استمداد از اولیاء

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضوانی، علی اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : استمداد از اولیاء/ علی اصغر رضوانی.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهری : 176 ص.

فروست : سلسه مباحث وهابیت شناسی.

شابک : 19000ریال: 978-964-540-327-8 ؛ 21000 ریال (چاپ دوم)

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ دوم: 1391.

یادداشت : کتابنامه: ص. [175]- 176؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : وهابیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : وهابیه -- عقاید

موضوع : توسل -- نظر وهابیه

رده بندی کنگره : BP207/6/ر55الف5 1390

رده بندی دیویی : 297/416

شماره کتابشناسی ملی : 2425242

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختل فى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايستۀ تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از

ص:12

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كي فى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:13

پيشگفتار

اكثر فرق اسلامى استغاثه وكمك گرفتن از ارواح اولياى الهى را جايز دانسته، بلكه آن را راجح ودر راستاى توحيد مى دانند؛ زيرا از ديدگاه آنان شخصى كه از اولياى الهى؛ يعنى پيامبر (ص) وائمه معصومين عليهم السلام كمك ومدد مى جويد به اين خاطر نيست كه آنان را در برآورده شدن حاجتش مستقل مى داند، بلكه از آن جهت است كه اولياى الهى را مقرّب درگاه خداوند و واسطه بين خلق و خالق مى داند كه به اذن واراده ومشيّت الهى در اين عالم تصرف مى كنند. در اين ميان وهابيان برخلاف اكثر فرق اسلامى اين مسئله را شديداً تحريم كرده، بلكه آن را بزرگ تر از شرك جاهليت مى دانند. از اين رو شايسته است كه اين مسئله را مورد بحث قرار دهيم.

ص:14

ص:15

انواع استعانت از غير

اشاره

كمك گرفتن از غير، انواع واقسامى دارد كه در ذيل به هر يك از آنها اشاره مى كنيم:

١. استعانت از غير در زمان حيات

اشاره

اين موضوع به چند نوع تقسيم مى شود:

الف) استعانت در مسائل عادى

كمك گرفتن در كارهاى عادى كه اسباب طبيعى دارد، زيربناى اساسى زندگى انسان وتمدّن بشرى است؛ زيرا حيات بشر بر اساس تعاون وكمك به يكديگر است. و اين مطلب از هيچ جهت ونزد هيچ كس قابل انكار نيست. ولذا خداوند متعال از قول ذى القرنين مى فرمايد:

(فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً) (كهف: ٩5)

پس شما با قوّت بازو به من كمك كنيد تا سدّى محكم بسازم تا به كلّى مانع از دستبرد به شما شود.

ص:16

ابن كثير درباره كمك خواهى عمر از استاندارانش مى گويد:

وقد روينا انّ عمر عسّ المدينة ذات ليلة عام الرمادة فلم يجد احداً يضحك و لا يتحدث الناس في منازلهم علي العادة، ولم ير سائلا يسأل، فسأل عن سبب ذلك فقيل له: يا اميرالمؤمنين! انّ السؤّال سألوا فلم يعطوا فقطعوا السؤال، و الناس في همّ و ضيق، فهم لايتحدثون و لايضحكون. فكتب عمر الي ابي موسي بالبصرة: ان ياغوثاه لأمة محمّد [(ص)]، و كتب الي عمرو بن العاص بمصر ان ياغوثاه لأمة محمد [(ص)]، فبعث اليه كل واحد منهما بقافلة عظيمة تحمل البرّ و سائر الأطعمات، و وصلت ميرة عمرو في البحر الي جدّة و من جدّة الي مكه. و هذا الأثر جيّد الإسناد.(1)

بر ما روايت شده كه شبى عمر در سال قحطى به كوچه هاى مدينه گذر مى كرد و هيچ كس را خندان نديد و مردم به رسم عادت در منزل هايشان سخن نمى گفتند، و فقيرى را نديد كه درخواست كمك كند. از علت آن سؤال كرد؟ به او گفتند: اى اميرمؤمنان! نيازمندان خيلى تقاضاى كمك از مردم كردند، ولى به كسى چيزى داده نشد و لذا دست از كمك خواهى برداشتند، و مردم در گرفتارى و مضيقه به سر مى برند و لذا با هم سخن نمى گويند و نمى خندند. عمر به ابوموسى در بصره نوشت: پناه به تو براى


1- البداية و النهاية، ج٧، ص ٩٠.

ص:17

امت محمّد. و نيز نامه اى هم به عمرو بن عاص در مصر نوشت كه پناه به تو براى امت محمّد. بعد از آن هر كدام از اين دو نفر قافله اى بزرگ از گندم و ساير خوردنى ها برايش فرستادند، و محموله عمرو كه از دريا آمده بود به جده رسيد و از جده به سوى مكه حمل شد. و اين خبر سندش نيك است.

ب) استعانت در مسائل غير عادى از اوليا

يكى ديگر از موارد استعانت از زنده، كمك گرفتن از اوليا در امور غير عادى؛ مثل شفاى مريض از راه غير طبيعى در صورتى كه قدرت آن را داشته باشد. اين مورد نيز شكّى در جوازش نيست، چون در واقع اعتقاد داشتن به قدرت اولياى الهى ومعجزات آنها ست، لكن با اعتقاد به اينكه همه امور به دست خداست وتا خداوند نخواهد واراده نكند، كارى انجام نمى گيرد. ومنافاتى با توحيد در خالقيت وربوبيت ندارد.

حضرت سليمان (ع) از حاضران طلب كرد تا تخت بلقيس را از يمن در يك لحظه به اردن -كه محلّ حكومتش بود- بياورند: ( يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ) ؛ «كدام يك تخت بلقيس را پيش از آنكه تسليم امر من شود خواهيد آورد؟» (نمل: ٣٨)

هدف حضرت سليمان (ع) اين بود كه تخت بلقيس به صورت غيرطبيعى نزد او حاضر شود، آن گاه مى فرمايد:

(قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ. . .) (نمل: 4٠)

(اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: پيش از

ص:18

آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد. . .

خداوند متعال اعمال خارق عادت را به حضرت مسيح (ع) نسبت داده و مى فرمايد:

(وَ تُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي) (مائده: ١١٠)

و كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من، شفا مى دادى و مردگان را (نيز) به فرمان زنده مى كردى.

اگر كار خارق العاده از شخصى سر مى زند، درخواست آن كار از آن شخص نيز اشكالى ندارد.

و فرق بين افعال غيرعادى از خداوند وانسان اين است كه خداوند تنها فاعل وقادرى است كه در كارهايش وابسته به كسى نيست وخود مستقل در عمل است، به خلاف ديگران كه متّكى به او هستند.

ام ميمونه از همسران پيامبر (ص) مى گويد:

انّها سمعت رسول الله [(ص)] يقول في متوضئه ليلا: (لبيك، لبيك ثلاثاً، نصرت نصرت ثلاثاً. قلت: يا رسول الله! سمعتك تقول في متوضئك لبيك لبيك ثلاثاً، نصرت نصرت ثلاثاً، كانّك تكلم انساناً، فهل كان معك احد؟ فقال: هذا راجز بني كعب يستصرخني و يزعم انّ قريشاً اعانت عليهم بني بكر. . .(1)

از رسول خدا (ص) شنيده كه در وضويش شبى سه بار فرمود: لبيك


1- مختصر سيرة الرسول ص ، عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، ص ٣٣٣، به نقل از المعجم الصغير، طبرانى.

ص:19

لبيك، يارى كردم يارى كردم. عرض كردم: اى رسول خدا! از شما شنيدم كه در وضويت سه بار فرمودى لبيك لبيك، يارى كردم، يارى كردم، گويا با انسانى سخن مى گفتى، آيا همراه شما كسى بود؟ حضرت فرمود: او راجز بنى كعب بود كه به من پناه آورد و گمان مى كرد كه قريش بر ضدّ بنى بكر همدست شده اند. . .

بخارى به سندش از انس نقل كرده كه گفت:

انّ رجلا دخل يوم الجمعة من باب كان وِجاه المنبر و رسول الله [(ص)] يخطب، فاستقبل رسول الله [(ص)] قائماً فقال:

يا رسول الله: هلكت المواشي، و انقطعت السبل، فادع الله يغيثنا. قال انس: فرفع رسول الله [(ص)] يديه فقال: اللهم اسقنا، اللهم اسقنا، اللهم اسقنا. . .(1)

شخصى در روز جمعه از طرف درى كه روبه روى منبر بوده وارد مسجد رسول خدا (ص) شد، و در حالى كه حضرت مشغول خطابه بود، ايستاده رو به او كرد و عرضه داشت: اى فرستاده خدا! چهارپايان هلاك شده اند و راه ها بسته شده است، از خدا بخواه تا ما را پناه دهد. انس گفت: رسول خدا (ص) دست هاى خود را بالا برد و عرضه داشت: بارالها ما را سيراب كن، بارالها ما را سيراب كن، بارالها ما را سيراب كن. . .

حسن بن سقاف شافعى در ذيل اين حديث مى گويد:

هذا الرجل اصيب ماله بالهلاك و جاء مستغيثاً بالنبي [(ص)] ان.


1- صحيح بخارى، ج٢، ص5١٠.

ص:20

يدعو الله في ان يمطرهم، فلم يقل له النبي [(ص)]: عليك ان تدعو الله انت؛ لانّ الله يقول: ( وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ) أو (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) ، بل دعا له فأجيب.(1)

اين مرد به اموالش ضرر رسيده و به پيامبر (ص) پناه آورده و از او مى خواهد تا برايش دعا كند كه خدا برايشان باران ببارد، و پيامبر به او نفرمود: بر توست كه خودت دعا كنى؛ زيرا خداوند مى فرمايد: (و هرگاه بندگانم از تو درباره من سؤال كردند به طور حتم من نزديكم) يا (و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را) ، بلكه برايشان دعا كرد پس دعايش به هدف اجابت رسيد.

ابن هشام مى گويد:

وحدّثنى من اثق به قال: قحط اهل المدينة فأتوا رسول الله [(ص)] فشكوا ذلك اليه، فصعد رسول الله [(ص)] المنبر فاستسقى، فما لبث ان جاء من المطر ما أتاه اهل الضواحى يشكون منه الغرق. فقال رسول الله: اللهم حوالينا لا علينا. فانجاب السحاب عن المدينة فصار حواليها. . .(2)

و حديث كرد مرا كسى كه من به او اعتماد دارم. گفت: اهل مدينه به قحطى مبتلا شده و نزد رسول خدا (ص) آمدند و از آن به او شكايت كردند. رسول خدا (ص) بالاى منبر رفت و براى مردم از خدا درخواست باران نمود، مدتى نگذشت كه باران آمد به حدّى كه


1- صحيح شرح العقيدة الطحاوية، صص ٧٢٩ و٧٣٠.
2- السيرة النبوية، عبدالملك بن هشام، ج١، ص ١٧٩.

ص:21

مردم شهر از غرق شدن شكايت كردند. رسول خدا (ص) عرضه داشت: بارالها! حوالى ما نه بر ما. پس ابرها از مدينه كنار رفت و در حوالى باريد. . .

طبرانى وابويعلى در مسند خود وابن السنّى در «عمل اليوم والليلة» به سند صحيح از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

إذا انفلتت دابة أحدكم بأرض فلاة فليناد: يا عباد الله! أحبسوا علي، يا عباد الله! أحبسوا علي، فإنّ لله في الأرض حاصراً سيحبسه عليكم.(1)

هرگاه حيوان يكى از شما در بيابان گم شد اين گونه صدا زنيد: اى بندگان خدا! نگه داريد بر من، اى بندگان خدا نگه داريد بر من؛ زيرا خداوند در روى زمين كسانى را دارد كه آن حيوان را براى شما حفظ مى كنند.

طبرانى بعد از نقل حديث مى گويد: اين مطلب از مجرّبات است.

شبيه اين حديث را بزار از ابن عباس نقل كرده كه فرمود:

همانا خداوند در روى زمين غير از حافظان، ملائكه اى دارد كه هر چه از برگ درختان مى ريزد مى نويسند، لذا اگر كسى در بيابان

گرفتار شد، بگويد: اى بندگان خدا! مرا يارى كنيد.(2)

ابن حجر عسقلانى در «امالي الأذكار» بعد از نقل اين حديث، آن را


1- مجمع الزوائد، ج ١، ص ١٣٢.
2- شرح ابن علاّن بر كتاب امالى الأذكار، ج 5، ص ١5١.

ص:22

حسن دانسته، وحافظ هيثمى نيز تمام رجال آن را ثقه مى داند.

بر فرض اينكه حديث فوق ضعيف باشد، ولى از آنجا كه برخى از بزرگان اهل سنت به آن عمل كرده و تجربه شده است، لذا مى توان آن را از اين جهت تقويت نمود.

حافظ بيهقى در كتاب «السنن الكبرى» بعد از نقل حديث «

صلاة التسبيح » مى گويد:

وكان عبدالله بن المبارك يفعلها و تداولها الصالحون بعضهم عن بعض، و فيه تقوية للحديث المرفوع.(1)

عبدالله بن مبارك آن را انجام مى داد و افراد صالح آن را از يكديگر اخذ مى كردند و در آن تقويتى است براى حديث مرفوع.

محمود سعيد ممدوح مى نويسد:

إذا ورد حديث بسند ضعيف يصير من قسم المقبول الذي هو اعمّ من الصحيح و الحسن اذا تلّقته الامة بالقبول، امّا اذا عمل به بعض الأئمة - كحديثنا هذا - ففي عملهم تقوية له.(2)

هرگاه حديثى به سند ضعيف وارد شد از قسم مقبول مى شود كه اعم از صحيح و حسن است در صورتى كه امت آن را تلقى به قبول كند، ولى اگر برخى از امامان [حديث] به آن عمل كرده باشند -همچون اين حديث - پس در عمل آنها تقويتى است براى آن حديث.


1- السنن الكبرى، ج٣، ص 5٢.
2- رفع المنارة لتخريج التوسل و الزياره، ص ٢٢٩.

ص:23

مضمون اين حديث را برخى از بزرگان اهل سنت تجربه كرده اند.

طبرانى در كتاب «المعجم الكبير» بعد از نقل اين حديث مى گويد: «

وقد جرّب ذلك »(1)؛ «اين دستور تجربه شده است» .

نووى در كتاب «الأذكار» بعد از ذكر حديث مى گويد:

حكى لى بعض شيوخنا الكبار في العلم انّه انفلتت له دابة اظنّها بغلة و كان يعرف هذا الحديث، فقاله، فحبسها الله عليهم في الحال. و كنت انا مرّة مع جماعة فانفلتت منّا بهيمة و عجزوا عنها، فقلته فوقفت في الحال. . .(2)

برخى از مشايخ بزرگ ما در علم براى من حكايت كرد كه چهارپايى از او كه گمان مى كنم استر بود گم شد، و او اين حديث را مى دانست، و به آن عمل كرد و خداوند بر او فوراً محبوس نمود. و من يك بار با جماعتى بودم كه چهارپايى از ما ناپديد شد و همگى از پيدا كردن آن عاجز ماندند، و من آن جمله را گفتم و فورى آن چهارپا ايستاد. . .

مسلم به سندش درباره ابومسعود نقل مى كند:

انّه كان يضرب غلامه، فجعل يقول: اعوذ بالله، قال: فجعل يضربه، فقال: اعوذ برسول الله. فتركه. . .(3)

او غلامش را مى زد و غلامش شروع كرد به گفتن اين جمله: من به خدا پناه مى برم. راوى مى گويد: او همين طور غلامش را مى زد تا


1- المعجم الكبير، ج ١٧، ص ١١٧.
2- الأذكار، ص ١٣٣.
3- صحيح مسلم، ج6، ص ١4٣.

ص:24

اينكه گفت: من به رسول خدا (ص) پناه مى برم، ابو مسعود در اين موقع غلامش را رها كرد. . .

همان گونه كه مى توان اوليا را به سوى درگاه الهى وسيله قرار داد. همچنين مى توان از اوليا خواست كه وسيله قرب و شفاعت شوند.

نورالدين سمهودى در اين باره مى گويد:

وقد يكون التوسل به [(ص)] بطلب ذلك الأمر، بمعنى انّه [(ص)] قادر علي التسبب فيه بسؤاله و شفاعته الي ربّه، فيعود الي طلب دعائه، و ان اختلفت العبارة، و منه قول القائل له: أسألك مرافقتك في الجنة. الحديث، ولايقصد إلاّ كونه [(ص)] سبباًو شافعاً.(1)

و گاهى توسل به او (ص) به درخواست آن امر است، به اين معنا كه پيامبر (ص) قادر بر سبب واقع شدن در آن امر به درخواست و شفاعت او به سوى پروردگارش مى باشد، و بازگشت آن به درخواست دعاى اوست، گرچه عبارت مختلف است، و از اين قبيل است قول گوينده به او: از تو مى خواهم همنشينى تو را در بهشت و مقصود او جز سبب و شفيع شدن پيامبر (ص) نيست.

ج) استعانت به دعاى غير

يكى ديگر از انواع استعانت، كمك گرفتن از ديگران به صورت درخواست دعا كردن است؛ يعنى التماس دعا گفتن. اين مورد نيز اشكالى


1- وفاء الوفاء، سمهودى، ج4، صص ١٣٧4 و ١٣٧5.

ص:25

ندارد وقرآن نيز در موارد بسيارى به آن اشاره كرده است؛ مثلاً كمك نگرفتن از دعاى ديگران را از صفات منافقين شمرده و مى فرمايد:

(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) (منافقون: 5)

هنگامى كه به آنان گفته شود: بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و كبر و غرور) تكان

مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند.

در جايى ديگر كمك گرفتن از دعاى مؤمنين را حاجتى فطرى مى داند ودرباره برادران يوسف مى فرمايد:

(قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (يوسف: ٩٧ و ٩٨)

گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم! گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم كه او آمرزنده و مهربان است.

و درباره استغفار مؤمنين هم مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لإِِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالإِيمانِ) (حشر: ١٠)

(همچنين) كسانى كه بعد از آنها [بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند، بيامرز.

ص:26

و خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا گذاردند] به نزد تو مى آمدند واز خدا طلب آمرزش مى كردند وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

وهابيان دلالت اين آيه بر استعانت دعاى پيامبر (ص) در زمان حيات او را قبول دارند.

ونيز مى فرمايد:

(وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) (اعراف: ١٣4)

هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد، مى گفتند: اى موسى! از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده، رفتار كند.

اين مورد را ابن تيميه قبول كرده و مى گويد:

از پيامبر (ص) به نقل صحيح رسيده كه فرمود: «هرگاه كسى از صميم دل براى برادر دينى اش دعا كند؛ به طور حتم خداوند ملكى را موكّل مى كند تا هنگام دعا به او بگويد: براى تو مثل آن چيزى است كه براى او خواستى» .(1)

مسلم به سندش از أُسَيْر بن جابر نقل كرده كه گفت:


1- رسالة زيارةالقبور، ص١55.

ص:27

كان عمر بن الخطاب اذا اتي عليه

امداد اهل اليمن سألهم: أفيكم اويس بن عامر؟ حتي أتي علي اويس، فقال: انت اويس بن عامر؟ قال: نعم. قال: من مراد ثم من قَرَن؟ قال: نعم. قال: فكان بك برصٌ فبرأت منه إلاّ موضع درهم؟ قال: نعم. قال: لك والدة؟ قال: نعم. قال: سمعت رسول الله [(ص)] يقول: يأتي عليكم اويس بن عامر مع امداد اهل اليمن من مراد ثم من قَرَن، كان به برص فبرأ منه الاّ موضع درهم، له والدة هو بها بَرٌّ، لو أقسم علي الله لأبرّه، فان استطعت ان يستغفر لك فافعل. فاستغفر لي، فاستغْفَرَ له. فقال له عمر: أين تريد؟ قال: الكوفة. قال: ألا اكتب لك الي عاملها؟ قال: اكون في غَبراء الناس احبّ الي. . .(1)

عمر بن خطاب چون كمك هايى از اهل يمن بر او مى رسيد از آنان سؤال مى كرد آيا در بين شما اويس بن عامر وجود دارد؟ تا اينكه اويس را به نزد او آوردند، عمر به او گفت: تو اويس بن عامرى؟

گفت: آرى. عمر گفت: از قبيله مراد و قَرَن؟ گفت: آرى. عمر گفت: آيا تو مرض برص داشته اى كه از آن بهبودى يافتى به جز به مقدار موضع يك درهم؟ گفت: آرى. عمر گفت: آيا مادرى دارى؟ گفت: آرى. عمر گفت: از رسول خدا (ص) شنيده ام كه مى فرمود: اويس بن عامر همراه كمك هايى از اهل يمن از قبيله مراد و قَرَن نزد شما مى آيد و او مرض برص داشته كه از آن بهبودى يافته به جز به مقدار يك درهم، او مادرى دارد كه به او


1- صحيح مسلم، ح٢54٢ و ٢٢5.

ص:28

نيكى مى نمايد، و اگر به خدا قسم ياد كند او را بهبودى مى دهد، و اگر توانستى كه از او طلب مغفرت براى خودت بنمايى اين كار را انجام بده، پس براى من طلب مغفرت كن و او چنين كرد. عمر به او گفت: كجا مى روى؟ گفت: به طرف كوفه. عمر گفت: آيا مى خواهى براى تو نامه اى به عامل كوفه بنويسم؟ اويس گفت: اگر من در بين مردان غبارآلود باشم برايم بهتر است. . . .

بخارى و مسلم به سندش از انس بن مالك نقل كرده اند كه گفت:

جاءت بي امّي امّ انس إلي رسول الله [(ص)] و قد ازّرتني بنصف خمارها و ردّتني بنصفه، فقالت: يا رسول الله! هذا أُنَيْسٌ ابني، اتيتك به يخدمك، فادع الله له. فقال: اللهم اكثر ماله و ولده. قال انس: فوالله انّ مالي لكثير، و انّ وَلَدي و ولد ولدي ليتعادّون علي نحو المائة اليوم.(1)

مادرم ام انس به نزد رسول خدا (ص) آمد در حالى كه مرا به نصف لباسش پيچانده و نصف ديگر مرا با چادرش پوشانده بود. عرض كرد: اى رسول خدا! اين انس كوچك، فرزند من است. او را نزد شما آورده ام تا خدمتگزار شما باشد، براى او نزد خدا دعا كن. حضرت عرضه داشت: بارالها! مال و اولادش را زياد كن. انس گفت: به خدا سوگند! كه مالم بسيار، و اولاد و اولاد اولادم امروز به حدود صد نفر رسيده اند.

بخارى و مسلم به سند خود از عطاء بن ابى رباح نقل كرده اند كه گفت:


1- صحيح بخارى، ح6٣٣4؛ صحيح مسلم، ح٢4٨١ و ١4٢.

ص:29

قال لي ابن عباس: ألا أريك من اهل الجنة؟ قلت: بلي، قال: هذه المرأة السوداء اتت النبي [(ص)] قالت: انّي أُصرَع و انّي أَتَكَشَّف، فادع الله لي، قال: ان شئت صبرت و لك الجنة، و ان شئت دعوتُ الله ان يعافيك. قالت: اصبر. قالت: فانّي اتكشف فادع الله ان لا اتكشف، فدعا لها.(1)

ابن عباس به من گفت: آيا يكى از اهالى بهشت را به تو نشان دهم؟ گفتم: آرى. او گفت: اين زن سياه، كه به نزد پيامبر (ص) آمد و

عرضه داشت: همانا من مرض صرع دارم و كشف حجاب مى كنم، نزد خدا براى من دعا كن. حضرت فرمود: اگر صبر كنى براى تو بهشت است و اگر بخواهى برايت دعا مى كنم كه خدا تو را عافيت دهد. زن گفت: صبر مى كنم ولى از خدا بخواه كه من كشف حجاب نكنم. حضرت براى او دعا نمود.

٢. استغاثه به اوليا در عالم قيامت

بخارى به سند صحيح از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود:

إنّ الشمس تدنو يوم القيامة حتّى يبلغ العرق نصف الأذن، فبيناهم كذلك استغاثوا بآدم، ثمّ بموسى، ثمّ بمحمّد فيشفع ليقضى بين الخلق. . .(2)

همانا خورشيد در روز قيامت چنان به مردم نزديك مى شود كه از


1- صحيح بخارى، ح565٢؛ صحيح مسلم، ح٢5٧6.
2- فتح البارى شرح صحيح بخارى، ج ٣، ص ٣٣٨.

ص:30

شدّت گرما، عرق تا نصف گوش مردم را خواهد گرفت، در اين هنگام مردم به حضرت آدم (ع) وسپس به حضرت موسى (ع) ودر آخر به حضرت محمّد (ص) پناه مى برند، پس شفاعت مى كند تا بين خلايق حكم شود. . . .

از اين حديث استفاده مى شود كه در كارهايى كه با قدرت خداوند انجام مى گيرد؛ مى توان به ديگران متوسل شد، لكن با اين اعتقاد كه همه امور به اذن ومشيّت الهى صورت مى پذيرد.

٣. استعانت از ارواح اوليا بعد از مرگ (در برزخ)

مسئله استعانت از ارواح اوليا واستغاثه به آنان بعد از وفاتشان، از مهم ترين مسائل استعانت از غير است؛ خواه به صورت دعا باشد يا طلب اعجاز. وهابيان اين نوع استعانت را از اقسام شرك دانسته وشديداً با آن مقابله مى كنند.

مقدمات بحث

اشاره

بحث از استغاثه به ارواح اوليا از اهميت ويژه اى برخوردار بوده و همان گونه كه گفته شد، مورد انكار شديد وهابيان است. لذا به مقدماتى قبل از شروع به بحث اشاره مى كنيم:

الغاى خصوصيت از زمان حيات

اشاره

مى توان از ادله اى كه دلالت بر جواز استعانت به غير خدا در زمان حيات در امور غيبى دارد الغاى خصوصيت كرده وبر زمان مرگ آنان كه

ص:31

حيات حقيقى است تعميم داد؛ مثل آيه اى كه دلالت بر استعانت برادران يوسف (ع) از دعاى پدرشان داشتند آنجا كه خداوند مى فرمايد:

(قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (يوسف: ٩٧ و ٩٨)

گفتند: اى پدر ما! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما

خطاكار بوديم! گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم، كه او آمرزنده ومهربان است!

و نيز مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا گذاردند] به نزد تو مى آمدند واز خدا طلب آمرزش مى كردند وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

و همچنين ساير آياتى كه پيش از اين بدان ها اشاره شد.

وهابيان دلالت اين آيه بر استعانت از دعاى پيامبر (ص) در زمان حيات او را قبول دارند. از اين رو، با دلايل پنج گانه مى توان از اين آيات الغاى خصوصيت زمان حيات نمود:

١. اثبات حيات برزخى

در جاى خود، حيات برزخى را ثابت نموده ايم و گفته ايم كه عقيده به

ص:32

حيات برزخى مورد اتفاق همه فرق اسلامى است. لذا فرقى در استغاثه به اوليا بين زمان حيات و مرگ نيست.

٢. بركت داشتن اولياى الهى

در بحث تبرك به بركت داشتن اولياى الهى اشاره كرديم ولذا با القاى خصوصيت از زمان حيات واثبات حيات برزخى واثبات اينكه حقيقت انسان به روح اوست واين بركات به جهت تعالى روحى آن بزرگواران است وروح انسان مجرد بوده وبا مرگ معدوم نمى شود واينكه ارتباط او با اين عالم برقرار مى باشد، با اثبات تمام اين مقدمات در جاى خود، مى توان به اين نتيجه رسيد كه استعانت از ارواح اولياى الهى امرى صحيح بلكه راجح به نظر مى رسد.

خداوند متعال درباره بركت داشتن حضرت ابراهيم واسحاق عليهما السلام مى فرمايد: ( وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ) ؛ «ما به او واسحاق بركت داديم» . (صافات: ١١٣)

ودرباره اولياى الهى مى فرمايد كه آنان همراه با شهيدان زنده بوده ونزد خداوند روزى مى خورند؛ آنجا كه مى فرمايد:

(وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ. . .) (نساء: 6٩)

وهر كس كه خدا وپيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران وصدّيقان وشهدا و صالحان. . . .

ص:33

٣. امر وجودى بودن مرگ

خداوند متعال در مورد غير مادى بودن وتجرد روح مى فرمايد: (. . . ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ) ؛ «. . . سپس آن را آفرينش تازه اى داديم» . (مؤمنون: ١4)

ودرباره امر وجودى بودن مرگ مى فرمايد: ( الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ. . .) ؛ «آن كس كه مرگ وحيات را آفريد. . .» . (ملك: ٢)

ابن قيم جوزيه به نقل از شيخ احمد بن عمر مى گويد:

انّ الموت ليس بعدم محض و انّما هو انتقال من حال الي حال. و يدل علي ذلك انّ الشهداء بعد قتلهم و موتهم احياء عند ربهم يرزقون فرحين مستبشرين، و هذه صفة الأحياء في الدنيا، و اذا كان هذا في الشهداء كان الأنبياء بذلك احق و اولي، مع انّه قد صحّ عن النبي [(ص)]: انّ الارض لاتأكل اجساد الانبياء و انّه اجتمع بالانبياء ليلة الإسراء في بيت المقدس و في السماء و خصوصاً بموسي (ع) . و قد اخبر بانّه ما من مسلم يسلم عليه الاّ ردّ الله عليه روحه حتّي يرد - عليه السلام - إلي غير ذلك ممّا يحصل من جملته القطع بانّ موت الأنبياء انما هو راجع الي ان غيبوا عنّا بحيث لاندركهم و ان كانوا موجودين احياءً. (1)

همانا مرگ عدم محض نيست، بلكه به طور حتم انتقال از حالى به حال ديگر است. و دليل بر آن اينكه شهيدان بعد از كشته شدن و مرگشان نزد خدا روزى مى خورند و شاد بوده و بشارت مى دهند، و اين صفت زنده ها در دنياست. و اگر صفت شهيدان اين گونه است


1- الروح، ابن قيم جوزيه، صص5٧ و 5٨.

