اخلاق در سفر

مشخصات كتاب

سرشناسه : محدثي، جواد، 1331 -

عنوان و نام پديدآور : اخلاق در سفر/ جواد محدثي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 47 ص.

شابك : 978-964-540-288-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : مسافرت-- آداب و رسوم -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام

موضوع : مسافرت -- آداب و رسوم -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام -- داستان

موضوع : زيارت و زائران -- آداب و رسوم

موضوع : اخلاق اسلامي

شناسه افزوده : نشر مشعر

رده بندي كنگره : BP254/6/م33الف3 1390

رده بندي ديويي : 297/655

شماره كتابشناسي ملي : 2320352

ص:1

ديباچه

آراستگى به فضايل اخلاقى و حُسن معاشرت با ديگران از آموزه هاى دين مبين اسلام است. در سيره عملى معصومين (ع) نمودهاى واقعى فضيلت هاى اخلاقى به خوبى نمايان است. حُسن خلق ملكه اى است درونى كه در جاى جاى حيات آدمى، تجلى مى يابد. اين جلوه گاهى در تعامل با خانواده، زمانى در رابطه با دوستان، اوقاتى در ارتباط با همسايگان و هم كيشان و حتى در برخورد با كسانى كه هم دين و هم عقيده نمى باشند، ظاهر مى گردد.

در آموزه هاى روايى آمده كه خوش اخلاقى و حُسن معاشرت به هنگام سفر، زمينه سازگارى همسفران و آسانى سفر را فراهم مى آورد. خلق نيكو مى تواند دورى از خانواده و وطن را در ذائقه همسفران آسان سازد و باعث تغيير رويه اخلاقى ديگران نيز گردد. در سيره اهل بيت (ع) فراوان ديده

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص: 8

شده، كه آنان در مقابل درشتى و تندخويى، نرمش و گذشت؛ در مقابل خشونت، مدارا و مماشات و در برابر بى احترامى، تكريم شخصيت مى كردند و با اين روش تربيتى باعث تغيير رويه اخلاقى ديگران مى شدند. آنان در سفرهاى جمعى كارهاى شخصى خويش را به دوش ديگران نمى انداختند و حتّى به همسفران نيز خدمت مى كردند و با اين رفتارهاى بزرگ منشانه، خاطرات نيكى را براى همراهان به يادگار مى گذاشتند. متون اسلامى مشحون از اين آموزه هاست.

از ميان آن همه آموزه هاى نورانى در متون دينى، استاد ارجمند حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى جواد محدثى قبسى را برگزيده و آن را براى زائران حرم امن الهى و ديار پاكان ره توشه ساخته اند. باشد كه مورد استفاده همگان قرار گرفته و ره پويى وارسته براى ائمه معصومين (ع) باشيم.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه اخلاق و اسرار

ص: 9

مقدمه

از خوبى هاى هر سفر «داشتن همسفران خوب و خوش اخلاق» است.

رفتار خوب، مايه دلگرمى و صميميّت و محبت است، به خصوص در مسافرت كه خستگى ها و ناملايمات آن با اخلاق نيك همراهان بايد جبران شود و خاطره اى خوش در يادها بماند.

در سفر حج و عمره و سفرهاى زيارتى كه به صورت كاروانى صورت مى گيرد، جمعى از زائران باهم اند و از امكانات مشترك استفاده مى كنند و شب و روزشان با هم مى گذرد و بايد در راحت و رنج سفر، همدردى و همراهى و همدلى داشته باشند.

زيارت خانه خدا و حرم حضرت رسول (ص)، توفيقى است كه براى بعضى از افراد، يك بار در عمرشان فراهم مى آيد. از اين فرصت بايد بهره گرفت و توشه معنوى برداشت و آنچه را كه

ص: 10

آزاردهنده و فرصت سوز و اندوه ساز است، بايد از بين برد و از سازندگى هاى اين سفر حداكثر بهره بردارى را داشت.

آنچه در پيش رو داريد، نكاتى از اخلاق معاشرتى در چنين سفرى است كه در قالب گفت وگو يا ترسيم يك صحنه و توصيف حالات و برخوردهاى زائران در محل اقامت و اتوبوس و ... در مكه و مدينه بيان شده است و به طور غيرمستقيم، ما را به شيوه درست برخورد با همسفران و نكاتى كه بايد رعايت كنيم، آشنا مى سازد.

تنها بحث اول كه با عنوان «آداب زيارت» است، به بيان اهميت اين سفر و بُعد معنوى و معارفى آن پرداخته، اما ديگر بخش ها بيشتر به اخلاق در سفر مربوط مى شود و سوژه هاى آن نيز از برخوردهاى ميان زائران برگرفته شده است.

