مشكات هدايت:درسهايي از اخلاق پيشوايان

مشخصات كتاب

شابك : 10000 ريال:964-533-025-4

شماره كتابشناسي ملي : 1103853

عنوان و نام پديدآور : مشكات هدايت:درسهايي از اخلاق پيشوايان/تدوين محمدرضا حامدي،مسعود مكارم.

مشخصات نشر : قم: مدرسة الامام علي بن ابي طالب(ع)، 1385.

مشخصات ظاهري : 230 ص.

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi. The guidance light.

يادداشت : عنوان ديگر: مشكلات هدايت سلسله مباحث اخلاقي حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

شناسه افزوده : مكارم، مسعود، 1346 -

شناسه افزوده : حامدي، محمدرضا، 1348 -

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي توصيفي

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

مقدّمه:

الحمد للّه ربّ العالمين و الصلوة و السلام على

سيّدنا محمّد و آله الطاهرين

بحثهاى اخلاقى و خودسازى در حوزه هاى علميّه، همواره از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده و مشتاقان فراوانى را به سوى خود جلب مى كند. اين درسها كه به صورت جلسات هفتگى از ديرباز در حوزه هاى علميّه مرسوم بوده و ادامه دارد، طلّاب را از عالم مادّى و خاكى رها و به عالم ملكوت سوق مى دهد تا آنان علاوه بر تعليم و تعلّم و طىّ مدارج علمى، تزكيه شده و در راه خودسازى قدم بردارند.

گاه اين درسها جمع آورى شده و به صورت كتابهاى مفيدى درآمده كه قرنها باقيمانده است و شايد كتاب منية المريد وآداب المتعلّمين از اين قبيل باشد.

اهميّت اين مسأله هنگامى آشكارتر مى شود كه بدانيم در اسلام علم و عمل همه جا قرين هم شمرده شده و همواره هر جا علم شرط است

ص: 10

عدالت نيز شرط شده همچون شاهد و قاضى و مراجع تقليد و ... و اگر علم از عمل جدا گردد بر سر جوامع امروز همان خواهد آمد كه بر سر جوامع غربى از نظر اخلاقى و اجتماعى آمده است.

به هر حال با توجّه به اين مهم مرجع عاليقدر حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى مدّظلّه روزهاى چهارشنبه قبل از درس خارج فقه، حديثى ناب را بيان و تفسير مى نمايند، تا دروس علمى با نصايح اخلاقى همراه و قلوب دانش طلبان همچون افكار آنها روشن و نورانى گردد.

مجموعه حاضر بخشى از اين احاديث است كه در سالهاى اخير، مطرح گرديده كه پس از تدوين در اختيار علاقمندان قرار مى گيرد.

اين درسها، گنجينه و توشه گرانبهايى براى تهذيب نفس بوده و اهل منبر و وعظ مى توانند براى پربار كردن سخنان خود از آن بهره گيرند.

اميد است؛ با استفاده از اين مباحث اخلاقى بيش از پيش در تهذيب نفس كوشا باشيم.

قم- حوزه علميّه

مسعود مكارم- محمّدرضا حامدى

شهريور 1384

ص: 11

فضيلت عالم

قَالَ الامام البَاقِرُ عليه السلام:

«عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ خَيْرٌ مِنْ سَبْعِيْنَ الْفَ عَابِدٍ»(1)

امام باقر عليه السلام فرمودند: عالمى كه مردم از علم او بهره بگيرند از هفتاد هزار عابد بهتر است.

شرح حديث:

عبادت مسأله مهمّى است به طورى كه خداوند در قرآن مى فرمايد:

«وَ مَا خَلَقْتُ الجِنَّ و الإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونَ من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند»(2) حتّى در تشهّد هم قبل از رسالت، عبوديّت مطرح شده است: «أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» ولى با اين همه اهميّتى كه عبادت


1- بحارالأنوار، ج 75، ص 173.
2- سوره ذاريات، آيه 56.

ص: 12

دارد، در حديث چنين آمده است. پس مقام عالم، مقام والا و باعظمتى است، در صورتى كه قدر اين نعمت را بداند، يعنى مردم از علم او بهره بگيرند و او چراغ هدايت و ستاره درخشان و كشتى نجاتى براى هدايت مردم باشد. چنين عالمى از هفتاد هزار عابد بالاتر است.

گاهى به وسيله يك عالم ميليونها نفر هدايت مى شوند و هر نفرى كه هدايت مى شود، از تمام آنچه در عالم است بهتر است و به همين دليل است كه مى گويند اگر امر دائر شود بين عبادت هاى مستحبّى و تحصيل علم، تحصيل علم برترى دارد، حتّى در شب هاى قدر كه شب عبادت است، كسى كه براى بحث و تحقيق علمى بيدار باشد، برتر است. دليل آن معلوم است، چون كار علما، كار انبيا، اوليا و كار خداست كه مردم را هدايت مى كنند و به همين دليل، از هفتاد هزار عابد افضل است.

سعى كنيم به همان اندازه كه علم را فرا مى گيريم آن را منتشر كنيم، كسانى كه محتكران علم هستند در پيشگاه خدا مسئولند، بايد با قلم، بيان، تدريس و موعظه مردم را هدايت كنيم، مخصوصاً در اين عصر و زمان كه دشمنان بشريّت و جهانخواران، مانع اصلى پيشرفت در دين به خصوص دين اسلام هستند. در جنوب لبنان، در سرزمين هاى اشغالى و در جنگ تحميلى، دين مانع راه دشمنان بود، و به همين جهت تمام تبليغاتشان را متوجّه دين اسلام كرده اند. گاهى مى گويند كه دين از سياست جدا شود، در حالى كه اسلام دينى است كه تمام لحظات زندگى انسان را شامل مى شود و از لحظه اى كه انسان متولّد مى شود

ص: 13

بخشى از زندگى اوست؛ جدايى دين از سياست يعنى محو اسلام، تخريب عقايد و اخلاق. اخيراً هم به كمك اينترنت كه دنيا را از لحاظ اخلاقى ناامن كرده، بدترين توهين ها، تخريب ها و تهاجمات فرهنگى را انجام مى دهند كه اگر انسان ذرّه اى انسانيّت، شرف و دين داشته باشد اين كار را نمى كند.

در چنين زمانى بايد شرايط زمان و نقشه هاى دشمن را بدانيم و مجهّز باشيم و بسيج شويم. خوشبختانه جاذبه اسلام به عنوان يك عامل مهم براى پيشرفت، در مقابل آنها ايستاده است، حتّى در آمريكا و اروپا كه مركز اين تهاجمات است، اسلام در حال پيشرفت است، اين جاذبه اسلام به ما كمك مى كند كه در مقابل آنها بايستيم، چون دين مطابق فطرت است و مردم دنيا از دروغ گفتن زورمندان خسته شده اند.

امروزه نهادهايى كه زورمندان تأسيس كرده اند خود به آن ملتزم نيستند و به هر جا كه مصلحت خود بدانند حمله مى كنند. وقتى مردم دنيا اين برنامه را مى بينند مأيوس شده و پناهگاهى جز دين براى خود نمى يابند.

بنابراين ما بايد از شرايط موجود استفاده كنيم، از اسلام بيشتر بدانيم، به دستورات آن بيشتر عمل كنيم، بيشتر تبليغ و دعوت كنيم و در مقابل دشمن هوشيارتر باشيم.

ص: 14

صفات شيعه

اشاره

جلد 65 كتاب بحارالانوار داراى دو بخش مهّم است:

1- فضائل الشيعه.

2- صفات الشيعه.

فضائل الشيعه، مقامات شيعه و صفات الشيعه، شرايط واوصاف آنها را بيان مى كند، به اين معنا كه در كنار مقاماتى كه در احاديث براى شيعه بيان شده، وظايفى هم براى شيعه تعيين شده است.

شيعه بودن مفهومى است پرمحتوا و مسئوليّت هايى دارد كه تحت عنوان «صفات الشيعه» در بيانات معصومين عليهم السلام آمده است؛ و تنها به ادّعا و يا اين كه پدر و مادرم شيعه بوده، نمى توان شيعه بود، ما از باب نمونه به شرح بعضى از اين روايات مى پردازيم.

ص: 15

صفات شيعه (1)

قال الامام الباقر عليه السلام:

«يَا مُيَسِّرُ أَلَا اخْبِرُكَ بِشِيعَتِنَا؟ قُلْتُ: بَلى جُعِلْتُ فِداكَ قَالَ: إِنَّهُمْ حُصُونٌ حَصِينَةٌ و صُدُورٌ أمِيْنَةٌ وَ أَحْلَامٌ وَزِيْنَةٌ لَيْسُوا بالمَذِيعِ البَذِرِ وَلَا بِالجُفَاتِ المُرَاعِيْنَ رُهْبَانٌ بِالْلَيلِ اسُدٌ بِالْنَهارِ».(1)

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اى ميسّر(2)، آيا شيعيانمان را به تو معرّفى كنم؟ عرض كردم: فدايت شوم بفرماييد. حضرت فرمود: آنها دژهاى محكم و سينه هاى امانتدار و صاحبان عقل هاى وزين و متين هستند،


1- بحار الأنوار، ج 65، ص 180.
2- « ميسّر بن عبدالعزيز» از معاريف اصحاب امام باقر عليه السلام بوده كه در كتب رجال هم توصيف شده است. امام باقر عليه السلام جمله اى درباره او دارد كه در حالات ميسّر آمده است. حضرت مى فرمايد: اى ميسّر چند بار مرگ تو فرارسيده و خداوند اجل تو را به تأخير انداخت براى اين كه صله رحم بجا آوردى و مشكلات آنان را حل كردى.

ص: 16

شايعه پراكنى نمى كنند و اسرار را فاش نمى كنند و آدم هاى خشك و خشن و رياكار هم نيستند، راهبان شب و شب زنده داران و شيران روزند.

شرح حديث:

اين حديث كوتاهى است كه هفت صفت براى شيعيان در آن بيان شده و يك دنيا مطلب و مسئوليّت در آن نهفته است.

1- دژهاى محكم

شيعيان بايد در مقابل تبليغات دشمن نفوذناپذير باشند؛ اكنون كه وضع فرهنگى دنيا به شكل خطرناكى نسل جوان ما را تهديد مى كند، آيا راهى براى اين كه جوانانمان را تقويت كنيم پيدا كرده ايم؟ اگر نمى توانيم ميكروب ها را نابود كنيم بايد خود را تقويت كنيم.

2 و 3 و 4- امانتدار، عاقل و رازدار

در زمان ائمّه عليهم السلام يكى از گِله هاى ايشان اين بود كه بعضى از شيعيان اسرار ما را فاش مى كنند. مراد از اسرار اين بود كه مقاماتى كه ائمّه عليهم السلام داشته اند مانند مقام علم غيب امام، شفاعت در روز قيامت، امانت دارى علوم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، شاهد و ناظر اعمال شيعيان و معجزات و ... از مسائلى بود كه مردم عادّى و مخالفان قادر به درك آن نبودند ولى بعضى از شيعيان ساده لوح و خام، در هر جا كه مى نشستند همه چيز را

ص: 17

مى گفتند و اين كار ايجاد اختلاف، عداوت و دشمنى مى كرد، به همين جهت امام عليه السلام فرمودند شيعيان ما، سينه هاى امانتدارند، افشاكننده بى جهت نيستند، ايجاد اختلاف در ميان اين و آن نمى كنند.

از اين بدتر گروه غلاتى هستند كه در زمان ما پيدا شده اند كه به بهانه ولايت، كفريّات و تعبيرات زشتى درباره ائمّه عليهم السلام مى گويند كه هرگز ائمّه از آن راضى نيستند. بايد مراقب اين غلات جديد باشيم. اين گروه دو عيب دارند: يك عيب اين است كه خودشان را از بين مى برند؛ خيال مى كنند اگر ما صفات خدا را براى ائمّه عليهم السلام يا حضرت زينب عليها السلام يا شهداى كربلا بگويند، عين ولايت است؛ و عيب بزرگ تر اين است كه زمان ما زمان رسانه هاى جمعى است، اگر خبرى امروز صبح صادر شود، يك ساعت بعد تا گوشه و كنار دنيا مى رسد. اين كلمات غلوّآميز و اين سخنان نادرست را از اين جا به جاهاى ديگر پخش مى كنند و لكّه بزرگى را بر دامان شيعه مى چسبانند و شيعه را كافر معرّفى كرده و بعد هم كشتن شيعيان شروع مى شود. اين اشخاص نادان خبر ندارند كه با حرف هايشان منشأ كشتار يك عدّه از شيعيان در جاى ديگرى از دنيا مى شوند.

واى از اين دوستان نادان و انسانهاى جاهل، واى از آن زمانى كه نبض مجالس به دست افراد بى سواد، بى اطّلاع، ناآگاه و نادان بيفتد؛ نبايد بگذاريم كه ابتكار مجالس به دست اين گونه افراد باشد.

ص: 18

5- با محبّت

شيعيان خشن نيستند، بلكه پرمحبّت و داراى لطافتند. شيعه روح على بن ابى طالب عليه السلام و ساير ائمّه هدى عليهم السلام را دارد، كه حتّى با دشمنانشان هم محبّت مى كردند.

6 و 7- شب زنده دار و شجاع

شيعيان رياكار نيستند، و دو حالت مختلف را باهم جمع كرده اند، اگر كسى عبادت هاى شبانه آنها را ببيند مى گويد زاهدان روزگاراند و در امور زندگى ضعيف اند، امّا روز هنگام مشاهده مى كند كه مثل شير در صحنه اجتماع حاضر مى شوند.

اقسام شيعه:

«شيعه» را طبق يك تقسيم به پنج قسم مى توان تقسيم نمود:

1- شيعيان جغرافيايى

كسانى كه در كشور شيعه نشين متولّد مى شوند، از لحاظ آمارى جزءِ افراد آن كشور محسوب مى شوند.

2- شيعيان ارثى

كسانى كه پدر و مادرشان شيعه بوده و در دامان پدر و مادر شيعه متولّد شده اند.

ص: 19

3- شيعيان لفظى

كسانى كه با زبان مى گويند كه ما شيعه على بن ابى طالب عليه السلام هستيم، امّا در عمل خبرى نيست.

4- شيعيان سطحى

شيعيانى كه عملشان سطحى است و به عمق تشيّع نرسيده اند، از تشيّع فقط عزادارى و توسّلات و امثال اينها را بلد هستند. از كجا معلوم كه شيعه هستند؟ آيا به خاطر آن كه در ايّام عاشورا در دستجات سينه زنى و مجالس عزادارى شركت مى كنند و به مسجد جمكران مى روند؟! البتّه قصد ما كم اهميّت جلوه دادن اين امور نيست، ولى اين گروه، از تشيّع همين را فهميده اند، امّا از صفات «رهبان بالليل، اسد بالنهار، احلام وزينة و صدور امينة و ...»، خبرى در آنها نيست.

5- شيعيان واقعى

كسانى كه با معارف الهيّه و كتب اهل بيت عليهم السلام آشنا هستند و برنامه هاى آنها صفاتى است كه در اين روايت آمده بود.

ص: 20

صفات شيعه (2)

قَالَ الامام الصَّادِقُ عليه السلام:

«إِمْتَحِنُوا شِيْعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِيْتِ الصَّلاةِ كَيْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْهَا و إِلَى أَسْرَارِنا كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوِّنَا وَإِلَى أَمْوَالِهِمْ كَيْفَ مُوَاسَاتُهُمْ لِإِخْوَانِهِمْ فِيْها».(1)

امام صادق عليه السلام فرمودند: شيعيانِ ما را به اوقات نماز امتحان كنيد كه چگونه به آن اهميّت مى دهند، و اين كه چگونه اسرار و مقامات ما را در نزد دشمنان بازگو نمى كنند و همچنين با اموالشان امتحان كنيد كه چگونه به ديگر برادرانشان كمك مى كنند.

شرح حديث:

در اين حديث امام صادق عليه السلام ملاك تشخيص شيعيان را در چند صفت مهمّ زير بيان مى كنند:


1- بحار الأنوار، ج 65، ص 149.

ص: 21

1- اهميّت به نماز اوّل وقت

«إِمْتَحِنُوا شِيْعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ»

آيا به اوقات نماز اهميّت مى دهند؟ در هنگام كار آيا كار را عقب مى اندازند يا نماز را؟ بعضى نماز را براى زمان بى كارى مى دانند و مى گويند: «اوّل الوقت رضوان اللَّه و آخر الوقت غفران اللَّه». اخيراً بعضى از اهل تسنّن مى گويند مسلمان واقعى ما هستيم، چرا كه اهميّتى كه ما به نماز مى دهيم شما نمى دهيد.

2- اهميّت به نماز

در مورد اهميّت نماز، حضرت على عليه السلام در سفارش هايش خطاب به مالك اشتر مى فرمايد: «

إِجْعَلْ أَفْضَلَ أَوْقَاتِكَ لِلصَّلَاةِ؛

بهترين اوقاتت را براى نماز قرار بده».

كلمه «محافظة» به اين معناست كه نماز آفات دارد و بايد آن را حفظ كرد. زمانى كه مرحوم امام رحمه الله در حوزه علميّه مدرّس بودند، در هنگام صحبت و مباحثه علمى وقتى صداى اذان بلند مى شد، بلافاصله ايشان براى نماز برمى خاستند، بدون اين كه درنگى كنند. قانون همين است كه هر كجا هستيم و هر كه هستيم، به نماز اهميّت دهيم، به خصوص نماز صبح. امروزه عدّه اى هستند كه نماز صبح را با استصحاب (به اميد اين كه هنوز خورشيد طلوع نكرده است) مى خوانند كه اين نماز شيعه نيست.

ص: 22

3- رازدارى

منظور از محافظت از اسرار، حفظ مقامات اهل بيت عليهم السلام است، يعنى مقاماتى از آنها را در نزد دشمنان نگوييم كه باور نكنند (مثلًا ولايت تكوينى، معجزات، علم به غيب ...) زيرا اين مقامات جزء اسرار هستند.

در زمان ما عدّه اى علاوه بر اين كه اسرار را مى گويند غلوّ هم مى كنند، مثلًا بعضى از مدّاحان نادان زينب اللّهى مى شوند. مدّاحان مقام والايى دارند و ائمّه عليهم السلام به آنها اهميّت مى دادند؛ مثل دعبل خزائى كه مقام والايى داشت؛ مدّاحان بايد اشعار خود را بر علما عرضه كرده و از اشعار غلوّآميز پرهيز كنند، به خصوص اگر در بين مدّاحان براى جلب نظر عوام مسابقه بيفتد، در اين صورت يكى غلوّ مى كند و ديگرى اغلى و اين كار خيلى خطرناك است.

4- چگونگى صرف اموال

مواسات از دو ريشه لغوى مى تواند باشد، يكى از مادّه «واسى و ديگرى از ماده «آسى كه هر دو مواسات و به معناى اعانت و كمك كردن است. شيعه را بايد با اموالش امتحان كرد كه چه اندازه ديگران در اموال او سهم دارند. در زمان ما مشكلات زياد است:

1- مشكل بيكارى كه منشأ اصلى بسيارى از مفاسد مانند: اعتياد، سرقت، خودفروشى و ... است.

ص: 23

2- مشكل ازدواج جوانان.

3- مشكل مسكن.

4- مشكل تحصيل، خانواده ها براى تأمين هزينه تحصيل دانش آموزان خود با مشكلات مواجه هستند، جامعه ما، جامعه شيعه است، پول هاى هنگفتى در مسائل بيهوده صرف مى شود در حالى كه عدّه اى در اوّليات زندگى لنگ مى زنند.

بنابراين بايد صفات شيعه را مدّ نظر قرار دهيم نه اين كه صرفاً جايگاه شيعه و پاداش آن را بيان كنيم. اميد است كه بتوانيم فرمايشات ائمّه عليهم السلام را در زندگى روزمرّه مدّ نظر قرار داده و به آنها عمل كنيم.

ص: 24

صفات شيعه (3)

«... عَنْ سُلَيْمانِ بنِ مَهْرانَ قالَ: دَخَلْتُ عَلَى الصادِقِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّيعَةِ وَ هُوَ يَقُولُ:

مَعَاشِرَ الشِّيعَةِ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَلَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ وَ كُفُّوهَا عَنِ الفُضُولِ وَ قُبْحِ القُولِ».(1)

سليمان بن مهران مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و عدّه اى از شيعيان نزد او بودند و او در حال گفتن اين مطلب بود: اى شيعيان ما آبرو و زينت ما باشيد و باعث ننگ و بى آبرويى ما نباشيد، با مردم خوب صحبت كنيد، زبانتان را حفظ كنيد و از حرف هاى اضافى و زشت بپرهيزيد.


1- بحارالأنوار، ج 65، ص 151.

ص: 25

شرح حديث:

امام صادق عليه السلام در اين حديث دو مطلب را بيان مى كند، يك قاعده كلّى و يك مصداق روشن.

قاعده كلّى اين است كه با اعمال خودتان باعث آبروريزى ما نشويد، يعنى به گونه اى باشيد كه وقتى مردم شما را مى بينند به صاحبان آن مكتب درود بفرستند و بگويند آفرين به كسانى كه چنين افرادى را تربيت كرده اند و باعث بى آبرويى ما نشويد، زيرا ما فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله هستيم، سپس انگشت روى مصداق خاص مى گذارند كه زبان است.

علماى علم اخلاق مى گويند در سير و سلوك الى اللَّه اوّلين عضوى كه بايد اصلاح شود زبان است و تا زبان اصلاح نشود دل پاك نمى شود.

زبان كليد تمام وجود انسان است به طورى كه انسان ها را از زبانشان مى توان شناخت، «اخْتَبِروهُمْ بِصِدْقِ الحَدِيثِ» وقتى خواستيد مردم را امتحان كنيد، ببينيد راست مى گويند يا دروغ. زبان اگر قفل و بست داشته باشد، روى حساب و كتاب صحبت كرده و در آنچه كه مى گويد دقّت مى كند.

يكى از طرق حفظ زبان همان دستور آخر روايت است كه مى گويد:

«كفّوها عن الفضول» يعنى زياد صحبت نكنيد. كم سخن گفتن يكى از راه هاى نخستين سير و سلوك و نام آن «صَمت» است. يكى از دانشمندان مى گويد پنج چيز است كه هر ناقصى را كامل مى كند:

صمت و صوم جوع و سَحَر و عزلت و ذكرى به دوام ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام در واقع اگر كسى اين امور را رعايت كند به قرب الى اللَّه مى رسد كه اوّلين آن صمت يعنى سكوت است. صمت به اين معنا نيست كه اصلًا صحبت نكند بلكه به اين معناست كه فضول الكلام و قبح الكلام را حذف كند.

ص: 26

ص: 27

صفات شيعه (4)

«... عَنْ مُحَمَّدِ بنِ سُلَيْمَان، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللَّهِ عليه السلام: إِذَا دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُوبَصِيرٍ ... فَقَالَ: يَا أَبَامُحَمَّدٍ لَقَدْ ذَكَرَكُمُ اللَّهُ فِى كِتَابِهِ فَقَالَ:

«انَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ»(1)

وَاللَّهِ مَا أرَادَ بِهَذَا إِلَّا الأَئِمَّةَ عليهم السلام وَشِيعَتَهُمْ، فَهَلْ

سَرَرْتُكَ يَا أَبَامُحَمَّدٍ؟ قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ زِدْنِى ...».(2)

محمّد بن سليمان از پدرش نقل مى كند كه گفت: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ابوبصير وارد مجلس شد (در حالى كه نفس نفس مى زد نشست. امام رو به او كرد و فرمود:

ناراحتى؟ عرض كرد پير و ناتوان شده ام و تنفّس براى من سخت شده و در آستانه رفتن هستم، ولى از همه بدتر نگران بعد از مرگ هستم و نمى دانم سرنوشت من


1- سوره حجر، آيه 42.
2- بحارالأنوار، ج 65، ص 51.

ص: 28

چيست؟ امام فرمود: چرا اين حرف را مى زنى كه افتخار تشيّع هستى، سپس امام فضايل و افتخارات شيعه را بيان كردند و هر فصلى را كه امام مى فرمود، مى گفت: آيا اين مطلب تو را خوشحال كرد و ابوبصير مى گفت: بله قربانت گردم بازهم برايم بگو ...)

حضرت فرمود: اى ابوبصير خداوند در قرآن به شما شيعيان اشاره كرده و فرموده شيطان نمى تواند سلطه اى بر بندگان من پيدا كند، به خدا قسم كه خداوند اراده نكرده از بندگان مگر ائمّه و شيعيان آنها را، آيا تو را خوشحال كرد، اى ابا محمّد؟

ابوبصير گفت: فدايت شوم بيشتر بفرما ....

شرح حديث:

در مورد شيطان سؤالاتى است كه اكثراً توسّط جوانان پرسيده مى شود و لازم است آنها را مورد بررسى قرار دهيم:

1- چرا خداوند شيطان، اين موجود خبيث و اغواگر را آفريد تا ما را وسوسه كند و از راه سعادت باز دارد، در حالى كه ما براى پيمودن راه سعادت آفريده شده ايم؟

جواب: خداوند شيطان را شيطان نيافريد، بلكه پاك آفريد و در صف ملائكه بود، عامل نفوذى نبود، بلكه موجود صالحى بود، جزء عابدان و زاهدان و مقرّبان درگاه خدا، ولى بعداً به سوء اختيار خودش

ص: 29

منحرف شد. تكبّر، خودبزرگ بينى، حسد، پيروى از هواى نفس، جاه و جلال طلبيدن، سبب شد تا سقوط كند و هواى نفس عامل اصلى است كه اگر نباشد نفوذ شيطان هم نيست. «أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ سر باز زد و تكبّر ورزيد و (به خاطر تكبّر و نافرمانيش) از كافران شد»(1) و خداوند او را از آن مقام خلع كرد.

اشكال: ملائكه معصوم و همه تحت فرمان خداوند هستند، اگر شيطان جزءِ ملائكه بوده چرا از فرمان الهى تمرّد و سرپيچى كرد؟

جواب: شيطان از ملائكه نبود بلكه از جنّيان بود.

2- ما براى سعادت آفريده شده ايم «وَ مَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونَ من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)»(2) پس موجود مزاحم (شيطان) براى چيست، آن هم چيزى كه ديده نمى شود و قابل دفاع و پيشگيرى نيست، كه با هدف آفرينش سازگار نيست؟

جواب: قرآن مى فرمايد شيطان بى اختيار در شما نفوذ نمى كند، دروازه قلب شما به روى او بسته است و شما دروازه را باز مى كنيد؛ در واقع هيچ موجود خبيثى راهى به كشور تن و روح انسان ندارد «إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ تسلّط او تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند و آنها كه نسبت به او


1- سوره بقره، آيه 34.
2- سوره ذاريات، آيه 56.

ص: 30

خدا شرك مى ورزند (و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا گردن مى نهند)».(1) كسانى كه او را شريك خداوند قرار مى دهند و از او اطاعت مى كنند، روز قيامت شيطان به آنها مى گويد: «وَ مَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا انْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلَا تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ من بر شما تسلّطى نداشتم جز اين كه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد بنابراين مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد»(2).

اين نكته قابل ذكر است كه خودِ شيطان براى كسانى كه در راه تكامل هستند اسباب تكامل است، چون با او گلاويزشدن و دست و پنجه نرم كردن باعث تقويت ايمان است. يكى از مورّخان معروف غربى «تواين بى» در كتاب فلسفه تاريخ مى گويد:

من در تمام تمدّن هايى كه در دنيا به وجود آمده دقّت كردم، هيچ تمدّنى به وجود نيامد مگر مورد هجوم دشمن قوى خارجى قرار گرفت و براى دفاع، تمام قوايش را بسيج كرد و شكوفا شد.

پس در خلقت شيطان حكمتى است، همچنان كه اگر هواى نفس نبود عارفان قوى نمى شدند.

قرآن مى فرمايد: «انَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطِانٌ»(3) لحن آيه اين نيست كه شيطان با شيعيان گلاويز نمى شود، بلكه خداوند مى فرمايد من حامى و ياورشان هستم، آنها به سوى من آمده و بنده من شده اند و


1- سوره نحل، آيه 100.
2- سوره ابراهيم، آيه 22.
3- سوره إسراء، آيه 65.

ص: 31

من هم حامى آنها هستم، پس اين مقام والايى است و از تحت نفوذ شيطان خارج بودن افتخار شيعه است، مفهوم آن اين است كه كسانى كه سلطه شيطان بر آنها وارد شده، شيعيان واقعى نيستند، پس اين جمله مسئوليّت ما را زياد مى كند. شيعيان معصوم نيستند و ممكن است شيطان سراغ آنها هم بيايد، ولى قرآن مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش كيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند»(1). ممكن است شيطان بيايد ولى سلطه پيدا نكند. پس مسئوليّت بسيار سنگين است و بايد در جامعه اسلامى سلطه شيطان بر فرد، اجتماع، مطبوعات، بازار و به طور كلّى در زندگى مادّى و معنوى حاكم نباشد كه اگر حاكم شد آن افراد شيعه واقعى نيستند.


1- سوره اعراف، آيه 201.

ص: 32

صفات شيعه (5)

قَالَ الامامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«إنَّ أحَقَّ النَّاسِ بِالْوَرَعِ آلُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ شِيعَتُهُمْ كَىْ تَقْتَدِىَ الرَّعِيّةُ بِهِمْ».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: سزاوارترين مردم به ورع و تقوا، آل پيامبر صلى الله عليه و آله و شيعيان آنها هستند، تا ساير مردم به آنها اقتدا كنند.

شرح حديث:

شيعه بودن جزئى از امام بودن است، امامان معصوم عليهم السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله براى تمام مردم امام و پيشوا هستند و شيعيان هم بايد براى گروهى از مردم امام باشند. در واقع در جامعه اسلامى شيعيان بايد پيشرو باشند وديگران به آنها اقتدا كنند، همان گونه كه در جنوب لبنان


1- بحارالأنوار، ج 65، ص 166.

ص: 33

در صف مبارزان، شيعيان پيشرو هستند و همه آنها را به ايثار و صلابت و فداكارى مى شناسند. شيعيان بايد در تمام دنيا نه تنها در مبارزه و جهاد بلكه در تمام جهات قدوه و اسوه باشند.

«ورع» مرتبه اى بالاتر از تقواست، بعضى از بزرگان ورع را به چهار مرحله تقسيم كرده اند:

مرحله اوّل: ورع تائبين

اين مرحله پايين ترين مرتبه و مساوى با عدالت است و انسان را از فسق نجات مى دهد، يعنى از گناه توبه كرده و در صف عادلان در مى آيد.

مرحله دوم: ورع صالحين

در اين مرحله انسان بايد از شبهات هم پرهيز كند، يعنى از چيزهايى كه در ظاهر حلال ولى شبهناك است، اجتناب كند.

مرحله سوم: ورع متّقين

در اين مرحله از گناه و شبهات اجتناب مى كند، علاوه بر اين از حلالى هم كه ممكن است او را به حرام بكشاند، اجتناب مى كند، مثلًا كم سخن مى گويد زيرا مى ترسد اگر زياد حرف بزند در لابه لاى آن غيبتى انجام دهد كه اين مرحله در واقع همان عنوان «أُتْرُكْ مَا لَابَأْسَ

ص: 34

بِهِ حَذَراً مِمَّا بَأْسَ بِهِ؛ آنچه را كه بلامانع است ترك كن تا گرفتار امر ممنوع نشوى» است.

مرحله چهارم: ورع صدّيقين

بالاترين مرحله، اعراض و روى گرداندن از غير خداست يعنى چشم برداشتن از غير خدا و چشم دوختن به خدا به خاطر اين كه مبادا ساعتى از عمرش ضايع شود. بالاترين سرمايه، عمر ماست كه آن را به تدريج هدر مى دهيم و غافل هستيم.

مطابق اين روايت امام صادق عليه السلام فرمود: سزاوارترين مردم به ورع آل پيامبر صلى الله عليه و آله و شيعيان او هستند كه بايد در مراتب ورع، حدّاقل مرتبه اوّل را داشته باشند، يعنى شيعه بايد عادل و مقتداى مردم باشد و فقط خود را نجات ندهد، بلكه به فكر نجات ديگران هم باشد.

در آخر سوره فرقان دوازده ويژگى براى «عبادالرحمن» ذكر شده است كه يكى از ويژگى ها، مطابق آيه «وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَاتِنَا قُرَّةَ أعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلمُتَّقِينَ إِمَاماً؛ و كسانى كه مى گويند:

پروردگارا از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان»،(1) اين است كه آنها از خدا تقاضا مى كنند كه فرزند آنها معمولى نباشد، بلكه در بين ساير مسلمين قرّة العين و نمونه باشد و از خدا تقاضا مى كنند كه ما را امام متّقين قرار ده.


1- سوره فرقان، آيه 74.

ص: 35

آيا اين برترى جويى است كه مى خواهند هر كدام امامى براى ديگران باشند؟ نه اين علوّ همّت است، پس معلوم مى شود كه نام تشيّع را بردن و آن را يدك كشيدن و در صفوف شيعه قرار گرفتن، ساده است، ولى شيعه واقعى شدن مشكل است، به خصوص انتظار امام زمان (عج) و ائمّه هدى عليهم السلام از اهل علم و شاگردان اين مكتب بيشتر است و اين عدّه بايد اسوه و مقتداى مردم باشند، تا مردم به آنها اقتدا كنند. مهم ترين راه تبليغ همين است كه انسان چنان تقوا و ورع داشته باشد كه مردم به وسيله او خدا را بشناسند و بدانند كه انسان واقعى و شيعه واقعى كيست. شيعيان واقعى افرادى شجاع، صبور، پر محبّت، پرهيزكار و اجتناب كننده از حرام هستند، و حبّ جاه و مقام ندارند.