ص:34

پيامبران نيز به آن سزاوارتر و برترند، با اينكه به نقل صحيح از پيامبر (ص) رسيده كه فرمود: زمين اجساد پيامبران را نابود نمى سازد، و اينكه پيامبراسلام (ص) با پيامبران ديگر در شب معراج در بيت المقدس و در آسمان اجتماع نمود، خصوصاً با موسى (ع) . و نيز خبر داده: هيچ مسلمانى نيست كه بر او درود فرستد جز آن كه خداوند روحش را بر او باز مى گرداند تا جواب سلامش را بدهد، و غير آنكه از تمام آنها قطع پيدا مى شود كه بازگشت مرگ پيامبران به غايب شدنشان از ماست به حيثى كه آنها را درك نمى كنيم گرچه موجود و زنده اند.

4. ارتباط زنده ها با مردگان

خداوند درباره امكان ارتباط زنده ها با مردگان مى فرمايد:

(وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ) (زخرف: 45)

از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس: آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش قرار داديم؟

ونيز مى فرمايد: ( سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ) (صافات: ٧٩) ، ( سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ) (صافات: ١٠٩) ، ( سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ) (صافات: 120) ، ( سَلامٌ عَلي إِلْ ياسِينَ) (صافات: ١٣٠) و ( سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ) (صافات: 181) .

به طور حتم اين آيات وسلام ها را حضرت رسول (ص) مى گفته و از آنها قصد انشا مى كرده است.

ص:35

5. نظام اسباب ومسببات

عالم طبيعت ومعنويات هر دو از نظام اسباب ومسببات برخوردارند به اين معنا، همان گونه كه در نظام طبيعت براى به دست آوردن مقصودمان با توكل بر خدا به سراغ اسباب مى رويم، در مسائل معنوى وغير طبيعى نيز با اتكا به امداد الهى واينكه همه امور به دست اوست به سراغ اسباب رفته واز آنان مدد مى خواهيم كه در حقيقت مدد خواستن از آنها مدد خواستن از خداست.

خداوند متعال مى فرمايد: ( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ. . .) ؛ «مرا بخوانيد تا [دعاى] شما را بپذيرم! . . .» (غافر: 6٠)

جمله ( أَسْتَجِبْ) از باب استفعال است كه در آن طلب نهفته است.

از اينجا استفاده مى شود كه جواب و پاسخ و برآوردن حاجات مردم، توسط خداوند و از راه واسطه است؛ زيرا مفهوم آن اين است كه من از او مى خواهم كه حاجت شما برآورده شود؛ يعنى خداوند متعال از واسطه مى خواهد تا اثرگذارى كند.

و نيز خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ) (انعام: ١٧ و ١٨)

اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد! واگر خيرى به تو رساند، او بر همه چيز تواناست؛

ص:36

[و از قدرت او، هرگونه نيكى ساخته است] و اوست كه بر بندگان خود، قاهر ومسلّط است؛ واوست حكيم آگاه.

از اين آيه استفاده مى شود كه كاشف حقيقى تنها خداست و اگر كسى از بندگان خدا كشف و رفع گرفتارى مى كند در رأس آن خداوند متعال قرار دارد؛ و لذا كارهاى خارق العادۀ افرادى همچون عيسى (ع) از قبيل احياى مردگان و شفاى كورى و پيسى كه مصداق بارز كشف ضرّ است همگى به اذن و اراده و مشيت خداست.

و نيز خداوند متعال خطاب به پيامبر خود (ص) كرده و مى فرمايد:

(خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (توبه: ١٠٣)

از اموال آنها صدقه اى [به عنوان زكات] بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! و [به هنگام گرفتن زكات]، به آنها دعا كن؛ كه دعاى تو، مايه آرامش آنها ست؛ و خداوند شنوا و داناست.

ولى در جاى ديگر گرفتن را به خود نسبت داده و مى فرمايد: (. . . وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ. . .) ؛ «. . . و صدقات را مى گيرد. . .» . (توبه: ١٠4)

عمرو بن اميه مى گويد:

قال رجل للنبي [(ص)]: ارسل ناقتي و اتوكّل؟ قال: اعقِلها و توكّل.(1)

مردى به رسول خدا (ص) عرض كرد: شترم را رها كنم و به خدا توكل نمايم؟ حضرت فرمود: پايش را ببند و به خدا توكل كن.


1- صحيح ابن حبّان، ح٧٣١؛ مستدرك حاكم، ج٣، ص 6٢٣.

ص:37

انس مى گويد:

إنّ النبي [(ص)] دخل مكة يوم الفتح و علي رأسه المغفر.(1)

همانا پيامبر (ص) در روز فتح [مكه] داخل مكه شد در حالى كه بر سرش كلاه خود بود.

اقسام سبب

سبب بر دو قسم است:

١. سبب مادى به اينكه شيء مادى سبب شيء مادى ديگر شود؛ خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ اللهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ. . .) (فاطر: ٩)

و خداوند كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورند؛ سپس ما اين ابرها را به سوى زمين مرده اى رانديم. . . .

٢. سبب معنوى كه شيء معنوى سبب براى شيء معنوى ديگر مى شود؛

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً) (اسراء: ٨٢)

و از قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم؛ وستمگران را جز خسران [و زيان] نمى افزايد.


1- صحيح بخارى، ح١٨46 و ٣٠44 و 4٢٨6 و 5٨٠٨؛ صحيح مسلم، ح١٣5٧.

ص:38

در اين آيه قرآن به عنوان شفا و رحمت براى مؤمنان معرفى شده كه هر دو امرى غيبى است. و يا شيء معنوى سبب براى شيء مادى گردد، مثل دعاى نور براى رفع تب يا تأثير برخى دعاها براى رفع گرفتارى ها.

شرك خواندن با اعتقاد به الوهيت

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ) (مؤمنون: ١١٧)

و هر كس معبود ديگرى را با خدا بخواند -و مسلّماً هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت- حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ يقيناً كافران رستگار نخواهند شد!

و نيز مى فرمايد:

(وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَلايَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَلا نُشُوراً) (فرقان: ٣)

آنان غير از خداوند معبودانى براى خود برگزيدند؛ معبودانى كه چيزى را نمى آفرينند، بلكه خودشان مخلوقند، ومالك زيان وسود خويش نيستند، ونه مالك مرگ وحيات ورستاخيز خويشند.

ص:39

نهى از شبيه قرار دادن براى خداوند در تمام جهات

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (بقره: ٢٢)

بنابراين، براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه مى دانيد [هيچ يك از آنها، نه شما را آفريده اند، ونه شما را روزى مى دهند].

و مى فرمايد:

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. . .) (بقره: ١65)

بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند؛ و آنها را همچون خدا دوست مى دارند و كسانى كه ايمان آوردند حبّشان براى خدا شديدتر است. . . .

نهى از اعتقاد به ربوبيت استقلالى براى غير خداوند

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) (آل عمران: 64)

بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما وشما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم وچيزى را همتاى او قرار ندهيم؛ وبعضى از ما، بعضى ديگر را -غير از خداى يگانه- به خدايى نپذيرد.

از اين آيه استفاده مى شود كه اهل كتاب معتقد به ربوبيت استقلالى براى

ص:40

اولياى خود بوده اند و بدين جهت آنها را عبادت مى كردند، عقيده اى كه هرگز كسانى كه از مسلمانان به اولياى الهى استغاثه مى كنند چنين اعتقادى ندارند، و اگر بر فرض كسى چنين اعتقادى داشته باشد مشرك است.

و نيز مى فرمايد:

(قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً * قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) (جن: ٢١ و ٢٢)

بگو: من مالك زيان وهدايتى براى شما نيستم! بگو: (اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم) هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند وپناهگاهى جز او نمى يابم.

خداوند متعال مى فرمايد:

(. . . قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ. . .) (زمر: ٣٨)

بگو: آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد، آيا آنها مى توانند گزند او را برطرف سازند؟ ! ويا اگر رحمتى براى من بخواهد، آيا آنها مى توانند جلو رحمت او را بگيرند؟ ! . . . .

و نيز مى فرمايد:

(أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ) (يس: ٢٣)

آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان

ص:41

بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد ومرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد.

و مى فرمايد:

(ما يَفْتَحِ اللهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) (فاطر: ٢)

هر رحمتى را خدا به روى مردم بگشايد، كسى نمى تواند جلو آن را بگيرد؛ وهر چه را امساك كند، كسى غير از او قادر به فرستادن آن نيست؛ واو عزيز وحكيم است.

سيد بدرالدين حوثى در مورد اين آيات مى گويد:

فانّا نفهم من هذا الاحتجاج انّ المشركين كانوا يعتقدون فيمن يعبدونهم النفع و الضرّ من دون الله، فجاء هذا الدليل يذكرهم بانّهم يعجزون عن معارضة قضاء الله و ارادته و انّ الله هو الغالب علي امره ليعلموا انّ شركاءهم لايملكون النفع من دون الله ولاالضرّ من دون الله؛ لانّهم لو كانوا يملكون ذلك من

دون الله لصحّ فرض المعارضة و هو ما لايقبله ذهن من يذكر انّ الله الذي خلق السموات والارض وما بينهما و انّه الغالب علي امره القاهر فوق عباده. ولو كانوا لايعتقدون فيهم نفعاً من دون الله ولا ضرّاً لما احتج عليهم بهذا الاحتجاج الموجه اليهم توجيه الحجة علي المخالف كما لايخفي علي منصف.(1)

همانا ما از اين احتجاج مى فهميم كه مشركان در مورد كسانى


1- الايجاز في الرد على فتاوى الحجاز، ص ١٠4.

ص:42

كه آنان را مى پرستيدند بدون ارتباط با خدا اعتقاد نفع و ضرر داشتند، و اين دليل آمد تا به آنان تذكر دهد كه غير خدا عاجز از معارضه با قضا و اراده خداست، و تنها اوست كه غالب بر امرش مى باشد، تا بدانند كه شريكانشان مالك نفع و ضررى از غير خدا نيستند؛ زيرا در غير اين صورت بايد فرض معارضه صحيح باشد، و اين مطلبى است كه قبول نمى كند آن را ذهن هركس كه بداند خداوند خالق آسمان ها و زمين و مابين آن دو مى باشد و اينكه اوست غالب بر امرش، و قاهر فوق بندگانش، و اگر آنان در حق غير خدا اعتقاد نفع و ضرر بدون ارتباط با خدا نداشتند اين گونه خداوند بر آنان احتجاج نمى نمود، همانند احتجاجى كه بر مخالف مى شود، همان گونه كه بر هر شخص منص فى مخ فى نمى باشد.

نفى استقلال از افعال اوليا

اولياى الهى كه سلطه غيبى داشته و در اين عالم تصرف مى كنند همگى در افعالشان تحت اراده و مشيت الهى هستند و لذا اگر خدا بخواهد مى تواند مانع از تحقق مشيت و اراده آنان گردد.

بدين جهت است كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم:

العاملون بارادته.

[اهل بيت عليهم السلام ] اگر كارى انجام مى دهند به اراده و مشيت الهى است.

و در حقيقت آنان واسطه فيض الهى هستند.

ص:43

سلطه غيبى اوليا به جهت قرب الهى

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) (آل عمران: ٢6)

بگو: بارالها! مالك حكومت ها تويى؛ به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى؛ واز هر كس بخواهى، حكومت را مى گيرى؛ هر كس را بخواهى، عزت مى دهى؛ وهر كه را بخواهى خوار

مى كنى. تمام خوبى ها به دست توست؛ كه همانا تو بر هر چيزى قادرى.

عبادت نبودن مطلق دعا و خواندن

خداوند متعال مى فرمايد:

(لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ. . .) (رعد: ١4)

دعوت حق از آن اوست! وكسانى را كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند، (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! . . .

در دعوت به حق نكته اى نهفته است، و آن اينكه دعوت بر دو قسم است؛ يكى دعوت به حق با اعتقاد به اصالت و استقلال و حقيقت، كه مخصوص خداست، و ديگرى دعوت بدون اصالت و استقلال كه از غير خدا انجام مى گيرد.

ص:44

اوليا باقى به بقاى الهى

در ذيل آيات ( كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الإِْكْرامِ) از امام سجاد (ع) نقل شده كه فرمود: «

نحن الوجه الذي يؤتي الله منه »(1)؛ «ماييم وجه خدا كه از جانب ما به سوى خدا سير مى شود» .

و در دعاى ندبه مى خوانيم: « أين وجه الله الذي اليه يتوجّه الأولياء »(2)؛ «كجاست وجه خدا كه اوليا به سوى او توجه مى كنند» .

و نيز ممكن است رواياتى كه در ذيل آيه ( بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) آمده و آن را بر امام زمان (عج) تطبيق كرده از همين قبيل باشد و بقيه از ماده باقى و بقاء باشد.

از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «آن گاه كه مهدى (عج) ظهور مى كند پشت به ديوار كعبه مى نمايد و آيه ( بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) را مى خواند، سپس مى فرمايد: « انا بقية الله و حجّة الله. . . »(3)؛ «من بقيه و حجت خدايم. . .» .

مطابق اين تفسير كه ذكر شد همه امامان «بقية الله» هستند؛ لذا در دعاى ندبه مى خوانيم: « أين بقية الله التي لاتخلو من العترة الهادية »(4)؛ «كجاست بقيةاللهى كه عترت هدايت گر از او خالى نيست» .

خداوند متعال مى فرمايد: ( كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ) ؛ «همه چيز جز


1- تفسير برهان، ج ٩، ص ٣١٧.
2- مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.
3- كافى، ج ١، ص 4١١.
4- مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.

ص:45

ذات (پاك) او فانى مى شود» . (قصص: ٨٨)

با جمع بين اين آيه و آيه شريفه: ( كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الإِْكْرامِ) كه قبلاً به شرح آن پرداختيم به اين نتيجه رسيديم كه وجه خدا كه همان ولى كامل الهى

است هرگز در او هلاكت راه ندارد و او به بقاى الهى باقى است.

در كتب لغت ماده «هلك» به معناى «مات» آمده است.

ابن منظور مى گويد: «

هلك، يهلك، هُلكاً و هَلكاً و هَلاكاً: مات » .(1)

بنابر اين معنا، براى اولياى الهى مرگ معنا ندارد، بلكه به حيات الهى زنده اند.

و لذا در روايات مصادر شيعه كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده اين آيه بر اهل بيت (عليهم السلام) تطبيق شده است.

كلينى به سندش از حارث بن مغيره نقل كرده كه گفت:

سئل ابوعبدالله (ع) عن قول الله تبارك و تعالي: (كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ) . فقال: مايقولون فيه؟ قلت: يقولون: يَهلك كلّ شيء إلاّ وجه الله. فقال: سبحان الله! لقد قالوا قولا عظيماً، انّما عَني بذلك وجهَ الله الذي يؤتي منه.(2)

از امام صادق (ع) درباره قول خداوند تبارك و تعالى: ( كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ) سؤال شد؟ حضرت فرمود: آنان درباره آن چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند: هر چيزى هلاك مى شود

به جز


1- لسان العرب، ج ١5، ص ١١6.
2- كافى، ج ١، ص ١١١.

ص:46

وجه خدا. حضرت فرمود: منزه است خداوند! آنان حرف بزرگى زده اند، بلكه مقصود خداوند از آن، وجه خداست كه از ناحيه او انسان وارد مى شود.

و نيز به سندش از امام باقر (ع) نقل كرده كه فرمود:

«. . . و نحن وجه الله، نتقلّب في الارض بين اظهُرِهم. . . »(1)؛ «. . . و ما وجه خداييم كه در روى زمين بين آنها رفت وآمد داريم. . .» .

و صدوق به سندش از امام صادق (ع) در ذيل اين آيه چنين نقل كرده است: « نحن هو »(2)؛ «ما همان مصداق آيه ايم» .

افكار و عقايد مردم شبه جزيرةالعرب

اشاره

در بين مردم شبه جزيرة العرب عقايد و افكار گوناگونى وجود داشت:

١. انكار خداوند

در ميان مردم كسانى يافت مى شدند كه اساساً هيچ اعتقادى به خدا نه به صورت شرك آلود و نه به هيچ صورت ديگرى نداشتند (3)؛ و احتمالاً آيه زير به اين گروه اشاره دارد؛

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ


1- كافى، ج ١، ص ١١١.
2- توحيد صدوق، ص ١5٠.
3- المختصر في اخبار البشر، ج ١، ص ٩٨؛ تاريخ ابن الوردى، ج ١، ص ١١5.

ص:47

الدَّهْرُ) (جاثيه: ٢4)

و گفتند: چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مى ميرند وگروهى زنده مى شوند؛ وجز طبيعت وروزگار ما را هلاك نمى كند!

از اين آيه استفاده مى شود كه اينان به مبدأ و معادى معتقد نبوده و حيات را منحصر به زندگى دنيا دانسته و نابودى آن را نيز به دست روزگار مى دانستند.

٢. انكار خالق

از آياتى در قرآن نيز مى توان چنين بهره گرفت كه افرادى اساساً معتقد به خالق نبوده اند؛ قرآن در مقام پاسخ به آنان مى فرمايد:

(أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ) (طور: ٣5 و ٣6)

يا آنها بى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند؟ ! آيا آنها آسمان ها وزمين را آفريده اند؟ ! بلكه آنها جوياى يقين نيستند!

٣. شرك در خالق

گروه ديگرى از مردم شبه جزيرة العرب به خداوند به عنوان خالق اعتقاد داشته و با اين حال موجودات ديگرى را به عنوان خالق مستقل، شريك براى خداوند مى دانستند. در واقع آنان به شرك در خالقيت اعتقاد

داشته اند.

خداوند متعال مى فرمايد:

ص:48

(أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ) (رعد:١6)

آيا آنها همتايانى براى خدا قرار دادند به خاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند، واين آفرينش ها بر آنها مشتبه شده است؟ !

و نيز مى فرمايد:

(نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ * أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ * أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ) (واقعه: 5٧ - 5٩)

ما شما را آفريديم؛ پس چرا (آفرينش مجدّد را) تصديق نمى كنيد؟ ! آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟ ! آيا شما آن را (در دوران جنينى) آفرينش (پى در پى) مى دهيد يا ما آفريدگاريم؟ !

و مى فرمايد:

(مَا اتَّخَذَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) (مؤمنون: ٩١)

خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده؛ ومعبود ديگرى با او نيست؛ كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير واداره مى كردند وبعضى بر بعضى ديگر برترى مى جستند (و

جهان هستى به تباهى كشيده مى شد) .

اين آيه نشانگر آن است كه آنان به دو يا چند خالق اعتقاد داشته اند و اين جز شرك در خالقيت كه جداى از شرك ربوبى است، چيز ديگرى نيست.

ص:49

4. شرك در ربوبيت

گروه ديگرى از مشركان آن ديار به خداى واحد و خالق يكتا معتقد بودند اما در مرحله تدبير نظام هستى به مدبّران ديگرى در كنار خداوند اعتقاد داشتند. آنان معتقد بودند كه براى هر رشته اى از تدبير عالم، كسى وجود دارد كه مستقلا تدبير آن به دست او واگذار شده است. آنها هر بتى را مخصوص تدبير امور خاصى از جهان هستى مى دانستند؛ لذا در آيات بسيارى به توحيد ربوبى اشاره شده است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الأَمْرُ تَبارَكَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) (اعراف: 54)

آگاه باشيد كه آفرينش وتدبير (جهان) ، از آن او (و به فرمان او) ست! پر بركت (و زوال ناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است!

و مى فرمايد:

(لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا) (انبياء: ٢٢)

اگر در آسمان وزمين، جز «الله» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد) !

سلطه غيبى اوليا در طول سلطه الهى

از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه اعتقاد به سلطه غيبى اوليا در طول سلطه الهى اشكالى ندارد.

خداوند متعال مى فرمايد:

ص:50

(قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ) (زمر: ٣٨)

بگو: آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد، آيا آنها مى توانند گزند او را برطرف سازند؟ !

استغاثه به غير خدا با نظر غير استقلالى

از مجموعه آيات قرآن استفاده مى شود كه صدا زدن غير خدا و استغاثه به او اگر با نظر استقلالى و در عرض خداوند متعال نباشد اشكالى ندارد، بلكه بايد با اين عقيده همراه باشد كه پناه حقيقى خداست و اولياى الهى هم اگر كارى انجام مى دهند به اذن و مشيت و اراده الهى است و خداوند متعال عنايات خود را به وسيله دعا و خواست آنها انجام مى دهد و اين مقتضاى نظام اسباب و مسببات است. اينك اين موضوع را

از آيات قرآن كريم استفاده مى كنيم:

١. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ) (يونس: ١٠6)

و جز خدا، چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند و نه زيانى، مخوان.

اين آيه نهى از صدا زدن موجوداتى مى كند كه هيچ نفع و ضررى براى انسان ولو در واسطه گرى و دعا كردن و شفيع شدن نزد خدا ندارند، و لذا ن فى صدا زدن اولياى الهى براى دعا كردن براى ما و

ص:51

خواستن از خداوند متعال را ندارد.

بدين جهت است كه خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند]، به نزد تو مى آمدند؛ و از خدا طلب آمرزش مى كردند؛ و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

و نيز درباره برادران حضرت يوسف (ع) نقل مى كند:

(قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ

رَبِّي) (يوسف: ٩٧ و ٩٨)

گفتند: اى پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم! گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم.

و نيز درباره درخواست قوم موسى (ع) مى فرمايد: ( قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ) ؛ «مى گفتند: اى موسى! از خدايت براى ما بخواه» . (اعراف: ١٣4)

لذا مى توان گفت: صدا زدن اوليا تخصصاً از آيه فوق خارج است.

٢. و نيز خداوند متعال مى فرمايد: ( وَ لا تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ) ؛ «پس هيچ كس را با خدا نخوانيد» . (قصص: ٨٨)

از اين آيه دو نكته استفاده مى شود:

اول - اين آيه نهى از خواندن غير خدا به قصد الوهيت دارد.

دوم - از آنجا كه كلمه (مَعَ) دلالت بر عرضيت دارد نه طوليت، آيه

ص:52

فوق دلالت بر نهى از خواندن غير خدا در عرض خدا دارد كه اصطلاحاً به آن شرك مى گويند، نه آنكه كسى را در طول خداوند صدا زده و از او بخواهيم كه از خداوند حاجات ما را بخواهد.

همين مضمون در آيه ( فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً) ؛ «پس هيچ كس را با خدا نخوانيد» (جن: ١٨) ، نيز به صيغه جمع آمده است.

٣. خداوند متعال مى فرمايد: ( قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ) ؛ «بگو: من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى خوانيد، نهى شده ام» . (انعام: 56)

از اين آيه نكاتى استفاده مى شود:

١. اينكه اگر انسان كسى را بخواند و از او چيزى بخواهد ولى اتصال او را با خداوند متعال قطع نكند و او را در طول خدا و عمل او را در طول عمل خدا بداند اشكالى نداشته و شرك نيست و مورد نهى الهى در اين آيه نمى باشد.

٢. مورد آيه فوق نهى از عبادت كسانى است كه آنها را صدا زده و معتقد به استقلال آنها در تدبير است نه آنكه آنان را نبايد صدا زد، و صدا زدنى مورد نهى واقع شده كه در حكم عبادت باشد؛ يعنى با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت صدا زده شده، نه اينكه هر صدا زدنى عبادت باشد.

نظام طولى در عالم طبيعت

خداوند متعال مى فرمايد: ( إِنَّ اللهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي) ؛ «خداوند، شكافنده دانه و هسته است» . (انعام: ٩5)

ص:53

و نيز مى فرمايد:

( وَ هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَىءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً) (انعام: ٩٩)

او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد، پس به وسيله آن، گياهان گوناگون رويانديم؛ و از آن، ساقه ها و شاخه هاى سبز، خارج ساختيم؛ و از آنها دانه هاى متراكم خارج مى كنيم.

از اين آيات استفاده مى شود كه خداوند متعال افعالش را به وسيله

اسباب انجام مى دهد.

جواز استغاثه به اوليا به نحو طوليت

از آيات قرآن استفاده مى شود كه اولياى الهى و در رأس آنها پيامبر (ص) داراى مقاماتى هستند و بدين جهت مى توان به آنها استغاثه كرد، و لذا در آيات بسيارى با خداوند متعال در برخى مقامات شريك شده اند گرچه به نحو طوليت است و هر چه دارند از جانب خداوند و به اذن او مى باشد.

خداوند متعال مى فرمايد:

( إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ) (مائده: 55)

سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند.

و نيز مى فرمايد:

ص:54

( يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) (انفال: 64)

اى پيامبر! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند، براى حمايت تو كافى است؛ [فقط بر آنها تكيه كن!].

همچنين مى فرمايد:

(أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ. . .) (نساء: 5٩)

اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر [اوصياى پيامبر] را. . .

جواز طلب يارى از غير خدا

گرچه خداوند متعال مى فرمايد: ( وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزيزِ الحَكيمِ) ؛ «پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است» . (آل عمران: ١٢6) ، ولى در آيات ديگر دعوت به نصرت و يارى كسانى كرده كه از شما يارى خواستند.

خداوند متعال مى فرمايد:

( وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) (انفال: ٧٢)

و [تنها] اگر در [حفظ] دين [خود] از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنها را يارى كنيد، جز بر ضدّ گروهى كه ميان شما و آنها، پيمان [ترك مخاصمه] است؛ و خداوند به آنچه عمل مى كنيد، بيناست.

و نيز مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ

ص:55

نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) (انفال:٧4)

و آنها كه ايمان آوردند وهجرت نمودند ودر راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند ويارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى اند؛ براى آنها، آمرزش [و رحمت خدا] وروزى شايسته اى است.

تأثير واسطه در فيض

آيت الله معرفت رحمه الله مى فرمايد:

. . . فاذا كانت قداسة المكان و عراقة الزمان مؤثرين في استجابة الدعاء و قبول التوبة و قضاء الحاجة و غفران الذنوب، فما المانع ان يقرن الداعي دعاءه بذكر نبي الرحمة و اهل بيته الأطهار، و يقدّمهم بين يدي حوائجه؟ فاذا لم نكن نستغرب وقوع المكان و الزمان شفعاً مؤثرا في استجابة الدعاء، فماذا نستغربه من شفاعة نبي كريم؟ ! و هكذا العقل الفطري لايستبعد تأثير واسطة الفيض في بلوغ القاصر بهمّته المطلوبة نظراً لكمال الواسطة و صلاحيته لانعكاس الفيوض منه الي القاصرين؛ فانّ للكاملين اشعاعات مفاضة تشمل القاصرين عن بلوغ الأهداب حيث مرادفة الكامل كمال و مصاحبة الجميل جمال، و لأجل عين، الف عين تكرم. (1)

. . . پس اگر قداست مكان و ريشه دار بودن زمان مؤثر در استجابت دعا و قبول توبه و برآورده شدن حاجت و غفران گناهان است، چه


1- مجله الهادى، عدد 4، ص ٢4.

ص:56

مانعى دارد كه دعاكننده دعايش را مقرون به نام پيامبر رحمت و اهل بيت پاكش كرده و آنان را در برابر حوائجش مقدم دارد؟ و اگر ما غريب ندانيم اين را كه مكان و زمان شفيع مؤثر در استجابت دعاست، چرا غريب مى شماريم شفاعت پيامبر كريم را؟ ! و همچنين عقل فطرى تأثير واسطه فيض را در رسيدن قاصر به همت مطلوبش، بعيد نمى داند، نظر به كمال واسطه و صلاحيت آن براى انعكاس فيض ها از ناحيه او به قاصرين؛ چرا كه براى كاملين اشراقاتى است كه جوشش داشته و شامل كسانى مى شود كه قاصر از رسيدن به اهداف هستند؛ چرا كه هم رديف كامل شدن كمال و مصاحبت زيبا جميل است، و به جهت يك چشم هزار چشم تكريم مى شود.

وحدت معناى توسل و استغاثه و طلب شفاعت

قاضى سبكى در اين باره مى گويد:

واذ قد تحررت هذه الانواع و الأحوال في الطلب من النبى [(ص)] و ظهور المعنى فلا عليك في تسميته توسلا أو تشفعاً أو استغاثة أو توجهاً؛ لانّ المعنى في جميع ذلك سواء.(1)

و چون اين انواع و احوال را در طلب از پيامبر (ص) و ظهور معنى تحرير نمودم، پس بر تو باكى نيست در نامگذارى آن به توسل يا طلب شفاعت يا استغاثه يا توجه؛ زيرا معنا در تمام آنها يكسان است.


1- شفاء السقام، سبكى شافعى، ص ١٧5.

ص:57

اقسام نسبت و استناد فعل

علماى علم معانى گفته اند كه اسناد بر دو قسم است:

الف) حقيقى؛

ب) مجاز.

اسناد حقيقى عبارت است از اسناد فعل به كسى يا چيزى كه نزد متكلم آن فعل براى اوست در ظاهر مثل قول شخص مؤمن: خداوند سبزى را روياند.