اميد است كه اين نكات، زمينه ساز بهره مندى بيشتر از اين ضيافت معنوى در ديار حبيب و جوار محبوب گردد و خاطرات خوش و شيرينى از اين سفر داشته باشيد.

جواد محدثى

بهمن 88

ص: 11

آداب زيارت

كسى كه به مهمانى شخصيت بزرگوارى مى رود، بايد آدابى را هم كه نشانه معرفت او و احترام گزارى به آن شخصيت است، مراعات كند. زيارت نيز، ميهمان شدن بر سفره معنويت حضرت رسول (ص) و ائمه معصومين (ع) است. زائر هم بايد با رعايت آداب زيارت، معرفت و محبت خويش را نشان دهد.

در تشرف به زيارت بايد پاك بود. هم تميزترين لباس ها را بايد پوشيد، هم وضو گرفت و در صورت امكان، غسل زيارت كرد.

كسى كه به زيارت مى رود، خوب است با خضوع و خشوع و وقار، گام بردارد و در طول راه به چيزها و كارهاى ديگر مشغول نشود.

در برابر ضريح ايستاده و رو به قبله، زيارت نامه بخواند و قبل از زيارت، «اذن دخول»

ص: 12

بخواند. معطر و خوش بو باشد.

خود را در محضر صاحب قبر، احساس كند. ادب و متانت را مراعات كند.

در حرم مطهر، دو ركعت نماز زيارت بخواند.

صاحب قبر را براى برآمدن حاجات خويش، در درگاه خداوند شفيع و واسطه قرار دهد و در همه مراحل زيارت، حضور قلب داشته باشد.

زائر رسول خدا (ص) بايد نگاه خود را پاك نگه دارد، با رفتار خود، موجب ناراحتى و نارضايتى زائران ديگر را فراهم نسازد.

در حرم، وقت خود را به «نماز»، «زيارت» و «قرائت قرآن» صرف كند و بداند كه «روضه نبوى»، كه مرقد رسول خدا را در بردارد، محل نزول فرشته وحى و جاى گام پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (ع) بوده است. از اين رو، توجه خويش را به اعماق تاريخ و خاطرات صدر اسلام ببرد، تا از معنويات زيارت، بيشتر بهره مند گردد.

زيارت، گفت وگو با حجّت خداوند، در كنار مرقد اوست.

آنچه مهم است، پيوند قلبى و ارتباط درونى

ص: 13

است، نه فقط خواندن عبارت و به پايان رساندن زيارت نامه!

درون مايه زيارت نامه ها را بايد با زبانِ «حال» و هم با زبان «قال» ابراز كرد.

حتّى اگر كسى زيارت نامه همراه نداشته باشد، مى تواند حرف هاى دل خود را با پيامبر و امام مطرح كند.

توجّه به مضمون، نقش اساسى در زيارت نامه ها دارد.

الفاظ و عبارات، وسيله بيان حالات روحى و احساس قلبى است.

هرچه معرفت بيشتر باشد، هرچه شور وشوق زائر افزون تر باشد، زبانش گوياتر است و چشمش اشك بارتر و دلش خاشع تر.

بايد از بزرگان دين آموخت

ادبِ حضور را،

شيوه زيارت را،

آداب تشرف به حرم را،

بها قائل شدن به ديدار معصوم و حضور دركنار مرقد ائمّه را.

ص: 14

ارزش زيارت هركس، به ميزان معرفت او بستگى دارد.

راستى ... هنگام زيارت، چه احساسى داريد؟ آيا خود را در برابر يك «آينه كمال» مى يابيد؟ و آيا خود را با يك «الگوى پاكى» مى سنجيد و به خود نمره و امتياز مى دهيد؟

خوشا آنان كه از زيارت، دست خالى بر نمى گردند! ...

ص: 15

حال و بى حالى

خيلى دلش مى خواست هنگام زيارت، «حال» داشته باشد. شنيده بود كه «بقيع»، گريه آور است و بى روضه، حال انسان منقلب مى شود و بى اختيار، اشك ها روان مى شود.

از خودش تعجب مى كرد كه چرا چنين نيست.

به حال همسفر ديگرش غبطه مى خورد. كه چگونه دل از حرم و بقيع نمى كند و لحظه به لحظه، شانه هايش از گريه مى لرزد و حال معنوى خوشى دارد. اما خجالت مى كشيد در اين باره سخنى با او بگويد.

بالاخره طاقت نياورد و مشكل خود را با دوستش- كه با هم صميمى بودند- مطرح كرد.

