سرشناسه : فاضل لنکرانی، محمد، 1310 - 1386.
عنوان قراردادی : کفایه الاصول .شرح
عنوان و نام پدیدآور : ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی/ بقلم محمد حسینی قمی.
مشخصات نشر : قم: دار الکتاب، 1373 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
شابک : 3500 ریال ؛ 9000 ریال(ج.4، چاپ دوم) ؛ 16500 ریال: ج.4،چاپ سوم 964-5594-11-1 :
یادداشت : کتاب حاضر شرحی بر کفایه الاصول محمدکاظم آخوند خراسانی است.
یادداشت : ج.4 (چاپ دوم: 1374).
یادداشت : ج.4 (چاپ سوم: 1378).
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق. . کفایه الاصول -- نقد و تفسیر
موضوع : اصول فقه شیعه
شناسه افزوده : حسینی قمی، محمد، 1335 - ، گردآورنده
شناسه افزوده : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق . کفایه الاصول. شرح
رده بندی کنگره : BP159/8/آ3ک70216 1373
رده بندی دیویی : 297/312
شماره کتابشناسی ملی : م 74-84
ص: 1
ص: 2
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«سپاس خدایی را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران، شمردن نعمت های او ندانند، کوشندگان، حقّ او را گزاردن نتوانند.
بوده و هست، از نیست به هستی درنیامده است. با هر چیز هست، و همنشین و یار آن نیست، و چیزی نیست که از او تهی است»(1).
«درود بر فرستاده اش که پیامبر رحمت است و پیشوای راهنمایان ملت و چراغ فروزان امت، گزیده دودمان بزرگواری است. درود بر خاندان او که چراغ های فروزانند و امت ها را نگهبان، نشانه های روشن دینند و معیارهای فضیلت، درود خدا بر همه آنان، درودی درخور بزرگی آن بزرگواران».
شکر، ایزد منان را که این کمترین، توفیق یافت، ششمین جلد از کتاب ایضاح الکفایة را تنظیم و به رشته تحریر درآورد، امید است مورد عنایت صاحب اصلی حوزه ها، حضرت بقیة اللّه الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداء قرار گیرد و برای علاقمندان به آشنایی با کتاب کفایة الاصول، مفید باشد.
1- محتوای این کتاب- تا پایان بحث استصحاب- تدریس و تحقیق جلد دوم کفایة الاصول
ص: 3
است که توسط حضرت آیت اللّه العظمی فاضل لنکرانی «دام ظله العالی» انجام شده، لکن چون نگارنده در بحث های «تعادل، تراجیح، اجتهاد و تقلید» استاد معظم شرکت نداشته و مطالبی از معظم له در اختیار نبود تا از آن در این کتاب استفاده شود لذا نویسنده برای تکمیل و تنظیم مباحث مذکور از شروح مختلف کتاب کفایة الاصول و از بعضی اساتید معظم حوزه استفاده نموده و آن را به رشته تحریر درآورده لذا نگارنده، مطالب فراوانی را از سایر شروح کفایه در پاورقی یا متن این کتاب درج نموده تا اینکه مطالب کتاب کفایة الاصول به نحو مبسوط برای خوانندگان محترم بیان شود.
2- در سایر جلدهای این کتاب از مراجعه کنندگان به ایضاح الکفایة تقاضا نمودم هرگاه به اشتباهی در تنظیم و تحریر مطالب کتاب برخورد نمودند بر اینجانب منت گذارده و او را آگاه فرمایند، مجددا همان مطلب، خواسته نگارنده است.
«عسی اللّه ان ینفعنی یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ»
لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم و السلام علی عباد اللّه الصالحین
ص: 4
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحادی عشر: لا إشکال فی الاستصحاب فیما کان الشک فی أصل تحقق حکم أو موضوع [1].
و اما إذا کان الشک فی تقدمه و تأخره بعد القطع بتحققه و حدوثه فی زمان (1):
******
- شرح :
فإن لوحظ بالإضافة إلی أجزاء الزمان، فکذا لا إشکال فی استصحاب عدم تحققه فی الزمان الأول، و ترتیب آثاره(1) لا آثار تأخره عنه، لکونه بالنسبة إلیها مثبتا(2) إلا بدعوی خفاء الواسطة، أو عدم التفکیک فی التنزیل بین عدم تحققه إلی زمان و تأخره عنه عرفا کما لا تفکیک بینهما واقعا [1].
******
- شرح :
[1]- اگر اصل حدوث حادثی- اعم از حکم یا موضوع ذی حکم- مسلم باشد یعنی:
بدانیم حالت سابقه عدمیه اش به حالت وجود، منتقض شده لکن زمان حدوثش برای ما مشکوک باشد، ابتداء دو صورت برای آن بیان می کنیم که هرکدامش منشأ اقسامی هست.
1- گاهی آن حادث را با اجزاء زمان مقایسه می کنیم(3) و به شی ء دیگری عنایت نداریم، مثلا حدوث فلان شی ء برای ما مشخص است لکن نمی دانیم آیا اول صبح، حادث شده یا اول ظهر.
2- گاهی مسئله و حادث دیگری هم مطرح است مثلا نمی دانیم حادث اول، نسبت به حادث دوم چه نسبتی دارد، آیا قبل از حادث دوم تحقق پیدا کرده یا بعد از آن، محقق شده- لازم به تذکر است که مقصود ما از حادث «اول» این است که اول و ابتدا لحاظ شده نه ابتدا حادث شده و همچنین منظور از حادث «دوم» ....
ص: 6
به عبارت واضح تر: نسبت به حدوث حادثین یقین داریم لکن در متقدم و متأخر، شاک هستیم مثلا می دانیم پدر و فرزندی در یک حادثه رانندگی مرده اند لکن نمی دانیم آیا اول، پدر فوت کرده تا فرزندش عنوان وارث داشته باشد یا اینکه ابتدا پسر مرده تا پدر، عنوان وارث پیدا کند.
اینک به ترتیب در دو مقام به بیان هریک از دو قسم مذکور می پردازیم:
اگر اصل حدوث حادثی مسلم باشد و آن را با اجزاء زمان، مورد لحاظ قرار دهیم- صورت اولی که اخیرا بیان کردیم- ابتدا باید ببینیم در آنچه که موضوع برای حکم شرعی قرار گرفته چه خصوصیتی اخذ شده به عبارت دیگر: آن شی ء که حدوثش مردد است بین اینکه صبح، حادث شده باشد یا ظهر، از نظر موضوعیت برای دلیل شرعی، چه خصوصیتی در آن اخذ شده که مسئله، دارای صوری هست:
الف: گاهی موضوع برای اثر شرعی، عنوان «عدم» حدوث آن حادث؛ در اول صبح هست.
در فرض مذکور می توان استصحاب عدم جاری نمود و معنایش(1) این است که آن حادث، اول صبح تحقق نداشته و فرض ما هم این بود که اثر بر عدم تحقق در اول صبح، مترتب شده لذا استصحاب عدم، موضوع دلیل شرعی را ثابت می کند و مانعی برای جریانش مطرح نیست.
ب: گاهی موضوع برای اثر شرعی، امر «وجودی» هست که خود بر دو گونه است:
1- ممکن است موضوع اثر شرعی، عنوان «تأخر» باشد یعنی: موضوع برای اثر
ص: 7
شرعی، متأخر بودن آن حادث از اوّل صبح هست- نه حادث نشدنش در اول صبح که یک امر عدمی هست.
جریان استصحاب در فرض مذکور و اثبات امر وجودی به وسیله استصحاب عدم تحقق در اول صبح از قبیل اصول «مثبت» هست به عبارت دیگر: شما درصدد هستید به وسیله استصحاب عدم تحقق در اول صبح، لازم عقلی آن را ثابت کنید که لازم عقلیش متأخر بودن حدوث آن حادث از اول صبح است- فرض ما هم این بود که: اثر شرعی بر عنوان تأخر، مترتب شده- لذا می گوئیم: اصل مذکور، مثبت و فاقد حجیّت است.
تذکر: در تنبیه هشتم استصحاب بیان کردیم که اصل مثبت، حجت نیست مگر در دو مورد:
1- در موردی که واسطه، «خفی» هست(1).
2- در موردی که واسطه، جلی باشد(2).
ص: 8
و لا آثار حدوثه فی الزمان الثانی، فإنه نحو وجود خاص، نعم لا بأس بترتیبها بذاک الاستصحاب، بناء علی أنه عبارة عن أمر مرکب من الوجود فی الزمان اللاحق و عدم الوجود فی السابق [1].
******
- شرح :
[1]- 2: گاهی ممکن است اثر شرعی بر حدوث در زمان ثانی- مثلا اول ظهر- مترتب شده باشد.
سؤال: آیا به وسیله استصحاب عدم تحقق در اول صبح می توان موضوع دلیل شرعی و عنوان حادث شدن در اول ظهر را ثابت نمود؟
جواب: باید ملاحظه نمود که حدوث یک امر مرکب است یا مقید.
الف: اگر حدوث، مرکب و دارای دو جزء باشد، مانعی برای جریان استصحاب وجود ندارد به عبارت دیگر: یک احتمال، این است که حدوث، دارای دو جزء باشد- 1- عدم تحقق تا زمان ظهر. 2- وجود در زمان ظهر که در این صورت، یک جزء را با یقین و وجدان و جزء دیگر را با استصحاب ثابت می کنیم زیرا یقین داریم آن شی ء در اول ظهر تحقق دارد منتها نمی دانیم در اول ظهر، حادث شده یا اینکه اول صبح، حادث گشته و تا اول ظهر بقا دارد پس اصل وجود در اول ظهر برای ما مسلم است لذا می گوئیم یک جزء
ص: 9
و إن لوحظ بالإضافة إلی حادث آخر علم بحدوثه أیضا، و شک فی تقدم ذاک علیه و تأخره عنه، کما إذا علم بعروض حکمین أو موت متوارثین(1)، و شک فی المتقدم و المتأخر منهما، فإن کانا مجهولی التاریخ:
فتارة کان الأثر الشرعی لوجود أحدهما بنحو خاص من التقدم(2) أو التأخر أو
******
- شرح :
را بالوجدان و با یقین ثابت نمودیم و جزء دیگر- یعنی عدم تحقق تا اول ظهر- را با استصحاب.
نتیجه: عدم تحقق تا اول ظهر با استصحاب ثابت شد و تحقق در اول ظهر هم بالوجدان و با ضمیمه نمودن آن دو به یکدیگر معنای حدوث، محقق است لذا می گوئیم در این فرض هم می توان استصحاب را جاری نمود.
ب: اگر حدوث، یک امر مقید و معنایش «الوجود المقید بکونه مسبوقا بالعدم» باشد، نمی توان استصحاب را جاری نمود زیرا اگر با استصحاب عدم تحقق تا اول ظهر بخواهید آن امر مقید را ثابت کنید، اصل مذکور «مثبت» است یعنی: لازمه عقلی نبودن تا اول ظهر، این است که اول ظهر «الوجود المقید بکونه مسبوقا بالعدم» تحقق پیدا می کند و فرض ما هم این بود که اثر بر همین حدوث، مترتب شده لذا استصحاب از اصول «مثبته» و فاقد حجیت است پس نمی توان اثر شرعی مترتب بر حدوث را ثابت نمود.
ص: 10
التقارن، لا للآخر و لا له(1) بنحو آخر(2)، فاستصحاب عدمه صار بلا معارض، بخلاف ما إذا کان الأثر لوجود کل منهما کذلک(3) أو لکل من أنحاء وجوده(4)، فإنه حینئذ یعارض، فلا مجال لاستصحاب العدم فی واحد، للمعارضة باستصحاب العدم فی آخر، لتحقق أرکانه فی کل منهما. هذا(5) إذا کان الأثر المهم مترتبا علی وجوده الخاص الذی کان مفاد کان التامة.
و اما إن کان مترتبا علی ما إذا کان متصفا بالتقدم، أو بأحد ضدیه الذی کان مفاد کان الناقصة، فلا مورد هاهنا للاستصحاب، لعدم الیقین السابق فیه، بلا ارتیاب [1].
******
- شرح :
دو صورت برای آن ذکر می کنیم: الف: گاهی هر دو حادث، مجهول التاریخ هستند.
ب: گاهی «احدهما» معلوم و دیگری مشکوک است اما مع ذلک در تقدم و تأخرشان تردید داریم که ابتدا به بیان فرض اول و سپس به توضیح فرض دوم می پردازیم.
در فرض اول که هر دو حادث، مجهول التاریخ هستند و تردید ما در تقدم و تأخر احد الحادثین بر دیگری است، ابتدا باید ملاحظه نمود که دلیل شرعی، اثر را بر چه چیز مترتب نموده(1) به عبارت دیگر باید توجه نمود که موضوع اثر شرعی چیست ضمنا در محل بحث باید توجه داشت که اگر بخواهیم استصحاب، جاری نمائیم، آن استصحاب «وجودی» نیست بلکه «عدمی» هست پس از یک طرف، مسأله «عدم» مطرح است و از طرف دیگر، مقایسه یکی از حادثین با حادث دیگر پس دو نکته مذکور، مسلم است لذا با حفظ آن دو، باید ببینیم، موضوع اثر شرعی چیست.
1- گاهی اثر شرعی بر وجود یکی از آن دو حادث به نحو خاص- یعنی: در یک حالت مخصوص- مترتب شده. فرضا اثر بر عدم تقدم(2) حادث اوّل(3) بر حادث دوّم، مترتب شده و اصلا موضوع «ذی الاثر» دیگری نداریم. عدم تقدم حادث دوم بر حادث
ص: 12
اول اثری ندارد و همچنین در حادث اول اگر به جای «تقدم»، تأخر- یا تقارن- را در نظر بگیریم، اثری ندارد بلکه در لسان دلیل شرعی فقط یک عنوان، موضوع اثر است و آن هم عدم تقدم حادث اول بر حادث دوم است اما عدم تأخرش اثر ندارد، عدم تقارنش فاقد اثر است و همچنین عدم تقدم حادث دوم، موضوع اثر نیست.
خلاصه: از تمام فروض فقط عدم تقدم حادث اول بر دوم، دارای اثر می باشد و بدیهی است که عدم تقدم به عنوان یک مثال است و امکان دارد، عدم تأخرش «ذی الاثر» باشد یا فقط عدم تقارنش دارای اثر باشد.
سؤال: آیا در فرض مذکور می توان استصحاب نمود یا نه؟
جواب: مانعی از اجرای استصحاب عدم تقدم وجود ندارد(1).
اگر اشکال کنید که چه زمانی آن حادث وجود داشت و مقدم نبود که اکنون عدم
ص: 13
و اخری کان الأثر(1) لعدم أحدهما فی زمان الآخر، فالتحقیق أنه أیضا لیس بمورد للاستصحاب، فیما کان الأثر المهم مترتبا علی ثبوته للحادث، بأن یکون الأثر للحادث
******
- شرح :
تقدمش را استصحاب می کنید، پاسخ می دهیم که مسئله به صورت «کان» ناقصه، مطرح نیست بلکه به نحو «کان» تامه، محل بحث است یعنی: نبودن تقدم، نه، بودن این حادث در حال عدم تقدم. خلاصه، اینکه نبودن تقدم، منشأ اثر است، مسلما «تقدم» در یک زمانی نبوده، آن زمانی که حادثین تحقق نداشته، قطعا تقدمی هم مطرح نبوده، اکنون تردیدی می نمائیم که آیا تقدم، مطرح است یا نه، عدم تقدم را استصحاب می نمائیم و همان اثری را که بر عدم تقدم، مترتب شده، ثابت می کنیم.
نتیجه: اگر اثر شرعی بر عدم یک حالت از حالت یکی از دو حادث، مترتب شده باشد، می توان استصحاب جاری نمود و از آن نتیجه گرفت(2).
ص: 14
المتصف بالعدم فی زمان حدوث الآخر لعدم الیقین بحدوثه کذلک فی زمان، [بل قضیة الاستصحاب عدم حدوثه کذلک کما لا یخفی] [1].
و کذا فیما کان مترتبا علی نفس عدمه فی زمان الآخر واقعا، و إن کان علی یقین منه فی آن قبل زمان الیقین بحدوث أحدهما، لعدم إحراز اتصال زمان شکه و هو زمان حدوث الآخر بزمان یقینه، لاحتمال انفصاله عنه باتصال حدوثه به.
******
- شرح :
[1] 2: گاهی اثر شرعی بر عدم یکی از حادثین، مترتب می شود(1) منتها نه «بالاضافة الی اجزاء الزمان» بلکه موضوع اثر شرعی، عدم یکی از حادثین نسبت به حادث دیگر است.(2). یعنی: نبودن حادث اول(3) در زمان حدوث حادث دوّم.
مثال: فرض کنید، اول صبح، آب قلیلی داشتیم که هم قلت آن محرز بود و هم عدم ملاقاتش با نجاست لکن بعد از آن، یقین پیدا کردیم که هم با نجاست ملاقات نموده و هم قلت آن به کریت تبدل پیدا کرده لکن نمی دانیم آیا اول، کرّیّت تحقق پیدا کرده تا نتیجتا آن ملاقات، نقشی از نظر نجاست ماء نداشته باشد(4) یا اینکه اول، ملاقات و سپس کرّیّت، محقق شده تا نتیجتا ملاقات در تنجیس آب، مؤثر شده پس دو حادث به نام «کرّیّت» و «ملاقاة مع النجاسة» داریم و فرض کنید اثر شرعی بر «عدم کرّیّت در زمان ملاقات» مترتب شده به عبارت دیگر: موضوع اثر شرعی، این است که در زمان ملاقات «کریت» تحقق نداشته باشد.
تذکر: همان طور که مصنف در فرض قبل(5) «کان» تامه و ناقصه را مطرح نمودند در بحث فعلی هم «لیس» تامه و ناقصه را مطرح و به این تقریب، بحث می کنند که:
ص: 15
و بالجملة کان بعد ذاک الآن الذی قبل زمان الیقین بحدوث أحدهما زمانان: أحدهما زمان حدوثه، و الآخر زمان حدوث الآخر و ثبوته الذی یکون طرفا للشک فی أنه فیه أو قبله، و حیث شک فی أن أیّهما مقدم و أیّهما مؤخر لم یحرز اتصال زمان الشک بزمان الیقین، و معه لا مجال للاستصحاب حیث لم یحرز معه کون رفع الید عن الیقین بعدم حدوثه بهذا الشک من نقض الیقین بالشک(1).
******
- شرح :
الف: گاهی موضوع اثر شرعی، نبودن حادث اول در زمان حدوث حادث دوم- به نحو «لیس» تامه- هست.
ص: 16
لا یقال: لا شبهة فی اتصال مجموع الزمانین بذاک الآن، و هو بتمامه زمان الشک فی حدوثه لاحتمال تأخره عن الآخر، مثلا إذا کان علی یقین من عدم حدوث واحد منهما فی ساعة، و صار علی یقین من حدوث أحدهما بلا تعیین فی ساعة أخری بعدها، و حدوث الآخر فی ساعة ثالثة، کان زمان الشک فی حدوث کل منهما تمام الساعتین لا خصوص أحدهما، کما لا یخفی.
فإنه یقال: نعم، و لکنه إذا کان بلحاظ إضافته إلی أجزاء الزمان، و المفروض أنه بلحاظ إضافته إلی الآخر، و أنه حدث فی زمان حدوثه و ثبوته أو قبله، و لا شبهة أن زمان شکه بهذا اللحاظ إنما هو خصوص ساعة ثبوت الآخر و حدوثه لا الساعتین [1].
******
- شرح :
ب: گاهی هم به این صورت، «عدم»، جنبه وصفی و قیدی پیدا می کند که: حادث اول باشد و در زمان حادث دوم نباشد، یعنی: اتصاف حادث اول به اینکه در زمان حادث دوم نباشد، مثلا اتصاف ملاقات به اینکه در زمان کرّیّت نباشد- به نحو «لیس» ناقصه، مانند:
لیس زید بقائم که معنایش این است: زید هست لکن متصف به قیام نیست.
خلاصه: ممکن است، موضوع اثر شرعی، این باشد: حادثی باشد و اتصاف به عدم تحقق در زمان حادث دیگر داشته باشد- حادثی مانند ملاقات، متصف باشد به اینکه در زمان کریت نباشد.
یادآوری: در فرض اخیر- ب- حکم مسئله، واضح است و استصحاب، جاری نمی شود زیرا حالت سابقه ندارد.
کی حادث اول در زمان حادث دوم نبوده- به صورت متیقن- که ما اکنون بخواهیم بقاء آن را استصحاب نمائیم؟ در محل بحث، کدام حالت سابقه عدمیه متیقنه هست که استصحاب و ادله «لا تنقض» در آن، جاری شود لذا قسم اخیر چون حالت سابقه ندارد، استصحاب هم نمی توان نسبت به آن جاری نمود.
[1]- اینک به بیان صورت اول یعنی: فرض «الف» می پردازیم.
در فرض «الف» موضوع اثر شرعی، نبودن حادث اول در زمان حدوث حادث دوم
ص: 17
- به نحو لیس تامه- بود به عبارت دیگر: نبودن احد الحادثین در زمان حادث دیگر، موضوع اثر شرعی هست(1) مثلا صرف نبودن کرّیّت در زمان ملاقات، موضوع برای تأثیر و تنجیس الماء هست.
سؤال: آیا در فرض مذکور می توان استصحاب، جاری نمود یا نه؟
جواب: اگر بخواهیم به لحاظ نداشتن حالت سابقه، بحث کنیم باید توجه داشت که در «ما نحن فیه» حالت سابقه وجود دارد زیرا در زمانی که کریت تحقق نداشت- کریت در زمان ملاقات نبود- تردید می نمائیم که در زمان ملاقات، کرّیّت تحقق پیدا کرد یا نه همان عدم کریت تا زمان ملاقات را ادامه می دهیم و می گوئیم در زمان ملاقات، کرّیّتی تحقق نداشته و همین، تمام الموضوع برای اثر شرعی هست و از نظر وجود حالت سابقه، اشکالی در جریان استصحاب وجود ندارد. لکن اشکال جدیدی در محل بحث، مطرح است که شاید موردش فقط در «ما نحن فیه» باشد که اینک به بیان اصل اشکال می پردازیم سپس آن را بر محل بحث، منطبق می نمائیم.
اشکال: در باب استصحاب باید زمان شک به زمان یقین، متصل باشد و بین آن دو، انفصالی محقق نشده باشد و علتش این است که دلیل عمده ما در باب استصحاب «لا تنقض الیقین بالشک» و عنوان «نقض» هست.
سؤال: اگر یک حالت یقین به خلاف، بین یقین قبلی و شک فعلی، تحقق پیدا کند، باز هم عنوان نقض یقین به شک، مطرح است؟
جواب: خیر! آنچه در معنای «نقض الیقین بالشک» دخالت دارد، این است که یقین و شک به یکدیگر متصل باشند به نحوی که اگر کسی نسبت به شک، اثری مترتب نماید،
ص: 18
و از حالت سابقه صرف نظر کند، صدق نماید که: «قد نقض یقینه بالشک» پس باید حالت دیگری بین زمان شک و یقین، فاصله نشده باشد به عبارت دیگر: باید زمان شک به زمان یقین، متصل باشد.
سؤال: آیا شرط مذکور در محل بحث تحقق دارد یا نه؟
جواب: ممکن است قائلی بگوید در «ما نحن فیه» زمان شک به یقین، متصل است و فاصله ای بین آن دو وجود ندارد.
بیان ذلک: سه زمان به این ترتیب فرض نمائید:
الف: ساعت اول، همان ساعتی هست که یقین داریم، هیچ یک از حادثین در آن ساعت و لحظه تحقق نداشته، همان حالت سابقه عدمیه که یقین داشتیم در آن ساعت نه کریتی تحقق داشته و نه ملاقاتی، پس ساعت اول، ساعت یقین به نبودن حادثین است.
ب: ساعت دوم، همان ساعتی است که احد الحادثین تحقق پیدا کرد اما نمی دانیم کدامیک از آن دو، محقق شده.
ج: ساعت سوم، همان ساعتی است که حادث دوم تحقق پیدا کرد اما اینکه حادث دوم کدام است، اطلاعی نداریم بلکه فقط می دانیم در ساعت دوم، حادثی محقق شده و در ساعت سوم، حادث دوم تحقق پیدا کرده بدون اینکه حادث اول از حادث دوم- از نظر خصوصیات- برای ما مشخص باشد.
آن قائل، چنین می گوید: همان طور که در سایر موارد جریان استصحاب، زمان شک به یقین، متصل هست در محل بحث هم اتصال دارد زیرا: در ساعت اول، یقین داریم، هیچ یک از حادثین تحقق نداشتند پس وضع ساعت اول، مشخص است.
اکنون به ساعت دوم و سوم توجه می کنیم و آن دو را «مجموعا» لحاظ می نمائیم، در مجموع آن دو ساعت تردید داریم که مثلا کریت تحقق پیدا کرده یا نه، بقاء عدم کریت را استصحاب می نمائیم- تا آن لحظات آخر که یقین داریم، کریت تحقق پیدا کرد- و الا قبل
ص: 19
از آن لحظات آخر که یقین به حدوث «کلا الحادثین» برای ما تحقق دارد- قبل از آن لحظات- مجموع ساعت دوم و سوم، زمان شک نسبت به حدوث کریت و همچنین زمان شک نسبت به حدوث ملاقات هست لذا چه مانعی دارد که استصحاب عدم تحقق کریت تا آن لحظات آخر و استصحاب عدم تحقق ملاقات تا آن لحظات آخر را جاری نمائیم و زمان شک ما هم به زمان یقین، متصل است زیرا آن ساعتین به ساعت اول، متصل می باشد و بین ساعت اول و ساعتین، هیچ گونه انفصالی تحقق پیدا نکرده لذا مانعی ندارد که هم استصحاب عدم تحقق کریت، جاری شود و هم استصحاب عدم تحقق ملاقات جریان پیدا کند.
تذکر: شرط جریان استصحابین، این است که هر دو دارای اثر باشند پس اگر هر دو، موضوع اثر شرعی بودند، جریان پیدا می کنند و به سبب تعارض، تساقط می کنند- و منشأ اینکه می گوئیم: استصحاب در «مجهولی التاریخ» مفید نیست، مسأله تساقط می باشد- اما اگر احدهما دارای اثر باشد و دیگری فاقد اثر، همان که ذی الاثر هست، و حالت سابقه هم دارد، اتصال زمان شک به یقین هم در آن، محرز است، چرا جریان پیدا نکند- معارضه ای مطرح نیست زیرا دیگری اثری ندارد و در جریان استصحاب باید ترتب اثر، منظور باشد.
خلاصه: بعضی گفته اند در محل بحث از نظر اتصال زمان شک به یقین، هیچ مانعی وجود ندارد و مجموع ساعت دوم و سوم، زمان شک در تحقق حادثین است، استصحاب عدم تحقق تا آن لحظات آخر که یقین به حدوث «کلا الحادثین» مطرح است، جریان پیدا می کند و در نتیجه یا به علت معارضه، تساقط می کنند و یا خصوص همان استصحابی که دارای اثر هست، جاری می شود.
سؤال: آیا بیان مذکور در باب مجهولی التاریخ- که شیخ اعظم قدّس سرّه هم به همان نحو بیان کردند- صحیح است یا نه؟
ص: 20
جواب: خیر! زیرا اتصال زمان شک به یقین، احراز نشده درحالی که باید محرز باشد تا بتوان استصحاب جاری نمود.
بیان ذلک: شما دو حادثی(1) را که استصحاب عدم می خواهید در آن جاری نمائید(2)، نسبت به اجزاء زمان ملاحظه نموده و می گوئید حادثین در مجموع آن دو ساعت، «قبل از لحظات آخر» مشکوک التحقق- و «عدم التحقق»- هست لذا مانعی ندارد که استصحاب عدم جاری نمائیم که ما هم در بحث قبل- در مقام اول- گفتیم اگر حادثی را نسبت به اجزاء زمان ملاحظه نمائیم- طبق راهی که شما هم پیمودید- مانعی برای جریان استصحاب وجود ندارد لکن این مسئله، خارج از فرض ما هست زیرا بحث ما این بود که:
احد الحادثین را نسبت به حادث دیگر مقایسه کنیم نه نسبت به اجزاء زمان، یعنی: ملاقات را با کریت ملاحظه نمائیم- نه نسبت به ساعت دوم و سوم- آری اگر ملاقات را نسبت به ساعت دوم مقایسه نمائید، استصحاب عدم، جاری می شود، نسبت به ساعت سوم- قبل از لحظات آخر- لحاظ نمائید، استصحاب عدم ملاقات جاری می شود(3) لکن در بحث فعلی، عنایتی به اجزاء زمان نداریم بلکه ملاقات را با کریت مقایسه می کنیم تا ببینیم زمان شک به یقین، متصل هست یا نه اما شما که ملاقات را نسبت به کریت ملاحظه می کنید، یقین دارید در ساعت اول- که حالت سابقه شما هست- نه ملاقاتی تحقق داشته و نه کریتی اما ساعت دوم، ساعت یقین به حدوث احد الحادثین است و ساعت سوم، ساعت یقین به حدوث حادث دیگر است و شما که مثلا عدم کریت را تا زمان ملاقات استصحاب می کنید آیا احتمال نمی دهید که کریت، همان حادث در ساعت دوم باشد که حدوثش برای شما متیقن است.
ص: 21
اگر این احتمال، مطرح شد، شما یقین به عدم کریت را با شک در بقاء کریت نقض نکردید بلکه با یقین به حدوث کریت نقض نمودید زیرا یقین دارید کریت، حادث شده و احتمال دارد، کریت در ساعت دوم باشد، اگر کریت متیقنه در ساعت دوم، حادث شده باشد، یقین به عدم کریت در ساعت اول با شک، نقض نشده بلکه با یقین، نقض شده منتها مسئله به آن صورت، یقینی نیست یعنی: دارای دو طرف هست: یک طرفش این است که شما یقین به عدم کریت را با شک نقض کنید- در صورتی که کریت در ساعت سوم، حادث شده باشد- و طرف دیگرش این احتمال است که کریت متیقنه در زمان دوم، حادث شده باشد که طبق احتمال اخیر، شما یقین را با شک، نقض ننمودید بلکه با یقین نقض کردید.
به عبارت دیگر: همان طور که اگر بخواهید حکم به حرمت یک مایعی نمائید، باید احراز کنید که آن مایع، خمر است یعنی، خمریت که موضوع حرمت است باید محرز باشد و با شک در خمریت نمی توانید حکم حرمت را برآن مترتب نمائید. در «لا تنقض الیقین بالشک»، حکمی داریم و موضوعی، که موضوع ما «نقض الیقین بالشک» هست و باید در تمام موارد استصحاب، نقض یقین به شک، محرز باشد. باید یقین داشته باشید که اگر استصحاب ننمائید و حالت سابقه متیقنه را ادامه ندهید، نقض یقین به شک نموده اید(1) پس عنوانی که در دلیل «لا تنقض» به نام «نقض الیقین بالشک» اخذ شده باید در تمام استصحابات، محرز باشد.
سؤال: شما که احتمال می دهید آن حادث در زمان دوم(2)، عبارت از کریت باشد، اگر عدم کریت در ساعت اول را ادامه دهید آیا این، نقض یقین به شک است یا اینکه
ص: 22
نمی دانیم نقض یقین به شک هست؟
جواب: اگر حادث در زمان دوم، کریت باشد که متیقنا حادث شده، شما نقض یقین به شک ننمودید بلکه یقین را با یقین، نقض نمودید اما اگر حادث در زمان دوم، کریت نباشد در این صورت، شما نقض یقین به شک نموده اید پس یک طرف مسئله «نقض الیقین بالشک» هست و طرف دیگرش نقض یقین به شک نیست و حال آنکه در هر موردی، استصحاب بخواهد، جاری شود، باید صددرصد «نقض الیقین بالشک» باشد، باید موضوع دلیل، محرز باشد لذا به نظر مصنف در محل بحث، استصحاب جریان پیدا نمی کند و علّت عدم جریانش این است که اتصال زمان شک به یقین «محرز» نیست درحالی که در تمام موارد جریان استصحاب باید محرز باشد.
تذکر: تفاوتی هم نمی کند که اثر شرعی بر هر دو عدم، مترتب شده باشد یا بر احدهما، چون مسأله تعارض، مطرح نیست(1) بلکه مبنای مسئله دچار اختلال و نقص هست زیرا شرط جریان استصحاب- اتصال زمان شک به یقین- محرز نشده و به خاطر عدم احراز نمی توان استصحاب جاری نمود.
استاد معظم: نکته مهم، این است که مصنف بیان کردند: شما حادثین را نسبت به اجزاء زمان مقایسه نکنید بلکه آن دو را با یکدیگر لحاظ نمائید و الا اگر حادثین را نسبت به اجزاء زمان مقایسه کنید، استصحاب عدم هر دو حادث تا لحظات آخری که یقین به حدوث هر دو پیدا می کنید، جاری می شود.
ص: 23
فانقدح أنه لا مورد هاهنا للاستصحاب لاختلال أرکانه لا أنه مورده، و عدم جریانه إنما هو بالمعارضة، کی یختص بما کان الأثر لعدم کل(1) فی زمان الآخر، و إلا کان الاستصحاب فیما له الأثر جاریا(2) [1].
******
- شرح :
خلاصه: با در نظر گرفتن این جهت محل نزاع- یعنی: ملاحظه هر حادث، نسبت به حادث دیگر- استصحاب، جاری می شود که شرحش بیان شد- هذا تمام الکلام فی مجهولی التاریخ.
[1]- توضیح عبارت مذکور، بیان شد لکن فعلا به ترجمه و ذکر نکاتی می پردازیم که: از بیانات گذشته نتیجه گرفتیم در «ما نحن فیه» محلی برای جریان استصحاب وجود ندارد
ص: 24
و اما(1) لو علم بتاریخ أحدهما، فلا یخلو أیضا إما یکون الأثر المهم مترتبا علی
******
- شرح :
زیرا ارکان(2) استصحاب، مختل است و باید عنوان نقض یقین به شک، محرز شود، لکن شیخ اعظم قدّس سرّه از طریق دیگری وارد بحث شدند که ما آن را رد نمودیم.
ما- مصنف- نمی گوئیم: «ما نحن فیه» محلی برای جریان استصحاب هست، حالت سابقه هم تحقق دارد و زمان شک به یقین، متصل است منتها علت عدم جریان استصحاب، تعارض است که اگر بر مسأله تعارض، اتکا نمودیم باید قائل به تفصیل شویم و بگوئیم عدم جریان استصحاب به علت تعارض اختصاص دارد «بما کان الاثر لعدم کل فی زمان الآخر» یعنی: هم نبودن این در زمان دیگری دارای اثر باشد و هم نبودن آن در زمان این «ذی الاثر» باشد- که در این صورت، تعارض تحقق دارد- و الا اگر فقط یکی از دو عدم، دارای اثر باشد، استصحاب در همان، جاری هست بدون اینکه به معارض، مبتلا باشد.
خلاصه: طبق نظر شیخ اعظم قدّس سرّه بین آن جائی که هر دو عدم، دارای اثر هست یا یک عدم، باید قائل به تفصیل شد اما طبق آن طریقی که ما طی کردیم، فرقی وجود ندارد و از باب عدم احراز اتصال زمان شک به یقین، محلی برای جریان استصحاب وجود ندارد.
ص: 25
الوجود الخاص من المقدم أو المؤخر أو المقارن، فلا إشکال فی استصحاب عدمه، لو لا المعارضة باستصحاب العدم فی طرف الآخر أو طرفه، کما تقدم.
و إما یکون مترتبا علی ما إذا کان متصفا بکذا، فلا مورد للاستصحاب أصلا، لا فی مجهول التاریخ و لا فی معلومه کما لا یخفی، لعدم الیقین بالاتصاف به سابقا منهما [1].
******
- شرح :
[1]- بحث ما در مقام دوم(1) در حادثین «مجهولی التاریخ» پایان پذیرفت.
اینک در همان مقام دوم به بیان فرض دیگر می پردازیم که:
احد الحادثین «معلوم التاریخ» و دیگری «مجهول التاریخ» می باشد(2). لازم به تذکر است که آن حادث معلوم التاریخ از نظر اجزاء زمان، تاریخش مشخص است اما «بالاضافه» به حادث مجهول التاریخ وضعش مشخص نیست که آیا بر «مجهول التاریخ» تقدم دارد یا نه(3).
سؤال: حکم فرض مذکور چیست؟
جواب: تمام فروضی که در «مجهولی التاریخ» بیان کردیم در محل بحث هم جاری هست و تمام احکامشان هم مشترک است مگر در یک فرض که مختلف می باشند.
اینک به نحو اجمال، همان فروض را همراه احکامشان بیان می کنیم و در پایان به بیان آن صورتی که حکمش با «مجهولی التاریخ» مختلف است، می پردازیم.
1- گاهی اثر شرعی بر وجود یکی از حادثین به نحو خاص- و در یک حالت مخصوص- مترتب می شود، مثلا اثر شرعی بر عنوان تقدم(4) یک حادث بر حادث دیگر، مترتب می شود که خود بر دو قسم است:
ص: 26
الف: ممکن است اثر شرعی به نحو «کان» ناقصه بار شده باشد به عبارت دیگر:
موضوع اثر شرعی، این است که: این حادث باشد و متصف باشد به تقدم بر حادث دیگر(1)، فرضا «ملاقاتی» باشد و اتصاف داشته باشد به تقدم بر «کریت»، مثلا موضوع نجاست، این است که: ملاقاتی تحقق داشته باشد و متصف باشد به تقدم بر کریت.
در فرض مذکور، همان طور که در «مجهولی التاریخ» بیان کردیم اصلا محلی برای استصحاب وجود ندارد زیرا حالت سابقه ندارد. کی و چه زمانی ملاقات بوده و اتصاف به تقدم داشته- یقینا- که شما آن حالت سابقه یقینیه را استصحاب نمائید؟ در زمان سابق، چه زمانی برای شما متیقن بوده که ملاقاتی تحقق داشته و متصف به تقدم بوده، یا بالعکس که شما بخواهید استصحاب عدمش را جاری نمائید و بگوئید: ملاقات، اتصاف به تقدم نداشته؟
نه اتصاف به تقدم و نه اتصاف به عدم تقدم- هیچ کدامش- حالت سابقه ندارد.
خلاصه: اگر موضوع اثر شرعی به نحو «کان» ناقصه باشد، نه جانب وجود و نه جانب عدمش- یعنی: هیچ کدام- حالت سابقه ندارد و مجرا و مورد استصحاب نیست.
ب: ممکن است اثر شرعی به نحو «کان» تامه، مترتب شده باشد فرضا موضوع اثر، «تقدم الملاقاة علی الکریة»(2) هست نه اینکه ملاقات باشد و تقدم داشته باشد.
در فرض مذکور، مانعی برای جریان استصحاب عدمی وجود ندارد و می توان عدم تقدم ملاقات بر کریت را استصحاب نمود زیرا قطعا یک ساعت قبل از این، «تقدم الملاقاة علی الکریة» نبود(3)، اکنون که ملاقات و کرّیّت، محقّق شده، شما تردید پیدا می کنید که آیا «تقدم الملاقاة علی الکریة» تحقق پیدا کرد یا نه، عدم تقدم ملاقات بر
ص: 27
کریت را استصحاب می کنید و حالت سابقه یقینیه را به وسیله استصحاب ادامه می دهید.
تذکر: شرط جریان استصحاب در فرض مذکور، این است که معارض نداشته باشد(1) یعنی: موضوع اثر فقط یک عنوان در یک حادث باشد اما چنانچه فرضا هم «تقدم الملاقاة علی الکریة» در لسان دلیل شرعی، موضوع اثر است و هم تقدم الکریة علی الملاقاة(2) در این صورت از جهت حالت سابقه، مانعی برای جریان استصحابین(3) مطرح نیست لکن وقتی بخواهیم دو استصحاب را جاری نمائیم، گرفتار معارضه می شود زیرا یقین داریم یکی از آن دو عدم تقدم انتقاض پیدا کرده و به تقدم، متبدل شده، علم اجمالی به کذب یکی از آن دو استصحاب داریم زیرا امکان ندارد، نه ملاقات بر کریت تقدم داشته باشد و نه کریت بر ملاقات، بلکه قطعا «احدهما» بر دیگری مقدم بوده.
خلاصه: استصحاب در «ما نحن فیه» به علت تعارض کنار می رود نه به عنوان نبودن حالت سابقه.
یادآوری: اگر دو طرف یک حادث هم منشأ اثر باشد، استصحاب از نظر حالت سابقه، نقصی ندارد اما مبتلای به معارض هست.
بیان ذلک: فرض کنید هم «تقدم الملاقاة علی الکریة» دارای اثر هست و هم «تأخر الملاقاة علی الکریة»، ذی الاثر می باشد، در این صورت هم استصحاب از نظر حالت سابقه نقصی ندارد لکن به خاطر ابتلاء به معارض، جریان پیدا نمی کند زیرا اگر بخواهید عدم تقدم را استصحاب نمائید، می گوئیم چرا عدم تأخر را استصحاب نمی کنید(4) و چنانچه
ص: 28
و إما یکون مترتبا علی عدمه الذی هو مفاد لیس التامة فی زمان الآخر، فاستصحاب العدم فی مجهول التاریخ منهما کان جاریا(1)، لاتصال زمان شکه بزمان یقینه، دون معلومه(2) لانتفاء الشک فیه فی زمان، و إنما الشک فیه بإضافة زمانه إلی الآخر، و قد عرفت جریانه فیهما تارة(3) و عدم جریانه کذلک أخری(4) [1].
******
- شرح :
بخواهید هر دو استصحاب را جاری نمائید، علم اجمالی به کذب «احدهما» دارید زیرا امکان ندارد، «ملاقات» نه تقدم داشته باشد و نه تأخر پس در صورت مذکور هم استصحابین، معارض هستند و ساقط می شوند.
[1]- 2- گاهی اثر شرعی بر عدم یکی از حادثین- در زمان حدوث دیگری- مترتب می شود(5)- فرضا موضوع اثر شرعی، نبودن کریت در زمان ملاقات است(6)- که خود دارای دو فرض است:
الف: گاهی موضوع اثر شرعی، نبودن حادث اول(7) در زمان حدوث حادث دوم- به نحو «لیس» ناقصه- است(8) مثلا کریت باشد و در زمان ملاقات نباشد یا بالعکس.
ص: 29
در فرض مزبور استصحاب، جاری نمی شود زیرا حالت سابقه وجود ندارد(1).
ب: گاهی موضوع اثر شرعی، نبودن حادث اول در زمان حدوث حادث دوم- به نحو «لیس» تامه- هست(2)، مثلا نبودن کریت در زمان ملاقات(3) یا نبودن ملاقات در زمان کریت.
سؤال: در «مجهولی التاریخ» گفتیم اصلا(4) نمی توان استصحاب جاری نمود زیرا اتصال زمان شک به یقین، محرز نیست اما آیا در بحث فعلی(5)- و در فرض مذکور- هم نمی توان استصحاب جاری نمود؟
جواب: نسبت به حادث معلوم التاریخ نمی توان استصحاب جاری نمود اما جریان استصحاب درباره مجهول التاریخ، مانعی ندارد که اینک به ترتیب به توضیح هریک از آن دو قسم می پردازیم:
الف: معلوم التاریخ از مجرای استصحاب، خارج است و تعلیل مصنف قدّس سرّه این است که: از نظر «زمان» تردیدی در آن نیست و فرض مسئله، این است که آن حادث، «معلوم التاریخ» و مشخص است که چه زمانی نبوده و کی حادث شده. چنانچه بخواهید آن را نسبت به حادث دیگر مقایسه کنید در حادث معلوم التاریخ، همان اشکال قبل یعنی: عدم
ص: 30
احراز اتصال زمان شک به یقین، مطرح است(1).
به عبارت دیگر: چنانچه بگوئید: قبول داریم که فرضا زمان ملاقات، معلوم است لکن از نظر اضافه به کریت نمی دانیم چه وضعی دارد، آیا ملاقات در زمان کریت نبوده یا این که در زمان کریت تحقق داشته و چه مانعی دارد که استصحاب عدم ملاقات را در زمان کریت جاری نمائیم(2)، اشکال ما- مصنف- این است که: اتصال زمان شک به یقین، محرز نشده زیرا شما احتمال می دهید که کریت متیقنه، قبل از ملاقات تحقق پیدا کرده باشد و اگر چنین باشد، آن حالت سابقه عدمیه به یقین انتقاض پیدا کرده. البته این مسئله به نحو قضیه شرطیه است لکن گفتیم اتصال زمان شک به یقین باید محرز باشد یعنی: در هیچ یک از دو طرف احتمال، آن حالت سابقه عدمیه به یقین، نقض نشده باشد اما اگر طبق یک صورت، احتمال بدهید به یقین نقض شده، اتصال زمان شک به یقین را احراز نکردید، شما در «ما نحن فیه» احتمال می دهید، کریت متیقنه، قبل از ملاقات واقع شده باشد که در این صورت، آن حالت سابقه عدمیه به شک انتقاض پیدا نکرده بلکه به یقین، نقض شده. آری اگر کریت، بعد از ملاقات باشد، به شک، انتقاض پیدا کرده.
خلاصه اینکه: یک طرف مسئله، احتمال انتقاض یقین به یقین و طرف دیگرش احتمال نقض یقین به شک هست و این مقدار در باب استصحاب کفایت نمی کند بلکه باید مسئله، محرز باشد.
خلاصه: جریان استصحاب در مورد حادث معلوم الحادث معلوم التاریخ با همان اشکال قبل، مواجه است.
ص: 31
ب(1): در «ما نحن فیه» جریان استصحاب، نسبت به حادث مجهول التاریخ، مانعی ندارد.
مثال: فرض کنید اول صبح، نه ملاقاتی بوده و نه کریتی، لکن اول ظهر، ملاقات، تحقق پیدا کرد یعنی، یقین داریم زمان ملاقات، اول ظهر است بعد هم می دانیم که کریتی بوده لکن مشخص نیست، قبل از ظهر بوده یا بعد از ظهر.
در فرض مذکور اگر بخواهیم استصحاب عدم کریت را تا زمان ملاقات- یعنی: ظهر- جاری نمائیم، اشکال ندارد.
به عبارت واضح تر: در محل بحث، طرف معلوم التاریخ در حقیقت، حکم اجزاء زمان را پیدا می کند زیرا تاریخش مشخص است و لذا مانعی ندارد که استصحاب عدم کریت را در زمان ملاقات جاری نمود و نمی توان گفت اتصال زمان شک به یقین، احراز نشده چون اول صبح یقین داریم کریت نبوده، اول ظهر قطعا ملاقات، حادث شده، شک داریم در فاصله بین صبح و ظهر آیا کریت تحقق پیدا کرده تا نتیجتا در زمان ملاقات، کریت هست یا نه، عدم کریت را تا ظهر- که زمان ملاقات هست- استصحاب می نمائیم.
تذکر: همان طور که اخیرا اشاره کردیم، نکته مسئله، این است که: چون «ملاقات»، حادث معلوم التاریخ است کأنّ حکم زمان برآن جاری می شود یعنی: هنگامی که می خواهید عدم کریت در زمان ملاقات را استصحاب نمائید، مثل این است که می خواهید عدم کریت را نسبت به اجزاء زمان جاری کنید و استصحاب عدم کریت، نسبت به اجزاء زمان، مانعی ندارد- که در این باره، ابتدای تنبیه یازدهم مشروحا بحث کردیم.
ص: 32
فانقدح(1) أنه لا فرق بینهما، کان الحادثان مجهولی التاریخ أو کانا مختلفین، و لا بین مجهوله و معلومه فی المختلفین، فیما اعتبر فی الموضوع خصوصیة ناشئة من إضافة أحدهما إلی الآخر بحسب الزمان من التقدم، أو أحد ضدیه و شک فیها، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
سؤال: آیا در محل بحث می توان عدم ملاقات را- در زمان کریت- استصحاب نمود؟
جواب: خیر! زیرا احتمال می دهیم کریت، قبل از ظهر تحقق پیدا کرده باشد و محتمل است کریت، بعد از ظهر، محقق شده باشد و چنانچه قبل از ظهر تحقق پیدا کرده باشد، انتقاض مذکور، انتقاض یقین به شک نیست بلکه انتقاض یقین به یقین است.
خلاصه: فقط حکم فرض اخیر- ب- با فروض بحث مجهولی التاریخ، مختلف بود.
[1]- تذکر: از بیانات گذشته ما مشخص شد که هیچ فرقی بین حادثین
ص: 33
«مجهولی التاریخ» و حادثین که تاریخ یکی از آن دو، معلوم و دیگری مجهول است، وجود ندارد مگر فرض اخیر(1) که مشروحا بیان کردیم ضمنا از توضیحات ما درباره حادث معلوم التاریخ، اشکالی که نسبت به کلام شیخ اعظم قدّس سرّه وارد است، واضح شد.
بیان ذلک: به نحوی که از عبارت شیخ اعظم قدّس سرّه استفاده می شود، ایشان به طور کلی «معلوم التاریخ» را از حریم استصحاب خارج نموده و کأنّ فرموده اند: اصلا نباید درباره آن بحث کرد یعنی: چیزی که معلوم التاریخ است، معنا ندارد استصحاب در آن، جاری شود لکن از بیان ما مشخص شد که در بسیاری از فروض معلوم التاریخ استصحاب جریان دارد. از جمله، همان فرض «ب»(2) که مثلا اثر شرعی بر تقدم، تأخر یا تقارن، مترتب شده است که می توان استصحاب عدم جاری نمود یعنی عدم تقدم همان معلوم التاریخ یا عدم تأخر همان معلوم التاریخ را می توان استصحاب نمود منتها مشروط بر اینکه مبتلای به معارض نباشد و چنانچه گرفتار معارض باشد به علت تعارض تساقط می کند پس به طور کلی نمی توان گفت در حادث «معلوم التاریخ» استصحاب جاری نمی شود.
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی در کتاب شرح کفایه خود در پایان بحث مذکور به نکته ای اشاره کرده اند که «نگارنده» عین عبارت ایشان را نقل می کند:
... او احد ضدیه و شک فیها کما لا یخفی «هذا کله فی الحادثین اللذین یمکن اجتماعهما فی الوجود کموت غریقین او حریقین او تحقق جمعتین او اسلام الوارث و موت المورث و بیع الراهن و رجوع المرتهن»(3).
ص: 34
کما انقدح أنه لا مورد للاستصحاب أیضا فیما تعاقب حالتان متضادتان(1) کالطهارة و النجاسة(2)، و شک فی ثبوتهما و انتفائهما، للشک فی المقدم و المؤخر منهما، و ذلک لعدم إحراز الحالة السابقة المتیقنة المتصلة بزمان الشک فی ثبوتهما، و ترددها بین الحالتین، و أنه لیس من تعارض الاستصحابین، فافهم و تأمل فی المقام فإنه دقیق(3) [1].
******
- شرح :
[1]- با توجه به بیانات ما حکم یک مسأله فقهیه که در کتب فقهی مفصلا درباره اش
ص: 35
بحث کرده اند، مشخص شد.
مسأله فقهیه: فرض کنید دو حالت متضاد طهارت و نجاست بر لباس شما- یا زید- عارض شده منتها در تقدم و تأخر آن، شاک هستید که آیا طهارت بر نجاست، تقدم داشته یا اینکه نجاست بر طهارت، مقدم بوده.
در فقه، پیرامون مسأله مذکور مفصلا بحث شده لکن آنچه به بحث فعلی ما، مربوط می باشد، این است که: آیا در آن مسئله، دو استصحاب جریان پیدا می کند به این نحو که بگوئیم:
در یک زمان قطعا طهارت بر لباس زید، عارض شده و یقین دارد که نجاستی هم برآن عارض گشته لکن چون در تقدم و تأخر نجاست، شاک هست لذا مردد است که آیا آن طهارت مسلمه، زائل شده یا نه در این صورت، استصحاب طهارت جاری می شود.
و همچنین در جانب دیگر، استصحاب نجاست، جریان پیدا کند و بگوید: یقین دارم لباس من در زمانی، معروض نجاست قرار گرفت و تردید دارم آن نجاست، زائل شده یا نه(1).
خلاصه: چه مانعی دارد که استصحابین جریان پیدا کند اما اشکال و مسأله تعارض آن دو هم مطرح باشد یعنی: از جهت جریان استصحاب، یقین به طهارت و شک در زوال طهارت، مطرح است و همچنین یقین به نجاست و شک در ارتفاع آن، مطرح می باشد لذا چرا «لا تنقض الیقین بالشک» نسبت به هر دو از جهت نقض یقین به شک، جاری نشود منتها بعد از جریان، مسأله تعارض، مطرح می شود که باید توجه داشت، تعارض، یک مسئله است و عدم جریان استصحاب به خاطر اختلال ارکانش مسأله دیگری هست.
سؤال: واقع و حقیقت مسئله، کدام است؟ به عبارت واضح تر: آیا در آن مسأله فقهیه، محلی برای جریان استصحاب وجود دارد یا نه؟
ص: 36
مصنف قدّس سرّه: در محل بحث، همان مسأله عدم احراز اتصال زمان شک به یقین، مطرح است و مانع جریان استصحاب می شود و علتش این است که:
شما فرضا یقین به نجاست و شک در زوال آن نجاست دارید اما یقین به عروض طهارت هم دارید و احتمال می دهید، طهارت متیقنه شما بعد از نجاست، عارض شده باشد، اگر آن طهارت، بعد از نجاست، حادث شده باشد در این صورت، شما یقین را به شک، نقض ننمودید بلکه به یقین، نقض کرده اید، آری اگر طهارت متیقنه، قبل از حدوث نجاست، حادث شده باشد شما نقض یقین به یقین ننمودید لکن این مسئله به صورت قضیه شرطیه است که یک طرفش نقض یقین به یقین هست و طرف دیگرش نقض یقین به یقین نیست و در باب استصحاب، این مقدار کفایت نمی کند بلکه در باب استصحاب اگر بخواهید از حالت سابقه متیقنه، رفع ید نمائید باید قطع داشته باشید که این نقض یقین به یقین است تا «لا تنقض» دلالت بر اجرای استصحاب کند پس چون در محل بحث هم مانند بعضی از فروض «مجهولی التاریخ»(1)، اتصال زمان شک به یقین، احراز نشده- چون احتمال می دهید آن امر حادث دوم متیقن، بعد از حادث اول تحقق پیدا کرده باشد و طبق این فرض، نقض یقین به شک تحقق ندارد- لذا مصنف قدّس سرّه فرموده اند: این مسأله فقهیه اصلا مجرا و مورد استصحاب نیست.
تذکر: در مسأله فقهیه مذکور تقریبا چنین معروف است که دو حالت متضاد را استصحاب می کنند منتها بعد از جریان استصحاب، به علت تعارض، تساقط می نمایند.
تذکر: «نگارنده»، مطلبی را در پاورقی صفحه 35 از شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی نقل کرده، لکن ایشان بعد از آن مطلب به نکته دیگری اشاره کرده اند که اینک آن را نقل می کنیم:
ص: 37
الثانی عشر: إنه قد عرفت أن مورد الاستصحاب لا بد أن یکون حکما شرعیا أو موضوعا(1) لحکم کذلک، فلا إشکال فیما کان المستصحب من الإحکام الفرعیة، أو
******
- شرح :
«و اما الکلام فی اصالة تقدمه فمورده ان یوجد شی ء فی زمان و شک فی مبدئه فیحکم بتقدمه لان تأخره لازم لورود حادث آخر قبله فباصالة عدم حدوثه یحکم بتقدمه فیما اذا کان الشک فی وحدة المعنی و تعدده مثل ما اذا ثبت ان صیغة الامر حقیقة فی الوجوب فی عرفنا و شک فی کونها کذلک قبل ذلک کی یحمل خطابات الشرع علی ذلک فیقال مقتضی الاصل کون الصیغة حقیقة فیه فی ذلک الزمان بل قبله اذ لو کان فی ذلک الزمان حقیقة فی غیره لزم النقل و تعدد الوضع و الاصل عدمه لکن هذا الاصل بعنوانه و بذاته لا دلیل علیه و اخبار الباب لا تشمله قطعا بل علی عکس منه لظهورها فی المتیقن السابق و المشکوک اللاحق نعم یمکن ارجاعها الی قاعدتین إحداهما: قاعدة تشابه الازمان و الاعتماد علیها مبنی علی حجیة الظن فی الموضوعات المستنبطة. الثانیة: قاعدة عدم النقل و عدم تعدد الوضع و هاتان القاعدتان لیستا باستصحاب قهقرائی و لا بالاستصحاب المعروف و انما قیدنا موردها بما اذا کان الشک فی وحدة المعنی و تعدده لانه عند القطع بالتعدد و الشک فی مبدأ حدوث الوضع المعلوم فی زماننا یکون مقتضی الاصل عدم ثبوته قبل الزمان المعلوم و لذا اتفقوا فی مسألة الحقیقة الشرعیة علی ان الاصل فیها عدم الثبوت»(2).
ص: 38
الموضوعات الصرفة الخارجیة، أو اللغویة إذا کانت ذات احکام شرعیة(1) و اما الامور الاعتقادیة التی کان المهم فیها شرعا هو الانقیاد و التسلیم و الاعتقاد بمعنی عقد القلب علیها من الاعمال القلبیة الاختیاریة فکذا لا اشکال فی الاستصحاب فیها حکما و کذا موضوعا فیما کان هناک یقین سابق و شک لا حق لصحة التنزیل و عموم الدلیل و کونه اصلا عملیا انما هو بمعنی انه وظیفة الشاک تعبدا، قبالا للامارات الحاکیة عن الواقعیات فیعم العمل بالجوانح کالجوارح [1].
******
- شرح :
[1]- یادآوری: در تنبیه هفتم و دهم بیان کردیم که گاهی استصحاب در حکم، جاری می شود- فرضا مانند استصحاب بقاء وجوب نماز جمعه در عصر غیبت- و گاهی در موضوع «ذی الحکم»، جریان پیدا می کند مانند استصحاب بقاء خمریت برای ترتب حرمت.
نتیجه: اگر مستصحب از احکام فرعیه یا موضوعات صرفه(2) خارجیه یا لغویه(3) باشد،
ص: 39
اشکالی در جریان استصحابش نیست.
تذکر: مقصود از تنبیه دوازدهم، این است: آیا در اموری که مربوط به اعتقاد و قلب انسان هست، استصحاب، جاری می شود یا نه و برفرض جریان، آیا استصحاب موضوعی جریان دارد یا استصحاب حکمی جاری می شود یا هر دو و یا اینکه باید بین امور اعتقادی، قائل به تفصیل شد؟
مصنف قدّس سرّه در محل بحث، تفصیلی ذکر نموده و فرموده اند: امور اعتقادی بر دو قسم(1) است که اینک به بیان آن می پردازیم:
ص: 40
الف: نسبت به بعضی از امور اعتقادی باید عقیده داشت لکن منظور از اعتقاد، «یقین» نیست بلکه مقصود، «عقد القلب» است یعنی: انسان، آن امر اعتقادی را به نحوی با قلبش در میان گذارد که بتواند قلب را در برابر آن، خاضع و تسلیم نماید گرچه آن امر اعتقادی «صددرصد» نباشد(1).
برای تقریب به ذهن به ذکر مثالی می پردازیم: فرض کنید معاد، جسمانی هست- نه اینکه تنها روحانی باشد، یعنی: جسمانیت هم در معاد، اخذ شده- و کسی بگوید: معاد جسمانی از ادله شرعیه استفاده می شود و هر مسلمانی باید به آن، معتقد باشد لکن سؤال ما این است که: آیا معنای اعتقاد به معاد جسمانی، این است که انسان، نسبت به آن، یقین داشته باشد و بر جسمانیت آن، برهان اقامه نماید مانند «معرفة اللّه» که یک امر یقینی هست و انسان باید از طریق برهان قطعی، یقین به مبدأ داشته باشد.
شاید نفس معاد هم باید مانند «معرفة اللّه» برهانی باشد اما راجع به خصوصیات معاد- مانند جسمانیت- آن مقداری که از ادله استفاده می شود، این است که:
انسان باید قلب خود را در برابر آن تسلیم نماید و با آن گره بزند اما اینکه باید «برهان» بر جسمانیت معاد، قائل شود، دلیلی برآن، قائم نشده و ادله عقلیه هم بر اصل معاد دلالت دارد اما جسمانیتش را ادله شرعیه بیان می کند و چه بسا ادله مذکور، مفید یقین نباشد لکن این مطلب را افاده می کند که: وظیفه یقینی و قطعی، اعتقاد به معاد جسمانی هست.
از آنچه به عنوان مثال بیان کردیم، نتیجه می گیریم که: به مجرد شنیدن کلمه اعتقاد و امور اعتقادی نباید در ذهن انسان خطور کند که مقصود از آن ها، اموری هست که انسان باید نسبت به آن ها یقین داشته باشد(2) بلکه امور اعتقادی بر دو قسم است و در یک قسم
ص: 41
از آن ها مقصود شارع مقدس، این است که انسان، نسبت به آن ها اعتقاد قلبی پیدا کند(1).
سؤال: آیا در امور اعتقادیه مذکور، استصحاب جاری می شود یا نه؟
جواب: آری! هم استصحاب حکمی، جاری می شود و هم موضوعی.
مثلا در همان جسمانیت معاد می توان چنین فرض کرد: فردی یقین داشته، اعتقاد به معاد جسمانی، واجب است سپس به عللی تردید پیدا می کند که آیا اکنون هم اعتقاد به معاد جسمانی، لازم است یا نه، در فرض مذکور چون در اصل حکم(2)، مردد است، می گوید: زمانی اعتقاد به معاد جسمانی، واجب بود اکنون که تردید دارم، واجب است یا نه بقاء وجوبش را استصحاب می کنم.
البته می توان استصحاب را نسبت به نفس جسمانیت معاد جاری نمود و گفت: زمانی «معاد» جسمانی بود، اکنون که مردد هستم، معاد، جسمانی هست یا نه بقاء جسمانیت معاد را به منظور ترتب اثر شرعی برآن، استصحاب می کنم.
خلاصه: همان طور که در سائر موارد- با تحقق شرائط- استصحاب حکمی و موضوعی جاری می شود در قسم مذکور از امور اعتقادی هم مانعی برای جریان استصحاب وجود ندارد زیرا «تعبد» که از «لا تنقض الیقین بالشک» استفاده می شود در محل بحث هم جریان دارد و «لا تنقض» اختصاصی به احکام فرعیّه ندارد.
سؤال: پس چرا گفته اند استصحاب، یک اصل عملی هست؟
جواب: «و کونه(3) اصلا عملیا انما هو بمعنی انه وظیفة الشاک تعبدا قبالا للامارات
ص: 42
و اما التی کان المهم فیها شرعا و عقلا هو القطع بها و معرفتها، فلا مجال له موضوعا(1) و یجری حکما(2)، فلو کان متیقّنا بوجوب تحصیل القطع بشی ء- کتفاصیل القیامة- فی زمان و شک فی بقاء وجوبه، یستصحب [1].
******
- شرح :
الحاکیة عن الواقعیات فیعم العمل بالجوانح کالجوارح».
[1]- ب: در بعضی از امور اعتقادی مانند «معرفة اللّه» یقین، موضوعیت دارد و مکلف باید نسبت به آن ها یقین داشته باشد به نحوی که هیچ گونه مناقشه ای وجود نداشته باشد.
در قسم مذکور از امور اعتقادی، استصحاب حکمی جاری می شود اما از نظر موضوع نمی توان استصحاب جاری نمود.
مثال استصحاب حکمی: فرض کنید، زمانی اعتقاد یقینی به تفاصیل و خصوصیات روز قیامت، واجب بود و اکنون زید به عللی تردید نموده که آیا همان وجوب اعتقاد یقینی، باقی هست یا نه به عبارت دیگر آیا آن تکلیف متعلق به اعتقاد یقینی فعلا هم بقا دارد یا نه در این صورت بقاء تکلیف را استصحاب می کند و می گوید:
همان طور که قبلا اعتقاد یقینی به تفاصیل قیامت، لازم بود، فعلا هم به مقتضای
ص: 43
و اما(1) لو شک فی حیاة إمام زمان مثلا فلا یستصحب، لأجل ترتیب لزوم معرفة إمام زمانه، بل یجب تحصیل الیقین بموته أو حیاته مع إمکانه، و لا یکاد یجدی فی مثل وجوب المعرفة عقلا أو شرعا، إلا إذا کان حجة من باب إفادته الظن و کان المورد مما یکتفی به أیضا(2)، فالاعتقادیات کسائر الموضوعات لا بد فی جریانه فیها من أن یکون فی المورد أثر شرعی، یتمکن من موافقته مع بقاء الشک فیه، کان ذاک متعلقا بعمل الجوارح أو الجوانح [1].
******
- شرح :
استصحاب، اعتقاد یقینی، لازم است و نتیجتا اگر اعتقاد یقینی ندارد باید چنان اعتقادی را تحصیل نماید.
خلاصه: اجرای استصحاب حکمی مانعی ندارد به خلاف استصحاب موضوعی که جاری نمی شود.
[1]- «مصنف» قدّس سرّه برای بیان عدم جریان استصحاب موضوعی چنین مثالی ذکر کرده اند:
حیات امام علیه السّلام مسأله ای است که انسان باید نسبت به وجود و عدمش یقین داشته باشد
ص: 44
و قد انقدح بذلک(1) أنه لا مجال له فی نفس النّبوة، إذا کانت ناشئة من کمال النفس بمثابة یوحی إلیها، و کانت لازمة لبعض مراتب کمالها، إما لعدم الشک فیها بعد اتصاف النفس بها، أو لعدم کونها مجعولة بل من الصفات الخارجیة التکوینیة، و لو فرض الشک
******
- شرح :
و با اصل مذکور نمی توان بقاء حیات امام علیه السّلام را استصحاب نمود(2) زیرا استصحاب بقاء حیات، مفید یقین به حیات نیست بلکه افاده ظن به حیات هم نمی نماید چون ما استصحاب را از باب مظنه حجت نمی دانیم بلکه آن را اصل عملی دانسته و از باب روایات «لا تنقض الیقین بالشک» حجت می دانیم آری اگر در یک مسأله اعتقادی، علاوه بر یقین، ظن هم کفایت کند و قائل شویم استصحاب، جزء امارات است- و از باب افاده ظن حجیت دارد- با تحقق آن دو شرط، استصحاب موضوعی می تواند جریان پیدا کند اما آن جائی که اعتقاد یقینی، لازم است و استصحاب از باب روایات حجیت دارد، استصحاب بقاء حیات امام علیه السّلام نتیجه ای ندارد(3) زیرا حیات امام علیه السّلام را با استصحاب نمی توان ثابت کرد بلکه باید حیات و رحلت امام علیه السّلام برای ما مشخص باشد و هر لحظه ای که احتمال عقلائی برای انسان، عارض شود، باید مسئله را تعقیب و تحقیق نماید که آیا امام علیه السّلام حیات دارند یا نه؟
ص: 45
فی بقائها باحتمال انحطاط النفس عن تلک المرتبة و عدم بقائها بتلک المثابة، کما هو الشأن فی سائر الصفات و الملکات الحسنة الحاصلة بالریاضات و المجاهدات، و عدم(1) أثر شرعی مهم لها یترتب علیها باستصحابها.
نعم لو کانت النبوّة من المناصب المجعولة و کانت کالولایة، و إن کان لا بد فی إعطائها من أهلیّة و خصوصیّة یستحق بها لها، لکانت موردا للاستصحاب بنفسها، فیترتب(2) علیها آثارها و لو کانت عقلیة بعد استصحابها، لکنه یحتاج إلی دلیل کان هناک غیر منوط بها، و إلا لدار، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
خلاصه: در آن امور اعتقادی که یقین، لازم است، استصحاب موضوعی جریان ندارد و برای ما ایجاد یقین نمی کند.
[1]- مصنف قدّس سرّه دائره بحث را توسعه داده و فرموده اند: اگر اصل نبوت یک نبی، محرز بود و فرضا در بقاء نبوتش- نه حیاتش- تردید شد، آیا می توان به استصحاب تمسک نمود یا نه؟
و همچنین اگر اصل ولایت یک ولی، مسلم بود لکن در بقاء آن تردید پیدا کردیم، می توان به استصحاب تمسک نمود یا نه؟
استصحاب بقاء ولایت اشکالی ندارد زیرا گفتیم مستصحب یا باید مجعول شرعی باشد و یا موضوع برای اثر شرعی و نفس ولایت، مجعول شارع مقدس هست زیرا او
ص: 46
ولایت و امامت را جعل نموده کما اینکه از آیه شریفه «... قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(1) استفاده می شود که ولایت، یکی از مناصب مجعوله الهیه هست و به خداوند متعال ارتباط دارد و او باید ولی را به عنوان ولایت- و امام را به عنوان امامت- نصب نماید بنابراین اگر فرضا به عللی در بقاء ولایت یک ولی- یا امامت یک امام- مردد شویم، استصحاب بقاء ولایت و امامت جاری می نمائیم.
اما جریان استصحاب در مسأله نبوت: در مسأله نبوت دو احتمال، مطرح است:
الف: نبوت هم مانند ولایت، یک منصب مجعوله الهیه هست.
ب: احتمال دیگر، این است که نفس انسان بر اثر تکامل اختیاری به مرحله ای می رسد که لازمه قهری آن مرتبه، مسأله وحی و نبوت است یعنی وقتی به آن مرحله رسید، خواه ناخواه بر او وحی می شود و نبوت تحقق پیدا می کند نه اینکه نبوت، یک منصب مجعول شرعی باشد بلکه تقریبا یکی از امور واقعیه خارجیه تکوینیه هست(2).
بنا بر احتمال اخیر اگر در بقاء نبوت یک نبی، تردید پیدا شود(3)، نمی توان بقاء نبوت را استصحاب نمود- اما لعدم الشک فیها بعد اتصاف النفس بها «او لعدم کونها مجعولة بل من الصفات الخارجیة التکوینیة [کالجود و الشجاعة]»(4)- زیرا نبوت، مجعول شرعی نیست
ص: 47
و فرض ما هم این است که اثر شرعی ندارد مگر اینکه کسی نذر کرده باشد اگر نبوت فلان نبی، باقی باشد، فلان مقدار صدقه می دهم که این هم اثر شرعی مهمی نیست که بر مسأله نبوت، مترتب شود.
خلاصه: بنا بر احتمال اخیر چون شرائط استصحاب تحقق ندارد، نمی توان استصحاب جاری نمود.
قوله: «نعم(1) لو کانت النبوة من المناصب المجعولة و کانت کالولایة ...».
ص: 48
و اما استصحابها بمعنی استصحاب بعض أحکام شریعة من اتّصف بها، فلا إشکال فیها کما مر [1].
ثم لا یخفی أن الاستصحاب لا یکاد یلزم به الخصم، إلا إذا اعترف بأنه علی یقین فشک، فیما صح(1) هناک التعبّد و التنزیل و دل علیه الدلیل، کما لا یصح(2) أن یقنع به إلا مع الیقین و الشک و الدلیل علی التنزیل.
و منه انقدح أنه لا موقع لتشبّث الکتابی باستصحاب نبوّة موسی أصلا، لا إلزاما للمسلم، لعدم الشک فی بقائها قائمة بنفسه المقدسة، و الیقین بنسخ شریعته، و إلا لم یکن
******
- شرح :
[1]- تذکر: استصحاب نبوت به معنای استصحاب بعضی از احکام آن شریعت سابقه، با تمامیت ارکان استصحاب، اشکالی ندارد که در این زمینه در تنبیه ششم مفصلا بحث کردیم و می توان برای توضیح مطلب به جلد پنجم ایضاح الکفایة- صفحه 418- مراجعه نمود.
ص: 49
بمسلم، مع أنه لا یکاد یلزم به ما لم یعترف بأنه علی یقین و شک، و لا اقناعا مع الشک، للزوم معرفة النبی بالنظر إلی حالاته و معجزاته عقلا، و عدم الدلیل علی التعبد بشریعته لا عقلا و لا شرعا، و الاتکال(1) علی قیامه فی شریعتنا لا یکاد یجدیه إلا علی نحو محال، و وجوب العمل(2) بالاحتیاط عقلا فی حال عدم المعرفة بمراعاة الشریعتین ما لم یلزم منه الاختلال، للعلم بثبوت إحداهما علی الإجمال، إلا إذا علم(3) بلزوم البناء علی الشریعة السابقة ما لم یعلم الحال [1].
******
- شرح :
[1]- مقصود اصلی مصنف از تنبیه دوازدهم، ذیل آن است که اکنون باید به توضیح آن بپردازیم یعنی: همان قضیه معروفی که در کتاب قوانین و رسائل هم مطرح شده که:
مناظره ای(4) بین یکی از بزرگان علمای شیعه و یکی از اهل کتاب، واقع شده و آن کتابی
ص: 50
- عالم یهودی- برای بقاء نبوت حضرت موسی علیه السّلام به استصحاب تمسک نموده و گفته:
حضرت موسی علیه السّلام یقینا نبوتی داشته و مسلمان هم اصل نبوت او را قبول دارد و با شک در بقاء نبوت موسی علیه السّلام بقاء نبوت او را استصحاب می نمائیم و اگر استصحاب، جاری شد، باید به بقاء نبوت موسی علیه السّلام ملتزم شد.
ص: 51
گویا آن عالم(1) شیعی در مقام جواب، عاجز می شود لکن آن داستان شهرت پیدا می کند و سائر علما در مقام جواب برمی آیند.
اینک به بیان پاسخ مصنف قدّس سرّه می پردازیم:
سؤال: آیا هدف عالم یهودی از تمسک به استصحاب، این است که مسلمان را به آن الزام کند یا اینکه هدف اقناعی دارد و درصدد است با تمسک به استصحاب، خودش را نسبت به بقاء نبوت حضرت موسی علیه السّلام قانع نماید؟
جواب: با تمسک به استصحاب به هیچ یک از آن دو هدف نمی توان نائل شد- یعنی:
اصلا استصحاب جریان پیدا نمی کند.
توضیح ذلک: الف: اگر منظور عالم یهودی از تمسک به استصحاب، الزام مسلمان به بقاء نبوت حضرت موسی علیه السّلام باشد، سؤال ما این است که:
«اولا» معنای استصحاب بقاء نبوت موسی علیه السّلام چیست؟ اگر مقصود، این است که اکنون هم نبوت از روح مقدس و شریف او در عالم ارواح، منسلخ نشده، ما هم نسبت به
ص: 52
آن یقین داریم که اکنون نفس موسی علیه السّلام متصف به نبوت است و نقصی بر او وارد نشده تا نبوت از او زائل شود و اگر مقصود عالم یهودی از بقاء نبوت موسی علیه السّلام این است که شریعت او نسخ نشده و مقررات تورات، باقی هست، پاسخ ما این است که: مسلمان یقین دارد شریعت موسی علیه السّلام نسخ شده و کسی را که یقین به نسخ دارد، نمی توان از طریق استصحاب ملزم نمود که آن شریعت، نسخ نشده زیرا استصحاب، وظیفه شخص شاک است و مسلمان تردیدی ندارد که شریعت موسی علیه السّلام و مقررات تورات به نحو اجمال، نسخ شده(1).
خلاصه: اگر مقصود از بقاء نبوت موسی علیه السّلام بقاء شریعت و عدم نسخ دین او هست، مسلمان، تردید در نسخ ندارد تا بتواند استصحاب جاری نماید.
«ثانیا» برفرض که مسلمان هم مردد باشد، در احتجاجاتی که طبق مبنای «الزام» می شود باید خصم انسان به شرائط آن دلیل، معترف باشد یعنی: وقتی عالم کتابی درصدد است طرف مسلمان خودش را الزام کند که باید استصحاب جاری نمائی، لازم است آن طرف، اقرار نماید که من یقین سابق و شک لا حق دارم آن وقت به او بگوید: «یجب علیک الاستصحاب» اما به فردی که نسبت به دو رکن استصحاب- یقین و شک- اعتراف نکرده، نمی توان گفت «یجب علیک الاستصحاب».
آیا به فردی که در بقاء طهارت لباس خویش مردد نیست، می توان گفت «یجب علیک الاستصحاب» و یا به فردی که یقین به عدم بقاء طهارت لباس خود دارد، می توان گفت «یجب علیک الاستصحاب». خیر!
ص: 53
خلاصه: در ادله الزامیه باید خصم انسان، نسبت به تحقق شرائط آن ادله، معترف باشد و الّا اگر مسلمانی اعتراف ننمود که در بقاء نبوت موسی علیه السّلام مردد هستم به عنوان یک دلیل الزامی نمی توانیم به او بگوئیم: «یجب علیک الاستصحاب» زیرا این مطلب با منطق الزام، مغایر است.
نتیجه: اگر عالم یهودی، تمسک به استصحاب را به صورت یک دلیل الزامی بخواهد در برابر مسلمان، اقامه نماید، اثری ندارد.
ب: اگر عالم یهودی، هدف اقناعی داشته باشد و خودش بخواهد به استصحاب اتکا نماید، پاسخ ما این است که:
«اولا» نبوت- مانند حیات امام علیه السّلام- از آن مسائل اعتقادی هست که یقین در آن مدخلیت دارد و با استصحاب بقاء نبوت، تحقق پیدا نمی کند زیرا استصحاب، مفید یقین نیست.
«ثانیا» سؤال ما از عالم کتابی این است که: پشتوانه استصحاب چیست آیا دین اسلام، بیانگر حجیت آن است؟
حجیتی که در اسلام، ثابت شده، نمی تواند استصحاب بقاء نبوت موسی علیه السّلام را برای ما بیان کند و نتیجتا بگوید، اسلامی مطرح نیست- و در نتیجه، استصحاب، اساسی ندارد.
اگر استصحاب از مقررات دین اسلام است آیا می توان برای نفی اسلام به آن تمسک نمود(1)؟ خیر! مگر اینکه عالم کتابی بگوید استصحاب، یک مسأله عقلی هست و الا تا وقتی عالم یهودی دلیلی بر حجیت استصحاب نداشته باشد، نمی تواند به استصحاب تمسک نماید و نتیجتا به بقاء نبوت موسی علیه السّلام اعتماد کند.
خلاصه: استصحاب، چه جنبه «الزامی» داشته باشد چه «اقناعی» اصلا جریان پیدا نمی کند پس استدلال عالم کتابی، ناتمام است.
ص: 54
الثالث عشر: إنه لا شبهة فی عدم جریان الاستصحاب فی مقام مع دلالة مثل(1) العام، لکنه ربما یقع الإشکال(2) و الکلام فیما إذا خصّص فی زمان فی أن المورد بعد هذا الزمان مورد الاستصحاب أو التمسک بالعام [1].
******
- شرح :
[1]- تذکر: استصحاب، یک اصل عملی هست و در موردی جاری می شود که نه یقین به حکم داشته باشیم و نه اماره(3) معتبری بر ثبوت حکم، مطرح باشد- «ان الاصل دلیل حیث لا دلیل»- پس استصحاب نمی تواند با اطلاق یا عموم، معارضه نماید(4) اما کأنّ مصادیق آن، محل اشکال، واقع شده که آیا فلان مورد از مواردی هست که عام دلالت دارد و نوبت به جریان استصحاب نمی رسد یا اینکه عام دلالتی ندارد و نتیجتا رجوع به استصحاب «بلا اشکال» هست.
مثال: فرض کنید عامی به نحو «اکرم العلماء» دال بر وجوب اکرام «کلّ عالم» هست و دلیل مخصصی هم داریم لکن آن دلیل، بعضی از افراد را به طور کلی از عموم عام، خارج نمی کند، فرضا نمی گوید: «لا تکرم زیدا العالم» تا برای ما مشخص شود که زید عالم از
ص: 55
و التحقیق أن یقال: إن مفاد العام، تارة یکون- بملاحظة الزمان- ثبوت حکمه لموضوعه علی نحو الاستمرار و الدوام(1)، و أخری علی نحو جعل کل یوم من الأیام فردا لموضوع ذاک العام(2). و کذلک مفاد مخصصه، تارة یکون علی نحو أخذ الزمان ظرف استمرار حکمه و دوامه، و أخری علی نحو یکون مفرّدا و مأخوذا فی موضوعه [1].
******
- شرح :
عموم «اکرم» خارج شده بلکه یک فرد را در یک زمان به نحو «لا تکرم زیدا العالم یوم الجمعة» از عموم عام خارج نموده و نتیجتا مردد هستیم که آیا زید عالم در روز شنبه- بعد از جمعه- واجب الاکرام هست یا نه به عبارت دیگر: آیا مقتضی عموم عام، وجوب اکرام او هست یا اینکه استصحاب، دال بر عدم وجوب اکرام او می باشد.
[1]- سؤال: حکم فرض مذکور چیست به عبارت دیگر: آیا حکم خاص، استصحاب می شود یا اینکه به عام تمسک می شود؟
جواب: در مسئله، وجوهی(3) هست که اینک به توضیح کلام مصنف می پردازیم:
ص: 56
باید به نفس دلیل عام و همچنین به دلیل خاص توجه نمود. تا بتوان حکم مسئله را بیان کرد که اینک به ترتیب، آن دو را ملاحظه می کنیم:
1- مسلما عام از نظر افراد، عمومیت دارد و معنای «اکرم العلماء»، اکرم زیدا العالم، اکرم بکرا العالم و ... می باشد یعنی عام مذکور به تعداد افراد عالم انحلال پیدا می کند و به عدد علما دارای مصداق هست پس «اکرم العلماء» نسبت به افراد عالم، موضوعات مستقل دارد اما بحث اصلی در این است:
عام مذکور که معنایش اکرم زیدا العالم، اکرم بکرا العالم و ... هست و مقتضای عموم- یا اطلاقش- «فی کل یوم» هست، «زمان» به چه کیفیتی در آن اخذ شده؟
دو احتمال، مطرح است به عبارت دیگر امکان دارد مولا به یکی از این دو صورت
ص: 57
«زمان» را لحاظ نماید:
الف: همان طور که زید عالم و بکر عالم، هرکدام در برابر یکدیگر موضوع مستقلی هستند، در هرکدام از آن ها هم هر روز(1)، یک موضوع مستقل است یعنی: زید عالم، مثلا هزار موضوع است، «یوم الجمعة» یک موضوع است، «یوم السبت» موضوع دیگری هست و «یوم الاحد» هم کذا. یعنی: موضوعات به تعداد ایام و قطعات زمان تعدد پیدا می کند- کل یوم موضوع مستقل.
ب: ممکن است زید عالم، یک موضوع مستقل باشد و ایام، ظرف استمرار و دوام حکم باشد(2) نه اینکه هر قطعه ای از زمان- مانند افراد- موضوع مستقلی باشد.