اسناد مجازى عبارت است از اسناد فعل به كسى يا چيزى كه نزد متكلم آن فعل براى او نيست، با وجود قرينه اى كه دلالت كند بر اينكه اسناد مجازى مى باشد؛ مثل اسناد و نسبت به زمان و مكان يا سبب.

در مثال: (امير شهر را ساخت) بناء در حقيقت فعل بنّاست ولى چون امير سبب و آمر بوده لذا فعل بنّايى به او مجازاً نسبت داده شده است.

و قرينه گاهى لفظى است و گاهى معنوى. تفتازانى در احوال اسناد خبرى در مورد قرينه معنوى مى گويد:

وانبت الربيع البقل، فمثل هذا الكلام اذا صدر عن الموحد يحكم بانّ اسناده مجاز؛ لانّ الموحد لايعتقد انّه الي ما هو له.(1)

روياند بهار سبزى را، پس مثل اين كلام چون از موحد صادر شود حكم مى شود به اينكه اسناد آن مجازى است؛ زيرا موحد اعتقاد استقلالى و حقيقى به آن ندارد.


1- المطول، تفتازانى، ص ١٠٢.

ص:58

او نيز در جاى ديگر مى گويد:

فهذا الاسناد (في قول الكافر: انبت الربيع البقل) و ان كان الي غير ما هو له، لكن لاتأول فيه؛ لانّه مراده و معتقده، و كذا شفي الطبيب المريض.(1)

پس اين اسناد در قول كافر (بهار سبزى را رويانيد) گرچه مجازى است، ولى نسبت به او تأويل ندارد؛ زيرا مراد و اعتقاد او اين است. و نيز اين جمله: (طبيب مريض را شفا داد) .

خلاصه مطلب اينكه اگر كافر بگويد: (مريض را طبيب شفا داد) ؛ اين اسناد حقيقى است؛ چرا كه او ايمان و اعتقاد به تأثير خداوند متعال ندارد، و لذا اين اسناد نزد او اسناد به چيز يا كسى است كه فعل از اوست. به خلاف آنكه مؤمن چنين جمله اى را بگويد كه اسناد در آن مجاز عقلى است و قرينه آن مؤمن بودن متكلم است؛ زيرا او ايمان دارد كه شفادهنده خداوند متعال است نه طبيب، و اگر هم فعل به او نسبت داده شده به جهت آن است كه او وسيله و سبب مى باشد.

حقيقت استعانت انسان مؤمن از اوليا

با بيانى كه ذكر شد مبحث استغاثه به اوليا و ارواح آنها به خوبى روشن مى شود؛ زيرا مؤمن هرگاه از انبيا و يا اوليا استعانت مى جويد، مؤمن بودن او قرينه اى است بر اينكه مغيث حقيقتى نزد او و نيز قاضى الحاجات خداوند متعال است و اگر به اوليا استغاثه كرده و از آنان


1- المطول، ص ٢٩.

ص:59

كمك گرفته به طريق مجاز عقلى است؛ چرا كه آنان اسباب و وسائل اند.

شاه عبدالعزيز دهلوى در تفسير آيه ( إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) مى گويد:

در اينجا بايد دانسته شود كه استعانت از غير خدا به نحوى كه اعتماد بر او باشد و معتقد به مظهر كمك رسانى او از جانب خداوند متعال نباشد حرام است، ولى اگر التفات به طور خالص به خداوند متعال است و از غير او در ظاهر كمك مى جويد به اعتقاد اينكه او مظهر كمك الهى است نظر به عالم اسباب و حكمت خداوند متعال در آن، اين عقيده از

راه عرفان به دور نيست و در شرع جايز مى باشد، و انبيا و اوليا از اين نوع استعانت از غير خدا داشته اند. و در حقيقت مثل اين نوع، استعانت از غير خدا نيست بلكه استعانت از خداوند سبحان مى باشد.(1)

نواب وحيد الزمان در تفسير آيه ( وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ. . . وَ تُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِإِذْنِي) (مائده: ١١) مى گويد:

فاسند الخلق و الإبراء إلي عيسي مجازاً، فلو طلب احد من عيسي روح الله ان يحيي ميتاً باذن الله فلا يكون شركاً اكبر، و كذلك لو طلب احد من ولي حي أو من روح نبي أو صالح ان يهب له الأولاد أو يشفيه من مرض أو يدفع عنه سوء باذن الله و امره لايكون شركاً اكبر.(2)

خلق و بهبودى به عيسى (ع) مجازاً اسناد داده شده است. پس اگر طلب كند كسى از عيسى روح الله اينكه مرده اى را به اذن خداوند


1- تفسير عزيزى، عبدالعزيز دهلوى، ج١، ص ٨.
2- حاشية هدية المهدى، وحيد الزمان نواب، ص ١٩.

ص:60

زنده كند شرك اكبر نيست. و نيز اگر طلب كند كسى از ولى حى يا از روح نبى يا صالحى كه به او اولاد داده يا او را از مرض شفا دهد، يا از او گرفتارى را به اذن خدا و امر او دفع نمايد هرگز

شرك اكبر نمى باشد.

خداوند متعال مى فرمايد:

( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِى الي اللهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللهِ) (صف: ١4)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟ ! حواريون گفتند: ما ياوران خداييم.

مطابق اين آيه خداوند متعال به مؤمنان دستور داده تا دينش را يارى دهند و اگر مى خواست بدون واسطه خودش اين كار را مى كرد، ولى در نظام تكوين و عالم طبيعت حتى در مسايل دينى مسببات را به اسباب مربوط به آنها ربط داده است، و بدين جهت است كه حضرت عيسى (ع) از حواريين كمك مى خواهد.

و نيز در آيه اى ديگر مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ) (محمد: ٧)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر (آيين) خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند وگام هايتان را استوار مى دارد.

ص:61

و نيز مى فرمايد:

(قالَ ما مَكَّنِي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ. . .) (كهف: ٩5)

(ذو القرنين) گفت: آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است [از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد] پس مرا با قوت يارى نماييد. . . .

و نيز از قول حضرت يوسف (ع) مى فرمايد:

(قالَ اجْعَلْنِي عَلي خَزائِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ) (يوسف: 55)

(يوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده، كه همانا من نگهدارنده وآگاهم!

و نيز از قول حضرت سليمان (ع) مى فرمايد:

(قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ) (نمل: ٣٨)

(سليمان) گفت: اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او را براى من مى آورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟

ربيعة بن كعب مى گويد:

كنت ابيت مع رسول الله [(ص)] فاتيته بوضوئه و حاجته فقال لي: سل. فقلت: أسألك مرافقتك في الجنة. قال: أو غير ذلك؟ قلت: هو ذاك. قال: فاعنّي علي نفسك بكثرة السجود.(1)

من با رسول خدا (ص) بيتوته مى كردم و وسايل وضو گرفتن و

حوائجش را برآورده مى نمودم. حضرت به من فرمود: درخواست كن. عرض كردم: از تو مى خواهم كه مرا رفيق خود در بهشت


1- مشكاة المصابيح، ص ٨٢، به نقل از مسلم.

ص:62

گردانى. پيامبر فرمود: آيا غير آن را نمي خواهى گفتم: نه خواسته ام همين است. پيامبر فرمود: پس مرا به كثرت سجود كمك كن.

ملا على قارى در شرح اين حديث مى گويد:

ويؤخذ من اطلاقه [(ص)] الأمر بالسؤال انّ الله تعالي مكّنه من اعطاء كل ما اراد من خزائن الحق. . .(1)

از اطلاق كلام او (ص) نسبت به امر به سؤال استفاده مى شود كه همانا خداوند تعالى او را نسبت به دادن آنچه از خزائن حق اراده نمايد قادر نموده است. . .

نواب صديق حسن بوفالى در اين باره مى گويد:

سؤال را به طور مطلق ذكر كرده و آن را به مطلوب خاصى نسبت نداده است، از اينجا دانسته مى شود كه تمام امور به دست با كرامت و همت پيامبر (ص) است و هر آنچه بخواهد، و به هركس اراده كند به اذن پروردگارش عطا مى نمايد.(2)

فاصله بين توحيد و شرك

نواب وحيد الزمان كه از علماى مشهور اهل سنت هند بوده و صحاح سته را از عربى به لغت اردو ترجمه كرده در كتاب «هداية المهدى» مى گويد:

والحاصل انّ كلّ من اعتقد في حق غيرالله سواء كان حياً أو ميتاً


1- المرقاة، ملا على قارى حن فى، ج٢، ص ٣٢٣.
2- مسلك الختام، شرح بلوغ المرام، صديق حسن خان بوفالى، ج١، ص ٢٧6.

ص:63

انّ له قدرة ذاتية أو موهوبة مفوضة من الله عزّوجلّ علي أمر من الأمور بحيث لايحتاج فيها إلي اذن جديد منه فهو مشرك، و كل من يفهم غيرالله انّه عاجز بالكلية كالميت في يد الغسال لايقدر علي شيء إلاّ إذا اراد الله سبحانه و بغي ان يأخذ هذا العمل منه فيعمل بحكم الله و اذنه و ارادته و قضائه و ينصر و يغيث و ينفع و يضرّ كذلك فهو موحد ليس مشرك؛ سواء كان ذلك الغير حياً او ميتاً، كمن فهم انّ السقمونيا مسهل بذاته، أو النار محرقة بذاتها فقد اشرك، و من علم انّ اسهال السقمونيا و احراق النار بامرالله و اذنه و ارادته فهو موحّد ليس بمشرك.(1)

و حاصل اينكه هركس در حق غير خدا چه زنده و يا مرده اعتقاد

پيدا كند كه براى او قدرت ذاتى است و يا اينكه به او از جانب خداوند عزوجل امرى از امور بخشيده شده و به او تفويض گرديده است به حيثى كه در آن احتياج به اذن جديد از جانب خدا نيست او مشرك مى باشد. و همچنين هركس معتقد باشد در مورد غير خدا كه او به طور كلى عاجز است همانند ميت در دستان غسّال و قدرت بر هيچ چيزى ندارد مگر زمانى كه خداوند سبحان اراده كند و بخواهد اين عمل را از او و به حكم و اذن و اراده و قضاى او عمل كند و اينكه يارى نموده و پناه دهد و نفع و ضرر رساند، او موحد است نه مشرك، چه آن غير زنده باشد يا مرده. مثل كسى كه بداند دواى سقمونيا به ذاته مسهل يا آتش ذاتاً سوزنده است، او مشرك


1- هدية المهدى، وحيد الزمان نواب، ص ١٧.

ص:64

مى باشد، و هركس بداند كه اسهال سقمونيا و سوزاندن آتش به امر خدا و اذن و اراده اوست، او موحد است نه مشرك.

تقى الدين سبكى نيز مى گويد:

وليس المراد نسبة النبي [(ص)] إلي الخلق و الاستقلال بالأفعال، هذا لايقصده مسلم، فصرف الكلام إليه و منعه من باب التلبيس في الدين و التشويش علي عوام الموحدين.(1)

و مراد نسبت دادن پيامبر (ص) به خلق و استقلال در افعال نيست؛ و اين را هيچ مسلمانى قصد نمى كند، پس صرف كلام به آن و منع

آن از باب اشتباه انداختن در دين و تشويش بر عوام موحدان است.

معيار نبودن زندگى و مرگ در تحقق شرك و توحيد

نواب وحيد الزمان مى گويد:

والأعجب من الأعجب ما فرّق بعض اخواننا في هذا بين الأحياء و الأموات، و ظنّ انّ الاستنصار و الاستغاثة بالأحياء في امور يقدر عليها العباد ليس بشرك، و هو شرك بالأموات في نفس تلك الأمور، و هل هذا سفسطة ظاهرة؟ ؛ فانّ الحي و الميّت سيّان في كونهما غيرالله، فغاية ما في الباب انّ الاستنصار بالأموات شرك بالأحياء لاشرك بالله تعالي.(2)

و عجيب تر از هر عجيبى آن چيزى است كه برخى از برادران ما در اين امور بين زنده ها و مرده ها فرق مى گذارند و گمان مى كنند كه


1- شفاء السقام، سبكى، ص ١٧5.
2- هدية المهدى، صص ٢١ و ٢٢.

ص:65

درخواست نصرت و استغاثه از زنده ها در امورى كه بنده ها بر آن قدرت دارند شرك نيست؛ ولى در همان امور نسبت به مرده ها شرك است، و آيا اين سفسطه ظاهر نيست؛ زيرا زنده و مرده در اينكه هر دو غير خدايند يكسان مى باشند. و نهايت مطلب اينكه درخواست نصرت از اموات شرك به زنده هاست نه شرك به خداوند متعال.

فرق بين عمل مشركان با موحدان

محمّد فريد وجدى در كتاب «الاسلام فى عصر العلم» در اين باره مى گويد:

ان قيل: هذا يشبه قول مشركي العرب عن آلهتهم؛ فانّهم ما جعلوهم ارباباً إلاّ توسلا إلي الله بهم، و مع ذلك فقد سجّل الله عليهم الكفر و الشرك. قلنا: بعيد ما بين الحالتين؛ فانّ نصّ الآية هكذا (ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللهِ زُلْفي) و المسلم لايعبد وليّه، و انّما هو يرجوه، بل لو قلت لأجهل جاهل انك تعبد هذا الولي لأنكر عليك، و ربما اهانك غيرة منه علي التوحيد الذي امتزج بدمه و حياته. و شتان بين العبادة التي اقرّ بها مشركو العرب و بين الرجاء الذي لايجاوزه الي ما فوقه اجهل المسلمين.(1)

اگر گفته شود: اين حرف شبيه قول مشركان عرب است درباره خدايانشان؛ زيرا آنان خدايانشان را ارباب قرار ندادند مگر به جهت توسل به سبب آنان نزد خداوند، ولى در عين حال خداوند بر آنان


1- الاسلام في عصر العلم، محمد فريد وجدى، ص 5٨٠.

ص:66

كفر و شرك نوشت، در جواب مى گوييم: بين اين دو حالت فاصله است؛ زيرا نص آيه اين گونه است: (ما آنان را عبادت نمى كنيم مگر به جهت آنكه ما را به سوى خدا نزديك گردانند) . و مسلمانان ولى خود را عبادت نمى كنند بلكه به او اميدوارند. و اگر تو به جاهل ترين فرد بگويى: تو اين ولى را عبادت مى كنى بر تو انكار مى نمايد، و چه بسا به جهت غيرتى كه بر توحيد دارد و آن با خون و زندگى اش ممزوج شده، تو را اهانت نمايد. و چه قدر بين عبادتى كه مشركان عرب به آن اقرار داشته اند و بين اميدى كه جاهل ترين مسلمانان از آن تجاوز نمى كنند فرق است.

استغاثه به ارواح اوليا در روايات اهل بيت ( عليهم السلام)

١. مجلسى رحمه الله مى فرمايد: نسخه قديمى از تأليفات برخى از اصحابمان را يافتم كه در آن چنين آمده بود:

هذا الدعاء رواه محمّد بن بابويه رحمه الله عن الائمة: وقال: ما دعوت في امر الاّ رأيت سرعة الإجابة وهو: اللّهمّ انّي اسألك واتوجّه اليك بنبيّك نبي الرحمة محمّد [(ص)]، يا اباالقاسم، يا رسول الله، يا امام الرحمة، يا سيّدنا ومولانا انّا توجّهنا واستشفعنا وتوسّلنا بك إلي الله وقدّمناك بين يدي حاجاتنا، يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله. . .(1)

اين دعا را محمّد بن بابويه رحمه الله از امامان ( عليهم السلام) نقل كرده است،


1- بحارالأنوار، ج ١٠٢، ص ٢4٧.

ص:67

وفرموده كه من در هيچ امرى اين دعا را نخواندم جز آنكه سريعاً اجابت آن را مشاهده كردم وآن اين دعا است: . . . [آن گاه شروع به قرائت دعاى توسل تا آخر نمودند].

٢. مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود:

إذا كانت لك حاجة إلي الله وضقت بها ذرعاً فصلّ ركعتين، فاذا سلّمت كبّر الله ثلاثاً وسبّح تسبيح فاطمة عليها السلام ثمّ اسجد وقل مائة مرّة: يا مولاتي فاطمة أغيثيني، ثمّ ضع خدّك الأيمن علي الأرض وقل مثل ذلك، ثمّ عد إلي السجود وقل ذلك مائة مرّة وعشر مرّات، واذكر حاجتك فانّ الله يقضيها.(1)

هرگاه حاجتى از خداوند مى خواستى وامر بر تو تنگ شده بود، دو ركعت نماز به جاى آور، وچون سلام دادى سه بار تكبير گفته وآن گاه تسبيح فاطمه عليها السلام را بگو، سپس به سجده برو وصد مرتبه

بگو: اى سرور من فاطمه! مرا درياب. آن گاه گونه راست خود را بر زمين گذار وهمين جمله را صد بار تكرار كن، وبعد به سجده برو وصد وده بار اين جمله را تكرار كن. سپس حاجتت را ذكر كن كه همانا خداوند آن را برآورده خواهد كرد.

٣. ابن نما حلّى نقل مى كند:

ومررن علي جسد الحسين (ع) وهو معفّر بدمائه مفقود من احبائه، فندبت عليه زينب بصوت مشج وقلب مقروح: يا محمداه صلي عليك مليك السماء، هذا حسين مرمل بالدماء،


1- بحارالأنوار، ج ١٠٢، ص ٢54.

ص:68

مقطع الأعضاء. . . يا اصحاب محمداه، هذه ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا. . .(1)

وزنان بر جسد حسين (ع) گذر نمودند در حالى كه به خون غلتيده واز دوستانش به دور افتاده بود. پس زينب با صدايى سوزناك وقلبى مجروح صدا زد: اى محمّد! ملائكه آسمان بر تو درود فرستاد، اين حسين (ع) است كه به خون خود تپيده واعضاى بدنش قطعه قطعه شده است. . . اى اصحاب محمّد! اين ذريه مصطفى است كه آنان را به مانند اسيران مى برند. . .

4. از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود:

إذا كانت لأحدكم استغاثة الي الله تعالى فليصلّ ركعتين ثمّ يسجد ويقول: يا محمّد، يا رسول الله، يا على، يا سيّد المؤمنين والمؤمنات، بكما استغيث الي الله تعالى، يا محمّد يا على استغيث بكما، يا غوثاه بالله وبمحمّد وعلى وفاطمة -وتعد الأئمة- بكم اتوسل الي الله تعالى، فانّك تغاث من ساعتك ان شاء الله تعالى.(2)

هرگاه براى يكى از شما حاجتى از خداى متعال بود پس دو ركعت نماز به جاى آورده وسپس سجده كند وبگويد: اى محمّد! اى رسول خدا! اى على! اى آقاى مردان و زنان مؤمن، از شما نزد خداوند متعال طلب كمك مى كنم، اى محمّد، اى على به شما دو نفر


1- مثير الاحزان، ص 5٩.
2- مكارم الاخلاق، ص ٣٣٠.

ص:69

استغاثه مى نمايم. پناه مى برم به خدا وبه محمّد وعلى وفاطمه -و هر يك از ائمه را مى شمارى- شما را وسيله خود نزد خداوند متعال قرار مى دهم، كه در اين صورت همان ساعت اگر خداى متعال بخواهد حاجتت برآورده خواهد شد.

5. ابن قولويه از امام هادى (ع) نقل كرده كه فرمود:

تقول عند قبر اميرالمؤمنين (ع) . . . يا ولي الله! انّ لي ذنوباً كثيرة فاشفع لي إلي ربّك.(1)

كنار قبر اميرالمؤمنين (ع) مى گويى: . . . اى ولى خدا! همانا من گناهان بسيارى انجام داده ام پس شفيع من نزد پروردگارت باش.


1- كامل الزيارات، ص ١٠٣.

ص:70

ص:71

استغاثه به ارواح اوليا از ديدگاه اهل سنت

استغاثه به ارواح اوليا در روايات اهل سنت

اشاره

١. ابويعلى به سندش از ابوهريره نقل كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود:

والذي نفسي بيده لينزلنّ عيسي بن مريم اماماً مقسطاً و حكماً عدلا، فليكسرنّ الصليب و يقتلنّ الخنزير، و ليصلحنّ ذات البين، و ليذهبنّ الشحناء، و ليعرضنّ المال فلايقبله احد، ثم لئن قام علي قبري فقال: يا محمّد لاجبته.(1)

قسم به كسى كه جانم به دست اوست عيسى بن مريم از آسمان فرود مى آيد در حالى كه پيشتاز قسط و حاكم عدل است، و صليب را شكسته و خوك را مى كشد و بين مردم را اصلاح خواهدكرد و كينه را از بين برده و مال را بر مردم عرضه مى كند ولى كسى آن

را قبول نمى كند. و اگر بر قبرم بايستد و بگويد: اى محمّد (ص) ! من او را جواب خواهم داد.


1- مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٢١١.

ص:72

٢. طبرانى در «المعجم الكبير» به سند صحيح از عثمان بن حنيف نقل مى كند:

شخصى به جهت حاجتى مكرّر نزد عثمان بن عفّان مراجعه مى نمود، ولى عثمان به خواسته اش توجّهى نمى كرد؛ تا اينكه در بين راه عثمان بن حنيف را -كه خود راوى است- ملاقات كرده واز اين موضوع شكايت كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: آبى را آماده كن ووضو بگير؛ به مسجد برو ودو ركعت نماز بگزار وبعد از اتمام نماز، پيامبر (ص) را وسيله قرار ده وبگو: «

اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلّي الله عليه وسلّم نبي الرحمة، يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلي ربّي فتقضي لي حاجتي » ، آن گاه حاجت خود را به ياد آور.

عثمان بن حنيف مى گويد: شخص ياد شده آن اعمال را انجام داد، آن گاه به سوى خانه عثمان روان شد، فوراً دربان آمد واو را نزد عثمان بن عفّان برد، عثمان نيز او را احترام شايانى كرد. سپس حاجتش را به طور كامل برآورد وبه او گفت: من همين الآن به ياد حاجت تو افتادم وهرگاه بعد از اين از ما حاجتى خواستى به نزد ما بيا. . . .

عثمان بن حنيف گفت: اين دستور از من نبود، بلكه روزى خدمت پيامبر (ص) بودم كه نابينايى نزد حضرت آمد واز كورى چشم خود

شكايت نمود. حضرت (ص) ابتدا پيشنهاد كرد كه صبر كند ولى او نپذيرفت. سپس به او همين دستور را داد وآن شخص نيز بعد از اداى آن بينا شد وبه مقصود خود رسيد.

ص:73

اين حديث را جماعت كثيرى از اهل سنّت نقل كرده اند؛ امثال: حاكم نيشابورى(1)، ابن عبدالبر(2)، ابونعيم اصفهانى (3)، ذهبى(4)، حافظ هيثمى (5)، متقى هندى(6)وديگران.

٣. ابن كثير در كتاب «البداية و النهاية» درباره اسيران كربلا مى گويد:

امّا بقية اهله و نسائه فانّ عمر بن سعد وكلّ بهم من يحرسهم و يكلؤهم ثم اركبوهم على الرواحل في الهوادج، فلمّا مرّوا بمكان المعركة و رأوا الحسين و اصحابه مطرحين هنالك بكته النساء و صرخن و ندبت زينب اخاها الحسين و اهلها فقالت: - و هى تبكى - يا محمّداه، يا محمّداه، صلّى عليك مليك السماء، هذا الحسين بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطع الأعضاء، يا محمّداه! و بناتك سبايا و ذريتك مقتلة تس فى عليها الصبا. قال: فأبكت والله كلّ عدوّ و صديق.(7)

عمر بن سعد كسى را موكّل نمود تا بقيه اهل بيت و زنانش را حفظ نموده و پناه دهند. آن گاه آنان را سوار بر راحله ها در هودج ها نموده اند. و چون آنان به قتلگاه رسيدند و حسين و اصحابش را مشاهده كردند كه در روى زمين رها شده اند، زنان گريسته و فرياد


1- المستدرك على الصحيحين، ج ٣، ص ١٠٨.
2- الاستيعاب، ج 4، ص ٣٨٢.
3- حلية الاولياء، ج ٣، ص ١٢١.
4- سير اعلام النبلاء، ج ٢، ص ١١٨.
5- مجمع الزوائد، ج ٩، ص ٢56.
6- كنز العمال، ج ١٣، ص 6٣6.
7- البداية و النهاية، ج ٨، ص ١٩٣؛ تاريخ طبرى، ج ٣، ص ٣٣6.

ص:74

برآوردند، زينب براى برادرش حسين و اهل بيتش ندبه كرد و در حالى كه مى گريست گفت: اى محمّد! اى محمّد! پادشاه آسمان (خداوند) بر تو درود فرستد، اين حسين است كه روى زمين افتاده و در خون غوطه ور و اعضايش از هم جدا شده است. اى محمّد! دخترانت به اسيرى رفته و ذريه ات به قتل رسيده اند و باد صبا بر بدن هاى آنان مى وزد. راوى مى گويد: به خدا سوگند كه او هر دشمن و دوستى را به گريه درآورد.

صحابه و استغاثه به روح پيامبر (ص)

١. ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» مى گويد: ابن ابى شيبه به سند صحيح از مالك الدار -خزينه دار عمر- چنين نقل مى كند:

أصاب الناس قحط في زمن عمر، فجاء رجل إلي قبر النبي [(ص)] فقال: يا رسول الله! إستسق لأمّتك فإنّهم قد هلكوا. . . (1)

در زمان عمر قحطى بر مردم عارض شد، شخصى كنار قبر رسول خدا (ص) آمد وبه او استغاثه نمود وعرض كرد: اى رسول خدا! براى امّتت باران بخواه؛ زيرا آنان هلاك شدند. . . .

از آنجا كه اين درخواست بدون شك در منظر صحابه بوده وكسى او را منع نكرده، خود دليل بر جواز ورجحان استغاثه به ارواح اولياى الهى است.

٢. دارمى در سنن خود به سند صحيح از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل مى كند كه گفت:


1- فتح البارى، ج ٢، ص 4٩5.

ص:75

قحط أهل المدينة قحطاً شديداً فشكوا إلي عائشة، فقالت: أنظروا قبر النبي [(ص)] فاجعلوا منه كواً إلي السماء حتّي لايبقي بينه وبين السماء سقفاً. قال: ففعلوا فمطرنا مطراً حتّي نبت العشب وسمنت الإبل. . . . (1)

قحطى شديدى بر مدينه عارض شد، مردم از وضع موجود نزد عايشه شكايت آوردند. عايشه دستور داد تا به سراغ قبر پيامبر (ص) رفته واز آن، دريچه اى به سوى آسمان باز كنند تا سق فى بين قبر وآسمان مانع نباشد. آنان نيز چنين كردند. راوى مى گويد: بعد از

اين عمل آن قدر باران آمد كه سبزى ها رشد نموده وشتران چاق شدند. . .

٣. احمد بن حنبل در «المسند» از عبدالملك بن عمرو، از كثير بن زيد، از داود بن ابى صالح نقل كرده كه گفت:

اقبل مروان يوماً فوجد رجلا واضعاً وجهه علي القبر. فقال: اتدري ما تصنع؟ فاقبل عليه فإذا هو أبوايوب. فقال: نعم جئت رسول الله [(ص)] و لم آت الحجر، سمعت رسول الله [(ص)] يقول: لاتبكوا علي الدين إذا وليه اهله، و لكن ابكوا عليه إذا وليه غير اهله.(2)

مروان روزى رو - به طرف مسجد - كرد و شخصى را ديد كه صورتش را بر روى قبر [پيامبر (ص)] گذاشته است. او گفت: آيا مى دانى كه چه مى كنى؟ پس به او نگاه كرد ناگهان ديد او ابوايوب [انصارى] است. او گفت: آرى من به جهت رسول خدا (ص) آمده ام


1- سنن دارمى، ج ١، ص 4٣.
2- مسند احمد، ج5، ص 4٣٣.

ص:76

نه به جهت اين سنگ. از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: بر دين نگرييد اگر اهلش متولى آن شد، ولى بر دين بگرييد اگر غير اهلش متولى آن گشت.

حاكم نيشابورى اين حديث را نقل كرده و آن را صحيح الاسناد

دانسته و ذهبى نيز آن را مسلّم دانسته است.(1)

عبدالملك بن عمرو همان قيسى ابوعامر عقدى است كه ثقه بوده و جماعتى به حديث او احتجاج كرده اند.

كثير بن زيد نيز حسن الحديث است.

داود بن ابى صالح گرچه ذهبى در «ميزان الاعتدال» او را غير معروف دانسته و ابن ابى حاتم از او ساكت است ولى ابن حجر در كتاب «تقريب التقريب» او را مقبول دانسته است.

وانگهى نقطه ضعف اين حديث را كه در مورد داود بن ابى صالح است مى توان با متابعت او از ناحيه مطلب بن عبدالله بن حَنْطَب جبران كرد.(2)و لذا بدين جهت مى توان از اشكال ناصرالدين البانى در تضعيف حديث فوق به جهت داود بن ابى صالح پاسخ داد؛ زيرا همان گونه كه گفته شد او متابع دارد كه مطلب بن عبدالله باشد.

4. سمهودى نقل مى كند:

انّ اعرابياً جاء إلي المدينة بعد ثلاثة ايّام من دفن النبي [(ص)]، فرمي بنفسه علي قبر النبي [(ص)] و حتّي من ترابه علي رأسه


1- المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 5١5.
2- المعجم الكبير، ج4، ص ١٨٩؛ المعجم الاوسط، ج ١، ص ١٩٩.