دوست همسفرش، دست روى نقطه حساس

ص: 16

گذاشت و گفت:

- برادر جان! اين سفر، سفر سياحت و تفريح و خوش گذرانى نيست. پيدا كردن «حال»، نتيجه درك موقعيت و شناخت و معرفت است. غذاهاى چرب و خوش مزه كاروان را با ولع خوردن و يك پپسى يا فانتاى گازدار روى آن خوردن و بعد، دسر موز و ميوه را تا آخر در شكم انبار كردن، يك ليوان چاى داغ هم روى آن نوشيدن و تتمه اوقات را هم به شوخى و خنده و غفلت گذراندن و خداى نكرده، پشت سر ديگران غيبت كردن، ديگر حالى باقى نمى گذارد.

گفت و گفت و حاجى ما همچنان گوش مى داد.

ناگهان احساس كرد، حسرت روزهاى سپرى شده و شب هاى به غفلت گذشته، برسرش آوار شده است.

آهى كشيد و گريه سرداد ... و آن شب گذشت.

فردا صبح، در اتاق نبود.

پس از ساعتى از طلوع آفتاب، آرام آرام از پله ها بالا مى آمد.

ص: 17

معلوم شد كه پيش از اذان صبح، روانه حرم شده بود. نماز صبح در حرم و اول روز در بقيع ... با چشمى كه از فرط گريه در كنار مزار ائمه، قرمز شده بود.

ص:18

ص: 19

توقّعات ...

بيچاره مدير كاروان، نمى دانست گوش به حرف كى بدهد. حاجى ها دم آسانسور او را محاصره كرده بودند و مى گفتند:

- حاجى! براى رفت و آمد به حرم، يك اتوبوس بگير، راه خيلى دوره.

- حاجى! اين چه وضعيه؟ اگر خداى ناكرده شب براى كسى مسأله اى پيش آمد، با چه وسيله اى به درمانگاه برسانيم؟ اقّلًا يك ماشين آماده ...

- اين كولرگازى ها هم مريض اند، كار نمى كنند!

- حاجى! تو را به خدا يك كارى كن زودتر بريم اماكن مقدس را ببينيم، مثل كوه احُد، مسجد ذوقبلتين، قُبا و ...

- حاجى! اگر مى شود از بعثه ده بيست تا كتاب دعا و زيارت برايمان بگير.

ص: 20

- حاجى جون! قربانت، اگر وسطهاى روز هم كه از خريد برمى گرديم، يكى يك نوشابه خنك و تگرى باشه كه بخوريم، خيلى ممنون مى شويم.

- حاجى! اگر بشود به ما دو نفر يك اتاق جديد و جدا بدهيد.

- حاجى! ...

مدير بيچاره كه داشت سرسام مى گرفت، عصبانى شد و داد كشيد كه:

- نمى دانم شما براى زيارت آمده ايد، يا براى تفريح و سياحت؟ من چه گناهى كرده ام كه زحمت ...

در همين حال، روحانى كاروان كه داشت از پله هاى كنار آسانسور پايين مى آمد و با همراهش صحبت مى كرد به او گفت:

ص: 21

- اين ناراحتى ها همه اش از توقّع زياد است. حاجى بايد در سفر زيارت، در كارها پيش قدم شود تا ثواب ببرد. كمك به ديگران در اين سفر، ثوابش كمتر از طواف مستحب نيست. آدم هاى پرتوقّع هميشه و همه جا هم خودشان در

عذاب اند، هم ديگران از آنها خوششان نمى آيد.

ص: 22

برد و باخت كدامند؟

براى اينكه مثل ديروز، نماز جماعت مسجدالنبى را، در بيرون مسجد و توى خيابان نخواند، امروز يك ساعت به مغرب مانده، راهى حرم پيغمبر (ص) شد و يك جاى خوب داخل مسجد و نزديكى هاى «روضه» پيدا كرد و نشست و منتظر اذان مغرب ماند.

براى اينكه دچار تنگى جا نشود، چهار زانو نشست و قرآن بزرگى را هم جلوى خود باز كرد و مشغول خواندن شد.

بى اعتنا به اينكه كى مى آيد و كى مى رود و اطرافش چه خبر است؛ يكباره صداى «اذان» برخاست.

صف ها كمى سامان گرفت و افراد، آماده نماز شدند؛ ولى هنوز «اقامه» را نگفته بودند.

ص: 23

يك حاجى ديگر ايرانى، كه به زحمت خود را به آن جلوها رسانده بود. براى آنكه جايى پيدا كند، بين صف ها مى گشت؛ ولى جاى براى نشستن نبود.

دوست ما كه از يك ساعت پيش جا گرفته بود، با آنكه اگر كمى جابه جا مى شد، مى توانست هم وطن خود را كنار خود بنشاند، بى توجه به اين صحنه بود. پيش خود مى گفت: «خوب، مى خواست زود بيايد و جا بگيرد».