خلاصه: باید ملاحظه نمود که زمان در دلیل عام به نحوی اخذ شده که هر قطعه از زمان، فرد مستقل است یا اینکه زمان فقط ظرف ثبوت حکم می باشد.
2- دلیل خاص هم ممکن است به یکی از دو نحو مذکور، اخذ شده باشد یعنی:
الف: امکان دارد متکلمی که گفته «لا تکرم زیدا یوم الجمعة» برای «یوم الجمعة»، فردیت، قائل شده به نحوی که اکرام زید «فی یوم السبت» با اکرام او «فی یوم الجمعة» مغایر باشد.
ب: ممکن است مولا برای هر روز، فردیت قائل نشده باشد.
نتیجه: در محل بحث، چهار صورت، متصور است:
1- زمان در عام و خاص، ظرفیت داشته باشد. 2- زمان در عام و خاص، فردیت داشته باشد. 3- زمان در دلیل عام، دارای ظرفیت و در خاص، فردیت داشته باشد. 4- زمان در عام، دارای فردیت و در دلیل خاص، ظرفیت داشته باشد.
اینک باید به ترتیب به بیان حکم هریک از فروض چهارگانه مذکور بپردازیم:
ص: 58
فإن کان مفاد کل من العام و الخاص علی النحو الأوّل(1)، فلا محیص عن استصحاب حکم الخاص فی غیر مورد دلالته، لعدم دلالة للعام علی حکمه، لعدم دخوله علی حدة فی موضوعه، و انقطاع الاستمرار بالخاص الدال علی ثبوت الحکم له فی الزمان السابق، من دون دلالته علی ثبوته فی الزمان اللاحق، فلا مجال إلا لاستصحابه.
نعم لو کان الخاص غیر قاطع لحکمه، کما إذا کان مخصصا له من الأول(2)، لما ضرّ به فی غیر مورد دلالته، فیکون أول زمان استمرار حکمه بعد زمان دلالته، فیصحّ التمسک ب (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و لو خصّص بخیار المجلس و نحوه، و لا یصح التمسک به فیما إذا خصص بخیار لا فی أوّله، فافهم(3) [1].
******
- شرح :
[1]- حکم فرض اول: سؤال: اگر عام و خاص به نحو ظرفیت- نه فردیت- لحاظ شده باشند، حکم مسئله چیست(4)؟
ص: 59
جواب: مصنف قدّس سرّه در مسئله، تفصیلی به شرح ذیل قائل شده اند: آن خاصی(1) که بعضی از افراد عام را در یک زمان خاصی از تحت آن عام خارج نموده، گاهی آن «زمان»، اولین زمان شروع عمل به عام است و گاهی زمان دوم، سوم و چهارم است.
به عبارت واضح تر: گاهی «یوم الجمعة» اولین روزی است که باید «اکرم العلماء» اجرا شود گاهی نه، اکرام علما- به موجب عام مذکور- از روز پنجشنبه، شروع شده و خاص- یعنی: لا تکرم زیدا یوم الجمعة- زید را در روز جمعه، خارج نموده به نحوی که همان زید، روز پنجشنبه، واجب الاکرام بوده و شما هم او را اکرام نموده اید منتها روز جمعه به موجب لا تکرم زیدا یوم الجمعة وجوب اکرامش منتفی شده.
تفصیل مصنف قدّس سرّه به این نحو است:
الف: در آن موردی که عام از روز پنجشنبه درباره زید، عملی شده و فرضا شما او را اکرام نموده اید لکن روز جمعه، دلیل مخصص گفته: لا تکرم زیدا یوم الجمعة، در این صورت چنانچه تردید نمائیم که روز شنبه، زید، واجب الاکرام است یا نه هیچ راهی غیر از استصحاب عدم وجوب اکرام زید نداریم و اصلا نمی توان به عموم عام تمسک نمود زیرا اکرام زید در روز شنبه، یک فرد مستقلی از آن عام نیست تا بتوان به «اکرم العلماء» تمسک نمود، عام مذکور، نسبت به زید در روز پنجشنبه عملی شد و پایان پذیرفت و اکنون که دلیل مخصص آمده، فرض ما این است که اکرام زید در روز شنبه، یک فرد مستقل و مغایر با اکرام او در روز جمعه نیست پس عام، عملی شده و کنار رفته، خاص اجرا شده و اکرام زید، روز شنبه هم یک فرد مستقلی نیست تا بتوان به عموم عام تمسک نمود.
ص: 60
ب: در همان صورت اگر فرض کنیم: «اکرم العلماء» از صبح جمعه، وارد شده و «لا تکرم زیدا یوم الجمعة» هم فرضا صبح جمعه، وارد شده در این صورت گرچه روز شنبه، یک فرد مستقلی از عام نیست اما چه قصوری در اکرم العلماء هست که شامل زید نشود؟ به عبارت دیگر: به موجب دلیل خاص، زید در روز جمعه، وجوب اکرام ندارد و قبول هم داریم که طبق فرض مسئله، کسی برای روز جمعه، فردیت قائل نشده لکن دائره تخصیص هم بیشتر از «یوم الجمعة» نبوده لذا چرا عام، شامل زید نشود؟
قوله: «فیصح التمسک باوفوا بالعقود و لو خصص بخیار المجلس و نحوه(1) و لا یصح التمسک به فیما اذا خصص بخیار لا فی اوله فافهم(2)».
مصداق آنچه اکنون بیان کردیم در باب خیارات، مطرح است زیرا در برابر اوفوا بالعقود، ادله ای دال بر ثبوت خیار و مخصص عموم «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» می باشد، فرضا اگر
ص: 61
و إن کان مفادهما علی النحو الثانی، فلا بدّ من التمسک بالعام بلا کلام، لکون موضوع الحکم بلحاظ هذا الزمان من أفراده، فله الدلالة علی حکمه، و المفروض عدم دلالة الخاص علی خلافه(1) [1].
******
- شرح :
در بقاء خیار مجلس(2) تردید نمائیم به اصالت العموم و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» تمسک می نمائیم اما چنانچه خیار به عقد، متصل نشد، عقد محقق شد و لزوم آن هم تحقق پیدا کرد، سپس دلیل خیار برخلاف اصالت اللزوم، اثبات خیار نمود در این صورت اگر نسبت به بقاء خیار، مردد شویم، بقاء آن را استصحاب می کنیم مثلا اگر بگوئیم خیار غبن به معامله، متصل نیست بلکه از هنگام اطلاع بر غبن، ثابت می شود(3) در این صورت(4) بقاء خیار را استصحاب می نمائیم.
[1]- حکم فرض دوم: گفتیم: «زمان» در فرض دوم- در عام و خاص- دارای عنوان «فردیت» است یعنی: همان طور که زید، یک فرد است، «یوم الجمعة» هم یک فرد است، «یوم الاحد» هم فرد دیگر است و «یوم السبت» هم کذا.
در فرض مذکور اگر تردید نمائید که اکرام زید در روز شنبه، واجب است یا نه باید به عموم «اکرم العلماء» تمسک نمائید زیرا در تخصیص زائد، مردد هستید و در صورت شک در تخصیص زائد باید به عام رجوع نمود(5) و چنانچه عامی هم نباشد، اصلا نمی توان به استصحاب تمسک نمود زیرا استصحاب نمی تواند حکم یک فرد را برای
ص: 62
و إن کان مفاد العام علی النحو الأول و الخاص علی النحو الثانی، فلا مورد للاستصحاب(1)، فإنه و إن لم یکن هناک دلالة أصلا، إلا أن انسحاب الحکم الخاص إلی غیر مورد دلالته من إسراء حکم موضوع إلی آخر، لا استصحاب حکم الموضوع، و لا مجال أیضا للتمسک بالعام لما مر آنفا(2)، فلا بدّ من الرجوع إلی سائر الأصول [1].
******
- شرح :
فرد دیگر اثبات نماید(3) چون بنا بر فرض مسئله، اکرام روز جمعه با اکرام روز شنبه، مغایر است.
[1]- حکم فرض سوم(4): در فرض مذکور نه به استصحاب می توان تمسک نمود و نه به عام و علتش این است که: «زمان» از نظر دلیل خاص، دارای فردیت است و متکثر شناخته شده، یعنی: یوم السبت با یوم الجمعة، دو فرد، محسوب می شود لذا حکمی که برای یک فرد، ثابت است، نمی توان به وسیله استصحاب برای فرد مغایرش ثابت نمود.
علت اینکه به عام هم نمی توان تمسک نمود، این است که: زمان- و یوم الجمعة- از نظر دلیل عام، ظرفیت دارد نه فردیت و زمان، موجب تکثر افراد نیست و حقیقتا در تخصیص زائد، مردد نیستیم که بتوان به اصالت العموم و اکرم العلماء تمسک نمود.
ص: 63
و إن کان مفادهما علی العکس کان المرجع هو العام، للاقتصار فی تخصیصه بمقدار دلالة الخاص، و لکنه لو لا دلالته لکان الاستصحاب مرجعا، لما عرفت من أن الحکم فی طرف الخاص قد أخذ علی نحو صح استصحابه، فتأمّل تعرف أن اطلاق کلام شیخنا العلامة (أعلی اللّه مقامه) فی المقام نفیا و إثباتا فی غیر محله [1].
******
- شرح :
نتیجه: چون نه به استصحاب می توان تمسک نمود و نه به عام لذا باید به حسب اختلاف موارد به اصول عملیه مانند برائت یا اشتغال رجوع نمود.
[1]- حکم فرض چهارم(1): در فرض مذکور، «یوم السبت» یک موضوع مستقل است و فرضا شما مردد هستید که عام، نسبت به آن فرد مستقل، تخصیص خورده یا نه، لذا اصالت العموم جاری می شود.
خصوصیت فرض چهارم، این است که اگر عام نبود، می توانستیم به استصحاب تمسک نمائیم زیرا در آن فرض، زمان از نظر دلیل خاص، دارای عنوان ظرفیت است.
نتیجه: در موردی که برای عام، دلالتی ثابت باشد، استصحاب نمی تواند در برابرش مقاومت نماید.
از بیان مصنف قدّس سرّه مشخص شد که کلام شیخ اعظم قدّس سرّه کامل نیست(2) زیرا ایشان فقط بر دلیل عام اتکا نموده(3) و فرموده اند: گاهی به نحو «ظرفیت» است و گاهی «فردیت» و در فردیت آن به عام رجوع می نمائیم و در ظرفیتش حکم مخصص را استصحاب می کنیم.
ص: 64
الرابع عشر: الظاهر أن الشک فی أخبار الباب و کلمات الأصحاب هو خلاف الیقین، فمع الظن بالخلاف فضلا عن الظن بالوفاق یجری الاستصحاب، و یدل علیه- مضافا إلی أنه کذلک لغة کما فی الصحاح(1)، و تعارف(2) استعماله فیه فی الأخبار فی غیر باب- قوله علیه السّلام فی أخبار الباب: (و لکن تنقصه بیقین آخر) حیث أن ظاهره أنه فی بیان تحدید ما ینقض به الیقین و أنه لیس إلا الیقین [1].
******
- شرح :
[1]- سؤال: اینکه در روایات- در باب استصحاب- آمده «لا تنقض الیقین بالشک» مقصود از «شک» چیست؟
آیا مقصود از «شک»، احتمال «متساوی الطرفین» است یا منظور، «عدم الیقین» می باشد- عدم الیقین هم خواه به صورت احتمال متساوی الطرفین باشد یا ظن و یا وهم.
جواب: مصنف، احتمال دوم را استظهار نموده اند و دلیلشان عبارت است از:
1- در لغت- در کتاب صحاح- «شک» را به «خلاف الیقین» معنا کرده اند(3).
تذکر: شاید «شک» به معنای احتمال متساوی الطرفین، جنبه اصطلاحی داشته باشد نه لغوی.
ص: 65
و قوله أیضا: (لا حتی یستیقن أنه قد نام) بعد السؤال عنه علیه السّلام عمّا (اذا حرک فی جنبه شی ء و هو لا یعلم) حیث دل باطلاقه مع ترک الاستفصال بین ما إذا أفادت هذه الأمارة الظن، و ما إذا لم تفد، بداهة أنها لو لم تکن مفیدة له دائما لکانت مفیدة له أحیانا، علی(1) عموم النفی لصورة الإفادة، و قوله(2) علیه السّلام بعده: (و لا تنقض الیقین
******
- شرح :
2- در «عرف» در هر موردی که تردید داشته باشند، کلمه «شک» را استعمال می نمایند، خواه تردیدشان به نحو پنجاه درصد، سی درصد یا هشتاد درصد باشد به عبارت دیگر: عرف، میزانی را تعیین ننموده که اگر دو طرف تردید کاملا متساوی باشد، کلمه «شک» را استعمال می نمائیم.
خلاصه: «شک» از نظر استعمال عرفی، دارای معنای عامی هست.
3- علاوه بر لغت و عرف در اخبار مربوط به استصحاب هم شواهدی وجود دارد که معنای شک، «خلاف الیقین» است از جمله:
الف: «... لا تنقض الیقین بالشک لکن تنقضه بیقین آخر».
اگر شک به معنای احتمال متساوی الطرفین باشد، عبارت مذکور، بیانگر تمام فروض نیست زیرا در جمله اول آمده «لا تنقض الیقین بالشک» و در جمله دیگر، چنین وارده شده: «لکن تنقضه بیقین آخر»، سؤال ما این است که: حکم وهم و ظن چیست؟ آیا حکم آن دو بیان نشده؟
ص: 66
بالشک) أن الحکم فی المغیّا مطلقا هو عدم نقض الیقین بالشک، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
جمله «لکن تنقضه بیقین آخر» قرینه بر این است که مقصود از «شک» در جمله اول، همان «عدم الیقین(1)» می باشد.
[1]- ب: شاهد دیگر در صحیحه اول زراره وارد شده که مفصلا در جلد پنجم ایضاح الکفایة- صفحه 236- درباره اش بحث کردیم و اینک اجمالا به توضیح آن می پردازیم:
«قال: قلت له: الرجل ینام و هو علی وضوء أ یوجب الخفقة و الخفقتان علیه الوضوء ...».
زراره: به امام علیه السّلام عرض کردم مردی درحالی که وضو دارد، می خوابد آیا یک چرت و دو چرت، باعث بطلان وضو می شود(2)؟ کأنّ زراره از امام علیه السّلام سؤال می کند: آیا نام آن عمل- خفقة و خفقتان- هم «نوم» است؟
امام علیه السّلام: یا زرارة قد ینام العین و لا ینام القلب و الاذن و اذا نامت العین و الاذن فقد وجوب الوضوء، قلت فان حرّک فی جنبه شی ء و هو لا یعلم ....
زراره: اگر نوم به این مقدار، محقق شده که اگر در کنار آن نائم، چیزی حرکت داده شود، مثلا کسی راه برود یا حرکت کند آن شخص نائم متوجه نمی شود و آن را حس نمی کند، آیا این امر، اماره بر تحقق نوم و ناقض وضو هست یا نه؟
امام علیه السّلام: قال لا، حتی یستیقن انه قد نام حتی یجی ء من ذلک امر بیّن.
ص: 67
و قد استدل علیه ایضا بوجهین آخرین: الأول: الإجماع القطعی علی اعتبار الاستصحاب مع الظن بالخلاف علی تقدیر اعتباره من باب الاخبار.
و فیه: إنه لا وجه لدعواه و لو سلم اتفاق الاصحاب علی الاعتبار، لاحتمال أن یکون ذلک من جهة ظهور دلالة الأخبار علیه [1].
******
- شرح :
امام علیه السّلام در پاسخ سؤال، ترک استفصال(1) نموده و نفرموده اند: آن حرکت- فان حرّک فی جنبه شی ء- چه حالتی برای آن فرد ایجاد کرده آیا ایجاد «ظن» نموده یا موجد «شک» بوده، یعنی: امام علیه السّلام در جواب، بدون اینکه استفصال نمایند و فرقی بین آن فروض، قائل شوند، فرموده اند: «لا» حتی یستیقن انه قد نام ....
نفس جواب هم دال بر این است که باید یقین به نوم و قطع برخلاف حالت سابقه پیدا شود.
[1]- مرحوم شیخ، دو دلیل اقامه نموده اند که مقصود از «شک»- در باب استصحاب- «خلاف الیقین» هست:
1- اجماع قطعی، قائم شده که اگر استصحاب از باب روایات(2)- و تعبد- حجت باشد، فرقی بین ظن، شک و وهم وجود ندارد.
ص: 68
الثانی: إن الظن الغیر المعتبر، إن علم بعدم اعتباره بالدلیل، فمعناه أن وجوده کعدمه عند الشارع، و أن کلما یترتب شرعا علی تقدیر عدمه فهو المترتب علی تقدیر وجوده، و إن کان مما شک فی اعتباره، فمرجع رفع الید عن الیقین بالحکم الفعلی السابق بسببه إلی نقض الیقین بالشک، فتأمل جیدا [1].
******
- شرح :
مصنف قدّس سرّه: برفرض که چنان اتفاقی، مسلم باشد به عنوان اجماع نمی تواند دلیل، واقع شود بلکه از جهت این است که روایات- لا تنقض و امثال آن- در اعم از شک، وهم و ظن ظهور دارد و اجماع در موردی اصالت دارد که مستند به روایت نباشد(1) اما اگر قطعا یا احتمالا به روایت یا روایاتی، مستند شد در این صورت، اجماع، نقشی ندارد بلکه باید همان روایت را ملاحظه نمود و ما گفتیم اخبار باب در «اعم» ظهور دارد.
[1]- 2: کأنّ شیخ اعظم قدّس سرّه در دلیل دوم، چنین فرموده اند: در موردی که «شک»- به معنای احتمال متساوی الطرفین- در بقاء حالت سابقه داشته باشیم که بحث و مشکلی مطرح نیست و آن جائی هم که ظن به بقاء حالت سابقه داشته باشیم- یعنی: وهم به خلاف حالت سابقه- مسأله اولویت، مطرح است یعنی: اگر در صورت شک در بقا، استصحاب جاری نمائید، در حالت ظن به بقا به طریق اولی استصحاب، جاری می شود اما آنچه محل شک و بحث می باشد، این است که: اگر ظن به خلاف حالت سابقه داشته باشیم، آیا استصحاب، جاری می شود یا نه؟
سؤال: ظن به خلاف حالت سابقه از چه طریقی حاصل شده؟
جواب: اگر از طریق اماره معتبری، ظن به خلاف، حاصل شده، بدون تردید «اماره معتبر» بر استصحاب، مقدم است پس باید چنین فرض نمائیم که:
اگر اماره غیر معتبری برخلاف حالت سابقه، قائم شده باشد، استصحاب، جاری می شود یا نه؟
ص: 69
شیخ اعظم قدّس سرّه: استصحاب، جاری می شود و دلیل ما این است که:
اماره غیر معتبر بر دوگونه است: الف: گاهی به عدم اعتبار آن یقین داریم مانند قیاس(1) و استحسان.
ب: گاهی اماره غیر معتبر به نحوی است که نه دلیلی بر اعتبارش قائم شده نه دلیلی بر عدم اعتبارش بلکه مردد هستیم که معتبر است یا نه پس اماره غیر معتبر بر دوگونه شد.
به نظر شیخ اعظم قدّس سرّه معنای یقین به عدم اعتبار اماره، این است که: وجودش «کالعدم» می باشد یعنی: فرض کنید آن اماره وجود ندارد، به این معنا که:
هر حکمی که با عدم آن اماره بود با وجودش هم مطرح است و یکی از آثار نبودن آن اماره، جریان استصحاب بود، اکنون هم که یقین به عدم اعتبارش دارید و معنایش این است که وجودش را «کالعدم» فرض کنید، مفهومش این است که: همان اثری که بر نبودن آن اماره، مترتب بود- التی منها الاستصحاب- بر وجودش مترتب نمائید(2).
اما اگر مردد شدید که اماره ای معتبر است یا نه، به نظر ایشان از جهت بقا و عدم بقاء حالت سابقه، ظن به خلاف دارید اما آن ظن، ظنی است که پشتوانه ای ندارد و نمی دانید معتبر است یا نه، در حقیقت اگر بخواهید برخلاف حالت سابقه رفتار نمائید، نقض یقین به شک نموده اید زیرا پشتوانه ظن مذکور، شک است و نمی دانید، معتبر است یا نه و معنای شک در اعتبار و عدم اعتبار یک اماره، این است که چنانچه بخواهید با وجود آن اماره، حالت سابقه را نقض کنید، نقض یقین به شک نموده اید نه نقض یقین به ظن و نفس اخبار «لا تنقض» دال بر این مطلب است.
ص: 70
و فیه: إن قضیة عدم اعتباره لالغائه أو لعدم الدلیل علی اعتباره لا تکاد تکون إلا عدم إثبات مظنونه به تعبدا، لیترتب علیه آثاره شرعا، لا ترتیب آثار الشک مع عدمه، بل لا بد حینئذ فی تعیین أن الوظیفة أیّ أصل من الأصول العملیة من الدلیل، فلو فرض عدم دلالة الاخبار معه علی اعتبار الاستصحاب فلا بدّ من الانتهاء إلی سائر الأصول بلا شبهة و لا ارتیاب(1)، و لعله أشیر إلیه بالأمر بالتأمل، فتأمل جیدا [1].
******
- شرح :
قوله: فتامل جیدا(2).
[1]- مصنف قدّس سرّه دلیل دوم شیخ اعظم را هم نپذیرفته اند و نکته اش این است که:
آیا اگر یقین به عدم اعتبار اماره ای داشتیم- یا شک در اعتبارش داشتیم- معنایش این است که وجودش «کالعدم» است؟
خیر! بلکه مفهومش این است که: آن اماره نمی تواند مفاد خود را اثبات نماید به عبارت دیگر: معنای عدم اعتبار قیاس یا معنای اینکه فلان اماره، مشکوک الاعتبار
ص: 71
می باشد، چنین است که: نمی توانند طریقی برای اثبات مفاد خودشان باشند(1) اما اینکه نمی توانند مانع جریان استصحاب شوند، علتش چیست؟
ممکن است همان قیاسی که علم به عدم اعتبارش داریم از نظر جریان استصحاب، مانع آن شود اما نباید گفت اکنون که مانع استصحاب شد، معنایش این است که قیاس، حجت است بلکه مانع استصحاب می شود و شما به اصالت البرائت(2) تمسک کنید. معنای عدم اعتبار قیاس، این نیست که وجود قیاس «کالعدم» هست و هر معامله ای که با عدم قیاس می شد با وجود قیاس هم بشود بلکه مفهومش این است که: قیاس نمی تواند برای اثبات حکم، نقشی داشته باشد و مدلول خود را ثابت کند اما اینکه نمی تواند مانع استصحاب شود، دلیلش چیست؟ بلکه ممکن است همان قیاسی که عدم اعتبارش معلوم است از نظر جریان استصحاب، صلاحیت مانعیت داشته باشد و معنای مانعیتش این است که باید از استصحاب، رفع ید نمود نه اینکه به جای آن هم قرار گیرد بلکه به جای آن باید [به اختلاف موارد] به سائر اصول عملیه رجوع نمود.
قوله: «و لعله اشیر الیه(3) بالامر بالتأمل(4) فتأمل جیدا».
ص: 72
تتمة: لا یذهب علیک أنه لا بد فی الاستصحاب من بقاء الموضوع، و عدم أمارة معتبرة هناک و لو علی وفاقه، فها هنا مقامان [1].
******
- شرح :
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی در کتاب شرح کفایة الاصول(1) در پایان بحث مذکور- و بعد از عبارت ... فتأمل جیدا- نکته ای را بیان کرده اند که «نگارنده» عین آن عبارت را نقل می کند:
«و یمکن ان یقال ان اخبار الباب علی تقدیر اختصاصها بالشک بمعنی التسویة تدل علی اعتبار الاستصحاب فیما کان المظنون بقائه بالفحوی ضرورة انه اذا لم یجز نقض الیقین بالشک فلا یجوز نقضه بالوهم بطریق اولی و بضمیمة عدم القول بالفصل بین الظن بالبقاء و الظن بالارتفاع یتم المطلوب او یقال ان الشک انما اخذ فی موضوع الاصول من اجل کونه موجبا للتحیر و عدم کونه موصلا و محرزا لا من حیث کونه صفة خاصة للنفس فکل ما کان کذلک فهو ملحق بالشک حکما و ان لم یکن عینه موضوعا».
[1]- تذکر: تنبیهات بحث استصحاب پایان پذیرفت.
مصنف قدّس سرّه تحت عنوان «تتمة» درباره دو امر دیگر بحث می کنند که بدون آن دو، استصحاب، جاری نمی شود:
الف: آیا در استصحاب، بقاء موضوع، معتبر است یا نه و اصولا معنای بقاء موضوع چیست؟
ب: اگر اماره معتبری با استصحاب معارضه نماید، علت تقدم اماره بر استصحاب چیست(2)؟
ص: 73
المقام الأول: إنه لا إشکال فی اعتبار بقاء الموضوع بمعنی اتحاد القضیة المشکوکة مع المتیقنة موضوعا، کاتحادهما حکما، ضرورة أنه بدونه لا یکون الشک فی البقاء بل فی الحدوث، و لا رفع الید عن الیقین فی محل الشک نقض الیقین بالشک، فاعتبار البقاء بهذا المعنی لا یحتاج إلی زیادة بیان و إقامة برهان، و الاستدلال علیه باستحالة انتقال العرض إلی موضوع آخر لتقوّمه بالموضوع و تشخصه به غریب، بداهة أن استحالته حقیقة غیر مستلزم لاستحالته تعبدا، و الالتزام بآثاره شرعا(1) [1].
******
- شرح :
[1]- مسلما در جریان استصحاب، بقاء موضوع، معتبر است. اگر بقاء موضوع را معنا نمائیم، نکته اعتبارش هم برای شما مشخص می شود.
مکررا گفته ایم که در دلیل استصحاب، کلمات «یقین و شک» ذکر شده و آن دو کلمه، ما را هدایت می کند که در استصحاب، مسأله «قضیه»، «موضوع و محمول» مطرح است زیرا یقین به امر «تصوّری» تعلق نمی گیرد مثلا یقین به «زید» متعلق نمی شود بلکه یقین به امر «تصدیقی»- و قضیه- تعلق می گیرد.
خلاصه: ذکر کلمه یقین و شک در دلیل استصحاب، ما را هدایت می کند که یک قضیه متیقنه و یک قضیه مشکوکه، مطرح است.
از کلمه «نقض» هم که در دلیل استصحاب، وارد شده، استفاده می کنیم که باید آن دو قضیه از نظر موضوع و محمول، متحد باشند، اگر دو قضیه به نحو «زید قائم» و
ص: 74
«عمرو قائم» داشته باشیم(1)- که احدهما متیقن و دیگری مشکوک باشد- آن دو، ارتباطی به یکدیگر ندارند و عنوان نقض یقین به شک تحقق پیدا نمی کند. و همچنین اگر دو قضیه داشته باشیم که محمولشان مختلف باشد و فرضا احدهما متیقن و دیگری مشکوک باشد(2)، عنوان نقض یقین به شک تحقق پیدا نمی کند.
خلاصه: کلمه نقض و به تعبیر دیگر مسأله شک در بقا- که در استصحاب، معتبر است- ما را هدایت می کند که باید قضیه متیقنه و مشکوکه «موضوعا و حکما» متحد باشند و مقصود ما از «بقاء موضوع» چیزی غیر از آن نیست و دلیل ما هم نفس روایات- و لا تنقض الیقین بالشک- می باشد لکن بعضی خواسته اند در آن مسأله تعبدی، دلیل عقلی اقامه نمایند(3) لذا گفته اند:
دلیل اینکه در استصحاب، بقاء موضوع، معتبر می باشد، این است که: انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر، محال است، حیات و اساس عرض به معروض تقوّم دارد- تشخّص عرض به معروضش هست- لذا چگونه امکان دارد، عرضی که حقیقت
ص: 75
و اما بمعنی إحراز وجود الموضوع خارجا، فلا یعتبر قطعا فی جریانه لتحقق أرکانه بدونه، نعم ربما یکون مما لا بد منه فی ترتیب بعض الآثار، ففی استصحاب عدالة زید لا یحتاج إلی إحراز حیاته لجواز تقلیده، و إن کان محتاجا إلیه فی جواز الاقتداء به أو وجوب إکرامه أو الانفاق علیه [1].
******
- شرح :
وجودیه اش به معروض، متقوم است، همان عرض به معروض دیگری انتقال پیدا کند(1) و لذا برای حفظ آن قاعده عقلیه(2) می گوئیم: باید معروض، باقی باشد و عوض نشده باشد.
مصنف قدّس سرّه: آیا بحث ما در یک مسأله عقلیه- و درباره انتقال حقیقی عرض- هست؟ خیر! ما درباره یک مسأله تعبدی بحث می کنیم.
سؤال: آیا «تعبدا» امکان ندارد عرضی که مربوط به یک معروض است، نسبت به معروض دیگر ثابت شود؟
جواب: تکوینا و حقیقتا چنان مسأله ای امکان پذیر نیست اما «تعبدا»(3) مانعی ندارد.
خلاصه: مطرح نمودن یک دلیل عقلی در بحث تعبدی وجهی ندارد بلکه همان روایات، دال بر اشتراط بقاء موضوع در استصحاب است.
[1]- بعضی بقاء موضوع را به نحو دیگر معنا کرده و گفته اند: معنای آن، اتحاد قضیتین نیست بلکه معنایش این است که: مستصحب- که عبارت از قضیه متیقنه هست- اگر معروضی داشته باشد باید در زمان اجرای استصحاب، نسبت به وجود خارجی آن معروض یقین داشته باشیم فرضا اگر بخواهیم عدالت زید را استصحاب نمائیم، می گوئیم:
«زید عادل» قضیه متیقنه است و معروض عدالت زید، حیات و وجود خارجی او هست یعنی: «زید الموجود عادل»، آن وجود خارجی، معروض و موضوع برای آن قضیه متیقنه هست یعنی: «زید المتصف بالوجود عادل» و هر زمانی که شما بخواهید عدالتش
ص: 76
و إنما الإشکال کله فی أن هذا الاتحاد هل هو بنظر العرف؟ أو بحسب دلیل الحکم؟
أو بنظر العقل؟ فلو کان مناط الاتحاد هو نظر العقل فلا مجال للاستصحاب فی الأحکام، لقیام احتمال تغیّر الموضوع فی کل مقام شک فی الحکم بزوال بعض خصوصیات موضوعه، لاحتمال دخله فیه، و یختص بالموضوعات، بداهة أنه إذا شک فی حیاة زید شک فی نفس ما کان علی یقین منه حقیقة، بخلاف ما لو کان بنظر العرف أو بحسب لسان الدلیل، ضرورة أن انتفاء بعض الخصوصیات و إن کان موجبا للشک فی بقاء الحکم لاحتمال دخله فی موضوعه، إلا أنه ربما لا یکون بنظر العرف و لا فی لسان الدلیل من مقوماته.
******
- شرح :
را استصحاب نمائید، اولین شرطش این است که یقین داشته باشید، زید، وجود خارجی دارد و چنانچه در حیات و ممات او مردد باشید، نمی توانید عدالت زید را استصحاب کنید.
خلاصه: در استصحاب، بقاء موضوع، معتبر است و معنای بقاء موضوع، این است که باید وجود خارجی موضوع، محرز باشد تا بتوان استصحاب نمود.
مصنف قدّس سرّه: سؤال: عدالت زید را برای چه اثری استصحاب می کنید؟
جواب: گاهی عدالت او را برای اثبات اثری استصحاب می نمائید که در آن اثر، وجود خارجی زید، لازم است مانند اجرای استصحاب عدالت زید به منظور اقتدا به او یا اکرام او.
اگر استصحاب به منظور آثار مذکور و اشباه آن، جاری شود، باید وجود زید احراز شود اما اگر اثری بر عدالت زید، مترتب بود، بدون اینکه حیات و وجود خارجی او مدخلیت داشته باشد در این صورت هم باید وجود او احراز شود؟ خیر!
مثال: فرض کنید تقلید میت، جائز است و شما یقین به وجود زید ندارید آیا در فرض مذکور مانعی دارد که عدالت او را استصحاب کنید؟ خیر! لذا از جریان استصحاب، معلوم می شود بقاء موضوع به معنای اخیر، معتبر نیست و مدخلیتی ندارد.
ص: 77
کما أنه ربما لا یکون موضوع الدلیل بنظر العرف بخصوصه موضوعا، مثلا إذا ورد (العنب إذا غلی یحرم) کان العنب بحسب ما هو المفهوم عرفا هو خصوص العنب، و لکن العرف بحسب ما یرتکز فی أذهانهم و یتخیلونه من المناسبات بین الحکم و موضوعه، یجعلون الموضوع للحرمة ما یعم الزبیب و یرون العنبیة و الزبیبیة من حالاته المتبادلة، بحیث لو لم یکن الزبیب محکوما بما حکم به العنب، کان عندهم من ارتفاع الحکم عن موضوعه، و لو کان محکوما به کان من بقائه، و لا ضیر فی أن یکون الدلیل بحسب فهمهم علی خلاف ما ارتکز فی أذهانهم بسبب ما تخیلوه من الجهات و المناسبات فیما إذا لم تکن بمثابة تصلح قرینة علی صرفه عما هو ظاهر فیه [1].
******
- شرح :
[1]- گفتیم در استصحاب، بقاء موضوع و اتحاد قضیتین، معتبر است لکن بحث فعلی، این است که: حاکم به اتحاد دو قضیه، آیا عرف است یا عقل یا همان دلیلی که اصل حکم را ثابت می کند(1)؟
اگر حاکم- و میزان- عقل باشد باید از اجرای استصحابات حکمیه صرف نظر نمود(2) زیرا قضیتین از نظر عقل، متحد نیستند.
چرا تردید می شود که وجوب نماز جمعه، باقی هست یا نه؟
ص: 78
آیا خصوصیاتش تغییر کرده یا نه؟
اگر خصوصیات آن تغییر نکرده پس نباید در بقاء حکم تردید شود، اینکه مردد می شویم لا بد به جهت این است که خصوصیاتش عوض شده، فرضا آن موقع، زمان حضور معصوم علیه السّلام بوده ولی فعلا زمان غیبت است پس اگر خصوصیات مسئله، تغییر کرده، عقلا دو قضیه، متحد نیستند و نمی توان گفت نماز جمعه، واجب است، هم متیقن است و هم مشکوک بلکه باید گفت: «صلاة الجمعة فی عصر الحضور متیقنة و صلاة الجمعة فی عصر الغیبة مشکوکة» و قضیتین مذکورتین از نظر عقل، متحد نیستند.
خلاصه: اگر ملاک «عقل» باشد در هیچ یک از احکام فقهیه نمی توان استصحاب جاری نمود مگر اینکه در نسخ تردید داشته باشید که در آن، اصالت عدم نسخ، جاری می شود که شاید ارتباطی هم به استصحاب نداشته باشد.
با توجه به بیان مذکور، جریان استصحاب در موضوعات خارجیه، منحصر می شود، فرضا دیروز نسبت به حیات زید یقین داشتیم، امروز در بقاء آن مردد می شویم لذا استصحاب جاری می نمائیم.
اگر ملاک «عرف» یا «لسان دلیل» باشد، استصحاب در احکام کلیه هم جریان پیدا می کند(1).
ص: 79
سؤال: آیا در «ما نحن فیه» بین عرف و لسان دلیل هم تفاوتی هست؟
جواب: مثلا دلیلی به نحو «العنب اذا غلی یحرم» وارد شده یعنی: عنب وقتی غلیان پیدا کرد، اتصاف به حرمت پیدا می کند، موضوع دلیل مذکور، عنب است لکن «دلیلا» شامل زبیب نمی شود زیرا عنب از نظر دلیل با زبیب، مغایر است لذا شما تردید می نمائید که زبیب هم همان حکم را دارد یا نه و نمی توانید بگوئید: نفس دلیل مذکور، شاملش می شود چون دلیل در مورد عنب، وارد شده اما عرفا بعید نیست بگوئیم همان دلیل، شامل زبیب هم می شود منتها نه به جهت اینکه معنای عنب توسعه دارد و شامل زبیب هم می شود، چون عرف هم حکم می کند کأنّ عنب، غیر از زبیب است اما درعین حال، خود عرف هم دارای معیارها و مناسباتی هست و چنین قضاوت می کند که: تغایر عنب و زبیب فقط در دو حالت یبوست و رطوبت است و آن دو حالت، چیزی نیست که مقتضی تغایر و تشتت حکم باشد لذا اگر به عرف مراجعه نمائیم چه بسا او بدون تمسک به استصحاب می گوید: حکمی که برای عنب، ثابت شده برای زبیب هم ثابت است و اگر بخواهیم با شما مماشات نمائیم، می گوئیم: همان حکمی که برای عنب هست به کمک استصحاب برای زبیب هم ثابت می کنیم(1).
خلاصه: اگر حاکم به اتحاد دو قضیه، عرف یا لسان دلیل باشد، نتیجه اش مختلف است به نحوی که بیان کردیم.
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی در کتاب شرح کفایة الاصول خویش- صفحه 296- بعد از عبارت مذکور مصنف- ... عما هو ظاهر فیه- کأنّ به خلاصه گیری و ذکر امثله ای پرداخته اند که «نگارنده» توجه شما را به آن جلب می نماید:
ص: 80
و لا یخفی أن النقض و عدمه حقیقة یختلف بحسب الملحوظ من الموضوع، فیکون نقضا بلحاظ موضوع، و لا یکون بلحاظ موضوع آخر، فلا بدّ فی تعیین أن المناط فی الاتحاد هو الموضوع العرفی أو غیره، من بیان أن خطاب (لا تنقض) قد سیق بأی لحاظ؟
فالتحقیق أن یقال: إن قضیة إطلاق خطاب (لا تنقض) هو أن یکون بلحاظ الموضوع العرفی، لأنه المنساق من الإطلاق فی المحاورات العرفیة و منها الخطابات
******
- شرح :
«و الحاصل انه بناء علی کون المناط هو نظر العرف لا بد فی جریان الاستصحاب فی کل مورد من حکم العرف باتحاد القضیتین بان قالوا کان کذا سواء علم کون المشار الیه بالدقة العقلیة او بحسب مفاد الادلة موضوعا ام لم یعلم الا ان یقوم دلیل علی خلاف مقتضی الاستصحاب کما فی الانسان بعد الموت حیث ان العرف یحکمون باتحاد مورد النجاسة و الطهارة و لذا یقولون ارتفع طهارته بالموت و ان کان بالدقة العقلیة موضوعهما مختلفین و هکذا فی اکثر الاحکام المترتبة فی الادلة الشرعیة علی موضوع الحیّ یحکم العرف بکون الموضوع اعم منه و من المیت کما فی جواز التقلید عند بعض و حلیة النظر و اللمس و النجاسة فی الکلب و الخنزیر بل فی غیر الاحکام کالکریة و القلة و الامور السیالة و فی کل مورد لم یحکم باتحاد القضیتین لم یجر فیه و ان کان الموضوع باقیا بالدقة العقلیة و بناء علی ان المدار علی الدلیل فلا بدّ من ملاحظة ما یستفاد من الدلیل کونه موضوعا فلو ورد الماء المتغیر نجس لاستفید ان الموضوع هو المجموع المرکب فاذا زال التغیر زال الموضوع فزال الحکم و لو ورد الماء نجس اذا تغیر لاستفید ان الموضوع هو نفس الماء و التغیر علة لتحقق النجاسة فیه من غیر ان یکون بقائه دخیلا فی بقائها فلو کان للدلیل اطلاق محکم فیکفی عن الرجوع الی الاستصحاب بل لا یجوز معه الرجوع الیه و الا فیجری و لازم هذا الوجه عدم جریان الاستصحاب فیما اذا کان الدلیل لبیا او لفظیا مجملا من جهة بیان الموضوع لعدم امکان احراز الموضوع ح و الی ما ذکرنا اشار بقوله: و لا یخفی ان النقض و عدمه ....
ص: 81
الشرعیة، فما لم یکن هناک دلالة علی أن النهی فیه بنظر آخر غیر ما هو الملحوظ فی محاوراتهم، لا محیص عن الحمل علی أنه بذاک اللحاظ، فیکون المناط فی بقاء الموضوع هو الاتحاد بحسب نظر العرف، و إن لم یحرز بحسب العقل أو لم یساعده النقل، فیستصحب مثلا ما [یثبت] ثبت بالدلیل للعنب إذا صار زبیبا، لبقاء الموضوع و اتحاد القضیتین عرفا، و لا یستصحب فیما لا اتحاد کذلک و إن کان هناک اتحاد عقلا، کما مرت الإشارة إلیه فی القسم الثالث من أقسام استصحاب الکلی، فراجع(1) [1].
******
- شرح :
[1]- بحث فعلی در مقام اثبات است نه ثبوت، یعنی: باید معین شود که کدام یک از سه معیار مذکور در باب استصحاب، حاکم است، آیا عرف، نسبت به اتحاد قضیتین حکم می کند یا عقل یا لسان دلیل؟
باید مشخص شود که دلیل استصحاب که در روایات، حرمت نقض یقین به شک است(2) به چه نحو سوق داده شده یعنی: مراد از نقض، نقض «عند العقل» است یا «عند العرف» یا اینکه به لحاظ «لسان دلیل» است و هرچه در لسان دلیل، اخذ شده، همان موضوع است و مناط، بقاء او است.
«حق» این است که تمام خطابات شرعیه به طریق محاورات عرفیه است و شارع مقدس در محاورات شرعیه، سبک خاصی را رعایت نکرده بلکه روش او هم به نحو متعارف است پس الفاظ خطابات بر معنای عرفی، حمل می شود- البته تا وقتی قرینه ای برخلاف، قائم نشده- پس نهی شارع و «لا تنقض» به چیزی متعلق است که عرفا نقض برآن صدق نماید و در آن حجت است تا زمانی که قرینه ای بر خلافش قائم شود پس در آن جائی که عرفا موضوع، باقی هست که ثبوت حکم را بقاء آن و عدم ثبوت آن را ارتفاع و نقض تعبیر نمایند، استصحاب، جاری هست و لا تنقض صادق می باشد گرچه عقلا و
ص: 82
به حسب لسان دلیل، موضوع، مشکوک باشد زیرا مناط صدق «لا تنقض»، عرفی است و فرض، این است که نقض صدق می نماید.
و در موردی هم که عرفا بقا و ارتفاع، صدق ننماید و موضوع، واحد نباشد، استصحاب جاری نیست گرچه عقلا موضوع، واحد باشد، مانند استحباب و وجوب که در نظر عقل، استحباب، مرتبه ضعیفی از طلب است و وجوب، مرتبه قویه طلب می باشد و قوی و ضعیف در نظر عقل از جنس واحدند(1).
خلاصه: معیار و مناط در بقا و وحدت موضوع، عرف است نه دقت عقلی و نه لسان دلیل شرعی.
تذکر: به ذهن کسی خطور نکند که در «ما نحن فیه» نسبت بین نظر عرف و عقل، عموم و خصوص مطلق است یعنی: 1- در هر موردی عقل، حکم به اتحاد نماید، عرف هم به همان حکم می کند. 2- و در بعضی از موارد، عقل حکم نمی کند ولی عرف حکم می نماید.
گاهی با مواردی مواجه می شویم که اگر به عقل رجوع نمائیم، حکم به اتحاد دو قضیه می نماید و می گوید استصحاب، جاری هست اما عرف در همان مورد یا موارد، قائل به تغایر است.
مثال: در استصحاب کلی قسم ثالث، امثله ای را ذکر کردیم از جمله، اینکه: فرضا یقین داریم، فلان شی ء، واجب بوده و اکنون هم یقین به ارتفاع آن وجوب داریم لکن احتمال می دهیم در همان حال وجوب(2)، استحباب هم بوده(3)، در این صورت اگر به عقل
ص: 83
رجوع نمائیم او بین وجوب و استحباب، تغایری قائل نیست بلکه آن ها را دو مرتبه قوی و ضعیف از طلب می داند(1) و یک حقیقت محسوب می کند اما اگر به عرف مراجعه نمائیم او وجوب و ندب را متغایر می داند(2) و اختلافشان فقط به تفاوت رتبه نیست بلکه آن ها دو حقیقت متغایر هستند.
نتیجه: بین نظر عرف و عقل، عموم و خصوص من وجه است یعنی: در بعضی از موارد، عرف، حکم به اتحاد می نماید اما عقل، خیر! و در بعضی از موارد، مسئله برعکس است و گاهی هم هر دو، حکم به اتحاد قضیتین می نمایند مانند استصحاباتی که در موضوعات، جاری می شود شبیه استصحاب حیات زید که قضیتین عقلا و عرفا متحد هستند لکن ما گفتیم: ملاک، تشخیص، عرف است که شرحش بیان شد.
تذکر: «نگارنده» در پایان این بحث، توجه شما را به نکته یا نکاتی از صفحه 297، کتاب شرح کفایة الاصول مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی جلب می نماید:
«و الحاصل ان المتبع فی بقاء الموضوع هو نظر العرف لا العقل فانه لا معنی للرجوع الی العقل فی مفاهیم الالفاظ و فیما یستفاد من دلیل الحکم من خطاب لا تنقض کما انه لا عبرة بظاهر الدلیل بعد ما کان المرتکز فی الاذهان بحسب مناسبات الحکم و الموضوع خلاف ما یقتضیه ظاهر الدلیل ابتداء فانه بعد الالتفات الی هذه المناسبات المرتکزة لم یبق للدلیل ظهور فی خلاف المرتکز فی الاذهان فلا وجه ح للمقابلة بین الدلیل و العرف فان مفاد الدلیل مرجعه الی ما یقتضیه العرف لان المرتکز العرفی یصیر قرینة صارفة لظاهر الدلیل فلو کان ظاهر الدلیل قیدیة العنوان و کانت المناسبة بین الحکم و الموضوع تقتضی عدم القیدیة فاللازم هو العمل علی طبق المناسبات لانها تکون بمنزلة القرینة المتصلة فلم یستقر للدلیل ظهور فی الخلاف و لذا جعل المصنف المقابلة بین الدلیل و العرف فیما اذا کانت الجهات و المناسبات بمثابة تصلح قرینة علی صرفه عما هو ظاهر فیه فتدبر، و مما
ص: 84
المقام الثانی: إنه لا شبهة فی عدم جریان الاستصحاب مع الأمارة المعتبرة فی مورد، و إنما الکلام فی أنه للورود أو الحکومة أو التوفیق بین دلیل اعتبارها و خطابه.
و التحقیق أنه للورود، فإن رفع الید عن الیقین السابق بسبب أمارة معتبرة علی خلافه لیس من نقض الیقین بالشک بل بالیقین، و عدم رفع الید عنه مع الأمارة علی وفقه لیس لأجل أن لا یلازم [یلزم] نقضه به، بل من جهة لزوم العمل بالحجة [1].
******
- شرح :
یجب ان یعلم هو ان تفاوت اللحاظات الثلاث لا یوجب تفاوتا فی معنی النقض و لا یورث تعددا فی مفهومه کی یختلف مفهومه اما بالاشتراک او بالحقیقة و المجاز بل هو علی معنی واحد بحیث یکون المعنی به مع احدی اللحاظات بعینه مع الآخر منها و لا یسری الیه التفاوت من ناحیتها فاندفع الاشکال المتوهم فی المقام من انه کیف یعتبر حکم العرف المبنی علی المسامحة فی المقام مع ان المقرر فی مقامه عدم اعتباره فی غیر المقام کما فی موارد التحدیدات من الکیل و الوزن و المساحة و نحوها و من ثم ذهب المحققون الی ان الاصل فی التحدید ان یکون حقیقیا لا عرفیا مسامحیا او مغالطیا او یکون بنحو الغفلة نعم یکون مرجعا فی تشخیص المفاهیم و الظواهر و ذلک لما عرفت من ان اعتبار العرف هنا انما هو لاجل الاستظهار من الاخبار ان المراد من النهی عن النقض انما هو بلحاظ الموضوع العرفی فیکون رجوعا فی تشخیص المراد من اللفظ الی فهم العرف و لا ربط له بمسألة حکم العرف من باب المسامحة فی التطبیق و الصدق».
[1]- مسلما «استصحاب» نمی تواند با «اماره» معارضه نماید(1) بلکه اماره برآن تقدم دارد لکن باید بررسی نمود که علت تقدم اماره بر استصحاب «ورود» است یا
ص: 85
«حکومت» یا اینکه «جمع بین دلیلین» اقتضا می کند که اماره بر استصحاب، مقدم باشد که اینک به بیان مسئله می پردازیم:
مصنف قدّس سرّه، علت تقدم اماره بر استصحاب را «ورود» می دانند، معنای ورود هم این است که: دلیل وارد، موضوع دلیل مورود را از بین می برد و عنوان موضوعش را منتفی می نماید مثلا در محل بحث اگر دلیلی بخواهد بر استصحاب «وارد» شود، باید عنوان نقض یقین به شک را از بین ببرد به نحوی که دیگر نقض یقین به شک تحقق نداشته باشد و در محل بحث اگر عنوان مذکور، محقق نباشد، دیگر دلیل استصحاب، نقشی ندارد چون دلیل استصحاب، نسبت به موضوع نقض یقین به شک، دارای حکم است نتیجتا اگر دلیل وارد نگذاشت، نقض یقین به شک، محقق باشد، دیگر محلی برای دلیل استصحاب، باقی نمی ماند.
در «ما نحن فیه» وقتی دلیل اماره می گوید: بیّنه- یا خبر واحد ثقه- حجیت دارد، معنایش این است که با وجود و پشتوانه بینه، نقض یقین به شک تحقق ندارد، امّا مصنف قدّس سرّه علت آن را کاملا مشخص ننموده اند لکن ممکن است علتش این باشد که:
الف: ما نسبت به حجیت اماره و بینه، قاطع هستیم زیرا دلیل قطعی بر حجیت آن، قائم شده.
مثال: فرضا اول صبح، فلان لباس قطعا متنجس بوده و فعلا در بقاء نجاستش مردد هستیم لکن بر طهارت لباس، بینه، قائم شده در این صورت چون بینه، پشتوانه و دلیل قطعی بر حجیت دارد اگر به استناد آن بگوئیم آن لباس، طاهر است، آیا نقض یقین به شک نموده ایم؟ خیر!
ص: 86
ب: ممکن است نظر مصنف به این مطلب باشد: مقصود از کلمه «یقین» که در دلیل استصحاب، اخذ شده «حجت» است نه یقین، کما اینکه سابقا هم گفتیم یکی از مواردی که استصحاب، جاری می شود، آن موردی است که مستصحب از طریق اماره، ثابت شده باشد نه اینکه نسبت به آن یقین داشته باشیم یعنی: اگر اماره، حکمی را اثبات نمود و ما در بقاء آن، مردد شدیم، بقاء حکم مذکور را استصحاب می نمائیم لذا از این مطلب استفاده می کنیم که «یقین» در «لا تنقض الیقین بالشک» موضوعیت ندارد بلکه مقصود از آن، حجت شرعیه است. یعنی: حجت شرعیه را بدون حجت شرعیه نقض ننمائید.
آیا اگر بینه ای قائم شد که آن لباس- که اول صبح، متنجس بوده- فعلا طاهر شده، در این صورت، حجت شرعیه اول صبح را به غیر حجت نقض کرده ایم یا با حجت شرعیه؟
مسلما با حجت شرعیه نقض نموده ایم و معنای «لا تنقض» این است که نباید حجت را به غیر حجت نقض کنیم پس دلیل اعتبار اماره نمی گذارد عنوان نقض یقین به شک تحقق پیدا کند.
تذکر: آنچه را بیان کردیم در موردی بود که اماره با استصحاب، مخالف باشد و اینک به بیان فرض دیگر می پردازیم: یعنی باید ببینیم اگر مفاد اماره ای با استصحاب، موافق باشد، حکم مسئله چیست.
در فرض سؤال، مفاد اماره و استصحاب، متحد است اما در عین حال می گوئیم اماره بر استصحاب تقدم دارد. البته تقدمش چندان اثری ندارد مگر به لحاظ «مثبتات» آن زیرا در مباحث قبل بیان کردیم که مثبتات امارات، حجت است اما مثبتات استصحاب حجیت ندارد.
ص: 87
لا یقال: نعم، هذا(1) لو أخذ بدلیل الأمارة فی مورده(2)، و لکنه لم لا یؤخذ بدلیله و یلزم الأخذ بدلیلها؟ [1].
فإنه یقال: ذلک(3) إنما هو لأجل أنه لا محذور فی الأخذ بدلیلها بخلاف الأخذ بدلیله، فإنه(4) یستلزم تخصیص دلیلها بلا مخصص إلا علی وجه دائر، إذ التخصیص به(5) یتوقف
******
- شرح :
سؤال: علت تقدم اماره بر استصحاب چیست؟
جواب(6): درعین حال که مفاد اماره و استصحاب، متحد است اما در هیچ کدامشان نقض یقین به شک، مطرح نیست، مثال قبل را چنین بیان می کنیم که: فلان لباس، اول صبح، متنجس بوده و فعلا هم بینه بر نجاست داریم و حکم می کنیم که آن لباس، متنجس است لکن علتش این نیست که اگر حکم به نجاست ننمائیم، نقض یقین به شک، لازم می آید و اخبار «لا تنقض» از آن نهی نموده بلکه علتش این است که «حجت» بر نجاست، قائم شده.
[1]- اشکال: چه دلیل و اولویتی بر تقدم اماره- و بینه- بر استصحاب دارید که در مثال مذکور، علت حکم به نجاست را وجود حجت بر نجاست می دانید- ما نسبت به دلیل استصحاب، قائل به اولویت هستیم.
ص: 88
علی اعتباره(1) معها، و اعتباره کذلک(2) یتوقف علی التخصیص به(3) إذ لولاه(4) لا مورد له معها(5)، کما عرفت آنفا(6). [1].
******
- شرح :
[1]- جواب: در محل بحث با دو دلیل- یعنی: دلیل حجیت اماره و دلیل حجیت استصحاب- مواجه هستیم و فرض کنید، نمی دانیم کدامیک از آن ها را باید اخذ نمائیم، در این صورت اگر دلیل حجیت اماره را اخذ کنیم، آن دلیل، مسأله نقض یقین به شک را منتفی می کند و در حقیقت، تصرفی در دلیل استصحاب ننمودیم بلکه موضوع دلیل استصحاب از بین رفته و ضربه ای به دلیل «لا تنقض» وارد نشده بلکه در موردی نسبت به دلیل «لا تنقض» ضربه، وارد می شود که موضوعش باشد لکن حکمش نباشد، اما چنانچه در موردی- مانند محل بحث- موضوع نقض یقین به شک تحقق نداشته باشد، نقص و ضربه ای به دلیل استصحاب، وارد نمی شود.
نتیجه: اگر دلیل حجیت اماره را اخذ نمائیم اصلا نقض یقین به شک تحقق ندارد- دلیل استصحاب در موارد نقض یقین به شک به قوت خودش باقی هست.
ص: 89
اما اگر دلیل استصحاب را اخذ نمائیم باید در دلیل حجیت اماره، تخصیص قائل شویم زیرا دلیل استصحاب، موضوع دلیل اماره را منتفی نمی کند پس اگر با حفظ موضوع دلیل اماره بخواهید، دلیل استصحاب را اخذ نمائید، باید در دلیل حجیت اماره تصرف کنید و آن را تخصیص بزنید.
سؤال: آیا تخصیص مانعی دارد؟ به عبارت دیگر «تخصیص» مسأله ای نیست که مئونه زائده بخواهد- ما من عام الا و قد خص- پس می گوئیم دلیل حجیت اماره را تخصیص می زنیم.
جواب: تخصیص دلیل حجیت اماره به وسیله استصحاب، مستلزم «دور» است.
توضیح ذلک: اگر دلیل استصحاب، مخصص دلیل حجیت اماره باشد، متوقف بر این است که استصحاب با وجود اماره، معتبر باشد تا دلیل حجیت استصحاب، دلیل اماره را تخصیص بزند پس مخصصیت دلیل حجیت استصحاب، متوقف بر این است که استصحاب با وجود اماره، حجت و معتبر باشد اکنون به حجیتش توجه می کنیم، اگر بنا باشد، استصحاب با وجود اماره، حجیت و اعتبار داشته باشد ابتدا باید تخصیص بزند سپس اعتبار داشته باشد و الا اگر تخصیص نزند، دلیل اعتبار اصلا موضوع دلیل استصحاب را منتفی می سازد پس اول باید عنوان مخصصیت باشد تا دلیل استصحاب بتواند استصحاب را در این مورد، حجت و معتبر بداند پس در حقیقت، مخصصیت دلیل حجیت استصحاب، متوقف بر اعتبار استصحاب- با وجود اماره- است و اعتبار استصحاب با وجود اماره هم بر مخصصیت، متوقف است پس مخصصیت، متوقف بر مخصصیت و به عبارت دیگر «اعتبار» متوقف بر «اعتبار» است.
اما در آن طرف، مسئله و مشکله ای نیست یعنی: شما دلیل اماره را اخذ کنید که در این صورت، موضوع دلیل «لا تنقض الیقین بالشک» که نقض یقین به شک است، منتفی می شود لذا مجبوریم به دلیل اماره رجوع نمائیم و نمی توان دلیل استصحاب را اخذ نمود.
ص: 90
و اما حدیث الحکومة فلا اصل له أصلا، فإنه لا نظر لدلیلها إلی مدلول دلیله إثباتا و بما هو مدلول الدلیل، و إن کان دالّا علی إلغائه معها ثبوتا و واقعا، لمنافاة لزوم العمل بها مع العمل به لو کان علی خلافها، کما أن قضیة دلیله إلغائها کذلک، فإن کلا من الدلیلین بصدد بیان ما هو الوظیفة للجاهل، فیطرد کل منهما الآخر مع المخالفة(1)، هذا مع لزوم اعتباره(2) معها فی صورة الموافقة، و لا أظن أن یلتزم به القائل بالحکومة،
ص: 91
فافهم فإن المقام لا یخلو من دقة [1].
******
- شرح :
[1]- بعضی(1) گفته اند: علت تقدم اماره بر استصحاب، مسأله «حکومت» است.
مصنف قدّس سرّه: «ما نحن فیه» محلی نیست که مسأله حکومت، مطرح شود زیرا:
1- گاهی شما به مقام «ثبوت» عنایت دارید و درصددید، مشخص نمائید، مثلا آن لباس(2) که فعلا درباره اش هم استصحاب، مطرح است و هم بینه، قائم شده، آیا متنجس است یا پاک، در فرض مذکور که به مقام واقع و ثبوت عنایت دارید، آن دو دلیل، با یکدیگر معارض و مخالفند زیرا مفاد استصحاب، این است که آن لباس، متنجس است اما بینه می گوید، پاک است پس از نظر مقام ثبوت، بین آن دو دلیل، کمال منافات هست. و هرکدام دیگری را طرد می نماید و حکمی را اثبات می کند که با دیگری مغایر است.
2- اما اگر به مقام «اثبات» عنایت دارید، باید بدانید در باب حکومت، شرطی وجود دارد که باید ببینیم آن شرط در محل بحث تحقق دارد یا نه.
شرط مذکور، این است که: باید دلیل حاکم از نظر مقام دلالت، نسبت به دلیل محکوم، جنبه شارحیت و مفسریت داشته باشد مثلا یک دلیل می گوید: «اذا شککت بین الثلاث و الاربع فابن علی الاربع» و دلیل دیگر، چنین است: «لا شک لکثیر الشک»، اگر «شک» اثری نداشته باشد، اصلا «لا شک لکثیر الشک» لغو می شود پس حتما به دلیل محکوم نظارت دارد.
آیا در «ما نحن فیه» دلیل حجیت اماره و بینه، نسبت به دلیل استصحاب، عنوان شارحیت و مفسریت دارد؟
ص: 92
و اما التوفیق، فإن کان بما ذکرنا فنعم الاتفاق، و إن کان بتخصیص دلیله بدلیلها فلا وجه له؛ لما عرفت من أنه لا یکون مع الأخذ به نقض یقین بشک، لا أنه غیر منهی عنه مع کونه من نقض الیقین بالشک [1].
******
- شرح :
دلیل حجیت اماره ای مانند خبر واحد فرضا مفهوم آیه نبأ- إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا- هست و فرض کنید مفهومش چنین است: «ان جاءکم عادل بنبإ فلا تتبینوا»، آیا آن مفهوم از نظر مقام دلالت، شارح و مفسر «لا تنقض الیقین بالشک» است؟ خیر! اصلا نمی توان بین آن دو دلیل، ارتباطی تصور نمود و هیچ شارحیتی مطرح نیست درحالی که گفتیم باید دلیل حاکم به نحوی باشد که اگر دلیل محکوم نباشد، اصلا زمینه ای برای دلیل حاکم، مطرح نیست زیرا عنوان شارحیت دارد.
آیا اگر مطلبی مجمل نباشد، عنوان توضیح، مفهومی دارد؟ خیر!
در محل بحث، دلیل حجیت بینه یا خبر واحد، چه ارتباطی به دلیل «لا تنقض» دارد که اگر فرضا «لا تنقض» مطلب کذبی بود باید مفهوم آیه نبأ هم کذب باشد؟ آیا باید گفت زمینه ای برای مفهوم آیه نبأ وجود ندارد؟ خیر! لذا می گوئیم عنوان حکومت که متوقف بر نظارت، شرح و تفسیر است در دلیل حجیت اماره، نسبت به استصحاب اصلا تصور نمی شود پس مسأله حکومت هم مردود است.
[1]- طریق سومی که در محل بحث، مطرح می باشد، جمع بین دلیل استصحاب و دلیل اماره است یعنی: جمع بین آن دو، اقتضا می نماید که دلیل اماره را بر دلیل استصحاب مقدم نمائیم.
مصنف قدّس سرّه: اگر جمع بین دلیلین به همان مسأله «ورود»- که ما بیان کردیم- رجوع کند، مورد قبول ما هم هست- فنعم الاتفاق- اما اگر مقصود از آن جمع، این است که بخواهند دلیل اماره را مخصص دلیل استصحاب قرار دهند، مورد قبول ما نیست زیرا
ص: 93
خاتمة
لا بأس ببیان النسبة بین الاستصحاب و سائر الأصول العملیة، و بیان التعارض بین الاستصحابین.
اما الأوّل: فالنسبة بینه و بینها هی بعینها النسبة بین الأمارة و بینه، فیقدم علیها و لا مورد معه لها(1) للزوم محذور التخصیص إلا بوجه دائر فی العکس(2) و عدم محذور فیه أصلا(3)، هذا فی النقلیة منها.
******
- شرح :
نمی توان دلیل اماره را مخصص دلیل استصحاب قرارداد و علتش این است که: دلیل اماره، موضوع «لا تنقض» را منتفی می نماید درحالی که اگر دلیلی بخواهد مخصص باشد باید با حفظ موضوع حکم کند یعنی بگوید: زید درعین حال که عالم است «لا تکرمه»، و الا نمی تواند عنوان مخصص پیدا کند پس اگر دلیل اماره بخواهد مخصص باشد باید نقض یقین به شک باشد اما حرمت نداشته باشد درحالی که از بیان ما مشخص شد که اصلا با وجود اماره، نقض یقین به شک، مطرح نیست تا تخصیصی در دلیل استصحاب، واقع شود.
ص: 94
و اما العقلیة فلا یکاد یشتبه وجه تقدیمه علیها، بداهة عدم الموضوع معه لها، ضرورة أنه إتمام حجّة و بیان و مؤمّن من العقوبة و به الأمان، و لا شبهة فی أن الترجیح به عقلا صحیح [1].
******
- شرح :
خلاصه: علت تقدم اماره(1)، مسأله «ورود» است.
[1]- مصنف قدّس سرّه تحت عنوان «خاتمة» به بیان دو امر پرداخته اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
سؤال: اگر استصحاب با سائر اصول عملیه، معارضه نماید، حکمش چیست؟ آیا استصحاب بر آن ها مقدم است یا بالعکس یا اینکه هر دو در عرض یکدیگرند؟
جواب: مسلما استصحاب بر برائت، مقدم است.
اما در برائت عقلی- و قاعده قبح عقاب بلا بیان- فرضا شما مردد هستید که آیا در زمان غیبت، نماز جمعه، واجب است یا نه، اولین مسأله ای که مطرح می شود، این است که: چرا به برائت و قاعده قبح عقاب بلا بیان تمسک نمی کنید، می گوئیم قاعده مذکور در مواردی جاری می شود که «بیان» مطرح نباشد و در محل بحث، دلیل استصحاب- و «لا تنقض»- یک دلیل شرعی و حاکم به حرمت نقض یقین به شک است پس استصحاب وجوب جریان پیدا می کند مخصوصا با توجه به اینکه قبلا بیان کردیم: معنای جریان استصحاب در احکام، جعل حکم مماثل است پس استصحاب، جعل وجوب می نماید.
سؤال: آیا وجوبی که به استناد دلیل استصحاب، جعل شده «بیان» بر حکم نیست؟
آری! پس مسلما قاعده قبح عقاب بلا بیان «مورود» دلیل استصحاب است.
اما در برائت نقلی: مستند برائت نقلی، حدیثی رفع(2) و دلیل استصحاب «لا تنقض» می باشد، سؤال ما این است که چرا استصحاب بر برائت نقلی، مقدم است؟
ص: 95
نکته اش این است که استصحاب، مانع تحقق عنوان «ما لا یعلمون» می شود زیرا استصحاب، حکم مماثل، جعل می نماید و می گوید نماز جمعه، واجب است پس شما نسبت به وجوب نماز جمعه، عالم هستید منتها نه به وجوب واقعی بلکه از طریق جعل حکم مماثل، متوجه می شوید که فعلا نماز جمعه، واجب است و هنگامی که وجوب صلات جمعه به استناد «لا تنقض» برای شما مشخص شد دیگر «رفع ما لا یعلمون» نمی تواند، جریان پیدا کند زیرا موضوع آن «ما لا یعلمون» است و «لا تنقض» موضوعش را منتفی می کند و چنانچه بخواهید «رفع ما لا یعلمون» را مخصص «لا تنقص» قرار دهید، همان «دوری» که در مخصصیت دلیل استصحاب، نسبت به دلیل اماره بیان کردیم در محل بحث هم مطرح است چون اگر بنا باشد «رفع ما لا یعلمون» مخصص باشد، متوقف بر این است که برائت نقلی با استصحاب، معتبر باشد، اعتبارش هم متوقف بر مخصصیت و مستلزم دور است- به خلاف «لا تنقض الیقین بالشک».
اما علت تقدم استصحاب بر اصالت التخییر عقلی: اصل مذکور در دوران بین محذورین جاری می شود و اتفاقا مثال قبل، یعنی: صلات جمعه را می توان در «ما نحن فیه» ذکر نمود که:
بعضی از فقها فرضا یا احتمالا یا از نظر فتوا قائل به حرمت نماز جمعه- در عصر غیبت- شده اند و فرض نمائید، فردی مردد است که آیا نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است(1) یا اینکه حرام می باشد(2).
در فرض مذکور ابتداء امر، بین دو محذور، دائر است و در دوران بین محذورین، اصالت التخییر، جاری می شود لکن باید توجه داشت که اصل مذکور در موردی جاری می شود که احد طرفین مرجح نداشته باشد.
ص: 96
و اما الثانی: فالتعارض بین الاستصحابین، إن کان لعدم إمکان العمل بهما بدون علم بانتقاض الحالة السابقة فی أحدهما، کاستصحاب وجوب(1) أمرین حدث بینهما التضاد فی زمان الاستصحاب، فهو من باب تزاحم(2) الواجبین [1].
******
- شرح :
سؤال: آیا استصحاب بقاء وجوب نماز جمعه به استناد «لا تنقض» صلاحیت مرجحیت ندارد به عبارت دیگر آیا می توان گفت امر، بین دو محذور، دائر است و هیچ گونه مرجحی هم مطرح نیست لذا اصالت التخییر عقلی، جاری می شود؟
جواب: خیر! مسلما استصحاب بقاء وجوب نماز جمعه، مسئله را از عدم ترجیح، خارج و حکم می نماید، مرجح وجود دارد، و آن، مقتضای استصحاب وجوب است.
[1]- سؤال: اگر دو استصحاب با یکدیگر متعارض شدند، حکمش چیست؟
قبل از بیان پاسخ مسئله باید مشخص نمائیم که علت تعارض چیست؟
ص: 97
دو علت برای تعارض استصحابین، مطرح است که اینک به توضیح آن می پردازیم:
1- گاهی علم به کذب یکی از دو استصحاب نداریم به عبارت دیگر: علم به انتقاض حالت سابقه، مطرح نیست(1) بلکه منشأ تعارض، چنین است:
فرض کنید دو شی ء سابقا واجب بود و تضادی هم بین آن ها محقق نبود و ما هر دو را خارجا اتیان نمودیم لکن «فعلا» که می خواهیم وجوب هر دو را استصحاب و به «لا تنقض» تمسک نمائیم، بین آن دو به علت ضیق وقت یا به علل دیگر- مانند عدم قدرت بر اتیان هر دو(2)- تضاد، محقق شده یعنی در زمان استصحاب، بین آن دو، تضاد، محقق شده(3) و اگر بخواهیم دو استصحاب وجوب جاری نمائیم، نتیجه اش این می شود که دو شی ء متضاد، نسبت به ما واجب باشد.
اکنون که علت و خصوصیات مسئله را مشخص نمودیم به پاسخ سؤال می پردازیم:
هر دو استصحاب را جاری نمائید و بگوئید آن دو شی ء، واجب است منتها چون مسأله تزاحم بین واجبین- مانند مسأله صلات و ازاله نجاست از مسجد(4)- مطرح است، اهم را اخذ نمائید و اگر اهم، وجود نداشت، نوبت به تخییر بین واجبین متزاحمین می رسد.
لکن باید توجه داشت که در محل بحث، وجوب واجبین به وسیله استصحاب، ثابت شده ولی در سائر موارد، واجبین متزاحمین با دلیل، ثابت می شد.
خلاصه: اگر منشأ تعارض دو استصحاب، تضاد حادث بین متعلقین و موضوعین باشد، هر دو استصحاب، جاری و مسأله تزاحم، مطرح می شود.
ص: 98
و إن کان مع العلم بانتفاض الحالة السابقة فی أحدهما، فتارة یکون المستصحب فی أحدهما من الآثار الشرعیة للمستصحب [لمستصحب] الآخر، فیکون الشک فیه مسببا عن الشک فیه، کالشک فی نجاسة الثوب المغسول بماء مشکوک الطهارة و قد کان طاهرا، و أخری لا یکون کذلک.
فان کان أحدهما أثرا للآخر، فلا مورد إلا للاستصحاب فی طرف السبب، فإن الاستصحاب فی طرف المسبب موجب لتخصیص الخطاب، و جواز نقض الیقین بالشک فی طرف السبب بعدم ترتیب أثره الشرعی، فإن من آثار طهارة الماء طهارة الثوب المغسول به و رفع نجاسته، فاستصحاب نجاسة الثوب نقض للیقین بطهارته، بخلاف استصحاب طهارته، إذ لا یلزم منه نقض یقین [الیقین] بنجاسة الثوب بالشک، بل بالیقین بما هو رافع لنجاسته، و هو غسله بالماء المحکوم شرعا بطهارته(1).
و بالجملة فکل من السبب و المسبب و إن کان موردا للاستصحاب، إلا أن الاستصحاب فی الأوّل بلا محذور، بخلافه فی الثانی ففیه محذور التخصیص بلا وجه إلا بنحو محال، فاللازم الأخذ بالاستصحاب السببی [1].
******
- شرح :
[1]- 2: گاهی منشأ تعارض استصحابین، این است که علم اجمالی به کذب «احدهما» داریم(2) به عبارت دیگر: علم اجمالی به انتقاض حالت سابقه در
ص: 99
«احد الاستصحابین» داریم لذا با آن علم اجمالی نمی توان گفت هر دو استصحاب، صحیح و می توان طبق آن ها عمل نمود بلکه مسأله تعارض، مطرح است و مرجحی هم نداریم.
سؤال: حکم فرض مذکور چیست؟
جواب: مسئله، دارای دو صورت است:
الف: گاهی یکی از استصحابین، نسبت به دیگری سببیت دارد یعنی: شک در «احدهما» مسبب از شک در استصحاب دیگر است ضمنا «سببیت و مسببیت» آن، «شرعیه»(1) است در حقیقت، یکی از استصحابین از آثار شرعیه استصحاب دیگر است و ما علم اجمالی به کذب «احد الاستصحابین» داریم.
مثال: فرضا فلان لباس قطعا متنجس بوده و شما آن را با آبی غسل نموده اید که حالت سابقه طهارت داشته لکن آن آب در زمان غسل، مشکوک الطهاره بوده و در نتیجه، شما فعلا مردد هستید، آن لباسی را که با آب مشکوک الطهاره، غسل نموده اید، طاهر شده یا نه یعنی: اگر طهارت آن آب، باقی مانده باشد، لباس متنجس شما هم تطهیر شده اما اگر طهارت آن آب- در هنگام تطهیر- زائل شده، لباس متنجس شما هم تطهیر نشده و تنجسش زائل نگشته است.
ص: 100
در فرض مذکور «ابتداء» با دو استصحاب به این نحو، مواجه هستیم:
1- استصحابی، نسبت به آب، جاری می شود و می گوید چون آن آب سابقا طاهر بوده و در زمان غسل لباس، شک در بقاء طهارتش دارید، بقاء طهارت آب، استصحاب می شود.
2- یک استصحاب هم «ابتداء» نسبت به لباس جریان پیدا می کند و می گوید آن لباس، قبل از تطهیر به وسیله آن آب قطعا متنجس بوده و بعد از غسل، مردد هستیم که آیا تنجسش زائل شده یا نه لذا استصحاب بقاء تنجس لباس، جریان پیدا می کند پس ابتداء نسبت به هریک از آب و لباس، یک استصحاب جریان دارد و شک در نجاست لباس، مسبب از شک در بقاء طهارت آب است، منشأ شک در بقاء نجاست لباس، این است که نمی دانید آیا آن آب، در حال تطهیر و غسل، طاهر بوده یا نه پس شک در طهارت آب، جنبه سببی و شک در نجاست لباس، جنبه مسببی دارد و «سببیت و مسببیت» هم شرعیه هست یعنی: شارع مقدس می گوید: اگر لباس متنجسی با آب طاهر، تطهیر شد، در طهارت تأثیر می کند به عبارت دیگر: وقتی شارع می گوید «هذا الماء طاهر»، یعنی آثار شرعیه طهارت را برآن مترتب کن و یکی از آثار شرعیه طهارت آن آب، این است که اگر لباس متنجسی با آن تطهیر شود «یصیر طاهرا» پس طهارت لباس متنجس هم از آثار شرعیه طهارت آب است و شارع، حکم به ترتب آن اثر نموده.
جمع بندی: در فرض مسئله «ابتداء» با دو استصحاب، مواجه هستیم که با یکدیگر متعارضند زیرا یقین داریم بین آن دو، جمع نمی شود که هم آب، طاهر و هم لباس، متنجس باشد بلکه یا باید آب، طاهر نباشد یا باید نجاست لباس، زائل شده باشد، امکان ندارد هم آب، طاهر و هم نجاست لباس، باقی باشد پس علم اجمالی به کذب «احد الاستصحابین» داریم درحالی که نسبت «احد الاستصحابین» به دیگری، نسبت
ص: 101
مسبب به سبب است.
تذکر: قبل از تصویر فرض دوم(1) مسئله، حکم فرض اول را که اخیرا توضیح دادیم، بیان می کنیم:
در فرض مذکور، استصحاب در سبب، جاری می شود نه مسبب زیرا اگر استصحاب در جانب سبب، جاری شد و فرضا شارع مقدس فرمود: «هذا الماء طاهر» و اثر طهارت، این بود که آن لباس مغسول، نجاستش زائل شده، با جریان استصحاب طهارت، شما تردیدی در زوال نجاست لباس ندارید و نسبت به لباس، مسأله نقض یقین به شک، مطرح نیست، شارع فرموده: «هذا الماء طاهر» و شما هم لباس متنجس را با آب طاهر شرعی تطهیر کرده اید پس با جریان استصحاب در ناحیه سبب، نسبت به مسبب «موضوع» باقی نمی ماند و نقض یقین به شک تحقق ندارد و آن عنوانی که در ادله «لا تنقض» ذکر شده، منتفی می شود، در حقیقت با جریان استصحاب در سبب، نقصی به دلیل استصحاب، وارد نشده، دلیل استصحاب می گوید شما «نقض الیقین بالشک» ترتیب دهید، اما در محل بحث با جریان استصحاب درباره سبب، نسبت به مسبب، نقض یقین به شک «موضوعا» محقق نیست تا ضربه ای به دلیل استصحاب، وارد شود.
به خلاف اینکه مطلب را عکس نمائید یعنی: اگر شما استصحاب را درباره لباس جاری نمودید و گفتید فعلا آن لباس، متنجس است، سؤال ما این است که مسأله طهارت آب، چه شد- لازمه تنجس لباس، این نیست که آب هم متنجس باشد به عبارت واضح تر در طرف دیگر مسئله، سببیت و مسببیت، مطرح نیست- آیا نسبت به آن، استصحاب جاری می نمائید یا نه، اگر استصحاب را نسبت به آب هم جاری کنید، می گوئیم: علم اجمالی به کذب یکی از آن دو استصحاب داریم، اگر بخواهید، استصحاب جاری ننمائید
ص: 102
در دلیل «لا تنقض» تصرف نمودید زیرا نسبت به آب، نقض یقین به شک، مطرح است و عنوان استصحاب تحقق دارد یعنی: درعین حال که موضوع استصحاب، محقق است شما می خواهید از حکمش که عبارت از حرمت نقض یقین به شک است، صرف نظر نمائید «و هذا تخصیص».
خلاصه: اگر استصحاب در ناحیه مسبب، جاری شود، لازمه اش این است که در دلیل استصحاب، تخصیص تحقق پیدا کند و مسئله به همین جا ختم می شود و لزومی ندارد آن را ادامه دهیم زیرا اگر استصحاب در سبب، جاری شود، مستلزم تخصیص نیست اما اگر استصحاب را در ناحیه مسبب جاری نمائیم، مستلزم تخصیص است- امر، دائر بین تخصیص و عدم تخصیص است و عدم التخصیص تقدم دارد «هذا أوّلا».
«ثانیا»: تخصیص، مستلزم محال است زیرا: اگر بنا باشد، استصحاب در مسبب، جاری شود و دلیل «لا تنقض» را نسبت به سبب تخصیص بزند، متوقف بر این است که استصحاب مسببی- درعین حال که استصحاب سببی مطرح است- اعتبار داشته باشد و الا اگر معتبر نباشد، نمی توانید به واسطه شک مسببی و استصحاب مسببی، تخصیصی بر «لا تنقض» وارد نمائید و اگر بخواهد، معتبر باشد، اعتبارش بر مخصصیتش متوقف است پس همان «دوری» که قبلا(1) تحقق پیدا می کرد در محل بحث هم محقق می شود مضافا بر اینکه گفتیم: نیازی به مطرح کردن مسأله «دور» نیست چون اگر امر، بین تخصیص و عدم تخصیص، دائر شد، «عدم التخصیص» مقدم است.
خلاصه: در فرض مسئله، مسلما و بلا اشکال، استصحاب در شک سببی، جاری می شود نه مسببی(2).
ص: 103
نعم لو لم یجر هذا الاستصحاب(1) بوجه(2) لکان الاستصحاب المسببی جاریا، فإنه لا محذور فیه حینئذ مع وجود أرکانه و عموم خطابه(3) [1].
******
- شرح :
[1]- اگر در یک مورد به علتی استصحاب نتوانست در شک سببی جریان پیدا کند(4) در این صورت، استصحاب در شک مسببی، جاری می شود بدون اینکه مانعی وجود داشته باشد.
تذکر: مصنف قدّس سرّه در پایان این عبارت کتاب:- «و بالجملة: فکل من السبب و المسبب و ان کان موردا للاستصحاب الا ان الاستصحاب فی الاول بلا محذور، بخلافه فی الثانی ففیه محذور التخصیص بلا وجه الا بنحو محال فاللازم الاخذ بالاستصحاب السببی»- تعلیقه ای دارند که آن را همراه با نکته ای از کتاب شرح کفایة الاصول مرحوم حاج شیخ
ص: 104
عبد الحسین رشتی نقل می نمائیم:
و علق فی الهامش هنا ما هذا لفظه: «و سر ذلک ان رفع الید عن الیقین فی مورد السبب یکون فردا لخطاب لا تنقض الیقین و نقضا للیقین بالشک مطلقا بلا شک بخلاف رفع الید عن الیقین فی مورد المسبب فانه انما یکون فردا له اذا لم یکن حکم حرمة النقض یعم النقض فی مورد السبب و الا لم یکن بفرد له اذ ح یکون من نقض الیقین بالیقین ضرورة انه یکون رفع الید من نجاسة الثوب المغسول بماء محکوم بالطهارة شرعا باستصحاب طهارته للیقین بان کل ثوب نجس یغسل بماء کذلک یصیر طاهرا شرعا و بالجملة من الواضح لمن له ادنی تأمل ان اللازم فی کل مقام کان للعام فرد مطلق و فرد کان فردیته معلقة علی شمول حکمه لذلک الفرد المطلق کما فی المقام کما لو کان هناک عامان کان لاحدهما فرد مطلق و للآخر فرد کان فردیته معلقة علی عدم شمول حکم ذلک العام لفرده المطلق کما هو الحال فی الطرق فی مورد الاستصحاب هو الالتزام بشمول حکم العام لفرده المطلق حیث لا مخصص له و معه لا یکون فرد آخر یعمه او لا یعمه و لا مجال لان یلتزم بعدم شمول حکم العام للفرد المطلق لیشمل حکمه لهذا الفرد فانه یستلزم التخصیص بلا وجه او بوجه دائر کما لا یخفی علی ذوی البصائر انتهی» [منه قدّس سرّه].
و بالتأمل فی هذا التعلیق یندفع ما قد یقال من انا و ان سلمنا ان ابقاء الشک السببی تحت عموم قوله لا تنقض الخ یوجب خروج الشک المسببی منه دون العکس الا انه یتوقف علی قیام دلیل علی ابقاء الشک السببی اولا لیصیر خروج المسببی بالدلیل لکنه لا دلیل علیه لان نسبة العام فی الشمول لا فراده نسبة واحدة و ان لزم من شموله لبعضها خروج البعض الآخر نظیر الظن المانع و الممنوع حیث ان دخول الظن المانع تحت دلیل الانسداد و ان منع دخول الممنوع منه فیه لان موضوع الدلیل المذکور کل ظن لم یقم دلیل علی عدم اعتباره و بعد دخول الظن المانع تحته یصیر الظن الممنوع من الظنون التی قام الدلیل علی عدم اعتبارها الا انه فرع دخوله تحته قبله و لا دلیل علیه فیتزاحمان من حیث
ص: 105
و إن لم یکن المستصحب فی أحدهما من الآثار للآخر، فالأظهر جریانهما فیما لم یلزم منه محذور المخالفة القطعیة للتکلیف الفعلی المعلوم إجمالا، لوجود المقتضی إثباتا و فقد المانع عقلا.