ص:77

وقال: يا رسول الله! قلتَ سمعنا قولك و وعيتَ عن الله سبحانه ما وعينا عنك، و كان فيما أنزل عليك: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) ، و قد ظلمت نفسي و جئتك تستغفر لي.(1)

همانا مردى اعرابى بعد از سه روز از دفن پيامبر (ص) به مدينه آمد و خودش را بر قبر حضرت انداخت و از خاك قبر او بر سر ريخت و عرض كرد: اى رسول خدا! گفتى و ما گفته ات را شنيديم و از جانب خداى سبحان گرفتى چيزى را كه ما از تو اخذ نموديم و از جمله آنها آيه اى است كه بر تو نازل شد: (و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا گذاردند] به نزد تو مى آمدند واز خدا طلب آمرزش مى كردند وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند) . و من به نفسم ظلم كرده ام، و آمده ام براى من طلب آمرزش نمايى.

5. واقدى در كتاب «فتوح الشام» مى نويسد:

انّ ابا عبيدة بن الجراح اراد المسير الي حلب، و بعث الف فارس مع كعب بن ضمرة طلائع، فلمّا بلغوا قريباً من حلب حمل عليهم يوقنا مع خمسة آلاف فارس و قاتل الجمعان قتال الموت، و قد ايقن المسلمون بالظفر و الغنيمة، اذ طلع عليهم الكمين من ورائهم و اكبوا عليهم جميعاً؛ فافترق المسلمون ثلاث فرق؛ فرقة منهم منهزمة و فرقة قصدت قتال الكمين و فرقة مع كعب بن ضمرة قصدت قتال يوقنا و من معه، و كعب بن ضمرة قلق علي


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص ١٣6١.

ص:78

المسلمين، فجاهد عنهم و هو يجول بالراية و ينادي: (يا محمّد، يا محمّد، يا نصر الله انزل) .(1)

همانا عبيدة بن جراح خواست كه به سوى حلب حركت كند، هزار سواره را با كعب بن ضمره جلو فرستاد. چون آنها به نزديك حلب رسيدند يوقنا با پنج هزار سواره با آنان درگير شدند، و آنان با يكديگر تا دم مرگ جنگيدند و مسلمانان يقين به پيروزى و غنيمت پيدا كردند كه ناگهان دشمنان از پشت بر آنان كمين زده و همگى بر مسلمانان حمله ور شدند؛ مسلمانان به سه دسته متفرق گشتند؛ دسته اى از آنها فرار كرده و دسته اى ديگر كمين گرفته تا دوباره حمله كنند، و دسته سوم با كعب بن ضمره قصد جنگ با يوقنا و همراهيانش را كردند، و كعب بن ضمره راه را بر مسلمانان بست و به تنهايى جهاد مى كرد و پرچم را حركت مى داد و فرياد مى زد: اى محمد! اى محمد! اى يارى خدا فرود آى» .

6. ابن سعد در كتاب «الطبقات الكبرى» از عبدالرحمان بن سعد نقل

كرده كه گفت:

كنت عند ابن عمر، فخدرت رجله فقلت: يا ابا عبدالرحمن! ما لرجلك؟ قال: اجتمع عصبها من هاهنا. قال: قلت: ادع احب الناس اليك. قال: يا محمّد! فبسطها.(2)

نزد ابن عمر بودم كه پايش بى حس شد، گفتم: اى اباعبدالرحمان!


1- فتوح الشام، محمد بن عمر واقدى، ج ١، صص ١٩5و١٩6.
2- الطبقات الكبرى، ج 4، ص ١54؛ مسند على بن جعد، ج ١، ص ٣6٩؛ تهذيب الكمال، مزى، ج ١٧، ص ١4٢؛ الادب المفرد، بخارى، ج ١، ص ٣٣5.

ص:79

چه بر سر پايت آمده؟ گفت: رگش از اينجا گرفته است. او گفت: به او گفتم: محبوب ترين افراد نزد خود را بخوان. گفت: اى محمّد! در آن هنگام بود كه رگ هاى پايش باز شد.

و عجيب آن است كه ابن تيميه اين حديث را در كتاب «الكلم الطيب» نقل كرده است.(1)

٧. ابن كثير درباره واقعه يمامه مى گويد:

وحمل خالد بن وليد حتي جاوزهم و سار الجبال مسيلمة و جعل يترقّب ان يصل اليه فيقتله، ثم رجع، ثم وقف بين الصفين و دعا البراز و قال:

انا ابن الوليد العود انا بن عامر و زيد

ثم نادي بشعار المسلمين و كان شعارهم يومئذ «وامحمّداه» . (2)

خالد بن وليد بر آنان حمله كرد تا بر آنان نفوذ نمود و مسيلمه به كوه ها پناه برد، او هر لحظه احتمال مى داد كه مسيلمه به او رسيده و او را به قتل رساند. سپس برگشت آن گاه بين دو صف ايستاد و دعوت به مبارزه نمود و با يك بيت شعر رجزى خواند و سپس شعار مسلمانان را سر داد و شعار مسلمانان در آن روز (وامحمّداه) بود.

٨. نقل شده كه صفيّه دختر عبدالمطلب و عمه پيامبر (ص) بعد از وفات حضرت قصيده اى در مرثيه او سرود كه در آن چنين آمده است:


1- الكلم الطيب، ص ١٢٠.
2- البداية و النهاية، ج 6، ص ٣٢4.

ص:80

ألا يا رسول الله انت رجاؤنا

آگاه باش اى فرستاده خدا! تو اميد مايى، تو به ما نيكوكار بودى و جفا نمى كردى.

تو نيكوكار بودى و مهربان، پيام آور براى ما، و من امروز كسى هستم كه بر تو مى گريم.

در اين اشعار خطاب به رسول خدا (ص) شده در حالى كه از دنيا رحلت كرده است.

٩. قسطلانى به نقل از ابن منير مى گويد:

لمّا مات [(ص)] طاشت العقول. . . و كان اثبتهم ابوبكر، جاء و عيناه تهملان و زفراته تتردد، و غصصه تتصاعد و ترتفع، فدخل علي النبي [(ص)] فأكبّ الثوب عن وجهه و قال: طبت حياً و ميتاً. . . و لو انّ موتك كان اختياراً لجدنا لموتك بالنفوس، اذكرنا يا محمد عند ربّك و لنكن من بالك.(1)

چون رسول خدا (ص) وفات يافت عقل ها متحير ماند. . . و ثابت تر از همه ابوبكر بود، آمد در حالى كه اشكش ريزان، و زبانش در گردش و غصه هايش بالا و پايين مى رفت، بر پيامبر (ص) داخل شد و پارچه را از صورتش برداشت و گفت: پاك بودى در زمان حيات و ممات. . . و اگر مرگ تو اختيارى بود، ما براى مرگت با جان و دل


1- المواهب اللدنية مع شرح الزرقانى، ج٨، ص ٣٢٢.

ص:81

فداكارى مى كنيم. ما را اى محمّد نزد پروردگارت ياد كن، و در خاطرت قرار بده.

مسلمانان و استغاثه به ارواح اوليا

١. طبرى از ابوشوذب نقل كرده:

انّ عمّال الحجاج كتبوا اليه انّ الخراج قد انكسر، و انّ اهل الذمة قد اسلموا و لحقوا بالأمصار. فكتب الي البصرة و غيرها انّ من كان له اصل في قرية فليخرج اليها. فخرج الناس فعسكروا فجعلوا يبكون و ينادون: يا محمّداه! يا محمّداه. . .(1)

كارگزاران حجاج طى نامه اى به او نوشتند كه ماليات شكسته شده و اهل ذمه اسلام آورده و به شهرها ملحق شده اند. او نامه اى به بصره و ديگر شهرها نوشت و دستور داد كه هركس نهالى در دهى دارد به سوى آن خارج شود. پس مردم بيرون آمده و خيمه زدند. آنان شروع به گريه كرده و صدا مى زدند: يا محمّداه يا محمّداه! . . .

٢. ابوبكر مقرى مى گويد:

كنت انا و الطبراني و ابوالشيخ في حرم رسول الله [(ص)] و كنّا علي حاله و اثر فينا الجوع، و واصلنا ذلك اليوم، فلمّا كان وقت العشاء حضرت قبر النبي [(ص)] فقلت: يا رسول الله! الجوع. . . فحضر بالباب علوي. فدقّ ففتحنا له، فاذا معه غلامان، مع كل واحد زنبيل فيه شيء كثير، فجلسنا و أكلنا و ظنّنا انّ الباقي يأخذه الغلام، فولّي و ترك عندنا الباقي، فلمّا فرعنا من الطعام


1- تاريخ طبرى، ج ٣، ص 64٨؛ الكامل، ابن اثير، ج 4، ص ٢٠٠.

ص:82

قال العلوي: يا قوم! اشكوتم إلي رسول الله! فانّي رأيت رسول الله في المنام فأمرني ان احمل بشيء اليكم. (1)

من وطبرانى وابوالشيخ در حرم رسول خدا (ص) بوديم؛ در حالى كه گرسنگى شديد بر ما عارض شده بود، آن روز را به پايان رسانديم، وقت عشا كنار قبر رسول خدا (ص) آمديم وعرض كرديم: اى رسول خدا! ما گرسنه ايم. . . پس در خانه شخص علويى حاضر شد پس در زد و ما در را به روى او گشوديم. پس با آن علوى دو غلام بودند كه با هر كدام زنبيلى بود كه در آن چيز زيادى بود پس نشستيم و خورديم و گمان كرديم كه باقى غذا را غلام مي برد پس غلام رفت و باقى را نزد ما گذاشت پس چون از غذا فارغ شديم علوى گفت: آيا به رسول خدا شكايت برديد؟ الآن رسول خدا را در عالم رؤيا ديدم، به من فرمود تا مقدارى از غذا نزد شما آورم.

٣. ابويعلى موصلى در مسندش از عقبه، از يونس، از سليمان بن اعمش، از ابوسفيان، از جابر نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

ليأتينّ علي الناس زمان يخرج الجيش من جيوشهم فيقال: هل فيكم احد صحب محمداً فتستنصرون به فتنصروا؟ ثم يقال: هل فيكم من صحب محمداً؟ فيقال: لا، فمن صحب اصحابه؟ فيقال: لا. فيقال: من رأي من صحب اصحابه؟ فلو سمعوا به من وراء البحر لأتوه.(2)

بر مردم زمانى خواهد آمد كه لشكرى از لشكريان آنان بيرون


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص ١٣٨٠.
2- مسند ابى يعلى الموصلى، ج 4، ص ١٣٢؛ مجمع الزوائد، ج ١٠، ص ١٨.

ص:83

مى آيد و گفته مى شود: آيا در ميان شما كسى هست كه محمد را مصاحبت كرده باشد و به او نصرت خواسته باشيد تا به ما نصرت داده شود؟ سپس مى گويد: آيا در ميان شما كسى هست كه محمد را مصاحبت كرده باشد؟ گفته مى شود: كسى وجود ندارد. باز گفته مى شود: كسى كه اصحابش را مصاحبت كرده باشد؟ گفته مى شود: هرگز. باز گفته مى شود: كسى كه مشاهده كرده باشد كسى را كه مصاحبت با اصحاب پيامبر داشته؟ و اگر مى شنيدند كه كسى ماوراى دريا هست به دنبالش مى رفتند.

هيثمى رجال آن را رجال صحيح دانسته. و سليمان بن اعمش گرچه مدلّس شمرده شده ولى از طبقه دوم به حساب مى آيد و حديثش مقبول است.

4. ابن كثير از عاصم بن عمر بن خطاب نقل كرده كه گفت:

انّ رجلا من مزينة عام الرمادة (سنة ١٨ من الهجرة) سأله اهله ان يذبح لهم شاة فقال: ليس فيهنّ شيء، فالحّوا عليه فذبح شاة فاذا عظامها حمر فقال: يا محمداه، فلما امسي اري في المنام انّ رسول الله [(ص)] يقول له: ابشر بالحياة.(1)

همانا مردى از قبيله (مزينه) در سال قحطى (سال ١٨ از هجرت) اهلش از او خواست تا گوسفندى برايش ذبح كند. او گفت: نزدشان هيچ نيست، اهلش بر او اصرار كردند، و او گوسفندى قربانى كرد، ناگهان ديد كه استخوان هايش قرمز است. گفت: يا محمّداه! و چون


1- البداية و النهاية، ج٧، ص ٩١.

ص:84

عصر شد در عالم رؤيا ديد كه رسول خدا (ص) به او مى فرمايد: تو را بشارت باد به زندگى.

5. عتبى استاد شافعى مى گويد:

كنت جالساً عند قبر النبي [(ص)] فجاء اعرابي فقال: السلام عليك يا رسول الله! سمعت الله يقول: (. . . وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) و قد جئتك مستغفراً لذنبي، مستشفعاً بك الي ربّي. ثم انشأ يقول:

يا خير من دفنت بالقاع اعظمه

ثم انصرف الأعرابي، فغلبني عيني فرأيت

النبي [(ص)] فقال: يا عتبي! الحق الأعرابي فبشّره انّ الله قد غفر له.(1)

كنار قبر پيامبر (ص) نشسته بودم كه اعرابى آمد و گفت: درود بر تو اى رسول خدا! از خداوند شنيدم كه فرمود: (واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند) ، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب آمرزش مى كردند؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.) و من نزد تو آمده ام و درخواست مغفرت براى گناهم دارم، و تو را نزد پروردگارم شفيع آورده ام. سپس اين اشعار را انشا كرد و گفت:

اى بهترين كسى كه استخوان هايش در اين فضا دفن شده، و از بوى آنها محيط پست و بلند، خوشبو گشته است؛


1- تفسير ابن كثير، ج١، ص 5٢٠.

ص:85

جانم فداى قبرى كه تو ساكن آن هستى و در آن عفاف، جود و كرم است.

آن گاه اعرابى منصرف شد. خواب بر چشمانم غلبه نمود، پس پيامبر (ص) را مشاهده كردم كه فرمود: اى عتبى! اعرابى را درياب و او را بشارت ده كه خداوند به طور حتم او را آمرزيده است.

ديدگاه علماى اهل سنت درباره استغاثه به ارواح اوليا

اشاره

علماى اهل سنت در موضوع استغاثه به ارواح اوليا در برابر وهابيان ايستاده و اين موضوع را تثبيت كرده اند. اينك به كلمات برخى از آنان اشاره مى كنيم:

١. حسن بن على سقاف شافعى

او مى گويد:

فاتضح انّ مجرد النداء أو الاستغاثة أو الخوف أو الرجاء أو التوسل أو التذلل لايسمّي عبادة، فقد يتذلّل الولد لأبيه و الجندي لقائده و يخافه و يرجو منه اشياء، فلايسمّي ذلك عبادة له باتفاق العقلاء، و ليس مجرد النداء عبادة، و لو كان هذا النداء للأموات. ففي الصحيحين: انّ النبي [(ص)] قال لأهل البئر و اسمها القليب التي ألقي فيها جماعة من الكفار في بدر: (هل وجدتم ما وعدكم الله و رسوله حقاً، فانّي قد وجدت ما وعدني الله حقاً) ، خاطب النبي كفار قليب بدر. قال عمر: يا رسول الله! كيف تكلّم اجساداً لاارواح فيها؟ ! قال: ما انتم بأسمع لما اقول منهم غير انّهم

ص:86

لايستطيعون ان يردّوا علي شيئاً. رواه البخاري (٧/٣٠١ فتح) و مسلم (4/٢٢٢٠٣) . و ليس التوسل عبادة للمتوسل به الي الله، فقد علّم رسول الله [(ص)] الأعمي ان يقول (اللّهم انّي اتوجّه اليك بنبيّك محمّد نبي الرحمة، يا محمّد! انّي اتوجّه بك الي ربّي في حاجتي. . .) الحديث، و هو صحيح مشهور بين اهل العلم. رواه الترمذي (5/56٩) و البيهقي في (دلائل النبوة) (6/١66-١6٨) و الحاكم (١/٣١٣) و صحّحه علي شرطهما، و اقرّه الذهبي و غيرهم بأسانيد صحيحة. كما انّ الاستغاثة ايضاً بمخلوق ليست عبادة له. . .(1)

پس واضح شد كه مجرّد صدا زدن يا استغاثه يا خوف يا رجا يا توسل و يا تذلل عبادت ناميده نمى شود؛ چرا كه پسر نسبت به پدرش كرنش مى كند و نيز سرباز نزد فرمانده اش تواضع مى نمايد و از او مى ترسد و اميد چيزهايى را از او دارد، و اين كارها به اتفاق عقلا عبادت به حساب نمى آيد؛ و مجرد صدا زدن عبادت نيست گرچه صدا زدن اموات باشد و در صحيح بخارى و مسلم آمده كه پيامبر (ص) به اهل چاهى كه قليب نام داشت و در آن جماعتى از كشته هاى كافران جنگ بدر افتاده بودند خطاب كرده و فرمود: (آيا آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود حق يافتيد؟ ! من كه آنچه

را خدا به من وعده داده بود حق يافتم) .

پيامبر (ص) با كافران در چاه بدر افتاده صحبت كرد. عمر گفت: اى رسول خدا! چگونه با جسدهايى صحبت مى كنى كه روح در آنها


1- التنديد لمن عدّد التوحيد، صص ٣٢ و ٣٣.

ص:87

نيست؟ ! حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها در آنچه من مى گويم نيستيد، جز آنكه آنان قدرت پاسخ دادن مرا ندارند. بخارى و مسلم اين روايت را نقل كرده اند.

و توسل عبادت كسى كه به او توسل براى رسيدن به خدا شده، نمى باشد؛ زيرا كه رسول خدا (ص) شخص كورى را چنين تعليم داد كه بگويد: (بار خدايا! همانا من به واسطه پيامبرت محمّد، پيامبر رحمت به سوى تو رو مى كنم. اى محمّد! همانا در حاجتم از خدا به تو رو مى نمايم. . .) .

اين حديث، صحيح و مشهور بين اهل علم است كه ترمذى و بيهقى در (دلائل النبوة) و حاكم آن را نقل كرده و مطابق شرط بخارى و مسلم آن را تصحيح نموده و ذهبى و ديگران نيز با سندهاى صحيح آن را اثبات كرده اند. همان گونه كه استغاثه به مخلوق نيز عبادت او به حساب نمى آيد. . .

او نيز در پاسخ برخى از آيات كه وهابيان به آنها استدلال مى كنند، مى نويسد:

ومعني ذلك اي لاتعبدوا غيرالله تعالي و لاتعبدوا معه هذه الأوثان التي قال الله عنها: (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً. . .)(1)

و معناى آن اين است كه غير خداى متعال را عبادت نكنيد و با او اين بت ها را نپرستيد، بت هايى كه خداوند در مورد آنها فرمود: (غير از خدا را خدايان خود گرفتند. . .) .


1- الاغاثة بادلة الاستغاثة، ص ٣١.

ص:88

او همچنين درباره آيه (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ * إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ) ؛ «كسانى را كه جز او مى خوانيد (و مى پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند! اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند، واگر بشنوند به شما پاسخ نمى گويند؛ و روز قيامت، شرك (و پرستش) شما را منكر مى شوند، وهيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمى سازد!» (فاطر: ١٣ و ١4) مى گويد:

ومعني الآية مختصراً: و الذين تعبدون من دون الله بسجودكم لهم و اعتقادكم فيهم الأولوهية؛ كمن يعبد الاصنام او المسيح او الكواكب او يعبد اشخاصاً من العظماء في الدنيا من دون الله العظيم حقيقة، لايملكون من قطمير لكم، اي لفافة نواة تمر؛ كاولئك الفرس مثلا الذين كانوا يعبدون كسري و الذين سألهم رسول الله [(ص)] عن سبب حلقهم للحاهم فقالوا: أمرنا بذلك ربّنا، يعنون كسري. و لأنّ هؤلاء الذين عبدوهم من دون الله اذا ادّعوا الربوبية او لم يدّعوها لايستطيعون تخليص عبدتهم من النار و العذاب، و سيتبرّئون يوم القيامة ممّن عبدهم. و هذا لانّ النصاري مثلا اعتقدوا الربوبية و الألوهية في المسيح، و كذا اليهود في عزير، و كذا عبدة الأصنام في اصنامهم. . .(1)

و معناى آيه به طور اختصار اين است: و كسانى كه غير از خدا با سجده و اعتقاد به الوهيت آنها، عبادت مى كنيد؛ مثل كسى كه بت ها


1- الاغاثة بادلة الاستغاثة، صص ٣١ و ٣٢.

ص:89

يا مسيح، يا ستاره ها را مى پرستد، يا در حقيقت اشخاصى را عبادت مى كنند كه در دنيا بزرگ است بدون توجه به خداوند بزرگ، آنها هرگز حتى مالك پوششى از هسته خرما نيز نيستند، همانند عجم كه كسرى را مى پرستيدند. كسانى كه چون رسول خدا (ص) از آنان درباره علت تراشيدن ريششان سؤال كرد، گفتند: پروردگار ما به آن دستور

داده است و مقصودشان كسرى بود. و به جهت اينكه آنهايى را كه غير از خدا مى پرستيدند چه ادعاى ربوبيت در حق آنها داشته يا نداشته باشند نمى توانند پرستش كنندگانشان را از دوزخ و عذاب نجات دهند، و زود است كه در روز قيامت از پرستش كنندگانشان تبرى جويند. و اين به جهت آن است كه از باب مثال مسيحيان اعتقاد ربوبيت و الوهيت درباره مسيح داشته و نيز يهود درباره عزير و پرستش كنندگان بت ها درباره بت هايشان چنين اعتقادى داشتند. . .

او همچنين در توضيح حديثى مى گويد:

فتبيّن من ذلك انّ سؤال غير الله تعالي ليس شركاً و لامنهياً عنه إلاّ ان اعتقدنا انّ للمسؤول صفة الألوهية و المسلم مراقب لله تعالي في جميع احواله، و لايمتنع عليه ان يسأل غيرالله تعالي. . .(1)

از آن روشن شد كه درخواست از غير خداوند متعال شرك نيست و مورد نهى واقع نشده است مگر اينكه اعتقاد پيدا كنيم كه آن كس كه از او درخواست نموده ايم داراى صفت الوهيت است. و مسلمان مراقب خداى متعال در تمام حالات است، و براى او ممتنع نيست كه از غير خداى متعال درخواست نمايد. .


1- الاغاثة بادلة الاستغاثة، صص ٣٣ و ٣4.

ص:90

وى همچنين در كتاب «الإغاثة بأدلة الإستغاثة» مى گويد:

هل يجوز طلب شيء من النبي بعد وفاته

او أحد من صالحي أمّته؟ و نحن نقول بأنّ من اعتقد أنّ المدعوّ و هو من استغثنا به سواء كان حيّاً أو ميّتاً، في الدنيا و الآخرة له صفة من صفات الربوبيّة كفر لامحالة، و هذا مقرّر مشهور في علم التوحيد.

ومن طلب من النبي [(ص)] أن يستغفر له بعد مماته لم يعتقد أنّه ربّ، محي و مميت، خالق، رازق حقيقة، و النبي لايعلّم أمّته مايؤدّي إلي الكفر و الشرك، و قد علّم الأعمي ان يقول في دعائه: (يا محمّد! انّي أتوجّه بك الي الله في حاجتي) . و المستغيث يقول كذلك. و أمّا قول من قال: إنّ ذلك ذريعة الي الشرك و الأفضل تركه.

فنقول له: ليس كذلك، لأنّ النبي لايعلّم الأمّة مايؤدّي للشرك، و في ذلك تعطيل العمل بالأحاديث الصحيحة بحجّة انها ذريعة للشرك و هو كلام خطير جدّاً. و الأئمة من المحدّثين و الفقهاء مايزالون يذكرون في أبواب صلاة الحاجة حديث الأعمي حاثّين الأمّة أن تقول في ذاك الدعاء: يا رسول الله! انّي أتوجّه بك الي الله في حاجتي. . .(1)

آيا درخواست چيزى از پيامبر (ص) بعد از وفاتش يا يكى از صالحان امتش جايز است؟ و ما مى گوييم: كسى كه معتقد است مدعوّ يعنى كسى كه ما به او استغاثه مى كنيم چه زنده باشد يا مرده، در دنيا باشد يا در آخرت، براى او صفتى از صفات ربوبيت است، به طور


1- الأغاثة بأدلّة الإستغاثة، ص ٣.

ص:91

حتم كافر مى شود و اين امرى است مقرر و مشهور در علم توحيد.

ولى كسى كه از پيامبر (ص) بعد از وفاتش مى خواهد كه براى او استغاثه كند، اعتقاد به ربوبيت و زنده كننده و ميراننده بودن، خالقيت، رازقيت بودن به طور حقيقى او ندارد. و پيامبر (ص) به امتش چيزى تعليم نمى دهد كه منجرّ به كفر و شرك گردد، در حالى كه به شخص كورى تعليم داد كه اين گونه در دعايش بگويد: (اى محمّد! همانا من به واسطه تو به سوى خدا در حاجتم رو مى كنم) .

و شخص استغاثه كننده اين گونه مى گويد. و امّا گفتار كسى كه گفته: اين گونه سخن راهى به شرك است و بهتر ترك آن مى باشد، در جواب او مى گوييم: اين گونه نيست؛ زيرا پيامبر (ص) امتش را چيزى تعليم نمى دهد كه منجرّ به شرك شود. و اين كار موجب تعطيل عمل به احاديث صحيح است به استناد اينكه اين امور راهى به شرك مى باشد، و اين جدّاً كلامى خطرناك است، و امامان از محدثان و فقيهان هميشه در ابواب نماز حاجت يادى از حديث شخص كور

كرده و امت را تشويق مى كنند در آن دعا بگويند: اى رسول خدا! همانا من به واسطه تو در حاجتم به سوى خدا رو مى كنم. . .

وى (حسن بن على سقاف شافعى) پيرامون استغاثه مى گويد:

الإستغاثة عندي هي الطلب من النبي قبل وفاته أو بعد وفاته -لأنّه بعد وفاته حي كما أخبر يسمع و تعرّض عليه أعمال أمّته- أن يدعو الله تعالي في تلبية حاجة لصاحب الحاجة، فقد طلب الناس منه [(ص)] الأستقاء في حياته و بعد مماته كما سيأتي إن شاء الله في ادلّة الإستغاثة، مع كون المطر بيدالله ليس بيد

ص:92

النبي كما هو معلوم و مشهور، فقد جاء الرجل النبي [(ص)] و هو يخطب فقال: يا رسول الله! هلكت الأموال، و انقطعت السبل فادع الله يغيثنا - أي يمطرنا -. . . الحديث. و كان الرجل مسلماً كما في الفتح (1)، و الصحابة كانوا يعرفون قول الله تعالي: (وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ) ، و النبي لم يقل لذلك الرجل إذا نزل بك قحط أو بلاء فلاتأتني، و تطلب منّي الدعاء، بل عليك أن تدعو الله وحدك للآية، فاتّضح أنّ هذه الآية لاتنفي الإستغاثة، لأنّ ذكر الشيء لاينفي ماعداه كما هو مقرّر في الأصول.(2)

استغاثه نزد من همان درخواست از پيامبر است قبل از وفاتش يا بعد از وفاتش؛ - زيرا او بعد از وفاتش زنده است همان گونه كه خبر داده مى شنود و اعمال امتش بر او عرضه مى گردد -، درخواست اين است كه از خدا بخواهد تا نياز و تمناى صاحب حاجت را برآورده گرداند، همان گونه كه مردم در زمان حيات و بعد از مرگش از او درخواست طلب باران كردند، همان گونه كه زود است اگر خدا بخواهد در ادله استغاثه بيايد، با آنكه باران به دست خداست نه به دست پيامبر، همان گونه كه معلوم و مشهور است.

پس مردى به نزد پيامبر (ص) آمد در حالى كه حضرت خطبه مى خواند و عرض كرد: اى رسول خدا! چهارپايان هلاك شده و راه ها بسته شده است، از خدا بخواه كه ما را كمك كند؛ يعنى براى


1- فتح البارى، ج ٢، ص 5٠٢.
2- الاغاثة بأدلّة الإستغاثة، ص 4.

ص:93

ما باران نازل كند. . . و آن مرد آن گونه كه در كتاب «فتح البارى» آمده مسلمان بوده است. و صحابه قول خداوند متعال را مى دانستند كه فرمود: (و هرگاه بندگانم از من بخواهند من نزديكم و درخواست حاجت مند را اجابت مى نمايم هرگاه مرا بخوانند) و

پيامبر (ص) به آن مرد نفرمود: هرگاه قحطى يا بلايى به تو روى آورد نزد من نيا و از من درخواست مكن، بلكه بر توست كه مطابق آن آيه تنها خدا را بخوانى. پس واضح شد كه اين آيه از استغاثه ن فى نمى كند؛ ذكر شيء ن فى ماعدايش را نمى نمايد، همان گونه كه در اصول مقرر شده است.

٢. جلال الدين سيوطى

او در رساله «تنوير الحلك في امكان رؤية النبى والملك» كه از رساله هاى جلد دوم «الحاوى للفتاوى» است مى گويد:

في كتاب مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام، للإمام شمس الدين محمّد بن موسي بن النعمان قال: سمعت يوسف بن علي الزناني يحكي عن امرأة هاشمية كانت مجاورة بالمدينة، و كان بعض الخدام يؤذيها. قالت: فاستغثت بالنبي [(ص)]، فسمعت قائلا من الروضة يقول: أما لك فيّ اسوة؟ ! فاصبري كماصبرت، أو نحو هذا. قالت: فزال عنّي ما كنت فيه، و مات الخدام الثلاثة الذين كانوا يؤذونني.(1)

در كتاب (مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام) اثر امام شمس الدين محمّد بن موسى بن نعمان آمده كه نويسنده مى گويد: از


1- الحاوى للفتاوى، ج ٢، ص ٢6١.