در همين فكرها بود كه ديد دو حاجى پاكستانى، با اشاره او را به سوى خود فراخواندند و كنار خودشان نشاندند.

همشهرى ما تازه فهميد كه زرنگى نكرده، بلكه باخته است.

برد با آن دو بود كه به يك زائر ايرانى جا دادند. شما اگر در آن موقعيت بوديد، مثل دوست ما عمل مى كرديد يا مانند آن دو مرد ...

ص: 24

احساس مسئوليت

همين مسئله جزئى، سبب شد رفاقتشان كمى به هم بخورد. هر وقت چاى و ميوه مى خورد، ليوان و پيش دستى را همان طور به حال خود مى گذاشت و مى رفت. هم اتاقى او مجبور بود كه ليوان و ظرف او را هم بشويد. البته زير لب «قر» مى زد و از بى توجهى همسفرش دلخور بود.

چيزى نمى گذشت كه هم اتاقى، از بيرون و خريد و زيارت، برمى گشت و بلافاصله، سراغ فلاكس چاى مى رفت و همان برنامه تكرار مى شد. بى آنكه حداقل، تشكرى از هم اتاقى اش كند كه ظرف و استكان او را شسته است.

تنها همين نبود. موقع ناهار و شام هم، پس از صرف غذا، بى آنكه كمكى درجمع كردن سفره كند، يك «الهى شكر» مى گفت و بلند مى شد و

ص: 25

مى رفت و دراز مى كشيد.

تكرار اين ماجرا، هم اتاقى اش را خسته كرد. هى مى گفت تحمل كند و در اين سفر مقدس، به روى خود نياورد.

اما ... تصميم گرفت ديگر ظرف هاى او را جمع نكند و نشويد. در نبود او، آنها را برداشت و روى پتوى وى گذاشت. وقتى از بيرون برگشت و چشمش به استكان و بشقاب نشسته اى افتاد كه روى پتوى او بود، اوقاتش تلخ شد و بگومگو آغاز گرديد، و توقع هاى زياد و كمى «خودخواهى» و «غرور»، خود را نشان داد.

آرى ... همين مسئله كه او حاضر نشده بود كارهاى خودش را خود انجام دهد و بارى بر دوش ديگران شده بود، سرانجام رفاقتشان را به هم زد و ديگر آن صميميت ميان آن دو ديده نشد.

راستى! حيف نيست كه دوستى با اين چيزها به هم بخورد؟!

ص: 26

فرصت هاى ناب

با اينكه كاروان آنها از حرم خيلى دور نبود، ولى چون مشغول صحبت با حاجى هاى ديگر مى شد، همين كه صداى اذان بلند مى شد، با عجله وضو مى گرفت و به طرف مسجد مى شتافت. ولى داخل مسجد جا نبود.

وقتى از هم كاروانى هايش مى شنيد كه امروز در محدوده «روضه»- بين منبر و قبر- نماز خوانده اند، ديشب در «صُفّه» جا پيدا كرده اند و ... به حالشان غبطه مى خورد.

بالاخره طاقت نياورد و از يكى شان پرسيد:

- تو چكار مى كنى كه داخل حرم، جاى خوب و نزديك به قبر مطهر پيدا مى كنى؟ پاسخ داد:

من از يك ساعت به اذان مانده، وضو مى گيرم و به مسجد مى روم. آن وقت، هنوز خيلى ازدحام

ص: 27

نيست. جايى پيدا مى كنم و شروع مى كنم به خواندن نماز مستحبى، به نيابت پدرو مادر و امام راحل/ و سفارش كنندگان و نيز به تلاوت قرآن مشغول مى شوم تا وقت اذان برسد. اگر حوصله هم نداشته باشم، همين طورى مى نشينم به انتظار و تماشا. هرچه باشد، هم هوا و هم محيطش از اتاق هتل بهتر است.

گفتم: آخر، يك ساعت همين جورى توى مسجد نشستن، حوصله مى خواهد و وقت!

گفت: همين جورى هم نيست. ثواب دارد. حديث جالبى از روحانى كاروان شنيدم كه براى تو هم نقل مى كنم. روايت از پيغمبر اكرم 9 است كه فرمود:

«الجُلوس فى المَسجِد انتظاراً لِلصَّلاهِ عِبادَهٌ»

؛ «نشستن در مسجد، به انتظار برپايى نماز، عبادت است.»

ص: 28

مراعات ديگران

تازه چشم هايش به خواب رفته بود كه با صداى شديد بازشدن درب اتاق، از خواب پريد. احساس كرد ضربان قلبش شديد شده و سرش درد گرفته است.