ص: 36

صفات شيعه (6)

قَالَ الامام الصَّادِقُ عليه السلام:

«يُعْرَفُ مَنْ يَصِفُ الحَقَّ بِثَلَاثِ خِصَالٍ: يُنْظَرُ إِلَى أَصْحَابِهِ مَنْ هُمْ وَ إِلَى صَلَاتِهِ كَيْفَ هِىَ وَ فِى أَىِّ وَقْتِ يُصَلِّيهَا فَانْ كَانَ ذَامَالٍ نُظِرَ أيْنَ يَضَعُ مَالَهُ».(1)

امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه متّصف به حق (اشاره به مكتب اهل بيت عليهم السلام) مى باشد، با سه صفت شناخته مى شود: به اطرافيانش نگاه مى شود كه چگونه افرادى هستند، و نماز را چگونه و در چه وقت مى خواند و اگر صاحب مال است اموالش را چگونه مصرف مى كند.

شرح حديث:

در اين حديث امام عليه السلام سه ويژگى از ويژگى هاى شيعيان واقعى را


1- بحار الأنوار، ج 64، ص 302.

ص: 37

بيان مى كند:

1- بايد اطرافيان او انسان هاى صالحى باشند. در زمان حضرت على عليه السلام صحابى مقدّس و علاقه مند به اسلام، در اطراف على عليه السلام و منافق ها و تفاله هاى زمان جاهليّت، اطراف معاويه بودند.

اين ويژگى در جوانان بسيار مهم است، وقتى با افراد پاكدامن رفيقند، همه چيزشان اصلاح مى شود، «الإِنْسَانُ عَلَى دِيْنِ خَلِيلِهِ وَ رَفِيقِهِ؛ انسان با دوست خود هم كيش و هم آيين است» اين همان حالتى است كه در روانشناسى به آن «محاكات» مى گويند كه به معناى جذب خصوصيّات از همنشينان است كه در موارد بسيارى غير ارادى است و به خصوص اين حالت در جوانان قوى تر است.

در آيات و روايات سخن در اين زمينه بسيار است. قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ ما براى آنها، هم نشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند»(1)

دوستان ناباب براى گمراه كردن انسان هيچ گاه نمى گويند كه اين كار بد است و مرتكب شو، بلكه مى گويند اشكالى نداشته و كار بدى نيست و يا راهى به سوى خداست، اين همان كار شيطان است كه براى گمراه كردن انسان، زشت را زيبا و زيبا را زشت جلوه مى دهد.


1- سوره فصّلت، آيه 25.

ص: 38

بعضى از جوانها مى گويند: در شرايط فعلى كه مجرّد هستيم و وسايل ازدواج هم سخت است و از سوى ديگر بيكارى زياد و توقّعات همسران هم زياد است، چه كنيم؟

تنها نسخه شفا بخش رعايت سه اصل زير است:

الف) از دوستان ناباب بپرهيزيد.

ب) در مجالس بى بند و بارى و تحريك آميز شركت نكنيد.

متأسّفانه بعضى از مجالس عروسى، به مجالس مملّو از گناه تبديل شده است، كه مجلس پيوند دو نفر است ولى بناى طلاق چند خانواده گذاشته مى شود. حضور در چنين مجالس، حرام و نماز خواندن در آن جا هم باطل است.

ج) فيلم هاى مستهجن و برنامه هاى فاسد و سايت هاى مخرّب را نگاه نكنيد.

اگر از اينها پرهيز كنيد و خود را به خدا سپرده و بر خدا توكّل كنيد، خدا شما را حفظ كرده و وسيله ازدواج سالم را براى شما فراهم مى كند.

وقتى انواع وسايل گناه فراهم شده، نمى توان انتظار سلامت داشت؛ مثل اين كه انسان در محيط پر از ميكروب وارد شود و بخواهد بيمار نشود، اين ممكن نيست.

قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد:

«قالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إنِّى كَانَ لِى قَرِينٌ* يَقُولُ أءِنَّكَ لَمِنَ المُصَدِّقِينَ* أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً أَءِنَّا لَمَدِينُونَ* قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ* فَاطَّلَعَ

ص: 39

فَرَءَاهُ فِى سَوَاءِ الْجَحِيمِ* قَالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينَ* وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّى لَكُنْتُ مِنَ الَمُحْضَرِينَ يكى از آنها مى گويد من همنشينى داشتم* كه پيوسته مى گفت: آيا (براستى) تو اين سخن را باور كرده اى* كه وقتى ما مُرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم (بار ديگر) زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد؟! (پس) مى گويد: آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟* اين جاست كه نگاهى مى كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند* مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى* و اگر نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضارشدگان (در دوزخ) بودم.»(1)

اين آيات نشان مى دهد دوست بد ممكن است يك انسان خوب را جهنّمى كند و دوست خوب ممكن است يك انسان بد را بهشتى كند.

2- بايد ديد نماز را چگونه و چه موقع مى خواند. حضرت على عليه السلام به مالك اشتر فرمود: «بهترين وقت را براى نماز قرار بده»، زيرا به وسيله نماز قوّت و قدرت براى انجام كارها پيدا مى كنيم.

3- بايد ديد اموالش را چگونه مصرف مى كند، لازم نيست كه زندگى تنگ و سخت باشد، بلكه اعتدال لازم است. در روز قيامت در مورد اموال از دو چيز سؤال مى كنند: از كجا آورده ايد و در كجا مصرف كرده ايد. قانون از كجا آورده ايد مخصوص زمان ما نيست و از زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روى اين مسأله سفارش شده است.


1- سوره صافّات، آيات 51- 57.

ص: 40

شيعه واقعى

«وَلَمَّا جَعَلَ المَأْمُونُ إلَى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عليهما السلام وِلَايَةَ العَهْدِ دَخَلَ عَلَيْهِ آذَنَهُ وَ قَالَ انَّ قَوْماً بِالْبَابِ يَسْتَأْذِنُونَ عَلَيْكَ يَقُولُونَ: نَحْنُ شِيعَةُ عَلِىّ عليه السلام ... إنَّمَا شِيعَتُهُ الحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أبُوذَرُ وَ سُلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أبِى بَكْرٍ الَّذِينَ لَمْ يُخَالِفُوا شَيْئاً مِنْ أوَامِرِهِ ... فَلَوْقُلْتُمْ إنَّكُمْ مُوَالُوهُ وَ مُحِبُّوهُ وَ المُوَالُونَ لِأوْلِيَائِهِ وَ الْمُعَادُونَ لأعْدَائِهِ لَمْ أُنْكِرْهُ مِنْ قَوْلِكُمْ ...».(1)(2)

هنگامى كه مأمون ولايت عهدى را بر عهده امام رضا عليه السلام قرار داد، خادم آن حضرت بر ايشان داخل شده و اجازه گرفته و عرض كرد: جمعى از مردم در پشت در اجازه


1- بحار الأنوار، ج 65، ص 157.
2- به علّت طولانى بودن متن روايت از بيان كامل متن حديث و ترجمه آن خوددارى شده و مضمون آن بطور فشرده نقل مى گردد.

ص: 41

ملاقات مى خواهند و مى گويند ما شيعه على عليه السلام هستيم ...

(امام به آنان اجازه ملاقات ندادند؛ روز دوّم، سوّم و تا دو ماه پشت سر هم هر روز آمدند و در اين مدّت حضرت اجازه ملاقات ندادند، روز آخر كه شد آنها به خادم گفتند به امام بگو اگر ما به ديار خود برگرديم و بگويند دو ماه در طوس بوديد آيا حضرت را زيارت كرديد يا نه، اگر بگوييم اجازه ملاقات ندادند، ديگر آبرو نخواهيم داشت، خادم گفته آنان را به حضرت عرض كرد و حضرت اجازه ملاقات دادند. بعد از ورود، حضرت به آنها اجازه جلوس ندادند، آنها عرض كردند: اى پسر رسول خدا ما چه كرده ايم كه شما با ما چنين مى كنيد؟! حضرت فرمودند: شما خود را شيعه على عليه السلام مى دانيد، در حالى كه) شيعه على، امام حسن و حسين عليهما السلام ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و محمد بن ابى بكر هستند كه فرمان هاى حضرت على عليه السلام را مخالفت نكرده (و امورى را كه نهى كرده، مرتكب نشده اند، در حالى كه شما در بيشتر اعمالتان با امام مخالفت مى كنيد و در بسيارى از فرايض و در حقّ برادران دينيتان كوتاهى و سستى مى كنيد و در جايى كه تقيّه واجب است، آن را ترك كرده و در جايى كه تقيّه واجب نيست، مرتكب مى شويد). پس

ص: 42

اگر بگوييد ما دوستدار و محبّ او و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان او هستيم، من شما را در اين گفتارتان انكار نمى كنم. (آنها عرض كردند: ما توبه مى كنيم وقتى اين را گفتند، حضرت به خادم دستور فرمودند كه آنها را اكرام كند).

شرح حديث:

اين حديث واقعاً تكان دهنده است. ما مى گوييم شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام هستيم، در حالى كه آنها كه به ملاقات حضرت آمده بودند از ما بهتر بودند، معلوم مى شود كه اين ادّعا خيلى بزرگ است. امام صادق عليه السلام در مورد صفات شيعيان مى فرمايند:

«إنَّمَا أصْحَابِى مِنْ لَهُ أشَدُّ الوَرَعِ وَ خَافَ مِنْ عِقَابِ اللَّهِ وَ رَجَا ثَوَابَ الهِ هَؤلَاءِ أصْحَابِى».

تقوا مرحله نازله ورع است، چرا كه تقوا پرهيز از گناه و ورع، پرهيز از شبهات است، و امام صادق عليه السلام مى فرمايد اصحاب من بيشترين حدّ ورع و خوف از خدا را دارند و اميد به پاداش الهى دارند و سرتاپا، مطيع فرمان او هستند.

ما اين مسأله (ادّعاى تشيّع) را خيلى ساده حساب كرده ايم به طورى كه با توسّل، و زيارت و دعا مى خواهيم خود را شيعه بدانيم. كسى نمى خواهد توسّل و زيارت را كم ارزش كند ولى شيعه بودن، غير از اينها امور متعدّدى مانند: فداكارى، ايثار، معرفت، تقوا و ... مى خواهد.

ص: 43

تمام زندگى ما خانه، بازار، ادارات، جشنها، سفر، حضر و ... همه بايد بوى ولايت دهد.

بايد التزام به ولايت را كه در بيان امام رضا عليه السلام آمده و حتّى حضرت فرمود مدّعيان دروغين توبه كنند، از خود و خانواده خود شروع كنيم، چرا كه شيعه على بودن فقط به ادّعا نيست.

ص: 44

شيعه خالص

قَالَ الإمَامُ الْحَسَنُ الْعَسْكَرى عليه السلام:

«... إنَّ شِيعَتَنَا هُمُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ آثَارَنَا وَ يُطِيعُونَا فِى جَمِيعِ أوَامِرِنَا وَ نَوَاهِينَا فَأولئِكَ شِيعَتُنَا فَأمّا مَنْ خَالَفَنَا فِى كَثِيرٍ مِمَّا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ فَلَيْسُوا مِنْ شِيعَتِنَا ...».(1)

امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: شيعيان ما كسانى هستند كه از سنّتهاى ما پيروى كرده و تمام اوامر و نواهى ما را اطاعت مى كنند، پس اينان شيعيان ما هستند و امّا كسانى كه در بسيارى از چيزهايى كه خداوند واجب كرده، ما را مخالفت مى كنند از شيعيان ما نيستند ....

شرح حديث:

«آثار» اشاره به سنّت هايى است كه بعد از انسان هم مى ماند كه گاهى


1- بحار الأنوار، ج 65، ص 162.

ص: 45

سنّت حسنه و گاهى سنّت سيّئه است. امام عليه السلام مى فرمايد شيعيان ما غير از اوامر و نواهى، سنّت هاى ما را هم حفظ مى كنند. به عنوان مثال سنّت ائمّه عليهم السلام اين بوده است كه بدون واسطه شبها به در خانه نيازمندان رفته و به آنها كمك مى كردند. سنّت ديگر آنها تواضع و ملايمت در مقابل برخوردهاى خشن بود، يعنى دفع سيّئه به حسنه مى كردند، پس مطابق فرمايش امام كسانى كه سنّتها را زنده بدارند و تمام اوامر و نواهى را عمل كنند، آنها شيعه هستند، در صدر روايت امام عليه السلام مخالفت با جميع اوامر و نواهى را دليل بر عدم تشيّع مى داند، در حالى كه در ذيل روايت مى فرمايد آنها كه كثيرى از اوامر و نواهى را اطاعت نكنند شيعه نيستند، آيا اين تناقض بين صدر و ذيل نيست؟

به نظر ما قليل در اين جا هم، كثير است؛ شبيه اين تعبير را هم در قرآن داريم «يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا؛ و آن را به بهاى كم مى فروشند»(1) كه اين تعبير در قرآن در موارد متعدّدى به كار رفته است. آيا منظور آيه اين است كه اگر براى تحريف آيات تورات رشوه سنگينى بگيرند، اشكال ندارد؟

جواب داده شده كه كثير در اين جا هم قليل است، يعنى اگر دنيا را بدهند تا آيه اى را تحريف كنيد كم است و گاهى كم هم زياد است، يعنى با توجّه به مقامات ائمّه معصومين عليهم السلام ذرّه اى مخالفت هم زياد است و اگر غير از اين باشد صدر و ذيل تناقض دارد پس معناى روايت اين


1- سوره بقره، آيه 174.

ص: 46

است كه اگر در قليلى كه خود به منزله كثير است مخالفت كنند، شيعه نيستند.

با توجّه به اين روايت، انسان اميدوار شده و مى فهمد كه بايد براى شيعه بودن خيلى زحمت كشيد، چرا كه محبّ بودن آسان و شيعه بودن مشكل است و ما در ابتداى راه هستيم و بايد از آنها كمك بخواهيم تا شيعه شويم.

ص: 47

فضايل شيعه

«... قالَ: دَخَلْتُ أَنْا وَ أَبِي إِلياسِ ابنِ عَمْرو عَلى أَبى بَكْرِ الحَضْرَمِي وِ هُو يَجُوْدُ بِنَفْسِهِ فَقال: يا عَمْرو لَيْسَ سَاعَةَ الكِذْبِ أشْهَدُ عَلى جَعْفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ أنّي سَمِعْتُهُ يَقُوْلُ:

لا يَمُسُّ النَّارُ مَنْ ماتَ وَ هُوَ يَقُوْلُ بِهَذا الأمْرِ».(1)

راوى مى گويد من وابوإلياس بن عمرو داخل بر ابى بكر حضرمى (يكى از ياران مخصوص امام صادق عليه السلام) شدم كه در حال جان دادن بود، گفت: اى عمرو، اين ساعت، ساعت دروغ گفتن نيست، شهادت مى دهم بر امام صادق عليه السلام و (از آن حضرت) شنيدم كه اين جمله را مى فرمايد: هر كس بميرد و قائل به اين امر (ولايت اهل بيت عليهم السلام) باشد، آتش دوزخ به او اصابت نمى كند.


1- بحارالأنوار، ج 65، ص 114.

ص: 48

مؤمن واقعى

قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ خَائِفاً رَاجِياً وَ لَاتَكُونُ خَائِفاً رَاجِياً حَتَّى تَكُونَ عَامِلًا لِمَا تَخَافُ وَ تَرْجُو».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هرگز مؤمن و اهل ايمان نخواهى بود، مگر آن زمان كه داراى خوف و رجا باشى و خائف و راجى نخواهى بود مگر آن زمانى كه از آنچه مى ترسى بپرهيزى و به آنچه اميدوارى عمل كنى.

شرح حديث:

براى حركت به سوى كمال و مقصود دو نيرو لازم است:

1- نيروى پيش برنده.

2- نيروى باز دارنده.


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 253.

ص: 49

نيروى پيش برنده نيرويى است كه دستگاه را به سوى مقصود پيش مى برد و نيروى بازدارنده دستگاه را در جايى كه مى خواهد منحرف شود، حفظ مى كند. تمام دستگاههايى كه حركت مادّى يا معنوى دارد اين دو نيرو را در مقابل هم لازم دارد تا سالم به مقصد برسد.

خوف ورجا به عنوان دو نيروى بازدارنده و پيش برنده، نقش مهمّى در مسائل اخلاقى دارد و در روايات بر آن تأكيد فراوانى شده است. در بعضى از روايات آمده است كه اگر تمام عبادت عابدان دنيا را انجام دهى، بايد از عمل خود خوف داشته باشى و اگر تمام گناهان را مرتكب شدى، مايوس نباش، شايد در مسير صحيح قرار بگيرى.

امام عليه السلام در اين روايت مى فرمايد تو با ايمان نمى باشى، مگر اين كه اين دو نيرو در تو زنده باشد و اين دو نيرو دو نشانه دارد كه امام آن دو را بيان كرده و مى فرمايد: اگر از غضب خدا مى ترسى، گناه نكن كه اگر گناه كنى خوف تو دروغين است و اگر اميد به رحمت خدا دارى، بايد كارى كنى كه مورد رحمت خدا قرارگيرى و اگر چنين نكنى، رجاى تو دروغين است. بنابراين اگر بخواهيم انسانهاى با ايمان را بشناسيم نشانه آن خوف و رجا است و علامت خوف و رجاى راستين اين است كه در عمل ظاهر باشد (عمل او نشان دهنده حالت درونيش باشد).

اين دو مقياس در جامعه هم هست، يعنى همان گونه كه انسان نبايد مغرور و مأيوس باشد، جامعه هم بايد چنين باشد، به اين معنى كه بايد به پيروزيش اميدوار باشد ولى از ضربات دشمن هم بترسد و بين

ص: 50

خوف و رجا باشد، چرا كه خوف او سبب مى شود خود را در مقابل دشمن مجهّز كرده و اميدش سبب مى شود كه با دلگرمى به سوى مقصود پيش رود.

حضرت على عليه السلام در عهد نامه مالك اشتر كه نامه اى براى ديروز، امروز و فرداهاست و در سازمان ملل هم به عنوان منشور اداره جامعه ترجمه شده است، مى فرمايد:

اگر دشمن از در صلح درآمد با او از در صلح درآى ولى بعد از صلح هم از دشمن غافل نباش، چون گاهى خودش را نزديك مى كند و غافلگيرانه ضربه مى زند.

دشمنان اسلام و كشور ما اعلام كرده اند كه فلان مبلغ را براى براندازى حكومت ايران قرار داده اند كه اين سبب شده مسئله خوف و رجا زنده شود و بدانيم كه دشمن ما دشمنى نيست كه بتوان با آن صحبت كرد و بايد بدانيم در مقابل دشمن مغرورى قرار داريم كه احمقانه نقشه خود را فاش مى كند كه موجب بيدارى ما مى شود.

با چنين دشمنى نمى توان كنار آمد چون با صراحت مى گويد مى خواهيم ريشه شما را بكنيم و از اين هم فراتراست و معلوم مى شود كه منحصر به كشور ما نيست، بلكه تمام كشورهاى اسلامى مدّ نظر آنها است.

آنها كشورهاى داراى حكومت دست نشانده مى خواهند و حتّى حكومتهاى دست نشانده شوروى سابق را هم مى خواهند دست

ص: 51

نشانده خود كنند. پس دنياى اسلام بايد بيدار شوند وقتى امام راحل (ره) مى فرمود: اينها با اسلام مخالفند، امروز معلوم مى شود كه در واقع هم همين بوده است.

خوشبختانه اين نقشه در كشور ما نقش بر آب شده چرا كه جوانان و اقشار مختلف جامعه بيدار هستند و در مقابل دشمن در صحنه حاضرند.

ص: 52

نشانه هاى مؤمن

قَالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله:

«يَا عَلِىُّ يَنْبَغِى أنُ يَكُونَ لِلْمُؤْمِنِ ثَمَانُ خِصَالٍ: وَقَارٌ عِنْدَ الهَزَاهِزِ وَ صَبْرٌ عِنْدَ البَلَاء وَ شُكْرٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ قُنُوعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ لَايَظْلِمُ الأعْدَاءِ وَ لَايَتَحَامِلُ لِلْأصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِى تَعَبٍ وَالنَّاسُ مِنْهُ فِى رَاحَةٍ».(1)

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: اى على، سزاوار است مؤمن هشت صفت داشته باشد: در طوفان هاى حوادث باوقار و در بلاها صبور و در آرامش و آسايش شاكر و به آنچه خدا به او داده، قانع است، به دشمنانش ظلم و بر دوستانش تحميل نمى كند و بدنش در زحمت و مردم از دست او راحتند.


1- بحار الأنوار، ج 64، ص 294.

ص: 53

شرح حديث:

مطابق اين حديث پيامبر هشت صفت براى مؤمن بيان مى فرمايند:

1- با وقار در مقابل طوفانهاى حوادث

حوادث سياسى، اقتصادى و يا اعتقادى ممكن است كه انسان را به حركت در آورد، ولى مؤمن در طوفان هاى حوادث با هر بادى به هر طرف متمايل نمى شود. وقار و سنگينى دارد، و از شبهات فكرى، تحريكات اخلاقى و حوادث سياسى تكان نمى خورد و مانند كوه است.

2- صبور در برابر بلاها

هنگامى كه بلايى پيش مى آيد، مؤمن صبور است. زندگى دنيا خالى از بلاهايى مانند زلزله، بيمارى و امراض، سيل و ... نيست، مؤمن كسى است كه در زير و بالاى زندگى تكان نخورده و صبور است و استقامت مى كند، كه اين استقامت زاييده ايمان اوست.

حضرت على عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:

«الَصَّبْرُ مِنَ الإيْمَانِ كَالرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ وَ لَاخَيْرَ فِى جَسَدٍ لَارَأْسَ مَعَهُ وَ لَافِى إيمَانٍ لَاصَبْرَ مَعَهُ؛

صبر نسبت به ايمان مانند سر به بدن است، همان گونه كه بدن بدون سر ارزشى ندارد، ايمان بدون صبر هم بى ارزش است (1)».


1- نهج البلاغه، كلمه قصار 82.

ص: 54

3- شكر گذار در حال آرامش

وقتى در آسايش و آرامش است همه چيز را فراموش نمى كند.

بعضى از افراد هستند كه وقتى در شدّت امواج گرفتار مى شوند به ياد خدايند

«فَإِذَا رَكِبُوا فِى الفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَّمَا نَجَّاهُمْ إِلَى البَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ

؛ هنگامى كه سوار كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) امّا هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رساند و نجات داد باز مشرك مى شوند»(1) و يا وقتى گرفتار زندان است مشغول دعا، نماز و زيارت عاشوراست، ولى وقتى از زندان خلاص شد، همه چيز را فراموش مى كند.

انسان با ايمان در موقعى كه خدا به او نعمت مى دهد خدا را فراموش نمى كند، مانند «أياز» كه وقتى وزير شاه شد، لباس چوپانى خودش را نگه داشت و به آن نگاه مى كرد و مى گفت: تو همان چوپانى كه الآن وزير شاه شده اى و خدا تو را به اين مقام رسانده است.

4- قانع به روزى خدا

مؤمن قانع است و حريص نيست و به بالا دست خودش نگاه نمى كند، بلكه به پايين دست خود نگاه مى كند كه ببيند آنها در چه وضعيّتى هستند. تلاش مى كند، ولى حرص ندارد، قانع است ولى تلاش هم مى كند. در روايات داريم كه غناى واقعى قناعت است كه در


1- سوره عنكبوت، آيه 65.

ص: 55

واقع غناى درون است.

5- عدالت در برابر دشمن

حضرت نمى فرمايد مؤمن به مسلمانان و يا مردم ظلم نمى كند، يعنى معلوم است كه به مسلمان ظلم نمى كند بلكه به دشمن خود هم ظلم نمى كند و مصداق «وَ لايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى ألَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزگاران نزديكتر است»(1) مى باشد. مبادا در مقام داورى خورده حساب ها و دشمنى ها باعث شود كه درباره دشمنان داورى به ظلم كنيد؛ وقتى در مقام قضاوت، بزرگترين دشمن و نزديكترين دوست را براى قضاوت بياورند، اگر حق با دشمن هم باشد مؤمن ظلم نمى كند، حتّى در حقّ دشمن خود.

6- تحميل نكردن به دوستان

مؤمن درباره دوستانش تحميل نمى كند، به عنوان مثال در جمعى كه زندگى مى كند اگر بنشيند و دست به سياه و سفيد نزند و كمك نكند، اين تحميل كردن است و صحيح نيست. در حديث معروفى داريم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سفرى همراه دوستان و اطرافيانش به منزلگاهى رسيدند و گوسفندى همراه داشتند كه بنا شد آن را ذبح كرده و غذا تهيّه كنند؛ يكى گفت ذبح گوسفند بر عهده من، ديگرى پوست كندنش را بر عهده گرفت، سوّمى آماده كردن براى طبخ را عهده دار شد، ديگرى


1- سوره مائده، آيه 8.

ص: 56

طبخش را و پيامبر هم جمع كردن هيزم و آتش روشن كردن را به عهده گرفتند؛ همراهان عرض كردند يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ما در خدمت شما هستيم، حضرت فرمود: خداوند دوست ندارد كه كسى در ميان جمعى زندگى كند و منتظر بماند كه ديگران به او خدمت كنند.

7 و 8- تحمّل زحمت و آسايش ديگران از دست او

بدنش در زحمت است و مردم از دست او راحتند، يعنى زحمات را تحمّل مى كند و فرياد نمى زند تا مردم ناراحت شوند و دردهايش در درون خود اوست.

حال هريك از ما بايد به خودش نمره دهد كه از هريك از اين اوصاف چه اندازه در خودش دارد و ببيند چه اندازه مؤمن است. ادّعاى ايمان آسان است ولى صفات مؤمن را در خود جمع كردن آسان نيست.

ص: 57

ويژگيهاى مؤمن

قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«المُؤْمِنُ مَنْ طَابَ مَكْسَبَهُ وَحَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ وَ صَحَّتْ سَرِيرَتُهُ وَ أنْفَقَ الفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أمْسَكَ الفَضْلَ مِنْ كَلَامِهِ».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مؤمن كسى است كه كسب و كارش پاك و پاكيزه، اخلاقش خوب، و درون، نيّت و باطنش درست است، اگر اضافه اى بر نياز زندگى دارد، انفاق مى كند و اضافات سخن را حذف مى كند.

شرح حديث:

ادّعاى ايمان بسيار ساده ولى رسيدن به حقيقت آن بسيار مشكل است. در اين روايت امام عليه السلام پنج صفت براى مؤمن بيان مى كند:


1- اصول كافى، ج 2، ص 235.

ص: 58

1- پاكيزگى در كسب و كار

انسان بايد بداند در آمدش از كجاست؟ آيا حلال است يا حرام؟

بسيارند كسانى كه ادّعاى ايمان مى كنند ولى در امور مالى مشكل دارند.

در زمان ما جمعيّتى هستند كه ادّعاى ايمان مى كنند ولى در آخر سال بازار سياه درست مى كنند و مردم را به زحمت مى اندازند تا در آمد بيشترى بدست آورند، كه اين طيب مكسب نيست؛ و يا در امور مربوط به ارثيّه ها، دختران يا مادر را از ارث محروم مى كنند كه اين برنامه زمان جاهليّت است؛ و يا صندوقهايى به نام قرض الحسنه با سود 28% و يا 30% به نام كارمزد درست كرده اند، آيا اين كارمزد است؟! كار مزد حداكثر 2% مى شود و بيشتر از آن ربا است.

و يا مؤسّساتى مانند گلدكوئيست و امثال آن يك كلاهبردارى آشكار است.

2- خوش خلقى

اخلاق مؤمن خوب است و با همسر، فرزند، همسايه، دوست و دشمن و ... خوش اخلاق و خوش برخورد است و اگر امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل هم مى كند، با زبان خوب است.

3- پاكى درون

مؤمن حسن خلقش تصنّعى نيست؛ ظاهر و باطنش يكى است و در

ص: 59

باطن هم خيرخواه مردم است. درون او پاك است و حسود و بخيل نيست.

4- انفاق در راه خدا

مومن اضافات اموالش را در راه خدا انفاق مى كند. بسيار هستند كسانى كه اموال را جمع كرده و فقط خازن للغير هستند و در روز قيامت فقط بايد جواب اموال را بدهند و بهره اى از آن نمى برند.

بايد توجّه داشت وقتى انسان انفاق مى كند، ابتدا به دست خدا مى رسد. عدّه اى در ابتداى سال تمام لوازم منزل را نو مى كنند، در مقابل عدّه اى بايد حسرت بخورند، آيا اگر انسان وجدان داشته باشد اين برايش گواراست؟!

5- كم حرفى

مؤمن حرف زيادى نمى نزند، چرا كه بدبختى انسان در زياد سخن گفتن او است كه دشمنى ايجاد كرده و انسان را از خدا غافل مى كند و به سبب آن انسان وارد غيبت مى شود.

اين روايت يك برنامه پنج مادّه اى است كه اگر پياده شود بسيار مؤثّر است. ما داراى چنين فرهنگ غنى و قوى هستيم.

ص: 60

چهار ويژگى مؤمن

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام:

«أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُؤمِناً وَ إنْ كَانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً: الصِّدْقُ وَالْحَيَاءُ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الشُّكْرُ».(1)

امام صادق عليه السلام فرمودند: چهار چيز است كه اگر در هر كس باشد مؤمن است اگر چه از فرق سر تا پاها غرق در گناه باشد: راستگويى، حيا، حسن خلق و شكر.

شرح حديث:

اين حديث يك معناى ابتدايى دارد كه غير قابل تصوّر است ولى معنايى عندالتامّل دارد كه لطيف و دقيق است. معناى ابتدايى آن اين است كه هر گناهى كه شخص مرتكب شود ولى اين چهار صفت را داشته باشد، مؤمن است كه اين معنا، مفهوم و معقول نيست ولى معناى


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 253.

ص: 61

دقيق روايت اين است كه كسى كه آلوده همه گناهان است، اگر اين چهار صفت را پيدا كند، از گناهان ديگر پاك مى شود و اين چهار صفت، بسيارى از آن گناهان را از انسان دور مى كند.

1- صداقت

اين صفت موجب مى شود بسيارى از گناهان مانند كم فروشى، احتكار، تقلّب، دزدى، ... از بين برود چرا كه اگر اين گناهان را مرتكب شود، مجبور است براى پوشاندن آن دروغ بگويد. نمونه آن داستان جوانى است كه خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: آلوده جميع گناهان هستم، چه كنم؟ حضرت به او فرمود: فقط دروغ نگو كه اين امر باعث شد سراغ هيچ گناهى نرود، چون اگر هر گناهى را مرتكب مى شد و خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى رسيد، مجبور بود براى پوشاندن آن دروغ بگويد.

2- حيا

حيا به معنى كفّ النفس عن القبيح است يعنى در مقابل زشتى ها رو برگرداند و وقتى كه از قبائح حيا كند، بسيارى از گناهان را ترك مى كند.

3- حسن خلق

حسن خلق عامل شستشوى از گناه است، چون انسان بسيارى از

ص: 62

گناهان را در حال عصبانيّت انجام مى دهد و كسى كه حسن خلق دارد، عصبانى نمى شود و به همين جهت گناه نمى كند.

4- شكر

معنى شكر اين است كه هر عضوى را در جاى خودش و در راهى كه خدا آن را آفريده استفاده كند و اگر شكر اين نعمتها را به جاى آورد ديگر گناه نمى كند.

ص: 63

مقام و منزلت مؤمن

قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله:

مٌنْ أحْزَنَ مُؤْمِناً ثُمَّ أعْطَاهُ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَفَّارَتُهُ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه انسان با ايمانى را غمگين كند، بعد تمام دنيا را به او دهد، كفّاره گناه او نخواهد شد.

شرح حديث:

در تأييد روايت فوق، حديثى قدسى از امام صادق عليه السلام نقل مى كنيم:

«قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِيَأْذَنَ بِحَرْبٍ مِنِّى مَنْ أَذَى (آذى عَبْدِى المُؤْمِنَ ...

؛ كسى كه بنده مؤمن مرا اذيّت كند به من اعلان جنگ كرده است»(2).

اگر ما بخواهيم مكاتب مختلف را ارزيابى كنيم، يكى از معيارها اين


1- بحارالأنوار، ج 75، ص 150.
2- اصول كافى، ج 2، ص 350.

ص: 64

است كه ببينيم انسان در آن مكتب چه بهايى دارد؟ اسلام بيشترين مقام را براى انسان قائل شده و به مسائل انسانى فوق العاده اهمّيت داده است. نكاتى در قرآن اشاره شده كه بايد كنار هم قرار دهيم:

1- بهترين مخلوقات

«ثُمَّ أنْشَأنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارِكَ اللَّهُ أحْسَنُ الخَالِقِينَ؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم، پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است»(1). وقتى خدابه خاطر خلقت انسان احسن الخالقين است لازمه اش احسن المخلوقين بودن، انسان است، از اين بالاتر ارزشى نيست.

