الشّامِ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَکُم وأهلَکَکُم، وقَطَعَ قَرنَ الفِتنَةِ. فَلَم یَألُ عَن سَبِّهِم وشَتمِهِم. فَلَمَّا انقَضی کَلامُهُ، قالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: إنّی قَد أنصَتُّ لَکَ حَتّی فَرَغتَ مِن مَنطِقِکَ، وأظهَرتَ ما فی نَفسِکَ مِنَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ، فَأَنصِت لی کَما أنصَتُّ لَکَ. فَقالَ لَهُ: هاتِ. فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: أما قَرَأتَ کِتابَ اللّهِ عز و جل؟ قالَ: نَعَم. فَقالَ لَهُ علیه السلام: أما قَرَأتَ هذِهِ الآیَةَ «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؟ قالَ: بَلی. فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: فَنَحنُ اولئِکَ، فَهَل تَجِدُ لَنا فی سورَةِ بَنی إسرائیلَ حَقّاً خاصَّةً دونَ المُسلِمینَ؟ فَقالَ: لا. فَقالَ علیه السلام: أما قَرَأتَ هذِهِ الایَةَ: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»؟ -
5/7 تبریک پیروزی به یزید

1581. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهنی، از امام باقر علیه السلام، در بیان روانه شدن اهل بیتِ امام حسین علیه السلام به شام به وسیلۀ عبید اللّه -: [عبید اللّه] آنان را سوار و به سوی یزید، روانه کرد. هنگامی که بر او وارد شدند، یزید، همۀ کسانی (بزرگانی) را که در شام حضور داشتند، گِرد آورد و آن گاه، اسیران را وارد کردند و حاضران، پیروزی یزید را به او تبریک گفتند.(1)

1582. تاریخ الطبری - به نقل از غاز بن ربیعۀ جُرَشی -: به خدا سوگند، ما نزد یزید بن معاویه در دمشق بودیم که زَحْر بن قیس، پیش آمد و نزد یزید بن معاویه رفت. یزید به او گفت: وای بر تو! چه در پشتِ سر و نزد خود داری؟

زَحْر گفت: ای امیر مؤمنان! به پیروزی و یاری خدا، بشارت بده! حسین بن علی با هجده تن از خانواده و شصت نفر از پیروانش، بر ما وارد شدند و ما هم به سوی آنها رفتیم و از آنان خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبید اللّه بن زیاد، گردن بنهند و یا بجنگند. آنان، جنگ را بر تسلیم شدن، ترجیح دادند. ما هم هنگام طلوع آفتاب، به آنها یورش بردیم و آنها را از هر سو، محاصره کردیم، تا آن که شمشیرها، جایگاهشان را از سرهای آنان بر گرفتند. آنان، عقب می نشستند؛ امّا پناهگاهی نداشتند و از [دست] ما به پشته ها و حفره ها پناه می بردند، مانند پناه

ص:526


1- (1) . فَجَهَّزَهُم وحَمَلَهُم إلی یَزیدَ، فَلَمّا قَدِموا عَلَیهِ جَمَعَ مَن کانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ، ثُمَّ أدخَلوهُم، فَهَنَّؤوهُ بِالفَتحِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 390، تهذیب الکمال: ج 6 ص 429).

جستن کبوتران از بازِ شکاری. به خدا سوگند - ای امیر مؤمنان -، جز به اندازۀ نحر کردن شتری یا خواب کوتاه نیم روزی، طول نکشید که تا آخرین نفرشان را از پای در آوردیم.

اکنون، پیکرهای برهنه و لباس های خونین و گونه های خاک آلودشان، که خورشید، آنها را می گُدازد و باد بر آنها می وزد، پیشکش تو! زائران آنها، عقاب ها و لاشخورهای بیابان های خشک و دوردست اند.

چشم یزید، اشکبار شد و گفت: من از اطاعتتان، بدون کشتن حسین هم راضی می شدم.

خدا، پسر سمیّه را لعنت کند! هان! به خدا سوگند، اگر من بودم، از حسین می گذشتم. خداوند، حسین را رحمت کند!

و هیچ صِله و پاداشی به او نداد.(1)

1583. مثیر الأحزان - به نقل از عُذَری بن ربیعة بن عمرو جُرَشی -: من نزد یزید بن معاویه بودم که زَحْر بن قیس مَذحِجی به سوی یزید آمد. یزید به او گفت: وای بر تو! چه در پشتِ سر داری؟

گفت: به پیروزی و یاری خدا، بشارتت باد!... این، پیکرهای برهنۀ آنان و صورت های خاک آلودشان و لباس های خونینشان است. خورشید، آنها را می گُدازد و باد بر آنها می وزد.

زائران آنها، عُقاب ها و لاشخورهای بیابان های هموار و یک دست اند. نه کفن دارند و نه نازْبالشی!(2)

ص:527


1- (1) . وَاللّهِ إنّا لَعِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ بِدِمَشقَ إذ أقبَلَ زَحرُ بنُ قَیسٍ حَتّی دَخَلَ عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَقالَ لَهُ یَزیدُ: وَیلَکَ ما وَراءَکَ وما عِندَکَ؟ فَقالَ: أبشِر - یا أمیرِ المُؤمِنینَ - بِفَتحِ اللّهِ ونَصرِهِ، وَرَدَ عَلَینَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ فی ثَمانِیَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَیتِهِ وسِتّینَ مِن شیعَتِهِ، فَسِرنا إلَیهِم فَسَأَلناهُم أن یَستَسلِموا ویَنزِلوا عَلی حُکمِ الأَمیرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ أو القِتالَ، فَاختارُوا القِتالَ عَلَی الاِستِسلامِ، فَعَدَونا عَلَیهِم مَعَ شُروقِ الشَّمسِ فَأَحَطنا بِهِم مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، حَتّی إذا أخَذَتِ السُّیوفُ مَأخَذَها مِن هامِ القَومِ یَهرُبونَ إلی غَیرِ وَزَرٍ، ویَلوذونَ مِنّا بِالآکامِ وَالحُفَرِ لِواذاً کَما لاذَ الحَمائِمُ مِن صَقرٍ، فَوَ اللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ما کانَ إلّاجَزرَ جَزورٍ أو نَومَةَ قائِلٍ، حَتّی أتَینا عَلی آخِرِهِم، فَهاتیکَ أجسادُهُم مُجَرَّدَةً، وثِیابُهُم مُرَمَّلَةً، وخُدودُهُم مُعَفَّرَةً، تَصهَرُهُمُ الشَّمسُ وتَسفی عَلَیهِمُ الرّیحُ، زُوّارهُمُ العِقبانُ وَالرَّخَمُ بِقِیٍّ سَبسَبٍ. قالَ: فَدَمَعَت عَینُ یَزیدَ، وقالَ: قَد کُنتُ أرضی مِن طاعَتِکُم بِدونِ قَتلِ الحُسَینِ، لَعَنَ اللّهُ ابنَ سُمَیَّةَ، أما وَاللّهِ لَو أنّی صاحِبُهُ لَعَفَوتُ عَنهُ، فَرَحِمَ اللّهُ الحُسَینَ، ولَم یَصِلهُ بِشَیءٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 459؛ الإرشاد: ج 2 ص 118).
2- (2) . أنَا عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، إذ أقبَلَ زَحرُ بنُ قَیسٍ المَذحِجِیُّ عَلی یَزیدَ، فَقالَ: وَیلَکَ ما وَراءَکَ؟ قالَ: أبشِر بِفَتحِ اللّهِ ونَصرِهِ... فَهاتیکَ أجسادُهُم مُجَرَّدَةً، ووُجوهُهُم مُعَفَّرَةً، وثِیابُهُم بِالدِّماءِ مُرَمَّلَةً، تَصهَرُهُمُ الشَّمسُ وتَسفی عَلَیهِمُ الرّیحُ، زُوّارُهُمُ العِقبانُ وَالرَّخَمُ، بِقاعٍ قَرقَرٍ سَبسَبٍ، لا مُکَفَّنینَ ولا مُوَسَّدینَ (مثیر الأحزان: ص 98؛ الأخبار الطوال: ص 261).

1584. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللّه بن زیاد، هنگامی که حسین علیه السلام را کشت، زَحر بن قیس جُعفی را به سوی یزید بن معاویه، گسیل داشت تا خبر را به او بدهد. زَحْر که وارد شد، یزید به او گفت: در پشتِ سرت، چه خبر است؟

گفت: ای امیر مؤمنان! به پیروزی و یاری خدا، بشارتت باد! حسین بن علی با هجده تن از خاندانش و هفتاد تن از یارانش بر ما وارد شد. ما هم به سوی آنها رفتیم و میان تسلیم و گردن نهادن به حکم عبید اللّه بن زیاد یا جنگ، مخیّرشان کردیم و آنان، جنگ را بر تسلیم شدن، ترجیح دادند.

آنها عقب می نشستند؛ امّا نه به سوی پناهگاهی، و از [دست] ما به پشته ها و سنگ های نشانیِ راه و چاله ها پناه می بردند، مانند پناه بردن کبوترها از باز شکاری. خداوند، ما را در برابر آنان، یاری داد. به خدا سوگند - ای امیر مؤمنان -، جز به اندازۀ نحر شتر یا خواب کوتاه نیم روزی نبود، تا آن که خداوند، مؤمنان را از [شرّ] آنان آسوده کرد و تا آخرین نفرشان را از پای در آوردیم. این، پیکرهای برهنۀ آنان است که افتاده و این، گونه های خاک آلودشان و خِرخِره های [بریدۀ] خونینشان است! باد، شِن ها را در بیابان دوردست و بی علف، بر پیکر آنان می پراکَنَد و درندگان صحرا، فوج فوج، بر آنان در می آیند و زائرانِ آنها، عقاب ها و لاشخورهایند.

چشم های یزید، اشکبار شد و گفت: من به اطاعت شما بدون کشتن حسین هم راضی بودم.

آن گاه گفت: این است فرجام سرکشی و نافرمانی!

یزید سپس به این شعر، تمثّل جست:

هر کس جنگ را مزه مزه کند، طعم آن را تلخ می یابد

و آن را در جای تنگ و سخت، وا می نهد.(1)

ص:528


1- (1) . کانَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لَمّا قَتَلَ الحُسَینَ علیه السلام بَعَثَ زَحرَ بنَ قَیسٍ الجُعفِیَّ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ یُخبِرُهُ بِذلِکَ. فَقَدِمَ عَلَیهِ فَقالَ [لَهُ یَزیدُ]: ما وَراءَکَ؟ قالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ أبشِر بِفَتحِ اللّهِ وبِنَصرِهِ! وَرَدَ عَلَینَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ فی ثَمانِیَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَیتِهِ وفی سَبعینَ مِن شیعَتِهِ، فَسِرنا إلَیهِم فَخَیَّرناهُمُ الاِستِسلامَ وَالنُّزولَ عَلی حُکمِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ أوِ القتالَ، فَاختارُوا القِتالَ عَلَی الاِستِسلامِ. فَجَعَلوا یُبَرقِطونَ إلی غَیرِ وَزَرٍ، ویَلوذونَ مِنّا بِالآکامِ وَالاُمَرِ وَالحُفَرِ؛ لِوذاً کَما لاذَ الحَمائِمُ مِن صَقرٍ، فَنَصَرَنَا اللّهُ عَلَیهِم، فَوَ اللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ما کانَ إلّاجَزرَ جَزورٍ أو نَومَةَ قائِلٍ، حَتّی کَفَی اللّهُ المُؤمِنینَ مُؤنَتَهُم! فَأَتَینا عَلی آخِرِهِم، فَهاتیکَ أجسادُهُم مُطَرَّحَةً مُجَرَّدَةً، وخُدودُهُم مُعَفَّرَةً، ومَناخِرُهُم مُرَمَّلَةً، تَسفی عَلَیهِمُ الرّیحُ ذُیولَها بِقِیٍّ سَبسَبٍ، تَنتابُهُم عُرُجُ الضِّباعِ، زُوّارُهُمُ العِقبانُ وَالرَّخَمُ. قالَ: فَدَمَعَت عَینا یَزیدَ! وقالَ: کُنتُ أرضی مِن طاعَتِکُم بِدونِ قَتلِ الحُسَینِ. وقالَ: کَذلِکَ عاقِبَةُ البَغیِ وَالعُقوقِ، ثُمَّ تَمَثَّلَ یَزیدُ: مَن یَذُقِ الحَربَ یَجِد طَعمَها مُرّاً وتَترُکهُ بِجَعجاعِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 485، الأخبار الطوال: ص 260).

1585. تاریخ الطبری - به نقل از غاز بن ربیعۀ جُرَشی (از قبیلۀ حِمْیَر) -: هنگامی که اسیران و همراهانشان به درِ کاخ یزید رسیدند، مُحَفِز بن ثَعلَبه، صدایش را بلند کرد و گفت: این، محفِّز بن ثَعلَبه است که فرومایگان تبهکار را برای امیر مؤمنان، آورده است.

یزید بن معاویه، در پاسخ او گفت: آنچه مادر محفِّز به دنیا آورده، بدتر و فرومایه تر است!(1)

1586. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مُحَفِز بن ثَعلَبۀ عائذی، از قبیلۀ قریش، بر یزیدْ وارد شد و گفت: ای امیر مؤمنان! سرِ کم خِردترین و فرومایه ترینِ مردمان را برایت آورده ام.

یزید گفت: آنچه مادر محفِّز زاده، کم خِردترین و فرومایه ترین است! گویی این مرد، کتاب خدا را نخوانده که: «[خداوند،] فرمان روایی را به هر که بخواهد، می دهد و از هر کس بخواهد، می گیرد و هر کس را بخواهد، عزیز می کند و هر که را بخواهد، خوار می سازد»(2)!

سپس، در حالی که با چوب خیزران (نِی) بر میان دو لب حسین علیه السلام می زد، چنین خواند:

سرِ مردانی را شکافتند که نزد ما عزیز بودند؛

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

این بیت، از شعر حُصَین بن حُمام مُرّی است.

مردی از انصار، حضور داشت و گفت: چوب دستی ات را از این جا بردار، که من دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جایی را که تو بر آن [ضربه] می زنی، می بوسید.(3)

ص:529


1- (1) . لَمَّا انتَهَوا [أیِ السَّبایا ومَن مَعَهُم] إلی بابِ یَزیدَ، رَفَعَ مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ صَوتَهُ، فَقالَ: هذا مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ، أتی أمیرَ المُؤمِنینَ بِاللِّئامِ الفَجَرَةِ. قالَ: فَأَجابَهُ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: ما وَلَدَت امُّ مُحَفِّزٍ شَرٌّ وألأَمُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 460 و 463، أنساب الأشراف: ج 3 ص 416).
2- (2) . آل عمران: آیۀ 26.
3- (3) . قَدِمَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام مُحَفِّزُ بنُ ثَعلَبَةَ العائِذِیُّ - عائِذَةُ قُرَیشٍ - عَلی یَزیدَ. فَقالَ: أتَیتُکَ یا أمیرِ المُؤِمنینَ، بِرَأسِ أحمَقِ النّاسِ وألأَمِهِم!! فَقالَ یَزیدُ: ما وَلَدَت امُّ مُحَفِّزٍ أحمَقُ وألأَمُ! لکِنَّ الرَّجُلَ لَم یَقرَأ کِتابَ اللّهِ: «تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ». ثُمَّ قالَ بِالخَیزُرانَةِ بَینَ شَفَتَیِ الحُسَینِ علیه السلام، وأنشَأَ یَقولُ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما وَالشِّعرُ لِحُصَینِ بنِ حُمامٍ المُرِّیِّ. فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ حَضَرَ: ارفَع قَضیبَکَ هذا، فَإِنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقَبِّلُ المَوضِعَ الَّذی وَضَعتَهُ عَلَیهِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 486، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 315).

1587. المصباح، کفعمی: در روز اوّل صفر، سر امام حسین علیه السلام را به دمشق، وارد کردند و آن روز، نزد بنی امیّه، عید است.(1)

6/7 خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مجلس یزید
اشاره

1588. مثیر الأحزان: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «ما را - که دوازده مردِ در بند بودیم -، بر یزید، وارد کردند. هنگامی که پیشِ روی او ایستادیم، گفتم: ای یزید! تو را به خدا سوگند می دهم که گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را بر این حال می دید، چه می کرد؟...

فاطمه دختر حسین علیه السلام نیز گفت: ای یزید! دختران پیامبر خدا، اسیر می شوند؟!

مردم گریستند و اهل خانۀ یزید هم گریستند، تا آن جا که ناله و شیون، بلند شد.

من در غُل و زنجیر بودم. گفتم: آیا اجازۀ سخن گفتن به من می دهی؟

گفت: بگو؛ ولی بیهوده گویی مکن.

گفتم: در جایی ایستاده ام که سزامند همچون منی نیست که بیهوده گویی کند. گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مرا در غل و زنجیر می دید، چه می کرد؟

یزید به اطرافیانش گفت: بندهای او را بگشایید.

سپس سرِ حسین علیه السلام را جلوی خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جای داد تا به آن سر ننگرند».

امّا علی بن الحسین علیه السلام آن سر را دید و پس از آن، دیگر کلّه [ی گوسفند] نخورد.(2)

ص:530


1- (1) . وفی أوَّلِهِ [أی أوَّلِ صَفَرٍ] ادخِلَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلی دِمَشقَ، وهُوَ عیدٌ عِندَ بَنی امَیَّةَ (المصباح، کفعمی: ص 676).
2- (2) . ادخِلنا عَلی یَزیدَ ونَحنُ اثنا عَشَرَ رَجُلاً مُغَلَّلونَ، فَلَمّا وَقَفنا بَینَ یَدَیهِ، قُلتُ: أنشُدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنا عَلی هذِهِ الحالِ؟... وقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ: یا یَزیدُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا! فَبَکَی النّاسُ وبَکی أهلُ دارِهِ حَتّی عَلَتِ الأَصواتُ. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: وأنَا مَغلولٌ، فَقُلتُ: أتَأذَنُ لی فِی الکَلامِ؟ فَقالَ: قُل ولا تَقُل هُجراً. قُلتُ: لَقَد وَقَفتُ مَوقِفاً لا یَنبَغی لِمِثلی أن یَقولَ الهُجرَ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنی فی غُلٍّ؟ فَقالَ لِمَن حَولَهُ: حُلّوهُ، ثُمَّ وَضَعَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ، وَالنِّساءَ مِن خَلفِهِ؛ لِئَلّا یَنظُرنَ إلَیهِ، فَرَآهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یَأکُل بَعدَ ذلِکَ الرَّأسَ (مثیر الأحزان: ص 98، بحار الأنوار: ج 45 ص 132).

1589. شرح الأخبار - به نقل از محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (امام باقر علیه السلام) -: پس از کشته شدن حسین علیه السلام، ما را - که دوازده پسربچّه بودیم -، بر یزید بن معاویه - که خدا، لعنتش کند - وارد کردند. هیچ یک از ما نبود، جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم] علی بن الحسین علیه السلام نیز در میان ما بود.(1)

1590. الملهوف: اثاث، زنان و هر که را از خاندان حسین علیه السلام مانده بود، طنابْپیچ آوردند و چون به همان حال، پیشِ روی یزید ایستادند، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام فرمود: «تو را - ای یزید - به خدا سوگند می دهم، گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را بر این حال می دید، چه می کرد؟».

پس یزید فرمان داد که بندها را بگشایند.(2)

1591. العقد الفرید - به نقل از محمّد پسر حسین بن علی علیه السلام -: پس از شهادت حسین علیه السلام ما را - که دوازده پسربچّه بودیم و بزرگ ما در آن روز، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بود -، بر یزیدْ وارد کردند و دستان همۀ ما را به گردن، بسته بودند. یزید به ما گفت: بندگان عراقی، بر شما چیره شدند! من نه شورش ابا عبد اللّه را می دانستم و نه کشته شدن او را.(3)

1592. الأمالی، صدوق - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد -: زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانواده اش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند.

سرِ امام حسین علیه السلام پیشِ روی یزید، نهاده شد. سَکینه گفت: به خدا سوگند، سنگ دل تر از

ص:531


1- (1) . قُدِمَ بِنا عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاماً، لَیسَ مِنّا أحَدٌ إلّامَجموعَةً یَداهُ إلی عُنُقِهِ، وفینا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام (شرح الأخبار: ج 3 ص 267 ح 1172).
2- (2) . ادخِلَ ثَقَلُ الحُسَینِ علیه السلام ونِساؤُهُ ومَن تَخَلَّفَ مِن أهلِهِ عَلی یَزیدَ، وهُم مُقَرَّنونَ فِی الحِبالِ، فَلَمّا وَقَفوا بَینَ یَدَیهِ وهُم عَلی تِلکَ الحالِ، قالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: أنشُدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَو رَآنا عَلی هذِهِ الصِّفَةِ؟! فَأَمَرَ یَزیدُ بِالحِبالِ فَقُطِّعَت (الملهوف: ص 213، بحار الأنوار: ج 45 ص 131).
3- (3) . اتِیَ بِنا یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ، ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاماً، وکانَ أکبَرَنا یَومَئِذٍ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَاُدخِلنا عَلَیهِ، وکانَ کُلُّ واحِدٍ مِنّا مَغلولَةً یَدُهُ إلی عُنُقِهِ، فَقالَ لَنا: أحرَزَت أنفُسَکُم عَبیدُ أهلِ العِراقِ! وما عَلِمتُ بِخُروجِ أبی عَبدِ اللّهِ ولا بِقَتلِهِ (العقد الفرید: ج 3 ص 368، الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 12).

یزید و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او ندیده ام.

یزید، در حالی که به سر می نگریست، شروع به خواندن کرد:

کاش پدرانم در بدر، اکنون بودند

و بی تابی خزرج را از زخم سلاح می دیدند!

سپس فرمان داد سرِ حسین علیه السلام را بر درِ مسجد دمشق، نصب کنند.(1)

1593. تذکرة الخواصّ: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و زنان، در طناب، پیچیده شده بودند. زین العابدین علیه السلام یزید را صدا زد و فرمود: «ای یزید! گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را طنابْپیچ و عریان و بر شترانِ بی جهاز می دید، چه می کرد؟!».

کسی میان مردم نمانْد، جز آن که گریست.(2)

1594. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): اثاثیۀ حسین علیه السلام و هر که را از خاندان و زنان او که مانده بود، طناب پیچ آوردند و بر یزید، وارد کردند و پیشِ روی او ایستادند. زین العابدین علیه السلام به او فرمود: «ای یزید! تو را به خدا سوگند می دهم، گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را طناب پیچ می دید، چه می کرد؟ آیا بر ما دل نمی سوزانْد؟!».

یزید، فرمان داد طناب ها را بریدند و شکست در چهره اش رخ نمود.

سَکینه دختر حسین علیه السلام نیز گفت: ای یزید! آیا دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به اسارت می روند؟!(3)

ص:532


1- (1) . ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَصِحنَ نِساءُ آلِ یَزیدَ وبَناتُ مُعاوِیَةَ وأهلُهُ، ووَلوَلنَ وأقَمنَ المَأتَمَ، ووُضِعَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ. فَقالَت سُکَینَةُ: وَاللّهِ ما رَأَیتُ أقسی قَلباً مِن یَزیدَ، ولا رَأَیتُ کافِراً ولا مُشرِکاً شَرّاً مِنهُ ولا أجفی مِنهُ، وأقبَلَ یَقولُ ویَنظُرُ إلَی الرَّأسِ: لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَلِ ثُمَّ أمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَنُصِبَ علی بابِ مَسجِدِ دِمَشقَ (الأمالی، صدوق: ص 230 ح 242، روضة الواعظین: ص 211).
2- (2) . کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام وَالنِّساءُ مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ، فَناداهُ عَلِیٌّ علیه السلام: یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنا مُوَثَّقینَ فِی الحِبالِ عُرایا عَلی أقتابِ الجِمالِ؟! فَلَم یَبقَ فِی القَومِ إلّامَن بَکی (تذکرة الخواصّ: ص 262).
3- (3) . اتِیَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ بِثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام ومَن بَقِیَ مِن أهلِهِ ونِسائِهِ، فَاُدخِلوا عَلَیهِ قَد قُرِنوا فِی الحِبالِ، فَوَقَفوا بَینَ یَدَیهِ، فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ حُسَینٍ علیه السلام: أنشُدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَو رَآنا مُقَرَّنینَ فِی الحِبالِ، أما کانَ یَرِقُّ لَنا؟! فَأَمَرَ یَزیدُ بِالحِبالِ فَقُطِّعَت، وعُرِفَ الاِنکِسارُ فیهِ. وقالَت لَهُ سُکَینَةُ بِنتُ حُسَینٍ: یا یَزیدُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله سَبایا؟! (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 488، الردّ علی المتعصّب العنید: ص 49).

1595. سیر أعلام النبلاء - به نقل از لیث -: حسین علیه السلام از تسلیم و اسیر شدن، امتناع ورزید تا این که در طَف، کشته شد و فرزندانش: علی، فاطمه و سَکینه را به سوی یزید بردند. یزید، سَکینه را پشت تخت خود قرار داد تا سرِ پدرش را نبیند و علی (زین العابدین) علیه السلام در غُل و زنجیر بود.(1)

1596. تاریخ الطبری - به نقل از قاسم بن بُخَیت -: یزید به مردم، اجازه داد و آنان وارد شدند. سر، پیشِ رویش بود و با سرِ چوب دستی اش بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام می نواخت. سپس گفت: این و ما، مِصداق همان هستیم که حُصَین بن حُمام مُرّی گفته است:

سرهای مردانی را شکافتند که محبوب ما بودند؛

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند(2).(3)

1597. مقاتل الطالبیّین - به نقل از هانی بن ثُبَیت قایضی -: هنگامی که اسیران را بر یزید - که خدا لعنتش کند - در آوردند، قاتل حسین بن علی علیه السلام جلو آمد و گفت:

رکابم را پُر از سیم و زر کن

که من، پادشاهِ باحشمت را کشته ام.

کسی را کشته ام که بهترین پدر و مادر را داشت

و کسی که بهترین تبار را داشت.

آن گاه، سر را پیش روی یزید - که خدا لعنتش کند - در تَشتی نهاد. یزید با چوب دستی اش بر دندان های پیشِ آن می زد و می گفت:

سرهای مردانی را شکافتند که نزد ما عزیز بودند؛

ولی آنان نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.(4)

ص:533


1- (1) . أبَی الحُسَینُ علیه السلام أن یُستَأسَرَ حَتّی قُتِلَ بِالَّطفِّ، وَانطَلَقوا بِبَنیهِ عَلِیٍّ وفاطِمَةَ وسُکَینَةَ إلی یَزیدَ، فَجَعَلَ سُکَینَةَ خَلفَ سَریرِهِ لِئَلّا تَری رَأسَ أبیها، وعَلِیٌّ علیه السلام فی غُلٍّ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 319. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 546 /گفتگوی تند امام زین العابدین علیه السلام و یزید).
2- (2) . در الکامل فی التاریخ (ج 2 ص 576)، این افزوده آمده است: قوم ما، از انصاف دادن، خودداری کردند. از این رو، تیغ های در دستمان، انصاف دادند و خون ها ریختند.
3- (3) . أذِنَ [یَزیدُ] لِلنّاسِ فَدَخَلوا وَالرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ، ومَعَ یَزیدَ قَضیبٌ فَهُوَ یَنکُتُ بِهِ فی ثَغرِهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّ هذا وإیّانا کَما قالَ الحُصَینُ بنُ الحُمامِ المُرِّیُّ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أحِبَّةٍ إلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَماً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 465، تاریخ دمشق: ج 62 ص 85).
4- (4) . لَمّا ادخِلوا [أیِ الأَسری] عَلی یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ، أقبَلَ قاتِلُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَقولُ: ū أوقِر رِکابی فِضَّةً أو ذَهَباً فَقَد قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأباً وخَیرَهُم إذ یُنسَبونَ نَسباً ووَضَعَ الرَّأسَ بَینَ یَدَی یَزیدَ لَعَنهُ اللّهُ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُهُ عَلی ثَنایاهُ بِالقَضیبِ، وهُوَ یَقولُ: نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أَعَقّ وأظلَما (مقاتل الطالبیّین: ص 119. نیز، ر. ک: تذکرة الخواصّ: ص 262).

1598. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: یزید، زنان و کودکان [حسین علیه السلام] را خواست و پیشِ رویش نشانده شدند. او وضعیت زشتی را دید و گفت: خداوند، [روی] ابن مرجانه را زشت گردانَد! اگر میان او و شما، پیوند خونی و خویشاوندی بود، با شما چنین نمی کرد و شما را این گونه روانه نمی کرد.(1)

1599. جواهر المطالب: ابن قِفطی در تاریخش(2) گفته است: هنگامی که اسیران بر یزید بن معاویه وارد شدند، او بیرون آمد تا آنان را ببیند. کودکان و زنان خاندان علی و حسن و حسین علیهم السلام را دید و سرهایی را که بر سر نیزه بودند، و آنان به گردنۀ عُقاب(3) رسیده بودند. هنگامی که آنان را دید، سرود:

هنگامی که کجاوه ها پدیدار شدند

و سرها بر تپّه های جَیرون،(4) بالا آمدند،

کلاغ، بانگ زد. گفتم: بانگ بزنی یا نزنی،

من طلب های خود را از پیامبر ستاندم.(5)

1600. الاحتجاج - به نقل از پیرمردی راستگو از بزرگان بنی هاشم و نیز از کسان دیگری -: هنگامی که زین العابدین علیه السلام و اهل حرمش بر یزید، وارد شدند و سرِ امام حسین علیه السلام را آوردند و پیشِ رویش در

ص:534


1- (1) . دَعا [یَزیدُ] بِالنِّساءِ وَالصِّبیانِ فَاُجلِسوا بَینَ یَدَیهِ، فَرَأی هَیئَةً قَبیحَةً، فَقالَ: قَبَّحَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ، لَو کانَت بَینَهُ وبَینَکُم رَحِمٌ أو قَرابَةٌ ما فَعَلَ هذا بِکُم، ولا بَعَثَ بِکُم هکَذا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 461؛ الإرشاد: ج 2 ص 120).
2- (2) . از ابن قفطی، چند اثر تاریخی در دست است، از جمله: تاریخ الحکماء. شاید هم مقصود، قفطی (ابن سیّد الکل) مؤلف الأنباء المستطابة باشد.
3- (3) . جایی در شمال دمشق، بعد از دروازۀ فرادیس و بر سر راه حمص (جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی: ج 2 ص 36).
4- (4) . جَیرون، نام درِ شرقی مسجد جامع دمشق و منطقۀ مقابل آن است (معجم البلدان: ج 2 ص 199).
5- (5) . قالَ ابنُ القِفطِیِّ فی تاریخِهِ: إنَّ السَّبیَ لَمّا وَرَدَ عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ خَرَجَ لِتَلَقّیهِ، فَلَقِیَ الأَطفالَ وَالنِّساءَ مِن ذُرِّیَّةِ عَلِیٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهم السلام، وَالرُّؤوسُ عَلی أسِنَّةِ الرِّماحِ، وقَد أشرَفوا عَلی ثَنِیَّةِ العُقابِ، فَلَمّا رَآهُم أنشَدَ: لَمّا بَدَت تِلکَ الحُمولُ وأشرَقَت تِلکَ الرُّؤوسُ عَلی رُبی جَیرونِ نَعَبَ الغُرابُ فَقُلتُ: قُل أولا تَقُل فَقَدِ اقتَضَیتُ مِنَ الرَّسولِ دُیونی (جواهر المطالب: ج 2 ص 300؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 199 ح 40).

تَشت گذاشتند، یزید با چوب دستی اش بر دندان های پیشِ امام حسین علیه السلام می زد و می خواند:

هاشمیان، با فرمان روایی، بازی کردند، و گر نه

نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.

کاش پدرانم در بدر، اکنون بودند

و بی تابی خزرج را از زخم سلاح می دیدند!

هلهله می کردند و از شادی، فریاد می کشیدند

و می گفتند: ای یزید! پاینده و سربلند باشی.

ما جزای بدر را به آنها دادیم

و مانند آن را بر سرشان در آوردیم و اکنون، برابریم.

من از خِندِف(1) نیستم، اگر

انتقام آنچه را خاندان احمد کرده اند، از آنها نگیرم.(2)

1601. روضة الواعظین: سر، پیشِ روی یزید نهاده شد و او می گفت و به سر می نگریست:

کاش پدرانم در بدر، اکنون حاضر بودند

و بی تابی خزرج را از زخم سلاح می دیدند

و هلهله می کردند و از شادی، بال در می آوردند

و می گفتند: پاینده و سربلند باشی!

پس از کاری که با آنان کردم

اهمّیتی نمی دهم که هلاکت، بر ایشان نازل شود یا رخت بر بندد.

من از خِندِف نیستم، اگر

از خاندان محمّد، به سبب آنچه کرده اند، انتقام نکشم.

ص:535


1- (1) . خِندِف، تیره ای از قبیلۀ مُضَر و لقب یکی از اجداد شاعر است.
2- (2) . إنَّهُ لَمّا دَخَلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام وحَرَمُهُ عَلی یَزیدَ، وجیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ووُضِعَ بَینَ یَدَیهِ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَضرِبُ ثَنایاهُ بِمِخصَرَةٍ کانَت فی یَدِهِ، وهُوَ یَقولُ: لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَلَ لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاً ولَقالوا یا یَزیدُ لا تُشَل فَجَزَیناهُم بِبَدرٍ مَثَلاً وأقمَنا مِثلَ بَدرٍ فَاعتَدَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم مِن بَنی أحمَدَ ما کانَ فَعَل (الاحتجاج: ج 2 ص 122 ح 173، الملهوف: ص 214).

ما بزرگِ فرزندان آنان را کُشتیم

و آن را با بدر سنجیدیم و برابر شد.

پدرم، مرا به همین سفارش کرد

و من هم در این راه، از پدرم پیروی کردم.

هاشمیان، با فرمان روایی، بازی کردند، و گر نه

نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.(1)

1602. الفتوح: یزید به اشعار عبد اللّه بن زِبَعری تمثّل جست و چنین خواند:

کاش پدرانم در بدر، اکنون حاضر بودند

و زخم خزرج را از تیزی سلاح می دیدند

و هلهله می کردند و فریاد شادی می کشیدند

و سپس می گفتند: ای یزید! پاینده و سربلند باشی!

هنگامی که نیزه ها، بر سینه هاشان فرود آمد

و کشتار، میان [قبیلۀ] عبدِ اشَل، بالا گرفت

سزای آنان را در برابر بدر دادیم

و واقعه ای مانند بدر را برپا داشتیم و برابر شد

آن گاه این شعر را از خود افزود و گفت:

من از نسل عُتبه(2) نیستم، اگر

انتقام آنچه را خاندان محمّد کردند، از آنان نگیرم.(3)

ص:536


1- (1) . وُضِعَ الرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ، وأقبَلَ یَزیدُ یَقولُ ویَنظُرُ إلَی الرَّأسِ: لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل فَاستَهَلّوا وَاستَطاروا فَرَحاً ولَقالوا یا یَزیدُ لا تُشَل ما ابالی بَعدَ فِعلی بِهِمُ نَزَلَ الوَیلُ عَلَیهِم أم رَحَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم مِن بَنی أحمَدَ ما کانَ فَعَل قَد قَتَلنَا القَرمَ مِن أبنائِهِم وعَدَلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل فَبِذاکَ الشَّیخُ أوصانی بِهِ فَاتَّبَعتُ الشَّیخَ فی قَصدِ سیل لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَل (روضة الواعظین: ص 211).
2- (2) . عُتبه، جدّ بزرگ یزید است.
3- (3) . جَعَلَ یَزیدُ یَتَمَثَّلُ بِأَبیاتِ عَبدِ اللّهِ بنِ الزِّبَعْری وهُوَ یَقولُ: -

1603. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از مجاهد -: [یزید] با چوب دستی اش، لب های امام علیه السلام را گشود و دندان هایش را هویدا کرد و با آن بر آنها زد و خواند:

قوم ما، از انصاف دادن، خودداری کردند.

از این رو، چوبْدستی هایمان انصاف دادند و خون ها ریختند.

شکیب ورزیدیم و شکیب ورزیدن، عزم جدّی ماست؛

ولی شمشیرهایمان، کفِ دست و مچ را قطع می کند.

سرهای مردمی را می شکافیم که نزد ما عزیزند؛

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین ند.

یکی از همنشینان یزید به او گفت: چوب دستی ات را بردار که - به خدا سوگند -، بارها دو لب محمّد صلی الله علیه و آله را دیده ام که بر همین جای چوب دستی ات بوسه می زند.

یزید خواند:

ای کلاغ جدایی! هر چه می خواهی، قارقار کن.

تو بر کاری ناله سر می دهی که انجام شده است.

هر فرمان روایی و نعمتی، زوال پذیر است

و دختران روزگار، با هر چیز، بازی [مرگ] دارند.

کاش پدرانم در بدر، اکنون حاضر بودند

و بی تابی خزرج را از زخم سلاح می دیدند

و هلهله می کردند و فریاد شادی می کشیدند

و سپس می گفتند: ای یزید! پاینده و سربلند باشی!

من از نسل خِندِف نیستم، اگر

از خاندان محمّد، انتقام آنچه را کردند، نگیرم.

هاشمیان، با فرمان روایی، بازی کردند، وگرنه

ص:537

نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.

ما انتقام خون خود را از علی ستاندیم

و شیرِ سوارکارِ قهرمان را از پای در آوردیم.

ما بزرگِ بزرگانشان را کشتیم

و آن را با بدر، سنجیدیم و برابر شد.

ما جز این نمی دانیم که با این سخنان، نفاق یزید، آشکار می شود.(1)

1604. تذکرة الخواصّ: آنچه در همۀ نقل ها مشهور است، این است که چون سر [حسین علیه السلام] را پیشِ روی یزید نهادند، همۀ شامیان را گِرد آورد و با چوب خیزران (نی)، بر او می نواخت و اشعار ابن زِبَعری را می خواند:

کاش پدرانم در بدر، اکنون حاضر بودند

و زخم خزرج را از تیزیِ سلاح می دیدند.

ما بزرگِ بزرگانشان را کشتیم

و با کشتار بدر، سنجدیم و برابر شد.

قاضی ابو یَعلی، در کتاب الوجهین و الروایتین، از احمد بن حنبل نقل کرده که گفته است: اگر این گزارش درست باشد، یزید، فاسق شده است.

ص:538


1- (1) . کَشَفَ [یَزیدُ] عَن ثَنایا رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام بِقَضیبِهِ، ونَکَتَهُ بِهِ وأنشَدَ: أبی قَومُنا أن یُنصِفونا فَأَنصَفَت قَواضِبُ فی أیمانِنا تَقطُرُ الدَّما صَبَرنا وکانَ الصَّبرُ مِنّا عَزیمَةً وأسیافُنا یَقطَعنَ کَفّاً ومِعصَما نُفَلِّقُ هاماً مِن اناسٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَماً فَقالَ بَعضُ جُلَسائِهِ: ارفَع قَضیبَکَ فَوَاللّهِ ما احصی ما رَأَیتُ شَفَتَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فی مَکانِ قَضیبِکَ یُقَبِّلُهُ، فَأَنشَدَ یَزیدُ: یا غُرابَ البَینِ ما شِئتَ فَقُل إنَّما تَندُبُ أمراً قَد فُعِل کُلُّ مُلکٍ ونَعیمٍ زائِلٌ وبَناتُ الدَّهرِ یَلعَبنَ بِکُل لَیتَ أشیاخی فی بَدرٍ شَهِدوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا یا یَزیدُ لا تُشَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم مِن بنی أحمَدَ ما کانَ فَعَل لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَل قَد أخَذنا مِن عَلِیٍّ ثارَنا وقَتَلنَا الفارِسَ اللَّیثَ البَطَل وقَتَلنَا القَرمَ مِن ساداتِهِم وعَدَلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل قالَ مُجاهِدٌ: فَلا نَعلَمُ الرَّجُلَ إلّاقَد نافَقَ فی قَولِهِ هذا! (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 58، بلاغات النساء: ص 34).

شَعبی می گوید: یزید، بر این بیت ها افزوده و گفته است:

هاشمیان، با فرمان روایی، بازی کردند، و گر نه

نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.

من از خِندِف نیستم، اگر

انتقامِ آنچه را خاندان محمّد کرده اند، از ایشان نگیرم.

مجاهد گفته است: یزید، منافق شده است.

و زُهْری گفته است: هنگامی که سرها را آوردند، یزید در جایگاه دیده بانی بر روی تپّۀ جَیرون بود و برای خود خواند:

هنگامی که مَرکب ها هویدا شدند

و خورشیدها (سرها) بر تپّه های جَیرون، بالا آمدند

کلاغ، قار قار کرد و گفتم: فریاد بکِشی یا نکِشی

من طلب های خودم را از بدهکار، ستاندم.

و ابن ابی الدنیا، آورده است: هنگامی که یزید، با چوب دستی بر دندان های پیشِ حسین علیه السلام زد، این سرودۀ حُصَین بن حُمام مُرّی را خواند:

شکیب ورزیدیم و شکیبایی، خوی ماست.

[نیز] با شمشیرهایمان، سر و دست، جدا می کنیم.

سرِ کسانی را می شکافیم که دوستشان داریم؛

امّا آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

مجاهد گفته است: به خدا سوگند، هیچ کس از مردم نمانْد، جز آن که به یزید، ناسزا گفت و کارش را عیب دانست و رهایش نمود.(1)

ص:539


1- (1) . أمَّا المَشهورُ عَن یَزیدَ فی جَمیعِ الرِّوایاتِ: أنَّهُ لَمّا حَضَرَ الرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ جَمَعَ أهلَ الشّامِ وجَعَلَ یَنکُتُ عَلَیهِ بِالخَیزُرانِ، ویَقولُ أبیاتَ ابنِ الزِّبَعری: لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا وَقعَةَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل قَد قَتَلنَا القَرنَ مِن ساداتِهِم وعَدَلنا قَتلَ بَدرٍ فَاعتَدَل حَکَی القاضی أبو یَعلی عَن أحمَدَ بنِ حَنبَلٍ فی کِتابِ الوجهین والروایتین أنَّهُ قالَ: إن صَحَّ ذلِکَ عَن یَزیدَ فَقَد فَسَقَ. قالَ الشَّعبِیُّ: وزادَ فیها یَزیدُ فَقالَ: لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم مِن بَنی أحمَدَ ما کانَ فَعَل -
نکته

گزارش هایی که آمد، حاکی از نهایتِ قساوت و بی رحمی یزید نسبت به اسیران اهل بیت و سرهای مقدّس شهداست. بنا بر این، درستی برخی از گزارش ها که بر رقّت و اظهار ندامت وی دلالت دارند، بعید به نظر می رسد. این گونه گزارش ها، احتمالاً ساخته و پرداختۀ بنی امیّه و یا حاکی از سیاست بازی یزیدند.

1605. سیر أعلام النبلاء - به نقل از حمزة بن یزید حَضرَمی -: زنی را دیدم که از زیباترین و خردمندترین زنان بود و به او «رَیّا» گفته می شد و دایۀ یزید بود. سنّش را صد سال می گفتند. او گفت: مردی بر یزید، وارد شد و گفت: بشارت بده که خدا، تو را بر حسین، چیره کرد و سرش را آورده اند!

سپس سر را در تَشتی نهادند و یزید به غلام، فرمان داد که رویش را بگشاید و هنگامی که آن را دید، صورتش را پوشانْد، چنان که گویی بویی از آن، شنیده باشد.

به او (رَیّا) گفتم: آیا یزید با چوب دستی بر دندان های جلوی حسین کوبید؟

گفت: آری، به خدا سوگند.

برخی از خانوادۀ ما برایم گفته اند که سرِ حسین علیه السلام را دیده اند که سه روز در دمشق، نصب شده بود.(1)

1606. الکامل فی التاریخ: زنانِ حسین علیه السلام را بر یزید، وارد کردند. سر، پیشِ روی یزید بود. فاطمه

ص:540


1- (1) . رَأَیتُ امرَأَةً مِن أجمَلِ النِّساءِ وأعقَلِهِنَّ، یُقالُ لَها: رَیّا، حاضِنَةُ یَزیدَ، یُقالُ: بَلَغَت مِئَةَ سَنَةٍ، قالَت: دَخَلَ رَجُلٌ عَلی یَزیدَ، فَقالَ: أبشِر، فَقَد أمکَنَکَ اللّهُ مِنَ الحُسَینِ، وجیءَ بِرَأسِهِ. قالَ: فَوُضِعَ فی طَستٍ، فَأَمَرَ الغُلامَ فَکَشَفَ، فَحینَ رَآهُ خَمَّرَ وَجهَهُ کَأَنَّهُ شَمَّ مِنهُ. فَقُلتُ لَها: أقَرَعَ ثَنایاهُ بِقَضیبٍ؟ قالَت: إی وَاللّهِ. ثُمَّ قالَ حَمزَةُ: وقَد حَدَّثَنی بَعضُ أهلِنا، أنَّهُ رَأی رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام مَصلوباً بِدِمَشقَ ثَلاثَةَ أیّامٍ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 319، تاریخ دمشق: ج 69 ص 159-160).

و سَکینه، دختران حسین علیه السلام، گردن کشیدند تا سر را ببینند و یزید هم سعی می کرد که سر را از آنان، پوشیده بدارد. هنگامی که سر را دیدند، فریاد زدند و زنان یزید هم شیوَنْ سر دادند و دختران معاویه هم فریاد برآوردند.

فاطمه دختر حسین علیه السلام - که بزرگ تر از سَکینه بود - گفت: ای یزید! آیا دختران پیامبر خدا، اسیر می شوند؟!(1)

1607. الملهوف: زینب علیها السلام، هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را دید، گریبان خویش را گرفت و آن را درید.

سپس با صدایی غم آلود که دل ها را به درد می آورْد، ندا داد: ای حسین! ای محبوب پیامبر خدا! ای پسر مکّه و مِنا! ای پسر فاطمۀ زهرا، سَرور زنان! ای پسر دختر مصطفی!

راوی می گوید: به خدا سوگند، هر که را در مجلس حاضر بود، گریانْد و یزید، ساکت بود.(2)

7/7 احتجاج ابو بَرزه با یزید

1608. تاریخ الطبری - به نقل از قاسم بن بُخَیت -: یزید به مردم، اجازۀ ورود داد و آنان، وارد شدند. سر، پیشِ روی یزید بود و او با سرِ چوبِدستی اش بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام می زد. سپس گفت:

ما و این، مانند همان اشعار حُصَین بن حُمام مُرّی هستیم که:

سر مردانی را می شکافند که دوستشان داریم

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

مردی از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به نام ابو بَرزۀ اسلَمی به او گفت: آیا با چوب دستی بر دندان های حسین، می زنی؟ هان که چوب دستی ات بر جایی از دهان او فرود آمد که بسی دیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را می مکید. هان - ای یزید -، تو روز قیامت می آیی، در حالی که ابن زیاد، شفیع

ص:541


1- (1) . ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَیهِ [أی عَلی یَزیدَ] وَالرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ، فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُکَینَةُ ابنَتَا الحُسَینِ علیه السلام تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَی الرَّأسِ، وجَعَلَ یَزیدُ یَتَطاوَلُ لِیَستُرَ عَنهُمَا الرَّأسَ، فَلَمّا رَأَینَ الرَّأسَ صِحنَ، فَصاحَ نِساءُ یَزیدَ ووَلوَلَ بَناتُ مُعاوِیَةَ. فَقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَت أکبَرَ مِن سُکَینَةَ: أبَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا یا یَزیدُ؟! (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 577، الفصول المهمّة: ص 192).
2- (2) . وأمّا زَینَبُ فَإِنَّها لَمّا رَأَتهُ [أی رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام] أهوَت إلی جَیبِها فَشَقَّتهُ، ثُمَّ نادَت بِصَوتٍ حَزینٍ یَقرَحُ القُلوبَ: یا حُسَیناه، یا حَبیبَ رَسولِ اللّهِ، یَابنَ مَکَّةَ ومِنیً، یَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَیِّدَةِ النِّساءِ، یَابنَ بِنتِ المُصطَفی. قالَ الرّاوی: فَأَبکَت وَاللّهِ کُلَّ مَن کانَ حاضِراً فِی المَجلِسِ، ویَزیدُ ساکِتٌ (الملهوف: ص 213، الاحتجاج: ج 2 ص 123).

توست و این می آید، در حالی که محمّد صلی الله علیه و آله شفیع اوست.

سپس برخاست و رفت.(1)

1609. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: عبید اللّه بن زیاد، مردی را همراه سر [حسین علیه السلام] به سوی یزید، روانه کرد. او سر را پیشِ روی یزید نهاد. ابو بَرزۀ اسلَمی هم حاضر بود و یزید، شروع به زدن با چوب دستی اش بر دهان حسین علیه السلام کرد و می خواند:

سرِ مردانی را می شکافند که در پیشِ ما عزیزند؛

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

ابو بَرزه گفت: چوب دستی ات را بردار که - به خدا سوگند -، بسیار دیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دهانش را بر دهان او نهاده و آن را می بوسد.(2)

1610. الفتوح: یزید، چوب دستی خیزرانش را خواست و با آن بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام می زد و می گفت: ابا عبد اللّه، نیکو سخن می گفت!

ابو برزۀ اسلَمی یا شخص دیگری به سوی او آمد و به وی گفت: وای بر تو، ای یزید! آیا با چوب دستی ات بر دندان ها و دهان حسین می زنی؟! گواهی می دهم که دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دندان های او و برادرش را می مَکَد و می فرماید: «شما، سَروران جوانان بهشتی هستید. خداوند، قاتل شما را بکُشد و لعنت کند و آتش دوزخ را برایش آماده کند که بد سرانجامی است!».

هان - ای یزید -! روز قیامت، در حالی می آیی که عبید اللّه بن زیاد، شفیع توست، و این، در حالی می آید که محمّد صلی الله علیه و آله شفیع اوست.

راوی می گوید: یزید، خشمگین شد و فرمان داد بیرونش کنند و او را کِشانْ کِشانْ،

ص:542


1- (1) . أذِنَ [یَزیدُ] لِلنّاسِ فَدَخَلوا وَالرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ، ومَعَ یَزیدَ قَضیبٌ فَهُوَ یَنکُتُ بِهِ فی ثَغرِهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّ هذا وإیّانا کَما قالَ الحُصَینُ بنُ الحُمامِ المُرِّیُّ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أحِبَّةٍ إلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما قالَ: فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقالُ لَهُ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِیُّ: أتَنکُتُ بِقَضیبِکَ فی ثَغرِ الحُسَینِ؟ أما لَقَد أخَذَ قَضیبُکَ مِن ثَغرِهِ مَأخذاً، لَرُبَّما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَرشُفُهُ، أما إنَّکَ - یا یَزیدُ - تَجیءُ یَومَ القِیامَةِ وَابنُ زِیادٍ شَفیعُکَ، ویَجیءُ هذا یَومَ القِیامَةِ ومُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله شَفیعُهُ، ثُمَّ قامَ فَوَلّی (تاریخ الطبری: ج 5 ص 465، أنساب الأشراف: ج 3 ص 416).
2- (2) . أوفَدَهُ [أی أوفَدَ عُبَیدُ اللّهِ، رَجُلاً مِن مَذحِجَ] إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ ومَعَهُ الرَّأسُ، فَوَضَعَ رأسَهُ بَینَ یَدَیهِ وعِندَهُ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِیُّ، فَجَعَلَ یَنکُتُ بِالقَضیبِ عَلی فیهِ ویَقولُ: یُفَلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أعِزَّةٍ عَلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما فَقالَ لَهُ أبو بَرزَةَ: ارفَع قَضیبَکَ، فَوَاللّهِ لَرُبَّما رَأَیتُ فا رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی فیهِ یَلثِمُهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 390، تهذیب الکمال: ج 6 ص 428).

بیرون بردند.(1)

1611. المناقب، ابن شهرآشوب: طبری، بَلاذُری و کوفی آورده اند که چون سرها را پیشِ روی یزید گذاشتند، شروع به زدن با چوب دستی بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام کرد و سپس گفت: روزی در برابر روز بدر!....

ابو بَرزه گفت: ای فاسق! چوب دستی را بردار که - به خدا سوگند -، دو لب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که جای چوب دستی ات را می بوسد.

یزید [چوب دستی اش را] برداشت؛ امّا از شدّت خشم بر آن مرد، در حال هلاک شدن بود(2).(3)

8/7 مشاجرۀ زینب (علیها السلام) و یزید

1612. الإرشاد - به نقل از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام -: هنگامی که پیشِ روی یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردی سرخ رو از شامیان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش

ص:543


1- (1) . دَعا [یَزیدُ] بِقَضیبٍ خَیزُرانٍ فَجَعَلَ یَنکُتُ بِهِ ثَنایَا الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ یَقولُ: لَقَد کانَ أبو عَبدِ اللّهِ حَسَنَ المَنطِقِ! فَأَقبَلَ إلَیهِ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِیُّ أو غَیرُهُ: فَقالَ لَهُ: یا یَزیدُ وَیحَکَ! أتَنکُتُ بِقَضیبِکَ ثَنایَا الحُسَینِ علیه السلام وثَغرَهُ؟ أشهَدُ لَقَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَرشُفُ ثَنایاهُ وثَنایا أخیهِ ویَقولُ: «أنتُما سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، فَقَتَلَ اللّهُ قاتِلَکُما ولَعَنَهُ وأعَدَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ وساءَت مَصیراً» أما إنَّکَ یا یَزیدُ لَتَجیءُ یَومَ القِیامَةِ وعُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ شَفیعُکَ، ویَجیءُ هذا ومُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله شَفیعُهُ. قالَ: فَغَضِبَ یَزیدُ وأمَرَ بِإِخراجِهِ، فَاُخرِجَ سَحباً (الفتوح: ج 5 ص 129؛ الملهوف: ص 214).
2- (2) . برخی منابع، ماجرای ابو بَرزه را با عبید اللّه بن زیاد و در کوفه می دانند. شجری در الأمالی (ج 1 ص 193) خود، از ابو عالیه آورده است: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، سرش را برای عبید اللّه بن زیاد آوردند. او دنبال ابو بَرزه - که اندکی چاق و کوتاه بود - فرستاد و به او گفت: این چاقِ کوتوله، صحابی پیامبرتان است؟! ابو برزه، استرجاع کرد (إنّا للّه گفت) و سپس گفت: گمان نمی کردم آن قدر زنده بمانم که کسی، مصاحبت مرا با پیامبر صلی الله علیه و آله عیب بشمارد! عبید اللّه گفت: منزلت من و حسین را روز قیامت، چگونه می بینی؟ ابو بَرزه گفت: خدا، داناتر است. من چه می دانم! گفت: نظر تو را می خواهم. گفت: اگر نظر مرا می خواهی، شفیع حسین در روز قیامت، پدرش [پیامبر] است و شفیع تو، زیاد. عبید اللّه گفت: بیرون برو! اگر برایت حقّی قرار نداده بودم، هر آینه، گردنت را می زدم. هنگامی که ابو بَرزَه به درِ خانه رسید، [عبید اللّه] گفت: او را باز گردانید. سپس گفت: اگر هر روز، صبح و شب، نزد من نیایی، گردنت را می زنم (ر. ک: الحدائق الوردیة: ج 1 ص 123، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 44).
3- (3) . قالَ الطَّبَرِیُّ وَالبَلاذُرِیُّ وَالکوفِیُّ: لَمّا وُضِعَتِ الرُّؤوسُ بَینَ یَدَی یَزیدَ، جَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبِهِ عَلی ثَنِیَّتِهِ، ثُمَّ قالَ: یَومٌ بِیَومِ بَدرٍ.... قالَ أبو بَرزَةَ: ارفَع قَضیبَکَ یا فاسِقُ، فَوَاللّهِ رَأَیتُ شَفَتَی رَسولِ اللّهِ مَکانَ قَضیبِکَ یُقَبِّلُهُ! فَرَفَعَ وهُوَ یَتَدَمَّرُ مُغضَباً عَلَی الرَّجُلِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 114. نیز، ر. ک: تذکرة الخواصّ: ص 262).

من بودم که دختری زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه ام زینب علیها السلام را گرفتم و او می دانست که این، نمی شود.

عمّه ام به آن مرد شامی گفت: به خدا سوگند، خطا کردی و پَستی نشان دادی. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید.

یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردی. این، حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم، می کنم.

زینب علیها السلام گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، این حق را برای تو ننهاده است، مگر آن که از دین ما خارج شوی و به دین دیگری بگروی.

یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این گونه سخن، با من رویارو می شوی؟! آنانی که از دینْ خارج شده اند، پدر و برادرت هستند.

زینب علیها السلام گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده اید.

یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ گفتی.

زینب علیها السلام به او گفت: تو امیری و به ستم، ناسزا می گویی و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیره ای.

یزید، گویی خجالت کشید و ساکت شد.

آن شامی، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش.

یزید به او گفت: دور شو! خداوند، به تو مرگی دهد که زندگی ات به پایان رسد!(1)

ص:544


1- (1) . لَمّا جَلَسنا بَینَ یَدَی یَزیدَ رَقَّ لَنا، فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ أحمَرُ، فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ - یَعنینی - وکُنتُ جارِیَةً وَضیئَةً، فَاُرعِدتُ وظَنَنتُ أنَّ ذلِکَ جائِزٌ لَهُم، فَأَخَذتُ بِثِیابِ عَمَّتی زَینَبَ، وکانَت تَعلَمُ أنَّ ذلِکَ لا یَکونُ. فَقالَت عَمَّتی لِلشّامِیِّ: کَذَبتَ وَاللّهِ ولَؤُمتَ، وَاللّهِ ما ذلِکَ لَکَ ولا لَهُ. فَغَضِبَ یَزیدُ وقالَ: کَذَبتِ، إنَّ ذلِکِ لی، ولَو شِئتُ أن أفعَلَ لَفَعَلتُ. قالَت: کَلّا وَاللّهِ، ما جَعَلَ اللّهُ لَکَ ذلِکَ، إلّاأن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَدینَ بِغَیرِها. فَاستَطارَ یَزیدُ غَضَباً، وقالَ: إیّایَ تَستَقبِلینَ بِهذا؟! إنَّما خَرَجَ مِنَ الدّینِ أبوکِ وأخوکِ. قالَت زَینَبُ: بِدینِ اللّهِ ودینِ أبی ودینِ أخِی اهتَدَیتَ أنتَ وجَدُّکَ وأبوکَ إن کُنتَ مُسلِماً. قالَ: کَذَبتِ یا عَدُوَّةَ اللّهِ. قالَت لَهُ: أنتَ أمیرٌ تَشتُمُ ظالِماً وتَقهَرُ بِسُلطانِکَ. فَکَأَنَّهُ استَحیا وسَکَتَ. فَعادَ الشّامِیُّ فَقالَ: هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ! فَقالَ لَهُ یَزیدُ: اغرُب، وَهَبَ اللّهُ لَکَ حَتفاً قاضِیاً (الإرشاد: ج 2 ص 121؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 461).

1613. الملهوف: مردی شامی به فاطمه، دختر حسین علیه السلام، نگریست و [به یزید] گفت: ای امیر مؤمنان! این دختر را به من ببخش.

فاطمه به عمّه اش گفت: ای عمّه! یتیم شدم و خدمتکار هم می شوم؟!

زینب علیها السلام گفت: نه. این فاسق، چنین حقّی ندارد.

مرد شامی گفت: این دختر، کیست؟

یزید گفت: این، فاطمه دختر حسین است و او هم عمّه اش، دختر علی است.

مرد شامی گفت: حسین، پسر فاطمه و علی، پسر ابو طالب؟!

گفت: آری.

شامی گفت: ای یزید! خدا تو را لعنت کند! آیا خاندان پیامبرت را می کُشی و فرزندانش را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند، من جز این خیال نکردم که آنان اسیران روم اند.

یزید گفت: به خدا سوگند، تو را به آنان ملحق می کنم.

سپس فرمان داد گردنش را بزنند.(1)

1614. تهذیب الکمال - به نقل از عمّار بن ابی معاویۀ دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: هنگامی که اسیران بر یزید، وارد شدند، او همۀ شامیانِ پایتخت را گِرد آورد. سپس اسیران را نزد او آوردند و پیروزی اش را به او تبریک گفتند. مردی سرخْروی و کبودْچشم، از میان شامیان برخاست و به دختری زیبا از اسیران نگریست و گفت: ای امیر مؤمنان! این را به من ببخش.

زینب علیها السلام گفت: نه. به خدا سوگند، تو چنین حقّی نداری و یزید هم چنین حقّی ندارد، جز آن که از دین خدا بیرون برود.

آن مرد شامیِ کبودچشم، درخواست خود را دوباره تکرار کرد و یزید به او گفت: بس کن!(2)

ص:545


1- (1) . نَظَرَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ إلی فاطِمَةَ ابنَةِ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ. فَقالَت فاطِمَةُ لِعَمَّتِها: یا عَمَّتاه! اوتِمتُ واُستَخدَمُ؟ فَقالَت زَینَبُ: لا، ولا کَرامَةَ لِهذَا الفاسِقِ. فَقالَ الشّامِیُّ: مَن هذِهِ الجارِیَةُ؟ فَقالَ یَزیدُ: هذِهِ فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ وتِلکَ عَمَّتُها زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ. فَقالَ الشّامِیُّ: الحُسَینُ بنُ فاطِمَةَ وعَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ؟! قالَ: نَعَم. فَقالَ الشّامِیُّ: لَعَنَکَ اللّهُ یا یَزیدُ! أتَقتُلُ عِترَةَ نَبِیِّکَ وتَسبی ذُرِّیَّتَهُ، وَاللّهِ ما تَوَهَّمتُ إلّاأنَّهُم سَبیُ الرّومِ! فَقالَ یَزیدُ: وَاللّهِ لَاُلحِقَنَّکَ بِهِم، ثُمَّ أمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ (الملهوف: ص 218، بحار الأنوار: ج 45 ص 136 و 137).
2- (2) . لَمّا قَدِموا عَلَیهِ [أی عَلی یَزیدَ] جَمَعَ مَن کانَ بِحَضرَتِهِ مِن أهلِ الشّامِ، ثُمَّ ادخِلوا عَلَیهِ فَهَنَّؤوهُ بِالفَتحِ، فَقامَ رَجُلٌ مِنهُم أحمَرُ أزرَقُ ونَظَرَ إلی وَصیفَةٍ مِن بَناتِهِم، فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ هَب لی هذِهِ. فَقالَت زَینَبُ: لا وَاللّهِ ولا کَرامَةَ لَکَ ولا لَهُ إلّاأن یَخرُجَ مِن دینِ اللّهِ. فَأَعادَهَا الأَزرَقُ، فَقالَ لَهُ یَزیدُ: کُفَّ (تهذیب الکمال: ج 6 ص 429، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 309).

1615. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مردی از شامیان برخاست و گفت: اسیران آنها، بر ما حلال هستند.

علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام فرمود: «خطا کردی و پَستی نمودی. این، حقّ تو نیست، جز آن که از دین ما بیرون بروی و به دین غیر ما در آیی».

یزید، مدّتی به فکر فرو رفت و به آن شامی گفت: بنشین!(1)

9/7 گفتگوی تند امام زین العابدین (علیه السلام) و یزید

1616. تفسیر القمّی - از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که سرِ حسین بن علی علیه السلام و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را دست بسته و در بند، همراه دخترانِ [اسیر شدۀ] امیر مؤمنان [علی] علیه السلام نزد یزید - که خدا، لعنتش کند - آوردند، یزید گفت: ای علی بن الحسین! ستایش، خدایی را که پدرت را کُشت.

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «خداوند، لعنت کند هر کس را که پدرم را کشت!».

یزید، خشمگین شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند.

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «اگر مرا بکُشی، چه کسی دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به خانه هایشان باز گردانَد، که مَحرمی غیر از من ندارند؟».

یزید گفت: تو آنان را به خانه هایشان باز می گردانی.

سپس سوهانی خواست و جلو آمد و با دست خود، غُل و زنجیر را از گردن امام علیه السلام گشود.

سپس به امام علیه السلام گفت: ای علی بن الحسین! آیا می دانی از این کار، چه قصدی دارم؟

فرمود: «آری. می خواهی که غیر از تو، کسِ دیگری بر من منّت نداشته باشد».

یزید گفت: به خدا سوگند، این، همان چیزی است که می خواستم بکنم.

ص:546


1- (1) . قامَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَقالَ: إنَّ سَبایاهُم لَنا حَلالٌ! فَقالَ عَلِیُّ بنُ حُسَینٍ علیه السلام: کَذَبتَ ولَؤُمتَ، ما ذاکَ لَکَ إلّاأن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَأتِیَ بِغَیرِ دینِنا. فَأَطرَقَ یَزیدُ مَلِیّاً، ثُمَّ قالَ لِلشّامِیِّ: اجلِس (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489، تاریخ دمشق: ج 41 ص 367).

سپس یزید گفت: ای علی بن الحسین! «و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است»(1).

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «هرگز! این آیه در حقّ ما نازل نشده است. در بارۀ ما، تنها این آیه نازل شده است: «مصیبتی در زمین [مانند زلزله] و یا در خودتان [مانند بیماری] به شما نمی رسد، جز آن که پیش از آن که ایجادش کنیم، ثبت شده است. این برای خدا آسان است، تا بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد، سرمستی نکنید»(2). ما کسانی هستیم که بر آنچه از دست ما برود، اندوهگین نمی شویم و بر آنچه [خدا] به ما داده است، شادی [فزون از حد] نمی کنیم».(3)

1617. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عمارۀ عَبْسی -: هنگامی که یزید بن معاویه نشست، بزرگان شام را خواست و گِرد خود نشاند و سپس علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام، کودکان حسین علیه السلام و زنانش را فرا خواند. آنان را نزد او آوردند و مردم هم تماشا می کردند.

یزید به علی [بن الحسین] علیه السلام گفت: ای علی! پدرت کسی بود که پیوند با من را بُرید و حقّ مرا نادیده گرفت و در فرمان روایی، با من در افتاد و خدا هم آنچه را دیدی، بر سرِ او آورد.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: ««مصیبتی در زمین و یا در خودتان به شما نمی رسد، جز آن که پیش از آن که ایجادش کنیم، ثبت شده است»».

یزید به پسرش خالد گفت: جوابش را بده.

خالد، ندانست که در پاسخ او چه بگوید.

ص:547


1- (1) . شورا: آیۀ 30.
2- (2) . حدید: آیۀ 22 و 23.
3- (3) . لَمّا ادخِلَ رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ، واُدخِلَ عَلَیهِ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام وبَناتُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مُقَیَّداً مَغلولاً، فَقالَ یَزیدُ: یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ، الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَ أباکَ. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَ أبی. قالَ: فَغَضِبَ یَزیدُ وأمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ علیه السلام. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَین علیه السلام: فَإِذا قَتَلتَنی فَبَناتُ رَسولِ اللّهِ علیه السلام مَن یَرُدُّهُم إلی مَنازِلِهِم ولَیسَ لَهُم مَحرَمٌ غَیری؟ فَقالَ: أنتَ تَرُدُّهُم إلی مَنازِلِهِم، ثُمَّ دَعا بِمِبرَدٍ فَأَقبَلَ یُبرِدُ الجامِعَةَ مِن عُنُقِهِ بِیَدِهِ. ثُمَّ قالَ لَهُ: یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ، أتَدری مَا الَّذی اریدُ بِذلِکَ؟ قالَ: بَلی، تُریدُ أن لا یَکونَ لِأَحَدٍ عَلَیَّ مِنَّةٌ غَیرُکَ. فَقالَ یَزیدُ: هذا وَاللّهِ ما أرَدتُ أفعَلُهُ. ثُمَّ قالَ یَزیدُ: یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ». فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: کَلّا ما هذِهِ فینا نَزَلَت، إنَّما نَزَلَت فینا: «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ * لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» فَنَحنُ الَّذینَ لا نَأسی عَلی ما فاتَنا ولا نَفرَحُ بِما آتانا (تفسیر القمّی: ج 2 ص 352، بحار الأنوار: ج 45 ص 168 ح 14 و 13).

یزید به او گفت: بگو: «و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است و خداوند، بسیاری را نیز عفو می کند».

و دیگر هیچ نگفت.(1)

1618. الکامل فی التاریخ: [یزید] فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را - که در بند بود -، وارد کنند. علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: اگر پیامبر خدا علیه السلام ما را در بند می دید، آن را از ما می گشود».

یزید گفت: راست گفتی.

آن گاه، فرمان داد تا غل و زنجیرش را بگشایند.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را دور می دید، دوست می داشت که نزدیکمان کند».

یزید، فرمان داد و ایشان را نزدیک کردند. سپس به ایشان گفت: بس کن، ای علی بن الحسین! پدرت، کسی است که پیوند با مرا بُرید و حقّم را نادیده گرفت و در فرمان روایی، با من در افتاد و خدا هم با او آن کرد که دیدی.

علی [بن الحسین] علیه السلام گفت: ««مصیبتی در زمین [مانند زلزله] و یا در خودتان [مانند بیماری] به شما نمی رسد، جز آن که پیش از این که ایجادش کنیم، ثبت شده است و این برای خدا، آسان است، تا بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد، سرمستی نکنید، و خداوند، هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد»».

یزید گفت: «و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است».

و دیگر هیچ نگفت.(2)

ص:548


1- (1) . لَمّا جَلَسَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ، دَعا أشرافَ أهلِ الشّامِ فَأَجلَسَهُم حَولَهُ، ثُمَّ دَعا بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وصِبیانِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ فَاُدخِلوا عَلَیهِ وَالنّاسُ یَنظُرونَ. فَقالَ یَزیدُ لِعَلِیٍّ علیه السلام: یا عَلِیُّ، أبوکَ الَّذی قَطَعَ رَحمِی، وجَهِلَ حَقّی، ونازَعَنی سُلطانی، فَصَنَعَ اللّهُ بِهِ ما قَد رَأَیتَ. قالَ: فَقالَ عَلِیٌّ: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَافِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا». فَقالَ یَزیدُ لِابنِهِ خالِدٍ: اردُد عَلَیهِ. قالَ: فَما دَری خالِدٌ ما یَرُدُّ عَلَیهِ. فَقالَ لَهُ یَزیدُ: قُل: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»، ثُمَّ سَکَتَ عَنهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 461 و 464، أنساب الأشراف: ج 3 ص 419).
2- (2) . أمَرَ [یَزیدُ] بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فَاُدخِلَ مَغلولاً، فَقالَ: لَو رَآنا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَغلولینَ لَفَکَّ عَنّا. قالَ: صَدَقتَ، وأمَرَ بِفَکِّ غُلِّهِ عَنهُ. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: لَو رَآنا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بُعَداءَ لَأَحَبَّ أن یُقَرِّبَنا. فَأَمَرَ بِهِ فَقُرِّبَ مِنهُ. وقالَ لَهُ یَزیدُ: إیهِ یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ، أبوکَ الَّذی قَطَعَ رَحمِی، وجَهِلَ حَقّی، ونازَعَنی سُلطانی، فَصَنَعَ اللّهُ بِهِ ما رَأَیتَ. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ * لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ». فَقالَ یَزیدُ: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ»، ثُمَّ سَکَتَ عَنهُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 578، الفصول المهمّة: ص 192).

1619. الإمامة و السیاسة - به نقل از محمّد بن [علی بن] الحسین بن علی (امام باقر) علیه السلام -: بر یزید، وارد شدیم. ما دوازده پسرِ در غُل و زنجیر بودیم و پیراهن هایی به تن داشتیم.

یزید گفت: خودتان را فدای مردم عراق کردید! من از شورش ابا عبد اللّه و قیام او و نیز کشته شدنش، بی اطّلاع بودم!

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «مصیبتی در زمین [مانند زلزله] و یا در خودتان [مانند بیماری] به شما نمی رسد، جز آن که پیش از آن که ایجادش کنیم، ثبت شده است. این برای خدا، آسان است، تا بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد، سرمستی نکنید، و خداوند، هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد»».

یزید، خشمگین شد و به بازی با ریشش پرداخت و گفت «و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است، و خداوند، بسیاری را نیز می بخشاید».(1)

1620. المعجم الکبیر - به نقل از لیث -: حسین بن علی علیه السلام از اسیر شدن، خودداری ورزید و آنان هم با او جنگیدند و او را کُشتند و پسران و یارانش را که همراه او جنگیدند، در جایی به نام طَف کُشتند و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام، فاطمه دختر حسین علیه السلام و سکینه دختر حسین علیه السلام را به سوی عبید اللّه بن زیاد بردند. علی [بن الحسین] علیه السلام در آن روزگار، جوانی بالغ بود و عبید اللّه، آنان را به سوی یزید بن معاویه فرستاد. یزید، فرمان داد تا سَکینه را در پشتِ تخت او بگذارند تا سرِ پدر و خویشانش را نبیند. علی بن الحسین علیه السلام در غل و زنجیر بود. یزید، سر حسین علیه السلام را پایین گذاشت و بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام زد و گفت:

ص:549


1- (1) . دَخَلنا عَلی یَزیدَ، ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاماً مُغَلَّلینَ فِی الحَدیدِ وعَلَینا قُمُصٌ. فَقالَ یَزیدُ: أخلَصتُم أنفُسَکُم بِعَبیدِ أهلِ العِراقِ! وما عَلِمتُ بِخُروجِ أبی عَبدِ اللّهِ حینَ خَرَجَ! ولا بِقَتلِهِ حینَ قُتِلَ! قالَ: فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَافِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ * لِّکَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَ اتَاکُمْ وَ اللَّهُ لَایُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ». قالَ: فَغَضِبَ یَزیدُ، وجَعَلَ یَعبَثُ بِلِحیَتِهِ، وقالَ: «وَ مَا أَصَبَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُواْ عَن کَثِیرٍ» (الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 12، المحن: ص 148).

سرِ مردانی را می شکافیم که دوستشان داریم.

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

علی بن الحسین علیه السلام گفت: ««مصیبتی در زمین و یا در خودتان به شما نمی رسد، جز آن که پیش از آن که ایجادش کنیم، ثبت شده است؛ و این، برای خدا آسان است»».

بر یزید، گران آمد که او به شعری استشهاد کند و علی بن الحسین علیه السلام، آیه ای از کتاب خدای عز و جل تلاوت کند. پس یزید گفت: بلکه «به سبب دستاورد خودتان است؛ و [خدا] از بسیاری هم می گذرد».

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «هان! به خدا سوگند، اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را در بند می دید، دوست می داشت که بند را از ما بگشاید!».

یزید گفت: راست گفتی. بند را از آنان بگشایید.

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «و اگر ما در پیشِ روی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دور می ایستادیم، دوست می داشت که ما را نزدیک نماید».

یزید گفت: راست گفتی. آنان را نزدیک بیاورید.

فاطمه و سَکینه، گردن می کشیدند تا سرِ پدرشان را ببینند و یزید هم آن جا که نشسته بود، گردن می کشید تا سرِ پدرشان را از آن دو، پنهان بدارد.

آن گاه یزید فرمان داد که آنان را آماده کنند و ایشان را سامان داد و آنان را به سوی مدینه بردند.(1)

ص:550


1- (1) . أبَی الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام أن یُستَأسَرَ فَقاتَلوهُ فَقَتَلوهُ، وقَتَلوا بَنیهِ وأصحابَهُ الَّذینَ قاتَلوا مَعَهُ بِمَکانٍ یُقالُ لَهُ الطَّفُّ، وَانطُلِقَ بِعَلِیِّ بنِ حُسَینٍ علیه السلام وفاطِمَةَ بِنتِ حُسَینٍ وسُکَینَةَ بِنتِ حُسَینٍ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وعَلِیٌّ یَومَئِذٍ غُلامٌ قَد بَلَغَ، فَبَعَثَ بِهِم إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَأَمَرَ بِسُکَینَةَ فَجَعَلَها خَلفَ سَریرِهِ لِئَلاّ تَری رَأسَ أبیها وذَوی قَرابَتِها، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فی غُلٍّ. فَوَضَعَ رَأسَهُ فَضَرَبَ عَلی ثَنِیَّتَیِ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ: نُفَلِّقُ هاماً مِن رِجالٍ أحِبَّةٍ إلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ». فَثَقُلَ عَلی یَزیدَ أن یَتَمَثَّلَ بِبَیتِ شِعرٍ، وتَلا عَلِیٌّ آیَةً مِن کِتابِ اللّهِ عز و جل، فَقالَ یَزیدُ: بَل «فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ». فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: أما وَاللّهِ لَو رَآنا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَغلولینَ لَأَحَبَّ أن یُخَلِّیَنا مِنَ الغُلِّ. فَقالَ: صَدَقتَ، فَخَلّوهُم مِنَ الغُلِّ. قالَ: ولَو وَقَفنا بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی بُعدٍ لَأَحَبَّ أن یُقَرِّبَنا. قالَ: صَدَقتَ، فَقَرَّبوهُم. فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُکَینَةُ یَتَطاوَلانِ لِتَرَیا رَأسَ أبیهِما، وجَعَلَ یَزیدُ یَتَطاوَلُ فی مَجلِسِهِ لِیَستُرَ عَنهُما رَأسَ أبیهِما. ثُمَّ أمَرَ بِهِم فَجُهِّزوا، وأصلَحَ إلَیهِم واُخرِجوا إلَی المَدینَةِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 104 ح 2806، تاریخ دمشق: ج 70 ص 14).

1621. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید، رو به زین العابدین علیه السلام کرد و گفت: پدرت، پیوند با من را بُرید و در فرمان روایی، با من در افتاد. خداوند هم جزای قطع رحِم و گناهکاری اش را داد!(1)

1622. الفتوح: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام پیش آمد تا جلوی یزید بن معاویه ایستاد و شروع به خواندن کرد:

«طمع نورزید که ما را خوار بدارید تا ما، بزرگتان بداریم

یا آزارمان دهید تا ما از آزارتان، دست نگاه داریم.

خدا می داند که دوستتان نداریم

و سرزنشتان نمی کنیم، اگر دوستمان نداشته باشید».

یزید گفت: ای جوان! راست گفتی؛ امّا پدرت و جدّت خواستند که فرمان روا باشند و ستایش، خدایی را که آن دو را خوار کرد و خونشان را ریخت!

علی بن الحسین علیه السلام به او گفت: «ای پسر معاویه و هند و صَخر (ابو سفیان)! پدران و نیاکان من، پیش از آن که ما متولّد شویم، فرمان روا بوده اند و جدّم علی بن ابی طالب علیه السلام، در جنگ بدر و احُد و احزاب، پرچم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به دست داشت و پدرت و جدّت، پرچم های کافران را به دست داشتند».

سپس علی بن الحسین علیه السلام شروع به خواندن این شعرها کرد:

چه می گویید اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به شما بگوید:

شما امّت آخرین، چه کردید

با عترت و خاندانم، پس از رفتن من؟

برخی از آنان، اسیرند و برخی هم خفته به خون.

مزد خیرخواهی ام برای شما، این نبود

که با خویشاوندانم، چنین بدرفتاری کنید!».

سپس علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «وای بر تو، ای یزید! اگر می دانستی چه کرده ای و چه

ص:551


1- (1) . أقبَلَ [یَزیدُ] عَلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ: أبوکَ قَطَعَ رَحِمی، ونازَعَنی سُلطانی، فَجَزاهُ اللّهُ جَزاءَ القَطیعَةِ وَالإِثمِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303).

کاری با پدر و با خاندان و برادر و عموهایم کرده ای، به کوه ها می گریختی و بر خاکستر می آرمیدی و از این که سر حسین، پسر فاطمه و علی را - او که امانت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در میان شما بود - بر دروازۀ شهر نصب کرده باشند، فریاد و فغان می کردی. پس بشارتت باد به رسوایی و پشیمانی در فردا، آن گاه که بی تردید، مردم را در آن روز [برای حساب]، گرد می آورند!».(1)

1623. المناقب، ابن شهرآشوب: روایت شده است که یزید به زینب علیها السلام گفت: سخن بگو.

زینب علیها السلام گفت: سخنگو، اوست.

امام زین العابدین علیه السلام خواند:

«طمع نورزید که ما را خوار بدارید تا ما، بزرگتان بداریم

یا آزارمان دهید تا ما از آزارتان، دست نگاه داریم.

خدا می داند که دوستتان نداریم

و سرزنشتان نمی کنیم، اگر دوستمان نداشته باشید».

یزید گفت: راست گفتی - ای جوان -؛ امّا پدرت و جدّت، فرمان روایی را می خواستند و ستایش، خدایی را که آن دو را کُشت و خون هایشان را ریخت!

امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «نبوّت و فرمان روایی، همواره در پدران و نیاکان من بوده است،

ص:552


1- (1) . تَقَدَّمَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی وَقَفَ بَینَ یَدَی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وجَعَلَ یَقولُ: لا تَطمَعوا أن تُهینونا ونُکرِمَکُم و أن نَکُفَّ الأَذی عَنکُم وتُؤذونا فَاللّهُ یَعلَمُ أنّا لا نُحِبُّکُم ولا نَلومُکُمُ إن لَم تُحِبّونا فَقالَ یَزیدُ: صَدَقتَ - یا غُلامُ -، ولکِن أرادَ أبوکَ وجَدُّکَ أن یَکونا أمیرَینِ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذی أذَلَّهُما وسَفَکَ دِماءَهُما. فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: یَابنَ مُعاوِیَةَ وهِندٍ وصَخرٍ، لَم یَزالوا آبائی وأجدادی فیهِمُ الإِمرَةُ مِن قَبلِ أن نَلِدَ، ولَقَد کانَ جَدّی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام یَومَ بَدرٍ واُحُدٍ وَالأَحزابِ فی یَدِهِ رایَةُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وأبوکَ وجَدُّکَ فی أیدیهِما رایاتُ الکُفّارِ. ثُمَّ جَعَلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام یَقولُ: ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتی وبِأَهلی بَعدَ مُنقَلَبی مِنهُم اساری ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما کانَ هذا جَزائی إذ نَصَحتُکُمُ أن تَخلُفونی بِسوءٍ فی ذَوی رَحمِی ثُمَّ قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: وَیلَکَ یا یَزیدُ، إنَّکَ لَو تَدری ما صَنَعتَ ومَا الَّذِی ارتَکَبتَ مِن أبی وأهلِ بَیتی وأخی وعُمومَتی، إذاً لَهَرَبتَ فِی الجِبالِ وفَرَشتَ الرَّمادَ، ودَعَوتَ بِالوَیلِ وَالثُّبورِ أن یَکونَ رَأسُ الحُسَینِ ابنِ فاطِمَةَ وعَلِیٍّ علیهما السلام مَنصوباً عَلی بابِ المَدینَةِ، وهُوَ وَدیعَةُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیکُم، فَأَبشِر بِالخِزیِ وَالنَّدامَةِ غَداً إذا جُمِعَ النّاسُ لِیَومٍ لا رَیبَ فیهِ (الفتوح: ج 5 ص 131، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 63).

پیش از آن که تو به دنیا بیایی».(1)

1624. الدعوات: روایت شده هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را به سوی یزید - که لعنت بر او باد - بردند، وی قصد کرد که گردن ایشان را بزند. پس زین العابدین علیه السلام را پیشِ رویش نگاه داشت و با ایشان سخن می گفت تا سخنی بگوید که موجب قتلش شود.

علی [بن الحسین] علیه السلام مطابق با سخن یزید، پاسخ می داد و در همان وقت سخن گفتن، تسبیح کوچکی در دستش بود که با انگشتانش آن را می چرخانْد. یزید - که هر چه مستحقّش است، بر او باد - به ایشان گفت: من با تو سخن می گویم و تو در حال پاسخ دادن به من، تسبیح در دستت است و با انگشتانت آن را می چرخانی. این، چگونه رواست؟

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «پدرم در بارۀ جدّم صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد که چون نماز صبح را می خواند و روی می چرخاند که برود، سخن نمی گفت تا تسبیحی را از پیشِ رویش بردارد و بگوید: "خدایا! من صبح را با تسبیح و حمد و تهلیل و تکبیر و تمجید تو به عدد آنچه تسبیحم را می چرخانم، می آغازم" و تسبیح را به دست می گرفت و می چرخاند و آنچه می خواست، می گفت، بدون آن که تسبیح بگوید و فرمود که این [کار] برایش حساب می شود و نگاهدار او تا به بستر در آمدنش است و چون به بستر می رفت، مانند همان گفته را می گفت و تسبیح را زیر سرش می نهاد و از آن هنگام تا وقت بعدی، برایش [تسبیح] حساب می شد. من نیز از سرِ اقتدا به جدّم صلی الله علیه و آله چنین کردم».

یزید - که لعنت خدا بر او باد - چندین بار به آنها گفت: با هیچ یک از شما سخن نمی گویم، جز آن که وی (زین العابدین علیه السلام) پاسخی به من می دهد که [خودش] با آن کامیاب می شود. از علی [بن الحسین] علیه السلام گذشت و به او صله داد و فرمان به آزادی اش داد.(2)

ص:553


1- (1) . رُوِیَ أنَّهُ [أی یَزیدَ] قالَ لِزَینَبَ: تَکَلَّمی، فَقالَت: هُوَ المُتَکَلِّمُ، فَأَنشَدَ السَّجّادُ: لا تَطمَعوا أن تُهینونا فَنکُرِمَکُم و أن نَکُفَّ الأَذی عَنکُم وتُؤذونا وَاللّهُ یَعلَمُ أنّا لا نُحِبُّکُم ولا نَلومُکُمُ أن لا تُحِبّونا فَقالَ: صَدَقتَ یا غُلامُ، ولکِن أرادَ أبوکَ وجَدُّکَ أن یَکونا أمیرَینِ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَهُما وسَفَکَ دِماءَهُما. فَقالَ علیه السلام: لَم تَزَلِ النُّبُوَّةُ وَالإِمرَةُ لِآبائی وأجدادی مِن قَبلِ أن تولَدَ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 173، بحار الأنوار: ج 45 ص 175 ح 22).
2- (2) . رُوِیَ أنَّهُ لَمّا حُمِلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ عَلَیهِ اللَّعنَةُ، هَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ، فَوَقَّفَهُ بَینَ یَدَیهِ وهُوَ یُکَلِّمُهُ لِیَستَنطِقَهُ بِکَلِمَةٍ یوجِبُ بِها قَتلَهُ، وعَلِیٌّ علیه السلام یُجیبُهُ حَسَبَ ما یُکَلِّمُهُ، وفی یَدِهِ سُبحَةٌ صَغیرَةٌ یُدیرُها بِأَصابِعِهِ، وهُوَ یَتَکَلَّمُ، فَقالَ لَهُ یَزیدُ - عَلَیهِ ما یَستَحِقُّةُ -: أنَا اکَلِّمُکَ وأنتَ تُجیبُنی وتُدیرُ أصابِعَکَ بِسُبحَةٍ فی یَدِکَ، فَکَیفَ یَجوزُ ذلِکَ؟ فَقالَ علیه السلام: حَدَّثَنی أبی عَن جَدّی صلی الله علیه و آله أنَّهُ کانَ إذا صَلَّی الغَداةَ وَانفَتَلَ، لا یَتَکلََّمُ حَتّی یَأخُذَ سُبحَةً بَینَ یَدَیهِ، فَیَقولَ: اللّهُمَّ إنّی أصبَحتُ اسَبِّحُکَ واُحَمِّدُکَ واُهَلِّلُکَ واُکَبِّرُکَ واُمَجِّدُکَ بِعَدَدِ ما ادیرُ بِهِ سُبحَتی، ویَأخُذُ السُّبحَةَ فی یَدِهِ ویُدیرُها وهُوَ یَتَکَلَّمُ بِما یُریدُ مِن غَیرِ أن یَتَکَلَّمَ بِالتَّسبیحِ، وذَکَرَ أنَّ ذلِکَ مُحتَسَبٌ لَهُ وهُوَ حِرزٌ إلی أن یَأوِیَ إلی فِراشِهِ فَإِذا أوی إلی فِراشِهِ، قالَ مِثلَ ذلِکَ القَولِ، ووَضَعَ سُبحَتَهُ تَحتَ رَأسِهِ، فَهِیَ مَحسوبَةٌ لَهُ مِنَ الوَقتِ إلَی الوَقتِ، فَفَعَلتُ هذَا اقتِداءً بِجَدّی صلی الله علیه و آله. فَقالَ لَهُ یَزیدُ عَلَیهِ اللَّعنَةُ: مَرَّةً بَعدَ اخری، لَستُ اکَلِّمُ أحَداً مِنکُم إلّاویُجیبُنی بِما یَفوزُ بِهِ. وعَفا عَنهُ ووَصَلَهُ، وأمَرَ بِإِطلاقِهِ (الدعوات: ص 61 ح 152، بحار الأنوار: ج 45 ص 200 ح 41).

1625. إثبات الوصیّة: هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را با اهل حرم آوردند و بر یزید ملعون، وارد کردند. پسر ایشان، باقر علیه السلام، دو سال و چند ماه داشت. او را نیز همراه ایشان آوردند. یزید، هنگامی که ایشان را دید، گفت: ای علی بن الحسین! چه دیدی؟

فرمود: «تقدیر خدای عز و جل را پیش از آن که آسمان ها و زمین را بیافریند، دیدم».

یزید با همنشینانش در کار ایشان، مشورت کرد. آنها به قتل او سفارش کردند و به او گفتند: ما از سگ بد، بچّه ای نگاه نمی داریم!

علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام سخن آغاز کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، به یزید - که خدا لعنتش کند - گفت: «این افراد به تو سفارشی کردند، به خلاف سفارشی که همنشینان فرعون به او کردند. فرعون، در کار موسی و هارون، با آنان مشورت کرد و آنان به او گفتند: به او و برادرش مهلت ده. ولی اینان کشتن ما را به تو سفارش کردند و این، علّتی دارد».

یزید گفت: علّت چیست؟

فرمود: «آنان حلال زاده بودند و اینان حرام زاده اند، و پیامبران و فرزندانشان را جز حرام زادگان نمی کُشند».

یزید به فکر فرو رفت و هیچ نگفت. سپس فرمان داد آنان را [از مجلس،] خارج کنند، آن گونه که حکایت و گزارش شده است.(1)

ص:554


1- (1) . لَمَّا استُشهِدَ [الحُسَینُ علیه السلام] حُمِلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَعَ الحَریمِ واُدخِلَ عَلَی اللَّعینِ یَزیدَ، وکانَ لِابنِهِ أبی جَعفَرٍ علیه السلام سِنَتانِ وشُهورٌ، فَاُدخِلَ مَعَهُ، فَلَمّا رَآهُ یَزیدُ قالَ لَهُ: کَیفَ رَأَیتَ یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؟ قالَ: رَأَیتُ ما قَضاهُ اللّهُ عز و جل قَبلَ أن یَخلُقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ. فَشاوَرَ یَزیدُ جُلَساءَهُ فی أمرِهِ فَأَشاروا بِقَتلِهِ، وقالوا لَهُ: لا نَتَّخِذ مِن کَلبِ سَوءٍ جَرواً. فَابتَدَرَ أبو مُحَمَّدٍ علیه السلام الکَلامَ، فََحمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ لِیَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ: لَقَد أشارَ عَلَیکَ هؤُلاءِ بِخِلافِ ما أشارَ جُلَساءُ فِرعَونَ عَلَیهِ حَیثُ شاوَرَهُم فی موسی وهارونَ، فَإِنَّهُم قالوا لَهُ: أرجِه وأخاهُ، وقَد أشارَ هؤُلاءِ عَلَیکَ بِقَتلِنا، ولِهذا سَبَبٌ. فَقالَ یَزیدُ: ومَا السَّبَبُ؟ فَقالَ: إنَّ اولئِکَ کانُوا الرِّشدَةَ وهؤُلاءِ غَیرُ رِشدَةٍ، ولا یَقتُلُ الأَنبِیاءَ وأولادُهُم إلّاأولادُ الأَدعِیاءِ. فَأَمسَکَ یَزیدُ مُطرِقاً، ثُمَّ أمَرَ بِإِخراجِهِم عَلی ما قُصَّ ورُوِیَ (إثبات الوصیّة: ص 181).
10/7 سخنرانی زینب (علیها السلام) در مجلس یزید

1626. الملهوف: زینب دختر علی علیه السلام برخاست و گفت: ستایش، ویژۀ خدای جهانیان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگی درود فرستد! خدا، راست می گوید و این گونه می گوید: «سپس فرجام بدکاران، این شد که آیات خدا را انکار کردند و آنها را مسخره می کردند»(1).

ای یزید! آیا گمان بردی که بستن راه ها به روی ما و سخت گرفتن بر ما و کشاندنِ ما به مانند کنیزان به هر کجا، نشانۀ خواریِ ما نزد خدا و کرامت خدا برای توست؟! و این، از بزرگیِ ارزش تو نزد اوست؟! پس، آن گاه که دیدی دنیا به کام توست و کارها به خواست تو می چرخد و امور، مرتّب اند و فرمان راویی و حکومتی که از آنِ ماست، به تو رسیده است، به دَماغت باد انداختی و از سرِ شادی و سَرمستی، سر به این سو و آن سو چرخاندی؟!

اندکی بِایست و مهلت بده! آیا سخن خدای متعال را از یاد برده ای که فرمود: «و کافران نپندارند که مهلت ما به آنان، برایشان نیکوست. ما به آنها تنها برای آن، مهلت می دهیم که بر گناهان خود بیفزایند و آنان، عذابی خوار کننده دارند»(2).

ای فرزند آزادشدگان [مکّه]! آیا این، عدالت است که کنیزان و زنانت را در پرده می داری و دختران پیامبر خدا علیه السلام را به اسارت می کشی و پرده شان را می دری و سیمایشان را آشکار می کنی و دشمنان، آنان را از این شهر به آن شهر می برند و اهل هر منزل و آبادی، به تماشای آنان می آیند و دور و نزدیک و شریف و پست، صورت های آنان را می بینند، در حالی که نه سرپرستی از مردانشان، با آنان است و نه حمایتگری از حامیان آنها؟

و چگونه مواظبت کسی امید برده شود که دهانش جگر پاکان را [در جنگ احُد، گاز زد و] بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان، روییده است؟!

و چگونه کسی سایۀ خود را بر ما اهل بیت اندازد، درحالی که با نفرت و دشمنی و حقد و کینه به ما می نگرد؟!

ص:555


1- (1) . روم: آیۀ 10.
2- (2) . آل عمران: آیۀ 178.

سپس بی آن که احساس گناه کنی و یا این سخن را بزرگ بشماری، می گویی:

[پدرانم] هلهله می کردند و فریاد شادی بر می کشیدند

و می گفتند: ای یزید! سربلند و برقرار باشی!

در حالی که بر دندان های پیشِ ابا عبد اللّه، سَرور جوانان بهشت، خم می شوی و با سرِ چوب دستی ات بر آنها می زنی.

و چگونه این را نگویی، در حالی که با ریختن خون فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله و ستارگان زمین از خاندان عبد المطّلب، زخم را شکافتی و آن را از بیخ و بُن در آوردی؟!

پدرانت را ندا می دهی و می پنداری که آنان را صدا می زنی! به زودی، تو هم به جایگاه آنان در خواهی آمد و آن گاه، دوست خواهی داشت که افلیج و گُنگ بودی تا آنچه را گفته ای، نمی گفتی و آنچه را کرده ای، نمی کردی.

خدایا! حقّ ما را بستان و از آن که بر ما ستم کرد، انتقام بگیر و خشمت را بر کسی که خون های ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرود آر.

به خدا سوگند، جز پوست خود را نبریدی و جز گوشت خود را نشکافتی و بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با بر دوش کشیدن خون هایی که از فرزندانش ریخته ای و حرمتی که از خاندان و خویشانش هتک کرده ای، وارد می شوی، در آن جا که خدا، پراکندگی شان را گِرد می آورد و پریشانی شان را سامان می دهد و حقّشان را می گیرد «و مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مُرده هستند؛ بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند»(1).

تو را داوری خدا، طرفِ دعوا بودن محمّد صلی الله علیه و آله و پشتیبانی جبرئیل، بس است و آن که [جنایت را] برای تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، به زودی خواهد دانست که ستمکاران، چه بد جای گزینی بر گرفته اند و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و سپاهی ناتوان تر دارد.

اگرچه پیشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است، امّا من منزلتت را کوچک می بینم و سرزنش کردن تو را کسرِ شأن خود می دانم؛ امّا چشم ها اشکبارند و سینه ها سوزان.

هان! شگفت و بس شگفت که نجیب زادگان حزب خدا، به دست آزادشدگانِ حزب شیطان، کشته می شوند! از این دست ها، خون ما می چکد و دهانشان از [دیدن] گوشت ما آب افتاده است، و آن پیکرهای پاک و پاکیزه را گرگ ها دهان می زنند و بقیّه اش را کفتارهای ماده می خورند.

اگر ما را غنیمت بگیری، به زودی خسارت می بینی، آن هنگام که چیزی جز دستاوردهای

ص:556


1- (1) . آل عمران: آیۀ 169.

پیش فرستِ خود، چیزی نمی یابی «و خدایت، بر بندگان، ستمکار نیست»(1). شِکوه به خداست و تکیه بر هموست.

حیله ات را به کار ببند، تلاشت را بکن و همۀ توانت را به کار گیر؛ امّا به خدا سوگند، نخواهی توانست یاد ما را [از خاطرها] پاک کنی و وحیِ ما را بمیرانی، و مهلت ما را در نمی یابی و ننگت شُسته نمی شود. آیا اندیشه ات جز دروغ و سستی، و روزگارت جز روزهایی شمردنی و جمعت جز پریشانی است، آن روز که منادی ندا می دهد: «هان! لعنت خدا بر ستمکاران باد»(2)؟!

ستایش، ویژۀ خدایی است که آغازِ ما را سعادت و مغفرت، و فرجامِ ما را شهادت و رحمت، قرار داد! از خدا می خواهیم که پاداش آنان را کامل کند و افزون هم بدهد و جانشین خوبی در نبودِ آنها برای ما باشد، که او بخشنده و مهربان است و «خدا، ما را بس است و او خوبْ وکیلی است!»(3).

یزید - که خدا لعنتش کند - گفت:

چه صیحۀ خوبی میان صیحه هاست!

و چه زود، مرگ، بر نوحه گران، آسان می شود!(4)

ص:557


1- (1) . فصّلت: آیۀ 46.
2- (2) . هود: آیۀ 18.
3- (3) . آل عمران: آیۀ 173.
4- (4) . قامَت زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ علیهما السلام وقالَت: الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمینَ، وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعینَ، صَدَقَ اللّهُ کَذلِکَ یَقولُ: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ». أظَنَنتَ یا یَزیدُ، حَیثُ أخَذتَ عَلَینا أقطارَ الأَرضِ وآفاقَ السَّماءِ فَأَصبَحنا نُساقُ کَما تُساقُ الإِماءُ، أنَّ بِنا عَلَی اللّهِ هَواناً وبِکَ عَلَیهِ کَرامَةً! وأنَّ ذلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِندَهُ! فَشَمَختَ بِأَنفِکَ ونَظَرتَ فی عِطفِکَ جَذَلاً مَسروراً، حینَ رَأَیتَ الدُّنیا لَکَ مُستَوسِقَةً، وَالاُمورَ مُتَّسِقَةً، وحینَ صَفا لَکَ مُلکُنا وسُلطانُنا. فَمَهلاً مَهلاً، أنَسیتَ قَولَ اللّهِ تَعالی: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»؟ أمِنَ العَدلِ - یَابنَ الطُّلَقاءِ - تَخدیرُکَ إماءَکَ ونِساءَکَ وسَوقُکَ بَناتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله سَبایا، قَد هَتَکتَ سُتورَهُنَّ وأبدَیتَ وُجوهَهُنَّ، تَحدوا بِهِنَّ الأَعداءُ مِن بَلَدٍ إلی بَلَدٍ، ویَستَشرِفُهُنَّ أهلُ المَنازِلِ وَالمَناهِلِ، ویَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ القَریبُ وَالبَعیدُ، وَالدَّنِیُّ وَالشَّریفُ، لَیسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِیٌّ، ولا مِن حُماتِهِنَّ حَمِیٌّ؟! وکَیفَ تُرتَجی مُراقَبَةُ مَن لَفَظَ فوهُ أکبادَ الأَزکِیاءِ، ونَبَتَ لَحمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟ وکَیفَ یَستَظِلُّ فی ظِلِّنا أهلَ البَیتِ مَن نَظَرَ إلَینا بِالشَّنَفِ وَالشَّنَآنِ وَالإِحَنِ وَالأَضغانِ؟ ثُمَّ تَقولُ غَیرَ مُتَأَثِّمٍ ولا مُستَعظِمٍ: لَأَهَلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحا ثُمَّ قالوا یا یَزیدُ لا تَشَل -

1627. الاحتجاج - به نقل از پیرمردی راستگو از بزرگان بنی هاشم -: زینب علیها السلام بر پای خود ایستاد و به مجلس، اشراف پیدا کرد و با اظهار کمالات محمّد صلی الله علیه و آله و اعلان این که: «ما بر رضای خدا، شکیب می ورزیم و سکوتمان از بیم و ترس نیست»، سخنْ آغاز کرد.

زینب علیها السلام دختر علی علیه السلام - که مادرش فاطمه علیها السلام دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود - برخاست و گفت:

«ستایش، خدای جهانیان را و درود بر جدّم، سَرور پیامبران! خداوند سبحان، راست می گوید که: «سپس فرجام بدکاران، این شد که آیات خدا را انکار نمودند و آنها را مسخره می کردند»(1). ای یزید! آیا گمان بردی که چون زمین را از همه سو بر ما گرفتی و آسمان را بر ما تنگ کردی و ما را در خواریِ اسارت تو، ردیف کرده اند و به سوی تو می کِشند و بر ما چیره گشته ای، نشانۀ خواریِ

ص:558


1- (1) . روم: آیۀ 10.

ما نزد خدا، و کرامت و منّت نهادن خدا بر توست و این، از بزرگیِ ارزش تو و عظمت منزلت تو در نزد اوست؟! پس به دَماغت باد انداختی و به خود نگریستی و به غرور و سرمستی، شانه هایت را تکان می دهی و با تکبّر، گام بر می داری، هنگامی که دیدی دنیا به کام توست و کارها به خواستِ تو می چرخد و حکومتی که از آنِ ماست، مال تو شده و کسی دیگر هم طالب آن نیست؟!

اندکی بِایست و مهلت بده و سبُک سری و جهالت نکن. آیا سخن خدای عز و جل را از یاد برده ای که: «و کافران نپندارند که مهلت ما به آنان، برایشان نیکوست. ما به آنها، تنها برای این، مهلت می دهیم که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنان، عذابی خوار کننده خواهد بود».

ای فرزند آزادشدگان [ِ مکّه]! آیا این، عدالت است که زنان و کنیزانت را در پسِ پرده می نهی و دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به اسارت می بَری، پرده شان را دریده ای و صورت هایشان را آشکار نموده ای و دشمنان، آنان را از این شهر به آن شهر می برند و مسافران، آنان را می نگرند و در جلوی چشم اهالیِ آبادی ها، ظاهر می شوند و نزدیک و دور و حاضر و غایب و شریف و پست و فرودست و فرادست، صورت هایشان را می بینند، [در حالی که] کسی از مردانشان، سرپرست آنها نیست و حمایتگری ندارند؟!

این همه، از سرکشی تو در برابر خدا و انکارت نسبت به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و نپذیرفتن آنچه از نزد خدا آورده است، و این، از تو شگفت و کار عجیبی نیست. کجا به کسی امید خیر می رود که جگر شهیدان را با دهان، [گاز زده و] بیرون انداخته است و گوشتش از خون شهیدان، روییده است(1) و در برابر سَرور پیامبران، پرچم جنگْ برافراشته و گروه ها را [در نبرد احزاب] گِرد آورده و شمشیر جنگ، بر کشیده و آنها را در رویِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جنبانده است؛ او که میان عرب، بیشترین انکار را در برابر خدا ورزیده و پیامبر را نادیده گرفته و بیشترین دشمنی را آشکار کرده و از سرِ کفر و طغیان، بیشترین سرکشی را در برابر پروردگار، داشته است؟

هان که اینها، ثمرۀ خصلت های کفرآمیز است و کینه ای که از کشتگان نبرد بدر، در سینه [ات] خلجان می کند. پس آن که به دیدۀ نفرت و دشمنی و حقد و کینه به ما می نگرد، در دشمنی با ما کُندی نمی ورزد، کفرش را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آشکار می کند و آن را بر زبان می آورد و از سرِ سرمستی و شادی، به کشتن فرزندان و اسیر کردن ذرّیّۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، بدون احساس گناه و گران شمردن آن، می پردازد و بزرگانش را ندا می دهد و می گوید:

ص:559


1- (1) . اشاره به کارهای ابوسفیان و هند، اجداد یزید است.

هِلهِله می کشیدند و فریاد شادی سر می دادند

و می گفتند: ای یزید! برقرار و سربلند باشی!

و در همان حال، بر دندان های پیشینِ ابا عبد اللّه خم شده، جایی را که بوسه گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بوده، با سرِ چوب دستی اش می کوبد و شادی در چهره اش برق می زند.

به جانم سوگند، با ریختن خون سَرور جوانان اهل بهشت و پسر بزرگ عرب و خورشید خاندان عبد المطّلب، زخم را شکافتی و آن را با سوزاندن و داغ نهادن، از بیخ و بُن در آوردی.

سپس بزرگانت را ندا دادی و با خون او به پیشینیان کافرت، تقرّب جستی و آن گاه، صدایت را بلند کردی و - به جانم سوگند - آنان را صدا زدی و ای کاش حاضر بودند! به زودی، تو به حضور آنان می روی، نه آن که آنان به حضور تو بیایند و آن گاه که به سوی خشم خدا و رو به رو شدن با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می روی، دوست خواهی داشت که همین دست راستت - که با آن، ادّعا [ی فتح] می کنی -، از آرنج، فلج و قطع شده بود و دوست خواهی داشت که مادرت، تو را باردار نشده بود و پدرت، تو را به دنیا نیاورده بود.

خدایا! حقّمان را بگیر و از ستمکار بر ما، انتقام بکِش و خشمت را بر کسی که خونمان را ریخته و حریممان را شکسته و حامیانمان را کُشته و پرده مان را دریده، فرود آر.

کارت را کردی؛ ولی جز پوست خود را پاره نکردی و جز گوشت خود را نشکافتی و به زودی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با کوله بار [گناهِ ریختن] خون فرزندانش و هتک حرمتش و ریختن خون خاندان و خانواده اش در می آیی، در جایی که خداوند، پراکندگی شان را به واسطۀ او گِرد می آورَد و پریشانی شان را با او جمع می کند و از ستمکار به ایشان، انتقام می گیرد و حقّشان را از دشمنانشان می گیرد.

شادیِ کشتن آنان، تو را از جای، بر نیاوَرَد «و مپندار آنان که در راه خدا کشته شده اند، مُرده اند؛ بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خود، روزی می خورند و از آنچه خدا به لطفش به آنان داده است، شادمان اند»(1) و سرپرستی و داوری خدا و طرفِ دعوا بودن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای تو و پشتیبانی جبرئیل علیه السلام [از او]، تو را بس است و به زودی، آن که تو را در این جایگاه نشانْد و بر گردن مسلمانانْ سوار کرد، خواهد دانست که ستمکاران، بد جای گزینی برگزیده اند و کدام یک از شما در جایگاهی بدتر و گم راه تر است.

کوچک شمردن جایگاهت و چیزی نشمردن سرزنش تو، به توهّم کارگر افتادن آنها در تو

ص:560


1- (1) . آل عمران: آیۀ 169 و 170.

نیست، پس از آن که چشمان مسلمانان را به آن (کشتن حسین علیه السلام)، اشکبار کردی و سینه هایشان را به گاه یاد آوردن آن، سوزان نمودی، و سنگ دل هستید و جان هایی طغیانگر و پیکرهایی مملو از خشم خدا و لعنت پیامبر صلی الله علیه و آله دارید که شیطان در آن، آشیانه کرده و تخم گذاشته و جوجه کرده است و از نیروی شیطانی است که مانند تویی می رود و می پَرد.

شگفت و بس شگفت از کشته شدن پرهیزگاران و فرزندانِ پیامبران و نسل اوصیا، به دست آزاد شدگان خبیث و فرزندان زناکاران بدکار! از دستانشان، خون ما می چکد و دهانشان، از [دیدن] گوشت ما آب می افتد. گرگ ها، به آن پیکرهای پاکِ [فتاده] بر گوشه های بیابان، دهان می زنند و ماده کفتاران، آنها را به خاک می کِشند. اگر [امروز، کشتن و اسارتِ] ما را غنیمت می دانی، به زودی، غرامت سنگین این کار را می پردازی، آن هنگام که جز دستاورد پیشْفرستاده ات را نمی یابی و خداوند، به بندگان، ستم نمی کند.

شِکوه به خدا و تکیه بر اوست و پناه و امید نیز به هموست. پس حیله ات را به کار ببند و همۀ توانت را به کار گیر. سوگند به خدایی که ما را به وحی و قرآن و نبوّت و برگزیدن، شرافت بخشید، به حدّ ما نمی توانی برسی و به جایگاه ما، نائل نمی شوی و نمی توانی یاد ما را [از خاطرها] پاک کنی و ننگ جنایتت بر ما، از [دامان] تو پاک نمی شود. آیا اندیشه ات، جز سستی و روزگارت، جز روزهایی شمردنی و جمعت، جز پریشانی خواهد بود، در روزی که منادی ندا می دهد: «هان! خدا، ستمکار متجاوز را لعنت کند!»؟!

ستایش، ویژۀ خدایی است که برای اولیایش سعادت را قرار داد و خواستش را برای برگزیدگانش به انتها رساند و آنان را به جایگاه رحمت و رأفت و رضایت و مغفرت خود بُرد و کسی جز تو، به سبب [ستم کردن بر] آنان، شقی نشد و کسی جز تو به آنان [چنین] مبتلا نشد. از خدا می خواهیم که اجر آنان را کامل گرداند و ثواب و اندوخته شان را فراوان کند و از او می خواهیم که جانشین خوبی در غیابِ بزرگانمان باشد و بازگشتی زیبا نصیب ما کند که او بخشنده و مهربان است.

یزید، در جواب زینب علیها السلام گفت:

چه صیحۀ خوبی میان صیحه هاست!

و چه زود، مرگ بر نوحه گران، آسان می شود!(1)

ص:561


1- (1) . قامَت [زَینَبُ علیها السلام] عَلی قَدَمَیها وأشرَفَت عَلَی المَجلِسِ، وشَرَعَت فِی الخُطبَةِ، إظهاراً لِکَمالاتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وإعلاناً بِأَنّا -

______________

ص:562

11/7 احتجاج فرستادۀ پادشاه روم با یزید

1628. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از محمّد بن حنفیّه، از امام زین العابدین علیه السلام -: پس از آن که سرِ حسین علیه السلام را برای یزید آوردند، او مجالس شراب می آراست و سرِ حسین علیه السلام را می آورد و پیشِ رویش می نهاد و بر سرِ آن، شراب می نوشید.

روزی در یکی از این مجلس ها، فرستادۀ پادشاه روم هم حضور داشت. او که از بزرگان و اشراف روم بود، به یزید گفت: ای پادشاه عرب! این، سرِ کیست؟

یزید به او گفت: تو به این سر، چه کار داری؟

گفت: وقتی به نزد پادشاهمان باز می گردم، همۀ آنچه را دیده ام، از من می پرسد. دوست دارم که او را از ماجرای این سر و صاحبش آگاه کنم تا تو را در شادی و سُرور، همراهی کند.

یزید گفت: این، سرِ حسین، پسر علی بن ابی طالب است.

گفت: مادر او کیست؟

گفت: فاطمۀ زهرا.

ص:563

گفت: دختر کیست؟

گفت: دختر پیامبر خدا.

فرستاده گفت: اف بر تو و بر دینت! دینی پَست تر از دین تو نیست. بدان که من، از نوادگان داوود علیه السلام هستم و میان من و او، پدران فراوانی واسطه اند؛ امّا مسیحیان، مرا بزرگ می دارند و خاکِ زیر پایم را برای تبرّک، بر می دارند؛ چرا که من از فرزندان داوودم؛ امّا شما پسر دختر پیامبر خدا را می کُشید، در حالی که میان او و پیامبر خدا، جز یک مادر، واسطه ای نیست! این، چه دینی است؟!

سپس فرستاده به او گفت: ای یزید! آیا قصّۀ «کلیسای حافِر (سُم)» را شنیده ای؟

یزید گفت: بگو تا بشنوم.

گفت: میان عُمان و چین، دریایی است که درازای آن، یک سال راه است. آبادی ای ندارد، جز جزیره ای در وسط آب، که طول آن، هشتاد فرسنگ و عرضش نیز همین اندازه است و آبادی ای روی زمین، بزرگ تر از آن نیست و کافور و یاقوت و عنبر از آن جا می آورند. درختان آن، عود است. آن جزیره، در دست مسیحیان است و هیچ پادشاه دیگری در آن جا فرمان روایی ندارد.

در این جزیره، کلیساهای فراوانی هست که بزرگ ترین آنها، کلیسای حافِر است و در محرابش، دُرجی (صندوقچه ای) از طلا، آویزان است و در آن، سُمی قرار دارد که می گویند سُمِ درازگوشی بوده که عیسی علیه السلام بر آن، سوار می شده است.

گرداگرد دُرج، با طلا و جواهر و پارچه های دیبا و ابریشم، تزیین شده و در هر سال، مسیحیانی آهنگ آن می کنند و گِرد دُرج می چرخند و آن را زیارت می کنند و می بوسند و حاجت هایشان را به برکت آن، بر خداوند متعال، عرضه می کنند.

این، روش و رفتار آنان با سُمِ درازگوشی است که گمان می کنند سُم درازگوشی بوده است که عیسی علیه السلام، پیامبرشان، بر آن سوار می شده است؛ ولی شما پسر دختر پیامبرتان را می کُشید! خدا شما و دینتان را مبارک نگردانَد!

یزید به یارانش گفت: این مسیحی را بُکشید که اگر به کشورش باز گردد، ما را زشت و رسوا می کند.

مرد مسیحی، هنگامی که احساس کرد که کشته می شود، گفت: ای یزید! آیا می خواهی مرا بکُشی؟

گفت: آری.

گفت: بدان که من دیشب، پیامبرتان را در عالم رؤیا دیدم که به من گفت: «ای مسیحی! تو

ص:564

بهشتی هستی» و من از سخنش به شگفت آمدم، تا این که کارم به این جا رسید. من، گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمّد، بنده و فرستادۀ اوست.

سپس سر [- ِ حسین علیه السلام] را گرفته، به خود چسبانْد و گریست تا کشته شد.(1)

1629. تذکرة الخواصّ - به نقل از عبید بن عُمَیر -: فرستادۀ قیصر (پادشاه روم)، نزد یزید بود و به یزید گفت:

این، سرِ کیست؟

گفت: سرِ حسین است.

گفت: حسین کیست؟

ص:565


1- (1) . لَمّا اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ کانَ یَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّربِ، ویَأتی بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ویَضَعُهُ بَینَ یَدَیهِ ویَشرَبُ عَلَیهِ. فَحَضَرَ ذاتَ یَومٍ فی أحَدِ مَجالِسِهِ رَسولُ مَلِکِ الرّومِ، وکانَ مِن أشرافِ الرّومِ وعُظَمائِها، فَقالَ: یا مَلِکَ العَرَبِ، رَأسُ مَن هذا؟ فَقالَ لَهُ یَزیدُ: ما لَکَ ولِهذَا الرَّأسِ؟ فَقالَ: إنّی إذا رَجَعتُ إلی مَلِکِنا یَسأَلُنی عَن کُلِّ شَیءٍ رَأَیتُهُ، فَأَحبَبتُ أن اخبِرَهُ بِقِصَّةِ هذَا الرَّأسِ وصاحبِهِ، لِیُشارِکَکَ فِی الفَرَحِ وَالسُّرورِ. فَقالَ یَزیدُ: هذا رَأسُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، فَقالَ: ومَن امُّهُ؟ قالَ: فاطِمَةُ الزَّهراءُ، قالَ: بِنتُ مَن؟ قالَ: بِنتُ رَسولِ اللّهِ. فَقالَ الرَّسولُ: افٍّ لَکَ ولِدینِکَ، ما دینٌ أخَسُّ مِن دینِکَ، اعلَم أنّی مِن أحفادِ داووُدَ علیه السلام وبَینی وبَینَهُ آباءٌ کَثیرَةٌ، وَالنَّصاری یُعَظِّمونَنی ویَأخُذونَ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَیَّ تَبَرُّکاً، لِأَنّی مِن أحفادِ داوُدَ علیه السلام، وأنتُم تَقتُلونَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وما بَینَهُ وبَینَ رَسولِ اللّهِ إلّااُمٌّ واحِدَةٌ! فَأَیُّ دینٍ هذا؟ ثُمَّ قالَ لَهُ الرَّسولُ: یا یَزیدُ، هَل سَمِعتَ بِحَدیثِ کَنیسَةِ الحافِرِ؟ فَقالَ یَزیدُ: قُل حَتّی أسمَعَ، فَقالَ: إنَّ بَینَ عُمانَ وَالصّینِ بَحرٌ مَسیرَتُهُ سَنَةٌ، لَیسَ فیهِ عُمرانٌ إلّابَلدَةٌ واحِدَةٌ فی وَسَطِ الماءِ، طولُها ثَمانونَ فَرسَخاً وعَرضُها کَذلِکَ، ما عَلی وَجهِ الأَرضِ بَلدَةٌ أکبَرُ مِنها، ومِنها یُحمَلُ الکافورُ وَالیاقوتُ وَالعَنبَرُ، وأشجارُهُمُ العودُ، وهِیَ فی أیدِی النَّصاری لا مِلکَ لِأَحَدٍ فیها مِنَ المُلوکِ. وفی تِلکَ البَلدَةِ کَنائِسُ کَثیرَةٌ أعظَمُها کَنیسَةُ الحافِرِ، فی مِحرابِها حُقَّةٌ مِن ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٌ فیها حافِرٌ، یَقولونَ: إنَّهُ حافِرُ حِمارٍ کانَ یَرکَبُهُ عیسی علیه السلام، وقَد زُیِّنَت حَوالِی الحُقَّةِ بِالذَّهَبِ وَالجَواهِرِ وَالدّیباجِ وَالأَبریسَمِ. وفی کُلِّ عامٍ یَقصِدُها عالِمٌ مِنَ النَّصاری، فَیَطوفونَ حَولَ الحُقَّةِ ویَزورونَها ویُقَبِّلونَها، ویَرفَعونَ حَوائِجَهُم إلَی اللّهِ تَعالی بِبَرَکَتِها. هذا شَأنُهُم ودَأبُهُم بِحافِرِ حِمارٍ یَزعُمونَ إنَّهُ حافِرُ حِمارٍ کانَ یَرکَبُهُ عیسی علیه السلام نَبِیُّهُم، وأنتُم تَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم! لا بارَکَ اللّهُ فیکُم ولا فی دینِکُم. فَقالَ یَزیدُ لِأَصحابِهِ: اقتُلوا هذَا النَّصرانِیَّ؛ فَإِنَّهُ یَفضَحُنا إن رَجَعَ إلی بِلادِهِ ویُشَنِّعُ عَلَینا. فَلَمّا أحَسَّ النَّصرانِیُّ بِالقَتلِ، قالَ: یا یَزیدُ أتُریدُ قَتلی؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَاعلَم إنّی رَأَیتُ البارِحَةَ نَبِیَّکُم فی مَنامی وهُوَ یَقولُ لی: یا نَصرانِیُّ أنتَ مِن أهلِ الجَنَّةِ، فَعَجِبتُ مِن کَلامِهِ حَتّی نالَنی هذا، فَأَنَا أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ وأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ. ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ وضَمَّهُ إلَیهِ، وجَعَلَ یَبکی، حَتّی قُتِلَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 72؛ الملهوف: ص 220).

گفت: پسر فاطمه.

گفت: فاطمه کیست؟

گفت: دختر محمّد.

گفت: پیامبرتان؟!

گفت: آری.

گفت: پدر او کیست؟

گفت: علی بن ابی طالب.

گفت: علی بن ابی طالب کیست؟

گفت: پسرعموی پیامبرمان.

گفت: وای بر شما و دینتان! به حقّ مسیح، شما چیزی نیستید. ما در یکی از جزیره ها، دِیری داریم که سُم درازگوشِ جناب عیسای مسیح، در آن است. ما هر سال، از همه جا، آهنگِ آن جا می کنیم و نذرها می کنیم و آن را بزرگ می شماریم، آن گونه که شما، کعبه تان را بزرگ می شمرید.

پس گواهی می دهم که شما بر آیین باطلی هستید.

سپس برخاست و [رفت و] دیگر باز نگشت.(1)

12/7 احتجاج عالِم یهودی با یزید

1630. الفتوح: عالِمی از عالمان یهود که نزد یزید بود، رو به سوی او کرد و [در بارۀ زین العابدین علیه السلام پرسید و] گفت: ای امیر مؤمنان! این جوان، کیست؟

گفت: این صاحب سر، پدر اوست.

گفت: ای امیر مؤمنان! صاحب سر، کیست؟

گفت: حسین، پسر علی بن ابی طالب.

ص:566


1- (1) . کانَ رَسولُ قَیصَرَ حاضِراً عِندَ یَزیدَ، فَقالَ لِیَزیدَ: هذا رَأسُ مَن؟ فَقالَ: رَأسُ الحُسَینِ، قالَ: ومَنِ الحُسَینُ؟ قالَ: ابنُ فاطِمَةَ، قالَ: ومَن فاطِمَةُ؟ قالَ: بِنتُ مُحَمَّدٍ، قالَ: نَبِیُّکُم؟ قالَ: نَعَم، قالَ: ومَن أبوهُ؟ قالَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ، قالَ: ومَن عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ؟ قالَ: ابنُ عَمِّ نَبِیِّنا. فَقالَ: تَبّاً لَکُم ولِدینِکُم، ما أنتُم وحَقِّ المَسیحِ عَلی شَیءٍ، إنَّ عِندَنا فی بَعضِ الجَزائِرِ دَیراً فیهِ حافِرُ حِمارٍ رَکِبَهُ عیسَی السَّیِّدُ المَسیحُ، ونَحنُ نَحُجُّ إلَیهِ فی کُلِّ عامٍ مِنَ الأَقطارِ، ونَنذِرُ لَهُ النُّذورَ ونُعَظِّمُهُ کَما تُعَظِّمونَ کَعبَتَکُم، فَأَشهَدُ أنَّکُم عَلی باطِلٍ. ثُمَّ قامَ ولَم یَعُد إلَیهِ (تذکرة الخواصّ: ص 263).

گفت: مادرش کیست؟

گفت: فاطمه، دختر محمّد.

عالم یهودی گفت: عجب! این، سرِ پسر دختر پیامبرتان است و به این سرعت، او را کشته اید؟! جانشین بد و ناخَلَفی برای او نسبت به فرزندانش بوده اید. به خدا سوگند، اگر موسی بن عمران، نوه ای را از پشت خود، در میان ما بر جای می نهاد، ما آن را به جای خدا می پرستیدیم، درحالی که پیامبرِ شما، همین دیروز (به تازگی) رفت و شما بر پسرِ پیامبرتانْ پریدید و او را کشتید! وای که چه امّت بدکاری هستید!

یزید، فرمان داد که طناب کلفتی بر گردنش بیندازند. عالِم یهودی برخاست و می گفت: اگر می خواهید، مرا بزنید یا بکُشید و یا در بندم کنید؛ امّا من در تورات دیده ام که هر کس نسل پیامبری را بکُشد، همواره و همیشه، تا هر گاه که بماند، مغلوب خواهد بود و چون بمیرد، خدا، او را در آتش دوزخ می اندازد.(1)

13/7 احتجاج امام زین العابدین (علیه السلام) با سخنران یزید

1631. الملهوف: یزید - که خدا لعنتش کند -، سخنرانی را خواست و به او فرمان داد بر منبر برود و حسین و پدرش - که درودهای خدا بر آن دو باد - را نکوهش کند. او بالا رفت و در نکوهش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و حسینِ شهید، و ستایش معاویه و یزید، سنگ تمام گذاشت.

علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بر او بانگ زد: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را به خشم آفریدگار خریدی. جایگاهت را در دوزخ، آماده بِدان!».(2)

ص:567


1- (1) . التَفَتَ حِبرٌ مِن أحبارِ الیَهودِ وکانَ حاضِراً [أی عِندَ یَزیدَ] فَقالَ: مَن هذَا الغُلامُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ؟ فَقالَ: هذا صاحِبُ الرَّأسِ هُوَ أبوهُ، قالَ: ومَن هُوَ صاحِبُ الرَّأسِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ؟ قالَ: الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، قالَ فَمَن امُّهُ؟ قالَ: فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ. فَقالَ الحِبرُ: یا سُبحانَ اللّهِ! هذَا ابنُ بِنتِ نَبِیِّکُم قَتَلتُموهُ فی هذِهِ السُّرعَةِ! بِئسَ ما خَلَفتُموهُ فی ذُرِّیَّتِهِ، وَاللّهِ لَو خَلَفَ فینا موسَی بنُ عِمرانَ سِبطاً مِن صُلبِهِ، لَکُنّا نَعبُدُهُ مِن دونِ اللّهِ! وأنتُم إنَّما فارَقَکُم نَبِیُّکُم بِالأَمسِ، فَوَثَبتُم عَلَی ابنِ نَبِیِّکُم فَقَتَلتُموهُ! سَوءَةً لَکُم مِن امَّةٍ. قالَ: فَأَمَرَ یَزیدُ بِکَرٍّ فی حَلقِهِ، فَقامَ الحِبرُ وهُوَ یَقولُ: إن شِئتُم فَاضرِبونی أو فَاقُتلونی أو قَرِّرونی، فَإِنّی أجِدُ فِی التَّوراةِ أنَّهُ مَن قَتَلَ ذُرِّیَّةَ نَبِیٍّ لا یزال مَغلوباً أبَداً ما بَقِیَ، فَإِذا ماتَ یُصلیهِ اللّهُ نارَ جَهَنَّمَ (الفتوح: ج 5 ص 132؛ الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 127).
2- (2) . دَعا یَزیدُ لَعَنَهُ اللّهُ بِالخاطِبِ وأمَرَهُ أن یَصعَدَ المِنبَرَ فَیَذُمَّ الحُسَینَ وأباهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِما، فَصَعِدَ وبالَغَ فی ذَمِّ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وَالحُسَینِ الشَّهیدِ، وَالمَدحِ لِمُعاوِیَةَ ویَزیدَ. فَصاحَ بِهِ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: وَیلَکَ أیُّهَا الخاطِبُ، اشتَرَیتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقعَدَکَ مِنَ النّارِ (الملهوف: ص 219، مثیر الأحزان: ص 102).
14/7 سخنرانی امام زین العابدین (علیه السلام) در مسجد دمشق

1632. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: روایت شده که یزید، فرمان داد منبر و سخنران، حاضر کنند تا از حسین و پدرش علی، به بدی یاد کند. سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، نکوهش و ناسزای فراوانی نثار علی علیه السلام و حسین علیه السلام کرد و در ستایش معاویه و یزید، زیاده روی کرد.

علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بر او بانگ زد و فرمود: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدی! جایگاهت را از آتش [دوزخ] بر گیر».

سپس فرمود: «ای یزید! اجازه بده تا از این چوب ها، بالا بروم و سخنانی بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و برای اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ امّا یزید نپذیرفت.

مردم گفتند: ای امیر مؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود. شاید از او چیزی بشنویم [و استفاده ای ببریم].

یزید به آنان گفت: اگر این از منبر بالا برود، جز با رسوا کردن من و خاندان ابو سفیان، پایین نمی آید.

گفتند: در این اندازه ها نیست و نمی تواند چنین کند.

گفت: او از خاندانی است که علم را [از کودکی] به آنان خورانده اند.

آن قدر به یزید گفتند تا اجازۀ بالا رفتن را به ایشان داد.

علی بن الحسین علیه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، خطبه ای خواند که چشم ها را گریانْد و دل ها را بیمناک کرد و از جمله گفت: «ای مردم! به ما شش چیز، داده شده و با هفت چیز، برتر گشته ایم. دانش و بردباری و بزرگواری و شیوایی گفتار و شجاعت و محبّت در دل های مؤمنان، به ما داده شده است و با هفت چیز، برتری داریم: پیامبرِ برگزیده، محمّد صلی الله علیه و آله، از ماست. [علیِ] صدّیق، از ماست. [جعفرِ] طیّار، از ماست. شیرِ خدا و پیامبر (حمزه)، از ماست. سَرور زنان جهان، فاطمۀ بتول، از ماست. دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت، از مایند.

ص:568

هر کس مرا می شناسد، که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر می کنم: من، پسر مکّه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم. من، پسر کسی هستم که زکات را [پیچیده] در گوشۀ عبا [برای بینوایان] بُرد. من، پسر بهترین عباپوش و رَدااندازم. من، پسر بهترین کفش پوش و پابرهنه ام. من، پسر بهترین طواف و سعی کننده ام. من، پسر بهترین حج گزار و لبّیک گویم.

من، پسر کسی هستم که [در شب معراج] بر بُراق(1) به آسمانْ بُرده شد. من، پسر کسی هستم که او را شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الأقصی سیر دادند - و پاک است آن که سیر داد -. من، پسر کسی هستم که جبرئیل، او را تا سِدرةُ المنتهی (آخرین درخت سِدر، در آسمان هفتم) بُرد.

من، پسر کسی هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیک تر شد، تا آن جا که به اندازۀ فاصلۀ دو سرِ کمان یا کمتر، نزدیک او شد.

من، پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان، نماز خوانْد. من، پسر کسی هستم که خداوندِ جلیل، وحی را بر او فرود آورد. من، پسر محمّد مصطفایم. من، پسر علی مرتضایم. من، پسر کسی هستم که بر بینیِ مردم زد تا بگویند: خدایی جز خداوند یگانه نیست. من، پسر کسی هستم که پیشِ روی پیامبر خدا، با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، دو هجرت کرد و دو بیعت نمود، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازۀ پلک زدنی هم به خدا کافر نشد. من، پسر صالحِ مؤمنان، وارث پیامبرانِ، در هم کوبندۀ ملحدان، آقای مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، تاج سرِ گریه کنندگان، شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیام کنندۀ آل یاسین و فرستادۀ پروردگار جهانیانم.

من، پسر کسی هستم که با جبرئیل، تأیید و با میکائیل، یاری شده است. من، پسر حمایتگر از حرم مسلمانان هستم؛ همان قاتل پیمان شکنان (ناکثین) و ستمکاران (قاسطین) و بیرون رفتگان از دین (مارِقین)، و جهاد کننده با دشمنان ناصبی اش، و باافتخارترین فرد در میان همۀ افراد قریش، و نخستین مؤمنی که دعوت خداوند به ایمان را پاسخ داد و پذیرفت، و پیشتاز سابقه داران [در اسلام]، و در هم کوبندۀ متجاوزان، و هلاک کنندۀ مشرکان، و تیری از تیرهای خدا بر منافقان، و زبان حکمت عابدان، و یاور دین خدا، و متولّی کار خدا، و بوستان حکمت خدا، و نهانگاه علم

ص:569


1- (1) . مَرکبی که پیامبر صلی الله علیه و آله در شب معراج، بر آن، سوار گردید و به خاطر رنگ روشن و درخشندگی بسیار، «براق» نامیده شده، و گفته شده به خاطر سرعت زیاد، به برق تشبیه شده است (النهایة: ج 1 ص 120 مادّۀ «برق»).

خدا، و بزرگوار و بخشنده، و مِهتر و پاک از سرزمین ابطَح و راضی و پسندیده شده، جسور و دلیر، شکیبا و روزه دار، مهذّب و بر پا دارنده، شجاع و نیکوکار، شکنندۀ پشت [دشمن]، و پراکنده کنندۀ دسته ها [ی حمله ور]، دارای دلی محکم تر از همه، تیزتک تر، و زبان آورتر، و از همه مصمّم تر، و از همه سرکش تر [در برابر دشمن]، شیری دلاور و بارانی انبوه، و [کسی که] در جنگ ها، هنگامی که نیزه ها جلو می آمدند و عنان اسب ها نزدیک می شدند، آنها را مانند سنگ آسیاب، خُرد می کرد و به سان باد که ساقۀ خشکیده را می پراکَنَد، آنها را می پراکَنْد، شیر حجاز و صاحب اعجاز، قهرمان عراق و امام به تصریح و استحقاق، مکّی مدنی، ابطحی تَهامی، خَیفی عَقَبی،(1) بدری احُدی، شجری(2) مهاجر، سَرور عرب، شیر نبرد، وارث هر دو مَشعَر، پدر دو سِبط پیمبَر: حسن و حسین، آشکارکنندۀ شگفتی ها، پراکنده کنندۀ گروه ها [ی دشمن]، شهابْسنگ بُرّان، نور جانشین، شیر چیرۀ خدا، مطلوب هر جوینده و پیروز بر هر پیروزمند، و اوست جدّم علی بن ابی طالب.

من، پسر فاطمۀ زهرایم. من، پسر سَرور زنانم. من، پسر بتول پاکم. من، پسر پارۀ تن پیامبرم».

و پیوسته می فرمود من چه کسی هستم و چه کسی هستم تا صدای مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید ترسید که فتنه به پا شود. از این رو، به مؤذّنْ دستور داد که اذان بگوید و [این گونه،] سخن علی بن الحسین علیه السلام را قطع کرد و ایشان، ساکت شد.

هنگامی که مؤذّن گفت: «اللّه أکبر»، علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «بزرگی را بزرگ شمردی که با دیگران، سنجیده نمی شود و با حواس، دریافت نمی شود. هیچ چیز، از خداوند، بزرگ تر نیست».

هنگامی که مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّااللّه»، علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم، به آن، گواهی می دهد».

هنگامی که مؤذّن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»، علی [بن الحسین] علیه السلام از بالای منبر به سوی یزید، رو کرد و فرمود: «ای یزید! این محمّد، جدّ من است یا تو؟ اگر ادّعا کنی که جدّ توست، دروغ گفته ای، و اگر بگویی جدّ من است، پس چرا خاندانش را کُشتی؟!».

ص:570


1- (1) . عَقَبی، یعنی منسوب به عقبۀ مِنا و اشاره است به نخستین پیمان بیعت در اسلام که در آن جا واقع شد.
2- (2) . شجری، به بیعت کنندگان با پیامبر صلی الله علیه و آله در زیر درخت، در جریان «صلح حدیبیّه»، اشاره دارد.

راوی گفت: مؤذّن، اذان و اقامه را به پایان برد و یزید، جلو رفت و نماز ظهر را خواند.(1)

ص:571


1- (1) . رُوِیَ أنَّ یَزیدَ أمَرَ بِمِنبَرٍ وخَطیبٍ، لِیَذکُرَ لِلنّاسِ مَساوِئَ لِلحُسَینِ وأبیهِ عَلِیٍّ علیهما السلام، فَصَعِدَ الخَطیبُ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وأکثَرَ الوَقیعَةَ فی عَلِیٍّ وَالحُسَینِ، وأطنَبَ فی تَقریظِ مُعاوِیَةَ ویَزیدَ. فَصاحَ بِهِ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: وَیلَکَ أیُّهَا الخاطِبُ! اشتَرَیتَ رِضَا المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ؟ فَتَبَوَّأ مَقعَدَکَ مِنَ النّارِ. ثُمَّ قالَ: یا یَزیدُ ائذَن لی حَتّی أصعَدَ هذِهِ الأَعوادَ، فَأَتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ فیهِنَّ للّهِِ رِضاً، ولِهؤُلاءِ الجالِسینَ أجرٌ وثَوابٌ. فَأَبی یَزیدُ. فَقالَ النّاسُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، ائذَن لَهُ لِیَصعَدَ، فَلَعَلَّنا نَسمَعُ مِنهُ شَیئاً، فَقالَ لَهُم: إن صَعِدَ المِنبَرَ هذا لَم یَنزِل إلّابِفَضیحَتی وفَضیحَةِ آلِ أبی سُفیانَ، فَقالوا: وما قَدرُ ما یُحسِنُ هذا؟ فَقالَ: إنَّهُ مِن أهلِ بَیتٍ قَد زُقُّوا العِلمَ زَقّاً. ولَم یَزالوا بِهِ حَتّی أذِنَ لَهُ بِالصُّعودِ. فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، ثُمَّ خَطَبَ خُطبَةً أبکی مِنهَا العُیونَ؛ وأوجَلَ مِنهَا القُلوبَ، فَقالَ فیها: أیُّهَا النّاسُ، اعطینا سِتّاً، وفُضِّلنا بِسَبعٍ: اعطینَا العِلمَ، وَالحِلمَ، وَالسَّماحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالمَحَبَّةَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ. وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ المُختارَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله، ومِنَّا الصِّدّیقُ، ومِنَّا الطَّیّارُ، ومِنَّا أسَدُ اللّهِ وأسَدُ الرَّسولِ، ومِنّا سَیِّدَةُ نِساءِ العالَمینَ فاطِمَةُ البَتولُ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ، وسَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ؛ فَمَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی أنبَأتُهُ بِحَسَبی ونَسَبی، أنَا ابنُ مَکَّةَ ومِنیً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَالصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّکاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَیرِ مَنِ ائتَزَرَ وَارتَدی، أنَا ابنُ خَیرِ مَنِ انتَعَلَ وَاحتَفی، أنَا ابنُ خَیرِ مَن طافَ وَسعی، أنَا ابنُ خَیرِ مَن حَجَّ ولَبّی، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَی البُراقِ فِی الهَوا، أنَا ابنُ مَن اسرِیَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَی المَسجِدِ الأَقصی، فَسُبحانَ مَن أسری، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائیلُ إلی سِدرَةِ المُنتَهی، أنَا ابنُ مَن دَنی فَتَدَلّی فَکانَ مِن رَبِّهِ قابَ قَوسَینِ أو أدنی، أنَا ابنُ مَن صَلّی بِمَلائِکَةِ السَّما، أنَا ابنُ مَن أوحی لَهُ الجَلیلُ ما أوحی، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی، أنَا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضی، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطیمَ الخَلقِ حَتّی قالوا: لا إلهَ إلَّااللّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ بِسَیفَینِ، وطَعَنَ بِرُمحَینِ، وهاجَرَ الهِجرَتَینِ، وبایَعَ البَیعَتَینِ، وصَلَّی القِبلَتَینِ، وقاتَلَ بِبَدرٍ وحُنَینٍ، ولَم یَکفُر بِاللّهِ طَرفَةَ عَینٍ، أَنا ابنُ صالِحِ المُؤمِنینَ، ووارِثِ النَّبِیّینَ، وقامِعِ المُلحِدینَ، ویَعسوبِ المُسلِمینَ، ونورِ المُجاهِدینَ، وزَینِ العابِدینَ، وتاجِ البَکّائینَ، وأصبَرِ الصّابِرینَ، وأفضَلِ القائِمینَ مِن آلِ یاسینَ، ورَسولِ رَبِّ العالَمینَ. أنَا ابنُ المُؤَیَّدِ بِجَبرائیلَ، المَنصورِ بِمیکائیلَ، أنَا ابنُ المُحامی عَن حَرَمِ المُسلِمینَ، وقاتِلِ النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ وَالمارِقینَ، وَالمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبینَ، وأفخَرِ مَن مَشی مِن قُرَیشٍ أجمَعینَ، وأَوّلِ مَن أجابَ وَاستَجابَ للّهِِ مِنَ المُؤمِنینَ، وأقدَمِ السّابِقینَ، وقاصِمِ المُعتَدینَ، ومُبیرِ المُشرِکینَ، وسَهمٍ مِن مَرامِی اللّهِ عَلَی المُنافِقینَ، ولِسانِ حِکمَةِ العابِدینَ، ناصِرِ دینِ اللّهِ، ووَلِیِّ أمرِ اللّهِ، وبُستانِ حِکمَةِ اللّهِ، وعَیبَةِ عِلمِ اللّهِ، سَمِحٌ سَخِیٌّ، بُهلولٌ زَکِیٌّ أبطَحِیٌّ رَضِیٌّ مَرضِیٌّ، مِقدامٌ هُمامٌ، لاصابِرٌ صَوّامٌ، مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، شُجاعٌ قَمقامٌ، قاطِعُ الأَصلابِ، ومُفَرِّقُ الأَحزابِ، أربَطُهُم جَناناً، وأطبَقُهُم عِناناً، وأجرَأَهُم لِساناً، وأمضاهُم عَزیمَةً، وأشَدُّهُم شَکیمَةً، أسَدٌ باسِلٌ، وغَیثٌ هاطِلٌ، یَطحَنُهُم فِی الحُروبِ - إذَا ازدَلَفَتِ الأَسِنَّةُ، وقَرُبَتِ الأَعِنَّةُ - طَحنَ الرَّحی، ویَذرُوهُم ذَروَ الرّیحِ الهَشیمِ، لَیثُ الحِجازِ، وصاحِبُ الإِعجاز، وکَبشُ العِراقِ، الإِمامُ بِالنَّصِّ وَالاستِحقاقِ، مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ، أبطَحِیُّ تِهامِیٌّ، خَیفِیٌّ عَقَبِیٌّ، بَدرِیٌّ احُدِیٌّ، شَجَرِیٌّ مُهاجِرِیٌّ، مِنَ العَرَبِ سَیِّدُها، ومِنَ الوَغی لَیثُها، وارِثُ -

1633. الاحتجاج: روایت شده است هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را در زمرۀ اسیرانی از فرزندان و خاندان حسین بن علی علیه السلام به شام بردند و بر یزید - که خدا لعنتش کند - وارد کردند، [یزید] به ایشان گفت: ای علی! ستایش، ویژۀ خدایی است که پدرت را کشت!

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «پدرم را مردم کُشتند».

یزید گفت: ستایش، ویژۀ خدایی است که او را کُشت و مرا از او، آسوده نمود!

علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود: «لعنت خدا بر کسی که پدر مرا کُشت! آیا می پنداری که من، خدا را لعنت می کنم(1)؟!».

یزید گفت: ای علی! از منبر، بالا برو و مردم را از وضعیت فتنه و نیز از پیروزی ای که خدا، نصیب [منِ] امیر مؤمنان کرده است، آگاه کن.

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «چه کسی آگاه تر از من به مقصود تو؟!».

سپس علی [بن الحسین] علیه السلام از منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای مردم! هر کس مرا می شناسد، که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد، من خود را به او معرّفی می کنم: من، فرزند مکّه و مِنایم. من، فرزند مَروه و صفایم.

من، فرزند محمّد مصطفایم. من، فرزند کسی هستم که پنهان نیست. من، فرزند کسی هستم که اوج گرفت و بالا رفت تا از سِدرةُ المنتهی گذشت و فاصله اش با خدا، به اندازۀ فاصلۀ دو سرِ کمان یا کمتر شد».

ص:572


1- (1) . مقصود امام زین العابدین علیه السلام این بود که: خدا، پدرم را نکُشته است.

صدای شامیان به گریه برخاست، تا آن جا که یزید ترسید که جایگاهش را از او بگیرند. پس به مؤذّن گفت: اذان بگو.

هنگامی که مؤذّن گفت: «اللّه أکبر، اللّه أکبر»، علی بن الحسین علیه السلام بر منبر نشسته بود.

وقتی مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّااللّه و أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»، علی بن الحسین علیه السلام گریست و سپس به یزید، رو کرد و فرمود: «ای یزید! این (محمّد صلی الله علیه و آله)، پدر توست یا پدر من؟».

یزید گفت: پدر توست. پایین بیا.

علی بن الحسین علیه السلام فرود آمد و گوشه ای از سَمت درِ مسجد را گرفت و نشست.(1)

1634. الفتوح - پس از یادکرد سخنرانی امام زین العابدین علیه السلام در دمشق -: هنگامی که یزید، نمازش را به پایان برد، فرمان داد که خانه ای را برای علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و برادران و عمّه هایش - که خشنودی خدا بر آنان باد -، آماده کنند.

آنان، در آن خانه فرود آمدند و چند روزی در آن ماندند و به گریه و نوحه خوانی بر حسین علیه السلام پرداختند.(2)

ص:573


1- (1) . رُوِیَ لَمّا ادخِلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ زَینُ العابِدینَ علیه السلام فی جُملَةِ مَن حُمِلَ إلَی الشّامِ سَبایا مِن أولادِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وأهالیهِ عَلی یَزیدَ - لَعَنَهُ اللّهُ -، قالَ لَهُ: یا عَلِیُّ، الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَ أباکَ! قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: قَتَلَ أبِیَ النّاسُ. قالَ یَزیدُ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی قَتَلَهُ فَکَفانیهِ! قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: عَلی مَن قَتَلَ أبی لَعنَةُ اللّهِ، أفَتَرانی لَعَنتُ اللّهَ عز و جل؟! قالَ یَزیدُ: یا عَلِیُّ، اصعَدِ المِنبَرَ فَأَعلِمِ النّاسَ حالَ الفِتنَةِ، وما رَزَقَ اللّهُ أمیرَ المُؤمِنینَ مِنَ الظَّفَرِ! فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: ما أعرَفَنی بِما تُریدُ. فَصَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وصَلّی عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی فَأَنَا اعَرِّفُهُ بِنَفسی، أنَا ابنُ مَکَّةَ ومِنیً، أنَا ابنُ المَروَةِ وَالصَّفا، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی، أنَا ابنُ مَن لا یَخفی، أنَا ابنُ مَن عَلا فَاستَعلی فَجازَ سِدرَةَ المُنتَهی، فَکانَ مِن رَبِّهِ قابَ قَوسَینِ أو أدنی. فَضَجَّ أهلُ الشّامِ بِالبُکاءِ حَتّی خَشِیَ یَزیدُ أن یُؤخَذَ مِن مَقعَدِهِ، فَقالَ لِلمُؤَذِّنِ: أذِّن. فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ: «اللّهُ أکبَرُ، اللّهُ أکبَرُ» جَلَسَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَی المِنبَرِ، فَقالَ: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ»، بَکی عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام ثُمَّ التَفَتَ إلی یَزیدَ فَقالَ: یا یَزیدُ، هذا أبوکَ أم أبی؟ قالَ: بَل أبوکَ، فَانزِل، فَنَزَلَ علیه السلام فَأَخَذَ ناحِیَةَ بابِ المَسجِدِ (الاحتجاج: ج 2 ص 132 ح 175، بحار الأنوار: ج 45 ص 161).
2- (2) . لَمّا فَرَغَ [یَزیدُ] مِن صَلاتِهِ، أمَرَ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وأخَواتِهِ وعَمّاتِهِ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم، فَفُرِّغَ لَهُم داراً فَنَزَلوها، وأقاموا أیّاماً یَبکونَ ویَنوحونَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام (الفتوح: ج 5 ص 133).
15/7 پیشنهاد کُشتن امام زین العابدین (علیه السلام)

1635. مثیر الأحزان - از امام زین العابدین علیه السلام -: یزید گفت: ای شامیان! در بارۀ اینان، چه نظری دارید؟

مردی گفت: هرگز از سگِ بد!! بچّه ای نگاه مدار!

نُعمان بن بشیر به یزید گفت: کاری را بکن که اگر پیامبر خدا، آنان را در این وضعیت می دید، با ایشان می کرد.(1)

1636. البدایة و النهایة: روایت شده که یزید، در کار اسیران، با مردم، مشورت کرد و مردانی از آنان - که خدا، زشتْرویشان گردانَد - گفتند:... علی بن الحسین (زین العابدین) را بکُش تا از فرزندان حسین، هیچ کس نمانَد!

یزید، ساکت شد و نعمان بن بشیر گفت: ای امیر مؤمنان! با آنان، همان گونه عمل کن که اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را به این حال می دید، با ایشان می کرد.

یزید، برای آنان دل سوزانْد و آنان را به حمّام فرستاد و لباس و هدایا و خوراک برایشان قرار داد و در خانه اش جایشان داد.(2)

1637. تاریخ دمشق - به نقل از ابو حمزۀ حَضرَمی -: مردی از یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و به یزید گفت:

خداوند، تو را بر دشمن خدا و فرزند دشمن پدرت چیره کرد. پس این جوان را بکُش تا این نسل، منقطع شود؛ چرا که تا آن گاه که اینان زنده اند، تو آنچه را که دوست می داری، نخواهی دید. [اگر زین العابدین را بکُشی،] آخرین فرد درگیر با خلافت را از میان، بر می داری. تو آنچه را پدرت از پدرش کشیده و آنچه را که از او به تو رسیده است، دیده ای و نیز آنچه را مسلم بن عقیل کرد. پس ریشۀ این خانه را ببُر که اگر این جوان را بکُشی، نسل حسین، قطع می شود، و گر نه اگر

ص:574


1- (1) . قالَ یَزیدُ: یا أهلَ الشّامِ، ما تَرَونَ فی هؤُلاءِ؟ قالَ رَجُلٌ: لا تَتَّخِذَنَّ مِن کَلبِ سَوءٍ جَرواً! فَقالَ لَهُ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ: اصنَع ما کانَ رَسولُ اللّهِ یَصنَعُ بِهِم لَو رَآهُم بِهذِهِ الخَیبَةِ (مثیر الأحزان: ص 98، الملهوف: ص 218 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . رُوِیَ أنَّ یَزیدَ استَشارَ النّاسَ فی أمرِهِم، فَقالَ رِجالٌ مِمَّن قَبَّحَهُمُ اللّهُ:... اقتُل عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ حَتّی لا یَبقی مِن ذُرِّیَّةِ الحُسَینِ أحَدٌ! فَسَکَتَ یَزیدُ، فَقالَ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، اعمَل مَعَهُم کَما کانَ یَعمَلُ مَعَهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَو رَآهُم عَلی هذِهِ الحالِ. فَرَقَّ عَلَیهِم یَزیدُ، وبَعَثَ بِهِم إلَی الحَمّامِ، وأجری عَلَیهِمُ الکَساوی وَالعَطایا وَالأَطعِمَةَ، وأنزَلَهُم فی دارِهِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 196، العقد الفرید: ج 3 ص 368).

یک تن هم از این خاندان بماند، انتقام آنان را از تو می جوید. آنان، خاندانی حیله گرند و مردم، بویژه اراذل عراق، به آنان میل دارند و می گویند: این، فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پسر علی و فاطمه است!». او را بکُش، که او گرامی تر از صاحب این سر نیست.

یزید گفت: نه برخاستی و نه نشستی (سخن درستی نگفتی) و تو، ناتوان و خواری. من، آنان را رها می کنم. هر گاه یکی از آنان سر [به شورش] بر آورْد، شمشیرهای خاندان ابو سفیان، او را می گیرد.(1)

16/7 خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در زندان یزید

1638. الخرائج و الجرائح - به نقل از عمران بن علی حلبی، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام و همراهانش را نزد یزید بن معاویه - که لعنت های خدا بر هر دوشان باد - آوردند، آنان را در خانه ای مخروبه با دیوارهایی سست، جای دادند.

یکی از اسیران گفت: ما را در این خانه، جای داده اند تا بر ما فرو ریزد.

نگهبانانِ گمارده بر ایشان هم - که از قِبطیان مصر بودند -، گفتند: به اینان بنگرید که می ترسند این خانه بر آنان فرو ریزد، در حالی که برایشان بهتر از آن است که فردا، بیرونشان ببرند و نگاهشان بدارند و گردن هایشان را یکی پس از دیگری بزنند.

علی بن الحسین علیه السلام به زبان قِبطی فرمود: «به اذن خدا، هیچ یک از این دو نخواهد شد» و همین گونه نیز شد.(2)

ص:575


1- (1) . لَقَد جاءَ رَجُلٌ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ لَهُ [أی لِیَزیدَ]: قَد أمکَنَکَ اللّهُ مِن عَدُوِّ اللّهِ وَابنِ عَدُوِّ أبیکَ، فَاقتُل هذَا الغُلامَ یَنقَطِع هذَا النَّسلُ، فَإِنَّکَ لاتَری ما تُحِبُّ وهُم أحیاءُ، آخِرُ مَن یُنازِعُ فیهِ یَعنی عَلِیَّ بنَ حُسَینِ بنِ عَلِیٍّ، لَقَد رَأَیتَ ما لَقِیَ أبوکَ مِن أبیهِ وما لَقیتَ أنتَ مِنهُ، وقَد رَأَیتَ ما صَنَعَ مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، فَاقطَع أصلَ هذَا البَیتِ، فَإِنَّکَ إن قَتَلتَ هذَا الغُلامَ انقَطَعَ نَسلُ الحُسَینِ خاصَّةً، وإلّا فَالقَومُ ما بَقِیَ مِنهُم أحَدٌ طالِبُکَ بِهِم، وهُم قَومٌ ذَوو مَکرٍ، وَالنّاسُ إلَیهِم مائِلونَ وخاصَّةً غَوغاءُ أهلِ العِراقِ، یَقولونَ: ابنُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ابنُ عَلِیٍّ وفاطِمَةَ! اقتُلُه، فَلَیسَ هُوَ بِأَکرَمَ مِن صاحِبِ هذَا الرَّأسِ. فَقالَ: لا قُمتَ ولا قَعَدتَ، فَإِنَّکَ ضَعیفٌ مَهینٌ، بَل أدَعُهُم کُلَّما طَلَعَ مِنهُم طالِعٌ أخَذَتهُ سُیوفُ آلِ أبی سُفیانَ (تاریخ دمشق: ج 69 ص 160؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 175).
2- (2) . لَمّا اتِیَ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام ومَن مَعَهُ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ - عَلَیهِمَا لَعائِنُ اللّهِ - جَعَلوهُم فی بَیتٍ خَرابٍ واهِی الحیطانِ. فَقالَ بَعضُهُم: إنَّما جُعِلنا فی هذَا البَیتِ لِیَقَعَ عَلَینا. فَقالَ المُوَکَّلونَ بِهِم مِنَ الحَرَسِ بِالقِبطِیَّةِ: انظُروا إلی هؤُلاءِ یَخافونَ أن یَقَعَ عَلَیهِم هذَا البَیتُ، وهُوَ أصلَحُ لَهُم مِن أن یَخرُجوا غَداً، فَتُضرَبَ أعناقُهُم واحِداً بَعدَ واحِدٍ صَبراً. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام بِالقِبطِیَّةِ: لا یَکونانِ جَمیعاً بِإِذنِ اللّهِ. فَقالَ: وکانَ کَذلِکَ (الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 753 ح 71، دلائل الإمامة: ص 204 ح 125).

1639. الخرائج و الجرائح - به نقل از داوود بن فَرقَد -: نزد امام صادق علیه السلام از شهادت امام حسین علیه السلام و بردن پسرش علی [بن الحسین علیه السلام] به شام، سخن به میان آمد. امام صادق علیه السلام فرمود: «هنگامی که ایشان را به زندان باز گرداندند، یکی از همراهانشان به دیگری گفت: پایه های دیوار این خانه، چه استوار است!

روی دیوار، با خطّ رومی، نوشته ای بود که علی بن الحسین علیه السلام آن را خواند. رومیان، با یکدیگر سخنی گفتند که معنایش این بود: میان ایشان، کسی نیست که به [خونخواهیِ] خون مقتول، فرزند پیامبرشان، از این - یعنی علی بن الحسین علیه السلام - سزاوارتر باشد.(1)

1640. الأمالی، صدوق - به نقل از فاطمه دختر علی علیه السلام -: یزید - که خدا لعنتش کند - فرمان داد زنان حسین علیه السلام را نیز با علی بن الحسین علیه السلام در زندان، حبس کنند؛ زندانی که نه آنان را از گرما نگاه می داشت و نه از سرما، تا جایی که صورت هایشان پوست انداخت.(2)

1641. مثیر الأحزان: زنان، در مدّت اقامتشان در دمشق، با اندوه و ناله بر حسین علیه السلام نوحه می خواندند و با آوا و صدای بلند، بر او می گریستند. مصیبت اسیران، بس سنگین شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دست دادگان، بالا گرفت.

آنان را در خانه هایی جای دادند که نه از گرما و نه از سرما، نگاهشان نمی داشت، تا آن جا که بدن هایشان پوست انداخت و پوستشان چرک کرد؛ آنانی که [پیش تر] در پسِ پرده و زیرِ سایه بودند. صبر، از کف رفت و بی تابی، خیمه زد و اندوه، همدمشان شد.(3)

ص:576


1- (1) . ذُکِرَ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قَتلُ الحُسَینِ، وأمرُ عَلِیٍّ - ابنِهِ علیهما السلام - فی حَملِهِ إلَی الشّامِ، فَقالَ: إنَّهُ لَمّا رُدَّ إلَی السِّجنِ، قالَ بَعضُ أصحابِهِ لِبَعضٍ: ما أحسَنَ بُنیانَ هذَا الجِدارِ! وعَلَیهِ کِتابَةٌ بِالرّومِیَّةِ، فَقَرَأَها عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَتَراطَنَ الرّومُ بَینَهُم، وقالوا: ما فی هؤُلاءِ مَن هُوَ أولی بِدَمِ المَقتولِ - ابنِ نَبِیِّهِم - مِن هذا، یَعنونَ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام (الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 754 ح 72، بصائر الدرجات: ص 339 ح 6).
2- (2) . إنَّ یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فی مَحبِسٍ، لا یَکُنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ، حَتّی تَقَشَّرَت وُجوهُهُم (الأمالی، صدوق: ص 231 ح 243، الملهوف: ص 219).
3- (3) . کانَتِ النِّساءُ مُدَّةَ مُقامِهِنَّ بِدِمَشقَ یَنُحنَ عَلَیهِ [أی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام] بِشَجوٍ وأنَّةٍ، ویَندُبنَ بِعَویلٍ ورَنَّةٍ، ومُصابُ الأَسری عَظُمَ خَطبُهُ، وَالأَسی لِکَلمِ الثَّکلی عالَ طَبُّهُ. واُسکِنَّ فی مَساکِنَ لا تَقیهِنَّ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ، حَتّی تَقَشَّرَتِ الجُلودُ، وسالَ الصَّدیدُ، بَعدَ کَنِّ الخُدورِ وظِلِّ السُّتورِ، وَالصَّبرُ ظاعِنٌ، وَالجَزَعُ مُقیمٌ، وَالحُزنُ لَهُنَّ نَدیمٌ (مثیر الأحزان: ص 102).

1642. شرح الأخبار: گفته شده است که [یزید]... آنان را در مکانی جای داد که نه از سرما و نه از گرما، نگاهشان نمی داشت و یک ماه و نیم در آن جا ماندند، تا آن که صورت هایشان از حرارت آفتاب، پوست انداخت و پس از آن بود که [یزید،] آنان را آزاد کرد.(1)

17/7 احتجاج زنان یزید با او

1643. تاریخ الطبری - به نقل از قاسم بن بُخَیت -: [اسیران] بر یزید، وارد شدند و سر [حسین علیه السلام] را پیشِ روی او گذاشتند و ماجرا را بازگو کردند.

خبر ماجرا پیچید و به هند، دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز - که همسر یزید بن معاویه بود - رسید. او خود را پوشانْد و بیرون آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا این، سرِ حسین، پسر فاطمه دختر پیامبر خداست؟

گفت: آری. بر او گریه کن و بر فرزند دختر پیامبر خدا و مرد پاکیزۀ قریش، جامۀ ماتم به تن کن. ابن زیاد، در رویارویی با او، عجله کرد و او را کُشت. خدا، او را بکُشد!(2)

1644. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابو مِخنَف و جز او -: یزید، فرمان داد که سر شریف [حسین علیه السلام] را بر درِ خانه اش بیاویزند و فرمان داد که خاندان حسین علیه السلام را به خانه اش بیاورند.

هنگامی که زنان به خانۀ یزیدْ وارد شدند، زنی از خاندان معاویه نمانْد، جز آن که با گریه و فریاد و فغان و نوحه بر حسین، به استقبال آمد و زیور و لباس های زیبای خود را کنار افکند و سه روز بر او عزاداری کرد.

هند، دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز، همسر یزید نیز - که پیش تر، همسر حسین بن علی علیه السلام بود - جامه درید و سربرهنه، بر یزید پرید و گفت: آیا سرِ پسر فاطمه، بر درِ خانه ام آویخته است؟!

ص:577


1- (1) . قیلَ:... أجلَسَهُنَّ فی مَنزِلٍ لا یَکُنُّهُنَّ مِن بَردٍ ولا حَرٍّ. فَأَقاموا فیهِ شَهراً ونِصفٍ، حَتّی أقشَرَت وُجوهُهُنَّ مِن حَرِّ الشَّمسِ، ثُمَّ أطلَقَهُم (شرح الأخبار: ج 3 ص 269 ش 1172).
2- (2) . دَخَلوا عَلی یَزیدَ فَوَضَعُوا الرَّأسَ بَینَ یَدَیهِ وحَدَّثوهُ الحَدیثَ. قالَ: فَسَمِعَت دَورَ الحَدیثِ هِندٌ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ - وکانَت تَحتَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ - فَتَقَنَّعَت بِثَوبها وخَرَجَت، فَقالَت: یا أمیرَ المُؤمِنینَ أرَأسُ الحُسَینِ بنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: نَعَم، فَأَعوِلی عَلَیه، وحُدّی عَلَی ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وصَریحَةِ قُرَیشٍ، عَجَّلَ عَلَیهِ ابنُ زِیادٍ فَقَتَلَهُ، قَتَلَهُ اللّهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 465، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 576).

یزید، او را پوشانْد و گفت: آری، ای هند! بر او گریه کن. بر فرزند دختر پیامبر خدا و مرد پاکیزه، گریه کن. ابن زیاد، در رویارویی با او عجله کرد و او را کُشت. خدا او را بکُشد!

سپس یزید، ایشان (خاندان حسین) را در خانۀ ویژۀ خود، جای داد و صبح و شام، غذا نمی خورد تا علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام حاضر شود.(1)

1645. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): امّ کلثوم، دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز، بر حسین علیه السلام گریست. او در آن روزگار، همسر یزید بن معاویه بود.

یزید گفت: سزامندِ اوست که بر بزرگ قریش و سَرور آن بگِرید.(2)

18/7 دیدار مِنهال با امام زین العابدین (علیه السلام) و احوالپرسی او از ایشان

1646. تفسیر القمّی - به نقل از عاصم بن حُمَید، از امام صادق علیه السلام -: مِنهال بن عمرو، علی بن الحسین بن علی (امام زین العابدین) علیه السلام را دید و به او گفت: ای فرزند پیامبر خدا! چگونه صبح کردی؟

علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «وای بر تو! آیا هنگام آن نرسیده که بدانی چگونه صبح کرده ام؟! ما میان قوم خود، مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان، صبح کردیم. پسرانمان را می کُشند و زنانمان را زنده می گذارند و بهترینِ آفریدگان پس از محمّد، بر منبرها لعن می شود و به دشمن ما، ثروتْ عطا می شود و او را بزرگ می دارند و هر که دوستدار ما باشد، تحقیر می شود و از حقّش می کاهند و البته مؤمنان، همواره این گونه بوده اند.

ص:578


1- (1) . إنَّ یَزیدَ أمَرَ أن یُصلَبَ الرَّأسُ الشَّریفُ عَلی بابِ دارِهِ، وأمَرَ أنَ یُدخِلوا أهلَ بَیتِ الحُسَینِ علیه السلام دارَهُ، فَلَمّا دَخَلَتِ النِّسوَةُ دارَ یَزیدَ، لَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ مُعاوِیَةَ إلَّااستَقبَلَتهُنَّ بِالبُکاءِ وَالصُّراخِ وَالنِّیاحَةِ وَالصِّیاحِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، وألقَینَ ما عَلَیهِنَّ مِنَ الحُلِیِّ وَالحُلَلِ، وأقَمنَ المَأتَمَ عَلَیهِ ثَلاثَةَ أیّامٍ. وخَرَجَت هِندٌ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ امرَأَةُ یَزیدَ - وکانَت قَبلَ ذلِکَ تَحتَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام - فَشَقَّتِ السِّترَ وهِیَ حاسِرَةٌ، فَوَثَبَت عَلی یَزیدَ وقالَت: أرَأسُ ابنِ فاطِمَةَ مَصلوبٌ عَلی بابِ داری؟ فَغَطّاها یَزیدُ، وقالَ: نَعَم، فَأَعوِلی عَلَیهِ یا هِندُ وَابکی عَلَی ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ وصَریحَةِ قُرَیشٍ، عَجَّلَ عَلَیهِ ابنُ زِیادٍ فَقَتَلَهُ، قَتَلَهُ اللّهُ! ثُمَّ إنَّ یَزیدَ أنزَلَهُم بِدارِهِ الخاصَّةِ، فَما کانَ یَتَغَدّی ویَتَعَشّی حَتّی یَحضُرَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 73؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 142).
2- (2) . بَکَت امُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 304).

عجم، حقّ عرب را پاس می دارد؛ چرا که محمّد، از آن قوم است، و قریش بر عرب می بالد که محمّد، از آن قبیله است و عرب نیز حقّ قریش را پاس می نهد؛ چرا که محمّد، از آن قبیله است، و عرب بر عجم می بالد که محمّد صلی الله علیه و آله از آنهاست؛ ولی حقّ ما خاندان او، پاس نهاده نمی شود؟! ای مِنهال! این گونه صبح کرده ایم».(1)

1647. الطبقات الکبری - به نقل از مِنهال بن عمرو -: بر علی بن الحسین علیه السلام وارد شدم و گفتم: خدا تو را به سامان بدارد! چگونه صبح کردی؟

فرمود: «من، تو را بزرگی از اهالی شهر می دانستم و مانند تویی نمی داند که ما چگونه صبح کرده ایم؟! امّا حالا که خوب نمی دانی، یا [هیچ] نمی دانی، به تو می گویم. ما در میان قوم خود، مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان - که پسرانشان را می کُشتند و زنانشان را زنده می گذاشتند - صبح کردیم و بر بزرگ و سَرور ما (علی بن ابی طالب علیه السلام) برای تقرّب جستن به دشمنمان، بر منبرها، دشنام و ناسزا نثار می شود.

قریش، خود را برتر از عرب می شمرد که محمّد صلی الله علیه و آله از آنهاست و هیچ برتری ای جز همین، برای آنانْ بر شمرده نمی شود و عرب هم این را از ایشان می پذیرد، و عرب، خود را برتر از عجم می شناسد که محمّد صلی الله علیه و آله از آنهاست، و برتری ای جز همان، برای آنها شمرده نمی شود و عجم هم آن را از ایشان می پذیرد. پس اگر عرب راست می گوید که بر عجم فضیلت دارد و قریش راست می گوید که بر عرب، برتری دارد - زیرا که محمّد از آنهاست -، ما خاندانِ او هم بر قریش، برتری داریم؛ زیرا محمّد صلی الله علیه و آله از ماست. پس آنان به وسیلۀ حقّ ما، خود را برتر می بینند؛ ولی حقّ خودِ ما را پاس نمی دارند. اگر نمی دانی چگونه صبح کردیم، [بِدان که] این گونه صبح کردیم».

چنین پنداشتم که علی بن الحسین علیه السلام می خواست این سخن را به هر که در خانه بود، بشنوانَد.(2)

ص:579


1- (1) . لَقِیَ المِنهالُ بنُ عَمرٍو عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَقالَ لَهُ: کَیفَ أصبَحتَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: وَیحَکَ، أما آنَ لَکَ أن تَعلَمَ کَیفَ أصبَحتُ؟ أصبَحنا فی قَومِنا مِثلَ بَنی إسرائیلَ فی آلِ فِرعَونَ، یُذَبِّحونَ أبناءَنا ویَستَحیونَ نِساءَنا، وأصبَحَ خَیرُ البَرِیَّةِ بَعدَ مُحَمَّدٍ یُلعَنُ عَلَی المَنابِرِ، وأصبَحَ عَدُوُّنا یُعطَی المالَ وَالشَّرَفَ، وأصبَحَ مَن یُحِبُّنا مَحقوراً مَنقوصاً حَقُّهُ، وکَذلِکَ لَم یَزَلِ المُؤمِنونَ. وأصبَحَتِ العَجَمُ تَعرِفُ لِلعَرَبِ حَقَّها بِأَنَّ مُحَمَّداً کانَ مِنها، وأصبَحَت قُرَیشٌ تَفتَخِرُ عَلَی العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً کانَ مِنها، وأصبَحَتِ العَرَبُ تَعرِفُ لِقُریشٍ حَقَّها بِأَنَّ مُحَمَّداً کانَ مِنها، وأصبَحَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَی العَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً کانَ مِنها، وأصبَحنا أهلَ البَیتِ لا یُعرَفُ لَنا حَقٌّ! فَهکَذا أصبَحنا یا مِنهالُ (تفسیر القمّی: ج 2 ص 134، مجمع البیان: ج 6 ص 654).
2- (2) . دَخَلتُ عَلی عَلِیِّ بنِ حُسَینٍ علیه السلام، فَقُلتُ: کَیفَ أصبَحتَ - أصلَحَکَ اللّهُ -؟ فَقالَ: ما کُنتُ أری شَیخاً مِن أهلِ المِصرِ مِثلَکَ لا یَدری کَیفَ أصبَحنا! فَأَمّا إذ لَم تَدرِ أو تَعلَم فَسَاُخبِرُکَ: أصبَحنا فی قَومِنا بِمَنزِلَةِ بَنی إسرائیلَ فی آلِ فِرعَونَ؛ إذ کانوا یُذَبِّحونَ أبناءَهُم ویَستَحیونَ نِساءَهُم، وأصبَحَ شَیخُنا وسَیِّدُنا یُتَقَرَّبُ إلی عَدُوِّنا بِشَتمِهِ أو سَبِّهِ عَلَی المَنابِرِ. وأصبَحَت قُرَیشٌ تَعُدُّ أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَی العَرَبِ لِأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مِنها لا یُعَدُّ لَها فَضلٌ إلّابِهِ، وأصبَحَتِ العَرَبُ مُقِرَّةً لَهُم بِذلِکَ، وأصبَحَتِ العَرَبُ تَعُدُّ أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَی العَجَمِ لِأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مِنها لا یُعَدُّ لَها فَضلٌ إلّابِهِ، وأصبَحَتِ العَجَمُ مُقِرَّةً لَهُم بِذلِکَ، فَلَئِن کانَتِ العَرَبُ صَدَقَت أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَی العَجَمِ، وصَدَقَت قُرَیشٌ أنَّ لَهَا الفَضلَ عَلَی العَرَبِ لِأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مِنها، إنَّ لَنا أهلَ البَیتِ الفَضلَ عَلی قُرَیشٍ لِأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مِنّا، فَأَصبَحوا یَأخُذونَ بِحَقِّنا ولا یَعرِفونَ لَنا حَقّاً، فَهکَذا أصبَحنا. إذ لَم تَعلَم کَیفَ أصبَحنا. قالَ: فَظَنَنتُ أنَّهُ أرادَ أن یُسمِعَ مَن فِی البَیتِ (الطبقات الکبری: ج 5 ص 219، تهذیب الکمال: ج 20 ص 399).

1648. الفتوح: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام روزی بیرون آمد و در بازارهای دمشق می رفت که مِنهال بن عمرو صابی، به استقبال ایشان آمد و به علی بن الحسین علیهما السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! چگونه شب کردی؟

فرمود: «شب را مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان - که پسران آنان را می کُشتند و زنانشان را زنده می گذاشتند - گذراندیم. ای منهال! عرب بر عجم، فخر می فروشد که محمّد صلی الله علیه و آله از آنان است و قریش بر بقیّۀ عرب، فخر می فروشد که محمّد صلی الله علیه و آله از ایشان است، در حالی که ما خاندان محمّد، حقّمان غصب شده است و مظلوم و مقهور و کشته و محبوس و رانده شده هستیم.

ای مِنهال! ما چنان مصیبت زده ایم که باید استرجاع کنیم و بگوییم: «ما از آنِ خداییم و به سوی او، باز می گردیم».(1)

1649. الملهوف: روزی امام زین العابدین علیه السلام بیرون آمد و در بازارهای دمشق می رفت که مِنهال بن عمرو به استقبال ایشان آمد و گفت: ای فرزند پیامبر خدا! چگونه صبح را به شب رساندی؟

فرمود: «مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسران آنها را سر می بُریدند و زنانشان را زنده می گذاشتند. ای مِنهال! عرب بر عجم می بالد که محمّد، عرب است و قریش بر بقیّۀ عرب می بالد که محمّد صلی الله علیه و آله از آنهاست؛ ولی ما خاندانِ او، حقّمان غصب شده است و کشته و رانده شده هستیم.

ص:580


1- (1) . خَرَجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام ذاتَ یَومٍ، فَجَعَلَ یَمشی فی أسواقِ دِمَشقَ، فَاستَقبَلَهُ المِنهالُ بنُ عَمرٍو الصّابِئُ فَقالَ لَهُ: کَیفَ أمسَیتَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: أمسَینا کَبَنی إسرائیلَ فی آلِ فِرعَونَ، یُذَبِّحونَ أبناءَهُم ویَستَحیونَ نِساءَهُم، یا مِنهالُ! أمسَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَی العَجَمِ لِأَنَّ مُحَمَّداً مِنهُم، وأمسَت قُرَیشٌ تَفتَخِرُ عَلی سائِرِ العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنها، وأمسَینا أهلُ بَیتِ مُحَمَّدٍ ونَحنُ مَغصوبونَ مَظلومونَ مَقهورونَ مُقَتَّلونَ مَثبورونَ مَطرودونَ، فَ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» عَلی ما أمسَینا فیهِ یا مِنهالُ (الفتوح: ج 5 ص 133، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 71).

پس - ای منهال - بر این مصیبت و وضعیتی که به سر می بریم، استرجاع می کنیم (إنّا للّهِ می گوییم).

و مَهیار [دیلمی]، چه نیکو سروده است:

چوب های منبر پیامبر صلی الله علیه و آله را بزرگ می دارند

و فرزندانش را زیر پاهایشان می گذارند.

به چه حکمی، فرزندانش از شما پیروی کنند

در حالی که افتخار شما این است که همراه و پیرو او هستید؟».(1)

19/7 رؤیای سَکینه 3

1650. الملهوف - به نقل از سَکینه -: روز چهارم اقامتمان [در شام]، در عالم رؤیا دیدم که... زنی سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است. از [نامِ] او جویا شدم. به من گفتند: فاطمه دختر محمّد، مادر پدرت است.

گفتم: به خدا سوگند، به سوی او می روم و آنچه را که با ما کرده اند، به او خواهم گفت.

بلافاصله، به سوی او دویدم تا به او رسیدم و پیشِ رویش ایستادم و می گریستم و می گفتم: ای مادر! به خدا سوگند، حقّ ما را انکار کردند. ای مادر! به خدا سوگند، جمع ما را پراکنده کردند.

ای مادر! به خدا سوگند، حریم ما را نادیده گرفتند و حلال شمردند. ای مادر! به خدا سوگند، پدرمان حسین را کُشتند.

او به من گفت: «بس کن، ای سَکینه! دلم را پاره کردی و جگرم را سوزاندی. این، پیراهن پدرت حسین است که آن را از خود، دور نمی کنم تا با آن، خدا را دیدار کنم!».(2)

ص:581


1- (1) . خَرَجَ زَینُ العابِدینَ علیه السلام یَوماً یَمشی فی أسواقِ دِمَشقَ فَاستَقبَلَهُ المِنهالُ بنُ عَمرٍو، فَقالَ: کَیفَ أمسَیتَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: أمسَینا کَمَثَلِ بَنی إسرائیلَ فی آلِ فِرعَونَ؛ یُذَبِّحونَ أبناءَهُم ویَستَحیونَ نِساءَهُم. یا مِنهالُ، أمسَتِ العَرَبُ تَفتَخِرُ عَلَی العَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً عَرَبِیٌّ، وأمسَت قُرَیشٌ تَفتَخِرُ عَلی سائِرِ العَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنها، وأمسَینا مَعشَرَ أهلِ بَیتِهِ ونَحنُ مَغصوبونَ مَقتولونَ مُشَرَّدونَ، فَإِنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعَون مِمّا أمسَینا فیهِ، یا مِنهالُ. وللّهِِ دَرُّ مَهیارَ حَیثُ یَقولُ: یُعَظِّمونَ لَهُ أعوادَ مِنبَرِهِ وتَحتَ أقدامِهِم أولادَهُ وَضَعوا بِأَیِّ حُکمٍ بَنوهُ یَتبَعونَکُمُ وفَخرُکُم أنَّکُم صَحبٌ لَهُ تَبَعُ (الملهوف: ص 222، مثیر الأحزان: ص 105).
2- (2) . لَمّا کانَ فِی الیَومِ الرّابِعِ مِن مُقامِنا، رَأَیتُ فِی المَنامِ... ورَأَیتُ امرَأَةً راکِبَةً فی هَودَجٍ ویَدُها مَوضوعَةٌ عَلی رَأسِها، فَسَأَلتُ عَنها، فَقیلَ لی: فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ أمُّ أبیکِ. فَقُلتُ: وَاللّهِ لَأَنطَلِقَنَّ إلَیها ولَاُخبِرَنَّها ما صُنِعَ بِنا. فَسَعَیتُ مُبادِرَةً نَحوَها حَتّی لَحِقتُ بِها ووَقَفتُ بَینَ یَدَیها أبکی وأقولُ: یا امَّتاه جَحَدوا وَاللّهِ حَقَّنا، یا امَّتاه بَدَّدوا وَاللّهِ شَملَنا، یا امَّتاه استَباحوا وَاللّهِ حَریمَنا، یا امَّتاه قَتَلوا وَاللّهِ الحُسَینَ أبانا. فَقالَت لی: کُفّی صَوتَکِ یا سُکَینَةُ! فَقَد قَطَّعتِ نِیاطَ قَلبی، وأقرَحتِ کَبِدی، هذا قَمیصُ أبیکِ الحُسَینِ لا یُفارِقُنی حَتّی ألقَی اللّهَ بِهِ (الملهوف: ص 220، مثیر الأحزان: ص 104).

فصل هشتم: از شام تا مدینه

1/8 روی گرداندن مردم از یزید

1651. تذکرة الخواصّ - به نقل از ابن ابی الدنیا -: هنگامی که یزید با چوب دستی بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام زد و این شعر حُصَین بن حُمام مُرّی را خواند:

شکیب ورزیدیم و شکیبایی، خوی ماست

و شمشیرهایمان، سر و مچ دست را می بُرَند.

سرِ کسانی را می شکافیم که محبوب ما هستند؛

ولی آنان، نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.

مجاهد می گوید: به خدا سوگند، هیچ کس میان مردم نمانْد، جز آن که یزید را دشنام داد و سرزنش کرد و رهایش نمود.(1)

2/8 پشیمانی یزید

1652. تاریخ الطبری - به نقل از یونس بن حبیب جَرمی -: هنگامی که عبید اللّه بن زیاد، حسین بن علی علیه السلام و پسران پدرش را کُشت، سرهای آنان را برای یزید بن معاویه فرستاد. یزید، در ابتدا از کشتن آنان

ص:582


1- (1) . إنَّهُ لَمّا نَکَتَ [یَزیدُ] بِالقَضیبِ ثَنایاهُ [أی الحُسَینِ علیه السلام] أنشَدَ لِحُصَینِ بنِ الحُمامِ المُرِّیِّ: صَبَرنا وکانَ الصَّبرُ مِنّا سَجِیَّةً بِأَسیافِنا تَفرینَ هاماً ومِعصَما نُفَلِّقُ هاماً مِن رُؤوسٍ أحِبَّةٍ إلَینا وهُم کانوا أعَقَّ وأظلَما قالَ مُجاهِدٌ: فَوَاللّهِ، لَم یَبقَ فِی النّاسِ أحَدٌ إلّامَن سَبَّهُ وعابَهُ وتَرَکَهُ (تذکرة الخواصّ: ص 262).