هم اتاقى اش، بى توجّه به اينكه شايد در اتاق، كسى خوابيده باشد، با يك پاكت، پر از سوغات، از در وارد شد. انتظار داشت مثل دفعات قبل، رفقايش به گرمى استقبال كنند و بگويند: «به به! بيار ببينيم امروز چى خريدى، چند خريدى؟»

ولى، صحنه اى كه پيش آمد، او را به شدّت شرمنده ساخت. نه روى برگشتن داشت و نه وارد شدن. در همان آستانه در، خشكش زد.

هم اتاقىِ از خواب پريده، سعى كرد بر اعصاب خود مسلّط شود و ناراحتى خود را پنهان كند.

ص: 29

فقط گفت: عيب ندارد، مسئله اى نيست. ما كه با هم اين حرف ها را نداريم. ولى نسبت به ديگران بيشتر مراعات كن ...

تازه وارد، دستمالى از جيبش در آورد و عرق شرم را از پيشانى خود پاك كرد.

ص: 30

همدردى، همراهى

هيچ وقت مثل آن روز، كلافه نشده بود.

هوا گرم بود و پس از نماز ظهر به كاروان برمى گشت. عجله داشت كه زودتر به ناهار برسد. وسط راه، دو ايرانى را ديد كه خسته و كوفته و از توان افتاده، دنبال كاروان خود مى گردند، ولى پيدا نمى كنند. با ديدن او خوشحال شدند و گفتند: اون ايرانيه! لابد خودش كه اين طرف هاست، كاروان ما رو هم مى شناسد.

حاجى: سلام عليكم، قبول باشد. ما آدرس كاروانمونو گم كرده ايم. اين كاروان شماره ... از بابل كجاست؟

- نمى دونم ...

همين را گفت و راهش را گرفت و رفت. آن دو هم، هاج و واج ماندند كه اى بى انصاف! اقلًا

ص: 31

لحظه اى صبركن، توضيحى، اشاره اى ... وقتى تو ندانى يا نگويى، پس، از اين عرب ها بپرسيم؟ ...

ولى او سرش را پايين انداخته بود و عرق ريزان و شتابان پيش مى رفت. يك مرتبه متوجه شد كه اين منطقه برايش ناآشناست. نكند گم شده باشم يا خيابان را عوضى آمده باشم؟

همين طورهم بود. لحظه اى ايستاد. كسى هم نبود كه از او بپرسد. خيلى دلش مى خواست در اين هواى گرم، كه ديگر اميدى به يافتن سريع كاروان نداشت، كمكش كنند. يكى، دو كوچه اين طرف و آن طرف رفت. مأيوس تر شد. تا به حال، اينجاها نيامده بود. يك جوان ايرانى را ديد كه دارد مى آيد. با خوشحالى، جلوى او رفت و گفت: ببخشيد! كاروان ... كجاست؟

- من خودم هم دنبال يك كاروان مى گردم، ولى پيدايش نمى كنم ... (و راهش را ادامه داد)

يادش آمد كه به آن دو نفر بابلى، چطور گفته بود كه «نمى دونم».

فكر كرد اين، نتيجه همان بى اعتنايى است ...

ص: 32

بازارزدگى

هرچه مى گفت: بسه ديگه. بيا برگرديم. هم راهمون دور مى شه و هم بارمون سنگين. تازه دير وقته و ماشين هم پيدا نمى كنيم كه برگرديم؛ مى گفتم: حالا اون فروشگاه رو هم ببينيم. ميگن معركه اس، همه رقم لباس، با سايزهاى مختلف و ارزون داره ...

رفتيم و رفتيم و گشتيم و گشتيم ... تا ساعت 5/ 12 شد.

مقدارى هم براى ماشين معطل شديم. وقتى به منزلمان در كاروان رسيديم، ساعت از يك گذشته بود.

وارد اتاق كه شديم، ديديم هم اتاقى ها هنوز بيدارند و اجناس خريدارى شده، در وسط ريخته شده و حرف از قيمت و نوع اجناس است.

ص: 33

با ورود ما، بار ديگر ارزيابى و قضاوت و مقايسه شروع شد و حدس بزنيد كه تا كى ادامه داشت!

قرارهاى جديد گذاشته شد كه فردا باز هم به فلان فروشگاه برويم و تا جنس هاى خوبش را نبرده اند، سوغاتى بيشترى بخريم.

هنگام خواب، نگاه به ساعت كردم، كمى از 5/ 2 گذشته بود. بى اختيار گفتم: واى!

هم اتاقى ها سراسيمه به سوى من آمدند و گفتند: اتفاقى افتاده؟

گفتم: ساعت دو و نيمه. گفتند: اى بابا! خيال كرديم چيزى توى مغازه جاگذاشتى يا پول هاتو زدن. ساعت 5/ 2 كه قابلى نداره، تازه اوّل شبه.