اما وجود المقتضی، فلإطلاق الخطاب و شموله للاستصحاب فی أطراف المعلوم بالإجمال، فإن قوله علیه السّلام فی ذیل بعض أخبار الباب: (و لکن تنقض الیقین بالیقین) لو سلم أنه یمنع عن شمول قوله علیه السّلام فی صدره: (لا تنقض الیقین بالشک) للیقین و الشک فی أطرافه، للزوم المناقضة فی مدلوله، ضرورة المناقضة بین السلب الکلّی و الإیجاب الجزئی، إلا أنه لا یمنع عن عموم النهی فی سائر الأخبار مما لیس فیه الذیل، و شموله لما فی أطرافه، فإن إجمال ذاک الخطاب لذلک لا یکاد یسری إلی غیره مما لیس فیه ذلک(1). و اما فقد المانع، فلأجل أن جریان الاستصحاب فی الأطراف لا یوجب
******
- شرح :
الاندراج تحته و وجه الدفع واضح حیث ان الشک السببی من افراد حرمة نقض الیقین بالشک مطلقا سواء قلنا بخروجه من هذا الحکم بدخول الشک المسببی فیه ام لا و اما الشک المسبب فصیرورته فردا یتوقف علی خروج الشک السببی من حکمه فلا یعقل ادخال الشک المسببی فی موضوع الحکم باخراج الشک السببی منه لانه بعد فرض کون السببی من جملة افراده لا یجوز صرف الید عن شموله له الا بعد ادخال الاول فی موضوع الحکم و الفرض ان دخوله فیه فرع خروج الثانی منه و هو «دور» ظاهر(2).
ص: 106
إلا المخالفة الالتزامیة، و هو لیس بمحذور لا شرعا و لا عقلا(1) [1].
******
- شرح :
[1]- ب: گاهی با دو استصحاب، مواجه هستیم که علم اجمالی به کذب احدهما داریم و مسأله سببیت و مسببیت هم مطرح نیست مانند استصحاباتی که در اطراف علم اجمالی جریان پیدا می کند.
مثال(2): دو ظرف آب- الف و ب- داریم و علم اجمالی پیدا کردیم که احدهما به صورت غیر معین با نجاست ملاقات کرده است، در فرض مذکور، وقتی به هرکدام از آن دو ظرف توجه می نمائیم، می بینیم درباره آن ها استصحاب طهارت، جریان پیدا می کند.
به ظرف «الف» نظر می افکنیم، می گوئیم: این ظرف «کان طاهرا قطعا» لکن اکنون مردد هستیم که آیا طهارتش به واسطه ملاقات با نجاست، زائل شده یا نه زیرا نمی دانیم آیا نجاست با ظرف «الف» ملاقات کرده یا نه لذا «ابتداء» استصحاب طهارت در آن، جاری می شود.
به ظرف «ب» نظر می کنیم، می گوئیم: «ابتداء» استصحاب طهارت در آن هم جریان دارد و مسأله سببیت و مسببیت هم مطرح نیست بلکه هر دو ظرف در عرض یکدیگرند بدون اینکه تقدم و تأخری، مطرح باشد لکن علم اجمالی به کذب «احد الاستصحابین»
ص: 107
داریم چون اگر کسی به وسیله دو استصحاب بگوید هر دو اناء، طاهر است، می گوئیم: علم اجمالی داریم که احدهما با نجاست ملاقات کرده لذا نمی توان گفت هر دو ظرف، محکوم به طهارت است پس می گوئیم بین دو استصحاب، تعارض است.
سؤال: حکم فرض مذکور چیست؟ آیا هر دو استصحاب جریان پیدا می کند یا نه؟
جواب: در مسئله، دو مبنا- یکی مربوط به شیخ اعظم قدّس سرّه و دیگری مربوط به مرحوم آقای آخوند قدّس سرّه- مطرح است و مسئله، اختصاصی به استصحاب ندارد بلکه به صورت کلی است که:
چرا اصول عملیه در اطراف علم اجمالی، جاری نمی شود به عبارت دیگر: چرا در اطراف علم اجمالی نمی توان به استصحاب، برائت یا قاعده طهارت تمسک نمود، آیا در مثال مذکور، نسبت به هریک از آن دو ظرف- تک تک آن ها- شک در طهارت نداریم؟ آری! لذا می گوئیم چرا قاعده طهارت جریان پیدا نمی کند و منشأش چیست.
مبنای مصنف قدّس سرّه: به نظر ایشان باید ملاک و میزان را چنین قرار داد که: اگر جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی، مستلزم مخالفت قطعیه عملیه با یک تکلیف منجّز معلوم شود، در این صورت، اصل عملی جریان پیدا نمی کند و علتش هم این است که مخالفت قطعی با یک تکلیف منجز معلوم «عقلا و شرعا» دارای محذور است پس در هر موردی که جریان اصول عملیه در اطراف علم اجمالی، مستلزم چنان تالی فاسدی باشد، جریان پیدا نمی کند لکن چنین نیست که همیشه جریان اصول عملیه در اطراف علم اجمالی، مستلزم چنان تالی فاسدی باشد که اینک به ذکر دو مثال می پردازیم:
الف: در همان مثال قبل که دو ظرف آب به نام الف و ب داشتیم که هر دو سابقا معلوم الطهاره بوده اند لکن فعلا علم اجمالی به نجاست احدهما پیدا شده، لازمه اجرای
ص: 108
دو استصحاب طهارت، نسبت به آن دو ظرف، این است که با تکلیف منجز معلوم «اجتنب عن النجس» مخالفت قطعیه عملیه شود پس اگر بخواهیم با هر دو ظرف، معامله طهارت نمائیم، مستلزم چنان تالی فاسدی هست.
ب: مثال قبل را به این نحو، عکس می نمائیم که: فرض کنید دو ظرف آب داریم که هر دو سابقا معلوم النجاسة بوده اند لکن فعلا علم اجمالی، حاصل شده که «احدهما» تطهیر شده، در فرض مذکور اگر نسبت به آن دو ظرف، دو استصحاب نجاست جاری نمائید با کدام تکلیف معلوم منجز، مخالفت قطعیه عملیه شده؟ با هیچ تکلیفی مخالفت نشده بلکه اجرای دو استصحاب نجاست، قریب به احتیاط و دال بر شدت احتیاط است چون مفاد استصحاب، این است که باید از هر دو ظرف اجتناب نمود.
خلاصه: خلاصه به نظر مصنف قدّس سرّه ملاک و میزان، همان مسأله مخالفت قطعیه عملیه با تکلیف معلوم «بالاجمال» است لذا شما توجه نمودید که در مثال «الف» استصحابین، جریان پیدا نمی کند لکن در مثال «ب» جاری می شود چون تالی فاسدی ندارد.
نقد و بررسی کلام(1) شیخ اعظم قدّس سرّه
مبنای شیخ اعظم قدّس سرّه: به نظر ایشان اصول عملیه در اطراف علم اجمالی، جاری نمی شود زیرا جریانش مستلزم تناقض در ادله اصول است.
توضیح ذلک: در دلیل استصحاب، دو جمله ذکر شده:
1- «لا تنقض الیقین بالشک». 2- «لکن تنقضه بیقین آخر»، یعنی همان طور که از نقض یقین به شک نهی می کند، می گوید «انقضه بیقین آخر» پس در واقع با دو تکلیف، مواجه هستیم یکی حرمت نقض یقین به شک و دیگری وجوب نقض یقین به یقین.
ص: 109
به نظر شیخ اعظم قدّس سرّه در همان مثال اول- الف- که می خواهید دو استصحاب طهارت جاری نمائید از یک طرف «لا تنقض الیقین بالشک» را رعایت کردید اما از طرف دیگر با جمله «انقضه بیقین آخر» چه می کنید؟ شما که علم اجمالی به نقض یکی از آن دو حالت سابقه دارید، در حقیقت، یقین به نقض حالت سابقه دارید منتها یقین اجمالی، نه تفصیلی پس «اصل الیقین» به قوت خود، محفوظ است.
از یک طرف «لا تنقض» می گوید: هر دو استصحاب، جاری هست از طرف دیگر «انقضه بیقین آخر» می گوید نباید نقض یقین به شک نمائید، پس در فرض مذکور چه باید کرد؟
اگر بخواهیم در اطراف علم اجمالی، استصحاب جاری نمائیم، لازمه اش صرف نظر کردن از «انقضه بیقین آخر» است پس راه حلش این است که بگوئیم اصول عملیه در اطراف علم اجمالی جاری نمی شود و ادله اصول، ارتباطی به اطراف علم اجمالی ندارد.
مبنای شیخ اعظم قدّس سرّه همان است که بیان کردیم و فرقی هم ندارد که مخالفت قطعیه عملیه، محقق بشود یا نشود یعنی: جریان استصحاب در هر دو فرض مذکور، مستلزم تناقض در ادله استصحاب است لذا می گوئیم: اصول عملیه در اطراف علم اجمالی، جاری نمی شود(1).
سؤال: آیا مبنای مذکور، صحیح است یا نه؟
جواب: اشکال مصنف قدّس سرّه به مبنای شیخ اعظم قدّس سرّه این است که:
در تمام ادله استصحاب، جمله دوم- یعنی: «تنقضه بیقین آخر»- ذکر نشده بلکه در بعضی از آن ها مذکور است و در بسیاری از ادله فقط همان جمله اول- یعنی: «لا تنقض الیقین بالشک»- ذکر شده و نتیجه اش این است که اگر آن روایتی که واجد هر دو جمله
ص: 110
و منه(1) قد انقدح عدم جریانه فی اطراف العلم بالتکلیف فعلا أصلا و لو فی بعضها، لوجوب الموافقة القطعیة له عقلا، ففی جریانه لا محالة یکون محذور المخالفة القطعیة أو الاحتمالیة، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
است به علت تناقض- در صدر و ذیل- نتواند شامل اطراف علم اجمالی شود، چه مانعی دارد، روایتی شامل اطراف علم اجمالی شود که واجد جمله اول است.
به عبارت دیگر: روایتی که واجد هر دو جمله است، حجیت استصحاب را در اطراف علم اجمالی، نفی نمی کند بلکه فقط به علت تناقض نمی تواند شامل اطراف علم اجمالی شود، در این صورت می گوئیم روایتی که جمله دوم در آن ذکر نشده و تناقض در آن تحقق پیدا نمی کند چرا شامل اطراف علم اجمالی نشود.
خلاصه: اشکال ما به مبنای شیخ اعظم قدّس سرّه این است که اگر جمله دوم در تمام روایات بود و حتی یک روایت نداشتیم که خالی از جمله دوّم باشد، حق با شیخ اعظم قدّس سرّه بود لکن ما مشاهده می کنیم که در بسیاری از روایات باب اصلا جمله دوم ذکر نشده لذا به چه دلیل بگوئیم آن روایات، شامل اطراف علم اجمالی نمی شود؟
نتیجه: طبق مبنای مصنف قدّس سرّه علت عدم جریان استصحاب- و سائر اصول عملیه- در اطراف علم اجمالی فقط مسأله محذور مخالفت قطعیه عملیه با تکلیف معلوم «بالاجمال» است «لا غیر».
[1]- تذکر: مصنف قدّس سرّه قائل به توسعه ای هستند که در اول بحث «اشتغال» هم
ص: 111
متذکر شدیم که: گاهی تکلیف معلوم منجز «من جمیع الجهات» فعلیت دارد به نحوی که نه تنها مخالفت قطعیه اش حرام است بلکه حتی مخالفت احتمالیه هم با آن حرام می باشد یعنی حتما باید با آن تکلیف، موافقت قطعیه نمود.
نتیجه چنان فرضی، این است که در اطراف علم اجمالی نه تنها «استصحابین» جاری نیست بلکه اگر یکی از آن دو استصحاب هم مانعی داشته باشد، استصحاب دیگر هم جریان پیدا نمی کند زیرا اگر استصحاب دیگر جاری شود، مخالفت احتمالیه محقق می شود و فرض ما این بود که آن تکلیف معلوم، «من جمیع الجهات» فعلیت دارد به نحوی که حتی مولا راضی نیست با آن، مخالفت احتمالیه نمود.
خلاصه: گاهی در اطراف علم اجمالی حتی یک اصل عملی هم نمی تواند جریان پیدا کند گرچه به معارض هم مبتلا نباشد.
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی در شرح کفایة الاصول خود بعد از عبارت مذکور مصنف قدّس سرّه به ذکر مثال و تحقیقی پرداخته اند که «نگارنده» عین آن را نقل می کند: «و منه قد انقدح عدم جریانه فی اطراف العلم بالتکلیف ... ففی جریانه لا محالة یکون محذور المخالفة القطعیة او الاحتمالیة کما لا یخفی». کما لو علم بنجاسة احد الطاهرین او قام دلیل علی عدم الجمع بین الاستصحابین کمسألة تتمیم الماء النجس کرا بماء طاهر حیث قام الاجماع علی اتحاد حکم الماءین بحسب الطهارة و النجاسة مطلقا واقعیتین او ظاهریتین و مجرد اتحاد حکمهما واقعا لا یکفی فی المنع عن الجریان فان الاتحاد الواقعی لا ینافی التعدد الظاهری الا من باب المخالفة الالتزامیة و من هذا التحقیق ظهر انه لا وجه لما ذکره الشیخ الانصاری قدّس سرّه فی المقام و هو انه اذا کان الشک فی کلیهما مسببا عن امر ثالث فمورده ما اذا علم ارتفاع احد الحادثین لا بعینه و شک فی تعیینه فاما ان یکون العمل بالاستصحابین مستلزما لمخالفة قطعیة عملیة و اما ان لا یکون و علی الثانی فاما ان یقوم دلیل من الخارج علی عدم الجمع أو لا و علی الثانی لا یخلو اما ان یترتب اثر شرعی علی کل من المستصحبین فی الزمان اللاحق کما فی استصحاب بقاء
ص: 112
الحدث و طهارة البدن فیمن توضأ غافلا بمائع مردد بین الماء و البول و مثله استصحاب طهارة کل من واجدی المنی فی الثوب المشترک و اما ان یترتب الاثر علی احدهما دون الآخر کما فی دعوی الموکل التوکیل فی شراء العبد و دعوی الوکیل التوکیل فی شراء الجاریة ففی الصورتین الاولیین حکم بالتساقط معللا بان العلم الاجمالی هنا بانتقاض احد الضدین یوجب خروجهما عن مدلول لا تنقض الیقین بالشک و لکن تنقضه بیقین آخر لان هذا الخطاب لاشتماله علی حکمین احدهما حرمة نقض الیقین بالشک و الثانی وجوب نقضه بالیقین لو عم لکل من طرفی العلم الاجمالی لزم المحال للمناقضة الضروریة بین لزوم الاخذ بالحالة السابقة فی کل منهما بمقتضی صدر الخطاب و لزوم الاخذ بخلاف تلک الحالة فی احدهما بمقتضی ذیله و عمومه لواحد منهما علی التعیین بلا معین و علی التخییر یستلزم لاستعمال اللفظ فی معنیین و لیس یصح ارادة القدر المشترک بین الحرمتین فانه خلاف الظاهر مع أنّه مستلزم ح لعدم دلالة الاخبار علی حرمة النقض لا تعیینا و لا تخییرا فلا بدّ من التماس دلیل آخر علی التعیین و دعوی ان المراد من احدهما لیس مصداقه حتی یلزم الاستعمال المزبور و انما المراد مفهومه و هو لا یستلزمه لکونه مفهوما واحدا فمدفوعة بانه و ان کان لا یستلزمه لکنه لیس من مصادیق العام بل مفهوم منتزع من بعض افراده و ذلک لما علمت ان المقتضی بمعنی العموم الفعلی للاستصحاب فی طرفی الشبهة موجود قطعا و المناقضة المذکورة تمنع لزومها بمعنی ظهور الذیل و لیس الیقین بارتفاع الحالة السابقة فی احدهما مانعا بنفسه من المقتضی فی اقتضائه و الا لمنع منه فی الصورة الثالثة کما فی مسألة بقاء الحدث و طهارة البدن فی التوضؤ بمائع مردد بین الماء و البول ضرورة مناقضة حرمة النقض فی کل واحد من الیقین بالحدث و الطهارة من الخبث سابقا مع وجوب النقض فی احدهما بمعنی العلم الاجمالی بالانتقاض و انما المانع هو حدوث العلم بتکلیف فعلی یکون الاستصحاب فی الاطراف او بعضها مستلزما لمخالفة عملیة له کما عرفت(1).
ص: 113
تذنیب
لا یخفی أن مثل قاعدة التجاوز فی حال الاشتغال(1) بالعمل، و قاعدة الفراغ بعد الفراغ عنه، و أصالة صحة عمل الغیر إلی غیر ذلک من القواعد المقررة فی الشبهات الموضوعیة إلا القرعة تکون مقدمة(2) علی استصحاباتها المقتضیة لفساد(3) ما شک فیه من الموضوعات، لتخصیص دلیلها بأدلتها، و کون النسبة بینه و بین بعضها عموما من وجه لا یمنع عن تخصیصه بها بعد الإجماع علی عدم التفصیل بین مواردها، مع لزوم قلة المورد لها جدا لو قیل بتخصیصها بدلیلها، إذ قلّ مورد منها لم یکن هناک استصحاب علی خلافها، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- در فقه با قواعدی- مانند قاعده تجاوز، فراغ و امثال آن ها- مواجه می شویم که می بینیم، فقها عملا آن قواعد را بر استصحاب، مقدم داشته اند مانند:
1- مثلا اگر کسی در رکعت سوم نماز، مردد شود که آیا در رکعت دوم، رکوع را اتیان نموده یا نه در فرض مذکور ابتداء استصحاب عدم اتیان رکوع جریان پیدا می کند
ص: 114
لکن قاعده تجاوز(1) می گوید: نباید به آن شک اعتنا نمود(2) و با اتیان سجدتین نمی توان رکوع را اتیان کرد بلکه حکم نمائید: رکوع، محقق شده یعنی: قاعده تجاوز بر استصحاب، مقدم است.
2- اگر کسی بعد از نماز، مردد شود که آیا در رکعت سوم، رکوع را اتیان نموده است یا نه در فرض مذکور درعین حال که استصحاب می گوید انجام نداده ای اما قاعده فراغ(3) می گوید چون بعد از فراغ از عمل هستی، حکم کن آن عمل، صحیح است، یعنی: قاعده فراغ بر استصحاب، مقدم است.
3- فرض کنید: زید، معامله ای انجام داده- مثلا خانه ای خریده- لکن شما مردد هستید آیا آن معامله صحیحا واقع شده یا نه، مثلا فلان شرط شرعی در آن رعایت شده یا نه. در فرض مذکور می گوئیم: هرچه را در حدوث و تحققش مردد باشیم، استصحاب می گوید آن چیز، حادث نشده و تحقق پیدا نکرده لکن «اصالة الصحة فی عمل الغیر»(4) می گوید به
ص: 115
استصحاب، توجه نکنید و هرگاه معامله، بیع، نکاح یا امثال آن ها بین دو مسلمان، واقع شد، حکم کنید که صحیحا واقع شده یعنی: قاعده مذکور بر استصحاب، مقدم است.
سؤال: علت تقدم قواعد مذکور بر استصحاب چیست؟
جواب: قواعد مذکور، نسبت به استصحاب، جنبه مخصصیت دارند یعنی: نسبت بین دلیل استصحاب و قواعد مذکور، عموم و خصوص مطلق است(1) و دلیل «لا تنقض» در مورد قاعده تجاوز و امثال آن، تخصیص می خورد لذا اگر از ما سؤال کنند آیا در موردی «لا تنقض» تخصیص خورده یا نه می گوئیم قاعده تجاوز، فراغ و «اصالة الصحة فی عمل الغیر» مخصصات «لا تنقض» هستند.
تذکر: البته نسبت بین بعضی از قواعد با دلیل استصحاب، عموم و خصوص من وجه است که مرحوم مشکینی قدّس سرّه قاعده ید را به عنوان مثال در این مورد ذکر کرده اند.
قاعده ید(2)، محل کلام واقع شده که آیا جنبه اماریت دارد یا اینکه یک اصل عملی هست.
اگر قاعده ید «اماره» باشد، علت تقدمش بر استصحاب، بدیهی است(3) اما اگر اصل
ص: 116
و اما القرعة فالاستصحاب فی موردها یقدم علیها، لأخصیّة دلیله من دلیلها، لاعتبار سبق الحالة السابقة فیه دونها، و اختصاصها(1) بغیر الأحکام إجماعا لا یوجب
******
- شرح :
عملی باشد، باید ببینیم چرا نسبت آن با استصحاب، عموم و خصوص من وجه است، به این اعتبار که بگوئیم: استصحاب در موردی است که حالت سابقه، مطرح باشد خواه مسأله ملکیت، مطرح باشد یا نباشد اما قاعده ید، دال بر مسأله ملکیت است خواه حالت سابقه هم مطرح باشد یا نباشد.
سؤال: اگر قاعده مذکور، یک اصل عملی باشد، علت تقدمش بر استصحاب چیست؟
جواب: دارای دو علت- و دو نکته- هست:
یکی مسأله اجماع است یعنی: در جریان قاعده ید، بین آن موردی که حالت سابقه خلاف باشد و بین آن موردی که حالت سابقه خلاف نباشد، فرقی نمی کند پس در حقیقت «اجماع»، قاعده ید را- بعمومها- حجت می نماید.
دیگر، اینکه اگر بخواهیم چنین مشی نمائیم که: قاعده ید را به موردی اختصاص دهیم که استصحاب بر خلافش نباشد، نتیجه اش این می شود که قاعده ید «قلیل المورد» شود. اما اگر قاعده ید را مخصص دلیل استصحاب قرار دادیم، نمی توان گفت استصحاب «قلیل المورد» شده بلکه موارد کثیری برای استصحاب هست که از حد و حصر، خارج می باشد لذا می گوئیم قاعده ید بر استصحاب، مقدم است.
ص: 117
الخصوصیة فی دلیلها بعد عموم لفظها(1) لها، هذا مضافا إلی وهن دلیلها بکثرة تخصیصه، حتی صار العمل به فی مورد محتاجا إلی الجبر بعمل المعظم، کما قیل، و قوّة دلیله بقلة تخصیصه بخصوص دلیل(2) [1].
******
- شرح :
[1]- سؤال: اگر بین قرعه و استصحاب، اختلاف شد، حکمش چیست؟
جواب: استصحاب بر قرعه، مقدم است و مصنف کأن دو دلیل برآن اقامه نموده اند:
1- دلیل قرعه، دارای عموم ضعیفی است به نحوی که هیچ فقیهی مستقلا به عموم آن نمی تواند، عمل نماید بلکه باید ببیند دیگران هم به آن عمل کرده اند یا نه، آیا قرعه، جابر و مؤیدی دارد یا نه پس عموم دلیل قرعه به پشتوانه نیاز دارد به خلاف عموم دلیل استصحاب که پشتوانه ای لازم ندارد.
2- اصلا دلیل استصحاب از دلیل قرعه، اخص می باشد زیرا دلیل قرعه می گوید:
ص: 118
«القرعة لکل امر مشکل»، مشکل به معنای مشکوک است و دلیل مذکور نمی گوید حالت سابقه داشته باشد یا نداشته باشد، اما در مورد استصحاب «صرف الشک» کفایت نمی کند بلکه باید حالت سابقه متیقنه هم داشته باشیم پس دلیل استصحاب در یک مورد، نسبت به دلیل قرعه، اضافه ای دارد، دلیل قرعه می گوید «کل امر مشکوک سواء کانت له حالة سابقة ام لم تکن» اما استصحاب می گوید یک موردش را خارج می کنم و آن، امر مشکوکی است که دارای حالت سابقه است پس در حقیقت، دلیل استصحاب، مخصص دلیل قرعه می باشد.
اشکال: دلیل قرعه هم مخصصاتی داشته و نسبت به مواردی تخصیص خورده و نسبت دلیل قرعه و دلیل استصحاب- بعد از تخصیص به آن موارد- عموم و خصوص من وجه می شود.
جواب: وقتی در فقه با عمومات، مواجه می شویم به نفس دلیل عام توجه می کنیم و عنایتی نداریم که آیا تخصیص خورده یا نه؟
اگر دلیل عامی تخصیص خورد سپس مخصص دیگری مطرح شد آیا آن مخصص را به لحاظ دلیل عام مخصص(1) ملاحظه می کنند یا اینکه نفس دلیل عام را لحاظ می کنند؟
نفس دلیل عام ملاحظه می شود و عنایتی ندارند که تخصیص خورده یا نه.
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی قدّس سرّه ذیل این عبارت مصنف- «هذا مضافا الی وهن دلیلها بکثرة تخصیصه ... و قوة دلیله بقلة تخصیصه بخصوص دلیل»- چنین نوشته اند: یعنی ان ادلة القرعة کادلة نفی الضرر وردت علیها تخصیصات کثیرة لا یعلم
ص: 119
لا یقال(1): کیف یجوز تخصیص دلیلها بدلیله؟ و قد کان دلیلها رافعا لموضوع دلیله لا لحکمه، و موجبا لکون [نقض] الیقین بالیقین بالحجة علی خلافه، کما هو الحال بینه و بین أدلة سائر الأمارات، فیکون- هاهنا أیضا- من دوران الأمر بین التخصیص بلا وجه
******
- شرح :
مقدارها فهی مجملة بالنسبة الی الباقی تحتها فلا بدّ من جابر لو هنها و هو عمل الاصحاب و لهذا اقتصر فی العمل بها علی موارد خاصة یحصل الاطلاع علیها بالتتبع، و الاشکال علیه بان کثرة التخصیص اما ان یوجب الاجمال فیها أو لا و علی التقدیرین لا معنی للانجبار اما علی الاول فلان عمل جماعة لا یوجب خروج اللفظ عن الاجمال و صیرورته مبینا و اما علی الثانی فلان الظهور بعد انعقاده یکون محکما من غیر حاجة الی ضم عمل الاصحاب مدفوع بان الاجماع قد دل علی خروج مصادیق عدیدة عن العموم و لما کان المخرج غیر معین فلا بدّ فی مقام التمسک بالعموم من ملاحظة عمل الاصحاب و لو جماعة منهم بها انکشف عملهم عن ان المورد لیس مما خرج بالاجماع فیکون العموم محکما بالنسبة الیه و الا یکون محتمل الخروج و بعد عروض هذا الاحتمال لا وجه للاستدلال به لکن مقتضی هذا الوجه جواز العمل به بعد الانجبار و اما قبل الانجبار فعدم العمل بها لعدم حجیتها
ص: 120
غیر دائر و التخصّص [1].
فإنه یقال: لیس الأمر کذلک(1)، فإن المشکوک مما کانت له حالة سابقة و إن کان من المشکل و المجهول و المشتبه بعنوانه الواقعی، إلا أنه لیس منها بعنوان ما طرأ علیه من نقض الیقین بالشک، و الظاهر من دلیل القرعة أن یکون منها بقول مطلق لا فی الجملة، فدلیل الاستصحاب الدالّ علی حرمة النقض الصادق علیه حقیقة، رافع لموضوعه أیضا، فافهم(2). فلا بأس برفع الید عن دلیلها عند دوران الأمر بینه و بین رفع الید عن
******
- شرح :
لا لتقدم الاصول علیها فافهم(3).
[1]- اشکال(4): نسبت دلیل قرعه به دلیل استصحاب، مانند نسبت امارات به استصحاب است یعنی: عمل به قرعه- در مورد استصحاب- نقض یقین به شک نیست بلکه نقض یقین به حجت و «تخصص» است. به خلاف عمل به استصحاب- در مورد قرعه- که موجب تخصیص است که در تخصیص، همان تقریب «دور» سابق می آید یعنی: تخصیص، متوقف بر اعتبار استصحاب است- در مورد قرعه- و آن بر تخصیص، متوقف است- کما تقدم سابقا- پس امر، دائر بین تخصیص و تخصص است که
ص: 121
دلیله، لوهن عمومها و قوة عمومه، کما أشرنا إلیه آنفا(1)، و الحمد للّه أولا و آخرا، و صلی اللّه علی محمد و آله باطنا و ظاهرا [1].
******
- شرح :
«بلا وجه» می باشد مگر به وجه «دور» یعنی: بنا بر امکان دور می تواند مخصص شود پس وجه غیر «دوری» ندارد و بدیهی است که تخصص بر تخصیص، مقدم است.
[1]- جواب: دلیل استصحاب هم رافع موضوع قرعه هست همچنان که قرعه، رافع شک است- تنزیلا- زیرا ظاهر دلیل قرعه- القرعة لکل امر مشکل- این است که آن شی ء، مطلق و بجمیع عناوینش مشکل و مشتبه باشد ولی شی ء مشکوکی که حالت سابقه متیقنه دارد گرچه به عنوان اولی و حکم واقعی، مشکوک، مشکل و مشتبه است لکن به عنوان ثانوی که مشمول دلیل استصحاب و دارای حالت سابقه متیقنه هست، حکم و وضع او مشکل و مشتبه نیست و نسبت به دلیل قرعه، تخصص است نه تخصیص زیرا قرعه برای امری جعل شده که مطلقا و بجمیع عناوین، مشکل و مشتبه باشد. «و بالجمله» چون عموم دلیل قرعه به جهت کثرت مخصصات وارده برآن، موهون است- به خلاف دلیل استصحاب- و مقدم شدن هریک بر دیگری موجب تخصص است نه تخصیص و هر دو صلاحیت دارند که موضوع دیگری را رفع نمایند و هر دو حکم ظاهری و «فی الجملة» کاشف از واقع هستند لذا دلیل استصحاب به جهت قوت دلالت و اظهریتش بر دلیل قرعه، مقدم است.
ص: 122
المقصد الثّامن التّعادل و التّرجیح
ص: 123
ص: 124
المقصد الثامن فی تعارض الأدلة و الأمارات(1) فصل
التعارض(2) هو تنافی الدلیلین أو الأدلة بحسب الدلالة و مقام الإثبات علی وجه التناقض أو التضاد حقیقة أو عرضا، بأن علم بکذب أحدهما إجمالا مع عدم امتناع اجتماعهما أصلا [1].
******
- شرح :
[1]- تذکر: بحث تعارض ادله از اموری هست که در فقه، بسیار محل ابتلا می باشد لذا باید نسبت به آن، اهتمام بیشتر قائل شد.
ص: 125
کلمه «تعادل» از ماده «عدل» مشتق شده، چنانچه دو شی ء از جهتی شبیه یکدیگر باشند لغتا به آن ها متعادلین گویند و هرکدام عدل دیگری محسوب می شود.
در اصطلاح اصولیین اگر دو دلیل و دو روایت از جهت مزایای داخلی و خارجی، مانند یکدیگر باشند به آن ها متعادلین گویند بنابراین در اصطلاح اصولیین «تعادل» از معنای کلی خود به یک مصداق و فرد، نقل شده زیرا لغتا به هر دو شی ء که در جهتی، از جهات، مثل هم باشند، متعادلین می گویند ولی در اصطلاح اصولیین دو روایت متماثل را متعادلین گویند و دو روایت متماثل، مصداقی از معنای کلی تعادل است.
لغتا ترجیح به معنای احداث مزیت(1) در یک شی ء است- البته بعد از آنکه مزیتی در آن نبوده- لکن باید توجه داشت که مسلما معنای مذکور، مراد اصولیین نیست.
اینک سه معنا برای ترجیح ذکر می کنیم تا ببینیم در محل بحث، کدامش مورد نظر است:
1- ترجیح به معنای «تقدیم» احد الخبرین- لمزیة- هست مثلا دو روایت با یکدیگر متعارضند لکن احدهما دارای مرجحی مانند شهرت یا موافقت با کتاب است، لذا آن را اخذ می کنیم.
2- ترجیح به معنای «تقدم» شی ء و تقدم خبر است نه «تقدیم» که فعل ما باشد یعنی:
تقدم یک خبر بر خبر دیگر «لمزیة من المزایا»، به عبارت دیگر: خودبه خود و بنفسه خبر راجح بر مرجوح، مقدم است.
ص: 126
3- ترجیح- یا تراجیح- به نفس «مزیت»- یا مزایای(1)- موجود در خبر گفته می شود.
اگر ترجیح را به معنای اول یا دوم بگیریم، کلمه تراجیح- جمع- را نباید استعمال نمائیم زیرا ترجیح به معنای «تقدیم» یا «تقدم» مصدر است و مصدر تعدد ندارد(2).
سؤال: پس چرا بعضی کلمه ترجیح را جمع بسته و تراجیح استعمال کرده اند؟
جواب: لا بد منظور از کلمه ترجیح، همان معنای سوم- مزیت- است و تراجیح به معنای مزایا می باشد و بدیهی است که امکان دارد در خبر، مزایای متعددی باشد مانند:
موافقت با کتاب، شهرت، اعدلیت راوی و ....
معنای لغوی تعارض(3)
مصنف قدّس سرّه تعارض را تنافی دلیلین یا ادله از جهت دلالت می دانند که به زودی
ص: 127
درباره آن بحث می کنیم لکن قبلا ببینیم چه نسبتی بین معنای لغوی و اصطلاحی تعارض است.
«تعارض» لغتا از کلمه «عرض» گرفته شده و عرض به معنای اظهار و آشکار کردن است، «تعارضا» یعنی: او خودش را به این آشکار و اظهار نمود و آن دیگری هم خود را به او اظهار نمود. اما اینکه اصولیین تعارض را به معنای «تنافی» گرفته اند در حقیقت، نقل مباین به مباین نموده اند یعنی: لفظی که برای «عرض» و تظاهر، وضع شده بود در «تنافی» استعمال کرده اند به عبارت واضح تر: کلمه «تعارض» بر اثر کثرت استعمال- در «تنافی»- وضع تعیّنی پیدا کرده است(1).
شیخ اعظم قدّس سرّه در کتاب رسائل، تعارض را چنین تعریف کرده اند:
ان التعارض تنافی «مدلولی» الدلیلین علی وجه التناقض او التضاد و کیف کان فلا یتحقق الا بعد اتحاد الموضوع و الا لم یمتنع اجتماعهما ...(2).
تعارض، بنا بر تعریف مذکور، از اوصاف مدالیل دلیلین است و قوامش به مدلولین می باشد.
مصنف قدّس سرّه از تعریف مشهور و مذکور عدول نموده و آن را چنین تعریف کرده اند:
التعارض هو تنافی «الدلیلین» او الادلة بحسب الدلالة و مقام الاثبات علی وجه التناقض
ص: 128
او التضاد حقیقة او عرضا».
یعنی: تعارض، تنافی دو دلیل- یا چند دلیل(1)- از نظر دلالت و مقام اثبات است نه تنافی دو دلیل در مدلول. بنا بر تعریف مصنف، تعارض از اوصاف دلیل است.
توضیح ذلک: تعارض، تنافی(2) دو یا چند دلیل است یعنی: یک دلیل، دلیل دیگر را از جهت دلالت و مقام اثبات نفی می کند و آن دلیل دیگر هم او را نفی می نماید که تعارض مذکور، ممکن است به نحو «تناقض»، «تضاد حقیقی» یا «تضاد عرضی» باشد که اینک به ترتیب برای هرکدام به ذکر مثالی می پردازیم:
ص: 129
و علیه فلا تعارض بینهما بمجرد تنافی مدلولهما، إذا کان بینهما حکومة رافعة للتعارض و الخصومة، بأن یکون أحدهما قد سیق ناظرا إلی بیان کمیة ما أرید من
******
- شرح :
مثال برای تناقض: فرضا یک دلیل می گوید نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است و دلیل دیگر می گوید واجب نیست. دلیلی که می گوید نماز جمعه، واجب نیست، دلیل وجوب را نفی می کند و بین آن دو، تناقض و اجتماعشان محال است و دلیلی که می گوید نماز جمعه، واجب است، دلیل دال بر عدم وجوب را نفی می نماید پس دلیلین با یکدیگر تنافی دارند.
مثال برای تضاد حقیقی: فرضا یک دلیل می گوید نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است و دلیل دیگر می گوید حرام است(1) البته وجوب و حرمت با یکدیگر متضادند و تضادشان حقیقی است و در موضوع واحد اجتماع نمی نمایند(2).
مثال برای تضاد عرضی: در تضاد عرضی، وحدت موضوع، معتبر نیست و لزومی ندارد، موضوع، متحد باشد مثلا یک دلیل می گوید نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است و دلیل دیگر می گوید در روز جمعه، نماز ظهر، واجب است لکن علم اجمالی به کذب یکی از آن دو داریم، می دانیم احدهما با واقع، مخالف است(3) پس با وجود علم اجمالی به کذب احدهما بین آن دو قهرا تضاد عرضی- نه حقیقی- محقق است و تضاد مذکور در دو موضوع است نه یک موضوع.
ص: 130
الآخر، مقدما کان أو مؤخرا(1) [1].
******
- شرح :
[1]- قبل از توضیح عبارت مصنف به ذکر یکی از حواشی مفصل مرحوم مشکینی قدّس سرّه می پردازیم- ایشان ذیل عبارت «و علیه فلا تعارض ...» چنین آورده اند:
احدها: «الورود» و معناه: کون دلیل بحسب جعل حکمه رافعا لموضوع دلیل آخر بحیث لولاه لشمله کما فی کل اصل عقلی بالنسبة الی امارة معتبرة مثلا: موضوع البراءة العقلیة اللابیانیة فاذا قام امارة معتبرة انقلب الی البیان و لولاها لکان المورد من مصادیقها.
و منه یظهر ان الدلیل الذی یکون مورده خارجا من الدلیل الآخر من الاول کما فی: «لا تکرم زیدا الجاهل» بالنسبة الی «اکرم العلماء» لا یکون من الوارد بل یسمی ذلک بالتّخصّص و کذا اذا کان منقحا لموضوع دلیل آخر کما «فی کل شی ء طاهر ...» بالنسبة الی قوله: «لا صلاة الا بطهور» علی الاقوی.
الثانی: «الحکومة» و معناها: کون احد الدلیلین مسوقا لبیان حال الدلیل و ناظرا الی مقام اثباته و بیان کمیة مقدار مدلوله تضییقا او توسعة و الاول مثل قوله علیه السّلام: «لا شک فی
ص: 131
النافلة» بالنسبة الی ادلة الشکوک المثبتة للاحتیاط او الاعادة و الثانی مثل قاعدة الطهارة بالنسبة الی قوله: «لا صلاة الا بطهور» بناء علی کون ظهوره منعقدا فی الطهارة الواقعیة و الا فلو فرض انعقاد الظهور فی الطبیعة لا بشرط لم تکن من قبیل الحاکم بل من قبیل المحقق للموضوع فیکون واردا ....
الثالث: «التوفیق العرفی» و هو کون الدلیلین علی نحو اذا عرضا علی العرف یوفّق بینهما بالتصرف فی احدهما او فی کلیهما بلا لحاظ نسبة و لا اظهریة و هو فی النتیجة مشترکة مع الحکومة المتقدمة و قد تسمّی حکومة عرفیة کما ان الاول قد تسمّی بالحکومة الاصطلاحیة و هذا المعنی یحصل غالبا فی الادلة المتعرضة للاحکام الثابتة للعناوین الثانویة مع الادلة المتعرضة لاحکام العناوین الاولیة و منه تقدم الاستصحاب علی سائر الاصول الشرعیة عندنا کما تقدم فی اواخر الاستصحاب.
الرابع: «الجمع العرفی».
الخامس: «الجمع الدلالی» و هو مساو مع الجمع العرفی و مورده کل ما یکون احد الدلیلین او کلاهما قرینة علی التصرف فی الآخر او فی کلیهما فیشمل الورود و الحکومة و التوفیق العرفی و التخصیص و التقیید الذین هما من الجمع المساوی و سائر الموارد التی یحکم العرف فیها بالتصرف فی الهیئة و بعبارة اخری:
ان مورده النص و الظاهر او الاظهر و الظاهر او الظاهران اللذان بینهما ورود او حکومة او توفیق عرفی و الخارج عنه الظاهران المتکافئان اللذان لیس فیهما احد هذه الثلاثة.
اذا عرفت هذه المقدمة فاعلم: انه بناء علی تعریف الماتن لا یصدق التعارض علی جمیع تلک الموارد بخلاف تعریف الشیخ قدّس سرّه فانه یشمل الجمیع غیر الورود لمکان تنافی المدلولین فی غیرهما کما لا یخفی و ح لا بد له فی خروج تلک الموارد عن ادلة العلاج
ص: 132
الدالة علی الترجیح و التخییر من اقامة مخصص من الخارج کالخبرین المدعی دلالتهما علی ذلک او دعوی الانصراف او دعوی الاجمال بخلاف ما ذکرنا فانه لا یشملها بحسب المفهوم(1).
اینک به توضیح عبارت مصنف قدّس سرّه می پردازیم.
سؤال: چرا مصنف از تعریف شیخ اعظم- در بیان تعریف تعارض- عدول نمودند؟
جواب: بنا بر تعریف(2) شیخ اعظم قدّس سرّه، موارد(3) متعددی وجود دارد که موضوعا جزء متعارضین هستند منتها از جهت حکم، معامله متعارضین با آن ها نمی شود لکن مصنف قدّس سرّه تعریفی(4) برای تعارض ذکر نمودند که اصلا تعریف مذکور، شامل آن موارد نمی شود.
تذکر: بنابراین که «تعارض» تنافی دلیلین(5)- در دلالت- باشد به مجرد اینکه مدلول دو دلیل(6) با یکدیگر منافات داشته باشد، تعارض، محقق نمی شود که دارای مواردی هست:
بین دلیل حاکم و محکوم، هیچ گونه تعارضی نیست زیرا عرف،
ص: 133
دلیل حاکم را بر محکوم مقدم می دارد مثلا یک دلیل می گوید: «اذا شککت بین الثلاث و الاربع فابن علی الاربع» و دلیل دیگر می گوید: «لا شک لکثیر الشک» وقتی آن دو دلیل را کنار یکدیگر گذاریم و ملاحظه نمائیم، مشخص می شود که از نظر دلالت، بین آن ها تنافی نیست زیرا دلیل دوم- لا شک لکثیر الشک- وارد شده تا مقدار «ما ارید» و مراد از دلیل اول را بیان نماید و بگوید آن حکم، مربوط به غیر از «کثیر الشک» است خلاصه اینکه دلیل حاکم «قد سیق ناظرا الی بیان کمیة ما ارید من الآخر مقدما کان او مؤخرا»(1) و نظر تفسیری به دلیل محکوم دارد و از جهت «دلالت» و «اثبات» بین آن و دلیل محکوم، تنافی وجود ندارد.
نتیجه: بنا بر تعریف مصنف قدّس سرّه بین حاکم و محکوم از نظر دلالت، تنافی و تعارض، مطرح نیست و عرف، آن دو را متعارض نمی داند بلکه دلیل حاکم را بر محکوم مقدم می دارد ولی بنا بر تعریف شیخ اعظم قدّس سرّه بین آن دو از نظر مدلول منافات و موضوعا تعارض، محقق می باشد(2).
ص: 134
أو کانا(1) علی نحو إذا عرضا علی العرف وفق بینهما بالتصرف فی خصوص أحدهما، کما هو مطرد فی مثل الأدلة المتکفلة لبیان أحکام الموضوعات بعناوینها الأولیة، مع مثل الأدلة النافیة للعسر و الحرج و الضرر و الإکراه و الاضطرار، مما یتکفل لأحکامها بعناوینها الثانویة، حیث یقدم فی مثلهما الأدلة النافیة، و لا تلاحظ النسبة بینهما أصلا و یتفق فی غیرهما(2)، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]-
دو دلیلی که دارای جمع عرفی باشند، متعارضین نیستند که دارای فروضی هست:
الف: توفیق عرفی بین دو دلیل(3) به وسیله تصرف در «احدهما»: به این معنا که اگر آن دو دلیل بر عرف عرضه شود، او متحیر نمی ماند و احدهما را قرینه بر تصرف در دیگری می داند و بین آن دو جمع می نماید مثلا اگر ادله ای را که متکفل بیان احکام به
ص: 135
او بالتصرف(1) فیهما(2)، فیکون مجموعهما قرینة علی التصرف فیهما [1].
******
- شرح :
عناوین اولی هست در کنار ادله عناوین ثانویه قرار دهیم، عرف به قرینه ادله عناوین ثانویه در ادله اولیه تصرف می کند و تعارض بدوی را برطرف می نماید.
مثال: یک دلیل می گوید: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ»، یعنی: به عنوان اولی- بدون اینکه عنوانی(3) بر صوم، عارض شود- روزه بر شما واجب است لکن دلیل ثانوی می گوید:
«لا ضرر فی الاسلام» یا «لا حرج فی الدین» یا «رفع الاکراه و الاضطرار» یعنی: هر حکمی که از ناحیه آن، ضرری به مسلمانی برسد، شارع مقدس، آن حکم ضرری را نفی نموده(4). حال اگر دلیلین مذکورین را به عرف عرضه نمائیم، از طرفی بگوئیم روزه، واجب است و از طرف دیگر بگوئیم حکم ضرری در اسلام نیست، عرف از آن دو برداشت می کند که روزه در صورتی که ضرر نداشته باشد، واجب است و چنانچه دارای ضرر باشد، وجوب ندارد به عبارت دیگر: عرف بین آن دو دلیل، نسبت سنجی نمی کند و نمی گوید فرضا بین آن دو، «عموم و خصوص مطلق» یا «من وجه» است بلکه هر نسبتی که بین آن دو باشد، خصوص ادله نافیه را بر ادله اولی مقدم می دارد.
[1]- ب: فرض دیگر، این است که: مجموع دلیلین، قرینه بر این است که در هر دو
ص: 136
تصرف نمایند مثلا یک دلیل می گوید: ثمن العذرة سحت» و دلیل دیگر می گوید: «لا بأس ببیع العذرة» یعنی دلیل اوّل می گوید: ثمن عذره، حرام است و دلیل دیگر می گوید: ثمن و بیع عذره، اشکالی ندارد و می توان در پولش تصرف نمود. دلیلین مذکورین از جهت مدلول با یکدیگر منافات دارند اما عرف به این ترتیب، بین آن دو جمع می کند: اینکه گفته اند «ثمن العذرة سحت» مراد از آن، عذره انسان و غیر مأکول اللحم است که نجس هم می باشد و منظور از «لا بأس ببیع العذرة» این است که ثمن و بیع عذره مأکول اللحم اشکالی ندارد یعنی عرف به طریق مذکور، تنافی و تعارض بدوی را رفع می نماید(1) یعنی:
از نظر مدلول، بین آن ها تنافی هست نه از نظر دلالت زیرا عرف می بیند که هرکدام از آن ها در یکی نص و در دیگری ظاهر است و به قرینه نص در ظهور، تصرف می نماید(2).
ص: 137
أو فی(1) أحدهما المعین(2) و لو کان من الآخر اظهر [و لو کان الآخر اظهر] [1].
******
- شرح :
[1]- ج: فرض دیگر، این است که مجموع دو دلیل، قرینه ای بر تصرف در «احدهما المعین» می باشد مانند عام و خاص که در عام تصرف می کنند زیرا خاص از جهت دلالت، اقوی و اظهر از عام است.
قوله: و لو کان من الآخر اظهر [و لو کان الآخر(3) اظهر].
تذکر: چون نسخ کتاب کفایة الاصول در رابطه با عبارت مذکور، مختلف است «نگارنده» توجه شما را به حاشیه ای از حواشی کتاب کفایه الاصول و نکته ای از کتاب منتهی الدرایة جلب نموده:
لا یخفی اختلاف نسخ الکفایة فی المقام ففی بعضها «و لو کان الآخر اظهر» و فی بعضها «لو کان الآخر اظهر» باسقاط الواو و فی بعضها کحاشیة العلامة الرشتی(4) قدّس سرّه:
ص: 138
و لذلک تقدم الأمارات المعتبرة علی الأصول الشرعیة، فإنه لا یکاد یتحیر أهل العرف فی تقدیمها علیها بعد ملاحظتهما، حیث لا یلزم منه محذور تخصیص أصلا، بخلاف العکس فإنه یلزم منه محذور التخصیص بلا وجه أو بوجه دائر، کما أشرنا إلیه فی أواخر الاستصحاب [1].
******
- شرح :
«و لو کان من الآخر اظهر». و هذا هو الصواب و الملائم لکلمة «و لو» الوصلیة علی تقدیر اشتمال العبارة علیها لدلالتها علی الفرد الخفی. اذ مقتضی القاعدة التصرف فی الدلیل الظاهر بقرینة الدلیل الاظهر فالتصرف فی الاظهر یعدّ فردا خفیا من التوفیقات العرفیة بین الدلیلین و مقتضی الایجاز اسقاط کلمة «من الآخر» بان یقال: «و لو کان اظهر».
و لو کانت عبارة المتن هکذا: «او فی احدهما المعین لو کان الآخر اظهر» کان المراد بها العام و الخاص و المطلق و المقید و غیرهما من الدلیلین اللذین یکون احدهما اظهر من الآخر فان المتعین ح التصرف فی غیر الاظهر. و الظاهر بل المعلوم عدم ارادة مثل العام و الخاص من هذه العبارة لانه صرح بخروج العام و الخاص و المطلق و المقید و مثلهما بعد ذلک بقوله: «و لا تعارض ایضا اذا کان احدهما قرینة علی التصرف فی الآخر ... مثل العام و الخاص و المطلق و المقید او مثلهما ... الخ» فالمتعین ان یکون الصواب ما ضبطه العلامة الرشتی قدّس سرّه و تقدم آنفا(1).
[1]- طبق تعریفی که مصنف قدّس سرّه برای تعارض ذکر نمودند، مواردی را برشمردیم که در آن موارد، توفیق عرفی وجود داشت و موضوعا متعارضین، محقق نبود(2) مانند:
«عام و خاص» اما در همان موارد، طبق تعریف مشهور و تعریف شیخ اعظم قدّس سرّه موضوعا تعارض، محقق بود.
ص: 139
مصنف قدّس سرّه ضمن عبارت مذکور فرموده اند: به خاطر همان توفیق عرفی هست که امارات بر اصول شرعیه(1)، مقدم است مثلا اگر اماره معتبری مانند خبر واحد، دال بر عدم وجوب نماز جمعه، لکن استصحاب دال بر وجوب آن باشد در این صورت، علت تقدم اماره بر اصل «توفیق عرفی» است.
یادآوری: توفیق عرفی، شامل «ورود» هم می شود. مصنف قدّس سرّه قبلا هم فرمودند که تقدم اماره بر استصحاب از باب ورود است لذا در بحث فعلی که می گویند علت تقدم اماره بر استصحاب، توفیق عرفی می باشد، مقصود از آن، اعم از ورود است و از بیان فعلی ایشان هم مشخص می شود که عرف به ملاحظه اینکه اماره «وارد» بر استصحاب است، بین آن دو جمع می نماید.
توضیح ذلک: در مثال مذکور- و اشباه آن- بین دلالت اماره و اصل، تنافی وجود ندارد و عرف در تقدیم اماره بر اصل، متحیر نیست(2). که به کدام یک از آن ها عمل نماید زیرا بین آن دو تنافی نیست چون وقتی عرف، آن دو را ملاحظه می نماید، متوجه می شود که اگر اماره را بر اصل مقدم دارد، هیچ گونه محذوری لازم نمی آید.
سؤال: مقصود از عدم لزوم محذور چیست؟
جواب: یعنی محذور «تخصیص بلا مخصص» یا «تخصیص علی وجه الدور» لازم نمی آید زیرا در فرض بحث اگر به اماره عمل نمائیم و بنا بر عدم وجوب نماز جمعه بگذاریم، دلیل استصحاب- لا تنقض الیقین بالشک- تخصیص نخورده بلکه موضوع آن
ص: 140
و لیس وجه تقدیمها حکومتها علی أدلتها(1) لعدم کونها ناظرة إلی أدلتها بوجه [1].
******
- شرح :
از بین رفته چون «لا تنقض» می گوید یقین را به شک نقض ننمائید(2) و در ما نحن فیه اگر طبق اماره بگوئیم یقین تعبدی و تنزیلی بر عدم وجوب نماز جمعه داریم و آن را بر استصحاب، مقدم نمائیم، تخصیصی لازم نمی آید بلکه موضوع «لا تنقض» از بین می رود- نقض یقین به حجت، مطرح است.
قوله: «بخلاف العکس فانه یلزم منه محذور التخصیص بلا وجه او بوجه دائر».
در فرض مسئله اگر «اصل» را بر اماره(3)، مقدم نمائیم و بگوئیم: قبلا نماز جمعه، واجب بود، اکنون هم به موجب استصحاب و «لا تنقض» واجب است یا تخصیص بلا مخصص، لازم می آید(4) یا تخصیص «علی وجه الدور».
تذکر: چون در آخر بحث استصحاب به نحو مشروح، تخصیص «علی وجه الدور» را بیان کردیم، نیازی به تکرار آن مطالب نیست(5).
[1]- گفتیم مصنف قدّس سرّه علت تقدم امارات را بر اصول، توفیق عرفی- که شامل ورود
ص: 141
هم می شود- می دانند لکن شیخ اعظم قدّس سرّه فرموده اند: علتش حکومت است(1). اینک مصنف در مقام اعتراض بر فرمایش شیخ اعظم هستند.
سؤال: چرا وجه تقدم امارات بر اصول «حکومت» نیست؟
جواب: همیشه دو دلیلی که حاکم و محکوم هستند باید دلیل حاکم، شارح، مفسر و متعرض بیان دلیل محکوم باشد مانند: «اذا شککت بین الثلاث و الاربع فابن علی الاربع» و «لا شک لکثیر الشک» که دلیل حاکم(2)، شارح و بیانگر مقدار «ما ارید» و مراد از دلیل اول- محکوم- می باشد و می گوید: حکم مذکور در دلیل اول- محکوم- مربوط به غیر از «کثیر الشک» است و اصلا «کثیر الشک» نباید به شک خود اعتنا کند.
اکنون شما اماره و یکی از اصول- مانند استصحاب- را در نظر بگیرید و ببینید آیا دلیل حجیت اماره بر دلیل حجیت اصل، جنبه نظارت و مفسریت دارد و کمیت و مقدار مراد از آن را برای شما بیان می کند؟ مسلما خیر!
اگر خبر عادلی که دلیل حجیت آن «صدق العادل»(3) است، قائم شد که نماز جمعه، در عصر غیبت، واجب نیست در این صورت آیا «صدق العادل» نسبت به استصحاب و «لا تنقض» جنبه نظارت و شارحیت دارد و آن را برای ما تفسیر می کند؟ خیر! «صدق العادل» به هیچ وجه(4) نسبت به دلیل اصل، نظارت ندارد.
ص: 142
و تعرضها لبیان حکم موردها لا یوجب کونها ناظرة إلی أدلتها و شارحة لها(1)، و إلا کانت أدلتها أیضا دالّة- و لو بالالتزام- علی أن حکم مورد الاجتماع فعلا هو مقتضی الأصل لا الأمارة، و هو مستلزم عقلا نفی ما هو قضیة الأمارة، بل لیس مقتضی حجیتها إلا نفی ما قضیته عقلا من دون دلالة علیه لفظا، ضرورة أن نفس الأمارة لا دلالة له [لها] إلا علی الحکم الواقعی، و قضیة حجیتها لیست إلا لزوم العمل علی وفقها شرعا المنافی عقلا للزوم العمل علی خلافه و هو قضیة الأصل، هذا مع احتمال أن یقال: إنه لیس قضیة الحجیة شرعا إلا لزوم العمل علی وفق الحجة عقلا و تنجز الواقع مع المصادفة، و عدم تنجزه فی صورة المخالفة [1].
******
- شرح :
[1]- تذکر: همان طور که در مثال اخیر توجه نمودید، اماره ای که می گفت نماز جمعه، واجب نیست، حکم مورد اصل- مورد استصحاب(2)- را برای ما بیان می کرد لکن نباید چنین پنداشت که: اماره ای که حکم مورد اصل را برای ما بیان می کند، معنایش این
ص: 143
است که در این مورد(1) به اصل عمل ننمائید اما در سائر موارد به آن عمل کنید به عبارت واضح تر: اماره، حکم مورد اصل و استصحاب را برای ما بیان می کند اما باید توجه داشت که صرف بیان حکم مورد، لازمه اش شارحیت و مفسریت دلیل دیگر نیست اگر چنان باشد و به آن اعتبار بگوئید اماره، نسبت به اصل حکومت دارد ما هم قضیه را کاملا عکس می نمائیم و می گوئیم:
در همان مثال قبل، استصحاب می گفت چون قبلا نماز جمعه، واجب بوده، اکنون هم واجب است یعنی دلیل استصحابی که حکم مورد اماره(2) را برای ما بیان می کند- که نماز جمعه، واجب نیست- «لازمه عقلیش» این است که در این مورد(3)، طبق اماره عمل ننمائید و به استصحاب عمل کنید پس اگر لازمه تعرض به بیان حکم مورد، شارحیت باشد، دلیل اصل هم نسبت به اماره، شارحیت و عنوان حاکمیت دارد و می گوید در مورد اجتماع به استصحاب عمل نمائید نه به اماره.
خلاصه: چون استصحاب هم حکم مورد اماره را بیان می کند برآن حکومت دارد.
سؤال: مصنف قدّس سرّه فرمودند: دلیل اماره به هیچ وجه، ناظر بر دلیل اصل نیست، اکنون سؤال ما این است که پس دلیل اماره چیست؟
جواب: «بل لیس مقتضی حجیتها الا نفی ما قضیته عقلا(4) من دون دلالة علیه(5) لفظا ...».
مقتضای حجیت اماره نیست مگر اینکه می گوید: مقتضای اصل، عقلا- نه لفظا-
ص: 144
نفی شود.
قوله: «ضرورة(1) ان نفس الامارة لا دلالة له الا علی الحکم الواقعی».
زیرا «نفس اماره» دلالت ندارد مگر بر حکم واقعی که در مثال ما اماره دلالت می نماید، حکم واقعی نماز جمعه، عدم وجوب است و نظری به اصل و غیر اصل ندارد.
سؤال: مقتضای «حجیت اماره» چیست به عبارت واضح تر: «صدق العادل»(2) نسبت به «لا تنقض الیقین بالشک» جنبه نظارت و تفسیر دارد یا نه؟
جواب: «و قضیة حجیتها لیست الا لزوم العمل علی وفقها شرعا المنافی عقلا للزوم العمل علی خلافه و هو قضیة الاصل(3)». مقتضای حجیت اماره، چیزی نیست جز اینکه:
واجب است طبق اماره «شرعا» عمل نمود(4).
تذکر: اینکه «شرعا» واجب است طبق اماره عمل نمود بنا بر آن قولی است که می گویند حکم ظاهری وجود دارد و شارع مقدس طبق مؤدای اماره، حکم ظاهری
ص: 145
و کیف کان لیس(1) مفاد دلیل الاعتبار هو وجوب إلغاء احتمال الخلاف تعبدا، کی یختلف الحال و یکون مفاده فی الأمارة نفی حکم الأصل، حیث أنه حکم الاحتمال بخلاف مفاده فیه، لأجل أن الحکم الواقعی لیس حکم احتمال خلافه، کیف؟ و هو حکم الشک فیه و احتماله، فافهم و تأمل جیدا [1].
******
- شرح :
جعل می کند(2). لکن احتمال دیگر، این است که قائل به جعل حکم ظاهری برطبق اماره نشویم بلکه بگوئیم: مقتضای حجیت «شرعا»، چیزی غیر از این نیست که «عقلا»(3) باید طبق اماره عمل نمود که در این صورت اگر اماره، مطابق واقع باشد منجزیت دارد و چنانچه مخالف واقع باشد فقط معذریت دارد پس در این صورت اصلا اماره «حکم مورد» را هم بیان نمی کند بلکه فقط منجز و معذر است که تفصیل این مسئله را در جلد چهارم ایضاح الکفایة- در بحث قطع و ظن- بیان کردیم.
[1]- هریک از دو(4) احتمال قبل را بپذیرید، مفاد دلیل اعتبار- چه در مورد اماره و چه در مورد اصل- الغاء احتمال خلاف نیست تا از آن نتیجه بگیرید، اماره بر اصل حکومت دارد.
ص: 146
توضیح ذلک(1): دلیل اعتبار اماره، مانند خبر واحد «صدق العادل» است لکن معنایش این نیست که احتمال خلاف را الغاء نمائید، و همچنین دلیل اعتبار اصل، مانند استصحاب «لا تنقض الیقین بالشک» است اما معنایش این نیست که احتمال خلاف را الغاء نمائید اما کأنّ شیخ اعظم از آن طریق خواسته اند حکومت امارات را بر اصول استفاده نمایند که مصنف هم در مقام جواب و اعتراض برآمده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
دلیل اعتبار اماره، مانند خبر واحد «صدق العادل» است که می گوید قول عادل را تصدیق نمائید، درباره اش احتمال خلاف ندهید(2) بلکه احتمال خلاف را الغاء نمائید یعنی به اصل و استصحاب عمل نکنید پس دلیل اماره، نسبت به دلیل اصل، جنبه نظارت و شارحیت دارد زیرا اصل، حکم احتمال خلاف است یعنی ما در مورد وجوب نماز جمعه، شاک هستیم، هم احتمال وجوب می دهیم و هم احتمال عدم وجوب لذا استصحاب وجوب جاری می نمائیم و استصحاب، حکم احتمال خلاف است یعنی: اگر در مورد نماز جمعه، احتمال وجوب و عدم وجوب، مطرح نباشد که استصحاب جاری نمی کنیم- یکی از ارکان استصحاب، شک و احتمال خلاف است- خلاصه اینکه: اگر مفاد دلیل اعتبار، الغاء احتمال خلاف باشد در جانب اماره که می گوید: «صدق العادل» معنایش احتمال خلاف است یعنی: حکم شک را برآن جاری نکن و این شک بر «لا تنقض الیقین بالشک» نظارت دارد(3) به خلاف دلیل استصحاب و «لا تنقض» که می گوید احتمال خلاف را الغاء کن اما اماره در برابر استصحاب، حکم واقعی را بیان می کند و حکم واقعی از احکام احتمال خلاف نیست بلکه حکم واقعی، مربوط به واقع است لذا یک حکم واقعی هست و ما در هنگام شک، اصل را جاری می کنیم پس دیگر دلیل استصحاب، نافی حکم واقعی
ص: 147
فانقدح بذلک(1) أنه لا یکاد ترتفع غائلة المطاردة و المعارضة بین الأصل و الأمارة إلا بما أشرنا سابقا و آنفا، فلا تغفل(2)، هذا [1].
******
- شرح :
نیست که ناظر بر اماره باشد.
مصنف قدّس سرّه: مفاد دلیل اعتبار اصلا الغاء احتمال خلاف نیست(3) تا اینکه الغاء احتمال خلاف در جانب اماره، نفی اصل باشد اما الغاء احتمال خلاف در جانب اصل، نفی اماره نباشد زیرا اماره، حکم واقعی را بیان می کند و ....
قوله: «فافهم»(4).
[1]- غائله تعارض و مطارده(5) بین اصل و اماره، رفع نمی شود مگر به آنچه سابقا-
ص: 148
و لا تعارض(1) أیضا(2) إذا کان أحدهما قرینة علی التصرف فی الآخر، کما فی الظاهر مع النص أو الأظهر، مثل العام و الخاص و المطلق و المقید، أو مثلهما(3) مما کان
******
- شرح :
در بحث استصحاب- و آنفا بیان کردیم(4).
در بحث استصحاب(5) بیان کردیم که اگر به اماره عمل نمائیم در جانب اصل، هیچ محذوری لازم نمی آید اما اگر به اصل عمل نمائیم در جانب اماره یا «تخصیص بلا مخصص» لازم می آید یا «تخصیص علی وجه الدور» و بحث فعلی ما
ص: 149
أحدهما نصا أو أظهر، حیث أن بناء العرف علی کون النص أو الأظهر قرینة علی التصرف فی الأخر [1].
******
- شرح :
- آنفا(1)- ضمن عبارت «و لذلک تقدم الامارات المعتبرة علی الاصول الشرعیة ...» بیان شد.
[1]-
3- حمل ظاهر بر اظهر(2):
دو دلیلی که احدهما قرینه بر این است که ما در دیگری تصرف و آن را برخلاف ظاهر حمل نمائیم، تعارضی بینشان نیست مانند: «نص و ظاهر» یا «ظاهر و اظهر».
مثال: دلیل عامی داریم مانند «اکرم العلماء» و خاصی داریم مانند «یحرم اکرام زید العالم» اما چون دلیل دوم- خاص- نص می باشد، قرینه بر این است که در عام، تصرف و آن را برخلاف ظاهرش(3) حمل کنیم و بگوئیم: گرچه کلمه «العلماء» جمع محلی به لام است و در عموم ظهور دارد(4) اما از آن، عموم اراده نشده پس چون «یحرم اکرام زید العالم» نسبت به حرمت اکرام زید، نص می باشد، قرینه بر این است که در عموم «اکرم العلماء» تصرف نمائیم و بگوئیم از آن، عموم اراده نشده یعنی: نص مذکور، قرینه شد که در ظهور عام تصرف نمائیم(5).
ص: 150
و بالجملة: الأدلة فی هذه الصور و إن کانت متنافیة بحسب مدلولاتها، إلا أنها غیر متعارضة، لعدم تنافیها فی الدلالة و فی مقام الإثبات، بحیث تبقی ابناء المحاورة متحیرة، بل بملاحظة المجموع(1) أو خصوص بعضها یتصرف فی الجمیع(2) أو فی البعض(3) عرفا، بما ترتفع به المنافاة التی تکون فی البین، و لا فرق فیها بین أن یکون السند فیها قطعیا أو ظنیا أو مختلفا، فیقدم النص أو الأظهر- و إن کان بحسب السند ظنیا- علی الظاهر و لو کان بحسبه قطعیا [1].
******
- شرح :
[1]- مصنف قدّس سرّه ضمن عبارت مذکور به نتیجه گیری پرداخته اند، ضمنا اشاره ای به رد فرمایش شیخ اعظم- در تعریف تعارض- نموده اند که اینک به توضیح متن کتاب می پردازیم:
ادله در صور(4) مذکور از جهت «مدلول» تنافی دارد مثلا «اکرم العلماء» از نظر مدلول
ص: 151
با «یحرم اکرام زید العالم» تنافی دارد زیرا «العلماء» جمع محلّی به لام و مدلولش این است که باید تمام علما حتی زید، اکرام شود اما دلیل خاص می گوید: نباید زید را اکرام نمود لکن باید توجه داشت که از نظر «دلالت» و مقام اثبات، منافاتی بین آن ها نیست(1) تا ابناء محاوره متحیر بمانند و بگویند نمی دانیم به کدامیک از آن دو باید عمل نمود بلکه فورا می گویند: مقصود از «العلماء» غیر از زید است و همین امر، دلیل بر عدم تعارض است زیرا اگر از نظر دلالت و مقام اثبات، بین آن دو، تنافی باشد، عرف و ابناء محاوره متحیر می مانند(2) و ....
نتیجه: اگر تعریف(3) مشهور و شیخ اعظم قدّس سرّه را درباره تعارض بپذیریم، باید بگوئیم بین «عام و خاص»- و اشباه آنکه تفصیلا بیان کردیم- تعارض، محقق است و باید دانست که محذورش(4) این است:
مثلا اگر بین عام و خاص، تعارض است چرا در مورد آن ها به «خذ ما یقوله اعدلهما» عمل نمی کنند به عبارت دیگر: چه مخصصی داریم که در این مورد به آن عمل نمی کنند؟
چرا همه به خاص عمل می کنند گرچه راوی خاص، عادل و راوی عام، اعدل باشد؟ به عبارت واضح تر: اگر عام و خاص از متعارضین باشند باید درباره آن ها به اخبار علاجیه
ص: 152
و إنما(1) یکون التعارض فی غیر هذه الصور مما کان التنافی فیه بین الأدلة بحسب
******
- شرح :
رجوع نمود(2) درحالی که هیچ کس مراجعه نمی کند و اصلا ابناء محاوره در مورد عام و خاص و امثال آن، متحیر نیستند(3) بلکه به خاص عمل می کنند لذا ابتدا باید برای تعارض، تعریفی ذکر نمود که موارد مذکور، خارج از آن باشند که تعریف ما این بود: «التعارض هو
ص: 153
الدلالة و مرحلة الإثبات، و إنما یکون التعارض بحسب السند فیما إذا کان کل واحد منها قطعیا دلالة و جهة، أو ظنیا فیما إذا لم یکن التوفیق بینها بالتصرف فی البعض أو الکلّ، فإنه حینئذ لا معنی للتعبد بالسند فی الکل، إما(1) للعلم بکذب أحدهما، أو لأجل(2) أنه لا معنی للتعبد بصدورها مع إجمالها، فیقع التعارض بین أدلة السند حینئذ، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
تنافی الدلیلین او الادلة بحسب الدلالة و مقام الاثبات ...».
تذکر: اینکه بین «ظاهر و اظهر» و همچنین «نص و ظاهر» جمع عرفی وجود دارد، تفاوتی نیست که هر دو قطعی السند(3) باشند یا هر دو ظنی السند(4) و یا اینکه یکی قطعی و دیگری ظنی السند باشد یعنی: همیشه نص و اظهر بر ظاهر، مقدم است و احکام متعارضین را بین آن ها جاری نمی نمایند.
[1]- تعارض در موردی است که دلالت ها جمع عرفی نداشته باشد و نتوان احدهما را قرینه بر دیگری قرار داد لذا تعارض در غیر صور «عام و خاص» و «مطلق و مقید(5)» خواهد بود زیرا در آن ها با اینکه به حسب مدلول، تنافی هست ولی تعارضی نیست چون تنافی به حسب دلالت و مقام اثبات، مطرح نیست- از جهت اینکه دارای جمع عرفی هستند.
ص: 154
تعارض به حسب سند در دو مورد است:
1- موردی که دلیلین از نظر دلالت و جهت صدور، قطعی باشد که اگر صادر شده باشد به داعی «جدّ» صادر شده نه به داعی تقیه مثل اینکه دو دلیل از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله رسیده: «المشرک نجس» و «المشرک لیس بنجس»، احتمال تقیه درباره پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله نمی دهیم، در اینجا تعارض در سند، مطرح است و علم پیدا می کنیم که احدهما از رسول مکرم صلّی اللّه علیه و آله صادر نشده زیرا صدور هر دو روایت، مستلزم تناقض است(1).
2- در موردی که دلیلین، ظنی الجهة او الدلالة باشد و جمع عرفی، مطرح نباشد یعنی:
نتوانیم در بعض ادله یا جمیع، تصرف نمائیم مانند: «ثمن العذرة سحت» و «لا بأس ببیع العذرة» در فرض مذکور، علم اجمالی به کذب احدهما نداریم و احتمال می دهیم هر دو صادر شده باشد این، مورد تعارض در سند است زیرا جمع عرفی ندارد و اگر تعبد به صدور بخواهد شامل هر دو شود و هر دو حجت باشند، لغو است- در اینجا ادله، اجمال حکمی(2) پیدا می کند و اثر عملی ندارد(3).
قوله: فیما(4) اذا لم یکن التوفیق بینها بالتصرف فی البعض او الکل ...».
اشاره به دو موردی دارد که جمع عرفی در میان باشد.
ص: 155
فصل
التعارض و إن کان لا یوجب إلا سقوط أحد المتعارضین عن الحجیة رأسا، حیث لا یوجب إلا العلم بکذب أحدهما، فلا یکون هناک مانع عن حجیة الآخر، إلا أنه حیث کان بلا تعیین و لا عنوان واقعا- فإنه لم یعلم کذبه إلا کذلک، و احتمال(1) کون کل منهما کاذبا- لم یکن واحد منهما بحجة فی خصوص مؤدّاه، لعدم التعیین فی الحجة أصلا، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
1- گاهی در دو دلیل ظنی، جمع عرفی، مطرح است- از باب تصرف در یکی از دو دلیل- که از آن به تصرف در بعض، تعبیر می شود مانند: «اکرم العالم» و «لا بأس بترک اکرام العالم» که در فرض مذکور، دلیل دوم، قرینه می شود بر تصرف در «اکرم العالم» که حمل بر استحباب می شود.
2- اما تصرف در هر دو دلیل که از آن به تصرف در «کلّ» تعبیر شده، مانند «ان ظاهرت فاعتق رقبة» و «ان ظاهرت فاطعم ستین مسکینا» که در هر دو تصرف می کنیم و آن دو را بر واجب تخییری حمل می نمائیم.
آن دو مورد که جمع عرفی دارد از باب تعارض سند نیست- و تعبد به صدور، لغو نمی باشد.
مقتضای قاعده اولی در خبرین متعارضین(2)، بنا بر طریقیت چیست؟
[1]- سؤال: قطع نظر از اخبار علاجیه، مقتضای اصل و قاعده اولی در
ص: 156
خبرین متعارضین چیست به عبارت دیگر: اگر اصلا اخبار علاجیه نبود و با دو یا چند دلیل متعارض، مواجه شدیم، مقتضای قاعده اولی، تساقط است یا تخییر؟
جواب: تعارض دو دلیل، موجب می شود یکی از آن ها به طور کلی از حجیت، ساقط شود. فرضا اگر دو روایت متعارض از نظر سند، قطعی باشند در این صورت، علم پیدا می کنیم در یکی از آن ها اصالت الظهور، مراد نیست یا اصالت الجهت محقق نیست- علم به کذب اصالت الجهت داریم- یعنی یقین داریم یکی از آن ها برای بیان حکم واقعی صادر نشده بلکه تقیّة صادر شده پس علم اجمالی به کذب یکی از خبرین داریم و علم اجمالی مذکور، سبب می شود یکی از آن ها از حجیت، ساقط شود البته باید دانست، آن علم اجمالی، مانع حجیت دلیل دیگر نیست یعنی یکی از آن ها قطعا حجت و دیگری غیر حجت است لکن چون آن روایتی را که علم به کذبش داریم، معین نیست و عنوان واقعی(1) ندارد- یعنی: معلوم بالاجمال، قابل انطباق بر هریک از آن دو هست- لذا می گوئیم هر دو روایت در خصوص مؤدایشان از حجیت، ساقط است مثلا احدهما می گوید نماز جمعه در عصر غیبت، حرام و دیگری می گوید واجب است و ما علم اجمالی داریم یا یکی از آن دو از معصوم «ع» صادر نشده یا اگر صادر شده برای بیان حکم واقعی نبوده یا اینکه ظهورش مراد نیست در این صورت، هر دو خبر در خصوص مؤدایشان از حجیت، ساقط می شود یعنی با روایت دال بر وجوب نمی توان وجوب نماز جمعه را ثابت نمود و با روایت دال بر حرمت نمی توان حرمت را ثابت کرد.
ص: 157
نعم یکون نفی الثالث(1) بأحدهما لبقائه علی الحجیة، و صلاحیته علی ما هو علیه من عدم التعیین لذلک لا بهما، هذا بناء علی حجیة الأمارات من باب الطریقیة، کما هو کذلک حیث لا یکاد یکون حجة طریقا إلا ما احتمل إصابته، فلا محالة کان العلم بکذب أحدهما مانعا عن حجیته [1].
******
- شرح :
[1]- سؤال: آیا با یکی از دو روایت متعارض مذکور- لا علی التعیین- می توان قول ثالث را نفی نمود و مثلا گفت نماز جمعه «قطعا» مستحب نیست(2)؟
جواب: می توان با احدهما «لا علی التعیین» قول ثالث را نفی نمود.
چون حجت از غیر حجت برای ما مشخص نیست، در خصوص وجوب یا در خصوص حرمت نمی توان به آن ها تمسک نمود اما برای نفی قول ثالث می توان از احدهما(3) استفاده نمود به عبارت دیگر: هریک از آن ها که حجت باشد، قول ثالث را نفی کرده یعنی: اگر روایت دال بر وجوب حجت باشد، کراهت و استحباب را بالملازمه نفی نموده و اگر روایت دال بر حرمت، حجت باشد کراهت و استحباب را بالملازمه
ص: 158
نفی کرده پس می توان قول ثالث را با احدهما نفی نمود نه با هر دو زیرا یکی از آن ها اصلا حجیت ندارد، وقتی حجیت نداشت، نفی قول ثالث هم با غیر حجت، ممکن نیست.
خلاصه: در خبرین متعارضین چون علم اجمالی به کذب احدهما داریم، یکی از آن ها حجت و دیگری غیر حجت است و چون حجت از غیر حجت برای ما مشخص نیست، طبق قاعده اولی- اگر اخبار علاجیه نبود- هر دو در خصوص مؤدایشان از حجیت، ساقط می شدند- قائل به تساقط می شدیم.
لازم به ذکر است که این مسئله(1)، بنابراین است که امارات و ادله تعبدیه- مانند خبر واحد- را از باب طریقیت حجت بدانیم- نه سببیت- یعنی: بگوئیم چون قول عادل «طریقی» به واقع است، حجیت دارد(2) که مصنف قدّس سرّه هم در بحث امارات، همین قول را تأیید نموده اند که: حق مطلب، این است که حجیت امارات از باب طریقیت است لذا است که در بحث فعلی فرموده اند قاعده اولی در خبرین متعارضین، تساقط است.
هیچ دلیلی از باب طریقیت، حجت نمی شود مگر اینکه احتمال بدهیم آن اماره، مصیب به واقع است لذا می گوئیم: خبرینی که احدهما «اجمالا» معلوم الکذب است، احتمال اصابه ندارد.
آیا یکی از آن خبرین از باب طریقیت می تواند حجت باشد؟
خیر! احدهما به طور کلی از حجیت، ساقط است و چون مشخص نیست کدامیک از آن ها هست لذا از نظر ما مشتبه می شود و به این جهت، هر دو از حجیت، ساقط می شوند الا اینکه گفتیم: نسبت به نفی قول ثالث حجیت دارند که شرحش گذشت.
ص: 159
و اما بناء علی حجیتها من باب السببیة(1) فکذلک لو کان الحجة هو خصوص ما لم یعلم کذبه، بأن لا یکون المقتضی للسببیة فیها(2) إلا فیه(3)، کما هو المتیقن من دلیل اعتبار غیر السند منها، و هو بناء العقلاء علی أصالتی الظهور و الصدور، لا للتقیة و نحوها، و کذا السند لو کان دلیل اعتباره هو بناؤهم أیضا، و ظهوره فیه لو کان هو الآیات و الأخبار، ضرورة ظهورها فیه، لو لم نقل بظهورها فی خصوص ما إذا حصل الظن منه أو الاطمئنان [1].
******
- شرح :
«نگارنده» برای سهولت تبیین مطلب برای هرکدام از آن ها رمز و شماره ای را ذکر نموده.
1 جواب: بنا بر سببیت هم مقتضای قاعده اولی، تساقط است زیرا در فرض مذکور، مقتضی جعل حکم در آن روایتی هست که علم به کذبش نداشته باشیم یعنی: روایتی که معلوم الکذب است، اصلا مصلحتی ندارد که مقتضی جعل حکم در آن باشد به عبارت دیگر: وقتی اماره- از باب سببیت- معتبر است که معلوم الکذب نباشد و در محل بحث چون یکی از آن دو دلیل «معلوم الکذب» است، قطعا روایت کاذب، سبب جعل حکم نیست منتها چون عنوان معلوم الکذب برای ما مجهول است، مشتبه و «محتمل الانطباق لکل واحد» می گردد و نتیجتا هر دو دلیل در خصوص مؤدایشان از حجیت، ساقط می شوند.
تذکر: برای تمسک به یک روایت باید به سه مسئله، متعبد شد تا بتوان طبق آن عمل نمود که اینک به توضیحش می پردازیم:
ظهور الفاظ در مدالیلشان معتبر است مثلا نسبت به جمله «اکرم کل عالم» می گوئیم: کلمه «کل» مصدّر به الف و لام است و در عموم ظهور دارد یعنی: با اصل مذکور به ظهور لفظ، متعبد می شویم. لازم به ذکر است که دلیل بر حجیت اصالت الظهور، بناء عقلا می باشد.
سؤال: آیا عقلا به ظهور هر کلامی عمل می کنند گرچه علم به کذب آن هم داشته باشند یا اینکه در صورتی به ظهور عمل می کنند که آن کلام، معلوم الکذب نباشد؟
جواب: بناء عقلا در عمل به ظهور در صورتی است که کلام، معلوم الکذب نباشد.
مقصود، این است که آیا امام علیه السّلام که فرموده اند «الصلاة الجمعة واجبة» در مقام بیان حکم واقعی بوده اند نه تقیه پس با اصل مذکور هم جهت صدور را اثبات می نمائیم که منشأ اصل مذکور، این است: مردم وقتی صحبت می کنند، غالبا در مقام بیان مراد جدّی و واقعی هستند نه تقیه یا دواعی دیگر.
ص: 161
خلاصه: بناء عقلا بر این است که کلام متکلم برای بیان واقع، صادر شده نه تقیه یا دواعی دیگر.
سؤال: آیا عقلا در هر کلامی چنان بنائی دارند و بنا بر اصالت الجهت می گذارند؟
خیر! در کلامی که معلوم الکذب نباشد چنان بنائی دارند.
نتیجه: قدر متیقن از ادله ای که بر حجیت ظهور و حجیت صدور امارات، اقامه شده در صورتی است که آن اماره، معلوم الکذب نباشد- و لو اجمالا- و علم برخلاف آن نداشته باشیم.
برای تمسک به یک روایت باید به صدور آن هم متعبد شد و گفت فلان روایت از معصوم علیه السّلام صادر شده تا بتوان طبق آن عمل نمود.
سؤال: آیا می توان گفت روایت معلوم الکذب(1) از معصوم علیه السّلام صادر شده؟
جواب: اگر دلیل اعتبار سند، بناء عقلا باشد، باز هم می گوئیم قدر متیقن از آن در صورتی است که علم اجمالی برخلاف نداشته باشیم.
چنانچه دلیل اعتبار سند، اخبار(2) و آیات(3) هم باشد، ظهورشان در صورتی است که علم به خلاف نداشته باشیم بلکه می توان گفت که اخبار و آیات، ظهور در حجیت دارند «اذا حصل الظن منه او الاطمینان».
جمع بندی: بنا بر موضوعیت و سببیت هم مقتضای ادله اعتبار سند، ظهور و جهت صدور امارات، این است که مصلحت و مقتضی در صورتی است که علم برخلاف نباشد و در صورت تعارض، مقتضی حجیت در احدهما نیست لذا هر دو روایت از حجیت، ساقط می شود پس بنا بر سببیت هم مانند طریقیت، اصل اولی در متعارضین، تساقط است.