شادمان شد و جایگاه و منزلت عبید اللّه بن زیاد در نزد او بالا رفت؛ ولی طولی نکشید که بر کشتن حسین علیه السلام پشیمان شد و می گفت: چه می شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و رعایت حقّ او و خویشاوندی حسین با او، آزار حسین را تحمّل می کردم و او را با خود در خانه ام، جای می دادم و حرف او را در آنچه می خواست، قبول می کردم، حتّی اگر این کار، ننگ و سستی ای برای من به شمار می آمد؟! خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند که او، حسین را بیرون راند و ناگزیرش کرد... و او را کُشت و با کُشتن او، مرا منفور مسلمانان کرد و تخمِ دشمنی با من را در دل های آنان کاشت و نیک و بدِ مردم، کشته شدنِ حسین را به امر من، بزرگ می شمُرَند و از من، نفرت دارند. مرا با ابن مَرجانه، چه کار؟! خدا او را لعنت کند و بر او خشم گیرد!(1)

1653. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید گفت: به خدا سوگند، اگر میان ابن زیاد و حسین، خویشاوندی بود، به چنین کاری دست نمی زد؛ امّا میان او و حسین را سمیّه جدایی انداخت.(2)

نیز گفت: من از اطاعت عراقیان، بدون کُشتن حسین هم راضی بودم. خداوند، ابا عبد اللّه را رحمت کند! ابن زیاد، در رویارویی با او عجله کرد. هان! به خدا سوگند، اگر من طرفِ او بودم و سپس، جز با کم کردن از عمرم نمی توانستم مرگ را از او برانم، دوست می داشتم که مرگ را از او برانم. دوست می داشتم که او را سالم به نزد من بیاورند.(3)

1654. الکامل فی التاریخ: گفته شده است که هنگامی که سرِ حسین علیه السلام به یزید رسید، جایگاه ابن زیاد در

ص:583


1- (1) . لَمّا قَتَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وبَنی أبیهِ، بَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَسُرَّ بِقَتلِهِم أوَّلاً وحَسُنَت بِذلِکَ مَنزِلَةُ عُبَیدِ اللّهِ عِندَهُ، ثُمَّ لَم یَلبَث إلّاقَلیلاً حَتّی نَدِمَ عَلی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکانَ یَقولُ: وما کانَ عَلَیَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذی وأنزَلتُهُ مَعی فی داری وحَکَّمتُهُ فیما یُریدُ، وإن کانَ عَلَیَّ فی ذلِکَ وَکَفٌ ووَهنٌ فی سُلطانی، حِفظاً لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ورِعایَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ! لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ فَإِنَّهُ أخرَجَهُ وَاضطَرَّهُ... وقَتَلَهُ، فَبَغَّضَنی بِقَتلِهِ إلَی المُسلِمینَ، وزَرَعَ لی فی قُلوبِهِمُ العَداوَةَ، فَبَغَضَنِی البَرُّ وَالفاجِرُ بِمَا استَعظَمَ النّاسُ مِن قَتلی حُسَیناً، ما لی ولِابنِ مَرجانَةَ! لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 506، تاریخ دمشق: ج 10 ص 94).
2- (2) . سمیّه، مادر بدکارۀ زیاد بود و او را از طریق زِنا به دنیا آورده بود. مراد، این است که ابن زیاد، از نسل زیاد است و از طریق طبیعی، نَسَبش به قریش نمی رسد.
3- (3) . قالَ [یَزیدُ]: أقسَمتُ بِاللّهِ، لَو أنَّ بَینَ ابنِ زِیادٍ وبَینَ حُسَینٍ قَرابَةٌ ما أقدَمَ عَلَیهِ، ولکِن فَرَّقَت بَینَهُ وبَینَهُ سُمَّیَةُ. وقالَ: قَد کُنتُ أرضی مِن طاعَةِ أهلِ العِراقِ بِدونِ قَتلِ الحُسَینِ، فَرَحِمَ اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ، عَجَّلَ عَلَیهِ ابنُ زِیادٍ، أما وَاللّهِ لَو کُنتُ صاحِبَهُ ثُمَّ لَم أقدِر عَلی دَفعِ القَتلِ عَنهُ إلّابِنَقصِ بَعضِ عُمُری، لَأَحبَبتُ أن أدفَعَهُ عَنهُ، ولَوَدِدتُ أنّی اتیتُ بِهِ سالِماً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 488، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303).

نزد او بالا رفت و یزید بر [قدرت] او افزود و صله و عطا به او داد و از کار او شادمان شد؛ ولی اندکی نکشید که نفرت و نفرین و دشنام مردم به او رسید و از کُشتن حسین، پشیمان شد و می گفت: چه می شد اگر به خاطرِ پاسداشت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و رعایت حقّ او و خویشاوندی حسین علیه السلام با او، آزار وی را تحمّل می کردم و حسین را در خانۀ خودم فرود می آوردم و سخن او را در آنچه می خواست، قبول می کردم، حتّی اگر این کار، حکومتم را سست می کرد؟!

خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند!... او را کُشت و مرا با کشتن او، منفور مسلمانان کرد و تخم دشمنی را در دلشان کاشت و نیک و بدشان، کشته شدنِ حسین را به فرمان من، بزرگ شمردند و به خاطر آن، از من نفرت دارند. مرا با ابن مرجانه، چه کار؟! خدا او را لعنت کند و بر او خشم گیرد!(1)

ر. ک: ص 664 (بخش هفتم/فصل دوم/یزید بن معاویه).

3/8 دادن اجازۀ عزاداری برای شهیدان

1655. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید، فرمان داد تا زنان اسیر را بر زنان خود، وارد کنند و به زنان خاندان ابو سفیان فرمان داد که سه روز برای حسین علیه السلام عزاداری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر آن که او را در حال گریه و فغان کردن می دیدی. آنان، سه روز بر حسین علیه السلام، نوحه سرایی کردند.

امّ کلثوم، دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز - که آن زمان، همسر یزید بن معاویه بود - نیز بر حسین علیه السلام گریست و یزید گفت: سزامندِ اوست که بر بزرگ قریش و سَرور آنان، بلند بگِرید.(2)

ص:584


1- (1) . قیلَ: لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ حَسُنَت حالُ ابنِ زِیادٍ عِندَهُ وزادَهُ ووَصَلَهُ وسَرَّهُ ما فَعَلَ، ثُمَّ لَم یَلبَث إلّایَسیراً، حَتّی بَلَغَهُ بُغضُ النّاسِ لَهُ ولَعنُهُم وسَبُّهُم، فَنَدِمَ عَلی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکانَ یَقولُ: وما عَلَیَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذی وأنزَلتُ الحُسَینَ مَعی فی داری وحَکَّمتُهُ فیما یُریدُ وإن کانَ عَلَیَّ فی ذلِکَ وَهنٌ فی سُلطانی، حِفظاً لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ورِعایَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ. لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ... قَتَلَهُ، فَبَغَّضَنی بِقَتلِهِ إلَی المُسلِمینَ، وزَرَعَ فی قُلوبِهِمُ العَداوَةَ، فَأَبغَضَنِی البَرُّ وَالفاجِرُ بِمَا استَعظَموهُ مِن قَتلِی الحُسَینَ، ما لی ولابنِ مَرجانَةَ! لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَیهِ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 578، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 317).
2- (2) . أمَرَ [یَزیدُ] بِالنِّساءِ فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وأمَرَ نِساءَ آلِ أبی سُفیانَ فَأَقَمنَ المَأتَمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ثَلاثَةَ أیّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَأَةٌ إلّاتَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ ثَلاثاً. وبَکَت امُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303).

1656. تاریخ الطبری - به نقل از حارث بن کعب -: زنان، بیرون آمدند تا به خانۀ یزید، وارد شدند و زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر آن که با گریه و نوحه بر حسین علیه السلام به استقبال آنان آمد. آنها سه روز بر او، مجلس عزا به پا داشتند.(1)

1657. الملهوف: زنی از هاشمیان که در خانۀ یزید بود، به زاری کردن بر حسین علیه السلام پرداخت و می خواند: وا حسینا! وا حبیبا! وا سیّدا! ای سَرور اهل بیت! ای فرزند محمّد! ای بهار بیوگان و یتیمان! ای کُشته به دست فرزندانِ حرام زادگان!

راوی می گوید: آن زن، هر کس را که [صدایش را] شنید، به گریه انداخت.(2)

1658. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابو مِخنَف و غیر او -: یزید، فرمان داد که سرِ شریف [حسین علیه السلام] را بر درِ خانه اش بیاویزند و فرمان داد که خاندان حسین علیه السلام را به خانۀ خودش وارد کنند. هنگامی که زنان، وارد خانۀ یزید شدند، زنی از خاندان معاویه نمانْد، جز آن که با گریه و شیون و نوحه و فریاد بر حسین علیه السلام به استقبال آنان آمد. آنها زیور و لباس های زیبای خود را به کناری افکندند و سه روز، مجلس عزا برای او به پا داشتند.

هند دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز، همسر یزید نیز - که پیش از آن، همسر حسین بن علی علیه السلام بود -، پوشش خود را درید و سربرهنه، بر یزید پرید و گفت: آیا سرِ پسر فاطمه، بر درِ خانه ام آویخته است؟!

یزید، او را پوشانْد و گفت: آری. بر او گریه کن، ای هند! بر فرزند دختر پیامبر خدا و مردِ پاکیزه، گریه کن. ابن زیاد به او مهلت نداد و او را کُشت. خدا او را بکُشد!

سپس یزید، آنان را در خانۀ خود، جای داد.(3)

ص:585


1- (1) . فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَأَةٌ إلَّااستَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَأَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، تاریخ دمشق: ج 69 ص 177).
2- (2) . جَعَلَتِ امرَأَةٌ مِن بَنی هاشِمٍ - کانَت فی دارِ یَزیدَ - تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام وتُنادی: یا حُسَیناه، یا حَبیباه، یا سَیِّداه، یا سَیِّدَ أهلِ بَیتاه، یَابنَ مُحَمَّداه، یا رَبیعَ الأَراملِ وَالیَتامی، یا قَتیلَ أولادِ الأَدعِیاءِ. قالَ الرّاوی: فَأَبکَت کُلَّ مَن سَمِعَها (الملهوف: ص 213، بحار الأنوار: ج 45 ص 132).
3- (3) . إنَّ یَزیدَ أمَرَ أن یُصلَبَ الرَّأسُ الشَّریفُ عَلی بابِ دارِهِ، وأمَرَ أن یُدخِلوا أهلَ بَیتِ الحُسَینِ علیه السلام دارَهُ، فَلَمّا دَخَلَتِ النِّسوَةُ دارَ یَزیدَ، لَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ مُعاوِیَةَ إلَّااستَقبَلَتهُنَّ بِالبُکاءِ وَالصُّراخِ وَالنِّیاحَةِ وَالصِّیاحِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، وألقَینَ ما عَلَیهِنَّ مِنَ الحُلِیِّ وَالحُلَلِ، وأقَمنَ المَأتَمَ عَلَیهِ ثَلاثَةَ أیّامِ. وخَرَجَت هِندٌ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ امرَأَةُ یَزیدَ - وکانَت قَبلَ ذلِکَ تَحتَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام - فَشَقَّتِ السِّترَ وهِیَ حاسِرَةٌ، فَوَثبَت عَلی یَزیدَ وقالَت: أرَأسُ ابنِ فاطِمَةَ مَصلوبٌ عَلی بابِ داری؟ فَغَطّاها یَزیدُ، وقالَ: نَعَم فَأَعوِلی عَلَیهِ یا هِندُ وَابکی عَلَی ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ وصَریحَةِ قُرَیشٍ، عَجَّلَ عَلَیهِ ابنُ زِیادٍ فَقَتَلَهُ، قَتَلَهُ اللّهُ. ثُمَّ إنَّ یَزیدَ أنزَلَهُم بِدارِهِ الخاصَّةِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 73؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 142).

1659. تاریخ الطبری - به نقل از عَوانة بن حکم کَلْبی -: زنان حسین علیه السلام را بر یزید وارد کردند. زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خاندان او، شیون کردند و جیغ کشیدند و سپس، آنان نیز به نزد یزید آمدند.

فاطمه، دختر حسین علیه السلام - که از سَکینه، بزرگ تر بود - گفت: ای یزید! آیا دختران پیامبر خدا، اسیر باشند؟!

یزید گفت: ای دختر برادرم! من، این را ناپسند می داشتم.

فاطمه گفت: به خدا سوگند، زیوری برای ما نگذاشتند.

یزید گفت: ای دختر برادرم! آنچه به تو خواهم داد، از آنچه از تو گرفته شده، بهتر خواهد بود.

سپس آنان را بیرون بردند و به خانۀ یزید بن معاویه، در آوردند و زنی از خاندان یزید نمانْد، جز آن که نزد آنان آمد و عزا به پا داشتند و یزید به هر یک از زنان، پیغام داد که: چه از او گرفته اند؟ و هیچ یک از آنان، چیزی را - هر اندازه که بود - ادّعا نمی کرد، جز آن که یزید، دو برابرش را به او می داد. سَکینه می گفت: مردی کافر به خدا، بهتر از یزید بن معاویه ندیده ام.(1)

1660. الکامل فی التاریخ: زنان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را بیرون آوردند، و به خانۀ یزید بردند و زنی از خاندان یزید نمانْد، جز آن که نزد آنان آمد. آنها مجلس عزا به پا داشتند.(2)

ص:586


1- (1) . ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلی یَزیدَ، فَصاحَ نِساءُ آلِ یَزیدَ وبَناتُ مُعاوِیَةَ وأهلُهُ ووَلوَلنَ، ثُمَّ إنَّهُنَّ ادخِلنَ عَلی یَزیدَ. فَقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ - وکانَت أکبَرَ مِن سُکَینَةَ -: أبَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا - یا یَزیدُ -؟ فَقالَ یَزیدٌ: یَا ابنَةَ أخی! أنَا لِهذا کُنتُ أکرَهُ. قالَت: وَاللّهِ ما تُرِکَ لَنا خُرصٌ. قالَ: یَا ابنَةَ أخی! ما آتٍ إلَیکِ أعظَمُ مِمّا اخِذَ مِنکِ. ثُمَّ اخرِجنَ فَاُدخِلنَ دارَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَلَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ یَزیدَ إلّاأتَتهُنَّ، وأقَمنَ المَأتَمَ، وأرسَلَ یَزیدُ إلی کُلِّ امرَأَةٍ: ماذا اخِذَ لَکِ؟ ولَیسَ مِنهُنَّ امرَأَةٌ تَدَّعی شَیئاً بالِغاً ما بَلَغَ إلّاقَد أضعَفَهُ لَها، فَکانَت سُکَینَةُ تَقولُ: ما رَأَیتُ رَجُلاً کافِراً بِاللّهِ خَیراً مِن یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 464).
2- (2) . اخرِجنَ [نِساءُ أهلِ البَیتِ] واُدخِلنَ دورَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ یَزیدَ إلّاأتَتهُنَّ، وأقَمنَ المَأتَمَ (الکامل فی: ū التاریخ: ج 2 ص 577؛ الأمالی، صدوق: ص 230 ح 242).

1661. أنساب الأشراف: یزید، هنگامی که صورت حسین علیه السلام را دید، گفت: تا کنون صورتی زیباتر از آن، ندیده بودم!

به او گفته شد: او شبیه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.

یزید، ساکت شد.

زنانی از زنان یزید بن معاویه، هنگامی که زنان حسین علیه السلام بر آنان وارد شدند، به فغان آمدند و برای حسین علیه السلام مجلس عزا به پا داشتند.(1)

1662. أنساب الأشراف - به نقل از ولید بن مسلم، از پدرش -: هنگامی که سرِ حسین بن علی علیه السلام را بر یزید بن معاویه وارد کردند و خانوادۀ حسین علیه السلام را به کاخ سبز در آوردند، دختران و زنان معاویه، با هم شیون کردند و یزید، چنین گفت:

چه شیون خوبی در میان شیون هاست!

و چه زود، مرگ بر نوحه گران، آسان می شود!

کاری که خدا آن را تقدیر کند، حتماً واقع می شود. ما به اطاعت اینان (عراقیان) بدون این [کُشتن] هم راضی بودیم.(2)

1663. الفصول المهمّة: زنان حَرَم حسین علیه السلام را بر یزید، وارد کردند. سر [حسین علیه السلام]، پیشِ روی یزید بود و فاطمه و سَکینه، سرک می کشیدند تا سر [پدرشان] را ببینند و یزید، آن را از آن دو، پنهان می کرد؛ ولی هنگامی که آن را دیدند، فریاد کشیدند و صدا به گریه بلند کردند و زنان یزید و دختران معاویه هم از گریۀ آنان به گریه افتادند و با صدای بلند به گریه و ناله پرداختند.

فاطمه که بزرگ تر از سَکینه - که خدا از هر دوشان راضی باد - بود، گفت: ای یزید! دختران پیامبر خدا، اسیر باشند؟!

یزید گفت: به خدا، این مرا خوش حال نکرد. من، این را ناپسند می پندارم و بیشتر از آنچه از

ص:587


1- (1) . قالَ یَزیدُ حینَ رَأی وَجهَ الحُسَینِ علیه السلام: ما رَأَیتُ وَجهاً قَطُّ أحسَنَ مِنهُ! فَقیلَ لَهُ: إنَّهُ کانَ یِشبِهُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَسَکَتَ. وصَیَّحَ نِساءٌ مِن نِساءِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ ووَلوَلنَ حینَ ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَیهِنَّ، وأقَمنَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام مَأتَماً (أنساب الأشراف: ج 3 ص 417).
2- (2) . لَمّا قُدِمَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ واُدخِلَ أهلُهُ الخَضراءَ، تَصایَحَت بَناتُ مُعاوِیَةَ ونِساؤُهُ، فَجَعَلَ یَزیدُ یَقولُ: یا صَیحَةً تُحمَدُ مِن صَوائِحِ ما أهوَنَ المَوتَ عَلَی النَّوائِحِ إذا قَضَی اللّهُ أمراً کانَ مَفعولاً، قَد کُنّا نَرضی مِن طاعَةِ هؤُلاءِ بِدونِ هذا (أنساب الأشراف: ج 3 ص 419).

شما گرفته شده، به شما می دهم.

همچنین گفت: آنها را به درون حرم ببرید.

هنگامی که زنان به حرم یزیدْ وارد شدند، زنی از خاندان یزید نمانْد، مگر آن که نزد آنان آمد و درد و اندوه خود را بر مصیبت آنها و آنچه به ایشان رسیده است، اظهار داشت و چندین برابرِ لباس ها و زیورهای گرفته شده از ایشان را به آنان دادند.

سَکینه می گفت: کافر به خدایی، بهتر از یزید ندیده ام.(1)

ر. ک: ص 672 (بخش هفتم/فصل سوم: بازتاب کشته شدن امام علیه السلام در میان خانوادۀ قاتلانش).

4/8 خواسته های امام زین العابدین (علیه السلام) از یزید

1664. الملهوف: یزید به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت: سه خواسته ای را که وعدۀ برآورده کردنشان را به تو داده بودم، بر شمار.

علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «نخست، آن که صورت سَرور و مولایم حسین علیه السلام را به من بنمایی تا از آن، توشه بر گیرم و به آن بنگرم و با آن، وداع کنم.

دوم، آن که آنچه را از ما گرفته شده است، به ما باز گردانی.

سوم، آن که اگر تصمیم به کُشتن من گرفته ای، کسی را با این زنان، همراه کن تا آنها را به حرم جدّشان [مدینه] باز گردانَد».

یزید گفت: امّا صورت پدرت، دیگر هیچ گاه آن را نخواهی دید؛ و امّا کُشتنت، من، از تو گذشتم؛ و امّا زنان را کسی جز تو به مدینه باز نمی گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته اند، چندین برابر قیمتش را به شما باز می گردانم.

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «ما داراییِ تو را نمی خواهیم و دارایی ات فراوان باد [و ارزانی

ص:588


1- (1) . ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام وَالرَّأسُ بَینَ یَدَیهِ، فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُکَینَةُ تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَی الرَّأسِ، وجَعَلَ یَزیدُ یَستُرُهُ عَنهُما، فَلَمّا رَأَینَهُ صَرَخنَ وأعلَنَّ بِالبُکاءِ، فَبَکَت لِبُکائِهِنَّ نِساءُ یَزیدَ وبَناتُ مُعاوِیَةَ، فَوَلوَلنَ وأعوَلنَ. فَقالَت فاطِمَةُ - وکانَت أکبَرَ مِن سُکَینَةَ، رَضِیَ اللّهُ عَنهُما -: بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا یا یَزیدُ! یَسُرُّکَ هذا؟ فَقالَ: وَاللّهِ ما سَرَّنی، وإنّی لِهذا لَکارِهٌ، وما أنَا عَلَیکُنَّ أعظَمُ مِمّا اخِذَ مِنکُنَّ. قالَ: أدخِلوهُنَّ إلَی الحَریمِ. فَلَمّا دَخَلنَ عَلی حَرَمِهِ، لَم تَبقَ امرَأَةٌ مِن آلِ یَزیدَ إلّاأتَتهُنَّ، وأظهَرنَ التَّوَجُّعَ وَالحُزنَ عَلی ما أصابَهُنَّ، وعَلی ما نَزَلَ بِهِنَّ، وأضعَفنَ لَهُنَّ جَمیعَ ما اخِذَ مِنهُنَّ مِنَ الحُلِیِّ وَالثِّیابِ بِزِیادَةٍ کَثیرَةٍ. فَکانَت سُکَینَةُ تَقولُ: ما رَأَیتُ کافِراً بِاللّهِ خَیراً مِن یَزیدَ (الفصول المهمّة: ص 192، نور الأبصار: ص 145).

خودت]! من، تنها آنچه را از ما گرفته شده، خواستم؛ زیرا در آن، دوک پشم ریسیِ فاطمه، دختر محمّد صلی الله علیه و آله و نیز مَقنعه و گردن بند و پیراهن اوست.

یزید، فرمان داد آنها را باز گردانند و دویست دینار هم بر آن افزود. زین العابدین علیه السلام آن [دینارها] را گرفت و میان فقیران و بینوایان، قسمت کرد.

آن گاه یزید، فرمان داد اسیران و دستگیرشدگان [خاندان] فاطمه علیها السلام را به وطنشان، شهر پیامبر صلی الله علیه و آله، باز گردانند.(1)

1665. الاحتجاج: راویان موثّق، روایت کرده اند: هنگامی که علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام را در زمرۀ فرزندان اسیر حسین بن علی علیه السلام و خاندانش به شام بردند و نزد یزید - که خدا، لعنتش کند - آوردند...، علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: «ای یزید! به من خبر رسیده که می خواهی مرا بکُشی. اگر حتماً مرا می کُشی، کسی را با این زنان، همراه کن تا آنان را به حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله (مدینه) باز گردانَد».

یزید - که خدا، لعنتش کند - به ایشان گفت: کسی جز تو، آنها را باز نمی گردانَد.(2)

5/8 پیشنهاد یزید برای کشتی گرفتن پسر امام حسن (علیه السلام) با پسرش خالد
اشاره

1666. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -: یزید، روزی علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را فرا خواند

ص:589


1- (1) . قالَ [یَزیدُ] لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام: اذکُر حاجاتِکَ الثَّلاثَ الَّتی وَعَدتُکَ بِقَضائِهِنَّ. فَقالَ لَهُ: الاُولی: أن تُرِیَنی وَجهَ سَیِّدی ومَولایَ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَتَزَوَّدَ مِنهُ وأنظُرَ إلَیهِ واُوَدِّعَهُ. وَالثّانِیَةُ: أن تَرُدَّ عَلَینا ما اخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَةُ: إن کُنتَ عَزَمتَ عَلی قَتلی، أن تُوَجِّهَ مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ مَن یَرُدُّهُنَّ إلی حَرَمِ جَدِّهِنَّ صلی الله علیه و آله. فَقالَ: أمّا وَجهُ أبیکَ فَلَن تَراهُ أبَداً، وأمّا قَتلُکَ فَقَد عَفَوتُ عَنکَ، وأمَّا النِّساءُ فَما یَرُدُّهُنَّ إلَی المَدینَةِ غَیرُکَ، وأمّا ما اخِذَ مِنکُم فَإِنّی اعَوِّضُکُم عَنهُ أضعافَ قیمَتِهِ. فَقالَ علیه السلام: أمّا مالُکَ فَلا نُریدُهُ، وهُوَ مُوَفَّرٌ عَلَیکَ، وإنَّما طَلَبتُ ما اخِذَ مِنّا؛ لِأَنَّ فیهِ مِغزَلَ فاطِمَةَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ومِقنَعَتَها وقِلادَتَها وقَمیصَها. فَأَمَرَ بِرَدِّ ذلِکَ، وزادَ عَلَیهِ مِئَتَی دینارٍ، فَأَخَذَها زَینُ العابِدینَ علیه السلام وفَرَّقَها عَلَی الفُقَراءِ وَالمَساکینِ. ثُمَّ أمَرَ بِرَدِّ الاُساری وسَبایَا البَتولِ إلی أوطانِهِم بِمَدینَةِ الرَّسولِ (الملهوف: ص 224، مثیر الأحزان: ص 106).
2- (2) . رَوَت ثِقاتُ الرُّواةِ أنَّهُ لَمّا ادخِلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ زَینُ العابِدینَ علیه السلام فی جُملَةِ مَن حُمِلَ إلَی الشّامِ سَبایا مِن أولادِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وأهالیهِ عَلی یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ... قالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: یا یَزیدُ بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ قَتلی، فَإِن کُنتَ لابُدَّ قاتِلی، فَوَجِّه مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَةِ مَن یَرُدُّهُنَّ إلی حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. فَقالَ لَهُ یَزیدُ لَعَنَهُ اللّهُ: لا یَرُدُّهُنَّ غَیرُکَ (الاحتجاج: ج 2 ص 132-135 ح 175، تفسیر القمّی: ج 2 ص 352).

و عمر، فرزند حسن بن علی علیه السلام را - که نوجوانی کم سال بود - نیز خواست و به عمر بن حسن گفت: آیا با این جوان، مبارزه می کنی (کُشتی می گیری)؟ و اشاره اش به پسرش خالد بود.

گفت: نه؛ امّا چاقویی به من و چاقویی به او بده تا با او بجنگم.

یزید، او (عمر بن حسن) را پیش خواند و گرفت و به خود چسبانْد و سپس گفت: سرشتی است که از اخزَم در او سراغ دارم!(1) آیا مار، جز مار به دنیا می آورد؟!(2)

1667. الملهوف: یزید، روزی علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و عمرو بن حسن علیه السلام را - که کوچک بود و گفته می شود که یازده سال داشت - فرا خواند و به عمرو گفت: آیا با این، کُشتی می گیری؟ و منظورش، پسرش خالد بود.

عمرو به او گفت: نه؛ امّا چاقویی به من و چاقویی به او بده تا با او بجنگم.

یزید - که خدا، لعنتش کند - گفت: سرشتی است که از اخزَم در او سراغ دارم. آیا مار، جز مار به دنیا می آورد؟!(3)

1668. أنساب الأشراف - به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن بن علی علیه السلام -: حسین علیه السلام کشته شد و سرِ ایشان و نیز ما را برای یزید بردند. یزید، مرا در دامانش نشانْد و پسر خودش را نیز در دامانش نشانْد.

سپس به من گفت: با او کُشتی می گیری؟

گفتم: چاقویی به من و چاقویی به او بده و مرا با او، وا گذار.

ص:590


1- (1) . بخشی از شعری است که در عرب، مَثَل شده است. پدر اخزَم - که جدّ حاتم طایی یا جدّ جدّ او بوده -، پسری به نام اخزَم داشته که گویی مورد عاقّ او واقع می شود و کینۀ او به پسرانش منتقل می شود. اخزَم می میرد و پسران اخزَم، روزی در جایی بر جدّشان (پدر اخزم) می پرند و او را زخمی و خونین می کنند. او می سراید: فرزندانم، مرا خونین کردند. سرشتی است که آن را در اخزَم می شناسم. هر که با شیرمردان، رو به رو شود، زخمی می گردد. (لسان العرب: ج 12 ص 177 مادّۀ «خزم»).
2- (2) . فَدَعاهُ [ای دَعا یَزیدُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام] ذاتَ یَومٍ، ودَعا عُمَرَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ الحَسَنِ: أتُقاتِلُ هذَا الفَتی - یَعنی خالِداً ابنَهُ -؟ قالَ: لا، ولکِن أعطِنی سِکّیناً وأعطِهِ سِکّیناً ثُمَّ اقاتِلُهُ! فَقالَ لَهُ یَزیدُ، وأخَذَهُ فَضَمَّهُ إلَیهِ ثُمَّ قالَ: شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمِ، هَل تَلِدُ الحَیَّةُ إلّاحَیَّةً؟ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 578).
3- (3) . دَعا یَزیدُ یَوماً بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وعَمرِو بنِ الحَسَنِ، وکانَ عَمرٌو صَغیراً، یُقالُ: إنَّ عُمُرَهُ إحدی عَشرَةَ سَنَةً. فَقالَ لَهُ: أتُصارِعُ هذا، یَعنِی ابنَهُ خالِداً؟ فَقالَ لَهُ عَمرٌو: لا، ولکِن أعطِنی سِکّیناً وأعطِهِ سِکّیناً ثُمَّ اقاتِلُهُ، فَقالَ یَزیدُ لَعَنَهُ اللّهُ: شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمِ، هَل تَلِدُ الحَیَّةُ إلَّاالحَیَّةَ (الملهوف: ص 223؛ الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489).

یزید گفت: کوچک و بزرگتان، دشمنی با ما را رها نمی کنید!(1)

نکته

در بیشتر گزارش ها، شخصی که یزید، کُشتی گرفتن با فرزند خود را به او پیشنهاد کرده، عمر بن حسن یا عمرو بن حسن نامیده شده و تنها در یک گزارش، وی محمّد بن عمرو بن حسن، معرّفی شده است(2) و در یک گزارش دیگر نیز این داستان، در بارۀ امام زین العابدین علیه السلام آمده است.(3)

این دو گزارشِ متفاوت، علاوه بر تعارض داشتن با گزارش های مشهور، ایرادهای دیگری هم دارند؛ زیرا در آن دوران، عمرو بن حسن، خود در سنین کودکی بوده و فرزندی نداشته که بتواند با فرزند یزید، کُشتی بگیرد. همچنین، سن و شخصیت امام زین العابدین علیه السلام نیز تناسبی با پیشنهاد یزید ندارد.

6/8 آزاد گذاشتن امام زین العابدین (علیه السلام) برای بازگشت به مدینه

1669. شرح الأخبار: یزید، فرمان داد علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را آزاد کنند و ایشان را در ماندن پیش خود یا باز گشتن، مُخیَّر کرد. ایشان، بازگشت به مدینه را انتخاب نمود و یزید هم ایشان را رها کرد.(4)

7/8 آماده شدن خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای بازگشت به مدینه

1670. تاریخ الطبری - به نقل از فاطمه دختر علی علیه السلام -: یزید بن معاویه گفت: ای نُعمان بن بشیر! آنچه را نیاز دارند، برایشان فراهم کن و مردی امین و شایسته را از شامیان، همراه با سواران و یاورانی

ص:591


1- (1) . قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَحُمِلَ رَأسُهُ إلی یَزیدَ وحُمِلنا، فَأَقعَدَنی یَزیدُ فی حِجرِهِ، وأقعَدَ ابناً لَهُ فی حِجرِهِ، ثُمَّ قالَ لی: أتُصارِعُهُ؟ فَقُلتُ: أعطِنی سِکّیناً وأعطِهِ سِکّیناً ودَعنی وإیّاهُ. فَقالَ: ما تَدَعونَ عَداوَتَنا صِغاراً وکِباراً (أنساب الأشراف: ج 3 ص 401. نیز، ر. ک: مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 74).
2- (2) . ر. ک: ص 590 ح 1668.
3- (3) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 74؛ الاحتجاج: ج 2 ص 134 ح 175.
4- (4) . أمَرَ [یَزیدُ] بِإِطلاقِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، وخَیَّرَهُ بَینَ المُقامَ عِندَهُ أوِ الاِنصِرافِ، فَاختارَ الاِنصِرافَ إلَی المَدینَةِ، فَسَرَّحَهُ (شرح الأخبار: ج 3 ص 159 ح 1089).

برگُزین تا با آنان باشد و ایشان را به مدینه برساند.(1)

1671. الأخبار الطّوال: یزید فرمان داد تا آنان را به بهترین شکل، آماده کنند و به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت: همراه زنان خاندانت برو تا آنان را به وطنشان برسانی.

او مردی را با سی سوار، همراه آنان روانه کرد تا پیشاپیش آنان برود و با فاصله از ایشان، فرود آید تا آنان را به مدینه برساند.(2)

1672. الإرشاد: یزید، فرمان داد تا زنان را در خانه ای جدا، فرود آورند و برادرشان علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام با آنان باشد. خانه ای جدا و چسبیده به خانۀ یزید، برایشان آماده کردند و چند روز در آن جا بودند. سپس یزید، نُعمان بن بشیر را فرا خواند و به او گفت: آماده شو تا این زنان را به مدینه ببری.

هنگامی که خواست آنان را آماده کند، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را خواست و با وی خلوت کرد و سپس به وی گفت: خداوند، ابن مَرجانه را لعنت کند! به خدا سوگند، اگر من با پدرت طرف بودم، هیچ گاه چیزی از من نمی خواست، جز آن که به او می بخشیدم و با هر چه می توانستم، مرگ را از او دور می کردم؛ امّا خداوند، آنچه را دیدی، تقدیر کرده بود. از مدینه به من نامه بنویس و هر درخواستی داشتی، به من برسان.

آن گاه به ایشان و خانوادۀ ایشان، لباس داد و در زمرۀ گروه نُعمان بن بشیر، فرستاده ای (مأمور ویژه ای) روانه کرد و به او گفت که آنان را [در خُنَکای] شب، راه ببرد و جلوتر از آنان باشد؛ امّا نه آن اندازه دور که کاروان به او نرسند، و چون فرود می آیند، از آنها فاصله بگیرد و خود و یارانش، گرداگردشان پخش شوند و به گونه ای، نگهبان آنان باشند و چندان با فاصله از آنان فرود بیایند که چون کسی از آنان خواست وضویی بگیرد و یا برای قضای حاجتی برود، خجالت نکشد.

این فرستاده، همراه نعمان رفت و همواره همراه آنان در راه، فرود می آمد و با آنان، همان گونه که یزیدْ سفارش کرده بود، همراهی می کرد و رعایت آنها را می نمود، تا آن که به مدینه وارد شدند.(3)

ص:592


1- (1) . قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصِلحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمیناً صالِحاً، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً وأعواناً، فَیَسیرَ بِهِم إلَی المَدینَةِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، المنتظم: ج 5 ص 344).
2- (2) . أمَرَ [یَزیدُ] بِتَجهیزِهِم بِأَحسَنِ جِهازٍ، وقالَ لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام: انطَلِق مَعَ نِسائِکَ حَتّی تُبلِغَهُنَّ وَطَنَهُنَّ. ووَجَّهَ مَعَهُ رَجُلاً فی ثَلاثینَ فارِساً، یَسیرُ أمامَهُم، ویَنزِلُ حَجرَةً عَنهُم، حَتَّی انتَهی بِهِم إلَی المَدینَةِ (الأخبار الطوال: ص 261، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2632).
3- (3) . أمَرَ [یَزیدُ] بِالنِّسوَةِ أن یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ مَعَهُنَّ أخوهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَاُفرِدَ لَهُم دارٌتَتَّصِلُ بِدارِ یَزیدَ، -

1673. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف، از حارث بن کعب -: هنگامی که خواستند بیرون بروند، یزید، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را فرا خواند و سپس گفت: خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند! هان! به خدا سوگند، اگر طرفِ حسین، من بودم، هرگز چیزی از من نمی خواست، جز آن که به او می دادم و با هر چه می توانستم، حتّی با هلاکت فرزندانم، مرگ را از او می راندم؛ امّا خدا، آنچه را دیدی، تقدیر کرده بود. به من نامه بنویس و هر درخواستی داشتی، به من برسان.

یزید، آنان را پوشانْد و سفارش آنان را به فرستاده اش نمود. آن فرستاده، با آنان به راه افتاد و شب با آنان می رفت و پیشاپیشِ آنان بود؛ امّا نه آن قدر که ایشان را گم کند، و چون فرود می آمدند، از آنان فاصله می گرفت و خود و یارانش مانند نگهبانان، گرداگرد آنها پخش می شدند و در فاصله ای با آنان فرود می آمد که هر گاه کسی از آنان می خواست وضویی بگیرد یا برای قضای حاجت برود، خجالت نمی کشید.

همواره همراه آنان در راه، فرود می آمد و از خواسته هایشان جویا می شد و با آنها مهربانی می کرد تا به مدینه وارد شدند.(1)

1674. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: روایت شده که یزید، به اسیران اهل بیت، پیشنهاد ماندن در دمشق را

ص:593


1- (1) . لَمّا أرادوا أن یَخرُجوا، دَعا یَزیدُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ، أما وَاللّهِ لَو أنّی صاحِبُهُ ما سَأَلَنی خَصلَةً أبَداً إلّاأعطَیتُها إیّاهُ، ولَدَفَعتُ الحَتفَ عَنهُ بِکُلِّ ما استَطَعتُ ولَو بِهَلاکِ بَعضِ وُلدی، ولکِنَّ اللّهَ قَضی ما رَأَیتَ. کاتِبنی وأنهِ کُلَّ حاجَةٍ تَکونُ لَکَ. قالَ: وکَساهُم وأوصی بِهِم ذلِکَ الرَّسولَ. قالَ: فَخَرَجَ بِهِمُ [الرَّسولُ]، وکانَ یُسایِرُهُم بِاللَّیلِ فَیَکونونَ أمامَهُ حَیثُ لا یَفوتونَ طَرفَهُ، فَإِذا نَزَلوا تَنَحّی عَنهُم وتَفَرَّقَ هُوَ وأصحابُهُ حَولَهُم کَهَیئَةِ الحَرَسِ لَهُم، ویَنزِلُ مِنهُم بِحَیثُ إذا أرادَ إنسانٌ مِنهُم وُضوءاً أو قَضاءَ حاجَةٍ لَم یَحتَشِم. فَلَم یَزَل یُنازِلُهُم فِی الطَّریقِ هکَذا ویَسأَلُهُم عَن حَوائِجِهِم ویُلَطِّفُهُم، حَتّی دَخَلُوا المَدینَةَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 578).

داد. آنان نپذیرفتند و گفتند: ما را به مدینه باز گردان که آن جا، هجرتگاه جدّمان است.

یزید به نُعمان بن بشیر گفت: هر چه اینان لازم دارند، آماده کن و مردی امانتدار و شایسته از شامیان، همراه آنان بفرست و سواران و یاورانی نیز همراه او کن.

سپس یزید به آنان، لباس و هدایایی داد و روزی و حقوقی برایشان معیّن کرد و آن گاه، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را خواست و به ایشان گفت: خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند! هان! به خدا سوگند، اگر من طرفِ دعوای حسین بودم، چیزی از من نمی خواست، جز آن که به او می دادم و با هر چه در توانم بود، حتّی با هلاکت برخی فرزندانم، مرگ را از او می راندم؛ امّا خداوند، آنچه را دیدی، تقدیر کرده بود. پس هر درخواستی داشتی، برای من بنویس.

سپس سفارش آنها را به فرستاده اش کرد. او نیز با آنان، حرکت کرد و آن اندازه جلوتر بود که او را گم نمی کردند و چون کاروان اسیران، فرود می آمدند، از آنها فاصله می گرفت و خود و یارانش، مانند نگهبانان، پخش می شدند و هر گاه یکی از آنان می خواست وضو بگیرد، وی را فرود می آورد و حاجت هایشان را برایشان، فراهم می آورد و با آنان، مهربانی می کرد تا به مدینه وارد شدند.(1)

1675. أنساب الأشراف: یزید، دو برابرِ آنچه از هر یک از زنان حسین علیه السلام برده بودند، به آنها داد و گفت: پسر سمیّه - که لعنت خدا بر او باد - عجله کرد.

یزید، زنان و کودکان را با فرستاده ای به سوی مدینه فرستاد و سفارش آنان را به او کرد و او، همواره با آنان همراهی کرد تا به مدینه وارد شدند.

همچنین یزید به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت: اگر دوست داری نزد ما بمانی، به تو نیکی می کنیم و حقّ خویشاوندی ات را نگاه می داریم. [امّا] علی بن الحسین علیه السلام رفتن به مدینه

ص:594


1- (1) . رُوِیَ أنَّ یَزیدَ عَرَضَ عَلَیهِم [أی عَلی سَبایا أهلِ البَیتِ] المُقامَ بِدِمَشقَ فَأَبَوا ذلِکَ، وقالوا: رُدَّنا إلَی المَدینَةِ لِأَنَّها مُهاجَرَةُ جَدِّنا. فَقالَ لِلنُّعمانِ بنِ بَشیرٍ: جَهِّز هؤُلاءِ بِما یُصلِحُهُم وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمیناً صالِحاً، وَابعَث مَعَهُم خَیلاً وأعواناً. ثُمَّ کَساهُم وحَباهُم وفَرَضَ لَهُمُ الأَرزاقَ وَالأَنزالَ. ثُمَّ دَعا بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَهُ: لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ! أما وَاللّهِ لَو کُنتُ صاحِبَهُ ما سَأَلَنی خُطَّةً إلّاأعطَیتُها إیّاهُ، ولَدَفَعتُ عَنهُ الحَتفَ بِکُلِّ ما قَدَرتُ عَلَیهِ، ولَو بِهَلاکِ بَعضِ وُلدی، ولکِن قَضَی اللّهُ ما رَأَیتَ. فَکاتِبنی بِکُلِّ حاجَةٍ تَکونُ لَکَ، ثُمَّ أوصی بِهِمُ الرَّسولَ. فَخَرَجَ بِهِم الرَّسولُ یُسایِرُهُم، فَیَکونُ أمامَهُم حَیثُ لا یَفوتونَ طَرفَهُ، فَإِذا نَزَلوا تَنَحّی عَنهُم وتَفَرَّقَ هُوَ وأصحابُهُ کَهَیئَةِ الحَرَسِ، ثُمَّ یَنزِلُ بِهِم حَیثُ أرادَ أحَدُهُمُ الوُضوءَ، ویَعرِضُ عَلَیهِم حَوائِجَهُم، ویَلطِفُ بِهِم حَتّی دَخَلُوا المَدینَةَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 74؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 145).

را برگزید و یزید هم عطایی به او داد و او را روانۀ مدینه کرد.(1)

1676. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید، اثاثیۀ حسین علیه السلام و زنان و خانواده و فرزندان باقی مانده را همراه آنان، روانه کرد و همه چیز را برایشان فراهم کرد و هیچ نیازی را در مدینه برایشان نگذاشت، جز آن که فرمان داد برایشان فراهم کنند. او به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت: اگر دوست داری که نزد ما بمانی، بمان که پیوندمان را با تو نگاه می داریم و حقّت را پاس می داریم، و اگر دوست داری که تو را به وطنت باز گردانم، باز به تو صله [و عطا] می دهم.

علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «مرا به وطنم باز گردان».

یزید، او را به مدینه باز گرداند و به او هدایایی داد و به فرستادگانی که همراه آنان روانه کرده بود، فرمان داد هر کجا و هر زمان که آنان خواستند، فرود آیند، و آنان را با مُحرِز بن حُرَیث کَلبی و مردی از بَهرا - که هر دو از فضیلتمندان شام بودند -، فرستاد.(2)

8/8 عبور خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) از کربلا

1677. الملهوف: هنگامی که زنان و خاندان امام حسین علیه السلام از شام باز گشتند و به عراق رسیدند. به راه نمایشان گفتند: «ما را از راه کربلا ببر». آنان به قتلگاه [شهدا] رسیدند و جابر بن عبد اللّه انصاری - که خدا رحمتش کند - و گروهی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند که برای زیارت قبر حسین علیه السلام آمده بودند.

ص:595


1- (1) . أعطی یَزیدُ کُلَّ امرَأَةٍ مِن نِساءِ الحُسَینِ ضِعفَ ما ذَهَبَ لَها، وقالَ: عَجَّلَ ابنُ سُمَیَّةَ لَعنَةُ اللّهِ عَلَیهِ. وبَعَثَ یَزیدُ بِالنِّساءِ وَالصِّبیانِ إلَی المَدینَةِ مَعَ رَسولٍ، وأوصاهُ بِهِم، فَلَم یَزَل یَرفُقُ بِهِم حَتّی وَرَدُوا المَدینَةَ. وقالَ لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام: إن أحبَبتَ أن تُقیمَ عِندَنا بَرَرناکَ ووَصَلناکَ. فَاختارَ إتیانَ المَدینَةِ، فَوَصَلَهُ وأشخَصَهُ إلَیها (أنساب الأشراف: ج 3 ص 417).
2- (2) . بَعَثَ [یَزیدُ] بِثَقَلِ الحُسَینِ علیه السلام ومَن بَقِیَ مِن نِسائِهِ وأهلِهِ ووُلدِهِ مَعَهُم، وجَهَّزَهُم بِکُلِّ شَیءٍ، لَم یَدَع لَهُم حاجَةً بِالمَدینَةِ إلّاأمَرَ لَهُم بِها، وقالَ لِعَلِیِّ بنِ حُسَینٍ علیه السلام: إن أحبَبتَ أن تُقیمَ عِندَنا فَنَصِلَ رَحِمَکَ ونَعرِفَ لَکَ حَقَّکَ فَعَلتَ، وإن أحبَبتَ أن أرُدَّکَ إلی بِلادِکَ أصِلُکَ. قالَ: بَل تَرُدُّنی إلی بِلادی. فَرَدَّهُ إلَی المَدینَةِ ووَصَلَهُ، وأمَرَ الرُّسُلَ الَّذینَ وَجَّهَهُم مَعَهُم أن یَنزِلوا بِهِم حَیثُ شاؤوا ومَتی شاؤوا. وبَعَثَ بِهِم مَعَ مُحرِزِ بنِ حُرَیثٍ الکَلبِیِّ ورَجُلٍ مِن بَهراءَ، وکانا مِن أفاضِلِ أهلِ الشّامِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 490. نیز، ر. ک: تاریخ دمشق: ج 57 ص 79).

پس در یک زمان، در آن جا گرد آمدند و با گریه و اندوه و بر سر و صورت زنان، به هم رسیدند و مجلس های عزایی بر پا داشتند که جگر را آتش می زد. زنان حاضر در آن جا هم گِرد آمدند و چندین روز، همین گونه ماندند.(1)

1678. مثیر الأحزان: هنگامی که خاندان امام حسین علیه السلام از کربلا گذشتند، جابر بن عبد اللّه انصاری - که رحمت خدا بر او باد - و گروهی از بنی هاشم را که برای زیارت مرقد حسین علیه السلام آمده بودند، دیدند و هم زمان به آن جا رسیدند و همدیگر را با غم و اندوه و ماتم سرایی بر این مصیبت دردناک و سوزانندۀ جگرِ دوستان، دیدار کردند.(2)

1679. الآثار الباقیة: در روز بیستم [صفر]، سرِ حسین علیه السلام به جایگاهش باز گردانده شد تا با پیکرش به خاک سپرده شود و «زیارت اربعین» هم در این روز است. اهل حرم حسین علیه السلام هم در بازگشت از شام [با آن سر] بودند.(3)

1680. الأمالی، صدوق - به نقل از فاطمه، دختر علی علیه السلام -: یزید، فرمان داد تا زنان حسین علیه السلام را با علی بن الحسین علیه السلام در زندانی حبس کنند که آنان را نه از گرما و نه از سرما، نگاه نمی داشت تا آن جایی که صورت هایشان پوست انداخت. در بیت المقدّس، سنگی را از روی زمین بر نمی داشتند، جز آن که زیر آن، خون تازه می یافتند و مردم، آفتاب را روی دیوارها، به سانِ مَلحفه های زعفرانی، سرخْرنگ می دیدند تا آن که علی بن الحسین علیه السلام با زنان [خاندان خود] حرکت کرد و سرِ حسین علیه السلام را به کربلا، باز گرداند.(4)

ص:596


1- (1) . لَمّا رَجَعَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام وعِیالُهُ مِنَ الشّامِ وبَلَغوا إلَی العِراقِ، قالوا لِلدَّلیلِ: مُرَّ بِنا عَلی طریقِ کَربَلاءَ، فَوَصَلوا إلی مَوضِعِ المَصرَعِ، فَوَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیَّ رَحِمَهُ اللّهُ وجَماعَةً مِن بَنی هاشِمٍ ورِجالاً مِن آلِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله قَد وَرَدوا لِزِیارَةِ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَوافَوا فی وَقتٍ واحِدٍ، وتَلاقَوا بِالبُکاءِ وَالحُزنِ وَاللَّطمِ، وأقامُوا المَآتِمَ المُقرِحَةَ لِلأَکبادِ، وَاجتَمَعَت إلَیهِم نِساءُ ذلِکَ السَّوادِ، وأقاموا عَلی ذلِکَ أیّاماً (الملهوف: ص 225، بحار الأنوار: ج 45 ص 146).
2- (2) . لَمّا مَرَّ عِیالُ الحُسَینِ علیه السلام بِکَربَلاءَ، وَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیَّ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ وجَماعَةً مِن بَنی هاشِمٍ قَدِموا لِزِیارَتِهِ فی وَقتٍ واحِدٍ، فَتَلاقَوا بِالحُزنِ وَالاِکتِئابِ وَالنَّوحِ عَلی هذَا المُصابِ المُقرِحِ لِأَکبادِ الأَحبابِ (مثیر الأحزان: ص 107).
3- (3) . فی العِشرینَ رُدَّ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام إلی مَجثَمِهِ حَتّی دُفِنَ مَعَ جُثَّتِهِ، وفیهِ زِیارَةُ الأَربَعینَ، وهُم حَرَمُهُ بَعدَ انصِرافِهِم مِنَ الشّامِ (الآثار الباقیة: ص 422).
4- (4) . إنَّ یَزیدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهما السلام فی مَحبِسٍ، لا یُکِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّی تَقَشَّرَت وُجوهُهُم، ولَم یُرفَع بِبَیتِ المَقدِسِ حَجَرٌ عَن وَجهِ الأَرضِ إلّاوُجِدَ تَحتَهُ دَمٌ عَبیطٌ، وأبصَرَ النّاسُ الشَّمسَ عَلَی الحیطانِ حَمراءَ کَأَنَّها المَلاحِفُ المُعَصفَرَةُ، إلی أن خَرجَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام بِالنِّسوَةِ، ورَدَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام إلی کَربَلاءَ (الأمالی، صدوق: ص 231 ح 243، روضة الواعظین: ص 212).
9/8 نخستین زائر قبر امام حسین (علیه السلام) از مردم

1681. مصباح الزائر - به نقل از عطا -: روز بیستم صفر، با جابر بن عبد اللّه بودم. هنگامی که به غاضریّه(1)رسیدیم، در جوی آن جا غسل کرد و پیراهن پاکیزه ای را که همراه داشت، پوشید. سپس به من گفت: ای عطا! آیا عطری به همراه داری؟

گفتم: سُعد (مادّه ای خوش بو کننده) دارم.

او از آن به سر و بقیّۀ بدنش مالید. سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسین علیه السلام ایستاد و سه تکبیر گفت و بیهوش، بر زمین افتاد و هنگامی که به هوش آمد، شنیدم که می گوید: سلام بر شما، ای خاندان خدا!....(2)

1682. بشارة المصطفی - به نقل از عطیّۀ عوفی(3) -: همراه جابر بن عبد اللّه انصاری، برای زیارت قبر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام حرکت کردیم. هنگامی که به کربلا رسیدیم، جابر به کرانۀ فرات، نزدیک شد و غسل کرد و پیراهن و ردایی به تن کرد و کیسۀ عطری را گشود و آن را بر بدنش پاشید و هیچ

ص:597


1- (1) . ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان همین جلد.
2- (2) . کُنتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ یَومَ العِشرینَ مِن صَفَرٍ، فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِیَّةَ اغتَسَلَ فی شَریعَتِها، ولَبِسَ قَمیصاً کانَ مَعَهُ طاهِراً. ثُمَّ قالَ لی: أمَعَکَ شَیءٌ مِنَ الطّیبِ یا عَطا؟ قُلتُ: مَعی سُعدٌ، فَجَعَلَ مِنهُ عَلی رَأسِهِ وسائِرِ جَسَدِهِ. ثُمَّ مَشی حافِیاً حَتّی وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، وکَبَّرَ ثَلاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغشِیّاً عَلَیهِ، فَلَمّا أفاقَ سَمِعتُهُ یَقولُ: السَّلامُ عَلَیکُم یا آلَ اللّهِ... (مصباح الزائر: ص 286، بحار الأنوار: ج 101 ص 329 ح 1).
3- (3) . ابو الحسن عطیّة بن سعد بن جُنادۀ عوفی جدلی قیسی کوفی. امیر مؤمنان علیه السلام، نام او را انتخاب کرد و در باره اش فرمود: «این، عطیّۀ (هدیۀ) خداست». وی از تابعیان مشهور است و شیخ طوسی، او را در زمرۀ اصحاب امام علی علیه السلام و امام باقر علیه السلام بر شمرده است و بَرقی، او را از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام دانسته است. او مورد اعتماد و کثیر الحدیث است. وی همراه ابن اشعث، علیه حَجّاج، قیام کرد و حَجّاج، به دلیل خودداری وی از دشنامگویی به امام علی علیه السلام، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وی زدند و سر و ریشش را تراشیدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقی ماندۀ دوران حکومت حَجّاج، در خراسان، سُکنا گزید و زمانی که عمر بن هُبَیره، حاکم عراق شد، به کوفه باز گشت. او به سال 111 ق (بنا بر قول مشهور) و یا 127 ق (بنا بر قولی دیگر، که ظاهراً به قرینۀ روایت کردنش از امام صادق علیه السلام، همین تاریخ، درست است)، در همان کوفه در گذشت.

گامی برنداشت، جز آن که ذکر خدای متعال گفت، تا این که به قبر، نزدیک شد و [به من] گفت:

دست مرا بر قبر بگذار.

چون دست او را بر قبر گذاشتم، بیهوش، بر روی قبر افتاد. کمی آب بر او پاشیدم و هنگامی که به هوش آمد، سه بار، صدا زد: حسین!

آن گاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمی دهد؟!

سپس گفت: چگونه پاسخ دهی، در حالی که خون رگ هایت را بر میان شانه ها و پشتت ریختند و میان سر و پیکرت، جدایی انداختند؟! گواهی می دهم که تو، فرزند خاتم پیامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم پیمان تقوا و چکیدۀ هدایت و پنجمین فرد از اصحاب کسایی و فرزند [علی،] سالار نقیبان و فرزند فاطمه، سَرور زنانی! و چگونه چنین نباشی، در حالی که از دست سَرور پیامبران، غذا خورده ای و در دامان تقواپیشگان، پرورش یافته ای و از سینۀ ایمان، شیر نوشیده ای و با اسلام، تو را از شیر گرفته اند!

پاک زیستی و پاک رفتی؛ امّا دل های مؤمنان، در فراق تو خوش نیست، بی آن که در این، تردیدی رود که همۀ اینها به خیرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهی می دهم که تو بر همان روشی رفتی که برادرت یحیی بن زکریّا رفت.

آن گاه جابر، دیدۀ خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، ای روح هایی که گرداگردِ حسین، فرود آمده، همراهش شدید! گواهی می دهم که نماز را به پا داشتید و زکات دادید و به نیکی فرمان دادید و از زشتی، باز داشتید و با مُلحدان جنگیدید و خدا را پرستیدید تا به شهادت رسیدید. سوگند به آن که محمّد را به حق برانگیخت، در آنچه به آن در آمدید، با شما شریک هستیم.

به جابر گفتم: ای جابر! چگونه [با آنان شریک باشیم]، با آن که ما نه به درّه ای فرود آمدیم و نه از کوهی بالا رفتیم و نه شمشیری زدیم، در حالی که اینان، سرهایشان از پیکر، جدا شد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند؟!

جابر گفت: ای عطیّه! شنیدم که حبیبم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «هر کس گروهی را دوست داشته باشد، با آنان محشور می شود، و هر کس کارِ کسانی را دوست داشته باشد، در کارشان شریک می شود»، و سوگند به آن که محمّد را به حق به پیامبری بر انگیخت، نیّت من و همراهانم، همان است که حسین علیه السلام و یارانش بر آن رفته اند. مرا به سوی خانه های کوفه ببر.

هنگامی که بخشی از راه را رفتیم، گفت: ای عطیّه! آیا سفارشی به تو بکنم، که دیگر گمان ندارم پس از این سفر، تو را ببینم؟ دوستدار خاندان محمّد را، تا زمانی که آنان را دوست می دارد،

ص:598

دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را، تا زمانی که با آنان دشمن است، دشمن بدار، هر چند روزه گیر و شب زنده دار باشد، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت کن، که اگر یک گامش از فراوانیِ گناهش بلغزد، گام دیگرش به محبّت آنان استوار می مانَد؛ چرا که دوستدار آنان، به بهشت باز می گردد و دشمن آنان، به سوی آتش [دوزخ] می رود.(1)

1683. مسارّ الشیعة: در روز بیستم ماه صفر، بازگشت اهل حرمِ سَرور و مولایمان ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام از شام به شهر پیامبر صلی الله علیه و آله است و آن، همان روزی است که جابر بن عبد اللّه بن حِزام انصاری، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که خدای متعال از او خشنود باد - برای زیارت قبر ابا عبد اللّه علیه السلام از مدینه به کربلا آمد. او نخستین زائر امام حسین علیه السلام از میان مردم است.(2)

ص:599


1- (1) . خَرَجتُ مَعَ جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیِّ زائِرَینِ قَبرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَلَمّا وَرَدنا کَربَلاءَ دَنا جابِرٌ مِن شاطِئِ الفُراتِ فَاغتَسَلَ، ثُمَّ اتَّزَرَ بِإِزارٍ وَارتَدی بِآخَرَ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّةً فیها سُعدٌ فَنَثَرَها عَلی بَدَنِهِ، ثُمَّ لَم یَخطُ خُطوَةً إلّاذَکَرَ اللّهَ تَعالی. حَتّی إذا دَنا مِنَ القَبرِ قالَ: ألمِسنیهِ، فَأَلمَستُهُ، فَخَرَّ عَلَی القَبرِ مَغشِیّاً عَلَیهِ، فَرَشَشتُ عَلَیهِ شَیئاً مِنَ الماءِ، فَلَمّا أفاقَ قالَ: یا حُسَینُ، ثَلاثاً، ثُمَّ قالَ: حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ. ثُمَّ قالَ: وأنّی لَکَ بِالجَوابِ وقَد شُحِطَت أوداجُکَ عَلی أثباجِکَ، وفُرِّقَ بَینَ بَدَنِکَ ورَأسِکَ، فَأَشهَدُ أنَّکَ ابنُ خاتَمِ النَّبِیّینَ، وَابنُ سَیِّدِ المُؤمِنینَ، وَابنُ حَلیفِ التَّقوی وسَلیلِ الهُدی وخامِسُ أصحابِ الکِساءِ، وَابنُ سَیِّدِ النُّقَباءِ، وَابنُ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ النِّساءِ، وما لَکَ لا تَکونُ هکَذا وقَد غَذَّتکَ کَفُّ سَیِّدِ المُرسَلینَ، ورُبّیتَ فی حِجرِ المُتَّقینَ، ورُضِعتَ مِن ثَدیِ الإِیمانِ وفُطِمتَ بِالإِسلامِ، فَطِبتَ حَیّاً وطِبتَ مَیِّتاً، غَیرَ أنَّ قُلوبَ المُؤمِنینَ غَیرُ طَیِّبَةٍ لِفِراقِکَ، ولا شاکَّةٍ فِی الخِیَرَةِ لَکَ، فَعَلَیکَ سَلامُ اللّهِ ورِضوانُهُ، وأشهَدُ أنَّکَ مَضَیتَ عَلی ما مَضی عَلَیهِ أخوکَ یَحیَی بنُ زَکَرِیّا. ثُمَّ جالَ بِبَصَرِهِ حَولَ القَبرِ وقالَ: السَّلامُ عَلَیکُم أیَّتُهَا الأَرواحُ الَّتی حَلَّت بِفِناءِ الحُسَینِ وأناخَت بِرَحلِهِ، وأشهَدُ أنَّکُم أقَمتُمُ الصَّلاةَ وآتَیتُمُ الزَّکاةَ، وأمَرتُم بِالمَعروفِ ونَهَیتُم عَنِ المُنکَرِ، وجاهَدتُمُ المُلحِدینَ، وعَبَدتُمُ اللّهَ حَتّی أتاکُمُ الیَقینُ. وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِیّاً لَقَد شارَکنا کُم فیما دَخَلتُم فیهِ. قالَ عَطِیَّةُ: فَقُلتُ لَهُ: یا جابِرُ! کَیفَ ولَم نَهبِط وادِیاً ولَم نَعلُ جَبَلاً ولَم نَضرِب بِسَیفٍ، وَالقَومُ قَد فُرِّقَ بَینَ رُؤوسِهِم وأبدانِهِم، واُوتِمَت أولادُهُم، وأرمَلَت أزواجُهُم؟! فَقالَ: یا عَطِیَّةُ! سَمِعتُ حَبیبی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: مَن أحَبَّ قَوماً حُشِرَ مَعَهُم، ومَن أحَبَّ عَمَلَ قَومٍ اشرِکَ فی عَمَلِهِم، وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ نَبِیّاً، إنَّ نِیَّتی ونِیَّةَ أصحابی عَلی ما مَضی عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام وأصحابُهُ، خُذوا بی نَحوَ أبیاتِ کوفانَ. فَلَمّا صِرنا فی بَعضِ الطَّریقِ قالَ: یا عَطِیَّةُ! هَل اوصیکَ وما أظُنُّ أنَّنی بَعدَ هذِهِ السَّفَرَةِ مُلاقیکَ؟ أحبِب مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ما أحَبَّهُم، وأبغِض مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ ما أبغَضَهُم وإن کانَ صَوّاماً قَوّاماً، وَارفُق بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إن تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِکَثرَةِ ذُنوبِهِ ثَبَتَت لَهُ اخری بِمَحَبَّتِهِم، فَإِنَّ مُحِبَّهُم یَعودُ إلَی الجَنَّةِ، ومُبغِضَهُم یَعودُ إلَی النّارِ (بشارة المصطفی: ص 74؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 167).
2- (2) . فِی الیَومِ العِشرینَ مِنهُ [أی مِن شَهرِ صَفَرٍ] کانَ رَجوعُ حَرَمِ سَیِّدِنا ومَولانا أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام مِنَ الشّامِ إلی مَدینَةِ ū الرَّسولِ صلی الله علیه و آله، وهُوَ الیَومُ الَّذی وَرَدَ فیهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ حِزامٍ الأَنصارِیُّ - صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ ورَضِیَ اللّهُ تَعالی عَنهُ - مِنَ المَدینَةِ إلی کَربَلاءَ لِزِیارَةِ قَبرِ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام. فَکانَ أوَّلَ مَن زارَهُ مِنَ النّاسِ (مسارّ الشیعة: ص 46. نیز، ر. ک: المصباح، کفعمی: ص 510).

1684. مصباح المتهجّد: در روز بیستم ماه صفر، بازگشت اهل حرم سرورمان، حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام، از شام به مدینه است و این، همان روزی است که جابر بن عبد اللّه بن حزام انصاری، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که خدا از او خشنود باد -، برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام از مدینه به کربلا آمد. او نخستین کسی است که امام حسین علیه السلام را زیارت کرد، و مستحب است زیارت امام حسین علیه السلام در این روز، که همان «زیارت اربعین» است.(1)

ص:600


1- (1) . فی الیَومِ العِشرینَ مِنهُ [أی مِن شَهرِ صَفَرٍ] کانَ رُجوعُ حَرَمِ سَیِّدِنا أَبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ بنِ عَلیِّ بنِ أَبی طالِبٍ علیهما السلام مِنَ الشَّامِ إِلی مَدینَةِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله وَهوَ الیَومُ الَّذی وَرَدَ فیهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ حِزامٍ الأَنصاریُّ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ - صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ وَ رَضِیَ عَنهُ - مِنَ المَدینَةِ إِلی کَربَلاءَ لِزیارَةِ قَبرِ أَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَکانَ أَوَّلَ مَن زارَهُ مِنَ النّاسِ، وَ یُستَحَبُّ زِیارَتُهُ علیه السلام فیهِ وَ هِیَ زِیارَةُ الأربعینِ (مصباح المتهجّد: ص 787، بحار الأنوار: ج 98 ص 334).
سخنی در بارۀ بازگشت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به کربلا و ملاقات آنها با جابر در روز اربعین
اشاره

در بارۀ بازگشت اهل بیت سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا و ملاقات آنان با جابر بن عبد اللّه انصاری در اربعین شهدای عاشورا، چند مسئله قابل بحث و بررسی است:

اوّل، این که: آیا خانوادۀ امام علیه السلام در بازگشت از شام، از کربلا عبور کرده اند یا نه؟ و اگر عبور کرده اند، این ماجرا در اربعین شهدا اتّفاق افتاده یا نه؟ و اگر در اربعین بوده، اربعین اوّل (سال 61 هجری) بوده است یا اربعین دوم؟

دوم، این که: آیا جابر بن عبد اللّه، می توانسته در اربعین اوّل، خود را به کربلا برساند؟

سوم، این که: آیا ملاقاتی میان جابر و اهل بیت سیّد الشهدا در کربلا انجام شده است یا نه؟

یک. بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کربلا
اشاره

در مورد اصل بازگشت خانوادۀ سیّد الشهدا به کربلا، و بر فرضِ بازگشت آنان، در بارۀ زمان دقیق آن (اربعین اوّل، اربعین دوم یا هر زمان دیگر)، آرای مختلفی وجود دارد که اینک به آنها اشاره می شود:

الف. عدم بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کربلا

برخی مانند استاد شهید مرتضی مطهّری، بر این باورند که اصولاً اهل بیت سیّد الشهدا علیه السلام، به کربلا باز نگشته اند. متن سخن ایشان، این است:

اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند این طور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آن جا با جابر، ملاقات کردند و امام زین العابدین علیه السلام هم با جابر ملاقات کرد، در صورتی که بجز در کتاب لهوف - که آن هم نویسنده اش یعنی سیّد ابن طاووس، در کتاب های دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل، تأیید نکرده است - در هیچ کتاب دیگری، چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی ای هم این را تأیید نمی کند؛ ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود، از مردم گرفت؟!

جابر، اوّلین زائر امام حسین علیه السلام بوده است و اربعین هم، جز موضوع زیارت قبر امام

ص:601

حسین علیه السلام، هیچ چیز دیگری ندارد. موضوعِ تجدید عزای اهل بیت نیست. موضوعِ آمدن اهل بیت به کربلا نیست. اصلاً راه شام از کربلا نیست. راه شام به مدینه، از همان شام، جدا می شود.(1)

ظاهراً این نظریّه، مبتنی بر آن چیزی است که محدّث نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان، در این باره آورده است. وی ضمن بیان دلایلی برای اثبات نظریّۀ خود، مبنی بر باز نگشتن اهل بیت امام علیهم السلام به کربلا، می گوید:

بر هر ناظری در کتب مقاتل، مخفی نیست که بعد از ندامت ظاهری رِجس پلید یزید و عذر خواستن و مخیّر نمودنْ آل اللّه را بین ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلی (مدینۀ طیّبه) و اختیار کردن ایشان، مراجعت را، در این که به عزم مدینه از شام بیرون رفتند و از عراق و کربلا، ذکری در آن جا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود و راه شام به عراق، از خودِ شام، از راه حجازْ جدا می شود و قدر مشترکی ندارند، چنان که از متردّدین شنیده شده و از اختلاف طول این سه بَلَد با یکدیگر معلوم می شود. پس هر که خواهد از شام به عراق رود، از آن جا عازم و به خطّ عراق، خواهد سیر کرد و اگر اهل بیت [امام علیه السلام] از آن جا به این عزم بیرون آمدند - چنان که ظاهر عبارت لهوف است -، بی اطّلاعِ آن خبیث و بی اذن او، هرگز برای ایشان، میسّر نبوده و نشود و در آن مجالس، ذکری از این عزم نشود. و ظاهر است که در سیر به عراق، جز زیارت تربت مقدّسه، مقصدی نداشتند و گمان نمی رود با آن خُبث شریرۀ یزید و پلیدیِ فطرتش، اگر اظهار می کردند و اذن می خواستند، راضی شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان کند، با آن دنائتِ طبع و بی حیایی که دویست دینار دهد و بگوید: این، به عوضِ آنچه از شما رفته! به هر حال، این استبعادی است که بالمَرّه، وثوق را از کلام آن راویِ مجهول که در لهوف از او نقل کرده - و البتّه یکی از اهل سِیَر و تواریخ است -، می بَرَد و چون منضم شود به آن، شواهد مقدّمه، اساس این احتمال از اصل، خراب خواهد شد و با این حال، اخبار جزمی روضه خوانان به وقوع این واقعه به مجرّد کلام مذکور، کاشف از نهایت جهل و تجرّی است و کاش به همان چند سطر لهوف یا مقتل ابی مِخنَف، قناعت می کردند و آن را مانند ریشۀ درخت در زمین شورزار قلب ویران نمی کاشتند. آن گاه این همه شاخه و برگ از او نمی رویانیدند. پس از آن، این همه میوه های گوناگونِ اکاذیب از آن نمی چیدند و از زبان حجّت بالغۀ خداوند، حضرت سجّاد علیه السلام، این همه دروغ در وقت ملاقات خیالی با جابر، نقل نمی نمودند....(2)

ص:602


1- (1) . حماسۀ حسینی: ج 1 ص 30. نیز، ر. ک: بررسی تاریخ عاشورا: ص 139.
2- (2) . لؤلؤ و مرجان: ص 161-162.

محدّث قمّی نیز به تبعیت از استاد خود، محدّث نوری، می نویسد:

مکشوف باد که ثقات محدّثین و مورّخین، متّفق اند؛ بلکه خودِ سیّد جلیل علی بن طاووس نیز روایت کرده که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام، عمر سعد ملعون، نخست، سرهای شهدا را به نزد ابن زیادِ لعین، روانه کرد و از پس آن، روز دیگر، اهل بیت را به جانب کوفه برد و ابن زیاد خبیث، بعد از شناخت و شماتت با اهل بیت، ایشان را محبوس داشت و نامه به یزید بن معاویه فرستاد که در باب اهل بیت و سرها، چه عمل نماید. یزید لعین، جواب نوشت که به جانب شام، روان باید داشت. لاجرم، ابن زیاد ملعون، تهیّۀ سفر ایشان نموده و ایشان را به جانب شام فرستاد. و آنچه از قضایای عدیده و حکایت متفرّقۀ سِیر ایشان به جانب شام از کتب معتبره نقل شده، چنان می نماید که ایشان را از راه سلطانی و قُرا و شهرهای معموره، عبور داده اند که قریب چهل منزل می شود، و اگر قطع نظر کنیم از ذکر منازل ایشان و گوییم از برّیۀ غربی فرات، سیر ایشان بوده، آن هم قریب به بیست روز می شود؛ چه، مابین کوفه و شام به خطّ مستقیم، یکصد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قریب به یک ماه، توقّف کرده اند، چنان که سیّد، در اقبال فرموده: "روایت شده که اهل بیت، یک ماه در شام، اقامت کردند در موضعی که ایشان را از سرما و گرما نگاه نمی داشت" -. پس با ملاحظۀ این مطالب، خیلی مستبعد است که اهل بیت بعد از این همه قضایا، از شام برگردند و روز بیستم شهر صفر - که روز اربعین و روز ورود جابر به کربلا بوده - به کربلا وارد شوند، و خودِ سیّد اجل، این مطلب را در اقبال، مستبعد شمرده، به علاوه آن که احَدی از اجلّای فنّ حدیث و معتمدین اهل سِیَر و تواریخ در مقاتل و غیره، اشاره به این مطلب نکرده اند، با آن که ذکر آن از جهاتی شایسته بود؛ بلکه از سیاق کلام ایشان، انکار آن معلوم می شود - چنان که از عبارت شیخ مفید در باب حرکت اهل بیت به سمت مدینه در یافتی و قریب این عبارت را ابن اثیر و طبری و قرمانی و دیگران، ذکر کرده اند و در هیچ کدام، ذکری از سفر عراق نیست -؛ بلکه شیخ مفید(1) و شیخ طوسی(2) و کفعمی(3) گفته اند که: در روز بیستم صفر، حرم حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام

ص:603


1- (1) . ر. ک: ص 599 ح 1683.
2- (2) . مصباح المتهجّد: ص 787. نیز، ر. ک: العُدد القویّة: ص 219 ح 11.
3- (3) . ر. ک: المصباح، کفعمی: ص 648، بحار الأنوار: ج 98 ص 334.

رجوع کردند از شام به مدینه و در همان روز، جابر بن عبد اللّه، به جهت زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا آمد و اوّلْ کسی است که امام حسین علیه السلام را زیارت کرد.

و شیخ ما، علّامۀ نوری - طاب ثراه - در کتاب لؤلؤ و مرجان، کلام را در ردّ این نقل، بسط تمام داده. و از نقل سیّد ابن طاووسْ آن را در کتاب خود، عذری بیان نموده، ولکن، این مقام را گنجایش بسط نیست.

و بعضی احتمال داده اند که اهل بیت در حین رفتن از کوفه به شام، به کربلا آمده اند و این احتمال، به جهاتی بعید است. و هم احتمال داده شده که بعد از مراجعت از شام، به کربلا آمده اند؛ لکن در غیرِ روز اربعین بوده؛ چه، سیّد و شیخ ابن نَما که نقل کرده اند ورود ایشان را به کربلا، به روز اربعین، مقیّد نساخته اند.(1) و این احتمال نیز ضعیف است، به سبب آن که دیگران، مانند صاحب روضة الشهدا(2) و حبیب السِیَر(3) و غیره(4) که نقل کرده اند، مقیّد به روز اربعین ساخته اند و از عبارت سیّد نیز ظاهر است که با جابر، در یک روز و یک وقت، وارد شدند، چنان که فرموده: «فَوافَوا فی وَقتٍ واحِدٍ» و مسلّم است که ورود جابر به کربلا، در روز اربعین بوده، و به علاوۀ آنچه ذکر شد، تفصیل ورود جابر به کربلا در کتاب مصباح الزائر سیّد ابن طاووس و بشارة المصطفی(5) - که هر دو از کتب معتبره است - موجود است و ابداً ذکری از ورود اهل بیت در آن هنگام نشده، با آن که به حسب مقام باید ذکر شود.(6)

ب. عدم بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کربلا در اربعین اوّل

سیّد ابن طاووس قدس سره بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا علیه السلام را در اربعین اوّل، مستبعد می داند؛ ولی منکر اصل بازگشت آنها به کربلا نیست. متن عبارت ایشان، این است:

در مصباح المتهجّد دیدم که خانوادۀ امام حسین علیه السلام، در روز بیستم صفر، به همراه مولایمان امام سجّاد علیه السلام وارد مدینه شدند(7) و در غیر این کتاب، آمده که آنان در بازگشت از شام، روز بیستم صفر به کربلا رسیدند و این هر دو قول، بعید است؛ زیرا عبید اللّه بن زیاد - که لعنت خدا بر او باد - به یزید، نامه نوشت و حادثۀ کربلا را برایش گزارش کرد و از وی اجازه خواست که خاندان امام حسین علیه السلام را بفرستد، و تا جواب یزید نرسید، اقدامی صورت نداد و این کار، به حدود بیست روز یا بیشتر، وقت نیاز دارد.

ص:604


1- (1) . ر. ک: ص 595 ح 1677 و ص 596 ح 1678.
2- (2) . روضة الشهدا: ص 391.
3- (3) . تاریخ حبیب السیر: ج 2 ص 60.
4- (4) . توضیح المقاصد: ص 6. نیز، ر. ک: بحار الأنوار: ج 101 ص 334.
5- (5) . ر. ک: ص 597 ح 1681 و 1682.
6- (6) . منتهی الآمال: ص 524.
7- (7) . مصباح المتهجّد: ص 787.

و نیز روایت شده که وقتی کاروان اسیران را به شام بردند، آنها در دمشق به مدّت یک ماه در جایی ماندند که از گرما و سرما، در امان نبودند و صورت قضیّه، مقتضی است که اهل بیت، تا رسیدن به عراق یا مدینه، بیش از چهل روز از زمان شهادت، تأخیر داشته اند. پس عبورشان از کربلا در بازگشت (از شام)، شدنی است؛ ولی در بیستم صفر نمی توانند رسیده باشند.(1)

با تأمّل در این سخن، روشن می شود که میان کلام سیّد ابن طاووس در این جا با آنچه در کتاب الملهوف نقل کرده که خاندان امام حسین علیه السلام در بازگشت از شام، از کربلا عبور کرده اند، تعارضی وجود ندارد.

آنچه ایشان بعید می داند، رسیدن اهل بیت امام علیه السلام در اربعین سال 61 هجری (اربعین اوّل) به کربلاست، نه مطلقِ عبور آنها از آن جا. بنا بر این، آنچه گفته شده که سیّد ابن طاووس در کتاب الإقبال از سخن خود در الملهوف عدول کرده،(2) صحیح نیست و ناشی از عدم تأمّل در کلام ایشان است.

ج. بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کربلا در اربعین دوم

برخی، با عنایت به قرائنی که حاکی از عدم امکان بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا به کربلاست، بر این باورند که ورود آنان و نیز جابر بن عبد اللّه انصاری به کربلا، در اربعین دوم و در سال 62 هجری اتّفاق افتاده است. فرهاد میرزا معتمد الدوله، صاحب قمقام زخّار، در این باره می گوید:

مسافت و عادت تشریف فرمایی حرم حضرت سیّد الشهدا روز اربعین سنۀ 61 هجری به کربلای مُعلّا، مشکل است؛ بلکه خلاف عقل است. روز عاشورا، حضرت به درجۀ رفیعۀ شهادت، فائز شد و عمر بن سعد، یک روز به جهت کشتگانِ خود که دفن کند، توقّف کرد.

روز یازدهم، حرکت کرد - و از کربلای معلّا تا کوفه، به خطّ مستقیم، تخمیناً هشت فرسخ است - و چند روزی در کوفه، اهل عصمت را عبید اللّه ملعون، به جهت شهرت این کار و ادخال رُعب در قلوب قبایل عرب، نگاه داشت تا از یزید، خبر رسید که حرم [امام علیه السلام] را به دمشق بفرستد و از راه حَرّان و زیره و حلَب فرستاد، که مسافت، بعید است - و از کوفه تا دمشق، به خطّ مستقیم، تقریباً 175 فرسخ است - و پس از ورود به شام، به روایتی تا شش ماه، اهل بیت را نگاه داشتند تا نایرۀ غضب یزید ملعون، منتفی شد و اطمینان حاصل کرده،

ص:605


1- (1) . الإقبال: ج 3 ص 100.
2- (2) . ر. ک: حماسۀ حسینی: ج 1 ص 30، منتهی الآمال: ص 481.

حضرت سجّاد علیه السلام را با حرم، اذنِ مراجعت داد. چگونه می شود که در مدّت چهل روز، آن ایاب و ذهاب، ممکن باشد؟! قطعاً اربعین سال دیگر است که سنۀ 62 هجری باشد و هر که به نظر تدبّر ملاحظه نماید، تصدیق نامه نگار را خواهد کرد و جابر بن عبد اللّه، در اربعین 62 به زیارت، مشرّف شده باشد. شرافت جابر، از این است که او، اوّلْ کسی است از صحابۀ کِبار و مخلصین سوگوار که شَدّ رِحال کرده، به این سعادت نایل شده است - کفی به فخراً -، و نامه نگار، خود در این قول، منفرد است. می گویم و می آیمش از عهده بُرون. و اللّه ولیّ التوفیق!(1)

گفتنی است که این نویسنده، دلیلی برای اثبات نظریّۀ خود اقامه نکرده است. بدیهی است قرائنی که موجب استبعاد ورود خانوادۀ امام علیه السلام به کربلا در اربعین اوّل است، نمی توانند اثبات کنند که این واقعه، در اربعین دوم اتّفاق افتاده است.

د. بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کربلا در غیر اربعین

در میان منابع کهن، تنها در الآثار الباقیة ابو ریحان بیرونی (م 440 ق) و ترجمۀ «الفتوح» (اثر فارسی مستوفی هروی/ق 6 ق) تصریح شده که اهل بیتِ سیّد الشهدا در اربعین به کربلا باز گشته اند؛(2) لیکن با توجّه به آنچه گفته شد، پذیرش این سخن، آسان نیست، بویژه این که پس از آن، تا قرون اخیر، هیچ یک از منابع، این نظریّه را مطرح نکرده اند.

امّا بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا در غیر اربعین، در منابعی مانند: الأمالی صدوق،(3) الملهوف و مثیر الأحزان،(4) آمده است. شاید تنها ایرادی که به این مطلب می توان وارد کرد، این است که راه شام به مدینه، راه جداگانه ای است(5) و همان طور که محدّث نوری گفته، بعید است که یزید، اجازه داده باشد که سفر را طولانی کنند و مجدّداً خانوادۀ امام علیه السلام را به کربلا بیاورند؛ لیکن با وجود این استبعاد، نمی توان اصل بازگشت آنان را به کربلا، انکار کرد.(6)

ص:606


1- (1) . قمقام زخّار: ص 586.
2- (2) . ر. ک: ص 596 ح 1679 وص 402 (کربلا).
3- (3) . ر. ک: ص 596 ح 1680. متن این کتاب، تنها آمدن امام زین العابدین علیه السلام را به کربلا می رساند؛ امّا در مورد سایرخانوادۀ امام علیه السلام، ساکت است.
4- (4) . ر. ک: ص 595 ح 1677 و ص 596 ح 1678.
5- (5) . چنان که گذشت، مرحوم محدّث نوری مطرح کرده است که: «راه شام به عراق، از خود شام، از راه حجازْ جدا می شودو قدر مشترک ندارد» و مرحوم شهید مطهری هم این سخن را تأیید نموده است؛ اما چنان که در نقشۀ شمارۀ 5 آمده است، راه شام به عراق از طریق بادیه، با راه شام به مدینه، حدود 147 کیلومتر، مسیر مشترک دارند.
6- (6) . ر. ک: ص 595 (عبور خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از کربلا).
دو. حضور جابر در اربعین اوّل در کربلا

گزارش های متعدّدی، حاکی از حضور جابر بن عبد اللّه انصاری در کربلا در نخستین اربعین شهدا در سال 61 هجری اند.(1)

برخی، در این گزارش ها تردید کرده و گفته اند: با توجّه به امکانات آن دوران، سفر از مدینه تا کربلا، پس از دریافت خبر واقعۀ کربلا، بیش از چهل روز طول می کشیده است. از این رو، جابر نمی توانسته در اربعین اوّل، در کربلا حضور یابد.(2)

در پاسخ این تردید، می توان گفت:

اوّلاً از کجا ثابت شده که جابر، هنگام واقعۀ عاشورا، در مدینه بوده است؟ شاید وی آن هنگام، مدینه را به سوی کوفه، ترک کرده بوده است.

ثانیاً می توان گفت که امکان دریافت خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش تا ده روز بعد از واقعۀ عاشورا وجود دارد و جابر می توانسته در مدّت باقی مانده تا اربعین، خود را به کربلا برساند.

سه. ملاقات خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله با جابر در کربلا

با تأمّل در آنچه به تفصیل، توضیح داده شد که بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا علیه السلام در غیر اربعین به کربلا (مطابق گزارش سیّد ابن طاووس)، ممکن است انجام شده باشد، ملاقات آنها در غیر اربعین با جابر نیز امکانِ وقوع دارد، با این توضیح که ممکن است جابر، مدّتی را در کربلا مانده باشد و یا در کوفه یا حوالی آن، اقامت گزیده و مجدّداً برای زیارت سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا باز گشته باشد.

تنها سؤالی که در این باره بی پاسخ می ماند، این است که اگر چنین امری وقوع یافته، چرا در منابع شیعه تا قرن هفتم به آن، اشاره ای نشده است و گزارشی از اهل بیت علیهم السلام در این باره در منابع متقدّم و معتبر، وجود ندارد؟ البتّه در منابع متأخّر، مطالب فراوانی در این باره آمده که قابل استناد نیستند. به هر حال، بعید شمردن یا انکار بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا به کربلا، به گونه ای که محدّث نوری، شیخ عبّاس قمی و استاد مطهّری گفته اند، صحیح به نظر نمی رسد.

ص:607


1- (1) . ر. ک: ص 597 ح 1681.
2- (2) . ر. ک: الإقبال: ج 3 ص 101.
10/8 بازگشت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه

1685. الملهوف - به نقل از بشیر بن حَذلَم(1) -: هنگامی که به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام فرود آمد و بارش را فرود آورد و خیمه اش را بر پا کرد و زنان کاروان را فرود آورد و فرمود: «ای بشیر! خدا، پدرت را که شاعر بود، بیامرزد! آیا تو نیز می توانی چیزی بسرایی؟».

گفتم: آری، ای فرزند پیامبر خدا! من شاعرم.

فرمود: «به مدینه برو و خبر [شهادت] ابا عبد اللّه علیه السلام را اعلام کن».

اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدینه وارد شدم. هنگامی که به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدم، صدایم را به گریه بلند کردم و چنین سرودم و خواندم:

ای اهل یثرب! دیگر در آن نمانید.

حسین، کشته شد. پس اشک بریزید!

پیکر خونین او در کربلاست

و سر او بر نیزه، به این سو و آن سو برده می شود.

سپس گفتم: این، علی بن الحسین است، با عمّه ها و خواهرانش، که در اطراف و حومۀ شما فرود آمده اند و من، فرستادۀ او به سوی شما هستم تا جایش را به شما بشناسانم.

هیچ زن پرده نشین و باحجابی در مدینه باقی نمانْد، جز آن که از پسِ پرده ها، سرْ باز و صورتْ خراشیده و بر سر و صورتْزنان، بیرون آمد. آنان، با صدای بلند می گریستند و زاری می کردند و هیچ گاه به اندازۀ آن روز، مرد و زن گریان، و پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روزی تلخ تر از آن، بر مسلمانان ندیده بودم. شنیدم که دختری بر حسین علیه السلام نوحه می خوانَد و می گوید:

خبر [شهادت] سَرورم را کسی داد و [قلبم را] به درد آورد.

خبر خبرآورنده، مرا بیمار و گرانبار کرد.

ای چشمان من! سخاوت کنید و اشک بریزید

و هر دو با هم در اشک ریختن، سخاوت به خرج دهید،

بر کسی که [کشته شدنش] عرشِ خدای بزرگ را لرزاند

و بینی دین و شُکوه را بریده ساخت؛

بر فرزند پیامبر خدا و فرزند وصیّ او

هر چند در سرایی فاصله دار و دور از ما [افتاده] است.

ص:608


1- (1) . در نام وی، اختلاف است و بِشر و بشیر، گفته شده است. همین طور نام پدرش هم متفاوتْ نقل شده و حذلم، جذلم وحذیم، آمده است.

سپس گفت: ای آورندۀ خبر! اندوهمان را بر ابا عبد اللّه، تجدید کردی و زخم سربسته مان را نیشتر زدی. تو کیستی، خدا، رحمتت کند؟

گفتم: من بشیر بن حَذلَم هستم. مولایم علی بن الحسین علیه السلام مرا روانه کرد و خود اکنون، همراه خانواده و زنان ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام در فلان جا فرود آمده است.

آنان، مرا گذاشتند و بلافاصله، روانه شدند. من نیز اسبم را تاختم و به نزد کاروان، باز گشتم.

دیدم که مردم، راه ها و جای ها را پُر کرده اند. از اسبم پیاده شدم و از میان مردم، عبور کردم تا به درِ خیمه رسیدم.

علی بن الحسین علیه السلام درون خیمه بود و بیرون آمد، در حالی که با پارچۀ همراهش، اشک هایش را پاک می کرد، و پشت سرِ ایشان، خادمی با یک چارپایه بود که آن را برای علی بن الحسین علیه السلام نهاد و ایشان بر آن نشست. نمی توانست جلوی اشک ریختن خود را بگیرد و صدای مردم به گریه، و نالۀ دختران و زنان، بلند شد و مردم، از هر سو به او تسلیت می گفتند و آن مکان به ضجّه و ناله در آمد. امام علیه السلام با دستش اشاره کرد که: «ساکت باشید» و هیجان مردم، فرو نشست.

آن گاه امام علیه السلام فرمود: «ستایش، ویژۀ خدای جهانیان است؛ بخشندۀ مهربان، مالک روز جزا، آفریدگار همۀ آفریده ها؛ کسی که آن قدر دور است که در آسمان های بَرین، جای دارد و آن قدر نزدیک است که در [همۀ] رازگویی ها حاضر است. او را بر کارهای بزرگ و فاجعه های روزگار و پیشامدهای دردناک و دردهای جانسوز و وقایع سِتُرگ و مصیبت های بس دهشتناک و گران بار و سنگین و کُشنده، می ستاییم.

ای قوم! خدای متعالِ ستودنی، ما را با مصیبت هایی سنگین و شکافی بزرگ در اسلام، آزموده است. ابا عبد اللّه علیه السلام و خاندانش کشته شده اند، زنان و کودکانش اسیر گشته اند و سر او را بر بالای نیزه، در شهرها چرخانده اند و این، مصیبتی است که نظیری ندارد.

ای مردم! کدام یک از مردان شما، پس از شهادت او، شادی می کنند و کدامین چشمِ شما می تواند اشک خود را نگاه دارد و آن را از ریختن، باز دارد؟ بر شهادت او، آسمان های استوارِ هفتگانه و دریاها با امواج خود و آسمان ها با ستون های [نامرئی] خود و زمین با کرانه های خود و درختان با شاخه های خود و ماهی ها در ژرفای دریاها و فرشتگان مقرّب و همۀ آسمانیان، گریستند.

ای مردم! کدامین قلب از شهادت او نشکافت؟! یا کدامین دل بر او نسوخت؟! یا کدامین گوش، این مصیبت شکافندۀ اسلام را شنید و از شنیدن، باز نمانْد؟!

ص:609

ای مردم! ما رانده شده و آواره، از شهرها تبعید و دور گشته ایم، گویی که فرزندان تُرک و افغانیم،(1) بی آن که گناهی انجام داده یا ناپسندی را به جا آورده و یا ضربه ای به اسلام زده باشیم، و مانند این را در بارۀ پدرانِ پیشین خود نیز نشینده ایم «و این، دروغ بستنی، بیش نیست»(2).

به خدا سوگند، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله آن اندازه که سفارش رعایت ما را به ایشان کرد، سفارش به جنگ با ما می کرد، نمی توانستند از آنچه با ما کردند، بیشتر انجام دهند!

پس «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ»(3) از مصیبتی به چه بزرگی و دردناکی و دهشتناکی و سختی و وحشتناکی و تلخی و گران باری! آنچه را که به ما رسیده و بر ما کارگر شده، نزد خدا می نهیم و به حساب او می گذاریم، که او پیروزمند و انتقام گیرنده است».

سپس صوحان، فرزند صعصعة بن صوحان - که زمینگیر بود - برخاست و از علی بن الحسین - که درودهای خدا بر او باد - به دلیل فلج بودن پاهایش [و ناتوانی بر یاری حسین علیه السلام] عذر خواست و امام علیه السلام عذرخواهی اش را پذیرفت و خوش گمانی و سپاس گزاری خود را به او ابراز کرد و بر پدرش رحمت فرستاد.(4)

ص:610


1- (1) . ترک ها و افغان ها در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.
2- (2) . ص: آیۀ 7.
3- (3) . «همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم» (بخشی از آیۀ 156 از سورۀ بقره که به تعبیر قرآن، صابران، آن را در وقت مصیبت، بر زبان می آورند).
4- (4) . فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أی مِنَ المَدینَةِ] نَزَلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فَحَطَّ رَحلَهُ، وضَرَبَ فُسطاطَهُ وأنزَلَ نِساءَهُ، وقالَ: یا بَشیرُ! رَحِمَ اللّهُ أباکَ لَقَد کانَ شاعِراً، فَهَل تَقدِرُ عَلی شَیءٍ مِنهُ؟ قُلتُ: بَلی - یَابنَ رَسولِ اللّهِ - إنّی لَشاعِرٌ. قالَ: فَادخُلِ المَدینَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام، قالَ بَشیرٌ: فَرَکِبتُ فَرَسی ورَکَضتُ حَتّی دَخَلتُ المَدینَةَ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله رَفَعتُ صَوتی بِالبُکاءِ، وأنشَأتُ أقولُ: یا أهلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم بِها قُتِلَ الحُسَینُ فَأَدمعی مِدرارُ الجِسمُ مِنهُ بِکَربَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأسُ مِنهُ عَلَی القَناةِ یُدارُ قالَ: ثُمَّ قُلتُ: هذا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ مَعَ عَمّاتِهِ وأخَواتِهِ قَد حَلّوا بِساحَتِکُم ونَزَلوا بِفِنائِکُم، وأنَا رَسولُهُ إلَیکُم اعَرِّفُکُم مَکانَهُ. قالَ: فَما بَقِیَت فِی المَدینَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّابَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ، مَکشوفَةً شُعورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ، یَدعونَ بِالوَیلِ وَالثُّبورِ، فَلَم أرَ باکِیاً ولا باکِیَةً أکثَرَ مِن ذلِکَ الیَومِ، ولا یَوماً أمَرَّ عَلَی المُسلِمینَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. وسَمِعتُ جارِیَةً تَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وتَقولُ: -

1686. تاریخ الطبری - به نقل از عمّار دُهْنی، از امام باقر علیه السلام -: هنگامی که اسیران به مدینه وارد شدند، زنی از

ص:611

خاندان عبد المطّلب،(1) با موهایی پریشان، دست بر سر و گریان، به پیشواز آنان آمد و چنین می گفت:

چه می گویید، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به شما بگوید:

ای آخرین امّت! پس از من

چه کردید با عترت و خاندانم؟

برخی از آنان، اسیرند و برخی شان، به خون آغشته اند.

این، پاداش خیرخواهی من برایتان نبود

که با خویشاوندان من، بدرفتاری کنید!(2)

1687. الأمالی، مفید - به نقل از ابو هَیّاج، عبد اللّه بن عامر -: هنگامی که خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه رسید، اسماء دختر عقیل بن ابی طالب - که خدا از او خشنود باد - با گروهی از زنان، بیرون آمد و به کنار قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پناه برد و در آن جا به گریه و زاری پرداخت. سپس به مهاجران و انصار، رو کرد و چنین خواند:

چه می گویید، اگر پیامبرتان روز حساب که

تنها سخنِ راست را می شنوند، به شما بگوید:

خاندانم را بی یاور گذاشتید، یا غایب بودید،

در حالی که حق، نزد ولیّ امر، گرد آمده بود.

او را به دست ستمکاران سپردید

و روز قیامت، هیچ شفاعتگری نزد خدا ندارید!

صبحگاه، در کربلا به هنگامی که مرگِ

آنان فرا رسید، هیچ مدافعی آن جا نبود.

ص:612


1- (1) . در برخی نقل ها مانند المعجم الکبیر (ج 3 ص 118 ح 2853 و ص 124 ح 2875) و أنساب الأشراف (ج 3 ص 420)، به جای عبارتِ «زنی از خاندان عبد المطّلب»، «زینب بنت عقیل» و در برخی دیگر مانند تاریخ دمشق (ج 69 ص 178)، «زینب بنت علی علیه السلام» آمده است.
2- (2) . لَمّا دَخَلوها [أی دَخَلَ الأَسرَی المَدینَةَ] خَرَجَتِ امرَأَةٌ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ، ناشِرَةً شَعرَها، واضِعَةً کُمَّها عَلی رَأسِها، تَلَّقاهُم وهِیَ تَبکی وتَقولُ: ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم وأنتُمُ آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتی وبِأَهلی بَعدَ مُفتَقَدی مِنهُم اساری وقَتلی ضُرِّجوا بِدَمِ ما کانَ هذا جَزائی إذ نَصَحتُ لَکُم أن تُخلِفونی بِسوءٍ فی ذَوی رَحِمی (تاریخ الطبری: ج 5 ص 390، تهذیب الکمال: ج 6 ص 429).

هیچ گاه به اندازۀ آن روز، این اندازه مرد و زنِ گریان ندیده بودیم.(1)

1688. الإرشاد: امّ لقمان،(2) دختر عقیل بن ابی طالب، هنگامی که خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید، سربرهنه، به همراه خواهرانش: امّ هانی، اسماء، رَمْله و زینب، دختران عقیل بن ابی طالب - که رحمت خدا بر آنان باد - بیرون آمد و در حالی که بر کشتگان کربلا می گریست، می گفت:

چه می گویید، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به شما بگوید:

ای آخرین امّت! پس از من،

با عترت و خاندانم چه کردید؟

برخی از آنان، اسیرند و برخی شان به خون آغشته اند.

این، پاداش خیرخواهی من برایتان نبود

که با خویشاوندان من، بدرفتاری کنید!(3)

1689. تاریخ الطبری - به نقل از حارث بن کعب -: فاطمه دختر علی علیه السلام به من گفت: به خواهرم زینب گفتم:

ای خواهر! این مرد شامی (نعمان بن بشیر)، در طول همراهی ما، به ما نیکی کرد. آیا چیزی داری که به او هدیه بدهیم؟

زینب گفت: به خدا سوگند، جز طلاهایمان، چیزی نداریم که به او بدهیم.

به او گفت [م]: طلاهایمان را به او می دهیم.

ص:613


1- (1) . لَمّا أتی نَعیُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی المَدینَةِ، خَرَجَت أسماءُ بِنتُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ رَضِیَ اللّهُ عَنها فی جَماعَةٍ مِن نِسائِها حَتَّی انتَهَت إلی قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَلاذَت بِهِ وشَهِقَت عِندَهُ، ثُمَّ التَفَتَت إلَی المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ، وهِیَ تَقولُ: ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِیُّ لَکُم یَومَ الحِسابِ وصِدقُ القَولِ مَسموعُ خَذَلتُم عِترَتی أو کُنتُم غُیَّباً وَالحَقُّ عِندَ وَلِیِّ الأَمرِ مَجموعُ أسلَمتُموهُم بِأَیدِی الظّالِمینَ فَما مِنکُم لَهُ الیَومَ عِندَ اللّهِ مَشفوعُ ما کانَ عِندَ غَداةِ الطَّفِّ إذ حَضَروا تِلکَ المَنایا ولا عَنهُنَّ مَدفوعُ قالَ: فَما رَأَینا باکِیاً ولا باکِیَةً أکثَرَ مِمّا رَأَینا ذلِکَ الیَومَ (الأمالی، مفید: ص 319 ح 5، الأمالی، طوسی: ص 89 ح 139).
2- (2) . در برخی منابع مانند الملهوف (ص 207) و مثیر الأحزان (ص 95) و تاریخ دمشق (ج 69 ص 178)، نام «اُمّ لقمان» و «زینب» (دو دختر عقیل) در سطر اوّل و دوم این روایت، جا به جا شده است.
3- (3) . خَرَجَت أمُّ لُقمانَ بِنتُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ حینَ سَمِعَت نَعیَ الحُسَینِ علیه السلام حاسِرَةً، ومَعَها أخَواتُها: امُّ هانِئٍ وأسماءُ ورَملَةُ وزَینَبُ بَناتُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِنَّ، تَبکی قَتلاها بِالطَّفِّ وهِیَ تَقولُ: ماذا تَقولونَ إذ قالَ النَّبِیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتی وبِأَهلی بَعدَ مُفتَقَدی مِنهُم اساری ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ ما کانَ هذا جَزائی إذ نَصَحتُ لَکُم أن تُخلِفونی بِسوءٍ فی ذَوِی رَحِمی (الإرشاد: ج 2 ص 124؛ تاریخ دمشق: ج 69 ص 178).

پس النگو و دستبند خود را برداشتم و النگو و دستنبد خواهرم را نیز گرفتم و آنها را برای او فرستادیم و از او عذر خواستیم و گفتیم: این، پاداش همراهی نیکو و خوش رفتاری ات با ماست.

نعمان گفت: اگر آنچه با شما کرده بودم، برای دنیا بود، طلاهای شما و کمتر از آن هم مرا راضی می کرد؛ امّا - به خدا سوگند - من این کار را جز برای خدا و خویشاوندیِ شما با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نکردم.(1)

ر. ک: ص 805 (بخش هشتم/فصل یکم/سوگواری در مدینه/هنگام دریافت خبر)

و دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 247 (بخش دوازدهم/فصل یکم/آنچه از دختران عقیل گزارش شده است).

11/8 پیروزی، از آنِ کیست؟

1690. الأمالی، طوسی - به نقل از عبد اللّه بن سَیابه، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) پس از شهادت حسین بن علی - که درودهای خدا بر آن دو باد - [به مدینه] گام نهاد، ابراهیم بن طلحة بن عبید اللّه به استقبالش آمد و گفت: ای علی بن الحسین! چه کسی چیره گشت؟ و ایشان، سرش را پوشانده و در محمل، نشسته بود. علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود:

«اگر می خواهی بدانی چه کسی پیروز شد، هنگامی که وقت نماز در رسید، اذان و سپس اقامه بگو».(2)

ص:614


1- (1) . قالَت لی فاطِمَةُ بِنتُ عَلِیٍّ علیه السلام: قُلتُ لِاُختی زَینَبَ: یا اخَیَّةُ! لَقَد أحسَنَ هذَا الرَّجُلُ الشّامِیُّ [نُعمانُ بنُ بَشیرٍ] إلَینا فی صُحبَتِنا، فَهَل لَکِ أن نَصِلَهُ؟ فَقالَت: وَاللّهِ ما مَعَنا شَیءٌ نَصِلُهُ بِهِ إلّاحُلِیُّنا. قالَت لَها: فَنُعطیهِ حُلِیَّنا، قالَت: فَأَخَذتُ سِواری ودُملُجی وأخَذَت اختی سِوارَها ودُملُجَها، فَبَعَثنا بِذلِکَ إلَیهِ وَاعتَذَرنا إلَیهِ، وقُلنا لَهُ: هذا جَزاؤُکَ بِصُحبَتِکَ إیّانا بِالحَسَنِ مِنَ الفِعلِ. فَقالَ: لَو کانَ الَّذی صَنَعتُ إنَّما هُوَ لِلدُّنیا کانَ فی حُلِیِّکُنَّ ما یُرضینی ودونه، ولکِن وَاللّهِ ما فَعَلتُهُ إلّاللّهِِ ولِقَرابَتِکُم مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، البدایة و النهایة: ج 8 ص 195).
2- (2) . لَمّا قَدِمَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ وقَد قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِما، استَقبَلَهُ إبراهیمُ بنُ طَلحَةَ بنِ عُبَیدِ اللّهِ وقالَ: یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ، مَن غَلَبَ؟ وهُوَ مُغَطّیً رَأسُهُ وهُوَ فِی المَحمِلِ. قالَ: فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: إذا أرَدتَ أن تَعلَمَ مَن غَلَبَ ودَخَلَ وَقتُ الصَّلاةِ، فَأَذِّن ثُمَّ أقِم (الأمالی، طوسی: ص 677 ح 1432، بحار الأنوار: ج 45 ص 177 ح 27).

بخش هفتم: بازتاب شهادت امام حسین (علیه السلام) و فرجام کسانی که در کشتن امام (علیه السلام) و یارانش نقش داشتند

اشاره

ص:615

درآمد: آثار اجتماعی و تکوینی واقعۀ عاشورا

اشاره

آنچه در این بخش می آید، در واقع، نمونه ای از بازتاب های اجتماعی و آثار تکوینیِ واقعۀ عاشوراست. این آثار اجتماعی و تکوینی، هر چند به حاکمیت ارزش های اسلامی و حکومت اهل بیت علیهم السلام نینجامید؛ لیکن حکومت حزب امَوی را تضعیف کرد و تا حدّی از خطرهای این حزب کاست و مانع از هم پاشیدن اساس اسلام گردید.

به بیان روشن تر، حزب امَوی، بزرگ ترین خطر برای حکومت اسلامی بود. امام علی علیه السلام در حدیثی، در بارۀ خطر این حزب برای امّت اسلامی، چنین می فرماید:

ألا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ؛ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا، وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا. وَ ایْمُ اللَّهِ! لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی، کَالنَّابِ الضَّرُوسِ؛ تَعْذِمُ بِفِیهَا، وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا.(1)

دهشتناک ترین فتنه، در نظر من، فتنۀ بنی امیّه است که کور و تاریک و فراگیر و مبتلا شدن به آن، ویژۀ حقْمداران است. هر کس در آن [فتنه]، اهل بصیرت باشد، [از سوی آنان] به بلا گرفتار می شود، و هر کس بی بصیرت باشد، از آسیب آن [فتنه]، در امان می ماند. به خدا سوگند، پس از من، بنی امیّه را زمامداران بدی خواهید یافت، همانند شتر گاز گیرنده ای که با دهانش گاز می گیرد و با دستش می کوبد و با پایش آسیب می زند و مانعِ دوشیدن شیرش می شود.

شماری از منابع تاریخی، داستانی را از یکی از دوستان صمیمی معاویه، بنیان گذار حکومت امَوی، گزارش کرده اند که حاکی از کینۀ عمیق او نسبت به اسلام و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و نقشۀ وی برای

ص:616


1- (1) . نهج البلاغة: خطبۀ 93، الغارات: ج 1 ص 10، شرح الأخبار: ج 2 ص 40 ح 410 و ص 287 ح 601، کتاب سلیم بن قیس: ج 2 ص 714 ح 17، بحار الأنوار: ج 34 ص 117 ح 951؛ الفتن: ج 1 ص 195 ح 529. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج 12 ص 82 ح 5812.

محو این آیین الهی است. مُطَرَّف، فرزند مُغیرة بن شُعْبه، می گوید:

با پدرم مُغیره، نزد معاویه رفتیم. پدرم معمولاً نزد وی می رفت و با او حرف می زد. آن گاه، نزد من باز می گشت و از معاویه و عقل او یاد می کرد، و از آنچه از معاویه دیده بود، در شگفت بود.

او شبی آمد و از غذا خوردن، خودداری کرد. دیدم که اندوهگین است. مدّتی را درنگ کردم و گمان کردم که دربارۀ خودِ ما و یا در کارمان، پیشامدی رخ داده است. به او گفتم:

چه شده است؟ امشب، اندوهگینی.

گفت: پسرم! من از نزد پلیدترینِ آدم ها می آیم.

به او گفتم: چرا؟

گفت: وقتی با معاویه خلوت کردم، به او گفتم: ای امیر مؤمنان! تو به آرزویت رسیده ای. اگر به عدلْ رفتار کنی و خیر را گسترش دهی [، نیکوست]؛ چرا که پیر شده ای و ای کاش به برادرانت در بنی هاشم نظری داشته باشی و با آنها صِلۀ رحِم کنی! به خدا سوگند، آنها چیزی ندارند که از آن بترسی.

[معاویه] به من گفت: هرگز! مردی تَیمی (ابو بکر) حاکم شد و به عدالت رفتار کرد، و کرد آنچه کرد. به خدا سوگند، این نشد، جز آن که وقتی مُرد، یادش هم مُرد، مگر این که کسی بگوید: ابو بکر (تنها اسمی از او باقی ماند). سپس مردی از قبیلۀ عَدی (عمر) حکمران شد و تلاش کرد و ده سال، دامن همّت به کمر زد. به خدا، زمانْ سپری شد و او مُرد و یادش هم مُرد، مگر این که کسی بگوید: عمر (تنها اسمی از او باقی ماند). سپس برادرمان عثمان به حکمرانی رسید. مردی حاکم شد که هیچ کس در نَسَب به او نمی رسید، و کرد آنچه کرد. به خدا سوگند، زمان گذشت تا این که او نیز مُرد و یادش و آنچه کرده بود، مُرد؛ ولی این مرد هاشمی، هر روز، پنج بار به نامش بانگ برداشته می شود که: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»! ای بی مادر! کدام کار با این وضع، ماندگار می شود؟! به خدا سوگند، اگر آنان (بنی هاشم) را دفن نکنیم، [خودمان] دفن شده ایم.(1)

بازتاب اجتماعی و سیاسیِ شهادت مظلومانۀ امام حسین علیه السلام و یارانش در جامعۀ اسلامی، حکومت امَوی را با مشکل جدّی مواجه کرد. شخصیت های برجستۀ جهان اسلام، این اقدام

ص:617


1- (1) . مروج الذهب: ج 4 ص 41، الأخبار الموفّقیات: ص 576 ح 375، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 5 ص 129؛ کشف الیقین: ص 466 ح 654، کشف الغمّة: ج 2 ص 44، بحار الأنوار: ج 33 ص 169 ح 443. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج 5 ص 325 (بخش ششم/پیکار دوم/فصل دوم/هدف های معاویه).

جنایتکارانه را محکوم کردند.(1) موج مظلومیت شهدای کربلا و محکومیت این فاجعه به خارج از جهان اسلام(2) و حتّی به خانوادۀ جنایتکاران نیز سرایت کرد(3) و چیزی نگذشت که سرسخت ترین دشمن اهل بیت علیهم السلام، یعنی یزید - که خود، نخستین مجرم در این فاجعه بود - برای در امان ماندن از خشم مردم و ادامۀ حکمرانی خود، مجبور شد ابن زیاد را مسئول این جنایت، معرّفی کند و بگوید:

خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند، که او حسین را بیرون راند و ناگزیرش کرد... و او را کشت و با کشتن او، مرا منفور مسلمانان کرد و تخم دشمنی با مرا در دل های آنان کاشت و نیک و بد مردم، از من نفرت پیدا کردند!(4)

سایر کسانی که در فاجعۀ کربلا نقش داشتند، نیز هر یک به گونه ای ندامت خود را از آنچه کرده بودند، اظهار کردند.(5)

از سوی دیگر، آثار تکوینی این جنایت، دامنگیر جنایتکاران شد.(6) سه سال پس از حادثۀ عاشورا، یزید به هلاکت رسید و با مرگ او، حکومت از خاندان ابو سفیان - که می خواستند قرن ها بر اریکۀ قدرت بمانند -، به بنی مروان، منتقل گردید.

در سخن امام صادق علیه السلام خطاب به منصور دوانیقی آمده است:

إنَّ هذَا المُلکَ کانَ فی آلِ أبی سُفیانَ، فَلَمّا قَتَلَ یَزیدُ حُسَیناً سَلَبَهُ اللّهَ مُلکَهُ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَروانَ.(7)

پادشاهی، در خاندان ابو سفیان بود، تا زمانی که یزید، حسین علیه السلام را کشت. خداوند، آن را از آنان گرفت و خاندان مروان را وارث آنان کرد.

بی تردید، مراد امام صادق علیه السلام این نیست که اگر شهادت امام حسین علیه السلام نبود، حکومت خاندان ابو سفیان، مشروع بود و یا انتقال آن به مروانیان، مشروعیت داشت؛ بلکه این سخن، بدین معناست که در فضای سیاسی - اجتماعیِ ایجاد شده توسّط معاویه، به طور طبیعی، این امکان

ص:618


1- (1) . ر. ک: ص 634 (فصل یکم/بازتاب شهادت امام علیه السلام در سخنان برخی شخصیّت های نامدار).
2- (2) . ر. ک: ص 687 (فصل پنجم/بازتاب حادثۀ کربلا در میان غیر مسلمانان).
3- (3) . ر. ک: ص 672 (فصل سوم/بازتاب کشته شدن امام حسین علیه السلام در میان خانوادۀ قاتلانش).
4- (4) . ر. ک: ص 583 ح 1652.
5- (5) . ر. ک: ص 664 (بازتاب کشته شدن امام حسین علیه السلام در میان قاتلانش).
6- (6) . ر. ک: ص 692 (سرانجام کسانی که در کشتن امام حسین علیه السلام و یارانش نقش داشتند).
7- (7) . الکافی: ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51.

وجود داشت که برای نسل های متعدّدی حکومت در خاندان ابو سفیان، تداوم پیدا کند؛ امّا جنایتی که یزید مرتکب شد، این زمینه را از بین برد.

به عبارت دیگر، انتساب تداوم یا عدم تداوم حکومت خاندان ابو سفیان و انتقال آن به بنی مروان، به خداوند منّان، در حدیث مذکور، از باب توحید افعالی است که هیچ پدیده ای در جهان بدون مشیّت خدا تحقّق نمی یابد و نفی کنندۀ ارادۀ انسان نیست و دلالتی بر مشروعیت پدیده ندارد.

در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده:

لَمّا وَلِیَ عَبدُ المَلِکِ بنُ مَروانَ الخِلافَةَ، کَتَبَ إلَی الحَجّاجِ بنِ یوسُفَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن عَبدِ المَلِکِ بنِ مَروانَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلَی الحَجّاجِ بنِ یُوسفَ.

أمّا بَعدُ، فَانظُر دِماءَ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ فَاحتَقِنها واجتَنبِها؛ فَإِنّی رَأَیتُ آلَ أبی سُفیانَ لَمّا وَلَغوا فیها لَم یَلبَثوا إلّاقَلیلاً، وَالسَّلامُ!(1)

وقتی عبد الملک بن مروان، زمام خلافت را به عهده گرفت، به حَجّاج بن یوسف نوشت:

«به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از عبد الملک بن مروان، امیر مؤمنان، به حَجّاج بن یوسف. امّا بعد، مراقب خون های فرزندان عبد المطّلب باش. آنها را حفظ کن و از ریختن آنها خودداری کن. من دیدم هنگامی که خاندان ابو سفیان، به ریختن خون آنان روی آوردند، دیری نپاییدند. والسّلام!».

ابن عبد ربّه اندَلُسی نیز در العقد الفرید آورده:

عبد الملک بن مروان، به حَجّاج بن یوسف نوشت: «مرا از ریختن خون های فرزندان عبد المطّلب دور بدار، که در آنها راه نجاتی از خشم نیست. من، فرزندان حرب را دیدم که وقتی حسین بن علی را کشتند، پادشاهی را از دست دادند».

حَجّاج در دوران خلافت عبد الملک، متعرّض هیچ یک از طالبیان (آل ابی طالب) نشد.(2)

در گزارشی آمده که عبد الملک، این نامه را به صورت محرمانه برای حَجّاج فرستاد؛ ولی لحظه ای پس از ارسال این نامه، امام زین العابدین علیه السلام نامه ای به عبد الملک نوشت که در آن، آمده بود:

أمّا بَعدُ، فَإِنَّکَ کَتَبَت فی یَومِ کَذا، فی ساعَةِ کَذا، فی شَهرِ کَذا، فی سَنَةِ کَذا بِکَذا وکَذا، وإنَّ اللّهَ تَعالی قَد شَکَرَ لَکَ ذلِکَ، لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أتانی فی مَنامی فَأَخبَرَنی أنَّکَ کَتَبتَ فی

ص:619


1- (1) . کشف الغمّة: ج 2 ص 324، الثاقب فی المناقب: ص 361 ح 300، بحار الأنوار: ج 46 ص 44 ح 44.
2- (2) . العقد الفرید: ج 3 ص 382، المحاسن و المساوئ: ص 55، جواهر المطالب: ج 2 ص 278.

یَومِ کَذا، فی ساعَةِ کَذا، وأنَّ اللّهَ تَعالی قَد شَکَرَ لَکَ ذلِکَ، وثَبَّتَ مُلکَکَ، وزادَکَ فیهِ بُرهَةً.(1)

امّا بعد، تو در فلان روز و فلان ساعت و فلان ماه و فلان سال، چنین و چنان نوشتی و خداوند، در برابر آن، سپاس گزار توست؛ چرا که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به خواب من آمد و به من خبر داد که تو در فلان روز و فلان ساعت، چیزی (نامه ای) نوشتی و خداوند به پاس آن از تو تشکّر کرد و پادشاهی ات را استوار نمود و مدّتی را برایت افزود.

هنگامی که نامۀ امام زین العابدین علیه السلام به عبد الملک رسید، دید که تاریخ آن، هم زمان با نوشتن نامۀ او به حَجّاج است. از این رو، تردیدی در صدق پیشگویی امام علیه السلام نکرد و بسیار خرسند شد.(2)

گفتنی است که این سیاست عبد الملک، در میان جانشینان او دوام نیافت. جنایات بنی مروان، هرچند به اندازۀ جنایات معاویه و فرزندش یزید نبود، لیکن فاصلۀ چندانی با آنها نداشت؛ بلکه در مجموع، همان سیاست ها کم و بیش ادامه یافت. به همین جهت، در ادامۀ روایتی که در بارۀ انتقال حکومت از خاندان ابو سفیان به بنی مروان نقل شد، امام صادق علیه السلام به منصور عبّاسی می فرماید:

فَلَمّا قَتَلَ هِشامُ زَیداً، سَلَبَهُ اللّهُ مُلکَهُ فَوَرَّثَهُ مَروانَ بنَ مُحَمَّدٍ، فَلَمّا قَتَلَ مَروانُ إبراهیمَ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلکَهُ فَأَعطاکُموهُ.(3)

وقتی هشام، زید را کشت، خداوند، سلطنت او را گرفت و به مروان بن محمّد واگذار کرد و هنگامی که مروان، ابراهیم را کشت، خداوند، سلطنت را از او گرفت و به شما داد.

همان گونه که در این روایت اشاره شده، در سال 132 ق، یعنی 71 سال پس از واقعۀ عاشورا، حکومت بنی امیّه - که بزرگ ترین خطر برای اسلام بود - به کلّی منقرض شد و خاندان عبّاس، عموی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، زمام حاکمیت جهان اسلام را به دست گرفتند.

البتّه طولی نکشید که زمامداران بنی عبّاس نیز کمابیش همان سیاست های حاکمان بنی امیّه را پیش گرفتند و در برابر امواج سیاسی - اجتماعیِ اصلاح طلبی - که ریشه در واقعۀ عاشورا داشتند - با خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که پشتوانۀ اصلی این جنبش ها محسوب می شدند -، بی رحمانه برخورد کردند.

ص:620


1- (1) . الثاقب فی المناقب: ص 361 ح 300، کشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 44 ح 44.
2- (2) . همان.
3- (3) . الکافی: ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51.

نکتۀ قابل تأمّل، این که جنبش های مردمیِ الهام گرفته از واقعۀ عاشورا، هرچند هیچ گاه به حاکمیت اسلام ناب به رهبری اهل بیت علیهم السلام نینجامیدند، لیکن همواره نقش مؤثّری در پیشگیری از انهدام اساس اسلام داشتند.

اثرگذاری حادثۀ عاشورا بر چهار جنبش
اشاره

بدیهی است که تحقیق و تبیین تأثیر واقعۀ عاشورا در جنبش های مردمی و دفاع از کیان اسلام ناب، از آن هنگام تا پیروزی انقلاب اسلامی، نه تنها در این نوشتار، بلکه در این دانش نامه نیز نمی گنجد. از این رو، در این جا تنها اشاره ای کوتاه داریم به چهار جنبشی که در دهۀ اوّل پس از نهضت سیّد الشهدا علیه السلام، تحت تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم امواج سیاسی - اجتماعیِ واقعۀ عاشورا شکل گرفتند.

1. قیام مردم مدینه (واقعۀ حَرّه)

در سال دوم حکومت یزید، حدود دو سال پس از واقعۀ عاشورا، اواخر ذی حجّۀ سال 63 هجری(1) مردم مدینه به رهبری عبد اللّه فرزند حنظلۀ غسیل الملائکه،(2) بر ضدّ حکومت یزید قیام کردند. یزید، لشکری به فرماندهی مسلم بن عقبه، از شام به مدینه فرستاد. وی با بی رحمی تمام، این قیام مردمی را سرکوب کرد.(3) این جنگ را از آن جهت که در منطقۀ حَرّه واقع شد، «واقعۀ حَرّه» نامیده اند.

در بارۀ علّت و انگیزۀ قیام مردم مدینه بر ضدّ حکومت یزید، عوامل مختلفی ذکر شده است.

یکی از این عوامل، گزارشی است که برخی از بزرگان مدینه به مردم دادند. حاکم مدینه، به دلیل پیشگیری از شورش عمومی، تعدادی از بزرگان شهر را به شام فرستاد تا از نزدیک، اقتدار یزید را مشاهده کنند و تحت تأثیر بخشش های وی، در بازگشت، مانع قیام مردم شوند؛(4) امّا آنان پس از

ص:621


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 494، أنساب الأشراف: ج 5 ص 350، الطبقات الکبری: ج 5 ص 68.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 495، أنساب الأشراف: ج 5 ص 338، الطبقات الکبری: ج 5 ص 66.
3- (3) . بر پایۀ گزارش منابع معتبر، به دستور یزید، مسلم بن عقبه، تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مدینه را سه روز برسربازان شام، مُباح (مُجاز) اعلام کرد، بسیاری از اصحاب پیامبر خدا و قاریان قرآن، کشته شدند و بسیاری از زنان، مورد تجاوز قرار گرفتند که بعدها فرزندان نامشروع آنها را «فرزندان حَرّه» نامیدند. تعداد کشته شدگان این واقعه، از سه هزار تا ده هزار نفر، گزارش شده است. پس از سه روز، مسلم بن عقبه از مردم به عنوان بردۀ مطلق یزید که وی، اختیار هر کاری را در خصوص جان و مال و ناموس آنها دارد، بیعت گرفت (ر. ک: أنساب الأشراف: ج 5 ص 345-350، تاریخ الطبری: ج 5 ص 495، مروج الذهب: ج 3 ص 78، معجم البلدان: ج 2 ص 249، تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 250).
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 478.

بازگشت، نتیجۀ سفر خود را به مردم، چنین گزارش کردند:

ما از نزد مردی می آییم که بی دین است، مِی گُساری می کند و طنبور می نوازد و کنیزکان، نزد او می نوازند، سگبازی می کند و با دزدان و جوانان، شب ها، داستان سرایی می کند.(1)

در پی این جریان، آنان یزید را از خلافت، برکنار اعلام کردند و مردم مدینه نیز از آنها پیروی نمودند.(2)

در گزارشی دیگر آمده که عامل شورش مردم مدینه، این بود که کارگزار صوافی،(3)می خواست درآمد املاک مربوط به آنها را از مدینه خارج کند؛ امّا مردم، مانع شدند و برخوردِ کُند حاکم مدینه، زمینۀ قیام را فراهم کرد.(4)

برخی، واقعۀ حرّه را متأثّر از کینه ای می دانند که بنی امیّه از طایفۀ اوس و خزرج و مردم مدینه داشتند؛ چرا که آنان به یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برخاستند و در جنگ های مختلف، بسیاری از بنی امیّه و قریش را کشتند.(5)

می توان گفت: همۀ این عوامل، در قیام مردم مدینه به گونه ای نقش داشته اند؛ امّا بی تردید، آنچه در کنار عوامل یادشده، به مردم، آگاهی بخشید و جرئت و شهامت قیام بر ضدّ حکومت یزید را به آنان داد، واقعۀ عاشورا بود؛ زیرا پیش از واقعۀ عاشورا، وقتی امام حسین علیه السلام مخالفت خود را با بیعتِ یزید، آشکار کرد و تصریح نمود که:

«وعَلَی الإِسلامِ السَّلامُ، إذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ؛(6) وقتی امّت، گرفتار حاکمی چون یزید است، باید فاتحۀ اسلام را خواند»، مردم مدینه، هیچ عکس العملی از خود نشان ندادند و این امام علیه السلام بود که مدینه را ترک کرد؛ امّا پس از واقعۀ کربلا، امواج سیاسی و اجتماعیِ این حادثه، فضای مدینه را دگرگون ساخت. سیّد ابن طاووس،

ص:622


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 480، أنساب الأشراف: ج 5 ص 338، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 588، البدایة و النهایة: ج 8 ص 216. نیز، ر. ک: فتح الباری: ج 13 ص 70، العقد الفرید: ج 3 ص 372، الصواعق المحرقة: ص 221.
2- (2) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 480، أنساب الأشراف: ج 5 ص 337، الطبقات الکبری: ج 5 ص 66، المنتظم: ج 6 ص 19.
3- (3) . صَوافی، به املاک و زمین هایی گفته می شود که صاحبانشان، آنها را رها کرده و رفته اند یا صاحبان آنها مُرده اند ووارثی هم ندارند (النهایة: ج 2 ص 40).
4- (4) . تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 250، الإمامة و السیاسة: ج 1 ص 227.
5- (5) . ر. ک: تأمّلی در نهضت عاشورا.
6- (6) . ر. ک: ج 1 ص 279 ح 202.

فضای مدینه را هنگام بازگشت خانوادۀ سیّد الشهدا علیه السلام پس از واقعۀ عاشورا، به نقل از بشیر بن حَذلَم، چنین ترسیم می کند:

هیچ زنِ پرده نشین روپوشداری نبود، مگر این که از پشتِ پرده، بیرون آمد و [همگی] موهایشان را پریشان نمودند و صورت های خود را خراشیدند و به صورتشان سیلی زدند و آه و واویلا سر دادند. من چنین جمعیّت گریه کنندای را از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله تا به آن روز در میان مسلمانان ندیده بودم.(1)

تردیدی نیست که این فضا، موج آفرید، به مردم، آگاهی بخشید و به آنان، جرئت و جسارت داد تا در کنار عوامل دیگر، بر ضدّ حکومت یزید، قیام کنند.

2. قیام مردم مکّه

رهبر این قیام، عبد اللّه بن زبیر، یکی از کسانی بود که با یزید بیعت نکرد؛ لیکن او نیز همانند بنی امیّه، از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام بود، به گونه ای که پدرش زبیر را نیز به دشمنی با این خاندان وا داشته بود. از امام علی علیه السلام نقل شده که:

مازالَ الزُّبَیرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَیتِ حَتّی نَشَأَ ابنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللّهِ.(2)

زبیر، پیوسته از ما اهل بیت به شمار می آمد، تا زمانی که پسر شومش، عبد اللّه، بزرگ شد.

ابن ابی الحدید، می نویسد:

عبد اللّه، همانی است که زبیر را وادار به جنگ کرد و کسی است که رفتن عایشه را به بصره، برایش خوب جلوه داد. او مرد بددهن و آلوده ای بود و نسبت به بنی هاشم، کینه داشت.(3)

عبد اللّه بن زبیر، پیش از ورود امام حسین علیه السلام به مکّه، جهت زمینه سازی برای دستیابی به مسند قدرت، وارد این شهر شد؛ امّا مردم از او استقبال چندانی نکردند، بویژه که پس از ورود امام حسین علیه السلام به مکّه، افکار عمومی، متوجّه ایشان گردیده بود و به همین جهت، ابن زبیر، قلباً مایل به ادامۀ حضور امام حسین علیه السلام در مکّه نبود.

پس از خروج امام علیه السلام از این شهر نیز زمینه ای برای بسیج عمومی بر ضدّ حکومت یزید به رهبری ابن زبیر، پدید نیامد؛ امّا پس از واقعۀ کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام، فضای عمومی برای قیام بر ضدّ حکومت یزید، آماده شد و ابن زبیر با این که دشمن سرسخت خاندان رسالت بود، از

ص:623


1- (1) . ر. ک: ص 809 ح 1959.
2- (2) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 20 ص 102، اسد الغابة: ج 3 ص 244، الاستیعاب: ج 3 ص 40. لفظ «المشؤوم (شوم)» در این دو منبع اخیر نیست.
3- (3) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 4 ص 79.

این فضا برای رسیدن به قدرت، نهایتِ بهره برداری را نمود. متن گزارش طبری در این باره، چنین است:

وقتی امام حسین علیه السلام کشته شد، عبد اللّه بن زبیر در میان مردم مکّه به پا خاست و کشتن او را فاجعه دانست و بویژه کوفیان را سرزنش کرد و عموم عراقی ها را مذّمت نمود و پس از ستایش و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلی الله علیه و آله، گفت: عراقی ها، جز اندکی از آنها، مردمی نیرنگباز و تبهکارند و کوفیان، بدترین های عراق اند. آنان، حسین را دعوت کردند تا یاری اش کنند و او را برای حکومت بر خود برگزینند؛ ولی هنگامی که بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دست ما می گذاری تا تو را دست بسته به نزد پسر زیاد بن سمیّه بفرستیم و او حکمش را در بارۀ تو صادر کند و یا می جنگی!

به خداوند سوگند، حسین دید که او و یارانش بسیار اندک اند و - با آن که خداوند عز و جل، هیچ کس را بر غیب، آگاه نکرده - همگی کشته خواهند شد؛ امّا او مرگ با بزرگواری را بر زندگی ننگین، ترجیح داد. خداوند، حسین را رحمت کند و قاتل حسین را بی پناه سازد!

به جان خودم سوگند، در مخالفت کوفیان با حسین و نافرمانی شان از او، هیچ پند دهنده و باز دارنده ای بهتر از [خودِ] او نبود؛ ولی آنچه قرار است بشود، می شود و خداوند، هر گاه چیزی را بخواهد، مانعی برای آن وجود ندارد. آیا پس از حسین علیه السلام، به چنان قومی اطمینان کنیم و گفتارشان را تصدیق نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟ نه. هرگز آنان را شایستۀ چنین چیزی نمی بینیم!

آری - به خدا سوگند - آنان حسین علیه السلام را کشتند، در حالی که شب زنده داریِ طولانی داشت و روزهای زیادی را روزه بود و شایسته ترینِ آنها به چیزی (حکومتی) بود که در دست آنان است و در دین و فضیلت، شایسته ترینِ آنها بود.

هلا! به خدا سوگند، حسین علیه السلام قرآن را به غِنا تغییر نداده بود و گریۀ از خوف خدا را به آواز، بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگی و حلقه های مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن، عوض نساخته بود - و اینها کنایه به یزید بود -. به زودی، آنان هلاک می شوند.(1)

پس از این سخنرانی، یاران ابن زبیر از او خواستند که بیعت خود را آشکار کند و رسماً زمام حکومت را به دست گیرد.

یزید، دو بار(2) برای سرکوبی شورش مردم مکّه، به سوی این شهر، سپاه گسیل کرد؛ امّا در

ص:624


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 474، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 585، تذکرة الخواصّ: ص 268. نیز، ر. ک: البدایة و النهایة: ج 8 ص 212.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 498، أنساب الأشراف: ج 5 ص 357، العقد الفرید: ج 3 ص 375، تاریخ دمشق: ج 28 ūص 230، الفتوح: ج 5 ص 153-165.

نهایت، کاری از پیش نبرد و با مرگ وی در چهاردهم ربیع اوّل سال 64، محاصرۀ مکّه شکسته شد و سپاهیان شام، ناکام باز گشتند.(1)

پس از مرگ یزید، مردم حجاز و سپس عراق، با عبد اللّه بن زبیر، بیعت کردند؛(2) امّا سوء تدبیر ابن زبیر و بدرفتاری او با مردم، بویژه بنی هاشم، موجب شد که حرکت او، جنبۀ مردمی خود را از دست داد و در پایان با حملۀ حَجّاج بن یوسف به مکّه، شکست سختی را متحمّل شد و خود او نیز کشته شد و بدین سان، حکومتش در اوایل سال 73 ق، پایان یافت.(3)

3. نهضت توّابین

این قیام، هر چند پس از قیام مردم مدینه و مکّه تحقّق یافت، ولی مقدّمات شکل گیری آن، هم زمان با قیام مدینه و مکّه آغاز شد. این نهضت، توسّط کسانی صورت گرفت که دعوت آنها از امام حسین علیه السلام برای آمدن به کوفه و سستی آنها در یاری رساندن به ایشان، واقعۀ خونبار کربلا را به وجود آورد. بدین سان، آنان مرتکب گناه بزرگی شده بودند و می خواستند با خون خود، ننگ این گناه را از خود بزدایند. به همین جهت نیز نهضت آنان، «نهضت توّابین» نامیده شد.

به سخن دیگر، بخش عمده ای از مردم کوفه که می توانستند با یاری رساندن به امام حسین علیه السلام، سرنوشت جامعه را دگرگون کنند، به دلایلی که پیش از این بدانها اشاره شد،(4) تسلیم سیاست زر و زور و تزویر ابن زیاد شدند؛ ولی در اثر امواج روانی، اجتماعی و سیاسی واقعۀ کربلا، متوجّه خطای تاریخی خود شدند و تصمیم گرفتند که با قیام بر ضدّ حکومت یزید و مجازات کردن قاتلان سیّد الشهدا، از ننگ این گناه نابخشودنی بکاهند. متن گزارش طبری در این باره، چنین است:

وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد و ابن زیاد از اردوگاهش نُخَیله(5) باز گشت و وارد کوفه

ص:625


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 498، أنساب الأشراف: ج 5 ص 362.
2- (2) . مردم شام نیز با مروان بن حکم، بیعت نمودند (بحار الأنوار: ج 45 ص 354).
3- (3) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 6 ص 188، الکامل فی التاریخ: ج 3 ص 69، مروج الذهب: ج 3 ص 85 و 89، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 20 ص 123.
4- (4) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 5 ص 297 (بخش هفتم/فصل هفتم/تحلیلی در بارۀ ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه).
5- (5) . لشکرگاه کوفه، در نزدیکی کوفه، در راه شام (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان همین جلد).

شد، شیعیان به سرزنش خود و اظهار پشیمانی پرداختند و متوجّه شدند که خطای بزرگی مرتکب شده اند که حسین علیه السلام را دعوت کرده اند تا یاری اش کنند؛ امّا [پس از آمدن،] رهایش کرده اند و او در کنار آنها کشته شد و کمکش نکردند.

[سپس] احساس کردند که ننگ و گناهشان در کشتن حسین علیه السلام، جز با کشتن قاتلان حسین و یا با کشته شدن در این راه، قابل شستن و پاک کردن نیست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شیعۀ کوفه رفتند: سلیمان بن صُرَد که از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بود، مُسیّب بن نَجَبۀ فَزاری که از صحابۀ امام علی علیه السلام و نیکان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل ازْدی، عبد اللّه بن وال تَیمی و رِفاعة بن شدّاد بَجَلی. آن گاه این پنج نفر در منزل سلیمان بن صُرَد، گرد آمدند. اینها از بهترین یاران علی علیه السلام بودند و تعدادی از شیعیان و بهترین های آنها و سرانشان هم حضور داشتند.

وقتی آنها در منزل سلیمان بن صُرَد جمع شدند، مسیّب بن نَجَبه، شروع به سخنرانی کرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانی شد و گرفتار فتنه های گوناگون شدیم، و راغبیم که پروردگارمان، ما را از کسانی قرار ندهد که فردا به آنها می گوید: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ وَ جَآءَکُمُ النَّذِیرُ؛(1) آیا ما به شما عمر طولانی ندادیم تا هر کس که اهل پند است، در آن، پند گیرد، و آیا هشدار دهنده برای شما نیامد؟». امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «

الْعُمُرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللَّهُ فِیهِ إِلَی ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة؛(2) عمری که خداوند در آن، عذر را از پسر آدم بر می دارد، شصت سال است» و کمتر کسی از ما هست که به آن نرسد. ما شیفتۀ تعریف کردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پیروانمان بودیم که خداوند، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جایگاه مربوط به پسر دختر پیامبر، دروغگو یافت. نامه های او پیش تر به ما رسیده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام کرده بود و از ما خواسته بود که در خفا و آشکار و در همه حال، یاری اش کنیم؛ امّا ما دریغ ورزیدیم، تا این که در کنار ما کشته شد.

ما نه با دست، او را یاری کردیم و نه به زبان، از او دفاع نمودیم و نه با مالمان، او را پشتیبانی و تقویت کردیم و نه از عشایرمان برای او درخواست کمک نمودیم. پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چیست، آن هنگام که پیامبرمان را دیدار می کنیم، در حالی که پسر و محبوب و ذراری و نسلش در میان ما کشته شد؟ نه - به خدا سوگند - عذری نمی مانَد، جز این که کشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بکشید، یا در این راه کشته

ص:626


1- (1) . فاطر: آیۀ 37.
2- (2) . نهج البلاغة: حکمت 326.

شوید. امید که پروردگار ما، در این صورت، از ما راضی شود. با این حال، من در هنگام دیدار او، از عقوبت او در امان نیستم.

ای گروه! مردی را از میان خودتان پیشوا انتخاب کنید؛ چرا که ناچارید امیری داشته باشید که به او پناه ببرید و نیز پرچمی که دورش حلقه بزنید. من حرف خودم را زدم و از خداوند برای خود و شما، درخواست آمرزش می کنم.

بعد از مسیّب، رفاعة بن شدّاد، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند، تو را به سخنِ درستی راه نمایی کرد و تو به برترین کار، فرا خواندی. با ستایش خدا و ثنای او و صلوات بر پیامبرش آغاز کردی و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ، دعوت نمودی، که از تو شنواییم و اجابتت می کنیم و حرفت را می پذیریم. و گفتی که از خودتان پیشوایی برگزینید تا به او پناه ببرید و زیر پرچمش گرد آیید. این، نظری است که ما هم داریم. اگر آن مرد، تو باشی، برای ما خوش حال کننده تر است، و تو در میان جمعیت ما، خیرخواهی و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، این کار را بزرگ شیعه، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پیش گام و پیشتاز، سلیمان بن صُرَد، بر عهده بگیرد که در توانمندی و دین، ستوده است و دوراندیش و مورد اعتماد است. این هم حرف من است، و برای شما و خود، از خدا آمرزش می طلبم.

آن گاه، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسیّب بن نجبه یاد کردند و سابقۀ سلیمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضایت خود را از پیشوایی او، اعلام داشتند.

مسیّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتید. من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام کارتان را به سلیمان بن صُرَد بسپارید.(1)

طبری در گزارشی دیگر، آورده است:

آغاز کار آنها (توّابین) در سال 61 هجری بود؛ همان سالی که حسین - که خدا از او راضی بود - کشته شد. آن گروه، بی وقفه در تکاپوی گردآوری ابزارهای جنگی و آمادگی برای جنگ بودند و مردم را از شیعه و غیر شیعه، پنهانی به خونخواهی حسین علیه السلام دعوت می کردند و مردم، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها می پیوستند.

همچنان ماجرا ادامه داشت که در چنین اوضاعی، یزید بن معاویه در روز پنج شنبه چهاردهم ربیع اوّل سال 64 مُرد و فاصلۀ میان کشته شدن حسین علیه السلام و مرگ یزید، سه سال

ص:627


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 552.

و دو ماه و چهار روز بود. یزید مُرد، در حالی که حکمران عراق، عبید اللّه بن زیاد بود. او در بصره بود و نایبش در کوفه، عمرو بن حُرَیث مخزومی بود.

شیعیان دوستدار سلیمان، پیش وی آمدند و گفتند: این سرکش، مُرد و اوضاع حکومت، ضعیف شده است. اگر موافق باشی، به عمرو بن حُرَیث، حمله کنیم و او را از قصر [حکومتی] بیرون بیندازیم و خونخواهی حسین را آشکار نماییم و قاتلان او را تعقیب کنیم و مردم را به اهل بیتی که دیگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد، دعوت کنیم.

این را گفتند و بر آن، پا فشردند.

سلیمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشید و عجله نکنید. من در آنچه شما یادآوری می کنید، تأمّل کردم و دیدم که قاتلان حسین علیه السلام، اشراف کوفه و سوارکاران عرب اند - و آنها خودشان هم تحت تعقیب اند - و هر گاه از خواست شما اطّلاع پیدا کنند و بدانند که هدف شمایند، بر شما سخت خواهند گرفت. نیز در بارۀ کسانی از شما که از من فرمان می برند، تأمّل کردم و چنین دانستم که اگر [فرمان برداران از من،] خروج کنند، نمی توانند به هدف خونخواهی خود برسند و جانشان را تسکین دهند و نمی توانند دشمنانشان را کیفر دهند و تلاششان بی نتیجه می شود؛ ولی اگر دعوت کنندگانتان را در شهر پخش کنید و شیعه و غیر شیعه را به تصمیمتان فرا بخوانید، من امیدوارم که امروز که این سرکش مرده، مردم زودتر از زمانی که او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند.

آنان نیز چنین کردند و گروهی مبلّغ، بیرون رفتند و مردم را دعوت کردند و جمعیت زیادی پس از مردن یزید بن معاویه به آنان، پاسخ مثبت دادند؛ چند برابر جمعیتی که پیش از آن، جواب مثبت داده بودند.(1)

پس از مرگ یزید در سال 64 ق، فعّالیت توّابین، گسترده تر شد و کوفه، آمادۀ قیام بر ضدّ حکومت بنی امیّه گردید. شش ماه پس از هلاکت یزید، در حالی که یاران سلیمان بن صُرَد برای قیام آماده می شدند، مختار بن ابی عبیده که مدّتی با عبد اللّه بن زبیر همکاری داشت، با جدا شدن از وی، وارد کوفه گردید؛ امّا رهبری سلیمان بن صُرَد را نپذیرفت و مدّعی شد که او با فنون جنگ، آشنا نیست و مردم را به کشتن خواهد داد(2) و بدین سان، مردم را برای خونخواهی امام حسین علیه السلام به رهبری خود، دعوت کرد و در پاسخ کسانی که او را از این کار نهی می کردند، خود

ص:628


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 558.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 560.

را «نمایندۀ مهدی امّت، محمّد حنفیّه، برای خونخواهی حسین علیه السلام» معرّفی نمود.(1)

بدین ترتیب، میان هواداران نهضت، شکافی پدید آمد. بیشتر آنها با سلیمان بودند و جمعی هم به مختار پیوستند.(2)

باری! در شرایطی که کوفه تحت سلطۀ عبد اللّه بن زبیر بود، نهضت توّابین به رهبری سلیمان بن صُرَد در سال 65 ق، حرکت خود را با هدف براندازی حکومت شام، آغاز کرد. سلیمان به هواداران خود دستور داد که برای جنگیدن با سپاه شام، در اردوگاه نُخَیله جمع شوند؛ امّا پس از رسیدن به این اردوگاه، مشاهده کرد که از میان همۀ کسانی که با او بیعت کرده بودند - یعنی حدود شانزده هزار نفر -، تنها چهار هزار نفر، او را همراهی می کنند.(3)

سلیمان با همراهانش از نخیله به کربلا رفتند و در کنار مزار امام حسین علیه السلام ضمن اعتراف به گناه خود، از خداوند، طلب مغفرت کردند و پیمان بستند که راه او را ادامه دهند. طبری، در این باره می نویسد:

سلیمان بن صُرَد و یارانش به قبر حسین علیه السلام رسیدند و یک صدا فریاد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پیامبرمان را وا نهادیم. در بارۀ آنچه از ما سر زد، ما را بیامرز و به ما توفیق توبه عطا کن، که تو توبه پذیرِ مهربانی، و بر حسین و یاران شهید راستین او، رحم آور.

پروردگارا! ما تو را گواه می گیریم که ما بر همان راهی هستیم که آنان در آن راه، کشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نیامرزی و بر ما رحم نیاوری، خسارت زده ایم.(4)

آنان، پس از توقّف یک شبانه روز در کنار مزار سیّد الشهدا، آمادۀ نبرد با سپاه شام در عین الورده شدند.(5) نیروی تحت فرمان سلیمان، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بیست هزار نفر می رسید.(6)

سپاه سلیمان در نبرد با شامیان، از خود، رشادت فراوانی نشان دادند؛ امّا در مقابل آنان، کاری از پیش نبردند. سلیمان و شماری دیگر از سران نهضت توّابین و جمع زیادی از یاران وی، کشته شدند و بازماندگان، شبانه صحنۀ نبرد را ترک کردند و به کوفه باز گشتند.

ص:629


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 579، أنساب الأشراف: ج 6 ص 380، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 633.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 560 و 580، أنساب الأشراف: ج 6 ص 380، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 633.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 583.
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 589.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 596.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 596-598، الفتوح: ج 6 ص 222.

در ریشه یابی علل شکست نهضت توّابین، دو نکته قابل توجّه است:

یکی، این که آنان قبل از سلطه یافتن بر کوفه و اطمینان از عقبۀ حرکت خود، در صدد براندازی حکومت شام برآمدند و این تصمیم، حاکی از ضعف تدبیر رهبران این نهضت است.

دوم، این که مختار با رهبری سلیمان بن صُرَد، مخالفت کرد و در میان هواداران نهضت، شِکاف ایجاد شد. البتّه با عنایت به نکتۀ اوّل، شاید بتوانیم بگوییم که تصمیم مختار در عدم پیوستن به آنان، درست بوده است.

4. قیام کوفیان به رهبری مختار

(1)

پیش از این، اشاره کردیم که کوفه در جریان نهضت توّابین، تحت سلطۀ حکومت عبد اللّه بن زبیر بود. بدین جهت و به دلیل دشمنی وی با اهل بیت علیهم السلام، جنایتکارانی که به دستور ابن زیاد، حادثۀ خونین کربلا را پدید آوردند، مشکلی نداشتند.

همچنین آنان از نهضت توّابین به رهبری سلیمان بن صُرَد نیز احتمالاً احساس خطر جدّی نمی کردند؛ زیرا هدف اوّلیۀ آنها، براندازی حکومت شام بود و می دانستند که به این هدف نخواهند رسید؛ امّا از حضور مختار در کوفه، جدّاً احساس خطر می کردند. به همین جهت، پس از خروج سلیمان بن صُرَد و یارانش از کوفه، سران سپاه ابن زیاد (مانند: عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعی) که از قدرت رهبری و فرماندهیِ مختار، آگاه بودند و هدف او را از قیام می دانستند، نزد عبد اللّه بن یزید، کارگزار ابن زبیر در کوفه، آمدند و گفتند:

مختار بر شما، سختگیرتر از سلیمان بن صُرَد است. سلیمان، خروج کرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام کند؛ ولی از شهرهای شما بیرون رفت؛ امّا مختار قصد دارد که در شهر شما، به شما بتازد. پس به سوی او حرکت کنید و او را در آهن ببندید و در زندان، حبس کنید تا کار مردم، راست و درست شود.(2)

با این توطئه، مختار، بازداشت شد؛(3) امّا وی در زندان نیز به فعّالیت خود، ادامه داد و هنگامی که اطّلاع یافت که سپاه سلیمان بن صُرَد شکست خورده و باقی ماندۀ سپاه وی به کوفه باز گشته اند، در نامه ای محرمانه، سران آنها را به همکاری دعوت کرد.(4)

ص:630


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 513 (بخش چهارم/فصل پنجم/دستگیری مختار).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 580.
3- (3) . أنساب الأشراف: ج 6 ص 373، تاریخ الطبری: ج 5 ص 581، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 634، الفتوح: ج 6 ص 217؛ ذوب النضّار: ص 80.
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 606 و ج 6 ص 7، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 643 و 661، المنتظم: ج 6 ص 51.

چیزی نگذشت که مختار با میانجیگری عبد اللّه بن عمر - که شوهرخواهرش بود - از زندان آزاد شد(1) و هوادارانش را سازماندهی و آمادۀ نبرد کرد. شب دوازدهم ربیع اوّل سال 66، قیام مختار با حرکت گروهی مسلّح به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر(2) به سوی خانۀ مختار، آغاز شد. کوفه، در حکومت نظامی به سر می بُرد. نظامیان، راه را بر ابراهیم و همراهان وی بستند؛ امّا آنها فرمانده نظامیان را کشتند و نیروهای تحت فرماندهی وی را فراری دادند.(3)

مختار، در همان شب، رسماً فرمان قیام عمومی را صادر کرد و نیروهای وی با شعار «یا لَثاراتِ الحسین (ای خونْخواهانِ حسین)!» با نیروهای دشمن، درگیر شدند. درگیری ها ادامه داشت تا این که در ربیع ثانی سال 66، آخرین سنگرهای دشمن سقوط کرد و شهر کوفه به طور کامل به تصرّف هواداران مختار در آمد.(4)

مختار، پس از مسلّط شدن بر اوضاع، در صدد جستجوی جنایتکاران کربلا بر آمد و بسیاری از آنها را دستگیر کرد و کشت(5)؛(6) امّا فرمانده مستقیم عملیات کربلا، یعنی ابن زیاد، هنوز زنده بود. او با سپاهی که شمار آنها به هشتاد هزار می رسید، از سوی عبد الملک بن مروان، مأموریت داشت که قیام مختار را سرکوب کند.

ص:631


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 8، أنساب الأشراف: ج 6 ص 381، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 661، المنتظم: ج 6 ص 51، الفتوح: ج 6 ص 219.
2- (2) . ابراهیم بن مالک اشتر بن حارث نَخَعی - که پدرش از بزرگان تابعیان و از نام آورترین یاران امیر مؤمنان علی علیه السلام بود -، مردی چابک سوار، دلیر، شجاع، زبان آور و دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود. وقتی مختار با شعار خونخواهی حسین علیه السلام، بر کوفه دست یافت، از او کمک گرفت و حکمرانی مختار با یاری او، ثبات و قرار یافت. ابراهیم، عبید اللّه بن زیاد را در سال 67 ق، با دست خود به هلاکت رساند و آن گاه، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن، گسترش داد. از کارها و فعّالیت های او به دست می آید که وی، به حکومت مختار، بی توجّهی می کرده است. ابراهیم، پس از کشته شدن مختار، به مُصعَب بن زبیر پیوست و گویا با این کار، بنای جنگ با شامیان را داشت. عبد الملک با او جنگید و زمانی که عراقیان، او را تنها گذاشتند، عبد الملک بر وی فائق آمد. او پیوسته با عبد الملک جنگید تا به سال 71 ق، کشته شد و در نزدیکی سامرّا به خاک سپرده شد.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 19.
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 20-32. نیز، ر. ک: الأمالی، طوسی: ص 240 ح 424.
5- (5) . بر پایۀ گزارشی در بحار الأنوار (ج 45 ص 386)، مختار، هجده ماه قدرت را در دست داشت و در این مدّت، هجده هزار نفر از کسانی را که در کشتن امام حسین علیه السلام شرکت داشتند، کشت؛ لیکن این عدد، بسیار اغراق آمیز به نظر می رسد.
6- (6) . ر. ک: تاریخ الطبری: ج 6 ص 38-66، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 681-685؛ تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 259، الأمالی، طوسی: ص 238-244، ذوب النُّضار: ص 118-125، بحار الأنوار: ج 45 ص 374-386.

سپاه مختار به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر، در ذی حجّۀ سال 66، به سوی لشکر ابن زیاد - که به مرزهای شمال غربی عراق نفوذ کرده بودند - حرکت کردند. نبرد سنگینی میان دو لشکر در گرفت و در عاشورای سال 67 ق، سپاه شام، شکست خورد و ابن زیاد به هلاکت رسید.(1)

مختار، سرِ ابن زیاد را برای امام زین العابدین علیه السلام فرستاد. ایشان مشغول خوردن غذا بود که فرستادۀ مختار، سرِ ابن زیاد را نزد ایشان آورد. بر پایۀ گزارشی، هنگامی که ایشان، سر ابن زیاد را دید، سجدۀ شکر گزارد و فرمود:

الحَمدُ للّهِ الَّذی أدرَکَ لی ثَأری مِن عَدُوّی، وَ جزَی اللّهُ المُختارَ خَیراً.

أُدخِلتُ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ و هُوَ یَتَغدّی ورَأسُ أبی بَینَ یَدَیهِ، فَقُلتُ: اللّهُمَّ لا تُمِتنی حَتّی تُرِیَنی رَأسَ ابنِ زِیادٍ.

ستایش، خدایی را که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار، پاداش خیر دهد!(2) بر عبید اللّه بن زیاد وارد شدم، در حالی که غذا می خورد و سرِ پدرم در برابرش بود.

گفتم: خداوندا! مرا نمیران تا زمانی که سرِ عبید اللّه را به من، نشان دهی.(3)

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

مَا اکتَحَلَت هاشِمِیَّةٌ وَلا اختَضَبَت، وَ لا رُئِیَ فی دارِ هاشِمِیٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ، حَتّی قُتِلَ عُبَیدُ اللّهِ بنِ زِیادٍ - لَعَنَهُ اللّهُ -.

هیچ زن هاشمی ای خضاب نکرد و سرمه نکشید و به مدّت پنج سال، در خانۀ هیچ هاشمی ای، دودی دیده نشد (غذایی پخته نشد)، تا این که عبید اللّه بن زیاد - که لعنت خدا بر او باد - کشته شد.(4)

فراریان کوفه، به استاندار بصره، مُصعَب بن زبیر،(5) پناهنده شدند و او را به نبرد با مختار، تحریک کردند. مُصعَب نیز آمادۀ نبرد شد(6) و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند؛ امّا این بار، مختار، شکستِ سختی خورد و در دار الحکومه، تحت محاصرۀ دشمن در آمد و در ادامۀ نبرد، کشته شد و باقی ماندۀ یارانش نیز تسلیم شدند.(7)

ص:632


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 81-92؛ الأمالی، طوسی: ص 241، ذوب النَّضار: ص 142.
2- (2) . بحار الأنوار: ج 45 ص 386. نیز، ر. ک: ص 705 ح 1804.
3- (3) . بحار الأنوار: ج 45 ص 335. نیز، ر. ک: ص 702 ح 1799.
4- (4) . ر. ک: ص 706 ح 1806.
5- (5) . وی از طرف برادرش عبد اللّه بن زبیر، حاکم بصره بود.
6- (6) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 94، أنساب الأشراف: ج 6 ص 427، الأخبار الطوال: ص 304، الفتوح: ج 6 ص 254.
7- (7) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 105-108.

بر پایۀ گزارش طبری، کشته شدن مختار، در چهاردهم رمضان سال 67 و در 67 سالگی او اتّفاق افتاد.(1)

پس از شکست مختار، یارانش نیز تسلیم شدند؛ امّا جمعی از بزرگان کوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث)، با اصرار، مُصعَب بن زبیر را وادار کردند که دستور دهد همۀ آنان را - که به شش هزار نفر می رسیدند -، بکشند.(2)

ص:633


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 116، الکامل فی التاریخ: ج 3 ص 18.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 116.

فصل یکم: بازتاب شهادت امام (علیه السلام) در سخنان برخی شخصیت های نامدار

1/1 امّ سلمه

(1) 1691. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از شهر بن حَوشَب -: نزد امّ سلمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که صدای شیون زنی را شنیدیم که آمد تا به امّ سلمه رسید و گفت: حسین، کشته شد!

امّ سلمه گفت: سرانجام، کارشان را کردند! خداوند، خانه هایشان (یا: گورهایشان) را پُر از آتش کند!

سپس بیهوش شد و ما بر خاستیم.(2)

1692. المعجم الکبیر - به نقل از شهر بن حَوشَب -: هنگامی که خبر شهادت حسین بن علی علیه السلام رسید، شنیدم که امّ سلمه، مردم عراق را لعن کرد و گفت: حسین را کشتند! خدا، آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند. خدا لعنتشان کند!(3)

ص:634


1- (1) . هند دختر ابو امیّة بن مغیرۀ قریشی مخزومی، به کنیه اش شهرت دارد. پدرش از سخاوتمندان بود. او با شوهرش ابو سَلَمه، به حبشه مهاجرت کرد و از آن جا به مدینه هجرت نمود و نخستین هودج نشین مهاجری بود که وارد مدینه شد. وقتی شوهرش بر اثر زخمی که در جنگ احُد خورده بود، از دنیا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله در سال چهارم هجری، او را به همسری گرفت. امّ سلمه از زنان فهمیدۀ صحابی بود و از پیامبر صلی الله علیه و آله، روایت نقل کرده است. داستان کسا که در منزل وی اتّفاق افتاد، مشهور است و در آن، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «تو بر راه درست هستی». امّ سلمه، زنی زیبا و دل ربا و صاحب نظر بود. وی از شخصیت های مشهور به دوستی اهل بیت علیهم السلام و ولایت آنان بود. امام حسین علیه السلام صحیفۀ مُهر و موم شده و سلاح پیامبر صلی الله علیه و آله و باقی میراث نبوی را تسلیم وی کرد و پس از آن، امام زین العابدین علیه السلام آنها را تحویل گرفت. وی در دوران خلافت یزید بن معاویه در سال 61 ق، از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد (دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 153 پانوشت ح 31).
2- (2) . إنّا لَعِندَ امِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، قالَ: فَسَمِعنا صارِخَةً، فَأَقبَلَت حَتَّی انتَهَت إلی امِّ سَلَمَةَ، فَقالَت: قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام! قالَت: قَد فَعَلوها! مَلَأَ اللّهُ بُیوتَهُم - أو قُبورَهُم - عَلَیهِم ناراً، ووَقَعَت مَغشِیّاً عَلَیها، قالَ: وقُمنا (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 496 ح 452، تهذیب الکمال: ج 6 ص 439).
3- (3) . سَمِعتُ امَّ سَلَمَةَ حینَ جاءَ نَعیُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام لَعَنَت أهلَ العِراقِ، وقالَت: قَتَلوهُ! قَتَلَهُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ، غَرّوهُ ū وذَلّوهُ! لَعَنَهُمُ اللّهُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 108 ح 2818، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 501 ح 464).

1693. مسند ابن حنبل - به نقل از شهر بن حَوشَب -: هنگامی که خبر شهادت حسین بن علی علیه السلام رسید، از امّ سلمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله، شنیدم که عراقیان را لعنت کرد و گفت: حسین را کشتند! خداوند، آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند. خدا، لعنتشان کند! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که فاطمه علیها السلام کاچی ای را در دیگی - که برای ایشان تهیّه کرده و آن را در سینی ای گذاشته بود -، آورد و در برابر ایشان گذاشت. پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود: «پسرعمویت کجاست؟».

فاطمه علیها السلام گفت: او در خانه است.

فرمود: «برو و صدایش کن و او را با دو پسرش بیاور».

فاطمه علیها السلام آمد، در حالی که دو پسر خود را آورده بود و دست هر یک، در دست او بود و علی علیه السلام، پشت سرِ آن دو حرکت می کرد، تا این که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند و ایشان، آن دو پسر را در دامن خود نشاند. علی علیه السلام در سمت راست و فاطمه علیها السلام در سمت چپ ایشان نشست.

امّ سلمه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله کِسایی (عَبایی) خیبری را - که در مدینه و هنگام خواب، فرش ما بود - بر روی همۀ آنها کشید و دو طرف کِسا را با دست چپ خود گرفت و دست راستش را ملتمسانه به سوی پروردگار عز و جل بلند کرد و فرمود: «خداوندا! [اینها] خانواده ام هستند. پلیدی را از آنان ببر و کاملاً پاکشان کن. خداوندا! [اینها] خانواده ام هستند. پلیدی را از آنان ببر و کاملاً پاکشان کن.

خداوندا! [اینها] خانواده ام هستند. پلیدی را از آنان ببر و کاملاً پاکشان کن».(1)

1694. مسند إسحاق بن راهَوَیه: امّ سلمه - که خداوند از او خشنود باد -، آخرین نفر از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بود که در گذشت. او تا زمان کشته شدن حسینِ شهید علیه السلام زیست و از فرط اندوه برای شهادت امام

ص:635


1- (1) . سَمِعتُ امَّ سَلَمَةَ زَوجَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله حینَ جاءَ نَعیُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام لَعَنَت أهلَ العِراقِ، فَقالت: قَتَلوهُ! قَتَلَهُمُ اللّهُ، غَرّوهُ وذَلّوهُ! لَعَنَهُمُ اللّهُ، فَإِنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله جاءَتهُ فاطِمَةُ علیها السلام غَدِیَّةً بِبُرمَةٍ، قَد صَنَعَت لَهُ فیها عَصیدَةً، تَحمِلُهُ فی طَبَقٍ لَها، حَتّی وَضَعَتها بَینَ یَدَیهِ. فَقالَ لَها: أینَ ابنُ عَمِّکِ؟ قالَت: هُوَ فِی البَیتِ، قالَ: فَاذهَبی فَادعیهِ، وَائتینی بِابنَیهِ. قالَت: فَجاءَت تَقودُ ابنَیها، کُلَّ واحِدٍ مِنهُما بِیَدٍ، وعَلِیٌّ علیه السلام یَمشی فی أثَرِهِما، حَتّی دَخَلوا عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَأَجلَسَهُما فی حِجرِهِ، وجَلَسَ عَلِیٌّ علیه السلام عَن یَمینِهِ، وجَلَسَت فاطِمَةُ علیها السلام عَن یَسارِهِ. قالَت امُّ سَلَمَةَ: فَاجتَبَذَ مِن تَحتی کِساءً خَیبَرِیّاً، کانَ بِساطاً لَنا عَلَی المَنامَةِ فِی المَدینَةِ، فَلَفَّهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلَیهِم جَمیعاً، فَأَخَذَ بِشِمالِهِ طَرَفَیِ الکِساءِ، وألوی بِیَدِهِ الیُمنی إلی رَبِّهِ عَزَّ وجَلَّ، قالَ: اللّهُمَّ أهلی، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهیراً، اللّهُمَّ أهلُ بَیتی، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهیراً، اللّهُمَّ أهلُ بَیتی، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهیراً (مسند ابن حنبل: ج 10 ص 186 ح 26612، فضائل الصحابة، ابن حنبل: ج 2 ص 782 ح 1392).

حسین علیه السلام، از سخن گفتن، باز ماند و بیهوش شد و بسیار اندوهگین گردید و پس از آن، طولی نکشید که به سوی خداوند، منتقل شد.(1)

1695. شرح الأخبار - به نقل از ابو نعیم، با اسناد خود -: وقتی خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام به امّ سلمه رسید، در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خیمه ای بر پا کرد و در آن نشست و لباس سیاه پوشید.(2)

2/1 عبد اللّه بنُ عبّاس

(3) 1696. الکامل فی التاریخ - به نقل از شقیق بن سلمه -: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، عبد اللّه بن زبیر شورید و ابن عبّاس را به بیعت با خود، فرا خواند؛ ولی ابن عبّاس از آن خودداری نمود. یزید، گمان برد که خودداری ابن عبّاس از بیعت با ابن زبیر، به خاطر بیعت با یزید است. از این رو، این نامه را به او نوشت: «امّا بعد، به من خبر دادند که عبد اللّه بن زبیرِ مُلحد، تو را به بیعت، دعوت کرده است و تو به جهت بیعت و وفاداری به ما، از بیعت با او خودداری کرده ای. خداوند، بهترین پاداش خویشاوندی را که به صِله کنندگانِ رَحِم و به وفا کنندگان به عهدشان می دهد، به تو عطا فرماید! من هر چه را فراموش کنم، نیکی به تو و نیز صِله ای را که شایستۀ آنی، فراموش نمی کنم.

پس به آنان که از دوردست ها بر تو وارد می شوند و کسانی که ابن زبیر با زبانش آنان را جادو کرده، نیک بنگر و آنان را با وضع وی، آشنا کن که آنان از تو، بیشتر شنوایی دارند و از تو، بیشتر از آنانی که بیرون مکّه اند، فرمان می برند».

عبد اللّه بن عبّاس در جواب یزید نوشت: «امّا بعد: نامه ات به من رسید. در بارۀ خودداری من از بیعت با ابن زبیر، [بدان که] به خدا سوگند، در این کار، پاداش و ستایش تو را انتظار نداشتم، و البته خدا، به قصد من آگاه است.

تو پنداشته ای که نیکی به مرا از یاد نمی بری؟! پس - ای بَشَر -، نیکی ات را از من باز دار، که من هم نیکی ام را از تو باز می دارم. از من خواسته ای که مردم را به تو علاقه مند کنم و کینۀ آنان را

ص:636


1- (1) . کانَت امُّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللّهُ عَنها آخِرَ مَن ماتَ مِن امَّهاتِ المُؤمِنینَ، وعَمَرَت حَتّی بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَینِ الشَّهیدِ علیه السلام، فَوَجَمَت لِذلِکَ، وغُشِیَ عَلَیها، وحَزِنَت عَلَیهِ کَثیراً، لَم تَلبَث بَعدَهُ إلّایَسیراً، وَانتُقِلَت إلَی اللّهِ (مسند إسحاق بن راهویه: ج 4 ص 16، سیر أعلام النبلاء: ج 2 ص 202).
2- (2) . أنَّها [امَّ سَلَمَةَ] لَمّا بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَینِ علیه السلام، ضَرَبَت قُبَّةً فی مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله جَلَسَت فیها، ولَبِسَت سَواداً (شرح الأخبار: ج 3 ص 171 ح 1119).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 535.

به ابن زبیر برانگیزانم تا او را تنها بگذارند. هرگز! این، نه جای خوش حالی دارد و نه کرامتی است.

چگونه چنین باشد، در حالی که تو، حسین و جوانان عبد المطّلب را - که چراغ های هدایت و ستارگان روشنگر راه ها بودند -، کُشتی؟!

سپاهیانت به دستور تو، در دشتی بر آنها تاختند و آنها در صحرا، در خون، غوطه ور شدند و عریان و تشنه کشته شدند و بی کفن و بی بالش ماندند. بادها بر تن آنان غبار می پاشیدند و گرگ های بیابان بر جنازه هایشان عبور می کردند، تا این که خداوند، قومی را که در ریختن خون آنان سهیم نبودند، بر انگیخت وآنان کفنشان کردند و دفنشان نمودند. اگر تو عزیز شده ای و در این جایگاه نشسته ای، به خاطر من و آنان است.

من نیز هر چه را از یاد ببرم، هرگز از یاد نمی برم که تو حسین علیه السلام را از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حرم خدا تاراندی و سپاهت را به سوی او گسیل داشتی و همچنان ادامه دادی تا او را به عراق کوچاندی و او - در حالی که نگران و ترسان بود -، از مدینه بیرون رفت.

سپاه تو به جهت دشمنی ات با خدا و پیامبر خدا، به سوی او و خاندانش - که خداوند، پلیدی را از آنها برده و کاملاً پاکشان کرده است -، لشکرکشی کرد. او از تو درخواست ترکِ مخاصمه کرد تا باز گردد؛ امّا شما کمیِ یاران و درماندگی خانواده اش را فرصت شمردید و بر ضدّ او، دست به دست هم دادید [و او را کشتید]، گویی خانواده ای تُرک(1) و کافر را می کُشید.

هیچ چیزی برایم شگفت انگیزتر از این نیست که از من درخواست دوستی کنی، در حالی که فرزندان پدرم را کشته ای و شمشیرت از خون [خویشانِ] من خون چکان است، و تو یکی از خون بهاهای منی! شادمان مباش که امروز بر ما چیره شده ای؛ چرا که قطعاً روزی هم ما بر تو چیره می شویم. و السّلام».(2)

ص:637


1- (1) . تُرکْنژادان (ساکنان آسیای میانه و شمال قفقاز)، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند و بلکه با مسلمانان درگیری هایی نیز داشتند. گفتنی است که زبان ترکی، بعدها (در روزگار حکومت سلاجقه و عثمانیان و ترکمانان و صفویّه)، به اقوام غیر تُرک آذربایجان و ارّان و آناتولی و... تسرّی پیدا کرد.
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ثارَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ، فَدَعَا ابنَ عَبّاسٍ إلی بَیعَتِهِ، فَامتَنَعَ، وظَنَّ یَزیدُ أنَّ امتِناعَهُ تَمَسُّکٌ مِنهُ بَیعَتَهُ، فَکَتَبَ إلَیهِ: أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنی أنَّ المُلحِدَ ابنَ الزُّبَیرِ دَعاکَ إلی بَیعَتِهِ، وأنَّکَ اعتَصَمتَ بِبَیعَتِنا، وَفاءً مِنکَ لَنا، فَجَزاکَ اللّهُ مِن ذی رَحِمٍ خَیرَ ما یَجزِی الواصِلینَ لِأَرحامِهِم، الموفینَ بِعُهودِهِم، فَما أنسَ مِنَ الأَشیاءِ فَلَستُ بِناسٍ بِرَّکَ، وتَعجیلَ صِلَتِکَ بِالَّذی أنتَ لَهُ أهلٌ، فَانظُر مَن طَلَعَ عَلَیکَ مِنَ الآفاقِ مِمَّن سَحَرَهُمُ ابنُ الزُّبَیرِ بِلِسانِهِ، فَأَعلِمهُم بِحالِهِ، فَإِنَّهُم مِنکَ أسمَعُ النّاسِ، ولَکَ أطوَعُ مِنهُم لِلمُحِلِّ. فَکَتَبَ إلَیهِ ابنُ عَبّاسٍ: -

1697. المعجم الکبیر - به نقل از ابان بن ولید -: عبد اللّه بن زبیر، به ابن عبّاس، نامه ای نوشت و از او درخواست بیعت کرد؛ ولی او از آن، خودداری نمود. یزید بن معاویه، گمان کرد که خودداری ابن عبّاس از بیعت با ابن زبیر، به خاطر اوست. از این رو، به او نوشت: «امّا بعد: به من خبر رسید که ابن زبیرِ مُلحد، تو را به بیعت با خود، فرا خوانده است تا مطیعت کند و تو پشتیبان باطل و شریک گناه شوی؛ ولی تو خودداری کرده ای و به جهت این که خداوند، حقّ ما را - که اهل یک خانه هستیم - به تو شناسانده، با او دست [بیعت] نداده ای. خداوند، بهترین پاداش صِلۀ رحِم کنندگان و وفا کنندگان به عهد را به تو عطا کند! من هر چه را از یاد ببرم، نیکی کردن به تو و صِله و جایزۀ شایسته دادن به تو را، به خاطر جایگاه شایسته ای که به خاطر طاعت و شرافت و خویشاوندی با پیامبر خدا در میان ما داری، فراموش نمی کنم.

پس به کسانی که در اطراف تو هستند، چه خویشانت و چه کسانی که از دوردست ها بر تو وارد می شوند و زبان ابن زبیر و آرایۀ کلامش آنها را جادو کرده، نیک بنگر و آنان را از او دور کن که آنان، به تو بیشتر راغب اند و از تو، در بارۀ این مُلحدِ دزدِ از دین خارج شده، بیشتر حرف شنوی دارند. و السّلام».

ابن عبّاس به یزید نوشت: «امّا بعد: نامه ات به من رسید که در آن، دعوت ابن زبیر را از من به آنچه دعوت کرده، یادآوری کرده ای و گفته ای که من، به جهت شناخت حقّ تو، از [پذیرفتن] آن، خودداری کرده ام. اگر چنان است که تو می گویی، من پاداش تو را به خاطر این، نخواستم و خداوند، خود به قصد من آگاه است.

ص:638

به من نوشته ای که مردم را به سوی تو فرا خوانم و از ابن زبیر بتارانم. این، نه خوش حالی دارد و نه کرامتی است. خاک بر دهانت، و شن و کلوخ، نثارت! اگر نفْست بر تو منّتی دارد، خیلی پَرتی، و حقیقتاً نابود و زیان دیده ای.

به من نوشته ای و یادآوری کرده ای که زود است که به من نیکی کنی و صله دهی. پس - ای بَشَر -، نیکی و صِله ات را از من باز دار، که من هم دوستی و یاری ام را از تو باز می دارم. به جان خودم سوگند، آنچه در پیش توست و به ما داده ای، جز اندکی از آنچه از حقّ ما از درازا و پهنا (از زمین و غنایم) باز داشته ای، نیست.

ای بی پدر! مرا چنان می بینی که کار تو، یعنی کشتن حسین علیه السلام و جوانان بنی عبد المطّلب را - که چراغ های تاریکی و ستارگان روشنگر راه ها بودند -، فراموش می کنم؟!

سپاه تو، به فرمان تو بر آنها تاختند و آنان، در دشتی به زمین افکنده شدند، غوطه ور در خون ها، عریان و برهنه، کفن ناشده و بی بالش. بادها بر آنها می وزیدند و گرگان بر جنازۀ آنها هجوم می آوردند و کفتارها بر آنها زوزه می کشیدند، تا این که خداوند، گروهی را که در ریختن خون آنها شریک نبودند، بر انگیخت و کفنشان کردند و دفنشان نمودند. به خاطر آنان و به خاطر من است که - به خدا سوگند - خدا بر تو منّت نهاده و در جایگاه کنونی نشسته ای.

از کارهایت، هر چه را فراموش کنم، این را هرگز فراموش نمی کنم که آن بی نَسَبِ پسر بی نَسَب و پسر آن زن بدکارۀ فاجر را حاکم کردی، که از خویشاوندی، دور است و پدر و مادر فرومایه ای دارد؛ آن که پدرت، او را پسرِ پدر خویش خواند و برای خود، ننگ و گناه و خواری و پَستی دنیا و آخرت را برگزید؛ چرا که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "فرزند، تابع پیمان ازدواج است و برای زناکار، سنگ است"؛ ولی پدر تو خیال کرد که فرزندِ نامشروع هم فرزند است و به زناکار نباید آسیبی زد و فرزند نامشروعش هم به او نسبت داده می شود، همان گونه که فرزند زن بدکاره هم به شوهر او نسبت داده می شود. پدر تو، از سرِ نادانی، سنّت را میرانْد و به عَمد، بدعت های گم راه کننده را زنده کرد.

همچنین، هر چه را فراموش کنم، این کار تو را فراموش نمی کنم که حسین علیه السلام را از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حرم خدا تاراندی و مردانت را به سوی او گسیل داشتی و برای آنان دسیسه کردی که:

"چون حسین به سویتان آمد، به او هجوم ببرید". تو این روال را ادامه دادی تا او را از مکّه به سرزمین کوفه کوچاندی، و سپاه و لشکرت، همچون شیر بر او نعره زدند. تو این کارها را به خاطر دشمنی با خدا و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله انجام دادی.

آن گاه به پسر مَرجانه نوشتی که با پیاده نظام و سواره نظام و نیزه ها و شمشیرها به استقبال

ص:639

حسین برود، و به او نوشتی که کارِ او را یکسره کند و درنگْ روا مدارد، تا این که حسین و همراهانش را - که جوانان بنی عبد المطّلب بودند - کُشتی؛ خاندانی که خداوند، پلیدی را از آنان زُدود و کاملاً پاکشان کرد. ما آنانیم، نه همانند پدران احمق و جفاکار و نادان تو.

تو می دانستی که حسین، عزیزترین شخصیت، از قدیم و جدید، در سرزمین بَطحاست. او می توانست در حرمِ مدینه و یا مکّه، اقامت کند و جنگ در آن دو حَرَم را حلال شمارد؛ امّا خوش نداشت که حرم خدا و حرم پیامبر خدا، به وسیلۀ او بی حرمت شود و حرمت خانۀ خدا بشکند.

حسین علیه السلام از شما درخواست ترکِ مخاصمه کرد و خواست که باز گردد؛ ولی شما، کمیِ یاران او و درماندگی خانواده اش را غنیمت شمردید و [او را کُشتید، چنان که] گویی از تُرک و افغان،(1)خانواده ای را می کشید.

چگونه مرا دوستِ خود می دانی و از من یاری می طلبی، در حالی که فرزندان پدرم را کشتی و شمشیرت از خون [خویشان] من، خون چکان است و تو یکی از خون بهاهای منی، و اگر خدا بخواهد، خون بهایم، زیاد در پیش تو نمی ماند و تو نمی توانی از آن فرار کنی، و اگر هم [در دنیا] از آن بِرَهی، ما نیز آنچه را که پیامبران و خاندانِ آنها پذیرفتند، می پذیریم که خونشان در دنیا ریخته شد و وعده گاه ما پیش خداست، که خداوند برای یاری ستم دیدگان، بس است و از ستمگران، انتقام گیرنده است.

شگفت تر از همه - و البته روزگار، به تو شگفتی ها نشان خواهد داد -، این که تو، دختران عبد المطّلب و فرزندان نوجوان و کودک آنها را به شام بردی تا به مردم، نشان دهی که بر ما پیروز شده ای و ما را شکست داده ای. به خدا سوگند، به خاطر آنان و من بود که خدا بر تو و بر پدر و مادرت، منّت گذاشت.

به خدا سوگند، تو روز و شب، از زخم شمشیر من در امانی؛ ولی با زبانم، زخم های کاری تری بر تو خواهم زد. پیروزی ظاهری ات، تو را مغرور و سبُک سر نکند، که خداوند، به تو، پس از کشتن عترت پیامبر خدا، تنها اندکی مهلت خواهد داد، تا تو را به عذابی دردناک، گرفتار کند و از دنیا، گناهکار و نکوهیده، بیرون ببرد. ای بی پدر! هر گونه می خواهی، زندگی کن، که آنچه اندوختی، تو را در پیشگاه خدا پَست کرده است».

ص:640


1- (1) . تُرکان و افغانان، در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند.