صبح وقتى بيدار شديم كه آفتاب، شهر را روشن كرده بود و نمازمان قضا شده بود.

به حال خودم گريستم كه كنار خانه خدا و در اين شهر مقدس، «بازارزدگى» چنان از من سلب توفيق كند كه نماز را از دست بدهم.

باورم شد كه در اين معامله، زيان كرده ام ....

ص: 34

دورانديشى

غير از حوله احرام و دمپايى، وسايل ديگرى همچون: نخ و سوزن، مقدارى كش، چند تا دكمه، ناخن گير، كبريت، قيچى، چاقو، چسب زخم، يك دفتر و قلم و ... با خود برداشته بود.

وقتى از او پرسيدند: در سفر مكه، چه احتياجى به اينهاست؟ مگر كاروان و هتل مجهز نيست؟ مگر در عربستان از اين چيزها گير نمى آيد؟

مى گفت: اين تجربه را از سفرهاى مكرّر به دست آورده ام. آن قدر در موارد جزيى احتياج پيدا كرده و به اين و آن مراجعه كرده ام كه تصميم دارم خودم بى نياز باشم، تازه، احتياجات ديگران را هم برآورم.

به جده وارد شدند. پيش از ورود به مكه، براى

ص: 35

محرم شدن به ميقات رفتند. هر كس در پى عوض كردن لباس و پوشيدن جامه احرام بود. ديد يكى از زائران، مرتب سراغ اين و آن مى رود و چيزى مطلبد و همه سر را بالا مى برند و مى گويند: نه! رفت جلو و گفت: چى مى خواهى؟ گفت: يك سنجاق، كه دو طرف حوله را به هم وصل كنم كه از دوشم نيفتد. گفت: من دارم بيا برويم تا به تو بدهم.

اين اولين گامى بود كه ابزار سفرش به درد مردم خورد.

تا آخرين روزها هم، هميشه اتاق او محل مراجعه مردم بود و براى اين گونه وسائل سراغش مى آمدند و او بدون آنكه وسائلش را احتكار كند و فقط براى استفاده خودش منحصر سازد، با چهره اى باز به ديگران كمك مى كرد.

دورانديشى او در كارها و خدمتگزارى اش به حجاج در طول اين سفر، زبانزد همه اهل كاروان بود. خودش هم مى گفت: «آدم بايد به درد مردم بخورد!»

ص: 36

قول و قرار

قرار گذاشته بودند وقتى طوافشان تمام شد، نزديك پله هاى زمزم يكديگر را ببينند تا با هم، بقيّه اعمال را انجام دهند و به اتفاق، به كاروان برگردند.

يكى شان پس از طواف، به وعده گاه آمد و به انتظار ايستاد. امّا هرچه صبركرد، از دوستش خبرى نشد.

ناچار خودش نماز خواند و به طرف «صفا» رفت تا سعى را شروع كند. ولى مرتب برمى گشت و به عقب و اطراف نگاه مى كرد، شايد دوستش را ببيند. ولى نه! هيچ خبرى نبود.

در حين سعى هم، يك لحظه از فكر دوستش غافل نبود، كه بالأخره چى شد؟ نكند او الآن كنار پله هاى زمزم، منتظر من باشد!

به «مروه» رسيد. همين كه خواست دور بزند،

ص: 37

چشمش به دوستش افتاد. وقتى بيشتر مبهوت شد كه دوستش گفت: من تمام كردم! به او گفت: مگر قرارمان فلان جا نبود؟ نيم ساعت منتظر تو بودم.

گفت: عجب! واقعاً شرمنده ات هستم. يادم رفت. معذرت مى خواهم.

دوست ما كه از اين همه بى توجّهى رفيقش، كلافه شده بود، نمى دانست چه بگويد.

ولى با خود عهد كرد كه از اين پس به افراد «بى وفا» كه به وعده خود عمل نمى كنند، اعتماد نكند.

ص: 38

يك بام و دو هوا

يك بام و دو هوا، در اتاق هاى مختلف كاروان ها هم پيش مى آيد.

يكى سرماخوردگى يا سينوزيت دارد و از باد پنكه و كولر گريزان است. اتاق را گرم مى خواهد و دم كرده.

ديگرى شيفته باد خنك كولرگازى است و مايل است هميشه كولر روشن باشد.

تا آن يكى از اتاق بيرون مى رود، اين بلند شده كولر را روشن مى كند. او هم تا وارد مى شود، خاموش مى كند.

راه حل چيست؟

يكى آن مى پسندد، ديگرى اين.