ص:94

يوسف بن على زنانى شنيدم كه حكايت مى كرد از زنى هاشمى كه

مجاور مدينه بود و برخى از خدّام او را آزار مى دادند. آن زن مى گويد: من به پيامبر (ص) استغاثه كردم پس صداى گوينده اى را از داخل روضه شنيدم كه مى فرمود: آيا من الگوى تو نيستم؟ پس همان گونه كه من صبر كردم تو نيز صبر نما، يا مثل اين تعابير. آن زن مى گويد: مشكلى كه داشتم برطرف شد و آن سه خادمى كه مرا آزار مى دادند مردند.

او همچنين در كتاب «حسن المحاضرة في اخبار مصر و القاهرة» قصه اى كه بين قاضى تقى الدين عبدالرحمان بن قاضى تاج الدين فرزند بنت الاعز و بين ملك اشرف پسر ابن سلعوس اتفاق افتاده را ذكر كرده كه از پست قضاوت عزل شده و قضاوت را بدرالدين محمّد بن ابراهيم بن جماعت متولّى شد. و اين قصه در ماه رمضان سال 6٩٠ اتفاق افتاد. سيوطى اين قصه را نقل كرده سپس مى گويد:

فتوجّه القاضي تقي الدين الي الحجاز و مدح النبي [(ص)] بقصيدة و كشف رأسه و وقف بين يدي الحجرة الشريفة، و استغاث بالنبي [(ص)]، و اقسم عليه ان لايصل إلي وطنه الاّ و قد عاد الي منصبه. فلم يصل الي القاهرة إلاّ السلطان الأشرف قد قتل، و كذلك وزيره، فاعيد بالقضاء، و وصل اليه الخبر بالعود قبل وصوله الي القاهرة، و ذلك في اول سنة ثلاث و تسعين؛ فاقام في القضاء إلي ان مات في جمادي الأولي، سنة خمس و تسعين.(1)

پس قاضى تقى الدين به حجاز رو كرده و با قصيده اى مدح نبى


1- حسن المحاضره، ج ١، ص ٢٧١.

ص:95

گفت و عمامه سرش را برداشته و كنار حجره شريف پيامبر (ص) ايستاد و به حضرت استغاثه نمود و بر او قسم خورد كه به وطنش بازنگردد مگر اينكه به منصبش بازگردد. او به قاهره بازنگشت جز آنكه سلطان اشرف و وزيرش كشته شده بودند پس او به قضاوت بازگشت و خبر بازگشت به قضاوت قبل از رسيدن به قاهره به او رسيد، و آن در اول سال ٩٣ بود، و در پست قضاوت تا زمان مرگش در ماه جمادى الاولى، سال ٩5 باقى ماند.

٣. موسى محمد على

او در شرح حديثى كه مى گويد: رسول خدا (ص) هنگامى كه وارد قبرستان مى شد خطاب به اموات كرده و آنان را اين گونه صدا مى زد: « السلام عليكم يا اهل الديار من المؤمنين و المسلمين. . . » ؛ «درود بر شما اى اهل ديار از مؤمنان و مسلمانان. . .» ، مى نويسد:

فمن اتّخذ من الأنبياء و الاولياء وسيلة الي الله لجلب نفع او دفع ضرّ من الله فهو سائل الله عزّوجلّ، و هو في ذلك اخذ بالسبب الذي وضعه الله لنجح العباد في قضاء مآربهم و الوصول به إلي قضاء حوائجهم، سالك السنن الإلهية التي امر الله عباده بسلوكها، جار علي السنن الذي وضعه الله لاستنزال رحمته و دفع نقمته.(1)

پس هركس از انبيا و اوليا وسيله اى به سوى خدا براى جلب منفعت يا دفع ضرر از جانب خدا قرار دهد او در حقيقت از خدا حاجت


1- حقيقة التوسل و الوسيلة، صص ٢6٢ و ٢6٣.

ص:96

خود را خواسته است، و او در اين جهت سببى را گرفته كه خداوند براى نجات بندگانش در برآورده شدن آرزوها و رسيدن به حوائجشان قرار داده و سنت الهى را پيموده كه خداوند بندگانش را امر به پيمودن آنها كرده است و بر سنن هايى كه خداوند براى فرو فرستادن رحمت و دفع گرفتارى قرار داده جارى شده است.

4. زاهد كوثرى

وى مى گويد:

الغوث من الله خلق و ايجاد، و من النبي تسبب و كسب. هذا علي فرض انّنا طلبنا الغوث منه [(ص)]، مع انّنا لم نفعل ذلك، ولو فعلناه لصحّ علي طريق التسبب و الاكتساب بطلب الدعاء منه عليه السلام. . . فكيف يجوز مع هذا تكفير المسلمين و استباحة دمائهم و اموالهم بالتوسل و الاستغاثة، حتّي علي اصطلاحهم الذي لا نوافقهم عليه.(1)

پناه دادن از ناحيه خداوند خلق و ايجاد و از جانب پيامبر (ص) سببيت و كسب است. اين بر فرض اين است كه كمك را از پيامبر (ص) طلب كنيم، در حالى كه ما چنين نمى نماييم، و اگر هم چنين كنيم به طريق سببيت و اكتساب به نحو درخواست دعا از پيامبر عليه السلام است. . . پس با اين حال چگونه تكفير مسلمانان و مباح كردن خون و اموال آنها به جهت توسل و استغاثه به [ارواح اوليا] حتى با اصطلاح آنكه بر آن توافق نداريم جايز باشد.


1- محق التقول، ص 5٣.

ص:97

5. عيسى بن عبدالله حميرى

وى مى گويد:

وامّا الاستغاثة فهي: طلب الغوث، و تارة يطلب الغوث من خالقه و هو الله تعالي وحده، كقوله تعالي: (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ) (1)و تارة يطلب ممن يصح اسناده اليه علي سبيل الكسب. و من هذا النوع الاستغاثة بالنبي [(ص)]، و في هذين القسمين تعدي الفعل تارة بنفسه كقوله تعالي: (فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ)(2)و تارة بحرف الجرّ، كما في كلام النحاة في المستغاث به. و في كتاب سيبويه رحمه الله: (فاستغاث بهم ليشتروا له كليباً) ، فيصح ان يقال: استغثت النبي [(ص)] و استغثت بالنبي [(ص)] بمعني واحد، و هو طلب الغوث منه بالدعاء و نحوه علي النوعين السابقين في التوسل، من غير فرق، و ذلك في حياته و بعد موته. . . (3)

و امّا استغاثه به معناى درخواست كمك است، كه گاهى اين درخواست از خالق كه خداوند متعال است تنها مى شود مثل قول خداوند متعال: ([به خاطر بياوريد] زمانى را [كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر] از پروردگارتان كمك مى خواستيد) ، و گاهى نيز از كسى درخواست مى شود كه اسناد آن به او صحيح و بر نحو كسب مي باشد، و از اين نوع است استغاثه به پيامبر (ص) و در اين دو مورد فعل گاهى به نفسه متعدى مى شود مثل قول خداوند متعال: (آنكه از پيروان او بود


1- انفال: ٩.
2- قصص: ١5.
3- التامل في حقيقة التوسل، صص ٣5و٣6.

ص:98

در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود) و گاهى نيز با حرف جرّ متعدى مى گردد، همان گونه كه در كلمات نحويين در «مستغاث به» آمده است. و در كتاب سيبويه جمله (فاستغاث بهم ليشتروا له كليبا) . پس صحيح است كه استغاثه با حرف جر و بدون آن استعمال شود و هر دو به يك معناست و آن درخواست كمك از پيامبر (ص) به دعاست. و مثل اين است در مورد توسل در دو نوع سابق بدون هيچ فرقى، چه در زمان حيات او يا بعد از وفاتش. . .

6. يوسف بن اسماعيل نبهانى

نبهانى مى گويد:

فقد ظهر من هذا انّ استغاثة المستغيثين به [(ص)] تجيئ علي معنيين:

احدهما: ان يسأل المستغيث الله تعالي بالنبي [(ص)] أو بجاهه أو بحقه أو ببركته أن يقضي حاجته، فالمستغيث علي هذا هو الذي يدعو الله تعالي و يجعل واسطة القبول عنده عزّوجلّ نبيه الاعظم و حبيبه الأكرم [(ص)].

والمعني الثاني: ان يسأل المستغيث النبي [(ص)] ليدعو الله تعالي و ليسأله قضاء حاجته؛ لانّه حي في قبره كما يسأله الناس الشفاعة يوم القيمة فيشفع لهم، و كما سأله الناس في حياته الدنيوية الدعاء بالاستسقاء و غيره فدعا لهم بالسقيا و غيرها فاستجاب الله له. . .(1)

از اين مطلب ظاهر شد كه استغاثه استغاثه كنندگان به پيامبر (ص) به دو صورت انجام مى گيرد:


1- شواهد الحق، ص ١4١.

ص:99

يكى از آن دو اينكه: استغاثه كننده از خداوند متعال بخواهد به پيامبرش (ص) يا به جاه يا به حق يا به بركت او حاجتش را برآورده كند، پس استغاثه كننده در اين صورت خداوند متعال را مى خواند و واسطه قبول حاجتش را نزد خداوند عزّوجلّ پيامبر اعظم و حبيب اكرم (ص) او قرار داده است.

و معناى دوم اينكه: استغاثه كننده از پيامبر (ص) بخواهد كه تا از خداوند متعال درخواست كرده و برآورده شدن حاجتش را از او بخواهد؛ چرا كه پيامبر (ص) در قبرش زنده است، همان گونه كه مردم از آن حضرت درخواست شفاعت در روز قيامت مى كنند و او نيز آنان را شفاعت مى كند، همان گونه كه مردم از او در حيات دنيوى درخواست نزول باران و ديگر امور مى كردند و پيامبر (ص) نيز براى آنان درخواست باران و ديگر خيرات مى كرد و خداوند نيز حاجات آنان را برآورده مى نمود. . .

٧. حافظ احمد بن على بن حجر عسقلانى

او كه صاحب كتاب «فتح البارى في شرح صحيح البخارى» مى باشد، در ديوانش مى گويد:

نبي الله يا خير البرايا

اى پيامبر خدا! اى بهترين خلايق، از فصل قضاء به جاه و مقام تو

ص:100

پناه مى برم. اى كريم! اميد عفو و بخشش دارم از آنچه دستانم انجام داده اى پروردگار رحمت.

٨. شمس الدين محمّد بن علامه شهاب الدين احمد رملى

از او درباره استغاثه به ارواح اوليا اين گونه سؤال مى شود:

وسئل عمّا يقع من العامة من قولهم عند الشدائد: يا رسول الله! يا شيخ فلان! و نحو ذكك من الاستغاثة بالانبياء و المرسلين و الأولياء و العلماء و الصالحين، فهل ذلك جائز أم لا؟ و هل للرسل و الانبياء و الأولياء و الصالحين و المشايخ اغاثة بعد موتهم؟ و إلي ماذا يرجع ذلك؟

فاجاب: بانّ الاستغاثة بالانبياء و المرسلين عليهم الصلاة و السلام و الاولياء و العلماء و الصالحين جائزة، و للرسل و الانبياء و الأولياء و الصالحين اغاثة بعد موتهم؛ لانّ معجزة الأنبياء و كرامات الاولياء لا تنقطع بعد موتهم. و امّا الأنبياء فلأنّهم احياء في قبورهم يصلّون و يحجون، كما وردت به الأخبار، و تكون الإغاثة منهم معجزة لهم، و الشهداء ايضاً احياء شوهدوا نهاراً جهاراً يقاتلون الكفار. و امّا الأولياء فهي كرامة لهم؛ فانّ اهل الحق مجمعون علي انّه يقع من الأولياء بقصد و بغير قصد امور خارقة للعادة يجريها الله تعالي بسببهم. و الدليل علي جوازها امور ممكنة، لايلزم من وقوعها محال، و كلّ ما هذا شأنه فهو جائز الوقوع. (1)

سؤال شد از آنچه از طرف عموم مردم هنگام مشكلات انجام


1- حاشيه الفتاوى الكبرى، شمس الدين رملى، ج 4، ص ٣٨٢.

ص:101

مى گيرد كه مى گويند: اى رسول خدا! اى شيخ فلان! و نحو آن از استغاثه به انبيا و مرسلين و اوليا و علما و صالحان، آيا اين عمل جايز است يا جايز نيست؟ و آيا رسولان و انبيا و اوليا و صالحان و مشايخ بعد از مرگشان كمكى به مردم مى رسانند؟ و اين امر به كجا مى انجامد؟

پس او در جواب گفت: همانا استغاثه به انبيا و رسولان عليهم الصلاة و السلام و اوليا و علما و صالحان جايز است و رسولان و انبيا و اوليا و صالحان مى توانند بعد از مرگشان به مردم كمك رسانند. امّا پيامبران به جهت آنكه آنان در قبرهايشان زنده اند و نماز به جاى آورده و حج انجام مى دهند، آن گونه كه در روايات وارد شده است، و كمك هايى كه از ناحيه آنها انجام مى شود معجزه برايشان به حساب مى آيد. و شهدا نيز زنده بوده و همانند روز روشن، شاهد قتال با كافران هستند. و امّا اوليا كمك كردن آنها كرامتى برايشان به حساب مى آيد؛ زيرا اهل حق اجماع دارند بر اينكه از اوليا به طور قصد و بدون قصد امورى خارق العاده انجام مى گيرد كه خداوند متعال آنها را به سبب اوليا جارى مى سازد، و هر چه كه شأنش اين چنين باشد انجامش جايز است.

٩. ابن الحاج مالكى

او در كتاب «المدخل» مى نويسد:

وامّا في زيارة سيد الأولين و الآخرين [(ص)]، فمن توسل به أو استغاث أو طلب حوائجه منه فلايرد ان شاء الله تعالي، و

ص:102

لايخيب؛ لما شهدت به المعاينة و الآثار، و انّما يحتاج الي الأدب الكلّي في زيارته عليه الصلاة و السلام. و قد قال علماؤنا رحمة الله عليهم: انّ الزائر يشعر نفسه بانّه واقف بين يديه [(ص)] كما هو في حياته؛

اذ لافرق بين موته و حياته، اعني في مشاهدته لأمته و معرفته بأحوالهم و نياتهم و عزائمهم و خواطرهم، و ذلك عنده جلي لاخفاء فيه.(1)

و امّا در زيارت سرور اولين و آخرين (ص) ؛ پس هر كس به او توسل جويد يا استغاثه كرده يا حاجتش را از او بخواهد هرگز ردّ نخواهد شد اگر خداوند متعال بخواهد، و هرگز دست خالى بازنخواهد گشت، به جهت آنچه من از نمونه ها مشاهده كردم، و تنها احتياج به ادب كلى در زيارت آن حضرت عليه الصلاة و السلام است. و علماى ما كه رحمت خدا بر آنان باد گفته اند: همانا زائر به خود وانمود كند كه در برابر آن حضرت (ص) ايستاده همان گونه كه در زمان حياتش اين گونه بوده است؛ زيرا فرقى بين مرگ و زندگى آن حضرت نيست؛ يعنى در اينكه امتش را مشاهده كرده و از احوال و نيّات و قصدها و خطورات آنان آگاه است، و اين مطلب نزد او بسيار روشن بوده و خفايى در آن نيست.

همچنين مى نويسد:

وامّا عظيم جناب الأنبياء و الرسل صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، فيأتي اليهم الزائر و يتعيّن عليه قصدهم من الأماكن البعيدة، فاذا جاء اليهم فلينصف بالذل و الانكسار و المسكنة و


1- المدخل، ابن الحاج، ج ١، صص ٢4٩-٢5٢.

ص:103

الفقر و الحاجة و الاضطرار و الخضوع، و يحضر قلبه و خاطره اليهم و الي مشاهدتهم بعين قلبه لا بعين بصره؛ لانّهم لايبلون و لايتغيّرون. ثم يثني علي الله تعالي بما هو اهله، ثم يصلّي عليهم و يترضّي عن اصحابهم ثم يترحم علي التابعين لهم باحسان الي يوم الدين، ثم يتوسل الي الله تعالي بهم في قضاء مآربه و مغفرة ذنوبه و يستغيث بهم و يطلب حوائجه منهم و يجزم الاجابة ببركتهم و يقوي حسن ظنه في ذلك، فانّهم باب الله المفتوح. و جرت سنته سبحانه و تعالي في قضاء الحوائج علي ايديهم و بسببهم، و من عجز عن الوصول اليهم فليرسل بالسلام عليهم و يذكر مايحتاج اليه من حوائجه و مغفرة ذنوبه و ستر عيوبه الي غير ذلك؛ فانّهم السادات الكرام، و الكرام لايردون من سألهم و لا من توسل بهم و لا من قصدهم و لا من لجأ اليهم.(1)

و اما بزرگوارى جناب پيامبران و رسولان كه درود و سلام خداوند

بر تمام آنان باد، پس زائر به سوى آنان آمده و بر او متعين است كه از راه هاى دور قصد آنان را نمايند. و چون به سوى آنان آمد بايد حالت ذلت و شكستگى و مسكنت و فقر و حاجت و اضطرار و خضوع به خود بگيرد و قلبش را حاضر كرده و خاطرش را متوجه آنان و مشاهده آنان با چشم قلب نمايد نه با چشم ديده، زيرا كه آنان پوسيده و متغيّر نمى شوند. آن گاه بر خداوند متعال آن گونه كه اهليت دارد درود مى فرستد، سپس بر آنان درود فرستاده و بر اصحابشان درخواست رضايت از خدا كرده و بر تابعين به احسان


1- المدخل، ج ١، ص ٢5١.

ص:104

آنها تا روز قيامت ترحم مى كند. آن گاه به وسيله آنان در برآورده شدن حاجات و مغفرت گناهانش نزد خدا توسل مى جويد و به آنان استغاثه مى كند و حوايج خود را از آنان مى خواهد و قطع به اجابت دعا پيدا مى نمايد به بركت آنان و حسن ظنّش را در اين امور قوى مى كند؛ چرا كه آنان باب مفتوح خدايند و سنت خداوند سبحان و متعالى در قضاى حوائج بر دستان آنان و به سبب آنان جارى شده است، و هركسى كه از رسيدن به آنان عاجز باشد بايد بر آنان سلام فرستد و حوائج خود و آمرزش گناهان و پوشيدن عيب ها و ديگر امور را ياد كند؛ چرا كه آنان سادات كريمند و كريمان ردّ نمى كنند كسانى را كه از آنان چيزى خواسته و به آنان توسل جسته و قصدشان كرده و به آنان پناه برده اند.

او نيز درباره خصوص توسل به پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد:

وامّا في زيارة سيد الأولين و الآخرين صلوات الله عليه و سلامه، فكل ما ذكر يزيد عليه اضعافه، أعني في الانكسار و الذلّ و المسكنة؛ لانّه الشافع المشفع الذي لاتردّ شفاعته و لايخيب من قصده، و لا من نزل بساحته، و لا من استعان به؛ إذ انّه عليه الصلاة و السلام قطب دائرة الكمال و عروس مملكة الله.(1)

و اما در زيارت سرور اولين و آخرين كه درود و سلام خدا بر او باد، پس هر آنچه ذكر شد بر آنها دو چندان مى شود، يعنى در حالت انكسار و ذلّت و مسكنت؛ زيرا كه او شفاعت كننده اى است كه


1- المدخل، ج ١، ص ٢4٢.

ص:105

شفاعتش پذيرفته شده و ردّ نمى گردد، و هر كسى كه او را قصد كند يا بر او وارد شود يا از او كمك خواسته يا به او استغاثه كند نااميد برنمى گردد؛ زيرا كه پيامبر (ص) - درود و سلام بر او باد- قطب دائره كمال و عروس مملكت خداست.

١٠. ابن قدامه حنبلى

او در آداب زيارت قبر پيامبر (ص) مى نويسد:

. . . ثم تأتي القبر فتقول: و قد اتيتك مستغفراً من ذنوبي بك الي ربّي. . .(1)

. . . آن گاه به كنار قبر مى آيى و مى گويى: من به نزد تو آمده ام در حالى كه از تو مى خواهم براى آمرزش گناهانم نزد پروردگارم استغفار كنى. . .

اين جملات ابن قدامه، خطاب به پيامبر (ص) در عالم برزخ است.

١١. ملا على قارى

ملا على بن سلطان محمّد قارى در «شرح مسند امام اعظم» مى نويسد:

قيل: اذا تحيّرتم في الأمور فاستعينوا من اهل القبور.(2)

گفته شده: هرگاه در امور متحير شديد از اهالى قبور كمك بگيريد.


1- الشرح الكبير مع المغنى، ج ٣، صص 4٩٣ - 4٩5.
2- شرح مسند امام اعظم، ص ١١4.

ص:106

١٢. صديق حسن بوفالى

او در اشعارش خطاب به رسول خدا (ص) مى گويد:

يا سيدي يا عروتي و وسيلتي

اى سرور من و اى ريسمان و وسيله من، اى زاد و توشه من در حال شدت و گشادگى.

من به درگاهت آمده ام با حالت زارى و تضرع، و آه مى كشم با نفس بلند.

نيست جز تو پشت و پناهى پس اى رحمت عالميان به گريه ام رحم كن.

١٣. ولى الله دهلوى

او در قصيده اى كه در مدح پيامبر (ص) سروده مى گويد:

و صلّي عليك الله يا خير خلقه

و درود فرستاد بر تو خداوند اى بهترين آرزو و اى بهترين بخشنده. و اى بهترين كسى كه در كشف مشكلات به او اميد برده مى شود و از جود اوست كه ابرها اين گونه جود دارند. و تو پشت و پناه من

ص:107

هستى از غم هاى وارد شده بر من، هنگامى كه در قلبم به بدترين وجه نيش خود را وارد كردند.

١4. شيخ كواليارى

او در كتاب «الجواهر الخمسة» دستورالعملى را مى دهد كه هركس آن را در هر روز پانصد بار بگويد درهاى سعادت به روى او باز مى گردد و آن دستور اين است:

ناد علياً مظهر العجائب. تجده عوناً

لك في النوائب. كل هم و غم سينجلى بنبوتك يا محمد، و بولايتك يا على يا على يا على.(1)

ندا بده على را كه مظهر عجايب است. او را كمك كار خود در كارهاى سنگين خواهى يافت. هر همّ و غمّى زود است كه برطرف شود. به نبوت تو اى محمّد، و به ولايت تو اى على، اى على، اى على.

١5. شيخ حسن عدوى حمزاوى

او در اين باره مى گويد:

وما يقع من بعض العوام من قولهم: يا سيدي فلان مثلا ان قضيت لي كذا أو شفيت لى مريضي فلك علي كذا فهو من الجهل بالنسبة بكيفية الطلب، و لكن لايعدّ كفراً؛ لانّهم لايقصدون بذلك الايجاد من الولي و انما يجعلونه في نيّاتهم وسيلة الي مولاهم حيث كان التوسل به في اعتقادهم من اهل


1- الجواهر الخمسه، محمد غوث كواليارى، ص 45٣.

ص:108

القرب و المحبة للخالق. ألا تري انّهم يكررون في اثناء كلامهم يا صاحب النفس الطاهر عند ربك اطلب لى من مولاك يفعل بى كذا، فإن ذلك دليل منهم علي انفراد الله بالفعل و انّه لاشيء للولي الاّ مجرد التسبب، و انّه لايرد المتوسل به لانّ القريب المحبوب لايرد. . .

وقد ذكر بعض العارفين: انّ الولي بعد موته اشدّ كرامة منه في حال حياته، لانقطاع تعلقه بالمخلوقين و تجرد روحه للخالق، فيكرمه الله بقضاء حاجة المتوسلين.(1)

و آنچه از برخى عوام سر مى زند كه مى گويند: اى سرور من فلانى از باب مثال، اگر فلان حاجتم را برآورده كنى يا مريضم را شفا دهى، بر توست به گردن من فلان عمل، اين از جهل است نسبت به كيفيت طلب، ولى كفر به حساب نمى آيد؛ زيرا آنان با اين حرف قصد ايجاد از ولى نمى كنند، بلكه در نيتشان آنان را وسيله به سوى مولاى خود مى دانند، زيرا توسل به آنان در اعتقادشان از اهل قرب و محبت خالق است. آيا مشاهده نمى كنى كه آنان در اثناى كلامشان مكرر مى گويند: اى صاحب نفس پاك نزد پروردگارت! براى من از مولايت طلب كن كه چنين كارى را براى من انجام دهد، كه اين دليل و شاهدى است از آنان بر اينكه فعل را از جانب خدا مى دانند و براى ولى جز سببيت نيست، و خداوند آن شخصى

كه به او توسل شده را ردّ نمى كند؛ زيرا قريب محبوب ردّ نمى شود. . .


1- مشارق الانوار، حمزاوى، صص 5٨ و 5٩.

ص:109

و برخى از عارفان گفته اند كه ولى بعد از مرگش بيشتر مورد تكريم است نسبت به زمان حياتش، به جهت انقطاع تعلقش از مخلوقين و تجرد روحش نسبت به خالق، پس خداوند او را با قضاى حاجات توسل كنندگان به او تكريم خواهدكرد.

١6. احمد رضا بريلوى

احمد رضا بريلوى در تعريف يكى از علما مى گويد:

اما الامام ابوالحسن نورالدين علي، مصنف «بهجة الاسرار» فهو من اعاظم العلماء و ائمة القراء و اكابر الاولياء و سادات الطريقة، يتصل سنده الي غوث الثقلين [(ص)] بواسطتين. . .(1)

اما امام ابوالحسن نورالدين على، مصنف كتاب (بهجة الأسرار) ، او از اعاظم علما و امامان قراء و بزرگان اوليا و سروران طريقت است كه سند او به پناه جن و انس (ص) به دو واسطه وصل مي گردد. . .

او همچنين مى گويد:

استعانت بر دو نوع است؛

نوع اول اينكه: انسان معتقد باشد استعانت شده از غير خدا بالذات

قادر بوده و مالك مستقل است، مثل آنكه انسان از طبيب يا دوا دفع مرض خود را بخواهد، يا از امير و يا سلطان بخواهد كه فقر او را برطرف سازد، يا كسى را وكيل خود در محكمه به جهت درخواست انصاف بگيرد، يا درخواست كمك كند در اعمال كوچكى كه انسان هر روز به آنها احتياج دارد به اينكه بگويد: اين


1- انوار الانتباه، صص ١١١ و ١١٢.

ص:110

چيز را به من بده يا اين غذا را آماده كن، در مثل اين گونه از اعمال كه وهابيان از زنان و اولاد و خدمتكاران خود كمك مى گيرند، اگر كسى اعتقاد داشته باشد كه اين گونه اعمال به خودى خود و بدون عنايتى از جانب خداوند متعال انجام مى گيرد، شبهه اى نيست در اينكه چنين شخصى كافر و مشرك است، و استعانت به اين معنا از خلق جايز نيست.

نوع دوم اينكه: انسان بداند بنده مظهر براى كمك خداوند متعال است و او واسطه و وسيله و سبب است، و استعانت به اين معنا از آن افرادى كه ذكرشان شد هرگز شرك به حساب نمى آيد، تا چه رسد به اينكه شرك از انبيا و اوليا عليهم افضل الصلاة و الثناء باشد.

١٧. شيخ محمد عبدالحكيم شرف

او مى گويد:

وليعلم انّ المغيث حقيقة هو الله تعالي، و الامداد الذي يحصل من الخلق هو ايضاً في الحقيقة من الله تعالي، و العبد مظهر لعونه، و لايمكن ان يمدّ احد من الخلق بدون عون الله تعالي و عطائه، و الاعتقاد بانّ احداً يستطيع ان يعين من غير نصرة الله تعالي و معونته شرك.(1)

بايد دانسته شود كه پناه دهنده حقيقى همان خداوند متعال است، و امدادى كه از خلق حاصل مى شود نيز در حقيقت از جانب خداوند


1- من عقائد اهل السنة، عبدالحكيم شرف، ص ١٨٣.

ص:111

متعال است، و بنده مظهر كمك خداوند متعال مى باشد. و ممكن نيست كه احدى از خلق بدون كمك خداوند متعال و عطاى او امداد نمايد. و اعتقاد به اينكه احدى بتواند بدون يارى خداوند متعال و كمك او يارى نمايد شرك است.

استغاثه به پيامبر اكرم (ص) در اشعار اهل سنت

علماى اهل سنت در اشعار خود بسيار به پيامبر (ص) استغاثه كرده و از او درخواست دعا كرده اند. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. نبهانى شافعى كه از قاضيان كشور فلسطين بوده و در سال ١٣5٠ه. ق وفات يافته از برخى بزرگان خود اين اشعار را در كتاب «شواهد الحق في الاستغاثة بسيد الخلق» نقل مى كند:

يا ملاذي يا منجدي يا منائي

اى پناه من، اى كمك كار من، اى آرزوى من، اى دربرگيرنده من، اى مقصد من، اى اميد من.

اى ياور من، اى تكيه گاه من، اى پناه دهنده من، اى حامى من، اى پشتيبان من، اى شفاى من.

مرا درياب، مرا درياب، كمك كن اى شفيع من نزد پروردگارم، و

ص:112

مهربانى كن و به رضايت جود كن.

تو كمك كار من و پناه و نجات دهنده من، و برطرف كننده گرفتارى منى، و تو بى نيازى من مى باشى.