2- سجود ملائكه

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛ هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم همگى براى او سجده كنيد»(2)، در مورد آفرينش انسان مى فرمايد تمام ملائك بر او سجده كنند.

3- تسخير عالم هستى

«وَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِى السَّمواتِ وَ مَا فِى الأرْضِ؛ او آنچه در آسمانها و


1- سوره مؤمنون، آيه 14.
2- سوره حجر، آيه 29.

ص: 65

آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته»(1)، عالم هستى در خدمت انسان است. در كدام مكتب چنين ارزش والايى براى انسان قائل شده اند؟!

دو حديثى كه ذكر شد شاهد ديگرى بر اين معناست. انسان با ايمان به قدرى احترام دارد كه غمگين كردنش تا اين اندازه مهمّ است ويا اعلان جنگ با خداست. اين مسئله نشان دهنده دو چيز است:

اوّلًا؛ اسلام يك مكتب انسان پرور و انسان دوست است.

ثانياً؛ مقدار ارزش انسان با ايمان را بيان مى كند.

ما داراى چنين مكتبى هستيم ولى بايد ببينيم در زندگى اجتماعى و فردى چقدر آزار ما به ديگران مى رسد؟ گاهى مسائل جدّى را تحت لباس شوخى به ديگران تحويل مى دهد و يا همسر آزارى، فرزند آزارى، همسايه آزارى، اشغال پياده رو و آزار مردم، آزار در رانندگى و ... همه آزار مؤمن است. حتّى عبادت نبايد مزاحمت براى ديگران باشد، صداى بلندگوهاى مساجد فقط در موقع اذان آن هم با صداى معتدل بايد پخش شود تا مزاحم همسايه ها نشود ولى امروزه طورى شده كه خانه اى كه در همسايگى مسجد است ارزشش كم مى شود.

در مكاتب ديگر انسان چقدر احترام دارد؟ مكاتب مادّى از نظر فلسفه خلقت، انسان را تكامل يافته ميمون مى دانند، كه با «نفخت فيه من روحى» بسيار تفاوت دارد.


1- سوره جاثيه، آيه 13.

ص: 66

از نظر عمل هم آزار انسانها در دنياى امروز هيچ اهميّتى ندارد و مهم حفظ منافع است و تمام غربى ها به دنبال حفظ منافع خودهستند.

اسرائيلى ها كه خانه ها، باغها و مزارع را نابود مى كنند و زنها و بچّه ها را مى كشند، مورد حمايت اند. عناوينى هم مانند حقوق بشر، آزادى بيان، سلاحهاى كشتار جمعى و ... درست كرده اند كه بى اعتبارى آن بر همه آشكار است.

انسان در دنياى امروز ارزشى ندارد و بر اساس آمارها در اروپا سى درصد از مردان، زنان خود را كتك مى زنند، در مقابل، اسلام مى گويد اگر بر بدن كسى زدى و كبود شد، بايد سه مثقال طلا بدهى. در اسلام انسان قيمت و ارزش دارد.

ص: 67

برآوردن نياز دشمن

قَالَ الامام الصَّادِقَ عليه السلام:

«إِنَّى لَأُسَارِعُ إِلَى حَاجَةِ عَدُوّى خَوْفَاً أَنْ أَرُدَّهُ فَيَسْتَغْنِى عَنِّى».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من سرعت مى گيرم در قضاى حاجت دشمنم براى اين كه مى ترسم تأخير بيندازم و او از من بى نياز شود (و اين براى من مايه تأسّف است كه دشمن به من نياز پيدا كند و من نياز او را برنياورم).

شرح حديث:

دانشمندان علم اجتماع اختلاف دارند در اين كه آيا در جامعه بشرى اصالت با جامعه است يا فرد؟ به عبارت ديگر فرد اصيل است يا جمع؟


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 207.

ص: 68

روشن است كه از نظر طبيعى تا اجزا نباشد، كل نيست و تا افراد نباشد، جامعه نيست، و تا قطره ها نباشد، دريا نيست، بنابراين اصل، اجزا و افراد است، ولى منظور آنها اين نيست، بلكه منظورشان يكى از اين دو چيز است:

1- اصالت جامعه

بركات و آثار براى جمع و جامعه است و آثار فرد جزئى است و انسان هاى مستقل به تنهايى آثار و بركات چندانى ندارند، بلكه آثار علمى و پيشرفت ها و تمدّن ها براى جمع است، پس اصل به معناى پايه پربركت و منظور از آن جماعت است.

2- اصالت فرد

در تضادّ بين منافع فرد و جامعه اگر منافع جامعه را بخواهيم، باعث مى شود افراد قربانى شوند.

طرفداران اصالت جامعه، منافع جمع را مقدّم مى كنند. اسلام هم اصالة الاجتماعى است و مى گويد «يَدُاللَّهِ مَعَ الجَمَاعَةِ؛ خداوند با جماعت است» و يا «عَلَيْكَ بِالسَّوَادِ الأعْظَمِ بر تو باد همراهى جماعت» و يا «الشّاذُ مِنَ الغَنَمِ لِلذَّئْبِ گوسفند جدا شده از گلّه نصيب گرگ است»، پس مطابق اين تعبيرات هر چه هست در جامعه است و گاهى افراد بايد فداى جامعه شوند؛ به عنوان مثال وقتى كيان اسلام به خطر

ص: 69

مى افتد افرادى بايد قربانى شوند، مانند حركت هاى انتحارى كه در اصل شهادت طلبانه است يعنى شخص خود را قربانى دين اسلام مى كند.

عبادت هاى ما هم جمعى است به عنوان مثال نماز رسمى، نماز جماعت است و يا عمره مراسم فردى است ولى مهم حج است كه گروهى و جمعى است، پس اسلام طرفدار جامعه است، و بر همين اساس يكى از امورى كه در اسلام جايگاه مهمّى دارد كمك هاى مردمى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيَالُ اللَّهِ مردم همگى تحت سرپرستى خداوند هستند»(1) و انفاق در راه خدا هم انفاق بر بندگان خداست و خداوند مى فرمايد: «لَنْ تَنَالُوا البِرِّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد»(2) پس اگر مى خواهيد بنده خوبى باشيد انفاق كنيد.

در ميان اعمال هيچ عملى مانند انفاق پاداش ندارد. در بعضى از تعابير براى اعمال حسنه ده برابر و در بعضى هفتاد برابر ثواب گفته شده است، ولى در مورد انفاق حداقل ثواب آن هفتصد برابر است:

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِئَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ؛ كسانى كه اموال خود را


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 566.
2- سوره آل عمران، آيه 92.

ص: 70

در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يك صد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس كه بخواهد (و شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند».(1)

مهمتر اين كه كمك شوندگان فقط مسلمانان نيستند بلكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «فِى كُلِّ ذَاتِ كَبَدٍ حَرَّاء أجْرٌ؛ (سيراب كردن) هر جگر تشنه اى پاداش دارد»(2) كه حتّى حيوان را هم شامل مى شود، پس دامنه كمك ها و انفاق شامل دوست و دشمن، مسلمان و غير مسلمان و انسان و حيوان مى شود. نمونه آن حديث امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد: اگر كسى چيزى از من بخواهد و دشمن من باشد بيشتر عجله مى كنم تا اين كه مبادا سراغ من نيايد تا من از كمك كردن محروم شوم.

حال با وجود اين تعاليم چگونه اين مكتب را به خشونت متّهم مى كنند؟! در كدام ملّيت چنين برنامه هايى را سراغ داريد؟ اين برنامه ها است كه به اسلام جاذبه مى دهد. انتقام باعث تداوم عداوت و اگر ادامه يابد به جاهاى خطرناك مى رسد ولى چيزى كه عداوت را خاتمه مى دهد، عدم مقابله به مثل است.

اگر مى خواهيم مردم عاشق امام زمان (عج)، ائمّه عليهم السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله شوند همانا راه آن، عمل به اين تعاليم ارزشمند است.


1- سوره بقره، آيه 261.
2- كنز العمّال، ج 6، ص 361.

ص: 71

شخصيّت انسان

قَالَ الإمَامُ عَلِىِّ النَّقِىِّ عليه السلام:

«مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شرَّهُ».(1)

امام هادى عليه السلام مى فرمايد: كسى كه شخصيّتش بر او بى ارزش باشد (ارزش براى خودش قائل نباشد) از شرّ او در امان نباش.

شرح حديث:

يكى از مسائل مهم، مسائل نظام ارزشى در اديان آسمانى در جوامع بشرى است. در عالم مادّه و در عالم معنويّت، هر چيزى قيمتى دارد و امورى ارزان و امورى با ارزش هستند و طبيعى است اگر انسان چيزى را كم بها تشخيص دهد، به آسانى آن را از دست خواهد داد و اگر پربها تشخيص دهد، به آسانى از دست نمى دهد؛ به عنوان مثال يك گوهر


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 365.

ص: 72

گرانبها در دست كودك، وسيله اى براى بازى است و در نظر او ارزشى ندارد و به ارزانى آن را از دست مى دهد.

جواهرهاى گرانقيمت و پربها در جهان داراى اسم است و يكى از گوهرهاى نامى دنيا توسّط شخص رهگذرى كشف شد، در حالى كه بچّه ها با آن در حال بازى بودند و در مقابل چيز بى ارزشى آن رابه دست آورد.

شخصيّت انسان هم همين است، اگر براى آن ارزش قائل باشد به آسانى نمى فروشد. قرآن در اين زمينه مى فرمايد، در عالم هستى بعد از ذات پاك الهى چيزى گرانقيمت تر از انسان نيست و دليل آن اين است كه همه چيز براى انسان خلق شده:

«خَلَقْتُ الأشْيَاءَ لِأجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِأجْلِى همه اشيا را براى تو خلق كردم و تو را براى خودم خلق كردم»(1) و بالاترين مخلوقات خدا (فرشتگان) بر انسان سجده كردند «فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ پس همه ملائكه بر آدم سجده كردند»(2)، از اين جا قيمت و ارزش انسان روشن مى شود. علاوه بر اين تمام اشيا براى انسان مسخّر شده اند؛ يعنى همه آنها براى انسان كار مى كنند كه نشان دهنده مقام انسان است.

حال اگر گوهر نفس را بشناسيم آن را در مقابل شهوات زودگذر و مقامات بى ارزش دنيايى نمى فروشيم، ولى اگر ارزش خود را نشناسيم،


1- جواهر السنيّه، ص 361.
2- سوره حجر، آيه 30.

ص: 73

شخصيّت خود را مى فروشيم و از شرّ چنين انسانى بايد ترسيد، زيرا با مبلغ ناچيزى انسان مى كُشد، چرا كه ارزشى براى خود قائل نيست.

حال در مقابل «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ» كه در روايت آمده «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ» چگونه است؟

جواب اين سؤال را مولا على عليه السلام در سه جمله بيان مى فرمايند:

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَةِ؛

كسى كه ارزش خود را بشناسد، با شهوات او را كوچك نمى كند».(1)

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُهُ؛

كسى كه ارزش خود را بشناسد، شهوات در مقابل او كوچك است».(2)

«مَنْ كَرُمَتْ نَفْسُهُ صَغُرَتْ الدُّنْيَا فِى عَيْنِهِ؛

كسى كه ارزش خود را بشناسد، دنيا در نظر او كوچك است».(3)


1- ميزان الحكمه، ح 20540.
2- ميزان الحكمه، ح 20541.
3- ميزان الحكمه، ح 20542.

ص: 74

نشانه هاى شخصيّت

قال الامام الصَّادِقِ عليه السلام:

«ثَلَاثَةٌ تَدُلُّ عَلَى كَرَمِ الْمَرْءِ: حُسْنُ الْخُلْقِ وَ كَظْمُ الغَيْظِ وَ غَضُّ البَصَرِ».(1)

امام صادق عليه السلام فرمودند: سه چيز نشانه شخصيّت انسان است: حسن خلق، فرو بردن خشم و چشم پوشى كردن.

شرح حديث:

«كرم» در فارسى به معناى جود، سخاوت و بخشش است و در عربى هم گاهى به اين معنا استعمال مى شود. در آيات و روايات به معناى شخصيّت و ارزش استعمال شده است، به عنوان مثال در آيه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أتْقَاكُمْ گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست»(2) به معناى گرامى تر و بزرگوارتر است و «مكارم اخلاق» هم


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 232.
2- سوره حجرات، آيه 13.

ص: 75

به معناى ارزش هاى اخلاقى است.

مطابق اين حديث شخصيّت انسان از سه چيز شناخته مى شود:

1- حسن خلق

برخورد خوب، حسن معاشرت و رعايت ادب همگى حسن خلق است كه در آيات و روايات تأكيد زيادى بر آن شده است، حتّى يكى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله حسن خلق است.

افراد با ظرفيّت اگر كم و زيادى هم در زندگى آنها پيش آيد، به روى خودشان نمى آورند و خود را كنترل مى كنند، در مقابل افراد بى شخصيّت با اندك ناملايمات بى تاب شده و با همه برخورد مى كنند.

براى اهل علم، حسن خلق بسيار ضرورت دارد و براى جذب مردم در مسائل معنوى سرمايه مهمّى است كه تمام هم نمى شود. پنجاه درصد تبليغ، حسن خلق و بقيّه آن مطالب علمى است.

2- فرو بردن خشم

«كظم» در لغت به معناى بستن دهان مَشك است. از آن جا كه خشم در درون انسان مانند آتشى است كه از درون زبانه مى كشد و شخص جلوى آن را مى گيرد، از آن تعبير به كظم شده است، كه اين نشانه شخصيّت است. البتّه خشم هاى مقدّس هم داريم كه در جاى خود لازم است.

ص: 76

3- چشم پوشى كردن

«غمض» به معناى بستن و چشم بر هم گذاشتن است ولى «غضّ» به معناى نقصان، يعنى پايين نگريستن است.

چشم را بايد از چه فرو بندد؟

چشم پوشى معناى وسيعى دارد:

چشم پوشى از نامحرم، چشم پوشى از عيوب مردم، چشم پوشى از خطاهاى كوچك مردم، چشم پوشى از زرق و برق دنيا و ...

بايد سعى كنيم اين نشانه ها را در خود زنده كنيم.

ص: 77

هدايت هماهنگ با فطرت

وَقِيلَ لَهُ (امام سجّاد عليه السلام) يَوْماً:

«إنّ الحَسَنَ البَصْرِى قَالَ: لَيْسَ العَجَبُ مِمَّنْ هَلَكَ كَيْفَ هَلَكَ؟ وَ إنَّمَا العَجَبُ مِمَّنْ نَجَا كَيْفَ نَجَا. فَقَالَ عليه السلام: أنَا أقُولُ: لَيْسَ العَجَبُ مِمَّنْ نَجَا كَيْفَ نَجَا وَ أمَّا العَجَبُ مِمَّنْ هَلَكَ كَيْفَ هَلَكَ مَعَ سِعَةِ رَحْمَةِ اللّهِ».(1)

به امام سجّاد عليه السلام گفته شد حسن بصرى مى گويد: كسانى كه گمراه مى شوند تعجّب ندارد بلكه آنهايى كه هدايت مى شوند تعجّب دارد. امام عليه السلام فرمودند: من مى گويم كسانى كه هدايت مى شوند تعجّب ندارد بلكه آنهايى كه گمراه مى شوند تعجّب دارد كه با وجود رحمت واسعه الهى چگونه گمراه شده اند!


1- بحارالأنوار، ج 75، ص 153.

ص: 78

شرح حديث:

اين حديث به نكته مهمّى اشاره دارد. بعضى به سوء ظن و بدبينى عادت دارند و به تعبير امروزى همه چيز را تاريك مى بينند و مى گويند نجات پيدا كردن بشر، با وجود شيطان گمراه كننده و هواى نفس و آلودگى هاى زمان و مكان جاى تعجّب است؛ يعنى اصل بر آلودگى هاست و امّا هدايت خلاف اصل است و تعجّب دارد. افرادى كه اين گونه فكر مى كنند، از نظر ما افكارشان شيطانى است، كما اين كه «حسن بصرى» شخصى بود كه افكار شيطانى داشت.

داستان او با حضرت على عليه السلام معروف است؛ حضرت به او فرمودند: چرا در جنگ جمل شركت نكردى؟ گفت: من براى شركت در جنگ بيرون آمدم ولى ديدم يك نفر صدا مى زند در اين جنگ قاتل و مقتول هر دو در آتش هستند. حضرت در جواب فرمودند: درست است اين همان برادر تو شيطان بوده كه چنين ندايى داده تا تو را گمراه كند. يكى از عوامل فساد در دوران على عليه السلام همين شخص بود كه از فقها و مفسّران اهل سنّت شمرده مى شود.

اولياء اللّه اين گونه فكر نمى كنند، بلكه معتقدند حق اين است كه همه مردم بايد اهل نجات باشند، چرا كه رحمت واسعه الهى سبب شده تا خداوند صدو بيست و چهار هزار پيامبر و اين همه كتابهاى آسمانى به خصوص قرآن را بفرستد، علاوه بر اين به انسان عقل و هوش داده كه اگر از آن استفاده كند، بر نفس مسلّط مى شود؛ همچنين فطرت پاكى به

ص: 79

او داده كه باعث هدايت مى شود و وجدان به او داده كه داور و قاضى خوبى است. درس هاى عبرتى براى او در زندگى قرار داده كه با چشم خويش مى بيند؛ آيات توحيد و عظمتش، آسمان و زمين را پر كرده است، ديگر براى هدايت چه چيزى لازم است؟!

اگر مويى را در زير ميكروسكپ مشاهده كرده و بررسى كنيم درمى يابيم كه همين يك مو، دليل بر خداشناسى است، تا چه رسد به چشم، قلب و مغز با آن ساختمان اعجاب انگيز و يا گياهان و پانزده هزار نوع ماهى درياها، همه و همه نشانه هاى خداوند و وسيله اى براى هدايت است.

امام كاظم عليه السلام به هارون پرادّعا فرمود:

«كَّلُّ مَا تَرَاهُ فَهُوَ لَكَ عِظَةٌ

؛ هر چه كه مى بينى براى تو موعظه است» رحمت خدا ايجاب كرده كه در عالم تكوين، نشانه هاى هدايت را براى بشر قرار دهد، پس آن كه نجات پيدا مى كند، تعجّبى ندارد چرا كه اصل بر نجات است نه هلاكت.

يكى از وسوسه هاى شيطان كه دامن بزرگ و كوچك و حتّى بعضى از بزرگان را هم مى گيرد، اين است كه انسان بگويد زمانه فاسد شده و ما مأيوسيم و وظيفه اى نداريم؛ اين در واقع براى برداشتن بار مسئوليّت از روى دوش است كه با ديد حسن بصرى نگاه مى كند و مى گويد انسانها نجات پيدا نمى كنند.

انسان مؤمن بايد مانند امام سجّاد عليه السلام باشد و بگويد، آنهايى كه

ص: 80

نجات پيدا مى كنند تعجّب ندارد، بلكه آن كس كه گمراه مى شود تعجّب دارد؛ يعنى اميدوار به نجات همه باشيم و كار كنيم. دوران بنى اميّه، دوران تاريكى بود، ولى در عين حال امام مى فرمايد كه نجات يافتگان تعجّب ندارند.

ص: 81

پاداش عفّت

قَالَ الامام عَلِىٌّ عليه السلام:

«مَا المُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّن قَدَرَ فَعَفَّ لَكَادَ العَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ».(1)

امام على عليه السلام فرمودند: مجاهدى كه در راه خدا شهيد مى شود، اجرش بيش از كسى نيست كه قادر بر گناه است، ولى مرتكب گناه نمى شود؛ نزديك است كه شخص عفيف، ملكى از ملائكه باشد.

شرح حديث:

مقام شهدا در اسلام بسيار بالاست و مقامى بالاتر از آن نيست. قرآن تعبيرى دارد كه در مورد هيچ كس در قرآن چنين تعبيرى نيامده است:

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ


1- نهج البلاغه، كلمه قصار 474.

ص: 82

يُرْزَقُونَ؛ (اى پيامبر) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند! بلكه آنان زنده اند ونزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».(1)

مخاطب در اين آيه پيامبر است و تعبيراتى در آن است كه در مورد هيچ كس نيامده است. در احاديث هم به شهدا خيلى اهمّيّت داده شده؛ مرحوم كلينى روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«فَوْقَ كُلِّ ذِى بِرِّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِى سَبِيلِ اللّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِى سَبِيلِ اللّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ

؛ بالاتر از هر خوبى خوبى است تا جايى كه شخصى در راه خدا كشته شود، پس اگر در راه خدا كشته شد بالاتر از آن خوبى نيست».(2)

تعبيرى هم مولا على عليه السلام در ذيل نامه مالك اشتر دارد و مى فرمايد:

«وَ أنَا أسْئَلُ اللّهَ بِسِعَةِ رَحْمَتِهِ وَ بِعَظِيمِ قُدْرَتِهِ أنْ يَخْتِمَ لِى وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ

؛ و از رحمت واسعه الهى و قدرت عظيمش مى خواهم كه پايان كار من و تو را به سعادت و شهادت ختم كند».(3)

آيات و روايات متعدّد ديگرى هم در اين زمينه وجود دارد كه نشان دهنده مقام والاى شهداست.

از سوى ديگر در اسلام معناى شهادت گسترش داده شده است.

معناى شاخص آن، اين است كه در راه خدا، در معركه جنگ كشته شود


1- سوره آل عمران، آيه 169.
2- اصول كافى، ج 2، ص 348.
3- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 83

كه احكام خاصّى دارد، به طورى كه اگر در بيرون معركه باشد بعضى از آن احكام را ندارد ولو شهيد است.

ولى معناى ديگرى هم دارد كه مطابق آن، مفهوم وسيعى پيدا مى كند؛ يعنى هر كسى كه در راه انجام وظيفه الهى بميرد، شهيد است، به عنوان مثال: «

مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ

؛ كسى كه در دفاع از اموالش كشته شود شهيد است»(1) و «

مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى

مَعْرِفَةِ حقٍّ مِنْ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ شَهِيداً؛

هر كسى از شما در راه دفاع از ناموس خود كشته شود، در حالى كه حقّ پروردگار، رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام را بشناسد، شهيد از دنيا رفته است»(2) و «

مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مَاتَ شَهِيداً

؛ كسى كه بر دوستى آل پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا برود شهيد است»(3) چون در راه وظيفه يعنى حبّ توأم با عمل مرده است، پس معناى شهادت وسيع و گسترده شده، بنابراين شهادت مفهوم جامعى دارد.

مطابق اين بيان، حضرت على عليه السلام مى فرمايد كسى كه در راه خدا شهيد و به خون خود آغشته مى شود، از كسى كه قادر بر گناه است ولى به خاطر خدا از آن چشم مى پوشد بالاتر نيست، بنابراين هر روز انسان مى تواند ثواب شهيد را داشته باشد.


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 35.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 40.
3- بحار الأنوار، ج 23، ص 233.

ص: 84

«عفيف» در اين جا فقط به معناى چشم پوشى از لذّت جنسى نيست، بلكه معناى آن وسيع است و چشم پوشى از هر گناهى را عفّت مى گويند. به عنوان مثال تمام وسايل گناه براى حضرت يوسف عليه السلام فراهم بود ولى چشم پوشى كرد و دو جمله گفت:

«قَالَ رَبِّ السَّجْنُ أَحَبَّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِّنَ الْجَاهِلِينَ؛ (يوسف) گفت: پرودگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين ها مرا بسوى آن مى خوانند و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود».(1)

و يا آسيه همسر فرعون، تمام امكانات در اختيارش بود و مى توانست مشرك باشد و در كنار فرعون زندگى كند ولى چشم پوشى كرد، «إذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَكَ بَيْتاً فِى الجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِنْ فِرْعَونَ وَ عَمَلِهِ در آن هنگام كه گفت: پروردگارا، خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده»(2)، چنين انسانهايى داراى مقام شهيد هستند.

دليل اين كه اين افراد داراى مقام شهيد هستند روشن است، چون ما مى گوييم «جهاد اكبر»، جهاد با نفس است و كسى كه در ميدان جهاد اكبر باشد مانند كسى است كه در ميدان «جهاد اصغر» بوده، بلكه بالاتر از آن است.


1- سوره يوسف، آيه 33.
2- سوره تحريم، آيه 11.

ص: 85

راه خدا و رسيدن به قرب الى اللّه و مقام صالحان و مقام شهود، روشن ولى پيمودن آن مشكل است، بايد خود را به خدا بسپاريم، به خصوص ما در زمانى زندگى مى كنيم كه وسايل گناه زياد است و دسترسى به آن آسان شده، پس بايد سعى كنيم كه خود، خانواده و جامعه را حفظ كنيم.

ص: 86

محاسبه نفس

قَال الامام عَلِىُّ بنُ مُوسَى الرِّضا عليه السلام:

«... مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ وَ مِنْ خَافَ أَمِنَ».(1)

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: كسى كه محاسبه نفس كند سود مى برد و كسى كه از محاسبه نفس غافل بماند خسران مى بيند و كسى كه از خطرات بترسد ايمن مى ماند.

شرح حديث:

اين قسمت از روايت سه جمله كوتاه و بسيار پر معنا است. غالباً در احاديث به اين مسأله برخورد كرده ايم كه انسان بايد در دنيا به حساب اعمال خود برسد و در احاديث آمده است كه حساب انسان، علاوه بر اين كه به دست فرشتگان است، به دست خود او نيز مى باشد. مطابق


1- سفينة البحار ماده« وعظ».

ص: 87

بعضى از آيات در قيامت هم، حسابگر انسان، خود اوست: «كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً؛ كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى»(1)، چون نامه عملى دارد كه «لَايُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَاكَبِيرَةً إلَّاأَحْصَاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً؛ هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است؟! و (اين در حالى است كه) همه اعمال خود را حاضر مى بينند»(2) و يا «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (عمل)؛ هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند»(3)، با وجود اينها حسابرسى در آخرت آسان است، پس حساب آن جهان از يك نظر با ماست.

در اين جا به ما گفته شده كه حسابگر خود باشيد. همان گونه كه در امور مالى حسابگر خويش هستيد، اعتقادات، اعمال، اخلاق و ايمان خود را حساب كنيد. در محاسبه اخلاق بايد ديد آيا فضايل بيشتر شده و قلب نورانى تر شده و يا تاريكتر شده است؟ در زمينه اعمال هم بايد محاسبه كنيم كه آيا اعمال فزونى يافته يا كمتر شده است؟

براى محاسبه اين سه شاخه (اعمال، اخلاق، ايمان) مشكلات بزرگى داريم كه در حساب هاى مادّى وجود ندارد و در واقع رسيدگى و محاسبه حساب هاى مادّى آسان تر است، چرا كه دفاترى وجود دارد


1- سوره إسراء، آيه 14.
2- سوره كهف، آيه 49.
3- سوره زلزله، آيه 7.

ص: 88

كه همه چيز در آن ثبت شده است ولى در حساب اعمال سه مشكل مهمّ وجود دارد:

مشكل اوّل:

عيب ها را نمى توانيم ببينيم چون حبّ ذات مانع است، حتّى انسان گاهى عيوب خود را محاسن مى بيند و يا گناهان خويش را عبادت و تنبلى خود را زهد حساب مى كند. قرآن آيات متعدّدى در مورد تزيين اعمال دارد و اين مسأله اجازه نمى دهد كه انسان اعمالش را آن چنان كه هست، بنگرد.

مشكل دوم:

ما معمولًا اعمالمان را نمى نويسيم، لغزش ها، اشتباهات و رياها ...

ولى در امور مادّى حساب ها نوشته مى شود. حال كدام حافظه است كه كارهايى كه در طول روز، ماه و سال انجام شده به ياد بياورد.

مشكل سوم:

گاهى لغزش ها به نظر نمى آيد به عنوان مثال روايت داريم، كه شرك در عمل، گاهى از حركت مورچه در شب تاريك بر سنگ سخت، مخفى تر است، حال چنين گناهانى را چگونه بنويسيم، خيلى مشكل است.

ص: 89

ما مى دانيم اگر در امور مادّى حسابگر باشيم، سود مى بريم و اگر محاسبه نكنيم ضرر مى كنيم، چون عوامل سود و زيان با محاسبه روشن شده و نقاط ضعف اصلاح مى شود و به نقاط قوّت هم بيشتر اهمّيّت مى دهيم؛ در امور معنوى هم با محاسبه، نقاط ضعف و قوّت روشن مى شود؛ بايد حساب كنيم و ببينيم عوامل عدم موفّقيّت چه بوده است.

بزرگان پيشين محاسبه را جزء برنامه هايشان قرار مى دادند و اوّلين قدم سير و سلوك را «مراقبه» و سپس «محاسبه» و بعد از آن «مشارطه» و در آخر «معاقبه» مى دانستند.

در جمله آخر امام عليه السلام مى فرمايد كسانى كه بترسند در امان قرار مى گيرند. اگر اين ترس ادامه پيدا كند و عمل كنند امنيّت حاصل مى شود.

ص: 90

مبارزه با هواى نفس

قَالَ الامام الصَّادِقُ عليه السلام:

«إِحْذِرُوا أَهْوَائَكُمْ كَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَائَكُمْ فَلَيْسَ شَىْ ءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنْ اتّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ».(1)

امام صادق عليه السلام فرمودند: از هواى نفس بپرهيزيد همان گونه كه از دشمنانتان مى پرهيزيد، چيزى براى افراد با شخصيّت دشمن تراز پيروى هواى نفس و درو شده هاى زبان نيست.

شرح حديث:

بالاترين دشمن انسان پيروى از هواى نفس و گردش هاى نامناسب زبان و تمايلات و غرايز سركش است. هواى نفس، خواهش هاى كنترل نشده و طغيانگر دل انسان است. اگر هواى نفس تحت كنترل عقل


1- بحار الأنوار، ج 67، ص 82.

ص: 91

باشد، خطرى ندارد ولى اگر بى قيد و شرط و مطابق خواست دل قرار گرفت، ديگر قانون خدا و وجدان را به رسميّت نمى شناسد، نام اين خواسته هاى طغيانگر، «هواى نفس» و بزرگترين دشمن انسان است.

انسان وقتى وجود دشمن را احساس كند، سعى مى كند كه در تيررس او قرار نگيرد و براى اين كه در دام او نيفتد كارى مى كند، ولى متأسّفانه بسيارى در مقابل اين دشمن عكس العملى نشان نمى دهند و با هواى نفس دوست هستند و از آن بالاتر بسيارى هستند كه هواى نفس، امير و فرمانده آنها است و بسيارى هستند كه هواى نفس معبود آنهاست:

«أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است؟!»(1)، پس گاهى انسان در مقابل هواى نفس سجده مى كند.

يكى از شاخه هاى توحيد، توحيد اطاعت است. انسان موحّد كسى است كه غير خدا را اطاعت نكند و اطاعت از پيامبر، امام، پدر و مادر و مرجع تقليد همه به فرمان خداست؛ حال اگر مُطاع ديگرى در كنار خدا قرار دهد، شرك در عبادت است. هواى نفس گاهى قلب را بتخانه مى كند، قلبى كه بايد فقط جايگاه خدا باشد ولى بت هاى مختلفى مانند عشق به مال، مقام، و فرزند در آن جاى مى گيرد.

بت ساخته اى در دل و خنديدى بر كيش بد برهمن و بودا را


1- سوره فرقان آيه 34

ص: 92

شاعر مى گويد ما بت پرستان را مذمّت مى كنيم، در حالى كه وقتى به دل خود نگاه مى كنيم بت خانه اى است كه در درونش انواع بت هاست.

«مَنْ أصْغَى إلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ؛ كسى كه به گوينده اى گوش كند، مثل اين است كه او را عبادت مى كند»(1). انسان وقتى به هواى نفس گوش مى كند در واقع او را مى پذيرد. اگر ناطق حرف خدا بزند به تحقيق اطاعت خدا كرده و اگر ناطق حرف شيطان بگويد اطاعت شيطان را كرده است.

چند نكته:

نكاتى در حديث قابل توجّه است.

1- روايت تعبير به «إحْذِرُوا» مى كند و نمى گويد اطاعت نكنيد. بر حذر بودن به اين است كه انسان هميشه حواس خود را جمع كند تا در دام نفس نيفتد، و اين بالاتر از اين است كه بگويد پيروى نكنيد.

2- روايت تعبير «اعدا للرجال» دارد و به نظر مى رسد مراد از آن، افراد باشخصيّت و با ايمان است، يعنى براى اين افراد هم، بزرگترين دشمن هواى نفس است و آنها بيشتر بايد از اين دشمن بترسند. تعبير معروفى كه شايد مضمون حديث باشد اين است كه:

«النَّاسُ كُلُّهُمْ هَالِكُونَ إلَّاالعَالِمُونَ وَ العَالِمُونَ كُلُّهُمْ هَالِكُونَ إلَّا الْعَامِلُونَ وَ الْعَامِلُونَ كُلُّهُمْ هَالِكُونَ إلَّاالْمُخْلَصُونَ وَ الْمُخْلَصُونَ فِى


1- بحار الأنوار، ج 2، ص 94.

ص: 93

خَطَرٍ عَظِيمٍ»(1) كه خطر عظيم همان خطر هواى نفس است.