یزید، وقتی نامه را خواند، گفت: ابن عبّاس، راه شر را در پیش گرفته است.(1)

ص:641


1- (1) . کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ إلَی ابنِ عَبّاسٍ فِی البَیعَةِ، فَأَبی أن یُبایِعَهُ، فَظَنَّ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ أنَّهُ إنَّمَا امتَنَعَ عَلَیهِ لِمَکانِهِ، فَکَتَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ إلَی ابنِ عَبّاسٍ: أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنی أنَّ المُلحِدَ ابنَ الزُّبَیرِ دَعاکَ إلی بَیعَتِهِ لِیُدخِلَکَ فی طاعَتِهِ، فَتَکونَ عَلَی الباطِلِ ظَهیراً، وفِی المَأثَمِ شَریکاً، فَامتَنَعتَ عَلَیهِ، وَانقَبَضتَ لِما عَرَّفَکَ اللّهُ مِن نَفسِکَ فی حَقِّنا أهلَ البَیتِ، فَجَزاکَ اللّهُ أفضَلَ ما یَجزِی الواصِلینَ مِن أرحامِهِم، الموفینَ بِعُهودِهِم، فَمَهما أنسی مِنَ الأَشیاءِ فَلَستُ أنسی بِرَّکَ وصِلَتَکَ، وحُسنَ جائِزَتِکَ بِالَّذی أنتَ أهلُهُ مِنّا فِی الطّاعَةِ وَالشَّرَفِ، وَالقَرابَةِ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَانظُر مَن قِبَلَکَ مِن قَومِکَ ومَن یَطرَأُ عَلَیکَ مِن أهلِ الآفاقِ مِمَّن یَسحَرُهُ ابنُ الزُّبَیرِ بِلِسانِهِ وزُخرُفِ قَولِهِ، فَخَذِّلهُم عَنهُ، فَإِنَّهُم لَکَ أطوَعُ، ومِنکَ أسمَعُ مِنهُم لِلمُلحِدِ الخارِبِ المارِقِ، وَالسَّلامُ. فَکَتَبَ ابنُ عَبّاسٍ إلَیهِ: أمّا بَعدُ، فَقَد جاءَنی کِتابُکَ تَذکُرُ دُعاءَ ابنِ الزُّبَیرِ إیّایَ لِلَّذی دَعانی إلَیهِ، وأنِّی امتَنَعتُ مَعرِفَةً لِحَقِّکَ، فَإِن یَکُن ذلِکَ کَذلِکَ فَلَستُ بِرَّکَ أغزو بِذلِکَ، ولکِنَّ اللّهَ بِما أنوی بِهِ عَلیمٌ. وکَتَبتَ إلَیَّ أن أحُثَّ النّاسَ عَلَیکَ، واُخَذِّلَهُم عَنِ ابنِ الزُّبَیرِ، فَلا سُروراً ولا حُبوراً، بِفیکَ الکَثکَثُ، ولَکَ الأَثلَبُ، إنَّکَ لَعازِبٌ إن مَنَّتکَ نَفسُکَ، وإنَّکَ لَأَنتَ المَنفودُ المَثبورُ. وکَتَبتَ إلَیَّ تَذکُرُ تَعجیلَ بِرّی وصِلَتی، فَاحبِس - أیُّهَا الإِنسانُ - عَنّی بِرَّکَ وصِلَتَکَ، فَإِنّی حابِسٌ عَنکَ وُدّی ونُصرَتی، ولَعَمری، ما تُعطینا مِمّا فی یَدَیکَ لَنا إلَّاالقَلیلَ، وتَحبِسُ مِنهُ العَریضَ الطَّویلَ، ألا [لا] أباً لَکَ، أتَرانی أنسی قَتلَکَ حُسَیناً علیه السلام وفِتیانَ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ مَصابیحَ الدُّجی، ونُجومَ الأَعلامِ؟! غادَرَتهُم جُنودُکَ بِأَمرِکَ، فَأَصبَحوا مُصَرَّعینَ فی صَعیدٍ واحِدٍ، مُزَمَّلینَ فی الدِّماءِ، مَسلوبینَ بِالعَراءِ، لا مُکَفَّنینَ، ولا مُوَسَّدینَ، تَسفیهِمُ الرِّیاحُ، وتَغزوهُمُ الذِّئابُ، وتَنتابُهُم عُرجُ الضِّباعِ!! حَتّی أتاحَ اللّهُ لَهُم قَوماً لَم یَشرَکوا فی دِمائِهِم، فَکَفَّنوهُم وأجَنّوهُم، وبِهِم - وَاللّهِ - وبی مَنَّ اللّهُ عَلَیکَ، فَجَلَستَ فی مَجلِسِکَ الَّذی أنتَ فیهِ. ومَهما أنسی مِنَ الأَشیاءِ فَلَستُ أنسی تَسلیطَکَ عَلَیهِمُ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ، لِلعاهِرَةِ الفاجِرَةِ، البَعیدَ رَحِماً، اللَّئیمَ أباً واُمّاً، الَّذِی اکتَسَبَ أبوکَ فِی ادِّعائِهِ لِنَفسِهِ العارَ، وَالمَأثَمَ وَالمَذَلَّةَ، وَالخِزیَ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ؛ لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ: «الوَلَدُ لِلفِراشِ، ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» وإنَّ أباکَ زَعَمَ أنَّ الوَلَدَ لِغَیرِ الفِراشِ، ولا یُضَرُّ العاهِرُ، ویُلحَقُ بِهِ وَلَدُهُ، کَما یُلحَقُ وَلَدُ البَغِیِّ المُرشِدَ، ولَقَد أماتَ أبوکَ السُّنَّةَ جَهلاً، وأحیَا الأَحداثَ المُضِلَّةَ عَمداً. ومَهما أنسی مِنَ الأَشیاءِ فَلَستُ أنسی تَسییرَکَ حُسَیناً علیه السلام مِن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلی حَرَمِ اللّهِ، وتَسییرَکَ إلَیهِمُ الرِّجالَ، وإدساسَکَ إلَیهِم إن هُوَ نَذِرَ بِکُم فَعاجِلوهُ، فَما زِلتَ بِذلِکَ حَتّی أشخَصتَهُ مِن مَکَّةَ إلی أرضِ الکُوفَةِ، تَزأَرُ إلَیهِ خَیلُکَ وجُنودُکَ زَئیرَ الأَسَدِ، عَداوَةَ مِثلِکَ للّهِِ ولِرَسولِهِ ولِأَهلِ بَیتِهِ. ثُمَّ کَتَبتَ إلَی ابنِ مَرجانَةَ یَستَقبِلُهُ بِالخَیلِ وَالرِّجالِ، وَالأَسِنَّةِ وَالسُّیوفِ، ثُمَّ کَتَبتَ إلَیهِ بِمُعاجَلَتِهِ وتَرکِ مُطاوَلَتِهِ، حَتّی قَتَلتَهُ ومَن مَعَهُ مِن فِتیانِ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ، أهلِ الْبَیتِ الَّذینَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهیراً، نَحنُ اولئِکَ، لا کَآبائِکَ الأَجلافِ الجُفاةِ، أکبادِ الحَمیرِ، ولَقَد عَلِمتَ أنَّهُ کانَ أعَزَّ أهلِ البَطحاءِ بِالبَطحاءِ قَدیماً، وأعَزَّهُ بِها حَدیثاً، لَو ثَوی بِالحَرَمَینِ مَقاماً، وَاستَحَلَّ بِها قِتالاً، ولکِنَّهُ کَرِهَ أن یَکونَ هُوَ الَّذی یُستَحَلُّ بِهِ حَرَمُ اللّهِ وحَرَمُ رَسولِهِ صلی الله علیه و آله وحُرمَةُ البَیتِ الحَرامِ. فَطَلَبَ إلَیکُمُ الحُسَینُ علیه السلام المُوادَعَةَ، وسَأَلَکُمُ الرَّجعَةَ، فَاغتَنَمتُم قِلَّةَ نُصّارِهِ، وَاستِئصالَ أهلِ بَیتِهِ، کَأَنَّکُم تَقتُلونَ أهلَ بَیتٍ -

1698. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن عبید بن عُمَیر، از مردی -: از ابن عبّاس شنیدم، در حالی که محمّد بن حنفیّه در پیشِ او بود و خبر شهادت حسین بن علی علیه السلام به ایشان رسیده بود و مردم به آنان تسلیت می گفتند و ابن صفوان(1) [خطاب به آن دو] گفت: «إنا للّه و إنّا إلیه راجعون». چه مصیبتی! خداوند، ابا عبد اللّه را رحمت کند و به شما [خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله] در مصیبت او پاداش دهد!

ابن عبّاس گفت: ای ابو القاسم!(2) همین که او از مکّه خارج شد، من چنین حادثه ای را پیش بینی می کردم.

ابن حنفیّه گفت: به خدا، من نیز [این اتّفاق را پیش بینی می کردم]. آن را به حساب خدا می گذاریم و از او پاداش و جای گزینی نیکو، درخواست می کنیم.

ابن عبّاس گفت: ای ابن صفوان! به خدا سوگند، دوست سرزنش کننده ات به مرگ حسین،(3)ماندگار نیست.

ابن صفوان گفت: ای ابو عبّاس!(4) به خدا سوگند، من از او چنین ندیده ام؛ بلکه او را به خاطر کشته شدن حسین، اندوهگین دیدم. او فراوان برای حسین علیه السلام درخواست رحمت می کرد.

ابن عبّاس گفت: برای تو چنین تظاهر می کرده؛ چون دوستیِ تو را با ما می دانسته است. خدا،

ص:642


1- (1) . ابو صفوان، عبد اللّه بن صفوان بن امیّة بن خَلَف مکّی، از بزرگان قریش است. وی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا آمده؛ ولی ازصحابه شمرده نمی شود. او در سال 73 ق، همراه عبد اللّه بن زبیر، در کنار کعبه کشته شد.
2- (2) . کنیۀ محمّد بن حنفیّه است.
3- (3) . منظور، ابن زبیر است.
4- (4) . کُنیۀ ابن عبّاس است.

خویشی ات را پایدار کند! ابن زبیر، هر گز ما را دوست نمی دارد.

ابن صفوان گفت: بزرگواری کن، که تو از او به بزرگواری، شایسته تری.(1)

1699. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابن ابی مُلَیکه -: ابن عبّاس، در مسجد الحرام در انتظار خبر حسین بن علی علیه السلام نشسته بود که مردی آمد و چیزی درِ گوش او گفت. ابن عبّاس، بلافاصله، استرجاع کرد («إنّا للّهِِ» گفت).

گفتیم: ای ابن عبّاس! چه اتّفاقی افتاده است؟

ابن عبّاس گفت: مصیبت بزرگی است که من آن را به حساب خدا می گذارم. غلام من خبر داد که از ابن زبیر شنیده که حسین بن علی، کشته شده است.

طولی نکشید که ابن زبیر، نزد ابن عبّاس آمد و به او تسلیت گفت و باز گشت. ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم برای تسلیت گفتن، به خانۀ او می آمدند.(2)

3/1 محمّد بن حنفیّه

(3) 1700. المعجم الکبیر - به نقل از مُنذِر ثَوری -: ما هر گاه از حسین علیه السلام و همراهان کشته شدۀ او - که خدا از

ص:643


1- (1) . سَمِعتُ ابنَ عَبّاسٍ، وعِندَهُ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ، وقَد جاءَهُم نَعیُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وعَزّاهُمُ النّاسُ، فَقالَ ابنُ صَفوانَ: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ»، أیُّ مُصیبَةٍ، یَرحَمُ اللّهُ أبا عَبدِ اللّهِ، وآجَرَکُمُ اللّهُ فی مُصیبَتِکُم. فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: یا أبَا القاسِمِ، ما هُوَ إلّاأن خَرَجَ مِن مَکَّةَ، فَکُنتُ أتَوَقَّعُ ما أصابَهُ. قالَ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: وأنَا وَاللّهِ، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُهُ، ونَسأَلُهُ الأَجرَ وحُسنَ الخَلَفِ. قالَ ابنُ عَبّاسٍ: یا أبا صَفوانَ، أما وَاللّهِ، لا یُخَلَّدُ بَعدُ صاحِبُکَ الشّامِتُ بِمَوتِهِ. فَقالَ ابنُ صَفوانَ: یا أبَا العَبّاسِ، وَاللّهِ، ما رَأَیتُ ذلِکَ مِنهُ، ولَقَد رَأَیتُهُ مَحزوناً بِمَقتَلِهِ، کَثیرَ التَّرَحُّمِ عَلَیهِ. قالَ: یُریکَ ذلِکَ لِما یَعلَمُ مِن مَوَدَّتِکَ لَنا، فَوَصَلَ اللّهُ رَحِمَکَ، لا یُحِبُّنَا ابنُ الزُّبَیرِ أبَداً. قالَ ابنُ صَفوانَ: فَخُذ بِالفَضلِ، فَأَنتَ أولی بِهِ مِنهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 495 ح 451، تاریخ دمشق: ج 29 ص 214).
2- (2) . بَینَمَا ابنُ عَبّاسٍ جالِسٌ فِی المَسجِدِ الحَرامِ وهُوَ یَتَوَقَّعُ خَبَرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، إلی أن أتاهُ آتٍ فَسارَّهُ بِشَیءٍ فَأَظهَرَ الاِستِرجاعَ. فَقُلنا: ما حَدَثَ یا أبَا العَبّاسِ؟ قالَ: مُصیبَةٌ عَظیمَةٌ نَحتَسِبُها، أخبَرَنی مَولایَ أنَّهُ سَمِعَ ابنَ الزُّبَیرِ یَقولُ: قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام. فَلَم یَبرَح حَتّی جاءَهُ ابنُ الزُّبَیرِ فَعَزّاهُ ثُمَّ انصَرَفَ. فَقامَ ابنُ عَبّاسٍ فَدَخَلَ مَنزِلَهُ، ودَخَلَ عَلَیهِ النّاسُ یُعَزّونَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 493 ح 449، تهذیب الکمال: ج 6 ص 440).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 287.

آنان خشنود باد - یاد می کردیم، محمّد بن حنفیّه می گفت: با حسین علیه السلام، هفده جوانْ کشته شدند که همه شان در رَحِم فاطمه(1)، رشد کرده.(2)

1701. تاریخ الیعقوبی: وقتی مختار به کوفه رفت، شیعیان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت: محمّد بن علی بن ابی طالب، مرا برای فرماندهی شما فرستاده است و به کشتن حلال شمارندگان [خون حسین علیه السلام] و خونخواهی اهل بیتِ ستم دیده، دستور داده است. به خدا سوگند، من کُشندۀ پسر مرجانه ام و نیز گیرندۀ انتقام خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از کسانی که به آنان ستم روا داشتند. تعدادی از شیعیان، او را تأیید کردند و تعدادی دیگر گفتند: می رویم و از محمّد بن علی می پرسیم.

پس به سراغ محمّد بن حنفیّه (محمد بن علی بن ابی طالب) رفتند و از او پرسیدند. او گفت:

برای ما چه خوشایند است که کسی خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بکشد!

پس به سوی مختار باز گشتند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و به صورت یک گروه در آمدند.(3)

4/1 انَس بن مالک

(4)

1702. المعجم الکبیر - به نقل از انَس -: هنگامی که سرِ حسین بن علی علیه السلام را برای عبید اللّه بن زیاد آوردند و

ص:644


1- (1) . باید مراد، فاطمه بنت اسد باشد، چنان که مثیر الأحزان آورده است. ضمناً این منبع، گویندۀ سخن را محمّد بن علی باقر علیه السلام شمرده است، نه محمّد بن علی (معروف به محمّد بن حنفیّه) (ر. ک: مثیر الأحزان: ص 111).
2- (2) . کُنّا إذا ذَکَرنا حُسَیناً علیه السلام ومَن قُتِلَ مَعَهُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم، قالَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِیَّةِ: قُتِلَ مَعَهُ سَبعَةَ عَشَرَ شابّاً، کُلُّهُم ارتَکَضَ فی رَحِمِ فاطِمَةَ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 119 ح 2855، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 497 ح 456).
3- (3) . فَلَمّا صارَ [المُختارُ] إلَی الکوفَةِ اجتَمَعَت إلَیهِ الشّیعَةُ، فَقالَ لَهُم: إنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ بَعَثَنی إلَیکُم أمیراً، وأمَرَنی بِقَتلِ المُحِلّینَ، وَالطَّلَبِ بِدِماءِ أهلِ بَیتِهِ المَظلومینَ، وإنّی وَاللّهِ قاتِلُ ابنِ مَرجانةَ، وَالمُنتَقِمُ لِآلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِمَّن ظَلَمَهُم، فَصَدَّقَهُ طائِفَةٌ مِنَ الشّیعَةِ، وقالَت طائِفَةٌ: نَخرُجُ إلی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ فَنَسأَلُهُ، فَخَرَجوا إلَیهِ، فَسَأَلوهُ، فَقالَ: ما أحَبَّ إلَینا مَن طَلَبَ بِثَأرِنا، وأخَذَ لَنا بِحَقِّنا، وقَتَلَ عَدُوَّنا، فَانصَرَفوا إلَی المُختارِ، فَبایَعوهُ وعاقَدوهُ، وَاجتَمَعَت طائِفَةٌ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 258).
4- (4) . ابو حمزه انس بن مالک بن نضر انصاری خزرجی، از صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است. مادرش او را به پیامبر خدا هدیه داد تابه ایشان خدمت کند. او هم به مدّت ده سال در خدمت ایشان بود و وقتی پیامبر خدا رحلت کرد، وی بیست ساله بود. او از پیامبر صلی الله علیه و آله و برخی از صحابه، روایت نقل کرده است. وی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، در مدینه مقیم شد. ابو بکر، با مشورت عمر، او را جهت جمع آوری خراج به بحرین فرستاد و در بارۀ وی گفت: او باهوش است و کتابت می داند. انَس، پس از ابو بکر، در فتوحات، شرکت کرد و در دوران عمر، به بصره نقلِ مکان نمود و در آن جا مقیم شد و به سال 91، 92، 93 و یا 95 ق، در همان شهر در گذشت.

او با چوب دستی اش، با سر ایشان بازی می کرد و می گفت: «چه دندان خوبی داشته!».

به او گفتم: به خدا سوگند، تو را بدنام می کنم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که جای [ضربۀ] چوبت بر دهان حسین را می بوسید.(1)

1703. صحیح البخاری - به نقل از انَس -: سرِ حسین بن علی علیه السلام را برای عبید اللّه بن زیاد آوردند و در طبقی گذاشتند. او با سرِ ایشان، بازی می کرد و در بارۀ زیباییِ آن، چیزی می گفت. گفت [م]: «شبیه ترینِ آنها به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود» و با وَسْمه،(2) رنگ شده بود.(3)

ر. ک: ص 458 (بخش ششم/فصل ششم/احتجاج انَس بن مالک با ابن زیاد).

5/1 زید بن ارقَم

(4)

1704. الصواعق المُحْرِقة: ابن ابی الدنیا، روایت کرده است که: زید بن ارقم، نزد عبید اللّه بن زیاد بود و به او گفت: چوبت را [از لب حسین] بردار. به خدا سوگند، همواره می دیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میان این دو لب را می بوسید.

زید، سپس گریه کرد. ابن زیاد گفت: خدا، چشمانت را گریان کند! اگر پیرمرد خرفتی نبودی، گردنت را می زدم.

زید برخاست، در حالی که می گفت: مردم! از امروز، شما بَرده اید. پسر فاطمه علیها السلام را کشتید و ابن مرجانه را حاکم کردید. به خدا سوگند، خوبانِ شما را می کُشد و بَدانتان را به بردگی می گیرد.

ص:645


1- (1) . لَمّا اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، جَعَلَ یَنکُتُ بِقَضیبٍ فی یَدِهِ، ویَقولُ: إن کانَ لَحَسَنَ الثَّغرِ. فَقُلتُ: وَاللّهِ، لَأَسوءَنَّکَ، لَقَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقَبِّلُ مَوضِعَ قَضیبِکَ مِن فیهِ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 125 ح 2878، مسند أبی یعلی: ج 4 ص 108 ح 3968).
2- (2) . وَسْمه، گیاهی است که با برگ هایش، موی سر و صورت را رنگ می کنند (النهایة: ج 5 ص 185 مادّۀ «وسم»).
3- (3) . اتِیَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَجُعِلَ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُ، وقالَ فی حُسنِهِ شَیئاً. فَقالَ أنسٌ: کانَ أشبَهَهُم بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وکانَ مَخضوباً بِالوَسمَةِ (صحیح البخاری: ج 3 ص 1370 ح 3538، مسند ابن حنبل: ج 4 ص 520 ح 13750).
4- (4) . زید بن ارقَم بن قیس انصاری خزرجی - که در کنیۀ او اختلاف است -، از اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام بود. وی، پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، نابینا شد و مجدّداً بینا گردید. او در هفده جنگ، حضور داشت. زید، از هواداران امام علی علیه السلام بود و در جنگ های ایشان، حضور داشت. وی از پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام روایت نقل کرده است. او در کوفه سکنا گزید و در محلّۀ کِنده، خانه ای ساخت و در دوران مختار به سال 66 یا 68 ق، از دنیا رفت.

از رحمت خدا دور باد آن که تن به خواری و ننگ بدهد!

سپس به ابن زیاد گفت: برایت خبری را می گویم که بیش از این، تو را به خشم آورَد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که حسن علیه السلام را بر روی پای راست و حسین علیه السلام را بر روی پای چپش نشاند و دستش را بر وسط سر این دو گذاشت و آن گاه گفت: «خداوندا! من این دو را و [نیز] صالحِ مؤمنان را به تو می سپارم». ابن زیاد! امانت پیامبر صلی الله علیه و آله در نزد تو چه جایی دارد؟!(1)

ر. ک: ص 422 (بخش ششم/فصل پنجم: کرامت های پدیدار شده از سر سیّد الشهدا علیه السلام)

و ص 454 (فصل ششم/احتجاج زید بن ارقم با ابن زیاد).

6/1 ابو بَرزۀ اسلَمی

(2) 1705. الملهوف: یزید، چوب خیزران خواست و با آن شروع به بازی کردن با دندان های پیشینِ امام حسین علیه السلام کرد.

ابو بَرزۀ اسلَمی، رو به یزید کرد و گفت: وای بر تو، ای یزید! با چوبت با دندان حسین پسر فاطمه علیها السلام بازی می کنی؟! گواهی می دهم که دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله، دندان های او و برادرش حسن علیهما السلام را می مکید و می فرمود: «شما دو تن، سَروران جوانان بهشتید. خدا، کشندۀ شما را بکُشد و او را

ص:646


1- (1) . رَوَی ابنُ أبِی الدُّنیا: أنَّهُ کانَ عِندَهُ [أی عِندَ ابنِ زِیادٍ] زَیدُ بنُ أرقَمَ، فَقالَ لَهُ: ارفَع قَضیبَکَ، فَوَاللّهِ، لَطالَما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُقَبِّلُ ما بَینَ هاتَینِ الشَّفَتَینِ، ثُمَّ جَعَلَ زَیدٌ یَبکی. فَقالَ ابنُ زِیادٍ: أبکَی اللّهُ عَینَیکَ! لَولا أنَّکَ شَیخٌ قَد خَرِفتَ لَضَرَبتُ عُنُقَکَ. فَنَهَضَ وهُوَ یَقولُ: أیُّهَا النّاسُ! أنتُمُ العَبیدُ بَعدَ الیَومِ، قَتَلتُمُ ابنَ فاطِمَةَ علیها السلام، وأمَّرتُمُ ابنَ مَرجانَةَ! وَاللّهِ، لَیَقتُلَنَّ خِیارَکُم، ویَستَعبِدَنَّ شِرارَکُم، فَبُعداً لِمَن رَضِیَ بِالذِّلَّةِ وَالعارِ. ثُمَّ قالَ: یَابنَ زِیادٍ! لَاُحَدِّثَنَّکَ بِما هُوَ أغیَظُ عَلَیکَ مِن هذا، رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أقعَدَ حَسَناً عَلی فَخِذِهِ الیُمنی، وحُسَیناً عَلَی الیُسری، ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی یافوخِهِما، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّی أستَودِعُکَ إیّاهُما وصالِحَ المُؤمِنینَ، فَکَیفَ کانَت وَدیعَةُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله عِندَکَ یَابنَ زِیادٍ؟! (الصواعق المحرقة: ص 198، تذکرة الخواصّ: ص 257).
2- (2) . در نام ابو بَرزۀ اسلَمی، اختلاف است و درست ترین نظر، این است که نام او، نضلة بن عبید بن حارث خزاعی مدنی است. وی صحابی بوده و از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث نقل کرده و از نخستین مسلمانان بوده و در فتح مکّه و خیبر و حُنَین، در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشته است. پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله، وی در بصره اقامت گزید و پس از آن، در جنگ های خراسان شرکت کرد و به بصره بازگشت. او در نهروان، با امام علی علیه السلام بود و گفته شده که در جنگ های صفّین و جَمَل هم بوده است. او در دمشق، نزد یزید بن معاویه رفت و زمانی که سر امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، او در کنار یزید بود. ابو برزه به سال 64 ق، در گذشت.

لعنت کند و برایش جهنّم را آماده سازد، و چه بدجایگاهی است!».

یزید، خشمگین شد و دستور داد تا ابو بَرزه را بیرون کنند و او را کِشان کِشان، بیرون بردند.(1)

ر. ک: ص 541 (بخش ششم/فصل هفتم/احتجاج ابو برزه با یزید).

7/1 بَراء بن عازب

(2)

1706. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: امام علی علیه السلام به بَراء بن عازِب فرمود: «ای براء! آیا حسین، کشته می شود و تو زنده ای و کمکش نمی کنی؟».

براء گفت: چنین نیست، ای امیر مؤمنان!

وقتی حسین علیه السلام کشته شد، بَراء، این سخن را به یاد می آورد و می گفت: بزرگ ترین حسرتم، این است که چرا در کنار حسین علیه السلام حضور نیافتم و در راه او کشته نشدم.(3)

ر. ک: ج 1 ص 236 (بخش سوم/فصل سوم/خبر دادن علی علیه السلام از برخی کسانی که او را یاری نمی دهند).

8/1 عبد اللّه بن زبیر

(4)

1707. تاریخ الطبری - به نقل از عبد الملک بن نوفل، از پدرش -: پدرم به من خبر داد و گفت: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، عبد اللّه بن زبیر در میان مردم مکّه به پا خاست و کشتن حسین علیه السلام را فاجعه دانست و بویژه کوفیان را سرزنش کرد و عموم عراقی ها را مذمّت نمود. او پس از ستایش و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلی الله علیه و آله گفت: عراقی ها، جز اندکشان، مردمی نیرنگباز و تبهکارند و

ص:647


1- (1) . دَعا یَزیدُ بِقَضیبٍ خَیزُرانٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُ بِهِ ثَنایَا الحُسَینِ علیه السلام. فَأَقبَلَ عَلَیهِ أبو بَرزَةَ الأَسلَمِیُّ، وقالَ: وَیحَکَ یا یَزیدُ! أتَنکُتُ بِقَضیبِکَ ثَغرَ الحُسَینِ علیه السلام ابنِ فاطِمَةَ علیها السلام؟! أشهَدُ لَقَد رَأَیتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَرشُفُ ثَنایاهُ وثَنایا أخیهِ الحَسَنِ علیهما السلام، ویَقولُ: أنتُما سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَکُما، ولَعَنَهُ، وأعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصیراً. قالَ الرّاوی: فَغَضِبَ یَزیدُ، وأمَرَ بِإِخراجِهِ، فَاُخرِجَ سَحباً (الملهوف: ص 214؛ الفتوح: ج 5 ص 129).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 236.
3- (3) . یا بَراءُ، أیُقتَلُ الحُسَینُ وأنتَ حَیٌّ فَلا تَنصُرُهُ؟ فَقالَ البَراءُ: لا کانَ ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ. فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام کانَ البَراءُ یَذکُرُ ذلِکَ، ویَقولُ: أعظِم بِها حَسرَةً، إذ لَم أشهَدهُ واُقتَل دونَهُ (شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 10 ص 15؛ بحار الأنوار: ج 40 ص 192).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 236.

کوفیان، بدترین های عراق اند. آنان حسین علیه السلام را دعوت کردند تا یاری اش کنند و او را به حکومت بر خود برگزینند؛ ولی هنگامی که بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دست ما می گذاری تا تو را دست بسته به نزد پسر زیاد بن سمیّه بفرستیم تا حکمش را در بارۀ تو صادر کند و یا می جنگی!

به خدا سوگند، حسین علیه السلام دید که او و یارانش بسیار اندک اند و با آن که خداوند عز و جل هیچ کس را بر غیب، آگاه نکرده، دانست که همگی کشته خواهند شد؛ امّا او مرگِ بزرگوارانه را بر زندگی ننگین، ترجیح داد. خداوند، حسین علیه السلام را رحمت کند و قاتل حسین علیه السلام را بی پناه سازد!

به جان خودم سوگند، در مخالفت کوفیان با حسین علیه السلام و نافرمانی شان از او، هیچ پنددهنده و بازدارنده ای همانند آن نبود؛ ولی آنچه قرار است بشود، می شود و خداوند، هر گاه چیزی را بخواهد، مانعی برای آن وجود ندارد. آیا پس از حسین علیه السلام، به چنین قومی اطمینان کنیم و گفتارشان را تصدیق نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟ نه! هیچ گاه، آنان را شایستۀ چنین چیزی نمی بینیم.

آری! به خدا سوگند، آنان حسین علیه السلام را کشتند، در حالی که شب زنده داری های طولانی داشت و روزهای زیادی را روزه بود و سزاوارترینِ آنها به چیزی (حکومتی) بود که در دست آنان است، و در دین و فضیلت نیز شایسته ترین کس بود.

هلا! به خدا سوگند، حسین علیه السلام قرآن را به غِنا تغییر نداده بود و گریۀ از خوف خدا را به آواز، بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگی، و حلقه های مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن، عوض نساخته بود (کنایه به یزید). به زودی، آنان هلاک می شوند.

یاران عبد اللّه، به سویش هجوم آوردند و گفتند: ای مرد! بیعت کن، که هیچ کس باقی نمانده تا با تو بر سرِ حکومت، در ستیز باشد و حسین هم کشته شد. [عبد اللّه] با مردم، پنهانی بیعت می کرد و در ظاهر، نشان می داد که به خانۀ خدا پناه آورده است و به آنها گفت: شتاب نکنید.(1)

ص:648


1- (1) . حَدَّثَنی أبی، قالَ: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام قامَ ابنُ الزُّبَیرِ فی أهلِ مَکَّةَ، وعَظَّمَ مَقتَلَهُ، وعابَ عَلی أهلِ الکوفَةِ خاصَّةً، ولامَ أهلَ العِراقِ عامَّةً، فَقالَ - بَعدَ أن حَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ، وصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله -: إنَّ أهلَ العِراقِ غُدُرٌ فُجُرٌ إلّاقَلیلاً، وإنَّ أهلَ الکوفَةِ شِرارُ أهلِ العِراقِ، وإنَّهُم دَعَوا حُسَیناً علیه السلام لِیَنصُروهُ ویُوَلّوهُ عَلَیهِم، فَلَمّا قَدِمَ عَلَیهِم ثاروا عَلَیهِ، فَقالوا لَهُ: إمّا أن تَضَعَ یَدَکَ فی أیدینا، فَنَبعَثَ بِکَ إلَی ابنِ زِیادِ بنِ سُمَیَّةَ سِلماً، فَیُمضِیَ فیکَ حُکمَهُ، وإمّا أن تُحارِبَ! فَرَأیَ وَاللّهِ، أنَّهُ هُوَ وأصحابُهُ قَلیلٌ فی کَثیرٍ - وإن کانَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَم یُطلِع عَلَی الغَیبِ أحَداً - أنَّهُ مَقتولٌ، ولکِنَّهُ اختارَ المِیتَةَ الکَریمَةَ عَلَی الحَیاةِ الذَّمیمَةِ، فَرَحِمَ اللّهُ حُسَیناً علیه السلام، وأخزی قاتِلَ حُسَینٍ علیه السلام. لَعَمری، لَقَد کانَ مِن خِلافِهِم إیّاهُ وعِصیانِهِم ما کانَ فی مِثلِهِ واعِظٌ وناهٍ عَنهُم، ولکِنَّهُ ما حُمَّ نازِلٌ، وإذا أرادَ اللّهُ أمراً لَن یُدفَعَ، أفَبَعدَ الحُسَینِ علیه السلام نَطمَئِنُّ إلی هؤُلاءِ القَومِ، ونُصَدِّقُ قَولَهُم، ونَقبَلُ لَهُم عَهداً؟ لا، ولا نَراهُم لِذلِکَ أهلاً. أما وَاللّهِ، لَقَد قَتَلوهُ طَویلاً بِالَّلیلِ قیامُهُ، کَثیراً فِی النَّهارِ صِیامُهُ، أحَقَّ بِما هُم فیهِ مِنهُم، وأولی بِهِ فِی الدّینِ وَالفَضلِ. أما وَاللّهِ، ما کانَ یُبَدِّلُ بِالقُرآنِ الغِناءَ، ولا بِالبُکاءِ مِن خَشیَةِ اللّهِ الحُداءَ، ولا بِالصِّیامِ شُربَ الحَرامِ، ولا بِالمَجالِسِ فی حَلَقِ الذِّکرِ الرَّکضَ فی تَطلابِ الصَّیدِ، - یُعَرِّضُ بِیَزیدَ - فَسَوفَ یَلقَونَ غَیّاً. فَثار إلَیهِ أصحابُهُ، فَقالوا لَهُ: أیُّهَا الرَّجُلُ! أظهِر بَیعَتَکَ، فَإِنَّهُ لَم یَبقَ أحَدٌ - إذ هَلَکَ حُسَینٌ - یُنازِعُکَ هذَا الأَمرَ، وقَد کانَ یُبایِعُ النّاسَ سِرّاً، ویُظهِرُ أنَّهُ عائِذٌ بِالبَیتِ، فَقالَ لَهُم: لا تَعجَلوا (تاریخ الطبری: ج 5 ص 474، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 585).

1708. الفتوح: مردم با عبد اللّه بن زبیر بیعت می کردند، تا این که جمعیت فراوانی از حجازیان و مردم دیگر شهرها، با او دست بیعت دادند و یزید، از این ماجرا خبر نداشت تا این که وقتی ابن زبیر فهمید که پشتش با این جمعیتی که با وی بیعت کرده اند، محکم است، در آشکار و پنهان، به عیبجویی یزید می پرداخت و او را لعن می کرد و هر سخن زشتی را در بارۀ یزید و بنی امیّه، بر زبان می آورد.

آن گاه به منبر رفت و گفت: هان، ای مردم! شما شیوۀ بنی امیّه را در کنار گذاشتن قرآن و سنّت می دانید و نیز شیوۀ معاویة بن ابی سفیان را که بدون رضایت مردم بر آنها حکمرانی می کرد و بر خلاف نظر پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «فرزند، تابع پیمان ازدواج است و برای زناکار، سنگ است»، زیاد بن ابیه را برادر خود خواند و حُجر بن عَدی کِندی را به همراه جمعی دیگر از مسلمانان، به قتل رساند و برای پسرش یزید، در زمان حیات خود، بیعت گرفت و عهد خود را - که بیعت با حسین بن علی برای حکمرانیِ پس از خود بود -، شکست.

آن گاه این یزید بن معاویه، شما می دانید که با حسین و برادران و فرزندان و عموزادگانش چه کرد؟! همه را کشت و باقی ماندگان آنها را به اسارت گرفت و با محمل های بدون جُل و بی آن که حقّ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در بارۀ آنها مراعات کند، به شام برد، در حالی که [خود] به یوزبازی و میمون بازی و میخوارگی و گناه و معصیت، مشغول بود....(1)

ص:649


1- (1) . جَعَلَ النّاسُ یُبایِعونَ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ، حَتّی بایَعَهُ خَلقٌ کَثیرٌ مِن أهلِ الحِجازِ وغَیرُهُم مِن أهلِ الأَمصارِ، ویَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ لا یَعلَمُ بِشَیءٍ مِن ذلِکَ. حَتّی إذا عَلِمَ ابنُ الزُّبَیرِ أنَّهُ قَد قَوِیَ ظَهرُهُ بِهؤُلاءِ الخَلقِ الَّذینَ قَد بایَعوهُ، أظهَرَ عَیبَ یَزیدَ سِّراً وجَهراً، وجَعَلَ یَلعَنُهُ، ویَقولُ فیهِ وفی بَنی امَیَّةَ کُلَّ ما قَدَرَ عَلَیهِ مِنَ الکَلامِ القَبیحِ. ثُمَّ إنَّهُ کانَ یَصعَدُ المِنبَرَ، فَیَقولُ: أیُّهَا النّاسُ، إنَّکُم قَد عَلِمتُم ما سارَت بِهِ فیکُم بَنو امَیَّةَ مِن نَبذِ الکِتابِ وَالسُّنَّةِ، وما سارَ بِهِ مُعاوِیَةُ بنُ أبی سُفیانَ، أنَّهُ تَأَمَّرَ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ بِغَیرِ رِضاً، وَادَّعی زِیادَ بنَ أبیهِ رَدّاً مِنهُ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَالنَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقولُ: «الوَلَدُ لِلفِراشِ، ولِلعاهِرِ الحَجَرُ»، فَادَّعی مُعاوِیَةُ زِیاداً، وزَعَمَ أنَّهُ أخوهُ، وقَتَلَ حُجرَ بنَ عَدِیٍّ الکِندِیَّ ومَن مَعَهُ مِنَ المُسلِمینَ. ثُمَّ إنَّهُ أخَذَ البَیعَةَ لِابنِهِ یَزیدَ فی حَیاتِهِ، ونَقَضَ ما کانَ فی عُنُقِهِ مِن بَیعَةِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام، ثُمَّ هذا یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ قَد عَلِمتُم ما فَعَلَ بِالحُسَینِ علیه السلام وإخوَتِهِ وأولادِهِ وبَنی عَمِّهِ، قَتَلَهُم کُلَّهُم، وأسَرَ مَن بَقِیَمِنهُم، وحَمَلَهُم إلَی الشّامِ عَلی مَحامِلَ، لَیسَ لَهُم وِطاءٌ، ولا راعی فیهِم حَقَّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وهُوَ مَشغولٌ بِلَعبِ الفُهودِ وَالقُرودِ، وشُربِ الخَمرِ وَالمَعاصی وَالفُجورِ... (الفتوح: ج 5 ص 149).
9/1 عبد اللّه بن عمر

(1)

1709. صحیح البخاری - به نقل از ابن ابی نُعْم -: من در حضور عبد اللّه بن عمر بودم که مردی در بارۀ [نجس یا پاک بودنِ] خون پشه از وی پرسید. او جواب داد: تو از کدام طایفه ای؟

گفت: از اهالی عراقم.

ابن عمر گفت: به این، نگاه کنید که از من در بارۀ خون پشه می پرسد، در حالی که اینان، پسر پیامبر صلی الله علیه و آله را کشتند! من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «آن دو (حسن و حسین)، دو دسته گل من در دنیایند».(2)

1710. سنن الترمذی - به نقل از عبد الرحمان بن ابی نُعْم -: مردی عراقی از ابن عمر در بارۀ لباسی که با خون پشه آلوده می شود، پرسید.

ابن عمر گفت: این را ببنید که از خون پشه می پرسد، در حالی که اینان، پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را کشتند. من از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «حسن و حسین، دو دسته گل من از دنیایند».(3)

1711. مسند ابن حنبل - به نقل از محمّد بن ابی یعقوب -: از ابن ابی نُعْم شنیدم که می گفت: نزد ابن عُمَر بودم که مردی عراقی در بارۀ مُحرمی که مگسی را کشته، پرسید.

ص:650


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 537.
2- (2) . کُنتُ شاهِداً لِابنِ عُمَرَ، وسَأَلَهُ رَجُلٌ عَن دَمِ البَعوضِ، فَقالَ: مِمَّن أنتَ؟ فَقالَ: مِن أهلِ العِراقِ، قالَ: انظُروا إلی هذا یَسأَلُنی عَن دَمِ البَعوضِ، وقَد قَتَلُوا ابنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله! وسَمِعتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَقولُ: هُما رَیحانَتایَ مِنَ الدُّنیا (صحیح البخاری: ج 5 ص 2234 ح 5648؛ الأمالی، صدوق: ص 207 ح 228).
3- (3) . إنَّ رَجُلاً مِن أهلِ العِراقِ سَأَلَ ابنَ عُمَرَ عَن دَمِ البَعوضِ یُصیبُ الثَّوبَ، فَقالَ ابنُ عُمَرَ: انظُروا إلی هذا یَسأَلُ عَن دَمِ البَعوضِ وقَد قَتَلُوا ابنَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله! وسَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ: إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ هُما رَیحانَتایَ مِنَ الدُّنیا (سنن الترمذی: ج 5 ص 657 ح 3770، تهذیب الکمال: ج 6 ص 400).

عبد اللّه بن عمر گفت: ای عراقیان! از من در بارۀ مُحرمی می پرسید که مگسی را کشته، در حالی که پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را کشتید و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود: «آن دو (حسن و حسین)، دو دسته گل من از دنیایند»؟!(1)

1712. أنساب الأشراف - به نقل از ابو یَقْظان -: عبد اللّه بن عمر، از مردی عراقی شنید که حکم مُحرمی را می پرسد که ملخی را کشته و دیگری، حکم کشتن شپشک را می پرسید و دیگری در بارۀ مورچه ای فتوا می خواست.

عبد اللّه بن عمر گفت: از عراقی ها در عجبم که پسر دختر پیامبرشان را می کُشند و در بارۀ حکم شرعیِ کشتن ملخ و شپشک و مورچه می پرسند!(2)

1713. الطرائف: هنگامی که حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام کشته شد، عبد اللّه بن عمر به یزید بن معاویه نوشت: «امّا بعد: مصیبتی بس بزرگ و فاجعه ای بس چشمگیر است! حادثه ای بزرگ در اسلام، رُخ داده و هیچ روزی چون روز حسین نیست».

یزید به وی نوشت: «ای نادان! ما به خانه هایی گرفته شده و فرش هایی گسترده شده و بالش هایی چیده شده در آمده ایم و بر سرِ آنها جنگیده ایم. اگر حق با ما بود، که برای حقّمان جنگیدیم و اگر حق با دیگران بود، که پدرت، نخستین کسی بود که این را بنیاد گذاشت و پیشی گرفت و حقّ اهل حق را به خودش اختصاص داد».(3)

ص:651


1- (1) . سَمِعتُ ابنَ أبی نُعمٍ یَقولُ: شَهِدتُ ابنَ عُمَرَ، وسَأَلَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ العِراقِ عَن مُحرِمٍ قَتَلَ ذُباباً. فَقالَ: یا أهلَ العِراقِ! تَسأَلونی عَن مُحرِمٍ قَتَلَ ذُباباً، وقَد قَتَلتُمُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: هُما رَیحانَتَیَّ مِنَ الدُّنیا؟! (مسند ابن حنبل: ج 2 ص 535 ح 6415).
2- (2) . سَمِعَ [عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ] رَجُلاً مِن أهلِ العِراقِ یَستَفتی فی مُحرِمٍ قَتَلَ جَرادَةً، وآخَرُ یَستَفتی فی قَتلِ قَملَةٍ، وآخَرُ یَستَفتی فی نَملَةٍ. فَقالَ: وا عَجَباً لِأَهلِ العِراقِ! یَقتُلونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم، ویَستَفتونَ فی قَتلِ الجَرادَةِ، وَالقَملَةِ، وَالنَّملَةِ!! (أنساب الأشراف: ج 10 ص 447).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام کَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ: أمّا بَعدُ، فَقَد عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وجَلَّتِ المُصیبَةُ، وحَدَثَ فِی الإِسلامِ حَدَثٌ عَظیمٌ، ولا یَومَ کَیَومِ الحُسَینِ. فَکَتَبَ إلَیهِ یَزیدُ: یا أحمَقُ، فَإِنّا جِئنا إلی بُیوتٍ مُتَّخِذَةٍ، وفُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ، ووَسائِدَ مُنَضَّدَةٍ، فَقاتَلنا عَلَیها، فَإِن یَکُنِ الحَقُّ لَنا فَعَن حَقِّنا قاتَلنا، وإن یَکُنِ الحَقُّ لِغَیرِنا، فَأَبوکَ أوَّلُ مَن سَنَّ هذا وآثَرَ وَاستَأثَرَ بِالحَقِّ عَلی أهلِهِ (الطرائف: ص 247 ح 348، بحار الأنوار: ج 45 ص 328).
10/1 عبد اللّه بن عمرو بن عاص

(1) 1714. أخبار مکّة، ازرقی - به نقل از ابن خَیثَم -: عبید اللّه بن سعد گفت که با عبد اللّه بن عمرو بن عاص، وارد مسجد الحرام شدند. زمانی که سپاه حُصَین بن نُمَیر، باز می گشت، کعبه در حال سوختن و سنگ های کعبه در حال فرو ریختن بود. عبد اللّه ایستاد و گریست و جمعیت بسیاری نیز در اطرافش بودند. من به اشک هایش نگاه می کردم که سُرمۀ چشمش را چنان جاری کرده بود که گویی بر گونه هایش سرهای مگس، ردیف شده اند.

آن گاه گفت: هان - ای مردم - به خدا سوگند، اگر ابو هُرَیره به شما خبر می داد که شما کُشندگان پسر پیامبرتان پس از او خواهید بود و خانۀ پروردگارتان را به آتش خواهید کشید، می گفتید:

«کسی از ابو هُرَیره دروغگوتر نیست! آیا ما پسر پیامبرمان را می کُشیم و خانۀ پروردگارمان را می سوزانیم؟!»؛ ولی - به خدا -، چنین کردید. شما پسر پیامبرتان را کشتید و خانۀ خدایتان را سوزاندید. در انتظار عذاب باشید. سوگند به آن که جان عبد اللّه بن عمرو در دست اوست، خداوند بر شما جامۀ تفرقه خواهد پوشانْد و سختیِ برخی از شما را بر برخی دیگر خواهد چشانْد.

این را سه بار گفت و در مسجد، صدایش را بلند کرد، به گونه ای که کسی در مسجد نبود، مگر این که فهمید که چه می گوید، و اگر هم نفهمید که چه می گوید، بلند شدن صدای او را فهمید.

عبد اللّه گفت: امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر کجایند؟ سوگند به آن که جان عبد اللّه بن عمرو در دست اوست، اگر خداوند، جامۀ تفرقه بر شما بپوشانَد و عذاب برخی از شما را بر برخی بچشانَد [، رواست]. دلِ زمین (قبر)، برای کسی که بر روی زمین است و امر به معروف و نهی از منکر نمی کند، بهتر است!(2)

ص:652


1- (1) . ابو محمّد عبد اللّه بن عمرو عاص قریشی سَهْمی، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بود و پیش از پدرش مسلمان شد و میان او و پدرش، یازده سال فاصله بود. وی در جنگ صفّین، همراه پدرش شرکت داشت و جنگید و بعدها پشیمان شد. معاویه، وی را به مدّت کوتاهی، حکمران بصره کرد و او را وا داشت که جواب نامۀ حسین علیه السلام را به گونه ای بنگارد که او را کوچک کند. وی از بیعت با یزید، خودداری کرد و برای عبادت، در عَسقَلان، گوشه نشینی اختیار کرد و در آخر عمرش، نابینا شد. در محل و زمان مرگش اختلاف است.
2- (2) . أنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ المَسجِدَ الحَرامَ، وَالکَعبَةُ مُحرَقَةٌ، حینَ أدبَرَ جَیشُ الحُصَینِ بنِ نُمَیرٍ، وَالکَعبَةُ تَتَناثَرُ حِجارَتُها، فَوَقَفَ ومَعَهُ ناسٌ غَیرُ قَلیلٍ، فَبَکی، حَتّی أنّی لَأَنظُرُ إلی دُموعِهِ تَحدُرُ کُحلاً فی عَینَیهِ مِن إثمِدٍ، کَأَنَّهُ رُؤوسُ الذُّبابِ عَلی وَجنَتَیهِ. فَقالَ: یا أیُّهَا النّاسُ! وَاللّهِ، لَو أنَّ أبا هُرَیرَةَ أخبَرَکُم أنَّکُم قاتِلو ابنِ نَبِیِّکُم، بَعدَ نَبِیِّکُم، ومُحرِقو بَیتِ رَبِّکُم، لَقُلتُم: ما مِن أحَدٍ أکذَبُ مِن أبی هُرَیرَةَ، أنَحنُ نَقتُلُ ابنَ نَبِیِّنا، ونُحرِقُ بَیتَ رَبِّنا؟ فَقَد - وَاللّهِ - فَعَلتُم! لَقَد قَتَلتُم ابنَ نَبِیِّکُم، وحَرَقتُم بَیتَ اللّهِ، فَانتَظِرُوا النَّقِمَةَ، فَوَالَّذی نَفسُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ بِیَدِهِ، لَیُلبِسَنَّکُمُ اللّهُ شِیَعاً، ولَیُذیقَنَّ بَعضَکُم بَأسَ بَعضٍ، یَقولُها ثَلاثاً، ثُمَّ رَفَعَ صَوتَهُ فِی المَسجِدِ، فَما فِی المَسجِدِ أحَدٌ إلّاوهُوَ یَفهَمُ ما یَقولُ: فَإِن لَم یَکُن یَفهَمُ فَإِنَّهُ یَسمَعُ رَجعَ صَوتِهِ، فَقالَ: أینَ الآمِرونَ بِالمَعروفِ وَالنّاهونَ عَنِ المُنکَرِ؟ فَوَالَّذی نَفسُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ بِیَدِهِ، لَو قَد ألبَسَکُمُ اللّهُ شِیَعاً، وأذاقَ بَعضَکُم بَأسَ بَعضٍ، لَبَطنُ الأَرضِ خَیرٌ لِمَن عَلَیها، لَم یَأمُر بِالمَعروفِ، ولَم یَنهَ عَنِ المُنکَرِ (أخبار مکّة، ازرقی: ج 1 ص 196، تاریخ دمشق: ج 31 ص 284).

1715. سیر أعلام النبلاء - به نقل از ابن خَیثَم -: عبید بن سعید گفت که با عبد اللّه بن عمرو، وارد مسجد الحرام شدند. هنگامی که سپاه حُصَین بن نُمَیر باز می گشت، کعبه در حال سوختن و سنگ های کعبه در حال فرو ریختن بود. عبد اللّه ایستاد و گریست، تا جایی که دیدم اشک هایش بر گونه هایش جاری می شود.

سپس گفت: هان - ای مردم - به خدا سوگند، اگر ابو هُرَیره به شما خبر می داد که شما کُشندگان پسر پیامبرتان و سوزانندگان خانۀ پروردگارتان هستید، می گفتید: «کسی دروغگوتر از ابو هُرَیره وجود ندارد»؛ ولی شما چنین کردید. پس در انتظار عذاب خدا باشید. بر شما جامۀ تفرقه خواهد پوشانْد و عذاب برخی از شما را به برخی دیگر خواهد چشانْد.(1)

11/1 واثِلة بن اسقَع

(2) 1716. فضائل الصحابة، ابن حنبل - به نقل از شدّاد بن عبد اللّه -: در بارۀ واثِلة بن اسقَع شنیدم که وقتی سرِ حسین بن علی علیه السلام را آورده بودند، او مردی شامی را دید.(3) واثِله، [از دیدن آن شامی،]

ص:653


1- (1) . أنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمروٍ المَسجِدَ الحَرامَ، وَالکَعبَةُ مُحتَرِقَةٌ حینَ أدبَرَ جَیشُ حُصَینِ بنِ نُمَیرٍ، وَالکَعبَةُ تَتَناثَرُ حِجارَتُها، فَوَقَفَ وبَکی، حَتّی أنّی لَأَنظُرُ إلی دُموعِهِ تَسیلُ عَلی وَجنَتَیهِ. فَقالَ: أیُّهَا النّاسُ! وَاللّهِ، لَو أنَّ أبا هُرَیرَةَ أخبَرَکُم أنَّکُم قاتِلوُ ابنِ نَبِیِّکُم، ومُحرِقو بَیتِ رَبِّکُم، لَقُلتُم: ما أحَدٌ أکذَبُ مِن أبی هُرَیرَةَ، فَقَد فَعَلتُم، فَانتَظِروا نَقِمَةَ اللّهِ، فَلَیُلبِسَنَّکُم شِیَعاً، ویُذیقُ بَعضَکُم بَأسَ بَعضٍ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 94).
2- (2) . ابو اسقَع، واثِلة بن اسقَع بن عبد العزّی کنانی لیثی، از صُفّه نشینان بود. وی در سال نهم هجری، اسلام آورد. او در جنگ تبوک، شرکت داشت و گفته شده از زمانی که مسلمان شد، خدمت گزار پیامبر صلی الله علیه و آله شد. او به شام رفت و خانه اش در بلاط (در سه فرسخی دمشق) بود. در جنگ های دمشق و حِمْص شرکت کرد و آن گاه به جانب بیت المقدّس رفت. سرانجام، چشم او کور شد و در سال 83 یا 85 ق، آخرین صحابی ای بود که در دمشق، درگذشت.
3- (3) . در کتاب العمدة، این افزوده وجود دارد: «که [به خاطر شهادت حسین علیه السلام] اظهار شادی می کرد».

خشمگین شد و گفت: از آن زمانی که در خانۀ امّ سَلَمه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنچه را که در بارۀ علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام فرمود، شنیدم، آنها را همواره دوست می داشتم.

واثِله گفت: روزی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم و ایشان در منزل امّ سلمه بود. دیدم حسن علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر پای راست خود نشاند و بوسید. آن گاه حسین علیه السلام آمد و او را بر روی پای چپش نشاند و بوسید. سپس فاطمه علیها السلام آمد و او را در برابرش نشاند. آن گاه علی علیه السلام را صدا زد و او نیز آمد. سپس بر روی آنها، کِسایی خیبری کشید - و گویی من اکنون ایشان را می بینم - و آن گاه فرمود: «خداوند، اراده نموده که پلیدی را از شما اهل بیت بزُداید و پاکِ پاکتان کند»(1).(2)

1717. اسد الغابة - به نقل از شدّاد بن عبد اللّه -: در بارۀ واثِلة بن اسقَع شنیدم که وقتی سرِ حسین علیه السلام را آورده بودند، مردی شامی، ایشان و پدرش را لعن کرد. واثِله برخاست و گفت: به خدا سوگند، پس از آن که از پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه را که در بارۀ علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام می فرمود، شنیدم، همواره آنها را دوست داشته ام. روزی به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل امّ سلمه رفتم. دیدم حسن علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر پای راستش نشاند و بوسید. آن گاه حسین علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر پای چپش نشاند و بوسید. سپس فاطمه علیها السلام آمد و او را در برابرش نشاند. آن گاه علی علیه السلام را نیز خواست و فرمود: «خداوند، اراده نموده که پلیدی را از شما اهل بیت بزُداید و پاکِ پاکتان کند».(3)

1718. سیر أعلام النبلاء - به نقل از شدّاد بن عبد اللّه -: در بارۀ واثِلة بن اسقَع شنیدم که وقتی سرِ

ص:654


1- (1) . احزاب: آیۀ 33.
2- (2) . سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ، وقَد جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام قالَ: فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَغَضِبَ واثِلَةُ وقالَ: وَاللّهِ، لا أزالُ احِبُّ عَلِیّاً وحُسَناً وحُسَیناً وفاطِمَةَ علیهم السلام أبَداً، بَعدَ إذ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ فی مَنزِلِ امِّ سَلَمَةَ یَقولُ فیهِم ما قالَ. قالَ واثِلَةُ: رَأَیتُنی ذاتَ یَومٍ، وقَد جِئتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وهُوَ فی مَنزِلِ امِّ سَلَمَةَ، وجاءَ الحَسَنُ علیه السلام، فَأَجلَسَهُ عَلی فَخِذِهِ الیُمنی وقَبَّلَهُ، وجاءَ الحُسَینُ علیه السلام، فَأَجلَسَهُ عَلی فَخِذِهِ الیُسری وقَبَّلَهُ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ علیها السلام فَأَجلَسَها بَینَ یَدَیهِ، ثُمَّ دَعا بِعَلِیٍّ علیه السلام، فَجاءَ، ثُمَّ أغدَفَ عَلَیهِم کِساءً خَیبَرِیّاً، کَأَنّی أنظُرُ إلَیهِ، ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (فضائل الصحابة، ابن حنبل: ج 2 ص 672 ح 1149؛ العمدة: ص 34 ح 15).
3- (3) . سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ، وقَد جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشَّامِ! ولَعَنَ أباهُ! فَقامَ واثِلَةُ، وقالَ: وَاللّهِ، لا أزالُ احِبُّ عَلِیّاً وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ وفاطِمَةَ علیهم السلام بَعدَ أن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ فیهِم ما قالَ. لَقَد رَأَیتُنی ذاتَ یَومٍ، وقَد جِئتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فی بَیتِ امِّ سَلَمَةَ، فَجاءَ الحَسَنُ علیه السلام، فَأَجلَسَهُ عَلی فَخِذِهِ الیُمنی وقَبَّلَهُ، ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام، فَأَجلَسَهُ عَلی فَخِذِهِ الیُسری وقَبَّلَهُ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ علیها السلام، فَأَجلَسَها بَینَ یَدَیهِ، ثُمَّ دَعا بِعَلِیٍّ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (اسد الغابة: ج 2 ص 27).

حسین علیه السلام را آوردند، مردی شامی ایشان را لعن کرد. واثِله، خشمگین شد و برخاست و گفت: به خدا، همواره علی و دو پسرش را دوست داشته ام، پس از آن که از پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل امّ سلمه شنیدم، در حالی که کِسایی خیبری را بر روی فاطمه و پسرانش و علی انداخته بود، فرمود:

««خداوند، اراده کرده است که پلیدی را از شما اهل بیت بزُداید و پاکِ پاکتان کند»».(1)

12/1 مُصعَب بن زُبَیر

(2) 1719. الاُصول الستّة عشر - به نقل از جمعی از راویان شیعه -: مُصعَب بن زُبَیر، لشکرکشی کرد که با عبد الملک بن مروان بجنگد. وقتی به کربلا رسید، کنار قبر امام حسین علیه السلام رفت و بر سر قبر ایستاد و خطاب به ایشان گفت: ای ابا عبد اللّه! هلا! به خدا سوگند که جانت تاراج شد؛ امّا دینت تاراج نشد.

آن گاه راه افتاد، در حالی که می گفت:

به فردِ نخست خاندان هاشم در طَف

تأسّی کنید، و کریمان را ارجمند بدارید.(3)

ص:655


1- (1) . سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ، وقَد جیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَعَنَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ! فَغَضِبَ واثِلَةُ وقامَ، وقالَ: وَاللّهِ، لا أزالُ احِبُّ عَلِیّاً ووَلَدَیهِ علیهم السلام بَعدَ أن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَنزِلِ امِّ سَلَمَةَ، وألقی عَلی فاطِمَةَ وَابنَیها وزَوجِها علیهم السلام کِساءً خَیبَرِیّاً، ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 314).
2- (2) . ابو عبد اللّه، مُصعَب بن زُبَیر بن عوّام بن خُوَیلِد قریشی اسدی، در سال 26 یا 33 ق، در دوران خلافت عثمان، زاده شد و بر معاویه وارد گردید. برادرش عبد اللّه بن زبیر، او را حاکم عراق کرد. او از بصره شروع نمود و سپس با مختار جنگید و او را کُشت و سرش را برای برادرش عبد اللّه بن زبیر فرستاد. سپس [برادرش] او را به مدّت یک سال، از حکمرانی عراق، برکنار کرد و در اواخر سال 68 ق، او را به کار برگرداند و کوفه را هم به آن افزود، تا این که در سال 70 یا 71 یا 72 ق در دوران عبد الملک بن مروان در عراق، کشته شد و سرش بر نیزه برای عبد الملک فرستاده شد. همسرش، سکینه دختر امام حسین علیه السلام بود.
3- (3) . إنَّ مُصعَبَ بنَ الزُّبَیرِ تَوَجَّهَ إلی عَبدِ المَلِکِ بنِ مَروانَ یُقاتِلُهُ، فَلَمّا بَلَغَ الحَیرَ دَخَلَ، فَوَقَفَ عَلی قَبرِ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام. ثُمَّ قالَ لَهُ: أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام، أما وَاللّهِ، لَئِن کُنتَ غُصِبتَ نَفسَکَ ما غُصِبتَ دینَکَ، ثُمَّ انصَرَفَ وهُوَ یَقولُ: إنَّ الاُولی بِالطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍ تَأَسَّوا فَسَنّوا بِالکِرامِ تَأَسِّیا (الاُصول الستّة عشر: ص 123، بحار الأنوار: ج 45 ص 200 ح 42).
13/1 حسن بَصری

(1)

1720. أنساب الأشراف - به نقل از ابو بکر هُذَلی -: حسن [بصری]، آن گاه که حسین علیه السلام کشته شد، چنان گریست که پهلوهایش تکان می خوردند. سپس گفت: چه خوار است امّتی که در آن، پسر پدری حرام زاده، پسر پیامبر امّت را بکُشد!(2)

1721. تنبیه الغافلین: به حسن [بصری] گفته شد: ای ابو سعید! حسین بن علی، کشته شد.

او به حدّی گریست که پهلوهایش تکان می خوردند. آن گاه گفت: چه خوار است امّتی که پسر پدری بی نَسَب، در آن، پسر پیامبرش را بِکُشد!

منظورش عبید اللّه بن زیاد بود.(3)

1722. تذکرة الخواصّ - به نقل از زُهْری -: وقتی خبر کشته شدن حسین علیه السلام به حسن بصری رسید، به حدّی گریست که گیجگاهش به لرزش در آمد. آن گاه گفت: چه خوار است امّتی که پسر دخترِ پیامبرش را بکُشد! به خدا سوگند، سرِ حسین علیه السلام به بدنش باز گردانده می شود و آن گاه، جد و پدرش، انتقام او را از ابن مرجانه می گیرند.(4)

1723. تاریخ دمشق - به نقل از حسن [بَصری] -: چشمم (/چشمانم) همانند آن روز را ندیده است که سرِ حسین علیه السلام را در طَبَقی برای ابن زیاد آوردند و او شروع به وَر رفتن با دندان های حسین علیه السلام کرد و می گفت: زیبا و درخشان است! خَضاب کرده است!(5)

ص:656


1- (1) . ابو سعید، حسن بن ابی الحسن یسار بصری، هم پیمان انصار بود. او دو سال مانده به پایان خلافت عمر، در مدینه زاده شد و از نام بردارترینِ تابعیان در فقه و حدیث بود. او صاحب روایات بسیاری است و پیشوای بصریان بود. از فضل بن شادان، نقل است که حسن بصری، با هر گروهی، به همان گونه که آنان دوست داشتند، برخورد می کرد و برای ریاست، تلاش می کرد. وی پیشوایِ گروه قَدَریّه بود و رجال شناسان اهل سنّت، او را به علم و فقه، توصیف کرده و ستوده اند؛ امّا در نزد علمای شیعه، در بارۀ او اختلاف نظر وجود دارد. وی به سال 110 ق، در بصره در گذشت.
2- (2) . أنَّهُ لَمّا قُتِلَ الْحُسَینُ بَکی حَتَّی اختَلَجَ جَنباهُ، ثُمَّ قالَ: وا ذُلَّ امَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِیِّها ابنَ نَبِیِّها (أنساب الأشراف: ج 3 ص 425؛ مثیر الأحزان: ص 75).
3- (3) . قیلَ لِلحَسَنِ [البَصرِیِّ]: یا أبا سَعیدٍ! قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، فَبَکی حَتَّی اختَلَجَ جَنباهُ، ثُمَّ قالَ: وا ذُلّاه لِاُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِیِّها ابنَ نَبِیِّها، یَعنی عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ (تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبیّین: ص 109؛ مجمع البیان: ج 6 ص 655).
4- (4) . لَمّا بَلَغَ الحَسَنَ البَصرِیِّ قَتلُ الحُسَینِ علیه السلام بَکی حَتَّی اختَلَجَ صُدغاهُ، ثُمَّ قالَ: وا ذُلَّ امَّةٍ قَتَلَت ابنَ بِنتِ نَبِیِّها، وَاللّهِ، لَیُرَدَّنَّ رَأسُ الْحُسَینِ علیه السلام إلی جَسَدِهِ، ثُمَّ لَیَنتَقِمَنَّ لَهُ جَدُّهُ وأبوهُ مِنِ ابنِ مَرجانَةَ (تذکرة الخواصّ: ص 267).
5- (5) . لَم تَرَ عَینی - أو لَم تَرَ عَینایَ - یَوماً مِثلَ یَومٍ اتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فی طَستٍ إلَی ابنِ زِیادٍ، فَجَعَلَ یَنکُتُ فاهُ، ویَقولُ: إن کانَ لَصَبیحاً، إن کانَ لَقَد خَضَبَ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 236).

1724. المعجم الکبیر - به نقل از حسن [بصری] -: با حسین بن علی علیه السلام، شانزده مرد از خاندانش کشته شدند. به خدا سوگند، در روی زمین، همانندی برای آنها نیست.(1)

14/1 ابراهیم نَخَعی

(2) 1725. المعجم الکبیر - به نقل از ابراهیم -: اگر از قاتلان حسین بن علی علیه السلام بودم و آمرزیده می شدم و وارد بهشت می شدم، شرم می کردم که از کنار پیامبر صلی الله علیه و آله عبور کنم و ایشان به صورت من بنگرد.(3)

1726. تهذیب الکمال - به نقل از محمّد بن خالد -: ابراهیم (یعنی نَخَعی) گفت: اگر از کُشندگان حسین علیه السلام بودم و مرا به بهشت می بردند، شرم می کردم که به صورت پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه کنم.(4)

15/1 قیس بن عُباد

(5) 1727. عیون الأخبار، ابن قُتَیبه: عبیداللّه بن زیاد به قیس بن عُباد گفت: نظرت در بارۀ من و حسین چیست؟

قیس گفت: مرا [از گفتن پاسخْ] مُعاف بدار. خدا، تو را مُعاف بدارد!

عبید اللّه گفت: حتماً باید بگویی.

قیس، جواب داد: روز قیامت، پدر او می آید و از او شفاعت می کند و پدر تو هم می آید و از تو شفاعت می کند!

ص:657


1- (1) . قُتِلَ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام سِتَّةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتِهِ، وَاللّهِ ما عَلی ظَهرِ الأَرضِ یَومَئِذٍ أهلُ بَیتٍ یُشبِهونَ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 118 ح 2854، تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 179).
2- (2) . ابراهیم بن یزید نخعی کوفی، از بزرگان تابعیان و فقیهی بی تکلّف و مُفتی اهل کوفه بود. او از ترس حجّاج، در خفا می زیست و در چهل و نُه سالگی و گفته شده در پنجاه و چند سالگی در گذشت.
3- (3) . لَو کُنتُ فیمَن قَتَلَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام، ثُمَّ غُفِرَ لی، ثُمَّ ادخِلتُ الجَنَّةَ، استَحیَیتُ أن أمُرَّ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَیَنظُرَ فی وَجهی (المعجم الکبیر: ج 3 ص 112 ح 2829، تهذیب الکمال: ج 25 ص 154).
4- (4) . قالَ إبراهیمُ - یَعنِی النَّخَعِیُّ -: لَو کُنتُ مِمَّن قاتَلَ الحُسَینَ علیه السلام، ثُمَّ ادخِلتُ الجَنَّةَ، لَاستَحیَیتُ أن أنظُرَ إلی وَجهِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله (تهذیب الکمال: ج 6 ص 439، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 594).
5- (5) . ابو عبد اللّه، قیس بن عباد [ة] بن قیس ضبعی بکری بصری، از یاران امام علی علیه السلام، شخصیتی خودساخته، ستوده و مقبول بود. او پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرده بود و گفته شده که از صحابه به شمار آمده است. قول درست، این است که او دوران جاهلی را هم درک کرده بود. وی در دوران خلافت عمر، به مدینه آمد واز فقهای محدّث اهل بصره به شمار می آمد. در برابر ابن اشعث در جنگ هایش جنگیده بود، تا آن که هلاک شدند. سپس در خانه اش نشست و حَجّاج، به دنبال او فرستاد و در سال 80 ق، گردنش را زد.

عبید اللّه گفت: خیانت و پلیدیِ تو را فهمیدم! اگر روزی از من جدا شوی، چنان به زمینت می زنم که تکّۀ بزرگت مویَت باشد.(1)

1728. تذکرة الخواصّ - به نقل از شَعْبی -: قیس بن عُباد، نزد عبید اللّه بن زیاد بود. ابن زیاد به وی گفت:

نظرت در بارۀ من و حسین چیست؟

قیس گفت: روز قیامت، جد و پدر و مادر او می آیند و شفاعتش می کنند و جَد و پدر و مادر تو هم می آیند و تو را شفاعت می کنند!

ابن زیاد، خشمگین شد و او را از مجلس، بیرون کرد.(2)

16/1 حارثة بن بدر

(3) 1729. وفیات الاعیان: عبید اللّه بن زیاد به حارثة بن بدرِ غُدانی (/غدایی) گفت: در بارۀ من و حسین در روز قیامت، چه می گویی؟

حارثه گفت: پدر و جدّ حسین، او را شفاعت می کنند و پدر و جدّ تو هم تو را شفاعت می کنند!(4)

ص:658


1- (1) . قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لِقَیسِ بنِ عُبادٍ: ما تَقولُ فِیَّ وفِی الحُسَینِ؟ فَقالَ: أعفِنی أعفاکَ اللّهُ! فَقالَ: لَتَقولَنَّ. قالَ: یَجیءُ أبوهُ یَومَ القِیامَةِ فَیَشفَعُ لَهُ، ویَجیءُ أبوکَ فَیَشفَعُ لَکَ. قالَ: قَد عَلِمتُ غَشَّکَ وخُبثَکَ، لَئِن فارَقتَنی یَوماً لَأَضَعَنَّ بِالأَرضِ أکثَرَکَ شَعراً (عیون الأخبار، ابن قتیبة: ج 2 ص 197).
2- (2) . کانَ عِندَ ابنِ زِیادٍ قَیسُ بنُ عُبادٍ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: ما تَقولُ فِیَّ وفی حُسَینٍ؟ فَقالَ: یَأتی یَومَ القِیامَةِ جَدُّهُ وأبوهُ واُمُّهُ فَیَشفَعونَ فیهِ، ویَأتی جَدُّکَ وأبوکَ واُمُّکَ فَیَشفَعونَ فیکَ، فَغَضِبَ ابنُ زِیادٍ، وأقامَهُ مِنَ المَجلِسِ (تذکرة الخواصّ: ص 257).
3- (3) . حارثة بن بدر بن حُصَین تمیمی غدایی، از تابعیان و اهل بصره بود و دوران پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرده بود؛ ولی ایشان را ندیده بود. وی، شاعر و چابک سوار بنی تمیم بود. امام علی علیه السلام به خاطر مفسد و مُحارب بودنش، خون او را هدر اعلام کرد؛ امّا پیش از آن که به وی دست بیابند، توبه کرد و سعید بن قیس برای او نزد امام علی علیه السلام شفاعت کرد و امام علیه السلام او را بخشید. وی، دوست زیاد بن ابیه بود و در نزد او جایگاهی داشت و در جنگ ازرَقیان، فرمانده اهل بصره بود. امام علی علیه السلام او را مأمور جنگ با خوارج کرد؛ ولی خوارج، او را در اطراف اهواز، شکست دادند و وقتی به او نزدیک شدند، با همراهانش سوار کِشتی شد و با آنها در سال 64 ق، غرق گردید.
4- (4) . قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لِحارِثَةَ بنِ بَدرٍ الغُدانِیُّ: ما تَقولُ فِیَّ وفِی الحُسَینِ یَومَ القِیامَةِ؟ قالَ: یَشفَعُ لَهُ أبوهُ وجَدُّهُ صلی الله علیه و آله، ویَشفَعُ لَکَ أبوکَ وجَدُّکَ (وفیات الأعیان: ج 6 ص 353).
17/1 ابو عثمان نَهْدی

(1) 1730. الطبقات الکبری - به نقل از مالک بن اسماعیل نَهْدی -: ابو عثمان نَهدی، از ساکنان کوفه بود؛ ولی بنی نَهد در کوفه، خانه ای نداشتند. هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد، او از کوفه به بصره رفت و گفت: من در شهری که در آن، پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کشته شد، اقامت نمی کنم.(2)

1731. تهذیب الکمال - به نقل از عبد القاهر بن سَریْ، از پدرش، از جدّش -: ابو عثمان نَهْدی، از طایفۀ قُضاعه، [زمان] پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرد؛ ولی ایشان را ندید. وی مقیم کوفه بود؛ ولی هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، به بصره رفت و گفت: من در شهری که در آن، پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کشته شد، اقامت نمی کنم.(3)

18/1 بِشر بن غالب

(4) 1732. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از عبد اللّه بن شَریک -: بِشر بن غالب را دیدم که به خاطر پشیمانی از کمک نکردن به حسین علیه السلام، بر روی قبر وی، غلت می زد.(5)

ص:659


1- (1) . ابو عثمان، عبد الرحمان بن مُلّ بن عمرو نَهْدی، از طایفۀ قُضاعه بود. او زمان جاهلی و زمان پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرده بود؛ ولی پیامبر خدا را ندیده بود. وی در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام آورد و در دوران عمر، وارد مدینه شد و در تعدادی از جنگ ها شرکت کرد. وی از تعدادی از صحابیان حدیث نقل کرده است. او با سلمان فارسی به مدّت دوازده سال، رفیق بود. وی، بزرگ قومش به شمار می رفت، بسیار عبادت می کرد و قرآن را به خوبی قرائت می کرد. او شصت بار حج و عمره به جا آورد و در سال 81 یا 95 یا 100 ق، در بصره در گذشت.
2- (2) . کانَ أبو عُثمانَ النَّهدِیُّ مِن ساکِنِی الکوفَةِ، ولَم یَکُن لَهُ بِها دارٌ لِبَنی نَهدٍ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام تَحَوَّلَ، فَنَزَلَ البَصرَةَ، وقالَ: لا أسکُنُ بَلَداً قُتِلَ فیهِ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (الطبقات الکبری: ج 7 ص 98، تاریخ الطبری: ج 11 «المنتخب من ذیل المذیل» ص 632).
3- (3) . کانَ أبو عُثمانَ النَّهدِیُّ مِن قُضاعَةَ، وأدرَکَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله ولَم یَرَهُ، وکانَ مِن ساکِنِی الکوفَةِ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام تَحَوَّلَ إلَی البَصرَةِ، وقالَ: لا أسکُنُ بَلَداً قُتِلَ فیهِ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (تهذیب الکمال: ج 17 ص 427، تاریخ دمشق: ج 35 ص 475).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 630.
5- (5) . رَأَیتُ بِشرَ بنَ غالِبٍ یَتَمَرَّغُ عَلی قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام نَدامَةً عَلی ما فاتَهُ مِن نَصرِهِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 501 ح 462).
19/1 خالد بن غفران

(1) 1733. تاریخ دمشق - به نقل از ابو عبد اللّه حافظ -: از ابو الحسین علی بن محمّدِ ادیب شنیدم که با سند خود، یادآوری می کرد که: وقتی سرِ حسین بن علی علیه السلام در شام آویخته شد، خالد بن غُفران - که از بزرگانِ تابعیان بود -، خود را از دوستانش پنهان کرد و یک ماهی گشتند تا او را یافتند. از علّت گوشه گیری اش پرسیدند. گفت: آیا ندیدید که چه بر سر ما آمد؟!

آن گاه، چنین سرود [که در زیر می آوریم]:

و ابو عبد اللّه فَراوی نیز به ما خبر داد که ابو عثمان صابونی، برای ما روایت کرد که: حاکم ابو عبد اللّه حافظ، در مجلس استاد ابو منصور حشاذی، نشست و در بارۀ کشته شدن حسین بن علی علیه السلام برایم خواند:

ای پسر دختر محمّد! سرت را آوردند

در حالی که به خون، آغشته و رنگین شده بود.

و گویی با [کشتن] تو - ای پسر دختر محمّد -

آشکارا و به عمد، پیامبری را کُشتند.

تو را لب تشنه، کُشتند و در کُشتنت

قرآن را و تفسیر آن را در نظر نگرفتند.

تکبیر سر دادند که تو را کشته اند

و قطعاً با کشتن تو، تکبیر و تهلیل را سر بُریدند.

شعر این دو روایت، یکی است.(2)

ص:660


1- (1) . اطّلاعات چندانی از خالد بن غُفران، در دست نیست و ظاهراً همان ابو عبد اللّه خالد بن معدان بن ابی کربِ کلاعی حِمْصی است که به سال 104 ق، در گذشت. اصلش از یمن بوده و در حِمْص شام، زندگی می کرده و فرمانده شهربانی (پلیس) یزید بن معاویه بوده است.
2- (2) . سَمِعتُ أبَا الحُسَینِ عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ الأَدیبَ یَذکُرُ بِإِسنادٍ لَهُ: إنَّ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، لَمّا صُلِبَ بِالشّامِ أخفی خالِدُ بنُ غُفرانَ - وهُوَ مِن أفاضِلِ التّابِعینَ - شَخصَهُ عَن أصحابِهِ، فَطَلَبوهُ شَهراً حَتّی وَجَدوهُ، فَسَأَلوهُ عَن عُزلَتِهِ، فَقالَ: أما تَرَونَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ أنشَأَ یَقولُ: وأخبَرَنا أبو عَبدِ اللّهِ الفَراویُّ، أنَا أبو عُثمانَ الصّابونِیُّ، قالَ: أنشَدَنِی الحاکِمُ أبو عَبدِ اللّهِ الحافِظُ فی مَجلِسِ الاُستاذِ أبی مَنصورٍ الحشاذی عَلی حُجزَتِهِ فی قَتلِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: جاؤوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍ مُتَزَمِّلاً بِدِمائِهِ تَزمیلا وکَأَنَّما بِکَ یَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍ قَتَلوا جِهاراً عامِدینَ رَسولا قَتَلوکَ عَطشاناً ولَم یَتَرَقَّبوا فی قَتلِکَ التَّنزیلَ وَالتَّأویلا ویُکَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وإنَّما قَتَلوا بِکَ التَّکبیرَ وَالتَّهلیلا لَفظُهُما سَواءٌ (تاریخ دمشق: ج 16 ص 180، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 125).

1734. الملهوف: روایت شده که شخصی از تابعیان، وقتی سر امام حسین علیه السلام را در شام دید، خود را از تمام دوستانش، یک ماه پنهان کرد. هنگامی که او را پیدا کردند و از وی، علّت کارش را پرسیدند، گفت: نمی بینید چه بر سر ما آمده است؟!

آن گاه، چنین سرود:

ای پسر دختر محمّد! سرت را آوردند

در حالی که به خون، آغشته و رنگین شده بود.

و گویی با کشتن تو، - ای پسر دختر محمّد صلی الله علیه و آله -

آشکارا و به عمد، پیامبری را کُشتند.

تو را لب تشنه کشتند و در کُشتنت

قرآن را و تفسیر آن را در نظر نگرفتند.

تکبیر سر دادند که تو را کشته اند

و قطعاً با کشتن تو، تکبیر و تهلیل را سر بُریدند.(1)

ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 223 (بخش دوازدهم/فصل یکم/خالد بن غفران).

20/1 ربیع بن خُثَیم

(2)

1735. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از سُفیان، از پیر مردی -: وقتی حسین بن

ص:661


1- (1) . رُوِیَ أنَّ بَعضَ التّابِعینَ لَمّا شاهَدَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بِالشّامِ، أخفی نَفسَهُ شَهراً مِن جَمیعِ أصحابِهِ، فَلَمّا وَجَدوهُ بَعدَ إذ فَقَدوهُ، سَأَلوهُ عَن سَبَبِ ذلِکَ، فَقالَ: ألا تَرَونَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ أنشَأَ یَقولُ: جاؤوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍ مُتَزَمِّلاً بِدِمائِهِ تَزمیلا وکَأَنَّما بِکَ یَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍ قَتَلوا جِهاراً عامِدینَ رَسولا قَتَلوکَ عَطشاناً ولَمّا یَرقُبوا فی قَتلِکَ التَّنزیلَ وَالتَّأویلا ویُکَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وإنَّما قَتَلوا بِکَ التَّکبیرَ وَالتَّهلیلا (الملهوف: ص 210، المناقب، ابن شهر آشوب: ج 4 ص 117).
2- (2) . ابو یزید ربیع بن خُثَیم بن عائذ ثَوری کوفی، از یاران عبد اللّه بن مسعود و از جملۀ زاهدان هشتگانه است. وی در ūصفّین، با امام علی علیه السلام بود؛ امّا با چهارصد نفر از قاریان، در بارۀ جنگ در رکاب ایشان، به تردید افتادند و نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند: ما را مأمور سرحدّاتی کن تا در آن جا بجنگیم. امام علیه السلام هم آنان را به سرحدّات قزوین و ری فرستاد و ربیع، بدین گونه، از یاری امام علیه السلام کناره گرفت. وی در سال 64 ق، در گذشت.

علی علیه السلام کشته شد، ربیع بن خُثَیم گفت: آنان، نوجوانانی را کشتند که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را می یافت، در دامنش می نشانْد و دهان بر دهان آنان می گذاشت.(1)

1736. ربیع الأبرار: مردی که با ربیع بن خُثَیم همراه بود، گفت: من بیست سال است که ربیع را می بینم که حرف نمی زند، مگر حرفی که [به آسمان،] بالا برود، و در فتنه ها حرف نمی زند. هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد، گفتند: امروز، حرف می زند. به وی گفتند: ای ابو یزید! حسین، کشته شد.

گفت: آیا سرانجام، کارشان را کردند؟ «خداوندا! شکافندۀ آسمان ها و زمین! دانا به پنهان و آشکار! تو میان بندگانت در بارۀ آنچه آنان اختلاف دارند، داوری می کنی»(2). آن گاه، خاموش شد.(3)

1737. تذکرة الخواصّ - به نقل از زُهْری -: وقتی خبر کشته شدن حسین علیه السلام به ربیع بن خُثَیم رسید، گریست و گفت: آنان، جوان مردانی را کشتند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنها را دوست داشت و با دست خود، به آنها غذا می داد و آنها را بر روی پایش می نشانْد.(4)

1738. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از مُنذِر ثَوری -: نزد ربیع بن خُثَیم بودم که مردی از نبردکنندگان با حسین علیه السلام که در کشتن ایشان هم شرکت داشت، وارد شد. ربیع [به او] گفت: شما، سرهای آنان را آویزان آوردید.

سپس انگشتش را در زیر زبانش گذاشت و گفت: نوجوانانی را کشتید که اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنها را می یافت، دهانشان را می بوسید و آنها را بر دامانش می نشانْد.

آن گاه ربیع گفت: «خداوندا! شکافندۀ آسمان ها و زمین! دانا به پنهان و آشکار! تو میان بندگان، در بارۀ

ص:662


1- (1) . لَمّا اصیبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، قالَ الرَّبیعُ بنُ خُثَیمٍ: لَقَد قَتَلوا صِبیَةً لَو أدرَکَهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَأَجلَسَهُم فی حِجرِهِ، ولَوَضَعَ فَمَهُ عَلی أفمامِهِم (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 497 ح 455؛ شرح الأخبار: ج 3 ص 170 ح 1118).
2- (2) . زمر: آیۀ 46.
3- (3) . صَحِبَ رَجُلٌ الرَّبیعَ بنَ خُثَیمٍ، فَقالَ: إنّی لَأَرَی الرَّبیعَ لا یَتَکَلَّمُ مُنذُ عِشرینَ سَنَةً إلّابِکَلِمَةٍ تَصعَدُ، ولا یَتَکَلَّمُ فِی الفِتنَةِ. فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ قالوا: لَیَتَکَلَّمَنَّ الیَومَ، فَقالوا لَهُ: یا أبا یَزیدَ! قُتِلَ الحُسَینُ! فَقالَ: أوَ قَد فَعَلوا؟ «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ عَلِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَةِ أَنتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبَادِکَ فِی مَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»، ثُمَّ سَکَتَ (ربیع الأبرار: ج 1 ص 772، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 7 ص 93).
4- (4) . لَمّا بَلَغَ الرَّبیعَ بنَ خُثَیمٍ قَتلُ الحُسَینِ علیه السلام بَکی، وقالَ: لَقَد قَتَلوا فِتیَةً لَو رَآهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَأَحَبَّهُم، أطعَمَهُم بِیَدِهِ، وأجلَسَهُم عَلی فَخِذِهِ (تذکرة الخواصّ: ص 268).

آنچه آنان اختلاف دارند، داوری می کنی».(1)

1739. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از مُنذِر -: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، بزرگان کوفه، از جمله ابو بُرده، گفتند: ما را پیش ربیع بن خُثَیم ببرید تا نظر او را جویا شویم.

آنها را پیش ربیع آوردند و به وی گفتند: حسین، کشته شد.

ربیع گفت: اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد کوفه شود و در آن جا کسی از خاندانش باشد، بر چه کسی جز آنها وارد می شود؟!

بدین گونه، آنان، نظر وی را دانستند.(2)

21/1 عمرو بن بَعجه

(3) 1740. المعجم الکبیر - به نقل از عمرو بن بَعجه -: نخستین ذلّتی که بر عربْ وارد شد، کشته شدن حسین بن علی علیه السلام بود و برادر خواندن زیاد [، توسّط معاویه].(4)

ص:663


1- (1) . کُنتُ عِندَ الرَّبیعِ بنِ خُثَیمٍ، فَدَخَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام مِمَّن کانَ قاتَلَهُ، فَقالَ الرَّبیعُ: قَد جِئتُم بِرُؤوسِهِم مُعَلِّقیها، وأدخَلَ الرَّبیعُ إصبَعَهُ فی فیهِ تَحتَ لِسانِهِ، وقالَ: قَتَلتُم صِبیَةً لَو أدرَکَهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَقَبَّلَ أفواهَهُم وأجلَسَهُم فی حِجرِهِ. ثُمَّ قالَ الرَّبیعُ: «اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ عَلِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَةِ أَنتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبَادِکَ فِی مَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 44؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 3 ص 384).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، قالَ أشیاخٌ مِن أهلِ الکوفَةِ فیهِم أبو بُردَةَ: اذهَبوا بِنا إلَی الرَّبیعِ بنِ خُثَیمٍ حَتّی نَعلَمَ رَأیَهُ، فَأَتَوهُ، فَقالوا: إنَّهُ قَد قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام. قالَ: أرَأَیتُم لَو أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله دَخَلَ الکوفَةَ، وفیها أحَدٌ مِن أهلِ بَیتِهِ، فیمَن کانَ یَنزِلُ؟ إلّاعَلَیهِم، فَعَلِموا رَأیَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 497 ح 454).
3- (3) . عمرو بن بَعجۀ بارِقی ازْدی یَشکُری، از امام علی علیه السلام حدیث نقل کرده و ابو اسحاق سبیعی نیز، از او نقل حدیث کرده است.
4- (4) . أوَّلُ ذُلٍّ دَخَلَ عَلَی العَرَبِ قَتلُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وَادِّعاءُ زِیادٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 123 ح 2870، المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 8 ص 340 ح 128).

فصل دوم: بازتاب کشته شدن امام حسین (علیه السلام) در میان قاتلانش

1/2 یزید بن معاویه

(1)

1741. تاریخ الطبری - به نقل از یونس بن حبیب جَرمی -: وقتی عبید اللّه بن زیاد، حسین بن علی علیه السلام و برادرانش را کشت، سرِ آنها را برای یزید بن معاویه فرستاد. یزید، نخست، از کشته شدن آنها شادمان گردید و عبید اللّه در نزد او جایگاهی والا پیدا کرد؛ ولی زمانی طولانی نگذشت که از کشته شدن حسین علیه السلام پشیمان شد و می گفت: «اتّفاقی برایم نمی افتاد، اگر برای پاسداشت شأن پیامبر و مراعات حقّ او و خویشاوندی اش، رنج حسین را تحمّل می کردم و او را با خودم به خانه ام می بردم و در آنچه می خواست، حاکمش می کردم، هرچند که مایۀ عیب و ضعف حکومتم می شد!

خدا، ابن مرجانه را لعنت کند! او بود که حسین را بیرون آورد و مجبورش کرد. حسین خواست که راهش را باز کنند تا برگردد؛ امّا او چنین نکرد. حسین خواست تا زمانی که خداوند عز و جل عمر او را به پایان می رساند، دستانش را در دستان من بگذارد و یا به سرحدّی از سرحدّات اسلامی برود؛ ولی او چنین نکرد و جلوی حسین را گرفت و او را کشت و مرا با کشتن حسین، در میان مسلمانان، منفور کرد و در دلشان، دشمنی با من را کاشت و نیکان و بَدان، به خاطر فاجعه آمیز بودن کشتن حسین، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه، چه کار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!».(2)

ر. ک: ص 672 (بخش هفتم/فصل سوم/همسر یزید)

و ص 582 (بخش ششم/فصل هشتم/پشیمانی یزید).

ص:664


1- (1) . ر. ک: ص 692 (فصل ششم/یزید بن معاویه).
2- (2) . لَمّا قَتَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وبَنی أبیهِ، بَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَسُرَّ بِقَتلِهِم أوَّلاً، وحَسُنَت بِذلِکَ مَنزِلَةُ عُبَیدِ اللّهِ عِندَهُ، ثُمَّ لَم یَلبَث إلّاقَلیلاً حَتّی نَدِمَ عَلی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام، فَکانَ یَقولُ: وما کانَ عَلَیَّ لَوِ احتَمَلتُ الأَذی وأنزَلتُهُ مَعی فی داری وحَکَّمتُهُ فیما یُریدُ، وإن کانَ عَلَیَّ فی ذلِکَ وکَفٌ ووَهنٌ فی سُلطانی؛ حِفظاً لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ورِعایَةً لِحَقِّهِ وقَرابَتِهِ. لَعَنَ اللّهُ ابنَ مَرجانَةَ، فَإِنَّهُ أخرَجَهُ وَاضطَرَّهُ، وقَد کانَ سَأَلَهُ أن یُخَلِّیَ سَبیلَهُ ویَرجِعَ، فَلَم یَفعَل أو یَضَعَ یَدَهُ فی یَدی، أو یَلحَقَ بِثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ حَتّی یَتَوَفّاهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ، فَلَم یَفعَل، فَأَبی ذلِکَ ورَدَّهُ عَلَیهِ وقَتَلَهُ، فَبَغَّضَنی بِقَتلِهِ إلَی المُسلِمینَ، وزَرَعَ لی فی قُلوبِهِمُ العَداوَةَ، فَبَغَضَنِی البَرُّ وَالفاجِرُ بِما استَعظَمَ النّاسُ مِن قَتلی حُسَیناً، ما لی ولِابنِ مَرجانَةَ، لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 506، تاریخ دمشق: ج 10 ص 94).
2/2 عبید اللّه بن زیاد

(1)

1742. الکامل فی التاریخ: یزید به دنبال عبید اللّه بن زیاد فرستاد و دستور داد که به مدینه برود و عبد اللّه بن زبیر را در مکّه به محاصره در آورَد.

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، دو کار [ناپسند] را برای یزیدِ فاسق، انجام نمی دهم: کشتن پسر پیامبر خدا و ویران کردن کعبه. و آن گاه پیکی برای او فرستاد و عذرخواهی کرد.(2)

1743. الأخبار الطوال - به نقل از عبید اللّه بن زیاد، هنگام فرارش از بصره پس از هلاکت یزید و وقتی که راه نمایش به او گفت: آیا از کشتن حسین بن علی پشیمانی؟ -: کشتن حسین، به این دلیل بود که او بر حاکم و امّتِ یک پارچۀ اسلامی خروج کرد. حاکم هم برایم نوشت و مرا به کشتن او، دستور داد. اگر این اشتباه بوده، به عهدۀ یزید است.(3)

3/2 عمر بن سعد

(4) 1744. الأخبار الطوال - به نقل از حمید بن مسلم -: عمر بن سعد، دوست من بود. هنگام بازگشت از جنگ با حسین علیه السلام، پیش او رفتم و از حالش جویا شدم. گفت: از حالم مپرس؛ چرا که هیچ مسافری، با بدی [و روسیاهی ای] که من با آن به خانه ام باز گشتم، به خانه اش باز نمی گردد! من، خویشاوندیِ نزدیک را بریدم و گناهی بزرگ انجام دادم.(5)

ص:665


1- (1) . ر. ک: ص 694 (عبید اللّه بن زیاد).
2- (2) . بَعَثَ [یَزیدُ] إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یَأمُرُهُ بِالمَسیرِ إلَی المَدینَةِ ومُحاصَرَةِ ابنِ الزُّبَیرِ بِمَکَّةَ. فَقالَ: وَاللّهِ، لا جَمَعتُهُما لِلفاسِقِ، قَتلَ ابنِ رَسولِ اللّهِ وغَزوَ الکَعبَةِ. ثُمَّ أرسَلَ إلَیهِ یَعتَذِرُ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 594).
3- (3) . نَدِمتَ عَلی قَتلِکَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ! -: أمّا قَتلِی الحُسَینَ فَإِنَّهُ خَرَجَ عَلی إمامٍ واُمَّةٍ مُجتَمِعَةٍ، وکَتَبَ إلَیَّ الإِمامُ یَأمُرُنی بِقَتلِهِ، فَإِن کانَ ذلِکَ خَطَأً کانَ لازِماً لِیَزیدَ (الأخبار الطوال: ص 284. نیز، ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 522).
4- (4) . ر. ک: ص 706 (عمر بن سعد).
5- (5) . کانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لی صَدیقاً، فَأَتَیتُهُ عِندَ مُنصَرَفِهِ مِن قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام، فَسَأَلتُهُ عَن حالِهِ، فَقالَ: لا تَسأَلَ عَن حالی، فَإِنَّهُ ما رَجَعَ غائِبٌ إلی مَنزِلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ، قَطَعتُ القَرابَةَ القَریبَةَ، وَارتَکَبتُ الأَمرَ العَظیمَ (الأخبار الطوال: ص 260، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2631).

1745. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عمر بن سعد از کربلا باز گشت و وارد کوفه شد و گفت: هیچ مردی با بدی [و روسیاهی ای] که من با آن به خانواده ام باز گشتم، به سوی خانواده اش باز نمی گردد! از ابن زیاد، فرمان بردم و خدا را نافرمانی کردم و پیوندِ خویشاوندی را بریدم.(1)

1746. أنساب الأشراف: عمر بن سعد می گفت: هیچ مسافری، همانند بدی [و روسیاهی ای] که من با آن به خانواده ام باز گشتم، به خانواده اش باز نمی گردد! از تبهکار فاجر، ابن زیاد، فرمان بردم و از حاکم عادل، نافرمانی کردم و خویشاوندیِ شرافتمندانه را بریدم.(2)

1747. تذکرة الخواصّ - به نقل از ابن ابی الدنیا -: عمر بن سعد از نزد ابن زیاد برخاست و عازم منزل خود بود، در حالی که در راه می گفت: هیچ مسافری همانند من به منزلش نزد خانواده اش باز نمی گردد! من از ابن زیادِ فاسقِ ستمگر، پسر فاجر، فرمان بردم و از حاکم دادگر، نافرمانی کردم و خویشاوندیِ شرافتمندانه را بریدم.

مردم، [روابط اجتماعی با] عمر بن سعد را تحریم کردند و هر وقت از کنار گروهی عبور می کرد، از او کناره می گرفتند و هر وقت وارد مسجد می شد، مردم از آن بیرون می رفتند و هر کس او را می دید، ناسزایش می گفت. بدین ترتیب، مجبور به خانه نشینی گردید تا کشته شد.(3)

1748. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد الرحمان بن حُمَید رؤاسی گفت: روزی عمر بن سعد - یعنی پسر ابو وقّاص - پس از کشته شدن حسین علیه السلام، از مجلس بنی نَهد، گذر نمود و بر آنها سلام کرد؛ ولی جواب سلامش را ندادند.

مالک گفت: ابو عُیَینۀ بارقی، از عبد الرحمان بن حُمَید، در بارۀ این خبر برایم گفت که: وقتی عمر بن سعد از آن مجلس گذشت، گفت:

کاری کردم که پیش از من، هیچ آزاده ای نکرده بود.

خودم، خودم را چه خوار کردم و قومم هم مرا خوار کردند!(4)

ص:666


1- (1) . أقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، فَدَخَلَ الکوفَةَ، فَقالَ: ما رَجَعَ رَجُلٌ إلی أهلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ، أطَعتُ ابنَ زِیادٍ، وعَصَیتُ اللّهَ، وقَطَعتُ الرَّحِمَ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 485 ح 447، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303).
2- (2) . جَعَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ یَقولُ: ما رَجَعَ أحَدٌ إلی أهلِهِ بِشَرٍّ مِمّا رَجَعتُ بِهِ، أطَعتُ الفاجِرَ الظّالِمَ ابنَ زِیادٍ، وعَصَیتُ الحَکَمَ العَدلَ، وقَطَعتُ القَرابَةَ الشَّریفَةَ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 414).
3- (3) . قامَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن عِندِ ابنِ زِیادٍ یُریدُ مَنزِلَهُ إلی أهلِهِ، وهُوَ یَقولُ فی طَریقِهِ، ما رَجَعَ أحَدٌ مِثلَ ما رَجَعتُ، أطَعتُ الفاسِقَ ابنَ زِیادٍ، الظّالِمَ ابنَ الفاجِرِ، وعَصَیتُ الحاکِمَ العَدلَ، وقَطَعتُ القَرابَةَ الشَّریفَةَ. وهَجَرَهُ النّاسُ، وکانَ کُلَّما مَرَّ عَلی مَلَأٍ مِنَ النّاسِ أعرَضوا عَنهُ، وکُلَّما دَخَلَ المَسجِدَ خَرَجَ النّاسُ مِنهُ، وکُلُّ مَن رَآهُ قَد سَبَّهُ، فَلَزِمَ بَیتَهُ إلی أن قُتِلَ (تذکرة الخواصّ: ص 259).
4- (4) . مَرَّ عُمَرُ بنُ سَعدٍ - یَعنِی ابنَ أبی وَقّاصٍ - بِمَجلِسِ بَنی نَهدٍ حینَ قَتَلَ الحُسَینَ علیه السلام، فَسَلَّمَ عَلَیهِم، فَلَم یَرُدّوا عَلَیهِ ū السَّلامَ. قالَ مالِکٌ: فَحَدَّثَنی أبو عُیَینَةَ البارِقِیُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ حُمَیدٍ، فی هذَاالحَدیثِ، قالَ: فَلَمّا جازَ قالَ: أتُیتُ الَّذی لَم یَأتِ قَبلِی ابنُ حُرَّةٍ فَنَفسی ما أخَزَت وقَومی ما أذَلَّتِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 498 ح 458، تاریخ دمشق: ج 45 ص 54).
4/2 شمر بن ذی الجوشن

(1) 1749. میزان الاعتدال - به نقل از ابو بکر بن عیّاش، از ابو اسحاق -: شِمر با ما نماز می گزارد و سپس چنین دعا می کرد: خداوندا! تو می دانی که من شریفم. پس مرا بیامرز.

گفتم: چگونه خداوند عز و جل تو را بیامرزد، در حالی که تو پسر پیامبر خدا را کشتی؟

گفت: وای بر تو! چه می کردیم؟ فرماندهانمان، ما را به کاری وادار کردند و ما نافرمانی نکردیم. اگر از آنها نافرمانی می کردیم، بدتر از این خرانِ آبکش می شدیم.

گفتم: این، عذر بدتر از گناه است! فرمانبری، تنها در کارهای نیک است.(2)

1750. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو اسحاق سَبیعی -: شمر بن ذی الجوشنِ ضِبابی نمی توانست و یا نمی خواست با ما نماز بگزارد. پس از نماز می آمد و نمازش را می خواند و چنین دعا می کرد: خداوندا! مرا بیامرز، که من کریمم و فرومایگان، مرا نزاده اند.

به شمر گفتم: تو بد انتخابی کردی، روزی که به کشتن پسر دختر پیامبر خدا شتافتی.

شمر گفت: ای ابو اسحاق! رهایمان کن. اگر ما آن گونه بودیم که تو و دوستانت می گویید، که بدتر از خرانِ آبکش بودیم.(3)

ص:667


1- (1) . ر. ک: ص 712 (فصل ششم/شمر بن ذی الجوشن).
2- (2) . کانَ شِمرٌ یُصَلّی مَعَنا، ثُمَّ یَقولُ: اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنّی شَریفٌ، فَاغفِر لی. قُلتُ: کَیفَ یَغفِرُ اللّهُ لَکَ وقَد أعَنتَ عَلی قَتلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: وَیحَکَ! فَکَیفَ نَصنَعُ؟ إنَّ امَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم، ولَو خالَفناهُم کُنّا شَرّاً مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ. قُلتُ: إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبیحٌ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِی المَعروفِ (میزان الاعتدال: ج 2 ص 280 ح 3742).
3- (3) . کانَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الضِّبابِیُّ لا یَکادُ أو لا یَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا، فَیَجیءُ بَعدَ الصَّلاةِ، فَیُصَلّی، ثُمَّ یَقولُ: اللّهُمَّ اغفِر لی، فَإِنّی کَریمٌ لَم تَلِدنِی اللِّئامُ. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: إنَّکَ لَسَیِّیءُ الرَّأیِ یَومَ تُسارِعُ إلی قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. قالَ: دَعنا مِنکَ یا أبا إسحاقَ، فَلَو کُنّا کَما تَقولُ وأصحابُکُ کُنّا شَرّاً مِنَ الحَمیرِ السَّقّاءاتِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 499 ح 459، تاریخ دمشق: ج 23 ص 189).
5/2 سِنان بن انَس

(1)

1751. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردم به سِنان بن انَس گفتند: تو، حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را کُشتی. بزرگ ترین شخصیت عرب را کشتی! او آمده بود که آنان را از حکومتشان برکنار کند. پس، پیش امیرانت برو و پاداشت را از آنان طلب کن. اگر آنان همۀ بیت المالشان را هم به پاداش کشتن حسین علیه السلام به تو می دادند، کم بود.

او که مردی نترس و اهل شعر بود و عقلش پاره سنگ می برد، به سمت اسبش روانه گشت و بر آن سوار شد و رفت تا بر درِ خیمۀ عمر بن سعد ایستاد و با بلندای صدایش، چنین سرود:

بارم را پر از سیم و زر کن

که من پادشاه عالی جاه را کشتم.

بهترینِ مردم از جهت پدر و مادر را من کشتم

و او خوش نسب ترینِ آنها بود.

عمر بن سعد گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای هستی که هرگز بهبود پیدا نمی کنی. او را پیش من بیاورید.

وقتی او را نزد عمر بن سعد بردند، وی را با چوب دستی زد و سپس گفت: ای دیوانه! این گونه حرف می زنی؟ بدان که - به خدا سوگند - اگر ابن زیاد، این حرف تو را بشنود، گردنت را می زند.(2)

ر. ک: ص 288 (بخش پنجم/فصل نهم/قاتل امام علیه السلام در گزارش ها/سنان بن انس).

ص:668


1- (1) . ر. ک: ص 744 (فصل ششم/سنان بن انس).
2- (2) . قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: قَتَلتَ حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله!! قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَراً!! جاءَ إلی هؤُلاءِ یُریدُ أن یُزیلَهُم عَن مُلکِهِم، فَأتِ امَراءَکَ فَاطلُب ثَوابَکَ مِنهُم، لَو أعطَوکَ بُیوتَ أموالِهِم فی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام کانَ قَلیلاً، فَأَقبَلَ عَلی فَرَسِهِ، وکانَ شُجاعاً شاعِراً، وکانَت بِهِ لوثَةٌ، فَأَقبَلَ حَتّی وَقَفَ عَلی بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، ثُمَّ نادی بِأَعلی صَوتِهِ: أوقِر رِکابی فِضَّةً وذَهَبا أنَا قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخَیرَهُم إذ یُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: أشهَدُ أنَّکَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ، أدخِلوهُ عَلَیَّ، فَلَمّا ادخِلَ حَذَفَهُ بِالقَضیبِ، ثُمَّ قالَ: یا مَجنونُ، أتَتَکَلَّمُ بِهذَا الکَلامِ! أما وَاللّهِ لَو سَمِعَکَ ابنُ زِیادٍ لَضَرَبَ عُنُقَکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 573).
6/2 شَبَث بن رِبعی

(1)

1752. تاریخ الطبری - به نقل از زُبَیدی -: همواره می دیدند که شَبَث بن رِبعی، از جنگ با حسین علیه السلام، ناخشنود است. ابو زُهَیر عَبْسی گفت: من در دوران امارت مُصعَب، از شَبَث شنیدم که می گفت:

خداوند به مردم این شهر، خیر نمی دهد و آنان را شایستۀ پیشرفت نمی سازد. در شگفت نیستید که ما در کنار علی بن ابی طالب علیه السلام و بعد از او، در کنار پسرش با خاندان ابو سفیان به مدّت پنج سال جنگیدیم؛ ولی بعد بر پسرش - که بهترین فرد روی زمین بود - تاختیم و با او به همراه خاندان معاویه و پسر سمیّۀ بدکاره جنگیدیم؟ گم راهی بر روی گم راهی!(2)

1753. تاریخ الطبری - به نقل از زُبَیدی، در بارۀ کشته های روز عاشورا -: شَبَث به برخی از اطرافیانش گفت:

مادرتان به سوگتان بنشیند! با دست خود، خودتان را می کُشید و خودتان را رام دیگران می کنید و خوش حالید که شخصی همانند مسلم بن عوسَجه کشته شد؟! بدانید - سوگند به خدایی که من تسلیمش هستم -، جایگاه مهمّی را برای او در میان مسلمانان دیده ام! او در جنگ آذربایجان، شش نفر از مشرکان را پیش از آن که سپاه مسلمانان کاملاً برسند، کشت. آیا شما همانند او را می کشید و خوش حالید؟!(3)

ص:669


1- (1) . ابو عبد القدّوس شَبَث بن رِبعی تمیمی یربوعی کوفی، از شخصیت های بسیار بی ثبات در تاریخ اسلام است. او اذان گوی سجّاح (مدّعی نبوّت) شد و سپس به اسلام باز گشت و از یاران امام علی علیه السلام و از فرماندهان سپاه ایشان در جنگ صفّین بود. پس از ماجرای حکمیت، از خوارج و از فرماندهان سپاه آنان گردید. بعد، از آنها هم جدا شد و در جنگ نهروان به سپاه امام علیه السلام پیوست. وی از نویسندگان نامه به امام حسین علیه السلام و درخواست کنندۀ رفتن ایشان به کوفه بود؛ ولی از مخالفان ایشان شد و با ایشان جنگید. سپس در رکاب مختار از خونخواهان امام حسین علیه السلام شد و بعد، در قتل مختار، شرکت کرد. وی در حدود سال 70 یا 80 ق، در کوفه مرد.
2- (2) . ما زالوا یَرَونَ مِن شَبَثِ [ابنِ رِبعِیٍّ] الکَراهَةَ لِقِتالِهِ [أی قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام]، قالَ: وقالَ أبو زُهَیرِ العَبسِیُّ: فَأَنَا سَمِعتُهُ فی إمارَةِ مُصعَبٍ یَقولُ: لا یُعطِی اللّهُ أهلَ هذَا المِصرِ خَیراً أبَداً، ولا یُسَدِّدُهُم لِرُشدٍ، ألا تَعجَبونَ أنّا قاتَلنا مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ومَعَ ابنِهِ مِن بَعدِهِ آلَ أبی سُفیانَ خَمسَ سِنینَ، ثُمَّ عَدَونا عَلَی ابنِهِ - وهُوَ خَیرُ أهلِ الأَرضِ - نُقاتِلُهُ مَعَ آلِ مُعاوِیَةَ، وَابنِ سُمَیَّةَ الزّانِیَةِ، ضَلالٌ یا لَکَ مِن ضَلالٍ!! (تاریخ الطبری: ج 5 ص 436، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 566)
3- (3) . قالَ شَبَثٌ لِبَعضِ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ: ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم، إنَّما تَقتُلونَ أنفُسَکُم بِأَیدیکُم، وتُذَلِّلونَ أنفُسَکُم لِغَیرِکُم، تَفرَحونَ أن یُقتَلَ مِثلُ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ! أما وَالَّذی أسلَمتُ لَهُ، لَرُبَّ مَوقِفٍ لَهُ قَد رَأَیتُهُ فِی المُسلِمینَ کَریمٍ! لَقَد رَأَیتُهُ یَومَ سَلَقِ آذَربیجانَ، قَتَلَ سِتَّةً مِنَ المُشرِکینَ قَبلَ تَتامِّ خُیولِ المُسلِمینَ، أفَیُقتَلُ مِنکُم مِثلُهُ وتَفرَحونَ؟! (تاریخ الطبری: ج 5 ص 436، أنساب الأشراف: ج 3 ص 400).
7/2 مروان بن حَکَم

(1)

1754. تاریخ الطبری - به نقل از قاسم بن بُخَیت -: وقتی کاروان کوفه با سرِ حسین علیه السلام به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد. مروان بن حکم به آنان گفت: چگونه چنین کاری کردید؟!

گفتند: هجده مرد از آنها (بنی هاشم)، به مَصاف ما آمدند و - به خدا سوگند - ما همۀ آنها را کشتیم، و این هم سرها و اسیران.

مروان از جا جست و رفت. برادر او، یحیی بن حکم، پیش آنان آمد و گفت: چگونه چنین کاری کردید؟!

آنان، همان سخن را تکرار کردند.

او گفت: از محضر محمّد، در روز قیامت، محروم شدید. هرگز با شما در کاری همکار نمی شوم! سپس برخاست و رفت.(2)

8/2 یحیی بن حکم

(3)

1755. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عُمارۀ عَبْسی -: یحیی بن حکم، برادر مروان بن حکم، گفت:

سری در طَف است که خویشاوندی اش با ما نزدیک تر است

از ابن زیاد، آن بندۀ بی نسب و بی ریشه!

سمیّه، نسلش به تعداد ریگ ها رسید؛

ولی دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، بی نسل شد.

یزید بن معاویه به سینۀ یحیی بن حکم زد و گفت: خاموش!(4)

ص:670


1- (1) . ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 3 ص 369.
2- (2) . لَمّا أقبَلَ وَفدُ أهلِ الکوفَةِ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، دَخَلوا مَسجِدَ دِمَشقَ، فَقالَ لَهُم مَروانُ بنُ الحَکَمِ: کَیفَ صَنَعتُم؟ قالوا: وَرَدَ عَلَینا مِنهُم ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَأَتَینا - وَاللّهِ - عَلی آخِرِهِم، وهذِهِ الرُّؤوسُ وَالسَّبایا، فَوَثَبَ مَروانُ، فَانصَرَفَ. وأتاهُم أخوهُ یحَیَی بنُ الحَکَمِ، فَقالَ: ما صَنَعتُم؟ فَأَعادوا عَلَیهِ الکَلامَ، فَقالَ: حُجِبتُم عَن مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله یَومَ القِیامَةِ، لَن اجامِعَکُم عَلی أمرٍ أبَداً، ثُمَّ قامَ، فَانصَرَفَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 465، تاریخ دمشق: ج 62 ص 84).
3- (3) . ابو مروان یحیی بن حکم بن ابی العاص اموی، برادر مروان بن حکم است که در دمشق، ساکن بود. پسر برادرش، عبد الملک، او را والی مدینه کرد و سپس به سال 57 ق، او را به ولایت حمص برگزید و در سال 83 ق، او را به دمشق فرستاد و در سال 77 ق، با رومیان در مرج الشحم جنگید.
4- (4) . قالَ یَحیَی بنُ الحَکَمِ أخو مَروانَ بنِ الحَکَمِ: لَهامٌ بِجَنبِ الطَّفِّ أدنی قَرابَةً مِنِ ابنِ زِیادِ العَبدِ ذِی الحَسَبِ الوَغلَ سُمَیَّةُ أمسی نَسلُها عَدَدَ الحَصی وبِنتُ رَسولِ اللّهِ لَیسَ لَها نَسل قالَ: فَضَرَبَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ فی صَدرِ یَحیَی بنِ الحَکَمِ، وقالَ: اسکُت (تاریخ الطبری: ج 5 ص 460؛ الإرشاد: ج 2 ص 119).

فصل سوم: بازتاب کشته شدن امام حسین (علیه السلام) در میان خانوادۀ قاتلانش

1/3 همسر یزید

(1)

1756. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): امّ کلثوم دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز، در آن روز، نزد یزید بن معاویه، بر حسین علیه السلام گریست.

یزید گفت: حقّ اوست که برای بزرگ و آقای قریش، شیون و ناله کند.(2)

ر. ک: ص 394 (بخش ششم/فصل چهارم/یزید، سر امام علیه السلام را برای زنانش می فرستد).

2/3 دختر یزید

(3)

1757. أنساب الأشراف: یزید، سرِ حسین علیه السلام را برای زنان خاندانش فرستاد. عاتکه دختر او، مادر یزید بن عبد الملک، سر را گرفت و شستشو داد و روغن مالی و معطّر کرد.

یزید به وی گفت: این دیگر چه کاری است؟

ص:671


1- (1) . امّ کلثوم هند دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز بن ربیعه، همسر یزید بن معاویه است. یزید، دستور داد که سرِ امام حسین علیه السلام را بر درِ خانه اش بیاویزند. هند، در حالی که اندوهگین بود، از خانه خارج شد و جامه چاک زد.
2- (2) . بَکَت امُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 304).
3- (3) . عاتکه دختر یزید بن معاویة بن ابی سفیان، همسر عبد الملک بن مروان، و مادر یزید و مروان، پسران عبد الملک، است. او در برابر دوازده خلیفه، حجاب بر می داشت؛ چون محرمش بودند. او کاخی اختصاصی در بیرون باب الجابیۀ دمشق داشت که به نام او معروف بود. در همین کاخ بود که عبد الملک بن مروان مُرد. عاتکه، سر مصعب را - که در دمشق به جایی آویخته شده بود - شست و حنوط کرد و دفن نمود. وی تا زمان کشته شدن نوه اش، ولید بن یزید، زنده بود و او را درک کرد.

عاتکه گفت: سر خاک آلود پسرعمویم را برایم فرستادی. مرتّب و معطّرش کردم.(1)

ر. ک: ص 394 (بخش ششم/فصل چهارم/یزید سر امام را برای زنانش می فرستد).

3/3 معاویة بن یزید

(2) 1758. تاریخ الیعقوبی: معاویة بن یزید بن معاویه - که مادرش، امّ هاشم دختر ابو هاشم بن عُتبة بن ربیعه است - چهل روز - و برخی گفته اند: چهار ماه - حکمرانی کرد. وی عقیدۀ خوبی داشت. برای مردم، سخنرانی کرد و چنین گفت: «پس از ستایش و ثنای خداوند، ای مردم! ما گرفتار شما شدیم و شما گرفتار ما شدید. از ناخشنودیِ شما نسبت به ما و طعنتان، بی خبر نیستیم. بدانید که جدّم معاویة بن ابی سفیان، بر سرِ حکومت، با کسی به ستیز برخاست که به خاطر خویشاوندی اش با پیامبر صلی الله علیه و آله، برای حکومت، شایسته تر بود و در مسلمانی، شایستگیِ بیشتری داشت و پیش گام مسلمانان و نخستین مؤمن بود. او پسر عموی فرستادۀ پروردگار جهانیان و پدر یادگاران خاتم پیامبران بود. او کاری با شما کرد که می دانید و شما هم کاری با او کردید که منکرش نیستید، تا این که مرگش فرا رسید و در گرو عملش قرار گرفت.

سپس پدرم (یزید) زمام امور را به دست گرفت، در حالی که شایستۀ خلافت نبود. سوار بر مرکب هوسش شد و اشتباه خود را نیکو به حساب آورد و امیدش را زیاد کرد و آرزو، او را تباه ساخت و اجَلش کوتاه شد. پس [کم کم] توانش اندک شد و زمانش به پایان رسید و در گورش قرار گرفت و گرفتار گناه و اسیر جرمش شد».

آن گاه معاویه (پسر یزید) گریست و گفت: «بزرگ ترین درد ما، این است که می دانیم جایگاه او، بد و بازداشتگاهش، زشت است. او عترت پیامبر خدا را کشت و حرمت حرم را ریخت و کعبه را سوزاند. من، عهده دار حکومت شما نیستم و زیر بار نتایج کارتان هم نمی روم. خودتانید

ص:672


1- (1) . بَعَثَ یَزیدُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی نِسائِهِ، فَأَخَذَتهُ عاتِکَةُ ابنَتُهُ - وهِیَ امُّ یَزیدَ بنِ عَبدِ المَلِکِ - فَغَسَلَتهُ ودَهَنَتهُ وطَیَّبَتهُ. فَقالَ لَها یَزیدُ: ما هذا؟ قالَت: بَعَثتَ إلَیَّ بِرَأسِ ابنِ عَمّی شَعَثاً، فَلَمَمتُهُ وطَیَّبتُهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 416. نیز، ر. ک: تذکرة الخواصّ: ص 261).
2- (2) . ابو لیلی معاویة بن یزید بن معاویة بن ابی سفیان قریشی اموی، ملقّب به «الراجع إلی اللّه»، در سال 41 ق، زاده شد و در زمان پدرش یزید، با او و پدرش بیعت شد و بجز عبد اللّه بن زبیر و مردم مکّه، همه با او بیعت کردند. او چهل روز، یا سه یا چهار یا پنج ماه، خلیفه بود و آن گاه بر فراز منبر رفت و خود را از حکومت، برکنار نمود و از پدر و جدّش و کارهای آن دو، اعلام برائت کرد. گفته شده که مسموم شد و گفته شده که با بیماری طاعون در دمشق در گذشت و همان جا دفن شد.

و حکومت. به خدا سوگند، اگر دنیا غنیمت است، ما از آن، بهره برده ایم و اگر شر است، همین مقدار که خاندان ابو سفیان به آن رسیده اند، بسشان است!».(1)

1759. حیاة الحیوان الکبری: آن گاه پس از یزید، پسرش معاویه حکومت را بر عهده گرفت و او از پدرش بهتر بود. معاویه، عقل و دینی داشت. روز مرگ پدرش، برای خلافت، با وی بیعت شد و چهل روز - و گفته اند: پنج ماه و چند روز -، حکمرانی کرد و سپس خود را از حکومت، برکنار نمود.

افراد زیادی گفته اند که معاویة بن یزید، وقتی خود را از خلافت برکنار کرد، بر فراز منبر رفت و مدّتی بر بالای آن نشست. آن گاه حمد و ثنای خدا را تمام و کمال به جا آورد و به بهترین شکل از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد کرد و سپس گفت: «ای مردم! به خاطر ناخشنودی زیادی که از شما دارم، اصلاً راغب حکمرانی بر شما نیستم. نیز ناخشنودی شما را از خودمان می دانم؛ زیرا شما گرفتار ما شدید و ما گرفتار شما شدیم. بدانید که پدربزرگم معاویه، در امر حکومت، با کسی به ستیز برخاست که به خاطر خویشاوندی اش با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فضیلت بزرگش و سابقه اش [در اسلام]، از او و جز او، برتر بود. او بزرگ ترین مهاجر بود و شجاع ترینِ آنان و داناترینشان، و نخستینِ ایمان آورندگانشان و شریف ترینشان و پیش گام ترین شان در همراهی با پیامبر خدا.

او پسرعموی پیامبر خدا و داماد و برادرش بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دخترش فاطمه را به همسریِ او در آورد و با اختیار فاطمه، وی را شوهر فاطمه کرد و با اختیار علی، فاطمه را به همسری وی، در آورد. او پدر دو سِبط (نوۀ) پیامبر خدا و دو سَرور جوانان اهل بهشت و بهترین های این امّت و تربیت شدگان پیامبر خدا و دو پسر فاطمۀ بتول، از درخت پاک و پاکیزه و شایسته بود.

پدر بزرگ من، با علی چنان کرد که می دانید و شما هم با او چنان کردید که از آن، بی خبر نیستید، تا این که کارها، به دست پدربزرگم افتاد. وقتی تقدیرِ قطعیِ او مقدّر شد و چنگال های

ص:673


1- (1) . مَلَکَ مُعاوِیَةُ بنُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ - واُمُّهُ امُّ هاشِمٍ بِنتُ أبی هاشِمِ بنِ عُتبَةَ بنِ رَبیعَةَ - أربَعینَ یَوماً، وقیلَ: بَل أربَعَةَ أشهُرٍ، وکانَ لَهُ مَذهَبٌ جَمیلٌ، فَخَطَبَ النّاسَ، فَقالَ: أمّا بَعدَ حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلَیهِ، أیُّهَا النّاسُ، فَإِنّا بُلینا بِکُم، وبُلیتُم بِنا، فَما نَجهَلُ کَراهَتَکُم لَنا، وطَعنَکُم عَلَینا، ألا وإنَّ جَدّی مُعاوِیَةَ بنَ أبی سُفیانَ نازَعَ الأَمرَ مَن کانَ أولی بِهِ مِنهُ فِی القَرابَةِ بِرَسولِ اللّهِ، وأحَقَّ فِی الإِسلامِ، سابِقَ المُسلِمینَ، وأوَّلَ المُؤمِنینَ، وَابنَ عَمِّ رَسولِ رَبِّ العالَمینَ، وأبا بَقِیَّةِ خاتَمِ المُرسَلینَ، فَرَکِبَ مِنکُم ما تَعلَمونَ، ورَکِبتُم مِنهُ ما لا تُنکِرونَ، حَتّی أتَتهُ مَنِیَّتُهُ وصارَ رَهناً بِعَمَلِهِ. ثُمَّ قَلَّدَ أبی وکانَ غَیرَ خَلیقٍ لِلخَیرِ، فَرَکِبَ هَواهُ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ، وعَظُمَ رَجاؤُهُ، فَأَخلَفَهُ الأَمَلُ، وقَصُرَ عَنهُ الأَجَلُ، فَقُلَّت مَنَعَتُهُ، وَانقَطَعَت مُدَّتُهُ، وصارَ فی حُفرَتِهِ، رَهناً بِذَنبِهِ، وأسیراً بِجُرمِهِ. ثُمَّ بَکی، وقالَ: إنَّ أعظَمَ الاُمورِ عَلَینا عِلمُنا بِسوءِ مَصرَعِهِ، وقُبحِ مُنقَلَبِهِ، وقَد قَتَلَ عِترَةَ الرَّسولِ، وأباحَ الحُرمَةَ، وحَرَقَ الکَعبَةَ، وما أنَا المُتَقَلِّدُ امورَکُم، ولَا المُتَحَمِّلُ تَبِعاتِکُم، فَشَأنُکُم أمرُکُم، فَوَاللّهِ، لَئِن کانَتِ الدُّنیا مَغنَماً لَقَد نِلنا مِنها حَظّاً، وإن تَکُن شَرّاً فَحَسبُ آلِ أبی سُفیانَ ما أصابوا مِنها (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 254).

مرگ، او را گرفتند، او در گورش در گرو عمل خود، تنها ماند و به هر چه پیشاپیش فرستاده بود، رسید و آنچه را که کرده و در پی اش دویده بود، دید.

سپس خلافت به پدرم یزید رسید. او امور شما را به دست گرفت، با همان تمایلی که پدرش در بارۀ او داشت. پدرم یزید، با توجّه به بدیِ کردار و زیاده روی اش، مناسب خلافت بر امّت محمّد صلی الله علیه و آله نبود. او سوار بر مرکب هوسش شد و اشتباهش را نیکو شمرد و از جرئت و جسارت بر خدا و تجاوزکاری در حلال شمردن حرمت فرزندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، کرد آنچه را که کرد. پس، عمرش کوتاه شد و دنباله اش بریده گردید و با عملش دست به گریبان شد و با قبرش هم آغوش گشت. او در گرو خطایش ماند و گناهان و آثارش بر جای ماندند. به آنچه از پیش فرستاده بود، دست یافت و پشیمان شد، در جایی که پشیمانی سودی ندارد. اندوه ما از کارهای بدش، ما را از زاری بر مرگ او باز داشت. ای کاش می دانستم که: چه گفت و به او چه ها گفته شد؟ و آیا به بدکرداری اش عذاب شد و برای عملش مجازات گردید؟! این، گمان من است».

گریه گلوی معاویة بن یزید را گرفت و برای مدّتی گریست و صدای ناله اش بلند شد. آن گاه گفت: «من، سومین نفرِ این گروهم. خشمناکان بر من، بیش از خشنودان از من هستند. من حاضر نیستم گناهان شما را بر دوش بکشم و خداوند - که قدرتش باعظمت باد - چنین نبیند که من بار سنگین شما را بر عهده بگیرم و او را با بار گناهان شما دیدار کنم. پس، این شما و این حکومتتان! آن را بر گیرید و هر کس را برای آن می پسندید، حاکم کنید. من بیعتم را از شما برداشتم.... به خدا سوگند، اگر خلافت، غنیمت است، پدرم، هم به غرامت و هم به گناهِ آن رسید و اگر بد است، همان که به پدرم رسید، بس است!».

آن گاه از منبر، پایین آمد و خویشان و مادرش، نزد وی آمدند و دیدند که گریه می کند. مادرش به وی گفت: کاش لکّۀ حیضی بودی و من، خبر تو را نشنیده بودم!

معاویه [بن یزید] گفت: به خدا، من هم این را دوست داشتم! و سپس گفت: وای بر من، اگر پروردگارم به من رحم نکند!

آن گاه بنی امیّه به معلّم او، عُمَرِ مقصوص، گفتند: تو این را به او یاد دادی و به او تلقین نمودی و وی را از خلافت باز داشتی و دوستی علی و فرزندانش را برایش آراستی و او را وادار کردی که داغ ستمکاری را بر پیشانی ما بنهد و بدعت ها را برایش زیبا جلوه دادی، تا چنان سخنانی را گفت و گفت آنچه را که گفت.

عمر گفت: به خدا سوگند، من این کارها را نکرده ام. ذات او و طبیعتش بر دوستی علی، سرشته است.

ص:674

بنی امیّه حرف او (عمر) را نپذیرفتند و او را گرفتند و زنده به گورش کردند.(1)

1760. الصواعق المُحْرقة: وقتی معاویة بن یزید بن معاویه به خلافت رسید، بر فراز منبر رفت و گفت: «این خلافت، ریسمان خداست. پدربزرگم معاویه، در امر حکومت، با کسی که شایستۀ حکومت بود، به ستیز برخاست. آن که از جدّم برای خلافتْ شایسته تر بود، علی بن ابی طالب بود. او (پدربزرگم) با شما چنان کرد که می دانید، تا این که مرگش فرا رسید و در گورش جای گرفت و اکنون در گرو گناهانش است.

ص:675


1- (1) . ثُمَّ قامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ [أی بَعدَ یَزیدَ] ابنُهُ مُعاوِیَةُ، وکانَ خَیراً مِن أبیهِ، فیهِ دینٌ وعَقلٌ، بویِعَ لَهُ بِالخِلافَةِ یَومَ مَوتِ أبیهِ، فَأَقامَ فیها أربَعینَ یَوماً، وقیلَ أقامَ فیها خَمسَةَ أشهُرٍ وأیّاماً، وخَلَعَ نَفسَهُ. وذَکَرَ غَیرُ واحِدٍ أنَّ مُعاوِیَةَ بنَ یَزیدَ لَمّا خَلَعَ نَفسَهُ صَعِدَ المِنبَرَ، فَجَلَسَ طَویلاً، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ بِأَبلَغِ ما یَکونُ مِنَ الحَمدِ وَالثَّناءِ، ثُمَّ ذَکَرَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بِأَحسَنِ ما یُذکَرُ بِهِ، ثُمَّ قالَ: یا أیُّهَا النّاسُ! ما أنَا بِالرّاغِبِ فِی الاِئتِمارِ عَلَیکُم لِعَظیمِ ما أکرَهُهُ مِنکُم، وإنّی لَأَعلَمُ أنَّکُم تَکرَهونَنا أیضاً؛ لِأَنّا بُلینا بِکُم وبُلیتُم بِنا، ألا إنَّ جَدّی مُعاوِیَةَ قَد نازَعَ فی هذَا الْأَمرِ مَن کانَ أولی بِهِ مِنهُ ومِن غَیرِهِ، لِقَرابَتِهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وعِظَمِ فَضلِهِ وسابِقَتِهِ، أعظَمُ المُهاجِرینَ قَدراً، وأشجَعُهُم قَلباً، وأکثَرُهُم عِلماً، وأوَّلُهُم إیماناً، وأشرَفُهُم مَنزِلَةً، وأقدَمُهُم صُحبَةً، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وصِهرُهُ وأخوهُ، زَوَّجَهُ صلی الله علیه و آله ابنَتَهُ فاطِمَةَ، وجَعَلَهُ لَها بَعلاً بِاختِیارِهِ لَها، وجَعَلَها لَهُ زَوجَةً بِاختِیارِها لَهُ، أبو سِبطَیهِ سَیِّدَی شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وأفضَلِ هذِهِ الاُمَّةِ، تَربِیَةِ الرَّسولِ، وَابنَی فاطِمَةَ البَتولِ، مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّیِّبَةِ الطّاهِرَةِ الزَّکِیَّةِ، فَرَکِبَ جَدّی مَعَهُ ما تَعلَمونَ، ورَکِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ، حَتّی انتَظَمَت لِجَدِّی الاُمورُ، فَلَمّا جاءَهُ القَدَرُ المَحتومُ وَاختَرَمَتهُ أیدِی المَنونِ، بَقِیَ مُرتَهَناً بِعَمَلِهِ، فَریداً فی قَبرِهِ، ووَجَدَ ما قَدَّمَت یَداهُ، ورَأی ما ارتَکَبَهُ وَاعتَداهُ. ثُمَّ انتَقَلَتِ الخِلافَةُ إلی یَزیدَ أبی، فَتَقَلَّدَ أمرَکُم لِهَویً کانَ أبوهُ فیهِ، ولَقَد کانَ أبی یَزیدُ - بِسوءِ فِعلِهِ وإسرافِهِ عَلی نَفسِهِ - غَیرَ خَلیقٍ بِالخِلافَةِ عَلی امَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَرَکِبَ هَواهُ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ، وأقدَمَ عَلی ما أقدَمَ مِن جُرأَتِهِ عَلَی اللّهِ، وبَغیِهِ عَلی مَنِ استَحَلَّ حُرمَتَهُ مِن أولادِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقَلَّت مُدَّتُهُ، وَانقَطَعَ أثَرُهُ، وضاجَعَ عَمَلَهُ، وصارَ حَلیفَ حُفرَتِهِ، رَهینَ خَطیئَتِهِ، وبَقِیَت أوزارُهُ وتَبِعاتُهُ، وحَصَلَ عَلی ما قَدَّمَ، ونَدِمَ حَیثُ لا یَنفَعُهُ النَّدَمُ، وشَغَلَنَا الحُزنُ لَهُ عَنِ الحُزنِ عَلَیهِ، فَلَیتَ شِعری ماذا قالَ، وماذا قیلَ لَهُ؟ هَل عوقِبَ بِإِساءَتِهِ وجوزِیَ بِعَمِلِهِ؟ وذلِکَ ظَنّی، ثُمَّ اختَنَقَتهُ العِبرَةُ، فَبَکی طَویلاً وعَلا نَحیبُهُ. ثُمَّ قالَ: وصِرتُ أنَا ثالِثَ القَومِ، وَالسّاخِطُ عَلَیَّ أکثَرُ مِنَ الرّاضی، وما کُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَکُم، ولا یَرانِی اللّهُ جَلَّت قُدرَتُهُ مُتَقَلِّداً أوزارَکُم، وألقاهُ بِتَبِعاتِکُم، فَشَأنُکُم أمرُکُم فَخُذوهُ، ومَن رَضیتُم بِهِ عَلَیکُم فَوَلّوهُ، فَلَقَد خَلَعتُ بَیعَتی مِن أعناقِکُم.... وَاللّهِ، لَئِن کانَتِ الخِلافَةُ مَغنَماً لَقَد نالَ أبی مِنها مَغرَماً ومَأثَماً، ولَئِن کانَت سوءاً فَحَسبُهُ مِنها ما أصابَهُ. ثُمَّ نَزَلَ، فَدَخَلَ عَلَیهِ أقارِبُهُ واُمُّهُ، فَوَجَدوهُ یَبکی، فَقالَت لَهُ امُّهُ: لَیتَکَ کُنتَ حَیضَةً ولَم أسمَع بِخَبَرِکَ، فَقالَ: وَدِدتُ - وَاللّهِ - ذلِکَ، ثُمَّ قالَ: وَیلی إن لَم یَرحَمنی رَبّی. ثُمَّ إنَّ بَنی امَیَّةَ قالوا لِمُؤَدِّبِهِ عُمَرَ المَقصوصِ: أنتَ عَلَّمتَهُ هذا ولَقَّنتَهُ إیّاهُ، وصَدَدتَهُ عَنِ الخِلافَةِ، وزَیَّنتَ لَهُ حُبَّ عَلِیٍّ وأولادِهِ، وحَمَلتَهُ عَلی ما وَسَمَنا بِهِ مِنَ الظُّلمِ، وحَسَّنتَ لَهُ البِدَعَ، حَتّی نَطَقَ بِما نَطَقَ، وقالَ ما قالَ. فَقالَ: وَاللّهِ، ما فَعَلتُهُ، ولکِنَّهُ مَجبولٌ ومَطبوعٌ عَلی حُبِّ عَلِیٍّ علیه السلام، فَلَم یَقبَلوا مِنهُ ذلِکَ، وأخَذوهُ ودَفَنوهُ حَیّاً حَتّی ماتَ (حیاة الحیوان الکبری: ج 1 ص 57).

سپس پدرم حکومت را به دست گرفت، در حالی که شایستۀ آن نبود. او با پسر دختر پیامبر خدا، به کشمکش پرداخت. عمرش کوتاه و دنباله اش بریده شد و در گورش جا گرفت و در گرو گناهانش است».

آن گاه گریست و گفت: «از بدترین مصیبت ها، این است که ما از جایگاه نامناسب پدرم و فرجام بد او، اطّلاع داریم. او عترت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را کشت، میخواری را روا شمرد و کعبه را ویران کرد.

من، شیرینی خلافت را نچشیدم. پس تلخی آن را هم بر عهده نمی گیرم. این، شما و این، حکومتتان! به خدا سوگند، اگر دنیا خوبی ای دارد، ما از آن بهره گرفته ایم و اگر شرّی دارد، نسل ابو سفیان را همانی که به آن دست یافته اند، بس است!».(1)

1761. تنبیه الخواطر: وقتی معاویة بن یزید بن معاویه، خود را از خلافتْ برکنار کرد، به سخنرانی ایستاد و گفت: «ای مردم! من رغبتی به حکومت بر شما ندارم و از ناخشنودی شما نیز در امان نیستم؛ بلکه ما گرفتار شما شدیم و شما گرفتار ما شدید. بدانید که پدربزرگم معاویه، در امر حکومت، با کسی به ستیز برخاست که به جهت پیشینه و سابقه، از او (پدربزرگم) شایسته تر بود: علی بن ابی طالب - که بر او سلام و درود و تعظیم باد -. پدربزرگم در برابر او کارهایی کرد که می دانید و شما هم همراه با او کارهایی کردید که بی خبر نیستید، تا این که او در گرو کردار خویش و هم آغوش گورش شد. خداوند، از او در گذرد!

آن گاه حکومت به پدرم رسید. مناسب بود که پدرم مرتکب بدی نشود. او شایستۀ خلافت نبود. هر چه خواست کرد و اشتباهش را نیکویی به شمار آورد. پس عمرش کوتاه و دنباله اش بریده و آتشش خاموش گردید. اندوه بر [کارهای] او، موجب شد که ما اندوه [مرگِ] او را فراموش کنیم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ»».

او سپس به آهستگی برای پدرش طلب رحمت کرد و آن گاه گفت: «من، سومینِ این گروهم و [به خاطر آنچه در کارنامۀ ما هست،] رویگردانان از من، بیش از راغبان به من هستند. من حاضر

ص:676


1- (1) . لَمّا وَلِیَ [مُعاوِیَةُ بنُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ] صَعِدَ المِنبَرَ، فَقالَ: إنَّ هذِهِ الخِلافَةَ حَبلُ اللّهِ، وإنَّ جَدّی مُعاوِیَةَ نازَعَ الأَمرَ أهلَهُ، ومَن هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ، ورَکِبَ بِکُم ما تَعلَمونَ، حَتّی أتَتهُ مَنِیَّتُهُ، فَصارَ فی قَبرِهِ، رَهیناً بِذُنوبِهِ، ثُمَّ قَلَّدَ أبِی الأَمرَ، وکانَ غَیرَ أهلٍ لَهُ، ونازَعَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَقُصِفَ عُمُرُهُ، وَانبَتَرَ عَقِبُهُ، وصارَ فی قَبرِهِ، رَهیناً بِذُنوبِهِ. ثُمَّ بَکی وقالَ: إنَّ مِن أعظَمِ الاُمورِ عَلَینا عِلمَنا بِسوءِ مَصرَعِهِ، وبِئسَ مُنقَلَبُهُ، وقَد قَتَلَ عِترَةَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وأباحَ الخَمرَ، وخَرَّبَ الکَعبَةَ، ولَم أذُق حَلاوَةَ الخِلافَةِ، فَلا أتَقَلَّدُ مَرارَتَها، فَشَأنُکُم أمرُکُم، وَاللّهِ، لَئِن کانَتِ الدُّنیا خَیراً فَقَد نِلنا مِنها حَظّاً، ولَئِن کانَت شَرّاً فَکَفی ذُرِّیَّةَ أبی سُفیانَ ما أصابوا مِنها (الصواعق المحرقة: ص 224).

نیستم گناه شما را بر دوش بکشم. این، شما و این، حکومتتان! آن را بگیرید و هر که را خواستید، به ولایت برگزینید».

مروان بن حکم برخاست و به سوی او رفت و گفت: ای ابو لیلی! آیا روش عُمَر [در انتخاب خلیفه] بد بود؟

معاویه گفت: «ای مروان! آیا قصد داری مرا در دینم فریب دهی؟ مردانی را همانند مردانِ عُمَر برایم بیاور تا خلافت را در میان آنها به شور بگذارم» و سپس گفت: «به خدا سوگند، اگر خلافت، غنیمت بود، ما بهره مان را از آن گرفتیم و اگر بدی بود، آنچه خاندان ابو سفیان از آن به دست آوردند، برایشان بس است» و آن گاه از منبر، پایین آمد.

مادرش به او گفت: ای کاش لکّۀ حیضی بودی!

معاویه گفت: «من هم دوست داشتم که چنین می بودم و نفهمیده بودم که خدا آتشی دارد که هر کس از او نافرمانی کند و حقّ غیر خودش را بگیرد، وی را با آن، عذاب می کند!».(1)

4/3 زنان خاندان ابو سفیان

1762. تاریخ الطبری - به نقل از حارث بن کعب، از فاطمه دختر علی علیه السلام -: یزید بن معاویه گفت: ای نُعمان بن بشیر! خانوادۀ حسین را با امکاناتی که شایسته شان است، آماده کن و با آنها مردی شامی را که

ص:677


1- (1) . لَمّا نَزَعَ مُعاوِیَةُ بنُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ نَفسَهُ مِنَ الخِلافَةِ، قامَ خَطیباً فَقالَ: أیُّهَا النّاسُ! ما أنَا بِالراغِبِ فِی التَّأَمُّرِ عَلَیکُم، ولا بِالآمِنِ لِکَراهَتِکُم، بَل بُلینا بِکُم، وبُلیتُم بِنا، ألا إنَّ جَدّی مُعاوِیَةَ نازَعَ الأَمَر مَن کانَ أولی بِالأَمرِ مِنهُ فی قَدیمِهِ وسابِقَتِهِ، عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ عَلَیهِ السَّلامُ وَالتَّحِیَّةُ وَالإِکرامُ، فَرَکِبَ جَدّی مِنهُ ما تَعلَمونَ، ورَکِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ، حَتّی صارَ رَهینَ عَمَلِهِ، وضَجیعَ حُفرَتِهِ، تَجاوَزَ اللّهُ عَنهُ. ثُمَّ صارَ الأَمرُ إلی أبی، ولَقَد کانَ خَلیقاً أن لا یَرکَبَ سَیِّئَةً، إذ کانَ غَیرَ خَلیقٍ بِالخِلافَةِ، فَرَکِبَ رَدعَهُ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ، وَانقَطَعَت آثارُهُ، وخَمَدَت نارُهُ، ولَقَد أنسانَا الحُزنُ بِهِ الحُزنَ عَلَیهِ، فَإِنّا للّه وإنّا إلَیهِ راجِعونَ، ثُمَّ أخفَتَ یَتَرَحَّمُ عَلی أبیهِ. ثُمَّ قالَ: وصِرتُ أنَا الثّالِثَ مِنَ القَومِ، الزّاهِدُ فیما لَدَیَّ أکثَرُ مِنَ الرّاغِبِ، وما کُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَکُم، شَأنَکُم وأمرَکُم خُذوهُ، ومَن شِئتُم وِلایَتَهُ فَوَلّوهُ. قالَ: فَقامَ إلَیهِ مَروانُ بنُ الحَکَمِ، فَقالَ: یا أبا لَیلی، سُنَّةُ عُمَرَ سَیِّئَةٌ؟ فَقالَ لَهُ: یا مَروانُ، أتَخدَعُنی عَن دینِی، ائتِنی بِرِجالٍ کَرِجالِ عُمَرَ أجعَلها بَینَهُم شوری. ثُمَّ قالَ: وَاللّهِ، إن کانَتِ الخِلافَةُ مَغنَماً لَقَد أصَبنا مِنها حَظَّاً، ولَئِن کانَت شَرّاً فَحَسبُ آلِ أبی سُفیانَ ما أصابوا مِنها، ثُمَّ نَزَلَ. فَقالَت لَهُ امُّهُ: لَیتَکَ کُنتَ حَیضَةً، فَقالَ: وأنَا وَدِدتُ ذلِکَ ولَم أعلَم أنَّ للّهِِ ناراً یُعَذِّبُ بِها مَن عَصاهُ، وأخَذَ غَیرَ حَقِّهِ (تنبیه الخواطر: ج 2 ص 299؛ جواهر المطالب: ج 2 ص 261).

امین و مناسب است، بفرست و با او سپاه و کمک کارانی گسیل کن تا آنها را به مدینه ببرد.

آن گاه دستور داد که زنان را وارد اتاقی جداگانه کنند و در اختیار آنها، امکانات مورد نیازشان و برادرشان زین العابدین علیه السلام هم در همان اتاقی باشد که آنها در آن اند.

زنان، بیرون آمدند تا وارد خانۀ یزید شدند و از خاندان معاویه، هیچ زنی نبود، مگر این که از آنها استقبال نمود و در حالی که می گریست، بر حسین علیه السلام نوحه سرایی می کرد. در آن جا سه روز عزاداری برپا کردند.(1)

ر. ک: ص 575 (بخش ششم/فصل هفتم/خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در زندان یزید)

و ص 584 (فصل هشتم/دادن اجازۀ عزاداری برای شهیدان).

5/3 مادر ابن زیاد

1763. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از مغیره -: مرجانه(2) به پسرش عبید اللّه بن زیاد گفت: ای پلید! پسر پیامبر خدا را کشتی؟! هرگز روی بهشت را نخواهی دید.(3)

1764. تاریخ الطبری - به نقل از مغیره -: مرجانه به عبید اللّه - در آن زمانی که حسین علیه السلام را کشت - گفت: وای بر تو! چه کار کردی؟! و چه عملی مرتکب شدی؟!(4)

6/3 برادر ابن زیاد

1765. تاریخ الطبری - به نقل از عثمان بن زیاد،(5) برادر عبید اللّه -: آرزو داشتم که هیچ مردی از فرزندان زیاد

ص:678


1- (1) . قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم [أی عِیالَ الحُسَینِ علیه السلام] بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمیناً صالِحاً، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً وأعواناً، فَیَسیرَ بِهِم إلَی المَدینَةِ. ثُمَّ أمَرَ بِالنِّسوَةِ أن یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، وأخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَأَةٌ إلَّااستَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَأَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، تاریخ دمشق: ج 69 ص 177).
2- (2) . مرجانه، مادر عبید اللّه بن زیاد و همسر زیاد بن ابیه است. گفته شده که وی از شاه زادگان ایرانی بود که اسیر و به کنیزی گرفته شد.
3- (3) . قالَت مَرجانَةُ لِابنِها عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ: یا خَبیثُ! قَتَلتَ ابنَ رَسولِ اللّهِ! لا تَرَی الجَنَّةَ أبَداً (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 500 ح 461، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 594).
4- (4) . قالَت [مَرجانَةُ] لِعُبَیدِ اللّهِ حینَ قَتَلَ الحُسَینَ علیه السلام: وَیلَکَ ماذا صَنَعتَ؟! وماذا رَکِبتَ؟! (تاریخ الطبری: ج 5 ص 484؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 164).
5- (5) . عثمان بن زیاد بن ابی سفیان، فردی است که در منابع رجالی، از او یاد نشده؛ امّا در منابع تاریخی آمده که وی ūاز سوی برادرش عبید اللّه، آن زمانی که وی تصمیم گرفت به کوفه برود، حاکم بصره شد.

نبود، مگر این که تا قیامت بر بینی اش تسمۀ بینی بندی بود؛ امّا حسین، کشته نشده بود.(1)

7/3 همسر خولی

1766. الکامل فی التاریخ: وقتی حسین علیه السلام کشته شد و سر او و سرهای یارانش، همراه با خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم ازدی برای عبید اللّه فرستاده شد، خولی دید که درِ کاخ، بسته است. به منزلش رفت و سر را در منزلش زیر تَشتی گذاشت و به بسترش رفت و به زنش نوار، گفت: ثروت روزگار را برایت آورده ام. این، سرِ حسین است که در خانه با توست.

نوار گفت: وای بر تو! مردم، طلا و نقره می آورند و تو سرِ پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را آورده ای! به خدا سوگند، هرگز سرم با سر تو در یک خانه جمع نخواهد شد. و از رخت خواب برخاست و به بیرون اتاق رفت. نوار گفت: همین طور به نوری چشم دوخته بودم که همانند ستون از آسمان به سوی تَشت، پرتوافشان بود و پرنده ای سپید را می دیدم که در کنارش پر می زد.(2)

ر. ک: ص 379 (بخش ششم/فصل چهارم/سر امام علیه السلام در خانۀ خولی).

8/3 همسر کعب بن جابر

(3)

1767. تاریخ الطبری - به نقل ابو مخنف -: یوسف بن یزید، از عفیف بن زُهَیر بن ابی اخنس(4) برایم نقل کرد

ص:679


1- (1) . لَوَدِدتُ أنَّهُ لَیسَ مِن بَنی زِیادٍ رَجُلٌ إلّاوفی أنفِهِ خِزامَةٌ إلی یَومِ القِیامَةِ، وأنَّ حُسَیناً لَم یُقتَل (تاریخ الطبری: ج 5 ص 467، البدایة و النهایة: ج 8 ص 208).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ارسِلَ رَأسُهُ ورُؤوسُ أصحابِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ مَعَ خَولِیِّ بنِ یَزیدَ وحُمَیدِ بنِ مُسلِمٍ الأَزدِیِّ، فَوَجَدَ خَولِیٌّ القَصرَ مُغلَقاً، فَأتی مَنزِلَهُ، فَوَضَعَ الرَّأسَ تَحتَ إجّانَةٍ فی مَنزِلِهِ، ودَخَلَ فِراشَهُ، وقالَ لِامرَأَتِهِ النَّوارِ: جِئتُکِ بِغِنَی الدَّهرِ، هذا رَأسُ الحُسَینِ مَعَکِ فِی الدّارِ. فَقالَت: وَیلَکَ! جاءَ النّاسُ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وجِئتَ بِرَأسِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله! وَاللّهِ، لا یَجمَعُ رَأسی ورَأسَکَ بَیتٌ أبَداً، وقامَت مِن الفِراشِ، فَخَرَجَت إلَی الدّارِ. قالَت: فَما زِلتُ أنظُرُ إلی نورٍ یَسطَعُ مِثلَ العَمودِ مِنَ السَّماءِ إلَی الإِجّانَةِ، ورَأَیتُ طَیراً أبیضَ یُرَفرِفُ حَولَها (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 574؛ مثیر الأحزان: ص 85).
3- (3) . کعب بن جابر بن عمرو ازدی عبدی، شاعر بود و روز کشته شدن امام حسین علیه السلام با عبید اللّه بن زیاد بود. او با بُرَیر بن حُضَیر جنگید و در این باره اشعاری دارد. وی در سال 66 ق، مرد.
4- (4) . در بارۀ عفیف بن زهیر بن ابی اخنَس، چیزی گفته نشده، جز این که در کشته شدن امام حسین علیه السلام حضور داشت.

که: وقتی کعب بن جابر از جنگ کربلا باز گشت، زنش - یا خواهرش - نوار، دختر جابر، به وی گفت: به یاری مخالفانِ پسر فاطمه برخاستی و سَرور قاریان (بُرَیر بن حُضَیر) را کشتی؟! فاجعه ای بس بزرگ آفریدی! به خدا سوگند، هرگز یک کلمه هم با تو حرف نخواهم زد.

کعب بن جابر(1) گفت:

ای زن نکوهیده! از احوال من بپرس تا خبردار شوی که

در آن نیم روزِ حسین، در حالی که تیرها از هر سو می باریدند [، چه کردم؟].

آیا از نهایت آنچه برایت ناخرسند است، خبر نیاورم

که در آن نیم روزِ وحشت انگیز، هر کاری کردم؟!

همراهم نیزۀ یَزَنی(2) بود که تیغه هایش خیانت نکردند

و نیز شمشیری برّاق و برّان و دو دم.

برای گروهی، آن را از غلاف، بیرون کشیدم که دینشان

با دین من، یکی نبود؛ چرا که من خشنود به دین اموی هستم.

از نوجوانی تا کنون، چشمان من همانند آنان را ندیده است

چه اکنون و چه قبل از [ولادتِ] آنها،

که [آنان] سخت ترین شمشیرزنان به هنگام نبرد بودند.

بدانید که هر حمایتگر از حریم خود، [ناگزیر] جنگجوست.

آنان بر ضربه های نیزه و شمشیر، بی سپر و محافظ، شکیبایی کردند

و تن به تنْ نبرد کردند؛ ولی چنین کاری، فایده ای نداشت.

اگر عبید اللّه را دیدی، به او برسان

که من فرمانبر و گوش به فرمان خلیفه ام.

بُرَیر را کشتم و نعمتی را برای ابو مُنقِذ،

بار کردم، هنگامی که شمشیرزنان را به یاری فرا خوانْد.

همچنین عبد الرحمان بن جُندَب به من خبر داد که: در دوران امارت مُصعَب بن زبیر، شنیدم که می گفت: ای پروردگار من! ما وفادار ماندیم. پس - پروردگارا - ما را همانند نیرنگبازان قرار مده.

ص:680


1- (1) . در الفتوح (ج 5 ص 102)، این کار به بجیر بن اوس نسبت داده شده و گفته شده که او قاتل بریر است.
2- (2) . یَزَنی، منسوب به ذو یَزَن است. جوهری گفته: ذو یزن، پادشاهی از پادشاهان حمیر بود و نیزه های ذو یزنی، به او منسوب اند (الصحاح: ج 6 ص 2219 مادّۀ «یزن»).

پدرم به او گفت: راست است که وفادار مانْد و بزرگی کرد؛ ولی تو برای خودت شر درست کردی.

او گفت: هرگز! من برای خودم شر درست نکردم؛ بلکه خیر اندوختم.

نیز ادّعا کرده اند که رضی بن مُنقِذ عبدی(1) بعدها جواب جابر را چنین داد:

اگر پروردگارم می خواست، من در جنگ آنها حضور نمی یافتم

و جابر بر من منّت نمی گذاشت.

[شرکت در نبردِ] آن روز، چنان ننگ و عار است

که فرزندانم، بعدها مانند همنشینانم، سرزنشم می کنند.

ای کاش من پیش از کشتن حسین، مرده بودم

و در گور، دفن شده بودم!(2)

ص:681


1- (1) . رضی بن مُنقذ، با سپاه ابن سعد بود و نزدیک بود که به دست بُرَیر بن حُضَیر - رضی اللّه عنه - کشته شود که کعب بن جابرِ یاد شده، او را رهانید (ر. ک: ص 18 (فصل سوم/درآمد/بریر بن خضیر).
2- (2) . فَلَمّا رَجَعَ کَعبُ بنُ جابِرٍ [مِنَ المَعرَکَةِ] قالَت لَهُ امرَأَتُهُ - أو اختُهُ - النَّوارُ بِنتُ جابِرٍ: أعَنتَ عَلَی ابنِ فاطِمَةَ، وقَتَلتَ سَیِّدَ القُرّاءِ، أی بُرَیرَ بنَ حُضَیرٍ؟! لَقَد أتَیتَ عَظیماً مِنَ الأَمرِ، وَاللّهِ، لا اکَلِّمُکَ مِن رَأسی کَلِمَةً أبَداً. وقالَ کَعبُ بنُ جابِرٍ: سَلی تُخبَری عَنّی وأنتِ ذَمیمَةٌ غَداةَ حُسَینٍ وَالرِّماحُ شَوارِعُ ألَم آتِ أقصی ماکَرِهتِ ولَم یُخِل عَلَیَّ غَداةَ الرَّوعِ ما أنَا صانِعُ مَعی یَزَنِیٌّ لَم تَخُنهُ کُعوبُهُ وأبیَضُ مَخشوبُ الغِرارَینِ قاطِعُ فَجَرَّدتُهُ فی عُصبَةٍ لَیسَ دینُهُم بِدینی وإنّی بِابنِ حَربٍ لَقانِعُ ولَم تَرَ عَینی مِثلَهُم فی زَمانِهِم ولا قَبلَهُم فِی النّاسِ إذ أنَا یافِعُ أشَدَّ قِراعاً بِالسُّیوفِ لَدَی الوَغی ألا کُلُّ مَن یَحمِی الذِّمارَ مُقارِعُ وقَد صَبَروا لِلطَّعنِ وَ الضَّربِ حُسَّراً وقَد نازَلوا لَو أنَّ ذلِکَ نافِعُ فَأَبلِغ عُبَیدَ اللّهِ إمّا لَقیَتِهُ بِأَنّی مُطیعٌ لِلخَلیفَةِ سامِعُ قَتَلتُ بُرَیراً ثُمَّ حَمَّلتُ نِعمَةً أبا مُنقِذٍ لَمّا دَعا: مَن یُماصِعُ؟ قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی عَبدُ الرَّحمْنِ بنُ جُندَبٍ، قالَ: سَمِعتُهُ فی إمارَةِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَیرِ وهُوَ یَقولُ: یا رَبِّ إنّا قَد وَفَینا، فَلا تَجعَلنا یا رَبِّ کَمَن قَد غَدَرَ، فَقالَ لَهُ أبی: صَدَقَ، ولَقَد وَفی وکَرُمَ، وکَسَبتَ لِنَفسِکَ شَرّاً، قالَ: کَلّا! إنّی لَم أکسِب لِنَفسی شَرّاً، ولکِنّی کَسَبتُ لَها خَیراً. قالَ: وزَعَموا أنَّ رَضِیَّ بنَ مُنقِذٍ العَبدِیَّ رَدَّ بَعدُ عَلی کَعبِ بنِ جابِرٍ جَوابَ قَولِهِ فَقالَ: لَو شاءَ رَبّی ما شَهِدتُ قِتالَهُم ولا جَعَلَ النَّعماءَ عِندِی ابنُ جابِرِ لَقَد کانَ ذاکَ الیَومُ عاراً وسُبَّةً یُعَیِّرُهُ الأَبناءُ بَعدَ المَعاشِرِ فَیا لَیتَ أنّی کُنتُ مِن قَبلِ قَتلِهِ ویَومَ حُسَینٍ کُنتُ فی رَمسِ قابِرِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 432).
9/3 زنی از بنی بَکر

1768. الملهوف - به نقل از حُمَید بن مسلم -: وقتی سپاه به زنان امام حسین علیه السلام در خیمه هایش یورش آورد و آنها را غارت می کرد، زنی از بنی بکر بن وائل را دیدم که با همسرش در سپاه عمر بن سعد بود.

او شمشیری را برداشت و به سوی خیمه ها رفت و گفت: «ای خاندان بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر خدا غارت می شوند [و شما کاری نمی کنید]؟! هیچ فرمانی جز از جانب خدا نیست. ای خونخواهان پیامبر خدا!» که همسرش او را گرفت و به خیمه اش باز گرداند.(1)

10/3 همسر مالک بن نُسَیر

1769. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردی از قبیلۀ کِنده به نام مالک بن نُسَیر از بنی بَدّاء، نزد حسین علیه السلام آمد و با شمشیر بر سر ایشان زد و بُرنُسی(2) را که بر سر ایشان بود، شکافت. شمشیر به سر ایشان رسید و خون از آن جاری شد و بُرنُس، آکنده از خون گردید.

حسین علیه السلام به وی فرمود: «با آن [دست]، هرگز نخوری و نیاشامی! و خدا با ستمگران، محشورت کند!».

آن گاه، بُرنُس را از سر انداخت و کلاهی خواست و آن را بر سر گذاشت و دستاری بر روی آن بست، در حالی که خسته و ناتوان شده بود. مرد کِندی آمد و بُرنُس ایشان را که از جنس خز بود، برداشت و آن را نزد زنش، امّ عبد اللّه (دختر حر و خواهر حسین بن حُرّ بَدّی) برد و آن گاه شروع به شستن خون آن کرد. همسرش به او گفت: آیا غنیمتِ گرفته شده از پسر دختر پیامبر خدا را به منزل من می آوری؟! آن را از پیش من ببر.

دوستان او گفتند که: کِندی، بسیار وضع فلاکتباری پیدا کرد تا این که مُرد.(3)

ص:682


1- (1) . رَأَیتُ امرَأَةً مِن بَنی بَکرِ بنِ وائِلٍ، کانَت مَعَ زَوجِها فی أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَلَمّا رَأَتِ القَومَ قَدِ اقتَحَموا عَلی نِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فی فُسطاطِهِنَّ، وهُم یَسلُبونَهُنَّ، أخَذَت سَیفاً، وأقبَلَت نَحوَ الفُسطاطِ، وقالَت: یا آلَ بَکرِ بنِ وائِلٍ! أتُسلَبُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ؟! لا حُکمَ إلّاللّهِِ، یا لَثاراتِ رَسولِ اللّهِ! فَأَخَذَها زَوجُها، فَرَدَّها إلی رَحلِهِ (الملهوف: ص 180، مثیر الأحزان: ص 77).
2- (2) . بُرنُس: جبّه ای کلاهدار؛ کلاه بلندی که زُهّاد صدر اسلام بر سر می گذاشتند؛ کلاه قلندری (لسان العرب: ج 6 ص 26 مادّۀ «برنس»، النهایة: ج 1 ص 122 مادّۀ «برنس»).
3- (3) . إنَّ رَجُلاً مِن کِندَةَ یُقالُ لَهُ مالِکُ بنُ النُّسَیرِ مِن بَنی بَدّاءَ، أتاهُ [أی أتَی الحُسَینَ علیه السلام] فَضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ، وعَلَیهِ ū بُرنُسٌ لَهُ، فَقَطَعَ البُرنُسَ، وأصابَ السَّیفُ رَأسَهُ، فَأَدمی رَأسَهُ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَماً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا أکَلتَ بِها ولا شَرِبتَ، وحَشَرَکَ اللّهُ مَعَ الظّالِمینَ. قالَ: فَأَلقی ذلِکَ البُرنُسَ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ، فَلَبِسَها، وَاعتَمَّ، وقَد أعیا وبَلَّدَ، وجاءَ الکِندِیُّ حَتّی أخَذَ البُرنُسَ، وکانَ مِن خَزٍّ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِکَ عَلَی امرَأَتِهِ امِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ، اختِ حُسَینِ بنِ الحُرِّ البَدِّیِّ، أقبَلَ یَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ. فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تُدخِلُ بَیتی؟! أخرِجهُ عَنّی، فَذَکَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم یَزَل فَقیراً بِشَرٍّ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 448، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).

1770. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: کِندی آمد و بُرنُس را که از جنس خز بود، برداشت و وقتی آن را آورد تا زنش امّ عبد اللّه بشوید، زنش به وی گفت: آیا بُرنُس پسر دختر پیامبر خدا را غنیمت گرفته ای و به خانۀ من آورده ای؟! از پیش من برو. خدا گورت را پر از آتش کند!

دوستانش گفتند که دستان او خشکید و وضع فلاکتباری داشت تا این که مُرد.(1)

ر. ک: ص 303 (بخش ششم/فصل یکم/تاراج کردن وسایل امام علیه السلام).

ص:683


1- (1) . جاءَ الکِندِیُّ، فَأَخَذَ البُرنُسَ، وکانَ مِن خَزٍّ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِکَ عَلَی امرَأَتِهِ امِّ عَبدِ اللّهِ لِیَغسِلَهُ مِنَ الدَّمِ، قالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أتَسلُبُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ بُرنُسَهُ وتُدخِلُ بَیتی؟! اخرُج عَنّی، حَشَا اللّهُ قَبرَکَ ناراً! وذَکَرَ أصحابُهُ أنَّهُ یَبِسَت یَداهُ، ولَم یَزَل فَقیراً بِأَسوَإِ حالٍ إلی أن ماتَ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 35؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 53).

فصل چهارم: بازتاب حادثۀ کربلا در عراق و حجاز

1/4 بازتاب کشته شدن امام (علیه السلام) در کوفه

1771. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن عوف بن احمر ازدی -: وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد و ابن زیاد از اردوگاهش نُخَیله(1) باز گشت و وارد کوفه شد، شیعیان به سرزنش خود و اظهار پشیمانی پرداختند و متوجّه شدند که خطای بزرگی مرتکب شده اند که حسین علیه السلام را دعوت کردند تا یاری اش کنند؛ امّا [پس از آمدن،] رهایش کردند و او در کنار آنها کشته شد و کمکش نکردند. نیز احساس کردند که ننگ و گناهشان در کشتن حسین علیه السلام، جز با کشتن قاتلان او و یا با کشته شدن در این راه، قابل شستشو نیست.(2)

1772. تذکرة الخواصّ: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، شیعیان به جنبش در آمدند و گریستند و دیدند که نجات آنها و پاک شدنشان از ننگ و گناه، جز با کشتن قاتلان حسین علیه السلام و یا کشته شدن تا نفر آخر در این راه، میسّر نیست.(3)

1773. ذَوب النَّضار: عراقی ها به خاطر یاری نکردن حسین علیه السلام، حیرت زده و متأسّف و پشیمان شدند.(4)

1774. الملهوف - پس از سخنرانی امام زین العابدین علیه السلام -: از هر سو، صدای مردم، بلند شد که به همدیگر می گفتند: هلاک شدید و ندانستید!(5)

ص:684


1- (1) . لشکرگاه کوفه، در نزدیکی کوفه در راه شام (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 4 در پایان همین جلد).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ورَجَعَ ابنُ زِیادٍ مِن مُعَسکَرِهِ بِالنُّخَیلَةِ، فَدَخَلَ الکوفَةَ، تَلاقَتِ الشّیعَةُ بِالتَّلاوُمِ وَالتَّنَدُّمِ، ورَأَت أنَّها قَد أخطَأَت خَطَأً کَبیراً بِدُعائِهِمُ الحُسَینَ علیه السلام إلَی النُّصرَةِ، وتَرکِهِم إجابَتَهُ، ومَقتَلِهِ إلی جانِبِهِم لَم یَنصُروهُ، ورَأَوا أنَّهُ لا یُغسَلُ عارُهُم وَالإِثمُ عَنهُم فی مَقتَلِهِ إلّابِقَتلِ مَن قَتَلَهُ أوِ القَتلِ فیهِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 552، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 624).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام تَحَرَّکَتِ الشّیعَةُ وبَکَوا، ورَأَوا أنَّهُ لا یُنجیهِم ولا یَغسِلُ عَنهُمُ العارَ وَالإِثمَ إلّاقَتلُ مَن قَتَلَ الحُسَینَ علیه السلام، أو یُقتَلوا فیهِ عَن آخِرِهِم (تذکرة الخواصّ: ص 282).
4- (4) . أمّا أهلُ العِراقِ فَإِنَّهُم وَقَعوا فِی الحَیرَةِ وَالأَسَفِ وَالنَّدَمِ عَلی تَرکِهِم نُصرَةَ الحُسَینِ علیه السلام (ذوب النضّار: ص 72، بحار الأنوار: ج 45 ص 354).
5- (5) . ارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، ویَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: هَلَکتُم وما تَعلَمونَ (الملهوف: ص 199).

1775. تذکرة الخواصّ: مدائنی گفت: از جمله شرکت کنندگان در واقعه [ی کربلا]، مردی از بکر بن وائل به نام جابر یا جُبَیر بود که وقتی کار ابن زیاد را دید، با خود گفت: با خدا عهد می کنم که اگر ده مسلمان را ببینم که بر ابن زیاد خروج کرده اند، حتماً با آنها خروج نمایم.

وقتی مختار، به خونخواهی حسین علیه السلام برخاست و دو سپاه، رو در روی یکدیگر قرار گرفتند، این مرد به میدان آمد و سرود:

هر چه دیدم، تباه بود

بجز افراشتگی نیزه در سایۀ اسب.

آن گاه به سپاه ابن زیاد، حمله برد.(1)

ر. ک: ص 437 (بخش ششم/فصل ششم/چگونگی ورود خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه).

2/4 بازتاب کشته شدن امام (علیه السلام) در حجاز

1776. الأمالی، مفید - به نقل از ابو هَیّاج عبد اللّه بن عامر -: وقتی خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام به مدینه رسید،... ما هرگز زن و مرد گریانی را بیشتر از آنچه آن روز دیدیم، ندیده بودیم.(2)

1777. تذکرة الخواصّ: واقدی گفت: وقتی سرِ حسین علیه السلام و اسیران به مدینه رسیدند، هیچ کس در مدینه نمانْد، جز این که با ناله می گریست.(3)

ر. ک: ص 317 (بخش ششم/فصل یکم/شادی یزید و امویان)

و ص 608 (فصل هشتم/بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه)

و ص 806 (بخش هشتم/فصل یکم/هنگام بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله).

ص:685


1- (1) . قالَ المَدائِنِیُّ: کانَ مِمَّن حَضَرَ الواقِعَةَ رَجُلٌ مِن بَکرِ بنِ وائِلٍ یُقالُ لَهُ: جابِرٌ أو جُبَیرٌ، فَلَمّا رَأی ما صَنَعَ ابنُ زِیادٍ قالَ فی نَفسِهِ: للّهِِ عَلَیَّ ألّا اصیبَ عَشَرَةً مِنَ المُسلِمینَ خَرَجوا عَلَی ابنِ زِیادٍ إلّاخَرَجتُ مَعَهُم، فَلَمّا طَلَبَ المُختارُ بِثَأرِ الحُسَینِ علیه السلام، وَالتَقَی العَسکَرانِ، بَرَزَ هذَا الرَّجُلُ وهُوَ یَقولُ: وکُلُّ شَیءٍ قَد أراهُ فاسِداً إلّا مُقامُ الرُّمحِ فی ظِلِّ الفَرَس ثُمَّ حَمَلَ عَلی صُفوفِ ابنِ زِیادٍ (تذکرة الخواصّ: ص 257).
2- (2) . لَمّا أتی نَعیُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی المَدینَةِ...، فَما رَأَینا باکِیاً ولا باکِیَةً أکثَرَ مِمّا رَأَینا ذلِکَ الیَومَ (الأمالی، مفید: ص 319، الأمالی، طوسی: ص 89 ح 139).
3- (3) . قالَ الواقِدِیُّ: لَمّا وَصَلَ الرَّأسُ [أی رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام] إلَی المَدینَةِ وَالسَّبایا، لَم یَبقَ بِالمَدینَةِ أحَدٌ، وخَرَجوا یَضِجّونَ بِالبُکاءِ (تذکرة الخواصّ: ص 267).

فصل پنجم: بازتاب حادثۀ کربلا در میان غیر مسلمانان

1/5 فرستادۀ پادشاه روم

1778. تذکرة الخواصّ - به نقل از عبید بن عمیر -: فرستادۀ قیصر، نزد یزید بود. به یزید گفت: این، سرِ کیست؟

یزید گفت: سرِ حسین.

پرسید: حسین کیست؟

گفت: پسر فاطمه.

پرسید: فاطمه کیست؟

گفت: دختر محمّد.

او گفت: پیامبرتان؟!

گفت: آری.

گفت: پدرش که بود؟

گفت: علی بن ابی طالب.

گفت: علی بن ابی طالب کیست؟

گفت: پسر عموی پیامبرمان.

فرستادۀ قیصر گفت: به حقّ مسیح، سوگند که شما و دینتان بر حق نیستید. ما در جزیره ای، دِیری(1) داریم که سُم الاغ آقایمان عیسی مسیح علیه السلام، در آن، نگهداری می شود و ما هر ساله از گوشه و کنار دنیا، در آن جا گرد می آییم و برایش نذرهای فراوان می کنیم و بزرگش می داریم، همان گونه که شما کعبه تان را بزرگ می دارید. گواهی می دهم که شما باطلید.

آن گاه برخاست و دیگر پیش یزید باز نگشت.(2)

ر. ک: ص 563 (بخش ششم/فصل هفتم/احتجاج فرستادۀ پادشاه روم با یزید).

ص:686


1- (1) . دِیر، جای سکونت روحانیان نصرانی (راهبان) است و کسی که در آن ساکن شود یا آن را آباد کند، دیّار و دیرانی نامیده می شود (تاج العروس: ج 6 ص 430 «دیر»).
2- (2) . کانَ رَسولُ قَیصَرَ حاضِراً عِندَ یَزیدَ، فَقالَ لِیَزیدَ: هذَا رَأسُ مَن؟ -
2/5 راهب

1779. الثقات، ابن حبّان: عبید اللّه بن زیاد، سرِ حسین علیه السلام را به همراه زنان و کودکان اسیر خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با سر و صورتی باز، با کاروانی به شام فرستاد. آنان وقتی به منزلگاهی می رسیدند، سر را از صندوق، بیرون می آوردند و آن را بر سرِ نیزه ای می زدند و تا وقت حرکت کاروان، از آن، محافظت می کردند و آن گاه سر را به صندوق، بر می گرداندند و راهی می شدند.

همین طور منزل به منزل می رفتند تا به منزلی رسیدند که دِیر راهبی در آن بود. سر را طبق معمول از صندوق، بیرون آوردند و در نیزه کردند و نیزه را به دِیر، تکیه دادند.

راهب در شب، نوری را دید که از دِیرش به سوی آسمان می رود. [از بالای دیر] به سوی آن گروه، خم شد و از آنها پرسید: شما کیستید؟

گفتند: ما شامی هستیم.

گفت: این، سرِ کیست؟

گفتند: سرِ حسین بن علی.

گفت: چه بد مردمی هستید شما! به خدا سوگند، اگر عیسی علیه السلام فرزندی داشت، او را بر تخم چشممان جا می دادیم.

ص:687

آن گاه گفت: ای گروه! من، ده هزار دینار از پدرم به ارث برده ام که او نیز آنها را از پدرش به ارث برده است. آیا حاضرید این سر را امشب در برابر این ده هزار دینار، به من بدهید؟

گفتند: آری.

او ده هزار دینار را برای آنان فرستاد و آنها نقدینه شناس آوردند. [سپس] دینارها را وزن کردند و شمردند و در انبانی گذاشتند و آن را مُهر کردند و در صندوق قرار دادند و سر را تحویل وی دادند.

راهب، سر را شُست و روی پایش گذاشت و همۀ شب را بر آن گریست و وقتی صبح دمید، گفت: ای سر! من جز خودم چیزی ندارم. گواهی می دهم که معبودی جز اللّه نیست و جدّ تو، پیامبر خداست.

آن نصرانی، مسلمان و دوستدار حسین علیه السلام شد. سپس سر را به آنها باز گرداند و آنها آن را در صندوق گذاشتند و به راه افتادند. وقتی به نزدیکی دمشق رسیدند، گفتند: خوب است دینارها را تقسیم کنیم. ای بسا وقتی یزید، دینارها را ببیند، آنها را از ما بگیرد.

درِ صندوق را گشودند و انبان مُهر شدۀ طلاها را از صندوق، بیرون آوردند و بازش کردند.

ناگهان دیدند که همۀ دینارها به خَزَف (سُفال) تبدیل شده است و در یک طرف سکّه ها، نوشته شده: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ؛1 گمان مبرید که خدا از آنچه ستمگران انجام می دهند، غافل است» و در طرف دیگر، نوشته شده: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛2 به زودی، ستمگران خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه، باز می گردند».

گفتند: به خدا که رسوا شدیم! و سپس آنها را در رود بَرَدی (1) ریختند. برخی از آنان به جهت دیدن این اتّفاق، توبه کردند و برخی دیگر، همچنان بر کارشان پافشاری کردند، و سردستۀ این گروه دوم، سِنان بن انَس نخعی بود.(2)

ر. ک: ص 424 (بخش ششم/فصل پنجم/اسلام آوردن راهب مسیحی).

ص:688


1- (3) . بزرگ ترین رود دمشق که از شمال، وارد این شهر می شود (معجم البلدان: ج 1 ص 378؛ جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی: ج 2 ص 38).
2- (4) . أنفَذَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ رَأسَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام إلَی الشّامِ مَعَ اسارَی النِّساءِ وَالصِّبیانِ مِن أهلِ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی أقتابٍ، مُکَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالشُّعورِ، فَکانوا إذا نَزَلوا مَنزِلاً أخرَجُوا الرَّأسَ مِنَ الصُّندوقِ، وجَعَلوهُ فی رُمحٍ، وحَرَسوهُ إلی وَقتِ الرَّحیلِ، ثُمَّ أُعیدَ الرَّأسُ إلَی الصُّندوقِ ورَحَلوا، فَبَینا هُم کَذلِکَ إذ نَزَلوا بَعضَ المَنازِلِ، وإذا فیهِ دَیرُ راهِبٍ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلی عادَتِهِم، وجَعَلوهُ فِی الرُّمحِ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَی الدَّیرِ. -
3/5 رأسُ الجالوت

(1) 1780. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو الأسود محمّد بن عبد الرحمان -: رأس الجالوت، مرا دید و گفت: به خدا سوگند، میان من و داوود علیه السلام، هفتاد نسل فاصله است؛ ولی یهودیان، مرا که می بینند، به من تعظیم می کنند؛ امّا میان شما و پیامبرتان، جز یک نسل، فاصله نیست؛ ولی پسرش را کشتید!(2)

1781. المعجم الکبیر - به نقل از رأس الجالوت -: ما می شنیدیم که در کربلا پسر پیامبری کشته خواهد شد.

من وقتی وارد آن سرزمین می شدم، با اسبم به تاخت می رفتم تا از آن عبور کنم؛ امّا از وقتی حسین علیه السلام کشته شده، من به طور عادی گذر می کنم.(3)

1782. تاریخ الطبری - به نقل از رأس الجالوت -: پدرم گفت: هیچ گاه نبود که من از کربلا بگذرم و بر مرکبم پا نکوبم، تا زود، آن جا را پشت سر بگذارم.

ص:689


1- (1) . بزرگ یهودیان در سرزمین های اسلامی (مجمع البحرین: ج 2 ص 653 مادّۀ «رأس»).
2- (2) . لَقِیَنی رَأسُ الجالوت، فَقالَ: وَاللّهِ، إنَّ بَینی وبَینَ داوودَ علیه السلام لَسَبعینَ أباً، وإنَّ الیَهودَ لَتَلقانی، فَتُعَظِّمُنی، وأنتُم لَیسَ بَینَکُم وبَینَ نَبِیِّکُم إلّاأبٌ واحِدٌ قَتَلتُم وَلَدَهُ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 498 ح 457، العقد الفرید: ج 3 ص 369).
3- (3) . کُنّا نَسمَعُ أنَّهُ یُقتَلُ بِکَربَلاءَ ابنُ نَبِیٍّ، فَکُنتُ إذا دَخَلتُها رَکَضتُ فَرَسی، حَتّی أجوزَ عَنها، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام جَعَلتُ أسیرُ بَعدَ ذلِکَ عَلی هَیأَتی (المعجم الکبیر: ج 3 ص 111 ح 2827، تاریخ دمشق: ج 14 ص 200).

گفتم: چرا؟

گفت: ما پیش تر، [از گذشتگانمان] نقل می کردیم که پسر پیامبری در این جا کشته می شود و من ترس داشتم که من، همان باشم. وقتی حسین کشته شد، گفتیم: این، همانی بود که از او حرف می زدیم و پس از آن، هر وقت از آن جا عبور می کردم، می گذشتم و بر مرکبم پا نمی کوبیدم.(1)

ص:690


1- (1) . ما مَرَرتُ بِکَربَلاءَ إلّاوأنَا أرکُضُ دابَّتی، حَتّی اخَلِّفَ المَکانَ، قالَ: قُلتُ: لِمَ؟ قالَ: کُنّا نَتَحَدَّثُ أنَّ وَلَدَ نَبِیٍّ مَقتولٌ فی ذلِکَ المَکانِ؛ قالَ: وکُنتُ أخافُ أن أکونَ أنَا. فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام قُلنا: هذَا الَّذی کُنّا نَتَحَدَّثُ. قالَ: وکُنتُ بَعدَ ذلِکَ إذا مَرَرتُ بِذلِکَ المَکانِ أسیرُ ولا أرکُضُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393).

فصل ششم: سرانجام کسانی که در کشتن امام حسین (علیه السلام) و یارانش نقش داشتند

1/6 یزید بن معاویه

یزید بن معاویة بن ابی سفیان - که مادرش مَیسون، دختر بَجدَل کلبی بود - در سال 25 یا 26 هجری، متولّد شد(1) و در سال 64 هجری، به هلاکت رسید.(2)

وی که مُجرم اصلی در فاجعۀ خونبار کربلا بود، تنها سه سال پس از این فاجعه، در 38 سالگی با ننگ آمیزترینِ مرگ ها، از دنیا رفت و با مرگش، حکومت ننگین خاندان ابوسفیان نیز پایان یافت.

گزارش ها، در بارۀ علّت مرگ ناگهانی یزید، مختلف اند؛ امّا مورّخان، اتّفاق نظر دارند که افراط در مِی گُساری و بَدمستی، موجب هلاکت او گردید. برخی گفته اند: وی هنگام رقص و در حال بدمستی به زمین خورد و مغزش متلاشی گردید(3). برخی، گاز گرفته شدن توسط میمونش را که با وی بازی می کرد(4)، و برخی، کثرت می گساری و قی کردنِ پیاپی آن را عامل هلاکت او ذکر کرده اند(5).

همچنین گزارش شده که صورت او پس از مرگ، همچون قیر، سیاه شد(6) و با ظاهری چون باطنش، به عالم آخرت منتقل گردید.

گفتنی است که عبّاسیان، در سال های نخست حکومتشان، قبرهای یزید، معاویه و عبد الملک بن مروان را نبش کردند و استخوان های باقی ماندۀ آنان را آتش زدند.(7)

ص:691


1- (1) . تاریخ دمشق: ج 65 ص 394-397، العقد الفرید: ج 3 ص 362 و 375.
2- (2) . الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 314، مروج الذهب: ج 3 ص 63.
3- (3) . ر. ک: ص 692 ح 1783 و 1784.
4- (4) . ر. ک: ص 692 ح 1785.
5- (5) . ر. ک: ص 692 ح 1788.
6- (6) . ر. ک: ص 692 ح 1787.
7- (7) . ر. ک: ص 693 ح 1789.

1783. سیر أعلام النبلاء - به نقل از محمّد بن احمد بن مِسمَع -: یزید، مست کرد و شروع به رقصیدن کرد.

پس با سر به زمین افتاد و سرش شکست و مغزش بیرون زد [و مُرد].(1)

1784. الثقات، ابن حبّان: گفته شده: یزید، شبی مست کرد و شروع به رقصیدن نمود و با سر به زمین افتاد و مغزش متلاشی شد و مُرد.(2)

1785. البدایة و النهایة: گفته شده که عامل مرگ او (یزید)، این بود که بوزینه ای را با خود برد و آن را رقصاند و بوزینه او را گاز گرفت. در بارۀ [عامل مرگِ] یزید، جز این را هم گفته اند و درستیِ آن را خدا می داند.(3)

1786. أخبار الدول و آثار الاُوَل: یزید در ماه ربیعِ اوّل سال 64، در کنار حَوران(4) مُرد و جنازه اش به دمشق، منتقل شد. برادرش خالد - و گفته اند: پسرش معاویه - بر او نماز خواند و در قبرستان باب الصغیر، دفن شد و گورش اکنون زباله دانی است.(5)

1787. کامل الزیارات - به نقل از عبد الرحمان غَنَوی -: به خدا سوگند، یزید ملعون، زود مجازات شد و پس از کشتن امام حسین علیه السلام، از آنچه در پی اش بود، لذّتی نبرد و ناگهانی و غافلگیرانه مُرد. مست خوابید و صبح به مرده تبدیل شد و [جسدش] چنان تغییر یافته بود که گویی قیرمالی شده است.

او به صورت تأسّفباری مرده بود.(6)

1788. الفتوح - در یادکرد رفتار سپاه یزید با مردم مدینه و یورششان به مکّه به فرماندهی حُصَین بن نُمَیر و سنگباران کردن کعبه با مَنجنیق -: حُصَین (فرمانده سپاه یزید) نشسته بود که ناگهان مردی شامی پیش وی آمد و سلام کرد و نزدش نشست و گفت:... یزید بن معاویه مُرد. و

ص:692


1- (1) . سَکِرَ یَزیدُ فَقامَ یَرقُصُ، فَسَقَطَ عَلی رَأسِهِ، فَانشَقَّ، وبَدا دِماغُهُ (سیر أعلام النبلاء: ج 4 ص 37).
2- (2) . قد قیل: إنَّ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ سَکِرَ لَیلَةً، وقامَ یَرقُصُ، فَسَقَطَ عَلی رَأسِهِ، وتَناثَرَ دِماغُهُ فَماتَ (الثقات، ابن حبّان: ج 2 ص 314).
3- (3) . قیلَ: إنَّ سَبَبَ مَوتِهِ [أی یَزیدَ] أنَّهُ حَمَلَ قِردَةً، وجَعَلَ یُنَقِّزُها فَعَضَّتهُ. وذَکَروا عَنهُ غَیرَ ذلِکَ، وَاللّهُ أعلَمُ بِصِحَّةِ ذلِکَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 235).
4- (4) . حوران، منطقۀ بزرگی از توابع دمشق و در سمت جنوب آن است که روستاها و کشتزارهای زیادی دارد (معجم البلدان: ج 2 ص 317. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
5- (5) . ماتَ یَزیدُ فی شَهرِ رَبیعِ الأَوَّلِ سَنَةَ أربَعٍ وسِتّینَ بِذاتِ الجَنبِ بِحَورانَ، وحُمِلَ إلی دِمَشقَ، وصَلّی عَلَیهِ أخوهُ خالِدٌ - وقیلَ: ابنُهُ مُعاوِیَةُ - ودُفِنَ بِمَقبَرَةِ بابِ الصَّغیرِ، وقَبرُهُ الآنَ مَزبَلَةٌ (أخبار الدول و آثار الاُول: ج 2 ص 14).
6- (6) . فَوَ اللّهِ، لَقَد عوجِلَ المَلعونُ یَزیدُ، ولَم یَتَمَتَّعَ بَعدِ قَتلِهِ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] بِما طَلَبَ، ولَقَد اخِذَ مُغافَصَةً، باتَ سَکرانَ، وأصبَحَ مَیِّتاً، مُتَغَیِّراً کَأَنَّهُ مَطلِیٌّ بِقارٍ، اخِذَ عَلی أسَفٍ (کامل الزیارات: ص 132 ح 149، بحار الأنوار: ج 44 ص 236 ح 27).