ص: 162
و اما لو کان المقتضی للحجیة فی کل واحد من المتعارضین لکان التعارض بینهما من تزاحم الواجبین، فیما إذا کانا مؤدیین إلی وجوب الضدین(1) أو لزوم المتناقضین(2)، لا فیما إذا کان مؤدی أحدهما حکما غیر إلزامی، فإنه حینئذ لا یزاحم الآخر، ضرورة عدم صلاحیة ما لا اقتضاء فیه أن یزاحم به ما فیه الاقتضاء، إلا أن یقال بأن قضیة اعتبار دلیل الغیر الإلزامی، ان یکون عن اقتضاء، فیزاحم به حینئذ ما یقتضی الالزامی و یحکم فعلا بغیر الالزامی، و لا یزاحم بمقتضاه ما یقتضی الغیر الإلزامی، لکفایة عدم تمامیة علة الإلزامی فی الحکم بغیره [1].
******
- شرح :
[1]- 2 اگر از آنچه ذکر نمودیم، صرف نظر نمائیم(3) و به سببیت مطلق، قائل شویم گرچه علم برخلاف داشته باشیم، مقتضای قاعده اولی در تعارض دو اماره و دو خبر چیست(4)؟
ص: 163
توضیح ذلک: ممکن است کسی بگوید(1)، امارات از باب سببیت حجیت دارند مگر اینکه علم تفصیلی به کذبشان داشته باشیم یعنی: حتی در صورت علم اجمالی به کذب هم، قیام اماره، سبب حدوث مصلحت یا مفسده در مؤدا می شود.
مثال: یک روایت می گوید نماز جمعه، واجب است و دیگری می گوید حرام است(2) یا اینکه یک روایت می گوید نماز ظهر، واجب است(3) و دیگری می گوید نماز جمعه، واجب است(4) یعنی دلالت بر وجوب ضدین می کنند و یقین هم داریم، احدهما کذب است و در روز جمعه، یک نماز، واجب است.
سؤال: حکم فرض مذکور چیست؟
جواب: «لکان التعارض بینهما من تزاحم الواجبین ...».
وظیفه، این است که هم به روایتی عمل نمائیم که می گوید نماز جمعه، واجب است هم به روایتی عمل کنیم که می گوید نماز جمعه، حرام است(5) اما چون عمل به هر دو ممکن نیست، مسئله از قبیل واجبین متزاحمین می شود که در عمل به آن ها مخیر هستیم مگر اینکه احدهما «اهم»- یا محتمل الاهمیة- باشد که باید به آن عمل نمود.
ص: 164
تذکر: آنچه را ذکر نمودیم در صورتی بود که مؤدای امارتین متعارضین، وجوب ضدین یا لزوم متناقضین باشد.
قوله: «لا فیما اذا کان مؤدی احدهما حکما غیر الزامی ...».
3 در خبرین متعارضین اگر مؤدای احدهما حکم الزامی و مؤدای دیگری حکم غیر الزامی باشد، حکمش چیست؟
مثال: یک روایت می گوید شرب تتن، حرام است(1) لکن روایت دیگر می گوید شرب تتن، مباح می باشد(2).
فرض مذکور از باب تزاحم نیست بلکه باید به حکم الزامی عمل نمود و جهتش این است: روایتی که می گوید: شرب تتن، حرام است بر حکم اقتضائی دلالت می کند یعنی: بر حرمتی که از مقتضی حرمت، ناشی شده به عبارت دیگر: با قیام اماره در شرب تتن، مفسده پیدا می شود و آن مفسده، مقتضی حرمت است اما روایتی که می گوید شرب تتن، مباح است دال بر حکم الزامی نیست چون غالب مباحات، ناشی از عدم اقتضا هستند یعنی: فلان عمل که مباح است نه مقتضی وجوب داشته(3) نه مقتضی حرمت(4)، نه مفسده غیر ملزمه داشته که مکروه شود نه مصلحت غیر ملزمه داشته که مستحب باشد یعنی: مقتضی برای جعل یکی از احکام اربعه را نداشته لذا شارع مقدس، آن را مباح نموده.
در محل بحث هم آن روایتی که می گوید شرب تتن، حلال است، اباحه آن، ناشی از
ص: 165
نعم(1) یکون باب التعارض من باب التزاحم مطلقا(2) لو کان قضیة الاعتبار هو لزوم
******
- شرح :
عدم اقتضا می باشد به خلاف روایت دال بر حرمت که می گوید مقتضی حرمت تحقق دارد لذا در محل بحث باید به روایتی عمل نمود که دال بر حکم الزامی می باشد.
قوله: «الا ان یقال بان قضیة اعتبار دلیل الغیر الالزامی ان یکون عن اقتضاء فیزاحم به ح ما یقتضی الالزامی و ...».
4 اگر بگوئید: قبول داریم که اباحه «فی نفسه» ناشی از عدم اقتضا هست اما قیام اماره، سبب می شود برای اباحه، مقتضی پیدا شود یعنی: همان طور که قیام اماره بر حرمت شرب تتن، سبب شد، مقتضی حرمت پیدا شود، قیام اماره بر اباحه شرب تتن هم سبب می شود، مقتضی اباحه پیدا شود پس هر دو روایت بر حکم اقتضائی دلالت دارند لذاست که می گوئیم وظیفه ما عمل به اباحه می باشد نه حرمت
ص: 166
البناء و الالتزام بما یؤدی إلیه من الأحکام، لا مجرد العمل علی وفقه بلا لزوم الالتزام به، و کونهما من تزاحم الواجبین حینئذ و إن کان واضحا، ضرورة عدم إمکان الالتزام بحکمین فی موضوع واحد من الأحکام، إلا أنه لا دلیل نقلا و لا عقلا علی الموافقة الالتزامیة للأحکام الواقعیة فضلا عن الظاهریة، کما مر تحقیقه [1].
******
- شرح :
«لکفایة(1) عدم تمامیة علة الالزامی فی الحکم بغیره».
[1]- باب تعارض «مطلقا»(2) از باب تزاحم است- خواه در حجیت امارات، قائل به طریقیت شوید، خواه قائل به سببیت(3)- و حکم متزاحمین هم این است که: ابتداء باید به «اهم» عمل کنیم، اگر اهم برای ما مشخص نبود، «محتمل الاهمیة» را اخذ می نمائیم و در غیر آن دو صورت، قائل به تخییر می شویم.
تذکر: اینکه گفتیم باب تعارض «مطلقا» از باب تزاحم می باشد، مشروط بر این است که: قبول کنیم، مقتضای ادله اعتبار امارات، وجوب التزام به آن و مؤدای آن هست یعنی:
اگر اماره ای بر وجوب نماز جمعه، قائم شد، نه تنها باید طبق آن عمل نمود بلکه باید قلبا هم به وجوب، ملتزم شد یعنی انقیاد و تسلیم، نسبت به وجوب هم لازم است و همچنین اگر اماره ای بر حرمت نماز جمعه، قائم شد نه تنها عملا باید آن را ترک نمود بلکه باید قلبا هم به آن ملتزم شد.
خلاصه: حجیت اماره، مجرد عمل بر وفق آن نیست بلکه باید قلبا به مؤدای آن هم ملتزم شد.
ص: 167
سؤال: اگر موافقت التزامیه، واجب باشد در صورتی که یک روایت می گوید نماز جمعه، واجب است و روایت دیگر می گوید حرام است، چگونه می توان در موضوع واحد، نسبت به هر دو ملتزم شد؟ چگونه می توان هم نسبت به وجوب ملتزم شد هم نسبت به حرمت، منقاد بود؟
جواب: «ضرورة عدم امکان الالتزام بحکمین فی موضوع واحد(1) من الاحکام ...».
همان طور که «عملا» جمع بین آن دو امکان ندارد، «التزاما» هم جمع بین آن دو، ممکن نیست لذاست که می گوئیم باب تزاحم، مطرح می شود و نتیجتا یا به این ملتزم می شویم یا به آن.
سؤال: آیا دلیلی بر وجوب موافقت التزامیه داریم؟
جواب: «... الا انه(2) لا دلیل نقلا و لا عقلا علی الموافقة الالتزامیة ...».
قبلا(3) اثبات نمودیم که دلیلی بر وجوب التزام، نسبت به «احکام واقعیه» نداریم تا چه رسد به «احکام ظاهریه».
خلاصه: اصل مبنای مذکور- یعنی: وجوب موافقت التزامیه- مردود است.
ص: 168
و حکم(1) التعارض بناء علی السببیة فیما کان من باب التزاحم هو التخییر لو لم یکن أحدهما معلوم الأهمیة أو محتملها فی الجملة(2)، حسبما فصلناه(3) فی مسألة الضد، و إلا فالتعیین [1].
******
- شرح :
[1]- استاد معظم فرمودند: مصنف قدّس سرّه در عبارت مذکور و عبارت بعد از آن- تا «فافهم»- به جمع بندی و خلاصه گیری مطالب قبل پرداخته اند لکن حاشیه ای از کتاب منتهی الدرایة در پاورقی آورده ایم که ظاهرا برخلاف آن فرمایش است.
اینک به بیان اجمالی متن کتاب می پردازیم:
احکام تعارض، بنا بر سببیت، چنین بود:
1- گفتیم: حکم متعارضین، بنا بر سببیت در آن دو موردی که از باب تزاحم بوده، «تخییر» است- فرض شماره «2» به تفصیلی که از صفحه 163 به بعد بیان کردیم.
ص: 169
و فیما لم یکن من باب التزاحم هو لزوم الأخذ بما دل علی الحکم الالزامی، لو لم یکن فی الآخر مقتضیا لغیر الالزامی، و إلا فلا بأس بأخذه و العمل علیه، لما أشرنا إلیه من وجهه آنفا، فافهم(1) [1].
هذا هو قضیة القاعدة فی تعارض الأمارات، لا الجمع بینها بالتصرف فی أحد المتعارضین أو فی کلیهما، کما هو قضیة ما یتراءی مما قیل من أن الجمع مهما أمکن أولی من الطرح، إذ لا دلیل علیه فیما لا یساعد علیه العرف مما کان المجموع أو أحدهما قرینة عرفیة علی التصرف فی أحدهما بعینه أو فیهما، کما عرفته فی الصور السابقة [2].
******
- شرح :
[1]- 2: حکم متعارضین در موردی که مسأله تزاحم، مطرح نبود، عمل به «حکم الزامی» بود- فرض شماره «3» به تفصیلی که از صفحه 165 به بعد بیان کردیم.
قوله «... و الا(2) فلا بأس بأخذه و العمل علیه».
3- حکم تعارض در فرض مذکور را هم قبلا بیان کردیم- فرض شماره «4» به تفصیلی که از صفحه 166 به بعد بیان نمودیم.
تذکر: غیر از سه فرض مذکور، فرض دیگری هم بنا بر سببیت امارات در صفحه 161 ذکر کردیم.
[2]- آنچه را از ابتدای این فصل تاکنون برای تعارض دلیلین گفتیم(3)، مقتضای قاعده
ص: 170
و اصل اولی- یعنی: صرف نظر از اخبار علاجیه- بود لکن در بعضی از کلمات، چنین مشاهده می شود که: مقتضای قاعده در متعارضین، جمع بین ادله است به این نحو که: در هر دو دلیل یا «احدهما» تصرف می نمائیم و دلیلشان این است که: «الجمع مهما امکن اولی من الطرح»(1).
مثال: یک دلیل می گوید: «اکرم العلماء» و دلیل دیگر می گوید: «لا تکرم الفساق» در این صورت که آن دو دلیل، نسبت به عالم فاسق، تعارض دارند یا در «اکرم العلماء» تصرف می نمائیم و می گوئیم: مراد از آن، عالم غیر فاسق است یا در «لا تکرم الفساق» تصرف می نمائیم و می گوئیم: مقصود از آن، فاسق غیر عالم است یعنی: فاسق جاهل، نه فاسقی که عالم باشد- جمع بین دو دلیل به وسیله تصرف در احدهما.
مثال دیگر، «ثمن العذرة سحت» و «لا بأس ببیع العذرة» می باشد که در هر دو
ص: 171
مع أن فی الجمع کذلک(1) أیضا(2) طرحا للأمارة(3) أو الأمارتین(4)، ضرورة سقوط أصالة الظهور فی أحدهما أو کلیهما معه، و قد عرفت(5) أن التعارض بین الظهورین فیما
******
- شرح :
تصرف و برخلاف ظاهر حمل می نمایند(6).
سؤال: آیا در مواردی که عرف، مساعد نباشد، دلیلی بر وجوب جمع بین امارات- به نحو مذکور- داریم یا نه به عبارت دیگر: دلیلی بر قضیه «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» داریم یا نه؟
جواب: الف: دلیلی بر وجوب جمع بین امارات- در آن مواردی که عرف، مساعد نباشد- نداریم لکن باید توجه داشت، مواردی را ذکر نمودیم که عرف، نسبت به جمع بین دو دلیل، مساعد و موافق بود از جمله اینکه:
1- گاهی بین دو دلیل- با تصرف در احدهما- توفیق عرفی، حاصل می شد که
ص: 172
کان سنداهما قطعیین، و فی السندین إذا کانا ظنیین، و قد عرفت أن قضیة التعارض إنما هو سقوط المتعارضین فی خصوص کل ما یؤدیان إلیه من الحکمین، لا بقاؤهما علی الحجیة بما یتصرّف فیهما أو فی أحدهما، أو بقاء سندیهما علیها کذلک بلا دلیل یساعد علیه من عقل أو نقل [1].
******
- شرح :
مشروحا در صفحه 135 بیان شد.
2- گاهی مجموع دو دلیل، قرینه بر این بود که در هر دو دلیل تصرف نمائیم- طبق تفصیل صفحه 136.
3- گاهی مجموع دو دلیل، قرینه بر تصرف در «احدهما المعین» بود طبق تفصیل صفحه 138 و ....
[1]- ب: کسانی که می گویند: «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» لا بد چنین می گویند: مثلا اعمال دلیل «الف» واجب و اعمال دلیل «ب» هم بر ما واجب است و چون قدرت نداریم هر دو را اعمال کنیم پس طبق «صدق العادل»(1) صدور هر دو روایت را قبول می کنیم یعنی: «صدق العادل» و اصالت السند را هم در روایت «الف» رعایت می کنیم هم در روایت «ب» لکن در قسمت مدلول روایتین به قسمتی از روایت «الف» و بخشی از مدلول روایت «ب» عمل می کنیم درحالی که اگر احدهما را اخذ و دیگری را طرح نمائیم «صدق العادل» و اصالت السند را در «احدهما» اصلا رعایت ننمودیم.
اشکال: اگر درباره هر دو روایت، اصالت السند را رعایت نمودید، نسبت به اصالت الظهور موافقت نمودید یا مخالفت؟
اگر «جمع» شما محتاج به تصرف در هر دو دلیل باشد، نسبت به اصالت الظهور هم در
ص: 173
فلا یبعد أن یکون المراد من إمکان الجمع هو إمکانه عرفا، و لا ینافیه الحکم بأنه أولی مع لزومه حینئذ و تعینه، فإن أولویته من قبیل الأولویّة فی أولی الأرحام، و علیه لا إشکال فیه و لا کلام [1].
******
- شرح :
هر دو مخالفت کردید و چنانچه جمع شما نیاز به تصرف در یکی از دو دلیل داشته باشد نسبت به «احدهما» اصالت الظهور را رعایت ننمودید.
همان طور که باید طبق «صدق العادل» به صدور روایت، متعبد شد، طبق بناء عقلا باید به ظواهر هم عمل نمود و دلیلی ندارد که شما نسبت به هر دو روایت، اصالت السند را جاری سپس در هر دو یا «احدهما» تصرف کنید و نتیجتا با ظهور هر دو روایت یا احدهما مخالفت نمائید.
[1]- کسانی که می گویند «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» بعید نیست، مرادشان از «امکان جمع» همان امکان عرفی باشد یعنی: در مواردی که عرفا جمع، ممکن باشد، «اولی» همان جمع است.
سؤال: اگر مراد آن ها امکان عرفی است، بفرمائید در موارد امکان عرفی، «جمع» واجب می باشد یا اولی؟
جواب: جمع، واجب است و کلمه اولی در قضیه مذکور، نظیر کلمه «اولی» در آیه شریفه «... وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ ...»* است یعنی: کلمه «اولی» افضل التفضیل نیست بلکه دال بر تعیّن بعضی از اولو الارحام نسبت به بعض دیگر است(1)- البته در مسئله ارث.
تذکر: بنا بر توجیه مذکور، اشکالی در قضیه «الجمع مهما امکن ...» وجود ندارد.
ص: 174
فصل لا یخفی أن ما ذکر من قضیة التعارض بین الأمارات، إنما هو بملاحظة القاعدة فی تعارضها، و إلا فربما یدعی الإجماع علی عدم سقوط کلا المتعارضین فی الأخبار، کما اتفقت علیه کلمة غیر واحد من الأخبار، و لا یخفی أن اللازم فیما إذا لم تنهض حجة علی التعیین أو التخییر بینهما هو الاقتصار علی الراجح منهما، للقطع بحجیته تخییرا أو تعیینا، بخلاف الآخر لعدم القطع بحجیته، و الأصل عدم حجیة ما لم یقطع بحجیته، بل ربما ادعی الاجماع أیضا علی حجیة خصوص الراجح [1].
******
- شرح :
[1]- در فصل قبل، مقتضای قاعده اولیه عقلیه، «صرف نظر از اخبار علاجیه»، بنا بر طریقیت و سببیت امارات، بیان شد(1).
اینک ببینیم مقتضای قاعده ثانویه شرعیه در خبرین متعارضین چیست.
اگر قاعده اولیه عقلیه را ملاحظه ننمائیم، چنین می گوئیم: چه بسا اجماع، قائم شده که خبرین متعارضین از حجیت، ساقط نمی شوند. یعنی: «اجماعی» هست که باید به احدهما عمل نمائیم- کما اتفقت علیه(2) کلمة غیر واحد من الاخبار(3).
خلاصه: اجماع مذکور و اتفاق کلمه اخبار بر عدم تساقط هر دو خبر کأنّ یک قاعده ثانویه شرعیه هست.
تذکر: اگر دلیلی بر تعیین(4) داشته باشیم، معینا به همان خبر عمل می کنیم و چنانچه دلیلی دال بر تخییر باشد در عمل به احد الخبرین(5) مخیر هستیم.
ص: 175
سؤال: در فرض مسئله که اجماع- و اخبار- بر عدم تساقط خبرین متعارضین، قائم شده اگر دلیلی بر تعیین یا تخییر نداشته باشیم، عقل «علی القاعده» حکم به تعیین می نماید یا تخییر؟
جواب: لازم است، خبر راجح(1) را اخذ نمائیم و جهتش این است که: امر، دائر بین تعیین و تخییر است یعنی: عمل به روایت راجح یا «تعیینا» بر ما لازم است یا «تخییرا» به عبارت دیگر: یا معینا روایت راجح، حجت و عمل به آن، لازم است- با وجود راجح اصلا خبر مرجوح، حجت نیست- یا مخیرا. یعنی اگر ترجیح، واجب هم نباشد(2)، روایت راجح از باب تخییر برای ما حجت است پس حجیت راجح، قطعی است و در حجیت مرجوح، مردد هستیم.
آیا با وجود راجح، خبر مرجوح برای ما حجت است؟
آیا با وجود روایت اعدل، روایت عادل، حجت است یا حجت نیست؟
اگر شک در حجیت هم داشته باشیم، گفتیم(3) اصل اولی در باب ظنون، عدم حجیت است و با اجرای اصل عدم حجیت، قطع به عدم حجیت پیدا می کنیم.
خلاصه: اگر از اخبار علاجیه، تعیین یا تخییر را استفاده ننمودیم، چون امر، دائر بین تعیین و تخییر است عقلا عمل به راجح، واجب است پس می گوئیم باید «معینا» راجح را اخذ نمود.
قوله: «بل ربما ادعی الاجماع ایضا علی حجیة خصوص الراجح».
بعضی ادعا نموده اند- علاوه بر حکم عقل- اجماع، قائم شده که خصوص خبر راجح، حجیت دارد- باید به آن عمل نمود.
ص: 176
و استدل علیه(1) بوجوه أخر(2) أحسنها الأخبار، و هی علی طوائف:(3)
منها: ما دل علی التخییر علی الإطلاق، کخبر الحسن بن الجهم، عن الرضا- علیه السّلام-:
(قلت: یجیئنا الرجلان و کلاهما ثقة بحدیثین مختلفین و لا یعلم أیهما الحق، قال: فاذا لم یعلم فموسع علیک بأیهما أخذت). و خبر الحارث بن المغیرة، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:
(إذا سمعت من أصحابک الحدیث و کلهم ثقة، فموسع علیک حتی تری القائم فترد علیه [الیه]». و مکاتبة عبد اللّه بن محمد إلی أبی الحسن علیه السّلام اختلف أصحابنا فی روایاتهم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام، فی رکعتی الفجر، فروی بعضهم: صلّ فی المحمل، و روی بعضهم: لا تصلها إلا فی الأرض، فوقع علیه السّلام: موسع علیک بأیة عملت، و مکاتبة الحمیری إلی الحجة علیه السّلام- إلی أن قال فی الجواب عن ذلک حدیثان ... إلی أن قال علیه السّلام- (و بأیهما أخذت من باب التسلیم کان صوابا) إلی غیر ذلک من الإطلاقات [1].
******
- شرح :
می پردازیم(1):
اخبار مذکور به نحو اطلاق، دال بر تخییر است و مراد از اطلاق، این است که تخییر را مقید به وجود یا عدم مرجح ننموده اند بلکه گفته اند شما مطلقا مخیر هستید- خواه در احد الخبرین رجحان و مزیتی باشد یا نباشد- اینک به ذکر آن اخبار می پردازیم:
الف: عن الحسن بن الجهم عن الرضا علیه السّلام قال: قلت له: تجیئنا الاحادیث عنکم مختلفة فقال: ما جاءک عنا فقس علی کتاب اللّه عز و جل و احادیثنا فان کان یشبههما فهو منا و ان لم یکن یشبههما فلیس منا قلت: یجیئنا الرجلان و کلاهما ثقة بحدیثین مختلفین و لا نعلم ایهما الحق، قال: فاذا لم تعلم فموسع علیک بایهما اخذت(2).
شاهد در ذیل روایت است که از امام هشتم علیه السّلام سؤال کرد، و فرد موثق، دو حدیث برای ما نقل می کنند که آن دو روایت از نظر مضمون با یکدیگر مختلف و متعارض است و «لا نعلم ایهما الحق» حضرت در پاسخ او فرمودند: وقتی نمی دانی «حق» کدامیک از آنهاست، در توسعه هستی- «فموسع علیک بایهما اخذت».
ب: عن الحارث بن المغیرة عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: اذا سمعت من اصحابک الحدیث و کلهم ثقة فموسع علیک حتی تری القائم علیه السّلام فتردّ(3).
ص: 178
ج: مکاتبه عبد اللّه بن محمد: ... فی کتاب لعبد اللّه بن محمد الی ابی الحسن علیه السّلام:
اختلف اصحابنا فی روایاتهم عن ابی عبد اللّه علیه السّلام فی رکعتی الفجر فی السفر فروی بعضهم صلها فی المحمل و روی بعضهم لا تصلها الا علی الارض فوقّع علیه السّلام: موسع علیک بأیة عملت(1).
ص: 179
د: مکاتبه حمیری: ... فی جواب مکاتبة محمد بن عبد اللّه بن جعفر الحمیری الی صاحب الزمان علیه السّلام: یسألنی بعض الفقهاء عن المصلی اذا قام من التشهد الاول الی الرکعة الثالثة هل یجب علیه ان یکبّر؟ فان بعض اصحابنا قال: لا یجب علیه التکبیر و یجزیه ان یقول: بحول اللّه و قوة اقوم و اقعد، فکتب علیه السّلام فی الجواب: ان فیه حدیثین: اما احدهما فانه اذا انتقل من حالة الی حالة اخری فعلیه التکبیر. و اما الآخر فانه روی: ان اذا رفع رأسه من السجدة الثانیة و کبّر ثم جلس ثم قام فلیس علیه فی القیام بعد القعود تکبیر و کذلک التشهد الاول یجری هذا المجری و بایهما اخذت من جهة التسلیم کان صوابا(1).
قوله: «الی غیر ذلک من الاطلاقات»(2).
ص: 180
و منها: ما دل علی التوقف(1) مطلقا [1].
و منها: ما دل علی ما هو الحائط(2) منها [2].
******
- شرح :
[1]- گروه دیگری از اخبار علاجیه به نحو اطلاق(3)، دال بر توقف است یعنی: به هیچ یک از دو خبر متعارض، عمل نکنید تا به حضور امام «ع» برسید و حقیقت مطلب برایتان روشن شود.
[2]- گروه دیگری از اخبار علاجیه، دال بر این است که: هریک از خبرین را که مطابق احتیاط است، اخذ نمائید.
مثال: فرض کنید یک روایت، دال بر حکم الزامی است و می گوید دعا «عند رؤیة الهلال» واجب است و دیگری می گوید واجب نیست در این صورت، خبری را که مطابق احتیاط است، اخذ می نمائیم و فرضا می گوئیم: دعا «عند رؤیة الهلال» واجب است.
ص: 181
و منها: ما دل علی الترجیح بمزایا مخصوصة و مرجحات منصوصة، من مخالفة القوم و موافقة الکتاب و السنة، و الأعدلیة، و الأصدقیة، و الأفقهیة و الأورعیة، و الأوثقیة، و الشهرة علی اختلافها فی الاقتصار علی بعضها و فی الترتیب بینها.
و لأجل اختلاف الأخبار اختلفت الأنظار.
فمنهم من أوجب الترجیح بها، مقیدین بأخباره إطلاقات التخییر، و هم بین من اقتصر علی الترجیح بها، و من(1) تعدّی منها إلی سائر المزایا الموجبة لأقوائیة ذی المزیة و أقربیته، کما صار إلیه شیخنا العلامة أعلی اللّه مقامه، أو المفیدة(2) للظن، کما ربما یظهر من غیره [1].
******
- شرح :
سؤال: اگر یک روایت، دال بر وجوب و روایت دیگر هم دال بر حرمت همان شی ء بود، تکلیف چیست؟
جواب: در فرض مذکور، احتیاط، ممکن نیست و دوران بین المحذورین، محقق است.
[1]- طایفه دیگری از اخبار علاجیه، امر نموده به اخذ خبر راجح(3) که مشتمل باشد بر مرجحات مخصوصه و منصوصه.
ص: 182
لازم به ذکر است که بعضی از مرجحات منصوصه، عبارتند از: «مخالفت با عامه»، «موافقت با کتاب و سنت»، «شهرت»، «اعدلیت، افقهیت و اورعیت راوی» و امثال آن ها.
تذکر: مرجحات منصوص در روایات «کمّا» و «کیفا» مختلف است.
توضیح ذلک: مقصود از اختلاف کمّی، این است که تمام مرجحات در تمام اخبار، ذکر نشده مثلا روایتی یک مرجح را ذکر نموده و روایت دیگر، دو مرجح و در روایت سوم، مثلا پنج مرجح، ذکر شده.
مقصود از اختلاف «کیفی» هم این است که: ترتیب ذکر مرجحات در اخبار ترجیح، مختلف است مثلا یک روایت، ترجیح به سبب شهرت را بر ترجیح به صفات راوی، مقدم داشته(1) و در روایت(2) دیگر، عکس آن آمده.
خلاصه: مرجحاتی که در روایات ذکر شده به حسب تقدم و تأخر، مختلف است و مشخص نیست کدامیک از آن مرجحات در مقام ترجیح بر دیگری مقدم است.
مثال: فرض کنید: یک خبر، موافق مشهور است اما راوی آن، اعدل نیست لکن با خبری معارض شده که خلاف مشهور است ولی راوی آن اعدل است که در فرض مذکور، معلوم نیست کدامیک بر دیگری مقدم است.
نتیجه: اختلاف کمّی و کیفی اخبار، موجب اختلاف انظار و تشتت اقوال شده که اینک به ذکر اقوال می پردازیم:
احدها: وجوب الترجیح بخصوص المزایا المنصوصة.
ثانیها: وجوب الترجیح بمطلق المزایا- و ان لم تکن منصوصة- الموجبة لقرب احد
ص: 183
فالتحقیق أن یقال: إنّ أجمع خبر للمزایا المنصوصة فی الأخبار هو المقبولة و المرفوعة، مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا، و الاحتجاج بهما(1) علی وجوب الترجیح فی مقام الفتوی لا یخلو عن إشکال، لقوة احتمال اختصاص الترجیح بها بمورد الحکومة لرفع المنازعة و فصل الخصومة کما هو موردهما، و لا وجه معه للتعدی منه
******
- شرح :
الخبرین الی الصدور او الواقع.
ثالثها: وجوب الترجیح بکل مزیة و ان لم توجب ظنا و لا قربا لاحدهما.
رابعها: التخییر مطلقا سواء کانا متکافئین فی المزایا ام متفاضلین فیها(2).
تذکر: بعضی از قائلین به وجوب ترجیح از مرجحات منصوصه به غیر منصوصه، تجاوز نموده اند. فرض کنید، راوی دو روایت «الف و ب» هر دو عادل هستند لکن یکی از آن ها عین لفظ معصوم علیه السّلام را نقل نموده و چنین می گوید: از امام علیه السّلام شنیدم که فرمودند؛ «الصلاة الجمعة واجبة» لکن راوی دیگر نقل به معنا می کند- نه نقل به لفظ- و می گوید: من هم حرمت نماز جمعه را از امام علیه السّلام شنیدم.
اگر بنا باشد کسی از مرجحات منصوصه به غیر منصوصه تجاوز کند، مسلما نقل به لفظ، نسبت به نقل به معنا، راجح است به عبارت دیگر: نقل به لفظ از یک نظر، اقرب به واقع می باشد زیرا در نقل به معنا احتمال اشتباه، مطرح است و امکان دارد، راوی در ترجمه و برداشت از کلام معصوم «ع» خطا کند.
ص: 184
إلی غیره، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- از میان اخباری که متعرض مرجحات منصوصه هست، «مقبوله عمر بن حنظله» و «مرفوعه زراره» جامع ترین آن ها می باشد لذا برای تحقیق در مسئله، ابتدا به نقل متن آن دو روایت، سپس به نقد و بررسی آن ها می پردازیم.
... عن عمر بن حنظلة قال: سألت ابا عبد اللّه علیه السّلام عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعة فی دین او میراث فتحا کما الی السلطان و الی القضاة أ یحل ذلک؟ قال: من تحاکم الیهم فی حق او باطل فانما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانما یأخذ سحتا و ان کان حقا ثابتا له لانه اخذه بحکم الطاغوت و قد امر اللّه ان یکفر به قال اللّه تعالی: «یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ».
قلت: فکیف یصنعان؟
قال: ینظران [الی] من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ، و الرادّ علینا الرادّ علی اللّه و هو علی حد الشرک باللّه.
قلت: فان کان کل رجل اختار رجلا من اصحابنا فرضیا ان یکونا الناظرین فی حقهما و اختلفا فیما حکما و کلاهما اختلفا فی حدیثکم؟
قال: الحکم ما حکم به اعدلهما و افقهما و اصدقهما فی الحدیث و اورعهما و لا یلتفت الی ما یحکم به الآخر قال:
قلت: فانهما عدلان مرضیان عند اصحابنا لا یفضل واحد منهما علی الآخر.
قال: فقال: ینظر الی ما کان من روایتهم عنا فی ذلک الذی حکما به المجمع علیه من اصحابک فیؤخذ به من حکمنا و یترک الشاذ الذی لیس بمشهور عند اصحابک فان المجمع
ص: 185
علیه لا ریب فیه و انما الامور ثلاثة: امر بیّن رشده فیتّبع و امر بیّن غیّه فیجتنب و امر مشکل یردّ علمه الی اللّه و الی رسوله. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلک فمن ترک الشبهات نجا من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لا یعلم.
قلت: فان کان الخبران عنکما مشهورین قد رواهما الثقات عنکم؟
قال: ینظر فما وافق حکمه حکم الکتاب و السنة و خالف العامة فیؤخذ به و یترک ما خالف حکمه حکم الکتاب و السنة و وافق العامة.
قلت: جعلت فداک أ رأیت ان کان الفقیهان عرفا حکمه من الکتاب و السنة و وجدنا احد الخبرین موافقا للعامة و الآخر مخالفا لهم بایّ الخبرین یؤخذ؟
قال: ما خالف العامة ففیه الرشاد.
فقلت: جعلت فداک فان وافقهم الخبران جمیعا؟
قال: ینظر الی ما هم الیه امیل حکامهم و قضاتهم فیترک و یؤخذ بالآخر.
قلت: فان وافق حکامهم الخبرین جمیعا؟
قال: اذا کان ذلک فارجه حتی تلقی امامک فان الوقوف عند الشبهات خیر من الاقتحام فی الهلکات(1).
و روی العلامة قدست نفسه مرفوعا الی زرارة قال: سألت الباقر علیه السّلام فقلت جعلت فداک: یأتی عنکم الخبران او الحدیثان المتعارضان فبایّهما آخذ؟
فقال علیه السّلام: یا زرارة خذ بما اشتهر بین اصحابک و دع الشاذ النادر.
فقلت: یا سیدی انهما معا مشهوران مرویان مأثوران عنکم فقال علیه السّلام: خذ بما یقول
ص: 186
اعدلهما عندک و اوثقهما فی نفسک.
فقلت: انهما معا عدلان مرضیان موثقان.
فقال علیه السّلام: انظر الی ما وافق منهما مذهب العامة فاترکه و خذ بما خالفهم فان الحق فیما خالفهم.
فقلت: ربما کانا معا موافقین لهم او مخالفین فیکف اصنع؟
فقال: اذن فخذ بما فیه الحائطة لدینک و اترک ما خالف الاحتیاط.
فقلت: انهما معا موافقین للاحتیاط او مخالفین له فیکف اصنع؟
فقال علیه السّلام: اذن فتخیّر احدهما فتأخذ به و تدع الآخر(1).- عوالی اللئالی 4/ 133.
مصنف قدّس سرّه دلالت مقبوله عمر بن حنظله و مرفوعه زراره را بر وجوب ترجیح قبول ندارند و پاسخ های متعددی را از آن دو روایت بیان کرده اند که اینک به بیان آن ها می پردازیم:
1- مرجحات منصوص در آن دو روایت «کمّا و کیفا» مختلف است- که در صفحه 183 هم بیان کردیم- زیرا:
در مقبوله، ابتدا ترجیح به صفات راوی- مانند اعدلیت و افقهیت- ذکر شده سپس ترجیح به سبب شهرت- عند الاصحاب- لکن در مرفوعه، عکس آن آمده یعنی: ابتدا امر به اخذ مشهور شده، سپس ترجیح به صفات راوی.
در مقبوله، موافقت کتاب از مرجحات، ذکر شده لکن در مرفوعه اصلا ذکری از آن به میان نیامده و ....
2(2)- سند مرفوعه زراره، ضعیف است(3)- شیخ اعظم قدّس سرّه در رسائل هم به این مطلب
ص: 187
اشاره کرده اند(1).
3(2)- استدلال به مقبوله عمر بن حنظله برای وجوب ترجیح(3) در مقام فتوا مشکل می باشد زیرا احتمال قوی، این است که: مقبوله، مخصوص مقام ترافع و فصل خصومت باشد که دو نفر با یکدیگر مرافعه ای(4) داشته هرکدام از آن ها یک قاضی شیعه را انتخاب نمودند که بینشان قضاوت کند لکن آن دو قاضی با یکدیگر اختلاف نمودند و منشأ اختلافشان هم این بوده که: یکی از آن دو به یک روایت تمسک کرده لکن قاضی دوم به حدیث دیگر استدلال نموده لذا حضرت فرمودند: «الحکم ما حکم به اعدلهما و افقهما و اصدقهما فی الحدیث ...» سپس که سائل، سؤال کرد: اگر هر دو مساوی بودند چه کنیم امام علیه السّلام فرمودند مشهور را اخذ نمائید ....
خلاصه: مقبوله که دلالت بر وجوب ترجیح دارد در رابطه با مقام حکمیت و قضاوت است و جهتش این است که: حکومت برای فصل خصومت است. اگر دو حاکم در فرض مسئله، مخیر باشند، خصومت رفع نمی شود لذا برای حل خصومت، امام علیه السّلام یکی از آن دو روایت را به سبب مرجح تعیین نمودند.
ص: 188
و لا وجه لدعوی تنقیح المناط، مع ملاحظة أن رفع الخصومة بالحکومة فی صورة تعارض الحکمین، و تعارض ما استند [استندا] إلیه من الروایتین لا یکاد یکون إلا بالترجیح و لذا أمر علیه السلام بإرجاء الواقعة إلی لقائه علیه السّلام فی صورة تساویهما فیما ذکر من المزایا، بخلاف مقام الفتوی و مجرد(1) مناسبة الترجیح لمقامها أیضا لا یوجب(2) ظهور الروایة فی وجوبه مطلقا و لو فی غیر مورد الحکومة، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
نتیجه: مسأله حکومت و قضاوت، ارتباطی به مقام فتوا ندارد که فرضا وقتی یک روایت می گوید: نماز جمعه، واجب است و دیگری می گوید: حرام، ما بگوئیم: ابتدا باید ببینیم راوی کدامیک اصدق است به حدیث او تمسک نمائیم و اگر هر دو مساوی بودند، مرجح بعدی- فرضا شهرت- را ملاحظه نمائیم و ....
تذکر: با احتمال اختصاص مقبوله به باب حکومت(3)، وجهی برای تعدی از آن به مقام فتوا نیست.
[1]- سؤال: آیا می توان گفت مناط(4) حکومت و فتوا متحد است لذا روایت را از باب حکومت به مقام فتوا هم سرایت می دهیم؟
ص: 189
و إن أبیت(1) إلا عن ظهورهما فی الترجیح فی کلا المقامین(2)، فلا مجال لتقیید
******
- شرح :
جواب: با احتمال اختصاص روایت به مورد حکومت، وجهی برای تنقیح مناط وجود ندارد. «مع ملاحظة ان رفع الخصومة بالحکومة فی صورة تعارض الحکمین و تعارض ما [استند] استندا الیه من الروایتین لا یکاد یکون الا بالترجیح».
وقتی حکمین اختلاف کردند و مستند آن ها هم دو روایت متعارض بود اصلا رفع خصومت نمی شود(3) مگر به ترجیح «احدهما» به وسیله مرجح. یعنی باید قول احدهما را اخذ نمود تا مخاصمه برطرف شود- به خلاف مقام فتوا(4)- و لذا امام علیه السّلام در صورت
ص: 190
إطلاقات التخییر فی مثل زماننا مما لا یتمکن من لقاء الإمام علیه السّلام بهما، لقصور المرفوعة سندا و قصور المقبولة دلالة، لاختصاصها بزمان التمکن من لقائه علیه السّلام، و لذا ما ارجع إلی التخییر بعد فقد الترجیح [1].
******
- شرح :
تساوی مزایای خبرین، امر به تخییر ننمودند بلکه فرمودند قضیه را تأخیر بیندازید تا به حضور معصوم علیه السّلام برسید و مسئله را سؤال کنید.
این ها شواهدی بود بر اینکه مقبوله، مربوط به باب قضاوت و حکومت است نه مقام فتوا.
خلاصه: فرق بین مقام حکومت و فتوا، مانع حصول علم به وحدت مناط، بین آن دو می شود لذا نمی توان گفت آن دو در لزوم ترجیح به مرجحات، متحد هستند.
[1]- 4(1): اگر از پذیرش کلام ما امتناع نمودید و گفتید دو روایت(2)- مقبوله و مرفوعه- شامل مقام فتوا هم می شود(3)، درعین حال با آن دو روایت نمی توان اطلاقات اخبار تخییر(4) مانند: «فموسع علیک بایهما اخذت»، «موسع علیک بأیّة عملت» یا «بایهما اخذت من جهة التسلیم کان صوابا»- را مقید نمود.
توضیح ذلک: سؤال: چرا با مرفوعه زراره نمی توان اطلاقات تخییر را مقید نمود؟
جواب: سند مرفوعه، ضعیف است که اخیرا علت ضعف را ذکر نمودیم(5).
ص: 191
سؤال: چرا با مقبوله عمر بن حنظله نمی توان اطلاقات تخییر را مقید نمود؟
جواب: مقبوله، مختص زمان تمکن از تشرف به حضور امام علیه السّلام است یعنی: در زمان تمکن از لقاء امام علیه السّلام ترجیح، واجب است(1)- نه زمان غیبت- و شاهدش این است که وقتی سائل، دو روایت متعارض را از تمام جهات و مزایا، مساوی فرض کرد، امام علیه السّلام نفرمودند مخیر هستید بلکه فرمودند «فارجه حتی تلقی امامک» یعنی: مسئله را به تأخیر بینداز تا امام خود را ملاقات کنی و مسئله را از ایشان بپرسی پس معلوم می شود اگر قاضی یا فقیه(2) در مقام قضاوت یا فتوا با دو روایت متعارض، مواجه شدند که از نظر مرجحات، مساوی بودند باید توقف کنند تا به حضور امام علیه السّلام برسند.
این مسئله، ارتباطی به «ما نحن فیه» ندارد زیرا بحث ما در مورد زمان غیبت است نه حضور.
تذکر: صاحب کتاب عنایة الاصول- مرحوم فیروزآبادی قدّس سره الشریف- در پایان متن مذکور کفایة الاصول به نکته ای پرداخته اند که: اقول: اما قصور المرفوعة عن تقیید اطلاقات التخییر لضعف سندها فهو حق و لکنه لیس جوابا جدیدا غیر ما اشار الیه قبلا بقوله: «و ضعف سند المرفوعة جدا ... الخ» (و اما اختصاص المقبولة) بزمان الحضور فهو و ان کان حقا ایضا بقرینة الامر فیها بالارجاء عند فقد المرجح و لکن مجرد کون الامر بالترجیح واقعا فی زمان الحضور مما لا یمنع عن وجوب الترجیح فی زمان الغیبة ایضا کما لا یخفی بل الترجیح اذا وجب فی زمان الحضور ففی زمان الغیبة بطریق اولی (و علی هذا) فالجواب الثانی عن کل من المقبولة و المرفوعة جمیعا مما لا یتم و ان تم الجواب الاول عنهما بلا شبهة و لا ریب فتأمل جیدا(3).
ص: 192
مع أن تقیید الإطلاقات الواردة فی مقام الجواب عن سؤال حکم المتعارضین- بلا استفصال عن کونهما متعادلین او متفاضلین، مع ندرة کونهما متساویین جدا- بعید(1) قطعا، بحیث(2) لو لم یکن ظهور المقبولة فی ذاک الاختصاص لوجب حملها علیه أو علی ما لا ینافیها من الحمل علی الاستحباب، کما فعله بعض الأصحاب(3)، و یشهد به الاختلاف الکثیر بین ما دل علی الترجیح من الأخبار [1].
******
- شرح :
[1]- 5(4): الف: دلیل دیگر، این است که با دو روایت مذکور نمی توان اطلاقات تخییر را مقید نمود زیرا اخبار تخییر در مقام جواب از حکم دو روایت متعارض، وارد شده. یعنی: وقتی حکم روایتین متعارضین را از امام علیه السّلام سؤال نمودند امام علیه السّلام در مقام جواب، حکم به تخییر نمودند بدون اینکه بین وجود و عدم مرجح، قائل به تفصیل شوند
ص: 193
به عبارت دیگر: نفرمودند اگر مرجح هست، مخیر نیستید و باید به راجح عمل کنید و اگر مزیت نداشته باشند، مخیر هستید.
ضمنا می دانید که ترک استفصال، دلیل بر عموم است یعنی: ترک استفصال، دلیل بر این است که اطلاقات تخییر، عمومیت دارد- خواه مرجحی هم باشد یا نباشد.
نتیجه: تقیید اطلاقات اخبار تخییر- به وسیله مقبوله، مرفوعه و امثال آن- و حمل اطلاقات مذکور بر اجمال و اهمال «جدا» بعید است.
قوله: «... مع ندرة کونهما متساویین جدا ...».
ب: مقدمه: بسیار نادر است که در دو روایت متعارض، هیچ مرجحی نباشد بلکه غالبا دو روایت که با یکدیگر تعارض می کنند از جهت یا جهاتی یکی بر دیگری رجحان دارد مثلا راوی احدهما اعدل، افقه یا اورع است البته اگر از جهات مذکور مساوی هم باشند از جهات دیگر- مانند شهرت، مخالفت با عامه- احدهما بر دیگری مزیت دارد.
نتیجه: تقیید اطلاقات(1) تخییر و حمل آن ها بر صورت تساوی خبرین- از جهت تمام مزایا و مرجحات(2) جدا بعید است.
سؤال: وجه بعد چیست؟
جواب: علتش حمل مطلق بر فرد نادر است.
قوله: «و یشهد به(3) الاختلاف الکثیر بین ما دل علی الترجیح من
ص: 194
و منه(1) قد انقدح حال سائر أخباره، مع(2) أن فی کون أخبار موافقة الکتاب أو مخالفة القوم من أخبار الباب نظرا، وجهه قوة احتمال أن یکون الخبر المخالف للکتاب فی نفسه غیر حجة، بشهادة ما ورد فی أنه زخرف، و باطل، و لیس بشی ء، أو أنه لم نقله، أو أمر بطرحه علی الجدار(3) [1].
******
- شرح :
الاخبار(4).
[1]- از آنچه ذکر شد، وضع سائر اخبار ترجیح هم معلوم شد چون آن ها هم به قرینه اطلاقات تخییر بر استحباب حمل می شوند.
ص: 195
تذکر: در بعضی از اخبار باب(1)، نامی از موافقت با کتاب و مخالفت با عامه به میان آمده بود- مانند: خذ ما وافق الکتاب و اترک ما خالفه- لکن سؤال ما این است که: آیا موافقت با کتاب یا مخالفت با عامه واقعا از مرجحات محسوب می شود؟
جواب: موافقت با کتاب اللّه از مرجحات نیست(2) بلکه ذکر آن در اخبار از جهت تعیین «حجت» از «لا حجت» است یعنی: خبری که موافق کتاب است، حجت می باشد و خبر مخالف، اصلا حجت نیست.
آیا موافق با کتاب بودن، مرجحی بر مخالف کتاب بودن است یا اینکه مخالف کتاب اصلا حجت نیست؟
بدیهی است که خبر مخالف کتاب اصلا حجیت ندارد و در روایات فراوان هم بر این مسئله تأکید شده مانند:
1- در خبر حسن بن جهم چنین آمده: اذا جاءک الحدیثان المختلفان فقسهما علی کتاب اللّه و احادیثنا فان اشبهها فهو حق و ان لم یشبهها «فهو باطل»(3).
2- در معتبره ایوب بن راشد از ابی عبد اللّه علیه السّلام چنین آمده: قال: ما لا یوافق من الحدیث القرآن «فهو زخرف»(4).
3- در خبر هشام بن حکم از ابی عبد اللّه علیه السّلام چنین آمده: قال: خطب النبی صلّی اللّه علیه و آله بمنی فقال: ایها الناس ما جاءکم عنی یوافق کتاب اللّه فانا قلته و ما جاءکم یخالف کتاب اللّه
ص: 196
و کذا الخبر الموافق للقوم، ضرورة أن أصالة عدم صدوره تقیة- بملاحظة الخبر المخالف لهم مع الوثوق بصدوره لو لا القطع به- غیر جاریة، للوثوق حینئذ بصدوره کذلک، و کذا الصدور(1) أو الظهور فی الخبر المخالف للکتاب یکون موهونا بحیث لا یعمه أدلة اعتبار السند و لا الظهور، کما لا یخفی، فتکون هذه الأخبار فی مقام تمیز [تمییز] الحجة عن اللاحجة لا ترجیح الحجة علی الحجة، فافهم.
و إن أبیت(2) عن ذلک، فلا محیص عن حملها توفیقا بینها و بین الإطلاقات، إما علی ذلک أو علی الاستحباب کما أشرنا إلیه آنفا، هذا ثم إنه لو لا التوفیق بذلک للزم التقیید أیضا فی أخبار المرجحات، و هی آبیة عنه، کیف یمکن تقیید مثل: (ما خالف قول
******
- شرح :
«فلم اقله»(3).
نتیجه: اگر خبر موافق با کتاب را بر خبر مخالف کتاب، ترجیح دهیم از باب «تعیین» حجت بر لا حجت است نه از باب ترجیح یک حجت بر حجت دیگر به سبب وجود یک
ص: 197
ربنا لم أقله، أو زخرف، أو باطل)؟ کما لا یخفی.
فتلخص- مما ذکرنا- أن اطلاقات التخییر محکمة، و لیس فی الأخبار ما یصلح لتقییدها [1].
******
- شرح :
مزیت، مانند موافقت با کتاب.
به عبارت دیگر: خبر موافق کتاب، حجت است و خبر مخالف اصلا حجیت ندارد گرچه مسأله تعارض هم مطرح نباشد.
[1]- یکی دیگر از مرجحات را مخالفت با عامه ذکر کرده اند لکن سؤال ما این است که: وقتی دو خبر، یکی موافق عامه و دیگری مخالف عامه با یکدیگر تعارض نمایند، آیا اصلا خبر موافق با عامه- موافق تقیه- حجیت دارد یا نه؟
جواب: خبر موافق عامه اصلا حجت نیست زیرا قبلا گفتیم در تمسک به یک خبر باید به سه اصل(1) از جمله، اصالت جهت صدور، متعبد شد و گفت فلان خبر برای بیان حکم واقعی از معصوم علیه السّلام صادر شده. اکنون شما خبر موافق با عامه و مخالف با عامه را در کنار یکدیگر ملاحظه نمائید و بگوئید آیا با توجه به اینکه خبر مخالف عامه، مقطوع الصدور یا موثوق الصدور است اصلا در خبر موافق عامه، اصالت جهت صدور، جاری می شود و می توان گفت آن خبر، بدون تقیه و به جهت بیان حکم واقعی از معصوم علیه السّلام صادر شده؟
خیر! وقتی جهت صدور روایت، مختل شد، وثوق پیدا می کنیم که آن روایت «تقیة» صادر شده و اصلا حجیت ندارد نه اینکه هر دو خبر، حجت است لکن در خبر مخالف عامه، مزیت و رجحان، موجود است.
نتیجه: مخالفت با عامه از مرجحات نیست بلکه از معینات می باشد به عبارت دیگر:
مسئله از قبیل تعیین حجت از لا حجت است. و ....
ص: 198
قوله: «ثم(1) إنّه لو لا التوفیق بذلک للزم التقیید ایضا فی اخبار المرجحات و هی آبیة عنه ...».
جمع بندی: به نظر مصنف قدّس سرّه تاکنون، اطلاقات اخبار تخییر محکّم است و چیزی که بتواند اطلاقات تخییر را مقید نماید، نداریم- یعنی: مطلقا حکومت با اطلاقات تخییر است خواه در «احد الخبرین» مرجحی باشد یا نباشد.
ص: 199
نعم(1) قد استدل علی تقییدها، و وجوب الترجیح فی المتفاضلین بوجوه أخر:
منها: دعوی الاجماع علی الأخذ بأقوی الدلیلین [1].
و فیه أن دعوی الإجماع- مع مصیر مثل الکلینی إلی التخییر، و هو فی عهد الغیبة الصغری و یخالط النواب و السفراء، قال فی دیباجة الکافی: و لا نجد شیئا أوسع(2)
******
- شرح :
[1]- با وجوه دیگری استدلال شده که باید اطلاقات تخییر را مقید نمود و گفت:
تخییر در صورتی است که مرجحی نباشد که آن وجوه، عبارتند از:
ادعای اجماع شده که در صورت تعارض خبرین باید «اقوی الدلیلین» را اخذ نمود.
«اقوی الدلیلین» هم دلیلی است که دارای مرجح باشد.
ص: 200
و لا أحوط من التخییر- مجازفة [1].
و منها: أنه لو لم یجب ترجیح ذی المزیة، لزم ترجیح المرجوح علی الراجح و هو قبیح عقلا، بل ممتنع قطعا. و فیه انه إنما یجب الترجیح لو کانت المزیة موجبة لتأکد(1) ملاک الحجیة فی نظر الشارع، ضرورة إمکان أن تکون تلک المزیة بالإضافة إلی ملاکها من قبیل الحجر فی جنب الإنسان، و کان الترجیح بها بلا مرجح، و هو قبیح
******
- شرح :
[1]- اشکال: شیخ کلینی قدّس سرّه درعین حال که در زمان غیبت صغرا می زیسته و با نواب خاص امام علیه السّلام مخالطه داشته، قائل به تخییر شده و در مقدمه کتاب شریف کافی فرموده اند:
«فاعلم یا اخی ارشدک اللّه انه لا یسع احدا تمییز شی ء مما اختلف الروایة فیه عن العلماء علیهم السّلام برأیه الا علی ما اطلقه العالم بقوله علیه السّلام: اعرضوها علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه «عز و جل» فخذوه، و ما خالف کتاب اللّه فردّوه. و قوله علیه السّلام: دعوا ما وافق القوم فان الرشد فی خلافهم و قوله علیه السّلام: خذوا بالمجمع علیه فان المجمع علیه لا ریب فیه.
و نحن لا نعرف من جمیع ذلک الا اقله، و لا نجد شیئا «احوط و لا اوسع» من ردّ علم ذلک کله الی العالم علیه السّلام و قبول ما وسّع من الامر فیه بقوله علیه السّلام: بایهما اخذتم من باب التسلیم وسعکم(2).
ص: 201
کما هو واضح [1].
******
- شرح :
مصنف قدّس سرّه: ادعای اجماع با مخالفت فردی مانند کلینی قدّس سرّه مجازفه می باشد.
[1]- اگر در تعارض خبرین، ترجیح راجح- و ذی المزیة- واجب نباشد، لا بد اخذ مرجوح، جائز است و لازمه اخذ مرجوح، ترجیح مرجوح بر راجح است که عقلا قبیح بلکه ممتنع می باشد.
اشکال: این مطلب در صورتی صحیح است که وجود مزیت در «احد الخبرین» موجب تأکّد و اقوائیت ملاک حجیت خبر باشد(1) لکن معلوم نیست، مناط حجیت خبر فرضا «عادل» چیست. چون ممکن است وجود رجحان در «احد الخبرین» از نظر ملاک حجیت «کالحجر فی جنب الانسان» باشد(2).
مثال: فرض کنید یکی از مرجحات، افقهیت راوی است- خذ بما یقول افقههما- لکن سؤال ما این است که آیا افقهیت راوی، موجب می شود، روایت او نسبت به روایت دیگر که فاقد آن مزیت است، اقرب به واقع باشد مثلا اگر زراره، یک روایت و محمد بن مسلم، روایت دیگری نقل کرد که با یکدیگر متعارض بودند آیا چون زراره از محمد بن مسلم «افقه» است، افقهیت او سبب می شود، ملاک حجیت در آن اقوا باشد؟
خیر! ما نمی دانیم ملاک حجیت از نظر شارع مقدس چیست و به چه مناطی قول عادل را برای ما حجت قرار داده لذا می گوئیم وجه دوم هم مردود است و دلیلی بر
ص: 202
هذا مضافا إلی ما هو فی الإضراب من الحکم بالقبح إلی الامتناع، من أن الترجیح(1) بلا مرجح فی الأفعال الاختیاریة و منها الأحکام الشرعیة، لا یکون إلا قبیحا، و لا یستحیل وقوعه إلا علی الحکیم تعالی، و إلا فهو بمکان من الإمکان، لکفایة إرادة المختار علة لفعله، و إنما الممتنع هو وجود الممکن بلا علة، فلا استحالة فی ترجیحه تعالی للمرجوح، إلا من باب امتناع صدوره منه تعالی، و اما غیره فلا استحالة فی ترجیحه لما هو المرجوح مما باختیاره.
و بالجملة: الترجیح بلا مرجح بمعنی بلا علة محال و بمعنی بلا داع عقلائی قبیح لیس بمحال فلا تشتبه و منها: غیر ذلک مما لا یکاد یفید الظن، فالصفح عنه أولی و أحسن [1].
******
- شرح :
وجوب ترجیح نمی باشد.
[1]- مستدل(2) با کلمه «بل»، اضراب نمود و گفت: ترجیح مرجوح، بر راجح، قبیح بلکه ممتنع است.
مصنف قدّس سرّه: قطعا اضراب به وسیله کلمه «بل» وجهی ندارد.
توضیح ذلک: ترجیح مرجوح بر راجح از طرف «عبد» در افعال اختیاریه، قبیح هست اما محال نمی باشد زیرا ترجیح بلا مرجح نیست بلکه اراده عبد، مرجح جانب مرجوح و علت وجود آن هست- البته قبیح می باشد- لکن باید دانست که
ص: 203
صدور هر قبیحی از «خداوند متعال» محال است ولی در «ما نحن فیه» کلام در فعل اختیاری عبد است که اگر او به داعی نفسانی، خبر مرجوح را بر راجح، ترجیح دهد(1)، مرتکب عمل قبیح شده لکن محالی، محقق نگشته زیرا معلولی بدون علت، موجود نشده بلکه اراده عبد، علت آن است و آنچه محال می باشد، ترجیح، بلا مرجح است یعنی: وجود «ممکن» مثلا «بلا مرجح لاحد طرفیه»(2). پس در محل بحث که کلام در اخذ به «احد الخبرین»(3) است، ترجیح مرجوح بر راجح، مستلزم قبیح است- نه محال- یعنی: عبد، مرتکب عمل قبیح شده- آری صدور هر قبیحی از خداوند متعال، محال است.
نتیجه: اگر مقصود از ترجیح دادن عبد است، مرجوح را بر راجح- یعنی کلام در فعل او هست- اصلا محال، لازم نمی آید بلکه قبیح است و اگر مقصود در فعل خداوند متعال است یعنی: اگر او ترجیح راجح را بر مرجوح، واجب ننماید، مستلزم قبیح است که ما هم قبول داریم لکن از این جهت، استحاله دیگری ندارد غیر از اینکه: هیچ قبیحی از خداوند حکیم، صادر نمی شود یعنی: صدور قبیح از خداوند حکیم، محال است و وجه استحاله دیگری ندارد لکن ظاهر کلام مستدل، این است که علاوه بر قبح، جهت استحاله دیگری هم دارد که ترجیح بلا مرجح باشد.
خلاصه: در افعال اختیاری، ترجیح مرجوح بر راجح «ذاتا» محال نیست- چه از طرف خداوند متعال باشد و چه از طرف عبد- البته قبیح می باشد و صدور قبیح از باری
ص: 204
تعالی عز اسمه محال می باشد. و آنچه «فی نفسه» محال می باشد، وجود شی ء است و ترجیح «احد طرفی الممکن علی الآخر» بدون اینکه کسی آن را ایجاد نماید- یا ترجیح دهد- پس آنچه از کلمه بل اضرابیه، استفاده می شود، بی وجه است زیرا محل بحث، ارتباطی به ترجیح شی ء، بلا مرجح ندارد بلکه «ما نحن فیه» از قبیل ترجیح مرجوح بر راجح «بالارادة» می باشد که صدورش از عباد، محال نیست لکن گفتیم صدور هر قبیحی از خداوند متعال، محال است و در این مورد، «بل»، اضرابیه نیست.
آری اگر کلمه بل برای ترقی باشد- نه اضراب- گویا ایراد مذکور، وارد نباشد.
«فافهم».
قوله: «و منها غیر ذلک مما لا یکاد یفید الظن فالصفح عنه اولی و احسن». شارحین کتاب کفایة الاصول، سائر وجوه را چنین برشمرده اند:
«و من بعضها [ای بعض الوجوه] دلالة الکتاب علی ذلک حیث ان لازم ترک الترجیح التخییر و التسویة بین خبر العادل و الفاسق و العالم و الجاهل و هو منفی بقوله تعالی: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً و قوله تعالی هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ «و منها» انه لو لم یجب العمل بالراجح و جاز التخییر لم یجب تخصیص عام و لا تقیید مطلق و لا تأویل ظاهر بالاظهر و ذلک هدم للدین و ابطال لمنهاج الائمة علیهم السّلام لان معظم الادلة الشرعیة متعارضة فیلزم من ترک الترجیح المحظور المذکور و الانصاف ان صرف الوقت فی امثال هذه الوجوه مما لا ینبغی ان یصدر عن ذوی الهمم»(1).
ص: 205
ثم إنه لا إشکال فی الافتاء بما اختاره من الخبرین، فی عمل نفسه(1) و عمل مقلدیه [1].
******
- شرح :
[1]- 1: بنا بر اینکه به مقتضای اخبار تخییر، عمل شود(2)، اشکالی در این مسئله نیست که: مجتهد، آنچه را برای عمل خود و مقلدین خویش انتخاب نموده، می تواند طبق آن، فتوا هم بدهد.
مثال: فرض کنید در مورد نماز جمعه، دو روایت متعارض داریم حال اگر مجتهد، روایت دال بر وجوب نماز جمعه را اخذ نمود، می تواند به وجوب نماز جمعه، فتوا بدهد- در حق خود و مقلدینش- و همچنین است اگر روایت دال بر عدم وجوب را اخذ نمود.
سؤال: دلیل مسئله چیست(3)؟
ص: 206
و لا وجه للافتاء بالتخییر فی المسألة الفرعیة، لعدم الدلیل علیه فیها(1) [1].
******
- شرح :
جواب: مصنف قدّس سرّه دلیلش را ذکر ننموده اند لکن مستند کلام، همان ادله تخییر است که ....
[1]- 2: آیا مجتهد می تواند در مسأله فرعیه، فتوا به تخییر بدهد و مثلا بگوید:
اکنون که دو روایت متعارض درباره نماز جمعه داریم(2) شما در خواندن و نخواندن آن، مخیر هستید.
جواب: خیر! دلیلش چیست(3)؟ دلیلی بر تخییر در مسأله فرعیه نداریم.
ص: 207
نعم له الافتاء به فی المسألة الأصولیة، فلا بأس حینئذ باختیار المقلد غیر ما اختاره المفتی، فیعمل بما یفهم منه بصریحه أو بظهوره الذی لا شبهة فیه(1) [1].
******
- شرح :
[1]- 3: آیا مجتهد می تواند در مسأله اصولی به تخییر، فتوا دهد؟
جواب: آری(2)! او به استناد اینکه فتوای خودش در خبرین متعارضین، تخییر است، می تواند به مقلدینش بگوید: در صورتی که دو روایت با یکدیگر تعارض نمودند، شما در اخذ و عمل به «احد الخبرین» مخیر هستید(3)- می توانید به اطلاقات تخییر عمل کنید- نتیجتا وقتی او در مسأله اصولی فتوا به تخییر داد، ممکن است مقلدش خبری را اختیار نماید که مرجع تقلیدش آن خبر را انتخاب ننموده، فرضا امکان دارد، مقلد، خبر دال بر عدم وجوب نماز جمعه را اختیار کند اما مرجع تقلید او، خبر دال بر وجوب را- یا بالعکس.
ص: 208
و هل التخییر بدوی أم استمراری؟ قضیة الاستصحاب لو لم نقل بأنه قضیة الاطلاقات أیضا کونه استمراریا [1].
******
- شرح :
[1]- 4: آیا تخییر در خبرین متعارضین، بدوی هست یا استمراری(1)؟
مقصود از تخییر بدوی، این است که اگر احد الخبرین را اخذ و به آن عمل نمودیم دیگر نمی توان خبر دوم را اخذ و به آن عمل نمود فرضا اگر جمعه اول، خبر دال بر وجوب نماز جمعه را اخذ و به آن عمل نمودیم، جمعه دیگر نمی توان خبر دال بر عدم وجوب نماز جمعه را اخذ و به آن عمل نمود.
مقصود از تخییر استمراری، این است که همیشه و هر روز، تخییر به قوت خود، باقی هست مثلا می توان جمعه اول، خبر دال بر وجوب را اخذ نمود و هفته دوم، خبر دال بر عدم وجوب را و جمعه سوم، هرکدام از آن دو را خواستیم، می توانیم، اخذ نمائیم.
مصنف قدّس سرّه: تخییر «مطلقا» استمراری هست.
سؤال: دلیل بر استمراری بودن تخییر چیست؟
جواب: الف: مقتضای اطلاقات اخبار تخییر مانند «فموسع علیک بایهما اخذت» یا «موسع علیک بأیة عملت» این است که: تخییر، استمراری می باشد زیرا تخییر از نظر زمان، مقید به وقت خاصی نشده- اخبار، اطلاق دارد.
ص: 209
تذکر: این مسئله، منوط بر این است که اطلاقات مذکور از جهتی که می خواهیم به آن تمسک نمائیم- یعنی: استمرار تخییر- در مقام بیان وارد شده باشد(1) و اهمال نداشته باشد اما اگر بگوئیم اطلاقات مذکور فقط در مقام بیان اصل مسأله تخییر، وارد شده ولی از جهت استمراری بودن تخییر در مقام بیان نیست باید به دلیل دیگر تمسک نمود و آن دلیل، استصحاب است(2).
ص: 210
و توهم أن المتحیّر کان محکوما بالتخییر، و لا تحیّر له بعد الاختیار، فلا یکون الإطلاق و لا الاستصحاب مقتضیا للاستمرار، لاختلاف الموضوع فیهما، فاسد، فإن
******
- شرح :
ب: استصحاب: کیفیت اجرای استصحاب به این نحو است که می گوئیم: جمعه اول در اخذ احد الخبرین، مخیر بودیم و فرضا خبر دال بر وجوب نماز جمعه- روایت الف- را اخذ و طبق آن عمل نمودیم لکن جمعه دوم، مردد هستیم آیا تخییر به قوت خود، باقی هست یا اینکه باید معینا به همان خبر الف عمل نمود؟
مقتضای استصحاب، این است که تخییر به قوت خود باقی می باشد پس این جمعه هم در اخذ و عمل به احد الخبرین، مخیر هستیم پس مقتضای استصحاب، استمرار تخییر است.
سؤال: کسانی که می گویند تخییر، بدوی هست، دلیلشان چیست؟
جواب: و من قال بانه بدوی استدل بانه لما کان المراد من التخییر هو التخییر فی المسألة الاصولیة و هو التخییر فی جعل احد المتعارضین حجة شرعیة و اخذه طریقا محرزا للواقع فلازم ذلک هو وجوب الفتوی بما اختاره اولا و جعل مؤداه هو الحکم الکلی الواقعی المتعلق بافعال المکلفین فلا یبقی بعد مجال لاختیار الآخر حجة شرعیة فلا مجال ح لاستصحاب بقاء التخییر لعدم الشک فی بقاء التخییر و عدم کونه متحیرا بعد الاختیار نعم لو کان التخییر هو التخییر فی المسألة الفرعیة یصح استمرار التخییر لانه ح یکون کالتخییر بین القصر و الاتمام فی المواطن الاربعة و کالتخییر بین الخصال فللمکلف ان یعمل، بمضمون احد المتعارضین تارة و بمضمون الآخر اخری فاشار المصنف الی ضعفه بقوله:
و توهم ...(1).
ص: 211
التحیر بمعنی تعارض الخبرین باق علی حاله، و بمعنی آخر(1) لم یقع فی خطاب موضوعا للتخییر أصلا، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- توهم: فرد متحیّر، محکوم به تخییر است به عبارت دیگر: موضوع تخییر، شخص متحیر است یعنی: شخص متحیر نمی داند وظیفه اش عمل به روایت «الف» هست یا «ب» یا اینکه فرضا هر دو روایت تساقط می کند لذا اطلاقات تخییر، وظیفه او را تعیین نموده و گفته «فموسع علیک بایهما اخذت».
نتیجتا وقتی او احد الخبرین را اخذ و طبق آن عمل نمود، دیگر متحیر نیست و موضوعی برای تمسک به اطلاقات یا استصحاب باقی نمی ماند که به آن تمسک نماید.
دفع توهم: موضوع حکم به تخییر «من تعارض عنده احد الخبران» می باشد یعنی: هرکسی که با دو خبر متعارض، مواجه است.
سؤال: آیا بعد از اخذ احد الخبرین باز هم تعارض دو خبر به قوت خود، باقی هست یا اینکه تعارض، منتفی شده؟
جواب: بعد از اخذ احد الخبرین هم تعارض به قوت خود، باقی هست بنابراین، تحیر به معنای مذکور از بین نرفته(2) پس می توان ابتدا به اطلاقات تخییر تمسک کرد و اگر آن را منع نموده و گفتید از جهت استمرار تخییر در مقام بیان نیست، نوبت به اجرای استصحاب می رسد و موضوع آن، متبدل نشده.
ص: 212
فصل
هل علی القول بالترجیح، یقتصر فیه علی المرجحات المخصوصة المنصوصة، أو یتعدی إلی غیرها؟ [1].
قیل(1) بالتعدی(2)، لما فی الترجیح بمثل الاصدقیة و الأوثقیة و نحوهما، مما فیه من
******
- شرح :
[فصل:] تعدی یا عدم تعدی از مرجحات منصوصه(3)
[1]- سؤال: بنا بر وجوب ترجیح آیا باید به همان مرجحات منصوص در اخبار علاجیه اکتفا نمود یا اینکه به مرجحات غیر منصوص هم تعدی می شود به عبارت دیگر:
آیا می توان به هر مرجحی- که سبب اقربیت(4) یک خبر، نسبت به خبر دیگر است- تعدی نمود یا نه؟
مثال: فرض کنید دو روایت داریم که با یکدیگر متعارض هستند لکن راوی یکی «ضابط» و راوی دیگری «اضبط»(5) هست، آیا در این صورت می توان از مرجحات منصوص به «اضبطیت راوی» هم تعدی نمود یا نه؟
ص: 213
الدلالة علی أن المناط فی الترجیح بها هو کونها موجبة للأقربیة إلی الواقع(1)، و لما فی التعلیل بأن المشهور مما لا ریب فیه، من استظهار أن العلة هو عدم الریب فیه بالإضافة إلی الخبر الآخر و لو کان فیه ألف ریب، و لما فی التعلیل بأن الرشد فی(2) خلافهم(3).
و لا یخفی ما فی الاستدلال بها:
اما الأول: فإن جعل خصوص شی ء فیه جهة الإراءة و الطریقیة حجة أو مرجحا لا دلالة فیه علی أن الملاک فیه بتمامه جهة إراءته، بل لا إشعار(4) فیه کما لا یخفی، لاحتمال دخل خصوصیته فی مرجحیته أو حجیته، لا سیما قد ذکر فیها ما لا یحتمل الترجیح به إلا تعبدا فافهم.
ص: 214
و اما الثانی: فلتوقفه علی عدم کون الروایة المشهورة فی نفسها مما لا ریب فیها، مع أن الشهرة فی الصدر الأول بین الرواة و أصحاب الائمة- علیهم السّلام- موجبة لکون الروایة مما یطمأن بصدورها، بحیث یصح أن یقال عرفا: إنها مما لا ریب فیها، کما لا یخفی. و لا بأس بالتعدی منه إلی مثله مما یوجب الوثوق و الاطمئنان بالصدور، لا إلی کل مزیة و لو لم یوجب إلّا أقربیة ذی المزیة إلی الواقع، من المعارض الفاقد لها [1].
******
- شرح :
[1]- جواب: بعضی قائل به تعدی شده و سه وجه یا سه دلیل برای آن ذکر کرده اند.
تذکر: مصنف قدّس سرّه ابتدا وجوه ثلاثه را ذکر نموده سپس به ترتیب به رد آن پرداخته اند لکن ما بدون رعایت ترتیب متن کتاب پس از ذکر هر وجه، پاسخ- یا اشکال- مصنف را نسبت به آن وجه بیان می کنیم.
وجه اول: از جمله، مرجحات منصوص، اصدقیت و اوثقیت راوی هست یعنی: اگر راوی یک روایت، نسبت به دیگری اصدق یا اوثق باشد، باید همان را اخذ نمود.
سؤال: به چه ملاکی اصدقیت یا اوثقیت راوی، یکی از مرجحات است؟
جواب: فردی که راستگوتر است روایتش نسبت به روایت دیگر، اقرب به واقع است پس نتیجه می گیریم: ملاک مرجحیت، اقربیت به واقع است نتیجتا می گوئیم: در هر موردی که ملاک مذکور، محقق باشد، آن را اخذ می نمائیم پس اگر با خبرین متعارضین، مواجه شدیم که راوی احدهما اصدق یا اوثق نبود بلکه اضبط بود، روایتی را اخذ می نمائیم که روایتش اضبط است.
ردّ دلیل یا وجه اول: قبول داریم که فرضا در اصدقیت و اوثقیت، جهت ارائه و طریقیت به واقع وجود دارد(1) لکن اشکال یا سؤال ما این است که مجرد طریقیت و کاشفیت آن ها باعث می شود هر چیز و هر مرجحی که کاشف و طریق باشد، عنوان
ص: 215
مرجحیت داشته باشد؟
خیر! زیرا محتمل است که اصدقیت یا اوثقیت مدخلیت داشته باشد و کاشفی غیر از آن، مرجح نباشد و آن ویژگی را نداشته باشد پس معلوم می شود در «ما نحن فیه» مرجحیت صرف، مطرح نیست بلکه مسئله، تعبدی هست و هنگامی که مرجحیت، تعبدی بود، تنقیح مناط و تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص(1)، مفهومی ندارد.
سؤال: در باب حجیت اگر خبر عادل یا ثقه را حجت قرار دهند، این مسئله، باعث می شود که هر ظن یا اماره ای که کاشف از واقع باشد، حجیت پیدا کند؟
جواب: خیر! چون ممکن است خبر عادل یا ثقه، دارای خصوصیتی باشد که شهرت و قیاس، فاقد آن ویژگی باشد- گرچه ظن حاصل از آن ها قوی باشد.
نتیجه: از مرجح قرار دادن صفات مذکور نمی توان به هر صفت و مزیتی که موجب اقربیت خبر به واقع است، تعدی نمود همچنان که در مقام حجیت نمی توان تعدی کرد.
قوله: «لا سیما قد ذکر فیها ما(2) لا یحتمل(3) الترجیح به الا تعبدا فافهم(4)».
ص: 216
وجه دوم: یکی از مرجحات «شهرت» است زیرا در مقبوله عمر بن حنظله آمده بود که: مشهور را اخذ نمائید و تعلیل امام علیه السّلام در آن روایت، چنین بود: «فان المجمع علیه لا ریب فیه».
سؤال: عدم ریب در روایت مشهور، حقیقی و از تمام جهات است یعنی: هیچ گونه شک و شبهه ای در صدور، ظهور یا جهت صدور آن نیست؟
جواب: خیر! خبر «مجمع علیه» نسبت به خبر شاذ و نادر «ریب» کمتری دارد(1) نه مطلقا.
نتیجه: در بحث خبرین متعارضین، هر خبری که دارای مرجحی باشد که سبب شود آن روایت، نسبت به روایت دیگر «لا ریب» باشد، باید آن را اخذ نمود- به آن مزیت تعدی می نمائیم.
رد وجه دوم: مستدل گفت: «عدم ریب» در روایت مشهور، حقیقی و از تمام جهات نیست بلکه اضافی و بالنسبه به روایت دیگر است(2) لکن مصنف قدّس سرّه می فرمایند: استدلال مذکور، متوقف بر این است که نتوان «عدم ریب» را به نحو اطلاق اراده نمود و الا اگر بتوان عدم ریب را مطلقا اراده کرد، وجهی برای تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص نیست به عبارت دیگر: استدلال مذکور، متوقف بر این است که روایت مجمع علیه و مشهور «فی نفسه»- قطع نظر از روایت معارض و مخالف- «مما لا ریب فیه» نباشد.
ص: 217
سؤال: آیا امکان دارد، روایت مشهور، فی نفسها و قطع نظر از روایت مخالف «مما لا ریب فیه» باشد؟
جواب: آری! زیرا صدر اول، قریب به زمان صدور اخبار(1) و غالبا حال روات، معلوم بوده لذا شهرت بین راویان و اصحاب، چه بسا موجب می شود که انسان «عرفا»(2) اطمینان به صدور روایت پیدا کند به نحوی که حقیقتا صدق نماید، فلان روایت «مما لا ریب فیه» است به خلاف خبر شاذ که معارض آن هست.
نتیجه: بنا بر امکان اراده این معنا وجهی برای تعدی از مرجحات منصوصه نیست.
البته به مرجحی که مانند شهرت باشد و انسان، اطمینان به صدور آن پیدا کند- به نحوی که عرفا آن روایت «مما لا ریب فیه» باشد- می توان تعدی نمود.
«و این هذا من التعدی الی کل موجب للاقربیة الی الواقع بالاضافة الی معارضه»(3).
وجه سوم: امام علیه السّلام طبق بعضی از روایات فرموده اند: خبر مخالف عامه را اخذ نمائید و علتش را چنین ذکر کرده اند: «فان الحق فیما خالفهم»، «ففیه الرشاد» یا مثل این تعبیر: «بان الحق و الرشد فی خلافهم» یعنی: رشد و واقع در خلاف عامه هست.
از تعلیل مذکور استفاده می شود که هرچه در آن «رشد» باشد- به واقع، نزدیک تر باشد- نسبت به دیگری ارجح است.
به عبارت واضح تر: قضیه مذکور، غالبیه است- نه دائمیه- یعنی: روایات مخالف عامه، غالبا مطابق واقع می باشد لذا می گوئیم، نسبت به روایت دیگر، اقرب به واقع است پس در حقیقت ملاک ترجیح روایت مخالف عامه، اقربیت به واقع است نتیجتا به هر مزیتی که سبب اقربیت شود، تعدی می نمائیم.
ص: 218
و اما الثالث: فلاحتمال أن یکون الرشد فی نفس المخالفة، لحسنها [1].
و لو سلم أنه لغلبة الحق فی طرف الخبر المخالف، فلا شبهة فی حصول الوثوق بأن الخبر الموافق المعارض بالمخالف لا یخلو من الخلل صدورا أو جهة، و لا بأس بالتعدی منه إلی مثله، کما مر آنفا [2].
******
- شرح :
[1]- رد وجه سوم: در تعلیل امام علیه السّلام- بان الحق فیما خالفهم- سه احتمال، مطرح است.
احتمال اول(1): احتمال دارد در «نفس مخالفت با عامه» رشد باشد(2) به عبارت دیگر:
نفس مخالفت با عامه- قطع نظر از اینکه مطابق واقع هست- از نظر معصومین علیهم السّلام دارای حسن هست.
نتیجه: بنا بر احتمال مذکور، نمی توان به مرجحات غیر منصوص تعدی نمود.
[2]- احتمال دوم: اگر قبول کنیم، اینکه فرموده اند «ان الرشد فی خلافهم» به خاطر این است که غالبا حق در جانب روایتی هست که با عامه، مخالف است «فلا شبهة فی حصول الوثوق بان الخبر الموافق المعارض بالمخالف لا یخلو من الخلل صدورا او جهة»
توضیح ذلک: غالبا رشد و حق در جانب روایتی هست که با عامه مخالفت دارد(3)
ص: 219
و منه(1) انقدح حال ما إذا کان التعلیل لأجل انفتاح باب(2) التقیة فیه، ضرورة(3) کمال
******
- شرح :
و اخذ خبر مخالف به جهت این است که غالبا آن خبر، با واقع، مطابق است لکن قبلا(4) هم اشاره نمودیم که اگر خبر موافق عامه را در کنار خبر مخالف عامه قرار دهیم، وثوق پیدا می کنیم که خبر موافق یا اصلا از معصوم علیه السّلام صادر نشده(5) یا اگر صادر هم شده باشد برای بیان حکم واقعی نبوده(6) بلکه تقیة صادر شده لذا مصنف قدّس سرّه فرمودند: ممکن است موافقت و مخالفت عامه برای تمیز «حجت» از «لا حجت» ذکر شده نه ترجیح حجت بر حجت.
ص: 220
الوثوق بصدوره کذلک، مع الوثوق بصدورهما، لو لا القطع به فی الصدر الأول، لقلة الوسائط و معرفتها [1].
هذا مع(1) ما فی عدم بیان الامام- علیه السّلام- للکلیة کی لا یحتاج السائل إلی إعادة السؤال مرارا [2].
******
- شرح :
خلاصه: در خبر موافق عامه، صدور یا جهت صدور، مختل است لذا به همان جهت می گوئیم نباید به خبر موافق عامه عمل نمود.
آری اگر شما به مزیتی برخورد نمودید که آن مرجح، سبب شد، اطمینان پیدا کنید که صدور یا جهت صدور خبر مخالفش(2) مختل باشد، اشکالی در تعدی از مرجحات منصوص به آن مرجح(3)، نیست(4) اما شما چگونه می توانید مرجحی با آن ویژگی پیدا کنید؟
[1]- احتمال سوم: احتمال دیگر، این است که ترجیح به مخالفت عامه به خاطر این است که در خبر موافق عامه، باب تقیه، منفتح است- نه از جهت اینکه «حق» در جانب خبر مخالف است- اما به خلاف روایت مخالف عامه که باب تقیه در آن، منسد است و اطمینان داریم به جهت بیان حکم واقعی صادر شده و ....
[2]- تذکر: صرف نظر از اشکالات ثلاثه قبل، مصنف قدّس سرّه سه اشکال بر «تعدی» از مرجحات منصوص به غیر منصوص ذکر نموده اند(5).
1: وقتی سائل درباره حدیثین متعارضین از امام علیه السّلام سؤال کرد، امام علیه السّلام یک
ص: 221
و ما فی أمره- علیه السّلام- بالإرجاء بعد فرض التساوی فیما ذکره من المزایا المنصوصة، من الظهور فی أن المدار فی الترجیح علی المزایا المخصوصة، کما لا یخفی(1) [1].
******
- شرح :
ضابطه کلی برای او بیان نفرمودند(2). تا سائل از سؤال مجدد، فارغ شود(3) و همیشه به آن ضابطه عمل کند یعنی: اگر تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص، جائز می بود، امام علیه السّلام یک ضابطه کلی بیان می فرمودند تا سائل در تمام موارد، طبق آن عمل نماید لذا از این مطلب استفاده می شود که همان مرجحات، خصوصیت و مدخلیت دارند نه هر مرجحی.
[1]- 2: بعد از آنکه راوی، دو روایت را از تمام جهات، متساوی فرض کرد- و گفت آن دو روایت از نظر مرجحاتی که شما بیان نمودید، متعادل هستند- امام علیه السّلام امر به توقف نمودند- «فارجه حتی تلقی امامک»- لذا می گوئیم این مسئله هم دلیل بر این است که باید به همان مرجحات منصوص اکتفا نمود و تعدی، جائز نیست.