3- «حصائد» جمع «حصيدة» و به معناى چيزى است كه از درو شدن به دست مى آيد. زبان به يك داس تشبيه شده كه چيزهايى را درو مى كند. گناهان زبان داخل در هواى نفس است ولى چرا در روايت جداگانه ذكر شده است؟

گناهان زبان هم از قبيل هواى نفس است و جدا شدن آن در كلام امام به جهت اهمّيّت آن است؛ به اين معنا كه گناهان زبان گناهانى است كه ابزار و وسليه خاصّى نمى خواهد و شب و روز و در همه حال در اختيار انسان است. خطر اين گناهان خيلى بيشتر است و حدود سى گناه كبيره از زبان صادر مى شود. هيچ گناهى مانند گناه زبان نيست، هيچ گناهى در نظر مردم كم اهمّيّت تر از گناه زبان نيست و از همه خطرناكتر اين كه هميشه در اختيار انسان است و قبح آن از بين رفته است.

در روايت آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد زبان و خطرات زبان صحبت مى كرد، عربى عامّى گفت:

«أَفَنُؤَاخِذُ بِمَا نَتَكَلَّمُ؟ پيامبر در جواب فرمود:

وَ هَلْ تَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهُمْ فِى النَّارِ إلَّاحَصَائِدُ ألْسِنَتِهِمْ؛

تو مى گويى سخنان ما جزء اعمالى است كه مورد مؤاخذه قرار مى گيرد، من مى گويم بيشترين عامل دوزخى شدن كه به رو انسان ها را در جهنّم مى اندازد، گناهان زبان است».(2)


1- شرح رضى على الكافيه، ج 2، ص 129.
2- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 32.

ص: 94

بنابراين دليل اهمّيّت گناهان زبان سه چيز است:

1- تعداد گناهان اين عضو از اعضاى ديگر بيشتر است و حدود سى گناه كبيره از زبان سر مى زد.

2- وسيله اين گناه به آسانى در اختيار است.

3- قبح گناهان زبان از بين رفته است.

ص: 95

اهميّت قرآن

كَتَبَ الامام محمد التَّقِى عليه السلام إلى سَعْدِ الخَيْرِ(1):

«... وَ كُلُّ أُمَّةٍ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ عِلْمَ الكِتَابِ حَيْنَ نَبَذُوُهُ وَ وَلّاهُمْ عَدُوَّهُمْ حَيْنَ تُوَّلُوُه وَ كَانَ مِنْ نَبْذِهِمُ الْكِتَابَ أَنْ أَقَامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرِّفوا حُدُودَهُ فَهُمْ يَرْوُونَهُ وَ لَايَرْعُونَهُ وَ الجُهَّالُ يُعْجِبُهُمْ حِفْظُهُمْ لِلرَّوَايَةِ وَ الْعُلَمَاءُ يَحْزُنُهُمْ تَرْكُهُمْ لِلرَّعَايَةِ ...».(2)

امام جواد عليه السلام به سعد الخير نوشتند: ... هر امّتى كه كتاب اللَّه را رها كنند، خداوند «علم الكتاب»، روح و حقيقت كتاب را از ميان آنها بر مى دارد و در زمانى كه دشمنان را دوست مى دارند، آنان را بر ايشان مسلّط مى كند. «نبذ» كتاب به اين است كه حروف و الفاظ آن را به پا مى دارند


1- اسم اصلى او« سعد بن عبدالملك الأموى» و از بنى اميّه بود و علاقه شديدى به امام جواد عليه السلام داشت و به همين جهت حضرت او را سعد الخير لقب داد.
2- اصول كافى، ج 8، ص 52 و بحارالأنوار، ج 75، ص 358.

ص: 96

ولى حدود آن را رعايت نمى كنند و جاهلان از حفظ الفاظ توسّط آنها خوشحال مى شوند ولى علما از عدم رعايت آن محزون مى شوند.

شرح حديث:

دو گونه به قرآن مى توان نگريست:

1- قرآن الفاظ مقدّسى است به گونه اى كه دست بى وضو بر آن نمى توان گذاشت.

2- قرآن برنامه اى مقدّس است.

اگر فقط الفاظ را مقدّس دانستيم در الفاظ متوقّف مى شويم، ولى اگر آن را برنامه هم دانستيم، آن را در زندگى دخالت مى دهيم.

برخورد امروز ما مسلمانان با قرآن چگونه است؟

در جامعه امروز ما بعد از پيروزى انقلاب به قرآن بهاى زيادى داده شده و بحث هاى تخصّصى قرآن، قاريان و حافظان قرآن فراوان است و دانشگاه هاى قرآنى متعدّدى تأسيس شده است كه همه اين امور نوعى برخورد با الفاظ مقدّس است نه به عنوان يك برنامه مقدّس.

از جمله برنامه هاى مقدّس قرآن، سفارش به امانت دارى است. امّا اين سؤال مطرح است كه ما تا چه اندازه امانتدار هستيم يعنى تا چه اندازه امانت در اموال، اولاد، مكتب اهل بيت عليهم السلام و ... را رعايت مى كنيم؟

ص: 97

و يا قرآن مى گويد «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ» ولى بايد بدانيم كه «مطففين» معناى وسيعى دارد و هركس در كار خودش كم بگذارد، مصداق آن است.

بنابراين در عين اين كه به قرائت، تجويد و حفظ قرآن اهمّيّت مى دهيم، بايد به حدود و معانى آن هم اهمّيّت دهيم.

ص: 98

تلاوت قرآن

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

«نَوّرُوا بُيُوتَكُمْ بِتِلَاوَةِ القُرْآنِ وَ لَاتَتَّخِذُوهَا قُبُوراً كَمَا فَعَلَتِ اليَهُودُ وَ النَّصَارى صَلُّوا فِى الكَنَائِسِ (1) وَ البِيَعِ (2)

عَطَّلُوا بُيُوتَهُمْ فَإنَّ البَيْتَ إذَا كَثُرَ فِيهِ تِلَاوَةُ القُرْآنِ كَثُرَ خَيْرُهُ وَ اتَّسَعَ أهْلُهُ وَ أضَاءَ لِأهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِيئُ نُجُومُ لسَّمَاءِ لِأهْلِ الدُّنْيَا».(3)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: خانه هاى خود را با تلاوت قرآن نورانى كنيد و آنها را مثل قبرستان خاموش و تاريك نكنيد، همان گونه كه يهود و نصارى رفتار كردند كه عبادت را مخصوص معابد قرار دادند و خانه ها را


1- جمع كنيسه به معنى معابد يهود و گاهى به معنى كليسا و گاهى به معنى مطلق معبد آمده است.
2- جمع بيعه و به معنى كليسا است.
3- اصول كافى، ج 2، ص 610.

ص: 99

تعطيل كردند (و در خانه ها خبرى نبود) پس هر خانه اى كه در آن زياد تلاوت قرآن شود، خير و بركت در آن زياد مى شود، گستردگى و گشايش (در مال، ثروت، دانش، محبّت، قدرت، ...) در اهل خانه پيدا شده و آن خانه بر اهل آسمان نور افشانى مى كند، همان گونه كه ستارگان بر اهل زمين نورافشانى مى كنند.

شرح حديث:

رابطه خلق با خالق، زمان و مكان مخصوص ندارد. قرآن مجيد مى فرمايد: «سَبّحُوهُ بُكْرَةً وَ أصيلًا»(1) يعنى صبح و شام به ياد خدا باشيد، كنايه از اين كه هميشه به ياد خدا باشيد، مثل اين كه در عرف مى گويند آيا به ياد فلانى هستيد؟ در پاسخ گفته مى شود: صبح و شب، يعنى هميشه به ياد او هستم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«جُعِلَتْ لِى الأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً».(2)

از نظر اسلام ارتباط خلق با خالق مخصوص مساجد و معابد نيست.

روايت مى فرمايد خانه هايتان تاريك نباشد و قرآن تلاوت كنيد و گوش اهل خانه را تلاوت قرآن بنوازد تا كم كم معناى آن را بفهمند و انديشه كنند و نبايد قرآن فقط مخصوص جاى به خصوص باشد.


1- سوره احزاب، آيه 42.
2- وسائل الشيعه، ج 2، ص 970.

ص: 100

تلاوت قرآن در منزل سه اثر مهمّ دارد:

1- خير و بركت زياد شده و نورانيّت، روحانيّت، صفا و صميميّت در خانه پيدا مى شود.

2- باعث گشادگى و گستردگى مال و ثروت و وسعت فكرى و وسعه صدر و گشايش در روزى است.

3- اين خانه ستاره اى براى فرشتگان آسمان مى شود كه نظير اين حالات را در احوال حضرت زهرا عليها السلام مى خوانيم كه وقتى در محراب مى ايستادند نور از محراب عبادت ايشان به آسمان ها پاشيده مى شد و فرشتگان مى پرسيدند كه اين نور از كجاست، خطاب شد: اى ملائكه من، به محراب فاطمه نگاه كنيد.

هر جا قرآن زنده شود عاطفه، صميميّت، وحدت، صداقت و امانت هست و وقتى قرآن از ميان مردم برچيده شود، تمام ارزشهاى اخلاقى برچيده مى شود.

ص: 101

نصايح سه گانه

قَالَ الامام على عليه السلام:

«كَانَتِ الفُقَهَاءُ وَ الْحُكَمَاءُ إذَا كَاتَبَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً كَتَبُوا بِثَلَاثٍ لَيْسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ: مَنْ كَانَتْ الآخِرَةُ هَمَّهُ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ مَنْ أصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِيَتَهُ وَ مَنْ أصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أصْلَحَ اللَّهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ».(1)

امام على عليه السلام مى فرمايد: فقها و حكما هر گاه مى خواستند نامه اى به هم بنويسند (و نصيحتى كنند)، سه جمله مى نويسند كه چهارمى ندارد: كسى كه همّتش آخرت باشد خداوند مهمّات او را در دنيا كفايت مى كند و كسى كه باطنش را اصلاح كند، خداوند ظاهر او را اصلاح مى كند و كسى كه رابطه خود را با خدا اصلاح كند، خداوند رابطه او را با مردم اصلاح مى كند.


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 396.

ص: 102

شرح حديث:

امام عليه السلام در ابتداى اين حديث مى فرمايد: فقها و حكما هرگاه مى خواستند نامه اى به هم بنويسند و نصيحتى كنند، اين سه جمله را مى نوشتند؛ ممكن است تعبير «فقها» اشاره به تابعين شرع و «حكما» اشاره به تابعين عقل باشد. نصايح سه گانه عبارتنداز:

1- اگر بر سر دو راهى دنيا و آخرت قرار گرفتيد و ادامه هر دو ممكن نبود، آنها كه به راه آخرت بروند، خدا مشكل دنياى آنها را هم حل مى كند، «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مَنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند* و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد».(1)

2- در رابطه انسان با خودش، در جايى كه ظاهر و باطن در تضاد قرار گيرد كسى كه باطنش را اصلاح كند، خدا ظاهرش را اصلاح مى كند.

3- كسى كه در دو راهى رضاى خالق و مخلوق، رضاى خالق را در نظر بگيرد، خدا رابطه او را با بندگان اصلاح مى كند.

اينها شاخه هاى «توحيد افعالى» است، يعنى اگر اعتقاد داريم كه دل هاى بندگان به دست خداست بايد به سمت رضاى خدا برويم و رفتن به اين سو، چيزى از ما نمى كاهد.

اين كه امام فرمود سه چيز است و چهارمى ندارد دليل آن، اين است


1- سوره طلاق، آيات 2 و 3.

ص: 103

كه رابطه انسان يا با خداست يا با خودش يا با ديگران، كه در همه اينها بايد خدا را در نظر بگيرد.

ما بعضى از آثار را مى فهميم به عنوان مثال حسن باطن به ظاهر هم سرايت مى كند و كسى كه رابطه اش را با خدا درست كند مردم هم چنين افرادى را دوست دارند كه اينها طبيعى است، امّا بعضى از ثمرات را نمى فهميم به عنوان مثال «يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ» و جهش براى ما روشن نيست.

مهمّ اين است كه رابطه ما با خدا درست باشد و كسانى كه خالق قادر و توانا را رها كرده و سراغ بنده ناتوان مى روند، ضرر مى كنند، زيرا نوعى شرك است و بدبختى دنياى امروز هم همين است كه خدا را رها كرده و سراغ بندگان ناتوان مى روند.

ص: 104

اعمال نيك كليدى

قَالَ الامَامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«مَنْ صَدَقَ لِسَانَهُ زَكَى عَمَلُهُ وَ مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زِيدَ فِى رِزْقِهِ وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِ بَيْتِهِ مُدَّ لَهُ فِى عُمْرِهِ».(1)

امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه زبانش به راستى گردش كند، اعمال او پاك مى شود (بين صداقت سخن و پاكى اعمال رابطه است) و كسى كه حسن نيّت داشته باشد، خدا روزيش را زياد مى كند و كسى كه به خانواده اش نيكى كند، خدا عمرش را طولانى مى كند.

شرح حديث:

افعال انسان بر دو گونه است: بعضى از افعال، قبيح و بعضى حسن است. بعضى از افعال حسن يا قبيح جنبه كليدى دارد، يعنى فعل حسنى


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 514.

ص: 105

است كه سرچشمه افعال حسن ديگر مى شود و يا قبيحى است كه سرچشمه گناهان ديگر مى شود؛ به عنوان مثال كم فروشى گناه كليدى نيست ولى دروغ و شراب خوارى سرچشمه بسيارى از گناهان ديگر است و جنبه كليدى دارد.

مطابق اين حديث امام عليه السلام مى فرمايد: راستگويى كليد پاكى اعمال است. انسان راستگو بايد از بسيارى از كارها بپرهيزد، چرا كه با صدق نمى سازد، چون بايد در مقابل كم فروشى، تقلّب، رشوه خوارى ... دروغ بگويد تا آنها را بپوشاند، پس دروغ سرچشمه بسيارى از گناهان است.

در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه جوانى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و عرض كرد كه آلوده انواع گناهانم. حضرت به او فرمود: فقط دروغ نگو. دوستانش او را به گناه دعوت كردند او با خود فكر كرد كه اگر مرتكب گناه شود، بايد به پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ بگويد و به همين جهت انجام نداد. پس اوّلين قدم در راه راست صداقت است.

دروغ شاخه هاى سه گانه اى دارد، گاهى به خدا دروغ مى گويد و گاهى به مردم و گاهى به خود.

دروغ به خدا مثل اين كه در نماز مى گويد «إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إيَّاكَ نَسْتَعِينُ» در حالى كه بت هاى زيادى مثل بت شهوت، هواى نفس .... را پرستش مى كند؛ و يا در تشهّد مى گويد «وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ» در حالى كه شريك هاى زيادى براى خدا قرار مى دهد و شيطان، هواى نفس و مقام ... را مى پرستد.

ص: 106

گاهى هم به خودش دروغ مى گويد به عنوان مثال خود را بى اعتنا به زرق و برق دنيا و زاهد مى داند، در حالى كه تنبل است و يا كارهايش را حمل بر احتياط مى كند، در حالى كه ترسو است، و يا خسيس و بخيل است ولى آن را تحت عنوان آينده نگرى و تدبير قرار مى دهد كه در واقع به خودش دروغ مى گويد.

جمله دوم در روايت اين بود كه انسانى كه حسن نيّت دارد، محبوبيّت پيدا مى كند و كسى كه محبوبيّت پيدا كرد، مردم به او اعتماد مى كنند و كار و كسبش رونق مى يابد، پس كسى كه نيّتش پاك باشد، روزيش وسيع مى شود.

جمله سوم، در روايت اين بود كه كسى كه به خانواده اش نيكى كند عمرش طولانى مى شود. نيكى به خانواده و طولانى شدن عمر دو رابطه دارد:

1- رابطه معنوى كه براى ما روشن نيست، مانند صله رحم كه باعث زيادى عمر است ولى وجه و دليل آن را نمى دانيم.

2- رابطه اى كه قابل درك است و آن اين كه كسى كه به خانواده اش نيكى كند، فضاى زندگى او آرام مى شود و در نتيجه فشارهاى روحى كم شده و عمرش طولانى مى شود.

دليل كوتاهى عمر فشارهاى روحى و قسمت مهمّى از فشارها به واسطه فشارهاى داخلى است. پس كسى كه فضاى زندگى آرامى دارد، فشار روحى ندارد و عمر او طولانى مى شود.

ص: 107

ده دستور اجتماعى و خودسازى

قَالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله:

«... وَتَصَدَّقُوا عَلَى فُقَرَاءِكُمْ وَ مَسَاكِينِكُمْ وَ وَقِّرُوا كِبَارَكُمْ وَارْحَمُوا صِغَارَكُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ احْفَظُوا ألْسِنَتَكُمْ وَ غُضُّوا عَمَّا لَايَحِلُّ النَّظَرُ إلَيْهِ أَبْصَارَكُمْ وَ عَمَّا لَايَحِلُّ الاسْتِمَاعُ إِلَيْهِ أسْمَاعَكُمْ وَ تَحَنَّنُوا عَلَى أَيْتَامِ النَّاسِ يُتَحَنَّنْ عَلَى أيْتَامِكُمْ وَ تُوبُوا إلَى اللّهِ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ ارْفَعُوا إلَيْهِ أيْدِيكُمْ بِالدُّعَاءِ فِى أوْقَاتِ صَلَاتِكُمْ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ... بر فقرا ومساكينتان تصدّق كنيد و بزرگانتان را اكرام كنيد و بر كوچكترهايتان ترحّم كنيد و صله رحم كنيد و زبانتان را حفظ كنيد و چشمهايتان را از آنچه كه نظر به آن حرام است بپوشانيد و گوشهايتان را از آنچه كه شنيدن آن حرام است حفظ كنيد، به يتيمهاى


1- وسائل الشيعه، ج 7، ص 227.

ص: 108

مردم محبّت كنيد تا به يتميهاى شما محبّت كنند و به سوى خدا از گناهانتان توبه كنيد و دستهايتان را براى دعا در اوقات نماز به درگاهش بلند كنيد.

شرح حديث:

در ميان رواياتى كه در مورد ماه رمضان وارد شده، جامع ترين روايت حديث معروفى است كه هر چه انسان در مورد آن تعمّق كند مطالب جديدى استفاده مى كند؛ عبارات فوق چند جمله از آن روايت است.

در فصلى از اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ده دستور مى دهد كه پنج دستور اجتماعى و مردمى و پنج دستور الهى و سازنده است. از اين حديث استفاده مى شود كه ماه رمضان بايد سازنده باشد، هم رابطه خلق با خلق و هم رابطه انسان با خالق را مى سازد و در ضمن معلوم مى شود كه اسلام آيين محبّت است.

الف) دستورات اجتماعى

1- كمك به فقرا و بيچارگان

هميشه بايد فكر فقرا و مساكين باشيم ولى اين يك سفارش مضاعف است.

2- احترام به بزرگترها

بزرگترها را بزرگ بداريد، نه اين كه وقتى استقلال فكرى و جسمى

ص: 109

پيدا مى كنيد، پدر و مادر را كنار بگذاريد، به طورى كه پدر و مادر در خانه سالمندان باشند. گويا بچّه ها خيال مى كنند كه هميشه جوان خواهند بود و غم و پيرى سراغ آنان نخواهد آمد و سرنوشت مادران و پدران براى آنها نخواهد بود. متأسّفانه اين برنامه غربى كم كم در كشور ما هم پيدا شده ولى عاقبت اين قبيل افراد، تاريك است.

3- ترحّم بر كوچكترها

كوچكترها را ترحّم كنيد و به آنها ارزش قائل شويد، تا بتوانند راه استقلال را طى كنند.

4- صله رحم

ماه رمضان ماه صله رحم است، البتّه در ماه هاى ديگر هم صله رحم واجب است ولى در ماه رمضان تأكيد بيشترى دارد. نبايد فرهنگ غربى به جامعه ما هم سرايت كند كه فرزندان از پدر و مادر و يا به عكس پدر و مادر از حال فرزندان و بقيّه بستگان از يكديگر بى اطّلاع باشند، آنها عاطفه ندارند، پس چگونه انتظار داريم چنين افراد بى عاطفه اى در عراق و فلسطين به مردم محبّت كنند.

5- محبّت به يتيمان

يكى از آثار وضعيّه محبّت به ايتام اين است كه اگر اكرام ايتام مردم كرديد، مردم هم يتيمان شما را اكرام مى كنند كه ثمره اين عمل در اين دنيا ديده مى شود.

ص: 110

ب) دستورات خودسازى:

1- حفظ زبان

گام اوّل خودسازى و سير و سلوك الى اللَّه، اصلاح زبان است و تا زبان اصلاح نشود هيچ چيز اصلاح نمى شود.

زبان بزرگترين عامل قرب الى اللَّه و بزرگترين وسيله براى شيطان است. زبان را از آبروى مردم حفظ كنيد، البتّه اين تعبير شامل قلم هاى جرايد هم مى شود.

2- چشم پوشى از حرام

گاهى يك نگاه زندگى انسان را عوض كرده و باعث گرفتارى مى شود و خلاف هاى متعدّدى به دنبال مى آورد كه اگر آن نگاه اوّل نبود، كار به اينجا نمى رسيد. جوانهايى كه گرفتار شده اند، از ما راه حل مى خواهند و ما براى آنها نسخه اى داريم و مى گوييم:

به فيلم هاى مستجهن نگاه نكنيد، در مجالس آلوده شركت نكنيد، با رفقاى آلوده دوستى نكنيد، چشم چرانى نكنيد و خود را به خدا بسپاريد و هميشه خود را مشغول كنيد ولو به ورزش و مطالعه، كه باعث مى شود خود را حفظ كنيد تا توفيق ازدواج پيدا كنيد.

3- گوش نكردن به صداى حرام

گوشها را هم از شنيدن صداهايى مانند موسيقى، غيبت، تهمت، تشويق به گناه و ... حفظ كنيد.

ص: 111

4- توبه كردن از گناهان

از گناهان توبه كنيد، البتّه هميشه بايد توبه كرد ولى بهار توبه ماه مبارك رمضان است.

5- دعا و مناجات با خدا

در موقع نماز دستها را به دعا برداريد. بهترين وسيله قرب الى اللَّه و بهترين رابطه خلق و خالق دعاست و ماه رمضان ماه دعاست. مشكلاتى كه جهان اسلام را فرا گرفته، به جهت كمى دعا است.

ص: 112

چهار سفارش مهمّ

قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«أبْلِغَ مَوَالِينَا السَّلَامَ وَ أوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللَّهِ العَظِيمِ وَ أنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقِيرِهِمْ وَقَوِيُّهُمْ عَلَى ضَعِيفِهِمْ وَ أنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جَنَازَةَ مَيّتِهِمْ وَ أنْ يَتَلَاقُوا فِى بُيُوتِهِمْ فَإنَّ فِى لِقَاءِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً حَيَاةُ أمْرِنَا»(1).

امام صادق عليه السلام (به يكى از شيعيانش) مى فرمايد: سلام مرا به دوستانم برسان و آنها را به تقواى الهى سفارش و وصيّت كن و اين كه اغنيا به فكر فقيران باشند و قوى ها به ضعيفان كمك كنند و زنده ها به تشييع جنازه مرده ها بروند و احترام يكديگر را حتّى از بعد از مرگ رعايت كنند و اينكه همديگر را در خانه هايشان ملاقات كنند كه در ملاقات بعضى با بعض ديگر زنده كردن مكتب اهل بيت عليهم السلام است.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 410.

ص: 113

شرح حديث:

در اين روايت امام عليه السلام به مواليان خود سلام رسانده و چهار سفارش فرموده اند. تعبير به موالى در روايت به اين جهت است كه همه شيعه نيستند و اگر موالى اين دستورات چهارگانه را انجام دهند شيعه مى شوند. اوّلين توصيه، فردى و بقيّه توصيه هاى اجتماعى است.

1- تقوا

نام شيعه بر خود گذاشتن و شركت در مجالس دعا، توسّل و عزادارى- كه همه مطلوب است- براى شيعه واقعى بودن كافى نيست بلكه شرط اوّل تقواست كه او را از گناه باز دارد و هوا و هوس را مهار كرده و حلال و حرام را از هم جدا كند.

مقام عصمت مانع ارتكاب گناه است به طورى كه معصوم حتّى فكر گناه هم نمى كند و همان گونه كه انسان از نوشيدن آب گنديده جويها اكراه دارد و دورى مى كند، معصوم هم از ارتكاب گناه دورى مى كند.

عدالت مقام پايين تر از عصمت است، يعنى اگر گناهى هم مرتكب شود توبه مى كند.

2- كمك به فقرا و ضعيفان

اگر امكاناتى دارند، بايد اشتغال زايى كنند و دردسرهاى آن را هم بپذيرند، چرا كه بركت در اينجاست، ولى امروزه اغلب مردم راحت

ص: 114

طلب شده اند و به كارهاى واسطه گرى كه درآمد بيشتر و دردسر كمتر دارد و اشتغال زايى ندارد روى آورده اند.

معنى اين كه به فكر فقير باشند اين نيست كه فقط به فقرا كمك مالى كنند بلكه اگر اشتغال زايى كرده و كار توليد كنند، اين هم نوعى كمك به فقير است.

بعضى قوّت فكرى، بعضى نفوذ اجتماعى و بعضى قوّت جسمانى دارند كه امام مى فرمايند در هر زمينه كه قوى هستيد به فكر ضعيف ها باشيد.

3- حضور در تشييع جنازه

بعد از مرگ هم بايد احترام ميّت مسلمان رعايت شود. اين همه دقّت در مورد جنازه اى كه زير خاك قرار مى گيرد براى چيست؟ در هر يك از مسائل تجهيز ميّت درسهايى نهفته است، تا اين اندازه احترام به مرده مسلمان، نشانه احترامى است كه زنده مسلمان دارد.

4- تذكّر كلمات اهل بيت عليهم السلام

بايد كار فرهنگى كرد، يعنى كلمات پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام را بازگو كرد و نبايد جوانها را فراموش كرد، آن هم در زمانى كه شبه افكنى بسيار زياد است؛ اين درس بزرگى است كه امام صادق عليه السلام در سه بخش بيان فرمود: طهارت درون، كمكهاى اجتماعى، احياى فرهنگى.

ص: 115

پيروز كيست؟

قَالَ الإمَامُ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام:

«إذَا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأذّنْ وَ أَقِمْ، تَعْرِفُ الغَالِبَ».(1)

امام سجّاد عليه السلام (در پاسخ شخصى كه از ايشان پرسيد چه كسى در كربلا پيروز شد) مى فرمايد: زمانى كه وقت نماز شد، اذان و اقامه بگو، پيروز را مى شناسى.

شرح حديث:

وقتى قافله كربلا به مدينه بازگشت عدّه زيادى از مردم به استقبال آن رفته و شيون كرده و نفرين بر بنى اميّه فرستادند، ولى بعضى از منافقان مثل ابراهيم بن طلحه، زخم زبان مى زدند. او با امام سجّاد عليه السلام ملاقات كرده و عرض كرد: (

يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنِ الغَالِبُ؟

) چه كسى در كربلا پيروز شد؟ كه در واقع مى خواهد زخم زبان بزند. امام عليه السلام متوجّه اين


1- امالى شيخ طوسى، ص 66، و مقتل الحسين مقرّم، ص 375.

ص: 116

مسأله شده و پاسخى به او دادند كه مفهوم كلام ايشان اين است كه تو خيال مى كنى در كربلا نبرد براى حكومت بود، تا بگويى بنى اميّه غالب شد و به حكومت رسيد؛ نه، نزاع براى مكتب بود. بنى اميّه طرفدار مكتب جاهليّت، و بنى هاشم و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله خواستار مكتب توحيد بودند، اكنون ببين كدام مكتب حاكم است آيا مكتب آنها يا مكتب ما؟ وقتى اذان و اقامه گفتى مى فهمى غالب كيست.

مسأله پيروزى بنى اميّه ظاهرى و سطحى بود و آنچه كه در عمق نهفته، پيروزى مكتب امام حسين عليه السلام است كه اين پيروزى داراى مراحلى است:

1- اوّلين جرقّه بر ضدّ حكومت بنى اميّه عصر عاشورا در خود كربلا زده شد. در مقاتل آمده است كه زنى از قبيله بكر بن وائل برخاست و شعار خون خواهى در مقابل اين جنايت را سر داد (

فَخَرَجَتْ امْرَأَةٌ مِنْ آلِ بَكْرِبْنِ وَائِل فَقَالَتْ: يَا لَثَارَتِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله

). 2- در كوفه همه مردم وقتى اسيران را شناختند، اشكها جارى شد و به قدرى مسأله عميق بود كه حضرت زينب عليها السلام در خطبه اى فرمود:

خدا فريادتان را خاموش نكند و اشك چشمتان خشك نشود. از اين بيانات معلوم مى شود كه اهل كوفه گريه مى كردند.

3- چند روز بعد ابن زياد فاتحانه در كوفه بر منبر نشست و خواست به امام حسين عليه السلام توهين كند، در اين موقع «عبداللَّه بن عفيف» نابينا، از شيعيان على عليه السلام از وسط مجلس برخاسته و گفت: «انت

ص: 117

الكذّاب و ابن الكذّاب» و اجازه نداد كه ابن زياد صحبت كند و مجلس به هم ريخت.

4- در شام خطبه امام سجّاد عليه السلام كار را به جايى رساند كه يزيد خود را تبرئه كرده و گفت: خدا روى ابن زياد را سياه كند (قَبَّحَ اللَّهُ ابنَ مَرْجَانَة) و اوّلين مجلس رسمى امام حسين عليه السلام در شام برپا شد و كسانى كه پيش از اين جشن و شادمانى برپا كرده بودند، فهميدند چه خبر است؛ يزيد هم از ترس، دستور برگرداندن اسيران را به مدينه صادر كرد.

بعد از اين ايّام قيام هاى مختلفى شروع شد و شعار همه آنها خون خواهى امام حسين عليه السلام بود، تا به قيام ابومسلم خراسانى رسيد كه شعار او «الرضا لآل محمد صلى الله عليه و آله» بود.

اكنون از تاريخ مى پرسيم كه تا اين زمان چه كسى پيروز است؟ بعد از هزار و چهارصد سال چه دستجات با عظمتى برگزار مى شود. در شامى كه ساليان دراز پايتخت حكومت بنى اميّه بود، همه آثار آنها محو شده است، امّا دختر سه ساله امام حسين عليه السلام چنين تشكيلات با عظمتى دارد. اين جاست كه مى فهميم آنچه براى خدا و در راه خداست جاودانى است و آنچه براى هوا و هوس و شيطان است زود فانى مى شود.

ص: 118

اصول سعادت انسان

قَالَ الامام عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام:

«إبْنُ آدَم لَاتَزَالُ بِخَيرٍ مَا كَانَ لَكَ وَاعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ وَ مَا كَانَتْ الْمُحَاسَبَةُ مِنْ هَمِّكَ وَ مَا كَانَ الخَوْفُ لَكَ شِعَاراً و الحُزْنُ لَكَ دِثَاراً ...».(1)

امام سجّاد عليه السلام فرمود: اى بنى آدم خوشبخت خواهى بود، مادامى كه واعظ درونى و نفسانى داشته باشى و اعمالت را محاسبه كنى، خوفت نسبت به آينده مانند لباس رويين و اندوهت نسبت به گذشته مانند لباس زيرين باشد.

شرح حديث:

امام سجّاد عليه السلام در اين حديث سعادت انسان را در چهار اصل خلاصه فرموده است كه اگر هر قومى اين اصول چهارگانه را به كار ببندد به يقين خوشبخت و با سعادت مى گردد.


1- سفينة البحار مادّه« وعظ» و مستدرك سفينة البحار، ج 10، ص 386.

ص: 119

اصل اوّل: واعظ درونى

مراد از واعظ درونى چيست؟

چهار احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: عقل

عقل خوب و بد را تشخيص مى دهد و انسان را موعظه كرده و با دليل مى گويد راست گويى خوب و دروغ گويى بد است و يا خيانت بد است و سبب بى اعتبارى انسان و از بين رفتن همه سرمايه ها مى شود، پس موعظه هاى اين واعظ درونى مستدلّ است.

قرآن مجيد هم گاهى مستدلّ موعظه مى كند، به عنوان مثال مى فرمايد:

«وَ لَاتَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ؛ اگر نزاع كنيد، سستى دامن شما را مى گيرد و روح و قوّت شما از بين مى رود»(1).

احتمال دوم: وجدان

مراد از واعظ درون، قوّه اى است كه درك مى كند و براى موعظه نياز به اقامه دليل ندارد، به عنوان مثال عدل خوب و ظلم بد است و نوعى درك درونى و وحى باطنى است و زمانى كه انسان كار بدى انجام مى دهد، او را ملامت كرده و در مقابل اعمال خلاف محاكمه مى كند كه


1- سوره انفال، آيه 46.

ص: 120

شاهد و مدّعى و حاكم اين دادگاه وجدان است. گاه وجدان، انسان را وادار به خودكشى مى كند و به خاطر جنايتى كه كرده و يا كسى را كه كشته وجدان او را راحت نمى گذارد.

احتمال سوم: ايمان

ايمان به خدا و معاد، واعظ درونى است كه انسان را از ارتكاب معاصى باز مى دارد.

احتمال چهارم: عقل، وجدان و ايمان

ممكن است هر سه با هم واعظ درون باشد كه اگر زنده و بيدار باشند، اصل اوّل سعادت انسان (واعظ درونى) مهيّا شده است.

نكته: واعظ درون از واعظ برون بهتر است، چرا كه واعظ برون گذشته انسان و يا تصميمات آينده او را نمى داند و همه جا همراه انسان نيست، در حالى كه واعظ درون اين ويژگى ها را دارد.