راه خودش را کشید و رفت.

حُصَین گفت:... سبب مرگش چه بود؟

آن مرد شامی گفت: شب، زیاد شراب خورده بود و صبح، مست از خواب برخاست و قی به او فشار آورد و همین طور ادامه پیدا کرد تا مُرد.(1)

1789. أنساب الأشراف: وقتی عبد اللّه بن علی عبّاسی(2) به رود ابو فُطرُس(3) رسید، دستور داد که برای بنی امیّه اعلام امان کنند. آنان همه در اطراف او گرد آمدند و سپاه خراسانی [حامی بنی عبّاس]، با گُرز به آنان یورش آورد و آنها را کشت. عبد اللّه [هم] جمعیتی از آنان و پیروانشان را به قتل رساند و دستور داد قبر معاویه را شکافتند و چیزی از معاویه جز استخوانْ باریکه ای نمانده بود. قبر یزید بن معاویه را هم شکافتند و جز استخوان های بند مفاصل پای او را پیدا نکردند. از عبد الملک بن مروان نیز قطعه هایی از سرش پیدا شد... و هر چه از گورها گرد آورده بودند، آتش زدند.(4)

2/6 عبید اللّه بن زیاد

ابو حفص عبید اللّه بن زیاد، در سال 33 یا 39 هجری به دنیا آمد(5). پدرش، زیاد بن ابیه، کارگزار عثمان و امام علی علیه السلام و معاویه بود که داستان تغییر یافتن نَسَب او و الحاقش به ابو سفیان توسّط معاویه، مشهور است.(6) مادر عبید اللّه نیز زنی مجوسی به نام مرجانه فرزند یکی از پادشاهان

ص:693


1- (1) . فَبَینَما الحُصیَنُ [قائِدُ یَزیدَ] کَذلِکَ إذا بِرَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ قَد قَدِمَ عَلَیهِ، فَسَلَّمَ، ثُمَّ جَلَسَ عِندَهُ، فَقالَ:... یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ قَد ماتَ ومَضی إلی سَبیلِهِ، فَقالَ الحُصَینُ:... وما کانَ سَبَبُ ذلِکَ؟ فَقالَ: إنَّهُ شَرِبَ مِنَ اللَّیلِ شَراباً کَثیراً، ثُمَّ أصبَحَ مَخموراً، فَذَرَعَهُ القَیءُ، ثُمَّ لَم یَزَل کَذلِکَ إلی أن ماتَ (الفتوح: ج 5 ص 164، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 183).
2- (2) . عبد اللّه بن علی بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، عموی سفّاح و منصور عبّاسی بود که از سوی سفّاح به جنگ بامروان بن محمّد (آخرین خلیفۀ اموی) گسیل شد و به سوی مروان رفت تا او را کشت و بر منطقۀ شامات، سیطره یافت و تا پایان خلافت سفّاح، فرمان روای آن جا بود. وقتی منصور به حکمرانی رسید، او با منصور به مخالفت برخاست و مردم را به سوی خویش، دعوت نمود. منصور، او را زندانی کرد و در زندان بغداد ماند تا سقف زندان بر سرش خراب شد و در سال 147 ق، کشته شد.
3- (3) . جایی است در نزدیکی رمله در فلسطین (معجم البلدان: ج 5 ص 315).
4- (4) . لَمّا صارَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَلِیٍّ إلی نَهرِ أبی فُطرُسَ، أمَرَ فَنودِیَ فی بَنی امَیَّةَ بِالأَمانِ، فَاجتَمَعوا إلَیهِ، فَعَجَلَتِ الخُراسانِیَّةُ إلَیهِم بِالعَمَدِ، فَقَتَلوهُم، وقَتَلَ عَبدُ اللّهِ جَماعَةً مِنهُم ومِن أشیاعِهِم، وأمَرَ بِنَبشِ قَبرِ مُعاوِیَةَ، فَما وُجِدَ مِن مُعاوِیَةَ إلّاخَطٌّ، ونُبِشَ قَبرُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَوُجِدَ مِن یَزیدَ سُلامَیاتُ رِجلِهِ، ووُجِدَ مِن عَبدِ المَلِکِ بنِ مَروانَ بَعضُ شُؤونِ رَأسِهِ... وجُمِعَ ما وُجِدَ فِی القُبورِ، فَاُحرِقَ (أنساب الأشراف: ج 4 ص 144).
5- (5) . سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، تاریخ دمشق: ج 37 ص 435.
6- (6) . شرح مفصّل جریان تولّد او بر فراش عبید ثقفی و ادّعای ابو سفیان را نسبت به او، در دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام ū (ج 13 ص 203) آورده ایم.

فارس بود(1) که از زیاد، جدا شد و با مردی کافر به نام شیرویِه ازدواج کرد و عبید اللّه در خانۀ او پرورش یافت.

ابن زیاد، در جوانی به سیاست و قدرت، دست یافت. او هوش سیاسی و به تعبیر دیگر، جرئت و قساوت خود را - که از پدرش به ارث برده بود - در راه مقاصد شیطانی بنی امیّه به کار می گرفت. ابن زیاد در زمان معاویه، به حکومت بصره منصوب شد(2) و پس از معاویه، یزید، او را در همان منصب، ابقا کرد و برای مقابله با امام حسین علیه السلام با مشورت سِرجونِ نصرانی، فرمانداری کوفه را نیز به وی وا گذارد.(3)

در حادثۀ کربلا، همۀ جنایت ها، به دستور مستقیم عبید اللّه تحقّق یافت، چنان که پس از یزید، بیشترین نقش را در این فاجعۀ دردناک داشت. او پس از واقعۀ کربلا نیز در کمال سفّاکی، اعتراض های عراقیان را سرکوب نمود؛ امّا سرانجام و پس از مرگ یزید، در حالی که بر حسب نقل، چهار هزار و پانصد نفر از شیعیان با وضعی فجیع در زندان او بودند، در برابر نافرمانی و شورش بصریان، تاب نیاورد و ذلیلانه فرار کرد.(4)

اندکی بعد، وی در روز دهم محرّم سال 67 هجری - یعنی تنها شش سال بعد و درست، در همان روزی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده بود -، با سپاه ابراهیم بن مالک اشتر، در خازِر (در پنج فرسنگی موصل در شمال عراق)، درگیر و به وسیلۀ او کشته شد.(5) در این جنگِ سخت که با پیروزی ابراهیم همراه بود، افزون بر ابن زیاد، بسیاری از فرماندهان جنایتکار و سپاهیان شام، به هلاکت رسیدند. ابراهیم، بدن ابن زیاد را سوزاند و سرش را برای مختار ثقفی فرستاد و او نیز سر را روانۀ حجاز نمود تا امام زین العابدین علیه السلام و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را خوش حال کند.(6)

1790. البدایة و النهایة: زمان تولّد عبید اللّه بن زیاد، بر اساس آنچه ابن عساکر از ابو العبّاس احمد بن یونس

ص:694


1- (1) . ر. ک: ص 695 ح 1791.
2- (2) . عبید اللّه در اواخر حکومت معاویه (سال 55 هجری)، هنگامی که حدود 22 و بنا به قولی، شانزده سال داشت، حاکم بصره شد (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، تاریخ خلیفة بن خیّاط: ص 169، تاریخ دمشق: ج 37 ص 438).
3- (3) . ر. ک: ج 1 ص 349 (رایزنی یزید برای انتخاب حکمران کوفه).
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 513.
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 90، أنساب الأشراف: ج 6 ص 426.
6- (6) . العقد الفرید: ج 3 ص 385؛ الأمالی، طوسی: ص 242.

ضِبّی نقل کرده، سال 39 [هجری] بوده است....

ابو نَعیم فضل بن دُکَین گفته: گفته اند که عبید اللّه بن زیاد، وقتی حسین علیه السلام را کشت، 28 ساله بود. می گویم: بنا بر این، او در سال 33 [هجری]، به دنیا آمده است.(1)

1791. سیر أعلام النبلاء: عبید اللّه بن زیاد بن ابیه... به سال 55 [هجری] در 22 سالگی، حاکم بصره شد....

صورتی زیبا داشت و بدباطن بود. گفته اند: مادرش مرجانه، از دختران پادشاهان ایران بود....

سَریّ بن یحیی، از حسن [بصری] نقل کرده که گفت: عبید اللّه، در حالی که جوانی نادان و خونریز و سرسخت بود، پیش ما آمد و معاویه او را به عنوان حکمران، انتخاب کرده بود.... حسن گفت: عبید اللّه ترسو بود.(2)

1792. تاریخ الطبری - به نقل از عبید اللّه بن زیاد، در یکی از سخنرانی هایش -: من، پسر زیادم. در میان افرادی که بر روی زمین راه می روند، منم که به او شباهت دارم و هیچ شباهتی به دایی و پسرعمو [یم] ندارم.(3)

1793. المعجم الکبیر - به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد -: پس از کشته شدن حسین، پشت سر عبید اللّه بن زیاد، وارد قصر شدم. آتشی در صورتش شعله کشید. آستینش را بر صورتش گذاشت و گفت:

دیدی؟

گفتم: آری.

پس به من دستور داد که آن [حادثه] را پوشیده نگه دارم.(4)

1794. تاریخ الطبری: یَساف بن شُرَیح یَشکُری، از علی بن محمّد، نقل کرد که: پس از هلاکت یزید، ابن

ص:695


1- (1) . کانَ مَولِدُهُ [أی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ] فی سَنَةِ تِسعٍ وثَلاثینَ فیما حَکاهُ ابنُ عَساکِرَ عَن أبِی العَبّاسِ أحمَدَ بنِ یونُسَ الضِّبِّیِّ.... وقالَ أبو نَعیمٍ الفَضلُ بنُ دُکَینٍ: ذَکَروا أنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ حینَ قَتَلَ الحُسَینَ علیه السلام کانَ عُمُرُهُ ثَمانِیاً وعِشرینَ سَنَةً. قُلتُ: فَعَلی هذا یَکونُ مَولِدُهُ سَنَةَ ثَلاثٍ وثَلاثینَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 283).
2- (2) . عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادِ بنِ أبیهِ... وَلِیَ البَصرَةَ سَنَةَ خَمسٍ وخَمسینَ، ولَهُ ثِنَتانِ وعِشرونَ سَنَةً... کانَ جَمیلَ الصّورَةِ، قَبیحَ السَّریرَةِ. وقیلَ: کانَت امُّهُ مَرجانَةَ مِن بَناتِ مُلوکِ الفُرسِ... رَوَی السَّرِیُّ بنُ یَحیی، عَنِ الحَسَنِ، قالَ: قَدِمَ عَلَینا عُبَیدُ اللّهِ، أمَّرَهُ مُعاوِیَةُ، غُلاماً سَفیهاً، سَفَکَ الدِّماءَ سَفکاً شَدیداً... قالَ الحَسَنُ: وکانَ عُبَیدُ اللّهِ جَباناً (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 545، فتح الباری: ج 13 ص 128).
3- (3) . أنَا ابنُ زِیادٍ أشبَهتُهُ مِن بَینِ مَن وَطِئَ الحَصی، ولَم یَنتَزِعنی شَبَهُ خالٍ ولَا ابنُ عَمٍّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 358، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 536).
4- (4) . دَخَلتُ القَصرَ خَلفَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ حینَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَاضطَرَمَ فی وَجهِهِ ناراً، فَقالَ هکَذا بِکُمِّهِ عَلی وَجهِهِ. فَقالَ: هَل رَأَیتَ؟ قُلتُ: نَعَم، فَأَمَرَنی أن أکتُمَ ذلِکَ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 112 ح 2831، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 503 ح 467).

زیاد از بصره بیرون رفت و در شبی گفت: سوار شدن بر شتر برایم سخت است. برایم حیوان سُم داری فراهم کنید.

برایش گلیمی را روی الاغی انداختم و سوار شد، در حالی که پاهایش به زمین می رسید. او در جلوی من حرکت می کرد و وقتی خاموش می شد، سکوتش طول می کشید.

به خود گفتم: این عبید اللّه، دیروز فرمان روای عراق بود و اکنون بر روی الاغ، خواب است.

اگر از آن سقوط کند، رنجیده می شود. و آن گاه گفتم: به خدا سوگند، اگر خواب باشد، خوابش را بر او ناگوار می کنم.

نزدیکش شدم و گفتم: خوابی؟

گفت: نه.

گفتم: پس چرا ساکتی؟

گفت: با خود، حدیث نفْس می کردم.

گفتم: می خواهی بگویم با خودت چه می گفتی؟

گفت: بگو، که - به خدا سوگند - نمی بینم عقل درستی داشته باشی و درست بگویی!

گفتم: داشتی می گفتی: ای کاش حسین را نکشته بودم!

گفت: دیگر چه؟

گفتم: می گفتی: ای کاش آنهایی را که کشتم، نکشته بودم!

گفت: دیگر چه؟

گفتم: می گفتی: کاش کاخ سفید را نساخته بودم!

گفت: دیگر چه؟

گفتم: می گفتی: ای کاش دِهبان ها [ی عجم] را به کار نگرفته بودم!

گفت: و دیگر چه؟

گفتم: می گفتی: ای کاش دست و دلبازتر از آنچه هستم، بودم!

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند، سخن درستی نگفتی و از خطا باز نَایستادی. حسین، آمده بود و قصد جان مرا داشت. من هم او را کشتم تا مرا نکشد. کاخ سفید را نیز از عبید اللّه بن عثمان ثقفی خریدم و یزید، یک میلیون برایم فرستاد و هزینۀ آن کردم. اگر ماندگار شدم که برای خانواده ام است و اگر مُردم، برای آن، تأسّف نمی خورم؛ چرا که برایش زحمت نکشیده ام.

در بارۀ به کارگیری دهبان ها، عبد الرحمان بن ابی بکره و زادانْ فرُّخ، نزد معاویه از من بدگویی کردند، تا جایی که پوست برنج ها را هم گفتند و [مقدارِ] مالیات عراق را یکصد میلیون

ص:696

گفتند. معاویه مرا میان بازپرداخت آنها و برکنار شدن، مخیّر کرد. من هم برکنار شدن را دوست نداشتم. وقتی مرد عربی را به کار می گرفتم، او از مالیات، کم می گذاشت و من آن را از خودش می گرفتم، یا جریمه اش را از بزرگان قومش و یا از قبیله اش می گرفتم و به آنها ضرر می زدم، و اگر اصلاً آن را نمی گرفتم، مال خدا را نگرفته بودم، در حالی که جای [هدر رفتن] آن مال را می دانستم، به همین خاطر، دِهبان ها [ی عجم] را که آشناتر به جمع آوری مالیات و امین تر بودند و در درخواست مالیات، از شما آسان گیرتر بودند، به کار گرفتم، ضمن این که شما را هم بر آنها امین قرار دادم که مبادا به کسی ستم کنند.

در مورد گفتۀ تو در بارۀ دست و دلباز نبودنم - به خدا سوگند - من ثروتی نداشتم تا آن را بر شما ببخشم. البتّه اگر می خواستم، می توانستم بخشی از ثروت شما را بگیرم و فقط به برخی از شما بدهم و نه به همه. در این صورت می گفتند: «چه دست و دلباز است!»؛ ولی به همه تان دادم، و به نظرم، [این کار] به سود شما بود.

در بارۀ گفتۀ تو که: ای کاش آنها را که کشتم، نکشته بودم! بعد از شهادت به توحید، من کاری که نزدیک تر از این به خدا باشد که خوارج را کشتم، نکرده ام.

امّا من، به تو می گویم که با خود، چه می گفتم. می گفتم: کاش با بصری ها جنگیده بودم! آنان به دلخواه و بدون اجبار، با من بیعت کردند. به خدا سوگند، من طالب این [جنگ] بودم؛ ولی فرزندان زیاد، پیش من آمدند و گفتند: اگر تو با آنها بجنگی و آنان بر تو چیره شوند، از ما کسی باقی نخواهد ماند؛ امّا اگر رهایشان کنی، هر یک از ما نزد دایی ها و دامادهایش می ماند. من هم با آنها مدارا کردم و نجنگیدم.

نیز می گفتم: ای کاش زندانیان را از زندان، بیرون می آوردم و گردنشان را می زدم! و وقتی این دو از دست رفت، ای کاش پیش از آن که کاری کرده باشند، به شام می رفتم!

برخی گفته اند: عبید اللّه به شام رفت و آنها هنوز هیچ کاری نکرده بودند و گویا با وجود او، آنها چند کودک بودند. برخی نیز گفتند: به شام که آمد، آنها کارشان را کرده بودند؛ امّا او همه را به نظر خودش برگرداند.(1)

ص:697


1- (1) . إنَّ ابنَ زِیادٍ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ، فَقالَ ذاتَ لَیلَةٍ: إنَّهُ قَد ثَقُلَ عَلَیَّ رُکوبُ الإِبِلِ، فَوَطِّئوا لی عَلی ذی حافِرٍ، قالَ: فَاُلقِیَت لَهُ قَطیفَةٌ عَلی حِمارٍ، فَرَکِبَهُ، وإنَّ رِجلَیهِ لَتَکادانِ تَخُدّانِ فِی الأَرضِ. قالَ الیَشکُرِیُّ: فَإِنَّهُ لَیَسیرُ أمامی، إذ سَکَتَ سَکتَةً فَأَطالَها. -

1795. البدایة و النهایة: سال 67 [هجری] شد. در این سال، عبید اللّه بن زیاد به دست ابراهیم بن مالکِ اشترِ نخعی کشته شد. ماجرا چنین بود که ابراهیم بن مالک، در روز شنبۀ ماه ذی حجّه، هشت روز به پایان سال مانده، به قصد ابن زیاد از کوفه به موصل رفت. آن دو در جایی به نام خازِر در پنج

ص:698

فرسخی موصل، به هم رسیدند.

ابراهیم، آن شب را نتوانست بخوابد و تا صبح، بیدار بود. سحرگاهان بود که برخاست و سپاهش را آماده باش و نظام داد و نماز صبح را در اوّل وقت با یارانش خواند. سپس سوار شد و به سوی سپاه ابن زیاد به حرکت در آمد. او لشکرش را آرام آرام به راه انداخت، در حالی که خود در میان پیاده نظام، در حرکت بود، تا این که از فراز تپّه ای بر سپاه ابن زیاد، مُشْرف شد؛ ولی هنوز از سپاه عبید اللّه، کسی نجنبیده بود. وقتی آنها سپاه ابراهیم را دیدند، وحشت زده به سوی اسب ها و اسلحه هایشان هجوم آوردند.

پسر اشتر، بر اسبش سوار شد و در برابر پرچم های قبایل می ایستاد و آنان را به جنگ با ابن زیاد، تشویق می کرد و می گفت: «این، قاتل پسر دختر پیامبر خداست که خدا او را پیش پای شما آورده و امروز، او را در تیررس شما قرار داده است. پس بر شماست که کار او را بسازید. او با پسر دخترِ پیامبر خدا، آن کرد که فرعون با بنی اسرائیل نکرد.

این، پسر زیاد، قاتل حسین است که میان او و فرات، مانع شد و نگذاشت که او و فرزندان و زنانش از آن بنوشند، و نگذاشت که او به شهر خودش باز گردد و یا نزد یزید بن معاویه برود، تا این که او را کشت.

وای بر شما! دل هایتان را به [کشتنِ] او تسکین دهید و نیزه ها و شمشیرهایتان را از خونش سیراب سازید. این، همان کسی است که در بارۀ خانوادۀ پیامبرتان، آن کارها را کرد. خدا او را برایتان آورده است!». ابراهیم، این کلمات و امثال این را بسیار گفت و آن گاه زیر پرچم خود، فرود آمد.

ابن زیاد در میان انبوه سپاه خود، با سواره ها و پیاده ها پیش آمد و حُصَین بن نُمَیر را فرمانده جناح راست و عُمَیر بن حُباب سُلَمی را فرمانده جناح چپ سپاهش کرده بود و با پسر اشتر، رویارو شد. عُمَیر بن حُباب سُلَمی به پسر مالک، قول داده بود که با اوست و فردا با مردم، از لشکر ابن زیاد، فرار خواهند کرد. فرمانده سواران سپاه ابن زیاد، شُرَحبیل بن کِلاع بود و ابن زیاد، خود در میان پیاده نظام، حرکت می کرد.

دو سپاه، در برابر هم ایستادند. حُصَین بن نُمَیر با جناح راست به جناح چپ سپاه ابراهیم حمله کرد و آن را شکست داد و فرمانده آن، علی بن مالک جُشَمی را کشت. پرچم او را پسرش محمّد بن علی گرفت؛ ولی او هم کشته شد و جناح چپ سپاه عراق، به کلّی متلاشی شد.

[پسرِ] اشتر در میان سپاه، فریاد زد که: «ای پاسبانان خدا! به سوی من بیایید. من، پسرِ اشترم» و رویَش را باز کرد تا او را بشناسند. در نتیجه، آنان (سپاهش) به سوی او روان شدند و بر گِردش

ص:699

آمدند. آن گاه جناح راست سپاه کوفه، حمله را آغاز کرد.... او آنان را می کشت، همانند کشتن قوچ، و خودش و دلیران همراهش، آنها را تعقیب می کردند. عبید اللّه بن زیاد در جایش ایستاده بود که پسرِ اشتر به او رسید و در حالی که عبید اللّه را نمی شناخت، او را به قتل رساند....(1)

1796. تذکرة الخواصّ - به نقل از ابن جَریر، در بیان وقایع پس از کشته شدن ابن زیاد -: پسرِ اشتر، سر ابن زیاد را برای مختار فرستاد. مختار در قصر نشست و سرها در برابرش گذاشته شدند. او هم آنها را در همان جایی انداخت که سر حسین علیه السلام و یارانش گذاشته شده بود. مختار، سر ابن زیاد را در همان جایی آویزان کرد که سر حسین علیه السلام آن جا آویزان شده بود و در روز بعد، آن را با دیگر سرها در حیاط قصر انداخت.(2)

ص:700


1- (1) . ثُمَّ دَخَلَت سَنَةُ سَبعٍ وسِتّینَ، فَفیها کانَ مَقتلُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ عَلی یَدَی إبراهیمَ بنِ الأَشتَرِ النَّخَعِیِّ، وذلِکَ أنَّ إبراهیمَ بنَ الأَشتَرِ خَرَجَ مِنَ الکوفَةِ یَومَ السَّبتِ لِثَمانٍ بَقینَ مِن ذِی الحِجَّةِ فِی السَّنَةِ الماضِیَةِ، ثُمَّ استَهَلَّت هذِهِ السَّنَةُ وهُوَ سائِرٌ لِقَصدِ ابنِ زِیادٍ فی أرضِ المَوصِلِ، فَکانَ اجتِماعُهُما بِمَکانٍ یُقالُ لَهُ الخازِرُ، بَینَهُ وبَینَ المَوصِلِ خَمسَةٌ فَراسِخَ، فَباتَ ابنُ الأَشتَرِ تِلکَ اللَّیلَةَ ساهِراً لا یَستَطیعُ النَّومَ، فَلَمّا کانَ قَریبُ الصُّبحِ نَهَضَ، فَعَبّی جَیشَهُ، وکَتَّبَ کَتائِبَهُ، وصَلّی بِأَصحابِهِ الفَجرَ فی أوَّلِ وَقتٍ، ثُمَّ رَکِبَ، فَناهَضَ جَیشَ ابنَ زِیادٍ، وزَحَفَ بِجَیشِهِ رُوَیداً وهُوَ ماشٍ فِی الرَّجّالَةِ، حَتّی أشرَفَ مِن فَوقِ تَلٍّ عَلی جَیشِ ابنِ زِیادٍ، فَإِذا هُم لَم یَتَحَرَّک مِنهُم أحَدٌ، فَلَمّا رَأَوهُم نَهَضوا إلی خَیلِهِم وسِلاحِهِم مَدهوشینَ. فَرَکِبَ ابنُ الأَشتَرِ فَرَسَهُ، وجَعَلَ یَقِفُ عَلی رایاتِ القَبائِلِ، فَیُحَرِّضُهُم عَلی قِتالِ ابنِ زِیادٍ، ویَقولُ: هذا قاتِلُ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، قَد جاءَکُمُ اللّهُ بِهِ، وأمکَنَکُمُ اللّهُ مِنهُ الیَومَ، فَعَلَیکُم بِهِ، فَإِنَّهُ قَد فَعَلَ فِی ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما لَم یَفعَلهُ فِرعَونُ فی بَنی إسرائیلَ، هذَا ابنُ زِیادٍ قاتِلُ الحُسَینِ علیه السلام، الَّذی حالَ بَینَهُ وبَینَ ماءِ الفُراتِ أن یَشرَبَ مِنهُ هُوَ وأولادُهُ ونِساؤُهُ، ومَنَعَهُ أن یَنصَرِفَ إلی بَلَدِهِ، أو یَأتِیَ یَزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ حَتّی قَتَلَهُ. وَیحَکُم! اشفوا صُدورَکُم مِنهُ، وَاروُوا رِماحَکُم وسُیوفَکُم مِن دَمِهِ، هذَا الَّذی فَعَلَ فی آلِ نَبِیِّکُم ما فَعَلَ، قَد جاءَکُمُ اللّهُ بِهِ. ثُمَّ أکثَرَ مِن هذَا القَولِ وأمثالِهِ، ثُمَّ نَزَلَ تَحتَ رایَتِهِ. وأقبَلَ ابنُ زِیادٍ فی خَیلِهِ ورِجلِهِ فی جَیشٍ کَثیفٍ، قَد جَعَلَ عَلی مَیمَنَتِهِ حُصَینَ بنَ نُمَیرٍ، وعَلَی المَیسَرَةِ عُمَیرَ بنَ الحُبابِ السُّلَمِیَّ - وکانَ قَدِ اجتَمَعَ بِابنِ الأَشتَرِ ووَعَدَهُ أنَّهُ مَعَهُ، وأَنَّهُ سَیَنهَزِمُ بِالنّاسِ غَداً - وعَلی خَیلِ ابنِ زِیادٍ شُرَحبیلُ بنُ الکِلاعِ، وَابنُ زِیادٍ فِی الرَّجّالَةِ یَمشی مَعَهُم. فَما کانَ إلّاأن تَواقَفَا الفَریقانِ حَتّی حَمَلَ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِالمَیمَنَةِ عَلی مَیسَرَةِ أهلِ العِراقِ فَهَزَمَها، وقَتَلَ أمیرَها عَلِیَّ بنَ مالِکٍ الجُشَمِیَّ، فَأَخَذَ رایَتَهُ مِن بَعدِهِ وَلَدُهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ فَقُتِلَ أیضاً، وَاستَمَرَّتِ المَیسَرَةُ ذاهِبَةً. فَجَعَلَ الأَشتَرُ یُنادیهِم: إلَیَّ یا شُرطَةَ اللّهِ، أنَا ابنُ الأَشتَرِ، وقَد کَشَفَ عَن رَأسِهِ لِیَعرِفوهُ، فَالتاثوا بِهِ، وَانعَطَفوا عَلَیهِ، وَاجتَمَعوا إلَیهِ، ثُمَّ حَمَلَت مَیمَنَةُ أهلِ الکوفَةِ... فَجَعَلَ یَقتُلُهُم کَما یُقتَلُ الحُملانِ، وَاتَّبَعَهُم بِنَفسِهِ ومَن مَعَهُ مِنَ الشُّجعانِ، وثَبَتَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ فی مَوقِفِهِ حَتَّی اجتازَ بِهِ ابنُ الأَشتَرِ، فَقَتَلَهُ وهُوَ لا یَعرِفُهُ... (البدایة و النهایة: ج 8 ص 281).
2- (2) . بَعَثَ ابنُ الأَشتَرِ بِرَأسِ ابنِ زِیادٍ إلَی المُختارِ، فَجَلَسَ فِی القَصرِ، واُلقِیَتِ الرُّؤوسُ بَینَ یَدَیهِ، فَأَلقاها فِی المَکانِ الَّذی وُضِعَ فیهِ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام وأصحابِهِ، ونَصَبَ المُختارُ رَأسَ ابنِ زِیادٍ فِی المَکانِ الَّذی نَصَبَ فیهِ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام، ثُمَّ ألقاهُ فِی الیَومِ الثّانی فِی الرُّحبَةِ مَعَ الرُّؤوسِ (تذکرة الخواصّ: ص 286. نیز، ر. ک: المحبّر: ص 491).

1797. المعجم الکبیر - به نقل از عبد الملک بن عمیر -: بر عبید اللّه بن زیاد وارد شدم، در حالی که سرِ حسین بن علی علیه السلام در برابرش بر روی سپری قرار داشت. به خدا سوگند، طولی نکشید که بر مختار وارد شدم و دیدم سرِ عبید اللّه بن زیاد بر روی سپر است.(1)

1798. سنن الترمذی - به نقل از عُمارة بن عُمَیر -: وقتی سرِ عبید اللّه بن زیاد و یارانش را آوردند، آنها را در ایوان مسجد بر روی هم چیدند. پیش آنها که رفتم، [شنیدم که برخی] می گفتند: «آمد، آمد!» که ناگهان ماری آمد و در میان سرها گشت تا این که داخل بینی عبید اللّه بن زیاد شد. مدّتی ماند و بعد بیرون آمد و ناپدید شد. آن گاه گفتند: «آمد، آمد!» و آن مار، این کار را دو یا سه بار انجام داد.(2)

1799. الأمالی، طوسی - به نقل از مدائنی، از راویانش، در یادکرد قیام مختار -: پسرِ اشتر گفت: «پس از آن که سپاه ابن زیاد شکست خورد، دیدم گروهی از آنها ایستاده اند و می جنگند. به طرف آنها رفتم.

مردی که داخل جمعیتی بود، آمد و گویی قاطری خاکستری بود که مردم را می تاراند و کسی به او نزدیک نمی شد، مگر این که زمینش می زد. او نزدیک من شد. دستش را زدم و قطع کردم و در کنار رودخانه افتاد. دستش در یک سو افتاد و پاهایش در سوی دیگر افتادند. او را کشتم و دیدم بوی مُشک می دهد و فهمیدم که ابن زیاد است. [پس از خاتمۀ جنگ،] گفتم: او را پیدا کنید».

مردی رفت و کفش های آن مرد را کَند و دقّت کرد و او طبق توصیف پسر اشتر، همان ابن زیاد بود. خدا لعنتش کند! پس سرش را جدا کرد و در طول شب، کنار جسدش آتش روشن کردند.

مهران، غلام زیاد - که به عبید اللّه علاقۀ زیادی داشت -، او را دید و سوگند یاد کرد که هرگز پیهْ نخورَد. صبح شد. مردم، تمام آنچه را در سپاه [دشمن] بود، تصرّف کردند و غلام عبید اللّه به شام گریخت.

عبد الملک بن مروان به آن غلام گفت: آخرین بار که با ابن زیاد بودی، کِی بود؟

گفت: «مردم به حرکت در آمدند. او جلو آمد و جنگید و به من گفت: مَشک آب را برایم بیاور.

من هم آن را برایش بردم. آن را همراه داشت و از آن نوشید و آب را بین زره و بدنش ریخت و نیز

ص:701


1- (1) . دَخَلتُ عَلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وإذا رَأسُ الحُسَینِبنِ عَلِیٍّ علیه السلام قُدّامَهُ عَلی تُرسٍ، فَوَ اللّهِ، ما لَبِثتُ إلّاقَلیلاً حَتّی دَخَلتُ عَلَی المُختارِ، فَإِذا رَأسُ عُبَیدِ اللّهِ بنُ زِیادٍ عَلی تُرسٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 125 ح 2877، البدایة و النهایة: ج 8 ص 196).
2- (2) . لَمّا جیءَ بِرَأسِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ وأصحابِهِ، نُضِّدَت فِی المَسجِدِ فِی الرَّحَبَةِ، فَانتَهَیتُ إلَیهِم وهُم یَقولونَ: قَد جاءَت، قَد جاءَت، فَإِذا حَیَّةٌ قَد جاءَت تَخَلَّلُ الرُّؤوسَ حَتّی دَخَلَت فی مِنخَرَی عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَمَکَثَت هُنَیهَةً، ثُمَّ خَرَجَت، فَذَهَبَت حَتّی تَغَیَّبَت، ثُمَّ قالوا: قَد جاءَت، قَد جاءَت، فَفَعَلَت ذلِکَ مَرَّتَینِ أو ثَلاثاً (سنن الترمذی: ج 5 ص 660 ح 3780، المعجم الکبیر: ج 3 ص 113 ح 2832).

بر پیشانی اسبش ریخت. سپس اسب، شیهه ای کشید و او را بر زمین زد. این، آخرین دیدار من با او بود».

پسرِ اشتر، سر ابن زیاد را نزد مختار و بزرگانِ همراه او فرستاد. سرها به وی داده شدند و در حالی که چاشت می خورد، در برابرش گذاشته شدند. مختار گفت: الحمدُ للّهِ ربِّ العالمین! سرِ حسین بن علی در برابر ابن زیاد گذاشته شد، در حالی که او در حال چاشت خوردن بود و سرِ ابن زیاد، پیش من آورده شد و من هم در حال چاشت خوردنم.

ماری سفید را دیدیم که در میان سرها گشت تا وارد بینی ابن زیاد شد و از گوشش بیرون آمد و از گوشش وارد شد و از بینی اش بیرون رفت.

وقتی مختار از غذا خوردن فارغ شد، ایستاد و صورت ابن زیاد را با کفشش لگد کرد و آن [کفش] را به طرف غلامش پرتاب نمود و گفت: این کفش را بشوی که آن را بر روی کافر نجسی گذاشتم....

مختار، سر ابن زیاد را برای امام زین العابدین علیه السلام فرستاد و وقتی سر را نزد امام علیه السلام آوردند، امام علیه السلام در حال صبحانه خوردن بود. فرمود: «مرا پیش ابن زیاد بردند، در حالی که داشت صبحانه می خورد و سر پدرم در برابرش بود. گفتم: خداوندا! مرا نمیران تا سرِ ابن زیاد را در حال صبحانه خوردن به من نشان دهی. پس ستایشْ، آن خدایی را که دعایم را به اجابت رساند!».

آن گاه امام علیه السلام دستور داد سر را انداختند و نزد ابن زبیر بردند و ابن زبیر، آن را بر روی نی گذاشت و باد، آن را به تکان انداخت و سر فرو افتاد و ماری از زیر پرده در آمد و داخل بینی او شد. آن را به بالای نی برگرداندند و باد، آن را به تکان انداخت و سقوط کرد و ماری آمد و بینی اش را گاز گرفت. این را سه بار انجام داد و [سرانجام،] ابن زبیر، فرمان داد که آن را به یکی از درّه های مکّه پرتاب کنند.(1)

ص:702


1- (1) . قالَ ابنُ الأَشتَرِ: إنّی رَأَیتُ بَعدَمَا انکَشَفَ النّاسُ طائِفَةً مِنهُم قَد صَبَرَت تُقاتِلُ، فَأَقدَمتُ عَلَیهِم، وأقبَلَ رَجُلٌ آخَرُ فی کَبکَبَةٍ کَأَنَّهُ بَغلٌ أقمَرُ، یَفرِی النّاسَ، لا یَدنو مِنهُ أحَدٌ إلّاصَرَعَهُ، فَدَنا مِنّی، فَضَرَبتُ یَدَهُ فَأَبَنتُها، وسَقَطَ عَلی شاطِئِ النَّهرِ، فَشُرِّقَت یَداهُ وغُرِّبَت رِجلاهُ، فَقَتَلتُهُ ووَجَدتُ مِنهُ ریحَ المِسکِ، وأظُنُّهُ ابنَ زِیادٍ، فَاطلُبوهُ، فَجاءَ رَجُلٌ، فَنَزَعَ خُفَّیهِ وتَأَمَّلَهُ، فَإِذا هُوَ ابنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ عَلی ما وَصَفَ ابنُ الأَشتَرِ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ، وَاستَوقَدوا عامَّةَ اللَّیلِ بِجَسَدِهِ، فَنَظَرَ إلَیهِ مِهرانُ مَولی زِیادٍ وکانَ یُحِبُّهُ حُبّاً شَدیداً، فَحَلَفَ ألا یَأکُلَ شَحماً أبَداً. وأصبَحَ النّاسُ فَحَوَوا ما فِی العَسکَرِ، وهَرَبَ غُلامٌ لِعُبَیدِ اللّهِ إلَی الشّامِ، فَقالَ لَهُ عَبدُ المَلِکِ بنِ مَروانَ: مَتی عَهدُکَ بِابنِ زِیادٍ؟ فَقالَ: جالَ النّاسُ وتَقَدَّمَ فَقاتَلَ، وقالَ: ایتِنی بِجَرَّةٍ فیها ماءٌ، فَأَتَیتُهُ فَاحتَمَلَها، فَشَرِبَ مِنها، وصَبَّ الماءَ بَینَ دِرعِهِ -

1800. تاریخ دمشق - به نقل از ابو سلیمان بن زَبْر -: سال 66 [هجری] گفتند: در این سال، عبید اللّه بن زیاد و حُصَین بن نُمَیر، کشته شدند و ابراهیم بن اشتر، آنها را به قتل رساند و سرهایشان را برای مختار فرستاد. او نیز آنها را برای ابن زبیر فرستاد و آنها را در مدینه و مکّه آویختند.(1)

1801. تاریخ دمشق - به نقل از محمّد بن اسماعیل -: ابراهیم بن اشتر، [جسدِ] عبید اللّه بن زیاد را سوزاند.(2)

1802. تاریخ دمشق - به نقل از احمد بن محمّد بن عیسی -: [حُصَین بن نُمَیر] در سال 66 [هجری]، سال [جنگ] خازِر، همراه با عبید اللّه، کشته شد.(3)

1803. البدایة و النهایة - به نقل از ابو احمد حاکم -: کشته شدن عبید اللّه بن زیاد، در روز عاشورا به سال 66 بود و [تاریخِ] درست، 67 است.(4)

1804. رجال الکشّی - به نقل از عمر بن علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام -: وقتی سرِ عبید اللّه بن زیاد و

ص:703


1- (1) . سَنَةُ سِتٍّ وسِتّینَ قالوا: قُتِلَ بِها عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ وَالحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ، وَلِیَ قَتلَهُمَا إبراهیمُ بنُ الأَشتَرِ، فَبَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلَی المُختارِ، فَبَعَثَ بِها إلَی ابنِ الزُّبَیرِ، فَنُصِبَت بِالمَدینَةِ ومَکَّةَ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 389، البدایة و النهایة: ج 8 ص 286).
2- (2) . أحرَقَ إبراهیمُ بنُ الأَشتَرِ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زِیادٍ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 388، التاریخ الصغیر: ج 1 ص 178).
3- (3) . قُتِلَ [حُصُینُ بنُ نُمَیرٍ] فی سَنَةٍ سِتٍّ وسِتّینَ عامَ الخازِرِ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 388. نیز، ر. ک: سیر أعلام النبلاء: ج 4 ص 35).
4- (4) . کانَ مَقتَلُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یَومَ عاشوراءَ سَنَةَ سِتٍّ وسِتّینَ، وَالصَّوابُ سَنَةُ سَبعٍ وسِتّینَ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 283. نیز، ر. ک: تاریخ ابن خلدون: ج 3 ص 37).

عمر بن سعد، نزد امام زین العابدین علیه السلام آورده شد، ایشان به سجده افتاد و فرمود: «ستایش، خدایی را که انتقام مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار، جزای خیر بدهد!».(1)

1805. تاریخ الیعقوبی - پس از هلاکت عبید اللّه بن زیاد به دست مختار در سال 67 هجری -: مختار، سرِ عبید اللّه بن زیاد را به وسیلۀ مردی از خویشانش برای امام زین العابدین علیه السلام در مدینه فرستاد و به او گفت: بر درِ خانۀ علی بن الحسین علیه السلام بِایست و هر گاه دیدی درهای خانه باز و مردم وارد شدند، این، همان زمانِ بار عام است. تو هم وارد شو.

فرستادۀ مختار به درِ خانۀ امام زین العابدین علیه السلام آمد و وقتی درها باز شدند و مردم برای غذا خوردن وارد شدند، او با صدای بلند اعلام کرد: ای اهل بیت نبوّت و مَعادن رسالت و مکان های فرود آمدن فرشتگان و جایگاه های نزول وحی! من فرستادۀ مختار بن ابی عبید هستم. سرِ عبید اللّه بن زیاد، همراه من است.

در خانه های بنی هاشم، هیچ زنی نبود، مگر این که صدا به ناله بلند کرد. فرستادۀ مختار، وارد شد و سرِ عبید اللّه را بیرون آورد. وقتی امام زین العابدین علیه السلام آن را دید، فرمود: «خداوند، او را از رحمتش دور کند و به آتش ببرد!».

برخی گفته اند: امام زین العابدین علیه السلام، از روزی که پدرش کشته شد، هرگز خندان دیده نشد، مگر در آن روز. ایشان شتری داشت که از شام، میوه می آورد. وقتی سرِ عبید اللّه بن زیاد آورده شد، دستور داد که میوه ها در میان اهالی مدینه توزیع شوند و زنان خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، شانه به سر زدند و مو رنگ کردند. از زمانی که حسین بن علی علیه السلام کشته شده بود، زنی شانه نزده و مو رنگ نکرده بود.(2)

ص:704


1- (1) . إنَّ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا اتِیَ بِرَأسِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ورَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، قالَ: فَخَرَّ ساجِداً، وقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أدرَکَ لی ثاری مِن أعدائی، وجَزَیَ اللّهُ المُختارَ خَیراً (رجال الکشّی: ج 1 ص 341 ح 203، رجال ابن داوود: ص 277).
2- (2) . وَجَّهَ [المُختارُ] بِرَأسِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ إلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی المَدینَةِ مَعَ رَجُلٍ مِن قَومِهِ، وقالَ لَهُ: قِف بِبابِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، فَإِذا رَأَیتَ أبوابَهُ قَد فُتِحَت ودَخَلَ النّاسُ، فَذاکَ الوَقتُ الَّذی یوضَعُ فیهِ طَعامُهُ، فَادخُل إلَیهِ. فَجاءَ الرَّسولُ إلی بابِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا فُتِحَت أبوابُهُ، ودَخَلَ النّاسُ لِلطَّعامِ، نادی بِأَعلی صَوتِهِ: یا أهلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنَ الرِّسالَةِ، ومَهبِطَ المَلائِکَةِ، ومَنزِلَ الوَحیِ! أنَا رَسولُ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ، مَعی رَأسُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَلَم تَبقَ فی شَیءٍ مِن دورِ بَنی هاشِمٍ امرَأةٌ إلّاصَرَخَت، ودَخَلَ الرَّسولُ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ، فَلَمّا رَآهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام قالَ: أبعَدَهُ اللّهُ إلَی النّارِ. ورَوی بَعضُهُم: أنَّ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام لَم یُرَ ضاحِکاً یَوماً قَطُّ مُنذُ قُتِلَ أبوهُ، إلّافی ذلِکَ الیَومِ، وأنَّهُ کانَ لَهُ إبِلٌ تَحمِلُ الفاکِهَةَ مِنَ الشّامِ، فَلَمّا اتِیَ بِرَأسِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، أمَرَ بِتِلکَ الفاکِهَةِ، فَفُرِّقَت فی أهلِ المَدینَةِ، وَامتَشَطَت نِساءُ آلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَاختَضَبنَ، ومَا امتَشَطَتِ امرَأَةٌ ولَا اختَضَبَت مُنذُ قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 259).

1806. ذوب النُّضار - به نقل از امام صادق علیه السلام -: هیچ زن هاشمی ای سرمه به چشم نکشید و مو رنگ نکرد و تا پنج سال در خانۀ هیچ هاشمی ای، دودی [برای پختن غذا] دیده نشد، تا این که عبید اللّه بن زیاد - که لعنت خدا بر او باد - کشته شد.(1)

1807. ذوب النُّضار - به نقل از فاطمه دختر امیر مؤمنان علیه السلام -: هیچ زنی از ما، مو رنگ نکرد و در چشمش میلِ سرمه نگرداند و شانه نزد، تا زمانی که مختار، سر عبید اللّه بن زیاد را فرستاد.(2)

3/6 عمر بن سعد

ابو حفص عمر بن سعد بن ابی وقّاص، سرکردۀ سپاه عبید اللّه بن زیاد در رویارویی با امام حسین علیه السلام بوده است. در سال تولّد وی، اختلاف است.(3) او در خانواده ای قُرَشی و نسبتاً مهم به دنیا آمد؛(4) امّا از همان آغاز جوانی، هوای ریاست در سر داشت و پدرش را سزاوارترین کس به خلافت می دانست.(5)

ابن سعد، مجرم شمارۀ سوم فاجعه کربلا بود و فرماندهی عملیات را در کربلا به عهده داشت.

وی به طمع مُلک ری، فریفتۀ وعده های دروغین ابن زیاد شد و به جنایت های بزرگی دست یازید که ننگ آن برای همیشه، دامنگیر او و خانواده اش گشت.

عمر بن سعد - چنان که امام حسین علیه السلام پیشگویی کرده بود - به خواستۀ خود، یعنی حکومت بر مُلک ری نرسید و ناکام در کوفه ماند، تا آن که در قیام مختار به کیفر دنیوی خود رسید.

عمر بن سعد در قیام مختار، به شدّت، هراسان شد. از این رو، به وسیلۀ عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَیره از مختار، امان نامه گرفت؛ امّا مختار، امان نامه را ماهرانه و دوپهلو تنظیم نمود و در اوّلین فرصت، بهانه ای به دست آورد و یکی از یاران خود را به نام ابو عمره، برای دستگیری او روانه کرد. ابو عمره نیز در درگیری با عمر بن سعد، او را با شمشیر به قتل رساند و سرش را در لباسش

ص:705


1- (1) . مَا اکتَحَلَت هاشِمِیَّةٌ وَلا اختَضَبَت، ولا رُئِیَ فی دارِ هاشِمِیٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ، حَتّی قُتِلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ (ذوب النضّار: ص 144، بحار الأنوار: ج 45 ص 386).
2- (2) . ما تَحَنَّأَت امرَأَةٌ مِنّا ولا أجالَت فی عَینِها مِروَداً ولَا امتَشَطَت، حَتّی بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (ذوب النضّار: ص 144، بحار الأنوار: ج 45 ص 386).
3- (3) . ر. ک: ص 706 ح 1810.
4- (4) . او از ناحیۀ پدرش سعد بن ابی وقّاص، به عبد مناف و از طرف مادرش ماریه دختر قیس بن معدی کَرِب، به امرؤ القیس کِندی می رسد (تاریخ دمشق: ج 45 ص 37 و 40).
5- (5) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 67؛ وقعة صفّین: ص 538.

نهاد و به حضور مختار آورد.

مختار، سر عمر بن سعد را به پسر او، حفص، نشان داد و از او پرسید: آیا او را می شناسی؟ حفص، پاسخ مثبت داد و کلمۀ استرجاع (انّا للّهِ) بر زبان راند و گفت: زندگی پس از او فایده ندارد! مختار نیز گفت: راست گفتی! تو پس از او زندگی نخواهی کرد. و دستور داد او را کشتند و چون سر او را در کنار سر پدرش نهادند، مختار گفت: این، در مقابل حسین و این، در مقابل علی بن الحسین، هر چند مساوی نیستند!(1)

مختار سپس سر آن دو را به مدینه نزد محمّد بن حنفیّه فرستاد.(2)

گفتنی است که در سال وقوع این حوادث، اختلاف است(3)؛ ولی به نظر می رسد - چنان که طبری گزارش کرده -، کشته شدن عمر بن سعد، در اوایل نهضت مختار، یعنی سال 66 هجری، اتفاق افتاده است.(4)

1808. تاریخ دمشق: عمر بن سعد، ابو حفص عمر بن سعد بن ابی وقّاص مالک بن اهَیب بن عبد مناف بن زُهرة بن کِلاب بن مُرّة بن کعب بن لُؤَیّ بن غالب قُرَشی زُهْری است.(5)

1809. الطبقات، خلیفة بن خیّاط: عمر بن سعد بن مالک، مادرش ماریه دختر قیس بن مَعدی کَرِب بن حارث بن سِمط بن امرؤ القیس بن عمرو بن معاویه و از قبیلۀ کِنده است. کنیۀ او ابو حفص است.

مختار بن ابی عبید، در سال 65 [هجری]، او را کشت.(6)

1810. تهذیب الکمال - به نقل از یحیی بن معین، در بارۀ تاریخ تولّد عمر بن سعد -: او، در سال مرگ عمر بن خطّاب، به دنیا آمد. دیگران گفته اند که: در دوران پیامبر علیه السلام به دنیا آمد.(7)

1811. الإرشاد - به نقل از عبد اللّه بن شَریک عامری -: من از یاران امام علی علیه السلام می شنیدم که هر وقت،

ص:706


1- (1) . تهذیب التهذیب: ج 4 ص 272، الطبقات الکبری: ج 5 ص 168.
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 62.
3- (3) . تاریخ دمشق: ج 45 ص 40.
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 62، تهذیب التهذیب: ج 4 ص 271.
5- (5) . عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ مالِکِ بنِ اهَیبِ بنِ عَبدِ مَنافِ بنِ زُهرَةَ بنِ کِلابِ بنِ مُرَّةَ بنِ کَعبِ بنِ لُؤَیِّ بنِ غالِبٍ أبو حَفصٍ القُرَشِیُّ الزُّهرِیُّ (تاریخ دمشق: ج 45 ص 37. نیز، ر. ک: التاریخ الکبیر: ج 6 ص 158).
6- (6) . عُمَرُ بنُ سَعدِ بنِ مالِکٍ، امُّهُ ماریَةُ بِنتُ قَیسِ بنِ مَعدی کَرَبَ بنِ الحارِثِ بنِ السِّمطِ بنِ امرِئِ القَیسِ بنِ عَمرِو بنِ مُعاوِیَةَ مِن کِندَةَ، یُکَنّی أبا حَفصٍ، قَتَلَهُ المُختارُ بنُ أبی عُبَیدٍ، سَنَةَ خَمسٍ وسِتّینَ (الطبقات، خلیفة بن خیّاط: ص 423 ح 2080، تاریخ دمشق: ج 45 ص 40).
7- (7) . وُلِدَ عامَ ماتَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ. وقالَ غَیرُهُ: وُلِدَ فی عَصرِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله (تهذیب الکمال: ج 21 ص 360، تاریخ دمشق: ج 45 ص 43).

عمر بن سعد از درِ مسجد وارد می شد، می گفتند: این، کشندۀ حسین بن علی است. و این، پیش از کشته شدن امام حسین علیه السلام بود.(1)

1812. الإرشاد - به نقل از سالم بن ابی حفصه -: عمر بن سعد به امام حسین علیه السلام گفت: ای ابا عبد اللّه! در اطراف ما، افراد سفیهی هستند که می پندارند من تو را می کشم.

امام حسین علیه السلام به او فرمود: «آنان سفیه نیستند؛ بلکه عاقل اند؛ امّا آنچه مایۀ روشنیِ چشم من است، این است که تو پس از من، گندم عراق را به مدّت بسیار کمی خواهی خورد».(2)

1813. الأمالی، طوسی - به نقل از مدائنی، از راویانش -: از مختار - که رحمت خدا بر او باد - برای عمر بن سعد بن ابی وقّاص، درخواست امان شد؛ ولی به شرط این که از کوفه بیرون نرود، به او امان داد، که اگر برود، خونش بر باد رفته است.

مردی نزد عمر بن سعد آمد و گفت: من شنیده ام که مختار، سوگند یاد کرده که مردی را بکُشد! به خدا سوگند، من کسی را جز تو، گمان ندارم.

عمر [بن سعد] از کوفه بیرون آمد تا به حمّام(3) رسید. به او گفته شد: فکر می کنی این کارت بر مختار پوشیده می ماند؟! او شبانه باز گشت و داخل خانه اش شد.

وقتی صبح شد، من بر مختار وارد شدم. هیثم بن اسود آمد و نشست. حفص پسر عمر بن سعد آمد و به مختار گفت: [پدرم] ابو حفص، برایت پیام داد که: بر اساس همان عهد و قراری که میان ما و تو هست، ما را در جایگاهمان نگه دار.

مختار گفت: بنشین. و ابو عَمره را صدا زد. مردی کوتاه آمد، در حالی که صدای چکاچک آهن سلاحش بلند شده بود. مختار با او درِ گوشی سخن گفت و دو نفر را هم خواست و به آنها گفت: با او بروید. به خدا سوگند، خیال نمی کردم که به خانۀ عمر بن سعد رسیده باشد که سرش را آورد.

مختار به حفص گفت: این را می شناسی؟

ص:707


1- (1) . کُنتُ أسمَعُ أصحابَ عَلِیٍّ علیه السلام - إذا دَخَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن بابِ المَسجِدِ - یَقولونَ: هذا قاتِلُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وذلِکَ قَبلَ قَتلِهِ بِزَمانٍ (الإرشاد: ج 2 ص 131، کشف الغمّة: ج 2 ص 221).
2- (2) . قالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِلحُسَینِ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، إنَّ قِبَلَنا ناساً سُفَهاءَ یَزعُمونَ أنّی أقتُلُکَ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّهُم لَیسوا بِسُفَهاءَ، ولکِنَّهُم حُلَماءُ، أما إنَّهُ یَقَرُّ عَینی ألّا تَأکُلَ بُرَّ العِراقِ بَعدی إلّاقَلیلاً (الإرشاد: ج 2 ص 132؛ تاریخ دمشق: ج 45 ص 48).
3- (3) . منظور، حمّام سعد (در راه حاجیان در کوفه) یا حمّام اعیَن (در کوفه) است.

گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ»(1)؛ آری.

مختار گفت: ای ابو عمره! او را به عمر، ملحق کن. او حفص را هم کشت.

آن گاه مختار - که رحمت خدا بر او باد - گفت: عمر در برابر حسین علیه السلام و حفص در برابر علی بن الحسین، هر چند که برابر نیستند.(2)

1814. تاریخ الطبری - به نقل از موسی بن عامر ابو الأشعر -: روزی مختار - که برای هم مجلسی های خود سخن می گفت -، اظهار داشت: فردا مردی گُنده پا، گود چشم و پر ابرو را می کشم که کشته شدن او، اهل ایمان و فرشتگان مقرّب را خوش حال می کند.

هیثم بن اسود نخعی، نزد مختار بود که این گفته را شنید و در دلش افتاد که آن کسی که مختار قصد او را دارد، عمر بن سعد بن ابی وقّاص است. وقتی به منزلش باز گشت، پسرش عُریان را خواست و گفت: امشب با ابن سعد دیدار می کنی و او را از فلان و فلان مسئله، خبردار می سازی و می گویی: مراقبتِ لازم را به عمل بیاور که مختار، جز تو را قصد نکرده است.

پسر هیثم، نزد عمر بن سعد آمد و ماجرا را باز گفت. عمر بن سعد به وی گفت: خدا به پدرت و به خاطر رعایت حقّ برادری، جزای خیر دهد! مختار، چگونه قصد مرا کرده، در حالی که با من عهد بسته و تعهّد داده است؟!

مختار، نخستین کاری که کرد، این بود که روش خوبی را در میان مردم، بنیاد گذاشت و با آنها به مِهر، رفتار کرد.

عبد اللّه بن جَعدة بن هُبَیره، به جهت خویشاوندی اش با علی علیه السلام، گرامی ترین شخص در نزد مختار بود. عمر بن سعد با عبد اللّه بن جَعده صحبت کرد و به او گفت: من از این مرد - یعنی

ص:708


1- (1) . بقره: آیۀ 156.
2- (2) . کانَ المُختارُ رَحِمَهُ اللّهُ قَد سُئِلَ فی أمانِ عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، فَآمَنَهُ عَلی أن لا یَخرُجَ مِنَ الکوفَةِ، فَإِن خَرَجَ مِنها فَدَمُهُ هَدَرٌ. قالَ: فَأَتی عُمَرَ بنَ سَعدٍ رَجُلٌ، فَقالَ: إنّی سَمِعتُ المُختارَ یَحلِفُ لَیَقتُلَنَّ رَجُلاً، وَاللّهِ، ما أحسَبُهُ غَیرَکَ. قالَ: فَخَرَجَ عُمَرُ حَتّی أتَی الحَمّامَ، فَقیلَ لَهُ: أتَری هذا یَخفی عَلَی المُختارِ؟ فَرَجَعَ لَیلاً، فَدَخَلَ دارَهُ. فَلَمّا کانَ الغَدُ غَدَوتُ، فَدَخَلتُ عَلَی المُختارِ، وجاءَ الهَیثَمُ بنُ الأَسوَدِ فَقَعَدَ، فَجاءَ حَفصُ بنُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَقالَ لِلمُختارِ: یَقولُ لَکَ أبو حَفصٍ: أنزِلنا بِالَّذی کانَ بَینَنا وبَینَکَ. قالَ: اجلِس، فَدَعَا المُختارُ أبا عَمرَةَ، فَجاءَ رَجُلٌ قَصیرٌ یَتَخَشخَشُ فِی الحَدیدِ فَسارهُ، ودَعا بِرَجُلَینِ، فَقالَ: اذهَبا مَعَهُ، فَذَهَبَ فَوَاللّهِ ما أحسَبُهُ بَلَغَ دارَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ حَتّی جاءَ بِرَأسِهِ. فَقالَ المُختارُ لِحَفصٍ: أتَعرِفُ هذا؟ فَقالَ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، نَعَم. قالَ: یا أبا عَمرَةَ، ألحِقهُ بِهِ، فَقَتَلَهُ. فَقالَ المُختارُ رَحِمَهُ اللّهُ: عُمَرُ بِالحُسَینِ علیه السلام، وحَفصٌ بِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، ولا سَواءَ (الأمالی، طوسی: ص 243 ح 424؛ تاریخ دمشق: ج 45 ص 55).

مختار - بیمناکم. برای من امان بگیر. او هم امان گرفت.

من امان او را دیدم و خواندم. چنین بود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. این، امانی است از سوی مختار بن ابی عبید برای عمر بن سعد بن ابی وقّاص. تو و مال و خانواده و خاندان و فرزندانت در امان خدایید. برای آنچه در زمان گذشته از تو سر زده، مؤاخذه نمی شوی، مادام که حرف شنو و مطیع باشی و کنار خانه و خانواده و شَهرت باشی. هر کس از مأموران و شیعیان خاندان محمّد و دیگر مردم، عمر سعد را می بیند، متعرّض او نشود، جز به خوبی».

سائب بن مالک، احمر بن شُمَیط، عبد اللّه بن شدّاد و عبد اللّه بن کامل، گواهان این امان بودند و مختار، خود با خدا عهد و پیمان بست که به آن امانی که به عمر بن سعد داده، وفا کند، مگر این که او کاری انجام دهد و خدا را گواه گرفت، و خدا گواهی کافی است.

ابو جعفر محمّد بن علی (باقر) علیه السلام می فرماید: «امان دادن مختار به عمر بن سعد به این که "مگر کاری انجام دهد"، مرادش این بود که او هر گاه داخل مستراح هم شد، کاری انجام داده است».

وقتی عُریان، خبر [سوگند خوردن مختار به کشتن فردی] را آورد، عمر بن سعد، شب برای حمّام از منزل بیرون رفت. سپس با خود گفت: به منزلم بر می گردم. پس باز گشت و از رَوحاء، عبور کرد و صبح به خانه اش آمد، در حالی که به حمّام رفته بود. غلامش به او امان نامه و نیز منظور مختار را از آن، یادآوری کرد و گفت: چه کاری بزرگ تر از آنچه تو کردی! تو اقامتگاه و خانواده ات را ترک کردی و تا این جا آمدی. به منزلت برگرد و اجازه نده که مختار، بهانه ای بر ضدّ تو بیابد.

او به منزلش باز گشت؛ ولی خبر رفتنش به بیرون از منطقۀ تعیین شده، به مختار رسید. مختار گفت: هرگز! در گردن او زنجیری است که اگر برای فرار هم تلاش کند، نمی تواند و او را باز می گرداند.

مختار، صبح، ابو عَمره را به دنبال عمر بن سعد فرستاد و دستور داد که او را بیاورد. ابو عَمره نزد عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد و گفت: امیر، تو را خواسته است!

عمر برخاست؛ امّا پایش در جُبّه اش گرفت و فرو افتاد. ابو عَمره او را در همان جبّه با شمشیرش کشت و سرش را در دامنش گذاشت و آن را در برابر مختار قرار داد.

مختار به پسر عمر، حفص بن عمر بن سعد - که نزد او نشسته بود -، گفت: این سر را می شناسی؟

حفص، استرجاع کرد (إنّا للّه گفت) و گفت: آری و زندگی، دیگر پس از او، لطفی ندارد!

مختار گفت: راست گفتی. تو هم پس از او زنده نمی مانی! و دستور داد او را نیز کشتند و سر او

ص:709

را در کنار سر پدرش گذاشتند.

آن گاه مختار گفت: این در برابر حسین علیه السلام و این هم در برابر علی بن الحسین (علیِ اکبر)، هر چند که برابر نیستند! به خدا سوگند، اگر سه چهارمِ قریش را به خاطر حسین می کشتم، با بند انگشتی از بند انگشتان او برابری نمی کرد.(1)

ص:710


1- (1) . إنَّ المُختارَ قالَ ذاتَ یَومٍ وهُوَ یُحَدِّثُ جُلَساءَهُ: لَأَقتُلَنَّ غَداً رَجُلاً عَظیمَ القَدَمَینِ، غائِرَ العَینَینِ، مُشرِفَ الحاجِبَینِ، یَسُرُّ مَقتَلُهُ المُؤمِنینَ وَالمَلائِکَةَ المُقَرَّبینَ. قالَ: وکانَ الهَیثَمُ بنُ الأَسوَدِ النَّخَعِیُّ عِندَ المُختارِ حینَ سَمِعَ هذِهِ المَقالَةَ، فَوَقَعَ فی نَفسِهِ أنَّ الَّذی یُریدُ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، فَلَمّا رَجَعَ إلی مَنزِلِهِ دَعَا ابنَهُ العُریانَ، فَقالَ: القَ ابنَ سَعدٍ اللَّیلَةَ، فَخَبِّرهُ بِکَذا وکَذا، وقُل لَهُ: خُذ حِذرَکَ، فَإِنَّهُ لا یُریدُ غَیرَکَ. قالَ: فَأَتاهُ فَاستَخلاهُ، ثُمَّ حَدَّثَهُ الحَدیثَ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: جَزَی اللّهُ أباکَ وَالإِخاءَ خَیراً، کَیفَ یُریدُ هذا بی بَعدَ الَّذی أعطانی مِنَ العُهودِ وَالمَواثیقِ؟ وکانَ المُختارُ أوَّلَ ما ظَهَرَ أحسَنَ شَیءٍ سیرَةً وتَأَلُّفاً لِلنّاسِ، وکانَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعدَةَ بنِ هُبَیرَةَ أکرَمَ خَلقِ اللّهِ عَلَی المُختارِ لِقَرابَتِهِ بِعَلِیٍّ، فَکَلَّمَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَبدَ اللّهِ بنَ جَعدَةَ، وقالَ لَهُ: إنّی لا آمَنُ هذَا الرَّجُلَ - یَعنِی المُختارَ - فَخُذ لی مِنهُ أماناً، فَفَعَلَ، قالَ: فَأَنَا رَأَیتُ أمانَهُ وقَرَأتُهُ، وهُوَ: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، هذا أمانٌ مِنَ المُختارِ بنِ أبی عُبَیدٍ لِعُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ، إنَّکَ آمِنٌ بِأَمانِ اللّهِ عَلی نَفسِکَ ومالِکَ وأهلِکَ وأهلِ بَیتِکَ ووُلدِکَ، لا تُؤاخَذُ بِحَدَثٍ کانَ مِنکَ قَدیماً، ما سَمِعتَ وأطَعتَ ولَزِمتَ رَحلَکَ وأهلَکَ ومِصرَکَ، فَمَن لَقِیَ عُمَرَ بنَ سَعدٍ مِن شُرطَةِ اللّهِ وشیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ ومِن غَیرِهِم مِنَ النّاسِ، فَلا یَعرِض لَهُ إلّابِخَیرٍ». شَهِدَ السّائِبُ بنُ مالِکٍ، وأحمَرُ بنُ شُمَیطٍ، وعَبدُ اللّهِ بنُ شَدّادٍ، وعَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ، وجَعَلَ المُختارُ عَلی نَفسِهِ عَهدَ اللّهِ ومیثاقَهُ لَیَفِیَنَّ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أعطاهُ مِنَ الأَمانِ، إلّاأن یُحدِثَ حَدَثاً، وأشهَدَ اللّهَ عَلی نَفسِهِ وکَفی بِاللّهِ شَهیداً. قالَ: فَکانَ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام یَقولُ: أمّا أمانُ المُختارِ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ إلّاأن یُحدِثَ حَدَثاً، فَإِنَّهُ کانَ یُریدُ بِهِ إذا دَخَلَ الخَلاءَ فَأَحدَثَ. قالَ: فَلَمّا جاءَهُ العُریانُ بِهذا، خَرَجَ مِن تَحتِ لَیلَتِهِ حَتّی أتی حَمّامَهُ، ثُمَّ قالَ فی نَفسِهِ: أنزِلُ داری، فَرَجَعَ فَعَبَرَ الرَّوحاءَ، ثُمَّ أتی دارَهُ غُدوَةً وقَد أتی حَمّامَهُ، فَأَخبَرَ مَولیً لَهُ بِما کانَ مِن أمانِهِ وبِما اریدَ بِهِ، فَقالَ لَهُ مَولاهُ: وأیُّ حَدَثٍ أعظَمُ مِمّا صَنَعتَ، إنَّکَ تَرَکتَ رَحلَکَ وأهلَکَ وأقبَلتَ إلی هاهُنا، ارجِع إلی رَحلِکَ، لا تَجعَلَنَّ لِلرَّجُلِ عَلَیکَ سَبیلاً، فَرَجَعَ إلی مَنزِلِهِ وأتَی المُختارَ بِانِطلاقِهِ، فَقالَ: کَلّا إنَّ فی عُنُقِهِ سِلسِلَةً سَتَرُدَّهُ لَو جَهَدَ أن یَنطَلِقَ مَا استَطاعَ. قالَ: وأصبَحَ المُختارُ، فَبَعَثَ إلَیهِ أبا عَمرَةَ وأمَرَهُ أن یَأتِیَهُ بِهِ، فَجاءَهُ حَتّی دَخَلَ عَلَیهِ، فَقالَ: أجِبِ الأَمیرِ، فَقامَ عُمَرُ، فَعَثَرَ فی جُبَّةٍ لَهُ، ویَضرِبُهُ أبو عَمرَةَ بسِیَفِهِ فَقَتَلَهُ، وجاءَ بِرَأسِهِ فی أسفَلِ قَبائِهِ حَتّی وَضَعَهُ بَینَ یَدَیِ المُختارِ. فَقالَ المُختارُ لِابنِهِ حَفصِ بنِ عُمَرِ بنِ سَعدٍ، وهُوَ جالِسٌ عِندَهُ: أتَعرِفُ هذَا الرَّأسَ؟ فَاستَرجَعَ وقالَ: نَعَم، ولا خَیرَ فِی العَیشِ بَعدَهُ. قالَ لَهُ المُختارُ: صَدَقتَ، فَإِنَّکَ لا تَعیشُ بَعدَهُ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ، وإذا رَأسُهُ مَعَ رَأسِ أبیهِ. ثُمَّ إنَّ المُختارَ قالَ: هذا بِحُسَینٍ علیه السلام، وهذا بِعَلِیِّ بنِ حُسَینٍ علیه السلام ولا سَواءَ، وَاللّهِ، لَو قَتَلتُ بِهِ ثَلاثَةَ أرباعِ قُرَیشٍ ما وَفَوا أنمُلَةً مِن أنامِلِهِ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 60، تاریخ دمشق: ج 45 ص 56).

1815. الأخبار الطوال: شمر بن ذی الجوشن و عمر بن سعد و محمّد بن اشعث و برادرش قیس بن اشعث، وقتی خبر شورش مردم بر مختار و سر باز زدن از فرمان او را شنیدند، به کوفه آمدند. آنان در طول حکومت مختار، از مختار، فراری بودند؛ چون فرماندهان جنگ با حسین علیه السلام بودند. آنان با مردم کوفه همراه شدند و زمام امور مردم را بر عهده گرفتند.

دو گروه، آمادۀ نبرد شدند. کوفیان، همگی در جَبّانة الحَشّاشین گرد آمدند. مختار به سوی آنها حرکت کرد و درگیر شدند....

به مختار، خبر رسید که شَبَث بن رِبعی و عمرو بن حَجّاج و محمّد بن اشعث با عمر بن سعد، به همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفته اند [و فرار می کنند]. وی مردی از نزدیکان خود به نام ابو قَلوص شِبامی را با سپاهی در پی آنان فرستاد. او در منطقۀ مَذار(1) به آنها رسید. آنها با او (ابو قَلوص) درگیر شدند و ساعتی با وی جنگیدند و شکست خوردند و عمر بن سعد به دست او افتاد و بقیّه فرار کردند. او عمر بن سعد را نزد مختار آورد.

مختار گفت: ستایش، خدایی را که تو را در دسترس قرار داد! به خدا سوگند، دل های خاندان محمّد را با ریختن خونت تسکین می دهم. ای کَیسان! گردنش را بزن. او هم گردن عمر بن سعد را زد و سرش را گرفت و به مدینه نزد محمّد بن حنفیّه فرستاد.(2)

1816. تاریخ دمشق - به نقل از عبد اللّه بن شَریک -: پوشندگانِ رداهای نقشدار و قلندرانِ بُرنُس پوش(3) را

ص:711


1- (1) . مرکز ناحیۀ میسان است، میان واسط و بصره که چهار روز راه تا بصره فاصله دارد (معجم البلدان: ج 5 ص 88. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
2- (2) . إنَّ شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ، وعُمَرَ بنَ سَعدٍ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ، وأخاهُ قَیسَ بنَ الأَشعَثِ قَدِمُوا الکوفَةَ عِندَما بَلَغَهُم خُروجُ النّاسِ عَلَی المُختارِ وخَلعُهُم طاعَتَهُ، و کانوا هُرّاباً مِنَ المُختارِ طولَ سُلطانِهِ، لِأَنَّهُم کانُوا الرُّؤَساءَ فی قِتالِ الحُسَینِ علیه السلام، فَصاروا مَعَ أهلِ الکوفَةِ، وتَوَلَّوا أمرَ النّاسِ، وتَأَهَّبَ الفَریقانِ لِلحَربِ، وَاجتَمَعَ أهلُ الکوفَةِ جَمیعاً فی جَبّانَةِ الحَشّاشینَ، وزَحَفَ المُختارُ نَحوَهُم، فَاقتَتَلوا.... وبَلَغَ المُختارَ: أنَّ شَبَثَ بنَ رِبِعیٍّ، وعَمرَو بنَ الحَجّاجِ، ومُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ مَعَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ قَد أخَذوا طَریقَ البَصرَةِ فی اناسٍ مَعَهُم مِن أشرافِ أهلِ الکوفَةِ، فَأَرسَلَ فی طَلَبِهِم رَجُلاً مِن خاصَّتِهِ یُسَمّی أبا القَلوصِ الشِّبامِیَّ فی جَریدَةِ خَیلٍ، فَلَحِقَهُم بِناحِیَةِ المَذارِ، فَواقَعوهُ، وقاتَلوهُ ساعَةً، ثُمَّ انهَزَموا، ووَقَعَ فی یَدِهِ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، ونَجا الباقونَ، فَأَتی بِهِ المُختارُ. فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أمکَنَ مِنکَ، وَاللّهِ، لَأَشِفیَنَّ قُلوبَ آلِ مُحَمَّدٍ بِسَفکِ دَمِکَ، یا کَیسانُ، اضرِب عُنُقَهُ. فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وأخَذَ رَأسَهُ، فَبَعَثَ بِهِ إلَی المَدینَةِ، إلی مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِیَّةِ (الأخبار الطوال: ص 300. نیز، ر. ک: تاریخ دمشق: ج 45 ص 58).
3- (3) . بُرنُس: کلاه قَلَندری؛ کلاه بلند؛ کلاه متّصل به جُبّه. بُرنُس پوشان، کسانی مشهور به زهد و عبادت بودند (فتح الباری: ج 12 ص 263).

دیدم که وقتی عمر بن سعد از کنار آنها گذشت، گفتند: این، قاتل حسین علیه السلام است. و این، پیش از آن بود که عمر بن سعد، حسین علیه السلام را بکشد.(1)

1817. رجال الکشّی - به نقل از عمر بن علی بن الحسین علیه السلام -: وقتی سرِ عبید اللّه بن زیاد و سرِ عمر بن سعد را برای امام زین العابدین علیه السلام آوردند، به سجده افتاد و فرمود: «ستایش، خدایی را که انتقام خون مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار، جزای خیر بدهد!».(2)

1818. الدعوات: وقتی مختار، سرِ عمر بن سعد - که بر او لعنت باد - را برای امام زین العابدین علیه السلام فرستاد، به پیکش گفت: به هیچ کس مگو که چه همراه داری، تا سفرۀ غذا پهن شود.

او وارد شد و سفره، پهن شده بود. امام زین العابدین علیه السلام [پس از دیدن سرِ عمر بن سعد] به سجده افتاد و گریست و گریه اش را طول داد. آن گاه نشست و فرمود: «ستایش، خدایی را که انتقام خون مرا پیش از درگذشتم گرفت!».(3)

ر. ک: ج 1 ص 718 (بخش پنجم/فصل یکم/داستان بیرون آمدن عمر بن سعد برای نبرد با امام علیه السلام).

4/6 شمر بن ذی الجوشن

ابو سابغه شمر بن ذی الجوشن(4) ضباب بن کِلاب بن ربیعة بن عامر بن صَعصعة بن معاویة بن بَکر بن هَوازن بن منصور، از نقش آفرینان اصلی جنایات کربلاست. او زشت رو(5) و زشت کردار بود.

شمر در جنگ صفّین، همراه امام علی علیه السلام با امویان جنگید و حتّی مجروح گشت؛(6) امّا

ص:712


1- (1) . أدرَکتُ أصحابَ الأَردِیَةِ المُعَلَّمَةِ وأصحابَ البَرانِسِ مِن أصحابِ السَّواری، إذا مَرَّ بِهِم عُمَرُ بنُ سَعدٍ قالوا: هذا قاتِلُ الحُسَینِ علیه السلام، وذلِکَ قَبلَ أن یَقتُلَهُ (تاریخ دمشق: ج 45 ص 48، تهذیب الکمال: ج 21 ص 359).
2- (2) . إنَّ عَلِیَّ بنَ الحَُسینِ علیه السلام لَمّا اتِیَ بِرَأسِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ ورَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، قالَ: فَخَرَّ ساجِداً، وقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أدرَکَ لی ثاری مِن أعدائی، وجَزَی اللّهُ المُختارَ خَیراً (رجال الکشّی: ج 1 ص 341 ح 203، رجال ابن داوود: ص 277).
3- (3) . لَمّا بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَیهِ اللَّعنَةُ إلَیهِ، وقالَ: لا تُعلِم أحَداً ما مَعَکَ حَتّی یَضَعَ الغَداءَ. فَدَخَلَ وقَد وُضِعَتِ المائِدَةُ، فَخَرَّ زَینُ العابِدینَ علیه السلام ساجِداً، وبَکی وأطالَ البُکاءَ، ثُمَّ جَلَسَ، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أدرَکَ لی بِثَأری قَبلَ وَفاتی (الدعوات: ص 162 ح 449. نیز، ر. ک: العلل، ابن حنبل: ج 1 ص 133 ح 11).
4- (4) . در نام ذی الجوشن، اختلاف است. برخی، او را شُرَحبیل، برخی، عثمان بن نَوفَل و برخی، اوس بن اعوَر دانسته اند (ر. ک: ص 714 ح 1820).
5- (5) . او مبتلا به پیسی بوده است (ر. ک: ص 714 ح 1819).
6- (6) . ر. ک: ص 715 ح 1821.

پس از آن، دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پیوست. گواهیِ وی بر ضدّ حُجر بن عَدی، موجب شهادت این مرد بزرگ در مرج عذرا گردید.(1) او همچنین در پراکندن کوفیان از اطراف مسلم، نقشی مؤثّر داشت(2) و در واقعۀ کربلا موجب شد که ابن زیاد، پیشنهاد عمر بن سعد را نپذیرد و خود، مأموریت ابلاغ پیام تهدیدآمیز عبید اللّه به عمر بن سعد را - که دستور یورش همه جانبه به امام حسین علیه السلام و یارانش، یا واگذاری فرماندهی به شمر بود -، به عهده گرفت.(3) البتّه پس از آن که عمر بن سعد، خود، فرماندهیِ جنگ با امام علیه السلام را پذیرفت، شمر، فرمانده جناح چپ سپاه شد.(4)

شمر، هنگامی که جنگ تن به تن امام حسین علیه السلام را در اوج تنهایی و بی یاوری دید و متوجّه شد که نمی توان امام علیه السلام را در جنگِ تن به تن از پای در آورد، فرمان داد که پیادگان و تیراندازان و سوارکاران، به یکباره بر ایشان یورش برند. نیز پس از آن که امام علیه السلام بر زمین افتاد و خولی از بریدن سر ایشان هراسید، بنا بر برخی از گزارش ها شمر بود که از اسب به پایین آمد و سر مبارک امام علیه السلام را از پیکر، جدا کرد و آن را به وسیلۀ خولی برای عمر بن سعد فرستاد.(5)

شمر همچنین به غلامش دستور داد تا همسر عبد اللّه بن عُمَیر کلبی را به شهادت برساند.(6) نیز در حمله به خیمه ها(7) و سوء قصد به جان امام زین العابدین علیه السلام(8) و بردن اسیران و سرهای مطهّر شهیدان از عراق به سوی دربار شام، نقش اصلی را به عهده داشت.(9)

ص:713


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 270.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 419 (نقشۀ ابن زیاد برای پراکنده کردن مردم از اطراف مسلم).
3- (3) . الإرشاد: ج 2 ص 87؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 414.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 800 (رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی).
5- (5) . الإرشاد: ج 2 ص 111-112. نیز، ر. ک: الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 473.
6- (6) . ر. ک: ص 88 (عبد اللّه بن عمیر کلبی).
7- (7) . الملهوف: ص 173 تاریخ الطبری: ج 5 ص 438 و 450.
8- (8) . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 480، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 38.
9- (9) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 460 و 463، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2631.

جنایات شمر به حدّی بود که امام حسین علیه السلام، او را نفرین نمود.(1) وی در جریان قیام مختار، مجبور به فرار شد؛ امّا در میان راه و در صحرای سوزان میان کوفه و بصره، گرفتار شد و در زد و خوردی کوتاه، زخمی گردید و بر طبق گزارش هایی، در همان جا به قتل رسید.(2) گزارش دیگری هم می گوید: او را اسیر کردند و به سوی مختار فرستادند. مختار هم او را گردن زد و جنازۀ او را در روغن جوشان انداخت.(3)

1819. تاریخ دمشق - به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن -: در کنار دو رودخانۀ کربلا، با حسین علیه السلام بودیم.

ایشان به شمر بن ذی الجوشن نگاه کرد و فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "گویی من سگ سیاه و سفیدی را می بینم که در خون اهل بیتم زبان می زند"».شمر، پیسی داشت.(4)

1820. الإصابة: ذی الجوشن ضِبابی، گفته اند که نامش، اوس بن اعوَر بوده است و مرزبانی، به جزم، همین را نام شمر می داند. نیز گفته اند که نامش شُرَحبیل بن اعوَر بن عمرو بن معاویه است - و این، مشهورتر است - و این معاویه، همان ضِباب بن کِلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعه است.

ابن شاهین پنداشته که نام ذی الجوشن، عثمان بن نَوفَل است و مُسلم، گفته که از صحابه بوده است.

ابو السعادات ابن اثیر گفته: گفته شده که شمر از آن رو لقب «ذی الجوشن» گرفت که وارد بر کسرا (خسرو) شد و او به شمر، جوشنی (زرهی) داد و وی آن را پوشید و شمر، اوّلین عرب زرهپوش بود.

دیگری گفته: از این رو به او «ذی الجوشن» گفته اند که سینه اش برآمده بود. وی چابک سوار و شاعر بود و در رثای برادرش صُمَیل، مرثیه های خوبی سروده است.

من (ابن حَجَر عسقلانی) می گویم: او راوی یک حدیث است که ابو داوود، از طریق ابو اسحاق، از وی نقل کرده است. گفته می شود که: ابو اسحاق از وی، حدیث نشنیده؛ بلکه از پسرش شمر شنیده، و خدا داناتر است.(5)

ص:714


1- (1) . ر. ک: ص 715 ح 1822.
2- (2) . ر. ک: ص 716 ح 1825 و ص 719 ح 1826.
3- (3) . ر. ک: ص 719 ح 1827.
4- (4) . کُنّا مَعَ الحُسَینِ علیه السلام بِنَهرَی کَربَلاءَ، فَنَظَرَ إلی شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ: صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: کَأَنّی أنظُرُ إلی کَلبٍ أبقَعَ یَلَغُ فی دِماءِ أهلِ بَیتی. فَکانَ شِمرٌ أبرَصَ (تاریخ دمشق: ج 23 ص 190 ح 5031 و ج 55 ص 16 ح 11583، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 36).
5- (5) . ذُو الجَوشَنِ الضِّبابِیُّ: قیلَ: اسمُهُ أوسُ بنُ الأَعوَرِ، وبِهِ جَزَمَ المَرزُبانِیُّ، وقیلَ: شُرَحبیلُ - وهُوَ الأَشهَرُ - ابنُ الأَعوَرِ بنِ عَمرِو بنِ مُعاوِیَةَ، وهُوَ ضِبابُ بنُ کِلابِ بنِ رَبیعَةَ بنِ عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ. وزَعَمَ ابنُ شاهینَ أنَّ اسمَهُ عُثمانُ بنُ نَوفَلٍ؛ قالَ مُسلِمٌ: لَهُ صُحبَةٌ. قالَ أبُو السَّعاداتِ ابنُ الأَثیرِ: یُقالُ إنَّهُ لُقِّبَ بِذِی الجَوشَنِ؛ لِأَنَّهُ دَخَلَ عَلی کِسری، فَأَعطاهُ جَوشَناً فَلَبِسَهُ، فَکانَ أوَّلَ عَرَبِیٍّ لَبِسَهُ، وقالَ غَیرُهُ: قیلَ لَهُ ذلِکَ؛ لِأَنَّ صَدرَهُ کانَ ناتِئاً. وکانَ فارِساً شاعِراً لَهُ فی أخیهِ الصُّمَیلِ مَراثٍ حَسَنَةٌ. قُلتُ: ولَهُ حَدیثٌ عِندَ أبی داووُدَ مِن طَریقِ أبی إسحاقَ عَنهُ. ویُقالُ: إنَّهُ لَم یَسمَع مِنهُ، وإنَّما سَمِعَهُ مِن وَلَدِهِ شِمرٍ. وَاللّهُ أعلَمُ (الإصابة: ج 2 ص 342. نیز، ر. ک: التاریخ الکبیر: ج 3 ص 266).

1821. وقعة صفّین - به نقل از مسلم -: ادهَم بن مُحرِز، از یاران معاویه در جنگ صفّین، به جنگ شمر بن ذی الجوشن آمد و میانشان شمشیری رد و بدل شد و ادهم، شمشیری به پیشانی شمر زد که گوشتش را درید و به استخوان رسید. شمر نیز ادهم را زد؛ ولی شمشیرش کارگر نیفتاد. پس به سوی سپاهش باز گشت و آبی نوشید و نیزه ای بر گرفت و آمد، در حالی که این رَجَز را می خواند:

من برای برادرم باهله به عهده گرفته ام

که اگر زود نمردم، ضربه ای بزنم؛

ضربه ای که غوغای جنگ را تمام کند

و همانند مرگ باشد یا کشنده.

آن گاه به ادهم، یورش برد و او را به چهره می شناخت. و ادهم در برابر او محکم ایستاده بود و عقب نشینی نمی کرد. شمر به او ضربه ای زد و او را از اسبش به زیر انداخت. یاران ادهم، دور او حلقه زدند. شمر از ادامۀ درگیری منصرف شد و گفت: این، در برابر آن!(1)

1822. الملهوف: شمر بن ذی الجوشن - که خدا لعنتش کند - به خیمۀ امام حسین علیه السلام یورش برد و با نیزه به آن کوبید و آن گاه گفت: آتش بیاورید تا خیمه را با ساکنانش آتش بزنم!

امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می خواهی تا خانوادۀ مرا بسوزانی؟! خدا به آتش بسوزاندت!».(2)

1823. میزان الاعتدال - به نقل از ابو اسحاق -: شمر با ما نماز می خوانْد و پس از نماز می گفت: خداوندا! تو می دانی که من انسانی شریفم. پس مرا بیامرز.

ص:715


1- (1) . خَرَجَ أدهَمُ بنُ مُحرِزٍ مِن أصحابِ مُعاوِیَةَ بِصِفّینَ إلی شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ، فَاختَلَفا ضَربَتَینِ، فَضَرَبَهُ أدهَمُ عَلی جَبینِهِ، فَأَسرَعَ فیهِ السَّیفُ حَتّی خالَطَ العَظمَ، وضَرَبَهُ شِمرٌ فَلَم یَصنَع سَیفُهُ شَیئاً، فَرَجَعَ إلی عَسکَرِهِ، فَشَرِبَ مِنَ الماءِ، وأخَذَ رُمحاً، ثُمَّ أقبَلَ وهُوَ یَقولُ: إنّی زَعیمٌ لِأَخی باهِلَهْ بِطَعنَةٍ إن لَم أمُت عاجِلَهْ وضَربَةٍ تَحتَ الوَغی فاصِلَهْ شَبیهَةٍ بِالقَتلِ أو قاتِلَهْ ثُمَّ حَمَلَ عَلی أدهَمَ وهُوَ یَعرِفُ وَجهَهُ، وأدهَمُ ثابِتٌ لَهُ لَم یَنصَرِف، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ عَن فَرَسِهِ، وحالَ أصحابُهُ دونَهُ فَانصَرَفَ، فَقالَ شِمرٌ: هذِهِ بِتِلکَ (وقعة صفّین: ص 268؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 5 ص 213).
2- (2) . إنَّ شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ لَعَنَهُ اللّهُ حَمَلَ عَلی فُسطاطِ الحُسَینِ علیه السلام فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَیَّ بِالنّارِ احرِقهُ عَلی مَن فیهِ. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: یَابنَ ذِی الجَوشَنِ، أنتَ الدّاعی بِالنّارِ لِتُحرِقَ عَلی أهلی! أحرَقَکَ اللّهُ بِالنّارِ (الملهوف: ص 173، بحار الأنوار: ج 45 ص 54).

گفتم: چگونه خدا تو را بیامرزد، در حالی که در کشتن پسر پیامبر خدا، دست داشتی؟

گفت: وای بر تو! پس چه کار می کردیم؟! فرماندهانِ ما به ما دستوری دادند و ما هم سرپیچی نکردیم. اگر سرپیچی می کردیم، بدتر از این خرانِ آبکش بودیم.

گفتم: این، عذر زشتی است. فرمانبری، فقط در کار خیر، مُجاز است.(1)

1824. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از هیثم بن خطّاب نَهدی -: از ابو اسحاق سَبیعی شنیدم که می گفت: شمر بن ذی الجوشن، نمی توانست یا نمی خواست با ما نماز بخواند.

پس از نماز می آمد و نماز می خواند و سپس می گفت: خداوندا! مرا بیامرز. من، مردی بزرگوارم و فرومایگان، مرا نزاده اند.

به او گفتم: تو انتخاب بسیار بدی کردی، در آن روز که به سوی کشتن پسر دختر پیامبر خدا شتافتی.

گفت: ای ابو اسحاق! رهایمان کن! اگر ما آن گونه بودیم که تو و یارانت می گویید، بدتر از خرانِ آبکش بودیم.(2)

1825. تاریخ الطبری - به نقل از مسلم بن عبد اللّه ضِبابی، در بارۀ حوادث سال 66 هجری -: وقتی شمر بن ذی الجوشن بیرون آمد، من هم با او بودم، در آن هنگامی که مختار، ما را شکست داد و یمنی ها را در جَبّانةُ السَّبیع کشت و غلامش زِربی را در پی شمر فرستاد و شمر - چنان که اتّفاق افتاد -، او را کشت.

شمر رفت تا به ساتیدَما(3) رسید. از آن جا هم گذشت تا به روستای کَلتانیّه(4) - که در ساحل

ص:716


1- (1) . کانَ شِمرٌ یُصَلّی مَعَنا، ثُمَّ یَقولُ: اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنّی شَریفٌ فَاغفِر لی. قُلتُ: کَیفَ یَغفِرُ اللّهُ لَکَ وقَد أعَنتَ عَلی قَتلِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: وَیحَکَ! فَکَیفَ نَصنَعُ؟ إنَّ امَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم، ولَو خالَفناهُم کُنّا شَرّاً مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ. قُلتُ: إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبیحٌ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِی المَعروفِ (میزان الاعتدال: ج 2 ص 280، لسان المیزان: ج 3 ص 152).
2- (2) . سَمِعتُ أبا إسحاقَ السَّبَیعِیَّ یَقولُ: کانَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الضِّبابِیُّ لا یَکادُ أو لا یَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا، فَیَجیءُ بَعدَ الصَّلاةِ فَیُصَلّی، ثُمَّ یَقولُ: اللّهُمَّ اغفِر لی، فَإِنّی کَریمٌ لَم تَلِدنِی اللِّئامُ. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: إنَّکَ لَسَیِّیءُ الرَّأیِ یَومَ تُسارِعُ إلی قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. قالَ: دَعنا مِنکَ - یا أبا إسحاقَ -، فَلَو کُنّا کَما تَقولُ وأصحابُکَ کُنّا شَرّاً مِنَ الحَمیرِ السَّقّاءاتِ (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 499 ح 459، تاریخ دمشق ج 23 ص 189).
3- (3) . رودخانه ای در نزدیکی ارزن الروم. خسرو پرویز، پادشاه ایران، ایاس بن قبیصۀ طایی را برای جنگ با رومیان به ساتیدما فرستاد (معجم البلدان: ج 3 ص 169. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
4- (4) . ابو یحیی ساجی، این کلمه را در تاریخ بصره، در یادکرد اساوره، به صورت «کَلاتانیّه» ضبط نموده است. این ū منطقه، بین شوش و صیمره یا جایی در همین حدود است. در همین جا بود که شمر بن ذی الجوشن ضبابی که در کشتن حسین بن علی - که خدا از او خشنود باد - شرکت داشت، کشته شد. ابو عمره، او را کشت (معجم البلدان: ج 4 ص 476. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).

رودخانه و در کنار تپّه ای است - رسید. آن گاه [کسی را] به کَلتانیّه فرستاد و مردی عِلج(1) را از آن جا گرفت و او را زد و به او گفت: راه رهایی ات، این است که نامۀ مرا به مُصعَب بن زبیر برسانی.

و در بالای نامه نوشت: به امیر مُصعَب بن زبیر، از شمر بن ذی الجوشن.

مرد عِلج، رفت و وارد روستایی شد که خانه هایی داشت و خانۀ ابو عَمره هم در میان آنها بود.

مختار، ابو عَمره را در آن ایّام به آن روستا فرستاده بود تا آن جا مرکز اسلحه [و کمینگاه] میان تدارکات وی و بصریان باشد. آن مرد عِلج، عِلج دیگری را از آن روستا دید و به او از آزارهای شمر، شِکوه کرد. آن دو ایستاده بودند و حرف می زدند که یکی از دوستان ابو عَمره از کنار آنها گذشت و در دست آن عِلْج، نامه ای را دید که شمر، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجی در بارۀ محلّ اقامت شمر پرسیدند. او جواب داد و معلوم شد که فاصلۀ میان آنها با شمر، تنها سه فرسخ است. پس به سمت او حرکت کردند.

به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم. گفتیم: ای کاش تو امشب، ما را از این جا ببَری! ما در این جا می ترسیم.

گفت: آیا همۀ این نگرانی ها برای این دروغگو (مختار) است؟ به خدا سوگند، من تا سه روز از این جا حرکت نخواهم کرد. خدا دلتان را از وحشت، آکنده سازد!

در آن جایی که ما بودیم، ملخ های بی بالِ کوچک، زیاد بودند. به خدا سوگند، من بین خواب و بیداری بودم که صدای سُم اسب شنیدم و با خود گفتم: این، صدای ملخ است. سپس صدای همهمۀ شدیدتری شنیدم و به هوش آمدم و چشمانم را مالیدم و گفتم: نه! به خدا، این، صدای ملخ نیست.

تا آمدم بلند شوم، آنها از بالای تپّه بر ما مُشرِف شده بودند و تکبیر گفتند و خانه های ما را محاصره نمودند. ما از خانه ها در آمدیم و اسب هایمان را رها کردیم و با پای پیاده می دویدیم. من از کنار شمر می گذشتم و او بُردِ محکم بافت سپیدی به تن داشت. او پیسی داشت و من از روی بُردش، سفیدی پهلویش را می دیدم. او آنها را با نیزه می زد. آنها او را واداشتند که با شتاب، سلاح و لباس هایش را بپوشد. ما گذشتیم و او را رها کردیم.

ص:717


1- (1) . عِلج، در عربی، به مرد تنومند کافر غیرعرب، گفته می شود. برخی از عرب ها، علج را برای هر کافری به کار می برند (المصباح المنیر: ص 425 مادّۀ «علج»).

ساعتی نگذشت که شنیدم کسی می گوید: اللّهُ أکبر! خدا آن پلید را کشت!

مِشرَقی از ابو کَنود عبد الرحمان بن عُبَید، نقل کرد که: به خدا سوگند، من بودم که آن نامه را با عِلج دیدم و او را پیش ابو عَمره آوردم و من بودم که شمر را کشتم.

گفتم: آیا آن شب شنیدی که چیزی بگوید؟

گفت: آری. او با ما درگیر شد و ما را ساعتی با نیزه اش زد و بعد، نیزه اش را کناری انداخت و وارد خانه اش شد. سپس شمشیر برداشت و پیش ما آمد، در حالی که می گفت:

آنان را از نعرۀ بلند شیر، خبردار کردم

که ریختی خشن دارد و پشت را به خاک می مالد.

در هیچ روزی دیده نشد که از دشمن فرار کند

مگر دشمنی که چنین جنگجو و یا کشنده است.

آنان را سخت می زند و عامل را سیراب می کند.(1)

ص:718


1- (1) . لَمّا خَرَجَ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ وأنَا مَعَهُ حینَ هَزَمَنَا المُختارُ، وقَتَلَ أهلَ الیَمَنِ بِجَبّانَةَ السَّبیَعِ، ووَجَّهَ غُلامَهُ زِربِیّاً فی طَلَبِ شِمرٍ، وکانَ مَن قَتلِ شِمرٍ إیّاهُ ما کانَ، مَضی شِمرٌ حَتّی یَنزِلَ ساتیدَما، ثُمَّ مَضی حَتّی یَنزِلَ إلی جانِبِ قَریَةٍ یُقالُ لَهَا: الکَلتانِیَّةُ عَلی شاطِئِ نَهرٍ إلی جانِبِ تَلٍّ، ثُمَّ أرسَلَ إلی تِلکَ القَریَةَ، فَأَخَذَ مِنها علِجاً فَضَرَبَهُ. ثُمَّ قالَ: النَّجاءَ بِکِتابی هذا إلَی مُصعَبِ بنِ الزُّبَیرِ، وکَتَبَ عُنوانَهُ: لِلأَمیرِ مُصعَبِ بنِ الزُّبَیرِ مِن شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ. قالَ: فَمَضَی العِلجُ حَتّی یَدخُلَ قَریَةً فیها بُیوتٌ وفیها أبو عَمرَةَ، وقَد کانَ المُختارُ بَعَثَهُ فی تِلکَ الأَیّامِ إلی تِلکَ القَریَةِ؛ لِتَکونَ مَسلَحَةً فیما بَینَهُ وبَینَ أهلِ البَصرَةِ، فَلَقِیَ ذلِکَ العِلجُ عِلجاً مِن تِلکَ القَریَةِ، فَأَقبَلَ یَشکو إلَیهِ ما لَقِیَ مِن شِمرٍ، فَإِنَّهُ لَقائِمٍ مَعَهُ یُکَلِّمُهُ إذ مَرَّ بِهِ رَجُلٌ مِن أصحابِ أبی عَمرَةَ، فَرَأَی الکِتابَ مَعَ العِلجِ، وعُنوانُهُ لِمُصعَبٍ مِن شِمرٍ، فَسَأَلُوا العِلجَ عَن مَکانِهِ الَّذی هُوَ بِهِ فَأَخبَرَهُم، فَإِذا لَیسَ بَینَهُم وبَینَهُ إلّاثَلاثَةُ فَراسِخَ، قالَ: فَأَقبَلوا یَسیرونَ إلَیهِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی مُسلِمُ بنُ عَبدِ اللّهِ: وأنَا وَاللّهِ مَعَ شِمرٍ تِلکَ اللَّیلَةَ، فَقُلنا: لَو أنَّکَ ارتَحَلتَ بِنا مِن هذَا المَکانِ، فَإِنّا نَتَخَوَّفُ بِهِ، فَقالَ: أوَ کُلُّ هذا فَرَقاً مِنَ الکَذّابِ! وَاللّهِ لا أتَحَوَّلُ مِنهُ ثَلاثَةَ أیّامٍ، مَلَأَ اللّهُ قُلوبَکُم رُعباً! قالَ: وکانَ بِذلِکَ المَکانِ الَّذی کُنّا فیهِ دَبیً کَثیرٌ، فَوَاللّهِ، إنّی لَبَینَ الیَقظانِ وَالنّائِمِ إذ سَمِعتُ وَقَعَ حَوافِرِ الخَیلِ، فَقُلتُ فی نَفسی: هذا صَوتُ الدَّبی، ثُمَّ إنّی سَمِعتُهُ أشَدَّ مِن ذلِکَ، فَانتَبَهتُ ومَسَحتُ عَینَیَّ، وقُلتُ: لا وَاللّهِ ما هذا بِالدَّبی. قالَ: وذَهَبتُ لِأَقومَ، فَإِذا أنَا بِهِم قَد أشرَفوا عَلَینا مِنَ التَّلِّ، فَکَبَّروا، ثُمَّ أحاطوا بَأَبیاتِنا، وخَرَجنا نَشتَدُّ عَلی أرجُلِنا، وتَرَکنا خَیلَنا. قالَ: فَأَمُرُّ عَلی شِمرٍ وأنَّهُ لَمُتَّزِرٍ بِبُردٍ مُحَقَّقٍ، وکانَ أبرَصَ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلی بَیاضِ کَشحَیهِ مِن فَوقِ البُردِ، فَإِنَّهُ لَیُطاعِنُهُم بِالرُّمحِ، قَد أعجَلوهُ أن یَلبِسَ سِلاحَهُ وثِیابَهُ، فَمَضَینا وتَرَکناهُ. قالَ: فَما هُوَ إلّاأن أمَعنتُ ساعَةً، إذ سَمِعتُ: اللّهُ أکبَرُ، قَتَلَ اللّهُ الخَبیثَ. قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنی المِشرَقِیُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عُبَیدٍ أبِی الکَنودِ: أنَا واَللّهِ، صاحِبُ الکِتابِ الَّذی رَأَیتُهُ مَعَ العِلجِ، وأتَیتُ بِهِ أبا عَمرَةَ، وأنَا قَتَلتُ شِمراً، قالَ: قُلتُ: هَل سَمِعتَهُ یَقولُ شَیئاً لَیلَتَئِذٍ؟ قالَ: نَعَم، خَرَجَ عَلَینا، فَطاعَنَنا بِرُمحِهِ ساعَةً، ثُمَّ ألقی رُمحَهُ، ثُمَّ دَخَلَ بَیتَهُ، فَأَخَذَ سَیفَهُ، ثُمَّ خَرَجَ عَلَینا وهُوَ یَقولُ: نَبَّهتُمُ لَیثَ عَرینٍ باسِلا جَهماً مُحَیّاهُ یَدُقُّ الکاهِلا لَم یُرَ یَوماً عَن عَدُوٍّ ناکِلا إلّا کَذا مُقاتِلاً أو قاتِلا یُبرِحُهُم ضَرباً ویُروِی العامِلا (تاریخ الطبری: ج 6 ص 52، تاریخ دمشق: ج 23 ص 190).

1826. الأخبار الطِّوال: احمر بن سَلیط، با سپاه، حرکت کرد تا به مَذار رسید. شمر بن ذی الجوشن هم به خاطر سرزنش بصریان، به جای فرار به بصره، به سمت مَذار آمد. احمر بن سَلیط، به جایی که شمر، در آن سنگر گرفته بود، پنجاه سوار فرستاد و پیشاپیشِ آنها نیز مردی نبطی بود که بلدچی آنها بود و این، در شبی مهتابی بود.

شمر، همین که فهمید آنهایند، اسبش را خواست و سوار شد و هر کس هم که همراهش بود، سوار شد تا بگریزند. سپاهیان احمر به آنها رسیدند و با آنان جنگیدند و شمر و همراهانش را کشتند و سرهایشان را جدا کردند و پیش احمر بن سلیط بُردند. او نیز سرها را برای مختار فرستاد و مختار، سر شمر را به مدینه برای محمّد بن حنفیّه فرستاد.(1)

1827. الأمالی، طوسی - به نقل از مدائنی، از راویانش -: مختار، شمر بن ذی الجوشن را خواست. شمر به بیابان گریخت. خبر فرار او را به ابو عَمره رساندند. ابو عَمره با تعدادی از یارانش در پی شمر روان شد و او با آنها جنگ سختی کرد و زخمی شد و همین باعث ناتوانی او گردید، تا این که ابو عَمره او را دستگیر کرد و برای مختار فرستاد.

مختار، گردن او را زد و روغنی را در دیگی به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت.

یکی از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب، سر و صورت او را زیر پا انداخت و لگد کرد.(2)

ص:719


1- (1) . سارَ أحمَرُ بنُ سَلیطٍ فِی الجُیوشِ حَتّی وافَی المَذارَ، وقَد انصَرَفَ إلَیها شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ أنَفَةً مِن أن یَأتِیَ البَصرَةَ هارِباً، فَیَشمَتوا بِهِ، فَوَجَّهَ أحمَرُ بنُ سَلیطٍ إلَی المَکانِ الَّذی کانَ مُتَحَصِّناً فیهِ خَمسینَ فارِساً، وأمامَهُم نَبَطِیٌّ یَدُلُّهُم عَلَی الطّریقِ، وذلِکَ فی لَیلَةٍ مُقمِرَةٍ. فَلَمّا أحَسَّ بِهِم، دَعا بِفَرَسِهِ فَرَکِبَهُ، ورَکِبَ مَن کانَ مَعَهُ لِیَهرَبوا، فَأَدرَکَهُمُ القَومُ، فَقاتَلوهُم، فَقُتِلَ شِمرٌ وجَمیعُ مَن کانَ مَعَهُ، وَاحتَزّوا رُؤوسَهُم، فَأَتَوا بِها أحمَرَ بنَ سَلیطٍ، فَوَجَّهَها إلَی المُختارِ، فَوَجَّهَ المُختارُ بِرَأسِ شِمرٍ إلی مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِیَّةِ بِالمَدینَةِ (الأخبار الطوال: ص 305).
2- (2) . طَلَبَ المُختارُ شِمرَ بنَ ذِی الجَوشَنِ، فَهَرَبَ إلَی البادِیَةِ، فَسُعِیَ بِهِ إلی أبی عَمرَةَ، فَخَرَجَ إلَیهِ مَعَ نَفَرٍ مِن أصحابِهِ، فَقاتَلَهُم قِتالاً شَدیداً، فَأَثخَنَتهُ الجِراحَةُ، فَأَخَذَهُ أبو عَمرَةَ أسیراً وبَعَثَ بِهِ إلَی المُختارِ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وأغلی لَهُ دُهناً فی قِدرٍ وقَذَفَهُ فیها فَتَفَسَّخَ، ووَطِئَ مَولیً لِآلِ حارِثَةَ بنِ مُضَرِّبٍ وَجهَهُ ورَأسَهُ (الأمالی، طوسی: ص 244 ح 424، بحار الأنوار: ج 45 ص 338 ح 2).
5/6 حُصَین بن نُمَیر

ابو عبد الرحمان حُصَین بن نُمَیر بن نائل کِندی سَکونی، از اهالی حِمص (از شهرهای مهمّ شام) و امیر آن بود. او در جنگ صفّین، فرماندهی لشکر حِمص را در سپاه معاویه به عهده داشت(1). او از شخصیت های بارز حکومت بنی امیّه و فرمانده نگهبانان و معاون ابن زیاد بود و از سوی ابن زیاد، مناطق قادسیّه، خَفّان و قُطقُطانه را زیر نظر داشت.

او عامل دستگیری قیس بن مُسهِر (فرستادۀ امام حسین علیه السلام) و عبد اللّه بن یَقطُر بود(2). حُصَین، در کربلا حضور داشت و روز عاشورا، فرماندهی تیراندازان لشکر عمر بن سعد را به عهده داشت و با تیراندازانش، یاران امام علیه السلام را تیرباران کرد و اسبان آنها را کشت و زمینه را برای یورش نهایی و گروهیِ سپاه ابن سعد به سپاه امام علیه السلام فراهم کرد.(3)

حُصَین، شخصاً در برخی درگیری ها شرکت داشت و در شهادت حبیب بن مُظاهر، نقش داشت.(4) او همان کسی است که در روز عاشورا به امام علیه السلام تیراندازی کرد و تیر به دندان های شریف ایشان خورد و بدین ترتیب، مانع آب خوردن امام علیه السلام شد.(5) حُصَین، پس از پایان جنگ، هفده سر را با افراد تحت فرمانش به کوفه برد.(6)

وی پس از واقعۀ کربلا نیز در واقعۀ حَرّه، جانشین مُسلم بن عُقْبه، فرمانده خونریز سپاه جنایتکار شام، در مدینه شد و پس از مرگ او، سپاه را به سمت مکّه سوق داد و در درگیری اش با عبد اللّه بن زبیر، کعبه را به آتش کشید.(7) سپس به عراق باز گشت و در سرکوب «قیام توّابین» به

ص:720


1- (1) . تاریخ دمشق: ج 14 ص 382.
2- (2) . الإرشاد: ج 2 ص 69-71. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 632 (نامۀ امام علیه السلام به مردم کوفه از منزلگاه حاجِردر بطن الرُّمّة و شهادت فرستادۀ امام علیه السلام).
3- (3) . الإرشاد: ج 2 ص 104. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 838 (شدّت جنگ در نیمۀ روز).
4- (4) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 17-19، تاریخ الطبری: ج 5 ص 439.
5- (5) . ر. ک: ص 259 (امام علیه السلام در پی آب) و ص 266 (اصابت تیری بر دهان امام علیه السلام).
6- (6) . ر. ک: ص 381 (بُرده شدن سرها به وسیلۀ قبیلۀ قاتل).
7- (7) . تاریخ دمشق: ج 14 ص 386.

رهبری سلیمان بن صُرَدِ خُزاعی، شرکت جست.(1)

او، سرانجام پس از قیام مختار، در جنگ با ابراهیم بن مالک اشتر - که از سران سپاه مختار بود - کشته شد. ابراهیم، جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه و سپس برای ابن زبیر به مکّه فرستاد. سر او را در مکّه و مدینه آویزان کردند تا عبرت دیگران باشد.(2)

گفتنی است که برخی از جنایت های یاد شده، در تعدادی از منابع، به حُصَین بن تمیم بن اسامة بن زُهَیر بن دُرَیدِ تمیمی، نسبت داده شده است. در این باره باید گفت که امکان ندارد این شخص، با شخصی که ما شرح حال او را بازگو می کنیم (حُصَین بن نُمَیر)، یکی باشد و احتمال دارد که نام او دستکاری یا تصحیف شده باشد، یا در نسبت دادن جنایت ها، خَلطْ صورت گرفته باشد.(3) آنچه مسلّم است، این است که حُصَین بن نُمَیر، یکی از فرماندهان اصلی و تَرازِ اوّل سپاه بنی امیّه در جنگ صفّین، واقعۀ عاشورا، واقعۀ حَرّه، حادثۀ مکّه و نیز جنگ با توّابین و مختارِ ثقفی بوده است.

1828. تاریخ دمشق: حُصَین بن نُمَیر بن نائل بن لَبید بن جِعثِنَة بن حارث بن سَلَمَة بن شُکامة بن شبیب بن سَکون بن اشرَس بن کِنده، و او، ثَور بن عُفَیر بن عَدی بن حارث، ابو عبد الرحمان کِندی و سپس سَکونی، از مردم حِمْص است. از بلال، روایت کرده و پسرش یزید بن حُصَین، از او روایت کرده است.

وقتی معاویه عازم صفّین شد، حُصَین در دمشق بود و با معاویه همراه شد. وی در جنگ با رومیان از سوی یزید بن معاویه، فرمانده و امیر لشکر حِمْص بود. او در سپاهی بود که یزید از دمشق برای مبارزه با اهل مدینه و جنگ با اهل حَرّه فرستاد و مسلم بن عُقبه، مشهور به «مُسرِف (خونریز)»، او را جانشین خود در سپاه قرار داد.

وی با ابن زبیر جنگید و وقتی برای خلافت مروان بن حکم بیعت شد، او در جابیه(4) بود.(5)

ص:721


1- (1) . ذوب النُّضار: ص 87، بحار الأنوار: ج 45 ص 360.
2- (2) . الأخبار الطوال: ص 295؛ تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 259.
3- (3) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 10 ص 14، جمهرة أنساب العرب: ص 228.
4- (4) . روستایی از توابع دمشق که در آن، با مروان، بیعت شد (معجم البلدان: ج 2 ص 91).
5- (5) . حُصَینُ بنُ نُمَیرِ بنِ نائِلِ بنِ لَبیدِ بنِ جِعثِنَةَ بنِ الحارِثِ بنِ سَلَمَةَ بنِ شُکامَةَ بنِ شَبیبِ بنِ السَّکونِ بنِ أشرَسَ بنِ کِندَةَ، وهُوَ ثَورُ بنُ عُفَیرِ بنِ عَدِیِّ بنِ الحارِثِ أبو عَبدِ الرَّحمنِ الکِندِیُّ، ثُمَّ السَّکونِیُّ مِن أهلِ حِمصٍ، رَوی عَن بِلالٍ، رَوی عَنهُ ابنُهُ یَزیدُ بنُ حُصَینٍ. وکانَ بِدِمَشقَ حینَ عَزَمَ مُعاوِیَةُ عَلَی الخُروجِ إلی صِفّینَ وخَرَجَ مَعَهُ، ووَلِیَ الصّائِفَةَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وکانَ أمیراً عَلی جُندِ حِمصٍ، وکانَ فِی الجَیشِ الَّذی وَجَّهَهُ یَزیدُ إلی أهلِ المَدینَةِ مِن دِمَشقَ لِقِتالِ أهلِ الحَرَّةِ، وَاستَخلَفَهُ مُسلِمُ بنُ عُقبَةَ - المَعروفُ بِمُسرِفٍ - عَلَی الجَیشِ، وقاتَلَ ابنَ الزُّبَیرِ، وکانَ بِالجابِیَةِ حینَ عُقِدَت لِمَروانَ بنِ الحَکَمِ الخِلافَةُ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 382).

1829. الأخبار الطّوال - در گزارش جنبش مختار -: ابراهیم بن اشتر، بر آنان یورش برد و بسیاری از آنان را کشت. شامیان، شکست خوردند. ابراهیم، آنان را تعقیب نمود و تا شب به کشتار آنان ادامه داد و امیر آنان، حُصَین بن نُمَیر - که از قاتلان حسین علیه السلام بود - و شُرَحبیل بن ذی الکِلاع و بزرگان شام را کشت.(1)

1830. تاریخ دمشق - به نقل از محمّد بن اسماعیل -: مُصعَب بن زُبَیر، مختار را سوزاند و ابراهیم بن اشتر، عبید اللّه بن زیاد و حُصَین بن نُمَیر سَکونی را. عبد الملک بن مروان، وقتی جنازۀ پسر اشتر را آوردند، به غلام حُصَین بن نُمَیر گفت: بسوزانش، همان طور که آقای تو را سوزاند...!

احمد بن محمّد بن عیسی بغدادی در حمص گفت: از طبقۀ قدیم اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله، حُصَین بن نُمَیر سَکونی را درک کردم که خلفا، وی را در حالی که اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله زنده بودند، به کارگزاری برگزیدند. وی به سال 66 [هجری]، در سال [جنگ] خازِر،(2) با عبید اللّه بن زیاد، کشته شد.(3)

1831. تاریخ دمشق - به نقل از یعقوب بن سُفیان -: در چنین روزی، در سال 67 [هجری]، حُصَین بن نُمَیر کشته شد.... ابو سلیمان بن زُبَر به ما خبر داد و گفت: در بارۀ سال 66، گفته اند که: در آن، عبید اللّه بن زیاد و حُصَین بن نُمَیر کشته شدند. ابراهیم بن اشتر، آنها را کشت و سرشان را برای مختار فرستاد. مختار هم آن سرها را برای ابن زبیر فرستاد و آنها در مدینه و مکّه آویخته شدند.(4)

ص:722


1- (1) . وحَمَلَ عَلَیهِم إبراهیمُ بنُ الأَشتَرِ، فَأَکثَرَ فیهِمُ القَتلَ، وَانهَزَمَ أهلُ الشّامِ، فَأَتبَعَهُم إبراهیمُ یَقتُلُهُم إلَی اللَّیلِ، وقَتَلَ أمیرَهُمُ الحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ - وکانَ مِن قَتَلَةِ الحُسَینِ - وشُرَحبیلَ بنَ ذِی الکِلاعِ، وعُظَماءَ أهلِ الشّامِ (الأخبار الطوال: ص 295).
2- (2) . خازِر، رودی است میان اربیل و موصل؛ همان جایی که در آن، عبید اللّه بن زیاد و ابراهیم بن اشتر، درگیر شدند (معجم البلدان: ج 2 ص 337. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
3- (3) . أحرَقَ مُصعَبُ بنُ الزُّبَیرِ المُختارَ، وأحرَقَ إبراهیمُ بنُ الأَشتَرِ عُبَیدَ اللّهِ بنَ زیادٍ وحُصَینَ بنَ نُمَیرٍ السَّکونِیَّ، فَقالَ عَبدُ المَلِکِ بنِ مَروانَ - واُتِیَ بِجَسَدِ ابنِ الأَشتَرِ - لِمَولیً لِحُصَینِ بنِ نُمَیرٍ: حَرِّقُه کَما حَرَّقَ مَولاکَ.... أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عیسَی البَغدادِیُّ بحِمصٍ قالَ: فی طَبَقَةٍ قَدیمَةٍ أدرَکتُ أصحابَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِنهُم حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ السَّکونِیُّ، استَعمَلَهُ الخُلَفاءُ وأصحابُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أحیاءٌ، قُتِلَ فی سَنَةِ سِتًّ وسِتّینَ عامَ الخازِرِ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 388، التاریخ الصغیر: ج 1 ص 177).
4- (4) . وقُتِلَ فی هذَا الیَومِ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ، یَعنی فی سَنَةِ سَبعٍ وسِتّینَ... أخبَرَنا أبو سُلَیمانَ بنُ زُبَرَ، قالَ: سَنَةُ سِتٍّ وسِتّینَ، قالوا: قُتِلَ بِها عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ وَالحُصَینُ بنُ نُمَیرٍ، وَلِیَ قَتلَهُما إبراهیمُ بنُ الأَشتَرِ، فَبَعَثَ بِرُؤوسِهِم إلَی المُختارِ، فَبَعَثَ بِها إلَی ابنِ الزُّبَیرِ، فَنُصِبَت بِالمَدینَةِ ومَکَّةَ (تاریخ دمشق: ج 14 ص 389، البدایة و النهایة: ج 8 ص 286).

1832. تاریخ دمشق - به نقل از ابو سَلَمه سعید بن یزید -: مختار، سرِ ابن زیاد و سرهای تعدادی از اشراف شام، از جمله حُصَین بن نُمَیر کِندی - که با ابن زبیر جنگید و برای او مَنجنیقْ نصب کرد - را برای ابن زبیر فرستاد. ابن زبیر گفت: سر هر یک از آنها را در همان جایی بیاویزید که از آن جا ما را سنگباران کردند.(1)

6/6 عمرو بن حَجّاج

عمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزیز بن کعب مَذحِجی زُبَیدی، از سران کوفه و شوهر خواهر هانی بن عروه بود.(2) وی از جمله کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد؛(3) ولی پس از اندک زمانی، تغییر موضع داد و از یاران ابن زیاد شد، تا جایی که ابن زیاد، او را به فرماندهی جناح راست سپاه عمر بن سعد در کربلا برگزید.(4) او در کربلا با سوارانش، آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست و با عبّاس علیه السلام جنگید(5) و در روز عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسین علیه السلام تحریک کرد.

او راه چیره شدن بر یاران دلیر و جنگجوی امام حسین علیه السلام را سنگباران کردن آنان و تاختن یکباره بر آنها، و نه مبارزه و درگیریِ تن به تن دانست و این نقشه را با موافقت عمر بن سعد، عملی ساخت(6) و خود با لشکرش بر جناح چپ لشکر امام علیه السلام - که فرماندهی آن با مُسلم بن عَوسَجه بود - یورش برد و مسلم در این یورش، نقش بر زمین شد.(7)

عمرو بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسین علیه السلام توهین کرد و ایشان را «خارجی (خارج

ص:723


1- (1) . بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ ابنِ زِیادٍ ورُؤوسِ النّاسِ مِن أشرافِ أهلِ الشّامِ، فیهِم حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ الکِندِیُّ، وکانَ فیمَن قاتَلَ ابنَ الزُّبَیرِ ونَصَبَ عَلَیهِ القَذّافَ، فَقالَ ابنُ الزُّبَیرِ: انصِبوا رَأسَ کُلِّ رَجُلٍ مِنهُم عِندَ قَذّافَتِهِ الَّتی کانَ یَرمینا بِها (تاریخ دمشق: ج 14 ص 388).
2- (2) . نسب معدّ: ج 1 ص 327.
3- (3) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 353. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 304 (نامۀ کوفیان به امام علیه السلام و دعوت او به قیام).
4- (4) . او، با این که شوهرخواهر هانی بن عروه بود، ولی با ابن زیاد، همکاری کرد و با دادن خبر دروغین سلامت هانی، مانع یورش قبیلۀ مَذحِج به قصر ابن زیاد شد (ر. ک: ج 1 ص 399 (گرفتار شدن هانی و ماجراهای او) و ص 800 (رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی)).
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 748 (نقش عبّاس علیه السلام در رساندن آب به لشکر امام علیه السلام).
6- (6) . الإرشاد: ج 2 ص 103. نیز، ر. ک: همین شهات نامه: ج 1 ص 837 (قوّت جنگی یاران امام علیه السلام).
7- (7) . همان. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 104 (مسلم بن عوسجه).

شده از دین)» نامید.(1) او پس از واقعۀ عاشورا، از جملۀ حاملان سرهای شهدا به کوفه بود.(2)

عمرو، سرانجام، در قیام مختار، فرار کرد و بنا به گزارشی، به نفرین امام حسین علیه السلام گرفتار شد و از شدّت تشنگی، در بیابان، هلاک گردید(3) و بنا به گزارشی دیگر، در دو راهی کوفه و بصره ناپدید شد و دیگر هیچ کس، او را ندید.(4)

1833. نسبُ مَعَدّ: عمرو بن حَجّاج بن عبد اللّه بن عبد العزیز بن کعب، از اشراف قبیلۀ مَذحِج در کوفه بود.(5)

1834. تاریخ الطبری - به نقل از عامر شَعبی، در یادکرد قیام مختار -: عمرو بن حَجّاج زُبَیدی - که از حاضران در صحنۀ کشته شدن حسین علیه السلام بود - از خانه بیرون آمد و سوار بر مرکبش شد و رفت و راه شَراف و واقصه را در پیش گرفت و تا کنون دیده نشده و معلوم نشد که زمین، او را بلعید و یا به تیر آسمانی (غیبی)، گرفتار آمد.(6)

1835. البدایة و النهایة - در بیان رخدادهای سال 66 هجری -: عمرو بن حَجّاج زُبَیدی - که از جمله حاضران در صحنۀ کشته شدن حسین علیه السلام بود - گریخت و معلوم نشد که به کدام سرزمین رفت.(7)

1836. البدایة و النهایة: یاران عمر بن سعد، مانع دستیابی یاران حسین علیه السلام به آب شدند. در گُردان آنان، عمرو بن حَجّاج بود و حسین علیه السلام آنها را به دچار شدن به تشنگی، نفرین کرد. این مرد، از شدّت تشنگی مُرد.(8)

1837. الأخبار الطوال: عمرو بن حَجّاج - که از سران قاتلان حسین علیه السلام بود - گریخت و قصد عزیمت به بصره را داشت که از سرزنش بصریان ترسید و راهش را به سوی سَراف، کج کرد. ساحل نشینان، به وی گفتند: از پیش ما برو که ما از مختار، بیمناکیم.

او هم از پیش آنها رفت و آنان خود را سرزنش کردند و گفتند: کار بدی کردیم!

ص:724


1- (1) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 435. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 838 (شدّت جنگ در نیمۀ روز).
2- (2) . الملهوف: ص 189. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 382 (بر سرِ نیزه بردن سرها).
3- (3) . ر. ک: ح 1837.
4- (4) . ر. ک: ح 1834.
5- (5) . عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ عَبدِ العَزیزِ بنِ کَعبٍ، کانَ مِن أشرافِ مَذحِجَ بِالکوفَةِ (نسب معدّ: ج 1 ص 327).
6- (6) . خَرَجَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ - وکانَ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام - فَرَکِبَ راحِلَتَهُ، ثُمَّ ذَهَبَ عَلَیها، فَأَخَذَ طَریقَ شَرافِ وواقِصَةَ، فَلَم یُرَ حَتّی السّاعَةِ، ولا یُدری أرضٌ بَخَسَتهُ، أم سَماءٌ حَصَبَتهُ! (تاریخ الطبری: ج 6 ص 52).
7- (7) . هَرَبَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ الزُّبَیدِیُّ، وکانَ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَلا یُدری أینَ ذَهَبَ مِنَ الأَرضِ! (البدایة و النهایة: ج 8 ص 270).
8- (8) . وجَعَلَ أصحابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ یَمنَعونَ أصحابَ الحُسَینِ علیه السلام مِنَ الماءِ، وعَلی سَرِیَّةٍ مِنهُم عَمرُو بنُ الحَجّاجِ، فَدَعا عَلَیهِم بِالعَطَشِ، فَماتَ هذَا الرَّجُلُ مِن شِدَّةِ العَطَشِ (البدایة و النهایة: ج 8 ص 175).

پس عدّه ای از آنها سوار بر مرکب هایشان در جستجوی وی برآمدند تا وی را برگردانند؛ ولی او وقتی آنها را از دور دید، گمان کرد که یاران مختارند. پس به بی راهه ای در ریگستان، به جایی به نام بُیَیضه روی آورد و این، در هوایی بسیار داغ بود. بُیَیضه در میان آبادی های بنی کلب و بنی طَی قرار داشت. او در آن جا اندکی خوابید و تشنگی، او و همراهانش را از پای در آورد.(1)

7/6 احبَش بن مَرثَد

احبَش بن مَرثَد بن عَلقَمة بن سَلامۀ حَضرَمی - که در برخی منابع از او به «اَخنَس» یاد می کنند -، از سواران سپاه عمر بن سعد و از جمله ده نفری است که به درخواست عمر بن سعد، بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام اسب تاختند. بنا بر گزارشی، احبش، همان کسی است که عمامۀ امام حسین علیه السلام را به غارت بُرد.(2)

پس از واقعۀ عاشورا، او در صحنۀ جنگ، ایستاده بود که تیری از کمان، رها شد - و پرتاب کننده اش معلوم نشد - و به وی خورد و قلبش را شکافت و مُرد.(3)

1838. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: عمر بن سعد در میان یارانش بانگ برداشت که: چه کسی حاضر است اسبش را بر جنازۀ حسین بتازاند؟

ده نفر، اعلام آمادگی کردند، از جمله:... احبَش بن مَرثَد بن علقمة بن سلامۀ حضرمی. آنان آمدند و اسبانشان را بر جنازۀ حسین علیه السلام تاختند و پشت و سینۀ ایشان را خُرد کردند.

شنیدم که پس از گذشت مدّتی از آن واقعه، تیری ناشناخته به احبش بن مرثد - که در میدان

ص:725


1- (1) . وهَرَبَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ - وکانَ مِن رُؤَساءِ قَتَلَةِ الحُسَینِ علیه السلام - یُریدُ البَصرَةَ، فَخافَ الشَّماتَةَ، فَعَدَلَ إلی سَرافِ. فَقالَ لَهُ أهلُ الماءِ: ارحَل عَنّا، فَإِنّا لا نَأمَنُ المُختارَ. فَارتَحَلَ عَنهُم، فَتَلاوَموا وقالوا: قَد أسَأنا. فَرَکِبَت جَماعَةٌ مِنهُم فی طَلَبِهِ لِیَرُدّوهُ، فَلَمّا رَآهُم مِن بَعیدٍ ظَنَّ أنَّهُم مِن أصحابِ المُختارِ، فَسَلَکَ الرَّملَ فی مَکانٍ یُدعَی البُیَیضَةَ، وذلِکَ فی حَمارَّةِ القَیظِ، وهِیَ فیما بَینَ بِلادِ کَلْبٍ وبِلادِ طَیِّیٍ، فَقالَ فیها، فَقَتَلَهُ ومَن مَعَهُ العَطَشُ (الأخبار الطوال: ص 303).
2- (2) . ر. ک: ص 330 (تاراج کردن وسایل امام علیه السلام) و ص 308 (اسب دواندن بر پیکر مطهّر امام علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ح 1838.

جنگی ایستاده بود - اصابت کرد و قلبش را شکافت و او مُرد.(1)

1839. الملهوف: عمامۀ امام حسین علیه السلام را احبش بن مرثد بن علقمۀ حضرمی - که خدا لعنتش کند - گرفت. و گفته شده جابر بن یزید اودی - که لعنت خدا بر او باد - آن را گرفت و با آن، دستار بست و کم عقل شد.2

8/6 اسحاق بن حَیوۀ حَضرَمی

اسحاق بن حَیوۀ حضرمی، از سوارانی است که داوطلبانه به دعوت عمر بن سعد، بر پیکر پاک امام حسین علیه السلام اسب تاختند.(2) او همچنین پیراهن امام علیه السلام را به غارت برد و چون آن را پوشید، به پیسی مبتلا شد و مویش ریخت.(3) مختار ثقفی، او را دستگیر کرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاکت رسید.(4) گفتنی است که در برخی منابع، نام پدر اسحاق، «حَوبة»، «حَویّة» و «حَویّ»(5) نیز ذکر شده است. همچنین برخی منابع، همین مطالب را به جَعوَنۀ حضرمی، جعفر بن وَبْر حضرمی و جَعوَبة بن حَویّۀ حضرمی، نسبت داده اند که احتمال تصحیف در آنها فراوان است.(6)

1840. تاریخ الطبری - به نقل از حمید بن مسلم -: عمر بن سعد در میان یارانش بانگ زد که: چه کسی حاضر است بر بدن حسین، اسب بتازد؟

ده نفر، اعلام آمادگی کردند و از جمله، اسحاق بن حَیوۀ حضرمی بود و او همان کسی است که پیراهن حسین علیه السلام را کند و بعدها به پیسی مبتلا شد.(7)

ص:726


1- (1) . إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادی فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ ویوطِئُهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ، مِنهُم:... أحبَشُ بنُ مَرثَدِ بنِ عَلقَمَةَ بنِ سَلامَةَ الحضَرَمِیُّ، فَأَتَوا فَداسُوا الحُسَینَ علیه السلام بِخُیولِهِم، حَتّی رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ، فَبَلَغَنی أنَّ أحبَشَ بنَ مَرثَدٍ بَعدَ ذلِکَ بِزَمانٍ أتاهُ سَهمٌ غَربٌ، وهُوَ واقِفٌ فی قِتالٍ، فَفَلَقَ قَلبَهُ، فَماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454؛ مثیر الأحزان: ص 78).
2- (3) . ر. ک: ص 308 (اسب دواندن بر پیکر امام علیه السلام).
3- (4) . ر. ک: ص 303 (تاراج کردن وسایل امام علیه السلام).
4- (5) . ر. ک: ص 727 ح 1841.
5- (6) . ر. ک: ص 727 ح 1841 و 1842.
6- (7) . ر. ک: ص 727 ح 1843 و ح 1844.
7- (8) . إنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ نادی فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ ویوطِئُهُ فَرَسَهُ؟ فَانتَدَبَ عَشَرَةٌ، مِنهُم: إسحاقُ بنُ ū حَیَوةَ الحَضرَمِیُّ، وهُوَ الَّذی سَلَبَ قَمیصَ الحُسَینِ علیه السلام، فَبَرِصَ بَعدُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، أنساب الأشراف: ج 3 ص 410).

1841. الملهوف: عمر بن سعد در میان یارانش بانگ زد که: چه کسی آماده است تا بر پشت حسین، اسب بتازد؟

ده تن از آنان، اعلام آمادگی کردند و از جملۀ آنان، اسحاق بن حَوَبه بود که پیراهن امام علیه السلام را به غارت برد.... آنان با سُم اسبان بر حسین علیه السلام اسب تاختند و کمر و سینۀ امام علیه السلام را خُرد و خمیر کردند....

ابو عمر زاهد گفته است: به آن ده تن، نگاه کردیم و دیدیم همه شان حرام زاده هستند. مختار، آنان را دستگیر کرد و دست و پایشان را با میخ آهنین به زمین بست و بر کمرشان اسب تاخت تا هلاک شدند.(1)

1842. الملهوف: به غارت امام حسین علیه السلام پرداختند. پیراهن ایشان را اسحاق بن حَوَبۀ حضرمی - که خدا لعنتش کند - در آورد و آن را پوشید و پیسی گرفت و مویش ریخت.(2)

1843. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: جَعوَنۀ حضرمی، پیراهن ایشان (حسین علیه السلام) را در آورد و بر تن کرد و پیسی گرفت و مویش ریخت.(3)

1844. المناقب، ابن شهرآشوب: لباس امام علیه السلام را جَعوَبة بن حَوبۀ حضرمی در آورد و پوشید. پس چهره اش دگرگون شد و مویش ریخت و بدنش پیسی گرفت.(4)

ص:727


1- (1) . نادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ علیه السلام فَیوطِئَ الخَیلَ ظَهرَهُ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ، وهُم: إسحاقُ بنُ حَوَبَةَ الَّذی سَلَبَ الحُسَینَ علیه السلام قَمیصَهُ.... فَداسُوا الحُسَینَ علیه السلام بِحَوافِرِ خَیلِهِم، حَتّی رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ... قالَ أبو عُمَرُ الزّاهِدُ: فَنَظَرنا إلی هؤُلاء ِ العَشَرَةِ، فَوَجَدَناهُم جَمیعاً أولادَ زِنیً، وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ، فَشَدَّ أیدِیَهُم وأرجُلَهُم بِسِکَکِ الحَدیدِ، وأوطَأَ الخَیلُ ظُهورَهُم حَتّی هَلَکوا (الملهوف: ص 182، مثیر الأحزان: ص 78 نحوه).
2- (2) . أقبَلوا عَلی سَلبِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَ قَمیصَهُ إسحاقُ بنُ حَوبَةَ الحَضرَمِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، فَلَبِسَهُ، فَصارَ أبرَصَ، وَامتَعَطَ شَعرُهُ (الملهوف: ص 177، مثیر الأحزان: ص 76).
3- (3) . أخَذَ جَعوَنَةُ الحَضرَمِیُّ قَمیصَهُ فَلَبِسَهُ، فَصارَ أبرَصَ، وسَقَطَ شَعرُهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 37، الفتوح: ج 5 ص 119).
4- (4) . أخَذَ ثَوبَهُ جَعوبَةُ بنُ حَوبَةَ الحَضرَمِیُّ ولَبِسَهُ، فَتَغَیَّرَ وَجهُهُ، وحَصَّ شَعرُهُ، وبَرِصَ بَدَنُهُ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 57، الثاقب فی المناقب: ص 337 ح 282).
9/6 بَجدَل بن سُلَیم

بَجدَل، از قبیلۀ کلب، همان کسی است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام انگشت ایشان را برای در آوردن انگشتر ایشان، برید. از این رو، وقتی به وسیلۀ مختار دستگیر شد، دست و پایش را بریدند و رهایش کردند تا در خونش بغلتد و هلاک شود. اطّلاعات دیگری از زندگی وی در دست نیست.

1845. الملهوف: انگشتر امام حسین علیه السلام را بَجدَل بن سُلَیم کلبی - که خدا لعنتش کند - برداشت. او [برای این کار]، آن انگشت امام علیه السلام را که انگشتر در آن بود، بُرید. مختار، او را دستگیر کرد و دست و پایش را برید و رهایش کرد که در خونش غوطه بخورَد، تا این که مُرد.(1)

1846. ذوب النُّضار: بَجدَل بن سُلَیم کلبی را نزد مختار آوردند و او را این گونه معرّفی کردند که انگشتر حسین علیه السلام را برداشته و انگشت ایشان را بریده است. پس دستور داد که دست و پایش را ببُرند و آن قدر از بدنش خون رفت تا مُرد.(2)

10/6 بحر بن کعب

بحر بن کعب، همان کسی است که در روز عاشورا، دست عبد اللّه پسر امام حسن علیه السلام را در آغوش عمویش امام حسین علیه السلام قطع کرد.(3) وی از کسانی است که در غارت لباس امام حسین علیه السلام نقش داشتند.(4)

1847. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم برایم نقل کرد که وقتی حسین علیه السلام در میان سه یا چهار تن از یاران خودْ تنها ماند، شلواری محکم بافت خواست تا برایش بیاورند که [آوردند و] چشم نواز بود و بافت محکم یمانی داشت. آن را پاره کرد و شکافت که کسی آن را [بعد از شهادتش] از تنش بیرون نیاورد. کسی از یارانش به ایشان گفت: خوب است

ص:728


1- (1) . أخَذَ خاتَمَهُ [أی خاتَمَ الحُسَینِ علیه السلام] بَجدَلُ بنُ سُلَیمٍ الکَلبِیُّ لَعَنَهُ اللّهُ، فَقَطَعَ إصبَعَهُ علیه السلام مَعَ الخاتَمِ، وهذا أخَذَهُ المُختارُ فَقَطَعَ یَدَیهِ ورِجلَیهِ وتَرَکَهُ یَتَشَحَّطُ فی دَمِهِ حَتّی هَلَکَ (الملهوف: ص 178، بحار الأنوار: ج 45 ص 58).
2- (2) . أتَوهُ [أیِ المُختارَ] بِبَجدَلِ بنِ سُلَیمٍ الکَلبِیِّ، وعَرَّفوهُ أنَّهُ أخَذَ خاتَمَهُ، وقَطَعَ إصبَعَهُ، فَأَمَرَ بِقَطعِ یَدَیهِ ورِجلَیهِ، فَلَم یَزَل یَنزِفُ دَماً حَتّی ماتَ (ذوب النّضار: ص 123، بحار الأنوار: ج 45 ص 376).
3- (3) . ر. ک: ص 223 (عبد اللّه بن حسن).
4- (4) . ر. ک: ص 243 (امام علیه السلام، لباسی را می طلبد که کسی بدان، رغبت نکند) و ص 303 (تاراج کردن وسایل امام علیه السلام).

زیر آن هم شلوارکی بپوشید. فرمود: «آن، لباس خواری است. برای من چنان لباسی شایسته نیست».

وقتی حسین علیه السلام کشته شد، بحر بن کعب، همان شلوار را به غارت بُرد و ایشان را برهنه رها کرد.

عمرو بن شعیب، به نقل از محمّد بن عبد الرحمان به من خبر داد که: دو دست بحر بن کعب در زمستان، آب می داد و در تابستان، همانند چوب، خشک می شد.(1)

11/6 بِشر بن سَوط

ابو اسماء بِشر بن سَوط هَمْدانی قابضی، از قبیلۀ همْدان و از مشارکت کنندگان در به شهادت رساندن عبد الرحمان بن عقیل است.(2) در برخی از ادعیه و زیارت نامه ها، قتل پسر دیگر عقیل، یعنی جعفر بن عقیل نیز به وی نسبت داده شده است که او را با پرتاب تیری کشت(3)؛ امّا در متون تاریخی، عبد اللّه بن عروۀ خثعمی و یا نام مشابه آن، قاتل جعفر، معرّفی شده است.(4) به هر حال، در قیام مختار، بِشر به وسیلۀ عبد اللّه بن کامل، دستگیر و سرش با ذلّت تمام، بریده شد.(5)

1848. الإقبال - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر جعفر بن عقیل! خدا، کشندۀ او و تیرانداز به او، بِشر بن خَوط همْدانی را لعنت کند!(6)

ص:729


1- (1) . حدثنی سلیمان بن أبی راشد عن حمید بن مسلم: لَمّا بَقِیَ الحُسَینُ علیه السلام فی ثَلاثَةِ رَهطٍ أو أربَعَةٍ، دَعا بِسَراویلَ مُحَقَّقَةٍ، یُلمَعُ فیهَا البَصَرُ یَمانِیٍّ مُحَقَّقٍ، فَفَزَرَهُ ونَکَثَهُ لِکَیلا یُسلَبَهُ. فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ: لَو لَبِستَ تَحتَهُ تُبّاناً! قالَ: ذلِکَ ثَوبُ مَذَلَّةٍ، ولا یَنبَغی لی أن ألبَسَهُ. قالَ: فَلَمّا قُتِلَ أقبَلَ بَحرُ بنُ کَعبٍ، فَسَلَبَهُ إیّاهُ، فَتَرَکَهُ مُجَرَّداً. قالَ أبو مِخنَفٍ: فَحَدَّثَنی عَمرُو بنُ شُعَیبٍ عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ: أنَّ یَدَی بَحرِ بنِ کَعبٍ کانَتا فِی الشِّتاءِ تَنضَحانِ الماءَ، وفِی الصَّیفِ تَیبَسانِ کَأَنَّهُما عودٌ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 451، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).
2- (2) . شریک او در این جنایت، عثمان بن خالد است که در جای خود می آید (ر. ک: ص 755 «عثمان بن خالد بن اسَیر» وص 237 «عبد الرحمان بن عقیل»).
3- (3) . ر. ک: ح 1848.
4- (4) . ر. ک: ص 754 (عبد اللّه بن عزرۀ خثعمی).
5- (5) . ر. ک: ص 730 ح 1849.
6- (6) . السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ عَقیلٍ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ و رامِیَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِیَّ (الإقبال: ج 3 ص 76، المزار الکبیر: ص 491 ح 8).

1849. تاریخ الطبری - به نقل از شهم بن عبد الرحمان جُهَنی -: مختار، عبد اللّه بن کامل را به سوی عثمان بن خالد بن اسَیر دُهمانی از بنی جُهَینه و به سوی ابو اسماء بن بِشر بن سَوطِ قابضی فرستاد که هر دو، از حاضران در صحنۀ کشته شدن حسین علیه السلام و شریک در ریختن خون و غارت عبد الرحمان بن عقیل بن ابی طالب بودند.

عبد اللّه بن کامل، عصرگاهی، مسجد بنی دُهمان را محاصره کرد و گفت: همانند گناهان بنی دُهمان از روز آفریده شدن تا روز قیامت، به گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اسَیر برایم آورده نشود و تا نفر آخر، گردنتان را نزنم.

به او گفتیم: مهلتمان بده تا بگردیم و پیدایش کنیم.

با اسب به دنبال او به راه افتادند و آن دو را که در جَبّانه(1) نشسته بودند، پیدا کردند، در حالی که تصمیم داشتند به جزیره(2) فرار کنند. آن دو را نزد عبد اللّه بن کامل آوردند. عبد اللّه گفت: ستایش، از آنِ خدایی است که مؤمنان را از جنگ، بی نیاز کرد! اگر آنان، این را با این پیدا نمی کردند، ما در پی اش برای رفتن به منزل او، به زحمت می افتادیم. پس ستایش، از آنِ خدایی است که تو را ناموفّق گذاشت تا در دسترس قرار بگیری!

آن گاه آن دو را با خود به کنار چاه جَعد آورد و گردنشان را زد و باز گشت و خبر آنها را به مختار داد. مختار به او دستور داد که به سوی آن دو برگردد و آن دو را بسوزاند و گفت: خاک نشوند تا بسوزند.(3)

ص:730


1- (1) . جبانه در اصل، به صحرا گفته می شود؛ ولی کوفی ها به گورستان، جبانه می گویند و هر قبیلۀ ساکن در کوفه، محلّه ای وگورستانی برای خود داشت (معجم البلدان: ج 2 ص 99).
2- (2) . در گذشته، مناطق شمالی عراق را جزیره می نامیدند.
3- (3) . بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ إلی عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اسَیرٍ الدُّهمانِیِّ مِن جُهَینَةَ، وإلی أبی أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِیِّ، وکانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَا اشتَرَکا فی دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ وفی سَلَبِهِ، فَأَحاطَ عَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَنی دُهمانَ، ثُمَّ قالَ: عَلَیَّ مِثلُ خَطایا بَنی دُهمانَ مُنذُ یَومَ خُلِقوا إلی یَومِ یُبعَثونَ، إن لَم اوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اسَیرٍ، إن لَم أضرِب أعناقَکُم مِن عِندِ آخِرِکُم. فَقُلنا لَهُ: أمهِلنا نَطلُبهُ، فَخَرَجوا مَعَ الخَیلِ فی طَلَبِهِ، فَوَجَدوهُما جالِسَینِ فِی الجَبّانَةِ، وکانا یُریدانِ أن یَخرُجا إلَی الجَزیرَةِ، فَاُتِیَ بِهِما عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ. فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی کَفَی المُؤمِنینَ القِتالَ، لَو لَم یَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلی مَنزِلِهِ فی طَلَبِهِ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذی حَیَّنَکَ حَتّی أمکَنَ مِنکَ. فَخَرَجَ بِهِما، حَتّی إذا کانَ فی مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما، ثُمَّ رَجَعَ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما، فَأَمَرَهُ أن یَرجِعَ إلَیهِما، فَیُحرِقَهُما بِالنّارِ، وقالَ: لا یُدفَنانِ حَتّی یُحرَقا (تاریخ الطبری: ج 6 ص 59).
12/6 تمیم بن حُصَین

تمیم بن حُصَین، از قبیلۀ فَزار و جزو سوارانی بود که از سپاه عمر بن سعد برای جنگ تن به تن، گامْ جلو نهاد و با لحنی شماتت آمیز، آب فرات و تلألؤ آن را به رخ سپاه تشنۀ امام حسین علیه السلام کشید. از این رو، امام حسین علیه السلام او را نکوهید و وی را از اهل دوزخ شمرد و نفرین کرد که تشنه کشته شود. بر اثر دعای امام علیه السلام، بلافاصله چنان عطشی بر او مسلّط شد که از اسب افتاد و زیر سُم سواران، له شد و مُرد. احتمالاً او همان عبد اللّه بن ابی حُصَین است که خواهد آمد.(1)

1850. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: آن گاه مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد به نام تمیم بن حُصَین فَزاری برای مبارزه بیرون آمد و بانگ برآورد: ای حسین! ای یاران حسین! آیا نمی بینید که آب فرات، همانند شکم ماهیان می درخشد؟ به خدا سوگند، از آن، قطره ای نخواهید نوشید تا جرعۀ مرگ را سر کشید!

امام حسین علیه السلام فرمود: «آن مرد کیست؟».

گفتند: تمیم بن حُصَین.

امام حسین علیه السلام فرمود: «این و پدرش، جهنّمی اند. خداوندا! او را همین امروز، تشنه بمیران».

تشنگی بر او چیره شد تا این که از اسبش سقوط کرد و اسبان با سُم هایشان او را لگد کردند تا مُرد.(2)

ر. ک: ص 720 (حصین بن نمیر).

13/6 حَرمَلة بن کاهل

حرمله از قبیلۀ بنی اسد و از تیراندازان سپاه عمر بن سعد بود. او در روز عاشورا، با پرتاب تیر،

ص:731


1- (1) . ر. ک: ص 748 (عبد اللّه بن ابی حصین).
2- (2) . ثُمَّ بَرَزَ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ رَجُلٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ الفَزارِیُّ، فَنادی: یا حُسَینُ! ویا أصحابَ حُسَینٍ! أما تَرَونَ إلی ماءِ الفُراتِ یَلوحُ کَأَنَّهُ بُطونُ الحَیّاتِ؟ وَاللّهِ، لا ذُقتُم مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَذوقُوا المَوتَ جُرَعاً! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: تَمیمُ بنُ حُصَینٍ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: هذا وأبوهُ مِن أهلِ النّارِ، اللّهُمَّ اقتُل هذا عَطَشاً فی هذَا الیَومِ. قالَ: فَخَنَقَهُ العَطَشُ حَتّی سَقَطَ عَن فَرَسِهِ، فَوَطِئَتهُ الخَیلُ بِسَنابِکِها، فَماتَ (الأمالی، صدوق: ص 221 ح 239، روضة الواعظین: ص 204 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

طفل شیرخوار امام حسین علیه السلام را در آغوش پدر به شهادت رساند(1). وی قاتل عبد اللّه بن حسن نیز معرفی شده است(2). او همچنین در شهادت عباس بن علی علیه السلام نقش داشت(3) و حامل سر ایشان به کوفه بود(4).

حرمله، بر اثر جنایت هایش به عقوبت دنیوی دچار شد و در پایان عمر نیز در قیام مختار، دستگیر شد. به فرمان مختار، دست و پای او را قطع کردند و سپس، او را در آتش سوازندند.(5)

1851. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر عبد اللّه بن حسین، کودک شیرخوار و هدفِ تیرْ قرار گرفته، و به خون تپیده، و خونش به آسمانْ پرتاب شده، و سرِ بریده شده با تیر در دامن پدرش! خدا لعنت کند تیرانداز به او، حرملة بن کاهل اسدی و همراهانش را!(6)

1852. الأمالی، طوسی - به نقل از مِنهال بن عمرو -: وقتی از مکّه بر می گشتم، بر امام زین العابدین علیه السلام وارد شدم. به من فرمود: «ای مِنهال! حرملة بن کاهل اسدی، چه می کند؟».

گفتم: او در کوفه زنده بود که من آمدم.

امام علیه السلام دستانش را کامل بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغیِ آهن را بر او بچشان. خداوندا! داغیِ آهن را بر او بچشان. خداوندا! داغیِ آتش را بر او بچشان».

به کوفه آمدم. مختار، پیروز شد و امور را به دست گرفت، و او دوست من بود. من چند روزی در خانه ام بودم تا این که رفت و آمدِ مردم، تمام شد. سوار بر مرکب شدم و به سوی مختار رفتم.

او را در بیرون خانه اش دیدم.

گفت: ای منهال! در دوران حکومت ما، پیش ما نیامدی و برای آن، به ما شادباش نگفتی و در آن با ما همکاری نکردی؟

به او اطّلاع دادم که در مکّه بودم و اکنون آمده ام. با او قدم زدیم و حرف زدیم تا به کِناس (محلّۀ بنی اسد) رسیدیم. مختار ایستاد، گویی که در انتظار چیزی است. جای حرملة بن کاهله، به مختار، اطّلاع داده شده بود و او کسی را در پی حرمله فرستاده بود. مدّتی نگذشت که گروهی

ص:732


1- (1) . ر. ک: ص 168 (کودک خردسال).
2- (2) . ر. ک: ص 223 (عبد اللّه بن حسن).
3- (3) . أنساب الأشراف: ج 3 ص 407. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 190 (عبّاس بن علی علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ص 206 ح 1059.
5- (5) . ذوب النّضار: ص 121. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ح 1852.
6- (6) . السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، الطِّفلِ الرَّضیعِ، وَالمَرمِیِّ الصَّریعِ، المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ، لَعَنَ اللّهُ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیِّ وذَویهِ (المزار الکبیر: ص 488، الإقبال: ج 3 ص 74).

آمدند که پا بر زمین می کوبیدند و نیز گروهی که می دویدند، تا این که گفتند: ای امیر! مژده باد که حرملة بن کاهل، دستگیر شد!

طولی نکشید که او را آوردند. وقتی مختار به حرمله نگاه کرد، گفت: ستایش، خداوندی راست که تو را در دسترس قرار داد!

آن گاه گفت: جلّاد، جلّاد!

جلّادی آوردند. مختار به وی گفت: دستانش را قطع کن. پس دستانش قطع شد.

آن گاه به او گفت: پاهایش را قطع کن. پاهایش هم قطع شد.

آن گاه گفت: آتش، آتش!

آتش و نی هایی را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله کشید.

گفتم: سبحان اللّه!

به من گفت: ای منهال! تسبیح گفتن، خوب است؛ امّا تو برای چه تسبیح گفتی؟

گفتم: ای امیر! در این سفرم، هنگامی که از مکّه بر می گشتم، بر علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام وارد شدم. به من فرمود: «ای مِنهال! حرملة بن کاهل اسدی، چه می کند؟».

گفتم: در کوفه زنده بود که من آمدم. پس دستانش را کاملاً بالا آورد و فرمود: «خداوندا! داغیِ آهن را به او بچشان. خداوندا! داغیِ آهن را به او بچشان. خداوندا! داغیِ آتش را به او بچشان».

مختار به من گفت: از علی بن الحسین شنیدی که این را می گفت؟

گفتم: به خدا سوگند، شنیدم که چنین می گفت.

مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده ای طولانی به جا آورد و سوار که شد، حرمله سوخته بود. با هم سوار شدیم و حرکت کردیم و به مقابل خانه ام رسیدیم. گفتم: ای امیر! اگر صلاح بدانی، تشریف فرما شوی و بر من منّت بگذاری و نزد من فرود آیی و از غذای من بخوری.

مختار گفت: ای منهال! به من می گویی که علی بن الحسین علیه السلام چهار دعا کرد و خداوند، آن را به دست من به اجابت رساند و آن گاه مرا دعوت به خوردن می کنی؟! امروز، روز روزه است، برای سپاس گزاری از خدای عز و جل، به خاطر توفیقی که به من داد که این کار را بکنم.

حرمله، همان کسی است که حامل سر امام حسین علیه السلام بود.(1)

ص:733


1- (1) . دَخَلتُ عَلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام مُنصَرَفی مِن مَکَّةَ، فَقالَ لی: یا مِنهاُل، ما صَنَعَ حَرمَلَةُ بنُ کاهِلَةَ الأَسَدِیُّ؟ فَقُلتُ: تَرَکتُهُ -

1853. الأمالی، شجری - به نقل از بِشر بن غالب اسدی -: سالی به حجْ مشرّف شدم و برای زیارت و عرض سلام، خدمت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم. به من فرمود: «ای بِشر! کدامینِ شما حرملة بن کاهل است؟».

گفتم: او یکی از افراد قبیلۀ بنی موقِد (آتش افروز) است.

فرمود: «خدا آتش را بر او شعله ور کند و دستان و پاهایش را در همین دنیا و نه در آخرت ببُرد!».

حرمله، یکی از کودکان ما را با تیر زد و سرش را با آن بُرید.

مختار بن ابی عُبَید، خروج کرد و من در کوفه بودم. بر درِ خانۀ خودم نشسته بودم که مختار در میان جمعیتی فراوان، آمد و بر من سلام کرد. گفتم: امیر، قصد کجا را دارد؟

ص:734

گفت: همین نزدیکی و بر می گردم.

به غلامم گفتم: اسب را زین کن. آن گاه، سوار شدم و به دنبالش حرکت کردم و دیدم که در کُناسه - که محلّۀ قبیلۀ بنی اسد است - ایستاده و پایش را روی یال اسبش انداخته است. طولی نکشید که گروهی پیدا شدند و حَرمَلة بن کاهل اسدی با طنابی به گردن و دستانی بسته به پشت، در میان آنها بود.

مختار گفت: دست ها و پاهایش را قطع کنید.

به خدا سوگند، هنوز دستورش به پایان نرسیده بود که دو دست و دو پایش را در حالی که ایستاده بود، قطع کردند. سپس دستور داد که نفت و نی آوردند و بر روی او نفت پاشیدند و رویَش نی ریختند و آتش افروختند و او در آتش سوخت.

گفتم: لا إله إلّااللّه، وَحدَهُ لا شریکَ له.

مختار گفت: ای بِشر! این کار مرا با حَرمَله قبول نداری؟ آیا فراموش کرده ای که حرمله با خاندان علی علیه السلام چه کرد؟ و روزِ [برخورد با] حسین علیه السلام، چه موضعی داشت؟ کودک حسین علیه السلام در دامنش بود، که او را هدف تیری قرار داد.

گفتم: ای امیر! من، منکر این نشدم. این، در برابر عذاب آخرتش که خدا در برابر گناه دائمیِ او فراهم کرده، بسی اندک است. [اکنون] برای امیر، چیزی را می گویم که خوش حالش می کند و دلش را محکم و تصمیمش را جدّی می سازد.

مختار گفت: آن چیست، ای مبارک؟

گفتم: سالی به حجْ مشرّف شدم. برای زیارت زین العابدین علیه السلام و عرض سلام، خدمت ایشان رفتم و ایشان در بارۀ همین حرملة بن کاهل از من پرسید. من گفتم: او یکی از افراد قبیلۀ بنی موقِد(1) است. فرمود: «خدا دستان و پاهایش را قطع کند و در همین دنیا بر او آتش افروزد!».

مختار بر همان بلندی زینش به سجده افتاد و نزدیک بود از خوش حالی و شادی، از روی زین، بال در بیاورد و گفت: ستایش، از آنِ خداست. خدا مژدۀ خیرت دهد، ای بِشر!

وقتی باز گشتیم و به درِ خانۀ من رسید، گفتم: اگر امیر صلاح بداند، به من، افتخار دهد و با ورودش به خانه ام و با خوردن غذایم، بر من منّت گذارد؟

مختار گفت: سبحان اللّه و لَهُ الحمد. چنین چیزی را از زین العابدین علیه السلام برای من نقل می کنی و با این حال، می خواهی که غذا بخورم؟! نه به خدا، ای بِشر! امروز، روز خوردن و آشامیدن

ص:735


1- (1) . موقِد، نام جدّ اعلای این قبیله، از نظر لغوی به معنای «آتش افروز» است.

نیست. امروز، روز روزه گرفتن و ذکر گفتن است.(1)

14/6 حَکیم بن طُفَیل

حکیم بن طُفَیل، یکی از کسانی است که در روز عاشورا، به سوی امام حسین علیه السلام تیراندازی کردند، هر چند که به ادّعای خودش، تیرش به پیراهن امام علیه السلام اصابت کرد و به ایشان زیانی نرساند.(2) پس از شهادت امام علیه السلام نیز، او جزو ده نفری بود که بر پیکر مطهّر ایشان اسب تاختند.(3)

همچنین گزارش شده که او در به شهادت رساندن عبّاس بن علی علیه السلام،(4) شرکت داشت و

ص:736


1- (1) . حَجَجتُ سَنَةً، فَأَتَیتُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام زائِراً ومُسَلِّماً، فَقالَ لی: یا بِشرُ، أیُّکُم حَرمَلَةُ بنُ کاهِلٍ؟ قُلتُ: ذاکَ أحَدُ بَنی موقِدٍ. قالَ: أوقَدَ اللّهُ عَلَیهِ النّارَ، وقَطَّعَ یَدَیهِ ورِجلَیهِ عاجِلاً غَیرَ آجِلٍ، فَإِنَّهُ رَمی صَبِیّاً مِن صِبیانِنا بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ. قالَ بِشرٌ: فَخَرَجَ المُختارُ بنُ أبی عُبَیدٍ وأنَا بِالکُوفَةِ، وإنّی لَجالِسٌ عَلی بابِ داری، إذ أقبَلَ المُختارُ فی جَماعَةٍ کَثیرَةٍ، فَسَلَّمَ عَلَیَّ، فَقُلتُ: أینَ یُریدُ الأَمیرُ؟ فَقالَ: هاهُنا قَریباً وأعودُ. فَقُلتُ لِغُلامی: أسرِج، فَرَکِبتُ وأتبعَتُهُ، فَإِذا هُوَ واقِفٌ فِی الکِناسِ - وهِیَ مَحَلَّةُ بَنی أسَدٍ - وقَد ثَنی رِجلَهُ عَلی مَعرِفَةِ فَرَسِهِ، فَما لَبِثَ أن أطلَعَ قَومٌ مَعَهُم حَرمَلَةُ بنُ کاهِلٍ الأَسَدِیُّ، فی عُنُقِهِ حَبلٌ، وهُوَ مَکتوفُ الیَدَینِ إلی وَرائِهِ. فَقالَ المُختارُ: قَطِّعوا یَدَیهِ ورِجلَیهِ. فَوَاللّهِ، ما تَمَّ الأَمرُ حَتّی قَطَّعوا یَدَیهِ ورِجلَیهِ وهُوَ واقِفٌ، ثُمَّ أمَرَ بِنَفطٍ وقَصَبٍ، فَصَبَّ عَلَیهِ النَّفطَ وألقی عَلَیهِ القَصَبَ، وطَرَحَ فیهَا النّارَ، فَاُحرِقَ، فَقُلتُ: لا إلهَ إلَّااللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ، فَقالَ یا بِشرُ: أنکَرتَ فِعلی بِحَرمَلَةَ هذا، أنسَیتَ فِعلَهُ بِآلِ عَلِیٍّ ومَوقِفَهُ فیهِم یَومَ الحُسَینِ علیه السلام وقَد رَمی طِفلاً لِلحُسَینِ علیه السلام وهُوَ فی حِجرِهِ بِسَهمٍ؟! فَقُلتُ: أیُّهَا الأَمیرُ! ما أنکَرتُ ذلِکَ، وإنَّ هذا قَلیلٌ فی جَنبِ ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ مِن عَذابِ الآخِرَةِ الإِثمَ الدّائِمَ، ولکِنّی احَدِّثُ الأَمیرَ بِشَیءٍ ذَکَرتُهُ، یَسُرَّهُ ویُثَبِّتُ قَلبَهُ ویُقَوّی عَزمَهُ. قالَ: وما هُوَ یا مُبارَکُ؟ قُلتُ: حَجَجتُ سَنَةً، فَأَتَیتُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام زائِراً ومُسَلِّماً عَلَیهِ، فَسَأَلَنی عَن حَرمَلَةَ بنِ کاهِلٍ هذا، فَقُلتُ: هُوَ أحَدُ بَنی مَوقِدِ النّارِ. فَقالَ: قَطَّعَ اللّهُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ، وأوقَدَ عَلَیهِ النّارَ عاجِلاً غَیرَ آجِلٍ. قالَ: فَخَرَّ المُختارُ ساجِداً عَلی قَرَبوسِ سَرجِهِ، وکادَ أن یَطیرَ مِنَ السَّرجِ فَرَحاً وسُروراً، وقالَ: الحَمدُ للّهِِ، بَشَّرَکَ اللّهُ - یا بِشرُ - بِخَیرٍ. فَلَمَّا انصَرَفنا وصارَ إلی بابِ داری، قُلتُ: إن رَأَی الأَمیرُ أن یُکرِمَنی بِنُزولِهِ عِندی، ویُشَرِّفَنی بِأَکلِهِ طَعامی؟ فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ، ولَهُ الحَمدُ! تُحَدِّثُنی بِما حَدَّثتَنی بِهِ عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وتَسأَلُنِی الغَداءَ! لا وَاللّهِ - یا بِشرُ -، ما هذا یَومُ أکلٍ وشُربٍ، هذا یَومُ صَومٍ وذِکرٍ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 188).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 6 ص 62.
3- (3) . ر. ک: ص 308 (اسب دواندن بر پیکر امام علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ص 190 (عبّاس بن علی علیه السلام).

لباس ایشان را پس از شهادتش به غارت برد.(1) این گزارش، با متن زیارت نامۀ عبّاس علیه السلام - که او را در شمار قاتلان ایشان آورده - همخوان است، چنان که با سنّت عرب در مِلکیت لباس جنگجو، همخوان است؛ زیرا آن را متعلّق به کسی می دانستند که صاحب آن را به قتل رسانده است. از این رو، آن گاه که در قیام مختار دستگیر شد، مردم به او هجوم بردند و او را عریان کرده، دسته جمعی، او را هدف تیر قرار دادند و به هلاکت رساندند.(2)

1854. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر عبّاس، پسر امیر مؤمنان، که با جانش به کمک برادرش شتافت و برای فردایش از دیروزش مایه گذاشت و برای ایشان پاسداری و فداکاری کرد و تلاش کرد که با آبش به برادر برسد؛ ولی دستانش بریده شد! خدا قاتلانش: یزید بن رقاد و حکیم بن طُفَیل طایی را لعنت کند!(3)

1855. تاریخ الطبری - به نقل از موسی بن عامر، در بارۀ حوادث سال 66 هجری -: سپس مختار، عبد اللّه بن کامل را در پی حَکیم بن طُفَیل طایی سِنبِسی - که لباس عبّاس بن علی علیه السلام را غارت کرده و تیری را هم به سوی حسین علیه السلام پرتاب نموده بود؛ ولی می گفت: «تیر من، به پیراهن حسین اصابت کرد؛ ولی به او آسیبی نرساند!» - فرستاد.

عبداللّه بن کامل به دنبال او رفت و وی را دستگیر کرد و آورد. خانواده اش به سراغ عَدیّ بن حاتم رفتند و از او کمک خواستند. او با آنها همراه شد و با عبداللّه بن کامل، حرف زد. عبد اللّه گفت: من در بارۀ او اختیاری ندارم و تصمیم، با امیر مختار است.

عَدی گفت: پس من به نزد او (مختار) می آیم.

عبد اللّه گفت: بیا که [إن شاء اللّه] موفّق شوی.

عَدی به سمت مختار به راه افتاد. مختار، شفاعت او را در بارۀ عدّه ای از قومش که در جَبّانةُ السَّبیع(4) گرفتار شده بودند و در بارۀ حسین علیه السلام و خاندانش، چیزی نگفته بودند، پذیرفت.

ص:737


1- (1) . ر. ک: ح 1855.
2- (2) . ر. ک: ح 1855.
3- (3) . السَّلامُ عَلَی العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسی أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادی لَهُ الواقی، السّاعی إلَیهِ بِمِائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَیهِ: یَزیدَ بنَ الرُّقادِ، وحَکیمَ بنَ الطُّفَیلِ الطّائِیَّ (المزار الکبیر: ص 489، الإقبال: ج 3 ص 74. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 894 ح 2109).
4- (4) . جَبّانه، به بیابان گفته می شود و کوفیان، گورستان را نیز جبّانه می نامند. در کوفه، مکان هایی به این نام بود و به نام قبیله ها اضافه می شد، از جمله جَبّانة السبیع که داستان مختار در آن، مشهور است (معجم البلدان: ج 2 ص 99. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ص 729 (فصل ششم/بِشر بن سَوط).

شیعیان به ابن کامل گفتند: می ترسیم که امیر، میانجیگریِ عَدی بن حاتم را در بارۀ این پلید بپذیرد، در حالی که او آن جنایتی را انجام داده که می دانی. بگذار ما او را بکشیم.

عبد اللّه گفت: این شما و این هم حکیم!

وقتی او را - که کتف بسته بود - به دار العَنَزیّین رساندند، هدف تیر قرارش دادند و به او گفتند:

لباس پسر علی را غارت کردی؟! به خدا سوگند، لباست را می کَنیم، در حالی که زنده ای و نگاه می کنی.

پس لباسش را کندند و آن گاه به وی گفتند: به حسین علیه السلام تیر انداختی و او را هدف تیرت قرار دادی و گفتی: «تیر من به پیراهن او اصابت کرد؛ ولی به خودِ او آسیب نرساند!». ما هم تو را تیرباران می کنیم، همان گونه که تو تیر انداختی و هر مقدار از آن تیرها به تو اصابت کرد، تو را بس است.

آن گاه دست جمعی تیر انداختند و از آنها تیرهای فراوانی به وی اصابت کرد و مرده بر زمین افتاد.(1)

ر. ک: ص 742 (زید بن رقاد).

15/6 خولی بن یزید

خولی بن یزید اصبحی ایادی دارِمی، در شمار سپاه و تیراندازان عمر بن سعد بود. در زیارت نامۀ شهدا و منابع تاریخی، به او نسبت داده شده که تیرهایی را به سوی عثمان (پسر امیر مؤمنان علیه السلام و

ص:738


1- (1) . ثُمَّ إنَّ المُختارَ بَعَثَ عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ إلی حَکیمِ بنِ طُفَیلٍ الطّائِیِّ السِّنبِسِیِّ، وقَد کانَ أصابَ سَلَبَ العَبّاسِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ورَمی حُسَیناً علیه السلام بِسَهمٍ، فَکانَ یَقولُ: تَعَلَّقَ سَهمی بِسِربالِهِ وما ضَرَّهُ. فَأَتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ، فَأَخَذَهُ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ، وذَهَبَ أهلُهُ، فَاستَغاثوا بِعَدِیِّ بنِ حاتِمٍ، فَلَحِقَهُم فِی الطَّریقِ، فَکَلَّمَ عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ فیهِ، فَقالَ: ما إلَیَّ مِن أمرِهِ شَیءٌ إنَّما ذلِکَ إلَی الأَمیرِ المُختارِ. قالَ: فَإِنّی آتیهِ. قالَ: فَأتِهِ راشِداً. فَمضی عَدِیٌّ نَحوَ المُختارِ، وکانَ المُختارُ قَد شَفَّعَهُ فی نَفَرٍ من قَومِهِ أصابَهُم یَومَ جَبّانَةِ السَّبیعِ لَم یَکونوا نَطَقوا بِشَیءٍ مِن أمرِ الحُسَینِ ولا أهلِ بَیتِهِ علیهم السلام، فَقالَتِ الشّیعَةُ لِابنِ کامِلٍ: إنّا نَخافُ أن یُشَفِّعَ الأَمیرُ عَدِیَّ بنَ حاتِمٍ فی هذَا الخَبیثِ، ولَهُ مِنَ الذَّنبِ ما قَد عَلِمتَ، فَدَعنا نَقتُلهُ. قالَ: شَأنَکُم بِهِ. فَلَمَّا انتَهَوا بِهِ إلی دارِ العَنَزِیّینَ وهُوَ مَکتوفٌ نَصَبوهُ غَرَضاً، ثُمَّ قالوا لَهُ: سَلَبتَ ابنَ عَلِیٍّ علیه السلام ثِیابَهُ، وَاللّهِ لَنَسلُبَنَّ ثِیابَکَ وأنتَ حَیٌّ تَنظُرُ. فَنَزَعوا ثِیابَهُ. ثُمَّ قالوا لَهُ: رَمَیتَ حُسَیناً علیه السلام وَاتَّخَذتَهُ غَرَضاً لِنَبلِکَ، وقُلتَ: تَعَلَّقَ سَهمی بِسِربالِهِ ولَم یَضُرَّهُ، وایمُ اللّهِ، لَنَرمِیَنَّکَ کَما رَمَیتَهُ بِنِبالٍ ما تَعَلَّقَ بِکَ مِنها أجزاکَ. قالَ: فَرَمَوهُ رَشقاً واحِداً، فَوَقَعَت بِهِ مِنهُم نِبالٌ کَثیرَةٌ، فَخَرَّ مَیِّتاً (تاریخ الطبری: ج 6 ص 62. نیز، ر. ک: أنساب الأشراف: ج 6 ص 407).

برادر ابو الفضل العبّاس) پرتاب کرد و او بر اثر تیر وی و تیر دیگری که شخصی از قبیلۀ بنی ابان پرتاب کرد، به شهادت رسید.(1)

وی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام هم شمرده اند؛ امّا بیشتر منابع تاریخی، کشته شدن جعفر بن علی را به هانی بن ثُبَیت حضرمی نسبت داده اند.(2)

خولی، در شهادت امام حسین علیه السلام و بریدن سر مبارک ایشان نیز دست داشت.(3) او به همراه حُمَید بن مسلم ازدی، سر مبارک امام حسین علیه السلام را برای عبید اللّه بن زیاد به کوفه برد.(4) او شب هنگام به کوفه رسید و سرِ امام علیه السلام را در خانه اش گذاشت و چون همسرش از ماجرا باخبر شد، با وی دشمن گشت.(5) از این رو، در قیام مختار، وقتی مأموران مختار، وارد خانۀ خولی شدند، وی مخفیگاه او را به آنان نشان داد.

مأموران، خولی را دستگیر کردند و او را به سوی مختار می بردند که مختار، آنها را از میانۀ راه برگرداند و فرمان داد که او را در خانۀ خودش بکُشند.

پس از کشته شدن خولی، مختار، جسد او را آتش زد و آن قدر ماند تا جنازه اش به خاکستر تبدیل شد و سپس باز گشت.(6)

1856. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر عثمان، پسر امیر مؤمنان علیه السلام و هم نام عثمان بن مظعون! خدا لعنت کند خولی بن یزید اصبحی ایادیِ دارِمی را که او را با تیر زد!(7)

1857. تاریخ الطبری - به نقل از موسی بن عامر -: مختار، مُعاذ بن هانی بن عَدیِ کِندی، برادرزادۀ حُجْر، و نیز ابو عَمره، فرمانده نگهبانانش را اعزام کرد. آنان رفتند و خانۀ خولی بن یزید اصبحی را که سر حسین علیه السلام را همراه خود آورْد، محاصره کردند.

او در خروجیِ خانه پنهان شد. مُعاذ به ابو عَمره دستور داد که خانه را جستجو کنند. زن خولی، به سوی آنان رفت. آنها به وی گفتند: همسرت کجاست؟

ص:739


1- (1) . ر. ک: ص 187 (عثمان بن علی).
2- (2) . ر. ک: ص 182 (جعفر بن علی).
3- (3) . ر. ک: ص 272 (احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی) و ص 286 (قاتل امام علیه السلام در گزارش ها).
4- (4) . ر. ک: ص 382 (بر سرِ نیزه بردن سرها).
5- (5) . ر. ک: ح 1857 و ص 379 (سر امام علیه السلام در خانۀ خولی).
6- (6) . ر. ک: ح 1857. نیز، ر. ک: ذوب النضّار: ص 119.
7- (7) . السَّلامُ عَلی عُثمانَ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، سَمِیِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ، لَعَنَ اللّهُ رامِیَهُ بِالسَّهمِ خَولِیَّ بنَ یَزیدَ الأَصبَحِیَّ الإِیادِیَّ الدّارِمِیَّ (المزار الکبیر: ص 489، الإقبال: ج 3 ص 75. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 894 ح 2109).

گفت: نمی دانم کجاست. و با دست به خروجی اشاره کرد. آنان وارد شدند و او را پیدا کردند، در حالی که روی سرش سبد خرمایی گذاشته و زیر آن، پنهان شده بود. پس او را بیرون کشیدند.

مختار در کوفه گردش می کرد و سپس در پی یارانش روان شد، که ابو عَمره، پیکی را به سوی او فرستاد. مختار در کنار خانۀ ابو بلال از پیک، استقبال کرد - و عبد اللّه بن کامل هم با مختار بود -.

پیک، ماجرا را به مختار گفت و مختار به سمت آنان به راه افتاد و آنان از او استقبال کردند. مختار، خولی را برگرداند و او را در کنار خانواده اش کشت و آتشی خواست و خولی را با آتش سوزاند و از پیش او نرفت تا به خاکستر تبدیل شد. آن گاه باز گشت.

زن خولی، عُیوف دختر مالک بن نهار بن عقرب، از طایفۀ حَضْرَموت بود و از وقتی خولی، سرِ حسین علیه السلام را آورد، با او دشمن شده بود.(1)

16/6 رُشَید، غلام عبید اللّه بن زیاد

رُشَید، غلام ابن زیاد و قاتل هانی بن عروه بوده است. در قیام مختار، او به همراه ابن زیاد با لشکر ابراهیم بن مالک اشتر، رو به رو شد و با آنها در کنار رودخانۀ خازِر جنگید. در این جنگ، عبد الرحمان بن حُصَین مرادی - که از سپاهیان ابراهیم بن اشتر بود - او را دید و چون شنید که مردم گفتند: «این، کشندۀ هانی است»، با نیزه اش به وی حمله کرد و او را کشت.

1858. تاریخ الطبری - به نقل از عون بن ابی جُحَیفه -: غلام عبیداللّه بن زیاد - که غلامی تُرک به نام رُشَید بود -، هانی بن عروه را با شمشیر زد و شمشیرش کارگر نیفتاد. هانی گفت: بازگشت، به سوی خداست. خداوندا! طالب رحمت و خشنودی تو ام.

آن گاه رُشَید، ضربۀ دیگری زد و او را کشت.

ص:740


1- (1) . بَعَثَ [المُختارُ] مُعاذَ بنَ هانِئِ بنِ عَدِیٍّ الکِندِیَّ ابنَ أخی حُجرٍ، وبَعَثَ أبا عَمرَةَ صاحِبَ حَرَسِهِ، فَساروا حَتّی أحاطوا بِدارِ خَولَیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ، وهُوَ صاحِبُ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام الَّذی جاءَ بِهِ، فَاختَبَأَ فی مَخرَجِهِ، فَأَمَرَ مُعاذٌ أبا عَمرَةَ أن یَطلُبَهُ فِی الدّارِ، فَخَرَجَتِ امرَأَتُهُ إلَیهِم، فَقالوا لَها: أینَ زَوجُکِ؟ فَقالَت: لا أدری أینَ هُوَ، وأشارَت بِیَدِها إلَی المَخرَجِ، فَدَخَلوا فَوَجَدوهُ قَد وَضَعَ عَلی رَأسِهِ قَوصَرَّةً، فَأَخرَجوهُ. وکانَ المُختارُ یَسیرُ بِالکوفَةِ، ثُمَّ إنَّهُ أقبَلَ فی أثَرِ أصحابِهِ وقَد بَعَثَ أبو عَمرَةَ إلَیهِ رَسولاً، فَاستَقبَلَ المُختارُ الرَّسولَ عِندَ دارِ أبی بِلالٍ ومَعَهُ ابنُ کامِلٍ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، فَأَقبَلَ المُختارُ نَحوَهُم، فَاستُقبِلَ بِهِ، فَرَدَّدَهُ حَتّی قَتَلَهُ إلی جانِبِ أهلِهِ، ثُمَّ دَعا بِنارٍ، فَحَرَّقَهُ بِها، ثُمَّ لَم یَبرَح حَتّی عادَ رَماداً، ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُ. وکانَتِ امرَأَتُهُ مِن حَضرَمَوتَ یُقالُ لَها: العُیوفُ بِنتُ مالِکِ بنِ نَهارِ بنِ عَقرَبَ، وکانَت نَصَبَت لَهُ العَداوَةَ حینَ جاءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام (تاریخ الطبری: ج 6 ص 59، الفتوح: ج 6 ص 244).

عبد الرحمان بن حُصَین مرادی، او (رُشَید) را همراه عبید اللّه بن زیاد، در خازِر(1) دید. مردم گفتند: این، کشندۀ هانی بن عروه است.

ابن حُصَین گفت: خدا مرا بکشد، اگر او را نکشم و یا به دست او کشته نشوم!

پس با نیزه به او تاخت و او را زد و کشت.(2)

ر. ک: ج 1 ص 489 (بخش چهارم/فصل چهارم/شهادت هانی بن عروه).

17/6 زُرعه

زُرعه، از قبیلۀ بنی ابان بن دارِم، قاتل محمّد فرزند امام علی علیه السلام بوده است. همچنین مشارکت در شهادت فرزند دیگر امام علی علیه السلام به نام عثمان(3)، به زُرعه نسبت داده شده که احتمالاً همین شخص است.

زُرعه از کسانی بود که دیگران را به بستن آب بر روی امام حسین علیه السلام ترغیب می کردند. بنابر گزارشی، امام حسین علیه السلام، در روز عاشورا آب طلبید؛ امّا پیش از آن که آب بنوشد، زُرعه تیری به گلوی امام علیه السلام زد و ایشان دیگر نتوانست آب بنوشد. امام حسین علیه السلام نیز او را چنین نفرین کرد:

«خداوندا! او را تشنه بدار». سرانجام، وی به چنان عطش و حرارت درونی ای مبتلا شد که با وجود آب و یخ در نزدش، فریادش از سوختن جگر، به آسمان می رسید.(4)

1859. مجابو الدعوة - به نقل از محمّد کوفی -: مردی از بنی ابان بن دارِم به نام زُرعه، در کشتن حسین علیه السلام شرکت داشت. وی حسین علیه السلام را با تیری زد و تیر به فکّ ایشان اصابت کرد [و از آن، خون جاری شد]. ایشان، خون را می گرفت و به سوی آسمان می پاشید و این، وقتی بود که حسین علیه السلام آبی

ص:741


1- (1) . خازِر، رودی است میان اربیل و موصل. عبید اللّه بن زیاد و ابراهیم بن مالک اشتر در قیام مختار، در کنار همین رود، درگیر شدند. در آن روز، ابن زیاد کشته شد و این به سال 66 هجری بود (معجم البلدان: ج 2 ص 337. نیز، ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
2- (2) . فَضَرَبَهُ [أی ضَرَبَ هانِئَ بنَ عُروَةَ] مَولیً لِعُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ - تُرکِیٌّ، یُقالُ لَهُ: رُشَیدٌ - بِالسَّیفِ، فَلَم یَصنَع سَیفُهُ شَیئاً، فَقالَ هانِئٌ: إلَی اللّهِ المَعادُ، اللّهُمَّ إلی رَحمَتِکَ ورِضوانِکَ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اخری فَقَتَلَهُ. قالَ: فَبَصُرَ بِهِ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الحُصَینِ المُرادِیُّ بِخازِرَ، وهُوَ مَعَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، فَقالَ النّاسُ: هذا قاتِلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ. فَقالَ ابنُ الحُصَینِ: قَتَلَنِی اللّهُ إن لَم أقتُلهُ أو اقتَل دونَهُ، فَحَمَلَ عَلَیهِ بِالرُّمحِ، فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 379؛ الإرشاد: ج 2 ص 64).
3- (3) . ر. ک: ص 185 (عبد اللّه بن علی علیه السلام) و ص 187 (عثمان بن علی علیه السلام) و ص 210 (محمّد بن علی علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ص 266 (اصابت تیری بر دهان امام علیه السلام) و ص 272 (احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی).

خواست تا بنوشد. وقتی زُرعه ایشان را با تیر زد، میان ایشان و آب، فاصله انداخت و ایشان نفرین کرد که: «خداوندا! تشنه اش کن. خداوندا! تشنه اش کن».