او نيز از برخى از شاعران نقل مى كند:

نفحة لمحة غياثاً عياذاً

نسيمى، لحظه اى، پناهى، نجاتى، عطوفتى، كششى، جوابى، صدايى.

چه بسيار همّ و غمّ از ديونى كه مرا بيمار كرده است من در فكر آن صبح و شام مي باشم.

حمل آنها سنگين شده ولى به او اميد دارم در برداشتن آنها يا وفاى به آن.

تو در هر مطلبى در برابر چشمان منى، و براى من جز تو پشت و پناهى نيست.

اى كسى كه به محبتت گرفتارى ها برطرف مى شود، برطرف كن ناراحتى دل را و غم را كنار زن.

ص:113

اى اميد آرزوها تو اميدى هنگامى كه در گرفتارى ها اميد داشته مى شود.

گرفتارى من بزرگ است و لذا نزد تو آمده و تو را قصد نموده ام، تو را به جهت كارهاى بسيار عظيم قصد كرده ام.

او همچنين از شاعر ديگرى چنين نقل مى كند:

يا رسول الإله انّي ضعيف

اى فرستاده خدا! همانا من ضعيف هستم، پس مرا شفا بده كه تو مقصد براى شفا مى باشى.

اى فرستاده خدا! اگر مرا پناه ندهى پس به سوى چه كسى مى بينى كه پناه من مى باشد.

وى همچنين اين شعر را سروده است:

سيدي ابا البتول اغثني انت ادري بما حواه الضمير

اى سرور من! اى پدر [فاطمه] بتول، مرا پناه ده، تو داناترى به آنچه دل ها بر آن احاطه دارد.

٢. محمد بن سعيد بن حماد بويصرى در قصيده خود معروف به «برده» خطاب به پيامبر (ص) مى گويد:

ياكرم الخلق مالي من الوذبه

ص:114

ان لم يكن في معادي آخذاً بيدي

اى كريم ترين خلق! نيست مرا، كسى كه به او پناه برم جز تو هنگام حادث شدن حوادث فراگير.

اگر گناهى انجام دهم اميدم قطع نمى شود از پيامبر (ص) و ريسمانم پاره نمى گردد.

زيرا براى من ذمه اى است از جانب او در يارى نمودن من، از ناحيه محمد (ص) ، و او وفادارترين مخلوقات به تعهدهاست.

اگر او در روز معادم از روى فضلش دستم را نگيرد بايد گفت: اى

كسى كه پاهايت لغزش پيدا كرده است.

حاشا به او كه اميدوار را از مكارمش محروم سازد، يا كسى كه به او پناه آورده را بدون احترام بازگرداند.

او نيز مى گويد:

قد تمسكت من ودادك بالحبل

ص:115

يا نبي الهدي استغاثة ملهوف اضرب بحاله الحوباء(1)

من تمسك كردم از راه دوستى تو به ريسمانى كه شفيعان به آن چنگ مى زنند.

و خداوند اراده كرده تا در هيچ حالتى به من ضررى نرسد، چرا كه به سوى تو پناه آورده ام.

ما اميد به تو داريم در امورى كه سردهاى آن در قلوب ما گرم است.

به جهت مبتلا شدن به فقر نزد تو آمده ايم و حلّه هاى تو ما را به سوى بى نيازى سوق داد.

در سينه ام حاجاتى نهفته است كه غير از تو از دلم بر نمى دارد.

پس پناه بده ما را از كسى كه تو پناهى، و باران چون مردم را قحطى فراگيرد پناه خوبى است.

اى جوادى كه به تو غم از ما برطرف مى شود و گناه كنار زده مى گردد.

اى پيامبر هدايت! اى پناه مصيبت ديده! مرا از گناهانم نجات بده.

٣. عبدالرحيم بن على بن برعى هاجرى يمنى خطاب به رسول خدا (ص) مى گويد:

فخذ بيدي وجد بالعفو يامن


1- القصيدة الهمزية في مدح خير البرية، صص ٢٧ و ٢٨.

ص:116

يا سيدي يا رسول الله خذ بيدي

پس بگير دستم را و به عفوت جود نما، اى كسى كه هرگاه تو را صدا مى زنم زود جواب مى دهى.

و بگو كه عبدالرحيم فرداى قيامت همنشين من است و ترس ندارد رفيق تو كه ضايع گردد.

اى سرور من! اى رسول خدا! دستم را بگير در هر اتفاقى از اتفاقاتى كه من با آن روبرو مى شوم.

اگر قومى تو را زيارت كرد من با آنان زيارت نمى كنم؛ زيرا بنده تو گناهانش او را عاق كرده است.

اى صاحب قبرى كه در يثرب اقامه نموده اى، اى منتهاى آرزويم و نهايت مطلبم.

اى كسى كه اميد به تو داريم براى كشف مشكلات بزرگ، و براى باز شدن گره به هم پيچيده محكم.

اى كسى كه بر عالم وجود با نعمت هاى سرسبز جود مى نمايى كه

ص:117

شامل حال تمام موجودات عالم مى شود.

اى پناه هركسى كه در دنيا و آخرت است و اى ابر باران و بهار آنان در هر سال قحطى.

اى رحمت دنيا و نگهبان اهل آن، و امان هركس كه در شرق و غرب عالم است.

4. جعفر صادق مير غنى مى گويد:

من استجار به ينجيه من كرب

هركس كه به او پناه برد از گرفتارى ها نجات يابد؛ زيرا منزلت طه [محمد (ص)] وسيع است و منحصر به فردى نمى باشد.

اى پروردگار من! به او در هر حادثه و گرفتارى تا پايان عمرم پناه آوردم. و در قيامت و در حشر تا مرا نجات دهد از هرچه مى ترسم از مقدرات بد.

او شفاى صاحب مرض و نجات صاحب گرفتارى و پناه صاحب مصيبت در آزادى و زندانى است.

هركس كه به قصد او حركت كند به مقاصدش خواهد رسيد، او در كرم همچون دريا و ابر و باران است.

او نيز مى گويد:

ص:118

يا رسول الله غوثاً عجلا(1)

اى فرستاده خدا كه سريع پناه مى دهى، گرفتارى بزرگى بر ما روى آورده.

اى فرستاده خدا! از مشكل من پرده بردار، و شأن مرا اصلاح كن و حاجات مرا برآورده نما.

همانا پناه خدا را كسى دارد كه به او پناه برده و از خوف در امان مانده و به آرزويش رسيده است.

تو سرّ خدايى اى نور هدايت، تو پناه خلقى از هر بلا.

اى زايل كننده گرفتارى اگر گرفتارى فراگير شود، سرور من! تو براى آن مى باشى سريع پناه بده.

پس پناه بده مرا اى سرور من، فرزندانت كه به سوى همه آنها فرستاده شده اى.

پس گرفتارى و غم و اندوه را از من با سرعت تمام برطرف كن، اى پناه، اى بزرگوار، اى شجاع.


1- الديوان الكبير، صص ٨٨ و ٨٩.

ص:119

انتقاد علماى اهل سنت از ابن تيميه

اشاره

علماى اهل سنت نه تنها موضوع استغاثه به ارواح اوليا را تثبيت كرده، بلكه درصدد انتقاد از وهابيان و سلف آنان يعنى ابن تيميه و ابن قيم، به جهت انكار اين مسأله پرداخته اند. اينك به عبارات برخى از آنان اشاره مى كنيم:

١. يوسف بن اسماعيل نهبانى شافعى

او مى گويد:

انّى اعتقد في ابن تيمية و تلميذه

ابن القيم و ابن عبدالهادى انّهم. . . و قدنفعوا الأمة المحمّدية بعلمهم نفعاً عظيماً و ان اساؤا غاية الاسائة في بدعة منع الزيارة و الاستغاثة، و اضرّوا بها الإسلام و المسلمين اضراراً عظيمة، و اقسم بالله العظيم انّى قبل الإطلاع على كلامهم في هذا الباب في شئون النبى [(ص)] لم اكن اعتقد انّ مسلماً يجتريء على ذلك و انّى منذ أشهر اتفكّر في ذكر عباراتهم فلا اتجاسر على ذكرها و لو للردّ عليها خوفاً من ان يكون سبباً في زيادة نشرها لشدة فظاعتها. . .(1)

بدان كه من در مورد ابن تيميه و شاگردش ابن قيم و ابن عبدالهادى معتقدم. . . كه امت محمّدى را با علم خود نفع عظيمى دادند، گرچه در بدعت منع زيارت و استغاثه نهايت اسائه ادب را نموده، و به اسلام و مسلمانان ضرر بزرگى وارد كرده اند. و به خداى بزرگ


1- شواهد الحق، يوسف نهبانى، ص 6٢.

ص:120

قسم ياد مى كنم كه قبل از اطلاع پيدا كردن از كلام آنان در اين باب در شؤون پيامبر (ص) ، گمان نمى كردم كه مسلمانى چنين جرأتى داشته باشد، و در مدت چند ماه در ذكر عبارات آنها تفكّر مى كردم

و جرأت بر نقل آنها را نداشتم، گرچه براى ردّ كردن بر آنها؛ چون مى ترسيدم سبب زيادى نشر آنها به جهت شدت فضاحت سخنشان شود. . .

او نيز مى گويد:

الاستغاثة به [(ص)] من الامور المعلومة من الدين بالضرورة عند جميع العلماء و العوام من أهل الإسلام، حتّي قال بعض ائمة المالكية -كما نقله السبكي في شفاء السقام، و ابن حجر في الجوهر المنظم- بكفر المانعين لذلك.(1)

استغاثه به پيامبر (ص) از جمله امور معلوم و ضرورى دين نزد تمام علماء و عوام از اهل اسلام است، حتى اينكه برخى از امامان مالكى -بنابر نقل سبكى در (شفاء السقام) و ابن حجر در (الجوهر المنظم) - قائل به كفر كسى شده اند كه مانع اين كار شود.

٢. تقى الدين سبكى شافعى

او در اين باره مى گويد:

اعلم انّه يجوز و يحسن التوسل و الاستغاثة و التشفع بالنبي [(ص)] إلي ربّه سبحانه و تعالي و جواز ذلك و حُسنه من الأمور المعلومة


1- شواهد الحق في الاستغاثة بسيد الخلق، ص ١4٣.

ص:121

لكلّ ذي دين، المعروفة من فعل الأنبياء و المرسلين و سير سلف الصالحين و العلماء و العوام من المسلمين، و لم ينكر أحد ذلك من أهل الأديان، ولا سمع به في زمن من الأزمان، حتّي جاء ابن تيمية فتكلّم في ذلك بكلام يُلبس فيه علي الضعفاء الأغمار و ابتدع مالم يسبق اليه في سائر الأعصار. . . و حسبك انّ انكار ابن تيمية للاستغاثة و التوسل قول لم يقله عالم قبله و صار به بين أهل الإسلام مُثلة. . .(1)

بدان كه جايز است و حسن دارد توسل و استغاثه و طلب شفاعت از پيامبر (ص) نزد پروردگار سبحان و بلندمرتبه، و جواز و حُسن آن از امور معلوم نزد هر صاحب دين بوده و معروف از فعل انبياء و مرسلين و سيره سلف صالح و علما و عوام از مسلمانان است، و هيچ ديندارى آن را انكار نكرده و به گوش هيچ كس در هيچ زمانى نخورده است، تا آنكه ابن تيميه آمد و در اين باره سخنى گفت كه مطالب را براى عقول ضعيف پوشيده ساخت و بدعتى گذاشت كه در هيچ عصرى سابقه نداشته است. . . و بس است تو را كه انكار استغاثه و توسل از سوى ابن تيميه گفتارى است كه هيچ عالمى قبل از او آن را معتقد نشده است، امرى كه باعث شد تا بين اهل اسلام تفرقه و شكاف ايجاد شود. . .

٣. شيخ عبدالله هررى

شيخ عبدالله هررى معروف به حَبَشى درباره محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد:


1- شفاء السقام، تقى الدين سبكى، ص ١٧١.

ص:122

. . . و قد ظهر بدعوة ممزوجة بأفكار منه زعم انها من الكتاب و السنة، و اخذ بدع تقي الدين احمدبن تيمية فأحياها؛ و هي تحريم التوسل بالنبي و تحريم السفر لزيارة قبر الرسول و غيره من الأنبياء و الصالحين بقصد الدعاء هناك رجاء الإجابة من الله، و تكفير من ينادي بهذا اللفظ: يا رسول الله او يا محمّد او يا علي. . .(1)

. . . و او با دعوتى ظهور كرد كه با افكارى مخلوط بود كه گمان مى كرد از قرآن و سنت است. او كسى بود كه بدعت هاى تقى الدين احمد بن تيميه را گرفته و آنها را احيا نمود؛ از قبيل تحريم توسل به پيامبر (ص) و تحريم سفر به جهت زيارت قبر پيامبر (ص) و غير او از انبياء و صالحان به قصد دعا در آن مكان به اميد اجابت از جانب خدا، و تكفير كسى كه اين گونه ندا مى دهد: اى رسول خدا! اى محمّد! اى على! . . .

4. ابن حجر هيتمى شافعى

او مى گويد:

من خرافات ابن تيمية التي لم يقلها عالم قبله و صار بها بين أهل الإسلام مُثله: انّه انكر الإستغاثة و التوسل به [(ص)].(2)

از جمله خرافات ابن تيميه كه هيچ عالمى قبل از او آن را معتقد نشده و به واسطه اعتقاد به آن در بين مسلمانان مورد سرزنش واقع شده اينكه او استغاثه و توسل به پيامبر (ص) را انكار نموده است.


1- المقالات السنية، ص 46.
2- الجوهر المنظم، ص ١4٨.

ص:123

فتواهاى وهابيان و پاسخ به شبهات استغاثه

اشاره

١. ابن تيميه - مؤسّس عقايد وهابيان - مى گويد:

از اقسام شرك آن است كه كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم يارى كن وامثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد.(1)

در جايى ديگر اين درخواست را شرك صريح دانسته و مى گويد: «كسى كه اين گونه بگويد، بايد توبه كند، اگر توبه نكرد كشتنش واجب مى گردد» .(2)

٢. محمّد بن عبدالوهّاب مى گويد:

صدا زدن غير خدا وكمك گرفتن از غير او موجب ارتداد از دين، وداخل شدن در زمره مشركان وعبادت كنندگان بت هاست، وحكم آن اين است كه مال وخونش حلال مى گردد، مگر توبه كند.(3)


1- الهديّة السنيّة، ص 4٠.
2- زيارة القبور، صص ١٧و١٨.
3- كشف الارتياب، ص ٢١4.

ص:124

٣. شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

فمن قال من الناس في اي بقعة من بقاع الارض: يا رسول الله! و يا نبي الله أو يا محمد اغثني أو ادركني أو انصرني أو اشفني أو انصر امتك أو اشف مرض المسلمين أو اهد ضالتهم أو ما اشبه ذلك فقد جعله شريكاً لله في العبادة.(1)

هر كسى از مردم در هر جاى كره زمين بگويد: اى رسول خدا، اى نبى خدا، اى محمّد! كمك كن مرا، يا درياب مرا، يا يارى كن مرا، يا شفا ده مرا يا امتت را يارى رسان، يا شفا ده مرض مسلمانان را، يا هدايت كن گم شده مسلمانان را ومانند آن، براى خدا در عبادت شريك قرار داده است.

و در جايى ديگر مى گويد:

ولا شك انّ المستغيثين بالنبي [(ص)] أو بغيره من الاولياء والانبياء أو الجن انما فعلوا ذلك معتقدين انهم يسمعون دعاءهم ويقضون حاجتهم، وانهم يعلمون احوالهم، وهذه انواع من الشرك الاكبر؛ لانّ الغيب لا يعلمه الاّ الله عزوجل، ولانّ الاموات قد انقطعت اعمالهم و تصرفاتهم في عالم الدنيا.(2)

و شكّى نيست كه استغاثه كنندگان به پيامبر (ص) ، يا به غير او از اوليا و انبيا، يا جنّ، اين عمل را به اين اعتقاد انجام مى دهند كه آنان دعايشان را شنيده وحاجتشان را برآورده خواهند كرد و از احوالشان اطلاع دارند و اين امور انواعى از شرك اكبر است؛ زيرا غيب را غير از خدا


1- مجموع فتاوى بن باز، ج ٢، ص 54٩.
2- همان، ص 55٢.

ص:125

كسى ديگر نمى داند. ونيز اموات؛ چه انبيا وچه غير انبيا، اعمال وتصرفاتشان در عالم دنيا با مرگ منقطع گرديده است.

همچنين مى گويد:

وامّا دعاء الميت و الاستغاثة به وطلب المدد منه، فكل ذلك من الشرك الأكبر، وهو من عمل عباد الاوثان في عهد النبي [(ص)]. . .(1)

و امّا صدا زدن ميّت واستغاثه به او وطلب مدد از او، پس همه آن از انواع شرك اكبر وهمانند عمل عبادت كنندگان بت ها در عهد پيامبر (ص) است. . . .

وى همچنين مى گويد:

امّا مايقع عند القبور من انواع الشرك و البدع في بلدان كثيرة فهو امر معلوم و جدير بالعناية و البيان و التحذير منه، فمن ذلك

دعاء اصحاب القبور و الاستغاثة بهم و طلب شفاء المرضى و النصر على الأعداء و نحو ذلك، و هذا كلّه من الشرك الأكبر الذى كان عليه أهل الجاهلية. . .(2)

امّا آنچه كنار قبرها از انواع شرك و بدعت ها در شهرهاى بسيار انجام مى گيرد امرى معلوم و قابل توجه و بيان است و بايد مردم را از آنها برحذر داشت؛ پس از جمله آنها صدا زدن صاحبان قبرها و كمك خواستن از آنها و درخواست شفاى مريضان و نصرت بر دشمنان و نحو آن است و تمام اين اعمال از شرك اكبر است كه اهل جاهليت انجام مى دادند. . .


1- مجموع فتاوى بن باز، ج ٢، ص ٧46.
2- همان، ص 555.

ص:126

4. اسامة بن عطايا بن عثمان از نويسندگان وهابى مى گويد:

الاستغاثة نوعان: استغاثة شرعية، و استغاثة شركية. النوع الأول: طلب المكروب، العون و المساعدة من قادر،

وللاستغاثة المشروعة صور:

الصورة الأولي: ان يطلب المكروب الاغاثة من الله عزوجلّ، فالله علي كلّ شيء قدير، و من صفاته - سبحانه - المغيث. . .

الصورة الثانية: ان يستغيث المكروب بالحي المشاهد فيما يقدر عليه؛ كاستغاثة الاسرائيلي بموسي [(ع)]، و كاستغاثة الغريق بمن يستطيع غوثه، و كاستغاثة التائة عن الطريق بمن يستطيع دلالته، و كاستغاثة الجاهل بالعالم لحلّ مشكلة وقع فيها، و نحو ذلك من الامثلة و الصور التي لاحصر لها. . .

النوع الثاني: الاستغاثة الشركية: و هي طلب المكروب العون من غائب او من غير قادر. او يقال: هي طلب المكروب العون من غير الله فيما لايقدر عليه إلاّ الله. . .(1)

استغاثه بر دو نوع است: استغاثه شرعى و استغاثه شركى. نوع اول: عبارت است از درخواست كردن مصيبت زده به مساعدت و كمك از كسى كه قدرت دارد.

و استغاثه مشروع چند صورت دارد؛

صورت اول: اينكه شخص گرفتار درخواست كمك از خداوند متعال كند، خداوندى كه بر هر چيزى قدرت دارد و از جمله صفات خداوند سبحان مغيث است. . .


1- الاحاديث الموضوعة التى تنافى توحيد العبادة، ج ١، صص ٣4٢ و ٣4٣.

ص:127

صورت دوم: آنكه شخص گرفتار درخواست كمك از شخص زنده

و حاضر كند در مورد كارى كه بر آن قدرت دارد، همچون طلب يارى مردى از بنى اسرائيل از حضرت موسى (ع) و مثل استغاثه شخص غريق از كسى كه قدرت بر نجات او دارد، و مثل استغاثه شخص گم شده در راه از كسى كه مى تواند او را راهنمايى كند، و مثل استغاثه شخص جاهل به عالم براى حلّ مشكلى كه در آن واقع شده و مانند آن از مثال ها و صورت هايى كه بسيار است. . .

نوع دوم: استغاثه شركى است، و آن عبارت است از درخواست كمك شخص گرفتار از كسى كه غايب است يا قدرت بر انجام آن كار درخواستى را ندارد. يا گفته مى شود: استغاثه شركى عبارت است از درخواست كمك گرفتار از غير خدا در آنچه كه جز خداوند بر آن قدرت ندارد. . .

وى همچنين دربارۀ استغاثة شركى مى نويسد:

ولهذه الاستغاثة صور:

الصورة الأولي: طلب الغوث من حي غير قادر علي الغوث؛ كطلب مغفرة الذنوب و الهداية التوفيقية من غير الله تعالي. و ذلك لكون هذه الأمور من خصائص الله، فلايجوز صرفها لغيرالله. . .

الصورة الثانية: طلب المكروب العون من الجنّ و الملائكة و البشر الغائبين. . .(1)

اين استغاثه داراى صورت هايى است:


1- الاحاديث الموضوعة التى تنافى توحيد العبادة، ج ١، صص ٣45 - ٣54.

ص:128

صورت اول: درخواست كمك از شخص زنده غير قادر بر كمك؛ مثل درخواست مغفرت گناهان يا هدايت توفيقى از غير خداوند متعال، و اين بدان جهت است كه اين امور از اختصاصات خداوند است و لذا نمى توان آن را مصروف به غير خداوند نمود. . .

صورت دوم: عبارت است از درخواست كمك گرفتار از جن و ملائكه و بشرى كه غائب است. . .

5. شيخ سليمان از نوادگان محمد بن عبدالوهاب در شرح كتاب «التوحيد» جدش مى گويد:

الدعاء من اجلّ العبادات بل هو اكرمها على الله. . . فان لم يكن الإشراك فيه شركاً فليس في الارض شرك، و ان كان في الارض شرك فالشرك في الدعاء اولى ان يكون شركاً من الإشراك في غيره من انواع العبادة، بل الاشراك في الدعاء هو اكبر شرك المشركين الذين بعث اليهم رسول الله [(ص)]؛ فانّهم يدعون الأنبياء و الصالحين و الملائكة ليشفعوا لهم عندالله، و لهذا يخلصون في الشدائد لله و ينسون ما يشركون.(1)

دعا از مهم ترين عبادات بلكه كريم ترين آنها نزد خداوند است. . . پس اگر شريك قراردادن در دعا براى خدا شرك نباشد پس در روى زمين شركى نخواهد بود، و اگر در روى زمين شركى است، شرك در دعا سزاوارتر به شرك بودن است از شرك در غير آن از انواع عبادت، بلكه شرك در دعا بزرگ ترين شرك مشركانى است


1- دعاوى المناوئين، صص ٣4٧و٣4٨ به نقل از كتاب تيسير العزيز الحميد.

ص:129

كه رسول خدا (ص) به سوى آنان مبعوث شد؛ زيرا آنان انبيا و صالحان و ملائكه را مى خواندند تا شفيعانشان نزد خدا گردند، و لذا هنگام شدائد با اخلاص رو به خدا مى آوردند و آنچه را شرك مى ورزيدند فراموش مى كردند.

6. ابن عثيمين مى گويد:

من الشرك ان يدعو غير الله؛ و ذلك لانّ الدعاء من العبادة، قال الله تعالى: ( وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) ، عبادتى اى دعائى، فسّمى الله الدعاء عبادة. و قال [(ص)]: الدعاء هو العبادة.

و الدعاء ينقسم الي قسمين:

١. ما يقع عبادة، و هذا صرفه لغير الله شرك، و هو المقرون بالرهبة و الرغبة و الحب و التضرع.

٢. ما لا يقع عبادة، فهذا يجوز ان يوجه الي المخلوق. قال النبى [(ص)]: من دعاكم فاجيبوه. و قال: اذا دعاك فاجبه. و على هذا فمراد المؤلف بقوله: او يدعو غيره، دعاء العبادة او دعاء المسألة فيما لا يمكن للمسؤول اجابته .(1)

از جمله موارد شرك اين است كه كسى غير خدا را صدا بزند؛ زيرا دعا از جمله عبادات است، و خداوند متعال فرمود: (و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را همانا كسانى كه از عبادت من كبر مى ورزند، زود است كه با خارى وارد جهنم شوند) . عبادت


1- القول المفيد، ج ١، ص ٢6٠.

ص:130

من يعنى دعاى من، پس خداوند دعا را عبادت ناميده است. و پيامبر (ص) فرمود: دعا همان عبادت است.

و دعا بر دو قسم تقسيم مى شود:

١. دعايى كه عبادت است، و اين نوع را اگر براى غير خدا انجام دهيم شرك است، و آن همراه با ترس و رغبت و حب و تضرع انجام مى گيرد.

٢. دعايى كه عبادت نيست، و اين مى تواند متوجه به مخلوق گردد. پيامبر (ص) فرمود: هر كس شما را خواند او را اجابت كنيد. و فرمود: هر گاه تو را خواند او را اجابت كن. و بنابراين مراد مؤلف از قولش: يا غيرش را بخواند، مقصود دعاى عبادت يا دعاى مسألت است در كارى كه سؤال شده نمى تواند آن را اجابت كند.

او همچنين مى گويد:

ثم انّ هذا المشرك المشبه ليس يريد من رسول الله (ص) ان يشفع له، ولو كان يريد ذلك لقال: اللهم شفّع في نبيّك محمداً رسول الله [(ص)]، ولكنّه يدعو الرسول مباشرة، و دعاء غير الله شرك اكبر مخرج من الملّة، فكيف يريد هذا الرجل الذى يدعو مع الله غيره ان يشفع له احد عند الله سبحانه و تعالى؟ !(1)

پس همانا اين مشرك كه خدا را به خلقش تشبيه مى كند از رسول خدا (ص) نخواسته تا براى او شفاعت كند، و اگر اين را مى خواست بايد مى گفت: بار خدايا! درباره من پيامبرت محمّد


1- شرح كشف الشبهات، صص ٩٣و٩4.

ص:131

رسول خدا (ص) را شفيع گردان، ولى او پيامبر (ص) را به طور مستقيم مورد خطاب قرار مى دهد، و صدا زدن غير خدا و خواستن از او شرك اكبر است كه از ملت اسلام خارج مى كند، پس چگونه اين مردى كه همراه خدا غير او را مى خواند اراده مى كند كه شخصى نزد خداوند سبحان و بلندمرتبه براى او شفاعت كند؟ !

پس از ذكر فتاواى وهابيان در مسئله استغاثه، اينك به بررسى شبهات

آنان در اين باره مى پردازيم:

شبهه اوّل: نهى از خواندن غير خدا

اشاره

خداوند سبحان مردم را از خواندن وصدا زدن غير خودش نهى كرده است آنجا كه مى فرمايد:

( وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً) (جن: ١٨)

واينكه مساجد از آن خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد.

(لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ) (رعد: ١4)

دعوت حق از آن اوست! وكسانى را كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند، (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمى گويند.

(وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) (اعراف: ١٩٧)

و آنهايى را كه جز او مى خوانيد، نمى توانند ياريتان كنند، ونه (حتى) خودشان را يارى دهند.

ص:132

( إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ) (اعراف: ١٩4)

آنهايى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد) ، بندگانى همچون خود شما هستند.

( أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ الي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَة) (اسراء: 5٧)

كسانى را كه آنان مى خوانند، خودشان وسيله اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى جويند.

( وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ) (يونس: ١٠6)

وجز خدا، چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند ونه زيانى، مخوان.

( إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ) (فاطر: ١4)

اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند.

(وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ الي يَوْمِ الْقِيامَة) (احقاف: 5)

چه كسى گمراه تر است از آن كس كه معبودى غير خدا را مى خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمى گويد.

( ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) (غافر: 6٠)

مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم! كسانى كه از عبادت من تكبّر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند!

پاسخ

اوّلاً: مقصود از دعا در مجموع اين آيات مطلق دعا وخواستن نيست، بلكه دعا ونداى خاصى است كه مرادف با معناى عبادت است

ص:133

وآن همراهى ندا با اعتقاد به الوهيت ويا ربوبيت است.

وانگهى از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه آنها مربوط به بت پرستانى است كه گمان مى كردند بت هايشان يا آن موجوداتى كه اين بت ها رمز آنها بود، برخى از شؤون تدبير را مالك اند، لذا براى آنها استقلال در فعل وتصرف را قائل بودند.

خداوند سبحان مى فرمايد: ( فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ شَيْءٍ) ؛ «معبودانى را كه غير از خدا مى خواندند، آنها را يارى نكرد» . (هود: ١٠١)

ونيز مى فرمايد: ( وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ) ؛ «كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند» . (زخرف: ٨6)

ونيز مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ) (فاطر: ١٣)

وكسانى را كه جز او مى خوانيد (و مى پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند!

ثانياً: در آيه ( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ. . .) خداوند متعال مى فرمايد: مرا بخوانيد تا من براى شما از وسائط واسباب طلب اجابت كنم؛ زيرا ( أَسْتَجِبْ) از باب استفعال است كه در معناى آن طلب ودرخواست نهفته است. واينكه در ادامه آيه چنين آمده: ( إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي) اشاره به مشركانى دارد كه مستقيماً به سراغ بت ها رفته واز موجوداتى كه قابل واسطه گرى نبوده وبا ديد استقلالى به آنها مى نگريستند

حاجات خود را مى خواستند.