ص: 222
ثم إنه(1) بناء علی التعدی حیث کان فی المزایا المنصوصة ما لا یوجب الظن بذی المزیة و لا أقربیته، کبعض صفات الراوی مثل الأورعیة أو الأفقهیة، إذا کان موجبهما مما لا یوجب الظن أو الأقربیة، کالتورع من الشبهات، و الجهد فی العبادات، و کثرة التتبع فی المسائل الفقهیة أو المهارة فی القواعد الأصولیة، فلا وجه للاقتصار علی التعدی إلی خصوص ما یوجب الظن أو الأقربیة، بل إلی کل مزیة، و لو لم تکن بموجبه [بموجبة] لأحدهما، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- 3: بنا بر تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص باید به هر مرجحی تعدی نمود گرچه آن مزیت، موجب اقربیت خبر به واقع یا ظن به واقع نباشد(2) و علتش این است که در بین مرجحات، افقهیت و اورعیت راوی به چشم می خورد که آن دو،
ص: 223
و توهم أن ما یوجب الظن بصدق أحد الخبرین لا یکون بمرجح، بل موجب لسقوط الآخر عن الحجیة للظن بکذبه حینئذ، فاسد. فإن الظن بالکذب لا یضر بحجیة ما اعتبر من باب الظن نوعا، و إنما یضر فیما أخذ فی اعتباره عدم الظن بخلافه، و لم یؤخذ فی اعتبار الأخبار صدورا و لا ظهورا و لا جهة ذلک [1].
******
- شرح :
موجب اقربیت یا ظن به واقع نیستند.
سؤال: آیا آن راوی که «اورع» هست یعنی: شب زنده داری می کند و از تمام شبهات مالی و غیر مالی اجتناب می نماید، خبرش اقرب به واقع است؟ به عبارت دیگر: آیا اورعیت راوی، سبب ظن به واقع یا اقربیت خبر به واقع می شود؟
جواب: خیر! آن راوی که اورع هست فرضا با پنج واسطه، روایت را از امام علیه السّلام شنیده و آن دیگری هم که اورع نیست با پنج واسطه خبر را از امام علیه السّلام شنیده لذا اورعیت، موجبی برای ظن به واقع یا اقربیت خبر به واقع نمی باشد.
سؤال: آیا افقهیت راوی، موجب ظن به واقع یا اقربیت خبر به واقع است؟
جواب: خیر! راوی افقه، آن است که در مسائل فقهی، تتبعات زیادی نموده(1)، فرضا اقوال سائرین را هم می داند امّا این مسئله، موجب ظنّ به واقع یا اقربیت خبر آن راوی به واقع نمی شود.
خلاصه: مرجحاتی داریم که نه سبب ظن به واقع می شود نه موجب اقربیت خبر به واقع لذا اگر کسی قائل به تعدی شد باید به هر مزیتی تعدی نماید- و ترجیح دهد- اعم از اینکه آن مزیت، موجب ظن به واقع یا اقربیت خبر به واقع بشود یا نشود.
[1]- توهم: آن مزیتی که باعث شود انسان ظن به صدق احد الخبرین پیدا کند(2)، مرجح نیست زیرا ظن به صدق «احد الخبرین» ملازم با ظن به کذب خبر مخالف
ص: 224
- و معارض- آن هست نتیجتا وقتی ظن به کذب خبر دیگر، حاصل شد آن خبر به طور کلی از حجیت ساقط می شود(1) پس شما با یک مزیت، خبری را به خبر دیگر ترجیح ندادید بلکه به آن طریق، یک حجت را از «لا حجت» تمیز دادید.
دفع توهم: الف: فرض کنید، پذیرفتیم که به سبب ظن به صدق «احد الخبرین» ظن به کذب خبر دیگر حاصل می شود لکن سؤال ما این است که: آیا با ظن به کذب، آن خبر از حجیت، ساقط می شود و آیا در حجیت خبر، معتبر است که ظن به خلاف نداشته باشیم؟
در بحث ظن خواندیم که هرچه از باب ظن نوعی، معتبر است(2) ظنّ برخلاف، در حجیت آن، قادح نیست.
برای تقریب به ذهن، مطلبی را از جلد چهارم ایضاح الکفایة- ص 205- برایتان نقل می کنیم که:
[حجیت ظواهر، مقید به عدم حصول ظن برخلاف نمی باشد: در حجیت ظواهر الفاظ فرقی نمی کند که ظن به خلاف مراد، حاصل بشود یا نشود حتی ظواهر در مورد کسانی که ظن به خلاف مراد متکلم دارند، حجیت دارد مثلا اگر مولا فرمود «اکرم العلماء» و مخاطب از این عبارت، ظن پیدا کرد که مقصود او از «العلماء» تمام دانشمندان نیست بلکه منظورش علماء عدول است باز هم عموم اکرم العلماء در رابطه با مخاطب حجیت دارد و ظهورش حجت است] زیرا حجیت ظواهر الفاظ از باب ظن نوعی هست و ظن برخلاف در حجیت آن، مضر نیست.
آری ظن برخلاف، وقتی قادح است که در اعتبار و حجیت یک دلیل، قید شده باشد مثلا گفته باشند: فلان شی ء وقتی دلیل است که ظن به خلافش نداشته باشید لکن در
ص: 225
هذا مضافا إلی اختصاص حصول الظن بالکذب بما إذا علم بکذب أحدهما صدورا، و إلا یوجب [یوجبه] الظن بصدور أحدهما لإمکان صدورهما مع عدم إرادة الظهور فی أحدهما أو فیهما، أو إرادته تقیة، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
«ما نحن فیه» فرض ما این است که در حجیت اخبار- چه از نظر صدور(1) چه ظهور(2) و چه جهت صدور(3)- ظن برخلاف، قید نشده. در مورد روایت عادل، وظیفه شما این است که قول عادل را تصدیق نمائید و بگوئید از معصوم علیه السّلام صادر شده چه ظن به کذب داشته باشید چه نداشته باشید(4).
اگر فردی روایت زراره را دید و به آن عمل نکرد و عذرش این بود که من ظن شخصی پیدا کرده ام که آن روایت، جعلی و دروغ است، عذرش نزد خداوند متعال، پذیرفته نیست(5).
خلاصه: اگر قبول هم بکنیم که از ظن به صدق «احد الخبرین» ظن به کذب دیگر حاصل می شود، می گوئیم ظن به کذب در حجیت آن خبر، مضر نیست بلکه هر دو خبر حجیت دارند و ممکن است با مزیتی «احدهما» بر دیگری ترجیح داده شود.
[1]- ب: اصلا قبول نداریم که ظن به صدق «احد الخبرین» ملازم با ظن به کذب خبر دیگر باشد چون ممکن است هر دو روایت از معصوم علیه السّلام صادر شده باشد(6).
«(7) حتی قطع به صدور، لازمه اش علم به کذب (احد الخبرین) نیست چون ممکن است دو
ص: 226
نعم(1) لو کان وجه التعدی اندراج ذی المزیة فی أقوی الدلیلین لوجب الاقتصار علی
******
- شرح :
روایت، مقطوع الصدور و متواتر باشند منتها ظهور یکی اراده نشده باشد(2) یا احدهما تقیة صادر شده باشد(3)».
خلاصه: ظن به صدق «احد الخبرین» ملازم با ظن به کذب خبر دیگر نیست مگر در یک مورد که: اگر خارجا علم اجمالی داشته باشیم که «احد الخبرین» مجعول است منتها نمی دانیم خبر «الف» مجعول است یا خبر «ب» در این صورت اگر بعد از علم اجمالی، ظن به صدق احدهما حاصل شد(4) قهرا ظن به صدق، ملازم با ظن به کذب خبر دیگر است- «... کالظن بانطباق النجس المعلوم اجمالا علی احد الإناءین الذین علم اجمالا بنجاسة احدهما حیث ان هذا الظن یلازم مرجوحیة احتمال انطباقه علی الاناء الآخر ...»(5).
ص: 227
ما یوجب القوة فی دلیلیته و فی جهة إثباته و طریقیته، من دون التعدی إلی ما لا یوجب ذلک، و إن کان موجبا لقوة مضمون ذیه ثبوتا، کالشهرة الفتوائیة أو الأولویة الظنیة و نحوهما، فإن المنساق(1) من قاعدة أقوی الدلیلین أو المتیقن منها، إنما هو الأقوی دلالة، کما لا یخفی. فافهم [1].
******
- شرح :
[1]- مصنف قدّس سرّه تاکنون ثابت کردند که اگر کسی قائل به تعدی شود، باید به «کل مزیة» تعدی نماید چه موجب ظن بشود چه نشود.
در بحث فعلی می فرمایند اگر وجه تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص، اخبار و تنقیح مناط نباشد بلکه بگوئید: وجه تعدی به مزایای غیر منصوص، این است که:
اجماع، قائم شده که در خبرین متعارضین «متعیّنا» باید «اقوی الدلیلین» اخذ شود(2) در این صورت باید به آن مزیتی اقتصار نمائید که موجب قوت. دلیلیت دلیل می شود(3)- دلیلیت دلیل هم با سه جهت، قائم می شود: 1- صدور 2- ظهور 3- جهت صدور- پس به هر مزیتی که باعث قوت دلیلیت دلیل شود، اقتصار می کنیم نه مزیتی که موجب قوت دلیلیت دلیل نیست مانند مرجحات مضمونی.
مثال: فرض کنید دو روایت متعارض داریم، یکی می گوید نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است و دیگری می گوید واجب نیست لکن روایتی که می گوید نماز جمعه، واجب است از نظر مضمون با شهرت فتوائی موافق است. در این صورت نمی توان گفت چون شهرت فتوائی «مضمون روایت» را تقویت می کند(4) با آن، احد الخبرین را بر دیگری ترجیح می دهیم.
ص: 228
فصل
قد عرفت سابقا أنه لا تعارض فی موارد الجمع و التوفیق العرفی، و لا یعمها ما یقتضیه الأصل فی المتعارضین، من سقوط أحدهما رأسا و سقوط کل منهما فی خصوص مضمونه، کما إذا لم یکونا فی البین، فهل التخییر أو الترجیح یختص أیضا بغیر مواردها أو یعمها؟ قولان: أولهما المشهور، و قصاری ما یقال فی وجهه: إن الظاهر من الأخبار العلاجیة- سؤالا و جوابا- هو التخییر أو الترجیح فی موارد التحیر، مما لا یکاد یستفاد المراد هناک عرفا، لا فیما یستفاد و لو بالتوفیق، فإنه من أنحاء طرق الاستفادة عند أبناء المحارة [1].
******
- شرح :
خلاصه: اگر ملاک تعدی، این است که «ذی المزیة» مندرج تحت اقوی الدلیلین است باید به مرجحاتی اقتصار نمائیم که موجب قوت دلیلیت دلیل است- نه مرجحات مضمونی.
قوله: فافهم(1).
[1]- قبل از بیان پاسخ مسئله مختصرا به ذکر بعضی از مطالب گذشته می پردازیم:
1- ابتدای بحث تعارض گفتیم: در موارد جمع عرفی، مانند «حاکم و محکوم»، «اظهر
ص: 229
و ظاهر»، «نص و ظاهر» و «وارد و مورود» تعارض نیست.
2- قبلا بیان کردیم که مقتضای اصل اولی(1)، بین خبرین متعارضین، بنا بر طریقیت، این است که «احدهما» به طور کلی از حجیت، ساقط می شود(2) و علتش این است که علم اجمالی به کذب احد الخبرین پیدا می شود لکن گفتیم علم اجمالی مذکور، مانع حجیت دلیل دیگر نیست یعنی: یکی از آن دو قطعا «حجت» و دیگری «لا حجت» است لکن چون روایتی را که علم اجمالی به کذبش داریم، معین نیست(3) هر دو روایت در خصوص مؤدایشان از حجیت ساقط می شوند.
3- گفتیم با یکی از آن دو روایت متعارض «لا علی التعیین» می توان قول ثالث را نفی نمود.
جمع بندی: آنچه مقتضای اصل اولی در خبرین متعارضین است، شامل موارد جمع عرفی نیست و علتش را چنین بیان کردیم: عرف در مواردی که جمع عرفی، مطرح است، متحیر نمی باشد.
4- ضمنا بیان کردیم که مقتضای قاعده ثانوی شرعی در خبرین متعارضین، عدم تساقط است و کأنّ «اجماعی» هست که باید احدهما را اخذ نمود لکن گفتیم اگر دلیلی بر تعیین داشته باشیم(4)، معیّنا طبق همان خبر عمل می کنیم و چنانچه دلیلی بر تخییر باشد در عمل به «احد الخبرین»(5) مخیر هستیم.
ص: 230
تذکر: مصنف قدّس سرّه اخبار(1) دالّ بر ترجیح را نپذیرفتند و قائل به تخییر شدند.
سؤال: آیا احکامی را که اخبار علاجیه بیان کرده- از وجوب ترجیح یا تخییر- شامل موارد جمع عرفی هم می شود یا نه به عبارت دیگر: آیا در موارد جمع عرفی، مانند عام و خاص باید به وسیله خاص، عام را تخصیص زد و نباید قائل به تخییر یا وجوب ترجیح شد؟
جواب: «مشهور» این است که اخبار علاجیه، شامل موارد جمع عرفی نمی شود و در موارد مذکور از نظر عرف تبعیت می کنیم- مثلا بین عام و خاص، جمع و به هر دو عمل می کنیم.
سؤال: به چه دلیل، مشهور می گویند اخبار علاجیه شامل موارد جمع عرفی نیست؟
جواب: الف: ظهور اخبار علاجیه «سؤالا و جوابا(2)» در موارد تعارض است که عرف در آن موارد از فهم مراد، عاجز و متحیر است- از حکم چنان مواردی سؤال شده و ائمه علیهم السّلام هم حکم همان موارد را بیان نموده اند.
به عبارت دیگر: تخییر یا ترجیح(3) در موارد «تحیّر» است مثلا یک دلیل می گوید نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است لکن دلیل دیگر می گوید حرام است، در این نوع، فروض است که عرف، متحیر می ماند که وظیفه اش عمل به کدام خبر است، نه در آن مواردی که با جمع بین دو دلیل، مراد متکلم را
ص: 231
و یشکل بأن مساعدة العرف علی الجمع و التوفیق و ارتکازه فی أذهانهم علی وجه وثیق، لا یوجب اختصاص السؤالات بغیر موارد الجمع، لصحّة السؤال بملاحظة التحیّر فی الحال لأجل ما یتراءی من المعارضة و إن کان یزول عرفا بحسب المآل، أو للتحیّر فی الحکم واقعا و إن لم یتحیر فیه ظاهرا، و هو کاف فی صحته قطعا [1].
******
- شرح :
متوجه می شود.
مثال: دلیل عامی وارد شده مانند «اکرم العلماء» و خاصی داریم مانند «یحرم اکرام زید العالم» در این صورت چون دلیل دوم- خاص- نص می باشد، قرینه بر این است که در عام، تصرف و آن را برخلاف ظاهرش(1) حمل کنیم و بگوئیم گرچه «العلماء» جمع محلی به لام است و در عموم ظهور دارد اما از آن، عموم اراده نشده.
تذکر: در مثال مذکور و در مواردی که جمع عرفی وجود دارد، اهل محاوره اصلا تحیری ندارند تا احدهما را بر دیگری ترجیح دهند یا مخیرا به یکی از آن دو عمل نمایند.
خلاصه: اخبار علاجیه، شامل موارد جمع عرفی نمی شود و مختص غیر آن موارد است.
[1]- اشکال: مساعدت عرف بر جمع بین ادله- در موارد جمع عرفی(2)- و ارتکازی بودن آن، سبب نمی شود که سؤالات سائلین را مخصوص غیر موارد جمع عرفی بدانیم(3) و ممکن است علتش یکی از این وجوه باشد:
ص: 232
مع إمکان(1) أن یکون لاحتمال الردع شرعا عن هذه الطریقة المتعارفة بین أبناء
******
- شرح :
1- در موارد جمع عرفی هم «فی الحال»(2) تحیر است گرچه مآلا زائل می شود مثلا وقتی اکرم العلماء و لا تکرم زیدا العالم را می شنویم «آنا ما» تحیری هست که آیا زید از عموم عام، خارج شده یا نه البته بعد از تأمل، تحیر مذکور، زائل می شود و انسان متوجه می شود که مثلا باید عام را بر خاص حمل نماید(3) لذاست که می گوئیم تحیّر بدوی مذکور، کافی هست در اینکه از موارد جمع عرفی هم سؤال شود و جواب امام علیه السّلام هم شامل آن موارد بشود.
2- ممکن است سؤال به ملاحظه تحیر سائل در «حکم واقعی» باشد گرچه او در ظاهر، متحیر نیست به عبارت دیگر: در اخبار علاجیه، سؤال از حکم واقعی شی ء هست که فرضا شرب تتن که درباره اش روایات، معارضه نموده، حکم واقعیتش چیست لذاست که می گوئیم چون در موارد جمع عرفی هم حکم واقعی، معلوم نیست پس سؤال سائل، اعم است از موارد جمع عرفی و غیر جمع عرفی.
خلاصه: تحیر در حکم واقعی کفایت می نماید در صحت سؤال از حکم مطلق
ص: 233
المحاورة، و جلّ العناوین المأخوذة فی الأسئلة لو لا کلها یعمها، کما لا یخفی [1].
و دعوی أن المتیقن منها غیرها مجازفة، غایته أنه کان کذلک خارجا لا بحسب مقام
******
- شرح :
متعارضین گرچه دارای جمع عرفی هم باشند.
[1]- 3- امکان دارد سؤال از این جهت بوده که: شاید برای راوی، احتمال ردع و منع شارع(1) در موارد جمع عرفی، مطرح بوده لذا او «مطلقا» سؤالی از موارد جمع عرفی و سایر موارد که عرف، متحیر نیست، مطرح نموده و امام علیه السّلام پاسخ او را بیان نموده اند.
تذکر: اگر تمام سؤالات هم شامل موارد جمع عرفی نشود، اکثر آن ها شامل جمع عرفی می شود مخصوصا که در بعضی از روایات، چنین عباراتی آمده: یتنازعون فی الحدیثین «مختلفین»، کیف نصنع بالخبرین «المختلفین»، یجیئنا الرجلان و کلاهما ثقة بحدیثین «مختلفین»(2) لذا می گوئیم: عام و خاص اگر متعارض نباشند، مختلف که هستند.
آیا «حدیثان مختلفان» شامل عام و خاص نیست؟
آری! عام و خاص تعارض ندارند اما اختلاف که دارند و همچنین «حاکم و محکوم»، «وارد و مورود» و امثال آن ها- از موارد جمع عرفی- با یکدیگر اختلاف دارند(3).
ص: 234
التخاطب، و بذلک(1) ینقدح وجه القول الثانی [1].
******
- شرح :
[1]- «(2) اگر کسی ادعا نماید، قدر متیقن از اطلاقات سؤال ها و جواب ها غیر موارد جمع عرفی است(3) و با وجود قدر متیقن نمی توان به اطلاق الفاظ تمسک نمود، پاسخ ما این است که ادعای مذکور، جزاف و بدون وجه است زیرا قدر متیقن در مقام تخاطب، مانع تمسک به اطلاق خطاب می شود نه قدر متیقن خارجی(4) و الا هر مطلقی دارای قدر متیقن خارجی هست پس نباید به اطلاقش تمسک نمود به عبارت دیگر: ما هم قبول داریم که غیر موارد جمع عرفی، قدر متیقن خارجی سؤالات و جواب ها هست اما اینکه غیر موارد جمع عرفی، قدر متیقن در مقام تخاطب و قرینه ای برخلاف اطلاق باشد، ممنوع است».
اما بیان قدر متیقن در مقام تخاطب و قدر متیقن خارجی(5): «قدر متیقن بر دوگونه است:
الف: قدر متیقن در غیر مقام تخاطب(6): هر کلی و مطلقی دارای یک قدر متیقن در
ص: 235
غیر مقام تخاطب است به عبارت دیگر: هر کلی، دارای فرد یا افراد بارز (مسلم الفردیه) است فرضا قدر متیقن در غیر مقام تخاطب انسان، همان افراد برجسته و مشخصی هست که هیچ گونه ابهام و تردیدی در فردیت آن ها برای انسان، مطرح نیست که این نوع از قدر متیقن(1)، ارتباطی به بحث ما ندارد و وجودش مضر به انعقاد اطلاق نیست.
ب: قدر متیقن در مقام تخاطب: همان قدر مسلم و متیقن در مقام گفتگو می باشد.
مثال: فرضا مولائی با عبدش در فضیلت عتق رقبه مؤمنه بحث می کند و روایات آن باب را ملاحظه می نمایند که می گوید: هرکس یک عبد مؤمن را آزاد نماید یا موجبات آزادی او را فراهم کند، فلان مقدار اجر و ثواب دارد حال اگر مولا بعد از آن مباحثه به عبدش بگوید: «اعتق رقبة» بدیهی است که آن فرمان، مربوط به عتق رقبه مؤمنه هست و قدر متیقن در مقام تخاطب، آن را به رقبه مؤمنه سوق می دهد.
سؤال: آیا در این شرائط می توان به اطلاق خطاب مولا تمسک نمود؟
خیر! زیرا اولین شرط تمسک به اطلاق، این است که مولا در مقام بیان باشد لذا می گوئیم: مولائی که در مقام بیان نیست بلکه می خواهد مرادش را اجمالا بیان نماید چگونه می توان به اطلاق خطابش تمسک کرد(2)؟ و شرط دوم تمسک به اطلاق، این است که قرینه ای برخلاف نباشد و شرط سومش این است که قدر متیقن در مقام تخاطب هم نباشد پس اگر در مقام تخاطب، قدر متیقنی بود، نمی توان گفت کلام مولا دارای اطلاق است به عبارت دیگر: اگر عبد به مولایش بگوید: شما فرمودید: «اعتق رقبة» و آن را به ایمان، مقید ننمودید، مولا علیه او احتجاج می نماید که اصل بحث ما درباره
ص: 236
اللهم إلا أن یقال(1): إن التوفیق فی مثل الخاص و العام و المقید و المطلق، کان علیه السیرة القطعیة من لدن زمان الأئمة علیهم السّلام، و هی کاشفة إجمالا عما یوجب تخصیص أخبار العلاج بغیر موارد التوفیق العرفی، لو لا دعوی اختصاصها به، و أنها سؤالا و جوابا بصدد الاستعلاج و العلاج فی موارد التحیر و الاحتیاج، أو دعوی الإجمال و تساوی احتمال العموم مع احتمال الاختصاص، و لا ینافیها [لا ینافیهما] مجرد صحة السؤال لما لا ینافی العموم ما لم یکن هناک ظهور أنه لذلک، فلم یثبت بأخبار العلاج ردع عما هو علیه بناء العقلاء و سیرة العلماء، من التوفیق و حمل الظاهر علی الأظهر، و التصرف فیما یکون صدورهما قرینة علیه، فتأمل(2) [1].
******
- شرح :
عتق رقبه مؤمنه بود»(3).
[1]- مصنف قدّس سرّه درصدد اثبات قول مشهور هستند- یعنی: اخبار علاجیه، شامل موارد جمعی عرفی نیست.
توضیح ذلک: از زمان ائمه علیهم السّلام تاکنون سیره عقلا و ابناء محاوره، این بوده که بین «عام و خاص»، «ظاهر و اظهر»(4) و «مطلق و مقید» جمع می نمودند، مثلا مطلق را بر
ص: 237
مقید و عام را بر خاص حمل می کردند و استمرار سیره مذکور «اجمالا» کاشف از این است که اخبار علاجیه، تخصیص خورده به عبارت دیگر: گرچه اخبار علاجیه «بلفظها» شامل موارد جمع عرفی هم بشود اما آن سیره قطعیه مستمره اجمالا کشف می کند از وجود دلیلی که عموم اخبار علاجیه را تخصیص زده است- «... لو لا(1) دعوی اختصاصها به و انها سؤالا و جوابا بصدد الاستعلاج و العلاج ...».
اگر قائل به تخصّص هم نشویم یعنی: اگر کسی ادعای اختصاص اخبار علاجیه را به غیر موارد جمع عرفی ننماید، قائل به تخصیص می شویم.
ممکن است کسی از اول، ادعا نماید، موارد جمع عرفی موضوعا از عموم اخبار علاجیه، خارج است و اخبار مذکور، مختص غیر موارد جمع عرفی می باشد.
سؤال: کسانی که می گویند موارد جمع عرفی «تخصصا» از اخبار علاجیه، خارج می باشد، دلیلشان چیست؟
جواب: اخبار علاجیه درصدد «استعلاج(2) و علاج» در موارد «تحیر» و «احتیاج» بوده یعنی: سائل از امام علیه السّلام استعلاج نموده و امام علیه السّلام علاج را بیان نموده اند منتها باید توجه داشت، استعلاج و علاج در موارد تحیر و احتیاج بوده اما در موارد جمع عرفی، تحیر و احتیاجی نیست تا سائل از امام علیه السّلام استعلاج نماید لذاست که می گوئیم موارد
ص: 238
جمع عرفی تخصصا از اخبار علاجیه، خارج است و موضوعا داخل آن نیست(1).
قوله: «لو لا دعوی اختصاصها به .... او دعوی(2) الاجمال و تساوی احتمال العموم مع احتمال الاختصاص ...».
ممکن است ادعا شود اصلا اخبار علاجیه، مجمل است یعنی: احتمال عموم(3) و احتمال اختصاص اخبار علاجیه به غیر موارد جمع عرفی، مساوی هست «و لا ینافیها(4)
ص: 239
فصل
قد عرفت حکم تعارض الظاهر و الأظهر و حمل الأول علی الآخر، فلا إشکال فیما إذا ظهر أن أیهما ظاهر و أیهما أظهر، و قد ذکر فیما اشتبه الحال لتمییز ذلک ما لا عبرة به أصلا، فلا بأس بالإشارة إلی جملة منها و بیان ضعفها: [1].
******
- شرح :
[و لا ینافیهما] مجرد صحة السؤال لما لا ینافی العموم ما لم یکن هناک ظهور انه لذلک فلم یثبت(1) باخبار العلاج ردع عما هو علیه ...».
[1]- قبلا(2) وضع تعارض ظاهر و اظهر، معلوم شد و گفتیم در مواردی که جمع عرفی وجود دارد، احکام تعارض و اخبار علاجیه، جاری نمی شود بلکه ظاهر را بر اظهر(3) حمل می نمایند(4) لکن این مسئله در صورتی است که صغرای قضیه، مسلم باشد یعنی:
بدانیم «هذا اظهر و ذاک ظاهر»- مانند مطلق و مقید.
سؤال: اگر در موردی، ظاهر و اظهر برای ما مشتبه بود- مانند: عام و مطلق-
ص: 240
منها: ما قیل فی ترجیح ظهور العموم علی الإطلاق، و تقدیم التقیید علی التخصیص فیما دار الأمر بینهما، من کون ظهور العام فی العموم تنجیزیا، بخلاف ظهور المطلق فی الإطلاق، فإنه معلق علی عدم البیان، و العام یصلح بیانا، فتقدیم العام حینئذ لعدم تمامیة مقتضی الإطلاق معه، بخلاف العکس(1)، فإنه موجب لتخصیصه
******
- شرح :
و ندانستیم کدام دلیل، ظاهر و کدام اظهر است، حکم مسئله چیست؟
به عبارت دیگر: یک عام و یک مطلق داریم لکن نمی دانیم دلالت عام بر عموم، اظهر است یا دلالت مطلق بر اطلاق؟ آیا با مطلق، عام را تخصیص بزنیم یا اینکه به وسیله عام، مطلق را مقید نمائیم؟
فرض کنید عامی به صورت «اکرم العلماء» وارد شده- «العلماء» جمع محلّی به لام و برای افاده عموم، وضع شده و شامل تمام علما فاسقا کان او عادلا می شود- و مطلقی، منافی با عام به صورت «لا تکرم الفاسق» وارد شده- بنا بر اینکه مفرد محلّی به لام، افاده عموم ننماید(2) و معنای لا تکرم الفاسق این باشد: طبیعت فاسق را اکرام نکن اعم از اینکه عالم باشد یا جاهل- که قهرا بین آن دو، درگیر هستیم و باید ببینیم آیا عموم عام، اظهر
ص: 241
بلا وجه إلا علی نحو دائر. و من أن التقیید أغلب من التخصیص.
و فیه: إن عدم البیان الذی هو جزء المقتضی فی مقدمات الحکمة، إنما هو عدم البیان فی مقام التخاطب لا إلی الأبد، و أغلبیة التقیید مع کثرة التخصیص بمثابة قد قیل:
ما من عام إلا و قد خص، غیر مفید، فلا بدّ فی کل قضیة من ملاحظة خصوصیاتها الموجبة لأظهریة أحدهما من الآخر، فتدبر(1) [1].
******
- شرح :
است و باید با «اکرم العلماء» اطلاق مطلق را مقید کنیم یا اینکه اطلاق مطلق، اظهر می باشد و باید با اطلاق، عموم را تخصیص بزنیم:
جواب: اموری برای تعیین اظهر از ظاهر، بیان شده که هیچ یک، مورد قبول مصنف قدّس سرّه نیست که اینک به توضیح آن می پردازیم.
[1]- گفته اند اگر امر، دائر شود بین ظهور عامی و ظهور مطلقی- مانند «اکرم العلماء» و «لا تکرم الفاسق»- که عام، مقید مطلق باشد یا مطلق، مخصص عام باشد، ظهور عام، اقوا از ظهور مطلق است و دو وجه برای آن، اقامه شده:
الف: وجه اول، این است که ظهور عام- مانند «العلماء»- در عموم به خاطر «وضع»
ص: 242
عام است یعنی: واضع، عام را برای عموم وضع نموده و دلالتش تنجیزی است، شرط و قیدی ندارد به خلاف دلالت مطلق(1) بر اطلاق که تعلیقی و معلق بر تمامیت مقدمات حکمت(2) است(3).
یکی از مقدمات حکمت، عدم بیان قید است یعنی: هنگامی مطلق، دال بر اطلاق است که مولا قیدی برای آن بیان نکرده باشد و الا اگر قیدی را بیان نموده باشد، مطلق، دلالت بر اطلاق ندارد(4).
خلاصه، اینکه دلالت مطلق بر اطلاق، مشروط بر عدم بیان قید است و در محل بحث، «عام» صلاحیت قیدیت دارد و «اکرم العلماء» می تواند «لا تکرم الفاسق» را مقید نماید و بگوید: «لا تکرم الفاسق» مقید به جاهل است پس با وجود عام، مقدمات حکمت در جانب اطلاق، جاری نیست و مقتضی برای اطلاق، محقق نمی باشد.
نتیجه: اگر به عموم عام عمل نمائیم و با آن، دلیل دیگر را مقید کنیم، هیچ گونه محذوری لازم نمی آید. امّا اگر در شرائط مذکور، اطلاق را بر عموم عام، مقدم نمائیم و بگوئیم «لا تکرم الفاسق» اطلاق دارد و شامل عالم و جاهل می شود، قهرا «اکرم العلماء» تخصیص خورده و «احد المحذورین» لازم می آید- الف: تخصیص
ص: 243
بلا مخصص. ب: تخصیص علی وجه الدور.
بیان «دور»: اگر با «لا تکرم الفاسق» بخواهید عموم «اکرم العلماء» را تخصیص بزنید، مستلزم تخصیص «علی وجه الدور» است زیرا تخصیص عام به وسیله اطلاق «لا تکرم الفاسق» متوقف بر این است که مطلق در اطلاق «ظهور» داشته باشد(1) و اطلاق آن هم متوقف بر این است که عام را تخصیص بزند و الا اگر عام را تخصیص نزند، عام برای مطلق به منزله بیان قید می شود و اگر چنین شد، مطلق، دلالت بر اطلاق ندارد پس تخصیص عام به وسیله اطلاق، متوقف بر اطلاق مطلق است و اطلاق آن هم متوقف بر تخصیص است- اگر تخصیص بزند، مطلق است چنانچه تخصیص نزند، عام، بیان قید می شود و قهرا اطلاق از بین می رود.
قوله: «و فیه ان عدم البیان الذی هو جزء المقتضی ...».
رد وجه اول: اینکه گفتید دلالت عام بر عموم، تنجیزی و بدون شرط است و دلالت مطلق بر اطلاق، تعلیقی و معلق بر عدم بیان قید می باشد، پاسخش این است که: ظهور مطلق در اطلاق، مشروط به عدم بیان قید است لکن باید توجه داشت که: مقصود از «عدم البیان»- که جزء مقدمات حکمت است- عدم بیان در مقام تخاطب است یعنی:
نباید «لا تکرم الفاسق» در حال خطاب، قیدی داشته باشد(2) نه «الی الا بد»(3). اما اگر ابتدا «لا تکرم الفاسق» صادر شد و بعدا هم «اکرم العلماء» صادر گشت و عمومش شامل عالم فاسق و غیر فاسق شد، مضر به ظهور مطلق در اطلاق نیست زیرا اطلاق برای جمله
ص: 244
«لا تکرم الفاسق» منعقد شد(1)- چون در حین تخاطب، قیدی نداشت- پس هم مطلق در اطلاق، ظهور دارد(2) و هم عام در عموم، دارای ظهور است و هر دو یکسان می باشند.
تذکر: از آنچه اکنون ذکر کردیم، پاسخ سائر مطالب(3) از جمله، مسأله «دور» برای شما مشخص شد زیرا تمام آن ها متوقف بر این مسئله بود که: ظهور عام، تنجیزی و ظهور مطلق، تعلیقی است.
قوله: «و من ان التقیید اغلب من التخصیص».
ب: وجه دوّم برای تقدیم عام بر مطلق، این است که: تقیید مطلقات بیش از تخصیص عمومات است(4) به عبارت دیگر: کثرت تقیید، قرینه بر این است که در «ما نحن فیه» مطلق را مقید نمائیم نه اینکه قائل به تخصیص شویم.
رد وجه دوم: «اولا» غلبه، ممنوع و فاقد ثمره می باشد.
چگونه می گوئید تقیید مطلقات، بیش از تخصیص عمومات است درحالی که گفته اند و مشهور شده: «ما من عام الا و قد خص».
برفرض ثبوت، موجب قطع به ظهور عام و اظهریت آن، نمی شود و ظنّ حاصل از آن هم که حجیت ندارد پس وجه دوم هم مردود است.
نتیجه: در هر مورد باید به خصوصیات و قرائن مقام، توجه نمود اگر «اظهریت» احدهما بر دیگری معلوم شد، همان را مقدم می نمائیم و الا باید به قواعد باب تعارض رجوع نمود- علی ما یأتی تفصیله إن شاء الله.
ص: 245
و منها: ما قیل فیما إذا دار بین التخصیص و النسخ- کما إذا ورد عام بعد حضور وقت العمل بالخاص، حیث یدور بین أن یکون الخاص مخصصا أو یکون العام ناسخا، أو ورد الخاص بعد حضور وقت العمل بالعام، حیث یدور بین أن یکون الخاص مخصصا للعام، أو ناسخا له و رافعا لاستمراره و دوامه- فی وجه تقدیم التخصیص علی النسخ، من غلبة التخصیص و ندرة النسخ.
و لا یخفی أن دلالة الخاص أو العام علی الاستمرار و الدوام إنما هو بالإطلاق لا بالوضع، فعلی الوجه العقلی فی تقدیم التقیید علی التخصیص کان اللازم فی هذا الدوران تقدیم النسخ علی التخصیص أیضا(1)، و إن غلبة التخصیص إنما توجب أقوائیة ظهور الکلام فی الاستمرار و الدوام من ظهور العام فی العموم إذا کانت مرتکزة فی أذهان أهل المحاورة بمثابة تعد من قرائن المکتنفة بالکلام، و إلّا فهی و إن کانت مفیدة للظن بالتخصیص، إلا أنها غیر موجبة لها، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- مصنف قدّس سرّه در ما نحن فیه دو مورد را ذکر کرده اند:
1- اگر خاصی- مانند یحرم اکرام زید- وارد شود، وقت عمل به آن فرارسد و مکلفین به خاص هم عمل نمایند لکن بعد از حضور وقت عمل به خاص، عامی- مانند: اکرم العلماء- از طرف مولا صادر شود، در فرض مذکور، امر، دائر است بین اینکه عام، ناسخ خاص باشد(2) یا اینکه خاص قبلی، مخصص عام باشد یعنی: اکرام تمام علما- غیر از زید-
ص: 246
واجب است اما اکرام زید به حرمت خود، باقی هست.
در فرض مذکور، دو ظهور داریم و معلوم نیست کدام اظهر است و کدام ظاهر.
یک ظهور، مربوط به «اکرم العلماء» می باشد، «العلماء» جمع محلّی به لام و دال بر عموم است و یک ظهور، مربوط به «یحرم اکرام زید» می باشد، ظهور آن در استمرار و دوام حکم است یعنی ظهورش این است که: حرمت اکرام زید، مستمر و ابدی است.
باید بررسی نمود که آیا ظهور خاص بر استمرار، اقوا و اظهر است یا دلالت و ظهور عام بر اکرام تمام علما اظهر می باشد.
اگر عموم عام، اظهر باشد باید عمومش محفوظ بماند و حکم خاص را نسخ نماید و چنانچه ظهور خاص در استمرار و دوام، اظهر باشد باید حکم خاص را استمرار دهیم و قائل به حرمت اکرام زید باشیم و قهرا عام را تخصیص بزنیم.
نتیجه: در فرض مزبور، ظاهر و اظهر، مشتبه است و معلوم نیست کدام ظاهر و کدام اظهر است(1).
2- فرض کنید ابتدا عامی وارد شده، وقت عمل به آن هم فرا رسیده و مکلفین، طبق آن عمل نموده اند لکن بعد از حضور زمان عمل به عام، خاصی به صورت «لا تکرم زیدا العالم» وارد شده. در فرض مذکور هم امر، دائر بین نسخ و تخصیص است به این نحو که:
معلوم نیست آیا «لا تکرم زیدا العالم» مخصص عام است که اگر مخصص باشد، معنایش این است که از ابتدا اکرام زید عالم، واجب نبوده لکن ما خیال می کردیم اکرامش واجب است به عبارت دیگر: زید از اول تحت «اکرام العلماء» نبوده. اما اگر خاص، ناسخ عام باشد معنایش این است: تا امروز اکرام تمام علما- از جمله، زید- واجب بوده ولی از امروز وجوب اکرام زید، نسخ شده پس دوران امر، بین ناسخیت خاص و مخصصیت
ص: 247
خاص است- آیا خاص، ناسخ عام است یا مخصص آن(1)؟
تذکر: دو(2) ظهوری که با یکدیگر متعارض هستند در عام، ملحوظ است نه در خاص.
دو ظهور در جانب عام وجود دارد- ظهور در عموم و ظهور در استمرار- و ما باید از «احدهما» رفع ید نمائیم یا از عموم افرادش صرف نظر نمائیم و بگوئیم زید از ابتدا از نظر حکم اکرام، داخل اکرم العلماء نبود و خاص بعدی، مخصص عام است یا اینکه بگوئیم خاص، ناسخ است یعنی: عموم «اکرم العلماء» را حفظ نمائیم و بگوئیم: اکرام تمام علما- حتی زید- واجب بود منتها از امروز(3) وجوب اکرام زید، نسخ شد.
بعضی گفته اند: تخصیص بر نسخ، مقدم است باید عام را تخصیص زد و از عموم، رفع ید نمود و استمرار حکم را رعایت کرد و دلیلشان «کثرت تخصیص و قلت نسخ» است یعنی: کثرت تخصیص، سبب تضعیف دلالت عام بر عموم می شود(4) پس کأنّ دلالت بر استمرار حکم، اظهر از دلالت عام بر عموم است لذا باید مرتکب تخصیص شد نه نسخ- دلالت دلیل بر دوام و استمرار، اقوا و اظهر از دلالت عام بر عموم است.
مصنف قدّس سرّه: کسانی که در تعارض عام و مطلق، تقیید مطلق را ترجیح می دادند(5)، دلیل یا وجه عقلی که اقامه نمودند، این بود: دلالت عام بر عموم، تنجیزی اما دلالت مطلق بر اطلاق، تعلیقی و معلق بر عدم بیان قید است.
ص: 248
طبق همان دلیل در بحث فعلی(1) هم باید مرتکب نسخ شوند نه تخصیص زیرا دلالت دلیل بر استمرار(2) به سبب اطلاق است(3) و اگر به سبب اطلاق شد، معلق بر عدم بیان قید است و چنانچه معلق بر عدم بیان باشد، عین همان کلام قبل در «ما نحن فیه» جاری می باشد، ممکن است در محل بحث، وجود عام، بیان قید باشد وقتی بیان قید شد پس مقتضی برای اطلاق وجود ندارد نتیجتا مقتضی برای استمرار، محقق نیست. خلاصه، اینکه طبق دلیل قبل در بحث فعلی باید نسخ را بر تخصیص، مقدم نمود- یعنی: به وسیله عام، خاص قبلی را نسخ می کنیم و همچنین به وسیله خاص بعدی، عام قبلی را نسخ می نمائیم.
تذکر: آنچه را اخیرا ذکر کردیم در رابطه با دلیل قبل بود.
اما راجع به مسأله کثرت تخصیص و قلت نسخ: ما هم قبول داریم که کثرت تخصیص، باعث می شود، دلالت عام بر عموم، ضعیف شود لکن باید توجه داشت شرطش این است که در ذهن اهل محاوره، چنان باشد به طوری که کثرت تخصیص، قرینه شود بر این که عام، تخصیص خورده- یعنی: قرینه ای محفوف به کلام باشد.
اگر همه، کثرت تخصیص و قلت نسخ را بدانند به نحوی که دلالت عام بر عموم در نظر آن ها ضعیف شود، مسئله، مورد قبول است و الا کثرت تخصیص و قلت نسخ- در عالم واقع- سبب نمی شود دلالت عام بر عموم در نظر عرف و اهل محاوره، تضعیف شود.
خلاصه: کثرت تخصیص و قلت نسخ، وقتی باعث اقوائیت و اظهریت «استمرار» می شود که در نظر اهل محاوره، مرتکز شود به نحوی که خودش یک قرینه محفوف به کلام باشد تا بتوان گفت دلالتش بر استمرار، اظهر از دلالت عام، بر عموم است.
ص: 249
ثم إنه بناء علی اعتبار عدم حضور وقت العمل فی التخصیص، لئلا یلزم تأخیر البیان عن وقت الحاجة، یشکل الأمر فی تخصیص الکتاب أو السنة بالخصوصات الصادرة عن الأئمة علیهم السّلام، فإنها صادرة بعد حضور وقت العمل بعموماتها [بعموماتهما] و التزام نسخها [نسخهما] بها و لو قیل بجواز نسخهما بالروایة عنهم علیهم السلام کما تری [1].
******
- شرح :
[1]- در تخصیص، عدم حضور وقت عمل به عام، معتبر است فرضا اگر وقت عمل به عامی- مانند: اکرم العلماء- ده روز پیش بوده لکن امروز بخواهیم برای آن، مخصصی- مانند: لا تکرم زیدا العالم- ذکر نمائیم، مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت(1) و قبیح است.
پس لازم است که مخصص هر عام، قبل از حضور وقت عمل به آن صادر شود(2).
با توجه به مقدمه مذکور، اشکالی مطرح شده که اینک به بیان آن می پردازیم:
بیان اشکال: عمومات فراوانی در کتاب، وارد شده(3) لکن اخبار خاصی هم ده ها سال بعد، از لسان ائمه علیهم السّلام- بعد از حضور وقت عمل به آن عمومات- صادر شده که اگر بنا باشد، آن اخبار، مخصص عمومات باشند، مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت و قبیح است پس لا بد آن اخبار خاصه در حکم ناسخ است و حال آنکه بناء علما و اصحاب بر نسخ نیست- و لو قیل بجواز نسخهما [ای الکتاب و السنة] بالروایة عنهم علیهم السّلام کما تری(4)- بلکه آن اخبار خاصه را مخصص عمومات قرآن- یا سنت نبوی- می دانند.
ص: 250
فلا محیص فی حله من أن یقال: إن اعتبار ذلک حیث کان لأجل قبح تأخیر البیان عن وقت الحاجة، و کان من الواضح أن ذلک فیما إذا لم یکن هناک مصلحة فی إخفاء الخصوصات أو مفسدة فی إبدائها، کإخفاء غیر واحد من التکالیف فی الصدر الأول، لم یکن بأس بتخصیص عموماتهما بها، و استکشاف أن موردها کان خارجا عن حکم العام واقعا و إن کان داخلا فیه ظاهرا، و لأجله لا بأس بالالتزام بالنسخ بمعنی رفع الید بها عن ظهور تلک العمومات بإطلاقها فی الاستمرار(1) و الدوام أیضا، فتفطن(2) [1].
******
- شرح :
خلاصه: اگر آن اخبار خاصه، مخصص باشند، مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت است و اگر بگوئید ناسخ هستند برخلاف بناء علما و اصحاب است- لبعد النسخ الکثیر فی الشریعة الواحدة(3).
[1]- جواب: اینکه عدم حضور وقت عمل به عام در تخصیص، معتبر می باشد به خاطر این است که تأخیر بیان از وقت حاجت، قبیح می باشد لکن باید توجه داشت که «قبح» وقتی محقق است که در اخفاء تخصیص، مصلحتی نباشد یا در اظهار آن مفسده ای وجود نداشته باشد.
مثال: فرض کنید «اکرم العلماء» صادر شده اما در «عالم واقع»، زید عالم «حکما» خارج از تحت عام است لکن بیان این مسئله، دارای مفسده شدیدی هست یا اینکه در
ص: 251
اخفاء این امر(1)، مصلحت بالاتری نهفته است که در این موارد(2) اگر مولا تخصیص را به تأخیر اندازد، هیچ قبحی لازم نمی آید(3) نتیجتا با بیان مذکور، آن اشکال، دفع می شود و امکان دارد اخبار خاصی که بعد از زمان عمل به عام، صادر شده، مخصص باشد و تأخیر بیان از وقت حاجت هم ضرری نداشته باشد زیرا شاید در اخفاء آن، مصلحت اقوائی بوده کما اینکه بسیاری از احکام تدریجا بیان شده و در صدر اسلام، مصلحتی در اظهار آن نبوده پس به برکت اخبار صادره از ائمه علیهم السّلام معلوم می شود آن افراد از اول، از تحت عام، خارج بوده و عام، مخصص بوده و آن افراد در واقع، مراد نبوده اند(4).
تذکر: با توجه به همان مسئله- که محتمل است مصلحت در اخفاء مخصص بوده و یا ...- ممکن است، قائل شد که آن اخبار خاصه، ناسخ عمومات کتاب و سنت باشند یعنی: تا زمان ظهور اخبار، آن افراد در حکم عام، داخل بوده اند- به ملاحظه مصلحت در اخفا یا مفسده در اظهار- لکن به واسطه اخبار خاصه وارده در لسان ائمه علیهم السّلام نسخ، تحقق پیدا کرده یعنی: آن حکم، منقطع شده- استمراری که از آن فهمیده می شد به واسطه اخبار، مرتفع شد.
سؤال: تفاوت آن نسخ با آن تخصیص چیست؟
تفاوتش این است که: در مورد تخصیص، کشف می شود که خاص از اول، مراد نبوده و حکم عام، ظاهری بوده لکن بعدا کشف خلاف شده. به خلاف نسخ که حکم واقعی آن
ص: 252
فرد(1) در حقیقت، همان بوده و کشف خلافی محقق نشده فتأمل جیدا.
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی در پایان بحث مذکور، چنین فرموده اند:
حاصله ان جعلها مخصصة للعمومات و ان کان ینافی قاعدة قبح تأخیر البیان عن وقت الحاجة فی ابتداء النظر الا ان المبرهن علیها فی محلها انها فیما لم تقتضی المصلحة تأخیره عن وقت الحاجة و العمل و الا فلا قبح فیه اصلا فیکون تکلیف الناس ما یقتضیه ظواهر الکتاب و السنة اتکالا علی الاصول اللفظیة و لا غرو فیه اصلا فانه کما اقتضت المصلحة بدرج احکام الاسلام و الرجوع الی الاصول العقلیة قبل البیان حتی ورد انهم فی صدر الاسلام ما کانوا مکلفین الا بالتوحید و اعتقاد الرسالة فی مرة عشرین سنین کذلک اقتضت تأخیر البیان الصوارف عن زمان العمل بالظواهر و التأمل فی الآثار و الاخبار یوجب القطع بذلک فانه رب عام نبوی و خاص عسکری و لا سیما ما دل علی ان الحجة المنتظر عجل اللّه فرجه اذا ظهر یحکم ببطون کلام اللّه و ربما بما انطوت علیه صحیفة فاطمة علیها السّلام کما یظهر من روایة جابر و غیرها و ما ورد فی اخفاء علی علیه السّلام ما جمعه من الآیات ضرورة عدم نسخ الدین فی زمان ظهوره علیه السّلام فلیس الوجه فی ذلک الا ان الائمة کانوا مأمورین باظهار ما اظهروه فی ازمنتهم علی حسب ما تقتضیه المصلحة الا ان هذا الوجه کما یصحح التخصیص یصحح النسخ ایضا بالتزام ایداع النبی صلّی اللّه علیه و آله الناسخ عند الامام علیه السّلام کی لا ینافی تکمیل الدین فی زمان النبی صلّی اللّه علیه و آله و کون الوصی حافظا لما بلغه الرسول صلّی اللّه علیه و آله فلا یحصل لنا القطع ح باغلبیة التخصیص لکن بناء الفقهاء علی الحمل علی التخصیص دون النسخ ثم ان ما ذکر لا یختص بالمخصصات المذکورة بل یجری فی جمیع الصوارف المتأخرة عن ازمنة العمل بالظواهر(2).
ص: 253
فصل
لا إشکال فی تعیین الأظهر لو کان فی البین إذا کان التعارض بین الاثنین، و اما إذا کان بین الزائد علیهما فتعینه ربما لا یخلو عن خفاء، و لذا وقع بعض الأعلام فی اشتباه و خطأ، حیث توهم أنه إذا کان هناک عام و خصوصات و قد خصص ببعضها، کان اللازم ملاحظة النسبة بینه و بین سائر الخصوصات بعد تخصیصه به، فربما تنقلب النسبة إلی عموم و خصوص من وجه، فلا بدّ من رعایة هذه النسبة و تقدیم الراجح منه و منها، أو التخییر بینه و بینها لو لم یکن هناک راجح، لا تقدیمها علیه، إلا إذا کانت النسبة بعده علی حالها [1].
******
- شرح :
[1]- تذکر: قبلا به نحو تفصیل بیان کردیم که اگر دو دلیل با یکدیگر متعارض اما احدهما «اظهر» باشد، اشکالی در تعیین اظهر وجود ندارد یعنی: اظهر بر ظاهر، مقدم می شود- ظاهر را بر اظهر، حمل می نمایند- لکن این مسئله در صورتی است که تنافی، بین «دو دلیل» باشد نه بیش از دو دلیل.
اگر تعارض، بین بیش از دو دلیل باشد- مثل اینکه یک عام و دو خاص باشد- تعیین اظهر «لا یخلو عن خفاء»، محل اشکال واقع شده و برای بعضی از اعلام(1)، اشتباه و خطائی هم رخ داده زیرا ایشان توهم نموده اند که فرضا اگر یک عام و دو خاص داشته باشیم که با یکدیگر متعارضند و آن عام به وسیله یکی از دو خاص، تخصیص خورده باشد در این صورت، لازم است که نسبت عام مخصّص(2) را با خاص دیگر ملاحظه نمود چون ممکن است نسبت بین آن عام و خاص دیگر، منقلب شده باشد(3).
ص: 254
مثال: آن سه دلیل متعارض- عام و دو خاص- را به ترتیب، چنین فرض کنید: الف:
اکرم العلماء. ب: لا تکرم الفساق من العلماء. ج: لا تکرم النحویین من العلماء.
قبل از تخصیص، نسبت بین دلیل «الف» و «ب» عموم و خصوص مطلق است و همچنین نسبت بین دلیل الف و ج هم عموم و خصوص مطلق می باشد. فرض کنید، عام مذکور را با «لا تکرم الفساق من العلماء» تخصیص زدیم و گفتیم مقصود از «العلماء» علماء عدول است و علماء فاسق، تحت اکرم العلماء نیستند. اکنون که می خواهیم اکرم العلماء را با خاص دیگر- یعنی: لا تکرم النحویین- نسبت سنجی نمائیم، بعض الاعلام توهم نموده و فرموده اند باید نسبت بین عام تخصیص خورده و لا تکرم النحویین را ملاحظه نمود و بدیهی است که نسبت بین «اکرم العلماء» بعد از تخصیص(1) و «لا تکرم النحویین» عموم و خصوص من وجه است یعنی: بعد از تخصیص فقط علماء عدول، تحت «اکرم العلماء» می باشد و نسبت بین آن و بین «لا تکرم النحویین» عموم و خصوص من وجه است یعنی: نسبت بین آن دو، قبل از تخصیص، عموم و خصوص مطلق بود لکن بعد از تخصیص عام با خاص اول، نسبت بین عام مخصص و «لا تکرم النحویین»، به عام و خاص من وجه، منقلب شد چون دارای دو ماده افتراق و یک ماده اجتماع هستند. عالم نحوی فاسق، مشمول لا تکرم النحویین است نه اکرم العلماء(2) و عالم عادل غیر نحوی- فقیه عادل- مشمول اکرم العلماء می باشد و در یک مورد هم متعارضند
ص: 255
و آن: عالم عادل نحوی می باشد یعنی: اکرم العلماء العدول می گوید باید او اکرام شود اما لا تکرم النحویین می گوید نباید او اکرام شود.
همان طور که مشاهد نمودید، قبل از تخصیص(1)، نسبت، عموم و خصوص مطلق بود لکن بعد از تخصیص، نسبت، به عموم و خصوص من وجه، منقلب شد- نتیجتا باید همین نسبت را رعایت نمود- و بدیهی است که «ظاهر» و «اظهر» هم نداریم بلکه عامین من وجه از نظر ظهور، مساوی هستند و باید دید کدامیک راجح است، همان را مقدم داشت و چنانچه راجح در میان نباشد در عمل به عام یا خاص دیگر مخیر هستید.
تذکر: بعض الاعلام فرموده اند: مگر اینکه بعد از تخصیص، نسبت، منقلب نشود(2) که در این صورت «خاص» اظهر و عام، ظاهر است و به وسیله خاص، عام را تخصیص می زنیم.
مثال: فرض کنید یک عام و دو خاص به این صورت داریم: الف: اکرم العلماء.
ب: لا تکرم النحویین. ج: لا تکرم الاصولیین.
سه دلیل مذکور، با یکدیگر متعارضند که نسبت بین آن عام و هریک از دو خاص، قبل از تخصیص، عموم و خصوص مطلق است و چنانچه عام مذکور را با یکی از خاصین، تخصیص بزنیم باز هم نسبت، همان عموم و خصوص مطلق است یعنی: نسبت، منقلب نمی شود که در فرض مذکور، هم با خاص «ب» می توان عام را تخصیص زد و هم با خاص «ج»- هر دو خاص، نسبت به عام «اظهر» هستند.
آنچه را بیان کردیم کأنّ اجمال و خلاصه ای از فرمایش بعض الاعلام بود لکن مصنف، آن را رد نموده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم.
ص: 256
و فیه: إن النسبة إنما هی بملاحظة الظهورات، و تخصیص العام بمخصص منفصل و لو کان قطعیا لا ینثلم به ظهوره، و إن انثلم به حجیته، و لذلک(1) یکون بعد التخصیص حجة فی الباقی، لأصالة عمومه بالنسبة إلیه(2) [1].
******
- شرح :
[1]- اشکال: در محل بحث با یک عام و دو خاص، مواجه هستیم که هرکدام دارای یک ظهور هستند و تعارض، بین «ظهورات» آن ها هست نتیجتا وقتی «اکرم العلماء» را با «لا تکرم الفساق من العلماء» تخصیص زدیم و فساق را از تحت آن خارج نمودیم، باز هم اکرم العلماء در «عموم» ظهور دارد(3). منتها بعد از تخصیص، «حجیت» ظهور مذکور، فرق می کند یعنی: دیگر «اکرم العلماء» نسبت به فساق، حجیت ندارد نه اینکه اصلا در فساق «ظهور» نداشته باشد زیرا فرض ما این است که: تخصیص به وسیله مخصص منفصل(4)، صورت گرفته- نه متصل(5)- یعنی: به مجرد اینکه عام، صادر شد، ظهورش هم
ص: 257
لا یقال: إن العام بعد تخصیصه بالقطعی(1) لا یکون مستعملا فی العموم قطعا، فکیف یکون ظاهرا فیه؟ [1].
******
- شرح :
منعقد گشت به عبارت دیگر: ابتدا که مولا فرمود «اکرم العلماء» آن عام در عموم ظهور پیدا کرد، شامل عالم عادل، فاسق، نحوی و امثال آن شد سپس که «لا تکرم الفساق من العلماء» صادر شد و به وسیله آن، عام را تخصیص زد، تخصیص مذکور، موجب نمی شود اصل ظهور عام از بین برود(2) لکن نقش خاص هم این است که ظهور اکرم العلماء را نسبت به عالم فاسق از «حجیت»، ساقط نمود پس بعد از تخصیص هم ظهور عام- در عموم- به قوت خود، باقی هست، نتیجتا باز هم بین آن عام و خاص دیگر- یعنی:
لا تکرم النحویین- تعارض وجود دارد، نسبت بین آن دو هم عموم و خصوص مطلق است، انقلاب نسبت هم حاصل نشده پس هنوز هم «لا تکرم النحویین» اظهر و آن عام، ظاهر است و باید با خاص بعدی(3)، آن را تخصیص بزنیم(4) نه اینکه سراغ مرجحات برویم و اگر مرجحی نبود، قائل به تخییر شویم.
نتیجه: همیشه تعارض، بین ظهورات است و بعد از تخصیص هم اکرم العلماء در عموم، ظهور دارد ولی نسبت به عالم فاسق «حجیت» ندارد نتیجتا به وسیله خاص بعدی هم آن را تخصیص می زنیم. بدون اینکه انقلاب نسبت، محقق شود.
[1]- اشکال: بعد از آنکه اکرم العلماء با دلیل قطعی- مانند لا تکرم الفساق من
ص: 258
فإنه یقال: إن المعلوم عدم إرادة العموم، لا عدم استعماله فیه لإفادة القاعدة الکلیة، فیعمل بعمومها ما لم یعلم بتخصیصها، و إلا لم یکن وجه فی حجیته فی تمام الباقی، لجواز استعماله حینئذ فیه و فی غیره من المراتب التی یجوز أن ینتهی إلیها التخصیص، و أصالة عدم مخصص آخر لا توجب انعقاد ظهور له، لا فیه و لا فی غیره من المراتب، لعدم(1) الوضع و لا القرینة المعینة لمرتبة منها، کما لا یخفی، لجواز إرادتها و عدم نصب قرینة علیها.
نعم ربما یکون عدم نصب قرینة مع کون العام فی مقام البیان قرینة علی إرادة التمام، و هو غیر ظهور العام فیه فی کل مقام [1].
******
- شرح :
العلماء- تخصیص زده شد، یقین پیدا می کنیم که آن عام در عموم علما استعمال نشده(2) لذا وقتی در عموم استعمال نشده چگونه می گوئید ظهورش در عموم به قوت خود، باقی هست؟
[1]- جواب: بعد از تخصیص، آنچه برای ما معلوم می شود، این است که: عام در عموم، استعمال شده(3) اما مولا عموم آن را اراده نکرده پس بین «استعمال» و «اراده»، فرق است یعنی: ممکن است کلامی در معنائی استعمال شود اما اراده جدی نسبت به آن نباشد- در محل بحث «اکرم العلماء» در عموم استعمال شده ولی از آن «عموم» اراده نشده.
ص: 259
قوله: «و الا لم یکن وجه فی حجیته فی تمام الباقی ...».
اگر عام در عموم- یعنی: در تمام موضوع له- استعمال نشده بلکه در «باقی» استعمال شده پس در «تمام الباقی» هم ظهور و حجیت ندارد زیرا معنای مجازی آن، متعدد است، فرض کنید مولا فرموده: اکرم العلماء و سپس گفته «لا تکرم زیدا العالم»، بعد از تخصیص اگر عام در عموم، استعمال نشده چه دلیلی دارید که عام در غیر زید، حجت باشد؟
در عموم که استعمال نشده، آیا در تمام افراد، غیر از زید، استعمال شده یا اینکه در مرتبه ای پائین تر از آن استعمال شده؟
به عبارت واضح تر: فرض کنید هزار عالم وجود دارد و مولا فرموده: «اکرم العلماء» یا «اکرم کل عالم»، تخصیصی هم یقینا نسبت به زید، بیان شده لکن شما یقین ندارید که نسبت به «ما عدا» و غیر از زید، تخصیصی وجود ندارد، می دانید عام مذکور که موضوع له آن فرضا هزار نفر است در هزار عالم، استعمال نشده اما سؤال ما این است که در چه چیز استعمال شده؟
یک احتمال، این است که در غیر از «زید» استعمال شده باشد، احتمال دیگر، این است که در غیر از «زید و عمرو» استعمال شده باشد، احتمال سوم، این است که در غیر از «زید، بکر و عمرو» استعمال شده باشد و ....
خلاصه: تمام مراتب مذکور، محتمل است و قرینه معینة المراد هم نداریم لذا می گوئیم حجیت عام در «تمام الباقی» دلیل بر این است که عام در «عموم» استعمال شده(1) منتها وقتی زید، خارج شد، نسبت به او حجیت ندارد اما در غیر زید- تمام الباقی- حجت است و عام در آن ها استعمال شده(2).
ص: 260
قوله: «و اصالة(1) عدم مخصص آخر لا توجب(2) انعقاد ظهور له، لا فیه و لا فی غیره من المراتب لعدم الوضع و لا القرینة المعینة لمرتبة منها کما لا یخفی لجواز(3) ارادتها و عدم نصب قرینة علیها».
اصالت عدم مخصص هم باعث نمی شود که برای عام، ظهوری در «تمام الباقی» حاصل شود زیرا نسبت به تمام الباقی نه دارای «وضع» است و نه قرینه معیّنه دارد(4).
ص: 261
فانقدح بذلک أنه لا بد من تخصیص العام بکل واحد من الخصوصات مطلقا، و لو کان بعضها مقدما أو قطعیا، ما لم یلزم منه محذور انتهائه إلی ما لا یجوز الانتهاء إلیه عرفا، و لو لم یکن مستوعبة لأفراده، فضلا عما إذا کانت مستوعبة لها(1)، فلا بدّ حینئذ
******
- شرح :
قوله: نعم ربما یکون عدم نصب قرینة مع کون العام(2) فی مقام البیان قرینة علی ارادة التمام و هو(3) غیر ظهور العام فیه فی کل مقام.
«بلی در بعضی مقامات می شود که قرینه باشد برای اینکه مراد از عام، تمام باقی است و آن، جائی است که عام در مقام بیان تمام مراد، واقع شده باشد و قرینه برخلاف، نصب نشده باشد نظیر مقدمات حکمت در مطلقات و لکن این دلالت، نادر است و همیشه در هر
ص: 262
من معاملة التباین بینه و بین مجموعها و من ملاحظة الترجیح بینهما و عدمه، فلو رجح جانبها أو اختیر فیما لم یکن هناک ترجیح فلا مجال للعمل به أصلا، بخلاف ما لو رجح طرفه أو قدم تخییرا، فلا یطرح منها إلا خصوص ما لا یلزم مع طرحه المحذور من التخصیص بغیره، فإن التباین إنما کان بینه و بین مجموعها لا جمیعها، و حینئذ فربما یقع التعارض بین الخصوصات فیخصص ببعضها ترجیحا(1) أو تخییرا، فلا تغفل(2).
هذا فیما کانت النسبة بین المتعارضات متحدة [1].
******
- شرح :
عام نیست و این، غیر آن دلالت عام است بر تمام باقی از جهت وضع»(3).
[1]-(4) «و بالجمله آنچه در تمام عمومات، طبعا جاری و ساری می باشد، دلالت عام
ص: 263
(بالوضع) بر عموم است پس در مقام معارضه هم همان، مناط است پس باید همان را با تمام مخصص ها علی حده ملاحظه نمود و نسبت که اعم و اخص و موجب اظهریت خاص است، موجب می شود، عام به وسیله هریک از مخصص ها تخصیص زده شود چه سند مخصص ها قطعی باشد چه ظنی و کذلک دلالت آن ها، فرقی بین مخصص قطعی و ظنی در این جهت نیست پس عام، مخصّص می شود به واسطه مخصّص ها تا جائی که مستلزم تخصیص اکثر نباشد و خروج غالب افراد، لازم نیاید و عام به موارد نادر، منحصر نشود زیرا اگر از تخصیص، خروج تمام افراد لازم آید، تخصیص، خلاف ظاهر است زیرا چنانچه مولا حکم یک فرد یا دو فرد را به عنوان مثل اکرم العلماء گفته باشد و بعد از تخصیص به (نحوی) و (فساق) و غیره معلوم شود که مراد از علما یک نفر یا دو نفر بوده، قبیح است پس خاص بر عام، مقدم است مادامی که تخصیص اکثر قبیح، لازم نیاید بنابراین اگر در موردی عامی وارد شده و خصوصات کثیره هم صادر شده که اگر تمام آن ها را بر عام، مقدم داریم، تخصیص اکثر لازم می آید- و کذلک ممکن است که یک مخصص باشد لکن به شکلی باشد که همه افراد عام، خارج شود- پس در این موارد، نسبت عام و خاص، حکم تباین را دارد، باید معامله تباین نمود یعنی: اگر مرجحی هست به آن رجوع می کنیم و اگر مرجحی نباشد- یا بنا بر وجوب ترجیح نباشد- بین عام و خاص، مخیر هستیم پس اگر خاص ها اختیار شد، عام، طرح می شود لکن اگر عام، اختیار شد و خاص، متعدد شد، تمام مخصص ها را طرح نمی نمایند بلکه مختار است که: طرح نماید از مخصصات، آن مقداری که در باقی، تخصیص اکثر، لازم نیاید پس یک مخصص یا ازید را طرح می نمایند و به عام و به باقی مخصص ها عمل می کنند.
وجه این مطلب که نباید تمام مخصص ها را طرح نمود، این است که عام، منافاتی با
ص: 264
و قد ظهر منه حالها فیما کانت النسبة بینها متعددة، کما إذا ورد هناک عامّان من وجه مع ما هو أخص مطلقا من أحدهما، و أنه لا بد من تقدیم الخاص علی العام و معاملة العموم من وجه بین العامین من الترجیح و التخییر بینهما، و إن انقلبت النسبة بینهما إلی
******
- شرح :
تمام مخصص ها (فردا فرد) نداشت بلکه با مجموع من حیث المجموع تباین داشت و مخیر بود بین عام و مجموع مخصص ها و با طرح یک مخصص یا ازید، منافات، تباین و تخصیص اکثر، مرتفع می شود.
«و بالجمله»: مختار است تمام مخصص ها را- جمعا- اخذ و عام را (بالمرة) طرح نماید یا اینکه عام را اخذ نماید و طرح نماید از مخصص ها به مقداری که از تخصیص عام به باقی، محذور تخصیص اکثر، لازم نیاید و در این صورت در مقام طرح مخصص ها چه بسا بین مخصص ها معارضه و مطارده می شود و ممکن است در مقام طرح، بعضی را بر بعضی ترجیح دهد(1) مثل اینکه (قطعی) را اخذ و (ظنی) را طرح نماید یا مرجحات دیگر، مثل اینکه اشهر را اخذ و خلاف مشهور را طرح نماید و ممکن است که مخیر باشد(2) در مقام طرح مخصصات مطلقا، هرکدام را بخواهد طرح نماید و هرکدام را مایل باشد، مخصص عام، قرار دهد و به آن عمل نماید».
قوله: «هذا(3) فیما کانت النسبة بین المتعارضات متحدة»(4).
آنچه را تاکنون بیان کردیم در صورتی بود که نسبت بین متعارضات، متحد باشد.
ص: 265
العموم المطلق بعد تخصیص أحدهما، لما عرفت من أنه لا وجه إلا لملاحظة النسبة قبل العلاج(1) [1].
******
- شرح :
[1]- گفتیم اگر تعارض، بین بیش از دو دلیل باشد- مثل اینکه یک عام و دو خاص باشد- نسبت بین آن ها را قبل از تخصیص(2) در نظر می گیریم البته فرض مسئله در صورتی بود که نسبت بین هریک از دو خاص با عام، متحد- یعنی عموم و خصوص مطلق- باشد.
از توضیحات ما در فرض قبل، حکم صورتی که نسبت، متحد نباشد، مشخص شد که اینک به توضیح آن می پردازیم.
بیان ذلک: فرض کنید دو عام من وجه و یک خاص مطلق به این شکل داریم:
الف: «اکرم کل عالم». ب: «یستحب اکرام العدول». ج: «یحرم اکرام فساق العلماء».
بین ادله ثلاثه مذکور، تعارض است زیرا: دلیل اول می گوید اکرام تمام علما- چه عدول باشند چه غیر عدول- واجب است. دلیل دوم هم می گوید: اکرام تمام عدول- چه عالم باشند چه عالم نباشند- مستحب است. دلیل سوم می گوید: اکرام فساق علما حرام است.
ص: 266
نسبت بین وجوب اکرام تمام علما و استحباب اکرام تمام عدول، عموم و خصوص من وجه است زیرا: عالم فاسق، تحت عموم «اکرم کل عالم» و اکرامش واجب است و عادل غیر عالم هم تحت «یستحب اکرام العدول» و اکرامش مستحب است لکن تعارض آن ها در عالم عادل است که یک دلیل می گوید اکرامش واجب است ولی دلیل دیگر می گوید اکرامش مستحب است.
نسبت بین دلیل الف و ج هم عموم و خصوص مطلق است زیرا دلیل الف می گوید اکرام تمام علما- عدولا کانوا او فسّاقا- واجب است لکن دلیل دیگر- یحرم اکرام فساق العلماء- می گوید اکرام عالم فاسق، حرام است.
نتیجه: سه دلیل داریم که با یکدیگر متعارضند و نسبت بین آن ها هم متحد نیست بلکه نسبت دلیل الف و ب عموم و خصوص من وجه است و نسبت بین دلیل الف و ج عموم و خصوص مطلق است.
مصنف قدّس سرّه: از بیان ما در صورت اتحاد نسبت، حکم فرض مذکور- تعدد نسبت- هم معلوم شد یعنی: عام مطلق را به وسیله خاص مطلق تخصیص می زنیم به عبارت دیگر: به وسیله «یحرم اکرام فساق العلماء»، «اکرم کل عالم» را تخصیص می زنیم و می گوئیم: اکرام عالم فاسق، حرام است. وقتی عالم فاسق را از عموم «اکرم کل عالم» خارج نمودیم به «اکرم کل عالم» و «یستحب اکرام العدول» توجه می نمائیم و نسبت آن دو را قبل از تخصیص ملاحظه می نمائیم یعنی: نسبت بین آن دو، قبل از تخصیص، عموم و خصوص من وجه بود لذا در مورد آن ها به قواعد باب تعارض عمل می نمائیم یعنی: اگر احدهما راجح و دیگری مرجوح بود، راجح را اخذ و مرجوح را طرح می نمائیم و چنانچه رجحانی نباشد، مخیر هستیم که به احدهما عمل نمائیم نه اینکه نسبت بعد از تخصیص را لحاظ نمائیم- گرچه ممکن است نسبت، بعد از تخصیص، منقلب شود.
بیان انقلاب نسبت: در امثله ثلاثه مذکور گفتیم نسبت «اکرم کل عالم» با «یستحب
ص: 267
نعم لو لم یکن الباقی تحته بعد تخصیصه إلا ما لا یجوز أن یجوز عنه التخصیص أو کان بعیدا جدا، لقدم علی العامّ الآخر، لا لانقلاب النسبة بینهما، بل لکونه کالنص فیه، فیقدم علی الآخر الظاهر فیه بعمومه، کما لا یخفی(1) [1].
******
- شرح :
اکرام العدول» عموم و خصوص من وجه است وقتی اکرم کل عالم را به وسیله یحرم اکرام فساق العلماء تخصیص زدیم و فساق را از تحت آن خارج نمودیم، فقط علماء عدول، تحت آن باقی می مانند حال که تخصیص، واقع شد اگر نسبت بعد از تخصیص را ملاحظه کنیم، می بینیم نسبت بین وجوب اکرام علماء عدول و «یستحب اکرام العدول» عموم و خصوص مطلق است درحالی که نسبت قبل از تخصیص، عموم و خصوص من وجه بود.
مصنف قدّس سرّه: گرچه بعد از تخصیص، نسبت، منقلب هم بشود، نباید نسبت بعد از تخصیص را لحاظ نمود بلکه همان نسبت قبل از تخصیص- یعنی: عموم و خصوص من وجه- ملاحظه می شود و دلیلش هم همان است که در بحث قبل(2) بیان کردیم یعنی:
همیشه تعارض، بین ظهورات است لذا وقتی اکرم کل عالم با یحرم اکرام فساق العلماء، تخصیص خورد باز هم ظهور اکرم کل عالم در عموم، باقی هست منتها بعد از تخصیص، اکرم کل عالم، نسبت به عالم فاسق حجیت ندارد، به همان تفصیلی که اخیرا بیان کردیم و نیازی به تکرارش نیست.
[1]- مصنف قدّس سرّه استدراک نموده اند که: گاهی عامی را تخصیص می زنند لکن
ص: 268
چنانچه بخواهند مجددا آن را تخصیص بزنند، تخصیص ثانی یا مستوعب تمام افراد عام می شود یا اگر مستوعب هم نشود، تخصیص اکثر، لازم می آید- که هیچ کدامش جائز نیست.
در همان مثال قبل، یعنی: الف: «اکرم کل عالم». ب: یستحب اکرام العدول.
ج: «یحرم اکرام فساق العلماء». وقتی «اکرم کل عالم» با دلیل ج تخصیص خورد برای عام فقط علماء عدول، باقی می ماند حال اگر دوباره بخواهیم به وسیله دلیل ب- یستحب اکرام العدول- برآن عام، تخصیص وارد نمائیم و بگوئیم اکرام عدول هم مستحب است، هیچ فردی برای آن، باقی نمی ماند(1) یعنی: مستوعب تمام افراد، عام می شود.
گاهی هم مستوعب تمام افراد عام نیست لکن مستلزم تخصیص اکثر می باشد.
مثال: الف: «اکرم کل عالم». ب: «یحرم اکرام فساق العلماء». ج: «یستحب اکرام الهاشمیین». اگر دلیل الف را به وسیله دلیل ب تخصیص بزنیم، علماء عدول، تحت «اکرم کل عالم»، باقی می ماند حال اگر طبق دلیل ج بگوئیم اکرام هاشمی- اعم از اینکه عالم باشد یا نباشد- مستحب است و بخواهیم به وسیله آن، تخصیصی بر اکرم کل عالم، وارد نمائیم، برای «اکرم کل عالم»، چندان فردی باقی نمی ماند، فساق که خارج شده و در میان عدول هم فرض کنید اکثریت علما با هاشمیین است اگر دوباره تخصیصی برآن عام، وارد نمائیم و هاشمیین را از وجوب اکرام علما خارج نمائیم و بگوئیم اکرام هاشمین، مستحب است برای آن، فرد یا افراد قلیلی باقی می ماند و اکثرا خارج هستند، این
ص: 269
فصل
لا یخفی أن المزایا المرجحة لأحد المتعارضین الموجبة للأخذ به و طرح الآخر- بناء علی وجوب الترجیح- و إن کانت علی أنحاء مختلفة و مواردها متعددة، من راوی الخبر و نفسه و وجه صدوره و متنه و مضمونه مثل: الوثاقة و الفقاهة و الشهرة و مخالفة العامة و الفصاحة و موافقة الکتاب و الموافقة لفتوی الأصحاب، إلی غیر ذلک مما یوجب مزیة فی طرف من أطرافه، خصوصا(1) لو قیل بالتعدی من المزایا المنصوصة، إلا أنها موجبة لتقدیم أحد السندین و ترجیحه و طرح الآخر، فإن أخبار
******
- شرح :
تخصیص، مستوعب تمام افراد نیست لکن تخصیص اکثر و غیر جائز است لذا در این فروض- فرض استیعاب، تمام افراد یا تخصیص اکثر- باید عام اول(2) را بر دیگری مقدم داشت(3) و جهتش این است که کأنّ «اکرم کل عالم»(4) در وجوب اکرام علماء عدول، نص است و دلیل دیگر- مانند «یستحب اکرام العدول- ظاهر می باشد.
ص: 270
العلاج دلّت علی تقدیم روایة ذات مزیة فی أحد أطرافها و نواحیها فجمیع هذه من مرجحات السند حتی موافقة الخبر للتقیة، فإنها أیضا مما یوجب ترجیح أحد السندین و حجیته فعلا و طرح الآخر راسا [1].
******
- شرح :
[فصل:] رجوع تمام مرجحات به سند(1) روایت است
[1]- مرجحات منصوص که موجب ترجیح و تعیین خبر راجح و طرح مرجوح است(2) گرچه انواعی دارد و دارای موارد عدیده می باشد اما تمام آن ها به ترجیح سند رجوع می نماید.
بیان ذلک: مورد بعضی از مرجحات، راوی خبر است مانند وثاقت و فقاهت.
مورد بعضی از آن ها، نفس خبر است مانند مشهور بودن خبر- شهرت با نفس خبر، قائم است.
مورد برخی از مرجحات، مضمون خبر است مانند مطابقت روایت با کتاب اللّه یا موافقت خبر با فتوای اصحاب که آن دو، مضمون روایت را تقویت می کند.
مورد بعضی از مرجحات، متن خبر است مانند فصاحت، مثل اینکه الفاظ یک روایت، نسبت به روایت دیگر، فصیح باشد- فصاحت، مزیتی است که قائم به متن خبر است.
گاهی مزیت، قائم با جهت صدور روایت است(3) مانند مخالفت با عامه.
تمام مرجحات- با اختلاف انواع و مواردش- مرجح سند روایت هستند زیرا با توجه به آن ها «احد الخبرین» اخذ و دیگری طرح می شود- مرجح دلالی یا جهت دیگر نیستند- زیرا اخبار علاجیه، دال بر این است که: روایت ذی المزیة در مقام عمل و اخذ بر
ص: 271
و کونها(1) فی مقطوعی الصدور متمحضة فی ترجیح الجهة لا یوجب کونها کذلک
******
- شرح :
روایت دیگر، مقدم است حتی مرجحات جهت صدور- مانند مخالفت با عامه و موافقت با اصحاب- که موجب می شود خبر دیگر(2) بر تقیه، حمل شود از مرجحات سند است زیرا سبب می شود که در احد الخبرین، مزیت، حاصل شود، مشمول روایات علاجیه و عمل به آن، متعین شود و خبر دیگر طرح گردد(3).
تذکر: توهم نشود که در مزیت جهت صدوری- در موافقت و مخالفت با عامه- وظیفه، این است که هر دو را اخذ و صدق العادل را در هر دو اعمال نمائیم منتها در موافقت عامه، بعد از تعبد به سند- و اخذ سند- آن را بر تقیه، حمل کنیم زیرا این عمل، لغو است و علتش این است که در تعبدیات باید یک اثر شرعی داشته باشیم تا به آن،
ص: 272
فی غیرهما، ضرورة أنه لا معنی للتعبد بسند ما یتعین حمله علی التقیة، فکیف یقاس علی ما لا تعبد فیه للقطع بصدوره؟ [1].
******
- شرح :
متعبد شویم.
اگر شارع مقدس، اول بفرماید به خبر موافق عامه، متعبد شوید، خبر موافق عامه را تصدیق نمائید و احتمال خلاف ندهید سپس بگوید به آن عمل نکنید، آن خبر را بر تقیه حمل نمائید، مستلزم لغویت است- چون اثری ندارد.
خلاصه: مزیت جهت صدور هم به ترجیح سند، رجوع می نماید یعنی: خبری را که دارای مزیت جهت صدور است، اخذ و دیگری را طرح می نمائیم.
[1]-(1) «توهم شده که این مخالفت و موافقت با عامه در روایات مقطوع الصدور هم اعمال می شوند و آنجا هم مرجح می باشند و آنجا لا بد طرح سند نمی توان نمود زیرا قطعی الصدور می باشند لا بد ممحض هستند برای ترجیح جهت صدور پس در تعبدیین(2) هم که سند هر دو ظنی، تعبدی هست، آن مرجحات، مرجح سند نمی باشند- مانند قطعی الصدور.
دفع توهم: در قطعیین چون تعبدی در سند نیست و قطع وجدانی به صدور هست لا بد در سند، تصرفی نمی شود زیرا یقین وجدانی دارند که هر دو صادر شده اند پس لا بد مرجحات تقیه خبر، مرجحات جهتی هستند و اصلا ضربه ای به سند خبرین نمی رسد به خلاف ظنی السند که تقیه، باعث می شود سند احدهما طرح شود زیرا حجیت خبر موافق تقیه، لغو و بدون معنا هست زیرا اثری بر خبر موافق تقیه، مترتب نیست پس لا بد اگر یک خبر برای تقیه شد، دلیل حجیت، شامل آن نمی شود به خلاف قطعیین پس نباید مرجحات تقیه را در قطعی الصدور با ظنی الصدور، قیاس نمود و در اینجا مرجحات
ص: 273
ثم إنّه لا وجه لمراعاة الترتیب بین المرجحات لو قیل بالتعدی و إناطة الترجیح بالظن أو بالأقربیة إلی الواقع(1)، ضرورة أن قضیة ذلک تقدیم الخبر الذی ظن صدقه أو کان أقرب إلی الواقع منهما، و التخییر بینهما إذا تساویا، فلا وجه لإتعاب النفس فی بیان أن أیّها یقدم أو یؤخر إلا تعیین أن أیها یکون فیه المناط فی صورة مزاحمة بعضها مع الآخر [1].
******
- شرح :
تقیه را مرجحات جهت صدور قرار داد زیرا فرق بین دو مقام، معلوم شد پس اگر بنا بر تعدی باشد، مرجحات مذکور(2)، مرجحات سند روایت است و روایت دیگر اصلا حجیت ندارد».