اصل دوم: محاسبه

حسابرسى، اساس سعادت انسان است و دليل روشنى دارد، زيرا دو كار انجام مى دهد:

1- جلوى ضرر را مى گيرد.

2- به برنامه هاى سودآور، شتاب مى دهد.

ص: 121

ما محاسبه اموال را دقيق نگه مى داريم ولى محاسبه اعمال را نداريم.

اصل سوم و چهارم: خوف و حزن

انسان آينده اى دارد و گذشته اى؛ در گذشته كارهايى كرده و بايد جبران كند و عامل آن حزن است و دشمنى به نام شيطان دارد كه قسم خورده همه را گمراه خواهد كرد «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ همگى را گمراه خواهم ساخت»(1) و دشمنى بزرگتر به نام نفس «أَعْدَا عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَيْكَ بزرگترين دشمن تو نفسى است كه در درون تو قرار دارد»(2). در زمان ما ابزار شيطان فراگير است، و همه جا را پر كرده، پس بايد از آينده ترسيد تا حفظ شد و به فرمايش امام عليه السلام حزن بايد لباس زيرين و خوف بايد لباس رويين باشد.


1- سوره حجر، آيه 39.
2- ميزان الحكمه، ح 12057.

ص: 122

خير دنيا و آخرت

قَالَ الامام الصَّادِقُ عليه السلام:

«حَدَّثَنِى أَبِى عَنْ أَبِيهِ عليهما السلام أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الكُوفَةِ كَتَبَ إِلَى الحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عليهما السلام: يَا سَيِّدِى أَخْبِرْنِى بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ. فَكَتَبَ عليه السلام: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَى اللّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللّهُ أمُورَ النَّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النَّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ وَكَّلَهُ اللّهُ إِلَى النَّاسِ، وَ السَّلَام».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم از پدرش روايت كرد كه مردى از اهل كوفه خدمت امام حسين عليه السلام نامه نوشته و عرض كرد: اى آقا و سرورم، برنامه اى به من بدهيد كه خير دنيا و آخرت در آن جمع باشد. امام عليه السلام (جواب كوتاه و پرمعنايى) براى او نوشتند: به نام خداوند بخشنده


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 126.

ص: 123

بخشايشگر، كسى كه رضايت خدا را بر ناراحتى مردم ترجيح دهد، خداوند قلب هاى مردم را به سوى او جلب خواهد كرد و كسى كه رضايت مردم را بر خشنودى خدا ترجيح دهد، خداوند او را به مردم وا مى گذارد.

شرح حديث:

در بسيارى از موارد رضاى خلق و خالق در مقابل هم قرار مى گيرند؛ اگر رضاى خالق را طلب كنيم از رضاى خلق جدا مى شويم و اگر رضاى خلق را طلب كنيم از رضاى خالق جدا مى شويم، در اين جا چه بايد كرد؟

امام عليه السلام مى فرمايد: به سوى خشنودى خدا برو و غضب خدا را به قيمت رضايت مردم، براى خود خريدارى مكن، چون اگر رضاى خدا را طلب كنى، خداوند قلبهاى مردم را به سوى تو جلب كرده و مشكل مردم را با تو حل خواهد كرد، ولى اگر رضايت مخلوق را طلب كنى، خداوند تو را به انسان هاى ضعيفى كه «لَايَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفَعاً وَلَا ضَرّاً؛ (كسانى كه حتّى) مالك سود و زيان خود نيستند (تا چه رسد به شما)»(1) واگذار مى كند تا هر چه مى خواهى از آنان بخواهى، كه نتيجه آن ناكامى در دنيا و آخرت است.

گاهى دو نفر با هم دوست هستند و يكى از ديگرى مى خواهد كه


1- سوره رعد، آيه 16.

ص: 124

شهادت باطلى دهد يا حقّى را ناحق كند، در اين جا امر داير است بين رضاى خلق و رضاى خالق، كه امام مى فرمايد رضاى خالق را مقدّم كن، «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وَدّاً؛ به يقين كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى دهد».(1)

به قول آن مرد بزرگ، وقتى كه يكى از دوستان قديميش از او تقاضاى خلافى كرد در جواب گفت: ما تا لب جهنّم با هم رفيق هستيم ولى آن طرف تر نمى آيم.

عقيل برادر على عليه السلام هم وقتى چيزى بيش از سهم خودش از بيت المال طلب كرد، حضرت عليه السلام رضايت خدا را طلبيد. اين داستان قرنهاست به عنوان يك درس باقى مانده است.

گاهى اين كار در مقياس جوامع مطرح است. مردم سالارى گاهى دينى است كه معناى آن انجام خواسته هاى مردم در چهارچوب رضاى خداست، ولى دنياى امروز اين را نمى گويد، بلكه فقط خواست مردم مهمّ است، تا جايى كه به عنوان مثال هم جنس بازى را قانونى مى كنند.

مردم سالارى به اين معنا سبب جنگ هاى زيادى در دنياست چرا كه به عنوان مثال مردم سالارى در آمريكا بر محور خواست ملّت آمريكا و در انگلستان خواسته مردم آن جاست كه در بعضى موارد با هم در تعارض است، چون منافع مادّى نوعاً در تضاد است و سردمداران اين كشورها


1- سوره مريم، آيه 96.

ص: 125

هيچ گاه خواسته تمام مردم دنيا را در نظر نمى گيرند.

گاه در يك كشور هم، مردم سالارى داراى تضاد است، چون گاهى منافع 25% از مردم كه در انتخابات پيروز شده اند بر 75% مقدّم مى شود، و حتّى در جايى كه 51% در يك طرف و 49% در طرف ديگر باشد، باز منافع 49% برآورده نمى شود، ولى اگر مردم سالارى دينى باشد نه تنها منافع مردم كشور خود، بلكه منافع كشورهاى همسايه و تمام دنيا (رضاى خلق) بايد تأمين شود. ما قائل به مردم سالارى هستيم و در نهج البلاغه هم در موارد متعدّدى سفارش توده هاى مردم شده است، از آن جمله عهدنامه مالك اشتر است كه حضرت به مالك مى فرمايد: عامّه مردم پشتيبان اسلام و مدافع تو هستند. پس اگر دنيا بخواهد جنگ نداشته باشد، بايد مردم سالارى دينى در آن حاكم و خشنودى خدا مورد توجّه باشد.

امام عليه السلام فصيح و بليغ است و مقتضاى حال را رعايت مى كند، در اين جا امام مشاهده مى كند كه سؤال كننده اهل كوفه است و آنها كسانى هستند كه رضاى مخلوق را به رضاى خالق ترجيح داده اند و امام مى فرمايد: اگر شما اطراف على عليه السلام و امام حسن عليه السلام را خالى نكرده بوديد، عزّت دنيا و آخرت داشتيد و چون اين را رعايت نكرديد، در چنگال بنى اميّه اسير شده ايد.

بنابراين هر پيشنهادى به ما شد، هميشه بايد در نظر بگيريم كه خدا چه مى گويد و رضايت او را مدّ نظر قرار دهيم.

موعظه پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله (لأِبِى ذَر):

«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإنَّهُ رَأْسُ الأمْرِ كُلُّهُ قُلْتُ: زِدْنِى قَالَ: عَلَيْكَ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ كَثِيراً فِإنَّهُ ذِكْرٌ لَكَ فِى السَّمَاءِ وَ نُورٌ لَكَ فِى الأرْضِ. قُلْتُ: زِدْنِى، قَالَ: الصَّمْتُ فَإنَّهُ مَطْرَدَةٌ لِلشَّيَاطِينِ وَ عَوْنٌ لَكَ عَلَى أَمْرِ دِينِكَ».(1)

(ابوذر به پيامبر عرض كرد: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مرا موعظه كنيد)، حضرت در جواب فرمودند: تو را به تقواى الهى سفارش مى كنم، كه سرچشمه همه چيز است. عرض كردم:

يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مرا (از چشمه فيض خويش) بيشتر بهره مند سازيد. حضرت فرمود: بر تو باد تلاوت قرآن و زيادى ياد خدا، چرا كه سبب مى شود تا (فرشتگان) در آسمان تو را ياد كنند و در زمين براى تو نور است. عرض


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 72.

ص: 126

ص: 127

كردم: موعظه بيشترى بفرماييد: حضرت فرمود: (تو را به) سكوت (سفارش مى كنم)، چرا كه شيطان را دور كرده و تو را در امور دينت كمك مى كند.

شرح حديث:

اين سه جمله بسيار پرمعنا و گرانبهاست. در جمله اوّل مى فرمايد، تقواى الهى را پيش بگير كه سرچشمه همه خوبيهاست. تقوا يك نيروى كنترل درونى است كه انسان را از گناه باز مى دارد و در واقع احساس مسؤوليّت از درون است. عامل باز دارنده گاهى بيرونى است و گاهى درونى؛ عامل بيرونى تأثير چندانى ندارد، اگر تقواى درونى نباشد عوامل بيرونى قابل خريد و كم اثر است.

يكى از مسائلى كه دنيا با آن دست به گريبان است، به عنوان مثال موادّ مخدّر است، ولى بسيارى از شخصيّت هاى سياسى دنيا در آن دخالت دارند. در حكومت سابق هم نزديكان شاه از بزرگترين عوامل تجارت موادّ مخدّر بودند. اسلحه و وسايل كشتار جمعى، همه در سايه عدم تقوا توليد و پخش مى شود و دادگاه ها و بازرسى ها بى اثر است، چون عامل بازدارنده درونى نيست.

حال مى گويند مى خواهيم دين را از حكومت جدا كنيم، اگر دين از حكومت جدا شود، حكومت بازيچه اى مى گردد و دنيا روى آرامش را نمى بيند.

ص: 128

در جمله دوّم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود، قرآن بخوان كه قرآن خواندن باعث مى شود فرشتگان در آسمان به ياد تو باشند و در زمين نور تو باشد. زمين عالم مادّه و ظلمانى است كه نياز به نور دارد. كفر، جهل، ظلم و ... همه ظلمت است و قرآن و تعليمات قرآن، مانند نورى اين ظلمت ها را برطرف مى كند.

در جمله سوّم مى فرمايد، خاموشى در جايى كه سخن گفتن لازم نيست، چرا كه سخن گفتن از دام هاى شيطان است؛ علاوه بر اين سكوت موجب تعمّق فكر است و وقتى فكر عميق شد به پيشرفت دين كمك مى كند.

حسن عاقبت

قالَ الامام الصَّادِقُ عليه السلام لِبَعْضِ النَّاسِ:

«إنْ أرَدْتَ أنْ يَخْتِمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حَتَّى تُقْبَضَ وَ أنْتَ فِى أفْضَلِ الأعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أنْ تَبْذُلَ نَعْمَائَهُ فِى مَعَاصِيهِ وَ أنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْكَ وَ أكْرِمْ كُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْكُرُ مِنَّا أوْ يَنْتَحِلَّ مَوَدَّتَنَا».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اگر اراده كرده اى كه عاقبت به خير شوى و قبض روح تو در بهترين حالات باشد، حقّ خداوند را بزرگ بشمار به اين كه از نعمت هاى خدا در معصيت او استفاده نكن و (اگر گناه كردى و خدا تو را عذاب نكرد) مغرور به حلم خدا نباش و گرامى بدار هر كس را كه از ما اهل بيت سخن مى گويد و موّدت ما را پذيرفته است.


1- ميزان الحكمه، ح 4621.

ص: 129

ص: 130

شرح حديث:

مطابق اين روايت امام عليه السلام مى فرمايد: سه كار موجب عاقبت بخيرى است:

1- نعمت هاى خدا را در مسير معصيت به كار نبريد

اين عبارت به اين نكته اشاره دارد كه: اى معصيت كنندگان به هوش باشيد، چرا كه از نعمت هاى خدا (عمر، ثروت، اعضا و جوارح و ...) در راه معصيت او استفاده مى كنيد، و اين كار زشتى است.

2- به حلم مغرور نشويد

وقتى گناهى مى كنيد و خداوند به جهت حلمش به شما مجال توبه مى دهد، مبادا اين مجال، باعث غرورتان شود و فكر كنيد كه كار بدى نكرده ايد.

3- احترام به شيعيان اهل بيت عليهم السلام

كسانى را كه به اهل بيت عليهم السلام علاقه دارند و شيعه آنان هستند و همواره از آنان سخن مى گويند، اكرام و احترام كنيد.

اين مراقبت ها سبب عاقبت به خيرى مى شود چرا كه انسان نمى داند زمان مرگ او چه وقت فرا مى رسد و چه خوب است انسان در حال انجام اعمال پسنديده اى مانند عبادت در مسجدالحرام و حرم

ص: 131

امامان عليهم السلام از دنيا برود، و چه ناپسند است كه در حال عصيان از دنيا برود.

همه بزرگان از عاقبت كار مى ترسيدند و از خدا تقاضاى حسن عاقبت مى كردند، چرا كه مهم صفحه آخر پرونده است. هميشه بايد خودمان را به خدا بسپاريم و از هر گناهى كه از ما سر زد، توبه كنيم.

ص: 132

شكر نعمت

قال الامام الصّادق عليه السلام:

«مَكْتُوبٌ فِى التَوْرَاةِ لَازَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إذَا شُكِرَتْ وَلَا بَقَاءِ لَهَا إذَا كُفِرَتْ».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در كتاب آسمانى تورات نوشته شده- در واقع حديث قدسى است- كه زوالى براى نعمت ها نيست، اگر شكر آن به جاى آورده شود و بقايى براى نعمت ها نيست، اگر كفران شود.

شرح حديث:

بسيارى از نعمت ها كه در اختيار انسان قرار مى گيرد يك سلسله عوامل پيچيده دست به دست هم داده اند تا آن نعمت فراهم شده و ما در واقع نتيجه را مى بينيم. به عنوان مثال پيراهنى كه انسان مى پوشد نعمتى


1- اصول كافى، ج 2، ص 94.

ص: 133

از نعمت هاى خداست و افراد و اشياى زيادى دست به دست هم داده اند تا اين نعمت فراهم شده است، كسى كه زمين را شخم زده و تخم پنبه را كاشته، كسى كه آن را برداشت كرده، كارخانه اى كه آن را نخ كرده، كارخانه اى كه نخ را به پارچه تبديل كرده و كارخانجاتى كه آهن را استخراج كرده و ابزار لازم را ساخته اند و ... پس هزاران هزار انسان در ساخت يك پيراهن دخيل بوده اند، علاوه بر اين دانشى كه براى ساخت آن به كار رفته محصول تجربيّات هزاران ساله بشر است.

حوزه هاى علميّه اى هم كه اكنون در دسترس ماست، حاصل دسترنج انسانهاى زيادى است و عدّه اى شهيد شده اند تا اين نعمت به دست ما رسيده است. كسانى كه بنيان حوزه را گذاشته اند و بزرگانى كه براى توسعه آن زحمت كشيده اند، اگر همه را حساب كنيم، خواهيم ديد كه بيش از هزار سال كار شده تا اين نعمت به دست ما رسيده است و ما هم كه مى خواهيم در آن به تحصيل بپردازيم، بايد سلامت و فراغت داشته باشيم كه اين هم از ديگر نعمت هاى الهى است. در اين جا نيز ما نتيجه را مى بينيم ولى نمى انديشيم كه چقدر زحمت كشيده شده تا امروز اين حوزه به اين جا رسيده است.

اگر به اين مقدّمات فكر كنيم، حسّ شكرگذارى ما تحريك مى شود و در مقام شكر برمى آييم و توفيق را از خدا مى خواهيم ولى بايد توجّه نمود كه مقدّمات توفيق به دست ماست.

شكر فقط لفظى نيست بلكه بايد در عمل هم شكر گزارى كنيم و

ص: 134

بهره بردارى صحيح از يك نعمت شكر عملى است. افرادى بودند كه شكرگزار نبوده و اوقات را به بطالت گذراندند كه در نتيجه نعمت از آنها سلب شد و گرفتار شده و نتوانستند به جايى برسند. شكر نعمت را بجاى آوريد تا بتوانيد تا آخر عمر از نعمتهاى الهى بهرمند شويد.

ص: 135

نعمتهاى مخفى

«و قَالَ أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ وَ الحُسَيْنُ بْنُ يَزِيدَ: دَخَلْنَا عَلَى الرِّضَا عليه السلام فَقُلْنَا: إنَّا كُنَّا فِى سِعَةٍ مَنَ الرِّزْقِ وَ غَضَارَةٍ مِنَ العَيْشِ فَتَغَيَّرَتِ الحَالُ بَعْضَ التَغَيُّرِ فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَرُدَّ ذَلِكَ إلَيْنَا؟ فَقَالَ عليه السلام: أىُّ شَىْ ءٍ تُرِيدُونَ تَكُونُونَ مُلُوكاً أيَسُّرُكُمْ أَنْ تَكُونُوا مِثْلَ طَاهِرٍ وَ هَرْثَمَةٍ وَ إنَّكُمْ عَلى خِلَافِ مَا أنْتُمْ عَلَيْهِ؟ فَقُلْتُ: لاوَ اللَّهِ مَا سَرَّنِى أنَّ لِى الدُّنْيَا بِمَا فِيهَا ذَهَباً وَ فِضَّةً وَ إنّى عَلى خِلَافِ مَا أنَا عَلَيْهِ. فَقَالَ عليه السلام: إنَّ اللَّهَ يَقُولُ: «اعْمَلُوا آلَ داوُود شُكراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِىَ الشَّكُور».(1)

احمد بن عمرو حسين بن يزيد (از ياران امام رضا عليه السلام) مى گويند: خدمت آن حضرت رسيده و عرض كرديم: ما زندگانى وسيع، پر نعمت، شاداب و باطراوتى داشتيم،


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 343.

ص: 136

اوضاع دگرگون شده و كمى تغيير پيدا كرده است، از خدا بخواهيد كه آن زندگانى وسيع و پر نعمت به ما بازگردد، امام در پاسخ فرمود: چه مى خواهيد آيا مى خواهيد مانند ملوك باشيد؟ آيا خوشحال مى كند شما را اين كه مانند طاهر و هرثمه (1) باشيد در حالى كه بر خلاف چيزى باشيد كه الان هستيد (از نعمت ولايت خارج شويد)؟ در جواب گفتند: به خدا سوگند دوست ندارم كه تمام دنيا را پر از طلا و نقره كنند و به من بدهند و نعمت ولايت را از من بگيرند. امام فرمود: خداوند مى فرمايد: «اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) به جا آوريد ولى عدّه كمى از بندگان من شكرگزارند».(2)

شرح حديث:

مطابق اين حديث امام عليه السلام وقتى ملاحظه مى كنند كه دل مشغولى اين افراد است كه مقدارى از درآمدشان كاسته شده و فقط در فكر


1- طاهر يكى از فرماندهان سپاه مأمون و ظاهراً شيعه بوده كه بغداد را فتح كرد و چون مأمون تظاهر به تشيّع مى كرد، فرماندهانش را از شيعيان انتخاب مى كرد و به او ذواليمينين گفته اند چون هر دو دستش قوى و مانند دست راست بود و در يكى از جنگها با دست چپش شخصى را به دو نيم كرد مأمون به او گفت كه تو دو دستت دست راست است. هرثمه هم يكى از فرماندهان مأمون در خراسان بود، در مورد او هم گفته شده كه شيعه بوده است.
2- سوره سبأ، آيه 13.

ص: 137

زندگى دنيا هستند، به عنوان يك طبيب، مصلحت بيمار را در نظر گرفته و آنها را به نعمتهايى كه دارند و از آن غافلند متوجّه مى كنند و مخاطب هم، چون شخص با معرفتى بوده با هشدار امام متوّجه مى شود.

اين حديث دو پيام دارد:

1- ما نعمتهايى داريم كه از آن غافليم و گاهى به اندازه دنيا ارزش دارد. يكى از آن نعمتها نعمت ولايت است، چون براى آن زحمت نكشيده و ارزان بدست آورده ايم، قدر آن را نمى دانيم ولى براى اين نعمت زحمات زيادى كشيده شده و خونهاى زيادى ريخته شده است تا در شرايط سختى مانند زمان حجّاج اين آيين را حفظ كرده اند.

نعمت سلامت، امنيّت، فرزندان صالح و ... هم از نعمتهايى است كه قدر آن مجهول است، پس بايد با توجّه به فرمايش امام به نعمتهاى ديگر هم توجّه داشته باشيم.

2- شكر نعمت ولايت را بايد به جاى آوريم. شكر سه مرحله دارد:

الف) شكر زبانى

يعنى به زبان «الحمداللَّه» بگويد.

ب) شكر عملى

هر چيزى را در جاى خويش به كار گرفتن شكر است و شكر نعمت ولايت اين است كه راه ائمّه عليهم السلام را طى كنيم. امام فقط براى حلّ

ص: 138

مشكلات و گرفتاريها نيست بلكه براى اين است كه در خطّ آنها حركت كنيم.

ج) شكر قلبى

در دل هم به نعمت خدا راضى باشيم.

در نعمتها بايد هميشه به پايين دستها نگاه كرد. ما هم بايد از خدا بخواهيم كه نعمت ولايت را از ما سلب نكند.

«اللّهم لَاتَسْلُبْنَا صَالِحَ مَا أنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْنَا وَ زِدْنَا مِنْ فَضْلِكَ وَ مَوَاهِبِكَ يَا كَرِيمُ».

ص: 139

نعمت سلامتى

قَالَ الإمامَ الْكَاظِمُ عليه السلام:

«اَّلَّلهُمَّ إِنِّى أَسْئَلُكَ الْعَافِيَةَ وَ أَسْئَلُكَ جَمِيلَ العَافِيَةِ وَ أَسْئَلُكَ شُكْرَ العَافِيَةِ وَ أَسْئَلُكَ شُكْرَ شُكْرِ الْعَافِيَةِ».(1)

امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: خدايا از تو تقاضاى عافيت دارم، و از تو تقاضاى عافيتى نيكو دارم، خدايا از تو تقاضاى شكر بر عافيت دارم، و از تو تقاضاى شكر بر شكر عافيت دارم.

شرح حديث:

عافيت از نعمت هاى مجهوله است و تا انسان آن را دارد، قدرش را ندانسته و از آن غافل است. حديثى از حضرت على عليه السلام هست كه مى فرمايد:


1- ميزان الحكمه، ح 13274.

ص: 140

«بِالْعَافِيَةِ تُوجَدُ لَذَّتُ الْحَيَاةِ؛

لذّت زندگى در سايه سلامتى است».(1)

انسان مرد دين باشد يا دنيا، اهل علم باشد يا ثروت ....، بدون سلامتى كارى نمى تواند بكند و بايد توجّه داشت كه بيمارى مخصوص گروه خاصّى نيست. انسان وقتى سرى به بيمارستان ها مى زند، مى بيند از هر صنفى روى تخت هاى بيمارستان خوابيده اند.

در روايات اسلامى تأكيد فراوانى بر عيادت از بيماران شده است كه اين عمل دو فلسفه مهم دارد:

1- باعث روحيّه بيمار است و گفته شده كه در عيادت به بيمار روحيّه بدهيد تا باعث آرامش او شود.

2- فلسفه ديگر براى عيادت كنندگان است، يعنى انسان بيانديشد كه اگر من به جاى او بودم چه مى شد، پس الآن كه من سالم هستم بايد قدر اين نعمت و سلامتى را بدانم. جوان بايد بداند كه وقتى انسان پير شد، انواع مشكلات جسمانى براى او پيش مى آيد، پس تا جوان است بايد از نيروى جوانيش استفاده كند. شاعر معاصر در رثاى جوانش اشعارى مى سرايد كه مرحوم علّامه امينى در كتاب «شهداء الفضيلة» اين شعر را نقل مى كند:

حكم المنيّة فى البريّة جارما هذه الدنيا بدار قرار

حكم مرگ در بين مخلوقات جارى است و همه آنها مى ميرند اين دنيا جايگاه دائمى نيست. در ادامه مى گويد اى جوانان اين جوانى


1- ميزان الحكمه، ح 2771.

ص: 141

مركب راهوارى است ولى عاريتى است، پس سوار مركب شويد و به مقصد برسيد:

فتراكضوا خيل الشباب و بادرواأن تسترد فإنهنّ عوارى

(اى جوانان) اسب جوانى را سوار شده و سرعت بگيريد (چرا كه) از شما پس گرفته مى شود چون عاريتى است قيمت اجزاى انسان به ميلياردها مى رسد. در مطبوعات نوشته بودند كه قلبى مصنوعى ساخته و در سينه بيمارى قرار داده اند و آن شخص شش روز عمر كرد و خرج آن سى ميليون شد كه روزى پنج ميليون مى شود. حال در شصت سال عمر انسان كه حدود بيست هزار روز است، قيمت قلب صد ميليارد تومان مى شود؛ اين فقط قيمت قلب است و هريك از دستگاه هاى بدن نيز چنين قيمت دارد؛ پس عافيت خيلى ارزش دارد كه ما قدر آن را نمى دانيم.

امام عليه السلام در اين حديث مى فرمايد جميل عافيت مى خواهم يعنى اين عافيت همراه با توفيق باشد كه شاهد اين سخن حديثى از امام باقر عليه السلام است كه مى فرمايد:

«لَانِعْمَةَ كَالعَافِيَةِ وَ لَاعَافِيَةَ كَمُسَاعِدَةِ التَّوْفِيقِ

؛ نعمتى مانند سلامتى نيست و سلامتى بدون همراهى و مساعدت توفيق سلامتى نيست».(1)

نشاط عبادت و درس خواندن، توفيق الهى است كه گاهى از انسان گرفته مى شود.


1- ميزان الحكمه، ح 2771.

ص: 142

در ادامه روايت امام عليه السلام مى فرمايد: شكر بر عافيت مى خواهم كه منظور شكر با عمل است، يعنى سلامت را در مسير طاعت خدا و سعادت دنيا و آخرت به كار گيريم، نه اين كه زندگى را به بطالت بگذرانيم.

سلامتى (نعمت اوّل) يك نعمت بى مانند است و سلامتى نيكو (نعمت دوم) هم بسيار مهم است و شكر بر عافيت (نعمت سوم) بلكه بر تمام اين نعمت ها شكر لازم است و شكر شكر هم (نعمت چهارم) لازم است؛ پس هيچ وقت نمى توانيم شكر نعمت را به جا آوريم و بايد بگوييم كه در شكر نعمت ها ناتوانيم و به قول شاعر:

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خداى آوردورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجاى آورد

ص: 143

نزديكترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

«إنَّ أَقرَبَكُمْ مِنِّى غَداً وَ أَوْجَبَكُمْ عَلَىَّ شَفَاعَةً أَصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيثِ وَ أدّيكُمْ لِلْأَمَانَةِ وَ أَحْسَنُكُمْ خُلْقاً وَ أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: نزديكترين شما نسبت به من در روز قيامت و شفاعت شونده ترين شما كسانى هستند كه راستگوتر در گفتار، امانت دارتر، خوش خُلق تر و به مردم از همه نزديكتر باشند.

شرح حديث:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مطابق اين حديث مى فرمايد:

در روز قيامت افراد با ايمان و نيكوكار به تناسب اعمالى كه دارند، به


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 514.

ص: 144

من نزديك مى شوند ولى از همه نزديكتر به من در قيامت كسانى هستند كه داراى چهار صفت باشند، همچنين در قيامت براى همه شفاعت مى كنم و شفاعت من بيشتر شامل كسانى است كه اين چهار صفت را دارا باشند:

1- كسى كه راستگوتر از همه باشد.

2- كسى كه در حفظ امانت از همه قويتر باشد.

3- كسى كه اخلاقش از همه بهتر باشد.

4- كسى كه به مردم از همه نزديكتر باشد.

در قرآن مجيد و روايات اسلامى اعمال خير بيان شده است، ولى پيامبر از ميان اعمال خير اين چهار مورد را انتخاب فرموده است.

مسئله صدق گفتار و اداى امانت، اساس زندگى بشر است كه اگر اين دو باشد، زندگى بشر مرتّب و منظّم است و اگر نباشد انواع بدبختى ها در جامعه حاكم مى شود و به هرج و مرج كشيده مى شود. اگر مردم صادق و امانتدار باشند دنيا بهشت مى شود و اگر نسبت به هم بى اعتماد و دروغگو باشند جهنّم مى شود.

منشأ بسيارى از بدبختى ها دروغ است؛ كسانى كه اكنون ادّعاى طرفدارى از حقوق بشر را دارند، از همه بدتر و خائن ترند. اگر واقعاً اين دو اصل كه دو ستون اجتماع است، زنده شود ديگر مشكلى نخواهد بود.

على رغم اين كه بسيارى از بيمارى ها ريشه كن شده ولى

ص: 145

بيمارى هاى روانى در دنيا در حال گسترش است و شايد روزى فرا رسد كه يك انسان سالم در دنيا از نظر فكر و روان پيدا نشود. كتاب هاى مختلفى در مورد بيمارى هاى روانى نوشته شده و داروهاى آرام بخش بسيارى توليد شده، ولى فايده اى ندارد؛ وقتى انسان هميشه فكرش اين باشد كه مبادا در حقّ او خيانت شود، و يا به او دروغ گفته شود، ديگر آرامشى نخواهد بود، امّا اگر امانتدارى حاكم باشدآرامش حاكم مى شود.

افزايش پرونده هاى دادگسترى و طلاق ها با آمارهاى تكان دهنده، به خاطر دروغ و خيانت است.

دو عامل ديگر كه باعث جلب محبّت مى گردد، حسن خلق و نزديكى و ارتباط با مردم است. آيا نزديكى فيزيكى و جسمانى مراد است و يا نزديكى مكانى؟

روشن است كه مراد نزديكى به عواطف و درك مشكلات مردم است. بعضى فكر مى كنند كه ديگران هيچ مشكلى ندارند و فقط خودشان داراى مشكل هستند.

مشكلات مردم گاهى فردى است و گاهى اجتماعى كه بايد به مردم نزديك شد و براى رفع مشكلات آنها كوشيد. گاهى مصيبت زده است و نياز به تسلّى خاطر دارد و يا بيمار است و نياز به روحيه و اميدوارى دارد است و يا مشكل اقتصادى دارد و يا با همسايه و فرزند خود مشكل دارد كه بايد پا در ميانى كرد؛ پس بايد به سراغ دردهاى مردم رفت.

ص: 146

بعد از انقلاب كارهايى صورت گرفته است كه بايد مردم را به آن تشويق كرد. ستاد ديه، جمعيّت بيماران كليوى و بيماران سرطانى و جشن نيكوكارى و عاطفه ها كه در آغاز هر سال تحصيلى در جريان است، و يا برنامه هايى كه براى حمايت از يتيمان درست شده است. اين كارها دو فايده دارد: يكى خدمت به جامعه انسانى و ديگرى تبليغ دين است، وقتى كه پيامبر اين دين چنين مى فرمايد چنين دينى جاذبه پيدا مى كند.

امّا به يك درد سوزان هم بايد اشاره كنيم و آن اين كه در عصر و زمان ما وهّابيّت بى رحم و خون ريزى پيدا شده است كه تعليمات عجيبى دارد و مى گويد هركس كه مشرك شد، خون، مال و عرضش مباح است، حال از نظر آنها مشرك كيست؟ «محمّد بن عبدالوهّاب» در كتابش مى گويد كسى كه بگويد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ إشْفَعْ لِى عِنْدَ اللَّهِ» مشرك است؛ با چنين طرز فكرى خون بى ارزش شده و چه بلايى هاى كم بر سر انسان ها مى آورند.

حدود هشتاد سال قبل هم به كربلا حمله كردند و بسيارى از زنها و بچّه ها را كشتند. اينها چهره اسلام را در دنيا خراب كردند به طورى كه در غرب به مسلمانان به ديده تروريست نگاه مى كنند.

ما بايد بگوييم كه اسلام آن نيست كه وهّابى ها مى گويند بلكه آنها يك اقليّت و افرادى گرفتار اشتباه و تعصّب هستند. اسلام آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد، سراسر عاطفه و محبّت و شاهد آن يك صد

ص: 147

و سيزده سوره قرآن است كه با بسم اللَّه و عطوفت و رحمت عامّه و خاصّه شروع مى شود و فقط يك سوره در مورد خشونت است. پس اسلام دين محبّت و عاطفه است، حتّى در برخورد با مشركان هم دستور محبّت مى دهد.

سخن و زبان

قَالَ الامامُ عَلِىٌّ عليه السلام:

«مَا خَلَقَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ شَيْئاً أحْسَنَ مِنَ الكَلَامِ وَ لَاأقْبَحَ مِنْهُ بِالْكَلَامِ ابْيَضَّتِ الوُجُوهُ وَ بِالْكَلَامِ اسْوَدَّتِ الوُجُوهُ ...

فَإنَّ اللِّسَانَ كَلْبٌ عَقُورٌ فَإنْ أنْتَ خَلَّيْتَهُ عَقَرَ وَ رُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً».(1)

حضرت على عليه السلام (در وصيّتش به محمّد بن حنفيّه) مى فرمايد:

خداوند مخلوقى را بهتر از كلام و مخلوقى را بدتر از كلام نيافريده است، رو سفيدى و روسياهى به سبب كلام است و همانا زبان مانند سگ درنده اى است كه اگر رها شود، مى درد و چه بسا كلامى كه نعمت را سلب مى كند.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 535.