آن که شاهد مرگ وی بوده، برایم تعریف کرد که: زُرعه از داغی شکم و سردی پشتش، در حالی که در برابرش خنکی و یخ بود و در پشت سرش، آتشِ شعله ور، فریاد می زد و می گفت: به من، آب بدهید که تشنگی، مرا کُشت! برایش ظرف بزرگی آوردند که اگر از آن، پنج نفر هم می آشامیدند، سیرابشان می کرد. او به تکرار می آشامید و می گفت: به من، آب بدهید که تشنگی، مرا کشت!

وی گفت: شکمش، همانند پاره شدن شکم شتر، پاره شد.(1)

18/6 زید بن رُقاد

زید بن رُقاد، از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود و در کشته شدن عبّاس علیه السلام و سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع، آخرین کشتۀ کربلا، شرکت داشت(2). بعدها در قیام مختار، سپاه ابن کامل، او را تیرباران و سنگباران کردند و جسدش را در حالی که آخرین نَفَس هایش را می کشید، سوزاندند(3). نام این جنایتکار، به صورت های مختلف، نقل شده است(4).

1860. مقاتل الطالبیّین - به نقل از جابر، از امام باقر علیه السلام -: زید بن رُقاد جَنبی و حکیم بن طُفَیل طایی، عبّاس بن علی علیه السلام را کشتند.(5)

ص:742


1- (1) . کانَ رَجُلٌ مِن بَنی أبانِ بنِ دارِمٍ یُقالُ لَهُ: زُرعَةُ، شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَرَمَی الحُسَینَ علیه السلام بِسَهمٍ، فَأَصابَ حَنَکَهُ، فَجَعَلَ یَتَلَقَّی الدَّمَ، ثُمَّ یَقولُ هکَذا إلَی السَّماءِ، فَیَرمی بِهِ، وذلِکَ أنَّ الحُسَینَ علیه السلام دَعا بِماءٍ لِیَشرَبَ، فَلَمّا رَماهُ حالَ بَینَهُ وبَینَ الماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ ظَمِّئهُ، اللّهُمَّ ظَمِّئهُ. قالَ: فَحَدَّثَنی مَن شَهِدَهُ وهُوَ یَموتُ، وهُوَ یَصیحُ مِنَ الحَرِّ فی بَطنِهِ وَالبَردِ فی ظَهرِهِ، وبَینَ یَدَیهِ المَراوِحُ وَالثَّلجُ، وخَلفَهُ الکانونُ، وهُوَ یَقولُ: اسقونی أهلَکَنِیَ العَطَشُ! فَیُؤتی بِعُسًّ عَظیمٍ فیهِ السَّویقُ أو الماءُ وَ اللَّبَنُ، لَو شَرِبَهُ خَمسَةٌ لَکَفاهُم، قالَ: فَیَشرَبُهُ، ثُمَّ یَعودُ فَیَقولُ: اسقونی أهلَکَنِیَ العَطَشُ! قالَ: فَانقَدَّ بَطنُهُ کَانقِدادِ البَعیرِ (مجابو الدعوة، ابن ابی الدنیا: ص 92 ح 58، تاریخ دمشق: ج 14 ص 223).
2- (2) . ر. ک: ح 1860 و ص 743 ح 1861.
3- (3) . ر. ک: ص 743 ح 1862.
4- (4) . ر. ک: ص 190 (عبّاس بن علی علیه السلام).
5- (5) . إنَّ زَیدَ بنَ رُقادٍ الجَنِبیَّ وحَکیمَ بنَ الطُّفَیلِ الطّائِیَّ قَتَلَا العَبّاسَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام (مقاتل الطالبیّین: ص 90، تاریخ الطبری: ج 5 ص 468).

1861. تاریخ الطبری - به نقل از زُهَیر بن عبد الرحمان خَثعَمی -: سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع، به زمین خورد و بعد، مجروحش کردند.... عُروة بن بطار تَغلِبی و زید بن رُقاد جُنَّبی، او را کشتند. وی آخرین کشتۀ عاشورا بود.(1)

1862. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف -: همچنین مختار، عبد اللّه شاکری را در پی مردی از بنو جَنب به نام زید بن رُقاد فرستاد؛ همان که می گفت: من، جوانی از آنان را با تیر زدم، در حالی که او دستش را به پیشانی اش گذاشته بود که مانع اصابت تیر شود. پس کف دستش را به پیشانی اش چسباندم و نتوانست دستش را از پیشانی اش جدا کند.

ابو الأعلی زُبَیدی، برایم تعریف کرد که: آن جوان، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بود و زمانی که دستش با تیر به پیشانی اش چسبید، گفت: خداوندا! آنان ما را کوچک شمردند و خوارمان کردند.

خداوندا! آنان را بکُش، همان گونه که آنان ما را کشتند و خوارشان کن، همان گونه که ما را خوار کردند.

زید، سپس تیر دیگری به آن جوان زد و او را کشت.

زید گفت: پیش او آمدم. مرده بود. تیرم را که با آن، او را کشته بودم، از شکمش بیرون کشیدم؛ ولی آن تیری را که به پیشانی اش زده بودم، بارها تکان دادم تا کنده شد، هر چند سرِ تیر، همچنان بر پیشانی اش ماند و نتوانستم آن را بیرون بیاورم.

وقتی [عبد اللّه] ابن کامل به خانۀ زید آمد، آن را محاصره کرد و مأمورانش به او یورش بردند.

او با شمشیری آخته بیرون آمد و البته مردی دلیر بود. ابن کامل، فرمان داد که: او را با شمشیر و نیزه نزنید؛ بلکه با تیر بزنید و سنگبارانش کنید.

آنان چنین کردند تا بر زمین افتاد.

ابن کامل گفت: اگر هنوز رمقی دارد، بیرونش بیاورید. او را آوردند و هنوز رمق داشت. آتشی خواست و او را زنده زنده سوزاند.(2)

ر. ک: ص 736 (حکیم بن طفیل).

ص:743


1- (1) . إنَّ سُوَیدَ بنَ عَمرِو بنِ أبِی المُطاعِ کانَ صُرِعَ، فَاُثِخَن... قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ بطار التَغلِبِیُّ وزَیدُ بنُ رُقادٍ الجُنَّبِیُّ، وکانَ آخِرَ قَتیلٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 453، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
2- (2) . بَعَثَ المُختارُ أیضاً عَبدَ اللّهِ الشّاکِرِیَّ إلی رَجُلٍ مِن جَنبٍ، یُقالُ لَهُ: زَیدُ بنُ رُقادٍ، کانَ یَقولُ: لَقَد رَمَیتُ فَتیً مِنهُم بِسَهمٍ، وإنَّهُ لَواضِعٌ کَفَّهُ عَلی جَبهَتِهِ یَتَّقِی النَّبلَ، فَأَثبَتُّ کَفَّهُ فی جَبهَتِهِ، فَمَا استَطاعَ أن یُزیلَ کَفَّهُ عَن جَبهَتِهِ. قالَ أبو مِخنَفٍ: فحَدَّثَنی أبو عَبدِ الأَعلَی الزُّبَیدِیُّ: أنَّ ذلِکَ الفَتی عَبدُ اللّهِ بنُ مُسلِمٍ بنِ عَقیلٍ، وأنَّهُ قالَ - حَیثُ أثبَتَ کَفَّهُ فی جَبهَتِهِ -: اللّهُمَّ إنَّهُمُ استَقَلّونا وَاستَذَلّونا، اللّهُمَّ فَاقتُلهُم کَما قَتَلونا، وأذِلَّهُم کَمَا استَذَلّونا. ثُمَّ إنَّهُ رَمَی الغُلامَ بِسَهمٍ آخَرَ فَقَتَلَهُ، فَکانَ یَقولُ: جِئتُهُ مَیِّتاً، فَنَزَعتُ سَهمِی الَّذی قَتَلتُهُ بِهِ مِن جَوفِهِ، فَلَم أزَل انَضنِضُ السَّهمَ مِن جَبهَتِهِ حَتّی نَزَعتُهُ، وبَقِیَ النَّصلُ فی جَبهَتِهِ مُثبَتاً ما قَدَرتُ عَلی نَزعِهِ. قالَ: فَلَمّا أتَی ابنُ کامِلٍ دارَهُ أحاطَ بِها، وَاقتَحَمَ الرِّجالُ عَلَیهِ، فَخَرَجَ مُصلِتاً بِسَیفِهِ - وکانَ شُجاعاً - فَقالَ ابنُ کامِلٍ: لا تَضرِبوهُ بِسَیفٍ، ولا تَطعُنوهُ بِرُمحٍ، ولکِنِ ارموهُ بِالنَّبلِ، وَارجِموهُ بِالحِجارَةِ، فَفَعَلوا ذلِکَ بِهِ فَسَقَطَ. فَقالَ ابنُ کامِلٍ: إن کانَ بِهِ رَمَقٌ فَأَخرِجوهُ. فَأَخرَجوهُ وبِهِ رَمَقٌ، فَدَعا بِنارٍ، فَحَرَّقَهُ بِها وهُوَ حَیٌّ لَم تَخرُج روحُهُ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 64، أنساب الأشراف: ج 6 ص 407).
19/6 سِنان بن انَس

سِنان بن انَس بن عمرو بن حیّ بن حارث بن غالب بن مالک بن وَهبیل،(1) از کسانی است که نقش مؤثّری در کشتن امام حسین علیه السلام داشتند و در آخرین دقایق، به کمک افرادی مانند شمر بن ذی الجوشن، امام علیه السلام را به شهادت رساندند(2). پیش تر، امام علی علیه السلام در نکوهش پدر سِنان، این واقعه را پیشگویی کرده بود.(3)

بر پایۀ گزارشی، سِنان در مجلس حَجّاج، به کشتن امام حسین علیه السلام اعتراف کرد و پس از بازگشت به خانه اش، دیوانه شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت(4).

در گزارشی دیگر آمده که مختار، سِنان را دستگیر کرد و پس از شکنجه ای سخت، او را کشت.(5)

1863. نَسَبُ مَعَدّ: سِنان بن انَس بن عمرو بن حیّ بن حارث بن غالب بن مالک بن وَهبیل، در طَف، حسین بن علی علیه السلام را کشت.(6)

1864. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید - به نقل از فُضَیل، از محمّد بن علی -: وقتی امام علی علیه السلام گفت:

ص:744


1- (1) . این نسب را از کتاب نسب مَعَدّ (ج 1 ص 294) بر گرفته ایم؛ ولی در شرح نهج البلاغة ی ابن ابی الحدید (ج 2 ص 286)، به نقل از کتاب الغارات ثقفی، او نخعی دانسته شده است که با هم، قابل جمع هستند.
2- (2) . ر. ک: ص 262 (اصابت تیری به سینۀ امام علیه السلام) و ص 264 (اصابت تیری به گلوی امام علیه السلام) و ص 272 (احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی) و ص 286 (قاتل امام علیه السلام در گزارش ها).
3- (3) . ر. ک: ح 1864.
4- (4) . ر. ک: ص 746 ح 1867.
5- (5) . ر. ک: ص 747 ح 1869 و 1870.
6- (6) . سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمروِ بنِ حَیِّ بنِ الحارِثِ بنِ غالِبِ بنِ مالِکِ بنِ وَهبیلٍ؛ الَّذی قَتَلَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام بِالطَّفِّ (نسب معدّ: ج 1 ص 294).

«پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید و به خدا سوگند از من در بارۀ گروهی نخواهید پرسید که صد نفر را گم راه و صد نفر را راه نمایی می کنند، مگر این که می گویم فرمانده و جارچیِ آن گروه کیست».

مردی برخاست و گفت: به من بگو که چه قدر در سر و ریشم مو هست!

امام علی علیه السلام به وی فرمود: «به خدا سوگند، دوستم به من خبر داد که بر سر هر مویی که در سرت هست، فرشته ای وجود دارد که تو را لعن می کند، و بر سر هر مویی از ریشت، شیطانی است که تو را گم راه می کند و در خانه ات بچّۀ عزیزی داری که پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را می کُشد».

پسر آن مرد، کُشندۀ حسین علیه السلام، در آن روز، کودکی بود که چهار دست و پا راه می رفت. او سِنان بن انَس نخعی بود.(1)

1865. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردم به سِنان بن انَس گفتند: تو حسین، پسر علی و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا را کُشته ای! تو بزرگ ترین مرد عرب را کُشته ای؛ همو که آمد تا آنان را از حکومت برکنار کند! نزد امیرانت برو و پاداشت را از آنان بگیر، که اگر تمام بیت المالشان را هم در برابر کشتن حسین علیه السلام به تو بدهند، باز کم است.

او سوار بر اسبش رفت - که مردی دلیر و شاعر، ولی کم خِرد بود - تا بر درِ خیمۀ عمر بن سعد ایستاد و با صدای بلند، بانگ برداشت که:

دامنم را پر از سیم و زر کن

که من پادشاه والامَقام را کشتم؛

آن که پدر و مادرش بهترین بودند

و بهترینِ مردم در حَسَب و نَسَب بود.

عمر بن سعد گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز خوب نمی شوی. او را داخل بیاورید.

وقتی او را داخل بردند، عمر بن سعد، او را با چوب زد و به او گفت: ای دیوانه! چرا چنین

ص:745


1- (1) . لَمّا قالَ عَلِیٌّ علیه السلام: سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی، فَوَ اللّهِ، لا تَسأَلونَنی عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِئَةً وتَهدی مِئَةً، إلّاأنبَأتُکُم بِناعِقَتِها وسائِقَتِها؛ قامَ إلَیهِ رَجُلٌ، فَقالَ: أخبِرنی بِما فی رَأسی ولِحیَتی مِن طاقَةِ شَعرٍ! فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: وَاللّهِ، لَقَد حَدَّثَنی خَلیلی أنَّ عَلی کُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن رَأسِکَ مَلَکاً یَلعَنُکَ، وأنَّ عَلی کُلِّ طاقَةِ شَعرٍ مِن لِحیَتِکَ شَیطاناً یُغویکَ، وأنَّ فی بَیتِکَ سَخلاً یَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله. وکانَ ابنُهُ قاتِلُ الحُسَینِ علیه السلام یَومَئِذٍ طِفلاً یَحبو، وهُوَ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ (شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 2 ص 286 به نقل از کتاب الغارات).

می گویی؟! به خدا سوگند، اگر ابن زیاد این حرفت را بشنود، گردنت را می زند.(1)

1866. المعجم الکبیر - به نقل از اسلَم مِنقَری -: بر حَجّاج وارد شدم. سِنان بن انَس، قاتل حسین علیه السلام، هم وارد شد. وی پیرمردی گندمگون و خضاب بسته بود. بینیِ کشیده و صورتی خالدار داشت. او را در برابر حَجّاج، نگه داشتند. حَجّاج به وی نگاهی انداخت و گفت: تو حسین را کشتی؟

سِنان گفت: آری.

حَجّاج گفت: چگونه این کار را با حسین کردی؟

گفت: او را با نیزه زدم و با شمشیر، قطعه قطعه کردم.

حَجّاج به سِنان گفت: شما دو تن، هرگز در یک جا جمع نمی شوید!(2)

1867. تاریخ الطبری - به نقل از پیرمردی از نَخَع -: حَجّاج گفت: هر که گرفتاری دارد، برخیزد.

عدّه ای برخاستند و [چیزهایی] گفتند. سِنان ابن انَس نیز برخاست و گفت: من، قاتل حسینم.

حَجّاج گفت: چه گرفتاری خوبی!

او به منزلش باز گشت و زبانش بند آمد و دیوانه شد. می خورد و جایش را خیس می کرد.(3)

1868. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عبد الأعلی زُبَیدی -: مختار، سِنان بن انَس را - که مدّعی کشتن

ص:746


1- (1) . قالَ النّاسُ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: قَتَلتَ حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وَابنَ فاطِمَةَ ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، قَتَلتَ أعظَمَ العَرَبِ خَطَراً؛ جاءَ إلی هؤُلاءِ یُریدُ أن یُزیلَهُم عَن مِلکِهِم، فَأتِ امَراءَکَ فَاطلُب ثَوابَکَ مِنهُم، لَو أعطَوکَ بُیوتَ أموالِهِم فی قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام کانَ قَلیلاً. فَأَقبَلَ عَلی فَرَسِهِ، وکانَ شُجاعاً شاعِراً، وکانَت بِهِ لوثَةٌ، فَأَقبَلَ حَتّی وَقَفَ عَلی بابِ فُسطاطِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، ثُمَّ نادی بِأَعلی صَوتِهِ: أوقِر رِکابی فِضَّةً وذَهَبا أنَا قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَّبا قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ امّاً وأبا وخَیرَهُم إذ یُنسَبونَ نَسَبا فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: أشهَدُ أنَّکَ لَمَجنونٌ ما صَحَحتَ قَطُّ، أدخِلوهُ عَلَیَّ. فَلَمّا ادخِلَ حَذَفَهُ بِالقَضیبِ، ثُمَّ قالَ: یا مَجنونُ! أتَتَکَلَّمُ بِهذَا الکَلامِ؟! أما وَاللّهِ، لَو سَمِعَکَ ابنُ زِیادٍ لَضَرَبَ عُنُقَکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 454، أنساب الأشراف: ج 3 ص 410).
2- (2) . دَخَلتُ عَلَی الحَجّاجِ، فَدَخَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ قاتِلُ الحُسَینِ علیه السلام، فَإِذا شَیخٌ آدَمُ فیهِ حِنّاءٌ، طَویلُ الأَنفِ فی وَجهِهِ بَرَشٌ، فَاُوقِفَ بِحِیالِ الحَجّاجِ، فَنَظَرَ إلَیهِ الحَجّاجُ، فَقالَ: أنتَ قَتَلتَ الحُسَینَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: وکَیفَ صَنَعتَ بِهِ؟ قالَ: دَعَمتُهُ بِالرُّمحِ [وهَبَرتُهُ] بِالسَّیفِ هَبراً. فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ: أما أنَّکُما لَن تَجتَمِعا فی دارٍ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 112 ح 2828. نیز، ر. ک: تاریخ دمشق ج 12 ص 143).
3- (3) . قالَ الحَجّاجُ: مَن کانَ لَهُ بَلاءٌ فَلیَقُم. فَقامَ قَومٌ یُذکَروا، وقامَ سِنانُ بنُ أنَسٍ، فَقالَ: أنَا قاتِلُ الحُسَینِ. فَقالَ: بَلاءٌ حَسَنٌ! ورَجَعَ إلی مَنزِلِهِ، فَاعتَقَلَ لِسانُهُ، وذَهَبَ عَقلُهُ، فَکانَ یَأکُلُ ویُحدِثُ مَکانَهُ! (تاریخ الطبری: ج 11 (المنتخب من ذیل المذیّل ص 521، تاریخ دمشق: ج 14 ص 231).

حسین علیه السلام بود - خواست و دید که او به بصره گریخته است. پس خانه اش را خراب کرد.(1)

1869. ذَوب النُّضار: سِنان بن انَس - که لعنت خدا بر او باد - به بصره گریخت. [مختار،] خانه اش را ویران کرد. سپس سِنان از بصره به سمت قادسیّه حرکت کرد. جاسوسانی بر او گمارده شده بودند که به مختار، خبر دادند و مختار، او را در میان عُذَیب و قادسیّه دستگیر کرد و انگشتانش را بند بند برید و دست و پاهایش را قطع کرد و دیگی از روغن، داغ کرد و او را در آن انداخت.(2)

1870. الملهوف: نقل است که مختار، سِنان را دستگیر کرد و انگشتانش را بند بند برید و سپس دست ها و پاهایش را قطع کرد. آن گاه دیگ روغنی را به جوش آورد و او را در آن انداخت، در حالی که دست و پا می زد.(3)

20/6 عبد الرحمان بن ابی خُشکاره بَجَلی

عبد الرحمان بن ابی خُشکارۀ بَجَلی، از تیرۀ روزانی، همان کسی است که به کمک مسلم بن عبد اللّه ضِبابی، مسلم بن عوسجه (یار بزرگ امام حسین علیه السلام) را کشت.(4)

او در قیام مختار، دستگیر گردید و به دستور مختار، در بازار مالْفروشان، در برابر دیدگان مردم، سر بریده شد.(5)

1871. تاریخُ ابن خَلدون: پایان سال 66 [هجری] بود. بزرگان قوم به بصره رفتند. مختار، قاتلان حسین علیه السلام را تعقیب می کرد.... او زیاد بن مالک ضُبَعی، عمران بن خالد عَثری، عبد الرحمان بن ابی حُشکارۀ (/خُشکارۀ) بَجَلی و عبد اللّه بن قیس خَولانی را - که وَرسِ (6) همراه حسین علیه السلام را غارت

ص:747


1- (1) . طَلَبَ المُختارُ سِنانَ بنَ أنَسٍ الَّذی کانَ یَدَّعی قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ إلَی البَصرَةِ، فَهَدَمَ دارَهُ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 65، البدایة و النهایة: ج 8 ص 272).
2- (2) . وهَرَبَ سِنانُ بنُ أنَسٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - إلَی البَصرَةِ فَهَدَمَ دارَهُ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ نَحوَ القادِسِیَّةِ، وکانَ عَلَیهِ عُیونٌ، فَأَخبَرُوا المُختارَ، فَأَخَذَهُ بَینَ العُذَیبِ وَالقادِسِیَّةِ، فَقَطَعَ أنامِلَهُ، ثُمَّ یَدَیهِ ورِجلَیهِ، وأغلی زَیتاً فی قِدرٍ، وألقاهُ فیهِ (ذوب النضّار: ص 120، بحار الأنوار: ج 45 ص 375).
3- (3) . ورُوِیَ أنَّ سِناناً هذا أخَذَهُ المُختارُ، فَقَطَعَ أنامِلَهُ أنمُلَةً أنمُلَةً، ثُمَّ قَطَعَ یَدَیهِ ورِجلَیهِ، وأغلی لَهُ قِدراً فیها زَیتٌ، ورَماهُ فیها وهُوَ یَضطَرِبُ (الملهوف: ص 176، مثیر الأحزان: ص 75).
4- (4) . تاریخ الطبری: ج 5 ص 436، أنساب الأشراف: ج 3 ص 400.
5- (5) . ر. ک: ص 748 ح 1872.
6- (6) . وَرس: گُلْرنگ؛ دانه ای شبیه کُنجد که برای رنگ کردن لباس و موی سر به رنگ های زرد و زعفرانی و قرمز و درآرایش زنان به عنوان گُلگونه (سُرخاب) و نیز در درمان به کار می رود و بوی خوشی دارد (النهایة: ج 5 ص 173 مادّۀ «ورس»، منتهی الأرب: ج 4 ص 139 مادّۀ «ورس»).

کرده بودند - احضار کرد و آنان را کشت.(1)

1872. تاریخ الطبری - به نقل از ابو سعید صیقل -: سِعرِ حَنَفی در بارۀ قاتلان حسین علیه السلام به مختار، گزارشی داد و مختار، عبد اللّه بن کامل را اعزام کرد. ما هم با او رفتیم تا به بنی ضُبَیعه رسیدیم. عبد اللّه، مردی به نام زیاد بن مالک را دستگیر کرد. سپس از آن جا گذشت تا به عَنَزه رسید و مردی را نیز به نام عمران بن خالد در آن جا دستگیر کرد.

آن گاه مرا با مردانی که دَبابه نام داشتند، به خانه ای در حَمراء فرستاد که عبد الرحمان بن ابی حُشکارۀ بَجَلی و عبد اللّه بن قیس خَولانی آن جا بودند. آنها را آوردیم تا نزد مختار رسیدیم.

مختار به آنها گفت: ای کُشندگانِ شایستگان و کُشندگان سَرور جوانان اهل بهشت! آیا نمی بینید که خدا امروز، شما را به ذلّت کشانده است و وَرس، شما را به روزی شوم انداخته است؟ - و آنان از وَرسی که همراه حسین علیه السلام بود، برده بودند -. آنها را به بازار ببرید و گردنشان را بزنید.

با آنان، طبق دستور، عمل شد. آنها چهار نفر بودند.(2)

21/6 عبد اللّه بن ابی حُصَین

عبد اللّه بن ابی حُصَین ازدی بجلی، از سواران تحت فرمان عمرو بن حَجّاج و جزو کسانی بود که آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بستند. او با بی شرمی به امام علیه السلام گفت: ای حسین!... به خدا سوگند، جرعه ای آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری.

امام حسین علیه السلام نیز او را نفرین نمود و فرمود: «خداوندا! او را تشنه بمیران» و چنین هم شد.

وی به بیماری استسقا (عطش) گرفتار شد و هر چه آب می نوشید، تشنگی اش برطرف نمی شد تا

ص:748


1- (1) . آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّینَ: وخَرَجَ أشرافُ النّاسِ إلَی البَصرَةِ، وتَتَبَّعَ المُختارُ قَتَلَةَ الحُسَینِ علیه السلام... ثُمَّ أحضَرَ زِیادَ بنَ مالِکٍ الضُّبَعِیَّ، وعِمرانَ بنَ خالِدٍ العَثرِیَّ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبی حُشکارَةَ البَجَلِیَّ، وعَبدَ اللّهِ بنَ قَیسٍ الخَولانِیَّ، و کانوا نَهَبوا مِنَ الوَرسِ الَّذی کانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام، فَقَتَلَهُم (تاریخ ابن خلدون: ج 3 ص 33).
2- (2) . أنَّ المُختارَ دُلَّ عَلی رِجالٍ مِن قَتَلَةِ الحُسَینِ، دَلَّهُ عَلَیهِم سِعرٌ الحَنَفِیُّ، قالَ: فَبَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ، فَخَرَجنا مَعَهُ حَتّی مَرَّ بِبَنی ضُبَیعَةَ، فَأَخَذَ مِنهُم رَجُلاً یُقالُ لَهُ: زِیادُ بنُ مالِکٍ؛ قالَ: ثُمَّ مَضی إلی عَنَزَةَ، فَأَخَذَ مِنهُم رَجُلاً یُقالُ لَهُ: عِمرانُ بنُ خالِدٍ. قالَ: ثُمَّ بَعَثَنی فی رِجالٍ مَعَهُ یُقالُ لَهُم: الدَّبابَةُ إلی دارٍ فی الحَمراءِ، فیها عَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبی خُشکارَةَ البَجَلِیُّ وعَبدُ اللّهِ بنُ قَیسٍ الخَولانِیُّ، فَجِئنا بِهِم حَتّی أدخَلناهُم عَلَیهِ، فَقالَ لَهُم: یا قَتَلَةَ الصّالِحینَ وقَتَلَةَ سَیِّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، ألا تَرَونَ اللّهِ قَد أقادَ مِنکُمُ الیَومَ؛ لَقَد جاءَکُمُ الوَرسُ بِیَومٍ نَحسٍ - و کانوا قَد أصابوا مِنَ الوَرسِ الَّذی کانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام - أخرِجوهُم إلَی السُّوقِ، فَضَرَبوا رِقابَهُم. فَفُعِلَ ذلِکَ بِهِم، فَهؤُلاءِ أربَعَةُ نَفَرٍ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 58. نیز، ر. ک: ذوب النضّار: ص 123).

این که هلاک شد(1).

گفتنی است که نام وی در برخی منابع، عبد اللّه بن حُصَین یا حِصن یا عبد الرحمان بن حُصَین ازدی آمده است(2). احتمالاً تمیم بن حُصَین - که شرح حالش گذشت - همین شخص است.(3)

1873. تاریخ الطبری - به نقل از حمید بن مسلم ازدی -: نامه ای از جانب عبید اللّه بن زیاد به عمر بن سعد رسید که [چنین بود]: امّا بعد، میان حسین و یارانش و آب، حائل شو که از آن، جرعه ای ننوشند، همان گونه که با امیرِ پرهیزگار پاک مؤمنان، عثمان بن عفّان، کردند.

عمر بن سعد، عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار فرستاد. آنان در کنار نهر آب، فرود آمدند و میان حسین علیه السلام و یارانش و آب، سد شدند تا مبادا از آن، جرعه ای بنوشند، و این، سه روز پیش از کشته شدن حسین علیه السلام بود.

عبد اللّه بن ابی حُصَین ازدی - که از قبیلۀ بَجیله بود - با حسین علیه السلام رو در رو شد و گفت: ای حسین! آیا به آب نگاه نمی کنی که همچون سینۀ آسمان [، صاف و بی کران] است؟ به خدا سوگند، جرعه ای از آن را نخواهی چشید تا تشنه بمیری.

حسین علیه السلام فرمود: «خداوندا! او را تشنه بمیران و هرگز او را نیامرز!».

به خدا سوگند، پس از آن، او را در حال بیماری، عیادت کردم. به خدایی که معبودی جز او نیست، دیدم که بی مهابا آب می خورد و سپس بر می گرداند و دوباره می خورد، و می خورد، بدون این که سیراب شود و همچنان ادامه داد تا جانش در رفت.(4)

ص:749


1- (1) . ر. ک: ح 1873.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 746 (باز داشتن امام علیه السلام و یارانش از آب در روز هفتم محرّم).
3- (3) . ر. ک: ص 731 (تمیم بن حُصَین).
4- (4) . جاءَ مِن عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ کِتابٌ إلی عُمَرَ بنِ سَعدٍ: أمّا بَعدُ، فَحُل بَینَ الحُسَینِ وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ، ولا یَذقوا مِنهُ قَطرَةً، کَما صُنِعَ بِالتَّقِیِّ الزَّکِیِّ المَظلومِ أمیرِ المُؤمِنینَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ. قالَ: فَبَعَثَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ عَلی خَمسِمِئَةِ فارِسٍ، فَنَزَلوا عَلَی الشَّریعَةِ، وحالوا بَینَ حُسَینٍ علیه السلام وأصحابِهِ وبَینَ الماءِ أن یُسقَوا مِنهُ قَطرَةً، وذلِکَ قَبلَ قَتلِ الحُسَینِ علیه السلام بِثَلاثٍ. قالَ: ونازَلَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ أبی حُصَینٍ الأَزدِیُّ - وعِدادُهُ فی بَجیلَةَ - فَقالَ: یا حُسَینُ، ألا تَنظُرُ إلَی الماءِ کَأَنَّهُ کَبِدُ السَّماءِ! وَاللّهِ، لا تَذوقُ مِنهُ قَطرَةً حَتّی تَموتَ عَطَشاً. فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: اللّهُمَّ اقتُلهُ عَطَشاً، ولا تَغفِر لَهُ أبَداً! قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: وَاللّهِ، لَعُدتُهُ بَعدَ ذلِکَ فی مَرَضِهِ، فَوَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ، لَقَد رَأَیتُهُ یَشرَبُ حَتّی بَغِرَ، ثُمَّ یَقیءُ، ثُمَّ یَعودُ، فَیَشرَبُ حَتّی یَبغَرَ فَما یَروی، فَما زالَ ذلِکَ دَأبَهُ حَتّی لَفَظَ عَصَبَهُ؛ یَعنی نَفسَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 412، أنساب الأشراف: ج 3 ص 389).
22/6 عبد اللّه بن حَوزه

هویت و حتّی نام دقیق وی و پدرش، مشخّص نیست و منابع حدیثی و تاریخی، از او با نام های متفاوت یاد کرده اند؛ امّا از آن جا که همۀ این نام ها، گزارش یک جریان تاریخی اند، معلوم می شود که مقصود همۀ آنها یکی است. ماجرای او چنین است که آمد و جلوی امام حسین علیه السلام ایستاد و امام علیه السلام را صدا زد و بی ادبانه گفت: [تو را] به آتش، بشارت باد! امام علیه السلام از نام او پرسیدند و چون معلوم گشت که نام او ابن حوزه است، فرمود: «پروردگارا! او را به سوی آتش بکشان».

در همین اثنا، اسب او زمین خورد و سپس همین طور که پای او در رکاب بود، اسب رم کرد و سر او را به زمین کوبید، تا هلاک شد.(1)

1874. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مخنف، از حسین ابو جعفر -: مردی از بنی تمیم به نام عبد اللّه بن حَوزه آمد و در برابر حسین علیه السلام ایستاد و گفت: ای حسین! ای حسین!

حسین علیه السلام فرمود: «چه می خواهی؟».

گفت: مژده ات باد به آتش!

فرمود: «هرگز! من، بر پروردگارِ مهربان و شفیعِ فرمان برداری شده، وارد می شوم. این کیست؟».

یاران حسین علیه السلام به ایشان گفتند: این، ابن حَوزه است.

فرمود: «پروردگارا! او را به سوی آتش بکشان».

اسب ابن حَوزه، در نهر کوچکی، سکندری رفت و وی را در آن نهر انداخت، در حالی که پایش در رکاب، گیر کرده بود و سرش به زمین افتاده بود. اسب همچنان می دوید و سرِ او را به هر سنگ و چوبی می کوبید تا این که مُرد.

امّا سُوَید بن حَیّه، نظرش این بود که عبد اللّه بن حوزه، وقتی اسبش سکندری رفت، پای چپش در رکاب ماند و پای راستش در هوا معلّق بود و اسب با همان وضع می دوید و سر او را به هر سنگ و چوبی می زد تا این که مُرد.(2)

ص:750


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 102. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ح 1874 و ص 753 ح 1878.
2- (2) . ثُمَّ إنَّ رَجُلاً مِن بَنی تَمیمٍ - یُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ حَوْزَةَ - جاءَ حَتّی وَقَفَ أمامَ الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: یا حُسَینُ یا حُسَینُ! فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: ما تَشاءُ؟ قالَ: أبِشر بِالنّارِ!! قالَ: کَلّا، إنّی أقدَمُ عَلی رَبٍّ رَحیمٍ، وشَفیعٍ مُطاعٍ، مَن هذا؟ قالَ لَهُ أصحابُهُ: هذَا ابنُ حَوزَةَ. قالَ: رَبِّ حُزْهُ إلَی النّارِ، قالَ: فَاضطَرَبَ بِهِ فَرَسُهُ فی جَدوَلٍ، فَوَقَعَ فیهِ، وتَعَلَّقَت رِجلُهُ بِالرِّکابِ، ووَقَعَ رَأسُهُ فِی الأَرضِ، ونَفَرَ الفَرَسُ، فَأَخَذَ یمُرُّ بِهِ، فَیَضرِبُ بِرَأسِهِ کُلَّ حَجَرٍ وکُلَّ شَجَرَةٍ حَتّی ماتَ. قالَ أبو مِخنَفٍ: وأمّا سُوَیدُ بنُ حَیَّةَ، فَزَعَمَ لی أنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ حَوزَةَ حینَ وَقَعَ فَرَسُهُ، بِقَیَت رِجلُهُ الیُسری فِی الرِّکابِ، وَارتَفَعَتِ الیُمنی فَطارَت، وعَدا بِهِ فَرَسُهُ یَضرِبُ رَأسَهُ کُلَّ حَجَرٍ وأصلَ شَجَرَةٍ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 430، أنساب الأشراف: ج 3 ص 399).

1875. تاریخ الطبری: مسروق بن وائل گفت: در جلویِ سپاهی بودم که به سوی حسین در حرکت بود.

گفتم: در همین جلوها باشم تا شاید سرِ حسین را به دست بیاورم و در نزد عبید اللّه بن زیاد، جایگاهی پیدا کنم. وقتی به حسین رسیدیم، مردی به نام ابن حَوزه جلو رفت و پرسید: آیا حسین در میان شماست؟

حسین، ساکت بود. او بار دوم گفت. حسین، [یارانش را] به سکوت فرا خواند. او بار سوم پرسید. حسین به یارانش گفت: «بگویید: آری. این، حسین است. چه می خواهی؟».

ابن حَوزه گفت: ای حسین! مژده ات باد به آتش!

حسین گفت: «دروغ گفتی؛ بلکه من بر پروردگارِ آمرزنده و شفیعِ فرمان برداری شده، وارد می شوم. تو کیستی؟».

گفت: ابن حَوزه.

حسین، دو دستش را چنان بلند کرد که سفیدی زیر بغلش را از روی لباس دیدم و آن گاه فرمود: «خداوندا! او را به سوی آتش بکشان».

ابن حَوزه، خشمگین شد و رفت که با اسبش بر ایشان حمله برد. میان او و حسین، نهری بود.

پایش در رکاب، گیر کرد و اسب، او را کشید و از اسب افتاد و پا و ساق و رانش کنده شد و نیمۀ دیگرش به رکاب، آویزان بود.

[این جا بود که] مسروق برگشت و لشکر را پشت سرش رها کرد.

از مسروق [، دلیل این کارش را] پرسیدم. گفت: من در این خانواده چیزی دیدم که دیگر هرگز با آنها نمی جنگم.(1)

ص:751


1- (1) . کُنتُ فی أوائِلِ الخَیلِ مِمَّن سارَ إلَی الحُسَینِ، فَقُلتُ: أکونُ فی أوائِلِها لِعَلّی اصیبُ رَأسَ الحُسَینِ، فَاُصیبُ بِهِ مَنزِلَةً عِندَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، قالَ: فَلَمَّا انتَهَینا إلی حُسَینٍ، تَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ یُقالُ لَهُ ابنُ حَوزَةَ، فَقالَ: أفیکُم حُسَینٌ؟ قالَ: فَسَکَتَ حُسَینٌ، فَقالَها ثانِیَةً فَأَسکَتَ، حَتّی إذا کانَتِ الثّالِثَةُ، قالَ: قولوا لَهُ: نَعَم، هذا حُسَینٌ، فَما حاجَتُکَ؟ قالَ: یا حُسَینُ أبشِرِ بِالنّارِ. قالَ: کَذَبتَ، بَل أقدَمُ عَلی رَبٍّ غَفورٍ، وشَفیعٍ مُطاعٍ، فَمَن أنتَ؟ قالَ: ابنُ حَوزَةَ. قالَ: فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام یَدَیهِ حَتّی رَأَینا بَیاضَ إبطَیهِ مِن فَوقِ الثِّیابِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ حُزهُ إلَی النّارِ. قالَ: فَغَضِبَ ابنُ حَوزَةَ، فَذَهَبَ لِیُقحِمَ إلَیهِ الفَرَسَ، وبَینَهُ وبَینَهُ نَهرٌ، قالَ: فَعَلِقَت قَدَمُهُ بِالرِّکابِ، وجالَت بِهِ الفَرَسُ، فَسَقَطَ عَنها، قالَ: فَانقَطَعَت قَدَمُهُ وساقُهُ وفَخِذُهُ، وبَقِیَ جانِبُهُ الآخَرُ مُتَعَلِّقاً بِالرِّکابِ. قالَ: فَرَجَعَ مَسروقٌ وتَرَکَ الخَیلَ مِن وَرائِهِ. قالَ: فَسَأَلتُهُ، فَقالَ: لَقَد رَأَیتُ مِن أهلِ هذَا البَیتِ شَیئاً لا اقاتِلُهُم أبَداً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 431، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 564).

1876. الفتوح: مردی از اردوگاه عمر بن سعد به نام مالک بن حوزه با اسبش روانه شد، تا این که کنار خندق ایستاد و شروع به صدا زدن کرد و گفت: ای حسین! مژده ات باد که آتش در همین دنیا و پیش از آخرت، تو را خواهد گرفت!

حسین علیه السلام به او فرمود: «ای دشمن خدا! دروغ گفتی. من بر پروردگارِ مهربان و شفیع و فرمان برداری شده، وارد می شوم و این، جدّم پیامبر خداست».

سپس حسین علیه السلام فرمود: «این مرد کیست؟».

گفتند: مالک بن حَوزه.

حسین علیه السلام فرمود: «خداوندا! او را به سوی آتش بکشان و داغیِ آن را در همین دنیا و پیش از آخرت به او بچشان».

طولی نکشید که اسب، او را بلند کرد و در آتش افکند و او آتش گرفت.

حسین علیه السلام به سجده افتاد و در اطاعت کامل، برای خدا سجده کرد و آن گاه سرش را بلند کرد و فرمود: «چه دعایی بود و اجابتش چه زود بود!».

آن گاه حسین علیه السلام صدایش را بلند کرد و بانگ زد: «خداوندا! ما خانوادۀ پیامبرت و ذرّیه و خویش اوییم. هر کس را که به ما ستم کرد و حقّمان را غصب نمود، در هم بکوب، که تو شنوای اجابت کننده ای».(1)

ص:752


1- (1) . أقبَلَ رَجُلٌ مِن مُعَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ - یُقالُ لَهُ: مالِکُ بنُ حَوزةً - عَلی فَرَسٍ لَهُ حَتّی وَقَفَ عِندَ الخَندَقِ، وجَعَلَ یُنادی: أبشِر یا حُسَینُ! فَقَد تَلفَحُکَ النّارُ فِی الدُّنیا قَبلَ الآخِرَةِ! فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: کَذَبتَ یا عَدُوَّ اللّهِ! إنّی قادِمٌ عَلی رَبٍّ رَحیمٍ، وشَفیعٍ مُطاعٍ، وذلِکَ جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله. ثُمَّ قالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَن هذَا الرَّجُلُ؟ فَقالوا: هذا مالِکُ بنُ حَوزَةَ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ حُزهُ إلَی النّارِ، وأذِقهُ حَرَّها فِی الدُّنیا قَبلَ مَصیرِهِ إلَی الآخِرَةِ. قالَ: فَلَم یَکُن بِأَسرَعَ أن شَبَّ بِهِ الفَرَسُ، فَأَلقَتهُ فِی النّارِ، فَاحتَرَقَ. قالَ: فَخَرَّ الحُسَینُ علیه السلام للّهِِ ساجِداً مُطیعاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، وقالَ: یا لَها مِن دَعوَةٍ ما کانَ أسرَعَ إجابَتَها. قالَ: ثُمَّ رَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام صَوتَهُ ونادی: اللّهُمَّ، إنّا أهلُ نَبِیِّکَ وذُرِّیَّتُهُ وقَرابَتُهُ، فَاقصِم مَن ظَلَمَنا وغَصَبَنا حَقَّنا، إنَّکَ سَمیعُ مُجیبٌ (الفتوح: ج 5 ص 96، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 248).

1877. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: مردی از سپاه عمر بن سعد، به نام ابن ابی جُوَیریۀ مُزَنی، با اسبش آمد و وقتی به آتشِ شعله ور نگاه انداخت، دستش را به هم زد و بانگ زد: ای حسین! و ای یاران حسین! مژده تان باد به آتش! شما در همین دنیا به سوی آن، شتاب کرده اید!

حسین علیه السلام فرمود: «این مرد، کیست؟».

گفته شد: ابن ابی جُوَیریۀ مُزَنی است.

حسین علیه السلام فرمود: «خداوندا! عذاب آتش را در همین دنیا به او بچشان».

پس اسبش او را بلند کرد و در همان آتش افکند و او آتش گرفت.(1)

1878. المعجم الکبیر - به نقل از ابن وائل، یا وائل بن علقمه که در آن جا حاضر بود -: مردی ایستاد و گفت:

آیا حسین در میان شماست؟

گفتند: آری.

گفت: مژده ات باد به آتش!

حسین علیه السلام فرمود: «من به پروردگارِ مهربان و شفیعِ فرمان بُرداری شده، مژده داده شده ام تو کیستی؟».

او گفت: من ابن جُوَیزه - یا حُوَیزه - هستم.

حسین علیه السلام فرمود: «خداوندا! او را به سوی آتش بکشان».

پس چارپایش، او را برداشت [و دوید]، در حالی که پایش در رکاب، گیر کرده بود. به خدا سوگند، از او چیزی جز پایش که در رکاب بود، باقی نماند.(2)

ص:753


1- (1) . وأقبَلَ رَجُلٌ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلی فَرَسٍ لَهُ، یُقالُ لَهُ: ابنُ أبی جُوَیرِیَةَ المُزَنِیُّ، فَلَمّا نَظَرَ إلَی النّارِ تَتَّقِدُ صَفَّقَ بِیَدِهِ، ونادی: یا حُسَینُ وأصحابَ حُسَینٍ، أبشِروا بِالنّارِ، فَقَد تَعَجَّلتُموها فِی الدُّنیا! فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: ابنُ أبی جُوَیرِیَةَ المُزَنِیُّ. فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اللّهُمَّ أذِقهُ عَذابَ النّارِ فِی الدُّنیا، فَنَفَرَ بِهِ فَرَسُهُ وألقاهُ فی تِلکَ النّارِ، فَاحتَرَقَ (الأمالی، صدوق: ص 221 ح 239، روضة الواعظین: ص 204 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
2- (2) . قامَ رَجُلٌ، فَقالَ: أفیکُم حُسَینٌ؟ قالوا: نَعَم، فَقالَ: أبشِر بِالنّارِ! فَقالَ: ابشِرُ بِرَبٍّ رَحیمٍ، وشَفیعٍ مُطاعٍ، قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ جُوَیزَةَ - أو حُوَیزَةَ -. قالَ: فَقالَ: اللّهُمَّ حُزهُ إلَی النّارِ! فَنَفَرَت بِهِ الدّابَّةُ، فَتَعَلَّقَت رِجلُهُ فِی الرِّکابِ. قالَ: فَوَاللّهِ، ما بَقِیَ عَلَیها مِنهُ إلّارِجلُهُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 116 ح 2849، المصنّف، ابن ابی شیبه: ج 8 ص 633 ح 261).
23/6 عبد اللّه بن عَزرۀ خثعمی

عبد اللّه بن عَزْرۀ خَثعَمی، یکی از تیراندازان سپاه عمر بن سعد بود که جنایت های زیادی مرتکب شد. او قاتل جعفر بن عقیل است.(1) و بنا به نقلی، عبد الرحمان بن عقیل را نیز با پرتاب تیر به شهادت رساند(2). با قیام مختار، او فرار کرد و به مُصعَب، پناهنده شد و مختار، خانه اش را ویران نمود.(3)

نام این شخص به گونه های دیگر نیز نقل شده است.(4)

1879. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم ازدی -: عبد اللّه بن عَزرۀ خثعمی، جعفر بن عقیل بن ابی طالب را با تیر زد و کشت.(5)

1880. مقاتل الطالبیّین: جعفر بن عقیل بن ابی طالب، مادرش امّ الثغر دختر عامر بن هَصّان

عامری، از بنی کِلاب بود. عروة بن عبد اللّه خثعمی، او را کشت.(6)

1881. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عبد الأعلی زُبَیدی -: مختار، در پی مردی از بنی خثعم، به نام عبد اللّه بن عروۀ خثعمی بود که می گفت: دوازده تیر، به سوی آنها (سپاه حسین) پرتاب کردم که همه شان ضایع شدند [و اصابت نکردند].

او از دست مختار، فرار کرد و به مُصعَب [بن زبیر] پیوست و مختار، خانه اش را ویران نمود.(7)

ص:754


1- (1) . روایاتی، بِشر بن حوط همْدانی را قاتل جعفر بن عقیل معرّفی کرده اند (ر. ک: ص 235 جعفر بن عقیل).
2- (2) . ر. ک: ص 322 ح 1105.
3- (3) . ر. ک: ح 1881.
4- (4) . ر. ک: ص 235 (جعفر بن عقیل).
5- (5) . رَمی عَبدُ اللّهِ بنُ عَزرَةَ الخَثعَمِیُّ جَعفَرَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، فَقَتَلَهُ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، أنساب الأشراف: ج 3 ص 406).
6- (6) . جَعفَرُ بنُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ، واُمُّهُ امُّ الثَّغرِ بِنتُ عامِرِ بنِ الهَصّانِ العامِرِیِّ مِن بَنی کِلابٍ، قَتَلَهُ عُروَةُ بنُ عَبدِ اللّهِ الخَثعَمِیُّ (مقاتل الطالبیّین: ص 97، بحار الأنوار: ج 45 ص 33).
7- (7) . وطَلَبَ - المُختارُ - رَجُلاً مِن خَثعَمَ یُقالُ لَهُ: عَبدُ اللّهِ بنُ عُروَةَ الخَثعَمِیُّ، کانَ یَقولُ: «رَمَیتُ فیهِمِ بِاثنَی عَشَرَ سَهماً ضَیعَةً»، فَفاتَهُ، ولَحِقَ بِمُصعَبٍ، فَهَدَمَ دارَهُ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 65. نیز، ر. ک: ذوب النُّضّار: ص 122).
24/6 عبد اللّه بن عُقبه

عبد اللّه بن عُقبۀ غَنَوی، از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود که با تیر خود، یکی از فرزندان امام حسن علیه السلام به نام ابو بکر را به شهادت رساند.(1) عبد اللّه بن عُقبه با قیام مختار، از کوفه به جزیره (شمال عراق) گریخت و از این رو، مختار، تنها توانست خانۀ او را ویران کند.(2)

1882. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر ابو بکر، پسر حسنِ زکیّ ولی، که با تیر ناگوار، کشته شد! خدا، قاتل او عبد اللّه بن عُقبۀ غَنَوی را لعنت کند!(3)

1883. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عبد الأعلی زُبَیدی -: مختار، عبد اللّه بن عُقبۀ غَنَوی را احضار کرد و دید که به جزیره فرار کرده است. خانه اش را ویران کرد. این غنوی، یکی از نوجوانان آنان (خانوادۀ حسین علیه السلام) را کشته بود.(4)

25/6 عثمان بن خالد بن اسَیر

عثمان بن خالد بن اسَیر دُهْمانی جُهَنی، از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود که به همراه بِشر بن سَوْط با پرتاب تیر، به عبد الرحمان بن عقیل(5)، حمله کردند و او را کشتند و لباسش را به غارت بردند.(6)

مختار، در جریان قیامش دستور داد که آن دو را دستگیر کنند و پس از این که آن دو را کشتند، بدنشان را سوزاندند و پیش از سوزاندن، مانع دفنشان شد.(7)

در برخی منابع، او را به اسم های دیگری نیز نامیده اند.

1884. مصباح الزائر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر عبد الرحمان بن عقیل! خدا، کُشندۀ او و تیراندازندۀ به

ص:755


1- (1) . الإرشاد: ج 2 ص 109؛ الأخبار الطوال: 257.
2- (2) . ر. ک: ح 1883.
3- (3) . السَّلامُ عَلی أبی بَکرِ بنِ الحَسَنِ الزَّکِیِّ الوَلِیِّ، المَرمِیِّ بِالسَّهمِ الرَّدِیِّ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ (المزار الکبیر: ص 489، الإقبال: ج 3 ص 75).
4- (4) . وطَلَبَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنوِیَّ، فَوَجَدَهُ قَد هَرَبَ ولَحِقَ بِالجَزیرَةِ، فَهَدَمَ دارَهُ، وکانَ ذلِکَ الغَنَوِیُّ قَد قَتَلَ مِنهُم غُلاماً (تاریخ الطبری: ج 6 ص 65، ذوب النَّضار: ص 120).
5- (5) . ر. ک: ص 237 (عبد الرحمان بن عقیل).
6- (6) . ر. ک: ص 756 ح 1886.
7- (7) . ر. ک: ص 756 ح 1886.

او، عمرو بن خالد بن اسَد جُهَنی را لعنت کند!(1)

1885. تاریخ ابن خلدون: اواخر سال 66 [هجری] بود.... مختار، عثمان بن خالد جُهَنی و ابو اسماء بِشر بن سُمَیط قابِسی را - که در کشتن عبد الرحمان عقیل و غارت او همدست بودند -، احضار کرد و آنها را کُشت و بدنشان را سوزاند.(2)

1886. تاریخ الطبری - به نقل از موسی بن عامر عَدَوی جُهَنی -: مختار، عبد اللّه بن کامل را در پیِ عثمان بن خالد بن اسَیر دُهْمانی از بنی جُهَینه و ابو اسماء بِشر بن سَوْطِ قابضی فرستاد. این دو، از کسانی بودند که در کشتن حسین علیه السلام حضور داشتند و در ریختن خون عبد الرحمان بن عقیل بن ابی طالب و غارتش، همدست بودند.

عبد اللّه، در چاشتگاهان، مسجد بنی دُهْمان را محاصره کرد و آن گاه گفت: همانند گناهان بنی دُهْمان، از روزِ آفریده شدنشان تا روز حشرشان، بر گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اسَیر، تحویل من نشود و من تا نفر آخر، گردنتان را نزنم.

به او گفتیم: به ما مهلت بده تا پیدایش کنیم.

با سپاهی در پی اش رفتند و آن دو را در جَبّانه، در حالی که نشسته بودند و تصمیم داشتند که به جزیره بروند، پیدا کردند و نزد عبد اللّه بن کامل آوردند.

عبد اللّه گفت: ستایش، از آنِ خدایی است که کفایت کنندۀ جنگ مؤمنان است. اگر این و این را پیدا نمی کردند، در پی اش به منزلش می رفتیم. پس ستایش، از آنِ خدایی است که تو را در کمین انداخت تا دستگیری ات آسان شد.

پس آن دو را به جایی در ناحیۀ چاه جَعْد برد و گردنشان را زد و سپس باز گشت و خبر آن دو را به مختار داد. مختار هم دستور داد که به سوی آن دو برگردد و آنها را با آتش بسوزاند و دفنشان نکند تا بسوزند.(3)

ص:756


1- (1) . السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلٍ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ عَمرَو بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِیَّ (مصباح الزائر: ص 281، المزار الکبیر: ص 491).
2- (2) . وکانَ آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّینَ:... أحضَرَ المُختارُ عُثمانَ بنَ خالِدٍ الجُهَنِیَّ وأبا أسماءَ بِشرَ بنَ سُمَیطٍ القابِسِیَّ، وکانا مُشتَرِکینَ فی قَتلِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلٍ وفی سَلبِهِ، فَقَتَلَهُما وحَرَقَهُما بِالنّارِ (تاریخ ابن خلدون: ج 3 ص 33. نیز، ر. ک: مقاتل الطالبیّین: ص 96).
3- (3) . بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ إلی عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اسَیرٍ الدُّهمانِیِّ مِن جُهَینَةَ، وإلی أبی أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِیِّ وکانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، وکانَا اشتَرَکا فی دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ وفی سَلَبِهِ، فَأَحاطَ عَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَنی دُهمانَ، ثُمَّ قالَ: عَلَیَّ مِثلُ خَطایا بَنی دُهمانَ مُنذُ یَومَ خُلِقوا إلی یَومِ یُبعَثونَ، إن لَم اوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اسَیرٍ، إن لَم أضرِب أعناقَکُم مِن عِندِ آخِرِکُم. فَقُلنا لَهُ: أمهِلنا نَطلُبُهُ، فَخَرَجوا مَعَ الخَیلِ فی طَلَبِهِ، فَوَجَدوهُما جالِسَینِ فِی الجَبّانَةِ - وکانا یُریدانِ أن یَخرُجا إلَی الجَزیرَةِ - فَاُتِیَ بِهِما عَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ. فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی کَفَی المُؤمِنینَ القِتالَ، لَو لَم یَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلی مَنزِلِهِ فی طَلَبِهِ، فَالحَمدُ للّهِِ الَّذی حَیَّنَکَ حَتّی أمکَنَ مِنکَ، فَخَرَجَ بِهِما حَتّی إذا کانَ فی مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما، ثُمَّ رَجَعَ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما، فَأَمَرَهُ أن یَرجِعَ إلَیهِما، فَیُحرِقَهُما بِالنّارِ، وقالَ: لا یُدفَنانِ حَتّی یُحرَقا (تاریخ الطبری: ج 6 ص 59).
26/6 عمرو بن صَبیح

عمرو بن صبیح صَیداوی یا صائدی، از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود. او عبد اللّه بن مسلم بن عقیل را وقتی دستش را بر پیشانی اش نهاده بود، با تیر، نشانه رفت و بدین سان، دست عبد اللّه را به پیشانی اش دوخت و با تیر دیگر، قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند.(1)

عمرو بن صبیح، پس از شهادت امام حسین علیه السلام به درخواست عمر بن سعد، پاسخ مثبت داد و در شمارِ ده تنی بود که بر پیکر امام علیه السلام، اسب تاختند(2). وقتی مختار ثقفی او را دستگیر کرد، دستور داد سپاهیانش او را در میان بگیرند و با نیزه، او را بزنند تا کشته شود، و این گونه او به هلاکت رسید.(3)

گفتنی است که در برخی نقل ها، کشتن عبد اللّه بن عقیل به وی نسبت داده شده که احتمالاً نوعی تصحیف و یا انتساب نَوه به جَد است.(4)

1887. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر کشته شده، پسرِ کشته شده، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل! و لعنت خدا بر عمرو بن صبیح صیداوی، پرتاب کنندۀ تیر بر او!(5)

1888. المناقب، ابن شهرآشوب: عمر بن سعد، ده نفر را فرا خواند:... و عمرو بن صَبیح مَذحِجی... که بر

ص:757


1- (1) . گفته شده که قاتل عبد اللّه، اسید بن مالک حَضرَمی است، همان گونه که تیراندازی به عبد اللّه بن مسلم بن عقیل را به زید بن رُقاد نسبت داده اند، و چنین می نماید که این، درست نباشد (ر. ک: ص 232 عبد اللّه بن مسلم بن عقیل).
2- (2) . ر. ک: ص 308 (اسب دواندن بر پیکر مطهّر امام علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ص 758 ح 1889.
4- (4) . ر. ک: ص 232 (فصل هشتم: شهادت فرزندان عقیل).
5- (5) . السَّلامُ عَلَی القَتیلِ ابنِ القَتیلِ عَبدِ اللّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، ولَعَنَ اللّهُ رامِیَهُ عَمرَو بنَ صَبیحٍ الصَّیداوِیَّ (المزار الکبیر: ص 491، بحار الأنوار: ج 45 ص 68).

جنازۀ امام علیه السلام اسب تاختند.(1)

1889. تاریخ الطبری - به نقل از ابو عبد الأعلی زبیدی -: مختار، مردی از بنی صُدا به نام عمرو بن صَبیح را احضار کرد که می گفت: من به برخی از آنها نیزه زدم و برخی را زخمی کردم؛ ولی کسی را نکشتم.

شبانه و در پیِ گزارش جاسوسان، در حالی که چشم ها را خواب رُبوده بود و او در بالای بام خانه اش بود و بی خبر، شمشیرش را زیر سرش گذاشته بود، به سراغش رفتند و دستگیرش کردند و شمشیرش را گرفتند.

گفت: ای شمشیر! خدا، تو را بشکند! چه قدر نزدیکی و چه قدر دوری!

او را پیش مختار آوردند. او را در قصر خودش زندانی کرد تا صبح شد. به یارانش اجازه داد که هر کس می خواهد، وارد شود.

مردم، وارد شدند. عمرو بن صبیح را هم دست بسته آوردند. عمرو گفت: به خدا سوگند - ای گروه کافر فاجر -، اگر شمشیر در دستم بود، می فهمیدید که من در برابر استواری شمشیر، نه لرزانم و نه ترسانِ مضطرب. در صورتی که مرگم به کشته شدن باشد، مرا خوش حال نمی کند که کسانی غیر از شما مرا بکُشند. به یقین، دانستم که شما، بدترین آفریده های خدایید؛ امّا دوست داشتم شمشیری در دستم بود که ساعتی، با آن، شما را می زدم.

سپس دستش را بلند کرد و به چشم عبد اللّه بن کامل - که در کنارش ایستاده بود - کوبید. ابن کامل، خندید و دست او را گرفت و نگه داشت و آن گاه گفت: او می گوید که کسانی از خاندان محمّد صلی الله علیه و آله را زخمی کرده و زده! پس دستورت را در بارۀ او صادر کن.

مختار گفت: نیزه ها را بیاورید.

آنها را آوردند.

گفت: بزنید تا بمیرد.

آن قدر با نیزه به او زدند تا مُرد.(2)

ص:758


1- (1) . وَانتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً، وهُم:... وعَمرُو بنُ صَبیحٍ المَذحِجِیُّ... فَوَطِئوهُ بِخَیلِهِم (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111).
2- (2) . وطَلَبَ [المُختارُ] رَجُلاً مِن صُداءَ یُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ صَبیحٍ، وکانَ یَقولُ: لَقَد طَعَنتُ بَعضَهُم، وجَرَحتُ فیهِم، وما قَتَلتُ مِنهُم أحَداً. فَاُتِیَ لَیلاً، وهُوَ عَلی سَطحِهِ، وهُوَ لا یَشعُرُ، بَعدَما هَدَأَتِ العُیونُ، وسَیفُهُ تَحتَ رَأسِهِ، فَأَخَذوهُ أخذاً، وأخَذوا سَیفَهُ، فَقالَ: قَبَّحَکَ اللّهُ سَیفاً، ما أقرَبَکَ وأبعَدَکَ! فَجیءَ بِهِ إلَی المُختارِ، فَحَبَسَهُ مَعَهُ فِی القَصرِ، فَلَمّا أن أصبَحَ أذِنَ لِأَصحابِهِ، وقیلَ: لِیَدخُل مَن شاءَ أن یَدخُلَ. ودَخَلَ النّاسُ، وجیءَ بِهِ مُقَیَّداً، فَقالَ: أما وَاللّهِ، یا مَعشَرَ الکَفَرَةِ الفَجَرَةِ، أن لَو بِیَدی سَیفی لَعَلِمتُم أنّی بِنَصلِ السَّیفِ غَیرُ رَعِشٍ ولا رِعدیدٍ، ما یَسُرُّنی إذ کانَت مَنِیَّتی قَتلاً أنَّهُ قَتَلَنی مِنَ الخَلقِ أحَدٌ غَیرُکُم، لَقَد عَلِمتُ أنَّکُم شِرارُ خَلقِ اللّهِ، غَیرَ أنّی وَدِدتُ أنَّ بِیَدی سَیفاً أضرِبُ بِهِ فیکُم ساعَةً. ثُمَّ رَفَعَ یَدَهُ، فَلَطَمَ عَینَ ابنِ کامِلٍ وهُوَ إلی جَنبِهِ، فَضَحِکَ ابنُ کامِلٍ، ثُمَّ أخَذَ بِیَدِهِ وأمسَکَها، ثُمَّ قالَ: إنَّهُ یَزعُمُ أنَّهُ قَد جَرَحَ فی آلِ مُحَمَّدٍ وطَعَنَ، فَمُرْنا بِأَمرِکَ فیهِ. فَقالَ المُختارُ: عَلَیَّ بِالرِّماحِ. فَاُتِیَ بِها، فَقالَ: اطعَنوهُ حَتّی یَموتَ. فَطُعِنَ بِالرِّماحِ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 65. نیز، ر. ک: ذوب النُّضّار: ص 122).
27/6 قیس بن اشعث

قیس بن اشعث کِنْدی، پس از پدرش، ریاست قبیلۀ کِنْده را در کوفه بر عهده داشت. او همانند پدرش، نفاق و چندچهرگی داشت و از جملۀ کسانی بود که در آغاز قیام امام حسین علیه السلام به ایشان نامه نوشتند و به امام علیه السلام وعدۀ یاری دادند(1)؛ امّا به محض ورود ابن زیاد به عراق، وی به ابن زیاد پیوست و فرماندهی قبیلۀ کِنده و بخشی از قبیلۀ ربیعه را بر عهده گرفت(2). او به خاطر همدستی اش در غارت خیمه ها پس از جنگ و نیز غارت قَطیفۀ (رواَندازِ) امام علیه السلام، به «قیسِ قَطیفه» مشهور شد(3). او از جملۀ کسانی بود که سرهای مبارک شهیدان کربلا را برای ابن زیاد بردند.(4)

او در جریان قیام مختار، به یکی از فرماندهان بزرگ مختار، یعنی عبد اللّه بن کامل، پناهنده شد؛ امّا مختار، ابو عَمره را به مخفیگاهش فرستاد و او را کشت.(5)

1890. الأخبار الطّوال: قیس بن اشعث، از ترس این که مبادا بصریان، شماتتش کنند، از رفتن به بصره، خودداری کرد و به جانب کوفه رفت و به عبد اللّه بن کامل - که از یاران ویژۀ مختار بود - پناه برد.

عبد اللّه، رو کرد و به مختار گفت: ای امیر! قیس بن اشعث، از من پناهندگی خواست و من هم به او پناه دادم. این پناهندگی را تنفیذ کن.

مختار، لَختی خاموش ماند و او را به گفتگو، سرگرم کرد و آن گاه گفت: انگشترت را به من

ص:759


1- (1) . ر. ک: ج 1 ص 809 (احتجاج های امام علیه السلام بر سپاه کوفه).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 800 (رویارویی لشکر هدایت و لشکر گم راهی).
3- (3) . ر. ک: ص 303 (تاراج کردن وسایل امام علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ص 381 (بُرده شدن سرها به وسیلۀ قبیلۀ قاتل).
5- (5) . ر. ک: ح 1890.

نشان بده.

او انگشترش را به مختار داد و مختار، آن را مدّتی طولانی در انگشت کرد و سپس، ابو عَمره را صدا زد و انگشتر را به وی سپرد و درِ گوشی به او گفت: پیش زن عبد اللّه بن کامل می روی و به او می گویی: این انگشتر شوهرت، نشان است که مرا پیش قیس بن اشعث ببری. من می خواهم در بارۀ پاره ای کارها - که مایۀ نجاتش از دست مختار است -، با او گفتگو کنم.

زن عبد اللّه، ابو عَمره را پیش قیس برد. ابو عمره، شمشیرش را کشید و گردن قیس را زد و سرش را برداشت و آورد و در برابر مختار گذاشت. مختار گفت: این، در برابر رو انداز حسین [که به تاراج بُردی]!

این به خاطر آن بود که قیس، قطیفۀ (رواَندازِ) حسین علیه السلام را - وقتی که کشته شد -، برداشته بود و به قیسِ قطیفه، مشهور شده بود.

عبد اللّه بن کامل، استرجاع کرد (إنّا للّهِ بر زبان آورد) و به مختار گفت: پناهنده و مهمان و دوست دوران زندگی ام را کُشتی!

مختار به وی گفت: رحمت خدا بر پدرت! خاموش باش. آیا روا می داری که کُشندگان پسر دختر پیامبرت را پناه دهی؟!(1)

28/6 مالک بن نُسَیر

مالک بن نُسَیر بَدّی کِندی، از مهاجمانی است که بر امام حسین علیه السلام یورش آورد و با شمشیر بر سر

ص:760


1- (1) . إنَّ قَیسَ بنَ الأَشعَثِ أنِفَ مِن أن یَأتِیَ البَصرَةَ، فَیَشمَتَ بِهِ أهلُها، فَانصَرَفَ إلَی الکوفَةِ مُستَجیراً بِعَبدِ اللّهِ بنِ کامِلٍ، وکانَ مِن أخَصِّ النّاسِ عِندَ المُختارِ. فَأَقبَلَ عَبدُ اللّهِ إلَی المُختارِ، فَقالَ: أیُّهَا الأَمیرُ، إنَّ قَیسَ بنَ الأَشعَثِ قَدِ استَجارَ بی وأجَرتُهُ، فَأَنفِذ جِواری إیّاهُ. فَسَکَتَ عَنهُ المُختارُ مَلِیّاً، وشَغَلَهُ بِالحَدیثِ، ثُمَّ قالَ: أرِنی خاتَمَکَ، فَناوَلَهُ إیّاهُ، فَجَعَلَهُ فی إصبَعِهِ طَویلاً. ثُمَّ دَعا أبا عَمرَةَ، فَدَفَعَ إلَیهِ الخاتَمَ، وقالَ لَهُ سِرّاً: انطَلِق إلَی امرَأَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ کامِلٍ، فَقُل لَها: هذا خاتَمُ بَعلِکِ عَلامَةً، لِتُدخِلینی إلی قَیسِ بنِ الأَشعَثِ، فَإِنّی اریدُ مُناظَرَتَهُ فی بَعضِ الاُمورِ الَّتی فیها خَلاصُهُ مِنَ المُختارِ، فَأَدخَلَتهُ إلَیهِ. فَانتَضی سَیفَهُ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ، وأخَذَ رَأسَهُ، فَأَتی بِهِ المُختارَ، فَأَلقاهُ بَینَ یَدَیهِ. فَقالَ المُختارُ: هذا بِقَطیفَةِ الحُسَینِ علیه السلام. وذلِکَ أنَّ قَیسَ بنَ الأَشعَثِ أخَذَ قَطیفَةً کانَت لِلحُسَینِ علیه السلام حینَ قُتِلَ، فَکانَ یُسَمّی قَیسَ قَطیفَةٍ. فَاستَرجَعَ عَبدُ اللّهِ بنِ کامِلٍ، وقالَ لِلمُختارِ: قَتَلتَ جاری وضَیفی وصَدیقی فِی الدَّهرِ. قالَ لَهُ المُختارُ: للّهِِ أبوکَ، اسکُت، أتَستَحِلُّ أن تُجیرَ قَتَلَةَ ابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ؟! (الأخبار الطوال: ص 302. نیز، ر. ک: تاریخ الطبری: ج 5 ص 453).

مبارک امام علیه السلام ضربت زد. امام علیه السلام نیز او را نفرین نمود و او بر اثر آن، به فقر شدید دچار شد(1). بنا بر برخی گزارش های تاریخی، دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد.(2)

وی در جریان قیام مختار، دستگیر شد و مختار، دستور داد که دست ها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.(3)

1891. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردی از کِنده به نام مالک بن نُسَیر از بنی بَدّا، نزد حسین علیه السلام آمد و با شمشیر، بر سرِ ایشان زد. با وجود آن که حسین علیه السلام کلاه بُرنُس(4) بر سر داشت، شمشیر، بُرنُس را برید و به سرِ حسین علیه السلام رسید و خون، از آن جاری شد و بُرنُس، پر از خون شد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «با این، نه نانی بخوری و نه آبی بیاشامی؛ و خدا با ستمکاران، محشورت کند!».

حسین علیه السلام کلاه بُرنُس را از سر برداشت و قَلَنْسُوه(5) خواست و آن را بر سر گذاشت و دستار پیچید، در حالی که بدنش سست و ناتوان گردیده بود.

کِندی آمد و بُرنُس را - که از خَز بود -، برداشت. وقتی آن را برای زنش امّ عبد اللّه (دختر حُر و خواهر حسین بن حُرّ بَدّی) آورد و شروع به شستن خون بُرنُس کرد، زنش به وی گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر خدا را به خانۀ من آورده ای؟! آن را از من دور کن.

دوستانش گفتند: او همواره به طور اسفباری، نادار بود تا مُرد.(6)

1892. الفتوح: مالک بن بِشر کِندی، زره حسین علیه السلام را برداشت و پوشید، و کم عقل شد.(7)

ص:761


1- (1) . ر. ک: ص 272 (احوال امام علیه السلام در لحظه های پایانی زندگی).
2- (2) . ر. ک: ح 1892 و ص 762 ح 1893.
3- (3) . ر. ک: ص 762 ح 1894.
4- (4) . بُرنُس: جُبّۀ کلاهدار؛ کلاه قَلَندری.
5- (5) . قَلَنسُوَه: شبْ کلاه.
6- (6) . إنَّ رَجُلاً مِن کِندَةَ یُقالُ لَهُ مالِکُ بنُ النُّسَیرِ مِن بَنی بَدّاءَ، أتاهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] فَضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ، وعَلَیهِ بُرنُسٌ لَهُ، فَقَطَعَ البُرنُسَ، وأصابَ السَّیفُ رَأسَهُ، فَأَدمی رَأسَهُ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَماً. فَقالَ لَهُ الحُسَینُ: لا أکَلتَ بِها ولا شَرِبتَ، وحَشَرَکَ اللّهُ مَعَ الظّالِمینَ. قالَ: فَأَلقی ذلِکَ البُرنُسَ، ثُمَّ دَعَا بِقَلَنسُوَةٍ، فَلَبِسَها، وَاعتَمَّ، وقَد أعیا وبَلَّدَ، وجاءَ الکِندِیُّ حَتّی أخَذَ البُرنُسَ، وکانَ مِن خَزٍّ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِکَ عَلَی امرَأَتِهِ - امِّ عَبدِ اللّهِ ابنَةِ الحُرِّ اختِ حُسَینِ بنِ الحُرِّ البَدِّیِّ - أقبَلَ یَغسِلُ البُرنُسَ مِن َ الدَّمِ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تُدخِلُ بَیتی؟! أخرِجهُ عَنّی. فَذَکَرَ أصحابُهُ، أنَّهُ لَم یَزَل فَقیراً بِشَرٍّ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 448، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).
7- (7) . وأخَذَ دِرعَهُ مالِکُ بنُ بِشرٍ الکِندِیُّ، فَلَبِسَهُ، فَصارَ مَعتوهاً (الفتوح: ج 5 ص 119، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ū ج 2 ص 37 و 38).

1893. أنساب الأشراف: کِندی، بُرنُس [حسین علیه السلام] را برداشت. گفته می شود که او، همواره نادار بود و دستانش دچار لَقْوه شدند.(1)

1894. تاریخ الطبری - به نقل از مالک بن اعیَن جُهَنی -: مختار، به بَدّی (مالک بن نُسَیر) گفت: تو بُرنُس ایشان را برداشتی؟

عبد اللّه بن کامل به مختار گفت: آری. این، همان است.

مختار گفت: دست ها و پاهای این مرد را قطع کرده، رهایش کنید تا به خونش بغلتد و بمیرد.

این کار با او شد و رها گردید و چندان خون از او رفت تا مُرد.(2)

29/6 محمّد بن اشعث بن قیس

محمّد بن اشعث بن قیس کِندی، برادر تنیِ قیس بن اشعث، یکی از نقش آفرینان حادثۀ کربلا و از فرآهم آورندگان زمینه های حوادث عاشورا(3) و جزو نویسندگان نامه به یزید است که خواستار اقدامات جدّی تر بر ضدّ نهضت امام حسین علیه السلام شدند.(4) او فرمانده نیروهایی بود که مسلم بن عقیل را دستگیر کردند.(5)

وی در روز عاشورا، فضیلت امام حسین علیه السلام و منزلت انتساب ایشان را به پیامبر صلی الله علیه و آله، منکر شد و از این رو، امام علیه السلام نفرینش نمود که با ذلّت بمیرد. طبق برخی گزارش ها، در پی نفرین امام علیه السلام، همان روز، عقربی سیاه، او را نیش زد و با خواریِ تمام، مُرد(6).

امّا روایت هایی که شهرت بیشتری دارند، می گویند که مرگ وی، در دوران مختار بوده

ص:762


1- (1) . أخَذَ الکِندِیُّ البُرنُسَ، فَیُقالُ إنَّهُ لَم یَزَل فَقیراً وشَلَّت یَداهُ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 408؛ مثیر الأحزان: ص 76).
2- (2) . قالَ المُختارُ لِلبَدِّیِّ [مالِکِ بنِ النُسَیرِ]: أنتَ صاحِبُ بُرنُسِهِ؟ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ کامِلٍ: نَعَم، هُوَ هُوَ. فَقالَ المُختارُ: اقطَعوا یَدَی هذا ورِجلَیهِ، ودَعُوهُ، فَلیَضطَرِب حَتّی یَموتَ. فَفُعِلَ ذلِکَ بِهِ وتُرِکَ، فَلَم یَزَل یَنزِفُ الدَّمَ حَتّی ماتَ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 58؛ الأمالی، طوسی: ص 244 ح 424).
3- (3) . ر. ک: ص 763 ح 1896.
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 348 ح 294.
5- (5) . ر. ک: ج 1 ص 328 (بیرون آمدن نمایندۀ امام حسین علیه السلام از مکّه تا شهادتش در کوفه).
6- (6) . ر. ک: ص 763 ح 1897 و ص 764 ح 1898.

است. او از کوفه گریخت و در بصره به مُصعَب پیوست و در نبرد مختار و مُصعَب، به دست مختار، کشته شد(1).

1895. مقاتل الطالبیّین - به نقل از موسی بن ابی نعمان -: اشعث، تصمیم داشت خدمت علی علیه السلام برود. قنبر، او را برگردانْد و اشعث، بینی او را خونین کرد. علی علیه السلام بیرون آمد، در حالی که می فرمود: «ای اشعث! مرا با تو، چه کار؟! به خدا سوگند، اگر به غلام ثَقیف زده بودی، مویچه هایت سیخ شده بود (تو را تنبیه اساسی می کرد)».

گفته شد: ای امیر مؤمنان! غلام ثقیف کیست؟

فرمود: «غلامی که حکمرانشان می شود و هیچ عربی نمی مانَد، مگر این که او، وی را ذلیل می کند».

گفته شد: ای امیر مؤمنان! کِی حاکم می شود؟ و چه قدر می مانَد؟

فرمود: «بیست سال، اگر برسد».(2)

1896. الکافی - به نقل از علی بن یَقطین، از کسی که نام برده، از امام صادق علیه السلام -: اشعث بن قیس، در [ریختن] خون امیر مؤمنان علیه السلام مشارکت داشت و دخترش جَعده، حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمّد، در ریختن خون حسین علیه السلام شرکت داشت.(3)

1897. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: حسین علیه السلام صدایش را بلند کرد و فرمود: «خداوندا! ما خاندان پیامبرِ تو و نسل و خویشِ اوییم. هر کس را که به ما ستم می کند و حقّمان را غصب می نماید، در هم بکوب، که تو شنوای نزدیکی».

محمّد بن اشعث، آن را شنید و گفت: ای حسین! چه خویشی ای میان تو و محمّد هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «خداوندا! محمّد بن اشعث می گوید: میان من و پیامبرت، خویشی ای نیست. خداوندا! همین امروز و زود، ذلّتی به او بچشان».

مدّتی نگذشت که محمّد بن اشعث، از لشکر، خارج شد. از اسبش که پایین آمد، عقرب

ص:763


1- (1) . ر. ک: ص 767 ح 1902-1904.
2- (2) . جاءَ الأَشعَثُ إلی عَلِیٍّ علیه السلام یَستَأذِنُ عَلَیهِ، فَرَدَّهُ قَنبَرٌ، فَأَدمَی الأَشعَثُ أنفَهُ، فَخَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام وهُوَ یَقولُ: ما لی ولَکَ یا أشعَثُ، أما وَاللّهِ، لَو بِعَبدِ ثَقیفٍ تَمَرَّستَ لَاقشَعَرَّت شُعَیراتُکَ. قیلَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ! ومَنْ غُلامُ ثَقیفٍ؟ قالَ: غُلامٌ یَلیهِم، لا یُبقی أهلَ بَیتٍ مِنَ العَرَبِ إلّاأدخَلَهُم ذُلًّا. قیلَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ! کَم یَلی، وکَم یَمکُثُ؟ قالَ: عِشرینَ إن بَلَغَها (مقاتل الطالبیّین: ص 47، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 6 ص 117).
3- (3) . إنَّ الأَشعَثَ بنَ قَیسٍ شَرِکَ فی دَمِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، وَابنَتُهُ جَعدَةُ سَمَّتِ الحَسَنَ علیه السلام، ومُحَمَّدٌ ابنُهُ شَرِکَ فی دَمِ الحُسَینِ علیه السلام (الکافی: ج 8 ص 167 ح 187، بحار الأنوار: ج 44 ص 142 ح 8).

سیاهی از سوراخی بیرون آمد و او را نیش زد و او را رها کرد، در حالی که به خودش می پیچید.

حاکم جُشَمی گفت: او، همان روز مُرد؛ امّا این، درست نیست. او تا دوران مختار مانْد و مختار، او را کُشت. او [تا موقع کشته شدنش] به همان حالت دردناک، در منزلش مانده بود.(1)

1898. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد به نام محمّد بن اشعث بن قیس کِندی، بیرون آمد و گفت: ای حسین، پسر فاطمه! برای تو چه حرمتی از طرف پیامبر خدا هست که برای دیگران نیست؟

حسین علیه السلام این آیه را خواند: «خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را بر جهانیان برگزید؛ نسلی که برخی از آنها، از برخی دیگرند»(2) تا آخر آیه. آن گاه فرمود: «به خدا سوگند، محمّد، از خاندان ابراهیم بود و عترت هدایتگر، از خاندان محمّدند. این مرد، کیست؟».

گفتند: محمّد بن اشعث بن قیس کِندی.

حسین علیه السلام سرش را به سوی آسمان، بلند کرد و فرمود: «خداوندا! همین امروز، ذلّتی را نصیب محمّد بن اشعث کن که پس از این، هیچ گاه عزیز نشود».

احساس دفع به محمّد، دست داد و از لشکر، بیرون آمد. خدا، عقربی را بر وی مسلّط کرد و او را نیش زد و او با عورتی برهنه مُرد.(3)

ص:764


1- (1) . رَفَعَ الحُسَینُ صَوتَهُ، وقالَ: اللّهُمَّ إنّا أهلُ بَیتِ نَبِیِّکَ وذُرِّیَّتُهُ وقَرابَتُهُ، فَاقصِم مَن ظَلَمَنا وغَصَبَنا حَقَّنا، إنَّکَ سَمیعٌ قَریبٌ. فَسَمِعَها مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَقالَ: یا حُسَینُ، وأیُّ قَرابَةٍ بَینَکَ وبَینَ مُحَمَّدٍ؟ فَقالَ الحُسَینُ: اللّهُمَّ إنَّ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ یَقولُ: إنَّهُ لَیسَ بَینی وبَینَ رَسولِکَ قَرابَةٌ، اللّهُمَّ فَأَرِنی فیهِ هذَا الیَومَ ذُلّاً عاجِلاً. فَما کانَ بِأَسرَعَ مِن أن تَنَحّی مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وخَرَجَ مِنَ العَسکَرِ، فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ، وإذا بِعَقرَبٍ سَوداءَ خَرَجَت مِن بَعضِ الجُحرَةِ، فَضَرَبَتهُ ضَربَةً تَرَکَتهُ مُتَلَوِّثاً فی ثِیابِهِ مِمّا بِهِ. وذَکَرَ الحاکِمُ الجُشَمِیُّ: إنَّهُ ماتَ لِیَومِهِ. ولکِنَّ ذلِکَ غَیرُ صَحیحٍ، فَإِنَّهُ بَقِیَ إلی أیّامِ المُختارِ فَقَتَلَهُ، ولکِنَّهُ بَقِیَ مِمّا بِهِ فی بَیتِهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 249؛ المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 57).
2- (2) . آل عمران: آیۀ 33 و 34.
3- (3) . أقبَلَ رَجُلٌ آخَرُ مِن عَسکَرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، یُقالُ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ الکِندِیُّ، فَقالَ: یا حُسَینَ بنَ فاطِمَةَ، أیَّةُ حُرمَةٍ لَکَ مِن رَسولِ اللّهِ لَیسَت لِغَیرِکَ؟ فَتَلَا الحُسَینُ علیه السلام هذِهِ الآیَةَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی ءَ ادَمَ وَنُوحًا وَءَ الَ إِبْرَ هِیمَ وَءَ الَ عِمْرَ نَ عَلَی الْعَلَمِینَ * ذُرِّیَّةَ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ»، الآیَةَ. ثُمَّ قالَ: وَاللّهِ، إنَّ مُحَمَّداً لَمِن آلِ إبراهیمَ، وإنَّ العِترَةَ الهادِیَةَ لَمِن آلِ مُحَمَّدٍ. مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقیلَ: مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ الکِندِیُّ. فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ إلَی السَّماءِ، فَقالَ: اللّهُمَّ أرِ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذُلّاً فی هذَا الیَومِ، لا تُعِزُّهُ بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً. فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ، فَخَرَجَ مِنَ العَسکَرِ یَتَبَرَّزُ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَیهِ عَقرَباً، فَلَدَغَتهُ، فَماتَ بادِیَ العَورَةِ (الأمالی، صدوق: ص 221 ح 239، روضة الواعظین: ص 204 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

1899. الأخبار الطّوال: وقتی مختار در پیِ یافتن قاتلان حسین علیه السلام بر آمد، عمر بن سعد و محمّد بن اشعث، از او گریختند. این دو در عاشورا، عهده دار جنگ با حسین علیه السلام بودند.(1)

1900. تاریخ الطبری - به نقل از هشام بن عبد الرحمان و پسرش حکم بن هشام -: و محمّد بن اشعث قیس، در روستای اشعث در قادسیه بود. مختار، حَوشَبِ تختبان را با یکصد نفر به سوی او روانه کرد و به وی گفت: به سوی محمّد می روی و او را در حال بازی و شکار، یا ایستاده و چابک، یا ترسان و مراقب، و یا مخفی و پنهان، می یابی. اگر بر او دست یافتی، سرش را برایم بیاور.

حَوشَب، راه افتاد تا به قصر محمّد رسید و او را محاصره کرد. محمّد بن اشعث، از قصرش بیرون آمد و به مُصعَب پیوست.

آنها مُشرف بر قصر ماندند و تصوّرشان این بود که او در قصر است. سپس وارد آن شدند و فهمیدند که او، آنها را جا گذاشته و رفته است. سپس به سمت مختار آمدند. مختار، کسی را فرستاد و خانه اش را ویران کرد و با آجر و گِل آن، خانۀ حُجر بن عدیِ کِندی را ساخت که زیاد بن سمیّه خرابش کرده بود.(2)

1901. الفتوح: مختار، مردی از یارانش به نام حَوشَب بن یَعلی هَمْدانی را خواست و گفت: ای حَوشَب! وای بر تو! تو می دانی که محمّد بن اشعث، از قاتلان حسین بن علی علیه السلام است. او همان کسی است که در کربلا، آن سخنان را گفت. به خدا سوگند، برای من خواب و آسایش، گوارا نیست، در حالی که مردی از کشندگان حسین بن علی علیه السلام، بر روی زمین زنده است و راه می رود. به من خبر رسیده که او در دهی در قادسیه است. با یک صد تن از یارانت به سمت او حرکت کن، که او را یا در حال گردش و شکار، یا ایستاده و چابک، یا ترسان و مراقب، و یا پنهان و دودل، می یابی. [در هر حالی

ص:765


1- (1) . لَمّا تَجَرَّدَ المُختارُ لِطَلَبِ قَتَلَةِ الحُسَینِ علیه السلام، هَرَبَ مِنهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ومُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، وهُما کانَا المُتَوَلِّیَینِ لِلحَربِ یَومَ الحُسَینِ علیه السلام (الأخبار الطوال: ص 298. نیز، ر. ک: البدایة و النهایة: ج 9 ص 47).
2- (2) . کانَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ فی قَریَةِ الأَشعَثِ إلی جَنبِ القادِسِیَّةِ، فَبَعَثَ المُختارُ إلَیهِ حَوشَباً سادِنَ الکُرسِیِّ فی مِئَةٍ، فَقالَ: انطَلِق إلَیهِ، فَإِنَّکَ تَجِدُهُ لاهِیاً مُتَصَیِّداً، أو قائِماً مُتَلَبِّداً، أو خائِفاً مُتَلَدِّداً، أو کامِناً مُتَغَمِّداً؛ فَإِن قَدرَتَ عَلَیهِ فَائتِنی بِرَأسِهِ. فَخَرَجَ حَتّی أتی قَصرَهُ، فَأَحاطَ بِهِ، وخَرَجَ مِنهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ، فَلَحِقَ بِمُصعَبٍ، وأقاموا عَلَی القَصرِ، وهُم یَرَونَ أنَّهُ فیهِ، ثُمَّ دَخَلوا، فَعَلِموا أنَّهُ قَد فاتَهُم، فَانصَرَفوا إلَی المُختارِ، فَبَعَثَ إلی دارِهِ فَهَدَمَها، وبَنی بِلَبِنِها وطینِها دارَ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ الکِندِیِّ، وکانَ زِیادُ بنُ سُمَیَّةَ قَد هَدَمَها (تاریخ الطبری: ج 6 ص 66، تاریخ دمشق: ج 52 ص 132).

که بود،] او را بکُش و سرش را برایم بیاور.

حَوشَب بن یَعْلی هَمْدانی، با یک صد تن از یارانش عازم شدند تا به روستای محمّد بن اشعث رسیدند. ابن اشعث، از این موضوع، باخبر شد و شبانه، از درِ دیگر ساختمان، فرار کرد و به سمت بصره، نزد مُصعَب بن زبیر رفت.

حَوشَب بن یَعْلی، شب را به صبح رساند و فهمید که ابن اشعث، گریخته است. ماجرا را برای مختار نوشت و مختار به او نوشت: تو احتیاط را از دست دادی و محکم کاری نکردی. حال که او از دستت رفت، قصرش را ویران کن و روستایش را در هم بکوب و اموالش را برایم بیاور.

حَوشَب گفت: خانۀ محمّد بن اشعث را خراب کردم. مختار، دستور به ویرانی آن داد و با آن، خانۀ حُجر بن عَدی کِندی - که رحمت خدا بر او باد - را ساختند.

محمّد بن اشعث، نزد مُصعَب بن زبیر رفت و به او پناه آورد.

مُصعَب به او گفت: پشت سرت، چه خبر؟

گفت: به خدا سوگند - ای امیر -، تُرک ها و دیلمیان،(1) پشت سرم هستند. این مختار، بر همه جا مسلّط شده و مردم را هر گونه که می خواهد، می کشد و تا کنون، بیش از سه هزار نفر را که به کشتن حسین بن علی متّهم بوده اند، کشته است و به من هم امان داده و سپس، برخی یارانش را به سوی من، روانه کرده و تصمیم به کشتن من دارد. من هم به سوی تو گریختم. این، ماجرا و حال من است.

آن گاه، مردی از کِنده که با محمّد بن اشعث آمده بود، بر جست و در برابر مُصعَب بن زبیر ایستاد و ابیاتی خواند که آغازش این است:

مردمانی نیک از کِنده

میان قیس و میان خاندان مَذار...

تا پایان آن.

مُصعَب بن زبیر به او گفت: ای کِندی! من حرفت را فهمیدم و به نظر امیر مؤمنان [عبد اللّه بن زبیر]، عمل می کنم. او مرا حکمران بصره کرده و دستور داده که با ازرَقیان بجنگم، و این مُهَلِّب بن ابی صُفره، در برابرشان می جنگد. پس عجله نکنید. مختار هم دورانی دارد که به پایان می رسد.

محمّد بن اشعث، در بصره پیش مُصعَب بن زبیر مانْد.(2)

ص:766


1- (1) . ظاهراً مقصودش سپاه مختار است. آنها را به تُرکان (اقوام ترک نژاد شرق و شمال آسیای میانه و شمال قفقاز) ودیلمیان تشبیه کرده که در آن روزگار، هنوز مسلمان نشده بودند و با سپاهیان مسلمان، در جنگ بودند.
2- (2) . دَعَا [المُختارُ] بِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ، یُقالُ لَهُ حَوشَبُ بنُ یَعلَی الهَمدانِیُّ، فَقالَ: وَیحَکَ یا حَوشَبُ، أنتَ تَعلَمُ أنَّ -

1902. الطبقات، خلیفة بن خیّاط: محمّد بن اشعث بن قیس، مادرش امّ فَروه دختر ابو قُحافه، در سال 67 [هجری]، همراه مُصعَب، در دوران مختار، کشته شد.(1)

1903. ذوب النُّضار: مختار، شخصاً تصمیم گرفت که با باقی مانده های کوفیانِ همراهش بیرون برود. آن گاه با آنها (لشکر مصعب) رو در رو شد و جنگ را شدّت بخشید. پس محمّد بن اشعث و شَبَث بن رِبعی و بقیّۀ افراد همراه آن دو را کُشت.(2)

1904. الثقات، ابن حبّان: محمّد بن اشعث، در سال 67 [هجری]، در واقعۀ مُرّان، کشته شد. مختار بن ابی

ص:767


1- (1) . مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ بنِ قَیسِ، امُّهُ امُّ فَرْوَةَ بِنتِ أبی قُحافَةَ، قُتِلَ سَنَةَ سَبعٍ وسِتّینَ مَعَ مُصعَبٍ أیّامَ المُختارِ (الطبقات، خلیفة بن خیّاط: ص 246، تهذیب الکمال: ج 24 ص 496).
2- (2) . عَزَمَ المُختارُ عَلَی الخُروجِ بِنَفسِهِ مَعَ مَن بَقِیَ مَعَهُ مِن أهلِ الکوفَةِ، فَلَقِیَهُم وصَدَقَهُمُ الحَربَ، فَقَتَلَ ابنَ الأَشعَثِ وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ وسائِرَ مَن مَعَهُما (ذوب النُّضّار: ص 149. نیز، ر. ک: تاریخ الطبری: ج 6 ص 101).

عُبَید، او را کشت.(1)

30/6 مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی

مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی، در جنگ جَمَل در سپاه امام علی علیه السلام بود(2)؛ امّا به تدریج، به صف دشمنان اهل بیت علیهم السلام پیوست و در حادثۀ کربلا، جزو سپاه عمر بن سعد بود. وی در شهادت علی اکبر علیه السلام، پسر نیکوخصال و رشید امام حسین علیه السلام، نقش اصلی را داشت. وقتی مُرّه، شجاعت علی اکبر علیه السلام و مهارت و شمشیر زدنش را در جنگ دید، در جایی کمین کرد و از پشت، با نیزه به او یورش آورد و دیگر دشمنان هم با شمشیرهایشان به او تاختند و او را به شهادت رساندند.(3)

مُرّة بن مُنقِذ، در جریان قیام مختار، در خانه اش محاصره شد؛ امّا با یک نیزه و اسب، از خانه بیرون آمد و خود را پس از درگیری با آنها، از محاصره رهانید و به مُصعَب بن زبیر پیوست. در این درگیری، دست چپ او آسیب دید و فلج شد.(4)

1905. المزار الکبیر - در یادکردِ علی بن الحسین (علی اکبر) علیه السلام در «زیارت ناحیه» -: خداوند، بر ضدّ قاتلت مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی - که خدا، لعنتش کند و خوارش گرداند - و هر کس که در کشتن تو سهیم بود و [آنان که] در برابر تو پشتیبانِ هم بودند، حکم کند و آنان را به جهنّم اندازد، و چه بد فرجامی است!(5)

1906. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جارود -: مختار، عبد اللّه بن کامل را به سوی قاتل علی بن الحسین (علی اکبر) علیه السلام - که مردی دلیر و از قبیلۀ عبد قیس، به نام مُرّة بن مُنقِذ عبدی بود - فرستاد. عبد اللّه بن کامل، به سمت او آمد و خانه اش را محاصره کرد. او سوار بر اسبی چابک، با نیزه ای از خانه بیرون آمد و عبید اللّه بن ناجیۀ شِبامی را زد و او را انداخت؛ امّا آسیبی به او نرسید.

عبد اللّه بن کامل، او را با شمشیر می زد و او دست چپش را سپرِ خود، قرار داده بود. امّا

ص:768


1- (1) . قُتِلَ [مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ] سَنَةَ سَبعٍ وسِتّینَ فی وَقعَةِ المُرّانِ، قَتَلَهُ المُختارُ بنُ أبی عُبَیدٍ (الثقات، ابن حبّان: ج 5 ص 352، تهذیب التهذیب: ج 5 ص 40).
2- (2) . تاریخ الطبری: ج 4 ص 522.
3- (3) . ر. ک: ص 153 (علی اکبر).
4- (4) . ر. ک: ح 1906.
5- (5) . حَکَمَ اللّهُ لَکَ عَلی قاتِلِکَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیِّ - لَعَنَهُ اللّهُ وأخزاهُ - ومَن شَرِکَهُ فی قَتلِکَ، و کانوا عَلَیکَ ظَهیراً، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصیراً (المزار الکبیر: ص 488، الإقبال: ج 3 ص 74).

شمشیر در (دست چپش) ماند و اسب، او را با شتاب، از معرکه بیرون برد و نجات یافت و به مُصعَب پیوست. پس از این ماجرا، دستش فلج گردید.(1)

31/6 هانی بن ثُبَیت

هانی بن ثُبَیت حَضرَمی، از جنگجویان لشکر عمر بن سعد بود. او را قاتل تعدادی از شهیدان کربلا(2)، از جمله عبد اللّه و جعفر، دو پسر برومند امیر مؤمنان علیه السلام، دانسته اند(3). هانی بن ثُبَیت، از جمله ده نفری است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، درخواست عمر بن سعد را برای اسب تاختن بر پیکر پاک ایشان، اجابت کردند(4). او در غارت لباس های امام علیه السلام و ادوات جنگی ایشان نیز مشارکت داشت(5). وی در «زیارت ناحیه»، به صراحت، لعن شده است.(6)

با قیام مختار، هانی دستگیر شد و زیر پای اسبان سپاه مختار، به هلاکت رسید.(7)

1907. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر عبد اللّه، پسر امیر مؤمنان؛ آن خوبِ امتحان داده در بلا و بانگ زننده به خیرخواهیِ در صحنۀ کربلا؛ آن که از پیشِ رو و پشتِ سر، زده شد! خداوند، قاتل او، هانی بن ثُبَیت حضرَمی را لعنت کند!(8)

1908. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه» -: سلام بر جعفر، پسر امیر مؤمنان؛ همان شکیبایی که کارش را برای خدا به شمار آورْد و دور از وطن و غریبانه، برای جنگ، مهیّا و آماده شد و پیش گام در

ص:769


1- (1) . وبَعَثَ المُختارُ إلی قاتِلِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام، عَبدَ اللّهِ بنَ کامِلٍ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عَبدِ القَیسِ یُقالُ لَهُ: مُرَّةُ بنُ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیُّ - وکانَ شُجاعاً - فَأَتاهُ ابنُ کامِلٍ، فَأَحاطَ بِدارِهِ، فَخَرَجَ إلَیهِم وبِیَدِهِ الرُّمحُ، وهُوَ عَلی فَرَسٍ جَوادٍ، فَطَعَنَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ ناجِیَةَ الشِّبامِیَّ، فَصَرَعَهُ ولَم یَضُرَّهُ. قالَ: ویَضرِبُهُ ابنُ کامِلٍ بِالسَّیفِ، فَیَتَّقیهِ بِیَدِهِ الیُسری، فَأَسرَعَ فیهَا السَّیفُ، وتَمَطَّرَت بِهِ الفَرَسُ، فَأَفلَتَ ولَحِقَ بِمُصعَبٍ، وشَلَّت یَدُهُ بَعدَ ذلِکَ (تاریخ الطبری: ج 6 ص 64؛ ذوب النضّار: ص 119).
2- (2) . ر. ک: ص 88 (عبد اللّه بن عمیر کلبی) و ص 168 (کودک خردسال) و ص 241 (کودکی از خاندان امام حسین علیه السلام).
3- (3) . ر. ک: ص 182 (جعفر بن علی علیه السلام) و ص 185 (عبد اللّه بن علی علیه السلام).
4- (4) . ر. ک: ص 308 (اسب دواندن بر پیکر مطهّر امام علیه السلام).
5- (5) . ر. ک: ص 303 (تاراج کردن وسایل امام علیه السلام).
6- (6) . ر. ک: ح 1907 و 1908.
7- (7) . ر. ک: ص 770 ح 1910.
8- (8) . السَّلامُ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، مُبلِی البَلاءِ، وَالمُنادی بِالوَلاءِ فی عَرصَةِ کَربَلاءَ، المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِراً، ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ ابنَ ثُبَیْتٍ الحَضرَمِیَّ (المزار الکبیر: ص 488، الإقبال: ج 3 ص 74).

نبرد بود و مغلوب مردانی گشت که او را احاطه کردند! خداوند، قاتل او هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند!(1)

1909. المناقب، ابن شهرآشوب: حسین علیه السلام هر چه داشت، غارت شد.... رُحَیل بن خَیثَمۀ جُعْفی و هانی بن شَبیب حَضرَمی و جَریر بن مسعود حَضرَمی، کمان و لباس های قیمتی را برداشتند.(2)

1910. الملهوف: عمر بن سعد، در میان یارانش فریاد زد: چه کسی حاضر است بر پشت حسین، اسب بتازد؟

ده تن، اعلام آمادگی کردند و آنان،... هانی بن ثُبَیت حَضرَمی و اسَید بن مالک - که خداوند، لعنتشان کند -، بودند. آنان با سُم های نعل شدۀ اسبانشان بر بدن حسین علیه السلام تاختند تا این که پشت و سینه اش را خُرد کردند....

مختار، اینان را گرفت و دست و پاهایشان را با حلقه های آهنی بست و بر پشتشان اسب تاخت تا هلاک شدند.(3)

32/6 کور بدریخت

1911. تاریخ دمشق - به نقل از ابو نضر جَرمی -: مردی بدریخت و کور را دیدم. از او سبب کور شدنش را پرسیدم. گفت: من از اعضای لشکر عمر بن سعد بودم. وقتی شب فرا رسید، خوابیدم و پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که در برابرش، تَشتی از خون بود و پَری خون آلود که یاران عمر بن سعد را به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند و ایشان، آن پَر را می گرفت و با آن، در میان دو چشم آنها، علامت می کشید. آن گاه مرا آوردند. گفتم: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، نه شمشیری زدم، نه نیزه ای و نه تیری.

فرمود: «آیا بر تعداد دشمنان ما نیفزودی؟». آن گاه، انگشت اشاره و وسطیِ خود را در خون

ص:770


1- (1) . السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِباً، وَالنّائی عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِباً، المُستَسلِمِ لِلقِتالِ، المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ، المَکثورِ بِالرِّجالِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ (المزار الکبیر: ص 489 ح 8، الإقبال: ج 3 ص 74).
2- (2) . سُلِبَ الحُسَینُ علیه السلام ما کانَ عَلَیهِ، فَأَخَذَ... القَوسَ وَالحُلَلَ الرُّحَیلُ بنُ خَیثَمَةَ الجُعِفیُّ، وهانِئُ بنُ شَبیبٍ الحَضرَمِیُّ، وجَریرُ بنُ مَسعودٍ الحَضرَمِیُّ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 111).
3- (3) . نادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ فی أصحابِهِ: مَن یَنتَدِبُ لِلحُسَینِ فَیوطِئَ الخَیلَ ظَهرَهُ؟ فَانتَدَبَ مِنهُم عَشَرَةٌ، وهُم:... هانِیءَ بنُ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیُّ واُسَیدُ بنُ مالِکٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَداسُوا الحُسَینَ علیه السلام بِحَوافِرِ خَیلِهِم، حَتّی رَضّوا ظَهرَهُ وصَدرَهُ.... وهؤُلاءِ أخَذَهُمُ المُختارُ، فَشَدَّ أیدِیَهُم وأرجُلَهُم بِسِکَکِ الحَدیدِ، وأوطَأَ الخَیلَ ظُهورَهُم حَتّی هَلَکوا (الملهوف: ص 182، مثیر الأحزان: ص 78).

کرد و آن دو را به سوی چشمان من، بالا آورد. چون صبح شد، دیدم که بینایی ام از دست رفته است.(1)

1912. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابن رِماح -: مردی نابینا را که در کشتن حسین علیه السلام شرکت داشت، دیدم که مردم، نزد وی می آیند و از علّت کور شدنش می پرسند.

او گفت: من در روز دهم [محرّم، فقط] شاهد کشتن حسین بودم؛ امّا نه شمشیر زدم، نه نیزه کوبیدم و نه تیر انداختم. وقتی حسین کشته شد، به منزلم بر گشتم و نماز عشایم را خواندم و خوابیدم. کسی به خوابم آمد و به من گفت: جواب پیامبر خدا را بده. پیامبر صلی الله علیه و آله در بیابانی نشسته بود و زانوی غم در بغل داشت و ماتم زده، سلاحی در دست گرفته بود و پوستی در برابرش نهاده شده بود و فرشته ای، شمشیرِ آتشین به دست، در مقابلش ایستاده بود و همراهان مرا می کُشت و هر نفری از آنها را که می زد، جانش شعله ور می شد.

من به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شدم و در برابرش زانو زدم و گفتم: سلام بر تو، ای پیامبر خدا!

ایشان، جواب مرا نداد و مدّتی به اندیشه فرو رفت. آن گاه سرش را بلند کرد و به من فرمود:

«ای بندۀ خدا! حرمت مرا هتک کردی و خانواده ام را کُشتی و حقّ مرا رعایت نکردی و کردی، آنچه کردی».

به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، نه شمشیری زدم، نه نیزه ای کوبیدم و نه تیری پرتاب کردم.

فرمود: «راست گفتی؛ ولی تو بر سیاهیِ لشکر افزودی. نزدیک بیا!».

من نزدیک رفتم و تشتی پُر از خون بود. فرمود: «این، خون فرزندم حسین است».

سپس، از آن به چشم من مالید و من، بیدار شدم و تا الآن، چیزی نمی بینم.(2)

ص:771


1- (1) . رَأَیتُ رَجُلاً سَمجَ العَمی، فَسَأَلَتُهُ عَن سَبَبِ ذَهابِ بَصَرِهِ، فَقالَ: کُنتُ مِمَّن حَضَرَ عَسکَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَلَمّا جاءَ اللَّیلُ رَقَدتُ، فَرَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَنامِ وبَینَ یَدَیهِ طَستٌ فیها دَمٌ، وریشَةٌ فِی الدَّمِ، وهُوَ یُؤتی بِأَصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَیَأخُذُ الرّیشَةَ، فَیَخُطُّ بِها بَینَ أعیُنِهِم، فَاُتِیَ بی، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، وَاللّهِ ما ضَرَبتُ بِسَیفٍ، ولا طَعَنتُ بِرُمحٍ، ولا رَمَیتُ بِسَهمٍ. قالَ: أفَلَم تُکَثِّر عَدُوَّنا؟! فَأَدخَلَ إصبَعَهُ فِی الدَّمِ - السَّبّابَةَ وَالوُسطی - وأهوی بِهِما إلی عَینی، فَأَصبَحتُ وقَد ذَهَبَ بَصَری (تاریخ دمشق: ج 14 ص 259، المناقب، ابن مغازلی: ص 405 ح 459).
2- (2) . لَقیتُ رَجُلاً مَکفوفاً قَد شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَکانَ النّاسُ یَأتونَهُ ویَسأَلونَهُ عَن سَبَبِ ذَهابِ بَصَرِهِ، فَقالَ: إنّی کُنتُ -
33/6 مرد سوخته

1913. الأمالی، طوسی - به نقل از محمّد بن سلیمان -: عمویم به من خبر داد: وقتی در دوران حَجّاج، دچار ترس شدیم، تعدادی از ما که من هم با آنها بودم، پنهانی از کوفه بیرون رفتیم، تا به کربلا رسیدیم.

جایی در آن شهر نبود که ساکن شویم. در کنار فرات، کلبه ای فراهم کردیم و گفتیم که در آن، پناه می گیریم. همین طور در آن بودیم که مرد غریبی پیش ما آمد و گفت: من هم امشبی را در این کلبه، سر کنم. من ره گذری هستم.

به او جواب مثبت دادیم و گفتیم که غریب و بیچاره است!

وقتی غروب شد و تاریکیِ شب، همه جا را فرا گرفت، چراغی را با نفت، روشن کردیم و نشستیم و در بارۀ حسین بن علی علیه السلام و مصیبت او و کشته شدنش و قاتلانش سخن گفتیم و گفتیم:

هیچ کس از کُشندگان حسین علیه السلام نمانْد، مگر این که خداوند، او را گرفتار بلایی در بدنش کرد.

آن مرد گفت: من هم از جملۀ قاتلان حسینم. به خدا سوگند که هیچ بدی ای به من نرسید، و شما دروغ می گویید!

ما ساکت شدیم. نفت، کم سو شد و آن مرد برخاست تا با انگشتش، فتیلۀ چراغ را درست کند، که دستش آتش گرفت. از کلبه، بیرون رفت و فریاد می زد، تا این که خودش را در فرات انداخت و در آن، فرو رفت. به خدا سوگند، دیدیم که سرش را داخل آب می بُرد - و آتش بر روی آب، شعله می کشید - و وقتی سرش را از آب بیرون می آورد، آتش، او را فرا می گرفت. او سرش را در آب فرو می بُرد و سپس، بیرون می آورد و دوباره، در آب فرو می برد. همچنان این کار را تکرار

ص:772

می کرد، تا این که هلاک شد.(1)

34/6 مردی از بنی دارِم

1914. ثواب الأعمال: قاسم بن اصبغ بن نُباته گفت: مردی سیاه چهره از بنی دارِم - که در کشتن حسین علیه السلام حضور داشت -، پیش ما آمد، در حالی که [پیش تر] مردی زیبارو و سفید بود. به وی گفتم: نزدیک بود به جهت تغییر رنگ چهره ات، تو را نشناسم!

گفت: من مردی از یاران حسین را - که چهره ای سفید داشت و اثر سجده بر پیشانی اش بود -، کُشتم و سرش را هم آوردم [و تغییر یافتن رنگ چهره ام، به خاطر آن است].

قاسم گفت: [پس از شهادت حسین علیه السلام و یارانش،] او را بر اسبی چموش دیدم که سر [آن شهید] را بر سینۀ اسب، آویزان کرده بود و به زانوهای آن حیوان می رسید. به پدرم گفتم: ای کاش آن سر را اندکی بالا می برد! نمی بینی که اسب با دست هایش، با آن سر، چه می کند؟

به من گفت: پسرم! آنچه بر سرِ [خودِ] او خواهد آمد، بسیار بدتر است!

مردِ دارِمی به من خبر داد و گفت: از آن هنگام که وی را کشته ام، تا کنون، خوابم نبرده است، مگر این به خوابم می آید و شانه هایم را می گیرد و مرا راه می بَرد و می گوید: «برو» و مرا به سوی جهنّم می بَرد و در آن، پرتاب می کند، تا این که صبح می شود.

کنیز او، این را شنید و گفت: از فریادش نمی گذارد شب ها لحظه ای بخوابیم!

[قاسم] گفت: با گروهی از جوانان محلّه، نزد زنش رفتیم و از حال او پرسیدیم. گفت: او خودش، خودش را هلاک ساخت و به شما، راست گفته است.(2)

ص:773


1- (1) . حَدَّثَنی عَمّی: لَمّا خِفنا أیّامَ الحَجّاجِ، خَرَجَ نَفَرٌ مِنّا مِنَ الکوفَةِ مُستَتِرینَ وخَرَجتُ مَعَهُم، فَصِرنا إلی کَربَلاءَ، ولَیسَ بِها مَوضِعٌ نَسکُنُهُ، فَبَنَینا کوخاً عَلی شاطِئِ الفُراتِ، وقُلنا: نَأوی إلَیهِ، فَبَینا نَحنُ فیهِ إذ جاءَنا رَجُلٌ غَریبٌ، فَقالَ: أصیرُ مَعَکُم فی هذَا الکوخ اللَّیلَةَ، فَإِنّی عابِرُ سَبیلٍ، فَأَجَبناهُ، وقُلنا: غَریبٌ مُنقَطَعٌ بِهِ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ وَأظلَمَ اللَّیلُ أشعَلنا، فَکُنّا نُشعِلُ بِالنِّفطِ، ثُمَّ جَلَسنا نَتَذاکَرُ أمرَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام ومُصیبَتَهُ وقَتلَهُ ومَن تَوَلّاهُ، فَقُلنا: ما بَقِیَ أحَدٌ مِن قَتَلَةِ الحُسَیِن علیه السلام إلّارَماهُ اللّهُ بِبَلِیَّةٍ فی بَدَنِهِ. فَقالَ ذلِکَ الرَّجُلُ: فَأَنَا قَد کُنتُ فیمَن قَتَلَهُ، وَاللّهِ ما أصابَنی سوءٌ، وإنَّکُم یا قَومُ تَکذِبونَ. فَأَمسَکنا عَنهُ، وقَلَّ ضَوءُ النِّفطِ، فَقامَ ذلِکَ الرَّجُلُ لِیُصلِحَ الفَتیلَةَ بِإِصبَعِهِ، فَأَخَذَتِ النّارُ کَفَّهُ، فَخَرَجَ ونادی حَتّی ألقی نَفسَهُ فِی الفُراتِ یَتَغَوَّصُ بِهِ، فَوَ اللّهِ، لَقَد رَأَیناهُ یُدخِلُ رَأسَهُ فِی الماءِ وَالنّارُ عَلی وَجهِ الماءِ، فَإِذا أخرَجَ رَأسَهُ سَرَتِ النّارُ إلَیهِ، فَتَغوصُهُ إلَی الماءِ، ثُمَّ یُخرِجُهُ، فَتَعودُ إلَیهِ، فَلَم یَزَل ذلِکَ دَأبَهُ حَتّی هَلَکَ (الأمالی، طوسی: ص 162 ح 269، بشارة المصطفی: ص 276).
2- (2) . قَدِمَ عَلَینا رَجُلٌ مِن بَنی دارِمٍ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَینِ علیه السلام مُسوَدَّ الوَجهِ، وکانَ رَجُلاً جَمیلاً شَدیدَ البَیاضِ، فَقُلتُ لَهُ: -

1915. مقاتل الطالبیّین - به نقل از قاسم بن اصبَغ بن نُباته -: مردی سیاه چهره از بنی ابان بن دارم را دیدم و پیش تر، او را می شناختم که سیمایی زیبا و بسیار سفید داشت. به وی گفتم: چنین ندیده بودمت!

گفت: جوانی بی ریش(1) از همراهان حسین را - که در پیشانی اش اثر سجده پیدا بود -، کُشتم.

از وقتی که او را کشته ام، شبی را نخوابیده ام، مگر این که او می آید و گریبان مرا می گیرد و مرا به کنار جهنّم می برد و مرا در آن می اندازد، و من چنان فریادی می کشم که کسی در محلّه مان نیست که فریاد مرا نشنود.

آن جوان کشته شده، عبّاس بن علی علیه السلام بود(2).(3)

ص:774


1- (1) . این گفته: «جوان بی ریش»، با سنّ ابو الفضل العبّاس علیه السلام سازگار نیست. باید گفت که یا این گفته، تحریف شده، یا آن شهید، کس دیگری بوده است.
2- (2) . تذکرة الخواصّ - به نقل از قاسم بن اصبَغ مُجاشعی -: وقتی سرها [ی شهدای کربلا] را به کوفه آوردند، در میان آنها، سوار زیبارویی بود که به سینۀ اسبش، سرِ جوانی نورسیده را آویخته بود که گویی ماه شب چهارده است. اسب، راه می رفت و وقتی سرش را پایین می آورد، آن سر، به زمین کشیده می شد. گفتم: این، سرِ کیست؟ گفت: سرِ عبّاس بن علی. گفتم: تو کیستی؟ گفت: حرملة بن کاهل اسدی. چندی بعد، ناگهان حَرمَله را دیدم که صورتش از قیر، سیاه تر شده بود. به او گفتم: روزی را که سر را می آوردی، تو را دیدم، زیباتر از تو در عرب نبود، و اکنون می بینم که بدریخت تر و سیاه تر از چهرۀ تو وجود ندارد. حرمله گریست و گفت: به خدا، از روزی که آن سر را آوردم تا به امروز، هیچ شبی بر من نگذشته است، مگر این که دو نفر، بازوی مرا می گیرند و به سوی آتشی شعله ور می برند و در آن می اندازند، و من، به عقب بر می گردم و همان گونه که می بینی، آتش، صورت مرا لک کرده است. سپس، وی به بدترین شکل، مُرد (تذکرة الخواصّ: ص 281؛ الأمالی، شجری: ج 1 ص 182).
3- (3) . رَأَیتُ رَجُلاً مِن بَنی أبانِ بنِ دارمٍ أسوَدَ الوَجهِ، وکُنتُ أعرتفُهُ جَمیلاً شَدیدَ البَیاضِ، فَقُلتُ لَهُ: ما کِدتُ أعرِفُکَ! قال: إنّی قَتَلتُ شابّاً أمرَدَ مَعَ الحُسَینِ بَینَ عَینَیهِ أثَرُ السُّجودِ، فَما نِمتُ لَیلَةً مُنذُ قَتَلتُهُ إلّاأتانی فَیَأخُذُ بِتَلابیبی حَتّی یَأتِیَ جَهَنَّمَ فَیَدفَعَنی فیها، فَأَصیحَ فَما یَبقی [أحَدٌ] فِی الحَیِّ إلّاسَمِعَ صِیاحی. قالَ: وَالمَقتولُ العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام (مقاتل الطالبیّین: ص 118، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 58).
35/6 مردی از قبیلۀ طَی

1916. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عبیده -: دو نوجوانِ آنها (کاروان اسیران کربلا) - که فرزند عبد اللّه بن جعفر یا نوۀ جعفر بودند - فرار کردند و پیش مردی از قبیلۀ طَی آمدند و به او پناه آوردند. او گردن آن دو را زد و سرهایشان را آورد و نزد ابن زیاد گذاشت. ابن زیاد، گردن آن مرد را زد و دستور داد خانه اش را ویران کردند.(1)

1917. الأمالی، صدوق: ابو محمّد - که پیرمردی از اهالی کوفه بود -، نقل کرد: وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد، از اردوگاه او، دو نوجوان به اسارت گرفته و نزد عبید اللّه بن زیاد آورده شدند. او زندانبان را صدا زد و آن دو را تحویل وی داد.... [پیرمرد، سپس حکایت آن دو را به تفصیل گفت، از جمله این که زندانبان، آن دو را از زندان، خارج کرد و مرد فاسقی از هواداران عبید اللّه بن زیاد، اقدام به کشتن آن دو نمود و سرشان را نزد عبید اللّه آورد تا آن جا که گفت:] عبید اللّه بن زیاد گفت:

داورترینِ داوران میان شما داوری کرد. چه کسی حاضر است این فاسق را مجازات کند؟

مردی شامی صدا زد که: من حاضرم.

عبید اللّه گفت: این را به همان جایی می بری که آن دو نوجوان را کشته است و گردنش را می زنی و نمی گذاری که خون او با خون آن دو، در هم آمیزد و زود، سرش را می آوری.

آن مرد، چنین کرد و سرِ او را آورد و بر تیرکی آویخت. بچّه ها [ی کوفه] با تیر و سنگ، آن را هدف قرار می دادند و می گفتند: این، قاتل ذرّیۀ پیامبر خداست.(2)

ر. ک: ص 479 (بخش ششم/فصل ششم/شهید شدن دو نوجوان از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله).

ص:775


1- (1) . انطَلَقَ غُلامانِ مِنهُم - لِعَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ، أوِ ابنِ ابنِ جَعفَرٍ - فَأَتَیا رَجُلاً مِن طَیِّئٍ، فَلَجَآ إلَیهِ، فَضَرَبَ أعناقَهُما، وجاءَ بِرُؤوسِهِما حَتّی وَضَعَهُما بَینَ یَدَیِ ابنِ زِیادٍ؛ قالَ: فَهَمَّ بِضَربِ عُنُقِهِ، وأمَرَ بِدارِهِ، فَهُدِّمَت (تاریخ الطبری: ج 5 ص 393، أنساب الأشراف: ج 3 ص 424).
2- (2) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، اسِرَ مِن مُعَسکَرِهِ غُلامانِ صَغیرانِ، فَاُتِیَ بِهِما عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ، فَدَعا سَجّاناً لَهُ، فَقالَ: خُذ هذَینِ الُغلامَینِ إلَیکَ... [ثُمَّ ذَکَرَ کَلاماً طَویلاً یَتَضَمَّنُ إخراجَ السَّجّانِ لَهُما، وقِیامَ رَجُلٍ فاسِقٍ مِن أتباعِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ بِقَتلِهِما، ومَجیئِهِ بِرَأسَیهِما إلی عُبَیدِ اللّهِ، إلی أن قالَ:] قالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ: فَإِنَّ أحکَمَ الحاکِمینَ قَد حَکَمَ بَینَکُم، مَن لِلفاسِقِ؟ قالَ: فَانتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَقالَ: أنَا لَهُ. قالَ: فَانطَلِق بِهِ إلَی المَوضِعِ الَّذی قَتَلَ فیهِ الغُلامَینِ، فَاضرِب عُنُقَهُ، ولا تَترُک أن یَختَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِما، وعَجِّل بِرَأسِهِ. فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِکَ، وجاءَ بِرَأسِهِ، فَنَصَبَهُ عَلی قَناةٍ، فَجَعَلَ الصِّبیانُ یَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ، وهُم یَقولونَ: هذا قاتِلُ ذُرِّیَّةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (الأمالی، صدوق: ص 143-148 ح 145، بحار الأنوار: ج 45 ص 100 ح 1).
36/6 مردی روسیاه

1918. الأمالی، طوسی - به نقل از حسن بن عطیّه -: از جدّ مادری ام، بَزیع، شنیدم که گفت: در دوران خالد، ما بچّه سال بودیم. در راه، از کنار مردی می گذشتیم که نشسته بود و تنی سفید و سیمایی سیاه داشت. مردم می گفتند که: او بر ضدّ حسین علیه السلام جنگید [و این چنین شد]!(1)

37/6 مردی که می گفت: «خداوندا! مرا بیامرز؛ ولی امیدی به آمُرزشَت ندارم!»

1919. الملهوف: حدیثی است که ابن لَهیعه و دیگران، نقل کرده اند و ما از آن، به اندازۀ نیازمان انتخاب کرده ایم که گفت: در حال طواف خانۀ خدا بودم که با مردی رو به رو شدم که می گفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ ولی نمی بینم که تو کنندۀ این کار باشی!

به او گفتم: ای بندۀ خدا! از خدا، پروا کن و چنین مگو. اگر گناهانت، به اندازۀ باران شهرها و به تعداد برگ های درختان باشد و تو از خدا آمرزش بخواهی، تو را می آمرزد؛ چرا که او آمرزنده و مهربان است.

او به من گفت: جلو بیا تا ماجرایم را برایت بازگو کنم.

نزد او رفتم. گفت: بدان که ما پنجاه نفر بودیم که با سر حسین علیه السلام به شام رفتیم. وقتی شب می شد، سر را در صندوقی می گذاشتیم و در کنار صندوق، شراب می خوردیم. یک شب، دوستانم شراب خوردند و مست شدند؛ ولی من نخوردم. تاریکی شب، فرا گیر شد. صدای رعدی شنیدم و برقی دیدم. ناگهان، درهای آسمان باز شدند و آدم و نوح و ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و پیامبر ما محمّد - که درودهای خدا بر او و بر خاندانش و بر همۀ آنها باد - با جبرئیل و جمعی از فرشتگان، فرود آمدند.

جبرئیل، نزدیک صندوق آمد و آن سر را بیرون آورد و به خودش چسبانْد و آن را بوسید.

ص:776


1- (1) . سَمِعتُ جَدّی أبا امّی بَزیعاً، قالَ: کُنّا نَمُرُّ ونَحنُ غِلمانٌ زَمَنَ خالِدٍ، عَلی رَجُلٍ فِی الطَّریقِ جالِسٍ، أبیَضِ الجَسَدِ أسوَدِ الوَجهِ، وکانَ النّاسُ یَقولونَ: خَرَجَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام (الأمالی، طوسی: ص 727 ح 1529، بحار الأنوار: ج 45 ص 322 ح 17).

همین کار را همۀ پیامبران نیز کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله برای سر حسین علیه السلام گریست و پیامبران، به او تسلیت گفتند.

جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ای محمّد! خداوند به من دستور داده که در بارۀ امّتت، از تو فرمان برم. اگر دستور بدهی، در زمین، زلزله می اندازم و آن را زیر و رو می کنم، همان طور که برای قوم لوط چنین کردم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نه، ای جبرئیل! من در روز قیامت، با آنان، تسویه حسابی در پیشگاه خدا دارم!».

سپس فرشتگان به سمت ما آمدند تا ما را بکُشند. گفتم: امان می خواهم، ای پیامبر خدا!

فرمود: «برو، خدا، تو را نیامرزد!».(1)

38/6 مردی که بوی قَطْران می داد

1920. تاریخ دمشق - به نقل از فضل بن زبیر -: کنار مردی نشسته بودم که مردی دیگر آمد و کنار او نشست و بویش، همانند بوی قطران(2) بود. این مرد به او گفت: آقا! قَطران فروشی؟

ص:777


1- (1) . رَوَی ابنُ لَهیعَةَ وغَیرُهُ حَدیثاً أخَذنا مِنهُ مَوضِعَ الحاجَةِ، قالَ: کُنتُ أطوفُ بِالبَیتِ، فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ یَقولُ: اللّهُمَّ اغفِر لی وما أراکَ فاعِلاً! فَقُلتُ لَهُ: یا عَبدَ اللّهِ، اتَّقِ اللّهَ، ولا تَقُل مِثلَ هذا، فَإِنَّ ذُنوبَکَ لَو کانَت مِثلَ قَطرِ الأَمصارِ ووَرَقِ الأَشجارِ، فَاستَغفَرتَ اللّهَ، غَفَرَها لَکَ إنَّهُ غَفورٌ رَحیمٌ. قالَ: فَقالَ لی: ادنُ مِنّی حَتّی اخبِرَکَ بِقِصَّتی، فَأَتَیتُهُ فَقالَ: اعلَم أنَّنا کُنّا خَمسینَ نَفَراً مِمَّن سارَ مَعَ رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلَی الشّامِ، فَکُنّا إذا أمسَینا وَضَعنَا الرَّأسَ فی تابوتٍ وشَرِبنَا الخَمرَ حَولَ التّابوتِ، فَشَرِبَ أصحابی لَیلَةً حَتّی سَکِروا، ولَم أشرَب مَعَهُم، فَلَمّا جَنَّ اللَّیلُ سَمِعتُ رَعداً، ورَأَیتُ بَرقاً، فَإِذا أبوابُ السَّماءِ قَد فُتِحَت، ونَزَلَ آدَمُ ونوحٌ وإبراهیمُ وإسحاقُ وإسماعیلُ ونَبِیُّنا مُحَمَّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وآلِهِ وعَلَیهِم أجَمعینَ، ومَعَهُم جَبرَئیلُ وخَلقٌ مِنَ المَلائِکَةِ. فَدَنا جَبرَئیلُ مِنَ التّابوتِ، فَأَخرَجَ الرَّأسَ وضَمَّهُ إلی نَفسِهِ وقَبَّلَهُ، ثُمَّ کَذلِکَ فَعَلَ الأَنبِیاءُ کُلُّهُم، وبَکَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلی رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، وعَزّاهُ الأَنبِیاءُ، وقالَ لَهُ جَبرَئیلُ علیه السلام: یا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ تَعالی أمَرَنی أن اطیعَکَ فی امَّتِکَ، فَإِن أمَرتَنی زَلزَلتُ الأَرضَ بِهِم، وجَعَلتُ عالِیَها سافِلَها کَما فَعَلتُ بِقَومِ لوطٍ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لا یا جَبرَئیلُ، فَإِنَّ لَهُم مَعی مَوقِفاً بَینَ یَدَیِ اللّهِ یَومَ القِیامَةِ. ثُمَّ جاءَ المَلائِکَةُ نَحوَنا لِیَقتُلونا، فَقُلتُ: الأَمانَ یا رَسولَ اللّهِ، فَقالَ: اذهَب فَلا غَفَرَ اللّهُ لَکَ (الملهوف: ص 208، بحار الأنوار: ج 45 ص 125).
2- (2) . قطران، روغن مخصوصی است که نوع گیاهی آن، از درخت عَرعَر گرفته می شود و با آن، محلّ گریِ شتر را چرب و ضدّ عفونی می کنند تا بهبود یابد (مجمع البحرین: ج 3 ص 1493 مادّۀ «قطر»). [گفتنی است: در گذشته، نوعی درخت سَروِ کوهی (ناژ) را «عَرعَر» می نامیدند که از شیره و صَمغ آن، قطرانْ گرفته می شد و با درخت عرعر امروزی (یا همان «آلان») متفاوت است (ر. ک: لغت نامۀ دهخدا: ذیل «عرعر» و «قطران»)].

او گفت: من هرگز قطران نفروخته ام.

این مرد از او پرسید: پس این بوی چیست؟

او گفت: من جزو لشکر عمر بن سعد بودم و به آنها میخ های آهنی می فروختم. وقتی شب فرا رسید، خوابیدم و در خواب، پیامبر خدا را به همراه علی دیدم و علی، یارانِ کشته شدۀ حسین را آب می داد. به ایشان گفتم: به من هم آب بده.

امّا او، خودداری کرد. گفتم: ای پیامبر خدا! به او دستور بده که به من هم آب بدهد.

فرمود: «تو از کسانی نیستی که به دشمن ما کمک کردی؟».

گفتم: ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، من شمشیری نزدم، نیزه ای نکوبیدم و تیری پرتاب نکردم و فقط به آنها میخ های آهنی می فروختم.

فرمود: «ای علی! به او آب بده».

علی ظرفی پُر از قَطْران به من داد و من از آن نوشیدم و از آن پس، مدّتی قطرانْ ادرار می کردم.

بعد، ادرارِ قطران، بند آمد؛ ولی بویش در بدنم ماند.(1)

39/6 قاتل حبیب بن مُظاهر

1921. تاریخ الطبری - به نقل از حُمَید بن مسلم -: حبیب، جنگ سختی کرد. مردی از بنی تمیم، بر او تاخت و حبیب بر سر او شمشیری زد و او را کُشت....

مردی دیگر از بنی تمیم، بر حبیب، یورش آورد و او را با نیزه زد و او [بر زمین] افتاد. حبیب خواست بلند شود که حُصَین بن تمیم، شمشیری بر سرش زد و او بار دیگر [بر زمین] افتاد. آن

ص:778


1- (1) . کُنتُ جالِساً عِندَ شَخصٍ، فَأَقبَلَ رَجُلٌ فَجَلَسَ إلَیهِ، رائِحَتُهُ رائِحَةُ القَطِرانِ، فَقالَ لَهُ: یا هذا، أتَبیعُ القَطِرانَ؟ قالَ: ما بِعتُهُ قَطُّ، قالَ: فَما هذِهِ الرّائِحَةُ؟ قالَ: کُنتُ مِمَّن شَهِدَ عَسکَرَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، وکُنتُ أبیعُهُم أوتادَ الحَدیدِ، فَلَمّا جَنَّ عَلَیَّ اللَّیلُ رَقَدتُ، فَرَأَیتُ فی نَومی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَعَهُ عَلِیٌّ، وعَلِیٌّ یَسقِی القَتلی مِن أصحابِ الحُسَینِ، فَقُلتُ لَهُ: اسقِنی، فَأَبی، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، مُرهُ یَسقینی. فَقالَ: ألَستَ مِمَّن عاوَنَ عَلَینا؟ فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، وَاللّهِ، ما ضَرَبتُ بِسَیفٍ، ولا طَعَنتُ بِرُمحٍ، ولا رَمَیتُ بِسَهمٍ، ولکِنّی کُنتُ أبیعُهُم أوتادَ الحَدیدِ، فَقالَ: یا عَلِیُّ، اسقِهِ، فَناوَلَنی قَعباً مَملوءاً قَطِراناً، فَشَرِبتُ مِنهُ قَطِراناً، ولَم أزَل أبولُ القَطِرانَ أیّاماً، ثُمَّ انقَطَعَ ذلِکَ البَولُ عَنّی، وبَقِیَتِ الرّائِحَةُ فی جِسمی (تاریخ دمشق: ج 14 ص 258. نیز، ر. ک: المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 59).

گاه مرد تمیمی، روی حبیب نشست و سرش را بُرید.

حُصَین به مرد تمیمی گفت: من نیز در کشتن او سهم دارم!

مرد تمیمی گفت: به خدا سوگند، جز من، کسی او را نکُشت... و وقتی به کوفه برگشتند، آن مرد تمیمی، سرِ حبیب را گرفت و بر سینۀ اسبش آویخت و با آن به سمت کاخ ابن زیاد، رو آورد.

قاسم، پسر حبیب - که آن روز، جوانکی بود -، آن را دید و با آن سوار، همراه شد و از او جدا نمی شد و هر گاه وارد کاخ می شد، او هم وارد می شد و وقتی بیرون می آمد، او هم بیرون می آمد.

سوار، به او مشکوک شد و گفت: پسرم! چه می خواهی که دنبال من راه افتاده ای؟

او گفت: چیزی نیست!

او گفت: چرا، پسرم! [چیزی هست.] به من بگو.

پسر حبیب گفت: این سری که با توست، سرِ پدر من است. آن را به من می دهی تا خاکش کنم؟

گفت: پسرم! امیر، رضایت نمی دهد که این سر، دفن شود. من هم می خواهم در برابر کشتن او، پاداش خوبی از امیر بگیرم.

جوانک گفت: ولی خدا، برای این کار، جز بدترین پاداش، به تو نخواهد داد. به خدا، بهتر از خودت را کُشتی. و گریست.

جوانک مانْد تا بزرگ شد و هدفی یا کاری جز پی گرفتن وضع قاتل پدرش نداشت تا او را غافلگیر کند و به قصاص پدرش، بکُشد.

وقتی دوران مُصعَب بن زبیر رسید و مُصعَب، در منطقۀ باجُمَیرا، درگیر جنگ شد، پسر حبیب هم به سپاه وی پیوست. ناگهان، قاتل پدرش را که در خیمۀ خود بود، دید. قاسم، برای پیدا کردن فرصت، پیش او رفت و آمد می کرد تا غافلگیرش کند. پس [وقتی] بر او وارد شد که در خواب قیلولۀ ظهر بود. با شمشیرش او را زد تا [مُرد و بدنش] سرد شد.(1)

ص:779


1- (1) . قاتَلَ [حَبیبٌ] قِتالاً شَدیداً، فَحَمَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ مِن بَنی تَمیمٍ، فَضَرَبَهُ [حَبیبٌ] بِالسَّیفِ عَلی رَأسِهِ، فَقَتَلَهُ... وحَمَلَ عَلَیهِ آخَرُ مِن بَنی تَمیمٍ، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ، فَذَهَبَ لِیَقومَ، فَضَرَبَهُ الحُصَینُ بنُ تَمیمٍ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ فَوَقَعَ، ونَزَلَ إلَیهِ التَّمیمِیُّ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَقالَ لَهُ الحُصَینُ: إنّی لَشَریکُکَ فی قَتلِهِ، فَقالَ الآخَرُ: وَاللّهِ، ما قَتَلَهُ غَیری... فَلَمّا رَجَعوا إلَی الکوفَةِ أخَذَ الآخَرُ رَأسَ حَبیبٍ، فَعَلَّقَهُ فی لَبانِ فَرَسِهِ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ إلَی ابنِ زِیادٍ فِی القَصرِ، فَبَصُرَ بِهِ ابنُهُ القاسِمُ بنُ حَبیبٍ، وهُوَ یَومَئِذٍ قَد راهَقَ، فَأَقبَلَ مَعَ الفارِسِ لا یُفارِقُهُ، کُلَّما دَخَلَ القَصرَ دَخَلَ مَعَهُ، وإذا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ، فَارتابَ بِهِ، فَقالَ: ما لَکَ یا بُنَیَّ تَتبَعُنی؟ قالَ: لا شَیءَ، قالَ: بَلی، یا بُنَیَّ! أخبِرنی. قالَ لَهُ: إنَّ هذَا الرَّأسَ الَّذی مَعَکَ رَأسُ أبی، أفَتُعطینیهِ حَتّی أدفِنَهُ؟ قالَ: یا بُنَیَّ! لا یَرضَی الأَمیرُ أن یُدفَنَ، وأنَا اریدُ أن یُثیبَنِی الأَمیرُ عَلی قَتلِهِ ثَواباً حَسَناً. قالَ لَهُ الغُلامُ: لکِنَّ اللّهَ لا یُثیبُکَ عَلی ذلِکَ إلّاأسوَأَ الثَّوابِ، أما وَاللّهِ، لقَدَ قَتَلتَ خَیراً مِنکَ، وبَکی. فَمَکَثَ الغُلامُ حَتّی إذا أدرَکَ، لَم یَکُن لَهُ هِمَّةٌ إلَّااتِّباعُ أثَرِ قاتِلِ أبیهِ، لِیَجِدَ مِنهُ غِرَّةً، فَیَقتُلَهُ بِأَبیهِ. فَلَمّا کانَ زَمانُ مُصعَبِ بنِ الزُّبَیرِ، وغَزا مُصعَبٌ باجُمَیری، دَخَلَ عَسکَرَ مُصعَبٍ، فَإِذا قاتِلُ أبیهِ فی فُسطاطِهِ، فَأَقبَلَ یَختَلِفُ فی طَلَبِهِ وَالتِماسِ غِرَّتِهِ، فَدَخَلَ عَلَیهِ وهُوَ قائِلٌ نِصفَ النَّهارِ، فَضَرَبَهُ بِسَیفِهِ حَتّی بَرَدَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 439، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 567).
سخنی در بارۀ سرانجام قاتلان امام (علیه السلام) و کسانی که ایشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند
اشاره

یکی از مسائل بسیار مهم و قابل تأمّلِ واقعۀ عاشورا - که برای همه، بویژه برای ستمگران و جنایتکاران تاریخ، عبرت آموز و تنبّه آفرین است - سرنوشت کسانی است که با امام حسین علیه السلام جنگیدند و یا ایشان را در برابر دشمن، تنها گذاشتند و یاری ننمودند. آنان، نه تنها در آخرت، به میزان جرم خود، مجازات خواهند شد، بلکه بخشی از کیفر آنها در همین جهان، دامنگیرشان گردید.

نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سال ها پیش از واقعۀ عاشورا، چنین رویداد هولناکی را می دید و بر پایۀ روایتی، کسانی را که با امام حسین علیه السلام جنگیدند یا او را یاری نکردند، بدین سان نفرین فرمود:

اللّهُمَّ اخْذُل مَن خَذَلَهُ، وَ اقتُل مَن قَتَلَهُ، وَ اذبَح مَن ذَبَحَهُ، وَ لا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَ.

بار خدایا! هر که او را بی یاور گذاشت، بی یاورش بگذار و قاتل او را بکُش، و کسی را که سر او را بُرید، ذبح کن و خواستش را برآورده مکن.(1)

و در حدیثی دیگر از ایشان، آمده:

یُقتَلُ ابنِیَ الحُسَینُ بِظَهرِ الکوفَةِ، الوَیلُ لِقاتِلِهِ، وَ خاذِلِهِ، وَ تارِکِ نُصرَتِهِ!

پسرم حسین، در پشتِ کوفه، کشته می شود. وای بر قاتل او وا گذارندۀ او و ترک کنندۀ یاری اش!(2)

سرنوشت فاجعه آفرینان کربلا
اشاره

نفرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مستجاب شد و همۀ کسانی که به گونه ای در فاجعۀ خونبار کربلا نقش داشتند (چه کسانی که رو در رو با امام حسین علیه السلام جنگیدند و چه کسانی که با یاری نکردن امام علیه السلام،

ص:780


1- (1) . کامل الزیارات: ص 131 ح 149. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 1 ص 178 ح 39.
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 205 ح 95.

غیر مستقیم در این حادثۀ دردناک شریک بودند)، مجازات شدند.

1. زوال حکومت خاندان ابو سفیان

نخستین موج رویداد عاشورا، تنها سه سال پس از آن، پدیدار شد و موجب زوال حکومت خاندان ابو سفیان گردید. نقش این فاجعه در افول قدرت این خاندان، به قدری روشن بود که عبد الملک بن مروان، با این که خود، میراثخوار حکومتِ آنان بود، پس از رسیدن به قدرت، رسماً به این واقعیتْ اعتراف کرد و به حَجّاج بن یوسف نوشت:

مرا از ریختن خون فرزندان عبد المطّلب، دور بدار، که در آنها راه نجاتی از جنگ نیست.

من، فرزندان حَرب را دیدم که وقتی حسین بن علی را کُشتند، پادشاهی را از دست دادند.(1)

2. کوتاهی عمر و بیماری های خطرناک

عبد اللّه بن بدر خَطْمی، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود:

مَن أحَبَّ أن یُبارَکَ فی أجَلِهِ، وَ أن یُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالی فَلیَخلُفنی فی أهلی خِلافَةً حَسَنَةً، وَ مَن لَم یَخلُفنی فیهِم بُتِکَ عُمُرُهُ، وَ وَرَدَ عَلَیَّ یَومَ القِیامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ.

هر کس علاقه مند است که عمرش طولانی شود و از آنچه خداوند متعالْ نصیب او کرده، بهره ببرد، جانشینی خوب برای من در خانواده ام باشد، و هر کس جانشینی مرا در خانواده ام به عهده نگیرد، عمرش کوتاه می شود و در قیامت، روسیاه نزد من می آید.

عبد اللّه، سپس می گوید: همان گونه شد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود. یزید بن معاویه، جانشین خوبی برای خانوادۀ پیامبر نبود و عمرش نیز کوتاه شد و پس از شهادت امام حسین علیه السلام مدّت کمی زنده بود و همین طور عبید اللّه بن زیاد - که خدا، هر دوی آنها را لعنت کند -.(2)

یزید، در 38 سالگی هلاک شد و ابن زیاد، در 28 یا 34 سالگی کشته شد. همچنین، بر پایۀ گزارش های معتبر، جنایتکاران کربلا به انواع بیماری های خطرناک (مانند: جنون، جُذام و پیسی) مبتلا شدند. عبد الرحمان غَنَوی می گوید:

از آنان که در کشتن حسین علیه السلام، دنباله رو یزید بودند یا با حسین جنگیدند، کسی نمانْد، مگر این که به دیوانگی یا جذام یا پیسی مبتلا شد و این مرض ها، در نسل او به ارث مانْد.(3)

ص:781


1- (1) . العقد الفرید: ج 3 ص 382، المحاسن و المساوئ: ص 55، جواهر المطالب: ج 2 ص 278.
2- (2) . مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 85، کنز العمّال: ج 12 ص 99 ح 34171؛ بحار الأنوار: ج 23 ص 116 ح 31.
3- (3) . کامل الزیارات: ص 132 ح 149، بحار الأنوار: ج 44 ص 236 ح 27.

همچنین قاضی نعمان، بر پایۀ گزارش های متعدّد آورده است:

کسی از قاتلان حسین علیه السلام، از قتل، رهایی نیافت و با ریشه کردن دردی در بدنش مُرد.(1)

در گزارش ابن حجر نیز می خوانیم:

عدّه ای در این باره، گفتگو می کردند که هیچ کس از کمک کنندگان به قتل حسین علیه السلام نبود، مگر این که پیش از مرگش گرفتار بلایی شد.(2)

همچنین می گوید:

از قاتلان حسین علیه السلام کسی نمانْد، مگر این که در همین دنیا، پس از مدّت اندکی، عقوبت شد؛ به کشته شدن یا کور شدن یا روسیاه شدن و یا از دست دادن حکومت.(3)

ابن کثیر نیز تصریح می کند که بیشتر گزارش هایی که بر سرنوشت شوم فاجعه آفرینان کربلا دلالت دارند، صحیح اند:

اخباری که دربارۀ گرفتار شدن قاتلان حسین علیه السلام روایت شده، بیشترشان درست اند؛ چه این که کمتر کسی از آنها که در کشتن او شرکت کردند، از آسیب و درد در همین دنیا، در امان مانْدند، و از دنیا نرفتند، مگر این که به بیماری مبتلا شدند، و بیشتر آنها دیوانه شدند.(4)

3. کشته شدن بسیاری از آنان در قیام مختار

بسیاری از کسانی که در فاجعۀ کربلا نقش داشتند، در قیام مختار، دستگیر و اعدام شدند.

یعقوبی، در این باره می نویسد:

مختار، قاتلان حسین علیه السلام را تعقیب کرد و جمع فراوانی از آنها را کُشت، به گونه ای که کم تر کسی از آنها زنده ماند.(5)

بر پایۀ گزارشی که در بحار الأنوار آمده است، مختار در طول هجده ماه حکومت خود بر کوفه، هجده هزار تن از کسانی را که در به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانش شرکت کرده بودند، کُشت؛(6) لیکن این گزارش، بسیار اغراق آمیز است. همچنین گزارش هایی که در

ص:782


1- (1) . شرح الأخبار: ج 3 ص 169 ح 1114.
2- (2) . الصواعق المحرقة: ص 195، تاریخ دمشق: ج 14 ص 232.
3- (3) . الصواعق المحرقة: ص 195، تذکرة الخواصّ: ص 280.
4- (4) . البدایة و النهایة: ج 8 ص 201.
5- (5) . تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 259.
6- (6) . بحار الأنوار: ج 45 ص 386.

چگونگی کیفرِ شماری از مجرمان توسّط مختار در برخی از منابع تاریخی آمده اند و بیانگر کارهایی (مانند: مُثله کردن و در روغن جوشان انداختن) هستند که در اسلام، ممنوع اند، مبالغه آمیزند و احتمالاً به وسیلۀ دشمنان مختار، برای مخدوش جلوه دادن قیام او ساخته شده اند و یا توسّط هوادارانش، جهت ایجاد هراس و وحشت در دل دشمنان او.

4. سلطۀ حَجّاج بن یوسف

در فاجعۀ کربلا، نه تنها کسانی که به طور مستقیم در آن نقش داشتند، کیفر طبیعیِ کردار زشت خود را پیش از مجازات آخرت، در دنیا دیدند؛ بلکه کسانی که با یاری نرساندن به امام حسین علیه السلام به طور غیر مستقیم در این فاجعه اثرگذار بودند، نیز به گونه ای گرفتار عقوبت های دنیوی شدند.

برخی از آنها توبه کردند و «نهضت توّابین» را پدید آوردند و در این راه، کشته شدند و شمار دیگری، گرفتار حکومت مستبدّ حَجّاج بن یوسف گردیدند؛ همان حکومتی که امام علی علیه السلام آن را برای مردمی که از یاری کردن ایشان امتناع می کردند، پیشگویی کرده بود. در نهج البلاغه آمده که امام علیه السلام خطاب به آنها فرمود:

أما وَ اللّهِ لَیُسَلَّطَنَّ عَلَیکُم غُلامُ ثَقیفٍ الذَّیّالُ المَیّالُ، یَأکُلُ خَضِرَتَکُم، وَ یُذیبُ شَحمَتَکُم، إیهٍ أبا وَذحَةَ.(1)

به خداوند سوگند که جوانی ثَقَفی (حَجّاج) بر شما تسلّط خواهد یافت؛ متکبّر و منحرفی که سبزه های (دارایی های) شما را می خورد، و پیه هایتان را آب می کند! بس کن، ابو وَذحه.(2)

آری! مردمی که از یاری رساندن به کسانی چون امام علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام امتناع ورزند، سزاوار سلطه یافتن حَجّاج بن یوسف بر خویش اند.

در سال 75 هجری، یعنی چهارده سال پس از فاجعۀ کربلا، این پیشگویی امام علی علیه السلام تحقّق یافت. حَجّاج، در طول حکومتش، صد و بیست هزار نفر را کُشت(3) و هشتاد هزار نفر را - که سی

ص:783


1- (1) . نهج البلاغة: خطبۀ 116. نیز، ر. ک: دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج 6 ص 555 (بخش هفتم/فصل دوم/هشدار دادن در بارۀ سلطۀ غلام ثقفی).
2- (2) . وَذحَه: جُعَل؛ سِرگینْچرخان. ابو وَذحه، کُنیه ای است که بعدها، حَجّاج، به آن، شهرت یافت و اشاره است به داستان حَجّاج و وَذْحه که روزی، وی نشسته بود و وذحه ای با زحمت، پِشکِلی را می غلتانْد و به جانب او می آمد. حَجّاج گفت: این، سوسکی از سوسک های شیطان است (شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج 7 ص 279).
3- (3) . سنن الترمذی: ج 4 ص 499 ح 2220، تهذیب التهذیب: ج 1 ص 510، تاریخ الطبری: ج 6 ص 382، تاریخ دمشق: ج 12 ص 184؛ العمدة: ص 469 ح 987.

هزار نفر از آنها زن بودند - به زندان انداخت.(1)

5. سخت ترین کیفرها در آخرت

احادیث مربوط به شدّت کیفر (مجازاتِ) قاتلان امام حسین علیه السلام و یاران ایشان، بسیارند که در این جا تنها به ذکر نمونه هایی بسنده می کنیم:

شیخ صدوق از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود:

إنَّ فِی النّارِ مَنزِلَةً لَم یَکُن یَستَحِقُّها أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّابِقَتلِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِما - وَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام.(2)

در جهنّم، جایگاهی است که بر هیچ کس روا نخواهد بود، جز با کشتن حسین بن علی - درود خدا بر آن دو - و یحیی بن زکریا علیه السلام.

همچنین از امام زین العابدین علیه السلام ضمن روایتی مفصّل در تبیین فضیلت کربلا و زیارت امام حسین علیه السلام آمده است که خداوند متعال می فرماید:

وَ عِزَّتی وَ جَلالی، لَاُعَذِّبَنَّ مَن وَتَرَ رَسولی وَصَفِیّی، وَ انتَهَکَ حُرمَتَهُ، وَ قَتَلَ عِترَتَهُ، وَ نَبَذَ عَهدَهُ، وَ ظَلَمَ أهلَ بَیتِهِ، عَذاباً لا اعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ العالَمینَ!(3)

به عزّت و جلالم سوگند که هر کس به فرستاده و برگزیده ام ستم ورزد و حرمتش را بشکند و خاندانش را بکُشد و پیمانش را نادیده بگیرد و به خانواده اش ستم روا دارد، او را عذابی می کنم که احَدی از جهانیان را چنان عذابی نکرده باشم.

ابن عساکر نیز از جابر بن عبد اللّه نقل می کند که وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قاتل امام حسین علیه السلام را لعنت کرد و وی در بارۀ قاتل ایشان پرسید، پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود:

رَجُلٌ مِن امَّتی یُبغِضُ عِترَتی، لا تَنالُهُ شَفاعَتی، کَأَنَّ بِنَفسِهِ بَینَ أطباقِ النّیرانِ یَرسبُ تارَةً وَیَطفو اخری، وَ إنَّ جَوفَهُ لَیقولُ: غقّ غقّ.(4)

کسی از امّت من که با خاندانم دشمنی ورزد، از شفاعت من برخوردار نخواهد شد، گویی اوست که میان طبقات آتش، بالا و پایین می رود و از درونش، صدای غُلغل جوشیدن می آید.

ص:784


1- (1) . تاریخ دمشق: ج 12 ص 185، تاریخ الإسلام: ج 6 ص 323، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 5 ص 2045، البدایة و النهایة: ج 9 ص 136.
2- (2) . ثواب الأعمال: ص 257 ح 2، کامل الزیارات: ص 162 ح 202، بحار الأنوار: ج 44 ص 301 ح 9.
3- (3) . کامل الزیارات: ص 264.
4- (4) . تاریخ دمشق: ج 14 ص 224 ح 3544، تاریخ بغداد: ج 3 ص 290.

بخش هشتم: عزاداری و گریه برای امام حسین (علیه السلام)

اشاره

ص:785

فصل یکم: سوگواری

1/1 تشویق به سوگواری برای امام حسین (علیه السلام)

1922. فضل زیارة الحسین علیه السلام - به نقل از ابو حمزه، از امام باقر علیه السلام، پس از آن که آیۀ «ما فرستادگانمان را و کسانی را که ایمان آورده اند، در زندگی دنیا و روزی که شاهدان بر می خیزند، یاری می کنیم»(1) را تلاوت فرمود -: حسین بن علی علیه السلام از آنهاست. به خدا سوگند، گریۀ شما بر حسین علیه السلام و بازگوییِ ماجرایی که بر ایشان گذشت، و زیارت قبر ایشان، پیروزی ای برای شما در دنیاست. پس مژده بر شما که با او، در کنار پیامبر خدا علیه السلام خواهید بود!(2)

1923. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن حمّاد بصری -: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «در نزد شما (یا فرمود: در نزدیکی شما)، فضیلتی است که همانند آن را به هیچ کس نداده اند و گمان نمی کنم تمام حقیقتِ آن را بشناسید و آن را پاس بدارید و برای آن، اقدامی کنید. آن فضیلت، صاحبان ویژه ای دارد که به آن اختصاص یافته اند، بدون حرکت و بدون [صَرف] نیرویی از سوی آنها، و این از جانب خدا به آنان داده شده است. خوش بختی و رحمت و رأفت و پیشکشی است که خدا برایشان در نظر گرفته است».

گفتم: فدایت گردم! این چیست که آن را تعریف می کنی، ولی نامش را نمی بری؟

فرمود: «زیارت جدّم حسین بن علی علیه السلام، که در سرزمینی بیگانه، غریب افتاده است. هر که او را زیارت کند، برایش می گِرید و هر که زیارتش نکند، برایش اندوهگین می شود و هر که در محضرش نباشد، برایش می سوزد و هر که به قبر پسرش در پایین پایش نظر بیندازد، رحمش می آید...».

آن گاه فرمود: «به من خبر رسیده که گروهی، از اطراف کوفه و کسانی از غیر آن، کنار قبر

ص:786


1- (1) . غافر: آیۀ 51.
2- (2) . - أنَّهُ لَمّا تَلا هذِهِ الآیَةَ: «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ». قالَ -: الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِنهُم، ووَاللّهِ، إنَّ بُکاکُم عَلَیهِ، وحَدیثَکُم بِما جَری عَلَیهِ، وزِیارَتَکُم قَبرَهُ، نُصرَةٌ لَکُم فِی الدُّنیا، فَأَبشِروا فَإِنَّکُم مَعَهُ فی جِوارِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (فضل زیارة الحسین علیه السلام: ص 48 ح 25).

ایشان می آیند و نیز زنانی که شیون سر می دهند، و این، در نیمۀ شعبان است. پس در میان آنان، قاری ای قرآن می خواند و قصّه گویی، ماجرای کربلا را می گوید و عدّه ای، ناله سر می دهند، و برخی مرثیه سرایی می کنند».

به ایشان گفتم: فدایت گردم! آری. برخی از چیزهایی که گفتی، شاهد بوده ام.

فرمود: «ستایش، خدایی راست که در میان مردم، کسانی را قرار داد که به سوی ما می آیند و ما را می ستایند و برایمان مرثیه سرایی می کنند، و نیز کسانی را از خویشان ما و غیر خویشان ما قرار داد که به دشمنان ما طعنه می زنند و آنان را باطل می دانند و کارشان را زشت می شمارند!».(1)

1924. الکافی - به نقل از معاویة بن وَهْب -: از امام صادق علیه السلام اجازۀ ورود خواستم. به من گفته شد: وارد شو.

من وارد شدم و دیدم که ایشان در حال نماز گزاردن در جایگاه نمازش در خانه اش است.

نشستم تا نمازش را به پایان رساند. شنیدم که با پروردگارش چنین راز و نیاز می گفت: «ای آن که ما را بر کرامت و وصایت، مخصوص گردانیدی و به ما وعدۀ شفاعت دادی و علمِ گذشته و آینده را به ما عطا فرمودی و دل های مردم را به سوی ما، متمایل نمودی! مرا بیامرز، و نیز برادرانم و زائران قبر ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را که مالشان را هزینه کرده اند، و تنشان را به حرکت در آورده اند، به جهت علاقه مندی به احسان ما و امید به آنچه در صِلۀ ما نزد توست، و شادمانی ای که به پیامبرت - که درودهای تو بر او و خاندانش باد - دادند، و به جهت پاسخ گفتن به فرمان ما و نیز غیظی که به دشمنانمان وارد کردند و با آن، طالب خشنودی تو بودند.

پس، از جانب ما رضوان را به آنان پاداش ده و در شب و روز، آنان را محافظت فرما و برای

ص:787


1- (1) . قالَ لی: إنَّ عِندَکُم - أو قالَ: فی قُربِکُم - لَفَضیلَةً ما اوتِیَ أحَدٌ مِثلَها، وما أحسَبُکُم تَعرِفونَها کُنهَ مَعرِفَتِها، ولا تُحافِظونَ عَلَیها ولا عَلَی القِیامِ بِها، وأنَّ لَها لَأَهلاً خاصَّةً قَد سُمّوا لَها، واُعطوها بِلا حَولٍ مِنهُم ولا قُوَّةٍ، إلّاما کانَ مِن صُنعِ اللّهِ لَهُم، وسَعادَةٍ حَباهُمُ اللّهُ بِها، ورَحمَةٍ ورَأفَةٍ وتَقَدُّمٍ. قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ، وما هذَا الَّذی وَصَفتَ ولَم تُسَمِّهِ؟ قالَ: زِیارَةُ جَدِّیَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام، فَإِنَّهُ غَریبٌ بِأَرضِ غُربَةٍ، یَبکیهِ مَن زارَهُ، ویَحزَنُ لَهُ مَن لَم یَزُرهُ، ویَحتَرِقُ لَهُ مَن لَم یَشهَدهُ، ویَرحَمُهُ مَن نَظَرَ إلی قَبرِ ابنِهِ عِندَ رِجلِهِ... ثُمَّ قالَ: بَلَغَنی أنَّ قَوماً یَأتونَهُ مِن نَواحِی الکوفَةِ وناساً مِن غَیرِهِم، ونِساءً یَندُبنَهُ، وذلِکَ فِی النِّصفِ مِن شَعبانَ، فَمِن بَینِ قارِئٍ یَقرَأُ، وقاصٍّ یَقُصُّ، ونادِبٍ یَندُبُ، وقائِلٍ یَقولُ المَراثِیَ، فَقُلتُ لَهُ: نَعَم، جُعِلتُ فِداکَ، قَد شَهِدتُ بَعضَ ما تَصِفُ. فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی جَعَلَ فِی النّاسِ مَن یَفِدُ إلَینا ویَمدَحُنا ویَرثی لَنا، وجَعَلَ عَدُوَّنا مَن یَطعُنُ عَلَیهِم مِن قَرابَتِنا، وغَیرِهِم یَهدُرونَهُم ویُقَبِّحونَ ما یَصنَعونَ (کامل الزیارات: ص 537 ح 829، بحار الأنوار: ج 101 ص 74 ح 21).

خاندان و فرزندانی که بر جا گذاشته اند، بهترین جانشین باش، و همراهی شان کن و از شرّ هر زورگوی کینه جو و هر آفریدۀ ناتوان و توانمندت، و از شرّ شیطان های انس و جن، کفایتشان نما و به آنان در دوری از کاشانه شان، به خاطر آن که ما را بر فرزندان و خانواده و خویشانشان ترجیح داده اند، بیشتر از آنچه از تو خواسته اند، عطا کن.

خداوندا! دشمنان ما، حرکت آنان را [برای زیارت ما] بر ایشان عیب شمردند؛ ولی این، آنها را از آمدن به سوی ما، باز نداشت و باز هم به خاطر مخالفت با مخالفان ما [به سوی ما آمدند]. پس بر آن چهره هایی که خورشید، دگرگونشان کرد، رحم آور و بر آن گونه هایی که به سوی قبر ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام در رفت و آمدند، رحم کن و بر آن چشم هایی که اشکشان از سرِ دلسوزی بر ما روان شده، رحم کن و بر آن دل هایی که برای ما بی تاب شده و سوخته اند، رحم نما و بر شیون هایی که برای ما بلند گردیده اند، رحم آور.

خداوندا! این جان ها و این بدن ها را به تو می سپارم تا آنان را در روز تشنگی، در کنار حوض [کوثر] در یابیم».

او همچنان در حال سجده بود و این دعا را زمزمه می کرد.(1)

1925. ثواب الأعمال - به نقل از محمّد بن سِنان، از برخی راویان شیعه، از امام صادق علیه السلام -: پیامبر خدا علیه السلام فرمود: «وقتی روز قیامت می شود، خیمه ای از نور برای فاطمه بر پا می گردد و حسین، سر [بُریدۀ] خود را پیشاپیشِ دست او می آورد و وقتی فاطمه آن را می بیند، ناله ای بلند، سر می دهد و کسی از

ص:788


1- (1) . استَأذَنتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَقیلَ لی: ادخُل، فَدَخَلتُ فَوَجَدتُهُ فی مُصَلّاهُ فی بَیتِهِ، فَجَلَستُ حَتّی قَضی صَلاتَهُ، فَسَمِعتُهُ وهُوَ یُناجی رَبَّهُ ویَقولُ: یا مَن خَصَّنا بِالکَرامَةِ، وخَصَّنا بِالوَصِیَّةِ، ووَعَدَنَا الشَّفاعَةَ، وأعطانا عِلمَ ما مَضی وما بَقِیَ، وجَعَلَ أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوی إلَینا، اغفِر لی ولِإِخوانی ولِزُوّارِ قَبرِ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام، الَّذینَ أنفَقوا أموالَهُم، وأشخَصوا أبدانَهُم رَغبَةً فی بِرِّنا، ورَجاءً لِما عِندَکَ فی صِلَتِنا، وسُروراً أدخَلوهُ عَلی نَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وآلِهِ، وإجابَةً مِنهُم لِأَمرِنا، وغَیظاً أدخَلوهُ عَلی عَدُوِّنا، أرادوا بِذلِکَ رِضاکَ، فَکافِهِم عَنّا بِالرِّضوانِ، وَاکلَأهُم بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ، وَاخلُف عَلی أهالیهِم وأولادِهِمُ الَّذینَ خُلِّفوا بِأَحسَنِ الخَلَفِ، وَاصحَبهُم وَاکفِهِم شَرَّ کُلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ، وکُلِّ ضَعیفٍ مِن خَلقِکَ أو شَدیدٍ، وشَرَّ شَیاطینِ الإِنسِ وَالجِنِّ، وأعطِهِم أفضَلَ ما أمَّلوا مِنکَ فی غُربَتِهِم عَن أوطانِهِم، وما آثَرونا بِهِ عَلی أبنائِهِم وأهالیهِم وقَراباتِهِم. اللّهُمَّ إنَّ أعداءَنا عابوا عَلَیهِم خُروجَهُم، فَلَم یَنهَهُم ذلِکَ عَنِ الشُّخوصِ إلَینا، وخِلافاً مِنهُم عَلی مَن خالَفَنا، فَارحَم تِلکَ الوُجوهَ الَّتی قَد غَیَّرَتهَا الشَّمسُ، وَارحَم تِلکَ الخُدودَ الَّتی تَقَلَّبَت عَلی حُفرَةِ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام، وَارحَم تِلکَ الأَعیُنَ الَّتی جَرَت دُموعُها رَحمَةً لَنا، وَارحَم تِلکَ القُلوبَ الَّتی جَزِعَت وَاحتَرَقَت لَنا، وَارحَمِ الصَّرخَةَ الَّتی کانَت لَنا، اللّهُمَّ إنّی أستَودِعُکَ تِلکَ الأَنفُسَ وتِلکَ الأَبدانَ حَتّی نُوافِیَهُم عَلَی الحَوضِ یَومَ العَطَشِ. فَما زالَ وهُوَ ساجِدٌ یَدعو بِهذَا الدُّعاءِ (الکافی: ج 4 ص 582 ح 11، ثواب الأعمال: ص 120 ح 44).

فرشتگان مقرّب و پیامبران مُرسَل و بندگان مؤمن نمی مانَد، مگر این که برای [ناراحتی] فاطمه می گِرید...».

خداوند، شیعیان ما را رحمت کند! به خدا سوگند، آنان، حقیقتاً مؤمن اند. به خدا سوگند، آنان در اندوه و حسرتی مدام، در عزای ما شرکت می کنند.(1)

2/1 سوگواری در دهۀ اوّل محرّم

1926. الأمالی، صدوق - به نقل از ابراهیم بن ابی محمود، از امام رضا علیه السلام -: محرّم، ماهی است که در دوران جاهلی، مردم، جنگ را در آن، تحریم می کردند؛ امّا ریختن خون ما را در آن، روا شمردند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و در خیمه و خرگاه ما، آتش بر افروختند و هر چه داشتیم، به غارت بردند و حرمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در حقّ ما رعایت نکردند.

روز حسین علیه السلام، پلک های ما را زخمی کرد و اشکمان را جاری ساخت و عزیز ما را ذلیل کرد و در سرزمین کَرْب (اندوه) و بلا (گرفتاری)، اندوه و گرفتاری برایمان به ارمغان آورد. پس تا روز قیامت، باید گریه کنندگان بر کسی مانند حسین علیه السلام بگِریند، که گریه، گناهان بزرگ را می ریزد.

پدرم - که درودهای خدا بر او باد - وقتی ماه محرّم می رسید، خندان دیده نمی شد و اندوه، بر او چیره می شد تا این ده روز به پایان برسد. وقتی روز دهم می رسید، آن روز، روز عزا و اندوه و گریه اش بود و می فرمود: «این، همان روزی است که حسین - که درودهای خدا بر او باد - در آن، کشته شد».(2)

ص:789


1- (1) . قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: إذا کانَ یَومُ القِیامَةِ نُصِبَ لِفاطِمَةَ علیها السلام قُبَّةٌ مِن نورٍ، وأقبَلَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسُهُ عَلی یَدِهِ، فَإِذا رَأَتهُ شَهِقَت شَهقَةً لا یَبقی فِی الجَمعِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِیٌّ مُرسَلٌ ولا عَبدٌ مُؤمِنٌ إلّابَکی لَها... ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: رَحِمَ اللّهُ شیعَتَنا، شیعَتُنا - وَاللّهِ - هُمُ المُؤمِنونَ، فَقَد - وَاللّهِ - شَرِکونا فِی المُصیبَةِ بِطولِ الحُزنِ وَالحَسرَةِ (ثواب الأعمال: ص 257 ح 3، الملهوف: ص 184).
2- (2) . إنَّ المُحَرَّمَ شَهرٌ کانَ أهلُ الجاهِلِیَّةِ یُحَرِّمونَ فیهِ القِتالَ، فَاستُحِلَّت فیهِ دِماؤُنا، وهُتِکَت فیهِ حُرمَتُنا، وسُبِیَ فیهِ ذَرارِیُّنا، ونِساؤُنا، واُضرِمَتِ النّیرانُ فی مَضارِبِنا، وَانتُهِبَ ما فیها مِن ثَقَلِنا، ولَم تُرعَ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حُرمَةٌ فی أمرِنا. إنَّ یَومَ الحُسَینِ علیه السلام أقرَحَ جُفونَنا، وأسبَلَ دُموعَنا، وأذَلَّ عَزیزَنا، بِأَرضِ کَربٍ وبَلاءٍ أورَثَتنَا الکَربَ وَالبَلاءَ، إلی یَومِ الاِنقِضاءِ، فَعَلی مِثلِ الحُسَینِ علیه السلام فَلیَبکِ الباکونَ، فَإِنَّ البُکاءَ یَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: کانَ أبی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا یُری ضاحِکاً، وکانَتِ الکَآبَةُ تَغلِبُ عَلَیهِ حَتّی یَمضِیَ مِنهُ عَشَرَةُ أیّامٍ، فَإِذا کانَ یَومُ العاشِرِ کانَ ذلِکَ الیَومُ یَومَ مُصیبَتِهِ وحُزنِهِ وبُکائِهِ، ویَقولُ: هُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ (الأمالی، صدوق: ص 190 ح 199، الإقبال: ج 3 ص 28).

1927. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به نقل از ریّان بن شَبیب -: در روز اوّل محرّم، بر امام رضا علیه السلام وارد شدم.

فرمود: «ای پسر شَبیب! آیا روزه ای؟».

گفتم: نه.

فرمود: «این، همان روزی است که در آن، زکریّا علیه السلام، پروردگارش عز و جل را خواند و گفت:

«پروردگارا! از جانب خود، نسلی پاک به من عطا کن، که تو همانا شنوای دعایی»(1).

خداوند، دعایش را به اجابت رسانْد و به فرشتگان، دستور داد که به زکریّا علیه السلام ندا در دهند، «در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود: خداوند، تو را به یحیی مژده می دهد!»(2).

پس هر کس امروز را روزه بگیرد و آن گاه، خداوند عز و جل را بخواند، خدا، دعای او را اجابت می کند، همان گونه که برای زکریّا علیه السلام اجابت کرد».

آن گاه فرمود: «ای پسر شَبیب! محرّم، ماهی است که مردم دوران جاهلی، ستم و جنگ را در آن تحریم می کردند؛ امّا این امّت، حرمت آن را نشناختند و حرمت پیامبرش را نگه نداشتند. در این ماه، فرزندان او را کشتند و زنانش را به اسارت گرفتند و بار و بنه اش را غارت کردند. خداوند، هرگز آنان را نیامرزد!

ای پسر شَبیب! اگر برای چیزی گریه می کنی، برای حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کن.

او، همانند قوچ، سر بُریده شد و هجده مرد از خانواده اش همراه او کشته شدند و همانندی در زمین نداشتند. آسمان های هفتگانه و زمین ها، برای کشته شدنش گریستند و چهار هزار فرشته برای یاری اش به زمین فرود آمدند؛ امّا به آنان اجازه داده نشد. آنان در کنار قبر حسین علیه السلام، آشفته و پریشان حال، به سر می بَرند تا قائم علیه السلام برخیزد. آنان از یاران او خواهند بود و شعارشان این است: «یا لثارات الحسین؛ ای خونخواهان حسین!».

ای پسر شَبیب! پدرم، از پدرش، از جدّش [امام باقر علیه السلام] برایم نقل کرد که وقتی جدّم حسین - که درودهای خدا بر او باد - کشته شد، آسمان، خون گریست و خاک، سرخ شد.

ای پسر شَبیب! اگر برای حسین علیه السلام، چنان گریه کنی که اشک هایت بر گونه ات جاری شوند، خداوند، همۀ گناهانت را از کوچک و بزرگ، و کم و زیاد، می آمرزد».

ای پسر شَبیب! اگر خوش حال می شوی که خدای عز و جل را ملاقات کنی و گناهی نداشته باشی، حسین علیه السلام را زیارت کن.

ص:790


1- (1) . آل عمران: آیۀ 38.
2- (2) . آل عمران: آیۀ 39.

ای پسر شَبیب! اگر خوش حال می شوی که در غرفه های ساخته شده در بهشت، با پیامبر صلی الله علیه و آله ساکن باشی، قاتلان حسین علیه السلام را لعن کن.

ای پسر شَبیب! اگر خوش حال می شوی که ثوابی همانند شهیدشدگان با حسین بن علی علیه السلام داشته باشی، هر وقت یاد حسین علیه السلام افتادی، بگو: "ای کاش با آنها می بودم و به رستگاری بزرگی، نایل می شدم!".

ای پسر شَبیب! اگر خوش حال می شوی که با ما در درجه های عالی بهشت باشی، برای اندوه ما، اندوهگین باش و برای خوش حالی ما، خوش حال باش و همواره، ولایت ما را داشته باش.

پس اگر مردی سنگی را [هم] دوست داشته باشد، خدای عز و جل او را در قیامت، با آن، محشور می کند».(1)

ص:791


1- (1) . دَخَلتُ عَلَی الرِّضا علیه السلام فی أوَّلِ یَومٍ مِنَ المُحَرَّمِ. فَقالَ: یَابنَ شَبیبٍ، أصائِمٌ أنتَ؟ قُلتُ: لا، فَقالَ: إنَّ هذَا الیَومَ هُوَ الیَومُ الَّذی دَعا فیهِ زَکَرِیّا علیه السلام رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ، فَقالَ: «رَبِّ هَبْ لِی مِن لَّدُنکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ»، فَاستَجابَ اللّهُ لَهُ، و أمَرَ المَلائِکَةَ، فَنادَت زَکَرِیّا «وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَی»، فَمَن صامَ هذَا الیَومَ، ثُمَّ دَعَا اللّهَ عَزَّ وجَلَّ، استَجابَ اللّهُ لَهُ کَمَا استَجابَ اللّهُ لِزَکَرِیّا. ثُمَّ قالَ: یَابنَ شَبیبٍ! إنَّ المُحَرَّمَ هُوَ الشَّهرُ الَّذی کانَ أهلُ الجاهِلِیَّةِ یُحَرِّمونَ فیهِ الظُّلمَ وَالقِتالَ لِحُرمَتِهِ، فَما عَرَفَت هذِهِ الاُمَّةُ حُرمَةَ شَهرِها، ولا حُرمَةَ نَبِیِّها، لَقَد قَتَلوا فی هذَا الشَّهرِ ذُرِّیَّتَهُ، وسَبَوا نِساءَهُ، وَانتَهَبوا ثَقَلَهُ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَهُم ذلِکَ أبَداً. یَابنَ شَبیبٍ! إن کُنتَ باکِیاً لِشَیءٍ فَابکِ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَما یُذبَحُ الکَبشُ، وقُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ما لَهُم فِی الأَرضِ شَبیهونَ، ولَقَد بَکَتِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرَضونَ لِقَتلِهِ، ولَقَد نَزَلَ إلَی الأَرضِ مِنَ المَلائِکَةِ أربَعَةُ آلافٍ لِنَصرِهِ، فَلَم یُؤذَن لَهُم، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ إلی أن یَقومَ القائِمُ علیه السلام، فَیَکونونَ مِن أنصارِهِ و شِعارُهُم: یا لَثاراتِ الحُسَینِ علیه السلام. یَابنَ شَبیبٍ! لَقَد حَدَّثَنی أبی عَن أبیهِ عَن جَدِّهِ علیهم السلام، أنَّهُ لَمّا قُتِلَ جَدِّیَ الحُسَینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ أمطَرَتِ السَّماءُ دَماً و تُراباً أحمَرَ. یَابنَ شَبیبٍ! إن بَکَیتَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام حَتّی تَصیرَ دُموعُکَ عَلی خَدَّیکَ، غَفَرَ اللّهُ لَکَ کُلَّ ذَنبٍ أذنَبتَهُ، صَغیراً کانَ أو کَبیراً، وقَلیلاً کانَ أو کَثیراً. یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن تَلقَی اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ولا ذَنبَ عَلَیکَ فَزُرِ الحُسَینَ علیه السلام. یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن تَسکُنَ الغُرَفَ المَبنِیَّةَ فِی الجَنَّةِ مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَالعَن قَتَلَةَ الحُسَینِ علیه السلام. یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن یَکونَ لَکَ مِنَ الثَّوابِ مِثلُ ما لِمَنِ استُشهِدَ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَقُل مَتی ذَکَرتَهُ: یا لَیتَنی کُنتُ مَعَهُم فَأَفوزَ فَوزاً عَظیماً. یَابنَ شَبیبٍ! إن سَرَّکَ أن تَکونَ مَعَنا فِی الدَّرَجاتِ العُلی مِنَ الجِنانِ فَاحزَن لِحُزنِنا، وَافرَح لِفَرَحِنا، وعَلَیکَ بِوِلایَتِنا، فَلَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللّهُ عز و جل مَعَهُ یَومَ القِیامَةِ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 299 ح 58، الأمالی، صدوق: ص 192 ح 202).

1928. الإقبال: می گویم: ای بسا کسی چنین بگوید که: چه خوب است اندوهی را که از اوّل دهۀ محرّم و قبل از زمان کشته شدن امام علیه السلام روا می دارند، پس از روز عاشورا و به منظور تجدید خاطرۀ شهادت امام علیه السلام نیز داشته باشند.

پس می گویم: اوّلِ دهه، اندوه به خاطر نگرانی از وضعیتی است که برای او ایجاد شده است؛ ولی وقتی کشته شد - که درودهای خدا بر او و خاندانش باد -، مشمول این سخن خدای متعال می شود: «و گمان مبر که کشته شدگان در راه خدا، مردگان اند؛ بلکه زندگان اند و در پیشگاه خدا، روزی داده می شوند و به آنچه خداوند از فضلش به آنها داده، خشنودند، و کسانی که پس از آنها هنوز به آنها نپیوسته اند، مژده می دهند که: بیمی بر آنان نیست و اندوهگین نمی شوند»(1)، و هنگامی که آنها به خوش بختی شهادت، خوش حال شدند، سهیم شدن در خوش حالی آنان پس از کشته شدنشان، لازم است تا با آنان به خوش بختی نایل شویم.(2)

3/1 سال اندوه

1929. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: سالی که حسین علیه السلام در آن کشته شد (یعنی سال 61 هجری)، «سال اندوه» نام گذاری شد.(3)

1930. التذکرة، قُرطُبی: اتّفاق نظر است که حسین علیه السلام در روز عاشورا، دهم محرّم سال 61 - که «سال اندوه» نامیده شده -، کشته شد.(4)

ص:792


1- (1) . آل عمران: آیۀ 169 و 170.
2- (2) . أقولُ: ولَعَلَّ قائِلاً یَقولُ: هَلّا کانَ الحُزنُ الَّذی یُعمِلونَهُ مِن أوَّلِ عَشرِ المُحَرَّمِ قَبلَ وُقوعِ القَتلِ، یُعمِلونَهُ بَعدَ یَومِ عاشوراءَ لِأَجلِ تَجَدُّدِ القَتلِ. فَأَقولُ: إنَّ أوَّلَ العَشرِ کانَ الحُزنُ خَوفاً مِمّا جَرَتِ الحالُ عَلَیهِ، فَلَمّا قُتِلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ وآلِهِ دَخَلَ تَحتَ قَولِ اللّهِ تَعالی: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا ءَ اتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»، فَلَمّا صاروا فَرِحینَ بِسَعادَةِ الشَّهادَةِ وَجَبَ المُشارَکَةُ لَهُم فِی السُّرورِ بَعدَ القَتلِ لِنَظفَرَ مَعَهُم بِالسَّعادَةِ (الإقبال: ج 3 ص 90، بحار الأنوار: ج 98 ص 344 ح 6).
3- (3) . إنَّ السَّنَةَ الَّتی قُتِلَ فیهَا الحُسَینُ علیه السلام، وهِیَ سَنَةُ إحدی وسِتّینَ، سُمِّیَت عامَ الحُزنِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 40).
4- (4) . اتَّفَقوا عَلی أنَّهُ قُتِلَ یَومَ عاشوراءَ، العاشِرَ مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدی وسِتّینَ؛ ویُسَمّی عامَ الحُزنِ (التذکرة، قرطبی: ج 2 ص 242).
4/1 نخستین برگزار کنندۀ سوگواری
4/1-1 سوگواری در کربلا
الف - مرثیه سرایی زینب علیها السلام بر جنازۀ برادر

1931. الملهوف: زنان را از خیمه ها بیرون آوردند و خیمه ها را آتش زدند. پس زنان، سوگوار و غارت زده و پابرهنه و گریان، بیرون آمدند و در حالی که به صورت اسیر، با خواریِ اسیری، حرکت می کردند، گفتند: «به حقّ خدا سوگند، ما را از کنار قتلگاه حسین ببرید!» و هنگامی که چشم زنان به کشتگان افتاد، شیون کردند و بر صورتشان زدند.

به خدا سوگند، زینب دختر علی علیه السلام را فراموش نمی کنم که حسین علیه السلام را صدا می کرد و اندوهناک و با دلی شکسته، فریاد می زد: «وا محمّدا! درودهای فرشتگان آسمان، بر تو باد! این، حسین است که آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصیبتا! دختران تو، اسیر شده اند. به خدا و به محمّدِ مصطفی و به علیِ مرتضی و به فاطمۀ زهرا و به حمزۀ سیّد الشهدا، شِکوه می کنم.

وا محمّدا! این، حسین است که در بیابان افتاده. باد صبا بر او می وزد و به دست زنازادگان، کشته شده است. چه غم جانکاهی و چه غصّه ای بر تو، ای ابا عبد اللّه! امروز، جدّم پیامبر خدا، از دنیا رفت. ای اصحاب محمّد! اینان، نسل مصطفایند که به اسیری برده می شوند».(1)

1932. مثیر الأحزان: زنان، از کنار جنازۀ حسین علیه السلام - در حالی که در خون، غوطه ور بود و از دوستانش دور افتاده بود - گذشتند. زینب علیها السلام، با ناله ای شکسته و دلی زخمی، کنار جنازۀ حسین علیه السلام صدا

ص:793


1- (1) . أخرَجُوا النِّساءَ مِنَ الخَیمَةِ، وأشعَلوا فیهَا النّارَ، فَخَرَجنَ حَواسِرَ، مُسَلَّباتٍ حافیاتٍ باکِیاتٍ، یَمشینَ سَبایا فی أسرِ الذِّلَّةِ، وقُلنَ: بِحَقِّ اللّهِ إلّاما مَرَرتُم بِنا عَلی مَصرَعِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلَی القَتلی صِحنَ وضَرَبنَ وُجوهَهُنَّ. قالَ [الرّاوی]: فَوَ اللّهِ، لا أنسی زَینَبَ ابنَةَ عَلِیٍّ علیه السلام وهِیَ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام وتُنادی بِصَوتٍ حَزینٍ، وقَلبٍ کَئیبٍ: وا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعٌ الأَعضاءِ، وا ثُکلاه! وبَناتُکَ سَبایا، إلَی اللّهِ المُشتَکی، وإلی محمّدٍ المُصطَفی، وإلی عَلِیٍّ المُرتَضی، وإلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وإلی حَمزَةَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ. وا مُحَمَّداه! وهذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، تَسفی عَلَیهِ ریحُ الصَّبا، قَتیلُ أولادِ البَغایا، وَاحُزناه! واکَرباه عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ! الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، یا أصحابَ مُحَمَّدٍ، هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا (الملهوف: ص 180، بحار الأنوار: ج 45 ص 58).