ثالثاً: در اصول به اثبات رسيده كه در استقرار تعارض بين دو دليل

ص:134

شرائطى است، از آن جمله اينكه بين دو دليلى كه بينشان عموم وخصوص من وجه است حكومت نباشد؛ زيرا در اين صورت تعارض بدوى از بين رفته ودو دليل قابل جمع خواهد بود.

در مورد دو دليلى كه بينشان عموم وخصوص من وجه است در صورتى تعارض برداشته مى شود كه يكى شارح ديگرى به نحو توسعه يا تضييق باشد؛ مثل ملاحظه روايت «لا ضرر ولا ضرار» با ادله احكام اوليه، مثل ادله وجوب وضو؛ زيرا اطلاق ادله وجوب وضو شامل وضوى ضررى نيز مى شود، ولى با ادله لاضرر حكم وجوب وضو برداشته مى شود. ودر حقيقت از باب حكومت ادله ن فى ضرر بر ادله اوليه، مقدم مى گردد؛ زيرا سياق ادله لاضرر بيان احكام است با فرض عناوين اوليه واز متممات آن به حساب مى آيد.

در مورد آيات مربوط به بحث نيز همين مطلب را مطرح مى كنيم؛ به اين معنا كه گرچه آياتى در قرآن كريم آمده وكشف ضرّ و. . . را منحصر به خداوند متعال مى كند آنجا كه مى فرمايد:

(وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ) (انعام: ١٧)

اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد.

ونيز مى فرمايد:

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ) (نمل: 6٢)

يا كسى كه دعاى مضطرّ را اجابت مى كند وگرفتارى را برطرف مى سازد.

وآيات ديگر از اين قبيل، ولى اين مطلب منافات ندارد با اينكه

ص:135

شخصى مؤثر وكافى وناصر به اذن خدا باشد، همان گونه كه در اسباب طبيعى وتكوينى اين مطلب را مشاهده مى نماييم. پس در حقيقت آيات ديگر نسبت به آياتى كه ذكر شد حكومت به نحو توسعه دارد.

حسن بن على سقاف شافعى در پاسخ به استفاده غير واقعى وهابيان از اين آيات مى نويسد:

ومعني ذلك اي لاتعبدوا غير الله تعالي و لاتعبدوه معه هذه الأوثان التي قال الله عنها: (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً. . .) .(1)

و معناى آن اين است كه غير خداى متعال را عبادت نكنيد و با او اين بت ها را نپرستيد، بت هايى كه خداوند در مورد آنها فرمود: (غير از خدا را خدايان خود گرفتند) . . .

او همچنين درباره آيه: ( وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ * إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ) ؛ «وكسانى را كه جز او مى خوانيد (و مى پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند! اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند، واگر بشنوند به شما پاسخ نمى گويند؛ وروز قيامت، شرك (و پرستش) شما را منكر مى شوند، وهيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمى سازد» . (فاطر: ١٣ و ١4) مى گويد:

ومعني الآية مختصراً: و الذين تعبدون من دون الله بسجودكم لهم و اعتقادكم فيهم الأولوهية؛ كمن يعبد الاصنام أو المسيح أو الكواكب أو يعبد اشخاصاً من العظماء في الدنيا من دون الله العظيم حقيقة، لايملكون من قطمير لكم، اي لفافة نواة تمر؛


1- الاغاثة بادلة الاستغاثة، ص ٣١.

ص:136

كاولئك الفرس مثلا الذين كانوا يعبدون كسري و الذين سألهم رسول الله [(ص)] عن سبب حلقهم للحاهم فقالوا: أمرنا بذلك ربّنا، يعنون كسري. و لأنّ هؤلاء الذين عبدوهم من دون الله إذا ادّعوا الربوبية أو لم يدّعوها لايستطيعون تخليص عبدتهم من النار و العذاب، و سيتبرّئون يوم القيمة ممّن عبدهم. و هذا لانّ النصاري مثلا اعتقدوا الربوبية و الألوهية في المسيح، و كذا اليهود في عزير، و كذا عبدة الأصنام في اصنامهم. . .(1)

و معناى آيه فوق به طور اختصار اين است: و كسانى كه غير از خدا را با سجده و اعتقاد به الوهيت آنها، عبادت مى كنيد؛ مثل كسى كه از شما بت ها يا مسيح، يا ستاره ها را مى پرستد، يا در حقيقت اشخاصى را عبادت مى كند كه در دنيا بزرگ است بدون توجه به خداوند بزرگ، آنها هرگز حتى مالك پوششى از هسته خرما نيز نيستند، همانند عجم كه كسرى را مى پرستيدند. كسانى كه چون پيامبر (ص) از آنان درباره علت تراشيدن ريششان سؤال كرد گفتند: پروردگار ما به آن دستور داده است و مقصودشان كسرى بود. و به جهت اينكه آنهايى را كه غير از خدا مى پرستيدند چه ادعاى ربوبيت در حق آنها داشته يا نداشته باشند نمى توانند پرستش كنندگانشان را از دوزخ و عذاب نجات دهند، و زود است كه در روز قيامت از پرستش كنندگانشان تبرى جويند. و اين به جهت آن است كه از باب مثال مسيحيان اعتقاد ربوبيت و الوهيت درباره مسيح داشته و نيز يهود درباره عزير و پرستش كنندگان بت ها، درباره بت هايشان چنين اعتقادى داشتند. . .


1- الاغاثة بادلة الاستغاثة، صص ٣١ و ٣٢.

ص:137

شبهه دوم: ردّ كمك جبرئيل توسط ابراهيم

اشاره

گفته شده: از جمله ادله حرمت استغاثه به غير خدا، جواب حضرت ابراهيم (ع) در ردّ درخواست جبرئيل است كه به او هنگامى كه در آتش افتاد عرض كرد: « هل لك من حاجة؟ فقال ابراهيم: أمّا اليك فلا »(1)؛ «آيا احتياجى به من دارى؟ ابراهيم فرمود: امّا به تو هرگز» .

در اين ماجرا حضرت ابراهيم (ع) حتى كمك جبرئيل را قبول نكرد، پس چگونه از غير خدا طلب كمك شود؟

پاسخ

اوّلاً: انسان به كسى متوسل مى شود كه از خودش مقرّب تر وبالاتر باشد وكسى بالاتر از پيامبر وامام نيست، ومقام جبرئيل به طور حتم از حضرت ابراهيم (ع) پايين تر است.

ثانياً: جمله حضرت ابراهيم (ع) حصر را ن فى مى كند؛ يعنى اينكه من تنها به تو متوجه شده ودر عرض خداوند از تو حاجتم را بخواهم، هرگز، ولى ن فى واسطه گرى جبرئيل به اذن خداوند را ندارد.

به عبارت ديگر در اين حديث، حضرت ابراهيم (ع) حصر را ن فى كرده است يعنى اينكه من تنها به تو محتاج باشم در عرض خدا ومن دون الله، هرگز، امّا اينكه به تو محتاج شوم از آن جهت كه مأمور الهى هستى آن را ن فى نمى كند.

ثالثاً: اين حديث را البانى تضعيف كرده و مى گويد: «

لا اصل


1- سلسلة الاحاديث الضعيفه، البانى، رقم حديث ٢١.

ص:138

لها » (1)؛ «براى اين حديث اصل ومدركى نيست» .

دكتر محمّد بن عبدالرحمان خميس استاد دانشگاه محمّد بن سعود

مى گويد:

انّ القصة لم تصح اصلا، فلا مجال للاستدلال بها؛ اذ الاستنباط فرع التصحيح.(2)

اين قصه هرگز صحيح به نظر نمى رسد، ولذا مجالى براى استدلال به آن نيست؛ زيرا استنباط فرع تصحيح است.

شبهه سوم: مذمت كمك طلبى از غير خدا

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) (زمر: 45)

هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئزّ (و متنفّر) مى گردد؛ امّا هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد مى شود، آنان خوشحال مى شوند.

پاسخ

اوّلاً: اين آيه مربوط به بت پرستانى است كه به سراغ واسطه اى رفته كه هيچ گونه قابليتى براى واسطه بودن نداشته اند.

ثانياً: همان گونه كه از كلمه (مِن دُونِهِ) استفاده مى شود، آنان بدون


1- سلسلة الاحاديث الضعيفه، البانى، رقم حديث ٢١.
2- المجموع المفيد في نقض القبورية ونصرة التوحيد، ص ٩٠.

ص:139

اينكه همه امور را به خدا منسوب بدانند به سراغ وسائط آمده وآنان را مستقل در تدبير مى دانستند ولذا خداوند متعال آنان را مذمت كرده است.

شبهه چهارم: تنها يارى كننده خداست

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: ( وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) ؛ «و پيروزى نيست مگر از جانب خداوند تواناى حكيم» . (آل عمران: ١٢6)

ونيز مى فرمايد: ( وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ) ؛ «و آنها جز خدا اوليا وياورانى ندارند كه يارى شان كنند» . (شورى: 46)

همچنين مى فرمايد: ( وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ) ؛ «اگر خداوند شما را خوار كند پس چه كسى است كه يارى كند شما را از بعد او» . (آل عمران: ١6٠)

ومى فرمايد: ( وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ) ؛ «وگروهى نداشت كه او را در برابر (عذاب) خداوند يارى دهند» . (كهف: 4٣)

ونيز مى فرمايد: ( أَ لَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ) ؛ «آيا خداوند براى (نجات ودفاع از) بنده اش كافى نيست؟» (زمر: ٣6)

ونيز مى فرمايد: ( وَ كَفي بِاللهِ حَسِيباً) ؛ «و خداوند براى محاسبه كافى است» . (نساء: 6)

در اين آيات خداوند تنها خود را يارى گر ناميده و اين در حالى است كه ما نصرت را از ديگران يعنى از ارواح اولياى الهى مى خواهيم و لذا در دعاى امام زمان (ع) چنين آمده است:

ص:140

يا محمّد يا علي يا علي يا محمّد، انصراني فانّكما ناصراي. . .(1)

اى محمّد، اى على، اى على، اى محمّد! مرا يارى كنيد كه شما يارى كننده من خواهيد بود. . .

پاسخ

اوّلاً: توجّه به واسطه وخواستن ودرخواست نصرت از او اگر به ديد استقلالى ودر عرض خداوند متعال باشد قطعاً شرك است، ولى اگر با اين اعتقاد باشد كه منشأ نصرت خداست وهر كسى كه نصرت مى كند اگر در امور عادى است با قدرت خدا است واگر در امور غيبى است نيز با قدرت واراده ومشيت واذن خداوند مى باشد، در اين صورت نه تنها اين درخواست اشكالى ندارد بلكه در راستاى توحيد است؛ زيرا خداوند متعال، عالم را بر اساس اسباب ومسببات آفريده ومردم را به توجّه به اسباب دعوت كرده است.

ثانياً: آياتى كه در قرآن آمده از آن جهت كفار را مذمت مى كند كه نصرت را از وسائط بدون ارتباط آن با خدا تقاضا مى كردند. ولذا در برخى آيات آمده است:

( وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ) ؛ «آنها جز خدا اوليا وياورانى ندارند كه يارى شان كنند» . (شورى: 46)

از اينجا استفاده مى شود كه وسائط با ارتباط آنها به خدا مى توانند نصرت كنند وما نيز مى توانيم از آنان نصرت ويارى بخواهيم.

ثالثاً: وقتى سخن از حصر است، نصرت محصور به خدا مى شود ولى در جايى كه حصر نيست -مثل مورد دعاى امام زمان (عج) - نصرت


1- جمال الاسبوع، ص ١٨١.

ص:141

به غير خدا نيز نسبت داده مى شود، ولى همراه با اعتقاد به اينكه اصل نصرت بالاستقلال از آنِ خداست.

رابعاً: در برخى از آيات، نصرت به غير خدا نيز نسبت داده شده است. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) (انفال: ٧٢)

و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنها را يارى كنيد.

خامساً: از آيات قرآن استفاده مى شود كه برخى افراد مصداق ومظهر نصرت خدايند:

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً) (نساء:٧5)

واز طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده! واز جانب خود، يار وياورى براى ما تعيين فرما.

و مى فرمايد:

(وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً) (نساء: ٨٩)

هر جا آنها را يافتيد، به قتل برسانيد! واز ميان آنها، دوست ويار وياورى اختيار نكنيد!

از اين آيه استفاده مى شود كه مى توان از غير خدا نيز افرادى را به عنوان ناصر انتخاب نمود، ولى همراه با اين اعتقاد كه اصل نصرت از آن خداوند است.

ص:142

ونيز از حضرت عيسى (ع) نقل مى كند كه به حواريين فرمود: (

مَنْ أَنْصارِي إِلَي اللهِ ) ؛ «كيست كه ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آيين او) گردد؟» (آل عمران: 5٢)

ودر مورد جواب حواريين مى فرمايد: (

قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللهِ ) ؛ «حواريون گفتند: ما ياوران خداييم» . (صف: ١4)

ودر مورد مؤمنان مى فرمايد: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللهِ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد» . (صف: ١4)

ونيز از قول پيامبر خود مى فرمايد: ( وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً) ؛ «ومن هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم» . (كهف: 5١)

از اين آيه استفاده مى شود كه از غير گمراه مى توان يارى جست.

شبهه پنجم: نفى حسابرسى غير خدا

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ) (غاشيه: ٢5 و ٢6)

به يقين بازگشت (همه) آنان به سوى ماست و مسلّماً حسابشان (نيز) با ماست.

ونيز مى فرمايد:

(وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ) (رعد: 4٠)

واگر پاره اى از مجازات ها را كه به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم، يا (پيش از فرا رسيدن اين مجازات ها) تو را بميرانيم، در هر حال تو فقط مأمور ابلاغ هستى؛ وحساب (آنها) برماست.

ص:143

همچنين مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ) (مؤمنون: ١١٧)

وهر كس معبود ديگرى را با خدا بخواند -ومسلّماً هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت- حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ و يقيناً كافران رستگار نخواهند شد!

ونيز مى فرمايد: ( إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلي رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ) ؛ «حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميديد» . (شعراء: ١١٣)

ونيز مى فرمايد: ( ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ) ؛ «نه

چيزى از حساب آنها بر توست» . (انعام: 5٢)

ونيز مى فرمايد: ( وَ كَفي بِاللهِ حَسِيباً) ؛ «و خداوند براى محاسبه كافى است» . (نساء: 6)

اين آيات، حسابرس بودن غير خدا را ن فى مى كند و حال آنكه شيعه، اهل بيت ( عليهم السلام) را حسابرس مردم دانسته؛ چنان كه در زيارت جامعه آمده است: « واياب الخلق اليكم وحسابهم عليكم. . . » (1)؛ «بازگشت خلق به سوى شماست وحساب آنان نيز بر عهده شما. . .» .

و لذاست كه مردم به اهل بيت ( عليهم السلام) استغاثه مي كنند.

پاسخ

اشاره

اوّلاً: شايد مقصود از جملات زيارت جامعه اين باشد كه عاقبت كار انسان ها به دست اهل بيت ( عليهم السلام) است كه با شفاعت و واسطه گرى آنها


1- من لايحضره فقيه، ج٢، ص66٢.

ص:144

حساب جهنمى بودن و بهشتى بودن انسان معلوم مى شود.

ثانياً: بازگشت به امامان، بازگشت به خداست و حساب امامان حساب اوست؛ زيرا اگر كارمندى حسابرسى كند مثل آن است كه رئيس اداره حسابرسى كرده باشد.

ثالثاً: از مجموعه آيات استفاده مى شود كه خداوند متعال با نظام اسباب ومسببات افعال خود را انجام مى دهد ولذا يك فعل را در عين اينكه مى توان به فاعل مباشر نسبت داد مى توان به فاعل بالسبب كه خداوند است نيز نسبت داد. اينك به نمونه هايى در اين زمينه اشاره مى كنيم:

نمونه اوّل

خداوند متعال مى فرمايد:

( وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي) (انفال: ١٧)

واين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك وسنگ به صورت آنها) انداختى؛ بلكه خدا انداخت!

نمونه دوم

ونيز مى فرمايد: ( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ) ؛ «اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد؛ بلكه خداوند آنها را كشت!» (انفال: ١٧)

ونيز مى فرمايد:

(قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَيْدِيكُمْ) (توبه: ١4)

با آنها پيكار كنيد، كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند.

ص:145

ونيز مى فرمايد: ( إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها) ؛ «خدا مى خواهد آنان را به وسيله آن، در زندگى دنيا عذاب كند» . (توبه: 55)

نمونه سوم

خداوند متعال در آيه اى مى فرمايد:

(إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) (قصص:56)

تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى؛ ولى خداوند هر

كس را بخواهد هدايت مى كند.

ولى در جاى ديگر مى فرمايد: ( وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) ؛ «وتو مسلّماً به سوى راه راست هدايت مى كنى» . (شورى: 5٢)

نمونه چهارم

ونيز مى فرمايد: ( وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) ؛ «و پيروزى جز از طرف خدا نيست؛ همانا خداوند توانا وحكيم است!» (آل عمران: ١٢6)

ولى در جاى ديگر مى فرمايد:

(وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) (انفال: ٧٢)

و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنها را يارى كنيد.

نمونه پنجم

و مى فرمايد: ( إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) ؛ «تنها تو را مى پرستيم؛ وتنها از

ص:146

تو يارى مى جوييم» . (حمد: 5)

ولى در جاى ديگر مى فرمايد: ( وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ) ؛ «از صبر ونماز يارى جوييد» . (بقره: 45)

ونيز مى فرمايد: ( وَ تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي) ؛ «در راه نيكى وپرهيزگارى با هم تعاون كنيد» . (مائده: ٢)

نمونه ششم

خداوند متعال در عين اينكه هدايت را مخصوص به خود مى داند و مى فرمايد:

( يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ) (نحل: ٩٣)

خدا هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) گمراه، وهر كس را بخواهد (و لايق بداند) هدايت مى كند.

ولى هدايت را در جايى ديگر به امامان نسبت داده و مى فرمايد:

( وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّة يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) (سجده: ٢4)

واز آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كنند.

نمونه هفتم

ونيز با وجود آنكه بخشنده خداست، ولذا حضرت زكريا (ع) به خداوند عرض مى كند:

(فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا) (مريم: 5 و 6)

ص:147

پس تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من ودودمان يعقوب باشد؛ واو را مورد رضايتت قرار ده.

ولى در جاى ديگر در قضيه حضرت مريم عليها السلام از قول جبرئيل

مى فرمايد:

(قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لأَِهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا) (مريم: ١٩)

گفت: من فرستاده پروردگار توام؛ (آمده ام) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم.

نمونه هشتم

خداوند متعال مى فرمايد: ( وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ) ؛ «وهنگامى كه بيمار شوم او مرا شفا مى دهد» . (شعراء: ٨٠)

ولى از طرفى ديگر درباره عسل مى فرمايد: ( فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ) ؛ «در آن، شفا براى مردم است» . (نحل: 6٩)

ودرباره قرآن مى فرمايد:

( وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً) (اسراء: ٨٢)

واز قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم؛ وستمگران را جز خسران (و زيان) نمى افزايد.

نمونه نهم

خداوند متعال مى فرمايد: ( وَ اللهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ) ؛ «آنچه را [در اين جلسات] مى گويند، خداوند مى نويسد» . (نساء: ٨١)

ص:148

ولى از طرفى ديگر مى فرمايد: ( بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ) ؛ «آرى، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها مى نويسند» . (زخرف: ٨٠)

نمونه دهم

خداوند متعال مى فرمايد:

(ثُمَّ اسْتَوى عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ) (يونس: ٣)

سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، وبه تدبير كار (جهان) مى پردازد.

ولى در جايى ديگر درباره فرشتگان مى فرمايد: ( فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً) ؛ «و آنها كه امور را تدبير مى كنند» . (نازعات: 5)

نمونه يازدهم

خداوند متعال مى فرمايد: ( اللهُ يَتَوَفَّي الأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) ؛ «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند» . (زمر: 4٢)

ولى در جاى ديگر مى فرمايد: ( قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ) ؛ «بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گيرد» . (سجده: ١١)

ونيز مى فرمايد:

(تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ) (انعام: 6١)

فرستادگان ما جان او را مى گيرند؛ و آنها (در نگاهدارى حساب عمر واعمال بندگان،) كوتاهى نمى كنند.

ونيز مى فرمايد:

ص:149

( الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ) (نحل: ٣٢)

همان ها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك وپاكيزه اند.

از مجموعه اين آيات استفاده مى شود كه توجّه به اسباب با اعتقاد به اينكه سبب ها با اذن الهى كار مى كنند عين توحيد است.

رابعاً: در برخى از آيات، تعبير به متكلم مع الغير ( إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ) (غاشيه: ٢6) آمده است، ولذا ممكن است كه اشاره به اين نكته باشد كه حسابرسى به توسط افرادى كه اهليت براى اين كار دارند نيز به اذن خداوند انجام مى گيرد.

اگر اشكال شود كه در برخى از آيات به نحو حصر آمده است مثل: ( إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلي رَبِّي) ؛ «حساب آنها تنها با پروردگار من است» . (شعراء:١١٣) در جواب مى گوييم:

اوّلاً: با جمع بين اين آيه وآيه اى كه به صيغه متكلم مع الغير آمده مى توان به اين نتيجه رسيد كه حساب گر اصلى خداست وديگران به اذن او حساب رسى مى كنند.

ثانياً: هرگونه كه از حصر در آيه ( قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ) (رعد: 4٣) كه از كلمه (كَفى) استفاده مى شود پاسخ مى دهيد از اين آيات نيز پاسخ مى گوييم.

خلق وتأثير وتدبير مخصوص خداوند است ولذا اعتقاد به اينكه

انبيا واوليا به اذن الهى قدرت تأثير دارند و مى توان به آنان استغاثه كرد شرك نمى باشد.

ص:150

شبهه ششم: كفايت كننده فقط خداست

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: ( أَ لَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ) ؛ «آيا خداوند براى (نجات ودفاع از) بنده اش كافى نيست؟ !» (زمر: ٣6)

ونيز مى فرمايد: ( وَ كَفي بِاللهِ حَسِيباً) ؛ «و خداوند براى محاسبه كافى است» . (نساء: 6)

ونيز مى فرمايد: ( فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللهُ) ؛ «وخداوند، شر آنها را از تو دفع مى كند» . (بقره: ١٣٧)

ونيز مى فرمايد:

( إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ * بَلي إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ * وَ ما جَعَلَهُ اللهُ إِلاَّ بُشْري لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) (آل عمران: ١٢4- ١٢6)

در آن هنگام كه تو به مؤمنان مى گويى: آيا كافى نيست كه پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرود مى آيند، يارى كند؟ ! آرى، (امروز هم) اگر استقامت وتقوا پيشه كنيد، ودشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه نشانه هايى با خود دارند، مدد خواهد داد! ولى اينها را خداوند فقط بشارت، وبراى اطمينان خاطر شما قرار داده؛ وگرنه، پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است!

ص:151

ولى در دعاى امام زمان (عج) آمده است: « واكفياني فانّكما كافياي. . . »(1)؛ «ومرا كفايت كنيد كه شما دو نفر مرا در اين زمينه كافى هستيد. . .» .

پاسخ

اوّلاً: مقصود از اين دعا آن است كه شما دو نفر -محمّد (ص) وعلى (ع) - براى واسطه فيض بودن من كفايت مى كنيد همان گونه كه از صدر دعا استفاده مى شود نه اينكه دلالت بر كفايت آن دو حتى از خدا داشته باشد. نعوذ بالله تعالى.

ثانياً: كفايت كردن خدا از بنده اش منافاتى با رجوع به وسيله ندارد؛ زيرا خداوند متعال در عالم طبيعت ومعنويات، فيض خود را با وسائط جارى مى سازد.

ثالثاً: خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ) (رعد:4٣)

بگو: كافى است كه خداوند، وكسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من وشما گواه باشند.

خداوند در اين آيه جمله ( مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ) را بر خودش عطف كرده است، وبا در نظر گرفتن معناى كفايت ممكن است كه در ظاهر، صدر وذيل اين آيه متناقض به نظر برسد، ولى با در نظر گرفتن اين نكته كه اكتفاى به غير خدا در صورتى كه به اذن خدا باشد وبه او عهد


1- جمال الاسبوع، ص ١٨١.

ص:152

وصايت داده شده در حقيقت اكتفاى به خداست.

رابعاً: خداوند متعال از قول حضرت عيسى (ع) مى فرمايد:

(أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللهِ) (آل عمران: 4٩)

همانا من نشانه اى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردم؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى سازم؛ سپس در آن مى دمم وبه فرمان خدا، پرنده اى مى گردد. وبه اذن خدا، كورِ مادرزاد ومبتلايان به برص [پيسى] را بهبودى مى بخشم؛ ومردگان را به اذن خدا زنده مى كنم.

ونيز در آيه اى ديگر خطاب به حضرت عيسى (ع) مى فرمايد:

(وَ تُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِإِذْنِي) (مائده: ١١٠)

وكور مادرزاد، ومبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من، شفا مى دادى، ومردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى كردى.

در اين دو آيه سلطه غيبى به حضرت عيسى (ع) نسبت داده شده ولى به اذن ومشيت خداوند، وهمين اعتقاد است كه اين موضوع را از شرك خارج مى كند. ودر اين جهت فرقى بين زمان حيات وممات نيست؛ زيرا همان گونه كه در زمان ممات با اثبات حيات برزخى درخواست از ولى خدا بدون اذن او شرك است، در زمان حيات ولى خدا نيز درخواست از او بدون اذن خدا شرك مى باشد. ولذا مشاهده مى كنيم در

ص:153

آياتى كه خطاب به مشركين شده تعبير ( مِنْ دُونِ اللهِ) يا ( مِنْ بَعْدِهِ) آمده است واين گونه تعبيرات، همين مطلب را تأييد مى نمايد.

واين درحالى است كه در جايى ديگر خداوند متعال مى فرمايد:

(كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) (اعراف: 5٧)

اين گونه مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكّر شويد.

وشايد تعبير به متكلم مع الغير ( نُخْرِجُ الْمَوْتي) به جهت تأييد همين مطلب باشد كه اين عمل به واسطه اذن من، از ديگران نيز قابل صدور است.

شبهه هفتم: يارى طلبى فقط از خدا

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: ( إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) ؛ «تنها تو را مى پرستيم؛ وتنها از تو يارى مى جوييم» . (حمد: 5)

اين آيه مى گويد فقط بايد از خدا كمك خواست و نه شخص ديگرى.

پاسخ

اوّلاً: عالم معنويات همانند عالم ماديات، عالم اسباب ومسببات است ولذا رجوع به واسطه در حقيقت رجوع به خداست در صورتى كه با ديد استقلالى به واسطه نظر نشود.

ثانياً: گرچه خداوند اين آيه را ذكر كرده ولى در جايى ديگر به اسباب نيز اشاره كرده است آنجا كه مى فرمايد: ( وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ) ؛ «از صبر ونماز يارى جوييد» . (بقره: 45)

ص:154

ونيز مى فرمايد: ( وَ تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي) ؛ «در راه نيكى وپرهيزكارى با هم تعاون كنيد» . (مائده: ٢)

و مى فرمايد:

(وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) (انفال: ٧٢)

و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنها را يارى كنيد.

ثالثاً: اگر اين شبهه وارد باشد نبايد در هيچ كارى به غير خدا رجوع كرد، در حالى كه ما در بسيارى از امور وكارها از غير خداوند كمك مى خواهيم، ولى با اين اعتقاد كه كمك كار حقيقى خداست، وكمك هاى

ديگر هم به او باز مى گردد. ولذا ممكن است كه حصر در اين دو مورد به نحو استقلال واصالت باشد.

شبهه هشتم: آگاهى از احوال زندگان مخصوص خداوند

اشاره

شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز مى گويد:

ولا شك انّ المستغيثين بالنبي [(ص)] أو بغيره من الأولياء والأنبياء والملائكة والجنّ انّما فعلوا ذلك معتقدين انّهم يسمعون دعاءهم ويقضون حاجاتهم وانّهم يعلمون احوالهم، وهذه انواع من الشرك الأكبر؛ لأنّ الغيب لا يعلمه الاّ الله عزّوجلّ، ولانّ الاموات قد انقطعت اعمالهم وتصرفاتهم في عالم الدنيا، سواء كانوا انبياء أو غيرهم، ولانّ الملائكة والجنّ غائبون عنّا مشغولون بشؤونهم.(1)


1- مجموع فتاوى بن باز، ج ٢، ص 55٢.

ص:155

و شكى نيست كه استغاثه كنندگان به پيامبر (ص) يا به غير او از اوليا وانبيا وملائكه وجن، اين كار را با اين اعتقاد انجام مى دهند كه آنان دعاى ايشان را شنيده وحاجاتشان را برآورده مى كنند واز احوالشان باخبرند. واين امور از انواع شرك اكبر است؛ زيرا غيب را به جز خداى عزّوجلّ

نمى داند، وبه جهت اينكه مردگان، در عالم دنيا اعمال وتصرفاتشان قطع شده است؛ خواه پيامبر باشند يا غير پيامبر. وبه جهت اينكه ملائكه وجن از ما غايب بوده ومشغول به كارهاى خودشان هستند.

پاسخ

اوّلاً: ما معتقديم كه اولياى الهى ودر رأس آن پيامبر اكرم (ص) صداى مردم را از دور يا نزديك مى شنود واين مطلب را در بحث حيات برزخى به طور مفصل به اثبات خواهيم رساند.