[1]- بنا بر تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص، وجهی برای رعایت ترتیب، بین مرجحات وجود ندارد- که مثلا بگوئیم فلان مرجح از نظر رتبه بر دیگری مقدم است(3) لذا باید آن را مقدم داشت- و علتش این است که: بنا بر تعدی از مرجحات
ص: 274
و اما لو قیل بالاقتصار علی المزایا المنصوصة فله وجه لما یتراءی من ذکرها مرتبا فی المقبولة و المرفوعة، مع إمکان أن یقال: إن الظاهر کونهما کسائر أخبار الترجیح بصدد بیان أن هذا مرجح و ذاک مرجح، و لذا اقتصر فی غیر واحد منها علی ذکر مرجح واحد، و إلا لزم تقیید جمیعها علی کثرتها بما فی المقبولة، و هو بعید جدا،
******
- شرح :
منصوص به غیر منصوص، مناط، ظن(1) به صدق یا اقربیت به واقع(2) است یعنی: باید آن خبری را که مظنون الصدور یا اقرب به واقع است، ترجیح داد و اگر مسأله تساوی، مطرح شد، مخیر هستیم پس بنا بر مبنای مذکور، وجهی نیست که ببینیم کدام مرجح، مقدم و کدام مؤخر است بلکه ملاک، ظن به صدق یا اقربیت به واقع است پس باید دید کدام مرجح، باعث ظن به صدق یا اقربیت به واقع است، همان را ملاحظه نمود و تقدیم و تأخیر مرجحات وارده در روایات، فائده ای ندارد مگر اینکه به واسطه همان تقدیم و تأخیر مرجحات در روایات، مناط را تحصیل نمائیم که موجب ظن به صدق یا اقربیت به واقع شود.
قوله: «فلا وجه لا تعاب النفس(3) فی بیان ان ایها یقدم او یؤخر الا(4) تعیین ان ایها یکون فیه المناط ...».
وجهی ندارد که انسان، خودش را به زحمت اندازد تا برایش مشخص شود کدامیک از مرجحات، مقدم و کدام مؤخر است.
ص: 275
و علیه فمتی وجد فی أحدهما مرجح و فی الآخر آخر منها، کان المرجع هو إطلاقات التخییر، و لا کذلک علی الأول بل لا بد ملاحظة الترتیب، إلا إذا کانا فی عرض واحد [1].
******
- شرح :
[1]- اگر بنا باشد از مرجحات منصوص، تعدی نشود و بر همان مرجحات اکتفا نمائیم، برای لحاظ ترتیب بین مرجحات، وجهی هست زیرا در مقبوله عمر بن حنظله و مرفوعه زراره(1)، مرجحات به ترتیب، ذکر شده(2) و محتمل است که در واقع در مقام مرجحیت، آن ها مترتب باشند، همان طور که در مقام بیان، مرتبا ذکر شده اند.
احتمال هم دارد که ترتیب ذکر مرجحات در آن دو روایت، مجرد ترتیب ذکری باشد و «در واقع» در مقام ترجیح اصلا ترتیبی نداشته باشند- در مقام بیان لا بد متدرجا و مترتبا ذکر می شوند(3) پس تفاوتی بین آن ها نیست- و شاهدش این است که:
الف: در بعضی از اخبار فقط یک مرجح مانند مخالفت با عامه(4) یا موافقت با کتاب(5)،
ص: 276
و انقدح بذلک أن حال المرجح الجهتی حال سائر المرجحات، فی أنه لا بد فی صورة مزاحمته مع بعضها من ملاحظة أن أیهما فعلا موجب للظن بصدق ذیه بمضمونه، أو الأقربیة کذلک إلی الواقع، فیوجب ترجیحه و طرح الأخر، أو أنه لا مزیة لأحدهما علی الأخر، کما إذا کان الخبر الموافق للتقیة بماله من المزیة مساویا للخبر المخالف لها بحسب المناطین، فلا بدّ حینئذ من التخییر بین الخبرین، فلا وجه لتقدیمه علی غیره، کما عن الوحید البهبهانی- قدّس سرّه- و بالغ فیه بعض أعاظم المعاصرین(1)- أعلی
******
- شرح :
ذکر شده- اگر در واقع، مترتب باشند باید به همان ترتیب، ذکر شوند.
ب: شاهد دیگر، اینکه اگر مسأله ترتیب در میان باشد باید تمام آن اخبار با یکدیگر تعارض نمایند و به وسیله مقبوله عمر بن حنظله، مقید شوند(2) و خود مقبوله هم به وسیله اخبار تخییر، مقید شود درحالی که این همه تقیید، خلاف ظاهر است.
این ها شواهدی بود بر اینکه در واقع، ترتیبی بین مرجحات نیست.
بنابراین که بین مرجحات، ترتیبی نباشد، اگر یک روایت، مخالف با عامه و راویان روایت دیگر، اوثق یا اعدل باشند با یکدیگر متکافی هستند و باید به اطلاقات تخییر رجوع نمود اما چنانچه بین مرجحات، ترتیب باشد در فرض مذکور، آن دو روایت با یکدیگر تکافی ندارند بلکه روایتی که سندش اقوا هست به جهت اوثقیت یا اعدلیت راوی، بر روایت مخالف عامه، مقدم است زیرا به حسب ترتیب مذکور در مقبوله، ترجیح به واسطه اعدلیت یا اوثقیت بر مخالفت با عامه، مقدم است. آری اگر هر دو در عرض واحد باشند به این معنا که همان مرجحی که در خبر فرضا «الف» هست در خبر «ب(3)» هم باشد- مثلا هر دو روایت، مخالف با عامه یا راویان هر دو، عادل یا ثقه باشند- در این صورت به ادله تخییر، رجوع می شود.
ص: 277
اللّه درجته- و لا لتقدیم غیرها [غیره] علیه، کما یظهر من شیخنا العلامة- أعلی اللّه مقامه- قال(1):
اما لو زاحم الترجیح بالصدور الترجیح من حیث جهة الصدور، بأن کان الأرجح صدورا موافقا للعامة، فالظاهر تقدیمه علی غیره و إن کان مخالفا للعامة، بناء علی تعلیل الترجیح بمخالفة العامة باحتمال التقیة فی الموافق، لأن هذا الترجیح ملحوظ فی الخبرین بعد فرض صدورهما قطعا کما فی المتواترین، أو تعبدا کما فی الخبرین بعد عدم امکان التعبد بصدور أحدهما و ترک التعبد بصدور الآخر، و فیما نحن فیه یمکن ذلک(2) بمقتضی أدلة الترجیح من حیث الصدور [1].
******
- شرح :
[1]- تذکر: راجع به مرجح جهتی- یعنی: مخالفت و موافقت با عامه- بین شیخ اعظم و وحید بهبهانی(3) قدّس سرّهما اختلاف نظر است که مصنف قدّس سرّه هم نظر هیچ یک از آن دو بزرگوار را قبول ندارند.
آنچه از مرحوم وحید بهبهانی- و بعضی دیگر از بزرگان- حکایت شده، این است که:
اگر مرجح جهتی با سائر مرجحات، تزاحم پیدا کند، مرجح جهتی بر سائر مرجحات، مقدم است.
ص: 278
مثال: فرض کنید راوی یک روایت، اعدل است(1)- یعنی مرجح صدوری و سندی دارد- اما روایت دیگری هم داریم که راوی آن، عادل است اما روایتش مخالف با عامه می باشد- یعنی: دارای مرجح جهتی می باشد.
وحید بهبهانی قدّس سرّه و بعضی دیگر از بزرگان اصرار دارند که مخالفت با عامه- مرجح جهتی- بر سائر مرجحات، مقدم است یعنی: باید روایتی را اخذ نمود که مخالفت با عامه دارد و آن دیگری را که دارای مرجح صدوری است، طرح نمود.
نظر شیخ اعظم قدّس سرّه، به عکس وحید بهبهانی قدّس سرّه است یعنی: سائر مرجحات بر مرجح جهتی، مقدم است یعنی در مثال مذکور، مرجح صدوری بر مرجح جهت صدوری، مقدم است نتیجتا باید روایت اعدل(2) را اخذ و آن روایت دیگر را که راوی آن، عادل اما مخالف با عامه است، طرح نمود.
مصنف قدّس سرّه نظر هیچ یک از آن دو را قبول ندارند که اینک به توضیح کلام ایشان در رد آن دو نظر می پردازیم.
مقدمه: گفتیم اگر قائل به تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص هم بشویم وجهی برای رعایت ترتیب بین مرجحات وجود ندارد و علتش را چنین ذکر نمودیم که:
بنا بر تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص، «مناط» ظن(3) به صدق یا اقربیت(4) به واقع است یعنی باید آن خبری را که مظنون الصدور یا اقرب به واقع است، ترجیح داد و اگر مسأله تساوی، مطرح شد، مخیر هستیم پس ممکن است گاهی از مرجح جهتی، ظن به
ص: 279
صدق یا اقربیت به واقع، حاصل شود کما اینکه عکس آن هم امکان دارد(1).
به عبارت دیگر: گاهی ممکن است مرجح یک روایت، مخالفت با عامه باشد و راوی روایت دیگر، اعدل اما از آن، ظن به صدق یا اقربیت به واقع، حاصل گردد که در این صورت، روایت اخیر را اخذ می نمائیم(2) و چنانچه روایتین از نظر مناط مذکور، مساوی باشند، مخیر هستیم مثلا: فرض نمائید راوی یک روایت، اعدل ولی از نظر مناط- ظن به صدق یا اقربیت به واقع- با خبری که مخالف عامه است، مساوی هستند در این صورت، مخیر هستیم بین اینکه: روایتی را اخذ نمائیم که مرجح جهتی دارد یا آن روایتی را که دارای سائر مرجحات است.
خلاصه: مرجحات جهتی با سائر مرجحات، تفاوتی ندارند بلکه باید همان مناط را رعایت نمود.
قوله: ... بناء(3) علی تعلیل الترجیح بمخالفة العامة باحتمال التقیة فی الموافق لان ...».
عبارت مذکور، متن کتاب رسائل(4) است(5).
ص: 280
خلاصه فرمایش شیخ اعظم قدّس سرّه چنین شد: اگر مرجح اصل صدور، مانند اعدلیت راوی با مرجح جهت صدور، مانند مخالفت با عامه(1)، مزاحمت نمود در این صورت، ظاهر، این است که روایت موافق با عامه(2) بر روایت مخالف با عامه(3)، مقدم است زیرا دارای مرجح اصل صدور است و مرجح اصل صدور بر مرجح جهت صدور، مقدم است- بناء علی تعلیل الترجیح بمخالفة العامة باحتمال التقیة- زیرا در اخبار در مقام ترجیح به مخالفت عامه، تعلیل آورده اند به اینکه: در روایت موافق عامه، احتمال تقیه است به خلاف خبر مخالف عامه که احتمال مذکور در آن نیست و ظاهر مسئله، این است که: آن مرجح در اخبار، ملاحظه شده، منتها بعد از فراغ از صدور آن ها- قطعا(4) یا تعبدا-(5) یعنی: بعد از این که دو خبر، قطعا یا تعبدا صادر شده باشند که نتوان در سند آن ها تصرف کرد و یکی را طرح و دیگری را اخذ نمود. لذا وقتی تصرف در سند، ممکن است- مانند محل بحث(6)- یعنی: مرجح سندی، مانند اعدلیت راوی داریم، اصلا نوبت به جهت صدور و مخالفت با عامه نمی رسد زیرا مخالفت با عامه در محلی مرجح است که نتوان در سند تصرف نمود و ناچار باشیم، حکم به صدور تعبدی هر دو نمائیم مثل اینکه راویین در عدالت، مساوی باشند- و در محل بحث، چنین نیست.
ص: 281
إن قلت: إن الأصل فی الخبرین الصدور، فإذا تعبدنا بصدورهما اقتضی ذلک الحکم بصدور الموافق تقیة، کما یقتضی ذلک الحکم بإرادة خلاف الظاهر فی أضعفهما، فیکون هذا المرجح نظیر الترجیح بحسب الدلالة مقدما علی الترجیح بحسب الصدور [1].
******
- شرح :
[1]- شیخ اعظم قدّس سرّه اشکالی بر بیان خود وارد نموده که نتیجه ایراد، این است که:
مرجح جهتی- و مخالفت با عامه- بر سائر مرجحات، مقدم است که اینک به توضیح آن می پردازیم:
اشکال: اصل و قاعده اولی در خبرین، «صدور»(1) است و منشأ اصل مذکور، آیات و اخباری است که بر حجیت خبر واحد دلالت می کند که از مجموع آن ادله به «صدق العادل» تعبیر می نمایند یعنی: مقتضی صدق العادل هم در مورد فرضا خبر «الف» و هم خبر «ب» صدور(2) است- هر دو حجیت دارد- نتیجتا وقتی اصل مذکور نسبت به هر دو روایت، جاری شد هم به خبری که صدورا «ارجح»(3) است، متعبد می شویم و هم به غیر آن(4).
ص: 282
قلت: لا معنی للتعبد بصدورهما مع وجوب حمل أحدهما المعین علی التقیة، لأنه إلغاء لأحدهما فی الحقیقة. و قال بعد جملة من الکلام:
«فمورد هذا الترجیح تساوی الخبرین من حیث الصدور، إما علما کما فی المتواترین، أو تعبدا کما فی المتکافئین من الأخبار، و اما ما وجب فیه التعبد(1) بصدور أحدهما المعین دون الآخر فلا وجه لإعمال هذا المرجح فیه، لأن جهة الصدور متفرعة [متفرع] علی أصل الصدور» انتهی موضع الحاجة من کلامه، زید فی علو مقامه [1].
******
- شرح :
وقتی به صدور هر دو روایت، متعبد شدیم کأنّ آن دو برای ما مانند دو روایت قطعی الصدور است.
سؤال: وقتی به صدور دو روایت، قطع داشته باشیم، کدامش مقدم است؟
جواب: روایتی که مخالف با عامه است. پس بعد از تعبد به صدور هر دو، روایتی را که مخالف عامه است بر روایت موافق عامه، مقدم می نمائیم(2).
[1]- جواب(3): شیخ اعظم قدّس سرّه از اشکال مذکور، چنین جواب داده اند که: معنا ندارد
ص: 283
و فیه- مضافا إلی ما عرفت(1)- أن حدیث فرعیة جهة الصدور علی أصله إنما یفید إذا لم یکن المرجح الجهتی من مرجحات أصل الصدور بل من مرجحاتها، و اما إذا کان من مرجحاته بأحد المناطین، فأی فرق بینه و بین سائر المرجحات؟ و لم یقم دلیل بعد فی الخبرین المتعارضین علی وجوب التعبد بصدور الراجح منهما من حیث غیر الجهة(2)، مع کون الآخر راجحا بحسبها، بل هو(3) أول الکلام، کما لا یخفی، فلا محیص من ملاحظة الراجح من المرجحین بحسب أحد المناطین، أو من دلالة أخبار العلاج،
******
- شرح :
ما به صدور هر دو روایت، متعبد شویم، بعد از تعبد به صدور هر دو بگوئیم خبر موافق با عامه تقیة صادر شده چون مکررا گفته ایم که باید تعبد به یک شی ء، اثری داشته باشد پس اینکه گفتیم اصل در خبرین، صدور است، باید تعبد به صدور، اثری داشته باشد درحالی که در محل بحث، بی فائده است لذا از اول به یک خبر، متعبد می شویم یعنی: ارجح صدورا(4) را مقدم می داریم نه خبر مخالف عامه را زیرا رجحان به سبب جهت صدور، فرع بر اصل صدور است یعنی: اول باید به صدور روایت، متعبد شد سپس به جهت صدور، تعبد پیدا کرد و گفت آن روایت برای بیان حکم واقعی، صادر شده درحالی که روایت مخالف عامه، تعبد به صدور ندارد تا مخالف عامه بودنش آن را بر سائرین ترجیح دهد.
ص: 284
علی الترجیح بینهما مع المزاحمة، و مع عدم الدلالة(1) و لو لعدم التعرض لهذه الصورة فالمحکم هو إطلاق التخییر، فلا تغفل [1].
******
- شرح :
[1]- اشکال: ایراد مصنف قدّس سرّه بر کلام شیخ اعظم قدّس سرّه این است که: فرعیت جهت صدور، بر اصل صدور در صورتی است که مرجح جهتی به مرجحی صدوری، برگشت ننماید درحالی که اخیرا(2) به نحو مشروح بیان کردیم که مرجحیت جهت صدور- مانند مخالفت با عامه- هم از مرجحات اصل صدور، محسوب می شود(3) زیرا به وسیله مخالفت با عامه، آن روایت، صاحب مزیت می شود و از موارد «خذ ما خالف العامة» به حساب می آید و کأنّ مناط ترجیح که ظن به صدور مضمون یا اقربیت به واقع است در آن، حاصل می گردد پس بنا بر اینکه مخالفت با عامه هم از مرجحات اصل صدور است، فرقی بین آن و سائر مرجحات نیست پس در صورت مزاحمت با مرجح دیگر باید ملاحظه نمود که فعلا مناط حجیت فعلیه در کدام است و در صورت تساوی و عدم حصول مزیت، به ادله و اطلاقات تخییر رجوع می شود.
بدیهی است که دلیل اخذ به مرجحات سند- مانند: «خذ بما یقول اعدلهما، اوثقهما و ...»- در موردی است که خبر معارضش فاقد آن مرجحات باشد اما چنانچه از جهت
ص: 285
صدور، ارجح باشد، لا بد مسأله تزاحم، مطرح است زیرا یک خبر، امر به اخذ روایت اعدل نموده و روایت دیگر، امر به اخذ مخالف عامه کرده است و لا بد باید به اخبار تخییر، رجوع نمود البته اگر احدهما اقوا نباشد و دلیلی نداشته باشیم که تعیین نماید در این صورت که مرجح جهت صدوری هست باید به مرجح اصل صدور عمل نمود و قبلا بیان کردیم که ترتیبی بین مرجحات نیست و دلیلی بر لحاظ ترتیب، قائم نشده پس ناچار هستیم که در صورت مزاحمت مرجح اصل صدور با مرجح جهت صدور، دلیل اقوا را اخذ نمائیم یعنی: اگر احدهما موجب حصول ظن یا اقربیت به واقع هست(1)، همان را اخذ می نمائیم و چنانچه «احدهما» اقوا نباشد و از اخبار علاجیه، ترتیبی استفاده نشود- از اخبار هم وضع حالت تزاحم، معلوم نشود- به اطلاقات تخییر، رجوع می نمائیم زیرا تعیین احدهما برای ما معلوم نشده.
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه بعد از آوردن عبارت مصنف قدّس سرّه به بیان نکته ای پرداخته اند:
«اقول»: قد اشرنا قبلا فی ذیل التعلیق علی قوله «مع امکان ان یقال ... الخ» ان ظاهر المقبولة و المرفوعة بل کاد صریحهما هو الترتیب بین المرجحات فانهما قد امرتا اولا بالترجیح ببعض المرجحات الصدوریة ثم فی فرض الراوی تساویهما فی ذلک قد امرتا بالترجیح بالمرجح الجهتی و هذا کالصریح فی تقدیم الصدوری علی الجهتی «اللهم» الا ان یقال ان الکلام مع الشیخ فی لزوم الترتیب بین الصدوری و الجهتی و عدمه لیس هو فی المزایا المنصوصة بل فی غیرها علی التعدی و لیس فیهما دلالة علی تقدیم کل صدوری علی الجهتی و لو لم یکن الصدوری من المنصوصة(2).
ص: 286
و قد أورد بعض أعاظم تلامیذه علیه بانتقاضه بالمتکافئین من حیث الصدور، فإنه لو لم یعقل التعبد بصدور المتخالفین من حیث الصدور، مع حمل أحدهما علی التقیة، لم یعقل التعبد بصدورهما(1) مع حمل أحدهما علیها، لأنه إلغاء لأحدهما أیضا فی الحقیقة [1].
******
- شرح :
نقد و بررسی کلام محقق رشتی(2)
[1]- بعضی از اعاظم شاگردان شیخ اعظم قدّس سرّه- یعنی: مرحوم حاج میرزا حبیب الله رشتی- نقضی بر کلام شیخ اعظم، وارد نموده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
بیان ذلک: شیخ اعظم در اشکالی که بر کلام خود وارد نمودند، چنین جواب(3) دادند:
در محل بحث- که دو روایت داریم که به حسب سند، مختلف هستند یعنی: راوی یکی اعدل و دیگری عادل است منتها روایتی که راوی آن، اعدل است، موافق عامه و دیگری مخالف عامه است- لغو و بدون معنا هست که به صدور هر دو روایت، متعبد شویم، بعد از تعبّد به صدور هر دو، بگوئیم خبر موافق عامه، تقیة صادر شده زیرا باید تعبد به یک شی ء، اثری داشته باشد- پس این عمل، لغو است.
ص: 287
و فیه(1) ما لا یخفی من الغفلة، و حسبان أنه التزم- قدّس سرّه- فی مورد الترجیح بحسب الجهة باعتبار تساویهما من حیث الصدور، إما للعلم بصدورهما، و إما للتعبد به فعلا، مع(2) بداهة أن غرضه من التساوی من حیث الصدور تعبدا تساویهما بحسب دلیل التعبد
******
- شرح :
مرحوم حاج میرزا حبیب الله رشتی قدّس سرّه بر استاد خود، ایراد گرفته که: اگر در فرض مذکور- که دو روایت به حسب سند، مختلف بودند- تعبد به صدور خبر موافق عامه- و حمل آن بر تقیه- لغو باشد در خبرین متکافئین(3) نباید تعبد به صدور هر دو روایت(4)، معقول باشد زیرا در این فرض هم شما در واقع، یکی(5) از آن دو را لغو و حمل بر تقیه می نمائید.
ص: 288
بالصدور قطعا، ضرورة أن دلیل حجیة الخبر لا یقتضی التعبد فعلا بالمتعارضین، بل و لا بأحدهما، و قضیة دلیل العلاج لیس إلا التعبد بأحدهما تخییرا أو ترجیحا [1].
******
- شرح :
[1]- مصنف قدّس سرّه: نقضی که آن محقق بر کلام شیخ اعظم قدّس سرّه وارد نموده اند، بی مورد است- «فیه ما لا یخفی».
بیان ذلک: شیخ اعظم قدّس سرّه فرمودند اگر دو روایت از نظر سند، مساوی باشند به وسیله مرجح جهتی- و مخالفت با عامه- آن را بر روایت موافق عامه، ترجیح می دهیم درحالی که مرحوم میرزا قدّس سرّه توهم نموده اند که شیخ اعظم قدّس سرّه در روایتین متکافئین به صدور هر دو روایت، تعبد «فعلی» پیدا می کنند یعنی: نسبت به هر دو «فعلا» اصالت الصدور را اعمال می نمایند، هم به روایت مخالف عامه، متعبد می شوند و هم به موافق عامه منتها سپس مخالف عامه را اخذ و موافق عامه را بر تقیه حمل می نمایند لذاست که آن محقق- مرحوم میرزا قدّس سرّه- نقض مذکور را بر کلام استاد خویش وارد نموده اند درحالی که غفلت داشته اند از اینکه نظر شیخ اعظم قدّس سرّه در متکافئین به تعبد فعلی نبوده، نظر ایشان این نبوده که فعلا هم به روایت فرضا «الف» متعبد می شویم و هم به روایت «ب» سپس خبر موافق عامه را بر تقیه حمل می نمائیم بلکه نظر شیخ اعظم این بوده که: روایتین متکافئین، نسبت به «صدق العادل» مساوی هستند به عبارت دیگر- که مرحوم مشکینی هم به آن اشاره کرده اند- نظر مرحوم شیخ در متکافئین، حجیت انشائیه است- نه فعلیه- اما دلیل حجیت خبر عادل و «صدق العادل» در متعارضین نه تنها دلالت بر حجیت هر دو ندارد بلکه دال بر حجیت احدهما هم نیست- ... بل و لا باحدهما(1)- و قبلا بحث کردیم که خبرین متعارضین از نظر «صدق العادل» از حجیت، ساقط هستند(2) و اخبار علاجیه هم می گوید به یکی از آن دو ترجیحا یا تخییرا متعبد شوید لذا می گوئیم: به هیچ وجه، نظر
ص: 289
و العجب کل العجب أنه رحمه اللّه لم یکتف بما أورده من النقض، حتی ادعی استحالة تقدیم الترجیح بغیر هذا المرجح علی الترجیح به، و برهن علیه بما حاصله:
«امتناع التعبد بصدور الموافق، لدوران أمره بین عدم صدوره من أصله، و بین صدوره تقیة، و لا یعقل التعبد به علی التقدیرین بداهة، کما أنه لا یعقل التعبد بالقطعی الصدور الموافق، بل الأمر فی الظنی الصدور أهون، لاحتمال عدم صدوره، بخلافه».
ثم قال: «فاحتمال تقدیم المرجحات السندیة علی مخالفة العامة، مع نص الإمام- علیه السّلام- علی طرح موافقهم، من العجائب و الغرائب التی لم یعهد صدورها من ذی مسکة، فضلا عمن هو تال العصمة علما و عملا».
ثم قال: «و لیت شعری، إن هذه الغفلة الواضحة کیف صدرت منه؟ مع أنه فی جودة النظر یأتی بما یقرب من شق القمر» [1].
******
- شرح :
شیخ اعظم قدّس سرّه این نبوده که در متکافئین به صدور هر دو روایت، متعبد می شویم سپس موافق عامه را بر تقیه حمل می کنیم تا شما- محقق رشتی قدّس سرّه- چنان نقضی بر ایشان وارد نمائید.
[1]- تعجب، این است- و العجب کل العجب- که محقق رشتی قدّس سرّه تنها به نقض مذکور اکتفا ننموده بلکه ادعا کرده اند که: تقدیم مرجح سندی- که مرحوم شیخ به آن، معتقد است- بر مرجح جهتی، محال است یعنی: ترجیح روایت اعدل(1) بر روایتی که مخالف عامه باشد، مستحیل است و دلیلی که برآن اقامه نموده اند، این است: روایتی که موافق عامه است، امرش دائر بین دو صورت است: الف: یا اصلا از معصوم علیه السّلام صادر نشده. ب: یا اگر صادر شده، صدورش تقیة بوده(2) و در هیچ یک از آن دو صورت،
ص: 290
و أنت خبیر بوضوح فساد برهانه، ضرورة عدم دوران أمر الموافق بین الصدور تقیة و عدم الصدور رأسا، لاحتمال صدوره لبیان حکم اللّه واقعا، و عدم صدور المخالف المعارض له أصلا، و لا یکاد یحتاج فی التعبد إلی أزید من احتمال صدور الخبر لبیان ذلک بداهة، و إنما دار احتمال الموافق بین الاثنین إذا کان المخالف قطعیا صدورا و جهة و دلالة، ضرورة دوران معارضه حینئذ بین عدم صدوره و صدوره تقیة، و فی غیر هذه الصورة کان دوران أمره بین الثلاثة لا محالة، لاحتمال صدوره لبیان الحکم الواقعی حینئذ أیضا. و منه(1) قد انقدح إمکان التعبد بصدور الموافق
******
- شرح :
حجت نیست- تعبد به صدور آن، ممتنع است(2).- کما انه لا یعقل التعبد(3) بالقطعی الصدور الموافق بل الامر فی الظنی الصدور(4) اهون لاحتمال عدم صدوره
ص: 291
القطعی لبیان الحکم الواقعی أیضا، و إنما لم یکن التعبد بصدوره لذلک إذا کان معارضه المخالف قطعیا بحسب السند و الدلالة، لتعیین حمله علی التقیة حینئذ لا محالة، و لعمری إن ما ذکرنا(1) [ذکرناه] أوضح من أن یخفی علی مثله، إلا أن الخطأ و النسیان کالطبیعة الثانیة للإنسان، عصمنا اللّه من زلل الأقدام و الأقلام فی کل ورطة و مقام [1].
******
- شرح :
بخلافه(2)- لذا چگونه خبر موافق عامه بر مخالف عامه، مقدم می گردد(3) پس به ملاحظه دلیل مذکور می گوئیم: باید دائما مرجح جهتی بر سائر مرجحات، مقدم باشد.
محقق رشتی قدّس سرّه سپس چنین فرمودند: احتمال تقدیم مرجحات سندی- مانند اعدلیت و اوثقیت راوی- بر مرجح جهتی- و مخالفت با عامه- با تصریح(4) امام علیه السّلام بر طرح خبر موافق عامه از عجائب است «التی لم یعهد صدورها من ذی مسکة فضلا عمن هو تال العصمة علما و عملا».
[1]- رد کلام محقق رشتی قدّس سرّه: ایشان فرمودند تقدیم مرجح سندی بر مرجح جهتی، محال است و دلیلشان این بود که: امر روایت موافق عامه، دائر بین دو صورت است:
الف: یا اصلا از معصوم علیه السّلام صادر نشده. ب: یا اگر صادر شده صدورش تقیة بوده و ....
ص: 292
مصنف قدّس سرّه: دلیل بر بطلان کلام محقق رشتی قدّس سرّه، این است که: امر روایت موافق عامه، دائر بین دو صورت نیست بلکه دائر بین امور ثلاثه است:
الف: روایت موافق عامه یا اصلا از معصوم علیه السّلام صادر نشده.
ب: یا صادر شده منتها صدورش تقیة بوده.
ج: احتمال دیگر، این است که روایت موافق عامه از معصوم علیه السّلام صادر شده و برای بیان حکم واقعی هم بوده- نه تقیه- یعنی: امکان دارد که حکم واقعی، موافق با اهل تسنن بوده زیرا تمام فتاوای عامه که باطل نیست، در بعضی از فتاوا علمای شیعه با اهل تسنن، موافق هستند پس یک احتمال، این شد که روایت موافق عامه از معصوم علیه السّلام صادر شده و صدورش برای بیان حکم واقعی بوده و روایت مخالف عامه از معصوم علیه السّلام صادر نشده.
خلاصه: روایت موافق عامه، دائر مدار سه امر و سه احتمال است.
تذکر: در یک فرض، روایت موافق عامه، امرش دائر بین دو(1) احتمال است: اگر روایت مخالف عامه از سه نظر- سند، جهت و دلالت- قطعی(2) باشد، به عبارت دیگر: اگر سه اصل(3) جاری در روایت مخالف عامه برای ما محرز و قطعی باشد در این صورت، امر روایت موافق عامه، دائر بین این است که: الف: یا از معصوم علیه السّلام صادر نشده. ب: یا این که اگر صادر شده صدورش تقیة بوده اما در غیر صورت مذکور(4)، روایت موافق عامه،
ص: 293
دائر مدار سه احتمال مذکور(1) است.
نتیجه: احتمال ثالث در روایت موافق عامه، این بود که شاید صدور آن خبر به منظور بیان حکم واقعی بوده و خبر مخالف که معارض آن است اصلا از معصوم علیه السّلام صادر نشده و به واسطه همین احتمال، معقول است که «فعلا» به حجیت آن، حکم نمائیم و ادله حجیت خبر واحد، شامل آن می شود زیرا در شمول ادله حجیت، احتمال صدق کفایت می نماید و آنچه مانع می باشد، قطع به کذب است و با احتمال مذکور، علم به کذب نداریم.
قوله: «و انما لم یکن التعبد بصدوره(2) لذلک اذا کان معارضه المخالف قطعیا بحسب السند و الدلالة لتعیین حمله علی التقیة حینئذ(3) لا محالة. و لعمری ان ما ذکرناه اوضح من ان یخفی(4) ...».
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی در پایان بحث مذکور- بعد از «... عصمنا
ص: 294
للّه من زلل الاقدام و الاقلام فی کل ورطة و مقام»- خلاصه کلام را چنین بیان کرده اند:
«و ملخص الکلام فی المقام هو انه ان ارید ان المخالفة و الموافقة فی الحقیقة مرجح جهتی من دون رجوع الی المرجح بحسب اصل السند کما قد یدعی ان الترجیح بمخالفة العامة و موافقة الکتاب مرجعه الی التخصیص فی الاصل العقلائی الذی مقتضاه البناء علی صدور الکلام لبیان المراد و کون مضمون الکلام الصادر تمام المراد لا البناء علی جهة اخری من تقیة و نحوها و لا علی انه جزء المراد. اما الاول فلان الظاهر من المتکلم نوعا هو کون کلامه علی حذو مرامه و هذا اصل عقلائی یرجع الیه عند الشک فی الصدور و اما الثانی فلاصالة عدم التخصیص و التقیید و قرینة المجاز و نحو ذلک من الاصول اللفظیة التی علیها بناء العقلاء لو شک فی ارادة التخصیص او التقیید و المجاز فحینئذ یصح ان یقال ان جهة الصدور متفرع علی اصل الصدور و الظهور کما ان التعبد بکون المضمون تمام المراد متفرع علی جهة الصدور ضرورة انه لا بد من فرض صدور الخبر لبیان الحکم الواقعی کی یتعبد بکون مضمونه تمام المراد لا جزئه فالترجیح بالمخالفة حینئذ لا بد و ان یکون بعد احراز السند فیرد علیه حینئذ ما اورده المعترض اولا من النقض بالمتکافئین کما ان التعبد بالمضمون متفرع علی التعبد بجهة الصدور و ان ارید انهما فی الحقیقة من المرجحات السندیة بحیث لو لا هذا المرجح لم یکن حجة فعلیة فی البین نظیر الترجیح بصفات الراوی فان مرجعه الی التخصیص فی ادلة حجیة خبر الواحد قطعا غایة الامر انه فی المقام جاء من قبل الجهة کما هو الموافق لما اسسه فی اول الفصل و کذا یدل علیه ما ذکره هنا من انه لا معنی للتعبد بصدورهما مع وجوب حمل احدهما المعین علی التقیة فحینئذ لا یرد علیه الانتقاض المذکور لکن یرد علیه انه لم یکن حینئذ فرق بین هذا المرجح و بین سائر المرجحات السندیة حیث ان المرجع هو الظن بالصدق او الاقربیة الی الواقع فدعوی انه لا وجه لاعمال هذا المرجح معللا بان جهة الصدور متفرعة علی اصل الصدور لا طائل تحتها و ان ارید ان الترجیح بالمخالفة متأخر عن سائر المرجحات بحسب ادلة العلاج فنقول ان
ص: 295
ثم إن هذا(1) کله إنما هو بملاحظة أن هذا المرجح مرجح من حیث الجهة، و اما بما هو موجب لأقوائیة دلالة ذیه من معارضه، لاحتمال التوریة فی المعارض المحتمل فیه التقیة دونه، فهو مقدم(2) علی جمیع مرجحات الصدور، بناء علی ما هو المشهور من تقدم التوفیق- بحمل الظاهر علی الأظهر- علی الترجیح بها، اللهم إلا أن یقال: أن باب احتمال التوریة و إن کان مفتوحا فیما احتمل فیه التقیة، إلا أنه حیث کان بالتأمل و النظر لم یوجب أن یکون معارضه أظهر، بحیث یکون قرینة علی التصرف عرفا فی الآخر، فتدبر [1].
******
- شرح :
تأخره الواقعی لو ثبت فانما هو حینئذ من جهة التعبد لا لما ذکر من الاعتبار العقلی(3)».
[1]- تاکنون درباره مطالبی بحث کردیم از جمله اینکه گفتیم: مرجح جهتی با سائر مرجحات فرقی ندارد و حال مرجح جهتی، حال سائر مرجحات است. نه مرجح جهتی بر سائر مرجحات، تقدم دارد و نه سائر مرجحات برآن. و در صورت تزاحم مرجح جهتی با سائر مرجحات باید مناط را لحاظ کرد یعنی: باید دید کدامیک از آن دو خبر معارض،
ص: 296
موجب ظن به صدق یا اقربیت به واقع است تا همان را مقدم داشت.
اینکه گفتیم مرجح جهتی بر سائر مرجحات تقدم ندارد از نظر مرجحیت بود نه از جهت دیگر یعنی: اعدلیت راوی، یک مرجح است، مخالفت با عامه هم یک مرجح و این ها از جهت مرجحیت بر یکدیگر تقدم ندارند.
خلاصه کلام در پایان بحث مذکور، این است: مخالفت با عامه را که از مرجحات سند قرار دادیم به لحاظ این بود که موجب ظهور و قوت دلالت نباشد و دخلی به دلالت روایت نداشته باشد اما بنا بر اینکه موافقت عامه، موجب شود دلالت آن، موهون و ضعیف گردد- به خاطر انفتاح باب توریه در آنکه احتمال تقیه خبر در آن هست- و دلالت خبر مخالف عامه، قوی شود- به جهت عدم آن دو احتمال- پس مخالفت با عامه از مرجحات دلالی است و سبب می شود، خبر مخالف، نسبت به روایت موافق، اظهر شود- و «ظاهر و اظهر» و جمع دلالی، مطرح شود- و مشهور، این است که: جمع دلالی بر مرجحات سندی، مقدم است و تا جمع دلالی داشته باشیم، نوبت به مرجحات سندی نمی رسد.
قوله: «اللهم الا ان یقال(1) ...»: احتمال توریه که در روایت موافق عامه هست، نیاز به
ص: 297
فصل
موافقة الخبر لما یوجب الظن بمضمونه و لو نوعا(1) من المرجحات فی الجملة- بناء علی لزوم الترجیح- لو قیل بالتعدی من المرجحات المنصوصة، أو قیل بدخوله(2) فی
******
- شرح :
تأمل و دقت نظر مخاطب دارد و مانند سائر قرائن کلامیه نیست که واضح باشد و مخاطب در نظر بدوی، متوجه شود پس موجب ظهور خبر مخالف نیست «و بالجمله» اگر احتمال مذکور، موجب قوت ظهور خبر مخالف شد(3)، مانند سائر «ظاهر» و «اظهر» ها جمع دلالی عرفی می شود و بر مرجحات سندی، مقدم است و اگر ظهور، حاصل نشد یا معلوم نگشت که موجب قوت ظهور مخالف هست یا نه پس مرجع، ادله تخییر است.
قوله: «فتدبر»(4).
ص: 298
القاعدة المجمع علیها کما ادعی، و هی لزوم العمل بأقوی الدلیلین [1].
******
- شرح :
[1]- مقدمه: به یک اعتبار، مرجحات بر دو قسم هست:
1- مرجح داخلی(1): مرجحی است که خودش مستقلا وجود ندارد بلکه قائم به نفس خبر است مانند اعدلیت راوی(2) یعنی: قطع نظر از خبر، اعدلیت راوی تحقق ندارد.
2- مرجح خارجی: مرجحی است که «بنفسه» و مستقلا وجود دارد گرچه روایتی نباشد- مثلا شهرت فتوائی، مرجحی است که قطع نظر از روایت هم تحقق دارد.
مرجحات خارجی بر دو قسم هست:
1- مرجحات خارجی غیر معتبر(3):
این نوع مرجحات بر دو قسم است:
الف: مرجحاتی که دلیل خاص بر عدم اعتبارشان نداریم(4).
ب: مرجحاتی که دلیل خاص بر عدم اعتبارشان داریم مانند قیاس که یک دلیل ظنی هست اما دلیل خاص بر عدم اعتبار آن داریم.
این نوع مرجحات هم بر دو قسم هستند:
الف: گاهی این نوع مرجحات، مؤید مضمون احد الخبرین است مانند کتاب و سنت قطعیه.
ص: 299
ب: گاهی مؤید مضمون احد الخبرین نیست مانند اصل عملی(1). مثلا استصحاب، معتبر و حجت است اما نظارتی به مضمون خبر ندارد چون اصل عملی و استصحاب در مقام شک، جاری می شود و روایت، ناظر به واقع است لذا اصل عملی نمی تواند مرجح خبر، واقع شود(2)- بلکه مرجع ما در هنگام شک است به تفصیلی که در محلش بیان شده.
جمع بندی: مرجحات خارجیه چهار قسم شد:
1- مرجح خارجی غیر معتبر که دلیل خاص بر اعتبارش نداریم.
2- مرجح خارجی غیر معتبر که دلیل خاص بر عدم اعتبارش داریم.
3- مرجح خارجی معتبر که مؤید مضمون احد الخبرین است.
4- مرجح خارجی معتبر که مؤید مضمون احد الخبرین نیست. اینک به توضیح کلام مصنف می پردازیم.
تذکر: بحث ما فعلا درباره مرجح خارجی قسم اول است یعنی: مرجحی که دلیل بر اعتبارش نداریم(3) مانند شهرت فتوائی و اجماع منقول.
اگر مضمون «احد الخبرین» با شهرت فتوائی، موافق باشد که آن موافقت، موجب شود، انسان، و لو ظن نوعی به مضمون(4) آن خبر پیدا کند در این صورت، آن مرجح «فی الجملة»(5) از مرجحات است یعنی: به وسیله آن مرجح، خبری را که موافق با شهرت
ص: 300
است، بر خبر معارضش ترجیح می دهیم(1) لکن با رعایت دو شرط:
الف: در تعارض خبرین، قائل به وجوب ترجیح شویم(2).
ب: قائل به تعدی از مرجحات منصوص به غیر منصوص باشیم(3) و الا اگر به مرجحات منصوص اکتفا نمائیم و بگوئیم نمی توان به مرجحات غیر منصوص تعدی نمود در این صورت، موافقت احد الخبرین با یکی از آن مرجحات خارجی، مرجح نمی شود.
قوله: «او قیل» بدخوله فی القاعدة المجمع علیها کما ادعی(4) و هی: لزوم العمل باقوی الدلیلین».
یا اگر گفته شود، احد الخبرین که با یک مرجح خارجی- مانند شهرت فتوائی- موافق باشد، تحت قاعده «مجمع علیه» اخذ به «اقوی الدلیلین»(5) مندرج است و بر خبر دیگر مقدم می باشد.
ص: 301
و قد عرفت أن التعدی محل نظر بل منع، و أن الظاهر من القاعدة هو ما کان الأقوائیة من حیث الدلیلیة و الکشفیة، و کون مضمون أحدهما مظنونا، لأجل مساعدة أمارة ظنیة علیه، لا یوجب قوة فیه من هذه الحیثیة، بل هو علی ما هو علیه من القوة لو لا مساعدتها، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- سؤال: آیا دو وجه مذکور برای ترجیح «احد الخبرین» کارساز است یا نه؟
جواب: 1- قبلا(1) به نحو مشروح بیان کردیم که بنا بر وجوب ترجیح هم تعدی به مرجحات غیر منصوص، محل نظر و اشکال است و نیازی به تکرارش نیست.
2- اما مسأله اندراج تحت اقوی الدلیلین: کبرای قضیه، مسلم است یعنی: باید به اقوی الدلیلین عمل کرد لکن کلام در صغرای مسئله است که آیا صرف موافقت احد الخبرین با شهرت فتوائی، سبب قوت دلیلیت آن خبر می شود یا نه؟
بدیهی است که موافقت آن خبر با شهرت فتوائی، تأثیری در دلیلیت و کاشفیت آن نمی گذارد پس از جهت دلیلیت اقوا نیست. آری اگر شهرت فتوائی، کاشف از یک قرینه ای در کلام باشد که موجب قوت دلالت روایت گردد، صدق می نماید که آن خبر «اقوی الدلیلین» است و باید بر دیگری مقدم شود.
خلاصه: اگر اماره غیر معتبره، موجب قوت دلالت «احد الخبرین» نسبت به دیگری شود، آن خبر، اظهر به حساب می آید و کبرای مذکور را اعمال می نمائیم اما صرف موافقت احد الخبرین با شهرت یا اجماع منقول، موجب قوت آن خبر از جهت دلیلیت نیست و تحت صغرای اخذ به قاعده اقوی الدلیلین نمی باشد.
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه در پایان عبارت مذکور مصنف قدّس سرّه به بیان نکته ای پرداخته اند:
«اقول»: قد اشرنا عند تأسیس الاصل الثانوی فی الخبرین المتعارضین بعد قیام
ص: 302
و مطابقة أحد الخبرین لها لا یکون لازمه الظن بوجود خلل فی الآخر، إما من حیث الصدور، أو من حیث جهته، کیف؟ و قد اجتمع مع القطع بوجود جمیع ما اعتبر فی حجیة المخالف لو لا معارضة الموافق، و الصدق واقعا لا یکاد یعتبر فی الحجیة، کما لا یکاد یضرّ بها الکذب کذلک، فافهم(1). هذا حال الأمارة الغیر المعتبرة لعدم الدلیل علی اعتبارها [1].
******
- شرح :
الاجماع و الاخبار العلاجیة علی عدم سقوطهما جمیعا و انه لا بد من العمل باحدهما لا محالة اما تعیینا او تخییرا ان القاعدة المذکورة هی مما استقل به العقل و حکم به اللب «و من المعلوم» ان العقل مما لا یفرق بین ما اذا کانت الاقوائیة فی احد الدلیلین فی دلیلیته و طریقیته الی الواقع او فی مضمونه و مؤداه من جهة تأیّده بامارة خارجیة علی طبقه فاحد الدلیلین بمجرد ان کان اقوی من صاحبه و لو مضمونا کان العمل به متعینا عقلا دون العمل بصاحبه نظرا الی رجحان الاول و مرجوحیة الثانی «بل لا یبعد» ان یقال ان المرجح الخارجی کالشهرة الفتوائیة او الاولویة الظنیة و نحوهما هو مما یوجب القوة فی اصل دلیلیته و فی جهة اثباته و طریقیته کما اشیر قبلا فی بحث التعدی الی المزیة الموجبة للظن الشأنی او الفعلی فی ذیل التعلیق علی قوله فافهم «و علیه» فما ادعاه الشیخ هنا من دخول الخبر بمجرد کونه راجحا بمرجح خارجی تحت القاعدة المجمع علیها و هی وجوب العمل باقوی الدلیلین هو دعوی فی محلها فتأمل جیدا.(2)
[1]- بعضی(3) خواسته اند، مرجح خارجی را به مرجح داخلی برگشت دهند به این نحو
ص: 303
که: در خبرین متعارضین که احدهما با مرجح خارجی- مانند شهرت فتوائی- موافق است، ظن به صدق آن خبر، حاصل می شود یعنی: ظن به صدق خبری پیدا می شود که با شهرت، موافق است پس در مثال مورد بحث ما شهرت فتوائی، موجب ظن به صدق خبر موافق شد و ظن به صدق «احد الدلیلین» ملازم با ظن به وجود خلل در خبر و دلیل دیگر است.
فرض کنید «احد الخبرین»، دال بر وجوب نماز جمعه و موافق با شهرت فتوائی هست در این صورت، ظن، حاصل می شود، در آن خبر دیگر که می گوید نماز جمعه، واجب نیست، خللی وجود دارد، مثلا در صدور یا جهت صدور آن، اشکالی هست.
و به تعبیر ما وقتی انسان، ظن به وجود خلل پیدا کرد، قهرا خبر مخالف با مرجح خارجی، عنوان «فیه ریب» پیدا می کند و روایتی که با مرجح خارجی، مانند شهرت، موافق است، نسبت به آن «مما لا ریب فیه» می شود(1) پس بر معارضش، مقدم است.
خلاصه: کأنّ موافقت با مرجح خارجی، مانند شهرت، به مرجح داخلی برگشت پیدا می کند.
اشکال مصنف قدّس سرّه به بیان مذکور: موافقت احد الخبرین با مرجح خارجی، سبب نمی شود که انسان، ظن پیدا کند که در خبر مخالف از نظر صدور یا جهت صدور، خللی هست زیرا: قطع داریم، تمام شرائطی که در حجیت یک خبر، معتبر است در خبر مخالف با شهرت فتوائی هم وجود دارد.
ص: 304
سؤال: آیا در خبر مخالف، شرائط حجیت هست یا نه؟
جواب: قطع داریم که در خبر مخالف هم شرائط معتبر در حجیت خبر تحقق دارد و اگر تعارض، مطرح نبود به خبر مخالف عمل می کردیم لذا می گوئیم: با وجود قطع به تحقق شرائط معتبر در خبر مخالف، چگونه انسان، ظن پیدا می کند که در خبر مخالف، خللی هست؟
حجیت خبر، مشروط به عدم ظن برخلاف نیست، مجرد احتمال صدق در حجیت، کفایت می کند و دلیل حجیت، شامل آن می شود به عبارت دیگر: در حجیت خبر، صدق و کذب واقعی، ملاک نیست(1) بلکه شارع مقدس، ضوابطی برای حجیت خبر قرار داده که وقتی آن شرائط، محقق باشد(2)، به آن خبر عمل می کنیم چه مطابق با واقع باشد چه نباشد یعنی: عنایتی به مطابقت و عدم مطابقت با واقع نداریم مثلا خبر عادل و قول زراره که واجد شرائط باشد، برای ما معتبر است چه ظن پیدا کنیم که قول زراره، مطابق با واقع است چه برای ما ظن، حاصل شود که مخالف با واقع می باشد، اگر کسی ظن شخصی پیدا کند که قول زراره با واقع، مخالف است مع ذلک وظیفه او عمل به قول زراره- و خبر عادل- است.
تذکر: اگر احد الخبرین با شهرت فتوائی(3)، موافق باشد به نظر مصنف نمی توان به
ص: 305
اما ما لیس بمعتبر بالخصوص لأجل الدلیل علی عدم اعتباره بالخصوص کالقیاس، فهو و إن کان کالغیر المعتبر لعدم الدلیل، بحسب ما یقتضی الترجیح به من الأخبار بناء(1) علی التعدی، و القاعدة بناء علی دخول مظنون المضمون فی أقوی الدلیلین، إلا أن الأخبار الناهیة عن القیاس و أن السنة إذا قیست محق الدین، مانعة(2) عن الترجیح به،
******
- شرح :
وسیله آن، قائل به ترجیح شد لکن بعضی مانند شیخ اعظم که از مزایای منصوص به غیر منصوص، تعدی نموده اند به آن وسیله، قائل به ترجیح می شوند.
یادآوری: بحث ما تاکنون درباره آن مرجح خارجی غیر معتبر بود که دلیلی- یعنی:
دلیل خاصی- بر اعتبارش نداشتیم(3) مانند شهرت فتوائی و اجماع منقول.
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه کلام مصنف را چنین نقد نموده اند:
«و فیه»: ان المراد من الظن بخلل فیه لیس هو الظن بخلل فیما اعتبر فی حجیته کی لا یجتمع ذلک مع القطع بوجود جمیع ما اعتبر فی حجیته لو لا المعارضة بل المراد منه هو الظن
ص: 306
ضرورة أن استعماله فی ترجیح أحد الخبرین استعمال له فی المسألة الشرعیة الأصولیة، و خطره لیس بأقل(1) من استعماله فی المسألة الفرعیة [1].
******
- شرح :
بکذبه ثبوتا اما صدورا او جهة و من المعلوم جواز اجتماع ذلک مع القطع بوجود جمیع ما اعتبر فی حجیته لو لا المعارضة بل قد یجتمع القطع بکذبه ثبوتا اما صدورا او جهة مع القطع بوجود جمیع ما اعتبر فی حجیته لو لا المعارضة فکیف بالظن بکذبه کذلک «و لعله» الیه اشار المصنف اخیرا بقوله فافهم فتأمل جیدا. «ثم ان الحق فی الجواب» عن الوجهین الاخیرین من وجوه الشیخ اعلی اللّه مقامه ان یقال ....(2)
[1]- تذکر: اینک بحث را درباره مرجحات خارجی قسم دوم ادامه می دهیم- یعنی:
مرجحات خارجی غیر معتبری که دلیل خاص بر عدم اعتبارشان داریم مانند قیاس و استحسانات عقلیه.
مثال: فرض کنید دو خبر متعارض داریم: خبر «الف» دال بر وجوب فلان شی ء هست و خبر «ب» دال بر عدم وجود آن می باشد اما قیاس با خبر «الف» موافقت دارد.
آیا می توان خبر موافق قیاس را بر معارضش ترجیح داد یا نه؟
خیر! زیرا: وضع مرجحات غیر معتبر قسم دوم هم مانند همان مرجحات غیر معتبر قسم اول است(3)، در نداشتن دلیلی بر ترجیح به وسیله آن ها(4). یا اینکه ظن قیاسی
ص: 307
و توهم أن حال القیاس هاهنا لیس فی تحقق الأقوائیة به إلا کحاله فیما ینقح به موضوع آخر ذو حکم، من دون اعتماد علیه فی مسألة أصولیة و لا فرعیة، قیاس مع الفارق، لوضوح الفرق بین المقام و القیاس فی الموضوعات الخارجیة الصرفة، فإن القیاس المعمول فیها لیس فی الدین، فیکون إفساده اکثر من إصلاحه، و هذا بخلاف المعمول فی المقام، فإنه نحو إعمال له فی الدین؛ ضرورة أنّه لولاه لما تعیّن الخبر الموافق له للحجیة بعد سقوطه عن الحجیّة بمقتضی أدلة الاعتبار، و التخییر بینه و بین
******
- شرح :
را موجب اقوائیت خبر موافق با آن بدانیم و نتیجتا عمل به «اقوی الدلیلین» واجب باشد(1).
تذکر: باید توجه داشت که مرجحات غیر معتبر قسم دوم- مانند قیاس- نسبت به مرجحات غیر معتبر قسم اول- مانند شهرت فتوائی- «اسوأ حالا»(2) هست زیرا در اخبار(3) وارده از ائمه علیهم السّلام از عمل به قیاس در احکام دین، نهی شده چون استعمال قیاس و عمل به ظن قیاسی، موجب از بین رفتن دین و ابطال حق است و اخبار مذکور، مانع از استعمال این نوع ظنون در مقام ترجیح احد الخبرین است زیرا مرجح قرار دادن آن در تعیین احد الخبرین، استعمال قیاس در مسأله اصولیه و تعیین مدرک حکم فرعی است لذا نباید آن را مرجح قرار داد و حال این نوع قیاس «بعینه» حال قیاس در مسأله فرعیه است و لطمه آن، کمتر از ضربه استعمال قیاس در فقه نیست.
ص: 308
معارضه بمقتضی أدلّة العلاج(1)، فتأمّل جیدا(2) [1].
******
- شرح :
[1]- توهم: ترجیح احد الخبرین به وسیله قیاس، مانند قیاس در موضوعات صرف است یعنی همان طور که عمل به قیاس در موضوعات ذی حکم(3)، مانعی ندارد و عمل به قیاس در دین نیست، ترجیح احد الخبرین هم به وسیله قیاس «بلا مانع» و بدون ضرر است زیرا آنچه ممنوع می باشد، عمل به قیاس در احکام شرعیه فرعیه است.
دفع توهم: مقایسه آن دو مسئله با یکدیگر یک قیاس مع الفارق است زیرا استعمال قیاس در موضوعات صرف، استعمال قیاس در دین نیست تا فسادش از صلاحش اکثر باشد به خلاف محل بحث(4) که استعمال قیاس، عمل به قیاس در دین است زیرا اگر قیاس نبود، شما روایت موافق با آن را بر دیگری ترجیح نمی دادید و حکم شرعی را از آن استفاده نمی نمودید، اگر قیاس نبود، ادله حجیت خبر واحد، شامل هیچ یک از دو خبر
ص: 309
و أمّا ما إذا اعتضد بما کان دلیلا مستقلا فی نفسه، کالکتاب و السنة القطعیة، فالمعارض المخالف لأحدهما إن کانت مخالفته بالمباینة الکلیة، فهذه الصورة خارجة عن مورد الترجیح، لعدم حجیة الخبر المخالف کذلک من أصله، و لو مع عدم المعارض، فإنه المتیقن من الأخبار الدالة علی أنه زخرف أو باطل، أو أنّه: لم نقله، أو غیر ذلک(1) [1].
******
- شرح :
نبود و هر دو از حجیت، ساقط بودند و طبق اخبار علاجیه در عمل به «احد الخبرین» مخیر بودید(2) پس شما که به وسیله موافقت احد الخبرین با قیاس، آن را بر دیگری ترجیح دادید و معینا به آن روایت عمل کردید(3)، فعل شما عین قیاس در دین است.
[1]- اینک بحث را درباره مرجحات خارجی معتبر- قسم سوم- ادامه می دهیم یعنی: مرجحات خارجی معتبری که مؤید مضمون احد الخبرین است مانند کتاب و سنت قطعیه.
سؤال: اگر احد الخبرین با کتاب یا سنت قطعیه، موافق باشد(4)، یعنی: کتاب یا سنت، مضمون آن را تأیید کند، در این صورت آیا آن خبر به خاطر موافقتش با کتاب یا سنت بر خبر معارضش راجح و مقدم است؟
برای بیان پاسخ مسئله، متذکر می شویم که مخالفت با کتاب یا سنت به سه نحو، متصور است:
1- گاهی مخالفت یک خبر با کتاب یا سنت به نحو تباین کلی هست.
ص: 310
مثال: فرض کنید کتاب، دال بر حلیت بیع است اما احد خبرین متعارضین می گوید طبیعت بیع، حرام است.
فرض مذکور اصلا از موارد ترجیح نیست(1) زیرا خبری که به نحو تباین کلی با قرآن، مخالف است، اصلا حجیت ندارد(2) گرچه معارض هم نداشته باشد و قدر متیقن از اخبار عرضیه، همین مورد است.
تذکر: اخبار عرضیه را قبلا(3) به نحو مشروح بیان کردیم و لذا اکنون فقط به ذکر دو نمونه از آن ها اکتفا می نمائیم:
الف: در خبر هشام بن حکم از ابی عبد اللّه علیه السّلام چنین آمده است: قال «خطب النبی صلّی اللّه علیه و آله بمنی فقال: ایها الناس ما جاءکم عنی یوافق کتاب اللّه فانا قلته و ما جاءکم یخالف کتاب اللّه فلم اقله»(4).
ب: در معتبره ایوب بن راشد از ابی عبد اللّه علیه السّلام چنین آمده: قال: «ما لا یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف»(5).
تذکر: اکنون- بدون رعایت ترتیب متن کتاب- حکم فرضی را که مصنف قدّس سرّه در اواخر این بحث ذکر نموده اند، بیان می کنیم: یعنی:
«و ان(6) کانت المخالفة بالعموم و الخصوص من وجه فالظاهر انها کالمخالفة فی الصورة
ص: 311
الاولی کما لا یخفی»(1).
2- گاهی مخالفت یک خبر با کتاب یا سنت قطعیه به نحو عموم و خصوص من وجه است به عبارت دیگر، دو خبر متعارض داریم لکن مخالفت یکی از آن دو با قرآن یا سنت قطعیه به نحو عموم و خصوص من وجه می باشد یعنی: دارای دو ماده افتراق
ص: 312
و إن کانت مخالفته بالعموم و الخصوص المطلق، فقضیة القاعدة فیها، و إن کانت ملاحظة المرجحات بینه و بین الموافق و تخصیص الکتاب به تعیینا أو تخییرا، لو لم یکن الترجیح فی الموافق، بناء علی جواز تخصیص الکتاب بخبر الواحد، إلا أن الأخبار الدالة علی أخذ الموافق من المتعارضین غیر قاصرة عن العموم لهذه الصورة، لو قیل بأنها فی مقام ترجیح أحدهما لا تعیین الحجة عن اللاحجة، کما نزلناها علیه(1)، و یؤیده أخبار العرض علی الکتاب الدالة علی عدم حجیة المخالف من أصله، فإنهما(2)
******
- شرح :
و یک ماده اجتماع می باشند.
به نظر مصنف قدّس سرّه حکم فرض مذکور هم مانند صورت قبل است(3).
ص: 313
تفرغان عن لسان واحد، فلا وجه لحمل المخالفة فی أحدهما علی خلاف المخالفة فی الأخری، کما لا یخفی.
اللهم إلا أن یقال: نعم الا أن دعوی اختصاص هذه الطائفة بما إذا کانت المخالفة بالمباینة- بقرینة القطع بصدور المخالف الغیر المباین عنهم علیهم السّلام کثیرا، و إباء مثل: ما خالف قول ربنا لم أقله، أو زخرف أو باطل عن التخصیص- غیر بعیدة [1].
******
- شرح :
[1]- 3- گاهی مخالفت احد الخبرین با کتاب یا سنت قطعیه به نحو عموم و خصوص مطلق است(1).
مثال: در کتاب شریف آمده است: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ» که دارای عموم است و از آن استفاده می شود، تمام بیع ها حلال است لکن با دو روایت متعارض مواجه هستیم:
فرض کنید: روایت «الف» می گوید معامله با صبیّ که مشرف به بلوغ و ممیز است، صحیح می باشد اما روایت «ب» می گوید معامله با او باطل است پس روایت الف با عموم قرآنی موافق اما روایت ب با آن، مخالف است لکن مخالفتش به نحو عموم و خصوص مطلق است- دلیل قرآنی می گوید: تمام بیع ها حلال است اما روایت «ب» می گوید:
معامله صبیّ ممیز، باطل است.
سؤال: آیا خبر «الف» را که با عموم قرآنی، موافق است، می توان به خاطر موافقتش با کتاب اللّه بر خبر «ب» که مخالف قرآن است(2) ترجیح داد یا نه؟
جواب: مصنف قدّس سرّه ابتدا چنین فرموده اند: مقتضای قاعده تعارض(3)، این است که
ص: 314
مرجحات بین خبر موافق(1) و خبر مخالف را ملاحظه و روایت راجح را اخذ نمائیم و اگر رجحانی مطرح نبود، قائل به تخییر شویم به عبارت دیگر: اگر خبر مخالف، نسبت به روایت موافق، راجح بود، تعیینا آن را اخذ و دیگری را طرح می نمائیم و با همان خبر مخالف راجح، عام قرآنی را تخصیص می زنیم- البته «بناء علی جواز تخصیص الکتاب بخبر الواحد»- مانند تخصیص عمومات کتاب به وسیله سائر اخبار آحاد.
تذکر: اگر رجحانی مطرح نبود، تخییرا می توان خبر مخالف قرآن را اخذ و روایت معارضش را طرح نمود و بعد از اخذ خبر مخالف، عموم قرآن را به وسیله آن تخصیص زد.
قوله: «... الا ان الاخبار الدالة علی اخذ الموافق من المتعارضین غیر قاصرة عن العموم لهذه الصورة ...».
مقتضای قاعده تعارض، همان بود که گفتیم الّا اینکه: بعید نیست، بگوئیم: عموم اخبار ترجیح که می گوید- خذ ما وافق الکتاب و اترک ما خالفه- شامل مخالفت به نحو عموم و خصوص مطلق هم می شود(2) زیرا بر مخالفت به نحو عموم و خصوص مطلق هم، عنوان مخالفت، صادق است(3) البته باید توجه داشت که این مطلب در صورتی است که اخبار-
ص: 315
خذ ما وافق الکتاب و اترک ما خالفه- در مقام ترجیح یک حجت بر حجت دیگر باشد نه تمییز و تعیین یک حجت از حجت دیگر(1).
تذکر: البته ما قبلا بیان کردیم که مرجحیت موافقت کتاب بر مخالفت کتاب از باب تعیین حجت از لا حجت است(2) و مراد از مخالفت، تباین کلی است یعنی: روایتی که با قرآن، تباین کلی دارد، اصلا حجت نیست و مؤید کلام ما این است که: در اخبار عرضیه، چنین آمده: «ما خالف کتاب اللّه فلیس من حدیثی(3)، ... ما جاءکم یخالف کتاب اللّه فلم اقله(4) و ....
اکنون سؤال ما این است که: اخبار مذکور که دال بر عدم حجیت خبر مخالف است، مقصود از آن مخالفت، چه نوع مخالفتی هست؟
بدیهی است که مقصود، مخالفت به نحو تباین کلی هست(5).
اکنون اخبار علاجیه را ملاحظه می نمائیم، می بینیم در آن ها چنین تعابیری آمده- خذ ما وافق الکتاب و اترک ما خالفه- لذا می گوئیم وجهی ندارد که مخالفت در اخبار عرضیه را به مخالفت تباین کلی حمل نمائیم اما مخالفت در اخبار علاجیه را به معنای دیگر(6) زیرا آن دو طائفه روایت از لسان واحد- معصوم علیه السّلام- صادر شده پس چون هر دو از یک لسان، صادر گشته می گوئیم مقصود از مخالفت در هر دو طائفه به یک معنا هست وقتی به
ص: 316
و إن کانت المخالفة بالعموم و الخصوص من وجه، فالظاهر أنها کالمخالفة فی الصورة الأولی کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
یک معنا شد، می گوئیم:
مقصود از مخالفت در اخبار عرضیّه مسلما مخالفت به نحو تباین کلی هست- نه مخالفت به نحو عموم و خصوص مطلق- پس منظور از مخالفت در اخبار علاجیه- خذ ما وافق الکتاب و اترک ما خالفه- هم مخالفت به نحو تباین کلی هست لذا می گوئیم آن اخبار برای تعیین حجت از لا حجت بیان شده و شامل مخالفت به نحو عام و خاص مطلق نمی شود، وقتی شامل نشد طبق قاعده می توان تخییرا خبر مخالف را اخذ نمود و به وسیله آن، عموم قرآن را تخصیص زد.
تذکر: مصنف قدّس سرّه در پایان این بحث، تحت عنوان: «اللهم(1) الا ان یقال: نعم الا ان دعوی اختصاص هذه الطائفة بما اذا کانت المخالفة بالمباینة بقرینة القطع بصدور المخالف الغیر المباین عنهم علیهم السّلام کثیرا و إباء ...». از تأیید قبلی خود، عدول نموده اند.
[1]- شرح عبارت مذکور را اخیرا- در صفحه 311- بیان کردیم.
ص: 317
و اما الترجیح بمثل(1) الاستصحاب، کما وقع فی کلام غیر واحد من الأصحاب، فالظاهر أنه لأجل اعتباره من باب الظنّ و الطریقیة عندهم، و اما بناء علی اعتباره تعبدا من باب الأخبار وظیفة للشاک، کما هو المختار، کسائر الأصول العملیة التی یکون کذلک عقلا أو نقلا، فلا وجه للترجیح به أصلا، لعدم تقویة مضمون الخبر بموافقته، و لو بملاحظة دلیل اعتباره کما لا یخفی(2). هذا آخر ما اردنا إیراده، و الحمد للّه أولا و آخرا و باطنا و ظاهرا [1].
******
- شرح :
[1]- اکنون باید درباره قسم چهارم از مرجحات بحث کنیم- یعنی: مرجحات خارجی که معتبر است اما مؤید مضمون احد الخبرین نیست مانند اصول عملیه و استصحاب.
مثال: فرض کنید دو روایت متعارض داریم: روایت «الف» می گوید: نماز جمعه، واجب است اما روایت «ب» می گوید: واجب نیست لکن دلیل «الف» که می گوید
ص: 318
نماز جمعه، واجب است با استصحاب هم موافق است(1) یعنی: اگر فرضا وجوب نماز جمعه در عصر حضور را استصحاب نمائیم، آن استصحاب با خبر «الف» موافق است پس دو روایت داریم که احدهما با استصحاب، موافق است.
سؤال: آیا در فرض مذکور می توان به وسیله استصحاب «احد الخبرین»(2) را بر دیگری ترجیح داد یا نه؟
جواب: الف: اگر کسی استصحاب را از باب افاده ظن(3) معتبر بداند در این صورت استصحاب در ردیف سایر امارات معتبر قرار می گیرد(4) و خبر موافق با استصحاب را بر دیگری ترجیح می دهد(5).
ب: اگر استصحاب را از باب تعبد و اخبار، معتبر بدانیم(6) که وظیفه فرد شاک در هنگام شک، رجوع به آن می باشد، بدیهی است که حال استصحاب مانند سائر اصول عملیه
ص: 319
عقلیه و نقلیه است(1) و نمی تواند مرجح احد الخبرین باشد زیرا به واسطه موافقت آن خبر با استصحاب، مضمون و مدلول آن روایت، تقویت نمی شود و اقوا نمی گردد(2).
«اصلا» اصول عملیه و استصحاب در عرض دلیل اجتهادی نیست تا بتواند در صورت تعارض- در محل بحث- مرجح احد الخبرین باشد- الاصل دلیل حیث لا دلیل- بلکه اصول عملیه در طول دلیل اجتهادی قرار دارد.
تذکر: تا اینجا بحث ما در باب تعارض و همچنین درباره مرجحات خارجی پایان پذیرفت(3).
ص: 320
الخاتمة الاجتهاد و التّقلید
ص: 321
ص: 322
اما الخاتمة: فهی فیما یتعلق بالاجتهاد و التقلید
فصل: الاجتهاد لغة: تحمل المشقة، و اصطلاحا کما عن الحاجبی(1) و العلامة:
استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی، و عن غیرهما: ملکة یقتدر بها علی استنباط الحکم الشرعی الفرعی من الأصل فعلا أو قوة قریبة [1].
******
- شرح :
[1]- تذکر: مصنف قدّس سرّه در جلد اول و دوم کتاب کفایة الاصول، هشت مقصد را ترتیب داده و مطالبی را ضمن آن بیان کرده اند، اینک تحت عنوان «خاتمة» به بیان مطالبی درباره اجتهاد و تقلید پرداخته اند(2).
مصنف قدّس سرّه به نقل دو تعریف برای اجتهاد پرداخته اند:
1- «استفراغ الوسع فی تحصیل الظن بالحکم الشرعی»(1). یعنی: مجتهد در راه تحصیل ظن به حکم شرعی طاقتش را بذل می کند.
تعبیر مذکور، مناسب نیست زیرا اصل اولی، حرمت عمل به ظن است لذا مصنف قدّس سرّه بعدا آن تعریف را اصلاح می نمایند و به جای تحصیل «ظن» تحصیل «حجت» قرار می دهند یعنی: مجتهد طاقتش را بذل می کند تا تحصیل «حجت» بر حکم شرعی نماید.
2- «الاجتهاد ملکة یقتدر بها علی استنباط الحکم الشرعی الفرعی من الاصل فعلا او قوة قریبة»(2).
«علم» از مقوله کیف است، کیف نفسانی اگر به مرحله رسوخ برسد نامش «ملکه» است(3) مثلا فردی که پنجاه سال مشغول تحصیل علم، اجتهاد و استنباط بوده، دارای چنان ملکه ای هست- که به زودی و به سرعت هم زائل نمی شود- پس مجتهد، دارای ملکه و کیف نفسانی هست که می تواند احکام شرعیه فرعیه را از مآخذ و منابع(4) آن استنباط نماید- منتها «فعلا» او «قوة قریبة».
کلمه «فعلا» و «قوة» قید استنباط است یعنی: گاهی استنباط، بالفعل است مانند مجتهد و مرجعی که پنجاه سال استنباط نموده و فرضا رساله عملیه نوشته و گاهی «قوه قریبه»(5)
ص: 324
و لا یخفی أن اختلاف عباراتهم فی بیان معناه اصطلاحا، لیس من جهة الاختلاف فی حقیقته و ماهیته، لوضوح أنهم لیسوا فی مقام بیان حدّه أو رسمه، بل إنما کانوا فی مقام شرح اسمه و الإشارة إلیه بلفظ آخر و إن لم یکن مساویا له بحسب مفهومه، کاللغوی فی بیان معانی الألفاظ بتبدیل لفظ بلفظ آخر، و لو کان أخصّ منه مفهوما أو أعمّ [1].
******
- شرح :
استنباط احکام در انسان هست فرضا مانند فردی که چندین سال است که اشتغال به خواندن درس خارج دارد و ...
[1]- سؤال: آیا حقیقت «اجتهاد» مختلف است که عبارات علما در تعریف آن، مختلف شده؟
جواب: علما در مقام تعریف شرح الاسمی- و الاشارة الیه بلفظ آخر- بوده اند نه تعریف حقیقی فرضا فردی از شیخ بهائی قدّس سرّه تعریف اجتهاد را خواسته او چنان معنا کرده و فردی از علامه قدّس سرّه یا حاجبی سؤال نموده آن ها هم به نحو دیگری معنا کرده اند.
در تعاریف حقیقی، «حد و رسم» ذکر می کنند مثلا فردی با «ما» حقیقیه سؤال می کند «الانسان ما هو» به حد تام(1) جواب می دهیم: حیوان ناطق.
اما در تعریف شرح الاسمی درصدد بیان حقیقت و ماهیت نیستند مثل اینکه از کسی با «ما» شارحه، سؤال کنند «سعدانة ما هو» بگوید: «نبت» یا از فرد دیگر سؤال کنند
ص: 325
و من هنا انقدح أنه لا وقع للإیراد علی تعریفاته بعدم الانعکاس(1) أو الاطراد(2)،
******
- شرح :
«سعدانة ما هو» بگوید: «کلاء» یعنی: سعدانه، پوشیدنی نیست بلکه روئیدنی است.
تذکر: در تعاریف «حدی» و حقیقی باید معرّف با معرّف، مساوی باشد اما در تعاریف شرح الاسمی ممکن است معرف از معرف اعم یا اخص باشد.
مثال برای اعم(3): مثل اینکه لغوی، اسد را به حیوان مفترس تعریف می کند در حالی
ص: 326
کما هو الحال فی تعریف جل الأشیاء لو لا الکل، ضرورة عدم الإحاطة بها بکنهها، أو بخواصها الموجبة لامتیازها عما عداها، لغیر علام الغیوب، فافهم [1].
و کیف کان، فالأولی تبدیل الظن بالحکم بالحجة علیه، فإن المناط فیه هو تحصیلها قوة أو فعلا لا الظن حتی عند العامة القائلین بحجیته مطلقا، أو بعض الخاصة القائل بها
******
- شرح :
که حیوان مفترس، اعم از اسد است یعنی: بعضی از حیوانات دیگر هم فرضا مانند ببر، مفترس هستند اما چون او در مقام بیان تعریف حقیقی نیست، اشکالی بر او وارد نمی باشد زیرا او در مقام تبدیل لفظی به لفظ دیگر است تا اجمالا مطلبی را برای خواننده یا شنونده، بیان کند.
مثال برای اخص: مثل اینکه از فردی سؤال کنند «بنی هاشم ما هم» در جواب بگوید: «ذریة النبی» صلّی اللّه علیه و آله. بدیهی است که تعریف مذکور، اخص است زیرا بعضی از بنی هاشم از ذریه پیامبر نیستند.
[1]- از اینکه گفتیم تعریف اجتهاد، لفظی هست نه حقیقی، مشخص شد که نباید نسبت به آن تعاریف، اشکال نمود که جامع افراد یا مانع اغیار نیست(1) کما اینکه تعریف اکثر بلکه تمام اشیا، لفظی و شرح الاسمی هست زیرا ما نسبت به تمام اشیا و خواص آن ها احاطه نداریم و نمی توانیم برای هر چیزی تعریف حقیقی بیان کنیم بلکه فقط علام الغیوب است که چنان احاطه ای دارد.
قوله: «فافهم»(2).
ص: 327
عند انسداد باب العلم بالأحکام، فإنه مطلقا عندهم، أو عند الانسداد عنده من أفراد الحجة [1].
******
- شرح :
[1]- چه توجیه ما نسبت به تعریفین مذکورین تمام باشد چه نباشد(1) باید در تعریف «اجتهاد» به جای کلمه «ظن» لفظ «حجت» را قرار داد و گفت: مجتهد طاقتش را بذل می کند تا تحصیل «حجت» بر حکم شرعی نماید- نه ظن(2)- زیرا مناط در اجتهاد، تحصیل «حجت» است- قوة(3) او فعلا- منتها باید توجه داشت که حجت، دارای مصادیقی هست از جمله:
1- «عامه» مطلقا(4) ظن را حجت می دانند- چه در زمان انسداد باب علم و چه در زمان انفتاح- یعنی آن ها هم برای استنباط حکم شرعی، تحصیل حجت می نمایند.
2- بعضی از «خاصه» هم مانند محقق قمی قدّس سرّه در زمان انسداد، مطلق ظن را حجت می دانند پس ایشان هم در استنباط حکم شرعی به دنبال تحصیل «حجت» بوده اند.
3- ما هم در مقام استنباط احکام شرعی، تحصیل «حجت» می نمائیم منتها ظنون خاصه(5) را حجت می دانیم نه هر ظنی را.
نتیجه: همه در استنباط حکم شرعی، تحصیل «حجت» می نمایند منتها حجت، دارای مصادیق و افرادی هست به نحوی که بیان کردیم.
ص: 328
و لذا لا شبهة فی کون استفراغ الوسع فی تحصیل غیره من أفرادها- من العلم بالحکم أو غیره مما اعتبر من الطرق التعبدیة(1) الغیر المفیدة للظن و لو نوعا- اجتهادا أیضا(2) [1].
و منه(3) قد انقدح أنه لا وجه لتأبّی الأخباری عن الاجتهاد بهذا المعنی، فإنه لا محیص
******
- شرح :
[1]- مصنف قدّس سرّه شاهدی اقامه نموده اند که مناط اجتهاد، تحصیل حجت است(4) نه تحصیل ظن.
شاهد: اگر فردی استفراغ وسع نمود و «قطع»(5) به یک حکم شرعی پیدا کرد، مسلما اجتهاد نموده و همچنین اگر کسی سعی و تلاش نمود اما نه علم برایش حاصل شد و نه ظن
ص: 329
عنه کما لا یخفی، غایة الأمر له أن ینازع فی حجیة بعض ما یقول الاصولی باعتباره و یمنع عنها، و هو غیر ضائر بالاتفاق علی صحة الاجتهاد بذاک المعنی؛ ضرورة أنه ربما یقع بین الأخباریین، کما وقع بینهم و بین الاصولیین(1) [1].
******
- شرح :
بلکه نتیجه سعیش به یک اماره(2) تعبدی مانند اصالت البرائت(3)، منتهی شد، او هم اجتهاد نموده زیرا اصل برائت هم حجیت دارد، خلاصه اینکه: اجتهاد، تحصیل حجت بر حکم شرعی است خواه ظنیه باشد یا علمیه یا تعبدیه.
[1]- از اینکه تعریف مذکور را اصلاح نموده و گفتیم باید به جای «ظن» کلمه «حجت» را قرار داد، ظاهر شد که وجهی ندارد، اخباریین، اجتهاد به معنای مذکور- یعنی:
استفراغ الوسع فی تحصیل الحجة علی الحکم الشرعی- را انکار نمایند یا حجت ندانند(4) زیرا آن ها هم ناچارند که حجتی بر- احکام- نفیا یا اثباتا- تحصیل نمایند آری آن ها در بعضی از مصادیق حجت می توانند نزاع کنند(5) یعنی در صغرای مسئله، ممکن است نزاع نمایند نه در کبرای آن.
لازم به تذکر است که نزاع در بعضی از افراد و مصادیق حجت در میان خود اخباریین
ص: 330
فصل: ینقسم الاجتهاد الی مطلق و تجزّ، فالاجتهاد المطلق(1) هو ما یقتدر به علی استنباط الأحکام الفعلیة من أمارة معتبرة، أو أصل معتبر عقلا أو نقلا فی الموارد التی لم یظفر فیها بها [1].
******
- شرح :
هم هست(2) کما اینکه بین اخباریین و اصولیین هم هست(3) پس اصل صحت اجتهاد و جواز آن به معنای مذکور، اتفاقی هست منتها بعضی از مصادیق حجت، متنازع فیه می باشد.
[1]-
ص: 331
ثم إنه لا إشکال فی إمکان المطلق(1) و حصوله للأعلام، و عدم التمکن من الترجیح فی المسألة و تعیین حکمها و التردد منهم فی بعض المسائل إنما هو بالنسبة الی حکمها الواقعی لأجل(2) عدم دلیل مساعد فی کل مسألة علیه، أو عدم الظفر به بعد الفحص عنه بالمقدار اللازم، لا لقلة الاطلاع أو قصور الباع. و اما(3) بالنسبة الی حکمها الفعلی، فلا تردد لهم أصلا [1].
******
- شرح :
از ادله- امارات معتبره، اصول عقلیه یا نقلیه- استنباط نماید.
[1]- اشکالی در امکان اجتهاد مطلق نیست(4) و مسلما اجتهاد مطلق برای بعضی از اعلام- مانند شیخ طوسی و شیخ انصاری قدّس سرّهما- حاصل شده.
اشکال: اگر اجتهاد مطلق، امکان دارد و برای بعضی از اعلام، حاصل شده پس چرا مشاهده می شود که گاهی برای همان اعلام، تردید، حاصل شده و در مسأله ای فتوا نداده اند
ص: 333
کما لا إشکال(1) فی جواز(2) العمل بهذا الاجتهاد لمن اتصف به، و اما لغیره فکذا لا إشکال فیه، إذا کان المجتهد ممن کان باب العلم أو العلمی بالأحکام مفتوحا له- علی ما یأتی من الأدلة علی جواز التقلید- بخلاف ما إذا انسد علیه بابهما، فجواز تقلید الغیر عنه فی غایة الإشکال، فإن رجوعه إلیه لیس من رجوع الجاهل إلی العالم بل إلی الجاهل، و أدلة جواز التقلید إنّما دلّت علی جواز رجوع غیر العالم إلی العالم کما لا یخفی، و قضیة مقدمات الانسداد لیست إلا حجیة الظن علیه لا علی غیره، فلا بدّ فی حجیة اجتهاد مثله
******
- شرح :
- اشکال و تأمل نموده اند.
جواب: عدم تمکن مجتهد مطلق از ترجیح یک طرف مسئله و فتوا ندادن او- نسبت به حکم واقعی- یا به خاطر این است که «فی کلّ مسألة» دلیل وافی و کافی نیست یا این که آن مجتهد به مقدار لازم تفحص نموده، دلیلی بر مسئله پیدا نکرده، لذا در حکم واقعی، مردد است اما به هیچ وجه در حکم ظاهری تردید ندارد یعنی: او می داند که در فرض مذکور باید به کدام اصل عملی رجوع و حکم ظاهری را مشخص نماید پس تأمل آن مجتهد به خاطر ضعف قوه اجتهاد- «او قصور الباع»(3)- نبوده بلکه به لحاظ احتمالات مذکور بوده.
خلاصه: «لا اشکال فی امکان المطلق و حصوله للاعلام».
ص: 334
علی غیره من التماس دلیل آخر غیر(1) دلیل التقلید و غیر دلیل الانسداد الجاری فی حق المجتهد، من اجماع أو جریان مقدمات دلیل الانسداد فی حقه، بحیث تکون منتجة لحجیة [بحجیة] الظن الثابت حجیته بمقدماته له أیضا [1].
******
- شرح :
[1]- اشکالی در جواز عمل مجتهد مطلق، طبق آنچه را خودش از ادله استنباط نموده، وجود ندارد.
تقلید فرد جاهل از مجتهد انسدادی(1)، چگونه است؟
اگر مجتهد مطلق از افرادی باشد که باب علم و علمی را منسد می داند، تقلید غیر، از او در غایت اشکال است زیرا:
1- ادله تقلید، دال بر جواز رجوع جاهل به عالم(2) هست- نه رجوع به جاهل- درحالی که مجتهد انسدادی، جاهل و معترف است که من نسبت به احکام، عالم نیستم.
2- اما مقدمات انسداد را هم که آن مجتهد درباره خودش- نه مقلدینش- جاری نموده و نتیجه گرفته در حال انسداد باب علم و علمی باید به ظن خود عمل نماید(3)، «شک» و «وهم» را بر ظن ترجیح ندهد لذا تقلید غیر، از مجتهد انسدادی، نیاز به دلیل دیگری(4) دارد و در محل بحث، دلیل دیگری غیر از اجماع یا اجراء مقدمات انسداد، نزد همان غیر(5)، مطرح نیست که اینک به توضیح آن می پردازیم.