زد: «وا محمّدا! درود فرشتگانِ آسمان بر تو! این، حسینِ در خون غوطه ور و قطعه قطعه شده است و دخترانت، اسیرند. به خدا و به علیِ مرتضی و به فاطمۀ زهرا و به حمزه سیّد الشهدا، شِکوه می کنیم.

این، حسین است که در بیابان افتاده و باد صبا بر او می وزد و کشته شده به دست حرام زادگان است. چه اندوه جانکاهی! چه غصّه ای! امروز، جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در گذشت. ای اصحاب محمّد! اینان، فرزندان مصطفایند که به اسارت برده می شوند».

[این سخنان زینب علیها السلام] دل های پُر قساوت آنان را آب کرد و کوه های استوار را به لرزه در آورد.(1)

ب - مرثیه سرایی امّ کلثوم

1933. الأمالی، صدوق - به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام -: اسب حسین علیه السلام به [سمت ایشان] رفت تا این که یال و پیشانی اش را به خون حسین علیه السلام خون آلود کرد و پا بر زمین کوبید و شیهه سر داد. دختران پیامبر صلی الله علیه و آله، شیهۀ اسب را شنیدند و بیرون آمدند. ناگهان، اسبِ بی سوار را دیدند و فهمیدند که حسین علیه السلام کشته شده است.

امّ کلثوم، دختر حسین علیه السلام،(2) بیرون آمد، در حالی که دستش را بر روی سر گذاشته بود و صدا می زد: «وا محمّدا! این، حسین است که در بیابان افتاده و عمامه و رَدایش را برده اند».(3)

ر. ک: ص 291 (بخش پنجم/فصل نهم/بازگشت اسب بی سوار).

ج - مرثیه سرایی زنان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام عبور از کنار کشتگان

1934. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از حُمَید بن مسلم -: عمر بن سعد، فرمان کوچ به کوفه را داد

ص:794


1- (1) . مَرَرنَ عَلی جَسَدِ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ مُعَفَّرٌ بِدِمائِهِ، مَفقودٌ مِن أحِبّائِهِ، فَنَدَبَت عَلَیهِ زَینَبُ علیها السلام بِصَوتٍ مُشجٍ، وقَلبٍ مَقروحٍ: یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، وبَناتُکَ سَبایا، إلَی اللّهِ المُشتَکی، وإلی عَلِیٍّ المُرتَضی، وإلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وإلی حَمزَةَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ تَسفی عَلَیهِ الصَّبا، قَتیلُ أولادِ الأَدعِیاءِ، واحُزناه! واکَرباه! الیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ، یا أصحابَ مُحَمَّداه، هذا ذُرِّیَّةُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا، فَأَذابَتِ القُلوبَ القاسِیَةَ، وهَدَّتِ الجِبالَ الرّاسِیَةَ (مثیر الأحزان: ص 77).
2- (2) . در مصدر، چنین آمده؛ ولی درست، آن است که امّ کلثوم یا زینب، خواهر امام حسین علیه السلام است.
3- (3) . أقبَلَ فَرَسُ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِیَتَهُ بِدَمِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَ یَرکُضُ ویَصهِلُ، فَسَمِعَت بَناتُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله صَهیلَهُ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راکِبٍ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَیناً قَد قُتِلَ، وخَرَجَت امُّ کُلثومِ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام واضِعَةً یَدَها عَلی رَأسِها، تَندُبُ وتَقولُ: وا مُحَمَّداه! هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ (الأمالی، صدوق: ص 226 ح 239؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 37).

و دختران و خواهران حسین علیه السلام و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و فرزندانشان را حرکت دادند. هنگامی که آنها را از کنار جنازۀ حسین علیه السلام و یارانش عبور دادند، صدای شیونِ زنان، بلند شد و به صورتشان می زدند. زینب علیها السلام فریاد زد: «وا محمّدا! درود فرشتگانِ آسمان بر تو! این، حسین است که در بیابان افتاده و در خون، غوطه ور و خاک آلود و قطعه قطعه شده است. وا محمّدا! دخترانت در اردوگاه دشمن اسیرند و فرزندانت، کشته شده اند و باد بر آنها می وزد. این، پسر توست با سری از پشت بُریده. نه غایب است که به حضورش امید رود و نه زخمی است که درمان شود».

زینب علیها السلام همچنان همین حرف ها را می زد تا این که - به خدا سوگند - دوست و دشمن را گریاند، تا آن جا که دیدیم اشک سواران بر سُم اسبانشان جاری است.(1)

1935. تاریخ الطبری - به نقل از قُرّة بن قیس تمیمی -: وقتی زنان را از کنار جنازۀ حسین علیه السلام و خویشان و فرزندانش می گذراندند، دیدم که شیون سر دادند و به صورت هایشان زدند.(2)

د - سوگواری پس از بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از شام

1936. الملهوف: وقتی زنان و اعضای خانوادۀ امام حسین علیه السلام از شام، باز می گشتند و به عراق رسیدند، به راه نما گفتند: ما را از راه کربلا ببر.

آنان به قتلگاه حسین علیه السلام رسیدند و دیدند که جابر بن عبد اللّه انصاری - که رحمت خدا بر او باد - و گروهی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر علیه السلام برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام آمده بودند. هم زمان، حضور یافتند و شروع به گریه و اندوه و بر سر و صورت زدن کردند، و ماتمِ جگرخراشی بر پا کردند. زنانِ آن حوالی هم دور آنها جمع شدند و چند روزی به سوگواری

ص:795


1- (1) . أذَّنَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِالنّاسِ فِی الرَّحیلِ إلَی الکوفَةِ، وحَمَلَ بَناتِ الحُسَینِ علیه السلام وأخَواتِهِ وعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام وذَرارِیَّهُم، فَلَمّا مَرّوا بِجُثَّةِ الحُسَینِ وجُثَثِ أصحابِهِ علیهم السلام، صاحَتِ النِّساءُ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ، وصاحَت زَینَبُ [علیها السلام]: یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، مُزَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُعَفَّرٌ بِالتُّرابِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ فِی العَسکَرِ سَبایا، وذُرِّیَّتُکَ قَتلی تَسفی عَلَیهِمُ الصَّبا، هذَا ابنُکَ مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا، لا هُوَ غائِبٌ فَیُرجی، ولا جَریحٌ فَیُداوی. وما زالَت تَقولُ هذَا القَولَ حَتّی أبکَت - وَاللّهِ - کُلَّ صَدیقٍ وعَدُوٍّ، وحَتّی رَأَینا دُموعَ الخَیلِ تَنحَدِرُ عَلی حَوافِرِها (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 39).
2- (2) . نَظَرتُ إلی تِلکَ النِّسوَةِ لَمّا مَرَرنَ بِحُسَینٍ علیه السلام وأهلِهِ ووُلدِهِ، صِحنَ ولَطَمنَ وُجوهَهُنَّ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 456، البدایة و النهایة: ج 8 ص 193).

پرداختند.(1)

ه - مرثیه سرایی رَباب

1937. الأغانی - به نقل از عوانه -: وقتی امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، رَباب، دختر امرؤالقیس، مادر سَکینه دختر حسین علیه السلام، برای همسرش حسین علیه السلام، این مرثیه را سرود:

آن که نوری بود که از پرتو او، روشنایی گرفته می شد

در کربلا کشته شد؛ ولی دفن نشد.

ای پسر پیامبر! خداوند به تو از جانب ما پاداش نیکو دهد!

[در قیامت،] تو از خسارت [و کمبود] در روزی که ترازوها بر پا می شوند، دور داشته شده ای.

تو برای من کوهی سِتَبر بودی که به آن پناه می بردم

و تو با مهرورزی و دینداری با ما همراهی می کردی؛

همان کسی که برای یتیمان و نیازمندان، پناه بود

و بی نیاز می گرداند و هر مسکینی به او پناه می برد.

به خدا سوگند، با مردی از شما وصلت نمی کنم

تا این که در میان ماسه و گِل، پنهانم کنند.(2)

1938. تاریخ دمشق: رَباب، دختر امرؤ القیسِ... کَلْبی، زنی است که به مدّت یک سال در کنار قبر [شوهرش] حسین علیه السلام ماند و سرود:

تا یک سال می مانم و آن گاه با شما وداع می کنم

و هر که یک سال کامل بگِرید، عذرش [برای رفتنْ] پذیرفته است.

ص:796


1- (1) . لَمّا رَجَعَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام وعِیالُهُ مِنَ الشّامِ وبَلَغوا إلَی العِراقِ، قالوا لِلدَّلیلِ: مُرَّ بِنا عَلی طَریقِ کَربَلاءَ. فَوَصَلوا إلی مَوضِعِ المَصرَعِ، فَوَجَدوا جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیَّ رحمه الله وجَماعَةً مِن بَنی هاشِمٍ ورِجالاً مِن آلِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله قَد وَرَدوا لِزِیارَةِ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام، فَوافَوا فی وَقتٍ واحِدٍ، وتَلاقَوا بِالبُکاءِ وَالحُزنِ وَاللَّطمِ، وأقامُوا المَآتِمَ المُقرِحَةَ لِلأَکبادِ، وَاجتَمَعَت إلَیهِم نِساءُ ذلِکَ السَّوادِ، وأقاموا عَلی ذلِکَ أیّاماً (الملهوف: ص 225، بحار الأنوار: ج 45 ص 146).
2- (2) . رَثَتِ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَیسِ امُّ سُکَینَةَ بِنتِ الحُسَینِ علیه السلام، زَوجَهَا الحُسَینَ علیه السلام حینَ قُتِلَ، فَقالَت: إنَّ الَّذی کانَ نوراً یُستَضاءُ بِهِ بِکَربَلاءَ قَتیلٌ غَیرُ مَدفونِ سِبطَ النَّبِیِّ جَزاکَ اللّهُ صالِحَةً عَنّا وجُنِّبتَ خُسرانَ المَوازینِ قَد کُنتَ لی جَبَلاً صَعباً ألوذُ بِهِ وکُنتَ تَصحَبُنا بِالرُّحمِ وَالدّینِ مَن لِلیَتامی ومَن لِلسّائِلینَ ومَن یُغنی ویَأوی إلَیهِ کُلُّ مِسکینِ وَاللّهِ لا أبتَغی صِهراً بِصِهرِکُمُ حَتّی اغَیَّبَ بَینَ الرَّملِ وَالطّینِ (الأغانی: ج 16 ص 149، الجوهرة: ص 47).

... وقتی حسین علیه السلام از دنیا رفت، از رَباب، خواستگاری شد و بر آن، پافشاری شد. گفت: «غیر از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پدرشوهری انتخاب نمی کنم» و ازدواج نکرد. یک سال پس از آن زیست و زیر سایه نرفت تا بیمار شد و افسرده، از دنیا رفت.(1)

1939. الکامل فی التاریخ: همراه امام حسین علیه السلام، همسرش رَباب، دختر امرؤ القیس و مادر دخترش سَکینه بود که او را با کاروان اسیران به شام بردند. او به مدینه باز گشت و بزرگان قریش، از وی خواستگاری کردند. گفت: «من جز پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پدرشوهری بر نمی گزینم» و به مدّت یک سال ماند و زیر سقف خانه ای نرفت، تا این که بیمار شد و افسرده حال، از دنیا رفت.

گفته اند: به مدّت یک سال در کنار قبر حسین علیه السلام ماند و [سپس] به مدینه باز گشت و با حالی اندوهگین، در گذشت.(2)

1940. الکافی - به نقل از مَصقلۀ طَحّان -: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «وقتی حسین علیه السلام کشته شد، همسر کَلبی اش(3) برایش ماتم گرفت و گریست. [دیگر] زنان و خادمان نیز گریستند تا اشک هایشان خشکید. او (همسر امام حسین علیه السلام) در میان آنان، کنیزی را دید که می گریست و اشکش [هنوز] جاری بود. وی را خواست و به او گفت: تو چه کرده ای که از میان ما، فقط اشک تو جاری است [و خشک نشده است]؟

کنیز، پاسخ داد: من وقتی به رنج و زحمت می افتم [و اشکم می خشکد]، هَلیم می خورم.

او (همسر امام حسین علیه السلام) از آن پس، دستور داد تا هلیم درست کردند و خورد و نوشید و به آنان نیز خوراند و نوشانْد و گفت: می خواهیم بدین وسیله برای گریه بر حسین علیه السلام، نیرو بگیریم.

نیز به رَباب کَلبی، عطردان هایی(4) هدیه شد تا با آنها برای ماتم حسین علیه السلام کمک شود. رَباب،

ص:797


1- (1) . رَبابُ بِنتُ امرِئِ القَیسِ... الکَلبِیَّةُ، وهِیَ الَّتی أقامَت عَلی قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام حَولاً، ثُمَّ قالَت: إلَی الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَیکُما ومَن یَبکِ حَولاً کامِلاً فَقَدِ اعتَذَرَ ... ولَمّا تُوُفِّیَ الحُسَینُ علیه السلام خُطِبَتِ الرَّبابُ واُلِحَّ عَلَیها، فَقالَت: ما کُنتُ لِأَتَّخِذَ حَمواً بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَلَم تَزَوَّج، وعاشَت بَعدَهُ سَنَةً لَم یُظِلَّها سَقفُ بَیتٍ، حَتّی بُلِیَت وماتَت کَمَداً (تاریخ دمشق: ج 69 ص 120، البدایة و النهایة: ج 8 ص 210).
2- (2) . کانَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام امرَأَتُهُ الرَّبابُ بِنتُ امرِئِ القَیسِ، وهِیَ امُّ ابنَتِهِ سُکَینَةَ، وحُمِلَت إلَی الشّامِ فیمَن حُمِلَ مِن أهلِهِ، ثُمَّ عادَت إلَی المَدینَةِ، فَخَطَبَهَا الأَشرافُ مِن قُرَیشٍ. فَقالَت: ما کُنتُ لِأَتَّخِذَ حَمواً بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وبَقِیَت بَعدَهُ سَنَةً لَم یُظِلَّها سَقفُ بَیتٍ، حَتّی بُلِیَت وماتَت کَمَداً. وقیلَ: إنَّها أقامَت عَلی قَبرِهِ سَنَةً، وعادَت إلَی المَدینَةِ، فَماتَت أسَفاً عَلَیهِ (الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 579، جواهر المطالب: ج 2 ص 295).
3- (3) . رَباب، دختر امرؤالقیْس بن عدی.
4- (4) . واژۀ «جُؤَن» در متن عربی، به معنای عطردان است (ر. ک: الوافی: ج 3 ص 761، مرآة العقول: ج 5 ص 373).

وقتی عطردان ها را دید، پرسید: اینها چیست؟

گفتند: هدیه ای است که فلانی داده تا تو برای ماتم حسین علیه السلام، توان پیدا کنی.

گفت: ما که در عروسی نیستیم! با اینها، چه کنیم؟

آن گاه دستور داد که آنها را از خانه بیرون بردند؛ امّا هنگامی که از خانه بیرون برده شدند، دیگر بوی خوشی از آنها احساس نشد، گویی میان آسمان و زمین، به پرواز در آمدند، و پس از بیرون شدنشان از خانه، اثری از آنها دیده نشد.(1)

ر. ک: ج 1 ص 146 (بخش دوم/فصل پنجم/رَباب).

4/1-2 سوگواری در کوفه
الف - گریۀ کوفیان، هنگام ورود اهل بیت امام علیه السلام به کوفه

1941. الأمالی، مفید - به نقل از حَذلَم بن سُتَیر -: در سال 61 [هجری] وارد کوفه شدم، زمانی که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام با زنان از کربلا باز می گشت و با آنان، سپاهیانی بودند که آنها را در محاصره داشتند. مردم برای تماشای آنها بیرون آمدند و وقتی آنان را با شترانی بی جهاز آوردند، زنان کوفه، گریه و زاری می کردند(2).(3)

ص:798


1- (1) . سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام أقامَتِ امرَأَتُهُ الکَلبِیَّةُ عَلَیهِ مَأتَماً، وبَکَت وبَکَینَ النِّساءُ وَالخَدَمُ حَتّی جَفَّت دُموعُهُنَّ وذَهَبَت، فَبَینا هِیَ کذلِکَ إذا رَأَت جارِیَةٌ مِن جَواریها تَبکی ودُموعُها تَسیلُ، فَدَعَتها، فَقالَت لَها: ما لَکِ أنتِ مِن بَینِنا تَسیلُ دُموعُکِ؟ قالَت: إنّی لَمّا أصابَنِی الجَهدُ شَرِبتُ شَربَةَ سَویقٍ. قالَ: فَأَمَرَت بِالطَّعامِ وَالأَسوِقَةِ، فَأَکَلَت وشَرِبَت، وأطعَمَت وسَقَت، وقالَت: إنَّما نُریدُ بِذلِکَ أن نَتَقَوّی عَلَی البُکاءِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام. قالَ: واُهدِیَ إلَی الکَلبِیَّةِ جُؤَناً لِتَستَعینَ بِها عَلی مَأتَمِ الحُسَینِ علیه السلام. فَلَمّا رَأَتِ الجُؤَنَ قالَت: ما هذِهِ؟ قالوا: هَدِیَّةٌ أهداها فُلانٌ لِتَستَعینی عَلی مَأتَمِ الحُسَینِ علیه السلام. فَقالَت: لَسنا فی عُرسٍ فَما نَصنَعُ بِها؟ ثُمَّ أمَرَت بِهِنَّ، فَاُخرِجنَ مِنَ الدّارِ، فَلَمّا اخرِجنَ مِنَ الدّارِ لَم یُحَسَّ لَها حِسٌّ، کَأَنَّما طِرنَ بَینَ السَّماءِ وَالأَرضِ، ولَم یُرَ لَهُنَّ بِها بَعدُ خُروجِهِنَّ مِنَ الدّارِ أثَرٌ (الکافی: ج 1 ص 466 ح 9، الثاقب فی المناقب: ص 334 ح 275).
2- (2) . در الاحتجاج (ج 2 ص 109 ح 170)، از حذیم بن شریک اسدی نقل شده است که در آن به جای «زنان کوفه می گریستند...»، آمده: «زنان کوفه می گریستند و گریبان چاک می کردند و مردان هم با آنان می گریستند». در بلاغات النساء نیز از حذام اسدی نقل شده و در آن به جای این عبارات، آمده است: «زنان کوفه در آن رور، به خود، سیلی می زدند و گریبان چاک می کردند».
3- (3) . قَدِمتُ الکوفَةَ فِی المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدی وسِتّینَ، عِندَ مُنصَرَفِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهما السلام بِالنِّسوَةِ مِن کَربَلاءَ ومَعَهُمُ الأَجنادُ ū مُحیطونَ بِهِم، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَیهِم، فَلَمّا اقبِلَ بِهِم عَلَی الجِمالِ بِغَیرِ وِطاءٍ، جَعَلَ نِساءُ الکوفَةِ یَبکینَ ویَنتَدِبنَ (الأمالی، مفید: ص 321 ح 8؛ بلاغات النساء: ص 39).

1942. مطالب السؤول: آن گاه، آن گروه، حرم [حسین علیه السلام] را همانند اسیران، راه انداختند تا وارد کوفه شدند.

مردم، بیرون آمدند و تماشا می کردند و می گریستند و نوحه سرایی می کردند. علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام - که بیماری، او را از پا انداخته بود - می فرمود: «اینان، برای ما می گریند و نوحه سرایی می کنند! پس [نزدیکانِ] ما را چه کسانی کُشتند؟».(1)

ب - گریۀ مردم، پس از سخنرانی امّ کلثوم

1943. الملهوف: آن گاه [پس از سخنرانی امّ کلثوم دختر علی علیه السلام در کوفه]، مردم، گریه و شیون و وا ویلا و نوحه سر دادند و زنان، موهایشان را پریشان نمودند و خاک بر سرشان پاشیدند و بر صورت هایشان، چنگ زدند و بر چهره هایشان، سیلی نواختند و بانگ وا ویلایشان بلند شد.

مردان نیز گریستند و ریش هایشان را کَنْدند. زن و مردِ گریه کننده ای به اندازۀ آن روز، دیده نشده بود.(2)

ج - گریۀ مردم، پس از سخنرانی فاطمۀ صغرا

1944. الاحتجاج - به نقل از زید بن موسی بن جعفر، از امام کاظم، از پدرانش علیهم السلام -: فاطمۀ صغرا، پس از بازگشت از کربلا، سخنرانی کرد.... صدا به گریه بلند شد و گفتند: ای دختر پاکان! بس کن که دل های ما را سوزاندی و گلوهای ما را به درد آوردی و درون ما را شعله زدی!

او هم آرام شد. بر او و بر پدر و نیاکانش سلام!(3)

ص:799


1- (1) . ثُمَّ إنَّ القَومَ استاقُوا الحَرَمَ کَما تُساقُ الاُساری حَتّی أتَوُا الکوفَةَ، فَخَرَجَ النّاسُ، فَجَعَلوا یَنظُرونَ ویَبکونَ ویَنوحونَ، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ - زَینُ العابِدینَ علیه السلام - قَد أنهَکَهُ المَرَضُ، فَجَعَلَ یَقولُ: ألا إنَّ هؤُلاءِ یَبکونَ ویَنوحونَ مِن أجلِنا، فَمَن قَتَلَنا؟ (مطالب السؤول: ص 76؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 263).
2- (2) . فَضَجَّ النّاسُ [بَعدَ خُطبَةِ امِّ کُلثومٍ علیها السلام بِنتِ عَلِیٍّ علیه السلام فِی الکوفَةِ] بِالبُکاءِ وَالنَّحیبِ وَالنَّوحِ، ونَشَرَ النِّساءُ شُعورَهُنَّ، وحَثَینَ التُّرابَ عَلی رُؤُوسِهِنَّ وخَمَشنَ وُجوهَهُنَّ، ولَطَمنَ خُدودَهُنَّ، ودَعَونَ بِالوَیلِ وَالثُّبورِ، وبَکَی الرِّجالُ، ونَتَفوا لِحاهُم، فَلَم یُرَ باکِیَةٌ وباکٍ أکثَرَ مِن ذلِکَ الیَومِ (الملهوف: ص 198، بحار الأنوار: ج 45 ص 112).
3- (3) . خَطَبَت فاطِمَةُ الصُّغری علیها السلام بَعدَ أن رُدَّت مِن کَربَلاءَ،... فَارتَفَعَتِ الأَصواتُ بِالبُکاءِ، وقالوا: حَسبُکِ یا بِنتَ الطَّیِّبینَ، فَقَد أحرَقتِ قُلوبَنا، وأنضَجتِ نُحورَنا، وأضرَمتِ أجوافَنا، فَسَکَتَت عَلَیها وعَلی أبیها وجَدَّیهَا السَّلامُ (الاحتجاج: ج 2 ص 104-108 ح 169، مثیر الأحزان: ص 87-88).
4/1-3 سوگواری در شام
الف - در مجلس یزید

1945. الاحتجاج: پیرمردی راستگو از بزرگان بنی هاشم و نیز دیگران، نقل کرده اند: هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و خانواده اش بر یزید - که لعنت خدا بر او باد - وارد شدند و سرِ حسین علیه السلام آورده شد و در برابر یزید، در داخل تَشتی گذاشته شد، او با چوب دستی، به دندان های پیشینِ امام علیه السلام می زد....

وقتی زینب علیها السلام، آن را دید، دست به گریبان بُرد و آن را چاک زد و با صدایی بلند و اندوهگین که دل ها را می خراشید، فریاد زد: وا حسینا! ای حبیبِ پیامبر خدا! ای پسر مکّه و مِنا! ای پسر فاطمۀ زهرا، بانوی زنان! ای پسر محمّد مصطفی!

به خدا سوگند، هر که در آن جا بود، گریست و یزید، خاموش بود.(1)

1946. الملهوف - در مجلس یزید، هنگامی که سرِ امام حسین علیه السلام در برابرش بود -: زنی از بنی هاشم که در کاخ یزید بود، شروع به مرثیه سرایی برای حسین علیه السلام کرد و فریاد می زد: ای حسین! ای محبوب! ای آقا! ای آقای خاندانش! ای پسر محمّد! ای بهار بیوگان و یتیمان! ای کشته به دست اولاد حرام زاده!

هر که این را شنید، گریست.(2)

ب - در منزل یزید

1947. أنساب الأشراف: همین که زنان حسین علیه السلام وارد شدند، چند زن از زن های یزید بن معاویه، شیون کشیدند و فغان بر آوردند و برای حسین علیه السلام ماتم گرفتند.(3)

ص:800


1- (1) . رَوی شَیخٌ صَدوقٌ مِن مَشایِخِ بَنی هاشِمٍ وغَیرُهُ مِنَ النّاسِ: أنَّهُ لَما دَخَلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام وحَرَمُهُ عَلی یَزیدَ لَعَنَهُ اللّهُ، وجیءَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ووُضِعَ بَینَ یَدَیهِ فی طَستٍ، فَجَعَلَ یَضرِبُ ثَنایاهُ بِمِخصَرَةٍ کانَت فی یَدِهِ... فَلَمّا رَأَت زَینَبُ علیها السلام ذلِکَ، فَأَهوَت إلی جَیبِها فَشَقَّتهُ، ثُمَّ نادَت بِصَوتٍ حَزینٍ تُقرِعُ القُلوبَ: یا حُسَیناه! یا حَبیبَ رَسولِ اللّهِ! یَابنَ مَکَّةَ ومِنیً! یَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، سَیِّدَةِ النِّساءِ! یَابنَ مُحَمَّدٍ المُصطَفی! قالَ: فَأَبکَت - وَاللّهِ - کُلَّ مَن کانَ، ویَزیدُ ساکِتٌ (الاحتجاج: ج 2 ص 122 ح 173، الملهوف: ص 213).
2- (2) . جَعَلَتِ امرَأَةٌ مِن بَنی هاشِمٍ کانَت فی دارِ یَزیدَ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام وتُنادی: یا حُسَیناه! یا حَبیباه! یا سَیِّداه! یا سَیِّدَ أهلِ بَیتاه! یَابنَ مُحَمَّداه! یا رَبیعَ الأَرامِلِ وَالیَتامی! یا قَتیلَ أولادِ الأَدعِیاءِ! قالَ الرّاوی: فَأَبکَت کُلَّ مَن سَمِعَها (الملهوف: ص 213، بحار الأنوار: ج 45 ص 132).
3- (3) . وصَیَّحَ نِساءٌ مِن نِساءِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، ووَلوَلنَ حینَ ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَیهِنَّ، وأقَمنَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام مَأتَماً ū (أنساب الأشراف: ج 3 ص 417، تاریخ الطبری: ج 5 ص 464).

1948. تاریخ الطبری - به نقل از فاطمه دختر علی علیه السلام، در یادکرد فرمان یزید به آماده سازی اسیران و وارد کردنشان به خانۀ او و برگزاری نوحه سرایی در آن جا -: یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر! آنان را با آنچه برایشان شایسته است، آماده کن و مردی شامی را که امین و صالح باشد، با آنان اعزام کن و سپاه و دست یارانی را روانه ساز تا آنها را به مدینه ببرند.

آن گاه فرمان داد که زنان به خانه ای جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است، برایشان تهیّه کنند و برادرشان علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام هم در همان خانه ای که آنان هستند، همراهشان باشد.

زنان، بیرون رفتند تا وارد خانۀ یزید شدند و هیچ زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر این که به استقبالشان آمد، در حالی که می گریست و بر حسین علیه السلام نوحه سرایی می کرد. آنان، سه روز، برای حسین علیه السلام به نوحه سرایی پرداختند.(1)

1949. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): [یزید] دستور داد که زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین علیه السلام سه روز سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر این که دیدم می گریست و شیون می کرد و برای حسین علیه السلام نوحه سرایی می نمود، تا سه روز.

امّ کلثوم، دختر عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز - که در آن وقت، همسر یزید بود - بر حسین علیه السلام گریست.

یزید گفت: حق دارد که بر بزرگ و سَرور قریش، مویه کند.(2)

ص:801


1- (1) . قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن أهلِ الشّامِ أمیناً صالِحاً، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً وأعواناً، فَیَسیرَ بِهِم إلَی المَدینَةِ، ثُمَّ أمَرَ بِالنِّسوَةِ أن یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، وأخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَأَةٌ إلَّااستَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَأَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثاً (تاریخ الطبری: ج 5 ص 462، تاریخ دمشق: ج 69 ص 177).
2- (2) . أمَرَ [یَزیدُ] بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وأمَرَ نِساءَ آلِ أبی سُفیانَ، فَأَقَمنَ المَأتَمَ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام ثَلاثَةَ أیّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَأَةٌ إلّاتَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ علیه السلام ثَلاثاً، وبَکَت امُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها أن تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 489، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303).
4/1-4 سوگواری در مدینه
الف - نخستین ناله ای که در مدینه بلند شد

1950. تاریخ الیعقوبی: نخستین شیون کننده ای که صدایش در مدینه بلند شد، امّ سلمه، همسر پیامبر خدا بود. پیامبر صلی الله علیه و آله، شیشه ای پُر از خاک به وی سپرده بود... و به او فرموده بود که: «جبرئیل به من خبر داده که امّت من، حسین را می کُشند».

[امّ سلمه گفت:] پیامبر صلی الله علیه و آله این خاک را به من داد و فرمود: «وقتی این خاک، خون تازه شد، بدان که حسین، کشته شده است».

این، پیش امّ سلمه بود. هنگامی که زمانش فرا رسید، امّ سلمه، هر ساعت به آن شیشه نظر می انداخت و وقتی دید که آن خاک، خون شده است، فریادش به «وا حسینا! ای پسر پیامبر خدا!» بلند شد. زنان، از هر سو شیون سر دادند، تا این که در مدینه چنان ولوِله ای شد که تا آن زمان، شنیده نشده بود.(1)

1951. الأمالی، مفید - به نقل از غیاث بن ابراهیم، از امام صادق علیه السلام -: صبح روزی، امّ سلمه، گریان برخاست. به او گفتند: گریه ات برای چیست؟

گفت: پسرم حسین علیه السلام امشب کشته شد. این از آن روست که از آن روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله در گذشته، جز امشب، او را به خواب ندیده بودم، و دیدم که رنگ پریده و دلگیر است. گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده که تو را رنگ پریده و دلگیر می بینم؟ فرمود: «امشبی را تا صبح برای حسین و یارانش قبر می کَنْدم».(2)

ص:802


1- (1) . کانَ أوَّلَ صارِخَةٍ صَرَخَت فِی المَدینَةِ امُّ سَلَمَةَ زَوجُ رَسولِ اللّهِ، کانَ دَفَعَ إلَیها قارورَةً فیها تُربَةٌ، وقالَ لَها: إنَّ جِبریلَ أعلَمَنی أنَّ امَّتی تَقتُلُ الحُسَینَ. [قالَت:] وأعطانی هذِهِ التُّربَةَ، وقالَ لی: «إذا صارَت دَماً عَبیطاً فَاعلَمی أنَّ الحُسَینَ قَد قُتِلَ»، وکانَت عِندَها. فَلَمّا حَضَرَ ذلِکَ الوَقتُ، جَعَلَت تَنظُرُ إلَی القارورَةِ فی کُلِّ ساعَةٍ، فَلَمّا رَأَتها قَد صارَت دَماً صاحَت: وا حُسَیناه! وَابنَ رَسولِ اللّهِ! وتَصارَخَتِ النِّساءُ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، حَتَّی ارتَفَعَتِ المَدینَةُ بِالرَّجَّةِ الَّتی ما سُمِعَ بِمِثلِها قَطُّ (تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 245).
2- (2) . أصبَحَت یَوماً امُّ سَلَمَةَ تَبکی، فَقیلَ لَها: مِمَّ بُکاؤُکِ؟ فَقالَت: لَقَد قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ علیه السلام اللَّیلَةَ، وذلِکَ أنَّنی ما رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُنذُ قُبِضَ إلَّااللَّیلَةَ، فَرَأَیتُهُ شاحِباً کَئیباً، قالَت: فَقُلتُ: ما لی أراکَ یا رَسولَ اللّهِ شاحِباً کَئیباً؟ قالَ: ما زِلتُ اللَّیلَةَ أحفِرُ قُبوراً لِلحُسَینِ وأصحابِهِ علیهم السلام (الأمالی، مفید: ص 319 ح 6، الأمالی، طوسی: ص 90 ح 140).

1952. سنن الترمذی - به نقل از سَلمی -: بر امّ سلمه وارد شدم، در حالی که می گریست. گفتم: چرا گریه می کنی؟

گفت: پیامبر خدا را در خواب دیدم که سر و صورتش خاکی بود.

گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده است؟

فرمود: «همین چند لحظه پیش، شاهد کشته شدن حسین بودم».(1)

ر. ک: ص 321 (بخش ششم/فصل دوم/رؤیای امّ سلمه).

ب - هنگام دریافت خبر

1953. الملهوف: عبید اللّه بن زیاد به یزید بن معاویه نوشت و خبر کشته شدن حسین علیه السلام و خبر [اسارت] خاندان او را به وی داد. او به عمرو بن سعید بن عاص، حکمران مدینه نیز همین را نوشت؛ امّا عمرو، وقتی خبر را دریافت کرد، به منبر رفت و خبر را اعلام کرد. آه و نالۀ بنی هاشم، شَدید و زیاد شد و آیین ماتم و سوگ بر پا کردند.(2)

1954. الإرشاد: هنگامی که ابن زیاد، سر امام حسین علیه السلام را برای یزید فرستاد، عبد الملک بن ابی حُدَیث سُلَمی را خواست و گفت:... به مدینه، نزد عمرو بن سعید بن عاص برو و مژدۀ کشته شدن حسین را به وی بده.

عبد الملک گفت: وقتی بر عمرو بن سعید وارد شدم، گفت: پشت سرت چه خبر؟

گفتم: خبری که امیر را خشنود می کند! حسین بن علی، کشته شد.

عمرو به من گفت: برو و فریاد بزن که: حسین، کشته شد.

آن را فریاد کشیدم. به خدا سوگند، فغانی را همانند فغان و نالۀ بنی هاشم در داخل خانه هایشان برای حسین - وقتی خبر کشته شدن او را شنیدند - نشنیده ام.(3)

ص:803


1- (1) . دَخَلتُ عَلی امِّ سَلَمَةَ وهِیَ تَبکی، فَقُلتُ: ما یُبکیکِ؟ قالَت: رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله - تَعنی فِی المَنامِ - وعَلی رَأسِهِ ولِحَیتِهِ التُّرابُ، فَقُلتُ: ما لَکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: شَهِدتُ قَتلَ الحُسَینِ آنِفاً (سنن الترمذی: ج 5 ص 657 ح 3771، المستدرک علی الصحیحین: ج 4 ص 20 ح 6764).
2- (2) . کَتَبَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ یُخبِرُهُ بِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام وخَبرِ أهلِ بَیتِهِ، وکَتَبَ أیضاً إلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ أمیرِ المَدینَةِ بِمِثلِ ذلِکَ. فَأَمّا عَمرٌو فَحینَ وَصَلَهُ الخَبَرُ صَعِدَ المِنبَرَ، وخَطَبَ النّاسَ، وأعلَمَهُم ذلِکَ، فَعَظُمَت واعِیَةُ بَنی هاشِمٍ، وأقاموا سُنَنَ المَصائِبِ وَالمَآتِمِ (الملهوف: ص 207).
3- (3) . لَمّا أنفَذَ ابنُ زِیادٍ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام إلی یَزیدَ تَقَدَّمَ إلی عَبدِ المَلِکِ بنِ أبِی الحُدَیثِ السُّلَمِیِّ، فَقالَ: انطَلِق حَتّی تَأتِیَ عَمرَو بنَ سَعیدِ بنِ العاصِ بِالمَدینَةِ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَینِ. فَقالَ عَبدُ المَلِکِ:... ولَمّا دَخَلتُ عَلی عَمرِو بنِ سَعیدٍ قالَ: ما وَراءَکَ؟ فَقُلتُ: ما سَرَّ الأَمیرَ، قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ. فَقالَ: اخرُج فَنادِ بِقَتلِهِ، فَنادَیتُ فَلَم أسمَع - وَاللّهِ - واعِیَةً قَطُّ مِثلَ واعِیَةِ بَنی هاشِمٍ فی دورِهِم عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام حینَ سَمِعُوا النِّداءَ بِقَتلِهِ (الإرشاد: ج 2 ص 123، کشف الغمّة: ج 2 ص 280).

1955. تاریخ الطبری - به نقل از عَوانة بن حَکَم -: عبید اللّه بن زیاد، وقتی حسین بن علی علیه السلام را کشت و سرش برای او فرستاده شد، عبد الملک بن ابی حارث سُلَمی را خواست و به او گفت: به مدینه نزد عمرو بن سعید بن عاص برو و مژدۀ کشته شدن حسین را بده.

عمرو بن سعید بن عاص، آن روز، امیر مدینه بود!

عبد الملک، داشت تعلّل می کرد که عبید اللّه به او تَشَر زد - و عبید اللّه چنان بود که نمی شد روی حرف او حرف زد - و گفت: به مدینه برو و کسی جلوتر از تو، خبر را نرسانَد.

آن گاه به وی چند دینار هم داد و گفت: تعلّل نکن و اگر سواری ات (مَرکبت)، از راه باز ایستاد، سواری دیگری بخر.

عبد الملک گفت: به مدینه آمدم. مردی از قریش، مرا دید و گفت: چه خبر؟

گفتم: خبر، نزد امیر است.

گفت: «همه از خداییم و همه به سوی او باز می گردیم». حسین بن علی، کشته شد.

بر عمرو بن سعید وارد شدم. گفت: پشت سرت چه خبر؟

گفتم: چیزی که امیر را خشنود می کند! حسین بن علی، کشته شد.

به من گفت: خبر کشته شدن او را جار بزن.

من خبر کشته شدن حسین را جار زدم. به خدا سوگند، هرگز آه و فغانی را همانند آه و فغان زنان بنی هاشم در خانه هایشان برای حسین علیه السلام، نشنیده بودم.(1)

1956. الأمالی، مفید - به نقل از ابو هَیّاج عبد اللّه بن عامر -: وقتی خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام در مدینه

ص:804


1- (1) . لَمّا قَتَلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام وجیءَ بِرَأسِهِ إلَیهِ، دَعا عَبدَ المَلِکِ بنَ أبِی الحارِثِ السُّلَمِیَّ، فَقالَ: انطَلِق حَتّی تَقدِمَ المَدینَةَ عَلی عَمرِو بنِ سَعیدِ بنِ العاصِ، فَبَشِّرهُ بِقَتلِ الحُسَینِ، وکانَ عَمرُو بنُ سَعیدِ بنِ العاصِ أمیرَ المَدینَةِ یَومَئِذٍ، قالَ: فَذَهَبَ لِیَعتَلَّ لَهُ فَزَجَرَهُ، - وکانَ عُبَیدُ اللّهِ لایُصطَلی بِنارِهِ -، فَقالَ: انطَلِق حَتّی تَأتِیَ المَدینَةَ ولا یَسبِقُکَ الخَبرُ، وأعطاهُ دَنانیرَ، وقالَ: لا تَعتَلَّ وإن قامَت بِکَ راحِلَتُکَ فَاشتَرِ راحِلَةً. قالَ عَبدُ المَلِکِ: فَقَدِمتُ المَدینَةَ فَلَقِیَنی رَجُلٌ مِن قُرَیشٍ، فَقالَ: مَا الخَبَرُ؟ فَقُلتُ: الخَبَرُ عِندَ الأَمیرِ، فَقالَ: إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ، قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام، فَدَخَلتُ عَلی عَمرِو بنِ سَعیدٍ، فَقالَ: ما وَراءَکَ؟ فَقُلتُ: ما سَرَّ الأَمیرَ، قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام. فَقالَ: نادِ بِقَتلِهِ، فَنادَیتُ بِقَتلِهِ، فَلَم أسمَع - وَاللّهِ - واعِیَةً قَطُّ مِثلَ واعِیَةِ نِساءِ بَنی هاشِمٍ فی دورِهِنَّ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام (تاریخ الطبری: ج 5 ص 465، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 579).

پیچید، اسماء دختر عقیل بن ابی طالب با تعدادی از زنانشان، بیرون آمد تا به قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید و به آن پناه برد و پیش آن، شیون سر داد. سپس رو به مهاجران و انصار کرد و سرود:

چه خواهید گفت: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به شما

در روز حساب - که [در آن،] فقط حرف راست شنیده می شود - بگوید:

«خانواده ام را بی پناه گذاشتید، یا نبودید؟

- و البته حقیقت، در نزد صاحب امر است -.

آنان را به دست ستمگران سپردید

و برایتان امروز، در پیشگاه خدا، شفاعتِ پذیرفته شده ای نیست.

در صبحگاه طَف، آن گاه که در پیشگاه مرگ، حاضر شدند

از هیچ یک از آنان، دفاع نشد».

ما زنان و مردان گریانی، به آن اندازه، تا آن روز، ندیده بودیم.(1)

1957. الإرشاد: امّ لقمان، دختر عقیل بن ابی طالب، وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید، ماتم زده بیرون آمد و خواهرانش: امّ هانی، اسماء، رَمْله و زینب، دختران عقیل بن ابی طالب - که رحمت خدا بر آنان باد - با او بودند. او برای کشتگان طَف می گریست و می گفت:

به پیامبر صلی الله علیه و آله چه خواهید گفت، اگر از شما بپرسد:

«شما - ای واپسینْ امّت -، چه کردید

با نسل من و خانواده ام، پس از از دست دادن من

که برخی از آنها اسیرند و برخی در خون غلتیدند؟

من برایتان خیرخواهی کردم و این، پاداش من نبود

که با خویشانم، پس از من، بدرفتاری کنید»؟(2)

ص:805


1- (1) . لَمّا أتی نَعیُ الحُسَینِ علیه السلام إلَی المَدینَةِ، خَرَجَت أسماءُ بِنتُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ فی جَماعَةٍ مِن نِسائِها حَتَّی انتَهَت إلی قَبرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، فَلاذَت بِهِ، وشَهِقَت عِندَهُ، ثُمَّ التَفَتَت إلَی المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ، وهِیَ تَقولُ: ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِیُّ لَکُم یَومَ الحِسابِ وصِدقُ القَولِ مَسموعُ خَذَلتُم عِترَتی أو کُنتُم غُیَّباً وَالحَقُّ عِندَ وَلِیِّ الأَمرِ مَجموعُ أسلَمتُموهُم بِأَیدِی الظّالِمینَ فَما مِنکُم لَهُ الیَومَ عِندَ اللّهِ مَشفوعُ ما کانَ عِندَ غَداةِ الطَّفِّ إذ حَضَروا تِلکَ المَنایا ولا عَنهُنَّ مَدفوعُ فَما رَأَینا باکِیاً ولا باکِیَةً أکثَرَ مِمّا رَأَینا ذلِکَ الیَومَ (الأمالی، مفید: ص 319 ح 5، الأمالی، طوسی: ص 89 ح 139).
2- (2) . خَرَجَت امُّ لُقمانَ بِنتُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ حینَ سَمِعَت نَعیَ الحُسَینِ علیه السلام حاسِرَةً ومَعَها أخَواتُها: امُّ هانِئٍ، وأسماءُ، -

1958. تاریخ الطبری - به نقل از ابو کَنود عبد الرحمان بن عُبَید -: وقتی خبر کشته شدن حسین علیه السلام به مردم مدینه رسید، دختر عقیل بن ابی طالب - در حالی که زنان خاندانش نیز همراهش بودند -، ماتم زده بیرون آمد و لباسش را جمع می کرد و می گفت:

به پیامبر صلی الله علیه و آله چه می گویید، اگر به شما بگوید:

«شما - ای آخرین امّت -، چه کردید

با نسل و خانوادۀ من، پس از از دست دادن من

که برخی از آنها اسیر شدند و برخی در خون غلتیدند؟!»(1)

ر. ک: ص 608 (بخش ششم/فصل هشتم/بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه).

ج - هنگام بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله

1959. الملهوف - به نقل از بشیر بن حَذلَم(2) -: وقتی به مدینه نزدیک شدیم، علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام پیاده شد. بارش را بر زمین گذاشت و خیمه اش را بر پا کرد و زنان را پیاده نمود و فرمود: «ای بشیر! خدا، پدرت را رحمت کند که شاعر بود. آیا تو هم می توانی شعر بسرایی؟».

گفتم: آری، ای پسر پیامبر خدا! من هم شاعرم.

فرمود: «پس به مدینه برو و خبر کشته شدن حسین علیه السلام را اعلام کن».

اسبم را سوار شدم و تاختم تا وارد مدینه شدم. وقتی به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدم، صدایم را بغض آلود، بلند کردم و چنین سرودم:

ص:806


1- (1) . لَمّا أتی أهلَ المَدینَةِ مَقتَلُ الحُسَینِ علیه السلام، خَرَجَتِ ابنَةُ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ ومَعَها نِساؤُها، وهِیَ حاسِرَةٌ، تَلوی بِثَوبِها، وهِیَ تَقولُ: ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ بِعِترَتی وبِأَهلی بَعدَ مُفتَقَدی مِنهُم اساری ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 466، تاریخ دمشق: ج 69 ص 178).
2- (2) . اشاره کردیم که در نام وی، اختلاف است. «بشر» و «بشیر»، هر دو گفته شده است. همین طور در نام پدرش که «حذلم»، «جذلم» و «حذیم» گفته شده است.

ای مردم یثرب! این شهر، دیگر جای نشستن نیست.

حسین، کشته شد! مانند باران، بگِریید.

تنَش در کربلا، گلگون افتاده

و سرش بر تیرک ها، چرخانده می شود.

آن گاه گفتم: این، علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) است که با عمّه ها و خواهرانش در نزدیکی شما فرود آمده اند و در آستانۀ وارد شدن بر شمایند و من، فرستادۀ اویم. جایش را نشانتان می دهم.

هیچ زن پرده نشین و پوشیده ای نبود، مگر این که با صورتی باز، از پشت پرده ها بیرون آمد، با سر برهنه و سیلی به صورتْزنان. آنان، شیون می کردند. من زن و مردِ گریانی بیش از آن روز ندیده ام و نیز روزی را تلخ تر برای مسلمانان پس از در گذشت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله. از کنیزی شنیدم که بر حسین علیه السلام نوحه سرایی می کرد و می گفت:

کسی، خبر مرگ آقایم را دردمندانه آورد.

آن خبر مرگ، مرا بیمار کرد و مصیبت زده.

چشمان من! اشک ها را بذل و بخشش کنید و بریزید

و اشکی دیگر را بذل و بخشش کنید، پس از آن که اشک ریختید،

بر کسی که عرش خداوندِ ارجمند را به لرزه انداخت

و [با کشته شدنش] بینی دین و عظمت آن، بُریده شد؛

بر پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و پسر وصیّش

اگر چه در جایی دورتر از ما افتاده است.

آن گاه آن کنیز گفت: ای جارچی! با خبر مرگ ابا عبد اللّه، اندوه ما را تازه کردی و زخم هایی را که هنوز بهبود نیافته بود، خراشیدی. تو که هستی، رحمت خدا بر تو؟

گفت [م]: من بَشیر بن حَذلَم هستم که مولایم علی بن الحسین علیه السلام مرا فرستاد و خودِ او، فلان جا با خانوادۀ ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و زنانش فرود آمده است.

آنان، مرا در همان جا رها کردند و بیرون دویدند. من هم اسبم را هِی کردم و به سوی آنان، باز گشتم و دیدم که راه و همه جا پُر از جمعیت است. از اسبم پیاده شدم و جمعیّت را شکافتم تا به درِ خیمه نزدیک شدم. علی بن الحسین علیه السلام داخل آن بود و در حالی که با پارچه ای اشک هایش را پاک می کرد، بیرون آمد.

پشت سرِ امام علیه السلام، خادمی صندلی در دستش بود و آن را برای ایشان گذاشت. امام علیه السلام بر روی

ص:807

آن نشست؛ ولی نمی توانست جلوی اشکش را بگیرد. صدای گریۀ مردم، بلند شد و نالۀ کنیزکان و زنان به هوا برخاست. مردم از هر سو، امام زین العابدین علیه السلام را تسلّی می دادند و آن مکان، یکپارچه آه و فغان شد.(1)

د - مرثیۀ امّ البنین

1960. مقاتل الطالبیّین: امّ البنین - که مادر چهار برادر کشته شده بود - به بقیع می رفت و در آن جا، اندوهگین ترین و سوزناک ترین مرثیه سرایی ها را برای پسرانش می کرد. مردم نزد او گِرد می آمدند

ص:808


1- (1) . فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أی مِنَ المَدینَةِ] نَزَلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام فَحَطَّ رَحلَهُ، وضَرَبَ فُسطاطَهُ، وأنزَلَ نِساءَهُ، وقالَ: یا بَشیرُ، رَحِمَ اللّهُ أباکَ، لَقَد کانَ شاعِراً، فَهَل تَقدِرُ عَلی شَیءٍ مِنهُ؟ قُلتُ: بَلی یَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّی لَشاعِرٌ. قالَ: فَادخُلِ المَدینَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام. قالَ بَشیرٌ: فَرَکِبتُ فَرَسی ورَکَضتُ حَتّی دَخَلتُ المَدینَةَ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، رَفَعتُ صَوتی بِالبُکاءِ، وأنشَأتُ أقولُ: یا أهلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم بِها قُتِلَ الحُسَینُ فَأَدمُعی مِدرارُ الجِسمُ مِنهُ بِکَربَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأسُ مِنهُ عَلَی القَناةِ یُدارُ قالَ: ثُمَّ قُلتُ: هذا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَعَ عَمّاتِهِ وأخَواتِهِ، قَد حَلّوا بِساحَتِکُم، ونَزَلوا بِفِنائِکُم، وأنَا رَسولُهُ إلَیکُم اعَرِّفُکُم مَکانَهُ. قالَ: فَما بَقِیَت فِی المَدینَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّابَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ مَکشوفَةً شُعورُهُنَّ، مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ، یَدعونَ بِالوَیلِ وَالثُّبورِ، فَلَم أرَ باکِیاً ولا باکِیَةً أکثَرَ مِن ذلِکَ الیَومِ، ولا یَوماً أمَرَّ عَلَی المُسلِمینَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وسَمِعتُ جارِیَةً تَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام وتَقولُ: نَعی سَیِّدی ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعا فَأَمرَضَنی ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعا أعَینَیَّ جودا بِالمَدامِعِ وأَسکِبا وجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِکُما مَعا عَلی مَن دَهی عَرشَ الجَلیلِ فَزَعزَعا وأصبَحَ أنفُ الدّینِ وَالمَجدُ أجدَعا عَلَی ابنِ نَبِیِّ اللّهِ وَابنِ وَصِیِّهِ وإن کانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أشسَعا ثُمَّ قالَت: أیُّهَا النّاعی! جَدَّدتَ حُزنَنا بِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام، وخَدَشتَ مِنّا قُروحاً لَمّا تَندَمِل، فَمَن أنتَ یَرحَمُکَ اللّهُ؟ قُلتُ: أنَا بَشیرُ بنُ حَذلَمٍ وَجَّهَنی مَولایَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ نازِلٌ مَوضِعَ کَذا وکَذا مَعَ عِیالِ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ. قالَ: فَتَرَکونی مَکانی وبادَروا، فَضَرَبتُ فَرَسی حَتّی رَجَعتُ إلَیهِم، فَوَجَدتُ النّاسَ قَد أخَذُوا الطُّرُقَ وَالمَواضِعَ، فَنَزَلتُ عَن فَرَسی وتَخَطَّیتُ رِقابَ النّاسِ حَتّی قَرُبتُ مِن بابِ الفُسطاطِ، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام داخِلاً فَخَرَجَ ومَعَهُ خِرقَةٌ یَمسَحُ بِها دُموعَهُ، وخَلفَهُ خادِمٌ مَعَهُ کُرسِیٌّ، فَوَضَعَهُ لَهُ وجَلَسَ عَلَیهِ وهُوَ لا یَتَمالَکُ مِنَ العَبرَةِ، فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ بِالبُکاءِ وحَنینُ الجَواری وَالنِّساءِ، وَالنّاسُ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ یُعَزّونَهُ، فَضَجَّت تِلکَ البُقعَةُ ضَجَّةً شَدیدَةً (الملهوف: ص 226، بحار الأنوار: ج 45 ص 147).

و به آن مرثیه ها گوش فرا می دادند. مروان هم از جملۀ کسانی بود که به بقیع می آمدند. او به مرثیۀ امّ البنین، گوش فرا می داد و می گریست.(1)

1961. الأمالی، شجری - به نقل از حسن بن خضر، از پدرش، از امام صادق علیه السلام -: بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد. امّ جعفر کِلابی (امّ البنین)، برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد. مروان، حاکم مدینه، به صورت ناشناس می آمد و پشتِ در می ایستاد و به گریه و مرثیه سرایی او گوش می داد.(2)

ه - نوحه سرایی سه ساله برای امام حسین علیه السلام

1962. دعائم الإسلام - به نقل از امام صادق علیه السلام -: برای حسین علیه السلام در طول یک سالِ کامل، شبانه روز، نوحه سرایی شد و سه سال هم [روزانه،] از همان روزی که در آن کشته شد.

مِسوَر بن مَخرَمه، ابو هُرَیره و بزرگانی از صحابیان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به صورت پنهانی و پوشیده می آمدند و به نوحه ها گوش می دادند و می گریستند.(3)

و - تداوم سوگواری خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله تا کشته شدن ابن زیاد

1963. کامل الزیارات - به نقل از زُراره، از امام صادق علیه السلام -: هیچ یک از زنان ما خضاب نکرد و روغنی استفاده ننمود و سُرمه نکشید و شانه نزد، تا این که سرِ عبید اللّه بن زیاد را برایمان آوردند. ما پس از آن نیز، همواره، گریان بودیم.(4)

1964. رجال الکشّی - به نقل از جارود بن مُنذِر، از امام صادق علیه السلام -: هیچ زن هاشمی از ما شانه نزد و خضاب نکرد، تا زمانی که مختار، سرِ قاتلان حسین علیه السلام را برایمان فرستاد.(5)

ص:809


1- (1) . کانَت امُّ البَنینَ - امُّ هؤُلاءِ الأَربَعَةِ الإِخوَةِ القَتلی - تَخرُجُ إلَی البَقیعِ، فَتَندُبُ بَنیها أشجی نُدبَةٍ وأحرَقَها، فَیَجتَمِعُ النّاسُ إلَیها یَسمَعونَ مِنها، فَکانَ مَروانُ یَجیءُ فیمَن یَجیءُ لِذلِکَ، فَلا یَزالُ یَسمَعُ نُدبَتَها ویَبکی (مقاتل الطالبیّین: ص 90، بحار الأنوار: ج 45 ص 40).
2- (2) . بُکِیَ الحُسَینُ علیه السلام خَمسَ حِجَجٍ، وکانَت امُّ جَعفَرٍ الکِلابِیَّةُ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام وتَبکیهِ وقَد کُفَّ بَصَرُها، فَکانَ مَروانُ وهُوَ والِ المَدینَةِ یَجیءُ مُتَنَکِّراً بِاللَّیلِ حَتّی یَقِفُ، فَیَسمَعُ بُکاءَها ونَدبَها (الأمالی، شجری: ج 1 ص 175).
3- (3) . نیحَ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام سَنَةً کامِلَةً، کُلَّ یَومٍ ولَیلَةٍ، وثَلاثَ سِنینَ مِنَ الیَومِ الَّذی اصیبَ فیهِ، وکانَ المِسوَرُ بنُ مَخرَمَةَ وأبو هُرَیرَةَ وتِلکَ الشّیخَةُ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، یَأتونَ مُستَتِرینَ ومُقَنِّعینَ، فَیَسمَعونَ ویَبکونَ (دعائم الإسلام: ج 1 ص 227، بحار الأنوار: ج 82 ص 102 ح 48).
4- (4) . مَا اختَضَبَت مِنَّا امرَأَةٌ، ولَا ادَّهَنَت، ولَا اکتَحَلَت، ولا رَجَّلَت، حَتّی أتانا رَأسُ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ، وما زِلنا فی عَبرَةٍ بَعدَهُ (کامل الزیارات: ص 167 ح 219، بحار الأنوار: ج 45 ص 207 ح 13).
5- (5) . مَا امتَشَطَت فینا هاشِمِیَّةٌ، ولَا اختَضَبَت، حَتّی بَعَثَ إلَینَا المُختارُ بِرُؤوسِ الَّذینَ قَتَلُوا الحُسَینَ علیه السلام (رجال الکشّی: ج 1 ū ص 341 ح 202، رجال ابن داوود: ص 277).

1965. ذوب النُّضار - به نقل از امام صادق علیه السلام -: هیچ زن هاشمی، سُرمه نکشید و مو رنگ نکرد و پنج سال، هیچ دودی از خانۀ هاشمیان برنخاست، تا زمانی که عبید اللّه بن زیاد، کشته شد.(1)

1966. ذوب النُّضار - به نقل از فاطمه، دختر امام علی علیه السلام -: هیچ یک از زنان ما، حنا نبست و در چشمش، میل سرمه نکشید و شانه بر سر نزد، تا زمانی که مختار، سرِ عبید اللّه را فرستاد.(2)

5/1 نخستین سیاهپوش در سوگ امام حسین (علیه السلام)
5/1-1 امّ سلمه

1967. الأمالی، شجری - به نقل از عبد اللّه اصَم، از مادرش -: زمانی که امام حسین علیه السلام کشته شد، برای امّ سلمه - که خدا از او خشنود باد - در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، خیمه ای بر پا کردند. من بر سر او، مَقنعه ای مِشکی دیدم.(3)

1968. شرح الأخبار - به نقل از ابو نعیم، با اسناد خود -: امّ سلمه، زمانی که خبر شهادت امام حسین علیه السلام به او رسید، چادری در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر پا کرد و در آن نشست و لباسی مشکی بر تن کرد.(4)

5/1-2 زنان بنی هاشم

1969. المحاسن - به نقل از عمر بن علی بن الحسین علیه السلام -: وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد، زنان بنی

ص:810


1- (1) . مَا اکتَحَلَت هاشِمِیَّةٌ، ولَا اختَضَبَت، ولا رُئِیَ فی دارِ هاشِمِیٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ، حَتّی قُتِلَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ (ذوب النَّضار: ص 144، بحار الأنوار: ج 45 ص 386).
2- (2) . ما تَحَنَّأَتِ امرَأَةٌ مِنّا، ولا أجالَت فی عَینِها مِرْوَداً، ولَا امتَشَطَت، حَتّی بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ (ذوب النَّضار: ص 144، بحار الأنوار: ج 45 ص 386).
3- (3) . ضُرِبَ لِاُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللّهُ عَنها قُبَّةٌ فی مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حینَ قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَرَأَیتُ عَلَیها خِماراً أسوَدَ (الأمالی، شجری: ج 1 ص 164).
4- (4) . عَن امِّ سَلَمَةَ أنَّها لَمّا بَلَغَها مَقتَلُ الحُسَینِ علیه السلام ضَرَبَت قُبَّةً فی مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، جَلَسَت فیها، ولَبِسَت سَواداً (شرح الأخبار: ج 3 ص 171 ح 1919).

هاشم، لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمی و سردی ای، شِکوه نمی کردند. علی بن الحسین علیه السلام در [موقع] سوگواری آنان، غذا تهیّه می کرد.(1)

ص:811


1- (1) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام، لَبِسنَ نِساءُ بَنی هاشِمٍ السَّوادَ وَالمُسوحَ، وکُنَّ لا یَشتَکینَ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام یَعمَلُ لَهُنَّ الطَّعامَ لِلمَأتَمِ (المحاسن: ج 2 ص 195 ح 1564، بحار الأنوار: ج 45 ص 188 ح 33). در بارۀ وجود سیاهپوشی در عزای امام حسین علیه السلام در قرون نخستین هجری، از جمله، ر. ک: مجموع الأعیاد: ص 110. با این حال، سیّد رضی، سفیدپوشی متداول بنی هاشم را نشانۀ اندوه آنان و عزادار بودنشان شمرده و بر تن کردن جامۀ سیاه رسمی (خلعت عباسی) توسط خود را تلاشی در جهت خاتمه دادن به اندوه و ماتم آنان معرّفی کرده است (ر. ک: دیوان الشریف الرضی: ج 2 ص 524).

فصل دوم: مصیبت خوانی برای امام حسین (علیه السلام)

1/2 تشویق به مصیبت خوانی برای امام حسین (علیه السلام)

1970. کامل الزیارات - به نقل از مِسمَع بن عبد الملک کردین بصری -: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای مِسمَع! تو عراقی هستی. آیا نزد قبر حسین علیه السلام نمی روی؟».

گفتم: نه. من فرد شناخته شده ای میان مردم بصره هستم و در اطراف ما، کسانی هستند که هوادار خلیفه اند. نیز دشمنان ما در بین قبایل ناصبی و دیگران، بسیارند و من در امان نیستم از این که آنان، وضعیّتم را برای پسر سلیمان،(1) گزارش کنند و مرا به کام مرگ بفرستند.

به من فرمود: «آیا آنچه را با حسین علیه السلام شد، یادآوری نمی کنی؟».

گفتم: چرا.

فرمود: «بی تابی نیز می کنی؟».

گفتم: آری - به خدا سوگند - و برای آن، اشک هم می ریزم و خانواده ام، اثر آن را در من می بینند و از غذا خوردن، خودداری می کنم، به گونه ای که آن وضعیت، در چهره ام نمایان می شود.

فرمود: «خدا بر اشک هایت، رحمت آورد! بدان که تو از بی تابی کنندگان بر مایی».(2)

ص:812


1- (1) . مقصود، خلیفۀ اموی است.
2- (2) . قالَ لی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: یا مِسمَعُ، أنتَ مِن أهلِ العِراقِ، أما تَأتی قَبَر الحُسَینِ علیه السلام؟ قُلتُ: لا، أنَا رَجُلٌ مَشهورٌ عِندَ أهلِ البَصرَةِ، وعِندَنا مَن یَتبَعُ هَوی هذَا الخَلیفَةِ، وعَدُوُّنا کَثیرٌ مِن أهلِ القَبائِلِ مِنَ النُّصّابِ وغَیرِهِم، ولَستُ آمَنُهُم أن یَرفَعوا حالی عِندَ وَلَدِ سُلَیمانَ، فَیُمَثِّلونَ بی. قالَ لی: أفَما تَذکُرُ ما صُنِعَ بِهِ؟ قُلتُ: نَعَم، قالَ: فَتَجزَعُ؟ قُلتُ: إی وَاللّهِ، وأستَعبِرُ لِذلِکَ حَتّی یَری أهلی أثَرَ ذلِکَ عَلَیَّ، فَأَمتَنِعُ مِنَ الطَّعامِ، حَتّی یَستَبینَ ذلِکَ فی وَجهی. قالَ: رَحِمَ اللّهُ دَمعَتَکَ، أما إنَّکَ مِنَ الَّذینَ یُعَدّونَ مِن أهلِ الجَزَعِ لَنا (کامل الزیارات: ص 203 ح 291، بحار الأنوار: ج 44 ص 289 ح 31).
2/2 درود فرستادن بر امام حسین (علیه السلام) هنگام یاد کردن از ایشان

1971. الکافی - به نقل از حسین بن ثُوَیر -: من و یونس بن ظَبیان و مُفَضَّل بن عمر و ابو سَلَمۀ سَرّاج، در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بودیم و یونس - که از همۀ ما سالمندتر بود - حرف می زد. او به امام علیه السلام گفت: فدایت شوم! من در جلسات اینها (یعنی بنی عبّاس) شرکت می کنم. چه [ذکر یا دعایی] بگویم؟

فرمود: «هر گاه در جلسه حاضر شدی و به یاد ما افتادی، بگو: خداوندا! به ما آسایش و شادی نشان بده، که تو هر چه بخواهی، انجام می دهی».

گفتم: فدایت شوم! بسیار می شود که من از حسین علیه السلام یاد می کنم. چه بگویم؟

فرمود: «بگو: "درود خدا بر تو، ای ابا عبد اللّه!". این را سه بار می گویی و سلام تو، از دور و نزدیک، به او می رسد»(1).(2)

3/2 به یاد مصیبت امام حسین (علیه السلام) بودن، در هنگام آشامیدن آب

1972. المناقب، ابن شهرآشوب: امام زین العابدین علیه السلام، وقتی ظرف آبی را می گرفت که بنوشد، چنان می گریست که آب، پر از اشک می شد. در این باره به ایشان گفتند. فرمود: «چگونه گریه نکنم، در حالی که پدرم، از آبی که برای درندگان و حیوانات آزاد بود، باز داشته شد؟!».

به ایشان گفتند: همانا روزگارت را به گریه سپری می کنی و اگر خودت را هم بکُشی، چیزی بیش از این نمی افزایی!

ص:813


1- (1) . یادکردِ امام حسین علیه السلام در این عبارت، بدون هیچ قیدی آمده است و همۀ موارد یادآوری را شامل می شود. از جمله، ذکر مصیبت امام علیه السلام که از بهترین انواع یادآوری است. بنا بر این، شایسته است که عبارت: «صلّی اللّه علیک یا أبا عبد اللّه!» - که از آداب یادکردِ ایشان است -، هنگام ذکر مصیبت، گفته شود.
2- (2) . کُنتُ أنَا ویونُسُ بنُ ظَبیانَ وَالمُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ وأبو سَلَمَةَ السَّرّاجُ جُلوساً عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام، وکانَ المُتَکَلِّمُ مِنّا یونُسَ، وکانَ أکبَرَنا سِنّاً، فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ! إنّی أحضُرُ مَجلِسَ هؤُلاءِ القَومِ - یَعنی وَلَدَ العَبّاسِ - فَما أقولُ؟ فَقالَ: إذا حَضَرتَ فَذَکَرتَنا فَقُل: اللّهُمَّ أرِنَا الرَّخاءَ وَالسُّرورَ، فَإِنَّکَ تَأتی عَلی ما تُریدُ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! إنّی کَثیراً ما أذکُرُ الحُسَینَ علیه السلام، فَأَیَّ شَیءٍ أقولُ؟ فَقالَ: قُل: «صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ» تُعیدُ ذلِکَ ثَلاثاً، فَإِنَّ السَّلامَ یَصِلُ إلَیهِ مِن قَریبٍ ومِن بَعیدٍ (الکافی: ج 4 ص 575 ح 2، تهذیب الأحکام: ج 6 ص 103 ح 180).

فرمود: «خودم را کُشته ام و بر آن، می گِریم».(1)

1973. الأمالی، صدوق - به نقل از داوود بن کثیر رَقّی -: در محضر امام صادق علیه السلام بودم که آب طلبید. وقتی آن را نوشید، دیدم که اشک ریخت و چشمانش پُر از اشک شد. آن گاه فرمود: «ای داوود! خدا لعنت کند کُشندۀ حسین را! یاد [مصیبت های وارد شده بر] حسین علیه السلام، چه قدر زندگی را تیره می کند! نشده است که من، آب خُنَکی بنوشم و از حسین علیه السلام یاد نکنم. هر کس آب بنوشد و از حسین علیه السلام یاد کند و کُشنده اش را لعنت کند، خداوند برایش یکصد هزار حسنه می نویسد و یکصد گناهِ او را پاک می کند و یکصد درجه، او را بالا می برد و گویی یکصد هزار برده آزاد کرده است.

همچنین خداوند، او را در روز قیامت، روسفید بر می انگیزاند».(2)

1974. الکافی - به نقل از داوود رَقّی -: در محضر امام صادق علیه السلام بودم که آب طلبید. وقتی از آن نوشید، اشک ریخت و چشمانش اشکبار شد.

آن گاه به من فرمود: «ای داوود! خدا لعنت کند کُشندۀ حسین را! هیچ کس نیست که آب بنوشد و از حسین علیه السلام و خاندانش یاد کند و کُشنده اش را لعن کند، مگر این که خداوند، برایش یک صد هزار حسنه می نویسد و یک صد هزار گناه را از او می زُداید و یکصد هزار درجه به او می دهد و گویی که یکصد هزار برده، آزاد کرده است. همچنین خداوند عز و جل وی را در قیامت، خنک دل محشور می کند».(3)

1975. المصباح، کفعمی: سَکینه (دختر امام حسین علیه السلام) گفت: وقتی [پدرم] حسین علیه السلام شهید شد، او را در

ص:814


1- (1) . کانَ [الإِمامُ زَینُ العابِدینَ علیه السلام] إذا أخَذَ إناءً یَشرَبُ ماءً بَکی حَتّی یَملَأَها دَمعاً. فَقیلَ لَهُ فی ذلِکَ، فَقالَ: وکَیفَ لا أبکی وقَد مُنِعَ أبی مِنَ الماءِ الَّذی کانَ مُطلَقاً لِلسِّباعِ وَالوُحوشِ. وقیلَ لَهُ: إنَّکَ لَتَبکی دَهرَکَ، فَلَو قَتَلتَ نَفسَکَ لَما زِدتَ عَلی هذا. فَقالَ: نَفسی قَتَلتُها، وعَلَیها أبکی (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 166، بحار الأنوار: ج 46 ص 109 ح 1).
2- (2) . کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام إذِ استَسقَی الماءَ، فَلَمّا شَرِبَهُ رَأَیتُهُ وقَدِ استَعبَرَ، وَاغرَورَقَت عَیناهُ بِدُموعِهِ. ثُمَّ قالَ: یا داوودُ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَینِ علیه السلام، فَما أنغَصَ ذِکرَ الحُسَینِ علیه السلام لِلعَیشِ، إنّی ما شَرِبتُ ماءً بارِداً إلّاوذَکَرتُ الحُسَینَ علیه السلام، وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَکَرَ الحُسَینَ علیه السلام ولَعَنَ قاتِلَهُ إلّاکَتَبَ اللّهُ لَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ، ومَحا عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَیِّئَةٍ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ، وکانَ کَأَنَّما أعتَقَ مِئَةَ ألفِ نَسَمَةٍ، وحَشَرَهُ اللّهُ یَومَ القِیامَةِ أبلَجَ الوَجهِ (الأمالی، صدوق: ص 205 ح 223، روضة الواعظین: ص 189).
3- (3) . کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام إذَا استَسقَی الماءَ، فَلَمّا شَرِبَهُ رَأَیتُهُ قَدِ استَعبَرَ، وَاغرَورَقَت عَیناهُ بِدُموعِهِ. ثُمَّ قالَ لی: یا داوودُ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَینِ علیه السلام، وما مِن عَبدٍ شَرِبَ الماءَ فَذَکَرَ الحُسَینَ علیه السلام وأهلَ بَیتِهِ ولَعَنَ قاتِلَهُ، إلّاکَتَبَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَهُ مِئَةَ ألفِ حَسَنَةٍ، وحَطَّ عَنهُ مِئَةَ ألفِ سَیِّئَةٍ، ورَفَعَ لَهُ مِئَةَ ألفِ دَرَجَةٍ، وکَأَنَّما أعتَقَ مِئَةَ ألفِ نَسَمَةٍ، وحَشَرَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَةِ ثَلِجَ الفُؤادِ (الکافی: ج 6 ص 391 ح 6، کامل الزیارات: ص 212 ح 304).

آغوش گرفتم و از هوش رفتم. شنیدم که می فرمود:

«ای شیعیان من! هر گاه آب گوارایی نوشیدید، مرا یاد کنید

یا اگر در بارۀ غریبی یا شهیدی چیزی شنیدید، بر من مویه کنید».

پس سکینه سراسیمه برخاست، در حالی که زیر چشمش آسیب دیده بود و بر صورت خود، سیلی می زد. در این هنگام، هاتفی ندا داد:

آسمان و زمین بر او

اشک و خون فراوان گریست.

آن دو بر کشتۀ کربلا می گریستند

در میان همهمۀ مدّعیان امّت.

از آبی که در نزدیکی اش بود، باز داشته شد.

ای چشم! بر آن که از آبْ منع شد، گریه کن.(1)

4/2 یادکرد مصیبت های امام حسین (علیه السلام) در محضر امام باقر 7

1976. کفایة الأثر - به نقل از کُمَیت -: به محضر سَرورم امام باقر علیه السلام وارد شدم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا! من در بارۀ شما چند بیت سروده ام. اجازه می دهی آنها را بخوانم؟

فرمود: «در ایّام بیض هستیم [و نارواست]».

گفتم: در بارۀ شماست.

فرمود: «پس بخوان».

گفتم:

روزگار، مرا خندانْد و گریانْد

و روزگار، دگرگون می شود و رنگارنگ،

ص:815


1- (1) . قالَت سُکَینَةُ [بِنتُ الحُسَینِ]: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقتُهُ، فَاُغمِیَ عَلَیَّ، فَسَمِعتُهُ یَقولُ: شیعَتی ما إن شَرِبتُم رَیَّ عَذبٍ فَاذکُرونی أو سَمِعتُم بِغَریبٍ أو شَهیدٍ فَاندُبونی فَقامَت مَرعوبَةً قَد قَرِحَت مَآقیها، وهِیَ تَلطِمُ عَلی خَدَّیها. وإذا بِهاتِفٍ یَقولُ: بَکَتِ الأَرضُ وَالسَّماءُ عَلَیهِ بِدُموعٍ غَزیرَةٍ ودِماءِ تَبکِیانِ المَقتولَ فی کَربَلاءَ بَینَ غَوغاءِ امَّةٍ أدعِیاءِ مُنِعَ الماءَ وهُوَ عَنهُ قَریبٌ عَینُ ابکِی المَمنوعَ شُربَ الماءِ (المصباح، کفعمی: ص 967).

برای نُه نفری که در طَف، رودست خوردند

و همگی کفن شدند.

امام باقر علیه السلام گریست و امام صادق علیه السلام هم. نیز شنیدم که از پشت پرده، دخترکی می گِرید. گفتم:

و با شش نفر که همانند ندارند:

فرزندان عقیل، که بهترین جوانان بودند.

آن گاه علی - که بهترینِ مردم و مولای شماست -.

یاد آنان، اندوه ها را بر می انگیزانَد.

وقتی به این جا رسیدم، امام علیه السلام گریست و فرمود: «هیچ کس نیست که ما را یاد کند و یا در نزدش یاد شویم و از چشمانش، هر چند به اندازۀ بال پشه ای اشک بیاید، مگر این که خداوند برایش خانه ای در بهشت بنا می کند و آن را میان او و آتش، حجاب قرار می دهد».(1)

ر. ک: ص 874 (فصل چهارم/گریۀ امام باقر علیه السلام).

5/2 یادکرد مصیبت های امام حسین (علیه السلام) در محضر امام صادق (علیه السلام)

1977. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن غالب -: به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و مرثیۀ امام حسین علیه السلام را برای ایشان سرودم و به این بیت رسیدم که:

بلایی که حسین علیه السلام را سیراب کرد

جامی خاک آلود بود، نه آشامیدنی.(2)

ص:816


1- (1) . دَخَلتُ عَلی سَیِّدی أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ الباقِرِ علیه السلام، فَقُلتُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنّی قَد قُلتُ فیکُم أبیاتاً، أفَتَأذَنُ لی فی إنشادِها؟ فَقالَ علیه السلام: إنَّها أیّامُ البیضِ، قُلتُ: فَهُوَ فیکُم خاصَّةً، قالَ علیه السلام: هاتِ، فَأَنشَأتُ أقولُ: أضحَکَنِی الدَّهرُ وأبکانی وَالدَّهرُ ذو صَرفٍ وألوانِ لِتِسعَةٍ بِالطَّفِّ قَد غودِروا صاروا جَمیعاً رَهنَ أکفانِ فَبَکی علیه السلام وبَکی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام، وسَمِعتُ جارِیَةً تَبکی مِن وَراءِ الخِباءِ، فَلَمّا بَلَغتُ إلی قَولی: وسِتَّةٌ لا یُتَجاری بِهِم بَنو عَقیلٍ خَیرُ فِتیانِ ثُمَّ عَلِیُّ الخَیرِ مَولاکُمُ ذِکرُهُم هَیَّجَ أحزانی فَبَکی، ثُمَّ قالَ علیه السلام: ما مِن رَجُلٍ ذَکَرَنا أو ذُکِرنا عِندَهُ، فَخَرَجَ مِن عَینَیهِ ماءٌ ولَو قَدرَ مِثلِ جَناحِ البَعوضَةِ إلّابَنَی اللّهُ لَهُ بَیتاً فِی الجَنَّةِ، وجَعَلَ ذلِکَ حِجاباً بَینَهُ وبَینَ النّارِ (کفایة الأثر: ص 248، بحار الأنوار: ج 36 ص 390 ح 2).
2- (2) . ظاهراً واژۀ «تراب»، در متن عربی، تغییر یافتۀ «شراب» باشد، به همان معنایی که ترجمه کرده ایم.

هنگامی که آن را خواندم، خانمی از پشت پرده، شیون کرد که: ای پدر جان!(1)

1978. کامل الزیارات - به نقل از ابو هارون مکفوف -: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم. به من فرمود: «برایم شعر بخوان». من هم خواندم. فرمود: «نه! آن گونه که خود می خوانید و همان گونه که در کنار قبرش مرثیه سرایی می کنی». من هم خواندم:

از کنار قبر حسین، عبور کن

و به استخوان های پاکش بگو

به این جا که رسیدم، امام علیه السلام گریست و من خواندن را متوقّف کردم. فرمود: «ادامه بده». ادامه دادم. آن گاه فرمود: «بیشتر، بیشتر» بخوان.

من [این شعر را] خواندم:

ای مریم! برخیز و بر مولایت، مویه کن

و با گریه ات به حسین یاری برسان.

امام علیه السلام، گریه کرد و زنان، به فغان آمدند. وقتی آنان آرام گرفتند، امام علیه السلام به من فرمود: «ای ابو هارون! هر کس در بارۀ حسین علیه السلام مرثیه بخواند و ده نفر را بگریانَد، بهشت برای او حتمی است».

سپس شروع کرد و یکی یکی، از عدد ده کم نمود و وقتی به عدد یک رسید، فرمود: «هر کس برای حسین علیه السلام مرثیه بخواند و یک نفر را بگریانَد، بهشت برایش حتمی است».

آن گاه فرمود: «هر کس یاد حسین علیه السلام کند و بگِرید، بهشت، برایش حتمی است».(2)

1979. ثواب الأعمال - به نقل از ابو هارون مکفوف -: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای ابو هارون! برایم در بارۀ حسین علیه السلام شعر بخوان». من هم خواندم. آن گاه امام علیه السلام به من فرمود: «برایم آن گونه که خود

ص:817


1- (1) . دَخَلتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَأَنشَدتُهُ مَرثِیَةَ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمَّا انتَهَیتُ إلی هذَا المَوضِعِ: لَبَلِیَّةٌ تَسقو حُسَیناً بِمِسقاةِ الثَّری غَیرِ التُّرابِ فَصاحَت باکِیَةٌ مِن وَراءِ السِّترِ: وا أبَتاه! (کامل الزیارات: ص 209 ح 299، بحار الأنوار: ج 44 ص 286 ح 24).
2- (2) . دَخَلتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَقالَ لی: أنشِدنی، فَأَنشَدتُهُ، فَقالَ: لا، کَما تُنشِدونَ، وکَما تَرثیهِ عِندَ قَبرِهِ، فَأَنشَدتُهُ: اُمرُر عَلی جَدَثِ الحُسَینِ فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّةِ قالَ: فَلَمّا بَکی أمسَکتُ أنَا، فَقالَ: مُرَّ، فَمَرَرتُ، قالَ: ثُمَّ قالَ: زِدنی زِدنی، قالَ: فَأَنشَدتُهُ: یا مَریَمُ قومی فَاندُبی مَولاکِ وعَلَی الحُسَینِ فَأَسعِدی بِبُکاکِ قالَ: فَبَکی وتَهایَجَ النِّساءُ، قالَ: فَلَمّا أن سَکَتنَ، قالَ لی: یا أبا هارونَ! مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام فَأَبکی عَشَرَةً فَلَهُ الجَنَّةُ، ثُمَّ جَعَلَ یَنقُصُ واحِداً واحِداً حَتّی بَلَغَ الواحِدَ، فَقالَ: مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام فَأَبکی واحِداً فَلَهُ الجَنَّةُ، ثُمَّ قالَ: مَن ذَکَرَهُ فَبَکی فَلَهُ الجَنَّة (کامل الزیارات: ص 210 ح 301، بحار الأنوار: ج 44 ص 287 ح 25).

(یعنی با حزن) می خوانید، بخوان».

من هم [این قصیدۀ سیّد حِمْیَری را] خواندم:

بر قبر حسین، گذر کن

و به استخوان های پاکش بگو

امام علیه السلام گریست و آن گاه فرمود: «بیشتر بخوان».

من، قصیدۀ دیگری خواندم. امام علیه السلام گریست و از پشت پرده هم صدای گریه شنیدم. هنگامی که خواندن را به پایان بردم، فرمود: «ای ابو هارون! هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و ده نفر را بگریانَد، بهشت، برایش حتمی است و هر کس برای حسین علیه السلام شعری بخواند و پنج نفر را بگریانَد، بهشت، برایش حتمی است و هر کس برای حسین علیه السلام شعری بخواند و بگِرید و یک نفر را بگریانَد، بهشت، برای هر دوشان حتمی است و هر کس که در نزدش از حسین علیه السلام یاد شود و از چشمانش، هر چند به اندازۀ بال مگسی، اشک بیاید، ثوابش با خداست و [خدا] به کمتر از بهشت برایش رضایت نمی دهد».(1)

1980. رجال الکشّی - به نقل از زید شَحّام -: تعدادی کوفی در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عَفّان، بر ایشان وارد شد. امام علیه السلام او را به خود نزدیک کرد و در کنار خویش جا داد و آن گاه به وی فرمود: «ای جعفر!».

گفت: در خدمتم، خداوند، مرا فدایت گردانَد!

فرمود: «خبردار شدم که تو در بارۀ حسین علیه السلام می خوانی و خوب هم می خوانی».

گفت: آری، خداوند، مرا فدای تو گردانَد!

امام علیه السلام فرمود: «بگو».

او هم برای امام علیه السلام و اطرافیانش خواند، تا آن که اشک های امام علیه السلام بر صورت و محاسنش جاری شد.(2)

ص:818


1- (1) . قال لَی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: یا أبا هارونَ أنشِدنی فِی الحُسَینِ علیه السلام، فَأَنشَدتُهُ. قالَ: فَقالَ لی: أنشِدنی کَما تُنشِدونَ - یَعنی بِالرِّقَّةِ - قالَ فَأَنشَدتُهُ: اُمرُر عَلی جَدَثِ الحُسَینِ فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّةِ قالَ: فَبَکی، ثُمَّ قالَ: زِدنی، فَأَنشَدتُهُ القَصیدَةَ الاُخری، قالَ: فَبَکی، وسَمِعتُ البُکاءَ مِن خَلفِ السِّترِ. فَلَمّا فَرَغتُ قالَ: یا أبا هارونَ! مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَبَکی وأبکی عَشَرَةً کُتِبَت لَهُمُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَبَکی وأبکی خَمسَةً کُتِبَت لَهُمُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَبَکی وأبکی واحِداً کُتِبَت لَهُمَا الجَنَّةُ، ومَن ذُکِرَ الحُسَینُ علیه السلام عِندَهُ، فَخَرَجَ مِن عَینَیهِ مِقدارُ جَناحِ ذُبابَةٍ کانَ ثَوابُهُ عَلَی اللّهِ عز و جل، ولَم یَرضَ لَهُ بِدونِ الجَنَّةِ (ثواب الأعمال: ص 109 ح 1، کامل الزیارات: ص 208 ح 297).
2- (2) . کُنّا عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام ونَحنُ جَماعَةٌ مِنَ الکوفِیّینَ، فَدَخَلَ جَعفَرُ بنُ عَفّانَ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَقَرَّبَهُ وأدناهُ. ثُمَّ قالَ: یا جَعفَرُ، قالَ: لَبَّیکَ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ، قالَ: بَلَغَنی أنَّکَ تَقولُ الشِّعرَ فِی الحُسَینِ علیه السلام وتُجیدُ. فَقالَ لَهُ: نَعَم، جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ. فَقالَ: قُل، فَأَنشَدَهُ علیه السلام ومَن حَولَهُ، حَتّی صارَت لَهُ الدُّموعُ عَلی وَجهِهِ ولِحیَتِهِ (رجال الکشّی: ج 2 ص 574 ح 508، بحار الأنوار: ج 44 ص 282 ح 16).

1981. الأغانی - به نقل از علی بن اسماعیل تمیمی، از پدرش -: خدمت جعفر بن محمّد صادق علیه السلام بودم که مسئول دیدارهای ایشان علیه السلام از ایشان برای سیّد،(1) اجازۀ دیدار خواست. جعفر بن محمّد علیه السلام دستور داد که او را بیاورند و خانواده اش را پشت پرده نشانْد. سیّد، وارد شد و سلام کرد و نشست. جعفر بن محمّد علیه السلام از او خواست که بخواند. او هم خواند:

بر قبر حسین، گذر کن

و به استخوان های پاکش بگو:

ای استخوان هایی که همواره

از اشک های ریزان، سیرابید!

و هر گاه گذرت به قبرش افتاد

درنگ کاروان را در آن جا طولانی کن

و خالصانه برای آن پاکِ

فرزندِ پدر و مادر پاک، گریه کن،

همانند گریۀ مادری که

تنها جوانش را مرگ، رُبوده است.

دیدم اشک جعفر بن محمّد علیه السلام بر گونه هایش جاری شد و صدای شیون و گریه از خانه اش بلند گردید، تا این که خود ایشان، به سیّد، دستور داد که آرام بگیرد و او آرام شد.(2)

ص:819


1- (1) . منظور، اسماعیل بن یزید بن ربیعة بن مفرغ، معروف به سیّد حِمیَری است (ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 263 بخش دوازدهم/فصل دوم/سیّد حِمیَری).
2- (2) . کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام، إذِ استَأذَنَ آذِنُهُ لِلسَّیِّدِ، فَأَمَرَهُ بِإِیصالِهِ، وأقعَدَ حُرَمَهُ خَلفَ سِترٍ، ودَخَلَ فَسَلَّمَ وجَلَسَ. فَاستَنشَدَهُ، فَأَنشَدَهُ قَولَهُ: اُمرُر عَلی جَدَثِ الحُسَی - نِ فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّهْ آأعظُماً لا زِلتِ مِن وَطفاءَ سِاکِبَةٍ رَوِیَّهْ وإذا مَرَرتَ بِقَبرِهِ فَأَطِل بِهِ وَقفَ المَطِیَّهْ وَابکِ المُطَهَّرَ لِلمُطَ - هَّرِ وَالمُطَهَّرَةِ النَّقِیَّهْ کَبُکاءِ مُعوِلَةٍ أتَت یَوماً لِواحِدِهَا المَنِیَّهْ قالَ: فَرَأَیتُ دَمعَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد علیه السلام تَتَحَدَّرُ عَلی خَدَّیهِ، وَارتَفَعَ الصُّراخُ وَالبُکاءُ مِن دارِهِ، حَتّی أمَرَهُ بِالإِمساکِ فَأَمسَکَ (الأغانی: ج 7 ص 260).

1982. الکافی - به نقل از سفیان بن مُصعَب عبدی [شاعر] -: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. فرمود: «به امّ فَرْوه(1) بگویید که بیاید و بشنود که با جدّش چه کار کردند».

امّ فَروه آمد و پشت پرده نشست. امام علیه السلام به من فرمود: «بخوان». [قصیده ام را] خواندم:

ای امّ فَروه! بکوش که اشکت جاری باشد.

امّ فَروه، مویه کرد و شیون زن ها، بلند شد. امام صادق علیه السلام فرمود: «در! در!». مردم، پشت در، گِرد آمده بودند [که ببینند چه شده است]. امام صادق علیه السلام کسی را فرستاد که به آنها بگوید: «یکی از کودکان ما بیهوش شد که زن ها شیون کردند».(2)

ر. ک: ص 846 (فصل چهارم/ثواب شعرخوانی در مصیبت آنان)

و ص 876 (فصل چهارم/گریۀ امام صادق علیه السلام).

6/2 اندوه فراوان امام صادق (علیه السلام) به هنگام یادکرد مصیبت جدّش

1983. کامل الزیارات - به نقل از ابو عُمارۀ مُنشِد (شعر خوان) -: روزی نشد که در محضر امام صادق علیه السلام از امام حسین علیه السلام یاد شود و دیده شود که ایشان، از صبح تا شبِ آن روز، خندان باشد. می فرمود:

«حسین علیه السلام، اشک هر مؤمنی است».(3)

ص:820


1- (1) . امّ فَروه، کنیۀ مادر امام صادق علیه السلام، دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر و نیز کنیۀ دختر امام صادق علیه السلام است. در این جا، منظور امام علیه السلام، احتمالاً دومی است (ر. ک: مرآة العقول: ج 26 ص 137).
2- (2) . دَخَلتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَقالَ: قولوا لِاُمِّ فَروَةَ تَجیءُ فَتَسمَعُ ما صُنِعَ بِجَدِّها، قالَ: فَجاءَت فَقَعَدَت خَلفَ السِّترِ، ثُمَّ قالَ علیه السلام: أنشِدنا، قالَ: فَقُلتُ: «فَروُ جودی بِدَمعِکِ المَسکوبِ». قالَ: فَصاحَت وصِحنَ النِّساءُ، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: البابَ البابَ، فَاجتَمَعَ أهلُ المَدینَةِ عَلَی البابِ. قالَ: فَبَعَثَ إلَیهِم أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: صَبِیٌّ لَنا غُشِیَ عَلَیهِ، فَصِحنَ النِّساءُ (الکافی: ج 8 ص 216 ح 263).
3- (3) . ما ذُکِرَ الحُسَینُ علیه السلام عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فی یَومٍ قَطُّ، فَرُئِیَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام مُتَبَسِّماً فی ذلِکَ الیَومِ إلَی اللَّیلِ، وکانَ علیه السلام یَقولُ: الحُسَینُ علیه السلام عَبرَةُ کُلِّ مُؤمِنٍ (کامل الزیارات: ص 214 ح 309، بحار الأنوار: ج 44 ص 280 ح 11).

فصل سوم: اهمّیت و آداب روز عاشورا

1/3 بزرگی مصیبت عاشورا

1984. علل الشرائع - به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمی -: به امام صادق علیه السلام گفتم: ای پسر پیامبر خدا! چه طور روز عاشورا، روز ماتم و اندوه و بی تابی و گریه شد؛ ولی روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و روز درگذشت فاطمه علیها السلام و روز شهادت امیر مؤمنان علیه السلام و روز کشته شدن امام حسن علیه السلام با زهر، چنین نشد؟

فرمود: «روز [شهادت] حسین علیه السلام، مصیبتی بزرگ تر از دیگر روزها دارد. این، از آن روست که اصحاب کسا - که گرامی ترینِ مردمان در پیشگاه خدای متعال اند -، پنج تن بودند. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از میان آنان رفت، امیر مؤمنان، فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بودند و آنها برای مردم، مایۀ تسلیت و دل خوشی بودند. نیز هنگامی که فاطمه علیها السلام در گذشت، دلداری و تسلّیِ مردم، با امیر مؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام بود. همچنین زمانی که امیر مؤمنان علیه السلام در گذشت، مردم با حسن علیه السلام و حسین علیه السلام، آرامش و تسکین می یافتند. نیز وقتی حسن علیه السلام در گذشت، حسین علیه السلام برای مردم، مایۀ دلداری و تسلّی بود؛ ولی زمانی که حسین علیه السلام کشته شد، هیچ کس از اصحاب کسا باقی نبود که مردم، با او دلداری و تسکین پیدا کنند.

بنا بر این، رفتن حسین علیه السلام، به مثابۀ رفتن همۀ آنها بود، همان گونه که بودن ایشان، به مثابۀ بودن همۀ آنها بود. به این جهت، روز کشته شدن حسین علیه السلام، بزرگ ترین مصیبت بود».

به امام علیه السلام گفتم: ای پسر پیامبر خدا! چرا علی بن الحسین (امام زین العابدین) علیه السلام همچون پدرانش که برای مردم، مایۀ دلداری و تسلّی بودند، مایۀ دلداری و تسلّی نبود؟

امام علیه السلام فرمود: «آری؛ علی بن الحسین علیه السلام، سَرور عبادت پیشگان، و پیشوا و حجّت خدا بر خلق پس از پدرانش بود؛ ولی پیامبر صلی الله علیه و آله را ندیده بود و از ایشان، چیزی نشنیده بود و علم و میراثش به واسطۀ پدرش و جدّش از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود، در حالی که امیر مؤمنان، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام در موقعیت های گوناگون با پیامبر صلی الله علیه و آله دیده شده بودند و هر گاه مردم به یکی از آنها نظر می کردند، به یاد موقعیت او با پیامبر صلی الله علیه و آله می افتادند و به یاد گفتۀ پیامبر خدا با او و آنچه در بارۀ او

ص:821

فرموده بود، می افتادند.

وقتی همۀ آنان در گذشتند، مردم، دیدارِ گرامیان در پیشگاه خدا را از دست دادند و از دست دادن هر یک از آنان، به منزلۀ از دست دادن همۀ آنها نبود، بجز از دست دادن حسین علیه السلام؛ زیرا وی، آخرین نفرِ آنان بود. از این رو، روز [کشته شدن] او، بزرگ ترین روز ماتم شد».

گفتم: ای پسر پیامبر خدا! پس چگونه عامّۀ مردم، روز عاشورا را روز برکت دانستند؟

ایشان گریست و فرمود: «وقتی حسین علیه السلام کشته شد، مردم شام، با جعل اخبار، به یزید، تقرّب جستند و برای آن از اموال عمومی، جایزه دریافت نمودند و از جمله چیزهایی که برایش جعل کردند، [فضائل] روز عاشورا بود که آن را روزی مبارک معرّفی کردند تا مردم در آن، به جای زاری و گریه و ماتم و اندوه، شادی و خوش حالی و خجستگی و آمادگی نشاط داشته باشند.

خداوند، میان آنان و ما داوری کند!».(1)

ص:822


1- (1) . قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ علیهما السلام: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، کَیفَ صارَ یَومُ عاشوراءَ یَومَ مُصیبَةٍ وغَمٍّ وجَزَعٍ وبُکاءٍ دونَ الیَومِ الَّذی قُبِضَ فیهِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَالیَومِ الَّذی ماتَت فیهِ فاطِمَةُ علیها السلام، وَالیَومِ الَّذی قُتِلَ فیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام، وَالیَومِ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحَسَنُ علیه السلام بِالسَّمِّ؟ فَقالَ: إنَّ یَومَ الحُسَینِ علیه السلام أعظَمُ مُصیبَةً مِن جَمیعِ سائِرِ الأَیّامِ؛ وذلِکَ أنَّ أصحابَ الکِساءِ الَّذینَ کانوا أکرَمَ الخَلقِ عَلَی اللّهِ تَعالی کانوا خَمسَةً، فَلَمّا مَضی عَنهُمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بَقِیَ أمیرُ المُؤمِنینَ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام، فَکانَ فیهِم لِلنّاسِ عَزاءٌ وسَلوَةٌ، فَلَمّا مَضَت فاطِمَةُ علیها السلام کانَ فی أمیرِ المُؤمِنینَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهم السلام لِلنّاسِ عَزاءٌ وسَلوَةٌ، فَلَمّا مَضی مِنهُم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام کانَ لِلنّاسِ فِی الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام عَزاءٌ وسَلوَةٌ، فَلَمّا مَضَی الحَسَنُ علیه السلام کانَ لِلنّاسِ فِی الحُسَینِ علیه السلام عَزاءٌ وسَلوَةٌ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام لَم یَکُن بَقِیَ مِن أهلِ الکِساءِ أحَدٌ لِلنّاسِ فیهِ بَعدَهُ عَزاءٌ وسَلوَةٌ، فَکانَ ذَهابُهُ کَذَهابِ جَمیعِهِم، کَما کانَ بَقاؤُهُ کَبَقاءِ جَمیعِهِم، فَلِذلِکَ صارَ یَومُهُ أعظَمَ مُصیبَةً. فَقُلتُ لَهُ [أی لِلإِمامِ الصّادِقِ علیه السلام]: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، فَلِمَ لَم یَکُن لِلنّاسِ فی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام عَزاءٌ وسَلوَةٌ مِثلُ ما کانَ لَهُم فی آبائِهِ علیهم السلام؟ فَقالَ: بَلی، إنَّ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام کانَ سَیِّدَ العابِدینَ وإماماً وحُجَّةً عَلَی الخَلقِ بَعدَ آبائِهِ الماضینَ، ولکِنَّهُ لَم یَلقَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ولَم یَسمَع مِنهُ، وکانَ عِلمُهُ وِراثَةً عَن أبیهِ عَن جَدِّهِ عَن النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وکانَ أمیرُ المُؤمِنینَ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام قَد شاهَدَهُمُ النّاسُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی أحوالٍ تَتَوالی، فَکانوا مَتی نَظَروا إلی أحَدٍ مِنهُم تَذَکَّروا حالَهُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وقَولَ رَسولِ اللّهِ لَهُ وفیهِ، فَلَمّا مَضَوا فَقَدَ النّاسُ مُشاهَدَةَ الأَکرَمینَ عَلَی اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ولَم یَکُن فی أحَدٍ مِنهُم فَقدُ جَمیعِهِم إلّافی فَقدِ الحُسَینِ علیه السلام، لِأَنَّهُ مَضی آخِرَهُم، فَلِذلِکَ صارَ یَومُهُ أعظَمَ الأَیّامِ مُصیبَةً. فَقُلتُ لَهُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، فَکَیفَ سَمَّتِ العامَّةُ یَومَ عاشوراءَ یَومَ بَرَکَةٍ؟ فَبَکی علیه السلام، ثُمَّ قالَ: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام تَقَرَّبَ النّاسُ بِالشّامِ إلی یَزیدَ، فَوَضَعوا لَهُ الأَخبارَ، وأخَذوا عَلَیهِ الجَوائِزَ مِنَ الأَموالِ، فَکانَ مِمّا وَضَعوا لَهُ أمرُ هذَا الیَومِ، وأنَّهُ یَومُ بَرَکَةٍ لِیَعدِلَ النّاسَ فیهِ مِنَ الجَزَعِ وَالبُکاءِ وَالمُصیبَةِ وَالحُزنِ إلَی الفَرَحِ وَالسُّرورِ وَالتَّبَرُّکِ وَالاِستِعدادِ فیهِ، حَکَمَ اللّهُ مِمّا بَینَنا وبَینَهُم (علل الشرائع: ص 225 ح 1، بحار الأنوار: ج 44 ص 269 ح 1).

1985. مصباح المتهجّد - به نقل از عَلقمة بن محمّد حَضرَمی، از امام باقر علیه السلام، در «زیارت عاشورا» -: سلام بر تو، ای ابا عبد اللّه!.... مصیبت تو، بسی بزرگ است. مصیبت تو بر ما و بر تمام مسلمانان، تکان دهنده و عظیم است، و مصیبت تو، عظیم است برای آسمانیان و در میان آسمان ها.(1)

2/3 آداب روز عاشورا
2/3-1 تعطیل کردن کارهای روزانه

1986. کامل الزیارات - به نقل از مالک جُهَنی، از امام باقر علیه السلام، در بارۀ روز عاشورا -: اگر توانستی در پیِ بر آوردن حاجتی نروی، نرو؛ چرا که عاشورا، روز شومی است و حاجتی در آن، برآورده نمی شود، و اگر هم برآورده شود، برکتی ندارد و پیشرفتی نمی بیند. همچنین [در این روز]، برای خانه ات چیزی را ذخیره نکن، که هر کس در روز عاشورا برای خانه اش چیزی بیندوزد، در اندوخته اش برکتی نخواهد بود و در خانواده اش نیز برکتی نخواهد بود.(2)

1987. علل الشرائع - به نقل از حسن بن فضّال، از امام رضا علیه السلام -: هر کس در روز عاشورا، تلاش و کوشش برای بر آوردن نیازهایش را رها کند، خداوند، نیازهای دنیایی و آخرتیِ او را بر می آورد، و هر کس عاشورا، روز ماتم و اندوه و گریه اش باشد، خداوند عز و جل قیامت را روزِ شادی و خوش حالی اش قرار می دهد و چشمش در بهشت، به ما روشن می شود.(3)

2/3-2 پرهیز از کامجویی

1988. مصباح المتهجّد - به نقل از عبد اللّه بن سِنان، از امام صادق علیه السلام، وقتی از ایشان در بارۀ روزۀ روز

ص:823


1- (1) . السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ... لَقَد عَظُمتِ الرَّزِیَّةُ، وجَلَّت وعَظُمَتِ المُصیبَةُ بِکَ عَلَینا وعَلی جَمیعِ أهلِ الإِسلامِ، وجَلَّت وعَظُمَت مُصیبَتُکَ فِی السَّماواتِ عَلی جَمیعِ أهلِ السَّماواتِ (مصباح المتهجّد: ص 773، مصباح الزائر: ص 269).
2- (2) . فَإِنِ استَطَعتَ أن لا تَنتَشِرَ یَومَکَ فی حاجَةٍ فَافعَل، فَإِنَّهُ یَومُ نَحسٍ، لا تُقضی فیهِ حاجَةٌ، وإن قُضِیَت لَم یُبارَک لَهُ فیها، ولَم یَرَ رُشداً، ولا تَدَّخِرَنَّ لِمَنزِلِکَ شَیئاً، فَإِنَّهُ مَنِ ادَّخَرَ لِمَنزِلِهِ شَیئاً فی ذلِکَ الیَومِ لَم یُبارَکَ لَهُ فیما یَدَّخِرُهُ، ولا یُبارَکُ لَهُ فی أهلِه (کامل الزیارات: ص 326 ح 556، مصباح المتهجّد: ص 773).
3- (3) . مَن تَرَکَ السَّعیَ فی حَوائِجِهِ یَومَ عاشوراءَ قَضَی اللّهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، ومَن کانَ یَومُ عاشوراءَ یَومَ مُصیبَتِهِ وحُزنِهِ وبُکائِهِ یَجعَلُ اللّهُ عز و جل یَومَ القِیامَةِ یَومَ فَرَحِهِ وسُرورِهِ، وقَرَّت بِنا فِی الجِنانِ عَینُهُ (علل الشرائع: ص 227 ح 2، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 298 ح 57).

عاشورا پرسیده شد -: در آن روز، روزه بگیر، امّا بدون تصمیم شبانه،(1) و بخور، امّا نه به قصد شادی، و روزۀ آن را کامل نکن، و خوردنت هم ساعتی پس از نماز عصر با نوشیدن جرعه ای آب باشد؛ چرا که در چنین ساعتی از روز، جنگ با خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرو نشست و کشتار آنان، متوقّف شد و سی کشته از یاران آنها بر زمین افتاده بود، که کشته شدن آنان بر پیامبر خدا، گران بود و اگر پیامبر - که درود خدا بر او باد - آن روز زنده بود، صاحب عزا بود.(2)

1989. مَسارُّ الشیعة: امام حسین علیه السلام در روز دهم محرّم، به سال 61 هجری، کشته شد و این روز، روزی است که اندوه های خاندان محمّد صلی الله علیه و آله و پیروانشان، تجدید می شود. از امامان علیهم السلام روایت شده که در عاشورا، باید از کامجویی پرهیز شود و مراسم ماتم برگزار شود. نیز از خوردن غذا و آب، تا ظهر خودداری گردد و پس از آن، غذایی در حدّ غذای مصیبت دیده، خورده شود، مانند شیر و امثال آن، بی آن که از غذاها و نوشیدنی های لذیذ، استفاده شود.(3)

2/3-3 سوگواری در خانه

1990. کامل الزیارات - به نقل از مالک جُهَنی -: امام باقر علیه السلام فرمود: «هر کس در روز عاشورا حسین علیه السلام را زیارت کند و در کنار قبرش گِریان باشد، خداوند عز و جل را در قیامت با دو هزار هزار(4) ثواب حج، دو هزار هزار ثواب عمره و دو هزار هزار ثواب جهاد، دیدار می کند که ثواب هر حج و عمره و جهادی، همانند ثواب حج گزار و عمره گزار و جهادگر همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان

ص:824


1- (1) . علّامۀ مجلسی گفته است: «بدون تصمیم شبانه»، یعنی بی آن که شب، قصد روزه کنی، و افطار کن؛ امّا نه برای شماتت وخوش حالی؛ بلکه به منظور مخالفت با کسانی که به قصد تبرّک، روزه می گیرند (بحار الأنوار: ج 101 ص 307).
2- (2) . صُمهُ مِن غَیرِ تَبییتٍ وأفطِرهُ مِن غَیرِ تَشمیتٍ، ولا تَجعَلهُ یَومَ صَومٍ کَمَلاً، وَلیَکُن إفطارُکَ بَعدَ صَلاةِ العَصرِ بِسَاعَةٍ عَلی شَربَةٍ مِن ماءٍ، فَإِنَّهُ فی مِثلِ ذلِکَ الوَقتِ مِن ذلِکَ الیَومِ تَجَلَّتِ الهَیجاءُ عَن آلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَانکَشَفَتِ المَلحَمَةُ عَنهُم، وفِی الأَرضِ مِنهُم ثَلاثونَ صَریعاً فی موالیهِم، یَعِزُّ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَصرَعُهُم، ولَو کانَ فِی الدُّنیا یَومَئِذٍ حَیّاً لَکانَ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ - هُوَ المُعَزّی بِهِم (مصباح المتهجّد: ص 782، المزار الکبیر: ص 473 ح 6).
3- (3) . فِی الیَومِ العاشِرِ مِنهُ [أی مِن شَهرِ المُحَرَّمِ] مَقتَلُ سَیِّدِنا أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام مِن سَنَةِ إحدی وسِتّینَ (61) مِنَ الهِجرَةِ، وهُوَ یَومٌ یَتَجَدَّدُ فیهِ أحزانُ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وشیعَتِهِم. وجاءَتِ الرِّوایَةُ عَنِ الصّادِقینَ علیهم السلام بِاجتِنابِ المَلاذِّ، وإقامَةِ سُنَنِ المَصائِبِ، وَالإِمساکِ عَنِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ إلی أن تَزولَ الشَّمسُ، وَالتَّغَذّی بَعدَ ذلِکَ بِما یَتَغَذّی بِهِ أصحابُ أهلِ المَصائِبِ، کَالأَلبانِ وما أشبَهَها دونَ المَلَذِّ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ (مسارّ الشیعة: ص 43).
4- (4) . هزار هزار: یک میلیون.

راستین علیهم السلام است».

گفتم: فدایت گردم! برای آن کسی که در شهرها و مناطق دوردست است و نمی تواند به زیارت بیاید، چه هست؟

فرمود: «وقتی روز عاشورا می شود، به بیابان برود، یا روی بلندیِ خانه اش، با اشاره به امام حسین علیه السلام سلام کند و با جدّیت، بر قاتلش نفرین کند و پس از آن، دو رکعت نماز بگزارد. این کار را نزدیک ظهر، قبل از اذان، انجام دهد. آن گاه بر حسین علیه السلام مرثیه بسراید و بگِرید و سفارش کند کسانی که در خانه اش هستند، بر حسین علیه السلام گریه کنند و با ناله کردن بر حسین علیه السلام، در خانه اش ماتم بر پا کند و با هم برای گریستن، هم صدا شوند. من برای آنان، از طرف خدا ضمانت می کنم که اگر این کار را انجام دهند، همۀ این ثواب ها را به دست می آورند».

گفتم: فدایت گردم! هر گاه آنان، آن کارها را انجام دادند، شما این ثواب ها را بر عهده می گیری و تضمین می کنی؟

فرمود: «من این را برایشان تضمین می کنم و چنان ثواب هایی را، برای هر کسی که این کارها را انجام دهد، بر عهده می گیرم....

هر کس چنین سوگواری کند، برایش ثواب هزار هزار حج، ثواب هزارْ هزار عمره و ثواب هزار هزار جهاد، نوشته می شود که همه شان همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است و برایش ثواب مصیبت هر پیامبر و فرستاده و صدّیق و شهیدی که از زمانی که خدا، عالم را آفریده تا برپاییِ رستاخیز مرده و یا کشته شده، نوشته می شود.(1)

ص:825


1- (1) . مَن زارَ الحُسَینَ علیه السلام یَومَ عاشوراءَ حَتّی یَظَلَّ عِندَهُ باکِیاً، لَقِیَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَةِ بِثَوابِ ألفَی ألفِ حَجَّةٍ، وألفَی ألفِ عُمرَةٍ، وألفَی ألفِ غَزوَةٍ، وثَوابُ کُلِّ حَجَّةٍ وعُمرَةٍ وغَزوَةٍ کَثَوابِ مَن حَجَّ وَاعتَمَرَ وغَزا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَعَ الأَئِمَّةِ الرّاشِدینَ علیهم السلام. قالَ: قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! فَما لِمَن کانَ فی بُعدِ البِلادِ وأقاصیها، ولَم یُمکِنهُ المَصیرُ إلَیه فِی ذلِکَ الیَومِ؟ قالَ: إذا کانَ ذلِکَ الیَومُ بَرَزَ إلَی الصَّحراءِ أو صَعِدَ سَطحاً مُرتَفِعاً فی دارِهِ، وأومَأَ إلَیهِ بِالسَّلامِ، وَاجتَهَدَ عَلی قاتِلِهِ بِالدُّعاءِ، وصَلّی بَعدَهُ رَکعَتَینِ، یَفعَلُ ذلِکَ فی صَدرِ النَّهارِ قَبلَ الزَّوالِ، ثُمَّ لَیَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام ویَبکیهِ، ویَأمُرُ مَن فی دارِهِ بِالبُکاءِ عَلَیهِ، ویُقیمُ فی دارِهِ مُصیبَتَهُ بِإِظهارِ الجَزَعِ عَلَیهِ، ویَتَلاقَونَ بِالبُکاءِ بَعضُهُم بَعضاً بِمُصابِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَنَا ضامِنٌ لَهُم إذا فَعَلوا ذلِکَ عَلَی اللّهِ عز و جل جَمیعَ هذَا الثَّوابِ. فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! وأنتَ الضّامِنُ لَهُم إذا فَعَلوا ذلِکَ وَالزَّعیمُ بِهِ؟ قالَ: أنَا الضّامِنُ لَهُم ذلِکَ وَالزَّعیمُ لِمَن فَعَلَ ذلِکَ.... فَمَن فَعَلَ ذلِکَ کُتِبَ لَهُ ثَوابُ ألفِ ألفِ حَجَّةٍ، وألفِ ألفِ عُمرَةٍ، وألفِ ألفِ غَزوَةٍ، کُلُّها مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وکانَ لَهُ ثَوابُ مُصیبَةِ کُلِّ نَبِیٍّ ورَسولٍ وصِدّیقٍ وشَهیدٍ ماتَ أو قُتِلَ، مُنذُ خَلَقَ اللّهُ الدُّنیا إلی أن تَقومَ السّاعَةُ (کامل الزیارات: ص 326 ح 556، مصباح المتهجّد: ص 772).
2/3-4 شدّت اندوه و گریه

1991. الأمالی، صدوق - به نقل از ابراهیم بن ابی محمود، از امام رضا علیه السلام -: هر گاه محرّم می شد، پدرم - که درودهای خدا بر او باد - خندان دیده نمی شد و اندوه، بر او چیره می گشت تا دهۀ محرّم به پایان برسد و وقتی روز دهم می شد، آن روز، روز ماتم و اندوه و گریه اش بود و می فرمود: «امروز، همان روزی است که حسین - که درود خدا بر او باد - کشته شد».(1)

1992. الکافی - به نقل از عبد الملک، از امام صادق علیه السلام -: روز عاشورا، روزی است که حسین علیه السلام در آن روز، کشته شد.... این روز، جز روز اندوه و ماتم نیست؛ اندوه و ماتمی که بر آسمانیان و زمینیان و همۀ مؤمنان، وارد شده است.(2)

2/3-5 تسلیت گفتن به یکدیگر، بِدان گونه که روایت شده

1993. کامل الزیارات - به نقل از مالک جُهَنی، در بارۀ برپایی ماتم در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام -: [به امام باقر علیه السلام] گفتم: چگونه برخی به یکدیگر تسلیت بگویند؟

فرمود: «[چنین] می گویند: "خداوند، پاداش های ما را بر سوگواری حسین علیه السلام بزرگ گردانَد و ما و شما را همراه با ولیّ خودش، مهدیِ خاندان محمّد صلی الله علیه و آله، از خونخواهان حسین علیه السلام قرار دهد"».(3)

ص:826


1- (1) . کانَ أبی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا یُری ضاحِکاً، وکانَتِ الکَآبَةُ تَغلِبُ عَلَیهِ حَتّی یَمضِیَ مِنهُ عَشَرَةُ أیّامٍ، فَإِذا کانَ یَومُ العاشِرِ، کانَ ذلِکَ الیَومُ یَومَ مُصیبَتِهِ وحُزنِهِ وبُکائِهِ، ویَقولُ: هُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ (الأمالی، صدوق: ص 190 ح 199، الإقبال: ج 3 ص 28).
2- (2) . أمّا یَومُ عاشوراءَ فَیَومٌ اصیبَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام... وما هُوَ إلّایَومُ حُزنٍ ومُصیبَةٍ دَخَلَت عَلی أهلِ السَّماءِ، وأهلِ الأَرضِ، وجَمیعِ المُؤمِنینَ (الکافی: ج 4 ص 147 ح 7، بحار الأنوار: ج 45 ص 95 ح 40).
3- (3) . قُلتُ: فَکَیفَ یُعَزّی بَعضُهُم بَعضاً؟ قالَ [علیه السلام]: یَقولونَ: عَظَّمَ اللّهُ اجورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَنا وإیّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثَأرِهِ مَعَ وَلِیِّهِ الإِمامِ المَهدِیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (کامل الزیارات: ص 326 ح 556، مصباح المتهجّد: ص 773).
2/3-6 نماز و دعا و زیارت، بِدان گونه که روایت شده

1994. مصباح المتهجّد - به نقل از عبد اللّه بن سِنان -: روز عاشورا، بر سَرورم امام صادق علیه السلام وارد شدم. دیدم رنگ پریده و اندوهگین است و اشک از چشمانش، همانند لؤلؤ، جاری است. گفتم: ای پسر پیامبر خدا! چرا گریه می کنی - خداوند، چشمانت را گریان نکند -؟

به من فرمود: «آیا غافلی؟ آیا نمی دانی که در چنین روزی، حسین بن علی علیه السلام کشته شد؟».(1)

گفتم: سَرورم! نظرت در بارۀ روزۀ امروز چیست؟

فرمود: «روزه بگیر؛ امّا بدون تصمیم شبانه، و افطار کن، امّا نه با سرخوشی و روزۀ آن را کامل نکن و افطارت، ساعتی پس از نماز عصر، با جرعه ای آب باشد؛ چرا که در چنین ساعتی، جنگ با خاندان پیامبر خدا، فرو نشست و آن واقعۀ بزرگ، متوقّف شد، در حالی که سی کشته از آنان در جمع یارانشان بر زمین افتاده بود، که کشته شدنشان برای پیامبر خدا، گران بود و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله زنده بود، ایشان - که درودهای خدا بر او باد - خود، صاحب عزا بود».

همچنین، امام صادق علیه السلام گریست تا این که محاسنش با اشک هایش خیس شد و آن گاه فرمود:

«خداوند عز و جل هنگامی که نور را آفرید، آن را در روز جمعه آفرید که در تقدیر او، آغاز ماه رمضان بود و تاریکی را در روز چهارشنبه آفرید، که روز عاشورا را هم در چنین روزی آفرید که در تقدیر او، روز دهم ماه محرّم بود، و برای هر یک از نور و تاریکی، راه و روشی قرار داد.

ای عبد اللّه بن سِنان! بهترین کاری که در این روز انجام می دهی، این است که در پی جامۀ تمیز باشی و آن را بپوشی و تسلُّب کُنی».

گفتم: تسلُّب، یعنی چه؟

فرمود: «[یعنی] دکمه هایت را باز کنی و آستین هایت را بالا بزنی و خود را به شکل ماتم زدگان درآوری.(2) بعد به بیابان کویری، یا جایی که کسی تو را نبیند، یا به خانه ای که خالی باشد یا جایی خلوت می روی، در زمانی که روز، بالا آمده باشد. آن گاه، چهار رکعت نماز با رکوع و سجدۀ

ص:827


1- (1) . در الإقبال (ج 3 ص 65)، این افزوده آمده است: گفتم: چرا، سَرورم! می دانم و برای همین آمده ام که در این باره، از شما سؤال کنم و در بارۀ این روز، از علم شما استفاده کنم. فرمود: «هر سؤالی داری، بپرس».
2- (2) . از این سخن می توان استفاده کرد که سوگواری برای سیّد الشهدا و یارانش، به صورت متعارف در هر زمان، مطلوب است. گفتنی است که واژۀ «تسلُّب»، در لغت، به معنای: «پوشیدن لباس سیاه عزاداری» نیز به کار می رفته (ر. ک: النهایة، ابن اثیر: ج 2 ص 387، لسان العرب: ج 1 ص 473 مادّۀ «سلب») و سؤال کننده، جهت روشن شدن مقصود امام علیه السلام، معنای مورد نظر ایشان را پرسیده است.

خوب، و با خشوع، می خوانی و در هر دو رکعت، سلام می دهی. در رکعت اوّل، سورۀ حمد و «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» (1) و در رکعت دوم، سورۀ حمد و «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» (2) را می خوانی. سپس دو رکعتِ دوم را به جا می آوری و در آن، در رکعت اوّل، سورۀ حمد و سورۀ احزاب و در رکعت دوم، سورۀ حمد و «إِذَا جَآءَکَ الْمُنَفِقُونَ»(3) یا هر چه قدر از قرآن که توانستی بخوانی، می خوانی.

آن گاه، سلام می دهی(4) و صورتت را به سمت قبر حسین علیه السلام و آرامگاهش بر می گردانی و جایگاه به زمین افتادنش را در نظرت مجسّم می کنی و بر ایشان و هر که از فرزندان و خانواده، با ایشان بوده، سلام و درود می فرستی و کُشندگان ایشان را لعن می کنی و از کارهایشان، بیزاری می جویی.

خداوند، با این، درجات تو را در بهشت بالا می برد و گناهانت را می ریزد.

آن گاه تلاش می کنی در آن جایی که هستی، در بیابان یا فضای باز یا هر جایی که هست، گام هایی برداری و در این هنگام می گویی: " «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ 5؛ همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم». رضیً بقضاء اللّه و تسلیماً لأمره؛ خشنود به قضای خدا و تسلیم فرمانش هستیم". در این حال، باید حالت غم و اندوه داشته باشی. در چنین روزی، خدای سبحان را بسیار یاد کرده، و استرجاع کن (إنّا للّه بگو).

و هنگامی که از قدم زدن و کارت فارغ شدی، در جایی که نماز خواندی، بِایست و بگو:

"خداوندا! فاجرانی را که با پیامبرت دشمنی کردند و با دوستانت جنگیدند و جز تو را پرستیدند و حرام های تو را حلال شمردند، کیفر کن و فرماندهان و پیروانشان و هر کس را که از آنهاست و اسبی تازانْد و در میان جمعیّتِ آنها بود و یا به کارشان راضی بود، فراوان لعنت کن.

ص:828


1- (1) . کافرون: آیۀ 1.
2- (2) . اخلاص: آیۀ 1.
3- (3) . منافقون: آیۀ 1.
4- (4) . در الإقبال (ج 3 ص 66)، چنین آمده است: «آن گاه سلام می دهی و رویت را به سمت قبر ابا عبد اللّه علیه السلام می گردانی وجایگاه به زمین افتادنش را مجسّم می کنی و ذهنت را از هر چیزی فارغ می نمایی و تمامی بدنت و فکرت را متمرکز می کنی. آن گاه هزار بار، کُشنده اش را لعن می کنی. برایت به ازای هر لعن، هزار حسنه نوشته می شود و هزار گناه، پاک می گردد و برایت هزار درجه در بهشت، ثبت می شود. سپس از جایی که نماز خواندی، هفت بار حرکت کن، [و بِایست] و در هر بار، هفت مرتبه بگو:" «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». رضیً بقضاه و تسلیماً لأمره؛ «ما از خداییم و بازگشتمان به سوی اوست». خشنود به قضای خدا و فرمانبر اوییم ". در همۀ این حالت ها، غمگین و اندوهناک، ماتم زده و غصّه دار و اندوهگین باش. وقتی از این حالت فارغ شدی، در جایی که در آن نماز خواندی، می ایستی و هفتاد بار می گویی...» و دعایی را که در متن کتاب آمده، ذکر می کند.

خداوندا! در گشایش کار خاندان محمّد شتاب کن و درودهایت را بر او و بر آنان نثار کن، و آنها را از دست منافقانِ گم راه و کافران منکِر، نجات بده و برایشان پیروزیِ آسان نصیب کن و برایشان رحمت و گشایشِ نزدیک فراهم کن و برایشان از جانب خودت، بر دشمنت و دشمن آنان، تسلّطی پیروزمندانه قرار ده".

آن گاه دستانت را بلند کن و با این دعا، قنوت بگیر و در حالی که به دشمنان خاندان محمّد - که درود خدا بر او و بر آنان باد - اشاره می کنی، بگو:" خداوندا! بسیاری از امّت، با امامانی پاس داشته شده، دشمنی کردند و به کلمه [ی توحید] کافر شدند و با پیشوایان ستمگر، همراهی کردند و از قرآن و سنّت، دوری گزیدند و از دو ریسمانی که دستور داده شده بود از آنها اطاعت شود و به آنها چنگ زده شود، منحرف شدند و حق را کشتند و از راه میانه [و مستقیم]، تجاوز کردند، و به احزاب، یاری رساندند و کتاب را تحریف کردند و حق را که برایشان آمده بود، منکر شدند و وقتی باطل بر آنان عرضه شد، آن را گرفتند و حقّ تو را تباه نمودند و بندگانت را گم راه کردند و فرزندان پیامبرت را - که بهترینِ بندگانت و حاملان علم تو و وارثان حکمت و وحی تو بودند - کشتند.

خداوندا! گام های دشمنانت و دشمنان فرستاده ات و دشمنان خاندان پیامبرت را بلغزان و خانه هایشان را ویران کن و سلاحشان را کُند نما و یگانگی شان را در هم بریز و بازوانشان را بشکن و نیرنگشان را سست کن و با شمشیر برنده ات، آنها را بزن و با سنگ شکننده ات، آنها را هدف قرار بده و از همه سو در بلا گرفتارشان کن و با عذابت، بیچاره شان نما و به عذابی ناشناخته گرفتارشان کن و به قحطی و عقوبت - که با آن، دشمنانت را نابود کرده ای - مبتلایشان ساز، که تو انتقامگیر از مجرمانی.

خداوندا! سنّت تو، تباه و احکام تو، تعطیل و نسل پیامبر تو، در زمین، سرگردان اند. خداوندا! حق و اهل آن را یاری ده و باطل و اهل آن را در هم بکوب و با نجات دادن ما، بر ما منّت نِه و ما را به ایمان، ره نمون ساز و در گشایش کار ما، شتاب کن و آن را به گشایش کار اولیایت سامان ده و آنها را دوست ما قرار ده و ما را وارد بر آنان ساز.

خداوندا! هر کسی را که روز کشته شدن پسر پیامبرت و برگزیده ات را عید قرار داد و با آن، خوشی و سرحالی کرد، نابود کن و آخرینشان را بگیر، همان گونه که اوّلینشان را گرفتی، و عذاب و عقوبتت را دو برابر به هر ستم کننده بر اهل بیت پیامبرت، قرار بده و پیروان و پیشوایانشان را نابود ساز و حامیان و گروهشان را هلاک کن.

خداوندا! درودها و رحمت ها و برکت هایت را بر نسل پیامبرت افزون کن؛ همان نسلی که

ص:829

حقّشان ضایع شد و ترسان و خوارشده و باقی ماندۀ شجرۀ پاک و خجسته اند.

خداوندا! آرمان آنان را رفعت بخش و حجّتشان را آشکار کن و بلا و تنگی و تاریکی و بیهودگی ها و تیرگی را از آنان برطرف کن و دل های شیعیانشان و حزبت را بر طاعت آنان و دوستی و یاری و ولایتشان استوار ساز و آنان را کمک کن و شکیبایی در برابر آزارها را نصیبشان کن و برایشان روزگاری مشهود و وقت های پسندیدۀ فرخنده قرار ده، که گشایش امورشان در آن ایّام، نزدیک شود و مایۀ مکنت و یاری شان گردد، همان گونه که برای دوستانت در کتاب نازل شده ات تضمین کردی. تو گفتی - و گفتۀ تو، عین حق است - که: «خداوند به کسانی که ایمان آورده و کار شایسته کرده اند، وعده داده است که آنان را در زمین، جانشین [خویش] گرداند - همان گونه که پیش از آنها را جانشین [خویش] کرد - و برای آنان دینش را که برایشان رضایت داده، فراهم سازد و نگرانی شان را به امنیت بدل سازد، [و این که] مرا بپرستند و برایم هیچ انبازی قرار ندهند»(1).

خداوندا! غصّه شان را برطرف کن، ای کسی که جز او هیچ کس، عهده دار برطرف کردن رنج نیست! ای یگانه، ای زنده و ای برپا دارنده!

و من - ای معبودم - بندۀ ترسان تو ام، و بازگشت کننده به تو. از تو خواهانم، و به تو روی آورم، و به آستانۀ تو پناهنده ام، و می دانم که هیچ پناهگاهی از تو، جز خود تو نیست.

خداوندا! دعایم را بپذیر و - ای معبود من - آشکار و پنهانم را بشنو و مرا از کسانی قرار بده که از کردارش راضی هستی و عبادت هایش را پذیرفته ای و به رحمت خودت نجاتش داده ای، که تو ارجمند و بزرگواری.

خداوندا! در آغاز و پایان، بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و به محمّد و خاندان محمّد، برکت بده و بر محمّد و خاندان محمّد، رحم کن به کامل ترین و بهترین درودها و برکت ها و رحمتی که بر پیامبرانت و فرستادگانت و فرشتگانت و حاملان عرشت فرستاده ای و عطا کرده ای، به حقّ این که معبودی جز تو نیست.

خداوندا! میان من و خاندان محمّد - که صلوات تو بر او و آنان باد - جدایی مینداز. ای مولای من! مرا شیعۀ محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و نسل پاک و برگزیده شان قرار بده و تمسّک به ریسمان آنان و خشنودی از راه آنها و پیروی از سنّت آنان را به من عطا کن، که تو بخشندۀ بزرگواری".

آن گاه صورت را روی خاک بگذار و بگو:" ای کسی که هر چه را بخواهد، حکم می کند و هر

ص:830


1- (1) . نور: آیۀ 55.

چه را اراده نماید، انجام می دهد. تو حکم کردی. پس ستایش، از آنِ توست. تویی ستوده و سپاس گزاری شده.

ای مولای من! در گشایش امورِ آنان و گشایش کار ما به دست آنان، شتاب کن، که تو، ضامن عزّت آنان پس از خواری، و افزایش آنان پس از اندکی، و آشکار شدنشان پس از پنهانی، هستی.

ای راستگوترینِ راستگویان و ای مهربان ترینِ مهربانان!

ای معبود و سَرورم! به بخشش و بزرگواری ات، با تضرّع به درگاهت، از تو می خواهم، برآوردن آرزویم را، و گذشتت را از من، و قبول اندک و زیاد عملم را، و زیاد شدن این روزهایم را، و رسیدن به این شهادتگاه را، و این که مرا از کسانی قرار دهی که دعوت شدند و طاعت و دوستی و یاری آنان را اجابت کردند و این که آن را با آسایشی به همین زودی و با شتاب، به من نشان دهی، که تو بر هر چیزی توانایی".

آن گاه سرت را به سمت آسمان، بلند کن و بگو:" به تو پناه می برم از این که از کسانی باشم که ایّام تو را آرزو نمی کنند. پس پناهم ده - ای معبودم - به رحمت خودت از این".

ای ابن سِنان! این، بهتر است از فلان و فلان حج و فلان و فلان عمره که به صورت داوطلبانه انجام دهی و مالت را برای آن هزینه کنی و بدنت را به زحمت و رنج بیندازی و از خانواده و فرزندانت جدا شوی.

بدان که هر کس این نماز را در این روز بگزارد و این دعا را با اخلاص بخواند و این عمل را با یقین و صدق انجام دهد، خداوند متعال، ده خصلت به او می بخشد که از جملۀ آنهاست: خداوند، او را از مرگ بد، نگه می دارد، و از بدی ها و ناداری در امان می دارد، و هیچ دشمنی را بر او چیره نمی کند تا بمیرد، و او را از دیوانگی و بیماریِ جُذام و پیسی در خودش و فرزندانش تا چهار پشت، حفظ می کند، و راه نفوذ شیطان و دوستانش را بر او و نسلش تا چهار پشت می بندد».

ابن سِنان می گوید من باز گشتم، در حالی که می گفتم: ستایش، از آنِ خدایی است که با شناخت شما و دوستی تان، بر من منّت گذاشت و از او درخواست می کنم که مرا به منّت و رحمتش بر فرمان برداری از شما در واجباتم یاری کند.(1)

ص:831


1- (1) . دَخَلتُ عَلی سَیِّدی أبی عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فی یَومِ عاشوراءَ، فَأَلفَیتُهُ کاسِفَ اللَّونِ ظاهِرَ الحُزنِ، ودُموعُهُ تَنحَدِرُ مِن عَینَیهِ کَاللُّؤلُؤِ المُتَساقِطِ. فَقُلتُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! مِمَّ بُکاؤُکَ لا أبکَی اللّهُ عَینَیکَ؟ فَقالَ لی: أوَ فی غَفلَةٍ أنتَ؟ أما عَلِمتَ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ اصیبَ فی مِثلِ هذَا الیَومِ؟ فَقُلتُ: یا سَیِّدی، فَما قَولُکَ فی صَومِهِ؟ -

______________

ص:832

______________

ص:833

سخنی در بارۀ حکم روزۀ روز عاشورا

در بارۀ حکم روزۀ روز عاشورا، گزارش های مختلفی وجود دارد: شماری از احادیث اهل بیت علیهم السلام بر استحباب روزۀ این روز، دلالت دارند(1) و شماری دیگر، از آن، نهی کرده اند؛(2) زیرا بنی امیّه برای ابراز شادی و تبرّک، این روز را روزه گرفته اند و از آن جا که روزه گرفتن در این روز، تشبّه به آنهاست، آن را مذموم دانسته اند.

گفتنی است که در منابع اهل سنّت نیز احادیثی وجود دارند که بر استحباب روزۀ این روز، دلالت دارند(3) و فقهای اهل سنّت، بر اساس آنها، به استحباب آن، فتوا داده اند؛ امّا آرای فقهای امامیّه در باره حکم روزۀ روز عاشورا، با عنایت به احادیثی که بِدانها اشاره شد، بدین شرح است:

1. استحباب، مطلقاً (یعنی بدون هیچ قید و شرطی)؛(4)

2. استحباب، در صورتی که روزه دار به قصد ابراز حزن بر مصیبت اهل بیت علیهم السلام، این روز را روزه بگیرد؛(5)

ص:834


1- (1) . تهذیب الأحکام: ج 4 ص 299 ح 905-907، الاستبصار: ج 2 ص 134 ح 437 و 439.
2- (2) . تهذیب الأحکام: ج 4 ص 300 ح 909-912، الاستبصار: ج 2 ص 134 ح 440-443. نیز، ر. ک: الکافی: ج 4 ص 146 ح 3-6، کتاب من لایحضره الفقیه: ج 2 ص 85 ح 1800، وسائل الشیعة: ج 7 ص 339 ح 13850.
3- (3) . ر. ک: السنن الکبری، بیهقی: ج 4 ص 473، کنز العمّال: ج 8 ص 570.
4- (4) . مشارق الشموس: ج 2 ص 459، مستند العروة الوثقی (کتاب الصوم): ج 2 ص 305.
5- (5) . المقنعة: ص 367، السرائر: ج 1 ص 419، شرائع الإسلام: ج 1 ص 240، المعتبر: ج 2 ص 709، المبسوط: ج 1 ص 282، تذکرة الفقهاء: ج 6 ص 192.

3. کراهت؛(1)

4. حُرمت (حرام بودن).(2)

نکتۀ قابل توجّه، این است که دلیلی وجود ندارد که اثبات کند یکی از آداب عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام در روز عاشورا، روزه داری است.

بنا بر این، تنها چیزی که می توان آن را به عنوان ادب عزاداری مطرح کرد، امساک از خوردن غذا و آب تا عصر و استفاده از غذاهای ساده، پس از عصر است، چنان که در روایت عبد اللّه بن سِنان آمده(3) و بعضی از فقها به آن، فتوا داده اند.(4)

امّا این که جدا از این ادب، روزۀ عاشورا چه حکمی دارد، خارج از چارچوب این دانش نامه است و باید در مباحث فقهی مورد بررسی قرار گیرد.

ص:835


1- (1) . کشف الغطاء: ج 2 ص 324، العروة الوثقی: ج 2 ص 71.
2- (2) . الحدائق الناضرة: ج 13 ص 367-369، مستند الشیعة: ج 10 ص 489-493، جامع المدارک: ج 2 ص 226.
3- (3) . مصباح المتهجّد: ص 787، المزار الکبیر: ص 473، بحار الأنوار: ج 101 ص 303 ح 4.
4- (4) . مصباح المتهجّد: ص 771، الدروس: ج 1 ص 281.

فصل چهارم: گریستن و گریاندن بر سیّد الشهدا (علیه السلام) و یارانش

1/4 تشویق به اندوه و گریه و بی تابی بر شهیدان کربلا

1995. مستدرک الوسائل - به نقل از ابن سِنان -: امام صادق علیه السلام فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و آله به حسین بن علی علیه السلام - که به خدمت ایشان آمده و ایشان او را بر دامنش نشانده بود - نگاه کرد و فرمود: "از کشته شدن حسین، حرارتی در دل های مؤمنان است که هرگز سرد نمی شود"».

آن گاه فرمود: «پدرم فدای کشتۀ هر اشکی!».

به ایشان گفته شد: کشتۀ هر اشکی، یعنی چه - ای پسر پیامبر خدا -؟

فرمود: «هیچ مؤمنی از او یاد نمی کند، مگر این که می گِرید».(1)

1996. کامل الزیارات - به نقل از ابو یحیی حذّاء، از یکی از شیعیان، از امام صادق علیه السلام -: امیر مؤمنان علیه السلام به حسین علیه السلام نگاه کرد و فرمود: «ای اشک هر مؤمن!».

حسین گفت: منم، ای پدر؟

فرمود: «آری، پسرم!».(2)

1997. کامل الزیارات - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام، از امام حسین علیه السلام -: من، کشتۀ اشکم! هیچ مؤمنی از من یاد نمی کند، مگر این که اشک می ریزد(3).(4)

ص:836


1- (1) . نَظَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ مُقبِلٌ، فَأَجلَسَهُ فی حِجرِهِ، وقالَ: إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لا تَبرُدُ أبَداً. ثُمَّ قالَ علیه السلام: بِأَبی قَتیلُ کُلِّ عَبرَةٍ، قیلَ: وما قَتیلُ کُلِّ عَبرَةٍ یَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: لا یَذکُرُهُ مُؤمِنٌ إلّابَکی (مستدرک الوسائل: ج 10 ص 318 ح 12084 به نقل از مجموعة الشهید از کتاب الأنوار).
2- (2) . نَظَرَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام إلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَقالَ: یا عَبرَةَ کُلِّ مُؤمِنٍ، فَقالَ: أنَا یا أبَتاه؟ قالَ: نَعَم یا بُنَیَّ (کامل الزیارات: ص 214 ح 308، فضل زیارة الحسین علیه السلام: ص 38 ح 9 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).
3- (3) . در فضل زیارة الحسین علیه السلام (ص 41 ح 14)، به نقل از اسحاق جواهرفروش آمده است که امام حسین علیه السلام فرمود: «من کشتۀ اشکم. نزد هیچ مؤمنی، از من یاد نمی شود، مگر این که می گرید و اشک چشمانش به گریه بر من جاری می شود».
4- (4) . أنَا قَتیلُ العَبرَةِ، لا یَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلَّااستَعبَرَ (کامل الزیارات: ص 215 ح 310 و 313، الأمالی، صدوق: ص 200 ح 214).

1998. مصباح المتهجّد: قاسم بن علاء هَمْدانی، وکیل امام عسکری علیه السلام، توقیعی (مکتوبی) از امام علیه السلام دریافت کرد که در آن، آمده بود: «مولای ما، امام حسین علیه السلام، روز پنج شنبه، سه روز از شعبانْ گذشته، متولّد شد. پس، این روز را روزه بگیر و این دعا را بخوان: خدایا! من تو را به حقّ مولود در این روز می خوانم؛ مولودی که پیش از تولّد و به دنیا آمدنش، وعدۀ شهادتش داده شد. آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان، بر او گریه کردند، پیش از آن که گام بر زمین نهاده باشد؛ آن کُشتۀ اشک و سَرور خاندان؛ آن که در روز بازگشت (قیامت)، یاری خواهد شد!».(1)

1999. ثواب الأعمال - به نقل از هارون بن خارجه، از امام صادق علیه السلام، از امام حسین علیه السلام -: من، کشتۀ اشکم.

من، اندوهناک کشته شدم و بر خداست که هیچ غم زده ای نزد من نیاید، مگر این که او را شادمان به خانواده اش برگرداند.(2)

2000. الکافی - به نقل از عیسی بن ابی منصور -: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «نفَس فرد غمگین، که به خاطر ستم بر ما، غصّه دار است، تسبیح است و اندوهش برای کار ما، عبادت به شمار می رود و راز ما را نگه داشتن، جهاد در راه خداست».(3)

2001. الأمالی، طوسی - به نقل از معاویة بن وهب، از امام صادق علیه السلام -: هر بی تابی و گریه ای ناپسند است، جز بی تابی و گریه بر حسین علیه السلام که پاداش هم دارد.(4)

2002. تهذیب الأحکام - به نقل از خالد بن سدیر، از امام صادق علیه السلام -: زن های فاطمی برای حسین بن علی علیه السلام گریبان چاک کردند و سیلی به صورت زدند و برای چنین مصیبتی باید که بر صورت کوبید و گریبان درید.(5)

ص:837


1- (1) . خَرَجَ إلَی القاسِمِ بنِ العَلاءِ الهَمدانِیِّ وَکیلِ أبی مُحَمَّدٍ [العَسکَرِیِّ] علیه السلام: إنَّ مَولانَا الحُسَینَ علیه السلام وُلِدَ یَومَ الخَمیسِ، لِثَلاثٍ خَلَونَ مِن شَعبانَ، فَصُمهُ وَادعُ فیهِ بِهذَا الدُّعاءِ: اللّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ بِحَقِّ المَولودِ فی هذَا الیَومِ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ ووِلادَتِهِ بَکَتْهُ السَّماءُ ومَن فیها وَالأَرضُ ومَن عَلَیها، ولَمّا یَطَأ لابَتَیها قَتیلِ العَبرَةِ وسَیِّدِ الاُسرَةِ المَمْدُودٍ بالنُّصرَةِ یَومَ الکَرَّةِ (مصباح المتهجّد: ص 826، المزار الکبیر: ص 397 ح 1).
2- (2) . أنَا قَتیلُ العَبرَةِ، قُتِلتُ مَکروباً، وحَقیقٌ عَلَی اللّهِ أن لا یَأتِیَنی مَکروبٌ إلّارَدَّهُ وقَلَبَهُ إلی أهلِهِ مَسروراً (ثواب الأعمال: ص 123 ح 52، کامل الزیارات: ص 216 ح 314).
3- (3) . سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ: نَفَسُ المَهمومِ لَنا المُغتَمِّ لِظُلمِنا تَسبیحٌ، وهَمُّهُ لِأَمرِنا عِبادَةٌ، وکِتمانُهُ لِسِرِّنا جِهادٌ فی سَبیلِ اللّهِ (الکافی: ج 2 ص 226 ح 16، الأمالی، مفید: ص 338 ح 3).
4- (4) . کُلُّ الجَزَعِ وَالبُکاءِ مَکروهٌ، سِوَی الجَزَعِ وَالبُکاءِ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَإِنَّهُ فیهِ مَأجورٌ (الأمالی، طوسی: ص 162 ح 268، بحار الأنوار: ج 44 ص 280 ح 9).
5- (5) . وقَد شَقَقنَ الجُیوبَ، ولَطَمنَ الخُدودَ الفاطِمِیّاتُ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، وعَلی مِثلِهِ تُلطَمُ الخُدودُ، وتُشَقُّ الجُیوبُ (تهذیب الأحکام: ج 8 ص 325 ح 1207، عوالی اللآلی: ج 3 ص 409 ح 15).

2003. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به نقل از حسن بن علی بن فضّال، از امام رضا علیه السلام -: هر کس مصیبت های ما را یاد کند و بگرید و بگِریانَد، چشم او در روز گریان بودن چشم ها، گریان نمی شود(1).(2)

2004. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به نقل از ریّان بن شبیب، از امام رضا علیه السلام -: اگر قرار است برای چیزی گریه کنی، برای حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کن؛ چرا که او همانند قوچ، سر بریده شد و هجده تن از خاندانش - که در زمین، بی نظیر بودند - همراه او کشته شدند.(3)

ص:838


1- (1) . در الأمالی صدوق، پس از عبارت «هر کس مصیبت های ما را یاد کند»، این افزوده وجود دارد: «و به خاطر رفتاری که با ما شد، بگِرید، در روز قیامت، همراه ما و در رتبۀ ما خواهد بود، و هر کس مصیبت ما را یاد کند».
2- (2) . مَن تَذَکَّرَ مُصابَنا فَبَکی وأبکی، لَم تَبکِ عَینُهُ یَومَ تَبکِی العُیونُ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 294 ح 48، الأمالی، صدوق: ص 131 ح 119).
3- (3) . إن کُنتَ باکِیاً لِشَیءٍ فَابکِ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام، فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَما یُذبَحُ الکَبشُ، وقُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً، ما لَهُم فِی الأَرضِ شَبیهونَ (عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 299 ح 58، الأمالی، صدوق: ص 192 ح 202).
توضیحی در بارۀ «أنا قتیلُ العبرة»

اضافه شدن «قتیل (کُشته)» به «العَبرة (اشک)»، اضافۀ سبب به مسبَّب است. بنا بر این، جملۀ «من، کشتۀ اشکم»، بدین معناست که کشته شدن من، سبب جاری شدن اشک است. این جمله در احادیث نیز چنین تفسیر شده است:

أنَا قَتیلُ العَبرَةِ، لا یَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلَّااستَعبَرَ.

من کشتۀ اشکم. مؤمنی از من یاد نمی کند، جز این که می گرید.(1)

لا یَذکُرُهُ مُؤمِنٌ إلّابَکی.(2)

مؤمنی از او یاد نکرد، جز این که گریست.

علّامۀ مجلسی در تبیین این جمله می گوید:

عبارت «من کشتۀ اشکم»، یعنی: کشته ای که به اشک و گریه نسبت داده می شود و سبب جاری شدن اشک است، یا با اشک و آه و ناله کشته می شود، که معنای اوّل، اظهر است.(3)

البتّه به نظر می رسد که وجه نخست، به دلیل انطباق با احادیثی که به آنها اشاره شد و همسویی با جایگاه امامت و عظمت روحیِ امام حسین علیه السلام، مُتَعیَّن (قطعی) است و نه اظهر (نزدیک تر به واقع).

در واقع، جملۀ «أنا قتیل العبرة»، به یک پدیدۀ مهم و تنبّه آفرین اجتماعی و تاریخی اشاره دارد که کشته شدن هیچ کس در طول تاریخ، به اندازۀ کشته شدن سیّد الشهدا، غم انگیز و گریه آور نبوده و نیست.

در طول تاریخ، انسان های بسیاری کشته شده اند که کسی بر آنها نَگریسته و بسیاری نیز کشته

ص:839


1- (1) . ر. ک: ص 836 ح 1997.
2- (2) . مستدرک الوسائل: ج 10 ص 318 ح 12084.
3- (3) . بحار الأنوار: ج 44 ص 279.

شده اند و گریه بر آنها، موقّت بوده و بسیاری نیز کشته شده اند و تنها گروه خاصّی را متأثّر کرده اند؛ امّا تحقیقاً در بارۀ هیچ کس جز امام حسین علیه السلام گزارش نشده است که همۀ پیامبران از آدمِ ابو البشر تا خاتم انبیا، و خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و جمعی از اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قبل از ولادتش، بر او گریسته باشند و نیز فرشتگان، پریان، حیوانات و زمین و آسمان بر او گریه کرده باشند و حتّی دشمن بر او گریسته باشد.(1)

در طول تاریخ، کسی را سراغ نداریم که مردمی بیش از یکهزار و سیصد سال، بر او بگریند.

آری! سیّد الشهدا، «کشتۀ اشک» است؛ اشکی که تا وقتی انتقام خون همۀ مظلومان تاریخ را از ستمگران باز نستاند و آرمان های حسینی را به رهبری فرزند بزرگوارش، مهدی آل محمّد، در جهانْ تحقّق نبخشد، همچنان بر گونه های مؤمنان راستین و علاقه مندان به خاندان رسالت، جاری خواهد بود.

گریستن و گریاندن بر سیّد الشهدا و یارانش

ص:840


1- (1) . این نقل ها، به صورت مستند، در همین فصل می آیند.
2/4 ثواب گریه کردن بر آنان

2005. الخصال - با سند خود، از امیر مؤمنان علیه السلام -: همۀ چشم ها در قیامت، گریان و بیدارند، جز چشمی که مشمول کرامت ویژۀ خدا باشد و به خاطر شکسته شدن حریم حسین علیه السلام و خاندان محمّد صلی الله علیه و آله، گریه کرده باشد.(1)

2006. الأمالی، مفید - به نقل از ربیع بن منذر، از پدرش، از امام حسین علیه السلام -: هیچ کس قطرۀ اشکی برای ما نریخت و با چشمانش در راه ما گریه نکرد، مگر این که خداوند، او را روزگارانی در بهشت، بهرمند می گرداند.(2)

2007. ثواب الأعمال - به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر علیه السلام -: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام می فرمود: «هر مؤمنی که چشمش برای کشته شدن حسین علیه السلام، چنان اشک بریزد که به صورتش روان شود، خداوند متعال در بهشت برایش اتاق هایی فراهم می کند که روزگارانی را در آنها سپری نماید، و هر مؤمنی که چشمانش به خاطر آزاری که ما در دنیا از دشمنانمان دیدیم، اشک بریزد و اشکش بر چهره اش جاری گردد، خداوند، جایگاهی راستین را برایش در بهشت فراهم می کند، و هر مؤمنی که در راه ما آزار ببیند و چشمانش از دردِ آزاری که در راه ما دیده، اشک بریزد تا بر گونه اش روان شود، خداوند، صورتش را از آزار، نگه می دارد و در روز قیامت، او را از خشم خود و آتش، در امان نگه می دارد».(3)

2008. ثواب الأعمال - به نقل از ابو هارون مکفوف، از امام صادق علیه السلام -: هر کس در نزد او از حسین علیه السلام یاد شود و از چشمانش به اندازۀ بال مگسی اشک خارج شود، ثوابش بر عهدۀ خدای عز و جل خواهد بود و

ص:841


1- (1) . کُلُّ عَینٍ یَومَ القِیامَةِ باکِیَةٌ، وکُلُّ عَینٍ یَومَ القِیامَةِ ساهِرَةٌ، إلّاعَینَ مَنِ اختَصَّهُ اللّهُ بِکَرامَتِهِ، وبَکی عَلی ما یُنتَهَکُ مِنَ الحُسَینِ وآلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام (الخصال: ص 625 ح 10 به نقل از ابو بصیر و محمّد بن مسلم از امام صادق از اجدادش علیهم السلام، عیون الحکم و المواعظ: ص 398 ح 6747).
2- (2) . ما مِن عَبدٍ قَطَرَت عَیناهُ فینا قَطرَةً، أو دَمَعَت عَیناهُ فینا دَمعَةً، إلّابَوَّأَهُ اللّهُ بِها فِی الجَنَّةِ حُقُباً (الأمالی، مفید: ص 340 ح 6، الأمالی، طوسی: ص 117 ح 181).
3- (3) . کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام یَقولُ: أیُّما مُؤمِنٍ دَمَعَت عَیناهُ لِقَتلِ الحُسَینِ علیه السلام حَتّی تَسیلَ عَلی خَدِّهِ، بَوَّأَهُ اللّهُ تَعالی بِها فِی الجَنَّةِ غُرَفاً یَسکُنُها أحقاباً، وأیُّما مُؤمِنٍ دَمَعَت عَیناهُ حَتّی تَسیلَ عَلی خَدِّهِ فیما مَسَّنا مِنَ الأَذی مِن عَدُوِّنا فِی الدُّنیا، بَوَّأَهُ اللّهُ فِی الجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدقٍ. وأیُّما مُؤمِنٍ مَسَّهُ أذیً فینا، فَدَمَعَت عَیناهُ حَتّی تَسیلَ عَلی خَدِّهِ مِن مَضاضَةِ ما اوذِیَ فینا، صَرَفَ اللّهُ عَن وَجهِهِ الأَذی، وآمَنَهُ یَومَ القِیامَةِ مِن سَخَطِهِ وَالنّارِ (ثواب الأعمال: ص 108 ح 1، تفسیر القمّی: ج 2 ص 291).

خدا برایش به چیزی جز بهشت، رضایت نمی دهد.(1)

2009. کامل الزیارات - به نقل از علی بن ابی حمزه، از امام صادق علیه السلام -: گریه و بی تابی، برای انسان در بارۀ هر چه بی تابی کند، ناپسند است، جز گریه و بی تابی بر حسین بن علی علیه السلام که برای آن، پاداش هم دارد.(2)

2010. الأمالی، طوسی - به نقل از محمّد بن مسلم، از امام صادق علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام در پیشگاه پروردگار عز و جل، به اردوگاهش و هر شهیدی که با او در آن بوده، نگاه می اندازد و به زائرانش نیز نگاه می کند - و او به حال آنها و به نامشان و نام پدرانشان و درجاتشان و جایگاهشان در پیشگاه خدای عز و جل، داناتر از هر یک از شما به حال فرزندش است - و او گریه کننده اش را می بیند و برایش درخواست آمرزش می کند و از پدرانش علیهم السلام درخواست می کند که برای او درخواست آمرزش کنند و می فرماید: «زائر من، اگر می دانست که خداوند، چه چیزی را برایش فراهم کرده، خوش حالی اش بیش از بی تابی اش بود». زائر حسین علیه السلام باز می گردد، در حالی که گناهی برای او نیست.(3)

2011. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن بُکَیر ارْجانی، از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام به زائرانش نظر می اندازد - و او به حال آنها و به نام پدرانشان و درجاتشان و جایگاهشان در پیشگاه خداوند، داناتر است از هر یک از شما به حال فرزندش و آنچه در خانه اش هست - و گریه کننده اش را می بیند و برایش از سرِ رحمت، درخواست آمرزش می کند و از پدرانش علیهم السلام می خواهد که برای او درخواست آمرزش کنند و می فرماید: «ای گریه کننده! اگر آنچه را که برایت فراهم شده، می دانستی، خوش حالی ات بیش از بی تابی ات بود».

پس هر یک از فرشتگان آسمان و فرشتگان حائر (حَرَم) حسینی، که صدای گریۀ او را

ص:842


1- (1) . مَن ذُکِرَ الحُسَینُ علیه السلام عِندَهُ، فَخَرَجَ مِن عَینَیهِ مِقدارُ جَناحِ ذُبابَةٍ، کانَ ثَوابُهُ عَلَی اللّهِ عز و جل، ولَم یَرضَ لَهُ بِدونِ الجَنَّةِ (ثواب الأعمال: ص 109 ح 1، کامل الزیارات: ص 202 ح 287).
2- (2) . إنَّ البُکاءَ وَالجَزَعَ مَکروهٌ لِلعَبدِ فی کُلِّ ما جَزِعَ، ما خَلَا البُکاءَ وَالجَزَعَ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام فَإِنَّهُ فیهِ مَأجورٌ (کامل الزیارات: ص 201 ح 286، بحار الأنوار: ج 44 ص 291 ح 32).
3- (3) . إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام عِندَ رَبِّهِ عَزِّ وجَلَّ، یَنظُرُ إلی مَوضِعِ مُعَسکَرِهِ، ومَن حَلَّهُ مِنَ الشُّهَداءِ مَعَهُ، ویَنظُرُ إلی زُوّارِهِ، وهُوَ أعرَفُ بِحالِهِم، وبِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم، وبِدَرَجاتِهِم ومَنزِلَتِهِم عِندَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مِن أحَدِکُم بِوَلَدِهِ، وإنَّهُ لَیَری مَن یَبکیهِ، فَیَستَغفِرُ لَهُ، ویَسأَلُ آباءَهُ علیهم السلام أن یَستَغفِروا لَهُ. ویَقولُ: لَو یَعلَمُ زائِری ما أعَدَّ اللّهُ لَهُ لَکانَ فَرَحُهُ أکثَرَ مِن جَزَعِهِ، وإنَّ زائِرَهُ لَیَنقَلِبُ وما عَلَیهِ مِن ذَنبٍ (الأمالی، طوسی: ص 55 ح 74، بشارة المصطفی: ص 78).

می شنود، برایش درخواست آمرزش می کند و زائر، در حالی باز می گردد که گناهی ندارد.(1)

2012. کامل الزیارات - به نقل از مِسمَع بن عبد الملک کِردین بصری -: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای مِسمَع! تو عراقی هستی. آیا کنار قبر حسین علیه السلام می روی؟».

گفتم: نه، من مرد شناخته شده ای در میان مردم بصره هستم و در اطراف ما کسانی هستند که هوادار این خلیفه اند و دشمنان ما هم در میان قبایلِ ناصبی و دیگران، زیادند. من از آنان در امان نیستم که وضعیتم را پیش پسر سلیمان، گزارش نکنند و مرا به کشتن ندهند!

به من فرمود: «آیا از آنچه با حسین علیه السلام شد، یاد می کنی؟».

گفتم: آری، یاد می کنم.

فرمود: «بی تابی هم می کنی؟».

گفتم: آری، به خدا و برای آن، اشک هم می ریزم، تا جایی که خانواده ام اثر آن را در من می بینند و از غذا خوردن، باز می مانم، تا جایی که در چهره ام نمایان می شود.

فرمود: «خداوند بر اشکت، رحمت فرستد! تو از کسانی هستی که از شیون کنندگان بر [مصائب] ما به شمار می آیند؛ کسانی که با شادی ما، شادی می کنند و با اندوه ما، اندوهگین می شوند و از نگرانی ما، نگران می شوند و از امنیت ما، امنیت دارند. تو هنگام مرگت، حضور پدرانم را در نزدت خواهی دید و آنان به فرشتۀ مرگ، سفارش تو را می کنند و مژده هایی که آنان به تو می دهند، برتر است و فرشتۀ مرگ، بر تو مهربان تر و باشفقت تر از مادرِ مهربان بر فرزندش خواهد بود».

آن گاه امام علیه السلام گریست و من هم با او گریستم. پس امام علیه السلام فرمود: «ستایش، از آنِ خدایی است که ما را بر آفریده هایش به رحمت، برتری داد و ما اهل بیت را به رحمت، ویژه ساخت.

ای مِسمَع! زمین و آسمان از زمانی که امیر مؤمنان علیه السلام کشته شد، بر ما از سرِ ترحّم می گرید؛ ولی آنچه فرشتگان برایمان گریستند، بیشتر است و اشک فرشتگان، از زمانی که ما کشته شدیم، بند نیامده است.

هیچ کس به خاطر ترحّم بر ما و مصیبت هایی که به ما رسیده، گریه نمی کند، مگر این که

ص:843


1- (1) . إنَّهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] لَیَنظُرُ إلی زُوّارِهِ، وهُوَ أعرَفُ بِهِم، وبِأَسماءِ آبائِهِم وبِدَرَجاتِهِم، وبِمَنزِلَتِهِم عِندَ اللّهِ مِن أحَدِکُم بِوَلَدِهِ وما فی رَحلِهِ، وإنَّهُ لَیَری مَن یَبکیهِ، فَیَستَغفِرُ لَهُ رَحمَةً لَهُ، ویَسأَلُ أباهُ الاِستِغفارَ لَهُ. ویَقولُ: لَو تَعلَمُ أیُّهَا الباکی ما اعِدَّ لَکَ لَفَرِحتَ أکثَرَ مِمّا جَزِعتَ، فَیَستَغفِرُ لَهُ کُلُّ مَن سَمِعَ بُکاءَهُ مِنَ المَلائِکَةِ فِی السَّماءِ وفِی الحائِرِ، ویَنقَلِبُ وما عَلَیهِ مِن ذَنبٍ (کامل الزیارات: ص 544 ح 830، بحار الأنوار: ج 25 ص 376 ح 24).

خداوند، پیش از بیرون آمدن اشک از چشمانش، به او رحم می آورد، و زمانی که اشک های چشمانش به گونه اش روان شود، اگر قطره ای از آن در جهنّم بیفتد، داغیِ آن را از بین می برد، به گونه ای که گرمایی در آن نخواهد بود. و کسی که قلبش برای ما به درد آید، روز مرگش، ما را می بیند و شاد می شود، چنان شادی ای که همواره در دلش خواهد بود تا در کنار حوض [کوثر] بر ما وارد شود و کوثر، از دیدن دوستدارِ ما شادمان می شود، زمانی که بر آن وارد می شود، تا جایی که از انواع غذاها به او می چشاند، آن چنان که مایل نیست از آن، خارج شود.

ای مِسمَع! هر کس از آن (حوض کوثر) جرعه ای بنوشد، هرگز تشنه نمی شود و آبی نخواهد خواست و آن، به خنکای کافور و بوی مشک و مزۀ زنجبیل، و شیرین تر از عسل و نرم تر از کره و زلال تر از اشک و پاک تر از عنبر است. از چشمۀ تسنیم، بیرون می آید و در نهرهای بهشت، جاری می گردد و بر سنگ ریزه های دُر و یاقوت، روان می شود. در آن، جام هایی به شمار ستاره های آسمان، وجود دارد و بویش از مسیر هزار سال راه به مشام می رسد و جام هایش از طلا و نقره و در رنگ های گوهرند. چنان بویی از آن به صورتِ نوشنده می خورد که می گوید: ای کاش من همین جا رها می شدم و در پی جایگزینی و جابه جایی نبودم!

بدان که تو - ای کِردین - از کسانی هستی که از آن سیراب می شوی و هیچ چشمی نیست که بر ما بگرید، مگر این که از نعمت تماشای کوثر، برخوردار می گردد و کسی که ما را دوست داشته باشد، از آن، نوشانده می شود و نوشنده از آن، از لذّت و مزه و اشتهای آن برخوردار می شود، بیش از آنچه پایین تر از او در دوستی ما، برخوردار شده است.

و [بدان که] صاحب کوثر، امیر مؤمنان علیه السلام است و در دستش عصایی از چوب تمشک است که با آن، دشمنانش را می کوبد. مردی از آنان می گوید: من به هر دو شهادت (شهادت به یگانگی خدا و شهادت به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله)، شهادت داده ام. او می فرماید: "برو پیش فلان پیشوایت و از او بخواه که شفاعتت کند". او می گوید: پیشوای من که تو از او یاد می کنی، از من تبرّی می جوید. او می فرماید: "برگرد و به کسی که دوستش داشتی و او را از دیگران جلوتر می دانستی، بگو و از او بخواه که چون بهترین مخلوق در نزد تو بوده است، شفاعت تو را بکند و شایسته است که بهترین مخلوق، هر گاه شفاعت کند، شفاعتش رد نشود". پس آن مرد می گوید: از تشنگی می میرم. او هم به وی می فرماید: "خداوند، تشنگی ات را افزون کند و نیازت را به آب، بیشتر نماید!"».

گفتم: فدایت گردم! چگونه او (دشمن اهل بیت علیهم السلام) می تواند به حوض کوثر نزدیک شود، در حالی که غیر او [از کسانی که دشمن شمایند،] نمی تواند؟

ص:844

فرمود: «[چون] او از چیزهای زشت، کناره گرفت و از بدگویی به ما اهل بیت - هر گاه که از ما یاد می شد - خودداری کرد و چیزهایی را رها کرد که دیگران در آنها جرئت (جسارت) ورزیدند.

و اینها نه به خاطر دوستی ما و نه تمایلش به ما بود؛ بلکه به خاطر تلاش زیاد او در عبادت و دینداری بود و نیز به جهت کثرت مشغول شدن او به عبادت بود، در حدّی که از دیگران باز مانْد؛ امّا دلش، منافق بود و دینش دشمنی [با اهل بیت] بود به سبب پیروی [اش] از اهل دشمنی و قبول ولایت گذشتگان».(1)

ص:845


1- (1) . قالَ لی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام: یا مِسمَعُ، أنتَ مِن أهلِ العِراقِ، أما تَأتی قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام؟ قُلتُ: لا، أنَا رَجُلٌ مَشهورٌ عِندَ أهلِ البَصرَةِ، وعِندَنا مَن یَتبَعُ هَوی هذَا الخَلیفَةِ، وعَدُوُّنا کَثیرٌ مِن أهلِ القَبائِلِ مِنَ النُّصّابِ وغَیرِهِم، ولَستُ آمَنُهُم أن یَرفَعوا حالی عِندَ وَلَدِ سُلَیمانَ، فَیُمَثِّلونَ بی. قالَ لی: أفَما تَذکُرُ ما صُنِعَ بِهِ؟ قُلتُ: نَعَم، قالَ: فَتَجزَعُ؟ قُلتُ: إی وَاللّهِ، وأستَعبِرُ لِذلِکَ حَتّی یَری أهلی أثَرَ ذلِکَ عَلَیَّ، فَأَمتَنِعُ مِنَ الطَّعامِ حَتّی یَستَبینَ ذلِکَ فی وَجهی. قالَ: رَحِمَ اللّهُ دَمعَتَکَ، أما أنَّکَ مِنَ الَّذینَ یُعَدّونَ مِن أهلِ الجَزَعِ لَنا، وَالَّذینَ یَفرَحونَ لِفَرَحِنا، ویَحزَنونَ لِحُزنِنا، ویَخافونَ لِخَوفِنا، ویَأمَنونَ إذا آمَنّا، أما أنَّکَ سَتَری عِندَ مَوتِکَ حُضورَ آبائی لَکَ، ووَصِیَّتَهُم مَلَکَ المَوتِ بِکَ، وما یَلقَونَکَ بِهِ مِنَ البِشارَةِ أفضَلُ، ومَلَکُ المَوتِ أرَقُّ عَلَیکَ وأشَدُّ رَحمَةً لَکَ مِنَ الاُمِّ الشَّفیقَةِ عَلی وَلَدِها. قالَ: ثُمَّ استَعبَرَ وَاستَعبَرتُ مَعَهُ. فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی فَضَّلَنا عَلی خَلقِهِ بِالرَّحمَةِ، وخَصَّنا أهلَ البَیتِ بِالرَّحمَةِ. یا مِسمَعُ! إنَّ الأَرضَ وَالسَّماءَ لَتَبکی مُنذُ قُتِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام رَحمَةً لَنا، وما بَکی لَنا مِنَ المَلائِکَةِ أکثَرُ، وما رَقَأَت دُموعُ المَلائِکَةِ مُنذُ قُتِلنا، وما بَکی أحَدٌ رَحمَةً لَنا ولِما لَقینا، إلّارَحِمَهُ اللّهُ قَبلَ أن تَخرُجَ الدَّمعَةُ مِن عَینِهِ، فَإِذا سالَت دُموعُهُ عَلی خَدِّهِ، فَلَو أنَّ قَطرَةً مِن دُموعِهِ سَقَطَت فی جَهَنَّمَ لَأَطفَأَت حَرَّها حَتّی لا یوجَدُ لَها حَرٌّ، وإنَّ الموجَعَ قَلبُهُ لَنا لَیَفرَحُ یَومَ یَرانا عِندَ مَوتِهِ، فَرحَةً لا تَزالُ تِلکَ الفَرحَةُ فی قَلبِهِ حَتّی یَرِدَ عَلَینَا الحَوضَ، وإنَّ الکَوثَرَ لَیَفرَحُ بِمُحِبِّنا إذا وَرَدَ عَلَیهِ، حَتّی أنَّهُ لَیُذیقُهُ مِن ضُروبِ الطَّعامِ ما لا یَشتَهی أن یَصدُرَ عَنهُ. یا مِسمَعُ! مَن شَرِبَ مِنهُ شَربَةً لَم یَظمَأ بَعدَها أبَداً، ولَم یَستَقِ بَعدَها أبَداً، وهُوَ فی بردِ الکافورِ، وریحِ المِسکِ، وطَعمِ الزَّنجَبیلِ، أحلی مِنَ العَسَلِ، وألیَنُ مِنَ الزَّبَدِ، وأصفی مِنَ الدَّمعِ، وأذکی مِنَ العَنبَرِ، یَخرُجُ مِن تَسنیمٍ، ویَمُرُّ بِأَنهارِ الجِنانِ، یَجری عَلی رَضراضِ الدُّرِّ وَالیاقوتِ، فیهِ مِنَ القُدحانِ أکثَرُ مِن عَدَدِ نُجومِ السَّماءِ، یوجَدُ ریحُهُ مِن مَسیرَةِ ألفِ عامٍ، قُدحانُهُ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وألوانِ الجَوهَرِ، یَفوحُ فی وَجهِ الشّارِبِ مِنهُ کُلُّ فائِحَةٍ حَتّی یَقولَ الشّارِبُ مِنهُ: یا لَیتَنی تُرِکتُ هاهُنا لا أبغی بِهذا بَدَلاً، ولا عَنهُ تَحویلاً. أما إنَّکَ - یا کِردینُ - مِمَّن تَروی مِنهُ، وما مِن عَینٍ بَکَت لَنا إلّانُعِّمَت بِالنَّظَرِ إلَی الکَوثَرِ، وسُقِیَت مِنهُ مَن أحَبَّنا، وإنَّ الشّارِبَ مِنهُ لَیُعطی مِنَ اللَّذَّةِ وَالطَّعمِ وَالشَّهوَةِ لَهُ أکثَرَ مِمّا یُعطاهُ مَن هُوَ دونَهُ فی حُبِّنا، وإنَّ عَلَی الکَوثَرِ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام، وفی یَدِهِ عَصاً مِن عَوسَجٍ، یُحَطِّمُ بِها أعداءَنا، فَیَقولُ الرَّجُلُ مِنهُم: إنّی أشهَدُ الشَّهادَتَینِ، فَیَقولُ: انطَلِق إلی إمامِکَ فُلانٍ فَاسأَلهُ أن یَشفَعَ لَکَ، فَیَقولُ: یَتَبَرَّأُ مِنّی إمامِیَ الَّذی تَذکُرُهُ، فَیقولُ: ارجِع إلی وَرائِکَ فَقُل لِلَّذی کُنتَ تَتَوَلّاهُ وتُقَدِّمُهُ عَلَی الخَلقِ، فَاسأَلهُ إذا کاَنَ خَیرَ الخَلقِ عِندَکَ أن یَشفَعَ لَکَ، فَإِنَّ خَیرَ الخَلقِ حَقیقٌ أن لا یُرَدَّ إذا شُفِّعَ، فَیَقولُ: إنّی أهلِکُ عَطَشاً، فَیَقولُ لَهُ: زادَکَ اللّهُ ظَمَأً، وزادَکَ اللّهُ عَطَشاً. قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! وکَیفَ یَقدِرُ عَلَی الدُّنُوِّ مِنَ الحَوضِ ولَم یَقدِر عَلَیهِ غَیرُهُ؟ فَقالَ: وَرِعَ عَن أشیاءَ قَبیحَةٍ، وکَفَّ عَن شَتمِنا أهلَ البَیتِ إذا ذَکَرَنا، وتَرَکَ أشیاءَ اجتَری عَلَیها غَیرُهُ، ولَیسَ ذلِکَ لِحُبِّنا ولا لِهَویً مِنهُ لَنا، ولکِن ذلِکَ لِشِدَّةِ اجتِهادِهِ فی عِبادَتِهِ وتَدَیُّنِهِ، ولِما قَد شُغِلَ نَفسُهُ بِهِ عَن ذِکرِ النّاسِ، فَأَمّا قَلبُهُ فَمُنافِقٌ، ودینُهُ النَّصبُ بِاتِّباعِ أهلِ النَّصبِ ووِلایَةِ الماضینَ (کامل الزیارات: ص 203 ح 291، بحار الأنوار: ج 44 ص 289 ح 31).
3/4 ثواب شعرخوانی در مصیبت آنان

2013. ثواب الأعمال - به نقل از صالح بن عقبه -: امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و ده نفر را بگریاند، بهشت برای او و آنان حتمی خواهد بود و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و نُه نفر را بگریاند، بهشت برای او و آنان حتمی خواهد بود» و همین طور می فرمود تا این که فرمود: «هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و گریه کند، بهشت برایش حتمی خواهد بود» و گمان می کنم که فرمود: «یا تظاهر به گریه کند».(1)

2014. ثواب الأعمال - به نقل از ابو عُمارۀ شعرخوان -: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای ابو عُماره! در بارۀ حسین علیه السلام برایم شعر بخوان».

من هم برای ایشان شعر خواندم و ایشان گریست. باز هم شعر خواندم و ایشان گریست. به خدا سوگند، من همین طور شعرخوانی را ادامه دادم و ایشان گریه می کرد تا این که صدای گریه را از خانه شنیدم.

آن گاه به من فرمود: «ای ابو عُماره! هر کس در بارۀ حسین بن علی علیه السلام شعری بخواند و پنجاه نفر را بگریاند، بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و چهل نفر را بگریاند، بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و سی نفر را بگریاند، بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و بیست نفر را بگریاند، بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و ده نفر را بگریاند، بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و یک نفر را بگریاند، بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید،

ص:846


1- (1) . مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام بَیتاً مِن شِعرٍ فَبَکی وأبکی عَشَرَةً فَلَهُ ولَهُمُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام بَیتاً فَبَکی وأبکی تِسعَةً فَلَهُ ولَهُمُ الجَنَّةُ، فَلَم یَزَل حَتّی قالَ: مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَبَکی - وأظُنُّهُ قالَ: أو تَباکی - فَلَهُ الجَنَّةُ (ثواب الأعمال: ص 110 ح 3، کامل الزیارات: ص 210 ح 300).

بهشت برایش حتمی می شود، و هر کس در بارۀ حسین علیه السلام شعری بخواند و تظاهر به گریه کند، بهشت برایش حتمی می شود».(1)

2015. رجال الکشّی - به نقل از زید شحّام -: تعدادی کوفی در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عَفّان به محضر امام صادق علیه السلام وارد شد. امام علیه السلام او را به خود نزدیک کرد و در کنار خود جا داد و آن گاه فرمود: «ای جعفر!». جعفر گفت: گوش به فرمانم. خدا، مرا فدایت کند!

فرمود: «به من [خبر] رسیده که تو در بارۀ حسین علیه السلام شعر می گویی و خوب هم می گویی».

او گفت: آری، خدا مرا فدایت گرداند!

فرمود: «بگو».

جعفر هم شعری خواند و امام علیه السلام گریست و کسانی که در خدمت ایشان بودند، گریستند، تا این که اشک بر گونه و محاسن امام علیه السلام جاری شد. آن گاه فرمود: «ای جعفر! به خدا سوگند، فرشتگان مقرّب خدا، پیش تو حاضر بودند و سخن تو را در بارۀ حسین علیه السلام در این جا شنیدند و گریستند، همان گونه که ما گریستیم، و آنها بیشتر گریستند. خداوند متعال در این ساعت - ای جعفر - تمام بهشت را برایت واجب کرد و گناهت را آمرزید». آن گاه فرمود: «ای جعفر! آیا بیشتر نگویم؟».

گفت: چرا، ای سَرورم!

فرمود: «کسی نیست که در بارۀ حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و با آن بگریاند، مگر این که خداوند، بهشت را برایش واجب می کند و گناهش را می آمرزد».(2)

ر. ک: ص 874 (فصل چهارم/گریۀ امام باقر علیه السلام)

و ص 816 (فصل دوم/یادکرد مصیبت های امام حسین علیه السلام در محضر امام صادق علیه السلام).

ص:847


1- (1) . قالَ لی: یا أبا عُمارَةَ، أنشِدنی فِی الحُسَینِ علیه السلام، قالَ: فَأَنشَدتُهُ فَبَکی، قالَ: ثُمَّ أنشَدتُهُ فَبَکی. قالَ: فَوَاللّهِ، ما زِلتُ انشِدُهُ ویَبکی حَتّی سَمِعتُ البُکاءَ مِنَ الدّارِ. فَقالَ لی: یا أبا عُمارَةَ، مَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام شِعراً فَأَبکی خَمسینَ فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَأَبکی أربَعینَ فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَأَبکی ثَلاثینَ فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَأَبکی عِشرینَ فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَأَبکی عَشَرَةً فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَأَبکی واحِداً فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَبَکی فَلَهُ الجَنَّةُ، ومَن أنشَدَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَتَباکی فَلَهُ الجَنَّةُ (ثواب الأعمال: ص 109 ح 2، کامل الزیارات: ص 209 ح 298).
2- (2) . کُنّا عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام ونَحنُ جَماعَةٌ مِنَ الکوفِیّینَ، فَدَخَلَ جَعفَرُ بنُ عَفّانَ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَقَرَّبَهُ وأدناهُ، ثُمَّ قالَ: یا جَعفَرُ! قالَ: لَبَّیکَ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ، قالَ: بَلَغَنی أنَّکَ تَقولُ الشِّعرَ فِی الحُسَینِ علیه السلام وتُجیدُ، فَقالَ لَهُ: نَعَم، جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ! فَقالَ: قُل، فَأَنشَدَهُ [فَبَکی] علیه السلام ومَن حَولَهُ حَتّی صارَت لَهُ الدُّموعُ عَلی وَجهِهِ ولِحیَتِهِ. ثُمَّ قالَ: یا جَعفَرُ! وَاللّهِ، لَقَد شَهِدَکَ مَلائِکَةُ اللّهِ المُقَرَّبونَ، هاهُنا یَسمَعونَ قَولَکَ فِی الحُسَینِ علیه السلام، ولَقَد بَکَوا کَما بَکَینا أو أکثَرَ، ولَقَد أوجَبَ اللّهُ تَعالی لَکَ - یا جَعفَرُ - فی ساعَتِهِ الجَنَّةَ بِأَسرِها، وغَفَرَ اللّهُ لَکَ. فَقالَ: یا جَعفَرُ! ألا أزیدُکَ؟ قالَ: نَعَم یا سَیِّدی. قالَ: ما مِن أحَدٍ قالَ فِی الحُسَینِ علیه السلام شِعراً فَبَکی وأبکی بِهِ، إلّاأوجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّةَ وغَفَرَ لَهُ (رجال الکشّی: ج 2 ص 574 ح 508، بحار الأنوار: ج 44 ص 282 ح 16).
4/4 گریۀ آدم (علیه السلام)

2016. بحار الأنوار: مؤلّف الدرّ الثمین(1) در تفسیر این سخن خداوند متعال: «آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد»(2) روایت کرده است که: آدم، ساق عرش و نام های پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام را دید و جبرئیل، او را تلقین داد و گفت: بگو: ای حمید! به حقّ محمّد؛ ای عالی! به حقّ علی؛ ای فاطر! به حقّ فاطمه؛ ای محسن! به حقّ حسن و حسین، و از توست احسان.

زمانی که [جبرئیل،] حسین علیه السلام را یاد کرد، اشک های آدم، جاری شد و دلش خاشع گردید و فرمود: ای برادرم، جبرئیل! در یادکرد پنجمین نفر، دلم شکست و اشکم جاری شد.

جبرئیل گفت: این، فرزند توست که به مصیبتی گرفتار می آید که دیگر مصیبت ها در برابر آن، ناچیزند.

فرمود: ای برادرم! آن مصیبت چیست؟

گفت: تشنه و غریب و تک و تنها و بی یار و یاور، کشته می شود. ای آدم! اگر او را ببینی! او می گوید: «وای از تشنگی! وای از بی کسی!»، تا این که تشنگی، همانند دود، بین او و آسمان، فاصله می اندازد و هیچ کس به او جواب نمی دهد، جز با شمشیر و نوشاندن مرگ، و سر او همانند گوسفند، از پشت، بریده می شود و دشمنانش بار و بنه اش را غارت می کنند و سرِ او و سرهای یارانش را در شهرها می گردانند، در حالی که زنانشان همراهشان هستند. این چنین در علم خدای یگانۀ منّان، رقم خورده است.

ص:848


1- (1) . تنها مصدری که برای این حدیث یافتیم، بحار الأنوار است که این حدیث را به نقل از کتاب الدرّ الثمین آورده است. گفتنی است که این کتاب و مؤلّف آن برای ما قابل شناسایی نیست. در کتاب الذریعة (ج 8 ص 70) چندین کتاب با نام «الدرّ الثمین» معرّفی شده اند که هر یک از آنها، می تواند مصدر بحار الأنوار بوده باشد و هیچ یک از کتاب های معرّفی شده، مشهور نیستند.
2- (2) . بقره: آیۀ 37.

پس آدم علیه السلام و جبرئیل، همانند یک مصیبت دیده، گریستند.(1)

5/4 گریۀ ابراهیم (علیه السلام)

2017. الخصال - به نقل از فضل بن شادان -: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: «وقتی خداوند عز و جل به ابراهیم علیه السلام دستور داد که به جای اسماعیل، قوچی را که خداوند برایش فرستاده، سر ببُرد، ابراهیم آرزو کرد که کاش پسرش اسماعیل را با دست خود، سر می برید و مأمور نشده بود که آن قوچ را به جای پسرش سر ببرد تا به دلش چیزی باز گردد که به دل پدری که عزیزترین فرزندش را با دست خود سر می برد، باز می گردد و با آن، استحقاق بالاترین درجۀ ثواب بر مصیبت را پیدا کند.

خداوند عز و جل به او وحی کرد که: ای ابراهیم! محبوب ترین بنده ام در نزد تو کیست؟

گفت: پروردگارم! نزد من، آفریده ای محبوب تر از حبیبت محمّد صلی الله علیه و آله نیافریده ای.

خداوند متعال به او وحی کرد: آیا او نزد تو محبوب تر است، یا خودت؟

گفت: او، نزد من، از خودم محبوب تر است.

فرمود: فرزند او، پیش تو محبوب تر است، یا فرزند خودت؟

گفت: او.

فرمود: سر بریده شدن فرزند او از سرِ ستم به دست دشمنانش، برایت دردناک تر است، یا سر بریده شدن فرزندت به دست خودت و در راه طاعت من؟

گفت: پروردگارا! سر بریده شدن فرزند او به دست دشمنانش، برایم دردآورتر است.