ثانياً: ما معتقديم كه اولياى الهى همان گونه كه حاجات مردم را در زمان حياتشان برآورده مى كردند در زمان مرگشان نيز از عهده اين كار برمى آيند واين مطلب با اثبات حيات برزخى وجواز استغاثه به ارواح اوليا وپاسخ از حديث «

إذا مات ابن آدم انقطع عمله. . . » كه در جاى خود داده ايم، قابل اثبات است.

ثالثاً: اعتقاد به اينكه اولياى الهى در عالم برزخ از احوال ما باخبرند نيز با قرآن وحديث قابل اثبات است كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.

رابعاً: در بحث از علم غيب، علم غيب پيامبر (ص) واولياى الهى را به اثبات رسانده ايم.(1)


1- ر. ك: شيعه شناسى، از مؤلف.

ص:156

شبهه نهم: استغاثه فقط از خدا

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ) (انفال: ٩)

(به ياد آوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد؛ پس او خواسته شما را پذيرفت.

ونيز مى فرمايد:

(وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللهَ وَيْلَكَ آمِنْ) (احقاف: ١٧)

وآن دو پيوسته فرياد مى كشند وخدا را به يارى مى طلبند كه: واى بر تو، ايمان بياور.

اين آيات مى گويد استغاثه فقط بايد از خدا باشد، ولى در مورد استعانت از حضرت زهراى بتول عليها السلام آمده است: « يا مولاتي يا فاطمة اغيثيني. . . »(1)؛ «اى مولاى من، اى فاطمه! مرا درياب. . .» . و اين با قرآن تعارض دارد.

پاسخ

اولاً: آيه فوق مربوط به پيامبر (ص) است كه در جنگ بدر براى پيروزى مسلمانان بر كفار و مشركان دعا كرده است و اين با مدعاى ما منافاتى ندارد كه مى توان از دعاى پيامبر (ص) استفاده كرد و از او خواست تا براى ما دعا كند و از خدا حاجات ما را طلب نمايد، و اين مطلبى است كه از روايات استفاده مى شود.


1- بحارالأنوار، ج ٩٩، ص ٢54.

ص:157

احمد بن حنبل به سندش از عمربن خطاب نقل كرده كه گفت:

لمّا كان يوم بدر قال: نظر النبي [(ص)] إلي الصحابة و هم ثلاث مائة و نيّف، و نظر الي المشركين فاذا هم الف و زيادة، فاستقبل النبي [(ص)] القبلة ثم مدّ يديه و عليه ردائه و ازاره، ثم قال: اللهم اين ما وعدتني، اللهم انجز ما وعدتني، اللهم انّك ان تُهلك هذه العصابة من أهل الإسلام فلاتعبد في الأرض ابداً.

قال: فمازال يستغيث ربّه عزوجل و يدعوه حتي سقط ردائه، فاتاه ابوبكر فاخذ رداءه فردّاه ثم التزمه من ورائه، ثم قال: يا نبي الله كفاك مناشدتك ربّك، فانّه سَيُنْجِزُ لك ما وعدك، و انزل الله عزّوجلّ: (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ) فلمّا كان يومئذ و التقوا، فهزم الله عزّوجلّ المشركين، فقُتل منهم سبعون رجلا و أسر منهم سبعون رجلا.(1)

روز جنگ [بدر] كه شد عمر گفت: پيامبر (ص) به اصحابش كه سيصد و اندى بودند نظر كرد، نظرى نيز به مشركان انداخت كه بيش از هزار نفر بودند، پس پيامبر (ص) رو به قبله نمود و سپس دستان خود را بالا برد در حالى كه بر دوشش قبا و عبا بود، سپس عرضه داشت: بارالها! كجاست وعده اى كه به من داده اى؟ بارالها! آن وعده اى را كه داده اى وفا كن! بارالها! اگر اين جماعت از اهل اسلام هلاك شوند هرگز در روى زمين پرستش نمى شوى. عمر مى گفت: همين طور پيامبر (ص) به پروردگار استغاثه مى نمود و او را صدا مى زد تا آنكه عبايش افتاد. ابوبكر آمد و عباى حضرت را


1- مسند احمد، ح٢٠٨ و ٢٢١.

ص:158

برداشت و روى دوش او انداخت و از پشت سر ملتزم ركابش شد، آن گاه عرضه داشت: اى رسول خدا! بس است احتجاج تو با پروردگارت؛ زيرا به طور حتم او آنچه را كه به تو وعده داده وفا خواهد نمود، و در اين هنگام بود كه خداوند عزّوجلّ اين آيه را نازل كرد: (آن زمانى كه به پروردگارتان استغاثه نموديد و او دعاى شما را اجابت نمود، همانا من شما را با هزار فرشته از پشت سر كمك خواهم نمود) . و چون زمان موعود رسيد و دو لشكر در برابر هم صف كشيدند، خداوند عزوجل مشركان را فرارى داد، و از آنان هفتاد مرد به قتل رسيدند و هفتاد مرد ديگر به اسارت گرفته شد.

بخارى و مسلم به سند خود از ابوهريره نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود:

ستكون فتن؛ القاعد فيها خير من القائم، و القائم فيها خير من الماشي، و الماشي فيها خير من الساعي، من تشرّف لها تستشرفه، و من وجد فيها ملجأ فليُعذ به.(1)

زود است كه فتنه هايى پديد آيد كه كناره گيرى از آنها بهتر از همراهى با آنها، و همراهى در آنها بهتر از سعى و كوشش است، كسى كه خودش را در معرض آنها قرار دهد به آنها دعوت مى شود، و هركسى كه در آنها پناهى يافت بايد خودش را پناه دهد.


1- صحيح بخارى، ح٣6٠١ و ٧٠٨١ و ٧٠٨٢؛ صحيح مسلم، ح٢٨٨6.

ص:159

ثانياً: از آنجا كه نظام معنويات وامور غيبى همانند نظام ماديات داراى اسباب ومسببات است، لذا پناه بردن به واسطه اى كه قابليت براى اين عمل دارد، در حقيقت پناه بردن به خداست ولى همراه با اين اعتقاد كه او به اذن خدا پناه مى دهد وهرچه دارد از جانب خداست.

ثالثاً: بر فرض كه غوث وپناهندگى از آنِ خداوند باشد، ما با توجّه به حضرت زهرا عليها السلام وساير اوليا به خدا پناه مى بريم ومقصود از « اغيثيني » نيز ممكن است كه همين معنا باشد واين به جهت خصوصيتى است كه ممكن است در كلمه «غوث» باشد.

ولذا در حديثى از امام صادق (ع) چنين آمده است:

إذا كانت لأحدكم استغاثة إلي الله تعالي فليصلّ ركعتين ثمّ يسجد ويقول: يا محمّد، يا رسول الله، يا علي، يا سيّد المؤمنين والمؤمنات، بكما استغيث إلي الله تعالي، يا محمّد يا علي استغيث بكما، يا غوثاه بالله وبمحمّد وعلي وفاطمة -وتعد الأئمة- بكم اتوسل إلي الله تعالي؛ فانّك تغاث من ساعتك ان شاء الله تعالي.(1)

هرگاه يكى از شما خواست كه به خداى متعال استغاثه كند دو ركعت نماز گذارد آن گاه سجده كرده وبگويد: اى محمّد! اى فرستاده خدا! اى على! اى بزرگ مؤمنين ومؤمنات، به واسطه شما به سوى خداى متعال استغاثه مى كنم. اى محمّد! اى على! به وسيله شما استغاثه مى كنم. اى پناهگاه من نزد خدا! وبه محمّد وعلى


1- مكارم الاخلاق، ص ٣٣.

ص:160

وفاطمه -و نام هر يك از امامان را بشمارد- به واسطه شما نزد خداى متعال چاره جويى مى كنم، كه در اين صورت همان ساعت، حاجت روا مى شوى اگر خدا بخواهد.

شبهه دهم: شكوه فقط نزد خداوند

اشاره

خداوند متعال از قول حضرت يعقوب (ع) مى فرمايد: (

إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللهِ ) ؛ «من غم واندوهم را تنها به خدا مى گويم» .

(يوسف: ٨6)

ولى در نماز حاجت خطاب به رسول خدا واهل بيتش ( عليهم السلام) چنين آمده است:

يا محمّد يا رسول الله، اشكو الي الله و اليك حاجتي و اشكو الي اهل بيتك الراشدين حاجتي. . .(1)

اى محمّد، اى رسول خدا! به سوى خدا واهل بيت راشدين او، شكوه مى كنم. . .

پاسخ

اوّلاً: از آنجا كه حضرت يعقوب (ع) پيامبر خدا بوده وتنها واسطه فيض الهى است وكسى در واسطه گرى از او بالاتر نيست لذا شِكوه را نزد خدا مستقيماً مى برد.

ثانياً: اينكه ما شكوه را نزد اهل بيت رسول خدا ( عليهم السلام) مى بريم در عرض خداوند نيست بلكه در طول او است؛ زيرا آنان به اذن خدا،


1- من لا يحضره الفقيه، ج ١، ص 56١.

ص:161

واسطه بين خلق وخالق در رفع گرفتارى ها مى باشند و لذا در آخر آن چنين آمده است: « وبكم اتوجه الي الله حاجتي » .

شبهه يازدهم: نجات، كار خداست

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد: ( كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ) ؛ «وهمين گونه، بر ما حق است كه مؤمنان (به تو) را (نيز) رهايى بخشيم» . (يونس: ١٠٣)

مطابق اين آيه، نجات فقط دست خداست نه اولياى الهى.

پاسخ

اوّلاً: اين آيه تنها به اين نكته اشاره دارد كه ما به طور حتم مؤمنان را نجات خواهيم داد، ولى درصدد بيان كيفيت ونحوه نجات نيست كه آيا به وسيله اسباب است يا بدون واسطه. از ادله ديگر كه اشاره به واسطه دارد استفاده مى شود كه نجات مؤمنان به وسيله انبيا واولياست، ولى به اذن ومشيت خداوند.

ثانياً: آيه فوق به صيغه متكلم وحده نيامده بلكه به صيغه متكلم مع الغير آمده است ولذا ممكن است اشاره به نظام اسباب ومسببات داشته باشد.

شبهه دوازدهم: طلب رزق از خدا نه اوليا

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ) (عنكبوت: ١٧)

روزى را تنها نزد خدا بطلبيد واو را پرستش كنيد وشكر او را بجا آوريد.

ص:162

خداوند متعال در اين آيه مى گويد رزق را فقط از خدا طلب كنيد نه از وسائط.

پاسخ

اوّلاً: خطاب در آيه فوق به مشركان است كه واسطه ها را مستقل در روزى رسانى مى دانستند وبدين جهت آنان را عبادت كرده وشكر وسپاس آنها مى گفتند، ولذا شامل افرادى نمى شود كه منبع رزق را خدا مى دانند ولى از خدا به توسط وسائط مى خواهند.

ثانياً: اينكه خداوند مى فرمايد: ( فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ) به اين نكته اشاره دارد كه ما بايد معتقد باشيم منبع رزق خداست واگر كسى مدبر امور است به اذن ومشيت خدا مى باشد.

ثالثاً: ممكن است كه صفت رازق از صفات خاص خداوند باشد كه نمى توان بر ديگرى اطلاق نمود ولذا بعد از آن، امر به عبادت خدا شده است.

شبهه سيزدهم: ن فى نفع و ضرر از پيامبر (ص)

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (اعراف: ١٨٨)

بگو: من مالك سود وزيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غيب واسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) واگر از غيب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم

ص:163

مى كردم، وهيچ بدى به من نمى رسيد؛ من فقط بيم دهنده وبشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند.

ونيز مى فرمايد:

(قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ) (انعام: 5٠)

بگو: من نمى گويم خزائن خدا نزد من است؛ ومن، (جز آنچه خدا به من بياموزد،) از غيب آگاه نيستم! وبه شما نمى گويم من فرشته ام؛ تنها از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم.

در اين آيات حتى از پيامبر (ص) نيز ن فى رساندن نفع و ضرر شده است.

پاسخ

اين آيات ن فى استقلال ومالكيّت تصرف در نظام عالم را از غير خدا مى كند، ولذا منافات با تبعيت واذن الهى در تصرفات غير خدا ندارد، بدين جهت در آيه اوّل از تعبير ( إِلاَّ ما شاءَ اللهُ) استفاده كرده ودر آيه دوم كلمه ( عِنْدِي خَزائِنُ اللهِ) را به كار برده است.

شبهه چهاردهم: خدا تنها پناهگاه

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) (جن: ٢٢)

بگو: (اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم) هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند وپناهگاهى جز او نمى يابم.

ص:164

ونيز مى فرمايد:

(قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (مؤمنون: ٨٨)

بگو: چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد، و به بى پناهان پناه مى دهد، ونياز به پناه دادن ندارد اگر مى دانيد؟ !

پاسخ

پناه اصلى خداست وهمه افراد حتى پيامبر خدا (ص) به او پناه مى برند، ولى همان گونه كه قبلاً اشاره شد نظام معنويات نظام اسباب ومسببات است ومنافات ندارد كه كسى به واسطه اى از اولياى خدا، به اذن خدا پناه برد.

شبهه پانزدهم: اجابت از خدا نه واسطه

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

( وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ) (بقره: ١٨6)

وهنگامى كه بندگان من، از تو در باره من سؤال كنند، همانا من نزديكم! دعاى دعاكننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم! پس بايد دعوت مرا بپذيرند، وبه من ايمان بياورند، تا راه يابند (و به مقصد برسند) .

اين آيه مى گويد خدا نزديك است و اجابت مى كند و نياز به واسطه ندارد.

ص:165

پاسخ

اوّلاً: شأن نزول آيه فوق در روايات مشخص شده وربطى به نهى از استغاثه به اولياى الهى ندارد؛

سيوطى در تفسير خود نقل كرده:

جاء رجل الي رسول الله [(ص)] فقال: يا رسول الله! أقريب ربّنا فنناجيه ام بعيد فنناديه؟ فسكت النبي [(ص)]، فانزل الله (وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي. . .) ، اذا امرتهم ان يدعوني فدعوني استجيب لهم.(1)

مردى به نزد رسول خدا (ص) آمد وعرض كرد: اى رسول خدا! آيا پروردگار ما نزديك است تا با او نجوا كنيم، يا دور است تا او را صدا زنيم؟ حضرت سكوت كرد، در آن هنگام اين آيه نازل شد: ( وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي. . .) ، هرگاه آنان را دستور دادى كه مرا بخوانند وآنان مرا صدا زدند، من برايشان اجابت مى كنم.

ونيز نقل شده كه اصحاب پيامبر (ص) سؤال كردند: پروردگار ما كجاست؟ در آن هنگام بود كه اين آيه نازل شد: ( وَ إِذا سَأَلَكَ. . .) .(2)

ونيز از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

لا تعجزوا عن الدعاء، فانّ الله انزل علي (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) ، فقال رجل: يا رسول الله! ربّنا يسمع الدعاء أم كيف ذلك؟ فأنزل الله: (وَ إِذا سَأَلَكَ. . .) .(3)

از دعا كردن عاجز نباشيد؛ زيرا خداوند بر من نازل كرده ادْعُونِي


1- درالمنثور، ذيل آيه.
2- همان.
3- همان.

ص:166

أَسْتَجِبْ لَكُمْ . مردى گفت: اى رسول خدا! پروردگار ما مى شنود دعا را يا اينكه چگونه است؟ در آن هنگام بود كه اين آيه نازل شد: وَ إِذا سَأَلَكَ. . .

ثانياً: اشكال كننده خيال كرده كه قرب خداوند متعال به خلقش ملازم با قرب خلق به خداوند است، واين به جهت تشبيه قرب معنوى به قرب مادى است، در حالى كه در قرب معنوى چنين نيست؛ زيرا ممكن است كه از يك طرف قرب باشد ولى از طرف ديگر اين چنين نباشد. لذا در برخى ادعيه چنين آمده است: « ما اقربك منّي وما ابعدني عنك »(1)؛ «اى خدا! چه قدر تو به من نزديك هستى ولى من از تو دورم» .

شبهه شانزدهم: خدا برطرف كننده غم ها

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ) (انعام: ١٧)

اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد.

و مى فرمايد:

(قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. . . قُلِ اللهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ) (انعام: 6٣ و 64)

بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى ودريا رهايى مى بخشد؟ . . . بگو: خداوند شما را از اينها، واز هر مشكل وناراحتى، نجات مى دهد؛ باز هم شما براى او شريك قرار مى دهيد!


1- بحارالانوار، ج ٩5، ص ٢٢5.

ص:167

و مى فرمايد:

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) (نمل: 6٢)

يا كسى كه دعاى مضطرّ را اجابت مى كند وگرفتارى را برطرف مى سازد، وشما را خلفاى زمين قرارمى دهد؛ آيا معبودى با خداست؟ ! كمتر متذكّر مى شويد.

اين آيات فقط خدا را برطرف كننده غم و رنج بندگان معرفى مى كند، ولى در برخى از دعاها آمده است كه براى برآورده شدن حاجت بگوييم:

يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع) اكشف كربي بحق اخيك الحسين (ع) .

اى برطرف كننده غم از چهره حسين (ع) (ابوالفضل عباس (ع)) غم مرا به حقّ برادرت حسين (ع) برطرف كن.

پاسخ

اوّلاً: از اين آيات استفاده مى شود كه ملكيت كشف ضرّ ونجات از آن خداست، نه اينكه كسى غير از خداوند متعال نمى تواند به اذن او كشف ضرّ كند.

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً) (اسراء: 56)

بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد!

ص:168

آنها نه مى توانند مشكلى را از شما برطرف سازند، ونه تغييرى در آن ايجاد كنند.

همچنين مى فرمايد:

(فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً) (فتح: ١١)

چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هرگاه زيانى براى شما بخواهد، ويا اگر نفعى اراده كند؟ !

ثانياً: اينكه مشركان در اين زمينه مذمت شده اند به جهت آن است كه در هنگام استغاثه به غير خدا به جهت كشف ضرّ و گرفتارى، ارتباط با خداوند را از وسائط قطع كرده اند، لذا خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَلاتَحْويْلاً) (اسراء: 56)

بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد! آنها نمي توانند مشكلى را از شما برطرف ساخته و برگردانند.

ونيز مى فرمايد:

(قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ. . .) (زمر: ٣٨)

آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد، آيا آنها مى توانند گزند او را برطرف سازند؟ ! . . .

ثالثاً: غير از خدا را كاشف الضرّ دانستن اگر به اين نيت باشد كه

ص:169

او هرچه دارد از آن خدا بوده وبه اذن واراده خداوند كشف ضرّ مى كند، اين عقيده در راستاى توحيد است.

شبهه هفدهم: علم غيب مخصوص خدا

اشاره

كسى كه به اولياى الهى استغاثه مى كند معتقد به علم غيب آنهاست؛ در حالى كه علم غيب مخصوص خداوند است.

پاسخ

علم غيب نه تنها براى اولياى الهى -اعمّ از رسول وامام- امكان دارد، بلكه ضرورت هم دارد. ما در بحث مستقلى در كتاب شيعه شناسى وپاسخ به شبهات به اين موضوع پرداخته ايم. همچنين حيات برزخى اموات وارتباط آنها با دنيا؛ مخصوصاً اولياى الهى به اثبات رسيده است.

حافظ هيثمى در «مجمع الزوائد» به سند صحيح از انس بن مالك نقل كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «

الأنبياء أحياء في قبورهم يصلون »(1)؛ «انبيا در قبورشان زنده اند ونماز به جاى مى آورند» .

و نيز پيامبر (ص) فرمود: «

علمي بعد مماتي كعلمي في حياتي » (2)؛ «علم من بعد از وفاتم، همانند علم من در زمان حيات من است» .

دارمى به سند خود از سعيد بن عبدالعزيز نقل مى كند كه او وقت نماز را با همهمه اى كه از داخل قبر پيامبر (ص) مى شنيد، مى شناخت.(3)


1- مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٢١١.
2- كنز العمال، ج ١، ص 5٠٧.
3- سنن دارمى، ج ١، ص 56.

ص:170

شبهه هجدهم: درخواست فقط از خدا

اشاره

ترمذى از ابن عباس نقل كرده كه گفته است:

إذا سألت فاسأل الله وإذا استعنت فاستعن بالله.(1)

هرگاه چيزى خواستى از خدا بخواه وهرگاه كمك خواستى از خدا طلب نما.

پاسخ

حديث به اين نكته اشاره دارد كه انسان از هر كس كمك مى خواهد بايد به اين اعتقاد باشد كه همه امور به دست خدا وبه اراده ومشيّت اوست، و اگر كسى نيز كارى انجام مى دهد، به لطف وعنايت وخواست اوست. لذا در آخر حديث مى خوانيم:

بدان كه همه مردم اگر اجتماع كنند تا به تو نفعى برسانند هرگز نمى توانند، مگر اينكه خداوند بر تو مقدّر كرده باشد. وهمچنين اگر همه مردم اجتماع كنند تا بر تو ضررى برسانند هرگز نمى توانند، مگر آنكه خداوند بخواهد.

شبهه نوزدهم: ترك استغاثه توسط سلف

اشاره

برخى در اعتراض بر استغاثه به اولياى الهى چنين استدلال كرده اند كه چون سلف وپيشينيان چنين عملى را انجام نداده اند، لذا حرام است.

ابن تيميه مى گويد:

هيچ كس از سلف امت در عصر صحابه وتابعين وتابعين تابعين


1- صحيح ترمذى، ج 4، ص ٧6.

ص:171

نماز ودعا در كنار قبور انبيا انجام نمى دادند، واز آنان سؤال ودرخواست نكرده وبه آنها نه در غيابشان ونه در كنار قبورشان استغاثه نمى كردند.(1)

پاسخ

اوّلاً: همان گونه كه در موارد مختلف گفته ايم عدم فعل سلف وپيشينيان نمى تواند دليل بر حرمت كارى باشد، واين ادّعا را نمى توان حتّى در مورد شخص معصوم داشت؛ زيرا ممكن است عملى از آن جهت كه مباح يا مكروه ويا حتى بنابر نقلى مستحب است، معصوم آن را ترك كرده باشد. اين مطلب در حق معصوم است تا چه رسد به صحابه وتابعين وتابعين تابعين، كه نه تنها همه آنان عادل نبوده اند بلكه برخى از آنها مشكل بزرگ داشته اند.

ثانياً: انسان وقتى به تاريخ صحابه وعصر بعد از آنها مراجعه مى كند پى مى برد به اينكه مسأله استغاثه نزد حتى صحابه امرى رايج وشايع بوده است، كه قبلاً به مواردى از استغاثه صحابه اشاره كرديم.

شبهه بيستم: دعا همان عبادت است

اشاره

ابن حبان به سندش از نعمان بن بشير نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

الدعاء هو العبادة، ثم قرأ هذه الآية: (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) .(2)


1- رسالة الهديّة السنيّة، ص ١6٢.
2- الاحسان بترتيب صحيح ابن حبّان، ج ٢، ص ١٢4.

ص:172

دعا همان عبادت است، آن گاه اين آيه را تلاوت نمود:

پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم!» كسانى كه از عبادت من تكبّر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند!

بنابراين چون دعا عبادت است نمى توان غير خدا را خواند و از او كمك خواست چون عبادت غير خدا شرك عبادى است.

پاسخ

اين حديث را دو نوع مى توان معنا كرد؛ به اين نحو كه يا بايد در كلمه دعا تصرف نمود و يا عبادت را معناى خاصى كرد؛ اگر كلمه «عبادت» در اين حديث به معناى اصطلاحى آن است كه مخصوص خداست بايد در كلمه «دعا» تصرف نمود و از آن دعا و صدا زدن مخصوصى را اراده كرد كه دعاى همراه با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت مدعوّ است، و اگر كلمه «عبادت» را به معناى مطلق امر حسن كه موجب تقرب به خدا مى شود معنا كرديم «دعا» را مى توان به معناى مطلق خواستن و صدا زدن گرفت.

شاهد اين توجيه اينكه ترمذى در كتاب «الدعوات» باب انتظار فرج و نيز طبرانى در «المعجم الكبير»(1)، به سند حسن نقل كرده اند كه پيامبر (ص) فرمود: «

انتظار الفرج عبادة » ؛ «انتظار فرج عبادت است» . كه در اين حديث عبادت به معناى كار حسنى كه موجب قرب به خدا شود آمده است.


1- المعجم الكبير، ج ١٠، ص ١٢5.

ص:173

شبهه بيست و يكم: پيامبر (ص) و رد استغاثه

اشاره

هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» نقل كرده كه ابوبكر گفت:

قوموا نستيغث برسول الله [(ص)] من هذا المنافق، فقال رسول الله [(ص)]: انّه لايستغاث بى، انّما يستغاث بالله عزّوجلّ.(1)

برخيزيد و به رسول خدا (ص) از اين منافق استغاثه كنيم. رسول خدا (ص) فرمود: به من استغاثه نمى شود بلكه تنها به خداى عزّوجلّ استغاثه مى گردد.

پاسخ

اولاً: در سند اين حديث عبدالله بن لهيعه است كه درباره او اختلاف مى باشد. خصوصاً آن كه ابن حجر عسقلانى مكرر او را تضعيف كرده است؛ وانگهى تصريح به سماع نكرده است.

ابن تيميه درباره او مى گويد:

عبدالله بن لهيعة من اكابر علماء المسلمين، و كان قاضياً بمصر، كثير الحديث، لكن احترقت كتبه فصار يحدث من حفظه، فوقع في حديثه غلط كثير. . . (2)

عبدالله بن لهيعه از بزرگان علماى مسلمانان است و او قاضى در مصر بوده و حديث زيادى داشته است ولى كتاب هاى او سوخت و لذا از حفظ حديث مى گفت، و بدين جهت در حديثش بسيار غلط وارد شد. . .


1- مجمع الزوائد، ج ١٠، ص ١5٩.
2- مجموع الفتاوى، ج١٨، ص ٢6.

ص:174

ثانياً: پيامبر (ص) بر منافقان حكم مسلمانان را بار مى كردند. ابوبكر و همراهان او به پيامبر (ص) پناه آوردند تا آنها را به قتل رسانند، حضرت در جواب آنها فرمود: اين امر از احكام شرعى است كه وحى بر آن نازل نشده و امر آن مربوط به خداوند متعال است. و بنابراين معناى جمله « لايستغاث بي » عام مخصوص است؛ به اين معنا كه به پيامبر (ص) در اين امر پناه آورده نمى شود، چرا كه امر آن به فرمان الهى است.

ثالثاً: ممكن است كه معناى حديث اين باشد كه اگرچه به من استغاثه مى شود ولى در حقيقت خداست كه كمك كار مردم است و آن حضرت واسطه در اين امر مى باشد، همان گونه كه خداوند متعال به پيامبرش مى فرمايد: ( وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي) ؛ «و تو نبودى كه پرتاب كردى بلكه خدا پرتاب كرد» . (انفال: ١٧)

ص:175

كتابنامه

* قرآن كريم.

١. الاحاديث الموضوعة التى تنافى توحيد العبادة، اسامة بن عطايا بن عثمان، رياض، مكتبة الرشد.

٢. الاسلام في عصر العلم، محمد فريد وجدى، چاپ بيروت.

٣. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دارالاضواء.

4. الاغاثة بادلة الاستغاثة، حسن بن على سقاف شافعى، چاپ عمان.

5. الايجاز في الردّ على فتاوى الحجاز، سيد بدر الدين حوثى، صنعا، مكتبة اليمن الكبرى.

6. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

٧. البداية و النهاية، ابن كثير دمشقى، بيروت، مكتبة المعارف.

٨. تفسير ابن كثير، ابن كثير دمشقى، چاپ مصر.

٩. تفسير عزيزى، عبدالعزيز دهلوى، چاپ دهلى.

١٠. التنديد لمن عدّد التوحيد، حسن بن على سقاف شافعى.

١١. حقيقة التوسل و الوسيلة، موسى محمدعلى، بيروت، دارالتراث العربى، ١4١٠.

ص:176

١٢. دعاوى المناوئين، عبدالعزيز محمد بن على العبداللطيف، دارالوطن للنشر.

١٣. الروح، ابن قيم جوزيه، چاپ حيدرآباد هند.

١4. سلسلة الاحاديث الضعيفة، محمد ناصرالدين البانى، رياض، مكتبة المعارف للنشر و التوزيع.

١5. السيرة النبوية، عبدالملك بن هشام، ملتان، المكتبة الفاروقية.

١6. شرح مسند امام اعظم، ملاعلى قارى، دهلى، المجتبائى.

١٧. شفاء السقام، قاضى سبكى شافعى، چاپ فيصل آباد، و مصر، دار جوامع الكلم.

١٨. شواهد الحق، يوسف نهبانى، مصر، المكتبة التوفيقية.

١٩. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، دار ابن حيان.

٢٠. فتوح الشام، محمد بن عمر واقدى، چاپ مصطفى البانى، مصر.

٢١. القول المفيد، ابن عثيمين، المملكة العربية السعودية، دار ابن الجوزى.

٢٢. الكلم الطيب، ابن تيميه، منشورات المكتب الاسلامى، با تحقيق البانى، ١٣٨5.

٢٣. مجموع فتاوى بن باز، رياض، دارالوطن.

٢4. محق التقوّل، زاهد كوثرى.

٢5. مختصر سيرة الرسول، عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، لاهور، المكتبة السلفية.

٢6. المرقاة، ملاعلى قارى حن فى، چاپ ملتان.

٢٧. من لايحضره الفقيه، محمد بن على بن موسى بن بابويه قمى، قم، مؤسسه جامعه مدرسين.

٢٨. هدية المهدى، وحيد الزمان نواب، چاپ سيالكوت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109