ص: 148

ص: 149

شرح حديث:

اين حديث در مورد اهمّيّت زبان و اصلاح زبان و گفتار است و دو جمله تكان دهنده در آن آمده است: خداوند هيچ مخلوقى بهتر از سخن و هيچ مخلوقى زشت تر از سخن نيافريده است. اگر در مسير حق قرار بگيرد، زيباترين مخلوق خدا و اگر در مسير باطل قرار گيرد زشت ترين مخلوق خداست.

گاهى يك جمله امّتى را نجات مى دهد، مثلًا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در فتح مكّه فرمود:

«إذْهَبُوا فَأنْتُمُ الطُّلَقَاءُ؛ برويد كه شما آزاد شده ايد» كه اگر اين جمله را پيامبر صلى الله عليه و آله نمى فرمود به جهت كينه هاى موجود، چنان خون ريزى در حرم امن خدا به راه مى افتاد كه انتهايش معلوم نبود ولى اين جمله موجب شد كه «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللّهَ أفْوَاجَاً» و فوج فوج اسلام را پذيرفتند.

در جنگ حنين وقتى لشكر اسلام در حال فرو پاشى بود، پيامبر صلى الله عليه و آله به عمويش عبّاس دستور داد كه افرادى را كه در حال فرار بودند صدا كند و او فرياد زد:

«يَا أهْلَ بَيْعَتِ الشَّجَرَةِ يَا أهْلَ سُورَةِ البَقَرَةِ ...».

اين جمله موجب جمع شدن لشكر اسلام و شكست تبديل به پيروزى شد.

در مقابل، مواردى داريم كه كلمه اى آتش جنگى را روشن مى كند و يا بين دو خانواده عداوت و دشمنى ايجاد مى كند.

ص: 150

يك دروغ ممكن است دنيايى را ناأمن كند، مثل دروغى كه در عصر ما آمريكايى ها و انگليسى ها گفتند كه به دنبال مبارزه با تروريسيم و كشف سلاح هاى كشتار جمعى هستند كه با اين جمله ناامنى عجيبى در منطقه و دنيا ايجاد كردند و با پررويى تمام مى گويند كه ما به اين وسيله امنيّت ايجاد كرده ايم، در حالى كه بودجه هايى كه اكنون در دنيا صرف مبارزه با تروريسيم مى شود، سرسام آور است.

پس بايد پذيرفت كه زشت ترين و زيباترين مخلوق خدا سخن است. حضرت در ادامه مى فرمايد: سخن است كه روى انسان را سفيد و يا سياه مى كند. روز قيامت روزى است كه تبيّض وجوه و تسودّ وجوه و از عوامل سياهى و سفيدى وجوه، سخنان انسان است، نه تنها در قيامت بلكه در دنيا هم عدّه اى به خاطر سخنان و دروغهايشان رو سياه هستند ولى به روى خودشان نمى آورند. زبان تربيت نشده مانند سگ درنده (كلب عقور) است كه اگر رها شود صاحب آن را هم مى گيرد.

بايد سعى كنيم زبان خود را در مقابل دوست، خانواده، بزرگتر و كوچكتر، اساتيد، مردم عادى، حفظ كنيم.

قلم هم برگردان زبان است، نوشته هاى بدآموز كه اسباب روسياهى است از زشترين مخلوقات خداست. گاهى انسان جمله اى مى گويد و نعمت بزرگى از او سلب مى شود، گاه يك ناشكرى همه چيز را به هم مى زند. قرآن داستان قوم صبا را نقل مى كند كه خداوند به آنها توفيق داد سدّى ساختند و در سايه آن باغ هاى فراوانى ساخته شد، به طورى كه

ص: 151

وقتى از شهرى به شهر ديگر مى رفتند، زير سايه باغ ها بودند تا آنجا كه ناشكرى كردند و گفتند: خدايا بين فقرا و اغنياى ما جدايى بيانداز، كه اين جمله باعث شد خداوند آنها را عذاب كند. خدا وقتى مى خواهد اقوام بزرگ را عذاب كند با كوچكترين مخلوقات عذاب مى كند. در مورد قوم صبا هم خداوند مقاومت سدّ آنها را با چند عدد موش صحرايى به هم زد و آب سرازير شد و تمام باغ ها و شهر را فرا گرفته و نابود كرد كه اين عذاب در سايه ناشكرى بود.

گام اوّل در سير و سلوك الى الله زبان است و بايد مواظب آن و ناشكرى هايش باشيم تا مبادا خداوند نعمتهاى خود را از ما بگيرد.

حكومت مهدى

(عج)

«إِذَا قَامَ القَائِمُ حَكَمَ بِالْعَدْلِ وَ ارْتَفَعَ فِى أَيَّامِهِ الْجَوْرُ وَ أَمَنَتْ بِهِ السُّبُلُ وَ أَخْرَجَتِ الأرْضُ بَرَكَاتِهَا وَ رُدَّ كُلُّ حَقٍّ إِلَى أَهْلِهِ وَ لَمْ يَبْقَ أَهْلُ دَيْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ الإِسْلَامُ وَ يَعْتَرِفُوا بِالإِيمَانِ».(1)

زمانى كه حضرت حجّت (عج) ظهور كند به عدالت حكم مى كند و كسى نمى تواند به ديگرى جور و ستم روا دارد و راه ها به وسيله او امن مى گردد، و زمين بركاتش را براى استفاده مردم خارج مى كند و امور را به دست اهلش مى سپارد و هيچ دينى غير از اسلام باقى نمى ماند و همه به اسلام گرايش پيدا مى كنند و به ايمان اعتراف مى كنند.


1- بحارالأنوار، ج 52، ص 338.

ص: 152

ص: 153

شرح حديث:

در اين حديث هفت برنامه براى حضرت بيان شده است:

1 و 2- حكومت عادلانه و رفع ظلم و جور

«اذا قام القائم حكم بالعدل و ارتفع فى ايّامه الجور»

نقطه مقابل عدل، ظلم است نه جور، و قسط نقطه مقابل جور است. فرق بين عدل و قسط اين است كه عدالت يعنى حقّ ديگرى گرفته نشود و قسط اين است كه بين افراد تبعيض نشود، پس ظلم به نفع خويشتن گرفتن، و جور حقّ كسى را به ديگرى دادن است. به عنوان مثال، يك وقت خانه زيد را براى خودم مى گيرم، كه اين ظلم است و يك وقت خانه او را مى گيرم و به ديگرى مى دهم كه اين جور است. نقطه مقابل اين است كه خانه زيد را براى خودم نمى گيرم كه اين عدل است و اگر به كسى هم ندهم اين قسط است، پس قسط عدم تبعيض و عدل عدم ظلم است.

3- امنيّت راه ها

«و امنت به السبل» راه ها به وسيله او امن مى شود.

4- شكوفايى طبيعت

«وأخرجت الارض بركاتها» زمين بركاتش را خارج مى كند چه بركات كشاورزى و چه معادن و چه نيروهاى ديگرى كه براى ما مخفى است.

ص: 154

5- سپردن امور به اهل خبره

«و رُدّ كلّ حقّ إلى أهله» كارها را به اهلش مى سپارند، به خلاف زمان ما كه بسيارى از كارها به دست نااهلان است چرا كه رابطه ها بر ضابطه ها مقدّم شده است.

6- حاكميّت دين اسلام

«ولم يبق أهل دين حتّى يظهر الإسلام» هيچ دينى باقى نمى ماند و همه اديان، دين واحد مى شوند كه همانا اسلام است.

7- گرايش قلبى به اسلام

«و يعترفوا بالإيمان» دو معنا دارد ممكن است اشاره به اين باشد كه همه تابع مكتب اهل بيت عليهم السلام مى شوند و يا اشاره به اين باشد كه علاوه بر اين كه در ظاهر ايمان دارند در باطن هم مؤمن هستند.

فرق بين ايمان و اسلام در روايات آمده است، بعضى از روايات مى گويد اسلام آن چيزى است كه اگر شخص آن را اظهار بدارد جانش محفوظ و ذبيحه اش حلال است و ايمان آن چيزى است كه مايه نجات او در قيامت است. در بعضى از روايات داريم كه اسلام مانند مسجدالحرام و ايمان مانند كعبه است. احتمال دارد كه اين عبارت اشاره به آيه اى باشد كه مى فرمايد: «قَالَتْ الْأَعرَابُ آمَنَّا ...»(1).


1- سوره حجرات، آيه 14.

ص: 155

برنامه هاى حضرت مهدى (عج):

رئوس كارهايى كه آن حضرت انجام مى دهد و از روايات استفاده مى شود در چهار محور خلاصه مى شود:

1- اصلاح عقائد

«مَا عَلَى ظَهْرِ الأرْضِ بَيْتُ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ إلَّاأدْخَلَهُ اللَّهُ كَلِمَةَ الإسْلَامِ»(1) در تمام روى زمين خانه هاى سنگى براى ثروتمندان و خانه هاى گِلى فقرا و چادرها باقى نمى ماند جز اين كه كلمه «لا إله إلّااللَّه» در آنها خواهد بود و شرك برچيده خواهد شد.

2- تكامل عقول

در آن زمان جهش علمى و عقلانى پيدا مى شود. مرحوم علّامه مجلسى چنين مى فرمايند:

«إذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رُئُوسِ العِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمُلَتْ بِهَا أحْلَامَهُمْ (2)؛ زمانى كه حضرت حجت (عج) ظهور كند، دست مباركش را بر سر بندگان قرار مى دهد (شايد منظور روايت اين باشد كه مردم تحت تربيت او قرار مى گيرند) كه به سبب آن انديشه و خردهاى آنها كامل مى شود».

3- عدل و داد

در روايات زيادى آمده است: «

يَمْلَأُ الأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ


1- تفسير قرطبى، ج 12، ص 300.
2- بحارالأنوار، ج 52، ص 328.

ص: 156

ظُلْماً وَ جَوْراً(1)

؛ زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است».

4- اصلاح اخلاق

يكى از برنامه هاى حضرت از بين بردن مفاسد اخلاقى و زنده كردن ارزش هاى اسلامى است كه اين را از روايات علائم آخرالزمان استفاده مى كنيم، رواياتى كه مى فرمايد قبل از قيام قائم انحرافات اخلاقى مثل زنا، سرقت، رشوه خوارى، كم فروشى، شراب خوارى، خون بى گناهان را ريختن زياد مى شود و معنايش اين است كه مهدى (عج) قيام مى كند تا اين ها را از بين ببرد، يعنى نظام ارزشى به طور كلّى مختل شده و حضرت مهدى (عج) نظام ارزشى را درست مى كند.

حضرت مهدى (عج) داراى لشكر و سپاه و اعوان و انصار است همچنان كه در «زيارت آل يس» آمده است:

«وَاجْعَلْنِى مِنْ شِيعَتِه وَ أتْبَاعِهِ وَ أنْصَارِهِ»

و يا در بعضى از روايات آمده است كه:

«وَالْمُجَاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ»، كسانى كه مى خواهند از اعوان آن حضرت باشند بايد در اين چهار محور كار كنند و كسى كه هيچ يك از اين امور را نداشته باشد و دعا كند كه از اعوان او باشد، اين دعا دور ازاجابت است.

اگر اين برنامه ها پياده شود يك كلاس بزرگ تربيتى پيدا مى شود.


1- بحارالأنوار، ج 14، ص 33.

ص: 157

توسّل در جاى خودش خوب است امّا «وَاجْعَلْنِى مِنْ شِيعَتِهِ وَ أتْبَاعِهِ وَ ...» با توسّل حل نمى شود، بلكه بايد توحيد خالص شود و آثار شرك را از دل و جان و جامعه برچيد. بايد عدل و داد را در مورد مردم، خانواده و اطرافيان خود پياده كنيم. بايد ارزش هاى اخلاقى را در خودمان زنده كنيم. اگر خوب تبيين شود كه حضرت براى چه قيام مى كند اين كار چهره جامعه را عوض مى كند. نمى توان بدون داشتن هيچ يك از اين مبانى در صفوف پيروان حضرت قرار گرفت.

خوب است كه در ايّام ولادت آن حضرت كارى شود كه مردم متوجّه اهداف و برنامه هاى ايشان شوند تا در مسير آن قرار گيرند؛ و بدانيد كه دست هايى در كار است تا جشن هاى حضرت مهدى (عج) را آلوده خواندن و نواختن و بى بندوبارى ها كنند. گاه دشمن براى رسيدن به مقاصدش از همين برنامه هاى مذهبى استفاده مى كند؛ مثل مسجد ضرار كه مى خواستند با آن ريشه مسجد را بزنند. بايد ارزش ها به صورت صحيح زنده شود، مبادا كه دشمنان بخواهند اين ارزش ها را از بين ببرند.

قرآن و قيام حضرت مهدى (عج):

آيات متعدّدى در قرآن مجيد ناظر به قيام حضرت مهدى (عج) است كه از باب نمونه به چند آيه اشاره مى كنيم:

«وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ

ص: 158

الصَّالِحُونَ* إِنَّ فِى هَذَا لَبَلَاغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ»(1).

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِيْنَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لَايُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً»(2).

«وَ نُرِيدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»(3).

در اين ايّام همه به فكر ظهور حضرت هستند و سفارش به توسّلات مى كنند، ولى ظهور شرايطى دارد. عدّه اى به جنبه منفى شرايط فكر مى كنند يعنى معتقدند بايد زمين پر از ظلم و جور شود و همه جا را ظلم و فساد بگيرد تا عصر ظهور شود، ولى مطابق آيات قرآن تا يك قوم صالح و داراى ايمان و عمل نباشد ظهور ميسّر نيست، چون مطابق آيه قرآن خدا به جمعيّت صالح وعده پيروزى بر كافران و ناصالحان را داده است، همچنين مطابق آيه «أنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ» بايد هم بنده و هم صالح باشند و يا مطابق آيه ديگر كه مى فرمايد «نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» مراد ائمّه هدايت است نه ائمّه ضلال، بنابراين شرط ظهور تربيت يك گروه عظيم صالح است تا آنها براى همراهى با حضرت مهدى (عج) براى برافراشتن پرچم حقّ و عدالت آماده شوند و تا اينها نباشد، كار درست نمى شود.


1- سوره انبياء، آيات 105 و 106.
2- سوره نور، آيه 55.
3- سوره قصص، آيه 5.

ص: 159

از اين جا معلوم مى شود كه در كنار دعاهايى كه براى تعجيل ظهور مى كنيم، بايد دو كار را فراموش نكنيم:

1- خودمان را بسازيم، يعنى ايمان، عمل صالح، شجاعت، تقوا و خدا ترسى، ترك گناه، داشتن افكار بلند و والا در حدّ يك حكومت جهانى داشته باشيم.

2- جامعه را بسازيم، چرا كه ما عهده دار هدايت ديگران هستيم يعنى بگوييم كه اى مردم اگر مى خواهيد حضرت ظهور كند، بايد «الذين آمنوا و عملوا الصالحات» و «عبادى الصالحون» باشيد.

مسأله انتظار ظهور كار مشكلى است، برخلاف آن چه كه ما فكر مى كنيم و مسأله تعجيل ظهور نياز به مقدّماتى دارد كه بايد آماده و مهيّا شود.

مطابق روايات تعداد ياران حضرت 313 نفر است ولى منظور صف اوّل ياوران مهدى (عج) است و در صفوف بعدى افراد ديگرى هم هستند.

ناصران دين خدا

قَالَ الإمامُ العَسْكَرِىُّ عليه السلام:

«فَهذِهِ لِآلِ مُحَمَّدٍ إلى آخِرِ الأئِمَّةِ وَ المَهْدِىّ وَ أصْحَابِهِ يُمَلّكُهُم اللَّهُ مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ يُظْهِرُ بِهِ الدِّينَ وَ يُمِيتُ اللَّهُ بِهِ وَ بِأصْحَابِهِ البِدَعَ وَ البَاطِلَ كَمَا أَمَاتَ السُّفَهَاءُ الحَقَّ حَتَّى لَايَرى أيْنَ الظُّلْمُ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهُونَ عَنِ المُنْكَرِ».(1)

امام حسن عسگرى عليه السلام فرمودند: اين ويژگى براى آل محمد صلى الله عليه و آله تا آخرين امام و حضرت مهدى (عج) و اصحاب ايشان مى باشد كه خداوند به آنها در مشارق و مغارب زمين قدرت مى دهد و دين خود را به وسيله آنها پيش مى برد و خداوند به وسيله او و اصحابش بدعتها و باطل را از بين مى برد، (از يك سو دين را پيش مى برد و از سوى ديگر


1- بحارالأنوار، ج 51، ص 47.

ص: 160

ص: 161

در درون مسلمين بدعت ها را نابود مى كند) همان گونه كه سُفَها حق را از بين مى برند، تا آنجا كه ظلمى ديده نمى شود و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.

شرح حديث:

روايت در تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام در ذيل آيه:

«الَّذِينَ إنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الأَرْضِ أقَامُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكوةَ؛(1) كسانى كه اگر به آنها تمكين و قدرت در زمين داديم نماز را به پا مى دارند و زكوة مى دهند» آمده است.

با توجّه به آيه قبل كه مى فرمايد: «وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مِنْ يَنْصُرُهُ إنَّ اللَّهَ لَقَوىٌّ عَزِيزٌ»(2) مراد از «الذى» در اين آيه، كسانى هستند كه ناصر دين خدا و بندگان خدا و ارزش هاى والاى اسلامى باشند كه خداوند آنها را يارى مى كند، پس ناصران دين خدا همان «الذين إن مكّنّاهم ...» هستند كه نماز به پا مى دارند و همه را نماز خوان كرده و با ارزش هاى والاى نماز آشنا مى كنند و زكوة مى پردازند.

از اين حديث استفاده مى شود كه ناصران دين خدا فقط ائمّه نيستند، بلكه مصداق اتّم آن ائمّه عليهم السلام و حضرت مهدى (عج) و اصحاب ايشان هستند. براى اين كه بدانيم كه آنها چه مى كنند تا در مسير آنها حركت


1- سوره حج، آيه 41.
2- سوره حج، آيه 40.

ص: 162

كنيم و شبيه آنها شويم، برنامه هاى آنها را بيان مى كند:

1- در مشارق و مغارب زمين مبلّغ اسلام هستند.

2- بدعت و باطل را در جامعه اسلامى از بين مى برند كه اين كار مربوط به درون جامعه اسلامى است.

3- با ظلم و ستم مبارزه مى كنند، به طورى كه آثارى از ظلم نباشد.

4 و 5- امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، خداوند هم به آنها كمك مى كند، چون قول يارى داده است.

در اينجا نكاتى قابل توجّه است:

نكته اوّل: در مورد سالروز ولادت حضرت مهدى (عج) شادى، مجالس جشن، چراغانى و اطعام طعام و ... همه خوب است، ولى نبايد به اينها بسنده كرد، بلكه بايد مردم را با برنامه هاى حضرت آشنا كنيم و پيوند مكتبى، اخلاقى، عملى و عينى، بين حضرت مهدى (عج) و مردم ايجاد كنيم، آن هم نه فقط پيوند نياز و حاجت.

عدّه اى براى رفع مشكلاتشان عاشق حضرت هستند، نبايد به اين هم بسنده كرد، بلكه آنچه كه مهمّ است، سازندگى هايى است كه در اينجا پيدا مى شود، ما مى خواهيم به اقيانوس علم، عدالت، تقوى و تدبير اتّصال پيدا كنيم، پيوند عشق، محبّت، اطاعت و پيوند شباهت و فقط پيوند حاجت نباشد، پس نبايد به پوسته ها بسنده كنيم، بلكه بايد زير پوسته ها به مغزها هم توجّه كنيم و خود را با حضرت پيوند دهيم.

نكته دوم: عدّه اى در عصر و زمان ما پيدا شده اند كه به نام آن

ص: 163

حضرت كارهاى خلاف شرع مى كنند، به عنوان مثال موسيقى هاى لهوى يا جشن هاى آلوده به گناه راه مى اندازند جلسات مولودى خوانى به خصوص مجالس زنانه در بسيارى از جاها از شكل اسلامى خارج شده است كه يا ناآگاهند و يا مى دانند ولى چون از راه ديگر نمى توانند، به اين نام، برنامه خود را عملى مى كنند. بايد مراقب اين برنامه ها بود تا مبادا از نام مبارك حضرت سوء استفاده شود.

نكته سوم: به تازگى بعضى غلات از ناحيه مدّاحان غير متعهّد پيدا شده و در مورد ائمّه و امام زمان (عج) و حضرت زينب عليها السلام غلوّ مى كنند، اين عمل ظاهر الفساد و كفر است. خود ائمّه عليهم السلام هم راضى نيستند، تعبيراتى كه بوى غلوّ و كفر مى دهد در مورد ايشان استفاده شود.

زمان گذشته غلوّ يك اشكال داشت ولى امروزه علاوه بر گناه غلوّ به مذهب هم ضربه مى زند و دست آويزى براى دشمن است. همان گونه كه بايد مراقب دشمن بود، بايد مراقب دوستان نادان هم باشيم و آنها را هدايت كنيم تا كار به غلوّ نكشد كه موجب فساد مى شود.

ص: 164

بهترين خلايق

قَالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله:

«أولَئِكَ هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ» أنْتَ وَ شِيعَتُكَ يَا عَلِىُّ».(1)

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: اى على تو و شيعيان تو (بهترين خلايق) هستيد.

شرح حديث:

وقتى آيه شريفه «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتَ اولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(2) نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام نگاه كرده و فرمودند: تو و شيعيان تو، بهترين مخلوقات هستيد. اين حديث را علماى اهل سنّت هم در تفاسير خود نقل كرده اند. مطابق اين حديث مقامى بالاتر از خير البريّه و پيشواى خير البريّه بودن كه به فرمايش


1- بحار الأنوار، ج 35، ص 345.
2- سوره بيّنه، آيه 7.

ص: 165

پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوص على عليه السلام و شيعيان اوست، پيدا نمى شود ولى طبق آيه مذكور، اين افراد بايد داراى دو ويژگى باشند:

1- ايمان

ايمانى لازم است كه هفتاد و چند باب دارد كه در روايت ذيل آمده است:

«الإِيمَانُ بِضْعٌ وَ سَبْعُونَ شُعْبَةً أفْضَلُهَا قَوْلُ لَاإلَهَ إلَّااللَّهُ وَ أدْنَاها إمَاطَةُ الأَذِى عَنِ الطَّرِيقِ ايمان داراى هفتاد و چند بخش است كه بالاترين آن كلمه لا إله إلّااللَّه و پايين ترين آن كناز زدن موانع از راه است»(1) اين حديث جامعيّت اسلام را نشان مى دهد.

2- عمل صالح

از جمله تعبيراتى كه در قرآن مجيد آمده و گسترش زيادى دارد، تعبير عمل صالح است كه مسائل عبادى، اجتماعى، كمك هاى مالى، برنامه هاى اخلاقى و ... همه را شامل مى شود.

اين حديث روشن مى سازد كه تا چه اندازه وظيفه شيعيان سنگين است.


1- كنز العمّال، ج 1، ص 35.

ص: 166

برترين مقام

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

«إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ يَوْمَ القِيَامَةِ أمشَاهُمْ فِى أرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: برترين مقام در پيشگاه خدا در روز قيامت براى كسى است كه بيش از همه براى خير خواهى مردم گام بردارد.

شرح حديث:

نصيحت در اصل و لغت به معنى خالص گردانيدن است و در اين گونه موارد اشاره به اين است كه انسان خالصانه و مخلصانه براى بندگان خدا قدم بردارد و اين روايت بالاترين مقام را در قيامت براى اين افراد مى داند. مرحوم علّامه مجلسى (2) در تفسير اين روايت


1- كافى، ج 2، ص 208.
2- بحار، ج 71، ص 357.

ص: 167

مى فرمايد اوّلين قدم در نصيحت اين است كه:

ارشاده إلى مصالح دينيه و دنياه و تعليمه إذا كان جاهلًا و تنبيهه إذا كان غافلًا، يعنى از نظر فكرى كمك كند و راه و چاه را نشان دهد و اگر جاهل است به او بياموزد و اگر غافل است او را متنبّه كند.

ارشاد به مصالح دين و دنيا از دو راه است گاهى جاهل است كه او را تعليم مى كند و گاهى عالم است ولى غفلت كرده و او را متوجّه مى كند.

بسيارى از افراد راه و چاه را نمى دانند كه بايد به آنها آموخت و بسيارى هستند كه مى دانند ولى غافلند كه بايد آنها را از غفلت بيدار كرد.

مرحله ديگر نصيحت اين است كه:

و الذبّ عنه و عن أعراضه إذا كان ضعيفاً، و اگر ضعيف است از او دفاع كند. حال با توجّه به اين تعاليم بايد دقّت كنيم و ببينيم كه آيين مردمى كدام است؟ امروز هر كسى مى خواهد به جايى برسد، شعار مردم را سر مى دهد. روايت مى فرمايد كسى كه بيش از همه خيرخواه مردم است روز قيامت از همه برتر است.

در روايت تعبير «امشاهم» جالب است، يعنى حرف نزند بلكه عمل و اقدام كند و همچنين تعبير «لخلقه» قابل توجّه است، يعنى نه فقط مسلمانها بلكه تمام انسانها و حتّى شايد غير انسانها را هم شامل شود.

نكته ديگرى كه از اين روايت فهميده مى شود اين كه ابتدا خودش عالم، آگاه و اهل عمل باشد، همان گونه كه شاعر در اين زمينه مى گويد:

آموزگار خلق شدى امّانشناخته اى خود الف و با را

و در مورد تنبيه غافل هم بايد خودش غافل نباشد تا بتواند غافلان را تنبيه كند و حمايت ضعيف هم به اين است كه خود قوى باشد.

اين برنامه را با آنچه كه در دنياى امروز وجود دارد و شعار حمايت از خلق مى دهند، مقايسه كنيد؛ مسئله دموكراسى، حقوق بشر و آزادى انسانها امروزه شعارى رياكارانه در تمام دنياى غرب است؛ غربيها مصداق واضح ريا كارى هستند و از همه آنها رياكارتر آمريكا است.

وقتى مى گويند دموكراسى منظورشان جامعه اى است كه حافظ منافع آنها باشد. اگر حكومتى در خدمتشان باشد از ليست سياه خارج است و اگر حكومتى در مقابل آنها و مخالف برنامه هاى آنها باشد، در ليست سياه جاى دارد. اينها در شعارهايشان فريبكارند. بايد جوانان را بيدار كرد و بيچاره كسانى كه آلت دست آنها هستند؛ تا آنجا كه به دردشان بخورند مى دوشند و وقتى به دردشان نخوردند دور مى اندازند.

اسلام بهترين راه را براى مردمى بودن، معرّفى مى كند؛ اگر ما مسائل مردمى اسلام را پر رنگ نشان داده و عمل كنيم جاذبه اسلام چند برابر مى شود و وقتى مردم ببينند كه من به صورت متكلّم وحده سخن نمى گويم و همه جا منافع مردم را در نظر مى گيرم به اين آيين گرايش مى يابند. به عنوان مثال مسلمان وقتى كارى را كه منافع بيشتر و اشتغال زايى كمترى دارد رها كرده و كارى را كه اشتغال زايى بيشتر و منافع

ص: 168

ص: 169

كمترى دارد، انتخاب مى كند تا مردم بيشترى از آن نفع ببرند، نشانگر اين است كه اسلام به جنبه مردمى اهميّت بيشترى مى دهد، در ميان غربيها كجا سراغ از دفاع مظلوم داريد؟! آنها به دنبال حفظ منافع خود هستند. ما بايد شعارهاى مردمى اسلام را در سخن و عمل تبليغ كنيم تا جاذبه اسلام، دنيا را بگيرد و اگر اين تبليغات مسموم عليه اسلام نبود، اسلام تمام دنيا را فرا گرفته بود، البتّه با وجود تمام اين تبليغات اسلام درقلب اروپا و آمريكا در حال پيشروى است.

ص: 170

عابدترين مردم

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

«مَنْ أتَى بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدِالنَّاسِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه واجباتش را بجا آورد عابدترين مردم است.

شرح حديث:

همين معنا از سه معصوم نقل شده است:

«لَّا عِبَادَةَ كَأدَاءِ الفَرَائِضَ؛

هيچ عبادتى مانند انجام واجبات نيست»(2).

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد:

«مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ فَهُوَ أعْبَدُ النَّاسِ؛

كسى كه به واجبات الهى عمل كند از همه عابدتر است».(3)


1- ميزان الحكمه، ح 11680.
2- نهج البلاغه، كلمه قصار 113.
3- سفينة البحار، مادّه« عبد».

ص: 171

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«أعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ الفَرَائِضَ؛

عابدترين مردم كسى است كه واجباتش را به پا دارد».(1)

از اين تعابير استفاده مى شود كه عبادت مسئله مهمّى است كه اين همه بر آن تأكيد شده است. به طور معمول ما كسى را كه ركوع، سجود، دعا، قرآن، زيارات و نماز شبش بيشتر باشد، اعبدالناس مى دانيم، البتّه اين امور مهمّ است ولى اعبدالناس اين گروه نيستند بلكه مطابق اين روايات كسى است كه واجباتش را انجام دهد.

بسيارند كسانى كه وقتى پدر و مادر از دنيا مى رود در حقّ برادر و خواهر خود ظلم مى كنند، به عنوان مثال به خواهر ارث نمى دهند و يا برادر بزرگتر، خود را مالك تمام اموال مى داند، در حالى كه ارث مال مشترك و براى تمام ورثه است و يا بعضى از انسانها بسيار عابد هستند ولى واجبات مالى را نمى دهند.

يكى از واجبات حفظ آبروى ديگران و يا حفظ احترام خانواده است، هستند عابدانى كه اين را رعايت نمى كنند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: براى تشييع جنازه سعد بن معاذ ملائك بيشمارى آمده بودند، ولى او از فشار قبر در عذاب است چون با خانواده اش بد رفتارى مى كرد. و يا كسانى هستند كه امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند كه از واجبات است، پس مطابق اين احاديث عابدترين مردم كسى است كه


1- ميزان الحكمه، ح 11681.

ص: 172

به واجباتش مانند مثالهايى كه ذكر شد عمل كند.

بهترين و بدترين معاش

«قَالَ عَلِىُّ بْنُ شُعَيْبٍ دَخَلْتُ عَلَى أبِى الحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فَقَالَ لِى: يَا عَلِىُّ مَنْ أحْسَنُ النَّاسِ مَعَاشاً؟ قُلْتُ: يَا سَيّدِى أنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّى، فَقَالَ عليه السلام: يَا عَلِىُّ مَنْ حَسُنَ مَعَاشُ غَيْرِهِ فِى مَعَاشِهِ، يَا عَلِىُّ مَنْ أسْوَءُ النَّاسِ مَعَاشاً؟

قُلْتُ: أَنْتَ أعْلَمُ، قَالَ: مَنْ لَمْ يَعِشْ غَيْرُهُ فِى مَعَاشِهِ، يَا عَلِىُّ أحْسِنُوا جِوَارَ النّعَمِ فَإنَّهَا وَحْشِيَّةٌ مَانَأَتْ عَنْ قَوْمٍ فَعَادَتْ إلَيْهِمْ».(1)

على بن شعيب (يا على بن أبى شعيب) مى گويد: خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و حضرت به من فرمود: چه كسى است كه معاش و كسب و كار او از همه بهتر است؟ گفتم:

اى آقاى من، شما آگاهتر از من هستيد. حضرت فرمود:

كسى كه زندگى ديگران در زندگى او بهبودى پيدا كند (و


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 341.

ص: 173

افراد ديگر سر سفره كسب و كار او نشسته و بهره مند شوند به عبارت ديگر اشتغال زايى كند و گروهى از كنار او بهره مند شوند). حضرت مجدّداً پرسيد: چه كسى زندگى و كسب و كارش از همه بدتر است؟ گفتم: شما آگاهتر هستيد. حضرت فرمود: كسانى كه ديگران از كنار زندگى آنها نان نمى خورند. وقتى نعمتهاى خدا سراغ شما آمد، حقّ آنها را ادا كنيد، چرا كه نعمتها گريز پاست و وقتى دور شد، ديگر به آسانى بر نمى گردد.

شرح حديث:

اين مسأله در دنياى امروز بحث مهمّى است. برنامه اسلام اين است كه مسلمانان به منفعت كم قانع شوند ولى كارى كنند كه ديگران از كنار آن استفاده كنند و نان بخورند.

اين معنى در دنياى امروز برعكس است و تمام سرمايه داران غرب به دنبال اين هستند كه منافع خود را اضافه كنند و از دستگاهها استفاده كرده تا در آمد بيشترى داشته باشند، اگر چه به قيمت اخراج كارگران باشد، كه اين باحقوق بشرى كه آنها منادى آن هستند سازش ندارد. آنها صنايعشان را مخفى نگه مى دارند تا ديگران از آن استفاده نكنند.

انحصارطلبى، مخفى كارى و به مصلحت خود انديشيدن همه در بين آنها مرسوم است، در حالى كه اين كارها با حقوق بشر سازگار نيست؛

ص: 174

البتّه بر همگان روشن است كه آنها دروغ مى گويند.

عدّه زيادى در آفريقا از گرسنگى مى ميرند ولى آنها به دنبال منافع خود هستند. آنها براى منافع خودشان سلاحهاى مرگبار مى فروشند و ملّتها را به جان هم مى اندازند تا بيشتر اسلحه بفروشند و سود بيشترى بدست آورند.