فرمود: ای ابراهیم! گروهی که خود را امّت محمّد می پندارند، پسرش حسین را پس از او، از

ص:849


1- (1) . رَوی صاحِبُ «الدُّرُّ الثَّمینُ» فی تَفسیرِ قَولِهِ تَعالی: «فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» أنَّهُ رَأی ساقَ العَرشِ و أسماءَ النَّبِیِّ وَالأَئِمَّةِ علیهم السلام فَلَقَّنَهُ جَبرَئیلُ علیه السلام، قُل: یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ، یا عالی بِحَقِّ عَلِیٍّ، یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَةَ، یا مُحسِنُ بِحَقِّ الحَسَنِ وَالحُسَینِ، ومِنکَ الإِحسانُ. فَلَمّا ذَکَرَ الحُسَینَ علیه السلام سالَت دُموعُهُ، وَانخَشَعَ قَلبُهُ، وقالَ: یا أخی جَبرَئیلُ! فی ذِکرِ الخامِسِ یَنکَسِرُ قَلبی، و تَسیلُ عَبرَتی! قالَ جَبرَئیلُ: وَلَدُکَ هذا یُصابُ بِمُصیبَةٍ تَصغُرُ عِندَهَا المَصائِبُ. فَقالَ: یا أخی! و ما هِیَ؟ قالَ: یُقتَلُ عَطشاناً غَریباً وَحیداً فَریداً، لَیسَ لَهُ ناصِرٌ و لا مُعینٌ، ولَو تَراهُ - یا آدَمُ - و هُوَ یَقولُ: وا عَطَشاه! وا قِلَّةَ ناصِراه! حَتّی یَحولَ العَطَشُ بَینَهُ وبَینَ السَّماءِ کَالدُّخانِ، فَلَم یُجِبهُ أحَدٌ إلّابِالسُّیوفِ، وشُربِ الحُتوفِ، فَیُذبَحُ ذَبحَ الشّاةِ مِن قَفاهُ، ویَنهَبُ رَحلَهُ أعداؤُهُ، وتُشهَرُ رُؤوسُهُم هُوَ وأنصارُهُ فِی البُلدانِ، ومَعَهُمُ النِّسوانُ، کَذلِکَ سَبَقَ فی عِلمِ الواحِدِ المَنّانِ! فَبَکی آدَمُ وجَبرَئیلُ علیهما السلام بُکاءَ الثَّکلی (بحار الأنوار: ج 44 ص 245 ح 44).

سرِ ستم و دشمنی می کشند، همان گونه که قوچ را سر می برند و با این، گرفتار خشم من می شوند.

ابراهیم علیه السلام، به خاطر آن، بی تابی کرد و قلبش به درد آمد و شروع به گریستن کرد.

خداوند، وحی فرستاد که: ای ابراهیم! من بی تابی ات را بر پسرت اسماعیل - اگر او را با دست خود، سر می بریدی -، با بی تابی ات بر حسین و کشته شدنش، جایگزین کردم و بالاترین درجۀ دریافت کنندگان ثواب بر مصیبت ها را برای تو مقرّر نمودم.

این، همان سخن خداوند عز و جل است که: «و او (اسماعیل) را با قربانیِ بزرگی، باز رهانیدیم»(1)».(2)

6/4 گریۀ عیسی (علیه السلام)

2018. کمال الدین - به نقل از ابن عبّاس -: هنگام عزیمت امیر مؤمنان علیه السلام به صفّین، با ایشان بودم. وقتی در نینوا - که کنار فرات است - فرود آمد...، به من فرمود: «ای ابن عبّاس! در اطراف نینوا برایم پشکل آهو جستجو کن. به خدا سوگند، من نه دروغ گفتم و نه به من، دروغ گفته شده است. آن،

ص:850


1- (1) . صافّات: آیۀ 107.
2- (2) . سَمِعتُ الرِّضا علیه السلام یَقولُ: لَمّا أمَرَ اللّهُ عز و جل إبراهیمَ علیه السلام أن یَذبَحَ مَکانَ ابنِهِ إسماعیلَ الکَبشَ الَّذی أنزَلَهُ عَلَیهِ، تَمَنّی إبراهیمُ علیه السلام أن یَکونَ قَد ذَبَحَ ابنَهُ إسماعیلَ بِیَدِهِ، وأنَّهُ لَم یُؤمَر بِذَبحِ الکَبشِ مَکانَهُ، لِیَرجِعَ إلی قَلبِهِ ما یَرجِعُ إلی قَلبِ الوالِدِ الَّذی یَذبَحُ أعَزَّ وَلَدِهِ عَلَیهِ بِیَدِهِ، فَیَستَحِقَّ بِذلِکَ أرفَعَ دَرَجاتِ أهلِ الثَّوابِ عَلَی المَصائِبِ. فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ: یا إبراهیمُ! مَن أحَبُّ خَلقی إلَیکَ؟ فَقالَ: یا رَبِّ! ما خَلَقتَ خَلقاً هُوَ أحَبُّ إلَیَّ مِن حَبیبِکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. فَأَوحَی اللّهُ تَعالی إلَیهِ: أفَهُوَ أحَبُّ إلَیکَ أم نَفسُکَ؟ قالَ: بَل هُوَ أحَبُّ إلَیَّ مِن نَفسی. قالَ: فَوَلَدُهُ أحَبُّ إلَیکَ أم وَلَدُکَ؟ قالَ: بَل وَلَدُهُ. قالَ: فَذَبحُ وَلَدِهِ ظُلماً عَلی أیدی أعدائِهِ أوجَعُ لِقَلبِکَ أو ذَبحُ وَلَدِکَ بِیَدِکَ فی طاعَتی؟ قالَ: یا رَبِّ! بَل ذَبحُ وَلَدِهِ ظُلماً عَلی أیدی أعدائِهِ أوجَعُ لِقَلبی. قالَ: یا إبراهیمُ! فَإِنَّ طائِفَةً تَزعُمُ أنَّها مِن امَّةِ مُحَمَّدٍ سَتَقتُلُ الحُسَینَ ابنَهُ مِن بَعدِهِ ظُلماً وعُدواناً کَما یُذبَحُ الکَبشُ، ویَستَوجِبونَ بِذلِکَ سَخَطی. فَجَزِعَ إبراهیمُ علیه السلام لِذلِکَ، وتَوَجَّعَ قَلبُهُ، وأقبَلَ یَبکی. فَأَوحَی اللّهُ عز و جل: یا إبراهیمُ! قَد فَدَیتُ جَزَعَکَ عَلَی ابنِکَ إسماعیلَ، لَو ذَبحتَهُ بِیَدِکَ بِجَزَعِکَ عَلَی الحُسَینِ وقَتلِهِ، وأوجَبتُ لَکَ أرفَعَ دَرَجاتِ أهلِ الثَّوابِ عَلَی المَصائِبِ، وذلِکَ قَولُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» (الخصال: ص 58 ح 79، عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 209 ح 1).

زردرنگ است، به رنگ زعفران».

جستجو کردم. آنها را در یک جا جمع شده دیدم. صدا زدم: ای امیر مؤمنان! به همان گونه که گفتی، پیدا کردم.

علی علیه السلام فرمود: «خدا و فرستاده اش راست گفتند». آن گاه برخاست و با شتاب، به سمت آنها رفت و آنها را برداشت و بویید و فرمود: «دقیقاً همان است. ای ابن عبّاس! می دانی که این پشکل ها چیستند؟ اینها را عیسی بن مریم علیه السلام بوییده است. داستان آن، این است که عیسی به همراه حواریانش از کنار این جا گذشت و این آهوان را در یک جا جمع دید. آهوها گریان به سمت وی رفتند. عیسی نشست و حواریان هم نشستند. او گریست و حواریان هم گریستند، در حالی که نمی دانستند عیسی برای چه نشست و برای چه گریست.

گفتند: ای روح و کلمۀ خدا! چرا گریه می کنی؟

گفت: آیا می دانید که این، کدام سرزمین است؟

گفتند: نه.

گفت: این، سرزمینی است که در آن، فرزند پیامبر خدا، احمد، و فرزند زنِ آزادۀ پاک و بتول - که همانند مادر من است - کشته می شود و در آن، دفن می گردد. سرزمینی است خوش بوتر از مشک، و آن، گِل فرزند شهیدِ آن پیامبر است - و چنین است سرشت پیامبران و فرزندانشان -. این آهوان با من سخن می گویند و می گویند که: در این سرزمین، به عشق خاکِ آن فرزندِ پاک می چرند و گمان می کنند که در آن، در امان اند.

آن گاه دستش را به پشکل هایِ چون مشکدان زد و آنها را بویید و گفت: این پشکل آهوان، با این بوی خوب، به خاطر گیاهان این جاست. خداوندا! این پشکل ها را همواره باقی بدار تا پدرش آنها را ببوید و برایش تسلّی و دلداری باشد».(1)

ص:851


1- (1) . کُنتُ مَعَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فی خَرجَتِهِ إلی صِفّینَ، فَلَمّا نَزَلَ بِنینَوی - وهُوَ شَطُّ الفُراتِ -... قالَ لی: یَابنَ عَبّاسٍ! اطلُب لی حَولَها بَعرَ الظِّباءِ، فَوَاللّهِ، ما کَذَبتُ ولا کُذِبتُ قَطُّ، وهِیَ مُصفَرَّةٌ، لَونُها لَونُ الزَّعفَرانِ. قالَ ابنُ عَبّاسٍ: فَطَلَبتُها فَوَجَدتُها مُجتَمِعَةً، فَنادَیتُهُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ! قَد أصَبتُها عَلَی الصِّفَةِ الَّتی وَصَفتَها لی. فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ، ثُمَّ قامَ یُهَروِلُ إلَیها، فَحَمَلَها وشَمَّها، وقالَ: هِیَ هِیَ بِعَینِها، تَعلَمُ - یَابنَ عَبّاسٍ - ما هذِهِ الأَبعارُ؟ هذِهِ قَد شَمَّها عیسَی بنُ مَریَمَ علیه السلام، وذلِکَ أنَّهُ مَرَّ بِها ومَعَهُ الحَوارِیّونَ، فَرَأی هذِهِ الظِّباءَ مُجتَمِعَةً، فَأَقبَلَت إلَیهِ الظِّباءُ وهِیَ تَبکی، فَجَلَسَ عیسی علیه السلام، وجَلَسَ الحَوارِیّونَ، فَبَکی وبَکَی الحَوارِیّونَ، وهُم لا یَدرونَ لِمَ جَلَسَ ولِمَ بَکی، فَقالوا: یا روحَ اللّهِ وکَلِمَتَهُ! ما یُبکیکَ؟! قالَ: أتَعلَمونَ أیَّ أرضٍ هذِهِ؟ قالوا: لا، قالَ: هذِهِ أرضٌ یُقتَلُ فیها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ، وفَرخُ الحُرَّةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ شَبیهَةِ امّی، ویُلحَدُ فیها، وهِیَ أطیَبُ مِن المِسکِ، وهِیَ طینَةُ الفَرخِ المُستَشهَدِ، وهکَذا تَکونُ طینَةُ الأَنبِیاءِ وأولادِ الأَنبِیاءِ، فَهذِهِ الظِّباءُ تُکَلِّمُنی، و تَقولُ: إنَّها تَرعی فی هذِهِ الأَرضِ شَوقاً إلی تُربَةِ الفَرخِ المُبارَکِ، وزَعَمَت أنَّها آمِنَةٌ فی هذِهِ الأَرضِ، ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ إلی هذِهِ الصّیرانِ فَشَمَّها، فَقالَ: هذِهِ بَعرُ الظِّباءِ عَلی هذِهِ الطّیبِ لِمَکانِ حَشیشِها، اللّهُمَّ أبقِها أبَداً حَتّی یَشُمَّها أبوهُ، فَتَکونَ لَهُ عَزاءً وسَلوَةً (کمال الدین: ص 532 ح 1، الأمالی، صدوق: ص 694 ح 951).

2019. کمال الدین: مخالفان ما [نیز] روایت می کنند که عیسی بن مریم علیه السلام از سرزمین کربلا عبور کرد و تعدادی آهو در آن جا دید که جمع شده بودند. آهوان، گریان به سوی او آمدند. او نشست و حواریان نیز نشستند. او گریست و حواریان نیز گریستند، در حالی که نمی دانستند چرا عیسی نشست و چرا گریست. گفتند: ای روح و کلمۀ خدا! چرا گریه می کنی؟

فرمود: آیا می دانید که این، کدام سرزمین است؟

گفتند: نه.

فرمود: این، سرزمینی است که در آن، فرزند پیامبر خدا، احمد، و فرزند زنِ آزادۀ پاک و بتول - که همانند مادر من است -، کشته می شود و دفن می گردد، و آن، خوش بوتر از مشک است؛ زیرا آن، گِل فرزند شهیدِ آن پیامبر است - و این چنین است سرشت پیامبران و فرزندانشان -. این آهوان، با من حرف می زنند و می گویند: در این سرزمین، به عشق خاکِ آن فرزندِ پاک می چرند و گمان می کنند که در این سرزمین، در امان اند.

آن گاه دستش را به پشکل آهوان زد و آنها را بویید و فرمود: خداوندا! این پشکل ها را همواره باقی بدار تا پدرش آنها را ببوید و برایش تسلّی و دلداری باشد.

آنها تا دوران امیر مؤمنان علیه السلام باقی ماندند تا ایشان آنها را بویید و گریست و قصّۀ آن را هنگام گذر از کربلا بازگو کرد.(1)

ر. ک: ج 1 ص 212 (بخش سوم/فصل سوم: پیشگویی امیر مؤمنان علیه السلام در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).

ص:852


1- (1) . إنّ مُخالِفینا یَروونَ أنَّ عیسَی بنَ مَریَمَ علیه السلام مَرَّ بِأَرضِ کَربَلاءَ، فَرَأی عِدَّةً مِنَ الظِّباءِ هُناکَ مُجتَمِعَةً، فَأَقبَلَت إلَیهِ وهِیَ تَبکی، وأنَّهُ جَلَسَ وجَلَسَ الحَوارِیّونَ، فَبَکی وبَکَی الحَوارِیّونَ، وهُم لا یَدرونَ لِمَ جَلَسَ ولِمَ بَکی، فَقالوا: یا روحَ اللّهِ وکَلِمَتَهُ! ما یُبکیکَ؟! قالَ: أتَعلَمونَ أیَّ أرضٍ هذِهِ قالوا: لا، قالَ: هذِهِ أرضٌ یُقتَلُ فیها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ، وفَرخُ الحُرَّةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ شَبیهَةِ امّی، ویُلحَدُ فیها، هِیَ أطیَبُ مِنَ المِسکِ؛ لِأَ نَّها طینَةُ الفَرخِ المُستَشهَدِ، وهکَذا تَکونُ طینَةُ الأَنبِیاءِ وأولادِ الأَنبِیاءِ، وهذِهِ الظِّباءُ تُکَلِّمُنی، وتَقولُ: إنَّها تَرعی فی هذِهِ الأَرضِ شَوقاً إلی تُربَةِ الفَرخِ المُستَشهَدِ المُبارَکِ، وزَعَمَت أنَّها آمِنَةُ فی هذِهِ الأَرضِ، ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ إلی بَعرِ تِلکَ الظِّباءِ فَشَمَّها، فَقالَ: اللّهُمَّ أبقِها أبَداً، حَتّی یَشُمَّها أبوهُ، فَیَکونَ لَهُ عَزاءً وسَلوَةً، وأنَّها بَقِیَت إلی أیّامِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، حَتّی شَمَّها وبَکی، وأخبَرَ بِقِصَّتِها لَمّا مَرَّ بِکَربَلاءَ (کمال الدین: ص 531، الخرائج و الجرائح: ج 3 ص 1143 ح 55).
7/4 گریۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خاندانش

2020. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن محمّد صنعانی، از امام باقر علیه السلام -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حسین علیه السلام را وقتی وارد می شد، در آغوش می کشید و آن گاه به امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود: «نگهش دار». سپس بر روی او می افتاد و غرق بوسه اش می کرد و می گریست.

حسین علیه السلام می گفت: پدر جان! چرا گریه می کنی؟

می فرمود: «پسر جان! من جای شمشیرها را در بدن تو می بوسم و می گریم».

[می] گفت: پدر جان! من کشته می شوم؟

[می] فرمود: «آری، به خدا سوگند! تو و پدر و برادرت».(1)

2021. کشف الغمّة - به نقل از محمّد بن عبد الرحمان -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خانۀ عایشه در خواب نیم روز بود که ناگهان گریانْ بیدار شد. عایشه گفت: چرا گریه می کنی، ای پیامبر خدا؟ پدر و مادرم فدایت گردند!

فرمود: «مرا این به گریه انداخت که جبرئیل به نزدم آمد و گفت: ای محمّد! دستت را باز کن، که این، خاکِ تلّی است که پسرت حسین بر آن کشته می شود. او را مردی از امّت تو می کشد».

عایشه گفت: پیامبر خدا برایم حدیث کرد، در حالی که می گریست. می فرمود: «این کیست از امّت من؟ این کیست از امّت من؟ این کیست از امّت من، که پس از من، حسین را می کشد؟».(2)

2022. کامل الزیارات - به نقل از عبد اللّه بن بکیر، از یکی از شیعیان، از امام صادق علیه السلام -: فاطمه علیها السلام خدمت

ص:853


1- (1) . کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إذا دَخَلَ الحُسَینُ علیه السلام جَذَبَهُ إلَیهِ، ثُمَّ یَقولُ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام: أمسِکهُ، ثُمَّ یَقَعُ عَلَیهِ فَیُقَبِّلُهُ ویَبکی. یَقولُ: یا أبَه! لِمَ تَبکی؟ فَیَقولُ: یا بُنَیَّ! اقَبِّلُ مَوضِعَ السُّیوفِ مِنکَ وأبکی. قالَ: یا أبَه! واُقتَلُ؟ قالَ: إی وَاللّهِ، وأبوکَ وأخوکَ وأنتَ (کامل الزیارات: ص 146 ح 172، بحار الأنوار: ج 44 ص 261 ح 14).
2- (2) . بَینا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی بَیتِ عائِشَةَ رَقدَةَ القایِلَةِ، إذَا استَیقَظَ وهُوَ یَبکی، فَقالَت عائِشَةُ: ما یُبکیکَ - یا رَسولَ اللّهِ -، بِأَبی أنتَ واُمّی؟ قالَ: یُبکینی أنَّ جَبرَئیلَ أتانی، فَقالَ: ابسُط یَدَکَ - یا مُحَمَّدُ -، فَإِنَّ هذِهِ تُربَةٌ مِن تِلالٍ یُقتَلُ بِهَا ابنُکَ الحُسَینُ، یَقتُلُهُ رَجُلٌ مِن امَّتِکَ. قالَت عائِشَةُ: ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُحَدِّثُنی وأنَّهُ لَیَبکی، ویَقولُ: مَن ذا مِن امَّتی، مَن ذا مِن امَّتی، مَن ذا مِن امَّتی، من یَقتُلُ حُسَیناً مِن بَعدی؟ (کشف الغمّة: ج 2 ص 270).

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید، در حالی که از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله، اشک جاری بود. فاطمه علیها السلام پرسید: چه شده است؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که امّت من، حسین را می کُشند!».

فاطمه علیها السلام آه و ناله سر داد و این برایش گران آمد. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام خبر داد که فرزندانش، حاکم می شوند و این، فاطمه علیها السلام را خوش آمد و آرام شد.(1)

2023. الإرشاد - به نقل از امّ سلمه -: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود و حسین علیه السلام در دامنش بود که از چشمانش اشک، جاری شد. به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده است که تو را گریان می بینم - فدایت گردم -؟

فرمود: «جبرئیل، مرا به پسرم حسین، دلداری داد و خبر داد که طایفه ای از امّتم، او را می کشند. خداوند، شفاعت مرا نصیب آنها نکند!».(2)

2024. الأمالی، صدوق - به نقل از ابن عبّاس -: علی علیه السلام به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفت: ای پیامبر خدا! آیا عقیل را دوست داری؟

فرمود: «آری، به خدا. من به او، دو علاقه دارم: علاقه ای به خاطر خودش و علاقه ای به خاطر علاقه مندی ابو طالب به او! پسر او (مسلم) در راه دوستیِ پسر تو کشته می شود و چشمان مؤمنان، بر او اشک می ریزند و فرشتگان مقرّب، بر او درود می فرستند».

آن گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گریست تا جایی که اشکش جاری شد و سپس فرمود: «به خدا شِکوه می کنم از آنچه پس از من، به نسل من می رسد!».(3)

2025. المستدرک علی الصحیحین - به نقل از عبد اللّه بن مسعود -: خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمدیم و ایشان،

ص:854


1- (1) . دَخَلَت فاطِمَةُ علیها السلام عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعَیناهُ تَدمَعُ، فَسَأَلَتهُ: ما لَکَ؟ فَقالَ إنَّ جَبرَئیلَ علیه السلام أخبَرَنی أنَّ امَّتی تَقتُلُ حُسَیناً، فَجَزِعَت وشَقَّ عَلَیها، فَأَخبَرَها بِمَن یَملِکُ مِن وُلدِها، فَطابَت نَفسُها وسَکَنَت (کامل الزیارات: ص 125 ح 139، بحار الأنوار: ج 44 ص 233 ح 19).
2- (2) . بَینا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ جالِسٌ وَالحُسَینُ علیه السلام جالِسٌ فی حِجرِهِ، إذ هَمَلَت عَیناهُ بِالدُّموعِ، فَقُلتُ لَهُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما لی أراکَ تَبکی جُعِلتُ فِداکَ؟ فَقالَ: جاءَنی جَبرَئیلُ علیه السلام فَعَزّانی بِابنِیَ الحُسَینِ، وأخبَرَنی أنَّ طائِفَةً مِن امَّتی تَقتُلُهُ، لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتی (الإرشاد: ج 2 ص 130، کشف الغمّة: ج 2 ص 219).
3- (3) . قالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله: یا رَسولَ اللّهِ، إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقیلاً؟ قالَ: إی وَاللّهِ، إنّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبّاً لَهُ، وحُبّاً لِحُبِّ أبی طالِبٍ لَهُ، وإنَّ وَلَدَهُ لَمَقتولٌ فی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ، فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیونُ المُؤمِنینَ، وتُصَلّی عَلَیهِ المَلائِکَةُ المُقَرَّبونَ. ثُمَّ بَکی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی جَرَت دُموعُهُ عَلی صَدرِهِ، ثُمَّ قالَ: إلَی اللّهِ أشکو ما تَلقی عِترَتی مِن بَعدی (الأمالی، صدوق: ص 191 ح 200، بحار الأنوار: ج 44 ص 287 ح 27).

شادمان به سوی ما آمد، در حالی که شادی در صورتش هویدا بود. چیزی از ایشان نپرسیدیم، مگر این که جوابش را داد، و خاموش نشدیم، مگر این که خودِ ایشان شروع کرد.

تا این که جوانانی از بنی هاشم از آن جا گذشتند که در میانشان، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام هم بودند. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را دید، آنها را در آغوش کشید و چشمانش گریان گردید. به ایشان گفتیم: ای پیامبر خدا! همواره در چهره تان چیزی را می بینیم که خوشایندمان نیست.

فرمود: «ما اهل بیتی هستیم که خداوند، آخرت را برای ما به جای دنیا برگزیده، و زود است که اهل بیت من، پس از من، در شهرها تحت فشار قرار گیرند و رانده شوند، تا این که [صاحبانِ] پرچم های سیاه از مشرق سر بر آورند و حق را طلب نمایند؛ ولی به آنها داده نمی شود. دوباره طلب می کنند؛ ولی داده نمی شود. بار سوم، طلب می کنند. باز هم داده نمی شود. پس می جنگند و پیروز می شوند.

پس هر کس از شما و از نسل شما آن را درک کرد، نزد امامی از اهل بیت من بیاید، هرچند که پابرهنه بر برف و سرما باشد؛ چرا که آنان پرچم های هدایت اند.

آنها پرچم ها را به مردی از اهل بیت من وا می گذارند که نامش، همنام من است... و حاکم زمین می شود و آن را آکنده از عدل و داد می کند، همان گونه که آکنده از جور و ستم شده است».(1)

2026. الأمالی، صدوق - به نقل از محمّد بن عبد الرحمان، از پدرش، از امام علی بن ابی طالب علیه السلام -: من و فاطمه و حسن و حسین، در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که رو به ما کرد و گریست. گفتم: ای پیامبر خدا! چرا گریه می کنی؟

فرمود: «می گریم برای ضربت خوردن سر تو و سیلی خوردن فاطمه و فرو رفتن نیزه در ران حسن و زهری که به او خورانده می شود و [نیز برای] کشته شدن حسین».

در این هنگام، اهل خانه همگی گریستند.(2)

ص:855


1- (1) . أتَینا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَخَرَجَ إلَینا مُستَبشِراً یُعرَفُ السُّرورُ فی وَجهِهِ، فَما سَأَلناهُ عَن شَیءٍ إلّاأخبَرَنا بِهِ، ولا سَکَتنا إلَّاابتَدَأَنا، حَتّی مَرَّت فِتیَةٌ مِن بَنی هاشِمٍ، فیهِمُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام، فَلَمّا رَآهُمُ التَزَمَهُم، وَانهَمَلَت عَیناهُ، فَقُلنا: یا رَسولَ اللّهِ! ما نَزالُ نَری فی وَجهِکَ شَیئاً نَکرَهُهُ؟ فَقالَ: إنّا أهلُ بَیتٍ اختارَ اللّهُ لَنَا الآخِرَةَ عَلَی الدُّنیا، وإنَّهُ سَیَلقی أهلُ بَیتی مِن بَعدی تَطریداً وتَشریداً فِی البِلادِ، حَتّی تَرتَفِعَ رایاتُ سودٍ مِنَ المَشرِقِ، فَیَسأَلونَ الحَقَّ فَلا یُعطونَهُ، ثُمَّ یَسأَلونَهُ فَلا یُعطونَهُ، ثُمَّ یَسأَلونَهُ فَلا یُعطونَهُ، فَیُقاتِلونَ فَیُنصَرونَ، فَمَن أدرَکَهُ مِنکُم أو مِن أعقابِکُم فَلیَأتِ إمامَ أهلِ بَیتی ولَو حَبواً عَلَی الثَّلجِ، فَإِنَّها رایاتُ هُدیً، یَدفَعونها إلی رَجُلٍ مِن أهلِ بَیتی، یُواطِئُ اسمُهُ اسمی... فَیَملِکُ الأَرضَ، فَیَملَؤُها قِسطاً وعَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً وظُلماً (المستدرک علی الصحیحین: ج 4 ص 511 ح 8434؛ دلائل الإمامة: ص 446 ح 420).
2- (2) . بَینا أنَا وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، إذِ التَفَتَ إلَینا فَبَکی، فَقُلتُ: ما یُبکیکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ: أبکی مِمّا یُصنَعُ بِکُم بَعدی. فَقُلتُ: وما ذاکَ یا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: أبکی مِن ضَربَتِکَ عَلَی القَرنِ، ولَطمِ فاطِمَةَ خَدَّها، وطَعنَةِ الحَسَنِ فی الفَخِذِ، وَالسَّمِّ الّذی یُسقی، وقَتلِ الحُسَینِ. قالَ: فَبَکی أهلُ البَیتِ جَمیعاً (الأمالی، صدوق: ص 197 ح 208، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 2 ص 209).

2027. المناقب، کوفی - به نقل از انَس -: پیامبر صلی الله علیه و آله رو به فاطمه علیها السلام کرد و فرمود: «آیا وقتی مرگِ آن دو (حسن علیه السلام و حسین علیه السلام) را ببینی، بی تابی می کنی؟ چگونه است اگر ببینی پسر بزرگت با زهر، مسموم می شود و پسر کوچکت در گودیِ یک زمین، به خونش غوطه ور است و درندگان در اطرافش زوزه می کشند؟».

فاطمه علیها السلام گریست و علی و حسن و حسین علیهم السلام گریستند. فاطمه علیها السلام گفت: پدر جان! آیا کافران، چنین می کنند، یا منافقان؟

فرمود: «منافقان این امّت، و می پندارند که مؤمن اند!».(1)

2028. الأمالی، صدوق - به نقل از ابراهیم بن ابی محمود، از امام رضا علیه السلام -: روز [شهادت] حسین علیه السلام، پلک های ما را زخمی کرد، و اشک هایمان را جاری نمود، و عزیز ما را در سرزمین اندوه و محنت، خوار ساخت و برای ما اندوه و غم را تا روز قیامت، بر جا گذاشت. پس گریه کنندگان باید برای مانند حسین علیه السلام بگریند، که گریه [بر او]، گناهان بزرگ را می زداید.(2)

ر. ک: ج 1 ص 176 (بخش سوم/فصل دوم: پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).

8/4 گریۀ پدرش امام علی (علیه السلام)

2029. خصائص الأئمّة علیهم السلام - به نقل از عبد اللّه بن میمون، از امام صادق، از پدرش، از پدرانش علیهم السلام -: امیر مؤمنان علیه السلام با جمعی از اصحابش از کربلا گذر کرد و وقتی از آن جا گذشت، چشمانش گریان گشت. آن گاه فرمود: «این جا، محلّ خوابیدن شترانشان است و این جا، جای اثاثیۀ کاروانشان

ص:856


1- (1) . التَفَتَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلی فاطِمَةَ علیها السلام فَقالَ: أجَزِعتِ إذ رَأَیتِ مَوتَهُما [أیِ الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام] فَکَیفَ لَو رَأَیتِ الأَکبَرَ مَسقِیّاً بِالسَّمِّ وَالأَصغَرِ مُلَطَّخاً بِدَمِهِ فی قاعٍ مِنَ الأَرضِ یَتَناوَبُهُ السِّباعُ؟! قالَ: فَبَکَت فاطِمَةُ علیها السلام وبَکی عَلِیٌّ وبَکَی الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام. فَقالَت فاطِمَةُ علیها السلام: یا أبَتا أکُفّارٌ یَفعَلونَ ذلِکَ أم مُنافِقونَ؟ قالَ: بَل مُنافِقو هذِهِ الاُمَّةِ ویَزعُمونَ أنَّهُم مُؤمِنونَ!! (المناقب، کوفی: ج 2 ص 279 ح 746).
2- (2) . إنَّ یَومَ الحُسَینِ علیه السلام أقرَحَ جُفونَنا، وأسبَلَ دُموعَنا، وأذَلَّ عَزیزَنا بِأَرضِ کَربٍ و بَلاءٍ، أورَثَتنَا الکَربَ وَالبَلاءَ إلی یَومِ الاِنقِضاءِ، فَعَلی مِثلِ الحُسَینِ علیه السلام فَلیَبکِ الباکونَ، فَإِنَّ البُکاءَ یَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ (الأمالی، صدوق: ص 190 ح 199، الإقبال: ج 3 ص 28).

است و این جاست که خونشان ریخته می شود. خوشا به تو، ای خاک! بر این خاک، خون های دوستان ریخته می شود».(1)

2030. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از شیخ الإسلام حاکم جُشَمی -: امیر مؤمنان علیه السلام وقتی راهیِ صفّین شد، در کربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «آیا می دانی این جا چه جایی است؟».

گفت: خیر.

فرمود: «اگر می شناختی، مانند من می گریستی» و آن گاه گریۀ شدیدی کرد و فرمود: «مرا با خاندان ابو سفیان، چه کار؟!» و سپس به حسین علیه السلام رو کرد و فرمود: «شکیبا باش، پسرم! به پدرت نیز از آنها همانند چیزی رسیده که پس از او به تو خواهد رسید».(2)

2031. کمال الدین - به نقل از ابن عبّاس -: هنگام عزیمت امیر مؤمنان علیه السلام به صفّین، با ایشان بودم. وقتی به نینوا - که در کنار فرات است - رسید، با صدای بلند فرمود: «ای ابن عبّاس! این جا را می شناسی؟».

گفتم: ای امیر مؤمنان! این جا را نمی شناسم.

فرمود: «اگر همانند من آن را می شناختی، از آن عبور نمی کردی، مگر این که همانند گریستن من می گریستی».

امام علیه السلام مدّتی طولانی گریست، تا این که محاسنش تر شد و اشک هایش بر سینه اش ریخت. ما هم با ایشان گریستیم و ایشان می فرمود: «آه، آه! مرا با خاندان ابو سفیان، چه کار؟! مرا با خاندان حرب، حزب شیطان و دوستان کفر، چه کار؟! ای ابا عبد اللّه! شکیبا باش. به پدرت نیز از آنها همانند چیزی رسیده که پس از او به تو خواهد رسید...».

آن گاه با صدای بلند، آواز سر داد: «ای پروردگار عیسی بن مریم! کُشندگان او و حمله کننده بر او و کمک کننده بر ضدّ او و خوار کنندۀ او را فرخنده مگردان». آن گاه گریه ای طولانی کرد

ص:857


1- (1) . مَرَّ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فی ناسٍ مِن أصحابِهِ بِکَربَلاءَ، فَلَمّا مَرَّ بِهَا اغرَورَقَت عَیناهُ بِالبُکاءِ، ثُمَّ قالَ: هذا مُناخُ رِکابِهِم، و هذا مُلقی رِحالِهِم، وهاهُنا تُهَراقُ دِماؤُهُم، طوبی لَکِ مِن تُربَةٍ، عَلَیها تُهرَقُ دِماءُ الأَحِبَّةِ (خصائص الأئمّة: ص 47، کامل الزیارات: ص 453 ح 685 به نقل از عبد اللّه بن میمون از امام صادق علیه السلام).
2- (2) . إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام لَمّا سارَ إلی صِفّینَ نَزَلَ بِکَربَلاءَ، وقالَ لِابنِ عَبّاسٍ: أتَدری ما هذِهِ البُقعَةُ؟ قالَ: لا، قالَ: لَو عَرَفتَها لَبَکَیتَ بُکائی، ثُمَّ بَکی بُکاءً شَدیداً. ثُمَّ قالَ: ما لی ولِآلِ أبی سُفیانَ، ثُمَّ التَفَتَ إلَی الحُسَینِ علیه السلام، وقالَ: صَبراً یا بُنَیَّ، فَقَد لَقِیَ أبوکَ مِنهُم مِثلَ الَّذی تَلقی بَعدَهُ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 162).

و ما هم با او گریستیم، تا به رو در افتاد و مدّتی بیهوش شد و بعد به هوش آمد.(1)

2032. کتاب سُلَیم بن قیس - به نقل از ابن عبّاس -: در ذو قار،(2) خدمت امام علی علیه السلام رسیدیم. صحیفه ای را به من نشان داد و به من فرمود: «ای ابن عبّاس! این، صحیفه ای است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را برای من خواند و من با خطّ خودم نوشتم».

گفتم: ای امیر مؤمنان! آن را برایم بخوان.

ایشان، آن را خواند و دیدم در آن، حوادث از زمان درگذشت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تا کشته شدن حسین علیه السلام و چگونگی کشته شدنش و [نامِ] قاتلش و کمک کنندگانش و شهیدان همراهش هست.

پس گریۀ شدیدی کرد و مرا هم گریاند.

از جمله چیزهایی که برایم خواند، این بود که با او چگونه رفتار می شود، فاطمه علیها السلام چگونه شهید می شود، پسرش حسین علیه السلام، چگونه شهید می شود و امّت، چه نیرنگی به او می زنند. وقتی ایشان خواند که حسین علیه السلام چگونه شهید می شود و چه کسی او را می کشد، گریه اش بیشتر شد و آن گاه صحیفه را جمع کرد، در حالی که حوادث تا روز قیامت، نا گفته مانده بود.(3)

ر. ک: ج 1 ص 212 (بخش سوم/فصل سوم: پیشگویی امیر مؤمنان علیه السلام در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).

ص:858


1- (1) . کُنتُ مَعَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فی خَرجَتِهِ إلی صِفّینَ، فَلَمّا نَزَلَ بِنینوی - و هُوَ شَطُّ الفُراتِ - قالَ بِأَعلی صَوتِهِ: یَا بنَ عَبّاسٍ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ؟ قالَ: قُلتُ: ما أعرِفُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ، فَقالَ: لَو عَرَفتَهُ کَمَعرِفَتی لَم تَکُن تَجوزُهُ حَتّی تَبکِیَ کَبُکائی. قالَ: فَبَکی طَویلاً حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلی صَدرِهِ، وبَکَینا مَعَهُ، وهُوَ یَقولُ: أوِّه أوِّه! ما لی ولِآلِ أبی سُفیانَ؟ ما لی و لِآلِ حَربٍ حِزبِ الشَّیطانِ وأولِیاءِ الکُفرِ؟ صَبراً یا أبا عَبدِ اللّهِ، فَقَد لَقِیَ أبوکَ مِثلَ الَّذی تَلقی مِنهُم... وقالَ بِأَعلی صَوتِهِ: یا رَبِّ عیسَی بنِ مَریَمَ! لا تُبارِک فی قَتَلَتِهِ، وَالحامِلِ عَلَیهِ، وَالمُعینِ عَلَیهِ، وَالخاذِلِ لَهُ، ثُمَّ بَکی بُکاءً طَویلاً وبَکَینا مَعَهُ، حَتّی سَقَطَ لِوَجهِهِ وغُشِیَ عَلَیهِ طَویلاً، ثُمَّ أفاقَ (کمال الدین: ص 532 ح 1، الأمالی، صدوق: ص 694 ح 951).
2- (2) . ذو قار، آب و آبادی است که از آنِ بکر بن وائل بوده و بین واسط و کوفه در نزدیکی کوفه قرار داشته است (ر. ک: نقشۀ شمارۀ 5 در پایان همین جلد).
3- (3) . لَقَد دَخَلتُ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام بِذی قارٍ، فَأَخرَجَ إلَیَّ صَحیفَةً وقالَ لی: یَابنَ عَبّاسٍ، هذِهِ صَحیفَةٌ أملاها عَلَیَّ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وخَطّی بِیَدی. فَقُلتُ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إقرَأها عَلَیَّ، فَقَرَأَها فَإِذا فیها کُلُّ شَیءٍ کانَ مُنذُ قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلی مَقتَلِ الحُسَینِ علیه السلام، وکَیفَ یُقتَلُ؟ ومَن یَقتُلُهُ؟ و مَن یَنصُرُهُ؟ ومَن یُستَشهَدُ مَعَهُ؟ فَبَکی بُکاءً شَدیداً وأبکانی. فَکانَ فیما قَرَأَهُ عَلَیَّ: کَیفَ یُصنَعُ بِهِ؟ وکَیفُ تُستَشهَدُ فاطِمَةُ علیها السلام؟ وکَیفَ یُستَشهَدُ الحَسَنُ ابنُهُ علیه السلام؟ وکَیفَ تَغدِرُ بِهِ الاُمَّةُ؟ فَلَمّا أن قَرَأَ کَیفَ یُقتَلُ الحُسَینُ علیه السلام ومَن یَقتُلُهُ أکثَرَ البُکاءَ، ثُمَّ أدرَجَ الصَّحیفَةَ وقَد بَقِیَ ما یَکونُ إلی یَومِ القِیامَةِ (کتاب سُلَیم بن قیس: ج 2 ص 915، الفضائل: ص 119).
9/4 گریۀ مادرش فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)

2033. دلائل الإمامة - به نقل از موسی بن ابراهیم مروزی، از امام کاظم، از پدرش امام صادق، از جدّش امام باقر علیهم السلام، از جابر بن عبد اللّه انصاری -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود: «جبرئیل پیش من آمد و مرا به دو پسری که تو خواهی داشت، مژده داد و بعد دربارۀ یکی از آن دو، دلداری ام داد و فهمیدم که او تشنه و در غربت، کشته می شود».

پس فاطمه علیها السلام چنان گریست که صدای گریه اش بلند شد. آن گاه گفت: پدر جان! چرا او را می کشند، در حالی که تو جدّ اویی و پدرش علی است و من مادرش هستم؟

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دخترم! برای پادشاهی. بدان که بر روی آنها شمشیری آشکار خواهد شد که غلاف نمی شود، جز به دست مهدی از فرزندان تو [که بر آنان چیره می شود]».(1)

2034. کمال الدین - به نقل از ابن عبّاس -: وقتی حسین بن علی علیه السلام زاده شد - و زمان تولّدش در شامگاه پنجشنبه و شب جمعه بود... -، جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمد و به ایشان تهنیت گفت - همان گونه که خدای عز و جل به او دستور داده بود - و ایشان را دلداری داد. پیامبر صلی الله علیه و آله به جبرئیل گفت: «امّتم او را می کشند؟».

جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آری، ای محمّد!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اینان، امّت من نیستند! از این گروهِ امّتم بیزارم و خدای عز و جل از آنها بیزار است».

جبرئیل علیه السلام گفت: من هم از آنان بیزارم، ای محمّد!

پس پیامبر صلی الله علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد و به او تهنیت گفت و دلداری اش داد. فاطمه علیها السلام گریست و گفت: ای کاش من او را نزاده بودم! کشندۀ حسین، در آتش است.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من بر این، گواهی می دهم، ای فاطمه! او کشته نمی شود، مگر این که فرزندی از او باقی می ماند که امامان هدایتگر پس از او، از نسل اویند...».

پس فاطمه علیها السلام آرام گرفت.(2)

ص:859


1- (1) . أتانی جَبرَئیلُ فَبَشَّرَنی بِفَرخَینِ یَکونانِ لَکِ، ثُمَّ عُزّیتُ بِأَحَدِهِما، وعَرَفتُ أنَّهُ یُقتَلُ غَریباً عَطشاناً. فَبَکَت فاطِمَةُ حَتّی عَلا بُکاؤُها، ثُمَّ قالَت: یا أبَه، لِمَ یَقتُلونَهُ وأنتَ جَدُّهُ، وأبوهُ عَلِیٌّ، وأنَا امُّهُ؟ قالَ: یا بُنَیَّةُ، لِطَلَبِهِمُ المُلکَ، أما إنَّهُ سَیَظهَرُ عَلَیهِم سَیفٌ لا یُغمَدُ إلّاعَلی یَدِ المَهدِیِّ مِن وُلدِکِ (دلائل الإمامة: ص 102 ح 30).
2- (2) . لَمّا وُلِدَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وکانَ مَولِدُهُ عَشِیَّةَ الخَمیسِ لَیلَةَ الجُمُعَةِ... فَهَبَطَ جَبرَئیلُ علیه السلام عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَهَنَّأَهُ کَما أمَرَهُ اللّهُ عز و جل وعَزّاهُ. فَقالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: تَقتُلُهُ امَّتی؟ فَقالَ لَهُ: نَعَم یا مُحَمَّدُ، فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: ما هؤُلاءِ بِاُمَّتی أنَا بَریءٌ مِنهُم، وَاللّهُ عز و جل بَریءٌ مِنهُم، قالَ جَبرَئیلُ علیه السلام: وأنَا بَریءٌ مِنهُم یا مُحَمَّدُ، فَدَخَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلی فاطِمَةَ علیها السلام فَهَنَّأَها وعَزّاها، فَبَکَت فاطِمَةُ علیها السلام وقالَت: یا لَیتَنی لَم ألِدهُ، قاتِلُ الحُسَینِ فِی النّارِ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: وأنَا أشهَدُ بِذلِکِ - یا فاطِمَةُ -، ولکِنَّهُ لا یُقتَلُ حَتّی یَکونَ مِنهُ إمامٌ یَکونُ مِنهُ الأَئِمَّةُ الهادِیَةُ بَعدَهُ،... فَسَکَتَت فاطِمَةُ علیها السلام مِنَ البُکاءِ (کمال الدین: ص 282 ح 36، الصراط المستقیم: ج 2 ص 144).

2035. کامل الزیارات - به نقل از عبد الملک بن مُقَرِّن، از امام صادق علیه السلام -: هر گاه حسین علیه السلام را زیارت کردید، خاموش باشید، مگر به سخن خیر. فرشتگان نگهبان شب و روز، نزد فرشتگان حَرَم حسینی حاضر می شوند و با آنها مصافحه می کنند و آنان از شدّت گریه به اینها پاسخ نمی دهند....

فاطمه علیها السلام هر گاه به آنان نگاه بیندازد - و با او هزار پیامبر، هزار صدّیق، هزار شهید، و از فرشتگان، هزارْ هزار نفرند که به گریۀ او کمک می کنند -، نالۀ جان خراش می زند و در آسمان ها فرشته ای نمی ماند، جز این که برای ترحّم به صدای فاطمه علیها السلام می گرید، و فاطمه علیها السلام آرام نمی گیرد، تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش او می آید و می فرماید: «دخترم! آسمانیان را گریاندی و آنها را از تسبیح و تقدیس، باز داشتی. بس کن تا آنان به تقدیسشان بپردازند، که خداوند، کارش را به نهایت می رساند».

فاطمه علیها السلام به سوی کسانی از شما که در بارگاه حسینی حاضر می شوند، نظر می اندازد و از خداوند برایشان هر خیری را درخواست می کند. پس در رفتن به بارگاه حسین علیه السلام بی رغبتی نکنید، که خیرِ رفتن به نزد او، غیر قابل شمارش است.(1)

2036. کامل الزیارات - به نقل از ابو بصیر -: در محضر امام صادق علیه السلام بودم و با ایشان صحبت می کردم... که گریست و فرمود: «ای ابو بصیر! وقتی به فرزندان حسین علیه السلام می نگرم، به سبب بلاهایی که بر سر آنان و پدرشان (حسین علیه السلام) آمد، حالتی به من دست می دهد که از ارادۀ من خارج است.

ای ابو بصیر! فاطمه علیها السلام برای حسین علیه السلام می گرید و ضجّه می زند و دوزخ، آهی می کشد، و اگر نبود که نگهبانان دوزخ، صدای گریۀ فاطمه را می شنوند و برای آن آماده می شوند، از بیم آن که

ص:860


1- (1) . إذا زُرتُم أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام فَالزَمُوا الصَّمتَ إلّامِن خَیرٍ، وإنَّ مَلائِکَةَ اللَّیلِ وَالنَّهارِ مِنَ الحَفَظَةِ تَحضُرُ المَلائِکَةَ الَّذینَ بِالحائِرِ فَتُصافِحُهُم، فَلا یُجیبونَها مِن شِدَّةِ البُکاءِ... وإنَّ فاطِمَةَ علیها السلام إذا نَظَرَت إلَیهِم، ومَعَها ألفُ نَبِیٍّ وألفُ صِدّیقٍ وألفُ شَهیدٍ، ومِنَ الکَرّوبِیّینَ ألفُ ألفٍ یُسعِدونَها عَلَی البُکاءِ، وإنَّها لَتَشهَقُ شَهقَةً، فَلا تَبقی فِی السَّماواتِ مَلَکٌ إلّابَکی رَحمَةً لِصَوتِها، وما تَسکُنُ حَتّی یَأتِیَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَیَقولَ: یا بُنَیَّةُ! قَد أبکَیتِ أهلَ السَّماواتِ، وشَغَلتِهِم عَنِ التَّسبیحِ وَالتَّقدیسِ، فَکُفّی حَتّی یُقَدِّسوا، فَإِنَّ اللّهَ بالِغُ أمرِهِ، وإنَّها لَتَنظُرُ إلی مَن حَضَرَ مِنکُم، فَتَسأَلُ اللّهَ لَهُم مِن کُلِّ خَیرٍ، ولا تَزهَدوا فی إتیانِهِ، فَإِنَّ الخَیرَ فی إتیانِهِ أکثَرُ مِن أن یُحصی (کامل الزیارات: ص 177 ح 239، بحار الأنوار: ج 45 ص 224 ح 17).

مبادا از دوزخ، شراره ای بر آید و یا دودش را بیرون بدهد و اهل زمین را بسوزاند [، چنین می شد و زمینیان می سوختند]. پس تا زمانی که فاطمه علیها السلام گریان است، جلو دوزخ را می گیرند و آن را باز می دارند و از نگرانی برای اهل زمین، درهایش را محکم می کنند. پس دوزخ، آرام نمی گیرد تا صدای فاطمه علیها السلام خاموش شود.

و دریاها نزدیک است که بشکافند و در هم فرو ریزند و هیچ قطره ای از دریا نیست، مگر این که فرشتۀ موظّفی دارد که وقتی آن فرشته صدای دریاها را می شنود، تلاطم آن را با بال های خود خاموش می کند، و از نگرانی برای دنیا و هر چه در آن است و هر که در زمین است، آب ها را، مهار می سازد. و فرشتگانْ همواره نگران می مانند و برای گریۀ فاطمه علیها السلام می گریند و خداوند را می خوانند و به درگاه او می نالند و عرشیان و پیرامونیان عرش می نالند و صدای عدّه ای از فرشتگان، به تقدیس خدا بلند می شود، از نگرانی برای اهل زمین، و اگر صدایی از آنان بر زمین برسد، اهل زمین از هوش می روند و کوه ها متلاشی می شوند و زمین برای ساکنانش به حرکت در می آید».

گفتم: فدایت گردم! این، ماجرا (مَطلب)، بس بزرگ است.

فرمود: «چیز دیگری غیر از آن هست که نشنیده ای و آن، بزرگ تر است».

آن گاه به من فرمود: «ای ابو بصیر! آیا دوست نداری که به فاطمه علیها السلام کمک کنی؟».

وقتی امام علیه السلام از فاطمه علیها السلام سخن گفت، من چنان گریستم که توان سخن گفتن نداشتم و گریه، از حرف زدن، ناتوانم کرد.

آن گاه امام علیه السلام برخاست و به نمازخانه رفت و دعا می کرد. از محضرش با همان حال، بیرون آمدم. نه غذایی خوردم و نه خوابم برد. صبح کردم، در حالی که روزه دار و بیمناک بودم تا خدمت امام علیه السلام رسیدم. وقتی دیدم که ایشان آرام شده، آرام گرفتم و خدا را ستودم که عذابی بر من فرود نیامد.(1)

ص:861


1- (1) . کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام احَدِّثُهُ... ثُمَّ بَکی وقالَ: یا أبا بَصیرٍ! إذا نَظَرتُ إلی وُلدِ الحُسَینِ علیه السلام أتانی ما لا أملِکُهُ بِما أتی إلی أبیهِم وإلَیهِم. یا أبا بَصیرٍ! إنَّ فاطِمَةَ علیها السلام لَتَبکیهِ وتَشهَقُ، فَتَزفِرُ جَهَنَّمُ زَفرَةً، لَولا أنَّ الخَزَنَةَ یَسمَعونَ بُکاءَها، وقَدِ استَعَدّوا لِذلِکَ مَخافَةَ أن یَخرُجَ مِنها عُنُقٌ أو یَشرُدَ دُخانُها، فَیُحرِقَ أهلَ الأَرضِ، فَیَکبَحونَها ما دامَت باکِیَةً، ویَزجُرونَها ویوثِقونَ مِن أبوابِها مَخافَةً عَلی أهلِ الأَرضِ، فَلا تَسکُنُ حَتّی یَسکُنَ صَوتُ فاطِمَةَ علیها السلام. وإنَّ البِحارَ تَکادُ أن تَنفَتِقَ، فَیَدخُلَ بَعضُها عَلی بَعضٍ، وما مِنها قَطرَةٌ إلّابِها مَلَکٌ مُوَکَّلٌ، فَإِذا سَمِعَ المَلَکُ صَوتَها أطفَأَ نارَها بِأَجنِحَتِهِ، وحَبَسَ بَعضَها عَلی بَعضٍ مَخافَةً عَلَی الدُّنیا وما فیها ومَن عَلَی الأَرضِ. فَلا تَزالُ المَلائِکَةُ مُشفِقینَ، یَبکونَهُ -

2037. تفسیر فرات - به نقل از جعفر بن محمّد فَزاری، با ذکر سلسلۀ راویان، از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام با مادرش بود و مادرش او را با خود می برد که پیامبر صلی الله علیه و آله او را گرفت و فرمود: «خداوند، قاتل تو و تاراج کننده ات را لعنت کند و کمک کنندگان به همدیگر را بر ضدّ تو، نابود سازد و میان من و کسی که بر ضدّ تو کمک کرده، داوری نماید!».

فاطمه علیها السلام گفت: پدر جان! چه می گویی؟

فرمود: «دخترم! از آزار و ستم و تجاوزی که پس از من و تو به حسین وارد می شود، یاد کردم و در آن زمان، او در میان گروهی است که گویی ستارگان آسمان اند و به سمت کشته شدن، برده می شوند و گویی من به اردوگاه آنان و مکان فرود و خاکشان نگاه می کنم».

فاطمه علیها السلام گفت: پدر جان! آن جایی که توصیفش می کنی، کجاست؟

فرمود: «جایی به نام کربلا و آن جا، جای اندوه و گرفتاری برای ما و برای امّت است و بدترین های امّت من، بر آنها خروج می کنند، که اگر تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند، برای یکی از آنان شفاعت کنند، شفاعتشان پذیرفته نمی شود و همواره در آتش خواهند بود».

فاطمه گفت: پدر جان! پس حسین کشته می شود؟

فرمود: «آری - دخترم - و هیچ کسی پیش از او، آن چنان کشته نشده است. آسمان ها و زمین ها و فرشتگان و حیوانات و گیاهان و دریاها و کوه ها بر او می گریند و اگر به آنها اجازه داده شود، در روی زمین، نفس کشی نمی مانَد. گروهی از دوستان ما، نزد [قبر] او می آیند که در زمین، بهتر از آنان در خدا شناسی و در بر پا داشتن حقّ ما نیست. در روی زمین، جز آنها کسی نیست که متوجّه او باشد. آنان، چراغ هایی در تاریکی جورند. آنان، شفاعت کنندگان اند و فردا بر حوض من وارد می شوند. من آنان را وقتی بر من وارد می شوند، به چهره می شناسم و اهل هر دینی، پیشوایان خود را می جویند و آنان، ما را می طلبند و نه جز ما را. آنان، مایۀ قوام زمین هستند و باران، به

ص:862

خاطر آنها می بارد».

فاطمه گفت: پدر جان! همۀ ما از خداییم. و گریست.

پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود: «ای دخترم! بهشتیان، همان شهیدان دنیایند که جان و مالشان را ایثار می کنند و در برابر بهشتی که برایشان هست، در راه خدا می جنگند و می کشند و کشته می شوند.

وعدۀ حقّی است از جانب خدا و البتّه آنچه در نزد خداوند است، از دنیا و آنچه در آن است، بهتر است و هیچ مردنی در دنیا، بی ارزش تر از مردن طبیعی (بدون شهادت) نیست. هر کس که برایش کشته شدن نوشته شده، به سوی قتلگاهش می رود و هر که کشته نشود، خواهد مرد».(1)

10/4 گریۀ امام حسین (علیه السلام) بر خانواده و یارانش
10/4-1 گریۀ امام علیه السلام بر مسلم بن عقیل

2038. الملهوف: امام حسین علیه السلام به حرکتش ادامه داد تا به زُباله رسید و در آن جا، خبر مسلم بن عقیل را

ص:863


1- (1) . کانَ الحُسَینُ علیه السلام مَعَ امِّهِ تَحمِلُهُ، فَأَخَذَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وقالَ: لَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ، ولَعَنَ اللّهُ سالِبَکَ، وأهلَکَ اللّهُ المُتَوازِرینَ عَلَیکَ، وحَکَمَ اللّهُ بَینی وبَینَ مَن أعانَ عَلَیکَ. قالَت فاطِمَةُ علیها السلام: یا أبَه! أیَّ شَیءٍ تَقولُ؟ قالَ: یا بِنتاه، ذَکَرتُ ما یُصیبُهُ بَعدی وبَعدَکِ مِنَ الأَذی وَالظُّلمِ وَالبَغیِ، وهُوَ یَومَئِذٍ فی عُصبَةٍ کَأَنَّهُم نُجومُ السَّماءِ یَتَهادَونَ إلَی القَتلِ، وکَأَنّی أنظُرُ إلی مُعَسکَرِهِم وإلی مَوضِعِ رِحالِهِم وتُربَتِهِم. قالَت: یا أبَه! وأنّی (/وأینَ) هذَا المَوضِعُ الَّذی تَصِفُ؟ قالَ: مَوضِعٌ یُقالُ لَهُ کَربَلاءُ، وهِیَ دارُ کَربٍ وبَلاءٍ عَلَینا وعَلَی الاُمَّةِ، یَخرُجُ عَلَیهِم شِرارُ امَّتی، وإنَّ أحَدَهُم لَو یَشفَعُ لَهُ مَن فِی السَّماواتِ وَالأَرَضینَ ما شُفِّعوا فیهِ، وهُمُ المُخَلَّدونَ فِی النّارِ. قالَت: یا أبَه! فَیُقتَلُ؟ قالَ: نَعَم یا بِنتاه، وما قُتِلَ قِتلَتَهُ أحَدٌ کانَ قَبلَهُ، وتَبکیهِ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ وَالمَلائِکَةُ وَالوَحشُ وَالنَّباتاتُ وَالبِحارُ وَالجِبالُ، ولَو یُؤذَنُ لَها ما بَقِیَ عَلَی الأَرضِ مُتَنَفِّسٌ، ویَأتیهِ قَومٌ مِن مُحِبّینا لَیسَ فِی الأَرضِ أعلَمُ بِاللّهِ ولا أقوَمُ بِحَقِّنا مِنهُم، ولَیسَ عَلی ظَهرِ الأَرضِ أحَدٌ یَلتَفِتُ إلَیهِ غَیرُهُم، اولئِکَ مَصابیحُ فی ظُلُماتِ الجَورِ، وهُمُ الشُّفَعاءُ، وهُم وارِدونَ حَوضی غَداً، أعرِفُهُم إذا وَرَدوا عَلَیَّ بِسیماهُم، وکُلُّ أهلِ دینٍ یَطلُبونَ أئِمَّتَهُم، وهُم یَطلُبونَنا لا یَطلُبونَ غَیرَنا، وهُم قِوامُ الأَرضِ، وبِهِم یُنزَلُ الغَیثُ. فَقالَت فاطِمَةُ علیها السلام: یا أبَه! إنّا للّهِِ، وبَکَت. فَقالَ لَها: یا بِنتاه! إنَّ أهلَ الجِنانِ هُمُ الشُّهَداءُ فِی الدُّنیا، بَذَلوا أنفُسَهُم وأموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللّهِ، فَیَقتُلونَ ویُقتَلونَ وَعداً عَلَیهِ حَقّاً، فَما عِندَ اللّهِ خَیرٌ مِنَ الدُّنیا وما فیها، وما فیها قِتلَةٌ أهوَنُ مِن میتَتِهِ، مَن کُتِبَ عَلَیهِ القَتلُ خَرَجَ إلی مَضجَعِهِ، ومَن لَم یُقتَل فَسَوفَ یَموتُ (تفسیر فرات: ص 171 ح 219، کامل الزیارات: ص 144 ح 170).

دریافت نمود....

در آن جا صدای گریه و شیون به خاطر کشته شدن مسلم بن عقیل، بلند شد و اشک ها از هر سو برای وی، جاری گشت....

امام حسین علیه السلام اشک ریخت و آن گاه فرمود: «خداوند، مسلم را رحمت کند! به سوی رحمت و ریحان و درود و رضوان خدا رفت. او آنچه بر عهده اش بود، انجام داد و آنچه بر عهدۀ ماست، هنوز هست».(1)

ر. ک: ج 1 ص 632 (بخش چهارم/فصل هفتم/نامۀ امام علیه السلام به مردم کوفه در منزلگاه حاجر در بطن الرمّه و شهادت فرستادۀ امام علیه السلام) و ص 645 (خبر شهادت مسلم بن عقیل).

10/4-2 گریۀ امام علیه السلام بر قیس بن مُسهِر

2039. تاریخ الطبری - به نقل از عُقبة بن ابی العَیزار، پس از رسیدن خبر شهادت قیس بن مُسهِر صیداوی -:

چشمان حسین علیه السلام پر از اشک شد و نتوانست جلو اشکش را بگیرد و سپس فرمود: ««برخی از آنان، به عهدشان وفا کردند و برخی دیگر در انتظارند و [در عهدشان] هیچ تغییری ندادند»(2). خداوندا! بهشت را برای ما و آنان پذیرا قرار بده و ما را با آنان در قرارگاه رحمت خودت و جایگاه ذخیره شده ات گرد آور».(3)

2040. الفتوح: خبر کشته شدن قیس بن مُسْهِر صیداوی به حسین علیه السلام رسید. ایشان اشک ریخت و فرمود:

«خداوندا! برای ما و پیروانت، خانه ای بزرگ در پیشگاهت قرار بده و میان ما و آنان در قرارگاه رحمت خودت جمع کن، که تو بر هر چیزی توانمندی...».

حسین علیه السلام بیرون آمد، در حالی که فرزندان و برادران و خانواده اش - که رحمت خدا بر آنان باد - در برابرش بودند. لختی به آنان نگاه کرد و گریست و فرمود: «خداوندا! ما نسل پیامبرت

ص:864


1- (1) . سارَ الحُسَینُ علیه السلام حَتّی بَلَغَ زُبالَةَ، فَأَتاهُ فیها خَبَرُ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ... قالَ الرّاوی: وَارتَجَّ المَوضِعُ بِالبُکاءِ وَالعَویلِ لِقَتلِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلَیهِ کُلَّ مَسیلٍ... قالَ: فَاستَعبَرَ الحُسَینُ علیه السلام باکِیاً، ثُمَّ قالَ: رَحِمَ اللّهُ مُسلِماً، فَلَقَد صارَ إلی رَوحِ اللّهِ ورَیحانِهِ وتَحِیَّتِهِ ورِضوانِهِ، أما إنَّهُ قَد قَضی ما عَلَیهِ وبَقِیَ ما عَلَینا (الملهوف: ص 134؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 223).
2- (2) . احزاب: آیۀ 23.
3- (3) . فَتَرَقرَقَت عَینا حُسَینٍ علیه السلام ولَم یَملِک دَمعَهُ، ثُمَّ قالَ: «فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً» اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولَهُمُ الجَنَّةَ نُزُلاً، وَاجمَع بَینَنا وبَینَهُم فی مُستَقَرٍّ مِن رَحمَتِکَ ورَغائِبَ مَذخورِ ثَوابِکَ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 405، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 554).

محمّدیم صلی الله علیه و آله که از خانه مان آواره و از حرم جدّمان، رانده شدیم و بنی امیّه به ما ستم کردند. پس حقّ ما را بگیر و ما را بر گروه کافران، پیروز گردان».(1)

ر. ک: ج 1 ص 632 (بخش چهارم/فصل هفتم/نامۀ امام علیه السلام به مردم کوفه از منزلگاه حاجر در بطن الرُّمه و شهادت فرستادۀ امام علیه السلام).

10/4-3 گریۀ امام علیه السلام بر پسرش علی اکبر علیه السلام

2041. مقاتل الطالبیّین - به نقل از سعید بن ثابت -: وقتی علی بن حسین (علی اکبر) به مبارزه با دشمن آمد، امام حسین - که درودها و سلام خدا بر او باد - چشمان خود را روی هم گذاشت و گریست.(2)

2042. مثیر الأحزان - در توصیف کشته شدن علی بن الحسین (علی اکبر) -: [علی اکبر] به آوردگاه و رزمگاه آنان باز گشت. مُنقِذ بن مُرّۀ عبدی، او را با تیر زد و به خاکش انداخت. سپاهیان دشمن، او را دوره و قطعه قطعه کردند.

امام حسین علیه السلام در برابر [پیکر] او ایستاد و فرمود: «خداوند، گروهی را که تو را کشتند، بکشد! چه جرئتی بر خدا و بر هتک حرمت پیامبر کردند!» و چشمانش پر از اشک شد. آن گاه فرمود:

«پس از تو، خاک بر دنیا!».(3)

ر. ک: ص 153 (بخش پنجم/فصل چهارم/علی اکبر علیه السلام).

ص:865


1- (1) . بَلَغَ ذلِکَ [أی خَبَرُ قَتلِ قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ] الحُسَینَ علیه السلام، فَاستَعبَرَ باکِیاً، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اجعَل لَنا ولِشیعَتِکَ مَنزِلاً کَریماً عِندَکَ، وَاجمَعَ بَینَناوإیّاهُم فی مُستَقَرٍّ رَحمَتِکَ، إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ... فَخَرَجَ الحُسَینُ علیه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ وأهلُ بَیتِهِ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِم بَینَ یَدَیهِ، فَنَظَرَ إلَیهِم ساعَةً وبَکی، وقالَ: اللّهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وقَد اخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا، وتَعَدَّت بَنو امَیَّةَ عَلَینا، فَخُذ بِحَقِّنا وانصُرنا عَلَی القَومِ الکافِرینَ (الفتوح: ج 5 ص 83، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 236).
2- (2) . لَمّا بَرَزَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ إلَیهِم، أرخَی الحُسَینُ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ وسَلامُهُ - عَینَیهِ فَبَکی (مقاتل الطالبیّین: ص 116، روضة الواعظین: ص 207).
3- (3) . رَجَعَ إلی مَوقِفِ نِزالِهِم ومَأزِقِ مَجالِهِم، فَرَماهُ مُنقِذُ بنُ مُرَّةَ العَبدِیُّ فَصَرَعَهُ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ، فَوَقَفَ [الحُسَینُ] علیه السلام عَلَیهِ، وقالَ: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ، فَما أجرَأَهُم عَلَی اللّهِ وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ، وَاستَهَلَّت عَیناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفاءُ (مثیر الأحزان: ص 69).
10/4-4 گریۀ امام علیه السلام بر برادرش عبّاس علیه السلام

2043. الملهوف - در توصیف جنگ روز عاشورا -: میان عبّاس و برادرش (امام حسین علیه السلام) فاصله انداختند و از هر سو او را دوره کردند، تا این که او را کشتند. خداوند، روح او را پاک گرداند! امام حسین علیه السلام به شدّت گریست.(1)

2044. المناقب، ابن شهرآشوب - در توصیف کشته شدن عبّاس -: وقتی امام حسین علیه السلام او را در کنار فرات به خاک افتاده دید، گریست.(2)

ر. ک: ص 190 (بخش پنجم/فصل پنجم/عبّاس بن علی علیهما السلام).

10/4-5 گریۀ امام علیه السلام بر قاسم بن حسن علیه السلام

2045. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابو مخنف -: آن گاه بر اساس برخی روایت ها پس از عون بن عبد اللّه، عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب و بر اساس روایات دیگر، قاسم بن حسن - که نوجوانی بود و هنوز به بلوغ نرسیده بود - به میدان آمد. وقتی چشم حسین علیه السلام به او افتاد، او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند تا از حال رفتند. آن گاه آن نوجوان، اجازۀ جنگ خواست؛ امّا عمویش حسین علیه السلام از اجازه دادن به او خودداری کرد. آن نوجوان همچنان دست و پاهای ایشان را می بوسید و رخصت می خواست، تا این که ایشان به او رخصت داد. او به سوی میدان رفت، در حالی که اشک هایش بر گونه هایش روان بود.(3)

ر. ک: ص 213 (بخش پنجم/فصل ششم/قاسم بن حسن علیه السلام).

ص:866


1- (1) . اقتَطَعُوا العَبّاسَ علیه السلام عَنهُ [الحُسَینِ علیه السلام]، وأحاطوا بِهِ مِن کُلِّ جانِبٍ ومَکانٍ، حَتّی قَتَلوهُ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ، فَبَکَی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدیداً (الملهوف: ص 170، مثیر الأحزان: ص 71).
2- (2) . فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام مَصروعاً عَلی شَطِّ الفُراتِ بَکی (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 108، بحار الأنوار: ج 45 ص 41).
3- (3) . خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدَ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ - وفی بَعضِ الرِّوایاتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ علیه السلام - وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلُمَ - فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّی غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ، فَأَبی عَمُّهُ الحُسَینُ أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّی أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلی خَدَّیهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 27؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 34).
10/4-6 گریۀ امام علیه السلام بر کودک کوچکش

2046. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام بن محمّد -: وقتی حسین علیه السلام دید دشمن بر کشتنش پافشاری می کند، قرآن را گرفت و باز کرد و بر روی سر گذاشت و آواز سر داد: «میان من و شما، کتاب خدا و جدّم محمّد، پیامبر خدا، حاکم باشد. ای گروه! چرا خون مرا حلال می شمارید؟»....

ناگهان حسین علیه السلام به سوی کودک تشنه اش رو آورد که از تشنگی گریه می کرد، و او را بر روی دست گرفت و فرمود: «ای گروه! اگر به من رحم نمی کنید، به این کودکْ رحم کنید».

مردی از دشمن، تیری به سوی او پرتاب کرد و آن کودک را سر برید و حسین علیه السلام شروع به گریه کرد، و می فرمود: «خداوندا! تو میان ما و این گروه - که ما را دعوت کردند تا به ما کمک کنند، ولی ما را کشتند - داوری کن».

ندایی از آسمان رسید که: حسین! او را رها کن که برایش در بهشت، شیر دهنده ای هست.

حُصَین بن نُمَیر، تیری به سوی ایشان پرتاب کرد که به دو لب مبارکش اصابت نمود و خون از آنها جاری شد. ایشان می گریست و می فرمود: «خداوندا! به خاطر آنچه با من و با برادران و فرزندان و خانواده ام شد، به تو شِکوه می کنم».(1)

ر. ک: ص 168 (بخش پنجم/فصل چهارم/کودک خردسال).

10/4-7 گریۀ امام علیه السلام بر غلام تُرک

2047. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: آن گاه جوان مبارز تُرک، قاری قرآن و عربی دان - که از غلامان حسین علیه السلام بود -، شروع به جنگیدن کرد و می گفت:

ص:867


1- (1) . لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلی قَتلِهِ أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلی رَأسِهِ، ونادی: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّهِ وجدِّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، یا قَومِ بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟... فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلی یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَواءِ: دَعهُ - یا حُسَینُ -، فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ. ورَماهُ حُصَینُ بنُ تَمیمِ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فی شَفَتَیهِ، فَجَعَلَ الدَّمُ یَسیلُ مِن شَفَتَیهِ، وهُوَ یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ إنّی أشکو إلَیکَ ما یُفعَلُ بی وبِإِخوَتی ووُلدی وأهلی (تذکرة الخواصّ: ص 252).

دریا از کوبیدن و زدنم متلاطم می شود

و فضا از تیر و نیزه ام، آکنده می گردد.

زمانی که شمشیر بُرنده ام در دستم برق می زند،

دل حسودِ بزرگ می لرزد.

جمعی را کشت و دشمنان، او را در میان گرفتند و بر او ضربت زدند و بر زمینش انداختند.

حسین علیه السلام نزد او آمد و گریست و صورت خود را بر صورت او گذاشت. آن جوان، چشم باز کرد و لبخند زد و به سوی پروردگارش شتافت.(1)

11/4 گریۀ خواهرش زینب (علیها السلام)

2048. الإرشاد: عمر بن سعد، فریاد زد: ای سپاهیان خدا! سوار شوید و [به بهشتْ] بشارتتان باد!

سپاهیان، سوار شدند و به سوی سپاه حسین علیه السلام حرکت کردند، در حالی که ایشان جلو خیمه اش نشسته بود و شمشیرش را در بر گرفته بود، که سرش به سمت زانوانش خم شد.

خواهرش همهمۀ لشکر را شنید و به برادر، نزدیک شد و گفت: برادرم! آیا صداها را نمی شنوی که نزدیک می شود؟

حسین علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود: «اکنون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را خواب دیدم که به من فرمود:

"تو به زودی به سمت ما می آیی"».

زینب به صورتش زد و واویلا سر داد. امام علیه السلام به او فرمود: «خواهرم! برای تو ویل [و بیچارگی] نیست. آرام باش، رحمت خدا بر تو!».(2)

ص:868


1- (1) . ثُمَّ خَرَجَ غُلامٌ تُرکِیٌّ مُبارِزٌ، قارِئٌ لِلقُرآنِ، عارِفٌ بِالعَرَبِیَّةِ، وهُوَ مِن مَوالِی الحُسَینِ علیه السلام، فَجَعَلَ یُقاتِلُ ویَقولُ: البَحرُ مِن طَعنی وضَربی یَصطَلی وَالجَوُّ مِن سَهمی ونَبلی یَمتَلی إذا حُسامی فی یَمینی یَنجَلی یَنشَقُّ قَلبُ الحاسِدُ المُبَجَّلُ فَقَتَلَ جَماعَةً، فَتَحاوَشوهُ فَصَرَعوهُ، فَجاءَهُ الحُسَینُ علیه السلام وبَکی، ووَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ، فَفَتَحَ عَینَیهِ ورَآهُ فَتَبَسَّمَ، ثُمَّ صارَ إلی رَبِّهِ (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 24؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 30).
2- (2) . نادی عُمَرُ بنُ سَعدٍ: یا خَیلَ اللّهِ ارکَبی وأبشِری، فَرَکِبَ النّاسُ، ثُمَّ زَحَفَ نَحوَهُم بَعدَ العَصرِ، وحُسَینٌ علیه السلام جالِسٌ أمامَ بَیتِهِ، مُحتَبٍ بِسَیفِهِ، إذ خَفَقَ بِرَأسِهِ عَلی رُکبَتَیهِ، وسَمِعَت اختُهُ الصَّیحَةَ، فَدَنَت مِن أخیها، فَقالَت: یا أخی! أما تَسمَعُ الأَصواتَ قَدِ اقتَرَبَت؟ فَرَفَعَ الحُسَینُ علیه السلام رَأسَهُ، فَقالَ: إنّی رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله السّاعَةَ فِی المَنامِ، فَقالَ لی: إنَّکَ تَروحُ إلَینا. فَلَطَمَت اختُهُ وَجهَها، ونادَت بِالوَیلِ، فَقالَ لَها: لَیسَ لَکِ الوَیلُ - یا اخَیَّةُ -. اسکُتی رَحِمَکِ اللّهُ (الإرشاد: ج 2 ص 89؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 416).

2049. الإرشاد: خانوادۀ امام حسین علیه السلام را بر ابن زیاد، وارد کردند. زینب خواهر حسین علیه السلام - که در میان آنان به صورت ناشناخته بود و بدترین لباس هایش را بر تن داشت -، وارد شد....

ابن زیاد به زینب گفت: خداوند، دل مرا از بابتِ سرکش و نافرمانِ خانوادۀ تو تسکین داد!

زینب علیها السلام، شیون کرد و گریست و به ابن زیاد فرمود: «بزرگانِ مرا کشتی و خانواده ام را به اسارت به بیابان ها کشاندی و شاخه ام را بریدی و ریشه ام را کندی. اگر این، تو را تسکین می دهد، پس به آرامش رسیده ای».(1)

ر. ک: ج 1 ص 759 (بخش پنجم/فصل یکم/شب را مهلت گرفتن برای نماز، دعا واستغفار) و ص 781 (حال زینب علیها السلام در شب عاشورا).

12/4 گریۀ امام زین العابدین (علیه السلام)

2050. الخصال - به نقل از حمران بن اعیَن، از امام باقر علیه السلام -: علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در شبانه روز، هزار رکعت نماز می خواند... و بر پدرش حسین علیه السلام به مدّت بیست سال گریست.

هیچ گاه غذایی در برابرش گذاشته نشد، مگر این که گریست، تا جایی که یکی از غلامانش به ایشان گفت: ای پسر پیامبر خدا! آیا وقت آن نرسیده که اندوهت به پایان برسد؟

به وی فرمود: «وای بر تو! یعقوبِ پیامبر، دوازده پسر داشت که خدا یکی از آنها را از او پنهان کرد؛ ولی چشمانش از کثرت گریه بر یوسف، سفید گردید و موهایش از اندوه، سفید شد و کمرش از غمْ خمید، در حالی که پسرش زنده بود. من، پدر و برادر و عمو و هفده تن از خانواده ام را دیدم که در اطرافم کشته شدند. چگونه اندوهم پایان پذیرد؟».(2)

ص:869


1- (1) . ادخِلَ عِیالُ الحُسَینِ علیه السلام عَلَی ابنِ زِیادٍ، فَدَخَلَت زَینَبُ علیها السلام اختُ الحُسَینِ علیه السلام فی جُملَتِهِم مُتَنَکِّرَةً وعَلَیها أرذَلُ ثِیابِها،... فَقالَ لَهَا ابنُ زِیادٍ: لَقَد شَفَی اللّهُ نَفسی مِن طاغِیَتِکِ وَالعُصاةِ مِن أهلِ بَیتِکِ! فَزَقَت زَینَبُ علیها السلام وبَکَت، وقالَت لَهُ: لَعَمری لَقَد قَتَلتَ کَهلی، وأبَدتَ أهلی، وقَطَعتَ فَرعی، وَاجتَثَثتَ أصلی، فَإِن یَشفِکَ هذا فَقَدِ اشتَفَیتَ (الإرشاد: ج 2 ص 115؛ تاریخ الطبری: ج 5 ص 457).
2- (2) . کانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام یُصَلّی فِی الیَومِ وَاللَّیلَةِ ألفَ رَکعَةٍ... ولَقَد کانَ بَکی عَلی أبیهِ الحُسَینِ علیه السلام عِشرینَ سَنَةً، وما وُضِعَ بَینَ یَدَیهِ طَعامٌ إلّابَکی، حَتّی قالَ لَهُ مَولیً لَهُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! أما آنَ لِحُزنِکَ أن یَنقَضِیَ؟! فَقالَ لَهُ: وَیحَکَ، إنَّ یَعقوبَ النَّبِیَّ علیه السلام کانَ لَهُ اثنا عَشَرَ ابناً، فَغَیَّبَ اللّهُ عَنهُ واحِداً مِنهُم، فَابیَضَّت عَیناهُ مِن کَثرَةِ بُکائِهِ عَلَیهِ، وشابَ رَأسُهُ مِنَ الحُزنِ، وَاحدَودَبَ ظَهرُهُ مِنَ الغَمِّ، وکانَ ابنُهُ حَیّاً فِی الدُّنیا، وأنَا نَظَرتُ إلی أبی وأخی وعَمّی وسَبعَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَیتی مَقتولینَ حَولی، فَکَیفَ یَنقَضی حُزنی؟ (الخصال: ص 517 ح 4، المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 166 بدون نسبت دادن به اهل بیت علیهم السلام).

2051. الخصال - به نقل از محمّد بن سهل بَحرانی، که سند حدیث را به امام صادق علیه السلام رسانده است -: آنان که بسیار گریستند، پنج نفرند: آدم علیه السلام، یعقوب علیه السلام، یوسف علیه السلام، فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله و علی بن الحسین علیه السلام.

آدم، برای بهشت گریست، تا جایی که در گونه هایش جایی همانند جوی، پدیدار شد.

یعقوب، بر یوسف علیه السلام گریست تا نابینا شد، و به او گفته شد: «به خدا سوگند، چنان به یاد یوسف هستی که یا تباه می شوی و یا از نابود شدگان خواهی بود»(1).

یوسف نیز چنان برای یعقوب گریست که زندانیان از دست او اذیّت شدند و به وی گفتند: «یا شب، گریه کن و روز، آرام باش و یا روز، گریه کن و شب، خاموش باش» و او با آنها در یکی از این دو وقت، کنار آمد.

فاطمه نیز چنان برای پیامبر خدا گریست که مردم مدینه از آن، اذیّت شدند و گفتند: «ما را از گریۀ زیادت اذیّت کردی». او هم به گورستان شهیدان می رفت و آن جا، هر چه می خواست، گریه می کرد و باز می گشت.

و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بیست سال - یا چهل سال(2) - بر حسین علیه السلام گریست و هیچ گاه غذایی در برابرش گذاشته نشد، مگر این که گریست. یکی از غلامانش به ایشان گفت:

ای پسر پیامبر خدا! جانم به فدایت! من می ترسم که تو از بین بروی.

فرمود: ««من غصّه و اندوهم را به خدا شِکوه می کنم و از خدا چیزی را می دانم که شما بی اطّلاعید»(3). من، هیچگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد نمی آورم، جز این که گریه، راه گلویم را می گیرد».(4)

ص:870


1- (1) . یوسف: آیۀ 85.
2- (2) . تردید از راوی است. ظاهراً بیست سال درست است و نه چهل سال؛ زیرا امام زین العابدین علیه السلام پس از شهادت پدرش امام حسین علیه السلام، در حدود، 34 سال زیست و در سال 95 ق، به شهادت رسید. البتّه ممکن است چهل سال، تقریبی باشد و نه قطعی، و منظور، این باشد که ایشان تا آخر عمرش برای پدرش گریست، چنان که در حدیث بعدی آمده است.
3- (3) . یوسف: آیۀ 86.
4- (4) . البَکّاؤونَ خَمسَةٌ: آدَمُ، ویَعقوبُ، ویوسُفُ علیهم السلام، وفاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام. فَأَمّا آدَمُ علیه السلام فَبَکی عَلَی الجَنَّةِ حَتّی صارَ فی خَدَّیهِ أمثالُ الأَودِیَةِ، وأمّا یَعقوبُ علیه السلام فَبَکی عَلی یوسُفَ علیه السلام حَتّی ذَهَبَ بَصَرُهُ، وحَتّی قیلَ لَهُ: «تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَلِکِینَ». وأمّا یوسُفُ علیه السلام فَبَکی عَلی یَعقوبَ علیه السلام حَتّی تَأَذّی بِهِ أهلُ السِّجنِ، فَقالوا لَهُ: إمّا أن تَبکِیَ اللَّیلَ وتَسکُتَ بِالنَّهارِ، وإمّا أن تَبکِیَ النَّهارَ وتَسکُتَ بِاللَّیلِ فَصالَحَهُم عَلی واحِدٍ مِنهُما. وأمّا فاطِمَةُ علیها السلام، فَبَکَت عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتی تَأَذّی بِها أهلُ المَدینَةِ، وقالوا لَها: قَد آذَیتِنا بِکَثرَةِ بُکائِکِ، فَکَانَت تَخرُجُ إلَی المَقابِرِ - مَقابِرِ الشُّهَداءِ - فَتَبکی حَتّی تَقضِیَ حاجَتَها ثُمَّ تَنصَرِفُ. وأمّا عَلِیُّ بنُ الحُسَین علیهما السلام فَبَکی عَلَی الحُسَینِ علیه السلام عِشرینَ سَنَةً أو أربَعینَ سَنَةً، ما وُضِعَ بَینَ یَدَیهِ طَعامٌ إلّابَکی حَتّی قالَ لَهُ مَولیً لَهُ: جُعِلتُ فِداکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّی أخافُ عَلَیکَ أن تَکونَ مِنَ الهالِکینَ. قالَ: «إِنَّمَا أَشْکُواْ بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ» إنّی ما أذکُرُ مَصرَعَ بَنی فاطِمَةَ إلّاخَنَقَتنی لِذلِکَ عَبرَةٌ (الخصال: ص 272 ح 15، الأمالی، صدوق: ص 204 ح 221).

2052. الملهوف - از امام صادق علیه السلام -: زین العابدین علیه السلام بر پدرش به مدّت چهل سال گریست، در حالی که روزها را روزه می گرفت و شب ها را زنده می داشت. هر گاه افطاری اش آماده می شد و غلامش غذا و آب ایشان را می آورد و در برابرش می نهاد و می گفت: مولای من بفرما، می فرمود: «فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، گرسنه کشته شد! پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، تشنه به شهادت رسید!».

ایشان این کلمات را مدام تکرار می کرد و می گریست، تا این که غذایش اشک آلود می شد و آبش نیز با اشک می آمیخت و ایشان همواره چنین بود تا به خدای عز و جل پیوست.(1)

2053. تهذیب الکمال - به نقل از ابو حمزه محمّد بن یعقوب بن سَوّار، از امام صادق علیه السلام -: از زین العابدین علیه السلام در بارۀ زیاد گریه کردنش پرسیدند. فرمود: «مرا سرزنش مکنید؛ چرا که یعقوب با ناپدید شدن یکی از پسرانش، چنان گریست که چشمانش سفید شد، در حالی که نمی دانست که پسرش مرده است و من، چهارده تن از خاندانم را دیدم که در یک نیم روز، سر بریده شدند. آیا گمانتان این است که روزی، اندوهشان از دلم می رود؟!».(2)

2054. مثیر الأحزان - به نقل از ابو حمزۀ ثُمالی -: از امام زین العابدین علیه السلام در بارۀ زیاد گریه کردنش سؤال شد. فرمود: «یعقوب یکی از فرزندانش را گم کرده بود. برای او چنان گریست که چشمانش نابینا شد، در حالی که پسرش زنده بود و اطّلاعی از مرگش نداشت؛ امّا من با چشم خود دیدم که پدرم و هفده تن از خانواده ام در یک ساعت، کشته شدند. آیا گمان می کنید اندوه آنها از دلم بیرون می رود؟».(3)

ص:871


1- (1) . إنَّ زَینَ العابِدینَ علیه السلام بَکی عَلی أبیهِ أربَعینَ سَنَةً، صائِماً نَهارُهُ، وقائِماً لَیلُهُ، فَإِذا حَضَرَهُ الإِفطارُ وجاءَ غُلامُهُ بِطَعامِهِ وشَرابِهِ، فَیَضَعُهُ بَینَ یَدَیهِ، فَیَقولُ: کُل یا مَولایَ. فَیَقولُ: قُتِلَ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله جائِعاً، قُتِلَ ابنُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَطشاناً، فَلا یَزالُ یُکَرِّرُ ذلِکَ ویَبکی حَتّی یُبَلَّ طَعامُهُ مِن دُموعِهِ، ویَمتَزِجَ شَرابُهُ مِنها، فَلَم یَزَل کَذلِکَ حَتّی لَحِقَ بِاللّهِ عَزَّ وجَلَّ (الملهوف: ص 233، مسکّن الفؤاد: ص 92).
2- (2) . سُئِلَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام عَن کَثرَةِ بُکائِهِ، فَقالَ: لا تَلومونی، فَإِنَّ یَعقوبَ علیه السلام فَقَدَ سِبطاً مِن وُلدِهِ، فَبَکی حَتَّی ابیَضَّت عَیناهُ ولَم یَعلَم أنَّهُ ماتَ، ونَظَرتُ أنَا إلی أربَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً مِن أهلِ بَیتی ذُبِحوا فی غَداةٍ واحِدَةٍ، فَتَرَونَ حُزنَهُم یَذهَبُ مِن قَلبی أبَداً؟! (تهذیب الکمال: ج 20 ص 399، حلیة الأولیاء: ج 3 ص 138).
3- (3) . سُئِلَ [الإِمامُ زَینُ العابِدینَ] علیه السلام عَن کَثرَةِ بُکائِهِ، فَقالَ: إنَّ یَعقوبَ علیه السلام فَقَدَ سِبطاً مِن أولادِهِ، فَبَکی عَلَیهِ حَتَّی ابیَضَّت ū عَیناهُ وَابنُهُ حَیٌّ فِی الدُّنیا ولَم یَعلَم أنَّهُ ماتَ، وقَد نَظَرتُ إلی أبی وسَبعَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَیتی قُتِلوا فی ساعَةٍ واحِدَةٍ، فَتَرَونَ حُزنَهُم یَذهَبُ مِن قَلبی؟! (مثیر الأحزان: ص 115).

2055. کامل الزیارات - به نقل از زراره، از امام صادق علیه السلام، در یادکرد گریۀ امام زین العابدین علیه السلام بر پدرش امام حسین علیه السلام -: جدّم به یاد حسین علیه السلام که می افتاد، می گریست، تا این که اشک، چشمان و محاسنش را خیس می کرد، تا جایی که هر کس ایشان را می دید، از سرِ ترحّم، به گریۀ او می گریست.(1)

2056. المناقب، ابن شهرآشوب -: امام زین العابدین علیه السلام وقتی ظرف آبی را می گرفت که بنوشد، می گریست، تا جایی که آن ظرف، پر از اشک می شد. در این باره به ایشان اعتراض شد. فرمود:

«چگونه نگریم، در حالی که پدرم از نوشیدن آبی که خوردنش برای درندگان و وحوشْ آزاد بود، محروم شد؟».

به ایشان گفته شد که: همواره گریه می کنی. اگر خودت را هم بکشی، بیش از این نمی توانی گریه کنی!

فرمود: «خودم را کشته ام و برای آن می گریم».(2)

2057. کامل الزیارات - به نقل از اسماعیل بن منصور، از یکی از شیعیان -: امام زین العابدین علیه السلام در سقیفه در حال سجده و گریه بود که غلامش از جایی بلند به ایشان نگاه انداخت و گفت: ای مولای من! ای علی بن الحسین! آیا وقتِ آن نرسیده که اندوهت پایان یابد؟

امام علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود: «وای بر تو - یا مادرت به عزایت بنشیند! - به خدا سوگند، یعقوب به خاطر چیزی کمتر از آنچه من دیده ام، به خدا شِکوه کرد تا این که گفت: «حسرت [و اندوه] بر یوسف!»(3). تنها یک پسرِ او ناپدید شد، در حالی که من دیدم که پدرم و تعدادی از خاندانم، در کنارم سر بریده شدند!».(4)

ص:872


1- (1) . کانَ جَدّی إذا ذَکَرَهُ بَکی حَتّی تَملَأَ عَیناهُ لِحیَتَهُ، وحَتّی یَبکِیَ لِبُکائِهِ رَحمَةً لَهُ مَن رَآهُ (کامل الزیارات: ص 168 ح 219، بحار الأنوار: ج 45 ص 207 ح 13).
2- (2) . کانَ [الإِمامُ زَینُ العابِدینَ علیه السلام] إذا أخَذَ إناءً یَشرَبُ ماءً بَکی حَتّی یَملَأَها دَمعاً. فَقیلَ لَهُ فی ذلِکَ، فَقالَ: وکَیفَ لا أبکی وقَد مُنِعَ أبی مِنَ الماءِ الَّذی کانَ مُطلَقاً لِلسِّباعِ وَالوُحوشِ؟ وقیلَ لَهُ: إنَّکَ لَتَبکی دَهرَکَ، فَلَو قَتَلتَ نَفسَکَ لَما زِدتَ عَلی هذا، فَقالَ: نَفسی قَتَلتُها وعَلَیها أبکی (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 166، بحار الأنوار: ج 46 ص 109).
3- (3) . یوسف: آیۀ 84.
4- (4) . أشرَفَ مَولیً لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهما السلام وهُوَ فی سَقیفَةٍ لَهُ ساجِدٌ یَبکی، فَقالَ لَهُ: یا مَولایَ یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ، أما آنَ لِحُزنِکَ أن یَنقَضِیَ؟ فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَیهِ وقالَ: وَیلَکَ - أو ثَکِلَتکَ امُّکَ - وَاللّهِ، لَقَد شَکی یَعقوبُ علیه السلام إلی رَبِّهِ فی أقَلَّ مِمّا رَأَیتُ، حَتّی قالَ: «یَأَسَفَی عَلَی یُوسُفَ»، إنَّهُ فَقَد ابناً واحِداً، وأنَا رَأَیتُ أبی وجَماعَةَ أهلِ بَیتی یُذبَحونَ حَولی (کامل الزیارات: ص 213 ح 307، بحار الأنوار: ج 46 ص 110 ح 4).

2058. الملهوف: یکی از غلامان امام زین العابدین علیه السلام نقل کرد که: امام علیه السلام روزی به بیابان رفت و من هم دنبال ایشان رفتم. دیدم روی سنگ سختی به سجده افتاد. ایستادم و شیون و گریه اش را می شنیدم و شمردم که هزار بار فرمود: «لا إله إلّااللّه حقّاً حقّا، لا إله إلّااللّه تعبّداً و رِقّا، لا إله إلّااللّه إیماناً و تصدیقا!». آن گاه سرش را از سجده برداشت، در حالی که محاسن و صورتش را اشک، فرا گرفته بود.

گفتم: ای مولای من! آیا وقتِ آن نرسیده که غمت پایان یابد و گریه ات کمتر گردد؟

به من فرمود: «وای بر تو! یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، پیامبر بود و پسر پیامبر. او دوازده پسر داشت. خداوند سبحان، یکی از آنان را ناپدید کرد و موی سر او از اندوه، سفید شد و از غم و غصّه، کمرش خمید و چشمش از فرط گریه نابینا گشت، در حالی که پسرش زنده بود؛ ولی من دیدم که پدر و برادر و هفده تن از خانواده ام، کُشته بر خاک افتاده اند. پس چگونه غصّه ام به پایان برسد و از گریه ام کاسته شود؟!».(1)

2059. الملهوف: از مولایمان امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که هر چند ایشان، چنان بردبار بود که قابل توصیف نیست، ولی برای آن مصیبت، بسیار گریان و بسیار شِکوه گر بود.(2)

2060. الدعوات: مختار، سرِ عمر بن سعد را - که لعنت خدا بر او باد - به سوی ایشان (امام زین العابدین علیه السلام) فرستاد و به مأمور گفت: آنچه را که با توست، با کسی در میان مگذار تا سفرۀ غذا گسترده شود. او هنگامی که سفره گسترده شد، وارد شد. امام زین العابدین علیه السلام به سجده افتاد و گریست و گریه را

ص:873


1- (1) . حَدَّثَ مَولیً لَهُ [أی لِلإِمامِ زَینِ العَابِدینَ] علیه السلام أنَّهُ بَرَزَ إلَی الصَّحراءِ یَوماً، قالَ: فَتَبِعتُهُ فَوَجَدتُهُ قَد سَجَدَ عَلی حِجارَةٍ خَشِنَةٍ، فَوَقَفتُ وأنَا أسمَعُ شَهیقَهُ وبُکاءَهُ، وأحصَیتُ عَلَیهِ ألفَ مَرَّةٍ یَقولُ: «لا إلهَ إلَّااللّهُ حَقّاً حَقّاً، لا إلهَ إلَّااللّهُ تَعَبُّداً ورِقّاً، لا إلهَ إلَّااللّهُ إیماناً وصِدقاً»، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ مِن سُجودِهِ، وإنَّ لِحیَتَهُ ووَجهَهُ قَد غَمَرا مِنَ الدُّموعِ، فَقُلتُ: یا مَولایَ! أما آنَ لِحُزنِکَ أن یَنقَضِیَ ولِبُکائِکَ أن یَقِلَّ؟ فَقالَ لی: وَیحَکَ إنَّ یَعقوبَ بنَ إسحاقَ بنِ إبراهیمَ علیهم السلام کانَ نَبِیّاً ابنَ نَبِیٍّ، لَهُ اثنا عَشَرَ ابناً فَغَیَّبَ اللّهُ سُبحانَهُ واحِداً مِنهُم، فَشابَ رَأسُهُ مِنَ الحُزنِ، وَاحدَودَبَ ظَهرُهُ مِنَ الغَمِّ وَالهَمِّ، وذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ البُکاءِ، وَابنُهُ حَیٌّ فی دارِ الدُّنیا؛ وأنَا رَأَیتُ أبی وأخی وسَبعَةَ عَشَرَ مِن أهلِ بَیتی صَرعی مَقتولینَ، فَکَیفَ یَنقَضی حُزنی ویَقِلُّ بُکائی؟ (الملهوف: ص 234، مسکّن الفؤاد: ص 92).
2- (2) . قَد رُوِیَ عَن مَولانا زَینِ العابِدینَ علیه السلام - وهُو ذُو الحِلمِ الَّذی لا یَبلُغُ الوَصفُ إلَیهِ - إنَّهُ کانَ کَثیرَ البُکاءِ لِتِلکَ البَلوی، عَظیمَ البَثِّ وَالشَّکوی (الملهوف: ص 233).

طول داد و آن گاه نشست و فرمود: «ستایش، خداوندی راست که انتقام مرا پیش از درگذشتم گرفت!».(1)

13/4 گریۀ امام باقر (علیه السلام)

2061. مروج الذهب - به نقل از محمّد بن سلیمان نوفلی -: وقتی کُمَیت بن زید اسدی، از طایفۀ اسد، از بنی مُضَر بن نِزار، [قصیدۀ میمیّۀ] هاشمیّات را سرود...، در همان زمان، به مدینه آمد و خدمت ابو جعفر باقر علیه السلام رسید و ایشان شبانه به او اجازۀ وارد شدن داد. وقتی او در [قصیدۀ] میمیّه اش به این جا رسید که:

و کشته شدنِ آن کشته در طَف، نیرنگی از جانب آنان بود؛

همان فرومایگان امّت و رذل ها.

باقر علیه السلام گریست و فرمود: «ای کُمَیت! اگر نزد ما مالی بود، به تو می دادیم؛ ولی در حقّ تو همان است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حَسّان بن ثابت فرمود که: "همواره با روح القدس تأیید خواهی شد، تا زمانی که از ما اهل بیت، دفاع می کنی"».(2)

2062. کفایة الأثر - به نقل از کمیت -: بر آقایم امام باقر علیه السلام وارد شدم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا! من در بارۀ شما شعرهایی گفته ام. اجازه می دهید آنها را بخوانم.

امام علیه السلام فرمود: ای کمیت! [این روزها] ایّام البیض است [و شعرخوانی در آن، روا نیست]».

گفتم: اشعار، در بارۀ شماست.

فرمود: «بخوان» و من خواندم:

روزگار، مرا خنداند و گریاند

و روزگار، تحوّل و رنگارنگی دارد.

ص:874


1- (1) . لَمّا بَعَثَ المُختارُ بِرَأسِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ عَلَیهِ اللَّعنَهُ إلَیهِ، وقالَ: لا تُعلِم أحَداً ما مَعَکَ حَتّی یَضَعَ الغِذاءَ، فَدَخَلَ وقَد وُضِعَتِ المائِدَةُ، فَخَرَّ زَینُ العابِدینَ علیه السلام ساجِداً، وبَکی وأطالَ البُکاءَ، ثُمَّ جَلَسَ. فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی أدرَکَ لی بِثَأری قَبلَ وَفاتی (الدعوات: ص 162 ح 449).
2- (2) . لَمّا قالَ الکُمَیتُ بنُ زَیدٍ الأَسَدِیُّ - مِن أسَدِ مُضَرَ بنِ نِزارٍ - الهاشِمِیّاتِ... فَحینَئِذٍ قَدِمَ المَدینَةَ، فَأَتی أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهم السلام، فَأَذِنَ لَهُ لَیلاً وأنشَدَهُ، فَلَمّا بَلَغَ مِنَ المیمِیَّةِ قَولَهُ: وقَتیلٍ بِالطَّفِّ غَودِرَ مِنهُم بَینَ غَوغاءِ امَّةٍ وطَغامِ بَکی أبو جَعفَرٍ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: یا کُمَیتُ! لَو کانَ عِندَنا مالٌ لَأَعطَیناکَ، ولکِن لَکَ ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِحَسّانِ بنِ ثابِتٍ: لازِلتَ مُؤَیَّداً بِروحِ القُدُسِ ما ذَبَبتَ عَنّا أهلَ البَیتِ (مروج الذهب: ج 3 ص 242).

نُه تن که در طَف، نیرنگ زده شدند،

همه شان کفن گردیدند.

ایشان گریست و امام صادق علیه السلام هم گریست و شنیدم که کنیزی از پشت پرده می گرید. نیز وقتی به این گفته رسیدم که:

و شش تن که کسی همپای آنان نیست:

پسران عقیل، بهترینِ جوانان،

و آن گاه علی، خوب و مولای شما

که یادشان اندوه هایم را بر می انگیزاند

امام علیه السلام گریست و آن گاه فرمود: «هیچ کس نیست که از ما یاد کند و یا ما نزد او یاد شویم و از چشمانش اشکی - هر چند به کوچکیِ بال پشه باشد - جاری شود، مگر این که خداوند در بهشت، خانه ای برایش می سازد و آن را حجابی میان او و آتش قرار می دهد».

هنگامی که کلامم به این جا رسید:

هر کس از مصیبتی که به شما رسید، شادمان باشد،

یا روزی از این روزها، سرزنشگر [شما] باشد که

چرا پس از عزّت، خوار شدید،

پس باید بدانید که من نیز نتوانستم ستم را از خودم دفع کنم، آن زمان که مرا فرا گرفت.

دست مرا گرفت و فرمود: «خداوندا! گناهان گذشته و آیندۀ کُمَیت را بیامرز». و وقتی به این گفته ام رسیدم که:

کِی حق در بارۀ شما برپا می شود؟

کِی مهدی دومِ شما بر می خیزد؟

فرمود: «به زودی، إن شاء اللّه! به زودی».

آن گاه فرمود: «ای ابو مُستَهِل!(1) قائم ما، نُهمین از نسل حسین علیه السلام است؛ زیرا امامان پس از پیامبر خدا، دوازده تن هستند و او (یعنی نُهمین امام از نسل حسین علیه السلام)، قائم است».(2)

ر. ک: ص 848 (فصل چهارم/ثواب شعر خوانی در مصیبت آنان).

ص:875


1- (1) . کُنیۀ کُمَیت است. در بارۀ وی، ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 269.
2- (2) . دَخَلتُ عَلی سَیِّدی أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ الباقِرِ علیهما السلام، فَقُلتُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنّی قَد قُلتُ فیکُم أبیاتاً، أفَتَأذَنُ لی فی إنشادِها. -
14/4 گریۀ امام صادق (علیه السلام)

2063. مصباح المتهجّد - به نقل از عبد اللّه بن سِنان -: در روز عاشورا بر سَرورم امام صادق علیه السلام وارد شدم، در حالی که گرفته و اندوهناک بود و اشک هایی همانند لؤلؤ از چشمانش سرازیر بود. گفتم: ای پسر پیامبر خدا! گریه ات از چیست؟ خداوند، چشمانت را گریان نکند!

به من فرمود: «آیا غافلی؟ آیا نمی دانی که حسین بن علی علیه السلام در چنین روزی کشته شد؟»....

امام صادق علیه السلام چنان گریست که مَحاسنش از اشک هایش تر شد.(1)

2064. کامل الزیارات - به نقل از هارون بن خارجه -: در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که از حسین علیه السلام یاد کردیم. ایشان گریست و ما هم گریه کردیم. امام علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود: «حسین علیه السلام فرمود:

"من کشتۀ اشکم و هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند، مگر این که می گریَد"».(2)

ص:876


1- (1) . دَخَلتُ عَلی سَیِّدی أبی عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ [الصّادِقِ] علیهما السلام فی یَومِ عاشوراءَ، فَأَلفَیتُهُ کاسِفَ اللَّونِ، ظاهِرَ الحُزنِ، ودُموعُهُ تَنحَدِرُ مِن عَینَیهِ کَاللُّؤلُؤِ المُتَساقِطِ. فَقُلتُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! مِمَّ بُکاؤُکَ، لا أبکَی اللّهُ عَینَیکَ؟ فَقالَ لی: أوَ فی غَفلَةٍ أنتَ؟ أما عَلِمتَ أنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام اصیبَ فی مِثلِ هذَا الیَومِ؟... قالَ: وبَکی أبو عَبدِ اللّه علیه السلام حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ بِدُموعِهِ (مصباح المتهجّد: ص 782، المزار الکبیر: ص 473 ح 6).
2- (2) . کُنّا عِندَهُ، فَذَکَرنَا الحُسَینَ علیه السلام، فَبَکی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام وبَکَینا. ū قالَ: ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، فَقالَ: قالَ الحُسَینُ علیه السلام: أنَا قَتیلُ العَبرَةِ، لا یَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلّابَکی (کامل الزیارات: ص 216 ح 313، فضل زیارة الحسین علیه السلام: ص 41 ح 14).

2065. کامل الزیارات - به نقل از صفوان جمّال -: در راه مدینه، عازم مکّه بودیم که از امام صادق علیه السلام پرسیدم و گفتم: ای پسر پیامبر خدا! چه شده که تو را گرفته و اندوهگین و شکسته می بینم؟

فرمود: «اگر آنچه را من شنیدم، تو هم می شنیدی، تو را از سؤال کردن از من باز می داشت».

گفتم: چه شنیدی؟

فرمود: «نفرین و نالۀ فرشتگان را به درگاه خدای عز و جل بر کُشندگان امیر مؤمنان علیه السلام و حسین علیه السلام و نوحه سرایی جِنّیان و گریۀ فرشتگانِ پیرامون او و بی تابی زیاد آنها را. با این وصف، برای چه کسی غذا یا آب یا خواب، گوارا می شود؟».(1)

2066. کامل الزیارات - به نقل از ابو بصیر -: در محضر امام صادق علیه السلام بودم و با ایشان صحبت می کردم که پسر ایشان بر ایشان وارد شد. امام علیه السلام به او فرمود: «آفرین!» و او را به خودش چسباند و بوسید و فرمود: «خدا کوچک کند کسانی را که شما را کوچک می کنند و از کسانی که در حقّ شما جنایت می کنند، انتقام بکشد و کسانی را که شما را بی پناه می گذارند، بی پناه بگذارد و خدا لعنت کند کسی را که شما را کشت! و البته خدا، ولی و نگهدار و یاور شماست. به راستی که گریۀ زنان و پیامبران و صدّیقان و گواهان و فرشتگان آسمان، طولانی شد».

آن گاه، امام علیه السلام گریست و فرمود: «ای ابو بصیر! وقتی به فرزندان حسین علیه السلام که به نزدم می آیند، نگاه می کنم، به خاطر اتّفاقی که برای پدرشان و خودشان افتاده، حالی به من دست می دهد که نمی توانم خودم را مهار کنم».(2)

ر. ک: ص 815 (فصل دوم/به یاد مصیبت امام حسین علیه السلام بودن، در هنگام آشامیدن آب) و ص 818 (یادکرد مصیبت های امام حسین علیه السلام در محضر امام صادق علیه السلام).

ص:877


1- (1) . سَأَلتُهُ فی طَریقِ المَدینَةِ ونَحنُ نُریدُ مَکَّةَ، فَقُلتُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! ما لی أراکَ کَئیباً حَزیناً مُنکَسِراً؟ فَقالَ: لَوتَسمَعُ ما أسمَعُ لَشَغَلَکَ عَن مَسأَلَتی، قُلتُ: فَمَا الَّذی تَسمَعُ؟ قالَ: ابتِهالَ المَلائِکَةِ إلَی اللّهِ عز و جل عَلی قَتَلَةِ أمیرِ المُؤمِنینَ وقَتَلَةِ الحُسَینِ علیهما السلام، ونوحَ الجِنِّ وبُکاءَ المَلائِکَةِ الَّذینَ حَولَهُ وشِدَّةَ جَزَعِهِم، فَمَن یَتَهَنَّأُ مَعَ هذا بِطَعامٍ أو بِشَرابٍ أو نَومٍ؟ (کامل الزیارات: ص 187 ح 263 و ص 495 ح 767، بحار الأنوار: ج 45 ص 226 ح 19).
2- (2) . کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام احَدِّثُهُ، فَدَخَلَ عَلَیهِ ابنُهُ، فَقالَ لَهُ: مَرحَباً! وضَمَّهُ وقَبَّلَهُ، وقالَ: حَقَّرَ اللّهُ مَن حَقَّرَکُم، وَانتَقَمَ مِمَّن وَتَرَکُم، وخَذَلَ اللّهُ مَن خَذَلَکُم، ولَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَکُم، وکانَ اللّهُ لَکُم وَلِیّاً وحافِظاً وناصِراً. فَقَد طالَ بُکاءُ النِّساءِ وبُکاءُ الأَنبِیاءِ وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ ومَلائِکَةِ السَّماءِ. ثُمَّ بَکی وقالَ: یا أبا بَصیرٍ! إذا نَظَرتُ إلی وُلدِ الحُسَینِ علیه السلام أتانی ما لا أملِکُهُ بِما أتی إلی أبیهِم وإلَیهِم (کامل الزیارات: ص 169 ح 220، بحار الأنوار: ج 45 ص 208 ح 14).
15/4 گریۀ امام کاظم (علیه السلام)

2067. الأمالی، صدوق - به نقل از ابراهیم بن ابی محمود، از امام رضا علیه السلام -: وقتی ماه محرّم می رسید، پدرم خندان دیده نمی شد و پریشان حالی بر او سایه می انداخت، تا این که ده روز از آن می گذشت.

وقتی روز دهم فرا می رسید، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه اش بود و می فرمود: «امروز، همان روزی است که حسین علیه السلام کشته شده است».(1)

16/4 گریۀ امام رضا (علیه السلام)

2068. کامل الزیارات - به نقل از ابو بکّار -: مقداری از خاک کنار سرِ امام حسین بن علی علیه السلام را بر گرفتم - که گِل سرخ بود - و بر امام رضا علیه السلام وارد شدم و آن را به ایشان عرضه کردم. آن را گرفت و بویید و گریست و اشک هایش روان شد و آن گاه فرمود: «این، تربت جدّم است».(2)

17/4 آنچه از ناحیۀ مقدّسه صادر شده

2069. المزار الکبیر - از زیارت ناحیه -: اکنون که روزگار، مرا عقب آورده و تقدیر، مرا از یاری دادن به تو باز داشته و نبوده ام تا با جنگجویان با تو، بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنی با تو، بِایستم، پس هر صبح و شام بر تو می نالم و به جای اشک، از دیده خون می افشانم، از سرِ حسرت و تأسّف بر تو و افسوس خوردن بر گرفتاری هایی که به تو رسیده، تا آن گاه که از سوز مصیبت و غم فقدانت بمیرم.(3)

ص:878


1- (1) . کانَ أبی علیه السلام إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا یُری ضاحِکاً، وکانَتِ الکَآبَةُ تَغلِبُ عَلَیهِ حَتّی یَمضِیَ مِنهُ عَشَرَةُ أیّامٍ، فَإِذا کانَ یَومُ العاشِرِ کانَ ذلِکَ الیَومُ یَومَ مُصیبَتِهِ وحُزنِهِ وبُکائِهِ، ویَقولُ: هُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام (الأمالی، صدوق: ص 191 ح 199، الإقبال: ج 3 ص 28).
2- (2) . أخَذتُ مِنَ التُّربَةِ الَّتی عِندَ رَأسِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَإِنَّها طینَةٌ حَمراءُ، فَدَخَلتُ عَلَی الرِّضا علیه السلام فَعَرَضتُها عَلَیهِ، فَأَخَذَها فی کَفِّهِ، ثُمَّ شَمَّها، ثُمَّ بَکی حَتّی جَرَت دُموعُهُ، ثُمَّ قالَ: هذِهِ تُربَةُ جَدّی (کامل الزیارات: ص 474 ح 723، بحار الأنوار: ج 101 ص 131 ح 56).
3- (3) . فَلَئِن أخَّرَتنِی الدُّهورُ، وعاقَنی عَن نَصرِکَ المَقدورُ، ولَم أکُن لِمَن حارَبَکَ مُحارِباً، ولِمَن نَصَبَ لَکَ العَداوَةَ مُناصِباً، فَلَأَندُبَنَّکَ صَباحاً ومَساءً، ولَأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّموعِ دَماً، حَسرَةً عَلَیکَ وتَأَسُّفاً عَلی ما دَهاکَ وتَلَهُّفاً، حَتّی أموتَ بِلَوعَةِ المُصابِ، وغُصَّةِ الاِکتِیابِ (المزار الکبیر: ص 501 ح 9. نیز، ر. ک: ص 907 ح 2109 /زیارت نخست، به روایت المزار الکبیر).

2070. المزار الکبیر - از زیارت ناحیه -: سلام بر تو، سلام کسی که از مقام تو آگاه است... و سلام کسی که دلش از مصیبت تو، زخمی است و اشکش هنگام یاد تو، جاری است و سلام فاجعه دیدۀ اندوهناک و سرگردانِ مسکین!(1)

18/4 گریۀ برخی از صحابیان و تابعیان
18/4-1 ابن عبّاس

(2)

2071. تذکرة الخواصّ - به نقل از هشام بن محمّد -: نامه های مردم کوفه و فرستادگانشان به نزد حسین علیه السلام، رو به فزونی گذاشت که: اگر خودت را به ما نرسانی، گناهکاری.

حسین علیه السلام تصمیم به رفتن گرفت. ابن عبّاس به نزد حسین علیه السلام آمد و ایشان را از رفتن، نهی کرد و به ایشان گفت: پسرعمو! مردم کوفه، نیرنگبازند. پدرت را کشتند، برادرت را بی کس گذاشتند و بر او نیزه زدند و تسلیم دشمنش کردند، و کردند آنچه کردند!

فرمود: «اینها نامه ها و فرستادگان آنهاست. بر من لازم است که بروم و با دشمنان خدا بجنگم».

ابن عبّاس گریست و گفت: ای وای از مصیبت حسین!(3)

2072. مقاتل الطالبیّین - به نقل از یوسف بن یزید -: هنگامی که حسین علیه السلام از پذیرش نظر ابن عبّاس

ص:879


1- (1) . السَّلامُ عَلَیکَ، سَلامَ العارِفِ بِحُرمَتِکَ... سَلامَ مَن قَلبُهُ بِمُصابِکَ مَقروحٌ، ودَمعُهُ عِندَ ذِکرِکَ مَسفوحٌ، سَلامَ المَفجوعِ المَحزونِ، الوالِهِ المُستَکینِ (المزار الکبیر: ص 500 ح 9. نیز، ر. ک: ص 894 ح 2109 /زیارت نخست، به روایت المزار الکبیر).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 535 (عبد اللّه بن عبّاس).
3- (3) . إنَّ حُسَیناً علیه السلام کَثُرَت عَلَیهِ کُتُبُ أهلِ الکوفَةِ، وتَواتَرَت إلَیهِ رُسُلُهُم: إن لَم تَصِل إلَینا فَأَنتَ آثِمٌ، فَعَزَمَ عَلَی المَسیرِ، فَجاءَ إلَیهِ ابنُ عَبّاسٍ، ونَهاهُ عَن ذلِکَ، وقالَ لَهُ: یَابنَ عَمِّ، إنَّ أهلَ الکوفَةِ قَومٌ غُدَرٌ، قَتَلوا أباکَ، وخَذَلوا أخاکَ، وطَعَنوهُ وسَلَبوهُ وسَلَّموهُ إلی عَدُوِّهِ، وفَعَلوا ما فَعَلوا. فَقالَ: هذِهِ کُتُبُهُم ورُسُلُهُم، وقَد وَجَبَ عَلَیَّ المَسیرُ لِقتالِ أعداءِ اللّهِ، فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ، وقالَ: وا حُسَیناه! (تذکرة الخواصّ: ص 239).

خودداری کرد، ابن عبّاس به ایشان گفت: به خدا سوگند، اگر می دانستم که چنانچه به تو بچسبم و دامنت را بگیرم و دستم را در لا به لای مویت فرو برم تا مردم، گرد من و تو جمع شوند و این کار برایم سود دارد، حتماً این کار را انجام می دادم؛ ولی می دانم که خداوند، فرمانش را به انجام می رساند.

آن گاه چشمانش پر از اشک شد و گریست و از حسین علیه السلام خداحافظی کرد و باز گشت.(1)

2073. الفتوح - در یادکرد دیدار حسین علیه السلام با ابن عبّاس و عبد اللّه بن عمر -: ابن عبّاس و ابن عمر، در آن هنگام، سخت گریستند. حسین علیه السلام هم لَختی با آنها گریست و آن گاه با آن دو، خداحافظی کرد.

ابن عمر و ابن عبّاس به مدینه رفتند و حسین علیه السلام در مکّه ماند.(2)

2074. کتاب سُلَیم بن قیس: وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد، ابن عبّاس، سخت گریست و آن گاه گفت:

این امّت، پس از پیامبرش، با چه مواجه شده است؟! خداوندا! تو را گواه می گیرم که من، دوست علی بن ابی طالب و فرزندانش هستم و از دشمن او و دشمن فرزندانش بیزارم. من، فرمانبر دستور آنان هستم.(3)

18/4-2 محمّد بن حنفیّه

(4)

2075. أنساب الأشراف: خبر رفتن حسین علیه السلام، زمانی به ابن حنفیّه رسید که در حال وضو گرفتن بود. پس گریه کرد تا جایی که صدای ریخته شدن اشک هایش در تَشت، شنیده شد.(5)

ص:880


1- (1) . فَلَمّا أبَی الحُسَینُ علیه السلام قَبولَ رَأیِ ابنِ عَبّاسٍ، قالَ لَهُ: وَاللّهِ، لَو أعلَمُ أنّی إذا تَشَبَّثتُ بِکَ وقَبَضتُ عَلی مَجامِعِ ثَوبِکَ، وأدخَلتُ یَدی فی شَعرِکَ حَتّی یَجتَمِعَ النّاسُ عَلَیَّ وعَلَیکَ، کانَ ذلِکَ نافِعی لَفَعَلتُهُ، ولکِن أعلَمُ أنَّ اللّهَ بالِغُ أمرِهِ، ثُمَّ أرسَلَ عَینَیهِ فَبَکی، ووَدَّعَ الحُسَینَ علیه السلام وَانصَرَفَ (مقاتل الطالبیّین: ص 110).
2- (2) . بَکَی ابنُ عَبّاسٍ وَابنُ عُمَرَ فی ذلِکَ الوَقتِ بُکاءً شَدیداً، وَالحُسَینُ یَبکی مَعَهُما ساعَةً، ثُمَّ وَدَّعَهُما، وصارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَی المَدینَةِ، وأقامَ الحُسَینُ علیه السلام بِمَکَّةَ (الفتوح: ج 5 ص 26، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 1 ص 193).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بَکَی ابنُ عَبّاسٍ بُکاءً شَدیداً، ثُمَّ قالَ: ما لَقِیَت هذِهِ الاُمَّةُ بَعدَ نَبِیِّها؟ اللّهُمَّ إنّی اشهِدُکَ أنّی لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وَلِیٌّ ولِوُلدِهِ، ومِن عَدُوِّهِ وعَدُوِّهِم بَریءٌ، وإنّی اسَلِّمُ لِأَمرِهِم (کتاب سُلَیم بن قیس: ج 2 ص 915، الفضائل، شادان بن جبرئیل قمی: ص 119).
4- (4) . ر. ک: ج 1 ص 558.
5- (5) . بَلَغَ ابنَ الحَنَفِیَّةِ شُخوصُ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَتَوَضَّأُ فَبَکی، حَتّی سُمِعَ وَقعُ دُموعِهِ فِی الطَّستِ (أنساب الأشراف: ج 3 ص 377).

2076. تاریخ الطبری - به نقل از هشام بن ولید، از کسی که شاهد ماجرا بوده -: حسین بن علی علیه السلام با خانواده اش از مکّه عازم شد و محمّد بن حنفیّه در مدینه بود. خبر عزیمت ایشان به وی رسید، در حالی که در تَشتی وضو می گرفت. او چنان گریست که صدای گریه اش را شنیدم و قطره های اشکش در تَشت ریخت.(1)

ر. ک: ج 1 ص 558 (محمّد بن حنفیّه).

18/4-3 زید بن ارقم

(2)

2077. الإرشاد: وقتی سرِ امام حسین علیه السلام رسید و فردای آن روز، ابن سعد - که لعنت خدا بر او باد - رسید که دختران و خانوادۀ امام حسین علیه السلام با او بودند، ابن زیاد، در دار الإماره، بارِ عامی برای مردم گذاشت. و به عموم مردم، اجازه داد که حضور پیدا کنند.

[ابن زیاد] دستور داد سر را آوردند و در برابرش گذاشتند. او خیره شده بود و به سر، نگاه می کرد و لبخند می زد و در دستش چوبی بود و با آن به دندان های پیشینِ امام علیه السلام می زد. در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم، صحابی پیامبر خدا بود - که پیرمردی بود -. وقتی دید که ابن زیاد، چوب به دندان های امام علیه السلام می زند، به وی گفت: چوبت را از این دو لب بردار. به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، من بوسۀ لب های پیامبر خدا بر روی این دندان ها را آن قدر دیده ام که نمی توانم آنها را شماره کنم. و آن گاه، گریۀ بلندی کرد.

ابن زیاد به او گفت: خدا چشمانت را گریان کند! آیا بر پیروزی خدا، گریه می کنی؟! به خدا سوگند، اگر پیرمرد خرفتی نبودی که عقلش رفته، گردنت را می زدم.

زید بن ارقم از برابر او برخاست و به منزلش رفت.(3)

ص:881


1- (1) . أقبَلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِأَهلِهِ مِن مَکَّةَ، ومُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِیَّةِ بِالمَدینَةِ، قالَ: فَبَلَغَهُ خَبَرُهُ وهُوَ یَتَوَضَّأُ فی طَستٍ، قالَ: فَبَکی حَتّی سَمِعتُ وَکفَ دُموعِهِ فِی الطَّستِ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 394، تذکرة الخواصّ: ص 240).
2- (2) . ر. ک: ص 645 (زید بن ارقم).
3- (3) . لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام ووَصَلَ ابنُ سَعدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - مِن غَدِ یَومِ وُصولِهِ، ومَعَهُ بَناتُ الحُسَینِ علیه السلام وأهلُهُ، جَلَسَ ابنُ زِیادٍ لِلنّاسِ فی قَصرِ الإِمارَةِ وأذِنَ لِلنّاسِ إذناً عامّاً، وأمَرَ بِإِحضارِ الرَّأسِ، فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهِ، فَجَعَلَ یَنظُرُ إلَیهِ ویَتَبَسَّمُ، وفی یَدِهِ قَضیبٌ یَضرِبُ بِهِ ثَنایاهُ، وکانَ إلی جانِبِهِ زَیدُ بنُ أرقَمَ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله - وهُوَ شَیخٌ کَبیرٌ - فَلَمّا رَآهُ یَضرِبُ بِالقَضیبِ ثَنایاهُ قالَ لَهُ: ارفَع قَضیبَکَ عَن هاتَینِ الشَّفَتَینِ، فَوَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّاغَیرُهُ، لَقَد رَأَیتُ شَفَتَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَیهِما ما لا احصیهِ کَثرَةً یُقَبِّلُهُما، ثُمَّ انتَحَبَ باکِیاً. فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ: أبکَی اللّهُ عَینَیکَ، أتَبکی لِفَتحِ اللّهِ؟ وَاللّهِ، لَولا أنَّکَ شَیخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُکَ لَضَرَبتُ عُنُقَکَ، فَنَهَضَ زَیدُ بنُ أرقَمَ مِن بَینِ یَدَیهِ، وصارَ إلی مَنزِلِهِ (الإرشاد: ج 2 ص 114، بحار الأنوار: ج 45 ص 116).

2078. سیر أعلام النبلاء - به نقل از زید بن ارقم -: پیش عبید اللّه بودم که سرِ حسین علیه السلام را آوردند و او با چوب دستی اش شروع کرد به باز نمودن لب ها از هم و می گفت: دندانی بهتر از آن ندیده ام! گویی مروارید است.

نتوانستم خودم را نگه دارم و صدای گریه ام بلند شد. عبید اللّه به من گفت: ای پیرمرد! چرا گریه می کنی؟

گفتم: مرا این به گریه آورد که دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، جای [ضربت خوردنِ] این چوب دستی را می مکید و می بوسید و می فرمود: «خداوندا! من او را دوست دارم. تو هم او را دوست بدار».(1)

ر. ک: ص 386 (بخش ششم/فصل چهارم/سر امام علیه السلام در مجلس ابن زیاد).

18/4-4 نعمان بن بشیر

(2)

2079. لباب الأنساب: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، فرزندان و عشیره اش را به سوی یزید بن معاویه فرستادند.

وقتی یزید آنها را دید، گفت:... ای مردم شام! نظرتان در بارۀ اینان چیست؟

نُعمان بن بشیر، صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، برخاست و گفت: همان [رفتاری] که پیامبر صلی الله علیه و آله با آنان می کرد، تو نیز همان کن.

نعمان به سختی گریست و یزید هم به گریۀ او گریست.(3)

ص:882


1- (1) . کُنتُ عِندَ عُبَیدِ اللّهِ، فَاُتِیَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَأَخَذَ قَضیباً، فَجَعَلَ یَفتُرُ بِهِ عَن شَفَتَیهِ، فَلَم أرَ ثَغراً کانَ أحسَنَ مِنهُ، کَأَنَّهُ الدُّرُّ، فَلَم أملِک أن رَفَعتُ صَوتی بِالبُکاءِ. فَقالَ: ما یُبکیکَ أیُّهَا الشَّیخُ؟ قُلتُ: یُبکینی ما رَأَیتُ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، رَأَیتُهُ یَمَصُّ مَوضِعَ هذَا القَضیبِ، ویَلثِمُهُ، ویَقولُ: اللّهُمَّ إنّی احِبُّهُ فَأَحِبَّهُ (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 315، تاریخ دمشق: ج 14 ص 236 ح 3545).
2- (2) . ر. ک: ج 1 ص 345 (سخنرانی نعمان بن بشیر و ترساندن مردم).
3- (3) . لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام حَمَلوا أولادَهُ وعَشیرَتَهُ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَلَمّا رَآهُم یَزیدُ قالَ:... یا أهلَ الشّامِ، ما تَرَونَ فی هؤُلاءِ؟ فَقامَ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقالَ: افعَل ما کانَ رَسولُ اللّهِ یَفعَلُ بِهِم، وبَکَی النُّعمانُ بُکاءً شَدیداً، فَبَکی بِبُکائِهِ یَزیدُ (لباب الأنساب: ج 1 ص 350).
18/4-5 حَسَن بَصری

(1)

2080. أنساب الأشراف - به نقل از ابو بکر هُذَلی -: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، حسن بَصْری گریه کرد، تا جایی که پهلوهایش تکان می خوردند. آن گاه گفت: چه ذلیل است امّتی که در آن، پسر یک بی نَسَب، پسر پیامبرش را بکشد!(2)

18/4-6 ربیع بن خُثَیم

(3)

2081. تذکرة الخواصّ - به نقل از زُهْری -: وقتی خبر کشته شدن حسین علیه السلام به ربیع بن خُثَیم رسید، گریست و گفت: جوانانی را کشتند که اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را می دید، به آنها عشق می ورزید و با دست خود به آنها غذا می داد و آنها را روی پایش می نشاند.(4)

19/4 گریۀ فرشتگان

2082. الکافی - به نقل از هارون بن خارجه -: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «خداوند برای قبر حسین علیه السلام چهار هزار فرشتۀ آشفته حال و پریشان گماشته که تا قیامت می گریند».(5)

2083. کامل الزیارات - به نقل از هارون بن خارجه، از امام صادق علیه السلام -: وقتی حسین علیه السلام کشته شد، همه، حتّی سرزمین ها هم برایش گریستند و خداوند برای او چهار هزار فرشتۀ آشفته حال و پریشان گماشته که تا قیامت می گریند.(6)

2084. الأمالی، صدوق - به نقل از ابان بن تغلب، از امام صادق علیه السلام -: چهار هزار فرشته از آسمان فرود آمدند

ص:883


1- (1) . ر. ک: ص 656 (حسن بصری).
2- (2) . عَنِ الحَسَنِ [البَصرِیِّ] أنَّهُ لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام بَکی حَتَّی اختَلَجَ جَنباهُ، ثُمَّ قالَ: وا ذُلَّ امَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِیِّهَا ابنَ نَبِیِّها! (أنساب الأشراف: ج 3 ص 425، تذکرة الخواصّ: ص 267).
3- (3) . ر. ک: ص 661 (ربیع بن خُثَیم).
4- (4) . لَمّا بَلَغَ الرَّبیعَ بنَ خُثَیمٍ قَتلُ الحُسَینِ علیه السلام، بَکی وقالَ: لَقَد قَتَلوا فِتیَةً لَو رَآهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَأَحَبَّهُم، أطعَمَهُم بِیَدِهِ، وأجلَسَهُم عَلی فَخِذِهِ (تذکرة الخواصّ: ص 268. نیز، ر. ک: المناقب، کوفی: ج 2 ص 236 ح 701).
5- (5) . سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] علیه السلام یَقولُ: وَکَّلَ اللّهُ بِقَبرِ الحُسَینِ علیه السلام أربَعَةَ آلافِ مَلَکٍ، شُعثٍ غُبرٍ، یَبکونَهُ إلی یَومِ القِیامَةِ (الکافی: ج 4 ص 581 ح 6، ثواب الأعمال: ص 113 ح 17).
6- (6) . إنَّ الحُسَینَ لَمّا اصیبَ بَکَتهُ حَتَّی البِلادُ، فَوَکَّلَ اللّهُ بِهِ أربعَةَ آلافِ مَلَکٍ، شُعثاً غُبراً، یَبکونَهُ إلی یَومِ القِیامَةِ (کامل الزیارات: ص 353 ح 607، بحار الأنوار: ج 45 ص 224 ح 16).

تا همراه حسین بن علی علیه السلام بجنگند؛ ولی به آنها اجازۀ جنگ داده نشد. آنان برای گرفتن اجازه باز گشتند و باز فرود آمدند؛ ولی حسین علیه السلام کشته شده بود. آنان در کنار قبر ایشان با حالی پریشان و غم آلود، تا قیامت می گریند.(1)

2085. کامل الزیارات - به نقل از زراره، از امام صادق علیه السلام -: فرشتگانی که در کنار قبر حسین علیه السلام هستند، می گریند و با گریۀ آنان، همۀ فرشتگان آسمان و فضا می گریند.(2)

2086. کامل الزیارات - به نقل از ابو حمزۀ ثُمالی، از امام صادق علیه السلام، در زیارت امام حسین علیه السلام -: خداوندا! من در پیشگاه تو، پسر حبیبت را شفیع قرار می دهم و نیز فرشتگانی را که برای او ناله می زنند و می گریند و شیون می کنند و بی حال و خسته نمی شوند؛ آنان که از بیم تو، نگران و از عذاب تو، بر حذرند.(3)

ر. ک: ص 247 (بخش پنجم/فصل نهم/اجازه خواستن فرشتگان برای یاری کردن امام علیه السلام)

و دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 10 ص 115 (بخش سیزدهم/فصل پنجم/چهار هزار فرشته ای که نزد قبر او برای یاری اش فرود آمده اند).

20/4 گریۀ جِنّیان

2087. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از اوزاعی، از امام زین العابدین علیه السلام -: من، پسر آن کسی هستم که جِنّیانِ زمین و پرندگانِ هوا بر او نوحه گرند.(4)

ر. ک: ص 345 (بخش ششم/فصل دوم/نوحه گریِ جِنّیان).

ص:884


1- (1) . إنَّ أربَعَةَ آلافِ مَلَکٍ هَبَطوا یُریدونَ القِتالَ مَعَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَلَم یُؤذَن لَهُم فِی القِتالِ، فَرَجَعوا فِی الاِستِئذانِ، ū وهَبَطوا وقَد قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام، فَهُم عِندَ قَبرِهِ شُعثٌ غُبرٌ یَبکونَهُ إلی یَومِ القِیامَةِ (الأمالی، صدوق: ص 737 ح 1005، کامل الزیارات: ص 171 ح 222).
2- (2) . إنَّ المَلائِکَةَ الَّذینَ عِندَ قَبرِهِ [أی قبرِ الحُسَینِ علیه السلام] لَیَبکونَ، فَیَبکی لِبُکائِهِم کُلُّ مَن فِی الهَواءِ وَالسَّماءِ مِنَ المَلائِکَةِ (کامل الزیارات: ص 168 ح 219، بحار الأنوار: ج 45 ص 207 ح 13).
3- (3) . اللّهُمَّ إنّی أستَشفِعُ إلَیکَ بِوَلَدِ حَبیبِکَ، وبِالمَلائِکَةِ الَّذینَ یَضِجّونَ عَلَیهِ ویَبکونَ ویَصرُخونَ، لا یَفتُرونَ ولا یَسأَمونَ، وهُم مِن خَشیَتِکَ مُشفِقونَ، ومِن عَذابِکَ حَذِرونَ (کامل الزیارات: ص 419 ح 639، بحار الأنوار: ج 101 ص 187).
4- (4) . أنَا ابنُ مَن ناحَت عَلَیهِ الجِنُّ فِی الأَرضِ وَالطَّیرُ فِی الهَواءِ (المناقب، ابن شهرآشوب: ج 4 ص 168 به نقل از کتاب الأحمر، بحار الأنوار: ج 45 ص 174 ح 22).
21/4 گریۀ حیوانات گوناگون

2088. کامل الزیارات - به نقل از حارث اعوَر، از امام علی علیه السلام -: پدر و مادرم فدای حسینِ کشته شده در بیرون کوفه! به خدا سوگند، گویی وُحوش گوناگونی را می بینم که گردنشان را به سوی قبر او کشیده اند و گریه می کنند و شب تا صبح، مرثیه می سرایند. وقتی چنین است، از جفا بپرهیزید!(1)

2089. کامل الزیارات - به نقل از ابو بصیر، از امام باقر علیه السلام -: انسیان و جِنّیان و پرندگان و حیوانات، چنان بر حسین بن علی علیه السلام گریستند که اشکشان جاری شد.(2)

2090. المزار الکبیر - در زیارت ناحیه -: اسبت با سرعت، تاخت و به سوی خیمه هایت رفت، در حالی که شیهه می کشید و گریان بود.(3)

22/4 گریۀ دوزخ

2091. کامل الزیارات - به نقل از زراره، از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام جان داد و دوزخ، چنان صدایی کرد که نزدیک بود زمین در اثر آن بشکافد.... دوزخ برای حسین علیه السلام می گرید و مرثیه سرایی می کند و برای کشندۀ حسین علیه السلام زبانه می کشد.(4)

23/4 گریۀ آسمان و زمین و همه چیز

2092. کامل الزیارات - به نقل از عمرو بن ثبیت، از پدرش -: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «آسمان، از زمانی که آفریده شده، گریه نکرده، مگر برای یحیی بن زکریّا و حسین بن علی».

ص:885


1- (1) . بِأَبی واُمِّی الحُسَینُ المَقتولُ بِظَهرِ الکوفَةِ، وَاللّهِ، کَأَنّی أنظُرُ إلَی الوُحوشِ مادَّةً أعناقَها عَلی قَبرِهِ مِن أنواعِ الوَحشِ، یَبکونَهُ ویَرثونَهُ لَیلاً حَتَّی الصَّباحِ، فَإِذا کانَ ذلِکَ فَإِیّاکُم وَالجَفاءَ (کامل الزیارات: ص 165 ح 214 و ص 486 ح 742، بحار الأنوار: ج 45 ص 205 ح 9).
2- (2) . بَکَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ وَالطَّیرُ وَالوَحشُ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام، حَتّی ذَرَفَت دُموعُها (کامل الزیارات: ص 165 ح 212، بحار الأنوار: ج 45 ص 205 ح 8).
3- (3) . أسرَعَ فَرَسُکَ شارِداً، وإلی خِیامِکَ قاصِداً، مُحَمحِماً باکِیاً (المزار الکبیر: ص 504 ح 9، مصباح الزائر: ص 233).
4- (4) . لَقَد خَرَجَت نَفسُهُ [أیِ الحُسَینُ] علیه السلام فَزَفَرَت جَهَنَّمُ زَفرَةً کادَتِ الأَرضُ تَنشَقُّ لِزَفرَتِها... وإنَّها لَتَبکیهِ وتَندُبُهُ، وإنَّها لَتَتَلَظّی عَلی قاتِلِهِ (کامل الزیارات: ص 167 ح 219، بحار الأنوار: ج 45 ص 207 ح 13).

گفتم: گریه اش چگونه است؟

فرمود: «هر گاه لباسی آورده شود، بر آن، خونی به اندازۀ خون کک ها مانده است».(1)

2093. کامل الزیارات - به نقل از ابو حمزۀ ثمالی، از امام صادق علیه السلام، در زیارت امام حسین علیه السلام -: پدر و مادرم فدایت، ای آقای من! برایت می گریم - ای برگزیدۀ خدا و پسر برگزیدۀ خدا - و سزاوار است که بگریم، که آسمان ها و زمین ها و کوه ها و دریاها برایت می گریند. پس اگر نگریم، چه عذری برای آن دارم، در حالی که حبیبِ پروردگارم، برای تو گریست و امامان - که درودهای خدا بر آنان باد - گریستند و هر چه پایین تر از سِدرةُ المنتهی (2) است تا خاک، برایت گریست و زاری کرد؟!(3)

2094. الکافی - به نقل از حسین بن ثُوَیر، از امام صادق علیه السلام -: وقتی حسین علیه السلام در گذشت، آسمان ها و زمین های هفتگانه و هر چه در آنها و در میان آنهاست، گریه کردند. نیز هر مخلوق پروردگار ما که به بهشت و جهنّم می رود، و آنچه دیده می شود و آنچه دیده نمی شود، بر حسین علیه السلام گریستند.(4)

ر. ک: ص 337 (بخش ششم/فصل دوم/گریستن آسمان و زمین).

ص:886


1- (1) . إنَّ السَّماءَ لَم تَبکِ مُنذُ وُضِعَت إلّاعَلی یَحیَی بنِ زَکَرِیّا وَالحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام. قُلتُ: أیَّ شَیءٍ کانَ بُکاؤُها؟ قالَ: کانَت إذَا استُقبِلَت بِثَوبٍ وَقَعَ عَلَی الثَّوبِ شِبهُ أثَرِ البَراغیثِ مِنَ الدَّمِ (کامل الزیارات: ص 184 ح 254، بحار الأنوار: ج 45 ص 211 ح 26).
2- (2) . طَبْرِسی می گوید: از کلبی و مُقاتل، نقل شده که: «سِدرَةُ المُنتهی (آخرین درخت سِدر)، درختی است در سمت راست عرش، بر فراز آسمان هفتم، که سرچشمۀ دانش فرشتگان است». از ابن مسعود و ضحّاک نیز نقل شده است که: «فرمان های خداوند که از آسمان، بالا می روند یا از آن، پایین می آیند، از آن جا صادر می شوند» (مجمع البیان: ج 9 ص 292).
3- (3) . بِأَبی أنتَ واُمّی یا سَیِّدی، بَکَیتُکَ یا خِیَرَةَ اللّهِ وَابنَ خِیَرَتِهِ، وحُقَّ لی أن أبکِیَکَ، وقَد بَکَتکَ السَّماواتُ وَالأَرَضونَ، وَالجِبالُ وَالبِحارُ، فَما عُذری إن لَم أبکِکَ، وقَد بَکاکَ حَبیبُ رَبّی، وبَکَتکَ الأَئِمَّةُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم، وبَکاکَ مَن دونَ سِدرَةِ المُنتَهی إلَی الثَّری، جَزَعاً عَلَیکَ (کامل الزیارات: ص 409 ح 639، بحار الأنوار: ج 101 ص 182).
4- (4) . إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ الحُسَینَ علیه السلام لَمّا قَضی بَکَت عَلَیهِ السَّماواتُ السَّبعُ، وَالأَرَضونَ السَّبعُ، وما فیهِنَّ وما بَینَهُنَّ، ومَن یَنقَلِبُ فِی الجَنَّةِ وَالنّارِ مِن خَلقِ رَبِّنا، وما یُری وما لا یُری بَکی عَلی أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام (الکافی: ج 4 ص 575 ح 2، کامل الزیارات: ص 167 ح 218).
سخنی درباره شادی و غم در غیرانسان

نقل های فراوان و متواتر شیعی و سنّی به دست ما رسیده اند که نشان می دهند - چنان که در ماجراهای پس از شهادت امام حسین علیه السلام در فصل «نشانه های آشکار شده» گذشت - ماجرای سنگین شهادت ایشان، تأثیراتی در عالم تکوین گذارده است. از این رو، تأثیرات و خوارق عاداتی این چنین در نظام طبیعت، نه تنها با دلیل عقلی قابل نفی نیستند، بلکه بی تردید، در عالَم خارج، اتّفاق افتاده اند.

روشن است که شادی و غم و گریه و خنده در غیر انسان، همانند انسان نیست و اگر تحقّق پیدا کند، می تواند نوعی تأثیر و تأثّر تکوینی باشد.

در مورد حیوانات، این نکته را باید اضافه کرد که: بر اساس قرآن و احادیث، حیوانات، درک ویژه ای دارند. ماجرای هدهد و مورچگان در قرآن، حکایت از درک بالای حیوانات دارد. بنا بر این، درک و تأثّر آنها از ماجرای عظیم عاشورا نیز کاملاً امکان پذیر است.

ص:887

24/4 گریۀ دشمنان و تنهاگذارندگان امام (علیه السلام)
اشاره

گزارش هایی که در پی می آیند، حاکی از آن اند که فاجعۀ عاشورا و مصائبی که پس از آن بر اهل بیت سیّد الشهدا گذشت، به قدری رقّت انگیز و غمبار بوده که نه تنها علاقه مندان به خاندان رسالت، تحت تأثیر قرار گرفتند، بلکه سرسخت ترین دشمنان آنان - با این که در نهایت بی رحمی و قساوت بودند - و نیز کسانی که یاری نرساندنشان به امام علیه السلام، این فاجعه را پدید آورد، نتوانستند با دیدن آن صحنه های دل خراش، از گریه خودداری کنند.

البتّه گریۀ افراد سنگ دلی چون یزید، ممکن است دلیل سیاسی نیز داشته باشد؛ یعنی آنان پس از افشا شدن حقایق، برای فریب افکار عمومی و مقصّر جلوه دادن دیگران، تظاهر به گریه و اندوه نموده اند، که گریه هایی از این قبیل، تحت عنوان این فصل قرار نمی گیرند.

بنا بر این، آوردن این گزارش ها در آخرین قسمت این فصل، تنها برای نشان دادن شدّت مصائب سیّد الشهدا و اهل بیتِ آن بزرگوار است که حتّی دشمنانِ آنها را نیز تحت تأثیر قرار داده است.

الف - گریۀ یزید

2095. الإمامة و السیاسة - در یادکردِ ماجرای اسیرانِ اهل بیت در مجلس یزید -: فاطمه دختر حسین علیه السلام گفت: ای یزید! دختران پیامبر خدا و اسیری؟!

یزید، چنان گریست که نزدیک بود جانش به لب برسد و خانواده های شامیان هم گریستند، تا جایی که صدایشان بلند شد.(1)

2096. مثیر الأحزان: فاطمه دختر حسین علیه السلام گفت: ای یزید! دختران پیامبر خدا، اسیرند!

مردم گریستند و خانوادۀ یزید هم گریه کردند، تا جایی که صدای گریه بلند شد.(2)

2097. المعجم الکبیر - به نقل از محمّد بن حسن مخزومی -: هنگامی که خانوادۀ حسین علیه السلام را نزد یزید بن معاویه آوردند، سرِ ایشان را نیز آوردند و در برابرش نهادند. یزید گریست.(3)

ص:888


1- (1) . فقالت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام: یا یَزیدُ! بَناتُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله [سَبایا!] قالَ: فَبَکی یَزیدُ حَتّی کادَت نَفسُهُ تَفیضُ، وبَکی أهلُ الشّامِ حَتّی عَلَت أصواتُهُم (الإمامة و السیاسة: ج 2 ص 13، المحن: ص 149).
2- (2) . قالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام: یا یَزیدُ، بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا، فَبَکَی النّاسُ، وبَکی أهلُ دارِهِ حَتّی عَلَتِ الأَصواتُ (مثیر الأحزان: ص 99، بحار الأنوار: ج 45 ص 132).
3- (3) . لَمّا ادخِلَ ثَقَلُ الحُسَینِ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام عَلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، وُضِعَ رَأسُهُ بَینَ یَدَیهِ، بَکی یَزیدُ (المعجم الکبیر: ج 3 ص 116 ح 2848، تاریخ دمشق: ج 34 ص 315).

2098. شرح الأخبار - از امام باقر علیه السلام، در یادکردِ ماجرای اسیرانِ اهل بیت در مجلس یزید -: آن گاه یزید گفت: ای شامیان! در بارۀ اینان چه نظری دارید؟

یکی از آن میان گفت: بزرگشان کشته شد. از سگِ بد، بچه ای نگذار!(1)

نعمان بن بشیر گفت: ببین اگر پیامبر صلی الله علیه و آله زنده بود، با آنان چه می کرد. همان را انجام بده.

یزید گریست. فاطمه دختر حسین علیه السلام گفت: ای یزید! نظرت در بارۀ دختران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که اسیر در نزد تو اند، چیست؟

گریۀ یزید، بیشتر شد، تا آن جا که زنانش صدای گریۀ او را شنیدند و آنها هم گریستند و صدای گریۀ آنها در مجلس یزید شنیده می شد.(2)

ر. ک: ص 530 (بخش ششم/فصل هفتم/خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در مجلس یزید) و ص 582 (فصل هشتم/روی گرداندن مردم از یزید).

ب - گریۀ عمر بن سعد

2099. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللّه بن عمّار بن عبد یَغوث -: هنگامی که زینب، دختر فاطمه علیها السلام و خواهر حسین علیه السلام، بیرون آمد، گویی می دیدم که گوشواره هایش میان گوش ها و گردنش در حرکت بودند و می گفت: ای کاش آسمان بر زمین می افتاد!

عمر بن سعد به حسین علیه السلام نزدیک شده بود. زینب گفت: ای عمر بن سعد! آیا ابا عبد اللّه کشته می شود و تو ایستاده ای و نگاه می کنی؟!

گویی من اینک می بینم که اشک های عمر [بن سعد] بر گونه ها و ریشش جاری است. او صورتش را از زینب برگرداند.(3)

ص:889


1- (1) . یعنی حالا که بزرگشان کشته شده، بقیّه را هم بکش تا کسی نماند که مزاحم تو باشد.
2- (2) . ثُمَّ قالَ [یَزیدُ]: یا أهلَ الشّامِ! ما تَرَونَ فی هؤُلاءِ؟ فَقالَ قائِلُهُم: قَد قُتِلَ ولا تَتَّخِذ جَرواً مِن کَلبِ سَوءٍ. فَقالَ النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ: انظُر ما کُنتَ تَری أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَفعَلُهُ فیهِم لَو کانَ حَیّاً، فَافعَلهُ. فَبَکی یَزیدُ، فَقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام: یا یَزیدُ! ما تَقولُ فی بَناتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله سَبایا عِندَکَ؟ فَاشتَدَّ بُکاؤُهُ حَتّی سَمِعَ ذلِکَ نِساؤُهُ، فَبَکَینَ حَتّی سَمِعَ بُکاءَهُنَّ مَن کانَ فی مَجلِسِهِ (شرح الأخبار: ج 3 ص 268 ح 1172).
3- (3) . إذ خَرَجَت زَینَبُ ابنَةُ فاطِمَةَ علیها السلام اختُهُ [أی اختُ الحُسَینِ علیه السلام]، وکَأَنّی أنظُرُ إلی قُرطِها یَجولُ بَینَ اذُنَیها وعاتِقِها، وهِیَ تَقولُ: لَیتَ السَّماءَ تَطابَقَت عَلَی الأَرضِ، وقَد دَنا عُمَرُ بنُ سَعدٍ مِن حُسَینٍ علیه السلام. فَقالَت: یا عُمَرَ بنَ سَعدٍ، أیُقتَلُ أبو عَبدِ اللّهِ وأنتَ تَنظُرُ إلَیهِ؟ قالَ: فَکَأَنّی أنظُرُ إلی دُموعِ عُمَرَ وهِیَ تَسیلُ عَلی خَدَّیهِ ولِحیَتِهِ، قالَ: وصَرَفَ بِوَجهِهِ عَنها (تاریخ الطبری: ج 5 ص 452، مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج 2 ص 35).
ج - گریۀ سپاه عمر بن سعد

2100. مثیر الأحزان - به نقل از حُمَید بن مسلم -: امام حسین علیه السلام وقتی دید که از گروه و یارانش جز اندکی نمانده اند، ایستاد و صدا کرد: «آیا مدافعی برای حرم پیامبر خدا هست؟ آیا یگانه پرستی وجود دارد؟ آیا کمک کننده ای هست؟ آیا یاوری هست؟

مردم، صدا به شیون، بلند کردند.(1)

2101. تاریخ الطبری - به نقل از قُرّة بن قیس تمیمی -: هر حادثه ای را از یاد ببرم، سخن زینب دختر فاطمه علیها السلام را فراموش نمی کنم، آن زمان که از کنار حسینِ بر خاک افتاده گذشت، که می گفت: «وا محمّدا! وا محمّدا! درود فرشتگان آسمان، بر تو! این، حسین علیه السلام است که در بیابانْ افتاده، آغشته به خون و قطعه قطعه شده است و - وا محمّدا - اینان، دختران اسیر تو اند و ذرّیۀ کشته شدۀ تو اند که باد صبا بر آنها می وزد».

به خدا سوگند، او، دشمن و دوست را گریاند.(2)

ر. ک: ص 433 (بخش ششم/فصل ششم/وداع خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله با شهیدان).

د - گریۀ غارتگران خیمه ها

2102. سیر أعلام النبلاء: بار و بُنۀ حسین علیه السلام را تصاحب کردند. مردی زیورآلات فاطمه دختر حسین علیه السلام را گرفت و گریه کرد.

فاطمه گفت: چرا گریه می کنی؟

آن مرد گفت: آیا دختر پیامبر خدا را غارت کنم و گریه نکنم؟!

فاطمه گفت: پس وا بگذارش.

گفت: می ترسم دیگری، آن را ببرد!(3)

ص:890


1- (1) . فَلَمّا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام أنَّهُ لَم یَبقَ مِن عَشیرَتِهِ وأصحابِهِ إلاَّ القَلیلُ، فَقامَ ونادی: هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟! هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغیثٍ؟! هَل مِن مُعینٍ؟! فَضَجَّ النّاسُ بِالبُکاءِ (مثیر الأحزان: ص 70. نیز، ر. ک: همین شهادت نامه: ج 2 ص 168 (کودک خردسال).
2- (2) . ما نَسیتُ مِنَ الأَشیاءِ لا أنسَ قَولَ زَینَبَ ابنَةِ فاطِمَةَ علیها السلام حینَ مَرَّت بِأَخیهَا الحُسَینِ علیه السلام صَریعاً، وهِیَ تَقولُ: یا مُحَمَّداه! یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلائِکَةُ السَّماءِ، هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، یا مُحَمَّداه! وبَناتُکَ سَبایا، وذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَةٌ، تَسفی عَلَیهَا الصَّبا، قالَ: فَأَبکَت - وَاللّهِ - کُلَّ عَدُوٍّ وصَدیقٍ (تاریخ الطبری: ج 5 ص 456؛ الملهوف: ص 180).
3- (3) . اخِذَ ثَقَلُ الحُسَینِ علیه السلام، وأخَذَ رَجُلٌ حُلِیَّ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَینِ علیه السلام، وبَکی، فَقالَت: لِمَ تَبکی؟ فَقالَ: أأَسلُبُ بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، ولا أبکی؟ قالَت: فَدَعهُ، قالَ: أخافُ أن یَأخُذَهُ غَیری! (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 303، الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 479).

2103. الأمالی، صدوق - به نقل از فاطمه دختر حسین علیه السلام -: فرومایگان، به خیمۀ ما وارد شدند و من دختری کوچک بودم و در پایم، خلخالی زرّین بود. مردی تلاش کرد تا دو خلخال پایم را در آورد، در حالی که می گریست. گفتم: چه چیزی تو را به گریه انداخته، ای دشمن خدا؟

گفت: چگونه گریه نکنم، در حالی که دختر پیامبر خدا را غارت می کنم؟!

گفتم: پس غارتم مکن.

گفت: می ترسم که دیگری آن را ببَرد!(1)

ه - گریۀ کوفیان

2104. تاریخ الطبری - به نقل از سعد بن عبیده -: بزرگانی از اهل کوفه، بر تپّه ای ایستاده بودند و گریه می کردند و می گفتند: خداوندا! یاری ات را بفرست.

گفتم: ای دشمنان خدا! چرا نمی رَوید یاری اش کنید؟!(2)

2105. الطبقات الکبری - به نقل از حُباب بن موسی، از امام صادق علیه السلام، از پدرش، از امام زین العابدین علیه السلام -:

ما را از کوفه به نزد یزید، منتقل کردند و راه های کوفه پر از جمعیت بود که [به کاروان ما] می گریستند! پاسی از شبْ گذشته بود و به جهت ازدحام جمعیت، آنها نمی توانستند ما را عبور دهند. گفتم: اینان، ما را کُشتند و اکنون گریه می کنند؟!(3)

2106. الأمالی، مفید - به نقل از حَذلَم بن سَتیر -: در محرّم سال 61 [هجری]، وارد کوفه شدم، هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام با زنان از کربلا باز می گشت، و با آنان سپاهیانی بودند که آنها

ص:891


1- (1) . دَخَلَتِ الغاغَةُ عَلَینَا الفُسطاطَ، وأنَا جارِیَةٌ صَغیرَةٌ، وفی رِجلی خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ، فَجَعَلَ رَجُلٌ یَفُضُّ الخَلخالَینِ مِن رِجلی وهُوَ یَبکی. فَقُلتُ: ما یُبکیکَ، یا عَدُوَّ اللّهِ؟ فَقالَ: کَیفَ لا أبکی وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللّهِ! فَقُلتُ: لا تَسلُبنی. قالَ: أخافُ أن یَجیءَ غَیری فَیَأخُذَهُ! (الأمالی، صدوق: ص 228 ح 241، بحار الأنوار: ج 45 ص 82 ح 9).
2- (2) . إنَّ أشیاخاً مِن أهلِ الکوفَةِ لَوُقوفٌ عَلَی التَّلِّ یَبکونَ، ویَقولونَ: اللّهُمَّ أنزِل نَصرَکَ. قالَ: قُلتُ: یا أعداءَ اللّهِ! ألا تَنزِلونَ فَتَنصُرونَهُ؟! (تاریخ الطبری: ج 5 ص 392).
3- (3) . حُمِلنا مِنَ الکوفَةِ إلی یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَغَصَّت طُرُقُ الکوفَةِ بِالنّاسِ یَبکونَ!! فَذَهَبَ عامَّةُ اللَّیلِ ما یَقدِرونَ أن یَجوزوا بِنا لِکَثرَةِ النّاسِ. فَقُلتُ: هؤُلاءِ الَّذینَ قَتَلونا وهُمُ الآنَ یَبکونَ! (الطبقات الکبری/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 501 ح 463).

را احاطه کرده بودند. مردم برای تماشای آنها بیرون آمدند و هنگامی که آنها را با شترانی بی جهاز آوردند، زنان کوفه گریه و مرثیه سردادند.

از علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام شنیدم که با صدایی آهسته - در حالی که بیماری، ناتوانش کرده بود و در گردنش غُل بود و دستش به گردنش بسته بود - می فرمود: «این زنان می گریند! پس ما را چه کسی کشت؟!».(1)

2107. الأمالی، مفید - به نقل از حَذلَم بن سَتیر -: زینب دختر علی علیه السلام را دیدم و زنی باحیاتر و سخنورتر از او ندیده بودم. گویی او از زبان امیر مؤمنان علیه السلام سخن می گوید. زینب به مردم اشاره کرد که: خاموش باشید.

نَفَس ها حبس شد و صداها آرام گرفت و زینب علیها السلام گفت: ستایش، از آنِ خداست، و درود بر پیامبر خدا! امّا بعد، ای کوفیان! ای اهل نیرنگ و خواری...! آیا گریه می کنید؟ به خدا، زیاد گریه کنید و کم بخندید. به ننگ و عار آن رسیدید و پلیدی اش هرگز از شما شسته نخواهد شد...».

آن گاه خاموش شد. مردم را دیدم که حیرت زده، دستشان را [از شدّت گریه]، بر دهانشان داشتند و پیرمردی را دیدم که گریه می کرد، تا جایی که ریشش از گریه، تر شده بود و می گفت:

پیرانشان، بهترین پیران اند و نسلشان،

اگر نسل ها را بشمارند، نه محروم می شوند و نه خوار.(2)

2108. مثیر الأحزان: صبح شد و سر را نزد ابن زیاد بردند و مردم، گرد آمدند تا اسیران خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و روشنیِ چشم فاطمۀ بتول را تماشا کنند. زنی از زنان کوفه، از بلندی، سرک کشید و گفت: شما از کدام اسیرانید؟

ص:892


1- (1) . قَدِمتُ الکوفَةَ فِی المُحَرَّمِ سَنَةَ إحدی وسِتّینَ عِندَ مُنصَرَفِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام بِالنِّسوَةِ مِن کَربَلاءَ، ومَعَهُمُ الأَجنادُ مُحیطونَ بِهِم، وقَد خَرَجَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلَیهِم، فَلَمّا اقبِلَ بِهِم عَلَی الجِمالِ بِغَیرِ وِطاءٍ، جَعَلَ نِساءُ أهلِ الکوفَةِ یَبکینَ ویَنتَدِبنَ، فَسَمِعتُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام وهُوَ یَقولُ بِصَوتٍ ضَئیلٍ - وقَد نَهَکَتهُ العِلَّةُ، وفی عُنُقِهِ الجامِعَةُ، ویَدُهُ مَغلولَةٌ إلی عُنُقِهِ -: ألا إنَّ هؤُلاءِ النِّسوَةَ یَبکینَ، فَمَن قَتَلَنا؟ (الأمالی، مفید: ص 321 ح 8، الأمالی، طوسی: ص 91 ح 142).
2- (2) . رَأَیتُ زَینَبَ بِنتَ عَلِیٍّ علیهما السلام ولَم أرَ خَفِرَةً قَطُّ أنطَقَ مِنها، کَأَنَّها تُفرِغُ عَن لِسانِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، قالَ: وقَد أومَأَت إلَی النّاسِ أنِ اسکُتوا، فَارتَدَّتِ الأَنفاسُ، وسَکَتَتِ الأَصواتُ، فَقالَت: الحَمدُ للّهِِ، وَالصَّلاةُ عَلی أبی رَسولِ اللّهِ، أمّا بَعدُ، یا أهلَ الکوفَةِ، ویا أهلَ الخَتلِ وَالخَذلِ... أتَبکونَ! إی وَاللّهِ، فَابکوا کَثیراً، وَاضحَکوا قَلیلاً، فَلَقَد فُزتُم بِعارِها وشَنارِها، ولَن تَغسِلوا دَنَسَها عَنکُم أبَداً... ثُمَّ سَکَتَت، فَرَأَیتُ النّاسَ حَیاری، قَد رَدّوا أیدِیَهُم فی أفواهِهِم، ورَأَیتُ شَیخاً قَد بَکی حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ وهُوَ یَقولُ: کُهولُهُم خَیرُ الکُهولِ ونَسلُهُم إذا عُدَّ نَسلٌ لا یَخیبُ ولا یَخزی (الأمالی، مفید: ص 321 ح 8، الملهوف: ص 192).

گفتند: ما اسیران دودمان محمّد صلی الله علیه و آله هستیم.

آن زن، فرود آمد و لباس هایی نرم و جامه هایی بلند و تعدادی مقنعه گرد آورد و به آنان داد و آنان خود را پوشاندند. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام همراهشان بود و حسن مُثّنا، پسر امام حسن علیه السلام، هم زخمی از میدان جنگ آورده شده بود و نایی داشت. با آنها زید و عُمَر، پسران امام حسن علیه السلام، هم بودند. مردم کوفه شروع به گریستن کردند.(1)

ر. ک: ص 437 (بخش ششم/فصل ششم/چگونگی ورود خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه) و ص 440 (سخنرانی زینب علیها السلام میان کوفیان).

ص:893


1- (1) . لَمّا أصبَحَ غَدا بِالرَّأسِ إلَی ابنِ زِیادٍ، وَاجتَمَعَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلی سَبیِ آلِ الرَّسولِ وقُرَّةِ عَینِ البَتولِ، فَأَشرَفَتِ امرَأَةٌ مِنَ الکوفَةِ، وقالَت: مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ؟ فَقُلنَ: نَحنُ اساری مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَنَزَلَت وجَمَعَت مُلاءً وإزاراً ومَقانِعَ وأعطَتهُنَّ فَتَغَطَّینَ، وعَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام مَعَهُنَّ، وَالحَسَنُ بنُ الحَسَنِ المُثَنّی، وکانَ قَد نُقِلَ مِنَ المَعرَکَةِ وبِهِ رَمَقٌ، ومَعَهُم زَیدٌ و عُمَرُ وَلَدَا الحَسَنِ علیه السلام، فَجَعَلَ أهلُ الکوفَةِ یَبکونَ (مثیر الأحزان: ص 85).

فصل پنجم: دو زیارت منسوب به ناحیۀ مقدّسه

1/5 زیارت نخست، به روایت «المزار الکبیر»

2109. المزار الکبیر: زیارت دیگری در روز عاشورا برای امام حسین - که درودهای خدا بر او باد -، از ناحیۀ مقدّسه(1) به دست یکی از باب ها(2) رسیده است که در آن، آمده است: «نزد سر او - که درود خدا بر او باد - می ایستی و می گویی:

سلام بر آدم، برگزیدۀ خدا از میان آفریدگانش!

سلام بر شیث، ولیّ و برگرفتۀ خدا! سلام بر ادریس، قیام کننده با حجّت خدا برای او!

سلام بر نوح مستجاب الدعوه!

سلام بر هود، کمک گرفته از خدا!

سلام بر صالح، گرامی داشته شده از سوی خدا!

سلام بر ابراهیم که خداوند، او را دوست خود قرار داد!

سلام بر اسماعیل که خداوند، ذبحی بزرگ را از بهشتش، جانْفدای او کرد!

سلام بر اسحاق که خدا نبوّت را در نسل او قرار داد!

سلام بر یعقوب که خداوند، بینایی اش را با رحمتش، به او باز گردانْد!

سلام بر یوسف که خداوند، او را با بزرگی خود از چاه، نجات بخشید!

سلام بر موسی که خداوند، دریا را با قدرتش برای او شکافت!

سلام بر هارون که خداوند، به پیامبری، ویژه اش ساخت!

سلام بر شُعَیب که خداوند، او را بر امّتش غلبه داد!

سلام بر داوود که خداوند، از خطایش گذشت!

سلام بر سلیمان که خداوند، جن را با عزّت خویش، رام او کرد!

سلام بر ایّوب که خداوند، او را از درد، شفا بخشید!

سلام بر یونس که خداوند، وعدۀ ضمانت شده اش را برایش محقّق ساخت!

ص:894


1- (1) . در بارۀ «ناحیۀ مقدّسه»، ر. ک: ص 920 (پانوشت).
2- (2) . مقصود، وکلا و یاران خاصّ ائمّه علیهم السلام یا نُوّاب خاصّ امام زمان علیه السلام در دورۀ غیبت صغرا هستند.

سلام بر عُزَیر که خداوند، او را پس از مرگش زنده کرد!

سلام بر زکریّای شکیبا در گرفتاری اش!

سلام بر یحیی که خداوند، با شهادتش او را به خود، نزدیک کرد!

سلام بر عیسی، روح خدا و کلمۀ او!

سلام بر محمّد، حبیب خدا و برگزیدۀ او! سلام بر امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب، تنها برادر او! سلام بر فاطمۀ زهرا، دختر او!

سلام بر ابو محمّد، حسن، وصیّ پدر و جانشینش!

سلام بر حسین که بی دریغ و بزرگوارانه، خون خود را نثار کرد! سلام بر آن که خداوند را در نهان و آشکار خویش، اطاعت کرد! سلام بر کسی که شفا را در تربتش قرار دادند! سلام بر کسی که اجابت دعا، زیر گنبد اوست! سلام بر امامان از نسل او!

سلام بر فرزند خاتم پیامبران! سلام بر فرزند سَرور وصیّان! سلام بر فرزند فاطمۀ زهرا!

سلام بر فرزند خدیجۀ کبرا! سلام بر فرزند سِدرَةُ المُنتَهی!(1)

سلام بر فرزند جَنّة المَأوی! سلام بر فرزند زمزم و صفا! سلام بر آن که در خون خود غلتیده و خیمه اش دریده شده! سلام بر پنجمین تن از اصحاب کَساء! سلام بر غریب غریبان! سلام بر شهید شهیدان! سلام بر کشتۀ حرامیان! سلام بر ساکن کربلا!

سلام بر آن که فرشتگان آسمان، بر او می گِریند! سلام بر کسی که نسلش پاکان اند! سلام بر سالار دین! سلام بر جایگاه بُرهان ها! سلام بر امامان سَرور! سلام بر گریبان های خون آلود! سلام بر لب های خشکیده! سلام بر نفس های بُریده! سلام بر روح های از بدنْ برون رفته! سلام بر پیکرهای برهنه! سلام بر بدن های رنگ پریده! سلام بر خون های ریخته شده و روان! سلام بر اندام های قطعه قطعه شده! سلام بر سرهای بالای نیزه رفته! سلام بر زنانِ از پرده بیرون دویده!

سلام بر حجّت خدای جهانیان! سلام بر تو و بر پدران پاکت! سلام بر تو و بر پسران شهیدت! سلام بر تو و بر فرزندان یاریگرت! سلام بر تو و بر فرشتگان هم بالینت!

سلام بر کُشتۀ ستم! سلام بر برادر کشته به سَمّت! سلام بر علی اکبر! سلام بر شیرخوار خُرد! سلام بر پیکرهای برهنه شده! سلام بر خاندان نزدیک [و خویشاوند]! سلام بر افتادگان در دشت ها! سلام بر بیرون آورده شدگان از وطن ها! سلام بر به خاک سپرده شدگان بدون کفن!

ص:895


1- (1) . سدرة المنتهی: آخرین درخت سدر. مقصود، درخت سدر خاصّی است که در بالاترین جای بهشت، قرار دارد و منشأ همۀ علوم گذشتگان و آیندگان است (النهایة: ج 2 ص 353 مادّۀ «سدر»).

سلام بر سرهای بُریده از بدن! سلام بر شکیبا در راه خدا و به حساب او! سلام بر مظلوم بی یاور!

سلام بر ساکن خاک پاک! سلام بر دارای گنبد والا! سلام بر آن که [خدای] جلیل، او را پاک کرده! سلام بر مایۀ افتخار جبرئیل! سلام بر همبازی میکائیل در گاهواره!

سلام بر کسی که پیمانش را شکستند! سلام بر کسی که حُرمتش را هتک کردند! سلام بر کسی که خونش را ستمکارانه ریختند! سلام بر شسته شده به خونِ زخم! سلام بر نوشیده از کاسۀ نیزه ها! سلام بر ستم دیدۀ حق بُرده شده ای که حقّش را حلال شمردند! سلام بر مهجور شده میان مردم! سلام بر آن که روستانشینان، عهده دار به خاک سپردنش شدند! سلام بر آن که رگ قلبش بُریده شده! سلام بر حمایتگر بدون یاور!

سلام بر موی سپیدِ خضاب شده [با خون]! سلام بر گونۀ خاک آلوده! سلام بر بدن برهنه شده! سلام بر دندانِ با چوبْ نواخته شده! سلام بر رگِ گردنِ بُریده! سلام بر سرِ بالا رفته [بر نیزه]! سلام بر پیکرهای برهنه و خوراک گرگ های درندۀ بیابان شده و جایگاه آمد و شدِ دیگر حیوانات درنده گشته!

سلام بر تو - ای مولای من - و بر فرشتگان صف کشیده در پیرامون قُبّه ات که گرداگرد تربتت را گرفته اند، در حیاط تو طواف می کنند و به زیارتت آمده اند! سلام بر تو که من، آهنگ تو کرده ام و رستگاری نزد تو را امید می برم!

سلام بر تو؛ سلام عارف به حُرمتت، خالص در ولایتت، تقرّبْ جوینده به خدا با محبّتت، و بیزار از دشمنانت! سلام کسی که دلش به مصیبت تو، زخم دار، و اشکش به گاه یاد تو، جاری است! سلام فاجعه دیدۀ اندوهگین، سرگردان و در هم شکسته! سلام کسی که اگر با تو در طَف (کربلا) بود، تو را با جانش از تیزیِ شمشیرها، نگاه می داشت و جانش را سپر تو می نمود و پیش رویت می جنگید و بر سرکشان بر تو، یاری ات می داد و تن و جان و مال و فرزندش را فدایت می کرد! جانش فدای جان تو و خاندانش سپرِ حفظ خاندان تو باد!

اکنون که روزگار، مرا عقب آورده و تقدیر، مرا از یاری تو باز داشته است و نبوده ام تا با جنگجویان با تو بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنی با تو، بِایستم، پس هر صبح و شام، بر تو می نالم و به جای اشک، از دیده، خون می افشانم، از سرِ حسرت و تأسّف بر تو، و دریغ و افسوس بر گرفتاری هایی که به تو رسیده، تا آن گاه که از سوز مصیبتت و غم فقدانت بمیرم.

گواهی می دهم که تو، نماز را به جای آوردی و زکات پرداختی، و امر به معروف و نهی از تجاوز و زشتکاری کردی، و خدا را پیروی کردی و سرپیچی ننمودی، و به او و به ریسمانش چنگ زدی، و او را خشنود ساختی؛ و از او ترسیدی، و او را در نظر داشتی، و [دعوت] او را اجابت

ص:896

کردی، سنّت ها را پایه نهادی، و فتنه ها را خاموش کردی، و به رشد، فرا خواندی، و راه های استوار را روشن نمودی و در راه خدا، آن گونه که باید، جهاد کردی.

خدا را مطیع، و جدّت محمّد صلی الله علیه و آله را پیرو، و پدرت را گوش به فرمان، و به وصیّت برادرت، شتابان بودی. پایۀ دین را برافرازنده، و طغیان را براندازنده، و طاغوت ها را کوبنده، و امّت را نصیحت کننده بودی، و در دریای مرگ، شنا کننده، با فاسقان، رو در رو شونده، حجّت های خدا را بر پا دارنده، و اسلام و مسلمانان را مهربان، و حق را یاور بودی. هنگام بلا، شکیبا، و دین را پاسدار، و قلمرو آن را مرزبان، و آیینش را پشتیبان بودی.

گِرد هدایت را گرفته و یاری اش می کردی، عدالت را گسترش داده، منتشر می کردی، و دین را یاری و آشکار می نمودی، بیهوده کار را باز می داشتی و نهی می کردی، و حقّ فرودست را از فرادست، می ستاندی، و میان نیرومند و ناتوان، یکسان حکم می راندی.

تو، بهار یتیمان، و دستاویز مردمان، و عزّت اسلام، و معدن احکام، و هماره نعمت بخش، و پویندۀ راه های جدّت و پدرت بودی، و مانند برادرت در وصیّت [به امامت]، به پیمان ها وفادار بودی، و با خوی های پسندیده و کرامت آشکار، شب زنده دار در دل تاریکی ها بودی. با روش های استوار و طبعی کریمانه و سابقه هایی سِتُرگ، از تباری شریف و خاندانی والا، بلندمرتبه، پُرفضیلت، نیکوسرشت، با بخشش هایی فراوان، بردبار، ره یافته، بخشنده، دانا، باصلابت، امام شهید، گریان و بازگردنده [به خدا]، محبوب و باهیبت بودی.

تو فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، و رهایی دهندۀ قرآن، و بازوی مردمان، و کوشنده در اطاعت فرمان، و حافظ عهد و پیمان، و کناره گیر از راه های فاسقان، و بذل کنندۀ همۀ توان، و طول دهندۀ رکوع و سجود بودی.

به دنیا، بی رغبت بودی، همچون بی رغبتی کوچ کننده از آن و در نگرنده به دنیا، با چشم بیمناکان از آن. آرزوهایت از آن، برچیده، و همّتت از زیور آن، چرخیده، و نگاه هایت از زیبایی آن، کنار کشیده، و رغبتت به آخرت، شناخته شده بود.

تا ستم، دست خود را دراز کرد و ظلم، نقاب خود را باز کرد و گم راهی، پیروانش را فرا خواند، در حالی که تو در حرم جدّت [مدینه] ساکن بودی، از ستمکاران، جدا شدی و با خانه و محراب، همنشین گشتی، و از لذّت ها و شهوت ها، بر کنار بودی. منکَر را با دل و زبانت، به اندازۀ تاب و توانت، انکار می کردی و سپس، علمت، مقتضیِ انکار گشت و جهاد با کافران، بر تو لازم شد و تو با فرزندان، خاندان و پیروان و وابستگانت، حرکت کردی و حقیقت و برهان روشن را فراز آوردی و با حکمت و اندرز نیکو، به سوی خدا، فرا خواندی و به اجرای حدود شرعی و اطاعت از معبودِ هستی، فرمان دادی و از پلیدی ها و طغیان، باز داشتی و آنان، با ستم و تجاوز، با تو

ص:897

رویارو شدند و تو، پس از اندرز دادن و تأکید حجّت هابرای ایشان، با آنان جهاد کردی، و آنان، پیمان و بیعت با تو را شکستند و پروردگار و جدّت را خشمگین کردند و به جنگ، آغازیدند، و تو در برابر ضربِ نیزه و شمشیر، پایداری کردی و لشکر فاجران را در هم شکستی و در غبار جنگ، فرو رفتی و با شمشیر ذو الفقار، قهرمانانه جنگیدی، گویی که علیِ برگزیده، تویی.

و هنگامی که تو را استوارْدل و بدون ترس و واهمه دیدند، نیرنگ های نابود کننده شان را بر تو بر افراشتند و با مکر و شرارت، با تو جنگیدند و [عمر بن سعد] لعین، سربازانش را فرمان داد تا تو را از آب و ورود به آن، باز دارند و به کارزار با تو، شتاب کردند و به جنگ با تو، اقدام نمودند و تو را هدف تیر و سنگ خود، قرار دادند و دستِ نابودی به سوی تو گشودند و پیمان تو را رعایت ننمودند و کیفر کُشتن دوستان تو و غارت کاروان تو را نادیده گرفتند. تو در غبار [جنگ]، پیش آمدی و آزارها را به جان خریدی و با شکیبایی ات، فرشتگان آسمان ها را به شگفت آوردی.

دشمنانت، از همه سو، گِردت را فرا گرفتند و با زخم های کاری، تو را زمین گیر کردند و تو را از حرکت کردن، باز داشتند و یاوری برای تو نمانْد و تو برای رضای خدا، شکیبا بودی. از زنان و فرزندانت دفاع می کردی تا آن که تو را از اسبت، به زیر کشیدند و زخمی و خونین، به زمین افتادی و اسب ها، تو را زیر سُم هایشان گرفتند و طاغیان، با شمشیرهای بُرّان، بر سرت ریختند و عَرَق مرگ، بر پیشانی ات نشست و چپ و راست پیکرت، منقبض و منبسط می شد و نیم نگاهی از زیر چشم، به چادرها و سَرایت داشتی و [دردهایت] تو را به خود، نه فرزندان و خانواده ات، مشغول کرد و اسبت به شتاب گریخت و با شیهه و زاری، آهنگ خیمه هایت را کرد.

هنگامی که زنان، اسبت را خوار و پریشان، و زین تو را بر آن، واژگون دیدند، از پرده بیرون آمدند، موهایشان را پریشان کردند و بر گونه های خود زدند، صورت های خود را گشودند و ناله، سر دادند و پس از عزّت، خوار شدند و به سوی قتلگاهت شتافتند.

و شمر، بر سینه ات نشسته، شمشیرش را در گودی گلویت فرو برد، محاسن سپیدت را به دستش گرفت و با شمشیر هندی خود، تو را ذبح کرد. حواسّ تو، آرام گرفت و نَفَس هایت، آهسته گشت، و سرت به بالای نیزه رفت، و خاندانت را مانند بندگان به اسارت گرفته، غل و زنجیر کرده اند و بر پشت شتران [بدون جهاز] نشاندند و آفتاب سوزان نیم روز، چهره هایشان را سوزاند و در صحراها و دشت ها، رانده شدند، در حالی که دست هایشان را به گردن، بسته بودند و آنها را در بازارها می چرخاندند.

پس وای بر عاصیان فاسق! با کشتن تو، اسلام را کُشتند و نماز و روزه را تعطیل کردند و

ص:898

سنّت ها و احکام را زیر پا گذاشتند و پایه های ایمان را منهدم کردند و آیه های قرآن را تحریف کردند و در تجاوز و سرکشی، فرو رفتند.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، داغدار خونِ تاوانْ نگرفتۀ تو شد و کتاب خدای عز و جل، مهجور گشت و به حق، خیانت شد، هنگامی که تو را مقهور سلطۀ خود کردند. با از دست رفتن تو، تکبیر و تهلیل و حرام و حلال و تنزیل و تأویل [قرآن]، از دست رفت و پس از تو، تغییر و دگرگونی و کفر و معطّل گذاردن [احکام الهی] و هوس و گم راهی و فتنه و باطل، آشکار شد.

خبررسان شهادتت، با چشم اشکبار، نزد قبر جدّت پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت: «ای پیامبر خدا! نوه و جوانت را کُشتند و حُرمت خاندانت را شکستند و پس از تو، فرزندانت را به اسارت بردند و آنچه می ترسیدی، بر خاندان و خویشانت فرود آمد»، و پیامبر صلی الله علیه و آله، دلش پریشان و ترسان و گریان شد و فرشتگان و پیامبران، او را به شهادت تو، تسلیت دادند و مادرت زهرا، به تو داغدار گشت.

فرشتگان مقرّب، دسته دسته می آمدند و می رفتند و پدرت امیر مؤمنان را تسلیت می دادند و در اعلی عِلّیّین (بالاترین جایگاه قُرب بهشت)، مجلس سوگواریِ تو بر پا شد و حوریان بهشتی، بر مصیبت تو، به صورت خود زدند و آسمان و ساکنانش، بهشت و خزانه دارانش، کوه های گسترده و دامنه هایش، زمین و کرانه هایش، دریاها و ماهیانش، مکّه و پایه های آن (کعبه)، بهشت و جوانانش، کعبه و مقام [ابراهیم]، و مشعر الحرام و حرم و غیر حرم، بر تو گریستند.

خدایا! به احترام این مکان والا، بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و مرا در زمرۀ آنان، محشور کن و با شفاعت ایشان، به بهشت در آور.

خدایا! ای سریع ترینِ حسابرسان، و نیز ای کریم ترینِ کریمان، و حاکم ترینِ حاکمان! به وسیلۀ محمّد، خاتم پیامبران و فرستاده ات به سوی همۀ جهانیان، و همچنین به وسیلۀ برادر و پسرعمویش که مو از جبینش آویخته و علم به درونش ریخته، دانشمند والامقام، علی امیر مؤمنان، و فاطمه، سَرور زنان جهانیان، و حسنِ پاک، دستاویز پرهیزگاران، و ابا عبد اللّه الحسین، بزرگوارترینِ شهیدان و فرزندان کشته شده و خاندان ستم دیده اش، و علی بن الحسین، زیورِ پرستشگران، و محمّد بن علی، قبلۀ توبه کنندگان، و جعفر بن محمّد، راستگوترینِ راستگویان، و موسی بن جعفر، آشکار کنندۀ برهان ها، و علی بن موسی، یاور دین، و محمّد بن علی، الگوی ره یافتگان، و علی بن محمّد، زاهدترینِ زاهدان، و حسن بن علی، وارث جانشینان، و نیز به وسیلۀ حجّت بر همۀ خلق، به تو توسّل می جویم که بر محمّد و خاندان محمّد، راستانِ نیکوکار و خاندان طاها و یاسین، درود فرستی و مرا در قیامت، از

ص:899

دل آرامان در امان و رستگاران شادان و خندان، قرار دهی.

خدایا! مرا جزو مسلمانان بنویس و به صالحان، بپیوند، و مرا میان پسینیان، نیک نام گردان، و در برابر ستمکاران، یاری ام ده، و از نیرنگ حسودان، کفایتم کن، و مکر مکرورزان را از من بچرخان، و دست های ظالمان را از من، برگیر و مرا با سَروران خجسته و با پیامبران، صدّیقان، شهیدان و صالحان - که به آنها نعمت بخشیدی -، در اعلی عِلّیّین (بالاترین جایگاه قرب بهشت) گِرد هم آور، به رحمتت، ای مهربان ترینِ مهربانان!

خدایا! تو را به پیامبر معصومت، و به حکم حتمی ات، و نهی پنهانت، و به این قبری که بر آن در آمده ام و در زیر آن، امام معصومِ مقتول و مظلوم، آرمیده است، سوگند می دهم که غم های مرا بگشایی و شرّ قَدَر حتمی ات را از من بچرخانی و از آتش مسموم، پناهم دهی.

خدایا! مرا با نعمتت، بزرگ گردان، و به قسمتت، خشنود بدار، و به جود و کَرَمت، فرا گیر، و از مکر و عقوبتت، دور ساز.

خدایا! مرا از لغزش ها، نگاه و در گفتار و کردار، استوار بدار. مهلت رسیدن اجَلم را بیشتر بگردان و از دردها و بیماری ها، عافیتم ده و به وسیلۀ دوستانم و به فضلت، مرا به بهترین آرزوهایم برسان.

خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست، و توبه ام را قبول کن، و بر اشکم رحم آور، و عذر لغزشم را بپذیر، و گرفتاری ام را گشایش ده، و خطایم را بپوشان، و نسلم را صالح بگردان.