دو همسفر، بايد با هم كنار بيايند وگرنه، هر كه بخواهد نظر دلخواه خود را پيش ببرد و به

ص: 39

خواسته و صلاح ديگرى فكر نكنند، نتيجه اش «نزاع» خواهد بود.

«مدارا» و «سعه صدر» و «تحمّل»، از «بايد» هاى همسفرى است.

اگر دو نفر، هواى همديگر را داشته باشند و مراعات كنند هيچ وقت اين صحنه ها پيش نمى آيد.

تنها باد پنكه نيست، روشنى و خاموشى چراغ اتاق و باز يا بسته بودن پنجره و ... نيز همين مشكل را دارد.

راه حلش هم «سازگارى» است.

ص: 40

اخلاق همسفرى

خودش را آدم خوش اخلاق و با گذشتى مى دانست. اين و آن هم، از بس كه از «حسن خلق» او گفته بودند، خودش هم باورش شده بود!

آن روز در كاروان، سر سفره غذا، ناگهان همه تصوراتش درهم ريخت و خود را طور ديگرى يافت.

يكى از خدمه كاروان كه نوشابه توزيع مى كرد، فراموش كرد كه جلوى او نوشابه بگذارد. كمى صبر كرد كه شايد الآن بياورد، ولى همه مشغول خوردن غذا شدند و صداى باز كردن در قوطى هاى نوشابه، يكى پس از ديگرى، حرص او را بالا آورد. بالاخره خدمه را صدا كرد و گفت: پس نوشابه من كو؟

چشم حاجى. همين الآن. روى چشم.

و رفت كه نوشابه بياورد، ولى چند ظرف غذا

ص: 41

به دستش دادند تا به اتاق ديگر ببرد. سرش گرم آن شد و از آوردن نوشابه غافل گشت.

- پس چى شد؟ كجا موندى؟ اين غذا هم كه خشك خشك از گلو پايين نميره؛ آى ... آقا ...! اين چه پذيرايى كردنيه؟ ...

پرخاش و عصبانيت حاجى به خاطر يك قوطى نوشابه، ديدگاه همسفران را نسبت به او عوض كرد. فهميدند كه آن قدرها هم كه خيال مى كردند، آقا، آدم خوش خلق و فداكار و ايثارگرى نيست. اين همه خشم و خشونت براى دير رسيدن نوشابه! ...

بى جهت نيست كه گفته اند: «اگر مى خواهى كسى را خوب بشناسى، با او سفركن» چون سختى ها و ناملايمات سفر، خصلت هاى درونى اشخاص را بروز مى دهد.

البته خود انسان هم، خودش را در سفر بهتر مى شناسد. چون كه مسافرت، زمينه بروز اخلاق پنهان هركس است.

ص: 42

عبادت يا مزاحمت

هرچه به او مى گفتند: آخر، توى اين شلوغى و ازدحام، براى تو خوب نيست كه براى بوسيدن «حجرالأسود» جلو بروى! مى گفت: من تا نبوسم، دست بردار نيستم.

چادرش را محكم دور گردنش گره زد، يك «ياعلى» گفت و وارد انبوه به هم فشرده جمعيت شد.

هر قدم كه جلو مى رفت، دو قدم او را عقب تر مى زدند. ديگر برايش مهم نبود كه به كسى تنه بزند يا مزاحم طواف زائران شود يا اعمال ديگران را باطل كند. مهم آن بود كه خود را به «حجرالأسود» برساند.

اين بار، با هر جان كندنى بود، جمعيت را شكافته و قدم به قدم پيش رفت. تا نيم مترىِ آن

ص: 43

مكان مقدس رسيده بود كه ناگهان موجى عظيم از مردم، او را به چهار متر آن طرف تر پرتاب كرد.

لابد فكر مى كنيد كه ديگر از «استلام حجر» منصرف شد! نخير. باز هم از نو تلاش كرد.

لاى جمعيت گير كرده بود. فشار جمعيت از هر طرف او را در محاصره گرفته بود. شايد بيش از صدبار، تنش به مردان نامحرم خورد و لابه لاى ازدحام و فشار زن و مرد نامحرم، قرار گرفت.

ديگر نفسش داشت بند مى آمد.

خيس عرق و بى حال و برافروخته، با ضربان شديد قلب، بى آنكه توفيق پيدا كند حجرالأسود را ببوسد، رفت و كنار ديوار «زمزم» نشست.

راستى! براى انجام يك عمل مستحب، مى ارزيد كه اين همه گناه مرتكب شود و لابه لاى نامحرمان له شود، آخرش هم نتواند دستى به آن سنگ مقدّس برساند؟

نه! نمى ارزد و خدا هم راضى نيست.

ص: 44

چراغ قرمز

پس از نماز جماعت ظهر، به سوى كاروان برمى گشتم.