ص: 336
و لا مجال لدعوی الاجماع، و مقدماته کذلک غیر جاریة فی حقه، لعدم انحصار المجتهد به، أو(1) عدم لزوم محذور عقلی من عمله بالاحتیاط و ان(2) لزوم منه العسر، إذا لم یکن له سبیل إلی إثبات عدم وجوبه مع عسره [1].
******
- شرح :
[1]- الف: اجماع: مجالی برای ادعای اجماع در محل بحث نیست یعنی: نمی توان قائل شد که بر جواز تقلید از مجتهد انسدادی- بنا بر حکومت- اجماع، قائم شده زیرا اجماع در آن مسأله حادث- «و غیر معنون فی کلمات الاعلام»- محقق نیست(3) به عبارت دیگر: انسداد، امر حادثی هست، آن وقت چگونه می توان گفت بر جواز تقلید از مجتهد انسدادی، اجماع، قائم شده.
ب(4): دلیل انسداد به نحوی تقریر شود که موجب حجیت ظن مجتهد برای مقلد شود- یعنی: مقلد هم برای خودش مقدمات انسداد را جاری نماید.
ص: 337
نعم، لو جرت المقدمات کذلک، بأن انحصر المجتهد، و لزم من الاحتیاط المحذور، أو لزم منه العسر مع التمکن من إبطال وجوبه حینئذ، کانت منتجة لحجیته فی حقه أیضا، لکن دونه خرط القتاد، هذا علی تقدیر الحکومة [1].
******
- شرح :
رد دلیل «ب»: دلیل مذکور هم مردود است زیرا مجتهد، منحصر به «انسدادی» نیست(1) و آن مقلد می تواند از مجتهد انفتاحی تقلید نماید. «هذا أوّلا» و برفرض که تمام مجتهدین، قائل به انسداد باب علم و علمی باشند «شاید از عمل به احتیاط این مقلد (اختلال نظام) و (عسر) لازم نیاید و اگر مستلزم عسر باشد، ممکن است، منع نمائیم که ادله رفع عسر، شامل این نحو از عسر باشد زیرا آن عسر، ناشی از جهل است و قبلا بیان شده که شارع مقدس، عسری را رفع نموده که از ناحیه موضوعات یا از جانب احکام شرعیه باشد نه عسری که از جهت جهل به واقع و حکم عقل به وجوب احتیاط باشد»(2).
[1]- اگر مقدمات دلیل انسدادی که درباره آن مجتهد، جاری شده درباره این «غیر»- مقلد- هم جاری شود، تقلید از آن مجتهد، جائز است یعنی: اگر مجتهد، منحصر به انسدادی شد و احتیاط هم مخلّ به نظام معاش آن غیر بود یا اینکه مستلزم عسر و حرج گشت و دلیل رفع عسر و حرج، شامل محل بحث بود، تقلید این غیر از آن مجتهد، جائز است لکن بدیهی است که مقدمات مذکور، جاری نیست «لکن دون جریان المقدمات فی هذا الفرض الاخیر- المتقدم بقوله: (نعم ...)- خرط القتاد لعدم انحصار المجتهد بالانسدادی فی شی ء من الاعصار»(3).
تذکر: دو وجهی که بر عدم جواز تقلید از مجتهد انسدادی بیان شد، بنا بر «حکومت» بود، نه کشف.
ص: 338
و اما علی تقدیر الکشف و صحته، فجواز الرجوع إلیه فی غایة الإشکال لعدم مساعدة أدلة التقلید علی جواز الرجوع إلی من اختص حجیة ظنه به، و قضیة(1) مقدمات الانسداد اختصاص حجیة الظن بمن جرت فی حقه دون غیره، و لو سلم أن قضیتها کون [یکون] الظن المطلق معتبرا شرعا، کالظنون الخاصة التی دل الدلیل علی اعتبارها بالخصوص [1].
******
- شرح :
[1]- سؤال: تقلید از مجتهد انسدادی- بنا بر کشف(2)- چگونه است؟
جواب: بنا بر کشف- «و صحته»- جواز رجوع به مجتهد انسدادی در «غایت اشکال» است زیرا:
1- ادله جواز تقلید، شامل آن نمی شود چون ادله مذکور، دال بر جواز رجوع جاهل به عالم است درحالی که در فرض مسئله، مجتهد انسدادی، عالم نیست تا بتوان به او رجوع نمود زیرا حجیت ظن او مختص خودش هست(3).
نتیجه: دلیل تقلید دلالت ندارد بر جواز رجوع به مجتهدی که ظنش برای خودش حجیت دارد.
ص: 339
فتأمل [1].
******
- شرح :
2- ... و لو سلم ان قضیتها کون [یکون] الظن المطلق معتبرا شرعا کالظنون الخاصة التی دل الدلیل علی اعتبارها بالخصوص.
کلمه «لو» وصلیه و اشاره به ضعف قول به کشف است(1) زیرا در بحث انسداد، بیان شده که بعد از تحقق مقدمات انسداد، عقل کشف نمی کند «از حجیت ظن(2) (عند الشارع) زیرا شاید شارع، مکلفین را ارجاع نموده باشد به طرق عقلیه یا به حجیت ظن (عند العقل) یا تبعیض در احتیاط و علی کل حال بر شارع مقدس، واجب نیست که ظن را بالخصوص حجت قرار داده باشد- مقدمات انسداد، کاشف از حجیت ظن عند الشارع نیست»(3).
[1]- وجه تأمل را چنین بیان کرده اند: 1- «و لعله اشارة الی ما اشرنا الیه آنفا من جواز تقلید الغیر عن الانسدادی القائل بالکشف و ان ما افاده المصنف فی وجه الاشکال فیه ضعیف کما عرفته منا فتأمل جیدا»(4).
2- «لعله اشارة الی انه بعد البناء علی الکشف یکون الظن المطلق کالظن الخاص محرزا للواقع و لا یختص ح اعتبار کشفه بالمجتهد بل بمقتضی ادلة التقلید یصیر حجة فی حق غیره ایضا. لکن فیه منع ضرورة وضوح الفرق بین الظن الخاص و بین الظن المطلق حیث ان دلیل اعتبار الظن الخاص مطلق کآیة النبأ فانها علی تقدیر دلالتها علی حجیة خبر العادل لا تدل علی تقید حجیته بقید و بشخص دون شخص و هذا بخلاف الظن المطلق فان حجیته منوطة بالانسداد المتوقف علی مقدمات فمن تمت عنده هذه المقدمات یثبت له اعتبار الظن دون من لم تتم له کالعامی لما عرفت من عدم تمامیة مقدمات الانسداد عنده فتدبر»(5).
ص: 340
إن قلت: حجیة الشی ء شرعا مطلقا(1) لا توجب القطع بما أدی إلیه من الحکم و لو ظاهرا، کما مرّ تحقیقه، و أنه لیس أثره إلا تنجز الواقع مع الإصابة، و العذر مع عدمها، فیکون رجوعه إلیه مع انفتاح باب العلمی علیه أیضا رجوعا إلی الجاهل، فضلا عما إذا انسد علیه(2) [1].
******
- شرح :
[1]- اشکال: تقلید از مجتهد انفتاحی(3) هم دچار اشکال است.
مقدمه: در جلد چهارم ایضاح الکفایة- در بحث جمع بین حکم واقعی و ظاهری- گفتیم: «حجیت» دارای چند اثر و خاصیت است(4) از جمله:
1- منجزیت: اگر ظن و دلیل معتبری فرضا بر وجوب نماز جمعه در عصر غیبت، قائم شد، چنانچه ظن شما- و آن دلیل معتبر- مطابق با واقع باشد، همان واقع، گریبانگیر شما و برای شما منجز است یعنی: اطاعتش لازم و مخالفتش موجب استحقاق عقوبت است.
2- معذریت: اگر ظن و دلیل معتبری بر عدم وجوب نماز جمعه، قائم شد، چنانچه نماز جمعه به حسب واقع و لوح محفوظ، واجب باشد، شما معذور هستید یعنی: معنای حجیت آن ظن، معذریت است به عبارت دیگر: اگر روز قیامت از شما سؤال کنند، چرا نماز جمعه را ترک نمودید، پاسخ می دهید من ظن معتبر بر عدم وجوب داشتم و عذر مذکور، مقبول است.
ص: 341
قلت: نعم، إلا أنه عالم بموارد قیام الحجة الشرعیة علی الأحکام، فیکون من رجوع الجاهل إلی العالم(1) [1].
******
- شرح :
خلاصه: شارع مقدس، برطبق مؤدای ادله و امارات، حکم ظاهری جعل نمی کند بلکه معنای حجیت، معذریت و منجزیت است.
اشکال: آیا مجتهد انفتاحی(2)- که تقلید از او جائز است- نسبت به احکام الهی، عالم است که در نتیجه، رجوع مقلد به او رجوع جاهل به عالم باشد؟
خیر! او نسبت به احکام، عالم نیست(3) بلکه جاهل است و نتیجتا تقلید غیر و عوام از او رجوع جاهل به جاهل است پس از مجتهد انفتاحی هم نمی توان تقلید کرد.
نتیجه: چه مجتهد، قائل به انفتاح باب علم و علمی باشد چه قائل به انسداد، تقلید از او صحیح نیست زیرا تقلید، از آن مجتهد، رجوع جاهل به جاهل است نه جاهل به عالم.
[1]- جواب: مجتهد انفتاحی(4) در غیر مورد قطعیات، عالم به حکم نیست لکن عالم
ص: 342
إن قلت: رجوعه إلیه فی موارد فقد الأمارة(1) المعتبرة عنده التی یکون المرجع فیها الأصول العقلیة، لیس إلا الرجوع إلی الجاهل [1].
******
- شرح :
به موارد قیام حجت بر احکام شرعیه می باشد(2) و همین مقدار کفایت می نماید که رجوع مقلد به او، رجوع جاهل به «عالم» باشد و ادله جواز تقلید، شامل آن شود.
[1] اشکال: ایراد دیگری که بر جواز تقلید از مجتهد انفتاحی، مطرح شده، این است: در موارد فقدان حجج شرعی(3) که مرجع، اصول عقلیه(4) است، تقلید از مجتهد انفتاحی، جائز نیست زیرا مجتهد انسدادی نه عالم به حکم شرعی است نه عالم به حکم اصولی(5) تا اینکه رجوع مقلد به او رجوع جاهل به عالم و مشمول ادله جواز تقلید باشد.
نتیجه: در رجوع به مجتهد انفتاحی باید به این نحو، قائل به تفصیل شد: اگر مستند او در احکام شرعیه، ادله شرعیه باشد، می توان به او رجوع نمود اما در احکامی که مستند او عقلی هست، نمی توان از او تقلید نمود(6)- حکم به جواز تقلید از مجتهد انفتاحی، مطلق نیست.
ص: 343
قلت: رجوعه إلیه فیها إنما هو لأجل اطلاعه علی عدم الأمارة الشرعیة فیها، و هو عاجز عن الاطلاع علی ذلک، و اما تعیین ما هو حکم العقل و أنه مع عدمها هو البراءة أو الاحتیاط(1)، فهو إنما یرجع إلیه، فالمتبع ما استقل به عقله و لو علی خلاف ما ذهب إلیه مجتهده، فافهم(2) [1].
******
- شرح :
[1]- جواب: رجوع عوام به مجتهد انفتاحی در موارد فقدان اماره یا اصل شرعی از باب تقلید در احکام عقلیه(3) نیست بلکه از جهت این است که: مجتهد، نسبت به موارد فقدان حجج شرعیه، عالم اما عامی از تمییز آن موارد، عاجز است لذا عوام بعد از اطلاع از آن موارد به حکم عقل خود رجوع می نمایند- گرچه برخلاف نظر مقلدشان باشد- بنابراین اگر عقل او «مستقل شد بر قبح عقاب بلا بیان، بنا را بر همان می گذارد و الا احتیاط می نماید و در موارد دوران امر (بین المحذورین) مخیر است پس مقلد در این موارد از مجتهد، تقلید نمی نماید بلکه بعد از تعیین مورد، مرجح، حکم عقل خود مقلد است (و لا یخفی) که این مطلب هم خالی از اشکال نیست زیرا ...»(4).
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه پاسخ مصنف «اعلی اللّه مقامه الشریف» را به این نحو رد نموده اند: ... «فیه ما لا یخفی» فان الغیر لو میز ما هو حکم العقل ح لم یکن مقلدا عامیا بل کان مجتهدا کمقلده بالفتح فان تعیین ما هو حکم العقل عند فقد الامارة المعتبرة من البراءة او التخییر او الاحتیاط لیس إلا من شأن الاوحدی من الاعلام لا من شأن العامی الغیر المجتهد (و الصحیح فی الجواب) ان یقال ان ادلة التقلید کما سیأتی تفصیلها مما لا تنحصر بالآیات و الروایات فقط کی یدعی انها مما تجوّز الرجوع الی العالم بالاحکام الشرعیة لا الجاهل بها
ص: 344
و کذلک(1) لا خلاف و لا إشکال فی نفوذ حکم المجتهد المطلق إذا کان باب العلم أو العلمی له مفتوحا، و اما إذا انسد علیه بابهما ففیه إشکال علی الصحیح(2) من تقریر المقدمات علی نحو الحکومة، فإن مثله- کما أشرت آنفا- لیس ممن یعرف الاحکام، مع أن معرفتها معتبرة فی الحاکم، کما فی المقبولة [1].
******
- شرح :
و المجتهد الانفتاحی فی تلک الموارد هو جاهل بها کالانسدادی عینا بل عمدة ادلتها هی سیرة العقلاء و هی مستقرة علی الرجوع الی اهل الخبرة من کل فن لا الی خصوص العالم بالاحکام الشرعیة و من المعلوم ان الانفتاحی هو ممن یصدق علیه عنوان اهل الخبرة حتی فی الموارد التی یکون المرجع فیها الاصول العقلیة دون الشرعیة(3).
[1]- اینک درباره دو فرع بحث می کنیم:
1- آیا قضاوت و حکم مجتهد مطلق انفتاحی، نافذ است یا نه؟
جواب: «لا خلاف و لا اشکال» که حکم مجتهد مطلق انفتاحی در مقام ترافع، نافذ(4) است و تمام آثار- مانند حرمت نقض- برآن، مترتب است.
ص: 345
2- آیا حکم مجتهد مطلق انسدادی در مقام ترافع، نافذ است یا نه؟
جواب: در فرض مذکور، صحت و نفوذ حکم مجتهد مطلق انسدادی، محل اشکال است زیرا در ادله جواز قضا- و شرائط قاضی- چنین ذکر شده که: باید قاضی، نسبت به احکام و حلال و حرام، معرفت داشته باشد پس مجتهدی که باب علم و علمی را منسد می داند و ظن را از جهت مقدمات انسداد- بنا بر حکومت- حجت می داند، نسبت به احکام الهی، معرفت(1) ندارد(2). آری او بنا بر کشف، دارای حجت شرعی هست لکن آن حجت، مخصوص خودش می باشد- همان طور که در مقام فتوا بیان کردیم.
خلاصه: مجتهد مطلق انسدادی، چه بنا بر حکومت، چه بنا بر کشف، نسبت به احکام الهی معرفت ندارد زیرا شناخت نسبت به احکام یا به سبب علم وجدانی هست یا به موجب حجت شرعی و آن مجتهد، نه علم دارد و نه حجت شرعی(3) پس حکم او نافذ نیست و دلیل حجیت و نفوذ حکم، شامل حکم او نیست»(4).
ص: 346
إلا أن یدعی(1) عدم القول بالفصل، و هو و إن کان غیر بعید، إلا أنه لیس بمثابة یکون حجة علی عدم الفصل [1].
إلا أن یقال(2) بکفایة انفتاح باب العلم فی موارد الإجماعات و الضروریات من الدین أو المذهب، و المتواترات إذا کانت(3) جملة یعتدّ بها، و إن انسد باب العلم بمعظم الفقه، فإنه یصدق علیه حینئذ أنه ممن روی حدیثهم علیهم السّلام و نظر فی حلالهم علیهم السّلام
******
- شرح :
[1]- مگر اینکه کسی «عدم قول به فصل» را ادعا نماید و بگوید: کسی نسبت به افراد مجتهد مطلق، تفصیل نداده یعنی «کل من قال بصحة حکم المجتهد المطلق لم یفصل بین اقسامه» که باب علم را منسد یا مفتوح بداند پس به واسطه اجماع مذکور، حکم به صحت و نفوذ قضای او می نمائیم.
ردّ اجماع مرکب: اجماع مذکور، اتفاق علما بر عدم تفصیل نیست بلکه چنین اتفاق افتاده که تفصیل نداده اند نه اینکه اتفاق دارند بر اینکه تفصیل بین افراد مجتهد، باطل است و بدیهی است که ادعای عدم قول به فصل، وقتی مفید است که: معلوم باشد علما بر بطلان تفصیل، اتفاق نموده اند و الا مجرد عدم تفصیل اثری ندارد.
ص: 347
و حرامهم علیهم السّلام: و عرف أحکامهم عرفا حقیقة. و اما(1) قوله علیه السّلام فی المقبولة (فإذا حکم بحکمنا) فالمراد أن مثله إذا حکم کان بحکمهم حکم، حیث کان منصوبا منهم، کیف و حکمه غالبا یکون فی الموضوعات الخارجیة، و لیس مثل ملکیة دار لزید أو زوجیة امرأة له من أحکامهم علیهم السّلام فصحة إسناد حکمه إلیهم علیهم السّلام إنما هو لأجل کونه من المنصوب من قبلهم [1].
******
- شرح :
[1]- مگر اینکه کسی چنین ادعا نماید: گرچه باب علم و علمی برای مجتهد انسدادی، منسد است اما در بخشی از احکام- مانند: احکامی که اجماع قطعی و مسلم درباره آن ها قائم شده یا احکامی که اخبار متواتر یا اخبار آحاد محفوف به قرینه قطعیه، دال بر آن ها می باشد- باب علم برای او مفتوح است و صدق می نماید که او نسبت به احکام و حلال و حرام الهی معرفت دارد(2) پس به واسطه معلومات مذکور، آنچه در ادله نفوذ قضا، معتبر و شرط شده برآن مجتهد انسدادی، صادق و قضایش نافذ است به عبارت دیگر: «عرفا» آنچه در دلیل قضا(3) درباره قاضی، شرط شده برآن مجتهد انسدادی- که بخشی از احکام و فقه را «بالعلم» و قسمتی را با «ظن خاص»(4) و بخشی را به وسیله ظن مطلق تحصیل نموده- صدق می نماید و قضای او نافذ است.
ص: 348
و اما(1) قوله علیه السّلام فی المقبولة «فاذا حکم بحکمنا [الظاهر فی انه لا بد و ان یکون عالما بحکمهم علیهم السّلام حتی یحکم به] فالمراد ان مثله اذا حکم کان بحکمهم حکم حیث کان منصوبا منهم ...».
برای توضیح عبارت مذکور، متن دو شرح را برای شما نقل می نمائیم:
الف: «و اما آنچه در روایات آمده از اضافه و نسبت حکم قاضی به ائمه هدی علیهم السّلام- بقوله: فاذا حکم بحکمنا ...- ظاهرا مقصود از «حکم»، حکمی است که از مدارک آن ها و مستند به روایات آن ها باشد- نه از مدرک قیاس و استحسانات عقلیه، مانند احکام عامه و قضات آن ها- بنابراین بر مجتهدی که از قبل ائمه علیهم السّلام منصوب است و برطبق آیات و روایات حکم می کند(2)، صدق می نماید که او به حکم ائمه علیهم السّلام قضاوت نموده نه به حکم جبت و طاغوت. همچنان که حکم مجتهد در غالب موضوعات- مثل اینکه فلان مال برای زید است یا فلان زوجه، مطلّقه است- اضافه اش به ائمه علیهم السّلام به جهت این است که آن قاضی از جانب ائمه علیهم السّلام منصوب است و طبق روایات و احکام آن ها قضاوت می نماید نه برطبق قیاسات»(3).
ب: دفع لما اشرنا الیه من ان قوله علیه السّلام فاذا حکم بحکمنا ... الخ هو کالصریح فی لزوم کون حکم القاضی علی طبق حکمهم و انه مما یتوقف علی معرفة احکامهم فی القضاء فلا یکاد یکفی مجرد معرفة الانسدادی القائل بالحکومة بجملة معتدة بها من احکامهم و لو فی غیر القضاء من موارد الاجماعات و الضروریات من الدین او المذهب و المتواترات
ص: 349
(و حاصل الدفع) ان المراد من قوله علیه السّلام فاذا حکم بحکمنا ... الخ ای فاذا حکم بامرنا لکونه منصوبا من قبلنا ... الخ لا انه اذا حکم علی طبق حکمنا کی یتوقف ذلک علی معرفة احکامهم فی القضاء کیف و حکم القاضی غالبا یکون فی الموضوعات الخارجیة من قبیل ملکیة دار لزید او زوجیة امرأة لعمرو و نحوهما و لا حکم لهم علیهم السّلام فی الموضوعات کی یکون حکمه علی طبق حکمهم فصحة اسناد حکم الحاکم الیهم انما هو لاجل کونه بامرهم و منصوبا من قبلهم لا من جهة کون حکمه علی طبق حکمهم (و فیه ما لا یخفی) بعد ما عرفت ان قوله علیه السّلام فاذا حکم بحکمنا ... الخ هو کالصریح فی لزوم الحکم علی طبق حکمهم المتوقف ذلک علی معرفة احکامهم فی القضاء لا فی الحکم بامرهم لاجل کونه منصوبا من قبلهم و انه اصرح من الکل قوله علیه السّلام فی الروایة الثانیة لابی خدیجة انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا او من قضائنا فانه نص فی اعتبار العلم بشی ء من قضایاهم او قضائهم فلا یکاد یکفی مجرد المعرفة بشی ء من احکامهم و لو فی غیر القضاء فکأن المصنف قد غفل عن الروایة الثانیة لابی خدیجة فلا تغفل انت و لا تنس.
(و اما دعوی) ان حکم القاضی غالبا یکون فی الموضوعات الخارجیة و لا حکم لهم علیهم السّلام فیها (ففیها) ان لهم علیهم السّلام احکاما کلیة کبرویة فی اصول القضاء کالاحکام الواردة فی المدعی و المنکر و التداعی و التحالف و نحو ذلک و حکم القاضی فی الموضوعات الخارجیة هو ناش من تلک الاحکام الکلیة الکبرویة الواردة عنهم فی تلک الاصول و «علیه» فصحة اسناد حکم القاضی فی الموضوعات الخارجیة الیهم انما هو من جهة نشو حکمه من تلک الاحکام الکبرویة المأخوذة عنهم لا من مجرد کونه منصوبا من قبلهم مجعولا من طرفهم و هذا کله لدی التدبر واضح فتدبر جیدا.(1)
ص: 350
و اما التجزی فی الاجتهاد ففیه مواضع من الکلام:
الأول: فی إمکانه، و هو و إن کان محل الخلاف بین الأعلام إلا أنه لا ینبغی الارتیاب فیه، حیث کان أبواب الفقه مختلفة مدرکا، و المدارک متفاوتة سهولة و صعوبة، عقلیة و نقلیة، مع اختلاف الأشخاص فی الاطلاع علیها، و فی طول الباع و قصوره بالنسبة إلیها، فرب شخص کثیر الاطلاع و طویل الباع فی مدرک باب بمهارته فی النقلیات أو العقلیات، و لیس کذلک فی آخر لعدم مهارته فیها و ابتنائه علیها، و هذا بالضرورة ربما یوجب حصول القدرة علی الاستنباط فی بعضها لسهولة مدرکه أو لمهارة الشخص فیه مع صعوبته، مع عدم القدرة علی ما لیس کذلک، بل یستحیل حصول اجتهاد مطلق عادة غیر مسبوق بالتجزی؛ للزوم الطفرة [1].
******
- شرح :
[1]- قسم دوم از اجتهاد، تجزّی در آن است که در تجزّی از جهات مختلفی بحث می شود:
در «امکان» تجزی، بین علما اختلاف است(1)، قلیلی قائل به امتناع و اکثرا قائل به امکان آن شده اند و مصنف قدّس سرّه نسبت به امکان آن، ادعای عدم ارتیاب نموده و فرموده اند: سزاوار نیست کسی در امکان تجزی تردید نماید- که آیا تجزی «ممکن» است یا ممتنع؟
ص: 351
مصنف قدّس سرّه کأنّ جمعا سه وجه برای امکان تجزی بیان کرده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
ابواب فقه از نظر مدرک و مستند، مختلف است یعنی: مدرک بعضی، سهل و واضح(1) و مدرک بعضی صعب و مشکل(2) است لذا این امر، موجب می شود که گاهی فردی نسبت به بعضی از ابواب، قدرت استنباط احکام را پیدا کند اما نسبت به بعض دیگر خیر.
اشخاص هم از نظر مهارت در مدارک احکام، مختلف هستند(3) یعنی: گاهی فردی در نقلیات، دارای مهارت تام است اما در عقلیات نه و گاهی مسئله، عکس می شود یعنی:
شخصی در عقلیات(4)، مهارت کامل دارد نه نقلیات، لذا این امر، موجب می شود که گاهی فردی نسبت به بعضی از ابواب فقه، قدرت استنباط احکام را داشته باشد اما نسبت به بعض دیگر خیر.
«عادتا» محال است که برای کسی اجتهاد مطلق- ای ملکة یقتدر بها علی استنباط
ص: 352
و بساطة الملکة و عدم قبولها التجزئة، لا تمنع من حصولها بالنسبة إلی بعض الأبواب، بحیث یتمکن بها من الإحاطة بمدارکه، کما إذا کانت هناک ملکة الاستنباط فی جمیعها، و یقطع(1) بعدم دخل ما فی سائرها به أصلا، أو لا یعتنی باحتماله لأجل الفحص بالمقدار اللازم الموجب للاطمئنان بعدم دخله، کما فی الملکة المطلقة، بداهة(2) أنه
******
- شرح :
نوع الاحکام- قبل از تجزی- ای ملکة یقتدر بها علی استنباط بعض الاحکام- حاصل شود زیرا ملکه اجتهاد، دارای مراتب مختلف قوی، متوسط و ضعیف است پس از نظر عادی، ممکن نیست که آن مرتبه قوی ملکه «دفعة واحدة» برای کسی حاصل شود به عبارت دیگر: عادتا محال است که کسی مجتهد مطلق شود بدون اینکه قبلا متجزی شود زیرا حصول اجتهاد، تدریجی است نه دفعی پس طبق عادت اولا قوه استنباط، نسبت به بعضی از مسائل پیدا می شود سپس نسبت به بقیه و الا مستلزم طفره(3) است- یعنی: بدون حصول
ص: 353
لا یعتبر فی استنباط مسألة معها من الاطلاع فعلا علی مدارک جمیع المسائل، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
مقدمه، ذی المقدمه حاصل شود و بدون حصول مرتبه ضعیف و متوسط، مرتبه قوی حاصل گردد «هذا محال».
[1]-
مقدمه: «الاجتهاد ملکة یقتدر بها علی استنباط الحکم الشرعی ...» ملکه، «بسیط» و از مقوله «کیف» است و در محل خودش ثابت شده که غیر قابل تجزیه است یعنی: متصف به «هست» یا «نیست» می باشد، یا محقق است یا تحقق ندارد و چنین نیست که فرضا یک جزء آن باشد و جزء دیگرش نباشد به عبارت دیگر: تبعیض در ملکه، معقول نیست.
با توجه به مقدمه مذکور می گوئیم: اگر قائل به تجزی شویم، لازمه اش تبعیض در ملکه است یعنی: مقداری از ملکه، محقق است و بخشی از آن تحقق ندارد درحالی که گفتیم ملکه، بسیط و غیر قابل تبعیض می باشد.
ما هم قبول داریم که «ملکه» بسیط و غیر قابل تجزیه است لکن ما در متعلق ملکه، قائل به تجزیه می شویم نه نفس ملکه، یعنی: متجزی به وسیله ملکه اجتهاد می تواند، فرضا مسائل باب طهارت را استنباط نماید اما نسبت به مسائل باب دیات چون تحقیقی ننموده و فرضا در درس خارج آن شرکت نکرده، نمی تواند آن را استنباط نماید پس نفس ملکه، بسیط است اما بساطت آن، مانع نمی شود که نسبت به بعضی از مسائل و ابواب، ملکه باشد و نسبت به بعض دیگر نباشد به عبارت دیگر: ملکه، قابلیت شدت و ضعف دارد مثلا عدالت، ملکه ای است که گاهی انسان را وادار می نماید فقط واجبات را اتیان و محرمات را ترک نماید اما گاهی آن ملکه به حدی قوی هست که انسان را از ارتکاب مشتبهات و مکروهات حفظ می نماید.
ص: 354
خلاصه: قول به تجزی، مستلزم تجزیه و تبعیض در ملکه نیست.
کسی که در یک باب- یا چندین مسئله- اجتهاد می نماید، لازمه اش این است که در تمام مسائل فقه- از طهارت تا دیات- صاحب نظر باشد فرضا اگر در مسائل صلات، اجتهاد نموده، باید بداند در سائر ابواب، مقید، مخصص یا معارضی برای آن مسائل، بیان نشده و نتیجتا اگر در تمام ابواب، صاحب نظر است پس مجتهد مطلق می باشد و در نتیجه، تجزی در اجتهاد مفهومی ندارد.
فرض بحث ما در جائی است که: فردی در یک باب اجتهاد نموده و قطع یا اطمینان پیدا کرده که در سائر ابواب، مخصص، مقید یا معارضی برای آن مسئله، بیان نشده لذا با قطع یا اطمینان مذکور، چگونه می گوئید اجتهاد در یک مسئله، متوقف بر این است که در تمام ابواب فقه تتبع نموده باشد و فرضا صاحب نظر باشد.
اصلا شما فرض کنید فردی در باب طهارت- پس از فحص لازم- اجتهاد نموده، حال اگر او احتمال بدهد در باب دیات هم مدرکی نسبت به آن مسئله وجود دارد، احتمالش قابل اعتنا نیست همان طور که در اجتهاد مطلق هم مسئله، چنین است که: اگر مجتهدی به اندازه لازم تفحص نمود، می تواند به عمومات و اطلاقات تمسک کند و اجتهاد نماید و نیازی نیست که قطع پیدا کند، آن عمومات یا اطلاقات، فاقد مخصص یا مقید است.
در متجزی همچنین است که: وقتی فردی به مقدار لازم در مسأله ای تفحص نمود و ظن قوی پیدا کرد که دیگر، دلیلی در رابطه با آن مسئله وجود ندارد، کفایت می کند گرچه یک احتمال «غیر معتنی به» هم مطرح باشد.
خلاصه: تجزی و حصول قوه استنباط در بعضی از ابواب فقه، مستلزم این نیست که فرد در تمام ابواب فقه، مجتهد و صاحب نظر باشد.
ص: 355
الثانی: فی حجیة ما یؤدی إلیه علی المتصف به، و هو أیضا محل الخلاف، إلا أن قضیة أدلة المدارک حجیته، لعدم اختصاصها بالمتصف بالاجتهاد المطلق، ضرورة أن بناء العقلاء علی حجیة الظواهر مطلقا، و کذا ما دلّ علی حجیة خبر الواحد، غایته تقییده بما إذا تمکن من دفع معارضاته کما هو المفروض [1].
******
- شرح :
[1]- سؤال: آیا آراء مجتهد متجزی برای عمل خودش حجیت دارد یا اینکه فاقد حجیت است و او هم باید از دیگری تقلید نماید یا احتیاط کند؟
جواب: مسئله، محل خلاف است لکن نظر مصنف قدّس سرّه- و اکثر علما- این است که آراء مجتهد متجزی برای عمل خودش حجت است زیرا: ادله دال بر حجیت مدارک احکام- التی استنبطها المجتهد المتجزی منها- عمومیت دارد و آن مدارک، ادله را برای همگان حجت قرار داده نه خصوص مجتهد مطلق.
مثلا ظواهر الفاظ کتاب و سنت، حجت است حال باید دید آیا دلیلی که ظواهر الفاظ- یا خبر واحد عادل- را حجت قرار داده فقط آن را در حق مجتهد مطلق، حجیت بخشیده و آن ظاهر- یا خبر واحد- برای مجتهد متجزی، حجت نیست(1)؟
بدیهی است که چنان قیدی در ادله مشاهده نشده و تفصیلی بین مجتهد مطلق و متجزی وجود ندارد پس آراء مجتهد متجزی برای عمل خودش حجت است.
قوله: «... غایته تقییده(2) بما اذا تمکن من دفع معارضاته کما هو المفروض».
ص: 356
الثالث: فی جواز رجوع غیر المتصف به إلیه فی کل مسألة اجتهد فیها، و هو أیضا محل الإشکال، من أنه من رجوع الجاهل إلی العالم، فتعمّه أدلة جواز التقلید، و من دعوی عدم إطلاق فیها، و عدم إحراز أن بناء العقلاء أو سیرة المتشرعة علی الرجوع الی مثله أیضا، و ستعرف(1) إن شاء اللّه تعالی ما هو قضیة الأدلة [1].
******
- شرح :
«... نهایت امر، آنکه حجیت تمام آن ها مخصوص کسی است که نسبت به معارض فحص نماید و موانع را دفع نماید و فرض بحث ما در جائی است که مجتهد متجزی به مقدار لازم، نسبت به معارض، مخصص و مقید، تفحص نموده، بنابراین، آراء او که مفاد آن ظواهر است، مسلما برای او حجیت دارد و تقلید آن متجزی از دیگری مشکل بلکه خلاف احتیاط است، آری او می تواند احتیاط نماید»(2).
[1]- سؤال: تقلید از متجزی، چگونه است؟
جواب: مسئله، محل اختلاف است.
در مسائلی که فرد متجزی اجتهاد نموده، نسبت به آن احکام، عالم است- حرام و حلال الهی را می شناسد- پس تقلید غیر از او، رجوع جاهل به عالم است لذا تقلید از مجتهد متجزی، جائز است- فتعمه ادلة جواز التقلید.
ص: 357
ادله لفظیه تقلید- الدالة علی جواز رجوع الجاهل الی العالم(1)- فاقد اطلاق است(2) و همچنین نسبت به ادله لبیّه تقلید، مانند بناء عقلا یا سیره متشرعه، احراز نشده که استقرار پیدا کرده بر رجوع به مجتهد متجزی، نتیجتا قدر متیقن، رجوع به مجتهد مطلق است نه متجزی.
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه- صاحب عنایة الاصول- پس از توضیح کلام مصنف قدّس سرّه آن را چنین نقد نموده اند:
... «و فیه ما لا یخفی» فان ادلة التقلید ان کانت هی لفظیة فلا وجه لعدم الاطلاق فیها و ان کانت لبیة کبناء العقلاء فالعقلاء لا یفرقون فی الرجوع الی اهل الخبرة فیما هو خبیر به بین ان یکون خبیرا بسائر الابواب ایضا ام لا بل یتعین الرجوع عندهم الی المتجزی اذا کان فیما هو خبیر به اشد خبرة من الخبیر المطلق. «و اما عدم احراز» سیرة المتشرعة علی الرجوع الی مثله «ففیه» انه لا متجزی غالبا یعرف فی الخارج انه متجزی لتکون سیرتهم مستقرة علی الرجوع الی مثله او علی عدمه فان الناس غالبا بین من یعرف انه عامی محض و بین من یعرف انه من طلبة العلم و لم یبلغ درجة الاجتهاد و بین من یعرف انه مجتهد مطلق قد حاز رتبة الاجتهاد و الاستنباط فی عموم ابواب الفقه و اذا فرض انه قد عرف احیانا ان هذا متجزی فلا یعلم غالبا انه فیما هو خبیر به اعلم من الغیر او مساوی معه لیصح الرجوع الیه. «و بالجملة» ان الاشکال فی جواز تقلید المتجزی فی الجملة ای فیما هو
ص: 358
و اما جواز حکومته و نفوذ فصل خصومته فأشکل، نعم لا یبعد نفوذ فیما إذا عرف جملة معتدا بها و اجتهد فیها، بحیث یصح أن یقال فی حقه عرفا أنه ممن عرف أحکامهم، کما مرّ فی المجتهد المطلق المنسد علیه باب العلم و العلمی فی معظم الأحکام [1].
******
- شرح :
مجتهد فیه خبیر بصیر به فی غیر محله و ذلک لاطلاقات ادلة التقلید و لما عرفت من ان العقلاء لا یفرقون فی الرجوع الی اهل الخبرة فیما هو خبیر به بین ان یکون خبیرا بسائر الابواب ایضا ام لا «و من هنا یظهر» ضعف ما استند الیه الفصول فی وجه المنع من الاصل. قال ...(1).
[1]- آیا قضاوت و حکم مجتهد متجزی در مقام ترافع و فصل خصومت، نافذ است یا نه؟
جواب: مصنف قدّس سرّه چنین فرموده اند: «اما جواز حکومته و نفوذ فصل خصومته فاشکل»(2).
ص: 359
تذکر: مصنف قدّس سرّه سپس استدراک نموده و چنین فرموده اند: «نعم لا یبعد نفوذه فیما اذا عرف جملة معتدا بها و اجتهد فیها بحیث ....». یعنی اگر متجزی، مقدار «معتد به» از مسائل فقه را اجتهاد نموده که عرفا «نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا» درباره او صدق نماید، حکم او نافذ و قضایش جائز است و می تواند فصل خصومت نماید.
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه عبارت اخیر مصنف قدّس سرّه- یعنی: نعم لا یبعد ...- را چنین تبیین و نقد نموده اند:
بل قد عرفت فیما تقدم انه لا یکاد یکفی فی نفوذ حکم الحاکم مجرد المعرفة بجملة معتدة بها من احکامهم و لو فی غیر مورد القضاء و ان صدق علیه عرفا انه ممن عرف احکامهم بل لا بد من معرفته باحکامهم فی خصوص القضاء کما هو صریح الروایة الثانیة لابی خدیجة المتقدمة و ذلک لیحکم علی طبق حکمهم (و علی هذا) فاذا عرف الحاکم احکامهم فی القضاء کما ینبغی فلا محالة ینفذ حکمه و ان کان متجزیا غیر مجتهد فی سائر الابواب و اذا لم یعرف احکامهم فیه لیحکم علی طبق حکمهم فلا ینفذ حکمه و ان کان مجتهدا مطلقا له الملکة و الاقتدار علی استنباط احکامهم فی جمیع ابواب الفقه اذا شاء و اراد بالمراجعة الی الاخبار حتی القضاء ما لم تصل معرفته الی الفعلیة و التحقق فی الخارج(1).
ص: 360
فصل
لا یخفی احتیاج الاجتهاد الی معرفة العلوم العربیة فی الجملة و لو بأن یقدر علی معرفة ما یبتنی علیه الاجتهاد فی المسألة، بالرجوع الی ما دوّن فیه(1)، و معرفة التفسیر کذلک [1].
******
- شرح :
(1) مخفی نماند که برای «اجتهاد» معرفت، نسبت به علوم عربیت(2) مانند: «لغت، صرف
ص: 361
و نحو» فی الجملة(1) نیاز است زیرا مدارک فقه- از اخبار، آیات و استدلالات علما- به زبان عربی است، و تا فرد، چنان معرفتی نداشته باشد، نمی تواند مسائل فقه را از مدارک مربوط به آن استنباط نماید.
قوله: و معرفة التفسیر کذلک(2).
و همچنین برای اجتهاد و استنباط، آشنائی و معرفت به تفسیر قرآن هم لازم است، به این معنا که در استدلال به آیات بتواند به تفسیر رجوع نماید و ...
سؤال: آیا برای اجتهاد و استنباط باید در علم صرف، نحو، لغت و سائر علوم مقدماتی، مجتهد بود یا اینکه می توان به نقل ارباب آن علوم اکتفا نمود؟
جواب: «مسئله، محل اشکال و اقوا قول به تفصیل است یعنی: در بعضی از موارد، کلمات آن ها تعبدا از باب اهل خبره بودن در نقلیات، معتبر است و در بعضی از موارد نمی توان به قول آن ها اعتماد نمود بلکه باید هر فرد خودش اجتهاد و طبق آن عمل نماید»(3).
ص: 362
و عمدة ما یحتاج إلیه هو علم الأصول، ضرورة أنه ما من مسألة الا و یحتاج فی استنباط حکمها الی قاعدة أو قواعد برهن علیها فی الأصول، أو برهن علیها مقدمة فی نفس المسألة الفرعیة، کما هو طریقة الأخباری(1) [1].
و تدوین تلک القواعد المحتاج إلیها علی حدة لا یوجب کونها بدعة، و عدم تدوینها فی زمانهم علیهم السّلام لا یوجب ذلک، و إلا کان تدوین الفقه و النحو و الصرف بدعة.
و بالجملة لا محیص لأحد فی استنباط الأحکام الفرعیة من أدلتها إلا الرجوع إلی ما بنی علیه فی المسائل الأصولیة، و بدونه لا یکاد یتمکن من استنباط و اجتهاد، مجتهدا کان أو أخباریا. نعم یختلف الاحتیاج إلیها بحسب اختلاف المسائل و الأزمنة و الأشخاص(2)، ضرورة خفة مئونة الاجتهاد فی الصدر الأول، و عدم حاجته إلی کثیر
******
- شرح :
[1]- عمده، چیزی که مجتهد در استنباط احکام به آن نیاز دارد، «علم اصول» است زیرا غالب مسائل فقه، مبنی بر قواعد و مطالبی است که در علم اصول، مبرهن شده، مانند:
«حجیت خبر واحد»، «ظواهر کتاب و سنت»، «اصول عملیه»، «تعادل و تراجیح» و غیره که تا آن قواعد «عن اجتهاد» برای مجتهد، معلوم نباشد، نمی تواند احکام را استنباط نماید و فرقی هم ندارد که آن قواعد، علی حدّه- در کتاب مستقل- نوشته شود و مجتهد، اجتهاد نماید یا اینکه در هر مسئله، آنچه «موقوف علیه» آن مسئله است در نفس فقه درباره اش اجتهاد نماید.
ص: 363
مما یحتاج إلیه فی الأزمنة اللاحقة، مما لا یکاد یحقق و یختار عادة إلا بالرجوع الی ما دوّن فیه من الکتب الأصولیة [1].
******
- شرح :
[1]- صرف تدوین آن قواعد- در کتاب مستقل- و تسمیه آن به علم اصول، موجب بدعت نیست و سبب نمی شود، آن قواعد از مقدمیت برای فقه، خارج شود- چه مجتهد، اخباری باشد چه اصولی زیرا «اخباری» هم باید اخبار و ظواهر را حجت بداند و تعارض ادله را برطرف نماید و ....
گویا احتمال مذکور از ناحیه بعضی از اخباریون، مطرح شده که اکنون در این زمینه به نقل تحقیقی از مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه می پردازیم.
قوله: «و تدوین تلک القواعد ...».
اشارة الی بعض ما استند الیه جماعة من الاخباریین رحمهم اللّه فی وجه عدم الحاجة الی علم الاصول. «قال فی الفصول» فی ذیل التکلم حول علم الاصول و انه من جملة ما یحتاج الیه فی الاجتهاد (ما لفظه) و زعم جماعة من قاصری الدرایة من الفرقة الموسومة بالاخباریة ان العلم المذکور مما لا حاجة الیه و لا طائل یترتب علیه و تمسکوا بشبه ضعیفة اقواها امران ثم ذکر الاول «الی ان قال» الثانی ان هذا العلم لم یکن بین اصحاب الائمة و انما احدثه علماء العامة ثم تسرّی منهم الی اصحابنا الامامیة فی زمن الغیبة و خفاء الحجة فهو اما من البدع المستحدثة و الطرق المخترعة التی یجب التجنب عنها فی امر الشریعة او انه مما لا حاجة الیه فی معرفة الاحکام و الا لما اهمل بیانه من اهل العصمة انتهی کلامهم غفر اللّه لهم.
«ثم ان المصنف» قد اجاد فی جوابهم «فأورد علیهم» بالنقض بتدوین الفقه و النحو و الصرف فان تدوین الاخبار و ان کان فی زمن الائمة الاطهار و لکن تدوین الفقه مثلا بهذا النحو المتعارف الآن عند الاصولی و الاخباری جمیعا لم یکن فی زمن الائمة علیهم السّلام. «و اما الجواب عنهم» بالحل فهو ظاهر واضح فان السر فی عدم تدوین اصحاب الائمة علیهم السّلام علم الاصول فی زمانهم هو عدم احتیاجهم الیه فی ذلک الزمان لتمکنهم من استعلام حکم المسألة من ائمة الهدی شفاها او کتبا کما لم یحتاجوا الی تدوین علم الرجال ایضا و لکن
ص: 364
فصل
اتفقت الکلمة علی التخطئة فی العقلیات(1)، و اختلفت فی الشرعیات، فقال أصحابنا بالتخطئة فیها أیضا، و أن له تبارک و تعالی فی کل مسألة حکما یؤدی إلیه الاجتهاد تارة و إلی غیره أخری.
و قال مخالفونا بالتصویب(2)، و أن له تعالی أحکاما بعدد آراء المجتهدین، فما یؤدی إلیه الاجتهاد هو حکمه تبارک و تعالی [1].
******
- شرح :
حیث تأخر عصرنا عن عصرهم بکثیر و اشتدت الحاجة الی تمهید قواعد کلیة متخذة عن الآیات و الروایات المأثورة عن الائمة الاطهار او من العقل الصریح الذی به عرفنا اللّه و رسوله و حججه المعصومین المبتنیة علیها استنباط الاحکام الشرعیة فمهدها اصحابنا الامامیة رضوان اللّه علیهم و افردوها فی الذکر اهتماما بحالها و سمّوها بعلم الاصول و هو عمدة ما یحتاج الیه المجتهد و اهم ما یتوقف علیه الاجتهاد و الاستنباط کما هو ظاهر لدی المنصف و ان کان غیر واحد من مسائلها مما لا حاجة الیه و لا یتوقف علیه الاجتهاد کما اشرنا قبلا و لکن ذلک مما لا یوجب عدم الحاجة الی علم الاصول رأسا(3).
[1]-
علماء خاصه و عامه در «عقلیات» یعنی: در غیر احکام شرعیه- موضوعات
ص: 365
خارجیه و احکام عقلیه که راجع به حکم شرعی نباشد- متفقا(1) قائل به تخطئه هستند یعنی:
اگر مجتهدی در احکام عقلیه یا موضوعات خارجیه اجتهاد نماید و استنباطش برخلاف واقع باشد، تمام علما قائل به تخطئه هستند(2)- چنین نیست که بگویند: همیشه نظر مجتهد، مطابق واقع و مصیب است یعنی: حکمی را که مجتهد استنباط می کند، ممکن است، مطابق واقع و امکان دارد، مخالف واقع باشد-
لکن در احکام شرعیه، چنین اختلاف نموده اند که:
ص: 366
و لا یخفی أنه لا یکاد یعقل الاجتهاد فی حکم المسألة إلا إذا کان لها حکم واقعا، حتی صار المجتهد بصدد استنباطه من أدلته، و تعیینه بحسبها ظاهرا، فلو کان غرضهم من التصویب هو الالتزام بإنشاء أحکام فی الواقع بعدد الآراء- بأن تکون الأحکام المؤدی إلیها الاجتهادات أحکاما واقعیة(1) کما هی ظاهریة- فهو و إن کان خطأ من جهة تواتر الأخبار، و إجماع أصحابنا الأخیار علی أن له تبارک و تعالی فی کل واقعة حکما
******
- شرح :
علماء امامیه، قائل به تخطئه می باشند یعنی: خداوند متعال در هر واقعه، دارای یک حکم واقعی هست که بین تمام مردم، مشترک است منتها گاهی استنباط مجتهد، مطابق آن حکم واقعی و آن فرد، مصیب است و گاهی رأی مجتهد برخلاف آن می باشد و مجتهد، مخطی، است لکن مخالفین ما- عامه(2)- قائل به تصویب(3) شده و می گویند: رأی و استنباط مجتهد، هیچ گاه خطا نیست زیرا خداوند متعال نسبت به هر واقعه به عدد آراء مجتهدین، دارای حکم می باشد و هرچه را مجتهد، استنباط نماید، همان حکم اللّه است فرضا اگر مجتهدی، قائل به وجوب نماز جمعه- در عصر غیبت- شد، حکم اللّه هم همان است و چنانچه مجتهد دیگری، قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت شد، آن هم حکم اللّه است.
ص: 367
یشترک فیه الکل، إلا أنه غیر محال [1].
******
- شرح :
[1]-
مصنف قدّس سرّه در عبارت مذکور، قول به تصویب را نقد و بررسی نموده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
مقدمه: اجتهاد و استنباط احکام، معقول نیست مگر اینکه در واقع و لوح محفوظ برای موضوعات، احکامی باشد تا اینکه مجتهد از آیات و اخبار، آن احکام را- ظاهرا- استنباط نماید و الا اگر در واقع، حکمی نباشد، اجتهاد، مفهومی ندارد زیرا حکمی نیست تا مجتهد، آن را استنباط نماید فرضا اگر نماز جمعه در لوح محفوظ، حکمی نداشته باشد، مجتهد درصدد اثبات و استنباط چیست؟ آیا او می تواند برای نماز جمعه ای که در لوح محفوظ، حکمی ندارد، چیزی را اجتهاد نماید؟ خیر! پس اجتهاد، متوقف بر وجود حکم واقعی هست- مانند توقف عرض بر معروض.
با توجه به مقدمه مذکور، سه احتمال در تصویب، متصور است که اینک به بیان آن می پردازیم.
مقصود مصوّبه- و عامه- از «تصویب» این است که خداوند متعال، مثلا از اول زمان غیبت تا انقراض دنیا در هر واقعه ای آراء مجتهدین را می داند به عنوان مثال، ذات حق می داند در سنه هزار، فلان مجتهد، قائل به وجوب نماز جمعه می شود و قبل از اجتهاد او، نماز جمعه را برای او واجب نموده و همچنین می داند در سال هزار و یک، فلان مجتهد، قائل به حرمت آن می شود و لذا حرمت را برای او جعل نموده و همچنین می داند در سال هزار و دو، فلان مجتهد قائل به تخییر می شود لذا در رابطه با او و مقلدینش تخییر را جعل نموده.
و لو کان غرضهم منه الالتزام بإنشاء الأحکام علی وفق آراء الأعلام بعد الاجتهاد، فهو مما لا یکاد یعقل، فکیف یتفحص عما لا یکون له عین و لا أثر، أو یستظهر من الآیة أو الخبر(1) [1].
******
- شرح :
است که آن تصویب «ثبوتا» ممکن، غیر محال و فرض آن «فی نفسه» معقول است اما «اثباتا» باطل است(2) زیرا اجماع اصحاب و اخبار متواتر، دال بر این است که خداوند متعال در هر واقعه، دارای حکمی است که تمام مردم در آن حکم، مشترک می باشند منتها گروهی به آن حکم، دست پیدا می کنند و عده ای به خطا می روند نه اینکه ذات حق در هر واقعه به عدد آراء مجتهدین، دارای حکم باشد که اختصاص به آن ها داشته باشد.
[1]-
ممکن است، مقصود عامه از تصویب، این باشد که خداوند متعال برای هیچ یک از وقایع، حکمی جعل ننموده بلکه «نعوذ باللّه» منتظر است تا مجتهدین استنباط نمایند، آنگاه به عدد مجتهدین و طبق آراء آن ها جعل حکم نماید که بنا بر احتمال مذکور، احکام الهی، تابع آراء مجتهدین است.
تصویب به معنای مذکور، علاوه برآن که باطل، مخالف اجماع و اخبار است، غیر معقول می باشد زیرا اگر قبل از اجتهاد مجتهد، حکم واقعی نداشته باشیم پس او نسبت به چه چیز و درباره چه حکمی فحص و استنباط می نماید و رأیش به چه چیز مؤدی می شود؟ آیا معقول است که قبل از استنباط مجتهد، حکمی در لوح محفوظ نداشته باشیم اما او بخواهد از آیات و روایات، آن را استنباط نماید؟ خیر!
ص: 369
إلا أن یراد التصویب(1) بالنسبة الی الحکم الفعلی، و أن المجتهد و إن کان یتفحص عما هو الحکم واقعا و إنشاء، إلا أن ما أدّی إلیه اجتهاده یکون هو حکمه الفعلی حقیقة، و هو مما یختلف باختلاف الآراء ضرورة، و لا یشترک فیه الجاهل و العالم بداهة، و ما یشترکان فیه لیس بحکم حقیقة بل إنشاء، فلا استحالة فی التصویب بهذا المعنی، بل لا محیص عنه فی الجملة بناء علی اعتبار الأخبار من باب السببیة و الموضوعیة کما لا یخفی، و ربما یشیر إلیه ما اشتهرت بیننا أن ظنیة الطریق لا تنافی قطعیة الحکم [1].
******
- شرح :
[1]-
احتمال دیگر در معنای تصویب، این است که: برای هر واقعه در لوح محفوظ- و قبل از استنباط مجتهد- حکمی جعل شده(2) که بین تمام مردم، مشترک است منتها اگر مجتهد(3)، نسبت به آن حکم، دست یافت، همان حکم، فعلیت و تنجز پیدا می کند اما اگر رأی مجتهد، خطا بود و به آن حکم، دست پیدا نکرد، حکم فعلی، همان رأی مجتهد- و مؤدای همان اماره(4)- است(5) و نتیجتا حکم واقعی لوح محفوظی(6) در مرحله انشا باقی می ماند(7).
ص: 370
سؤال: آیا تصویب به معنای مذکور، مستحیل است؟
جواب: «فلا استحالة فی التصویب بهذا(1) المعنی(2) بل لا محیص عنه فی الجملة(3) بناء علی اعتبار الاخبار من باب السببیة و الموضوعیة کما لا یخفی».
قوله: و ربما یشیر الیه(4) ما اشتهرت بیننا «ان ظنیة الطریق لا تنافی قطعیة الحکم».
«... و اشعار به همین مطلب(5) دارد، آنچه مشهور است از علامه قدّس سرّه که «ظنیة الطریق لا ینافی قطعیة الحکم» که دلالت دارد بر اینکه حکم، دو قسم است ظاهری- فعلی- و یکی هم واقعی. و ظنی بودن ادله، نسبت به حکم واقعی منافات ندارد با قطعی بودن حکم
ص: 371
نعم(1) بناء علی اعتبارها من باب الطریقیة(2)، کما هو کذلک، فمؤدیات الطرق و الامارات المعتبرة لیست بأحکام حقیقیة نفسیة، و لو قیل بکونها أحکاما طریقیة، و قد مرّ غیر مرة إمکان منع کونها أحکاما کذلک أیضا(3)، و أن قضیة حجیتها لیس إلا تنجز [تنجیز] مؤدیاتها عند إصابتها، و العذر عند خطئها، فلا یکون حکم أصلا إلا الحکم الواقعی(4)، فیصیر منجزا فیما قام علیه حجة من علم أو طریق معتبر، و یکون غیر منجز بل غیر فعلی(5) فیما لم تکن هناک حجة مصیبة، فتأمل جیدا [1].
******
- شرح :
فعلی و ظاهری زیرا قطعیت، تمام نمی شود مگر اینکه ملتزم شویم که ادله و امارات، محدث یک حکم قطعی هستند و لو مخالف واقع باشند»(6).
[1]- مصنف قدّس سرّه در تصویر احتمال سوم «تصویب» فرمودند: «بل لا محیص عنه فی الجملة ...» لکن اکنون از آن، استدراک نموده و فرموده اند: «نعم بناء ...». «ای نعم بناء
ص: 372
فصل
إذا اضمحل الاجتهاد السابق بتبدل الرأی الأوّل بالآخر أو بزواله بدونه، فلا شبهة فی عدم العبرة به فی الأعمال اللاحقة، و لزوم اتباع الاجتهاد اللاحق مطلقا أو الاحتیاط فیها [1].
******
- شرح :
علی اعتبار الاخبار من باب الطریقیة کما هو کذلک علی ما تقدم لک شرحه فی بحث امکان التعبد بالامارات فمؤدیات الطرق و الامارات لیست هی احکاما حقیقیة نفسیة ناشئة عن مصلحة او مفسدة حادثة فی المتعلقات بسبب قیام الامارات کما علی القول بالسببیة و الموضوعیة بل هی احکام ظاهریة طریقیة ای مقدمیة قد شرّعت لاجل الوصول بها الی الاحکام الواقعیة.
بل تقدم من المصنف ان المجعول فی الطرق و الامارات هو مجرد جعل الحجیة ای المنجزیة عند الاصابة و العذریة عند الخطأ و قد مر تفصیل هذا کله فی محله مبسوطا فلا نعید»(1).
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی قدّس سرّه بعد از «فتأمل جیدا» چنین فرموده اند:
«لکن ظاهر کلماتهم [ای کلمات اصحاب التصویب] نفی اصل الحکم قبل الاجتهاد لا نفی تعیینه مع وجود اصله فیتوجه علیهم مضافا الی ما اورده المصنف انه لا اجتهاد الا و هو مسبوق بالتقلید فالمجتهد قبل اجتهاده لا بد و ان یکون مقلدا فکیف یفرض خلو الواقعة عن الحکم فی حقه و حق مقلدیه مع ان المعلوم ضرورة انه لیس فی حکم المجانین و الصبیان و البهائم و لا مقلدیه»(2).
[1]- گاهی اجتهاد قبلی مجتهد، مضمحل می شود که خود، دارای دو فرض است:
ص: 373
و اما الأعمال السابقة الواقعة علی وفقه المختل فیها ما اعتبر فی صحتها بحسب هذا الاجتهاد(1)، فلا بدّ من معاملة البطلان معها فیما لم ینهض دلیل علی صحة العمل فیما إذا اختل فیه لعذر، کما نهض فی الصلاة و غیرها، مثل: لا تعاد(2)، و حدیث الرفع،
******
- شرح :
1- او تبدل رأی پیدا می کند و رأی جدیدی برایش حاصل می شود(3).
2- رأی سابق او زائل می شود بدون اینکه رأی جدید برایش حاصل شود.
سؤال اوّل: در فرض مسئله، وظیفه او نسبت به اعمال لا حق چیست؟
جواب: تردیدی نیست که «مطلقا»(4) در اعمال لا حق باید بر وفق اجتهاد دوم عمل نماید(5) و اجتهاد سابق- بعد از اضمحلال آن- نه درباره خودش حجت است نه درباره مقلدینش، خواه اجتهاد سابق و لا حق- هر دو- قطعی باشد یا هر دو
ص: 374
بل الاجماع علی الإجزاء فی العبادات علی ما ادعی.
و ذلک فیما کان بحسب الاجتهاد الأول قد حصل القطع بالحکم و قد اضمحل واضح؛ بداهة أنه لا حکم معه شرعا، غایته المعذوریة فی المخالفة عقلا [1].
******
- شرح :
ظنی(1) یا یکی قطعی و دیگری ظنی باشد و خواه مورد تبدل رأی، در احکام باشد یا موضوعات احکام.
[1]- سؤال دوم: در فرض مذکور- که طبق اجتهاد سابق، عمل شده(2)- وضع اعمال عبادی(3) و معاملی(4) سابق چیست؟
جواب: مسئله، دارای فروض مختلفی هست که باید حکم هریک را جداگانه بررسی نمود.
طبق قاعده اولیه- یعنی: صرف نظر از قاعده ثانویه(5)- در دو صورت، اعمال سابق،
ص: 375
و کذلک فیما کان هناک طریق معتبر شرعا علیه بحسبه، و قد ظهر خلافه بالظفر بالمقید أو المخصص أو قرینة المجاز أو المعارض، بناء علی ما هو التحقیق من اعتبار الأمارات من باب الطریقیة، قیل بأن قضیة اعتبارها إنشاء أحکام طریقیة، أم لا علی ما مرّ منّا غیر مرة، من غیر فرق بین تعلقه بالأحکام أو بمتعلقاتها، ضرورة أن کیفیة اعتبارها فیهما علی نهج واحد [1].
******
- شرح :
باطل و در دو صورت، صحیح است که اینک به توضیح آن چهار صورت می پردازیم:
الف: دو صورتی که اعمال سابق، محکوم به بطلان است، عبارتند از:
1- در صورتی که مدرک اجتهاد سابق «قطع» به حکم باشد.
وجه بطلان هم این است که: «... فی هذه الصورة انه لا حکم مجعول شرعا فی مورد القطع بالحکم کی یجزی هو عن الاتیان بالواقعی و یکفی عنه و هذا واضح»(1).
[1]- 2: در صورتی که مدرک اجتهاد سابق، طریق معتبر شرعی- مانند خبر واحد-
ص: 376
باشد، اعمال سابق، محکوم به بطلان است البته مشروط بر اینکه امارات را از باب طریقیت(1) حجت بدانیم و وجه بطلان در فرض مذکور، این است(2) که: ما اماره را از باب اینکه طریقی به واقع هست، حجت می دانیم و در فرض مسئله، «واقع» اتیان نشده بلکه فقط با امر طریقی، موافقت شده «غایة الامر» اینکه فردی که طبق آن عمل کرده، معذور است لکن باید بعد از کشف خلاف، آن عمل، اعاده(3) یا قضا(4) شود، خواه قائل شویم، مؤدای اماره، جعل حکم طریقی هست، خواه مانند مصنف قدّس سرّه بگوئیم طبق مؤدای اماره، حکمی جعل نمی شود(5). بلکه اماره فقط «منجز»(6) یا «معذّر»(7) است.
ص: 377
و لم یعلم وجه للتفصیل بینهما، کما فی الفصول، و أن المتعلقات لا تتحمل اجتهادین بخلاف الأحکام، إلا حسبان أن الأحکام قابلة للتغیّر و التبدل، بخلاف
******
- شرح :
قوله: «من(1) غیر فرق بین تعلقه بالاحکام او بمتعلقاتها ...».
فرقی در بطلان اعمال سابق نیست در اینکه: اجتهاد سابق به نفس حکم(2)، تعلق گیرد یا به متعلق(3)- و موضوع حکم- مربوط باشد و علتش این است که: جعل حجیت امارات در موضوعات و احکام به یک نحو است.
سؤال: چگونه و به چه کیفیت، ممکن است برای یک مجتهد، رأیی برخلاف رأی قبل، حاصل و ظاهر شود؟
جواب: قوله: «... و قد ظهر خلافه بالظفر(4) بالمقید او المخصص(5) او قرینة المجاز(6) او المعارض(7)».
ص: 378
المتعلقات و الموضوعات(1)، و أنت خبیر بأن الواقع واحد فیهما، و قد عین أولا بما ظهر خطؤه ثانیا [1].
******
- شرح :
[1]- قبل از توضیح فرمایش مصنف قدّس سرّه به نقل عبارت کتاب فصول می پردازیم:
فصل: اذا رجع المجتهد عن الفتوی انتقضت فی حقه بالنسبة الی مواردها المتأخرة عن زمن الرجوع قطعا و هو موضع وفاق. و لا فرق فی ذلک بین ان یکون رجوعه عن القطعی الی الظنی او من الظنی الی القطعی او من احدهما الی مثله ... و اما بالنسبة الی مواردها الخاصة التی بنی علیها قبل رجوعه علیها، فان قطع ببطلانها واقعا فالظاهر وجوب التعویل علی مقتضی قطعه فیها بعد الرجوع عملا باطلاق ما دل علی ثبوت الحکم المقطوع به فان الاحکام لا حقة لمواردها الواقعیة لا الاعتقادیة، فیترتب علیه آثاره الوضعیة ما لم تکن مشروطة بالعلم. و لا فرق فی ذلک بین الحکم و غیره. و کذا لو قطع ببطلان دلیله واقعا و ان لم یقطع ببطلان نفس الحکم کما لو زعم حجیة القیاس فافتی بمقتضاه ثم قطع ببطلانه ... و ان لم یقطع ببطلانها و لا ببطلانه فان کانت الواقعة مما یتعین فی وقوعها شرعا اخذها بمقتضی الفتوی، فالظاهر بقاؤها علی مقتضاها السابق فیترتب علیها لوازمها بعد الرجوع، اذ الواقعة الواحدة لا تحتمل اجتهادین و لو بحسب زمانین لعدم دلیل علیه، و لئلا یؤدی الی العسر و الحرج المنفیین عن الشریعة السمحة لعدم وقوف المجتهد غالبا علی رأی واحد فیؤدی الی الاختلال فیما یبنی فیه علیها من الاعمال. و لئلا یرتفع الوثوق فی العمل من حیث ان الرجوع فی حقه محتمل و هو مناف للحکمة الداعیة الی تشریع حکم الاجتهاد المتأخر فیها ... و لاصالة بقاء آثار الواقعة اذ لا ریب فی ثبوتها قبل الرجوع بالاجتهاد و لا قطع بارتفاعها بعده اذ لا دلیل علی تأثیر الاجتهاد المتأخر فیها ... (و بالجملة): فحکم
ص: 379
رجوع المجتهد فی الفتوی فیما مر حکم النسخ فی ارتفاع الحکم المنسوخ عن موارده المتأخرة عنه و بقاء آثار موارده المتقدمة ان کان لها آثار.
و علی ما قررنا فلو بنی علی عدم جزئیة شی ء للعبادة او عدم شرطیته فأتی بها علی الوجه الذی بنی علیه ثم رجع بنی علی صحة ما أتی به حتی انها لو کانت صلاة و بنی فیها علی عدم وجوب السورة ثم رجع بعد تجاوز المحل بنی علی صحتها من جهة جمیع ذلک.
او بنی علی صحتها فی شعر الأرانب و الثعالب ثم رجع و لو فی الاثناء اذا نزعها قبل الرجوع ... فلا یلزمه الاستیناف. و کذلک القول فی بقیة مباحث العبادات و المعاملات و سائر العقود و الایقاعات فلو عقد او اوقع بصیغة یری صحتها ثم رجع بنی علی صحتها و استصحب احکامها من بقاء الملکیة و الزوجیة و البینونة و الحریة و غیر ذلک. و من هذا الباب حکم الحاکم و الظاهر ان عدم انتفاضه بالرجوع موضع وفاق ....
و لو کانت الواقعة مما لا یتعین اخذها بمقتضی الفتوی فالظاهر تغیر الحکم بتغیر الاجتهاد کما لو بنی علی حلیة حیوان فذکّاه ثم رجع بنی علی تحریم المذکی منه ... لان ذلک کله رجوع عن حکم الموضوع و هو لا یثبت بالاجتهاد علی الاطلاق بل ما دام باقیا علی اجتهاده فاذا رجع ارتفع کما یظهر من تنظیر ذلک بالنسخ(1).
بنا بر آنچه مصنف قدّس سرّه فرموده اند، کأنّ صاحب فصول قدّس سرّه قائل به چنین تفصیلی شده اند که: اگر تبدل رأی در رابطه با احکام باشد، اعمال سابق، صحیح و مجزی است اما اگر مربوط به موضوعات احکام باشد، اعاده یا قضای اعمال سابق، لازم است.
ص: 380
و لزوم العسر و الحرج و الهرج و المرج المخلّ بالنظام و الموجب للمخاصمة بین الأنام، لو قیل بعدم صحة العقود و الإیقاعات و العبادات الواقعة علی طبق الاجتهاد الأول الفاسدة بحسب الاجتهاد الثانی، و وجوب العمل علی طبق الثانی، من عدم ترتیب الأثر علی المعاملة و إعادة العبادة، لا یکون إلا أحیانا(1)، و أدلة نفی العسر لا ینفی إلا خصوص ما لزم منه العسر فعلا(2)، مع عدم اختصاص ذلک بالمتعلقات،
******
- شرح :
کأنّ صاحب فصول دو دلیل هم بر مدعای خود دارند.
موضوعات احکام «واقع» ثابت و محفوظی دارند و متحمل دو اجتهاد مختلف نمی شوند(3) و به واسطه اجتهاد مجتهد، تغییر پیدا نمی کنند به خلاف احکام که ممکن است به حسب اجتهادات، مختلف شوند و متحمل دو اجتهاد مخالف گردند یعنی:
احکام، قابل تغیر است و امکان دارد، متحمل دو اجتهاد مختلف شوند لذا اگر تبدل رأی، مربوط به حکم باشد، اعاده یا قضاء اعمال سابق، لازم نیست.
بین احکام و موضوعات آن از جهت تغیر اجتهاد، فرقی نیست زیرا «واقع» در آن دو، واحد است و هیچ کدام متحمل دو اجتهاد نمی شود.
ص: 381
و لزوم العسر فی الأحکام کذلک أیضا لو قیل بلزوم ترتیب الأثر علی طبق الاجتهاد الثانی فی الأعمال السابقة، و باب الهرج و المرج ینسد بالحکومة و فصل الخصومة.
و بالجملة لا یکون التفاوت بین الأحکام و متعلقاتها، بتحمل الاجتهادین و عدم التحمل بیّنا و لا مبینا، بما یرجع الی محصل فی کلامه- زید فی علو مقامه- فراجع و تأمل [1].
******
- شرح :
[1]-
در محل بحث اگر اعاده یا قضاء اعمال سابق، لازم باشد و قائل به عدم صحت عقود(1)، ایقاعات(2) و عبادات سابق شویم، «عسر و حرج»(3) و «هرج ومرج» پیش می آید و موجب اختلال نظام و ایجاد مخاصمه، بین مردم است لذا می گوئیم اگر تبدل رأی مجتهد، مربوط به موضوعات احکام باشد، اعاده یا قضاء اعمال سابق، لازم نیست به خلاف احکام.
محذورات مذکور دائما لازم نمی آید که مستلزم عسر و حرج- و هرج ومرج- باشد بلکه بعضی از اوقات آن محاذیر لازم می آید مثلا چنانچه برای فردی، عسر و حرج لازم آید به همان مقدار از آن فرد(4)، عسر و حرج، مرتفع می شود- نه مطلقا.
احکام هم مانند موضوعات است و در آن ها هم ممکن است، محذورات مذکور، لازم آید پس فرقی بین موضوعات و احکام نیست و هرج ومرج هم
ص: 382
و اما بناء علی اعتبارها من باب السببیة و الموضوعیة، فلا محیص عن القول بصحة العمل علی طبق الاجتهاد الأول، عبادة کان أو معاملة، و کون مؤداه- ما لم یضمحل- حکما حقیقة [1].
******
- شرح :
به واسطه فصل خصومت و حجیت قول حاکم، مرتفع می شود(1) و اگر مرتفع هم نشود، بین احکام و موضوعات «مشترک الورود» است و اختصاصی به موضوعات ندارد.
تذکر: اکنون که نقد و بررسی کلام صاحب فصول قدّس سرّه پایان پذیرفت، توجه شما را به نکته ای از کتاب «منتهی الوصول» جلب می نمائیم:
ما افاده قدّس سرّه من الاشکال علی الوجهین المتقدمین فی عبارة الفصول متین الا ان الکلام فی صحة النسبة و تمامیة ما استظهره المصنف منها من التفصیل بین الحکم و متعلقه و قد نفی سیدنا الفقیه صاحب الوسیلة قدّس سرّه هذا الاستظهار و استفاد هو من عبارة الفصول التفصیل بین العقود و الایقاعات و العبادات مما یتوقف وقوعه صحیحا علی الاستناد بحجة فتجزی و بین غیرها من الاحکام التی لا یتوقف وقوعه صحیحا علی الاستناد بحجة فلا تجزی(2).
[1]- ب: دو صورتی که اعمال سابق، محکوم به صحت است:
1- در صورتی که مدرک اجتهاد سابق، طریق معتبر شرعی- مانند خبر واحد- باشد، اعمال سابق، صحیح است و نیازی به اعاده و قضا ندارد البته مشروط بر اینکه امارات را از باب سببیت و موضوعیت(3)، معتبر بدانیم.
وجه صحت هم این است که: اماره، سبب حدوث مصلحت یا مفسده در متعلق حکم و موجب جعل حکم نفسی برطبق مؤدای خود می شود بنابراین، در محل بحث، مصلحت
ص: 383
و کذلک الحال إذا کان بحسب الاجتهاد الأول مجری الاستصحاب أو البراءة النقلیة(1)، و قد ظفر فی الاجتهاد الثانی بدلیل علی الخلاف، فإنه عمل بما هو وظیفته علی تلک الحال، و قد مرّ فی مبحث الإجزاء تحقیق المقال، فراجع هناک(2) [1].
******
- شرح :
«واقع» بدون تدارک نبوده(3).
[1]- 2- اگر مدرک اجتهاد سابق، استصحاب یا برائت شرعیه باشد، اعمال سابق، صحیح است(4) «زیرا مفاد اصول شرعا جعل حکم است و وظیفه جاهل- و شاک- عمل به آن است به خلاف امارات که در آن ها یا اصلا جعل حکم نبوده یا جعل حکم طریقی بوده و تحقیق این مسئله در بحث اجزاء بیان شده که ...»(5).
ص: 384
فصل
فی التقلید و هو أخذ(1) قول الغیر و رأیه للعمل به فی الفرعیات، أو للالتزام به فی الاعتقادات تعبدا، بلا مطالبة(2) دلیل علی رأیه [1].
******
- شرح :
تذکر: تحقیق اکثر مطالب این فصل در بحث، اجزاء بیان شده است(3).
[1]- محل اصلی این بحث در علم فقه است که مبسوطا درباره اش بحث می کنند لکن استطرادا در پایان علم اصول از آن بحث شده.
در این فصل درباره معنای تقلید و ادله جواز آن بحث می نمائیم.
«هو تعلیق القلادة و نحوها فی العنق و ذکر بعض اللغویین معنی آخر للتقلید (فقال) و قلده فی کذا ای تبعه من غیر تأمل و لا نظر ...»(4).
علامه طریحی در مجمع البحرین، تقلید را چنین معنا کرده اند: «و قلدته قلادة: جعلتها فی عنقه و فی حدیث الخلافة: فقلدها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّا علیه السّلام، ای الزمه بها، ای: جعلها
ص: 385
فی رقبته و ولّاه امرها ...»(1).
معانی متعددی برای آن ذکر شده: «منها انه العمل بقول الغیر.
و منها انه الاخذ بفتوی الغیر للعمل به. و منها انه الالتزام بالعمل بفتوی الغیر و ان لم یعمل، بل و ان لم یأخذ ...»(2).
فقیه عظیم الشأن صاحب عروة الوثقی- سید کاظم طباطبائی قدّس سرّه- هم تقلید را چنین معنا کرده اند: «التقلید هو الالتزام بالعمل بقول مجتهد معین و ان لم یعمل بعد بل و لو لم یأخذ فتواه فاذا اخذ رسالته و التزم بالعمل بها فیها کفی فی تحقق التقلید»(3).
تقلید، عبارت است از اینکه: قول و رأی غیر را تعبدا- و بلا مطالبة دلیل- اخذ نمائیم تا در «فرعیات»(4) به آن عمل نمائیم.
نتیجه: اگر کسی رساله عملیه فلان مجتهد را اخذ و مسائلش را یاد بگیرد تا در وقت لزوم به آن عمل نماید، تقلید، محقق می شود اما چنانچه رساله ای را تهیه کند تا وقتی فتاوای آن مجتهد را برای عمل یاد نگیرد، تقلید، محقق نمی شود.
معنای تقلید در «اعتقادیات»(5) هم این است که قول و رأی غیر را تعبدا و بدون دلیل اخذ نمائیم تا به آن ملتزم شویم.
ص: 386
و لا یخفی أنه لا وجه لتفسیره بنفس العمل، ضرورة سبقه علیه، و إلا کان بلا تقلید، فافهم(1) [1].
ثم إنه لا یذهب علیک أن جواز التقلید و رجوع الجاهل الی العالم فی الجملة، یکون بدیهیا جبلّیا فطریا لا یحتاج إلی دلیل، و إلا لزم سدّ باب العلم به علی العامی مطلقا(2)
******
- شرح :
[1]- بعضی در مقام تعریف تقلید گفته اند: تقلید «عمل» به فتوای غیر است، مثلا صاحب معالم قدّس سرّه چنین فرموده اند: «التقلید هو العمل بقول الغیر من غیر حجة ...»(3) و از علامه قدّس سرّه در کتاب نهایه چنین نقل شده: «ان التقلید هو العمل بقول الغیر من غیر حجة معلومة»(4).
مصنف رحمه اللّه: وجهی برای تعریف و تفسیر تقلید به نفس عمل نیست زیرا تقلید باید سابق بر عمل، و عمل مستند به تقلید باشد یعنی: عمل را «عن تقلید» انجام دهند(5) پس اگر نفس عمل، تقلید باشد، لازمه اش این است که آن عمل اول «بلا تقلید» باشد(6) زیرا بعد از آن عمل اول، تقلید، محقق می شود.
ص: 387
غالبا، لعجزه عن معرفة ما دلّ علیه کتابا و سنّة، و لا یجوز التقلید فیه أیضا، و إلا لدار أو تسلسل [1].
بل هذه هی العمدة فی أدلته، و أغلب ما عداه قابل للمناقشة لبعد تحصیل الإجماع فی مثل هذه المسألة، مما یمکن أن یکون القول فیه لأجل کونه من الأمور الفطریة الارتکازیة، و المنقول منه غیر حجة فی مثلها، و لو قیل بحجیتها فی غیرها، لوهنه
******
- شرح :
[1]- اصل رجوع جاهل به عالم و جواز(1) تقلید- «فی الجملة»(2)- از بدیهیات، فطریات و ذاتیات انسان است و نیازی به دلیل دیگر ندارد بلکه نفس عقل و فطرت آدمی حکم می کند که جاهل باید از عالم سؤال کند(3) و الا- اگر جواز تقلید، بدیهی و فطری نباشد- غالبا(4) نسبت به عوام، مستلزم سد باب علم است زیرا عوام نمی توانند با دلیل قطعی، علم به جواز تقلید پیدا کنند تا نتیجتا «عن علم» تقلید نمایند.
سؤال: آیا عوام در جواز تقلید می توانند، تقلید نمایند مثلا ابتدا نسبت به اصل جواز تقلید از مجتهدی تقلید کنند، بعد از محقق شدن تقلید، در بقیه احکام از آن مجتهد یا مجتهد دیگر تقلید نمایند؟
ص: 388
بذلک. و منه قد انقدح إمکان القدح فی دعوی کونه من ضروریات الدین، لاحتمال أن یکون من ضروریات العقل و فطریاته لا من ضروریاته، و کذا القدح فی دعوی سیرة المتدینین [1].
******
- شرح :
جواب: خیر! زیرا اگر در جواز تقلید هم تقلید کنند، مستلزم «دور، یا تسلسل»(1) است.
[1]- مهم ترین دلیل بر جواز تقلید، جبلّی و فطری بودن آن است و سائر ادله، قابل مناقشه است مگر اخبار که بزودی درباره آن هم بحث می نمائیم.
وجوهی که ممکن است بر جواز تقلید به آن ها استناد شود، عبارتند از:
در این زمینه به نقل بعضی از اقوال علما می پردازیم:
محقق قدّس سرّه در معارج الاصول چنین فرموده اند: «یجوز للعامی العمل بفتوی العالم فی الاحکام الشرعیة ... لنا اتفاق علماء الاعصار علی الاذن للعوام فی العمل بفتوی العلماء من غیر تناکر و قد ثبت ان اجماع اهل کل عصر حجة»(2).
شیخ طوسی قدّس سرّه بعد از اشاره به ادله مسئله فرموده اند: «لکن العمدة من هذه الادلة الاجماع و السنة»(3).
محقق قمی قدّس سرّه در قوانین چنین فرموده اند: «... و صرح بالاجماع السید المرتضی رحمه اللّه و غیره من علماء الخاصة و العامة ...»(4).
اگر بگوئید اجماع مذکور «محصّل» است، پاسخ یا اشکال ما این است که:
می دانید وجه حجیت اجماع، کاشفیت از قول معصوم علیه السّلام هست و تحقق این امر در
ص: 389
ما نحن فیه در غایت اشکال است زیرا محتمل است که مستند مجمعین، همان فطریت و جبلیت مسئله باشد که توضیح دادیم لذا می گوئیم هنگامی که اجماع، «مدرکی» شد، حجیت و کاشفیت ندارد.
«اجماع منقول» هم- که دیگران برای ما نقل می کنند- مطلقا حجیت ندارد و برفرض که در غیر محل بحث، قائل به حجیت آن شویم در ما نحن فیه به خاطر خصوصیتی که مطرح است نمی توان گفت اجماع منقول، معتبر است و آن خصوصیت، این است که:
احتمال می دهیم، مدرک مجمعین، همان فطریت و جبلیت مسئله باشد.
ممکن است کسی بگوید: همان طور که وجوب نماز از ضروریات دین است، جواز تقلید هم از ضروریات دین می باشد پس ضرورت دین، دال بر جواز تقلید است.
از اینکه گفتیم: مسئله، مورد حکم عقل و از فطریات است و اجماع در آن، حجت نیست، واضح شد که جواز تقلید از ضروریات دین نیست بلکه اگر احتمال ضرورتی، مطرح باشد از ضروریات عقل است و احتمال این مطلب کفایت می نماید در منع ضروری بودن دین.
قوله: «و کذا القدح(1) فی دعوی السیرة المتدینین».
سیره متدینین بر این مستمر است که در مسائل فرعیه تقلید می کردند پس با سیره می توان جواز تقلید را ثابت کرد.
ص: 390
و اما الآیات، فلعدم دلالة آیة النفر و السؤال علی جوازه، لقوة احتمال أن یکون الإرجاع لتحصیل العلم لا الأخذ تعبدا، مع أن المسئول فی آیة السؤال هم أهل الکتاب کما هو ظاهرها(1)، أو أهل بیت العصمة الأطهار کما فسّر به فی الأخبار [1].
******
- شرح :
ممکن است سیره مذکور، مستند به فطری و ضروری بودن جواز تقلید باشد(2) نه اینکه ناشی از امضا یا تقریر معصوم علیه السّلام باشد پس سیره هم مردود است.
[1]
به دو آیه بر جواز تقلید استدلال شده:
«وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(3).
مناقشه مشترکی که نسبت به استدلال به دو آیه مذکوره، مطرح می باشد، این است که: آیتین مذکورتین دال بر جواز اخذ قول مجتهد «تعبدا» و بدون دلیل نیست بلکه محتمل است آن «ارجاع» به ملاحظه تحصیل علم باشد(1) یعنی بر کسانی که نفر و تحصیل علم نموده اند، واجب است، انذار کنند، واجبات و محرمات را بیان نمایند، این فقیه بگوید، آن فقیه بگوید و نتیجتا برای شنونده، علم حاصل شود و طبق قطع خود عمل نماید نه اینکه تعبدا قول او را بپذیرد و تقلید نماید.
مناقشه ای که مخصوص آیه سؤال می باشد: مقصود از اهل ذکر به حسب سیاق آیه و بعضی از روایات(2)، علماء یهود است که به یهود و نصاری خطاب شده به علماء خود مراجعه کنید و ببینید در کتاب ها راجع به پیغمبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه خصوصیات و علائمی ذکر شده.