در محيط ما هم عدّه اى به دنبال اين هستند كه كارگر كمترى را به كار گيرند تا سود بيشترى به دست آورند، ولى اسلام اين را نمى پسندد، بلكه مى فرمايد معاش پسنديده آن است كه افراد بيشترى از كنار آن روزى بخورند و بدترين زندگى براى كسى است كه ديگران از كنار او بهره مند نمى شوند، كه اين كار ناپسند است، اگر چه خمس خود را بپردازد و از راه حلال پول در بياورد.

تعليمات اسلام را بايد به گوش همه برسانيم. اين مذهبى است كه در مورد كسب و كار چنين عقيده اى دارد؛ با اين وجود مستكبران و جهان خواران براى ما معلّم حقوق بشر شده اند. اگر يكسال به اين دستور امام هشتم عليه السلام عمل شود، بيكارى كه منشأ همه مفاسد مانند اعتياد، فحشا، ناامنى و سرقت ... است؛ كم مى شود. سعادت بزرگ ما ايرانيان اين است كه در جوار اين امام بزرگوار هستيم و در سايه او پناه گرفته ايم.

ص: 175

قم، يكى از درهاى بهشت

قَالَ الرضا عليه السلام:

«إنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أبْوَابٍ وَ لِأهْلِ قُمْ وَاحِدٌ مِنْهَا فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَّ طُوبى لَهُمْ ثُمَّ طُوبى لَهُمْ».(1)

امام رضا عليه السلام فرمودند: بهشت هشت در دارد كه اهل قم يكى از آن درهاى هشت گانه را در اختيار دارند؛ خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها.

شرح حديث:

مى دانيم درهاى بهشت مثل درهاى اين دنيا نيست بلكه درهاى بهشت اسبابى است كه انسانها را به بهشت مى برد، به عنوان مثال يكى از درهاى بهشت باب المجاهدين است؛ مطابق فرمايش حضرت على عليه السلام: «

الجِهَادُ بَابٌ مِنْ أبْوَابِ الجَنَّةِ

؛ جهاد يكى از درهاى بهشت


1- سفينة البحار، مادّه« قم».

ص: 176

است».

امام رضا عليه السلام در اين روايت مى فرمايد: يكى از درهاى بهشت در قم است، يعنى در اين سرزمين عاملى وجود دارد كه مى تواند مردم را به بهشت دعوت كند. اين عامل چيست؟

چند احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: اين در همان قبر حضرت معصومه عليها السلام است كه امام صادق عليه السلام درباره آن مى فرمايد: در آينده نزديك زنى از نسل من در اين جا دفن مى شود:

«فَمَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةُ».

مى دانيم زيارت با اين همه ثواب كه در روايات براى آن بيان شده، يك زيارت ساده معمولى نيست بلكه زيارتى است كه عارفاً بحقّها باشد، يعنى وقتى به اينجا براى زيارت مى آيد، در افعال خود باز نگرى كرده و با توبه به اصلاح خويشتن بپردازد كه اين سبب مى شود، اينجا درى از درهاى بهشت باشد.

احتمال دوم: ممكن است اين در باب ولايت باشد، چون از همان دوران ائّمه عليهم السلام ولايت در قم ريشه داشته و علمايى كه در عصر ائمّه در قم مى زيستند، با ائمّه عليهم السلام رابطه داشتند و علوم آنها را به قم منتقل مى كردند، پس ولايت از ريشه دارترين امورى است كه در تاريخ قم نهفته است، و ولايت بابى از ابواب بهشت است و كسى كه اعمالش با ولايت توأم باشد، بهشت بر او واجب است.

احتمال سوم: درى از درهاى بهشت بودن به جهت وجود حوزه

ص: 177

علميّه در اين شهر است، چرا كه علم از اينجا به ساير دنيا گسترش مى يابد.

احتمال چهارم: ممكن است كه همه اين امور موجب شود كه قم درى از درهاى بهشت باشد.

اين احاديث اگر درست تحليل شود همه اش منطقى است و چيز غير متعارفى نيست.

نتيجه اى كه در اينجا مى گيريم اين است كه بايد قداست اين شهر حفظ شود و جهات دينى، بيشتر از جاهاى ديگر در آن رعايت شود، چرا كه اين شهر حرم ائمّه معصومين عليهم السلام است:

«لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُم».

ص: 178

استغفار

قَالَ عَلِىٌّ عليه السلام:

«تَعَطَّرُوا بِالِاسْتِغْفَارِ لَاتَفْضَحُكُمْ رَوَائِحُ الذُنُوبِ»(1).

حضرت على عليه السلام فرمودند: خود را با استغفار خوشبو كنيد تا بوى بد گناهان را بپوشاند.

شرح حديث:

گناه، در فكر، زندگى شخصى و اجتماعى انسان آثار بدى دارد كه امام آن را به بوى بد تشبيه كرده است كه تعبير زيبايى است.

و امّا تشبيهى هم در كلام امام رضا عليه السلام در مورد استفغار آمده است كه آن حضرت مى فرمايد:

«مَثَلَ الاسْتِغْفَارِ مَثَلُ وَرَقٍ عَلى شَجَرَةٍ تَحَرَّكَ فَيَتَنَاثَرُ».(2)


1- بحار الأنوار، ج 6، ص 22.
2- اصول كافى ج 2، ص 504.

ص: 179

گاهى برخى از درختان برگهاى خشكى پيدا مى كنند كه درخت را زشت مى كند، گناهان هم مانند اين برگهاى خشك است و استغفار برگهاى زشت را فرو مى ريزد و چهره درخت را زيبا مى كند.

بسيارى از مردم در توبه و استغفار گرفتار اشتباهاتى هستند و خيال مى كنند همين كه هفتاد بار «استغفر اللَّه» و يا سيصد بار «العفو» بگويند كافى است، در حالى كه توبه فقط اين نيست بلكه استغفار دروازه توبه است.

مراحل توبه:

مرحله اوّل: پشيمانى و ندامت كه آثار سازندگى دارد، چرا كه استغفار بدون پشيمانى مثل مسخره كردن استغفار است.

مرحله دوم: تصميم بر ترك در آينده كه بايد تصميم جدّى باشد.

اگر تصميم بر ترك گناه گرفته شد ولى شكسته شد بايد دوباره تصميم گرفت. اين مسئله شبيه حفظ است كه اگر در دور اوّل براى حفظ كردن مطلبى، پنج بار تكرار كرده و فراموش كرد، براى مرتبه دوم چهار بار تكرار مى كند و به همين ترتيب در مرتبه بعدى سه بار تكرار مى كند، تا جايى كه آثار حفظ در وجود او مى ماند. تصميم بر ترك هم همين گونه است اگر شكست دوباره تصميم مى گيرد و آثار تصميم اوّل در وجود او باقى مى ماند، تا جايى مى رسد كه تصميم نمى شكند.

مرحله سوم: جبران حقوق الناس و حقوق اللَّه است، اگر حق الناس

ص: 180

است توبه به اين است در جايى كه صاحبان حق را مى شناسد جبران كند و اگر نمى شناسد ردّ مظالم بدهد يعنى از جانب صاحب آن صدقه دهد. همچنين در حقوق اللَّه اگر از واجباتى است كه قضا دارد قضاى آن را انجام دهد.

مرحله چهارم: جبران مافات، يعنى به همان اندازه كه گناه كرده با اعمال صالح آن را جبران كند. چنين توبه اى منشأ اثر است و در بعضى از روايات در مورد حدود وارد شده است كه با توبه حد برداشته مى شود، ولى در بعضى از روايات دارد كه بايد آثار صلاح در او ظاهر شود تا حد ساقط شود.

اسلام طرفدار خشونت نيست بلكه طرفدار اصلاح مردم است و وقتى گناهكار اصلاح شد، ديگر حد جارى نمى شود، البتّه اگر توبه حقيقى و قبل از گرفتار شدن در امواج بلا باشد.

همانطور كه در اين دو حديث وارد شده، رسيدن به حقيقت توبه نياز به كار كردن دارد و فقط استغفار نيست، بلكه استغفارى لازم است كه انسان را خوشبو كند و دل و جان انسان را حركت دهد تا برگهاى زشت گناه بريزد.

از جمله شرايط ديگر استغفار دورى كردن از مجالس گناه، پرهيز از دوستان آلوده، عوامل محرّك در فيلمها و عكسهاى مستهجن است كه هر انسانى را آلوده مى كند.

قرآن در مورد حضرت يوسف مى فرمايد: زليخا تمام عوامل

ص: 181

تحريك را فراهم كرده بود «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أنْ رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ»(1) اگر خدا به كمك يوسف نيامده بود و مقام عصمتش نبود گرفتار مى شد، پس علاوه بر اين امور كمك خدا هم لازم است.


1- سوره يوسف، آيه 24.

ص: 182

تكيه بر غير خدا و عمل بدون علم

قَال الإمام الجَوَادُ عليه السلام:

«مَنْ انْقَطَعَ إلى غَيْرِاللَّهِ وَكَّلَهُ اللَّهُ إلَيْهِ وَ مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ مَا أفْسَدَهُ أكْثَرُ مِمَّا يُصْلِحُ».(1)

امام جواد عليه السلام فرمودند: كسى كه از خدا بريده و به غير خدا بپيوندد، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند و كسى كه بدون علم و آگاهى عمل كند، خراب كارى او بيش از آباد كردن اوست.

شرح حديث:

در واقع اين روايت دو دستور حكيمانه است:

الف) كسى كه از خدا بُريده و تكيه گاهش در زندگى غير خدا باشد و به غير خدا اميد داشته باشد، خداوند او را به همان شخص واگذار


1- احقاق الحق، ج 12، ص 439.

ص: 183

مى كند و كارش به جايى نمى رسد. دو مطلب غير قابل انكار است و رعايت آن گاهى براى بعضى مشكل مى شود:

1- هر چه هست از ناحيه خداست

«وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(1)

هر چه در آسمان و زمين است از آن خدا و همه نعمتها از جانب او است وهمه فقيرند و دلايل توحيد هم همين معنا را به ما مى گويد (توحيد درذات، صفات، افعال، رازقيّت و ...).

2- اين عالم، عالم اسباب است به اين معنا كه مريض بايد پيش طبيب برود، زارع بايد كشت كند، صنعتگر بايد صنعت كند و ... و اين كه كسى در خانه بنشيند و فقط دعا كند كافى نيست، چرا كه

أبَى اللَّهُ أنْ يَجْرِىَ الأمورَ إلَّابِأسْبَابِهَا

كه اين هم قانونى است كه خدا وضع كرده است.

جمع بين اين دو مطلب چگونه است، چرا كه اگر دنبال اسباب نرود خطا كرده و اگر خدا را مسبّب الاسباب نداند، مشرك است؟ اگر دنبال اسباب برود و مسبّب الاسباب را خدا بداند، بين اين دو مطلب جمع كرده است، مانند كسى كه دارو مى خورد و تأثير دارو را به دست خدا مى داند و تكيه گاه اصليش خداست.

حال اگر كسى تمام اميدش به اسباب مادّى باشد، راه را گم كرده است مثل اين كه در برنامه هاى امروزى، عدّه اى معتقدند كه اگر ما با


1- سوره نحل، آيه 53.

ص: 184

كشورهاى قوى ارتباط نداشته باشيم و يا از جامعه جهانى جدا شويم، بيچاره مى شويم؛ اينها عالم اسباب است و خداى ما اينها نيستند و بايد تكيه گاه ما خدا باشد، چرا كه امام جواد عليه السلام مطابق اين حديث مى فرمايد:

كسى كه در عالم اسباب غرق شود، خدا او را به همان اسبابى واگذار مى كند كه نمى تواند خود را اداره كند.

مولا على عليه السلام چه زيبا فرمود: پنج چيز را به شما توصيه مى كنم كه يكى از آن پنج چيز اين است: «

لَايَرْجُوَّنَ أحَدٌ مِنْكُمْ إلّارَبَّهُ

؛ به غير خدااميد نداشته باشيد»، اگر چنين رفتار كنيم با اندك شكستى مأيوس نمى شويم و يأس و نااميدى در زندگى ها به جهت ضعف ايمان و عدم توجّه به خداست.

ب) كسى كه بدون علم و آگاهى عمل كند، خراب كارى او بيش از آباد كردن اوست، در حالى كه اسلام طرفدار اصلاح كارهاست. اگر دهها راه در پيش رو داشته باشيم، و راهنما نباشد تمام ده راه بايد امتحان شود، ولى اگر راهنما باشد به راحتى به نتيجه مى رسد. فقها هم بايد در امورى كه فتوى مى دهند، از اهل خبره استفاده كنند و همه بايد در محدوده خبرويّت خود كار كنند و فراتر از آن را از اهل خبره استفاده كنند.

متأسّفانه در زمان ما عدّه اى با وامهاى سنگين سراغ كارهايى رفته اند كه خبرويّت در آن نداشته اند و ورشكست شده اند، در حالى كه امام جواد عليه السلام مى فرمايد: بايد كار به دست اهلش سپرده شود و اين دستور بايد در كشور ما به كار بسته شود و كار را به كاردان سپرد.

ص: 185

آثار گناه

قَالَ الامام الْبَاقِرُ عليه السلام:

«مَا مِنْ عَبْدٍ يَمْتَنِعُ مِنْ مَعُونَةِ أخِيهِ الْمُسْلِمِ وَ السَّعْىِ لَهُ فِى حَاجَتِهِ قُضِيَتْ أوْلَمْ تُقْضَ إلَّاابْتُلِىَ بِالسَّعْىِ فِى حَاجَةٍ فِيمَا يَأْثِمُ عَلَيْهِ وَ لَايُؤْجَرُ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يَبْخَلُ بِنَفَقَةٍ يَنْفَقُهَا فِيمَايَرْضَى اللَّهُ إلَّاابْتُلِىَ بِأنْ يَنْفِقَ أضْعَافَهَا فِيمَا أسْخَطَ اللَّهُ».(1)

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: كسى كه برادر مؤمنش به او نياز پيدا كند و حاضر نشود به او كمك كرده يا در رفع مشكل تلاش كند، خدا او را مبتلا مى كند به اين كه نيروهايش را در جايى صرف كند كه نه در آخرت ثواب دارد و نه در دنيا نفع مى برد (كار بيهوده) و كسى كه در راه خدا اموالش را انفاق نكند، خداوند او را مبتلا مى كند به اين كه چند برابر آن را در راه حرام صرف كند.


1- تحف العقول، كلمات قصار امام باقر عليه السلام و بحارالأنوار ج 75، ص 173.

ص: 186

شرح حديث:

گناه و اطاعت دو دسته آثار دارد:

1- تكوينى

2- تشريعى

به عنوان مثال رباخوارى يك اثر تشريعى دارد كه همان مجازات قيامت و فشار قبر است و يك اثر تكوينى، كه ربا خوار منفور جامعه است.

آثار تكوينى خود به دو گونه است؛

الف) رابطه منطقى آن را با دليل عقل مى فهميم، به عنوان مثال قرآن مى فرمايد:

«وَ لَاتَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ و نزاع (و كشمكش) نكنيد كه سست شويد وقدرت (شوكت) شما از ميان برود»(1)، كه اين اثر تكوينى اختلاف است و رابطه منطقى آن هم معلوم است، چون وقتى اختلاف شود نيروها هدر مى رود و به جاى برخورد با دشمن با خود درگير مى شوند.

و يا قرآن مى فرمايد:

«إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ بدى را با نيكى دفع كن نا گاه (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است»(2)، در جواب بدى ها


1- سوره أنفال، آيه 46.
2- سوره فصّلت، آيه 34.

ص: 187

نيكى كن، اين نيكى سبب مى شود دشمنان سرسخت تبديل به دوست مهربان شوند؛ ائمّه عليهم السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله چنين بودند و دشمن را با محبّت خود شرمنده مى كردند.

ب) رابطه منطقى آن روشن نيست و ما آن را نمى فهميم، به عنوان مثال در روايت داريم كه:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيَارَ وَ تَزِيدُ فِى الأعْمَارِ

؛ صله رحم موجب آبادانى شهرها و طول عمر مى شود»(1)، كه اثر تكوينى است، ولى معلوم نيست چگونه عمر را زياد مى كند.

و يا قرآن مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند* و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد»(2)، چه رابطه اى بين تقواى الهى و روزى فراوان از جايى كه گمان ندارد، موجود است كه ما نمى توانيم آن را درك كنيم؟

مسأله مهمّ اين است كه تمام عبادات و معاصى داراى اين گونه آثار هستند؛ بنابراين ممكن است بعد از گناه توبه كند و خدا هم ببخشد ولى آثار تكوينى آن باقى است، پس با توبه اثر تشريعى كنار مى رود، ولى اثر تكوينى آن تا مدّتى باقى است، مثل سمومى كه در بدن وارد مى شود


1- بحارالأنوار، ج 47، ص 163.
2- سوره طلاق، آيات 2 و 3.

ص: 188

ولى به زودى خارج نمى شود و بايد پادزهر بيايد تا اثر سم برود.

در اين روايت هم به دو اثر تكوينى اشاره شده است و اگر به اين آثار توجّه شود جامعه زودتر اصلاح مى شود.

ص: 189

بدترين گناه

قَالَ الامام البَاقِرُ عليه السلام:

«إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِ أقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفْاتِيحَ تِلْكَ الأقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكِذْبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ».(1)

امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند تبارك و تعالى براى گناهان قفل هايى قرار داده و كليد آنها شراب است و دروغ از شراب هم بدتر است.

شرح حديث:

در اسلام گناهانى كه ممنوع شده بر دو گونه است، بعضى يك گناه و بعضى به اصطلاح امروز جنبه كليدى دارد و باعث ارتكاب انواع گناهان است. هر دو قسم گناه خطرناك، ولى گناهان كليدى خطرشان بيشتر است. در اين حديث به دو گناه كليدى اشاره شده است.


1- سفينة البحار، مادّه« كذب».

ص: 190

1- شراب خوارى

دليل اين كه شراب خوارى از گناهان كليدى است در حديث بيان شده است؛ امام عليه السلام مى فرمايد: خداوند براى آلودگى ها و گناهان قفل هايى قرار داده كه مانع از آلودگى انسان به آنها مى شود و كليد اين قفل ها شراب است. اين قفل همان عقل، دانش و خرد انسان است كه قفلى در برابر گناهان است. انسان اگر بينديشد تمام آنچه كه در اسلام حرام شده، قابل استدلال عقلى است، مانند غيبت، فحشا، اعانه بر اثم، ظلم، دروغ و ....، بنابراين اگر عقل و انديشه به كار افتد، انسان آثار دنيوى و اخروى گناه را حساب كرده و آلوده گناهان نمى شود، ولى اگر به واسطه شراب، كليد عقل از كار بيفتد، چيزى نمى فهمد و مانند يك حيوان درنده است و هر گناهى را انجام مى دهد.

بسيارى از جنايات و برخورد وسايل نقليّه، دعواها، چاقوكشى ها و اختلافات خانوادگى در حال مستى انجام مى شود، در بسيارى از مواقع وقتى كسى را مى خواهند به فحشا كشانده و تجاوز ناموسى كنند، ابتدا او را مست مى كنند. به همين جهت اسلام دستور مى دهد كه قفل عقل را با كليد شراب باز نكن.

البتّه اين عواقب غير از بيمارى هاى جسمى است كه شرابخوار و نسل آينده او را تهديد مى كند.

2- دروغ

يكى از قفل ها كه جلوى بسيارى از مفاسد را گرفته و بزرگترين

ص: 191

سرمايه به شمار مى رود، اعتماد مردم به يكديگر است، و از چيزهايى كه اعتماد را ويران مى كند، دروغ است.

در جوامع امروزى به ظاهر همه دور هم هستند، ولى هيچ كس به ديگرى اعتماد ندارد، چون به يكديگر دروغ مى گويند.

دروغ انواعى دارد، گاهى مردم به هم دروغ مى گويند و گاهى به خدا و گاهى به خود، به عنوان مثال روزانه در نمازهاى خود ده بار «إِيَّاكَ نَعْبُدُ و إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» مى گويد، ولى در كنار خداپرستى چيزهاى ديگرى مانند مقام، شهوت، مال و ... را مى پرستد، و يا در تشهّد «وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهْ» مى گويد، ولى در عمل شريك هاى متعدّدى مثل هواى نفس و ثروت نامشروع دنيا را براى خدا شريك قرار مى دهد، و يا «اسْتَغْفُرِاللَّهَ» مى گويد و از گناه خود ابراز پشيمانى مى كند، ولى بازمرتكب آن مى شود.

گاهى انسان به خودش دروغ مى گويد؛ به عنوان مثال تنبل است و حوصله انجام كار را ندارد ولى مى گويد تقوا اجازه نمى دهد و يا تكبّر دارد ولى نام خويشتن دارى بر آن مى نهد، در واقع به خودش دروغ مى گويد و خود را فريب مى دهد.

ص: 192

گناهانى كه بخشى از عقوبتش در دنياست

قَالَ الإمامُ البَاقِرُ عليه السلام:

«ثَلَاثُ خِصَالٍ لَايَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتّى يَرى وَبَالَهُنَّ، البَغْىُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ اليَمِينُ الكَاذِبَةُ».(1)

امام باقر عليه السلام فرمودند: سه خصلت است كه دارنده آن از دنيا نمى رود مگر اين كه در همين دنيا وبال و آثار سوء آن را مى بيند: ظلم، قطع رحم و سوگند دروغ.

شرح حديث:

بعضى از گناهان تمام كيفرش در آخرت است ولى بعضى از گناهان ولو گوشه اى از كيفرش در اين دنيا است. امام در اين حديث به سه نمونه از اين گناهان اشاره مى فرمايد:


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 178.

ص: 193

1- ظلم

ظلم از گناهانى است كه تنها مجازاتش در آخرت نيست بلكه در دنيا هم دامن گير شخص ظالم است.

در طول عمر خود ظالمانى را ديده ايم كه سرنوشت آنهابه كجا رسيده است، مانند رضاخان و محمّدرضا پهلوى و يا صدّام و ديگر ظالمان، حتّى مى بينيم كه در اين دنياى متمدّن و استعمارگر با دست خودشان چه بلاهايى بر سر خودشان آوردند و تمام ظلمهايى را كه در استعمار و استثمار ممالك ديگر كرده بودند، بدتر از آن را در جنگ اوّل و دوّم جهانى ديدند و جمعاً نزديك به پنجاه ميليون كشته دادند و ويرانى عجيبى به بار آمد.

آنها باز هم نتيجه مظالم فعلى خودشان را خواهند ديد، بايد از ظلم در حقّ ديگران ترسيد، خواه در مقياس شخصى يا در مقياس اجتماعى و جهانى؛ اينها بدون كيفر نمى ماند و به نوعى خداوند جزاى آن را خواهد داد.

ما دورنمايى از زندگى غربيهاى مستكبر و زرق و برق زندگى آنها را مى بينيم و خيال مى كنيم كه خوشبختند، درحالى كه از جهات مختلف گرفتارند، به طورى كه پر فروش ترين دارو در بين آنها داروهاى رفع اضطراب و نگرانى است، چرا كه در درون مى سوزند و اينها همه نتيجه ظلم آنها است.

ص: 194

2- قطع رحم

اسلام طرفدار عواطف است، به خصوص در بين خانواده، فاميل و خويشاوندان بايد عواطف بجوشد، به عنوان مثال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: كسى كه فرزندش را از روى محبّت ببوسد ثواب فراوان دارد، يكى از حاضران گفت من چند فرزند دارم و حتّى يك بار هم آنها را نبوسيده ام. حضرت بعد از خروج او از مجلس فرمود او از اهل ناراست.

در دنياى امروز عواطف از موارد ناياب و يا حدّاقل كمياب است، به طورى كه پدر و مادر بچّه ها را ترك مى كنند و بچّه ها هم پدر و مادر را رها مى كنند. وقتى پايه هاى ايمان از بين برود عواطف هم از بين مى رود. در بين مسلمانان بيشتر پدرها و مادرها در بين خانواده هستند، ولى در جوامع غربى بيشتر آنها در خانه هاى سالمندان هستند. متأسّفانه در مورد جوامع غربى اين ها بررسى نمى شود و فقط به صنايع و ثروت جامعه توجّه مى شود.

3- قسم دروغ

قسم دروغ گاهى براى باطل كردن حقّى در دادگاه است، و گاهى در بيرون دادگاه است، مثلًا بساز و بفروش قسم مى خورد كه خانه اى محكم ساخته و با قسم دروغ جنس نامرغوب را مرغوب مى كند، همه اين ها يك عيب مهم دارد و آن اين كه از سرمايه معنوى براى بدست

ص: 195

آوردن منافع مادّى سرمايه گذارى مى شود تا يك سرمايه مختصر مادّى پيدا كند.

قوم بنى اسرائيل با قسم هاى كاذب منافع مادّى براى خودشان تأمين مى كردند، قرآن هم آنها را تهديد به عذاب كرد. اين گناهى است كه خدا از آن نمى گذرد چون مقدّسات را براى بدست آوردن منافع مادّى سرمايه كرده است.

ص: 196

على عليه السلام در كلام خدا

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

«إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ عَهِدَ إلَىَّ فِى عَلِىِّ بْنِ أبِى طَالِبٍ عَهْداً قُلْتُ: يَارَبّ بَيّنْهُ لِى قَالَ: إنَّ عَلِيّاً رايَةُ الهُدَى وَ إمَامُ اوْلِيَائِى وَ نُورُ مَنْ أطَاعَنِى وَ هُوَ الكَلِمَةُ الَّتِى ألْزَمْتُهَا المُتَّقِينَ مَنْ أحَبَّهُ أحَبَّنِى وَ مَنْ أطَاعَهُ أطَاعَنِى».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: خداوند از من درباره على عليه السلام پيمانى گرفته است، (خداوند ابتدا سربسته وبه طور مجمل عهد را از پيامبر صلى الله عليه و آله گرفت) به خدا عرض كردم: خدايااين پيمان را براى من بيان كن، خداوند فرمود: همانا على پرچم هدايت و پيشواى دوستان من و نور كسانى است كه مرا اطاعت مى كنند و او همان كلمه اى است كه من به متّقين الزام كردم، كسى كه او را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و كسى كه او را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده است.


1- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 73.

ص: 197

شرح حديث:

حديث بسيار پر معنى است و دستورى است كه خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داده و مقامات على عليه السلام را در پنج جمله بيان كرده است:

1- پرچم هدايت

در ميدانهاى جنگ و قافله هايى كه حركت مى كردند، براى اين كه افراد گم نشوند، پرچمى به دست يكى از افراد مى دادند؛ على عليه السلام وجودش پرچم هدايت است و كسانى كه راه حق و حقيقت را گم كرده اند بايد به دنبال او حركت كنند.

2 و 3- پيشواى دوستان خدا و نور كسانى كه خدا را اطاعت مى كنند

شيعه بودن به اين است كه دنبال على عليه السلام حركت كند و على عليه السلام در علم، تقوى، امانت، شجاعت، بى اعتنايى به دنيا و ... پيشواى او باشد.

على عليه السلام مانند نورى است كه همه به سوى او حركت مى كنند، چون نور جاذبه دارد و افراد را به سوى خود جذب مى كند.

متأسّفانه پيوندهاى بسيارى از افراد اين مكتب به آن حضرت، پيوند محبّت و توسّل و حاجت است، نه امام و مأموم و راهنما و راهبر، در حالى كه نور وجود او بايد تمام كسانى كه خدا را اطاعت مى كنند به سوى خود جلب كند و در زندگى از او الگو بگيرند.

ص: 198

4- على عليه السلام كلمه اى است كه خداوند به مؤمنين الزام كرد

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

«فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى المُؤمِنِينَ وَ ألْزَمَهُمْ كَلِمَةُ التَّقْوى خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت».(1)

«كلمه» در آيه به معنى روح است، همان گونه كه در مورد حضرت مسيح مى فرمايد كلمه اى بود كه به مريم القا كرد و «ألزمه كلمة التقوى» يعنى روح تقوا را به مؤمنان القا كرد و آن كلمه تقوا وجود مقدّس اميرالمؤمنين عليه السلام است و در روايات هم آمده است كه

«نحن كلمةالتقوى .

5- محبّت على عليه السلام، محبّت خدا و اطاعت او، اطاعت خداست

وقتى اين بيان پيامبر صلى الله عليه و آله را در مورد على عليه السلام مى شنويم، مى بينيم كه على عليه السلام در مسير اطاعت خدا است و اطاعت او اطاعت خداست و حقيقت توحيد همين است كه ما اولياء اللَّه را به خاطر اولياء اللَّه بودن دوست مى داريم؛ در مقابل كسانى هستند كه تبليغات مسموم مى كنند، به خصوص وهّابيّت متعصّب كه به خاطر جهل و بى خبرى و برداشتهاى غلطى كه از واژه توحيد و شرك، شفاعت و عبادت و ...

دارند، همه مسلمانان را تكفير مى كنند و باعث خون ريزى هاى فراوان مى شوند.


1- سوره فتح، آيه 26.

ص: 199

در دنيا تنها مملكتى كه به تشيّع معروف است ايران است و اين امر مسئوليّتى براى ما ايجاد مى كند چرا كه صلاح ما، صلاح مكتب ما و فساد ما، فساد مكتب ما است. بنابراين بايد مواظب فساد و آلودگيها بود. نبايد آلودگى زياد شود، با آلودگى به جايى نمى توان رسيد، اينها سبب مى شود كه جوانهاى مبارز و جان بركف از دست بروند. از جمله راهكارهايى كه دشمنان براى پيروزى بر ما دارند اين است كه قرآن و امام حسين عليه السلام را ازجوانان شيعه بگيرند تا بر آنها پيروز شوند.

على با حق و حق با على است

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

«عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوْضِ يَوْمِ القِيَامَةِ.(1)

وَ قَالَ صلى الله عليه و آله: عَلِىٌّ مَعَ القُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوْضِ».(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: على با حق و حق با على است و از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر در قيامت بر من وارد شوند.

و آن حضرت مى فرمايد: على با قرآن و قرآن با على است و از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 449.
2- كنز العمّال، ج 11، ص 603.

ص: 200

ص: 201

شرح حديث:

قرآن كلام خدا و قانون اساسى اسلام است و اصول و فروع اسلام را در بر دارد و مفاهيمش همچون ذات خدا بى نهايت است. اين كلام اللَّه صامت با كلام اللَّه ناطق همراه است و از هم جدا نيستند. اگر بر فرض ما قول كسانى را كه منكر نصّ بر خلافت و ولايت هستند بپذيريم وبخواهيم خليفه اى انتخاب كنيم، عقل سليم مى گويد بايد شخص برتر را انتخاب كرد و برتر كسى است كه حق با او است و او با حق، و قرآن بااوست و او با قرآن. هر انسان حق طلبى اگر سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درحقّ على عليه السلام در كتب اهل سنّت مطالعه كند، مشاهده مى كند كه بايدعلى عليه السلام را خليفه قرار داد.

در روايات در مورد قرآن آمده است:

«مَنْ جَعَلَهُ أمَامَهُ قَادَهُ إلَى الجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إلَى النَّارِ؛(1)

كسى كه قرآن را در مقابلش قرار دهد قرآن او را به جنّت راهنمايى مى كند و كسى كه قرآن را پشت سرش قرار دهد، او را به جهنّم سوق مى دهد».

از روايات استفاده مى شود كه حوض كوثر نهرى است كه از تحت عرش الهى جارى است و در دروازه بهشت قرار دارد و ساقى آن پيامبر صلى الله عليه و آله است و از قراين و روايات استفاده مى شود اين نهر براى آن است كه بهشتيان از آن بنوشند و هر چه ناخالصى در وجود آنان است از


1- وسائل الشيعه، ج 4، ص 828.

ص: 202

بين برود و پاك و خالص و شستشو شده، وارد بهشت شوند. قرآن، حق، على عليه السلام و عترت آنجا وارد شده (مطابق روايت ثقلين) و در آنجا تكليف همه روشن مى شود.

معناى حق:

حق از الفاظى است كه زياد استفاده مى شود. گاهى به واقعيّتهاى تكوينى و گاهى به واقعّيّتهاى تشريعى گفته مى شود؛ به عنوان مثال خداوند، آفرينش آسمان و زمين، آمدن انسان به روى زمين، نظام آفرينش، همه واقعيّتهاى تكوينى و حق است و تمام احكام تشريعى، مثل نماز، جهاد و ... واقعيّتهاى تشريعى و حقّ است، ولى حق از ديدگاه هر گروه به گونه اى تعبير مى شود، به عنوان مثال ما در مورد حقوق بشر يك ديدگاه داريم و جهان غرب ديدگاه ديگر؛ آنها بشر را براى زندگى چند روزه مى دانند و به دنبال اين ديدگاه قوانين حقوق بشر را وضع مى كنند و به همين جهت حتّى ارتباط نامشروع، هم جنس بازى و ازدواج با محارم را قانونى مى دانند، ولى ما كه معتقديم انسان بى هدف آفريده نشده و اين دنيا پلى براى جهان آخرت است «أيَحْسَبُ الإنْسَانِ أَنْ يُتْرَكَ سُدى (1)؛ انسان گمان مى كند كه مهمل و بى هدف آفريده شده است» حقوق بشر ما اين آزادى ها را به رسميّت نمى شناسد؛ و يا آنها انسان را كمى بالاتر از حيوان مى دانند ولى ما انسان را «نفخت فيه روحى»


1- سوره قيامة، آيه 36.

ص: 203

و برتر از فرشتگان مى دانيم، حال وقتى اعتقادات و نگرشها با هم متفاوت شد، آثار آن هم متفاوت مى شود و در نتيجه حقوق بشرى كه ما به آن قائل هستيم، با آنچه كه آنها به آن قائلند متفاوت خواهد شد.