خدایا! در این مرقد شریف و بزرگ و جایگاه گرامی، گناهی از من مگذار، جز آن که آن را بیامرزی، و نه عیبی، جز آن که بپوشانی، و نه غمی، جز آن که بگشایی، و نه روزی ای، جز آن که گسترده سازی، و نه منزلتی، جز آن که آبادش بداری، و نه تباهی ای، جز آن که اصلاحش کنی، و نه آرزویی، جز آن که مرا به آن برسانی، و نه دعایی، جز آن که مستجابش کنی، و نه تنگنایی، جز آن که گشایشش دهی، و نه پریشانی ای، جز آن که سامانش دهی، و نه کاری، جز آن که به پایانش بری، و نه آمالی، جز آن که فراوانش کنی، و نه خویی، جز آن که نیکویش کنی، و نه انفاقی، جز آن که جایش را پُر کنی، و نه حالتی، جز آن که آبادش کنی، و نه حسودی، جز آن که قلع و قمعش کنی، و نه دشمنی، جز آن که خوارش کنی، و نه شرّی، جز آن که کفایتش کنی، و نه بیماری ای، جز آن که شفایش دهی، و نه دوری ای، جز آن که نزدیکش کنی، و نه پراکندگی ای، جز آن که جمعش کنی، و نه درخواستی، جز آن که عطایش کنی.

خدایا! از تو خیر اکنون و پاداش آینده را می خواهم. خدایا! مرا به حلالت از حرامت، و به فضلت از همۀ مردمان، بی نیاز کن. خدایا! از تو علمی سودمند، دلی خاشع، یقینی

ص:900

شفابخش، عملی پاک، صبری زیبا و اجری فراوان می خواهم.

خدایا! سپاس گزاری نعمتی را که به من داده ای، روزی ام کن، و بر احسان و کَرَمت به من بیفزای، و گفته ام را میان مردم، شنیده شده و مورد قبول، و کردارم را نزد تو بالا برده شده، و کار خیرم را دنباله دار، و دشمنم را خوار بگردان.

خدایا! بر محمّد و خاندان برگزیدۀ محمّد، در نیمه های شب و دو سوی روز، درود فرست، و شرّ اشرار را از من، کفایت کن و مرا از گناهان و بار سنگین آن، پاک بگردان و از آتش، پناهم ده و به سرای ماندن، واردم کن. من و همۀ مردان و زنان با ایمان را که به خاطر تو با آنان دوستی می کنم، بیامرز، به رحمتت، ای مهربان ترینِ مهربانان!

سپس، رو به قبله می کنی و دو رکعت نماز می گزاری که در رکعت اوّل، سورۀ انبیا و در رکعت دوم، سورۀ حشر را می خوانی و در قنوتش می گویی:

خدایی جز خدای بردبارِ بزرگوار نیست. خدایی جز خدای والای بزرگ نیست. خدایی جز خداوندِ مالک آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه و آنچه در آنها و میان آنهاست، نیست، بر خلاف دشمنانش و با انکار شریک گیرندگانش، با اقرار به ربوبیّتش و خشوع در برابر عزّتش.

اوّل است، بدون آن که اوّلی باشد، و آخِر است، بدون این که آخِری باشد. با قدرتش بر همه آشکار است و نهان تر از هر چیز است، با دانش و لطافتش. خِردها بر ژرفای بزرگی اش آگاه نمی شوند و وهم ها، حقیقتِ چیستی اش را در نمی یابند و جان ها، چگونگی معانی او را تصوّر نمی نمایند. بر درون ها، آگاه است و به باطن ها، شناسا. چشم های خیانتکار را می شناسد و پنهانکاری های سینه ها را می داند.

خدایا! تو را بر تصدیقم نسبت به فرستاده ات و ایمانم به او و آگاهی ام به منزلتش، گواه می گیرم.

گواهی می دهم که او، پیامبری است که حکمت، به فضلش زبان گشوده است و پیامبران، به او بشارت داده اند و به اقرار به آنچه آورده، فرا خوانده اند و به تصدیق او، ترغیب کرده اند؛ و [دلیل این همه،] سخن خدای متعال است که: «او را که نزد خود، در تورات و انجیل، مکتوب می یابند.

ایشان را امر به معروف و نهی از منکر می کند و پاکی ها را بر ایشان، حلال، و خبیث ها را بر ایشان، حرام می نماید و سنگینی و بندهایی را که بر ایشان بود، از آنان بر می دارد»(1).

پس بر محمّد، فرستاده ات به سوی انس و جن و سَرور پیامبران برگزیده، و بر برادر و پسر عمویش - که هیچ گاه و چشم بر هم زدنی، به تو شرک نورزیدند -، درود فرست، و نیز بر فاطمۀ زهرا، سَرور

ص:901


1- (1) . اعراف: آیۀ 157.

زنان جهانیان، و بر دو سَرور جوانان بهشتی، حسن و حسین؛ درودی ماندگار و جاودان، به عدد قطره های ریز باران و به وزن کوه ها و درّه ها تا هر زمان که بر درختان، برگ می روید و شب و روز می آیند و می روند؛ و همچنین بر خاندان پاکش، امامان ره یافته، مدافعان دین: علی، محمّد، جعفر، موسی، علی، محمّد، علی، حسن و حجّت؛ بر پا دارندگان عدالت و فرزند نوادۀ پیامبر!

خدایا! به حقّ این امام، از تو، گشایش زودهنگام، و شکیبایی زیبا و یاری پیروزمندانه، و بی نیازی از مردم، و استوارْگامی در راه هدایت، و توفیق به آنچه دوست می داری و می پسندی، روزیِ گسترده، حلال، پاک، گوارا، روان، فراوان، افزون و زیاده، ریزان و پُر جریان، بدون رنج و کاستی، و بی منّت کسی، و نیز عافیت از هر گرفتاری و بیماری و مرضی، و سپاس نهادن بر عافیت و نعمت را می خواهم و هنگامی که مرگ می آید، ما را بر بهترین حالت طاعتت و نگاهدار فرمانت به ما، قبض روح کن تا ما را به بهشت نعمت های جاودانت برسانی، به رحمتت، ای مهربان ترینِ مهربانان!

خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و مرا از دنیا، بیگانه و با آخرت، مأنوس بگردان، که جز بیم تو داشتن، از دنیا بیگانه نمی کند و جز امید به تو، انس به آخرت نمی دهد.

خدایا! حجّت، از آنِ توست، نه علیه تو، و به سوی تو شِکوه می شود، نه از تو. پس بر محمّد و خاندانش، درود فرست و مرا در برابر نفس ستمکار و نافرمانم و شهوت چیره ام، یاری ام ده و سرانجام مرا به عفو و عافیت، ختم بفرما.

خدایا! آمرزش خواهی ام با وجود پافشاری بر آنچه از آن، نهی کردی، کم حیایی است و آمرزش خواهی نکردنم با وجود آگاهی ام به گسترۀ بردباری ات، تباه کردن حقّ امیدواری است.

خدایا! گناهانم، مرا از امیدواری به تو، مأیوس کرده اند و آگاهی ام به گستردگی رحمتت، مرا از ترسیدن از تو، باز داشته است. پس بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و امیدم را به تو، تصدیق کن و هراسم را از تو، بی پایه گردان و همان جا [و همان گونه] باش که بهترین گمانم می گوید، ای مهربان ترینِ مهربانان!

خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست، و مرا با عصمت، تأیید فرما، و زبانم را به حکمت بگشای، و مرا از کسانی قرار ده که بر آنچه در دیروز خود تباه کرده اند، پشیمان می شوند و از نصیبِ امروز خود، کم نمی گذارند و به روزی فردایشان نمی اندیشند.

خدایا! توانگر، کسی است که به تو نیاز برد و از دیگران، بی نیازی جوید، و فقیر، کسی است که با خلق، از تو بی نیازی جوید. پس بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست، و مرا با خود، از خلق خود، بی نیاز گردان، و مرا از کسانی قرار ده که دست طلب، جز به سوی تو نمی گشایند.

ص:902

خدایا! شور بخت، آن ناامیدی است که پیش رویش، توبه و پشت سرش، رحمت است [و آنها را نمی بیند]، و اگر من در عمل ضعیفم، امّا در امید به رحمتت، نیرومندم، پس ضعف عملم را به نیرومندیِ امیدم، ببخش.

خدایا! اگر تو می دانی که میان بندگانت، سنگ دل تر از من و گنهکارتر از من هست، من نیز می دانم که مولایی بخشنده تر و گسترده رحمت تر و باگذشت تر از تو نیست. ای که در رحمتت، یگانه ای! آن را که در خطایش تنها نیست، بیامرز!

خدایا! به ما فرمان دادی و نافرمانی ات کردیم. ما را باز داشتی و دستْ نکشیدیم. به یادمان آوردی و از یاد بردیم. بینایمان نمودی و نادیده گرفتیم. برایمان مرز نهادی و آن را زیر پا گذاشتیم، و این، جزای احسان تو به ما نبود و تو به آنچه آشکار و نهان کرده ایم، داناتری، و به آنچه می آوریم و آورده ایم، آگاه تری. بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و ما را به آنچه در آن خطا و فراموش کردیم، سرزنش مکن، و حقوق خود را بر ما ببخش و احسانت را بر ما کامل کن و رحمتت را بر ما سرازیر کن.

خدایا! با این امام راستین، به تو توسّل می جوییم و به حقّی که برای او و برای جدّش، فرستاده ات، و برای پدر و مادرش علی و فاطمه، خاندان رحمت، قرار داده ای، فراوانیِ روزی ای که قوام زندگی ما، به آن است، و سامانِ حال خانواده مان را از تو می خواهیم که تو بزرگواری هستی که از سرِ گستردگی، می بخشی و از سرِ قدرت، باز می داری و ما از روزی، آن چیزی را می خواهیم که سامان دهندۀ دنیایمان و رساننده به آخرتمان باشد.

خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و ما، والدین ما و همۀ مردان و زنان با ایمان و مسلمان، زنده و مردۀ آنها را بیامرز و در دنیا و آخرت، به ما نیکی بده و از عذاب دوزخ، نگاهمان دار.

سپس، رکوع و سجود و نشستن و تشهّد و سلام را به انجام می رسانی و چون تسبیحات را گفتی، گونه هایت را بر خاک بگذار و چهل مرتبه بگو:

منزّه است خدا! ستایش، ویژۀ خداست. خدایی، جز اللّه نیست. خدا، بزرگ تر است.

و عصمت و نجات و آمرزش و توفیق عمل نیکو و قبولیِ آنچه را برای تقرّب به او و به قصد دیدار او می کنی، از خدا بخواه و نزد سر [امام علیه السلام] بِایست و دو رکعت نماز، به همان گونه که گذشت، بخوان.

سپس، خود را بر روی قبر بینداز و آن را ببوس و بگو:

ص:903

خداوند، بر شرفتان بیفزاید، و سلام و رحمت و برکات خدا، بر شما باد!

و برای خودت و پدر و مادرت و هر کسی که خواستی، دعا کن و به یاری خداوند، باز گرد.(1)

ص:904


1- (1) . زِیارَةٌ اخری فی یَومِ عاشوراءَ لِأَبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ، ومِمّا خَرَجَ مِنَ النّاحِیَةِ علیه السلام إلی أحَدِ الأَبوابِ. قالَ: تَقِفُ عَلَیهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وتَقولُ: السَّلامُ عَلی آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ مِن خَلیقَتِهِ، السَّلامُ عَلی شَیثٍ وَلِیِّ اللّهِ وخِیَرَتِهِ، السَّلامُ عَلی إدریسَ القائِمِ للّهِِ بِحُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلی نوحٍ المُجابِ فی دَعوَتِهِ، السَّلامُ عَلی هودٍ المَمدودِ مِنَ اللّهِ بِمَعونَتِهِ، السَّلامُ عَلی صالِحٍ الِّذی تَوَجَّهَ اللّهُ بِکَرامَتِهِ. السَّلامُ عَلی إبراهیمَ الَّذی حَباهُ اللّهُ بِخَلَّتِهِ، السَّلامُ عَلی إسماعیلَ الَّذی فَداهُ اللّهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ مِنَ جَنَّتِهِ، السَّلامُ عَلی إسحاقَ الَّذی جَعَلَ اللّهُ النُّبُوَّةَ فی ذُرِّیَّتِهِ. السَّلامُ عَلی یَعقوبَ الَّذی رَدَّ اللّهُ عَلَیهِ بَصَرَهُ بِرَحمَتِهِ، السَّلامُ عَلی یوسُفَ الَّذی نَجّاهُ اللّهُ مِنَ الجُبِّ بِعَظَمَتِهِ. السَّلامُ عَلی موسَی الَّذی فَلَقَ اللّهُ البَحرَ لَهُ بِقُدرَتِهِ، السَّلامُ عَلی هارونَ الَّذی خَصَّهُ اللّهُ بِنُبُوَّتِهِ، السَّلامُ عَلی شُعَیبٍ الَّذی نَصَرَهُ اللّهُ عَلی امَّتِهِ. السَّلامُ عَلی داوودَ الَّذی تابَ اللّهُ عَلَیهِ مِن خَطیئَتِهِ، السَّلامُ عَلی سُلَیمانَ الَّذی ذَلَّت لَهُ الجِنُّ بِعِزَّتِهِ. السَّلامُ عَلی أیّوبَ الَّذی شَفاهُ اللّهُ مِن عِلَّتِهِ، السَّلامُ عَلی یونُسُ الَّذی أنجَزَ اللّهُ لَهُ مَضمونَ عِدَتِهِ. السَّلامُ عَلی عُزَیرٍ الَّذی أحیاهُ اللّهُ بَعدَ مَیتَتِهِ، السَّلامُ عَلی زَکَرِیَّا الصّابِرِ فی مِحنَتِهِ. السَّلامُ عَلی یَحیَی الَّذی أزلَفَهُ اللّهُ بِشَهادَتِهِ، السَّلامُ عَلی عیسی روحِ اللّهِ وکَلِمَتِهِ. السَّلامُ عَلی مُحَمَّدٍ حَبیبِ اللّهِ وصَفوَتِهِ، السَّلامُ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ المَخصوصِ بِاُخُوَّتِهِ. السَّلامُ عَلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ ابنَتِهِ، السَّلامُ عَلی أبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ وَصِیِّ أبیهِ وخَلیفَتِهِ. السَّلامُ عَلَی الحُسَینِ الَّذی سَمَحَت نَفسُهُ بِمُهجَتِهِ، السَّلامُ عَلی مَن أطاعَ اللّهَ فی سِرِّهِ وعَلانِیَتِهِ، السَّلامُ عَلی مَن جُعِلَ الشِّفاءُ فی تُربَتِهِ، السَّلامُ عَلی مَنِ الإِجابَةُ تَحتَ قُبَّتِهِ، السَّلامُ عَلی مَنِ الأَئِمَّةُ مِن ذُرِّیَّتِهِ، السَّلامُ عَلَی ابنِ خاتَمِ الأَنبِیاءِ، السَّلامُ عَلَی ابنِ سَیِّدِ الأَوصِیاءِ، السَّلامُ عَلَی ابنِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، السَّلامُ عَلَی ابنِ خَدیجَةَ الکُبری، السَّلامُ عَلَی ابنِ سِدرَةِ المُنتَهی، السَّلامُ عَلَی ابنِ جَنَّةِ المَأوی، السَّلامُ عَلَی ابنِ زَمزَمَ وَالصَّفا، السَّلامُ عَلَی المُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، السَّلامُ عَلی مَهتوکِ الخِباءِ، السَّلامُ عَلی خامِسِ أصحابِ أهلِ الکِساءِ، السَّلامُ عَلی غَریبِ الغُرَباءِ، السَّلامُ عَلی شَهیدِ الشُّهَداءِ، السَّلامُ عَلی قَتیلِ الأَدعِیاءِ، السَّلامُ عَلی ساکِنِ کَربَلاءَ. السَّلامُ عَلی مَن بَکَتهُ مَلائِکَةُ السَّماءِ، السَّلامُ عَلی مَن ذُرِّیَّتُهُ الأَزکِیاءُ، السَّلامُ عَلی یَعسوبِ الدّینِ، السَّلامُ عَلی مَنازِلِ البَراهینِ، السَّلامُ عَلَی الأَئِمَّةِ السّاداتِ، السَّلامُ عَلَی الجُیوبِ المُضَرَّجاتِ. السَّلامُ عَلَی الشِّفاهِ الذّابِلاتِ، السَّلامُ عَلَی النُّفوسِ المُصطَلَماتِ، السَّلامُ عَلَی الأَرواحِ المُختَلَساتِ، السَّلامُ عَلَی الأَجسادِ العارِیاتِ، السَّلامُ عَلَی الجُسومِ الشّاحِباتِ، السَّلامُ عَلَی الدِّماءِ السّائِلاتِ، السَّلامُ عَلَی الأَعضاءِ المُقَطَّعاتِ، السَّلامُ عَلَی الرُّؤوسِ المُشالاتِ، السَّلامُ عَلَی النِّسوَةِ البارِزاتِ. السَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِّ العالَمینَ، السَّلامُ عَلَیکَ وعَلی آبائِکَ الطّاهِرینَ، السَّلامُ عَلَیکَ وعَلی أبنائِکَ المُستَشهَدینَ، السَّلامُ عَلَیکَ وعَلی ذُرِّیَّتِکَ النّاصِرینَ، السَّلامُ عَلَیکَ وعَلَی المَلائِکَةِ المُضاجِعینَ. السَّلامُ عَلَی القَتیلِ المَظلومِ، السَّلامُ عَلی أخیهِ المَسمومِ، السَّلامُ عَلی عَلِیٍّ الکَبیرِ، السَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ. السَّلامُ عَلَی الأَبدانِ السَّلیبَةِ، السَّلامُ عَلَی العِترَةِ القَریبَةِ، السَّلامُ عَلَی المُجَدَّلَینَ فِی الفَلَواتِ، السَّلامُ عَلَی النّازِحینَ عَنِ الأَوطانِ، السَّلامُ عَلَی المَدفونینَ بِلا أکفانٍ، السَّلامُ عَلَی الرُّؤوسِ المُفَرَّقَةِ عَنِ الأَبدانِ، السَّلامُ عَلَی المُحتَسِبِ الصّابِرِ، السَّلامُ عَلَی المَظلومِ بِلا ناصِرٍ. -

______________

ص:905

______________

ص:906

______________

ص:907

______________

ص:908

2/5 زیارت دوم، به روایت «الإقبال»

(1) 2110. الإقبال - به نقل از ابو منصور بن عبد المُنعم بن نُعمان بغدادی -: از ناحیۀ مقدّسه، در سال 252 هجری(2) و هنگام وفات پدرم، این نوشته به دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانی بیرون آمد. من تازه سال بودم و در نامه ام، برای زیارت مولایم ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و شهیدان [کربلا] - که

ص:909


1- (1) . علّامه مجلسی، پس از آوردن این زیارت، گفته است: بدان که [شیخ] مفید و سیّد [ابن طاووس]، این زیارت را در کتاب هایشان با حذف سند برای «روز عاشورا» آورده اند و مؤلّف المزار الکبیر، چنین گفته: «زیارت شهیدان در روز عاشورا: ابو الفتح محمّد بن محمّد جعفری - أدام اللّه عزّه - برای من روایت کرد از... و نیز شیخ محمّد بن احمد بن عیّاش، به من خبر داد از...» و عیناً همین زیارت را نقل کرده؛ امّا ما آن را در زیارت های مطلقه آوردیم؛ زیرا روایت، دلالتی بر اختصاص داشتن آن به زمان خاصّی ندارد (بحار الأنوار: ج 101 ص 274).
2- (2) . علّامه مجلسی فرموده: «بدان که در تاریخ روایت [و توقیع]، اشکالی وجود دارد؛ زیرا چهار سال زودتر از تولّد امام مهدی علیه السلام است. از این رو، شاید تاریخ آن 262 باشد [و نه 252 ق]. نیز ممکن است که از سوی امام حسن عسکری علیه السلام صادر شده باشد» (بحار الأنوار: ج 101 ص 274)؛ لیکن باید توجّه داشت که تاریخ یاد شده (252 ق) هم زمان با دوران امامت امام هادی علیه السلام (212-254 ق) است. بنابر این، سخن علّامه در مورد امکانِ نسبت دادن آن به امام حسن عسکری علیه السلام نیز صحیح به نظر نمی رسد.

رضوان خداوند بر ایشان باد -، اجازه خواسته بودم.

پاسخ نامه، چنین آمد: «به نام خداوند رحمتگر مهربان. هنگامی که خواستی شهیدان را - که رضوان خداوند بر ایشان باد - زیارت کنی، نزد پاهای حسین علیه السلام که همان قبر علی اکبر، فرزند امام حسین - که درودهای خدا بر هر دوشان باد - است، رو به قبله بِایست - که آن جا، محلّ [دفن] شهیدان علیهم السلام است - و با ایما و اشاره، به علی اکبر علیه السلام خطاب کن و بگو:

سلام بر تو، ای نخستین کُشته از نسل بهترین بیرون آمده از نسل ابراهیم خلیل! خداوند، بر تو و پدرت درود فرستد، هنگامی که در بارۀ تو گفت: «خداوند، کسانی را که تو را کُشتند، بکُشد! پسر عزیزم! چه گستاخ اند ایشان بر [خدای] رحمان و در پرده دری از حرمت پیامبر! دنیا پس از تو، ویران باد!».

گویی تو را می بینم که پیش رویش ایستاده ای و به کافران می گویی:

من، علی بن حسین بن علی ام.

به خانۀ خدا سوگند که ما، به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تریم.

آن قدر نیزه به شما می زنم تا خم شود

و شما را در حمایت از پدرم، با شمشیر می زنم؛

شمشیر زدنِ جوان هاشمی و عرب.

به خدا سوگند، فرزند آن بی نَسَب، بر ما حکم نمی راند!

تا آن که مدّتت را به پایان بردی و خدایت را دیدار کردی.

گواهی می دهم که تو به خدا و پیامبرش نزدیک تری و تو فرزند پیامبر او، حجّت، امین و فرزند حجّت و امین اویی. خداوند، بر قاتلت مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی - که خداوند، لعنت و رسوایش کند - و هر کس که با او در قتل تو شرکت جست و وی را پشتیبانی کرد، حکم براند و آنان را به دوزخ برساند، که بد سرانجامی است! و خداوند، ما را از دیدار کنندگان و همراهان تو قرار دهد، و نیز همراهان جدّت، پدرت، عمویت، برادرت و مادر ستم دیده ات.(1) از دشمنان انکار کننده [ی حق]، به سوی خدا بیزاری می جویم. سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد!

سلام بر عبد اللّه بن الحسین، طفل شیرخوار، تیر خوردۀ افتاده، در خون غلتیده و خونش به آسمان پاشیده، سربُریده با تیر در دامان پدر! خداوند، تیرانداز به او، حرملة بن کاهِل اسدی و

ص:910


1- (1) . در المزار الکبیر، مصباح الزائر و بحار الأنوار، این افزوده هم دیده می شود: «و از قاتلان تو، به خدا بیزاری می جویم وهمراهی تو را در سرای جاوید، از خدا خواستارم».

همراهانش را لعنت کند!

سلام بر عبد اللّه، فرزند امیر مؤمنان، خوبْ امتحان داده در بلا، ندا دهنده به ولایت در عرصۀ کربلا، ضربه خورده از جلو و پشت! خداوند، قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند!

سلام بر ابو الفضل العبّاس، فرزند امیر مؤمنان، از خود گذشتگی کننده با جان برای برادر، گیرنده از دیروزش برای فردایش، فداییِ او، نگه دارنده و کوشنده برای رساندن آب به او که دست هایش بُریده شد! خداوند، قاتلانش یزید بن رُقاد حیتی و حکیم بن طُفَیل طایی را بکُشد!

سلام بر جعفر، فرزند امیر مؤمنان، شکیبا به جان دادن در راه خدا، دور و غریب از وطن، آمادۀ کارزار، پیشاهنگ در نبرد که خیل جنگجویان بر او یورش بردند تا بر او چیره گشتند! خداوند، قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند!

سلام بر عثمان، فرزند امیر مؤمنان، همنام عثمان بن مظعون! خداوند، تیرانداز به او، خولی بن یزید اصبحی ایادی دارِمی را لعنت کند!

سلام بر محمّد، فرزند امیر مؤمنان، کشته شده به دست ایادی دارِمی - که خداوند، لعنتش کند و عذاب دردناک را بر او دوچندان سازد -! خداوند، بر تو - ای محمّد - و بر خاندان شکیبایت، درود فرستد!

سلام بر ابو بکر فرزند حسن بن علیِ زکی و ولی! آن تیر خورده با تیر کُشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبۀ غَنَوی را لعنت کند!

سلام بر عبد اللّه، فرزند حسن بن علیِ زکی! خداوند، قاتل و تیرانداز به او، حرملة بن کاهِل اسدی را لعنت کند!

سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علی، ضربت خورده بر سرش، و زِره کَنْده شده به هنگامی که عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازی شکاری بر بالای سرش رسانْد و او پا به خاک می سایید و حسین علیه السلام می فرمود: «از رحمت خدا دور باشند قاتلان تو؛ کسانی که روز قیامت، خصمشان جدّ تو و پدر توست!». و سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت ندهد یا پاسخت را بدهد، ولی تو کشته بر خاک افتاده باشی و سودت نبخشد.

به خدا سوگند، امروز، روزی است که کُشندگان او (عمویت)، فراوان و یاورش اندک اند!».

خداوند، مرا در روز قیامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسین علیه السلام)، قرار دهد و در جایگاه شما، جای دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَیل ازْدی را لعنت کند و او را به دوزخ برساند و عذابی دردناک، برایش آماده سازد!

سلام بر عون بن عبد اللّه بن جعفرِ طیّار (پرواز کننده) در بهشت، همدوش ایمان، جنگنده با همگِنان، خیرخواه به خاطر [خدای] رحمان، تلاوت کنندۀ مثانی و قرآن! خداوند، قاتلش عبد

ص:911

اللّه بن قُطبۀ نَبْهانی را لعنت کند!

سلام بر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر، حاضر شده [در کربلا] به جای پدر و [به میدان آمده] در پی برادرش و حفظ کنندۀ او با پیکرش! خداوند، قاتلش عامر بن نَهشَل تمیمی را لعنت کند!

سلام بر جعفر بن عقیل! خداوند، قاتل و تیرانداز به او، بِشْر بن خَوط هَمْدانی را لعنت کند!

سلام بر عبد الرحمان بن عقیل! خداوند، قاتل و تیرانداز به او، عمر بن خالد بن اسد جُهَنی را لعنت کند!

سلام بر کُشته شده، پسر کُشته شده، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل! خداوند، قاتلش عامر بن صعصعه (و گفته شده: اسد بن مالک) را لعنت کند!

سلام بر عبید اللّه(1) بن مسلم بن عقیل! خداوند، قاتل و تیرانداز به او، عمرو بن صَبیح صَیداوی را لعنت کند!

سلام بر محمّد بن ابی سعید بن عقیل! خداوند، قاتلش لَقیط بن ناشِر جُهَنی را لعنت کند!

سلام بر سلیمان، غلامِ حسین پسر امیر مؤمنان! خداوند، قاتلش سلیمان بن عوف حَضرَمی را لعنت کند!

سلام بر قارِب، غلامِ حسین بن علی!

سلام بر مُنجِح، غلامِ حسین بن علی!

سلام بر مسلم بن عَوسَجۀ اسدی! آن که چون حسین علیه السلام به او اجازۀ بازگشت داد، گفت: آیا ما، تو را رها کنیم؟ آن گاه در پیشگاه خدا، چه عذری در ادای حقّ تو خواهیم داشت؟! نه. به خدا سوگند، تا آن که این نیزه ام را در سینه های آنان بشکنم و تا قبضۀ این شمشیر در دستم است، آنان را با شمشیر می زنم، و از تو جدا نمی شوم، و اگر سلاح نداشتم تا با آنان بجنگم، به آنان سنگ پرتاب می کنم و از تو جدا نمی شوم تا با تو بمیرم.

تو، نخستین کسی بودی که جان خود را تقدیم کرد و نخستین شهیدی بودی که به دیدار خدا رسید و پیمانۀ عمرش به پایان رسید. سوگند به خدای کعبه، رستگار شدی! خداوند، قرار گرفتن تو پیش رویِ امامت و از خود گذشتگی ات را برای او سپاس نهاد، آن گاه که حسین علیه السلام به سوی تو - که بر زمین افتاده بودی -، آمد و فرمود: «خدایت رحمت کند، ای مسلم بن عوسجه!» و تلاوت کرد:

«برخی از آنان، پیمانۀ عمرشان را به سر رساندند و برخی، به انتظار [شهادت] نشسته، [پیمان خود را] هرگز تغییر ندادند»(2). خداوند، همدستان در قتل تو: عبد اللّه ضَبابی و عبد اللّه بن

ص:912


1- (1) . در برخی نقل ها «ابو عبد اللّه» و در برخی «ابو عبید اللّه» آمده است.
2- (2) . احزاب: آیۀ 23.

خُشکارۀ بَجَلی را لعنت کند!

سلام بر سعد بن عبد اللّه حَنَفی(1) که حسین علیه السلام به او اجازۀ بازگشت داد؛ امّا او گفت: نه! به خدا سوگند، ما تو را رها نمی کنیم تا خداوند بداند که ما در غیاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، حرمت او را پاس داشته و تو را حفظ کرده ایم. به خدا سوگند، اگر می دانستم که کشته می شوم و زنده می شوم و آن گاه، سوزانده می شوم و خاکسترم را به باد می دهند و این را هفتاد مرتبه با من می کنند، باز از تو جدا نمی شدم تا مرگم را پیشِ روی تو ببینم. پس چگونه این کار را نکنم، در حالی که فقط یک مرگ است و یک کشته شدن و پس از آن، کرامت جاویدِ بی پایان؟!

بی تردید، تو مرگت را دیدی و برای امامت از خود گذشتگی کردی و کرامت خدا را در سرای ماندن، دیدی. خداوند، ما را با شما، جزو شهیدان، محشور کند و همراهی با شما را در بالاترین درجۀ قرب به خدا، روزی مان سازد!

سلام بر بِشر بن عمر حَضرَمی(2)! خداوند، گفته ات به حسین علیه السلام را سپاس گزارد که چون به تو اجازۀ بازگشت داد، گفتی: درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم و از قافله ها حال تو را بپرسم و تو را با کمیِ یاورانت، وا گذارم! این، هرگز نمی شود.

سلام بر یزید بن حُصَین(3) هَمْدانیِ مِشرَقیِ قاری؛ کشته و بر خاک افتاده به شمشیر مَشرَفی!

سلام بر عمر بن ابی کعب انصاری!(4)

سلام بر نَعیم بن عَجلان انصاری!

سلام بر زُهَیر بن قَین بَجَلی که چون حسین علیه السلام، به او اجازۀ بازگشت داد، گفت: نه! به خدا سوگند، این هرگز نمی شود! فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در دست دشمنان اسیر، وا گذارم و خود را نجات دهم؟! خداوند، هیچ گاه این روز را برایم پیش نیاورد!

سلام بر عمرو بن قَرَظۀ انصاری!(5)

سلام بر حبیب بن مُظاهر اسدی!

سلام بر حرّ بن یزید ریاحی!

ص:913


1- (1) . در المزار الکبیر، «سعید بن عبد اللّه حنفی» آمده است.
2- (2) . در المزار الکبیر، «بشیر بن عمر حضرمی» آمده است.
3- (3) . در المزار الکبیر، «زید بن حصین» و در مصباح الزائر، «بریر بن خضیر» آمده است.
4- (4) . در برخی نقل ها، «عمران بن کعب انصاری» و «عمر بن کعب انصاری» آمده است.
5- (5) . در مصباح الزائر، «عمر بن قَرَظۀ انصاری» آمده است.

سلام بر عبد اللّه بن عُمَیر کلبی!(1)

سلام بر نافع بن هلال بن نافع بَجَلی مرادی!

سلام بر انَس بن کاهِل اسدی!

سلام بر قیس بن مُسهِر صَیداوی!

سلام بر عبد اللّه و عبد الرحمان، دو پسر عروة بن حَراقِ غِفاری!

سلام بر جون بن حَری،(2) غلام ابو ذر غِفاری!

سلام بر شَبیب بن عبد اللّه نَهشَلی!

سلام بر حَجّاج بن یزید سعدی!(3)

سلام بر قاسِط و کَرِش،(4) دو پسر ظَهیر(5) تَغلِبی!

سلام بر کِنانة بن عتیق!

سلام بر ضِرغامة بن مالک!

سلام بر حُوَیّ بن مالک ضُبَعی!(6)

سلام بر عمر بن ضُبَیعۀ ضُبَعی!(7)

سلام بر زید بن ثُبَیت قیسی!

سلام عبد اللّه و عبید اللّه، دو پسر یزید بن ثُبَیت قیسی!(8)

سلام بر عامر بن مسلم!

سلام بر قَعنَب بن عمرو تَمری!(9)

سلام بر سالم، غلام عامر بن مسلم!

سلام بر سیف بن مالک!

سلام بر زُهَیر بن بِشر خَثعَمی!

سلام بر زید بن مَعقِل جُعْفی!(10)

ص:914


1- (1) . در مصباح الزائر، «عبد اللّه بن عمر کلبی» آمده است.
2- (2) . در برخی نقل ها «بن حری» نیامده است.
3- (3) . در المزار الکبیر و در مصباح الزائر و بحار الأنوار، «حجّاج بن زید سعدی» آمده است.
4- (4) . در المزار الکبیر، «و کردوس» و در مصباح الزائر، «و کرسی» آمده است.
5- (5) . در بحار الأنوار، «دو پسر زهیر» آمده است.
6- (6) . در المزار الکبیر و بحار الأنوار، «جوین بن مالک ضبعی» آمده است.
7- (7) . در المزار الکبیر، «عمرو بن ضُبَیعه» آمده است.
8- (8) . در المزار الکبیر سلام بر این دو نیامده است.
9- (9) . در المزار الکبیر، «سلام بر قعنب بن عمرو تمری!» و «سلام بر سالم، غلام عامر بن مسلم!» نیامده و در برخی نقل ها، «نمری» به جای «تمری» آمده است.
10- (10) . در المزار الکبیر و بحار الأنوار، «بدر بن معقل جُعْفی» آمده است.

سلام بر حَجّاج بن مسروق جُعْفی!(1)

سلام بر مسعود بن حَجّاج و پسرش!

سلام بر مُجَمِّع بن عبد اللّه عائذی!

سلام بر عمّار بن حَسّان(2) بن شُرَیح طایی!

سلام بر حیّان بن حارث سلمانی ازْدی!

سلام بر جُندَب بن حُجر خَولانی!

سلام بر عمر بن خالد صَیداوی!

سلام بر سعید، غلام او!

سلام بر یزید بن زیاد بن مهاجر کِنْدی!(3)

سلام بر زاهِر، غلام عمرو بن حَمِق خُزاعی!(4)

سلام بر جَبَلة بن علی شیبانی!

سلام بر سالم، غلام ابن مَدنیّۀ کلبی!(5)

سلام بر اسلَم بن کثیر ازْدی اعْرَج!

سلام بر زُهَیر بن سُلَیم ازْدی!(6)

سلام بر قاسم بن حبیب ازْدی!

سلام بر عُمَر بن جُندَب حَضرَمی!(7)

سلام بر ابو ثُمامه، عمر بن عبد اللّه صائدی!

سلام بر حَنظَلة بن اسعد شِبامی!

سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللّه بن کَدِر ارحَبی!(8)

سلام بر عمّار بن ابی سلامۀ هَمْدانی!

ص:915


1- (1) . نام وی در نقل المزار الکبیر نیامده است.
2- (2) . در المزار الکبیر، «عمّار بن حیّان» آمده است.
3- (3) . در المزار الکبیر، مصباح الزائر و بحار الأنوار، «یزید بن زیاد بن مظاهر کِنْدی» آمده است.
4- (4) . نام وی در نقل المزار الکبیر نیامده است.
5- (5) . نام وی در نقل المزار الکبیر نیامده است.
6- (6) . نام وی در نقل بحار الأنوار نیامده است.
7- (7) . در المزار الکبیر و بحار الأنوار، «عمر بن احدوث حضرمی» و در مصباح الزائر، «عمرو بن احدوث حضرمی» آمده است.
8- (8) . در مصباح الزائر و بحار الأنوار، «عبد الرحمان بن عبد اللّه بن کدن ارحَبی» آمده است.

سلام بر عابِس بن شَبیب شاکری!

سلام بر شَوذَب، غلام شاکر!(1)

سلام بر شَبیب بن حارث بن سریع!

سلام بر مالک بن عبد بن سریع!

سلام بر زخمی اسیر، سوّار بن ابی حِمیَر فَهْمی هَمْدانی!(2)

سلام بر زخمی همراه او، عمرو بن عبد اللّه جُندَعی!

سلام بر شما، ای بهترین یاوران!

سلام بر شما، به خاطر صبرتان، که چه عاقبت نیکویی دارید! خداوند، شما را در جایگاه نیکان، جای دهد! گواهی می دهم که خداوند، پرده از چشمان شما بر گرفت و برایتان، جایگاهی [آسوده در بهشت] آماده ساخت و به شما عطای فراوان داد. شما هم در همراهی حق، درنگ نکردید و پیشروان ما [به سوی بهشت] شدید و ما [إن شاء اللّه] همنشینان شما در سرای جاویدان هستیم. سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد(3)!(4)

ص:916


1- (1) . نام وی در نقل المزار الکبیر نیامده است.
2- (2) . در مصباح الزائر، «سوّار بن ابی حمید فهمی هَمْدانی» آمده است.
3- (3) . قابل توجّه است که مصدر بحار الأنوار در جلد 45 و 101 همان نقل الإقبال است؛ ولی این دو متن با هم تفاوت هایی پیدا کرده اند. ضمناً ما تنها برخی از اختلاف های مصادر را در پانوشت ها آورده ایم.
4- (4) . خَرَجَ مِنَ النّاحِیَةِ سَنَةَ اثنَتَینِ وخَمسینَ ومِئَتَینِ عَلی یَدِ الشَّیخِ مُحَمَّدِ بنِ غالِبٍ الأَصفَهانِیِّ حینَ وَفاةِ أبی رَحِمَهُ اللّهُ، وکُنتُ حَدیثَ السِّنِّ، وکَتَبتُ أستَأذِنُ فی زِیارَةِ مَولایَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام وزِیارَةِ الشُّهَداءِ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم، فَخَرَجَ إلَیَّ مِنهُ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ: إذا أرَدتَ زِیارَةَ الشُّهَداءِ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِم فَقِف عِندَ رِجلَیِ الحُسَینِ علیه السلام، وهُوَ قَبرُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِما، فَاستَقبِلِ القِبلَةَ بِوَجهِکَ؛ فَإِنَّ هُناکَ حَومَةَ الشُّهَداءِ عَلَیهِمُ السَّلامُ، وأومِ وأشِر إلی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام وقُل: السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ الخَلیلِ صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ وعَلی أبیکَ، إذ قالَ فیکَ: «قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوکَ، یا بُنَیَّ ما أجرَأَهُم عَلَی الرَّحمنِ وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا»، کَأَنّی بِکَ بَینَ یَدَیهِ ماثِلاً، ولِلکافِرینَ قائِلاً: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِی نَحنُ وبَیتِ اللّهِ أولی بِالنَّبِی أطعُنُکُم بِالرُّمحِ حَتّی یَنثَنی أضرِبُکُم بِالسَّیفِ أحمی عَن أبی ضَربَ غُلامٍ هاشِمِیٍّ عَرَبی وَاللّهِ لا یَحکُمُ فینَا ابنُ الدَّعی حَتّی قَضَیتَ نَحبَکَ ولَقیتَ رَبَّکَ، أشهَدُ أنَّکَ أولی بِاللّهِ وبِرَسولِهِ، وأنَّکَ ابنُ رَسولِهِ، وحُجَّتُهُ وأمینُهُ، وَابنُ حُجَّتِهِ وأمینِهِ. حَکَمَ اللّهُ عَلی قاتِلِکَ مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیِّ - لَعَنَهُ اللّهُ وأخزاهُ - ومَن شَرِکَهُ فی قَتلِکَ، و کانوا عَلَیکَ ظَهیراً، أصلاهُمُ اللّهُ جَهَنَّمَ وساءَت -

______________

ص:917

______________

ص:918

______________

ص:919

سخنی دربارۀ میزان اعتبار دو زیارت منسوب به ناحیۀ مقدّسه
اشاره

دو زیارتی که متن آنها در آغاز این فصلْ گزارش شد، به ناحیۀ مقدّسه(1) نسبت داده شده اند و از آن جا که در آنها (بویژه در زیارت نخست) به مصائب سید الشهدا و یاران آن بزرگوار، اشاره شده، مورد استناد و استفادۀ اهل منبر و ذاکران مصائب اهل بیت علیهم السلام قرار دارند. از این رو، آگاهی از میزان اعتبار آنها، از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ ولی پیش از پرداختن به این موضوع، توجّه به چند نکته لازم به نظر می رسد:

1. هرچند هر دو زیارت، منسوب به ناحیۀ مقدّسه اند، لیکن زیارتی که به «زیارت ناحیۀ مقدّسه» شهرت دارد، همان زیارت نخست این فصل است. این زیارت، در کتاب موسوم به المزار الکبیر (نگاشتۀ ابن مشهدی)(2) آمده است.(3)

ص:920


1- (1) . ناحیۀ مقدّسه، اصطلاحی است که امامیه، از نیمۀ اوّل قرن سوم هجری و به خاطر شرایط سخت سیاسی - اجتماعی، درنقل مطلب از امامان: هادی علیه السلام و عسکری علیه السلام و مهدی علیه السلام یا گفتگو دربارۀ ایشان، آن را به جای نام امام، به کار می برده اند و عمدتاً در عصر غیبت صغرا و برای امام زمان علیه السلام به کار می رفته است.
2- (2) . وی، محمّد بن جعفر مشهدی حائری (م ح 574 ق) است.
3- (3) . المزار الکبیر: ص 496-513.

2. علامۀ مجلسی، در بحار الأنوار، زیارت نخست را از کتاب المزار شیخ مفید نیز گزارش کرده است؛(1) لیکن در نسخه های موجود از کتاب المزار مفید، این متن، وجود ندارد.

3. بخشی از این زیارت، در زیارت نامۀ منسوب به سیّدِ مرتضی - که ما آن را در فصل چهاردهم آورده ایم -، بدون انتساب به ناحیۀ مقدّسه آمده است. علامۀ مجلسی در این باره می گوید:

ای بسا اختلاف میان این زیارت و زیارت منسوب به سیّدِ مرتضی، به خاطر اختلاف روایت باشد و ظاهر، این است که سیّد، این زیارت را گرفته و از خودش، بر آن، افزوده است.(2)

میزان اعتبار زیارت نخست (مشهور به «زیارت ناحیۀ مقدّسه»)

همان طور که در متن منقول از کتاب المزار الکبیر ملاحظه شد، این زیارت، سند متّصل به ناحیۀ مقدّسه ندارد و روایت آن، اصطلاحاً «مُرسَل» است و قابل ارزیابی سندی نیست؛ ولی مؤلف کتاب المزار الکبیر، در مقدمۀ این کتاب، آورده است:

اما بعد: من در این کتابم، زیارت های گوناگونی را برای مشاهد مشرّف، و نیز آنچه را در آداب مسجدهای فرخنده وارد شده است، ودعاهایی را که پس از نمازها خوانده می شوند، و مناجات های لذت بخشی را که در خلوتگاه ها با خداوندِ ازَلی می شود، و آن دسته دعاهایی را که در امور مهم، با آنها به خداوندْ پناه برده می شود، گرد آورده ام؛ دعاهایی که راویان مورد اعتماد، با سند، از بزرگان [امّت]، نقل کرده اند.(3)

برخی گفته اند که این عبارت، در توثیق عمومی همۀ کسانی که در اسناد روایات کتابِ یاد شده قرار دارند، صراحت دارد و از جمله کسانی که بر این مطلبْ اصرار دارند، محدّث نوری است؛(4)لیکن در این باره، توجه به چند نکته ضروری است:

1. ممکن است مقصود ابن مشهدی از عبارت مذکور، توثیق مشایخ بِلا واسطۀ روایی خویش

ص:921


1- (1) . بحار الأنوار: ج 101 ص 317.
2- (2) . بحار الأنوار: ج 101 ص 328.
3- (3) . المزار الکبیر: ص 27.
4- (4) . ر. ک: خاتمة مستدرک الوسائل: ج 1 ص 359 و ج 2 ص 451.

باشد. بنا بر این، او می خواهد بگوید کسانی که این روایات را برای وی نقل کرده اند یا در کتب خود نوشته اند، مورد وثوق هستند، نه این که همۀ کسانی که در سلسلۀ اسناد روایات کتاب وی (المزار الکبیر) آمده اند، مورد وثوق او باشند.

2. وقتی برخی از راویان کتاب هایی مانند الکافی (با آن همه دقت مؤلف آن)، ثقه نیستند، بعید به نظر می رسد مؤلفی ادعا کند که همۀ راویان کتاب او، مورد وثوق او هستند.

3. بر فرض که از عبارت یاد شده، استنباط شود که ابن مشهدی، همۀ راویان کتاب المزار الکبیر را توثیق کرده است، با توجّه به این که وی از متأخّرانْ محسوب می شود، قطعاً توثیق او هم بر پایۀ حدس و نظر بوده و از اعتبار لازم، برخوردار نیست.

بر این اساس، هر چند مورد وثوق بودن مشایخ ابن مشهدی، موجب اعتبار نِسبی روایات کتاب اوست، لیکن این اعتبار، به گونه ای نیست که بتوان با اطمینان، زیارت نامۀ یاد شده را به طور مستقیم، به امام زمان علیه السلام نسبت داد و لذا به کسانی که «زیارت ناحیۀ مقدّسه» را بازگو می نمایند، توصیه می شود که آن را مستقیماً به امام زمان علیه السلام نسبت ندهند؛ بلکه آن را به نقل از کتاب المزار الکبیر، از ناحیۀ مقدّسه، گزارش نمایند.

گفتنی است دربارۀ کتاب ابن مشهدی، نکات دیگری نیز هست که در این مختصر، فرصت پرداختن به آنها نیست.

میزان اعتبار زیارت دوم (مشهور به «زیارت شهدا»)

این زیارت نامه نیز منسوب به ناحیۀ مقدّسه است؛ لیکن به «زیارت شهدا» مشهور است. در این باره نیز چند نکته قابل توجه است:

1. این زیارت، در کتاب های: الإقبال،(1) المزار الکبیر(2) و مصباح الزائر(3) آمده است؛ لیکن در مصادر کهن، مانند: کامل الزیارات و مصباح المتهجّد، گزارش نشده است.

2. با توجّه به این که شیخ طوسی در سلسلۀ سند این روایت (زیارت) است، جای این پرسش وجود دارد که: چرا ایشان، این زیارت را در مصباح المتهجّد نیاورده است؟

3. بر فرض آن که سند این روایت را تا شیخ طوسی معتبر بدانیم، به نظر می رسد که پس از شیخ طوسی، سند، دچار گسستگی و سَقْط است؛ زیرا در فاصلۀ طولانی دوران حیات شیخ طوسی (385-460 ق) تا زمان صدور روایت (سال 252 ق)، تنها دو واسطه، آن را گزارش کرده اند که عادتاً ممکن نیست.

ص:922


1- (1) . ر. ک: الإقبال: ج 3 ص 73.
2- (2) . ر. ک: المزار الکبیر: ص 485.
3- (3) . ر. ک: مصباح الزائر: ص 278.

4. زمان صدور زیارت نامۀ یاد شده، سال 252 ق، یعنی دوران امامت امام هادی علیه السلام و قبل از ولادت امام مهدی علیه السلام گزارش شده است. بنا بر این، مقصود از «ناحیۀ مقدّسه» در این روایت، نه امام مهدی علیه السلام، بلکه امام هادی علیه السلام (214-254 ق) است.

با توجّه به نکات یاد شده، این زیارت نامه نیز سند معتبر ندارد. البته باید توجه داشت که معتبر نبودن سند، به معنای مجعول بودن روایت نیست؛ بلکه بدین معناست که نمی توان آن را به طور مستقیم و صریح، به اهل بیت علیهم السلام نسبت داد و در این گونه موارد، شایسته است که متن مورد نظر، با استناد به منبعی که آن را گزارش کرده، مورد بهره برداری قرار گیرد.

ص:923

ص:924

فهرست منابع و مآخذ

(1)

1. آثار البلاد و أخبار العباد، زکریّا بن محمّد قزوینی (م 682 ق)، تصحیح: هاینریش فردیناند ووستنفلد، بیروت: دار صادر، 1960 م. (افست از چاپ ویسبادن).

2. آراء أئمة الشیعة الإمامیة فی الغلاة، خلیل الکمرة إی (م 1405 ق)، تهران: حیدری، 1388 ق.

3. آسیب شناسی دینی، محمّد اسفندیاری، قم: صحیفۀ خرد، 1384 ش.

4. آل بویه: نخستین سلسلۀ قدرتمند شیعه (با نموداری از زندگی جامعۀ اسلامی در قرن های چهارم و پنجم)، علی اصغر فقیهی (م 1382 ش)، تهران: صبا، 1365 ش، ویرایش دوم.

5. آینۀ پژوهش (دوماه نامه)، صاحب امتیاز: دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم.

6. الأئمة الاثنی عشر، شمس الدین محمّد بن علی الدمشقی (ابن طولون) (م 953 ق)، بیروت: دار صادر، 1377 ق.

7. إبصار العین فی أنصار الحسین، محمّد بن طاهر السماوی (م 1370 ق)، تحقیق: محمّد جعفر الطبسی، قم: مرکز الدراسات الإسلامیّة لحرس الثورة، 1419 ق.

8. الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، محمّد بن أحمد البیرونی (أبو ریحان) (م 440 ق)، تحقیق: پرویز اذکایی، تهران: میراث مکتوب، 1383 ش.

9. إثبات الوصیّة للإمام علی بن أبی طالب علیه السلام، [المنسوب إلی] علی بن الحسین المسعودی (م 346 ق)، بیروت: دار الأضواء، 1409 ق.

10. إثبات الهداة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (م 1104 ق)، شرح و ترجمه: محمّد نصر اللّهی، قم:

المطبعة العلمیّة.

11. الآحاد و المثانی، أحمد بن عمر ابن أبی عاصم (م 287 ق)، تحقیق: باسم فیصل الجوابرة، ریاض: دار الرایة، 1411 ق.

12. الاحتجاج علی أهل اللجاج، أحمد بن علی الطَّبَرسی (م 620 ق)، تحقیق: إبراهیم البهادری و محمّد هادی به، تهران: دار الاُسوة، 1413 ق.

ص:925


1- (1) . شایان ذکر است که در این فهرست، تلاش شده است تا همۀ منابع و مآخذِ یاد شده یا مورد مراجعه (چه آنها که استفاده شده اند و چه آنها که مورد نقد قرار گرفته اند)، معرّفی شوند.

13. إحقاق الحقّ و إزهاق الباطل، نور اللّه بن السیّد شریف الشوشتری (القاضی التستری) (م 1019 ق)، تصحیح و تعلیق: السیّد شهاب الدین المرعشی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1411 ق.

14. أخبار الدول و آثار الاُول فی التاریخ، أحمد بن یوسف القرمانی (م 1019 ق)، تحقیق: فهمی سعد و أحمد حطیط، بیروت: عالم الکتب، 1412 ق.

15. أخبار الزینبات، یحیی بن الحسن العُبیدِلی (م 277 ق)، قم: محمّد جواد المرعشی النجفی، 1401 ق.

16. الأخبار الطوال، أحمد بن داوود الدینَوَری (م 282 ق)، تحقیق: عبد المنعم عامر، قم: الشریف الرضی، 1409 ق.

17. أخبار مکّة، محمّد بن عبد اللّه الأزرقی (م بعد از 212 ق)، تحقیق: رشدی الصالح ملحس، قم:

الشریف الرضی، 1411 ق.

18. الأخبار الموفّقیّات، الزبیر بن بکّار القرشی (م 256 ق)، تحقیق: سامی مکّی العانی، قم: الشریف الرضی، 1416 ق.

19. الاختصاص، [المنسوب إلی] محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1414 ق.

20. اختیار معرفة الرجال (رجال الکشّی)، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1404 ق.

21. أدب الحسین و حماسته، أحمد الصابری الهمدانی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1407 ق.

22. أدب الطف أو شعراء الحسین، جواد شبّر، بیروت: مؤسّسة التاریخ العربی، 1422 ق.

23. الأدب المفرد، محمّد بن إسماعیل البخاری (م 256 ق)، تحقیق: محمّد بن عبد القادر عطا، بیروت:

دار الکتب العلمیّة.

24. الأذکار المنتخبة من کلام سیّد الأبرار، یحیی بن شرف الدین النَّوَوی (م 676 ق)، دمشق - بیروت: دار الهجرة، 1407 ق.

25. الأربعون حدیثاً فی حقوق الإخوان، محیی الدین محمّد بن عبد اللّه الحسینی (ابن زهرة) (م 639 ق)، تحقیق: نبیل رضا علوان، بیروت: دار الأضواء، 1407 ق.

26. اربعین حسینیه، میرزا محمّدتقی ارباب اشراقی قمی (م 1341 ق)، تهران: اسوه، 1372 ش.

27. إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب (معجم الاُدباء)، یاقوت بن عبد اللّه الحَمَوی (م 626 ق)، تحقیق:

إحسان عبّاس، بیروت: دار المغرب الإسلامی، 1993 م.

28. الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، محمّد بن محمّد بن النعمان العُکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1413 ق.

ص:926

29. إرشاد القلوب، الحسن بن أبی الحسن علی الدیلمی (ق 8 ق)، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1398 ق.

30. استشهاد الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی الغامدی الکوفی (ابو مِخنَف) (م 157 ق)، جمع و تحقیق: سیّد الجمیلی، بیروت: دار الکتاب العربی، 1406 ق.

31. الاستنصار فی النصّ علی الأئمّة الأطهار علیهم السلام، محمّد بن علی الکراجِکی (م 449 ق)، بیروت:

دار الأضواء، 1405 ق.

32. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، یوسف بن عبد البِرّ القُرطُبی (ابن عبد البِرّ) (م 463 ق)، تحقیق: علی محمّد معوّض و عادل أحمد عبد الموجود، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1415 ق.

33. اسد الغابة فی معرفة الصحابة، علی بن أبی الکرم محمّد الشیبانی (ابن الأثیر الجَزَری) (م 630 ق)، تحقیق: علی محمّد معوّض و عادل أحمد عبد الموجود، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1415 ق.

34. أسرار الإمامة، عماد الدین حسن بن علی الطَّبرسی (ق 7 ق)، مشهد: بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، 1380 ش.

35. اسرار شهادت آل اللّه، محمّدباقر شریف طباطبایی همدانی (م 1319 ق)، مشهد: محمّدهادی صمدی، 1403 ق.

. أسرار الشهادات أسرار الشهادة.

36. أسرار الشهادة (إکسیر العبادات فی أسرار الشهادات)، آقا ابن عابد (عابدین) الدربندی الطهرانی (الملّا آقا الدربندیّ) (م 1286 ق)، تهران - بیروت: الأعلمی، 1407 ق/ 1987 م.

37. إسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین، محمّد بن علی الصبّان (1206 ق)، قاهره: المطبعة العامرة العثمانیة، 1310 ق.

38. الإشارات إلی معرفة الزیارات، علی بن أبی بکر الهروی الموصلی الحلبی (م 611 ق)، تحقیق: جانین سرودل تمین، دمشق: المعهد الفرنسی، 1953 م.

39. الاشتقاق، أبوبکر محمّد بن الحسن الأزدی البصری (ابن دُرَید) (م 321 ق)، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، بیروت: دار الجیل، 1411 ق.

. الأشعثیّات الجعفریّات.

40. الإصابة فی تمییز الصحابة، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود و علی محمّد معوّض، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1415 ق.

41. أصدق الأخبار فی قصّة الأخذ بالثار، السیّد محسن الأمین العاملی (م 1952 م)، بیروت: دار الصفوة، 1414 ق.

42. الاُصول الستّة عشر، عدّة من الرواة، تحقیق: أبوالفضل المحمودی، قم: دار الحدیث: 1425 ق.

ص:927

43. الأصیلی فی أنساب الطالبیین، صفی الدین محمّد بن علی العلوی (ابن الطَّقطَقیّ) (م 709 ق)، تحقیق:

السیّد مهدی الرجائی، قم: مکتبة المرعشی، 1376 ش.

44. الاعتقادات، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: عاصم عبد السیّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، 1413 ق.

45. إعجاز القرآن، محمّد بن طیّب بن محمّد الباقلانی (م 403 ق)، تحقیق: أحمد صقر، قاهره: دار المعارف، سوم.

46. الأعلام، خیر الدین الزِرِکْلی (م 1966 م)، بیروت: دار العلم للملایین، 1990 م.

47. أعلام الدین فی صفات المؤمنین، الحسن بن أبی الحسن علی الدیلمی (ق 8 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1408 ق.

48. إعلام الوری بأعلام الهدی، الفضل بن الحسن الطّبْرِسی (م 548 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1417 ق.

49. أعیان الشیعة، السیّد محسن الأمین العاملی (م 1371 ق)، به کوشش: السیّد حسن الأمین، بیروت:

دار التعارف، 1403 ق.

50. الأغانی، علی بن الحسین الاُمَوی الإصفهانی (أبو الفرج) (م 356 ق)، تحقیق: علی مهنّا، بیروت:

دار الکتب العلمیّة، 1407 ق.

51. الإفادة فی تاریخ الأئمّة السادة، أبوطالب یحیی بن الحسین الهارونی الحسنی (م 424 ق)، تحقیق:

مجد الدین بن محمّد المؤیّدی و هادی بن حسن الحمزی، صعده (یمن): مرکز أهل البیت علیهم السلام للدراسات الإسلامیة، 1422 ق.

52. الإقبال بالأعمال الحسنة فی ما یعمل مرّة فی السنة، علی بن موسی الحَسَنی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: جواد القیّومی، قم: مکتب الإعلام الإسلامی، 1414 ق.

. إکسیر العبادات فی أسرار الشهادات أسرار الشهادة.

53. الإکمال (إکمال الکمال)، علی بن هبة اللّه الجُرباذقانی (ابن ماکولا) (م 475 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1411 ق.

. إکمال الکمال الإکمال.

54. ألقاب الرسول و عترته (طبع ضمن «مجموعة نفیسة»)، المؤلّف المجهول (پیش از قرن 9 ق)، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی.

55. الأمالی، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قم:

دار الثقافة، 1414 ق.

ص:928

56. الأمالی، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قم:

مؤسّسة البعثة، 1407 ق.

57. الأمالی، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: حسین استاد ولی و علی أکبر الغفّاری، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1404 ق.

58. الأمالی (الأمالی الخمیسیّة)، یحیی بن الحسین الشجری (م 499 ق)، بیروت: عالم الکتب، 1403 ق.

59. الأمالی فی التفسیر و الحدیث و الأدب (غرر الفرائد و درر القلائد)، علی بن الحسین الشریف الموسوی (السیّد المرتضی) (م 436 ق)، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، بیروت: دار إحیاء الکتب العربیّة، 1373 ق.

60. امام حسین علیه السلام در شعر معاصر عربی، انسیه خزعلی، تهران: امیرکبیر، 1383 ش.

61. الامام الحسین علیه السلام و أصحابه، فضلعلی القزوینی (م 1326 ق)، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، قم:

محمود شریعت المهدوی، 1415 ق.

62. الإمام السجاد علیه السلام، حسین باقر، بغداد: مطبعة الحوادث، 1358 ق.

63. الإمام السجاد علیه السلام زین العابدین، محمّدحسین علی الصغیر، بیروت: الغدیر، 1419 ق.

64. الإمامة و التبصرة من الحیرة، علی بن الحسین ابن بابویه القمّی (الصدوق الأوّل) (م 329 ق)، تحقیق:

محمّد رضا الحسینی، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1407 ق.

65. الإمامة و السیاسة (تاریخ الخلفاء)، عبد اللّه بن مسلم الدینَوَری (ابن قُتیبة) (م 276 ق)، تحقیق: علی شیری، قم: الشریف الرضی، 1413 ق.

66. الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، علی بن موسی الحَسَنی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1409 ق.

67. الأنباء المستطابة فی مناقب الصحابة والقرابة، هبة اللّه بن عبد اللّه القفطی (ابن سیّد الکُلّ) (م 697 ق)، تحقیق: عبد الجبّار زَکّار و سهیل زکّار، دمشق: دار حَسّان، 1412 ق.

68. الانتصار، علی بن الحسین الشریف الموسوی (السیّد المرتضی) (م 436 ق)، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1415 ق.

69. اندیشۀ سیاسی در اسلام معاصر، حمید عنایت، ترجمه: بهاء الدین خرّمشاهی، تهران: خوارزمی، 1365 ش.

70. الأنساب، عبد الکریم بن محمّد السمعانی (م 562 ق)، تحقیق: عبد اللّه عمر البارودی، بیروت:

دار الجنان، 1408 ق.

71. أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی البَلاذُری (م 279 ق)، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زِرِکْلی، بیروت:

دار الفکر، 1417 ق.

ص:929

72. الاُنس والعُرس، أبو سعد (/سعید) منصور بن الحسین الآبی القمی (الوزیر الآبی)، تحقیق: إیفلین فریدیارد، دمشق: دار النمیر، 1420 ق.

73. انصار الحسین علیه السلام (ترجمۀ «إبصار العین»)، محمّد بن طاهر سماوی (م 1950 م)، ترجمه: مهدی فصاحت، تهران: امید آزادگان، 1383 ش.

74. انقلاب بزرگ (ترجمۀ جلد اوّل «السقیفة الکبری»)، طه حسین، ترجمه: سیّد جعفر شهیدی و احمد آرام، تهران: علمی، 1363 ش.

75. انقلاب تکاملی إسلام، جلال الدین فارسی، تهران: علمی و فرهنگی، 1361 ش.

76. أهل بیت علیهم السلام در قرآن و حدیث، محمّد محمّدی ری شهری، ترجمه: حمیدرضا شیخی و حمیدرضا آژیر، قم: دار الحدیث، 1390 ش، ویرایش دوم.

77. أهل البیت فی مصر، عّدة من الباحثین المصریّین، به کوشش و مقدّمۀ: السیّد هادی الخسروشاهی، تهران: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیة، 1427 ق.

78. أهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة، السیّد عبدالعزیز الطباطبائی (م 1374 ش)، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1417 ق.

79. إیضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون، إسماعیل باشا بن محمّدأمین البغدادی (م 1920 م)، تصحیح: محمّد شریف الدین یالتقایا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1413 ق.

80. الإیقاد، المیرزا محمّدعلی النجفی الشاه عبد العظیمی (م 1334 ق)، قم: فیروزآبادی، 1369 ق.

81. بازتاب تفکّر عثمانی در واقعۀ کربلا، محمّدرضا هدایت پناه، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388 ش.

82. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار علیهم السلام، محمّدباقر بن محمّدتقی المجلسی (العلّامة المجلسی) (م 1111 ق)، بیروت: مؤسّسة الوفاء، 1403 ق.

83. بحر الأنساب الکبیر، حسین المنصور بن موسی الکاظم علیه السلام (الباز الأشهب) (ق 2 ق) و أحمد بن علی الحَسَنی الداوودی (ابن عِنَبة) (م 828 ق)، تصحیح: قیس آل قیس، بیروت: مؤسسة التاریخ العربی، 1428 ق.

. البحر الزخّار مسند البزّار.

84. بحر المصائب و کنز الغرائب، ملّا جعفر بن احمد روضه خوان تبریزی (زنده در 1292 ق)، به اهتمام:

محمّدحسن تاجر تبریزی، تبریز، مطبعۀ سنگی عبدالحسین و آقا رضا، 1282-1292 ق.

85. البدایة و النهایة، إسماعیل بن عمر الدمشقی (ابن کثیر) (م 774 ق)، تحقیق: مکتبة المعارف، بیروت:

مکتبة المعارف، 1410 ق.

ص:930

86. البدء و التاریخ، مطهّر بن طاهر المَقدسی (م ح 355 ق)، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیة.

87. البرهان فی تفسیر القرآن، السیّد هاشم بن سلیمان البحرانی (م 1107 ق)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قم:

مؤسّسة البعثة، 1415 ق.

88. بستان الواعظین و ریاض السامعین، ابو الفرج عبد الرحمان بن علی القرشی البغدادی (ابن الجوزی) (م 597 ق)، تحقیق: أیمن البحیری، بیروت: مؤسّسة الکتب الثقافیة، 1415 ق.

89. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، عماد الدین أبو جعفر محمّد بن محمّد الطبری الآملی (م 525 ق)، نجف: المطبعة الحیدریّة، 1383 ق.

90. بصائر الدرجات، محمّد بن الحسن الصفّار القمّی (ابن فَرّوخ) (م 290 ق)، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1404 ق.

91. بُغیة الطلب فی تاریخ حلب، کمال الدین عمر بن أحمد الحلبی (ابن العدیم) (م 660 ق)، تحقیق: سهیل زکّار، بیروت: دار الفکر.

92. بغیة النبلاء فی تاریخ کربلاء، عبد الحسین طعمة، بغداد: مطبعة الإرشاد، 1966 م.

93. بلاغات النساء، أحمد بن أبی طاهر (ابن طیفور) (م 280 ق)، قم: الشریف الرضی.

94. البلد الأمین و الدرع الحصین، إبراهیم بن علی الحارثی العاملی (الکفعمی) (م 905 ق)، بیروت:

مؤسّسة الأعلمی، 1418 ق.

95. پیام ایران به نجد و حجاز و مصر (مبارزۀ پیامبر صلی الله علیه و آله وائمه علیهم السلام با غُلات)، میرزا خلیل کمره ای (م 1363 ش)، تهران: شمس، 1342 ش.

96. پژوهشی کامل در زندگانی امام سجاد علیه السلام، باقر شریف القَرْشی (م 1391 ش)، ترجمه: سیّد محمّد صالحی، تهران: مشکوة، 1385 ش.

97. پیشوای صادق، [آیة اللّه] سیّد علی خامنه ای، تهران: سیّد جمال، 1381 ش.

98. تاج العروس من جواهر القاموس، السیّد محمّد المرتضی بن محمّد الحسینی الزَّبیدی (م 1205 ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

99. تاج الموالید (طبع ضمن «مجموعة نفیسة»)، أمین الدین الفضل بن الحسن الطَّبْرِسی (م 548 ق)، قم:

مکتبة بصیرتی، 1406 ق.

100. تاریخ الأئمّة (طبع ضمن «مجموعة نفیسة»)، محمّد بن أحمد البغدادی (أبو الثلج) (م 325 ق)، قم:

مکتبة بصیرتی، 1406 ق.

101. تاریخ ابن خلدون، عبد الرحمان بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (م 808 ق)، بیروت: دار الفکر، 1408 ق، دوم.

ص:931

. تاریخ أبی الفداء المختصر فی أخبار البشر.

102. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، شمس الدین محمّد بن أحمد الذهبی (م 748 ق)، تحقیق: عمر عبد السلام تَدمُری، بیروت: دار الکتاب العربی، 1409 ق.

103. تاریخ أصبهان ذکر أخبار أصبهان.

104. تاریخ بغداد أو مدینة السلام، أحمد بن علی الخطیب البغدادی (م 463 ق)، مدینه: المکتبة السلفیّة.

105. تاریخ بلعمی (گردانیدۀ تاریخ طبری)، ابو علی محمّد بن محمّد بلعمی وزیر (م 363 ق)، تصحیح:

محمّدتقی بهار (ملک الشعرای بهار)، به کوشش: محمّد پروین گنابادی، تهران: زوّار، 1380 ش.

106. تاریخ تشیّع، زیر نظر: احمدرضا خضری، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1384 ش.

107. تاریخ تشیّع در ایران، رسول جعفریان، قم: انصاریان، 1385 ش.

108. تاریخ تمدّن اسلامی، جرجی زیدان، ترجمه: علی جواهر کلام، تهران: امیر کبیر.

109. تاریخ التمدّن الإسلامی، جرجی زیدان (م 1914 م)، قاهره: مطبعة الهلال، 1922 م.

110. تاریخ تیموریان و ترکمانان، حسین میرجعفری، تهران: سمت، 1379 ش.

111. تاریخ جهان گشایِ خاقان، مؤلّف: ناشناخته، به کوشش: اللّه دتا مضطر، اسلام آباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان 1364 ش.

112. تاریخ الحکماء (إخبار العلماء بأخبار الحکماء)، علی بن یوسف المصری (ابن القِفطی) (م 646 ق)، قاهره: مطبعة محمّد أمین خانجی، 1326 ق (افست از چاپ لایپزیک).

113. تاریخ الخلفاء، عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی (م 911 ق)، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، بیروت: دار الجیل، 1408 ق.

114. تاریخ خلیفة بن خیّاط، خلیفة بن خیّاط العُصفُری (م 240 ق)، تحقیق: سهیل زکّار، بیروت:

دار الفکر، 1414 ق.

115. تاریخ دمشق (تاریخ مدینة دمشق)، علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی (ابن عساکر) (م 571 ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1415 ق.

116. التاریخ الصغیر، محمّد بن إسماعیل البخاری (م 256 ق)، تحقیق: محمود إبراهیم زائد، بیروت:

دار المعرفة، 1406 ق.

117. تاریخ الطبری (تاریخ الاُمم و الملوک)، محمّد بن جریر الطبری (م 310 ق)، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، قاهره: دار المعارف، 1972 م.

118. تاریخ عالم آرای عباسی، اسکندر بیک منشی ترکمان (م 1043 ق)، به کوشش: ایرج افشار، تهران:

امیر کبیر، 1350 ش.

119. تاریخ العراق بین احتلالین، عبّاس العزّاوی، قم: الشریف الرضی، 1410 ق.

ص:932

120. تاریخ العراق فی عصور الخلافة العربیة، فاروق عمر فوزی، بغداد: مکتبة النهضة، 1988 م.

121. تاریخ قم، حسن بن محمّد قمی (ق 4 ق)، ترجمه: حسن بن علی قمی (ق 9 ق)، تصحیح: محمّدرضا انصاری قمی، قم: کتاب خانۀ مرعشی، 1385 ش.

122. تاریخ قیام و مقتل جامع سیّد الشهدا، گروهی از تاریخ پژوهان، زیر نظر: مهدی پیشوایی، قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1390 ش.

123. التاریخ الکبیر، محمّد بن إسماعیل البخاری (م 256 ق)، بیروت: دار الفکر.

124. تاریخ کربلاء و حائر الحسین، عبد الجواد الکلیدار (م 1959 م)، نجف: المطبعة الحیدریة، 1418 ق.

125. تاریخ الکوفه، السیّد حسین بن أحمد البراقی النجفی (م 1914 م)، تصحیح: السیّد محمّدصادق بحر العلوم، بیروت: دار الأضواء، 1407 ق.

126. تاریخِ گزیده، حمداللّه مستوفی قزوینی (م 750 ق)، به کوشش: عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، 1381 ش.

127. تاریخ محمّدی (أحسن التواریخ)، محمّد بن محمّد تقی ساروی (زنده در 1217 ق)، به کوشش:

غلامرضا مجد، تهران: امیر کبیر، 1371 ش.

. تاریخ مدینة دمشق تاریخ دمشق.

128. تاریخ المدینة المنوّرة، عمر بن شبّه النَّمیری البصری (م 262 ق)، تحقیق: فهیم محمّد شلتوت، بیروت: دار التراث، 1410 ق.

129. تاریخ مذهبی قم، علی اصغر فقیهی (م 1382 ش)، قم: زائر، 1378 ش، ویرایش دوم.

130. تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم (طبع ضمن «مجموعۀ نفیسه»)، عبد اللّه بن النصر البغدادی (م 567 ق)، قم: مکتبة المرعشی، 1406 ق.

131. تاریخ نگاری در اسلام، سیّد صادق سجّادی و هادی عالم زاده، تهران: سمت، 1375 ش.

132. تاریخ واسط، أسلم بن سهل الواسطی (م 293 ق)، تحقیق: کورکیس عوّاد، بیروت: عالم الکتب.

133. تاریخ و جنبۀ ادبی تعزیه، پیتر چلکوفسکی، به راهنمایی: مینو چهر، تهران: دانشگاه تهران.

134. تاریخ الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب إسحاق الیعقوبی (ابن واضح) (م 284 ق)، بیروت: دار صادر.

135. تأمّلی در نهضت عاشورا، رسول جعفریان، قم: انصاریان، 1381 ش.

136. تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (کنز جامع الفوائد)، شرف الدین علی الحسینی الإسترآبادی (م 940 ق)، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی (عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی (عج)، 1407 ق.

137. التبصرة، ابو الفرج عبد الرحمان بن علی القُرَشی البغدادی (ابن الجوزی) (م 597 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1413 ق.

ص:933

138. التبیان فی تفسیر القرآن، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، نجف: مکتبة الأمین، 1381 ق.

139. تبیین کذب المفتری فیما نسب إلی الإمام أبی الحسن العشری، أبی القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی (ابن عساکر) (م 571 ق)، تحقیق: أحمد حجازی السقا، بیروت: دار الجیل، 1416 ق.

140. تثبیت دلائل النبوة، عبد الجبّار بن أحمد الهمذانی (القاضی) (م 415 ق)، تحقیق: أحمد عبد الرحیم السایح، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیة، 1429 ق.

141. تجارب الاُمم، أحمد بن محمّد الرازی (أبوعلی مُسکویَة) (م 421 ق)، تحقیق: أبو القاسم الإمامی، تهران: سروش، 1407 ق.

142. تجارب السلف (در تواریخ خلفا و وزرای ایشان)، هندوشاه بن سنجر صاحبی نخجوانی (م 730 ق)، تصحیح: امیرحسین روحانی، اصفهان: نفائس مخطوطات، 1361 ش.

143. التحریر الطاووسی المستخرج من کتاب «حلّ الإشکال فی معرفة الرجال» للسیّد أحمد بن موسی آل طاووس، حسن بن زین الدین الشهید الثانی (صاحب المعالم) (م 1011 ق)، قم: دار الذخائر، 1410 ق.

144. التحصین، علی بن موسی الحَسَنی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، قم: دار الکتاب، 1413 ق.

145. التحف شرح الزلف، مجد الدین بن محمّد المؤیدی (ق 13 ق)، تحقیق: محمّد یحیی سالم عزان و علی أحمد محمّد الرازحی، صنعاء: مؤسّسة أهل البیت للرعایة الاجتماعیة، 1414 ق.

146. تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله، الحسن بن علی الحَرّانی (ابن شُعبة) (م 381 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1404 ق.

147. تحفۀ فیروزیّۀ شجاعیه، میرزا عبداللّه افندی تبریزی اصفهانی (زنده در 1129 ق)، اصفهان: [بی نا]، 1378 ش.

148. تحقیق در بارۀ اوّلْ اربعین سید الشهداء علیه السلام، سیّد محمّدعلی قاضی طباطبایی (م 1358 ش)، تهران:

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1383 ش.

149. تذکرة الحفّاظ، محمّد بن أحمد الذهبی (م 748 ق)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

150. التذکرة الحمدونیّة، محمّد بن حسن البغدادی (ابن حمدون) (م 562 ق)، تحقیق: إحسان عبّاس، بیروت: دار صادر، 2009.

151. تذکرة الخواصّ (تذکرة خواصّ الاُمّة فی خصائص الأئمّة علیهم السلام)، یوسف بن فُرُغلی (سبط أبی الفرج عبد الرحمان ابن الجوزی) (م 654 ق)، مقدمه: السیّد محمّد صادق بحر العلوم، تهران: مکتبة نینوی الحدیثة.

ص:934

152. تذکرة الفقهاء، الحسن بن یوسف الحلّی (العلّامة الحلّی) (م 726 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم:

مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1414 ق.

153. التذکرة فی الأنساب المطهرّة، أحمد بن محمّد بن مهنّا الحسینی العُبیدِلی (م 675 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1421 ق.

154. تراث کربلاء، سلمان هادی آل الطعمة، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1403 ق.

155. تراثنا (مجلّة فصلیة)، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام.

156. تراجم أعلام النساء، محمّدحسین الأعلمی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1407 ق.

157. ترجمه و شرح غرر الحکم و درر الکلم، آقا جمال خوانساری (م 1125 ق)، تحقیق: میر جلال الدین محدّث ارمَوی، تهران: دانشگاه تهران، 1360 ش.

158. ترجمۀ «الفتوح» (الفتوح فارسی)، محمّد بن علی بن اعثم کوفی (م 314 ق)، ترجمه و تکمیل: محمّد بن احمد مستوفی هروی (ق 6 ق)، تصحیح: غلامرضا طباطبایی، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، 1372 ش.

159. ترجمة الإمام الحسین علیه السلام من کتاب «بُغیة الطلب فی تاریخ حلب»، عمر بن أحمد بن أبی جرارة الحلبی (ابن العدیم) (م 660 ق)، تصحیح: السّید عبد العزیز الطباطبائی، قم: دلیل ما، 1423 ق.

160. ترجمة الإمام الحسین علیه السلام و مقتله من القسم غیر المطبوع من «کتاب الطبقات الکبیر»، محمّد بن سعد الزُهْری (ابن سعد/کاتب الواقدی) (م 230 ق)، تصحیح: السیّد عبد العزیز الطباطبائی، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام 1416 ق.

161. تسلیة المُجالس و زینة المَجالس، محمّد بن أبی طالب الحائری الکرکی (ق 11 ق)، تحقیق: فارس حسّون کریم، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، 1418 ق.

162. تصحیفات المحدّثین، أبو هلال الحسین بن عبد اللّه العسکری (م 382 ق)، تصحیح: أحمد عبد الشامی، بیروت: دار الکتب العملیة، 1408 ق.

163. تظلم الزهراء، رضی بن نبی القزوینی (ق 12 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قم: الشریف الرضی، 1417 ق.

164. تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمّة الأربعة، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقیق:

أیمن صالح شعبان، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1416 ق.

165. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم)، إسماعیل بن عمر البُصروی الدمشقی (م 774 ق)، تحقیق:

عبد العزیز غنیم و محمّد أحمد عاشور و محمّد إبراهیم البنّا، قاهره: دار الشعب.

. تفسیر البرهان البرهان فی تفسیر القرآن.

ص:935

166. تفسیر الثعلبی (الکشف و البیان فی تفسیر القرآن)، أبو إسحاق الثعلبی (م 427 ق)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور و نظیر الساعدی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی 1422 ق.

. تفسیر الدرّ المنثور الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور.

. تفسیر علی بن إبراهیم تفسیر القمّی.

167. تفسیر العیّاشی، محمّد بن مسعود السُّلَمی السمرقندی (العیّاشی) (م 320 ق)، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلّاتی، تهران: المکتبة العلمیّة، 1380 ق.

168. تفسیر فرات الکوفی، فرات بن إبراهیم الکوفی (ق 4 ق)، به کوشش: محمّد الکاظم المحمودی، تهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی، 1410 ق.

. تفسیر القرآن العظیم تفسیر ابن کثیر.

. تفسیر القرطبی الجامع لأحکام القرآن.

169. تفسیر القمّی، علی بن إبراهیم القمّی (م 307 ق)، به کوشش: السیّد طیّب الموسوی الجزائری، نجف:

مطبعة النجف الأشرف.

. تفسیر مجمع البیان مجمع البیان فی تفسیر القرآن.

170. التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی (عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی (عج)، 1409 ق.

171. تقریب التهذیب، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقیق: محمّد عوّامة، دمشق:

دار الرشید، 1412 ق.

. تقریرات الحج الحجّ (تقریر أبحاث السیّد محمّدرضا الگلپایگانی).

172. تقویم تطبیقی هزار و پانصد سالۀ هجری قمری و میلادی، هاینریش فردیناند ووستنفلد و ادوارد ماهلر، ترجمه: حکیم الدین قریشی، تهران: فرهنگ سرای نیاوران، 1360 ش.

173. تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)، ورّام بن أبی فراس الحَمدان (م 605 ق)، بیروت:

دار التعارف و دار صعب.

174. تنبیه الغافلین، نصر بن محمّد السمرقندی (م 372 ق)، تحقیق: یوسف علی بدیوی، بیروت:

دار ابن کثیر، 1413 ق.

175. التنبیه و الإشراف، علی بن الحسین المسعودی (ق 4 ق)، تصحیح: عبد اللّه إسماعیل الصاوی، قاهره:

دار الصاوی، 1357 ق.

176. تنزیه الأنبیاء، علی بن الحسین الشریف الموسوی (السیّد المرتضی/عَلم الهدی) (م 436 ق)، قم:

الشریف الرضی.

ص:936

177. تنزیه الشریعة المرفوعة من الأحادیث الشنیعة الموضوعة، علی بن محمّد الکنانی (م 963 ق)، تحقیق:

عبد الوهاب عبد اللطیف و محمّد الصدیق، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1401 ق.

178. تنظیمات الجیش العربی الإسلامی فی العصر الاُموی، خالد جاسم الجنابی، بغداد: الدار الوطنیّة، 1986.

179. تنقیح المقال فی علم الرجال، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانی (م 1351 ق)، تهران: جهان، 1351 - 1352 ق.

. التواریخ الهجریة التوفیقات الإلهامیة.

180. التواضع و الخمول، عبد اللّه بن محمّد القرشی (ابن أبی الدنیا) (م 281 ق)، تحقیق: محمّد عبد القادر أحمد عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1409 ق.

181. التوحید، محمّد بن علی ابن بابویه القمی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: السیّد هاشم الحسینی الطهرانی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1398 ق.

182. توضیح المقاصد (طبع ضمن «مجموعة نفیسة»)، بهاء الدین محمّد بن الحسین العاملی (الشیخ البهائی) (م 1030 ق)، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1406 ق.

183. التوفیقات الإلهامیة فی مقارنة التواریخ الهجریة بالسنین الأفرنکیة و القبطیة (التواریخ الهجریة)، محمّد مختار باشا (م 1897 م)، تحقیق: محمّد عمارة، قاهره: المجلس الأعلی للشئون الإسلامیة، 1423 ق.

184. تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، بیروت:

دار التعارف، 1401 ق.

185. تهذیب الأسماء و اللغات، یحیی بن شرف النَوَوی (م 676 ق)، بیروت: دار الفکر، 1416 ق.

186. تهذیب التهذیب، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقیق: خلیل مأمون شیحا و عمر السلاحی و علی بن مسعود، بیروت: دار المعرفة، 1417 ق.

187. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، یونس بن عبد الرحمان المِزّی (م 742 ق)، تحقیق: بشّار عوّاد معروف، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1409 ق.

188. تهذیب اللغة، محمّد بن أحمد الأزهری (م 370 ق)، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، تصحیح:

محمّدعلی النجّار، بیروت: دار الصادق.

189. تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب، یحیی بن الحسین الزیدی الحسنی الیمانی (الإمام أبو طالب) (م 424 ق)، گردآوری: أحمد بن سعد الدین المسوری (ق 5 ق)، تحقیق: جعفر أحمد عبد السلام و یحیی عبد الکریم الفُضیل، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1395 ق.

ص:937

190. ثار اللّه، خون حسین در رگ های اسلام، حسین عندلیب، قم: مؤسّسۀ در راه حق، 1376 ش.

191. الثاقب فی المناقب، محمّد بن علی الطوسی (ابن حمزة) (م 560 ق)، تحقیق: نبیل رضا علوان، قم:

مؤسّسة أنصاریان، 1412 ق.

192. الثقات، محمّد بن حِبّان البُستی (م 354 ق)، بیروت: مؤسّسة الکتب الثقافیة، 1408 ق.

193. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، محمّد بن علی ابن بابویه القمی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، تهران: مکتبة الصدوق.

194. جامع الأحادیث، جعفر بن أحمد القمّی (ابن الرازی) (ق 4 ق)، تحقیق: السیّد محمّد الحسینی النیسابوری، مشهد: مؤسّسة الطبع و النشر التابعة للحضرة الرضویّة المقدّسة، 1413 ق.

195. جامع الأخبار أو معارج الیقین فی اصول الدین، محمّد بن محمّد الشَّعیری السبزواری (ق 7 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1414 ق.

196. الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القُرطُبی)، محمّد بن أحمد الأنصاری القُرطُبی (م 671 ق)، تحقیق:

محمّد عبد الرحمان المرعشلی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1405 ق.

197. جامع المدارک فی شرح المختصر النافع، السیّد أحمد الخوانساری (م 1405 ق)، تعلیق: علی أکبر الغفّاری، تهران: مکتبة الصدوق، 1405 ق.

198. جامع المسائل، أحمد بن عبد الحلیم الحرّانی (ابن تَیمیة) (م 728 ق)، تحقیق: محمّد عزیز شمس، مکّه: دار عالم الفوائد، 1422 ق.

199. الجذور التاریخیّة و النفسیّة للغلوّ و الغلاة، سامی الغُرَیری، قم: دلیل ما، 1382 ش.

200. الجرح و التعدیل، عبد الرحمان بن أبی حاتم الرازی (م 327 ق)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1371 ق.

201. جریان شناسی تاریخی قرائت ها و رویکردهای عاشورا از صفویه تا مشروطه (با تأکید بر مقاتل)، محسن رنجبر، قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1389 ش.

202. الجعفریّات (الأشعثیّات)، محمّد بن محمّد بن الأشعث الکوفی (ق 4 ق)، تهران: مکتبة نینوی (طبع شده به ضمیمۀ: قرب الإسناد).

203. جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، گای لسترنج، ترجمه: محمود عرفان، تهران: علمی و فرهنگی، 1377 ش.

204. جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، حسین قَرَچانلو، تهران: سَمت، 1380 ش.

205. جلاء العیون، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلّامة المجلسی) (م 1110 ق)، تهران: المکتبة الإسلامیّة، 1372 ش.

ص:938

206. جمال الاُسبوع بکمال العمل المشروع، علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: السیّد جواد القیّومی، قم: مؤسّسة الآفاق، 1371 ش.

207. جُمل من أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی البلاذری (م 279 ق)، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زرکلی، بیروت: دار الفکر، 1417 ق.

208. الجَمَل و النصرة لسیّد العترة فی حرب البصرة، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: السیّد علی میر شریفی، قم: المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، 1413 ق.

209. جمهرة أنساب العرب، علی بن أحمد الأندلسی (ابن حزم) (م 456 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیة.

210. جمهرة خطب العرب، أحمد زکی صفوت، بیروت: المکتبة العلمیّة.

211. جمهرة اللغة، محمّد بن الحسن الأزدی البصری (ابن دُرَید) (م 321 ق)، تحقیق: إبراهیم شمس الدین، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1426 ق.

212. جمهرة النسب، هشام بن محمّد الکلبی (م 204 ق)، تحقیق: ناجی حسن، بیروت: عالم الکتب، 1413 ق.

213. جوامع الجامع، الفضل بن حسن الطَبْرِسی (م 548 ق)، تحقیق: ابوالقاسم گرجی، تهران: دانشگاه تهران، 1412 ق.

214. جواهر الإیقان، ملّا آقا الدربندی (م 1285 ق)، تبریز: کارخانۀ طبع عبدالحسین تبریزی، 1288 ق.

215. جواهر العقدین فی فضل الشرفین، علی بن عبد اللّه السمهودی (م 911 ق)، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1415 ق.

216. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، محمّد حسن النجفی الإصفهانی (م 1266 ق)، تحقیق: عبّاس القوچانی و آخرون، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1392 ق.

217. جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب علیه السلام (المناقب لابن الدمشقی)، محمّد بن أحمد الباعونی (ابن الدمشقی) (م 871 ق)، تحقیق: محمّدباقر المحمودی، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیّة، 1415 ق.

218. الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله علیهم السلام، محمّد بن أبی بکر التِّلِمسانی (البَرّیّ) (ق 7 ق)، تحقیق: محمّد آلتونجی، دمشق: مکتبة النوری، 1402 ق.

219. جهاد الإمام السجاد علیه السلام، السیّد محمّدرضا الحسینی الجلالی، قم: دار الحدیث، 1418 ق.

220. چراغ روشن در دنیای تاریک یا زندگی امام سجاد علیه السلام، سیّد جعفر شهیدی (م 1386 ش)، تهران:

علمی، 1380 ش.

ص:939

221. چشمۀ خورشید (مجموعه مقالات کنگرۀ بین الملل امام خمینی و فرهنگ عاشورا)، جمعی از نویسندگان، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1374-1378 ش.

222. حبیب السیر فی أخبار أفراد البشر، غیاث الدین بن همام الدین حسینی (خوانْدمیر) (م 942 ق)، تصحیح: جلال الدین همایی، تهران: خیّام، 1353 ش.

223. الحج (تقریر أبحاب السیّد محمّد المحقّق الداماد)، عبداللّه الجوادی الآملی، تحقیق: حسین آزادی، قم:

اسرا، 1423 ق.

224. الحجّ (تقریر أبحاث السیّد محمّدرضا الگلپایگانی)، أحمد الصابری الهمدانی، قم: دار القرآن الکریم، 1405 ق.

225. الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، یوسف بن أحمد البحرانی (م 1186 ق)، تحقیق: محمّدتقی الإیروانی، نجف: دار الکتب الإسلامیّة، 1377 ق.

226. الحدائق الوردیة فی مناقب أئمّة الزیدیة، حمید بن أحمد المُحلّی (م 652 ق)، امّان: دار اسامة.

227. حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، ابو المجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی (م 525 ق)، تصحیح: مریم حسینی، تهران: نشر دانشگاهی، 1382 ش.

228. حسین، وارث آدم، علی شریعتی (م 1356 ش)، تهران: قلم، 1380 ش.

229. حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، أحمد بن عبد اللّه الإصفهانی (أبو نُعَیم الأصبهانی) (م 430 ق)، بیروت: دار الکتاب العربی، 1387 ق.

230. حماسۀ حسینی، مرتضی مطّهری (م 1358 ش)، تهران: صدرا، 1371 ش.

231. الحوادث الجامعة و التجارب النافعة فی المئة السابعة، أبو الفضل عبد الرزّاق بن أحمد البغدادی (ابن فُوَطی) (م 723 ق) بیروت: دار الفکر، 1407 ق.

232. الحیاة الإجتماعیة و الإقتصادیة فی الکوفة فی القرن الأوّل الهجری، محمّدحسین الزبیدی، بغداد، المطبعة العالمیة، 1970 م.

233. حیاة الإمام الحسین بن علی علیه السلام، باقر شریف القَرْشی (م 1433 ق)، قم: مکتبة الداوری، 1397 ق.

234. حیاة الحیوان الکبری، محمّد بن موسی الدَّمیری (م 808 ق)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

235. الحیاة السیاسیة للإمام الحسن علیه السلام، السیّد جعفر مرتضی العاملی، قم: جماعة المدرّسین، 1404 ق.

236. خاتمة مستدرک الوسائل، المیرزا حسین النوری الطَبَرسی (م 1320 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1415 ق.

237. الخرائج و الجرائح، سعید بن هبة اللّه الراوندی (قطب الدین الراوندی) (م 573 ق)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، 1409 ق.

ص:940

238. الخراج، أبو یوسف یعقوب بن إبراهیم الأنصاری (القاضی أبو یوسف) (م 182 ق)، بیروت: دار المعرفة.

239. خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام، أحمد بن شعیب النسائی (م 303 ق)، به کوشش: محمّدباقر المحمودی، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، 1403 ق.

240. الخصائص الحسینیة، جعفر بن الحسین التستری (الشیخ جعفر الشوشتری) (م 1303 ق)، تحقیق:

السیّد جعفر الحسینی، بیروت: دار السرور، 1414 ق.

241. خصائص الوحی المبین، یحیی بن الحسن الأسدی (ابن بِطْریق) (م 600 ق)، تحقیق: محمّدباقر المحمودی، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، 1406 ق.

242. الخصال، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1414 ق.

243. الخِطَط المَقریزیة، تقی الدین أحمد بن علی المقریزی (م 845 ق)، بیروت: مکتبة إحیاء العلوم.

. خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال رجال العلّامة الحلّی.

244. دلائل الإمامة، محمّد بن جریر بن رُستم الطبری الإمامی (ق 5 ق)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قم:

مؤسّسة البعثة، 1413 ق.

245. دلائل النبوّة، أحمد بن عبد اللّه الإصفهانی (أبو نُعَیم الأصبهانی) (م 430 ق) تحقیق: محمّد روّاس قلعجی و عبد البرّ عبّاس، بیروت: دار النفائس، 1406 ق.

246. دلائل النبوّة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، أحمد بن الحسین البیهقی (م 458 ق) تحقیق:

عبد المعطی أمین قلعجی، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1405 ق.

247. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیرنظر: سیّد کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1369... ش.

248. دائرة المعارف الحسینیة، محمّدصادق الکرباسی، لندن: المرکز الحسینی للدراسات، 1421 ق -....

249. دانش نامۀ احادیث پزشکی، محمّد محمّدی ری شهری، با همکاری: مرتضی خوش نصیب، مترجم:

حسین صابری، قم: دار الحدیث، 1383 ش.

250. دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، بر پایۀ قرآن، حدیث و تاریخ، محمّد محمّدی ری شهری، با همکاری: سیّد محمود طباطبایی نژاد و روح اللّه سیّد طبایی، ترجمه: عبد الهادی مسعودی و دیگران، قم: دار الحدیث، 1390 ش، پنجم (ویرایش دوم).

251. دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام، بر پایۀ قرآن، حدیث و تاریخ (فارسی - عربی)، محمّد محمّدی ری شهری، با همکاری: سیّد محمّدکاظم طباطبایی و سیّد محمود طباطبایی نژاد، ترجمه: عبد الهادی مسعودی و دیگران، قم: دار الحدیث، 1386 ش، ویرایش دوم.

ص:941

252. دانش نامۀ جهان اسلام، زیر نظر: مصطفی میرسلیم و غلامعلی حدّاد عادل، تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1375 ش -....

253. دانش نامۀ شعر عاشورایی، مرضیه محمّدزاده، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1383 ش.

254. دانش نامۀ عقاید اسلامی از نگاه قرآن و حدیث، محمّد محمّدی ری شهری و همکاران، مترجم: عبد الهادی مسعودی و دیگران، قم: دار الحدیث، 1385-1387 ش.

255. دانش نامۀ قرآن و حدیث، محمّد محمّدی ری شهری و همکاران، مترجم: حمیدرضا شیخی و دیگران، قم: دار الحدیث، 1390 ش -....

256. دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام، السیّد جعفر مرتضی العاملی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1409 ق.

257. الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، السیّد علی المدنی الشیرازی (السیّد علی خان) (م 1120 ق)، قم: مکتبة بصیرتی، 1397 ق.

258. الدرّ المنثور فی التفسیر المأثور، عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی (م 911 ق)، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

259. الدر النضید فی مراثی السبط الشهید، گردآوری: السیّد محسن الأمین، دمشق: مطبعة الاتقان، 1365 ق.

260. الدر النظیم فی مناقب الأئمّة اللَّهامیم، جمال الدین یوسف بن حاتم الشامی (ق 7 ق)، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1420 ق.

261. الدروس الشرعیّة فی فقه الإمامیّة، محمّد بن مکّی العاملی (الشهید الأوّل) (م 786 ق) تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی.

262. الدروع الواقیة، علی بن موسی الحَسَنی الحِلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1414 ق.

263. دروغ مصلحت آمیز (بحثی در مفهوم و گسترۀ آن)، سیّد حسن اسلامی، قم: بوستان کتاب و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1382 ش.

264. الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة، محمّد بن مکّی العاملی (الشهید الأوّل)، مشهد: مؤسّسة الطبع و النشر التابعة للحضرة الرضویة المقدّسة، 1365 ش.

265. دستور شهریاران، محمّدابراهیم بن زین العابدین نصیری (م 1050 ق)، به کوشش: محمّدنادر نصیری مقدّم، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373 ش.

266. دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم، محمّد بن سلامة القُضاعی (القاضی القُضاعی) (م 454 ق)، بیروت: دار الکتاب العربی، 1401 ق.

ص:942

267. دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، النعمان بن محمّد ابن حیّون التمیمی المغربی (القاضی أبو حنیفة) (م 363 ق)، تحقیق: آصف بن علی أصغر الفیضی، قاهره: دار المعارف، 1389 ق.

268. دعات الحسینیه، محمّدعلی غروی نخجوانی (م 1334 ق)، بمبئی: مطبعۀ نظرعلی صاحب، 1330 ق.

269. الدعاء، سلیمان بن أحمد الطبرانی (م 360 ق)، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1413 ق.

270. الدعوات، سعید بن هبة اللّه الراوندی (قطب الدین الراوندی) (م 573 ق)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، 1407 ق.

271. دمع السجوم (ترجمۀ «نَفَس المهموم»)، شیخ عبّاس قمی (م 1319 ق)، ترجمه: میرزا ابوالحسن شَعرانی، تهران: کتاب فروشی علمیۀ اسلامیه، 1374 ق.

272. الدمعة الساکبة فی أحوال النبی صلی الله علیه و آله و العترة الطاهرة، محمّدباقر بن عبد الکریم البهبهانی (ق 14 ق)، منامه: مکتبة العلوم العامّة، 1408 ق.

273. دنیا و آخرت در نگاه قرآن و حدیث، محمّد محمّدی ری شهری، با همکاری: سیّد رسول موسوی، مترجم: حمیدرضا شیخی، قم: دار الحدیث، 1384 ش.

274. دولت مردان شیعه در دستگاه خلافت عبّاسی، مصطفی صادقی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390 ش.

275. الدیباج الوضیّ فی الکشف عن أسرار کلام الوصیّ (شرح نهج البلاغة)، یحیی بن حمزة الحسینی الیمانی (م 748 ق)، صنعا: مؤسّسة الإمام زید بن علی الثقافیة، 2003 م.

276. دیوان الشریف الرضی، محمّد بن حسین الشریف الموسوی (السیّد الرضیّ) (م 406 ق)، بیروت: دار صادر، 1961.

. دیوان شمس دیوان غزلیات شمس تبریزی.

277. دیوان غزلیات شمس تبریزی، جلال الدین محمّد بلخی رومی (مولوی) (م 675 ق)، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر.

278. دیوان منسوب به امام علی علیه السلام، محمّد بن حسین کَیدُری (ق 6 ق)، ترجمه: سیّد ابو القاسم امامی، تهران: اسوه.

279. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، أحمد بن عبد اللّه الطبری (م 693 ق)، تحقیق: أکرم البوشی، جدّه: مکتبة الصحابة، 1415 ق.

280. ذخیرة الدارین فیما یتعلّق بمصائب الحسین وأصحابه، عبد المجید بن محمّدرضا الحسینی الحائری (م 1345 ق)، تحقیق: باقر دُریاب النجفی، قم: تحسین، 1421 ق.

ص:943

281. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، محمّد محسن بن علی المنزوی (آقا بزرگ الطهرانی) (م 1348 ق)، بیروت: دار الأضواء، 1403 ق.

282. الذریّة الطاهرة، محمّد بن أحمد الدولابی (م 310 ق)، تحقیق: السیّد محمّد جواد الحسینی الجلالی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1407 ق.

283. ذکر أخبار أصبهان، أحمد بن عبد اللّه الإصفهانی (أبو نُعَیم الأصبهانی) (م 430 ق)، تحقیق: سیّد کسروی حسن، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1410 ق.

284. ذوب النَّضار فی شرح الثار، جعفر بن محمّد الحلّی (ابن نما) (ق 7 ق)، تصحیح: فارس حسّون کریم، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1416 ق.

285. ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، محمود بن عمر الزمخشری (م 538 ق)، تحقیق: سلیم النعیمی، قم:

الشریف الرضی، 1410 ق.

286. رجال ابن داوود، الحسن بن علی الحِلّی (ابن داوود) (م 737 ق)، تحقیق: السیّد محمّد صادق آل بحر العلوم، قم: الشریف الرضی، 1392 ق.

287. رجال البرقی، أحمد بن محمّد البَرقی (م 274 ق)، تهران: دانشگاه تهران، 1342 ش.

288. الرجال لابن الغضائری، أحمد بن الحسین الواسطی البغدادی (ابن الغضائری) (م 411 ق)، تحقیق:

السیّد محمّدرضا الحسینی الجلالی، قم: دار الحدیث، 1422 ق.

289. رجال الطوسی، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: جواد القیّومی، قم:

مؤسّسة النشر الإسلامی، 1415 ق.

290. رجال العلّامة الحلّی (خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال)، الحسن بن یوسف الحلّی (العلّامة) (م 726 ق)، تحقیق: جواد القیّومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417 ق.

. رجال الکشّی اختیار معرفة الرجال.

291. رجال النجاشی (فهرس أسماء مصنّفی الشیعة)، أحمد بن علی النجاشی (م 450 ق)، بیروت:

دار الأضواء، 1408 ق.

292. الردّ علی المتعصب العنید، عبد الرحمان بن علی بن الجوزی (م 597 ق)، تحقیق: هیثم عبد السلام محمّد، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1426 ق.

293. رسائل الشریف الرضی، السیّد محمّد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی) (م 406 ق)، تحقیق:

السیّد أحمد الحسینی، قم: الشریف الرضی، 1386 ق.

294. رسائل الشهید الثانی، حسن بن زین الدین العاملی (الشهید الثانی) (م 966 ق)، قم: بوستان کتاب، 1421 ق.

ص:944

295. رسالة أبی غالب الزراری، أحمد بن محمّد الزراری (أبوغالب) (م 368 ق)، تحقیق: محمّدرضا الحسینی، قم: مرکز البحوث و التحقیقات الإسلامیة، 1411 ق.

296. الرسالة القشیریّة فی علم التصوّف، عبد الکریم بن هوازن القُشَیری (م 465 ق)، تحقیق: زریق معروف، دمشق: دار الخیر.

297. الرسول المصطفی و الشعائر الحسینیّة، باسم حسّون سماوی الحلّی، بیروت: دار الأثر، 1430 ق.

298. روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، محمّدباقر الخوانساری (م 1313 ق)، تحقیق: أسد اللّه إسماعیلیان، قم: مکتبة إسماعیلیان.

299. روض الجنان و روح الجنان (تفسیر ابوالفتوح رازی)، حسین بن علی رازی (ابوالفتوح رازی) (ق 6 ق)، تصحیح: محمّدجعفر یاحقّی و محمّد مهدی ناصح، مشهد: آستان قدس رضوی، 1365 ش.

300. الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة (شرح اللمعة)، زین الدین بن علی العاملی (الشهید الثانی) (م 966 ق)، بیروت: مؤسّسة التاریخ العربی، 1413 ق.

301. روضة الشهدا، ملّا حسین واعظ کاشفی سبزواری (م 910 ق)، تصحیح: میرزا ابو الحسن شعرانی، تهران: کتاب فروشی اسلامیه، 1349 ش.

302. روضة الصفا، برهان الدین محمّد بن خاوندشاه (میر خوانْد) (م 903 ق)، تهران: مرکزی، 1262 ق.

303. الروضة المختارة (شرح القصائد الهاشمیّات لکمیت بن زید الأنصاری و القصائد العلویّات السبع لابن أبی الحدید المعتزلی)، صالح علی صالح، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1392 ق.

304. روضة الواعظین، محمّد بن الحسن الفتّال النیسابوری (م 508 ق)، تحقیق: حسین الأعلمی، بیروت:

مؤسّسة الأعلمی، 1406 ق.

305. ریاحین الشریعه (در ترجمۀ بانوان دانشمند شیعه)، ذبیح اللّه محلّاتی (م 1364 ش)، تهران: دار الکتب الإسلامیة.

306. ریاض الأبرار فی مناقب الأئمّة الأطهار علیهم السلام، السیّد نعمة اللّه بن عبد اللّه الجزائری (م 1112 ق)، بیروت:

مؤسّسة التاریخ العربی، 1427 ق.

307. ریاض الأحزان، محمّدحسن بن شعبان کُردی قزوینی (زنده در 1294 ق)، حیدر آباد (هند): مطبعۀ آصفیّه، 1297 ق.

308. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبد اللّه الأفندی الإصفهانی (ق 12 ق)، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1401 ق.

309. ریاض القدس و مفتاح الاُنس، صدرالدین محمّد واعظ قزوینی (م 1330 ق)، تهران: کتاب فروشی اسلامیة، 1350 ش (افست از چاپ سنگی).

ص:945

310. ریاض المسائل فی بیان الأحکام بالدلائل، السیّد علی بن محمّد الطباطبائی (م 1231 ق)، قم: مؤسّسة آل البیت، 1404 ق.

311. ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیة و اللقب، محمّدعلی مدرّس تبریزی (م 1373 ق)، تبریز:

کتاب فروشی خیّام، 1346 ش.

312. زفرات الثقلین فی مآتم الحسین علیه السلام، محمّدباقر المحمودی، قم: مجمع الذخائر الإسلامیة، 1412 ق.

313. زندگی امام حسین علیه السلام، رضا استادی، قم: برگزیده، 1385 ش.

314. الزهد، عبد اللّه بن محمّد القرشی البغدادی (ابن أبی الدنیا) (م 281 ق)، تحقیق: یاسین محمّد السواس، دمشق: دار ابن کثیر، 1420 ق.

315. الزهد، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (م 241 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1403 ق.

316. الزهد، حسین بن سعید الأهوازی (ق 3 ق)، تحقیق: غلامرضا عرفانیان، قم: المطبعة العلمیّة.

317. زَهرة الریاض و نَزهة المرتاض، جمال الدین أحمد بن موسی بن طاووس الحَسَنی الحلّی (م 673 ق)، تحقیق: السیّد محمد الحسینی النیسابوری، قم: بوستانِ کتاب، 1382 ش.

318. زیر آسمان های جهان (گفتگو با داریوش شایگان)، رامین جهانبگلو، ترجمه: نازی عظیما، تهران:

نشر فروزان روز، 1374 ش.

319. سحر بابل و سجع البلابل، جعفر الحلّی النجفی (م 1897 م)، صیدا: مطبعة العرفان، 1331 ق.

320. سخنان حسین بن علی از مدینة تا کربلا، محمّدصادق نجمی، قم: جامعۀ مدرّسین حوزۀ علمیۀ قم، 1378 ش.

321. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، محمّد بن منصور الحلّی (ابن إدریس) (م 598 ق)، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1410 ق.

322. سرّ السلسلة العلویّة، سهل بن عبد اللّه البخاری (م 431 ق)، قم: الشریف الرضی، 1413 ق.

323. سِرّ الشهادة، سیّد محمّد رفیع بن علی اصغر طباطبایی دیبا (نظام العلمای تبریزی) (م 1326 ق)، تبریز: دار الطباعۀ اسد آقا، 1298 ق.

324. سعادات ناصری، ملّا آقا دربندی تهرانی (م 1285 ق)، تهران: آرام دل و صیام، 1388 ش.

325. سعد السعود، علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، قم: الشریف الرضی، 1363 ش، اوّل.

326. سفرنامه عضد المُلک به عتبات، علیرضا بن موسی عضد الملک (م 1328 ق)، تصحیح: حسن مرسلوند، تهران: مؤسّسۀ پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1370 ش.

327. سفرنامۀ ابن بطوطه، محمّد بن عبداللّه طنجی (ابن بطوطه) (م 779 ق)، ترجمه: محمّدعلی موحّد، تهران: علمی و فرهنگی، 1361 ش.

ص:946

328. سفرنامۀ ادیب الملک به عتبات (دلیل الزائرین)، عبد العلی ادیب الملک (م 1302 ق)، تصحیح و ترجمه: مسعود گلزاری، تهران: نشر دادجو، 1364 ش.

329. سفرنامۀ پیِترو دلّاواله، پیِترو دلّاواله (م 1652 ق)، ترجمه و توضیح: شجاع الدین شفا، تهران: علمی و فرهنگی، 1370 ش.

330. سفرنامۀ تاورنیه، ژان باتیست تاورنیه (م 1689 م)، ترجمه: حمید ارباب شیرازی، تهران: نیلوفر، 1383 ش.

331. سفرنامۀ کارِری، جیووانی فرانچسکو جِمِلی کارِری (م 1725 م)، ترجمه: عبّاس نخجوانی و عبد العلی کارنگ، تبریز: اداره کل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی، 1348 ش.

332. سفینة البحار و مدینة الحِکم و الآثار، الشیخ عباس القمّی (م 1359 ق)، تهران: دار الاُسوة، 1414 ق.

333. سکینة بنت الحسین، عائشه عبد الرحمان (بنت الشاطی)، بیروت: دار الکتاب العربی، 1406 ق.

334. سَنَدیّات، سیّد حسین مدرّسی طباطبایی، نیوجرسی: زاگرس، 1387 ش.

335. سنن ابن ماجة، محمّد بن یزید القزوینی (ابن ماجة) (م 275 ق)، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1395 ق.

336. سنن أبی داوود، سلیمان بن أشعث السِّجِستانی (أبو داوود) (م 275 ق)، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، بیروت: دار إحیاء السنّة النبویّة.

337. سنن الدارقُطنی، علی بن عمر البغدادی (الدارقُطنی) (م 385 ق)، تحقیق: أبو الطیّب محمّدآبادی، بیروت: عالم الکتب، 1406 ق.

338. السنن الکبری، أحمد بن الحسین البیهقی (م 458 ق)، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا، بیروت:

دار الکتب العلمیّة، 1414 ق.

339. السنن الکبری (سنن النَّسائی)، أحمد بن شعیب النسائی (م 303 ق)، تحقیق: عبد الغفّار سلیمان البُنداری، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1411 ق.

340. سنن النَسائی بشرح الحافظ جلال الدین السیوطی و حاشیة الإمام السِّندی، أحمد بن شعیب النسائی (م 303 ق)، شرح: جلال الدین ابو بکر السیوطی (م 911 ق) و محمّد بن عبد الهادی السِندی (م 1138 ق)، بیروت: دار الجیل، 1407 ق.

341. السنّة، أحمد بن عمرو الشیبانی (ابن أبی عاصم) (م 287 ق)، بیروت: المکتب الإسلامی، 1413 ق.

342. السنّة، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (م 241 ق)، تحقیق: محمّد السعید بسیونی زغلول، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1414 ق.

343. السنّة، عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی (م 290 ق)، تحقیق: محمّد السعید بسیونی زغلول، بیروت:

دار الکتب العلمیّة، 1414 ق.

ص:947

344. سوگ نامۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله، محمّد محمّدی اشتهاردی، قم: ناصر، 1374 ش.

345. سیر أعلام النبلاء، شمس الدین محمّد بن أحمد الذهبی (م 748 ق)، تحقیق: شُعیب الأرنؤوط، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1414 ق.

346. سیرة الأئمّة الاثنی عشر، السیّد هاشم معروف الحسنی (م 1984 م)، بیروت: دار التعارف، 1406 ق.

347. السیرة النبویّة، إسماعیل بن عمر البُصروی الدمشقی (ابن کثیر) (م 774 ق)، تحقیق: مصطفی عبد الواحد، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

348. السیرة النبویّة، عبد الملک بن هشام الحِمیَری (ابن هشام) (م 218 ق)، تحقیق: مصطفی السقّا و إبراهیم الأبیاری، قم: مکتبة المصطفی، 1355 ق.

349. سؤالات أبی عبید الآجری أبا داوود سلیمان بن الأشعث السجستانی (م 275 ق)، تحقیق: عبد العلیم عبد العظیم البستوی، مکّه: دار الإستقامة - بیروت: مؤسّسة الریان، 1418 ق.

350. الشافی فی الإمامة، علی بن الحسین الشریف الموسوی (السیّد المرتضی) (م 436 ق)، تحقیق:

عبد الزهراء الحسینی الخطیب، تهران: مؤسّسة الإمام الصادق علیه السلام، 1410 ق.

351. شاهدخت والاگهر شهربانو، احمد مهدوی دامغانی، تهران: میراث مکتوب، 1388 ش.

352. شجرۀ طوبی، محمّد مهدی حائری مازندرانی (م 1385 ق)، قم: دار الفقه، 1425 ق.

353. الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة، فخر الدین محمّد بن عمر الرازی (الفخر الرازی) (م 604 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1409 ق.

354. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، عبد الحیّ بن أحمد بن عماد الحنبلی الدمشقی (ابن عماد) (م 1083 ق) تحقیق: عبد القادر الأرناؤوط، دمشق: دار ابن کثیر، 1406 ق.

355. شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، جعفر بن الحسن الحلّی (المحقّق الحلّی) (م 676 ق)، تحقیق: عبد الحسین محمّدعلی بقّال، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، 1415 ق.

356. شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، النعمان بن محمّد المصری (القاضی أبو حنیفة) (م 363 ق)، تحقیق: السیّد محمّد الحسینی الجلالی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1412 ق.

357. شرح اصول الکافی، محمّدصالح المازندرانی (ملّا صالح) (م 1081 ق)، تصحیح: علی عاشور، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1421 ق.

358. شرح علی متن «الهمزیة فی مدح خیر البریة» للبوصیری، شهاب الدین أحمد بن محمّد الهیثمی (ابن حجر) (م 974 ق)، تحقیق: أحمد جاسم المحمّد، بیروت: دار المنهاج، 1426 ق.

359. شرح فصوص الحکم، مؤیّد الدین محمود جُندی (م 700 ق)، تصحیح: سیّد جلال الدین آشتیانی، مشهد: دانشگاه مشهد، 1361 ش.

ص:948

360. شرح اللمعة الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة.

361. شرح نهج البلاغة، عبد الحمید بن محمّد المدائنی (ابن أبی الحدید) (م 656 ق)، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1387 ق.

362. شعر ابن المعتز، عبد اللّه بن محمّد بن المعتز (م 296 ق)، گردآوری: محمّدبن یحیی الصولی (م 335 ق)، تحقیق: یونس أحمد السامرائی، بغداد: وزارة الثقافة و الفنون، 1977.

363. شعشعة الحسینی، محمّدجواد یزدی خراسانی (م قبل از 1346 ق)، [بی جا]: [بی نا]، 1344 ش.

364. شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور، ابو الفضل بن ابو القاسم ثقفی طهرانی (م 1316 ق)، تهران:

مرتضوی، 1376 ش.

365. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، عبید اللّه بن عبد اللّه النیسابوری (الحاکم الحَسَکانی) (ق 5 ق)، تحقیق:

محمّدباقر المحمودی، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، 1411 ق.

366. شهر حسین، محمّدباقر مدرّس بستان آبادی، تهران: کلینی، 1414 ق.

367. شهریار جاده ها (سفرنامۀ ناصر الدین شاه به عتبات)، ناصرالدین شاه قاجار (م 1313 ق)، به کوشش:

محمّدرضا عباسی و پرویز بدیعی، تهران: سازمان اسناد ملّی ایران، 1372 ش.

368. شهید جاوید حسین بن علی علیه السلام، نعمة اللّه صالحی نجف آبادی (م 1385 ش)، تهران: امید فردا، 1378 ش.

369. صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء، أحمد بن عبد اللّه القَلقَشَندی (م 821 ق)، قاهره: وزارة الثقافة و الإرشاد القومی، 1383 ق.

370. الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربیّة)، إسماعیل بن حمّاد الجوهری (م 398 ق)، تحقیق: أحمد بن عبد الغفور عطّار، بیروت: دار العلم للملایین، 1410 ق.

371. صحیح ابن حبّان بترتیب ابن بلبان، محمّد بن أحمد بن حِبّان البُستی (م 354 ق)، ترتیب: علی بن بلبان الفارسی (م 739 ق)، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1414 ق.

372. صحیح ابن خُزَیمة، محمّد بن إسحاق السلمی النیسابوری (ابن خزیمة) (م 311 ق)، تحقیق: محمّد مصطفی الأعظمی، بیروت: المکتب الإسلامی، 1412 ق.

373. صحیح البخاری، محمّد بن إسماعیل البخاری (م 256 ق)، تحقیق: مصطفی دیب البغا، بیروت:

دار ابن کثیر، 1410 ق.

374. صحیح مسلم، مسلم بن الحَجّاج القشیری النیسابوری (م 261 ق)، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، قاهره: دار الحدیث، 1412 ق.

375. الصحیح من سیرة النبی الأعظم، السیّد جعفر مرتضی العاملی، بیروت: دار السیرة، 1415 ق.

ص:949

376. صحیفة الإمام الرضا علیه السلام، [المنسوب إلی] الإمام الرضا علیه السلام، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم:

مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، 1408 ق.

377. الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم، علی بن یونس النباطی البیاضی (م 877 ق)، به کوشش:

محمّد باقر البهبودی، تهران: المکتبة المرتضویّة، 1384 ق.

378. صفات الشیعة، محمّد بن علی ابن بابویه القمی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، 1410 ق.

379. صفوة الأخبار من الأحادیث المعتبرة للنبی و الأئمّة الأطهار، اسماعیل کلاتی، به کوشش:

محمّدصادق تهرانیان، مشهد: چاپ خانۀ خراسان، 1327 ش.

380. صفویه در عرصۀ دین، فرهنگ و سیاست، رسول جعفریان، قم: پژوهشگاه حوزه ودانشگاه، 1379 ش.

381. صفة الصفوة، عبد الرحمان بن علی بن الجوزی البغدادی (ابن الجوزی) (م 597 ق)، تحقیق:

عبد السلام محمّد هارون، بیروت: دار الفکر، 1413 ق.

382. الصلاة، السیّد محمّد المحقّق الداماد (م 1388 ق)، قم: مؤسسۀ نشر اسلامی، 1363 ش.

383. الصلاة (تقریر أبحاث السیّد أبوالقاسم الخوئی)، مرتضی البروجردی، قم: مؤسسة إحیاء آثار الإمام الخوئی، 1420 ق.

384. الصواعق المُحْرقة فی الردّ علی أهل البدع و الزندقة، أحمد بن حجر الهیثمی (ابن حجر) (م 974 ق)، تصحیح: عبد الوهّاب عبد اللطیف، قاهره: مکتبة القاهرة، 1385 ق.

385. طبّ الأئمّة، إبنا بسطام النیسابوریان (ق 3 ق)، تحقیق: محسن عقیل، بیروت: دار المحجّة البیضاء و دار الرسول الأکرم.

386. الطبقات، خلیفة بن خیّاط العُصفُری (م 204 ق)، تحقیق: سهیل زکّار، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

. طبقات أعلام الشیعة فی القرن الثالث بعد العَشَرة الکرام البررة.

387. طبقات الشافعیة، إسماعیل بن عمر الدمشقی (ابن کثیر) (م 776 ق)، تحقیق: عبد الحفیظ منصور، بیروت: دار المدار الإسلامی، 1425 ق.

388. طبقات الشافعیة، أحمد بن محمّد بن تقی الدین الدمشقی (ابن قاضی شَهبة) (م 851 ق)، تصحیح: عبد العلیم خان، بیروت: عالم الکتب، 1407 ق.

389. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، محمّد بن سعد الزُّهْری (کاتب الواقدی) (م 230 ق)، تحقیق: محمّد بن صامل السلمی، طائف: مکتبة الصدیق، 1414 ق.

390. الطبقات الکبری (کتاب الطبقات الکبیر)، محمّد بن سعد الزُّهری (کاتب الواقدی) (م 230 ق)، بیروت:

دار صادر.

ص:950

391. طبقات المحدّثین بأصبهان و الواردین علیها، عبد اللّه بن محمّد بن جعفر الأنصاری (أبو الشیخ) (م 369 ق)، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1412 ق.

392. طبقات المفسّرین، جلال الدین عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی (م 911 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1339 ق.

. الطبقة الخامسة من الصحابة الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة).

393. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، رضی الدین عبد الکریم علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، قم: مطبعة الخیّام، 1400 ق.

394. الطراز الأوّل و الکناز لما علیه من لغة العرب المعوّل، السیّد علی خان بن أحمد المدنی الشیرازی (م 1120 ق)، مشهد: مؤسّسة آل البیت، 1426 ق.

395. الطراز المتضمّن لأسرار البلاغة و علوم حقائق الإعجاز، یحیی بن حمزة العلوی الیمانی (م 749 ق)، تحقیق: محمّد عبد السلام شاهین، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1415 ق.

396. الطرف من الأنباء و المناقب، رضیّ الدین عبد الکریم علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: قیس العطّار، مشهد: تاسوعا، 1420 ق.

397. الطراز المذهّب در احوال حضرت زینب، عباسقلی خان هدایت (م 1342 ق)، تصحیح: محمّدباقر بهبودی، تهران: اسلامیه، 1364 ش.

398. طریق الکرام من الکوفة إلی الشام، عبد اللّه منصور القطیفی، بیروت: شرکة شمس المشرق للخدمات الثقافیة، 1412 ق.

399. طوفان البکاء، ابراهیم بن محمّدباقر جوهری (م 1253 ق)، قم: طوبای محبّت، 1390 ش.

400. عارضة الأحوذیّ بشرح جامع الترمذی، أبو بکر محمّد بن عبداللّه الإشبیلی (القاضی ابن العربی) (م 543 ق)، تحقیق: صدقی جمیل العطّار، بیروت: دار الفکر، 1420 ق.

401. عاشورا پژوهی، محمّد صحّتی سردُرودی، قم: خادم الرضا، 1384 ش.

402. عاشوراشناسی (پژوهشی در بارۀ هدف امام حسین)، محمّد اسفندیاری، قم: صحیفۀ خرد، 1387 ش.

403. عاشورا - عزاداری - تحریفات (مجموعۀ مقالات)، به کوشش: مجمع مدرّسین و محقّقین حوزۀ علمیۀ قم، قم: صحیفۀ خرد، 1385 ش.

404. عاشورانامه (مجموعه مقالات)، به کوشش: مؤسسۀ فرهنگی - تحقیقاتی خیمه (محمّد اسفندیاری)، قم: صحیفۀ خرد، 1388 ش.

405. عاشوراء فی الأدب العاملی المعاصر، حسن نور الدین، بیروت: الدار الإسلامیّة، 1408 ق.

ص:951

406. عالم آرای نادری، محمّدکاظم مروی (م 1133 ق)، تصحیح: محمّد امین ریاحی، تهران: زوّار، 1364 ش.

407. عبرات المصطفَین فی مقتل الحسین علیه السلام، محمّدباقر المحمودی (م 1385 ش)، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیّة، 1415 ق.

408. عبقریة الإمام علی (المجموعة الکاملة لمؤلّفات الاُستاد عبّاس محمود العقّاد/ج 3)، عبّاس محمود العقّاد، بیروت: دار الکتاب اللبنانی، 1974 ق.

409. عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، زکریّا بن محمّد المکنونی القزوینی (م 682 ق)، چاپ شده به پیوستِ کتابِ حیاة الحیوان الکبری.

410. العُدد القویّة لدفع المخاوف الیومیّة، الحسن بن یوسف الحلّی (العلّامة الحلّی) (م 726 ق)، تحقیق:

السیّد مهدی الرجائی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1408 ق.

411. العدل الشاهد فی تحقیق المشاهد، السیّد عثمان بن محمّد المدوخ الحسینی، قاهره: 1327 ق.

412. عدّة الداعی و نجاح الساعی، أحمد بن محمّد الحلّی الأسدی (ابن فهد) (م 841 ق)، تحقیق: أحمد الموحّدی، تهران: مکتبة وجدانی.

413. العروة الوثقی، السیّد محمّدکاظم الطباطبائی الیزدی (م 1337 ق)، بیروت: مکتب وکلاء الإمام الخمینی، 1410 ق.

414. عظمت حسین بن علی علیه السلام، أبو عبداللّه زنجانی (م 1320 ش)، به کوشش: عباسقلی واعظ چرندابی، تبریز: کانون فرهنگ و هنر آذربایجان، 1380 ش.

415. العقد الفرید، أحمد بن محمّد الأندلسی (ابن عبد ربّه) (م 328 ق)، تحقیق: أحمد الزین و إبراهیم الأبیاری، بیروت: دار الأندلس، 1408 ق.

416. العقل و فضله، عبد اللّه بن محمّد القرشی (ابن أبی الدنیا) (م 281 ق)، تحقیق: محمّد السعید بسیونی زُغلول، بیروت: مؤسّسة الکتاب الثقافیة.

. العلل لابن حنبل العلل و معرفة الرجال.

417. علل الشرائع، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1408 ق.

418. العلل و معرفة الرجال، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (م 241 ق)، تحقیق: وصی اللّه عبّاس، بیروت: المکتب الإسلامی، 1408 ق.

419. علم امام (مجموعه مقالات)، به کوشش و انتخاب: محمّدحسن نادم، قم: دانشگاه ادیان، 1388 ش.

420. عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب، أحمد بن علی الحسنی الداوودی (ابن عِنَبه) (م 828 ق)، تحقیق: محمّد حسن آل الطالقانی، قم: الشریف الرضی، 1362 ش.

ص:952

. العمدة عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار.

421. عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار (العمدة)، یحیی بن الحسن الأسدی الحلّی (ابن البِطْریق) (م 600 ق)، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1407 ق.

422. عمل الیوم و اللیلة، أحمد بن محمّد الدینَوَری (ابن السُنّی) (م 364 ق)، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت: مؤسّسة الکتب الثقافیّة، 1408 ق.

423. عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن، حاج میرزا خلیل کمره ای (م 1363 ش)، قم: دار العرفان، 1389 ش.

424. عنوان الکلام، محمّدباقر بن محمّد جعفر الفشارکی الإصفهانی (م 1314 ق)، تهران: اسلامیه، 1377 ق.

425. العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابة بعد وفاة النبی صلی الله علیه و آله، أبو بکر محمّد بن عبد اللّه الإشبیلی (القاضی ابن العربی) (م 543 ق)، تحقیق: محبّ الدین الخطیب و محمود مهدی الإستانبولی، بیروت: دار الجیل، 1407 ق.

426. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، عبد اللّه بن نور اللّه البحرانی الإصفهانی (م 1173 ق)، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، قم: مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، 1408 ق.

427. عوالی اللآلی العزیزیّة فی الأحادیث الدینیّة، محمّد بن علی الأحسائی (ابن أبی جمهور) (م 940 ق)، تحقیق: مجتبی العراقی، قم: مطبعة سیّد الشهداء علیه السلام، 1403 ق.

428. العین، خلیل بن أحمد الفَراهیدی (م 175 ق)، تحقیق: مهدی المخزومی، قم: دار الهجرة، 1409 ق.

429. عَین العبرة فی غَبن العترة، جمال الدین أحمد بن موسی بن طاووس الحَسَنی الحِلّی (م 673 ق)، تحقیق: محمود الأرگانی البهبهانی، قم: مجمع الذخائر الإسلامی، 1421 ق.

430. عیون أخبار الرضا علیه السلام، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الحسینی اللاجوردی، تهران: جهان.

431. عیون الأخبار فی مناقب الأخیار، محمّد بن محمّد بن زید بن علی العلوی الحسینی (الشریف البغدادی) (م 480 ق)، نسخۀ خطّی کتاب خانۀ واتیکان (نسخۀ عکسی کتاب خانۀ دار الحدیث/قم).

432. عیون الأخبار فی مناقب الأخیار (المجالس المختارة)، محمّد بن محمّد بن زید بن علی العلوی الحسینی البغدادی (الشریف البغدادی) (م 480 ق)، انتخاب و تحقیق: محمّدهادی خالقی (چاپ شده در: میراث حدیث شیعه، ش 7 و 17)، قم: دار الحدیث، 1380 و 1386 ش.

433. عیون الحکم و المواعظ، علی بن محمّد اللیثی الواسطی (ق 6 ق)، تحقیق: حسین الحسنی البیرجندی، قم: دار الحدیث، 1376 ش.

ص:953

434. عیون المجالس، عبد الوهّاب بن علی القاضی البغدادی (م 422 ق)، تحقیق: امباک بن کیباکاه، ریاض: مکتبة الرشد، 1421 ق.

435. عیون المعجزات، حسین بن عبد الوهّاب (ق 5 ق)، قم: الشریف الرضی، 1414 ق.

436. الغارات، إبراهیم بن محمّد الثقفی (ابن هلال) (م 283 ق)، تحقیق: میر جلال الدین المحدّث الاُرموی، تهران: انجمن آثار ملّی، 1395 ق.

437. غالیان (کاوشی در جریان ها و برآیندها)، نعمة اللّه صفری فروشانی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1378 ش.

438. الغدیر فی الکتاب و السنّة و الأدب، عبد الحسین بن أحمد الأمینی التبریزی النجفی (م 1390 ق)، بیروت: دار الکتاب العربی، 1387 ق.

. غرر الفرائد و درر القلائد الأمالی فی التفسیر والحدیث والأدب.

439. غلو (درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین)، نعمة اللّه صالحی نجف آبادی، تهران: کویر، 1384 ش.

440. غلو پژوهی، جویا جهانبخش، تهران: اساطیر، 1390 ش.

441. الغیبة، محمّد بن إبراهیم الکاتب النعمانی (م 350 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، تهران: مکتبة الصدوق.

442. الغیبة، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: عباد اللّه الطهرانی و علی أحمد ناصح، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، 1411 ق.

443. الفائق فی غریب الحدیث، محمود بن عمر الزمخشری (م 583 ق)، تحقیق: علی محمّد البجاوی، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

444. فارْس نامه، ابن البلخی (ق 6 ق)، تصحیح: گای لیسترانج و رینولد نیکلسون، تهران: دنیای کتاب، 1382 ش.

445. فتح الأبواب بین ذوی الألباب، رضیّ الدین عبد الکریم علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: حامد الخفّاف، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1409 ق.

446. فتح الباری شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقیق:

عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز و محمّدفؤاد عبد الباقی، بیروت: دار الفکر، 1379 ق.

447. الفتن، نعیم بن حمّاد المروزی (ق 3 ق)، تحقیق: سمیر بن أمین الزهیری، قاهره: مکتبة التوحید، 1412 ق.

448. الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی (ابن أعثم) (م 314 ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الأضواء، 1411 ق.

ص:954

449. فتوح البلدان، أحمد بن یحیی البَلاذُری (م 279 ق)، تحقیق: عبد اللّه أنیس الطبّاع، بیروت: مؤسّسة المعارف، 1407 ق.

450. الفخری فی الآداب السلطانیّة و الدول الإسلامیّة، محمّد بن علی العلوی (ابن الطَّقطَقیّ) (م 709 ق)، قم: الشریف الرضی، 1414 ق.

451. فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الأئمّة من ذرّیّتهم، إبراهیم بن محمّد الجوینی (م 730 ق)، تحقیق: محمّد باقر المحمودی، بیروت: مؤسّسة المحمودی، 1398 ق.

452. فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، قم:

الشریف الرضی.

453. فرحة الغَریّ فی تعیین قبر أمیر المؤمنین علی علیه السلام، عبد الکریم بن أحمد بن طاووس الحلّی (م 693 ق)، قم: الشریف الرضی.

454. الفردوس بمأثور الخطاب، شیرویَة بن شهردار الدیلمی الهَمَدانی (م 509 ق)، تحقیق: محمّد السعید بسیونی زغلول، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1406 ق.

455. فُرسان الهیجاء (در شرح حالات اصحاب حضرت سید الشهداء علیه السلام)، ذبیح اللّه محلّاتی، تهران: مرکز نشر کتاب، 1390 ق.

456. الفرق بین الفِرق، عبد القاهر بن طاهر البغدادی (م 429 ق)، تحقیق: إبراهیم رمضان، بیروت:

دار المعرفة، 1415 ق.

457. الفرقة الهامشیّة فی الإسلام، المنصف بن عبد الجلیل، بیروت: دار المدار الإسلامی، 2005.

458. الفروق اللغویة، الحسن بن عبداللّه العسکری (أبوهلال) (م 400 ق)، تحقیق: حسام الدین القدسی، بیروت: دار الکتب العلمیّة.

459. فرهنگ اندیشه (فصل نامه)، صاحب امتیاز: مؤسّسه تحقیقات و توسعۀ علوم انسانی (تهران)، ش 16 و 17 (زمستان 1358 و بهار 1386) (دو شمارۀ ویژۀ «عزاداری»).

460. فرهنگ جامع فرق اسلامی، سیّد مهدی روحانی و سیّد حسن خمینی، تهران: مؤسسۀ اطلاعات، 1389 ش.

461. فرهنگ عاشورا، جواد محدّثی، قم: معروف، 1380 ش.

. فرهنگ فارسی فرهنگ معین.

462. فرهنگ فرق اسلامی، محمّدجواد مشکور، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1368 ش.

463. فرهنگ معین (فرهنگ فارسی)، محمّدمعین (م 1350 ش)، تهران: امیرکبیر، 1371 ش.

ص:955

464. الفصول المختارة من العیون و المحاسن، السیّد علی بن الحسین الشریف الموسوی (السیّد المرتضی) (م 436 ق)، قم: المؤتمر العالمی بمناسبة ذکری ألفیّة الشیخ المفید، 1413 ق.

465. الفصول المهمّة فی اصول الأئمّة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (م 1104 ق)، تحقیق: محمّد بن محمّد الحسین القائینی، قم: مؤسسۀ معارف اسلامی.

466. الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة علیهم السلام، علی بن محمّد المالکی المکّی (ابن الصبّاغ) (م 855 ق)، تحقیق: سامی الغدیری، قم: دار الحدیث، 1380 ش.

467. الفضائل، شاذان بن جبرئیل القمّی (م 660 ق)، نجف: المطبعة الحیدریّة، 1338 ق.

468. فضائل الأشهر الثلاثة، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق:

غلامرضا عرفانیان، قم: مکتبة الداوری، 1396 ق.

469. فضائل الشیعة، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، 1410 ق.

470. فضائل الصحابة، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (م 241 ق)، تحقیق: وصی اللّه بن محمّد عبّاس، مکّه: جامعة امّ القری، 1403 ق.

471. فضائل الصحابة، أحمد بن شعیب النسائی (م 303 ق)، تحقیق: محمّدباقر المحمودی، بیروت:

مؤسّسة المحمودی، 1400 ق.

472. فضل زیارة الحسین علیه السلام، محمّد بن علی العلوی الشجری (م 445 ق)، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1403 ق.

. فقه الرضا علیه السلام الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام.

473. الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام، 1406 ق.

474. فلاح السائل و نجاح المسائل فی عمل الیوم و اللیلة، علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: غلامحسین المجیدی، قم: مکتب الإعلام الإسلامی، 1419 ق.

475. فلسفۀ تاریخ، مرتضی مطهّری، قم: صدرا، 1382 ش.

476. فلسفۀ تاریخ، علی شریعتی، تهران: الهام، 1379 ش.

477. الفوائد الرضویة فی أحوال علماء المذهب الجعفریة، حاج شیخ عباس قمّی (م 1319 ش)، تحقیق:

ناصر باقری بیدهندی، قم: بوستان کتاب، 1385 ش.

. فهرس أسماء مصنّفی الشیعة رجال النجاشی.

478. الفهرست، محمّد بن إسحاق الندیم البغدادی (ابن الندیم) (م 380 ق)، ترجمه و تحقیق: محمّدرضا تجدّد، تهران: امیرکبیر، 1366 ش.

ص:956

479. الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: جواد القیّومی، قم:

مؤسّسة نشر الفقاهة، 1417 ق.

480. فهرست أسماء علماء الشیعة، علی بن عبید اللّه بن بابویة (منتجب الدین) الرازی (ق 6 ق)، قم: مجمع الذخائر الإسلامیة، 1404 ق.

481. فیض القدیر (شرح الجامع الصغیر)، عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی (م 911 ق)، شرح: محمّد عبد الرؤوف المناوی (م 1031 ق)، بیروت: دار الفکر، 1391 ق.

482. قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة و محدّثیهم، محمّدتقی التستری (الشوشتری) (م 1415 ق)، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1410 ق.

483. القاموس المحیط، محمّد بن یعقوب الفیروزآبادی (م 817 ق)، بیروت: دار الفکر، 1403 ق.

484. القانون فی الطب، أبوعلی حسین بن عبد اللّه بن سینا (الشیخ الرئیس) (م 428 ق)، شرح: جبران جبور، تحقیق: أحمد شوکت الشطی، بیروت: مؤسّسة المعارف، 1418 ق.

485. قرب الإسناد، عبد اللّه بن جعفر الحِمْیری القمّی (م بعد از 304 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم:

مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1413 ق.

486. قصص الأنبیاء، سعید بن هبة اللّه الراوندی (قطب الدین الراوندی) (م 573 ق)، تحقیق: غلامرضا عرفانیان، مشهد: مجمع البحوث الإسلامیّة التابع لمؤسّسة الآستانة الرضویّة، 1409 ق.

487. قصص العلماء (زندگی دانشمندان)، محمّد بن سلیمان تنکابنی (م 1302 ق)، تحقیق: محمّدرضا حاج شریفی خوانساری، قم: حضور، 1380 ش.

488. القصیدة الهمزیة فی مدح خیر البریة، محمّد بن سعید البوصیری (م 696 ق)، بیروت: الدار العالمیة، 1993.

489. قضاء حقوق المؤمنین، سدید الدین أبو علی بن طاهر الصوری (ق 6 ق)، تحقیق: حامد الخفّاف، قم:

مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1410 ق.

490. قَمقام زخّار و صمصام بَتّار، فرهاد میرزا معتمد الدولۀ قاجار (م 1305 ق)، تهران: کتاب فروشی اسلامیه، 1377 ق.

491. قُمیّات (مجموعه مقالات در بارۀ قم)، سیّد حسین مدرّسی طباطبایی، نیوجرسی: زاگرس، 1386 ش.

492. قیام جاودانه، محمّدرضا حکیمی، قم: دلیل ما، 1382 ش.

493. قیام سیّد الشهدا حسین بن علی علیه السلام و خونخواهی مختار، أبو علی محمّد بن محمّد بلعمی وزیر (م 363 ق)، به کوشش: محمّد سرور مولایی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377 ش.

ص:957

494. الکافی، محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی (م 329 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: دار صعب و دار التعارف، 1401 ق.

495. الکامل، محمّد بن یزید الأزدی (المبرَّد) (م 285 ق)، تحقیق: محمّد أحمد الدالی، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1413 ق.

496. کامل بهایی، عماد الدین حسن بن علی طبری (م ق 7 ق)، تحقیق: اکبر صفدری قزوینی، تهران:

مرتضوی، 1382 ش.

497. کامل الزیارات، جعفر بن محمّد القمّی (ابن قولویه) (م 367 ق)، تحقیق: جواد القیّومی، قم: نشر الفقاهة، 1417 ق.

498. الکامل فی التاریخ، عزّ الدین علی بن محمّد الشیبانی الجَزَری الموصلی (ابن الأثیر) (م 630 ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1408 ق.

499. کتاب خانۀ ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گُلبرگ، مترجم: سیّد علی قَرّایی و رسول جعفریان، قم: کتاب خانۀ آیة اللّه مرعشی، 1371 ش.

500. کتاب سُلَیم بن قیس الهلالی، سلیم بن قیس الهلالی العامری الکوفی (م 76 ق)، تحقیق: محمّد باقر الأنصاری الزنجانی، قم: الهادی، 1415 ق.

501. کتاب شناسی امام حسین علیه السلام، نجفقلی حبیبی، تهران: مؤسّسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، 1374 ش.

502. کتاب شناسی تاریخی امام حسین علیه السلام، محمّد اسفندیاری، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380 ش.

. کتاب الطبقات الکبیر الطبقات الکبری.

503. کتاب من لا یحضره الفقیه، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق:

علی أکبر الغفّاری، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1404 ق.

504. کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد؟، علی پناه اشتهاردی، قم: چاپ خانۀ علمیه، 1349 ش.

505. الکرام البررة (طبقات أعلام الشیعة فی القرن الثالث بعد العشرة)، الشیخ آقا بزرگ الطهرانی (م 1389 ق)، مشهد: دار المرتضی، 1404 ق.

506. کسایی مروزی: زندگی، آثار و اندیشۀ او، محمّدامین ریاحی، تهران: علمی، 1373 ش.

507. کشف الخفاء و مزیل الألباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة الناس، إسماعیل بن محمّد العجلونی الجراحی (م 1162 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1408 ق.

ص:958

508. کشف الریبة عن أحکام الغیبة، زین الدین بن علی العاملی (الشهید الثانی) (م 965 ق)، تهران: المکتبة المرتضویة.

509. کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون، مصطفی بن عبداللّه الچَلَبی القُسطَنطَنی (حاجی خلیفه) (م 1067 ق)، بیروت: دار صادر.

510. کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، علی بن عیسی الإربلی (م 687 ق)، تصحیح: السیّد هاشم الرسولی المحلّاتی، بیروت: دار الکتاب الإسلامی، 1401 ق.

. الکشف و البیان فی تفسیر القرآن تفسیر الثعلبی.

511. کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، الحسن بن یوسف الحلّی (العلّامة الحلّی) (م 726 ق)، تحقیق: علی آل کوثر، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیّة، 1411 ق.

512. کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الاثنی عشر، علی بن محمّد الخزّاز القمّی (ق 4 ق)، تحقیق: السیّد عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری، قم: بیدار، 1401 ق.

513. کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام، محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی (م 658 ق)، تحقیق:

محمّد هادی الأمینی، تهران: دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السلام، 1404 ق.

514. کلیات جغرافیای طبیعی و تاریخی ایران، عزیز اللّه بیات، تهران: امبیرکبیر، 1367 ش.

515. کمال الدین و تمام النعمة، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1405 ق.

. کنز جامع الفوائد تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة.

516. کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی (م 975 ق)، تصحیح:

صفوة السقّا، بیروت: مکتبة التراث الإسلامی، 1397 ق.

517. کنز الفوائد، محمّد بن علی الکراجکی الطرابلسی (م 449 ق)، تصحیح: عبد اللّه نعمة، قم:

دار الذخائر، 1410 ق.

518. الکنی و الألقاب، الشیخ عبّاس القمّی (م 1359 ق)، تهران: مکتبة الصدر، 1397 ق.

519. الکواکب المشرقة فی أنساب و تاریخ و تراجم الاُسرة العلویة الزاهرة، السیّد مهدی الرجائی الموسوی، قم: کتاب خانۀ آیة اللّه مرعشی، 1422 ق.

520. کوفه از پیدایش تا عاشورا، نعمة اللّه صفری فروشانی، تهران: مَشعر، 1391 ش.

521. کوفه (پیدایش شهر اسلامی)، هشام جَعیط، ترجمه: ابوالحسن سرو قد مقدّم، مشهد: آستان قدس رضوی، 1372 ش.

ص:959

522. الکوکب الدّری فی أحوال النبی و البتول و الوصی، محمّدمهدی الحائری المازندرانی (م 1384 ق)، قم: الشریف الرضی، 1410 ق.

523. کیمیای سعادت، ابو حامد محمّد بن محمّد غزّالی طوسی (م 505 ق)، تصحیح: احمد آرام، تهران:

کتاب فروشی مرکزی، 1345 ش.

524. گاه نامۀ تطبیقی سه هزار ساله، احمد بیرشک، تهران: علمی و فرهنگی، 1367 ش.

525. گونه های نقد و روش های حلّ تعارض در اخبار عاشورا (تا قرن هفتم هجری)، علی ملّا کاظمی، تهران: دانشگاه امام صادق علیه السلام، 1389 ش.

526. لباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب، علی بن زید البیهقی (ابن فُندق) (م 565 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قم: مکتبة المرعشی، 1410 ق.

527. لسان العرب، محمّدبن مُکرَّم المصری الأنصاری (ابن منظور) (م 711 ق)، بیروت: دار صادر، 1410 ق.

528. لسان المیزان، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، مؤسّسة الأعلمی، 1406 ق.

529. لغت نامه، علی اکبر دهخدا و دیگران، تهران: دانشگاه تهران، 1373 ش.

. لغت نامۀ دهخدا لغت نامه.

530. لواعج الأشجان فی مقتل الحسین علیه السلام، السیّد محسن الأمین، بیروت: دار الأمیر، 1996.

. اللُّهوف الملهوف علی قتل الطفوف.

531. لؤلؤ و مرجان، میرزا حسین نوری طَبَرسی (م 1320 ق)، تهران: فراهانی، 1364 ش.

532. المائدة، حسین بن حمدان الخَصیبی (م 334 ق)، تحقیق: عبد اللّه الجعفری، بیروت: مؤسسة البلاغ و دار سلونی، 1431 ق.

533. ماهیّت انسانی قیام امام حسین علیه السلام، مهدی مهریزی، قم: صحیفۀ خرد، 1390 ش.

534. مئة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و الأئمّة من ولده علیهم السلام، محمّد بن أحمد القمّی (ابن شاذان) (ق 5 ق)، تحقیق: نبیل رضا علوان، قم: أنصاریان، 1413 ق.

535. مآثر الإنافة فی معالم الخلافة، أحمد بن علی القَلقَشَندی (م 821 ق)، تحقیق: عبد الستار أحمد فراج، بیروت: عالم الکتب.

536. المبسوط فی فقه الإمامیّة، محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: محمّد علی الکشفی، تهران: المکتبة المرتضویّة، 1387 ق.

537. مثنوی معنوی، جلال الدین محمّد مولوی (م 672 ق)، تصحیح: ناهید فرشادمهر، تهران: محمّد، 1378 ش.

ص:960

538. مثیر الأحزان، محمّد بن جعفر الحِلّی (ابن الحلّی) (م 645 ق)، قم: مدرسة الإمام المهدی (عج)، 1406 ق.

539. مجابو الدعوة، عبد اللّه بن محمّد القرشی (ابن أبی الدنیا) (م 281 ق)، تحقیق: مجدی السیّد إبراهیم، قاهره: مکتبة القرآن.

540. المَجازات النبویّة، السیّد محمّد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی) (م 406 ق)، تحقیق و شرح:

طه محمّد الزینی، قم: مکتبة بصیرتی.

541. المجالس الفاخرة فی مآتم العترة الطاهرة، عبد الحسین شرف الدین الموسوی (م 1377 ق)، تحقیق:

محمود البدری، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، 1421 ق.

542. مجالس المتّقین، محمّدتقی بَرَغانی قزوینی (م 1264 ق)، تبریز، 1274 ق، سنگی.

543. مجالس المواعظ، جعفر بن حسین شوشتری (م 1303 ق)، تصحیح: سیّد محمود محرّمی زرندی، تهران: کتاب فروشی اسلامیه، 1344 ش.

544. مجالس المؤمنین، نور اللّه شوشتری (قاضی نور اللّه) (م 1019 ق)، تهران: کتاب فروشی اسلامیّه، 1365 ش.

545. المجالس و المسائرات، نعمان بن محمّد المغربی التمیمی (ابن حیّون) (م 363 ق)، بیروت: دار المنتظر، 1996.

546. المَجدیّ فی أنساب الطالبیّین، علی بن محمّد العلوی العمری (أبو الغنائم) (م 459 ق)، تحقیق: أحمد المهدوی الدامغانی، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1409 ق.

547. مجمع الأمثال، أحمد بن محمّد المیدانی (م 518 ق)، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، قاهره:

مطبعة السعادة، 1379 ق.

548. مجمع البحرین فی مناقب السبطین، ولیّ بن نعمة اللّه الحسینی الحائری الرضوی (م ح 981 ق)، میراث حدیث شیعه، ش 4.

549. مجمع البحرین و مطلع النّیرین، فخر الدین الطُّرَیحی (م 1085 ق)، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، تهران: مکتبة نشر الثقافة الإسلامیّة، 1408 ق.

550. مجمع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر مجمع البیان)، الفضل بن الحسن الطَّبْرِسی (أمین الإسلام) (م 548 ق)، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلّاتی و السیّد فضل اللّه الیزدی الطباطبائی، بیروت:

دار المعرفة، 1408 ق.

551. مجمع التواریخ، محمّد خلیل بن داوود مرعشی صفوی (م 1220 ق)، تهران: اقبال، 1328 ق.

552. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، علی بن أبی بکر الهیثمی (م 807 ق)، تحقیق: عبد اللّه محمّد درویش، بیروت: دار الفکر، 1412 ق.

ص:961

553. مجموع الأعیاد (سبیل راحة الأرواح)، أبو سعید میمون بن القاسم الطبرانی (م 427 ق)، تصحیح:

رودلف شتروطمان، برلین: مجلّة الإسلام، 1946.

554. مجموعه آثار شهید مطهّری، مرتضی مطهّری (م 1358 ش)، تهران: صدرا، 1377 ش -....

555. مجموعه مقالات کنگرۀ امام خمینی و فرهنگ عاشورا، تهران: مؤسّسۀ تنظم و نشر آثار امام خمینی، 1374 ش -....

556. مجموعۀ رسائل اعتقادی، محمّد باقر بن محمّدتقی مجلسی (علّامه مجلسی) (م 1111 ق)، تحقیق:

سیّد مهدی رجایی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1368 ش.

557. مجموعۀ نفیسه، گردآوری و تصحیح: سیّد شهاب الدین مرعشی، قم: کتاب خانۀ مرعشی.

. مجموعة ورّام تنبیه الخواطر و نزهة النواظر.

558. محاسبة النفس، إبراهیم بن علی الکفعمی (م 905 ق)، تحقیق: فارس حسّون، بیروت: مؤسسة الفکر الاسلامی، 1412 ق.

559. المحاسن و المساوی، إبراهیم بن محمّد البیهقی (ق 4 ق)، بیروت: دار صادر، 1390 ق.

560. محاضرات الاُدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، حسین بن محمّد الراغب الإصفهانی (م 502 ق)، مصر: المکتبة العامرة، 1326 ق.

561. المحبَّر، محمّد بن حبیب الهاشمی البغدادی (م 245 ق)، تصحیح: إیلزة لیختن شتیتر و محمّد حمید اللّه الحیدرآبادی، بیروت: دار الآفاق الجدیدة، 1391 ق.

562. مُحْرق القلوب فی مصائب الحسین علیه السلام و أهل بیته، مهدی بن أبی ذرّ النراقی (م 1209 ق)، قم: سرور، 1388 ش.

563. المُحلّی، علی بن أحمد الأندلسی (ابن الحزم) (م 456 ق)، بیروت: دار الجیل.

564. المحن، أبو العرب محمّد بن أحمد التمیمی (م 333 ق)، تحقیق: یحیی وُهَیب الجَبوری، بیروت: دار الغرب الإسلامی، 1403 ق.

565. مختصر أخبار شعراء الشیعة، محمّد بن عمران المرزبانی الخراسانی (م 384 ق)، تحقیق: محمّدهادی الأمینی، بیروت: شرکة الکتبی للطباعة والنشر، 1413 ق.

566. مختصر بصائر الدرجات، سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف الأشعری (م 301 ق)، اختصار: حسن بن سلیمان الحلّی (ق 8 ق)، قم: دار الرسول المصطفی.

567. المختصر فی أخبار البشر (تاریخ أبی الفداء)، عماد الدین إسماعیل بن علی (أبو الفداء) (م 732 ق)، قاهره: مکتبة المتنبی.

568. مدینه شناسی، سیّد محمّد باقر نجفی (م 1381 ش)، تهران: مشعر، 1386 ش.

ص:962

569. مدینة معاجز الأئمّة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، السیّد هاشم بن سلیمان البحرانی (م 1107 ق)، تحقیق: عزّة اللّه المولائی الهَمَدانی، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، 1413 ق.

570. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلّامة المجلسی) (م 1111 ق)، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلّاتی، تهران: دار الکتب الإسلامیّة، 1370 ش.

571. مرقاة الإیقان، سیّد محمّدباقر مجتهدزادۀ گنجوی (م 1335 ق)، تهران: علمی، 1372 ش.

572. مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن الحسین المسعودی (م 346 ق)، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، قاهره: مطبعة السعادة، 1384 ق.

573. المزار، محمّد بن مکّی العاملی (الشهید الأوّل) (م 786 ق)، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی (عج)، قم:

مدرسة الإمام المهدی (عج)، 1410 ق.

574. المزار الکبیر، محمّد بن جعفر المشهدی (ق 6 ق)، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی، قم: قیّوم، 1419 ق.

575. المسائل العکبریّة (مصنّفات الشیخ المفید)، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: علی أکبر الإلهی الخراسانی، قم: المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، 1413 ق.

576. مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، علی بن جعفر الحسینی العلوی الهاشمی العُریضی (م 210 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام، 1409 ق.

577. مسارُّ الشیعة فی مختصر تواریخ الشریعة، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: مهدی نجف، قم: المؤتمر العالمی لألفیّة الشیخ المفید، 1413 ق.

578. المستجاد من کتاب الإرشاد (طبع فی «مجموعة نفیسة»)، الحسن بن یوسف الحلّی (العلّامة الحلّی) (م 726 ق)، تحقیق: محمود البدری، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، 1417 ق.

579. مستدرکات أعیان الشیعة، السیّد حسن الأمین، بیروت: دار التعارف، 1408 ق.

580. المستدرک علی الصحیحین، محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (م 405 ق)، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1411 ق.

581. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، میرزا حسین النوری الطَبَرسی (م 1320 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1407 ق.

582. المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ق)، تحقیق: أحمد المحمودی، تهران: مؤسّسة الثقافة الإسلامیّة لکوشانبور، 1415 ق.

. مستطرفات السرائر النوادر.

ص:963

583. مستمسک العروة الوثقی، السیّد محسن الطباطبائی الحکیم (م 1390 ق)، قم: مؤسّسة إسماعیلیان، 1411 ق.

584. مستند الشیعة فی أحکام الشریعة، أحمد بن محمّد مهدی النراقی (م 1245 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، مشهد: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1415 ق.

585. مستند العروة الوثقی (محاضرات أبی القاسم الموسوی الخوئی)، مرتضی البروجردی، قم: لطفی، 1404 ق.

586. مسکّن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد، زین الدین بن علیّ الجبعی العاملی (الشهید الثانی) (م 965 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1412 ق.

587. مسند ابن جعد، علی بن الجعد الجوهری (م 230 ق)، بیروت: مؤسّسة نادر، 1410 ق.

588. مسند ابن حنبل، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (م 241 ق)، تحقیق: عبد اللّه محمّد الدرویش، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

589. مسند أبی داوود الطیالسی (مسند الطیالسی)، سلیمان بن داوود البصری (أبو داوود الطیالسی) (م 204 ق)، بیروت: دار المعرفة.

590. مسند أبی یعلی الموصلی، أحمد بن علی التمیمی الموصلی (أبو یعلی) (م 307 ق)، تحقیق: إرشاد الحقّ الأثری، جدّه: دار القبلة، 1408 ق.

591. مسند إسحاق بن راهَوَیه، إسحاق بن إبراهیم الحنظلی المروزیّ (ابن راهَوَیه) (م 238 ق)، تحقیق: عبد الغفور البلوشی، مدینة: مکتبة الایمان، 1412 ق.

592. مسند الإمام زید بن علی بن الحسین علیه السلام (مسند زید)، عبد العزیز بن إسحاق البغدادی (م 263 ق) بیروت: دار مکتبة الحیاة، 1966، اوّل.

593. مسند البزّار (البحر الزخّار)، أحمد بن عمرو العتکی البزّار (م 292 ق)، تحقیق: محفوظ الرحمان زین اللّه، بیروت: مؤسّسة علوم القرآن، 1409 ق.

594. مسند الحمیدی، عبد اللّه بن الزبیر الحمیدی (م 219 ق)، تحقیق: حبیب الرحمان الأعظمی، مدینه:

المکتبة السلفیّة.

. مسند زید مسند الإمام زید بن علی بن الحسین علیه السلام.

595. مسند الشامیین، سلیمان بن أحمد الطبرانی (م 360 ق)، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت:

مؤسّسة الرسالة، 1409 ق.

596. مسند الشِّهاب، محمّد بن سلامة القُضاعی المصری (القاضی القُضاعی) (م 454 ق)، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1405 ق.

ص:964

. مسند الطیالسی مسند أبی داوود الطیالسی.

597. مشارق الشموش فی شرح «الدروس»، آقا حسین بن محمّد الخوانساری (م 1098 ق)، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام.

598. مشاهیر علماء الأمصار، محمّد بن حِبّان البُستی (م 354 ق)، تحقیق: رزوق علی إبراهیم، بیروت:

دار الوفاء، 1411 ق.

599. مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، علی بن الحسن الطَّبْرِسی (ق 7 ق)، تحقیق: مهدی هوشمند، قم:

دار الحدیث، 1418 ق.

600. مشکاة (فصل نامۀ علمی - ترویجی)، صاحب امتیاز: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.

601. مصباح الزائر، علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1417 ق.

602. المصباح فی الأدعیة و الصلوات و الزیارات (المصباح للکفعمی)، إبراهیم بن علی الحارثی العاملی (الکفعمی) (م 900 ق)، قم: الشریف الرضی.

. المصباح للکفعمی المصباح فی الأدعیة و الصلوات و الزیارات.

603. مصباح المتهجّد، ابو جعفر محمّد بن الحسن الطوسی (الشیخ الطوسی) (م 460 ق)، تحقیق: علی أصغر مروارید، بیروت: مؤسّسة فقه الشیعة، 1411 ق.

604. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، أحمد بن محمّد المقری الفیّومی (م 770 ق)، قم:

مؤسّسة دار الهجرة، 1414 ق.

605. مَصرع الحسین علیه السلام، عبد الوهّاب الکاشی، بیروت: دار الزهراء، 1394 ق.

606. المصنّف، عبد الرزّاق بن همّام الصنعانی (م 211 ق)، تحقیق: حبیب الرحمان الأعظمی، بیروت:

منشورات المجلس العلمی، 1390 ق.

. المصنّف لابن أبی شیبة المصنّف فی الأحادیث و الآثار.

607. المصنّف فی الأحادیث والآثار (المصنّف لابن أبی شیبة)، عبد اللّه بن محمّد العبسی الکوفی (ابن أبی شیبة) (م 235 ق)، تحقیق: سعید محمّد اللحّام، بیروت: دار الفکر، 1409 ق.

608. مطالب السَّؤول فی مناقب آل الرسول، محمّد بن طلحة النصیبی (م 652 ق)، تحقیق: ماجد أحمد العطیَّة، بیروت: مؤسّسة امّ القری، 1420 ق.

609. المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقیق:

حبیب الرحمان الأعظمی، بیروت: دار المعرفة، 1414 ق.

610. معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول و البتول، محمّد بن یوسف الزرندی (م 750 ق)، تحقیق:

عبد الرحیم مبارک و السیّد علی أشرف، مشهد: مجمع البحوث الإسلامیة، 1422 ق.

ص:965

611. المعارف، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (م 276 ق)، تحقیق: ثروت عکاشة، قاهره:

دار المعارف، 1388 ق.

612. معالم العترة الطاهرة النبویّة، عبد العزیز بن أبی نصر مبارک الأخضر الجُنابَذی (م 611 ق)، تصحیح:

سامی الغُرَیری، بیروت، 1407 ق.

613. معالم العلماء، محمّد بن علی السَّرَوی المازندرانی (ابن شهرآشوب) (م 588 ق)، النجف الأشرف:

المطبعة الحیدریة، 1380 ق.

614. معالم المدرستین، السیّد مرتضی العسکری (م 1428 ق)، تهران: مؤسّسة البعثة، 1412 ق.

615. معالی السبطین فی أحوال الحسن و الحسین علیهما السلام، محمّد مهدی الحائری المازندرانی (م 1385 ق)، تبریز: مکتبة القرشی، 1356 ق.

616. معانی الأخبار، محمّد بن علی ابن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1403 ق.

617. المعتبر فی شرح المختصر، جعفر بن الحسن الحلّی (م 676 ق)، تصحیح: ناصر مکارم الشیرازی، قم:

مؤسّسة سیّد الشهدا، 1406 ق.

. معجم الاُدباء إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب.

618. المعجم الأوسط، سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (م 360 ق)، تحقیق: طارق بن عوض اللّه و عبد الحسن بن إبراهیم الحسینی، قاهره: دار الحرمین، 1415 ق.

619. معجم البلدان، یاقوت بن عبد اللّه الحَمَوی الرومی (م 626 ق)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1399 ق.

620. معجم رجال الحدیث، السیّد أبو القاسم الموسوی الخوئی (م 1413 ق)، قم: مدینة العلم، 1403 ق.

621. المعجم الصغیر، سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (م 360 ق)، تحقیق: محمّد عثمان، بیروت:

دار الفکر، 1401 ق.

622. معجم ألفاظ الفقه الجعفری، أحمد فتح اللّه، دمام: مطابع المدوخل، 1415 ق.

623. المعجم الکبیر، سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (م 360 ق)، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1404 ق.

624. معجم المطبوعات العربیة فی إیران، عبد الجبّار الرفاعی، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، 1414 ق.

625. معجم المطبوعات العربیة و المعربة، یوسف إلیان سرکیس (م 1933 م)، قاهره: مطبعة سرکیس، 1346 ق.

ص:966

626. معجم مقاییس اللغة (مقاییس اللغة)، أحمد بن فارس بن زکریّا الرازی (ابن فارس) (م 395 ق)، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، قم: مکتب الإعلام الإسلامی، 1404 ق.

627. معجم المؤلّفین، عمر رضا کحّالة، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1414 ق.

628. المعجم الوسیط، إبراهیم أنیس و آخرون، قاهره: مجمع اللغة العربیة، 1972.

629. معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، محمّد بن علی الکراجِکی (م 449 ق)، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، تهران: المکتبة المرتضویّة، 1394 ق.

630. معرفة الثقات، أحمد بن عبد اللّه العجلی (م 261 ق)، تحقیق: عبد العلیم عبد العظیم البستوی، مدینة:

مکتبة الدار، 1405 ق.

631. معرفة علوم الحدیث، محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (م 405 ق)، بیروت: دار الآفاق الجدیدة، 1400 ق.

632. معرفی و نقد منابع تاریخ عاشورا، سیّد عبد اللّه حسینی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1386 ش.

633. المعقّبین من ولد الامام أمیر المؤمنین علیه السلام، یحیی بن الحسن العقیقی (م 277 ق)، تحقیق: محمدکاظم المحمودی، قم: مکتبة المرعشی، 1422 ق.

634. مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، شیرین بیانی، تهران: سمت، 1382 ش.

635. مفاکهة الخُلّان فی حوادث الزمان، شمس الدین محمّد بن علی بن طولون الدمشقی (ابن طولون) (م 953 ق)، تحقیق: محمّد مصطفی، قاهره: دار إحیاء الکتب العربیة، 1381 ق.

636. مفردات ألفاظ القرآن، حسین بن محمّد الراغب الإصفهانی (م 502 ق)، تحقیق: صفوان عدنان داوودی، بیروت: دار القلم، 1412 ق.

637. المغازی و الفتوح و الردّة، محمّد بن عمر الواقدی (م 207 ق)، تحقیق: مارسدن جونز، بیروت:

الأعلمی، 1409 ق.

638. مقالات تاریخی، رسول جعفریان، قم: دلیل، 1379 ش -....

639. مقاتل الطالبیّین، علی بن الحسین الأصبهانی (أبو الفرج) (م 356 ق)، تحقیق: السیّد أحمد صقر، قم:

الشریف الرضی، 1405 ق.

. مقاییس اللغة معجم مقاییس اللغة.

640. مقتضب الأثر فی النصّ علی الأئمّة الاثنی عشر علیهم السلام، أحمد بن محمّد بن عیّاش الجوهری (م 401 ق)، بیروت: دار الأضواء، 1405 ق، دوم.

. مقتل أبی مِخنَف مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مِخنَف.

ص:967

641. مقتل الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام، عبد اللّه بن محمّد القرشی (ابن أبی الدنیا) (م 281 ق)، تحقیق: محمّدباقر المحمودی، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الاسلامی، 1411 ق.

642. مقتل الحسین علیه السلام، موفّق الدین بن أحمد المکّی الخوارزمی (م 568 ق)، تحقیق: محمّد السماوی، قم:

مکتبة المفید.

643. مقتل الحسین علیه السلام، عبدالرزّاق الموسوی المقرَّم (م 1971 م)، بیروت: دار الکتاب الإسلامی، 1399 ق.

644. مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی الغامدی الکوفی (ابو مِخنَف) (م 157 ق)، جمع و تحقیق: حسن الغفّاری، قم: مکتبة المرعشی، 1398 ق.

645. مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف، لوط بن یحیی الغامدی الکوفی (أبومِخنَف) (م 157 ق)، قم:

الشریف الرضی.

646. مَقتل مُسکو (مقتل الحسین علیه السلام من «تاریخ الخلفاء»)، مؤلّف مجهول، تصحیح: بطرس غریازنوویج، به کوشش: رسول جعفریان (چاپ شده در: فصل نامۀ تراثنا، ش 68، 1422 ق).

647. مقدمة مرآة العقول، السیّد مرتضی العسکری (م 1428 ق)، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1404 ق.

648. مقصد الحسین علیه السلام، ابوالفضل زاهدی قمی (م 1399 ق)، قم: پیروز، 1350 ش.

649. المقنعة، محمّد بن محمّد بن النعمان العُکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ق)، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1410 ق.

650. مکارم الأخلاق، الفضل بن الحسن الطَّبْرِسی (أمین الإسلام) (م 548 ق)، تحقیق: علاء آل جعفر، قم:

مؤسّسة النشر الإسلامی، 1414 ق.

651. مکارم الأخلاق، عبد اللّه بن محمّد القرشی (ابن أبی الدنیا) (م 281 ق)، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1409 ق.

652. الملاحم و الفتن (التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن)، رضی الدین عبد الکریم علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق مؤسّسة صاحب الأمر، اصفهان: گلبهار، 1416 ق.

653. ملاذ الأخیار فی فهم «تهذیب الأخبار»، محمّدباقر بن محمّدتقی المجلسی (العلّامة المجلسی) (م 1111 ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قم: مکتبة المرعشی، 1406 ق.

654. ملحقات «إحقاق الحق»، شهاب الدین المرعشی النجفی (م 1411 ق)، به کوشش: السیّد محمود المرعشی، قم: مکتبة المرعشی، 1408 ق.

655. الملهوف علی قتلی الطفوف (اللُّهوف)، رضیّ الدین عبد الکریم علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: فارس الحسّون (تبریزیان)، تهران: دار الاُسوة، 1414 ق.

656. مناقب آل أبی طالب (المناقب لابن شهر آشوب)، محمّد بن علی المازندرانی (ابن شهرآشوب) (م 588 ق)، قم: المطبعة العلمیّة.

ص:968

657. مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام (المناقب للکوفی)، محمّد بن سلیمان الکوفی القاضی (م 300 ق)، تحقیق: محمّدباقر المحمودی، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیّة، 1412 ق.

. المناقب لابن الدمشقی جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب علیه السلام.

. المناقب لابن شهر آشوب مناقب آل أبی طالب.

. المناقب لابن المغازلی مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام.

658. مناقب علی بن أبی طالب (ضمیمة «مناقب علیّ» لابن المغازلی)، عبد الوهّاب بن الحسن الکلابی (م 396 ق)، تحقیق: محمّدباقر البهبودی، تهران: المکتبة الإسلامیّة، 1402 ق.

659. مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام (المناقب لابن المغازلی)، علی بن محمّد الواسطی (ابن المَغازلی) (م 483 ق)، به کوشش: محمّدباقر البهبودی، تهران: المکتبة الإسلامیّة، 1402 ق.

. المناقب للخوارزمی المناقب.

. المناقب للکوفی مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام.

660. المناقب (المناقب للخوارزمی)، الموفّق بن أحمد المکّی الخوارزمی الخطیب (م 568 ق)، تحقیق:

مالک المحمودی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1414 ق.

661. المناقب و المثالب، أبو حنیفة النعمان بن محمّد المغربی (القاضی نعمان) (م 363 ق)، تحقیق: ماجد بن أحمد العطیة، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1423 ق.

662. منتخب التواریخ، محمّدهاشم بن محمّدعلی خراسانی (م 1312 ق)، تهران: کتاب فروشی اسلامیه، 1347 ش.

663. المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، فخر الدین بن محمّد الطُریحی (م 1085 ق)، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1412 ق.

664. المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک، عبد الرحمان بن علی ابن الجوزی (م 597 ق)، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1412 ق.

665. منتقلة الطالبیة، إبراهیم بن ناصر ابن طباطبا العلوی (م 479 ق)، تحقیق: محمّدمهدی الخرسان، نجف:

مکتبة الحیدریة، 1388 ق.

666. منتهی الآمال، شیخ عبّاس قمی (م 1319 ق)، قم: مؤسّسۀ انتشارات هجرت، 1373 ش.

667. المنجد فی اللغة، لویس معلوف، بیروت: دار المشرق، 1973.

668. مَن قتل الحسین؟، عبد اللّه بن عبد العزیز، اسکندریه: دار الإیمان، 2002.

669. المُنمَّق، محمّد بن حبیب الهاشمی البغدادی (م 245 ق)، تحقیق: فاروق أحمد خورشید، بیروت: عالم الکتب، 1405 ق.

ص:969

670. منهاج الدموع، علی قَرَنی گلپایگانی، قم: دار الفکر، 1369 ش.

671. مَن هم قتلة الحسین علیه السلام؟ شیعة الکوفة؟، السیّد علی الحسینی المیلانی، قم: مرکز الحقائق الإسلامیة، 1430 ق.

. من لا یحضره الفقیه کتاب من لا یحضره الفقیه.

672. موارد الظمآن إلی زوائد ابن حبّان، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی (م 807 ق)، تحقیق: حسن سلیم أسد الدارانی، دمشق: دارالثقافة العربیة، 1411 ق.

673. موسوعة الأحادیث الطبیّة، محمّد الرَّیشَهری، همکار: مرتضی خوش نصیب، قم: دار الحدیث، 1424 ق.

674. موسوعة الإمام الحسین علیه السلام فی الکتاب و السنّة و التاریخ، محمّد الرَّیشهری، با همکاری: السیّد محمود الطباطبائی نژاد و روح اللّه السیّد طبائی، قم: دار الحدیث، 1432 ق.

675. موسوعة الإمام علی بن أبی طالب علیه السلام فی الکتاب و السنّة و التاریخ، محمّد الرَّیشَهریّ، همکار:

محمّدکاظم الطباطبائی و محمود الطباطبائی، قم: دار الحدیث، 1421 ق.

676. موسوعة الإمامة فی نصوص أهل السنّة، السیّد شهاب الدین المرعشی النجفی، به کوشش: السیّد محمود المرعشی و محمّد إسفندیاری، قم: صحیفه خرد، 1428 ق.

677. موسوعة العتبات المقدسة، جعفر الخلیلی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1407 ق.

678. موسوعة العقائد الإسلامیة، محمّد الرَّیشَهری، همکار: رضا برنجکار، قم: دار الحدیث، 1425 ق.

679. موسوعة کلمات الإمام الحسین علیه السلام، معهد تحقیقات باقر العلوم، قم: دار المعروف، 1415 ق.

680. موسوعة معارف الکتاب و السنّة، محمّد الرَّیشَهری، همکار: جماعة من المحقّقین، قم: دار الحدیث، 1432 -... ق.

681. الموشَّح فی ما أخذ العلماء علی الشعراء، محمّد بن عمران المرزبانی (م 384 ق) قاهره: جمعیة نشر الکتب العربیة.

682. الموضوعات، عبد الرحمان بن علی بن الجوزی القرشی (ابن الجوزی) (م 597 ق)، بیروت: دار الفکر، 1403 ق.

683. الموضوعات فی الآثار و الأخبار، هاشم معروف الحسنی، بیروت: دار التعارف، 1407 ق.

684. الموطّأ، مالک بن أنس (م 158 ق)، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1406 ق.

685. مهاتما گاندی (همدلی با اسلام، همراهی با مسلمین)، علی ابو الحسنی (م 1391 ش)، تهران: عبرت، 1377 ش.

ص:970

686. مهج الدعوات و منهج العبادات، رضی الدین عبد الکریم علی بن موسی الحلّی (السیّد ابن طاووس) (م 664 ق)، تحقیق: حسین الأعلمی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، 1414 ق.

687. میراث حدیث شیعه، به کوشش: مهدی مهریزی و علی صدرایی خویی، قم: دار الحدیث، 1377 - 1390 ش.

688. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محمّد بن أحمد الذهبی (م 748 ق)، تحقیق: علی محمّد البجاوی، بیروت: دار الفکر.

689. مؤلفو الشیعة فی صدر الإسلام، السیّد عبد الحسین شرف الدین (م 1958 م)، به کوشش: السیّد أحمد الحسینی، بغداد: مکتبة الأندلس، 1385 ق.

ناسخ التواریخ (در احوالات حضرت زینب) الطراز المذهَّب.

690. ناسخ التواریخ (در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام)، محمّدتقی بن محمّدعلی سپهر کاشانی (لسان الملک) (م 1297 ق)، تهران: کتابچی، 1379 ش.

691. نثر الدرّ، منصور بن الحسین الآبی القمی (أبو سعید الوزیر) (م 421 ق)، تحقیق: محمّد علی قرنة، مصر: الهیئة المصریة العامّة للکتاب، 1981.

692. النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، یوسف بن تَغری بِردیّ الأتابکی (م 874 ق)، قاهره:

المؤسّسة المصریة العامّة للکتب، 1348 ق.

693. النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیّة و بنی هاشم، أحمد بن علی المَقریزی (م 745 ق)، تحقیق:

حسین مونس، قم: الشریف الرضی، 1412 ق.

694. نزهة أهل الحرمین فی عمارة المشهدین، السیّد حسن الصدر الکاظمی (م 1354 ق)، کربلا: مطبعة أهل البیت، 1384 ق.

695. نزهة الناظر و تنبیه الخواطر، الحسین بن محمّد الحُلوانی (ق 5 ق)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، 1408 ق.

696. النسب، قاسم بن سلام الرومی (م 224 ق)، بیروت: دار الفکر، 1410 ق.

697. نسب قریش، مصعب بن عبد اللّه الزبیری (م 236 ق)، تحقیق: بروفنسال، قاهره: دار المعارف.

698. نسب مَعْد و الیمن الکبیر، هشام بن محمّد بن السائب الکلبی (ابن الکلبی) (م 204 ق)، تحقیق: ناجی حسن، بیروت: عالم الکتب، 1408 ق.

699. نشوار المحاضرة و أخبار المذاکرة، أبو علی المحسّن بن علی القاضی التنوخی (م 384 ق)، تحقیق:

عبّود الشالجی، بیروت: دار صادر، 1416 ق.

700. نصیحة الملوک، محمّد بن محمّد غزالی (م 505 ق)، تصحیح: جلال الدین همایی، تهران: انجمن آثار ملّی، 1315 ش.

ص:971

701. النظام القرآنی، عالم سَبیط النیلی، قم: ذوی القربی، 1427 ق.

702. نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین، محمّد بن یوسف الزرندی (م 750 ق)، اصفهان: مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام، 1377 ق.

703. النعیم المقیم لعترة النبأ العظیم، عمر بن محمّد الموصلی (م 570 ق)، تحقیق: سامی الغریری، قم: دار الکتاب الاسلامی، 1430 ق.

704. نَفَس المهموم فی مقتل سیدنا الحسین المظلوم، الشیخ عبّاس القمّی (م 1359 ق)، قم: ذوی القربی، 1421 ق.

705. نقد الرجال، السیّد مصطفی الحسینی التفرشی (ق 11 ق)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1418 ق.

706. نقض (بعض مثالب النواصب فی نقض «فضائح الروافض»)، عبد الجلیل بن ابو الحسن قزوینی رازی (م ح 585 ق)، تصحیح: میر سیّد جلال الدین محدّث ارموی (م 1401 ق)، تهران: انجمن آثار ملّی، 1358 ش.

707. النکاح، السیّد موسی الشبیری الزنجانی، قم: مؤسسۀ پژوهشی رای پرداز، 1387 ش.

708. النکاح (تقریر أبحاث السیّد أبوالقاسم الخوئی)، السیّد محمّدتقی الخوئی، قم: مدرسة دار العلم، 1404 ق.

709. نگاهی به «حماسۀ حسینی» استاد مطهّری، نعمة اللّه صالحی نجف آبادی، تهران: کویر، 1379 ش.

710. النوادر، فضل اللّه بن علی الحسنی الراوندی (م 571 ق)، تحقیق: سعیدرضا علی عسکری، قم:

دار الحدیث، 1377 ش.

711. نوادر الاُصول فی معرفة أحادیث الرسول صلی الله علیه و آله، محمّد بن علی بن سورة الترمذی (م 320 ق)، تحقیق:

مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1413 ق.

712. النوادر (مستطرفات السرائر)، محمّد بن أحمد الحلّی (ابن إدریس) (م 598 ق)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی (عج)، 1408 ق.

713. نوادر المعجزات فی مناقب الأئمّة الهداة، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الصغیر (الطبریّ الإمامی) (ق 5 ق)، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، قم: مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، 1410 ق.

714. نور الأبصار فی مناقب آل بیت النبیّ المختار صلی الله علیه و آله، مؤمن بن حسن الشِّبلَنجی (م 1298 ق)، بیروت:

دار الکتب العلمیّة، 1398 ق.

715. نور العین فی مشهد الحسین، [المنسوب إلی] أبی اسحاق إبراهیم بن محمّد الإسفرائینی (م 417 ق)، بمبئی: آقا میرزا محمّد صاحب شیرازی (ملک الکتاب)، 1299 ق.

ص:972

716. نور القبس المختصر من «المقتبس»، محمّد بن عمران المرزبانی (م 384 ق)، تحقیق: رودولف زلهایم، ویسبادن (آلمان): دار النشر فرانزشتاینر، 1384 ق.

717. نهایة الأرب فی فنون الأدب، أحمد بن عبد الوهّاب النُّوَیری (م 733 ق)، قاهره: وزارة الثقافة، 1404 ق.

718. النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، مجدالدین مبارک بن محمّد الجَزَری (ابن الأثیر) (م 606 ق)، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی و محمود محمّد الطناحی، قم: مؤسّسة إسماعیلیان، 1367 ش.

719. نهج البلاغة من کلام للإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام، جمع و تدوین: السیّد محمّد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی) (م 406 ق)، تصحیح: صبحی الصالح، قم: دار الاُسوة، 1373 ش.

720. نهضة الحسین، السیّد هبة الدین محمّدعلی الحسینی الشهرستانی (م 1967 م)، قم: الشریف الرضی، 1405 ق.

721. الوافی بالوفیات، خلیل بن أیبک الصَّفَدی (م 749 ق)، ویسبادن (آلمان): فرانزشتاینر، 1381 ق.

722. وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (م 1104 ق)، تحقیق:

مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، 1409 ق.

723. الوضع: وضع فی الحدیث، عمر بن حسن فلاتة، دمشق: مکتبة الغزالی، 1401 ق.

724. وفیات الأئمّة (مجموعة وفیات الأئمّة)، جمع من العلماء البحرانیین (ق 13 و 14 ق)، قم: الشریف الرضی، 1415 ق.

725. وفیات الأعیان، أحمد بن محمّد البرمکی (ابن خَلِّکان) (م 681 ق)، تحقیق: إحسان عبّاس، بیروت:

دار صادر، 1397 ق.

726. وقعة صفّین، نصر بن مزاحم المنقری (م 212 ق)، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1382 ق.

727. وقعة الطف، لوط بن یحیی الغامدی الکوفی (أبو مخنف) (م 157 ق)، جمع و تحقیق: محمّدهادی الیوسفی الغروی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامی، 1367 ش.

728. وهّابیان، علی اصغر فقیهی، تهران: صبا، 1366 ش.

729. الهدایة الکبری، حسین بن حمدان الخصیبی (م 334 ق)، بیروت: مؤسّسة البلاغ، 1406 ق.

730. هدیّة الأحباب فی ذکر المعروفین بالکنی و الألقاب و الأنساب، الشیخ عبّاس القمّی (م 1359 ق)، تهران: امیرکبیر، 1363 ش.

731. هدیّة العارفین (أسماء المؤلّفین و آثار المصنّفین من «کشف الظنون»)، إسماعیل پاشا البغدادی (م 1920 م)، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1413 ق.

ص:973

732. الهواتف، عبداللّه بن محمّد القرشی (ابن ابی الدنیا) (م 281 ق)، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: مؤسّسة الکتب الثقافیة، 1413 ق.

733. هیئت و نجوم اسلامی، علی زمانی قمشه ای، قم: مؤسّسۀ فرهنگی سماء، 1381 ش.

734. ینابیع المودّة لذوی القربی، سلیمان بن إبراهیم القُندوزی الحنفی (م 1294 ق)، تحقیق: علی جمال أشرف الحسینی، تهران: دار الاُسوة، 1416 ق.

ص:974

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109