البته روایاتی هم داریم که اهل ذکر را به ائمه علیه السّلام تفسیر کرده اند(3).
نتیجه: آیه شریفه، ارتباطی به حجیت قول عالم و جواز رجوع به او ندارد.
ص: 392
نعم لا بأس بدلالة الأخبار علیه بالمطابقة أو الملازمة، حیث دلّ بعضها علی وجوب اتباع قول العلماء، و بعضها علی أن للعوام تقلید العلماء، و بعضها علی جواز الإفتاء مفهوما مثل ما دلّ علی المنع عن الفتوی بغیر علم، أو منطوقا مثل ما دلّ علی إظهاره علیه السّلام المحبة لأن یری فی أصحابه من یفتی الناس بالحلال و الحرام [1].
******
- شرح :
اخبار دال بر جواز تقلید [1]-
مستفاد از عبارت مصنف، این است که آن اخبار، چهار طایفه است دو گروهش «بالمطابقه» دال بر جواز تقلید است و دو دسته دیگرش «بالالتزام» دال بر مدعا می باشد که اینک به نقد و بررسی آن ها می پردازیم:
الف: اخبار(1) دال بر وجوب اتّباع قول علما:
1- «عن اسحاق بن یعقوب قال: سألت محمّد بن عثمان العمری أن یوصل لی کتابا قد سألت فیه عن مسائل اشکلت علیّ فورد التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان علیه السّلام ... و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و أنا حجة اللّه ...»(2).
2- «... عن عنوان البصری عن ابی عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السّلام یقول فیه: سل العلماء ما جهلت و ایاک ان تسألهم تعنّتا و تجربة و ایاک ان تعمل برأیک شیئا ...»(3).
ص: 393
ب: بعضی از اخبار(1) دلالت دارند که عوام باید از علماء تقلید نمایند
مانند این روایت:
احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی فی الاحتجاج عن ابی محمد العسکری علیه السّلام فی قوله تعالی: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» قال هذه لقوم الیهود ... فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا علی هواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه و ذلک لا یکون الا بعض فقهاء الشیعة لا کلّهم فان من رکب من القبائح و الفواحش مراکب علماء العامة فلا تقبلوا منهم عنا شیئا و لا کرامة ...(2).
تذکر: روایت مذکور «بالمطابقه» دال بر جواز(3) تقلید است.
گروهی از اخبار منطوقا از افتاء «بغیر علم» نهی نموده اند که نتیجتا مفهوما دال بر جواز افتاء «عن علم» می باشند و بدیهی است که عرفا جواز افتاء با جواز تقلید ملازمه دارد. از جمله آن روایات:
1- «محمد بن یعقوب ... عن ابی عبیدة قال: قال ابو جعفر علیه السّلام من افتی الناس بغیر علم و لا هدی من اللّه لعنته ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب و لحقه وزر من عمل بفتیاه»(4).
2- «... عن مفضل بن مزید [یزید] قال: قال ابو عبد اللّه علیه السّلام: أنهاک عن خصلتین فیهما هلک الرجال: أنهاک ان تدین اللّه بالباطل و تفتی الناس بما لا تعلم»(5).
3- «... فی تحف العقول عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: من افتی الناس بغیر علم فلیتبوّأ مقعده من النار»(6).
ص: 394
لا یقال: إن مجرد إظهار الفتوی للغیر لا یدل علی جواز أخذه و اتباعه [1].
******
- شرح :
منطوق بعضی از اخبار، دال بر جواز افتا می باشد که نتیجتا بالملازمه دال بر جواز تقلید- ای عمل العامی بفتوی الفقیه- می باشد از جمله آن روایات:
1- در رجال نجاشی در شرح حال آبان بن تغلب چنین آمده: «و قال له ابو جعفر علیه السّلام اجلس فی مسجد المدینة و أفت الناس فانی أحب ان یری فی شیعتی مثلک»(1).
2- «... معاذ بن مسلم النحوی عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: بلغنی انک تقعد فی الجامع فتفتی الناس؟ قلت نعم و أردت ان اسألک عن ذلک قبل ان اخرج، انی اقعد فی المسجد فیجی ء الرجل فیسألنی عن الشی ء فاذا عرفته بالخلاف لکم اخبرته بما یفعلون و یجی ء الرجل أعرفه بمودّتکم و حبکم فاخبره بما جاء عنکم و یجی ء الرجل لا اعرفه و لا ادری من هو فاقول: جاء عن فلان کذا و جاء عن فلان کذا فادخل قولکم فیما بین ذلک فقال لی: اصنع کذا فانی کذا أصنع»(2).
3- «... و مثل ما رواه فی الباب المذکور عن نهج البلاغة قال علیه السّلام فیما کتب الی قثم بن عباس و اجلس لهم العصرین فأفت للمستفتی و علّم الجاهل و ذاکر العالم»(3).
[1]- اشکال(4): مجرد اظهار فتوا و امر به افتاء- که از اخبار مذکور استفاده شد- دال بر قبول تعبدی آن نیست کما اینکه در اخبار و آیات، امر به بیان حق و اظهار
ص: 395
فإنه یقال: إن الملازمة(1) العرفیة بین جواز الافتاء و جواز اتباعه واضحة، و هذا غیر وجوب اظهار الحق و الواقع، حیث لا ملازمة بینه و بین وجوب أخذه تعبدا، فافهم و تأمّل [1].
******
- شرح :
واقع شده اما دال بر قبول تعبدی حق نیست(2) بلکه به لحاظ این است که تمام افراد(3)، حق را بیان و اظهار نمایند تا برای مردم «قطع» حاصل شود و آن را بپذیرند.
[1]- جواب: بین مسأله جواز افتاء و اظهار حق، فرق واضحی، محقق است زیرا حق و واقعیات- از قبیل نبوت و امامت- از اموری هست که غالبا تحصیل علم، نسبت به آن ها ممکن است زیرا کثرت عدد مظهرین حق، موجب علم به واقع می شود به خلاف احکام فرعیه- که مورد فتوا هست- زیرا اگر امر به افتاء به لحاظ این باشد که برای سائل و مقلد «قطع» حاصل شود، غالبا به آن نحو نیست و نتیجتا امر به افتاء لغو می شود لذا می گوئیم: امر به افتاء و اظهار محبت نسبت به آن، با قبول تعبدی آن، ملازمه دارد به خلاف اظهار حق و واقع.
قوله: «فافهم و تأمل»(4).
ص: 396
تذکر: توجه شما را در بحث ادله جواز تقلید به مطلبی از کتاب عنایة الاصول جلب می نمائیم:
... ثم ان هذا کله تمام الکلام فیما ذکره المصنف من ادلة التقلید و قد بقی منها دلیل واحد لم یذکره و هو دلیل الانسداد المرکب من مقدمات عدیدة و قد اشار الی بعضها صاحب الفصول و الی بعضها المحقق القمی و الی اکثرها الشیخ اعلی اللّه مقامه فی رسالته المستقلة.
... و کیف کان ملخص الکلام فی تقریر دلیل الانسداد هاهنا انه مرکب من مقدمات.
«الاولی» القطع ببقاء التکلیف و الاحکام الشرعیة.
«الثانیة» انسداد باب العلم و العلمی باغلبها لغیر المجتهد.
و قد اشار الی هاتین المقدمتین صاحب الفصول فی کلامه المتقدم.
«الثالثة» ان فتح باب العلم او العلمی بالتکالیف للعامی بتحصیل الاجتهاد و اکتساب طریقة الاستنباط مستلزم للعسر و الحرج الشدید بل مستلزم لاختلال النظام و قد اشار الی هذه المقدمة المحقق القمی.
«الرابعة» ان الاحتیاط فی المسائل الشرعیة باتیان محتمل الوجوب و ترک محتمل الحرمة مستلزم للعسر ایضا و قد اشار الی هذه المقدمة الرابعة مع الاولی و الثانیة الشیخ اعلی اللّه مقامه فی کلامه المتقدم فقهرا یتعین للعامی من بعد هذه المقدمات الاربع بتمامها العمل بفتوی المجتهد الجامع للشرائط لا تحصیل الاجتهاد و لا العمل بالاحتیاط.
«اقول»: ان المقدمة الاولی بل و الثانیة ایضا و ان کانت هی مسلمة لا ریب فیها و لکن المقدمة الثالثة قابلة للمناقشة جدا فان تحصیل الاجتهاد و اکتساب طریقة الاستنباط لیس هو حرجیا علی کل احد فضلا من ان یکون مخلا بالنظام «نعم» تحصیله عند وقوع
ص: 397
و هذه الاخبار علی اختلاف مضامینها و تعدد أسانیدها، لا یبعد دعوی القطع بصدور بعضها، فیکون دلیلا قاطعا علی جواز التقلید، و إن لم یکن کل واحد منها بحجة، فیکون مخصصا لما دل علی عدم جواز اتباع غیر العلم و الذم علی التقلید، من الآیات و الروایات.
قال اللّه تبارک و تعالی: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ(1) و قوله تعالی: قالُوا ...
إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ(2) مع احتمال أنّ الذم إنما کان علی تقلیدهم للجاهل، أو فی الأصول الاعتقادیة التی لا بدّ فیها من الیقین [1].
******
- شرح :
الواقعة و ان کان هو عسریا بل لعله مستحیل لضیق الوقت و احتیاج تحصیله الی صرف مدة من العمر و لکن تحصیله للوقائع الآتیة لیس عسریا فلو کان الاعتماد فی جواز التقلید علی هذا الدلیل فقط لم یجز لمن تمکن من تحصیل الاجتهاد للوقائع الآتیة من غیر عسر علیه و لا حرج ان یقلد الغیر فیها مع ان المدعی هو جوازه مطلقا حتی لمثل هذا الشخص. و اما المقدمة الرابعة فکذلک هی قابلة للمناقشة ایضا فان الاحتیاط التام فی جمیع المسائل الشرعیة و ان کان عسریا حرجیا و لکن مجرد الاحتیاط و لو فی بعض المسائل الشرعیة لیس عسریا حرجیا فلو کان الاعتماد فی جواز التقلید علی هذا الدلیل فقط لم یجز التقلید الا بعد الاحتیاط فی جملة من المسائل الشرعیة بمقدار لو جاز عنه لزم العسر و الحرج فعند ذلک کان یجوز التقلید فی بقیة المسائل لا مطلقا و لو لم یحتط بعد فی شی ء منها اصلا مع ان المدعی هو جوازه مطلقا و لو لم یحتط بعد فی شی ء منها ابدا. ر. ک: عنایة الاصول 6/ 237.
[1]- در بحث ادله جواز تقلید، چهار گروه، روایت، نقل کردیم که تواتر لفظی
ص: 398
نداشت- زیرا الفاظشان مختلف بود- و همچنین فاقد تواتر معنوی بود- زیرا مضمون آن ها مختلف بود- لکن با توجه به اینکه مضمون آن اخبار، مختلف و اسانیدش متعدد می باشد- ضمنا اسناد گروهی از آن ها معتبر می باشد- بعید نیست، نسبت به صدور بعضی از آن ها ادعای قطع نمود و گفت آن اخبار، دارای تواتر اجمالی(1) هست و نتیجتا بعد از قطعی شدن بعضی از آن اخبار- و لو اجمالا- آن دلیل، نسبت به اصل جواز تقلید، قطعی می شود گرچه تک تک آن ها- و بنفسه- یقینی نباشد.
قوله: «... فیکون مخصّصا لما دل علی عدم جواز اتباع غیر العلم و الذم علی التقلید ...».
عبارت مذکور، نتیجه قطع به دلیلیت بعضی از اخبار دال بر اصل جواز تقلید و شروع در رد ادله عدم جواز تقلید است که اینک به توضیح آن می پردازیم:
دو گروه، قائل به حرمت تقلید شده اند: 1- بعضی از قدمای اصحاب و فقهای «حلب»
ص: 399
- البته بنا بر آنچه از کلام شهید قدّس سرّه استفاده می شود. 2- جمعی از محدثین که اینک به ترتیب، عبارات بعضی از آن دو گروه را نقل می کنیم:
1- «سید ابو المکارم ابن زهره» در کتاب غنیه چنین فرموده اند: «فصل لا یجوز للمستفتی تقلید المفتی لان التقلید قبیح و لان الطائفة مجمعة علی انه لا یجوز العمل الا بعلم، و لیس لاحد ان یقول: قیام الدلیل و هو اجماع الطائفة علی وجوب رجوع العامی الی المفتی و العمل بقوله مع جواز الخطاء علیه یؤمّنه من الاقدام علی قبیح و یقتضی إسناد عمله الی علم. لانا لا نسلم اجماعها علی العمل بقوله مع جواز الخطاء علیه و هو موضع الخلاف بل انما امروا برجوع العامی الی المفتی فقط فاما العمل بقوله تقلیدا فلا. فان قیل:
فما الفائدة فی رجوعه الیه اذا لم یجز له العمل بقوله؟ قلنا؛ الفائدة فی ذلک ان یصیر له بفتیاه و فتیا غیره من علماء الامامیة سبیل الی العلم باجماعهم فیعمل بالحکم علی یقین یتبین صحة ذلک ...»(1).
2- محدث جلیل القدر، صاحب کتاب شریف وسائل الشیعة در مواضعی از آن کتاب از جمله در جلد هیجدهم، در باب دهم از ابواب صفات قاضی، بعد از نقل روایت معروف «... فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه ... فللعوام ان یقلدوه»، چنین فرموده اند: «اقول:
التقلید المرخص فیه هنا انما هو قبول الروایة لا قبول الرأی و الاجتهاد و الظن و هذا واضح و ذلک لا خلاف فیه ...».
قائلین به حرمت تقلید به سه وجه تمسک کرده اند:
ص: 400
الف: عمومات وارده در کتاب و سنت(1) که از اتّباع غیر علم نهی نموده
مانند:
«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ...»(2) یا «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»(3)- چون فتوای فقیه، مفید علم به حکم واقعی نیست پس قبول آن و عمل به آن، حرام است.
ب: آیاتی از کتاب و «سنت»(4)، دال بر مذمت از تقلید می باشد
مانند: «... إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»(5).
ادله جواز تقلید- و رجوع جاهل به عالم- بر عمومات ناهیه از متابعت غیر علم و همچنین ادله ذامّه بر تقلید، مقدم(6) و مخصص آن ها هست.
«مذمتی که در آیات درباره تقلید، وارد شده، امکان دارد
ص: 401
و اما قیاس المسائل الفرعیة علی الاصول الاعتقادیة، فی أنه کما لا یجوز التقلید فیها مع الغموض فیها کذلک لا یجوز فیها بالطریق الاولی لسهولتها، فباطل(1)، مع أنه مع الفارق، ضرورة أن الاصول الاعتقادیة مسائل معدودة، بخلافها فإنها مما لا تعدّ و لا تحصی، و لا یکاد یتیسر من الاجتهاد فیها فعلا طول العمر إلا للأوحدی فی کلیاتها، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
نسبت به اصل تقلید نباشد بلکه به لحاظ تقلید از (آباء) باشد و آن ها هم جاهل بوده اند یا اینکه از علما تقلید نموده اند اما آن علما جامع شرائط نبوده اند بلکه به اخذ رشوه و عدم تدین و رکوب هوی معروف بوده اند- کما اینکه از بعضی نصوص استفاده می شود- یا اینکه آن ها در اصول دین، صفات باری یا نبوت انبیا تقلید می نمودند»(2) و حال آنکه نسبت به اصول دین باید قطع و یقین پیدا کرد.
[1]-
اصول اعتقادی از مسائل مشکل، غامض(3) و محتاج به براهین عقلی می باشد و عوام غالبا از درک قطعی و یقینی آن ها عاجز می باشند و حق، این است که بتوان در آن مسائل تقلید نمود اما درعین حال از نظر شارع مقدس قطعا تقلید در آن مسائل، ممنوع است پس در مسائل فرعی که به آن غموضت و اشکال نیست به طریق اولی تقلید ممنوع است.
الف: عمل به قیاس در شریعت مقدس، باطل و مردود است پس
ص: 402
فصل
إذا علم المقلد اختلاف الأحیاء فی الفتوی مع اختلافهم فی العلم و الفقاهة، فلا بدّ من الرجوع إلی الأفضل إذا(1) احتمل تعیّنه، للقطع بحجیته و الشک فی حجیة غیره، و لا وجه لرجوعه الی الغیر فی تقلیده، إلا علی نحو دائر. نعم لا بأس برجوعه إلیه إذا استقل عقله بالتساوی، و جواز الرجوع إلیه أیضا، أو جوّز له الأفضل بعد رجوعه إلیه، هذا حال العاجز عن الاجتهاد فی تعیین ما هو قضیة الأدلّة فی هذه المسألة [1].
******
- شرح :
قیاس را نمی توان دلیل به حساب آورد.
ب: مقایسه مسائل فرعی، با اصول اعتقادی، یک قیاس «مع الفارق» است زیرا:
مسائلی از اصول دین را که یک نفر، لازم است، بداند، معدود و محدود است- «فالواجب معرفة الاصول الخمسة الاعتقادیة دون کثیر من خصوصیاتها»- و تحصیل علم، نسبت به آن ها ممکن و سهل است به خلاف مسائل فرعی که فراوان(2) و اجتهاد درباره آن ها برای بسیاری از مجتهدین تا آخر عمر میسر نمی شود(3) لذا چگونه می شود که عوام، نسبت به آن ها مکلف به اجتهاد- و تحصیل علم- باشند.
[1]- در این فصل در دو مقام بحث می نمائیم:
ص: 403
سؤال: اگر «مقلد»(1) نسبت به اختلاف فتاوای علما و همچنین اختلاف علم(2) آن ها آگاه شد، به حسب حکم عقل در رجوع به مجتهد اعلم یا غیر اعلم، مخیر است یا اینکه باید معینا از مجتهد اعلم تقلید نماید و رجوع به غیر اعلم، جائز نیست(3)؟
جواب: بدون تردید، به حکم عقل باید از مجتهد اعلم تقلید نماید زیرا قول او یا تعیینا و یا تخییرا درباره آن مقلد، حجت است به خلاف قول مجتهد غیر اعلم، زیرا حجیت فتوای او مشکوک است و در چنین مواردی که امر، دائر بین تعیین و تخییر است «عقل» رجوع به غیر اعلم را تجویز نمی نماید مگر به نحو «دور» زیرا جواز تقلید در چنین موردی، متوقف بر حجیت قول غیر اعلم است و آن هم متوقف بر حکم عقل به تخییر بین فتوای اعلم و غیر اعلم است و حکم تخییر هم متوقف بر حجیت قول غیر اعلم می باشد پس حجیت قول غیر اعلم، متوقف بر تخییر و آن هم متوقف بر حجیت قول او هست نتیجتا تا وقتی مقلد- درباره خودش- احتمال می دهد تعیین قول اعلم را، فتوا و قول غیر اعلم برایش حجت نیست مگر اینکه چنان احتمالی ندهد و عقلش در جواز تقلید از آن دو، حکم به تساوی نماید که در واقع، این موضوع، غیر از موضوع اول است زیرا اصلا احتمال تعیین تقلید اعلم را نمی دهد و نتیجتا حکم آن فرض هم غیر از حکم فرض اول است و قاعده دوران امر، بین تعیین و تخییر در حق آن مقلد، جاری نیست.
خلاصه: اگر آن مقلد احتمال داد که تقلید اعلم بر او متعین است باید از اعلم تقلید نماید و فتوای مجتهد غیر اعلم درباره او حجت نیست اما اگر از ابتدا چنان احتمالی نداد و عقلش حکم به تساوی بین آن ها نمود، تقلید از آن دو، جائز است و همچنین می تواند به
ص: 404
و اما غیره، فقد اختلفوا فی جواز تقدیم المفضول و عدم جوازه، ذهب بعضهم الی الجواز، و المعروف بین الأصحاب- علی ما قیل- عدمه و هو الأقوی، للأصل، و عدم دلیل علی خلافه [1].
******
- شرح :
مجتهد اعلم رجوع نماید و با اذن او از غیر اعلم تقلید کند(1).
[1]-
آنچه را در مقام اول بحث کردیم درباره «مقلد»(2) بود، اکنون- در مقام ثانی- باید مسئله را نسبت به مجتهد- القادر علی استنباط حکم مسألة تقلید الاعلم- بحث نمود.
علما و مجتهدین به حسب ادله- مطلقا- در جواز تقلید از غیر اعلم اختلاف نموده و دو گروه(3) شده اند که معروف بین اصحاب، قول به عدم جواز است- و هو الاقوی- و دلیلشان «اصل» می باشد یعنی: وقتی قول اعلم و غیر اعلم، معارضه نمود «اصل» عدم حجیت قول مفضول است زیرا قول غیر اعلم، «مشکوک الحجیت» است نتیجتا عموم ادله ناهیه از غیر علم، شاملش می شود اما قول اعلم یا تعیینا حجت است یا تخییرا و چاره ای غیر از اجرای اصل مذکور نیست(4).
ص: 405
و لا اطلاق فی أدلة التقلید بعد الغضّ عن نهوضها علی مشروعیة أصله، لوضوح(1) انها إنما تکون بصدد بیان أصل جواز الأخذ بقول العالم لا فی کل حال، من غیر تعرض أصلا لصورة معارضته بقول الفاضل، کما هو شأن سائر الطرق و الأمارات علی ما لا یخفی [1].
******
- شرح :
[1]- عبارت مذکور به عنوان بیان برای عبارت قبلی مصنف- یعنی: «و عدم دلیل علی خلافه»- و اشاره به وجوه سه گانه ای هست که با آن بر جواز تقلید غیر اعلم- و مفضول- استدلال شده که اگر آن وجوه، تمام و کامل باشد بر اصل قبلی- یعنی اصالت عدم حجیت فتوای مفضول- حاکم می شود.
ادله تقلید- کتابا و سنة- اطلاق ندارد(2) که حال تعارض اقوال مجتهدین را بیان نماید بلکه در مقام بیان اصل مشروعیت تقلید می باشد. همچنان که سائر طرق و امارات، نسبت به حال معارضه خودشان ساکت هستند مثلا ادله حجیت خبر واحد «فی الجملة» ناظر بر اعتبار خبر ثقه یا خبر عادل است اما بیانگر حال تعارض یک خبر ثقه با خبر دیگر نیست و لذا هنگام تعارض خبرین، ابتدا به اخبار علاجیه و در مرحله بعد
ص: 406
و دعوی السیرة علی الأخذ بفتوی أحد المخالفین فی الفتوی من دون فحص عن أعلمیته مع العلم بأعلمیة أحدهما، ممنوعة [1].
و لا عسر فی تقلید الاعلم، لا علیه لأخذ فتاواه من رسائله و کتبه، و لا لمقلدیه لذلک أیضا [2].
******
- شرح :
به اصل عملی رجوع می نمائیم.
[1]-
سیره اصحاب و متشرعه بر این، مستقر بوده که بدون فحص از اعلمیت، به ارباب نظر و مجتهدین رجوع می نمودند درحالی که قطع به اختلاف مراتب علمی آن ها داشته اند.
رد سیره: مصنّف رحمه اللّه در رد سیره فقط فرموده اند: «و دعوی السیرة ممنوعة»(1).
[2]-
و لیس(1) تشخیص الاعلمیة بأشکل من تشخیص أصل الاجتهاد، مع أن قضیة نفی العسر الاقتصار علی موضع العسر، فیجب فیما لا یلزم منه عسر، فتأمل جیدا [1].
******
- شرح :
و حرج در شریعت مقدس، منفی است.
رد وجه سوم: در وجوب اقتصار بر تقلید اعلم، نه عسر و حرج برای مجتهد اعلم(2)، پیدا می شود و نه عسر و حرجی برای مقلدین در اخذ فتاوای اعلم زیرا او فتاوای خود را در رساله عملیه می نویسد و تمام مقلدین به آن رجوع می نمایند.
[1]- تشخیص اعلم از غیر اعلم هم تکلیف مشکل و موجب عسر نیست زیرا مقلد در تعیین اصل اجتهاد باید به اهل خبره رجوع نماید پس این مسئله را هم از او سؤال می نماید و چنانچه برای فردی موجب عسر و حرج باشد، تکلیف تقلید از اعلم، از همان
ص: 408
و قد استدلّ للمنع أیضا بوجوه:
أحدها: نقل الإجماع علی تعین تقلید الأفضل.
ثانیها: الأخبار الدالة علی ترجیحه مع المعارضة، کما فی المقبولة و غیرها، أو علی اختیاره للحکم بین الناس، کما دلّ علیه المنقول عن أمیر المؤمنین علیه السّلام: (اختر للحکم بین الناس أفضل رعیّتک).
ثالثها: إن قول الأفضل أقرب من غیره جزما، فیجب الأخذ به عند المعارضة عقلا.
و لا یخفی ضعفها:
اما الأول: فلقوة احتمال أن یکون وجه القول بالتعیین للکلّ أو الجلّ هو الأصل، فلا مجال لتحصیل الإجماع مع الظفر بالاتفاق، فیکون نقله موهونا، مع عدم حجیة نقله و لو مع عدم وهنه(1).
و اما الثانی: فلأن الترجیح مع المعارضة فی مقام الحکومة(2)، لأجل رفع الخصومة
******
- شرح :
فرد، مرتفع می شود اما نسبت به بقیه مردم به قوت خودش باقی هست، و به مقداری از مسائل که در آن ها عسر، لازم نیاید باید از آن اعلم، تقلید نمود.
ص: 409
التی لا تکاد ترتفع إلا به، لا یستلزم الترجیح فی مقام الفتوی، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
خلاصه: عسر به مقدار خود از مسائل و اشخاص، تکلیف را رفع می نماید نه برای تمام مردم و در تمام مسائل.
[1]- برای وجوب تقلید از اعلم به سه وجه، تمسک شده، به عبارت دیگر: قائلین به عدم جواز تقلید از غیر اعلم به سه دلیل تمسک کرده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
یکی از وجوه سه گانه، نقل اجماع بر تعیّن تقلید از مجتهد اعلم می باشد.
تذکر: صاحب عنایة الاصول عبارات علما را در محل بحث، چنین نقل کرده اند:
«... الاول»: الاجماعات المنقولة صریحا فی کلام المحقق الثانی کما حکاه الاردبیلی عن بعضهم ایضا و ظاهرا فی کلام الشهید الثانی المؤید بنقل عدم الخلاف عند اصحابنا کما یظهر من السید فی الذریعة و البهائی حیث قال و تقلید الافضل معین عندنا و فی المعالم و هو قول الاصحاب الذین وصل الینا کلامهم المعاضدة بالشهرة المحققة بین الاصحاب و هی الحجة فی مثل المقام الملحق بالفرعیات بل و لا یجوز الاجتراء فی الافتاء فی مثل هذه المسألة التی بمنزلة الافتاء فی جمیع الفقه بخلاف المنقول من الاصحاب «انتهی» موضع الحاجة من کلامه رفع مقامه(1).
یادآوری: همراه با ذکر هر دلیل- و بدون رعایت ترتیب متن کتاب- پاسخ مصنف را نسبت به آن دلیل بیان می نمائیم.
در مواردی که عقل، دارای حکم است، اجماع محصّل، حجت نیست «فضلا» از اجماع منقول و «قویا» محتمل است که تمام علما یا اکثر آن ها به خاطر همان
ص: 410
اصل و قاعده دوران امر، بین تعیین و تخییر، حکم به وجوب تقلید از اعلم نموده باشند.
به عبارت دیگر: «قویا» محتمل است که مدرک فتوای مجمعین، همان اصل باشد و با وجود احتمال مذکور اگر اتفاق تمام علما را هم تتبع نمائیم، نمی توانیم با آن، قول معصوم علیه السّلام را کشف کنیم و بدیهی است که وجه حجیت اجماع، کاشفیت از قول معصوم علیه السّلام است لذا می گوئیم تحصیل اجماع در محل بحث، ممکن نیست.
اگر کسی در «ما نحن فیه» ادعای اجماع منقول نماید، می گوئیم: نقل اجماع- به خاطر مدرکی بودن آن- موهون است و برفرض که موهون هم نباشد، اجماع منقول حجیت ندارد.
قوله: «ثانیها الاخبار الدالة علی ترجیحه مع المعارضة کما فی المقبولة».
الف: در مقبوله عمر بن حنظله که متن کامل آن را قبلا(1) نقل کردیم، چنین آمده:
... فان کان کل رجل یختار رجلا من اصحابنا فرضیا ان یکونا الناظرین فی حقهما فاختلفا فیما حکما و کلاهما اختلافا فی حدیثکم؟: «الحکم ما حکم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فی الحدیث و اورعهما و لا یلتفت الی ما حکم به الآخر»(2).
ص: 411
قوله: «... و غیرها» [ای: غیر المقبولة].
ب: غیر مقبوله، مانند: 1: روایت داود بن حصین از ابی عبد اللّه علیه السّلام: «فی رجلین اتفقا علی عدلین جعلاهما بینهما فی حکم وقع بینهما خلاف فرضیا بالعدلین فاختلف العدلان بینهما، عن قول ایهما نمضی الحکم؟ قال علیه السّلام: ینظر الی افقههما و اعلمهما باحادیثنا و اورعها فینفذ حکمه و لا یلتفت الی الآخر»(1).
2: روایت موسی بن اکیل از ابی عبد اللّه علیه السّلام: «سئل عن رجل یکون بینه و بین اخ له منازعة فی حق فیتفقان علی رجلین یکون بینهما فحکما فاختلفا فیما حکما قال: و کیف یختلفان؟ قال: حکم کل واحد منهما للذی اختاره الخصمان، فقال: ینظر الی اعدلهما و افقههما فی دین اللّه فیمضی حکمه»(2).
قوله: «او علی اختیاره للحکم بین الناس کما دل علیه المنقول عن امیر المؤمنین علیه السّلام ...».
ج: قول امیر مؤمنان علیه السّلام در نهج البلاغة به مالک اشتر: «... اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک فی نفسک ممن لا تضیق به الامور ...»(3).
در کتاب عنایة الاصول بعد از بیان اخبار مذکور، چنین آمده:
«قال [فی التقریرات] و التقریب فی الکل ظاهر فان الامام علیه السّلام قدم قول الافقه
ص: 412
و الاعلم علی غیره عند العلم بالمعارضة و المخالفة و هو المطلوب (انتهی) موضع الحاجة من کلامه رفع مقامه»(1).
قوله: «... و اما الثانی فلان الترجیح مع المعارضة فی مقام الحکومة لاجل رفع الخصومة ...».
مستفاد از اخبار مذکور، ترجیح قول اعلم بر غیر اعلم در تعارض حکم دو قاضی هست(2) و این مسئله، مستلزم ترجیح قول اعلم بر غیر اعلم در مقام فتوا نیست. ضمنا پاسخی هم نسبت به روایات از مرحوم مشکینی قدّس سرّه در صفحه 409 نقل کردیم.
قوله: «ثالثها: ان قول الافضل اقرب من غیره جزما ...».
و أمّا الثالث: فممنوع صغری و کبری، اما الصغری فلأجل ان فتوی غیر الأفضل ربما یکون أقرب من فتواه، لموافقته لفتوی من هو أفضل منه ممن مات [1].
******
- شرح :
[1]-
هم صغرا و هم کبرای دلیل سوم، مردود است که اینک به توضیح آن می پردازیم:
رد صغرای قضیه: در بیان صغرا گفتید: قول اعلم، اقرب به واقع است، اشکال ما این است که: قبول نداریم همیشه قول اعلم، اقرب به واقع باشد چون گاهی ممکن است فتوای غیر اعلم، اقرب به واقع باشد، به جهت اینکه فتوای او با فتوای بعضی از اموات از مجتهدین، موافق هست که آن مجتهد از تمام فقها- حتی از اعلم فعلی- افضل بوده.
مثال: فرض کنید در زمان خودمان با فتوای دو مجتهد به نام زید و عمرو مواجه هستیم که اولی از دوّمی، اعلم است و فتوای آن ها نسبت به شرب تتن، چنین است: زید- یعنی: مجتهد اعلم- می گوید: شرب تتن، حلال است اما عمرو می گوید: حرام است لکن فتوای غیر اعلم، مطابق با قول شیخ طوسی قدّس سرّه می باشد که او از آن دو مجتهد، اعلم است.
تذکر: صاحب عنایة الاصول در منع صغرا چنین فرموده اند:
«اقول»: (اما منع الصغری) فمما لا وجه له فان الکلام هاهنا متمحض فیما اذا تعارض فتوی الاعلم مع غیر الاعلم مع قطع النظر عن المرجحات الخارجیة مثل المطابقة لفتوی من هو اعلم الکل ممن مات قبلا او المطابقة للشهرة و نحوهما من امور أخر فمع قطع النظر عن هذه المرجحات کلها نحن ندعی ان فتوی الاعلم اقوی و اقرب الی الواقع فیحتمل فیها التعیین فتکون من دوران الامر بین التعیین و التخییر فیجب الاحتیاط فیها بالاخذ بها و عدم التعدی عنها و قد عرفت فی صدر المسألة و قبله وجه وجوب الاحتیاط عند الدوران مکررا (هذا) مضافا الی کونها موردا لاستقلال العقل بالاخذ بها نظرا الی کونها
ص: 414
و لا یصغی إلی أن فتوی الافضل اقرب فی نفسه، فإنه لو سلم أنه کذلک إلا أنه لیس بصغری لما ادعی عقلا من الکبری؛ بداهة أن العقل لا یری تفاوتا بین أن یکون الاقربیة فی الامارة لنفسها، أو لأجل موافقتها لامارة أخری، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
من اقوی الدلیلین(1).
[1]- [توهم: فتوای مجتهد اعلم «فی نفسه» اقرب به واقع است گرچه در این مورد(2)- به ملاحظه موافقت فتوای غیر اعلم با فتوای مجتهدی که اعلم است و فوت نموده- اقرب نباشد به عبارت دیگر: فتوای اعلم، نسبت به فتوای غیر اعلم «فی نفسه» اقربیت نوعی دارد.
دفع توهم: مناط در حکم عقل، اقربیت فعلیه است و اقربیت نوعیه برای آن حکم عقل در کبرای مذکور، فائده ای ندارد و عقل در اقربیت به واقع، فرقی قائل نیست که «فی نفسه» اقرب باشد یا به ملاحظه موافقت آن با اماره دیگر، قرب به واقع داشته باشد](3).
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه بعد از توضیح کلام مذکور مصنف قدّس سرّه چنین فرموده اند:
«اقول»: انک قد عرفت منا آنفا ان الکلام هاهنا متمحض فیما اذا تعارض فتوی الاعلم مع غیر الاعلم مع قطع النظر عن المرجحات الخارجیة و ظاهر المصنف بل صریحه هو تسلیم الصغری ای اقربیة فتوی الاعلم فی هذه الصورة (و علیه) فیرجع النزاع معه لفظیا فلا تغفل انت و لا تشتبه(4).
ص: 415
و اما الکبری فلأن ملاک حجیة قول الغیر تعبدا و لو علی نحو الطریقیة(1)، لم یعلم أنه القرب من الواقع، فلعله یکون ما هو فی الأفضل و غیره سیان، و لم یکن لزیادة القرب فی أحدهما دخل أصلا [1].
نعم(2) لو کان تمام الملاک هو القرب، کما إذا کان حجة بنظر العقل، لتعین الأقرب قطعا، فافهم [2].
******
- شرح :
[1]- رد کبرای قضیه: کبرای قضیه، این بود: «عقلا» طریق «اقرب الی الواقع» بر غیر اقرب، مقدم است.
اشکال ما این است: امکان دارد، چنین گفته شود: قول مجتهد که تعبدا برای مقلد، حجیّت دارد، معلوم نیست که تمام مناط در حجیت آن، قرب به واقع باشد، شاید ملاک حجیت، چیزی باشد که در اعلم و غیر اعلم، مساوی است مثلا اگر دو خبر واجد شرائط تعارض نمودند و فاقد مرجحات منصوص بودند، مسأله تخییر، مطرح است گرچه «احدهما» اقرب به واقع باشد زیرا مناط حجیت آن برای ما مشخص نیست.
[1]- «آری اگر مشخص باشد که تمام مناط حجیت قول اعلم (اقربیت الی الواقع) است، مثل اینکه فقط عقل، حاکم بر حجیت قول مجتهد باشد- و صغرا هم مسلم باشد- در این صورت باید مقلد، قول اعلم را اخذ نماید»(3).
ص: 416
تذکر: مرحوم حاج شیخ عبد الحسین رشتی قدّس سرّه در پایان بحث به ذکر نکاتی پرداخته اند:
و هل حکم غیر الحکومة و الفتوی من الامور التی یشترط فی مباشرتها الاجتهاد حکمهما من وجوب الرجوع الی الافضل عند من اوجبه فیهما الظاهر من اطلاق کلامهم فی بعض المقامات العدم و ان لم یوجد تنصیص من الاصحاب فی ذلک علی ما لو قیل و لو قلد المفضول مع عدم تمکنه من الافضل ثم تمکن منه فیجب علیه تقلیده فیما لم یقلد المفضول فیه بناء علی کون التقلید هو العمل علی القول بتعین الافضل و هل یجب الرجوع فیما قلد ففی الاعمال السابقة عن العبادات و المعاملات لا یجب الاعادة بغیر اشکال و اما التی یرد الاتیان بها ففیه اشکال.
ثم انهم اختلفوا فی المراد بالافضل هل هو الاکثر حفظا للمسائل او اشد قوة و استقامة لاستخراجها او الاکثر ترجیحا لها و ان کان الاشهر هو الثانی و قد یقال بان الرجوع الی العرف یقضی بذلک کما انهم اختلفوا فیما اذا کان احد المجتهدین افضل و الآخر اتقی و اورع و اعدل فبعضهم قالوا بوجوب تقلید الاعلم و قال آخرون بالعکس و الاول اقوی للقطع بحجیة قوله و الشک فی حجیة قول غیره و کذلک اذا تساوی المجتهدان علما و تفاضلا ورعا و عدالة فبعضهم بلزوم تقلید الاورع و الاعدل و بعضهم احتملوا التخییر و هو الاقوی اذ لا ترجیح فی الفرض فیما یتعلق بالاجتهاد و ان کان اختیار الاورع اولی مراعاة للاحتیاط و قد اختلفوا ایضا فیما اذا تساویا من جمیع الجهات فقیل بالتخییر و هو المشهور و قیل بسقوط التکلیف و الرجوع الی البراءة الاصلیة حکاه فی النهایة و عن قوم انه یجب الاخذ بالاسدّ و عن قوم انه یجب الاخذ بالاثقل علیه و لعل هذا مراد من عبر بالاخذ باحوط القولین حکاهما فی «المنخول» و المتعین هو الاول و اذا تساویا فی الفقه و تفاضلا فی سائر العلوم التی لها دخل فی الفقه کالاصول و الرجال و العربیة فذهب بعضهم الی وجوب تقلید
ص: 417
فصل
اختلفوا فی اشتراط الحیاة فی المفتی، و المعروف بین الاصحاب الاشتراط و بین العامة عدمه(1)، و هو خیرة الأخباریین، و بعض المجتهدین من أصحابنا، و ربما نقل تفاصیل:
منها: التفصیل بین البدوی فیشترط، و الاستمراری فلا یشترط، و المختار ما هو المعروف بین الأصحاب، للشک فی جواز تقلید المیت، و الأصل عدم جوازه، و لا مخرج عن هذا الأصل، إلا ما استدل به المجوّز علی الجواز من وجوه ضعیفة [1].
******
- شرح :
الاعلم فی جمیعها و الظاهر هو التخییر حینئذ ایضا(2).
[1]- سؤال: آیا از جمله شرائط مفتی «حیات» او می باشد یا نه؟
جواب: عقیده ارباب نظر، مختلف است که اینک به نقل آن می پردازیم:
1- معروف بین اصحاب- مطلقا(3)- حیات مفتی شرط است.
2- معروف بین عامه- مطلقا- عدم اشتراط حیات مفتی می باشد.
3- اخباریین و بعضی از مجتهدین(4) هم نظرشان مانند عقیده عامه است.
ص: 418
4- بعضی هم بین تقلید «بدوی» و «استمراری»- یعنی: بقاء بر میت- تفصیل، قائل شده اند.
مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه هم تفاصیل در مسئله را چنین نقل کرده اند:
(قد نقل فی التقریرات) تفاصیل ثلاثة فی المسألة.
(الاول): التفصیل بین فقد المجتهد الحیّ فلا یشترط الحیاة فی المفتی بل یجوز تقلید المیت و بین وجوده فیشترط الحیاة فیه و لا یجوز تقلید المیت.
(الثانی): التفصیل بین ما اذا کان المفتی ممن لا یفتی الا بمنطوق الادلة کالصدوقین و نحوهما فلا یشترط الحیاة فیه و یجوز تقلیده حیا و میتا و بین غیره فلا یجوز تقلیده لا حیا و لا میتا.
(الثالث): و هو عمدتها التفصیل بین التقلید البدوی فیشترط الحیاة فی المفتی بمعنی عدم جواز تقلید المیت ابتداء و بین الاستمراری فلا یشترط الحیاة فیه بمعنی جواز البقاء علی تقلید المیت استمرارا اذا قلده فی حیاته (و لکن قد ناقش صاحب التقریرات) فی التفصیلین الاولین(1): ...
تذکر: مختار مصنف قدّس سرّه قول معروف- «و هو اشتراط الحیاة فی مرجع التقلید مطلقا بلا فرق بین البدوی و الاستمراری و غیره من التفصیلین»- می باشد و دلیلشان این است:
اصل، عدم جواز تقلید غیر حی هست، به همان بیان سابق(2) که امر، دائر بین تعیین
ص: 419
منها: استصحاب جواز تقلیده فی حال حیاته [1].
******
- شرح :
و تخییر می باشد و قدر متیقن، حجیت قول مجتهد حی است و قول میت، مشکوک می باشد و با شک در حجیت «اصل»، عدم حجیت است پس در خروج از عهده تکالیف شرعیه نمی توان به قول او اکتفا نمود.
مصنف رحمه اللّه: «مخرجی» غیر از تمسک به اصل مذکور وجود ندارد لکن قائلین به «جواز» به وجوه ضعیفی تمسک نموده اند که اینک به توضیح آن می پردازیم:
[1]- به لحاظ اهمیت مسئله، قبل از ورود به بحث، توجه شما را به کلام مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه جلب می نمائیم:
... و من الوجوه الضعیفة التی استدل بها لجواز تقلید المیت ابتداء هو استصحاب جواز تقلیده من حال حیاته.
«و قد ذکر» جملة من تلک الوجوه «صاحب التقریرات» بل عرفت من بعض کلامه المتقدم ان للمجوزین احتجاجات کثیرة لا تحصی و لکن الانصاف ان تلک الوجوه کلها ضعیفة کما ذکر المصنف سوی وجهین منها:
«احدهما»: اطلاقات الادلة الشاملة لکل من فتوی الحیّ و المیت جمیعا و قد عرفت منا انها مما لا تنفع الا فیما وافق فتوی المیت مع الحیّ لا مطلقا.
«ثانیهما»: استصحاب جواز تقلید المیت من حال حیاته الی بعد مماته.
«ثم ان صاحب التقریرات» قد قرر استصحاب المجوزین من وجوه ثلاثة:
«استصحاب الحکم المستفتی فیه» و «استصحاب حکم المستفتی» و «استصحاب حکم المفتی» قال ما لفظه: الثالث الاستصحاب و تقریره من وجوه فانه «تارة» یراد انسحاب الحکم المستفتی فیه «و اخری» یراد انسحاب حکم المستفتی و «ثالثة» یراد انسحاب حکم المفتی «فعلی الاخیر» یقال: ان المجتهد الفلانی کان ممن یجوز الاخذ بفتواه و العمل
ص: 420
فی الخارج مطابقا لاقواله و قد شک بعد الموت انه هل یجوز اتباع اقواله او لا فیستصحب کما انه یستصحب ذلک عند تغیر حالاته من المرض و الصحة و الشباب و المشیب و نحوها.
«و علی الثانی» یقال: ان للمقلد الفلانی کان الاخذ بفتوی المجتهد الفلانی حال الحیاة و بعد الموت نشک فیه فنستصحب الجواز المعلوم فی السابق.
«و علی الاول» یقال: ان هذه الواقعة کان حکمها الوجوب بفتوی المجتهد الفلانی و نشک فی ذلک فنستصحب حکمها «قال» الی غیر ذلک من وجوه تقریراته «انتهی» موضع الحاجة من کلامه رفع مقامه.
«اقول»: و اقوی هذه التقاریر الثلاثة هو «استصحاب حکم المفتی» و هو الذی اقتصر علیه المصنف و لو تم هذا التقریر لکان نافعا لکل من التقلید الابتدائی و الاستمراری جمیعا کما سیأتی «و اما استصحاب حکم المستفتی» فهو ایضا لو تم لکان نافعا لکل من التقلید الابتدائی و الاستمراری جمیعا و لکن یختص بما اذا کان المستفتی ممن ادرک ایام حیاة المفتی فعند ذلک صح ان یقال ان المقلد الفلانی کان له الاخذ بفتوی المجتهد الفلانی فی حال حیاته فکذلک الآن بالاستصحاب لا مطلقا و لو لم یدرک ایام حیاته و هذا التقریر مما لم یشر الیه المصنف لا فی المقام و لا فیما سیأتی و لیس بمهم بعد عدم اشتداد الحاجة الیه.
«و اما استصحاب حکم المستفتی فیه» کاستصحاب وجوب الاستعاذة او حرمة العصیر او نجاسة الخمر و نحو ذلک من الاحکام فهو مما ینفع التقلید الاستمراری فقط دون الابتدائی و قد ادخره المصنف له کما سیأتی فانتظر(1).
اینک به بیان ادله می پردازیم:
ص: 421
و لا یذهب علیک انه لا مجال له، لعدم بقاء موضوعه عرفا، لعدم بقاء الرأی معه، فإنه متقوم بالحیاة بنظر العرف، و ان لم یکن کذلک واقعا، حیث ان الموت عند اهله موجب لانعدام المیت و رأیه(1) [1].
******
- شرح :
به چند طریق، استصحاب را تقریر نموده اند لکن فعلا بیان مصنف رحمه اللّه این است(2):
استصحاب حکم مفتی: تقریر استصحاب، چنین است: فلان مجتهد در حال حیات «جائز التقلید» بود اما اکنون فوت نموده و ما مردد هستیم که آیا می توانیم از او تقلید نمائیم یا نه لذا همان جواز را استصحاب می نمائیم- ... کما انه یستصحب ذلک عند تغیر حالاته من المرض و الصحة و الشباب و المشیب و نحوها «عنایة الاصول 275».
[1]-
مجالی برای استصحاب جواز تقلید میت وجود ندارد زیرا تقلید، اخذ رأی(3) مجتهد است و بعد از موت «عرفا» رأیی برای مجتهد وجود ندارد بلکه آن رأی، زائل می شود زیرا «حیات» در بقاء رأی- عند العرف- مدخلیت دارد لذا بعد از موت، مفهومی برای جواز اخذ رأی مجتهد، باقی نمی ماند زیرا او بعد از موت، رأی ندارد پس موضوع جواز تقلید- یعنی: رأی- از نظر عرف، منتفی است و قبلا- در بحث استصحاب- مبسوطا بیان کردیم که در استصحاب، بقاء موضوع، معتبر است و «حاکم» به بقاء آن، عرف است نه عقل- و نه لسان دلیل.
البته از نظر عقل، ممکن است رأی آن مجتهد، باقی باشد زیرا آن، صفت روح است و روح بعد از موت هم باقی می باشد.
ص: 422
و لا ینافی ذلک صحة استصحاب بعض أحکام حال حیاته، کطهارته و نجاسته و جواز نظر زوجته الیه، فان ذلک انما یکون فیما لا یتقوم بحیاته عرفا بحسبان بقائه ببدنه الباقی بعد موته، و ان احتمل ان یکون للحیاة دخل فی عروضه واقعا، و بقاء الرأی لا بد منه فی جواز التقلید قطعا، و لذا لا یجوز التقلید فیما إذا تبدّل الرأی أو ارتفع، لمرض أو هرم إجماعا [1].
******
- شرح :
خلاصه: چون «رأی» به نظر عرف، متقوم به حیات است و بعد از موت، رأیی نیست لذا مجالی برای جریان استصحاب، وجود ندارد(1).
[1]- توهم: اگر استصحاب جواز تقلید میت- من حال حیاته الی بعد مماته- صحیح نیست(2) پس چگونه بعضی از احکام حال حیات، مانند طهارت، نجاست یا جواز نظر زوجه او را استصحاب(3) می نمایند.
دفع توهم: موضوع استصحاب در احکام مذکور به نظر عرف، چیزی است که شامل حی و میت- هر دو- می شود و آن عبارت است از «الجسد الخاص» و لذا چنین هم
ص: 423
و بالجملة(1) یکون انتفاء الرأی بالموت بنظر العرف بانعدام موضوعه، و یکون حشره
******
- شرح :
گفته می شود: «هذا الذی کان طاهرا او نجسا فی السابق فکذلک الآن بالاستصحاب(2)»- به خلاف جواز تقلید که موضوعش رأی مجتهد است و بعد از حیات، آن رأی منتفی است درحالی که در جواز تقلید باید «رأی» باقی باشد تا بتوان آن را استصحاب نمود.
قوله: «و لذا(3) لا یجوز التقلید فیما اذا تبدل الرأی او ارتفع لمرض او هرم اجماعا».
ص: 424
فی القیامة انما هو من باب اعادة المعدوم، و ان لم یکن کذلک حقیقة، لبقاء موضوعه، و هو النفس الناطقة الباقیة حال الموت لتجرده، و قد عرفت فی باب الاستصحاب أن المدار فی بقاء الموضوع و عدمه هو العرف، فلا یجدی بقاء النفس عقلا فی صحة الاستصحاب مع عدم مساعدة العرف علیه، و حسبان أهله أنها غیر باقیة و انما تعاد یوم القیامة بعد انعدامها، فتأمل جیدا [1].
لا یقال: نعم، الاعتقاد و الرأی و إن کان یزول بالموت لانعدام موضوعه، إلا أن حدوثه فی حال حیاته کاف فی جواز تقلیده فی حال موته، کما هو الحال
******
- شرح :
[1]- خلاصه، اینکه عرفا به سبب موت، رأی مجتهد، منتفی می شود و علتش منتفی شدن موضوع می باشد و چون در باب استصحاب، حاکم به بقاء موضوع، عرف است لذا در «ما نحن فیه» نمی توان جواز تقلید را استصحاب نمود زیرا رأی مجتهد که قائم به او بود(1)، آن مجتهد به سبب فوت، معدوم شده و رجوع او در قیامت از نظر عرف، اعاده معدوم است گرچه حقیقتا و از نظر عقل، «مجتهد» معدوم نشده بلکه صفات او متغیر گشته و موضوع رأی، نفس ناطقه(2) می باشد که باقی هست لکن گفتیم مناط در باب استصحاب، نظر عرف است نه عقل.
قوله: «فتأمل(3) جیدا».
ص: 425
فی الروایة [1].
فانّه یقال: لا شبهة فی أنه لا بدّ فی جوازه من بقاء الرأی و الاعتقاد، و لذا لو زال بجنون او تبدل و نحوهما لما جاز قطعا، کما أشیر الیه آنفا. هذا بالنسبة إلی التقلید الابتدائی [2].
******
- شرح :
[1]- اشکال: مستشکل می پذیرد که عرفا به واسطه موت، رأی مجتهد منتفی می شود لکن می گوید: در جواز تقلید، بقاء رأی، معتبر نیست بلکه وجود و حدوث همان رأی سابق- در حال حیات(1)- برای جواز تقلید بعد از موت کفایت می نماید(2)- کما(3) هو الحال فی الروایة.
[2]- جواب: قیاس تقلید به نقل روایت «مع الفارق»(4) است.
در جواز تقلید، بقاء فعلی رأی مجتهد، لازم است و لذا اگر به سبب جنون، بیماری یا امثال آن، رأی مجتهدی زائل شود(5) قطعا- بل اجماعا کما تقدم من المصنف فی المتن- تقلید از او صحیح نیست.
ص: 426
و اما الاستمراری(1)، فربما یقال بأنه قضیة استصحاب الاحکام التی قلده فیها، فان رأیه و ان کان مناطا لعروضها و حدوثها، الا أنه عرفا من اسباب العروض لا من
******
- شرح :
تذکر: مرحوم فیروزآبادی قدّس سرّه بعد از بیان پاسخ مصنف، نسبت به اشکال مذکور، چنین فرموده اند:
اقول: لو سلم انعدام الرأی بانعدام موضوعه ای المجتهد فیکفی فی جواز التقلید تحقق الرأی فی السابق کما افاد المستشکل و ذلک لاستصحاب جواز العمل به من حال حدوثه الی بعد زواله.
«و اما الاجماع» علی عدم جواز التقلید فیما اذا زال الرأی بجنون او مرض او هرم او تبدل رأی الی رأی آخر فهو مما لا دلالة له علی عدم جواز التقلید فیما اذا زال بموت المجتهد کما لا یخفی(2).
قوله: هذا بالنسبة الی التقلید الابتدائی.
آنچه را تاکنون بیان کردیم، نسبت به تقلید ابتدائی از میت بود که گفتیم دلیلی بر جواز آن وجود ندارد- لا من الاستصحاب و لا من باب قیاسه بالروایة.
ص: 427
مقومات الموضوع و المعروض [1].
و لکنه لا یخفی انه لا یقین بالحکم شرعا سابقا، فان جواز التقلید ان کان بحکم العقل و قضیة الفطرة کما عرفت فواضح، فانه لا یقتضی أزید من تنجز ما أصابه من التکلیف و العذر فیما أخطأ، و هو واضح. و ان کان بالنقل فکذلک، علی ما هو التحقیق من أن قضیة الحجیة شرعا لیست الا ذلک، لا انشاء أحکام شرعیة علی طبق مؤداها، فلا مجال لاستصحاب ما قلده، لعدم القطع به سابقا، إلا علی
******
- شرح :
بقاء بر تقلید میت
[1]- سؤال: در «ما نحن فیه» مقصود از استمرار تقلید چیست؟
جواب: منظور از استمرار تقلید، همان بقاء بر تقلید میت است. فرض کنید فردی از فلان مجتهد تقلید می نموده اما اکنون آن مجتهد، فوت نموده که در این صورت باید بحث نمائیم که آیا بقاء بر تقلید آن میت، جائز است یا نه.
برای جواز بقاء بر تقلید میت(1) به این نحو به «استصحاب احکام» تمسک نموده اند:
«احکامی- مانند وجوب صلات جمعه، نجاست خمر و حرمت عصیر- به واسطه رأی آن مجتهد برای مقلد، ثابت شده بود، اکنون که او فوت نموده، بقاء همان احکام(2) را استصحاب می نمائیم و شکی نیست که رأی مجتهد، علت حدوث آن احکام بوده است اما در موضوع آن ها مأخوذ نیست پس بعد از زوال رأی هم، همان احکام به مقتضای استصحاب، حجت می باشند»(3).
ص: 428
ما تکلفنا(1) فی بعض تنبیهات الاستصحاب فراجع(2)، و لا دلیل علی حجیة رأیه السابق فی اللاحق [1].
******
- شرح :
[1]- مصنف قدّس سرّه به سه طریق تمسک به استصحاب را رد نموده اند:
الف: مصنف ابتداء استصحاب را طبق مبنای خود به این نحو رد کرده اند: مقلد، نسبت به حکم شرعی، یقین سابق ندارد تا اینکه به وسیله استصحاب، آن «حکم» را ابقا نماید زیرا: اگر دلیل جواز تقلید، عقل و حکم فطری(3) آن باشد، بدیهی است که مقتضای حکم عقل، حجیت قول مجتهد برای مقلد می باشد و معنای حجیت، این است که: در صورت اصابه به واقع، منجّز واقع است و در صورت عدم اصابه، معذّر است پس بنا بر مبنای مذکور، مقلد در تقلید سابقش نسبت به «حجت» یقین دارد- نسبت حکم شرعی یقین ندارد.
اگر دلیل جواز تقلید «نقلیات»- مانند: آیات و روایات- باشد بنا بر تحقیق مصنف، مفاد و مدلول آن ها حجیت قول مجتهد است و معنای حجیت، همان بود که اکنون بیان کردیم یعنی: فقط منجزیت و معذریت دارد نه اینکه مفاد آن ها جعل حکم ظاهری باشد.
ص: 429
و اما بناء(1) علی ما هو المعروف بینهم، من کون قضیة الحجیة الشرعیة جعل مثل ما أدت الیه من الاحکام الواقعیة التکلیفیة أو الوضعیة شرعا فی الظاهر، فلاستصحاب ما قلده من الأحکام و إن کان مجال، بدعوی بقاء الموضوع عرفا، لأجل کون الرأی عند أهل العرف من اسباب العروض لا من مقومات المعروض، الا أن الانصاف عدم کون الدعوی خالیة عن الجزاف، فإنه من المحتمل- لو لا المقطوع- أن الاحکام التقلیدیة عندهم ایضا لیست احکاما لموضوعاتها بقول مطلق، بحیث عدّ من ارتفاع الحکم عندهم من موضوعه، بسبب تبدل الرأی و نحوه، بل انما کانت احکاما لها بحسب رأیه،
******
- شرح :
قوله: و لا دلیل(2) علی حجیة رأیه السابق فی اللاحق(3).
ص: 430
بحیث عدّ من انتفاء الحکم بانتفاء موضوعه عند التبدل، و مجرد احتمال ذلک یکفی فی عدم صحة استصحابها، لاعتبار احراز بقاء الموضوع و لو عرفا، فتأمل جیدا [1].
هذا کله مع امکان(1) دعوی انه اذا لم یجز البقاء علی التقلید بعد زوال الرأی، بسبب الهرم أو المرض اجماعا، لم یجز فی حال الموت بنحو أولی قطعا، فتأمّل [2].
******
- شرح :
[1]- ب: پاسخ مصنف در رد استصحاب، طبق نظر مشهور: [بنا بر مشهور، معنای حجیت قول مجتهد، جعل احکام است پس لا بد آن مقلد، نسبت به حکم شرعی ظاهری، دارای یقین سابق هست و رأی مجتهد عرفا موضوع آن حکم نیست بلکه رأی او سبب حدوث آن حکم است بنابراین برای جریان استصحاب، نسبت به احکامی که مقلد از آن مجتهد تقلید نموده، مجالی هست اما انصاف، این است که: آن احکامی که به واسطه رأی مجتهد، حادث شده، موضوعش «واقع» نیست بلکه ظن و رأی مجتهد در آن مدخلیت دارد و لذا به آن، حکم ظاهری می گویند و اگر ظن و اعتقاد او مدخلیت نداشت حکم ظاهری نبود بلکه حکمی برای موضوع، در قبال واقع بود پس لا بد ظن مجتهد مدخلیت دارد و لااقل محتمل است که آیا موضوع آن حکم، نفس واقع است و ظن مجتهد در آن مدخلیت ندارد یا اینکه از نظر عرف و ادله، رأی و اعتقاد مجتهد، مدخلیت دارد و بدیهی است که با وجود شک، نسبت به موضوع نمی توان احکام را استصحاب نمود.](2)
[1]- ج: ممکن است گفته شود، چون بقاء بر تقلید در صورت زوال رأی مجتهد- به سبب بیماری یا پیری- اجماعا جائز نیست پس در صورت زوال رأی به سبب موت به
ص: 431
و منها(1): اطلاق الآیات(2) الدالة علی التقلید. و فیه- مضافا الی ما اشرنا الیه من عدم دلالتها علیه- منع اطلاقها علی تقدیر دلالتها، و انما هو مسوق لبیان اصل تشریعه کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
طریق اولی «بقاء» جائز نمی باشد.
[1]-
یکی دیگر از ادله، اطلاق آیاتی مانند آیه نفر(3)، سؤال(4) و کتمان(5) می باشد.
مصنف قدّس سرّه از دو جهت در استدلال به آیات مناقشه نموده اند:
الف: اصلا آیات، دال بر جواز تقلید نیست و قبلا در بیان ادله جواز تقلید گفتیم: «آیه نفر و آیه سؤال، دال بر جواز اخذ قول مجتهد، تعبدا و بدون دلیل نیست بلکه محتمل است آن ارجاع به ملاحظه تحصیل علم باشد یعنی: بر کسانی که نفر نموده اند، واجب است، انذار نمایند، واجبات و محرمات را بیان کنند، این فقیه بگوید، آن فقیه بگوید
ص: 432
و منه انقدح حال اطلاق ما دلّ من الروایات علی التقلید، مع امکان دعوی الانسباق الی حال الحیاة فیها [1].
******
- شرح :
و نتیجتا برای شنونده، علم، حاصل شود و طبق قطع خود عمل نماید نه اینکه تعبدا قول او را بپذیرد و تقلید نماید»(1).
ب: برفرض تسلیم دلالت، آیات مذکور از جهت حیات و ممات مفتی اصلا اطلاق ندارد تا اینکه بتوان برای جواز تقلید میت به آن ها تمسک نمود زیرا آیات در مقام بیان اصل مشروعیت تقلید است و از جهت محل بحث، مهمل می باشد و بدیهی است که استفاده اطلاق از یک دلیل، منوط بر این است که متکلم از آن جهت، در مقام بیان باشد.
[1]- یکی دیگر از ادله لفظیه، اطلاق اخبار می باشد که متن آن ها را قبلا(2) به نحو مشروح بیان کردیم.
مصنف رحمه اللّه: از آنچه در مورد آیات بیان کردیم(3)، وضع اطلاق اخبار دال بر جواز تقلید هم برای شما مشخص شد زیرا اخبار هم- مانند آیات- از جهت بحث فعلی، مهمل می باشد و در مقام بیان شرائط و اموری که در تقلید مدخلیت دارد، نیست تا بتوان به اطلاق آن ها تمسک نمود.
قوله: «مع امکان دعوی الانسباق(4) الی حال الحیاة فیها».
«به علاوه» بین آیات و اخبار از این جهت افتراق وجود دارد که: بعضی از اخبار، انصراف و انسباق به «احیا» دارد و شامل اموات نمی شود مانند: «... و اما الحوادث الواقعة
ص: 433
و منها(1): دعوی انّه لا دلیل علی التقلید الا دلیل الانسداد، و قضیته جواز تقلید المیت کالحی بلا تفاوت بینهما أصلا، کما لا یخفی [1].
******
- شرح :
فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا ...»، «فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه ...
فللعوام ان یقلدوه» یا «فاصمدوا فی دینکما علی کل مسن فی حبنا ...»(2).
[1]-
بنا بر آنچه در شروح کفایه آمده، تمسک به دلیل انسداد، مربوط به محقق قمی قدّس سرّه می باشد لذا اصل کلام ایشان را نقل می نمائیم.
«... فالحق ان یقال: نحن مکلّفون فی امثال زماننا، و سبیل العلم بالاحکام منسدّ و التکلیف بما لا یطاق قبیح فلیس علینا الا تحصیل الظن بحکم اللّه الواقعی فاذا تعین المظنون فهو، و ان تردد بین امور فالمکلف به هو احدها ... و الحاصل: انه- ای العامی- مکلف بما ظهر عنده و ترجّح فی نظره ان قوله هو حکم اللّه فی نفس الامر إما بالخصوص و إما بکونه أحد الأمور المظنون کون واحد منها حکم اللّه فی نفس الامر. و الحیاة بمجردها لا یوجب الظن له بکونه حکم اللّه فی نفس الامر هو ما قاله الحیّ. و کذلک الأعلمیة اذا لم ینحصر الامر فی الاعلم کما اشرنا سابقا. فالمعیار هو ما حصل به الرجحان فقد یحصل ذلک فی الحیّ و قد یحصل فی المیت»(3).
نتیجه: مقتضای کلام محقق قمی قدّس سرّه این است که: اخذ آنچه اقرب به واقع می باشد، متعین است خواه قول حی باشد یا قول میت.
ص: 434
و فیه انه لا یکاد تصل النوبة الیه(1)، لما عرفت من دلیل العقل و النقل علیه [فیه] [1].
و منها(2): دعوی السیرة علی البقاء، فان المعلوم من اصحاب الائمّة علیهم السّلام عدم
******
- شرح :
[1]-
[دلیل جواز تقلید- چه بدوا و چه استمرارا- دلیل انسداد نیست بلکه عقل فطری انسان «حاکم» به رجوع جاهل به عالم می باشد و همچنین اخبار، دال بر جواز تقلید هستند نه دلیل انسداد](3)- کما ان مقتضی اصالة التعیین تعین الرجوع الی الحیّ فهذا الوجه ساقط.
ص: 435
رجوعهم عما أخذوه تقلیدا بعد موت المفتی [1].
و فیه(1) منع السیرة فیما هو محل الکلام، و أصحابهم علیهم السّلام إنما لم یرجعوا عما أخذوه من الأحکام لأجل أنهم غالبا إنّما کانوا یأخذونها ممن ینقلها عنهم علیهم السّلام بلا واسطة أحد، أو معها من دون دخل رأی الناقل فیه أصلا، و هو لیس بتقلید کما لا یخفی، و لم یعلم الی الآن حال من تعبّد بقول غیره و رأیه، أنه کان قد رجع أو لم یرجع بعد موته.
و منها غیر ذلک مما لا یلیق بأن یسطر او یذکر [2].
******
- شرح :
[1]-
«ادعای سیره بر جواز بقاء تقلید بر میت شده، یعنی:
اصحاب ائمه علیهم السّلام آنچه را از روات اخذ نموده بودند، به سبب موت آن روات از آن رأی رجوع نمی کردند و بر همان تقلید بوده اند»(2).
[2]-
«عمل اصحاب به روایاتی که از امام علیه السّلام برای آن ها نقل می کردند- مانند زراره و امثال او- به بحث فعلی ما ارتباط ندارد زیرا اصحاب ائمه علیهم السّلام اهل لسان بودند و رجوعشان به زراره و امثال او در نفس نقل روایت بوده و بعد از دریافت خبر، خودشان در روایت، تأمل، بررسی و به ظاهر آن عمل می نمودند و بدیهی است که عمل به ظاهر روایت، ارتباطی به مسأله تقلید ندارد ...»(3).
ص: 436
قوله: «و منها(1): غیر ذلک مما لا یلیق ان یسطر او یذکر» من ان انبیاء بنی اسرائیل یجوز العمل بقولهم بعد موتهم فکذلک علمائنا لعموم المنزلة فی قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی المرسل:
«علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل».
و من ان قول المجتهد المیت یفید الظن فیجب العمل به لعموم ما دل علی حجیة الظن.
و من خبر احمد بن ابی خلف قال «کنت مریضا فدخل علیّ ابو جعفر علیه السّلام یعودنی فی مرضی فاذا عند رأسی کتاب یوم و لیلة فجعل یتصفحه ورقة ورقة حتی اتی علیه من اوله الی آخره و جعل یقول: رحم اللّه یونس، رحم اللّه یونس [رحم اللّه یونس]»(2). قال: صاحب الوافیة و الظاهر ان الکتاب کان کتاب الفتوی فحصل تقریر الامام علی تقلید یونس بعد موته ثم قال ایضا روی بسنده عن داود بن القاسم ان ابا جعفر الجعفری قال:
ص: 437
«ادخلت کتاب یوم و لیلة الذی الّفه یونس بن عبد الرحمن علی ابی الحسن العسکری علیه السّلام فنظر فیه و تصفّحه کله ثم قال: هذا دینی و دین آبائی [کله] و هو الحق کله»(1) فلو لم یجز تقلید المیت لا یصح العمل علیه قبل عرضه علیه ثم قال: و ایضا ابن بابویه صرح بجواز العمل بما فی من لا یحضره الفقیه مع أنّه کثیرا ینقل فتاوی ابیه و هو صریح فی تجویزه العمل بفتاوی ابیه بعد موته و انکاره مکابرة انتهی.
و من ان الانسان اذا علم ان جواز استفتاء المقلد عن المجتهد انما هو لانه مخبر عن احکام اللّه تعالی یحصل له القطع بان حیاة المجتهد و موته مما لا یحتمل ان یکون مؤثرا فی ذلک. و من ان المجتهد اذا غاب جاز العمل بقوله فکذا اذا مات و اللّه اعلم بحقائق احکامه(2).
الحمد للّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا و له جزیل الشکر علی ما منحنی من التوفیق بذلک فأسأله ان یجعله خالصا لوجهه الکریم انه خیر مسئول و هو حسبنا و نعم الوکیل. قد وقع الفراغ من تألیفه و تنظیمه بتاریخ 22/ 1/ 1419 من الهجرة النبویة علی مهاجرها افضل الصلاة و السلام و التحیة بقلم الفقیر الی رحمة ربه الغنی «محمد» ابن السید «احمد» الحسینی القمی غفر اللّه لنا و لکم.
29/ 2/ 1377
ص: 438
الموضوع الصفحة
التنبیه الحادی عشر: الشک فی التقدم و التأخر 5
حکم الشک فی تقدم و تأخر الحادث اذا لوحظ بالاضافة الی اجزاء الزمان 5
حکم الشک فی تقدم و تأخر الحادث اذا لوحظ بالاضافة الی حادث آخر 10
مجهولی التاریخ 10
بیان صور المسألة فی مجهولی التاریخ 10
تعاقب الحالتین 35
التنبیه الثانی عشر: استصحاب الامور الاعتقادیة 38
التفصیل بین الامور الاعتقادیة 38
عدم صحة تشبث الکتابی باستصحاب نبوة موسی علیه السّلام 49
التنبیه الثالث عشر: استصحاب الحکم المخصص 55
انقسامات العام و الخاص 56
حکم کل من الاقسام فی المقام 59
التنبیه الرابع عشر: فی جریان الاستصحاب مع الظن بالخلاف 65
المراد بالشک فی الاستصحاب خلاف الیقین 65
الدلیل علی کون الشک خلاف الیقین 65
تتمة: فیه مقامان 73
المقام الاوّل: تقوّم الاستصحاب بوحدة القضیتین 74
ص: 439
المناط فی الاتحاد هو النظر العرفی 77
المقام الثانی: تقدم الامارة علی الاستصحاب بالورود 85
تقدیم الامارة علی الاستصحاب بالحکومة و النظر فیه 91
خاتمة: النسبة بین الاستصحاب و الاصول العملیة و التعارض بین الاستصحابین 94
ورود الاستصحاب علی سائر الاصول 94
فی تزاحم الاستصحابین 97
تقدم الاصل السببی علی المسبّبی 99
فی تعارض الاستصحابین 106
تذنیب: تقدم قاعدة الفراغ و التجاوز و أصالة الصحة علی استصحاباتها 114
تقدم الاستصحاب علی القرعة 117
المقصد الثامن فی تعارض الادلة و الامارات 125
فصل معنی التعارض 125
موارد خروج الجمع الدلالی عن تعریف التعارض 130
المورد الاول: حکومة احد الدلیلین علی الآخر 130
المورد الثانی: التوفیق العرفی 135
فی وجه تقدم الامارات علی الاصول الشرعیة 139
المورد الثالث: حمل الظاهر علی النص او الاظهر 149
فصل أصالة التساقط 156
تعارض الخبرین موجب لسقوطهما علی القول بالطریقیة 156
امکان نفی الثالث بالخبرین المتعارضین 158
الکلام حول القضیة المشهورة و هی الجمع مهما امکن اولی من الطرح 170
فصل القاعدة الثانویة فی باب تعارض الاخبار 175
بعض الوجوه التی استدل بها للترجیح 177
الاخبار العلاجیة 177
1- اخبار التخییر 177
ص: 440
2- اخبار الوقوف 181
3- اخبار الاحتیاط 181
4- اخبار الترجیح 182
مقبولة عمر بن حنظلة 184
مرفوعة زرارة 184
فی الجواب عن خصوص المقبولة و المرفوعة من اخبار الترجیح 184
احتمال اختصاص الترجیح بالمقبولة او المرفوعة بمورد الحکومة 184
عدم تقیید اطلاقات التخییر 190
فی الجواب عن بقیة اخبار الترجیح 195
فی بقیة الوجوه التی استدل بها لوجوب الترجیح 200
دعوی الاجماع و الرد علیه 200
قبح ترجیح المرجوح علی الراجح و المناقشة فیه 201
لا اشکال فی الافتاء بما اختاره المجتهد فی عمل نفسه 206
عدم جواز الافتاء بالتخییر الا فی المسألة الاصولیة 208
التخییر بین الخبرین بدوی او استمراری 209
فصل التعدی عن المرجحات المنصوصة 213
وجوه القول بالتعدی 213
یجوز التعدی الی کل مزیة بناء علی التعدی 223
فصل اختصاص قواعد التعادل و الترجیح بغیر موارد الجمع العرفی 229
حجة المشهور و الجواب عنها 229
فصل ذکر بعض المرجحات التی ذکروها لتقدیم احد الظاهرین علی الآخر 240
منها: ترجیح ظهور العموم علی الاطلاق و تقدیم التقیید علی التخصیص و الجواب عنه 241
منها: تقدیم التخصیص علی النسخ لغلبة التخصیص و المناقشة فیه 246
تأخیر المخصص عن العام 250
ص: 441
فصل فی انقلاب النسبة 254
فصل فی بیان المرجحات التی توجب ترجیح احد السندین فعلا 270
لا ترتیب بین المرجحات لو قیل بالتعدی 274
کلام الشیخ قدّس سرّه فی المقام 278
المناقشة فی کلام الشیخ قدّس سرّه 284
ایراد بعض تلامذة الشیخ علیه و الجواب عنه 287
فصل المرجحات الخارجیة و بیان اقسامها 298
القسم الاول: ما لم یقم علی اعتباره و لا علی عدمه دلیل 298
القسم الثانی: ما قام دلیل علی عدم اعتباره 306
القسم الثالث: ما قام دلیل علی اعتباره مع کونه معاضدا لمضمون الخبر 310
القسم الرابع: ما قام دلیل علی اعتباره مع عدم المعاضدة 318
الخاتمة الاجتهاد و التقلید 323
فصل معنی الاجتهاد لغة و اصطلاحا 323
المقصود من تعریف الاجتهاد هو شرح الاسم 325
لا وجه لامتناع الاخباری عن الاجتهاد بالمعنی الذی ذکره المصنف قدّس سرّه 329
فصل الاجتهاد المطلق و التجزی 331
امکان الاجتهاد المطلق 333
جواز العمل بالاجتهاد المطلق لمن اتصف به و لغیره اذا کان المجتهد انفتاحیا 334
عدم جواز تقلید الغیر للمجتهد الانسدادی 334
نفوذ حکم المجتهد المطلق اذا کان انفتاحیا 345
التجزی فی الاجتهاد 351
حجیة اجتهاد المتجزی لنفسه 356
حکم رجوع الغیر الی المتجزی و جواز حکومته 357
فصل فی بیان ما یتوقف علیه الاجتهاد 361
ص: 442
الحاجة الی العلوم العربیة و التفسیر و علم الاصول 361
اختلاف الاحتیاج الی المسائل الاصولیة بحسب اختلاف المسائل و الازمنة و الاشخاص 363
فصل التخطئة و التصویب 365
الاتفاق علی التخطئة فی العقلیات 365
الاختلاف فی التخطئة و التصویب فی الشرعیات 365
اقسام التصویب 367
فصل فی اضمحلال الاجتهاد السابق 373
القاعدة الاولیة و الثانویة فی الاعمال السابقة المطابقة للاجتهاد الاوّل 374
الرد علی تفصیل الفصول فی الاجتهاد السابق 378
صحة العمل علی طبق الاجتهاد الاول مطلقا علی القول بالسببیة و الموضوعیة 383
فصل فی التقلید 385
معنی التقلید اصطلاحا 385
«بدیهیة» رجوع الجاهل الی العالم فی الجملة 387
بعد امکان تحصیل الاجماع فی هذه المسألة 388
القدح فی کونه من ضروریات الدین و دعوی سیرة المتدینین 389
عدم دلالة آیتی النفر و السؤال علی جوازه 391
دلالة الاخبار علی جواز التقلید بالمطابقة او الملازمة 393
فصل تقلید الاعلم 403
فصل فی اشتراط حیاة المفتی 418
ذکر التفاصیل فی المقام 418
فی الاستدلال علی جواز تقلید المیت ابتداء بالاستصحاب و المناقشة فیه 420
الاستدلال علی جواز تقلید المیت بوجوه اخر و المناقشة فیها 432
ص: 443
موضوع صفحه
مقدمه 3
ادامه تنبیهات استصحاب تنبیه یازدهم: اصالت تأخر حادث 5
تعاقب حالتین 35
تنبیه دوازدهم: استصحاب امور اعتقادی 39
امور اعتقادی بر دو قسم است 40
عدم صحت تمسک کتابی به نبوت موسی علیه السّلام 50
تنبیه سیزدهم: استصحاب حکم مخصص 55
تنبیه چهاردهم: مقصود از «شک» در باب استصحاب چیست؟ 65
نقد و بررسی کلام شیخ اعظم قدّس سرّه در محل بحث 68
در استصحاب، بقاء موضوع، معتبر است 74
حاکم به اتحاد قضیتین در باب استصحاب کیست؟ 78
علت تقدم «اماره» بر «استصحاب» چیست؟ 85
آیا مقتضای جمع بین ادله، تقدم اماره بر استصحاب است؟ 93
خاتمه: آیا استصحاب بر سائر اصول عملیه «وارد» است؟ 95
تزاحم استصحابین 97
اصل سببی و مسببی 99
ص: 444
تعارض استصحابین 107
آیا در اطراف علم اجمالی، اصول عملیه جاری می شود؟ 108
نقد و بررسی کلام شیخ اعظم قدّس سرّه در محل بحث 109
تذنیب: بین استصحاب و قواعدی که در شبهات موضوعیه، جاری می شود، چه نسبتی هست 114
تقدم استصحاب بر قرعه 118
مقصد هشتم تعارض ادله و امارات تعادل و تراجیح «تعادل و تراجیح» یا «تعادل و ترجیح» 126
معنای لغوی تعارض 127
معنای اصطلاحی تعارض 128
مواردی که تعارض، محقق نیست 133
1- حاکم و محکوم 133
2- توفیق عرفی 135
وجه تقدم امارات بر اصول 139
نقد و بررسی کلام شیخ اعظم قدّس سرّه در محل بحث 141
3- «حمل ظاهر بر اظهر»، «حمل ظاهر بر نص» 150
مواردی که تعارض، محقق است 154
فصل: مقتضای قاعده اولی در خبرین متعارضین، بنا بر طریقیت چیست؟ 156
نفی ثالث به وسیله متعارضین 158
مقتضای قاعده اولی در خبرین متعارضین بنا بر سببیت چیست؟ 160
برای تمسک به یک روایت باید به سه مسئله، متعبد شد 161
1- اصالت الظهور 161
ص: 445
2- اصالت الجهت 161
3- اصالت السند 162
آیا قاعده «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» دلیلی دارد؟ 170
فصل: مقتضای قاعده ثانوی شرعی در خبرین متعارضین چیست؟ 175
اخبار علاجیه 177
1- اخبار تخییر 178
2- اخبار توقف 181
3- اخبار احتیاط 181
4- اخبار ترجیح 182
الف: مقبوله عمر بن حنظله 185
ب: مرفوعه زراره 186
نقد و بررسی مقبوله عمر بن حنظله و مرفوعه زراره 187
نقد و بررسی سائر اخبار ترجیح 195
با وجوه دیگری بر وجوب ترجیح، استدلال شده 200
1- اجماع 200
2- ترجیح راجح بر مرجوح به حکم عقل 202
آثار تخییر بین خبرین متعارضین 206
آیا تخییر بین خبرین، بدوی هست یا استمراری؟ 209
فصل: آیا بنا بر وجوب ترجیح فقط به مرجحات منصوص اکتفا می شود یا نه؟ 213
فصل: آیا اخبار علاجیه، شامل موارد جمع عرفی هم می شود یا نه؟ 229
فصل: مرجحات نوعیّه دلالیّه 240
1- ترجیح عموم بر اطلاق 242
2- دوران امر، بین تخصیص و نسخ 246
تخصیص عمومات کتاب و سنت 250
فصل: انقلاب نسبت 254
ص: 446
فصل: رجوع تمام مرجحات به سند روایت است 271
آیا لازم است بین مرجحات، ترتیب را رعایت نمود؟ 274
نقد و بررسی کلام شیخ اعظم قدّس سرّه در محل بحث 278
مختصری از زندگی نامه وحید بهبهانی قدّس سرّه 278
نقد و بررسی کلام محقق رشتی در محل بحث 287
شمه ای از زندگی نامه حاج میرزا حبیب اللّه رشتی قدّس سرّه 287
فصل: مرجحات خارجیه 299
1- مرجح خارجی غیر معتبر که دلیل خاص بر اعتبارش نداریم 300
2- مرجح خارجی غیر معتبر که دلیل خاص بر عدم اعتبارش داریم 307
3- مرجح خارجی معتبر که مؤید مضمون احد الخبرین است 310
4- مرجح خارجی معتبر که مؤید مضمون احد الخبرین نیست 318
اجتهاد و تقلید خاتمه: اجتهاد و تقلید 323
فصل: معنای لغوی اجتهاد 323
معنای اصطلاحی اجتهاد 324
فصل: اطلاق و تجزّی در اجتهاد 331
احکام اجتهاد مطلق 333
1- امکان وقوعی آن 333
2- حجیت آراء مجتهد مطلق برای عمل خودش 335
3- حجیت آراء مجتهد مطلق انفتاحی نسبت به مقلدین 335
تقلید فرد جاهل از مجتهد انسدادی- بنا بر حکومت- چگونه است؟ 336
تقلید از مجتهد انسدادی- بنا بر کشف- چگونه است؟ 339
4- نفوذ قضاء مجتهد مطلق انفتاحی 345
احکام تجزّی در اجتهاد 351
ص: 447
1- امکان وقوعی تجزّی در اجتهاد 351
2- حجیت آراء مجتهد متجزّی برای عمل خودش 356
3- تقلید از مجتهد متجزّی، چگونه است؟ 357
4- نفوذ یا عدم نفوذ قضاء مجتهد متجزّی 359
فصل: مبادی اجتهاد 361
برای اجتهاد و استنباط به چه علومی، نیاز است؟ 361
فصل: تخطئه و تصویب 365
اقسام تصویب 368
فصل: تبدل رأی مجتهد 373
نقد و بررسی کلام صاحب فصول قدّس سرّه در محل بحث 379
فصل: تقلید 385
احکام تقلید 385
معنای لغوی تقلید 385
معنای اصطلاحی تقلید 386
ادله جواز تقلید 388
فصل: تقلید اعلم 403
ادله وجوب تقلید اعلم 410
فصل: تقلید میت 418
ادله جواز تقلید میت 420
بقاء بر تقلید میت 428
ص: 448