متأسّفانه عدّه اى ريشه ها را نمى بينند و سراغ شاخه ها مى روند و اين تفاوتها را نمى بينند و به همين جهت چشم و گوش بسته به دنبال حقوق بشر آنها مى افتند و توجّه ندارند كه ديدگاههاى ما در آفرينش متفاوت است.

اين عدّه معتقدند اگر ما حقوق بشرى را كه آنها قائلند نپذيريم آنها ما را نمى پذيرند، آيا چون از نظر تكنولوژى و صنعت از ما برترند، از نظر جهان بينى و مكتب و حقوق بشر نيز برترند؟! ما نبايد منفعل باشيم، چرا كه معناى حقوق بشر آنها را در اين روزها مى بينيم. اين چه حقوق بشرى است كه اجازه نمى دهد يك دختر مسلمان مقدارى پارچه بر سر كشيده و به مدرسه برود، اين عمل با حقوق بشر چگونه سازگار است؟!

آنها مى گويند انسان عبث آفريده شده ولى ما مى گوييم عبث نيست «أَفَحَسِبْتُمْ أنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً»(1) با چنين ديدگاهى چگونه در حقوق بشر يكسان باشيم! ما آنچه از حقوق بشر آنها كه با هدف آفرينش انسان از نظر مكتب ما سازگار است مى پذيريم و آنچه متفاوت است نمى پذيريم.


1- سوره مؤمنون، آيه 115.

ص: 204

كمك به برادر مؤمن

قَالَ الإمامُ السَّجَاد عليه السلام:

«إفْعَلِ الخَيْرَ إلى كُلّ مَنْ طَلَبَهُ مِنْكَ فَانْ كَانَ أَهْلُهُ فَقَدْ أصَبْتَ مَوْضِعَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِأَهْلٍ كُنْتَ أنْتَ أهْلُهُ وَ إِنْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ يَمِينِكَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إلى يَسَارِكَ وَ اعْتَذَرَ إلَيْكَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ»(1).

امام سجّاد عليه السلام فرمودند: هر كس كه از تو طلب خيرى كند انجام بده و مضايقه نكن، پس اگر اهلش باشد به مقصود رسيده اى و اگر اهلش نباشد تو اهل بوده اى و اگر كسى از طرف راست تو دشنامى دهد و سپس در طرف چپ تو قرار گرفته و عذر خواهى كند، عذرش را بپذير.


1- بحار الأنوار، ج 75، ص 141.

ص: 205

شرح حديث:

اسلام آيين محبّت و اساس آن بر محبّت است و خشونت جنبه استثنايى دارد. از صد و چهارده سوره قرآن، صد و سيزده سوره با «بسم اللَّه الرحمن و الرحيم» شروع مى شود- رحمن، رحمت واسعه خداوند دوست و دشمن و همه موجودات را شامل مى شود و رحيم، رحمت خاصّه خداوند مخصوص مؤمنان است- و فقط يك سوره است كه با آن شروع نشده، يعنى خشونت يك در مقابل صدو چهارده و محبّت صد و سيزده در مقابل صد و چهارده است.

متأسّفانه در اين اواخر وهّابيون متعصّب، ضربات شديدى بر اسلام وارد كردند، گروههايى مانند سپاه صحابه، طالبان و القاعده كه امروز در عراق بى داد مى كنند، همه زاييده وهابيّت و فرهنگ آنها خشونت است.

در ساليان نه چندان دور، هر كس براى بوسيدن ضريح و يا منبر پيامبر صلى الله عليه و آله اقدام مى كرد او را با شلّاق مى زدند و با خشونت برخورد مى كردند، در حالى كه اسلام دين محبّت است. اينها از اسلام بيگانه اند، چرا كه اسلام اين است كه امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد. حضرت در روايت ديگرى مى فرمايد:

«نظَرُ المُؤْمِنِ فِى وَجْهِ أخِيهِ المُؤْمِنِ لِلْمَوَدَّةِ وَ المَحَبَّةِ عِبَادَةٌ

؛ نگاه به صورت برادر مؤمن از روى محبّت عبادت است».

اسلام چنين دينى است.

در روايت مورد بحث هم امام عليه السلام مى فرمايد هر كسى از تو مطالبه

ص: 206

كمك كند، او را كمك كن كه از دو حال خارج نيست يا نيازمند واقعى است كه به مقصود رسيده اى و اگر هم نيازمند واقعى نباشد تو اهل بهشتى.

كمك به نيازمند دو اثر دارد، كه يك اثر در كمك شونده است و مشكل او حل مى شود و خدمت به خلقِ خداست كه از بزرگترين عبادات است.

اثر ديگر براى كمك كننده است چون كمك كننده از كمك كردن اثر معنوى مى گيرد كه همان تقويت روح تقوا، نورانيّت، صفا، همبستگى و محبّت است. قرآن مى فرمايد:

«مَثَلُ الَّذَيِنَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِأَةُ حَبَّةٍ(1)

؛ مَثَل كسانى كه يك درهم در راه خدا بدهند مَثَل دانه اى است كه بكارند و هفتصد دانه شود».

بعضى در تفسير آيه مى گويند كسى كه در راه خدا درهمى خرج كند هر درهم او مانند دانه اى است كه مى كارند و 700 دانه مى شود، ولى ما معتقديم كه شخص بخشنده درهم مانند دانه است و رويش پيدا مى كند، پس در جايى كه كمك خواهنده اهل نبود، تو اهل آن خواهى شد و براى تو نورانيّت و صفا مى آورد.

عدّه اى براى فرار از كمك به مردم مى گويند از كجا معلوم كه آن شخص اهل باشد، امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد، بهانه درست نكنيد،


1- سوره بقره، آيه 261.

ص: 207

شخصى كه ظاهرش نشان مى دهد كه نيازمند است به او كمك كنيد.

جمله دوّم حديث مى گويد كينه جو نباش، چرا كه كينه جويى افتخار نيست. حضرت فرمود اگر از دست راست به تو دشنام دهد و بعد از سمت چپ عذر خواهى كند از او بپذير.

تعليمات قرآنى فراوانى هم در اين زمينه وجود دارد مثل «إدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ السَيِّئَةَ».(1)

اگر اين دستورات اسلامى را كه واقعيّت اسلام است عرضه كنيم همه به آن گرايش مى يابند.


1- سوره مؤمنون، آيه 96.

ص: 208

حق مسلمان بر برادر مسلمانش

«وَ عَنْ إبْنِ أعْيَنَ إنَّهُ سَأَلَ أبَا عَبْدِاللَّهِ عليه السلام عَنْ حَقِّ المُسْلِمِ عَلَى أخِيهِ فَلَمْ يُجِبْهُ قَالَ: فَلَمَّا جِئْتُ أُودّعُهُ قُلْتُ: سَأَلْتُكَ فَلَمْ تُجِبْنِى قَالَ: إنّى أخَافُ أنْ تَكْفُرُوا وَ إنَّ مَنْ أشَدّ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ثَلَاثاً: إنْصَافُ المُؤْمِنِ مِنْ نَفْسِهِ حَتّى لَايَرْضى لأخِيهِ المُؤْمِنِ مِنْ نَفْسِهِ إلَّابِمَا يَرْضى بِنَفْسِهِ وَ مُوَاسَاةِ الأخِ المُؤْمِنِ فِى المَالِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ عَلى كُلِّ حَالٍ وَ لَيْسَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الحَمْدُللَّهِ وَ لكِنْ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيَدَعُهُ»(1).

زرارة بن أعين (كه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام است) مى گويد: از امام صادق عليه السلام از حقّ مسلمان بر برادر مسلمانش پرسيدم و امام جواب نداند. زراره مى گويد:

وقتى خواستم از ايشان خداحافظى كنم، عرض كردم: از


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 415.

ص: 209

شما سؤال كردم و شما جواب مرا ندايد. امام فرمود: بيم آن داشتم كه كافر شويد و امّا از مهمترين چيزهايى كه خدا بر مخلوقاتش واجب فرموده سه چيز است: نسبت به ديگران منصف باشد به طورى كه چيزى در حقّ برادر مؤمنش قائل نشود مگر آنچه را كه براى خود مى پسندد و در اموال با برادر مؤمنش مواسات داشته باشد و در همه حال به ياد خدا باشد كه آن فقط ذكر سبحان اللَّه والحمدللَّه (ذكر زبانى) نيست، بلكه وقتى گناه پيش آمد به ياد خدا باشد.

شرح حديث:

اين كه در ابتدا امام جواب سئوال ابن أعين را نمى دهد، ممكن است به اين جهت باشد كه مسئوليّت او را كم كند، چون اگر بداند و عمل نكند، مسئوليّتش سنگين است؛ و ممكن است به اين جهت باشد كه امام مى خواهد تشنگى بيشترى در مخاطب ايجاد كند تا جواب را كاملًا پذيرا باشد.

«مواساة» مراتبى دارد كه از حدّاقل شروع مى شود و تا جايى مى رسد كه اموالش را با برادر مؤمنش تقسيم مى كند و از اين بالاتر مرحله ايثار است كه از خود دريغ داشته و در حقّ برادرش روا مى دارد.

«ذكر اللَّه» معانى مختلفى دارد و ساده ترين آن ذكر زبانى و بالاتر از

ص: 210

آن ذكر قلبى است و مرحله سوّم ذكر عملى است يعنى در اعمالش آثار خدا نمايان باشد.

ص: 211

سه گروه كه حقّ بزرگى دارند

قَالَ رَسُولُ اللَّهَ صلى الله عليه و آله:

«ثَلَاثَةٌ لَايَسْتَخِفُّ بِحَقّهِمْ إلّامُنَافِقٌ بَيّنُ النّفَاقِ: ذُوالشَّيْبَةِ فِى الإسْلَامِ وَ الإمَامُ المُقْسِطُ وَ مُعَلّمُ الخَيْرِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: سه گروه هستند كه حقّ آنها را فقط منافقان واضح النفاق كوچك مى شمرند: كسى كه عمرى را در اسلام گذرانده، پيشواى عادل و كسى كه نيكى را آموزش مى دهد.

شرح حديث:

سه گروه هستند كه حقّ اينها را تنها منافقان واضح النفاق كوچك مى شمرند:


1- ميزان الحكمه، ح 13896.

ص: 212

1- پير شده در راه اسلام

كسى كه عمرى را در اسلام گذرانده و موهايش در اسلام سفيد شده است، نمى شود با اين سابقه در اسلام، هيچ پرونده روشنى نداشته باشد.

متأسّفانه در دنياى امروز بى توجّهى به ريش سفيدان كار رايجى شده و وقتى سنّ پدر و مادر كمى بالا مى رود آنها را به خانه سالمندان مى فرستند، بحمداللَّه اين برنامه به مملكت ما چندان سرايت نكرده و آمار نشان مى دهد كه تعداد زيادى از پدران و مادران در نزد فرزندانشان زندگى مى كنند.

2- پيشواى عادل

پيشواى عادل كسى است كه توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حقّ و عدالت متن برنامه او را تشكيل مى دهد و فرمان خدا را بر فرمان خلق و اراده خويش مقدّم مى دارد و حكم او را برترين احكام مى داند در حالى كه پيشواى جور فرمان خويش را بر فرمان خدا مقدّم داشته و حكم خويش را قبل از حكم او مى شمرد، چنين پيشوايى رهبر ضلال و گمراهى است. حال اگر كسى حق پيشواى عادل را كوچك بشمارد از منافقان واضح النفاق است.

3- معلّمان خير

معلّمان خير كسانى هستند كه نيكى ها را به مردم ياد مى دهند؛ كسى

ص: 213

كه حقّ معلّمان خير را سبك بشمرد، منافق بيّن النفاق است.

معلّم خير تعبير جالبى است و همه امورى كه داراى منشأ خيرى است در ذيل آن داخل است. تعبير خير علوم قرآن و علومى مانند حديث، فقه، علوم طبيعى، پزشكى، علومى كه باعث آبادى جامعه است و علوم نشأت گرفته از مبادى الهى كه خير و بركتى براى جامعه دارد همه را شامل مى شود، چرا كه خير يكى از وسيعترين كلمات است و تمام پهنه جامعه انسانى را در بر مى گيرد.

احترامى كه در همين روايت كوتاه به مقام معلّم گذاشته شده، احترام بزرگى است چرا كه استخفاف كننده آن را منافق بينّ النفاق مى داند. مقام علم و معلّم بسيار والاست و كافى است براى اهميّت مقام علم و معلّم به اين نكته توجّه كنيم كه براى همه چيز حدّى هست ولى اسلام براى علم حدّى معيّن نكرده و از نظر زمان و مكان و معلّم و مقدار تلاش نامحدود است.

نامحدود از نظر زمان، زيرا مى فرمايد:

«أُطْلِبُوا العِلْمَ مِنَ المَهْدِ إِلَى اللَّحَدِ».

نامحدود از نظر مكان، زيرا مى فرمايد:

«أُطْلِبُوا العِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ

(چين نقطه انتهايى آبادى در دنياى آن روز بود»(1).

نامحدود از نظر مقدار تلاش، زيرا مى فرمايد:


1- ميزان الحكمه، 13740.

ص: 214

«أُطْلِبُوا التَّعَلُّمَ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ

(فرو رفتن در اعماق درياها) شَقِّ المُهَجِ (خون قلب ريخته شود يعنى در راه علم شهيد شويد)»(1).

نامحدود از نظر معلّم، زيرا مى فرمايد:

«الحِكْمَةُ ضَالَّةُ المُؤْمِنِ يَأْخُذُهَا حَيْثُ وَجَدَهَا»(2).

به همين جهت مى گوييم در مقابل علوم غربى ها تعصّبى نداريم و معتقديم علم محترم است و وطن ندارد. در گذشته آنها بر سر علوم دانشمندان اسلام نشستند و امروز اگر ما از علوم آنها استفاده كنيم و چيزى به آن اضافه كنيم، اشكالى ندارد.

در مورد مقام عالم در اسلام تعبيرات جالبى وجود دارد از جمله اين كه مى فرمايد:

«عَالِمٌ يَنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أفْضَلُ مِنْ سَبْعَيْنَ ألْفَ عَابِدٍ».(3)


1- ميزان الحكمه، 13741.
2- بحار الأنوار، ج 2، ص 105
3- بحار الأنوار، ج 75، ص 173.

ص: 215

شرايط آمر به معروف و ناهى از منكر

قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«إنَّمَا يَأْمُرُ بِالمَعْرُوفِ وَ يَنْهى عَنِ المُنْكَرِ مَنْ كَانَتْ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: عَالِمٌ بِمَا يَأمُرُ عَالِمٌ بِمَا يَنْهى عَادِلٌ فِيمَا يَأْمُرُ عَادِلٌ فِيمَا يَنْهى رَفِيقٌ بِمَا يَأْمُرُ رَفِيقٌ بِمَا يَنْهى .(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند بايد داراى اين سه صفت باشد: آنچه را كه به آن امر مى كند و يا از آن نهى مى كند بداند، در امر به معروف و نهى از منكر عادل باشد، در امر به معروف و نهى از منكر مدارا كند.

شرح حديث:

مطابق اين روايت كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند بايد داراى سه ويژگى باشد:


1- بحارالأنوار، ج 75، ص 240.

ص: 216

1- عالم به معروف و منكر

كسى كه مى خواهد امر به معروف و نهى از منكر كند بايد معروف و منكر را بشناسد. بسيارند كسانى كه فكر مى كنند امر به معروف مى كنند، در حالى كه امر به منكر مى كنند، چون مسئله را نمى دانند و يا گمان مى كنند كه نهى از منكر مى كنند، در حالى كه نهى از معروف مى كنند.

آيا علم به معروف و منكر شرط تكليف است يا شرط واجب؟ به عنوان مثال استطاعت شرط وجوب حجّ است ولى وضو شرط نماز واجب است، تا استطاعت نيايد وجوب حج نمى آيد، ولى نماز واجب است و وضو شرط آن است نه شرط وجوب، به عبارت ديگر آيا اين علم مانند استطاعت شرط وجوب است يا مثل وضو شرط واجب است؟ بعيد نيست كه از قبيل شرط واجب باشد چون امر به معروف و نهى از منكر واجب است و مقدّمه آن (علم به معروف و منكر) هم واجب است، اگر چه اكثراً آن را از قبيل شرط وجوب مى دانند. اگر در محيط اطراف ما منكرات زيادى انجام شود، نمى توانم بگويم چون من نمى دانم امر به معروف و نهى از منكر از من ساقط است.

2- عدالت

در چيزى كه امر و نهى مى كند عدالت داشته باشد، يعنى بين افراد فرق نگذارد، به طورى كه اگر شخص بيگانه كارى انجام دهد آن را منكر بداند ولى اگر فرزند خودش انجام دهد، منكر نداند. بالاتر از اين

ص: 217

بين خود و ديگران عدالت داشته باشد و اگر ديگران را نهى از منكر مى كند، اوّل خود را نهى از منكر كند. اين خصلت هم به عنوان شرط واجب است نه شرط وجوب. بالاتر از اين تعابير، تعبيرى است كه على عليه السلام فرمود:

«إنّى وَاللَّهِ لَاأحُثُّكُمْ عَلى طَاعَةِ اللَّهِ إلَّاوَ أسْبَقُكُمْ إلَيْهَا وَ لَاأنْهَاكُمْ مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّه إلَّاأنْتَهِي قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛(1)

اگر من شما را به چيزى امر مى كنم، قبل از شما خودم انجام مى دهم و اگر از چيزى نهى مى كنم، اوّل خود آن را ترك مى كنم».

3- مدارا:

«رفيق» از ماده رفق به معنى مدارا است. بسيارند كسانى كه با خشونت، بى ادبى، اهانت، تهمت و ... امر به معروف و نهى از منكر كرده و افراد را به لجبازى وادار مى كنند، در حالى كه اگر با ادب، برخورد نيكو و بدون تحقير و توهين باشد، همه آن را مى پذيرند.

در امر به معروف و نهى از منكر بايد اين سه اصل را مطابق كلام امام صادق عليه السلام مدّ نظر قرار دهيم. متأسّفانه در زمان ما اين دو فرضيّه كمرنگ شده كه عواملى دارد و مهمترين آن نفوذ فرهنگ مادّى غرب است، چرا كه آنها معتقدند اگر مزاحم ديگرى نباشى در انجام هر كارى آزاد هستى، مثل آزادى جنسى، فحشا، قمار، شرب مسكر و ... به طورى كه


1- عيون الحكم و المواعظ، ص 169.

ص: 218

بعضى از دولتهاى غربى يكى از منابع مهمّ درآمدشان، مالياتى است كه از مراكز فحشا مى گيرند.

ما نبايد در فرهنگ غرب ذوب شويم چرا كه علاوه بر زندگى مادّى به زندگى معنوى معتقد هستيم و چيزهايى است كه اگر چه در زندگى مادّى به طور مستقيم تأثير ندارد ولى در زندگى معنوى مؤثّر است. در اسلام «به شما چه مربوط» نداريم. كسانى كه در يك جامعه زندگى مى كنند، مانند افرادى هستند كه سوار يك كشتى شده اند و كسى نمى تواند جاى خودش را سوراخ كند، چون سرنوشت همه آنها به هم گره خورده است.

عجيب است آنها به زندگى اجتماعى قائلند ولى مسئوليّتها را فردى مى دانند، در حالى كه اين (زندگى اجتماعى و مسئوليّت فردى) تناقض است اگر به زندگى اجتماعى قائلند، بايد به مسئوليّتهاى اجتماعى هم قائل باشند. اسلام با آن بينش عميق و وسيع مى گويد در جامعه همه مسئولند.

مراحل امر به معروف و نهى از منكر:

امر به معروف و نهى از منكر داراى دو مرحله است:

مرحله اوّل: برخورد قلبى و زبانى

گفتن و نصيحت كردن به عهده همه است، البتّه فقط ناراحتى در دل كافى نيست بلكه بيزارى قلبى را بايد در عمل نشان داد.

ص: 219

مرحله دوم: برخورد عملى (يدى)

اين مرحله وظيفه دولت است. در جامعه اسلامى بايد امر به معروف و نهى از منكر زنده و پر رنگ شود؛ زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر كم رنگ شود، گناه و فساد پر رنگ مى شود. يكى از اصول قانون اساسى اصل امر به معروف و نهى از منكر است. بعضى فكر مى كنند كه امر به معروف و نهى از منكر درگيرى ايجاد مى كند ولى اگر با برخورد صحيح و مؤدّبانه باشد درگيرى ندارد. اگر امر به معروف و نهى از منكر ترك شود جوانان آلوده مى شوند و جوانان آلوده نمى توانند از مملكت و اسلام دفاع كنند و دشمن هم همين را مى خواهد، همان گونه كه در اندلس كردند و براى فتح آنجا جوانان را آلوده كردند. صدا و سيما هم بايد آموزش دهد تا اين فرهنگ فاسد را كه فكر مى كنند امر به معروف و نهى از منكر مخالف آزاديهاست، از بين برود.

ص: 220

محسن كيست؟

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام:

« «إنَّا نَريكَ مِنَ المُحْسِنِينِ»»(1) كَانَ يُوَسّعُ المَجْلِسَ وَ

يَسْتَقْرِضُ لِلْمُحْتَاجِ وَ يُعِينُ الضَّعِيفَ».(2)

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «إنّا نريك من المحسنين» مى فرمايد: حضرت يوسف عليه السلام در مجالس براى تازه واردين جا درست مى كرد و براى محتاجان قرض مى گرفت و به ضعيفان كمك مى كرد.

شرح حديث:

واژه «محسنين» در قرآن 32 بار تكرار شده است كه پنج مورد از آن در سوره يوسف و در مورد حضرت يوسف عليه السلام است. محسن به معنى


1- سوره يوسف، آيه 78.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 405.

ص: 221

نيكوكار است ولى در فضاى برنامه هاى اسلامى معناى خاصّى دارد.

مطابق اين حديث، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: حضرت يوسف به سه جهت از محسنين شناخته مى شود:

1- جا دادن به تازه واردين

حضرت يوسف وقتى در مجالس مى نشست، براى تازه واردين جا درست مى كرد تا مبادا در بدو ورود به مجلس به جهت نبود جا خجالت بكشند و سر در گم شوند. اين كار، به ظاهر كوچك ولى پر معنا و از دو جهت قابل توجّه است:

الف) اين عمل نشان مى دهد كسى كه به اين جزئيّات دقّت مى كند، شخصى امين و حق شناس است.

ب) معنى وسيعترى هم دارد به اين بيان كه در جامعه افراد زيادى زندگى مى كنند و نسلهاى جديد مى آيند كه به شغل و كسب در آمد براى زندگى نياز دارند؛ بعضى از افراد در جامعه چندين كار را قبضه كرده و باعث مى شوند تا ديگران بيكار بمانند ولى كسى كه در جامعه فراخ نشسته و چندين كار را قبضه كرده، مى تواند خودش را جمع و جور كند و جايى هم به ديگران بدهد و فقط به فكر اين كه گليم خود را از آب بيرون بكشد، نباشد، بلكه به ديگران كار و زندگى و اميد دهد، پس همان گونه كه در نشستن در مجلس خود را جمع و جور مى كند و به ديگران جا مى دهد در مورد كار هم مى تواند چنين كند.

ص: 222

يكى از مسائل مهم جامعه ما بيكارى است كه علل و عوامل متعدّدى دارد و يكى از عوامل آن انحصارطلبى هاست كه اگر اين عامل از بين برود بسيارى از بيكاران به كار مى رسند و يوسف كسى بود كه صحنه را باز مى كرد تا ديگران هم بهره مند شده و سرگردان و شرمنده نشوند.

2- قرض گرفتن براى نيازمندان

«يستقرض» با «يقرض» فرق مى كند، چون «يقرض» به معنى قرض دادن از مال خود است ولى «يستقرض» به اين معناست كه اگر اموال خودش هم تمام شود، واسطه مى شود و از ديگران براى نيازمندان قرض مى گيرد و ضمانت مى كند.

3- كمك به ضعيفان

اين تعبير معنى وسيعى دارد و ضعيف در ايمان، مال، جسم، هوش، عقل و همه ضعفايى را كه به واسطه كم بودها و كاستى ها گرفتار هستند شامل مى شود؛ به عنوان مثال يعنى براى بيماران طبيب و دارو، براى راه گم كرده ها معلّم و راهنما، براى فقيران كمك مادّى، براى جوانانى كه موفّق به ازدواج نشده اند و بسيارى از آنها سنّ ازدواجشان گذشته، به خصوص در ميان دختران، براى آنها وسايل ازدواج و براى بى خانه ها خانه و ... مهيّا مى كند؛ امروز هر كس اين كارها را انجام دهد، از محسنين است و تنها حضرت يوسف عليه السلام نبود كه به خاطر اين امور از محسنين

ص: 223

شد و خداوند آن همه عظمت به او داد.

بعضى فكر مى كنند كه اگر به ديگران كمك كنند، عقب مى مانند و حال آن كه كمك به ديگران باعث پيشرفت است.

اين تفسير كوتاه از امام صادق عليه السلام در ذيل آيه يك دنيا درس است، اينها كسانى هستند كه در زيارت جامعه خطاب به آنها مى گوييم:

بٌكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا.

ص: 224

دوست خوب

قَالَ الإمامُ الصَّادِقُ عليه السلام:

«أكْثِرُوا مِنَ الأصْدِقَاءِ فِى الدُّنْيَا فَإنَّهُمْ يَنْفَعُونَ فِى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ، أمَّا فِى الدُّنْيَا فَحَوَائِجُ يَقُومُونَ بِهَا وَ أمَّا فِى الآخِرَةِ فَإنَّ أهْلَ جَهَنَّمَ قَالُوا: فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: تا مى توانى در دنيا براى خودت دوست با ايمان انتخاب كن، كه اين دوستان هم در دنيا به نفع تو هستند و هم در آخرت، امّا در دنيا نيازهايت را برآورده مى كنند و در آخرت به يارى تو مى شتابند چرا كه اهل جهنّم مى گويند كه ما شفاعت كننده و دوست گرم و شفيق نداشتيم.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 407.

ص: 225

شرح حديث:

از اين روايت استفاده مى شود كه در قيامت دو گروه شفاعت مى كنند، گروه اوّل معصومين عليهم السلام و گروه دوّم دوستان با ايمان هستند كه وقتى به آنها گفته مى شود كه داخل بهشت شويد مى گويند داخل نمى شويم تا دوستمان بيايد. خطاب مى شود كه دوست تو گناه كار است، دوست با ايمان مى گويد: خدايا تو غفّار هستى او را ببخش كه در اين موقع دوست او به إذن خدا بخشيده مى شود.

اسلام دين دوستى و محبّت است بلكه بالاتر از دوستى است، چون ما مسلمانان را برادر خطاب مى كنيم. نزديكترين رابطه دو انسان با يكديگر بر اساس مساوات، اخوّت است، البتّه رابطه پدر و مادر با فرزند هم نزديك است ولى آنها در يك رتبه نيستند. پس اسلام دين برادرى، برابرى، دوستى و محبّت است.

در همين باب حديثى از لقمان حكيم نقل شده كه لقمان به پسرش خطاب مى كند:

«اتَّخِذْ ألْفَ صَدِيقٍ وَ ألْفٌ قَلِيلٌ وَ لَاتَتَّخِذْ عَدُوّاً وَاحِداً وَالْوَاحِدُ كَثِيرٌ؛

هزار دوست انتخاب كن و هزار تا هم كم است و براى خود يك دشمن هم درست نكن كه يك دشمن هم زياد است».

در مسائل مربوط به دوستى آفات زيادى وجود دارد. گاهى يك دوست خوب انسان را بهشتى و يك دوست ناصالح انسان را جهنّمى مى كند. اكثر جوانانى كه معتاد مى شوند به سبب دوستان ناسالم است.

ص: 226

اگر در انتخاب دوست دقّت كنند، هرگز به سوى اعتياد و باندهاى فساد كشيده نمى شوند. بايد در انتخاب دوست دقّت كرد و سخت گير بود و بايد مراقب فرزندان خود باشيم كه چه دوستى انتخاب مى كنند، زيرا دوست سرنوشت ساز است، هم مايه سعادت و هم باعث شقاوت مى شود؛ مطابق آيات قرآن دوست هم باعث نجات است و هم باعث بدبختى.

جوانان چون خودشان صاف و پاكدامنند، فكر مى كنند كه همه همين گونه هستند و به سادگى به ديگران اعتماد كرده و گرفتار مى شوند.

گاهى شياطينى مى شوند در لباس دوست و به سراغ انسان مى آيند.

جوانان را به پنج چيز سفارش مى كنيم:

1- تا مى توانيد به ياد خدا باشيد. «ألَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ».

2- تا مى توانيد به مردم كمك كنيد «خَيْرُ النَّاسِ أنْفَعُهُمْ لِلنَّاسِ».

3- از دوستان ناباب بپرهيزيد.

4- از مجالس آلوده بپرهزيد.

5- هميشه نماز را را در اوّل وقت بخوانيد كه نماز شما را هدايت و تربيت كرده و از انحرافات حفظ مى كند.

يكى از آفات دوستى اين است كه گاهى انسان به خاطر دوستش حق را زير پا مى گذارد. قرآن مى فرمايد:

«فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبى عدالت را رعايت كنيد ولو خويشاوند

ص: 227

نزديك شما باشد»(1) و مبادا به خاطر دشمنى حق را به حق دار ندهيد، بايد در دوستى مراقب اين امور باشيم.


1- سوره انعام، آيه 152.

ص: 228

دوست ناصح

قَالَ الإمام البَاقِر عليه السلام:

«يَا صَالِحُ إتّبِعْ مَنْ يُبْكِيكَ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ وَ لَاتَتَّبِعُ مَنْ يُضْحِكُكَ وَ هُوَ لَكَ غاش ...»(1).

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: از كسى پيروى كن كه تو را مى گرياند (امّا دوستدار توست) و نصيحت خالصانه مى كند و پيروى نكن از كسى كه تو را شاد و خوشحال مى كند ولى با سخنان خلاف واقع (چون واقعيّات را دگرگون مى كند).

شرح حديث:

انسان بر حسب حبّ ذات عيب خود را نمى بيند و گاهى عيب خود را حسن مى پندارد، مثلًا شخصى است ترسو، ولى خويش را محتاط


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 413.

ص: 229

مى داند و يا شخصى است بخيل ولى خود را عاقبت بين و آينده نگر مى داند.

انسان بايد اين ضعف ها را جبران كند و بايد آينه اى داشته باشد تا بتواند خويش را اصلاح كند. بهترين آينه، دوست ناصح و خالص است كه حقيقت را دگرگون نمى كند و ايراد انسان را بازگو مى كند و گاهى بقدرى مى گويد كه اشك انسان جارى مى شود؛ روايت مى فرمايد چنين دوستان را براى خود نگه دار.

گاهى هم دوست واقعيّت را دگرگون نشان مى دهد و تو را مى خنداند و در حالى كه تو گرفتار بيمارى اخلاقى هستى آن را به تو نمى گويد.

در اينجا يك مسئله مهمّ اجتماعى وجود دارد و آن اين كه در جامعه مردم بايد عيوب حاكمانشان را بگويند. هميشه اين گونه بوده كه اطراف قدرتها را انسانهايى متملّق احاطه مى كنند و اين متملّقان عيوب را محاسن نشان مى دهند، و وقتى متوجّه مى شوند كه كار از كار گذشته و افكار عمومى از آنها برگشته است. بايد اين افراد را كنار زد و مواظب آنها بود. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«وَ إنَّمَا يُحِبُّكَ مِنْ لَايَتَمَلَّقُكَ (1)

؛ فقط دوست تو كسى است كه تملّق نمى گويد» و در روايت ديگرى مى فرمايد: «

أدْوَا الدَّاءِ الصَّلَفُ (2)؛


1- ميزان الحكمه، ح 3700.
2- همان مدرك.

ص: 230

بدترين دردها تملّق است».

بايد مردم آزاد باشند و بتوانند انتقاد كنند ولى انتقاد بايد همان گونه كه امام در اين روايت فرمود خالص و براى سازندگى باشد. انتقاد غير از عيب جويى است، چون عيب جويى آثار منفى دارد و مغرضانه است ولى انتقاد، دوستانه و از روى محبّت است، به همين جهت آثار آن سازنده است.

در بعضى از ادارات صندوقهايى براى انتقادات و پيشنهادات نصب مى شود كه اگر مردم بدانند انتقاد و پيشنهاد آنها اثر دارد، انتقاد وپيشنهاد مى كنند و بسيارى از مشكلات حل مى شود، البتّه عدّه اى عادت دارند كه فقط ضعفها را ببينند، در حالى كه بايد نقاط قوّت را هم ديد.

داستان حضرت مسيح عليه السلام در اين زمينه بسيار آموزنده است. وقتى ايشان با جمعى از ياران از كنار لاشه حيوانى گذشتند، هر كس عيب آن را گفت، ولى حضرت فرمود چه دندانهاى سفيدى دارد، در حالى كه همه نقاط ضعف را ديدند او به ياران خود آموخت كه بايد نقاط قوّت را هم ديد.

تجربه نشان داده است كه اگر خواستيم كسى را اصلاح كنيم بايد ابتدا محاسن او را بگوييم و بعد عيبش را گوشزد كنيم. اين نصيحت اثر مى كند چون مى فهمد كه اين شخص خيرخواه و منصف است و قصد نصيحت خالص دارد.

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109