صداى ممتد ترمز اتومبيل، مرا كه مشغول صحبت با همراهم بودم به جاى خود ميخكوب كرد.

وسط خيابان، چند همشهرى را ديدم كه رنگ پريده و وحشت زده، در مقابل يك سوارى قرار دارند. فاصله حدود نيم متر بود.

چيزى نمانده بود كه براى نشريه زائر، يك خبر جديد توليد شود و با درج گزارش درگذشت يك ايرانى بر اثر تصادف با اتومبيل، تأسف هزاران هموطن را سبب گردد.

چراغ قرمز براى عابر پياده، در شهرهاى كوچك ايران كمتر وجود دارد. زائران ما تا با اين

ص: 45

پديده، انس بگيرند و يادشان باشد كه در تقاطع ها، به چراغ سبز عابرپياده توجه كنند، مدتى طول مى كشد. خدا كند اين مدت، به درازا نكشد و تلفات جانى نداشته باشد.

آنها هم كه با وجود چراغ قرمز، همين كه مى بينند فعلًا ماشينى در كار نيست و با يك نگاه به چپ و راست، عرض خيابان را به سرعت مى دوند، لابد مى دانند كه اگر در همان لحظه يك ماشين، مثل اجل معلق سر برسد، حادثه بيافريند، خون عابر به گردن راننده نيست و مقصر شناخته نمى شود.

دانستن مقررات يك گام است. گام ديگر، رعايت آنهاست. به خصوص اگر در كشورى جز ميهن خودمان باشيم، دانستن قوانين آن لازم تر به نظر مى رسد.

مخفى نماند كه بى اعتنايى به قوانين عبور و مرور از سوى زائر ايرانى، وجهه كشور و انقلابمان را نيز خدشه دار مى سازد.

ص: 46

هم اتاقى

گفت: هم اتاقى خوب هم يكى از نعمت هاست و تا آدم گرفتار هم اتاقى نامناسب نشود، قدر آن را نمى داند.

گفتم: در مسافرت ها آدم، افراد را خوب مى شناسد؛ يعنى زندگى جمعى، جوهره و روحيات افراد را بروز مى دهد.

گفت: وقتى يكى از همسفران، از برخى رفتارهاى خسته كننده هم اتاقى خود مى گفت، ديدم كه هم اتاقى هاى من و به خصوص يكى از آنها ويژگى هايى دارند كه احساس مى كنم، غرق در نعمتم و تاكنون نمى دانستم.

گفتم: مثلًا چه ويژگى هايى؟

گفت: گاهى نصف شب كه از خواب بلند مى شود و مى خواهد براى نماز صبح وضو بگيرد و

ص: 47

به حرم برود، مواظب است تا ديگران را بدخواب نكند. وقتى مى خواهد سيگار بكشد، مى رود بيرون از اتاق. مى گويد نمى خواهم مزاحم ديگران شوم. هر وقت ميوه يا چاى مى خورد، بلافاصله بشقاب و ليوان را مى شويد و ... چه مى دانم، از اين گونه خصلت ها، كه ما را مريد خودش كرده است.

گفتم: خوشا به حالت ما يك هم اتاقى داريم كه همه اتاق را ملكِ طِلق خود مى داند و انگار نه انگار كه افراد ديگرى هم در اين اتاق هستند كه حق و سهمى دارند. هر كارى مى خواهد، مى كند و به اعتراض ديگران هم يا گوش نمى دهد يا با عصبانيت پاسخ مى دهد.

گفت: خوب به مدير كاروان معرفى اش كنيد تا تكليفش را روشن كند.

گفتم: آخر خوب هم نيست كه بخواهيم آبرويش را ببريم. آدم بايد خودش ملاحظه ديگران را بكند.

گفت: همان طور كه گفتم، هم اتاقى ما خيلى آقاست. يك شب ديدم در راهرو زير چراغ نشسته

ص: 48

و مطالعه مى كند. گفتم چرا اينجا؟ گفت: ديگران

خوابند. حقشان است كه استراحت كنند. اگر در اتاق چراغ روشن كنم، مزاحم حق آنها هستم.

گفتم: در يك زندگى جمعى، بايد بعضى از حق خود بگذرند يا حق ديگران را مراعات كنند تا مسئله اى پيش نيايد. وگرنه هميشه بايد شاهد مرافعه باشيم.

گفت: اخلاق هم يعنى همين، والّا تنها گفتن مرسى، سپاس گزارم، خواهشمندم، اجازه بفرماييد و لبخند و ... كه اخلاق حساب نمى شود. با اخلاق ترين فرد، كسى است كه بيش از همه حق ديگران را مراعات كند.

گفتم: كاش من هم در اتاق شما بودم! ...

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109